/

انتقاد و پیشنهادها

اسراف و اقتار 2

در شماره گذشته مطلبی داشتیم درباره اسراف و اقتار در مصرف
آب اکنون در دنباله آن سخن به ذکر برخی دیگر از موارد اسراف و اقتار در جامعه
کنونی می پردازیم :

1-               
مصرف برق

برق از نعمت های غیر مترقبه ای است که خداوند به انسان
ارزانی داشته یعنی طی قرون متمادی که از زندگی بشر می گذرد هیچ توقع چنین چیزی
نبود که به این آسانی شب به بروز تبدیل شود و گرما و سرما به این راحتی دفع شود و
هزاران گره مشکل از زندگی با این نیروی شگرفت گشوده شود. به طور قطع می توان گفت:
برق بهترین و سودمندترین اکتشاف بشر است. برق در تمام شئون زندگی یار و مددکار
انسان است. و اکنون به صورت یک ضرورت ـ که جامعه متمدن بشری نمی تواند از آن بی
نیاز باشد ـ در آمده است.

ولی باید توجه داشت این نعمت خداداد که بشر با چراغی که
خداوند عطا فرموده یعنی عقل آن را در تاریکی های طبیعت یافته است به آسانی به دست
نمی آید. سادگی به کار گرفتن آن شاید این تصور را در ذهن به وجود آورد که به دست
آمدن نیروی برق نیز به همین آسانی و سادگی صورت گرفته ولی چنين نیست. وقتی با حرکت
یک یا چند کلید، ده ها چراغ صد شمعی و دویست شمعی را روشن می کنید، توجه داشته
باشید که با این کار چه فشاری بر مراکز تولید نیرو و اتصال وایستگاه های تقویت و
غیره وارد می آوری. و با افزودن مصرف برق در توزیع این نعمتی که باید برای همگان
باشد ،مانعی برگ ایجاد می کنید. باید همه توجه داشته باشیم که هنوز بسیاری از
روستاها از این نعمت به طور کلی محرومند و رساندن برق به آن ها در شرایط کنونی که
افزودن نیروگاه ها ممکن نیست یا مشکل است بدون همکاری مردم میسر نیست. البته باید
دولت سعی کند به همه مناطق کشور به مقداری که رفع حاجت متعارف مردم بشود برق
برساند ولی مردم نیز باید در این امر از کمک ومساعدت دولت که خود کمک به مردم است
دریغ نورزند و تا حد توان از مصرف غیر ضروری برق خوددار کنند. و در این امر و
مانند آن دقت کاری های رهبران مذهبی به ویژه حضرت امام دام ظله را الگو واسوه خود
قرار دهند. که ایشان اگر برای چند لحظه هم اطاق کار و مطالعه را ترک کنند، حتما
چراغ و پنکه را خاموش می کنند. همه باید این گونه نکات دقیق از رفتار رهبر عظیم
الشأن را مورد توجه و عمل قرار دهیم.

قانون و قانون گذاران

در این جا باید نکته ای را به شهرداری ها تذکر داد که مکرر
دیده شده است چراغ های خیابان در طول روز و بدون هیچ دلیل روشن است و این امر گذشته
از این که اسراف است موجب سهل انگاری دیگران نیز می شود. اصولا این گونه سفارش ها
که از سوی دولت و مسئولین به مردم اعلام می شود باید پیش از همه و بیش از همه ،
خود مسئولین و ارگان های دولتی آن ها را رعایت کنند. خداوند در قرآن کریم می
فرماید: «أتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم» آیا مردم را به نیکی دعوت می کنید و
خود را فراموش می نمائید.

این نکته باید برای ما الگو باشد که در آن چه امر و نهی و
ارشاد و توجیه نسبت به دیگران داریم، خود باید پیش قدم باشیم. اگر پلیس راهنمائی
قوانین و مقررات راهنمائی را نادیده بگیرد نباید توقع داشته باشد دیگران آن ها را
رعایت کنند. متاسفانه صحنه های بی اعتنائی برخی مسئولین مربوطه به مقررات خویش امری
معمولی و روزمره است و گویا قانون فقط برای مردم وضع شده. و با کمال تاسف باید
بگویم که در کشورهای عقب مانده ای که از جهت فرهنگ و تمدن و پیشرفت دانش و هنر
چیزی به حساب نمی آیند تا مورد مقایسه با ایران باشند، از نظر رعایت مقررات مخصوصا
مقرراتی که مورد توجه عموم مردم است، مانند قوانین راهنمائی، بسیار متعهد و مقید و
رفتار جالبی دارند مثلا هیچ وقت دیده نشده که ماشین وزیر یا هر شخصیت دیگر یا ماشین
پلیسی و غیره به جز در صورت مأموریت سریع از چراغ قرمز عبور کنند. در هر صورت، می
توان گفت: بهترین ضامن اجرای قوانین، تعهدو التزام قانونگذاران و مجریان به آن ها
است.

تبلیغات وصرفه جوئی در برق

در مورد مصرف برق نکته دیگری که حائز اهمیت است مساله
تبلیغات است. باید با شیوه صحیح و راهنمائی های اصولی و حساب شده در رسانه های
گروهی مردم را به اهمیت صرفه جوئی در برق آشنا کرد. همان گونه که اشاره شد سادگی
طرز استفاده از برق عامل مهمی در اهمیت ندادن به صرفه جوئی در آن است، لذا باید
مراکز تبلیغ و ارشاد مردم را متوجه کنند از راه بیان مراحل به دست آمدن برق و
مخارج سنگین آن از نظر ارزش نیروگاه ها و استهلاک آن ها و سخوت و سایر هزینه های
آن و سوبسیدی که دولت می پردازد و قیمت واقعی هر کیلو وات برق و خطر ناشی از
خاموشی ها مخصوصا در مورد بیماریستان ها و آسانسورها و امثل آن و همچنین ضرر اقتصادی
که در اثر خاموشی متوجه مراکز صنعتی و سردخانه ها و حتی یخچال های فروشگاه ها به
جامعه می رسد و ضرر های بهداشتی که در اثر مصرف ساندویچ و کباب و مانند آن که
غالبا دراین روزها فاسد شده اند، پدید می آید، با توجه به این  که صرفه جوئی بیشتر موجب خاموشی کمتر است رابطه
بین این دو امر که مردم غالبا از آن غافلند و سایر جهات که انگیزه صرفه جوئی را
زیاد کند.

و اما روشی که در تبلیغات معمول است که با نشان دادن عکس
هائی از لوازم برقی خانگی، سعی بر این می شود که آن ها را کالاهای مصرفی و شیوع
استعمال آن ها را دسیسه استعمارگران جلوه دهند، ظاهرا روش صحیح و مؤثری نیست زیرا
اکنون بیشتر این لوازم جزء لوازم زندگی به حساب می آید و حذف آن ها برای اکثر خانواده
ها بسیار مشکل است. اصولا باید توجه داشت که پیشرفت تکنولوژی با ازدیاد جمعیت و
پیچیدگی روابط اجتماعی هماهنگ است. و لذا اگر بخواهیم در این زمان با کشاورزی سنتی
و صنایع دستی مواد غذائی و لوازم زندگی را تهیه کنیم قطعا هیچ وقت به خودکفائی
نسبی هم نخواهیم دست یافت. وسائل نقل و انتقال قدیم نمی تواند پاسخگوی نیاز جامعه
امروز باشد ،وهمچنین سایر امور. بنابراین، لوزم برقی خانه نه فقط برای رفاه و
آسایش است بلکه با وضع زندگی کنونی که لازمه کیفیت و کمیت جامعه کنونی است، اين
گونه لوازم جزء ضروریات زندگی به شمار می رود و شعار مصرفی بودن آن هیچ وقت نمی
تواند جامعه را قانع کند و سرپوشی برای ضعف مدیرت باشد. و خلاصه دعوت به تفریط نمی
تواند راه چاره صحیحی برای جلوگیری از افراط و اسراف باشد!! شاهد بر این مطلب این
است که گویندگان و تبلیغ کنندگان و شعاردهندگان این طرز تفکر نمی توانند زندگی خود
را با آن وفق دهند چه رسد به این که دیگران را وادار به آن کنند!!

3- نان و مواد غذائی دیگر:

خداوند متعال می فرماید : «کلوا و اشربوا و لا تسرفوا ان
الله لا یحب المسرفین» (31 ارعاف) بخورید و بیاشامید و زیاده روی نکنید که خداوند مسرفان
را دوست ندارد. ممکن است اسراف در این آیه به معنای زیاده روی در خوردن و آشامیدن
باشد که گذشته از تلف کردن مال، زیان بهداشتی نیز دارد و ممکن است به معنای تجاوز
از حد استفاده مشروع باشد که در وقاع به معنای به هدر دادن نعمت خداوند است.

متأسفانه اسراف در مواد غذائی و به ویژه نان بسیار مشاهده
می شود. نان در میان مواد غذائی دیگر احترام خاصی دارد و روایات زیادی در لزوم
اکرام و احترام نان آمده است. از رسول اکرم روایت شده است که فرمود: «اکرموا الخبر
فانه قد عمل فیه ما بین العرض الی الارض و ما فیها من کثیر خلقها…» (وسائل ج 16
ص 505) ـ نان را گرامی بدارید که آن چه مادون عرش است تا زمین و بسیاری از اهل
زمین در به وجود آمدن آن کار کرده اند. ممکن است این حدیث اشاره به دخالت وسائط
تدبیر غیبی (ملائکه) و عوامل طبیعی باشد.

ابرو باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

در روایات اهل بیت عصمت علیهم السلام از جهاتی که موجب هتک
نان می شود نهی شده است، فرموده اند:

1-               
ظرف غذا را بر نان نگذارید. روایات متعددی در نهی از این کار آمده است. در یکی
از آن ها راوی می گوید: امام موسی بن جعفر ع در خانه من صبحانه میل می فرمودند.
ظرفی از غذا حاضر شد که زیر آن نان گذشته شده بود، امام فرمود: نان را گرامی
بدارید و زیر ظرف غذا نگذارید.

2-               
نان را با چاقو نبرید در روایات زیادی از این عمل نهی شده است و فرموده اند
نان را با دست پاره کنید و این را نیز نوعی احترام برای نان قائل شده اند.

3-               
اگر نان حاضر شد منتظر غذای دیگری نشوید.

4-               
پا روی نان نگذارید.

5-               
نان را نبوئید. درروایت از رسول اکرم ص است که فرمود: مانند حیوانات نان را
نبوئید که نان مبارک است و خداوند به خاطر آن باران می بارد و به خاطر آن چراگاه
ها را می رویاند و به وسیله آن شما نماز می خوانید و روزه می گیرید و حج خانه خدا
می روید (یعنی به سبب نیروئی که از آن به دست می آورید).

6-               
قرص نان را کوچک کنید. در روایت معتبری از رسول اکرم ص آمده است: «ضغروا
رغفانکم فان مع کل رغیف برکه» قرص نان را کوچک کنید که با هر قرص نانی، برکتی است.

اکنون با این همه تاکیدی که در مورد گرامی داشتن نان وارد
شده است ببینیم در کشور ما چگونه با آن برخورد می شود؟! جالب توجه این است که
ظاهرا رد آن زمان نیز ایرانیان عادت ناپسندی داشته اند که در بعضی از روایات نکوهش
شده و آن را مورد سبوس گرفتن از آرد و بریدن نان با چاقو است ولی اکنون سخن از دور
ریختن و به هدر دادن این نعمت گران قدر است.

نان به دلیل سوبسیددولت خیلی ارزانتر از قیمت واقعی خود به
دست مصرف کننده می رسد و هچیگونه محدودیتی در به دست آوردن آن نیست و البته نباید
باشد، ولی همین موجب شده است که ما آن را ذلیل و بی ارزش بدانیم و هر روز کیسه نان
خشک را پر از نان تازه ای می کنیم که در سفره باقی مانده است و باز هم روز بعد بیش
از مقدار لازم نان می خریم و باز همه به کیسه نان خشک اضافه می کنیم! چرا؟ چون 15
ریال دیگر پولی نیست که به آن اهمیتی داده وشد! پس یک عدد بیشتر از حد لازم برای
احتیاط می گیریم اگر لازم نشد کیسه نان خشک!!

این طرز تفکر سبب خشم الهی و زوال نعمت می شود. در روایات،
داستان های گوناگونی از امت های پیشین نقل شده که در اثر بی احترامی و اهانت به
نان، مورد خشم الهی قرار گرفتند و نعمت از آنان، گرفته شد. بنابراین برای جلوگیری
از این مساله باید چند جهت را در مورد نان رعایت کنیم:

1-               
نان به مقدار لازم تهیه کنیم نه بیشتر.

2-               
قسمتی از نان که باقی می ماند، در کیسه پلاستیک گذاشته درب آن را محکم ببندیم
و رد جای خنک مانند یخچال نگه داریم و در روز بعد قبل از مصرف نان تازه، آن را
مصرف کنیم. این مطلب باید حتی در قطعات کوچک نان ملاحظه شود. در روایت است که
خوردن قطعات ریز نان که در سفره می ماند موجب زیادتی روزی است.

3-               
اگر قسمتی از نان پخته نشده است می توان در صورت امکان آن را بر روی آتش برشته
کرد ومصرف نمود. و اتفاقا بسیار خوش مزه و برای ناراحتی های معده مفید است.

4-               
اگر غفلت شد و نان در اثر برخورد باد خشکید آن را نگه داریم و با آب گوشت و هر
غذای مایع دیگر مصرف کنیم.

5-               
نانواها دقت بیشتری در پخت نان داشته باشند. ملاحظه می شود که غالبا قسمت
زیادی از نان در اثر سوختگی یا خمیر بودن دور ریخته می شود و این روا نیست. دولت
نیز باید در این امر نظارت بیشتر داشته باشد.

6-               
مسئولین تهیه آرد سعی کنند آرد مناسبی تهیه کنندکه گفته می شود غالبا نامرغوب
بودن نان در اثر بدی آرد است.

و اما سایر مواد غذائی، آن ها نیز مورد اسراف و بی اعتنائی
قرار می گیرد به خصوص در میهمانی ها و مناسبت ها که غالبا میز با نان برای اظهار
خوش سلیقه بودن یا جهات دیگر مواد غذائی مختلف خیلی بیش از اندازه مصرف تهیه می
کنند و قطعا مقدار اضافه را فورا یا پس از چند روز که در یخچال می ماند و به مصرف
نمی رسد روانه سطل آشغال می کنند این ها قطعا جایز نیست. ولی نباید فراموش کرد که
بعضی در مورد میهمان جانب تفریط و اقتار را برگزیده اند و به خصوص کسانی که خیلی
می خواهند خود را انقلابی و حزب اللهی جلوه دهند و شاید بعضی واقعا از روی عقدیه و
ایمان این روش را اختیار می کنند به خیال این که لازمه مؤمن و حزب اللهی بودن نان
و ماست خوردن است و باید میهمان نیز چنین باشد ولی از نظر روایات اهل بیت علیهم
السلام مستحب است انسان برای میهمان غذای فراوان و خوب تهیه کند و ائمه علیهم
السلام خود نیز چنین بودند.

راوی می گوید درمنزل امام صادق ع غذائی برای ما می آوردند
که هیچ گاه از آن لذیذتر و تمیزتر نخورده بودیم. تا آن جا که بعضی از اصحاب بر
امام خرده گرفتند که خوب است قدری ملاحظه کنید، امام فرمودند: ملاحظه  ما پیرو روزی رساندن خداوند است اگر روزی را بر
ما فراوان فرستاد ما هم توسعه می دهیم و اگر تنگ گرفت  ما هم تنگ می گیریم. بنابراین انسان باید حد
وسط را همیشه رعایت کند نه اسراف کند و نعمت های الهی را به هدر بدهد و نه بر خود و
خانواده و میهمان تنگ بگیرد. شنیدم یکی از ساده اندیشان، جمعی از مؤمنین را برای
افطار در ماه مبارک رمضان دعوت کرده و به آن ها نان و ماست تقدیم کرده بود با یان
که تهیه غذای مناسب برای او ممکن و آسان بود. این نهایت اقتار است و خداوند را از
آن خوش نمی آید.

و همچنین میوه جات که در دو مورد دستخوش اسراف است. 1-
میدان های تره بار که میوه فروشان با گران کردن قیمت آن قدر میوره را نگه می دارند
تا فاسد شود و معتقدند برای نگه داشتن نرخ بازار در سطح بالا، این روش لازم و
ضروری است و این بدترین نوع اسراف است و آن طرز تفکر عقيده ای فاسد و خطرناک است.
2- مصرف کنندگانی که بیش از حد لازم میوه می خرند و چون به مصرف نمی رسد آن را
روانه سطل آشغال می کنند. و همچنین کسانی که میوه را نیم خورده دور می اندازند که
در بعضی روایات این امر نیز نکوهش شده است.

4- کاغذ و مطبوعات:

اسراف و اقتار در مورد کاغذ و مطبوعات نیز جالب توجه است.
مجلات و روزنامه هائی که هیچ تأثیری در بالا بردن سطح فرهنگ جامعه ندارند بلکه
جنبه سرگرمی و تفریح نیز در آن ها نیست و فقط گزارشی از کارها و فعالیت های معمولی
بعضی از ارگان ها است که البته صفحات زیادی را نمی تواند پر کند و ناچار باری این
که مجله را تکمیل کنند مطالبی تکراری از این جا و آن جا جمع آوری کرده و آن ها را
تجدید چاپ می کنند. ما خود شاهد مجلاتی هستیم که با کاغذ گلاسه و رنگ آمیزی های
جالب و گران قیمت و چاپ بسیار عالی، برای ارگان ها به طور مجانی و متعدد فرستاده
می شود ولی چون  اصلا مطلبی برای خواندن
ندارد همچنان دست نخورده به کناری گذاشته می شود! البته این حد اعلای اسراف در
کاغذ و مطبوعات است و درجات پائین تر نیز هست و همه این ها اسراف و مصرف بی معنی و
بی مورد است. متاسفانه با اين که این مطلب بسیار تذکر داده شده و در مجلس شورای
اسلامی نیز ظاهرا مطرح شده و شاید تصمیماتی نیز گرفته شده باشد ولی هیچ تأثیری در
اراده گردانندگان ارگان ها نسبت به چاپ مجله های تکراری و غیر لازم بلکه غیر مفید
نداشته است.

و اما کاغذهائی که در ادارات به دلیل نظام بوروکراسی رد و
بدل می شود گرچه آن نیز اسارف است آن هم نه فقط اسراف در کاعذ بلکه در نیروی
انسانی و سایر چیزهائی که در راه تبادل این کاغذها به کار گرفته می شود نیز اسراف
است ولی مشکل این امر از نظر تاخیر کارهای مردم و ایجاد نارضایتی در میان آن ها و
ظلمی که به حقوق دیگران در بسیار یا اکثر موارد لازم می آید این قدر مهم است که
مسأله اسراف را تحت الشعاع قرار داده است.

از سوی دیگر کتاب های درسی دانش آموزان را ملاحظه کنید که
چه کاغذی و چه چاپی و چه صحافی دارد کاغذهای تکی به وسیله مقدار کمی چسب به هم
پیوسته اند و در اولین روزهای درس از هم پاشیده می شود. البته اگر در اولین روزها
یا اولین ماه ها کتاب به دست دانش آموز برسد! خلاصه در چنین موردی که جای انفاق
است، متاسفانه اقتار شدید دیده می شود!

برخی افراد در مورد نوشتن نامه اقتار جالب توجهی دارند. یکی
از انگیزه های نوشتن این مقاله نامه های بعضی از خوانندگان بود که در قطعه کاغذهای
کوچک و پاره پاره که فقط سزاوار سطل آشغال است، نامه های حاوی مسائل دینی یا
مشکلات شخصی می فرستند که گاهی در اثر ریز بودن و نا منظم بودن خط وقت زیادی برای
خواندن می خواهد. و بعضی نیز در پاکت های جالبی! نامه را می فرستند. پاکتی که برای
آن ها فرستاده شاه با صرف وقت و چسب آن را وارونه می کنند و به مصرف می رسانند و
با این عمل میخواهند از اسراف جلوگیری کرده باشند ولی این اقتار است!! احترام
اشخاص و ادب نامه نویسی با این گونه رفتار منافات دارد.

موارد اسراف و اقتار در جامعه ما زیاد است. گویا سعی بر
شمردن آن ها اشتباه است زیرا شماره های زیادی از مجله را اشغال خواهد کرد. برای
نمونه می توان به همین چند مورد بسنده کرد. و گرنه اسراف در زندگی توانگران بلکه
مردم معمولی بسیار دیده می شود مخصوصا در لوازم خانه و فرش و مبل و سایر تجملات که
متاسفانه جامعه ما به آن پای بندتر از ضروریات زندگی است. ممکن است کسی از خریدن
ماشین لباسشوئی که کمک به خانواده است صرف نظر کند ولی از تهیه یک فرش قیمتی که در
اطاق پذیرائی باشد و همچنین سایر تجملات خانه، نمی توان صرف نظر کرد! با این طرز
تفکر باید مبارزه کرد و باید جامعه را به سوی کم کردن تجملات (نه حذف آن ها به طور
کلی) هدایت  کنیم نه این که همه لوازم خانه
را چون از اختراعات جدید است به عنوان کالاهای مصرفی! معرفی نمائیم که این پذیرفته
نمی شود و در نتیجه تبلیغات بی اثر می ماند و جامعه همچنان به روند مصرفی خود ادامه
می دهد.

 

/

برخورد گروه های مختلف لبنان با حکومت ائتلافی

حجة الاسلام محتشمی

سفیر جمهوری اسلامی ایران در سوریه

لبنان از نظر جغرافیایی و بافت اجتماعی و از نظر همجواری با
سرزمین های اشغالی فلسطین و این که بر ساحل مدیترانه کشیده شده، برای ابرقدرت ها
بسیار حائز اهمیت می باشد، و همانگونه که برای اسرائیل نقطه کور و خطری جدی به
حساب می آید برای سوریه نیز از حساسیت ویزه ای از نظر سیاسی نظامی برخوردار بوده و
دشمن می تواند به راحتی از آن به عنوان پایگاهی برای برهم زدن اوضاع داخلی سوریه
استفاده نماید و از این رو است که شکل و محتوای رئیس و حکومت های آن تأثیر مستقیم
در ارتباط با اسرائیل و سوریه و جهان عرب و اسلام دارد و درست بر همین اساس است که
سعی در کنترل و یا سهیم بودن در دولت های حاکمه بر لبنان در طول تاریخ از سوی شرق
و غرب به عمل امده است.

حساسیت لبنان از نظر استراتژیک برای ابرقدرت ها

لبنان از نظر استراتژیک نیز برای ابرقدرت ها و صهیونیست ها
از اهمیت به سزائی برخوردار است. آمریکائی ها به خصوص سعی کرده و می کنند تا از
مناطق ساحلی و بنادر آن به عنون جایگزینی جهت پایگاه های خود در یونان استفاده
کنند  و در کنار آن امنیت اسرائیل را نیز
تضمین نمایند. این سیاست از سوی بلوک غرب مورد تأیید قرار گرفته است.

آمریکا در این راه از امکانات گسترده ای در داخل لبنان بهره
برده و به آن دل بسته است و این امکانات را می توان به طور فشرده در فالانژیست ها،
ریاست مارونی لبنان، احزاب دست راستی چون حزب احرار و قشرهای وابسته به صهیونیسیت
ها در کلیه طوائف و مناطق لبنان اعم از جنوب بیروت و شمال لبنان و قابلیت نفوذ
سریع جغرافیائی از طریق دریای مدیترانه در زمان هائی که منافع امپریالیسم آمریکا
در لبنان و منطقه به خطر می افتد خلاصه کرد.

شوروی که از دیرباز پایگاه های فراونی در لبنان داشته و تا
آن جا پیش رفته بود که سرزمین لبنان تیولی برای او حساب می شد، شوروی با دارا بودن
برگه هائی چون کمال جنبلاط مؤسس حزب سوسیالیست لبنان در داخل حکومت و پایگاه های
مردمی که در چهار چوب احزاب دست چپی و سازمان های مسلح فلسطینی و لبنانی، شرکت
فعال داشته و تا قبل از حمله اسرائیل به لبنان در 14 خرداد 1361، به عنوان
بزرگترین قدرت صاحب نفوذ در منطقه خاورمیانه عربی به حساب می آمد…

و در این مسیر، کشورهائی چون فرانسه و بعضی دیگر از کشورهای
اروپائی ونیز کشورهایی چون سعودی، مصر، لیبی، عراق و برخی دیگر از کشورهای عربی و
اسلامی را می توان نام برد که سخت در تلاش جهت برقراری جای پا در این سرزمین تعیین
کننده و حیاتی از نظر سیاسی در صحنه بین المللی بوده و می باشند.

حرکت اسلامی، سرفصلی بر تزلزل و شکست سیاست های جاری در
لبنان

تا قبل از پیروزی انقلاب اسامی ایران از همه چیز در جهان و
منطقه خاورمیانه عربی و آزمایشگاه سیاست (لبنان) غریب و شرقی نام برده می شد جز
اسلام و منافع مسلمین در منطقه. اما پس از پیروزي انقلاب اسلامی ایران، روزنه
امیدی در افق تاریک مسلمین باز شد و گرایشات شدید اسلام در قشرهای مختلف جوامع به
خصوص در قشر جوان و روشنفکر که همچنان سرنوشت ملت ها را ورق می زند. ایجاد گردید.
آنان انقلاب پیروزمند اسلامی را به عنوان الگویی از نظر شکل و محتوا برای خود بر
گزیدند و در برابر تمام سیاست های حاکم چه در سیطح کشور لبنان و چه سیاست های حاکم
در منطق مختلف آن، به شدت ایستادگی کرده و به طرق مختلف (سیاسی، نظامی، امنیتی و
اجتماعی) به مبارزه برخاستند تا جائی که آمریکا، اسرائیل و دیگر صاحب نفوذان در
لبنان و خاورمیانه عربی را به وحشت انداخته و معتقد ساخته که این حرکت، خطری جدی
برای کل ابرقدرت ها در منطقه و رژیم اشغالگر قدس می باشد و تجربه دو ساله گذشته
حاکی از عمق نفوذ سیاست اسلام در جامعه مسلمین لبنان است.

حکومت ائتلافی رشید کرامی و برخورد اقشار مختلف ملت لبنان
با آن

… هم اکنون برای روشن شدن اذهان، ضروری است جامعه لبنان
را در ارتباط با دولت رشید کرامی تا حدودی تشریح کرد:

اهل تسنن و دیدگاه های مختلف ایشان

1-               
حادترین طرز تفکر اسلامی در میان برادران اهل تسنن، متبلور در شخص شیخ سعید
شعبان و به تبع او در یاران وی در حرکت توحید اسلامی می باشد. این شاخه با هر گونه
حکومتی که تحت سیطره ریاست جمهوری امین جمیل و فالانژیست ها بشد، مخالف و اصولا دم
از برقراری حکومت اسلامی می زنند.

2-               
خط فکری شاخه های دیگر حرکت توحید اسلامی مثل شاخه مقاومت لبنان به رهبری خلیل
عکاوی و شاخه جند الله به رهبری کنعان ناجی که با موضع گیری های حاد و سخت شیخ
سعید مخالف هستند، آنان معتقدند که در شرایط فعلی می بایست با حکومت ائتلافی کنار
آمد و از هر گونه درگیری با آن احتراز نمود. از نظر ایشان تاکتیک های سیاسیت
اسلامی در برنامه های جاری، مقدم بر موضع گیری های تند اسلامی می باشد.

لازم به تذکر است که اخیرا اختلافاتی در میان شاخه های حرکت
توحید اسلامی به رهبری شیخ سعید شعبان به وجود آمده و این اختلافات در هنگامی که
یاسر عرفات به طرابلس رفت به اوج رید و سبب انشعاب در حرکت توحید گردید.

3-               
توده های غیر تشکیلاتی اهل تسنن که از روحانیون وابته به سعودی متأثر هستند،
اینان با حکومت ائتلای رشید کرامی تا حدود زیادی موافقتند….

مسیحیت و بالاخص شاخه های مارونی آن

مسیحیان لبنان را نیز می توان به دو دسته مجزا تقسیم کرد:

دسته اول: کسانی که از درگیری ها و جنگ های داخلی و خارجی
لبنان رنج می برند. این گروه خواهان پایان جنگ و برقراری زندگی آرام در لبنان می
باشند که طبیعتا با پا گرفتن یک حکومت ائتلافی، احساس می کنند آرامش مطلوب باز
گردد و جنگ های 10 ساله اخیر لبنان خاتمه یابد! اضافه بر این که قشر وسیعی از
مسیحیت از حرکت های تند فالانژیست ها در گذشته متضرر بوده و آنان نیز در برابر این
حزب، حق نفس کشیدن نداشته و حقوق آن ها ضایع گردیده و می گردد و طبیعتا: راضی به
حاکمیت مطلق فالانژیست ها نیستند و مشخصا می توان از گروه هائی چون گروه ریمون اده
و فرنجیه و حتی حزب احرار کامیل شمعون و به ویژه توده هائی که داخل هیچ حزب و
گروهی نیستند نام ببریم.

دسته دوم: فالانژ و کلیه طرفداران آنان می باشند که این دسته
نیز به دو شاخه تقسیم می شوند:

1-               
شاخه نظامی 2- شاخه سیاسی

شاخه سیاسی متمثل در رئیس جمهور و کسانی که در کنار او
حکومت لبنان را در دست دارند، می باشند. اینان تابع سیاست های آمریکا در لبنانند و
بالطبع آن چه را که آمریکا در شرایط مختلف لبنان پیشنهاد می کند، پیروی می نمایند
و نمونه های بارز این تبعیت را در گذشته شاهد بودیم، از جمله لغو قرارداد 17 ایار
و تسلیم در مقابل حکومت ائتلافی و حضور فعال در این حکومت که مورد تأیید آمریکا
(در شرایط کنونی) قرار گرفت تا آن ا که پیر جمیل رئیس و مؤسس حزب فالانژ که از نظر
حزبی مافوق فرزندش امین جمیل می باشد، در ولت امین جمیل پست وزرات را قبول می کند!
این گروه برای حظ حاکمیت فالانژ، تحت تأثیر راهنمائی های آمریکا، تن به هر گونه
سیاست مقطعی می دهند ولی در واقع دنبال کننده سیاست حاکمیت بخشیدن به فالانژیست ها
در لبنان هستند.

شاخه نظامی که از نقطه نظرهای بسیار تند برخوردار است و در
نتیجه دستورگیری از سران صهیونیست معتقد است که باید لبنان به یک کشور غیر
عربی  و حکومت فالانژ که با اسرائیل هم
پیمان است، تبدیل گردد و به هیچ وجه حاضر به هیچ گونه عقب نشینی از مواضع اعلام
شده ولو تاکتیکی نیستند. و ما به وضوح می بينیم که در کار تشکیل حکومت ائتلافی،
خللی ایجاد کرده و سنگ اندازی می کنند. آنان به عنوان یک گام در جلوگیری از انعقاد
حکومت رشید کرامی، مسئله سیطره بر ارتش را عنوان کرده و حاضر نیستند که ارتش با در
اختیار حکومت قرار دهند، در حایل که رشید کرامی قائل است که ارتش می بایست برای
همه لبنان باشد نه زیر نفوذ و سیطره یک روه و دسته و یک حزب.

طایفه سوم: شیعیان لبنان که از اکثریت نسبی برخوردار هستند
و نبیه بری به عنوان نماینده شعیان در حکومت ائتلافی حضور به هم رسانده است.

شیعیان لبنان در حال حاضر به چندین دسته تقسیم می شوند (در
رابطه با حکومت ائتلافی رشید کرامی):

الف ـ مجلس اعلای شیعه و شیخ شمس الدین که به علل گوناگون
با این حکومت مخالف هستند و مخالفت خود را در رسانه ها و محافل خصوصی ابراز داشته
و به تبع او مجلس اعلای شیعه و روحانیون کهدر جنوب و بیروت و بقاع وابسته به مجلس
هستند، تا حدودی که برایشان دردسر ایجاد نشود، کم و بیش مخالفت می کنند.

ب ـ جنبش امل به رهبری نبیه بری، در حال حضار جنش امل به دو
دسته تقسیم شده است:

1- گروهی که طرفدار نبیه بری هستند: و توده هائی که در سال
های گذشته زیر فشار دولت های گوناگون حقوقشان ضایع گشته بود که این گروه هم اکنون
کعبه آمال و آروزهایشان را در وزارت نبیه بری دیده و تصور می کنند که به این وسیله
می توانند به مرحومیتشان پایان دهند و این قشر در جنوب بیش از منطق دیگر لبنان به
چشم می خورند.

2- قشر روشنفکر و مؤمن در جنبش امل: این دسته مخالف حکومت
رشید کرامی و وزارت نبیه بری هستند به خصوص پس از آن که قبل از تشکیل حکومت در
برنامه های این دولت هیچگونه نور امیدی دیده نمی شود. در همین رابطه رهبران امل در
منطقه بقاع شدیدا با نبیه بری و وزارتش و مسئله ترتیبات امنیتی در جنوب برای
اسرائیل، مخالفت کرده و احتمال می رود در آینده با اعلان مواضع صریح بر علیه نبیه
بری مخالفت خود را با حکومت ائتلافی رشید کرامی اعلام نمایند.

لازم به یادآوری است که این دسته از جنبش امل را فرماندهان
ناظمی و گروه های مسلح و جنگجوی جوان جنبش امل، حمایت و تأیید می کنند و نظامیان
واقعی امل که در گذشته طرفدار نبیه بری بودند اکنون دم از مخالفت می زنند.

ج ـ مؤمنین و حزب الله: حزب الله که به اعتراف همه اطراف
درگیر در لبنان از قدرتمندترین نیروها ـ چه از نظر نظامی و چه از نظر پایگاه مردمی
ـ هستند شدیدا مخالف مواضع و برنامه های حکومت ائتلافی و وزارت نبیه بری می باشند
و این نقطه نظر متأثر از علماء و روحانیون مبارز لبنان است.

حزب الله در مجامع عمومی و بیانیه های مختلف، مخالف صریح
خود را از زبان روحانیون و غیر روحانیون اعلام داشته اند.

دروزی ها

و بالاخره دروزی ها که می توان آن ها را یکپارچه تر از دیگر
طوائف ذکر کرد، چرا که دسته بندی در میان آن ها بسیار ناچیز است و آنان ولید
جنبلاط را به عنوان یک رهبر قبول کرده اند و با شرکت جنبلاط در کابینه رشید کرامی،
هیچ نمودی از مخالفت دروزی ها با این دولت دیده نمی شود گرچه تعداد بسیار کمی از
دروزی ها هستند که مخالفت با شخص ولید جنبلاط دارند که تحت تأثیر اختلاف شخصی،
مخالف حکومت ائتلافی شده اند.

سوریه

در این جا سیاست سوریه، مبتنی بر تشکیل این حکومت و تأیید
بی چون و چرا از آن اسیت و سعی می کند که حمات دیگر کشورهای دوست خود را نسبت به
دولت رشید کرامی جلب کند و از جمله اقداماتی که کرده است این که قبل از حتی رأی
اعتماد به این دولت، سران شوروی را تشویق به دعوت از نبیه بری نموده و نبیه بری از
شوروی دیدار نمود. اضافه بر اینکه شخص رشید کرامی را ترغیب به مسافرت های سیاسی به
سعودی و کشورهای ساحلی خلیج فارسی نموده تا هر چند بیشتر از حمایت سیاسی و اقتصادی
این کشورها برخوردار گردد و نیز ولید جنبلاط را برای کسب اعتماد بیشتر نسبت به
حکومت ائتلافی تشویق به مسافرت به کشورهای اروپائی از جمله فرانسه و شوروی نموده
است که او نیز به آن کشورها مسافرت کرده است.

برخورد آمريکا با حکومت ائتلافي

و امّا آمریکا برای پیاده شدن سیاست های خود در خاورمیانه
به خصوص لبنان ترجیح می دهد که هر حکومتی در لبنان تحت ریاست جمهوری فالانژیست ها
تشیکل شود. آمریکا خوب می داند که اگر امین جمیل بر کنار شود و یا نتواند به
حکومتش ادامه دهد شرایط لبنان به گونه ای است که دیگر ریاست جمهوری در کیسه مارونی
ها نیست و با سقوط مارونی ها در لبنان، آمریکا نیز سقوط خواهد کرد و لذا ترجیح می
دهد که این ریاست تحت هر شرایطی برقرار باشد به خصوص که شکل ائتلافی به نفع
آمریکاست و آمریکا می تواند با در دست داشتن اکثریت مطلق وزراء  خواسته های خود را پیاده کند و مهمترین خواست
آمریکا جلوگیری از گسترش نفوذ انقلاب اسلامی و قدرت گیری حزب الله در لبنان است که
این کار را با توافق حکومت ائتلافی، نبیه بری حکومت امل به خوب به انجام خواهد
رسانید.

اسرائیل

اسرائیل که یکی از علل اصلی حمله و تجاوز به لبنان را
سرکوبی مسلمین و حاکمیت بخشیدن مطلق به فالانژیست ها می داند با هر گونه حرکتی ـ
که ولو مقطعی با این هدف تعارض داشته باشد ـ مخالف است و طبیعتا سعی می کند از آن
جلوگیری به عمل آورد و لذا می بينیم که در مواردی با تشکیل حکومت ائتلافی به وسیله
کارشکنی هائی مخالفت کرده است، یکی از آن موارد مخالفت رسمی اسرائیل با بسته شدن
دفتر نمایندگیش در «ظبیه» در شمال بیروت است و مورد دوم، عقب نشینی از جنوب لبنان
و موارد دیگر که اعلام رسمی نشده است از جمله درخواست مذاکره مستقیم با حکومت لبنان
که در حکم سقوط این حکومت می باشد و سوریه نیز آن را قبول ندارد. ولی رژیم اشغالگر
قدس علیرغم نظرات تند سیاسی نظامی خود در لبنان مجبور گردیده که از سیاست آمریکا
در منطقه پیروی نماید و یا لااقل سکوت اختیار کند.

آن چه قابل پیش بینی است این که مسلمانان در لبنان که از
موقعیت ممتازی برخوردارند و قدت نظامی برتر را در اختیار دارند می توانند در صورت
ادامه راهی که اختیار کرده اند، به پیروزی های چشم گیری دست یابند، تنها خطری که
این حکومت را تهدید می کند آن است که حزب الله و مؤمنین لبنانی به سازش کشیده شده
و یا لااقل به عنوان یکی از اطراف قدرت در لبنان بر سر میز مذاکره بنشیننند و در
آخر پست و مقامی در لبنان احراز نمایند. و این دامی است که دشمن در هفته های اخیر
برای حزب الله طرح کرده است و آینده نشان خواهد داد که کدام سیاست در صحنه حاکم
خواهد بود.

 

/

کودتای نافرجام نوژه

حجه الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

قسمت سوم

سازمان کودتا

در قسمت گذشته از قول تیمسار محققی در رابطه با سازمان
کودتا نقل کردیم: «بدترین و ضعیف ترین و ناقص ترین سازمان های دنیا از این
سازماندهی بهتر بود» .

ولی گستردگی شبکه کودتا و این که کودتاچیان توانسته بودند
قبل از عملیات تا آخرین روزها به فعالیت های مخفی خود ادامه دهند، نشان می دهد که
ادعای تیمسار محققی خیلی هم مقرون به صحت نیست.

من تصور می کنم که کودتای نافرجام نوژه از نظر سازماندهی
دست کمی از کودتاهائی که به پیروزی کودتاچیان منتهی شده نداشت، و با توجه به این
که جمهوری اسلامی فاقد سیستم اطلاعاتی بود و تعدادی از گردانندگان اصلی کودتا از
عناصر کارکشته ساواک و ضد اطلاعات بودند، و حداقل دو تیم از گروه تعقیب و مراقبت
اداره دوم ارتش با آن ها همکاری می کرد، به حسب ظاهر موفقیت کودتاچیان قطعی بود.

بنابراین، علت نافرجام ماندن کودتای نوژه را ضعف سازماندهی
نمی توان دانست، بلکه علت نافرجام ماندن این کودتا عنایت الهی به ملت مسلمان ایران
از طریق در صحنه نگهداشتن مردم بود.

کودتا گران نادان، از این نکته اساسی غفلت کرده بودند که تا
خدا پشتوانه این انقلاب است و تا آتش انقلاب با الهام الهی در سینه مردم مسلمان
ایران زبانه می کشد، و تا مردم پروانه وار بر گرد شمع فروزنده انقلاب اسلامی که
زمینه ساز حکومت جهانی اسلام است، خود را فدا می کنند، هیچ قدرتی نمی تواند در
ایران کودتا کند.

کودتا گران این نکته اساسی را فراموش کرده بودند (و چه زود
هم فراموش کردند) همان مردمی که شاه و ارباب آمریکا را با دست خالی از ایران بیرون
کردند هنوز در صحنه اند و نه تنها در صحنه اند بلکه اگر آن روز با دست خالی بودند
اکنون با دست پرند، و اگر آن روز صلاح نداشتند اکنون مسلح اند.

رهبری کودتا

طبق مدارک قطعی، رهبری کودتاری نوژه با «سازمان اطلاعاتی
آمریکا» (سیا) بوده، و مزدور مأمور اجرای آن، شاهپور بختیار بود که هنوز مأیوسانه
برای اجرای مأموریت خود تلاش می کند.

رهبری نظامی کودتا در داخل با سرهنگ دوم بازنشسته ژاندرمری
محمد باقر بنی عامری با نام های مستعار امید محمدی، و احسان و … از مالک های
بزرگ در رژیم گذشته بود.

او و همسر موقتش (بنا بر گفته همسر!) قمر الملوک حجازی با
نام مستعار مریم (بیوه یکی از افسران «گارد» که شوهرش روز بیست و یکم بهمن 1357 در
درگیری با مردم معدوم شده است) کودتا را رهبری می کردند!!.

به گفته سروان ناصر رکنی سازماندهی کودتا توسط ابوالقاسم
خادم یکی از اعضاء فعال حزب ایر ان و پس از دستگیری او در تاریخ 8/ 2/ 1359 به
وسیله مهندس جواد مرزبان انجام گردیده است. «رکنی» در این رابطه در بازجوئی های
خود نوشته:

«من شک ندارم که سازماندهی سازمان کودتا  در ایران پس از دستگیری خادم توسط مهندس مرزبان
انجام گرفته است.

این سازمان شامل یک ستاد در پاریس که در رأس آن بختیار و یک
ستاد در ایران که به دو شاخه سیاسی و نظامی تقسیم می شد بود».

البته شاخه نظامی یکی از چند گروه تشکیل شده در شاخه سیاسی
بود ولی عملا چنین نبود، و نظامی ها حضار به قبول سیادت گروه شخصی ها نبودند، و
بنی عامری نیز بر این موضوع تاکید می کرد که شاخه سیاسی دارای گروه های مختلفی بود
نظیر گروه عشایر، گروه نشرونگر (تبلیغات) و …

بدین ترتیب مسئول شاخه سیاسی کودتا ابوالقاسم خادم بود، و
لذا بد نیست این جا کمی با بیوگرافی «ابوالقاسم خادم» آشنا شوید:

ابوالقاسم خادم یکی از اعضای فعال حزب ایران و از مالکین و
زمین داران بزرگ «گنبد» بود که سند مالکیت زمین هایش که توسط دادستانی انقلاب ارتش
ضبط گردیده نشان می دهد که قسمت هائی از این زمین ها مستقیما از شاه مقبور به
فرزندان وی واگذار شده است.

طبق اطلاع، ابوالقاسم خادم رئیس اداره آبیاری رضائیه در
رژیم سابق در سال 1318 بوده و کارت عضویت او در حزب ایران، در تاریخ 1/ 8/ 1326 از
طرف کمیته حزب ایران صادر شده است.

فرزند وی مهندس جواد خادم، عضو همین حزب و وزیر مسکن
وشهرسازی در سال 1357 در رژیم گذشته بوده، و هم اکنون فراری و همراه بختیار مشغول
توطئه است.

ابوالقاسم خادم در تاریخ 8/ 2/ 59 یعنی دو ماه و ده روز قبل
از روزی که قرار بود کودتای نوژه انجام شود، دستگیر شد ولی به عللی که در مقاله
گذشته نگارش یافت، از بازجوئی های وی مطلب قابل توجهی در رابطه با کودتا به دست
نیامد.

عناصر اصلی کودتا

به طوری که از بازجوئی ها مشخص می شود، عناصر اصلی کودتای
نافرجام نوژه عبارتند از: ساواکی ها و مأمورین ضد اطلاعات در رژیم سابق، بهائی ها،
تعدادی از دروایش، نظامیان بازنشسته یا اخراجی، و تعدادی از زنان آلوده.

از عناصر اصلی کودتا که بگذریم، عمده نیروی کودتا در میان
نظامیان شاغل در تیپ نوهه و تعداد اندکی از پرسنل نیروی هوائی بود که نام آن ها در
مقاله های آینده خواهد آمد.

جلسات کودتاچیان

کودتاچیان از ماه ها قبل از شروع عملیات، جلسات متعددی برای
سازماندهی کودتا و طراحی عملیات داشته اند که ناصر رکنی ترکیب و کار این جلسات را
اینگونه تشریح نموده است:

جلسات متشکله بر سه نوع بود:

1-               
جلسات جمعی نظامی که حدود ده الی 12 نفر در آن جلسات بودند و مطالب آن ابتداء
در مورد نحوه عملیات تاکتیکی کودتا، پیشرفت کار به خصوص در مورد نیروی هوائی،
دریافت اطلاعات از طریق عامل ساواک در مورد منزل امام، سپاه پاسداران و سایرین و
تبادل نظر در مورد آن ها، رفع  اختلاف در
مورد چگونگی عملیات بین نیروی زمینی و هوائی و هماهنگی آن ها، ابلاغ اطلاعات رسیده
از شاخه سیاسی در مورد هماهنگی های ابرقدرت ها و دول غربی، تعیین مشاغل نظامی و
نحوه کار فرماندهان پس از پیروزی کودتا.

2-               
جلسات دو یا سه نفر بین واحدهای درگیر در عملیات کودتاه (مثلا بین من از نیروی
هوائی و سرهنگ ایزدی از نیروی زمینی و … به عنوان هماهنگ کننده). در این جلسات
جزئیات مسائل کلی که در جلسات عمومی و جمعی مطرح شده بود مطرح گردیده و اشکالات آن
ها بررسی و برطرف می شد.

3-               
جلسات شاخه سیاسی که همیشه یک نفر از گروه نظامی نیز در آن شرکت می کرد… در
این جلسات اشکالاتی که باید با پاریس مطرح شود و یا تدارکاتی که گروه نظامی احتیاج
داشت و گروه سیاسی باید آن ها را بر طرف می کرد و همچنین بررسی دستورات رسیده از
پاریس مورد شو و گفتگو قرار می گرفت.

به نظر من جلسات مهمتری نیز…. از طرف شاخه سیاسی (هیئت
مجریه) با شاخه سیاسی مهمتری (هیئت مدیره) داشته است… که به احتمال خیلی زیاد
تماس با روحانیت سازشکار و جلب موافقت آن ها نیز توسط همین هیئت مدیره صورت گرفته
است».

کشف کودتا

هر چند از یکی دو ماه قبل از شروع عملیات کودتای نافرجام،
اطلاعاتی مبهم از وجود یک توطئه علیه انقلاب اسلامی به مسئولین رسیده بود، ولی با
توجه به این که جمهوری اسلامی در آن وقت فاقد سیستم اطلاعاتی بود، و اطلاعات واصله
نیز مبهم و ناچیز بود، حقیقت اینست که تا چهل و هشت ساعت قبل از شروع عملیات، هیچ
یک از مسئولین اطلاعاعی از کودتا نداشت.

ظاهرا نخستین نقطه کشف کودتا، اطلاعاتی است که توسط یک
خلبان به توصیه مادرش به حجت الاسلام و المسلمین خامنه ای داده شده بود، و چند
ساعت بعد یکی از درجه داران تیپ نوهه خود را به کمیته اداره دوم ستاد مشترک معرفی
می کند و اطلاعات بیشتری در این رابطه می دهد و پس از جمع بندی اطلاعات رسیده،
مدافعین انقلاب آماده خنثی کردن توطئه می شوند.

یکی از برادرانی که در جریان کشف و خنثی سازی کودتای نوژه
فعال بود کشف این توطئه را این طور تعریف می کند:

«چند ماه قبل  از
کودتا اطلاعاتی مبنی بر حرکاتی از جانب آمریکا و گروه های سلطنت طلب به کمیته ستاد
مشترک و نخست وزیری رسیده بود.

حدود 48 ساعت قبل از کودتا شخصی سراسیمه در حالی که پاکتی
در دستش بود درب اطاق کمیته ستاد مشترک را به صدا در آورد و گفت: چون یک مسأله
مهمی دارم و به ارتشی ها نمی توانم اطمینان کنم می خواهم با برادران کمیته صحبت
کنم.

او ادامه داد: قرار است کودتا بشود و ما دوازده نفر هستیم و
شخصی به نام حيدری پول و نقشه داده تا با کودتاچیان همکاری کنیم و مشروحا چگونگی
جریان را از روی نقشه مچاله شده ای که همراه داشت، شرح داد.

او اظهار می کرد: چون ما از این کار پشیمان شدیم تصمیم
گرفتیم این افراد را لو بدهیم و من به نمایندگی از طرف افراد گروهم آمده ام تا
جریان را برای شما بگویم و برای این که گفته هایم را باور کنید نقشه و پول مربوطه
(120 هزار تومان جهت 12 نفر) را همراه دارم».

بدین ترتیب، اطالاعات نسبتا دقیقی از جریان توطئه به دست می
آید و کودتا کشف می گردد و عصر روز 17/ 4/ 59 با جمع بندی اطلاعاتی که در این رابطه
به دست آمده بود، مدافعان انقلاب اسلامی برای مقابله با کودتاچیان آمادگی پیدا می
کنند.

خاطره نگارنده از کشف کودتا

چیزی به غروب آفتاب روز 17/ 4/ 1359 نمانده بود که یکی از
برادرانی که در رابطه با خنثی سازی توطئه، فعال بود، به دفتر کارم در سازمان قضائی
ارتش (چهار راه شهید قدوسی) آمد، گویا چندنفر در دفترم بودند که او برای این که آن
ها از جریان مطلع نشوند، خود را به من رساند و با هیجان در گوشم گفت: امشب قرار
است کودتائی انجام گیرد!.

مطالبی میان من و او در این رابطه رد و بدل شد که یادم
نیست، و او خداحافظی کرد و رفت.

قبل از این که دفتر کارم را ترک کنم، یکی از مسئولین
دادستانی کل انقلاب را خواستم تا در رابطه با حافظت از ساختمان سازمان قضائی ارتش
که دادستانی کل انقلاب و دادستانی ارتش نیز در آن جا مستقر بود، سفارش کنم.

در این جا لازم است توضیح دهم: ظاهرا  اولین کسی که از مسئولین قضائی کشور در جریان
کشف کودتا قرار گرفت من بودم، حتی مرحوم شهید قدوسی در آن موقع از این جریان بی
خبر بود.

به هر حال یکی از برادرانی را که گویا مسئول حفاظت دادستانی
کل انقلاب بود خواستم و جریان را اجمالا به او گفتم و اکیدا سفارش کردم که مأمورین
حفاظت دادستانی کل بدون این که از جریان کودتا مطلع شوند، باید از آماده باش کافی
برخوردار باشند.

قبل از غروب آفتاب، دفترم را به سوی منزل که در یکی از خانه
های سازمانی ارتش در قصر فیروزه بود، ترک کردم.

شب عملیات کودتاگران فرا رسید، برای فراغت بیشتر همسر و بچه
ها را به منزل پدرم در شهر ری فرستادم و خودم با چند تن از دوستان در قصر فیروزه
ماندیم.

چیزی از شب نگذشته بود که تعدادی از پرسنل نیروی هوائی از
گروه ضربت مهدیه قصر فیروزه آمدند و اسامی عده ای از پرسنل متعهد این نیرو را
آوردند که برای همکاری در رابطه با خنثی سازی توطئه آن ها را به ستاد خنثی سازی
کودتا معرفی کنم که چنین کردم،و در همان شب در رابطه با دستگیری یکی از عوامل مهم
کودتا یعنی ناصر رکنی یکی از پرسنل اعزامی به نام ستوانیار «محمد اسماعیل قربانی
اصل» در اثر یک اشتباه به شهادت رسید. یادش گرامی باد.

خنثی سازی کودتا

مسئول عملیات خنثی سازی کودتا، ستادی بود تحت عنوان «ستاد
خنثی سازی کودتا». این ستاد مرکب بو د از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، کمیته
انقلاب اسلامی، کمیته اداره دوم ارتش، اطلاعات و ارشاد و انجمن اسلامی نیروی هوائی
و گروه ضربت مهدیه قصر فیروزه.

این ستاد تا آخرین مرحله سرکوب کودتای نوژه به کار خود
ادامه داد، و سپس مأمورین خود را به واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
محول نمود.

بنی صدر و کودتا

بنی صدر مدعی بود که یک ماه قبل از کشف کودتا از آن با خبر
بوده و یان خبر توسط فرمانده نیروی هوائی وقت یعنی «تیمسار باقری» و دو گروه سیاسی
به او داده شده بود،صحت و یا سقم این ادعا را در مقاله آینده مورد بررسی قرار
خواهیم داد.

/

مادر رسول خدا ص و ازدواج عبد الله

درس هائی از تاریخ تحلیلی

حجه الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

قسمت هفتم

در تاریخ آمده که پس از داستان ذبح عبد الله و نحر یکصد
شتر، عبد المطلب، عبد الله را برداشته  و
یک سر به خانه وهب بن عبد مناف … که در آن روز بزرگ قبیله خود یعین قبیله بنی
زهره بود آورد و دختر او آمنه را که در آن روز بزرگترین زنان قریش از نظر نسب و
مقام بود به ازدواج عبد الله در آورد.[1]

و یکی از نویسندگان اين کار را در آن روز ـ و بلافاصله پس
از داستان ذبح ـ غیرعادی دانسته و در صحت آن تردید کرده است، ولی به گفته برخی با
توجه به خوشحالی زائد الوصفی که از نجات عبد الله از آن معرکه به عبد المطلب دست
داده بود، و عبد المطلب می خواست با این کار زودتر ناراحتی خود و عبد الله را
جبران کرده باشد، این کار گذشته از این که غیر عادی نیست، طبیعی هم به نظر می رسد.

و البته این مطلب طبق گفته ابن اسحاق است که در سیره از وی
نقل شده،ولی طبق گفته برخی دیگر این ازدواج یک سال پس از داستان ذبح عبد الله
انجام شده است،[2] و دیگر این
بحث پیش نمی آید.

یک داستان جنجالی

در این جا باز هم یک داستان جنجالی در تاریخ آمده که برخی
از نویسندگان حرفه ای هم آن را پر و بال داده و به صورت مبتذل و هیجان انگیزی در
آورده و سوژه ای به دست برخی دشمنان مغرض اسلام داده و از این رو برخی از سیره
نویسان در اصل آن تردید کرده و آن را ساخته و پرداخته دست دشمنان دانسته اند.

و البته این داستان به گونه ای که در سیره ابن هشام نقل شده
مخدوش و مورد تردید است، ولی بر طبق نقل محدث بزرگوار ما مرحوم ابن شهر آشوب و
برخی از ناقلان دیگر، قابل توجیه بوده و وجهی برای رد آن دیده نمی شود.

آن چه را ابن هشام از ابن اسحاق نقل کرده این گونه است که
گوید:

«هنگامی که عبد المطلب دست عبد الله را گرفته بود از
قربانگاه باز می گشت، عبورشان به زنی از قبیله بنی اسد بن عبد العزی بن قصی بن
کلاب افتاد که آن زن کنار خانه کعبه بود و خواهر ورقه بن نوقل بوده[3] و
هنگامی که نظرش به صورت عبد الله افتاد بدو گفت: ای عبد الله کجا می روی؟ پاسخ
داد: به همراه پدرم! زن بدو گفت: من حاضرم به همان تعداد شتری که برای تو قربانی
کردند به تو بدهم که هم اکنون با من در آمیزی! عبد الله گفت: من به همراه پدرم
هستم، و نمی توانم با او مخالفت کرده و از او جدا شوم…!»

ابن هشام سپس داستان ازدواج عبد الله را با آمنه به
همانگونه که ذکر شد نقل کرده و سپس می نویسد:

«گفته اند: پس از آن که عبد الله با آمنه هم بستر شد، و آمنه
به رسول خدا حامله شد، عبد الله از نزد آمنه بیرون آمده نزد همان زن رفت و بدان زن
گفت: چرا اکنون پیشنهاد دیروز خود را امروز نمی کنی؟ آن زن پاسخ داد: برای آن که
آن نوری که دیروز با تو بود امروز از تو جدا شده، و دیگر مرا به تو نیازی نيست! و
آن زن از بردرش ورقه بن نوفل ـ که به دین نصرانیت در آمده بود و کتاب ها را خوانده
بود ـ شنیده بود که در این امت، پیامبری خواهد آمد…»[4]

این هشام سپس داستان دیگری نیز شبیه به همین داستان از زن
دیگری که نزد آمنه بوده نقل می کند که آن زن نیز قبل از ازدواج عبد الله با آمنه
از وی خواست با وی در آمیزد ولی عبد الله پاسخ او را نداده به نزد آمنه رفت و پس
از هم بستر شدن با آمنه به نزد آن زن برگشت و بدو پیشنهاد آمیز کشد ولی آن زن
نپذیرفت و گفت: دیروز میان دیدگان تو نور سفیدی بود که امروز نیست…[5]

البته نقل مذکور نه تنها با شأن جناب عبد الله بن عبد
المطلب ـ که در ایمان و عفت او جای تردید نیست ـ مناسب نیست بلکه با شیوه هیچ مرد
آزاده و با کرامتی که پای بند مسائل خانوادگی و عفت عمومی باشد سازگار نخواهد بود،
و ما هم نمی توانیم آن را بپذیریم، و با دلیل عقلی و نقلی آن را مردود می دانیم،
اگر چه دیگر سیره نویسان نیز نوشته و نقل کرده باشند.

اما بر طبق نقلی که مرحوم ابن شهر آشوب و دیگران کرده اند[6]
داستان این گونه است:

کانت امرأه یقال لها: فاطمه بنت مره قد قرأت الکتب، فمر بها
عبد الله ابن عبد المطلب، فقالت: أنت الذی فداک أبوک بمأه من الإبل؟ قال: نعم،
فقالت: هل لک أن تقع علی مره و اعطیک من الابل مأه؟ فنظر الیها و أنشأ:

أما الحرام فالممات دونه          و
الحخل لا حل فأستبینه

فکیف بالأمر الذی تبغینه

و مضی مع أبیه فزوجه أبوه آمنه فظل عنده یوما و لیله، فحملت
بالنبی صلی الله علیه و آله، ثم انصرف عبد الله فمر بها فلم یر بها حرصا علی ما
قالت اولا، فقال لها عند ذلک مختبرا:

هل لک فیما قلت لی فقلت: لا؟

قلت:

قد کان ذاک مره فالیوم لا

فذهبت کلمتا هما مثلا:

ثم قالت :أی شیء صنعت بدی؟ قال: زوجنی أبی آمنه فبت عندها،
فقالت:

لله ما زهریه سلبت                ثوبیک
ما سلبت؟ و ما تدری

ثم قالت: رأیت فی وجهک نور النبوه فأردت أن یکون فی و أبی
الله إلا ان یضعه حیث یحب، ثم قالت:

بنی هاشم قد غادرت من أخیکم              أمینه إذ للباه یعتلجان

کما غادر المصباح بعد خبوه              فتائل قد شبت له
بدخان

و ما کل ما یحوی الفتی من نصیبه    بحرص و لا ما فاته بتوانی

و یقال: إنه مر بها و بین عینیه غره کغره الفرس.»

که خلاصه ترجمه اش چنین است که گفته اند: در مکه زنی بود به
نام: «فاطمه دختر مره»، که کتاب ها خوانده و از اوضاع گذشته و آینده اطلاعاتی به
دست آورده بود، آن زن روزی عبد الله را دیدار کرده بدو گفت: توئی آن پسری که پدرت
صد شتر برای تو فدا کرد؟

عبد الله گفت :آری.

فاطمه گفت: حاضری یک بار با من هم بستر شوی و صد شتر بگیری؟

عبد الله نگاهی بدو کرده گفت:

اگر از راه حرام چنین درخواستی داری که مردن برای من آسان
تر از این کار است، و اگر از طریق حلال می خواهی که چنین طریقی هنوز فراهم نشده
پس  از چه راهی چنین درخواستی را می کنی؟

عبد الله رفت و در همین خلال پدرش عبد المطلب او را به
ازدواج آمنه در آورد و پس از چندی آن زن را دیدار کرده و از روی آزمایش بدو گفت:
آیا حاضری اکنون به ازدواج من درآئی و آن چه را گفتی بدهی؟

فاطمه نگاهی به صورت عبد الله کرد و گفت: حالا نه، زیرا آن
نوری که در صورت داشتی رفته، سپس از او پرسید: پس از آن گفتگوی پیشین تو چه کردی؟

عبد الله داستان ازدواج خود را با آمنه برای او تعریف کرد،
فاطمه گفت: من آن روز در چهره تو نور نبوت را مشاهده کردم و مشتاق بودم که این نور
در رحم من قرار گیرد ولی خدا نخواست، و اراده فرمود آن را در جای دیگری بنهد، و
سپس چند شعر نیز به عنوان تأسف سرود. و گفته اند: هنگامی که عبد الله بدو برخورد
سفیدی خیره کننده ای میان دیدگان عبد الله بود همانند سفیدی پیشانی اسب.

و همانگونه که مشاهده می کنید تفاوت میان این دو نقل بسیار
است، و بدین صورت که در نقل مرحوم ابن شهر آشوب است منافاتی هم با مقام شامخ جناب
عبد الله ندارد، و برای ما نیز نقل مزبور قابل قبول و پذیرش است، و دلیل بر رد آن
نداریم، و الله العالم.

داستان ولادت

و به هر حال ثمره ای ازدواج میمون و مبارک تنها یک فرزند
بود، و او همان وجود مقدس رسول گرامی اسلام حضرت محمد ص بود که متاسفانه پس از
ولادت آن حضرت به فاصله اندکی که در برخی از روایات دو ماه، و در نقل دیگری هفت ماه
و به قولی یک سال ذکر شده، عبد الله در مدینه و در سفری که از شام باز می گشت نزد
دائی های خود در قبیله «بنی النجار» از دینا رفت، و در همان جا دفن شد.

مکان ولادت

ولادت رسول خدا ص در مکه بوده، و در خانه ای در شعب ابی
طالب که بعدها رسول خدا آن را به عقیل بن ابی طالب بخشید،و فرزندان عقیل آن را به
محمد بن یوسف ثقفی فروختند و محمد بن یوسف آن را جزء خانه خویش ساختن و به نام او
مشهور گردید.

و در زمان هارون، مادرش خیزران آن جا را گرفته و از خانه
محمد بن یوسف جدا کرد و مسجدی ساخت و بعدها به صورت زیارتگاهی درآمد، و بعدا که
وهابیون در حجاز تسلط یافته و مکه را گرفتند روی نظریه عبد الوهاب مؤسس مذهبشان که
تبرک به قبور پیمبران و مردان صالح الهی را شرک می دانستند، و به همین جهت قبور
ائمه دین و بزرگان اسلام را در مکه و مدینه ویران کردند، آنجا را نیز ویران کرده و
به صورت مزبله و طویله ای درآوردند.

و برخی گفته اند: ولادت آن حضرت در خانه ای در نزدیکی کوه
«صفا» بوده است.[7]

زمان ولادت

شاید یکی از پر اختلاف ترین مسائل تاریخ زندگانی پیغمبر
اسلام اختلاف موجود در تاریخ ولادت آن بزرگوار باشد که اگر کسی بخواهد همه اقوال
در این باره جمع آوری کند به بیش از بیست قول می رسد.[8] ولی
همین گونه که می دانید مشهور نزد محدثین شیعه[9] آنست
که ولادت آن حضرت در هفدهم ربیع الاول و نزد دانشمندان اهل سنت در دوازدهم آن ماه
بود، و در مورد روز آن نیز مشهور نزد ما آنست که این ولادت فرخنده در روز جمعه پس
از طلوع فجر بوده و نزد آنان مشهور آن است که در روز دو شنبه انجام گردید.

حمل در ایام تشریق

در چند جا از کتاب های حدیثی و تاریخی مانند کافی و مناقب
ابن شهر آشوب و کتاب غدد[10] و برخی
دیگر از کتاب های اهل سنت نیز دیده می شود که گفته اند: زمان حمل در یکی از ایام
تشریق ـ یعنی یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ماه حج ـ انجام شده و روی این جهت گفته
اند: شاید قول به این که ولادت در ماه رمضان وبده صحیح تر باشد، چون مدت حمل به
طور طبیعی انجام شده و اعجازی در این باره نقل نشده و کمتر یا بیشتر از نه ماه
نبوده است و روی حساب فاصله ذی حجه تا نه ماه باید ولادت در ماه رمضان بوده باشد.

ولی پاسخ این اشکال را مرحوم شهید و مجلس (ره) و دیگران به
اینگونه داده اند که این تاریخ روی حساب «نسیء» است که در زمان جاهلیت انجام می
دادند، و خلاصه معنای «نسیء» با تفسیرهای مختلفی که از آن شده این بوده است که آن
ها روی اغراض و هدف های نامشروع و نادرستی که داشتند طبق دلخواه بزرگانشان ماه های
حرام را ـ که یکی از آن ها ماه ذی حجه بوده ـ پس و پیش و جلو و عقب می انداختند، و
به جای ماه حرام اصلی و واقعی، ماه دیگری را به صورت قراردادی برای خود ماه حرام
قرار می دادند، و اعمال حج را به جای ذی حجه در آن ماه دلخواه خود انجام می دادند،
که قرآن کریم این عمل را «زیاده در کفر» نامیده و نادرست خوانده، آن جا که فرماید:

«انما النسیء زیاده فی الکفر یضل به الذین کفروا یحلونه
عاما و یحرمونه عاما لیواطئوا عده ما حرم الله فیحلوا ما حرم الله، زین لهم سوء
أعمالهم و الله لا یهدی القوم الکافرین»[11]

و روی این حساب حج در آن سال در ماه جمادی الآخره بوده
چنانچه حمل نیز در آن سال درهمان ماه بوده همان گونه که در برخی از روایات آمده ـ
مانند روایت کتاب اقبال که در بحار الانوار نقل شده ـ[12]

و برخی از نویسندگان احتمال دیگری نیز داده و گفته
اند:  اعراب در دو موقع حج می کرده اند یکی
در موقع ذی الحجه و دیگری در ماه رجب، و تمام اعمال حج را در این دو فصل انجام می
دادند، و بنابراین ممکن است منظور از ایام تشریق، (یازدهم و دوازدهم و سیزدهم) ماه
رجب باشد که در این صورت تا هفدهم ربیع الاول هشت ماه و اندی می شود.[13]

حدیث: ولدت فی زمن الملک العادل

این حدیث نیز در برخی از روایات بدون سند از رسول خدا ص نقل
شده که فرمود: «ولدت فی زمن الملک العادل انوشیروان»[14] من
در زمان پادشاه دادگر یعنی انوشیروان متولد شدم….

ولی این حدیث گذشته از این که از نظر عبارت فصیح نیست و به
سختی می توان آن را به یک ادیب عرب زبان نسبت 
داد تا چه رسد به پیامبر اسلام و فصیح 
ترین افراد عرب از چند جهت جای خدشه و تردید است:

1- از نظر سند که بدون سند و به طور مرسل نقل شده … و از
کتاب «الموضوعات الکبیر علی قاری» ـ یکی از دانشمندان اهل سنت ـ نقل شده که درباره
این حیدق چنین گفته:

«… قال السخاوی لا اصل له، و قال الزرکشی کذب باطلف و قال
السیطوی قال البیهقی فی شعب الایمان: تکلم شخینا ابو عبد الله الحافظ بطلان ما
یرویه بعض الجهلاء عن نبینا ص ولدت فی زمن الملک العادی یعنی انوشیروان».[15]

یعنی سخاوی گفت: این حدیث اصلی ندارد، و زرکشی گفته: دروغ
باطلی است، و سیوطی از بیهقی در شعب الایمان نقل کرده که استادش ابو عبد الله حافظ
در باره بطلان آن چه برخی از نادانان از پیغمبر ما ص روایت کرده اند که فرمود:
«ولدت فی زمن الملک العادل یعنی انوشیروان» سخن گفته…

2- طبق اين حدیث رسول خدا ص انوشیروانم ساسانی را به عدالت
ستوده، و دادگر و عادل بودن او را گواهی داده، و بلکه به ولادت در زمان وی افتخار
ورزیده، ولی با اطلاعی که ما از وضع دربار ساسانیان و انوشیروان داریم نسبت چنین
گفتاری به رسول خدا ص و تأیید عدالت او از زبان رسول خدا ص قابل قبول و توجیه
نیست،و ما در این جا گفتار یکی از نویسندگان معاصر را که درباره زندگی چهارده
معصوم علیهم السلام قلم فرسائی کرده و اکنون چشم از این جهان بر بسته ذیلا برای
شما نقل می کنیم، تا به بینیم واقعا سلطان عادلی در گذشته وجود داشته؟ و آیا
انوشیروان عادل بوده یا نه؟ نویسنده مزبور چنین می نویسد:

انوشیروان کسری به عدالت مشهور است ولی اگر نگاهی بی طرفانه
به اوضاع اجتماعی ایران در زمان سلطنت وی بیفکنیم خواه و ناخواه ناچاریم این عدالت
را یک «غلط مشهور» بنامیم. زیرا در زمان سلطنت انوشیروان عدالت اجتماعی بر مردم
ایران حکومت نمی کرد.

در اجتماع از مساوات و برابری خبری نبود. ملت ایران در آن
تاریخ با یک اجتماع چهار طبقه ای به سر می برد که محال بود بتواند از عدالت و
انصاف حکومت بهره ور باشد.

درست مثل آن بود که ملت یاران را در چهار اتاق مجزا  و مستقل جا بدهند و هر یک از این چهار اتاق را
با دیوری محکم تر از آهن و روی، از اتاق دیگر سوا و جدا بسازند.

گذشته از شاه و خاندان سلطنتی که در رأس کشور قرار داشتند
نخستین صف، صف «ویسپهران» بود که از صفوف دیگر ملت به دربار نزدیکتر و از قدرت
دربار بهره ورتر بود. طبقه ویسپهران از امیرزادگان و «گاه پور» ها تشکیل می یافت.

و بعد طبقه «اسواران» که باید از نجبا و اشراف ملت تشکیل
بگیرد.. امرای نظام و سوارگاران کشور از این طبقه بر می خواسته اند.

طبقه سوم طبقه دهگانان بود که کار کتابت و دبیری و بازرگانی
و رسیدگی به امور کشاورزی و املاک را به عهده داشت.

طبقه چهارم که از اکثریت مردم ایران تشکیل می شد پیشه وران
و روستاییان بودند، سنگینی این سه طبقه زورمند و از خود راضی بر دوش طبقه چهارم
یعنی پیشه وران و روستاییان فشار می آورد. مالیات را این طبقه ادا می کرد. کشت و
کار به عهده این طبقه بود رنج ها و زحمتهای زندگی را اين طبقه می کشید و آن سه
طبقه دیگر که از دهگانان و اسواران و یسپهران تشکیل می یافت به ترتیب از کیف ها و
لذت های زندگی یعنی دسترنج طبقه چهارم استفاده می کرد.

میان این چهار طبقه دیواری از آهن و پولاد بر پا بود که مقدور
نبود بتوانند با هم بیامیزند. اصلا زبان یکدیگر را نمی فهمیدند.

اگر از طبقه ویسپهران پسری دل به یک دختر دهگانی یا دختری
از دختر اسواران می بست ازدواجشان صورت پذیر نبود. انگار این چهار طبقه چهار ملت
از چهار نژاد علیحده و جداگانه بودند که در یک حکومت زندگی می کردند.

تازه طبقه ممتازه دیگری هم وجود داشت که دوش به دوش حکومت
بر مردم فرمان می راند. این طبقه  خود را
مطلقا فوق طبقات می شمرد زیرا بر مسند روحانیت تکیه زده بود و اسمش «موبد» بود.
فکر کنید. آن کدام عدالت است که می تواند بر این ملت چهار اشکوبه بیک سان حکومت
کند.

این طبقه بندی در نفس خود بزرگترین ظلم است. این خود نخستین
سد در برابر جریان عدالت است تا این سد شکسته نشود و تا عموم طبقات به یک روش و یک
ترتیب به شمار نیایند، تا ویسپهران و پیشه وران دست برادری به هم نسپارند و پنجه
دوستی همدیگر را فشار ندهند محال است از عدالت اجتماعی و برابری درحقوق عمومی به
یک میزان استفاده کنند.

در حکومت ساسانیان حیات اجتماعی بر دو پایه «مالکیت» و
«فامیل» قرار داشت. ملاک امتیاز در خانواده ها لباس شیک و قصر مجلل و زن های متعدد
و خدمتگذاران کمر بسته بود.

«خسروانی کلاه و زرینه کفش علامت بزرگی بود» طبقات ممتاز
یعنی مؤبدان و ویسپهران در زمان ساسانیان از پرداخت مالیات و خدمت در نظام مطلقا
معاف بودند.

پیشه وران زحمت می کشیدند، پیشه وران به جنگ می رفتند، پیشه
وران کشته می شدند و در عین حال نه از این همه رنج و فداکاری تقدیر می شدند و نه
در زندگی خود روی آسایش و آرامش می دیدند.

تحصیل عمل و معارف ویزه مؤبدان و نجبا بوده، بر طبقه چهارم
حرام بود که دانش بیاموزد و خود را جهت مشاغل عالیه مملکت آماده بدارد.

حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه خود حکایتی دارد از
«کفشگر» و «انوشیروان» روایت می کند که خیلی شنیدنی است و ما اکنون عین روایت را
از شاهنامه در این جا به عنوان شاهد صادق نقل می کنیم:

به شاه جهان گفت بوذر جمهر           که ای شاه با داد و با
رای و مهر

سوی گنج ایران دراز است راه          تهیدست و بیکار مانده سپاه

بدین شهرها گرد ما، در کس است            که صد یک ز مالش سپه را بس است

ز بازارگانان و دهقان درم                  اگر وام خواهی نگردد دژم

بدا نکار شد شاه همداستان            که دانای ایران بزد داستان

فرستاده ای جست بوذرجمهر           خردمند و شادان دل و خوبچهر

بدو گفت از ایدر دو اسبه برو            گزین کن یکی نام بردار گو

ز بازارگانان و دهقان شهر                کسی را کجا باشد از نام بهر

ز بهر سپه این درم وام خواه             بزودی بفرماید از گنج شاه

فرستاده بزرگمهر در میان دهقانان و بازرگانان شهر مرد
کفشگری را پیدا کرد که پول فراوان داشت.

یکی کفش گر بود موزه فروش

بگفتار او پهن بگشاد گوش

درم چند باید؟ بدو گفت مرد

دلاور شمار درم یاد کرد

چنین گفت کی پر خردمایه دار

چهل مر درم، هر مری صد هزار

بدو کشفگر گفت کاین من دهم

سپاسی ز گنجور بر سر نهم

بیاورد قپان و سنگ و درم

نبد هیچ دفتر به کار و قلم

کفشگر با خوشرویی و رغبت ثروت خود را در اختیار فرستاده
بزرگمهر گذاشت.

بدو کفشگر گفت ای خوب چهر

نرنجی بگویی به بوذرجمهر

که اندر زمانه مرا کود کیست

که آزار او بر دلم خوار نیست

بگویی مگر شهریار جهان

مرا شاد گردانند اندر نهان

که او را سپارم به فرهنگیان

که دارد سرمایه و هنگ آن

فرستاده گفت این ندارم برنج

که کوتاه کردی مرا راه گنج

فرستاده به کفشگر وعده داد که استدعای او به وسیله بزرگمهر
به عرض انوشیروان برسد. و بزرگمهر هم با آب و تاب بسیار تقاضای کفشگر را که این
همه درهم و دینار به دولت تقدیم داشته بود در پیشگاه شاه معروض داشت و حتی خودش هم
خواهش کرد:

اگر شاه باید بدین دستگیر

که این پاک فرزند گردد دبیر

ز  یردان بخواهد همی
جان شاه

که جاوید باد و سزاوار گاه

اما انوشیروان بیرحمانه این تقاضا را رد کرد و حتی پول
کشفگر را هم برایش پس فرستاد و در پاسخ چنین گفت:

بدو شاه گفت ای خردمند مرد

چرا دیو چشم ترا خیره کرد

برو هم چنان باز گردان شتر

مبادا کزو سیم خواهیم و در

چو بازارگان بچه، گردد دبیر

هنرمند و با دانش و یاد گیر

چو فرزند ما بر نشیند به تخت

دبیری بیایدش پیروز بخت

هنور باید از مرد موزه فروش

سپار بدو چشم بینا و گوش

به دست خردمند مرد نژاد

نماند به جز حسرت و سرد باد

شود پیش او خوار مردم شناس

چو پاسخ دهد زو نباید سپاس

و دست آخر گفت که دولت ما نه از این کفشگر وام می خواهد و
نه اجازه می دهد که پسرش به مدرسه برود و تحصیل کند زیرا این پسر پسر موزه فروش
است یعنی در طبقه چهارم اجتماع قرار دارد و «پیروز بخت» نیست در صورتی که برای
ولیعهد ما دبیری «پیروز بخت» لازم است.

آری بدین ترتیب پسر این کفشگر و کفشگران دیگر و طبقاتی که
در صف نجبا و روحانیون قرار نداشتند حق تحصیل علم و کسب فرهنگ هم نداشتند.

البته انوشیروان به نسبت پادشاهان هان دیگر از دودمان های
ساسانی و غیر ساسانی که مردم را با شکنجه و عذاب های گوناگون می کشتند عادل است.

آن چه مسلم است اینست که کسری انوشیروان دیوان عدالتی به
وجود آورده بود و تا حدودی که مقتضیات اجتماعی اجازه می داد به داد مردم می رسید
ولی این هم مسلم است که در یک چنین اجتماع… در اجتماعی که به پسر کفشگر حق تحصیل
علم ندهند و وی را از عادی ترین و طبیعی ترین حقوق اجتماعی و انسانی محروم سازند
عدالت اجتماعی برقرار نیست.

گناه کفشگر به عقیده شاهنشاه ساسانی این بود که «پیروز بخت»
نبود…

در این جا باید به عرض خسرو انوشیروان رسانید که آیا این
کفشگر زاده «ناپیروز بخت» ایرانی هم نبود؟

نگارنده گوید: تازه معلوم نیست چگونه این داستان از لابه
لای تاریخ ساسانیان و پادشاهان که پر از مدیحه سرائین و تمجیدهای آن چنانی است نقل
شده، و چگونه فردوسی که خود مداح پادشاهان و افسا نه پرداز آنان بوده و گاهی به
گفته خودش کاهی را کوهی جلوه می داده، و از افراد شهوت ران و بزدل پهلوانانی
نامدار و بی بدلن و از بیدادگران و ستمکاران چهره هائی معصوم و دادگر می ساخته،
چگونه این داستان را با این آب و تاب نقل کرده؟ و گویا این بیدادگری را عین عدالت
و داد می دانسته، که آن را در کتاب خود به نظم درآورده و زحمت سرودن آن را به خود
داده است!!

ادامه دارد

 



[1] . سیره ابن هشام ج 1 ص 156.

/

استثمار در قلمرو حکومت مارکسیسم

ارزش ها و مکتب ها

به قلم یکی از دانشمندان

قسمت هفتم

از مواردی که مارکسیست ها خدمات خود را خیلی زیاد به رخ
دیگران می کشند، ادعای پرچم داری مارکسیسم در مبارزه با استثمار انسان از انسان و
مبارزه با تبعیض ها و امتیازات غلط و نادرست موجود در دنیای سرمایه داری و یا جهان
غیر مارکسیسم است.

می گویند: مارکسیسم باعث نجات بخش عظیمی از افراد تحت
استثمار وی ا گرفتار در نظام های مملو از تبعیض های گوناگون به طور مطلق یا نسبی
شده است و هنوز هم تلاش های خود را در این راه و تا وصول به جامعه ای خالی از هر
گونه استثمار و تبعیض، مصرانه ادامه می دهد.

با تذکر این که این ادعا با اصول مارکسیسم که تکامل و حرکت
به سوی جامعه بی طبق و خالی از استثمار را امری جبری و محصول بی چون و چرای
ماتریالیسم تاریخی و غیر قابل جلوگیری می داند، سازگار نیست، نقش مارکسیسم و به
تعبیر صحیح تر مارکسیست ها را در این تاریخ و خدمات ادعائی، مورد بررسی قرار می
دهیم. از آن جا که محدوده این ادعا به مبارزه با استثمار و تبعیض، هم در کشورهای
غیر کمونیستی و هم در قلمرو خود دولت های کمونیستی است ناچار در دو بخش جداگانه
باید به مقدار صحت و سقم این ادعا برسیم.

اگر در سال های اخیر، مختصر اصلاحاتی در ظواهر زندگی طبقات
محروم در جهان سرمایه داری مشاهده می شود، نه تنها به کمونیسم ربطی ندارد بلکه
مرود غضب و نفرت کمونیست ها هم می باشد. اصولً تمام آن چه که در جبهه غیر کمونیست
انجام شده و اصلاحاتی که صورت گرفته درست در نقطه مقابل نظر کمونیست ها و بر خلاف
شیوه مورد قبول آن هاست. چرا که معتقدند این گونه اصلاحات و رفرم ها نه تنها مفید
نیست بلکه زیان بار و خسارت آور است چون به موجب تعلیمات مارکسیسم این اصلاحات
انقلاب را به تأخیر می اندازد. آن ها می کوشند که تضاد را در میان طبقات تشدید
کنند و سینه ها را پر از کینه کنند و کارد را به استخوان برسانند و کار را به
انفجار و انقلاب تمام کنند و تمام مصلحان و مبارزان مسالمت جو را خورده کار و مخدر
و مانع برای سعادت اساسی خلق ها می دانند.

مثلا تعیین حداقل اجرت و حداکثر ساعات کار بیمه های
اجتماعی، تامین حداقل معیشت انسانی، اعطای حق دخالت در تعیین سرنوشت، برخورداری از
حقوق اساسی شر، رسیدن به حق دفاع از خود در دادگاه های آزاد، استفاده از آب و هوا
و مسکن و بهداشت و درمان مجانی یا ارزان و نیمه رایگان، برخورداری از تحصیل رایگان
و بسیاری دیگر از حقوق انسانی از این قبیل که امروز در پهنه وسیعی از جهان غیر
کمونیست در اختیار خلق ها قرار گرفته، چیزهائی هستند که تدریجا با تلاش های پی گیر
و خیرخواهانه افراد و گروه ها به دست آمده، به طور کلی با راه و رسم و شیوه تاکتیک
ها و استراتژی احزاب کمونیست سازگار نیست، و بلکه منافات دارد. و ما می دانیم که
احزاب کمونیست در بیشتر نقاط جهان همیشه مخالف این گونه اصلاحات ـ که به نظر آن ها
تخدیری است و آن را آرایش سیمای کریه و زشت هیئت های حاکمه می دانند ـ می باشند.
بنابراین حتی اگر گفته شود تبلیغات و ترس از خود کمونیسم را باید از عوامل به وجود
آمدن اصلاحات و کاسته شدن از استثمار و تبعیض ها شمرد، باز هم باید توجه داشت که
این تأثیر و عاملیت، مقصود و منظور خود کمونیست ها نبوده بلکه قهری و بدون توجه و
هدف گیری است و به طور کلی همین تضاد و درگیری که میان دو بلوک سرمایه داری و
کمونیست ها به وجود آمده و خطری که از جانب هر یک دیگری را تهدید می کند، بدون
خواست هر دو طرف، روزنه نجات و نفس کشی به روی مردم محروم گشوده «اللهم اشغل
الظالمین بالظالمین…»

استثمار و تبعیض

می رسیم به بخش دوم یعنی نفی استثمار و تبعیض در قلمرو
حکومت خود مارکسیسم و این جا است که مارکسیسم باید امتحان خودش را بدهد و از عهده
اثبات ادعاهای فریبا و پر طمطراق خود برآید و درست همین است که مارکسیست ها
مجبورند اعتراف به شکست و ناکامی خود کنند و واهی بودن ادعاها را بپذیرند.

روزگاری طولانی بدور خود دیوار آهنی کشیدند و از داخل همان
جهنمی که برای ملت های خود تهیه دیده بودند با بوق و کرنا آن جا را بهشت برین
معرفی می کردند، و دست آوردهای حکومت پرولتاریا را آن چنان عالی و متعالی و بی
نظیر و بی عدیل معرفی می کردند که دل جوجه مارکسیست های جهان سوم را به هوای آن
بهشت موعود پر پر انداخته بودند.

اما رفته رفته آن دیوار آهنین، سوراخ شد و پای اغیار هم به
آن بهشت باز شد و تعدادی از آن بهشتیانشان هم توانستند با مهاجرت یا فرار و یا با
عناوین دیگر از آ ن قفس درآیند و سری به جهان غیر کمونیسم بزنند و در اثر این رفت
و آمدها و دید و بازدیدها خیلی چیزها روشن شد و حقایقی بر ملا گشت.

ضمنا اختلافات دو قطب کمونیست و دو غول مارکسیست (چین و
شوروی) هم از سال 1960 به این طرف کار خود را رکد و هر طرف برای کوبیدن رقیب خود
بالاجبار گوشه هائی از پرده را بالا زد و چیزهائی را گفت. در نتیجه بسیاری از مردم
دنیا فهمیدند که در پشت آن دیوارها چه می گذرد و مردم شرق اروپا و آسیا در اردوگاه
کمونیستم گرفتار چه نکبتی هستند و بخش ناچیزی از مردم در بند بهشت کمونیسم هم
متوجه شدندن که چه کلاهی سرشان رفته و در این شصت سال چه اندازه از مواهب طبیعت و
دست آوردهای بشری محروم بوده اند ومیان دنیای سیاه آن ها و دیگران چه اندازه فاصله
وجود دارد.

امروز ملت روس و سایر ملل اسیر روس تحت پرچم اتحاد جماهیر
شوروی از خودشان می پرسند پس کجا است آن بهشت موعودی که در راه رسیدن به آن در طول
سی چهل سال، دولت مردان مارکسیسم از فرزندان ما شصت تا صد میلیون (به اختلاف
روایات) قربانی گرفتند؟!

کو آن جامعه بی طبقه و یا ان دموکراسی موعود و یا آن حکومت
پرولتاریای موقت و یا به هر کس به قدر نیاز یا به اندازه کارش…؟!

آن ها که وعده نفی دولت و ارباب و آقای بالای سر می دادند
امروز پولادی ترین دولت تاریخ بشر را در روسیه فلاکت زده به وجود آورده اند. دولتی
که در دست داشتن ثروت و ارتش و پلیس و فرهنگ و ایدئولوژی و … تمرکز تمام نیروها
و منابع قدرت و سلب همه وسائل مقاومت از خلق، آن چنان تسلطی به جود آورده که تا
اعماق وجود مردم راه پیدا کرده و بند بند وجود مردم را تحت نظر قرار داده است.
آزادی شغل، آزادی مسکن، آزادی محل اقامت، آزادی اظهار نظر، آزادی مطبوعات و وسائل
ارتباط جمعی، آزادی انتخابات و هر گونه آزادی دیگر برای مردم کشور شوراها به صورت
رویا و آرزوی دور و دراز و خیال خام درآمده است.

و به قول «میلیوان جیلاس» محیطی به مراتب محدودتر و خفقان
آورتر از محیط زندگی بردگان قرون وسطی برای مردم کشور شوراها در نیمه قرن بیستم
طبقه جدید شوروی با انحصار گرفتن اقتصاد و ایدئولوژی و سیاست و کموتاه کردن دست
همه مردم از این ها آن چنان قدرت و سلطه و نفوذی اعمال می کنند که تاریخ نظیر آن
را به خود ندیده است و در نتیجه شدیدترین و عمیق ترین و نفرت بارترین نوع تبعیض ها
و امتیازهای بی جا دراین جامعه به جود آمده، منتهی تحت پوش ریاکارانه حکومت کارگر
و یا مالکیت جامعه و …!

به این چند جمله از نوشته های میلیوان جیلاس در هیمن خصوص
توجه نمائید:

«ثروت های طبقه حزبی جدید و به دیگر سخن،بوروکراسی سیاسی،
امتیازهای مادی فراوانی در اختیار طبقه مذکور قرار می دهد که به مراتب بیش از
امتیازهای موجود در نظام های دیگر اجتماعی است. این امتیازهای مالکانه طبقه جدید
به بوروکراسی سیاسی چنان قدرتی می بخشد که می تواند با تکیه به انحصارات حزبی بر
همه چیز حکم براند… هر فرد عادی در جاعه کمونیستی معتقد است که بوروکرات های
کمونیست مردمی مرفه و ثروتمند ونیازی به کار کردن ندارند…»

(طبقه جدید ـ صفحه 61 ـ چاپ دانشگاه تهران)

«… در کشورهای کمونیستی شرکت در حاکمیت دولت به منزله به
دست آوردن حق استفاده  کردن و در اختیار
گرفتن تقریبا همه دارائی مردم است. هر کس حکومت را در دست داشته باشد صاحب
امتیازهای فراوانی خواهد شد و از راه های غیر مستقیم مالکیت هائی را به دست خواهد
آورد… در جوامع کمونیستی کسانی برای رسیدن به حکومت تلاش می کنند که در واقع
هدفی جز طفیلی گری و مفت خواری و زیستن به حساب کار و زحمت دیگران، ندارند. پیش از
انقلاب، عضویت در احزاب کمونیست به منزله آمادگی جهت فدارکاری های بزرگ بود… ولی
اکنون که حزر در راس حاکمیت قررا گرفته، عضویت در آن به منزله تعلق و وابستگی به
طبقه ممتاز ومرفه است! هسته مرکزی چنین حزبی را استثمار گران قدرتمند تشکیل می
دهند….  مالکیت سوسیالیستی در واقع نقابی
برای چهره بوروکراسی سیاسی بهره مند از مالکیت است…

(طبقه جدید ـ صفحه 63 و صفحه 64)

«اکنون این طبقه بر اریکه قدرت تکیه زده و از زندگانی مرفهی
برخوردار است ولی هیچ ایده جدیدی برای ارائه نداراد، تنها کاری که برای این طبقه
مانده دفاع از خویش و کسب برائت است.»

(طبقه جدید ـ صفحه 72)

«بوروکراسی حزب به سبب آگاهی از اهمیت مالکیت در کار احراز
قدرت و حاکمیت به سبب اشتها و تمایل به استفاده از ثمرات مالکیت مذکور نمی تواند
از بسط توسعه مالکیت خویش حتی بر کوچکترین و ناچیزترین ابزار تولید دست بر دارد».

(صفحه 75 مدرک فوق)

«… طبقه جدید همانند سرمایه داران کهن، ممسک و حریص است
ولی در عین حال فاقد نمایندگان دل سوز و معتقد جامعه سرمایه داری است. طبقه جدید
چون ارستوکرات ها و اشراف روزگار قدیم دارای وجوه تمایزی از دیگر طبقات جامعه نیز
هست ولی هرگز نزاکت و غرور شوالیه گری و اشرافی گری کهن را ندارد…»

(صفحه 80 ـ مدرک فوق)

«… در طبقه جدید همانند دیگر طبقات پیشین، در حلای که عده
از از پلکان ترقی بالا می روند، عده ای دیگر از حق ارتقاء محروم اند. ولی راه دست
یافتن به عالیترین مقام ها و درجات از نظر تئوری و ادعا به روی همه باز است. این
درست بدان می ماند که در روزگار ناپلئون گفته می شد: در کوله پشتی هر سرباز
ناپلئون عصای مارشالی نهفته است»

(صقفحه 81 و 82 طبقه جدید)

«.. طبقه جدید وعده می دهد که همه اختلاف های طبقاتی را از
میان بر می دارد ولی در حقیقت با در دست داشتن زحمات و دست رنج مردم و در اختیار
گرفتن حق تقسیم مادی بر حسب دلخواه خویش همواره به توزیع امتیازات میان هواخواهان
طبقه جدید می پردازد و از این رهگذر اختلاف های طبقاتی را فزونتر می سازد…»

(صفحه 88 طبقه جدید)

عملکرد این طبق در رابطه با مردم ـ و به قول خودشان خلق های
کشورهای زیر پرچم سرخ ـ به قدری جابرانه و خودسرانه و فاقد هر گونه مسئولیت
جوابگوئی در مقابل مردم است که در سراسر تاریخ بشر نمونه ای جهت تشبه و آوردن مثال
برای آن پیدا نمی شود کرد.

مثلا روس ها برای تظاهر به دموکراسی مقیدند که در  مناسبت های مختلف، انتخاباتی به نام پارلمان با
مقامات حزبی و یا … به راه بیاندازند. ولی در عمل، این خیمه شب بازی آن ها به
قدری رسوا و اعمال نفوذ آن ها تا آن جا بی پرده است که به قول روس ها توانسته اند
در این میان رکورد «روداری» را بشکنند.

غربی ها به انتخابات پارلمانی و حزبی کمونیست ها، «مسابه
قهرمان بی رقیب» نام داده اند و خود مردم روس، پارلمان را «آرامگاه نمایندگان» می
نامند و میلیوان جیلاس در این باره نوشته است:

«پارلمان های کمونیستی قادر به اخذ کمترین تصمیمی نیستند.
اعضای متملق و چاپلوس این پارلمان ها که با دقت فراوان، از پیش، توسط حزب دست چین
شده اند نه امکان و نه جرات آن را دارند که مسائل را به دلخواه خویش چنانکه باید و
شاید مورد بررسی و مداقه قرار دهند چون انتخاب نمایندگان وابسته به آراء رای
دهندگان نیست لذا خود را در مقابل مردم مسئول نمی شمارند. این که پارلمان های
کمونیستی را «آرامگاه نمایندگان» نامیده اند بسیار به جا و به مورد است. همه حقوق
و فعالیت نمایندگان پارلمان های کمونیستی، محدود به آنست که هر چند گاه یک بار همه
آن چه را که بدون دخالت آنان از پیش مورد قبول قرار گرفته، به اتفاق آراء تصویب
کنند».

(صفحه 123 ـ طبقه جدید)

کمونیست ها با این که تکیه گاه اصلی تبلیغات خود را حقوق
کارگر و در آوردن ارزش اضافی از حلقوم کارفرما به نفع کارگر قرار داده اند تلاش می
کنند به نظام های خود بیش از هر چیز، انگ و رنگ کارگری بزنند و مدعی برقراری حکومت
کارگری هستند ،با همه این ها بیش از هر نقطه دیگری سنگینی وجود پر خرج مثلاً طبقه
جدید در شوروی، بر دوش کارگران است و هیچ مردمی مانند مردم تحت سلطه کمونیسم، خلع
سلاح و بی پناه نبوده و نیستند. حق انتخاب شغل و محل شغل و ساعات کار و مقدار مزدو
حتی نوع مصرف و اجرت ناچیز کار و حق اعتصاب و حق تشکیل آزاد سازمان های کارگری و
خیلی دیگر از چیزهائی که در کشورهای پیشرفته و حتی در حال پیشرفت دنیا برای
کارگران شناخته شده، در این نظام ها، پرولتری و پرولتران از آن ها محرومند. جیلاس
در این خصوص می نویسد:

«… به سال  1940
در اتحاد شوروی قانونی تصویب گردید که به موجب آن هیچ یک از اتباع کشور، حق انتخاب
کار را برای خود نداشته و در صورت ترک خودسرانه کار تولیدی، به مجازات می
رسند….»

«کارگران در وضعی به سر می برند که نه تنها ناگزیر از فروش
کار خویش هستند، بلکه ناچارند کار خود را در شرایطی که بر آنان تحمیل شده بفروشند،
زیرا آنان از امکان یافتن کار بهتر محرومند تنها یک کارفرما وجود دارد و آن هم
دولت است…»

(صفحه 137 و 138 ـ طبقه جدید)

«… کمونیست ها فقدان اعتصاب را ناگیزی بدین گونه توجیه می
کنند که چون گویا حاکمیت از خود طبقه کارگران و این طبقه از طریق دولت کارگری مالک
همه وسائل و ابزار تولید است اگر دست به اعتصاب بزند در واقع بر ضد خویش اعتصاب
کرده است.

… ولی چنان که می دانیم مالکیت متعلق به طبقه جدید است که
در کمونیسم فقط یک مالک وجود دارد و کمترین اقدام بر ضد این مالک بدون شرکت همه یا
اکثریت کارگران مقدور نیست. حتی اگر در زیر سیطره این دیکتاتوری توتالیر اعتصاب در
یک یا چند موسسه نیز بیشتر باشد، باز این اعتصاب محدود برای طبقه مالک هیچ گونه
خطر و دشواری به بار نمی آورد.

گذشته از این دولت های کمونیستی همواره از طریق ماموران
خویش که از درون کارگران، دست چین شده اند، در صفوف طبقه کارگر ایجاد تفرقه می
کنند و توسط مزدوران خود که به ترتبیت کارگران اشتغال دارند… در زندگی روزمره
آنان فرمان می رانند…»

(صفحه 140 و 141 ـ طبقه جدید)

نبرد با عقاید مذهبی

فشارهائی که در کشورها کمونیستی علیه افکار و عقاید مذهبی
وارد می آید پرده دیگری از تروریسم و اختناق این نظام را نمایش می دهد. بخش قابل
توجهی از زندانیان شوروی و دیگر کشورهای بلوک کمونیسم را همیشه هواداران مذاهب
تشکیل مي داده و می دهند. کلیساها و مساجدی که تبدیل به انبار و آسایشگاه شده اند
به مراتب بیشتر از آن هائی است که هنوز در دست صاحبان آن ها است.

به طوری که از یک گزارش کتاب «امپراتوری متلاشی» اثر هلن
کارردانکاس چاپ سال 1978 بر می آید، در سال 1897 میلادی تعداد مساجد در سرزمین های
اسلامی تحت سیطره روس های تزاری به 2600 مسجد رسید. و این تعداد در زمان انقلاب
اکتبر سال 1917 به 2500 مسجد می رسید در حالی که در سال های بعد، از 300 مسجد
تجاوز نکرد و از آن همه مدارس اسلامی که در ماوراء النهر و سیار بلاد اسلامی تحت
سلطه کمونیست ها بود اکنون بیش از دو مدرسه برای تربیت روحانیون مسلمان وجود
ندارد.

بدین ترتیب به قول کریم روشنیان نویسنده کتاب «اسلام و
شوروی» چاپ تهران، صفحه 12 طی 32 سال، 5680 مسجد در نقاط مختلف شوروی به دست
ماموران «کا. گم. ب» از بین رفت و با خاک یکسان شد.

مجله قفقاز آزاد، چاپ میونیخ در شماره 19 سال 1957 خود می
نویسد: «مجموع مساجدی که در سال 1929 و بعد از آن در روسیه بسته شدند رقم بزرگی را
تشکیل می دهند. مثلا در ترکستان 14هزار، در تاتارستان و با شقرستان 7 هزار و در
قفقاز شمالی 4 هزار و در کریمه یک هزار بود…»

بدینسان در چین، آلبانی و سایر کشورهای کمونیستی که جمعیت
های اسلامی در آن ها زندگی دارند نیز هزاران مسجد و مدرسه اسلامی به نام به اصطلاح
«انقلاب فرهنگی» به باشگاه های کارگردان و سایر مراکز کمونیستی تبدیل شدند.

کمتر کسی است که فراموش کرده باشد که در جریان جنگ ویتنام
بسیاری از رهبران مذهبی بودیسم، به خاطر حمایت از انقلاب و به منظور جلب توجه
جهانیان، خود را در میدان های عمومی آتش زدند خیلی دردناک است که می بینیم پس از
گذشت نزدیک به دو سال از پیروزی مردم و تسلط مارکسیسم، 10 راهب در میدان عمومی
سایگون به عنوان اعلان جنایات و مظالم کمونیست ها علیه مذهب، خود را به آتش کشیده
اند.

و همچنین خبر اسفبار خودسوزی دو رهبر مسیحی آلمن شرقی که به
عنوان جلب توجه افکار دنیای آزاد به اختناق و فشار کونیست های آلمان صورت گرفته
بود، در جرائد معتبر دنیا درج گردید.

ظهور چنین طبقه جدیدی در کشورهای کمونیستی با ویژگی های
خیلی زیانبارتر از طبقات سرمایه دار و استثمار و تبعیض و شیوع فساد و کینه و نفرت
دربهشت موعود مارکس گردیده و جامعه ای دو قطبی و دچار بدترین نوع نابسامانی های
مزمن و علاج ناپذیر به وجود آورده است. یک قطب با خیال راحت و بدون واهمه از
انفجار و قیام ملت به همه خواسته های خویش می رسد (طبقه جدید) و قطب دیگر (اکثریت
نزدیک به تمام) با محرومیت، از بسیاری از مواهب اولیه زندگی و یاس از امکان اقدام
برای حق خواهی با بغض و نفرت و ترس و حسرت، شاهد به یغما رفتن محصول زحمات و
دسترنج جان کندن خویش اند و تنها روزنه بسیار تنگ نجات آن ها، توجه و کمک ابزار
تبلیغ و رسانه های جمعی دنیای سرماریه داری (همان دشمنان قسم خورده طبقه کارگر و
محروم) است که اخیرا نمونه ائی از آن را در اظهارات دولتمردان غربی با هزار وحشت و
دلهره از لا به لای امواج پر از پارازیت رادیوهای قاچاقی کشورهای غرب می شنوند.

ادامه دارد.

 

/

قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر

سنّت و سنن

آیت الله محمدی گیلانی

لفظ سنّت در قرآن کریم چهارده بار در نه سوره و سنن که جمع
آنست دو بار در دو سوره آمده است.

سنّت در لغت بمعنای سیره و روش صاف و رام، تعریف شده، و
گفته اند که ریشۀ آن، قول عرب: «سنّ الماء اذا والی صبّه: آب را پیاپی و آسان
ریخت» می‌باشد چه آنکه روش رام و سیرۀ آسان، بگونۀ ریزش آب بکیفیّت مذکور، نزد
اهلش در جریانست.

ابن فارس در مقاییس اللغه می‌گوید: معنای ریشه های مادّه
نامبرده در همۀ مشتقات آن جاری است، و همین تفسیر و تعریف از دیگر محققّین اهل لغت
استظهار می‌شود و بنابراین در هر یک از موارد استعمال این مادّه همگونی و شباهت
آن، بریزش آب با چگونگی یاد شده می‌بایستی ملحوظ شود.

سنت حضرت رسول «ص»

و سنّت رسول الله صلي الله عليه و آله، روش آسان و مورد
پيروي خود آن بزرگوار و اصحاب محترم آن حضرت است که يکي از مبادي و ارکان چهار
گانه فقه اسلامي است، و تعريف جامع آن، عبارت است از: قول و فعل و تقرير آنجناب و
يا ائمه معصومين از اهل البيت عليهم السلام. و گاهي بدعت در مقابل اين معنا مورد
استعمال واقع شده است، چنانکه بعد از پيدايش طائفه معتزله، طائفه اي از مسلمين که
در رأس آنان اشاعره قرار داشتند، خود را سُنّي و اهل سنّت و جماعت ناميدند، و
معتزله را بدعي و اهل بدعت و هوي لقب دادند زيرا طائفه معتزله در مسائل کلاميّه از
فلسفه و اصول عقليّه استمداد مي‌ نمودند و براي عقل در مسائل اعقتادي و احکام
فرعي، بهره اي قائل بوده اند و جمود بر ظواهر را جائز نمي شمردند چه آنکه جمود بر
بسياري از ظواهر موجب تجسّم در مبدء تعالي و مفاسد ديگري است، ولي اشاعره اين بهره
برداري از اصول عقليه را بدعت مي‌پنداشتند و تخيّل مي‌کردند که هر چه در صدر اول
معمول به نبود است،‌نمي‌توان به آن اعتماد کرد و در حريم بهره برداري قرار داد
زيرا حدّ بدعت که «ادخال ما ليس في الدين في الدين»

است بر آن منطق مي‌گردد؟

ولي بر ارباب بصيرت روشن است که منع از بهره برداري از اصول
عقليّه خود بدعت و ادخال چيزي در دين است که از ديانت مقدّسه نيست، و مخالفت صريح
با متن قرآن کريم است و همۀ اهل تحقيق برآنند که عقل نسبت بنقل و سمع، اصل است،
وانگهي لازمۀ اين قول بدعت بودن بسياري از علوم از آن جمله علم اصول فقه است که در
صدر اول اسلام معمولٌ به نبوده است.

بهر حال خصومت آشکار نسبت باصول عقليه در ميان مسلمين از
ناحيه اشاعره شايع گرديده است نه از جانب معتزله، و موافقت اصول معتزله با اصول
اماميّه بدينجهت است، که اصول اماميّه مأخوذ از ائمه اهل البيت عليهم السلام است
که تماماً با قواعد دقيقه عقل و برهان متطابق است و پيشوايان معصومين از آل البيت،
در پاسخ سئوآلات اعتقادي بقدر توان هر پرسش کننده‌اي استدلال عقلي مي‌نموده‌اند و
براي نمونه رواياتي که در پاسخ سئوال از آيۀ کريمۀ:

«الرّحمن علي العرش استوي» وارد شده، کافي است که ثقۀ
الاسلام کليني در کافي شريف و صدوق الطائفه در کتاب توحيد براي اين روايات بابي
منعقد ساخته‌اند در صورتي که همين مسئله را از بعضي از اعلام آنان پرسيده‌اند در
پاسخ با خشونت گفته: «استواء معلوم است و کيف مجهول، و اعتقاد بآن لازم و سئوال
بدعت است».

شايان توجّه است که کلمۀ سنّت در حدّ ذات خود، از وصف خوبي
و بدي عريانست و رنگ خوبي و بدي در جوهر معناي آن داخل نبوده، بلکه اين بي رنگ، بر
حسب ظروف مختلفه اسير رنگ خوبي يا بدي مي‌شود، و بر اين بي رنگي دلالت مي نمايد
اين حديث شريف:

«من سَنَّ في الاسلام سنَۀ حسنۀً فعمل بها بعده کتب له مثل
اجرمن عمل، و لا ينقص من اجورهم شيءٌ، و من سَنَّ في الاسلام سنۀً سينَّهً فعمل
بها بعد کتب عليه مثل وزرمن عمل بها و لا ينقص من اوزارهم شيءٌ» (صحيح مسلم کتاب
العلم رقم الحديث 15)

: «هرکس در اسلام روش نیکوئی را بنیانگزاری کند که بعد از
او، بدان عمل شود همانند پاداش همه کسانی که به آن عمل کرده اند، برایش نوشته می
شود، بدون آن که از پاداش عمل کنندگان، چیزی کاسته شود، و هر کس در سالام روش بدی
را بنیان گزارد که بعد از وی بدان عمل شود، همانند گناه و وزر همه کسانی که به آن
عمل کرده اند بر او نوشته می شود بدون آن که از گناهان و اوزار عمل کنندگان چیزی
کاسته شود».

سنت های الهی

و اما سنت الله تعالی، عبارتست از روش الهی که همانند ریزش
آسان و پیاپی آب معمول به و جاری در اجتماع بشر است، خواه از روش های لطف و انعام
باشد و یا از روش های قهر و انتقام، و در هر صورت برخلاف سنن رسول الله که تشریعی
و اعتباری بوده، تکوینی و حقیقی است. در این جا سئوالی قابل طرح است به این تقریر:

سنت الله تعالی چنان که ادعا شد از سنخ تکوین و ایجاد است،
نه از سنخ اعتبار و تشریع، و معنی ایجاد همانا اعطاء وجود است، پس وجود، عطیه و
موهبتی است از جانب خداوند متعال، و به همین معنا اشارت دارد قول فلاسفه که: وجود
خیر محض است، زیرا خیر یعنی مطلوب برگزیده ای که متعلق اراده و اختیار واقع می
شود، و بدیهی است عدم که باطل محض و هیچ است، هیچگاه مطلوب نبوده و مورد اختیار
واقع نمی شود، و ماهیت نیز اعتباری و ملحق به عدم است پس نتیجه این تحلیل چنین می
شود که حیثیت خیر همان حیثیت وجود است و بنابراین وجود خیر محض و مطلوبست که گاهی
مطلوبیتش بالذات و گاهی برای امر دیگری و وجود اقوائی است که بالاخره به مطلوب
بالذات منتهی می گردد، و آن موجودی است که مطلوب همه، و غایه الغایات  است.

با توجه به این تحلیلی که درباره ایجاد و وجود به عمل آمد
چگونه می توان ادعاء نمود که سنت الهی «تکوین و ایجاد» گاهی در کسوت لطف و انعام
است و گاهی نیز به صورت قهر و انتقام؟ ایا قهر و انتقام، با عطیه و خیر محض،
منافات ندارد؟ و آیا این تنافی در حد قابل جمع و توجه است؟

و آن چه احیانا در پاسخ این سئوال پنداشته شده که: تنافی و
اختلاف گاهی ممکن است عین رحمت باشد چنانکه در حدیث نبوی مشهور آمده است: «اختلاف
امتی رحمه».

پنداری است باطل زیرا معنی اختلاف در حدیث مذکور این است
که: گوناگونی افراد امت مرحومه از نظر ذوق و استعداد و اختلافشان در همت، رحمت به
بار می آورد، چه آن که ذوق و همت بعضی در زراعت و فلاحت و استعداد و همت برخی در
انواع صناعات، و جمعی در سیاستمداری تدبیر امور، و طائفه ای در علم فقه و طائفه
دیگر، در اصول معارف و بر این قیاس هر دسته ای کار مناسب با همت و ذوق خویش را
عهده دار می شوند و مشاغل و کارهای گوناگون و مختلف ین همت ها و استعدادهای مختلف
امت مرحومه تقسیم می گردد و نتیج اختلاف هم مقتضی تقسیم تعهدات، تمامیت نظام و
جریان رحمت است.

ولی تنافی بین قهر و انتقام و بین عطا و خیر که در سئوال
آمده است از نوع اختلاف مذکور در حدیث نیست، زیرا ایجاد که اعطاء وجود و افاضه خیر
است، با قهر و انتقام که سلب وجود و استرداد خیر و عطا است، تباین بالذات دارد و
معقول نیست که مصداق ایجاد، قهر و انتقام باشد، و به یک کلام، لطف و انعام، مصداق
ذاتی ایجاد به معنی یاد شده است و اما قهر و انتقام، برای ایجاد به هیج وجه
مصداقیت ندارد.

پاسخ سئوال فوق به شرح زیر تبیین می گردد: در محل خود
براهین ضروری الانتاج قائم گردیده که واجب بالذات، موجودی است مطلق و نامتناهی، و
هیچگونه حد و قید در حریم اقدس او راه ندارد، و وحدانیت ذات اقدسش از نوع عددی که
قواش به امتیاز واحدی از واحد دیگر و ناگزیر محدود و مقهور است ، نمی باشد، چنانکه
امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید: «واحد لابعدد» نهج البلاغه محمد عبده خطبه
185.

و به تعبیر قرآن کریم :«هو الواحد القهار» سوره رعد آیه 11
ـ وحدت آن ذات اقدس وحدت قهاره است یعنی واحدی که بای آن، تصور ثانی ممتنع است.

و نیز مبرهن است که وجود همه ممکنات، رشحه ی فیض او بوده و
بالضروره، هر فعل و اثری با فاعل و مؤثرش، سنخیت دارد، پس لزوما، وجود و اثر مترشح
از آن موجود اقدس نامتناهی ـ تبعا و تطفلا ـ نامحدود و واحد و دارای قداست است، و
علیهذا جهات مختلفی که درموجودات امکانی مشهود می گردد و منشأ حکم به محدودیت از
حیث نقصان و کمال و وجدان و فقدان می شود، تماما از خواص ذاتی امکان است نه مربوط
به آفریدگار واحد قهار. چنان که بر همه این امور، براهین وثیقه قائم است.

پس فیض و عطاء مترشح از حضرت واهب العطایا تقدست اسمائه،
واحد و مطلق و در نهایت قداست و منزه از هر گونه نقص است، ولی قوابل مختلف، مایه
مکثر آن بالوان گوناگون می شوند، برخی از قوابل تام الاستعداد و طاهر الذات. با
پذیرائی فیض الهی کاملتر و نورانی تر و قداست آن را درجمیل ترین طاعات و عبادات
متجلی می سازند، و بعضی دیگر با پذیرائی فیض پاک الهی، بلون خبث و قذارت خویش، آن
را متبدل می سازند، همانند نور آفتاب که نوری است وحدانی و متشابه الاجزاء ولی
قابل های مختلف آن را وفق الوان خود منعکس می کنند، و همچون باران پاک و لطیف و
الله در قائله:

«باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره زار خس»

و همین مسله یعنی قداست و مطلق بودن فیض را قرآن مجید در
مواضع متعدد مورد عنایت قرار داده است و از آن جمله در این آیات از سوره مبارکه
اسری است :

من کان یرید العاجله عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم
جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا، و من اراد الآخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن
فاولئک کان سعیهم مشکورا، کلا نمد هؤلاء و هولاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک
محظورا» آیات 18 الی 20.

: «آن کس که مراد اصلی وی فقط کامجوئی و بهره وری از لذت
های زودگذر دنیا است در اعطاء آن چه که می خواهیم به هر کسی که اراده داریم شتاب
می کنیم، سپس جزاء چنین کاری را با خواری 
ودوری از رحمت، گرفتاری در دوزخ می گردانیم، و کسی که مقصود اصلی آن حیات
جاودانی است و کوشش در خور آن حیات را با ایمان انجام می دهد، این گروه سعیشان
مقبول و بارور است، چه آن گروه عاجل طلب و چه این گروه باقی طلب، همه را از عطایای
پروردگارت، ما امداد می کنیم، و این طور نیست که عطاء پروردگارت، دارای رنگ
محدودیت و ممنوعیت باشد».

چنان که ملاحظه می کنید قرآن کریم با صراحت اعلام می دارد
که پروردگار متعال همه را به اعطاء و موهبت خویش ـ عطاء و موهبتی که نامتناهی و
مطلق است ـ امداد می نماید، و همه مقدمات و آلات و ابزار اعمال هر دو گروه را [از
علم و اختیار و اراده و قدرت، واعضاء و عضلات و اوتا رو رباطات و اعصاب و مواد
خارجیه ی متعلق عمل و اسباب و شروط دیگر که کلا تکوینی است] خداوند متعال افاضه می
فرماید و امدادهای غیبی او تازه به تازه، نو به نو به همگان می رسد. النهایه، عاجل
طلب دون همت و دنیا دوست، آن را مشاکل طنت خویش ساخته و به رنگ خبث و قذارت باطنی
خود متحول می نماید و در معصیت و بعد از حق تعالی مصرف می نماید، و جاودان طلب
بلند همت همان امداد غیبی و عطاء ربانی را به مقتضای باطن طیب خویش، و در اطاعت
قرب حق تعالی و احیانا فناء فی الله مصرف می کند. و چنان که اشاره نمودیم هر دو
طائفه اعمالشان را با علم و اختیار و اراده خویش انجام می دهند، و با تدبر و امعان
نظر در آن چه که بیان گردید، روشن می شود که فیض و عطاء از حضرت واهب العطایا گاهی
باقتضاء بعضی از ظروف و نسبت به برخی از قوابل، در قیافه قهر و انتقام ظهور کند در
عین آن که بر حسب باطن نظام کل و رحمت است به این تقریر:

ادامه دارد.

 

/

در راه ریشه کن ساختن فقر

فاجعه بزرگ بشریت

قسمت سی و پنجم

آیت الله حسین نوری

امروزه تمام صاحب نظران و پژوهشگرانی که دربارۀ «فقر و
گرسنگی مردم جهان» و ریشه ها و علل و راه‌حلهای آن بحث و مطالعه می‌کنند، در مورد
یک مسأله مشخص و مهم اتفاق نظر دارند و آن اینکه بسیاری از مطالعاتی که تاکنون در
این رابطه انجام گرفته ناقص و اشتباه آمیز بوده است.

زیرا قضیۀ فقر و گرسنگی با اینکه به مجموعه ای از علل
بیولوژیکی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و اخلاقی مربوط می‌شود و باید از
مجموع این زوایا بعنوان یک مسألۀ مرتبط و بهم پیوسته مورد مطالعه و دقت قرار
بگیرد، متأسفانه قسمت اعظم مطالعات علمی که تاکنون صورت گرفته، همیشه به یکی از
این موضوعات محدود بوده و قضیّه را فقط از یک زاویه بررسی کرده و در نتیجه، همه
ناقص و اشتباه آمیز بوده است.

و روی همین جهت اینگونه مطالعات و بررسی ها با تمام هیاهوئی
که در جهان برپا کرده هنوز نتوانسته است کلید حل مشکل فقر و گرسنگی مردم دنیا را
بدست بدهد.

اصولا ً یکی از نواقص مهم تمدن غربی که تقریبا ً از قرن
نوزدهم آغاز گردیده و هر روز سرعت بیشتری پیدا کرده این است که مسائل گوناگون بهم
پیوسته ای که قضیّۀ واحد را ایجاد می‌کنند و مانند حلقات زنجیر بهم متصل و با هم
پیوستگی دارند از یکدیگر تفکیک می‌کنند و هر کدام را بطور جداگانه مورد مطالعه و
بررسی قرار می‌دهند و معلوم است که چنین مطالعه و بررسی، جز نتیجۀ ناقص و نارسا
نخواهد داشت.

همین نقص در مورد مسأله فقر و گرسنگی نیز بوجود آمده است
زیرا پژوهشگرانی که با معیارهای تمدن غربی به تحقیق دربارۀ آن می‌پردازند- چنانکه
گفتیم- فقر و گرسنگی را به عنوان یک مسألۀ مستقل و جدا از مسائل دیگر بررسی می‌کنند
در حالیکه فقر و گرسنگی جهانی به مسائل دیگری از جمله مسائل فرهنگی سیاسی،
اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی و حتی تاریخی و جغرافیائی نیز مربوط است که بدون توجه به
آنها، در این زمینه نمی‌توان گام ارزنده ای برداشت و راه حلّ مطمئنّی بدست آورد.

با توجه باین نکات است که ما برای آنکه بحث جامع الأطرافی
در زمینه راههای ریشه کن ساختن «فقر» داشته باشیم لازم است ابتدا علل و عواملی را
که فقر را بوجود می‌آورند و باعث فقر گروههای کثیری از مردم جهان می‌شوند مورد بحث
قرار دهیم.

البته پیش از هر چیز باید باین نکته توجّه کنیم که در مورد
ریشه یابی علل فقر، بعضی از گروههای مغرض یا نادان یا وابسته به امپریالیسم و
استعمارگران، می‌کوشند تا با ارائۀ نظریات انحرافی و از واقعیات بدور نگه دارند،
اینها بدون آنکه به علل و عوامل واقعی فقر و گرسنگی بپردازند، مسائل دیگری را که
هیچ ربط منطقی با این موضوع ندارد مطرح می‌کنند ما در این مورد از آن میان، دو
نظریّه را که از بقیّه معروف تر هستند مورد بحثی کوتاه قرار می‌دهیم و بدانها پاسخ
می‌گوئیم از آن پس به بحث خود در مسیری که گفته شد می‌پردازیم:

یکی از این نظریات این است که اصل فقر در جهان یا لااقل فقر
مردم مناطقی از جهان مولود عوامل خلقت و طبیعت است.

نظریّۀ دیگر این است که علّت پیدایش فقر و گرسنگی در جهان
ازدیاد جمعیت دنیا است.

در پاسخ نظریّۀ اول بطور قاطع باید گفت که این نظریّه
ادّعائی بی‌معنا و دور از واقعیّت است و فقر هرگز مولود عوامل خلقت و طبیعت نبوده
و نیست، زیرا همۀ دلائل عقلی و علمی و منطقی حکم و اثبات می‌کند که خداوند فیاض،
جهان خلقت را طوری از لحاظ امکانات و مواهب و نعمت ها غنی و سرشار و مستعد آفریده
است که می‌تواند احتیاجات افراد بشر را- هر چند به چند برابر جمعیت فعلی برسند-
تأمین کند، این امکانات از یک طرف مربوط می‌شود به وسعت سطح کرۀ زمین و اینکه در
شکم زمین و دل خاک استعداد زیادی برای تولید هرچه بیشتر مواد غذائی و صنعتی و مواد
دیگر لازم زندگی وجود دارد و از سوی دیگر مربوط می‌شود به دانش و شناخت بشر که هر
روز کلید تازه ای در راه استفاده از منابع خداداد در دسترس وی قرار می‌گیرد و در
این رابطه از راههای جدیدتر و کاملتر بهتر می‌تواند از اراضی زراعی موجود بهره
برداری کند و چندین برابر آن، زمین هائی که هنوز مورد بهره برداری قرار نگرفته
مورد استفاده قرار دهد و همچنین استفاده از دریاها، معادن، جنگلها، انرژی خورشید و
دهها و صدها مورد دیگر که اسرار هر یک در موقع مقتضی در اختیار انسانها قرار می‌گیرد.

سماجت و لجاجت برخی از افراد برای اثبات اینکه «فقر و
گرسنگی» پدیده ای است مربوط به خلقت و طبیعت و اینکه عالم آفرینش ذاتا ً طوری است
که اقتضا می‌کند گروهی فقیر و جمعی غنی باشند، در واقع ثمرۀ فکرهای انحرافی
مغزهائی است که در یک نظام فرهنگی مخصوصی پرورش یافته اند، و متأسفانه هنوز هم نمی‌خواهند
یا نمی‌توانند قبول کنند که نظر آنها دقیقا ً برخلاف اطلاعات صحیح علمی است.

در این مورد کافی است برای نمونه برخی از معلوماتی را که از
آمار مربوطه بدست آمده است مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم تا معلوم شود که نظر آنها
تا چه حد ساختگی و دور از حقیقت است: زیرا دریاها و اقیانوسها 71 درصد تمام مساحت
کره زمین را اشغال کرده اند و 29 درصد بقیّه خاک است که در حدود 56 میلیون متر
مربع مساحت دارد و بموجب محاسبات کارشناسان در حال حاضر مقدار نسبتا ً کمی از این
مساحت کشت می‌شود آنهم با اصول و روشهائی که میزان بهره برداری از آن محدود و
ناچیز است و نیز از محاسبات چنین بر می‌آید که در سراسر کرۀ زمین 16 میلیارد «آکر»
[1]
زمین برای کشت و زرع و تهیه مواد غذائی انسان آمادۀ بهره برداری است که اگر آنرا
به نسبت جمعیت فعلی کرۀ زمین حساب کنیم برای هر نفر 8 «آکر» زمین وجود دارد، و به
موجب محاسبات کارشناسان برای تهیه مواد غذائی لازم و کافی برای زندگی هر فرد
انسانی، در حدود 2 «آکر» زمین لازم است. یعنی از مساحتی که اکنون طبیعت در اختیار
هر فرد قرار داده فقط یک چهارم آن کافی است تا تمام مردم جهان بتوانند از یک رژیم
غذائی کامل برخوردار شوند. حال آنکه مساحتی که در حال حاضر بدست بشر مورد کشت و
زرع قرار می‌گیرد. هنوز به 2 میلیارد آکر هم نرسیده است یعنی در حقیقت، بشر، فقط
از یک هشتم امکانات طبیعی زمین استفاده می‌کند. [2]

بنابراین اگر افراد بشر بتوانند تمام زمین های مستعد را زیر
کشت ببرند و این زراعت و بهره برداری را نیز با اصول علمی و فنی و ابزار صنعتی و
تکنیکهای کامل هم آهنگ سازند احتیاجات آنها بطور کامل تأمین خواهد شد.

در این محاسبات چنانکه ملاحظه می‌نمائید- امکانات و
استعدادهائی که در آب دریاها و اعماق معادن و انرژی خورشید وجود دارد بحساب نیامده
است وگرنه محصول این مواهب و امکانات خداداد فوق احتیاجات بشر خواهد بود.

این آمار و ارقام مربوط به تمام جهان اعم از فقیر و غنی
است. اما مهم تر از این، آنکه در کشورهائی که امروزه به عنوان مناطق فقیر شناخته
می‌شوند، آمار و ارقام از این هم جالب‌تر است و نشان می‌دهد که چه مقدار زیادی از
استعداد و توانائی زمین و طبیعت نادیده گرفته می‌شود و در واقع پایمال می‌گردد.

یکی از محققین می‌نویسد: اکثر کشورهای کم رشد و فقیر دارای
ظرفیت و توان طبیعی قابل ملاحظه ای هستند امّا بهره برداری از آن سخت ناقص است و
جزئی از کل را شامل می‌شود چنانکه یک چهارم از تمام مساحت کشورهای آمریکای لاتین
قابل کشت است آن هم بدون لزوم استفاده از وسائل فنی فوق‌العاده، امّا با این حال
فقط از 5 درصد آن بهره برداری می‌شود آنهم بصورت خیلی متوسط و معمولی. در قسمت
اعظم جهان سوم، سرزمینهای وسیعی که بوسیلۀ مالکین بزرگ احتکار شده به علل پیچیده
ای (که ریشه در مسائل تاریخی و سیاسی و اجتماعی دارد) مورد بهره برداری قرار نمی‌گیرند
و جالب اینکه در آمریکای لاتین 5/1 درصد اراضی کشاورزی هستند که از آنها کمترین
بهره برداری‌ها را به عمل می‌آورند. [3]

دانشمندان حتّی در مورد مناطقی هم که دائما ً مورد تهدید
بلاهائی نظیر خشکسالی ها و طغیانهای آب قرار می‌گیرند. بیش از آنکه علل طبیعی را
مقصّر بدانند تقصیر را از علل دیگری مانند مسائل اجتماعی و سازمانهای اقتصادی آن
مناطق می‌دانند، به عنوان مثال در کشور چین می‌گویند: در مورد قحطی های چین، علل
مختلفی وجود دارد که همگی آنها با هم ارتباط و بستگی نزدیکی دارند امّا بطور کلی
می‌توان آنها را دو دسته کرد: عللی که ریشۀ طبیعی دارند و عللی که دارای ریشه های
اجتماعی هستند امّا تجزیه و تحلیل پدیده گرسنگی بما اجازه می‌دهد درک کنیم که علل
طبیعی فقط عواملی هستند که در حقیقت انفجار وضعی را که بر اثر علل اجتماعی بوجود
آمده است تسهیل می‌کنند.

این سازمان غم انگیز اقتصادی چین است که موجب فقر غذائی
مدام آن است. حتی در موردی که مصیبت و بلائی بر ناحیۀ معینی وارد می‌گردد تجزیه و
تحلیل مکانیزم عمل نشان می‌دهد که اگر انعکاس و واکنش آن تا این حد غم انگیز است
از آن روست که شرائط محیط اجتماعی به تشدید آن کمک می‌کند… وگرنه در سایۀ یک
سازمان اجتماعی بهتر و استفادۀ منطقی تر از علم و صنعت بشری اگر هم نتوان بلاهای
طبیعی را بکلی برطرف ساخت می‌توان بطور وسیعی از شدت عواقب آنها کاست. [4]

در این مورد با توجه باین مطلب که پدیده هائی همچون بایر
بودن اراضی یا طغیان آبها نیز قابل علاج است و نباید با گذاشتن گناه به گردن طبیعت
از مبارزۀ عقلانی با آن خودداری کرد مثال ها و شواهد فراوانی وجود دارد از جمله
قسمت اعظم سرزمین کالیفرنی در حقیقت از دشت های شمال چین هم بایرتر بود ولی
کالیفرنی در سایۀ بکار بستن روش ها و فنون صحیح در میان نواحی حاصلخیز شمال
آمریکا، ردۀ نخست را بدست آورد و «شوروی ها» در سایۀ بکار بستن روش های نوین
آبیاری و تنظیم نواحی خشک موفق شده اند صحرای وسیعی را که در مرکز آسیا قرار داشت
به یکی از حاصلخیزترین نواحی اتحاد جماهیر شوروی مبدل سازند این همان علفزاری است
که از زمان تزارها به علفزار گرسنگی معروف بود امّا اکنون در سایۀ دگرگونی ای که
یافته است آنرا «میرزا چول» یعنی: «علفزار سخاوتمند» می‌نامند.

نمونۀ دیگری در این مورد کشور گرسنه و فقیر هند است با وجود
اینکه «هند» قسمت اعظم نیرویش را به کار کشاورزی مصروف می‌دارد باز هم بموجب آمار
رسمی تنها دو سوم از اراضی قابل کشت آن مورد استفادۀ زراعی قرار می‌گیرد و در این
مساحت محدود که در آن کشت فشرده صورت می‌گیرد بواسطۀ به کار نبستن تکنیکهای علمی و
فنّی بازدهی کشاورزی بمراتب از بازدهی متوسّط سایر کشورهای جهان کمتر است در
حالیکه ایتالیا و آلمان با جمعیت های نسبی زیادتر (نسبت افراد به وسعت زمین) چنان
بازدهی غذائی بدست می‌آورند که سالانه برای هر فرد به ترتیب یک و دو میلیون کالری
تهیه می‌کنند، هند فقط 8 درصد میلیون کالری تهیه می‌کند، میزان تولید هند نیز دچار
همین وضع است. تولید برنج هند بالغ بر 975 گرم در هکتار است در حالی که چین 1800،
آمریکا 2500، ژاپن 3100 و ایتالیا 3600 گرم تولید می‌کنند.

برخی می‌خواهند این ضعف بازدهی را به «فقر زمین ها» نسبت
دهند زیرا این زمین ها در نواحی گرمسیری قرار دارند امّا این موضوع صحیح نیست زیرا
اولا ً زمین های گرمسیری دیگری مانند مصر و سورینام سه برابر هند تولید دارند
ثانیا ً در مقدار زیادی از اراضی هند موادّی وجود دارد که رودخانه ها از مناطق غیر
گرمسیری همراه آورده اند و در واقع خاکهای آن نواحی هند از عناصری مشابه با آنچه
سازنده خاکهای نواحی معتدل است ترکیب یافته است. [5]

از آنچه ذکر گردید این مطلب روشن می‌شود که طبیعت اصلا ً
گناهی ندارد و خداوند فیّاض، عالم خلقت را بسیار کامل و مستعد آفریده است و هرگز
نباید عدم بهره برداری صحیح و لازم از دامن وسیع طبیعت را به حساب خسّت و لئامت
طبیعت گذاشت.

بطور کلی اگر نقشۀ جهان فقر و گرسنگی را مطالعه کنیم و
عوامل فقر و گرسنگی را در آن نواحی مورد بررسی قرار دهیم بوضوح خواهیم دید که
گرسنگی دسته جمعی، یک پدیدۀ طبیعی نیست بلکه پدیده‌ای است اجتماعی که بطور کلی
پیدایش آن یا نتیجۀ سیاستهای استکباری و استعماری است و یا معلول استفادۀ نادرست
از امکانات و منابع طبیعی است و یا مولود توزیع غلط موادی است که بدست می‌آید.

بنابراین، نظریۀ کسانی که «فقر و گرسنگی» را به حساب نقص
عالم خلقت می‌گذارند و عالم آفرینش و جریان طبیعی جهان را مقصّر می‌دانند نظریه ای
است انحرافی و بی‌اساس و این موضوع همانطور که از مطالب گذشته روشن گردید از
احادیث اهل بیت عصمت سلام الله علیهم اجمعین نیز بدست می‌آید که در این مورد فرصت
توضیح نیست و در فرصت مساعد دیگر به توفیق خداوند به توضیح آن خواهیم پرداخت ولی
برای نمونه توجه خوانندگان محترم را به گفتاری از حضرت امیر مؤمنان علیه السلام
جلب می‌کنیم که می‌فرماید: «فما جاع فقیر الاّ بما منع غنیّ والله تعالی جدّه
سائلهم عن ذلک [6]»
یعنی: هیچ فقیری گرسنه و محتاج نگردید مگر بواسطۀ اینکه قدرتمندان از عمل کردن به
وظائف خود، خودداری کرده مانع استفادۀ آنها از مواهب خلقت و نعمت های خداوند
گردیدند و خداوند متعال آنان را در این مورد مؤاخذه و بازپرسی قرار خواهد داد.

ادامه دارد

 



[1] ­-
هر آکر در حدود 3920 متر مربع است. که برای اندازه گیری زمین های کشاورزی بکار می‌رود.

/

پیمودن روش انبیاء از راه تهذیب نفس

 

آیت الله جوادی آملی

در بحث گذشته، دومین قسمت از اشکال هشتم مطرح و پاسخ داده
شد. اکنون بحث از آخرین قسمت از اشکال هشتم است.

قسمت سوم از اشکال هشتم

اشکال کنندگان می‌گویند: چه نیازی داریم که راه منطق و
فلسفه را حل کنیم؟ اگر خواستیم مسائل جهان برای ما حل شود، بهتر آن است که از کتاب
و سنت مدد بگیریم و از راه تهذیب نفس به کمال برسیم!

این راه، راهی نیست که اشکال بر حکمت و فلسفه باشد، این
راهی است که عده ای از فلاسفه حتی در قرنهای گذشته نیز آن را طی کرده اند و آن این
است که آنچه انبیا آورده اند، عده ای سعی بر این داشتند که روش انبیاء را از راه
تهذیب جان پیاده کنند، و آن دومین مقام بحث است. زیرا قبل از تهذیب نفس این سؤال
پیش می‌آید: شما که می‌خواهی تهذیب نفس کنی، آیا میل نداری آنچه را فهمیده ای برای
دیگران بازگو کنی و سخنان خودت را با دلیل و برهان به مقام ثبوت برسانی؟ اگر چنین
قصدی داری، این همان راه منطق است، ولی اگر می‌خواهی برای همیشه ساکت باشی مثل
اینکه عده ای ساکت بودند، آن هم راه فلسفه افلاطونی است.

درست نیست که انسان بگوید: فلسفه بد است! باید از راه تهذیب
نفس وارد شویم. معنای این سخن این است که من قسمتی از فلسفه را قبول دارم ولی
قسمتی را نمی‌پذیرم. مانند اینکه کسی بگوید: اصول و مبادی اصولی بد است، من آن
رشته را قبول دارم که در برابر اصولیّت قرار دارد که همان رشته اخباری است. این
شخص در مقدّمات، یکی از دو راه را پذیرفته است گرچه با فقه- که مشترک بین هر دو
گروه است- مخالفت نکرده ولی با روش اخباری می‌خواهد به فقه برسد نه با روش اصولی.

راه تهذیب نفس

در هر حال، آن راهی را که این اشکال کنندگان می‌پذیرند،
منحصر به آنها نیست بلکه این راه را سقراط- قبل از اسلام- و شیخ اشراق و همفکران
او- پس از اسلام- نیز رفته اند و در این زمینه کتابها نوشته اند. اینجا است که به
این آقایان می‌گوئیم: اگر خواستید تهذیب نفس کنید؛ و پس از مدتها ریاضت، یک ره
آوردی داشتید، اگر ره آورد خود را خواستید روی قلم بیاورید، باید نوشته شما به
روال منطق باشد و باید یک میزان عقلی داشته باشید که آیا آنچه را یافته اید حق است
یا نه؟ و این مطلب بر همه افراد بشر منطبق است مگر اینکه خود آن شخص میزان باشد که
تنها موردش معصومین اند زیرا معصوم خودش صراط است و نسبت به او، باطل و شکّی راه
ندارد؛ زیرا او میزان و حق است و در منطقه‌ای که جز حق وجود ندارد، شک نیز وجود
نخواهد داشت.

به عنوان نمونه: اگر کتابخانه ای داشته باشیم که در تمام
قفسه های آن، چیزی جز کتاب تفسیر وجود نداشته باشد، در هیچ کتابی شک نمی‌کنیم که
این تفسیر است یا حدیث زیرا یقین داریم که تفسیر است چون در این کتابخانه جز
تفسیر، کتاب دیگری نداریم ولی اگر در کتابخانه هم تفسیر باشد و هم حدیث، در هر
کتابی دو احتمال وارد است. بنابراین در اینجا فرد مشکوک راه دارد.

پس در منطقه ای که جز حق چیز دیگری نباشد، قهرا ً وسوسه و
باطل و شیطنت راهی نخواهد داشت، آنجا همان مقام شامخ عصمت است و بس. ولی آنهائی که
به آن درجه نرسیده اند، امّا در اثر تهذیب نفس به مقامی نسبتا ً عالی رسیده اند،
بدون شک تنها نمی‌خواهند خود را قانع کنند بلکه در پی رساندن حق به دیگران نیز می‌باشند،
اینجا است که چاره ای جز داشتن یک ابزار و میزان برای فهماندن دیگران ندارند.

بنابراین، راهی را که گفته اند: باید روش کتاب و سنت را
بگیریم، معنایش این است که: اگر انسان از هوی و هوس دور بماند، از رذایل اخلاقی
خود را پاک کند و به فضائل روحی برسد؛ بسیاری از مسائل برای او حل می‌شود. و این
در مقام دوم است که تزکیه نام دارد و به خواست خداوند در آینده مطرح خواهد شد. و
این راهی بود که عده ای از حکمای یونان، حکمای اسلام و حتی فلاسفه غرب آن را طی
کردند و آن را تأیید می‌کنند گرچه این معنی را هر گروهی به روش خاصّی توجیه و
تبیین می‌کند. مثلا ً پیروان افلاطون بر آن بودند که چون ارواح قبل از ابدان خلق
شده اند- با استفاده از بعضی شواهد- تمام علوم ضروری در نهاد انسان بر اساس فطرت
اولیه ذخیره شده و هنگامی که انسان به دنیا می‌آید، تمام تلاش و کوشش  او بر این است که آن نسیان و فراموشی برطرف شود
و آن علوم ذخیره شده شکوفا گردد. آن دانشهائی که بالفعل در فطرت و نهاد انسانها
بود با گردگیری این پرده های غفلت شکوفا می‌شود.

استدلال حکمای اسلام

در بین حکمای اسلام هم آنها که روش افلاطون را پذیرفته اند
گاهی به آیه «و اشهدهم علی انفسهم…» تمسّک کردند و به مضمون روایاتی که ثابت می‌کند،
ارواح قبل از ابدان به هزار یا هزارها سال خلقت شده است، استدلال نمودند و گفتند:
بسیاری از علوم که در سعادت بشر نقش دارد، در جانها بالفطره نهفته است و این
تعلّقات و سرگرمیهای انسان به امور بدنی، او را غافل کرده است که باید با تزکیه و
تهذیب این غفلت و فراموشی زدوده شود تا آن علوم درونی ظهور کند.

عدّه ای دیگر برآنند که آنچنان نیست که تمام دانشها در نهاد
انسان باشد و در اثر تزکیه ظهور پیدا کند، بلکه تزکیه برای این است که انسان این
صفحۀ جان را مانند آینه شفاف نگهدارد، که در آن صورت، اسرار عالم در صفحۀ جان می‌تابد،
آنگاه انسان، جهان بین کامل خواهد شد. این روش را در فلسفه اشراق، در اشعار مولوی
و در نوشته های مرحوم فیض در «المحجّه البیضاء» می‌بینیم.

مثلا ً داستانی که این مطلب را تأیید می‌کند و هم در مثنوی
مولانا آمده و هم در محجه البیضاء موجود هست از این قرار می‌باشد.

تابش اسرار عالم در جان

یک نفر خواست کاخش را نقاشی کند. دو گروه را به کار دعوت
کرد و برای اینکه آزمایش کند که کدام یک هنرش بیشتر است، دو دیوار از یک اطاق را
که روبروی هم قرار داشتند به این دو گروه داد و از هر گروه خواست نقاشی کند تا
روشن شود هنر کدام گروه بهتر است، آنگاه تمام کاخ را در اختیار آنها بگذارد.

گروه اول رنگهای مختلف و ابزار گوناگون برای نقاشی طلب
کردند و بیشترین تلاش را کردند تا چهرۀ دیوار را کاملا ً نقاشی کنند. گروه دوم
چیزی درخواست نکردند، و کسی هم از اسرار کار آنها آگاه نبود ولی آنها هم مشغول
تلاش و کوشش بودند. در روز مقرّر که بنا بود نقاشی هر دو گروه بررسی شود دیدند:
گروه اول نقشهای بسیار جالبی در چهره دیوار منقش کرده و نقشهای زیبائی در آنجا
احداث کرده اند ولی گروه دوم، تمام تلاششان در این مدت بر این بوده که چهرۀ دیوار
را مانند آیه شفاف کنند. وقتی پرده کنار رفت، تمام رنجها و زحمتهای گروه اول در
چهرۀ این دیوار منعکس شد.

منظور مرحوم فیض و دیگران از نقل این داستان، این است که
اگر کسی بکوشد جان را چون آئینه کند، اسرار عالم در جان او می‌تابد. تهذیب و تزکیه
برای این است که انسان هم از رذایل اخلاقی تخلیه شود و هم زمینه تجلیه را فراهم
کند تا محلّی شود به اسرار جهان.

این راه را نه تنها شیخ الاشراق رفته که محقق طوسی، خواجه
نصیرالدین نیز مقداری از کارهایش را با این راه انجام داده است، پس این راه در
برابر فلسفه نیست ولی آنچه مطرح است این است که اگر کسی این راه را طی کرد،
بالاخره روزی باید به حرف بیاید و چیزی را بنویسد، اگر خواست چیزی را بنویسد باید
توان آن را داشته باشد که علم حضوری را حصولی کند و آن یافته های حضوری را با علم
حصولی ثابت نماید وگرنه بسیاری هستند که علم حضوری دارند ولی در مرحله ترجمه و تبدیل
آن به علم حصولی، کمیتشان لنگ آمده و از عهده آن برنمی‌آیند.

تهذیب نفس از راه شرع

ممکن است اشکال کنندگان بگویند: باید تهذیب و تزکیه نفس از
طریق شرع باشد. در پاسخ می‌گوئیم: اتفاقا ً این تعهّد را قبل از شما، عرفای اسلامی
کرده اند و کتابهای آنها پر است از این اشتراط.

برای نمونه، سید حیدر آملی «ره» یکی از مهمترین عرفای چند
قرن قبل است، می‌گوید: راهی جز راه شرع نیست و اگر احیانا ً از شریعت تعبیر به
«قشر» می‌کند، به این معنی نیست که شریعت قشر است و طریقت لب، بلکه می‌خواهد
بگوید: این حافظ او است. میوه را پوست او حفظ می‌کند. حضور قلب نماز را حفظ می‌کند
پس اگر نماز نباشد حضور قلب نیست، «اقم الصّلوه لذکری» نیست. اگر کسی حضور قلب
نداشت، تمام فقها در رساله های علمیه می‌نویسند که نماز او صحیح است ولی آن پذیرشی
که در حضور قلب است در اینجا نیست. به تعبیر دیگر: صحیح، شریعت است و قبول، طریقت
است. بنابراین نماز فاسق هم صحیح است ولی کسی نمی‌گوید آن نماز مقبول است! «انما
یتقبّل الله من المتقین»- خداوند تنها از تقوی پیشگان می‌پذیرد.

پس این شرطی که شما اشکال کنندگان می‌کنید چیز جدیدی نیست
بلکه قبل از شما، عرفای اسلامی نیز همین شرط را کرده اند. مرحوم سید حیدر آملی در
کتاب «جامع الاسرار» می‌گوید: ذره ای نمی‌شود از آنچه وحی آورده است، تخطّی کرد
ولی آنچه وحی آورده است همین ظاهر است یا باطن نیز دارد؟! به عنوان نمونه این نکته
را به عرضتان می‌رسانم:

معنای ابوالقاسم

مرحوم صدوق حدیثی را در کتاب «معانی الاخبار» نقل کرده است
می‌گوید:

یکی از شاگردان امام رضا علیه السلام است که می‌گوید: از
امام علیه السلام پرسیدم: چرا رسول الله «ص» را «ابوالقاسم» می‌گویند.

فرمود: برای اینکه خداوند به او فرزندی داد به نام قاسم و
حضرت، پدر قاسم بود، از این جهت ایشان را ابوالقاسم می‌گویند:

عرض کردم: آیا من قابلیت دارم که بیش از این توضیح بدهید؟

آری! مگر نه آن است که رسول الله «ص» علی بن ابیطالب »ع» را
تربیت کرد و در دامن مبارک خود پروراند؟

عرض کردم: آری.

مگر نه آن است که علی «ع» «قسیم الجنه و النار» است؟ عرض
کردم: آری.

علی بن ابیطالب تربیت شده رسول الله بود (اصل اول) و چون
علی بن ابیطالب قسیم الجنه و النار است (اصل دوم) و چون معلم به منزله پدر است
نسبت به شاگرد (اصل سوم) پس رسول الله ابوالقاسم است. [1]

بسیاری از لطایف روایات ما اینچنین است که عرفا بدنبال این
سلسله از مسائل هستند. این حدیث شریف را اولین بار از محضر درس استاد، مرحوم شیخ
محمد تقی آملی رضوان الله علیه یاد گرفتیم، ایشان می‌فرمودند: ای کاش این راوی ظرف
علمش پر نمی‌شد و باز از حضرت در خواست توضیح بیشتر می‌کرد تا اینکه می‌فهمیدیم
حضرت چه می‌گویند.

مرحوم صدوق نقل می‌کند که زراره از امام ششم پرسید: آیا
خداوند در روز قیامت دیده می‌شود؟ حضرت در پاسخ فرمود: مگر امروز خدا را نمی‌بینی؟

عرض کرد: من این روایت را از شما نقل کنم؟

فرمود نه! شما اگر این حدیث را از من نقل کردی، مردم خیال
می‌کنند که می‌شود با همین چشم خدا را دید. «لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار».

حضرت به ابوبصیر که نابینا است نیز می‌گوید: شما هم اکنون
می‌توانید خدا را ببینید. این همان روایتی است که بوسیله قلب و با حقیقت ایمان
تحقق می‌پذیرد نه با چشم ظاهری.

بنابراین، راه دو تا نیست که یکی راه شریعت باشد و دیگری
راه طریقت، بلکه راه یک راه است و همان راه علی و اولاد علی است ولی برخی از عرفا
و بزرگان ما مخصوصا ً مرحوم سید حیدر آملی این راه را از طریق تهذیب نفس می‌پیمایند.

ادامه دارد

 



[1]
معانی الاخبار ص 52.

/

سخنان معصومين

دروغ

·                   
پیامبراکرم «ص»:

«کثره المزاح تذهب بماء الوجه، و
کثره الضحک یمحو الایمان و کثره الکذب تذهب بالبهاء».

(امالی صدوق ص 163)

شوخی بسیار، آبرو را می‌برد و خنده بسیار، ایمان را می‌زداید
و دروغ بسیار، رونق انسان را از بین می‌برد.

·                   
امیرالمؤمنین «ع»:

لایجد عبد طعم الإیمان حتّی یترک الکذب هزله و جدّه».

(کافی- ج 2- ص 340)

بنده خدا مزۀ ایمان را نمی‌چشد تا آنگاه که دروغ را ترک
کند، چه جدّی باشد و چه شوخی.

·                   
امیرالمؤمنین «ع»:

«لایصلح من الکذب جدّ ولا هزل، ولا
أن یعد أحدکم صبیته ثمّ لایفی له، ان الکذب یهدی الی الفجور، والفجور یهدی الی
النّار، و مایزال احدکم یکذب حتّی یقال کذب و فجر، و مایزال احدکم یکذب حتّی یقال
کذب و فجر، و مایزال احدکم یکذب حتّی لایبقی فی قلبه موضع ابره صدق، فیسمی عندالله
کذّابا ً».

(امالی صدوق ص 252)

هیچ دروغی روا نیست چه جدّی باشد و چه شوخی، و همچنین روا
نیست یکی از شما بچه هایش را وعده ای دهد و به آن وعده وفا نکند. همان دروغ موجب
دریده شدن پرده ایمان می‌شود و آن موجب جهنم می‌گردد و پیوسته یکی از شما دروغ می‌گوید
تا اینکه گفته شود: دروغ گفت و پرده دری کرد، و باز هم دروغ می‌گوید تا اینکه به
اندازه سر سوزنی راستگوئی در قلبش باقی نماند که آنگاه نزد خداوند «کذّاب» و بسیار
دروغگو خوانده می‌شود.

·                   
امام باقر«ع»:

کان علی بن الحسین «ع» یقول بولده: اتقوا الکذب الصغیر منه
و الکبیر، فی کل جدّ و هزل فإنّ الرجل اذا کذب فی الصّغیر اجترأ علی الکبیر؛ أما
عملتم ان رسول الله «ص» قال: مایزال العبد یصدق حتی یکتبه الله صدّیقا ً و مایزال
العبد یکذب حتّی یکتبه الله کذّابا ً».

(کافی- ج 2- ص 338)

امام سجاد«ع» همواره به فرزندان خود می‌فرمود: از دروغ
بپرهیزید چه کوچک باشد و چه بزرگ، چه در حال جدّی باشد و چه شوخی، زیرا انسان اگر
دروغ کوچکی بگوید، بر دروغ بزرگ نیز جرأت پیدا می‌کند؛ آیا نمی‌دانید که پیامبرخدا
«ص» فرمود: بندۀ خدا پیوسته راست می‌گوید تا اینکه خدا او را «صدّیق» (بسیار
راستگو) نویسد و بندۀ خدا پیوسته دروغ می‌گوید تا اینکه خدا او را «کذّاب» (بسیار
دروغگو) بنویسد.

·                   
امام باقر«ع»:

«ان الله عزوجل جعل للشر اقفالا ً
و جعل مفاتیح تلک الاقفال الشراب، والکذب شرمن الشّراب».

(کافی- ج 2- ص 338)

همانا خدای عزوجل برای شرور و بدیها قفلهائی وضع کرده
و کلید تمام آنها را شراب قرار داده است و دروغ از شراب بدتر است.

/

مقام ولایت و رسالت

درسهائی از نهج البلاغه

آیت الله العظمی منتظری

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

در بحث گذشته به اینجا رسیدیم که حضرت فرمود: «والیها
حاکمها» یعنی خداوند، عقل را قاضی قرار داد که خود عقل اعتراف کند به اینکه کوچکتر
است از اینکه به خداوند احاطه پیدا کند.

پس قاضی در این محاکمه خود عقل است که می‌گوید: خداوند
بزرگتر از این است که در من- با این کوچکی- بگنجد.

«لیس بذی کبر امتدّت به النهایات فکبّرته تجسیما ً»

بزرگی خداوند به گونه ای نیست که نهایتا ً به او برسد و او
را از نظر جسمی بزرگ جلوه دهد.

عظمت خداوند

جسمی بزرگ به نظر ما می‌آید که امتدادش یعنی طول و عرض و
عمقش زیاد باشد. حضرت می‌فرماید: خداوند بزرگ است ولی نه به این بزرگی که در ذهن
ما می‌آید بلکه خداوند فوق عالم مادّه است.

در کافی روایتی است که راوی این چنین تصور می‌کرده است که
«الله اکبر» یعنی مثلا ً ما هم بزرگیم و خدا از ما بزرگتر است. این «اکبر» از باب
افعل التفضیل است. مثلا ً هنگامی که می‌گوئیم «زید اعلم من عمرو» معلوم می‌شود که
عمرو هم عالم است ولی زید از عمرو بیشتر می‌داند. حضرت در پاسخ او می‌فرماید:
«الله اکبر من ان یوصف» خدا بزرگتر از این است که قابل توصیف باشد. اینجا دیگر
چیزی مطرح نیست که بزرگ باشد و خداوند از او بزرگتر باشد بلکه اصلا ً هیچ بزرگی در
مقابل خداوند قابل تصوّر نیست.

در این قسمت از خطبه هم حضرت امیر «ع» می‌فرماید: بزرگی
خداوند، از نظر جسمی نیست که نهایتا ً و ابعاد جسمی او امتداد داشته باشد.

«ولا بذی عظم تناهت به الغایات فعظّمته تجسیما ً»

و عظمت او نیز به گونه ای نیست که غایتها به او منتهی شود و
از نظر جسمی آن را عظیم جلوه دهد.

این جمله هم نظیر همان جمله اوّل است یعنی بزرگی و عظمت
خداوند به آن معنی نیست که غایتها و نهایتهای طولی و عرضی و عمقی به او منتهی شود،
پس این غایتها خدا را از نظر جسمی بزرگ جلوه دهند.

نسبت جسم و جسد نسبت عام و خاص است یعنی جسم متعقل به تمام
چیزهائی است که طول و عرض و عمق داشته باشد. بنابراین در حالی که افراد بشر جسم
اند، خورشید هم جسم است، تلویزیون هم جسم است و هر شیء دیگری که طول و عرض و عمق
دارد همه جسم اند. ولی جسد تنها بر ذی عقل اطلاق می‌شود. پس در مورد خورشید می‌توان
جسم اطلاق کرد ولی جسد درست نیست اما در مورد افراد، اصطلاحا ً جسد اطلاق می‌شود
ما هم می‌توانیم بگوئیم: «جسم ما» و هم می‌توانیم بگوئیم:

«جسد ما». در مورد حیوانات نیز گاهی اطلاق می‌شود.

در قرآن آمده است:

«فأخرج لهم عجلا ً جسدا ً له خوار»

پس جسد أخص از جسم است. جسم متعلق به هر چیزی است که دارای
نهایتهای طولی و عرضی و عمقی باشد ولی جسد در خصوص انسان و حیوان است که دارای شعور
می‌باشند. در هر صورت، خداوند نه جسم است و نه جسد و اصلا ً مادّه نیست که بتوان
او را به مادّیات توصیف کرد.

«بل کب شأنا و عظم سلطانا»

بلکه خداوند به شأن و مقام بزرگ است و سلطنت و قدرت او عظیم
است.

این عظمت و بزرگی خداوند جسمانی نیست بلکه معنوی است. در
اینجا لفّ و نشر مرتب است: «کبر شأنا ً» مربوط است به «ذی کبر» … و «عظم سلطانا
ً» به «ذی عظم»…

تا اینجا ستایش خداوند بود و پس از آن نوبت به پیامبر اکرم
«ص» می‌رسد. حضرت می‌فرماید:

«واشهد ان محمدا ً عبده و رسوله»

و گواهی می‌دهم که محمّد «ص» بنده و پیام رسان خدا است.

خطبه 185

لیس بذی کبر امتدت به النهایات فکبرته تجما ً، ولا بذی عظم
تناهت به الغایات فعظمته تجیدا ً، بل کبر شانا ً، و عظم سلطانا ً، وأشهد ان محمّدا
ً عبده و رسوله الصّفی و أمنه الرضیّ، صلّی الله علیه و اله، أرسله بوجوب الحج، و
ظهور الفلج، ایضاح النهج، فبلغ الرّساله صادعابها ً، و حمل علی الحجه ذالا علیها،
و اقام اعلام الاهتذاء، و منار الضیاء، و جعل امراس الإسلام متینه، و عری الایمان
وشقه.

بنده و فرستاده خدا

نخست حضرت شهادت می‌دهند به اینکه پیامبراکرم «ص» بنده خدا
است آنگاه شهادت به پیامبری و رسالت آن حضرت می‌دهند گویا تا رسول اکرم «ص» در
مقام عبودیت و بندگی خدا به حدّ اعلی نرسد، نمی‌تواند مقام فرستادگی خدا را دارا
شود؛ چرا که فرستاده خدا باید فردی اکمل باشد تا بتواند بار سنگین رسالت را تحمّل
کرده و به مردم ابلاغ نماید و به همین مناسبت حضرت علی «ع» از اول به بندگی حضرت
رسول گواهی می‌دهد، آنگاه به پیامبری و رسالتش.

«الصفیّ و أمینه الرّضی»

پیامبر برگزیده و امین و پسندیده خدا است.

صفی به معنای خالص است. یعنی پیامبر، بنده برگزیده بی غل و
غش و خالص است.

«مصطفی» باب افتعال از مادّه «صفی» است که «تای» آن قلب به
«طا» شده است.

رضی: پسندیده.

«صلی الله علیه و آله»

درود و سلام خداوند بر او و آل او.

صلاه و سلام هر دو به معنای درود است ولی می‌گویند: صلاه،
درود متصل است و سلام، درود منفصل. سلام یعنی رحمت منفصل خداوند و صلاه یعنی رحمت
متّصل او.

«ارسله بوجوب الحجج»

خداوند پیامبر را با دلیلها و برهانهای لازم و واجب فرستاد.

·                   
یکی از دلیلهای بسیار روشن بر پیامبری محمد «ص» همین وجود مقدس امیرالمؤمنین
«ع» است چرا که در آن محیط جهل و نادانی که نه مدرسه ای و نه دانشگاهی وجود داشت،
حضرت رسول آنچنان علی را تربیت کرد و دانشها و علوم گوناگون را به او آموخت که این
خود معجزه‌ای است بزرگ و در عین حال روشن و واضح.

برهانهای لازم

دلیل واجب همان دلیلی است که قهرا ً انسان ملزم به پذیرفتن
آن است یعنی بقدری ادله و حجّتهای پیامبر زیاد و بیّن و روشن بود که هر عقل سالمی
ناچار آن را می‌پذیرفت.

یکی از دلیلهای بسیار روشن بر پیامبری و راستگوئی حضرت محمد
«ص» همین وجود مقدّس امیرالمؤمنین «ع» است، چرا که در آن محیط جهل و نادانی که نه
مدرسه ای و نه دانشگاهی وجود داشت، حضرت رسول آنچنان علی را تربیت کرد و دانشها و
علوم و معارف گوناگون را به او آموخت که این خود معجزه ای است بزرگ و در عین حال
روشن و واضح.

در اینجا این نکته را متذکر می‌شویم که سخنان درویشان در
ذهنتان تأثیر نگذارد که یکوقت خدای نخواسته فکر کنید مقام علی- والعیاذ بالله-
بالاتر از مقام پیامبر است. حضرت علی خود را یکی از بندگان حضرت رسول می‌داند می‌فرماید:
انا عبد من عبید محمّد «ص». و اگر مقام ولایت و امامت بالاتر از مقام نبوت و رسالت
هم باشد، پیامبر اکرم در عین حال که پیامبر بود، امام هم بود یعنی مقام ولایت نیز
داشت. ولایت معنایش این است که کسی از سوی خداوند، صاحب اختیارات باشد نسبت به
موجودات. در قرآن می‌فرماید: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» که این آیه هم ناظر
به همین معنی است.

مقام ولایت

برای روشن شدن مطلب، مثالی می‌زنیم:

وقتی رئیس حکومت یکنفر را به عنوان استاندار به منطقه ای می‌فرستد
به او می‌گوید: شما صاحب اختیار این استان هستید و مانند یکنفر حاکم می‌توانید در
آنجا حکومت کنید. و از طرفی فرض کنید رئیس مجلس هم به او می‌گوید: شما موظفید
قوانین کشور را به مردم آن منطقه ابلاغ کنید. پس این استاندار دو مقام دارد یکی
استانداری و صاحب اختیاری و دیگری ابلاغ و رساندن قوانین به مردم. اکنون باید دید
کدام مقام مهمتر است. بی‌گمان اگر این استاندار فرد امینی نباشد، ابلاغ قوانین به
او واگذار نمی‌شود ولی مقام اول که مقام اختیارداری است و می‌تواند فرمان بدهد و
امر و نهی کند، خیلی مهمتر و والاتر از این مقام ابلاغ است.

بنابراین، مقام ولایت خیلی مهمتر از رسالت است چرا که در آن
مقام، خداوند مصالح امّت را به دست پیامبر می‌سپرد و او را در جان و مال مردم
اختیار می‌دهد. حضرت علی علیه السلام نیز پس از پیامبر مقام ولایت دارد. داستان
غدیر خم در این زمینه معروف است و نه تنها شیعیان که بسیاری از علما و بزرگان اهل
سنّت نیز به آن اذعان و اعتراف کرده اند که پیامبراکرم- طبق تواریخ- در آن نقطه و
در حضور بیش از 120 هزار جمعیّت، مقام ولایت را پس از خود به علی «ع» منتقل کرد
ولی رسالت، دیگر قابل انتقال نیست لذا فرمود: «الست اولی بکم من انفسکم» آیا- طبق
گفته قرآن- من اولی از خودتان به شما نیستم؟

عرض کردند: آری یا رسول الله. حضرت فرمود: «من کنت مولاه
فهذا علی مولاه»- آن ولایت که من دارم، پس از من از آن علی است.

یکی دیگر از معجزه های روشن حضرت رسول، قرآن کریم است که
خداوند از دشمنان پیامبر می‌خواهد اگر می‌توانند یک سوره بلکه یک آیه از قرآن
بیاورند و با اینکه عرب آن زمان در فصاحت و بلاغت بالاترین درجه را داشتند، اصلا ً
هوس آوردن سوره ای را هم نکردند چه رسد به اینکه واقعا ً بتوانند چنین کاری را
بکنند، لذا همه ملزم بودند که در برابر این حجّت و برهان سر تسلیم فرود آورند.

بوجوب الحجج، از باب اضافه صفت به موصوف است. حجّت، واجب
است یعنی واجب الاتباع است و عقل انسان ملزم است که آن را بپذیرد. اگر حجت و دلیل
دندان شکن بود، دیگر جای انکار کردن نیست. پس «ارسله بوجوب الحجج» یعنی «بالحجج
الواجبه» حجج جمع حجّت است بعمنای دلیل واضح و روشن.

«و ظهور الفلج»

و با ظاهر شدن پیروزیها.

فلج به معنای پیروزی است و ضمنا ً برای اینکه سجع رعایت شود
فلج با ضمّ «فاء» نیز خوانده می‌شود. و معنای جمله این است که ادّله پیامبر طوری
بود که او را نزد عقلها پیروز می‌کرد و عقل ها در برابر او مجبور به تسلیم شدن
بودند.

«و ایضاح المنهج»

و واضح بودن راه و روش.

منهج، همان طریقه ای است که طی می‌کنند. ایضاح یعنی واضح
کردن. پیامبر برنامه و روش خود را روشن کرده بود که افراد بشر بتوانند به آسانی آن
را بپیمایند.

«فبلّغ الرساله صادعا ً بها»

پس پیامبر رسالت خود را به مردم ابلاغ کرد در حالی که حق را
از باطل می‌شکافت.

صدع معنایش شکاف است. در قرآن آمده است: «فاصدع بما تؤمر»
بشکاف باطل را بوسیله آنچه به تو امر می‌شود پیامبراکرم پیام و رسالت خود را ابلاغ
کرد در حالی که باطل را درهم می‌شکافت و به دور می‌ریخت و راه حق را باز می‌کرد.

«و حمل علی المحجّه دالا ً علیها»

و مردم را به راه راست وادار می‌کرد در حالی که آنها را بر
آن راهنمائی می‌کرد.

محجّه همان طریق و راه راست و مستقیم است که به طرف حق می‌رود.
حمل علی: یعنی وادار کرد مردم را بر آن راه درست.

نشانه های حق

«و أقام أعلام الإهتداء»

و نشانه های دلالت کننده به راه حق را برپا نمود.

اعلام یعنی نشانه ها و علامتها. در گذشته ها کنار راه ها
علامت هائی می‌گذاشتند برای اینکه راه ها را برای مردم نشان دهد مانند همین
کیلومترهائی که کنار جادّه ها- در این زمان- نصب می‌کنند؛ که هر یک از این
علامتهای نشان دهنده راه را علم می‌گویند.

«و منار الضیاء»

و نشانها و مناره های روشنائی (را برپا کرد).

مناره اسم مکان است از ماده اناره یعنی محل نور. مناره ها
جای چراغهائی بود که در گذشته کنار راه ها می‌گذاشتند که مردم از راه دور تشخیص
دهند که جادّه از چه طرف است و به بی‌راهه نروند. در اینجا حضرت می‌خواهد بفرماید:
پیامبراکرم «ص» در قسمتهای مختلف راه حق، چراغهای راهنمائی نصب کرد که راه را گم
نکنند؛ قرآن را آورد، جانشین خود را معرفی نمود و معجزات فراوان آورد که هر معجزه
ای به منزله یک علم و یک منار است که راه را برای مردم نشان دهد و دیگر به سوی
گمراهی و بی‌راهه نروند.

«و جعل امراس الاسلام متینه»

و ریسمانهای اسلام را محکم کرد.

امراس جمع مرس است بعمنای ریسمان. پیامبراکرم ریسمانهای
اسلام را محکم و متین قرار داد که پاره نشود.

«وعری الایمان وثیقه»

و دستگیره های ایمان را وثیق و محکم قرار داد.

عری جمع عروه است بمعنای دستگیره. پیامبراکرم ریسمانهای
اسلام و دستگیره های ایمان را محکم و متین قرار داد تا اینکه مردم جادّه را روشن
ببینند و گمراه و پرت نشوند.

 

/

دانستنيهائي از قرآن

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

فساد در زمین

·                   
فساد در زمین نکنید:

«Ÿwur (#r߉šøÿè? †Îû ÇÚö‘F{$# y‰÷èt/ $ygÅs»n=ô¹Î) çnqãã÷Š$#ur $]ùöqyz $·èyJsÛur 4 ¨bÎ) |MuH÷qu‘ «!$# Ò=ƒÌs% šÆÏiB tûüÏZÅ¡ósßJø9$#». 

(اعراف- آیه 56)

و در زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید و خدای را با بیم و
امید بخوانید که رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است.

·                   
پادشاهان در شهرها تباهی می‌آفرینند:

«ôMs9$s% ¨bÎ) x8qè=ßJø9$# #sŒÎ) (#qè=yzyŠ ºptƒös% $ydr߉|¡øùr& (#þqè=yèy_ur no¢•Ïãr& !$ygÎ=÷dr& \©!όr&». 

(نمل- آیه 34)

آن زن (بلقیس) گفت: هرگاه پادشاهان وارد شهری بشوند آنجا را
فاسد می‌کنند و عزیزان آن شهر را ذلیل می‌نمایند.

·                   
لعنت بر مفسدین فی الارض:

«tûïÏ%©!$#ur tbqàÒà)Ztƒ y‰ôgtã «!$# .`ÏB ω÷èt/ ¾ÏmÉ)»sV‹ÏB šcqãèsÜø)tƒur !$tB ttBr& ª!$# ÿ¾ÏmÎ/ br& Ÿ@|¹qムtbr߉šøÿãƒur ’Îû ÇÚö‘F{$#   y7Í´¯»s9ré& ãNßgs9 èpoY÷è¯=9$# öNçlm;ur âäþqߙ ͑#¤$!$#». 

(رعد- آیه 25)

و آنانکه پیمان خدا را پس از استوار شدن آن بشکنند و آنچه
خداوند فرموده که وصل کنند، آنان بگسلند و در زمین فساد کنند، بر آنان لعنت خدا
خواهد بود و عذاب آن دنیا.

·                   
کیفر مفسدین فی الأرض:

«$yJ¯RÎ) (#ätÂt“y_ tûïÏ%©!$# tbqç/͑$ptä† ©!$# ¼ã&s!qߙu‘ur tböqyèó¡tƒur ’Îû ÇÚö‘F{$# #·Š$|¡sù br& (#þqè=­Gs)ム÷rr& (#þqç6¯=|Áム÷rr& yì©Üs)è? óOÎgƒÏ‰÷ƒr& Nßgè=ã_ö‘r&ur ô`ÏiB A#»n=Åz ÷rr& (#öqxÿYムšÆÏB ÇÚö‘F{$# 4 šÏ9ºsŒ óOßgs9 ӓ÷“Åz ’Îû $u‹÷R‘‰9$# ( óOßgs9ur ’Îû ÍotÅzFy$# ë>#x‹tã íOŠÏàtã wÎ) šúïÏ%©!$# (#qç/$s? `ÏB È@ö6s% br& (#râ‘ωø)s? öNÍköŽn=tã ( (#þqßJn=÷æ$$sù žcr& ©!$# ֑qàÿxî ÒO‹Ïm§‘».

(مائده- آیه 32)

همانا کیفر کسانی که با خدا و پیامبرش به محاربه برمی‌خیزند
و در زمین به فساد می‌کوشند، این است که کشته شوند یا بردار شوند یا دستها و پاهای
آنها به عکس یکدیگر بریده شود یا اینکه از آن سرزمین تبعید و طرد شوند. در این
دنیا رسوائی برای آنان و در آخرت عذابی بزرگ خواهد بود، مگر کسانی که پیش از آنکه
شما بر آنها دست یابید، توبه کنند، بدانید خداوند آمرزنده و رحیم است.

·                   
عذاب مفسدان دو برابر است:

«šúïÏ%©!$# (#rãxÿx. (#r‘‰|¹ur `tã È@‹Î6y™ «!$# öNßg»tR÷ŠÎ— $\/#x‹tã söqsù É>#x‹yèø9$# $yJÎ/ (#qçR$Ÿ2 šcr߉šøÿ・.  

(نحل- آیه 88)

آنانکه کافر شدند و راه خدا را (بر روی مردم) بستند، از
اینکه فساد می‌کردند ما به آنها عذابی بالاتر از عذاب دیگر کافران بیفزائیم.

·                   
منافقان مفسدند:

«#sŒÎ)ur Ÿ@ŠÏ% öNßgs9 Ÿw (#r߉šøÿè? ’Îû ÇÚö‘F{$# (#þqä9$s% $yJ¯RÎ) ß`øtwU šcqßsÎ=óÁãB، Iwr& öNßg¯RÎ) ãNèd tbr߉šøÿßJø9$# `Å3»s9ur žw tbráãèô±o„».

(بقره- آیه 12- 11)

و اگر به آنها (منافقین) گفته شود: در زمین فساد نکنید،
بگویند همانا ما تنها مصلحانیم! هان! آنان خود مفسدند ولی نمی‌دانند.

·                   
عمل مفسدان، اصلاح پذیر نیست:

«!¨bÎ) ©!$# Ÿw ßxÎ=óÁムŸ@uHxå tûïωšøÿßJø9$#».  

(یونس- آیه 81)

همانا خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمی‌کند.

·                   
آخرت برای کسانی است که فساد در زمین نکنند:

«y7ù=Ï? â‘#¤$!$# äotÅzFy$# $ygè=yèøgwU tûïÏ%©#Ï9 Ÿw tbr߉ƒÌãƒ #vqè=ãæ ’Îû ÇÚö‘F{$# Ÿwur #YŠ$|¡sù 4 èpt7É)»yèø9$#ur tûüÉ)­FßJù=Ï9».  

(قصص- آیه 83)

آن دار آخرت را برای کسانی قرار می‌دهیم که میل سرکشی
و فساد در زمین ندارند، و عاقبت از آن نیکوکاران است.

/

سرمقاله

سخنی با مجلس و دولت

قرآن کریم در مورد ورود به خانه می‌فرماید: «و امنّوا
البیوت من ابوابها» و این یک دستور کلّی است که برای ورود و رسیدن به هر کاری باید
از راهش وارد شد. و حضرت امیرالمؤمنین «ع» فرموده: «علیکم بتقوی الله و نظم امرکم»
بر شما باد که تقوای الهی را پیشه کنید و در کارهایتان منظّم باشید. و امام صادق
«ع» فرموده است: «العامل علی غیر بصیره کالسائر علی غیر الطریق فلاتزیده سرعه
السیر الابعدا ً» کسی که عملی را بدون بینش انجام دهد، مانند کسی است که در بی‌راهه
سیر می‌کند که هر چه تندتر رود، سرعت سیر، او را از مقصد دورتر سازد.

بدیهی است که اداره کشور بزرگی که اقیانوس متلاطمی از
مشکلات گوناگون و توطئه های استکبار شرق و غرب آن را احاطه کرده، آن هم بر مبنای
اسلام که تفاوت کلّی و اساسی با همه نظامهای موجود دارد و برای اولین بار- پس از
چهارده قرن- به میدان عمل آمده است، کاری است بس دشوار و سنگین؛ و با توجه به سه
نمونه فوق از کتاب و سنت، باید با نظم و دقت کامل و بصیرت عمیق، بهترین و
نزدیکترین راه های برخورد با مشکلات و حل ریشه ای آنها را پیدا کرده و راه را برای
رسیدن به یک نظام صد در صد اسلامی هموار کنیم؛ و بدیهی است هر گونه حرکت و کاری که
بدون توجه به روش فوق انجام گیرد نه آنکه هیچ یک از مشکلات موجود را برطرف نمی‌کند،
بلکه خود موجب تشدید و مضاعف شدن مشکل شده و یا ایجاد مشکلی جدید می‌نماید و نمونۀ
آن در بعضی موارد مشاهده شده که فرد یا افراد معدودی با اطلاعاتی ناقص و بدون توجه
به جوانب امر و واقعیات و امکانات موجود، به طور خام و سطحی، پشت درهای بسته
تصمیمی به عنوان راه حل یک مشکل اتخاذ می‌کنند و قبل از این که چاه را بکنند منار
را می‌سازند و بجای اینکه ابروی قضیه را درست کنند، چشمش را هم کور می‌کنند! که
مثال روشن و کوچک آن، مسئله هندوانه بود! و لابد با این کار هم مسئله کشاورزی و
گندم حل شد!! و هم جلوی سودجوئی سوداگران گرفته شد؟!!

یکی از دشمنان دانا گفته بود: فرق بین ما و شما ایرانیها در
این است که اندیشمندان ما قبل از وضع قرار یا قانونی، پشت درهای بسته می‌نشینند و
هر چه حرف و نظر و نقد و فحش دارند با هم رد و بدل می‌کنند و آنگاه که به توافق
رسیدند، آن را تصویب کرده با تأیید کامل اعلام می‌نمایند و با کمال قوت موبمو به
اجراء گذاشته می‌شود، ولی شما اول، یک تصمیم را به طور یک جانبه و خام اتخاذ و
اعلام می‌کنید و به اجراء می‌گذارید و تازه انتقادها، کارشکنی ها و درگیریها بر سر
آن شروع می‌شود؛ در نتیجه کار انجام نمی‌گیرد، امکانات هدر می‌رود، مفهوم کلّی
قانون در جامعه موهون می‌شود و همه هم به جان یکدیگر می‌افتند.

همانگونه که کوچکترین اشتباه یک پزشک برای درمان موضعی یک
بیماری کوچک، ممکن است سلامت کلّی انسانی را در معرض خطر قرار دهد، برخوردهای سطحی
و ناشیانه برخی از مسئولین برای رفع یک مشکل ممکن است خدای ناکرده- مخصوصا ً اگر
تکرار شود- بر پیکر جامعه ای که مسئولین وظیفه خدمتگذاری به آن را دارند، ضربه
وارد کند؛ و این خطری است بزرگ نه برای انقلاب و مردمی که در پرتو لطف الهی و سایه
امام امت، راه خود را یافته اند، بلکه برای همین مسئولین که با این کارها تیشه به
ریشه خود زده و مشمول این سنّت الهی می‌شوند: «cÎ)u (#öq©9uqtGs? öAωö7tFó¡o„ $·Böqs% öNä.uŽöxî ¢OèO Ÿw (#þqçRqä3tƒ /ä3n=»sVøBr&» (سوره محمد- آیه 38) اگر- از وظیفه خود- روی برگردانید، خداوند گروه دیگری که
مانند شما نخواهند بود، جایگزین شما خواهد کرد. و امام حسین «ع» فرمود: «ان حوائج
الناس الیکم من نعم الله الکیم فلا تملّوا النّعم فتتحوّل الی غیر کم» همانا
نیازهای مردم به شما از نعمتهائی است که خداوند بر شما ارزانی داشته، پس مبادا که
از آنها خسته شوید که در این صورت، نعمت به کسانی دیگر محوّل خواهد شد!

و این هشداری است صریح و قاطع از منبع وحی به تمام مسئولین
و ارباب رجوع تا هر چه زودتر و هر چه بیشتر برای خدمت به این ملّتی که علیرغم
تحمّل تلخترین دوران استضعاف ستمشاهی، به طور بی‌سابقه و بی‌نظیر و با تمام وجود و
ایثار همه چیز خود، این انقلاب و جنگ تحمیلی را پیروزمندانه تا اینجا پیش برده
اند، بپاخیزند و با حفظ اولویّت نسبت به مسئله جنگ- نه فقط به بهانه آن!- با تمام
وجود، برای رفع مشکلات و نیازهای معنوی و مادّی این مردم ایثارگر بسیج شوند.

با توجه به نکات فوق، اساسی ترین کار و بهترین پیشنهادی که
به نظر می‌رسد، این است که:

1-               
مجلس و دولت با همفکری و همکاری یکدیگر و با به کار گرفتن همه امکانات و
نیروها و استفاده از انواع شیوه های علمی و عملی، آماری جامع و کامل و دقیق از همه
واقعیات موجود در سطح کل جامعه و نیازها و مشکلات و نارسائیهای سراسر ایران، و هم
چنین امکانات بالفعل و بالقوّه تهیه نمایند؛ و این اصلی است که بدون آن، هرگونه
برنامه ریزی ثمربخش، غیر ممکن و نامعقول است، بویژه با توجه به اینکه بسیاری از
مسئولین با وضعی که منافقین بر آنها تحمیل کرده اند- که ضرر آن از ترور فیزیکی
برای انقلاب کمتر نیست- و در اثر تراکم کارها و مسئولیت ها و تعدّد گرفتاری ها
وو… در شرایطی نیستند که بتوانند از عمق و گستردگی مشکلات و واقعیتهای جامعه،
آگاهی کامل و ملموس پیدا کنند و طبیعی است وقتی انسان- مثلا ً- دندان خودش درد
نکند یا حداقل ناله صاحب درد را نشنود و نبیند، هرگز نمی‌تواند درد را بدانگونه که
هست درک کند و در پی علاج آن برآید و از قدیم گفته اند: سواره خبر از پیاده ندارد
و سیر خبر از گرسنه. به علاوه، فرد یا افراد معدودی اگر هیچ یک از موانع فوق را هم
نداشته باشند، باز هم نمی‌توانند از کلّ مشکلات و دردهای یک جامعه چهل میلیونی
آگاه شوند، و اینجاست که ضرورت زندگی کردن مسئولین همچون مردم عادی و ارتباط و
تماس هر چه بیشتر با آنها و لمس مشکلاتشان و تهیه آمار با استفاده از همه نیروها و
امکانات، روشن می‌شود.

2-               
مجلس و دولت در یک نشست مشترک و با دعوت از همه اندیشمندان و صاحبنظران معتقد
به اسلام و انقلاب به صورت دقیق و همه جانبه، به بررسی و ارزیابی آمار تهیه شده
پرداخته و نتیجه آنها را بر حسب اولویّت و ضرورت از دیدگاه اسلام، مصالح انقلاب و
امت اسلام و رهنمودهای امام امت و آیه الله العظمی منتظری، به صورت ردیف بندی در
یک جدول قرار دهند و- مثلا ً- اگر معلوم شد که کشاورزی برای حفظ انقلاب از وابستگی
و جلوگیری از مهاجرت و تبعات وحشت بار آن، نسبت به موارد دیگر در اولویّت قرار
دارد، آن را در ردیف یکم جدول قرار دهند و همچنین مسائلی مانند تورم، مسکن، اجاره،
توزیع، سیاست خارجی، بازرگانی وو… .

3-               
مجلس طبق نتیجه حاصله با جدیت و پشتکار و بدون وقفه و بدون توجه به مسائل جنبی
و جزئی- و در صورت نیاز، طبق دستور امام، با استفاده از نیروهای متعهد و متخصص
خارج مجلس- به آن پرداخته و تا تصویب و تأیید شورای محترم نگهبان، آن را رها نکند،
و دولت نیز گرچه در شرایط عادی، قانونا ً حق دارد لوایحی را به مجلس تقدیم کند و
مجلس نیز موظف است به بررسی و تصویب آن بپردازد ولی در چنین شرایطی، دولت از تقدیم
لوایحی که منطبق با جدول مذکور نیست، خودداری کرده و خود به صورت مقطعی و موقّت،
چاره ای برای آنها بیندیشد تا موجب عقب افتادن و رکود در تسریع مسائل اهم نشود.

4-               
و در این مرحله نوبت به دولت می‌رسد که با تمام توان و امکانات با کمک امت
قهرمان، به اجرای این قوانین مصوبه با حفظ رعایت همان اولویت ها بپردازد.

امید که با اجرای چنین طرحی، گامهای بلندی در جهت رفع
مشکلات برداشته شود- ان‌شاءالله- والسلام.

رحیمیان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

از آغاز تاکنون

وظیف مسلمین در حج

* «… باید از این اجتماعات به منظور تبلیغات و تعلیمات
دینی و توسعۀ دینی و توسعۀ نهضت اعتقادی و سیاسی اسلامی استفاده کنیم. بعضی به این
فکرها نیستند و بیش از اینکه «ولاالضالین» را خوب ادا کنند، فکری ندارند. حج که می‌روند
بجای اینکه با برادران مسلمان خود تفاهم کنند، عقاید و احکام اسلام را نشر دهند و
برای مصائب و مشکلات عمومی مسلمانان چاره ای بیندیشند و مثلا ً برای آزاد کردن
فلسطین که وطن اسلام است، اشتراک مساعی کنند؛ به اختلافات دامن می‌زنند.»

(از درسهای حکومت اسلامی در نجف اشرف)

* «بر شما ملت عزیز اسلام که برای ادای مناسک حج در این
سرزمین وحی اجتماع کرده اید لازم است از فرصت استفاده کرده به فکر چاره باشید.
برای حل مسائل مشکلۀ مسلمین تبادل نظر و تفاهم کنید. باید توجه داشته باشید که این
اجتماع بزرگ که به امر خداوند تعالی در هر سال در این سرزمین مقدس فراهم می‌شود،
شما ملتهای مسلمان را مکلّف می‌سازد که در راه ترقّی و تعالی مسلمین و اتحاد و
پیوستگی جامعۀ اسلامی کوشش کنید، در راه استقلال و ریشه کن کردن سرطان استعمار
همفکر و هم پیمان شوید. گرفتاریهای ملل مسلمان را از زبان اهالی هر مملکت شنیده و
در راه حل مشکلات آنان از هیچگونه اقدامی فروگذار نکنید. برای فقرا و مستمندان
کشورهای اسلامی فکری کنید…».

(19/11/49)

* «لازم است در خلال اعمال شریفه حج به یکی از بزرگترین
فلسفه این اجتماع عظیم توجه داشته و به وضع اجتماعی و سیاسی کشورهای اسلامی رسیدگی
کرده و از گرفتاریهای برادران ایمانی خود مطلع گشته و در رفع آن حسب وظیفه اسلامی
و وجدانی کوشش کنید…».

(26/7/57)

* «عموم برادران و خواهران اسلامی باید توجه داشته باشند که
یکی از مهمات فلسفه حج، ایجاد تفاهم و تحکیم برادری بین مسلمین است و بر دانشمندان
و معمّمین لازم است مسائل اساسی سیاسی و اجتماعی خود را با دیگر برادران در میان
گذارند و در رفع آن طرحهائی تهیه کنند تا آنان در برگشت به کشورهای خود، آنها را
تحت نظر علما و ارباب نظر قرار دهند.»

(29/6/58)

* «نکته مهم این اجتماعات این است که مسلمین با هم در یک
محیط دور از تشریفات، یک محیطی که همۀ آن جهات شخصیاتی را ریخته و با یک کفن و دو
ثوب مختصر در این مواقف حاضر شوند و مهم این است که آن چیزهائی که در بلاد مسلمین
در طول سال گذشته است، به اطلاع همه برسانند و برای رفع مشکلات مسلمین فکر
بکنند…».

(29/7/59)

* «لازم است زائرین محترم بیت الله الحرام از هر ملت و
مذهبی که هستند به فرامین قرآن کریم گردن نهند و در مقابل سیل شیطانی بنیان کن
اسلام زدائی شرق و غرب و وابستگان بی‌ارادۀ آنان دست اخوّت اسلامی به هم دهند و به
آیات شریف الهی که آنان را به اعتصام بحبل الله فراخوانده و از تفرقه و اختلاف،
تخدیر و نهی فرموده است؛ توجه کنند…».

(30/6/61)

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(فساد در زمین)

مقام ولایت و رسالت                              آیت الله العظمی
منتظری

سخنان معصومین    

پیمودن روش انبیاء از راه تهذیب نفس                  آیت الله جواد آملی

در راه ریشه کن ساختن فقر                              آیت الله حسین نوری

قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر                        آیت الله محمدی گیلانی

استمثار در قلمرو مارکسیم                                بقلم یکی از
دانشمندان

مادر روسول و ازدواج عبدالله                            حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی

کودتای نافرجام نوژه                                      حجة
الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

برخورد گروه های مختلف با حکومت ائتلافی
لبنان    حجة الاسلام سیدعلی اکبر محتشمی

انتقادها و پیشنهادها(اسراف و اقتار)

پاسداران بزرگ اسلام(امام خمینی)                      سید محمد جواد مهری

تفسیر قانون اساسی                                        حجة
الاسلام یحیی سلطانی

شهادت راز بقای انقلاب

پرسشها و پاسخها(حقوق همسران)

گزارش از لبنان

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

·       
به سران کشورهای منطقه نصیحت می کنم از کمک به صدام دست بردارند، صدام جانوری
است که محال است آدم بشود.

11/4/63

·       
آنهایی که بما می گویند سازش کنید یا جاهل هستند یا مزدور، چون سازش با ظالم
بر خلاف رای همه انبیاء است.

11/4/63

·       
حکومتهای منطقه به جنگ دامن می زنند ولی نمی دانند که توسعه جنگ، خانه خرابی
آنهاست.

11/4/63

·       
آنکه با یک زندگی متوسط ساخته است از جنگ نمی ترسد، آنهایی که دارای کاخها و
فساد هستند باید بترسند، ما مهیا هستیم برای اینکه دنبال رفع ظلم برویم.

11/4/63

·       
جوانان عزیز، با حضور گسترده تر خود در جبهه ها امید دشمنان را که می خواهند
جنگ تحمیلی را با صلح تحمیلی به سود خودشان پایان دهند به یاس مبدل کنند.

27/3/63

·       
ما در مقابل مسلمانانی که در لبنان، فلسطین اشغالی و افغانستان تحت فشار هستند
مسئولیم.

11/4/63

·       
ایران به یک وجب از خاک عراق طمع ندارد هدف اصلی ما دفع ظلم است.

11/4/63

·       
حجاج محترم ایران سعی کنند در سفر حج اخلاق و رفتارشان الگو و نمونه باشد و با
بصیرت کامل رهسپار حج گردند.

16/4/63

 

 

 

 

/

نگاهی به رویدادها

جنگ

·       
دبیر کل سازمان ملل از دو کشور ایران و عراق خواست، حملات نظامی به مناطق
مسکونی یکدیگر را متوقف کنند.

·       
صدام پس از اعلام موافقت با پیشنهاد سازمان ملل دزفول را با 4 موشک به خاک و
خون کشید.

21/3/63

·       
با آتشهای بموقع رزمندگان اسلام تحرکات دشمن بعثی در منطقه چومان مصطفی سرکوب
شد.

2/4/63

·       
گشتیهای ایران مواضع دیده بانی عراق را در جبهۀ مهران و دهلران درهم کوبیدند.

3/4/63

·       
یک فروند هلی کوپتر بعثی در غرب خرمشهر سرنگون شد.

14/4/63

·       
یک فروند هلی کوپتر عراقی در اروند رود سرنگون شد .

16/4/63

·       
بمب افکنهای عراقی یک روستای پیرانشهر را به آتش کشیدند.

17/4/63

انقلاب و جهان

·       
رئیس اطلاعات نظامی رژیم صهیونیستی : اسرائیل با قاطعیت می خواهد از پیروزی
ایران جلوگیری کند.

·       
گروهی از نظامیان اردن که به یک سازمان طرفدار انقلاب اسلامی پیوسته بودند،
دستگیر شدند.

20/3/63

·       
دانشجویان دانشگاه عبدالعزیز عربستان در حمایت از مواضع ایران دست به تظاهرات
زدند.

30/3/63

·       
دولت کویت 115 ایرانی را اخراج کرد.

6/4/63

·       
مسلمانان جهان با فریاد « مرگ بر اسرائیل » روز جهانی قدس را گرامی داشتند.

9/4/63

·       
توسط انقلابیون مسلمان : ستاد بسیج و اعزام نیروهای بعثی در بغداد با 100
کیلوتی ـ ان ـ تی منفجر شد.

16/4/63

·       
دانشجویان و اساتید دانشگاه عبدالعزیز با 
برپائی راهپیمائی خواستار پایان مداخله عربستان در جنگ علیه ایران شدند.

17/4/63

·       
رهبر شیعیان پاکستان اعلام کرد: ما نمی گذاریم سیستم عربستان سعودی در پاکستان
به مرحلۀ اجرا درآید. ما مقلد « امام خمینی » هستیم و برای دفاع از حقوق خود
حاضریم قربانی بدهیم.

اخبار داخلی

·       
گشت امر بمعروف و نهی از منکر شروع بکار کرد.

·       
نیروهای طرح لبیک یا خمینی ، از نقاط مختلف کشور، راهی جبهه های نبرد شدند.

26/3/63

·       
با تلاش کارکنان و کارگران کارخانه سیمان غرب تولید این کارخانه 5/1 برابر
افزایش یافت.

3/4/63

·       
بعثیها در یک یورش وحشیانه به دبیرستانهای کرکوک، کلیه دانش آموزان را دستگیر
و روانه پادگانها کردند.

·       
هواپیماهای عراقی به یک نفتکش لیبریائی در خلیج فارس حمله کردند.

·       
مخالفین نمیری یک شهرک سودان را به تصرف خود درآوردند.

7/4/63

·       
ژنرال ایتان رئیس ستاد ارتش صهیونیستی توسط انقلابیون مسلمان فلسطین ترور شد.

·       
رژیم جنایتکار عراق 13 تن از فرماندهان ارتش را به جرم خودداری از شلیک به
مردم، اعدام کرد.

9/4/63

·       
ارتش نمیری 2000 روستائی را در جنوب سودان قتل عام کرد.

17/4/63

·       
رئیس جمهور فرانسه : اگر جنگ ایران و عراق به کشورهای عربی گسترش پیدا کند
فرانسه نسبت به آنها احساس همدردی خواهد کرد!

18/4/63

اخبار جهان

·       
روانپزشک سوئدی که اعلام کرده بود صدام به جنون آنی مبتلاست در یک حادثه
مصنوعی کشته شد . ضمنا مشاور اطلاعاتی صدام که از بیماری وی و نحوه قتل روانپزشک
سوئدی آگاهی یافته بود توسط مزدوران صدام اعدام شد.

·       
اسحق شامیر: اگر منافع اسرائیل بخطر بیفتد اسرائیل در جنگ ایران و عراق مداخله
خواهد کرد.

20/3/63

·       
شمار کشته شدگان درگیریهای پنجاب هند به دو هزار نفر رسید.

22/3/63

·       
100 دانشجوی مسلمان عراقی در زندان مخوف ابوغریب تیر باران شدند.

·       
 خدمت زنان در ارتش کویت اجباری شد!

23/3/63

·       
انقلابیون مسلمان یک هلی کوپتر اسرائیل را در جنوب لبنان سرنگون کردند.

·       
بارگیری در بنادر کویت بر اثر اعتصابات کارکنان مختل شد.

24/3/63

·       
انفجار عظیم در دو کارخانه اسلحه سازی و مواد شیمیائی مصر، قاهره را لرزاند.

26/3/63

·       
نیروهای امنیتی صدام برای مقابله با حملات انقلابیون مسلمان در سراسر بغداد
مستقر شدند.

·       
یک انقلابی مسلمان با کامیون دینامیت به قلب نیروهای اسرائیل حمله کرد.

27/3/63

·       
شاه حسین اعلام کرد در صورت نیاز عراق، به آنکشور نیروی نظامی اعزام خواهد
کرد!

28/3/63

·       
یک هزار غیر نظامی در اثر بمباران های روسها در 27 روستا کشته شدند.

30/3/63

·       
صهیونیستها مسجد جدید شهرک «جبشیت» را با خاک یکسان کردند.

·       
وزارت جنگ آمریکا اعتراف کرد: کویت از اطلاعات  نظامی آواکسهای آمریکائی استفاده می کند.

2/4/63

·       
مارگات تاچر از سوی مردم «ویلز» با تخم مرغ گندیده استقبال شد.

3/4/63

·       
یک محموله بمب خوشه ای از شیلی به مقصد عراق حمل شد.

·       
حمله عراق به نفتکش یونانی همزمان با مذاکرات سران نظامی 6 کشور غرب، خلیج
فارس را به بحران تازه ای کشاند.

·       
هفته نامه آمریکائی تایم: پنتاگون 20 مستشار نظامی به کویت اعزام کرد.

·       
رژیم سعودی تعدادی سگ تعلیم دیده بمنظور استفاده در عملیات امنیتی مراسم حج از
آمریکا خریداری کرد

·       
تلویزیون آلمان: غرب قادر نیست قدرت مساجد ایران را درک کند.

·       
5/4/63

اختراع و اکتشاف

·       
مبتکر سمنانی رینگ مخصوص جلوگیری از درجا چرخیدن ماشین آلات سنگین ساخت.

·       
 برای نخستین بار در ایران رادیاتور
اتومبیل با استفاده از لوله های گرمائی ساخته شد.

·       
دستگاه حمل و تخلیه آرد فله با هوای فشرده در خراسان ساخته شد.

27/3/63

·       
مبتکر گرگانی از سبوس برنج، تخته، کف پوش، کاغذ و دهها کالای صنعتی دیگر ساخت.

28/3/63

·       
دستگاه کلید اشتراک خودکار در خطوط ارتباط خبری ساخته شد.

4/4/63

·       
برای اولین بار در خاورمیانه بونکر فله بر در ایران ساخته شد.

·       
برای نخستین بار در ایران پروژه آزمایشی دستگاه آب شیرین کن و حمام خورشیدی
بمورد اجراء درآمد

17/4/63

عمران

·       
در سال گذشته 721 پروژه عمرانی در سطح استان سمنان اجرا شده است

22/2/63

·       
250 خانه بمباران شده مریوان بازسازی شد.

24/2/63

·       
8 هزار واحد مسکونی توسط بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی طی 5/1 سال برای اسکان
مهاجرین جنگ احداث شد.

7/3/63

·       
2 میلیارد ریال وام توسط جهاد سازندگی به کشاورزان محروم استان سیستان و
بلوچستان پرداخت شد.

·       
23 روستای مناطق جنگی توسط بنیاد مسکن آذربایجان شرقی بازسازی شد.

·       
499 روستا در
آذربایجان غربی پس از انقلاب صاحب برق شدند.

26/3/63

·       
80 روستای گچساران از مزایای آب آشامیدنی و روشنائی برق بهره مند شدند.

27/3/63

·       
110 پروژه عمرانی با بودجه ای بیش از 6 میلیارد ریال در سطح استان کهکلیویه و
بویراحمد بپایان رسید.

3/4/63

·       
194 کیلومتر راه اصلی در مناطق جنگی خوزستان بازسازی شد.

·       
253 روستای استان باختران طی سال گذشته دارای لوله کشی آب آشامیدنی بهداشتی
شدند.

4/4/63

·       
نیروگاه گازی 100 مگاواتی صوفیان تبریز افتتاح و تولید سیمان حدود 2 برابر
افزایش یافت.

·       
شبکه دوم تلویزیون کرمان و یزد افتتاح شد.

11/4/63

·       
اولین کارخانه تراورس بتونی ایران در اندیمشک مورد بهره برداری قرار گرفت.

13/4/63

ضد انقلاب

·       
3 باند بین المللی قاچاق مواد مخدر و اعضای انها همراه با مقدار قابل توجهی
مواد مخدر و چندین قبضه اسلحه های گوناگون دستگیر شدند.

24/3/63

·       
طی عملیات عظیم قائم آل محمد«ع» که در کردستان انجام شد، تعدادی از سران
گروهکهای محارب دستگیر و یا کشته شدند.

27/3/63

·       
عوامل آمریکا ملا محمود محمودی و همسرش را شبانه در یکی از روستاهای سقز به
شهادت رساندند.

29/3/63

·       
33 عضو باند قاچاق با 2 تن تریاک در گالیکش مازندران دستگیر شدند.

3/4/63

·       
24 قبضه سلاح بهمراه 28 کیلو مواد مخدر در آباده کشف شد.

·       
یک انبار مهمات گروهکهای الحادی در روستای «قصریک» سلماس کشف شد.

12/4/63

·       
یکی از در باریان شاه مخلوع «مظفر دیبا» در پاریس به قتل رسید.

·       
فرانسه به 25 فراری ایرانی که از عراق وارد پاریس شده اند پناهندگی سیاسی داد.

16/4/63

 

 

 

/

پاسخ به نامه ها

·       
گتوند ـ برادر جهانگیر اسماعیلی

کلماتی که بر سر صفحات قرآن در بعضی چاپها از قبیل « خوب،بد،میانه» نوشته شده،
به منظور تسهیل امر استخاره برای کسانی است که نمی توانند معنای آیه را در رابطه
با استخاره به دست بیاورند ولی بسیاری از آن نوشته ها صحیح نیست و اعتبار ندارد و
باید استخاره بوسیله کسانی صورت گیرد که خود بتوانند از آیه استفاده کنند.

·       
گتوند ـ برادر ظهراب اکبرنژاد

1 ـ محل اصحاب کهف به طور قطعی معلوم نیست گر چه غارهای بسیاری به این نام
معروف شده است که یکی در ترکیه و دیگری در اردن و سومی در شام و چهارمی در فلسطین
و جاهای دیگر واقع شده است ولی هیچکدام مسلم نیست. علامه طباطبائی «ره» در
المیزان، مشخصات کهف را طبق آیات قرآن با غاری که در اردن به این نام معروف است از
همه نزدیکتر می داند.

2 ـ سوره هائی که سجده واجب دارند و آنها را «عزائم» می گویند چهار سوره است:
1 ـ فصلت 2 ـ حم سجده 3 ـ نجم 4 ـ علق. آیه هائی که در آنها موجب سجده است در قرآن
مشخص شده، مراجعه کنید.

3 ـ مکرر گفته ایم که حدیث « من طلبنی وجدنی … » صحت ندارد.

* انزلی ـ برادر ع ـ م

روحانی نمائی که به شاه دعا کرده، اگر معذور نبوده است فاسق است و نمی توان به
او اقتدا کرد مگر اینکه یقین کنید توبه کرده است، و اما خلع لباس و غیره مربوط به
جهات قضائی است که آنها طبق ضوابط خویش عمل می کنند ان شاء الله .

2 ـ آری بازگو کردن عیب دیگران غیبت است و اما اینکه می ترسید به او مسئولیتی
داده شود در صورتی که چنین احساس کردید، به آن مقام مسئول می توانید از باب
خیرخواهی تذکر دهید ولی نباید به عموم مردم بگوئید .

3 ـ کسی که با افکار الحادی در جبهه کشته شود شهید نیست ولی شما چه می دانید،
شاید او هم در آنجا مانند بسیاری عوض شده باشد.

4 ـ پسر بزرگتر باید نمازهای پدرش را که نخوانده است قضا کند ولو همه نمازهای
عمرش باشد.

* قم ـ برادر عباسعلی جیرانی

این نیز از وسوسه های شیطان است که انسان را به بهانه ریا بودن از انجام
کارهای خیر و اعمال مستحب و نمازهای نافله و غیره باز می دارد. شما با توجه به
جهات نقص فراوانی که در اعمال ما هست و عظمت بی پایان الهی و نعمتهای بی شمارش و
با توجه به پیشقدم بودن دیگران در عبادت و سایر اعمال خیر می توانید فکر ریا را
ذهن خود دور کنید.

·       
جبهه جنوب ـ برادر احمد علی وطنی کوهستانی

1 ـ شهید کسی است که در راه خدا کشته می شود و خداوند مهربانتر از آن است که
گناه چنین کسی را نیامرزد .

2 ـ غنیمتهای جنگی باید تحت نظارت مسئولین، مصرف شود.

3 ـ توبه گناه را از بین می برد و کسی که به جبهه می رود عملا توبه کرده یعنی
به خدا روی آورده است.

* رامهرمز ـ برادر محمد علی ـ ا ـ ی

1 ـ نجاست لباس مجوز نیست که نماز را نخوانید و بعدا قضا کنید. می توانید با
هر وسیله ای خود را بپوشانید و نماز بخوانید. اگر غسل کردن به هیچ وجه ممکن نبود
می توانید تیمم کنید.

2- شستن دست و صورت پس از تيمم اشکال ندارد.

3 ـ سوال سوم روشن نیست.

* اصفهان ـ برادر قدرت الله ـ ص ـ د

1 ـ بازار مسلمین از نظر اسلام محترم است، درست است که بازار تولید نمی کند
ولی روابط اقتصادی جامعه را تنظیم می نماید. هیچ کشوری از بازار بی نیاز نیست ولی
فرق این است که ما بازار آزاد تحت کنترل قانون اسلام می خواهیم و برخی بازار دولتی
محض و برخی بازار آزاد محض می خواهند .

2 ـ قرآن بخوانید و ترجمه قرآن را مطالعه کنید تا بدانید که مالکیت از نظر
اسلام و قرآن امری است مسلم که انکار آن شاید انکار ضروری باشد.

3 ـ ابتدا باید خودتان با مطالعه کتابهای اسلامی و مخصوصا کتابهای استاد شهید
مطهری، سطح فرهنگ اسلامی خویش را بالا ببرید و سپس با اخلاق و رفتار اسلامی سعی
کنید ایشان را هدایت کنید .

* تهران ـ برادر، الف ـ کریمی

1 ـ نوشته های آن شخص مورد اعتماد نیست

2 ـ در غیر مورد تقیه، دست بر دست گذاشتن در نماز موجب بطلان است.

* طالقان ـ برادر رفعت الله کیان

1 ـ ما نیز همانند شما منتظر آن روز هستیم که اسلام واقعی پیاده شود و دست
خائنها و قلدرها کوتاه شود البته انتظار تنها کافی نیست، باید همگی در راه این
هدف، سعی و کوشش کنیم .

2 ـ همه جای ایران جبهه است. اگر مسئولین شما را برای کارهای دیگر می خواهند
نه تنها معذورید بلکه شما اکنون واقعا در جبهه اید، کشور را که نمی توان از
نیروهای انتظامی خالی کرد. موفق و پیروز باشید.

* کلاردشت ـ برادر ایمانعلی

مسافری که بوطن رسیده است باید نماز را تمام بخواند ولو بعد از ظهر باشد .

·       
استهبان فارس ـ برادر خلیل اطلسی

 احتیاط مستحب آن است که زن در نماز
عقب تر از مرد بایستد و فرقی نمی کند میان محرم و نامحرم.

·       
همدان ـ برادر ع ـ خ

 هر انسانی باید وظیفه خود را انجام
دهد. شما که محصلید باید وقت خود را مصرف مطالعه و درس خواندن بکنید و آنگاه که
مقدار لازم از مطالعه را گذراندید، می توانید به کارهای دیگر یا سرگرمی و مانند آن
بپردازید، تنها مشکل شما برنامه ریزی است باید برای اوقات خود برنامه ای تنظیم
کنید و طبق آن عمل نمائید.

·       
بابل ـ برادر احمد محمد زاده

1 ـ امر به معروف و نهی از منکر در جائی که احتمال تاثیر دارد باید انجام داد
و زخم زبانها نباید مانع انجام واجبات شود.

2 ـ خداوند توبه هر گنهکاری را می پذیرد ان شاء الله .

* اصفهان ـ برادر، ح ـ ا ـ ز

1 ـ آن روایات ضعیف است و آن کتاب بسیاری مطالب ضعیف را در بردارد و البته
آنها افکار مولف گرامی آن نیست بلکه روایات است.

2 ـ « جایز نیست » و « حرام است » به یک معنی است .

3 ـ اجرای آن کار با ملاحظه شروط جایز است.

برای توضیح بیشتر به رساله مراجعه کنید.

·       
بابل ـ برادر، ر ـ ن ـ ی

1 ـ دین اسلام برای همه انسانها است و طبق وعده خداوند بر همه گرایشها غلبه
خواهد کرد ولی لازم نیست گسترش آن در همه جا بوسیله شخص رسول اکرم «ص» باشد بلکه
او آورنده دین و تعالیم آسمانی است و گسترش آن بوسیله بندگان صالح خدا است.

2 ـ در آیه وضو نیامده است که سر و پا را بشوئید بلکه مسح کنید و طبق روایات،
مراد از این مسح پا، مسح بعضی از آن است.

3 ـ عمل حضرت آدم علیه السلام گناه نبود بلکه ترک اولی و مخالفت امر ارشادی
بود. توضیح این مطلب در این بخش ممکن نیست.

4 ـ آیاتی که متضمن دعا است، نقل سخن دیگران است یا برای تعالیم و یاد دادن
است بنابراین منافاتی ندارد با این جهت که آیات قرآن، سخن خدا است.

* لاهیجان ـ خواهر مریم علیدوست

1 ـ بارها گفته ایم که فالگیران دجال و دروغگویند.

2 ـ اینکه گفته اند پس از ازدواج تا چهل روز نباید به قبرستان رفت، از خرافات
است.

3 ـ فرزند باید با احترام و تواضع پدر و مادر را امر به معروف و نهی از منکر
کند و اگر گوش نکردند، او به خوشرفتاری خود ادامه دهد.

* کردستان ـ برادر امین عبداللهی

1 ـ نباید کسی را که خواب است بیدار کنید مگر اینکه خودش از شما درخواست کرده
باشد.

2 ـ نمازهائی که پشت سر آن شخص خوانده اید صحیح است و همچنین نماز دیگران صحیح
است و گناهی نکرده اند و چیزی بر شما نیست .

* تهران ـ برادریا خواهر د ـ ش

در موردی که پدر خانواده بهائی و مادر مسلمان است ـ همانگونه که در نامه شما
آمده است ـ مساله مشکلی است زیرا اصلا آن ازدواج صحیح نیست و زن مسلمان نمی تواند
همسر یک بهائی باشد.

·       
تنکابن ـ برادر، ع ـ ا

1 ـ اگر می توانید آنها را هدایت کنید، این رابطه اشکالی ندارد.

2 ـ دست زدن به دختر نامحرمی که به سن بلوغ نرسیده، اگر شهوت انگیز باشد جایز
نیست.

* رفسنجان ـ برادر، ح ـ ق

1 ـ کسی که قصد مسافرت هشت فرسخی یا مسافرت چهار فرسخی با قصد برگشت دارد نماز
او شکسته است ولی از کجا نماز او شکسته است؟ جواب این است: از آنجائی که دیوار شهر
ناپیدا و اذان آن شنیده نمی شود نماز او شکسته است ولی با این فرض که قصد مسافرت
هشت یا چهار فرسخ را دارد . در اصطلاح فقهی این موضع را حد ترخص می گویند. و اثر
دیگر آن این است که از مسافرت که بر می گردد تا آن حد نماز او شکسته است و از آن
حد که تجاوز کرد ـ مثلا دیوار شهر پیدا شد ـ نماز او تمام است. این در صورتی است
که شهر وطن او باشد و اگر محل اقامت او است در مورد برگشتن پس از حد ترخص و قبل از
رسیدن به منزل احتیاطا جمع کند یعنی هم قصر بخواند و هم تمام .

2 ـ خمس دادن مانند هر تکلیف دیگر از اول بلوغ واجب می شود و اما لوازم زندگی
آینده خمس ندارد، می تواند با پول درآمد در اثناء سال لوازم خانه و همچنین مصالح
برای ساختن خانه تهیه کند.

3 ـ ماموم می تواند پیش از امام عمدا هم سلام نماز را بدهد. ما منافاتی میان
آن دو مساله نیافتیم، اگر به نظر شما منافات دارد توضیح دهید.

4 ـ در غسل ـ چه ترتیبی و چه ارتماسی ـ رسیدن آب به تمام اجزاء بدن واجب است و
مالیدن لازم نیست.

* جبهه جنوب غربی ـ برادر، ج ـ اقلیدی

1 ـ خواندن دروس حوزه بدون برنامه و بدون حضور در محضر اساتید میسر نیست.

2 ـ خواب هر چه باشد گناه نیست و برای جلوگیری از اینگونه خوابها، تنها راه
صحیح، ازدواج است.

3 ـ امام جماعتی را که نمی شناسید، نمی توانید به او اقتدا کنید و همچنین کسی
که قرائت او صحیح نیست و اگر در میان نماز متوجه شدید باید منفرد شوید و قرائت را
خودتان از همانجا که غلط خوانده است ادامه دهید.

* اراک ـ برادر (ق ـ خ)

1 ـ خداوند توبه هر گنهکاری را می پذیرد ان شاء الله .

2 ـ اموال مردم هر چند ناچیز باشد باید به آنها برگردانید و همچنین مال کسی را
که ضایع کرده اید باید قیمت آن را به او بدهید.

3 ـ رعایت حجاب اسلامی واجب است و صله رحم مجوز گناه نمی باشد. خانواده ای که
رعایت حجاب را نمی کنند و شما با رفتن آنجا به گناه گرفتار می شوید، جایز نیست
بروید و لو برای صله رحم باشد.

* شیراز ـ برادر، س ـ ا ـ ر دستغیب

1 ـ نگاه کردن به نامحرم در حال وضو یا نماز ـ چه زن باشد چه مرد ـ موجب بطلان
آن نیست، گرچه حرام است و معصیت .

2 ـ لباس روحانیت کنترلی ندارد و طلبه در هر زمانی می تواند بپوشد.

3 ـ در هر موقع می تواند و حرام نیست ولی مکروه است.

4 ـ باید از خواندن کتابها، داستانها و مقالاتی که محرک شهوت است دوری کند و
تا ممکن است روزه بگیرد و بالاخره تنها راه علاج طبیعی آن ازدواج است.

* جبهه جنوب ـ برادر ابوحمزه کفشگر

1 ـ تراشیدن ریش به احتیاط واجب جایز نیست و ریش پرفسوری ! کفایت نمی کند ولی
کوتاه کردن به اندازه ای که گفته شود ریش دارد اشکالی ندارد.

2 ـ شستن دست مصنوعی در وضو لازم نیست.

3 ـ اختلاف سن در ازدواج اشکال ندارد.

4 ـ مصرف قرص ضد بارداری جایز است ولی بدون مراجعه به پزشک مصرف نکنید.

* مشهد ـ برادر ( حسن ) علی زاده

1 ـ مصرف سهم امام باید با اجازه خاص مرجع تقلید باشد.

2 ـ اگر ماه در جائی دیده شد، برای مناطقی که با آن از نظر افق نزدیک است
کفایت می کند و اما اختلاف کشور و دولت اثری ندارد

* آباده ـ برادر، م ـ ج ـ ش

تعریف کردن کاری برای دیگران پس از انجام، ریای پس از عمل است و آن گر چه ثواب
عمل را از بین می برد ولی موجب بطلان عمل نیست یعنی اگر نماز یا روزه و امثال آن
باشد لازم نیست اعاده یا قضا شود. راجع به وظایف زن نسبت به شوهر در آینده سخنی
خواهیم داشت ان شاء الله.

·       
سوریان بوانات ـ برادر سید حسن علوی

مهرهائی که از جبهه می آورند مانند هر خاک دیگر است و سجده بر آن اشکالی ندارد
ولو از خاک عراق باشد، آن زمین ها ملک شخصی نیست.

·       
بروجن ـ برادر محسن احمدی

مادامی که جبهه به نیرو احتیاج دارد بر همه واجب است به جبهه بروند.

·       
رادمهرمز ـ برادر، ب ـ ق

1 ـ با پدر و مادر خوشرفتاری کنید ولو نماز نخوانند باز هم سعی کنید آنها را
هدایت کنید و با آنها قطع رابطه نکنید.

2 ـ اگر جبهه رفتن شما در این کار موثر است حتما بروید. آن مستحباتی که نقل
کرده اید در مورد پدر و مادر نیست.

3 ـ اگر بقدری آب بریزید که تمام دست شسته شود همان شستن کافی است و دست کشیدن
لازم نیست، بنابراین اگر بقدری آب بریزید که تمام دست شسته شود، بار دیگر که آب
بریزید، شستن دوم به حساب می آید.

4 ـ کسی که دروغ بگوید در غیر مواردی که جایز است، نمی شود به او اقتدا کرد و
کسی که قراءتش صحیح است نمي تواند به کسي که قرائتش صحيح نیست اقتدا کند.

* خمینی شهر ـ برادر، غ ـ ق

1 ـ اگر در نماز باد معده از انسان خارج شود نماز و وضوی او باطل می شود گرچه
بسیار مختصر باشد ولی باید یقین داشته باشد، به وسوسه و خیال نباید اعتنا کرد.

2 ـ اگر انسان وضو گرفته و اکنون شک دارد که باطل شده است یا نه، می تواند
نماز بخواند.

3 ـ اگر کسی از شاخۀ درختان مردم، میوه خورده است، باید از آنها رضایت بطلبد
یا قیمت آن را بپردازد.

پاسخ به نامه ها

·       
شیراز ـ برادر، الف ـ د

پاسخ به سئوالهای شما در بخش استفتاء خواهد آمد ان شاءالله .

·       
تربت حیدریه ـ برادر، ع ـ ا ـ ر

1 ـ استعمال وسایل طرب و عیاشی در عروسی و غیره جایز نیست.

2 ـ تلاوت قرآن در هر وقت باشد خوب است.

* آباده فارس ـ برادر سید جلال رجائی رامشه

الطاف شما را نسبت به مجله می ستائیم . اگر امکان داشت، ان شاء الله به
پیشنهاد شما عمل می شود.

·       
جویبار ـ برادر، ذ ـ خ

1 ـ داستان تبشیع سلطان خدا بنده را در ص 356 کتاب قصص العلماء و همچنین در
کتاب روضات الجنات بخوانید.

2 ـ عکس شهید باید به تایید سپاه یا بنیاد شهید برسد.

* گلپایگان ـ برادر، م ـ گیلانی

آدرس خود را با ذکر مجدد سئوالها بنویسید تا پاسخ خصوصی داده شود.

·       
داراب ـ برادر ولی خسروی

خوردن آن محصولات اشکالی ندارد.

·       
اراضی اصفهان ـ برادر، ر ـ ز

1 ـ از دفتر استفتاء امام بپرسید.

2 ـ در واژه « عصر » در سوره ( والعصر ) احتمالهائی است: 1 ـ زمان حضرت
رسول«ص» 2 ـ نماز عصر 3ـ وقت عصر( بعدازظهر ) 4 ـ روزگار ( زمانه) 5 ـ در برخی
روایات است که مراد، زمان ظهور حضرت مهدی «عج» می باشد.

3 ـ برای فراگیری زبان عربی باید در یکی از مراکز آموزش زبان نام نویسی کنید و
درس بخوانید .

4 ـ کتب اربعه عبارتند از: کافی ـ تهذیب ـ استبصار ـ من لا یحضر الفقیه.

5 ـ ریختن آب از روی بدن شخص جنب بریدن انسان موجب جنایت نیست و غسل ندارد.

6 ـ پس از مرگ، مرحلۀ برزخ شروع می شود و انسان با آزاد شدن روحش، واقعیتها را
بی پرده می بییند و آنگاه نتیجه ای از اعمال خویش را مشاهده می کند.

* تهران ـ برادر محمد ـ ی

1 ـ ما آن حدیث را نیافتیم .

2 ـ در نماز می توان سوره والضحی و الم نشرح را با هم خواند ولی یکی از آنها
به تنهائی کافی نیست و باید براي هرکدام بسم الله مخصوص خود خوانده شود.

3- احکام توحيد قرآن لازم نيست رعايت شود بلکه بعضي از آن ها بی مورد و غلط
است و مدرکی ندارد و بلکه عمل کردن به بعضی از آنها در نماز موجب اشکال است. به
تحریر الوسیله مراجعه کنید.

4 ـ تمام آداب واجبه نماز در قضا باید رعایت شود.

5 ـ چنین چیزی نیست که خواندن ذکر در وقت برخاستن از سجده و غیره مبطل باشد،
بلکه ذکر خدا در هر جای نماز خوب است، ولی گفتن تکبیری که در حال نشستن وارد شده،
اگر آن را در حال برخاستن از سجده ـ به قصد ذکر وارد ـ بگوید اشکال دارد.

6 ـ گفتن « و تقبل شفاعته … » قبل از صلوات سهوا مبطل نیست.

7 ـ سهوا هر چه ذکر و قرآن در نماز اضافه شود اشکالی ندارد.

* خوزستان ـ برادر، ر ـ ع

1 ـ دروس حوزه مانند هر درس دیگر نیاز به استاد دارد.

2 ـ سلام بر هر مسلمانی مستحب است ولی معاشرت باید با افراد صالح باشد.

3 ـ تنها راه حل مشکل، ازدواج با یکی از آنها است که دارای شرایط اسلامی باشد،
بعد از آن هدایت کردن دیگران ممکن می شود.

* باختران ـ خواهر، ش ـ ر

1 ـ همان گونه که گفتیم غسل برای آن حالت لازم نیست، اگر توضیح می خواهید باید
آدرس بنویسید ضمنا احتمال است که این حالت علامت یک بیماری باشد، بهتر است شما به
پزشک مراجعه کنید.

2 ـ صبر کنید و از خدا کمک بخواهید.

3 ـ فرزند به هیچ وجه حق ندارد با سخن درشت یا صدای بلند با پدر و مادر صحبت
کند حتی اگر آنها سخن کفرآمیز بگویند تا چه رسد به دعواهای خانوادگی . انسان باید
کمال تواضع و فروتنی را نسبت به پدر و مادر داشته باشد.

* تهران ـ برادر، ع ـ پ

کسی که از اول بلوغ، از جنابت و کیفیت آن اطلاع نداشته و ملتفت نبوده که بپرسد،
گناهی مرتکب نشده است و ملتفت نبوده که بپرسد، گناهی مرتکب نشده است ولی باید
نمازهائی را که با آن حال خوانده قضا کند و اما روزه های او صحیح است و قضا و
کفاره ندارد.

·       
جبهه مهران ـ برادر محمدی . م

1 ـ دختر بالغی که پدر و جد پدری ندارد، هیچ کس بر او ولایتی ندارد حتی مادر
یا برادر بزرگتر و با هر کس که می خواهد می تواند ازدواج کند و اگر او را مجبور
کنند که با کسی ازدواج کند، آنعقد باطل خواهد بود .

2 ـ در رابطه با ازدواج و شرایط آن، مقاله ای در شماره 30 بخش انتقادها و
پیشنهادها داشتیم، مراجعه کنید .

3 ـ کسی حق ندارد نامه دیگری را باز کند و این گناه بزرگی است.

4 ـ جدا شدن از خانواده در صورت امکان و در شرایطی که ذکر کرده اید اشکالی
ندارد ولی فکر نمی کنید با جدا شدن شما، برادرها و خواهرهای کوچکترتان در شرایط
سخت تری قرار گیرند.

5 ـ زن برای بیرون رفتن از خانه فقط اجازه از شوهر باید بگیرد. سایر افراد
خانواده بر او ولایتی ندارند.

6 ـ شما نصیحت کنید و سعی کنید آنها را به نماز خواندن وادارید، اگر گوش
نکردند، آنها را به خدا واگذار کنید.

7 ـ بزرگتر بودن زن از شوهر اشکال ندارد.

8 ـ اگر خانواده به یکی از دو برادر نیاز دارند و بدون آنها وضع زندگی مختل می
شود، می توانند به نوبت به جبهه بروند.

* مشهد ـ خواهر، ن ـ م

( نام فامیلی شما را نیز احتیاطا مختصر نوشتیم، توجه داشته باشید) .

1 ـ دختر نمی تواند بدون اذن پدر به عقد کسی در آید ولو بالغ باشد ـ چه عقد
موقت و چه دائم ـ مگر در مورد خاصی که مکرر 
در همین بخش و در مقاله خاص ازدواج ( شماره 30 ) ذکر کرده ایم.

2 ـ عقد موقت مدتش که تمام شد یا شوهر بقیه مدت را بخشید، اثر آن تمام می شود
و طلاق یا امر دیگر برای بطلان آن لازم نیست.

3 ـ آن مطلب را لازم نیست به شوهر بگوئید و عقد صحیح است.

4 ـ خداوند توبه هر گنهکاری را ـ اگر واقعی باشد ـ می پذیرد ان شاء الله .
گناه هر چه بزرگ باشد، رحمت خداوند بزرگتر است.

* تهران ـ خواهر، خ ـ ا ـ ه

1 ـ آن رطوبت نجس نیست و غسل نمی خواهد وضو را هم باطل نمی کند .

2 ـ البته ممکن است زائل شده باشد ولی بعید به نظر می رسد. یا به پزشک مراجعه
کنید یا آدرس بدهید تا پاسخ خصوصی داده شود.

* بجنورد ـ برادر، ع ـ ص

1 ـ اگر آن پزشک نمی تواند معالجه کند، به پزشکان دیگر در همان جا یا در تهران
مراجعه کنید.

2 ـ شما در شرایطی که ذکر کرده اید، باید نماز را نشسته بخوانید و همراه داشتن
آن کیسه مانعی ندارد .

* اصفهان ـ برادر، ع ـ ر

آن گناه به آن ترتیب محقق نشده است و ازدواج هیچ اشکال ندارد.

·       
بهبهان ـ برادر، ک ـ ب

دختر خاله های شما با شما نامحرمند و همانطور که می دانید بجز صورت و دستها تا
مچ، هر جای دیگر از بدن و موهای آنها را نباید نگاه کنید. سعی کنید اطاق خود را
جدا سازید . ضمنا برادر خواندن و نان و نمک خوردن مانع ازدواج نیست بلکه این
بهترین و مناسبترین مورد است.

* نجف آباد ـ برادر، ع ـ ر

باید از مسئولین اجازه بگیرید.

·       
ارومیه ـ برادر غلامرضا باشی

آن حالت ضرری ندارد ولی افراط نکنید. دوست داشتن هم باید با میانه روی باشد.

·       
تهران ـ برادر دارنده اشتراک شماره 14346

سئوالتان را از دفتر استفتاء امام بپرسید. و در مورد پوسترها متاسفانه فعلا
موجود نیست.

·       
جبهه اهواز ـ برادر، ع ـ ر

اشکال ندارد.

·       
جاجرم ـ برادر امانی

1 ـ شرکت در نماز جماعت مشروط به عدالت امام است وگرنه جایز نیست.

2 ـ در نماز میت، عدالت امام جماعت معتبر نیست.

3 ـ حکم خدا است و چرا ندارد!

4 ـ در حکم خدا فرقی میان افراد نیست، اگر خلافی دیدید باید با ارائه مدرک به
مقامات بالاتر شکایت کنید.

* رودسر ـ برادر ایرج شریفی

مراد از آفریدن زمین و آسمان در شش روز، این معنی نیست که در ذهن ما است زیرا
اصلا قبل از پیدایش آسمان و زمین، روز و شب معنی ندارد بلکه مراد شش مرحله است . و
خداوند هیچگاه بی کار نیست و هیچ کاری برای او مشغله نیست و او را از کاری دیگر
باز نمی دارد و برای او زمان و مکان مطرح نیست. اینها همه چیزهائی هستند که ما
دراین جهان طبیعت به آن پایبندیم.

·       
باغک تنگستان ـ برادر نعمت الله بحرانی

1 ـ دست زدن به استخوان بی گوشت انسان میت غسل ندارد.

2 ـ پیروزی همت می خواهد نه آرزو. و شهادت سعادت است باید آن را از خدا
بخواهیم همچنانکه در دعاهای ماثوره از اهل بیت علیهم السلام آمده است.

* بابل ـ خواهر زهرا بهاور

1 ـ ما باید قرآن را همانگونه که نازل شده و اکنون در دست است بخوانیم .

2 ـ ادکلن نجس نیست و ریختن آن بر لباس اشکال ندارد.

3 ـ سئوال سوم را روشن تر بنویسد با ذکر آدرس تا پاسخ خصوصی داده شود.

4 ـ اگر امام زمان«ع» همه ما را بکشد، پس برای چه کسی می خواهد جامعه عدل بر
پا کند؟! و اما اینکه لشکر حضرت چه مقدار هستند، مساله روشنی نیست و 313 نفر که در
روایات آمده، احتمالا منظور اصحاب خاص آن حضرتند که از روز اول با او هستند.

5 ـ بر بهائی نباید سلام کرد و صحبت کردن در صورتی خوب است که امید هدایت او
باشد.

6 ـ با مکتب توحید تماس بگیرید.

7 ـ گوش دادن به موسیقی و آواز مناسب مجالس لهو و طرب حرام است به هر صورت
باشد.

* اصفهان ـ براد محمد علی حدیدیان

1 ـ آن پول خمس ندارد ولی آن صد تومان سود برای شما حرام است و در مورد این که
با این گونه پولها چه رفتاری باید کرد استفتاء می شود منتظر باشید.

2 ـ دست زدن به نام معصومین «ع» بدون وضو جایز نیست.

3 ـ مکروه یعنی عملی که انجام دادن آن گناه نیست ولی بهتر است که ترک شود.

4 ـ نماز صبح که امروز ـ مثلا ـ قضا شده است، بهتر است قبل از نماز ظهر خوانده
شود و لو نمازهای قضای دیگری بر ذمه او باشد.

* قائم شهر ـ برادر رجبعلی روزبه

برای رفتن به جبهه رضایت پدر و مادر شرط نیست

·       
چالوس ـ برادر هاشم ـ ت

1 ـ کتاب هدف زندگی تالیف استاد شهید مطهری را بخوانید.

2 ـ اگر امیدی به هدایت آن بهائی هست، رفت و آمد خوب بلکه شاید لازم باشد ولی
اگر امیدی نیست، دوستی با آنان جایز نیست.

منطقه جنگی سومار ـ برادر، ت ـ ک

متاسفانه پزشک نداریم که سئوالهای شما را پاسخ بگوید.

·       
برادر علی ـ م ـ ق

1 ـ اشکالی ندارد مخصوصا اگر ضرورتی باشد مانند مورد سئوال.

2 ـ نظیر آن نویسنده بسیارند که در راه خدمت به استعمارگران قلم به دست گرفته
و میان مسلمانان تفرقه می افکنند.

3 ـ از پیشنهاد شما تشکر می کنیم.

* اصفهان ـ برادر، س ـ م ـ م ـ ا

* شیراز ـ برادر، ک ـ ر

آن عمل حرام نیست.

·       
جبهه جنوب ـ برادر، ع ـ ک

آن حالت به هیچ وجه مانع ازدواج نیست، نگران نباشید.

·       
قاین ـ برادر سید محمد شفیعی

نمازهائی را که در آن حال خوانده اید، همه را باید قضا کنید.

·       
ملایر ـ برادر، ع ـ ر

 توبه کافی است و خداوند می بخشد ان شاء الله.

·       
بابل ـ برادر، ی ـ ا ـ ز

تمام آن نمازها را باید قضا کند.

·       
خراسان ـ برادر، ژ ـ ق

به رساله مراجعه کنید.

·       
اصفهان ـ برادر، پ ـ ک

آری! او می توانید خواهر آن دیگری را بگیرد ولی احتیاط در ترک آن است.

·       
بهشهر ـ خواهر، ن ـ م

آن عمل اشکالی ندارد و لازم نیست به او تذکر دهید. ما برنامه پاسخ خصوصی
داریم، اگر آدرس بنویسید در صورت لزوم پاسخ فورا داده خواهد شد.

·       
تهران ـ برادر، و ـ ا ـ ن

1 ـ به پزشک مراجعه کنید و به احتمال زیاد شما دچار وسواس هستید، اگر چند بار
به آن حالت اعتنا نکنید احتمالا برطرف شود .

2 ـ در صورتی که شرایط تبلیغ در آنجا برایتان فراهم شود، با رعایت شئون وحدت،
مطالب حق را بیان نمائید.

3 ـ آن که تا به حال به ما کمک کرده، خداوند متعال است و تا به آخر امیدی بجز
رحمت او نداریم.

* زنجان ـ برادر، ح ـ م

به پزشک روانشناس مراجعه کنید.

برادران

·       
تهران ـ حسین محولاتی * شیراز ـ محمد صادق سهرابی * فسا ـ ابراهیم علی زاده *
تهران ـ عبدالرضا پرنیان * اهواز ـ میرنورالدین آقا زاده * جزیرۀ مجنون ـ ذکر الله
توکلی * شیراز محسن عبدالیوسفی، مسعود عبدالیوسفی و محمد رضا ضایع * مبارکه ـ
ابراهیم ایرانپور * مشهد ـ حسن بربرزاده * گیلانغرب محمد خزائی * سبزاوار ـ محمد
تشکری و خواهر، ر ـ غ ـ ت از بهشتی شهر ورامین

از نامه ها، مقالات، اشعار، و پیشنهادهای شما عزیزان تشکر و سپاسگذاری می
کنیم. امید است بیش از این ما را مورد لطف قرار دهید.

 

/

انتقاد و پیشنهادها

اسراف و اقتار

خداوند در میان صفات بندگان خالص خود می فرماید: « والذین اذا انفقوا لم
یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما»[1] و
کسانی که در وقت انفاق نه اسراف می کنند و نه بخل می ورزند بلکه راهی میانه آنها
انتخاب می کنند. انفاق یعنی بذل و مصرف کردن مال چه در راه رفع حوائج خود باشد و
چه در راه کمک به دیگران . و اسراف به معنای تجاوز از حد متعارف و معقول است در هر
امری و بیشتر در مورد صرف مال گفته می شود. و اقتار به معنای امساک و بخل ورزیدن
است چه در مورد دیگران باشد و چه در مورد نیازهای خود انسان.

اقتصاد و میانه روی

این آیه شریفه که در ضمن آیاتی آمده است که صفات بندگان خدا ( عباد الرحمن )
را می شمارد، دعوت می کند همه انسانها را به اقتصاد در مصرف و میانه روی و اعتدال
در بکار گرفتن و استفاده کردن از نعمتهای الهی . زیرا این نعمتها برای همۀ افراد
انسان است و آنان که قدرت بدست آوردن مقدار زیادی از آنها را دارند اگر در مصرف
کردن آنها زیاده روی کنند، طبیعی است حق بیچارگانی که قدرت کافی برای تسلط بر آنچه
می خواهند ندارند، ضایع می شود و به مقدار ضرورت و حاجت نیز دست نخواهند یافت و
لذا امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: « ما جاع فقیر الا بما متع غنی » هیچ
مستمندی گرسنه نمی شود مگر در اثر خوشگذرانیهای ثروتمندان. و از سوی دیگر به مقدار
متعارف و مناسب باید از نعمتهای خداوند برخوردار بود و نباید بر خود و افرادی که
تحت تکفل انسانند در زندگی و معیشت سخت گرفت. این هر دو سوی افراط و تفریط در مصرف
از نظر قرآن نکوهیده است.

تبذیر و اسراف

در جای دیگر می فرماید: « و آت ذالقربی حقه و المسکین و ابن السبیل و لا تبذر
تبذیرا ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین و کان الشیطان لربه کفورا »[2]

حقوق خویشان و فقرا و درماندگان را بپرداز و از بیهوده پراکندن مال بپرهیز که
اینگونه افراد، برادران شیاطینند و با آنها همراهند و شیطان کسی است که به نعمت
پروردگار خویش کفر ورزید ( از قدرت خدادادی در راه باطل استفاده کرد) .

تبذیر در لغت به معنای پراکنده ساختن است و از این باب تخمی را که برای کشت می
پاشند بذر گفته می شود. ولی در مورد اموال، تبذیر تنها در موردی گفته می شود که
پراکنده ساختن بیهوده یا در راه فساد باشد. آیه مبارکه، مبذرین را برادران شیاطین
خوانده است، هر کدام از آنها برادری از شیاطین دارد همچنانکه در آیه دیگر هر
تبهکاری را قرین شیطانی دانسته است. و ظاهرا جمله آخر در مقام تعلیل است یعنی علت
و سبب این که مسرفان و مبذران برادران شیطانند این است که شیطان نعمت خدا را در
غیر مورد صرف نمود و بدان کافر شد و اینان نیز چنینند.

در روایات نیز تاکید بسیار بر اقتصاد و میانه روی در مصرف شده است.

از رسول اکرم «ص» نقل شده است که می فرمود: « الاقتصاد فی النفقة نصف المعیشة
» میانه روی در مصرف نصف بار زندگی را تامین می کند. و همچنین فرمود: « من قدر،
رزقه الله و من بذر، حرمه الله » کسی که اندازه گیری در مصرف داشته باشد خداوند او
را روزی دهد و کسی که تبذیر کند خداوند او را محروم سازد .

امیرالمومنین علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید: « کن سمحا و لا تکن مبذرا
و کن مقدرا و لا تکن مقترا» دست و دل باز باش اما تبذیر و ولخرجی نکن . و اندازه
گیر و حسابگر باش اما خسیس و کنسک مباش. و در روایتی از امام زین العابدین «ع» که
در بیان انواع گناهان آمده است، در ضمن گناهانی که موجب پرده دری ( انکشاف غطاء) و
رسوا شدن می شود چنین می فرماید: « والذنوب التی تکشف الغطاء، الاستدانه بغیر نیة
الاداء و الاسراف فی النفقة علی الباطل و البخل علی الاهل و الولد و ذوی الارحام و
…» [3]

از گناهانی که موجب رسوائی می شود، اسراف در مصارف بیهوده و ولخرجی و بخل و
خسیسی دربارۀ زن و فرزند و خویشان است. پس هر دو سوی افراط و تفریط  در این امر طبق این روایت یک نتیجۀ سوء دارد.

و از امام صادق به سند معتبر نقل شده است که فرمود: « ان القصد امر یحبه الله
عز وجل و ان السرف یبغضه حتی طرحک النواة فانها تصلح لشییء و حتی صبک فضل شرابک».

میانه روی امری است که خداوند آن را دوست دارد و اسراف را نکوهیده می داند حتی
در دور انداختن هستۀ خرما که آن نیز به کار می آید وهمچنین ریختن پس ماندۀ آب پس
از آشامیدن.

و در روایت دیگری از امام صادق«ع» نقل شده است که جماعتی در خدمت ایشان بودند
و ایشان دستور داد رطب ( خرمای تازه) آوردند، یکی از حاضرین هسته ها را دور می
ریخت امام صادق «ع » دست او را گرفت و گفت نکن که این از تبذیر است و خداوند فساد
را دوست ندارد. و در روایت دیگر فرمود: « ادنی الاسراف هراقة فضل الاناء و ابتذال
ثوب الصون و القاء النوی» یعنی کمترین اسراف ریختن پس مانده آب در ظرف و پوشیدن
لباس آبرومندانۀ بیرون در خانه و دور انداختن هستۀ خرما است.

مرز اسراف و میانه روی

نباید گمان شود که ا ین دقتها مبالغه است زیرا هستۀ خرما در آن زمان برای سوخت
مورد استفاده بوده و در جاهائی که دامداری باشد خوراک دام است و در چنین مواردی
بیرون انداختن آن اسراف خواهد بود. گرچه اکنون در شهرها معمولا آن را بیرون می
اندازند و اسراف شمرده نمی شود زیرا اکنون دیگر به کار نمی آید و با وضع فعلی اگر
بخواهند آن را مورد استفاده قرار دهند برای افراد خرج زیاد دارد و به قول معروف
آفتابه خرج لحیم می شود ولی در آن زمان چنین نبوده و در بسیاری از روستاها که خرما
در آنجا هست هم اکنون نیز ممکن است مورد استفاده واقع شود. پس اسراف در هر زمان و
مکانی فرق می کند. ریختن پس ماندۀ آب بر لب جوی آب اسراف نیست ولی در جاهای دیگر
اسراف است. حال با این دقتی که امام طبق این روایت معتبر در امر اسراف فرموده اند،
روش کنونی مصرف آب در شهرها و بخصوص در خانه توانگران را چه باید دانست؟! اگر آن
اسراف است این اسراف در اسراف است.

بلکه باید جامعه اسلامی به گونه ای تربیت شود که همان هسته خرما نیز در نظرش
ناچیز و حقیر نیاید و تا حد ممکن از آن استفاده کند. اکنون بشر متمدن می کوشد که
از کوچکترین آشغال بهره برداری کند زیرا آنچه ما به صورت آشغال روزانه صدها کامیون
به خارج شهر برده و به آتش می کشیم چیزی نیست جز همان مواد اولیه لازم برای زندگی
که به این صورت در آمده است. قطعاتی است از لاستیک و چرم و نایلون و پارچه و آهن و
مس و روی و چوب و کاغذ و و و … که هر کدام از اینها اگر جمع شود ثروت عظیمی است
که بدست ما نابود می گردد. اگر این کاغذهای باطله و روزنامه ها و مجلات و سایر
انواع کاغذی که دور ریخته می شود و در آخر به آتش کشیده می شود و تنها اثری که از
آن باقی می ماند آلوده کردن هوا است، اگر اینها همه گردآوری شود و دوباره خمیر
گردد و بصورت کاغذ جدید عرضه شود . چه تحول شگرفی در رفع نیاز کشور به کاغذ صورت
خواهد گرفت؟! و چقدر از صدور ارز به خارج و وابستگی کم خواهد شد؟! و همچنین سایر
مواد اولیه . بلکه از ته ماندۀ غذاها و موادی که با یک خمیر کردن یا ذوب کردن به
صورت مفیدی بر نمی گردد نیز استفادۀ تهیۀ کود می شود، بنابراین از هر نوع آشغال که
به نظر ما بیرون ریختنی است می توان استفاده کرد.

ما پیشنهاد می کنیم که دولت با یک برنامۀ منظم و حساب شده ای از مردم بخواهد
دو سطل آشغال برای منزل، مغازه، اداره، کارخانه و غیره قرار دهند که در یکی مواد
فاسد شدنی مانند ته ماندۀ غذا و مانند آن باشد و در دیگری چیزهائی که می تواند
مواد خام برای صنایع مختلف باشد جمع آوری گردد، مسلما در یک مدت کوتاه مقادیر
زیادی از این مواد اولیه بدست خواهد آمد با هزینه ای بسیار ناچیز.

توقع از جامعه اسلامی ایران

اسراف و اقتار در جامعۀ کنونی ما موارد بسیاری دارد که ما به بعضی از آنها
اشاره ای می کنیم تا برای عموم هموطنان عزیز تذکری باشد که مبادا از راه کفران
نعمت خدای نخواسته گرفتار غضب الهی شویم و چه بسیارند ملتها و امتهائی که به دلیل
اسراف و کفران نعمت مورد خشم خداوند قهار قرار گرفتند و نعمت از آنان سلب شد گرچه
ملت شریف ایران قدردان نعمتهای الهی هستند ولی هر چه کمال انسان ( چه فرد و چه
اجتماع ) در مرحله ای بالاتر و ایمان انسان محکم تر و معرفت و دانشش بیشتر باشد
سطح توقع از او بالاتر خواهد بود و اگر بعضی از جهات نسبت به جامعه هایی که از
آداب و سنن اسلامی دور هستند عیبی شمرده نشود ولی از جامعه ای مترقی و دانشمند و
پای بند به احکام دین و مذهب و سنت و سیرۀ رسول اکرم «ص» و اهل بیت عصمت علیهم
السلام و از مردمی که از هر علاقه ای از علایق دنیا در راه خدا و حق چشم می پوشند
عیب شمرده می شود. و این سطح توقع هم در جامعه بشریت است و هم در تاریخ انسان و هم
در پیشگاه الهی، اما در سطح جامعۀ بشر هم اکنون ملاحظه می کنیم که هر کار بزرگ و
هر فداکاری که در جامعه اسلامی و انقلابی ما مشاهده می شود برای همۀ جامعه ها و
ملتها الگو قرار می گیرد و از سوی دیگر هر عیب و نقص گر چه بسیار کوچک باشد زیر
ذره بین قرار داده می شود و دوست و دشمن آن را بزرگ می بینند در حالی که همان عیب
در جامعه های دیگر اصلا مورد توجه قرار نمی گیرد . اگر مسافری وارد فرودگاه ایران
بشود و با او بدرفتاری شود ( که متاسفانه گاهی می شود) آنقدر برای او غیر قابل
تحمل و دور از توقع است که گاهی فورا به فکر بلیط برگشت می افتد در حالی که ممکن
است رفتار بدتر از آن را در جاهای دیگر تحمل کند. بنابراین ما باید کوچکترین عیب
خود را قبل از دیگران زیر ذره بین قرار دهیم و در رفع آن کوشا باشیم.

و اما در تاریخ بشریت شک نيست همچنانکه فداکاریهای عظیم این ملت ثبت می شود
اشتباهات آن نیز برای عبرت آیندگان ثبت خواهد شد مخصوصا اگر این اشتباهات خدای
نخواسته موجب پی آمدهای ناخوش آیندی باشد.

و اما در پیشگاه الهی که همه می دانیم حسابگری هر انسان به مقدار تمام شدن حجت
بر او است. هر چه وسائل رشد فکری و تبلیغ دین و مذهب و دانش در جامعه بیشتر باشد
مسئولیت افراد به همان اندازه بیشتر خواهد شد و بی گمان، خداوند یک انسانی را که
در ایران ـ با دسترسی به مطمئن ترین منبع احکام الهی ـ زندگی می کند محاسبه ای
دقیق تر خواهد فرمود و او را بر هر اشتباه و لغزش مورد سرزنش یا عقوبت قرار خواهد
داد. در حدیث است که خداوند هفتاد گناه جاهل را می بخشد در حالی که هنوز از عالم،
یک گناه هم نبخشیده است. این علم و جهل، مراتب و درجات دارد؛ منظور از جاهل عوام
نیست و منظور از عالم نیز روحانی نمی باشد، بلکه در هر مسئله ای عالم و جاهل دارد
و آن هم به نسبتهای متفاوت.

بنابراین، باید ملت شریف ایران متوجه باشد که با پیشرفت دانش و تعالیم اسلامی
در جامعه مسئولیت افراد نیز بیشتر می شود. البته نباید تصور کرد که اگر چنین است
پس بهتر آن است که از دانش دور باشیم و تبلیغ احکام و معارف اسلامی نکنیم تا
مسئولیت کم شود! نه، چنین نیست.

آن جاهلی مسئولیت ندارد که حجت بر او تمام نباشد و همین قدر که مسئله به گوش
او خورد و احتمال عقلائی برای او پیش آمد، باید در پی تحصیل علم باشد و در روز
حساب از انسان سوال می شود که چرا چنین کردی و چرا چنان نکردی و چون جهل را عذر
قرار دهد به او گفته می شود: « هلا تعلمت » چرا یاد نگرفتی ؟ انسان به دلیل عقلش
مسئولیت دارد، نمی تواند سر در لاک خود فرو برد و بگوید من نمی دانم، پس مسئول
نیستم .

اسراف در آب

باز گردیم به اصل مطلب که بیان موارد اسراف در جامعه کنونی ما است:

1 ـ یکی از موارد اسراف در شهرها و بخصوص در خانه های توانگران، مصرف آب است.
آب، این ماده حیاتی که در طول تاریخ همیشه فکر و نیروی بشر را به سوی خود جلب کرده
است و نه تنها بشر که حیوانات نیز همیشه سرگردان آنند. تمدن بشریت همیشه گرداگرد
آب بوده است. هر کجای زمین که آب مورد نیاز بشر وجود داشته باشد شهرها و روستاها
ساخته می شود. به نقشه نگاه کنید هر جا از کثرت جمعیت و به هم پیوستن آبادیها سیاه
شده است بدانید در آنجا آب هست. شاید بسیاری از شهرنشینان جوان هنوز هم متوجه
نباشند که این آب که بدین فراوانی و آسانی در دسترس است چه نعمت بزرگی است، اگر از
پدرها و مادرها بپرسند که در گذشته برای آب آشامیدنی یا شستن چه رنجهائی متحمل می
شدند و اگر به روستاهائی که در حاشیه کویر و در استانهای کم آب قرار دارد سفری
کنند قدر این آب را خواهند دانست و آن وقت است که می پذیرند: ریختن پس ماندۀ آب در
لیوان نیز اسراف و تبذیر است . اگر هر کدام از ما وقتی شیر آب را با شدت هر چه
تمام تر و با نهایت بی اعتنائی باز می کنیم و در موارد بیهوده مصرف می کنیم یا در
موارد لازم، بدون ملاحظه مقدار نیاز، این نعمت خداداد را بیش از اندازۀ لازم
سرازیر چاه یا جوی می کنیم اگر در آن وقت متوجه باشیم که بسیاری از هموطنان ما در
روستاها و شهرهای کوچک از داشتن یک شیر آب بهداشتی نیز محرومند و اگر متوجه باشیم
که رسیدن آب بدست ما چقدر برای دولت هزینه دارد ـ آن هم از مالی که متعلق به همه
افراد ملت است ـ بدون شک اگر ذره ای بیداری وجدان داشته باشیم شیر آب را کم تر باز
می کنیم. و اگر آنهائی که در شمال شهر تهران استخرهای بزرگ را هر روز پر می کنند و
پس از یک روز خوشگذرانی آبها را سرازیر چاه می سازند، اگر متوجه باشند که با آن
باز کردن شیر بزرگ از رسیدن آب به آن هم وطنی که در پائین شهر باید از شیر خیابان
برای آب آشامیدن ظرفهای خود را پر کند جلوگیری می کند؛ قطعا می پذیرد که این کار
خلاف وجدان پاک انسانی است و دولت حق دارد از این کار جلوگیری کند.

پیشنهاد ما در این زمینه این است که دولت برای آب نیز مانند برق نرخ تصاعدی
قرار دهد و تا اندازه ای که معمولا در خانه ها مصرف می شود به نرخ معمولی باشد در
صورت تجاوز از آن مقدار، نرخ را بالا ببرند و همچنان در تصاعد باشد تا از این
اسرافها و ظلمها جلوگیری شود و اگر این هم مفید واقع نشد می تواند دولت اخطار کند
که اگر کسی مصرف را به آن حد برساند که موجب ضرر بر سایرین بشود آب او قطع مي
گردد. کساني که مي خواهند روزانه استخر خود را پروخالي کنند از آب چاه استفاده
کنند در حکومت عدل اسلامی قابل تحمل نیست که اکثریت ساکنین یک شهر از آب ضروری خود
محروم بمانند برای اینکه ناز پرورده ها می خواهند هر روز در استخر آب تنی کنند یا
مسابقۀ شنا!

در اینجا باید اشاره ای کنیم به موارد تفریط در مصرف آب که البته غالبا منشا
آن جهالت و نادانی یا تنبلی است . افرادی که نه ملاحظه طهارت و پاکی می کنند و نه
نظافت و تمیزی چه از نظر بدن و لباس و چه از نظر خوراک، با اینقدر تاکید بر لزوم
شستن میوه و سبزیجات از سوی شارع مقدس و مسئولین بهداشت، بسیار دیده می شود که
افرادی میوه را نشسته می خورند. از نظر بهداشت عمومی مسئله ای که باید مورد توجه
قرار گیرد، نظافت مراکز تامین غذای عمومی است مانند چلوکبابیها، قنادیها،
نانوائیها، لبنیاتیها، آب میوه فروشیها و غیر ذلک . بسیار دیده شده است که شاطر
نانوا با دستی که کفش خود را اصلاح می کند بدون اینکه بشوید مشغول تهیۀ نان می
شود! در اینجا نیز باید دولت نظارت بهداشتی شدید بر همۀ مراکز تهیه و تولید مواد
غذائی داشته باشد، متاسفانه باید گفت در کشورهائی که خیلی از ایران از نظر تمدن
عقب مانده ترند اصل بهداشت عمومی و بخصوص در مورد مواد غذائی بیشتر ملاحظه می شود.
باید از تولید بسیاری از مواد غذائی که معمولا کودکان مشتری آنها هستند مانند کشک
و قارقروت، لواشک، تمر هندی و و و … از چیزهائی که خود سازندگان آنها حکایتها در
آلودگی این مواد نقل می کنند و همچنین از فروش آنها شدیدا جلوگیری شود. دولت مسئول
بهداشت عمومی و بخصوص کودکان است. و در مراکز تهیه و تولید مواد غذائی باید
دستورالعمل بهداشتی از سوی مراکز بهداشت کشور وجود داشته باشد و شدیدا متخلفین
مورد مجازات واقع شوند. متاسفانه باید گفت بعضی از آب میوه فروشیها حتی یک شیر آب
هم ندارند و با یک گاری و سطل آب باعث انتقال بسیاری از بیماریها می شوند. به هر
حال سخن در این زمینه بسیار طولانی است و فعلا مورد بحث در این مقاله نیست و این
تذکر فقط برای بیان مورد تفریط در مصرف آب بود که خود نیز رشته ای است که سر دراز
دارد .

ادامه دارد

 



[1]  فرقان ـ 67

/

پاسداران بزرگ اسلام

حاج شیخ عبدالکریم حایری بنیانگزار حوزه علمیه قم

سید محمد جواد مهری

این بار سخن از رادمهری بزرگ است که ارزنده ترین خدمت را در زمان خود به اسلام
و روحانیت نموده است و خبر غیبی امامان معصوم «ع» را در مورد قم، تحقق عینی بخشیده
است و سنتی را احیاء کرده است، که تا قیام قیامت، نام نامیش در تمام اوساط علمی به
بزرگی و عظمت برده می شود چرا که آن بزرگوار، بنیانگزار حوزه علمیه پربار قم می
باشد. از این رو، هر چه این حوزه دانشجوی دینی بپروراند و هر چه در گوشه گوشه
مدرسه هایش از علوم آل محمد بحثی به میان آید، در اجر و مزد آنان، بی هیچ گمان،
این مرد فراز پایه سهیم است.

بیوگرافی آیت الله حایری

آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حایری فرزند مرحوم محمد جعفر مهرجردی در سال 1276
در میبد یزد چشم به دنیا گشود. پدر وی کشاورزی پرهیزکار و پارسا بود . حاج شیخ،
مقدمات و سطوح را نزد علمای معاصر خود در یزد فرا گرفت، از آن پس برای ادامۀ
تحصیل، راهی عتبات مقدسه شد و از محضر اساتید بزرگی همچون سید محمد فشارکی
اصفهانی، میرزای شیرازی، شیخ فضل الله نوری و میرزا ابراهیم محلاتی در حوزه علمیه
سامرا به فراگیری فقه و اصول پرداخت . و پس از مهاجرت مرحوم آیت الله فشارکی به
نجف اشرف، با استاد خود به نجف آمد و از محضر وی بالاترین بهره ها را برد تا اینکه
آن بزرگوار به دیار ابدیت پیوست، حاج شیخ در مجلس درس آخوند خراسانی«ره» حضور یافت
و مدتی از محضر پرفیض ایشان نیز بهرمند شد.

پس از چندی، ـ با اینکه مرحوم آخوند نیز رهبری شیعیان را به عهده داشت ـ به
کربلا مشرف می شود و در آنجا حوزه تدریس بر قرار می کند و به پرورش و تربیت طلاب و
دانش پژوهان می پردازد.

هجرت به اراک و قم

در سال 1332 هجری قمری بنا به دعوتی که از ایشان شده بود، به اراک مهاجرت کرده
و در آن جا حوزه ای بنیانگذاشتند و مدت 8 سال در آنجا به پرورش فضلا و طلاب
پرداختند. در فاصله این مدت، برای زیارت حضرت معصومه«ع»، سفری به قم می کنند که در
همین مسافرت، بحث از ماندن ایشان و تاسیس حوزه قم به میان می آید ولی برای ایشان
تا اندازه ای مشکل می نمود که حوزه را از اراک انتقال دهند ولی با اصرار علما و از
جمله مرحوم آیت الله بافقی که ایشان را به روایتهای امامان تذکر می دهند و اینکه
در آخر الزمان، قم مرکز علم و دانش خواهد شد و چه بهتر که توسط شما انجام گیرد،
ایشان موافقت می کنند ولی برای اطمینان خاطر، بنا را بر استخاره می گذراند، این
قسمت از آیه می آید: « … و اتونی باهلکم اجمعین» خود و تمام خانواده و فامیل به
اینجا بیائید. آیه را که برای مردم تلاوت می کنند، موج شادی و خرسندی در بین آنان
پیدا می شود، و به انتظار آن روز فرخنده می نشینند.

تاسیس حوزه علمیه قم

در سال 1340 هجری قمری، رسما حوزه علمیه قم، توسط آیت الله حایری در شرایطی
بسیار سخت تاسیس می شود . در زمان آن بزرگوار، حوادث و رویدادهای مهمی در حوزه رخ
می داد، که اگر الطاف خداوند و پشتکار و همت والای ایشان نبود، بی هیچ گمان  نشان و اثری از آن نمی ماند . شاید امروز که ما
تاریخ آن زمان را می خوانیم، به عمق فاجعه هائی که رضاشاه برای انحلال حوزه بوجود
آورد پی نبریم ولی آنان که با چشم خود شاهد آن جنایتها بودند، می دانند چه دوران
سختی بر اسلام و روحانیت گذشت و حاج شیخ در آن دوران دوران خفقان، با استقامت، هوشیاری،
پایداری و خون دل، حوزه را حفظ کردند که امروز آثار آن خدمتهای بسیار ارزنده را
همگان می بینند.

خوانندگان عزیز همواره از زبان امام بزرگوارمان، اوضاع آن زمان را شنیده اند
که طلبه ها از ترس مامورین مجبور بودند هر روز صبح از مدرسه بیرون آمده درس و بحث
را در خارج از شهر بگذرانند و آخر شب برای استراحت به مدرسه باز گردند. با چنین
وضعیتی طلاب زندگی کردند و حوزه را احیا نمودند. اعلان اتحاد شکل از سوی حکومت
وقت؛ چیزی جز نبرد با مکتب امام صادق «ع» نبود، که هر چند گاه یکبار به مدرسه ها
یورش می بردند و عمامه ها را از سر طلاب برداشته و چه اهانتها که نمی کردند و بدون
شک تمام اینها، قلب مبارک حاج شیخ را جریحه دار می کرد ولی چون، حوزه جدید التاسیس
بود، چاره ای جز صبر و تحمل نداشت.

کشف حجاب

چندی از توطئه اتحاد شکل نمی گذشت، که برنامه کشف حجاب و اهانت به نوامیس
مسلمین از طرف مزدوران رضا خانی به اجراء درآمد.

نوشته اند: هنگامی که آیت الله حایری از این توطئه بسیار خطرناک آگاه شدند،
بقدری برآشفتند که با اضطراب و نگرانی فزون از حد، اشاره به رگهای گلوی خود می
کنند و می فرمایند:

« تا پای جان باید ایستاد و من هم می ایستم! ناموس است، حجاب است، ضروری دین و
قرآن است.»

آن بزرگوار برای اتمام حجت ـ با اینکه از پستی و رذالت فوق العاده رضاخان آگاه
بودند ـ ناچار تلگرافی برای او می فرستند که با ملاحظه آن ، در آن دوران سکون و
سکوت مرگبار، بسیار شدید و قاطع می نماید:

« … بنده با اینکه تا کنون در هیچکاری دخالت نداشتم، اکنون می شنوم اقدام به
کارهائی می شود که مخالفت صریح با طریقه جعفریه و قانون اسلام دارد، که دیگر
خودداری و تحمل برایم مشکل است.» الاحقر عبدالکریم الحایری

علاقه به اهل بیت

هر چه شناخت انسان، بیشتر باشد علاقه اش بیشتر است. آری! هر چه معرفت و شناخت
ما نسبت به اهل بیت پیامبر علیهم السلام زیادتر شود، بدون شک ، محبت و ارادت ما
بیشتر خواهد شد ولی رسیدن به مقام والای شناخت برای کمتر کسی میسر است، و مرحوم
حاج شیخ از جمله کسانی بود که بقدری به اهل بیت عشق می ورزید که با ذکر نام امام
حسین، اشک از دیدگانش جاری می شد. بالاتر اینکه همیشه قبل از شروع درس، دستور داده
بود، چند دقیقه روضه بخوانند و پس از آن به منبر رفته، مشغول تدریس می شد. گاهی در
ایام عاشورا خود آن مرحوم، میان عزاداران می رفت و مرثیه می خواند .

از جمله عزاداریهائی که ایشان در ایران بنا نهادند، عزاداری فاطمیه در ماه
جمادی الثانی بود که قبل از ایشان در ایران رسم نبود، و ایشان این سنت حسنه را
رایج کرده و همواره در ایام فاطمیه دوم، توسط ایشان مجلس روضه خوانی در مدرسه
فیضیه بر قرار می شد.

خدمات ارزنده آیت الله حایری

آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حایری، نه تنها به طلاب و حوزه علمیه رسیدگی می
کرد بلکه همواره در فکر بینوایان و مستمندان بود و از احوال آنان جویا می شد و به
افراد ناتوان و نادار شهریه می داد و شبهای عید به فقرا عیدانه می داد.

یکی از سالهائی که قحطی آمده بود، و فقرا در سختی زیاد به سر می بردند،
دارالاطعامی را تاسیس کرد که فقرا را مرتب اطعام می کرد و از بی نوائی می رهانید.

از جمله خدمات ارزنده ایشان اینکه مریضخانه ای برای بهداشت بیچارگان و فقرا
تاسیس کرد و مرحوم سیدالاطباء کهکی را برای معالجه بیماران برگزید. پس از چندی که
پولی توسط برخی اهل خیر جمع شده بود، به پیشنهاد حاج شیخ، به ساختن بیمارستان
فاطمی مشغول شدند و کلنگ اول را خود ایشان با دست مبارکش بر زمین زد.

از آثار دیگر ایشان، ساختن قبرستان نو در کنار رودخانه بود. و همچنین به علت
خرابی ساختمان دو مدرسه فیضیه و دارالشفاء به تعمیر این دو مدرسه علمیه پرداخت، و
کتابخانه مدرسه فیضیه را نیز بنیانگذاشت.

جالب اینجا است که بدانیم این بزرگمردی که آن همه خدمات شایان و قابل تقدیر را
در زمان حیات خویش انجام داد، پس از وفات، تمام اثاثیه او به 1500 تومان نمی رسید
و از سوئی دیگر مبالغی مدیون بود که با وجود آن همه پول سهم امام که توسط ایشان
پرداخت می شد، حاضر نبود، دیون خود را از بیت المال بپردازد . و هنگامی که
طلبکاران از این مطلب آگاه شدند، تمام دیون خود را به آن بزرگوار بخشیدند.

شاگردان آیة الله حایری

بی گمان، برجسته ترین و مهم ترین خدمات آن فقیه معظم، تاسیس حوزه علمیه قم و
تربیت شاگردانی والا مقام است که برخی از آنان، از جزو مجتهدان نامی معاصر و یکی
از آنها افتخار عالم تشیع، سرور سروران زمان، حضرت امام خمینی روحی فداه می باشند
که همواره امام، ایشان را به نام « شیخ ما» یا « استاد ما» یاد می کنند.

در هر صورت، شاگردان برجسته ایشان از 80 تن متجاوزند که ما تنها چند نفر از
آنان را نام می بریم گر چه همین بس که گفته شود، امام بزرگوار یکی از شاگردان
ایشان است و خود واحد کالالف است ولی در هر حال علمای زیادی از محضر پر فیض او استفاده
کرده اند که بیشتر آنها مجتهدین نام آور می باشند؛ نام برخی از آنان را در اینجا
یاد آور می شویم:

1 ـ حاج آقا روح الله کمالوند.

2 ـ سید ابوالحسن رفیعی .

3 ـ آخوند ملاعلی همدانی .

4 ـ سید محمد رضا گلپایگانی .

5 ـ سید یحیی یزدی .

6 ـ سید شهاب الدین نجفی مرعشی .

7 ـ سید احمد لواسانی .

8 ـ سید احمد زنجانی .

9 ـ سید صدر الدین صدر.

10 ـ سید محمد حجّت.

11 ـ میرزا هاشم آملی .

12 ـ سید محمد داماد یزدی .

13 ـ فاضل لنکرانی .

14 ـ سید مهدی انگجی.

15 ـ سید محمد حسن مدرسی .

وفات آیة الله حایری :

حضرت آیة الله حایری پس از خدمات ارزنده و آثار باقیه ای که از خود بجای
گذاشتند، و تحمل آن همه رنجها، سختی ها، ناملایمات و مصایب توانفرسا، دچار ضعف و
کسالت شده و سرانجام، در شب هفدهم ذی القعده 1355 هجری قمری با 83 سال عمر، در قم
به خدای خودپیوست . مردم قم با شنیدن این خبر تاسف انگیز، شیون کنان به خیابانها
ریختند و با گریه و زاری جنازه آن بزرگمرد پارسا را ـ پس از تشییع ـ در جوار حضرت
معصومه علیها سلام به خاک سپردند.

 

/

تفسیر قانون اساسی

حجت الاسلام یحیی سلطانی

بسم الله الرحمن الرحیم

اصل اول :

« حکومت ایران جمهوری اسلامی است که ملت ایران بر اساس اعتقاد دیرینه اش به
حکومت حق و عدل قرآن در پی انقلاب اسلامی پیروزمند خود به رهبری مرجع عالیقدر
تقلید آیت الله العظمی امام خمینی در همه پرسی دهم و یازدهم فروردین ماه یکهزار و
سیصد و پنجاه و هشت هجری شمسی برابر اول و دوم جمادی الاولی سال یکهزار و سیصد و
نود و نه هجری قمری با اکثریت 2/98% کلیۀ کسانیکه حق رای داشتند به آن رای مثبت
داد».

در این اصل دو نکته قابل توجه است: نکته اول این است که از این اصل استفاده
میشود که : حکومت جمهوری اسلامی حکومت حق و عدلی است که قرآن مجید آنرا خواسته است
و نکته دوم جمع بین جمهوری و اسلامی است که بایستی به توضیح این دو نکته بپردازیم.
اما توضیح نکته اول پس از شرح و تفسیر اصول قانون اساسی روشن میگردد که باید منتظر
باشیم تا انشاء الله بحث به پایان برسد و اینک توضیح نکته دوم:

حکومت جمهوری :

در میان انواع حکومت ها سه نوع آن بیشتر رایج است و معمولا در نوشته ها همین
سه نوع است که محور بحث قرار میگیرد:

1 ـ حکومت استبدادی : و آن این است که یک نفر بتنهائی و بدون هیچ قانون حکومت
کند و بدون قاعده هر چیزی را مطابق اراده و هوی و هوس خود انجام دهد.

2 ـ حکومت مشروطه: و آن این است که یکنفر حکومت کند ولی بوسیله و تحت سلطۀ
قوانین ثابت و معین .

3 ـ حکومت جمهوری : و آن حکومتی است که تمام یا قسمتی از ملت زمام امور را
بدست داشته باشد ( روح القوانین).

حکومت ایران از نوع حکومت جمهوری است زیرا طبق قانون اساسی، امور کشور به  اتکاء آراء ملت اداره میشود.

در این حکومت حاکم و فرمانفرما ملت است همانطوری که فرمانبردار نیز خود ملت
است.

در اصل ششم قانون اساسی میگوید: « در جمهوری اسلامی ایران امور کشور باید به
اتکاء آراء عمومی اداره شود از راه انتخابات: انتخاب رئیس جمهور، نمایندگان مجلس
شورای ملی اعضای شوراها و نظائر اینها یا از راه همه پرسی در مواردی که در اصول
دیگر این قانون معین میگردد».

در اصل هفتم میگوید: « شوراها: مجلس شورای ملی، شورای استان، شهرستان، شهر،
محل، بخش روستا، و نظائر اینها ازارکان تصمیم گیری و ادارۀ امور کشورند».

چون حکومت ایران حکومت مردم بر مردم است و زمام امور به دست خود مردم سپرده
شده، جمهوری است و چون طبق اصل پنجم قانون اساسی ولایت فقیه را پذیرفته و طبق اصل
چهارم کلیه قوانین آن باید بر اساس قوانین اسلام باشد، اسلامی است. بنابراین
جمهوری اسلامی حکومتی است با دو ویژگی و بهمین علت جمهوری اسلامی نامیده شده است.

چرا جمهوری و چرا اسلامی

همانطوری که در اصل پنجاه و ششم قانون اساسی آمده است: « حاکمیت مطلق بر جهان
و انسان از آن خدا است و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است» و
هیچکس نمی تواند این حق را به خود اختصاص دهد و زمام حکومت را در دست بگیرد و این
تودۀ ملت است که باید سرنوشت خود را بدست گیرد و امور کشور خود را اداره نماید. از
این جهت ملت نوع حکومت را جمهوری اعلام نموده است تا همۀ مردم از راه انتخابات به
سرنوشت خود حاکم باشند و از طرفی ملت ایران، مسلمان است و دین اسلام را کاملترین
ادیان و ناسخ همۀ آنها شناخته و آنرا پذیرفته است و طبق آیات و احادیث فراوان ـ که
در آینده قسمتی از آنها را مورد بحث قرار میدهیم ـ اسلام کلیۀ قوانینی را که مورد
احتیاج بشر بوده آورده است و مسلمان، موظف است در همۀ شئون زندگی خود همان قوانین
را بکار گیرد، و چون در نظام حکومت اسلام، امامت یک اصل اساسی است و نیابت آن در
زمان غیبت ولی عصر «عج» به دست ولایت فقیه است از این رو، در حکومت اسلامی ایران،
ولایت فقیه پذیرفته شده و به تعبیر دیگر: پذیرفتن اصل امامت و حاکمیت قوانین کافی
و مترقی اسلام که هر دو وظیفۀ دینی مسلمان ایرانی است، حکومت جمهوری را به صورت
اسلامی درآورده و ملت ایران، حکومت را با این دو ویژگی و با همین نام تایید و
تثبیت نموده است.

اصل دوم :

« جمهوری اسلامی، نظامی است بر پایۀ ایمان به: 1 ـ خدای یکتا( لااله الاالله)
و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر امر او 2 ـ وحی الهی و نقش
بنیادی آن در بیان قوانین 3ـ معاد و نقش سازندۀ آن در سیر تکاملی انسان بسوی خدا 4
ـ عدل در خلقت و تشریع 5 ـ امامت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب
اسلام 6 ـ کرامت و ارزش والای انسان و آزادی توام با مسئولیت او در برابر خدا که
از راه: الف ـ اجتهاد مستمر فقهای جامع الشرایط بر اساس کتاب و سنت معصومین سلام
الله علیهم اجمعین ب ـ استفاده از علوم و فنون و تجارب پیشرفته بشری و تلاش در
پیشبرد آنها ج ـ نفی هر گونه ستمگری و ستم کشی و سلطه گری و سلطه پذیری، قسط و عدل
و استقلال سیاسی و اقتصادی و  اجتماعی و
فرهنگی و همبستگی ملی را تامین میکند».

در تفسیر اصل فوق در سه مورد باید بحث خود را دنبال کنیم: مورد اول اینکه چرا
این شش چیز که در اصل یاد شده آمده پایه و اساس برای نظام جمهوری اسلامی قرار
گرفته است. مورد دوم اینکه چرا در این نظام بر اجتهاد مستمر فقهاء و استفاده از
تجارب دیگران و نفی سلطه گری و سلطه پذیری تکیه میشود، مورد سوم اینکه چگونه این
نظام با تکیه بر امور یاد شده می تواند استقلال را در همۀ شئون تامین نماید.

بحث در مورد اول:

نظام جمهوری اسلامی ایران نظامی است الهی و یکتاپرستی و ایمان به اصل ( لااله
الاالله ) مهمترین پایه و اساس همۀ ادیان الهی بوده است. قرآن مجید عده ای از
پیغمبران را یاد نموده و به رسالت آنها اشاره فرموده است و در ضمن بیان رسالت آنها
قبل از هر چیز این جمله را فرموده که آنها بر حسب رسالتی که داشتند بقوم خود
میگفتند: « اعبدوا الله مالکم من اله غیره» خدا را پرستش کنید زیرا غیر از او
معبودی برای شما نمیباشد. همۀ انبیای خدا روی این اصل تکیه داشتند و رسالت آنها
این بود که مردم را به یکتا پرستی دعوت کنند و آنها را از شرک دور نمایند. ما در
مقدمۀ این تفسیر به این مطلب اشاره کرده ایم و آنرا تکرار نمی کنیم. خوانندگان
عزیز به آیات 59 و 64 و 73 ـ 85 از سورۀ اعراف که دربارۀ رسالت حضرت نوح و حضرت
هود و حضرت صالح و حضرت شعیب سخن میگوید مراجعه فرمایند و در نظام توحیدی قرآن
حاکمیت مطلق از آن خدا است و قرآن مجید در آیات متعدد با تعبیر ـ « له الحکم » حکم
مخصوص خدا است و « ان الحکم الا لله » نیست حکم مگر برای خدا ـ حکومت را مخصوص
بخدا و در انحصار حضرت حق دانسته است .

( رجوع شود به آیات 88 از سوره قصص و 57 از سورۀ انعام و 40 و 67 از سورۀ
یوسف) .

و بر طبق احادیث وارده در اسلام قانونگذاری حق خداوند است و قوانین اسلام کلا
بوسیلۀ خداوند تشریع شده و توسط وحی به رسول اکرم ابلاغ گردیده و آن حضرت در
اختیار مردم قرار داده است و هیچ فردی حق ندارد قوانین اسلام را کم و زیاد نماید و
یا با رای و سلیقۀ خود در آنها دخل و تصرف کند. روایاتی که از مجموع آنها مطالب
یاد شده استفاده میشود، چند دسته هستند.

دستۀ اول : روایاتی که میگوید کلیه قوانینی که مورد احتیاج بشر بوده است تشریع
شده و در کتاب و سنت آمده است.

دستۀ دوم : روایاتی است که میگوید این قوانین باید تا قیامت محفوظ بماند.

حماد از امام صادق « ع » نقل میکند که فرمود: « ما من شیی ء الا و فیه کتاب او
سنة » هیچ چیزی نیست مگر اینکه دربارۀ آن کتابی و یا سنتی آمده است یعنی هیچ حکمی
نمانده مگر اینکه در کتاب و یا سنت بیان شده است. و محمد بن قیس از امام باقر «ع»
نقل کرده که فرمود: « ان الله تبارک و تعالی لم یدع شیئا یحتاج الیه الامة الا
انزله فی کتابه و بینه لرسوله » خداوند تبارک و تعالی هیچ چیزی را که امت به آن
نیاز دارد فرو گذار نکرده مگر اینکه آنرا در کتاب خود نازل نموده و برای رسول خود
بیان فرموده است ( اصول کافی ج 1 ص 59 )

و معلی بن خنیس از امام صادق«ع» نقل کرده که فرمود: « ما من امر یختلف فیه
اثنان الا وله اصل فی کتاب الله عز و جل » نیست امری که دو نفر در آن اختلاف
نمایند مگر اینکه برای (حل) آن اصلی در کتاب خدای عز و جل موجود است.( اصول کافی ج
1 ص 60 )

از زراه نقل شده که او گفت: از امام صادق«ع» دربارۀ حلال و حرام سوال نمودم،
حضرت فرمود: حلال محمد «ص» تا قیامت همیشه حلال است و حرام او همیشه تا قیامت حرام
است و غیر از آن احکام حکم دیگری نمی باشد و غیر از آن حضرت، پیغمبر دیگری هم
نمیاید ( که احکام را تغییر دهد) . « عن زراه قال: سالت ابا عبدالله عن الحلال و
الحرام فقال: حلال محمد حلال ابدا الی یوم القیامة و حرامه حرام ابدا الی یوم
القیامة لا یکون غیره و لا یجیی ء غیره. ( اصول کافی ج 1 ص 58 )

دستۀ سوم : روایاتی است که از بدعت گذاری و آوردن قانون جدید بنام اسلام نهی
فرموده است. از امام صادق «ع» نقل شده که رسول خدا «ص» فرمود: هر بدعتی گمراهی است
و هر گمراهی به آتش دوزخ منتهی میگردد « قال رسول الله کل بدعة ضلالة و کل ضلالة
فی النار» از قول امام باقر «ع» نقل شده که آنحضرت فرمود: امیرالمومنین «ع» برای
مردم خطبه ای خواندند و در ضمن آن خطبه فرمودند « ایها الناس انما بدء و قوع الفتن
اهواء تتبع و احکام تبتدع یخالف فیها کتاب الله » ( اصول کافی ج 1 ص 54 ) ای مردم
آغاز وقوع فتنه ها هنگامی است که از هواهای نفسانی پیروی شود و احکام ( و قوانینی
) تازه و نو روی کار بیاید که با کتاب خدا مخالف باشد. در این خطبۀ شریف که ذیل
آنرا جهت رعایت اختصار نقل نکردیم، علی «ع» از پیدایش افکار التقاطی و آمیختن حق
با باطل ابراز نگرانی فرموده و به مردم هشدارها داده است. و در ضمن، روایت دیگری
که از ابن محبوب نقل شده آمده است که امیرالمومنین «ع» فرمود : یکی از مبغوضترین
خلق در نزد خداوند مردی است که بدعتی را در بین مردم گذارده ( و قوانینی را بنام
اسلام در بین مردم نشر داده) و به آن دل خوش نموده است این شخص باعث گمراهی پیروان
خویش است و گناهان آنها بر دوش این شخص حمل میگردد. ( اصول کافی ج 1 ص 55 )

دسته چهارم : روایاتی است که از اعمال سلیقه شخصی و اظهار نظر در احکام خدا و
آرایش احکام با فلسفه بافی ها از روی فکر محدود بشری نهی نموده است. از یونس بن
عبدالرحمن نقل شده که او گفت: « قلت لابی الحسن الاول بما اوحد الله ؟ فقال یا
یونس لا تکونن مبتدعا من نظر برایه هلک و من ترک اهل بیت نبیه ضل» ( اصول کافی ج 1
ص 73 ) به امام هفتم عرض کردم بچه وسیله خدا را به یگانگی بپرستم فرمود: بدعت گذار
مباش هر کس به رای و سلیقه خود نگاه کند تباه گردیده و هر کس اهل بیت پیغمبر خود
را رها کند گمراه شده است. و از امام باقر نقل شده که فرمود: « من افتی الناس
برایه فقد دان الله بما لا یعلم و من دان الله بما لا یعلم فقد ضاد الله حیث احل و
حرم فیما لا یعلم » هر کس به رای خویش برای مردم فتوی دهد با چیزی که نمیداند دین
داری و خدا پرستی کرده است و کسیکه ندانسته خداپرستی کند با خدا مخالفت و ضدیت
کرده زیرا آنچه را ندانسته حلال و حرام نموده است ( اصول کافی ج 1 ص 75 )

دسته پنجم : روایاتی است که از قیاس نهی فرموده است قیاس اینست که انسان حکمی
را در جائی بیابد و آنرا در موضوع مشابه پیاده کند مثلا انسان بیابد که گوشت خوک
حرام است و چون خاصیت و اثر گوشت خوک حرام است و چون خاصیت و اثر گوشت خوک را در
گوشت حیوان دیگر ببیند آنرا به خوک قیاس کند و بگوید آنهم بهمین علت حرام است در
روایات شیعه از اینگونه مقایسه ها و فلسفه یابی ها و فلسفه بافی ها شدیدا نهی شده
است.

از ابی شیبة نقل شده که او گفت از امام صادق شنیدم که میفرمود: « ان اصحاب
القیاس طلبوا العلم بالقیاس فلم یزدادوا من الحق الا بعدا ان دین الله لا یصاب
بالقیاس». همانا اصحاب قیاس علم را در قیاس جستند و قیاس جز دوری از حق چیزی را(
بردانش آنها) نیفزود زیرا دین خدا با قیاس بدست نمیاید ( اصول کافی ج 1 ص 74) .

از مجموع این پنج دسته روایات چنین نتیجه میگیریم که در نظام اسلام همۀ قوانین
تشریع شده و باید همانگونه تا قیامت محفوظ بماند هیچکس حق ندارد آنرا کم یا زیاد
نماید و حق ندارد در آن اعمال نظر کند و با سلیقۀ شخصی خود آنرا دگرگون نماید، و
حتی اگر در متن فقه قانونی را نباید نمی تواند آنرا با قیاس و استحسان تشریع کند و
از روی قیاس فتوی دهد.

تسلیم در برابر خداوند:

همانگونه که توضیح دادیم توحید پایه و اساس نظام اسلام و هر نظام الهی است و
نشانه توحید و علامت بارز موحد بودن تسلیم در برابر خداوند است . در قرآن مجید در
آیات متعدد به موضوع تسلیم اشاره شده و آنرا بهترین نشانۀ دین دانسته است. رجوع
شود به آیات 125 از سوره نساء و آیه 14 از سورۀ انعام و آیه 19 از سورۀ آل عمران و
آیه 85 آل عمران . و در آیه 71 از سورۀ انعام میفرماید: « قل ان هدی الله هوالهدی
و امرنا لنسلم لرب العالمین » بگو بدرستیکه هدایت خدا هدایت صحیح و هدایت راستین
است و ما ماموریم که در برابر پروردگار جهانیان تسلیم باشیم.

نقش وحی در بیان قوانین:

همانگونه که توضیح دادیم قوانین اسلام توسط رسول خدا تشریع شده و چیزی را فرو
گذار نکرده است و در قرآن مجید تصریح شده که رسول خدا هرگز از روی هوی و هوس چیزی
نمیگوید، هر چه میگوید مستند به وحیی است که از جانب خداوند رسیده است« و ما ینطق
عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» بنابراین، در جمهوری اسلامی تسلیم در برابر خدا و
تکیه بر قوانینی که به وسیلۀ وحی آمده باید پایه و اساس قرار گیرد.

معاد و نقش سازندۀ آن :

یکی از پایه های جمهوری اسلامی ایمان به معاد است. همانگونه که در مقدمۀ این
تفسیر توضیح دادیم، اسلام زندگی انسان را محدود به جهان ماده نمیداند بلکه زندگی
این جهان را وسیله ای برای استکمال و آمادگی انسان برای حیات دیگر دانسته است. این
اعتقاد نیز زیر بنای نظام جمهوری اسلامی است و در همۀ شئون اجتماعی و سیاسی این
نظام باید به مسئله معاد توجه شود. این مطلب را در گذشته توضیح داده ایم و آنرا
تکرار نمی کنیم.

امامت و رهبری

در نظام اسلامی اعتقاد به امامت یک اصل اساسی است که باید پایه و اساس تنظیم
مسائل سیاسی قرار بگیرد، انشاء الله در آینده دربارۀ این موضوع بطور گسترده بحثی
خواهیم داشت و بطور اشاره باید دانست که قوانین اسلام از جانب خداست و برای حفاظت
و اجراء صحیح و کامل این قانون نماینده و خليفه اي از طرف خداوند لازم است خلیفه
در زمان حضور ائمه معصومین علیهم السلام بوده اند و در زمان غیبت، فقیه عادل به
نیابت از امام زمان «عج» میباشد.

عدل خدا در خلقت و تشریع :

یکی دیگر از پایه های نظام اسلامی ایمان به عدل خداوند است اعتقاد ما این است
که خداوند هرگز به بندگان خود ظلم نمیکند و نتیجتاً تفاوت هائی که در نظام خلقت
دیده میشود ظلم نخواهد بود و نیز قوانین آسمانی اسلام بر پایه عدل است و باید این
اعتقاد زیر بنای تنظیم امور اجتماعی و سیاسی و قضائی و غیره قرار بگیرد و کلیه
قوانین اسلام را مو بمو بدون کم و زیاد اجرا نمائیم اگر چه فلسفه بعضی از آنها
برای ما روشن نباشد، و هرگز نمی توانیم بگوئیم بعضی از احکام اسلام مانند قطع دست
برای سارق بر اساس عدالت نیست زیرا قوانین ثابت اسلام بموجب وحی از طرف خداوند است
و خداوند هرگز به بندگان خود ظلم نمی کند.

اگر ما فلسفۀ حکمی را ندانستیم از جهل و نارسائی عقل ما خواهد بود.

کرامت و ارزش والای انسان:

در تنظیم قوانین جمهوری اسلامی باید کرامت و ارزش انسانی را در نظر بگیریم
زیرا انسان از دیدگاه اسلام خلیفة الله است و زندگی او یک زندگی حیوانی نیست تا
فقط نظام حکومت به فکر تامین زندگی و رفاه او در امور مادی باشد آنچه برای انسان
مهم است رشد فضائل اخلاقی و تقویت بعد معنوی اوست. نظام جمهوری اسلامی باید بگونه
ای تنظیم گردد که علاوه بر تامین شئون زندگی مادی، وسیله رشد فضائل اخلاقی و
کمالات معنوی را برای فرد و جامعه فراهم نماید.

 

/

امام هشتم

هشتمین ستارۀ تابناک آسمان ولایت و امامت، اباالحسن علی بن موسی الرضا علیه
السلام در روز یازدهم ذیقعدة الحرام ـ بنابر مشهور ـ از سال 148 هجری قمری در
مدینه منوره متولد شد .

امام رضا «ع» بیش از 30 سال در جوار پدر بزرگوار خود، شاهد مصیبت ها و محنت های
فراوانی بود که از عباسیان جنایتکار همواره بر اهل بیت پیامبر علیهم السلام می
بارید. امام هشتم شاهد بود که مهدی عباسی، امام کاظم «ع» را به بغداد فرا می خواند
و از ترس اینکه قیامی بر علیه او ترتیب داده باشد، ایشان را مدتی بزندان می افکند
تا اینکه حضرت امیر«ع» را به خواب می بیند که او را تهدید می نماید، از آن پس امام
را با شرایطی از زندان آزاد می کند.

امام هشتم شاهد بود که «11» سال تمام، پدر عزیزش در زندانهای هارون الرشید با
چه شدت و سختی به سر می برد تا اینکه توسط سندی بن شاهک در زندان به شهادت رسید.
امام رضا می دید که بر خاندان بزرگ پیامبر چه مصیبتهای توان فرسا و چه زندان ها و
شکنجه ها و آزارها می رسد و می دانست همین سرنوشت، او را نیز در برخواهد گرفت چرا
که دشمنی بین دو خانواده نبود بلکه بین دو روش و دو عقیده بود؛ از طرفی عباسیان
بودند که جز ریاست خواهی و ستمکاری و هواپرستی مقصودی نداشتند و از طرفی دیگر اهل
بیت پیامبر علیهم السلام بودند که جز خدا، مکتب و قرآن هدفی نداشتند.

امام رضا نه تنها آن سالیانی که با پدر خویش می زیستند شاهد آن جنایتها و
خیانتها بودند، که 20 سال پس از شهادت امام هفتم «ع» نیز با مصیبتها و حوادث
ناگوار بسیاری روبرو بودند و همان فراز و نشیب ها را پشت سر گذاشته و در نهایت،
توسط همان خاندان پلید به شهادت رسیدند.

شخصیت امام هشتم

حرکتها، مناظره ها و برنامه های علمی امام هشتم، دوست و دشمن را به تعجب و
شگفتی واداشته است تا جائی که مامون عباسی، قاتل آن حضرت نیز در برابر علوم و
دانشهای ایشان سر تعظیم فرو آورده می گوید: « من دست بیعت به او ندادم مگر هنگامی
که او را دانشمندی یافتم که بر روی کره خاکی کسی از او برتر، با فضیلت تر، عفیف
تر، شريف تر، پارساتر، با تقواتر و در راه خدا پابرجاتر، وجود ندارد.»

ابوالصلت هروی گوید:« من داناتر از علی بن موسی الرضا نیافتم و هیچ دانشمندی
او را ندید مگر اینکه همین گواهی را داد. و مامون در مجلس ها و نشست های زیادی که
با دانشمندان ادیان گوناگون و فقیهان مذهبها و متکلمان داشت، آن حضرت، همه آنان را
سر جای خود می نشاند و بر آنها غالب می شد تا اینکه هر یک به فضیلت و برتری ایشان
شهادت داده و بر قصور خود اعتراف می نمودند.»

محمد بن عیسی یقطینی گوید: « مردم نسبت به امام رضا اختلاف نظر داشتند، من
«18» هزار مساله آنان را گردآوری کردم و به خدمت ایشان رسیدم، آن حضرت تمام مسائل
را پاسخ گفتند و اضافه بر آنها نیز مطالبی بیان فرمودند.»

در هر صورت، هر چه گویند کم است؛ چرا که امام رضا«ع» دانشهای خود را از منبعی
فرا می گیرد که هیچگاه کم نخواهد شد. او فرزند پیامبر اسلام «ص» و حجت و ولی خدا
بر روی زمین است.

اخلاق آن حضرت:

امام هشتم «ع» با آن همه فضیلت و دانش، در بالاترین درجه اخلاق و بردباری قرار
داشت. ابراهیم صولی می گوید: « هیچگاه ندیدم ابالحسن امام رضا، کسی را با سخنش
بیازارد. هیچگاه سخن کسی را قطع نمی کرد تا اینکه از سخن بازماند. هیچگاه نیازمندی
را ـ تا آنجا که توان داشت ـ رد نمی کرد. هیچگاه با همنشین خود ـ که می نشست ـ
پایش را دراز نمی کرد و حتی تکیه نمی داد. هیچگاه بندگان و بردگان را دشنام نمی
داد، هیچگاه آب دهان نمی انداخت و هیچگاه با صدا نمی خندید بلکه تبسم می فرمود و
هر وقت تنها بود و سفره می انداختند، بردگان را حتی دربان را با خود سر سفره شریک
می کرد و اگر کسی ادعا کند که مانند او در فضیلت شخصیتی را دیده است، سخن او را
باور نکنید.»

 

/

نکته ها و نوشته ها

زبان آمار

·       
در هندوستان 34% از تمام خانواده های روستائی و 44% از تمام خانواده های شهر
نشین در خانه های یک اطاقه زندگی می کنند، البته بدون در نظر گرفتن ده ها هزار نفر
که در خیابانها و پیاده روها می خوابند.

·       
 در ایالات متحده آمریکا، که بیشترین
درصد آدمکشی بوسیله اسلحه آتشین در دنیا را دارد، در هر 5/13 ثانیه، یک اسلحه جدید
فروخته می شود!

·       
 در سال 1978 ملتهای دنیا 000/800 دلار در دقیقه
خرج تسلیحات کردند!

·       
 بمباران هوائی توکیو در سال 1945 که یک شب طول
کشید، تمام قسمت فقیرنشین شهر را ویران کرد. تعداد کشته شدگان هیروشیما ـ که پنج
ماه بعد اتفاق افتاد ـ 80000 نفر بود در حالی که تعداد مقتولین بمباران توکیو را
بیش از 000/180 نفر تخمین زده اند.

·       
 در سال 1973 ، ایالت دیترویت که یکی از ایالتهای
کوچک آمریکا است 751 مورد آدمکشی داشت. ایرلند شمالی با همان تعداد جمعیت و جنگ
مدام بین ارتش جمهوریخواه ایرلند و مخالفینش ، تنها 250 کشته داشت . سال 1977 ،
این نسبت از سه به یک به پنج به يک افزایش یافت.

زندیق و خلیفه !

مردی را نزد خلیفه آوردند که او زندیق است، خلیفه او را پیش طلبید و گفت : بمن
رسیده که تو زندیقی، گفت : حاشا و کلا بلکه مرد مومن موقن و نماز گزارنده ام و
روزه دار و شب خیز و پرهیزگار! خلیفه گفت: من ترا تازیانه می زنم تا تو به زندیقی
اقرار کنی !! گفت : عجب حالت است ، حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله شمشیر می زد که
بمسلمانی اقرار کنید، و تو خلیفۀ زمانی و امیرمومنانی ! مرا تازیانه می زنی که
بکافری اقرار کن!!

( لطائف الطوائف صفحه 294)

شمع و پروانه

در شعر شاعران، همواره پروانه را به عنوان الگوی عاشقی و شمع معشوق آن قلمداد
شده است و چه بسیار شعرهای زیبائی که در این زمینه گفته شده است. ولی این نه تنها
در شعر شاعران است که حقیقتی است که یک راز علمی نیز دارد:

پروانه ها هنگام پرواز در روز از نور خورشید بعنوان راهنما استفاده می
کنند.مسیر پرواز آنها بگونه ای است که همواره اشعه خورشید با زاویه ای ثابت و
یکنواخت به چشم آنها برخورد می کند . البته چون فاصله خورشید یا پرواز بسیار زیاد
و تقریبا در حکم بی نهایت است، حشره می تواند ـ بدون آنکه برایش مشکلی پیش بیاید ـ
با حفظ زاویه ثابت در مسیر دلخواه پرواز کند. اما در شب وقتی که پروانه می کوشد از
یک منبع نور محلی مانند شمع یا چراغ برق استفاده کند دچار اشکال می شود، زیرا فقط
در یک صورت می تواند زاویه مسیر پرواز خود را نسبت به اشعه نور ثابت نگهدارد و آن
انتخاب یک مسیر مارپیچی است که به تدریج کاهش یافته و به شعله چراغ برق یا شمع ختم
می گردد.

در شب هجران مرا پروانۀ وصلی فرست      
ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

( حافظ )

ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی              
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم 

( حافظ )

شبی یاد دارم که چشمم نخفت                      شنیدم که پروانه با شمع
گفت …

( سعدی )

دیدی که خون ناحق پروانه شمع را             
چندان امان نداد که شب را سحر کند

( شفائی )

به مژده جان به صبا داد شمع هر نفسی         
ز شمع روی تواش چون رسید پروانه

( حافظ )

 

/

تب روماتیسمی حاد

طب پیشگیری برای همه

الحمیة راس الدواء

پیشگیری بهترین درمان است

امیرالمومنین «ع»

دکتر سید حسن عارفی

علل : معمولا علت تب روماتیسمی حاد، میکروب بخصوصی است بنام استرپتوکک که در
گلوی بیمار رشد می کند و بدن انسان در مقابل این میکروب موادی می سازد بنام انتی
کور که سبب بروز تظاهرات بیماری می شود.

سن شیوع بیماری: حمله اول بیماری اکثرا در سنین بین 4 تا 14 سال است.

علائم : معمولا بیماران مبتلا به تب روماتیسمی حاد دارای سابقه گلودرد و تب در
حدود 3 ـ 2 هفته قبل از ظاهر شدن دردهای مفصلی می باشند.

علائم مهم عبارتند از:

ـ درد مفاصل بزرگ که خاصیت مهاجرت دارد. بدین معنی که مثلا زانوی پای راست
بیمار دردناک و متورم شده و بعد از چند روز زانوی راست خوب می شود و آرنج دست چپ
دچار درد و تورم می شود و مفاصل دیگر یکی بعد از دیگری مبتلی می شوند.

ـ صدای اضافی بنام سونل قلبی در قلب شنیده می شود که دلیل گرفتاری قلب است.

ـ تند زدن قلب، در صورتی که قلب گرفتار شود تعداد نبض و و ضربانات قلب بیش از
80 در دقیقه می باشد.

ـ ضایعات قرمز رنگ پوستی که آنرا ارتیما مارژیناتوم نامند.

ـ بالا بودن سدیمانتاسیون خون .

ـ بالا بودن ؛اِ ـ اِس ـ او که عکس العمل در مقابل  میکروب است.

ـ گاهی کشت گلو میکروب استر پتوکک رشد می کند.

ـ گاهی در درد شکم .

ـ گرفتاری ریوی .

ـ در موارد پیشرفته ممکن است اطراف قلب و اطراف ریه آب جمع شود.

ـ در مواردی که بیماری تشخیص داده نشود و بیماری پیشرفت کند، نارسائی قلب
همراه ضعف و سستی و تنگی نفس ظاهر می شود.

تشخیص : ـ بالا بودن درجه حرارت.

ـ بالا بودن سدیمانتان خون .

ـ بالا بودن اِ ـ اِس ـ او.

ـ سابقه گلو درد .

ـ درد و تورم مفاصل بزرگ با خاصیت مهاجرت .

ـ ناراحتی مغزی بنام کره.

ـ وجود سونل قلبی .

با وجود یک یا چند از علائم فوق می توان بیماری را تشخیص داد.

پیشگیری :

ـ درمان گلودردهای میکروبی با ضد میکروبهای مناسب.

ـ عدم استفاده از وسائل شخصی دیگران مثل لیوان، قاشق، چنگال، حوله.

ـ در صورت وجود سابقه بیماری، با تزریق ماهانه پنی سیلین های طویل الا اثر می
توان از عود بیماری جلوگیری نمود.

درمان :

ـ داروهای مسکن مثل آسپرین.

ـ پنی سیلین در صورت عدم حساسیت .

ـ استراحت .

ـ داروهای ضروری دیگر مثل کورتن و داروهای قلبی.

عاقبت:

در صورت عدم پیشگیری یا درمان مناسب دریچه های قلب ممکن است دچار تنگی شدید یا
گشادی شدید ( نارسائی) شود که در آینده احتیاج به عمل جراحی قلب داشته باشد.

 

/

کودتای نافرجام نوژه

حجة الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

قسمت دوم

در مقاله ای که در شمارۀ قبلی این مجله از نظر خوانندگان گرامی گذشت سخن
باینجا رسید که کودتای نافرجام نوژه یکی از طرحهای ابتدائی و ابلهانۀ آمریکا برای
براندازی انقلاب اسلامی بود.

در این رابطه چند مساله قابل بررسی است:

مساله اول اینکه طراح این کودتا آمریکا بوده.

مساله دوم اینکه طرح کودتا برای مقابله با جمهوری اسلامی طرحی خام و ابلهانه
بوده.

مساله سوم اینکه این طرح برای خاموش ساختن شعلۀ انقلاب اسلامی در منطقه و
براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران یکی از طرحهای ابتدائی آمریکا بوده، باین معنی
که این طرح تنها طرح آمریکا برای مقابلۀ با اسلام و جمهوری اسلامی ایران نیست بلکه
طرحهای دیگری نیز آمریکا برای این منظور در نظر گرفته و بعضی از آن طرحها را نیز
پس از نافرجام ماندن کودتای نوژه پیاده کرده است که در آینده به آن اشاره خواهد
شد.

طراح اصلی کودتای نوژه

اما در رابطه با اثبات مسالۀ اول که طراح اصلی کودتای نوژه آمریکا بود، ادله و
اسناد بسیاری وجود دارد که می تواند این ادعا را ثابت نماید، ولی در حال حاضر نمی
توانیم تمام آنچه را که در این رابطه است بازگو نمائیم .

همۀ دست اندرکاران رده بالای این توطئه می دانستند که این یک جریان آمریکائی
است، و حتی افراد رده پائین هم کم و بیش از آمریکائی بودن این توطئه با خبر بودند،
و این واقعیت برای کسانی که بازجوئی های کودتاگران را مطالعه کنند و یا اعترافات
آنها را در دادگاه ملاحظه نمایند قابل انکار نیست.

برای نمونه توجه شما را به قسمتی از اعترافات یکی از اعضای فعال و پرتلاش
کودتا بنام« ناصر رکنی » در این رابطه جلب می نمایم .

« اگر آمریکا در این کودتا نقشی بعهده نداشت مطمئن باشید که اصلا نطفۀ کودتائی
تشکیل نمی شد … دو الی سه ماه بعد از پیروزی انقلاب اولین تماس بین مامورین سیا
و یکی از دوستان بنی عامری در اروپا برقرار می شود و آنها بنی عامری را در خط
بختیار قرار می دهند. تمام هماهنگی های لازم بین کشورهای عضو بازار مشترک اروپا و
ستاد دکتر بختیار در پاریس از طریق سیا انجام می گرفته است.

هماهنگی بین اسرائیل و کشورهای مرتجع منطقه نظیر عربستان، مصر، عراق توسط
نماینده سیا که در دفتر دکتر بختیار در پاریس است انجام می گرفته است ( طبق اظهار
بنی عامری نه تنها بمن بلکه به خیلی افراد…)

تامین هزینه های مادی چه بصورت مستقیم( احتمالا) و چه بصورت غیر مستقیم (حتما)
نظیر چک ده میلیون دلاری عربستان سعودی توسط آمریکا صورت می گرفته است…

شناسائی افراد مخالف در کشور یا در خارج از کشور و معرفی آنها به بختیار و
تقویت امکانات آنها یا در اختیار گذاردن امکانات لازم بآنها نظیر معرفی پالیزبان
که در یکی از دهات عراق مخفی بوده و توسط سازمان جاسوسی اسرائیل شناسائی و معرفی و
هماهنگی لازم را بین او و بختیار انجام داده است.

جلب موافقت شوروی با کودتا فقط و فقط از طریق آمریکا بوده و می باشد …» .

رکنی در قسمتی دیگر از بازجوئیهای خود می نویسد:

« در سال گذشته که قرار بود دکتر بختیار بایران بیاید ( 15 اسفند58) قرار بود
که ایشان یا به تبریز، یا به خوزستان برود، اگر تبریز در جریانات اقدامات حزب
جمهوری خلق مسلمان تصرف می شد و نیروی زمینی و پایگاه هوائی آنجا تبعیت می کرد،
بختیار بانجا وارد می شد و آذربایجان را بعنوان ایرانی آزاد اعلام می نمود. البته
آذربایجان بعلت نزدیکی با مرز شوروی و حساسیت روسها بان از لحاظ جمهوریهای مسلمان
نشین خودش در مرحلۀ دوم بوده، مرحلۀ اول خوزستان بود که قرار بود با یک تهاجم
گسترده هوائی و زمینی توسط عراق و مصر تصرف شده و بعنوان ایران آزاد اعلام و در
اختیار بختیار قرار گیرد. این طرح بعد از سفر بنی عامری به پاریس در اسفند ماه در
حق تقدم «2» قرار گرفت و حق تقدم «1» به کودتا داده شد».

توطئه ای خام و ابلهانه

همانطور که در حدیث آمده« شکر خدا را که دشمنان ما را افرادی احمق قرار داده».

این یک ادعای پوچ و تو خالی نیست بلکه واقعیتی است که تجربۀ چند سالۀ انقلاب
اسلامی در ایران بوضوح آنرا تایید می کند.

دشمنان انقلاب اسلامی و در راس آنها آمریکا در این مدت چنان دچار سرگیجه و
حماقت شده اند که هر تصمیم آنها علیه جمهوری اسلامی، علیه خودشان تمام شده است.

شما نمی توانید در این مدت که از عمر جمهوری اسلامی گذشته یک توطئه را نام
ببرید که به ضرر توطئه گران تمام نشده باشد و اگر زیانی متوجه جمهوری اسلامی
نموده، زیان آن برای توطئه گران بمراتب بیشتر بوده، و در مجموع آن توطئه بسود
جمهوری اسلامی بوده، و این نظام را بیش از پیش تثبیت و ضد انقلاب را تضعیف نموده
است.

یکی از توطئه های ابلهانه و احمقانۀ آمریکا برای براندازی جمهوری اسلامی
کودتای نوژه است.

« تیمسار محققی » که قرار بوده عملیات هوائی کودتا را رهبری کند در مورد
احمقانه بودن این طرح در بازجوئی های خود چنین می نویسد:

« … دیدیم که چگونه ـ کاری ـ بچه گانه و حماقت کردیم » !

« ما ذرع نکرده می خواستیم پاره کنیم، حالا فکر می کنم می بینم خیلی بچه گانه
و بی حساب و کتاب بود» !

« بدترین و ضعیف ترین و ناقص ترین سازمانهای دنیا هم از این سازماندهی بهتر
بود چون هیچ کدام به هم اطمینان نداشتیم و همدیگر را نمی شناختیم ، فقط رکنی پیغام
می آورد که همه چیزها درست شده و یا در حال درست شدن است» .

ممکن است شما بگوئید این، اعترافات یک اسیر است و او جز این نمی تواند بگوید،
ولی تجربۀ خنثی شدن کودتا نشان داد که احمقانه بودن کودتای نوژه یک واقعیت است که
چگونه توطئه ای با آن گستردگی بدون کمترین درگیری خاتمه یافت.

راستی کودتاگران احمق نمی فهمیدند و یا نمی خواستند بفهمند که آنوقت که شاه
بود، ساواک بود، و ارتش با تمام توان در اختیار آمریکا بود، آمریکا و نوکر سرسپردۀ
آن شاه، نتوانستند در برابر اراده ملت و رهبری نستوه آن مقاومت کنند، اکنون که
ارتش در اختیار ملت و جمهوری اسلامی است، و نه از شاه خبری هست و نه از ساواک، و
اسلحه در دست مردم و ارگانهای جوشیده از مردم است. چگونه آمریکا می تواند با مشتی
ساواکی و نظامیان اخراجی و بازنشسته و تعدادی معدود شاغل خائن، با انقلاب اسلامی
مقابله کند و رژیم جمهوری اسلامی را براندازد؟!

بهر حال نگارنده بر آنست که ماجرای این توطئه نافرجام را برای خوانندگان گرامی
تعریف کند، و در این رابطه بهتر است که سخن را از ماهیت سازمانی که این کودتا
بعهدۀ آن گذاشته شده است یعنی ماهیت« سازمان نقاب » آغاز کنیم.

سازمان نقاب

یکی از اعضای این سازمان بنام « ناصر رکنی » آنرا اینطور تعریف نموده:

« سازمان نقاب، نام گروه طرفدار دکتر بختیار در ایران و عامل کودتا بود، علت
انتخاب این نام با توجه بحروف آن بدین شرح است « ن،ق،ا،ب » نجات قیام ایران بزرگ!

مهندس تیموری و پروین شیبانی در توضیح و تشریح این اسم چنین برای من استدلال
کردند که :

ما قیام و انقلاب ایران را قبول داریم ولی تا زمانیکه شاه از مملکت رفت،
اقدامات و عملیات انجام شده بعد از آن در کنار انقلاب نبوده بلکه بر ضد آن بوده
است! در نتیجه ما جهت نجات این انقلاب از دست امام خمینی شروع بعملیات سیاسی نموده
ایم … سازمان نقاب شامل گروه سیاسی و نظامی هر دو بود».

نیازی به توضیح نیست که وقتی عنصر مزدوری مانند بختیار می خواهد انقلاب ایران
را از دست رهبر آن نجات دهد و در عین حال انقلاب را قبول دارد! این تناقص چه
مفهومی دارد؟

جالب توجه اینجاست که پس از گذشتن قریب دو سال از جریان توطئه نوژه، آقای قطب
زاده نیز توطئه خود را دقیقا بهمین گونه توجیه می کند، اینک متن نوشته قطب زاده در
بازجوئی:

« اینجانب هرگز نخواستم که نظام جمهوری اسلامی را براندازم … اصلا مسالۀ
براندازی نظام جمهوری اسلامی مطرح نبوده بلکه بنظر من بعکس بوده یعنی نجات انقلاب
و جمهوری اسلامی ایران از دست کسانیکه بنظر اینجانب صلاحیت حکومت کردن ندارند».

بهر حال سازمان نقاب رهبری جریان کودتای نوژه را بعهده داشت، گردانندگان اصلی
این سازمان در داخل کشور همفکران بختیار در جبهۀ ملی بودند، و در حقیقت می توان
گفت که این کودتا را جبهۀ ملی و یا حداقل بخشی از این جبهه هدایت می کرد، از
گردانندگان اصلی این توطئه که بگذریم اعضای سازمان نقاب عبارت بودند از وابستگان
به رژیم سابق که عمدۀ آنها را ساواکی ها و نظامیان اخراجی و بازنشسته تشکیل می داد
و تعدادی افراد نظامی شاغل که در مقاله های آینده با نام و مشخصات آنها آشنا
خواهید شد.

طلیعه های کودتا

یکی از برادران که در جریان کشف و خنثی سازی کودتا فعال بود در رابطه با طلیعه
های کودتا چنین می گوید:

« در مورد طلیعه های کیس باید گفت که شبکه اصلی کودتا موفق شده بود چند جریان
ضد انقلابی کوچکتر را که عمدتا با مشی ملی گرائی فعالیت می کردند به خود وصل کند
ولی ارتباطش با آنها بسیار محدود بود و تنها توسط رابطی به شبکه اصلی کودتا وصل می
شدند و قرار بود هر یک از این شبکه ها به موقع با جریان اصلی هماهنگ شوند.

ما موفق شده بودیم که ماهها قبل از جریان کودتا بعضی از این شبکه ها را
شناسائی و عوامل آنها را دستگیر نمائیم و با اینکه احساس می کردیم جریان بزرگتری
مشغول به فعالیت است ولی از چند و چون آن بی اطلاع بودیم، اگر چه کیس کودتا بسیار
ولنگار اداره و هدایت می شد ولی چون اولین جریان ضد انقلابی بعد از انقلاب بود و
دستگاههای اطلاعاتی ما هنوز بصورت نطفه ای وجود داشتند پی گیری این جریان بزرگ
تقریبا محال بود.

ماهها پیش از کودتا می دانستیم که بنی عامری نامی ( حتی خود کودتا چیان نیز وی
را به اسم احسان می شناخته اند) مشغول فعالیت است اما از چند و چون آن مطلع
نبودیم. یکی از افراد مهم و حساسی که قبل از کودتا دستگیر شد خادم ( مسئول شاخه
سیاسی کودتا) بود که اطلاعات فراوانی داشت ولی بر خلاف انتظار تا روز کودتا و حتی
مدتها بعد از آن مقاومت کرده بود و هیچ اطلاعی راجع به این جریان بروز نداده بود.
متاسفانه قسمتی از بازجوئی وی توسط ادارۀ دوم ارتش انجام گرفت و یکی از بازجویان
ادارۀ دوم بنام سروان انصاری خود جزو شبکه کودتا بود و این شبکه را در جریان آخرین
بازجوئی های خادم قرار می داد لذا کودتاچیان زحمت پاک کردن ردهائی را که به
اطلاعات خادم مربوط می شد به خود نمی دادند مضاف بر آنکه خادم چندان حرفی هم نزد.

یکی دیگر از افرادی که به شبکه مربوط می شد و اطلاعات فراوانی داشت سرهنگ زاد
نادری یکی از افسران نوهه بود که در عین حال که عضو شبکه کودتا بود شخصا نیز شبکۀ
کوچکتری را اداره می کرد وی در بازجوئی هایش اطلاعات مربوط به شبکۀ کوچکتر را لو
داده بود ولی دربارۀ کودتای اصلی هیچ حرفی نزده بود به امید اینکه شبکه کودتا رژیم
را واژگون کرده و وی نجات پیدا خواهد کرد تنها هنگامیکه شبکه اصلی منهدم شد بر اثر
بازجوئی از کودتاچیان مشخص شد که زاد نادری یکی از اعضای مهم شبکه اصلی بوده است و
وی نیز که می دید همه چیز نقش بر آب شده کاملا روحیه خود را از دست داد و از آن پس
اطلاعات را بطور کامل تخلیه کرد معهذا بعلت گستردگی فعالیت هایش اعدام شد.

از جمله شبکه های کوچکی که بنحوی با کودتا مربوط می شدند جبهۀ اتحاد ملی بود
که متشکل از تعدادی اعضای سابق حزب سومکا( که یک حزب نئوفاشیست بود) این شبکه
مدتها قبل از جریان کودتا متلاشی شده بود ولی سرنخی که قابل پیگیری باشد برای پی
گیری کودتا از آن بدست نیامد.

جریان دیگر چریکهای ناسیونالیست بودند که آنان نیز تعدادی از اعضایشان را قبل
از کودتا دستگیر کرده بودیم ولی از آنها نیز سرنخی بدست نیامده بود.

جریانات کوچکتر دیگری هم بودند که در صورتیکه امکانات اطلاعاتی ما به اندازۀ
امروز بود می توانستیم جریان کودتا را قبل از آنکه دست بکار شود متلاشی کنیم ولی
باید اذعان نمائیم جز اطلاعات پراکنده ای راجع به این جریان چیزی در دست ما نبود و
عملا هنگامیکه کودتا شروع به خزیدن کرد از وجود آن غافل بودیم» .

ادامه دارد

 

/

یادی از شهدا

وصيت نامه شهدا

لا اله الا الله لا اله الا الله

این وصیت نامه ها انسان را میلرزاند و بیدار میکند  امام خمینی

قسمتی از وصیتنامه شهید مهدی ورزنده

می دانید که در این زمان که اسلام عزیزمان مورد هجوم ابرقدرتها قرار گرفته است
و اسلام در جهان مظلوم واقع شده وظیفۀ بزرگی برای مسلمانان است که از اسلام همچون
امام حسین (ع) دفاع کنند و وظیفۀ همه مسلمانان و کسانیکه قادرند از اسلام دفاع
کنند این است که به جبهه های حق علیه باطل بیایند و هنگامی این سخنان را می گویم
که خود را در صحنۀ کربلا می بینیم و به یاری خدا که نظری به من کرد تا بار دیگر به
جبهه آمدم و امیدوارم که در راه این هدف مقدس که دفاع از اسلام عزیز است اگر
خداوند ما را مورد لطف خویش قرار دهد به شهادت، که آرزوی من است برسم و بروم کنار
دوستان همسنگر شهیدم … و پیامی که به برادران حزب الله دارم این است:

گوش به فرمان امام امت باشید و در کارهایتان خدا را در نظر بگیرید و به
پیامهای پیامبر گونه امام امت و آیت الله العظمی منتظری عمل کنید و در کارهایتان
زیرک و استوار و در رفتار و اعمالتان تقوی را در نظر بگیرید و همواره صبور باشید و
آن کسانی که به شما تهمت هائی می زنند شما برای رضای خدا چیزی نگوئید و وحدت را
حفظ کنید، وحدت را می گویم ولی نه وحدتی که مانند این باشد که چشمهایتان را روی هم
بگذارید و هنگامی که باز می کنید ببینید در راس کارها کسانی  غیر اسلامی آمده اند! پس هوشیار باشید و در خط
مستقیم ولایت فقیه حرکت کنید. امیدوارم خداوند رحمان همه ما را صبر و تقوائی دهد
که فقط برای رضای او کارهایمان را انجام دهیم.

قسمتی از وصیتنامه شهید حسن رزمجو

و حال که حدود چهار سال از پیروزی انقلاب اسلامی این فجر نوین رهائی مستضعفان
جهان میگذرد و فصل تازه ای در مبارزات حق طلبانه ملتها در راه استعمار و استکبار
زدایی آغاز میشود کینه عمیق و دیرین مسلمانان با ستمگران که از ژرفای بینش اسلامی
و عشق سوزان آنان به ولایت و امامت نشات میگیرد و نیز اعتقادشان به استقرار حکومت
جهانی اسلام که تبلور آن در سینه های ملتهب مسلمانان در انتظار ظهور حضرت مهدی(عج)
خلاصه میشود آنانرا واداشته تا در تمامی جبهه های نبرد حق بر علیه کفر پیشتازی
راستین با عشق بشهادتی حسین وار باشند از اینروست که می بینیم هر جا خناسان و
شیاطین به توطئه می نشینند کوبیدن جبهۀ اسلام و مسلمین در صدر مقاصدشان قرار
میگیرد. سازمانهای کثیف بین المللی که دستخوش سر پنجه های کثیف قدرتها و ابرقدرتها
میباشند بلی حالا ما با افتخار میتوانیم بگوئیم این مائیم ( ملت ایران ) که بر
ارادۀ استوار خود با نفی شرق و غرب که حاکی از خود باوری اعتماد بنفس و بازگشت به
خویشتن مان است این جبهۀ نوین را پیشاروی مستضعفین جهانی گشوده ایم و بازمائیم که
این راه را همچنان تا برافراشتن پرچم مقدس انقلاب اسلامی ( لااله الاا…) در
سراسر جهان ادامه خواهیم داد و ای ملتهای مسلمان دنیا حالا شما هم از خواب غفلت
بیدار شوید وای بر ما، وای بر ما که قبلۀ اول مسلمین در اشغال شیاطین و کفار است
وای بر ما پس بیدار شوید و بر علیه کفار بشورید که ظهور حضرت امام زمان(عج) نزدیک
است.

قسمتی از وصیتنامه شهید علی اصغر صابری

اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد ما با تمام قدرت ایستاده ایم « امام خمینی»

با سلام به رهبر کبیر انقلاب
و درود به روان همه شهداء اسلام، حال که می بینیم دست جنایتکار امپریالیسم غرب از
آستین صدام کافر بیرون آمده و گلوی مومنین خدا را میفشارد و پنجه بر سرزمین شهید
پرور اسلام گذارده، به نبرد با این دیوصفتان می روم و ماندن در پشت جبهه را ( بدون
تحرک) یک ننگ بزرگ میشمارم می روم تا گور صدام 
و صدامیان را در این آب و خاک مقدس بکنم، و آنها را در این گورها جای دهم،
می روم تا روی این د دمنشان را سیاه و روزشان را از آن سیاه تر کنم که خداوند
فرموده است « ان جندنا هم الغالبون » و سربازان خدا بر کفر غلبه می کنند، صدام خیال
می کند اتکاء خوب و مستحکمی دارد حال آنکه اشتباه است و آن تکیه گاه او سست ترین
است، اما ما به خدای بزرگ و قادر و توانا تکیه داده ایم، باید بدانیم که حتما بر
کفار غلبه خواهیم کرد و حکومت عدل علی را در سراسر جهان به اجرا در خواهیم آورد، و
حال توصیه ام به برادران دینی ام : برادران امام را تنها نگذارید که دشمن منتظر
همین است تا ضربه خود را بزند تا امام را دارید فکرتان راحت باشد و کمال یاری را
به او بکنید دیگر اینکه وحدت خود را همانطوری که امام فرموده اند حفظ کنید،
برادران من، بخدا امام همه چیز را می داند.

 

/

مصاحبه با سرپرست بنیاد شهید

مصاحبه با حجة الاسلام و المسلمین کروبی

نماینده امام و سرپرست بنیاد شهید

·       
با تشکر از حجت الاسلام و المسلمین آقای کروبی نمایندۀ امام و سرپرست محترم
بنیاد شهید که وقت گرانبهایشان را در اختیار مجله پاسدار اسلام و امت پاسدار اسلام
قرار دادند، خواهشمندیم به سوالات مطروحه پاسخ بفرمایند.

·       
 در درجۀ اول از آنجا که مسئلۀ جنگ
مهمترین و حیاتی ترین مسئله انقلاب و جمهوری اسلامی است و از طرفی هم جنابعالی در
رابطه با تبعات آن مسئولیت بسیار مهمی را به عهده دارید، تقاضا می کنیم نظر خودتان
را در رابطه با کل مسئله جنگ و آیندۀ آن و شرایطی که هم اکنون ما در آن قرار
داریم، بیان بفرمائید.

·       
جنگ

·       
 بسم الله الرحمن الرحیم با سلام و درود به امام
و امت و رحمت پروردگار بر ارواح تابناک شهدای اسلام بخصوص شهدای انقلاب اسلامی و
تشکر و سپاسگزاری از مسئولین و خدمتگزاران جمهوری اسلامی و پاسدار اسلام که
الحمدلله یکی از مجلات غنی و با ارزش جمهوری اسلامی است و توانسته است از نظر
فرهنگی و فکری خدمات شایانی بکند.

در رابطه با جنگ من فکر می کنم لازم است نکاتی را عرض کنم . اولا این مطلب
بارها گفته شده و باز هم می گوئیم که مردم ما و جامعه ما و دنیا بدانند: جنگ بر ما
تحمیل شده است؛ ما جنگ افروز نبودیم و نیستیم و می خواستیم نیروهایمان با همۀ
وجودشان در سازندگی این کشور کار کنند و ضایعاتی که نظام گذشته برای این مردم
بوجود آورده بود جبران کنیم. امام بارها می فرمود دهها سال باید کار بشود تا
ضایعات گذشته را بتوان جبران کرد و ملت را به یک حد آبرومندی در زمینه ها و ابعاد
مختلف رساند.

بنابراین ما می خواستیم که همه توان و امکاناتمان  ـ چه نیروهای انسانی ارزنده و چه سرمایه های
مادی ـ را صرف عمران و آبادی و پیشرفت جامعه مان بکنیم. و امکاناتی که در اختیار
بیگانه بود در اختیار مردم باشد. دشمن هم بر همین اساس، با شناختی که از انقلاب
داشت و انقلاب را برای منافعش خطرناک می دانست توطئه های گسترده و گوناگونی بر
علیه ما کرد که یکی از آنها شروع جنگ بود.

جنگی که علیه ما شروع شد، جنگ با انقلاب بود، جنگ با یک حرکت فکری و پدیدۀ
جدیدی بود که در جامعه بوجود آمده بود، لذا جنگ نه تنها در ارتباط با ارتجاع منطقه
و صدام است، بلکه در ارتباط با همۀ قدرتهای بزرگی است که منطقه را و دنیا را می
بلعند. و احساس کرده اند که این انقلاب خطری است برای آنها. لذا دست آمریکا و سایر
قدرتها از آستین صدام بیرون آمد و با جمهوری اسلامی و انقلاب به جنگ برخاست.

مردم با آن شناختی که از انقلابشان داشتند از هیچگونه ایثارگری و فداکاری دریغ
نکردند و همواره به رهنمودها و هشدارهای امام توجه کرده و می کنند. اکنون جنگ به
مرحله ای رسیده است که دارید می نگرید و می بینیم . یعنی جنگی که دشمن می خواست
پنج روز و یا هفت روز آن را خاتمه بدهد و تمام کند و به مقاصد و خواستهای شومش
برسد، حدود چهار سال بر آن می گذرد و کاملا شکست خورده است و دشمن به آن مقاصدی که
داشت نرسیده و ما هم دشمن را از سرزمینمان بیرون کردیم و طرف مقابل پایه هایش کاملا
متزلزل است، قدرتهایی هم که به خاطر حفظ منافعشان این وضع را بوجود آوردند، منافع
آنها هم در خطر است و یک حرکت فکری در منطقه و در جهان اسلام بر علیه آنها ایجاد
شده است که نمونه اش مسائل لبنان است. حوادثی که در حال وقوع است که ان شاء الله
اگر اینها به ثمر برسد و به یاری و فضل پروردگار همینطور رشد کند و توسعه و گسترش
بیابد بطور قطع ان شاء الله اسرائیل به آن صورت نخواهد ماند و مسلمانان با این
کیفیت آواره نخواهند بود و این مطلب را از زبان خود آنها می شنویم که احساس خطر می
کند و پیوسته هشدار می دهند؛ تجدید حیات اسلام می گویند ؟ خطر انقلاب اسلامی می
گویند و همچنین صهیونیستهای حاکم بر فلسطین اشغالی اعلام می دارند اگر چنانچه جنگ
ایران و عراق به این صورت ادامه یابد به نفع عراق وارد جنگ می شویم ! این ها همه
گویا و نشان دهندۀ این است که آن حرکت فکری که از آن وحشت داشتند و از صدور انقلاب
اینقدر مضطرب بودند، در حال تکامل و به ثمر رسیدن است که اکنون وحشت آنها چند
برابر شده است.

·       
ارتجاع و جنگ

بر این اساس باید عرض کنم که دشمنان برای اینکه دیگر نظامهای مرتجع منطقه را
حفظ کنند و منافع خود را تا اندازه ای نگهدارند، همه برای حمایت از صدام برخاسته
اند و می خواهند او را از سقوط نجات دهند و نگهدارند. بدون هیچ مبالغه ای و با
تحلیل و تفسیر از موافق و مخالف نظام جمهوری اسلامی، جنگ ما تنها با عراق و صدام و
حزب بعث نیست بلکه آنها می نگرند اگر صدام و حزب بعث ـ با آن همه حمایتها ـ سقوط کند،
منطقه از دست آنها رفته ، و امیدی در نیروهای اسلامی بوجود می آید و به طور مسلم
دیر یا زود دیگر اسرائیل نمی تواند دوام یابد و حکومتی بر قدس و سرزمینهای فلسطین
داشته باشد؛ لذا اینها ـ در حقیقت ـ مصممند و آماده اند که به هر وسیله ای هست از
نظر خودشان و با دادن امکانات، صدام را حفظ کنند و نگه دارند. لذا کمکهای غرب را
می بینیم، کمک هاي شرق را مي بينيم، حرفهایی که از جلسات سری و نیمه سری آنها و
مسئولینشان می رسد و از بعضی همسایه هامان می شنویم بر این که اگر چنانچه انقلاب
پیروز شود و صدام سقوط کند روز نابودی آنان رسیده است. حتی حرفهایی که از صدام نقل
شده و گاهی صراحتا نیز گفته که سدی هستیم در مقابل انقلاب اسلامی و اگر ما شکسته
شویم این سیل همه را با خود می برد.

بنابراین ، برای اینکه یک قدرت طرفدار مستضعفین در جهان وجود نداشته باشد، همه
متفقند بر اینکه صدام را حمایت و یاری کنند. این را من برای این جهت توضیح می دهم
که مردم ما بدانند که گر چه خیلی رنج برده اند ، شهید داده اند، محاصرۀ اقتصادی و
دشواریها را تحمل کرده اند ولی مسئله بسیار سنگین و دشوار است و باید برای سختی ها
و دشواریهای دیگر، خودشان را آماده کنند و ما معتقدیم با این همه امکانات و با این
همه وسائل و تجهیزات و ساز و برگ جنگی و تبلیغات و جوسازی ها و قهرمان سازی ها و
آن همه رسانه های گروهی که در خدمت دشمن است ما مطمئنیم آخر کار پیروزی از آن ما
است و این توطئه ها، این امکانات در مقابل قهر انقلابی مردم، در مقابل ایمان و
ارادۀ مردم از بین خواهد رفت و در نتیجه ، شکست از آن دشمن و پیروزی از آن اسلام و
انقلاب اسلامی است چرا که « ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم » و مردم باید
بدانند این مسائل، ساده و کوچک هم نیست.

·       
پایداری و مقاومت

ممکن است سوالی برای افراد مطرح شود که اکنون برای ما روشن است که اینها همه
مصممند صدام را حفظ کنند و بار، بار سنگینی است و دنیای کفر هم مقابل ما ایستاده و
ممکن است در آینده احساس خطر بیشتر بکنند و ضربه های دیگر بزنند و به صورت دیگر
وارد میدان بشوند، آیا ما وظیفه داریم مقاومت کنیم یا نه ؟

آری! همانطوری که برای آنها مرگ و حیات است، برای ما هم مرگ و حیات است، ما هم
می بینیم عزت انقلاب، به هدر نرفتن خون شهدا و دوام و استمرار اسلاممان بستگی به
این مقاومت و به ایستادگی دارد . همانطوری که برای آنها مسئلۀ صدام مطرح نیست و
کفر جهانی و قدرت خودشان مطرح است، برای ما هم حیات اسلام و پایداری انقلاب مطرح
است. روی همین اصل من معتقدم اگر ما تک تکمان هم به شهادت برسیم، وظیفه مان است
بایستیم و مقاومت کنیم. اگر آنچنان ما را در فشار بگذارند که به قول معروف با همان
وسائل اولیه خودمان زندگی کنیم و از این مسائل رفاهی اصلا چیزی نداشته باشیم و
ساده ترین زندگی را بگذرانیم باید ایستادگی و مقاومت بکنیم، البته این باید عمومی
بشود و در تمام اقشار ملت این آمادگی پیدا شود و زمینه از خود گذشتگی در همه بوجود
بیاید و الا اگر بنا باشد یک عده از ساده زیستن و مقاومت دم بزنند ولی مرگ را برای
همسایه بخواهند و خودشان اهل کار نباشند، به هیچ وجه پذیرفته نیست و مورد قبول نمی
باشد. اگر مثلا رفاهی نباشد برای همه نباشد و اگر امکاناتی هست برای همه باشد.

بنابراین امروز مسئله مرگ و حیات و انقلاب ما مطرح است، مسئله اسلام و نظام
جمهوری اسلامی مطرح است، مسئله یک خط فکری، مسئلۀ ایمان و کفر مطرح است، لذا جز
مقاومت و ایستادگی راه دیگری نداریم. نه مسئله زمین است، نه مسئله مرز است، نه
مسئله دو حکومت که از این جنگهای مرزی گاهی بینشان بوجود می آید، مسئله یک چیزی
است که نه غرب می خواهد و نه شرق و خوشایند برای هیچکدام نیست و سازشش و صلح غیر
شرافتمندانه اش به معنای عقب نشینی اسلام است و لذا ارزش دارد و می ارزد که تک تک
بایستیم و مقاومت و فداکاری کنیم. امیدواریم یک دفعه رعبی در دل آنها بوجود بیاید
همانطور که قرآن وعده داده است. امیدواریم امدادهای غیبی آنچنان یاری کند که همۀ
مکرهای آنها خنثی شود، همینطوری که در انقلاب هم چنین شد. امیدواریم لشکری همانند
لشکر« ابابیل»، آنها را مثل « پنبه های زده شده» متلاشی کند و از بین ببرد، اما
باید بدانیم دشواری و سختی است و سنگینی مسئله را هم باید احساس کنیم و همچنین انتظار
پیروزی فوری و سریع را هم نداشته باشیم، گر چه امید خواهیم داشت. آری! نباید
انتظار داشته باشیم که در هر عملیاتی که شروع می شود فورا بگوئیم: راه کربلا باز
شده! حالا می خواهیم به کربلا برویم! واقعا قصد همان است و ان شاء الله راه کربلا
باز می شود اما این مسائل را باید توجه داشته باشیم و خیلی هم ساده اندیش نباشیم .

·       
مسئله خلیج

·       
راجع به عملیات آینده و همچنین مسائلی که در خلیج می گذرد، اگر نکته خاصی را
در نظر دارید بیان بفرمائید.

·       
 یک مسئله، مسئله خلیج است و آن مربوط به همین
قضایا است و محسوس است که به خاطر همان عظمت انقلاب، قدرتها می خواهند ما را تحت
فشار قرار دهند. بلکه به آن مقصدی که می خواهند برسند. اما ما آنقدر نگران مسئله
خلیج نیستیم، برای اینکه اگر واقعا به آنجا برسند که بخواهند حسابی فشار بیاورند
ما هم می توانیم ضربه بزنیم و هم می توانیم نفت صادر کنیم و هم می توانیم ادامۀ
حیات بدهیم، برای اینکه ما مردم انقلابی و جنگی هستیم و مردم مقاومت می کنند و می
ایستند، این چهار سال هم نشان داده اند. طرف مقابل ما بیش از سی و هفت میلیارد
داشته و تا هشتاد میلیارد به او قرض داده اند و وضعش به این کیفیت درآمده است و
ملت ما به لطف خدا یک ريال از جائی قرض نکرد و با همان سرمایۀ خودمان و امکانات
خودمان ایستادیم و مبارزه کردیم، معلوم است که می توانیم ایستادگی و مقاومت کنیم .
اگر اتفاقا مسئله به آن صورت ـ همانطوری که بارها گفته شده ـ حادش کنند که همه چیز
به هم بخورد، ما آنچنان قدرت داریم که اگر چیزی نصیب ما نشد نگذاریم چیزی هم نصیب
آنها بشود و باز ما می توانیم ایستادگی کنیم ولی آنها مرد ایستادگی نیستند. برای
اینکه آنها از همین جوهایی که درست می کنند، از همین سر و صداهایی که می شود، از
اینکه یک مقدار ناامنی پیدا می شود، می بینیم یک دفعه همه چیز در جامعۀ آنها عوض
می شود! و گاهی فکر می کنند برای ما هم همینطور است ولی می بینید این مسائل چیزی
از جامعۀ ما عوض نمی کند .

من شخصا معتقدم مسئله خلیج به آن معنی نگران کننده برای ما نیست، چون آنها
جرات این کار را ندارند و نمی توانند به عوارضش تن بدهند و مقاومت کنند اما در عین
حال ملت ما باید این مسئله را هم پیش بینی کند و مراقبتها و هشیاری نیروهای ما
برای حفظ منافع انقلاب باید بیشتر و بهتر بشود.

·       
عملیات آینده

اما در رابطه با عملیات ما که هیچ خبری نداریم . چون نظامی نیستیم ولی
امیدواریم که ان شاءالله با این انسجام و ایمان و اخلاصی که در نیروهای ما هست و
با این امکاناتی که باز نسبتا وجود دارد و با این روحیه های سطح بالائی که در ملت
ما وجود دارد و از همه مهمتر با این تکیه هائی که به پروردگار دارند، با این
اعتماد به نفسهائی که نیروهای ما الحمدلله دارند و با انگیزهای عظیمی که در آنان
وجود دارد، گر چه طرف مقابل، ابزارش خیلی بیش از ما است، ادوات جنگی اش بیش از ما
است، موانعی که درست کرده فراوان است، ولی از آنجائی که آن اخلاص و آن ایمان در
آنها وجود ندارد، امیدوار هستیم که در عملیات بعدی ان شاءالله ضربه های مهلک و
کاری به دشمن بزنند که حداقل به یاری خدا بر مشکلاتش افزوده شود و درهم پیچیدگی
برای او بیشتر بوجود بیاید، چون آن پوسیدگی که دارد و ضعفهایی که در درون جامعه اش
پیدا شده است، عدم استقبالی که از جبهه در آن جامعه می شود ولو نیروها همه حمایتش
بکنند اما بالاخره تاب مقاومت و ایستادگی طولانی و ضربه های کاری را ندارند. زمینه
های انفجاری هم که بحمدالله در آنجا بوجود آمده یا دارد بوجود می آید و حتی برخی
خبرگزاریها خبر می دهند که بسیاری از اجساد را اصلا نمی توانند تشییع جنازه کنند و
اگر تشییع جنازه کنند درگیری و زد وخورد بوجود می آید و درست ما در نقطۀ مقابل
قرار داریم. در جامعه ما وقتی در یک شهر شهیدی را می آورند، مردم تعطیل می کنند و
تشییع جنازه می کنند و شعار« مرگ بر صدام» می دهند. با توجه به این مسئله، ضربه
های کاری در جبهه، گسیختگی آنها را بیشتر می کند و راه را برای پیروزی نهائی
هموارتر و نزدیک تر می نماید ان شاء الله .

·       
جنابعالی به عنوان سرپرست بنیاد شهید که مسئولیت سنگین و بزرگی را در رابطه با
پیامدهای جنگ و انقلاب، بر عهده دارید در باره این نهاد جوشیده از انقلاب که
بیشترین خدمت را در درون جامعه ما به انقلاب و امت ایثارگر اسلام می کند، آنچه را
که لازم است امت اسلام بدانند بیان بفرمائید .

·       
 خدمات بنیاد شهید

·       
 همانگونه که مردم ما اطلاع دارند بنیاد شهید یک
نهاد مقدس انقلابی است که به امر حضرت امام تاسیس شد. و در خدمت خانواده های عزیز
شهدا، مجروحین، اسرا و مفقودین قرار دارد. با توجه به اینکه ما از خدا می خواستیم
که اصلا مجروحی نداشته باشیم، شهیدی نداشته باشیم و عزیزان ما در جامعه باشند و
کار کنند و خدمت به خانواده هایشان بکنند در آغوش خانواده هایشان باشند و به
انقلاب خدمت کنند، اما چون اجتناب ناپذیر است، برای اینکه یک حرکت فکری و عقیدتی
شروع شده و بدون شک توطئه هایی هم بر علیه اش می شود جز با ایثار و فداکاری و خون
دادن، راهی برای تداوم و حفظش نیست. بنابراین جامعه ما گذشته از شهدای فراوانی که
در زمان نظام پوسیده سلطنت تقدیم انقلاب کرده است، برای حفظ آن انقلاب و حفظ خون شهدا،
این چند سال هم مرتب شهید، اسیر، مفقودالاثر و مجروح داده است چه در رابطه با
ترورهاي گروهک ها (منافقين و غير منافقين) و چه در رابطه با جنگ افروزهای مناطق
کردنشین و آذربایجان غربی و غیره و چه در رابطه با حرکتهای ضد انقلاب دیگری که در
داخل بوده و چه در رابطه با جنگ .

بنیاد شهید توانسته است به فضل خدا و عنایت پروردگار و با پشتیبانی حضرت امام
بصورت مدام و مستمر و حمایت مسئولین جمهوری اسلامی، در همۀ زمینه ها در نزدیکترین
شهر و دورترین نقطه کشور در خدمت انقلاب و خانواده ها باشد.

در هر صورت، بنیاد شهید در سه زمینه خدمت می کند:

1 ـ بخشی در مسائل رفاهی و مادی خانواده ها و رفع مشکلات آنها اعم از مسکن ،
حقوق، کارهای پزشکی، دفترچه های خوار و بار، مسائل استخدام و کار .

2 ـ بخشی در رابطه با مسائل فرهنگی، مراقبت فرزندان شهدا در سراسر کشور،
کارهای تحصیلیشان، رسیدگی به امور مدرسه هایشان و همچنین فرزندان اسرا و فرزندان
مفقودین. و گذشته از کارهای مربوط به مدرسه و کلاس و دروس، آموزش های متمادی،
توزیع مجلات اسلامی . و در سطوح مختلف، کلاسهایی برایشان ترتیب دادن، البته بعضی
مناطق فعالتر و بعضی مناطق ضعیفتر است. و همانطور در رابطه با نیروهای آموزش و
پرورش نیز بعضی جاها قویتر و فعالتر و بعضی جاها ضعیفتر است. در سطح جامعه هم
کارهای فرهنگی داشتیم و در سطح خود خانواده ها کارهای فرهنگی داشته ایم و در کنار
همین کارهای فرهنگی، مسائل معنوی و عاطفی هم به شدت ادامه داشته است، به سوریه و حج،
دیدارهای مسئولین، دیدار و زیارت حضرت امام بوده است که امام آن عنایت خاصی که به
خانواده ها دارند، علیرغم همۀ مشکلات، اشتغالات، و کهولت سن، گرفتاریهای کشور،
جنگ، نیازهای مردم و مسئله مرجعیت، در مقابل این همه مشکلات، هر هفته یک روز هم
ملاقات با خانواده های شهدا داشته اند و عنایت نسبت به آنها دارند. این مسئله برای
خانوادۀ شهداء خیلی ارزش دارد چون بُعد معنوي در جامعه ما خيلي قوی است. مادری که
فرزندش شهید می شود، مسائل رفاهی هم می خواهد، نیاز هر انسانی است که این چیزها را
می خواهد . اما مهمتر از این آن دیدار امام است چون  به امام عشق می ورزند و مسئله مکه نیز برایشان
بسیار مهم است.

3 ـ غیر از این دو قسمت بنیاد در بعد دیگری هم خدمت می کند که آن مسائل حقوقي
و حفظ اموال صغار و کلیۀ کارهایی است که از یک خدمتگزار یا یک پدر نسبت به خانواده
اش باید باشد. بنیاد در تمام این زمینه ها در خدمت خانواده ها است. یعنی کلیۀ
کارهایی که برای خانواده و حفظ حیثیت و شرف و مسائل عاطفی و مسائل تعلیم و تربیتی
و مسائل زندگی خانواده لازم است، بنیاد آن کارها را انجام می دهد. و در مورد مسائل
شرعی و حقوقی خانواده های شهدا، با وکالتی که از طرف امام داریم و طبق ولایتی که
امام بر همه دارند و در این مورد به ما تفویض کرده اند، مشکلی انشاءالله نخواهیم
داشت و تمام مشکلات قانونی آن انشاءالله بر طرف خواهد شد. من نمی خواهم تعبیر
سرپرست بکنم بلکه در خدمت خانواده ها هستم و در واقع امام ، سرپرست واقعی و حقیقی
آنها است. و به شما عرض کنم، در تمام مسائل خانواده ها بنیاد در هر روستائی الان
حضور دارد و این تعبیر را من می گویم: برای اعزام نیرو به جبهه، برای دلگرمی
رزمنده ها، در میدان نبرد و جنگ، بنیاد مهمترین نقش را شاید داشته باشد که در همه
جا حضور دارد و انجام وظیفه می کند و هیچ رزمنده ای نگرانی این مسئله را ندارد اگر
چه آنها برای خدا می روند و والدین و زن و فرزندانشان را هم به خدا می سپارند، اما
در عین حال کاملا مطمئن هستند بر اینکه یک نهاد انقلابی طبق ضوابط قانونی در خدمت
آنهاست . گاهی بعضی وصیتها را که می بینیم، سخت تحت تاثیر قرار می گیریم مثلا می
بینیم رزمنده ای رفته و به شهادت رسیده است ولی حتی با صراحت نوشته است که مثلا
همسر من باید ازدواج کند و بچه های مرا به بنیاد بدهید، بنیاد همانند پدری ـ که از
طرف امام منصوب است ـ این نهاد مقدس در خدمت انقلاب است و بچه های مرا هم با همۀ
وجودش خوب تعلیم و تربیت می کند که راه خود مرا ادامه بدهند. این گویایی اعتماد
اینها است به نظام و بنیاد و این نشان دهندۀ این است که اینها اینقدر مطمئنند و با
آرامش و اطمینان خاطر می روند و هیچ نگرانی ندارند.

* خدمات بنیاد شهید در لبنان

برادرمان آقای محتشمی، بعضی مسئولین وزارت امور خارجه و دیگر برادرهایی که از
خارج آمدند می گویند: الان بنیاد شهید نقش مهمی در حرکت نیروهای اسلامی در لبنان
دارد، یعنی این همه پرمدعاها و شعار بده ها و گروهکها و گروهها لبنان را گذاشتند و
رفتند، فقط نیروهای اسلامی و بچه هایی که نسل انقلاب اسلامی هستند اینها ماندند و
دارند با اسرائیل مبارزه می کنند و آن جانور درنده ( اسرائیل ) با آن همه تجهیزاتش
و با آن همه خوی درندگیش که هیچ معیار و ملاک و موازین جهانی و بین المللی را اصلا
رعایت نمی کند و صغیر و کبیر را می کشد و خانه ها را به آتش می کشد و با بلدوزر
اردوگاه ها را خراب می کند باز هم قوای اسلامی ایستاده اند و مشغول مبارزه و
مقاومت در برابر آن هستند، خود برادرمان جناب آقای محتشمی سفیر جمهوری اسلامی در
سوریه و دیگر مسئولین می گویند، اصلا بخش عظیمی از این مبارزات نتیجۀ خدمات بنیاد
شهید است که آنجا انجام می گیرد . یعنی کاملا نیروهای مسلمان از جهت تامین خانواده
هایشان آنجا هیچ نگرانی ندارند مخصوصا در آن شرایط دشوار آنجا احساس می کنند که
اگر به شهادت برسند نظام جمهوری اسلامی بوسیلۀ بنیاد شهید در خدمتشان است و
خانواده هایشان را زیر پوشش می گیرند.

بنابراین ، این نقش بنیاد است و دارد انجام وظیفه می کند که شرحش مفصل است و
اگر در هر یک از این زمینه ها بخواهیم توضیح بدهیم که چه کارهایی کردیم بسیار
طولانی خواهد بود البته ما که نکردیم، خدمتگزارها کردند، به برکت هماهنگی که در
جامعه ما و انسجامی که در جامعۀ ما است انجام داده شده، و ما فقط وسیله بودیم، آن
که از همه شرمنده تر است ماها هستیم، در زمینه مسکن، در زمينه ورود بچه ها به
دانشگاه، در کارهاي مدرسه، در زمینه کارهای پزشکی، البته این را که همه انجام می
دهند باز بنیاد در حد توان خودش تلاش کرده، در رابطه با اعزام مجروحین به خارج که
کلیه را بنیاد شهید به کشورهای مختلف می فرستد در رابطه با اعزام مجروحین مواد
شیمیایی به خارج برای معالجه که بحمدالله حدود هفتاد نفر رفتند، هفت نفرشان به
شهادت رسیدند، همه در بدترین وضع از نظر جسمی بودند و رسیدگی فوق العاده ای که
آنجا به آنها شد بقیه سالم و تندرست برگشتند.

و در رابطه با کار تبلیغاتی هم این مسئله در زمینه های مختلفی که اشاره کردم
بنیاد کارهایی انجام داد. ولی بار دیگر می گویم این مسئله معلول است و نتیجه
سفارشات و تاکیدات امام و مسئولین است و انسجام امت حزب الله و حاکمیت نیروهای حزب
الله است که در هر جا خودشان را موظف می دانند که خدمت به بنیاد بکنند. در رابطه
با بودجه، در رابطه با مجلس، کمیسیون بودجه، سازمان برنامه و بودجه، قوه قضائیه،
قوۀ مجریه و در راسش خود رئیس دولت برادرمان جناب آقای موسوی، وزرا و نهادهای
انقلابی عموما خودشان را موظف دانستند به اینکه به بنیاد خدمت کنند که نتیجتا به
انقلاب و به خانواده های شهدا است.

* در رابطه با مجلس شورای اسلامی و اینکه جنابعالی دومین شخصیتی بودید که
بالاترین رای را در تهران چند میلیونی آوردید، نظر مبارکتان را در رابطه با دومین
دورۀ مجلس و کیفیتی که دارد و امیدی که به آن هست برای خدمت به انقلاب، به عنوان
اساسی ترین و مهمترین مرکز تصمیم گیری کشور، بیان بفرمائید.

* مجلس شورای اسلامی

* مردم به ما محبت کردند و رای دادند، گرچه ما واقعا شایستگی این محبتها را
نداریم و از طرفی دیگر این رای ها در حقیقت بار مسئولیت انسان را سنگین تر می کند
و انسان نمی داند در مقابل آن همه محبتهای مردم چگونه دین خود را ادا کند و چه
خدمتهایی برای جبران این محبتها انجام دهد.

نکتۀ دیگر این است که ـ در حقیقت ـ رایی که مردم به ما و خدمتگزاران جمهوری
اسلامی می دهند، رایی است که به اسلام می دهند، زیرا ما را خدمتگزار اسلام و
طرفدار انقلاب اسلامی و مورد تایید و محبت امام می دانند.

اما در رابطه با مجلس و وضع مجلس، مجلس در مجموع مجلسی است اسلامی، حزب اللهی
و نیروهای در خط امام. در این مختصر مدتی که در خدمتشان بودیم و برخوردی که با
چهره های جدید داشتیم . گر چه بسیاری از آنان را نمی شناسیم و کم کم با آنها آشنا
می شویم . ولی آنچه مهم است این است که این افراد ـ در مجموع ـ نیروهایی در خط
امام و در خط انقلاب می باشند ولی از نظر کارایی مجلس دارای نقطه های قوتی هست و
در ضمن اینکه نقطه های ضعفی هم دارد.

از نظر تخصص با اینکه برخی نیروهای متخصص هم به مجلس  راه یافته اند ولی به نظر من به حد کافی نیست و
هنوز مجلس نیاز دارد به اینکه نیروهای متعهد و دارای تخصصهای گوناگون در آن راه
یابند و مورد استفاده مجلس قرار گیرند. اما در هر صورت مجلس با همۀ خوبیهایش و عیب
و نقص هایش، فعلا در دنیا نظیر آن وجود ندارد و این مجلس، مجلس بی نظیری است زیرا
نمایندگان وابستگی به سیاستهای بیرون ندارند و از دل مردم برخاسته اند و از همین
طبقات محروم و مستضعفی هستند که دلشان برای مردم می تپد .

·       
انتظار مردم از مجلس

در هر حال این مجلس بارش بار سنگینی است و مسئولیتش، مسئولیت بسیار سنگینی است
و باید دقت کند آن باری که روی دوشش گذاشته شده به منزل برساند. مردم ما انقلاب
کردند، انقلابشان هم برای اسلام بود و استمرار انقلاب هم به خاطر اسلام است، و
اینکه پای این صندوقها هم با این شوق و نشاط آمدند و رای دادند برای خاطر اسلام
تحمل بود، و همواره سختیها و مصیبتها را به خاطر اسلام تحمل کرده اند و می کنند
ولی ما باید این را توجه کنیم و مسئولین بخصوص نمایندگان مجلس عنایت کنند که این
مردم از مجلس توقعها و انتظارهای زیاد دارند، حل مشکلات خود را از این مجلس می
خواهند، و امروز مسائل بسیار مهمی در جامعه، مطرح است. مانند مسئله زمین، کشاورزی،
ایجاد امکانات اقتصادی، و امکانات رسیدن به خودکفایی و و …

هنوز مسئله زمین زراعتی که برای ما حیاتی است، حل نشده و امکانات توسعه کشاورزی
فراهم نشده است که این از توقعهای بجا و فوری مردم از مجلس شورای اسلامی است و
باید به زودی مصوباتی که بتواند اینها را نجات دهد از مجلس بگذرد و در نتیجه یکی
از بزرگترین پایه های ثبات اقتصادی و خودکفائی و استقلال تحقق یابد.

در رابطه با مسکن، با این همه پیامهای امام امت در رابطه با تهیه و ایجاد مسکن
برای مردم و این مشکلات سرسام آور مسکن و اجاره های طاقت فرسا چه در شهرها و چه در
تهران و این فشاری که بر مردم می آید و دستور تخلیه هائی که حساب نشده داده می شود
به نظر من، با این همه سفارشات، این مسائل ساده ای نیست و باید با دقت و هر چه
سریعتر بررسی شود. آقای بزرگواری که همین روزها با ایشان صحبت می کردیم، شخصیت
ارزشمندی است در شورای نگهبان، ایشان می گفتند: یک کسی در یک خانه ای نشسته و آن
طرف چنان فشاری بر او آورده است که از هر جهت حساب کنی برای مستاجر بیچاره عسر و
حرج می آورد. او می گفت: من معتقد هستم اگر او به زور هم در آنجا سکونت کند و
بیرون نیاید هیچ اشکالی ندارد.

گفتم : این نمونه ها بسیار فراوان است و اگر در سطح وسیعی که در جامعه این
مشکل وجود دارد مورد توجه قرار گیرد روی آن حساب می شود و به نتیجه مثبتی خواهیم
رسید. اگر مسئله مسکن و این حقوقهای کم و این اجاره های بالا و این ثروت اندوزی که
عده ای جز اینکه می خواهند پول بیشتری بدست آورند نظر دیگری از تخلیه ندارند، حل
نشود، همچنان فشار بر حکومت و مردم بیشتر می شود و نارضایتی در بین مردم افزونتر
می گردد.

مسئله تورم و گرانی به این صورتی که الان هست و راههایی که باید برای جلوگیری
و مهار کردن تورم بوجود آورد و بخصوص در مورد قشر کارمند و حقوق بگیر و کمک کردن
به آنها از جمله مسائلی است که باید در مجلس حل شود.

البته منظورم این نیست که حقوق اضافه شود، چون مردم همه می دانند چه عوارضی
دارد اما در مورد مسئله مسکن چه کار باید کرد که اجاره کمتر بشود یک کارگر ساده با
ماهی چهار هزار تومان حقوق، هزار و پانصد تومان در ماه اجاره بدهد و با دو هزار و
پانصد تومان باقیمانده ـ تمام وسایل زندگی را تهیه کند ! باید با این دو هزار و
پانصد تومان بتواند جنس دولتی را تهیه کند ـ تا اینکه نه حقوق اضافه شود و نه
خریدن جنسها در بازار سیاه او را از پا در آورد و گرنه امروز صلاح نیست حقوقها
اضافه شود ولی ما می خواهیم با برنامه ریزی صحیح، یک کارگر بتواند با این حقوق کم
لوازم اولیه زندگیش را کاملا ـ با قیمتهای دولتی ـ تامین نماید. اگر یک کارمند
اتومبیل پیکان دارد لاستیکش را با قیمت دولتی پیدا کند، به او گفته نشود وسایل
اولیه زندگیش را با نرخ دولتی نداریم ولی با نرخ بازار آزاد داریم ! بنابراین باید
مجلس مسائل و مشکلات مردم را از نظر تهیه وسایل زندگی و مسکن مناسب حل کند و
همچنین از نظر فرهنگی، بهداشتی و و … آنان را یاری دهد. مردم انتظار دارند
قوانین اسلامی در جامعه اجرا شود، احتکار بر طرف گردد، گرانفروشی از بین برود،
مکیدن خون مردم از طرف سرمایه داران بزرگ برای همیشه خاتمه یابد، وسایل زندگی به
صورتی عادلانه در بین تمام اقشار و طبقات ـ خصوصا افراد کم در آمد ـ تقسیم شود .
مجلس بر تمام کارها نظارت دقیق داشته باشد و خلاصه قوانینی که می بایست به مرحلۀ
اجرا درآید، با دقت و سرعت از مجلس بگذرد. آدم نمی تواند تحمل کند که هنوز خانه
های پنجاه میلیون تومانی در کشور خرید وفروش می شود و آنهایی که از خارج برگشتند،
آن سرمایه داران گردن کلفت برای فساد و نق زدن و خرید و فروش و سپس ارز کشور را
بار کردن و به خارج بردن، می آیند نه برای خدمت و در کنار مردم بودن. انتظار دیگری
که از مجلس هست و بسیار اساسی و پر اهمیت است، مسئله سیاست خارجی است .  درست است که سیاست خارجی ما مبتنی بر « نه
شرقی، نه غربی » است ولی باید تمام جزئیات آن به صورت قانون نگاشته شود تا اینکه
روشها و خط مشی سیاست خارجی در همه ابعاد روشن و هماهنگ شده و با تلاش بیشتر در
سطح جهانی به صورت فعال و برنده بروز کرده و در نتیجه جمهوری اسلامی بتواند ابتکار
عمل را بدست گیرد.

·       
با تشکر از جنابعالی که با این همه گرفتاری و مشاغلی که دارید محبت کردید و به
سوالات پاسدار اسلام جواب دادید، بیش از این مزاحم اوقات گرانبهایتان نمی شوم و با
تشکر مجدد مطلب را بپایان می بریم.

·       
 خیلی ممنون و متشکر از لطف شما که
محبت فرمودید و با سپاس فراوان از مجله پاسدار اسلام که مسائل فکری اسلامی را در
اختیار ملت عزیز، قرار می دهد و با این کار پایه های انقلاب را مستحکم تر و مردم
را بیش از پیش به وظایفشان آشناتر می سازد و با آرزوی موفقیت برای شما و سایر نیروهای
انقلابیمان که در این زمینه ها کار می کنند.

/

داستان نذر عبدالمطلب

درسهائی از تاریخ تحلیلی

قسمت ششم

حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

از جمله مطالبی که در مورد اجداد رسول خدا(ص) باید در اینجا مورد بحث قرار
گیرد، داستان نذر عبدالمطلب و ذبح عبدالله و حدیث« انا ابن الذبیحین » است که از
نظر ثبوت و اثبات ونیز کیفیت ماجرا مورد بحث قرار گرفته ، و ما در اینجا نیز بطور
اجمال می گوئیم .

اصل حدیث « انا ابن الذبیحین» که از رسول خدا(ص) نقل شده در کتابهای محدثین
شیعه و اهل سنت آمده است. مانند کتاب عیون الاخبار و خصال صدوق«ره» و تفسیر علی بن
ابراهیم و تفسیر مفاتیح الغیب فخر رازی[1] و
منظور از ذبیح اول، عموما گفته اند حضرت اسماعیل علیه السلام بوده، و منظور از«
ذبیح» دوم نیز را گفته اند« عبدالله» پدر رسول خدا«ص» بوده است.

و داستان ذبح عبدالله را نیز بسیاری از اهل حدیث و تاریخ و سیره نویسان با
مختصر اختلافی در کتابهای خود آورده اند[2]  و داستان ـ خود در کتاب زندگانی پیغمبر اسلام
برشتۀ تحریر درآورده ایم ـ از اینجا شروع می شود که سالها قبل از ریاست اجداد رسول
خدا در مکه دو قبیله بنام جرهم و خزاعه در مکه حکومت داشتند که نخست جرهمیان بودند
و سپس قبیلۀ خزاعه آنها را بیرون کرده و خود در مکه بحکومت رسیدند.

و آخرین کسی که از طایفۀ جرهم در مکه حکومت داشت و در جنگ با خزاعه شکست خورد
شخصی بود بنام عمرو بن حارث که چون دید نمی تواند در برابر خزاعه مقاومت کند و
بزودی شکست خواهند خورد بمنظور حفظ اموال کعبه از دستبرد دیگران بدرون خانۀ کعبه
رفت و جواهرات و هدایای نفیسی را که برای کعبه آورده بودند و از آنجمله دو آهوی
طلائی و مقداری شمشیر و زره وغیره بود همه را بیرون آورد و بدرون چاه زمزم ریخت و
چاه را با خاک پر کرده و مسدود نمود و برخی گفته اند: حجرالاسود را نیز از جای خود
برکند و با همان هدایا در چاه زمزم دفن کرد، و سپس بسوی یمن گریخت و بقیۀ عمر خود
را با تاسف بسیار در یمن سپری کرد. این جریان گذشت و در زمان حکومت خزاعه و پس از
آن نیز در حکومت اجداد رسولخدا«ص» کسی از جای زمزم و محل دفن هدایا اطلاعی نداشت و
با اینکه افراد زیادی از بزرگان قریش و دیگران در صدد پیدا کردن جای آن و محل دفن
هدایا برآمدند اما بدان دست نیافتند و بناچار چاههای زیادی در شهر مکه و خارج آن
برای سقایت حاجیان و مردم دیگر حفر کردند و مورد استفادۀ آنان بود.

عبدالمطلب نیز پیوسته در فکر بود تا بوسیله ای بلکه بتواند جای چاه را پیدا
کند و آنرا حفر نموده این افتخار را نصیب خود گرداند، تا اینکه روزی در کنار خانه
کعبه خوابیده بود که در خواب دستور حفر چاه زمزم را بدو دادند، و این خواب همچنان
دو بار و سه بار تکرار شد تا از مکان چاه نیز مطلع گردید و تصمیم به حفر آن گرفت .

روزی که می خواست اقدام به این کار کند تنها پسر خود را که در آنوقت داشت و
نامش «حارث» بود همراه خود برداشته و کلنگی بدست گرفت و بکنار خانه آمده شروع
بکندن چاه کرد.

قریش که از جریان مطلع شدند پیش او آمده و بدو گفتند: این چاهی است که نخست
مخصوص به اسماعیل بوده و ما همگی نسبت بدو می رسانیم و فرزندان اوئیم، از اینرو ما
را نیز در این کار شریک گردان، عبدالمطلب پیشنهاد آنانرا نپذیرفته و گفت : این
ماموریتی است که تنها بمن داده شده و من کسی را در آن شریک نمی کنم، قریش به این
سخن قانع نشده و در گفتار خود پافشاری کردند تا بر طبق روایتی طرفین، حکمیت زن
کاهنه ای را که از قبیلۀ بنی سعد بود و در کوههای شام مسکن داشت، پذیرفتند و قرار
شد بنزد او بروند و هر چه او حکم کرد گردن نهند، و بهمین منظور روز دیگر بسوی شام
حرکت کردند و در راه به بیابانی برخوردند که آب نبود و آبی هم که همراه داشتند تمام
شد و نزدیک بود بهلاکت برسند که خداوند از زیر پای عبدالمطلب یا زیر پای شتر او
چشمۀ آبی ظاهر کرد و همگی از آن آب خوردند و همین سبب شد که همراهان قرشی او مقام
عبدالمطلب را گرامی داشته و در موضوع حفر زمزم از مخالفت با وی دست بردارند و از
رفتن بنزد زن کاهنه نیز منصرف گشته، بمکه باز گردند.

و در روایت دیگری است که عبدالمطلب چون مخالفت قریش را دید بفرزندش حارث گفت:
اینان را از من دور کن و خود بکار حفر چاه ادامه داد، قریش که تصمیم عبدالمطلب را
در کار خود قطعی دیدند دست از مخالفت با او برداشته و عبدالمطلب زمزم را حفر کرد
تا وقتی که بسنگ روی چاه رسید تکبیر گفت، و همچنان پائین رفت تا وقتی آن دو آهوی
طلائی و شمشیر و زره و سایر هدایا را از میان چاه بیرون آورد و همه را برای ساختن
درهای کعبه و تزئینات آن صرف کرد، و از آن پس مردم مکه و حاجیان نیز از آب سرشار
زمزم بهره مند گشتند.

گویند : عبدالمطلب در جریان حفر چاه زمزم وقتی مخالفت قریش و اعتراضهای ایشان
را نسبت بخود دید و مشاهده کرد که برای دفاع خود تنها یک پسر بیش ندارد با خود نذر
کرد که اگر خداوند ده پسر بدو عنایت کرد یکی از آنها را در راه خدا ـ و در کنار
خانۀ کعبه ـ قربانی کند، و خدای تعالی این حاجت او را برآورد و با گذشت چند سال ده
پسر پیدا کرد که یکی از آنها همان حارث بن عبدالمطلب بود و نام نه پسر دیگر بدین
شرح بود:

حمزه، عبدالله، عباس، ابوطالب ـ که بگفتۀ ابن هشام نامش عبد مناف بود ـ زبیر،
حجل ـ که او را غیداق نیز می گفتند ـ مقوم، ضرار، ابولهب.

داستان ذبح عبدالله

با تولد یافتن حمزه و عباس عدد پسران عبدالمطلب به ده تن رسید، و در اینوقت
عبدالمطلب به یاد نذری که کرده بود افتاد، و از اینرو آنها را جمع کرده و داستان
نذر خود را به اطلاع ایشان رسانید.

فرزندان اظهار کردند: ما در اختیار تو و تحت فرمان تو هستیم. عبدالمطلب که
آمادگی آنها را برای انجام نذر خود مشاهده کرد آنانرا بکنار خانۀ کعبه آورد، و
برای انتخاب یکی از ایشان قرعه زد، و قرعه بنام عبدالله در آمد، که گویند: عبدالله
از همه نزد او محبوبتر بود.

در این هنگام عبدالمطلب دست عبدالله را گرفته و با دست دیگر کاردی بران برداشت
و عبدالله را بجایگاهی قربانی آورد تا در راه خدا قربانی نموده بنذر خود عمل کند.

مردم مکه و قریش و فرزندان دیگر عبدالمطلب پیش آمده و خواستند بوسیله ای جلوی
عبدالمطلب را از اینکار بگیرند ولی مشاهده کردند که وی تصمیم انجام آنرا دارد، و
از میان برادران عبدالله، ابوطالب بخاطر علاقۀ زیادی که به برادر داشت بیش از
دیگران متاثر و نگران حال عبدالله بود تا جائی که نزدیک آمد و دست پدر را گرفت و
گفت:

پدر جان ! مرا بجای عبدالله بکش و او را رها کن!

در اینهنگام دائیهای عبدالله و سایر خویشان مادری او نیز پیش آمده و مانع قتل
عبدالله شدند، جمعی از بزرگان قریش نیز که چنان دیدند نزد عبدالمطلب آمده و بدو
گفتند:

تو اکنون بزرگ قریش و مهتر مردم مکه هستی و اگر دست بچنین کاری بزنی دیگران
نیز از تو پیروی خواهند کرد و این بصورت سنتی در میان مردم در خواهد آمد.

پاسخ عبدالمطلب نیز در برابر همگان این بود: نذری کرده ام و باید به نذر خود
عمل نمایم.

تا بالاخره پس از گفتگوی زیاد قرار بر این شد [3] که
شتران چندی از شتران بسیاری که عبدالمطلب داشت بیاورند و برای تعیین قربانی میان
عبدالله و آنها قرعه بزنند و اگر قرعه بنام شتران در آمد آنها را بجای عبدالله
قربانی کنند و اگر باز بنام عبدالله در آمد به عدد شتران بیافزایند و قرعه را
تجدید کنند و همچنان به عدد آنها بیفزایند تا وقتی که بنام شتران درآید، عبدالمطلب
قبول کرد و دستور داد ده شتر آوردند و قرعه زدند باز دیدند بنام عبدالله درآمد ده
شتر دیگر افزودند و قرعه زدند باز دیدند قرعه بنام عبدالله در آمد ده شتر دیگر
افزودند و قرعه زدند باز هم بنام عبدالله درآمد و همچنان هر بار ده شتر اضافه
کردند و قرعه زدند و همچنان عبدالله در می آمد تا وقتی که عدد شتران به صد شتر
رسید قرعه بنام شتران درآمد که در آنهنگام بانگ تکبیر و صدای هلهله زنان و مردان
مکه بشادی بلند شد و همگی خوشحال شدند، اما عبدالمطلب قبول نکرده گفت: من دو بار
دیگر قرعه می زنم و چون دو بار دیگر نیز قرعه زدند بنام شتران درآمد و عبدالمطلب
یقین کرد که خداوند به این فدیه راضی شده و عبدالله را رها کرد و سپس دستور داد
شتران را قربانی کرده گوشت آنها را میان مردم مکه تقسیم کنند .

و شیخ صدوق« ره» گذشته از اینکه این داستان را در کتاب عیون و خصال به تفصیل
از امام صادق علیه السلام روایت کرده، در کتاب من لا یحضره الفقیه نیز از امام
باقر علیه السلام اجمال آنرا در باب احکام قرعه روایت کرده است.[4]

ولی در پاورقی همان کتاب من لا یحضره الفقیه فاضل ارجمند و صدیق گرانقدر آقای
غفاری حدیث مزبور را سخت مخدوش دانسته و از نظر سند، ضعیف و بی اعتبار خوانده، و
این داستان را ساخته و پرداختۀ دست داستان سرایان و محدثان عامه ذکر کرده که در
مقابل عقیدۀ شیعیان که معتقد به ایمان اجداد بزرگوار رسول خدا«ص» بوده اند، خواسته
اند با جعل این حدیث جناب عبدالمطلب را در زمرۀ مشرکانی قلمداد کنند که برای
خدایان خود فرزندانشان را قربانی می کرده و یا نذر می نموده اند و خداوند تعالی
این عمل آنها را در قرآن کریم یک عمل زشت و شیطانی معرفی کرده و می فرماید: « و
کذلک زین لکثیر من المشرکین قتل اولادهم شرکاوهم لیردوهم و لیلبسوا علیهم دینهم
…»[5]

و ملخص آنکه این عمل عبدالمطلب،با آن شخصیت روحانی و مقام و عظمتی که از وی
نقل شده و رسول خدا بدو افتخار می کند سازگار نیست زیرا در روایات آمده که وی
سنتهائی را بنا نهاد که اسلام نیز آنها را تایید نمود، مانند: حرمت خمر، و زنا، و
قطع دست دزد، و جلوگیری از کشتن دختران و نکاح محارم و طواف خانۀ کعبه عریان، و
وجوب وفاء بنذر و امثال آن…

ولی در مقابل ایشان برخی دیگر از دانشمندان معاصر، همین سنتها را که ایشان
دلیل بر ضعف داستان گرفته با توجه به آغاز حال عبدالمطلب، دلیل بر سیر تکاملی
ایمان عبدالمطلب دانسته و نشانۀ قوت آن گرفته و در تصحیح همین روایت« انا ابن
الذبیحین» و داستان ذبح عبدالله اینگونه قلمفرسائی کرده اند:

… ما ملاحظه می کنیم که عبدالمطلب در آغاز زندگی در حدی بوده که حتی فرزندان
خود را به نامهائی چون عبدمناف و عبدالمعزی [6]
نامگذاری کرده، ولی تدریجا بحدی از تسلیم و ایمان بخدای تعالی می رسد که ایمان وی
ابرهه ـ صاحب فیل ـ را مرعوب خود می سازد، و بدانجا می رسد که سنتهائی را مانند
قطع دست دزد، و حرمت خمر و زنا و حرمت طواف عریان، و وجوب وفاء بنذر… بنا می
نهد، و مردم را به مکارم اخلاق ترغیب نموده و از اشتغال به امور پست دنیائی باز می
دارد، …

و بالاخره بمقامی می رسد که مستجاب الدعوه شده و بتها را یکسره رها می کند…

و بخصوص پس از ولادت نوۀ عزیز و مورد علاقه اش حضرت محمد«ص»، بدان حد از ایمان
می رسد که بسیاری از نشانه های نبوت آنحضرت را به چشم دیده و بسیاری از کرامات و
نشانه های قطعی نبوت آنحضرت را مشاهده می کند …

و بنابراین چه مانعی دارد که گفته شود: اعتقاد اولیۀ وی آن بود که چنین تصرفی
دربارۀ فرزند خود و چنین نذری را می تواند بکند…

و این مطلب را هم به گفتۀ بالا اضافه کنید که در شرایع گذشته حرمت و جایز
نبودن چنین نذری ثابت نشده بود، چنانچه در قرآن کریم آمده که مادر عمران در مورد
فرزندی که در شکم دارد نذر می کند که او را به خدمت خانۀ خدا بسپارد تا خدمتکاری
خانۀ خدا را انجام دهد، یا آنکه خدای تعالی پیامبر خود ابراهیم علیه السلام را به
ذبح فرزندش اسماعیل دستور داده و امر می فرماید …![7]

و دوست دیگرمان دانشمند گرانمایه جناب آقای سبحانی نیز در کتاب فروغ ابدیت
بدون دغدغه و خدشه و بصورت یک داستان مسلم و قطعی، داستان مزبور را نقل کرده، و در
پاورقی آنرا نشانۀ عظمت و قاطعیت جناب عبدالمطلب دانسته و گوید:

این داستان فقط از این جهت قابل تقدیر است که بزرگی روح و رسوخ عزم و اراده
عبدالمطلب را مجسم می سازد، و درست می رساند که تا چه اندازه این مرد پای بند به
عقاید و پیمان خود بوده است …![8]

و ما در امثال اینگونه روایات که نظیرش را در آینده نیز خواهیم خواند ـ مانند
داستان شق صدرـ می گوئیم: اگر روایت صحیحی در اینباره بدست ما برسد، و اصل داستان
و یا اجمال آن در حدیث معتبری نقل شده باشد ما آنرا می پذیریم، و استبعاد و بعید
دانستن داستان با ذکر شواهد و دلیلهائی نظیر آنچه شنیدید نمی تواند جلوی اعتقاد و
پذیرفتن حدیث و روایت معتبر را بگیرد، و خلاصه استعباد نمی تواند بجنگ حدیث معتبر
برود، زیرا اگر بنای قلمفرسائی و ذکر شاهد و دلیل باشد طرفین می توانند برای مدعای
خود قلمفرسائی کرده و دلیل بیاورند، و بلکه همانگونه که خواندید، همان دلیلهائی را
که یک طرف دلیل بر ضعف و بطلان داستان دانسته، طرف دیگر همان ها را شاهد و دلیل بر
صحت و تقویت داستان می داند، و از اینرو باید بسراغ سند این روایت برویم و برای ما
بی اعتباری این روایات و احادیث در حدی که برادر ارجمندمان آقای غفاری گفته اند
هنوز ثابت نشده است .

و بلکه می توانیم بگوئیم اگر ما این داستان را از بعد دیگری بنگریم، همانگونه
که ذکر شد می توانیم دلیل بر کمال ایمان عبدالمطلب بگیریم نه دلیل بر ضعف ایمان او
بخدای تعالی و یا خدای نکرده نشانۀ بی ایمانی او زیرا عبدالمطلب اینکار را برای
تقرب هر چه بیشتر بخدای تعالی انجام داد نه برای هدفهای دیگر که برخی عمدا یا
اشتباها فهمیده اند چنانچه در گفته های برادر محترم ما بود، و از اینرو می بینیم
محدث خبیر و متتبع بزرگوار شیعه مرحوم ابن شهر آشوب داستان را با همین بعد مورد
بحث قرار داده و از روی همین دید می نگرد، و بدون ذکر سند و بعنوان یک داستان مسلم
در کتاب نفیس خود« مناقب آل ابیطالب» اینگونه عنوان می کند:

و تصور لعبد المطلب ان ذبح الولد افضل قربة لما علم من حال اسماعیل علیه
السلام فندر انه متی رزق عشرة اولاد ذکور ان ینحر احدهم للکعبة شکرا لربه، فلما
وجدهم عشرة قال لهم ، یا بنی ما تقولون فی نذری؟ فقالوا: الامر الیک، و نحن بین
یدیک فقال: لینطلق کل واحد منکم الی قدحه و لیکتب علیه اسمه ففعلوا و اتوه بالقداح
فاخذها و قال :

عاهدته و الان اوفی عهده

اذ کان مولای و کنت عبده

نذرت نذرا لا احب رده

و لا احب ان اعیش بعده

فقدمهم ثم تعلق باستار الکعبة و نادی: « اللهم رب البلد الحرام، و الرکن و
المقام، و رب المشاعر العظام، و الملائکة الکرام، اللهم انت خلقت الخلق لطاعتک، و
امرتهم بعبادتک، لاحاجة منک فی کلام له » ثم امر بضرب القداح و قال: « اللهم الیک
اسلمتهم و لک اعطیتهم فخذ من احببت منهم فانی راض بما حکمت، وهب لی اصغرهم سنا
فانه اضعفهم رکنا» هم انشا یقول:

یا رب لا تخرج علیه قدحی

و اجعل له واقیة من ذبحی

فخرج السهم علی عبدالله فاخذ الشفرة و اتی عبدالله حتی اضجعه فی الکعبة، و قال
:

هذا بنی قد ارید نحره

والله لا یقدر شی ء قدره

فان یوخره یقبل عذره

و هم بذبحه فامسک ابوطالب یده و قال :

کلا و رب البیت ذی الانصاب

ما ذبح عبدالله بالتلعاب

ثم قال :« اللهم اجعلنی فدیته، وهب لی ذبحته» ، ثم قال:

خذها الیک هدیة یا خالقی

روحی و انت ملیک هذا الخافق

و عاونه اخواله من بنی مخزوم و قال بعضهم :

یا عجبا من فعل عبدالمطلب

و ذبحه ابنا کتمثال الذهب

فاشاروا علیه بکاهنة بنی سعد فخرج فی ثمان ماة رجل و هو یقول:

تعاورنی امر فضقت به ذرعا

و لم استطع مما تجللنی دفعا

نذرت و نذر المرء دین ملازم

و ما للفتی مما قضی ربه منعا

و عاهدته عشرا اذا ما تکملوا

اقرب منهم واحدا ماله رجعا

فاکملهم عشرا فلما هممت ان

افی ء بذاک النذر ثارله جمعا

یصدوننی عن امر ربی و اننی

سارضیه مشکورا لیلبسنی نفعا

فلما دخلوا علیها قال :

یا رب انی فاعل لما ترد

ان شئت الهمت الصواب و الرشد

فقالت : کم دیة الرجل عندکم ؟ عشرة من الابل ، قالت : و اضربوا علی الاغلام و
علی الابل القداح، فان خرج القداح علی الابل فانحروها، و ان خرج علیه فزیدوا فی
الابل عشرة عشرة حتی یرضی ربکم، و کانوا یضربون القداح علی عبدالله و علی عشرة
فیخرج السهم علی عبدالله الی ان جعلها ماة، و ضرب فخرج القداح علی الابل فکبر
عبدالمطلب و کبرت قریش، و وقع عبدالمطلب مغشیا علیه، و تواثبت بنومخزوم فحملوه علی
اکتافهم، فلما افاق من غشیته قالوا: قد قبل الله منک فداء ولدک، فبینا هم کذالک
فاذا بهاتف یهتف فی داخل البیت و هو یقول: قبل الفداء . و نفذ القضاء، و آن ظهور
محمد المصطفی، فقال عبدالمطلب: القداح تخطی ء و تصیب حتی اضرب ثلاثا، فلما ضربها
خرج علی الابل فارتجز یقول:

دعوت ربی مخلصا و جهرا

یا رب لا تنحر بنی نحرا

فنحرها کلها فجرت السنة فی الدیة بماة من الابل [9]

که چون تقریبا ترجمۀ آن بجز اشعار جالب آن قبلا در نقل داستان گذشته، از ترجمۀ
آن خودداری می کنیم . اما روایت را بتمامی برای دوستان متتبعی که بخصوص با تاریخ و
ادبیات عرب آشنا هستند نقل کردیم تا معلوم شود که هدف عبدالمطلب از آغاز تا بانجام
و در همۀ فصلها و فرصت ها یک هدف الهی بوده و بمنظور تقرب بخدای تعالی اینکار
انجام گرفته، و همه جا سخن از خدا و ایثار و فداکاری در راه او و دعا و نیایش
بدرگاه او بوده، و می توان این داستان را به گونه ای که ابن شهر آشوب«ره» نقل کرده
نمونه ای از عالی ترین تجلیات روحی و ایثار و گذشت و فداکاری عبدالمطلب دانست، و
بهترین پاسخ برای امثال فخر رازی بشمار آورد، و این شبهه را نیز با این روایت
بگونه ای که نقل شد برطرف کرد، اگر چه نقل مزبور در برخی از جاها خالی از نقل
اجتهادی نیست ولی از مثل ابن شهر آشوب که خود خریت این فن و امین در نقل می باشد،
پذیرفته است .

 



[1]  عیون الاخبار ص. 117 و
خصال صدوق ص 56 و 58. تفسیر قمی ص 559 ومفاتیح الغیب ج 7 ص 155.

/

کارنامه خدمات و خسارات مارکسیسم

ارزشها و مکتبها

قسمت ششم

اگر بخواهیم مارکسیم را منحصرا از دیدگاه اسلام و بطور کلی مکتب های آسمانی
مورد ارزیابی قرار بدهیم و درباره خدمات یا خسارات آن داوری کنیم، اصلا نمی توانیم
ستونی برای خدمات و آثار مثبت آن باز کنیم زیرا مکاتب آسمانی در جهان بینی خود
توجه اساسی را متوجه بعد معنوی سرنوشت و آینده انسان می کنند و سعادت واقعی و ارزش
اساسی را جائی می بینند که این زندگی محدود مادی بشر مقدمه آن در راه رسیدن بآن
است. گرچه برای این مقدمه و این راه هم ارزش و اعتبار و سعادت و شقاوت قائلند، ولی
آنجا که این ارزشهای فرعی و تبعی بخواهد مانع سعادت و ارزش های ابدی و پایدار
انسانیت بشود، لا جرم خسارت زا و زیانبخش بحساب می آید و برای جلوگیری از سوء
استفاده مغرضان لازم است بلافاصله تذکر داد که اسلام در عین حال برنامه های بسیار
جالب برای اصلاح محیط زندگی دنیا و ایجاد رفاه و سعادت برای دنیای بشر دارد و کفر
و الحاد و بریدن از خدا و نفی مذهب و انکار ابدیت حیات انسان و انکار زندگی اخروی
بشر، از دید قرآن و کتب آسمانی دیگر، خسران واقعی و نکبت و فلاکت جبران ناپذیر است
و مارکسیسم بخاطر تفسیر مادی صددرصدش از جهان و بخاطر مبارزه بی امانش با خدا و
معنویات و مذاهب و بخاطر موضع گیری خصمانه اش علیه ارزشهای اصیل انسانی آنجا که
تیغش بریده حربه اش بکار گرفته شده آنچنان ضربه ای بر منافع اصیل انسانیت وارد
آورده که قابل جبران نیست و طبعا هر گونه خدمتی که عرضه کند در مقابل آن خیانت، در
حکم قطره ای در مقابل اقیانوس است.

این قرآن کریم است که با صراحت، نظر خدای بشر را در این خصوص چنین اعلام
داشته:

1 ـ « ã@sW¨B šúïÏ%©!$# (#rãxÿx. óOÎgÎn/tÎ/ ( óOßgè=»yJôãr& >Š$tBtx. ôN£‰tFô©$# ÏmÎ/ ßw†Ìh9$# ’Îû BQöqtƒ 7#Ϲ%tæ ( žw tbrâ‘ωø)tƒ $£JÏB (#qç7|¡Ÿ2 4’n?tã &äóÓx« 4 šÏ9ºsŒ uqèd ã@»n=žÒ9$# ߉‹Ïèt7ø9$# ÇÊÑÈ      

( سوره ابراهیم ـ آیه 18) کسانی که بخدا کافر شدند، اعمالشان به خاکستری می
ماند که در روز تند بادی شدید ( توسط باد) به فنا می رود ( و پراکنده می شود) و
آنها هیچ قدرتی برای نگهداری آنچه بدست آورده اند ندارند و این است گمراهی دور از
راه نجات.

2 ـ 3 `tBur öàÿõ3tƒ Ç`»uKƒM}$$Î/ ô‰s)sù xÝÎ6ym ¼ã&é#yJtã uqèdur ’Îû ÍotÅzFy$# z`ÏB z`ƒÎŽÅ£»sƒø:$# ÇÎÈ   (
سوره مائده آیه 5) کسی که از ایمان بخدا سرپیچی کند، عمل او تباه است و در آخرت از
زیانکاران خواهد بود.

3 ـ tûïÏ%©!$#ur (#ÿrãxÿŸ2 öNßgè=»uHùår& ¥>#uŽy£x. 7pyè‹É)Î/ çmç7|¡øts† ãb$t«ôJ©à9$# ¹ä!$tB #Ó¨Lym #sŒÎ) ¼çnuä!$y_ óOs9 çnô‰Ågs† $\«ø‹x©  ÇÌÒÈ   سوره نور ـ آیه 39) و آنها که کفر می ورزند
اعمالشان مانند سرابی است در بیابانی هموار و بی آب که شخص تشنه آنرا آب می پندارد
ولی هنگامیکه به آن نزدیک می شود از آب خبری نیست…

4 ـ šúïÏ%©!$#ur (#qç/¤‹x. $uZÏG»tƒ$t«Î/ Ïä!$s)Ï9ur ÍotÅzFy$# ôMsÜÎ6ym öNßgè=»yJôãr& 4 ö@yd šc÷rt“øgä† žwÎ) $tB (#qçR%x. šcqè=yJ÷ètƒ ÇÊÍÐÈ  ( سوره اعراف آیه 147) و کسانی که نشانه های
خدا و روز قیامت را تکذیب کنند اعمالشان تباه است.آیا به چیزی جز همین اعمال باطل
کیفر داده می شوند؟

5 ـ و tûïÏ%©!$# (#rãxÿx. (#r‘‰|¹ur `tã È@‹Î6y™ «!$# ¨@|Êr& öNßgn=»uHùår& ÇÊÈ    
. ( سوره محمد آیه 1) کسانی که کفر بورزند و راه خدا را بر مردم ببندند،
اعمالشان تباه است.

6 ـ y7Í´¯»s9’ré& tûïÏ%©!$# (#rãxÿx. ÏM»tƒ$t«Î/ öNÎgÎn/u‘ ¾Ïmͬ!$s)Ï9ur ôMsÜÎ7ptmú öNßgè=»uHùår& ÇÊÉÎÈ   ( سوره کهف ـ آیه 105) آنها کسانی هستند که به
آیات خدا و دیدار او کفر ورزیدند، در نتیجه، اعمالشان تباه شد …

7 ـ « öqs9ur (#qä.uŽõ°r& xÝÎ6yss9 Oßg÷Ztã $¨B (#qçR%x. tbqè=yJ÷ètƒ ÇÑÑÈ   (
سوره انعام ـ آیه 88) هر گاه شرک بورزند اعمالی که انجام داده اند تباه شده و از
کفشان خواهد رفت.

بنابراین
اگر مارکسیسم می توانست ایده ای موثر و مفید برای بهتر کردن زندگی دنیای انسان هم
باشد، از دیدگاه اسلام بخاطر این خسارت اصولی و اساسی که وارد آورده، محکوم و مضر
بحساب می آید و یک مسلمان به هیچوجه حق تایید و تصویب آنرا نداشت؛ تا چه رسد به
اینکه اصولا قائمه خدمات و خسارات مارکسیسم ( که در آینده ترسیم خواهد شد) نشان
داده شود؛ روی هم رفته مارکسیسم برای دنیای بشر فاجعه بار آورده، و زمینه ای برای
تایید باقی نگذاشته است زیرا از این دیدگاه، بر فرض قبول آثار مثبت و مفید مادی
برای مارکسیسم، نسبت به جامعه بشری به این می ماند که کسی پایه ها و ستونهای
ساختمانی را متزلزل کند و در عوض، رنگ و روغن و نقش و نگار بر در و دیوار آن بزند!
ساختمانی پایه های لرزان ولی خوش رنگ و نگار چه ارزشی می تواند داشته باشد!

فعلا ما
ارزیابی خود را روی همان خدمات مادی و دنیائی مارکسیسم متمرکز می کنیم و کاری به
جهات دیگر آن نداریم و برای این منظور خدمات و خسارات ناشی از مارکسیسم را در دو
ستون بمعرض قضاوت خوانندگان محترم قرار می دهیم .

طرفداران
مارکسیسم می گویند: مارکسیسم با مبارزات سیاسی نظامی خود موفق شده قدرت جهنمی
سرمایه داری را مهار کند و در خیلی موارد آنرا بشکند و اگر مبارزات کمونیست ها
نبود، امپریالیسم در صحنه جهان به توسعه خود ادامه می داد و جهان را می بلعید .

اگر فرض
کنیم در صورت نیامدن مارکسیسم، قدرت و نفوذ استعمارگران و استثمارچیان سرمایه داری
بدون معارض در جوامع انسانی به چپاول و تجاوز روز افزون خود ادامه می داد و کسی از
حقوق طبقات محروم و مظلوم بدفاع بر نمی خواست، در این فرض می شود یک خدمت اساسی
بحساب مارکسیستها ثبت کرد که علم مبارزه با استثمار و استعمار را برافراشته اند.
ولی واقعیت با این فرض ما همراه نیست و تاریخ آن را تایید نمی کند، زیرا پیش از
انعقاد نطفه مارکس و مارکسیسم، نهضت های فراوان در گوشه و کنار جهان علیه بیدادگری
های امپریالیسم بوجود آمده و پس از ظهور مارکسیسم هم در بسیاری از نقاط جهان، نهضت
های اصیل و مقدس بدون آلوده شدن به معیارهای مارکسیستی برای نجات انسان ها رخ داده
و می دهد و خوشبختانه آثار و نتایج خیلی درخشان تر و ارجمندتر از آنچه که مارکسیسم
احیانا بدست آورده اند به بشریت عرضه داشته اند.

ایالات
متحده آمریکا چند سال پیش، 200 ساله شدن استقلال خود را جشن گرفت یعنی استقلالی که
ثمره مبارزات مردم آمریکا علیه استثمارگران انگلستان و فرانسه و اسپانیا بوده و
… مبارزاتیکه تقریبا 40 سال پیش از تولد خود مارکس و 70 سال پیش از نشر اولین
بیانیه مارکسیسم ( مانیفست) به نتیجه رسیده است.

نهضت
گاندی و مردم هندوستان علیه استعمار بریتانیای کبیر و جنایات کمپانی هند شرقی که
اصلا بوئی از مارکسیسم در مشام و خوئی از کمونیسم در شیوه خود نداشت، یکی دیگر از
اسناد گویای ادعای ما است.

نجات مصر
و ترکیه و سوریه و دیگر کشورهای خاورمیانه و غرب آفریقا از قبیل مراکش و تونس در
سایه مبارزات ناآلوده این منطقه با ایده ها و شیوه های مارکسیستی که در همین نیم
قرن اخیر تحقق یافته، ادله ای دیگر.

آزادی
الجزایر قهرمان از استعمار فرانسه و در هم کوبیده شدن ارتش پانصد هزار نفری
اشغالگران فرانسوی، محصول مبارزات مسلمانان خود الجزایر است که علیرغم کارشکنی های
همین کمونیست ها حاضر نشدند به مبارزات خود رنگ مارکسیستی بدهند.

تا آنجا که حزب کمونیست فرانسه با ادعای انترناسیونالیسم علیه مجاهدان الجزیره(
تنها بخاطر نداشتن محتوای مارکسیستی ) اعلامیه صادر می کرد و آزادی مشروط به
مارکسیستی برای آنها می خواست.

بنابراین، ادعای اینکه مارکسیسم تنها علمدار مبارزه با امپریالیسم جهانی است
چیزی جز بخشی از تبلیغات گمراه کننده و یاس آفرین کمونیست ها که نمونه ای دیگر از
نفی ارزش ها و مقدسات بشریت است نمی باشد. و ناصحیح تر از این ادعا، این است که می
گوئیم اگر مارکسیسم نبود ستمگران و متجاوزان در عرصه جهانی در مقابل خود حریف و
مزاحم و موی دماغ نمی دیدند!!

مگر نجات خود اروپای غربی از شر استبداد و دیکتاتوری قدرت های قبل از دموکراسی
فعلی محصول مبارزه مارکسیسم است؟ آن همه مبارزه و درگیری که حتی قبل از مارکس در
اروپا جریان داشت که منتهی به سقوط دیکتاتورها گردید، مگر مایه و پایه غیر
مارکسیستی ندارد؟

اصولا واقعیت این است که مبارزه با تجاوز و ظلم و دفاع از حق بصورت فطرت الهی
در وجود انسان است و انسان فطرتا دارای روحیه دفاع از حق خویش و درگیری با توسعه
طلبی و انحصار خواهی دیگران است و تا این فطرت انسان، دست نخورد و از مسیر اصلی
انسانیت منحرف نشود، خود بخود مخالف و مبارز با تجاوز و تعدی است. منبع این نیرو
در وجود خود انسان است و این چشمه جوشان چیزی نیست که فقط محصول دست آوردهای مارکس
و انگلس باشد، البته شیوه مبارزه و اصول آن را انسانهای نخبه و مجرب، همیشه اصلاح
و تکمیل می توانند بکنند که آن فصلی دیگر است و به آنهم خواهیم رسید.

البته مکتب هائی آسمانی هستند که می توانند چنین ادعائی داشته باشند با الهام
از خدای بشر برای بیدار کردن فطرت منحرف شده انسانها در سراسر تاریخ، طبقات محروم
را بحق و وظیفه خود آشنا کنند و راه روشن صحیح درگیری با متجاوزان و گرفتن حقوق
محرومان را ترسیم نمایند.

در گیری های ابراهیم با نمرود ـ آن طاغوت ستمگر ـ مبارزات موسی با فرعون و
اشراف مغرور و منحط قبطی، مبارزات عیسی با یاغیان انحصار طلب بنی اسرائیل، تلاش و
پیکارهای پیغمبر اسلام «ص» با سران گردن کلفت و متجاوز جزیرة العرب و درگیری های
ائمه بزرگوار شیعه«ع» با خلفا و سلاطین جابر مدعی اسلام و مخصوصا قیام ملکوتی امام
حسین «ع» علیه بنی امیه فاسد ستمگر که در سراسر تاریخ پخش است آن هم با محتوا و
شیوه هائی کاملا انسانی، می توانند پشتوانه چنین ادعائی باشند.

و اما مارکسیسم که هنوز چیزی از عمر پر خسارتش نگذشته خودش تبدیل به یک بلوک
استعمارگری گشته و محتوایش بسیاری از ارزشهای انسانی را به باد فنا داده و شیوه
های خشن انعطاف ناپذیرش درد سر و رنج بخشی از مردم دنیا شده صلاحیت چنین ادعائی را
نخواهد داشت.

حمایت از نهضت های آزادیبخش

بلند گوهای تبلیغاتی بلوک کمونیست مدعیند که کشورهای پیشتاز مارکسیسم وظیفه و
رسالت حمایت از نهضت های آزادیبخش را که تاریخ بعهده آنان گذاشته و آنها هم بخوبی
از عهده این تکلیف و رسالت تاریخی خود برآمده و می آیند و همه جا اینگونه نهضت ها
را زیر سایه سنگین خود دارند. اگر این ادعا هم با همین کلیت و یا بطور نسبی بدون
پیرایه و« اگر» و « اما» درست بود توجیه قابل قبولی برای فلسفه وجودی مارکسیسم
بحساب می آمد و در ستون خدمات مارکسیسم رقم چشمگیری را تشکیل می داد. ولی با بررسی
و دقت روشن می شود که این رشته از تلاشها و اقدامات کمونیسم بین الملل را هم باید
در ستون خسارت ها قرار داد و نه خدمات.

اگر نگاهی به نهضت های مورد حمایت مارکسیسم بیندازیم و کیفیت و کمیت کمکهای
مورد ادعا را بررسی کنیم به وضوح می فهمیم که این خدمات در خدمت اهداف و مقاصدی
بوده که در نهایت غیر از خسارت برای بشریت چیزی ببار نیاورده است. کمک های بی دریغ
و نامحدود کمونیست ها معمولا بنقاطی می رسد که بنحوی از انحاء زیر سلطه کمونیسم
بین الملل درآید و در تقسیم بندی جهان اثری در سنگین تر کردن کفه بلوک کمونیست ها
داشته باشد ـ شیوه ای که از چند قرن پیش هم استعمارگران غربی هم در مقابل رقبای
خود بکار می گرفتند ـ و هر گونه نهضتی که چنین خاصیتی نداشته باشد از نظر
سردمداران باصطلاح « حکومت پرولتاریا» نه تنها شرقی و آزادی بخش و مستحق کمک نیست،
بلکه مستحق سرکوبی و شایسته زوال و فنا است.

بررسی کامل این مطلب را در آینده خواهید خواند و در اینجا فقط با اشاره به چند
نقطه روشن تاریخ اکتفا می کنیم .

قبلا نوشتیم که در جریان نهضت الجزایر کمونیست های داخل و خارج که متوجه شده
بودند ملیت، محور مبارزات قرار گرفته و سهم مناسبی برای مارکسیسم نمانده، دست به
کارشکنی و اخلال زدند و نهضت مردم را ارتجاعی و سنتی معرفی کردند و حتی حزب
کمونیست فرانسه علیه مجاهدات مردم الجزایر اعلامیه صادر می کرد.

در جریان تولد نامشروع اسرائیل در کشور فلسطین و جنایت کم سابقه آواره کردن
مردم و اشغال میهن آنان توسط صهیونیست به پشتیبانی استعمار، شوروی جزو اولین
کشورهائی بود که اسرائیل را برسمیت شناخت و این جنایت عظیم را مورد تایید قرار
داد.

شوروی، در جریان در گیری اعراب و اسرائیل در دوره های بعد ریاکارانه خود را در
کنار اعراب مخالف اشغال و استعمار نشان می داد و هنوز هم می دهد! ( چیزی که افراد
سطحی را فریب می دهد) اما واقعیت موقعی روشن می شود که بدانیم هر وقت و هر جا
اسرائیل در معرض خطر جدی قرار می گیرد و اعراب به آستانه پیروزی می رسند، همانجا و
همان وقت شوروی ترمز را می کشد و اعراب را متوقف می نماید!

محاسبه کشور شوراها اینست که وجود اسرائیل در منطقه بسیار مهم و استراتژیک
خاورمیانه زمینه مناسبی برای بهم زدن روابط اعراب و غرب است و بهانه مناسب تری
برای نفوذ و دخالت شوروی و وسیله خوبی برای چاپیدن دار و ندار مردم عرب با دادن
اسلحه و کارشناس و خدمات دیگر نظامی .

اگر راستی شوروی حامی عرب است چرا در روزهای آخر جنگ اکتبر که مصر پس از عبور
از خط دفاعی عظیم بارلو اسرائیل را در معرض تهدید جدی قرار داه بود برچیدن پل
هوائی و خودداری از تحویل یدکی و ابزار جنگی گلوی عرب را فشار داد و آنها را مجبور
به پذیرفتن آتش بس نمود؟!

اگر راستی شوروی حامی نهضت های آزادیبخش است، چگونه راضی می شود که سالانه ده
ها هزار نفر از یهودیان نخبه و تحصیل کرده از شوروی به اسرائیل مهاجرت کنند و
اسرائیل را تقویت نمایند؟!

ما خودمان در ایران بالعیان دیدیم آنروز که ملت ایران برای برچیدن بساط
امپراطوری ها و لاشه خورهای جهان سرمایه داری قیام کرد و دست آنها را از نفت کوتاه
کرد و آنها با بایکوت کردن ایران، کشور را تحت فشار گذاشتند، همین پیشتازان
مارکسیسم و مدعیان حمایت از نهضت های آزادی بخش در بایکوت ایران با نفت خواران
همکاری کردند و بر شدت فشار و محاصره افزودند، و طلاهای غارت شده ایران را که به
دولت تحویل نداده بودند، به محمد رضا خان پهلوی تحویل دادند و بالاتر از این در
جریان مبارزات ضد استعماری مردم ایران، عربده همین کمونیسم را از حلقوم کمونیستهای
داخلی شنیدیم که امتیاز نفت شمال ایران را برای کشور شوروی مطالبه می کردند و
سابقه سرکوبی نهضت جنگل را ملت ایران فراموش نکرده است…

در آنگولا  مگر سه نهضت آزادی بخش وجود نداشت؟ و مگر هر سه
نهضت در راه آزادی کشور و طرد استعمار پرتقال و سالازار فداکاری نکرده بودند؟ مگر
جبهه اومیتا و یونیتا مثل نهضت مپلاد در این راه قربانی نداده بودند؟

چه شد که پس از رفتن پرتقال یکباره شوروی و کوبا بنفع مپلا وارد میدان شدند و
آن قتل عام فجیع را در مورد آن دو نهضت مرتکب شدند؟

راستی اگر هدف حمایت از نهضت های آزادی بخش است، آن کشتار فجیع و آن جنایات
هول انگیز علیه آن مردم رنجدیده و فداکار که همه چیز خود را در پیکار ضد استعماری
کشور در طبق اخلاص گذاشته و تقدیم به میهن خود کرده بودند چگونه قابل توجیه است؟

اگر هدف، توسعه دامنه نفوذ بلوک شرق نیست و اگر مقصد، جانشین کردن استعمار سرخ
در مسند استعمار سیاه نیست، چرا بصورت کدخدامنشی و با دخالت های صمیمانه و آشتی جو
یانه تلاشها روی نزدیک کردن مردم یک کشور متمرکز نشد؟ جواب روشن است، اینها منطقه
نفوذ می خواهند، آنهم بصورتیکه اربابان محلی همیشه از ترس رقبای داخلی اجبارا خود
را تحت الحمایه ارباب بزرگ و سربازان سرخ ببینند و بالاخره شاهد زنده دیگر،
مناسبات شوروی با نهضت مردم اریتره است. تا آن روز که حکومت حبشه در اختیار
مارکسیستها نبود شوروی نهضت اریتره را مورد حمایت خویش قرار داده و حق طلبانه و
مقدس و مترقی معرفی می کرد! ولی آنگاه که سرهنگ دوم هایل ماریان منچستر با اعلام
ایدئولوژی مارکسیستی و مسافرت به مسکو و بوسیدن قبله گاه کرمیلن به آستانه
مارکسیسم تعظیم می کند و جزء اقمار بلوک سرخ می شود، حکومت خونخواران نظامیان حبشه
مترقی بحساب می آید و کشتار دسته جمعی یکهزار و دویست جوان در یک روز مظهر انقلاب،
و مردم مبارز اریتره تجزیه طلب خوانده می شوند.

و جالب اینکه ژاندارمهای فراری موسی چومبه قاتل جنایتکار لومومبا که با حمایت
حکومت مارکسیست آنگولا به زئیر حمله می کنند تحت حمایت کوبا و شوروی قرار می گیرند
چون ممکن است بتوانند منطقه ثروتمند و مملو از ذخائر معدنی ایالت شابا ( کاتانگای
سابق) را از طریق آنگولا به اردوگاه امپریالیسم بکشانند.

و حیرت آور اینکه در این میدان هم دو قطب جهان کمونیست ( چین و شوروی) رو در
روی یکدیگر قرار می گیرند.

شما به من جواب بدهید که نهضت مردم چکسلواکی در سال 1968 با ماجرای بنگلادش در
سال 1970 چه تفاوتهای اساسی داشته که شوروی در مورد اول با دخالت صریح و بی پرده
نظامی نهضت خلق را سرکوب کردند و در مورد دوم با حمایت از مردم باعث تجزیه کشور
مسلمان پاکستان به دو کشور شده و در سال 1954 و همان وقتیکه برای اخراج انگلیس و
فرانسه و اسرائیل از کانال سوئز اولتیماتوم می دادند، ارتش آنها در مجارستان مردم
آزادی خواه را قتل عام می کرد. مگر امپریالیستها و سرمایه داران فقط در مورد اقمار
خود و ایجاد و توسعه منطقه نفوذ به روشی جز همین روشها متوسل می شوند؟!

مگر با دو سه شعار تقلبی و ریاکارانه می شود ماهیت عمل را عوض کرد؟!

مطلب روشن است. اساس کار و هدف اصلی تقویت بلوک شرق و برقراری استعمار سرخ
است. البته اگر در جائی عده ای از مردم مجانا حاضر باشند نهضتی براه بیاندازند که
این هدف را تامین و با پای خود و به میل خود به این دام بروند خیلی طبیعی است که
پیشتازان مارکسیم، آنها را تحت حمایت بگیرند و به تعبیر بهتر آنها را تحریک کنند .

ممکن است بسیاری از ساده لوحان بگویند که آنها بر اساس ایدئولوژی خود موظفند
که فقط نهضت های متکی به همین ایدئولوژی را تایید کنند نه هر نهضت ملی و و … را
و جواب آن هم اینست که اولا همین ادعا موارد نقض فراوان دارد که در خیلی از موارد
که به نفعشان بوده نهضت های غیر ایدئولوژیکی را تایید کرده اند ( نمونه قبرس و
بنگلادش و …) و در موارد بسیاری از حمایت نهضتها، همین ایده را هم رهایا محکوم
کرده اند، نمونه چین کمونیست که هم اکنون شاهد بیش از یک میلیون سرباز شوروی در
مرزهای خود است و یوگسلاوی که در معرض تهدید برادر بزرگ خود قرار داد و ثانیا اگر
ملاک فقط تقویت ایدئولوژی مارکسیسم است ثمرات این اقدامات را آنجا که خسارات و
خدمات خود  مارکسیسم نوشته می شود می خوانیم.

البته نمی شود بلکه منکر حمایت کمونیستها از برخی نهضتهای آزادی خواهانه شد
ولی آنچه مسلم است اینست که در هر مورد حمایت ها و کمک ها حساب شده بوده و قبل از
هر چیز، منافع خود بلوک شرق در مقابل بلوک غرب مد نظر بوده گرچه فقط تضعیف جبهه
غرب و ایجاد آشوب در اقمار سرمایه داری باشد.

این گونه حمایت ها مخصوص کمونیست ها نیست بلکه کاری است که غربی های استعمارگر
هم می کرده اند و می کنند. مگر همین روزها شاهد حمله همه جانبه کشورهای غربی و
بخصوص آمریکا علیه فشارها و تهدیدهای پشت پرده آهنین نیستیم؟ مگر چندی پیش جیمی
کارتر رئیس جمهوری سابق آمریکا شخصا برای ساخاروف دانشمند ناراضی و مطرود شوروی
نامه ننوشت و حمایت بی دریغ خود را از او و سایر مبارزان پشت پرده های آهنین در
راه حمایت از حقوق بشر اعلام نکرد؟ و مگر دنیای غرب در مورد حمایت از استقلال طلبی
یوگسلاوی تا حد کمکهای بی دریغ نظامی پیش نرفت؟ و مگر فشار آمریکا از طریق مضایقه
در فروش گندم و مواد غذائی دیگر به شوروی ببهانه کسب آزادی مهاجرت برای انسانها
تحت فشار دیکتاتوری پرولتاریا ( گرچه در واقع برای تقویت اسرائیل بود) زبان زد خاص
و عام نیست؟

منتهی از آنجا که مردم بیشتر کشورهای جهان سوم هنوز از بقایای استعمار غرب رنج
می برند و بسیاری از حکومت های این کشورها که در میان مردم محبوبیتی ندارند وابسته
به سیاست بلوک سرمایه داری بیشتر با حمایت آنها بر سر پا ایستاده اند؛ اکثر نهضت
های ملی رنگ ضد غربی و ضد امپریالیستی بحود می گیرند و زمینه ای برای اظهار
هواداری و پشتیبانی از جانب کمونیستها می شوند و به همین جهت افراد کم تجربه و خام
خیال می کنند که مارکسیسم، مایه و پایه این نهضتها است و توجه ندارند که آنها از
آب گل آلود ماهی می گیرند!!

*

در همین جا لازم است
تذکر دهم، خسارتهائیکه از همین رهگذر توسط مارکسیسم متوجه نهضت های حق طلبانه
ملتها شده بسیار گران و سنگین است. زیرا مارکسیستها بر اساس نظرات دگم و جامد خود
( البته از لحاظ نظری و تئوری و حرف نه در صحنه عمل) معتقدند هر گونه مبارزه ای که
بر اساس تز مارکسیسم لنینیسم نباشد و هر گونه پیکار عدالتخواهی از کانال انقلاب
آنهم انقلاب کمونیستی نگذرد و بصورت جهش و حرکت کیفی پس از عبور از حرکت تدریجی و
کمی در نیاید، ارتجاعی و مضر و خیانت به آرمان بشریت است!! و با چنین« دگماتیسمی»
است که تمام نهضتها و اصلاحات غير کمونيستي را در هر کشور و در هر شرايطي محکوم مي
کند و با بلندگوهاي تبليغاتي آن ها يک سري اصطلاحات و الفاظ با مضامین قلابی ولی
پر طمطراق، استحقاق پیروزی و نجات را از دیگران سلب می نماید و پیدااست که چه
موانع و سدهای عظیمی بر سر راه نجات و سعادت بشریت از این رهگذر بوجود می آید. از دیدگاه
این دگماتیسم در ربع قرن اخیر فقط نهضت و یتنام و کامبوج و یمن جنوبی و نمونه هائی
از این قبیل ارزش و اعتبار دارد و نهضت هائی از قبیل الجزایر و هندوستان و مصر و
سوریه که پایه مارکسیستی نداشته و با خون و کشتار همراه نبوده اند بی ارزش و بی
اعتبارند … !!

/

قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر

قسمت دوم

ریشه لغوی نام قرآن

قرآن از نظر ریشۀ لغوی، مصدر است بر وزن فعلان مانند غفران و کفران، و معنای
آن جمع و ضم چیزی بچیزی دیگر و بمعنای خواندن نوشته ای و مانند آن آمده است چنانکه
در معجم وسیط و مفردات راغب است، و تفسیر قرآن و قراءت در بعضی از عبارات، به
تلاوت، از این جهت است که در تلاوت نیز معنای جمع و ضمیمه شدن ملحوظ است، زیرا
تلاوت، در آوردن بعضی از الفاظ، تلو و دنبال بعضی دیگر است، و استعمال قرآن بهمین
معنای مصدری در سوره قیامت آمده است:« ان علینا جمعه و قرآنه.»

و ظاهرا همین لفظ با حفظ معنای مذکور، اسم علم برای شخص کتاب کریم گردیده است
و بملاحظۀ استعمال اسمی در این مسمای شریف، متجاوز از هفتاد موضع در کتاب الهی
استعمال شده است، چنانکه تسمیۀ این مسمای شریف به « کتاب» و یا توصیفش بدان نیز
معنای جمع و ضمیمه کردن را در بر دارد، زیرا « کتب» ضمیمه نمودن چرم دباغی شده
بقطعه دیگر از آن با خیاطت و دوختن است و بمعنای ضمیمه نمودن حروف بعضی به بعضی
دیگر در نوشتن و گفتن نیز آمده است.

پس مادۀ هر یک از دو اسم مذکور، معنای جمع و ضمیمه کردن را در بر دارد، و چون
مصدر بمعنای فاعل و مفعول می آید، معنای قرآن، کلام جامع فنون معانی و حقائق یا
کلام مجموع در آن تمام معانی و حقائق، خواهد بود و بهمین معنا اشارت دارد آیه 89
از سوره نحل « و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء و هدی و رحمة و بشری للمسلمین.»

« و کتابی را تدریجا بر تو نازل نمودیم که برای هر چیزی، تبیین، و رهنما و
رحمت و مژدگانی برای مسلمین است.»

غرض آنکه نامیده شدن قرآن مجید باین دو اسم یعنی قرآن و کتاب، بدینجهت است که
دارای جامعیت یا مجموعیت فوق الاشعار است. این بود شرح مختصری دربارۀ ریشۀ لفظ
قرآن در لغت عرب.

و اما تدبر در کتاب کریم و آیاتی که در توصیفش آمده، اصل و موطنی را ارائه می
نماید که ریشۀ اساسی نامگذاری این کتاب کریم، بقرآن است، چه آنکه متکررا بیان می
کند که قرآن دارای حقیقتی است وراء آنچه ما با فهم عادی خویش در شکل تفرقه و تفصیل
درک می کنیم .

وجه تسمیۀ« قرآن» به قرآن

در آغاز سورۀ زخرف می فرماید: « … و الکتاب المبین، انا جعلناه قرآنا عربیا
لعلکم تعقلون، و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم.»

« سوگند بکتاب مبین ـ کتابی که فوق جهان طبیعت است و همۀ امور جِزئی در آن ثبت
می باشد ـ ما آن کتاب مبین را قرآن عربی گردانیدیم و در این پوشش در آوردیم به
رجاء آنکه قابل درک عقولتان باشد، چه آنکه این کتاب مبین، موطن و آشیانه اش در ام
الکتاب نزد ما است ـ که برتر و عالی تر از عقول و افکار انسانی می باشد ـ و در آن
آشیانه، دارای وجود بسیط و جمعی محکم است .»

و در ابتداء سورۀ هود می فرماید : « کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم
خبیر» یعنی : « این قرآن کتابی است که آیاتش در عین اشتمال بر مضامین مختلف و
مقاصد و اغراض گوناگون ، محکم و دارای وجود جمعی و بسیط است که تفصیل و تجزیه بر
آن از جانب خداوند حکیم و خبیر، عارض گردیده است» و همۀ این فروع بالنده از اصول
متنوع عقیدتی، و شاخه های ثابت از شریعت، و فروع فروع و شاخه های شاخه ها، به یک
اصل و ریشه و وجود جمعی و توحیدی بر می گردند و همان اصل واحد در مرحلۀ تنزیل و
ملاحظه ترکیب، همان تفاصیل عقائد و اخلاق و احکام است که این تفاصیل در مرحلۀ
تحلیل بدان اصل واحد بر می گردند و ام و ریشه اصلی همه و همه« ام الکتاب» است .

بنابراین، وجه تسمیه قرآن به قرآن با توجه و تدبر در آیات مذکور و نظائر آنها،
وجود جمعی آیات قرآن از نظر محتوی و مضامین، و وجود جمعی و عینی آن، در ام الکتاب
است که خداوند متعال بعنایت خویش آن حقیقت فوق ادراک عقول را قرآن عربی گردانید،
تا در دسترس خرد فرزانگان، و اندیشه اندیشمندان واقع شود.

آموزش مرموز

چه نیکو روشنگر است که پیمبری را نمی توان، نوعی خود آگاهی باطنی لبریز از
حدود تجربه و یا بالنده از عقل نظری و عملی، نابغۀ اجتماعی، تعریف نمود، بلکه قرآن
کریم در آیات نامبرده، پیمبری را نوعی علم و ادراک ماوراء طور عقل و تجربه می داند
که شخص پیمبر آن را با آموزشی مرموز برون از زمان و مکان که بدان« وحی» گفته می
شود، تلقی می نماید، و برای این آموزش مرموز، مقدماتی است که در سوره مبارکه نجم
بیان گردیده است. به این توضیح: بدیهی است که رابطه آدمی در طبیعت با موجودات خارج
از خود، همانا حواس او است ، و مفتاح ابواب همه علوم کلی و جزئی وی، حس است. و از
این روی معلم اول فرموده است:« من فقد حسا فقد فقد علما.»

ولی احساس مجرد، یعنی ارتسام صور یا انشاء صور در ذهن، بتنهائی و بخودی خود،
ارزش معرفتی ندارد، و آنگاه ارزش شناخت پیدا می کند که با امور نفسانی دیگر، توجیه
و تفسیر شود، مثلا صدائی شنیده می شود، اصل استماع این صدا همان احساس مجرد است که
ارزش شناخت ندارد، بعد از آنکه نفس، آن را با کمک معلومات قبلی خود تفسیر نمود
مثلا بر صدای افتادن سینی مسی بروی زمین که قبلا در خیالش بایگانی بوده، منطبق
نمود، ارزش شناخت را حاصل می نماید و حکم می کند که این صوت مسموع، صدای افتادن
سینی مسی بروی زمین است.

و آنچه که در این مورد از شئون حواس و مدرکات آن بمنظور ما مرتبط می شود، این
است که بین هریک از حواس و مدرکات ویژه اش، با حس دیگر و مدرکاتش، برزخ و حجاب
است، و هیچ حسی نمی تواند، در مرز حسی دیگر و مدرکاتش مداخله کند، مثلا حس سامعه
نمی تواند، در حوزۀ محسوسات حس لامسه مداخله کند، و گرمی وسردی و رطوبت و خشکی و
نرمی و زبری را احساس نماید و بر عکس، لامسه نیز ناتوان  از دخالت در حوزۀ وظائف
سامعه است، و با قوه لامسه، کیفیت صوتی و زیر و بم آن، قابل احساس نیست، و
بدینمنوال است شئون دیگر حواس که هر یک از آنها از عالم حس دیگر و حوزه فعالیتش،
معزول است.

وبدینگونه بین همۀ قوای حسیه و بین قوه عاقله، حجاب و برزخ است، و هیچگاه مرز
عقل و باب مدرکات آن از قبیل وجوب و امکان و امتناع، و ترتیب مقدمات کلیه بعد از
درک آنها جهت استنتاج و مانند اینها، بر روی هیچ حسی گشوده نمی گردد، و ممکن هم
نیست که گشوده شود، و با امعان نظر در آنچه گفتیم روشن است که می شود فراتر از عقل
و حوزۀ ادراکاتش، روح القدس و حوزۀ فعالیت او باشد، که عقل از مداخله در حریمش
نامحرم و برای همیشه منعزل است، فقط انسانهای استثنائی با موهبت الهی، ممکن است،
در حریمش راه یافته و با او پیوند بر قرار نموده و محرم وی گردند، و با آموزش
مرموزی« که نامش وحی است» از آن شدید القوی، علوم سعادت آفرین را برای انسانها فرا
می گیرند، علومی که از سنخ علوم فکری خطا بردار نیست و با همان علوم شهودی، رسالت
احیاء انسانیت را در جامعه انجام می دهند و خط سیر نوین زندگی انسانی « نه حیوانی»
را آشکار می سازند، و می شود که از میان این انسانهای استثنائی، انسانی فوق
الاستثناء برانگیخته شود و احیانا از مقام روح القدس و حوزه او، بر بلندای افق
اعلا صعود نموده، سپس قرب و تدلی و تعلقی که در آن آخرین نقطۀ قوس صعودی باولین
نقطۀ قوس نزولی اتصال یافته و دائره سیر وجودی کامل شده، و در وراء دائره متمکن
گردیده، و آن آموزش مرموز را اصل هستی تلقی می کند که بنظر می رسد از آیات آغاز
سورۀ نجم می توان همین معنا را استظهار نمود.

نتیجه گیری

نتیجه آنکه، تلقی از آموزش مرموز خطاناپذیر فوق عقل خطا بردار، در جهت احیاء
معانی انسانیت و هدایت بصراط مستقیم، معنای نبوت و پیمبری است، نه آنکه نبوت همین
معنا است و بس، بلکه این معنا یکی از ابعاد و ظاهرترین ویژگیهای نبوت است که غیر
آن، خواص کثیره ای دارد که بسا صورت نوعیه ای را بصورت نوعیه ی دیگری تبدیل کند، و
مواد طبیعی، همانند اطاعت آلات بدنی از نفس، از شخص نبی و پیمبر اطاعت کند، بر
عصای خشک، صورت اژدها، افاضه فرماید، و کره ماه را منشق و از آینده خبر دهد و این
همه از مواهب الهی بان انسان استثنائی است، و لا حول و لا قوة الا بالله العلی
العظیم.

و بنابر آنچه در وجه تسمیۀ قرآن، به قرآن گفته آمد، وجه نیازمندی بشر بوحی و
نبوت نیز اجمالا مفهوم گردید، چه آنکه خطا و غلط و صدق و کذب از شئون علوم تصدیقی
و قضایای فکری که جولانگاه عقلند می باشد و بهمین جهت گفتیم: « عقل خطابردار» و با
ملاحظه وقوع خطا احیانا در صراط رهنمائی عقل و خرد، آدمی در طریق استکمال و وصول
بسعادت حقیقی خویش در معرض خطا و ضلالت است که مآلا اکتفا برهنمائی عقل، مستلزم
حرمان از وصول بسعادت است و حرمان مذکور همان قسر است که در فلسفه اعلاء برهان
متقن بر بطلان آن اقامه شده است، پس بر عنایت خداوند متعال واجب است، صراط استکمال
آدمی را از معرضیت، خطا و ضلال مصون فرموده، و با وحی و آموزش مرموز خطاناپذیر،
صراط مستقیم تضمین شده از خطا و ضلال، را در اختیارش قرار دهد و از این عنایت الهی
هیچ انسانی اگر چه بر قلۀ کمال عقلانی هم متمکن باشد، بی نیاز نیست.

اگر چه حدود چهارده قرن از رشد اجتماعی و بلوغ فکری انسان می گذرد و همراه
فعلیت بلوغ و رشد وی، وحی الهی و آموزش مرموز، بر وجه اتم واکمل با بعثت پیمبر
اکرم اسلام صلی الله علیه و آله بهدایت وی شناخت و بمقتضای رشد و بلوغ مذکور،
استعداد حفظ مواریث دینی و تاریخی خویش را باز یافته، و از این روی نیازی بتجدید
رسالت و بعثت پیمبران نوساز ندارد، و دین حنیف اسلام خاتم همۀ ادیان و نبی اعظم
اسلام خاتم النبیین صلوات الله علیه و علیهم می باشند.

اما معنای ختم نبوت همزمان با رشد اجتماعی و بلوغ فکری بشر، این نیست که بلوغ
عقلی و رشد پذیری وی منشا استقلال و استغناء او از قیمومت وحی گردیده و دیگر با
پای خویش در اعصار آینده می تواند در صراط مستقیم مامون از ضلال بمقصد سعادت واقعی
خود رهسپار شود، زیرا چنانکه گفتیم، راه عقل و اندیشه خطا و ضلال پذیر است، و
نیازمندی انسان در مسیر سعادت بوحی و نبوت، همچون سکه ای لازم بر فطرتش ضرب گردیده
است، و نه فقط با وصول در عالی ترین ذرۀ کمال، این نیاز از وی انفکاک نمی پذیرد که
اشتداد می یابد، زیرا انسان کامل متکامل در علم و عمل از آنجائی که ملکات قویه
راسخه در جانش ریشه های عمیق دوانیده، الزاما فروع و ثمرات طاعات و عبادات و معاملات،
از آن اصول طیبه بالنده تر و صدورش آسانتر است.

بلی دوری از عصر نبوت، همواره با ضعف آثار وحی و احیانا تحریف در آن همراه می
باشد که قبل از بلوغ فکری آدمی، رسالتها تجدید می شده.تا تعلیمات الهی را از تحریف
و بدعت نجات بخشند و شایستگی هدایت از دست رفته را بتعالیم پیمبران باز گردانند که
با بالغ شدن انسان همانطور که گفتیم وحی در کاملترین صورت ممکن با بعثت خاتم
النبیین صلی الله علیه و آله بهدایت بشر شتافت و ختم نبوت اعلام گردید. و اوصیاء و
جانشینان آن بزرگوار و علماء و فقهاء اسلام، عهده دار همان وظیفۀ پیمبران نوساز می
باشند که فکر دینی را احیاء می کنند.

النهایة در بعضی از مفاصل زمان، از میان فقهاء زبدۀ اسلام، زبده مردی استثنائی
بر انگیخته می شود که شیاطین مارد و مهاجم بر اسلام و مسلمین را با شهاب ثاقب
ارادۀ خدا گونه اش بدست هزیمت می سپارد که در این عصر حاضر مشیت ربوبی تعلق گرفت
تا کریمۀ « اوحینا الیک روحا من امرنا» را در ابر فقیه ربانی روح الله الموسوی
روحی فداه متجلی سازد، و جهان اسلام را که مورد تداعی غولان« کالذی استهوته
الشیاطین فی الارض حیران» شرق و غرب بوده از این حیرانی و غول زدگی نجات بخشد و با
دعوت دلنشین:« ان هدی الله هو الهدی» مسلمانان را بوحی الهی و دامن اسلام باز
گرداند.

 

/

اختلاف ممدوح و اختلاف مذموم

هدایت در قرآن

آیت الله جوادی آملی

در بحث گذشته اشکال هشتم مطرح و پاسخ داده شد ـ در قسمتی از این اشکال آمده
بود:

اگر فلسفه حق است، چرا این همه اختلاف بین فلاسفه وجود دارد؟ در پاسخ می گوئیم
:

اختلاف در بسیاری از علوم هست، اتفاقا اختلافهائی که در علم کلام است اگر
بیشتر از اختلافهائی که بین اشاعره، معتزله، امامیه و دیگر فرق مسلمین می باشد ،
همه در بحثها ی کلامی مطرح است و ربطی به بحثهای فلسفی ندارد. وانگهی آن اختلافی
مذموم است که در اصل از جاه طلبی برانگیخته شده باشد و گرنه هر اختلافی مذموم نیست
.

اقسام اختلاف ها :

انسان دو اختلاف دارد:

1 ـ اختلاف قبیح و مذموم.

2 ـ اختلاف مقدس و ممدوح.

اختلاف مقدس و ممدوح همان اختلافی است که زمینه رشد و تکامل است، زیرا اگر
تمام متفکران و اندیشمندان یکنواخت می اندیشیدند، هرگز علم تکامل نمی یافت. اگر
مطلبی به ذهن کسی رسید ـ هر چند هم نابغه باشد ـ نباید بدون نقد و اشکال و بررسی
آن را پذیرفت زیرا در آن صورت، علم کامل نمی شود. ولی اگر حق معلوم شد، پس از آن
اختلاف روا نیست.

اختلافی که بین صاحب نظران پیدا می شود مانند اختلاف بین دو کفه ترازو است که
اگر وزن برابر موزون نباشد ، دو کفه ترازو با هم توافق نمی کنند و اگر توافق
بکنند، ظلم است زیرا بین دو کفه تفاوت وزنی وجود دارد. بنابراین، برای برطرف کردن
آن ظلم، و ایجاد تعادل میان وزن و موزون، اختلاف پیش می آید .

صاحب نظران پیش از رسیدن به یک نقطه توازن، هر دو در مرحله شک و تردید به سر
می بردند و با اختلاف در بحث و گفتگو، تلاششان برای این است که حق روشن شود، و پس
از معلوم شدن حق، اگر اختلافی کنند، همان اختلاف قبیح و مذموم است.

پس روشن می شود که اختلاف پسندیده و ممدوح، اختلاف قبل از آگاهی است و اختلاف
مذموم و ناپسند، اختلاف پس از آگاهی و رسیدن به حق است.

اگر قرآن کریم اشاره می فرماید که علمای یهود و نصاری، پس از آمدن دین و حل
شدن مسائل بر آنها، اختلاف کردند معنایش این نیست که در وحی ـ والعیاذ بالله ـ
اختلاف است بلکه می خواهد بفرماید که: روندگان این راه چون بسیاری از آنها تحت
ولایت شیطان بودند، لذا نتوانستند، امانت را حفظ کنند.

یاد آوری اختلافها در قرآن:

قرآن این دو اختلاف را ـ که یکی پسندیده و یکی ناپسند است ـ در آیه 213 سوره
بقره ذکر می کند:

در آغاز می فرماید:« کان الناس امة واحدة» مردم یک امت بودند.

از زمان حضرت آدم تا زمان حضرت نوح که شریعتی به آن صورت وجود نداشت، مردم در
یک روال زندگی می کردند و اختلافی به نام اختلاف گروهی، شعبه ای، عقیدتی و مانند
آن بین آنها مشاهده نمی شد.

« فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین »

خداوند برانگیخت پیامبرانی را که هم بشارت دهنده و هم انذار کننده بودند (تا
بشارت دهند دادخواهان را وانذار کنند ستمگران را در گسترده ترین معنای عدالت و ظلم
و در تمام مراحل اعتقادی، اخلاقی و عملی).

« و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه ».

و خدای متعال، کتاب را که متلبّس به حق بود، با انبیا فرستاد تا اینکه این
کتاب (یا خدائی که کتاب را فرستاده است) حَکَم باشد بین مردم در موارد اختلاف
آنها.

این اختلاف همان اختلاف ممدوح است که در بین آراء و اندیشه های مختلف پیش می
آید بدون اینکه افراد در برابر هم قرار گیرند یا از روی حس جاه طلبی بخواهند اختلافهائی
را بین همدیگر بوجود آورند، و وظیفه این کتاب آسمانی، همین است که در موارد اختلاف
سلیقه ها و اختلاف نظرها، به آنها خاتمه دهد و حق را روشن و معلوم سازد، ولی اگر
حق روشن شد ، دیگر جای اختلاف نیست، چرا که آن اختلاف ناشی از حب جاه و مقام و نفس
پرستی است.

در این آیه، مشخص می شود: با اینکه انسانها در زمان حضرت آدم و تا آمدن شریعت
ـ در زمان حضرت نوح ـ امت واحده بودند، و روی فطرت توحیدی؛ با هم زندگی می کردند،
مع ذلک در تشخیص حق و باطل اختلاف داشتند و بین نفی و اثبات سرگردان و متردد می
شدند. یعنی در عین اینکه وحدت داشتند، اختلاف هم داشتند ولی اختلافی که با وحدت
سازگار بود مانند میزانی که یک واقعیت است ولی دارای دو کفه که با هم اختلاف
دارند. انسان مردد نیز دو واقعیت نیست بلکه یک واقعیت است که در درون او دلیلهای
نفی و اثبات با هم در گیرند تا حق برای او روشن شود. جامعۀ قبل از زمان حضرت نوح
هم اینچنین بودند، در عین حال که متحد بودند، اختلاف ممدوح داشتند نظیر همان
اختلاف نفی و اثباتی که در اندیشه یک اندیشمند است .

اختلاف پس از علم

« و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جاءتهم البینات بغیا بینهم».

و در آن کتاب کسی اختلاف نکرد مگر آنانکه پس از دریافت آن ـ و روشن شدن حق ـ و
دیدن بینات و دلایل روشن ، در اثر ظلم فیمابین خود (جاه طلبی و ریاست خواهی)
اختلاف کردند.

آری ! پس از روشن شدن حق، گروهی از روی حب نفس و غرضهای پلید نفسانی، حق را
نپذیرفته بلکه در برابر آن ایستادند و گروهی دیگر در برابر حق ایستادگی نکردند و
خاضع شدند، پس خدا آنان را تحت ولایت خود گرفت و به مقصد رساند و هدایت کرد« فهدی
الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه ».

هدایت پاداشی

البته این هدایت ، پاداشی است که خداوند به حق جویان داد و گرنه هدایت اولیه
را خداوند به تمام افراد ـ چه حق طلبان و چه گردنکشان و ظالمان به نفس ـ داده است،
چون هدایت به معنای ارائه طریق است و خداوند با ارسال کتابها و پیامبران ، راه خوب
و بد را به همه ارائه کرده است.

« انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا.» ( سوره انسان ـ آیه 3) .

ما راه را به انسان نشان دادیم، خواه شکر کند و هدایت پذیرد و خواه کفران کند
و گمراهی پذیرد. ولی آنان که گردن ننهادند و در برابر حق تسلیم نشدند و به مبارزه
با آن پرداختند، حق ، آنان را بزمین زد.

« من صارع الحق صرعه» هر که با حق به مبارزه پردازد حق ، او را بزمین زند.

اما آنان منقاد شدند، در مسائل اختلافی ، خداوند آنچنان هدایتی به آنها بخشید
که راه را به خوبی تشخیص داده و به مقصد رسیدند.

« و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم ».

و هر که را خدا بخواهد، به سوی صراط مستقیم هدایت می کند.

این مضمون که در آیه 213 سوره بقره بود، در آیه 19 سوره آل عمران نیز آمده است
:

« ان الذین عندالله الاسلام و ما اختلف الذین اوتوا الکتاب الا من بعد ما جاء
هم العلم بغیا بینهم ومن یکفر بآیات الله فان الله سریع الحساب».

همانا دین نزد خدا اسلام است و اما آنان که کتاب به آنها رسید ، اختلاف نکردند
مگر پس از رسیدن علم ( و روشن شدن حق) به آنها و هر کس به آیات خدا کافر شود بداند
که خداوند سریع الحساب است و به زودی به حساب آنها خواهد رسید .

در آیه 13 سوره شوری دستور الهی این است که وحی را میزان قرار دهیم و با هم
اختلاف نکنیم گر چه برخی از روی عناد و دشمنی اختلاف کردند. چنین می فرماید:

« شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم
و موسی و عیسی ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه ، کبر علی المشرکین ما تدعوهم الیه
الله یجتبی الیه من یشاء و یهدی الیه من ینیب.»

خداوند همان دین و آئینی برای شما تشریع کرد که به نوح«ع» سفارش کرده بود و
آنچه که بر تو (ای محمد«ص») وحی می شود و آنچه به ابراهیم و موسی و عیسی«ع» توصیه
شده است که دین را بر پا دارید و در آن اختلاف نکنید. بر مشرکین، بزرگ و مشکل آید
آنچه آنها را به آن دعوت می کنی، خداوند هر که را بخواهد به سوی خود بر می گزیند و
هر که به سوی او باز آید هدایت می کند. که البته این هدایت، همان هدایت پاداشی است
نه ابتدائی که عمومی است.

در دنبال آیه می فرماید: « و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا
بینهم.»

پس از اینکه حق برای آنها روشن شد، برخی از روی بغی و جاه طلبی با یکدیگر
اختلاف کردند.

در سوره جاثیه هم نظیر این مضمون هست. در آیه 17 از این سوره می فرماید:

« و اتیناهم بینات من الامر فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم
ان ربک یقضی بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون.»

آیات و بینات روشنی در امر دین و آئین به آنها ارائه دادیم، و آنها اختلاف
نکردند مگر از روی بغی و تجاوز طلبی آن هم پس از علم پیدا کردن و روشن شدن مطلب و
همانا پروردگار تو روز قیامت بین آنها و در مورد اختلافهایشان حکم خواهد کرد.

پیدایش مذهبهای باطل

اختلافی که بین ملل و نحل و علمای دین هست در اثر آمدن وحی است، نه به این
معنی که وحی عامل اختلاف باشد ـ معاذالله ـ بلکه اگر روندگان، تحت ولایت شیطان
قرار گرفته باشند، وحی را بر هوای خود حمل می کنند و آن را دستاویز جاه طلبی قرار
می دهند.

تمام این اختلافها که پیدا شده است و در این چهار سوره صریحا از آنها منع شده
، از ناحیه استفاده در دین و معنی کردن وحی به میل خود بوده است که نه تنها منجر
به برخی اختلافات در یک مذهب شده بلکه سبب پیدایش مذهبها و عقیده های باطل زیادی
شده است. ولی همانطور که از آیه چهار سوره حج می فهمیم، چنین نبوده است که انسان
از اول مذهب تراش باشد بلکه با مطرح کردن بحثهائی جزئی با دیگر همفکران و نپذیرفتن
حق پس از رسیدن به آن شروع می شده و برای تثبیت مدعای خویش، گاهی منجر به پیدایش
مذهب ها و آئین های مختلف شده است و حتی گاهی چنین افرادی نمی دانند که یک عمرتحت
ولایت شیطان بوده اند.

« کتب علیه انه من تولاه فانه یهدیه الی عذاب السعیر.»

چنین نوشته شده است که هر کس ولایت شیطان را پذیرد، شیطان او را به سوی آتش
دوزخ رهنمون می شود.

آری! اگر کسی شهامت آن را داشته باشد که در بحث، پس از رسیدن به حق، آن را
نپذیرد و تسلیم آن شود نه تنها خود را آسوده کرده بلکه از زیر ولایت شیطان بدر
آمده است و در نتیجه به همان هدایت پاداشی دست خواهد یافت .

نتیجه گیری

از آنچه گذشت چنین نتیجه می گیریم که :

هرگز اختلاف دلیل بر بطلان یک رشته و یک علم نیست، بلکه اختلاف ـ تا قبل از
رسیدن به حقیقت ـ منشا تکامل علم است، و این همان اختلاف ممدوح است که در اثر
اختلاف نظرها پیش می آید و لیکن آن اختلافی که مذموم و ناپسند است ، اختلافی است
که پس از فهمیدن مطلب و رسیدن به حقیقت، در اثر جاه طلبی و ـ به تعبیر قرآن ـ بغی
پیش می آید که نه تنها انسان را به بی راهه می کشاند بلکه منجر به پیدایش مذهبهای
باطل و آئین های انحرافی شده و بسیاری را به گمراهی و هلاکت می کشاند.

ادامه دارد

 

/

سخنان معصومين

عفو و بخشش

·       
پیامبر اکرم «ص»

« علیکم بالعفو فان العفو لا یزید العبد الا عزا فتعافوا یعزکم
الله .»

(کافی ـ ج 2 ص 107)

بر شما باد که یکدیگر را عفو کنید زیرا عفو بر عزت بندۀ خدا می افزاید پس عفو
و اغماض کنید تا خدا شما را عزیز بدارد.

·       
پیامبر اکرم «ص»

« ما اعز الله بجهل قط و لا اذل بحلم قط .»

(کافي- ج3 ص112)

خداوند هيچگاه کسي را به سبب عمل جاهلانه عزيز نمي کند و هيچ کس را به سبب
بردباري ذليل نمي نمايد.

پيامبر اکرم «ص»

«من کظم غيظاً و هو يقدر علي انفاذه، ملأ الله قلبه امناً و ايماناً.»

(بحارالانوار ج 68 ص 410)

هر که خشمی را فرو نشاند در حالی که توانائی بر انجامش (انتقام ) داشته باشد،
خداوند قلب او را پر از اطمینان و ایمان می کند.

·       
امیرالمومنین «ع»:

« لا عزا رفع من الحلم .»

( امالی صدوق ص. 193)

هیچ سربلندی برتر از بردباری نیست

·       
امام سجاد «ع»:

« ما من جرعة احب الی الله عز وجل من جرعتین: جرعة غیظ ردها مومن بحلم ، و
جرعة مصیبة ردها مومن بصبر.»

( خصال ـ ج 1ـ ص 26)

هیچ جرعه ای نزد خدا محبوبتر از دو جرعه نیست: جرعه خشمی که مومن آن را از راه
حلم و بردباری فرو برد و جرعه مصیبتی که مومن در برابر آن صبر کند.

·       
امام رضا«ع»:

« فی قول الله عز و جل« فاصفح الصفح الجمیل» قال : العفو من غیر عتاب.»

( امالی صدوق ص 45)

در تفسیر آیه شریفه« فاصفح الصفح الجمیل» ( ببخش بخشیدنی زیبا و مناسب )
فرمود: یعنی بخشیدن بدون سرزنش و ملامت کردن.

·       
امیرالمومنین«ع» :

« اذا قدرت علی عدوک فاجعل العفو عنه شکرا للقدرة علیه.»

( نهج البلاغه ج 2 ص 145)

اگر بر دشمنت چیره شدی، برای شکر این نعمت که بر او چیره شدی او را ببخش

·       
امام صادق «ع»:

« … و من کف عن الناس کف الله عنه عذاب یوم القیامة.»

( بحارالانوار ج 68 ص 426)

هر که خشمش را از مردم دور بدارد، خداوند او را از عذاب روز قیامت دور خواهد
داشت.

·       
امیرالمومنین«ع»:

« عاتب اخاک بالاحسان الیه ، واردد شره بالانعام علیه .»

( نهج البلاغه ج 2 ص 184)

ملامت کن برادرت را با احسان به او و شر او را از سر خود دور کن با انعام به
او.

·       
امام باقر«ع» :

« الندامة علی العفو افضل و ایسر من الندامة علی العقوبة.»

( کافی ج 2 ـ ص 108)

پشیمانی بر عفو برتر و آسان تر است از پشیمانی بر انتقام .

 

/

اعجاز لفظی قرآن

استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری

از نظر کلی اعجاز قرآن از دو جنبه است ، جنبه لفظی و جنبۀ
معنوی .لفظی یعنی از جنبه هنر و زیبائی و معنوی یعنی علمی و فکری .

البته خود هنر و زیبائی هم موضوعات و مقولات مختلفی دارد
یکی از آنها ؛ مقوله سخن است .و اتفاقا انسان درمیان همه زیبائی ها آنچنانکه در
مقابل سخن زیبا و سخن فصیح شیفتگی نشان می دهد؛ شاید در مورد هیچ مقوله ای از
مقوله های زیبائی ؛ نشان ندهد.

زیبائی سخن

ما می توانیم زیبائی را به دو نوع تقسیم کنیم : 1 ـ زیبائی
حسی . 2 ـ زیبائی ذهنی. زیبائی حسی هم به سمعی و بصری تقسیم می شود.

زیبائی گل و باغچه؛ از نوع زیبائی حسی بصری است و زیبائی یک
آواز خوش از نوع حسی سمعی است .

آیا زیبائی سخن از این نوع است ؟ خیر؛ بلکه اصولا زیبائی
سخن حسی نیست؛ فکری است از راه حس .

یک شعر زیبا یا یک نثر زیبا چقدر انسان را جلب می کند ؟!
آنجا که سعدی می گوید :

« منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش
مزید نعمت؛ هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون که برآید مفرح ذات ، پس در
هر نفسی دو نعمت موجود و بر هر نعمتی شکری واجب».

و بلافاصله شعری اضافه می کند :

از دست و زبان که برآید

کز عهده شکرش بدر آید

وباز بلافاصله یک آیه از قرآن ضمیمه می کند :

اعملوا آل داود شکرا و قلیل من عبادی الشکور .سپس ادامه می
دهد:

فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند و دایه ابر
بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپروراند …

این جملات ، شعر و نثرش آنچنان در کنار یکدیگر زیبا چیده
شده است که سعدی هفتصد سال قبل مرده ولی گلستان او خودش را حفظ کرده است .

چرا خودش را حفظ کرده ؟ زیرا زیباست؛ فصیح و بلیغ است .

قا آنی از شعرای معروف است و هم شهری سعدی و اهل شیراز است
همیشه می خواست با سعدی رقابت کند ؛ کتابی هم به آهنگ گلستان گفته است ولی نتوانست
بپای سعدی بیاید

نقل می کنند شبی در شیراز در فصل زمستان با عده ای پای
بخاری نشسته بودند و به اصطلاح مجلس بزمی بود و یک نفر قوال هم در آنجا بود که این
شعر معروف سعدی را شروع بخواندن کرد .

شبی خوش است و در آغوش شاهد شکرم …

تا آنجا رسید که گفت :

ببند یک نفس ای آسمان دریچۀ صبح

برآفتاب که امشب خوش است با قمرم

قاآنی که خودش مرد شعر شناسی است ، آنچنان تحت تاثیر قرار
گرفت که گفت : این مرد دیگر جائی نگذاشته که کسی شعر بگوید !! دیوان شعرش را که
جلویش بود ، پرت کرد توی بخاری ، و آنرا سوزانیده گفت اگر این شعر است ما دیگر ما
نمی توانیم شعر بگوئیم !

پس گاهی یک شعر آنقدر زیبا از آب در می آید که یک شاعری
مانند قاآنی که خودش استاد سخن است؛ یک جا که از زبان یک قوال آن شعر را می شنود؛
آنچنان تحت تاثیر قرار می گیرد که خودش را وقتی با او مقایسه می کند می بیند که او
چقدر بالاست و خودش چقدر پائین !! این اثر سخن است .

فصاحت قرآن

قرآن به اتفاق هر کس که سخن شناس است ، و اندکی با زبان
قرآن آشنائی دارد ، حتی فرنگیها که با زبان عربی آشنائی پیدا کرده اند ، تصدیق
کرده اند که از جنبه فصاحت و بلاغت و زیبائی سخن بی نظیر است .

اولا قرآن یک سبک مخصوصی دارد؛ نه نثر است و نه شعر ، در
صورتی که همه سخنها یا نثر است و یا شعر، اما شعر نیست به دلیل اینکه وزن و قافیه
که در شعر کهن از پایه های اصیل شعر محسوب می شد، ندارد.

وعلاوه بر وزن و قافیه از رکن دیگر شعر که تخیل است هیچ
استفاده نکرده بلکه مطالب را بدون هیچگونه تخیل بیان نموده است.

مراد از تخیلات همان تشبیه های مبالغه آمیزی است که در
اشعار آورده می شود تا آنجا که گفته شده است ؛ احسن الشعرا کذبه ، یعنی بهترین
شعرها دروغ ترین آنهاست چون هر چه دروغ تر باشد قشنگ تر می شود، مثل این شعر
فردوسی :

زسم ستوران در آن پهن دشت

زمین شد شش و آسمان گشت هشت

هر کس بشنود می گوید به به ، اما چقدر دروغ است؟! دروغ
بزرگتر از این نمی شود گفت. مگر با بهم ریختن چند تا اسب در محدودۀ بسیار کم و گرد
و خاک کردن سمهای آنان ، آسمان هفت طبقه هشت تا میشود و زمین هفت طبقه شش تا ؟

دروغ خیلی بزرگ است ولی بخاطر دروغ بودن زیباست . و یا شاعر
دیگری می گوید که :

یا رب چه چشمه ایست محبت که من از آن

یک قطره آب خوردم و در دریا گریستم

طوفان نوح زنده شد از آب چشم من

با آنکه در غمت به مدارا گریستم

بسیار جذاب و شیرین است ولی بهمان دلیل که خیلی دروغ است
خیلی شیرین است و البته این دروغ هم نیست و شرعا هم دروغ محسوب نمی شود بلکه هنر
است و یک نوع زیبا سازی سخن بشمار می آید . ولی قرآن اساسا دنبال اینگونه مطالب
نرفته است .

علاوه بر این ، این گونه زیبائی های سخن؛ تنها در موضوعات
خاصی امکان دارد: عشقی و یا حماسی و یا مداحی افراد و یا هجای آنان، و هیچیک از
شعرا نمی توانند و نتوانسته اند در معنویات اظهار هنر بکنند و اگر احیانا بخواهند
در معنویات وارد شوند چون نمی شود در خود معنا هنرنمائی نمایند؛ معنی را در لباس
ماده تجسم می دهند و با زبان کنائی آن معنا را بیان می کنند .

مثلا میخواهند از معرفت بگویند؛ آنرا در لباس می در می
آورند و یا از جلال ذات حق می خواهند سخن برانند؛ به زلف تعبیر می کنند ، و یا از
این که هستی خودش را در راه او داده و به مقام فناء فی الله رسیده تعبیر می کند:
خرقه جائی گرو باده و دفتر جائی . وامثال اینها.

ولی قرآن اصولا خود مسائل معنوی را طرح کرده و در نهایت
روانی همچون آب زلال بیان می فرماید .

بسم الله الرحمن الرحیم* الحمدلله رب العالمین * الرحمن
الرحیم * مالک یوم الدین* ایاک نعبد و ایاک نستعین *.

هر مسلمانی یک عمر این جملات را لااقل روزی ده بار در نماز
تکرار می کند ولی آنقدر عذوبت و گوارائی دارد که هرگز خسته نمی شود و سیر نمی
گردد.

پس قرآن شعر نیست چون وزن و قافیه در آن رعایت نشده و نیز
مطالب صریح بیان گردیده و تخیل در آن بکار نرفته است .

و نثر هم نیست ، بجهت آن که هیچ نثری آهنگ بردار نیست و
قرآن عجیب آهنگین است .

آیا شما تا کنون دیده اید که یک کتابی را چه دینی و چه غیر
دینی بتوان با آهنگ های مختلف خواند؟

تنها کتابی که می توان آنرا به آهنگ قرائت کرد قرآن است و
این مطلب الآن بصورت یک رشته علمی درآمده .آیات مختلف قرآن آهنگ های مختلف می
پذیرد. یعنی آهنگ های مختلف متناسب با معانی آیات است ، مثلا اگر تخویف بکند آهنگی
می پذیرد که دل را تکان بدهد و بترساند. و آیاتیکه تشویق است آهنگی می پذیرد که
آرامش ببخشد .

شما بروید به دنیای مسیحیت با آن عظمت و پهناوری آن ؛ و نیز
دنیای یهود که گر چه کشور منحصرشان اسرائیل است ولی به اغلب رادیوها و خبرگزاریهای
دنیا تسلط دارند، آیا پیدا می کنید که انجیل و تورات را با قرائت پشت رادیو
بخوانند ؟! اگر بخوانند تمسخرآمیز است و کسی نمی تواند تحمل کند . و یا مگر می شود
نثر سعدی را با صوت خواند.

این از ویژگیهای اسلوب قرآن است که نه قبل از آن سابقه دارد
و نه بعد از آن در زبان عربی دیده شده است .

جالب آنست که این همه افرادی که حافظ قرآن شدند و به قرآن
عشق می ورزیدند و خودشان نیز اولین سخنور زمان خویش بوده اند نتوانستند دو سطر
بگویند که شبیه قرآن در بیاید .

مقایسه قرآن و نهج البلاغه

علی «ع» را به فصاحت و بلاغت ؛ دنیا قبول دارد. من در یکی
از بحث های کتاب سیری در نهج البلاغه این بحث را کرده ام که چه طور الآن که هزار و
سیصد و پنجاه سال از زمان علی «ع» و خطابه هایش گذشته و در هر زمان ادبا؛ و فصحا و
نویسندگان و خطبای درجه اول عرب زبان با ذوق های مختلف آمده و رفته اند، ولی کلام
علی «ع» عظمت خود را حفظ کرده است .

علی «ع» اولین آیه قرآن یعنی اقرء باسم ربک الذی خلق را در
سن ده یا یازده سالگی ؛ قبل از آنکه ذهنش به افکار دیگری نقش ببندد، شنیده و از
استعداد بحد وفور بهره مند بوده ، و مرتبا با قرآن مانوس بوده است؛ اگر کسی می
توانست مانند قرآن حرف بزند از همه شایسته تر علی «ع» بود ولی در عین حال ، این
نهج البلاغه است که ما وقتی آنرا درکنار قرآن قرار می دهیم، به روشنی احساس می
کنیم که دو سبک است.

خودم بیاد دارم که در اواخر ایام طلبگی خویش که هم با قرآن
آشنا شده بودم و هم با نهج البلاغه ، در یک لحظه بطور ناگهانی این نکته برایم کشف
شد .

نهج البلاغه را مطالعه کردم؛ یکی از خطبه های فصیح آنست که
بسیار تشبیه و تمثیل در آن بکار رفته و جدا از آن نوع فصاحت و بلاغت هائی که بشر
بکار می برد، بسیار فصیح و بلیغ است.

این خطبه سراسر موعظه و یادآوری مرگ و عالم آخرت است و
واقعا خطبۀ تکان دهنده ایست میفرماید:

… دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة؛ لا تدوم احوالها و
لا یسلم نزالها ؛ احوال مختلفه، و تارات متصرفه، العیش فیها مذموم؛ والامان منها
معدوم، و انما اهلها فیها اغراض مستهدفه ترمیهم بسهامها…[1]

تا آنجا که یک مرتبه یک آیه قرآن می خواند که :
y7Ï9$uZèd (#qè=ö7s? ‘@ä. <§øÿtR !$¨B ôMxÿn=ó™r& 4 (#ÿr–Šâ‘ur ’n<Î) «!$# ÞOßg9s9öqtB Èd,ysø9$# ( ¨@|Êur Nåk÷]tã $¨B (#qçR%x. šcrçŽtIøÿtƒ ÇÌÉÈ    

(سوره یونس آیه 30)

با وجود آنکه سخن علی «ع» آن همه اوج و موج دارد و در عین
حال وقتی این آیه قرآن در وسط می آید گوئی آب روی حرف های قبل ریخته می شود و چنان
می نماید که در یک فضای تاریکی ستاره ای پدید آید !!

اصلا سبک ، سبک دیگریست؛ و انسان نمی تواند آنچه احساس می
کند بیان نماید در این آیه چنان قیامت تجسم یافته که کاملا روشن می گردد که چگونه
انسان به مولای حق خودش در مقابل این همه مولاهای باطل باز گردانیده می شود.

عصر قرآن عصر فصاحت و بلاغت است؛ یعنی تمام هنر مردم آن
زمان فصاحت و بلاغت بود.

این مطلب معروف است که بازاری داشتند بنام بازار عکاظ . در
ماههای حرام که جنگ قدغن بود، این بازار عرصه هنر نمائی های شعری بود. شعرای قبائل
مختلف می آمدند و شعرهائی که سروده بودند در آنجا میخواندند. شعرهائی که در آن
بازار انتخاب می شد به دیوار کعبه می آویختند .

هفت قصیده ای که به معلقات سبع مشهور است از اشعاری بود که
بالاتر از آنها بنظر عرب نمی رسید مدتها بهمان حالت باقی مانده بود. بعد از آمدن
قرآن خودشان آمدند و آنها را جمع کردند و بردند.

لبید ابن زیاد از شعرای درجۀ اول عرب است ، پس از نزول
قرآن؛ وقتی مسلمان شد، بکلی دیگر شعر نگفت؛ و دائما کارش قرآن خواندن بود .

باو گفتند چرا دیگر حالا که مسلمان شدی از هنرت در دنیای
اسلام استفاده نمی کنی و شعر نمی گوئی ؟

گفت دیگر نمی توانم شعر بگویم اگر سخن این است دیگر آن
حرفهای ما همه هجو است و من آنقدر از قرآن لذت می برم که هیچ لذتی برای من بهتر از
آن نیست !!

در آیه مورد بحث، قرآن دعوت کرده است که هر کس می تواند
بیاید و یک سوره مانند قرآن بیاورد؛ ولی در یک آیه دیگر می فرماید: (فلیاتوا بحدیث
مثله ) که حتی شامل یک آیه هم می شود، یعنی می گوید اگر می توانید؛ یک جمله مانند
قرآن بیاورید .

ولی این همه دشمنانی که برای قرآن پیدا شده اند؛ چه در زمان
قرآن و چه بعد از آن؛ نتوانسته اند این دعوت را پاسخ مثبت بگویند و حتی در زمان ما
افرادی آمدند و یک چیزهائی بمنظور معارضه با قرآن ساختند ولی وقتی در مقابل قرآن
قرار دادند دیدند که اصلا هیچگونه شباهتی ندارد پس یکی از وجوه اعجاز قرآن همان
جنبۀ هنری است که اصطلاحا آنرا فصاحت و بلاغت می گویند، ولی این تعبیر نارساست
زیرا فصاحت بمعنای روشنی، و بلاغت بمعنای رسائی است ولی این گونه تعبیرات برای
رساندن مقصود کافی نیست و بایستی بان جذابیت را اضافه نمود که حاکی از دلربائی
قرآن باشد. زیرا قرآن بنحو خاصی در دلها نفوذ می کرد؛ و با ربایندگی ویژه ای که
داشت با سرعت عجیبی تاثیر می نمود و آنها را شکار می کرد!!

اینکه کفار پیامبر را جادوگر می خواندند، این خود یک اعتراف
ضمنی بود که از ما ساخته نیست که مثلش را بیاوریم؛ و این بخاطر همان جاذبه و
دلربائی قرآن بود . وقتی می دیدند شخصی که هیچگونه اعتقادی نداشته؛ همینکه یک بار،
دو بار قرآن را می شنود؛ شیفته می گردد، می گفتند این جادو است .

غربائی که به مکه می آمدند چون معمولا برای طواف بمسجد
الحرام می رفتند، مشرکین به آنان توصیه می کردند اگر می روید بایستی پنبه در
گوشتان محکم فرو کنید، تا مردیکه در سخنانش جادو است و می ترسیم که شما را جادو
کند ، صدایش بگوش شما نرسد!! وبرای اینکار پنبه در اختیار آنان قرار می دادند!

اتفاقا یکی از روسای مدینه بمکه آمده بود؛ و یکی از همین
مکیها این توصیه را باو کرد. خودش چنین نقل می کند: چنان گوشهایم را پر از پنبه
کردم که اگر دهل هم در گوشم می زدند دیگر نمی شنیدم .

به مسجد الحرام آمدم و شروع کردم به طواف کردن. دیدم در
آنجا مردی مشغول عبادت است که قیافه و چهره اش مرا جذب کرد.متوجه شدم که لبانش
حرکت می کند ولی من صدای او را نمی فهمم احساس کردم  که این همان شخص است.

ناگهان به این فکر افتادم که این چه  حرفی است که اینها گفتند و من چرا باید از آنان
بپذیرم؟ بهتر اینست که من پنبه ها را در آورم و ببینم این مرد چه می گوید: اگر حرف
حسابی می زند بپذیرم و گرنه زیر بار او نروم .

پنبه ها را درآوردم و بنزد او رفتم و به حرفهای او گوش
دادم، او آهسته آهسته آیات قرآن را می خواند و من گوش می کردم؛ چنان دلم را نرم
کرد، که سر از پا نشناخته عاشق و شیفته او شدم.

این مرد از مومنین پایدار در تاریخ اسلام می شود و جزء
افرادی است که زمینه مهاجرت رسول الله را بمدینه فراهم می سازد و اصولا نطفه اسلام
مدینه و مهاجرت پیامبر در همین جلسه بسته شد[2].

این اثر همان دلربائی و باصطلاح هنر و زیبائی قرآن است .

تاریخ ادبیات نشان می دهد که هر چه زمان گذشته است ، نفوذ
معنوی قرآن در ادبیات مردم مسلمان بیشتر شده است .

مقصودم اینست که درصدر اسلام یعنی قرن اول و دوم؛ ادبیات
عرب هست ولی آن مقداری که قرآن باید جای خود را باز کند نکرده است؛ هر چه زمان می
گذرد قرآن بیشتر آنها را تحت نفوذ قرار می دهد.

می آئیم سراغ شعرای مسلمان فارس زبان ، رودکی که از شعرای
قرن سوم است اشعارش فارسی محض است یعنی نفوذ قرآن؛ آنقدرها بچشم نمی خورد. کم کم
که پیش می رویم به زمان فردوسی و بعد از او که می رسیم نفوذ قرآن را بیشتر مشاهده
می کنیم .

وقتیکه بقرن ششم و هفتم یعنی بدوران مولوی می رسیم ، می
بینیم مولوی حرفی غیر از قرآن ندارد؛ هر چه می گوید تفسیرهای قرآن است؛ منتهی از
دیدگاه عرفانی.

در صورتیکه باید قاعدتا عکس قضیه باشد، یعنی یک اثر ادبی در
زمان خودش بیشتر باید اثر بگذارد تا یک قرن بعد و دو قرن بعد.

*

این یک بحث مختصر راجع به فصاحت و بلاغت قرآن ؛ اما قسمت
دوم اعجاز قرآن، از نظر معنوی و محتوای آنست .

اگر ما مباحث الهیات قرآن را ببینیم؛ منطق قرآن را در معاد
و انبیاء گذشته ملاحظه کنیم و یا منطق قرآن را در مورد فلسفۀ تاریخ و فلسفۀ اخلاق
مورد مطالعه قرار دهیم بخوبی پی به عظمت آن خواهیم برد.

اینها مسائلی است که قرآن درباره آن رسالت دارد؛ زیرا این
نکته آشکار است که قرآن کتاب پزشکی نیست؛ کتاب مهندسی راه و ساختمان نیست؛ بلکه
کتابی است که رسالتش هدایت مردم است.

قرآن وجوه دیگری از نظر اعجاز دارد، مثل اخبار از غیب و یا
پیش بینی های غیبی؛ هماهنگ بودن و اختلاف نداشتن که هر کدام جای بحث بسیار مفصلی
است.

 



[1]  نهج البلاغه خطبۀ 227.

/

اثبات وجود صانع

درسهائی از آیت الله العظمی منتظری

بسم الله الرحمن الرحیم

در بحث گذشته ،پیرامون وحدانیت باریتعالی به این جمله از خطبه 185 نهج البلاغه
رسیدیم که حضرت فرمود :« واحد لا بعدد» خداوند واحد است ولی نه آن واحدی که مبدا
اعداد است .اکنون به دنباله خطبه می پردازیم :

« ودائم لا بامد »

وخداوند همیشگی و دائم است بدون پایان زمانی .

جاودانگی خداوند ، زمانی نیست

دوام و جاودانگی خداوند نه از آن سنخ دوام زمانی معمولی است که برای اول و
آخرش ، بتوان وقت تعیین کرد .خداوند همیشه بوده و هست ولی نه به این معنی که
بالاخره غایت و منتهائی داشته باشد.

در درسهای گذشته تذکر دادیم که : خداوند تبارک و تعالی موجودی است مجرد و
خاصیت همه مجردات این است که  فوق عالم
زمانند و در ضمن ، ذات باریتعالی موجودی است غیر متناهی و موجودات مجرده دیگر
مانند عالم عقول جلوه ای از ذات خداوند هستند.و این که گفته می شود مجردات فوق
عالم زمان هستند ، برای تقریب ذهن، این مثال را می زنیم : نور خورشید خیلی قوی است
ولی وقتی این نور منعکس می شود در یک فضای باز و از آنجا به اطاق و از اطاق به
سالن ، آن نوری که در سالن است دورترین نور است به خورشید ، عالم ماده نیز پست
ترین عالم وجود و دورترین مرحله عالم وجود است ، از منبع نور و زمان مقدار حرکت
است و حرکت هم مربوط به عالم ماده است ، پس زمان همدوش با حرکت و ماده است و
خداوند فوق عالم ماده است ،لذا زمانی که مقدار حرکت عالم ماده است نسبت به خداوند
تبارک و تعالی ـ اصلا ـ فرض نمی شود .

ابن ابی الحدید ـ که یکی از علمای معتزلی مذهب است ـ در شرح نهج البلاغه اش
،جمله جالبی ـ در این خصوص ـ دارد که آن را نقل می کنیم :

« دائم لابامد ،لانه تعالی لیس بزمانی و لا داخل تحت الحرکة والزمان و هذا
ایضا من دقائق العلم الا لهی ، والعرب دون ان تفهم هذا او تنطق به ، و لکن هذا
الرجل کان ممنوحا من الله تعالی بالفیض المقدس والانوار الربانیة»[1]

یعنی اینکه خدا
 امد ندارد برای اینکه خدا موجود زمانی نیست و
داخل تحت حرکت نیز نمی باشد (برای اینکه حرکت مربوط به ماده است و خداوند فوق ماده
است) واین نیز از دقایق علم الهی است که حضرت بیان فرموده و عرب آن زمان ، سطح
فکرشان پائین تر از این بود که این مطالب را بفهمند یا اینچنین سخن بگویند ولی این
مرد(یعنی علی علیه السلام ) ازسوی خدا دارای فیض مقدس و انوار الهی بود که خداوند
به او بخشیده و افاضه کرده بود .

آری !خداوند همیشه هست ولی نه به آن معنی که ابتدا و غایتی داشته باشد زیرا
ابتدا و انتها مربوط به زمان است و خداوند فوق زمان است . برادران و خواهران برای
درک بهتر این مطلب ، به مثالی که در درسهای گذشته زدیم و زمان را به سه قسمت (
گذشته و حال و آینده) تقسیم کردیم ، مراجعه نمایند .

«و قائم لا بعمد .»

خداوند قائم است ولی نه با تکیه گاه .

وقتی «قائم» را بر افراد اطلاق کنیم ، کنایه از این است که می توانند مستقل
باشند و روی پای خودشان بایستند ولی در مورد خداوند هنگامی که کلمۀ «قائم» یا
«قیوم» اطلاق می شود یعنی واجب الوجود است و استقلال وجودی دارد و هیچ تکیه گاهی
ندارد ولی ما چون ممکن الوجود هستیم ، تکیه گا همان خدا است زیرا وجود ما وابسته
به وجود او است پس خداوند قائم است یعنی استقلال وجودی دارد ولی تمام موجودات قائم
به خدا هستند زیرا در وجود و در همه چیز وابسته به ذات مقدس باریتعالی می باشند .

« تتلقاه الاذهان لا بمشاعرة .»

اذهان ، خدا را دریابد ولی نه توسط حواس و مشاعر .

ادراک بوسیله حواس ظاهری

اذهان و فهمهای بشری ، چیزهائی را که از خارج دریافت می کنند ، توسط پنج حس
ظاهر است ،لذا می گویند : «من فقد حسا فقد علما » هر که یکی از حواس را از دست می
دهد ،دانشی را از دست داده است .

موجوداتی که در برابر چشم شما قرار می گیرند ،پس از اینکه عکس و وارونه آنها
در نقطه زرد چشم می افتد ، بوسیله سلسله اعصابی که مربوط به دیدن است ، به مرکز
مغز که مربوط به ادراک است ، منتقل می شود ، آن وقت شما آن را احساس می کنید و
توسط چشم می بینید : البته لازم به تذکر است که مغز هم به خودی خود مدرک نیست بلکه
واسطه ای است که ادراکات را به آن نفس مجرد که انسانیت انسان به او است منتقل می
کند ، نظیر کارمند مخابراتی که پشت دستگاه قرار گرفته است و بوسیله رشته سیمها
اطلاعاتی پیدا می کند ولی آن رشته سیمها چیزی جز ابزار و معدات نمی باشند و این
انسان است که توسط آن ابزارها مطالب را درک می کند . وهمچنین است سلسله عصب چشم و
آن نقطه ادراک مغز که اینها ابزارند و آن که درک می کند ، انسان است که از راه این
دریچه حسی ، به عالم خارج ارتباط پیدا می کند .

انسان دریچۀ دیگری برای ارتباط دارد که آن گوش است .آن سلسله اعصابی که از گوش
به مغز منتهی می شود نیز دریچه ای است که برای نفس انسان به عالم ماده باز شده که
از راه آن صداها را درک کند .قوه شامه ، قوه ذائقه و قوه لامسه نیز سه حس دیگر از
این پنج حس ظاهر هستند که بمنزله ابزار مخابرات اند برای نفس انسان که یک موجود
مجرد از ماده است .و حتی کلیاتی هم که ما ادراک می کنیم ، معمولا از همین جزئیات
انتزاع و خلاصه گیری می شود و کلی از آن بدست می آید مثلا : انسانی را بوسیله چشم مي
بيني او را به مغزت منتقل می کنی ديگري را مي بيني باز به مغز منتقل مي شود و همين
طور افراد انسان را بوسيله چشم به مغز منتقل مي کني، آنگاه نفس انسانی تو از این
انسانهای مختلفی که درک کرده است ، مفهوم واحدی انتزاع می کند به نام : انسان ،
بدون اینکه خصوصیات هر فردی را جداگانه در مد نظر بیاورد.

بنابراین ، خداوند ، این پنج دریچه را که حواس خمسه ظاهره
نام دارند، وسیله ادراک انسان و وسیله ارتباط علمی با خارج قرار داده است این
ادراکی را که توسط این حواس پنجگانه بدست می آید ، مشاعره می نامند یعنی شعوری که
بوسیله اینها حاصل می شود .

دراین جمله ، حضرت امیر«ع» می خواهد بفرماید : اینچنین نیست
که خداوند تبارک و تعالی مقابل چشم انسان قرار داشته و انسان بتواند او را ببیند و
آنگاه مثلا ـ بتواند درک کند ذات باریتعالی را!ـ زیرا عقل انسان نمی تواند به
حقیقت ذات مقدسش احاطه پیدا کند و ذات حق ـ اصلا ـ قابل اکتفاه نیست یعنی کنه ذات
خدا قابل درک نیست ، ولی ما ادراک می کنیم خدا را از صفات اضافیه و صفات سلبیه اش.

صفات اضافیه

خداوند تبارک و تعالی حقیقتی است غیر متناهی ، پس کسی که
متناهی است نمی تواند ادعا کند که به آن حقیقت غیر متناهی ، توان احاطه دارد. ما
اجمالا می دانیم که نبوده ایم و بعد موجود شده ایم ، پس یک موجدی داریم .این
موجدیت از صفات اضافی است .

صفات اضافیه آنهائی است که تکرار دارد ، مثلا : هر موجدی ،
یک موجد می خواهد ؛ مخلوق ، خالق می خواهد معلوم ، عالم می خواهد ؛ مدرک ، مدرک می
خواهد. این صفات تکراری(عالمیت و معلومیت ، خالقیت و مخلوقیت ، موجدیت و موجدیت
وو… ) را صفات اضافی می گویند .

برای توضیح بیشتر: ما خود می یابیم که مخلوقیم ، پس یک
خالقی لازم است ما را بوجود آورده باشد ما می یابیم که مرز وقیم (یعنی روزی به ما
داده می شود ) پس به رازقی نیاز داریم و همچنین … در اینگونه صفات ، چون یک طرف
اضافه خود ما قرار داریم و خودمان را می توانیم درک کنیم ، لذا آن طرف اضافه را
نیز اجمالا ادراک می کنیم ؛ این صفات، اضافیه است یعنی دو طرف دارد که چون یک طرف
آن خود ما هستیم و خودمان را ادراک می کنیم ؛ از این طرف اضافه ، پی به آن طرف می
بریم . از محدث بودن خود ، می دانیم که خالق و آفریدگاری داریم ، از مقدور بودن
خود ، علم به وجود قادر متعال پیدا می کنیم و همچنین هر چه بیشتر به عیبهای خود پی
ببریم ، می دانیم که آفریدگار ما این عیبها را ندارد برای اینکه اگر او هم این
عیبها را داشته باشد ، نیاز به دیگری دارد و خدا منزه است از اینکه محتاج باشد.

صفات سلبیه :

صفات سلبیه ، آن نقص هائی است که در ما وجود دارد و ذات
باریتعالی از آنها مبرا است یعنی خداوند آن صفتها را ندارد مثلا می گوئیم : خدا
جسم نیست. خدا محتاج نیست و و … ولی این صفتها را ما داریم . چون این صفات را
خدا ندارد ، لذا آنها را صفات سلبیه می نامند ، که از راه این صفات نیز می توانیم
پی به وجود آن هستی غیر متناهی ببریم ، پس خدا را از راه صفات اضافیه و صفات سلبیه
می شناسیم نه اینکه کنه ذاتش را درک کنیم !

« وتشهد له المرائی لا بمحاضرة»

گواهی می دهد به وجود خدا، محل دیدنها (یعنی چشم) ولی نه با
حضور خدا در برابر آنها .

وعدل علیهم فی حکمه . مستشهد بحدوث الاشیاء علی ازلیته ، و
بما وسمها به من العجز علی قدرته ، و بما اضطرها الیه من الفناء علی دوامه . واحد
لا بعدد ، و دائم لا بامد ، وقائم لا بعمد . تتلقاه الاذهان لا بمشاعرة ، و تشهد
له المرائی لا بمحاضرة . لم تحط به الاوهام ، بل تجلی لها بها ، و بها امتنع منها
، و الیها حاکمها . لیس بذی کبر امتدت به النهایات فکبرته تجسیما ، و لا

گواهی چشم بر وجود خداوند

مرائی یعنی محل رویت ها . ولی بسیار از شارحین نهج البلاغه
می گویند مرائی جمع مرئی است و مرئی ، اسم مفعول است به معنای دیده شده ها . و
بنابراین قول ، معنای سخن امام این می شود : موجوداتی که مرئی من و شماست ، گواهی
می دهد از برای خدا ولی نه به این معنی که خدا در این مرئیات حاضر باشد ، مانند
اجسام که جلوی شما موجود است .

ولیکن بنظر قاصر من ، مرائی جمع مرای است و اسم مکان است
یعنی محل رویت ها که همان دیدگان ما است . و با این احتمال معنی جمله امام چنین می
شود: چشمها گواهی می دهند که خدائی هست اما نه اینکه خدا را مقابل خود ببینند بلکه
ساختمان این چشم ـ با این همه ریزه کاریها ـ حکایت از آن سازنده ای دارد که دارای
علم  ، قدرت ، حیات و اراده است .

ممکن نیست ماده بی حیات ، بی شعور و بی ادراک ، به طور
تصادف، این همه ذات مادی و اتمها را به حرکت درآورد و بگونه ای تنظیم کند که یک
چشم با این همه تشکیلات ریز و دقیق به وجود بیاید . پس ساختمان این چشم بهترین
گواه است بر وجود پروردگاری که دارای علم و قدرت و حیات است . البته گواهی چشم به
اجسام تنها به همین است که آنها را مقابل خود ببیند مانند این تلویزیون که با قرار
گرفتن در برابر دیدگان ، آن را مشاهده می کنیم ولی گواهی چشم به وجود خداوند به
این معنی نیست که خدا در برابر آن حاضر است بلکه خود دقایق و ریزه کاریهائی که در
آن است ، دلالت بر وجود ذات خداوند می کند . در اینجا لازم است توجه به همان نکته
ای که عرض کردم : ذات خدا را نمی توانیم درک کنیم مگر از راه صفات اضافی و صفات
سلبی .

« لم تحط به الاوهام .»

عقلها و اوهام ، خدا را درک نمی کنند

عقلها گنجایش خدا را ندارند

قوه عاقله بالاترین قوای مدرکۀ انسان است که قوه واهمه
یکدرجه پائین تر از آن قرار دارد یعنی پس از عقل ، قوه واهمه ، سلطان قوای باطنی
انسان است زیرا معانی جزئیه را درک می کند .

ممکن است کسی بگوید : بنابراین که عقل بالاترین قوه مدرکه
انسان است ، پس خوب بود حضرت می فرمودند : لم تحط به العقول .شارحین نهج البلاغه
در پاسخ این اشکال گفته اند : مراد از اوهام ، همان عقول است زیرا عقلهای ما
آنچنان کامل نیستند که احاطه به کلیات داشته باشند بلکه این عقلها مشوب به وهم است
لذا حضرت عقول را تعبیر به اوهام کرده اند.

عقل من و شما احاطه نمی کند خدا را زیرا مظروف نمی تواند از
ظرف بزرگتر باشد و چون خدا بزرگتر از عقل ما است لذا در ظرف عقل ما قرار نمی گیرد
، مثل اینکه کسی بخواهد یک دریا را در کاسه ای قرار دهد که به هیچ وجه امکان ندارد
.

« بل تجلی لها بها.»

ولی خداوند بتوسط همان عقل ها تجلی کرده است بر آنها .

عقلها و اندیشه های ما بر خداوند احاطه ندارند ولی خداوند
بر عقلهای ما یک نحوه تجلی و پرتو افکنی کرده است که از راه همان صفات اضافیه و
صفات سلبیه ـ که ذکر شد ـ بتوانیم پی به او ببریم .

« وبها امتنع منها .»

وبسبب عقلها ، امتناع نموده از احاطۀ آنها به او .

چون خداوند ، غیر متناهی است و عقلهای ما متناهی ، لذا
خداوند در این عقلها جای نمی گیرد و این مطلب را ما بوسیله همین عقلها می دانیم
.از راه همین عقلها می فهمیم که خداوند ممکن نیست در آنها جای بگیرد.

«والیها حاکمها.»

خداوند به سوی عقلها محاکمه کرده است ، یعنی عقلها را حکم
قرار داده است.

خداوند که می فرماید : کسی نمی تواند به من احاطه پیدا کند
، زیرا من موجودی غیر متناهی هستم و عقلها کوچکتر از این هستند که به کنه ذات من
برسند ،در اینجا خود عقل ها را حکم قرار داده است که اگر کسی شک دارد در این مطلب
، می تواند به عقل مراجعه کند، همان عقلی که گنجایش خداوند را ندارد ولی به لطف او
، اینقدر درک دارد که بفهمد توان درک خدا را ندارد و نخواهد داشت .

این سه جمله حضرت چقدر از نظر ادبی و علمی جالب و پر محتوا
و زیبا است که با دقت ، می توان به آن پی برد .

در این قضاوت زیبا ملاحظه می کنیم که خداوند مدعی است و عقل
مدعی علیه است و حاکم نیز خود عقل است . عقل صحیح خود قضاوت می کند که ظرفیت
گنجایش خداوند را ندارد .البته معلوم است که بزرگی خداوند ، بزرگی جسمی نیست که
طول و عرض و عمق ـ العیاذ بالله ـ داشته باشد خداوند فوق عالم ماده است .در آنجا
هم که می گوئیم « سبحان ربی العظیم» یعنی منزه است پروردگار بزرگ ، در اینجا نیز
بزرگی جسم منظور نیست .

بزرگی و عظمت خداوند

در حدیثی در اصول کافی آمده است که راوی گویا در ذهنش این
بوده است که « الله اکبر» بمعنی « الله اکبرمن کل شییء » است یعنی خداوند از هر
چیز بزرگتر است ، پس لابد بزرگی هست که خداوند از او بزرگتر باشد چون اکبر بر وزن
افعل از باب افعل التفضیل است ، پس اگر ما بگوئیم خداوند از ما بزرگتر است ، لابد
برای خودمان یک بزرگی و عظمت منظور داشته ایم که خدا را بزرگتر می دانیم ولی حضرت
، ذهن راوی را تصحیح می کنند و می فرمایند: این درست نیست که می گوئید خداوند از
هر چیز بزرگتر است .اصلا در مقابل خداوند نمی توان چیزی را بزرگ یا چیزی دانست ـ
که به حساب بیاید ـ بلکه « الله اکبر» بدین معنی است « الله اکبر من ان یوصف»
خداوند بزرگتر از این است که قابل توصیف باشد .

 



[1] ص 48 ج 13 ـ شرح
نهج البلاغه ابن ابی الحدید .

/

استفتائات از حضرت امام خمینی دام ظله

کسانی که در جبهه و
مانند آن ماموریت رانندگی دارند از چه وقت نماز آنها تمام و روزه بر آنها واجب
است. منظور این است که آیا برای صدق سفر دوم و سوم باید ده روز در محلی توقف کنند
و سپس به رانندگی ادامه دهند .زیرا بعضی از آنان از روزی که از منزل به محل
ماموریت می روند بدون ده روز توقف مشغول رانندگی می شود تا آن وقت که به محل سکونت
برگردند آیا در این صورت باید از سفر سوم که از منزل به قصد انجام ماموریت رانندگی
به جبهه می روند نماز را تمام بخوانند؟

بسمه تعالی

برای صدق سفر دوم و
سوم ، توقف ده روز در یک محل لازم نیست و سفری که به مقصد اول می کند .سفر اول
محسوب میشود .

اگر کسی مقروض باشد آیا به مواد غذائی و غیره که در عرض سال خریده و اضافه آمده
است خمس تعلق می گیرد؟

بسمه تعالی

اگر دین بر موئه سال باشد میتواند از آنچه از در آمد کسب و حقوق ، سرسال
باقیمانده کسر نماید.

شخصی کار دائمی او چنین است که 24 ساعت بطور مستمر در محلی که بمقدار مسافت
شرعی با محل سکونتش فاصله دارد کار میکند و 48 ساعت در محل سکونت خود می ماند
تکلیف نماز و روزۀ او چیست ؟

بسمه تعالی

اگر محل سکونت وطن او نیست در هر دو محل حکم مسافر دارد و اگر وطن او است در
آنجا حکم وطن و در محل کار حکم مسافر مترتب میشود.

اگر کسی در بلد کبیر از مسکن تا محل کارش 16 کیلومتر مسافت است و چون پاس بخش
است محوطه کارش 4 کیلومتر است که معمولا هر روز سه بار دور میزند ، آیا نمازش
شکسته است یا خیر ؟

بسمه تعالی

باید شکسته بخواند مگر این که مسکن وطن او باشد که در هر دو محل باید تمام
بخواند .

اگر کسی خانه مسکونی خود را بفروشد در صورتی که آن را با پول مخمس خریده باشد
آیا مازاد قیمت آن خمس دارد یا نه و اگر از ربع سال خریده است چه مقدار و در چه
صورتی باید خمس بدهد ؟

بسمه تعالی

اگر خانه را با ربح مخمس
تهیه کرده است پول فروش آن خمس ندارد هر چند قیمت آن ترقی کرده باشد و چنانچه با
درآمد کسب و حقوق بدون پرداخت خمس تهیه کرده است هر چند از موئه بوده تمام پول
فروش آن بدون مراعات سر سال خمس دارد.

/

دانستنيهائي از قرآن

زندگی در جهنم

* تغییر همیشگی پوست بدن :

«¨bÎ) tûïÏ%©!$# (#rãxÿx. $uZÏG»tƒ$t«Î/ t$ôqy™ öNÍkŽÎ=óÁçR #Y‘$tR $yJ¯=ä. ôMpg¾ÖmW Nèdߊqè=ã_ öNßg»uZø9£‰t/ #·Šqè=ã_ $yduŽöxî (#qè%rä‹u‹Ï9 z>#x‹yèø9$# 3» ÇÎÏÈ

(سوره نساء ـ آیه 56)

آنان که به آیات ما
کافر شدند ، زود باشد که آنان را به آتشی بیفکنیم که هر گاه پوست بدن آنها بسوزد،
به پوست دیگری مبدل سازیم ( به جای آن پوست سوخته ، پوست دیگری برو یانیم ) تا
اینکه بچشند عذاب را [پناه بخدا].

*حرمان از آب :

«#“yŠ$tRur Ü=»ysô¹r& ͑$¨Z9$# |=»ysô¹r& Ïp¨Ypgø:$# ÷br& (#qàҊÏùr& $uZøŠn=tã z`ÏB Ïä!$yJø9$# ÷rr& $£JÏB ãNà6s%y—u‘ ª!$# 4 (#þqä9$s% žcÎ) ©!$# $yJßgtB§ym ’n?t㠚úï͍Ïÿ»s3ø9$# ÇÎÉÈ         

(سوره اعراف ـ
آیه 50 )

دوزخیان ، اهل بهشت را آواز دهند که بهره مند کنید ما را از آب یا از آنچه
خداوند به شما روزی داده ، و آنان گویند : همانا خداوند این دو را بر کافران حرام
گردانیده است .

*استمرار حالت مرگ ـ آشامیدن آب چرکین :

« … ( z>%s{ur ‘@à2 A‘$¬7y_ 7‰ŠÏYtã ÇÊÎÈ   `ÏiB ¾Ïmͬ!#u‘ur æL©èygy_ 4’s+ó¡ãƒur `ÏB &ä!$¨B 7‰ƒÏ‰|¹ ÇÊÏÈ   ¼çmã㧍yftFtƒ Ÿwur ߊ%x6tƒ ¼çmäóŠÅ¡ç„ Ïm‹Ï?ù’tƒur ßNöqyJø9$# `ÏB Èe@à2 5b%s3tB $tBur uqèd ;MÍh‹yJÎ/ ( ÆÏBur ¾Ïmͬ!#u‘ur ë>#x‹tã ÔáŠÎ=yñ ÇÊÐÈ

(سوره ابراهیم ـ آیه
17)

محروم و زیانکار شد
هر ستمگر خیره سر! از پی او آتش جهنم خواهد آمد و آبی چرکین به او داده شود که آن
را بنوشد ولی هیچ گواریش نباشد . و مرگ از هر سوی بر او وارد شود ولی او نمی میرد
و از پی آن عذابی دردناک در انتظارش است .

*نه مرگ است و نه
زندگی :

«¼çm¯RÎ) `tB ÏNù’tƒ ¼çm­/u‘ $YB̍øgèC ¨bÎ*sù ¼çms9 tL©èygy_ Ÿw ßNqßJtƒ $pkŽÏù Ÿwur 4Ózøts† ÇÐÍÈ      

(سوره طه ـ آیه 74)

همانا هر که جنایتکاران
به سوی خدای خود رود ،جزای او جهنم خواهد بود که در آن نه می میرد(تا ازعذاب خدا
رهائی یابد)ونه زندگی می کند (تا ازلذائذ زندگی برخوردار باشد)

tûïÏ%©!$#ur (#rãxÿx. óOßgs9 â‘$tR zO¨Yygy_ Ÿw 4Ó|Óø)ムöNÎgøŠn=tæ (#qè?qßJuŠsù Ÿwur ß#¤ÿsƒä† Oßg÷Ytã ô`ÏiB $ygÎ/#x‹tã 4 y7Ï9ºx‹x. “Ì“øgwU ¨@ä. 9‘qàÿŸ2 ÇÌÏÈ   öNèdur tbqäz̍sÜóÁtƒ $pkŽÏù !$uZ­/u‘ $oYô_̍÷zr& ö@yJ÷ètR $·sÎ=»|¹ uŽöxî “Ï%©!$# $¨Zà2 ã@yJ÷ètR 4 óOs9urr& Nä.öÏdJyèçR $¨B ㍞2x‹tGtƒ ÏmŠÏù `tB t©.x‹s? ãNä.uä!%y`ur ㍃ɋ¨Y9$# ( (#qè%rä‹sù $yJsù tûüÏJÎ=»©à=Ï9 `ÏB AŽÅÁ¯R ÇÌÐÈ

(سوره فاطر ـ آیه
36و37)

آنان که کافر شدند ،
آتش جهنم برای آنان خواهد بود نه آنان را مرگ فرا می رسد که بمیرند و نه تخفیفی از
آن عذاب به آنها داده خواهد شد ، و اینچنین کیفر می دهیم هر کافر لجوجی را ، و
آنان در دوزخ فریاد برآوردند که : پروردگارا! ما را از این عذاب بیرون آور تا
برخلاف کارهای  گذشته مان ،کارهای نیک
انجام دهیم (وبه آنها خطاب می شود 🙂 مگر نه شما را(دردنیا ) عمر دادیم به اندازه
ای که اگر پند شنوی باشد ، متذکر شود و برای شما نذیرانی فرستادیم (ولی چون متذکر
نشدید ) بچشید عذاب جهنم را که ستمگران را یاوری نخواهد بود.

*جهنم ،بد آسایشگاهی
است :

«È4 !$¯RÎ) $tRô‰tGôãr& tûüÏJÎ=»©à=Ï9 #·‘$tR xÞ%tnr& öNÍkÍ5 $ygè%ϊ#uŽß  4 bÎ)ur (#qèVŠÉótGó¡o„ (#qèO$tóム&ä!$yJÎ/ È@ôgßJø9$%x. “Èqô±o„ onqã_âqø9$# 4 š[ø©Î/ Ü>#uŽ¤³9$# ôNuä!$y™ur $¸)xÿs?öãB» ÇËÒÈ

(سوره کهف ـ آیه 29)

ما برای ستمگران آتش
فراهم آوردیم که شعله های آن گرداگرد آنان را بگیرد و اگر(با تضرع و ناله و از شدت
تشنگی)آبی بخواهند، به آنان آبی مانند مس گداخته بنوشانیم که صورتها را(از شدت
سوزش) کباب کند و چه بد نوشیدنی است و چه بد آسایشگاهی است جهنم .

 

/

سرمقاله

آنگاه که هزینه ضد انقلاب در مکه تامین می شود

 بسم الله الرحمن الرحیم

آیا بردن پول ایرانی به خارج کشور و فروش آن در بازار آزاد که خارج از مقررات
دولت اسلامی و موجب بی اعتبار شدن ارزش پول کشور و بهره برداری ضد انقلاب می شود ،
از نظر شرعی چه حکمی دارد؟

ج- بسمه تعالي رعايت مقررات دولت اسلامي واجب است و تخلف از آن جايز نيست.

مکه ، سرزمین وحی و جایگاه اولین خانۀ خدا است که از ابراهیم بت شکن تا خاتم
انبیاء «ص» از آنجا ندای توحید و آزادی انسانها را به سراسر جهان صلا زدند و
سرانجام از آنجاست که خاتم اوصیاء منجی بشریت ، حضرت مهدی «ع» برای تحقق کامل دین
خدا در همه جای گیتی ، بپا خواهد خاست. از آنجا نور توحید به همه جهان تابیدن گرفت
و متقابلا صدها میلیون مسلمان برای عبادت خدا روزانه حداقل پنج بار رو به سوی آنجا
داشته و هر سال صدها هزار نفر از گوشه و کنار جهان مشتاقانه برای انجام مناسک حج و
شرکت در بزرگترین کنگرۀ جهانی بدانجا می شتابند.

مجموعه ویژگیهای این سرزمین مقدس و محتوای عظیمی که در مناسک حج نهفته است
بیانگر نقش اساسی وبسیار مهم این مجمع بزرگ الهی در تحقق و توسعۀ اسلام و انقلاب
اسلامی و بیداری و همبستگی و انسجام هر چه بیشتر ملتهای مسلمان برای رهائی از
حاکمیتهای طاغوتی و دست یابی به حکومت «الله» است. و خوشبختانه امروز در پرتو
انقلاب اسلامی و تجدید حیات اسلام بعد از گذشت قرنها از صدر اسلام ، حج به عنوان
بزرگترین پایگاه گسترش و صدور انقلاب اسلامی تجلی یافته و هر سال شاهد روند سریع
پر بارتر شدن این حرکت الهی می باشیم و بدین جهت است که دشمن نیز به نوبۀ خود با
انواع توطئه ها برای جلوگیری از ادامه و رشد این روند بپا خواسته است .

بدیهی است که جمهوری اسلامی و امت مسلمان آن به عنوان سمبل و محور و مرکز ثقل
اسلامی رسالت و وظیفه سنگینی را در رابطه با برگزاری و باروری این کنگره عظیم بر
دوش داشته و برای به منزل رساندن همین بار سنگین است که علیرغم مشکلات فراوان جنگ
و انقلاب امسال بیش از یکصد و پنجاه هزار نفر از جمهوری اسلامی ،راهی سرزمین توحید
خواهند شد.

با توجه به نکات فوق و آغاز عزیمت حجاج محترم از اوائل همین ماه و از آنجا که
ملت مسلمان ایران به عنوان الگو و پیشتاز نهضت جهانی اسلام شناخته شده است و دوست
و دشمن آنان را با دقت تمام زیر نظر دارند، (بدانگونه که در سال گذشته برخی
مسلمانان از کشورهایی مانند مصر بدون اینکه مستطیع باشند با مشقت فراوان فقط بخاطر
دیدن مردم ایران ـ این اسطوره های ایثار و شهادت ـ به مکه آمده بودند و متقابلا
دشمنان نیز برای عیب جوئی و اخلال و…و…) . وسخن بسیار است ولی در این مختصر
توجه به دو نکته ضروری است :

1 ـ بطوری که می دانید تمام امور مهم و وظائف مربوط به حجاج در پیامها و سخنان
حضرت امام مدظله العالی در این رابطه بیان شده است ولی از آنجا که این پیامها بطور
معمول همزمان با مراسم حج و اشتغال شدید حجاج به گرفتاریهای سفر و بحبوحه اعمال
،انتشار می یافته ، بطور شایسته مورد توجه و حفظ و ضبط قرار نگرفته است لذا پیشنهاد
می شده قبل از عزیمت به حج درکنار آموزش احکام ،متن این پیامها نیز مورد توجه دقیق
قرار گیرد، بدانگونه که همواره نصب العین تمام حجاج باشد ( لازم به تذکر است که
قسمتهایی  از این پیامها همواره با
توضیحاتی درشماره های سال گذشته پاسدار اسلام در بخش راهنمای حج به چاپ رسیده است
).

2 ـ با توجه به اینکه امسال بیش از یکصد و پنجاه هزار نفر از جمهوری اسلامی
عازم حج هستند و مبلغ ارز پرداختی به حجاج نیز که به دلایل موجه و طبق مصالح
جمهوری اسلامی تقریبا به نصف کاهش یافته است ممکن است عده ای در اثر نا آگاهی و
بدون توجه به اهمیت موضوع بر حسب تمکن شان اقدام به همراه بردن مقداری پول ایرانی
نمایند و طبق معمول در عربستان به مبلغ نا چیزی در بازار آزاد تبدیل نمایند که در
این مورد قبل از وضع مقررات و محدودیتهای قانونی همانند دیگر موارد، بیان و تفهیم
مسئله و آگاهی دادن و تنویر و تصحیح فکر و فرهنگ مردم بر هر چیز دیگر مقدم است و
در حقیقت پیشگیری بهترین درمان است و بر این اساس توجه حجاج محترم را به نکات ذیل
معطوف می داریم :

الف : طبق فتوای حضرت امام مدظله العالی ـ که متن آن در صدر همین صفحه ملاحظه
می شود ـ چنین کاری به عنوان تخلف از مقررات دولت جمهوری اسلامی حرام است و معلوم
است که ارتکاب حرام از زائر خانه خدا در آن مکان مقدس گناهش در پیشگاه خداوند
سنگین تر است .

ب : این کار بدلیل عقل و حس و نظر کارشناسان اقتصادی و پولی ، موجب سقوط
اعتبار و ارزش پول ایران می شود. چرا که هر ده هزار ریال ایرانی مبلغ 60ـ 50 ریال
سعودی یعنی کمتر از یک ششم قیمت واقعی معامله انجام می گیرد.

ج ـ چون پول ایرانی در خارج کشور قابل استفاده نیست و فقط در ایران دارای برد
است طبیعی است که این پولها برای خرج شدن به ایران باز می گردد اما نه بصورت
قانونی و در خدمت به انقلاب و جمهوری اسلامی بلکه به صورت ذیل :

ایادی استکبار و سازمانهای جاسوسی به وسیلۀ یک شبکۀ حساب شده ، تمام این پولها
را پس از معاوضه با دلارهای آمریکایی جمع آوری کرده ،آنگاه توسط عوامل جنایتکارشان
به مناطق مرزی جمهوری اسلامی بویژه آذربایجانغربی و کردستان ،منتفل و از این طریق
افراد مزدور و گروهکهای سرسپرده و محارب را از نظر مالی تامین می کنند و بدینسان
ضد انقلاب فقط با پرداخت معادل ارز دولتی مثلا یک هزار تومان توانسته است بیش از
شش هزار تومان برای تامین اجرت آدم کشی و اغتشاش برای مزدورانش تهیه نماید.

د ـ گذشته از مسائل فوق ،جنسی که با پرداختن بیش از شش برابر قیمت واقعی تهیه
می شود بعلاوۀ صرف فرصتی که کمتر در چنان مکانی دست می دهد و مشکلات حمل ونقل و
کرایه و گمرک و غیره آیا مقرون به صرفه است ؟! بی گمان حجاج خدا جوی ایرانی که
اکثر آنان یکی از عزیزانشان را در جبهه دارند ، یا یکی از نزدیکانشان شهید یا
مجروح یا معلول یا مفقود شده اند و همه چیزشان را در راه خدا و انقلاب اسلامی در
طبق اخلاص گذاشته اند ،با روشنگری و پند نیکو و به هر نحوی که صلاح باشد نخواهند
گذاشت که احدی در گمراهی بماند و برای سوداگری و خریدن چند قلم جنس بی ارزش ، به
حیثیت و آبروی انقلاب اسلامی و خون شهدای عزیز ضربه بزنند و با فروش غیر قانونی و
نامشروع پول ایرانی ، مزدوران جنایت پیشه ای که با تفنگهایشان انقلاب و سینه
رزمندگان اسلام و مردم بی گناه را نشانه گرفته اند و هر روز دستشان به خون عزیزان
همین حجاج آلوده است ،تامین و تغذیه نمایند.

والسلام     رحیمیان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا کنون

حکومتهای ارتجاعی وابسته

*« دولتهای اسلامی ؛چه سلاطین اسلام ،چه روسای جمهوری اسلامی ،چه نخست وزیران
دول اسلامی در تحت تاثیر استعمار ،غافل از مقاصد دیانت اسلام هستند ؛مطلع تاثیر
استعمار ،غافل ازمقاصد دیانت اسلام هستند ؛مطلع نیستند به مسائل اسلام ،نمی خواهند
مطلع بشوند به احکام اسلام … این روسای بیچاره ،این سران دول بیچاره که توجه
ندارند به مصالح خودشان یا نمی خواهند توجه داشته باشند ،اینها است که ما را بدبخت
کرده ؛اینها است که روز سیاه برای مسلمین درست کرده است .»

18/6/43

*« دوری دول اسلامی از قرآن کریم ،ملت اسلام را به این وضع سیاه نکبت بار
مواجه ساخته و سرنوشت ملتهای مسلمان و کشورهای اسلامی را دستخوش سیاست سازشکارانه
استعمار چپ و راست قرار داده است .»

22/4/51

*« سران ممالک اسلامی هم به اسم اینکه ما مسلمان هستیم و به اسم اسلام ،چه
جنایاتی که نمی کنند !»

16/10/58

*« مشکل مسلمین ، حکومتهای مسلمین است . این حکومتها هستند که مسلمین را به
این روز رسانید ه اند .ملتها ،مشکل مسلمین نیستند؛ ملتها با آن فطرت ذاتی که
دارند، می توانند مسائل را حل کنند لکن مشکل، دولتها هستند … این حکومتها هستند
که به واسطه روابطشان با ابرقدرتها و سرسپردگیشان به ابر قدرتهای چپ و راست ،
مشکلات را برای ما و همۀ مسلمین برداشته بشود، مسلمین به آمال خودشان خواهند رسید
و راه حل آن با دست ملتها است … این حکومتهائی که دربلاد مسلمین است اینها با
اسلام  هیچ کاری ندارند؛ اگر یک دفعه هم از
اسلام بگویند برای این است که شما را بازی بدهند. »

19/5/59

*« مشکل مهم دولتهای اسلامی هستند .باید دولتها بیدار بشوند … لکن دستهائی
در کار است که نمی گذارند ، ماموریتی آنها دارند که نمی گذارند این کار بشود. »

17/9/59

*«خداوندا ! این حکومتهای نادان با داشتن همه امکانات برای پیروزی بر
ابرقدرتها ، به جنایات آمریکا و اسرائیل صحه می گذارند و برای تحکیم پایه های کفر،
شب و روز خود را نمی فهمد ؛ بار الها ! این خلق مسلمان و مظلوم را از چنگال آنان
نجات ده .»

26/4/61

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(زندگی در جهنم)

استفتاءات از امام خمینی مدظله

اثبات وجود صانع                           آیت الله العظمی
منتظری

اعجاز لفظی قرآن                           استاد شهید آیت الله
مرتضی مطهری

سخنان معصومین(عفو و بخشش)     

اختلاف ممدوح و اختلاف مذموم           آیت الله جواد آملی

قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر          آیت الله محمدی گیلانی

کارنامه خدمات و خسارات مارکسیسم     بقلم یکی از دانشمندان

داستان نذر عبدالمطلب                      حجة الاسلام و المسلمین
رسولی محلاتی

مصاحبه با سرپرست بنیاد شهید            حجة الاسلام و المسلمین کروبی

یادی از شهدا

کودتای نافرجام نوژه                         حجة الاسلام و المسلمین
محمدی ری شهری

تب روماتیسمی حاد                           دکتر سید حسن عارفی

نکته ها و نوشته ها

امام هشتم(ع)

تفسیر قانون اساسی                           حجة الاسلام یحیی
سلطانی

پاسداران بزرگ اسلام(آیت الله حایرِی)     سید محمد جواد مهری

انتقادها و پیشنهادها(اسراف و اقتار)

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها اخبار جهان اسلام‏ استراتژى نظامى رژيم صهيونيستى از حمله گسترده به غزه به جنگ فرسايشى تغيير كرد. (17/9/86) سران عشاير جنوب عراق خواستار خروج اشغالگران شدند. ناصر ابو شريف نماينده جنبش جهاد اسلامى فلسطين در تهران: رژيم‏هاى سازشكار عربى بزرگترين مانع بر سر راه پيروزى ملت فلسطين هستند. (19/9/86) رئيس مركز الهيات اسلامى روسيه: گرايش به اسلام در روسيه پس از پيروزى حزب اللّه رونق گرفت. يك روزنامه چاپ بغداد فاش كرد، 350 دانشمند هسته‏اى و 200 استاد عراقى به دست موساد و پنتاگون به قتل رسيده‏اند. (19/9/86) نخست وزير انگليس: تا 10 سال ديگر در افغانستان مى‏مانيم. (21/9/86) جشن بزرگ مردم فلسطين در بيستمين سالگرد تأسيس حماس برپا شد. صليب سرخ جهانى: عميق‏ترين فاجعه انسانى در فلسطين در جريان است. (25/9/86) ارتش انگليس پس از چهار سال اشغال دست خالى بصره را ترك كرد. (26/9/86) در پى بمباران هوايى غزه فرمانده نظامى جهاد اسلامى به شهادت رسيد. (28/9/86) شوراى امنيت، حضور نيروهاى اشغالگر در عراق را تا يك سال ديگر تمديد كرد. (29/9/86) آتش ضدهوايى حماس در غزه صهيونيست‏ها را غافلگير كرد. (1/10/86) مردم بحرين در آستانه سفر بوش تظاهرات كردند. (2/10/86) با حمله نظاميان و بازداشت گسترده مردم، يورش دولت تحميلى بحرين به اكثريت شيعه صورت گرفت. (3/10/86) حمايت آمريكا از شورشيان، دولت عراق را نگران ساخت. (4/10/86) بوش با طرح ترور هنيه در كابينه اولمرت موافقت كرد. پاكستان در آستانه يك جنگ داخلى قرار گرفت. (9/10/86) فرزند 19 ساله بوتو جانشين مادر شد. (10/10/86) ده هزار مسلمان عليه برنامه موهن تلويزيون آلمان تظاهرات كردند. (11/10/86) با تدوين قانون اساسى جديد ممنوعيت حجات در تركيه به طور كامل لغو مى‏شود. سيد حسن نصراللّه به جناح سينيوره اولتيماتوم داد. (15/10/86) اخبار داخلى در پايان سفر استانى رئيس جمهور، 115 مصوبه دولت براى پيشبرد و آبادانى استان ايلام صورت گرفت. (17/9/86) رهبر انقلاب در ديدار اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى: مهندسى فرهنگى بستر عدالت اجتماعى است. در پى تفسير سؤال برانگيز يك بخشنامه، مافياى قير يك شبه ميليون‏ها دلار به جيب زد. مجوز دولت براى شروع اكتشاف نفت در دشت مغان صادر شد. روسيه درخواست آمريكا براى اعلام تحريم‏هاى بيشتر عليه ايران را رد كرد. (18/9/86) رئيس مجلس در جمع دانشجويان دانشگاه صنعتى شريف: جنبش دانشجويى پشتوانه انقلاب است. رئيس جمهور در يك نشست 3 ساعته مشكلات بازار سرمايه را براى حضور مسئولان اقتصادى بررسى كرد. مراحل اجرايى انتخابات مجلس هشتم آغاز شد. (19/9/86) رسانه‏هاى جهانى: امضاى قرارداد 2 ميليارد دلارى با ايران، چين آمريكا را دور زد. (20/9/86) كاظم دارابى: عليه دستگاه قضايى آلمان افشاگرى مى‏كنم. كاظم دارابى كه 15 سال قبل از سوى دولت آلمان به اتهام واهى حضور در حادثه رستوران ميكونوس دستگير و زندانى شده بود بامداد سه شنبه به ايران اسلامى بازگشت. كرد زنگنه: دولت بارمالى لايحه اصل 44 را پذيرفت. خاتمى: نفى عملكرد دولت‏هاى قبل، خيانت به ملت است. رئيس جمهور: اگر آمريكا دو سوم گام مثبت ديگر بردارد، شرائط تغيير مى‏كند. (21/9/86) يك درصد از درآمد نفت به تأمين آب و گاز در روستاها اختصاص يافت. 450 هزار هكتار زمين در شمال شرق تهران از يك زمين خوار پس گرفته شد. آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: وحدت و همدلى بايد جاى طرد، دعوا و متهم كردن را بگيرد. بانك مركزى: نرخ تورم به 17 درصد نزديك شد. (22/9/86) دانشمندان ايرانى موفق به ساخت ناى مصنوعى شدند. در سفر متكى به مسكو، ايران و روسيه چند سند همكارى امضاء كردند، زمان تكميل نيروگاه اتمى بوشهر نهايى شد. (24/9/86) سخنگوى كارگزاران: زمانه اصلاح طلبان را ادب كرده است. مقامات انگليسى: داروى آلوده به ايران فروختيم. دو كارشناس اقتصادى: برداشت بدون حساب از ذخيره ارزى به تورم دامن زده است. (25/9/86) سود انحصارى قير حذف شد. (26/9/86) رئيس جمهور درباره علت تورم و گرانى به مردم گزارش داد. ايران، سوخت هسته‏اى را تحويل گرفت. نخستين محموله سوخت هسته‏اى به نيروگاه اتمى بوشهر تحويل شد. (27/9/86) ولى امر مسلمين در پيام به كنگره عظيم حج: برائت از مشركان روح حاكم بر حج مؤمنان است. ظرفيت شبكه سراسرى گاز روزانه 500 ميليون فوت مكعب افزايش يافت. هاشمى رفسنجانى: به هيچ وجه نبايد از مواضع هسته‏اى عقب نشينى كنيم. رئيس قوه قضائيه و فرمانده نيروى انتظامى: با افرادى كه به ارزشهاى اسلامى پايبند نيستند برخورد قانونى خواهد شد. (28/9/86) احمدى نژاد در ديدار با پادشاه عربستان: ايران براى كمك به توسعه مسجدالحرام آماده است. (1/10/86) رئيس اتحاديه جهانى علماى مسلمان: ايران هسته‏اى هرگز خطرى براى منطقه نيست. خاتمى: فضاى بين المللى عليه ايران آرام شده است. (2/10/86) مجلس فوريت لايحه مجازات اسلامى را تصويب كرد. (3/10/86) عضو شوراى مركزى حزب اعتماد ملى: اصلاح طلبان بايد از سرنوشت گروهك‏ها عبرت بگيرند. متكى: ما براى آمريكا شرط داريم. (4/10/86) كروبى: براى وحدت اصلاح طلبان تلاش كردم ولى نشد. ايران به اظهارات طالبانى درباره لغو قرارداد الجزاير واكنش نشان داد. (5/10/86) 16 ميليارد دلار قرارداد گازى با مالزى به امضاء رسيد. به دستور رئيس جمهور، ستاد ويژه براى مهار تورم تشكيل شد. رئيس مجلس: مسؤولين به جاى متهم كردن يكديگر مشكل گرانى را حل كنند. (6/10/86) رهبر انقلاب: در صحنه باشيد، دشمن را فراموش نكنيد. دست نوشته‏هاى منحصر به فرد امام خمينى توسط آيت اللّه شيخ حسن صانعى به حجت الاسلام سيد حسن خمينى تحويل شد. رهبر معظم انقلاب: درس بزرگ غدير مبارزه با اختلاف و تفرقه است. (9/10/86) در فرودگاه سبزوار، هوشيارى و مراقبت جان ده‏ها مسافر را نجات داد. (10/10/86) با توافق نهايى شوراى نگهبان انتخابات تهران رايانه‏اى شد. سخنگوى وزارت خارجه: از عرامت عراق چشم پوشى نمى‏كنيم. (11/10/86) شرط سنى بازنشستگى پيش از موعد كاركنان دولت حذف شد. سفر رهبر انقلاب به استان يزد آغاز شد. (12/10/86) رهبر معظم انقلاب در اجتماع عظيم مردم يزد: هنر مردم، انتخاب نامزدهاى درد آشنا است. (13/10/86) رهبر انقلاب در جمع دانشجويان و دانشگاهيان يزد: رابطه با آمريكا به ضرر ملت ايران است. ثبت نام نامزدهاى نمايندگى مجلس آغاز شد. داوطلبان تا 21 دى‏ماه فرصت دارند. رهبر انقلاب: خطاها و كاستى‏هاى دولت را بايد دلسوزانه تذكر داد، بهانه‏گيرى مدام صحيح نيست. (15/10/86) اخبار خارجى‏ آمريكا از نظر تعداد زندانى در جهان اول شد. “دويچه وله” شبكه خبرى سراسرى آلمان: دوران بوش به سر آمده است. (17/9/86) تنش در روابط روسيه و ناتو بر سر كوزوو در پايان مذاكرات چهارماهه بالا گرفت. تايم: گزارش اطلاعاتى آمريكا بوش را گيج كرده است. پژوهشگر اتريشى مخالف هولوكاست به 18 ماه زندان محكوم شد. (18/9/86) تحت فشار افكار عمومى، وزارت دادگسترى آمريكا دستور بررسى رسوايى اخير سيا را داد. حزب پوتين 315 كرسى از 415 كرسى دوما را به دست آورد. (19/9/86) پيمان ليسبون جايگزين قانون اساسى واحد اروپا شد. (24/9/86) 2 مشاور ديگر بوش از كاخ سفيد مى‏روند. دههات ژنرال سابق ارتش آمريكا درخواست كردند شكنجه در زندانهاى “سيا” متوقف شود. (25/9/86) در اعتراض به استقرار سپر موشكى در لهستان، روسيه، آمريكا را تهديد به حمله موشكى كرد. (26/9/86) بولتون: گرداننده اصلى كاخ سفيد، كاندوليزا رايس است. (27/9/86) كاسترو: من مى‏روم تا جوان ترها بيايند. (28/9/86) اعتصاب كاركنان ايرفرانس 4 ميليون مسافر را سرگردان كرد. (2/10/86) سرخپوستان 6 ايالت، خواستار استقلال از آمريكا شدند. (3/10/86) نظام سلطنتى در نپال برچيده مى‏شود. (4/10/86) مذاكرات پنهانى انگليس با سران طالبان افشا شد. (6/10/86) انتخابات پارلمانى لهستان 2 ماه به تعويق افتاد. در ناآرامى‏هاى انتخاباتى كنيا 251 نفر كشته شدند. (12/10/86) مردم آمريكا: بوش و چنى جنايتكار را محاكمه كنيد. (13/10/86)

/

سخنان معصومان اندرزهاى درخشان از هادى امت

سخنان معصومين‏ اندرزهاى درخشان از هادى امّت امام هادى عليه السلام: 1- «اذكُر مَصرَعَكَ بَينَ يَدَى أهلِكَ لاطَبيب يَمنَعُكَ، ولاحَبيب يَنفَعُك» (أعلام الدين، ص 311، بحارالانوار، ج 75، ص 369؛ ميزان الحكمه، ج 10، ص 579؛ حياةالامام الهادى، ص 162 و 165) به ياد آور و فراموش نكن آن حالت و موقعى را كه در ميان جمع اعضاء خانواده و آشنايان قرارگيرى و لحظات آخر عمرت سپرى مى‏شود و هيچ پزشكى و دوستى – و ثروتى – نمى‏تواند تو را از آن حالت نجات دهد. 2- «اِنَّ الحَرامَ لايَنمى، وَ ان نَمى لا يُبارَكُ فيه، وَ ما أنفَقَهُ لَم يُؤجَر عَلَيهِ، وَ ما خَلّفَهُ كانَ زادَهُ الَى النّار». (فروع كافى، ج 5، ص 125، ح 7) همانا – اموال – حرام رشد و فزونى ندارد و اگر هم داشته باشد، بركت ندارد، و آنچه از اموال حرام انفاق شود، أجر و پاداش ندارد و آنچه از حرام پس از انسان باقى مى‏ماند، توشه او خواهد بود به طرف آتش. 3- «الحِكمَةُ لاتَنجَعُ فِى الطِّباعِ الفاسِدَة.» (نزهة النّاظر و تنبيه الخاطر، ص 141، ح 23؛ أعلام الدّين، ص 311) حكمت اثرى در دلها و قلبهاى فاسد نمى‏گذارد. 4- «مَن رَضى عَن نَفسِهِ كَثُرَ السّاخِطُونَ عَليه» (بحارالانوار، ج 69،ص 316،ح 24، أعلام الدّين، ص 311؛ حياة الامام على الهادى(ع)، ص‏158) هر كه از خود راضى باشد، بدگويان او زياد خواهند شد. 5 – «المُصيبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلجازِعِ اِثنَتان» (اعلام الدّين، ص 311، بحارالانوار، ج 75،ص 369) مصيبتى كه بر كسى وارد شود و صبر و تحمّل نمايد، تنها يك ناراحتى است، ولى چنانچه فرياد بزند و جزع كند دو ناراحتى خواهد داشت. 6- «اِنّ للّهَ بِقاعاً يُحِبُّ أن يُدعى فيها فَيَستَجيبُ لِمَن دَعاهُ، وَ الحيرُ مِنها». (أعلام الدين، ص 311؛ بحارالانوار، ج 75، ص 369) براى خداوند بقعه‏ها و مكانهايى است كه دوست دارد در آنها خدا خوانده شود تا آن كه دعاها را مستجاب گرداند كه يكى از بقعه‏ها، حائر و حرم امام حسين(ع) خواهد بود. 7- «اِنّ اللّهَ هُوَ المُثيبُ وَ المُعاقِبُ وَ المُجازى بِالاعمال عاجِلاً وَ آجِلاً». (تحف العقول، ص 358؛ بحارالانوار، ج 59، ص 2 ضمن ح 6) همانا، تنها كسى كه ثواب مى‏دهد و عِقاب مى‏كند و كارها را در همان لحظه يا در آينده پاداش مى‏دهد، خداوند خواهد بود. 8 – «مَن هانَت عَلَيهِ نَفسُهُ فَلا تَأمَن شَرَّه». (تحف العقول، ص 383؛ بحارالانوار، ج 75، ص 365) هر كس به خويشتن اهانت كند و كنترل نفس نداشته باشد خود را از شرّ او در أمان ندان. 9- «اَلتَّواضُعُ أن تُعطَى النّاسَ ما تُحِبُّ أن تُعطاه». (محجة البيضا، ج 5، ص 225) تواضع و فروتنى چنان است كه با مردم چنان كنى كه دوست دارى با تو كنند. 10- «اِنّ الجِسمَ مُحدَثٌ وَ اللّهُ مُحدِثُهُ وَ مُجَسِّمُه». (بحار الانوار، ج 57، ص 81، ح 51) همانا اجسام، جديد و پديده هستند و خداوند متعال به وجود آورنده و تجسّم بخش آنها است. 11- «اِذا قامَ القائِمُ يَقضى بَينَ النّاسِ بِعلمِهِ كَقَضاء داوُد(ع) وَ لا يَسئَلُ البَيِّنَة». (بحار الانوار، ج 50، ص 264، ح 24) زمانى كه حضرت حجّت (عجّ) قيام نمايد در بين مردم به علم خويش قضاوت مى‏نمايد، همانند حضرت داود (ع) كه از دليل و شاهد سؤال نمى‏فرمود. 12- «الشاكِرُ أسعَدُ بِالشُّكرِ مِنهُ بِالنِّعمَةِ الّتى أوجَبَت الشُكر لَأنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ و الشُكرُ نِعَمٌ وَ عُقبى». (بحار الانوار، ج 75، ص‏365،تحف العقول، ص 483) شكرگزارى از نعمت، از خود نعمت بهتر است، زيرا نعمت متاع دنياى فانى است ولى شكر، نعمت جاودانه آخرت است. 13- «اَلعِلمُ وِراثَةٌ كَريمَةٌ وَ الادبُ حُلَلٌ حِسانٌ، وَ الفِكرَة مِرآتٌ صافيةٌ». (بحار الانوار، ج 71، ص 324؛مستدرك الوسايل، ج 11، ص 184، ح 4) علم و دانش بهترين يادبود براى انتقال به ديگران است، ادب زيباترين نيكى‏هاست و فكر و انديشه آئينه صاف و تزيين كننده اعمال و برنامه‏ها است.

/

دانستنيهايى از قرآن اطاعت پيامبر؛ راه مومنين

دانستنى‏هايى از قرآن‏ اطاعت پيامبر، راه مؤمنين‏ «و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى و يتبع غير سبيل المؤمنين، نولّه ما تولى و نصله جهنم و ساءت مصيرا» (سوره نساء،آيه 115) و هركه با رسول خدا مخالفت كند، پس از آنكه راه هدايت برايش روشن شود، و راهى غير از راه مؤمنين براى خود برگزيند، با او همان معامله‏اى مى‏كنيم كه اعمالش آن اقتضا را دارد و سپس او را وارد دوزخ مى‏سازيم و چه بد سرنوشتى! يشاقق: از شقاق مى‏باشد و شقاق از كلمه “شق” گرفته شده كه به معناى قطعه‏اى است كه از چيزى جدا شده باشد. و لذا شقاق به معناى اختلاف است يعنى كه تو در يك شق قرار گرفته باشى و طرف مقابل در شقى ديگر. و در اينجا مقصود اين است كه شخصى با رسول خدا مخالفت كند و در خط مقابل او قرار بگيرد. سبيل المؤمنين: يعنى راه و خط مؤمنان و در اينجا مقصود همان راه پيامبر است زيرا كسى با رسول خدا موافقت كند و از او پيروى نمايد، راهش راه مؤمنان است. و اين امرى است بديهى و قطعى. مگر همين قرآن نيست كه از زبان پيامبر مى‏فرمايد: “و أنّ هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله” و اين است راه مستقيم من، پس از آن پيروى كنيد و دنبال راه هاى ديگر نرويد كه شما را از راه پيامبر، كه راه خدا است، دور سازد. صراط مستقيم الهى فقط و فقط صراط و راه رسول الله است كه مؤمنان بايد از اين صراط پيروى كنند نه راه ها و صراطهاى ديگر كه هر راهى جز اين، آنان را به سوى دوزخ مى‏كشاند. حال بايد ديد اين راه رسول خدا كه راه مؤمنان است چه راهى است و در ميان اين همه خطها و مذاهب گوناگون چگونه مى‏شود آن را جست و از آن پيروى كرد؟ جالب است كه برادران اهل سنت به ما اعتراض مى‏كنند كه شما از اين راه عمومى كه راه همه مؤمنين است، جدا شده‏ايد و راه ديگرى را براى خود اختيار كرده‏ايد و لذا شما از جامعه مسلمين فاصله گرفته‏ايد و مستحق دوزخيد. آيا واقعا ما از خط مؤمنان جدا شده‏ايم يا مخالفان ما؟ آيا ما با پيامبر مخالفت كرده‏ايم يا آنها كه تخلف از سپاه اسامه كردند و سخن رسول خدا را ناديده گرفتند؟ آيا ما از رسول الله جدا شده‏ايم يا آنان كه در آخرين لحظات زندگى پيامبر، با او مخاصمه كردند و هنگامى كه فرمود: براى من كاغذ و مدادى بياوريد تا برايتان چيزى بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد، جواب او را با مخالفت صريح و توهين به ساحت مقدسش دادند و رو در روى او قرار گرفتند وگفتند: ان الرجل ليهجر، حسبنا كتاب الله!! اين مرد، در اثر شدت تب، هذيان‏گويد. ما را كتاب خدا بس است (و هيچ نيازى به نوشته او نداريم)!! راستى چه كسى با پيامبر مخالفت كرد و از خط مؤمنان جدا شد؟ آن جماعت كه در سقيفه بنى ساعده گرد هم آمدند و پيش از كفن و دفن رسول خدا توطئه گرفتن و غصب خلافت كردند و سخنان صريح و روشن او را در غدير خم پشت سر گذاشتند يا آنان كه پس از رحلت پيامبر با غاصبان حق على مخالفت كردند و عددشان كمتر از عدد انگشتان دست بود؟ و مگر اكثريت دليل ايمان است؟! خداوند مى‏فرمايد: “و ما أكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين” و بسيارى از مردم هرچند تو، اى پيامبر، تلاش كنى، مؤمن نيستند، و در موارد بى شمارى اكثريت را گاهى جاهل معرفى مى‏كند و گاهى بى عقل و نا فهم و بى شعور! “أكثرهم لا يعقلون” “أكثرهم لا يشعرون” “أكثرهم لا يفقهون” پس هرگز زيادى لشكر دليل ايمان نيست. از اين روى خداوند به اعراب مى‏فرمايد:”لا تقولوا آمنا و لكن قولوا أسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم” نگوئيد ايمان آورديم و لى بگوئيد اسلام آورديم كه هنوز ايمان در دلهاى شما جاى ندارد. و در اين آيه نيز مقصود از مؤمنان هرگز جمع مسلمانان نيست بلكه همان گروه اندكى است كه ثابت و استوار باقى ماندند و حوادث زمان آنها را تغيير نداد و همچنان بر پيمان و عهد خود با خدا و رسولش پايدار ماندند و با رسول خدا مخالفت نكردند و از وصى بر حقش دفاع كردند و به امامتش ايمان آوردند و راه مؤمنان را براى خود برگزيدند. از اين روى مى‏توان گفت آنچه حافظ وحدت راه مؤمنان است، همان اطاعت از پيامبر است و بس “و من يطع الرسول فقد أطاع الله” و هر كه از پيامبر پيروى كند اطاعت خدا كرده است. و كسى كه جز اين راه مستقيم را بپيمايد او را به همان راهى كه‏خواهد برود رهنمون مى‏سازيم زيرا او راه حق را نپيموده و خود در جستجوى باطل است يكى از انصار مى‏گويد: من و اشعث كندى و جرير بجلى با هم سوار بر اسب خارج از كوفه در حركت بوديم ناگهان سوسمارى صحرائى پيدا شد اشعث و جرير رو به او كردند و گفتند: السلام عليك يا أمير المؤمنين!! و اين مسأله در دوران خلافت أمير المؤمنين على عليه‏السلام رخ داد. آن انصارى مى‏گويد : داستان را براى أمير المؤمنين عليه‏السلام تعريف كردم، حضرت فرمود: “دعهما فهو إمامهما يوم القيامة أما تسمع الى الله و هو يقول: نوله ما تولى” آنها را رها كن و بگذار هرچه مى‏خواهند بگويند زيرا همين سوسمار امام آنها است در روز قيامت آيا نشنيده‏اى كه خداوند مى‏فرمايد با او همان گونه رفتار مى‏كنيم كه خودش مى‏خواهد. يعنى تو اى انسان هر كه را براى خود امام قرار دادى با همو محشور مى‏شوى چه آن امام يك شخص باشد و چه يك سنگ يا يك حيوان، و چه امامت على باشد يا معاويه و چه امامت حسين باشد و يا يزيد. خداوندا ما على را مى‏خواهيم و به او و فرزندانش مى‏پيونديم و جز آنان براى خود امامى نمى پذيريم، پس ما را با آنان محشور فرما. آمين رب العالمين.

/

انتصاب على عليه السلام به رهبرى جامعه 2

انتصاب على(ع) به رهبرى جامعه‏ قسمت دوم‏ فاطمه وثوقى‏ ب – محو آثار منفى ظلم و تبعيض و… از آنجا كه مولاى متقيان همواره طرفدار و حمايت‏گر مظلومان و بيچارگان بودند در دوران خلافت خلفاء گذشته با همكارى و مشاوره دلسوزانه خود با قضاوت‏هاى به جا و به موقع از وقوع حوادث ناگوار جلوگيرى مى‏نمودند. در قضاوت چنان با صلابت و جدى وارد عمل مى‏شدند كه هيچ كس را ياراى ممانعت نبود. و چنان با درايت و سنجيده نظر مى‏دادند كه بارها خليفه دوم مى‏گفت: «علىّ اقضانا»(1) على از همه در قضاوت بهتر است. امام با جارى كردن حدود الهى بر جسم خطا كاران هيچ گونه هراس بر خود راه نمى‏داد چه بسا افراد مجرم از نزديكان و نور چشمى‏هاى خليفه بودند كه هيچ كس را ياراى اعتراض نبود چه رسد به اينكه بخواهند بر قوم و خويش خليفه حد جارى نمايند. امام همواره به كارگزاران خود توصيه مى‏كردند كه مراعات حقوق انسانى و اسلامى رعيت را بنمايند و در نامه‏هاى خود به آنها هشدار و اخطار مى‏دادند. در يك مورد خطاب به فرماندار فارس چنين نگاشتند: «پس از نام خدا…دهقانان مركز فرمانداريت از خشونت و تحقير كردن مردم و سنگدلى تو شكايت كردند. من درباره آنها انديشيدم، نه آنان را شايسته نزديك شدن يافتم، زيرا كه مشركند و نه سزاوار قساوت و بد رفتارى هستند، زيرا كه با ما هم پيمانند، پس با آنان در رفتار نرمى و درشتى را به هم‏آميز و رفتار توأم با شدت (جدى بودن) و نرمش داشته باش، اعتدال و ميانه روى را در نزديك كردن يا دورى كردن رعايت كن.»(2) در مورد ديگرى زنى به نام سوده از عمال حضرت شكايت كرد امام پس از شنيدن سخنان آن زن فرمان عزل او را نوشت و بدست خود آن زن براى او فرستاد. ازديدگاه امام هر فرد و عاملى كه زمينه ساز فساد و انحراف جامعه باشد مطرود است و بايد با آن مقابله شود. بطوريكه در يك مورد امام فرمودند: «اگر فلان عمل از حسن و حسين هم سر مى‏زد، آنها نيز بازخواست مى‏شدند.» اينگونه بود كه اندك اندك تبعيض‏هاى گذشته طبقه بندى‏هاى عرب و عجم، سياه، سفيد و ارج نهادن به قبائل بزرگ و معروف، جاى خود را به عدالت علوى سپرد. هر چند عده‏اى تحمل اينگونه عدالت را نداشتند. ج – حذف امتيازهاى غير عادلانه و… امام عادل در عين حال كه از گناه مجرمى در حق خود و خانواده‏اش عفو واغماض مى‏نمود. اما در عين حال وجود قوم و خويش را در مورد اجراى عدالت ناديده مى‏گرفت كه در اين راستا (داغ كردن دستان برادرش عقيل) زبان زد خاص و عام است، امام مى‏دانست كه هرگاه جامعه از وجود افراد ناپاك و نالايق پاكسازى شود فضاى سالم زمينه رشد افراد مستعد و حتى غير مستعد را فراهم مى‏نمايد. در رويكرد علوى چهره بى عدالتى و غير قانونمند بودن به قدرى مذمت شده است كه حتى خود آن حضرت مى‏فرمود: «اى مردم اگر على را ديديد با اندوختن مال و… از شهر شما بيرون رفت او را قبول نداشته باشيد.»(3) وقتى مردم خواستار اصلاحات اساسى مى‏شدند. امام مى‏فرمودند: «حتى اگر من نيز در صدد اصلاح اين انحرافات برآيم شما از اطراف من متفرق شده، تنهايم خواهيد گذاشت.» به اين معنا كه با وجود نفرت از زد و بندهاى سياسى و خستگى از بى‏عدالتى، تاب و تحمّل اصلاح صحيح جامعه را نخواهيد داشت چرا كه افراد عزل و طرد شده چه بسا از نزديكان شما و يا خود شما باشيد كه در اين صورت به عنوان اعتراض از اطراف من پراكنده خواهيد شد(چنانچه طلحه و زبير رفتند). «معاويه» يكى از فرماندهان جنگهاى «رده» در شام بود و از اين طريق خود را به دستگاه خلافت نزديك ساخته بود و در زمان خليفه دوم نيز بر شام حكومت مى‏راند بطورى كه مورد توجه خليفه واقع شده بود كه مورد اغماض خليفه قرار مى‏گرفت. هر چند با برخى از عمال خود برخورد جدى داشت اما در مورد معاويه با چشم پوشى در مقابل يغماگرى وى برخورد و مدارا مى‏كرد و بهانه‏هاى او را بدون چون و چرا مى‏پذيرفت.» اما اميرمؤمنان از ابتداى تشكيل حكومت درصدد عزل معاويه برآمد و رويداد جنگ صفين گوياى عزم راسخ امام عليه السلام است. آن حضرت به كارگزاران خود نيز توصيه فرمودند مراقب رعايت حال قوم خويشى در امور حكومت باشند. رابطه‏هاى خويشاوندى مانع اجراى عدالت نگردد. در نامه 53 خطاب به مالك اشتر، فرمودند: «همانا زمامداران را خواص و نزديكانى است كه خودخواه و چپاولگرند و در معاملات انصاف ندارند، ريشه ستمكاريشان را با بريدن اسباب آن بخشكان و به هيچ كدام از اطرافيان و خويشاوندانت زمين را وامگذار، به گونه‏اى با آنان رفتار كن كه قرار دادى به سودشان منعقد نگردد كه به مردم زيان رساند، مانند آبيارى مزارع، يا زراعت مشترك.» در زمان خلافت عثمان نزديكان عثمان به طور آشكار و گسترده اموال بيت المال را تصاحب كرده بودند تا حدى كه چراگاه عمومى مردم بدست آنها بود. و نظير اين گونه اعمال مردم را به تنگ آورد و هنگامى‏كه به عثمان اعتراض كردند وى جواب داد: اگر كليد بهشت نيز بدست من بود آنرا به دست بنى اميه مى‏دادم.» استعفاى خزانه دار عثمان نشانگر شدت حيف و ميل بيت المال بود كه وى را طاقت ادامه راه خلافت نمانده بود. هر چند خروج از معيارهاى دينى از زمان خليفه دوم شروع شد اما در عصر خليفه سوم به اوج خود رسيد و سرانجام او را به قتلگاه فرستاد. ح – برچيدن بساط فرهنگ بيگانه‏ از آنجا كه فرهنگ مغز هر جامعه به شمار مى‏آيد و افراد دانشمند فرهنگ سازان جامعه هستند بنابراين وجود افراد عالم و انديشمند بر رأس امور فرهنگى ضروريست. اما با توجه به فضاى مسموم و آلوده گذشته كه افرادى نظير، «تيم دارى و كعب الاحبار يهودى» كه تازه مسلمان شده بودند، بر امور فرهنگى جامعه مسلط شده و عقايد تورات تحريف شده را به مردم مسلمان آموزش داده و به تعليم و تربيت شاگردانى چون، معاويه، عمروبن عاص، و عبداللّه بن عمر و ابوهريره، نيز همت گماشته بودند. از اين رو فضاى فرهنگ دينى نياز فورى به پاكسازى و سالمسازى فرهنگى داشت. «تيم دارى» جمعه‏ها قبل از نماز جمعه براى مردم سخنرانى مى‏كرد. در جامعه دينى آنزمان با وجود «سلمان‏ها و ابوذرها» كه رسولخدا مقام آنها را وصف نموده و ايمان آنها را تأييد كرده بود. امثال تيم‏ها با اجازه خليفه مسلمين به ايراد سخنرانى مى‏پرداخت و خليفه دوم از او به عنوان بهترين افراد ياد مى‏كرد.(4) و او را در طبقه بندى افراد براى دريافت سهم از بيت المال در گروه «بدر» قرار داده بود. در حالى‏كه تيم بيش از يكسال زمان نبوت را درك نكرده بود. (كعب) نيز از علماى يهودى بود كه در حين گذر از مدينه به درخواست خليفه دوم ماندگار شد تا پاسخ گوى مسائل دينى مردم باشد. او همواره از تورات تحريف شده به عنوان كتاب خدا ياد مى‏كرد و براى مردم حديث جعل مى‏كرد. گفته‏ها و انديشه‏هاى كعب چنان در ستون فقرات فرهنگى جامعه رسوخ كرده بود كه حتى عدّه‏اى، در بحثهاى دينى گفتار افرادى چون ابن عباس را قبول نمى‏كردند و گفته‏هاى كعب را مقدم مى‏دانستند. «ابن عباس» مى‏گويد: «روزى نزد معاويه بودم او آيه 18 از سوره كهف را به شكل خاص خواند و من به او اعتراض كردم. معاويه آيه را از عبداللّه بن عمر سؤال كرد و او نظر معاويه را تأييد كرد. من در جواب گفتم: قرآن در خانه ما نازل شده (يعنى ما سزاواريم درباره آن اظهار نظر كنيم نه معاويه و كعب) نتيجه اين شد كه براى حل مسئله نزد كعب رفته و با نظر او اختلاف حل شود.»(5) كارشناسى كعب سبب گرديد احاديث جعلى و بنى اسرائيلى وارد جامعه حديثى اسلام گرديده و موجب بدبينى مسلمين شده و زمينه مساعدى رشد افكار مسموم و غلط غير اسلامى شود. و افرادى نظير ابوهريره‏ها يد طولائى در جعل حديث پيدا نمايند. كعب الاحبار از قدرت بيان و جعل ابوهريره در شگفت شده و مى‏گفت: «كسى نديدم مثل ابوهريره كه تورات را نخوانده باشد اما مطالب آنرا بداند.»(6) بنابر مطالب ذكر شده اميرمؤمنان مى‏بايست در چند جبهه از جمله جبهه كليدى فرهنگى اقدام به پاك سازى مى‏نمود تا آثار برجاى مانده بيش از پيش موجب گمراهى مردم نگردد. و مردم پس از پاك سازى احاديث جعلى دوباره با سنت و سيره نبوى آشنا شده و انس بگيرند. د – پاك سازى و سالم سازى سيستم امنيتى هر جامعه براى رشد و توسعه و پيشرفت نياز به امنيت فردى و اجتماعى دارد. تا در سايه آن به شكوفايى بپردازد. و در جهت رفاه و آسايش گام بردارد. بعد از رسيدن امام على(ع) به حكومت و خلافت با سه جنگ خانگى ناخواسته روبرو گرديد كه هر يك از آنها به تنهايى اركان اقتدار و حاكميت را مى‏توانست به سوى ضعف و هرج و مرج بكشاند، و موجبات تفرقه را فراهم نمايد. اما درايت و تدبير بى‏نظير امام و ياران از جان گذشته‏اش با مهار اين جنگ‏ها فرصتهاى پيش آورده شده ؛ از سوى دشمن را براى ايجاد اختلاف در ميان اقشار مسلمين به يأس و نااميدى بدل كردند. در هنگام بروز جنگ جمل امام طبق شيوه ممتاز خود ابتدا با آنان به نرمى سخن گفتند و آنها را براى بازگشت به حكم الهى فرا خواندند و فرمودند: «ممكن است به من خبر دهيد كه كدام حق را از شما باز داشته‏ام يا كدام سهم را براى خود برداشته بر شما ستم كردم؟»(7) در تاريخ آمده است كه امام زبير را نزد خود فراخوانده و از راه ملاطفت با وى سخن گفته و دست در گردن زبير انداختند، تا شايد از خواب غفلت برخيزد و انرژى جامعه توحيدى به جاى سازندگى و بالندگى در چالش و كشمكش داخلى مستهلك نگردد. گرچه اين روش پسنديده امام موجب تغيير موضع در وجود زبير گرديد. اما در اثر جهالت عدّه‏اى شناخته شده كار به نبرد و رويارويى كشانده شد و امام على رغم ميل باطنى خود اقدام به اينگونه پاكسازى جامعه توحيدى كرده و امثال طلحه‏ها و…كه مانع روند رشد و توسعه حكومت الهى بود. از سر راه برداشتند. در جبهه قاسطين نيز آن حضرت با شكيبايى در مقابل اغراض سياسى اعتقادى معاويه ايستادگى نموده و فرصت بازگشت را به لشكريان معاويه و خود وى داده و آنها را به سوى حق دعوت كردند و فرمودند: «چه خواهى كرد…اى معاويه دست از اين كار بكش و آماده حساب باش، به گمراهان فرومايه گوش مسپار.»(8) اما بى‏توجهى معاويه به اخطار امام با هجوم عمروعاص به مصر و كشتن محمد بن ابى‏بكر و سازماندهى مخالفان امام در مصر و بصره دامنه جنگ را شعله‏ور كرد. امام طبق شيوه هدايت‏گرى ويژه خود ضمن ارسال نامه‏اى به مردم بصره هشدار داده و از عواقب شوم جنگ خانگى آنها را بر حذر داشتند. اما مردم بصره فريب معاويه را خورده و به او اعتماد كردند و عاقبت جنگ صفين را براه انداختند.(9) امام متقين از روى اجبار براى دفع شر از سر مسلمين راهى صفين شدند و با ايراد سخنرانى و موعظه درصدد بازگشت آنها به سوى حق برآمدند. اما وجود سياستهاى مكارانه مانع از پذيرش حق در ميان لشكريان شده و سرانجام علاوه بر تمام مشكلات رايج جنگ، پديده ديگرى به نام «گروه خوارج» در جنگ صفين، بر مشكلات حكومت علوى افزوده شد. كه مدتى هرچند كوتاه اما سنگين و زيان‏بار مانع تسريع حركت رشد در جامعه اسلامى گرديد. هر چند كه اميرمؤمنان با رهبرى الهى خود توانستند از عهده اين جنگ‏هاى داخلى برآمده و موانع هدايت را برطرف نمايند، اما خسارتهاى ناشى از اين سه جنگ در روند رشد و توسعه اثر نامطلوبى برجاى گذاشت، مولاى متقيان تنها فرد دلسوز بعد از رسولخدا بود كه همواره سلامتى خود را به خاطر فلاح و سعادت امت به خطر مى‏انداختند چه در صحنه‏هاى نبرد جهادى نظير «خندق» كه پيامبر خدا فرمودند «برز الاسلام كلّه الى الشرك كلّه»(10) اكنون همه اسلام در برابر همه كفر آشكار شده است (بى شك (عمرو) تمام شرك بود چون فرمانده مشركين بود و سرنوشت نهايى كفر و شرك در مرگ و زندگى بدو بستگى داشت). بدين گونه از حقوق حياة طيبه امت دفاع كرده و مسلمانان را از حالت نگرانى و ترس و وحشت و نااميدى و اضطراب بيرون آوردند. بقول نويسنده عرب (محمد جواد مغنيه) خداوند نخواست كه پيروزى مؤمنين در اين جنگ به دست غير على(ع) باشد…اگر اين ضربه بر عمرو وارد نمى‏شد، پس از آن ديگر نه مسجدى بنا و نه صوت قرآنى بلند و نه دانشگاه و حوزه‏اى تأسيس و نه روزه‏دار و نمازگزارى تا روز قيامت وجود داشت. اين‏جاست كه تفسير كلام گهربار پيامبر عظيم الشأن (ع) را در مى‏يابيم كه فرمودند: «ضربتى كه على(ع) در جنگ خندق بر فرق عمرو وارد نمود، برابر با عمل به كتاب و سنت مى‏باشد.»(11) همين رهبر دلسوز و مهربان در حالى‏كه دشمنان دين خدا و عوامل هدايت را با چنان صلابت و ابهت از ميان بر مى‏دارد تا اينكه مسلمانان در نهايت آرامش و امنيت به عبادت و اطاعت بپردازند اما در جبهه‏اى ديگر به مردم سفارش مى‏نمايد: «اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكراً للقدرة عليه» اگر بر دشمنت (از گروه مسلمانان) غلبه كردى، از او درگذر و بخشش خود را سپاس اين چيرگى و پيروزى قرار ده.»(12) پى‏نوشت‏ها: 1. تفسير نمونه، ذيل آيه 67 سوره مائده. 2. همان، آيه 3 سوره مائده. 3. همان. 4. همان. 5. سوره مائده، آيه 3. 6. آموزش عقايد جمعى از نويسندگان، ج 2، ص 351. 7. همان، ص 352. 8. همان. 9. قيام حسين عليه السلام، دكتر جعفر شهيدى، ص 95. 10. همراه با راستگويان دكتر محمد تيجانى سماوى، ترجمه سيد محمد جواد مهرى، ص 191. 11. ناكثين، قاسطين، مارقين، دكتر شريعتى، ص 206. 12. بررسى مسائل امامت، آية اللّه ابراهيم امينى، ص 72. 13. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 19. 14. عدالت اجتماعى و امامت استاد محسن قرائتى، ص 160. 15. درسى كه امام حسين(ع) به انسانها آموخت، شهيد هاشمى نژاد، ص 15. 16. نقش ائمه در احياء دين علامه مرتضى عسگرى، ج 6، ص 87. 17. همان، ص 112. 18. همان، ص 109. 19. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 205. 20. همان، نامه 10. 21. همان، نامه 29. 22. امامت على(ع) در آينه عقل و قرآن، محمد جواد مغنيه، ترجمه اكبر ايرانى قمى، ص 100. 23. همان، ص 102. 24. همان، ص 104.

/

پرورش هاى اخلاقى و معنوى جامعه 2

پرورش‏هاى اخلاقى و معنوى عاشورا غلامرضا گلى زواره‏ چشمه جوشان كربلا تمامى انبياء و اولياى الهى در سير و سلوك معنوى انسان، به سوى هدايت و كمال در راستاى توحيد و يكتاپرستى كه در فطرت انسانى زمينه‏هاى آن وجود دارد، افراد را به هدفى مشترك و طريقه‏اى واحد فرا مى‏خواندند و در اين مقصد با يكديگر تفاوتى نداشتند و آن ستارگان فروزان در جهت تحقق اين آرمان مقدّس به رسالت مبعوث گرديدند. مهمترين هدف عاشورا نيز اعتلاى توحيد و محو آثار هرگونه شرك، نفاق و خودخواهى بود. به همين دليل نبايد به حماسه كربلا، به عنوان حادثه‏اى تاريخى نگريست، بلكه لازم است ابعاد وجودى آن را در قلمرو گذشته و آينده و در سيطره زمان و در حيات انسان‏ها مورد توجه قرار داد. در ستيز آدمى به عنوان خليفه خداوند بر روى زمين، با شياطين جنّى و انسى و نمودهاى جور و جهل، عاشورا عالى‏ترين راه و رسم زندگى سعادتمند را براى جهانيان ترسيم مى‏نمايد، به علاوه اين حركت مقدّس مَثَل اعلاى جهاد اكبر و مبارزه با نفس است و در اين رهگذر درس دُرست زيستن، رسيدن به حيات معنوى و كسب مقامات عالى عرفانى و درجات معنوى را در عرصه عمل به مشتاقان كمالات ملكوتى آموخته و در اين راستا هيچ ابهامى براى پويندگان طريق حق و عاشقان عدالت باقى نگذاشته است، به همين دليل قلوب اهل معرفت و فضيلت در برابر اين مشعل فروزان به تعظيم فرو مى‏افتد و آن را بزرگترين تجلّى مقام والاى انسانيت تلقى كرده‏اند. از بارزترين مسايلى كه در سيره اهل بيت عصمت و طهارت مشاهده مى‏گردد، تبيين هدف امام حسين(ع) از نهضت عاشورا است. در زيارت اربعين كه صفوان جمال از امام صادق(ع) نقل كرده است، مى‏خوانيم: «و بذل مهجته فيك لينقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة»(1) در اين عبارت هدف قيام مقدّس حسينى براى جلوگيرى از انحراف و ضلالت و در راستاى رهانيدن جامعه از نادانى بوده است. حضرت امام خمينى(ره) كه در مكتب تربيتى امام حسين(ع) رشد كرده بود و با تعاليم عاشورايى خود، اوضاع اجتماعى و سياسى و نيز حالات اخلاقى و تمايلات مردم را متحوّل ساخت و آنان را در قيام، مبارزه و فداكارى رهرو شهيدان كربلا نمود، اساسى‏ترين محور بياناتشان در خصوص نهضت حسينى در بعد اصلاح اجتماعى و نيز تهذيب و خودسازى آحاد جامعه و جلوگيرى از عواملى كه به اين دو تلاش آسيب وارد مى‏نمايند جلوه‏گر مى‏شود و اين كه براى صيانت از ديانت از كمى نيرو و قدرت زورگويان بايد نهراسيد و با روح ايثار و فداكارى به ذلت تن در نداد و مرگ سرخ را بر حيات ننگين برگزيد. آنان كه از چشمه جوشان عاشورا جرعه‏هاى حيات بخشى نوشيده‏اند بر طبق بينش متعالى خويش هم فرهنگ قرآن و عترت را در زندگى خود پياده نموده‏اند و جان خويش را سير ساخته‏اند تا حقيقت و فضيلت به نورافشانى خود ادامه دهد و نيز افراد جامعه را به سوى تعالى و مكارم عالى هدايت كند. شهيد سيد عبدالكريم هاشمى نژاد مى‏نويسد: «…خون حسين ريخته شد و نهضت مقدّس او انجام گرديد تا آن عباد گمراه، آن اجتماع سرگردان، آن ملت نادان و بى خبر از آن وضع دردناك، خلاصى يابد. تا امت بصيرت پيدا كند و دانا شود. از گمراهى و ضلالت نجات يابد تا بداند چه مى‏كند وبه كجا مى‏رود. به چه كسى بار مى‏دهد و نيروى انسانى خود را در اختيار چه قدرتى مى‏گذارد.»(2) به لحاظ تاريخى، نخستين مربى و معلم در جامعه اسلام شخص رسول اكرم(ص) است كه به تعبير قرآن كريم «اسوة حسنه»(3) مى‏باشد و مورد تأسى صحابه و تابعين و ديگر مسلمانان در اعصار بعد قرار گرفت و اين تأثير پذيرى از خاتم رسولان منحصر به زمان و مكان خاصى نمى‏باشد و استمرار آن قطعى است. رزمندگان صدر اسلام به رغم نداشتن تحصيلات رسمى در مكاتب تربيتى و مراكز آموزشى، از پيامبرشان نكات خوبى را فرا گرفته بودند. وقتى كه رستم فرخ زاد از ربيع بن عامر – فرمانده فاتح سپاهيان اسلام – پرسيد: هدف شما از نبرد با ما چه مى‏باشد؟ وى همانند معلمى توانا كه مى‏داند چه مقصدى را تعقيب مى‏كند و چه كارى انجام مى‏دهد، پاسخ داد: «لنخرج العباد من عبادة العباد الى عبادة اللّه و من ضيق الدنيا(الارض) الى سعتها و من جور الاديان الى عدل الاسلام».(4) امام حسين(ع) نيز به عنوان انسانى والا و مربى ملتزم و متعهد و نشان دهنده نمونه‏اى از تربيت اسلامى به همه دست اندركاران تربيت و پرورش انسان‏ها آموخت كه در اين مسير در برابر بدعت‏ها و انحراف‏ها مقاومت كنند، چهره نفاق افكنان و افراد ظاهر ساز و مردم فريب را افشا سازند، از تصفيه و پالايش نيروهاى فرصت طلب و جذب انسان‏هاى خالص، اهل صداقت و داراى انگيزه‏هاى پاك غفلت نورزند و با اهتمام در تربيت و آماده سازى نيروهايى كه بتوانند ادامه دهنده راه حق و حقيقت باشند، اين مسير را هموار سازند و وصول به هدف‏ها و آرمان‏هاى آن را امكان‏پذير نمايند.(5) از زمان امام سجاد(ع) به بعد، ائمه هدى اهتمام داشتند كه ماجراى كربلا به عنوان يك درس تلقى گردد و براى مسلمانان جنبه تربيتى داشته باشد. البته در عين اين كه عاشورا نسخه آموزنده‏اى براى همه حق جويان است ماجرايى الهى هم مى‏باشد يعنى در ضمن آن كه همه جهات آن مى‏تواند الگو قرار گيرد ولى در اين حماسه كارهايى اختصاصى انجام شده كه تنها از عهده امام حسين(ع) و فرد معصوم بر مى‏آيد و نكاتى قابل مشاهده است كه مختص ايشان است اگر چه امام ماجرا را به گونه‏اى پيش برده كه هر كس به كارنامه عاشورا مى‏نگرد كاملاً كار امام حسين(ع) را معقول و منطقى و درس‏آموز تلقى مى‏نمايد، در اين صورت حركتش مى‏تواند آموزنده باشد. صحنه‏هاى عاشورا در تمامى ابعادش رشد دهنده هستند و هر يك از افراد حاضر در اين صحنه اعم از پير و جوان، كودك و نوجوان، زن و مرد، همه اسوه‏هاى تربيتى‏اند. در واقع امام حسين(ع) با فداكارى‏هاى خالصانه و همه جانبه‏اش سرمشق جاويدان مسلمانهايى شده كه در مقام امامى هدايت آفرين با خون جوشان و تحول آفرين، رهبرى الهى و الهام بخش بر اعماق قلوب و انديشه آنان پرتو افشانى مى‏نمايد و ضمير آنها را از امور دنيوى و حالات فناپذير فراتر مى‏برد و به ملكوت و عرش و حقيقت پيوند مى‏دهد. يك مورد از اين تحولات درونى آن است كه آنها را در عرصه‏هاى زندگى مقاوم و مبارز مى‏نمايد و به دستشان نهضت‏هاى الهى را بر ضد قدرتهاى استبدادى بنيان مى‏نهد. قيام هايى كه به اعتراف مورخان و شرح نگاران در تمامى اعصار و جوامع، دگرگونى‏هاى مطلوب و مفيدى به وجود آورده است و مصالح توده‏هاى مسلمان را تا حدودى زنده نموده و حفظ كرده است كه نمونه بارز آنها در عصر كنونى، انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى (قدس‏سره) است. عباس محمد عقاد مى‏نويسد: حسين در روز عاشورا به ظاهر شكست خورد و پيروانش دچار مصائب گشتند ولى دعوتى به جاى گذاشت كه پس از آن قيام‏ها و دولتهايى شيعى را پديدار ساخت، دعوتى كه پيش چشم مردم در حلّه‏اى از نور كه پرتوش ديده‏ها را خيره مى‏كند نمايان است.(6) علامه طباطبايى به نكته‏اى مهم‏تر و بنيانى‏تر اشاره مى‏كند: اسلام زنده اين واقعه است و اگر اتفاق نيفتاده بود، بنى اميه اسم و رسمى از اسلام نگذاشته بودند.(7) و در جاى ديگر خاطرنشان مى‏نمايد: واقعه كربلا عامل مؤثرى بود كه با تأثير مؤجّل خود حكومت بنى اميه را برانداخت و ريشه شيعه را استوار ساخت.(8) امام خمينى در فراز يكى از بيانات خود، خطاب به علماى حوزه و دانشگاه فرمودند: «اگر مردم را تربيت كنيد به يك تربيت سالم و دعوت كنيد به اين كه با خدا آشنا شوند. با معارف اسلامى آشنا بشوند. اگر اين طور شد كشور شما سالم مى‏ماند و به ساير جاها سرايت مى‏كند…»(9) بديهى است عاشورا با عزت معنوى و قدرت ملكوتى خود مى‏تواند در افراد پرورش‏هاى پرمايه و سالمى پديد آورد. از اين جهت ذيلاً به برخى آموزه‏هاى تربيتى عاشورا اشاره مى‏گردد: 1- مقدم داشتن شرافت دين بر هر چيزى: اسلام براى تأمين و حفظ مصالح پنجگانه: دين و عقيده، نفس و جان، اموال، نسب و ناموس و عقل و خرد بوجود آمده است و فلسفه اصلى تمامى موازين شرعى و دستورات فقهى اعم از عبادات، احكام، معاملات و امور سياسى تضمين مصالح و منافع مرتبط با اين احتياجات و نيازهاى زندگى مسلمانان مى‏باشد و هر فرد وظيفه‏شناسى مكلف است حداكثر توان و نيروى خود را براى حفاظت اين مقاصد به كارگيرد و در صورت تزاحم هر كدام با ديگرى به حكم قاعده فقهى «اهم و مهم» بايد امور مهم فداى موارد مهم‏تر شود، در ميان پنج موضوع مورد اشاره، دين و باورها ارزش بالاترى دارند و انسان مسلمان، متعهد و مسؤول بايد براى صيانت از ديانت مهيا باشد تا به تعبير قرآن به «احدى الحسنيين» (پيروزى يا شهادت) برسد. امام حسين(ع) به عنوان اسوه مسلمانان و رهبر جبهه حق، شرافت ايمان و دين را بر جان و مال و فرزندان خويش مقدم داشت و براى بقاء اسلام از زندگى عادى خويش چشم پوشيد و به همگان آموخت كه همه چيز خود را در پيشگاه حق نثار نموده و رضايت پروردگار را جلب كرده و به لقاى حق نائل گرديده و با اين حركت حماسى پايه‏هاى حكومت خلافكاران و غاصبان را به لرزه درآورده است و با جوشش خونش كه در واقع ثاراللّه بود درخت مطهر اسلام را بارورتر گردانيد و مجد و عظمت آيين محمدى را تجديد نمود: گذشت از سر فرزند و مال و جان و عيالش‏ چو مى‏ديد مى‏نتوان گذشت از سر دينش‏ امام خمينى در اين‏باره فرموده‏اند: «تكليف ما در آستانه شهر محرم الحرام چيست؟ تكليف علماى اعلام و خطباى معظم در اين شهر(ماه) چيست، در اين شهر محرم تكليف ساير قشرهاى ملت چيست؟ سيدالشهداء و اهل بيت آموختند تكليف را فداكارى در ميدان، تبليغ در خارج ميدان، تكليف ما را حضرت سيدالشهداء معلوم كرده است، در ميدان جنگ از قلت عدد نترسيد، از شهادت نترسيد.»(10) 2- ايجاد روحيه حق‏طلبى و احقاق حق‏ نهضت عاشورا دين رسول اللّه را احياء كرد و آن را از بدعت و تحريف نجات داد. در حقيقت بايد خاطرنشان ساخت كه آن حضرت صرفاً به خاطر امتناع از پذيرش حكومت يزيد و عدم بيعت با او از مدينه خارج نگرديد، بلكه براى احياى سنت نبوى كه در آن زمان در معرض خطر جدى بود و آداب و رسوم جاهليت و تبليغات مسموم اموى جايش را گرفته بود و به منظور ايجاد اصلاح در رفتارهاى فردى و اجتماعى و تحقق امر به معروف و نهى از منكر به چنين حماسه‏اى روى آورد. امام خمينى در اين باره يادآور شده‏اند: «آنها(امويان) مى‏خواستند اصل اسلام را از بين ببرند و يك مملكت عربى درست كنند».(11) آن روح قدسى در جاى ديگر فرموده‏اند: «اگر نبود اين نهضت، يزيد و اتباع يزيد اسلام را وارونه به مردم نشان مى‏دادند.»(12) امام حسين(ع) با قيام خود به پيروان خويش آموخت كه در برابر تحريف اسلام و آلوده نمودن ارزشها و جعل احاديث و رواج‏هاى فرقه‏هاى انحرافى كه حكومت جور و ضد عدل را توجيه مى‏كنند، نبايد خاموش بنشينند. همچنين احياى فرهنگ قومى و قبيله‏اى و دامن زدن به امتيازات و تعصب‏هاى نژادى و مفاخر قومى و باب كردن طعن و هجو گروهها و احزاب نسبت به يكديگر و ترويج ادبيات منحط آميخته به جهل، خرافات و اسطوره‏هاى موهوم، به جاى فرهنگ قرآن و عترت كار درستى نمى‏باشد. اين برنامه‏ها با روح ديانت در تعارض است بايد در مقابل آنها به مقاومت برخاست، جاحظ امويان را نخستين كسانى مى‏داند كه آشكارا در تاريخ اسلامى، رسوم و آداب غير دينى را بدعت گذاشتند و كوشيدند تا از شاهنشاهى ايران و بيزانس تقليد كنند و خلافت را به امپراتورى كسرى و قيصرى تبديل سازند.(13) همچنين قيام عاشورا به حق طلبان مى‏آموزد كه وقتى به احكام اسلام عمل نمى‏شود و دستورات دينى معطل گذاشته شده و جامعه در فساد و جهل غوطه ور است آمِر به معروف و ناهى از منكرى بايد به تحول اوضاع اقدام كند و براى اصلاح اجتماع بكوشد. احياى معيارهاى حق و برگردانيدن جامعه از سمتى كه پيدا كرده در بيانات و موضع گيريهاى امام حسين(ع) به خوبى برمى آيد. امام هنگام خروج از مدينه فرموده‏اند: هر كس متابعت كند و سخن حق از من قبول نمايد سعادت و سلامت يابد و هر كس خوددارى كند و از دايره اطاعت من بيرون رود صبر كنم تا آن وقتى كه خداى تعالى ميان من و او حكم كند.(14) حضرت در نامه‏اى خطاب به بزرگان و رجال مى‏نويسد: «انا ادعوكم الى كتاب اللّه و سنة نبيّه فانّ السنة قد اميتت و البدعة قد احييت»(15) يعنى من شما را به سوى قرآن و سنت نبوى فرا مى‏خوانم زيرا سنت را ميرانده و بدعت را زنده كرده‏اند. در واقع سخن اصلى قيام عاشورا آن است كه بايد براى اقامه حق قيام كرد اگر چه مقرون به توفيق ظاهرى نباشد. 3- ايجاد آگاهى در ميان انسانهاى غافل و بيدار كردن فطرت‏ها در اثر برخى خطاها، بازى‏هاى سياسى، هجوم غنائم جنگى و بيدار شدن طمع نهفته و به دنبال آن حركت انحرافى و تبليغات مسموم اديان، مسلمانان از اعتقادات و ارزشها فاصله گرفتند و حتى عاطفه و عرق مذهبى آنان رو به كاستى رفت، اين گونه دگرگونى‏ها، جامعه را در غفلتى مرگ بار و توأم با ذلت فرو برد. همت و غيرت مذهبى كه زمانى مسلمانان را براى ابلاغ پيام دين حق به سرزمين‏هاى دوردست مى‏كشانيد رو به ضعف رفت، دل‏ها و رفتارها با هم هماهنگى نداشت و ضعف در تصميم‏گيرى در جامعه آن روز قابل مشاهده بود. سخن فرزدق خطاب به امام حسين(ع): «قلوبهم معك و سيوفهم عليك»(16) در اين باره صادق بود. سكوت شكننده و آزار دهنده همراه با تأييدهاى منفعت طلبانه و سودجويانه برخى خواص تحولات روحى ناگوار در امت اسلامى پديد آورد. امام به رغم اين تيرگى، فطرت پاك انسانى و روح غيرتمندى را برانگيخت و در روح و نهادشان تحول ايجاد كرد. براى امام كاملاً مشخص و مسلم بود كه بذرهايى در مزرعه هستى انسانهاست كه در صورت شكوفايى، سعادت واقعى را بدست مى‏آورند و خود را از اين وضع ذلت‏بار و غفلتى ويران كننده نجات مى‏دهند و به سوى مقاصد والا و مقدّس گام برمى‏دارند و از امور پست و فناپذير فاصله مى‏گيرند. در خطبه‏ها و بيانات امام از مدينه تا كربلا به خوبى عظمت روحى امام و علو مقام ايشان و نيز مسؤوليت و تكليفى كه براى دستيابى به هدف متعالى حفظ ارزشها و رسوخ آن در روح و روان انسانها دارد، مشخص است. رفتارشناسى دقيق امام در اين سخن نهفته است: «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه مادرّت معايشهم فاذا محّصوا بالبلاء قلّ الديّانون».(17) امام خطاب به دينداران آن زمان و هر عصرى هشدار مى‏دهد كه مردمان بندگان دنيا هستند و اين به اظهاراتشان منحصر گرديده است، حمايتشان از ديانت تا زمانى است كه زندگى خويش را بگذرانند و اگر در ميدان ابتلاء و امتحان قرار بگيرد دينداران در اقليت هستند و به همين سبب با وجود آن كه مردم در اعماق گرايشهاى فطرى خويش معتقد بودند كه طرفدار حق باشند، ليكن اين باور را به فراموشى سپردند و قيام عاشورا با كيمياى خود و آگاهى سريع و عميقش انسانها را از غفلتى كه در پيش گرفته بودند نجات داد و عده‏اى از خفتگان با فرياد حماسه آفرينان عاشورا بيدار شدند و براى جبران مسير خطايى كه پيموده بودند راه توبه پيش گرفتند. عدّه‏اى نيز كه تحت تأثير تبليغات مخرّب حاكميت غاصبانه آن زمان دچار خودباختگى شده و هويت اصيل خويش را در برابر عوامل نفاق، جهل و بيداد از دست داده بودند چگونه زيستن را از كربلا آموختند. تربيت فكرى و شكل‏گيرى شخصيت‏ها بر صواب آگاهى‏ها و رشد شناخت‏ها و اصلاح نگرش‏ها گام مهمى است كه عاشورائيان مربى آن هستند، معرفت هايى كه با خود آگاهى و روشن‏بينى پيوند خورده‏اند و جهت دهنده گرايش‏هاى انسانى هستند، عاشورا به همه آموخت كه خود را بشناسند، توانايى‏ها، استعدادها، نيازهاى اصيل، رسالت و مسؤوليت خطير آدمى در ارتباط با خداوند جهان هستى، جامعه و تاريخ را مورد ارزيابى و بازنگرى قرار دهند. امام حسين(ع) و ياران او تبلور اين ايمان سرشارند و آموزگار آن هستند كه چگونه تمايلات، احساسات و عواطف خود را جهت دهيم تا تمامى آنها در خدمت اعتقادات، باورها و بنيان‏هاى دينى به كار گرفته شوند. 4- ايثار و فداكارى‏ عنصرى كه در عاشورا حضور قطعى، تأثيرگذار و تعيين كننده دارد ايثار است: عشقى ملكوتى كه از رحمت الهى سرچشمه مى‏گيرد و بر تعلقات وجود فايق مى‏آيد و رشادت و فداكارى خلق مى‏كند، جانبازان كربلا متوقع پيامدهاى دنيوى امر به معناى امور عادى نبودند و سنجش‏هاى وسوسه‏گر را بر وجود خود حاكم نكردند و اقدامات دليرانه را بر تحليل‏هاى خواص و افراد زيرك ترجيح دادند، انسانى كه اين گونه گذشتى را بر وجود خود چيره ساخت دنيا را از چشم ديگر مى‏بيند، هستى بخش جهان هستى را با معرفتى فوق العاده مى‏شناسد. آدمى وقتى دعاى عرفه را كه نمودهاى بسيار عالى روح بزرگوار امام حسين(ع) است، مى‏خواند متوجه مى‏شود كه اين فروغ شهادت چگونه مهياى آن فداكارى بى نظير در صحراى كربلا بوده و آن چنان جان خويش را در طبق اخلاص مى‏گذارد و با اشتياق به درگاه احديت نثار كند. هنگامى كه امام از مدينه بيرون آمده به خواص خاندان بنى‏هاشم نوشت: «من لحق بى استشهد و من تخلّف لم يبلغ الفتح؛(18) من راهى را برگزيده‏ام كه هر كس در اين مسير به من بپيوندد به شهادت مى‏رسد و آن كه چنين نكند (به من ملحق نشود) پيروزى را در آغوش نخواهد گرفت. به بيان ديگر اين حركت به پيروزى منجر مى‏شود ولى بايد از طريق ايثار و فداكارى و شهادت اين فتح به دست آيد. اگر فردى تشخيص داد كه اين حركت به لحاظ وظيفه دينى و شرعى امر لازمى است، بايد افشاگرى كند و امت مسلمان را از خواب غفلت بيدار نمايد تا جهان اسلام مسير صحيح خود را بيابد اگر چه به بهاى دادن جانش تمام شود. زنده ماندن و كشته شدن هدف نيست، هدف مقدس بالاتر از اين چيزهاست. مصالح و منافع فردى و اجتماعى در بوته مقصدى والا ذوب مى‏شوند. امام خمينى در اين باره فرموده‏اند: «هرچه روز عاشورا سيدالشهدا(ع) به شهادت نزديكتر مى‏شد افروخته‏تر مى‏شد و جوانان او مسابقه مى‏كردند براى اين كه شهيد شوند همه هم مى‏دانستند كه بعد از چند ساعت ديگر شهيدند. مسابقه مى‏كردند آنها براى اين كه آگاه بودند كه ما آماده‏ايم كه اداى وظيفه خدايى را بكنيم آمديم اسلام را حفظ كنيم…»(19) به اعتقاد امام خمينى اگر در ماجراى عاشورا فداكارى و ايثار وظيفه‏اى براى امام سوم تلقى مى‏گرديد در پيش گرفتن اين روش در وضع كنونى عالم براى ما لازم است اگر حفظ جان امام مجوزى براى سكوت و سازش نباشد، حفظ جان ديگران به طريق اولى مجوز خاموش ماندن و نخروشيدن بر عليه بيداد و ستم نخواهد بود، امام خمينى تأكيد مى‏كند: «مگر خون ما رنگين‏تر از خون سيدالشهداء است. چرا بترسيم از اين كه خون بدهيم»(20) اين بيان تجلّى والاى جرعه‏اى از كوثر عاشوراى حسينى و طنين خروش اعتراض‏آميز و ظلم ستيز و جهل سوز امام خمينى است كه از شراب طهور قرآن و عترت سيراب گشته است و بسان زمزم هدايتى حياط بخش و چشمه زلال حماسه آفرينى از فراز شخصيت عاشورايى او سرازير گرديده است. 5 – توحيد عبادى‏ در سيره نظرى و عملى حضرت امام حسين(ع) همچون انبياء و اولياء ديگر، توحيد عبادى به وضوح مشاهده مى‏شود بنابه نقل طبرى، عصر پنج شنبه 9 محرم عمر سعد فرمان حمله داد حضرت ابوالفضل(ع) از سوى امام حسين(ع) مأمور گرديد تا شب عاشورا را از جفاكاران مهلت گيرد و جنگ به روز بعد موكول شود چرا كه سومين فروغ امامت آن شب مى‏خواهد به عبادت پردازد: «ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخّرهم الى غدوة و تدفعهم عنّا العشيّة لربنا الليله و ندعوه و نستغفره فهو يعلم انّى احبّ الصلاة و تلاوة كتابه و كثرة الدعاء و الاستغفار.»(21) (اى برادم) به سوى آنان بازگرد و اگر توانستى همين امشب را مهلت بگير و جنگ را به فردا موكول كن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات با خدايمان بپردازيم زيرا خداوند خودش مى‏داند كه من به نماز، تلاوت قرآن و طلب مغفرت و مناجات با او اشتياقى شديد دارم. از اين درخواست حضرت مى‏توان به اهميت توحيد عبادى در زندگى او پى برد زيرا اين موضوع برايش در آن درجه از اهميت است كه از دشمن حيله گر درخواست مهلت مى‏كند تا شبى را به عبادت بگذراند: اصولاً امام براى ترويج و زنده ساختن نماز و قرآن و شعائر توحيدى قيام كرد به همين دليل در زيارتنامه‏اش مى‏خوانيم: «و اشهدانك قد اقمت الصلوة». يكى از ياران امام به نام عمروبن كعب مشهور به ابوثمامه صائدى متوجه گرديد كه وقت نماز ظهر فرا رسيده است و اين موضوع را به اطلاع امام رسانيد و افزود: جانم به فدايت گرچه اين مردم به حملات متوالى خود ادامه مى‏دهند ولى به خدا سوگند تا مرا نكشته‏اند نمى‏توانند به تو دست يابند اما من دوست دارم آنگاه به لقاى حق نايل گردم كه اين نماز آخر را به امامت شما به جاى آورده باشم. امام در پاسخش فرمود: «ذكرت الصلوة جعلك اللّه من المصلّين الذاكرين نعم هذا اول وقتيها سلو هم ان يكفّوا عنّا حتى نصلّى.»(22) (اى ثمامه) نماز را به ياد ما آوردى، خداوند تو را از نمازگزارانى كه به ياد او هستند قرار بدهد آرى اينك وقت نماز فرا رسيده است از دشمن بخواهيد كه موقتاً از جنگ دست بردارد تا ما اقامه نماز كنيم و چون به لشكر دشمن پيشنهاد آتش بس كوتاه مدت داده شد، يكى از سران لشكر اموى گفت: نمازى كه شما مى‏خوانيد، خدا قبول نمى‏كند؟! آن حضرت بدون توجه به تيرباران دشمن با آن گرفتارى و با آن كه دشمن حاضر نشد حتى براى لحظاتى هجوم وحشيانه خود را تعطيل كند، نماز ظهر عاشورا را به جماعت برگزار نمود و دو نفر و دو نفر از يارانش به نام‏هاى زهير بن قين بجلى(23) و سعيد بن عبداللّه حنفى را فرمود تا پيش روى وى بايستند و سينه‏ها را سپر كنند و جلو حمله دشمن را بگيرند تا امام نماز خود را بخواند در حالى كه سعيد بن عبداللّه پس از نماز با بدنى خون آلود و ضعف شديد بر روى خاك افتاده بود چشمان خويش را گشود و به سيماى امام نگريست و به آن حضرت عرض نمود: اوفيت يابن رسول اللّه (اى فرزند رسول خدا اين تكليف خويش را در مقابل شما انجام دادم؟) سيد الشهدا(ع) در پاسخش فرمود: نعم انت اَمامى فى الجنّة (آرى تو وظيفه‏ات را به خوبى انجام دادى و پيشاپيش من در بهشت برين هستى) اين كه امام حسين(ع) مى‏بيند دو نفر به دليل نماز خواندن او در معرض كشته شدن قرار مى‏گيرند و در اين باره چيزى نمى‏گويد خود گوياى آن است كه مى‏خواهد اهميت نماز را تا آنجا كه امكان دارد نشان دهد در واقع امام قيام كرد تا مردم بيشتر خداشناس شوند، عبادت كنند و اهل فضيلت گردند، خود گناه نكنند و جلو مفاسد و معاصى را هم بگيرند. امام كشته نشد تا به مردم بگويد كه به جاى عدالت، امانت، درستى و راستى به عزادارى اكتفا كنيد. اين طرز فكر براى مسلمانان شرم آور است و روح مقدّس شهيدان كربلا را كه براى مبارزه با گناه و روى آوردن مردم به عبادات و فضايل به شهادت رسيدند رنج مى‏دهد مردمى كه اين گونه فكر مى‏كنند نه تنها با روح نهضت اباعبداللّه به مخالفت برخاسته‏اند بلكه با سرمايه شهادت امام و يارانش دستگاهى در مقابل حلال و حرام خداوند و ثواب و عقاب پروردگار به راه انداخته‏اند. امامى كه در ناگوارترين شرايط، از دعا و عبادت و مناجات با خداوند دست برنمى‏دارد و دو نفر از يارانش را به هنگام نماز ظهر عاشورا بر حسب ظاهر از دست مى‏دهد، چگونه راضى مى‏شود كه كسى به جاى نماز، به عزادارى براى او اكتفا كند و يا با اطمينان كامل به طرفدارى امام از او، واجبات را انجام ندهد و حرام‏ها را مرتكب شود و به قول مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتى عزادارى براى فداكاران عاشورا بايد سوگواران را دين‏شناس كند و به خدا نزديك سازد و از معاصى بر حذر دارد و مجالس عزا هنگامى موجب خشنودى خدا و سبب اجر اخروى است كه در حدود بندگى خدا انجام گيرد و مشتمل بر دروغ و تحريف و حرامى نباشد.(24) 6- مقاومت، پايدارى و شكيبايى‏ يكى از عواملى كه بر درخشندگى و فروزندگى حماسه حسينى مى‏افزايد اين است كه وقتى امام و يارانش با حوادث تلخ و ناگوار و احياناً هرگونه سدى در برابر هدف مقدّس خويش مواجه مى‏گرديدند به هيچ عنوان از تصميم اصلى خود مبنى بر مبارزه با باطل، افشاى جنايات و دفاع از حق، منصرف نگرديده و از خويش ضعف و سستى نشان نداده‏اند. در منزل شقوق مردى كه از كوفه آمده بود اخبارى از اين شهر به استحضار امام رسانيد كه كاملاً بر ضد نامه‏ها و دعوت‏هاى ساكنين اين ديار بود زيرا وى خاطرنشان ساخت مردم عراق در مخالفت با شما متحد و هماهنگ گرديده و بر جنگ با شما هم پيمان شده‏اند. حضرت در مقابل اين تحولات غير منتظره نه تنها ذرّه‏اى از موضع قبلى عقب نشينى نمى‏كند، بلكه به راه خويش ادامه مى‏دهد و بر مقاصد والاى خود پافشارى مى‏كند و با سرودن اشعارى زندگى روزمره فناپذير دنيا را بى‏ارزش نشان داده و يارانش را مصمم‏تر و نيرومندتر مى‏سازد.(25) در پاسخ مردى از كوفه كه ابوهرم نام داشت، وقتى از امام پرسيد: چه انگيزه‏اى تو را وادار نمود كه از حرم جدّت بيرون آيى؟ امام فرمود: بنى اميّه حرمت ما را درهم شكستند ولى من صبر و شكيبايى را پيش گرفتم.(26) بنا به نقل ابن قولويه(27) و مسعودى(28)، وقتى امام حسين(ع) نماز صبح را به جاى آورد و رو به سوى نمازگزاران نمود و بعد از سپاس خداوند به آنان فرمود:انّ اللّه تعالى اذن فى قتلكم و قتلى فى هذا اليوم فعليكم بالصبر و القتال؛ خداوند به كشته شدن شما و من در اين روز اذن داده است، و بر شماست كه صبر و استقامت در پيش گرفته با دشمن بجنگيد. در اين سخنان، حسين بن على(ع) تأكيد مى‏فرمايد كشته شدن به امر پروردگار است و پايدارى در برابر مخالفان بايد روش مبارزان مؤمن باشد به علاوه روح پايدارى از ارتباط با پروردگار به دست مى‏آيد و بايد در ميدان رزم از عبادت و پرهيزگارى مدد گرفت كه استعينوا بالصبر و الصلاة نابرابرى دو سپاه از نظر تعداد و نيرو و سلاح جنگى و نيز محاصره امام و ياران و منع شدن آنان از آب و آذوقه شرايط بسيار آشفته‏اى را بر سلحشوران عاشورا تحميل كرده بود. در اين حال امام بيعت را از يارانش برداشت و به آنها فرمود: از تاريكى شب استفاده كرده و برويد و افزود اهل بيت و بستگان مرا نيز همراه خود ببريد امّا آنان سختى‏ها و فشارها را بر خود هموار نمودند و به خود اجازه تنها گذاشتن امام را ندادند.(29) سيد قطب در تفسير فى ظلال القرآن ذيل آيه «انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحيوة الدنيا»(30) مى‏نويسد در آيه مذكور خداوند وعده مى‏دهد كه رسولش و مؤمنان را در دنيا يارى مى‏كند در صورتى كه ما مى‏دانيم بر حسب ظاهر پيامبران شكست خورده‏اند آن وقت براى اين كه نشان دهد چگونه مؤمنى در حيات اين جهان پيروز است مى‏گويد اگر مى‏خواهى چنين فتحى را درك و لمس كنى روز عاشورا به كربلا برو. انسانى كه تمام اهل خانه‏اش در اسارت دشمن مى‏باشد، يارانش كشته شده‏اند، خويشاوندانش به شهادت رسيده‏اند باز قد علم كرده و يك تنه مبازر مى‏طلبد و برايش شكست مفهومى ندارد. تا لحظه مرگ استوار و مقاوم ايستاد، گرچه به شهادت رسيد ولى در هدف و مقصد خويش فتحى بزرگ را به دست آورد. 7- قاطعيت، صراحت و صداقت‏ سومين فروغ امامت حضرت امام حسين(ع) در برابر غاصبان و خلافكاران لحظه‏اى نرمش نشان نداد، نه از ساز و برگ نظامى دشمن هراسى داشت و نه فضاى اختناق سياسى امويان بيمى در دلش مى‏افكندو نه آن كه از كمى نيروى حمايت كننده نگران بود. با خداى خويش پيمان بسته بود كه رضاى حق را بر هر چيز ديگرى مقدم بدارد اگر تمام جهان عليه او قيام مى‏كردند دست از حق و حقيقت بر نمى‏داشت، در زير شمشيرها و نيزه‏ها و سمّ اسب‏هاى دشمنان با قاطعيتى تزلزل‏ناپذير و در مقابله با دشمن بس قوى، خونخوار و بى رحم فرياد زد: ما با اين نيروى اندك در برابر خصم با قدرت، اقدام به جنگ مى‏كنيم اگر پيروز شويم تازگى ندارد و اگر كشته شويم دنيا مى‏داند كه مغلوب نشده‏ايم و اگر بدنهايمان در زير سم اسبان پاره پاره گرديد در اراده ما خللى وارد نگرديده است.(31) موقعى كه برخى از خواص امام را از عواقب خطرناك مخالفت با دستگاه اموى و اقدام به جنگ بر حذر داشتند و محمد حنفيه(برادرش) عرض كرد تا آنجا كه امكان دارد در شهر معينى اقامت نكنيد، امام فرمود: اگر در تمام اين دنياى وسيع هيچ پناهگاه و مأوايى نباشد بازهم با يزيد بيعت نخواهم كرد.(32) امام حسين(ع) با اتكا به اصل ايمان و عقيده در مسيرى كه پيش گرفته بود صداقت و صراحت داشت اگرچه، شيوه مذكور براى شخص او با خسران توأم بود. در منزل «زباله» امام از شهادت مسلم بن عقيل، هانى و عبداللّه يقطر توسط نامه‏اى رسمى آگاهى يافت، حضرت در حالى كه اين مكتوب را در ميان يارانش به دست گرفته بود، فرمود: خبر تأسف انگيزى به دست ما رسيده و شيعيان دست از ياريمان برداشته‏اند، اينك هر يك از شما كه بخواهد بازگردد آزاد است و از سوى ما حقى بر گردنش نمى‏باشد.(33) اين طرح و پيشنهاد نه يك بار و نه در يك منزل بلكه در موارد مختلف و به مناسبت‏هاى گوناگون مطرح گرديد. حتى در منزل بطن عقبه كه تنها عدّه‏اى معدود و با صداقت و استقامت و فداكار به عنوان ياران امام باقى ماندند بازهم موضوع مذكور با بيانى ديگر امّا صراحتى افزون‏تر از سوى امام حسين(ع) عنوان گشت.(34) البته اين برخوردهاى آزاد منشانه با حالتى از مهربانى و عطوفت هم توأم بود و گويا هدف امام تلاش گسترده در جهت آموزش و تربيت نسلى خالص، فداكار و پرهيزگار است. سخنان امام در شب عاشورا مؤيّد اين نكته است: اما بعد يارانى شايسته‏تر و بهتر از يارانم نمى‏شناسم و خاندانى از خاندان خودم نكوتر، خويش دوست‏تر سراغ ندارم بدانيد كه به شما اجازه مى‏دهم با رضايت من همگى برويد كه حقى بر شما ندارم. اينك شب شما را در بر گرفته و آن را وسيله‏اى براى رفتن خود قرار دهيد.(35) امام خمينى از اين شيوه حضرت سيدالشهداء كاملاً الهام گرفته بود و صلابت و استقامت ايشان در مقاطع دشوار قبل و بعد از انقلاب اسلامى بر كسى پوشيده نيست. امام خمينى در جايى گفته است: «خيال نكنيد از هياهو و جنجال مى‏ترسم اگر تمامى اين جمعيتى كه فرياد بر مى‏آورند درود بر خمينى، زمانى خلاف آن را بگويند برايم تفاوتى نخواهد داشت، كارى به هياهو ندارم به تكليف شرعى‏ام مى‏پردازم و همين و بس.»(36) و نيز تأكيد نموده‏اند: «من بارها اعلام كرده‏ام كه با هيچ كس در هر مرتبه‏اى كه باشد عقد اخوّت نبسته‏ام چهارچوب دوستى من در درستى راه هر فرد نهفته است دفاع از اسلام و…اصل خدشه‏ناپذير جمهورى اسلامى است.».(37) 8 – غيرت و عزّت بنياد، اساس و محور منطق حسينى اين است كه زندگى در زير سلطه اهل ستم با مرگ و نابودى تفاوتى ندارد و كشته شدن در راه مبارزه با موانع حق به آدمى حيات معنوى مى‏دهد و او را از ذلت مى‏رهاند: «انّى لاارى الموت الّا السعاده و لاالحيوة مع الظالمين الّا برما».(38) امام حتى بر اين باور است كه اساساً زيستن با اهل طاغوت با زبونى و خوارى قرين است و اين گونه سازش، ننگى است كه با ايمان و كرامت انسانى سازگارى ندارد پس بايد مرگ سرخ توأم با شرافت را بر اين نوع زندگى ذليلانه ترجيح داد و به حماسه‏اى شكوهمند كه شيوه مردان حق، است دست زد. سرچشمه اين نگرش و بينش شگرف ايمان و اعتقادى راستين است كه دل و روح مردان خدا را از تعلقات مادى و امور پست و فناپذير مى‏رهاند و به ابديت پيوند مى‏زند و آنها را از روى اختيار و با حالتى پرنشاط و توأم با اشتياق به قربانگاه حق مى‏برد. همين ويژگى‏ها موجب گرديد كه رسول اكرم(ص) درباره امام حسين(ع) بفرمايد: «انّ الحسين بن على مصباح الهدى و سفينة النجاة و امام خير و يمن و عزّ و فخر»(39) يعنى حسين بن على(ع) چراغ هدايت، كشتى نجات، پيشواى سعادت و خجستگى و امام عزت و افتخار است. عبداللّه زبير كه درباره تهديد يزيد مبنى بر گرفتن بيعت از او، افكار نگران كننده‏اى در ذهن مى‏پرورانيد و با وجود شهرت سياسى، اجتماعى در هاله‏اى از رعب و هراس بسر مى‏برد، نظر امام حسين(ع) را در خصوص بيعت با يزيد جويا گرديد، حضرت وقتى آشفتگى و سراسيمگى را در چهره اين شخص مشاهده كرد فرمود: من كسى نيستم كه زير بار ذلّت روم و با بى‏تدبيرى خود را به آسانى در پنجه دشمن اسلام و قرآن گرفتار سازم و چون مروان اموى از امام خواست به بيعت با يزيد تن در دهد كه براى دين و دنيايش بهتر است امام با شجاعت و صراحت فرمود: بر اسلام، سلام باد، هنگامى كه رهبرى امت اسلامى به عهده فردى چون يزيد ناپاك گذارده شود به خدا قسم از جدّم رسول اكرم(ص) شنيدم كه فرمودند: رهبرى و زعامت بر آل ابى سفيان حرام است.(40) در واقع امتناع از بيعت با يزيد سرآغاز عزتمندى، شكست ناپذيرى و عظمت قيام كربلا گرديد و از آن زمان پيوسته اين شكوهمندى و غيرت حسينى تكرار گشت و هيچ گاه و تحت هيچ شرايطى از اين هدف والا و پاك دست برنداشت. در روز عاشورا آن گاه كه سپاه ستم روياروى امام و يارانش قرار گرفت و لشكر عمر سعد از هر سو امام و يارانش را چون نگين انگشترى محاصره كرد آن وجود مقدّس چون خورشيد تابان از ميان سپاه خود بيرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و فرمود: آگاه باشيد كه اين فرومايه(عبيداللّه بن زياد) فرزند فردى پست، مرا ميان دو راهى شمشير و زبونى قرار داده هرگز ما زير بار ذلّت نمى‏رويم زيرا خداوند، رسولش و مؤمنان از اين كه ما به چنين ننگى روى آوريم شرم دارند و دامن‏هاى مطهر، مادران و انسان‏هاى پاك و انديشه‏هاى غيرتمند و نفوس با شرافت جايز نمى‏دارند كه ما پيروى از لئيمان و اهل دنائت را بر قتلگاه انسان‏هاى با كرامت و نيك منش برترى دهيم.(41) در اوج حماسه آفرينى، آن گاه امام به عرصه رزم گام نهاد تا لحظه‏اى كه به شهادت رسيد در رجزهايش اين نكته فروزندگى داشت: مرگ از پذيرش ذلّت بهتر است و شكست ظاهرى از ورود در آتش سزاوارتر است.(42) از آنجا كه امام حسين(ع) از ايجاد انحراف و بدعت در آيين محمّدى جلوگيرى كرد و مجد و عظمت را براى مسلمانان به ارمغان آورد و اوضاع نابسامان عصر خويش را اصلاح كرد و مردم را از جاهليت امويان رهانيد مى‏توان گفت قيام عاشورا پيوندى ناگسستنى با بعثت رسول اكرم(ص) دارد و در عبارت «حسين منى و انا من حسين»(43) كه گوهر افشانى حضرت محمّد(ص) است چنين حكمت هايى را در درون خويش دارد. امام حسين(ع) در قيام خود به همه انسانها آموخت كه انسانيت بالاتر از هر چيزى است و كرامت نفس ارزشى برتر از معادلات و محاسبات منفعت گرايانه فردى و اجتماعى دارد. صاحبان عزت نفس هرگز خواسته‏هاى دل را زمينه ساز حقارت، زبونى و خوارى نمى‏كنند. آدمى بايد پاسدار كرامت وجودى خود باشد و ارزشهاى مقدّس و فوق مادى را با تمايلات فناپذير و هوس‏هاى ناپايدار و خواسته‏هاى ذلّت آور مخدوش و آلوده نسازد. وقتى شخصى با عزت نفس و روحيه‏اى شكست‏ناپذير به صحنه‏هاى اجتماعى و عرصه‏هاى گوناگون گام مى‏نهد توانايى‏هاى درونى و فرآيندى فروزان را با خود چون چشمه‏اى در ميان آحاد مردم جارى مى‏كند. چنين اجتماعى وقتى از عزّت و كرامت والا و مثبت و سازنده سرشار گرديد و به هويت اصيل، افتخارات معنوى و اهداف مقدّس خويش تكيه نمود كمتر تحت تأثير هجوم فرهنگى و تبليغى توفان استكبار و زورگويى جهانى قرار مى‏گيرد. وقتى عزّت و افتخار حسينى در شريان‏هاى اعتقادى، فكرى و عاطفى يك امتى جريان يابد دشمنان و جناح باطل قادر نخواهند بود به اهداف و مقاصد پليد و آلوده خويش دست و پا زنند. بى جهت نيست كه مقام معظم رهبرى حضرت آيةاللّه خامنه‏اى فرموده‏اند: «چشم‏ها و دل‏ها از چهره مبارك و منور سيد الشهداء اميد و نور مى‏گيرند.»(44) پى‏نوشت‏ها: 1. نك: مفاتيح الجنان، زيارت اربعين. 2. درسى كه حسين به انسانها آموخت، ص 398. 3. سوره احزاب، آيه 21. 4. فتوح البلدان، احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، ص 366. 5. مباحثى چند پيرامون مبانى تعليم و تربيت اسلامى، دكتر سيد على اكبر حسينى، ص 251. 6. ابوالشهداء، ص 206 و 212. 7. عقايد و دستورهاى دينى، علامه طباطبايى، ج 4، ص 54 – 53. 8. شيعه در اسلام، همان، ص 136 – 135. 9. از بيانات امام خطاب به جمعى از روحانيون و استادان دانشگاهها، 5/6/1364. 10. فرهنگ عاشورا در كلام و پيام امام خمينى، ص 15. 11. صحيفه نور، ج 13، ص 158. 12. همان، ج 17، ص 58. 13. رساله جاحظ (درباره معاويه و امويان)، تحقيق عزت عطّار، ص 16. 14. برگزيده از الفتوح ابن اعثم كوفى، محمد بن احمد مستوفى هروى، ص 17. 15. همان، ص 10، مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188، مقتل عوالم، ص‏48، تاريخ طبرى، ج 7، ص 240. 16. تاريخ طبرى، ج 7، ص 241. 17. متن كامل خطبه‏اى كه اين فراز در آن ذكر شده، در منابع ذيل آمده است: مثير الاحزان، ابن نماحلى، ص 22؛ تاريخ ابن عساكر، ص 214، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 5، تاريخ طبرى، ج 7، ص 300، تحف العقول، ص 174، اللهوف على قتل الطفوف، ص 69. 18. اللهوف، ص 25، كامل الزيارات، ابن قولويه، ص 75. 19. قيام عاشورا در كلام و پيام امام خمينى، ص 43. 20. صحيفه نور، ج 8، ص 218. 21. تاريخ طبرى، ج 7، ص 319، كامل ابن اثير، ج 3، ص 285، الارشاد، ص 240. 22. كامل ابن اثير، ج 3، ص 29. 23. برخى منابع مى‏گويند اين شخص عمروبن قرظه كعبى بوده است. 24. بررسى تاريخ عاشورا، محمد ابراهيم آيتى، ص 126. 25. تاريخ ابن عساكر(مجلد حضرت سيدالشهداء) ص 164، مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 72، مقتل خوارزمى، ج 1، ص 223. 26. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 226. 27. كامل الزيارات، ابن قولويه، ص 37. 28. اثباة الوصية، ص 139. 29. مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، ص 112. 30. سوره غافر، آيه 65. 31. فرازى از خطبه امام حسين در كربلا كه متن كامل آن در اين منابع با اندكى تفاوت آمده است: مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7 – 8 تحف العقول، ص 171. 32. اللهوف، ص 65. 33. تاريخ طبرى، ج 7، ص 294، الارشاد، ص 223. 34. سخنان حسين بن على از مدينه تا شهادت، محمد صادق نجمى، ص 120. 35. تاريخ طبرى، همان مأخذ. 36. فروزهاى فروزان، از نگارنده، ص 422. 37. همان، ص 424. 38. تحف العقول،ص 245. 39. عيون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 60. 40. الكامل، ابن اثير، ج 4، ص 577، اللهوف، ص 11. 41. اثباة الوصية، ص 142، اللهوف، ص 97، مقتل خوارزمى، ج‏2، ص 7. 42. كشف الغمه فى معرفة الائمه، ج 2، ص 32. 43. بيش از شصت تن از علماى اهل سنت اين روايت را نقل كرده‏اند (نك: ملحقات الحق، ج 11، ص 275 – 265). 44. روزنامه همشهرى، 4 خرداد 1374، شماره 691.

/

برخى از مصاديق اتحاد ملى و انسجام اسلامى در قرآن

برخى از مصاديق اتحاد ملى و انسجام اسلامى در قرآن‏ شهرام مهدوى مطلق‏ مقدمه: نامگذارى سال 86 از سوى مقام معظم رهبرى به نام اتحاد ملى وانسجام اسلامى فرصت مغتنمى است تا امت اسلام خصوصاً ايران اسلامى به واكاوى اين واژه‏هاى پر معنا بپردازد و راههاى اجرائى كردن اين معانى پر محتوا را درابعاد و موضوعات متعدد بررسى و بكار گيرد. نام گذارى سالها توسط مقام معظم رهبرى هر يك درايت و دورانديشى خاص خود را دارد كه اين بينش و بصيرت فقط در ولايت جمع شده است و دقيقاً اين نام گذارى‏ها بر اساس استراتژى بلند مدت جمهور اسلامى و سناريوهاى دشمنان اين نظام انجام مى‏گيرد. نيم نگاهى به سالهاى گذشته و حوادث قبل و بعد از آن به خوبى ما را به اين دورانديشى رهبر فرزانه انقلاب رهنمون مى سازد و به خوبى متوجه خيرات و بركات ونتايج اين نام گذاريها خواهيم شد. هر يك از نام گذاريهاى سنوات گذشته خود به تنهايى يك راهبرد بلند مدت جمهورى اسلامى و حتى جهان اسلام است و هر كدام هم دقيقاً در زمان و مكان خود انجام شده است و جالب‏تر آنكه اين نام گذاريها هيچ‏گاه زمان مصرف ندارند و مجموعه واژه‏هايى را كه براى نام گذارى‏ها به كار گرفته‏اند، اگر كنار هم قرار دهيم آن گاه به فلسفه و حكمت اين دورانديشى‏ها بهتر پى مى بريم و بهتر مى توانيم جايگاه ولايت را درك نماييم و مى توان به آسمانى بودن اين نام گذاريها و ريشه قرآنى آنها و سرچشمه اين دورانديشى پى برد. سناريوهاى نظام سلطه را در اواخر سال گذشته پس از نااميدى و يأس آنها در هجمه به ثقل امت اسلام يعنى پيامبر اعظم (ص)؛ كه در صدد ايجاد اختلاف و چند دستگى در دنياى اسلام و حتى كشور ايران بودند، را به ياد داريم كه از يك طرف با سفر به كشورهاى اسلامى و اتخاذ مواضع ضد ايرانى درصدد به هم زدن روابط كشورهاى اسلامى با جمهورى اسلامى ايران بودند و با طرح موارد اختلاف انگيز فرقه هاى اسلامى خصوصاً شيعه و سنى و هتك حرمت حرمين شريفين و حمله بر تجمعات سنى با هدف راه اندازى جنگ مذاهب اسلامى و از طرف ديگر مطرح كردن ادعاهاى مرزى در كشورهاى اسلامى همسايه و همچنين دامن زدن به اختلافات قومى در همه كشورهاى اسلامى خصوصاً ايران اسلامى و حتى مطرح كردن و بزرگ نمودن اختلافات جاريه مذاهب اسلامى و انگشت گذاشتن روى موارد ضعف اختلاف بين علماى شيعه و سنى و به همراه اين اقدامات عملى، راه اندازى جنگ روانى و امپرياليسم خبرى در راستاى ايجاد تفرقه و تشتت بين امت اسلام و هزاران ترفند ديگر، همه و همه درصدد بودند تا سال 86 را سال تفرقه و از هم گسيختگى و جدائى ملت ها و دولت هاى اسلامى و سال اختلافات قومى و حزبى و گروهى در ايران قرار دهند و از رهگذر اين سناريو اقدامات و توطئه‏هاى شوم خود را كه سالهاى سال براى آن بر نامه‏ريزى كرده بودند، يكباره به فازهاى اجرائى ببرند . اما به قول شاعر: مدعى خواست كه آيد به تماشا گه راز دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد زهى خيال باطل، امتى كه كشتيبان آن ولايت است، هميشه آگاهتر از زمان اقدام مى نمايد و در واقع پيام نوروزى رهبر انقلاب و اعلام استراتژى اتحاد ملى و انسجام اسلامى همه آن پيش بينى ها و نقشه‏هاى استكبارى را در نقطه خاموش و بلاى جان خودشان كرد. اما در اين راستا وظيفه همه امت اسلامى خصوصاً ايران اسلامى است تا انگاره‏هاى اتحاد ملى و انسجام اسلامى را از تمام زوايا مورد بررسى قرار داده و راه‏هاى تحقق عينى اتحاد و انسجام را عرضه نمايد و صرف برگزارى همايش‏ها و فراخوان مقالات اگرچه در نوع خود گام مهمى است اما به تنهايى نمى تواند در اين خصوص راهگشا باشد. بلكه بايد تمام ايده ها و راهكارهاى اتحاد ملى و انسجام اسلامى را در عمل بكار بگيريم و يكى از منابع استخراج راه‏هاى اتحاد ملى و انسجام اسلامى متون دينى خصوصاً قرآن مى‏باشد كه اين نوشتار در حد مقدورات و بضاعت خويش به مصداق آب دريا را اگر نتوان چشيد در اين خصوص مصداقهايى را از قرآن بيان مى نمايد تا شايد گامى هرچند كوچك در اين راستا داشته باشد. به راستى اگر بخواهيم مفهوم اتحاد و انسجام اسلامى را در قرآن و يا ساير متون دينى رديابى و ريشه يابى نماييم به مفسرانى بزرگ نياز است كه سالها در قرآن و ساير متون دينى تدبر و تفكر داشته باشند كه اين حقير نه چنين توفيقى و نه چنين ادعائى داشته‏ام. اما همانگونه كه در مقدمه ذكر آن رفت، آب دريا را اگر نتوان چشيد، هم به قدر تشنگى بايد چشيد و لذا از اين لحاظ و با همين نگرش و با مطالعه ترجمه بعضى از آيات كلام وحى و همچنين مطالعه شرح آيات خصوصاً تفسير آيت اللّه مكارم شيرازى، آيات متعددى را كه در راستاى اتحاد و انسجام انسانها در راه خدا و عليه كفر و نفاق و يا آياتى را كه به همبستگى و وحدت در امت اسلامى و پرهيز از تفرقه و پراكندگى امت ها هشدار داده‏اند؛ يادآورى و به شرح مختصرى از آنها در حد بضاعت خويش پرداخته ايم در واقع توصيه عمومى قرآن دعوت به اتحاد و انسجام اسلامى و انسانى است. درقرآن بعد از نام خداوند دومين آيه «الحمد لله رب العالمين»(1) از بارزترين آيات الهى است كه خواهان وحدت همه مخلوقات است و آن هم حول يك رب و آفريدگار است. «سپاس و ستايش خدايى كه پروردگار جهانيان است» يكى از موارد اختلاف در جوامع بشرى و آئين و دين‏ها و مذهب‏ها، تعدد خدايان و پرستشهاى غير الهى و رب النوعهاى ساختگى است و در اين آيه همه مخلوقات و همه انسانها را به يك نقطه واحد كه آفريدگار جهان است متوجه ساخته است و اين عاليترين مفهوم اتحاد و انسجام است كه در آيات بعدى سوره اين مفهوم زيباتر مى شود در آنجا كه مى فرمايد: «مالك يوم الدين، اياك نعبد و اياك نستعين»(2) و همه بايد از آن خداى واحد كه مالك همه چيز است پرستش كنند و كمك بخواهند و پرستش و كمك غير از آن همان تفرقه و پراكندگى و از هم گسيختگى است. بنابراين يكى از مصداقهاى اتحاد در قرآن پرستش خداى يكتا و تنها يارى خواستن از اوست. در اول سوره توحيد «قل هو الله احد»(3) نيز تأكيد بر يگانگى ذات مقدس پروردگار است و در اين تأكيد نيز به اين نكته كه همه چيز در آفرينش از يك ذات مقدس هستند تصريح دارد كه به قول سعدى: بنى آدم اعضاى يكديگرند كه در آفرينش زيك گوهرند اين آيات كه هر مسلمان در شبانه روز 17 مرتبه آنها را تكرار مى‏كند و از ذكرهاى واجب در نمازهاى يوميه مى‏باشند ؛ بلندترين فرياد اتحاد ملى و انسجام اسلامى است و انسجام اسلامى همان لبيك به نداى رب العالمين و قل هو الله احد است . در قران آمده است كه «ان اللّه يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفّاً كانهم بنيان مرصوص»(4) خداوند كسانى را كه در راه او در صفى آهنين (بنائى) پيكار مى كنند دوست مى‏دارد. در اين آيه آنچه كه موجب رضاى خداوند متعال است يكپارچه و منظم و محكم بودن و آن هم در راه خدا بودن است و مى دانيم كه در عرف هر چيزى راكه در يك خط واحد قرار دارند صف مى‏گويند و هر چيز محكمى را مرصوص مى گويند و لذا هر وقتى كه اين دو مفهوم در راه خدا بكار گرفته شوند، آنچنان زيباست كه موجبات خشنودى خدا را فراهم مى كند كه بالاترين مرتبه ايمان و عمل صالح است. لذا اتحاد ملى و انسجام اسلامى در كشور ما هم اگر در راه خدا باشد كه هست خشنودى و يارى خداوند منان را به همراه دارد و نظام اسلامى ما كه اكنون پس از يأس و خيانت همه مدعيان كذايى حقوق بشر در دفاع از جنبش‏هاى حق طلبانه؛ اميد بخش مظلومان جهان و خاصه مسلمانان جهان است با يكپارچگى و اتحاد داخلى خويش مى تواند زمينه ساز انسجام اسلامى هم باشد كه در نهايت بنيان مرصوص را بوجود خواهد آورد و نقطه مركزى اين بنيان مرصوص اتحاد ملى در ايران اسلامى خواهد بود. از ديگر نمادهاى عينى اتحاد در قرآن كه نه فقط در شرح آن مى توان نتيجه‏گيرى كرد كه كلام صريح و مؤكد قرآن مى‏باشد اين است كه مى فرمايد: «واعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا و …»(5) همگى به ريسمان الهى (قرآن و اسلام و هر گونه وسيله ارتباط با خدا) چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را بر خود بياد آريد كه چگونه دشمن همديگر بوديد و او در ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شديد و … بعضى تفرقه ها و اختلافات بر اثر سناريويهاى دشمنان دانا مى‏باشد كه در قرآن هم به آنها اشاره شده است و لذا دشمنان تابلودار و دانا و آگاه امت اسلام كه هيچ گاه از دشمنى با اسلام و اسلام خواهان دست بردار نبوده و نيستند و انتظارى هم از آنها نيست كه با ما متحد و برادر شوند. چرا كه تا ظلم هست عدالت و اتحاد با ظالم محلى از اعراب ندارد. پيام اتحاد ملى و انسجام اسلامى بايد آويزه گوش همه دينداران و مسلمانان باشد و در خصوص آيه فوق آنچنان كه مفسران نوشته‏اند اين آيه خطاب به اختلافات و تفرقه هايى بود كه توسط دوستان نادان و تعصبهاى جاهلانه بوجود آمد و امروز هم پيام دلسوزانه و معجزه گونه رهبر انقلاب مبنى بر فرمان به اتحاد ملى و انسجام اسلامى نه خطاب به بيگانگان كه قبل هر چيز هشدارى جدى به دوستان نادان و يا احياناً تعصبهاى ناصواب اعم از قومى، طايفه‏اى، حزبى، گروهى، منطقه‏اى در درون كشور ايران و فراتر از آن تعصبهاى جاهلانه مذهبى در بين ساير مسلمانان است. به عنوان مثال مفسران در شان نزول آيه فوق نوشته اند (كه اين آيه زمانى بر قلب پيامبر اسلام نازل شد كه دو نفر از مسلمانان قبيله اوس و خزرج كه هر دو تاى آنان هم از افراد مؤمن وشاخص بودند بر اثر تعصب‏هايى كاملاً جاهلانه و ناصواب بين آنها نزاع بوجود آمد و علت آن هم اين بود كه يكى مى گفت حنظله (غسيل الملائكه) و خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين) از طايفه ماست و ديگرى هم مى‏گفت: ابوزيد و زيدبن ثابت و … از طايفه ما هستند.(6) و بر اثر اين تعصبات خشك چنان بين آنان نزاع در گرفت كه نزديك بود بر اثر جنگ طايفه‏اى زمين از خون آنان رنگين شود وقتى خبر به پيامبر رسيد، آن حضرت با تدبير خاص خود آن وضع خطرناك را پايان داد و آيات «و اعتصموا بحبل الله تا آخر» در اين جا بر پيامبر نازل شد و به صورت يك حكم عمومى همه مسلمانان را با بيانى رسا و مؤثر دعوت به اتحاد نمود، در اين آيه ضمن دعوت و حكم خداوند به مسلمانان براى اتحاد و انسجام ؛ مبارزه با هر گونه تفرقه و شرك هم تأكيد شده و راهكار اتحاد را هم چنگ زدن به ريسمان الهى دانسته است و لاغير. اينكه چه چيزى ريسمان الهى است مفسران موارد متعددى را هم ذكر نموده‏اند، پرواضح است كه ريسمان الهى همان چيزى است كه در شرايط عادى در فطرت پاك انسان نهفته است و موارد عينى آن هم قرآن و پيامبران و امامان و جانشينان آنان مى باشد راستى اگر امروز همه مسلمانان قرآن را آن طور كه شايسته است عامل و پيرو باشند چه اختلافى با هم دارند؟ راستى اگر همه احزاب و گروههاى اسلامى و ايرانى، قرآن و ولايت را محور قرار دهند چه اختلافى با هم دارند؟ و چه اختلافى بين آنها باقى مى‏ماند؟ و امروزه هم سرچشمه پراكندگى‏ها و اختلافات ناشى از دورشدن و رها كردن ريسمان الهى و چنگ انداختن به هوا و هوس و منافع شخصى و گروهى است. حضرت امام خمينى (ره) در فرازى قريب به مضمون مى‏فرمايد: اگر همه انبياء الهى در يكجا جمع شوند هيچ اختلافى با هم ندارند و اين همان چنگ زدن به ريسمان الهى است و ترجمان اتحاد و انسجام است . هشدار ديگر آيه اين است كه تنها در پرتو اسلام و ايمان است كه دلها با هم گره مى خورند و با هم متحد مى شوند و دشمنان ديروز برادران امروز مى شوند و اين اتحاد با توجه به ذات بشرى و خودخواهى بشر فقط و فقط در صورت توجه به اسلام و ايمان به خدا امكان پذير است و به غير از ايمان هيچ عاملى نمى تواند بطور جاودانه مركز اتحاد و انسجام باشد و تمام ائتلاف هايى ظاهرى موقتى بوده و بعد از مدتى از هم مى پاشد و ما امروز به وضوح شاهد از هم پاشى ائتلاف هاى بشرى هستيم. پيامبر اسلام در اين خصوص مى فرمايد «افراد با ايمان نسبت به يكديگر همانند اجزاى يك ساختمانند كه هر جزئى از آن جزء ديگر را محكم نگه مى دارد و در دوستى و نيكى به يكديگر همچو اجزاى يك پيكر است كه اگر بعضى از آن رنجور شود، اعضاى ديگر نيز آرامش نخواهند داشت»(7) چو عضوى بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار در آيات ديگر سوره آل عمران آمده است «و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جائهم البينات»(8) و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند (آنهم) پس از آنكه نشانه‏هاى روشن به آنها رسيد و آنها عذاب عظيمى دارند. آرى هرچه در قرآن بيشترتدبر نماييم، بيشتر به اوج و عظمت پيام نوروزى رهبر معظم انقلاب پى مى بريم و اگر به اين پيام الهى خداى نكرده كم توجهى شود، عذاب عظيمى در انتظار ماست. اين آيات هشدار و اتمام حجتى است براى همه كسانيكه باور دارند وعده الهى تحقق پذير خواهد بود. اين آيه مجدداً بحث اتحاد و انسجام و يكپارچگى امت اسلام و دورى و پرهيز از تفرقه و اختلاف و پراكندگى را گوشزد مى كند و مى دانيم كه در قرآن موضوعى كه روى آن اصرار و تأكيد و تكرار شده از مهم‏ترين موضوعات مبتلابه جامعه اسلامى است كه سرنوشت مسلمانان به آن گره خورده است. در اين آيه به صراحت بيان شده است مانند كسانيكه با دلايل روشن الهى پراكنده شدند و اختلاف ورزيدند نباشيد كه عذاب دردناك و عظيمى در انتظار اختلافها و اختلاف افكنان است. اين آيه با اين هشدار، مسلمانان را دعوت به اتحاد كرده است و به آنها گوشزد مى نمايد كه اگر راه اختلاف و تفرقه را پيش گيرند، دچار عذابهايى مى‏شوند كه بعضى از اين عذابها در تاريخ بارها تكرار شده است و اگر مسلمانان به اين اشتباه گرفتار شوند عذابهاى سختى را براى خود خريده‏اند و در حقيقت مسلمانان بايد تاريخ پيشينيان و سرنوشت دردناك آنها را مورد مطالعه قرار دهند تا با اتحاد لازم از عذابهاى پيش رو مصون بمانند. زيرا هر جا كه قرآن در بيم دادن از چيزى زياد اصرار نموده است بنا به تعبير مفسران هشدار به وقوع آن مى‏باشد و اين موضوع بارها در قرآن بارها تذكر داده شده است وعلاوه برآن پيامبر اسلام در فرازهاى متعددى به صراحت به مسلمانان خبر داده بود كه: «قوم يهود بعد از موسى 71 فرقه شدند و مسيحيان 72 فرقه و امت من بعد از من 73 فرقه خواهند شد»(9) كه در خصوص اعداد به اعتقاد بعضى از مفسران اشاره به كثرت مى‏باشد و نه عين اين اعداد . در ميان اين همه فرقه ها در هر كدام از اديان هميشه يك فرقه بر حق بودند و بقيه بر باطل بوده‏اند و اين پيش بينى پيامبر اسلام و هشدار قرآن و عذاب آن براى ما مسلمانان دقيقاً بعد از رحلت پيامبر اسلام آنچنان نمايان شد كه ما دورانى را به تاريكى آن دوران و عذابى را دردناك‏تر از آن دوران تاكنون نديده‏ايم. آرى فرقه گرايى و اختلاف انگيزى و تعصبات جاهلانه و عدم تمسك به قرآن و چنگ زدن به منافع شخصى و گروهى و پيروى از هوا و هوسهاى خويش آنچنان جامعه اسلامى را دچار تفرقه كرد و آنچنان تخم نفاق و كينه در ميان مسلمانان پراكنده شد كه بعد از رحلت پيامبر اسلام مسلمانان همديگر را تكفير مى كردند و اختلاف به جائى رسيد كه مسلمانان ريختن خون همديگر را مباح مى دانستند و نتيجه آن هم اگرچه در آخرت به مراتب سخت‏تر از دنيا خواهد بود اما در همين دنيا ؛ چه عذابى دردناك تر ازاينكه در فاصله چند روز بعد از رحلت پيامبر فاطمه زهرا(س) بين در و ديوار مجروح شود، چه عذابى بالاتر از اينكه در جامعه اسلامى ، على (ع) مظهر عدالت خداوند و نور چشم پيامبر در واقع نماد عينى اسلام و قرآن در قفس خانه گرفتار شود و شمشير آلوده به نفاق و تفرقه و اختلاف در عزيزترين لحظه شب و روز، عزيزترين بنده خدا على (ع) را آن هم نه از جلو كه از پشت سر مورد هجمه قرار دهد و فرق مباركش را بشكافد و بشريت را به سوگ ابدى بنشاند. همين نفاق و اختلاف و دودستگى و تعصب جاهلانه و بى‏بصيرتى امت اسلام بود كه در طول تاريخ بزرگترين مصيبت‏ها را براى مسلمانان و بزرگترين مشقت‏ها را براى خاندان پيامبر رقم زد، و همين چند دستگى و چنگ انداختن به منافع شخص و گروه بود كه در سقيفه تصميم گرفت و اسلام ناب محمدى را قرنها در مظلوميت نشاند. همين عدم اتحاد ملى و انسجام اسلامى بود كه به تابوت امام حسن مجتبى (ع) سنگ مى زد، همين پراكندگى امت اسلام بود كه گوشواره از گوش اسلام بريد و حسين بن على‏ها را به مسلخ كربلا برد، همين عدم اتحاد ملى و انسجام اسلامى بود كه زينب و فرزندان خردسال آل الله را به اسارت برد و همين عدم اتحاد و انسجام اسلامى بود كه گوساله‏هاى زرين سامرى مى ساختند و مى پرستيدند، امروزه نيز همين كم رنگى و بى توجهى به اتحاد ملى و انسجام اسلامى كشورهاى اسلامى است كه غربيها بويژه آمريكا و اسرائيل در منطقه خاورميانه لنگر انداخته و عروسكهاى خيمه شب بازى دارند ، همين عدم توجه به اشتراكات مهم اسلامى و تأكيد جاهلانه و متحجرانه بر برخى اختلافات جزيى بوده و هست كه بوجود آورنده استعمار در اشكال مختلف در كشورهاى اسلامى است و قرنها قداره بندان بى منطقى را بر ممالك اسلامى حاكم كرد. اگر نگوييم بى‏اعتقادى بلكه بى‏توجهى به اصول اوليه و مشترك اسلامى؛ امروزه بلاى خانمانسوز اشغالگرى را در كشورهاى اسلامى رقم زده است و زنان و كودكان بى‏دفاع و بى‏پناه فلسطين ، عراق و افغانستان و …. بزرگترين قربانيان عدم اتحاد ملى و انسجام اسلامى هستند . اخراج زنان و دختران محجبه مسلمان از مراكز آموزشى و بعضاطً علمى در نظام‏هاى لائيك، بى‏ادبى سلمان رشدى مرتد كه انشاء اللّه بدست امت حزب اللّه به سزاى اعمالش خواهد رسيد، جسارت بعضى روزنامه هاى قلم به مزد سازمانهاى جاسوسى يهودى، حرف زدن از محور شرارت و شروع جنگهاى صليبى توسط سران استكبار ، اراجيف گويى‏هاى رسانه‏هاى مزدور عليه مسلمانان ، مظلوميت قبله اول مسلمانان در چنبره دولت تروريست و اشغالگر صهيونيسم و … همه و همه ناشى از خلاء اتحاد مليو انسجام اسلامى در كشورهاى اسلامى است. در عوض همانگونه كه امام راحل تأكيد داشتند رمز پيروزى ملت مسلمان ايران كه يكباره خواب خوش تمام دنياى كفر را به هم ريخت و حكومت ظلم را از ايران اسلامى برچيد؛ وحدت كلمه و اتحاد ملى و انسجام حول محور اسلام و قرآن و ارزشهاى اسلامى و انسانى بود. و در واقع نه تنها پيروزى ملت مسلمان ايران كه رمز پيروزى مسلمانان در طول تاريخ اتحاد و عامل شكست آنان هم تفرقه و اختلاف بوده است و هر ملتى كه اساس قدرت و اركان آن با تيشه‏هاى اختلاف در هم كوبيده شود هرگز روى سعادت را نخواهد ديد و سرزمين آن براى هميشه جولانگاه بيگانگان و قلمرو حكومت جباران خواهد بود و در حال حاضر تنها درمان و چاره ملت‏هاى مسلمان خصوصاً عراق، فلسطين، افغانستان و … اتحاد ملى و انسجام اسلامى است و گرنه براى هميشه روى سعادت و امنيت را به خود نخواهند ديد چرا كه اين وعده قرآن است كه كسانيكه با ادله روشن در دين اختلاف كنند به عذاب دردناك گرفتار خواهند شد و چه عذابى بالاتر از اين مصيبت‏ها. در ادامه آيه 105 و آيه 106 سوره آل عمران اشاره مى شود كه چگونه تفرقه و نفاق موجب روسياهى و چگونه اسلام و اتحاد و ايمان و صميميت موجب روسفيدى است و اين روسياهى اهل نفاق و روسفيدى اهل اتحاد هم در دنيا مى‏باشد و هم در آخرت كه به مراتب عينى‏تر و تجسم يافته‏تر مى‏باشد. در آيات ديگر قرآن نيز به اين حقيقت اشاره‏هاى زيادى شده است خصوصاً اينكه هر گروه به آنچه خود مى پسندند ، دل خوش كرده اند «من الذين فَرقوا دينهم و كانوا شيعا كُلُ حزب بمالديهم فرحون»(10) از كسانى نباشيد كه دين خود را پراكنده ساختند و به دسته ها و گروه ها تقسيم شدند و به اوهام و عقيده و خيالات فاسد خود دلشاد هستند و جاى تعجب هم در همين نكته است كه با تمام تضادها و اختلافات عينى كه با هم دارند، هر كدام به دار و دسته خود شاد و خوشال هستند و گمانى هم بر اينكه بر باطل هستند نمى كنند و قابل توجه اينكه در اين فراز قرآنى از تفرقه افكنان به عنوان مشركان نام مى برد. كه در حقيقت از نشانه‏هاى عينى شرك، پراكندگى و تفرقه مى باشد و به خصوص اينكه شرك همراه خودخواهى و خود برتر بينى باشد. لذا مى توان چنين نتيجه گرفت كه هر جا تفرقه و جدايى است نوعى شرك حاكم است و منجر به ناتوانى و زبونى خواهد شد. در فراز ديگرى از قرآن مى خوانيم «يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم و لا تقولوا على الله الا الحق انما المسيح عيسى بن مريم رسول الله و … ولا تقولوا ثلاثه انتهوا خيرا لكم انما الله اله واحد …»(11) اى اهل كتاب در دين خود غلو نكنيد و درباره خدا غير حق نگوييد، … نگوئيد كه خداوند سه گانه است از اين سخن خود دارى كنيد كه به سود شما نيست …»( اين گفتار شرك است). در اين آيه هم غلو (همان زياده روى و افراط و تفريط)نهى شده است و هم از اهل كتاب خواسته شده كه مسئله تثليث را مطرح نكنند، زيرا كه تثليث يكى از علت‏هاى اصلى و اساسى مسيحيت در انحراف از توحيد و تفرقه و نفاق بين آنهاست از طرف ديگر افراط و تفريط در دين نيز از مصداقهاى اختلاف و تفرقه است كه از آن نهى شده است و زياده روى حتى در مورد دين و مذهب گاهى سبب نفاق مى شود و بايد بين زياده روى و دفاع از حق به طور جداگانه اقدام شود تا بعضى مواقع دفاع از حقانيت به يك سوژه اختلاف انگيز تبديل نشود، در هر حال زياده روى يكى از معايب بزرگ در اتحاد و انسجام است. در سوره مائده هم آمده است كه «اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد يهود و نصارى را تكيه گاه خود قرار ندهيد، زيرا آنها تكيه گاه يكديگرند و كسانى از شما كه به آنها تكيه كنند از آنها هستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند»(12) اين آيه نيز حكمى است براى اتحاد ملى و انسجام اسلامى مسلمانان با همديگر و پرهيز از اتكاء و اتحاد با يهود و نصارى تا بدانند كه تنها در سايه اتحاد و انسجام گروه ها و ملت‏هاى اسلامى است كه مى توان به نصرت و وعده خداوند اميدوار بود و اگر كسى از مسلمانان با يهوديان و كفار، اتحاد و ائتلاف و يا تكيه‏اى داشته باشد از خود آنهاست. راستى نمى دانيم بعضى از سران كشورهاى اسلامى كه با سران كفر به پيمانهاى نظامى، اقتصادى سياسى دلخوش كرده‏اند و يا عده‏اى ديگر از سران مسلمانان كه در كنفرانس‏هاى مشركان شركت دارند و اميد بسته‏اند، حتى ترجمه ساده و روان اين آيات الهى را هم نمى خوانند؟ امروزه آنچه در بعضى از كشورهاى اسلامى رخ مى دهد و منجر به اختلاف وترور و… مى شود نوعى زياده روى و كم بصيرتى و افراط و تفريط در دين و… است. در حقيقت پيمانهاى بعضى مسلمانان با سران كفر على رغم اين تأكيدات و صراحتهاى قرآن، درد بى درمان جامعه اسلامى است كه جز خنده بر آن دردى نيست؟ در آيه ديگر قرآن «ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا لست منهم فى شى‏ء انما امرهم الى الله ثم ينبئهم بما كانوا يفعلون»(13) اين قضيه جالب تر هم مى شود كه خود قرآن خطاب به پيامبر مى فرمايد كسانيكه آئين خود را پراكنده ساختند و به دسته جات گوناگون تقسيم شدند، هيچگونه ارتباطى با آن نداري از آنها چشم پوش كه به درد تو نمى خورند و از دست آنان غمگين مباش كه كار آنها با خداست و به عاقبت آنچه انجام مى‏دهند آگاهشان مى‏گرداند. در پى تكرار دستورات قرآن مبنى بر اتحاد و انسجام اسلامى در اين آيه خداوند مى‏فرمايد كه كسانيكه آئين و مذهب خود را پراكنده نمودند و به دسته‏هاى مختلف و متضاد تقسيم شدند و نافرمانى مى نمايند، ديگر از آنها چشم بپوش زيرا كه اينگونه افراد ديگر به درد شما (به درد اسلام و مسلمين) نمى خورند و حساب آنها با خداوند است و خداوند از كارهاى آنان آگاه است و آنها را به عذاب گرفتار خواهد كرد و از نتيجه كارهاى خود؛ آگاهشان خواهد ساخت. آرى هر كسى كه از صراط مستقيم الهى روى گردان شد و با افكار و ايده‏هاى انحرافى سبب تفرقه شود ديگر به درد جامعه اسلامى نخواهد خورد زيرا مكتب اسلام مكتب توحيد و صراط مستقيم است و راه راست همواره يكى بيش نيست و آنان كه صراطهاى مستقيم را به زعم خود ترويج مى كنند از اين دسته هستند كه بايد از آنها نااميد شد و حساب آنها با خداست. در ادامه اين همه تذكر و هشدار قرآن به اهل ايمان خطاب مى‏نمايد كه «ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لمايحييكم…»(14)اى اهل ايمان چون خدا و رسول شما را به ايمان دعوت كنند اجابت كنيد تا به حيات ابدى رسيد و بدانيد كه خدا در ميان شخص و قلب او حايل است و همه به سوى او محشور خواهيد شد. در اين آيه اتحاد و انسجام اهل ايمان به گونه‏اى ديگر بيان شده است كه اگر مسلمانان به دستورات خدا و رسول الله عمل نمايند و در واقع به همان حبل الله چنگ زنند به حيات ابدى خواهند رسيد كه همانا سربلندى و سرافرازى در دنيا و آخرت مى‏باشد و در هر صورت همه مخلوقات در روز محشر اجتماع خواهند كرد. در جاى ديگر نيز به بعضى ائتلافهاى ناميمون مسلمانان و يا اتحادهاى منافقانه كه براى رضاى خدا نمى‏باشد نيز اشاره شده است از آن جمله «و الذين اتخذوا مسجداً ضراراً و كفرا و تفريقاً بين المؤمنين و …»(15) آن مردم منافقى كه مسجدى براى زيان به اسلام بر پا كردند و مقصودشان كفر و عناد و تفرقه بين مسلمانان و مساعدت با دشمنان ديرينه خدا و رسول بود و با اين همه قسم‏هاى مؤكّد ياد مى‏كنند كه جز قصد خير و توسعه اسلام را نداريم خدا گواهى مى دهد كه محققاً دروغ مى گويند. آرى اتحاد و انسجام در صورتى باعث نجات است و يارى خداوند را به همراه دارد كه خالصانه در راه خدا باشد و در حقيقت بر صراط مستقيم باشد نه بر صراطهاى ديگر و حتى ساختن مسجد با اتحاد و انسجام در صراطهاى ديگر غير خدا مورد لعن واقع شده است و نمونه آن مسجد ضرار است كه به صراحت به آن اشاره شده است. اين نكته‏اى بسيار مهم مى باشد كه تمام اتحادها و انسجام ها بايد در راه خدا و كمك به اسلام باشد و حتى تجمعات ما در ساختن مساجد و در خود مساجد و نمازهاى جماعت و اقدامات دسته جمعى همه و همه بايد در صراط مستقيم باشد و امروزه اگر مساجد با شكوهى كه در كشورهاى اسلامى است مركز كانونهاى تجمع خداجويان باشد طولى نخواهد كشيد كه بساط تمام اين استكبارها برچيده خواهد شد و نمونه بارز آن همين مساجد ايران اسلامى است كه مراكز ثقل تجمعات دينى و مبارزاتى عليه حكومتهاى ظالم بود و سرانجام نيز به پيروزى رسيدند. در آيه 36 سوره توبه نيزخداوند به پيكار دسته جمعى با مشركان حكم داده است و چنين بيان مى دارد كه «… و قاتلوا المشركين كافه كما يقاتلونكم و اعلموا ان الله مع المتقين» و متفقاً همه با مشركان پيكار كنيد چنانچه مشركان نيز همه متفقاً با شما پيكار مى كنند به اين مضمون كه مشركان با وجود تمام تضادها و تفاوتهايى كه با هم دارند در هنگام جنگ عليه مسلمين با هم متحد مى‏شوند. از تمام اتحادها و ائتلاف‏هاى مشركان در طول تاريخ اسلام عليه مسلمانان كه بگذريم در عصر حاضر به وضوح مى بينيم در لشكركشى آمريكا عليه افغانستان و عراق تمام سران غربى على رغم تمام تضادهايى كه در اصل و ريشه با هم دارند حتى با تمام اختلافات ايدئولوژيك؛ با هم ائتلاف مى نمايند و جنگ صليبى راه مى‏اندازند و فقط با مسلمانان كار دارند و اينها در بحث كشورهاى غير مسلمان ائتلاف آنچنانى ندارند و اين وعده قرآن است كه مشركان با هم عليه مسلمانان متحد مى شوند و پيكار مى كنند، اما نمى دانيم چرا اين طرف قضيه محقق نمى شود و متأسفانه كشورهاى اسلامى على رغم تمام اشتراكاتى كه در اصل و ريشه و ايدئولوژيك با هم دارند و اينكه همه آنها يك دين واحد دارند، تاكنون به يك ائتلاف عملى دست نيافته‏اند اگرچه بحمدالله با نداهاى رهبر كبير انقلاب اسلامى حضرت امام(ره) و اكنون هم هدايتهاى پيامبر گونه رهبر معظم انقلاب؛ اتحاد و ائتلاف بسيار مناسبى بين ملت‏هاى اسلامى است كه روز قدس و مناسك حج خصوصا مراسم برائت از مشركان و… از نمونه هاى بارز آن است و در حقيقت تمام ملت هاى مسلمان در مواضع ضد استكبارى و بيدارى اسلامى هم نوا و متحد شده‏اند، اما هنوز كه هنوز است بعضى از سران و دولت‏هاى اسلامى غافل از اين موضوع و بى‏تفاوت از احكام قرآن بعضاً با سران شرك هم پيمان مى‏شوند كه اين مصيبتى است بزرگ بر پيكره امت اسلامى، كه اميدواريم با بيدارى ملت‏هاى اسلامى خصوصاً در سال اتحاد ملى و انسجام اسلامى و با اتحاد ملى ايران اسلامى اين دولت ها از خواب غفلت بيدار و همراه مردم به تقويت اتحاد و انسجام اسلامى همت گمارند. و امروزه حضور تانك‏هاى صهيونيستى و تفنگداران يهودى در كوچه و خيابانهاى كشورهاى اسلامى و له شدن كودكان مسلمان زير شنى اين تانك‏ها، ناشى از اين غفلت دولت‏هاى اسلامى است. در آيات 44 تا 47 سوره مباركه توبه نيز آياتى است كه در نهايت مسلمانان را به اين امر رهنمون مى سازند كه از ورود كسانيكه در دلشان شك وترديد وجود دارد ، در سپاه و اردوگاه خود بپرهيزيد، زيرا آنها اگر همراه شما به ميدان بروند چيزى جز اضطراب و ترديد به شما كمك نمى كنند و اين ها افرادى هستند كه به فتنه انگيزى و تفرقه و اختلاف مى پردازند و عدم همراهى از سوى چنين افرادى نه تنها مايه تأسف نيست كه جاى بسى خوشحالى دارد زيرا وجودشان نه تنها به اتحاد و انسجام كمكى نمى كند بلكه مخل اتحاد و انسجام است و سرچشمه بسيارى از مشكلات هستند و در واقع به مسلمانان اين درس را مى دهد كه هيچ‏گاه به فكر افزايش سياهى لشكر و كميت و تعداد نباشند، بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص، معتقد قوى ايمان انتخاب كنند هرچند كه نفراتشان كم باشد و اين حرف امروز و فرداى ما مسلمانان نيز خواهد بود. نتيجه: اتحاد ملى و انسجام اسلامى كه فرمان نوروزى ولى امر مسلمين جهان حضرت آيت الله العظمى خامنه‏اى «حفظه الله تعالى» در سال 86 مى باشد از جنبه‏هاى گوناگون قابل تحليل و بررسى است يكى از اين جنبه‏ها، قرآن است كه با نيم نگاهى به صفحات نورانى قرآن مجيد به وضوح به قرآنى بودن اين فرمان پى مى بريم و اين رهنمودى است جامع و كامل براى رشد اعتلاى هرچه بيشتر امت اسلامى و راه ميان برى است براى تشكيل امت واحده اسلامى و هشدارى است به تمام دولت و ملت‏هاى اسلامى كه يكبار ديگر تاريخ اسلام و سرگذشت پيشينيان را مورد مطالعه و مداقه قرار دهند تا از عبرتهاى تاريخ درس بگيرند و از اختلاف و تفرقه در بين ملل اسلامى با هر تفكر و سليقه‏اى جلوگيرى و بر نقاط اشتراك كه خيلى بيشتر از موارد اختلاف است تأكيد نموده و حول اشتراكات اسلامى خويش متحد شوند و در دفاع از كيان اسلام به تشكيل امت واحد اسلامى مبادرت نمايند و از طرف ديگر در بحث اتحاد ملى فرمانى است براى عموم مردم ايران خصوصاً احزاب، گروه ها، اقوام و اقشار مختلف كه ضمن احترام به تمام سليقه ها و اختلاف نظرها و روشهاى مرسوم يكديگر، وحدت كلمه ي خود را كه راز و رمز پيروزى آنان بوده و هست را حفظ و در تقويت بيش از پيش آن بكوشند و هشيار باشند كه امروز محور اتحاد جهان اسلام، همين اتحاد ملى امت حزب الله در ايران است و در هر صورت چه در كشور ايران و چه در كشورهاى اسلامى غفلت از اتحاد، عذاب دردناكى را در پى خواهد داشت كه در قرآن وعده داده شده است. 2- آنچه در اين نوشتار تحت عنوان اتحاد و انسجام در قرآن آمده است تنها يك نكته از آن معنا بود و سراسر قرآن پيام به وحدت مسلمانان و توحيد است كه همانگونه در مقدمه هم گفتيم اين نوشتار هم به قدر تشنگى بود و خود حديث مفصل خوان از اين مجمل و در واقع دفتر ما به پايان آمد و لكن حكايت همچنان باقى است. 3- مى توان چنين نتيجه گرفت كه پيامبر اسلام با اتحاد و تمسك به قرآن و چنگ زدن به ريسمان الهى توانست از قبايل پراكنده عرب كه تا آن زمان جزو هيچ تمدنى نبودند، جامعه‏اى منظم، فشرده و متدين بسازد و در حقيقت راز و رمز موفقيتهاى مسلمين در طول تاريخ اتحاد و انسجام بود و علل شكست ها، مصيبت ها و چالش‏هاى دنياى اسلام نيز اختلاف و تفرقه بوده است و نمونه بارز نتايج مصيبت بار تفرقه در بين مسلمانان را بعد از رحلت پيامبر اسلام مى توان به وضوع مشاهده نمود و در ثانى اين وعده قرآن است كه اگر مسلمانان با هم متحد و منسجم نباشند دچار عذاب دردناكى خواهند شد، لذا جامعه اسلامى بايد اتحاد ملى و انسجام اسلامى را به عنوان يك استراتژى بلند مدت و جاودانه در رأس هرم برنامه ريزيهاى خود قرار دهد و بر اين اساس حركت نمايد چرا كه بر اساس نص صريح قرآن راز سعادت جاودانه مسلمانان در اتحاد است. 4- از اين تحقيق مى توان چنين نتيجه گرفت كه بسيارى از نارسايى ها و عقب افتادگى و حتى ناامنى‏هاى جهان اسلام در اثر بى تفاوتى و غفلت از احكام قرآن خصوصاً در مسئله اتحاد ملى و انسجام اسلامى است و تنها راه حل بسيارى از مشكلات كنونى جهان اسلام اتحاد ملى و انسجام اسلامى است كه اگر چنين نشود اين مشكلات برچيدنى نيستند. 5 – نتيجه‏نهايى اينكه (انّ هذا امتكم امة واحده و انا ربّكم فاعبدون)(16) به پايان دفترى بردم مسيرى گشته آغازم‏ پى‏نوشت‏ها: 1. سوره حمد،آيه 2. 2. سوره حمد،آيات 4و5. 3. سوره توحيد،آيه 1. 4. سوره صف،آيه 4. 5. سوره آل عمران،آيه 103. 6. شرح آيه فوق آيت الله مكارم شيرازى. 7. همان. 8. سوره آل عمران، آيات 105 و 106. 9. شرح آيه 105، سوره آل عمران. 10. سوره روم،آيه 32. 11. سوره نساء،آيه 171. 12. سوره مائده،آيه 51. 13. سوره انعام،آيه 159. 14. همان،آيه 24. 15. سوره توبه،آيه 107. 16. سوره انبياء،آيه 92.

/

مسئوليت نمايندگى و كارنامه مجلس هفتم

مسؤوليت نمايندگى و كارنامه مجلس هفتم‏ حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر هفتمين دوره مجلس شوراى اسلامى رو به پايان است و بيش از چند ماه از عمر آن باقى نمانده است، هفتم خرداد سال 87 مجلس هشتم كار خود را آغاز مى‏كند. هفت هزار و دويست نفر براى نامزدى مجلس ثبت نام كرده‏اند كه از اين عدّه 290 نفر با انتخاب ملت و رأى 40 ميليون رأى دهنده به خانه ملت راه خواهند يافت. به فرموده حضرت امام راحل مجلس در رأس امور است چرا كه مبدأ قانونگذارى كشور است و قوه مقننه تدوين كننده قوانين براى دو قوه ديگر، قضائيه و مجريه است. به عبارت ديگر نمايندگان مردم در قوه مقننه خط سير و وظائف دولت و قوه قضائيه را ترسيم مى‏كنند و از اين منظر نقش كليدى مجلس و نمايندگان مردم بسيار حساس و سازنده و در عين حال پر مسؤوليت روشن مى‏گردد. آراء نمايندگان مى‏بايست از روى دقت و با نگاه كارشناسى و دلسوزى و در عين حال بايد منطبق با شرع و مبانى نظام و انقلاب و مصالح كشور و ملت باشد. افزون بر اين شوراى نگهبان به وجود آمده تا كنترل نهايى را روى مصوبات داشته باشد و در چارچوب قانون اساسى و منطبق با قوانين اسلام آماده اجرا گردد، يك ماده قانونى مى‏بايست مراحلى را طى كرده باشد از مرحله طرح و يا لايحه بودن تا بحث در كميسيون‏هاى تخصصى و بررسى كارشناسانه مركز پژوهش‏هاى مجلس تا جلسه علنى و نقد و نظر و بحث و گفتگوى نمايندگان موافق و مخالف تا تصويب نهايى و تأييد شوراى نگهبان و بالأخره قانون شدن. اين مراحل هميشه به سادگى طى نمى‏شود بلكه گاه براى تصويب يك قانون ده‏ها و گاه صدها ساعت فردى و جمعى صرف مى‏شود تا براى اجرا به مسؤولان مربوطه ارجاع گردد. انتظار ملت از مجلس‏ انتظارى كه ملت از مجلس دارد اين است كه نمايندگان مردم به وظائف محوله از سوى آنان چه در مسند قانونگذارى و چه مقام نظارتى كه شاخه ديگر مسؤوليت مجلس است با اخلاص و ايمان و دقت نظر و آگاهى جامه عمل پوشد. نمايندگى ملت در عين حال امتحان الهى است چنانكه حضرت امام و رهبر معظم خاطر نشان ساخته‏اند. بدين ترتيب نمايندگى مجلس و هر مسؤوليت ديگر در اين نظام طعمه نيست همانگونه كه اميرمؤمنان(ع) به يكى از كارگزارانش يادآور شدند: «انّ عملك ليس لك بطعمة و لكنّه فى عنقك امانة» (نهج‏البلاغه، نامه 5 به فرماندار آذربايجان، اشعث بن قيس). كار تو براى تو طعمه نيست بلكه امانتى است بر گردن تو و تو زير نظر مافوق خود هستى (خداى تو و امام تو) بنابراين كسى كه به مجلس راه مى‏يابد يا مسؤوليتى ديگر مى‏پذيرد امانتى را از خدا و خلق بر دوش دارد كه نسبت به اين امانت نبايد خيانت كند. خلاصه اين امانت و مسؤوليت را در سخن اميرالمؤمنين(ع) در جاى ديگر مى‏توان ديد. آنجا كه با خداى خود چنين مى‏گويد: «بار خدايا تو ميدانى آنچه ما براى بدست گرفتن حكومت انجام داديم با اين قصد نبود كه بر اريكه قدرت تكيه زند يا كالاى مادى دنيا را بدست آوريم، بلكه با اين هدف بود كه نشانه‏هاى دين تو را به جايگاه اصلى‏اش باز گردانيم و در شهرهاى تو صلاح و سداد را حاكم سازيم تا بندگان ستمديده تو در امان باشند و حدود تعطيل شده تو احيا گردد.»(نهج البلاغه، خطبه 131). هدف از پذيرش مسؤوليت در سخن امام(ع) در چند عنوان خلاصه مى‏شود. احياى ارزشهاى اسلامى 1- باز گرداندن شعائر دينى و آداب و رسوم و اصول اسلام به جايگاه خود كه در عهد حاكمان غاصب و سلطه امويان به دست فراموشى سپرده شده بود و اميرالمؤمنين آمد تا آب رفته را به جوى برگرداند هرچند هزينه سنگينى بر آن بايد پرداخت. مصائب و مشكلاتى كه براى اميرمؤمنان و خاندان آن حضرت از شهادت و اسارت و زندان و تبعيد و شكنجه و محروميت يارانشان پيش آمد همه و همه جهت احياى اسلام و زنده كردن آئين اسلام و پيام رسالت محمدى(ص) بود و گرنه بگفته خودشان حكومت به اندازه كفش كهنه و استخوان خوك و آب بينى بز ارزش نداشت كه براى بدست آوردن آن تلاش كنند. بطور خلاصه در فرهنگ اسلامى مسند و مسؤوليت بطور مستقل جايگاهى ندارد بلكه به هدف و مقصد آن بستگى دارد كه امام بدان اشاره فرمودند: زنده كردن شعائر و مبانى دين. اين درس جاودان مى‏بايست سرمشق براى پيروان آن حضرت باشد و قصد خود را خالص كنند كه در رديف اول مسؤوليتهاى خود خدمت به دين و زنده كردن معالم و شعائر اسلامى باشد و به هيچ وجه اجازه ندهند روند زمان و جلوه‏هاى مادى و ميز و مقام و رقابت‏هاى خطى و جناحى و سياسى و حزبى آنان را از مهمترين هدف حاكميت دينى كه پاسدارى از ارزشهاى اسلامى است غافل سازد. مبارزه با مفاسد و استقرار صلاح‏ 2- بر قرار كردن صلاح و اصلاح و ساختارهاى منطقى و معقول و مشروع در جامعه‏ نكته شايان ذكر در اين بخش مقال اينكه اصلاح كردن مفاسد از مبانى سياسى اجتماعى و مديريتى اسلام است. در قرآن كريم نيز به اين مطلب اشاره شده.«ان اريد الا الاصلاح ما استطعت» از زبان حضرت شعيب: من جز اصلاح امور تا آنجا كه بتوانم هدفى ندارم، و در روايات نيز نمونه‏هايى دارد مانند آن چه در سخن حضرت سيدالشهداء آمده كه فرمود: من آمده‏ام تا با مفاسدى كه در دين خدا بوسيله غاصبان و بدعت گزاران وارد شده مبارزه كنم و مصالح اسلامى را پيگيرى نمايم. اين فرهنگ دينى، اما در فرهنگ سياسى متخذ از دانش سياسى غربى اصلاحات تفسير ديگرى هم دارد و آن ساختار شكنى و دگرگون سازى وضع موجود است، كه اگر اصلاحات را از اين ديدگاه تفسير كنيم در اين صورت طرح اصلاحات در برابر مبانى انقلاب اسلامى و اصول قانون اساسى و ارزشهاى حاكم و باورهاى دينى در نظام كنونى ما مفهومى ندارد. اگر مدعيان اصلاحات نگاهشان به فرهنگ و اصطلاح اسلامى آن است كه در خط امام و رهبرى نظام و اصول پذيرفته شده‏اى است كه به پاى آن صدها هزار شهيد قربانى شد. ما را با آنها سخنى نيست و اصولگرائى با اين اصلاحات با اين مفهوم همسوئى دارد و نبايد ميان اصولگرايى و اصلاح‏طلبى فاصله و تفاوتى باشد و اصلاح طلبان و اصولگرايان در يك اردوگاه بايد خيمه زنند، و اگر اصلاحات با مفهوم غربى آن ملاك و معيار است و ساختار شكنى و معارضه پنهان و آشكار با مبانى و اصول قانون اساسى و ولايت فقيه و ديگر ارزشهاى پذيرفته شده انقلاب است در اين صورت اصلاحات در نظام كنونى كشور ما جايگاهى ندارد. حقيقت اينست كه اصلاح طلبان را با نگاه متفاوت بايد نگريست بعضاً به اصلاح‏طلبى با نگاه مثبت مى‏نگرند كه با اصولگرايان در يك صف قرار دارند و بعضاً همان مفهوم غربى را مى‏خواهند كه حمايتهاى غربى‏ها را همراه دارند و عملكرد آنها از نگاه اصولگرايى منفى است كه ما نمى‏توانيم آنها را در اردوگاه انقلاب اسلامى جاى دهيم و بايد در كارشان و فكر و عملشان تجديد نظر كنند اگر در پى حقيقت‏اند و اگر راه ديگرى مى‏پيمايند حساب كليت نظام از حساب آنان جدا است. در هر حال آنچه مهم است اينكه اگر كسى مى‏خواهد كرسى مجلس يا صندلى رياست يا مديريت دستگاهى را اشغال كند بايد خواهان صلاح و مصلحت كشور و فرهنگ و سرنوشت جامعه باشد. 3- تأمين حقوق مظلومان‏ مطلب ديگرى كه در سخن اميرمؤمنان(ع) به عنوان يكى از اهداف حكومت آمده امنيت مظلومان است، محرومان و مظلومان كه قشر عظيمى از ملت‏ها را تشكيل مى‏دهند، معمولاً قشرى فراموش شده‏اند، بيشترين رنج را مى‏برند و كمترين بهره را مى‏برند، قربانيان شكاف طبقاتى هستند، درست قطب مقابل آنان غاصبان و مرفهان و ثروت اندوزان و سلطه گران اند كه در دنياى رؤيايى ثروت و لذت غوطه‏ورند. مشكل هميشگى انسان در تاريخ نظام استكبارى بوده كه مستضعفان و محرومان را در بند اسارت داشته، خون آنها را مى‏مكيده و از جمجمه آنان قصر لذت و شهوت مى‏ساختند. موضوع استكبار و استضعاف يكى از چالش‏هاى سهمگين جامعه بشر بوده كه قرآن كريم نيز در آيات بسيارى به طرح آن پرداخته و براى رهائى از اين چالش عظيم راه كارهايى ارائه داده است (نگارنده كتاب استكبار و استضعاف از ديدگاه قرون را در همين رابطه نوشته و منتشر ساخته است). بارى رسالت انبياء ويران كردن بنيان استكبارى و حمايت بى‏دريغ از مستضعفان بوده كه پايان كار اين عالم نيز با حاكميت امام عدل و استقرار عدالت عمومى براى همه انسانها و سرنگونى كاخهاى ستم و بيداد بوده است و مسئله انتظار و آينده عالم نويد چنان روزى را مى‏دهد و مؤمنان و باورمندان به دين بايد در اين راستا حركت كنند. نظام حاكميت اسلامى بر اين بنياد نهاده شده، حكومت علوى در عصرى كه ستم بنى اميه غاصب و تجاوزگر اسلام را به نابودى و امت را به اسارت و بردگى مى‏كشيد، بر اين پايه نهاده شده كه وقتى حكومت ظاهريه براى اميرالمؤمنين(ع) فراهم آمد، چنين گفت: من آمده‏ام تا امنيت حقوق مظلومان و محرومان را تأمين كنم و اين همان عدالتى است كه پيامبران خدا براى تحقق آن كوشيدند: «ليقوم الناس بالقسط» اما مصيبت بشر اين بوده كه همواره شاهد چهره عفريت استكبار و ظلم و غارتگرى بوده است و پرچمداران عدالت شهيد عدل خود شده‏اند چنانكه درباره على بن ابيطالب گفته شده «و قتل فى محرابه لشدة عدله…» در محراب عبادت خود شهيد شد براى اينكه در عدل وداد پاى مى‏فشرد. نتيجه آنكه، نظام اسلامى نبايد از اين سياست اصولى اسلام عدول كند، حيات نظام به هوادارى از عدل و مبارزه با ستم و بيداد است. اگر نظام در اين ايده و آرمان – خداى نخواسته – موفق نباشد خطر آن را تهديد خواهد كرد. هواداران اين نظام مستكبران و طاغوتيان نيستند. آنها از اول هم خواهان جمهورى اسلامى نبودند. هواداران اين نظام كه به پاى آن هزينه‏هاى سنگينى پرداختند به فرموده امام راحل پا برهنه‏ها بودند. هر چند طى 28 سالى كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى مى‏گذرد اهتمام جدى به اقشار مستضعف و مناطق محروم بوده است، خدماتى كه طى اين مدت به محرومان و نقاط دورافتاده انجام شده در طول هفتاد سال دوران پهلوى نشده علاوه بر مواضع و مسائل سياسى و مبنائى و فرهنگى و تعامل سازنده با ساير كشورها در پهنه جهان و در داخل كشور كه فراتر از مقايسه است، و نيز خدمات زيربنايى كه طى سالهاى پس از انقلاب صورت گرفته، از قبيل راهسازى، سدسازى، توسعه فرهنگى و آموزشى و بهداشتى و كشاورزى و صنعت كه از شماره بيرون است با وجود تحريم‏ها و فشارهاى خارجى و تحميل جنگ و خسارات ناشى از آن طى هشت سال و توطئه‏هاى پنهان و آشكار كه اين نيز از شمار بيرون است. به علاوه رشد جمعيت كه از 25 ميليون آن روز به بيش از 70 ميليون امروز مى‏رسد كه بطور طبيعى هزينه‏هاى سنگين‏ترى را مى‏طلبد و اضافه كنيم كه صادرات نفت كاهش شديد داشته و نوسان قيمت‏ها كه تا پنج دلار هم رسيده و امروزه كه به اوج خود رسيده كه البته نقطه مطلوبى است هر چند به ازاى آن واردات نيز افزايش قيمت داشته و دارد و تا چند برابر افزايش يافته و مسائل ديگرى كه مشكلاتى چون گرانى و تورم را همراه داشته است و مشكلات اقتصادى را پديد آورده. با اينهمه خدمات نظام در همه عرصه‏هاى علمى، فنى، پژوهشى، نوآورى، فرهنگى و سياسى بسيار با شكوه و افتخارآميز بوده است و جايگاه كشور در صحنه جهانى بسيار بالا و تعيين كننده است كه توجه به اين موارد و هزينه‏هايى كه پرداخته شده مى‏بايست با نگاه مثبت به روند مسائل نگريست و اين رشد و شكوفايى و قطع وابستگى به استبكار جهانى، دست آورد عظيمى است كه نمى‏توان براى آن ارزش نهاد و فراتر از محاسبات مادى مى‏باشد. غرض از نگارش اين موارد اينست كه دست آوردهاى انقلاب اسلامى را نبايد ناديده گرفت و سياه نمايى كرد، آنگونه كه دشمنان و بى‏وطنان تبليغ مى‏كنند و بذر نوميدى و دلسردى در دلها مى‏پاشند كه اين راه و روش خيانتى است به نظام و غير قابل بخشش. 4- در سخن اميرالمؤمنين(ع) از اقامه حدود تعطيل شده الهى سخن به ميان آمده كه اگر به سرگذشت حدود و احكام اللّه در عصر آن حضرت بنگريم تاريخ سياهى را بدعت گذاران و تحريف گران از خود به جاى گذاشتند بويژه در دوران سياه بنى اميه كه طلايه دارش معاويه فرزند ابوسفيان و زمينه سازش دوره خليفه سوم بود كه ورشكستگان جبهه نفاق را به ميدان آورد كه شرح اين ماجرا هدف اين مقال نيست. در چنين روزگارى است كه امامان هدايت با تكيه بر اصول و ارزشهاى اسلامى، جهاد علمى و عملى و فكرى روشنگرانه را آغاز كردند و اميرمؤمنان طلايه دار اين نهضت بود و فرزندان آن حضرت در راه اقامه معروف و پاسدارى از حدود و ثغور اسلام بيشترين بها را پرداختند و اين درسى است براى رهروان راهشان كه هدف از حكومت پاسدارى از ارزشهاى الهى و مكتب آسمانى است و اگر اين هدف تأمين نشود حكومت به پشيزى نمى‏ارزد. انقلاب اسلامى ايران كه بازگشت مجدد به اسلام ناب در عصر كنونى است در اساس مبتنى بر فرهنگ ولايت و همان ديدگاهى است كه از سخنان اميرمؤمنان از نظر گذشت در اين فرهنگ زمامدارى و مسؤوليت پذيرى بايد منطبق با چارچوبى باشد كه اسلام ترسيم نموده است و امام راحل طلايه دارش بود و معنى خط امام معنايى جز اين ندارد و اين به ادعا و تحكم و مجادله نيست بلكه در عمل بايد اثبات شود. بسيارى ادعاى ديندارى و انقلابى بودن را دارند كه عملشان و روابطشان با ادعا در تضاد است. اما در مورد مجلس هفتم و عملكرد آن در اين دوره حساس كه موضوع اصلى مقال است مجال تفصيل آن نيست. اما بطور اجمال و اختصار مى‏توان براى مجلس هفتم ويژگى‏هايى را برشمرد: مجلس هفتم به رغم تنش‏ها و تضادهاى سياسى درون جناح‏ها خود را درگير اختلافات و مشاجرات وقت تلف كن ننمود، مقام معظم رهبرى اين مجلس را به درختى تشبيه فرمودند كه «در سنگلاخ بوئيد و استوار و ماندگار ماند»بخشى از ديدگاه معظم له درباره مجلس هفتم اين بود: «مجلس نشان داد كه به طبقات ضعيف جامعه اهتمام مى‏ورزد.» «از امتيازات مجلس اين بود كه منشأ تشنجات سياسى و بگومگوهاى اختلاف افكن در بيرون نشد» «اين مجلس در موضع رفيع قانونگذارى ايستاد و در همه فراز و نشيب‏ها موضع ضد استكبارى علناً و با صراحت و وضوح و با منطق بيان كرد.» معظم له با خطاب به نمايندگان فرمودند: «مواضع شما در قضيه هسته‏اى يكى از نقاط برجسته است. خيلى خوب عمل كرديد، كار درست همين بود كه دولت را الزام كنيد به ايستادگى، دولت هم علاقمند بود به اين كار و پيشرو در اين كار است.» و نيز فرمود: «هماهنگى مجلس و دولت هم يكى از بركات اين دوره است، دشمنانى هم داشته و دارد كسانى هستند كه با هماهنگى دولت و مجلس مخالفند.» آرى دشمنان جريان اصولگرايى بر آنند كه ميان مجلس و دولت تفرقه بيندازند و شايد پاره‏اى عناصر افراطى از خودى‏ها كه بايد هوشيارتر از اين باشند و مراقب خناسانى باشند كه مى‏خواهند فضا را تيره و آب را گل آلود كنند تا به مقاصد خود برسند. و در اين مياه گروه ديگرى هستند كه چه بدانند و چه ندانند آلت دست بيگانه شده و حرف آنها را مى‏زنند يا تحت تأثير تعصبات جناحى و سياسى هستند. اينها مى‏كوشند مجلس و دولت را ناكارآمد جلوه دهند به اين دليل كه فضا را براى اصولگرايى كه همان خط امام و رهبرى است تيره كنند و زمينه بازگشت خود را به پست‏هاى كليدى كشور فراهم سازند. اين در حالى است كه اين مجلس و اين دولت كارنامه افتخارآميزى داشته‏اند و در زمينه قانونگذارى و اجرايى با هماهنگى لازم حركت‏هاى مهم و سرنوشت سازى داشته‏اند. تنها مرورى بر مصوبات مجلس و طرح‏ها و لايحه‏هاى مطرح شده مى‏توان ارزيابى كرد كه عملكرد مجلس و دولت چه بوده است. در زمينه مسائل داخلى و خارجى و صنعت و كشاورزى و مسائل شهرى و روستايى و حمايت از اقشار كم درآمد و كارگران و معلمان و امور فرهنگى خانواده و جوانان و مسكن و اصل 44 قانون اساسى و غيره كه هر يك از اينها منشأ تحولاتى بوده و اين آغاز كار است و مجلس هشتم بايد و ادامه دهنده اين خط مشى و پيگير اجرايى شدن آنها باشد. مسؤوليت ملت بزرگ هم در اين ميان مثل هميشه روشن و سنگين است. ملت نشان داده با درك بسيار بالا و شناخت ستودنى جريان‏ها را مى‏شناسد و تفكيك مى‏كند و در مرحله انتخاب كم نمى‏آورد و بهترين راه را بر مى‏گزيند بشرط آنكه جريانهاى خودى وحدت و انسجام خود را حفظ كرده و با توجه به مصالح نظام همگان دست به دست هم داده و از هرگونه تفرق و تشتت بپرهيزند و بدانند در صورتيكه ايمان و اخلاص سرلوحه عمل باشد خداوند بزرگ نيز يار و ياور خواهد بود.

/

نقش حماسه حسينى در انقلاب خمينى ره

تقارن ميلاد حضرت امام محمد باقر(ع) با 22 بهمن و بيست و نهمين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى بر فجر آفرينان گرامى باد. نقش حماسه حسينى در انقلاب خمينى(ره) حجةالاسلام معروف على احمدوند نهضت حضرت اباعبداللّه الحسين(ع) حادثه‏اى نبود كه در روز عاشوراى سال 61 هجرى اتفاق بيفتد و از قبل و بعد خود جدا باشد. هم ريشه در حوادث پيشين و تحوّلات اجتماعى مسلمانان از زمان رحلت پيامبراكرم(ص) تا سال 60 هجرى داشت، هم پيامدهاى آن و آثارى كه در فكر و عمل مسلمانان داشته، تا امروز گسترده شده است و تا دامنه قيامت نيز امتداد خواهد يافت. با وجود همه پژوهشهايى كه درباره قيام سيدالشهداء انجام گرفته، به نظر مى‏رسد هنوز زمينه‏هاى زيادى براى تحقيق و پژوهش در اين زمينه وجود دارد. و هر زمان به شكلى و در قالبى نوتر، مى‏توان درسهايى از اين حادثه مهم گرفت و عبرتهايى را آموخت. بنابراين عاشورا براى همه و هميشه پيام دارد و سزاوار است كه ما همواره پاى درس‏هاى اين كلاس ابدى بنشينيم و به مراتب بالاترى از ايمان، دين‏شناسى، شناخت تكليف و عمل به وظيفه برسيم. حماسه جاودان امام حسين(ع) منشأ بسيارى تحولات و جنبش‏هاى آزادى بخش در جهان اسلام و حتى غير مسلمانان گرديده است. يكى از بزرگترين انقلابهاى جهان كه مى‏توان گفت در دنيا بى نظير است. انقلاب اسلامى ايران مى‏باشد كه با الهام از نهضت حسينى و با الگوگيرى از آن قيام الهى با رهبرى بزرگ مرد جهان اسلام خمينى كبير(ره) توانست تحوّلى عظيم در جامعه ايران و حتى در كل جهان اسلام بوجود آورد و نظام پوسيده دوهزار و پانصد ساله حكومت سلطنتى را در ايران سرنگون و شجره طيبه حكومت اسلامى را بر اساس قوانين و دستورات اسلام و برگرفته از قرآن و عترت پايه‏ريزى نمايد. اينك كه در حال نگارش اين سطور در آستانه بيست و نهمين سالگرد پيروزى و استقرار خود را كه مقارن با ايام ماه خون و قيام محرم الحرام مى‏باشد نكو داشت مى‏گيرد، بسيار بجا و ستودنى است كه مراكز و نشريات فرهنگى به عنوان جايگاههاى تفكر و انديشه و تأثيرگذار در فرهنگ و افكار و عقايد مردم مى‏باشند ارتباط بين اين دو قيام الهى را كاويده و به تشنگان فرهنگ و اسلام ناب محمّدى(ص) معرفى و عرضه نمايند بر همين اساس در اين نوشتار هدف اين است كه برخى از تناسب‏ها و الگوگيرى‏هاى انقلاب خمينى (ره) از نهضت حسينى مورد شناسايى و معرفى قرار گيرد. از جهات مختلف انقلاب اسلامى ايران با نهضت اباعبداللّه(ع) تشابه و سنخيّت دارد كه متناسب با اين نوشته برخى از آنها مورد توجه قرار مى‏گيرد. حماسه امام حسين(ع) نهضتى بود كه برخاسته از مسائل اعتقادى بود. توحيد نظرى و عملى در سراسر نهضت حسينى جلوه‏گر است. اباعبداللّه(ع) وقتى احساس كرد كه اعتقاد به توحيد در همه اقسام و مراتب آن در زندگى روزمره و عملى انسانها نقش ايفا نمى‏كند و مردم در عمل به مسائل اعتقادى پايبند نيستند. قيام نمود كه اعتقاد به توحيد در عبادت و اطاعت و استعانت را در جامعه اسلامى احيا نمايد. امام حسين قيام نمود تا به همگان بياموزد كه خداباورى تنها نبايد در ذهن و انديشه مسلمانان بماند بلكه در همه شؤون و شرايط و زواياى زندگى آنها نقش آفرين باشد. امام خمينى(ره) نيز وقتى مشاهده نمود كه مسائل اعتقادى در ميان جوامع اسلامى و ملّت مسلمان ايران تنها در مرحله نظر و اعتقاد و باور ذهنى باقى مانده است و در رفتار و كردار مسلمانان اثرى از توحيد به معناى واقعى آن وجود ندارد اقدام به قيام و مبارزه بر عليه رژيم طاغوت پهلوى نمود. حضرت سيدالشهداء در قيام خويش تنها به قدرت لايزال الهى تكيه نمود، و خود را از اعتماد به غير خدا بى‏نياز اعلام نمود و فرمود: «سيغنى اللّه عنكم»(1) تكيه‏گاه من خداست و او مرا از شما (مردم) بى نياز مى‏كند. اما در پاسخ فردى كه به او اعلام نمود مردم كوفه براى جنگ با او آماده شده‏اند فرمود: «حسبى اللّه و نعم الوكيل».(2) رهبر كبير انقلاب اسلامى نيز در شرايطى اقدام به قيام و مبارزه بر عليه طاغوت زمان نمود كه برداشت عمومى مردم اين بود كه براى مبارزه با حكومت بايد يا وابسته به شرق بود و يا غرب و جداى از آنها هيچ مبارزه‏اى نتيجه نخواهد داد، اما امام خمينى (ره) با تكيه بر قدرت خدا و يارى و استعانت الهى و پشتيبانى مردم رشيد ايران دست به قيام و مبارزه زد و استقلال خود را از هر نيروى غربى و شرقى اعلام نمود. امام حسين(ع) براى برگرداندن اصل امامت بعنوان يك منصب الهى به جايگاه خويش قيام نمود. وقتى ديد امامت از مسير اصلى خويش منحرف شده و نا اهلان خود را به عنوان خليفه و جانشين پيامبر و زمامدار حكومت اسلامى معرفى مى‏نمايند اقدام به مبارزه نمود تا به همگان بياموزد كه رهبر و پيشواى مردم بايد داراى شرايطى خاص و از ايمان و تقواى الهى برخوردار باشد و هر فاسق و فاجرى صلاحيت حكومت بر مردم را ندارد. بر اساس همين ديدگاه بود كه اباعبداللّه(ع) در موارد مختلف خود را شايسته مقام رهبرى و حكومت مى‏دانست و خواستار بركنارى غاصبان حكومت بود. در جايى فرمود: «به جان خودم سوگند، امام جز آنكه به كتاب خدا، حكومت و داورى كند و قيام به قسط و عدل نمايد و به دين حق گردن نهد و خود را وقف راه خدا كرده باشد نيست.»(3) امام حسين(ع) در مسير كوفه پس از برخورد با سپاه حر فرمود: «ما دودمان پيامبريم و به عهده دارى حكومت و ولايت بر شما از ديگران كه بناحق مدّعى آنند و در ميان شما به ستم و تجاوز حكومت مى‏كنند سزاوارتريم.»(4) بنيانگذار نظام جمهورى اسلامى نيز حكومت پهلوى را غاصب معرفى نمود و بر عليه زمامداران ناشايست و ستمگر او اقدام به قيام و مبارزه نمود و حكومت بر مسلمين را حق علماى دين كه جانشينان به حق ائمه معصومين(ع) مى‏باشند مى‏دانست و مردم فهيم ايران را آگاه نمود كه حاكم در حكومت اسلامى بايدعالم به احكام دين و از عدالت و تقواى الهى برخوردار باشد و هر انسان زورگو و ستمگرى حق حكومت بر مردم مسلمان را ندارد و وقتى مردم ايران اين حقيقت را فهميدند از او حمايت كردند و حكومت اسلامى را به رهبرى فقيهى جامع الشرايط برپا كردند. امام حسين(ع) اعلام نمود كه حتى اگر هيچ يار و ياور و حمايت كننده نداشته باشد بازهم دست بيعت به يزيد نمى‏دهد و حكومت يزيد را تأييد نمى‏نمايد چون مشروعيت ندارد. فرمود: «و اللّه ان لم يكن فى الدنيا ملجأ و لامأوى لما بايعت يزيد بن معاويه».(5) رهبر فقيد جمهورى اسلامى ايران نيز در ابتداى نهضت يكه و تنها در مقابل رژيم تا دندان مسلح پهلوى قد علم نمود و بر عليه او قيام نمود و وقتى رژيم بعث عراق در سال 57 اقدام به اخراج امام خمينى نمود و دولت كويت نيز از پذيرش امام سرباز زد فرمود: اگر هيچ يك از كشورها مرا پناه ندهد سوار بر كشتى مى‏شوم و در اعماق درياها بر عليه حكومت ظالم و ستمگر پهلوى ساكت نمى‏نشينم و فرياد خويش و مردم ايران را به گوش جهانيان مى‏رسانم. يكى از اهداف مهم قيام سيدالشهداء مبارزه با تحريف‏ها و بدعت‏هاى وارد شده بر دين اسلام از سوى امويان بود و فرمود: «فانّ السنّة قد اميتت و البدعة قد احييت»(6) سنّت مرده و بدعت زنده شده است پس بايد قيام نمود و بدعت‏ها رااز بين برد و اسلام ناب محمّدى را از اسلام ابوسفيانى و اموى جدا ساخت. امام خمينى(ره) نيز وقتى ديد حكومت شخص محمدرضا پهلوى خود را مسلمان و كمر بسته امام رضا(ع) معرفى مى‏كند و مردم كارهاى او را به پاى اسلام مى‏گذارند اقدام به قيام و مبارزه نمود و فرمود: «ما بايد سعى كنيم تا حصارهاى جهل و خرافه را شكسته تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمّدى(ص) برسيم.»(7) و بدين وسيله اسلام ناب محمّدى(ص) را از اسلام آمريكايى جدا ساخت و به مردم مؤمن ايران نشان داد كه اسلام غير از آن چيزى است كه حكومت پهلوى معرفى و عمل مى‏نمايد. انقلاب حسينى براى رهايى انسان‏ها از قيد و بندهاى ذلت آور و حقارت بار خلفاى دنيا طلب و زر و زورمدار اموى بود و علاوه بر اينكه خود زير بار ظلم و ستم آنها نرفت و مرگ با عزت را بهتر ازحيات ذليلانه دانست و فرمود: «به خدا سوگند دست ذلت به آنها نمى‏دهم و چون بردگان تسليم آنها نمى‏شوم»(8) انقلاب خمينى(ره) نيز هم مردم ايران را از زير ظلم و ستم و شكنجه رژيم سفاك پهلوى نجات داد و به آنها آزادى بخشيد و يكى از شعارهاى مردم ايران در انقلاب 57 آزادى بود و هم به مسلمين جهان نشان داد كه مى‏توان آزاد زندگى كرد و تحت سيطره حكومت چپاولگران شرق و غرب نبود. در صحنه عاشورا كسانى حضور داشتند كه اهل جهاد و مبارزه با نفس بودند و هيچ هوا و هوسى در انگيزه آنان دخيل و شريك نبود. از همين رو، بر جاذبه‏هاى مال، مقام و شهوت، عافيت و رفاه و ماندن و زيستن،…پيروز شدند. امام خمينى(ره) نيز علاوه بر مبارزه با نفس خويش ديگران را نيز دعوت به جهاد با نفس كرده و فرمود: «بايد خودتان را بسازيد تا بتوانيد قيام كنيد خود ساختن به اين است كه تبعيّت از احكام خدا كنيد.»(9) و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «تا در بند خويشتن خويش و هواهاى نفسانى خود باشيد، نمى‏توانيد جهاد فى سبيل اللّه و دفاع از حريم الهى نماييد.»(10) صبر و مقاومت براى مقابله با فشارهاى درونى و بيرونى براى غلبه بر مشكلات در راه رسيدن به هدف يكى از اهداف مهم قيام سيدالشهداء بود، در صحنه‏هاى مختلف قيام عاشورا هم خود امام مقاوم و صبور بود و در مقابل مصائب كوچكترين ضعفى از خود نشان نداد و هم اصحاب و ياران را و اهل بيت خود را دعوت به پايدارى و استقامت مى‏نمود. از زمزمه‏هاى عرفانى آن حضرت در واپسين لحظات حيات او اين بود «صبراً على قضائك يا ربّ، لااله سواك…صبراً على حكمك يا غياث من لا غياث له»(11) رهبر فرزانه انقلاب اسلامى ايران حضرت امام خمينى(ره) درباره صبر و استقامت فرمود: «مبارك باد بر خانواده‏هاى عزيز شهدا، مفقودين و اسرا و جانبازان و بر ملت ايران كه با استقامت و پايدارى و پايمردى خويش به بنيانى مرصوص مبدّل گشته‏اند كه نه تهديد ابرقدرتها آنان را به هراس مى‏افكند و نه از محاصره‏ها و كمبودها به فغان مى‏آيند.»(12) حضرت سيدالشهداء(ع) براى عمل به تكليف قيام نمودند، و هيچ چيز نتوانست او را از عمل به تكليف باز دارد. امام امّت نيز مى‏فرمود: «ملتى كه شهادت براى او سعادت است پيروز است، ما در كشته شدن و كشتن پيروزيم.»(13) و اين همان عمل به تكليف است. امام خمينى(ره) در جاى ديگر فرمود: «همه ما مأمور به اداى تكليف و وظيفه‏ايم، نه مأمور به نتيجه».(14) امام امت پذيرش تلخ قطعنامه 598 را تكليف الهى مى‏داند و حتى براى اداى تكليف حاضر شد آبروى خويش را با خدا معامله نمايد.(15) قيام سيد الشهداء بيانگر زندگى بى مرگ شهيد بود و به انسانها آموخت كه با آنكه شهيد جان مى‏دهد و كشته مى‏شود، اما از نوعى حيات برتر برخوردار مى‏شود و به تعبير قرآن زنده جاويد مى‏شود و نزد خداوند روزى مى‏خورد «بل احياء عند ربهم يرزقون» پس جان دادن براى همه پايان زندگى محسوب نمى‏شود. بلكه براى شهيدان آغاز مرحله‏اى متعالى‏تر و برخوردار از رزق پرورگار است. تعبير امام خمينى(ره) درباره شهادت چنين است، فرمودند: «شهادت در راه خدا، زندگى افتخارآميز ابدى و چراغ هدايت براى ملتهاست.»(16) صحنه عاشورا جلوه شهادت‏طلبى ياران با ايمان امام حسين(ع) بود خود حضرت نيز پيشتاز و الگوى اين ميدان بود. وقتى امام مى‏خواست از مكّه حركت كند فرمود: «من كان باذلاً فينا مهجته فليرحل معنا»(17) هر كس شهادت طلب است و آمادگى بذل جان و خون دارد همراه ما بيايد. در سخنان و پيامهاى حضرت امام خمينى(ره) نمونه‏هاى فراوانى از روح حسينى و عاشورايى و شهادت‏طلبى به چشم مى‏خورد كه برخى از آنها تقديم مى‏گردد، فرمودند: مرگ سرخ به مراتب بهتر از زندگى سياه است و ما امروز به انتظار شهادت نشسته‏ايم تا فردا فرزندانمان در مقابل كفر جهانى با سرافرازى بايستند.»(18) و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «من خون و جان ناقابل خويش را براى اداى واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده ساخته‏ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم.»(19) عزّت و عظمت و ارزش دين تا حدّى است كه براى بقاى آن عزيزترين انسانهاى پاك و حجتهاى الهى خود را فداى حفظ و بقاى دين مى‏كنند و اين فدا شدن را اداى حق الهى مى‏شمارند. امام حسين(ع) خود و ياران و فرزندانش را قربانى و فدايى دين اسلام نمودند. در زيارت اربعين سيدالشهداء(ع) مى‏خوانيم: «او خون خويش را در راه تو نثار كرد، تا بندگانت را از نادانى و سرگشتگى گمراهى نجات دهد.»(20) امام خمينى(ره) درباره نقش فداكارى امام حسين(ع) براى احياى دين خدا مى‏فرمايد: «اسلام همچو عزيز است كه فرزندان پيغمبر، جان خودشان را فداى اسلام كردند.»(21) حضرت امام، روحيه شهادت‏طلبى و آمادگى براى فدا شدن را كه در ايران اسلامى و در ميان رزمندگان اسلام بود، بارقه‏اى از همان روح عاشورايى مى‏دانست و مى‏فرمود: «ملت ما اكنون به شهادت و فداكارى خوى گرفته است و از هيچ دشمنى و هيچ قدرتى و هيچ توطئه‏اى هراس ندارد، هراس آن دارد كه شهادت، مكتب او نيست.»(22) سيدالشهداء(ع) در مقابل خواست خدا و تقدير او كاملاً راضى بودند و اين را براى خود كمال مى‏دانستند و با پشتوانه رضا هر مشكل، و بلا و سختى را صبورانه و عاشقانه تحمّل مى‏كردند و فرمودند: «الهى رضىً بقضائك» حضرت زينب(س) بعنوان الگوى صبورى و مقاومت در مجلس ابن زياد در كوفه وقتى والى مغرور با طعنه خطاب به آن بانوى قهرمان گفت:كار خدا را با برادرت و خاندانت چگونه ديدى؟ زينب كبرى پاسخ داد: جز زيبايى چيزى نديدم: «ما رأيت الّا جميلا»(23) و امام خمينى(قدس سره) نيز همواره در مقابل خواست و قضاء الهى تسليم بودو مى‏فرمود: مرگ مصطفى از الطاف خفيه الهى بود. يكى از جلوه‏هاى زيباى حماسه حسينى حركت خالصانه آن حضرت بود. او فقط براى رضاى خدا و انجام تكاليف الهى دست به قيام و مبارزه زد و هيچ انگيزه ديگرى در نهضت آن حضرت دخيل نبود اصحاب و ياران با وفاى آن امام شهيد نيز خالصانه تا آخرين لحظه در ركاب آن حضرت جنگيدند و به شهادت رسيدند و بارها وفادارى خويش به راه و مرام آن حضرت را اعلام نمودند. دستگاه حسين بن على(ع) مشترى خلوص در عمل بود. پيشواى فرزانه انقلاب اسلامى در قيام و مبارزه خويش بر عليه طاغوت زمان هيچ انگيزه‏اى جز رضاى خدا و انجام تكليف الهى و برقرارى حكومت اسلامى چيز ديگرى نبود. قيام و مبارزه اباعبداللّه الحسين(ع) و روح خدا خمينى كبير هر دو براى خدا بود. نه براى مقام و رياست و دنياطلبى. حضرت امام درباره قيام سيدالشهداء مى‏فرمود: «شكست نبود كشته شدن سيدالشهداء چون قيام لله بود، قيام لله شكست ندارد.»(24) يكى از تكاليف مهم مسلمانان در حراست از دين و كيان خويش و مقابله با دشمنان، جهاد است، كوششى همه جانبه و فراگير، به تناسب زمان و شرايط، براى دفع تجاوز يا دفاع از مظلوم و حفظ اسلام و جان و مال مسلمانان. در عصر امام حسين(ع) مردم گرفتار حكومت ظالم و فاسدى شده بودند كه براى مقدّسات دينى و نواميس مسلمانان و اسلام عزيز، هيچ حرمتى قائل نبود و اسلام در سايه چنان حكومتى در معرض نابودى قرار گرفته بود. تكليف مبارزه با حكومت ستم، امام حسين(ع) را به موضعگيرى عليه يزيد واداشت و اين كار، مستند به سخن پيامبر بود كه فرموده بود: هر كس حكومت ظالمى را ببيند كه حرام الهى را حلال مى‏شمارد و عهد خدا را مى‏شكند و با سنّت پيامبر مخالفت مى‏كند و در ميان مردم به گناه و طغيان رفتار مى‏كند، اگر با عمل و گفتار بر ضدّ او اقدام نكند بر خداوند است كه او را به جايگاه و كيفرش برساند: «من رأى سلطاناً جائرا…»(25) امام حسين(ع) قيام بر چنين حكومتى را واجب مى‏ديد و با امتناع از بيعت با يزيد به مكّه رفت و از آنجا به كوفه عزيمت نمود، تا شيعيان را در جهاد ضدّ ستم رهبرى كند. عاشورا صحنه تجلّى تكليف دينى جهاد بر عليه ستمگران بود و وجوب جهاد عليه كفّار و دشمنان اسلام دستور دين براى همه و در همه دورانها با همه دشمنان است. علماى دين نيز در طول قرون، پيوسته پيشگام جهاد با دشمنان اسلام و سلطه جويان بر مسلمين بوده‏اند. انقلاب اسلامى ايران يكى از بارزترين حلقه‏هاى جهادى عاشورا بر ضدّ طاغوت و طغيان و ستم بود، به تعبير امام خمينى(ره) «انقلاب اسلامى ايران، پرتوى از عاشورا و انقلاب عظيم الهى آن است.» امام امّت، درسهاى جهاد و شهادت عاشورا را براى همه و هميشه مى‏داند و مى‏فرمايد: «عاشورا، تمام عدالتخواهان با عددى قليل و ايمانى و عشقى بزرگ در مقابل ستمگران كاخ نشين و مستكبران غارتگر بود و دستور، آن است كه اين برنامه، سرلوحه زندگى امّت در هر روز و در هر سرزمين باشد. روزهايى كه بر ما گذشت، عاشوراى مكرّر بود و ميدانها و خيابانها و كوى‏و برزنهايى كه خون فرزندان اسلام در آن ريخت، كربلاى مكرّر.»(26) يكى از ابعاد بسيار مهمّ نهضت عاشورا بعد اصلاح گرانه آن بود. جامعه‏اى كه از معيارهاى اصيل دين و ملاكهاى ارزشى فاصله بگيرد و فساد در پيكره آن ريشه بدواند، بى بند و بارى در آن گسترش يابد و ظلم و ستم بر مردم حكومت كند و به جان و مال مسلمانان تعرض شود، چنين جامعه‏اى بيش از هر چيز نياز به اصلاح دارد و امام حسين(ع) در چنين شرايطى زندگى مى‏كردند و بنابراين مهمترين هدف قيام خويش را اصلاح امت جدّش معرفى نمودند و فرمودند: «و انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى»(27) قيام اصلاحى امام حسين(ع) خود ريشه در قيام اصلاح گرانه پيامبران داشت و الگوى بسيارى از قيامها و نهضت‏هاى اصلاحگرانه بوده است. انقلاب اسلامى ايران نيز به پيروى از نهضت حضرت اباعبداللّه(ع) براى اصلاح جامعه ايران از مفاسدى كه حكومت‏هاى غاصب و ستمگر بوجود آورده بودند، صورت گرفت و هدف اصلى قيام امام خمينى(ره) اصلاح امور جهان اسلام در سطح كلان و جامعه ايرانى در بدو امر بود امام امت فرمودند: «تمام انبياء براى اصلاح جامعه آمده‏اند تمام و همه آنها اين مسأله را داشتند كه فرد بايد فداى جامعه شود… سيدالشهداء(ع) روى همين ميزان آمد رفت خودش و اصحاب و انصار خويش را فدا كرد، كه فرد بايد فداى جامعه بشود. جامعه بايد اصلاح بشود.»(28) حماسه حسينى نشان داد كه همشه فتح، به معناى پيروزى نظامى نيست، گاهى سلاح مظلوميت، برنده‏تر از سلاح آهنين و آتشين است و خون شهدا مى‏تواند حكومت جابران و ستمگران را به نابودى بكشاند. امام حسين(ع) با نهضت خويش و فداكردن فرزندان و ياران با وفاى خويش پايه‏هاى حكومت در ظاهر قوى و مسلح و در واقع پوسيده و منحرف از مسير حق را سست و از هم فرو پاشيد و انقلاب خمينى نيز رژيم تا دندان مسلح پهلوى را كه تحت حمايت شرق و غرب نيز بود نابود كرد و اين در حالى صورت گرفت كه در ابتداى قيام تنها عدّه‏اى از جوانان متدين و بدون هيچ گونه سلاحى همراه و گوش به فرمان امام امت بودند، اما با فراگير شدن نهضت اكثر قريب به اتفاق مردم ايران به انقلابيون پيوستند و حكومت طاغوت را نابود و حكومت اسلامى متكى به رأى و پشتيبانى مردم را جايگزين آن نمودند. امام خمينى با انقلاب خويش بر عليه طاغوت نشان داد كه «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» يك حقيقت است و مبارزه و تقابل و روردر رويى حق و باطل هميشه بوده و خواهد بود. و در اين باره فرمودند: «همه روز بايد ملّت ما اين معنى را داشته باشند كه امروز روز عاشورا و ما بايد مقابل ظلم بايستيم و همين جا هم كربلاست و بايد نقش كربلا را ما پياده كنيم، انحصار به يك زمين ندارد. انحصار به يك افراد نمى‏شود، قضيه كربلا منحصر به يك جمعيت هفتاد و چند نفرى و يك سرزمين كربلا نبوده، همه زمين‏ها بايد اين نقش را ايفا كنند.»(29) عاشوراى حسينى، برنامه‏اى احياگرانه نسبت به دين و جلوه‏هاى گوناگون آن بود تا در سايه بذل خون و نثار جان، دين برپا شود و سيره پيامبر اسلام(ص) سرمشق عملى مسلمانان گردد و عزت دين خدا به جامعه باز گردد، نهضت خمينى نيز يك انقلاب احياگرانه اسلام ناب محمدى(ص) و جدا كردن آن از اسلام آمريكايى بود، آنچه مردم ما قبل از انقلاب از اسلام مى‏دانستند تنها ظواهرى بدون روح و سكوت مرگبار در مقابل حكومت سلطنتى و ستمگر بود. اما امام امت اين را به مردم ايران آموخت كه اسلام دين سكوت نيست بلكه مكتب قيام، مبارزه و فرياد بر عليه ظالمين است و بسيارى از شعائر دينى به فراموش سپرده شده را احيا نمود كه مهمترين آن را مى‏توان تشكيل حكومت بر پايه اسلام و قوانين اسلام كه در رأس آن يك فقيه دين‏شناس قرار داشته باشد احياء روحيه شهادت، شجاعت، ظلم ستيزى، عدالت خواهى، يارى از مستضعفين، حمايت از دين، بى تفاوت نبودن در مقابل منكرات و ترك معروف‏ها، احيا و زنده كردن قرآن و سنّت در جامعه و نمونه‏هاى فراوان ديگر كه همگى از ثمرات قيام خمينى است كه الگو گرفته از نهضت حسينى است كه حضرت اباعبداللّه(ع) هدف از قيام خود را احياى كتاب و سنت و از بين بردن بدعت‏ها معرفى نموده است. هجرت در راه دين درس ديگرى است كه امام امت از حضرت اباعبداللّه(ع) آموخت او از مدينه به مكه و از آنجا به كربلا هجرت نمود تا فرياد مبارزه خويش را به گوش جهانيان برساند و خمينى نيز با آغاز قيام در ايران با هجرت و تبعيد به تركيه و سپس به عراق و فرانسه فرياد حق‏طلبى خويش را به گوش مردم جهان رساند همانگونه كه در نهضت حسينى بانوان نقش مهمى ايفا نمودند و با رساندن پيام قيام عاشورا آن را به ثمر رساندند در انقلاب خمينى نيز زنان متدين ايران از همان روزهاى اولى مبازره وارد ميدان شدند و نقش مهمى را در پيروزى انقلاب ايفا نمودند و امام با اين كار حضور همراه با عفاف و پاكدامنى زنان را در صحنه‏هاى سياسى جامعه زنده نمود و بر خط فكرى كسانى كه معتقد بودند زنان بايد تنها در كنج خانه‏ها محبوس باشند خط بطلان كشيد و اسلام راستين كه همان اسلام ناب محمدى(ص) است را به مردم معرفى نمود و الگويى موفق از حكومت اسلامى را براى مردم مسلمان جهان نشان داد و اين حقيقت را به مردم آموخت كه مى‏شود در دنياى مدرن و از لحاظ تكنيك و فناورى پيشرفته ديندار بود و حكومت دينى تشكيل داد و بر اساس احكام و قوانين اسلام كه هدف اصلى از تشريع قوانين اسلام بوده است، جامعه را اداره نمود. پى‏نوشت‏ها: 1. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع) پژوهشكده باقرالعلوم، ص 377، چاپ دارالمعروف، قم 1374 ق،. 2. همان، ص 378. 3. ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 35، چاپ كنگره هزاره شيخ مفيد، قم، 1413 ق. 4. بحارالانوار، ج 44، ص 377، مؤسسه الوفاء، 1403 ق. 5. اعيان الشيعه، سيد محسن الامين، ج 1، ص 588، دارالتعارف للمطبوعات بيروت، 1404 ق. 6. حياة الحسين بن على، باقر شريف القرشى، ج 2، ص 322، دارالكتب العلميه، قم، 1397 ق. 7. صحيفه نور، امام خمينى، ج 21، ص 41، وزارت ارشاد، تهران، 1361ش. 8. موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 421. 9. كلمات قصار، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ص 66. 10. همان، ص 75. 11. مقتل الحسين، مقرّم، ص 357، مكتبة بصيرتى قم، 1394 ق. 12. صحيفه نور، ج 2، ص 59. 13. همان، ج 13، ص 65. 14. كلمات قصار، ص 50، امام خمينى، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران. 15. صحيفه نور، ج 20، ص 241. 16. همان، ج 10، ص 110. 17. بحارالانوار، ج 44، ص 366. 18. صحيفه نور، ج 14، ص 266. 19. همان، ج 20، ص 113. 20. مفاتيح الجنان، ص 468. 21. صحيفه نور، ج 4، ص 100. 22. همان، ج 13، ص 65. 23. بحارالانوار، ج 45، ص 116. 24. صحيفه نور، ج 7، ص 37. 25. كامل: ابن اثير، ج 3،ص 280، داراحياء التراث العربى، 1408 ق. 26. صحيفه نور، ج 18، ص 12. 27. مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 89، علّامه، قم. 28. صحيفه نور، ج 15، ص 148. 29. همان، ج 9، ص 202.

/

نمونه هايى از راه يافتگان به كوى عشق حسين عليه السلام

نمونه‏هايى از راه يافتگان به كوى عشق حسين(ع) حجةالاسلام سيد جواد حسينى تشيّع مذهب عشق و شيفتگى است و عنصر محبّت در مكتب تشيّع دخالت تام دارد. تاريخ تشيّع نيز با يك سلسله از شيفتگان و شيدايان و جانبازان سر از پا نشناخته توأم است. شيدايان و علاقه‏مندان به پيامبر اكرم(ص) همچون ابوذر غفارى، مقداد، سلمان و عاشقان شيدايان على(ع) همچون رشيد هجرى، ميثم تمار، مقداد، قنبر، سوده همدانى و سعصعة بن صوحان.(1) اوج اين شيدايى كه عشق نام مى‏گيرد، در عرصه كربلا به نمايش درآمد، چنان كه على(ع) سالها قبل از شهادت آنان در حالى كه دو چشم او را اشك پر كرده بود، فرمود: «هذا مناخ ركاب و مصارع عشّاق شهداءٍ لايسبقهم من كان قبلهم و لا يلحقهم من بعدهم؛(2) اينجا محل بارها (و سوار شدن) و جايگاه شهادت عاشقان شهيدند، كه كسى آنها را (بر اين شهادت عاشقانه) پيشى نگرفته است و بعد از آنها نيز كسى به آنها ملحق نخواهد شد.» به حق شهداى كربلا عاشق حسين(ع) بودند. به همين جهت، نيز به تمام آثار محبّت راه پيدا نمودند. آنها بر اثر عشق حسين(ع) قدرت و شجاعت و توان يافتند تا آنجا كه شب عاشورا تا صبح عبادت نمودند و روز عاشورا با تمام خستگى‏ها و گرسنگى‏ها و تشنگى‏ها، مردانه جنگيدند و حماسه جاودانه عاشورا را ورق زدند. شهداى كربلا فداكارى را به اوج رساندند، و در شهادت بر همديگر سبقت مى‏گرفتند. ايثارشان تا آنجا رسيده بود كه وفتى به آب زلال فرات هم دست يافتند، به خاطر عشق حسين و بچه‏هاى او آب ننوشيدند و تشنه جان دادند. عشق شهداى كربلا در اوج الهام بخشى و فياضيّت بود، چرا كه همه آنها بدون استثناء با اين كه قبلاً شاعر نبودند، رجز خواندند و شعر گفتند. آن هم رجزهاى بى‏سابقه و حماسى و تاريخ ساز. اين همان الهام بخشى عشق حسين است. آنچه بيش از همه از آثار عشق در آنها پديدار گشت، تصفيه گرى، فضليت سازى و گناه سوزى بود.اينك به نمونه هايى اشاره مى‏شود. 1- حبيب بن مظاهر او از كودكى عاشق حسين(ع) بود به گونه‏اى كه او را وقتى كه به مكتب مى‏بردند، معلم گفت: بگو «الف» گفت: حسين و… هرچه به او گفت، جواب داد حسين، روزى پيامبر اكرم(ص) از كوچه مى‏گذشت ديد كودكان بازى مى‏كنند پيامبر اكرم نزد يكى از آنها نشست و شروع كرد پيشانى او را بوسيدن و با او ملاطفت نمودن، آنگاه او را روى زانوى خود نشاند و مرتب او را مى‏بوسيد، پرسيدند علّت چيست كه با او اين همه مهربانى مى‏كنى؟ فرمود: «انّى رأيت هذا الصّبىّ يوماً يلعب مع الحسين(ع) و رأيته يرفع التّراب من تحت قدميه، و يمسح به وجهه و عينيه، فانا احبّه لحبّه لولدى الحسين، و لقد اخبرنى جبرئيل انّه يكون من انصاره فى وقعة كربلا؛(3) براستى اين كودك را روزى ديدم كه با حسين همبازى بود، و ديدم كه خاك جاى پاى حسين(ع) را بر مى‏داشت و به صورت و چشمان خود مى‏كشيد. پس من او را دوست مى‏دارم چرا كه او حسين فرزندم را دوست دارد، و براستى جبرئيل خبر داد كه او از ياران (و شهيدان راه) حسين در كربلا خواهد بود. اين شخص همان حبيب بود كه بعدها نامه نوشت و از حسين(ع) به كوفه دعوت نمود، وقتى كه حسين(ع) مسيرش را به كربلا تغيير داد، به حبيب نامه نوشت: «اى حبيب! تو خويشاوندى ما را با رسولخدا(ص) مى‏دانى، و بهتر از ديگران ما را مى‏شناسى، تو مرد آزاده و غيورى هستى، جان خود را از ما دريغ مدار، كه رسولخدا(ص) در روز قيامت پاداشت خواهد داد.»(4) حبيب نامه را دريافت كرد و با 11 نفر از بستگان خويش به سمت كربلا حركت كرد، با اين كه پيرمرد شده بود ولى ياد عشق حسين(ع) در او روحيه مى‏دميد و او را سرزنده مى‏كرد. هرچند پير و خسته و دل ناتوان شدم‏ هرگه كه ياد روى تو كردم جوان شدم‏ پيرم كه با قد كمان خود را به راهت مى‏كشم‏ تا يك نظر بر من كنى ناز نگاهت مى‏كشم‏ مهمان اين دشت بلا بر ياريت آماده‏ام‏ عالم اسير داغ تو من هم به تو دل داده‏ام‏ با زينب زهرا بگو تا جان به تن دارد حبيب‏ در يارى مولاى خود از خون كفن دارد حبيب‏ هنگامى كه حبيب به شهادت رسيد شكستگى و حزن در چهره امام حسين(ع) آشكار گشت، و در كنار نعش او اين جمله را فرمود: «للّه درّك يا حبيب لقد كنت فاضلاً تختم القرآن فى ليلة واحدةٍ؛(5) خدا خيرت دهيد اى حبيب تو شخص فاضل (و با كمال) بودى و در يك شب تمام قرآن را مى‏خواندى.» 2- زهير عثمانى حسينى مى‏شود زهير با كاروانى از بستگان خويش در سال 60 هجرى به مكّه مشرف شد، او از طرفداران سرسخت عثمان بود، برگشت او از خانه خدا مصادف شد با حركت حسين(ع) از مكّه به سوى كوفه، او در مسير حركت نمى‏خواست با حسين(ع) روبرو شود، به همين جهت هر جا حسين(ع) منزل كرد، او سعى مى‏كرد دورتر از آن حضرت قرار گيرد، در يكى از منزل‏ها وضعيّت جغرافيايى باعث شد كه چادرها در كنار هم قرار گيرند، امام حسين(ع) متوجّه شده بود كه مس وجود زهير قابليّت تبديل شدن به طلاى ناب را دارد، فقط نياز به كيمياى محبّت حسين(ع) دارد، لذا شخصى را به دنبال او فرستاد، قاصد حسين بعد از سلام گفت: «اى زهير بن قين ابا عبداللّه الحسين مرا فرستاده كه بگويم: نزد او آيى» از شنيدن اين خبر بخود لرزيد، و لقمه از دستش افتاد، و در دريايى از فكر فرو رفت،«كانّ على رؤسهم الطّير؛گويا پرنده بر سر او نشسته بود»(6) خدايا از آن چيزى كه فرار مى‏كردم گرفتارش شدم، ناگهان صداى همسر او (ديلم دختر عمر) رشته فكر او را گسست و او را به خود آورد، زهير؟ سبحان اللّه پسر پيغمبر تو را خواسته و تو جواب مثبت نمى‏گوئى؟ چه مى‏شود اگر محضر او بروى و سخنان او را بشنوى؟ سخنان همسرش همچون پتك بر مغز زهير اثر گذاشت،لذا از جا برخاست و نزد مولاى خود امام حسين(ع) رفت، اين كه امام چه فرمود و زهير چه گفت در تاريخ بيان نشده، فقط اين مقدار نوشته‏اند كه زهير وقتى از نزد حسين(ع) بيرون آمد چشمانش اشك آلود و 180 درجه عوض شده بود، همان زهيرى كه نمى‏خواست امام حسين را ببيند يك باره اعلام كرد همسرم! ياران من، خداحافظ من رفتم كربلا، حتى مهريه همسرش را پرداخت و او را به بستگانش سپرد و خود راهى كربلا شد. آن بانوى مؤمنه، در آخرين لحظات وداع به او گفت: خداوند يار و ياور تو باشد و تو را به خوشبختى برساند، ولى از تو تمنّا دارم كه روز قيامت نزد جدّ حسين(ع) مرا (شفاعت كنى) فراموش نكنى. زهير عثمانى، حسينى شد، آنچنان اكسير محبّت حسين او را عوض كرد، كه به مرحله بسيار بالايى از عرفان رسيد، تا آنجا كه جمله را بزبان جارى كرد كه على(ع) بارها مى‏فرمود: «لوكشف الغطاء ما ازددت يقيناً؛ اگر همه پرده‏ها كنار رود(و همه غيب‏ها مشهود شود) بر آگاهى و باور من افزوده نمى‏شود(چرا كه همه آنها را پيشاپيش باور داشتم)». جمله بسيار بلندى است خدا يا عشق حسين چه كرده كه راه صد ساله را يك شبه طى كرده، و به قلّه عر فان رسيده است، كار به همين جا ختم نمى‏شود، شعله محبّت زهير لحظه به لحظه شعله ورتر مى‏شد، تا شب عاشورا فرا رسيد، حسين(ع) خطبه معروف خويش را ايراد فرمود، آنگاه چراغ را خاموش كرد كه هر كس مى‏خواهد برود آزاد است، بعد از روشن شدن چراغ و اظهار وفادارى از سوى عباس و خويشاوندان زهير عرض كرد: «سوگند به خدا دوست دارم كشته شوم سپس زنده گردم، دوباره كشته شوم تا هزار بار و خدا به وسيله كشته شدن من از كشته شدن تو و جوانانى از خاندانت جلوگيرى نمايد.» آرى زهير تازه لذّت محبّت و عشق حسين(ع) را چشيده، ممكن نيست او را رها كند، لذا تا آخرين لحظه ماند و شجاعانه در روز عاشورا جنگيد و مس وجود خويش را با عشق و شهادت در راه حسين به طلاى ناب تبديل كرد، هنگام شهادت حسين(ع) كنار او آمد و در حق او دعا نمود.(7) 3- حربن يزيد رياحى توبه مى‏كند حر هنگامى كه از نزد عبيداللّه بن زياد خارج شد، اين صدا را شنيد «ابشر يا حر بخير؛ بشارت مى‏دهم(و يا بشارت تو را) اى حر به نيكى»(8) وقتى با امام حسين(ع) روبرو شد، حضرت دستور داد او و همراهان او را و حتى به اسب‏هاى آنها آب دهند، و خود نيز به عدّه‏اى از آنها از جمله حر با دست مبارك خويش آب داد، آنگاه نماز جماعت بر پا نمود حُر به حضرت اقتدا كرد، آرام آرام، زمينه نفوذ محبت حسين(ع) در او فراهم گشت، اوّلين گام نفوذ محبت اين بود كه حر از روى دلسوزى عرض كرد: «اگر بخواهى به راه خويش ادامه دهى و كار را به جنگ بكشانى، كشته مى‏شوى» امام حسين(ع) در جواب او سخنانى فرمود، كه محبّت خود را همراه عشق به شهادت در درون او تشديد و تقويت نمود، از جمله فرمود: «آيا مرا از مرگ مى‏ترسانى؟ و آيا اگر مرا بكشيد مرگ از شما خواهد گذشت؟(9)…شأن من شأن كسى نيست كه از مرگ مى‏ترسد، چه آسان است جان باختن در راه رسيدن به عزّت و زنده نمودن حق، مرگ در راه رسيدن به عزّت جز حيات جاودانى نيست و زندگى ذلّت بار جز مرگى كه هرگز حيات و زندگى را در پى ندارد، نيست. آيا مرا از مرگ مى‏ترسانى؟!.. درود باد بر كشته شدن در راه خدا ولى(اين را بدانيد كه هرگز) توانايى نابودى عظمت و عزّت و شرف من را نداريد، پس در اين صورت هيچ باكى از مرگ ندارم.»(10) همين سخنان سراپا عشق خدا و عشق به شهادت بود كه حُر بن يزيد را نيز به سمت و سوى عشق حسين و شهادت كشاند، اين محبّت به سرعت به بار نشست، و به خوبى مس وجود حر را به طلاى ناب تبديل نمود، بعد از هشت روز (دوّم تا دهم محرم) يعنى روز عاشورا آهن رباى محبت حسين حر بن يزيد رياحى يزيد را براى ابد حسينى ساخت، لذا رو كرد به غلامش «قرّة بن قيس» كه اسبم را آب بده و آماده كن، ولى در همان لحظات نگاهش به سمت خيمگاه محبوبش حسين(ع) بود، و اين نگاه معناى داشت و آن اين كه، اسبم را آب بده، در حالى كه محبوبم و معشوقم حسين و فرزندانش تشنه مى‏باشند، پرچم سفيدى دست گرفت، در حالى كه بشدت به خود مى‏لرزيد، مهاجر بن اوس به او گفت:به خدا قسم در هيچ جنگى تو را چنين نديده بودم كه اين گونه برخود بلرزى و اگر به من مى‏گفتند كه شجاع‏ترين مرد كوفه كيست؟ تو را معرّفى مى‏كردم، پس اين چه ترسى است كه در تو مى‏بينم؟ حُر گفت: به خدا سوگند خود را بين بهشت (يارى حسين…) و دورخ(طرفدارى از يزيدو…) مخير مى‏بينم، و سوگند به خدا كه هيچ چيز را بر بهشت (و عشق حسين) برترى نمى‏دهم اگر چه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند.»(11) يا للعجب محبّت حسين چه كرده، همين مرد درست هشت روز جلوتر حسين(ع) را از مرگ و شهادت مى‏ترساند، حالا چه شده كه اين گونه متحوّل شده است؟ راز اين تحوّل راهيابى عشق به درون اوست آن گاه اسب خويش را سوار شد و پرچم سفيد دست گرفت و با خود زمزمه مى‏كرد: «اللّهم انّى تبت فتب علىّ فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد بنت نبيّك؛ خدايا من توبه كردم پس تو(نيز) توبه مرا بپذير، براستى(من اعتراف مى‏كنم كه خطا كردم و) من دوستانت را (با مسدود كردن راه و نيروى نظامى) ترساندم و همين طور فرزندان دختر پيغمبرت را» خودش را رساند به محبوبش حسين(ع) و روى پاى آن حضرت افتاد، عرض كرد آمده‏ام توبه كنم آيا توبه من پذيرفته مى‏شود؟ يا حسين حرّ گناهكارمنم‏ كن قبولم كه تو را يار منم‏ من كه خود بنده تو گرديدم‏ بذر عشق تو به دل پاشيدم‏ زبانحال و قال حُر، حسين(ع) را متوجّه ساخت كه محبّت در درون او شعله ور شده و گويا با تمام وجود فرياد مى‏زند: حرّ شرمنده و دلخسته منم‏ آن كه ره را به رويت بسته منم‏ يا حسين يار خطا كار تو ام‏ داده دل بر تو گرفتار تو ام‏ در حضورت به امان آمده‏ام‏ از پى دادن جان آمده‏ام‏ حرّم و پيش تو خجلت زده‏ام‏ سوى درياى كرم آمده‏ام‏ حضرت فرمود: «نعم يتوب اللّه عليك و يغفر لك ما اسمك؛(12) بلى، خداوند توبه تو را مى‏پذيرد وتو را مى‏بخشد، اسمت چيست؟ عرض كرد: من حر بن يزيد هستم «انت الحرّ كما سمّتك امّك، أنت الحرّ ان شاء اللّه فى الدّنيا و الآخرة؛(13) تو حرّى و آزاد مردى چنان كه مادرت حر ناميد، تو در دنيا و آخرت، حرّى انشاء اللّه.» برخى‏ها نوشته‏اند كه از همان جا اجازه خواست كه به سوى ميدان رود و جان خويش را فداى حسين نمايد حضرت فرمود: «اِنزل، بيا پائين»(14) ولى اصرار كرد كه به ميدان رود حضرت فرمود: «فاصنع يرحمك اللّه ما بدالك؛(15) (هرچه مى‏خواهى) انجام بده، خداوند تو را مورد رحمتش قرار دهد در آنچه براى تو ظاهر شده(و تصميم گرفته‏اى).» آن گاه به سوى ميدان حركت كرد همين حرّى كه مى‏لرزيد آنچنان شجاعانه و مردانه جنگيد بحدّى كه چهل نفر از مردان جنگى دشمن را از پا درآورد، و سرانجام خود به شهادت رسيد، حضرت در كنار جنازه او فرمود: «بخّ بخٍّ لك يا حرّ انت حرّ كما سمّيت فى الدّنيا و الآخرة؛(16) خوشا بحالت تبريك باد تو را (شهادت) اى حرّ تو آزاد مردى در دنيا و آخرت چنان كه حرّ ناميده شدى.» محبّت حسينى آن قدر حرّ را عوض كرد كه نه تنها بر روحش كه بر بدنش نيز اثر گذاشت، چرا كه شاه اسماعيل صفوى قرنها بعد از شهادت حرّ، قبر او را شكافت و دستمالى كه حسين(ع) بر پيشانى او بسته بود، باز كرد، ناگهان خون تازه از محل زخم كهنه جارى گشت، با هر پارچه و بندى كه بستند خون بند نيامد جز همان دستمال يادگار حسين»(17) آرى محبت و عشق حسين آنچنان مس جان و روح او را عوض كرده كه تا ابد زنده و تازه خواهد بود، و آن دستمال نيز نشانه رمز محبّت و عشق حسينى است بر پيشانى او، لذا نه شاه اسماعيل كه هيچكس نمى‏تواند آن را از حرّ بگيرد. و امام سجّاد(ع) نيز بر پاكيزگى بر اثر توبه و عشق حسينى، صحّه گذاشت آنگاه كه كنار جنازه او قرار گرفت و فرمود: «امّا انت فلقد قبل اللّه توبتك و زاد فى سعادتك ببذلك نفسك امام ابن رسول اللّه؛ امّا تو (اى حر) براستى خداوند توبه‏ات را پذيرفت و بر سعادت تو افزود، بخاطر ان كه جان خود را در پيشگاه فرزند رسول خدا نثار كردى.»(18) 4- وهب مسيحى و عشق حسين‏ كاروان حسينى وقتى به صحراى ثعلبيّه رسيد، ناگهان چشمش به خيمه سياه و محقرى افتاد، حضرت نزديك آن رفت، ديد پيرزنى به نام قمر و هانيه زن جوان در درون آن زندگى مى‏كنند، حضرت از حال و روزگار آنها پرسيد، گفتند ما در مضيقه كم آبى هستيم، حضرت با نيزه خود سنگى را از جا كند، آب خوشگوارى از زير آن بيرون آمد، پيرزن بسيار شادمان شد و از حضرت تشكر كرد، حضرت هنگام خداحافظى فرمود: «به پسرت وهب بگو به كاروان ما به پيوندد و ما را در راه دفاع از حق و مبارزه با ظلم كمك كند» هنگام برگشت وهب، مادر ماجراى آب و پيغام حضرت را به او رساند. هر سه شيفته آن حضرت شدند و به دنبال كاروان حضرت به راه افتادند، تا به كربلا رسيدند، در حالى كه درست 9 روز از عروسى وهب با هانيه گذشته بود بعد از تشرّف به اسلام ايام دهه محرّم را در كنار حسين(ع) و خاندان او به سر بردند. روز عاشورا وهب عاشقانه به ميدان تاخت با اين كه تازه داماد بود عشق به همسر، كمند او نگشت چرا كه در درون جان او عشق حسين جا گرفته بود، مردانه و شجاعانه جنگيد عدّه‏اى از نامردان را به جهنّم فرستاد. آنچنان كه عمر سعد به او گفت: «ما اشدّ صولتك؛ چقدر صولت و رشادت سختى دارى» سرانجام دستان او قطع شد، عمر سعد دستور داد گردن او را زدند، و سر بريده‏اش را به سمت لشكر حسين(ع) انداختند. مادرش سر بريده را در آغوش كشيد و گفت: «حمد و سپاس خداوندى را كه با شهادت تو روى مرا سفيد كرد». و آنگاه سر بريده را به سوى دشمن انداخت.(19) راستى كجا مى‏توان پيدا كرد كه تازه داماد مسيحى بر اثر عشق و محبّت حسين(ع) مسلمان شود، و اين عشق آن قدر در او ايجاد شجاعت و قدرت نمايد كه هفتاد ضربه شمشير و نيزه و تير را تحمّل كند و دستانش قلم شود، باز هم دلشاد از آن باشد كه جان را در راه محبوب خويش داده است، اين يعنى همان عشق سازنده و تصفيه گر و انسان ساز و فضيلت زا. اين چه دلباخته تشنه لب است‏ عشق و انديشه از او در عجب است‏ پرورش يافته مهر و وفاست‏ دُر درياى كمال و ادب است‏ مادر و همسر او همراهش‏ او شجاع و عالى نسب است‏ 5 – غلام شيفته و عاشق حسين، جَون‏ جَون غلام آزاد شده ابوذر بود، اباذر محبت پيامبر و آل را در دل او كاشته بود، لذا آن غلام خاندان رسالت را رها نكرد، سرانجام با كاروان حسينى عازم كربلا شد، روز عاشورا به حضور امام آمد و اجازه ميدان رفتن خواست، حضرت فرمود: «تو بخاطر عافيت همراه ما بودى و اينك آزاد هستى هر جا مى‏خواهى برو» او تا اين سخن جدائى از محبوب را شنيد، منقلب شده و با چشمى گريان به دست و پاى امام افتاد و مى‏بوسيد و مى‏گفت: «من هنگام آسايش كنار سفره شما باشم و هنگام سختى شما را تنها گذارم، بخدا قسم من سه عيب دارم: 1- عرق بدنم بد بو است 2- حسب و نسبم پست 3- و رنگم سياه است. آيا مى‏خواهى بهشت نروم تا بوى بدنم خوش، و خاندانم بزرگ(و شرافتمند) و رنگم سفيد نگردد؟ «لا واللّه لا افارقكم حتّى يختلط هذا الدّم الاسود مع دمائكم» نه به خداوند سوگند از شما جدا نگردم تا خون سياه من با خون(پاك) شما مخلوط گردد. آرى او بخوبى فهميده كه عشق حسين و شهادت در راه او انسان ساز و سعادت آور است. حضرت به او اجازه داد، او قهرمانانه رجز مى‏خواند و مى‏جنگيد تا اين كه به شهادت رسيد، حضرت در لحظه جان باختن بر بالين او آمد، سر او را به دامن گرفت. جَون چشمان خود را باز كرد تا ديد محبوبش حسين(ع) است فرياد برآورد، مردم چه كسى مثل من سعادتمند است كه حسين در لحظه جان‏دادن در كنارش آمده و سر او را به دامن گرفته مستانه جام عشق را در كنار محبوب خويش سركشيد و آنگاه حسين(ع) در حق او چنين دعا كرد: «اللّهم بيّض وجهه و طيّب ريحه و احشره مع الابرار و عرّف بينه و بين محمّدٍ و آل محمّد؛(20) خدايا چهره‏اش را سفيد(نورانى) گردان، و بوى بدنش را خوش كن و او را با نيكان محشور نما، و بين او و آل محمّد(پيوند) و شناخت قرار بده.» آنگه كه مى‏گذارم صورت به خاك تيره‏ قبرم شود گلستان گر يار بر من آيد 6- عباس بن شبيب شاكرى‏ امام حسين(ع) با پرسشى محبت درونى او را نسبت به خويش نمايان نمود،فرمود: «يا ابا شوذب ما فى نفسك؛ اى پدر شوذب، چه در دل دارى؟ عرض كرد آمده‏ام در راه تو بجنگم، آنگاه نزديك حسين رفت و عرض كرد: «يا ابا عبداللّه اما واللّه ما اعسى على وجه الارض قريب و لا بعيدٌ اعزّ و لا احبّ الى منك و لو قدرت على ان ارفع عنك الضيّم او القتل بشى‏ءٍ اعزّ علىّ من نفسى و دمى لفعلت؛(21) اى ابا عبداللّه بخدا سوگند بر روى زمين نزديك و دور (خويشاوند و غير آن) وجود ندارد كه عزيزتر و محبوبتر از شما در نزد من باشد (تو محبوبترين انسان هستى نزد من) و اگر مى‏توانستم بلا و مرگ را با چيزى بهتر از جان و خونم از تو دور مى‏كردم، اين كار را انجام مى‏دادم (و اكنون جان را از تو دريغ نمى‏كنم) و سرانجام جان خود را فداى حسين نمود. 7 – حنظلة بن سعد تهامى‏ در مقابل و پيش روى حسين(ع) ايستاده بود با صورت و سينه و گلوى خود از اصابت تير به امام حسين(ع) جلوگيرى كرد.(22) 8 – سعيد بن عبداللّه‏ «تقدّم امام الحسين فاستهدف لهم يزمونه بالنّبل كلّما اخذ الحسين يميناً و شمالاً قام بين يديه فمازال يرمى به حتّى سقط الى الارض؛(23) در جلوى روى حضرت قرار گرفت، دشمنان او را هدف تير قرار دادند، هرگاه حسين(ع) به راست و چپ مى‏رفت او (نيز) سپر بلاى او و همراه او حركت مى‏نمود، آنقدر تير به او اصابت كرد كه نقش زمين شد.» 9- عمروبن قرظة الانصارى‏ او كسى بود كه نيزه‏هاى پرتاب شده به سوى حسين را با دست مى‏گرفت و شمشيرها را با جان مى‏خريد و از هرگونه گزند سوئى كه باعث زخمى شدن امام مى‏شد جلوگيرى مى‏كرد (بعد از اين همه) از امام خويش سؤال كرد آيا به عهد خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: بله، تو در بهشت نيز در پيش روى من خواهى بود.»(24) و همين طور ابوثمامه ساعدى، مسلم بن عوسجه و… در يك كلام كسانى كه دور حسين در كربلا جمع شده بودند، آنهايى بودند كه از محبّت و عشق حسين سرشار بودند، محبتى كه تمام وجود آنها را پاك و پاكيزه نموده بود، و درون آنان را تصفيه كرده بود، اين يعنى همان عشق سازنده و فضيلت زا، چنان كه خود حضرت فرمود: «انّى لااعلم اصحاباً اوفى ولا خيراً من اصحابى و لااهل بيت ابرّ و لا اوصل من اهل بيتى؛ همانا من يارانى باوفاتر از ايشان نمى‏دانم و بهتر از آنها (سراغ) ندارم، و نه خاندانى نيكوتر و مهربانتر از خاندان خود نديده‏ام.»(25) پى‏نوشت‏ها: 1. ر.ك: بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، مؤسسة الوفا، ص 121 – 145، سفينة البحار، ج 6، ص 509 – 510 جاذبه و دافعه، مرتضى مطهرى، قم، صدرا، ص 77 – 98. 2. بحارالانوار،ج 41، ص 295، روايت 18. 3. بحارالانوار،ج 44، ص 242، روايت 36. 4. نهج الشهادة، ص 66. 5. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، سازمان تبليغات اسلامى، ص 446. 6. جمله مذكور مثل معروفى است در عرب كه آن را موقعى به كار مى‏برند كه فكر و خيال بر شخص مسلّط شود، بگونه‏اى كه از شدّت تفكر سر بزير انداخته و حركتى از خود نشان ندهد مانند كسى كه پرنده بر سرش نشسته مى‏خواهد آن را بگيرد. 7. ر.ك: ترجمه لهوف سيد بن طاووس، سيد محمد صحفى (چاپ چهاردهم) ص 45 – 46 و موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، همان، ص 446 – 447 و بحارالانوار، ج 45، ص 26 و العوالم، ج 17، ص 269 و ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ج 3، ص 93 – 95. 8. موسوعة كلمات الامام (همان)، ص 439. 9. علّامه توفيق ابوعلم، كتاب اهل البيت (مصر، مطبعة سعادت)، ص 448، و ر.ك: ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 601. 10. نفس المهموم، ص 116، و لمعات الحسين، سيد محمد حسين حسينى تهرانى (انتشارات باقرالعلوم، ص 16 – 17. 11. موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 438. 12 و 13. همان، ص 438 – 439. 14 و 15. همان. 16. همان، ص 440. 17. دست غيب شيرازى، داستانهاى شگفت. 18. مقتل الحسين مقرّم،ص 399،سوگنامه، ص 257. 19. شيخ ذبيح اللّه محلّاتى، رياحين الشريعه، ج 3، ص 300 – 303 و معالى السبطين، ج 1، ص 286 – 288 و سوگنامه آل محمد(ص)، ص 209 – 213 با تلخيص و تغيير. 20. موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 452 و بحارالانوار، ج 45، ص 22 و العوالم، ج 17، ص 265 و سوگنامه ص 268. 21. مثير الاحزان، ص 66، موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 450 – 451 و بحارالانوار، ج 45، ص 28 و انصارالحسين، ص 93، و العيون، ص 136. 22. بحارالانوار، ج 45، ص 23. 23. همان. 24. همان، ص 22. 25. اعيان الشيعه، ج 1، ص 600، تاريخ طبرى، ج 3، ص 315 و موسوعه، ص 395 – 396.

/

نقش نيايش در سلامت و آرامش روان

نقش نيايش در سلامت و آرامش روان‏ اسماعيل نسّاجى زواره‏ يكى از مهم‏ترين مسائل دين مبين اسلام توجه به بهداشت جسمانى و روانى است. از ديدگاه آموزه‏هاى دينى هيچ انسانى حق ندارد كه با انجام كارهاى زيان آور و روى آوردن به امور ناشايست، به سلامت جسم و روان خود آسيب وارد كند و يا خود را در معرض هلاكت و نابودى قرار دهد. قرآن كريم در اين زمينه مى‏فرمايد: «…لاتلقوا بايديكم الى التّهلكة…؛(1) با دستان خود، خويشتن را به هلاكت نيندازيد…». نظر به اين كه مسئله سلامتى و بيمارى هم براى فرد و هم براى جامعه از اهم موضوعات بوده، لذا هميشه بشر به دنبال كشف علل و عوامل پيدايش بيمارى و راه‏هاى پيش‏گيرى از آن بوده است. هم چنين كشف و تبيين علل بيمارى فقط مخصوص انسان‏هاى عادى نبوده، بلكه اولياى الهى هم ساير انسان‏ها را به رعايت و حفظ بهداشت جسم و روان سفارش نموده و به منظور شناسايى و راه‏هاى پيشگيرى از ابتلا به انواع بيمارى‏هاى جسمى و روانى راهكارهايى را پيشنهاد داده‏اند. يكى از اين راهبردها بهره‏گيرى از دعا و نيايش است كه در اين نوشتار به بيان اهميت و تأثير آن در سلامت روان و آثار روان شناختى‏اش خواهيم پرداخت. اميد است كه مورد توجه و عنايت نيايشگران واقعى قرار گيرد. اهميت و جايگاه نيايش‏ يكى از مهم‏ترين آموزه‏هاى تربيتى مكتب حيات بخش اسلام دعا و نيايش است. دعا همان خواست قلبى است كه با زبان درخواست مى‏شود و در واقع رفتارى است كه طى آن فرد مستقيماً با خداوند ارتباط برقرار كرده و به راز و نياز مى‏پردازد. دعا وسيله تقرّب انسان به خداست. خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد: «…ادعونى استجب لكم…؛(2) مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم.» هيچ انسانى نيست كه گرفتارى و مشكلات در زندگى نداشته باشد. بلاهاى روحى همه انسان‏ها را تهديد مى‏كند و ارتباط با خدا دردها را زايل مى‏كند و باعث آرامش زندگى مى‏شود. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «دعا كن، زيرا شفاى همه دردهاست.»(3) انسان در دعا با خداى خود مناجات مى‏كند و از مشكلاتى كه زندگى‏اش را نگران كرده به او پناه مى‏برد. نيايش احساس مذهبى افراد را تقويت نموده و رابطه بين انسان با خداى خويش را مستحكم مى‏سازد. انسان وقتى از دارنده تمام كمالات چيزى را طلب مى‏كند و با او ارتباط برقرار مى‏نمايد، احساس لذت و سرور مى‏كند و به عكس وقتى از غير خدا چيزى درخواست مى‏كند، احساس ذلّت و خوارى مى‏كند. اين احساس عزّت و لذّت بر سلامت روان تأثير مى‏گذارد. راز و نياز از جمله راه‏هاى معنوى – عاطفى يارى جستن از قدرت بى‏نهايت خداوند است، زيرا در انسان اين گرايش وجود دارد كه در سختى و فشار به قدرت و تكيه‏گاهى رو مى‏آورد و چه قدرت و تكيه‏گاهى اصيل‏تر و قابل اعتمادتر از قدرت لايزال الهى كه پناهگاه انسان واقع شود؟! يكى از روان شناسان مى‏گويد: «امروزه يكى از علوم، يعنى روان پزشكى همان چيزهايى را تعليم مى‏دهد كه پيامبران تعليم مى‏دادند، زيرا روان پزشكان دريافته‏اند كه دعا، نماز و داشتن يك ايمان محكم به دين، نگرانى، تشويش، هيجان و ترس را كه موجب بيش‏تر ناراحتى‏هاى ماست، برطرف مى‏كند.»(4) بنابراين راز و نياز علاوه بر اين كه غم و اندوه را زايل مى‏كند، باعث اطمينان قلب و قدرت روحى مى‏شود، زيرا انسان در نهايت به ويژه در وقت اضطراب غالباً با حضور قلب و خلوص نيّت رو به سوى خدا مى‏آورد و با او درد دل مى‏كند، عقده‏هاى خويش را بيرون مى‏ريزد و اسرار خود را كه در نهان گاهش هست، به زبان مى‏آورد و تنها از او راه چاره و گريز را طلب مى‏نمايد و با آه و ناله تقاضاى كمك مى‏كند، به ديگر سخن وقتى نيايشگر از ژرفاى دل دست به دعا بر مى‏دارد، نوعى شادابى و بهجت و انبساط در درون خود احساس مى‏كند كه حاضر نيست با هيچ بهايى آن را از دست بدهد. دكتر آلكسيس كارل مى‏گويد: «دعا محكم‏ترين و بالاترين حلّال مشكلات است، تأثير دعا واقعاً شگفت‏انگيز است قدرت دعا و نيايش نشانه آزاد شدن انرژى است، همان طور كه به كمك تكنيك‏هاى علمى انرژى اتمى را آزاد مى‏كنند، با استفاده از قدرت دعا و از طريق شگردهاى علمى مى‏توان انرژى معنوى را آزاد ساخت. آثار اين قدرت انرژى‏زا بر بسيارى از مردم آشكار است.»(5) آثار روان شناختى نيايش‏ نيايش از نظر روان شناختى آثار متعددى در روح و روان آدمى دارد كه در ادامه اين نوشتار به بيان برخى از شاخصه‏هاى آن خواهيم پرداخت. 1- رهايى از تنهايى و بيگانگى: نيايش انسان را از انزواى درونى بيرون مى‏آورد و به جمع پيوند مى‏دهد. در حقيقت هم نشين شايسته‏اى است كه تنهايى و غربت را به انس و الفت تبديل مى‏كند. شخصى كه در حال دعا و نيايش است، نه تنها خود را بيگانه نمى‏بيند، بلكه با چشم دل مى‏فهمد كه در آن حالات عرفانى، مجموعه جهان هستى با او همنوا هستند، زيرا قرآن كريم مى‏فرمايد: «…و ان من شى‏ءٍ الّا يسبّح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم…(6)؛ هر موجودى تسبيح و حمد خدا را مى‏گويد ولى شما تسبيح آن‏ها را نمى‏فهميد.» 2- روشن دلى: دومين اثر از آثار نيايش روشن دلى است. انسان همين كه به حكم ارتباط با معبود خويش جهان را به نور حق و حقيقت روشن ديد، همين روشنى فضاى روح او را روشن مى‏كند و در حكم چراغى مى‏گردد كه در درونش روشن شده باشد. چنين فردى به خوبى مشكلات را مى‏بيند و در پرتو عنايات خداوند متعال به حل مشكلات مى‏پردازد و كم‏تر دچار اضطراب مى‏شود. 3- كاهش ناراحتى‏ها: زندگى بشر آكنده از شيرينى‏ها و تلخى‏ها، آسايش و رنج، پيروزى و شكست مى‏باشد، لذا بشر موظّف است با طبيعت دست و پنجه نرم كند تا بتواند تلخى‏ها را به شيرينى و شكست‏ها را به پيروزى تبديل كند. نيايش و ارتباط با معبود در انسان نيروى مقاومت مى‏آفريند و تلخى‏ها را قابل تحمّل مى‏گرداند، به طورى كه لذّت زندگى در دوره پيرى براى مردم خداپرست و مؤمن از دوره جوانى بيش‏تر مى‏شود و قيافه مرگ در چشم فرد با ايمان انتقال از دنياى فانى به دنياى باقى و از جهانى كوچك‏تر به جهانى بزرگ‏تر است. از اين رو چنين فردى نگرانى‏ها و اضطراب خويش را از مرگ با كوشش در كارهاى نيك كه در زبان دين «عمل صالح» ناميده مى‏شود، بر طرف مى‏سازد و از نزديك شدن مرگ دچار اضطراب نمى‏شود. 4- اميد و نشاط: هر انسانى كه بخواهد با روانى شاداب و روحيه‏اى بالا با مشكلات زندگى مواجه شود و با اميد و اطمينان، زندگى خويش را ادامه دهد، بايد به نيايش پناه برد. راز و نياز با خداوند به انسان اميد و توان مى‏دهد! فرد احساس مى‏كند كه به پناهگاه مطمئن متّكى است و بدين سان احساس نشاط و توانمندى مى‏كند و اگر اين ارتباط با آن منبع عظمت و رحمت قطع باشد، احساس دلتنگى و نگرانى در او ايجاد مى‏شود و به بيمارى‏هاى روانى گرفتار مى‏شود. به اين حقيقت بسيارى از روان شناسان و روان كاوان اشاره كرده‏اند و ايمان به خدا را اساس و پايه پيش‏گيرى و معالجه بيمارى‏هاى روانى مى‏دانند.(7) 5 – پرورش تمركز ذهن: اضطراب فكرى و تنش‏هاى روانى از بيمارى‏هاى مهلكى است كه بشريّت قرن حاضر را تهديد مى‏كند. روان كاوان و دانشمندان مى‏كوشند تا راه‏هاى كاهش بار فكرى انسان‏ها را پيش بينى كنند و به فكر و روان او استراحت دهند و او را از دگرگونى‏هاى روحى نجات دهند. مهار اين پراكندگى‏هاى فكرى و تنش‏هاى درونى شرط نخست دست‏يابى به نبوغ، درايت و فهم مسائل است. به همين دليل سعى مى‏شود مكان هايى كه براى مطالعه و تحقيق در نظر گرفته مى‏شود از آرام‏ترين، مطبوع‏ترين و دل انگيزترين مكان‏ها باشد تا امكان تمركز ذهن و رفع نگرانى را فراهم آورد. نيايش و پرستش اگر با شرايط باطنى و ظاهرى انجام شود نه تنها ذهن را در مدار تمركز مى‏نهد، بلكه درون را نورانيّت و صفا مى‏بخشد و اگر انسان حضور قلب و توجّه در نيايش را به خوبى درك كرده باشد، توان آن را پيدا مى‏كند كه در يك لحظه تمام قواى ذهنى را متوجه يك چيز بكند و آن پروردگارش مى‏باشد. 6- برخوردارى از لذّات معنوى: يكى ديگر از آثار دعا و نيايش برخوردارى از يك سلسله لذّت‏هاست كه «لذّات معنوى» ناميده مى‏شود. انسان دو گونه لذّت دارد: يك نوع لذّت‏هايى كه به يكى از حواسّ انسان تعلّق دارد و در اثر برقرارى ارتباط ميان يك عضو با جهان خارج حاصل مى‏شود، مانند لذّتى كه چشم از ديدن و گوش از راه شنيدن و دهان از راه چشيدن مى‏برد. نوع ديگر لذّت‏هايى است كه با عمق روح و جان آدمى مربوط است و به هيچ عضو خاصّى مربوط نيست، مانند لذّتى كه انسان از راه احساس و خدمت يا از احترام مى‏برد كه نه به عضو خاصّى تعلّق دارد و نه تحت تأثير مستقيم يك عامل مادى خارجى است. لذّات معنوى از لذّات مادى هم قوى‏تر هستند و هم پايدارتر و لذّت و نيايش و دعا براى كسانى كه قدر آن را مى‏دانند از اين گونه لذّات است. 7- بر طرف كننده تكبّر: انسان ذاتاً خواهان كمال و سعادت دنيوى و اخروى است و سعادت و كمال وى در گرو پرستش خدا و اطاعت از اوست، زيرا ممكن الوجود زمانى به كمال مى‏رسد كه به واجب الوجود بپيوندد و نيايش، اين اكسير عظيم، عبارت است از: تلاش و جلوه‏هاى معنوى اشرف مخلوقات در پيشگاه خالق اكبر. در پرستش و نيايش گفتارها و كردارها براى تواضع و خشوع در مقابل حضرت حق تعالى است و با ياد او آرام و استوار است. امام سجّاد(ع) مى‏فرمايد: «خدايا! دل‏هاى ما را به ياد خود و زبان هايمان را به سپاس خود و اندام‏هايمان را به طاعت خود مشغول گردان.»(8) 8 – بازيابى خود هنگامى كه انسان به مادّيات و لذّت‏هاى حاصل از آن مشغول باشد و همواره در جهت ثروت اندوزى و جاه‏طلبى و بى‏بند و بارى گام بردارد، به تدريج خدا را كه مبدأ آفرينش موجودات است، فراموش كرده كه اين امر منجر به فراموشى خود واقعى مى‏شود. قرآن كريم در اين زمينه مى‏فرمايد: «ولاتكونوا كالّذين نسوا اللّه فانساهم انفسهم؛(9) و مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خداوند نفوس آنان را از يادشان برد.» بنابراين انسان با نيايش و ياد خدا، خودِ واقعى خويش را كه از عالم ربوبى است، باز مى‏يابد و هرچه توجه او به خدا بيش‏تر مى‏شود، به همان نسبت با خود آشنا مى‏گردد و به خويشتن جانى تازه و آرامشى ويژه مى‏بخشد. 9- خروج از غفلت: آخرين پيامد و اثر نيايش كه در اين نوشتار بدان اشاره مى‏شود، «خروج از غفلت»است. طبيعت زندگى دنيا غفلت زاست، گاهى انسان را چنان به خود مشغول مى‏سازد كه همه چيز را فراموش مى‏كند حتّى خويشتن را. دعا و نيايش فرصت خوبى براى بازنگرى در اعمال و باز يافتن خويش و نجات از چنگال اهريمن عفلت را فراهم مى‏سازد. نيايش انسان را متوجه معاد و روز جزا مى‏كند و باعث خروج انسان از غفلت و بى‏توجهى مى‏شود. سوره حمد را «سورة الدعاء» ناميده‏اند، زيرا وقتى انسان در هر روز در نماز چندين بار مى‏گويد: «اهدنا الصّراط المستقيم»(10)به ياد راه مستقيم كه راه اولياء و هدايت يافتگان است مى‏افتد و سعى مى‏كند با اعمال و كردار خويش از مسير صراط مستقيم نلغزد تا به مقام قرب الهى برسد و سعادت آخرت نصيب وى شود. والسلام… پى‏نوشت‏ها: 1. سوره بقره، آيه 195. 2. سوره غافر، آيه 60. 3. ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، ج 3، ص 284. 4. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، ج 1، ص 642. 5. حسن راشدى، نمازشناسى، ج 2، ص 67. 6. سوره اسراء، آيه 44. 7. روان‏شناسى يكتاپرستى، مهدى پروا، ص 86. 8. صحيفه سجاديه، ترجمه على نقى فيض الاسلام، دعاى يازدهم، ص 90. 9. سوره حشر، آيه 19. 10. سوره حمد، آيه 6.

/

مبانى حقوق زن در اسلام

مبانى حقوق زن در اسلام‏ آية اللّه جوادى آملى‏ تهيه و تدوين:حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور براى تبيين حقوق زن در اسلام در آغاز لازم است به مبانى آن پرداخته شود در ابتدا به شناخت انسان مى‏پردازيم زيرا براى ترسيم حقوق زن بررسى دو عنصر محورى لازم است. 1- شناخت اصل نسانيت كه حقيقت مشترك زن و مرد است. 2- شناخت هويت صنفى زن كه واقعيت مختص به اوست. از شناخت اصل انسانيت كه مشترك است حقوق مشترك و از هويت خاص حقوق ويژه استنباط مى‏شود. انسان شناسى‏ اولين مبنايى كه براى تبيين حقوق زن بايد به آن توجه داشت نگاه به انسان و ابعاد وجودى و نيازها و استعدادهاى حقيقى اوست با توجه به اين كه انسان مخلوق خداى جهان آفرين است، جامع‏ترين بيان را در اين رابطه بايد از كلام انسان آفرين استنباط كرد انسان موجودى است مركب از روح و جسم و نفس و بدن كه نفس او مجلاى حق است و خداى سبحان فقط او را از ميان مخلوقات خويش، نماينده خويش قرار داد و براى خلافت و جانشينى خود از زمين برگزيد. حقيقت انسان به صورت و شاكله ظاهرى او نيست بلكه به سيرت و نفس باطنى وى است و معناى انسان بدون لحاظ جنبه باطنى و نفسانى او حدّ تام و تعريف كامل نخواهد بود. ابعاد وجودى انسان‏ هويت حقيقى انسان داراى ابعاد و لايه‏هاى سه گانه است و توجه به او بدون لحاظ اين سه ابعاد نقص در شخصيت انسان به شمار مى‏آيد. يعنى زمانى مى‏توان انسان را به معناى واقعى آن شناخت و درباره مسائل حقوقى وى اظهار نظر كرد كه لايه‏هاى سه گانه او مورد نظر باشد و آن ابعاد عبارتند از ابعاد حيوانى و انسانى و الهى. قرآن درباره لايه بُعدِ حيوانى انسان كه در شهوت و غضب و برخى آرزوها و اميال نفسانى خلاصه مى‏شود، مى‏فرمايد: «والذين كفروا بتمتعون و يأكلون كما تأكل الانعام»(1) كافران از متاع زود گذر دنيا بهره مى‏گيرند و همچون چارپايان مى‏خورند. يعنى كافران تمام هدفشان همين خوردن و خوابيدن و تتمع بدن از لذات دنيوى است ولى مؤمنان حركتى آگاهانه دارند و از هدف مثبت بهره‏مندند و از مواهب حيات در جهت آن هدف مهم بهره‏بردارى مى‏كنند و در جاى ديگرى خطاب به پيامبر(ص) فرمود: «ذرهم يأكلوا و تمتعوا ويلههم الامل فسوف يعلمون»(2) ترك كن آن‏ها كه بخورند و برخوردار شوند و آرزو آن‏ها را مشغول كند، پس در آينده خواهند دانست، يعنى عدّه‏اى از انسان‏ها از زندگيشان جز خوردن و سرگرمى به لذات مادى و دل خوش داشتن به صرف آرزوها و خيالات واهى بهره‏اى ندارند يعنى در حقيقت مقام خود را تا افق حيوانيت و چارپايان پايين آورده‏اند. در واقع انسان با داشتن حيوانى و توجه به آن با تأمين خوراك و پوشاك و لذايذ آن، نبايد به آن بسنده كند و خود را در آن حد محدود كند بلكه بايد به هدف اعلا و انسانى توجه كند و خود را در بُعدِ حيوانى محدود نكند. بعد انسانى‏ بعد انسانى انسان از بُعدِ حيوانى او برتر است، انسان در اين مرتبه گذشته از مرحله حيوانى، صاحب مقام تفكر و تعقّل و عزم و اراده است كه بخشى از قرآن به اين لايه و بعد وجودى آن پرداخته است قرآن در سوره انفال فرمود: «ان شرّ الدواب الصم البكم الذين لايعقلون»(3) بدترين جنبندگان نزد خدا افرادى هستند كه نه گوش شنوا دارند و نه زبان گويا و نه عقل و درك (كر و لال و بى عقلند) با توجه به اين آيه اگر انسانى بخواهد از حالت حيوانى خارج شود بايد با استفاده صحيح از گوش و زبان و عقل خود را در وادى انسانيت وارد كند. براى همين است كه انسان در آيات فراوانى به تعقل و تفكر در نظام هستى و آيات الهى فراخوانده شده است از جمله فرمود: «انّ فى ذلك لآية لقوم يتفكرون»(4) در زندگى زنبور عسل نشانه هايى است براى آنان كه اهل تفكر باشند و فرمود: «و من آياته يريكم البرق خوفا و طمعاً و ينزل من السماء ماء فيحيى به الارض بعد موتها انّ فى ذلك لآيات لقوم يعقلون»(5) از آيات و نشانه‏هاى خدا آن است كه برق را كه هم مايه ترس است و هم مايه اميد به شما نشان مى‏دهد و از آسمان آبى نازل مى‏كند كه زمين را بعد از مرگش حيات مى‏بخشد. در اين امور آيات و نشانه هايى است براى جمعيتى كه تعقل و انديشه مى‏كنند. قرآن درباره اراده انسان فرمود: «من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلناله جهنّم يصليها مذموموا مدحورا و من اراد الآخرة وسعى لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكوراً»(6) آن كس كه تنها زندگى زودگذر دنياى مادى را بخواهد و اراده كند آن مقدار از آن را كه بخواهيم به هر كس اراده كنيم مى‏دهيم سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش سوزانش مى‏سوزد در حالى كه مذموم و رانده درگاه خداست و آن كس كه سراى آخرت را بطلبد و سعى كند و كوشش خود را براى آن انجام دهد در حالى كه ايمان داشته باشد، سعى و تلاش او از سوى خدا پاداش داده خواهد شد. از اين آيه استفاده مى‏شود كه اولاً انسان با اراده و خواست خود تلاش مى‏كند حال اين اراده به سمت دنيا و زندگى دنيا باشد يا به سوى آخرت و جاودانگى و آن‏ها كه براى رسيدن به سعادت جاويدان تلاش مى‏كنند، بايد سه شرط را رعايت كنند. اول: اراده انسان، آن هم اراده‏اى كه به حيات ابدى تعلّق گيرد و به لذات زودگذر و نعمت‏هاى ناپايدار و هدف‏هاى صرفاً مادى تعلّق نگيرد، همتى والا و روحيه‏اى عالى پشتوانه آن باشد كه او را از پذيرفتن هرگونه رنگ تعلّق و وابستگى آزاد سازد. دوم: سعى و تلاش، اين اراده به صورت ضعيف در روحيه و فكر و انديشه او نباشد بلكه تمام ذرات وجود انسان را به حركت وا دارد و آخرين تلاش خود را در اين رابطه به كار گيرد. سوم: همراهى با ايمان، اراده و تلاش توأم با ايمانى ثابت و استوار باشد چرا كه تصميم و تلاش هنگامى به ثمر مى‏رسد كه از انگيزه صحيحى سرچشمه گيرد و آن انگيزه چيزى جز ايمان به خدا نخواهد بود… وجود تعقل و اراده در انسان از بعد انسانى او حكايت مى‏كند. بُعدِ الهى‏ برترين لايه وجود انسان بعد الهى وجود اوست كه به صاحب اصلى و خالق او تعلّق دارد و انسان متعارف به آن امانت دار الهى است، اين بعد در واقع فطرت الهى انسان است اين بعد است كه او را به سوى محبت خدا مى‏كشاند و همه اعضاء و جوارح بيرونى و جوانح درونى او را مسؤول قرار مى‏دهد: «ولاتقف ما ليس لك به علم انّ السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسؤولاً»(7) از آن چه نمى‏دانى پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل همه مسؤولند. در اين آيه مى‏فرمايد: اولاً انسان لازم است در همه چيز تحقيق كند يعنى در امور اعتقادى، در گفتار، در رفتار، شهادت دادن، قضاوت و داورى و غير آن تحقيق كند و به علم و يقين دست يابد. چرا كه ظن و گمان و حدس و تخمين و شك و احتمال به دليل اين كه انسان را از حق بى‏نياز نمى‏كنند نبايد مورد توجه قرار گيرند و به آن اعتماد كرد و تنها علم و يقين است كه مى‏توان به آن اعتماد كرد و ثانياً انسان بايد توجه داشته باشد كه مسؤول است و در واقع علاوه بر سؤال از اعضاء و جوارح ظاهرى از قلب و دل انسان سؤال مى‏كنند كه آن را چه كردى و در چه راه به كار گرفتى و آن را به كه سپردى آيا به دلدار سپردى يا غير آن. حيطه حيات انسان‏ علاوه بر توجه به ابعاد سه گانه وجود انسانى لازم است به محدوده حيات و زندگى انسان نيز توجه كرد يعنى بايد بدانيم كه حيطه حيات آدمى محدود به زندگى دنيا نمى‏شود بلكه او موجودى ابدى و جاودانه است و اين ابديت از واقعيت‏هاى زندگى انسان است قرآن مى‏فرمايد: «يا ايّها الانسان انك كادح الى ربّك كدحاً فملاقيه»(8) اى انسان تو موجودى ابدى هستى و هرگز نابود نمى‏شوى وقتى انسان موجودى ابدى بود و حيطه حيات او به عالم ماده محدود نشد بلكه معاد را حق و مؤاخذه و حساب پس از مرگ را حتمى دانست قطعاً اعمال و رفتار او بايد بر اساس همين عقيده تنظيم شود. نتيجه‏گيرى‏ با توجه به اين، انسان داراى ابعاد سه گانه است و زندگى او محدودبه حيات و زندگى عادى نيست بالطبع حقوق او نيز متناسب با ابعاد وجودى و حيات ابدى انسان تنظيم مى‏شود كه با واقعيت وجودى او هماهنگ باشد. اشتراك زن و مرد در هويت انسانى‏ در اصل هويت انسانى و برخوردارى از ابعاد سه گانه وجودى و محدود نبودن حيات انسان به حيات مادى و دنيوى، زن و مرد مشتركند و لذا هر دو به طور مساوى و برابر مى‏توانند با عبوديت الهى به تكامل انسانى و قرب الهى نائل شوند، هر دو مى‏توانند جناح حق يا باطل، كفر يا ايمان، ترقى يا انحطاط را انتخاب نمايند از باب مثال در سوره توبه در مقام بيان ويژگى‏هاى منافقان و مؤمنان هم از زنان منافق و مؤمن و هم از مردان منافق و مؤمن سخن به ميان مى‏آورد و سپس ويژگى‏هاى منافق و مؤمن را بيان مى‏كند «المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض»(9) مردان منافق و زنان منافق، همه از يك گروهند و فرمود: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض»(10) مردان و زنان با ايمان ولى و يار و ياور يكديگرند. در سوره احزاب هنگامى كه از عرضه امانت به انسان سخن مى‏گويد به دنبال آن مى‏فرمايد: علت عرضه امانت به انسان آن است كه افراد انسان پس از عرضه امانت سه دسته شدند برخى منافق و برخى مشرك و برخى مؤمن و در كنار مردان منافق و مشرك و مؤمن از زنان منافق و مشرك و مؤمن نيز ياد مى‏كند و مى‏فرمايد: «ليعذب اللّه المنافقين و المنافقات و المشركين و المشركات و يتوب اللّه على المؤمنين و المؤمنات و كان اللّه غفوراً رحيماً»(11). هدف اين بود كه خدا مردان منافق و زنان منافق و مردان مشرك و زنان مشرك را عذاب كند و نيز خداوند بر مردان با ايمان و زنان با ايمان رحمت فرستد و خدا همواره غفور و رحيم است. يعنى همه انسان‏ها چه زن و چه مرد در معرض آزمايش الهى قرار مى‏گيرند تا معلوم شود كه چه چيزى را انتخاب مى‏كنند. بر اساس مطالب گفته شده از نظر انسانى و الهى فرقى ميان زن و مرد نيست هر دو در پيشگاه خدا يكسانند و هر دو مى‏توانند راه قرب الهى را تا بى نهايت ادامه دهند چرا كه راه تكامل براى هر دو به طور يكسان گشوده است و جنسيت در آن نقشى ايفا نمى‏كند. استقلال زنان در تحصيل علم‏ از بعد علمى و فرهنگى نيز ميان زن و مرد فرقى وجود ندارد يعنى راه فراگيرى علم و دانش به روى هر دو يكسان باز است و حديث معروف: «طلب العلم فريضة على كلّ مسلم و مسلمة»(12) طلب دانش بر هر زن و مرد مسلمان فريضه و واجب است و هيچ محدوديتى در هيچ مرحله‏اى براى فراگيرى علم و دانش براى زنان وجود ندارد و آن‏ها مى‏توانند تمام مدارج كمال علمى را طى كنند. استقلال اقتصادى زنان‏ از نظر استقلال اقتصادى نيز بين زنان و مردان فرقى نيست يعنى آن‏ها مى‏توانند مالك ثمره و نتيجه كار خود شوند، همان گونه كه مردان مى‏توانند. به ويژه زنان از استقلال اقتصادى برخوردارند قرآن كريم در اين رابطه فرمود: «ولا تمنوا ما فضل اللّه به بعضكم على بعض للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن واسئلوا اللّه من فضله انّ اللّه كان بكل شى‏ء عليماً»(13) برترى هايى كه خداى سبحان براى بعضى از شما بر بعضى ديگر قرار داده، آرزو نكنيد مردان نصيبى از آن چه بدست مى‏آورند دارند و زنان نيز نصيبى از آن چه بدست مى‏آورند، دارند و از فضل خدا طلب كنيد و خدا بر هر چيز دانا است. از اين آيه استفاده مى‏شود كه گرچه تفاوت‏هاى طبيعى و حقوقى وجود دارد و اين تفاوت براى حفظ نظام زندگى است و اگر هر كس با تلاش و كوشش مالى تحصيل كرد مال اوست و از نظر جنسيت بين آن تفاوتى وجود ندارد از اين رو همچنان كه مرد مى‏تواند با تجارت، توليد و فعاليت‏هاى اقتصادى كسب درآمد كند و پس از تحصيل درآمد مالك آن مى‏شود زن نيز مى‏تواند با تجارت و توليد و ارائه خدمات سازگار با عفت كسب درآمد كند و پس از تحصيل مالك آن گردد. استقلال اجتماعى، سياسى از آيات قرآن استفاده مى‏شود همانطور كه مردان از نظر اجتماعى و سياسى استقلال دارند و حق دارند به فعاليت‏هاى اجتماعى و سياسى بپردازند زنان نيز مى‏توانند به فعاليت‏هاى اجتماعى و سياسى اقدام كنند. از اين رو يكى از مظاهر حضور آدميان در صحنه‏هاى اجتماعى و سياسى و تعيين سرنوشت خود انتخاب و بيعت با حاكم واجد شرايط است از اين رو هم مردان بيعت مى‏كنند و هم زنان بيعت مى‏كنند پيامبر اسلام در روز فتح مكه با آمدن بر فراز كوه صفا از مردان بيعت گرفت زنان مكه كه ايمان آورده بودند براى بيعت خدمت پيامبر آمدند و با آن حضرت بيعت كردند. و لذا قرآن خطاب به پيامبر فرمود: «يا ايّها النبى اذا جائك المؤمنات يبايعنك على الّا يشركن بالله شيئا و لا يسرقن و لا يزنين و لا يقتلن اولادهن ولا يأتين ببهتانٍ يفترينه بين ايديهن و ارجلهن ولايعصينك فى معروف فبايعهن و استغفر لهن اللّه انّ اللّه غفور رحيم»(14) اى پيامبر، هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با اين شرائط با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، دزدى نكنند، آلوده زنا نشوند، فرزندان خود را به قتل نرسانند، تهمت و افترايى پيش دست و پاى خود نياورند و در هيچ دستور شايسته‏اى نافرمانى تو نكنند، با آن‏ها بيعت كن و از جانب خدا طلب آمرزش نما، كه خدا آمرزنده مهربان است. از اين آيه استفاده مى‏شود كه زنان همانند مردان در اين پيمان الهى وارد شده و با پيامبر بيعت كردند كه شرائطى را رعايت كنند و آن شرائط عبارت است: 1- ترك هرگونه شرك و بت پرستى، و پذيرش توحيد چرا كه اساس اسلام و ايمان ترك بت‏پرستى و پذيرش توحيد است. 2- ترك سرقت، چه سرقت مال شوهر و چه سرقت اموال ديگران. 3- رعايت عفت و پاكدامنى و ترك آلودگى به زنا. 4- ترك قتل اولاد چه به صورت سقط جنين و چه به صورت زنده به گور كردن. 5 – ترك بهتان و افترا نسبت به هر كس. 6- نافرمانى نكردن در برابر دستورات سازنده پيامبر اسلام(ص). بيعت در اين موارد نشان مى‏دهد كه در آن عصر جامعه گرفتار اين نوع انحرافات بوده است و لذا از آن‏ها بيعت گرفته شد تا گرد اين امور نگردند. زنان پيشتاز در صحنه سياست‏ قرآن كريم از ملكه خردمند سبأ به عنوان زنى ياد مى‏كند كه صلاحيت و شايستگى آن را داشت هم بر اريكه قدرت سياسى تكيه بزند و هم در زمينه امور سياسى و قدرت و حاكميت سخن بگويد. زمانى كه حضرت سليمان با اخبار هدهد دريافت زنى در سبأ بر مردم حكومت مى‏كند نامه‏اى براى وى نوشته كه در آن نامه وعده با وعيد و تهديد و نويد همراه بود و او وقتى اين نامه را دريافت كرد براى پذيرش حق آماده شد زيرا از عقل و خردمندى بالايى برخوردار بود. در روزگار حضرت سليمان در فاصله دورترى از فلسطين و در سرزمين يمن، بانويى سلطنت مى‏كرد كه قرآن از زبان هدهد سلطنت او را چنين تصوير مى‏كند: «انى وجدت امرأة تملكهم و اوتيت من كل شى‏ء و لها عرش عظيم، وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون اللّه و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدّهم عن السبيل فهم لايهتدون»(15) من زنى را يافتم كه بر آن‏ها سلطنت مى‏كرد و از هر چيزى به او داده شده بود و تختى بزرگ داشت، او و قومش را چنين يافتم كه به جاى خدا براى خورشيد سجده مى‏كردند و شيطان اعمال آن‏ها را زيبا جلوه داده بود و آن‏ها را از راه خدا باز داشته پس آن‏ها هدايت نشدند. پس از دريافت اين گزارش حضرت سليمان در نامه كوتاهى چنين نوشت: «انّه من سليمان و انه بسم اللّه الرحمن الرحيم ان لا تعلوا علىّ و أتونى مسلمين»(16) نامه‏اى است از سوى سليمان و عنوانش به نام خداى بخشنده بخشايشگر است بر من برترى نجوييد و تسليم امر من شويد. وقتى اين نامه توسط هدهد به دربار آن زن رسيد، او خطاب به رجال دربارش گفت: «انّى القى الىّ كتاب كريم»(17) كتاب كريمى به من رسيده است. در واقع اين زن نامه را به كرامت ستود وى در مشورت با درباريانش گفت: نظر شما چيست، آن‏ها در جواب گفتند: «واولوا قوة و اولوا بأس شديد الامر اليك فانظرى ماذا تأمرين»(18) ما از نظر مسائل سياسى و نظامى قدرت منديم و كمبودى نداريم اما تصميم نهايى با شماست كه مسؤول كشوريد، اين بانو نيز با تفكيك تهوّر از شجاعت، ترس از احتياط و جهل از عقل و اين كه تسليم نشدن در برابر حق، تهور و درندگى است نه شجاعت و قدرت، براى آزمودن سليمان و اين كه بفهمد هدف كسب قدرت دنيايى است يا راه انبياء را طى مى‏كند، گفت: هديه‏اى براى آن‏ها مى‏فرستم آن‏گاه منتظر پاسخ مى‏مانم، اگر آن‏ها در ازاى مال و باج و خراج، دست از دعوت ما بردارند، لازم نيست مكتب آن‏ها را بپذيريم و گرنه تصميم ديگرى مى‏گيريم، وقتى هدايا را فرستاد و سليمان آن‏ها را رد كرد و فرمود: شما به ارمغان خود شادمانى مى‏كنيد، آن بانو بعد از دريافت اين سخن فهميد كه تطميع سليمان و نظام او ممكن نيست و نمى‏توان با دادن قدرت و اختيار و منافع كشور، او را از دعوت به اسلام منصرف كرد و از طرفى مى‏دانست كه اگر قدرت مندان وارد منطقه‏اى شوند، عزيزان را ذليل مى‏كنند : «انّ الملوك اذا دخلوا قرية جعلوا اعزّة اهلها اذلة»(19) بدين جهت گفت: براى ديدار و ملاقات با سليمان آماده‏ام، به پيشنهاد سليمان تخت ملكه سبأ را به حضورش آوردند. سرانجام پس از يك سلسه مناظره و سؤال و جواب حضورى، اين زن گفت: «ربّ انىّ ظلمت نفسى و اسلمت مع سليمان للّه ربّ العالمين»(20) بار الها، پروردگارا من سخت بر نفس خويش ستم كردم و اينك با سليمان تسليم خداى پروردگار عالميان گرديدم. يعنى من مسلمان سليمانى نيستم بلكه با سليمان مسلمانم و در واقع مسلمان تو هستم، قرآن كريم اين داستان را براى نمونه بيان كرده و آن را بدون هيچ‏گونه نقدى به پايان مى‏برد. بيان كردن نگاه مثبت قرآن به نقش و جايگاه ملكه سبأ است و نشان مى‏دهد زن از ديدگاه قرآن مى‏تواند در بالاترين موقعيت سياسى قرار گيرد. زنان و حق نظارت عمومى بر حكومت‏ يكى از اشكال مشاركت سياسى و فعاليت اجتماعى در قالب نظارت و كنترل بر مواضع و رفتار حكومت و نقد آن يا تلاش در تأثير گذارى يا تغيير آن ظهور مى‏كند قرآن كريم اين نظارت را در قالب امر به معروف و نهى از منكر به عنوان يكى از مسؤوليت‏هاى مهم و اساسى جامعه اسلامى مى‏شمارد و اجراى آن را از همه مسلمانان خواسته است و زن و مرد در اين رابطه سهم مساوى دارند چنان كه فرمود: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر»(21) مردان و زنان با ايمان دوستان يكديگرند كه به كارهاى پسنديده امر مى‏كنند و از كارهاى ناپسند باز مى‏دارند. بر اساس اين آيه نظارت و كنترل نه تنها حق بلكه وظيفه و تكليف مردان و زنان است. سوده همدانى نمونه‏اى از زنان در اين عرصه‏ سوده دختر عمار بن الاسك همدانى كه قصه‏اش در تاريخ اسلام معروف است زنى بود كه از هوش اجتماعى بالايى برخوردار بوده و شركت در صحنه سياست را با نظارت وظيفه خود مى‏دانست. سوده همدانى بعد از شهادت حضرت على بن ابيطالب(ع) بر اثر ستم گرى‏هاى بسر بن ارطاط، جهت شكايت به دربار معاويه رفت و با وى سخن گفت و گفت: مسؤول اداره جامعه در دستگاه قسط و عدل الهى مسؤول است و نبايد به خلقى ستم و حق خدا ضايع شود ولى بسر بن ارطاط كه به نمايندگى شما به ديار ما آمده است نه حق خلق و نه حكم خدا، هيچ يك را مراعات نمى‏كند اگر او را عزل كنى آرام خواهيم بود و گرنه ممكن است ضد تو قيام كنيم. معاويه كه خوى درندگى و طغيان در جان او تعبيه شده بود گفت: ما را به قيام تهديد مى‏كنى آيا مى‏خواهى تو را با وضع دردناكى از همين جا پيش همان حاكم بفرستم تا درباره‏ات تصميم بگيرد، سوده اين شعر معروف را خواند : صلّى اللّه على جسم تضمنّه‏ قبر فاصبح فيه العدل مدفوناً قد حالف الحق لايبقى به بدلا فصار بالحق و الايمان مقرونا درود خدا بر روح كسى كه قبر با در بر گرفتن او، عدل را در بر گرفت و عدالت را در آغوش كشيد و در خود مدفون ساخت. سوگند ياد كرد كه حق فروشى نكند و بهايى در برابر حق دريافت نكند. او در جان خود، حق و ايمان را هماهنگ و همتاى هم ساخت. معاويه پس از شنيدن اين دو بيت گفت: اين شخص كيست؟ سوده گفت: «ذلك على بن ابيطالب اميرالمؤمنين» او على بن ابيطالب اميرالمؤمنين است و سپس به بيان فضائل پرداخت تا جايى كه معاويه را وادار كرد تا بپرسد: چه امرى از على ديده‏اى كه اين چنين به ستايش او زبان مى‏گشايى: سوده گفت: مشابه همين صحنه در زمان خلافت على بن ابيطالب پيش آمد و ما جهت شكايت از يك كارگزار به مركز حكومت علوى مراجعه كرديم و من به عنوان نماينده قوم خود وارد منزل على شدم، او در حال عبادت و مشغول نماز بود، نماز را رها كرد و با نگاهى مهربانانه و عطوفانه به من فرمود: كارى دارى؟ عرض كردم، آرى كارگزار شما در مسائل عملى قسط و عدل را رعايت نمى‏كند و بر ما ستم روا مى‏دارد. وقتى اين گزارش به اطلاع على(ع) رسيد آن حضرت گريه كرد و دست به آسمان برداشت و عرض كرد: «اللّهم انى لم آمرهم بظلم خلقك ولابترك حقّك» خدايا من كارگزارانم را چنان تربيت نكردم كه به آن‏ها اجازه ظلم داده باشم يا ترك حق را مجاز شمارم، آن گاه قطعه پوستى از جيبش درآورد و بر آن نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحيم، قد جائتكم بيّنه من ربّكم فاوفوا الكيل و الميزان، بالقسط و لا منحسوا الناس اشيائهم ولاتعثوا فى الارض مفسدين، بقيّة اللّه خيرلكم ان كنتم مؤمنين و ما انا عليكم بحفيظ، اذا قرأت كتابى فاحتفظ بما فى يديك من عملنا حتى يقدم عليك من يقبضه منك و السلام؛ بيّنه روشن از طرف پروردگار آمده است پس پيمانه و ترازو را به طور كامل وفا كنيد و عدالت را رعايت كنيد و به مردم كم نفروشيد و در زمين به فساد برنخيزيد كه آن چه خدا براى شما باقى گذارد براى شما بهتر است اگر مؤمنيد و من نگهبان شما نيستم، وقتى كتاب و نامه مرا خواندى آن چه در دست دارى نگهدار تا كسى كه آن را از تو بگيرد بر تو وارد شود. من اين نامه را گرفتم و بردم و مشكل ما حل شد، اكنون مشابه آن مشكل پيش آمد و آن را به تو گزارش مى‏دهم اما تو مرا تهديد مى‏كنى، معاويه با شنيدن اين سخنان دستور داد مشكل آن زن را برطرف كنند و حق او را به او برگردانند اما سوده گفت: اگر به فكر خود باشم اين قبيح است و خدا از كار قبيح نهى كرده است. من آمده‏ام كه حيثيت جمعى را محترم شمارم و حق جامعه را احياء كنم. آن گاه معاويه به وى گفت: اين شهامت و شجاعت را على در شما زنده كرده است كه شما به فكر خود نباشيد و در پى حقوق قبيله و عشيره و جامعه باشيد در نهايت معاويه دستور داد تا آن كارگزار ظالم بركنار شود.(22) با توجه به آيه قرآن و داستان سوده روشن مى‏شود كه حضور زن در مسائل سياسى و اجتماعى مانند مرد است كه مى‏تواند از حقوق خود و جامعه دفاع كند و با ستمگران به مبارزه برخيزد. تفاوت‏هاى ساختارى زن و مرد زن و مرد در عين اشتراك در انسانيت اختلافاتى نيز با يكديگر دارند كه در اين جا به نظر آلكسيس كارل اشاره مى‏كنيم وى مى‏نويسد: اختلافى كه بين زن و مرد موجود است تنها مربوط به شكل اندام‏هاى جنسى آن‏ها، و وجود زهدان و انجام زايمان نزد زن و طرز تعليم خاص آن‏ها نيست بلكه نتيجه علتى عميق‏تر است كه از تأثير مواد شيميايى مترشحه غدد تناسلى در خون ناشى مى‏شود. به علت عدم توجه به اين نكته اصلى و مهم است كه طرفداران نهضت زن فكر مى‏كنند كه هر دو جنس مى‏توانند يك قسم تعليم و تربيت يابند و مشاغل و اختيارات و مسؤوليت‏هاى يكسانى به عهده گيرند، زن در حقيقت از جهات زيادى با مرد متفاوت است يكايك سلول‏هاى بدنش همچنين دستگاه‏هاى عضوى و مخصوصاً سلسله عصبى، نشانه جنس او را بر روى خود دارد، قوانين فيزيولوژى نيز همانند قوانين جهان ستارگان سخت و غير قابل تغيير است و ممكن نيست تمايلات انسان در آن‏ها راه يابد ما مجبوريم آن‏ها را آن طورى كه هستند بپذيريم، زنان بايد به بسط مواهب طبيعى خود در جهت و مسير سرشت خاص خويش بدون تقليد كوركورانه از مردان بكوشند وظيفه ايشان در راه تكامل بشريت خيلى بزرگتر از مردهاست و نبايستى آن را سرسرى گيرند و رها كنند.(23) وى در نهايت مى‏نويسد: نبايستى براى دختران جوان نيز همان طرز تفكر و همان نوع زندگى و تشكيلات فكرى و همان هدف و ايده آلى را كه براى پسران جوان در نظر مى‏گيريم، معمول داريم. متخصصين تعليم و تربيت بايد اختلافات عضوى و روانى جنس مرد و زن و وظائف طبيعى ايشان را در نظر داشته باشند و توجه به اين نكته اساسى در بناى آينده تمدن ما حائز كمال اهميت است.(24) در مقاله پيشين نيز از تفاوت‏هاى زن و مرد و راز آن مطالبى مطرح گرديد. ناگفته نماند كه اين تفاوت‏ها نشانه نقص يا كمال براى زن يا مرد نيست بلكه لازمه تكامل نظام هستى است و براى مصالح نوعى انسانى شكل گرفته است. تفاوت طبيعى و ساختگى‏ تفاوت‏هايى كه بين زن و مرد وجود دارد برخى طبيعى و لازمه آفرينش انسان است يعنى يك جامعه اگر هم از عدالت اجتماعى كامل برخوردار باشد، تمام افرادش همانند مصنوعات يك كارخانه يك شكل و يك جور نخواهد بود و طبعاً با هم تفاوت هايى دارند ولى بايد دانست كه معمولاً مواهب الهى و استعدادهاى جسمى و روحى انسان‏ها آن چنان تقسيم شده است كه هر كس قسمتى از آن را دارد برخى از هوش و استعداد ويژه‏اى برخوردارند و ديگرى از استعداد خاص ديگر و جامعه و اشخاص بايد اين استعدادها را كشف كنند و آن‏ها را در محيط سالمى پرورش دهند تا هر انسانى بتواند نقطه قوت خويش را آشكار سازد و از آن بهره بردارى كند، تفاوت زن و مرد نيز به همين نكته بر مى‏گردد به گونه‏اى كه اگر تمام افراد بشر مرد و يا همه زن باشند نسل بشر به زودى منقرض مى‏شود و در واقع اين تفاوت طبيعى است كه لازمه نظام هستى و زندگى انسانى است. قسمى از تفاوت‏هاى جسمى و روحى مردم با يكديگر معلول اختلافات طبقاتى و مظالم اجتماعى يا سهل انگارى‏هاى فردى است كه هيچ گونه ارتباطى با دستگاه آفرينش ندارد از باب مثال فرزندان ثروتمندان از فرزندان مردم فقير از نظر جسمى قوى‏تر و احياناً از نظر استعداد پيشرفته‏ترند و اين به دليل بهره‏مندى اين دسته از تغذيه و بهداشت كافى است در حالى كه فرزندان فقير در محروميت قرار دارند و يا افرادى بر اثر سهل انگارى و تنبلى نيروى جسمى و روحى خود را از دست مى‏دهند، اين دسته از اختلافات و تفاوت‏ها ساختگى است كه با از بين بردن نظام طبقاتى و تعميم عدالت اجتماعى از ميان خواهد رفت و اسلام و قرآن نيز بر آن تفاوت‏ها صحه نمى‏گذارد. نتيجه گيرى‏ آن چه در اين مقال مطرح شده، اصل انسان‏شناسى به عنوان مهم‏ترين مبناى حقوق بود كه: اولاً به حقيقت انسان و ابعاد وجودى او از نظر حيوانى و انسانى و الهى پرداخته شده نتيجه توجه به حقيقت انسانيت و اشتراك زن و مرد در آن، تكامل پذيرى هر دو براى نيل به قرب الهى و برابرى آن‏ها در برابر خداى سبحان است و ثانياً چون هر دو در هويت انسانى يكسانند زنان در تحصيل علم و فعاليت‏هاى اقتصادى و اجتماعى و سياسى از استعداد برخوردارند. به خصوص از نظر اجتماعى و سياسى حق تعيين سرنوشت خود را داشته و مى‏توانند در صحنه‏هاى گوناگون سياسى حضور پيدا كنند كه به نمونه‏اى از آن‏ها اشاره شده است و از نمونه‏هاى آن حضور حضرت حضرت زهرا(س) در صحنه‏هاى اجتماعى و دفاع آن حضرت از ولايت و حضور حضرت زينب(س) در صحنه كربلا و تكميل نهضت اباعبداللّه(ع) با رساندن پيام كربلا به مردم كه موجب بيدارى مردم گرديد و همچنين حضور زنان در صحنه‏هاى اجتماعى و سياسى پيش از انقلاب و بعد از انقلاب اسلامى است. و ثالثاً به تفاوت‏هاى تكوين زن و مرد اشاره شد كه اين تفاوت لازمه ضرورى نظام و تكامل زندگى اجتماعى انسان است كه با اين تفاوت نسل انسانى تداوم پيدا كند. پى‏نوشت‏ها: 1. سوره محمد، آيه 12. 2. سوره حجر، آيه 3. 3. سوره انفال، آيه 22. 4. سوره نحل، آيه 11. 5. سوره روم، آيه 24. 6. سوره اسراء، آيه 18 و 19. 7. همان، آيه 36. 8. سوره انشقاق، آيه 61. 9. سوره توبه، آيه 67. 10. سوره همان،آيه 77. 11. سوره احزاب، آيه 73. 12. بحارالانوار، ج 2. 13. سوره نساء، آيه 32. 14. سوره ممتحنه، آيه 12. 15. سوره نمل، آيات 23 – 24. 16. همان، آيه 21. 17. همان، آيه 19. 18. همان، آيه 33. 19. همان، آيه 34. 20. همان، آيه 44. 21. سوره توبه، آيه 71. 22. اعيان الشيعه، ج 7، ص 324. 23. انسان موجود ناشناخته، آلكسيس كارل، ترجمه پرويز دبيرى، ص 101 و 102. 24. همان، ص 104.

/

سخنان معصومان اندرزهاى درخشان از هادى امت

سخنان معصومين‏ اندرزهاى درخشان از هادى امّت امام هادى عليه السلام: 1- «مَنِ اتَّقىَ اللّه يُتَّقى، وَ مَن أطاعَ اللّهَ يُطاعُ، وَ مَن أطاعَ الخالِقَ لَم يُبالِ سَخَطَ المَخلُوقينَ، وَ مَن أسخَط الخالِق فَقَمِن أن يَحِلَّ بِهِ سَخَطُ المَخلُوقين» (بحارالانوار، ج 68، ص 182، ح 41، أعيان الشيعه، ج 2، ص 39) كسى كه تقوى الهى را رعايت نمايد و مطيع احكام و مقرّرات الهى باشد، ديگران مطيع او مى‏شوند و هر شخصى كه اطاعت از خالق نمايد، باكى از دشمنى و عداوت انسانها نخواهد داشت، و چنانچه خداى متعال را با معصيت و نافرمانى خود به غضب درآورد. پس سزاوار است كه مورد خشم و دشمنى انسانها قرار گيرد. 2- «مَن أنسَ بِاللّهِ استَوحَشَ مِنَ النّاسِ، وَ عَلامَة الأنسِ بِاللّهِ الوَحشَةُ مِنَ النّاس». (عدّة الداعى مرحوم راوندى، ص 208) كسى كه با خداوند متعال مونس باشد و او را أنيس خود بداند، از مردم احساس وحشت مى‏كند. 3- «السَّهرُ الذُّالمَنامِ، وَ الجُوعُ يَزيدُ فى طيبِ الطّعامِ.» (اعلام الدّين، ص 311، بحارالانوار، ج 84، ص 172) شب زنده دارى، خواب بعد از آن را لذتبخش‏تر مى‏كند و گرسنگى را به گوارايى طعام مى‏افزايد، يعنى هرچه انسان كمتر بخوابد بيشتر از خواب لذّت مى‏برد و هرچه كم خوراك باشد، مزّه غذا گواراتر خواهد بود. 4- «لاتَطلُبِ الصَّفا مِمَّن كَدِرتَ عَلَيه، وَ لا النُّصحَ مِمَّن صَرَفتَ سُوء ظَنِّك اِلَيهِ، فَاِنَّما قَلبُ غَيرِكَ كَقَلبِك لَه». (بحارالانوار، ج 75،ح 4، أعلام الدّين، ص 312) از كسى كه نسبت به او كدورت و كينه دارى، صميميّت و محبّت مجوى، و از كسى كه نسبت به او بدگمان هستى، نصيحت و موعظه طلب نكن، زيرا (حال و هواى) قلب ديگرى نسبت به تو همانند قلب خودت نسبت به اوست. 5 – «الحَسَدُ ما حِقُ الحَسَناتِ، َو الزَّهوُ جالِبُ المَقتِ، و العُجبُ صارِفٌ عَن طَلَبِ العِلمِ داع الَى الغَمطِ وَالجَهلِ، و البُخلُ أذَمُّ الأخلاقِ، وَ الطَّمَع سَجيَّةٌ سَيِّئَة» (بحارالأنوار، ج 72، ص 199، ح 26،”قطعة منه” و ج 78، ص 368، ح 3) حسد، نابود كننده كارهاى نيك و خودبرتر بينى، موجب خشم مردم و خودپسندى، مانع تحصيل علم خواهد بود و در نتيجه شخص را در پستى و نادانى نگه مى‏دارد، و بخيل بودن بدترين اخلاق است، و نيز طمع، خصلتى ناپسند و زشت است. 6- «الهَزلُ فكاهةُ السُّفَهاءِ، وَ صَناعَةُ الجُهّال». (الدرّة الباهرة، ص 42، بحارالانوار، ج 75، ص 369، ح 20، حياة الامام على الهادى، ص 161) مسخره كردن و شوخى‏هاى بى‏مورد، از بى‏خردى و كار انسانهاى نادان است. 7- «الدُّنيا سُوقٌ رَبِحَ فيها قَومٌ وَ خَسِرَ آخَرُون». (أعيان الشيعة، ج 2، ص 39، تحف العقول، ص 438) دنيا همانند بازارى است كه عدّه‏اى در آن – براى آخرت – سود مى‏برند و گروهى ديگر متحمّل ضرر و خسارت مى‏شوند. 8 – «الناسُ فِى الدُّنيا بِالاموالِ وَ فِى الآخِرَةِ بِالاعمال». (أعلام الدّين، ص 311، أعيان الشيعة، ج 2، ص 39). مردم در دنيا به وسيله ثروت و تجمّلات شهرت مى‏يابند، ولى در آخرت به وسيله اعمال محاسبه و پاداش داده خواهند شد. 9- «مُخالَطَةُ الاشرارِ تَدُلُّ عَلى شِرارِ مَن يُخالِطُهُم». (مستدرك الوسايل، ج 12، ص 308، ح 14162) همنشينى و معاشرت با افراد شرور، نشانه پستى و شرارت تو خواهد بود. 10- «الغَضَبُ عَلى مَن لاتَملِكُ عَجزٌ، وَ عَلى مَن تَملِك لُؤمٌ». (مستدرك الوسائل، ج 12، ص 11، ح 13376) غضب و تندى در مقابل آن كسى كه توان مقابله با او را ندارى، علامت عجز و ناتوانى است، ولى در مقابل كسى كه توان مقابله با او را دارى، علامت پستى و رذالت است. 11- «عَلَيكُم بِالوَرَعِ فَاِنَّهُ الدّينُ الّذى نَلازِمُهُ وَ نُدينُ اللّه تعالىَ بِهِ وَ نُريدُهُ مِمَّن يُوالينا لاتَتعَبُونا بِالشَّفاعَة». (وسائل الشيعه، ج 15، ص 248) با ورع و با تقوا باشيد كه اين ورع و تقوا همان دينى است كه همواره ما ملازم آن هستيم و پايبند به آن مى‏باشيم و از پيروان خود نيز مى‏خواهيم كه چنين باشند، از ما (با عدم رعايت تقوا) شفاعت نخواهيد و ما را به زحمت نيندازيد. 12- «يَأتى علماء شيعَتِنا القَوّامُونَ بضعفاء محبينا و أهل ولايتنا يوم القيامة، و الانوار تسطع من تيجانهم ». (بحارالانوار، ج 2، ص 6، ضمن ح 13) علماء و دانشمندانى كه به فرياد دوستان و پيروان ما برسند و مشكلات آنها را رفع نمايند، روز قيامت در حالى محشور مى‏شوند كه تاج درخشانى بر سر دارند و نور از آنها مى‏درخشد.

/

دانستنيهايى از قرآن حقوق عمومى

دانستنيهايى از قرآن‏ حقوق عمومى‏ «و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين إحسانا و بذى القربى و اليتامى و المساكين و الجار ذي القربى و الجار الجنب و الصاحب بالجنب و ابن السبيل و ما ملكت أيمانكم ان الله لا يحب من كان مختالا فخورا». (سوره نساء،آيه‏36) خدا را بپرستيد و چيزى را شريك و همباز او مسازيد و نسبت به پدر و مادر نيكى و احسان كنيد و همچنين به خويشان و يتيمان و مستمندان و همسايه خويشاوند و همسايه بيگانه و همنشين و از راه ماندگان و آنان كه مملوك شمايند و همانا خداوند كسى را كه متكبر و فخر فروش باشد دوست نمى دارد. نخستين حق: حق الله: در اين آيه شريفه حقوق عمومى را مورد تأكيد قرار داده است كه قبل از همه حق الله مى‏باشد. مى‏فرمايد كه خدا را بپرستيد و در برابر او خاضع و فروتن باشيد و براى خدا كسى يا چيزى را شريك قرار ندهيد. اى بسا انسان براى خدا شريكى قرار دهد بى آنكه خود متوجه باشد. بسيار ديده شده است كه بعضى از مردم روى نادانى و جهالت يا از روى محبت زياد اولياى خدا را شريك خدا قرار دهند و حاجت خود را از آنان بخواهند به خيال اينكه ممكن است پيامبر يا امام به تنهائى در دنيا تأثيرى بگذارند گو اينكه جز خداوند كسى در وجود تأثير نمى گذارد. و ما اگر در حضور امامان حاجت خود را مى‏طلبيم، در حقيقت از خدا مى‏خواهيم كه حاجتمان را برآورده كند ولى آنها را شفيع خود قرار مى‏دهيم زيرا مقرب عند الله هستند. البته اين مطلب بسيار مهم است و تنها اشاره اى به آن كردم به اين اميد كه در وقتى ديگر بحث مفصلى پيرامون اين مطلب مهم داشته باشيم. دومين حق: پس از حق خداوند در پرستش، نوبت به حق والدين‏رسد كه خداوند به ما دستور مؤكد مى‏دهد كه نسبت به پدر و مادر احسان و خوش رفتارى داشته باشيم. و اين نيز از اهميت به سزائى برخوردار است كه نه تنها در اين آيه بلكه در سه آيه ديگر قرآنى نيز احسان به پدر و مادر را پس از عبادت خدا سفارش مى‏كند گويا تو جزئى از وجود پدر و مادرت هستى و وجود تو ارتباط كلى با وجود آنان دارد و لذا ترك حقوق والدين مانند شرك به خدا است. سومين حق: خويشان. پس از والدين نوبت به خويشان و اقارب انسان مى رسد كه اين نيز بسيار مهم است و احسان به خويشان همان صله رحم است كه در صورت قطع آن انسان مرتكب گناهى بزرگ مى‏شود. و به نظر مى رسد كه تأكيد اسلام بر صله رحم براى اين است كه فقر را از ميان بردارد كه اگر يكى از خويشان انسان فقير و مستمند باشد بر ديگر اقاربش واجب و لازم است كه او را مورد احسان قرار دهند و حاجتش را برطرف سازند. و اگر همه مردم به اين فريضه اسلامى اهميت مى‏دادند بر اين باورم كه هيچ فقيرى در ميان ما باقى نمى ماند. چهارمين حق: پس از خويشان نوبت به يتيمان مى‏رسد كه بر تمام امت حق دارند و نبايد جامعه بشرى نسبت به يتيمان كمترين كوتاهى كند زيرا فقدان پدر،احساس روانى بسيار سختى در فرزند ايجاد مى‏كند حتى اگر نياز مادى هم نداشته باشد. لذا بايد يتيمان را مورد تفقد و نوازش و احسان قرار دهيم چه از نظر مادى و چه از نظر معنوى. پنجمين حق: در اين مورد كل بيچارگان و مستمندان مورد تأكيد آيه قرار گرفته است و خداوند ما را موظف مى‏داند كه بخشى از اموال خود را براى فقرا اختصاص دهيم. “و فى أموالهم حق للسائل و المحروم” مؤمنان كسانى هستند كه در اموالشان حق معين و مشخصى براى محرومان و فقيران قرار دارد، چه خود سؤال كنند و درخواست كمك نمايند و چه انسان از راه هاى ديگر بداند كه آنان محروم و نيازمندند. البته لازم است كه جامعه مسلمان در جستجوى محرومان باشد و بى آنكه سؤال و خواهشى كنند آنها را مورد عنايت و لطف خود قرار دهد تا آنكه فقر ريشه كن شود و از جامعه رخت بربندد. لازم به تذكر است كه تنها زكات واجب و يا كفارات مطرح نيست بلكه چنانكه از آيات استفاده مى‏شود بايد در اموالمان حقى براى مستمندان باشد، چه خود بخواهند و چه تعفف ورزيده و از ما درخواستى نكنند. ششمين حق: همسايه خويش: همسايگانى كه جزء خويشان انسان هستند در اولويت قرار مى‏گيرند از همسايگان ديگر. و ممكن است مقصود قرآن از جار ذى‏القربى همسايگان نزديك به انسان از نظر مكانى باشند يعنى هرچه خانه همسايه به خانه شما نزديكتر باشد حق بيشترى دارد تا همسايه اى كه چهل خانه با خانه شما فاصله داشته باشد. هفتمين حق: الجار الجنب: يعنى همسايه اى كه جزء خويشان انسان نباشد و يا ممكن است مقصود بعد مكانى باشد يعنى همسايگانى كه منزلشان از نظر مسافت دورتر از همسايگان نزديك است و شايد مقصود همسايگان بيگانه از نظر دينى باشند. يعنى حتى همسايگانى كه مسلمان نيستند ولى در همسايگى انسان قرار دارند، آنان نيز نبايد از احسان و نيكى محروم بمانند أمير المؤمنين عليه السلام فرمايد: “…اما أخ لك فى الدين و إما نظير لك فى الخلق” مردم يا برادران دينى تواند و يا شبيه و نظير تو از نظر خلقت مى‏باشند، پس احسان انسان بايد تمام افراد بشر را در برگيرد مگر دشمنان دين و محاربان و فاسقان و ظالمان. هشتمين حق: الصاحب بالجنب: يعنى همنشينان و كسانى كه با تو رفت و آمد و معاشرت دارند حال چه اين معاشرت دائمى باشد و چه موقت يعنى چه دوستان و همنشينان و رفقاى هميشگى انسان باشند و چه آنهائى كه به طور موقت با او همنشين شده‏اند مانند همسفرانى كه در يك سفر با او همراه باشند. نهمين حق: حق از راه ماندگان‏اند كه به آنها ابناء السبيل مى‏گويند يعنى كسانى كه به شهر شما آمده‏اند و اكنون براى بازگشت به وطنشان درمانده‏اند. البته در زمان ما ابن السبيل كمتر ديده مى‏شود و اين مربوط به زمانهاى گذشته است كه مسافرتها طولانى بود و واقعا از بازگشت درماندند هرچند در شهر و وطن خود ثروتمند بودند. و دهمين حق: ما ملكت أيمانكم: يعنى بردگان و كنيزان كه به حمد الله در زمان ما بردگى به كلى ريشه كن شده و اثرى در جامعه ما ندارد. ولى به هر حال اينان نيز بايد مورد توجه خاص قرار بگيرند و به آنان نيكى شود زيرا به هر حال انسان‏اند و تمام انسانها بايد از حقوق مساوى برخوردار باشند. اگر توجه كنيد در اين آيه تمام افراد امت مورد عنايت قرار گرفته‏اند و هيچ كس از قلم نيفتاده است. باشد كه دنيا از اين قانون حقوق عمومى سرمشق گيرد تا واقعا مردم جهان به حقوق خود دست يابند نه آنكه تنها نام حقوق بشر باشد و در حقيقت اسمى بى مسما باشد بلكه به عكس آن عمل شود همانطور كه همه مى‏بينيم و مى‏شنويم.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها اخبار جهان اسلام‏ رزمايش بزرگ نظامى – امنيتى حزب اللّه به فرماندهى سيدحسن نصراللّه برگزار شد. هزاران تن از رزمندگان مقاومت اسلامى حزب اللّه لبنان طى سه روز، شكوهمندترين رزمايش در طول تاريخ اين حزب را به طور كاملاً سرى به اجرا گذاشتند. (16/8/86) سيد حسن نصراللّه: رزمايش اخير حزب اللّه، پيام روشنى به رژيم صهيونيستى بود. (19/8/86) گروه تروريستى پ ك ك براى خلع سلاح اعلام آمادگى كرد. (20/8/86) پليس و معترضان در كراچى به روى يكديگر آتش گشودند. طرح القاعده براى ترور دبير كل حزب اللّه لبنان خنثى شد. (26/8/86) مردم فلسطين با كنفرانس آمريكايى آناپوليس مخالفت گسترده كردند. (5/9/86) اولين همايش علماى شيعه و سنى عراق در بيت آيت اللّه سيستانى برگزار شد. همزمان با آغاز نشست صلح پائيزى، خشم جهان اسلام عليه كنفرانس آناپوليس بالا گرفت. (7/9/86) احتمال رياست جمهورى ميشل سليمان در لبنان قوت گرفت. (10/9/86) “هاآرتص” اعتراف كرد: اعراب را در آناپوليس فريب داديم. سالروز فاجعه سامرا به عنوان روز جهانى مبارزه با وهابيت و تروريسم نامگذارى شد. (11/9/86) با حضور احمدى نژاد در شوراى همكارى خليج فارس، اجلاس دوحه دهن كجى به آناپوليس بود. (13/9/86) مردم آمريكاى لاتين به دين اسلام گرايش روزافزون دارند. (14/9/86) ميشل سليمان با سيد حسن نصراللّه ديدار سه ساعته داشت. استاد يهودى رايس به دين اسلام مشرف شد. (15/9/86) اخبار داخلى دستمزد ماهيانه از 50 هزارتومان تا 50 ميليون تومان پرداخت مى‏شود! دور دوم سفرهاى استانى رئيس جمهور با ورود به بيرجند آغاز شد. (16/8/86) رهبر انقلاب خطاب به فرماندهان و پرسنل نيروى انتظامى: جامعه را براى مردم امن و براى خلافكاران نا امن كنيد. رهبر انقلاب: نيروى انتظامى طرح امنيت اجتماعى را با قدرت ادامه دهد. فروش تراكم مازاد در تهران ممنوع شد. (17/8/86) وزارت نفت: با صرفه جويى 10درصدى، گاز سهميه بندى نمى‏شود. 2 ديپلمات ربوده شده و 7 زاير ايرانى در بند نظاميان آمريكايى آزاد شدند. 3 ديپلمات ديگر ربوده شده ايرانى در اربيل همچنان در بند نظاميان آمريكايى هستند. (19/8/86) وزيرخارجه روسيه با تأكيد بر انزواى واشنگتن در1 + 5: آمريكا تنها مخالف برنامه هسته‏اى ايران است. متن قرارداد خط لوله صلح ميان ايران و پاكستان نهايى شد. (20/8/86) گفت و شنود داغ و صميمى رئيس جمهور در نشست 3 ساعته با دانشجويان دانشگاه علم و صنعت انجام شد. آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: در معرض فتنه هستيم، از اتحاد ملى پاسدارى كنيم. (22/8/86) در مراسم اختتاميه چهاردهمين جشنواره مطبوعات، رئيس جمهور به منتقدان خود جايزه داد. ايران حكم دستگيرى 5 مسؤول آرژانتينى را صادر كرد. (23/8/86) رهبر انقلاب با تأكيد بر ضرورت انسجام ملت‏هاى مسلمان: تحريك اختلافات مذهبى كمك به سيا و موساد است. مجلس به وزيران پيشنهادى صنايع(محرابيان) و نفت(نوذرى) رأى اعتماد داد. (24/8/86) تعرفه تلفن همراه اعتبارى دولتى تا 20 درصد كاهش مى‏يابد. واكنش‏هاى مثبت جهان نسبت به تأييد عدم انحراف فعاليت هسته ايران در گزارش البرادعى صورت گرفت. احمدى نژاد: گزارش البرادعى نشان داد حق با ملت ايران است. (26/8/86) رئيس جمهور در بحرين: بيگانگان حاضر در منطقه مستأجرانى هستند كه بايد بروند. رئيس جمهور در گفتگو با شبكه تلويزيونى العربيه: آمريكا در صورت حمله به ايران با پاسخ شديد مواجه خواهد شد. (27/8/86) سقوط ارزش دلار بحث اصلى اجلاس اوپك در رياض بود. روزنامه صهيونيستى هاآرتص: پيغام آمريكا به اسرائيل، بايد با ايران هسته‏اى كنار آمد. (28/8/86) اوپك از طرح جايگزينى دلار كه توسط ايران پيشنهاد شد استقبال كرد. دوتن از نمايندگان مجلس: دل بستن به گزارش البرادعى ساده انديشانه و خطرناك است. (29/8/86) احمدى نژاد در اردبيل: ايستادگى و اتحاد مردم، از انرژى هسته‏اى با ارزش‏تر است. رئيس جمهور: در موضع هسته‏اى كوچكترين امتيازى به هيچ قدرتى نخواهيم داد. (1/9/86) اعلام رسمى آژانس به ايران؛ موضع سانتريفيوژها و سند اورانيوم فلزى بسته شد. (4/9/86) فرمانده كل قوا در رزمايش بزرگ بسيجيان: بسيج همانند انقلاب، يگانه و ماندگار است. آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: كليد امنيت خاورميانه، در دست ايران است. (6/9/86) موسويان از اتهام جاسوسى تبرئه شد. رهبر معظم انقلاب در ديدار رئيس جمهور سريلانكا: اجلاس آناپوليس پايمال كردن حقوق مردم فلسطين است. وزير دفاع خبر داد: موشك عاشورا با برد 2هزار كيلومتر ساخته شد. (7/9/86) پس از 4 سال بازرسى آژانس، اعتراف بزرگ آمريكا، هيچ مدركى درباره نظامى بودن برنامه اتمى ايران وجود ندارد. (8/9/86) رهبر انقلاب خطاب به حوزه‏هاى علميه: تحول را بايد پذيرفت و مديريت كرد. تحول در حوزه‏هاى علميه ضرورى است. (10/9/86) كارت‏هاى سوخت از اول دى‏ماه رمزدار مى‏شود. كارخانه توليد خودروى ايرانى در مصر افتتاح شد. (11/9/86) زلزله 4 بار تبريز را لرزاند، زلزله مردم اين شهر را مجبور كرد شنبه شب زير بارش باران و سرماى شديد در خيابان‏ها به سر برند. با تصويب در شوراى شهر، تهران پس از 37 سال صاحب طرح جامع شد. وزير آموزش و پرورش (محمد فرشيدى) هم خداحافظى كرد. على احمدى رئيس دانشگاه پيام نور سرپرست وزارت آموزش و پرورش شد. (12/9/86) رئيس جمهور در اجلاس سران قضايى كشورهاى اسلامى خواستار تشكيل دادگاه بين المللى اسلامى براى مجازات جنايتكاران جهانى شد. (14/9/86) رهبر انقلاب در ديدار رؤساى قضايى كشورهاى اسلامى: حقوق اسلامى، جهان را به عدالت مى‏رساند. (15/9/86) اخبار خارجى مشاورين سابق كاخ سفيد: ده‏ها سال وقت لازم است تا نفرت جهانى از آمريكا كاهش يابد. چاپلوسى ساركوزى براى بوش حاضران را به خنده انداخت. (17/8/86) مأموران پليس فرانسه، عليه دولت ساركوزى به خيابان‏ها ريختند. اسرائيل: البرادعى بايد برود. (19/8/86) سال 2007 مرگبارترين سال براى سربازان آمريكايى در افغانستان بوده است. (21/8/86) پليس فرانسه دانشجويان اعتصابى را سركوب كرد. (23/8/86) پيامد گزارش البرادعى ؛ چين كنار كشيد، نشست 1 + 5 لغو شد. (26/8/86) اعتصاب‏هاى گسترده فرانسه را به حالت نيمه تعطيل درآورد. رهبر دموكرات سناى آمريكا: بوش حيوانى وحشى شده است كه بايد هرچه سريعتر به او افسار زد. (27/8/86) فرمانده انگليسى: سربازان ما در عراق ديگر توان ادامه جنگ را ندارند. (28/8/86) فرمانده پليس دبى: هدف واشنگتن اشغال خاورميانه به نفع اسرائيل است. عربستان به جايگزينى دلار در معاملات نفتى ابراز تمايل كرد. (1/9/86) با چراغ سبز آمريكا، رژيم صهيونيستى، نفت “كركوك” را به “حيفا” منتقل مى‏كند. فرانسوى‏ها: ساركوزى، ما را بى خانمان مى‏كند. (3/9/86) شكست نخست وزير استراليا تاوان حمايت از اشغال عراق است. (4/9/86) نخست وزير جديد: استراليا را از سلطه انگليس خارج مى‏كنم. (6/9/86) با امضاى توافق نامه بوش و مالكى، آمريكا رسماً از دولت بغداد مجوز ماندن دائمى در عراق را گرفت. (7/9/86) مقامات امنيتى دولت ساركوزى: آشوب‏هاى فرانسه با مسلح شدن جوانان وارد مرحله تازه‏اى شد. كنفرانس آمريكايى آناپوليس بدون نتيجه پايان يافت. (8/9/86) 6 دانشمند هسته‏اى تركيه در سقوط مشكوك هواپيما جان باختند. (10/9/86) اصلاح قانون اساسى ونزوئلا رأى نياورد. چاوز: به انتخاب مردم احترام مى‏گذارم. مردم ونزوئلا با مادام العمر شدن رياست جمهورى چاوز مخالفت كردند. (12/9/86)

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏ محمد اصغرى نژاد اين غذاى بيت المال است‏ يك روز مهمان آيت اللّه خامنه‏اى بودم. آقا مصطفى هم تشريف داشت. در اين بين سفره غذا گسترده شد. آقا نگاهى به مصطفى كرد، فرمودند: شما به منزل برويد. من خدمت آقا عرض كردم: اجازه بفرماييد آقازاده هم باشند. من از وى درخواست كرده‏ام با هم باشيم. آقا فرمودند: نه، اين غذا از بيت المال است. شما هم مهمان بيت المال هستيد. براى بچه‏ها جايز نيست سر اين سفره بنشينند. ايشان به منزل رفته، از غذاى خانه ميل كنند.(1) چنين اجازه‏اى نمى‏دهند روزى در حسينيّه جماران منبر رفتم و خاطراتى از زندگى مقام معظم رهبرى بيان كردم. شخصى بعد از سخنرانى من گفت: من پزشك هستم. اجازه بدهيد من هم يك خاطره از رهبرى انقلاب براى شما بازگو كنم. روزى در مطب بيمارستان نشسته بودم و بيماران را ويزيت مى‏كردم. خانم بسيار با حجابى همراه فرزندش به عنوان بيمار به من مراجعه كردند. وقتى چهره فرزند را ديدم، به فكر فرو رفتم، زيرا به آيت اللّه خامنه‏اى شباهت فراوانى داشت. از مادر نوجوان سؤال كردم: آيا شما با آيت اللّه خامنه‏اى نسبتى داريد؟ گفت: بله من همسر ايشان هستم. با تعجب زياد عرض كردم: مگر شما پزشك خصوصى نداريد؟ ايشان گفتند: خير، آقا اجازه چنين كارى نمى‏دهند و مى‏گويند بايد مانند ساير مردم به بيمارستان مراجعه كنيد. زمانى كه آن دو رفتند، من ديگر نتوانستم به كارم ادامه دهم. سرم را روى ميز گذاشتم و بسيار گريستم. من اين خاطره را از زبان آن پزشك – كه خصوصياتش را به ياد دارم شنيدم و در عين حال از عالم بزرگوارى هم آن را جويا شدم كه مورد تأييد قرار دادند.(2) دورى از شهرت جسم ضعيفى داشت اما بسيار مصمم و چابك بود. سنش بيش از 15 يا 16 سال نبود. حالتى عرفانى داشت در عمليات كربلاى يك در مهران در خط پدافندى مشغول بود، مثل بقيه حتى گاهى بيش از بقيه سختى مى‏كشيد. طورى رفتار مى‏كرد كه كسى او را نشناسد. او كسى نبود جز سيد مجتبى، برادرش هم همينطور بود. در عمليات‏هاى مختلف شركت مى‏كرد. بى‏سر و صدا و آرام كار مى‏كرد. وقتى در عمليات نصر هفت مجروح شد و او را به بيمارستان شيراز منتقل كرديم، تازه فهميديم سيد مصطفى است. اين دو آقازاده‏هاى مقام معظم رهبرى بودند.(3) تيزبينى صدراللّه‏ وقتى با ماشين دولتى مأموريت مى‏رفت، اگر در شهرى كارى شخصى انجام مى‏داد – مثلاً مراجعه به پزشك – كيلومتر ماشين را يادداشت مى‏كرد تا هزينه بنزين و…را حساب كند. اين گونه امور كه اصلاً جزو محاسبات بسيارى از افراد نبود، در زندگى سردار صدراللّه فنى با تيزبينى دنبال مى‏شد.(4) عدم سوء استفاده از موقعيت‏ روزى سردار شهيد صدراللّه فنى با ماشين شخصى خود در اهواز در حال تردد بود. بعد از روى غفلت در جايى توقف كرد كه ايستادن ممنوع بود. وقتى پليس راهنمايى جهت نوشتن جريمه آمد، برادرم هيچ عكس العملى مبنى بر اينكه من فرمانده عالى رتبه يا فلان شخصيت هستم از خود نشان نداد و از كارت شناسايى خود كوچك‏ترين استفاده‏اى براى ندادن جريمه نكرد. و مانند ديگران جريمه را پذيرفت.(5) سردار شهيد حميد مرادى در يك نگاه‏ 1- حميد مرادى چهره‏اى نورانى، متبسم و جذاب داشت و همه افراد گردان به سخنانش گوش فرا مى‏دادند و به عنوان امام جماعت، به او اقتداء مى‏كردند. 2- با آن كه فرمانده بود، پوتين‏هاى افراد را واكس مى‏زد. 3- با آن كه فرمانده بود، از تداركات غذا مى‏گرفت و بين نيروها تقسيم مى‏كرد. 4- حميد مرادى فرمانده و سردار بود ولى لباس‏ها و ظرف‏هاى بسيجى‏ها را مى‏شست و بعضى وقت‏ها به اصلاح سرهاى آنها اقدام مى‏كرد. 5 – او هيچ گاه خود را به عنوان فرمانده معرفى نمى‏كرد وهمواره با گمنامى و تواضع ميان نيروها رفت و آمد مى‏كرد و خود را يكى از آنها مى‏دانست. 6- اهل مناجات و گريه‏هاى شبانه و عبادتهاى مستحبى بود. او براى خود سنگرى درست كرده بود و شب‏ها تا سپيده دم به راز و نياز مى‏پرداخت. 7- در كنار كارهاى فرماندهى، براى افراد خود قرآن، دعاى كميل، دعاى ندبه و زيارت عاشورا را با صوتى دلنشين مى‏خواند.(6) چه فرقى مى‏كند با توجه به اين كه احمد عبداللّه زاده فرمانده بود، محوطه سپاه را خودش جارو مى‏كرد وقتى همسرش از او پرسيد: چرا شما اين كارها را انجام مى‏دهيد؟ گفت: فرقى نمى‏كند، من از اين كار لذت مى‏برم. هم رزم شهيد مى‏گويد: در زمانى كه احمد معاونت سپاه را به عهده داشت، از هيچ كارى دريغ نمى‏ورزيد. زمانى سپاه نمايشگاه بزرگى در سطح شهر برگزار كرد. ديدم ايشان دائم در فعاليت است و عرق از صورت سوخته‏اش مى‏چكيد. ناگهان متوجه شدم احمد در حال شست و شوى دستشويى نمايشگاه است. فرمانده سپاه با ديدن اين صحنه از يكى از بسيجيان خواست به او بگويد كه اين كار را به يكى از برادران وظيفه محول كند. آن برادر رفت ولى موفق نشد نظر احمد را جلب كند. احمد در پاسخ به درخواست او گفته بود: چه فرقى مى‏كند؟ هر كس كه مى‏خواهد بشويد، با من كه فرق نمى‏كند.(7) مظلوميت بابايى‏ زمانى تيسمار شهيد عباس بابايى سر آب انبار رفت و ديد آب انبار را خزه گرفته است. به شهيد ياسينى گفت: برادر، اين خزه‏ها را پاك كنيد تا پرسنل آب تميز بخورند. دو هفته بعد كه بازگشت، متوجه شد هنوز خزه‏ها برداشته نشده است، به شهيد ياسينى محكم گفت: پس برادر، چرا اين خزه‏ها برداشته نشد؟ ياسينى گفت: تيسمار، اين كار را به مناقصه گذاشتيم، موفق نشديم، چون قيمت‏ها خيلى بالاست. بابايى گفت: مناقصه چيه، زنگ بزنيد خدمات. وقتى نيروهاى خدمات آمدند، عباس از استوار خدمات پرسيد: از خدمات آمديد استوار؟ استوار كه فكر كرد عباس سرباز است، گفت: بله سرباز، كار چيه؟ تو مى‏دونى؟ عباس گفت: بله، بياييد تا كار را برايتان بگويم. عباس خواست سوار اتوبوس خدمات، قسمت جلو بنشيند كه استوار گفت: بلند شو، بلند شو برو عقب، جاى تو اينجا نيست! عباس گفت: چشم. و رفت عقب اتوبوس نشست. استوار پرسيد: كجا برويم؟ عباس او را راهنمايى كرد. وقتى به محل مورد نظر رسيدند، عباس با سربازها مشغول تميز كردن خزه‏ها شدند. بعد از يك ساعت كار، خسته شدند. عباس هم خسته شده بود. براى همين به استوار گفت: جناب استوار، خسته شديم. استوار عباس را تهديد به اضافه خدمت كرد. ناگهان شهيد ياسينى از راه رسيد و به عباس احترام نظامى گذاشت. استوار از رفتار ياسينى كه فرمانده پادگان بود، شگفت زده شد. ديد او در مقابل عباس ايستاده و به او سلام نظامى مى‏دهد. براى همين به راننده شهيد ياسينى مى‏گويد: رضا، جناب سرهنگ به چه كسى احترام گذاشت؟ راننده گفت: به عباس بابايى. استوار تا اين حرف را شنيد، از خجالت و ترس پا به فرار گذاشت. اما عباس داد زد: بَبَم جان، بيا سوتت را بزن، اضافه خدمت و زندانى چى ميشه؟ بيا سوتت را بزن. گفتنى اين كه استوار مزبور حين كار هى سوت مى‏زد و با سوت او دلوهاى لجن از آب انبار بيرون كشيده مى‏شد.(8) آتش كار ساز محمد هيچ كس در لشكر عاشورا نمى‏دانست محمد حشمتى با توپ ضدهوايى آشنايى ديرينه دارد. نزديك بانه كه مستقر بوديم، محمد فرمانده دسته آرپى‏جى زن‏ها بود. ناگهان هواپيماهاى دشمن بر فراز آسمان بانه ظاهر شده، بمب‏هاى خود را فرو ريختند. و بر اثر آن عدّه‏اى به شهادت رسيدند. البته توپ‏هاى ضدهوايى با آنها به مقابله برخاستند ولى هواپيماها به سوى آنها حمله برده و آتش توپ‏ها را خاموش ساختند. و مجدداً به سوى بچه‏ها يورش آوردند. در آن هنگام محمد حشمتى به سوى يك توپ ضدهوايى دويد و با آتش كارساز خود يكى از هواپيماها را منهدم ساخت. با سقوط آن هواپيما، هواپيماهاى ديگر گريخت. چند روز بعد فرمانده لشكر مهدى باكرى سراغ محمد را گرفت. محمد يكى از گمشده‏هاى حاجى بود و از آن لحظه به بعد محمد را به عنوان جانشين فرمانده گردان پدافند هوايى برگزيد.(9) وارد مجلس نشدند اولين نوحه‏اى كه خدمت امام خواندم، نوحه «اى شهيدان به خون غلتان خوزستان درود» بود. هنگامى كه مشغول خواندن اين اشعار بودم، امام(ره) مى‏خواستند داخل شوند كه متوجه شدند مشغول خواندن هستم. براى همين پشت در ماندند و وارد مجلس نشدند تا مردم بلند نشوند و مجلس به هم نخورد. ديده بودند ايشان كنار در نشسته و گوش مى‏كنند و وقتى درباره شهدا مى‏خواندم، گريه مى‏كردند.(10) پى‏نوشت‏ها: 1. راوى: آيت اللّه جوادى آملى، نمايشگاه آب، آئينه، آفتاب، به نقل از سرداران ولايت مدار، ص 38. 2. راوى: حجةالاسلام و المسلمين احدى، نمايشگاه آب، آيينه، آفتاب به نقل از سرداران ولايت مدار، ص 36 و 37. 3. راوى: سردار محمد كوثرى، ر.ك: معبر، ش 5، ص 14. 4. راوى: احمد فروزنده، ر.ك: كوچ غريبانه، ص 146. 5. راوى: هدايت اللّه فنى برادر شهيد، ر.ك: كوچ غريبانه، ص‏72. 6. ر.ك:خاكيان افلاكى، ص 135 – 133. 7. ر.ك: فرهنگ‏نامه جاودانه‏هاى تاريخ، دفتر 9، ص 791. 8. راوى: امير على اصغر مطلق، ر.ك: امتداد، ش 18، ص 39. 9. راوى: الياس بابازاده، ر.ك: گل‏هاى عاشورايى، ج 2، ص 55 و 56. 10. راوى: آهنگران، ر.ك: امام و دفاع مقدس، ص 6.

/

انتصاب على عليه السلام به رهبرى جامعه

انتصاب على(ع) به رهبرى جامعه‏ قسمت اول‏ فاطمه وثوقى‏ اينك فريضه حج پايان يافته و زائران خانه خدا به سوى بلاد دور و نزديك در حال حركتند، شتران آرام آرام بانواى دلسوز آواز (هدى) و زنگوله‏هاى طنين اندازد در ميان صحراى سرزمين و بيابانهاى خشك و سوزان “غدير خم” طى طريق مى‏نمايند و به چهارراه جدايى و خداحافظى با رسولخدا(ص) نزديك مى‏شوند. روز پنجشنبه سال دهم هجرت است. درست هشت روز از عيد قربان مى‏گذرد. ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر خدا(ص) به همراهان داده مى‏شود. مسلمانان در پيشاپيش قافله خبر توقف را به ساير مسلمانان عقب مانده رساندند. خورشيد از خط نصف النهار گذشت، صداى مؤذّن پيامبر خدا براى دعوت به نماز بلند شد، مردم به سرعت آماده نماز شدند و هوا به قدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را بر زير پاى خود پهن نمايند. نه سايبانى به چشم مى‏خورد و نه سبزه و گياهى. نماز ظهر به اتمام رسيد، مسلمانان براى مهيا كردن خيمه گاهى جهت پناه گرفتن از حرارت آفتاب بپا خاستند اما دستور توقف دوباره رسيد. دلها در التهاب بود. و ديدگان منتظر، همه متعجب از اين دستور ناگهانى. آيا امر مهمى اتفاق افتاده است كه رسولخدا، چنين مردم را در هواى گرم و طاقت‏فرسا به توقف امر نموده‏اند سرانجام انتظار به پايان رسيد. جهاز شتران به روى هم انباشته شد تا منبرى درست شود. يگانه سفير الهى بر فراز منبر رفتند وزبان به حمد و ثناى پروردگار گشودند ناگهان خبرى بند از دلها پاره كرد: «به همين زودى من دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مى‏روم. من مسؤولم، شما هم مسؤوليد. (اى مردم) شما درباره من چگونه شهادت مى‏دهيد! مردم يكصدا بلند گفتند: «نشهد انّك قد بلّغت و نصحت و جهدت فجزاك اللّه خيراً.»(1) ما گواهى مى‏دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، و خداوند ترا جزاى خير دهد.» فرمود: «خداوندا گواه باش»!… اى مردم! صداى مرا مى‏شنويد؟…گفتند: آرى و به دنبال آن سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى‏شد، فرمود: «اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى‏گذارم چه خواهيد كرد؟»(2) سؤال شد كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللّه؟ حضرت فرمود: «اول ثقل اكبر (كتاب خدا)ثقل دوم خاندان منند، خداوند به من خبر داده، كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپيوندند.»(3) كم كم همهمه در ميان مردم بلند شد، چگونه اين امر مهم مى‏باشد! كه مى‏بايد در ميان اين صحراى سوزان و… بايد به شنيدن آن گوش جان بسپاريم. ناگهان مردم ديدند پيامبر خدا(ص) به اطراف خود نگاه كرد. گويا كسى را جستجو مى‏كند و همينكه چشمش به على(ع) افتاد خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد. اين جا بود كه تعجب همگان افزون گشت. سفير الهى با صداى رساتر و بلندتر فرمود: «ايّها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم؛ چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!» گفتند: خدا و پيامبر او داناترند. فرمود:خدا، مولى و رهبر من است و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم و سپس فرمود: «فمن كنت مولاه فعلى مولاه» اين سخن را سه بار تكرار فرمود و فرمود: «اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه…» و سفارش فرمود كه حاضرين به غائبين برسانند. آنچه را كه امروز ديده و شنيده‏اند.(4) هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه آيه اكمال دين از سوى خداوند نازل شد «اليوم اكملت لكم دينكم…»(5) امروز دين شما كامل شد. دينى كه نويد جهانى و ابدى دارد مى‏بايست ضمانت اجرايى داشته باشد. مجرى ملكوتى براى اجراى قوانين الهى داشته باشد. تا اينكه دين خاتم به اقصى نقاط جهان برسد، بنابراين آيه‏اى ديگر خبر از استحكام دين به همراه يأس كافرين را براى امت نويد داد. «اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم». غوغايى در ميان مردم به پا شد، بسيارى غرق شادى شدند و براى عرض تبريك خدمت مولاى متقيان هجوم آوردند، در اين ميان عدّه‏اى با كوله بار غم چهره خود را مجبور به شادى كردند و تبريك گفتند. اما بعد از رحلت رسول مكرم اسلام، تاريخ در مورد اين افراد به قضاوت نشست ما نيز در اين نوشتار كوتاه دعوت به نظاره و قضاوت مى‏نمائيم. كه چرا مى‏بايد اميرمؤمنان براى رهبرى آينده جهان اسلام انتصاب و انتخاب مى‏شد در اين نوشتار بحث از كلام و ساير استدلال‏هاى رايج نيست. بلكه سخن از شايستگى و توانمندى، مديريت ممتاز، رهبرى مدبرانه و… مى‏باشد. تاكنون كسان بسيارى در جهان داعيه حقوق بشر بوده و در اين راه تلاش نموده‏اند، اما تئورى آنها نه تنها در عصر خويش نهادينه نشد و بلكه با رفتن آنها، تئورى نظرى و عملى آنها نيز به بايگانى تاريخ سپرده شد. چرا كه آنها نه بشر را مى‏شناختند و نه حقوق بشر را. به دليل آنكه، آنان سازندگان روح و جسم بشر نبوده‏اند و از طرفى خود نيز در چنگال ماديات گرفتار بودند و هستند. وابستگى‏ها و دلبستگى‏هاى مادى نيز فراتر از آن است كه مجال شناخت انسان و حقوق انسانى را به آنان بدهد. علاوه بر اينها آن افراد نمى‏توانند درك كنند كه هدف از خلقت انسان چه بوده آنها معناى بلند و عميق «خليفة اللهى» بودن را درك نمى‏كنند. شناخت انسان، شخصيتى ملكوتى مى‏طلبد كه به جز خدا وابستگى و دلبستگى نداشته باشد تا بتواند مردم و خواسته‏هاى روحى و جسمى آنان را بهتر بشناسد و درك كند. رويكرد اسلامى امت جسم و پيكر واحدى است كه رهبر بايد همه اعضاى آنرا آنطور كه لازم است نگهدارى كند تا همگان در سلامت و امنيت ملى، فردى، اجتماعى و رفاه نسبى بسر ببرند، تنها چنين انديشه‏اى مى‏تواند جامعه توحيدى را استوار و متحد بر حول محور ديندارى بچرخاند و با برپايى اركان عدالت در همه زمينه‏ها، با برنامه‏ريزى منظم و منسجم و سازماندهى معقول و مطلوب جامعه را در جهت اصلاح و رفاه و سعادت پيش ببرد و براى عمران و آبادانى در جامعه دينى انگيزش لازم و كافى را در قلوب مردم ايجاد نمايد. هدف نهايى از انتصاب مولاى متقيان در رأس امور مسلمانان دست‏يابى به اهداف نهايى مورد نظر الهى بود. كه اميرمؤمنان با شناخت دقيق و كامل از سرشت انسانها و با توجه عميق به نياز فردى و اجتماعى آنها زمينه ساز رسيدن امت به آن اهداف متعالى باشد. در اين راستا عملكرد بى‏نظير اميرمؤمنان نشانگر و گوياى شفاف اين هدف عالى بود كه در سنين ميان سالى «نان خشك را با زانوى خود مى‏شكست و ميل مى‏كرد» بدين گونه شايستگى و بايستگى رهبرى خود را به مردم القا مى‏نمود. كه رهبر مى‏بايد در رديف فقيرترين آحاد جامعه و به شيوه آنها زندگى كند تا اينكه هم مايه قوت قلب آنها بوده و هم تكيه گاه آنها باشد. بنابراين عقيده بود كه امام متقين به ايجاد زمينه‏هاى هدايت و رفع موانع هدايت پرداختند و به اصلاحات بنيادين همت گماشتند. براى شناخت كافى از سيره علوى بايد با اميرمؤمنان زندگى كرد، بايد على را درك نمود، بايد با او در شبهاى تاريك نخلستان هم آواز شد، تا فهميد كه او چه مى‏گويد و چه مى‏كند. هر روز كه مى‏گذرد چشمان بى فروغ و كم سوء دلهاى مالامال از غم و اندوه، پيكرهاى نحيف از ستم زور مداران، شخصيتهاى ترور شده انسانى، هويت تاراج رفته، كرامتهاى مسخ شده و همه يكصدا، خسته از «ايسم ونيسم»هاى پرطمطراق و سازمانهاى عريض و طويل حقوق بشرى، عدالت علوى را مى‏طلبد. در اين نگارش به دو محور رفع موانع و ايجاد زمينه هدايت كه جزو اساس حقوق بشر در هر عصر مى‏باشد، پرداخته مى‏شود. به اميد آنكه راه گشاى مديريت نسل جوان باشد. 1- برچيدن موانع اجراى عدالت اجتماعى‏ براى رهبرى جامعه، آنهم در قلمرويى به وسعت تمامى جهان، علاوه بر ايمان و تقوا، اخلاق و رفتار شايسته،به يك برنامه‏ريزى كارشناسى شده، منظم و جامع نيازمند است كه توأم با آگاهى و تخصص و تعهد لازم با صبر و پايدارى در اجراء آن برنامه، به انجام وظيفه بپردازد. با توجه به دوران زمامدارى ويژه اميرمؤمنان كه يك دگرگونى معنوى، فرهنگى، اجتماعى، سياسى و عقيدتى كه ميراث خلفاء گذشته بود و بر جامعه دينى آن عصر حاكم بود. ايجاد زمينه‏هاى هدايت، نياز فورى به اصلاح جامعه در همه ابعاد ذكر شده احساس مى‏شد. تا اينكه از يك سو جامعه را اصلاح كرده از سوى ديگر خلأهاى موجود را پر نموده و نيز جبران خسارتهاى مادى و معنوى و عقب ماندگيهاى گذشته را كرده و علاوه بر اينها مى‏بايست جهان اسلام را در برابر خطر بزرگ و جدى، كه از جانب دشمنان داخلى و خارجى تهديد مى‏شد، حفظ و تقويت نمايد. بر مبناى عوامل ذكر شده امام بزرگوار بر اساس يك وظيفه الهى بر آن شدند كه دست به يك سرى اصلاحات اساسى و گسترده بزنند. بنابراين امام ابتدا(چه در دوران سكوت و بردبارى و چه در دوران حكومتش) به رفع موانع هدايت پرداختند. و به طور طبيعى در اين راستا موانع بزرگ و كوچك چون، شعله ور شدن احقاد بدريه، خيبريّه.. و جنگ‏هاى داخلى و خانگى، جمل و صفين و نهروان و اعتراض به تقسيم بيت المال و شيوه تقسيم عادلانه و ندادن امتيازهاى طبقاتى كه در زمان خلفاى گذشته رايج بود، سد راه اصلاحات مولاى متقيان بود اما امام مقتدر على رغم وجود همه اين مشكلات به راه خود ادامه دادند هرچند مشكلات موجود و مشكلات ساختگى مانع روند سريع اصلاحات شدند اما آن حضرت توانستند به يارى خداوند بزرگ و ياران دلسوز كه كارگزاران و عمال حكومتى ايشان بودند جامعه را به سوى يك آرامش نسبى و رفاه ابتدايى برسانند و تا آنجا پيش رفتند كه با اطمينان خاطر مى‏فرمودند: «اكنون در سرزمينهاى تحت نفوذ من همه اقشار مردم از يك نان گندم مطلوب استفاده مى‏كنند. شاهد بر ادعاى امام كسانى بودند كه با پاى برهنه و جان بازى، پاى ركاب حضرتش شمشير مى‏زدند و امضاء سند افتخارآميز حكومت علوى زمانى بود كه محرومان و كودكان فقير، بى سرپرست با جام‏هاى شير (كه سهم خودشان بود) به صف انتظار پشت در خانه اميرمؤمنان جمع شده بودند. آنها يگانه مدافع حقوق بشر را به خوبى شناخته بودند، آنها خليفه مسلمين را بر كنار سفره تهى از نان روزانه مشاهده كرده بودند، آنها همكارى و مشاوره على (ع) را در دوران سكوت و بردبارى شنيده بودند كه چگونه براى احقاق حق و احياء اسلام نوپا با خلفا همكارى مى‏كرد تا اينكه آنها از عهده اداره امور مسلمين برآيند. آنها شنيده بودند كه مولاى متقيان مى‏فرمايد: «تا زمانيكه تنها به من ستم شده باشد تحمّل مى‏كند و دم برنمى‏آورد. تا اينكه دشمنان اسلام دندان طمع براى بلعيدن اسلام تيز ننمايند.» آنها ديده بودند حكومت علوى زمانى تشكيل شد كه حوزه اعتقادى و فرهنگى دين دستخوش انحراف و استحاله فرهنگى بود. و در رأس امور دينى «احكام دينى» كعب الاحبارها و تيم دارها و…اسلام برگرفته از تورات تحريف شده به مسلمانان نسل جديد و نسل حاضر تعليم مى‏دادند. حال امام چگونه و به چه روشى بايد اين موانع را از سر راه بردارد تا اينكه دست مردم به سرچشمه نور برسد؟ الف – رفع جهالت و غفلت‏ در مورد برچيده شدن عوامل و موانع هدايت ابتدا بايد به جهالت مردم اشاره نمود. كه دراثر نهادينه نشدن ايمان و عدم شناخت صحيح از مبانى اسلام و نگرش تك بعدى به اسلام از جنبه (عبادى و جهادى) فرهنگ اجتماعى و سياسى مردم آن عصر نه تنها رشد نيافته بود، بلكه در حد نياز آن روز مردم نيز نبود. بنابراين امام بزرگوار با ايراد خطابه‏هاى هشدار دهنده و روشنگرانه مردم را متوجه شناخت وجود انسان و حقوق انسانى خود كردند و با آموزش حدود حق و باطل مردم را براى احقاق حق دعوت نمود و خود پيشاپيش مردم و بلكه در اكثر موارد جلوتر از مردم حركت كردند. از آنجا كه بر اثر انحراف از مسير اصلى اسلام مردم، دوباره به عهد جاهليت بازگشته بودند و آداب و رسوم قومى و قبيله‏اى در ميان آنان شايع شده بود. مى‏فرمودند: «آگاه باشيد شما از ريسمان طاعت و پيروى كه همان ريسمان نجات است، دست كشيديد و قلعه محكم و استوارى را كه خداوند به دور شما كشيده بود، با بازگشت به ارزشهاى جاهليت گسستيد. هيچ ارتباطى با اسلام نداشته، از ايمان بهره‏اى نبرده‏ايد وجز نامى از آن نمى‏شناسيد.»(6) دورى از اسلام ناب تا به آنجا رسيده بود كه (مالك بن انس) از قول عموى خويش و او از پدرش نقل مى‏كنند كه مى‏گفت: «بين آنچه امروز انجام مى‏دهند با آنچه در صدر اسلام انجام مى‏گرفت هيچ شباهتى نمى‏بينم مگر در اذان نماز!»(7) «حسن بصرى» مى‏گويد: «اگر اصحاب رسول خدا امروز در جمع ما حاضر شوند هيچ يك از رفتارهاى ما را مطابق موازين اسلام نخواهند يافت، مگر قبله را.»(8) امام با بصيرت الهى خود مشعل هدايت را در حال افول مى‏ديدند و افقهاى دور و نزديك را مه آلود مشاهده مى‏نمودند بنابراين اولين گام اساسى در راستاى هدايت را توجه و آگاهى مردم از معارف دين مى‏دانستند بر اين امر تأكيد فراوان داشته و همت گماشتند كه شخنان گهربار ايشان در نهج البلاغه و ساير كتب حديثى نقل شده از اهل سنت و تشيع، شاهد گوياى اين مطلب است. بعد از آگاهى و اطلاع رسانى امكان تشخيص حق و باطل و عدالت و تبعيض و… در ميان مردم رو به فزونى نهاد. بطوريكه مردم در كمال امنيت اعتراض خود را آشكارا بيان مى‏نمودند و از عملكرد ناقص و معيوب كارگزاران حكومتى به خليفه مسلمين شكايت مى‏نمودند. در عصرى كه مردم به سوى جهالت كشانده شده بودند وجود افراد آگاه انگشت‏شمارى نظير (ابن مسعود،سلمان و ابوذرها) در مقابل تهديد و شكنجه و تبعيد. نمى‏توانستند ياراى مقابله داشته باشند. جوّ حاكم سبب شده بود كه تنها در موارد ويژه از وجود پر بركت اميرمؤمنان براى رفع گرفتارى امور حكومت و اجراى حدود الهى، استفاده گردد. اينگونه بود كه زمينه حكومت «معاويه‏ها» فراهم گشت و مردم شام جز اسلام (معاويه‏اى) را نمى‏شناختند و به همين علت براى جنگ با پسر پيامبرشان صف‏آرايى كردند. بنابر نقل تاريخ «تا زمانيكه اسراء اهل بيت» پيامبر خدا(ص) وارد شام شدند و راز بنى اميه را فاش كردند مردان فرهيخته شامى اعتراف كردند به اينكه: «تاكنون ما نمى‏دانستيم پيامبر خدا به غير از بنى اميه وارثى هم دارد.»(9) با توجه به مطالب ذكر شده تنها راه بازگشت مردم به سوى اسلام ناب شناخت عالمانه و محققانه توسط يگانه رهبر فرزانه شان بود. هنگامى كه اندك اندك افق‏هاى روشن به روى مردم گشوده شد و مردم قدرت درك و فهم پيدا كردند از آن حضرت سؤال كردند: «چرا امور كشور براى خليفه اول و دوم هموار بود. ولى براى شما چنين نيست؟ آن حضرت در جواب فرمودند: (براى اينكه آنها براى افرادى نظير من حكومت مى‏كردند كه مصلحت اسلام را در نظر داشتم و آرزوى جهانى شدن اسلام را و براى همين منظور تمام سختيها و مظلوميت را تحمل مى‏كدرم. و بى عدالتى را در حق خودم و خانواده‏ام ديده و دم برنياوردم اما شما اينها را نمى‏دانستيد.) براى همين امور براى آنها هموار بود. ولى من براى افرادى نظير تو حكومت مى‏كنم. لذا همه چيز بهم ريخته و مضطرب است.»(10) جهالت مردم به حدى رسيده بود كه با وجود مشاهده اميرمؤمنان در پيشاپيش لشكر براى مقابله با دنيا گرايان فريب خورده، در كمال شگفتى از امام سؤال كرد: اگر اينان به دعوت صلح تو راضى نشوند چه خواهى كرد. امام فرمودند: جنگ، مرد شيعه با ناباورى گفت: مگر ممكن است طلحه و زبير باطل باشند و حضرت پاسخ دادند: «تو مرد را به حق مى‏شناسى يا حق را به مرد. (حق) خود ملاكى است كه بايد آنرا شناخت و رجال را با آن سنجيد.»(11) پى‏نوشت‏ها: 1. تفسير نمونه، ذيل آيه 67 سوره مائده. 2. همان، آيه 3 سوره مائده. 3. همان. 4. همان. 5. سوره مائده، آيه 3. 6. آموزش عقايد جمعى از نويسندگان، ج 2، ص 351. 7. همان، ص 352. 8. همان. 9. قيام حسين عليه السلام، دكتر جعفر شهيدى، ص 95. 10. همراه با راستگويان دكتر محمد تيجانى سماوى، ترجمه سيد محمد جواد مهرى، ص 191. 11. ناكثين، قاسطين، مارقين، دكتر شريعتى، ص 206.

/

عظمت عاشورا

علت عظمت عاشورا غلامرضا گلى زواره‏ مفهوم عزّت واژه عزت و صفت عزيز در فرهنگ اسلامى معناى خاصى دارد كه با آنچه در بين مردم متداول مى‏باشد، متفاوت است. عزّ در اصل به مفهوم شدت غلبه و توانايى است و عزت رفعت و قوّت را مى‏رساند چنانچه عزيز از صفات الهى و اسماء حسنى مى‏باشد يعنى خدايى كه بر همه چيز غالب است (1) و قاهر و غالبى كه در هيچ شرايطى مقهور و مغلوب نمى‏گردد.(2) اصل عزت، شدت، استحكام نفوذ پذيرى را نيز به ذهن متبادر مى‏نمايد و انسانى كه از اين خصلت برخوردار است با مناعت طبع و عزت نفسى كه دارد تن به امور ذلت‏آور نمى‏دهد.(3) عزت در زبان فارسى به معنى سرافرازى، بزرگوارى، كرامت انسانى، ارجمندى و شرافت و ذلّت ضد آن مى‏باشد، همچنين كسى كه ديگرى را بسيار دوست دارد مى‏گويد: او عزيز من است و آنچه مورد علاقه آدمى باشد چنين حالتى دارد، اما در فرهنگ قرآن و عترت، عزيز به كسى مى‏گويند كه در زندگى شكست‏ناپذير است، بر تمامى قدرت‏ها غلبه يافته و پيروزى را بدست آورده است، عزتمندى مردم يعنى آن كه در برابر هر منطقى و هر حركتى صلابت دارند و قوى هستند. عزت در آدمى صفتى است قريب به حالت تكبر كه اولى پسنديده و دومى مذموم است. عزت، شناخت مرتبه راستين و واقعى هر كسى و قرار دادن خويشتن در جايگاهى كه بايد قرار گيرد و ارج نهادن به چنين منزلتى كه با اهتمام و گام نهادن در طريق فضيلت بدست آمده است، مى‏باشد. اما تكبر نوعى جهالت نسبت به موقعيت خويش بوده و فردى كه به چنين صفتى مبتلا مى‏گردد خود را در مقامى برتر از ديگران قرار مى‏دهد، بدون آن كه شرايط، شايستگى و توانايى آن را داشته باشد.(4) روايت كرده‏اند: يكى از جاهلان خطاب به حضرت امام حسين (ع) عرض كرد: در روش تو نوعى تكبر مشاهده مى‏كنيم؟ آن فروغ شهادت در پاسخ به وى فرمود:بل فىّ عزة، بلكه در وجود من عزت مى‏باشد، آن گاه امام اين آيه را تلاوت فرمود: «فللّه العزة و لرسوله و للمؤمنين »(5) عزت مختص خداوند، رسولش و مؤمنان است.(6) پرتوى از عزت الهى عزت از باب استعمال در معانى، به مفهوم غلبه، صعوبت، حميّت، غيرت و نفوذ ناپذيرى به كار مى‏رود.(7) از نظر قرآن خداوند عزيز است ذاتى مى‏باشد كه هيچ چيزى بر او غالب نبوده و اوست كه قاهر بر تمامى امور مى‏باشد و هر عزيزى در برابر قدرت الهى ذليل مى‏باشد چرا كه تمامى موجودات هستى، محتاج فيض الهى هستند و مالك چيزى براى خود نبوده‏اند مگر آن كه پروردگار متعال به دليل لطف و رحمتى كه نسبت به آنان اعمال نموده، بهره‏اى از عزت خويش را به آن موجودات تفويض نموده است.(8) از آيه: «من كان يريد العزة فللّه العزة جميعاً»(9) بر مى‏آيد كه عزّت نزد خداوند است و هر كس طالب آن مى‏باشد بايد از او بخواهد، زيرا عزت با اصالت مختص ذات پاك اوست و هيچ موجودى بالذات چنين ويژگى را ندارد. در قرآن نود و دو بار از خداوند با صفت عزيز ياد شده است و بر اين اساس او شكست‏ناپذير مطلق مى‏باشد چنانچه در اين كلام الهى مى‏خوانيم: «و له الكبرياء فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم»(10) يعنى در آسمانها و زمين بزرگى از آن اوست و او خدايى شكست‏ناپذير و حكيم است. قرآن مجيد كه مبدأ و منشأ صفات نيك و خصال پسنديده را آفريدگار متعال مى‏داند در اين آيه و آيات متعدد ديگرى به صراحت و با تأكيد، قدرت و غلبه را از آن «الله» شمرده است. در آيات پايانى سوره حشر نيز عزّت و عظمت و كبريايى پروردگار با شكوه و بلاغتى تمام شايسته مقام ربوبى وصف گرديده است. انسان بطور غريزى و فطرتى و بر اساس سرشت ملكوتى خواهان ترقى و عزت است اما گاهى براى كسب اين مقام معنوى و رتبه عرشى به خطا مى‏رود و به چيزى دست مى‏يابد كه عزت نيست بلكه ذلت است و همچنين گاهى به گروهها و افرادى مراجعه مى‏كند كه عزتى به دست آورد در حالى كه عزتى نزد آنان وجود ندارد كه به وى دهند. قرآن به روشنى اين موضوع را بيان مى‏كند: «الّذين يتّخذون الكافرين اولياء من دون المؤمنين ايبتغون عندهم العزة فإنّ العزة للّه جميعاً(11)»؛ آنانى كه غير از مؤمنان، كافران را دوستان خود مى‏گيرند، آيا سربلندى را نزد آنان مى‏جويند(اين تصورى باطل است) چرا كه عزت همه از آن خداوند است. بنابراين قرآن عزت و قدرتى را كه توأم با تحقير فرد يا اجتماع اسلامى در برابر كافران سلطه جو و مستكبر، باشد باطل مى‏داند و مؤمنين و پيروان واقعى خود را از دوستى و ابراز ارادت نسبت به استيلا طلبان نهى مى‏كند و دشمنى مخفى مخالفان را آشكار مى‏نمايد.(12) قرآن به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه هيچ سرافرازى خود را حتى در امور سياسى و اقتصادى در اتكا و اميد به كافران كه دشمن اسلام و مسلمين هستند جستجو نكنند، زيرا رفتارشان ثابت كرده كه در خصوص اهل توحيد و پرهيزكاران دلسوز و خير خواه نبوده‏اند و هميشه در صدد آن بوده‏اند كه از موضع تفوّق و استكبار سخن گويند و نظر خود را تحميل نمايند. انسان مسلمان بايد عزّت را از درگاه حق بخواهد، آبرو و شخصيت خويش را صيانت نمايد. در برابر صاحبان زر و زور و تزوير كرنش نكند و بداند كه با خو گرفتن به اخلاق الهى بر اساس سخن معصوم (تخلقوا با خلاق اللّه(13)) مى‏تواند عزت را بدست آورد، اگر نورى از عظمت حق در وجود آدمى روشن شود و نسبت به تثبيت آن گونه عزّت در پرتو بندگى خالصانه خداوند، ترك رذايل و روى آوردن به فضايل بدست مى‏آيد، بنده خاص خداوند نه اسير هوس‏هاى آلوده و تمايلات نفسانى مى‏گردد و نه خود باخته قدرت‏هاى پوشالى مى‏شود. به همين دليل امام صادق(ع) فرموده‏اند: بدان كه به راستى عزت ندارد آن كه در برابر خداوند خوارى نكند و آن كه براى حق تواضع نمايد رفعتى بدست نخواهد آورد.(14) در فرهنگ اهل بيت (ع) نيز به مؤمنان اجازه ذلت و خوارى داده نشده است و اصولاً كسى كه نفس خود را ذليل نمايد نه تنها به خيرش اميدوارى نيست، بلكه احتمال دارد نقشه‏هاى توأم با شرارت بار براى ديگران به اجرا گذارد. بدين ترتيب بايد تلاش انسان در جهت عزت بخشى و كسب اين خصلت در پرتو عبوديت الهى باشد تا از سقوط و تباهى رهائى يابد و به سعادت دنيوى و اخروى دست پيدا كند، عزت و عظمت معنوى و فكرى از برترى‏هاى عبادى و علمى سرچشمه مى‏گيرد و دشمنان اسلام و مؤمنين، هر قدر در برخى فنون و علوم مهارت هايى كسب كرده باشند در برابر قدرت و حكمت و علم الهى عاجزند و قابل اعتماد و اتكا نمى‏باشند و البته اين موضوع منافاتى با بهره‏گيرى علمى و فنى از آنان ندارد بلكه منظور غفلت از ياد خداوند و ايجاد ارتباط صميمى با اهل كفر و نفاق است. حضرت امام حسين عليه السلام در دعاى عرفه، خداوند را چنين مخاطب قرار مى‏دهد: «يا من خص نفسه بالسّمو و الرّفعة فاولياؤه بعزته يعتزّون» يعنى :اى آن كه ذات خود را به رفعت و علو و عظمت مخصوص گردانيدى و دوستان خويش را به عزت خود، عزيز ساختى. شكوفه‏هاى شكوهمند حضرت على (ع) كه در آغوش پر مهر خاتم رسولان پرورش يافت و با كوشش‏هاى تربيتى آن خاتم رسولان از هر جهت به عنوان شخصيتى شايسته و لايق، قله‏هاى كمال و حكمت و فضيلت را پيمود، بر اثر اين پرورشهاى ژرف و عالمانه رسول اكرم(ص) نمونه و برگزيده مكتب اسلام و سرآمد همگان در عصر پيامبر به شمار آمد و يگانه فرد مورد اعتماد و نخستين حامى مصطفاى پيامبران گرديد، انگيزه امير مؤمنان(ع) در همگامى با آخرين فرستاده الهى، ايمان به خداست و عشق سوزان تمام وجودش را احاطه كرده است، او از كودگى براى صيانت از اسلام و حمايت از خاتم رسولان لحظه‏اى با دشمنان كوتاه نيامد و به هيچ عنوان با اهل عناد سازش نكرد و عزت و عظمت خويش را در عبوديت حضرت حق و فداكارى در راه توحيد جستجو نمود. آن حضرت در سيره تربيتى خويش به تكريم فرزندان خود مبادرت كرد و راه و رسم عزت و اقتدار معنوى را به آنان آموخت، آن امام مؤمنان براى آن كه كرامت‏هاى انسانى را در اولاد خويش تقويت كند در حضور مردم از فرزندان خويش پرسش‏هاى علمى مى‏نمود و پاسخ سؤالات افراد را به آنان محوّل مى‏فرمود. روزى امام على(ع)، از امام حسن و امام حسين (ع) در چند موضوع سؤالاتى كرد و هر يك از آن دو بزرگوار با جملاتى كوتاه، جواب هايى حكيمانه و خردمندانه دادند، سپس حضرت على(ع) متوجه شخصى به نام حارث اعور، كه در مجلس حاضر بود گرديد و فرمود: اين سخنان حكيمانه را به فرزندان خود بياموزيد زيرا موجب تقويت عقل، تدبير و رأى صائب آنان مى‏گردد.(15) اين رفتار مستقل و عزت نفس را در روحيه امام حسن(ع) و امام حسين (ع) ايجاد نمود و آن دو امام همام تحت اين تربيت‏ها چنان شخصيتى را بدست آوردند كه رسول اكرم(ص) با اين دو عزيزش بيعت كرد با آن كه سن آن دو بزرگوار از شش سال كمتر بود.(16) در يك روز جمعه خليفه دوم بر فراز منبر بود، امام حسين(ع) كه دوران خردسالى را سپرى مى‏كرد وارد مسجد كرديد و خطاب به خليفه گفت: از منبر پدرم به زير آى. خليفه گريست و گفت: راست گفتى اين منبر از آن پدر توست نه پدر من! چون عدّه‏اى تصوّر مى‏كردند امام حسين(ع) در آن مجلس عمومى و در سنين صباوت به سفارش پدرش چنين اعتراضى را بر زبان آورده است و اين وضع مشكل آفرين خواهد شد. امام على كه در آن مجلس حضور داشت، از جاى برخاست و خطاب به حاضران فرمود: سوگند به خداوند گفته فرزندم از من نمى‏باشد. خليفه نيز قسم ياد كرد و گفت: يا اباالحسن راست مى‏گويى، من هرگز شما را در اظهارات فرزندت متهم نمى‏كنم، حسين را مى‏شناسم او شخصيت ممتاز و اراده مستقلى دارد و اين سخن برگرفته از تفكّر اوست.(17) عواطف رسول اكرم(ص)، بذرهاى عظمت‏ امام حسن(ع) و امام حسين(ع) مورد توجه رسول اكرم(ص) بوده‏اند و شدت اشتياق پيامبر نسبت به اين دو فرزند موجب شده بود كه همگان آن دو كودك را تكريم كنند و دوست بدارند، بديهى است آن آخرين سفير الهى جويبارى از چشمه جوشان خويش را در وجود آن دو بزرگوار جارى و سارى مى‏ديد كه اين گونه در برخورد با آن بزرگواران از خود محبت بروز مى‏داد و شديدترين عواطف را نثارشان مى‏نمود، آن پيامبر الهى با ديده درون و بصيرت باطن و از وراى زمان و مكان حقايقى را مشاهده مى‏كرد و با چشم دل مى‏ديد كه فرزندانش براى بازگرداندن عزّت به اسلام و مسلمين كوشش مى‏كنند و در اين راه جانبازى مى‏نمايند. بيش از شصت تن از علماى اهل سنت با اندك اختلافى و با سندهاى گوناگون از رسول اكرم(ص) نقل كرده‏اند: «حسين منّى و انا من حسين»(18) از يعلى بن مرة نقل شده كه روزى ما را به همراه رسول خدا(ص) به صرف غذايى دعوت كرده بودند، هنگامى كه براى صرف غذا بيرون رفتيم ناگاه حسين(ع) را ديديم كه در راه بازى مى‏كرد، وقتى رسول خدا(ص) او را ديد، شتابان پيشاپيش مردم رفت و دستهاى خود را گشود تا آن فرزند را در آغوش گيرد ولى آن فرزند به اين سو و آن طرف مى‏گريخت و با اين كار خود تبسّم بر لبان پيامبر مى‏نشانيد تا سرانجام آن نبى‏اكرم(ص) امام حسين(ع) را در آغوش گرفت و يك دست خود را بر چانه او نهاد و دست ديگرش را بر سر آن طفل گذارد و سپس گونه بر گونه‏اش گذاشت و فرمود: «حسين منّى و انا من حسين احبّ اللّه من احبّ حسيناً الحسين سبط من الاسباط؛(19) حسين از من است و من از حسين هستم خداوند دوست بدارد هر كس كه حسين را دوست دارد، حسين سبطى از اسباط است.» عده‏اى از مشاهير اهل سنت همچون نيشابورى در معرفة الحديث، محب الدين طبرى در ذخائر العقبى، دميرى در حياةالحيوان و علامه گنجى در كفاية الطالب و گروهى ديگر به سندهاى متعدد از ابى هريره روايت كرده‏اند كه رسول اكرم(ص) دست فرزندش «حسين» را در دستان مبارك خويش مى‏گرفت و او را روى پاها و سينه خويش بلند مى‏كرد و مى‏فرمود: «اللهم انّى احبّه فأحبّه و احبّ من يحبّه؛(20) خدايا من او را دوست دارم تو هم او را دوست بدار و دوست دار هر كس كه او را دوست دارد.» بديهى استكه اين ابراز عواطف از روابط عادى پيامبر و امام حسين(ع) فراتر بوده و در آن حقيقتى ژرف و جاويدان نهفته است خصوص آن كه حضرت محمد(ص) تأكيد مى‏فرمايند حسين از من است و من از اويم، اين نكته مؤيد اين واقعيت مى‏باشد كه امام حسين(ع) اوضاع نابسامان امت جدش را با قيام خويش اصلاح مى‏كند و عزت راستين را در اين قيام به پيروان حق اختصاص مى‏دهد و پيروزى واقعى را بدست مى‏آورد.او با ياران وفادار خويش كه عشق خدا در دل و شور جانبازى در راه حق را در سر داشتند شورى در تاريخ بشر درانداخت كه شهادت نام داشت و طنينى به نام عاشورا را در گنبد افلاك درافكند و با تقديم همه هستى خود و خاندان و يارانش در راه حق سرمشق گرديد براى همه رهروان طريق حقيقت. آن امام با اقدام به موقع و شجاعانه خويش پرده از سيماى كريه دستگاه فاسد بنى اميّه برافكند و پايه‏هاى آن را متزلزل ساخت و گام اساسى را در راه عظمت اسلام و مسلمين برداشت و بنابراين به هدف اصلى خود كه حفظ عزت اسلامى بود، نائل آمد و اين مسايل بود كه رسول اكرم(ص) مى‏خواست با برخوردهاى عاطفى آن هم در حضور مردم به همگان ثابت كند كه تلاش و مجاهدت امام حسين(ع) مورد تأييد من است و همانگونه كه آن حضرت جامعه را از جاهليت و كفر و شرك رهانيد امام حسين(ع) مردم را از جاهليت اموى نجات داد و درس عزت، آزادگى و ايثار را به همه طالبان حق آموخت. با توجه به اين كه عزت مختص خدا و رسولش و مؤمنين است و از طرف ديگر قرآن مى‏فرمايد: «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنه؛(21) قطعاً براى شما در زندگى رسول خدا(ص) سرمشق و الگوى نيكو خواهد بود.» و از سوى ديگر حضرت محمد(ص) اهل بيت(ع) خويش را الگوى كامل معرفى نموده‏اند مشخص مى‏گردد كه هر كس طالب عزت الهى است در اين مسير بايد بر رسول او تأسى جويد و سيره آن حضرت و جانشينان او را در زندگى فردى، اجتماعى و عبادى و اخلاقى الگوى خويش قرار دهد تا با پيمودن اين راه معنوى به قله عظمت و عزّت گام نهد. مكتب كمالات و فضايل عالى‏ هدف نهايى انسان رسيدن به كمالات عالى، پيوستن به عالم ملكوت و آراسته شدن به اخلاق الهى است، خداى متعال كشش و ميل به سوى اين هدف را در فطرت انسان قرار داده است. طريق وصول به اين كمال همان صراط مستقيم است كه درجات و مراتبى دارد و ميان مراتب آن پيوند و اتصال ناگسستنى مى‏باشد در اين طريق كسى مى‏تواند رهبر رهروان صراط مستقيم باشد كه خود اين مسير را پيموده و به هدف نهايى رسيده باشد و لازم است همواره در ميان انسان‏ها چنين فرد برگزيده‏اى كه در ارتباط مستقيم با جهان غيب و عالم ربوبى است وجود داشته باشد تا واسطه فيض ميان علم ربوبى و نوع انسانى گردد. امام فرد كاملى است كه به تمام عقايد و حقايق توحيد معتقد و به اخلاق و صفات كمالى آراسته است و همه كمالاتى كه از جانب خداى متعال اعطا شده و ممكن است در افراد تحقق يابد در شخص او صورت عينى به خود بخشيده است، امام مجراى فيوضات الهى و واسطه بين آدميان و عالم غيب است و پيشرو قافله سالار انسانيت مى‏باشد، چنين وجود مقدّسى با عالم غيب در ارتباط است و درهاى كمالات الهى به رويش گشوده است و تحت تربيت و هدايت و ولايت مستقيم پروردگار جهان زندگى مى‏كند. گرچه امامان معصوم(ع) همه از خاندان رسول اكرم(ص) و داراى قرابت نسبى با او هستند اما چنان نيست كه امامت همچون ميراثى به آنان برسد بلكه مطالعه در زندگى هر يك از آنان اين حقيقت را ثابت مى‏كند كه هر كدامشان به گواهى اعمال و رفتار و شخصيت‏شان داراى صلاحيت و شايستگى لازم براى احراز مقام امامت بوده‏اند، هر يك از آن وجودهاى مبارك برترين شخصيت زمان خود و يگانه روزگار خويش بوده‏اند به طوريكه بعد از گذشت قرن‏ها نه تنها هنوز هم چون فروغى فروزان بر تارك تاريخ علم، حكمت، معرفت و معنويت مى‏درخشد بلكه روز به روز بر پرتو افشانى آنان افزوده مى‏شود تا امامان برحسب شرايط زمان خود به انجام وظيفه خطير الهى خويش مبادرت كرده و در آن زمينه الگويى زنده و سرمشقى گويا براى امت اسلام گرديده‏اند. حضرت امام حسين(ع) در شرايط خاصى زندگى مى‏نمود، پيروان اهل بيت(ع) در هاله‏اى از رنج‏ها و فشار و اختناق، روزگار مى‏گذرانيدند، فضاى دنياى اسلام با تحريفات اموى آلوده شده و مقدمات بى‏دينى و شرك فراهم آمده بود، فرهنگ والاى قرآن و سنت نبوى در معرض تباهى و تحريف قرار گرفت، مشعل عدالت خاموش و ابرهاى تيره جهالت مانع تابندگى خورشيد علم و معرفت گشت و مردم به سوى جاهليت سوق داده شدند. اين گونه شرايط آشفته كه جامعه اسلامى را در باتلاق ذلت و حقارت و عقب افتادگى فرو برده بود موجب گرديد كه امام سوم به حركت بنيادى عاشورا دست بزند و پس از آن همه فساد و تباهى، موضع آن فروغ امامت در برابر دشمنان قرآن و رسول اكرم(ص) موضع قيام گرديد و امام حسين(ع) به سوى برپاكردن مشعل عزت آفرين عاشورا روان گشت تا در دل تاريكى‏ها روشنى بيافريند و حماسه‏اى جاويدان را در تاريخ بشريت بنيان نهد و مكتبى را تأسيس كند كه به اعتلاى روحى انسان‏ها منجر شود و در پرتو تربيت‏هاى حسينى، آدمى براى خود حرمت و عزت قائل شود و كرامت خويش را در همه حال حفظ كند و در برابر حوادث و ناملايمات شكست‏ناپذير گردد و به صلابت و استوارى برسد، انسانى كه اين گونه خود را در چشمه پربهره عاشورا شستشو دهد هرگز به دنائت و فرومايگى تن نمى‏دهد و در برابر توان فرساترين مصائب مقاومت مى‏نمايد.اين گونه سربلندى و عزت را حضرت امام حسين(ع) در پرتو پرهيزكارى، عبادت و فداكارى بدست آورد و خداوند چنين صلابتى را به او تفويض نمود و آن امام هم به مشتاقان حق آموخت كه چگونه مى‏توان به اين درجه استوار رسيد. فرهنگ عاشورا از ذلت و عزت چهره ديگرى نشان داد. بر سر هدف ماندن و در آن جان دادن عزت است، از هدف مقدس دست برداشتن و به دليل ترس از مرگ عقب‏نشينى كردن مساوى با ذلت مى‏باشد. مشكل اساسى بنى اميه در اين بود كه با امامى روبرو شدند كه نه مى‏توانستند از راه تمايلات نفسانى در او نفوذ كنند و نه از راه لشكر كشى، قتل و غارت. سيد شهيدان، شدائد و سختى‏ها را با سيمايى بشّاش و ابهت معنوى و اقتدارى روحانى استقبال مى‏كرد. پايدارى، استقامت، مناعت طبع و عزّت نفس او فوق العاده بود. آنگاه كه شمر بن ذى الجوشن با فرمانى شديد مبنى بر جنگ با امام يا تسليم مطلق او به كربلا وارد گرديد، عمر سعد پس از آگاهى از دستورات عبيداللّه بن زياد، به شمر بانگ زد و گفت: واى بر تو! كار را بر من تباه كردى. به خدا قسم حسين كسى است كه روح پدرش على(ع) ميان دو پهلوى اوست، و هرگز تسليم نمى‏شود(22) و بنا به نقلى ديگر گفت: سوگند به خداوند حسين مناعت طبع و زورنشنوى را در ميان دو پهلوى خود دارد.(23) آن انسان والا در روز عاشورا در حالى كه ميان آن همه دشمن خون آشام و لجوج محصور بود و بسته شدن آب و ناله و فرياد زنان و اطفال، امام را به شدت ناراحت مى‏نمود و خطر مرگ، او و فرزندان، برادران و يارانش را تهديد مى‏كرد و آينده خوفناكى در انتظار زنان و فرزندان و اطفالش بود با كمال اطمينان و اعتماد به نفس به يارانش فرمود:خداوند به كشته شدن شما و من در اين روز اجازه داده است خويشتن دارى نمائيد و جهاد كنيد. اين خداى من است كه اجازه داده است من و همه ياران پير و جوانم امروز در راه حق و به دليل پايدار ماندن فضيلت و عدالت، طعمه شمشير بنى اميه گرديم و اهل بيتم پيوسته به اسارت افتند تا كلمه عزت در قاموس زندگى من ثبت گردد و مردم بدانند حقيقت آن نيست كه پيوسته دست ظالم را ببوسد و او را در مقدرات مردم آزاد بگذارند.(24) عبيداللّه زياد، كارگزار اموى در بصره و كوفه، چون خواست پس از هلاكت يزيد از بصره بگريزد، لباس زنانه به تن كرد و مردى را پشت سرش سوار كرد كه به شورشيان مى‏گفت: كنار رويد، اين زن از خاندان من است، به حرمسراى عبيداللّه بن زياد آمده بود! اكنون مى‏خواهم او را ببرم. او با اين شيوه ننگين و توأم با حقارت و ذلت گريخت و با تمسك به پستى و خوارى خود را از مرگ نجات داد.(25) اما سومين فروغ امامت و ستاره پرتابش حماسه و ايثار در بحبوحه حوادث خونين روز عاشورا در ميان خيل كثيرى از دشمنان و در حالى كه در محاصره كامل سپاه تباهى و پليدى قرار گرفته بود، وقتى با پيشنهاد بيعت با يزيد روبرو گرديد تا از آن معركه خونين و اضطراب برانگيز رهايى يابد در نهايت شهامت ، عظمت فضايل انسانى و شكوه عزت و كرامت را نشان داد و اعلام فرمود: «واللّه لااعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لاافرّ فرار العبيد؛(26) سوگند به پروردگار، هرگز دستم را همانند دست افراد ذليل و زبون به شما نمى‏دهم و همچون بردگان از مقابل شما نمى‏گريزم.» روز عاشورا آنگاه كه عدّه‏اى از ياران امام به شهادت رسيدند، او به جاى اين كه با مشاهده پيكر خونين آن فداكاران با اخلاص، نگران و محزون گردد و دست تضرّع به سوى دشمنان دراز كند با استوارى و استقامت كامل فرمود: به پروردگار قسم به هيچ كدام از خواسته‏هاى اين‏ها تن در نمى‏دهم تا خداى خويش را ملاقات كنم در حالى كه به خون خود آغشته‏ام(27) بدين گونه امام طريق خود را اعلام نمود تا تمامى حق جويان به شيوه او تأسى كنند و جز در برابر خدا سرفرود نياورند و بندگى نكنند از اين جهت در سخنى ديگر خطاب به افراد زبون و ذلت پيشه فرمود: «هيهات منّا الذّلّه(28) هيهات كه ما زير بار ذلت برويم» و پس از آن تصريح فرمود: در قيام او شكستى وجود ندارد. منطق حسينى و امتناع از بيعت‏ محور منطق امام حسين(ع) اين است كه زندگى در زير سلطه اهل ستم و افراد ضد حق مرگ است و كشته شدن در راه مبارزه با آنان حيات آفرين مى‏باشد: «انّى لاارى الموت الّا السعادة و لاالحيوة مع الظالمين الّا برماً؛(29) به درستى كه من مرگ در راه مبارزه با حكومت ستمگران را نابودى تلقى نمى‏كنم بلكه اين مرگ را زندگى توأم با سعادت و زيستن با ظالمان را مرگى آميخته به فلاكت مى‏دانم». اين بيان درخشان امام اساس خطبه و نامه‏هاى نورانى او را تشكيل مى‏دهد و هماهنگى و همگامى حركت او را با بعثت نبوى و مجاهدت‏هاى حضرت على (ع) به اثبات مى‏رساند و ريشه‏هاى اصلى نهضتش را روشن مى‏كند. در اين سخن نكته‏اى نهفته كه تجلّى آن را افزايش مى‏دهد و آن اين كه نه تنها تسليم در برابر ظالم بلكه اساساً زيستن با اهل ستم را امام مرگى راستين مى‏داند. منطق امام حسين(ع) اين است كه حتى اگر امويان و غاصبان حكومت و افراد ضد قرآن و سنت نبوى، مرا مورد اكرام و حمايت قرار دهند، بازهم زندگى با آنان را زبونى و خوارى مى‏دانم و اين گونه سازش ننگى است كه با ايمان و كرامت انسانى سازگارى ندارد، همزيستى و موافقت و سكوت در برخورد با متجاوزان به حريم الهى روا نمى‏باشد تسليم در مقابل ستمگران براى اعتقادات دينى خطر اساسى دارد و بايد مرگ سرخ توأم با شرافت را بر زندگى سياه ذليلانه ترجيح داد و به حماسه‏اى شكوهمند كه شيوه مردان حق است مترنم گرديد، سرچشمه اين نگرش و بينش شگفت‏انگيز و شهامتى وصف‏ناپذير ايمان و باورى راستين است كه دل و روح مردان خدا را از تعلّقات مادى و فناپذير مى‏رهاند و به ابديّت پيوند مى‏زند و آنها را از روى اختيار و اشتياق به قربانگاه حق مى‏برد و چنين ايمانى در حد بسيار عالى در تمامى مراحل زندگى آن امام و يارانش قابل مشاهده است. چنين ويژگى‏هايى موجب گرديد كه رسول اكرم(ص) درباره امام حسين(ع) بفرمايد: «انّ الحسين بن على مصباح الهدى و سفينة النجاة و امام خيرٍ و يمنٍ و عزّ و فخرٍ؛(عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 60) حسين بن على(ع) چراغ هدايت، كشتى نجات و پيشواى سعادت و خجستگى و امام عزت و افتخار است. مسأله عاشورا يك نزاع عادى و معمولى ميان حاكمى فاسد و رهبرى فداكار نبود بلكه حضرت اباعبداللّه به عنوان بزرگترين پاسدار اسلام ناب محمدى موقعيت حاكم بر اسلام و مسلمين را به گونه‏اى مى‏بيند كه اگر اقدامى عاجل انجام نگيرد زحمات رسول اكرم(ص)، فداكارى‏هاى اميرمؤمنان(ع) تلاش‏هاى فاطمه زهرا(س) و امام حسن مجتبى(ع) و ياران آن بزرگواران خنثى خواهد گرديد. يزيد و مزدوران اموى در شهر پيامبر چنين خواسته‏اند كه قبل از انتشار هلاكت معاويه و پيدايش عكس العملهاى مردم درباره گذشته‏هاى معاويه و شومى خلافت بنا حق يزيد از امام حسين بيعت بگيرند تا در توطئه‏هاى ناجوانمردانه خود توفيقى به دست آورند. امام بدون هيچ درنگ و تأمّلى خطاب به عبداللّه بن زبير كه آشفته و نگران بود و آينده‏اى مبهم و دوراهى خطرناكى را در مقابل خويش مشاهده مى‏كرد و نظر امام را در خصوص بيعت با يزيد جويا شده بود، فرمود: من هرگز با او بيعت نمى‏كنم زيرا يزيد مرد شرابخوار، سگ‏باز، آلوده به انواع معاصى و ستم‏ها و غرق در آلودگى و تباهى مى‏باشد و شايسته خلافت و لايق زمامدارى مسلمانان نخواهد بود و با همين انديشه و عزم راسخ، حاكم مدينه(وليد) را ملاقات مى‏كنم. امام كه آشفتگى و سراسيمگى را در چهره عبداللّه زبير ملاحظه مى‏نمود با اراده‏اى راستين و درك راه مقاومت و مبارزه براى حفظ حيات دينى جامعه به وى يادآور شد: من كسى نيستم كه زير بار ذلّت روم و با بى‏تدبيرى خود را به آسانى در پنجه دشمن اسلام و قرآن گرفتار سازم.آنگاه به نزد حاكم مدينه رفت و به وى تفهيم نمود: من حسينم و به راه امويان نه تنها گرايشى ندارم بلكه به حكم مسؤوليت شرعى و دينى و مقام ولايت موظف به مبارزه و مخالفت با ناپاكان مسلمان‏نما هستم و چون خواست از نزد وى برود، مروان كه در آنجا حضور داشت با غرور خاصى وليد را خطاب كرد و گفت: دست از او مدار، اكنون فرصت مناسبى است كه يا از او بيعت‏گيرى يا كارش را يكسره نمايى، امام با شنيدن نغمه‏هاى شوم مروان برآشفت و او را با نهايت كوچكى و پستى خطاب كرد و فرمود: اى فرزند بد كارى، نه تو و نه وليد، هيچ كدامتان نمى‏توانيد مرتكب چنين كشتارى شويد، حال كه سخن بدينجا رسيد، گوش كن تا برايت حقيقت را بگويم، مائيم خاندان نبوت و رسالت، فرشتگان آسمانى در خانه ما رفت و آمد مى‏نمودند و خداى بى‏همتا ما را در آفرينش هستى مقدم داشت و مهر خاتميت بر خاندان ما زد. يزيد مردى فاسق و قاتل، معصيت كار و گناهكار است. مثل من، با مثل او هرگز بيعت نمى‏كند. مروان و وليد كه در انتظار چنين مقاومتى از جانب سالار شهيدان نبودند در برابر اقتدار معنوى امام حسين(ع) مبهوت ماندند و آن حضرت بى‏درنگ بدون آن كه فرصتى به آن نابكاران بدهد محل اقامت وليد را ترك نمود. با اين همه مروان آرام نگرفت و در فكر نقشه‏اى بود تا با اجراى آن امام سوم را به بيعت با يزيد وادار نمايد به همين دليل تصميم گرفت بار ديگر با امام روبرو شود و آخرين نغمه‏هاى شوم را از حلقوم خويش خارج نمايد. او در ديدارى خطاب به حسين بن على(ع) گفت: اى اباعبداللّه من تو را نصحيت مى‏كنم! نصايح مرا گوش كن و بپذير و با يزيد بيعت كن كه براى دين و دنيايت بهتر است. امام در جوابش با صراحت و شهامت فرمود: بر اسلام سلام باد هنگامى كه رهبرى امت اسلامى به عهده فردى چون يزيد ناپاك گزارده شود. به خدا قسم از جدم رسول اكرم(ص) شنيدم كه فرمود: رهبرى آل ابى سفيان حرام است.(30) محمد حنفيه فرزند اميرمؤمنان على(ع) خدمت امام حسين(ع) رسيد و از سرخيرخواهى به آن حضرت توصيه نمود كه براى خوددارى از بيعت با يزيد به جايى دور دست رود و مردم را به يارى فراخواند و بدين ترتيب از جنگى نابرابر و كشته شدن بپرهيزد. امام در جوابش فرمود:برادرم! به خدا سوگند اگر در تمام دنيا هيچ پناهگاهى نباشد هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد.(31) بدين گونه با وجود همه توصيه‏ها در ماندن و بيعت نمودن با يزيد و يا رفتن و گريختن از پيش دشمنان، امام حسين(ع) در تدارك نهضتى بود كه براى هميشه به همگان درس عزت آموزد و در واقع امتناع از بيعت سرآغاز عزتمندى قيام كربلا گرديد و از آن زمان پيوسته پيام عزت آفرين حسينى تكرار گرديد و هيچ‏گاه و تحت هيچ شرايطى امام از اين هدف دست برنداشت و برعكس تصور تمام كج بين‏ها و كوتاه فكرى‏ها از اولين گام تا آخرين قدم استوار ماند و در اصل مبارزه با حكومت امويان در هيچ مرحله‏اى تغيير نيافت. استوارى و استقامت در راه احياى حق‏ در فاصله بين مكه و مدينه، امام حسين(ع) از راه اصلى كه زير نظر عمّال حكومت اموى بود، طى طريق مى‏نمود، پيشنهاد كسانى را كه مى‏گفتند همچون عبداللّه زبير از راه فرعى برود تا از يورش دشمن مصون بماند نپذيرفت و با اتكا به خداوند متعال و بى‏اعتنا به قدرت پوشالى يزيد فرمود: به خدا سوگند از راه فرعى كه مسير خائنان متوارى است نمى‏روم بلكه راه اصلى را كه طريق آزادگان است پى مى‏گيرم تا به آنچه خواست خداوند است، نايل گردم.(32) چون حرّ بن يزيد رياحى راه را بر امام و همراهانش بست و حضرت را از مرگ ترسانيد آن فروغ فروزان شهادت، با شهامت فرمود: شأن من همچون كسى نيست كه از مرگ بهراسد. چقدر مرگ در راه رسيدن به عزت و حيات بخشيدن به حق راحت است، مردن در راه عزت جز زندگى جاويدان نمى‏باشد و زيستن با ذلت با مرگ يكسان است. آيا مرا از مرگ مى‏ترسانى. تيرت به خطا رفته و تصوّرت تباه است، من كسى نيستم كه از مرگ نگران باشم، منش من والاتر و برتر از اين است و همت من عالى‏تر از آن مى‏باشد كه به دليل خوف از مردن، ذلت ستم را پذيرا باشم و آيا شما بر بيش از به قتل رسانيدن من قدرت داريد؟ مرحبا به كشته شدن در راه حق تعالى كه شما قادر به نابودى مجد و عزّت و شرف من نخواهيد بود. پس در اين صورت از كشته شدن بيمى ندارم.(33) هنگامى كه امام در برابر سماجت و پافشارى حرّ قرار گرفت و سيماى اهريمنى جنگ را آشكارا مشاهده كرد، در مقابل ياران شجاع و فداكار خويش ايستاد و خطبه‏اى پرهيجان ايراد فرمود كه مضامين آن تا اعماق روح و روان هر انسان آگاه و بيدار اثر مى‏گذارد. در فرازى از اين خطبه آمده است:اى ياران من، مى‏بينيد كه چگونه بلا و شدت بر ما وارد گرديد به درستى كه راه و رسم زمانه دگرگون گرديده و چهره كريه و زشت آن هويدا گشته است و از نيكوئى و امور معرفت جز اندكى ناچيز و فريبنده نمانده است و زيستن در اين شرايط سخت، ناگوار مى‏باشد آيا نمى‏نگريد كه كسى طالب حق نيست و از باطل گريزان نمى‏باشد، در چنين وضعى مرد خدا ناگريز بايد مشتاق مرگ باشد و لقاى حق را آرزو كند و من در اين گونه اوضاع مرگ را جز خوشبختى و زندگى با اهل ستم و ناپاكان را چيزى جز ذلت و زبونى نمى‏بينم.(34) در روز عاشورا، آن گاه كه سپاه ستم روياروى امام و يارانش قرار گرفت و لشكر عمر سعد از هر سو امام و يارانش را چون نگين انگشترى در ميان گرفت، آن وجود مقدس از بين سپاه خويش بيرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و سخنانى آموزنده و حماسى را كه يادآور عزت عاشورايى بود بر زبان جارى نمود و فرمود: آگاه باشيد كه اين فرومايه «عبيدالله» فرزند فردى پست مراميان دو راهى شمشير و زبونى قرار داده است، هرگز ما زير بار ذلت نمى‏رويم زيرا خداوند، رسولش و مؤمنان از اين كه به چنين ننگى روى آوريم شرم دارند و دامن‏هاى مطهر و مادران و انسان‏هاى پاك و انديشه‏هاى غيرتمند و نفوس با شرافت، جايز نمى‏دارند كه ما پيروى از لئيمان و اهل دنائت را بر قتلگاه انسانهاى با كرامت و نيك منش ترجيح دهيم.(35) امام خطاب به سپاه پليدى كوشيد كرامت انسانى و عزت ايمانى آنان را شكوفا نمايد و آنان را از آلودگى حقارت و ذلتى كه بدان گرفتار شده بودند برهاند. بعد از اين سخنان هشدار دهنده و عبرت‏آموز و بيان اهداف پاك و مقاصد والاى خويش عده‏اى از كوفيان را كه از وى دعوت كرده بودند تا او به كوفه آيد و اكنون در پيشاپيش لشكر دشمن قرار گرفته بودند، مخاطب قرار داد و به آنان فرمود: اى شبث بن ربعى، اى حجاربن ابجر، اى قيس بن اشعث، اى يزيد بن حارث، مگر شما نبوديد كه به من نامه نوشتيد و در آن ذكر نموديد كه ميوه‏ها رسيده، بوستان‏ها و باغستان‏ها سرسبز و خرم گشته و چاهها پرآب شده‏اند. و به سوى سپاه مجهز و مهيايى كه آماده اطاعت هستند بشتاب. آنان كه بندگى دنيا طلبان را پذيرفته بودند واقعيت را انكار كردند و گفتند ما جزء نويسندگان نامه نبوديم. در اين حال قيس بن اشعث خطاب به امام عرض كرد: چرا به فرمان عموزادگان خود گردن نمى‏نهى، سوگند به خداوند مطابق ميل تو عمل مى‏كنند و از ايشان شرى به سويت نخواهد رسيد در اين لحظه امام حسين(ع) فرمودند:نه به خدا سوگند همچون زبونان تسليم نمى‏شوم و همچون برده‏ها گردن نمى‏نهم.(36) او در زير آفتاب گرم و سوزان كربلا در ميان كوفيان بى‏وفا، در بين دشمنان فراوان و در حالى كه مرگ همچون اژدهايى مهيب براى فرو بردن او و اصحابش دهان باز كرده و زنان و كودكانش را تهديد به اسارت و يتيمى مى‏كرد و در خيمه‏هايش قطره‏اى آب يافت نمى‏شد و از اطفال خويش جز ناله العطش و فرياد واابتاه نمى‏شنيد و افغان اهل بيت دل سخت سنگ را مى‏گداخت و در آن لحظه‏هاى حساس به عنوان قهرمانى شكست‏ناپذير و رهبرى عزت آفرين و انسانى داراى مناعت طبع و صاحب رأى مستقل توحيدى، پس از سپاس و ثناى الهى و درود بر محمد و آل او و فرشتگان و فرستادگان الهى، خطاب به كوفيان جفا پيشه فرمود: هلاكت و نابودى بر شما باد، ما را با اشتياق فراوان به يارى خوانديد و ما هم به يارى شما شتافتيم. همان شمشيرى را كه ما به دست شما داديم به رويمان كشيديد و همان آتشى را كه براى نابودى دشمنان خود و شما آماده بود برما افروختيد. آنگاه با دشمنان خود همدست شديد، بر ضد دوستان و خيرخواهان خويش گردآمديد بى آن كه در ميانتان عدالتى گسترده باشند يا به آينده آنان اميدى بسته باشيد. واى بر شما چرا آنگاه كه هنوز شمشيرهايتان در نيام و دلهايتان آرام بود و تصميم قطعى نگرفته بوديد دست از ما بر نداشتيد.(37) آنگاه امام سروده‏هاى «فروة بن مسيك» صحابى را كه حاوى دنيايى از كرامت و بزرگوارى است بر خواند كه درفرازى از آن آمده است: اگر شما را شكست داديم، از قديم چنين بوده‏ايم، تازگى ندارد و اگر ما با شكست نظامى و ظاهرى مواجه گرديم مغلوب نشده‏ايم زيرا پيروزى و عزت با حقيقت است ما با ترس و كور دلى خود نگرفته‏ايم و اگر كشته شويم، تقدير چنين است كه به شهادت نائل گرديم.(38) در اوج حماسه آفرينى، امام آنگاه كه به عرصه رزم گام نهاد تا لحظه‏اى كه به شهادت رسيد در رجزهايش اين نكته فروزندگى داشت: الموت خيرٌ من ركوب العار والعار أولى من دخول النار(39) مرگ از قبول ننگ بهتر است و اين حالت(شكست ظاهرى) از ورود در آتش سزاوارتر است. او در تمامى لحظات پراضطراب عاشورا به مشتاقان معرفت و عزت مى‏آموزد كه بايد تنها در برابر خداوند تسليم بود و در مقابل هر قدرتى نبايد سرخم آورد و مرگ بر ذلت و زبونى پذيرش سخن زورگويان رجحان دارد. آزمايش سخت، موفقيتى درخشان‏ در شب عاشورا آنان كه عزت و استوارى خويش را در همراهى با حماسه عاشورا جستجو مى‏كردند، در آزمايشى سخت، موفقيتى نيكو بدست آوردند، زيرا چون امام در خطبه‏اى فرمود: به همه اجازه مى‏دهم با رضايت من برويد و از تاريكى شب استفاده كنيد و از اطرافم پراكنده شويد زيرا اين قوم در پى من هستند، همه افراد خاندان و يارانش خاطرنشان ساختند: استوارى خود را بر همراهى با آن حضرت و غيرت و حميت خود را در دفاع از حق مى‏دانند و تأكيد نمودند هرگز امام خود را رها نمى‏كنيم و كشته شدن در ركاب امام حسين(ع) را كرامتى تلقى كردند كه جاويدان است و پايان نمى‏پذيرد، آنان تصريح نمودند كه اگر كشته شديم به عهد خويش وفا نموده‏ايم و تكليف خود را به درستى انجام داده‏ايم.(40) امام حسين(ع) كه ياران خود را اين چنين وفادار، مقاوم و شكست‏ناپذير ديد، در حق همه آنان دعا كرد و از پيشگاه پروردگار متعال براى اين فداكاران طلب پاداش نيك نمود و خبر شهادت همه را اعلام فرمود. حماسه سازان عاشورا با استماع اين خبر نه تنها نگران نشدند بلكه به دليل دست يافتن به چنين توفيقى گفتند: سپاس خداوندى را كه به سبب يارى رساندن به تو، ما را كرامت اعطاء نمود و با كشته شدن همراه تو، عزت و شرافت نصيبمان گشت. اى فرزند فرستاده خداوند آيا نبايد خشنود باشيم كه در بهشت با تو مى‏باشيم.(41) شكست ناپذيرى و صلابت قهرمانان كربلا تا بدان حد بود كه حتى اهل بيت امام حسين(ع) نيز كه بر حسب ظاهر توسط دشمنان اسير گرديدند، بيمى به دل خويش راه ندادند و با سخنانى شيوا و رساء و بليغ به دفاع از اهداف قيام كربلا پرداختند و دشمن را در محل حكومت و فرمانروايى‏اش افشا ساختند. زينب كبرى، به عنوان بانوى شجاع كربلا پس از تحمّل رنج‏ها و مصائب فراوان و مشاهده كشته شدن برادران، فرزندان و عدّه‏اى از برادرزادگان با ايراد خطبه آتشين، افشاگرانه و مستند خود، يزيد و اعوان و انصارش را به هراس افكند.(42) ايراد خطبه‏اى اين گونه در درباره كسى كه خود را حاكم جهان اسلامى مى‏داند و حدود نيمى از دنيا زير سلطه‏اش قرار دارد و كشورهاى مهمى چون ايران، عراق، عربستان و تركيه را همچون استانهايى تلقى مى‏كند، از سوى بانويى كه ظاهراً در چنگال دشمن بى‏رحم و مكار اسير است نشانى از شجاعت، كرامت و عزت خواهر امام حسين(ع) است، فاطمه دختر امام حسين(ع) نيز در دربار عبيداللّه بن زياد در كوفه و نيز در شام آن هم در حضور يزيد به افشاى جنايات امويان پرداخت و از شرافت خاندان عترت دفاع كرد. شكست ظاهرى امام حسين(ع) يك پيروزى مسلم و قطعى را به دنبال داشت كه راه عزت را براى طالبان حق و كمالات انسانى گشود. امام خمينى در اين باره فرموده‏اند: «سيد الشهداء(سلام اللّه عليه) از يزيد شكست خورد، همه را كشتند. لكن همچو شكستى به رژيم معاويه داد كه تا ابد دفنشان كرد…»(43) ايشان در جاى ديگر فرموده‏اند: «سيد الشهداء هم شكست خورد در كربلا اما شكست نبود اين، كشته شد و زنده كرد يك عالمى را».(44) زيرا براى انسانى كه به عزّت حق دست مى‏يابد و براى حماسه‏اى كه در دفاع از حق ترتيب داده مى‏شود شكستى نمى‏توان متصور گرديد. سيد قطب ذيل تفسير آيه 40 از سوره غافر براى اثبات پيروزى حق بر باطل و نصرت الهى كه مدام نصيب مؤمنان مى‏گردد، از عاشورا مثال مى‏آورد و مى‏افزايد در صورت ظاهر و با معيارهاى كوچك، شهادت امام حسين(ع) يك هزيمت بود و در حقيقت و با ملاحظه معيارهاى عالى حركت او به صورت فتح و ظفرى مهم جلوه مى‏نمايد.(45) ابن ابى الحديد معتزلى در اين باره نوشته است: سيد و آقاى افرادى كه ذلت را قبول نكرده‏اند، كسى كه به مردم درس حميّت و غيرت و مرگ زير سايه‏هاى شمشير را آموخت و چنين مرگى را بر ذلت و دنائت ترجيح داد. امام حسين فرزند على بن ابى طالب(ع) است كه به او و همراهانش امان داده شد اما از آنجا كه مى‏خواست تن به ذلت ندهد، كشته شدن را بر چنين زندگى برترى داد.(46) با قيام عاشورا و شهادت امام حسين(ع) و يارانش عزت و كرامت انسانى جلوه‏اى درخشان يافت و ديگر بعد از اين رويداد عظيم هيچ انسان مبارز و فرد آزاده‏اى عذرى ندارد و نمى‏تواند به هيچ وجه ستم و ذلت را تحمل كند، مصعب بن زبير خطاب به سكينه دختر امام حسين(ع) گفته است: پدرت ديگر براى هيچ آزاده‏اى بهانه‏اى باقى ننهاده است. وى كه خود را رقيب امام حسين(ع) براى خلافت مى‏دانست درباره آن حضرت گفته است: حسين مرگ شرافتمندانه را بر زندگى ذلت‏بار ترجيح داد و شعرى خواند كه ترجمه‏اش اين است كه: مردان بزرگوارى از آل‏هاشم در برابر ستم مقاومتى به خرج دادند كه براى بزرگان تاريخ نمونه است.(47) هنگامى كه ياران مصعب از نزد او گريختند و او با چند نفر تنها ماند نيام شمشير خود را شكست و گفت: پيشگامان بنى هاشم براى تمام طالبان عزت سنت پايدارى را بر جاى نهادند و مقتداى آنان شدند. با اين كلام يارانش فهميدند كه او جز كشته شدن منظورى ندارد.(48) امام خمينى(قدس سره) و عزت عاشورايى‏ امام خمينى در بيانات خود كراراً آموزه‏هاى عزت آفرين عاشورا را مورد تأكيد قرار داده‏اند: «حضرت سيدالشهداء(ع) به همه آموخت كه در مقابل ظلم، در مقابل ستم و در مقابل حكومت جائر چه بايد كرد با اين كه از اول مى‏دانست كه در اين راه كه مى‏رود راهى است كه بايد همه اصحاب خويش و خانواده‏اش را فدا كند و اين عزيزان اسلام را براى اسلام قربانى كند. ليكن عاقبتش را هم مى‏دانست. اگر نبود اين نهضت، نهضت حسين(ع) يزيد و اتباع يزيد اسلام را وارونه به مردم نشان مى‏دادند…و علاوه بر اين در طول تاريخ آموخت به همه كه راه همين است، از قلّت عدد نترسيد…افراد ممكن است كم باشند ليك در كيفيت توانا باشند و سرافراز…»(49) امام خمينى از نسل همين حماسه آفرينان بود و او نيز همانند اجداد طاهرينش هرگز زير بار ذلت و ستم نرفت، رنج زندان، تبعيد و آوارگى را پذيرا گرديد، براى خطرات جانى مهيا گشت ولى حسرت يك سازش جزئى و مختصر را بر دل طاغوت و استكبار نهاد. او در يكى از بيانات خويش فرمود: من اكنون قلب خود را براى سرنيزه‏هاى مأمورين شما (حكومت پهلوى) حاضر كرده‏ام ولى براى قبول زورگويى‏ها و خضوع در مقابل جبار(ى)هاى شما حاضر نخواهم كرد.(50) وقتى امام را دستگير كردند و براى زندانى كه احتمال كشته شدن هم در پى آن بود به تهران انتقال مى‏دادند، در راه به مأموران دستگير كننده خود آرامش قلب مى‏دهد و به آنها سفارش مى‏كند نترسيد. امام در خاطره‏اى مى‏گويد: من دست گذاشتم روى پاهايشان، گفتم من هستم ناراحت نباشيد. من تا با شما هستم مضطرب نباشيد. خلاصه به يك كيفيتى تسكين پيدا كردند و اين اضطراب از اينها برطرف گرديد.(51) اين شجاعت بدون ترديد از اين امر نشأت مى‏گرفت كه آن روح قدسى خود را از اسارت تمايلات نفسانى و اميال دنيوى و فناپذير رهانيده بود و اين رشد معنوى و كمالات و وارستگى را در مكتب امام حسين(ع) آموخته بود. چنانچه خود در بياناتى به چنين حقيقتى اشاره مى‏كند: «ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداكارى آغاز شد. ماهى كه خون بر شمشير پيروز شد، ماهى كه قدرت حق، باطل را تا ابد محكوم و داغ باطله بر جبهه‏هاى ستمكاران و حكومت‏هاى شيطانى زد. ماهى كه امام مسلمين، راه مبارزه با ستمكاران تاريخ را به ما آموخت. ماهى كه بايد مشت گره كرده آزادى خواهان و استقلال طلبان و حق گويان بر تانك‏ها و مسلسل‏ها و جنود ابليس غلبه كند و كلمه حق، باطل را محو نمايد.»(52) امام خمينى همچون جدش امام حسين(ع) در هيچ شرايطى از مواضع اصولى خود دست بر نداشت و در مقابل استكبار و اهل شرك و نفاق فرياد برآورد: «هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديو سيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا و امت محمد و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره‏گر صحنه‏هاى ذلت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خويش براى اداى واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نموده‏ام و در انتظارفوز عظيم شهادتم، قدرت‏ها و ابرقدرت‏ها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خمينى يكه و تنها بماند به راه خود كه راه مبارزه با كفر و ظلم و شرك و بت پرستى است ادامه مى‏دهد و به يارى خدا در كنار بسيجيان جهان اسلام خواب را از ديدگان جهانخواران و سرسپردگانى كه به ستم و ظلم خويشتن اصرار مى‏نمايند سلب خواهد كرد.»(53) سخنان ذيل را امام خمينى با تأثير پذيرى از حماسه عاشورا و خطبه‏هاى پرهيجان امام حسين(ع) بيان فرموده است: «من به تمام دنيا با قاطعيت اعلام مى‏كنم كه اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دين ما بايستند ما در مقابل همه دنياى آنان خواهيم ايستاد و تا نابودى تمام آنان از پاى نخواهيم نشست يا همه آزاد مى‏شويم و يا به آزادى بزرگترى كه شهادت است مى‏رسيم… و از مرگ شرافتمندانه استقبال مى‏كنيم ولى در هر حال پيروزى و موفقيت با ماست…»(54) آخرين نكته اين كه ما بايد خاطره‏هاى حيات بخش كربلا را كه روح عزت و شرافت را در زندگى آدميان مى‏دمد و عالى‏ترين درس كرامت و آزادگى و فضيلت را به جهان انسانيت مى‏دهد به صورت شكوهمند برگزار كنيم و اجازه ندهيم مراسم سوگوارى كربلا به حالت ذلت آور، درآيد و بكوشيم تا بر شكوه عزادارى‏هاى عاشورا افزوده شود. پى‏نوشت‏ها: 1. لسان العرب، ابن منظور، ذيل عزّ 2. المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، ذيل عزّ. 3. مجمع البيان لعلوم القرآن، فضل بن حسن طبرسى، ج 3، 193. 4. نك: اقرب الموارد فى فصح العربيه و الشوراء، سعيد الخورى الشرتونى، ذيل عزّ. 5. سوره منافقون، آيه 8. 6. بحارالانوار، ج 44، ص 198. 7. الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، ج 17، ص 20. 8. همان، ج 17، ص 23 – 20. 9. سوره فاطر، آيه 10. 10. سوره جاثيه، آيه 37. 11. سوره نساء، آيه 139. 12. سوره آل عمران، آيه 37. 13. بحارالانوار، ج 61، ص 129. 14. الكافى، كلينى، ج 8، ص 242. 15. كودك از نظر وراثت و تربيت، محمد تقى فلسفى، ج 2، ص 98. 16. همان، ص 97. 17. مجموعه ورام، ورام بن ابى فراس، ج 2،ص 88. 18. نك: ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 265 – 275. 19. الادب المفرد، بخارى، (طبع قاهره) ص 100، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 46، مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 172، صحيح ترمذى، ج 13، ص 195. 20. النهايه، ابن كثير شامى، ج 1، ص 223، احقاق الحق، ج 11، ص‏293. 21. سوره احزاب، آيه 21. 22. الارشاد، شيخ مفيد، ص 213. 23. تاريخ طبرى، ج 4، ص 315. 24. اثباة الوصية، مسعودى، ص 216. 25. الامة و السياسة، ابن قتيبه، ج 2، ص 21. 26. الارشاد، ص 218، البدايه و النهاية، ج 8، ص 194، انساب الاشراف، ج 3، ص 188، اعلام الورى، ص 238. 27. نفس المهموم، ص 633. 28. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 249، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7، اثباة الوصية، ص 142، تحف العقول، ص 171. 29. تاريخ طبرى، ج 4، ص 305، تحف العقول، ص 245. 30. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 577، اللهوف، سيد بن طاووس، ص 11، ناسخ التواريخ، (حالات سيد الشهدا)، ج 1، ص 152 تا 154 و 380، راه حسين، عباسعلى اسلامى، ص 19 تا 21، درسى كه حسين به انسانها آموخت، شهيد هاشمى نژاد، ص 207 تا 210. 31. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188، و نيز نك: الفتوح، ابن اعثم كوفى،ج 5، ص 32. 32. الارشاد، ص 202، تاريخ طبرى، ج 4، ص 26. 33. احقاق الحق و ازهاق الباطل، قاضى نوراللّه شوشترى، همراه با تعليقات آية اللّه مرعشى نجفى، ج 11، ص 601. 34. اللهوف، ص 34، تاريخ طبرى، ج 5، ص 404، حلية الاولياء، ج 2، ص‏39، كشف الغمه، فى معرفة الائمه، ج 2، ص 32. 35. اللهوف، ص 97، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7، اثبات الوصية، ص 142. 36. اعلام الورى، طبرسى، ص 238، كامل ابن اثير، ج 4، ص 62، تاريخ طبرى، ج 4، ص 62، و ج 5، ص 425، مناقب ابن شهرآشوب سروى مازندرانى، ج 4، ص 68. 37. تحف العقول، ص 171، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249 تا 250. 38. لهوف، ص 57، تا 58. 39. كشف الغمه، فى معرفة الائمه، ج 2، ص 32. 40. نك: تاريخ طبرى، ج 4، ص 4197 اعلام الورى، ص 235، اللهوف، ص 91 تا 92، مقتل خوارزمى، ج 1، ص 247، انساب الاشراف، ج 3، ص 185، كامل ابن اثير، ج 4، ص 58. 41. مقتل الحسين، علامه مقرّم، ص 259 تا 261 و نيز ص 265، بحارالانوار، ج 44، ص 298. 42. مجموعه مقالات كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 380، تا 381. 43. صحيفه نور، ج 8، ص 47. 44. همان، ج 12، ص 119. 45. فى ضلال القرآن، سيد قطب، ج 5، ص 3086. 46. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249. 47. مجموعه مقالات دومين كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 421 به نقل از كتاب حسين نفس مطمئنه، ص 35. 48. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249. 49. صحيفه نور، ج 17، ص 58 تا 62. 50. كلمات قصار(پندها و اندرزها) امام خمينى، ص 228. 51. پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 10 تا 11. 52. قيام عاشورا در كلام و پيام امام خمينى، ص 23. 53. فرازهاى فروزان، از نگارنده، به نقل از صحيفه نور، ج 20، ص 228. 54. صحيفه نور، ج 20، ص 118.

/

سيره اخلاقى امام هادى عليه السلام

سيره اخلاقى امام هادى(ع) عسكرى اسلامپوركريمى‏ اشاره‏ پيشوايان معصوم (ع) انسانهاى كامل و برگزيده‏اى هستند كه به عنوان الگوهاى رفتارى و مشعلهاى فروزان هدايت جامعه بشرى از سوى خدا تعيين شده‏اند. گفتار و رفتار و خوى و منش آنان ترسيم «حيات طيبه» انسانى و وجودشان تبلور تمامى ارزشهاى الهى است. آنان، به فرموده امام هادى (ع) معدن رحمت، گنجينه‏داران دانش، نهايت بردبارى و حلم، بنيانهاى كرامت و ريشه‏هاى نيكان، خلاصه و برگزيده پيامبران، پيشوايان هدايت، چراغهاى تاريكى‏ها، پرچم‏هاى پرهيزگارى، نمونه‏هاى برتر و حجتهاى خدا بر جهانيان هستند.(1) بدون شك، ارتباط با چنين چهره‏هايى و پيروى از دستورها و رفتارشان، تنها راه دستيابى به كمال انسانيت و سعادت دو جهان است. پيشواى دهم امام هادى(ع) يكى از پيشتازان دانش و تقوا و كمال است كه وجودش مظهر فضائل اخلاقى و كمالات نفسانى و الگوى حق‏جويان و ستم ستيزان است. در اين نوشتار مختصر برآنيم تا با مطالعه در منابع معتبر اسلامى و تاريخى براى آشنايى بيشتر با پيشواى دهم(ع) فرازهايى زرّين از سيره تربيتى و ويژگى‏هاى اخلاقى آن برگزيده الهى را از باب تيمن و تبرّك نقل كنيم. رشد و نموّ امام(ع) امام هادى (ع) در خاندانى پا به عرصه جهان هستى گشود كه اخلاق و انسانى مجّسم بودند، ادب و محبت بر سراسر اين خانواده سايه‏گستر بود؛ كودك به بزرگ احترام مى‏گذاشت و بزرگ در محبت و مهر به كودك پيش قدم بود. مورّخان نمونه‏هاى شگفت‏انگيزى از ويژگى‏هاى اخلاقى اين خاندان را نقل كرده‏اند، مثلاً منقول است كه: «امام حسين (ع) در برابر برادر خويش حضرت امام حسن (ع) هرگز سخن نمى‏گفت و اين كار را براى تجليل و بزرگداشت برادر انجام مى‏داد.»(2) يا اين كه: امام سجّاد (ع) هرگز در حضور مادر يا دايه خويش غذايى نخورد، بخاطر اين كه مبادا نظر مادر يا دايه قبلاً به سمت آن غذا جلب شده باشد و بدين وسيله حقوق آنان را ضايع كند و دل ايشان را بشكند(3) رعايت اين‏گونه موارد اخلاقى، مانند رفتار انبياست و متخلّقين به آن در همان اوجى پرواز مى‏كنند كه انبياى الهى مطمح نظرشان بوده است. امام هادى در دامان پدر با يكايك فضائل و مكارم اخلاقى پدر مأنوس مى‏گشت و از زلال دانش ايشان سيراب مى‏شد، هر روز پدر جلوه‏هايى از روح آتشين خود را بر فرزند عيان مى‏ساخت و او را براى مسئوليت بزرگ آينده، آماده مى‏نمود. پدر آنچنان شيفته فرزند بود كه از ابراز آن نمى‏توانست خوددارى كند و بارها اعجاب و شگفتى خويش را از اين انسان نمونه و ممتاز نشان مى‏داد. نمونه زير گوياى اين مطلب است. مورّخين نقل مى كنند هنگامى كه امام جواد(ع) قصد حركت به سمت عراق را داشت، امام هادى(ع) را كه در آن زمان شش ساله بود در دامان خود نشاند و از او پرسيد: دوست دارى از عراق چه هديه‏اى برايت بياورم؟ امام هادى(ع) تبسّمى كرده فرمود: «شمشيرى چون آتش…». آن‏گاه امام جواد(ع) رو به فرزند ديگر خود «موسى» نموده از او پرسيد: تو چه دوست دارى؟ موسى پاسخ داد: «فرش خانه‏اى….» امام جواد (ع) در حالى كه از پاسخ امام هادى مشعوف بود فرمود: «ابوالحسن به من شباهت دارد و مانند من است». پاسخ امام نشان شجاعت ذاتى و آمال وى بود و اين چيز غريبى نيست؛ زيرا همه ائمه اطهار(ع) اين خصيصه را در خود داشتند. امام هادى (ع) در همان كودكى از آنچنان نبوغ، زيركى و هوشيارى برخوردار بود كه اطرافيان را مبهوت مى‏ساخت و مورّخان نمونه‏هاى متعدّدى از تيزهوشى آن حضرت را نقل كرده‏اند: معتصم پس از به شهادت رساندن امام جواد(ع) از عمر بن فرج خواست به مدينه رفته معلمى براى امام هادى(ع) كه در آن وقت شش سال و چند ماه داشت انتخاب كند و تأكيد كرد كه معلم بايد از دشمنان اهل‏بيت و مخالفين آنان باشد! تا امام را با كينه اهل‏بيت پرورش دهد و ايشان را اعتقادات نواصب بياموزد و دشمنى خاندان نبوت را در دل امام جاى دهد! عمر بن فرج در اجراى دستورات معتصم به مدينه رفته و ماجرا را با والى شهر در ميان گذاشت. او و چند تن ديگر، «جنيدى» را به عنوان دشمن ديرينه اهل‏بيت معرفى كردند. جنيدى پس از اطلاع از موضوع، موافقت خود را اعلام كرد. براى او حقوقى ماهانه تعيين گشت و از او خواسته شد تا مانع ملاقات شيعيان با امام گردد. جنيدى كار خود را آغاز كرد، ولى از آنچه مشاهده كرد شگفت‏زده و مبهوت شد. روزى محمّد بن جعفر، جنيدى را ديد و از او پرسيد: «اين كودك (امام هادى) تحت تعليم و آموزشت چگونه است؟…» جنيدى از اين تعبير برآشفته شد و گفت: «مى‏گويى: اين كودك؟! نمى‏گويى: اين پير! تو را به خدا كسى را داناتر از من نسبت به علم و ادب در مدينه مى‏شناسى؟». محمّد پاسخ داد: «نه». امّا به خدا من بحثى را در ادبيات پيش كشيده و موضوع را آنچنان كه گمان مى‏كنم شايسته است بسط مى‏دهم، بعد مى‏بينم او مطالبى را به گفته‏هايم مى‏افزايد كه من از آنها استفاده مى‏كنم و از او مى‏آموزم. مردم گمان مى‏كنند من به امام درس مى‏دهم؛ ولى به خدا اين من هستم كه از او درس مى‏آموزم… چند روز بعد دوباره محمّد بن جعفر، جنيدى را ديده از او پرسيد: «حال اين كودك چگونه است؟». جنيدى از اين حرف برانگيخته شد و گفت: «ديگر اين حرف را تكرار مكن به خدا او بهترين مردم روى زمين و فاضل‏ترين خلق خداست. گاهى مى‏خواهد وارد اتاق بشود مى‏گويم اوّل سوره‏اى از قرآن بخوان و بعد داخل شو. مى‏گويد: كدام سوره را مى خواهى تا بخوانم؟ و من نام سوره‏هاى بلند اوّل قرآن را نام مى‏برم، هنوز نام سوره تمام نشده شروع مى‏كند به خواندن آن و آنچنان درست و دقيق مى‏خواند كه من درست‏تر از آن را نشنيده‏ام. او قرآن را زيباتر از مزامير داوود مى خواند و علاوه بر آن حافظ تمام قرآن است و تأويل و تنزيل آن را نيز مى‏داند. سپس جنيدى گفت: «سبحان اللّه!» اين كودك در ميان ديوارهاى سياه مدينه رشد كرده است، پس اين دانش عميق را از كجا كسب كرده است؟». سرانجام همين جنيدى ناصبى و دشمن اهل‏بيت، از بركات انفاس قدسى امام هادى، صراط مستقيم را يافت و چنگ به دامن «حبل‏المتين» الهى زد و در زمره محبّان اهل‏بيت قرار گرفت و به امامت ائمه هدى اعتراف كرد(4)البته طبيعى است كه تنها توجيه حقيقى اين پديده همان اعتقاد شيعه درباره اين خاندان است. شيعيان بر اين عقيده‏اند كه خداوند متعال به اهل‏بيت دانش و حكمتى عنايت كرده است كه ديگران از آن بى‏نصيب مى‏باشند و در اين مورد سن و سال مدخليّتى ندارد. علم و دانش امام(ع) بدون ترديد بعد علمى و آگاهى گسترده ائمه(ع) در همه زمينه‏ها از پايه‏هاى اساسى امامت در طول حيات آن بزرگواران به شمار رفته و به عنوان يكى از معيارهاى مطمئن و روشن كه در دسترس همگان قرار داشت براى تشخيص امام برگزيده از سوى خدا، از مدّعى امامت، در جامعه اسلامى شناخته شده بود. حاكمان ستمگر اموى و عبّاسى در رويارويى با پيشوايان حق به هر اقدامى كه به گونه‏اى در تثبيت موقعيّت آنان و تضعيف موقعيّت امامان شيعه مؤثر بود دست زدند، و حتى موفق شدند چهره‏هاى وابسته و مزدورى را در لباس عالمان دين و فقيهان شريعت‏به مسلمانان تحميل كنند، ولى هيچ گاه نتوانستند در ميدان علم و دانش بر پيشوايان معصوم پيشى گيرند، و حتى نتوانستند در يك مورد و براى يك بار آنان را محكوم كنند، با آن كه برخى از آنان مانند مأمون براى دستيابى به اين هدف تلاشهاى فراوانى كرده و سرمايه‏هاى زيادى صرف نمودند. اساسى‏ترين ويژگى علوم ائمه (ع)، خدادادى بودن آن است. آنان در هيچ مكتب و نزد هيچ فردى درس نخواندند، بلكه در پرتو شايستگى‏ها و لياقتهايى كه داشتند، خداوند چشمه‏سارهاى زلال دانش و معرفت را در قلب پاكشان به جريان و جوشش انداخت و وجود مباركشان را به تعبير امام هادى(ع) گنجينه‏هاى علم و جايگاه‏هاى معرفت خويش(5)قرار داد. امام هادى (ع) در سخنى به اين دانش گسترده اشاره نموده مى‏فرمايد: »اسم اعظم خداوند 73 حرف است و نزد آصف (بن‏برخيا) تنها يك حرف آن بود كه چون خدا را بدان خواند، زمين حد فاصل بين او و (پادشاه) سبا براى او درهم پيچيده شد. آصف تخت بلقيس را برداشت و آن را نزد سليمان نبى (ع) برد، سپس زمين كشيده (منبسط) شد (و به حال نخست بازگشت). تمام اينها در كمتر از يك چشم بر هم زدن صورت گرفت؛ ولى نزد ما از اسم اعظم الهى 72 حرف است و يك حرف آن نزد خداست كه آن را در (خزانه) علم غيب به خود اختصاص داده است».(6) بزرگ‏ترين خيانت زمامداران غاصب اموى و عبّاسى معاصر ائمه(ع) به بشريت، به ويژه مسلمانان اين است كه با مشكلات و محدوديّت‏هايى كه براى ائمه (ع) به وجود آوردند، مانع نشر و گسترش علوم آنان در جامعه شده و مردم را از آن فيض بزرگ محروم ساختند. اين محدوديّت درباره همه پيشوايان اعمال مى‏شد، ولى نسبت به «عسكريين» (پيشواى دهم و يازدهم) عليهماالسلام با شدّت بيشتر، به گونه‏اى كه بخش اعظم دوران امامت امام هادى(ع) و تمامى دوران امامت امام عسكرى(ع) در «سامرّا» كه عنوان پادگان نظامى را داشت تحت نظارت دقيق نيروهاى امنيّتى دستگاه سپرى شد و براى مردم امكان دسترسى به آنان و استفاده از محضرشان وجود نداشت؛ با اين حال، امام هادى از هر فرصتى استفاده كرده و با افاضه شمه‏اى از علوم خدادادى خود به صورت كتبى يا شفاهى، در قالب سخن گفتن با افراد مختلف به زبان خود آنان، پيشگويى نسبت به حوادث آينده، خبر دادن از نيّت افراد و… انسانها را از فروغ دانش خود بهره‏مند و بدين وسيله آنان را به شاهراه حق، رهنمون مى‏ساخت.(7) سلاح علم ويژه امامت و به كارگيرى آن در قالبها و پوششهاى ياد شده، كارسازترين، كوبنده‏ترين و در عين حال بى‏خطرترين سلاحى بود كه در شرايط حاكميت جو خفقان آن روز، در اختيار پيشواى دهم(ع) قرار داشت و حكومت، هيچ راه و بهانه‏اى براى مبارزه با آن نداشت. حلم و بردبارى امام(ع) حلم و بردبارى از ويژگيهاى مهمى است كه مردان بزرگ، به ويژه رهبران الهى كه بيشترين برخورد و اصطكاك را با افراد نادان و نابخرد و گمراه داشتند، از آن برخوردار بوده و در پرتو اين خلق نيكو افراد بسيارى را به سوى خود جذب كردند. امام هادى(ع) همچون نياكان خود در برابر ناملايمات بردبار بود و تا جايى كه مصلحت اسلام ايجاب مى‏كرد با دشمنان حق و ناسزاگويان و اهانت‏كنندگان به ساحت مقدس آن حضرت، با بردبارى برخورد مى‏كرد. «بريحه» عباسى كه از سوى دستگاه خلافت به سمت پيشنمازى مكّه و مدينه منصوب شده بود از امام هادى(ع) نزد متوكل سعايت كرد و براى او نوشت: «اگر نيازى به مكّه و مدينه دارى، «على بن محمّد» را از اين دو شهر بيرون كن؛ زيرا او مردم را به سوى خود خوانده و گروه زيادى از او پيروى كرده‏اند.» بر اثر سعايتهاى پى‏درپى «بريحه» متوكّل امام را از كنار حرم جد بزرگوارش رسول خدا(ص) تبعيد كرد. هنگامى كه امام(ع) از «مدينه» به سمت «سامرّا» در حركت بود «بريحه» نيز او را همراهى كرد. در بين راه «بريحه» رو به امام (ع) كرد و گفت: «تو خود مى‏دانى كه عامل تبعيد تو من بودم. با سوگندهاى محكم و استوار سوگند مى‏خورم كه چنانچه شكايت مرا نزد اميرالمؤمنين يا يكى از درباريان و فرزندان او ببرى، تمامى درختانت را (در مدينه) آتش مى‏زنم و بردگان و خدمتكارانت را مى‏كشم و چشمه‏هاى مزرعه‏هايت را از بين خواهم برد و بدان كه اين كارها را خواهم كرد.» امام(ع) متوجّه او شد و فرمود: «نزديك‏ترين راه براى شكايت از تو اين بود كه ديشب شكايت تو را نزد خدا بردم و من شكايت از تو را كه بر خدا عرضه كردم نزد غير او از بندگانش نخواهم 2برد.» «بريحه» چون اين سخن را از امام (ع) شنيد، به دامن آن حضرت افتاد و تضرّع و لابه كرد و از او تقاضاى بخشش نمود. امام (ع) فرمود: تو را بخشيدم.(8) هيبت و وقار ائمه اطهار(ع) مظاهر قدرت و عظمت خداوند و معادن كلمات و حكمت ذات مقدس حق و منبع تجلّيات و انوار خاصّه او هستند. براين اساس از يك قدرت معنوى فوق‏العاده و نفوذ و هيبت خاصّى برخوردارند. امام هادى(ع) مانند پدران گرامى خود و انبياى الهى، از آنچنان هيبت و نفوذ معنوى برخوردار بود كه همگان را وادار به كرنش مى‏كرد و اين امر اختصاص به شيعيان حضرت نداشت. اين هيبت و عظمت خدادادى را در زيارت جامعه و از زبان امام هادى(ع) چنين مى‏خوانيم: «طأطأ كل شريف لشرفكم، و بخع كل متكبّر لطاعتكم، و خضع كل جبار لفضلكم، و ذل كل شى‏ء لكم.» هر بزرگ و شريفى در برابر بزرگوارى و شرافت شما سر فرود آورده و هر خود بزرگ بينى به اطاعت از شما گردن نهاده و هر زورگويى در برابر فضل و برترى شما فروتنى كرده و همه چيز براى شما خوار و ذليل گشته است. دراين‏باره از محمّد بن حسن اشتر علوى نقل شده كه گفت: «همراه پدرم با جمعى از مردم عباسى، طالبى و جعفرى نزد متوكل عباسى بوديم كه ناگهان ابوالحسن، امام هادى(ع)، وارد شد و آهنگ در قصر خليفه را نمود تمامى حاضران بلا استثناء از مركبهايشان فرود آمده احترامات لازمه را به عمل آوردند تا حضرت وارد كاخ شد، مردى از آن جمع از اين تجليل و گرامى داشت به خشم آمده لب به اعتراض گشود و گفت: اين تشريفات براى كيست؟! چرا براى اين جوان اين همه احترام بگذاريم؟ او نه از ما بالاتر است و نه بزرگسالتر. به خدا قسم هنگام خارج شدن، ديگر براى او بپا نخواهيم خاست و از اسب فرود نخواهيم آمد… ابوهاشم جعفرى به او چنين پاسخ داد: به خدا سوگند با ذلت و كوچكى به او احترام خواهى گذاشت … لحظاتى بعد امام از قصر خارج شد و بانگ تكبير و سرود توحيد برخاست و همه مردم به احترام امام بپا خاستند، ابوهاشم مردم را مخاطب ساخته گفت: «مگر شما نبوديد كه تصميم داشتيد به حضرت احترام نگذاريد!». گروهى از آن ميان پرده از حالت درونى خود برداشته گفتند: به خدا قسم نتوانستيم خودمان را كنترل مى‏كنيم و بى‏اختيار از اسب فرود آمده به ايشان احترام گذاشتيم.(9) زيد بن موسى(10)چندين بار به «عمر بن فرج» گوشزد كرد و از او خواست كه وى را بر امام هادى(ع) مقدم بدارد و مى‏گفت: او جوان است و من عموى پدر او هستم. «عمر بن فرج» سخن او را براى امام هادى(ع) نقل كرد. امام فرمود: «يك بار اين كار را بكن. فردا مرا پيش از او در مجلس بنشان، سپس ببين چه خواهد شد.» روز بعد «عمر» امام هادى (ع) را دعوت كرد و آن حضرت در بالاى مجلس نشست. سپس به «زيد» اجازه ورود داد. «زيد» در برابر امام (ع) بر زمين نشست. چون روز پنجشنبه شد ابتدا به زيد اجازه داد تا وارد شود و در صدر مجلس بنشيند، سپس از امام خواست تا وارد شود. امام (ع) داخل شد. هنگامى كه چشم زيد به امام افتاد و هيبت امامت را در رخسار حضرت مشاهده كرد از جايش برخاست و امام را بر جاى خود نشاند و خود در برابر او نشست.(11) هيبت امام آنچنان قوى و نفوذ ايشان آنقدر نيرومند بود كه هنگام آمدن نزد متوكل تمامى درباريان و نگهبانان قصر بى‏اختيار هنگام حضور امام قيام مى‏كردند و بدون كمترين بهانه‏جويى و به انتظار گذاشتن، درها را مى‏گشودند و پرده‏ها را كنار مى‏زدند.(12) ناگفته پيداست كه نيرومندى و هيبت امام ناشى از سلطنت دنيوى يا اندوخته هاى مالى نبود، بلكه سرّ عظمت ايشان در اطاعت خداوند متعال، زهد در دنيا و پايبندى به دين بود. امام خوارى و ذلّت عصيان خدا را از خود دور ساخته و از طريق اطاعت پروردگار به اوج عزت و وقار دو جهان رسيده بود. زهد و عبادت امام‏ امام هادى(ع) از تمام لذّات زودگذر و مادى اين جهان روى گردانده و به ضروريات آن اكتفا كرده بود، كمترين توجهى به جلوه‏هاى فريبنده نشان نمى‏داد و زندگى خود را وقف عبادت خداى متعال كرده بود، كار را در زهد و ورع تا بدانجا رسانده بود كه خانه مسكونى حضرت در سامرّا و مدينه از اثاثيه معمولى نيز خالى بود و هنگامى كه مأموران متوكل عباسى شبانگاه به منزل حضرت هجوم آوردند و به بازرسى آن مشغول شدند، چيزى قابل توجّه در آن نيافتند. بار ديگر كه به خانه حضرت در سامرّا هجوم آوردند ايشان را در اتاقى در بسته مشاهده كردند در حالى كه با لباسى پشمين بدون هيچ فرشى بر شن و سنگريزه نشسته بود. سبط بن جوزى درباره زهد آن امام همام مى‏گويد:امام على هادى كمترين ميل و گرايشى به دنيا نداشت و هميشه ملازم مسجد بود، هنگامى كه خانه‏اش را بازرسى كردند، جز قرآن، كتب دعا و چند كتاب علمى در آن چيزى نيافتند. حضرت مانند اجداد طاهرين خود زندگى بى‏آلايشى را پيش گرفته بود و اهميّتى به مسائل مادى نمى‏داد، بلكه تمام توجّه‏اش اتصال دائمى به حق تعالى بود. جدّش مولاى متقيان، اميرمؤ منان، نيز از پارساترين مردم بود و در ايّام خلافت خويش هيچ اندوخته مادى براى خود فراهم نكرد و كفش و كمربندش از ليف خرما بود و كفشش را خود تعمير مى‏كرد بر شكم خود سنگى مى‏بست تا فشار گرسنگى را كاهش دهد و همسرش دخت گرامى پيامبر اكرم زهراى اطهر(س)، نيز مانند پدر و شوهر والامقامش زندگى زاهدانه‏اى را دنبال مى‏كرد و در خانه‏اش از اثاث البيت خبرى نبود و دستانش از آسيا كردن گندم تاول زده بود. ائمه(ع) اين چنين زيستند و نعمتهاى مادى را كنار گذاشته كريمانه از مظاهر فريبنده حيات گذشتند و تنها به كارى پرداختند كه آنان را به خداوند نزديك كند.» آن امام عظيم الشأن به دور از گرايشهاى مادى و هواهاى نفسانى و خود بزرگ بينى، براى معيشت خود و خانواده‏اش در مزرعه‏اش كار مى‏كرد. على بن حمزه مى‏گويد: ابوالحسن ثالث را ديدم كه بر زمينى كار مى‏كرد و قدم‏هايش از عرق خيس شده بود. گفتم: «قربانت گردم، كارگران كجا هستند؟…» حضرت فرمود: «اى على! بهتر از من و پدرم كسانى بودند كه با بيل در زمين خود كار مى‏كردند…». آنها چه كسانى بودند؟…. حضرت فرمود: رسول اللّه (ص)، اميرالمؤمنين(ع) و همه پدرانم با دست خويش كار مى‏كردند و اين كار پيامبران، رسولان و اوصياى صالح بوده است ….»(13) امام هادى(ع) شب هنگام به پروردگارش روى مى‏آورد و شب را با حالت خشوع به ركوع و سجده سپرى مى‏كرد و بين پيشانى نورانى‏اش و زمين جز سنگ ريزه و خاك حائلى وجود نداشت و پيوسته اين دعا را تكرار مى‏نمود: «الهى مسى‏ء قد ورد، و فقير قد قصد، لا تخيب مسعاه و ارحمه و اغفر له خطاه»(14) بارالها! گنهكارى بر تو وارد شده و تهيدستى به تو روى آورده است، تلاشش را بى‏نتيجه مگردان و او را مورد عنايت و رحمت خويش قرار داده و از لغزشش درگذر. پارسايى و انس با پروردگار، آنچنان نمودى در زندگى امام نقى (ع) داشت كه برخى از شرح حال نويسان در مقام بيان برجستگى‏ها و صفات والاى آن گرامى به ذكر اين ويژگى پرداخته‏اند. «ابن‏كثير» مى‏نويسد: «كان عابداً زاهداً»(15) او عابدى وارسته و زاهد بود. آرى، آن بزرگ مشعلدار هدايت امّت(امام هادى)، بيش از همه معاصران خود به عبادت و تهجّد مى‏پرداخت و تقوا و پايبندى وى به اصول ديانت زبانزد خاص و عام بود. آن حضرت تمام نوافل را بجا مى‏آورد و در ركعت سوم نافله مغرب، سوره حمد و اوّل سوره حديد تا «انه عليم بذات الصدور» و در ركعت چهارم پس از سوره حمد، آخر سوره حجرات را تلاوت مى‏كرد.(16) نافله‏اى را نيز به اين صورت به حضرت نسبت داده‏اند كه: ايشان در ركعت اول، سوره حمد و يس و در ركعت دوم، سوره حمد و الرحمن را تلاوت مى‏كردند.(17) سخن كوتاه اين كه، آنچه در هنگام مطالعه سيره همه ائمه آطهار(ع) به وضوح قابل مشاهده است، توجه شديد آن بزرگواران به عبادت، شب زنده‏دارى، تلاوت قرآن و مناجات با پروردگار و دورى از زخارف دنيوى است. سخاوت و جود امام(ع) امامان معصوم(ع) براى مظاهر دنيوى، از جمله مال و ثروت ارزش ذاتى قائل نبودند و سعى مى‏كردند به حد اقل آن كه زندگى معمولى روزانه آنان را تامين كرده و آن بزرگواران را در راه انجام وظايف فردى و اجتماعى يارى رساند بسنده كنند و مازاد آن را در راههايى كه موجب خشنودى خداوند بود صرف كنند. يكى از اين راهها انفاق به افراد تهيدست و نيازمند مى‏باشد. اين شيوه خدا پسندانه مالى كه در زندگى همه معصومان (ع) در سطح گسترده‏اى به چشم مى‏خورد علاوه بر جنبه‏هاى معنوى و آثار اخروى، عامل مهمى در كاهش فقر و فاصله طبقاتى جامعه اسلامى و تأليف قلوب افراد و حفظ شخصيت و علاقه‏مند ساختن آنان به مكتب اهل‏بيت و جلوگيرى از ارتباط و نزديك شدن آنان به دستگاه زر و زور خلفا بود. در پرتو برخوردارى ائمه (ع) از اين خلق نيكو، وجود آن بزرگواران پيوسته مايه اميد، و خانه‏شان نه تنها مركز نشر دانش، بلكه پناهگاه افراد نيازمند و درمانده و محل رفت و آمد انسانهاى مختلف، به ويژه آنان كه از راه دور آمده بودند، بود. اين مسئله هم براى عموم مردم جا افتاده بود، به گونه‏اى كه وقتى فرد نيازمند و درمانده‏اى را مى‏ديدند او را به خانه امامان (ع) راهنمايى مى‏كردند، و هم براى خود افراد درمانده، بدين معنى كه به محض مواجه شدن با مشكلى به طور مستقيم سراغ خانه امامت را مى‏گرفتند. امام هادى (ع)، همچون پدر بزرگوارش تنها براى جلب رضاى پروردگار، مسكين، يتيم و اسير را بر خانواده خود مقدّم داشته و اطعام آنان را در درجه اوّل اهميّت قرار مى‏دادند، تا جايى كه غذايى براى خانواده‏اش باقى نمى‏ماند و در مورد لباس نيز بدين‏گونه عمل مى‏كردند. امام صادق (ع) نيز آنقدر به مستحقّين انفاق مى‏كرد و لباس مى‏داد كه ديگر براى افراد خانواده‏اش چيزى يافت نمى‏شد.(18) آرى، آن حضرت، كانون سخاوت و كرم بود و گاهى مقدار انفاق به حدى از فزونى مى‏رسيد كه دانشمندى مانند: «ابن شهرآشوب» پس از نقل آن مى‏گويد: «اين مقدار انفاق، عمل معجزه گونه‏اى است كه جز پادشاهان از عهده كسى ساخته نيست و تا كنون اين مقدار انفاق را از كسى نشنيده‏ايم».(19) مورّخان موارد بى‏شمارى از بخشش‏هاى آن امام همام، نسبت به فقرا و درماندگان را نقل كرده‏اند كه به عنوان نمونه به ذكر چند مورد بسنده مى‏كنيم: 1- هيأتى از شيعيان بلند پايه مركّب از ابوعمرو عثمان بن سعيد، احمد بن اسحاق اشعرى قمى و على بن جعفر به ديدار امام هادى(ع) رفتند، احمد بن اسحاق از وامى كه در گردن داشت به حضرت شكايت برد، ايشان به وكيل خود عمرو رو كرده فرمودند: به احمد سى هزار دينار و به على بن جعفر نيز همان مقدار بپرداز. سپس حضرت به خود عمرو وكيل حضرت نيز سى هزار دينار بخشيدند. حضرت براى اين بزرگان زندگانى مرفه‏اى فراهم آورده بود و غبار فقر را از خانه‏شان برده بود و طبيعى است كه بهترين بخشش، آن است كه اثرى نيكو و ماندگار از خود بجا گذارد. 2- نمونه‏اى ديگر از كرم حضرت را اسحاق جلاّب چنين نقل مى‏كند: «در «يوم الترويه» (هشتم ذيحجّه) براى ابوالحسن هادى(ع) تعداد زيادى گوسفند خريدم و ايشان تمام گوسفندان را در ميان خويشان خود تقسيم كردند.»(20) 3- مورد ديگر كه اعجاب مورّخان را برانگيخته است چنين مى‏باشد كه: «حضرت به قصد روستايى متعلّق به خودشان از سامرّا خارج شدند، چندى بعد يكى از باديه‏نشينان به در خانه حضرت آمد، خانواده حضرت به آن مرد گفتند كه ايشان به زمينى خارج از شهر رفته‏اند و آن مرد هم متوجّه محل حضرت شده و پس از ديدن ايشان با صدايى ضعيف گفت: يابن رسول اللّه! من مردى از اعراب كوفه و از مواليان و محبّان جدّت على بن ابى‏طالب هستم، سنگينى قرض مرا از پا درآورده است و جز تو گره‏گشايى نمى‏شناسم …؛ حضرت متأثر شدند و ديدند وى متمسّك به ولايت على (ع) است، ولى خود حضرت در آن هنگام در تنگنا بودند و كمكى از دستش ساخته نبود؛ ازاين‏رو، به دست خودشان ورقه‏اى نوشتند مبنى بر آن كه: اعرابى از حضرت مبلغ معينى طلبكار است، سپس كاغذ را به او داده گفتند: اين كاغذ را نزد خودت داشته باش و به سامرّا برو، هر وقت ديدى عده‏اى نزد من جمع شده‏اند، برخيز و طلبى را كه در اين كاغذ است از من بخواه و بر من سخت بگير كه چرا بدهى‏ام را نپرداخته‏ام و تمامى دستورات مرا انجام بده. اعرابى ورقه را گرفت و هنگامى كه حضرت به سامرّا بازگشت عده‏اى به ديدن او آمدند كه در ميان آنان جاسوسان و مأموران حكومت عبّاسى هم حضور داشتند، چندى نگذشت كه اعرابى از راه رسيد و كاغذ را نشان داده خواستار پرداخت مبلغ مذكور در آن شد، امام به عذرخواهى پرداخت ليكن اعرابى با اصرار خواستار پول خود بود و همچنان تأكيد مى‏كرد. حاضرين در مجلس متفرق شدند و جاسوسان متوكل شتابان ماجرا را به گوش خليفه رساندند او نيز دستور داد تا سى هزار درهم نزد حضرت ببرند، وقتى كه اعرابى آمد حضرت پولها را به او داده فرمودند: «اين پولها را بگير و بدهى خود را بپرداز و باقى مانده را خرج خانواده‏ات كن …» اعرابى مبلغ را بسيار ديده گفت: يابن رسول اللّه! بدهى من كمتر از يك سوم اين مبلغ است …؛ ولى خداوند بهتر مى‏داند كه رسالت خود را ميان چه كسانى قرار دهد.(21) و پولها را برداشته با خشنودى تمام و با خيال راحت به سوى خانواده‏اش رفت و همچنان براى امام هادى (ع) كه او را از فقر و سختى نجات داده بود دعا مى‏كرد». ارشاد و هدايت گمراهان‏ امام هادى(ع) اهميت زيادى به هدايت گمراهان و منحرفان از راه حق مى‏داد و در اين راه كوشش خستگى‏ناپذيرى را آغاز كرده بود، از جمله كسانى كه به وسيله حضرت به حقيقت دست يافت و هدايت شد «ابوالحسن بصرى» معروف به «ملاّح» را مى‏توان نام برد. وى «واقفى» بود و پس از امام موسى كاظم امامت هيچ يك از فرزندان حضرت را نپذيرفته بود. روزى امام هادى(ع) ابوالحسن بصرى را ديده به او فرمود: «اين خواب غفلت تا كى؟ آيا وقت آن نرسيده است كه به خود آيى…» نفس قدسى آن امام همام (ع)، آنچنان گرم و مؤثر بود كه همين دو جمله او را دگرگون ساخته به راه صلاح باز آورد و به امامت حضرت معترف گشت.(22) امام هادى (ع) اصحاب خود و ديگر مسلمانان را از معاشرت و همنشينى با «صوفيان» برحذر داشته بود؛ زيرا آنان سرچشمه گمراهى و ضلالت هستند و با اظهار پارسايى و تقدّس‏مآبى به فريب و گمراهى ساده‏لوحان برمى‏خيزند. امام بر دورى و جدايى از صوفيان به شدت تأكيد داشت. حسين بن ابى الخطاب نقل مى‏كند: نزد امام هادى در مسجدالنبى بودم كه گروهى از اصحاب حضرت از جمله ابوهاشم جعفرى كه مردى سخندان و مورد احترام امام بود وارد شدند و در همان هنگام عده‏اى از صوفيان وارد مسجد شده گوشه‏اى نشستند و به گفتن اوراد خود و تكبير و تهليل پرداختند، حضرت رو به اصحاب كرده فرمودند: «به اين فريبكاران و هم‏پيمانان شيطان و ويرانگران بنيادهاى اسلام توجه نكنيد، آنان براى آسايش جسم، پارسايى مى‏كنند و شب‏زنده‏دارى آنان براى به دست آوردن طعامهاى چرب و شيرين است، عمرى را به سختى مى‏گذرانند تا آن كه فرصتى يافته به گناهكارى بپردازند، گرسنگى مى‏كشند تا آن كه به خوانهاى رنگين دست يابند، ذكر آنان فقط براى فريب مردم است و جلب قلوب احمقان، سادگان را شيفته خود ساخته بار خود را بر دوش آنان مى‏نهند و آنان را در چاه‏هاى گمراهى مى‏اندازند، اوراد آن، رقص و كف زدن است و ذكرشان نغمه و آوازه خوانى، جز بى‏خردان و افراد فريب‏خورده، كسى از آنان پيروى نمى‏كند و متاع آنان جز در بازار احمقان فروشى ندارد، هر كسى به ديدار و زيارت زنده يا مرده آنان برود مانند آن است كه به زيارت شيطان و بت‏پرستان رفته باشد و هر كه به آنان يارى رساند در حقيقت به ابوسفيان، معاويه و يزيد يارى كرده است …». يكى از حاضران پرسيد: «اگر چه به امامت شما معتقد و معترف باشد؟» امام او را از ادامه اين‏گونه توهّمات برحذر داشته با بيانى قاطع فرمود: «اين تصوّرات را از خود دور كن، هر كس به امامت و حق ما معترف باشد، بر خلاف رضاى ما گام برنمى‏دارد، آيا نمى‏دانى آنان پست‏ترين طايفه صوفيه هستند و همه فرق صوفيه مخالف ما مى‏باشند و طريقت آنان با ما مغاير است، آنان نصارى يا مجوس اين امت هستند و هميشه در تلاشند تا چراغ برافروخته خدايى را با دهان خود خاموش كنند هر چند خداوند پرتو افشانى چراغ توحيد را على رغم خواست كافران، تضمين كرده است…».(23) امام در سخنان خود بر بطلان روش صوفيان و بى‏دينى آنان با توجّه به صفات و رفتارشان چند نكته را بيان مى‏فرمايد: * آنان در فريفتن و گمراه كردن مردم هم‏پيمان شيطان هستند. * با بدعتهاى خود و آوردن شيوه‏هايى مغاير روح اسلام و شريعت در صدد ويرانگرى پايه‏هاى اين دين مبين برآمدند. * زهد آنان ريايى است و براى راحت‏طلبى و جلب منافع مادى مى‏باشد. * شب‏زنده‏دارى و اظهار تقدّس آنان براى رضاى خدا و انجام عبوديت حضرتش نيست، بلكه دام نيرنگى است براى صيد مردم و به دست آوردن اموال آنان. * اوراد آنان، اوراد عبادى نيست، بلكه رقص و پايكوبى است؛ زيرا از قلبى كه معتقد به خداست نشئت نگرفته و دعاهاى آنان ترانه و آواز است؛ زيرا از روح اخلاص و طاعت خداوند خالى است و كالبدى است بى‏جان. * آن كه مهار خرد و اختيار خود را در دست دارد به دنبال اين دغلان نمى‏رود، امّا ساده لوحان، افراد نادان و بى‏خرد كه قدرت تشخيص ندارند، در زمره پيروان آنها قرار مى‏گيرند. احترام به علماء و دانشمندان‏ امام هادى (ع) در بزرگداشت دانشمندان و انديشمندان مى‏كوشيد و به آنها توجّهى خاصّ داشت و آنان را بر ديگر مردم برتر مى‏شمرد؛ زيرا آنان سرچشمه نور و آگاهى در زمين هستند. از كسانى كه مورد تجليل امام قرار گرفت فقيهى بود كه با يكى از نواصب و مبغضين اهل‏بيت به مناظره پرداخته و او را مغلوب ساخته بود، آن فقيه پس از چندى به زيارت امام آمد، حضرت كه از مناظره او با ناصبى خبردار بود از ديدن وى شادمان شده او را در صدر مجلس نشاند و به گرمى با وى به گفتگو پرداخت. مجلس مملوّ از علويّان و عبّاسيان بود. بنى‏هاشم حاضر در آنجا از اين توجّه خاصّ امام رنجيده شدند و امام را مخاطب ساخته گفتند: «چگونه او را بر سادات و بزرگان بنى‏هاشم مقدّم مى‏دارى؟…» حضرت در پاسخ فرمود: از كسانى نباشيد كه خداوند متعال درباره‏شان فرمود: «الم تر الى الذين أوتوا نصيباً من الكتاب يدعون الى كتاب اللّه ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم و هم معرضون»(24) آيا نديدى كسانى را كه بهره‏اى از كتاب آسمانى به آنها داده شده بود، فراخوانده شدند تا كتاب خدا داور آنان باشد، ولى گروهى اعراض كرده روى گرداندند. آيا كتاب خداوند متعال را به عنوان داور و حكم قبول داريد؟… همگى گفتند: «آرى، يا بن رسول اللّه». امام روش خود را به استناد آيات قرآن چنين مدلّل ساخت: آيا خداوند نمى‏گويد: «يا أيها الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح اللّه لكم… و الذين أوتوا العلم درجات…»(25) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هنگامى كه در مجالسى به شما گفته مى‏شود جاى باز كنيد شما نيز جاى باز كنيد تا خداوند براى شما گشايش دهد… تا آنجا كه مى‏گويد: و دانشمندان را درجاتى بالاتر مى‏دهد». خداوند متعال همان‏طور كه مؤمن را بر غير مؤمن مقدّم مى‏دارد، مؤمن عالم را بر مؤمن غير عالم برترى داده است. و باز خداوند است كه مى‏فرمايد: «خداوند مؤمنان اهل علم را درجاتى، برترى مى‏دهد» آيا خداوند گفته است: خداوند نجيب‏زادگان و شريفان نسب‏دار را رفعت مى‏دهد! ولى حق تعالى با تأكيد مى‏گويد: «هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون»(26) آيا آنان كه مى‏دانند و آنان كه نمى‏دانند با هم برابرند؟. پس چرا از احترام و تجليل من نسبت به اين عالم كه مورد بزرگداشت خدا نيز هست رنجيده شده‏ايد، شكستى كه اين مرد به آن ناصبى با دلائل و براهين خدا آموخته داد از هر شرافت مبنى بر نسب و تبار، بالاتر و برتر است. دلائل و حجّت‏هاى امام، حاضرين را خاموش كرد، ولى يكى از بنى‏عباس حاضر در جلسه همچنان بر موضع نادرست خويش پافشارى كرد و گفت: «يابن رسول اللّه! شما اين مرد را بر ما مقدّم داشتى و ما را پايين‏تر از او به حساب آوردى در صورتى كه او مانند ما نسبى چنين روشن و درخشان ندارد و از صدر اسلام تاكنون آن را كه نسبى شريف‏تر داشته باشد بر ديگران مقدّم مى‏دارند….» منطق اين عباسى، منطقى است سست و بى‏بنياد كه اسلام بدان كمترين بهايى نمى‏دهد، اسلام متوجّه ارزشهاى والايى است كه هرگز چنين افرادى تصوّر آن را هم ندارند و به گوششان نخورده است. ازاين‏رو حضرت طبق اصل قرآنى: «و جادلهم بالّتى هى احسن»(27) و دستور: «كلّموا الناس على قدر عقولهم» براى قانع كردن وى راه ديگرى در پيش گرفت و فرمود: «سبحان اللّه!» آيا عباس كه از بنى‏هاشم بود با ابوبكر تيمى بيعت نكرد؟ آيا عبداللّه بن عباس پدر خلفاى عباسى و از خاندان بنى‏هاشم، كارگزار عمر بن خطاب از بنى عدى نبود؟ پس چرا عمر افراد خارج از خاندان قريش را وارد شوراى شش نفره كرد، ولى عباس را كه هاشمى و قرشى بود وارد شورا ننمود؟! پس اگر برتر شمردن غير هاشمى بر هاشميان نادرست است، بايد بيعت كردن عباس با ابوبكر و كارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر را محكوم كنى و اگر آن كار اشكالى نداشت اين مورد هم مانند آن روا خواهد بود….» معترض، تاب اين استدلالات را نياورد خاموش گشت و ديگر دم نزد.(28) حضرت كه ديده بود دلايل قرآنى او را قانع نكرد از بيعت جدش عباس با ابوبكر و كارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر در حالى كه اين دو خليفه از نظر نسب به پاى عباس و فرزندش نمى‏رسيدند استفاده كرد و اين نمونه كامل «الزموهم بما التزموا به» است. پى‏نوشت‏ها: – 1. و معدن الرحمة، و خزان العلم، و منتهى الحلم و اصول الكرم. . . و عناصر الابرار. . . و صفوة المرسلين. . . ائمة الهدى و مصابيح الدجى و الاعلام التقى. . . و المثل الاعلى. . . و حجج الله على اهل الدنيا و الاخرة و الاولى. «فرازهايى از زيارت جامعه كبيره.» 2. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3،ص 401. 3. منتهى الامال، ج 2، ص 8 چاپ جديد. 4. مآثر الكبراء فى تاريخ سامرّا، ج 3، ص 96 – 95. 5. السلام عليكم يا اهل بيت النبوة…و خزان العلم…السلام على محال معرفة الله…«زيارت جامعه». 6. ر.ك: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4،ص 406اصول كافى، ج 1،ص 230، ح 3،دلائل الامامة طبرى، ص 219. 7. «داويت. م. رونلدسن» پس از بحث مفصلى درباره امام هادى (ع) مى نويسد:گروه زيادى از شهرهاى شيعه نشين، همچون عراق، ايران و مصر، براى استفاده از محضر او به سوى مدينه شتافتند. (عقيدة الشيعه، ص 215). 8. ر. ك: اثبات الوصيه، ص 196 – 197. 9. بحارالانوار، ج 13،، ص 131؛ اعيان الشيعه، ج‏4، ص 275، 274. 10. ظاهراً نامبرده زيد بن موسى بن جعفر است كه به «زيد النار» معروف است. و بر اساس نقل سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ج 7، ص 128 در حدود سال 247 در اواخر حكومت متوكل عباسى درگذشته است. 11. اعلام الورى، ص 347. 12. بحارالانوار، ج 13، ص 129. 13. من لا يحضره الفقيه. 14. ائمتنا، ج‏2، ص 257 به نقل از سيرة الامام العاشر، على الهادى، ص 55. 15. البداية و النهاية، ج 11، ص 15. 16. وسائل الشيعه، ج‏4، ص 750. 17. همان، ج‏5، ص 298. 18. صفوة الصفوة، ج‏2، ص 98. 19. مناقب ابن شهر آشوب، ج‏4، ص 409. 20. بحارالانوار، ج 50، ص 132 مناقب ابن شهر آشوب، ج‏4، ص 411. 21. شرح شافيه ابى فراس، ج‏2، ص 167. 22. من لا يحضره الفقيه. 23. روضات الجنات، ج 3، ص 134. 24. سوره آل عمران،آيه 23. 25. سوره مجادله، آيه 10. 26. سوره زمر،آيه 9. 27. سوره نحل، آيه 125. 28. الاحتجاج طبرسى، ج 1 و 2، ص 454.

/

مظلوميت فرهنگ و چاره جويى آن 3

مظلوميت فرهنگ و چاره‏جويى آن(3) حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر در دو مقال پيشين از مظلوميت فرهنگ و چاره‏جوئى آن سخن گفتيم، مطلبى كه امروزه نقل محافل فرهنگى و اجتماعى شده است و از ديدگاه‏هاى مختلف مورد بحث قرار مى‏گيرد. و همانگونه كه ديديم رهبرى فرزانه انقلاب موضوع فرهنگ را محور سخنان خويش قرار داده و در ديدارهاى مختلف با اساتيد دانشگاهها، دانشجويان و وزراى آموزش و پرورش، وزارت علوم، وزارت ارشاد و شوراى عالى انقلاب فرهنگى بر آن تأكيد فرموده و رهنمودهاى ارزنده‏اى را ارائه داده و از ديرباز تلاش جدى مسؤولان فرهنگى را در تدوين مفهوم فرهنگى كشور خواسته‏اند. خوانندگان گرامى خود مى‏دانند كه اين قلم نيز طى ده‏ها و صدها مقاله عمدتاً در پيرامون فرهنگ سخن گفته و در صفحات اين ماهنامه در معرض افكار عمومى قرار داده كه هر چند مورد استقبال خوانندگان قرار گرفته اما دست اندركاران فرهنگ كمتر بدان توجه كرده‏اند و چنين به نظر مى‏رسد كه حساسيتى كه لازم و مورد انتظار است در عرصه فرهنگ مشاهده نمى‏شود! خصوصاً در مقطعى از مديريت كشور و رواج شعارهاى ليبراليستى و مد شدن هجمه به ارزشها اصولاً به فرهنگ اسلامى عنايت ويژه‏اى نبوده و اين روزها كه توجه بيشترى در اين مقوله به چشم مى‏خورد دشوارى‏هاى خاص خود را دارد. در هر حال اگر پيش از اين دغدغه فرهنگ را داشتيم و به ارزشهاى انقلابى مسؤولانه و جدى‏تر نگاه مى‏كرديم اينگونه سدّها شكسته نمى‏شد و حرمت شكنى رواج نمى‏يافت و ابتكار عمل از دست نمى‏رفت كه امروز بنشينيم و از مظلوميت فرهنگ سخن بگوئيم! تازه اگر اين گفتگوها يك حركت مقطعى و زودگذر و احساسى نباشد و مسائل بنيادين لحاظ شود نه فقط بودجه و اعتبارات، مثل خيلى از چيزهاى ديگر كه پس از چندى حرارت‏ها فرو نشيند و در عمل اثرى از آن مشاهده نگردد و به وضع عادى برگردد و معلوم نشود بالأخره مظلوميت فرهنگ چه مفهومى دارد و براى نجات فرهنگ، بويژه فرهنگ دينى، از مظلوميت چه كرديم و چه طرحى در افكنديم كه دست كم بعد از چند سال جامعه شاهد آثار عينى آن باشد! آسيب‏شناسى عرصه فرهنگ‏ در مقال گذشته اشاره كرديم كه رفع مظلوميت از فرهنگ منحصر به تأمين كسرى بودجه نيست و با افزايش بودجه از فرهنگ رفع مظلوميت نخواهد شد مادام كه سياستهاى راهبردى آن معلوم نباشد و اينجا نيز تأكيد مى‏ورزيم كه هر چند در پاره‏اى موارد واقعاً با كمبود بودجه مواجهيم كه از آن جمله است فرهنگ دينى، تبليغى و اعزام مبلغ و حوزه‏ها، مساجد و كتابخانه‏ها مخصوصاً در روستاها و ازدواج جوانان و غيره اما در بسيارى موارد و نهادهاى فرهنگى بودجه‏هاى كلانى وجود دارد اما خروجى و محصول آن نامعلوم است لذا مشكل را در جاى ديگر بايد جستجو كرد. به نظر مى‏رسد مشكل اصلى فراتر از محدوديت بودجه‏هاى فرهنگى است. مشكل اصلى مديريت است و برنامه نداشتن و مرد ميدان نبودن، اگر مديران فرهنگى فراتر از كارهاى روتين و كليشه‏اى دغدغه جدى در فرهنگ سازى داشتند و در اطاق فكر طراحى و برنامه‏اى تدوين مى‏كردند، راهكارهاى عملى را جستجو مى‏نمودند و درد و درمان را مى‏شناختند ساختار فرهنگى جامعه به گونه‏اى ديگر بود. مديريت فرهنگى آنگاه موفق است كه داراى چند ويژگى باشد: «دلسوزى، تخصص، تعهد، آسيب‏شناسى، برنامه ريزى و شجاعت و تحوّل خواهى و بكارگيرى نيروهاى كارآمد و جذب كارشناسان مجرب با چشم اندازى روشن و آنگاه ارزيابى بازخورها و نتايج و پذيرش نقد و استفاده از نيروهاى صالح و تصفيه نيروهاى ناصالح، بدور از باندبازى و يارگيرى جناحى با مقاصد خاص غير فرهنگى. اشكال كار اينجاست كه غالب مديريت‏هاى فرهنگى فاقد توانمندى و تحرّك و ابتكار و برنامه و شجاعت و ريسك پذيرى‏اند. تا وقتى مدير نشده‏اند به روش مديران قبلى ايراد مى‏گيرند و براى آنها هزار عيب و علت مى‏تراشند اما هنگامى كه خود جاى مديران گذشته نشستند همان راه و روش گذشتگان را ادامه مى‏دهند و طرحى و ابتكارى ندارند، و سياسى كارى، درگير مسائل جزئى شدن و سياستهاى كلان را ناديده گرفتن و انتقادناپذيرى كم و بيش كه متأسفانه حاكم بر مديريت‏هاست. نقش سازنده مديريت‏ اصل اوليه در همه جا و همه كار نيروى انسانى است و مديريت در رأس اين هرم قرار دارد. مديريت در يك سازمان موتور محرك است كه همه دستگاه‏ها را جهت مى‏دهد و به حركت و جنب و جوش وا مى‏دارد. اگر مديريت ضعيف و بى انگيزه و يا بى اعتقاد به مسؤوليت خود باشد، همه چيز در آن سازمان فلج و بى خاصيت مى‏شود. مديريت شايسته به مثابه روح است كه اگر در كالبد يك نظام دميده شود همه اعضاء و اجزاء را در جهت مطلوب بكار خواهد گرفت و اگر ناكارآمد باشد آن نظام يا سازمان را با مرگ تدريجى روبرو مى‏سازد. اين اصل همه جا جارى است از مديريت يك خانواده گرفته تا يك كشور، كه به مدير دلسوز، مدبر و كاردان و پرتلاش و شجاع نياز دارد تا از كمترين امكانات بيشترين بهره بردارى كند و تك تك اعضاء يك سازمان و اداره و مؤسسه را به كار گمارد و منشأ تحوّل گردد. متأسفانه امروز ما دچار چنين مشكلى هستيم كه اغلب مديران ما به ميز و رياست و حفظ جايگاه خود وابسته‏اند و در گزينش همكاران به انتخاب اصلح فكر نمى‏كنند و گرفتار بى‏برنامه‏اى هستند و در مسائل فرهنگى نيز اين مشكل مشهود است. بودجه‏ها مصرف مى‏شود، انبوه جزوه و كتاب و نشريه پشت سر هم چاپ و منتشر مى‏گردد اما بسيارى از اينها با روح تشنه اين نسل همخوانى ندارد. گاه ميليون‏ها و ميلياردها خرج مى‏شود اما بازدهى آن نامعلوم است، همايش‏ها و كنفرانس و سمينارهاى بسيارى بپا مى‏گردد اما آنهمه ريخت و پاش‏ها و خاصه خرجى‏ها در داخل و خارج دستاوردى ندارد، سفرهاى خارجى با وجودى كه كمتر از گذشته است و بگفته يكى از مسؤولين در دولت كنونى پنجاه ميليارد تومان صرفه جوئى در هزينه‏هاى خارجى شده اما با اين حال هزينه كلانى را مى‏بلعد و صدها نفر براى مأموريت مى‏روند و ميليون‏ها تومان خرج هواپيما و هتل و گشت و گذار هر يك از آنها مى‏شود و هر روز يكصد و سى دلار هم حق مأموريت به اينها مى‏دهند! و معلوم نيست اين هزينه‏ها كه از كيسه ملت داده مى‏شود كدام دستاوردى را براى كشور و ملت و انقلاب دارد و اصولاً حق مأموريت خارج چه مفهومى دارد. در موارد ديگر نيز اين مشكل ديده مى‏شود. كم كارى، بى‏تفاوتى، بى‏برنامه‏گى در بسيارى دستگاه‏هاى دولتى وجود دارد كه در مرحله نخست اصلاح ساختار ادارى و مبارزه با مفاسد اين دستگاه‏ها را الزامى مى‏سازد. سوءاستفاده و رانت خوارى‏ اگر مقدارى فراتر از اين برويم و سوء استفاده‏هاى مالى را بازبينى كنيم مثنوى هفتاد من كاغذ مى‏شود، هنگامى كه سخنگوى قوه قضائيه از محكوميت 107 مدير ارشد و ميانى در دادگاه‏ها به دليل تخلفات مالى كه هزاران ميليارد تومان سرمايه ملت و 90 هزار هكتار از اراضى غارت شده را به دستور و امضاى «مديران امضاء طلائى» بر باد داده‏اند ارائه مى‏دهد (روزنامه كيهان 21 آذر ماه 86) آيا بازهم مى‏توان گفت مشكل اصلى كشور بودجه و اعتبارات است؟! و بى شك ساير دستگاه‏ها اعم از ادارى و قضائى و فرهنگى به نوبه خود از اين آفت مصون نيستند. با اين شيوه عملكردها و ملاحظات و كوتاه آمدن‏ها و چشم پوشى تخلفات و تحمّل مفسدان هرگز كار به سامان نخواهد رسيد، نه با فقر مى‏توان مبارزه كرد و نه با مفاسد فرهنگى و معضلات اجتماعى. و البته نياز به بيان ندارد كه هدف از اين نگارش محكوم كردن كليه دستگاه‏ها و زير سؤال بردن همه مديريت‏ها نيست. چه، بسيارند مديران دلسوز و خدوم كه دامن به فساد مالى و اخلاقى نيالوده‏اند و با پاكى زندگى كرده‏اند و قصد خدمت دارند ولى مشكلات ديگرى پيش روى آنهاست. اين مشكلات مى‏تواند در همكاران آن سازمان و نهاد باشد يا نداشتن برنامه و كارشناس و برنامه ريزى و يا موانع ديگرى چون كسر بودجه كه آخرين آنهاست. و بازهم تأكيد بر اين مطلب بايد كرد كه اگر چه بسيارى از دستگاه‏هاى فرهنگى با مشكل بودجه روبرو هستند مانند آموزش و پرورش و نهادهاى فرهنگى دينى و بهداشت و درمان و غيره…اما به نظر مى‏رسد مشكل مديريت بازهم در صدر جدول كاستى‏ها قرار دارد. حال سخن از فرهنگ است كه بدرستى مديريت نشده و نمى‏شود. نگاهى به فرهنگ آموزش‏ اگر فرهنگ مديريت مى‏شد آنگونه كه امروز نياز كشور است و نظام و انقلاب و رهبرى انتظار دارد و مردم مطالبه مى‏كنند وضع تربيت يافتگان نهادهاى آموزشى و تربيتى و تبليغى ما بگونه‏اى ديگر و در سطح شايسته‏ترى بود. همين آموزش و پرورش كه سنگ زيرين فرهنگ يك كشور است واقعاً چقدر در تربيت اين نسل و جوانان موفق بوده است؟! قضاوت آن را به عهده دست اندركاران اين تشكيلات عظيم فرهنگى مى‏گذاريم، به عهده خانواده‏ها و كارشناسان تعليم و تربيت. در اينجا نگاه بيشتر به جنبه فرهنگى و اخلاقى و ايمانى است. نگاه كنيم چه مقدار خروجى‏هاى مدارس ما از فرهنگ دينى و اخلاقى و اجتماعى و ادب و فضائل بهره دارند، دبستان يا دبيرستان پسرانه و دخترانه چه مقدار روى نماز، اخلاق و عفاف و حجاب و پوشش اسلامى كار كرده‏اند و دست پرورده‏هاى اين نهاد از مسائل اعتقادى و معرفى شرايع دينى و درك سياسى، و ادبيات راهبردى انقلاب اسلامى چه مقدار بهره دارند. نگارنده با بسيارى از دانش‏آموزان روبرو شده و از آنها پرسيده‏ام مثلاً اصول دين چيست؟ فروع دين كدام است؟ و نام ائمه چيست؟ واقعاً درمانده شده و بيشتر جوانان نه عدد اصول دين را مى‏دانند و نه معانى آنها را! و از نماز و قرائت و احكام بى خبرند، علت چيست؟ در گذشته كودك به مكتب مى‏رفت در آغاز اصول و فروع و نام امامان را به او ياد مى‏دادند و الفباو قرآن را جلو او مى‏گذاشتند و نماز را مى‏آموختند اما فرهنگ ما متأثر از فرهنگ بيگانه است و لذا با اصول و فروع دين و نماز و مفاهيم دينى بيگانه است، كمتر معلمى در كلاس درس از اين مقوله حرف مى‏زند و دانش‏آموزان را با الفباى دين آشنا مى‏سازد. در عوض بسيارى مدارس به كودكان دوره ابتدائى از همان كلاس اول زبان انگليسى را به بچه ياد مى‏دهند و اين را امتيازى براى مدرسه مى‏دانند! در حالى‏كه كودك هنوز به زبان مادرى خود آشنائى كامل ندارد. اين را مى‏گويند فرهنگ غرب زده. به حال فرهنگ بايد گريست‏ با اين شيوه فرهنگى و دين آموزى كجا نوجوان با دين آشنا مى‏شود. تنها كودكانى كه پدران و مادرانشان ديندار و دلسوز فرزندانشان هستند ممكن است به مفاهيم دين و الفباى مذهب آشنا باشند. و برخى مدارس دغدغه دين آموزى را داشته باشند. راستى به حال اين فرهنگ و مظلوميت فرهنگ دينى در كشورى مانند ايران اسلامى بايد گريست. به دانشگاه مى‏رويم وضع بدتر از اينست تنها دانشجويانى كه از خانه و تربيت پدر و مادر معلومات دينى همراه دارند مقدارى با دين آشنا هستند و خودشان جلسات قرآن و دعا تشكيل مى‏دهند. هرچه دارند خودجوش است. اگر نماز جماعت يا اعتكاف و زيارت و دعا دارند آموزه دانشگاه نيست، دست آورد خودشان است. كدام استادى در دانشگاه به دانشجو قرآن آموخته يا از نماز و احكام آن و از عفاف و حجاب سخن گفته است؟ بسيار كم! حتى دروس معارف نيز كمتر درس عملى مى‏دهد چرا كه متناسب با نياز جوان تهيه نشده است. فضاى اخلاقى دانشگاه نيز بعضاً فضاى عشق و عاشقى شده، پژوهش‏هاى آمارى خبرهاى ناگوارى از روابط پسر و دختر و ماجراهاى عاشقى مى‏آورد كه براى همه ما و رؤساى دانشگاه‏ها و استادان و وزارتخانه شرم آور است. طرح فرهنگ و عفاف را شوراى عالى انقلاب فرهنگى تدوين مى‏كند و براى كليه نهادهاى آموزشى و فرهنگى و اجرائى مى‏فرستد اما اگر از مديران و مسؤولان رؤساى دانشگاه‏ها سؤال كنى چه مقدار به اين دستورالعمل پرداخته‏اند، پاسخى ندارند، نه از آن طرح خبرى دارند و نه مايل اند خبر داشته باشند. يك حالت بى تفاوتى عجيبى حاكم شده كه باور نكردنى است آنوقت انتظار داريم خروجى‏هاى اين فضاهاى آموزشى بهتر از اين باشد! از جيب اين ملت رنج ديده هر سال تحصيلى حداقل سه چهار ميليون تومان براى هر دانشجو هزينه مى‏شود اما روزى كه فارغ التحصيل مى‏شوند معلوم نيست چه دست آوردى از دين همراه دارند، تازه اگر تشنج سياسى و ماجراجوئى و نشريه ضد انقلابى با امكانات دانشگاه راه نيدازند، و…. عرف و عادت غربى بر دانشگاه‏ها حاكم است. پسران جوان ودختران جوان بايد در يك كلاس و يك فضا و محيط درس بخوانند، و اگر كسى بگويد چرا در دبيرستان و دبستان دو جنس مخالف جدا بودند و حالا كه در غرور جوانى‏اند بايد در كنار هم باشند معترض را متهم به ارتجاع مى‏كنند و كسى جرأت نمى‏كند از چالشهاى روابط دو جنس مخالف حرف بزند در حالى‏كه دنيا امروزه به اينجا رسيده كه برخى كشورهاى غربى اثرات نامطلوب اختلاط پسر و دختر را دريافته و آن را عامل عقب ماندن درس و اختلال اخلاق و فساد اجتماعى مى‏دانند. اينها واقعيات طبع بشرى است اما روشنفكران ما مى‏گويند حتى حرفش را نزنيد كه غربى‏ها به ما ايراد خواهند گرفت! اين همان غرب زدگى است كه ما را به اين روز انداخته. انقلاب فرهنگى مى‏بايست اين موارد را جدى بگيرد. كتاب‏ها مشكل دارد، مديريت‏ها به تعهدات كمتر توجه دارند و سيستم آموزشى چندان تناسبى با فرهنگ دين ندارد و خيلى مسائل ديگر كه مجال طرح آن نيست. اينست كه نگارنده سخن هميشگى خود را تكرار مى‏كند: «ما به يك انقلاب فرهنگى اسلامى نيازمنديم.»

/

پيامبر اعظم غدير و ولايت

پيامبراعظم غدير و ولايت‏ حجةالاسلام ولى الله عيسى زاده آملى‏ مقدمه‏ سپاس و ستايش خداى را سزاست كه موجودات را آفريد و در ميان آنان انسان را برگزيد و او را اشرف مخلوقات و جانشين خود در زمين قرار داد. پيامبران را براى هدايت و راهنمايى آنان فرستاد و حضرت محمد(ص)را برترين آنها قرار داد؛ آنگاه دوازده امام معصوم (ع) را جانشين آن حضرت معين كرد. پيامبراعظم(ص) پس از 23 سال تلاش فراوان، توانست چراغ پرفروغ اسلام را در منطقه مهمى از جهان روشن كند، ولى براى ادامه اين راه و نتيجه‏گيرى از زحمات چندين ساله به جانشينى تلاشگر و شجاع نياز داشت، ازاين رو بارها در مجالس خصوصى و عمومى ضمن اعلام نامهاى امامان بعدى مردم را به پيروى از آنان دعوت مى‏كرد. آن حضرت امام على(ع) را به عنوان شايسته‏ترين فرد براى امامت و برگزيده از جانب خدا معرفى كرد. شاهد اين ادعا احاديث فراوانى از پيامبراسلام(ص) است كه در اين زمينه به ما رسيده است از جمله: حديث يوم الدار،(1) منزلت،(2) ثقلين (3)و…. تا اين‏كه به دستور الهى آيه:( يا أيّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إليكَ من رَبِّك و إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالَتَه)(4)اى فرستاده خدا! آنچه را از طرف خدايت مأمور شدى به مردم برسان و اگر ابلاغ نكنى، رسالت او را انجام ندادى! نازل شد. در آخرين سال از عمر شريفش «سال دهم هجرى» ضمن شركت در مراسم حج و تعليم مناسك حج به مسلمانان، در راه بازگشت به مدينه در ميان 120هزار نفر از حجاج، در منطقه‏اى به نام «غديرخم»،(5) ولايت اميرمؤمنان را تثبيت كرد و رسالت را با ولايت تكميل نمود: ( اليومَ أكمَلتُ لَكُم دينَكُم و أتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى و رَضيتُ لَكُم الاسلامَ دينا»(6)امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما يگانه آيين برگزيدم. بدين ترتيب دين الهى تحقق يافته و احكام اسلام ضمانت اجرائى پيدا كرد. همزمان با رحلت آن حضرت، گروهى با بهانه‏هاى واهى گذشته‏ها را فراموش كرده و با انگيزه‏هاى مختلف، آَشكارا با تصريح پيامبر مقابله كردند و در مكانى به نام «سقيفه بنى‏ساعده» اميرمؤمنان را كنار زدند؛ ازاين رو پايه اختلافات در اسلام رقم خورد. انگيزه اين برخوردها با تأمّلى اندك در تاريخ صدر اسلام و سرگذشت امام على(ع) به خوبى آشكار مى‏شود؛ آن حضرت با تمام افتخاراتش در صدر اسلام، پس از رخداد سقيفه، 25سال از حكومت بركنار ماند، ولى سرانجام، امت اسلامى به كجروى خود پى‏برده و به امام روى آورده و دست بيعت دادند. در اين نوشتار، ضمن بررسى جايگاه ولايت در دين، ماهيت و اهميت واقعه غديرخم تبيين شده، آنگاه نظر پيامبراعظم(ص) درباره ولايت، به ويژه امامت حضرت على، اشاره مى‏شود. اميد است مورد رضايت پيامبراسلام و مولاى متقيان، اميرمؤمنان حضرت على(ع) قرار گيرد. جايگاه ولايت در دين‏ معناى لغوى و اصطلاحى ولايت‏ يكى از والاترين كلمات دينى واژه «ولايت» و «ولى» است، اين واژه‏گان كه از «و ل ى» مشتق است، يكى از پر استعمالترين كلمات قرآن كريم است. كثرت استعمال آن در اين كتاب الهى و روايات معصومان نشان از اهميت موضوع دارد. ريشه و معناى لغوى اين واژه، قرب و نزديكى است. اگر دو چيز طورى كنار هم قرار گيرند كه فاصله‏اى ميانشان نباشد را «متوالى» گويند. اين كلمه گاه در امور مادى و جسمانى و گاهى در امور معنوى به كارگرفته مى‏شود. از ديگر معانى ولايت، نصرت، محبت و قيادت است. ولايت در اصطلاح به معناى، پادشاهى، فرمانروايى، سرپرستى و عهده دارشدن امور ديگران است، همانند ولىّ ميت، ولىّ دم، ولايت در ازدواج و…. نقش محورى ولايت در دين‏ رسول اكرم (ص) از آغاز بعثت در مناسبتهاى گوناگون بارها به ولايت و امامت حضرت على(ع) و فرزندانش اشاره مى‏كرد تا اينكه در اواخر عمر پيامبراعظم، با نزول آياتى از سوره مباركه مائده جايگاه ولايت در سيره علمى و عملى مسلمانان شكل گرفت. با نزول آيه «إنّما وَليُّكُمُ اللّه و رَسُولُه والّذينَ آمنوا الذين يُقيمُونَ الصَّلاةَ ويؤتونَ الزَّكاةَ وهُم راكعُون»(7)همانا سرپرست شما خدا و فرستاده‏اش و مؤمنانى هستند كه نماز به پاى داشته و در حال ركوع زكات مى پردازند، و تعيُّن آن در حضرت على(ع)، فصل جديدى از معارف بلند اسلامى فرا روى مسلمانان گشوده شد. امامان معصوم(ع) نيز همواره به محورى بودن و نقش كليدى اين ركن تكيه مى‏كردند؛ چنانچه امام باقر(ع) مى‏فرمايد: «بُنى الاسلامُ على خَمسٍ: عَلَى الصَّلاة والزَّكاة والصّوم والحَجّ والولاية ولم يُناد بشى‏ءٍ كما نُودىَ بالولاية»(8)اسلام بر پنج پايه نماز، زكات، روزه، حج و ولايت استوار است؛ و به هيچ يك از اينها به اندازه ولايت سفارش نشده است. زراره مى‏گويد: پس از اين سخن از آن حضرت پرسيدم: «كدام يك از اين اركان بالاتر است» قال: «الولايةُ أفضل، لانّها مفتاحُهنَّ والوالىُّ هو الدليلُ عليهنَّ» (9)امام فرمودند: ولايت برترين است؛ زيرا ولايت كليد ديگر اركان و امام، دليل و راهنما بر آنهاست. درادامه آن حضرت فرمود: «ذروةُ الامرِ وسنامُهُ ومفتاحُهَ و بابُ الاشياء و رضى الرحمان، الطاعةُ للامام بعد معرفته؛ انّ الله عَزَّوجَلَّ يقولُ: مَن يُطع الرسولَ فقد أطاع الله ومَن تَولّى فما أرسلناك عليهم حفيظاً(10)أما لو أنَّ رجُلاً قامَ ليلَهُ وصامَ نهاره وتَصَدَّقَ بجميع ماله وحَجَّ جميعَ دَهره ولَم يَعرف ولايةَ ولى الله، فيُواليه ويكون جميع أعماله بدلالته اليه، ماكانَ لَهُ عَلى الله حَقٌ فى ثوابه ولاكانَ مِن أهل الايمان»(11) بلنداى ولايت و كليدش و درِ هر چيز و رضايت خداوند، پس از شناخت امام، پيروى از اوست؛ زيرا خداى بلند مرتبه مى‏فرمايد: هر فردى از فرستاده خدا پيروى كند، از خدا اطاعت كرده و هر كه نافرمانى كند، تو را نگهبان آنها نفرستاديم؛ اگر مسلمانى تمام شبها را به نماز ايستد، همه روزها را روزه بگيرد، تمامى اموالش را صدقه بدهد و هر ساله حج بجا آورد، اما ولىّ خدا را نشناخته تا از وى پيروى كند، و در تمامى كارهايش از او راهنمايى جويد، هيچ ثوابى نمى‏برد و از اهل ايمان نخواهد بود. با توجه به اين احاديث گرانسنگ كه در جوامع روايى ما فراوان يافت مى‏شود، جايگاه ولايت در دين مشخص مى‏شود. امامت، تداوم نبوت‏ محوريترين مسايل اعتقادى، توحيد، نبوت و معاد است؛ اما امامت تداوم نبوت است و به آن باز مى‏گردد. خداى سبحان امامت را ادامه رسالت و همتاى آن مى‏داند و پيامبرى منهاى ولايت را برابر رسالت بدون امامت مى‏داند؛ ازاين رو در جريان غديرخم به پيامبراكرم(ص) فرمود: اگر رسالتِ ولايت و خلافت على بن ابى طالب (ع) را ابلاغ و تبيين نكنى، اصلاً به رسالت الهى عمل نكرده‏اى؛ زيرا آنچه اساس رسالت را حفظ مى كند همان امامت است: «يا أيّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إليكَ من رَبِّك و إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالَتَه».(12) پيامبراعظم(ص) و امام على(ع) تعليم و تربيت‏ پيامبراعظم(ص) از همان آغازين روزهاى تولد حضرت على(ع) با ايشان بوده و همواره آن امام همام را از فيوضات معنوى رسالت بهرهمند مى‏كرد؛ امام على(ع) از سنين كودكى تحت تعليم و تربيت رسول خدا(ص) قرار داشت، حتى دست در دستان مبارك پيامبر، به دامنه كوه نور مى‏رفت، چنان كه اميرالمؤمنين(ع) در خطبه قاصعه مى‏فرمايد: «لقد كنتُ أتبعُه إتباعَ الفصيل أثر امه، يَرفَعُ لى فى كل يوم من أخلاقه علما أرى نورَ الوحى والرساله، وأشم ريح النبوه»؛(13)من همچون سايه‏اى دنبال آن حضرت مى‏گشتم، و هر روز نكته‏هاى تازه از اخلاق نيكش برايم آشكار مى‏كرد …… آن حضرت چند ماه از سال را در غار حرا مى‏گذراند، تنها من او را مى‏ديدم و كسى جز من وى را مشاهده نمى‏كرد، نور وحى و رسالت را مى‏ديدم، و نسيم نبوت را استشمام مى‏كردم. آنگاه پيامبر به من فرمود: هر چه را من مى‏شنوم تو هم ميشنوى و هر چه را من مى‏بينم مى‏بينى؛ تنها فرق من و شما در اين است كه شما پيامبر نيستى، بلكه وزيرى. همگامى ولايت با رسالت‏ سه سال از آغاز بعثت پيامبراسلام(ص) گذشته بود و آن حضرت در اين مدت با دعوتهاى پنهانى و تلاش شبانه روزى تقريباً چهل نفر را به آيين اسلام هدايت كرده بود؛ اما مردم و حتى بيشتر خويشاوندان پيامبر، از موضوعِ دعوت اطلاع درستى نداشتند؛ با نزول آيه «وَ أنذر عَشيرتك الاقربين»(14) وقت آن رسيد كه آن حضرت در مرحله‏هاى ديگر از رسالت، دعوت خويش را آشكار سازد و بهتر بود كه اين اقدام را از نزديكان خود شروع كند، چون آنان پيامبر را بهتر مى‏شناختند و از صداقت و درستى كار او آگاه بودند. پيامبراعظم (ص) مأموريت تازه‏اش را با پسر عمويش «على بن ابيطالب» درميان گذاشت و به وى دستور داد با كشتن گوسفندى، غذايى تهيه كند و خويشان و اقوام را به مهمانى فراخواند؛ چهل نفر از خويشان در منزل پيامبر گرد آمدند؛ آن حضرت با روى گشاده از آنان استقبال و به آنها خوش آمد گفت؛ پس از صرف غذا سخنانش را آغاز كرد و هنگامى كه خواست هدفش را بيان كند، «ابولهب» سخنش را قطع كرد و با بيهوده گويى مجلس را برهم زد. بيشتر حاضران سر و صدا به راه انداخته و سرانجام پراكنده شدند؛ بدين ترتيب، مهمانى پايان يافت و پيامبر نتوانست مأموريت خويش را انجام دهد. گفتنى است آيه «تَبّت يَدا أبى لَهَب وَ تَبَّ»(15)بعد از اين جريان نازل شد. در دومين مهمانى، آن حضرت جز ابولهب همه خويشان را دعوت كرد و بعد از سخنرانى فرمود: «هر كه در اين جمع دعوتم را بپذيرد و با من پيمان يارى ببندد، برادر، وصىّ و جانشين من خواهد بود». در اين ميان نوجوان سيزده ساله‏اى به نام على سكوت حاضران، را شكست از گوشه مجلس برخاست و با قاطعيت گفت: «اى رسول خدا! من به يكتايى خدا، حقانيت قيامت و پيامبرى شما به يقين گواهى مى‏دهم و براى پيروزى اين آرمان، با شما پيمان يارى مى‏بندم». پيامبر(ص) نگاه محبت آميزى به او كرد و سخنانش را تكرار كرد: ولى تنها همان نوجوان برخاست و سخنان گذشته را تكرار كرد و در بار سوم نيز چنان شد، سپس رسول خدا، على(ع) را فراخواند و دستش را در دست گرفت و در حضور همه فرمود: «اين نوجوان، برادر، وصى و جانشين من است؛ به سخنانش گوش فرادهيد و از وى پيروى كنيد».(16)بدين سان پيامبر، دعوت خويشاوندان را به پايان رساند. جانفشانى ولى براى نبى‏ سيزده سال از رسالت پيامبراكرم(ص) گذشته بود و گرد آمدن مسلمانان در يثرب سران قريش را بيش از پيش به وحشت انداخته بود؛ آنان براى درهم شكستن اسلام در «دارالندوه» گرد آمدند، پس از بررسى طرح هايى تصميم گرفتند رسول خدا(ص) را در بستر خواب به قتل برسانند. پيشنهاد شد از هر قبيله‏اى يك جوان براى كشتن پيامبر آماده شود و شبانه دسته جمعى به خانه وى حمله برده و او را بكشند؛ بدين ترتيب خون او در ميان تمام قبايل پخش مى‏شد؛ پر واضح است كه بنى هاشم قدرت نبرد با تمام قبايل را نخواهد داشت. اين فكر به اتفاق آرا تصويب شد، ازاين رو چهل نفر تروريست مأمور كشتن پيامبر شدند؛ اما فرشته وحى پيامبر را از نقشه شوم مشركان آگاه و به او فرمان مهاجرت را ابلاغ كرد؛ ايشان به حضرت على(ع) پيشنهاد كرد در بسترش بخوابد، تا مشركان گمان كنند كه پيامبر از خانه بيرون نرفته است، درنتيجه تنها به فكر محاصره خانه او باشند و آمد و شد را در كوچه‏هاى مكه آزاد بگذارند. اميرمؤمنان(ع) نيز با علاقه وافر پذيرفت؛(17)پيامبر شبانه از منزل بيرون رفت و ابوبكر در بين راه به آن حضرت پيوست. پرده‏هاى تيره شب، يكى پس از ديگرى كنار رفت و صبح صادق در افق نمايان شد، مشركان با شور و شوق عجيبى، شمشير به دست به خانه پيامبر ريختند؛ ناگهان على از بستر سر برداشت و با خونسردى فرمود: چه مى‏خواهيد؟ گفتند: محمد را مى‏خواهيم؛ او كجاست؟ فرمود: «مگر وى را به من سپرده بوديد تا به شما تحويل دهم؛ او در خانه نيست». همچنين امام على(ع) در تمامى جنگها، سختيها و مشكلات با پيامبر بوده و لحظه‏اى آن حضرت را تنها نگذاشت. تجلى امامت در غدير خداى سبحان براى ادامه رسالت، ابلاغ ولايت اميرمؤمنان را به پيامبر اعظم تكليف كرد، ازاين رو در جريان غديرخم به پيامبراكرم (ص) فرمود: اگر رسالتِ ولايت على بن ابى طالب(ع) را نرسانى و تبيين نكنى، به رسالت الهى عمل نكرده‏اى؛ زيرا امامت اساس رسالت را حفظ مى كند: «يا أيّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إليكَ من رَبِّك و إن لَم تَفعَل فَما بَلّغتَ رسالَتَه».(18) آخرين حج پيامبراعظم(ص) در سال دهم هجرى، از طرف خدا مأموريت يافت شخصاً در مراسم حج شركت و مسلمانان را با مناسك حج آشنا كند. چون اين سفر جنبه سياسى، اجتماعى و تعليمى داشت، پيامبر ضمن اعلام اين سفر به نام «حجةالوداع»، در ماه «ذيقعده» دستور داد تا در شهرها و تمام قبايل اعلام كنند كه ايشان امسال به زيارت خانه خدا مشرف مى‏شود. هزاران نفر از مهاجر و انصار در اطراف مدينه خيمه زدند و همگى در انتظار حركت آن حضرت بودند. آن حضرت به همراه اهلبيت: حضرت زهرا، امام حسن و امام حسين(ع) و همسرانش روز شنبه، بيست و پنجم ذيقعده، «ابودجانه» را در مدينه جانشين خود قرار داد و به سوى مكه حركت كرد، درحالى كه بيش از شصت قربانى همراه داشت. وقتى به ميقات «ذوالحليفه» (مسجد شجره)(19) رسيد با پوشيدن لباس احرام و زمزمه: «لَبّيْكَ الَلّهُمَ لَبّيْكَ! لَبّيْكَ لاشَريكَ لَكَ لَبّيْكَ! إنَّ الحَمْدَ والنِّعْمَةَ لَكَ وَ المُلك؛ لاشَريكَ لَكَ لَبّيْكَ!»؛ يعنى خدايا! دعوت تو را با شوق و رغبت اجابت مى‏كنم! خدايى كه شريك ندارى، دعوتت را با شوق و رغبت اجابت مى‏كنم! به راستى كه سپاس و ستايش سزاوار توست و نعمت، پادشاهى و سلطنت از آن تو، شريكى برايت نيست، دعوت تو را با شوق و رغبت اجابت مى كنم! به نداى حضرت ابراهيم پاسخ مثبت داد؛ آنگاه مسير ده روزه مدينه تا مكه را در پيش گرفت.(20) كاروان پنج شنبه به روستاى «ابواء» رسيد و پيامبر قبر مادرش آمنه را زيارت كرد. در مسير راه لحظه به لحظه بر تعداد جمعيت افزوده مى‏شد؛ تعداد حاجيان به 120هزار نفر رسيد، اين كاروان سه شنبه پنجم ذيحجه وارد مكه شد. گفتنى است در اين زمان، حضرت على(ع) با لشكرى به فرمان پيامبر در «نجران» و «يمن» بسر مى‏برد. هدف از اين سفر، دعوت مردم آنجا به اسلام، جمع آورى خمس و زكات از مسلمانان و حلّ اختلاف ساكنان آن منطقه بود. پيامبر هنگام حركت از مدينه نامه‏اى به اميرالمؤمنان نوشت و از وى خواست براى حج به او بپيوندد و آن حضرت با دوازده هزار نفر يمنى به مكه رفت. با رسيدن نهم ذيحجه مراسم حج آغاز شد و حجاج در عرفات، مشعر و منا جزئيات مناسك حج همچون وقوف، قربانى، حلق، بيتوته، رمى جمرات، طواف و نماز آن، سعى صفا و مروه و…… را از پيامبر آموختند. روز دوازدهم كه اعمال حج به پايان رسيد، جبرئيل امين فرود آمد و لقب «اميرالمؤمنين» را براى حضرت على آورد. اميد مى‏رفت پيامبر چند روزى را در زادگاهش بماند؛ ولى آن حضرت پس از درنگى كوتاه از مكه به سمت مدينه رفت. نخستين امام‏ پس از پايان مراسم حج، پيامبراكرم(ص) تصميم گرفت مكه را به عزم مدينه ترك گويد؛ از اين رو روز چهاردهم ذيحجه دستور حركت داد و هنگامى كه كاروان به سرزمين پهناورى به نام «رابغ»، در نزديكى «جحفه» رسيد، فرشته وحى فرود آمد و دستور رسمى اعلام ولايت حضرت على(ع) و نتيجه گيرى از زحمات 23ساله رسالت را با تعيين ادامه دهنده راه پيامبر همراه آورد و اين آيه نازل شد: «يا أيّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إليكَ من رَبّك و إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالَتَه واللهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاس»(21)اى فرستاده الهى! آنچه را از طرف خدا فرستاده شده است به مردم برسان و اگر ابلاغ نكنى، رسالت او را انجام ندادى! وخداوند تو را از مردم حفظ مى‏كند. پيامبر مأمور ابلاغ ولايت اميرمؤمنان شد، ولى از طرفى نگران عدم تشخيص مردم و جوّ سازيها و شُبهه افكنى‏هاى مردم حجاز است كه جاهلان بگويند: امارت را موروثى كرده، پسر عمو و داماد خود را جانشينش قرار داد. در حالى كه ولايت حكم خدا و نصب الهى است. اما خداوند با بيان: «اليومَ يَئسَ الذين كفروا مِن دينكم فلاتَخشَوهم واخشون»(22)امروز كافران از (برچيدن) آيين شما مأيوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از من بترسيد؛ فكر پيامبرش را آسوده كرد. زيرا كافران در انتظار مرگ پيامبر بودند تا بساط دين را جمع كنند، ولى با ابلاغ اين آيه و جوشش كوثر ولايت اميرمؤمنان و فرزندانش، ناكام ماندند. هيجدهم ذيحجه، درمنطقه‏اى به نام «غديرخم» دستور توقف صادر شد؛ پيشتازها از حركت باز ايستادند و دنباله روها به آنها پيوستند؛ تركيبى از مردان و زنان از قبايل گوناگون تشكيل شد. هنگام ظهر و هوا به شدت گرم بود. مردم قسمتى از عباى خود را بر سر و بخشى ديگر را زير پا افكندند. براى پيامبر نيز سايبانى درست كردند و آن حضرت نمازظهر را به جماعت خواند؛ سپس در حالى كه جمعيت دور او را حلقه زده بودند، روى نقطة بلندى كه از جهاز شتر ساخته شده بود، كنار چند درخت كهنسال به نام «سَمَر» قرار گرفت و با صداى بلند و رسا خطبه(23) ذيل را خواند: «حمد و سپاس مخصوص خداست. از او يارى طلبيده و به وى ايمان داريم و بر او توكل مى‏كنيم. از بديهاى كارهايمان به خدا پناه مى‏بريم. خدايى كه جز او راهنمايى نيست و هر كسى را هدايت كرد، گمراه نخواهد شد. گواهى مى‏دهم كه جز او معبودى نيست و محمد بنده و پيامبر اوست. اى مردم! به زودى از ميان شما مى‏روم. همه ما مسئوليم. درباره من چه فكر مى‏كنيد؟». در اين هنگام صداى همگان بلند شد: ما گواهى مى‏دهيم كه تو با كوشش بسيار، رسالت خود را درست انجام دادى؛ خدا تو را پاداش نيك دهد. آنگاه پيامبراعظم(ص) فرمود: «آيا گواهى مى‏دهيد كه معبود جهان يكى است و محمد بنده خدا و پيامبر اوست و بهشت و دوزخ و زندگى جاويدان در سراى ديگر مورد ترديد نيست؟»؛ همگى گفتند: آرى گواهى مى‏دهيم. سپس فرمود: «اى مردم! من دو چيز گرانبها در ميان شما مى‏گذارم؛ چگونه با آن دو رفتار مى‏كنيد؟». فردى برخاست و با صداى بلند گفت: منظور از اين دو چيز نفيس چيست؟ پيامبر فرمود: «يكى كتاب خدا كه يك طرف آن در دست خدا و سوى ديگرش در دست شماست؛ ديگرى عترت و اهل بيتم. خداوند به من خبر داده است كه اين دو يادگار، هرگز از هم جدا نخواهند شد. هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پيشى نگيريد و درعمل به هر دو، كوتاهى نورزيد كه هلاك مى‏شويد». پيامبراكرم(ص) در اين لحظه دست على را بلند كرد به طورى كه سفيدى زير بغل هردو نمايان شد، آنگاه على را به همه معرفى كرد؛ سپس فرمود: «سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها كيست؟»؛ همگى گفتند: خدا و پيامبر او داناترند؛ آنگاه فرمود: «خدا مولايم و من سرپرست مؤمنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارترم. هان اى مردم! هر فردى را من مولايم، على مولاى اوست. خداوندا! كسانى را كه على را دوست دارند دوست بدار و افرادى را كه او را دشمن مى‏دارند دشمن دار؛ خدايا! ياران على را يارى كن، دشمنانش را خوار نما و او را محور حق قرار بده: «مَن كُنتُ مولاه فهذا علىٌ مولاه، اللهُمَّ والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداه، وَأحَبَّ مَن أحَبّه وَأبغِض مَن أبغَضَهُ، وَأنصُر مَن نَصَرهُ وَأخذُل مَن خَذَلَهُ وَأدر الحَقَّ مَعَهُ حَيثُ دار».(24)اين عبارات را پيامبر سه بار تكرار كردند تا مبادا اشتباهى رخ دهد. آنگاه فرمود: اى مردم! اكنون فرشته وحى نازل شد و اين آيه را آورد: «اليومَ أكمَلتُ لَكُم دينَكُم و أتمَمتُ عليكُم نِعَمتى و رَضيتُ لَكُم الاسلامَ دينا»(25) امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما، يگانه آيين برگزيدم. از اين رو در روز غدير با نصب امام على دين كامل شد، زيرا رهبرى دين‏شناس، معصوم و مجرى دين در تمامى ابعاد زندگى فردى و اجتماعى برايش پيدا شد. تداوم ولايت‏ گفتنى است كه پيامبراكرم تنها به بيان امامت اميرمؤمنان بسنده نكرد، بلكه در چندين مورد ولايت را در طول زمان و در نسل حضرت على تصريح كرد، ازجمله: «ثُمَّ مِن بَعدى على وَليّكم و إمامكم بأمر الله رَبّكم، ثم الامامةُ فى ذرّيتى مِن وُلدِه إلى يَوم تلقون اللهَ وَ رسولَه»؛ سپس بعد از من به دستور الهى على صاحب اختيار و امام شماست، آنگاه امامت در نسل من از فرزندان اوست تا در روز قيامت خدا و رسولش را ملاقات كنيد.(26) بنابراين امامت، ولايت و رهبرى مايه اميد مسلمانان و موجب نااميدى كافران است. در اينجا سخن از مذهب و فرقه خاصى نيست، بلكه صحبت از حفظ اصل است كه اگر امامت و ولايت حفظ شود دين زنده مى‏ماند. بيعت با ولايت‏ در اين هنگام صداى تكبير پيامبر(ص) بلند شد؛ سپس افزود: «خدا را سپاسگزارم كه آيين خود را كامل كرد و نعمت خود را به پايان رساند و از ولايت و جانشينى على پس از من خشنود شد». آنگاه از بلندى فرود آمد و عمامه خويش را بر سر امام على(ع) گذاشت و به او فرمود: «در زير خيمه‏اى بنشين، تا همگان به ويژه شخصيت‏هاى برجسته اسلامى با شما بيعت كرده و به تو تبريك گويند». همگان، حتى زنان به على تبريك گفتند و وى را مولاى خود خواندند؛ آنگاه «حسان بن ثابت» فرصت را مغتنم شمرد و با اجازه پيامبر اشعار ذيل را در اهميت اين موضوع سرود: «يُناديهم يَومَ الغَدير نَبيُّهُم‏ بِخُمٍ فاسمَع بالرّسولِ مُنادياً الَم تَعلَمُوا أنَّ النّبىَّ مُحَمَّداً لَدى دَوحِ خُمٍّ حينَ قام مُنادياً و قَدجاءَهُ جِبريلُ مِن عندرَبّه‏ بأنّك مَعصومٌ فَلا تكُ وانياً وبَلِّغهُمُ ما أنزَلَ الله رَبُّهُم‏ وَإن اَنتَ لَم تَفعَل و حاذَرتَ باغياً عَلَيكَ فَما بَلَّغتَهُم عَن إلهِهِم رسالَتَهَ إن كُنتَ تَخشَى الاعاديا فَقامَ بِه إذ ذَاكَ رافِعُ كفّهِ بِيُمنى يَدَيهِ مُعلِنُ الصوتِ عالياً فَقالَ لَهُم:مَن كُنتُ مُولاه مِنكُم‏ وَكانَ لِقَولى حافِظاً ليسَ ناسِياً فَمَولاهُ مِن بَعدى عَلِىٌّ وَ إنَّنى‏ بِهِ لكُم دُونَ البَريّهِ راضِياً فَياربِّ مَن والى عَلِيّاً فَوالِهِ وكُن لِلّذى عادى عَلِيّاً مُعادِياً وَيارَبِّ فَانصُر ناصِريهِ لِنَصرِهِم‏ إمامَ الهُدى كالبَدرِ يَجلُو الدَّياجِيا وَيارَبِّ فَاخذُل خاذِليهِ وَكُن لَهُم إذا وَقَفُوا يَومَ الحِسابَ مُكافِياً؛(27) در روز غدير پيامبرشان مسلمانان را در سرزمين خم ندا داد، پس به صداى فرستاده الهى گوش فرا دهيد؛ آيا نمى‏دانيد كه محمد پيامبر خدا(ص) كنار درختان غديرخم به حالت ندا ايستاد؟ و اين در حالى بود كه جبرئيل از طرف خداوند پيام آورده بود كه در اين امر سستى مكن كه تو محفوظ خواهى بود؛ و آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر نرسانى و ازستمگران بترسى و از دشمنان حذر كنى رسالت پروردگار را نرسانده‏اى. در اين جا پيامبر(ص) دست على(ع) را بلند كرد و با صداى رسا فرمود: «هركس از شما كه من مولاى او هستم و سخن مرا به ياد مى‏سپارد و فراموش نمى‏كند، سرپرستش بعد از من على است؛ من فقط به او( نه به ديگرى) به عنوان جانشين خود براى شما راضى هستم. پروردگارا، هر كس على را دوست بدارد او را دوست بدار، و هر كس با على دشمنى كند او را دشمن بدار. پروردگارا، يارى كنندگان او را يارى فرما به خاطر نصرتشان امام هدايت كننده‏اى را كه در تاريكى‏ها مانند ماه شب چهارده روشنى مى‏بخشد. پروردگارا، خواركنندگان او را خوار كن و روز قيامت كه براى حساب مى‏ايستند خود جزايشان بده». پس از اشعار حسان، پيامبر(ص) فرمود: اى حسان، مادامى كه با زبانت از ما دفاع مى‏كنى، از سوى «روح القدس» تأييد مى‏شوى.(28) زيد بن ارقم مى‏گويد: از مهاجران، ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه و زبير نخستين كسانى بودند كه با على دست بيعت دادند و مراسم تبريك تا مغرب ادامه داشت.(29)پس از سه روز توقف در غديرخم، همه حجاج به سوى شهر و ديار خود حركت كردند. بعدها مسلمانان در اين محل مسجدى بنا كردند. كاروانهاى حج نيز هر ساله در غديرخم رفته و اين خاطره تاريخى را تجديد مى‏كردند. برجستگى غدير غدير يكى از روزهاى بسيار مهم در تاريخ زندگى پيامبر اسلام(ص)، بلكه مهمترين حادثه در تاريخ اسلام است؛ زيرا روزى است كه آن حضرت اميرالمؤمنين را رسماً جانشين خود نمود؛ تا كفار درميان امواج يأس فرو روند، «اليومَ يَئس الذين كفَروا مِن دينكم»(30) زيرا آنها انتظار داشتند كه آئين اسلام بر شخص خاصى استوار باشد و با رفتن پيامبر اوضاع به حال سابق برگردد و اسلام به تدريج برچيده شود. چنان كه در جنگ احد هنگامى كه پيامبر مجروح شد و گروهى كشته شدن حضرت را شايعه كردند، پخش اين خبر موجب ايجاد اميد در كفاران و تزلزل در ميان مسلمانان گرديد؛ به گونه‏اى كه عده‏اى به سرعت از ميدان جنگ خارج شدند، پس آيه‏اى نازل شد كه دين اسلام قائم به شخص نيست، بلكه آئينى است كه تا ابد جاودان خواهد ماند: «و ما محمّد الّا رسولٌ قد خَلَت من قَبله الرُّسل أ فإن ماتَ او قُتِلَ انقلبتُم على أعقابكم و مَن ينقلب على عَقِبَيه فلن يَضُرَّ اللهَ شَيئاً و سَيَجزى اللهُ الشاكرين»(31)محمد تنها فرستاده خداست. پيش از او هم فرستادگانى بودند كه از دنيا رفتند اگر او بميرد يا كشته شود بايد شما سير قهقرايى كنيد و به آئين بت پرستى برگرديد، آنان كه به عقب برگردند و به دوران كفر و بت‏پرستى بازگردند تنها به خود زيان مى‏رسانند نه به خدا زيرا با اين اعمال تنها سعادت خود را از بين برده و گرفتار شقاوت مى‏شوند و خدا كوشش شاكران را پاداش مى‏دهد. با توجه به متن و فضاى خاص ايراد خطبه پيامبراعظم در ماجراى غدير، كه در ميان تمامى خطبه‏هاى آن حضرت از امتيازات ويژه‏اى برخوردار است، چند نكته شايان توجه است: 1- نتيجه‏گيرى از زحمات 23ساله پيامبر با انتصاب جانشين. 2- حفظ دائمى اصل اسلام، نه فرقه و مذهب خاصى.3- اقدامى رسمى براى تعيين جانشين. 4- ترسيم خط و مشى آينده مسلمانان.5 – اتمام حجت با مخالفان. 6- شرايط جغرافيايى منطقه كه در تقاطع چند مسير بود. 7- نگهدارى سه روزة حاجيانِ خسته در بيابانى داغ. 8- نزديك بودن رحلت پيامبر(حدود 70روز). 9- ترس پيامبر از كارشكنى منافقان. 10- ضمانت خداوند بر حفظ پيامبر و دينش. 11- دستور قاطع بر لزوم ابلاغ. 12- مراسم خاص قبل و بعد از خطبه(نماز جماعت، بيعت و تهنيت). 13- مفاهيم بلند سخنان پيامبر در تبيين ولايت. 14- حضور 120 هزار حاجى يا بيشتر. 15- حضور 5هزار نفر از اهالى مكه. 16- تكرار سخنان پيامبر به زبان فردى به نام «ربيعه». 17- سخن الهى در تكميل دين. 18- معرفى قرآن و عترت به عنوان دو امر جدانشدنى. 19- بالا بردن دست على با لقب «اميرالمؤمنين». 20- توجه دادن به وفاى عهد. 21- به كار بردن واژه «وصى» براى امام على؛ درحالى كه در سقيفه اين لفظ به كار نرفت. 22- اعلان امامت به عنوان حكم و فرمان الهى. 23- بيان معارف و اصول دين و اقرار همگان: (النّبىُّ اولى بالمؤمنينَ مِن أنفُسِهم)(32) و «ألستُ اولى بالمؤمنين مِن أنفُسهم»؟ همگى گفتند: «بلى يا رسول الله».(33). 24- جاودانه بودن احكام الهى: حلالم تا روز قيامت حلال و حرامم، تا آن زمان حرام. 25- معرفى دوازده امام از جمله امام زمان وتوجه دادن مردم به بيعت با آنان. 26- ولايت و محبّت اهلبيت(ع) صراط مستقيم است. استناد به حديث غدير حضرت زهرا :در مسجدالنبى در دفاع از ولايت به اين حديث استناد كرد و فرمود: «هَل تَرَكَ أبى يَوم غديرخم لاحدٍ عُذراً»(34) پدرم در روز غدير براى هيچ كسى عذرى باقى نگذاشت. امام باقر در اهميت حادثه غدير در اثبات امامت ميفرمايد: هيچ صدائى براى اثبات ولايت رساتر از نداى روز غدير نبود: «لم يناد بشى‏ءٍ مثل ما نُودى بالولايةِ يَوم الغَدير»(35) رحلت پيامبراعظم(ص) و مخالفت با ولايت‏ دسيسه‏هاى كور پيامبراعظم (ص) در روزهاى آخر عمر شريف خود از كوشش گروهى براى به دست گرفتن ولايت بر مسلمانان آگاه بود، بنابراين براى پيشگيرى از انحراف و اختلاف، تصميم گرفت كه جانشينى اميرمؤمنان و اهل بيت را به شكل كتبى تحكيم كرده و سندى زنده به يادگار گذارد، ازاين رو روزى كه سران صحابه براى عيادت آمدند، به آنان فرمود: «كاغذ و دواتى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد». همگان ساكت شدند. دراين هنگام يكى از حاضران سكوت را شكست و گفت: بيمارى بر پيامبر غلبه كرده است! قرآن پيش شماست و كتاب آسمانى ما را بس است. گروهى با وى مخالفت كرده و گفتند: قلم و كاغذى بياوريد تا آنچه مورد نظر حضرت است نوشته شود؛ دسته‏اى ديگر از آوردن قلم و كاغذ جلوگيرى كردند. پيامبر از اختلاف و سخنان جسارت آميز آنان سخت ناراحت شد، سپس فرمود: «برخيزيد و خانه را ترك كنيد». شواهدى در مجلس و گفتار پيامبر بود كه او مى‏خواسته است مطلبى درباره زمامدارى مسلمانان املا كند، بنابراين گروهى سرسختانه با آن مخالفت كردند. رسول خدا(ص) در واپسين لحظه‏هاى زندگى، چشمان خود را باز كرد و گفت: «برادرم را صدا بزنيد تا در كنار بستر من حاضر شود». همه فهميدند كه مقصود او على است. اميرمؤمنان(ع) در كنار بستر حضرت حاضر شد؛ آنگاه احساس كرد پيامبر مى‏خواهد برخيزد؛ حضرت على(ع) پيامبر(ص) را از بستر بلند كرد و به سينه خود چسباند؛ زمانى نگذشت كه نشانه احتضار در وجود شريف او پديدارشد. درحالى كه اهل بيت كنار بستر پيامبر جمع بودند، ناگاه صداى كوبيدن در به گوش رسيد. حضرت فاطمه: پشت در آمد و فرمود: كيستى؟ كوبنده در گفت: مرد غريبى هستم و پرسشى از پيامبر(ص) دارم. حضرت زهرا فرمود: پيامبر مريض است الآن وقت اين كار نيست؛ ليكن پيامبر به هوش آمد و فرمود: «دخترم در را باز كن؛ او عزرائيل است، به خدا سوگند! قبل از من از كسى اجازه نگرفته است و بعد از من نيز از كسى اذن نمى‏گيرد». امام على(ع) و رحلت پيامبراعظم(ص) فرشته الهى وارد خانه شد، بر اهل آن سلام كرد. صداى ناله زهرا بلند شد؛ ولى حضرت دخترش را دلدارى داد و گفت: «تو نخستين فردى هستى كه در بهشت به من مى‏پيوندى»، ازاين رو حضرت زهرا آرام گرفت و شعر ابوطالب را زمزمه كرد: وأبيضُ يُستَسقى الغمامُ بوجهه‏ ثمالُ اليتامى عصمةٌ لِلارامل‏ يعنى سفيد چهره‏اى كه ابرها از روى او باران طلب مى‏كنند، كسى كه اميد يتيمان و پناه بيچارگان است. پيامبر(ص) فرمود: «دخترم اين آيه را بخوان: ما مُحَمّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدخَلَت مِن قَبله الرُّسُل أفَإن ماتَ أو قُتِلَ إنقَلبتُم على أعقابكم»(36)محمد غير از فرستاده خدا فرد ديگرى نيست. به درستى كه پيش از او پيامبرانى بودند كه از دنيا رفتند؛ آيا اگر او رحلت كند يا كشته شود به گذشته خود (جاهليت) باز خواهيد گشت»؟ امام على(ع) سر آن حضرت را به دامن گرفت و پيامبر به او فرمود: «خودت مرا غسل بده؛ كفن كن و بر جنازه‏ام نماز بگذار». ابن عباس مى‏گويد: پيامبر در آغوش على جان داد و «على» و برادرم «فضل» او را غسل دادند. شاهد اين گفتار سخنان اميرمؤمنان(ع) در نهج البلاغه است كه به روشنى مى‏فرمايد: «وَ لَقَد قُبِضَ رسولُ اللّه و إنّ رأسَهُ لَعلى صَدرى؛ وَ لَقَد سالَت نَفسُهُ فى‏كفىّ، فأمرَرتُها على وجهى؛ و لَقَد وَليتُ غُسلَهُ و المَلائكةُ أعوانى؛ فَضَجت الدّارُ وَالافنية؛ مَلاٌ يَهبطُ وَملاٌ يَعرُجُ »؛(37)درحالى كه سر رسول خدا روى سينه من بود قبض روح و جان او دركف من روان شد، آن را بر چهره خويش كشيدم و او را با همكارى فرشتگان غسل دادم؛ گويا در و ديوار خانه‏اش به فرياد درآمده بودند؛ گروهى از فرشتگان به زمين مى‏آمدند و دستهاى ديگر به آسمان پرواز مى‏كردند. گروهى از تاريخنگاران مى‏گويند: آخرين جمله پيامبر(ص) در واپسين لحظات زندگى‏اش اين بود: «لا، بل الرَّفيقُ الاعلى؛(38)نه، با دوست عاليتر». گويا پيك الهى او را در آن لحظه مخير كرد كه بهبودى يابد و به اين جهان باز گردد، يا قبض روح شود و به سراى باقى بشتابد، آن حضرت با اين جمله، رفتن به سراى ديگر را پذيرفت، سپس ديدگانش را بست. حضرت على بدن مطهر پيامبر را پس از غسل، كفن، حنوط و نماز در خانه حضرت دفن كرد. بدين سان، روح مقدس سفير الهى در 63سالگى دوشنبه 28ماه صفر سال يازدهم هجرى به ملكوت اعلا پيوست و جهان شاهدخوبى بر حوادث آينده شد. درايتِ امام‏ پس از رحلت پيامبراعظم(ص) با اينكه حق امام على(ع) را غصب و خانه‏اش را هتك كردند، ولى بر اثر بينش سياسى بالاى علوى، جنگ داخلى پيش نيامد. مولاى متقيان، اميرمؤمنان(ع) كه بنيان مرصوص امامت است، همانند حضرت پيامبر مى‏دانست كجا صبر كند و چه زمانى دست به شمشير ببرد، ازاينرو ربع قرن، خار در چشم و استخوان درگلو، سكوت اختيار نمود و صبر كرد و در دوران پنج ساله حكومت با ناكثين، قاسطين و مارقين جنگيد. آن وجود مبارك همانند قلّه‏اى بلند و بر افراشته راسخ ماند تا حوادث بعدى را شاهد باشد: «أما والله لقد تَقَمَّصَها إبن أبى قحافه و هُو يَعلَمُ أنّ مَحَلّى منها مَحلّ القُطب مِن الرّحا، يَنحَدرُ عَنّى السَّيل ولايَرقى إلىّ الطَّير»؛(39)به خدا سوگند خليفه اول رداى خلافت را بر تن كرد، در حالى كه خوب مى‏دانست، من درگردش حكومت اسلامى همانند محور سنگ آسيايم(كه بدون آن آسيا نمى‏گردد)، سيل از دامن كوهساريم جارى و پرندگان دور پرواز به انديشه‏هاى بلندم راه ندارند. اكنون كه بيش از يك ميليارد مسلمان در جهان زندگى مى‏كنند به بركت همان بينش امام است كه اگر پس از سقيفه جنگ داخلى آغاز مى‏شد، اصل دين به خطر مى‏افتاد. امامان ديگر نيز همانند ستارگانى در پى غروب هر اخترى درسپهر ولايت درخشيدند و راه اميرمؤمنان را ادامه دادند؛ هم چنان كه امام باقر مى‏فرماييد: «إنّما نَحنُ كنُجُومِ السَّماء كُلَّما غابَ نَجمٌ طَلَعَ نَجمٌ آخر»(40) در عصر غيبت نيز رهبرى و ولايت با ولى فقيه است كه نگهبان مرزهاى دين ونظام اسلامى است. پى‏نوشت‏ها: – 1. «هذا أخى و وَصيّى وخَليفَتى فيكُم» بحارالانوار، ج‏38 ،ص‏144. 2.أنتَ منّى بمنزلة هارون مِن موسى، بحارالانوار، ج‏8 ،ص‏1. 3.إنّى تاركٌ فيكُمُ الثّقلين، كتابَ الله وعترتى، ما إن تَمَسَّكتُم بهما لَن تَضِّلوا أبداً، بحارالانوار، ج‏38 ،ص‏144. 4.سوره مائده، آيه 67. 5.«غديرخم» سرزمين وسيع و پهناورى ميان مكه و مدينه و در كنار «ميقات جحفه» است كه حدود 200 كيلومترى مكه واقع شده و به منزله چهار سوق بود. 6.سوره مائده، آيه 3. 7.سوره مائده، آيه 55. 8.بحارالانوار، ج 65 ،ص‏329. 9.همان، ص‏332. 10.سوره نساء، آيه 80. 11.همان، ص‏333. 12.سوره مائده، آيه 67. 13.نهج البلاغه، خطبه 192. 14.سوره شعراء، آيه 214. 15.سوره مسد، آيه 1. 16.بحارالانوار، ج‏38 ،ص 221و222، نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏13، ص 210و211. 17.در وصف اين جانفشانى آية 207 سوره بقره نازل شد: ( وَ مِن الناسِ مَن يَشرى نَفسَه إبْتِغاءَ مَرضاتِ الله وَ اللهُ رَئُوفٌ بِالعِباد)؛ بعضى از مردم با ايمان و فداكار، همچون على(ع) در«ليلةالمبيت» هنگام خفتن در جايگاه پيامبر(ص) جان خود را به خشنودى خدا مى‏فروشند و خدا به بندگان مهربان است. معاويه هميشه مى‏كوشيد مقام معنوى ابن‏ملجم را بالا ببرد؛ به طورى كه با اهداء چهار هزار درهم به«سمرة بن‏جندب»، از وى خواست تا اين آيه را در شأن ابن‏ملجم تفسير كند، درحالى كه به شهادت مفسران شيعه و سنى، اين آيه در منزلت حضرت على(ع) نازل شده است. (مجمع البيان، ج‏1ص 535الميزان، ج 1ص 100التفسيرالكبير، ج 6ص 174روح المعانى، ج 1ص‏492 . 18.سوره مائده، آيه 67. 19.اين مسجد محل احرام پيامبراكرم و ائمه طاهرين(ع)بود، چون زير درخت سَمَره(كُنار يا سدر) احرام بسته مى‏شد، اين مسجد به نام شجره(درخت) مشهور شد. اين مسجد هم اكنون خارج شهر مدينه با فاصله هفت كيلومترى در مسير مكه قرار دارد. زائرانى كه از مدينه به مكه مى‏روند از اين ميقات مُحْرِم مى‏شوند. 20.فاصله امروزى ميان مكه تا مدينه 420 كيلومتر است. 21.سوره مائده، آيه 67. 22.سوره مائده، آيه 3. 23.گفتنى است 110نفر از اصحاب و 84تن از تابعين حديث غدير را نقل كردند. 24.بحارالانوار، ج‏37 ،ص‏14، الصواعق المحرقه، ص 176 و 178 شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3 ،ص 208. 25.سوره مائده، آيه 3. 26.بحارالانوار، ج 37 ،ص 208. 27.بحارالانوار، ج‏21 ،ص 378 تا 413 ج 37، ص 108 تا235 الغدير،ج‏1،ص‏11الصواعق المحرقه، ص‏281اعلام الورى، ص‏133. 28.ر.ك: مستدرك الوسائل، ج‏10 ،ص 396. 29.الغدير، ج‏1 ،ص‏270.گفتنى است طلحه و زبير، درحكومت امام على(ع) نيز جزو اولين نفراتى بودند كه با آن حضرت بيعت كردند، ولى ديرى نپاييد كه نقض بيعت كردند و به همراهى عايشه، جنگ جَمَل را بر امام تحميل نمودند؛ اميرمؤمنان(ع) ضمن بررسى انحرافات و كينه‏توزى‏هاى طلحه و زبير، به پيشگاه الهى چنين شكوه مى‏كند: «اللُّهمَّ إنّهما قَطَعانى و ظَلَمانِى و نَكَثا بَيْعَتى و ألبّا النّاسَ عَلَىّ»؛ خدايا! آن دو پيوند مرا گسستند و بر من ستم كردند و بيعتم را شكستند و مردم را براى جنگ با من گرد آوردند؛ ر.ك: الجَمَل، ص‏101و130مناقب آل ابى طالب، ج‏3 ،ص‏195 نهج البلاغه، خطبة137. 30.سوره مائده، آيه 3. 31.سوره آل عمران، آيه 144. 32.سوره احزاب، آيه 6 . 33.بحارالانوار، ج 23،ص 123. 34.خصال، ج‏1 ،ص‏173. 35.كافى، ج‏2 ،ص‏21. 36.سوره آل عمران، آيه 144. 37.نهج البلاغه، خطبه 197. 38.بحارالانوار، ج‏22،ص‏475. 39.نهج البلاغه، خطبه 3. 40.اصول كافى، ج‏1 ،ص‏338.

/

تفاوت ها چرا؟

تفاوت‏ها چرا؟ حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور بحث‏هايى كه تاكنون درباره زن از منظر اسلام مطرح شده، عبارتند از برابرى زن و مرد در شؤون انسانى، ارزش گذارى بر پايه ملاك‏هاى حقيقى و قرب ربوبى يعنى ملاك دانش و آگاهى، تقوا و پرواى از خدا و ديگر امور معنوى، زن از منظر عارفان و در عرفان، زن و خردورزان و خردورزى، اما آنچه كه در اين شماره به آن پرداخته مى‏شود تفاوت‏هاى زن و مرد و راز آن است به اين معنا كه زن و مرد افزون بر نقاط مشترك آيا داراى تفاوت‏هايى نيز هستند يا خير؟ و اگر تفاوت هايى دارند راز آن چيست؟ يكى از موضوعاتى كه در روان‏شناسى مورد مطالعه روان شناسان قرار گرفته، مطالعه جنسيت و تفاوت‏هاى جنسى زن و مرد است آلكسيس كارل در كتاب “انسان موجود ناشناخته” نوشته است اختلاف زن و مرد تنها به شكل ظاهرى آن‏ها نيست بلكه نتيجه عميق‏تر است كه از تأثير مواد مترشحه غدد تناسلى در خون ناشى مى‏شود به طورى كه تك تك سلول‏هاى بدن به ويژه سلول‏هاى سيستم عصبى زن و مرد نشانه جنسى بر روى خود دارد.(1) مى‏توان تفاوت هايى كه بين زن و مرد وجود دارد بدين صورت بر شمرد: الف: تفاوت‏هاى جسمى(2) ب: تفاوت‏هاى جنسى، زن و مرد از نظر جنسى داراى تفاوت‏هاى غير قابل انكار و پذيرفته شده‏اى هستند.(3) ج: تفاوت‏هاى روانى، از نظر روانى احساسات زن جوشان‏تر از مرد است، زنان محتاطتر، مذهبى‏تر، پرحرف‏تر، ترسوتر و تشريفاتى‏تر از مردان هستند. زنان به ارتباطهاى عاطفى علاقه نشان مى‏دهند.(4) د: تفاوت‏هاى عقلى و شيوه مديريتى، در زن قدرت عقل ناقص است زيرا عاطفه قدرت‏مندش او را بازى مى‏دهد ما زنان در عين تيزهوشى و ادراك سريع، افكارمان در مسايل اجتماعى ارتباط و پيوستگى ندارد.(5) پذيرش تفاوت‏ها و نقش آن در زندگى در صورتى كه انسانها تفاوت‏هاى موجود بين خود را دريابند و رمز اين تفاوت‏ها را بدانند براحتى آن را پذيرفته و به آن احترام مى‏گذارند و از آن به عنوان وسيله‏اى براى تكامل استفاده مى‏كنند. علم به وجود تفاوت‏ها بين زن و مرد و اعتقاد به اين كه تفاوت‏ها نه تنها وجود دارند بلكه بايد وجود داشته باشند و شناخت و احترام به آن‏ها از اهميت شايانى برخوردار است. تفاوت بين زن و مرد همانند تفاوت در ديگر مخلوقات الهى براى پيشبرد جامعه به سوى كمال و تعالى است و درك اين تفاوت‏ها نقش فوق العاده‏اى در رابطه با تكامل ايفا مى‏كند و به عبارت ديگر: تفاوت‏ها لازمه حيات معنوى و زندگى عاشقانه است آلكسيس كارل تفاوت‏ها و نقش آن‏ها را در زندگى بشر بيان مى‏كند: «به راستى اگر زن داراى ويژگى‏هاى جسمى و روانى و اخلاقى مردانه بود هرگز هنر ايجاد شيفتگى براى وصال در مرد را نمى‏توانست داشته باشد و اگر مردها همانند زنان بودند ممكن نبود عالى‏ترين هنر خود كه صيد و شكار و تسخير قلب زن است را جلوه دهند.» يكى از آثار اعتقاد به تفاوت‏ها و پذيرش آن‏ها ايجاد آرامش روانى براى زنان و هم چنين بالا بردن عزت نفس و ميزان اعتماد به نفس آن هاست. در واقع اگر زنان تفاوت‏ها را به عنوان نقص و كاستى بنگرند و در پى ايجاد نوعى برابرى با مردان بوده و نقش‏هاى متعارض با طبيعت زنان براى خويش برگزينند تا شايد نگاه تحقيرآميز مردان را خنثى كنند با نوعى بحران روحى، روانى مواجه مى‏شوند.(6) ويل دورانت در تقسيم طبيعى وظائف و مسؤوليت‏هاى مردان و زنان مى‏نويسد: كار خاص زنان خدمت به بقاى نوع است و كار ويژه مرد خدمت به زن و كودك، ممكن است كارهاى ديگرى هم داشته باشند ولى همه از روى حكمت و تدبير، تابع اين دو كار اساسى گشته است. اين مقاصد اساسى و نيمه آگاهانه‏اى است كه طبيعت معناى انسان و سعادت را در آن نهفته است.(7) تفاوت‏هاى طبيعى و ذاتى در ميزان برخوردارى از عواطف در زن و مرد به تحقيق در فلسفه زوج آفرينى انسان مربوط مى‏شود. قرآن و فلسفه زوج آفرينى‏ قرآن كريم دو مسئله را حكمت زوج آفرينى انسان مى‏داند كه اين دو مسئله نوعى تقسيم كار طبيعى بين آن‏ها شمرده مى‏شود. الف: گسترش سازمان يافته نسل آدمى‏ بر اساس آموزه‏هاى قرآنى زن و مرد در دست‏يابى به تكثير نسل شريك‏اند به گونه‏اى كه هر يك بدون ديگرى توانايى تكثير نسل را ندارد تحقق اين مقصود به مشاركت و همكارى زن و مرد وابسته است. «فاطر السموات و الارض جعل لكم من انفسكم ازواجا و من الانعام يزرؤكم فيه ليس كمثله شى‏ء و هو السميع البصير»(8) خدا پديد آورنده آسمان‏ها و زمين است. از خودتان براى شما جفت‏هايى قرار داد و از دام‏ها نيز نر و ماده قرار داد. بدين وسيله شما را بسيار مى‏گرداند. چيزى مانند او نيست و او شنواى داناست. تكثير نسل متوقف بر توليد نسل و پرورش اوست، زن به عنوان اين كه پرورش دهنده نسل در رحم است و قرآن با بيان اين مسئله به صورت مثال كه نقش زن در جامعه بشرى براى توليد مثل بسان كشتزارى است كه عمل نشو و نماى بذر مى‏باشد و مرد در اين ميان، هنرى جز بذرپاشى ندارد به همين دليل ميزان مشاركت مرد در توليد مثل بسيار اندك است. افزون بر توليد مثل زن، مرحله تداوم يافتن نسل توليد شده نيز از نقش‏هاى اساسى در تغذيه كودك و رشد وى برخوردار مى‏باشد. اين نقش نيز در زن طبيعى است زيرا خداوند با ابزار طبيعى چون پستان و توليد فرآورده‏هاى مورد نياز كودك و هماهنگ با نياز كودك براى رشد و بقا است. ايفاى مسؤوليت رشد و بقاء توسط زن در مدت زمان طولانى انجام مى‏شود و با رنج و مشكلات نيز همراه است. براى همين جهت است كه فرزندان بايد به آن‏ها احسان كنند: «و وصينا الانسان بوالديه احسانا، حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهراً»(9) و انسان را نسبت به پدر و مادرش به احسان سفارش كرديم، مادرش با تحمّل رنج به او باردار شد و با تحمّل رنج او را به دنيا آورد و بار برداشتن و از شير گرفتن او سى ماه است. چنان كه براى پرورش جسم نسل ابزارهايى در زن قرار داده است، از جهت عواطف و احساسات نيز مادر را براى پرورش امر باردارى، روحى لبريز از عواطف مثبت، بخشش و ايثار آفريده است تا اعتماد نوزاد را به خود جلب كند و با او به تعامل بپردازد. نقش مادر تنها پاسخ به نيازهاى جسمى كودك نيست بلكه در وراى اين‏ها پايه‏هاى شخصيتى وى شكل مى‏گيرد و چون چنين نقشى را در رابطه با فرزند ايفا مى‏كند بايد داراى شخصيتى آرام و آرامش بخش باشد. زن در اين مرحله مظهر خلاقيت خداى متعال، تجلّى گاه اوصاف دل‏انگيز خداوندى چون رحمت، عطوفت و رأفت باشد زيرا پروردن چيزى بدون اين اوصاف به سامان نمى‏رسد و به عبارت ديگر: ايجاد فرزندى كه مايه نشاط و شادى باشد بدون اين ويژگى‏ها امكان‏پذير نيست. و براى همين جهت است آنان كه فرزند را دردسر آفرين مى‏دانند، در پى تكثير نسل نيستند. نتيجه آن كه طبيعت زن بايد به گونه‏اى تجهيز شده باشد كه دوران باردارى، شيردهى و نگهدارى از طفل را از بهترين دوره‏هاى زندگى خود بداند و اگر از زمينه مساعد روانى با آن چه اندامش براى آن پى ريزى شده است برخوردار نباشد نمى‏تواند از عهده اين مسؤوليت برآيد. مرد و تكثير نسل‏ براى اين كه زن بتواند از عهده مسؤوليت‏هاى خويش در توليد مثل و پرورش آن برآيد بايد نيازهاى اوليه حيات او چون امنيت خوراك، پوشاك، مسكن و مانند آن تأمين شود و چون تأمين اين نيازها اولاً متوقف بر خوددارى از توان‏مندى جسمانى و قدرت فيزيكى است و ثانياً متوقف بر چيره شدن بر مشكلات و خطرها و هموار نمودن راه زندگى و تدبير و چاره‏انديشى است و اين توان‏مندى و تدبير در مردان يافت مى‏شود پس خداى سبحان تأمين احتياج‏هاى زنان و كودكان را بر عهده مردان گذاشته است. زيرا موظف ساختن زنان به كار و تلاش براى تأمين نيازهاى مادى زندگى با مسؤوليت مهمى چون مادرى و پرورش نسل ناسازگار مى‏باشد، اگر بخشى از مسؤوليت تأمين زندگى شخصى زن بر عهده خودش باشد به ناچار بايد بخشى از فرصت خويش را در تلاش براى تهيه آن نيازمندى‏ها صرف نمايد و پس از تلاش به دليل وجود خستگى ناشى از كار به استراحت به پردازد در اين صورت است كه از وظيفه و مسؤوليت اصلى خويش باز خواهد ماند و به گفته شهيد مطهرى وظائف طبيعى در توليد مثل ايجاب مى‏كند كه زن از نقطه نظر مالى و اقتصادى نقطه اتكايى داشته باشد.(10) و اين نقطه اتكا همان مرد است از اين رو مرد بايد براى انجام اين مسؤوليت از اوصافى چون تدبير، روحيه قوى و صلابت و ايستادگى برخوردار باشد تا به خوبى آن را به انجام برساند. قرآن كريم در اين رابطه فرمود: «الرّجال قوامّون على النساء بما فضّل اللّه بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم»(11) مردان سرپرست و نگهبانان زنانند به خاطر برترى هايى كه خداى سبحان از نظر نظام اجتماعى براى بعضى به بعض ديگر قرار داده است و به خاطر انفاق مال كه از اموالشان مى‏كنند. بر اساس اين آيه به لحاظ اين كه خانواده يك واحد كوچك اجتماعى است و همانند يك اجتماع بزرگ بايد از سرپرست واحدى بهره‏مند شود مقام سرپرستى به مرد واگذار شده است. البته بايد توجه داشت كه مقصود از اين تعبير، استبداد و اجحاف و تعدى نيست بلكه منظور رهبرى واحد منظم با توجه به مسؤوليت‏هاى لازم است. و اين موقعيت به خاطر وجود خصوصياتى در مرد است مانند قدرت تفكر و تدبير و داشتن بنيه و نيروى جسمى بيشتر كه با اولى بتواند بينديشد و نقشه طرح كند و با دومى از حريم خانواده دفاع كند و تعهدش را در برابر خانواده نسبت به پرداخت هزينه زندگى و تأمين زندگى آبرومندانه به انجام برساند. ناگفته نماند: سپردن اين وظيفه به مردان نه دليل بالاتر بودن شخصيت انسانى آن هاست و نه سبب امتياز آن‏ها از جهان ديگر. زيرا آنها تنها به تقوا و پرهيزكارى بستگى دارد. البته ممكن است برخى زنان در جهات فوق بر شوهران خود امتياز داشته باشند اما قوانين به تك تك افراد ناظر نيست بلكه نوع و كلى را در نظر مى‏گيرد و شكى نيست كه از نظر كلى مردان نسبت به زنان براى اين كار آمادگى بيشترى دارند اگرچه زنان نيز وظائفى به عهده دارند كه ارزش و اهميت آن كمتر از وظائف مردان نيست. ب: ايجاد كانون امن زندگى براى انسان‏ تكثير نسل در پرتو تشكيل خانواده تحقق پيدا مى‏كند و دو ركن خانواده يعنى زن و مرد بايد نسبت به همديگر از كشش و جاذبه‏اى نسبت به يكديگر برخوردار باشند تا احساس رضايت و نشاط كنند و اين احساس نشاط و رضايت زمانى حاصل مى‏شود كه كانون خانواده از آرامش و آسايش برخوردار باشد و اين كانون آرامش و آسايش توسط تفاهم برخاسته از محبت و مودت تحقق پيدا مى‏كند از اين رو قرآن كريم فرمود: «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة انّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون.»(12) و از نشانه‏هاى اوست كه برايتان از جنس خودتان همسرانى آفريد تا بديشان آرام گيريد و ميان شما دوستى و مهربانى نهاد هر آينه در اين كار براى مردمى كه بينديشند نشان‏هايى است. واژه زوج در قرآن هم بر زن و هم بر مرد به كار مى‏رود چنان كه فرمود: «فجعل منه الزوجين الذكر و الانثى»(13) و قرار داده است از او دو زوج نر و ماده را. كه مقصود از زوج در آيه مى‏تواند هر يك از زن و مرد باشد و اختصاص دادن ازواج به زن‏ها ادعايى بدون دليل است. زيرا هر يك از مردان و زنان نسبت به همديگر احساس نياز مى‏كنند و احساس نياز به همسرى كه در كنار آن سكون و آرامش حاصل شود ويژه زن و مرد نيست. توضيح مسئله آن كه هر ناقصى مشتاق كمال خويش است و هر نيازمندى به چيزى تمايل دارد كه نياز او را برطرف نمايد و اين ويژگى هم در زن و هم در مرد وجود دارد. از اين رو به دنبال آن خبر از مودت و رحمت دو سويه و دو جانبه ميان زن و مرد مى‏دهد يعنى زنان و مردان به گونه‏اى خلق شده‏اند كه مودّت و رحمت ميانشان حاكم است وقتى رحمت و مودت دو جانبه بود آرامش و سكون نيز دو جانبه است. بنابراين زن و مرد نيازهايى دارند كه در سايه همزيستى آنان تأمين مى‏شود و اين نياز محدود به نياز جنسى نيست بلكه نيازهاى انسانى را نيز شامل مى‏شود به گفته مرحوم علامه طباطبايى: هر يك از زن و مرد نيازمندى‏هايى دارند كه آن‏ها را به سوى يكديگر بر مى‏انگيزد تا آن گاه كه به هم برسند و قرار يابند چون هر ناقصى جوياى كمال خويش و هر نيازمندى مايل به چيزى است كه نياز او را برطرف سازد.(14) معاشرت به معروف‏ از منظر قرآن كريم اساسى‏ترين اصل در رفتار ميان زن و شوهر معاشرت به معروف است «و عاشروهن بالمعروف»(15) و با ايشان به شايستگى رفتار كنيد يعنى مردان و زنان در رفتار خانوادگى و زناشويى بايد به معروف رفتار كنند و در جايى ديگر فرمود: «و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف»(16) و مانند همان وظائفى كه بر عهده زنان است به طور شايسته به نفع آنان بر عهده مردان است يعنى معيار رفتار معاشرت متقابل مرد و زن در درون خانواده معروف است كه مرد با زن به معروف و شايستگى رفتار كند و زن نيز با مرد به معروف رفتار كند. يعنى با شايستگى رفتار كنند و از رفتار ناپسند پرهيز كنند و رفتار كردن به معروف به اين است كه با همسران خوش زبان و خوش رفتار باشند خود را بيارايند همان سان كه دوست دارند همسرانشان خود را برايشان بيارايند.(17) حقوق زن را به طور كامل بپردازند و در برابر زن بدون سبب و تقصير و گناه رو ترش نكنند و رفتارى داشته باشند كه از نظر عقل و شرع پسنديده است. زيرا معروف هر چيزى است كه نزد عقل و پيش وحى و صاحب شريعت به رسميت شناخته شده است و غير آن منكر و ناشناخته است. قرآن مى‏گويد: با صنف زن به گونه‏اى رفتار كنيد كه عقل و شرع آن را به رسميت مى‏شناسد و اين قشر عظيم را منزوى و با آن‏ها بدرفتارى نكنيد. نتيجه‏گيرى از مجموع مباحثى كه در اين مقاله مطرح شده است استفاده مى‏شود كه گرچه زن و مرد در هويت انسانى و قابليت كمال معنوى و مانند آن مشتركند اما در عين حال تفاوت‏هايى بين آن‏ها از نظر جسمى و جنسى و روانى و مانند آن وجود دارد كه اين تفاوت منشأ امتياز يكى بر ديگرى نيست بلكه اين تفاوت‏ها براى برقرارى نظام احسن بر اساس تسخير عادلانه متقابل است كه زن و مرد هر كدام مسؤوليت خودشان به انجام برسانند و با انجام آن مسؤوليت‏ها نسل انسانى سازمان يافته تداوم مى‏يابد و كانون خانواده، كانون آرامش و امن مى‏گردد و معروف يعنى آن چه كه نزد عقل و وحى و شرع پسنديده است محور معاشرت قرار مى‏گيرد نه آن كه اين تفاوت‏ها موجب تسخير يك جانبه و ظالمانه يا جاهلانه از سوى مرد باشد. پى‏نوشت‏ها: 1. انسان موجود ناشناخته، ص 100. 2. روان‏شناسى اختلافى زن و مرد نوشته روژه پيره، ترجمه دكتر محمد حسين سرورى، ص 60 – 61. 3. روان‏شناسى زناشويى، حسين نجاتى، ص 119. 4. جلوه‏هاى زندگى زن، ص 162 – 163، روش‏هاى پيشرفته روابط زناشويى، ص 24. 5. تئورى تكامل و روان‏شناسى، دكتر محمد بهزاد، ص 128. 6. روان‏شناسى زن، دكتر نوابى نژاد، ص 123 و كتاب زنان، مردان، روابط جان گرى، ص 44. 7. لذات فلسفه، ص 136. 8. سوره شورى، آيه 11. 9. سوره احقاف، آيه 25. 10. نظام حقوق زن در اسلام، ص 237. 11. سوره نساء، آيه 34. 12. سوره روم، آيه 21. 13. سوره القيامه، آيه 39. 14. الميزان، ج 16، ص 166. 15. سوره نساء، آيه 19. 16. سوره بقره، آيه 228. 17. تفسير ابن كثير، ج 1، ص 466، قرطبى، ج 5، ص 97.

/

زيباترين هاى حوادث عاشورا

زيباترين‏هاى حوادث عاشورا حجةالاسلام سيد جواد حسينى دوباره ماه ماتم جلوه‏گر شد به ياد خشك لبها ديده‏تر شد چه غمبار است اين ماه خدايى‏ دل ماشد دوباره كربلايى‏ در ابتدا مى‏خواستم عنوان مقاله را «زيبايى‏هاى عاشورا» بگذارم، چنان كه برخى سخنرانى‏ها به همين نام برگزار شده است، و شايد مقالاتى نيز به اين نام باشد كه حقير هنوز برخورد نكرده‏ام. ولى جمله زيبا و تاريخى حضرت زينب(س) تصميم را عوض كرد. در مجلس ابن زياد، آن گاه كه آن ملعون نمك بر زخم زينب پاشيد، آن بانو با آن آرامش خاص كه از صبر و رضاى قلبى او حكايت داشت فرمود: «ما رأيت الّا جميلا؛(1) جز زيبايى چيزى نديدم.» چرا كه اين جمله كه خود از زيباترين هاست مى‏رساند كه كربلا و عاشورا، تمام حوادثش زيبا بود، لذا تصميم گرفتم كه لااقل به نظر خودم زيباترين‏هاى كربلا را منعكس كنم. كربلا در سينه‏اش پنهان هزاران راز دارد هر زمان يك راز از اسرار خود ابراز دارد كربلا درياى موّاجى است بى حدّ و كرانه‏ موج عالم‏گير او دستى به هر سو باز دارد در دل هر قطره آبش دلنشين رازى نهفته است‏ همره هر قطره خونش گوهر ممتاز دارد قبر شش گوش حسين آنجاست كز شش سوى عالم‏ خلق بر درگاه او دست نياز دراز دارد زيباترين انتخاب‏ يزيد پس از درگذشت معاويه طى نامه‏اى به وليدبن عتبه حاكم مدينه دستور داد كه: حسين بن على(ع) و عبداللّه بن زبير را احضار كن و از آنها براى خلافت من بيعت بگير، و اگر از بيعت سر پيچى كردند سر آنها را از بدن جدا و به دمشق براى من بفرست! و از مردم مدينه نيز بيعت بگير و اگر كسى نپذيرفت حكمى را كه بيان كردم درباره آنها اجرا كن!(2) امام حسين در مقابل درخواست وليد مردانه فرمود: «هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد؛ ما كنت ابايع ليزيد» و در مقابل تهديدات مروان مردانه ايستاد و با احضار نوزده نفر از ياران خويش او را به جاى خود نشاند.(3) و همين طور پيشنهاد محمّد حنفيّه را كه گفته بود به يمن و يا به كوهها و بيابانها پناه ببرد نيز نپذيرفت و مى‏فرمود: «يا اخى و اللّه لو لم يكن ملجأً ولا مأوى لما بايعت يزيدبن معاوية؛ اى برادر! حتى اگر در دنيا پناهگاهى نداشته باشم هرگز با يزيدبن معاويه بيعت نخواهم كرد.» و سرانجام بعد از خواب ديدن پيامبر اكرم(ص) كه فرمود: «خدا براى تو در بهشت مقام و منزلتى معيّن كرده است كه جز با شهادت به آن مقام نخواهى رسيد.»(4) و خداحافظى با قبر مادر در تاريكى شب، تصميم حركت به سوى مكه گرفت. شب بود و سكوت مرگبارى كه مپرس‏ او بود و چشم اشكبارى كه مپرس‏ مى‏رفت و صداى شيون مادر او مى‏گشت بلند از مزارى كه مپرس(5) و با اين تصميم و حركت به سوى مكّه از آنجا به سمت كوفه و كربلا آغاز بزرگترين و زيباترين انقلاب و نهضت تاريخ بشرى را رقم زد. زيباترين وصيّت‏ها نوعاً وصيّت حاوى سفارشات مالى و يا عبادى است، امّا وصيّت امام حسين(ع) به برادرش محمد بن حنفيّه، از ويژگيها و زيبائيهاى خاصى برخوردار است، چرا كه هم مشتمل بر يك دوره اعتقادات و بيانگر اهداف مهم قيام او، و هم ردّ تهمتهايى است كه ممكن است به او بزنند و هم درخواست كمك و يارى به صورت عزتمندانه از ديگران است. اين چيزى است كه حسين بن على به برادرش محمد بن حنفيّه وصيّت نموده است: «بدرستى كه حسين گواهى مى‏دهد بر وحدانيّت خدا و اينكه او شريك ندارد و محمد(ص) بنده و رسول اوست و حق را از جانب خدا آورده است، و بدرستى كه بهشت و دوزخ حق است و روز قيامت خواهد آمد و شكى در آن نيست و خداى متعال مردگان را زنده خواهد كرد. «امّا بعد فانّى لم اخرج اشراً ولابطراً و لامفسداً ولاظالماً و انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امّةٍ جدّى(ص) اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّى و ابى علىّ بن ابى طالب(ع) فمن قبلنى بقبولٍ الحقّ فاللّه اولى بالحقّ و من ردّ علىّ هذا اصبر حتّى يقضى اللّه بينى و بين القوم بالحق و هو خير الحاكمين؛ امّا بعد خروج من (بر يزيد) براى ايجاد فتنه و فساد و يا براى سرگرمى و خودنمائى نيست بلكه خروج من براى اصلاح امور امّت جدّم رسول خدا(ص) است. من اراده كردم كه امر به معروف و نهى از منكر نموده و از سيره جدّم و پدرم على بن ابى طالب(ع) پيروى كنم، اگر كسى دعوت به حق را پذيرفت، پس خداوند سزاوارتر به قبول آن است و اگر كسى آن را نپذيرفت من صبر خواهم كرد تا خداى متعال ميان من و اين جماعت داورى كند و او بهترين حكم كنندگان است. و اين وصيّت من است اى برادر به تو، و توفيقى نيست مگر با كمك خدا توكّل بر او مى‏كنم و به سوى او انابه خواهم كرد…»(6) در اين وصيّت نامه حضرت اهداف خود را، اصلاح امّت، احياء امر به معروف و نهى از منكر و زنده نگهداشتن سنّت پيامبر(ص) و على(ع) مى‏داند. و اين تهمت‏ها را رد مى‏كند: 1- قيام براى فتنه و آشوب 2- قيام براى فساد و ستمگرى 3- قيام براى سرگرمى و خودنمايى. و در ابتداى وصيّت نامه اعتقاد به وحدانيّت خدا و رسالت پيامبر(ص) و معاد و بهشت و جهنم را بازگو مى‏كند تا فردا اگر او را خارجى خواندند مردم بفهمند كه اين وصله به او نمى‏چسبد و اين تهمت رسوا پا نمى‏گيرد. زيباترين احترام‏ حضرت وارد مكّه شد و بيش از چهارماه در آن ساكن بود و با گروههاى مختلفى ديدار كرد و نامه‏هاى فراوان به كوفه و بصره و افراد نوشت، و خانه خدا را تحت عنوان عمره مفرده زيارت نمود، و به زيارت اهل قبور نيز شتافت از جمله در قبرستان ابوطالب، به زيارت جدّ بزرگوارش حضرت ابوطالب، و جدّه بزرگوارش حضرت خديجه شتافت و در آنجا نماز گذارد و با خداوند خود مناجات كرد.(7) حضرت در اين مدّت از نقشه‏هاى سوء دشمنان كه قصد شهادت او را داشتند باخبر گرديد، لذا فداكارانه حركت كرد تا حرمت حرم الهى حفظ گردد، اين زيباترين احترامى بود كه به خانه خدا گذاشته شد، حضرت مثل عبداللّه بن زبير رفتار نكرد كه به خانه خدا پناه ببرد و در نتجه احترام آن را بشكند. عقيصى مى‏گويد: حسين بن على(ع) در حالى كه با عبداللّه بن زبير محرمانه سخن مى‏گفت خطاب به مردم فرمود: ابن زبير مى‏گويد: كبوترى از كبوتران حرم باش! امّا من دوست دارم به هنگام كشته شدن فاصله‏ام تا خانه خدا باندازه درازى دستم باشد كه آن نزد من بهتر است از اين كه به مقدار يك وجب باشد! و در نزد من اگر در طف(8) كشته شوم بهتر از آن است كه در حرم كشته شوم.(9) و در روايت ديگرى آمده است: عبداللّه بن زبير به امام حسين(ع) گفت: به سوى مكه رهسپار شو و در حرم اقامت گزين. امام فرمود: اين كار ناروائى است من آن را جائز نمى‏دانم. و اگر من بر تل اعفر(10) كشته شوم نزد من محبوبتر است از آنكه در مكّه كشته شوم.(11) حضرت با همه ارادتى كه به خانه خدا داشت براى حفظ احترام آن، با چشم گريان از آن خداحافظى كرد. خداحافظ اى كعبه‏اى بزم يار خداحافظ اى بيت پروردگار خداحافظ اى محفل اهل راز خداحافظ اى قبله‏ام در نماز خداحافظ اى كوى مطلوب من‏ خداحافظ اى بيت محبوب من‏ خداحافظ اى از تو دل منجلى‏ خداحافظ اى زادگاه على‏ خداحافظ اى سجده‏گاه بتول‏ خداحافظ اى جاى پاى بتول‏ به خاك تو اى آرزوى همه‏ بود جاى پيشانى فاطمه‏ از اين در برون با چه حالى رَوَم‏ مبادا كه با دست خالى روم‏ چه مُحرِم شدم با تو مَحرم شدم‏ كنار تو از اشك زمزم شدم‏ خداحافظ اى خاك بيت الحرام‏ خداحافظ اى حجر و ركن و مقام‏ اگر داشتم من در اين بيت راز دلم جانب كربلا بود باز آرى با همه عشق و محبتى كه به خانه خدا و اعمال حج داشت براى حفظ حرمت خانه خدا به سوى كربلا حركت كرد. زيباترين خطبه‏ خطبه‏هاى معصومين(ع) على الخصوص امام حسين(ع) همه زيبا است. امّا خطبه‏اى كه هنگام حركت از مكه ايراد فرمود از زيبايى خاصى برخوردار است چرا كه از زيبايى شهادت براى مروان سخن گفته و از عشق زيبايى خود به شهادت و گذشتگان خويش سخن به ميان آورده است، و اين جمله ماندنى و زيبا يعنى «رضى اللّه رضانا» در اين خطبه آمده، و در اين خطبه است كه بى‏پرده و با صراحت اعلام مى‏دارد كه هر كس حاضر است جان خود را در راه خدا فدا كند همراه ما بيايد. «الحمد للّه ماشاء اللّه ولاقوّة الّا باللّه و صلّى اللّه على رسوله، خطّ الموت على ولد آدم مخطّ القلادة على جيد الفتاة و ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف و خير لى مصرعٌ انا لاقيه كانّى باوصالى تتقطّعها عسلان الفلوات بين النّواويس و كربلا…؛ سپاس مخصوص خداوند است. آنچه او خواهد همان شود، هيچكس را توان انجام كارى نيست مگر به كمك او، و درود خدا بر رسولش باد! مرگ براى فرزندان آدم همانند گردن بند، برگردن دختران جوان (زيبا) است، و من آرزومند ملاقات نياكان خود هستم همانطور كه يعقوب مشتاق ديدار يوسف بود. و براى من از قبل، زمينى كه بايد شهادتگاه من باشد و پيكر مرا در خود جاى دهد، انتخاب شده است، بايد خود را به آن زمين برسانم، و گويى مى‏بينم كه در زمين كربلا بند بند مرا گرگان بيابانها در «نواويس»(12) از هم جدا مى‏سازند! و شكمهاى خالى خود را پر مى‏كنند! و براى آدمى گريز از تقديرى كه قلم قضاى الهى رقم زده مقدور نيست. رضى اللّه رضانا اهل البيت نصبر على بلائه و يوفّينا اجر الصّابرين لن تشذّ عن رسول اللّه لحمته و هى مجموعة له فى حظيرة القدس تقرّ بهم عينه و ينجز بهم وعده، من كان باذلاً فينا مهجته و موطّناً على لقاء اللّه نفسه فليرحل معنا فانّى راحلٌ مصبحاً انشاء اللّه تعالى؛ رضاى خداوند، رضاى ما اهل بيت (رسالت) است. بر بلاى الهى صبر مى‏كنيم تا اجر صابران را از خدا دريافت كنيم. آنان كه با رسول خدا(ص) خويشاوندى دارند از او جدا نگردند و در بهشت در محضر او خواهند بود و چشم پيامبر(ص) به ديدار آنها روشن مى‏شود و اين وعده خداوند است كه در او خلافى نيست. هر كس مى‏خواهد خونش (و جانش) را در راه ما فدا كند و خود را براى لقاى پروردگار خود آماده مى‏بيند با ما همسفر شود كه صبحگاهان حركت خواهم كرد.»(13) اين جمله پايانى از آن جملات زيبايى است كه نظير ندارد چرا كه حضرت به گونه‏اى صحبت نمى‏كند كه سياهى لشكر جمع كند، و به گونه‏اى وعده و وعيد نمى‏دهد كه دنيا طلبان دور او جمع آيند، بلكه با صراحت و زيبايى تمام اعلام مى‏دارد كه عاشقان شهادت با ما همراه شوند، آنها كه خود را آماده كرده‏اند، و دنيا را طلاق داده‏اند حاضرند جان عزيز خود را دو دستى تقديم الهى نمايند و سراپا اشتياق لقاء حق هستند با ما همسفر شوند. گفت اى گروه هر كه ندارد هواى ما سر گيرد و برون رود از كربلاى ما ناداده تن بخوارى و ناكرده ترك سر نتوان نهاد پاى به خلوتسراى ما تا دست و رو نشست بخوان مى‏نيافت كس‏ راه طواف بر حرم كبرياى ما اين عرصه نيست جلوه‏گه روبه و گراز شير افكن است باديه ابتلاى ما همراز بزم ما نبود طالبان جاه‏ بيگانه بايد از دو جهان آشناى ما برگردد آنكه با هوس كشور آمده‏ سرناورد به افسر شاهى گداى ما ما را هواى سلطنت ملك ديگر است‏ كاين عرصه نيست در خور فرّ هماى ما برگشت هر كه طاقت تير و سنان نداشت‏ چون شاه تشنه، كار بشمر و سنان نداشت(14) زيباترين توبه‏ تائب در دنيا فراوان بوده و خواهد بود، ولى هيچ توبه به زيبايى توبه زهير بن قين، و حرّ بن يزيد رياحى نيست. 1- حر بن يزيد روز يكشنبه مطابق با بيست و هفتم ذى‏حجّه 60 ه.ق حضرت وارد منزل حُسَم شد، حربن يزيد با هزار سوار هنگام ظهر از گَرد راه رسيد در برابر امام حسين(ع) و لشكريانش قرار گرفت، حضرت دستور داد همراهان حر و اسبان آنان را سيراب نمايند. امّا همين حر كه اولين فردى بود كه سر راه امام حسين(ع) گرفت با توبه زيباى خود اوّلين شهيد راه حسين در كربلا لقب گرفت. صبح عاشورا به قرة بن قيس دستور داد اسب او را آماده كند، آنگاه حر كم كم به سوى خيمه‏گاه حسين(ع) حركت كرد مردى(مهاجر بن اوس) به او گفت: اين (لرزيدن) چه حالتى است كه در تو مى‏بينم، حر گفت: بخدا سوگند خود را در ميان بهشت و دوزخ مى‏بينم و بخدا قسم چيزى را بر بهشت ترجيح نمى‏دهم اگرچه مرا پاره پاره كرده و در آتشم بسوزانند. هنگامى كه به نزد امام حسين(ع) رسيد خود را بر پاى حضرت انداخت و عرض كرد: اى پسر رسول خدا! جان من به فداى تو باد، من كسى بودم كه بر تو سخت گرفته و در اين مكان فرود آوردم. و گمان نمى‏كردم كه اين گروه با تو چنين‏رفتار نمايند و سخن تو را نپذيرند، و بخدا سوگند اگر مى‏دانستم كه اين گروه با تو چنين خواهند كرد هرگز دست به چنين كارى نمى‏زدم، و من به درگاه خداى بزرگ توبه مى‏كنم از آنچه كه انجام داده‏ام آيا توبه من پذيرفته مى‏شود؟». يا حسين حرّ گهنكار منم‏ كن قبولم كه تو را يار منم‏ من كه خود بنده تو گرديدم‏ بذر عشق تو به دل پاشيدم‏ حر شرمنده و دلخسته منم‏ آنكه ره را به رويت بسته منم‏ يا حسين عبد خطاكار توام‏ داده دل بر تو گرفتار توأم‏ در حضورت به امان آمده‏ام‏ از پى دادن جان آمده‏ام‏ حرّم و پيش تو خجلت زده‏ام‏ سوى درياى كرم آمده‏ام‏ امام حسين(ع) فرمود: آرى خدا توبه تو را مى‏پذيرد پياده شو! حر بن يزيد عرض كرد: من براى تو سواره باشم بِه از آن است كه پياده شوم، روى اين اسب مدّتى مبارزه مى‏كنم و در پايان كار فرود خواهم آمد. امام حسين(ع) فرمود: خداى تو را بيامرزد! آنچه را كه تصميم گرفته‏اى انجام ده. سپس حر مقابل لشكر كوفه ايستاد و گفت: اى اهل كوفه! مادرتان به سوگتان بگريد، اين بنده صالح خدا را خوانديد و گفتيد در راه تو جان خواهيم باخت، ولى اينك شمشيرهاى خود را بر روى او كشيده و او را از هر طرف محاصره كرده‏ايد و نمى‏گذاريد در اين زمين پهناور به هر كجا بخواهد برود و مانند اسير در دست شما گرفتار مانده است، او و زنان و دختران او را از نوشيدن آب فرات منع كرديد در حالى كه قوم يهود و نصارى از آن مى‏نوشند…شما پاس حرمت پيامبر را درباره عترت او نگاه نداشتيد، خدا در روز تشنگى شما را سيراب نگرداند…(15) حر بر آن نامردان حمله ور شد و اين گونه رجز مى‏خواند: انّى انا الحرّ و مؤوى الضّيف‏ اضرب فى اعراضكم بالسيف‏ عن خير من حلّ بلاد الخيف‏ اضربكم ولا ارى من حيفٍ(16) همانا من حرّ هستم كه ميزبان ميهمانانم، شمشيرم را بر شما فرود مى‏آورم و حمايت از بهترين كسانى كه ساكن بلاد خيف شده مى‏نمايم و مى‏زنم شما را و باكى نمى‏بينم. بيش از چهل نفر از لشكريان عمر بن سعد را از پا درآورد، و سرانجام خود بر زمين افتاد، امام حسين(ع) بر بالين او نشست و خون از چهره حر پاك و اين جملات تاريخى را كه نشانگر قبولى توبه زيباى اوست فرمود: «انت حرّ كما سمّتك امّك حرّا؛ تو حر و آزاد مردى همانگونه كه مادرت تو را حرّ ناميد.»(17) و اين شعر منسوب به حسين(ع) است كه فرمود: لنعم الحر حرّ بنى رياحٍ‏ صبور عند مشتبك الرّماح‏ و نعم الحرّ اذا فادى حسيناً و جاد بنفسه عند الصّباح(18) نيكو آزاده‏اى بود حرّى كه از قبيله بنى‏رياح است. او هنگامى كه نيزه‏ها بر او فرود آيند مقاوم است. و نيكو حرّى است هنگامى كه او خود را فداى حسين كرد و جان خود را صبح هنگام بذل نمود. توبه حرّ آنچنان زيبا بود كه بر بدن او نيز اثر گذارد چرا كه شاه‏اسماعيل صفوى بعد از صدها سال وقتى قبر او را نبش كرد ديد بدن همچنان تازه است و دستمال مبارك امام حسين(ع) بر پيشانى اوست وقتى آن را باز كرد خون از پيشانى جارى گشت، و با هيچ باندى جز همان دستمال كه مدال افتخار حر بود بند نيامد، اين است كه مى‏گوييم زيباترين توبه. افراشت ز مهر، بيرق يارى را خوش برد به سر، طريق ديندارى را شد حرّ و دريد پرده ظلمت را شد مست و سرود شعر بيدارى را(19) 2- زهير بن قين‏ روز دوشنبه 21 ذيحجّه قافله امام حسين(ع) به زرود(موضعى از طريق مكه به سوى كوفه، بعد از رمل) فرود آمد. در نزديكى اردوى امام، زهير بن قين، بجلى فرود آمده او از هواداران عثمان به شمار مى‏رفت و در آن سال مراسم حج را بجاى آورده و به كوفه باز مى‏گشت.(20) راوى مى‏گويد: در منزل زرود بود كه با زهير نشسته و غذا مى‏خورديم كه ناگهان فرستاده حسين(ع) بر ما وارد شد و سلام كرد و گفت: اى زهير بن قين! مرا اباعبداللّه به سوى تو فرستاده كه او را ملاقات كنى. ما همه دست از غذا كشيده و سكوت كرديم، همسر زهير كه ديلم (يا دُلَهم)(21) دختر عمرو بود. گفت: سبحان اللّه! فرزند پيامبر تو را فراخوانده و كسى را به دنبالت فرستاده و تو از رفتن خود دارى مى‏كنى؟! چه مى‏شود اگر نزد او رفته و سخن او را بشنوى! زهير از جاى برخاست و به سوى امام رفت، طولى نكشيد كه مراجعت نمود در حالى كه چهره‏اش مى‏درخشيد و مَسرور بود، فرمان داد تا خيمه را برچيده و در جوار اردوى امام خيمه زنند. و بعد به همسرش گفت: تو را طلاق دادم زيرا دوست ندارم از من جز خوبى به تو برسد. من تصميم گرفته‏ام كه همراه حسين(ع) باشم و جانم را فداى او كنم، سپس همسر خود را با مقدار آذوقه و مال با چند تن از عموزادهايش همراه كرد تا او را به مقصد برسانند. همسر زهير برخاست و گريه كرد و با او وداع كرد و گفت: خدا يار و مددكار تو باشد، و براى تو اين سفر را به خير كند و در روز واپسين اين از خود گذشتگى مرا به جدّ حسين(ع) يادآور باش.(22) زهير بعد از وداع با همسرش به همراهان خود گفت: «هر كسى از شما دوست دارد، با من بيايد و الّا اين آخرين ديدار ماست! و بعد حديثى را براى همراهان خود نقل كرد كه ما در «بلنجر(23)» جنگ مى‏كرديم و خداوند ما را پيروز كرد و غنائمى را بدست آورديم. سلمان باهلى (در روايات ديگر سلمان فارسى دارد) به ما گفت: آيا به اين فتح و پيروزى و گرفتن غنائم خوشحال و مسروريد؟ گفتيم: آرى! گفت: زمانى كه محضر سيد شباب آل محمد(ص) را درك كرديد به جنگ نمودن در كنار او و يارى نمودن او… كه نصيب شما خواهد شد، بيشتر شاد باشيد. و من اكنون شما را به خدا مى‏سپارم.»(24) تا اين جا چند امر توبه زهير را زيباتر نموده، اوّل اين كه او عثمانى بود، 180 درجه تغيير جهت داد و صد در صد حسينى و كربلايى شد، دوم اينكه از مال و اموال و همسر و همراهان گذشت خصوصاً كه از سفر حج برگشته بود و سخت مشتاق بود كه بستگان و دوستان را ببيند و سوغاتى سفر حج را تقديم آنان نمايد. سوم امر كه زيبايى توبه او را زيباتر مى‏كند جوابى است كه در شب عاشورا در پاسخ امام حسين(ع) بيان نمود. آنگاه كه حسين(ع) چراغ را خاموش و از ياران خود خواست كه از كربلا خارج شوند و بيعت خود را نيز از آنها برداشت، زهير درجواب آن حضرت عرض كرد: بخدا سوگند دوست دارم كشته شوم، باز زنده گردم، و سپس كشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خدا تو را و اهل بيت تو را از كشته شدن در امان دارد.(25) چهارم اين كه در روز عاشورا خطبه جانانه‏اى در حمايت و معرّفى امام حسين خواند، كه امام حسين(ع) خيرخواهى او را تصديق كرد. زهير بن قين به طرف لشكر دشمن خارج شد در حالى كه سوار بر اسب بود و لباس جنگ بر تن داشت، و خطاب به آنان گفت: اى مردم كوفه! از عذاب خدا بترسيد، حق مسلمان بر مسلمان اين است كه برادرش را نصيحت كند، ما هم اكنون برادريم و بر يك دين مادامى كه جنگى بين رخ نداده است و چون كار به جنگ كشد شما يك امّت و ما امّت ديگرى خواهيم بود خدا ما را بوسيله خاندان رسولش در مقام امتحان بزرگ قرار داده تا ما را بيازمايد، من شما را به يارى اين خاندان و ترك يزيد و عبيداللّه بن زياد فرا مى‏خوانم زيرا شما در حكومت اينان جز سوء رفتار و قتل و كشتار و بدارآويختن و كشتن قاريان قرآن همانند حجربن عدى و اصحاب او و هانى بن عروه و امثال او نديده‏ايد. سپاهيان عمر بن سعد به زهير ناسزا گفتند و عبيداللّه را مدح و دعا كردند، سپس گفتند: ما از اين مكان نمى‏رويم تا حسين و يارانش را بكشيم و يا آنها را نزد عبيداللّه ببريم! زهير گفت: اى بندگان! فرزند فاطمه به محبّت و يارى سزاوارتر از پسر سميّه (عبيداللّه بن زياد) است. اگر او را يارى نمى‏كنيد، دست خود را به خون او آلوده نكنيد او را رها كنيد تا يزيد هرچه مى‏خواهد، با او رفتار كند، بجان خودم سوگند كه يزيد بدون كشتن حسين نيز از شما خوشنود خواهد بود. در اين اثنا شمر تيرى به سوى زهير پرتاب كرد و گفت: ساكت باش! خدا صداى تو را فرو نشاند تو ما را به زيادى سخنت آزردى. زهير در پاسخ شمر گفت: اى اعرابى زاده! من با تو سخن نگويم، تو حيوانى بيش نيستى! من گمان ندارم حتّى دو آيه از كتاب را بدانى، مژده باد تو را به رسوايى روز قيامت و عذاب دردناك الهى. شمر گفت: خدا تو و امام تو را پس از ساعتى خواهد كشت! زهير گفت: مرا از مرگ مى‏ترسانى؟! بخدا سوگند در نظر من شهادت با حسين بهتر از زندگى جاودانه با شماست. راستى اين جملات از يك تائب كه شايد 12 الى 14 روز است به حسين(ع) ملحق شده است بسيار زيبا و عميق است. سپس زهير رو به مردم كرده و با صدايى بلند گفت: «اى بندگان خدا! اين مرد درشت خوى شما را نفريبد، بخدا سوگند شفاعت رسول خدا هرگز به گروهى كه خون فرزندان و اهل بيت او را بريزند و ياران آنها را بكشند نخواهد رسيد.»(26) شخصى از طرف امام حسين(ع) پيغام داد اى زهير! برگرد، كه امام مى‏فرمايد: بجان خودم سوگند همانگونه كه مؤمن آل فرعون قومش را نصيحت كرد، تو نيز در نصيحت اين گمراهان انجام وظيفه و بر دعوت آنها به راه مستقيم پافشارى نمودى اگر سودى داشته باشد.»(27) پنجمين نكته‏اى كه توبه زهير را زيباتر نموده اين است كه گاه حسين(ع) را دلدارى مى‏داد، در جمله‏اى عرض كرد: مولاى من بعد از قتل عباس و حبيب در چهره‏ات انكسار ظاهر شده است مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود: «بلى و حقّ الحقّ محقين؛ بله بر حق‏ترين حق، ومن بر حق حقداران مى‏باشم.»(28) و تا آنجا زهير پيشرفت كه اين جمله زيبا را به زبان آورد: «لوكشف الغطاما ازددت يقيناً؛ اگر پرده‏ها كنار روند بر علم من افزوده نمى‏شود.» و بعد از نماز ظهر دست خود را روى شانه امام حسين(ع) نهاد و اين رجز را خواند: اقدم هديت هاديّاً مهديّاً اليوم تلقى جدّك النّبيّاً وحسناً و المرتضى عليّاً وذا الجناحين الفتى الكميا و اسد اللّه الهشيد الحيّا؛به پيش اى هدايت شده و راهنما، امروز جدّت نبى اكرم را ديدار خواهى كرد، و همچنين حسن(مجتبى) و على مرتضى و صاحب دو بال (جعفر طيّار) آن جوانمرد شجاع را و حمزه شير خدا شهيد زنده را ديدار خواهى نمود.(29) او از جمله اصحابى بود كه پيشاپيش امام حسين(ع) شمشير زد تا به درجه والاى شهادت رسيد.(30) حسين(ع) پس از شهادت او فرمود: «اى زهير! خدا تو را از لطف خود دور مدارد و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده به لعنت ابدى خود گرفتار سازد.»(31) با توجه به نكات پيش گفته مى‏توان گفت توبه زهير از زيباترين توبه‏هاى صحنه تاريخ بشرى است. پى‏نوشت‏ها: – 1. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، ج 45، ص‏116. 2. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 241. 3. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 88. 4. «و انّ لك فى الجنّة درجاتٍ لاتنالها الّا بالشهادة» امالى شيخ صدوق تهران، انتشارات اسلاميّه. مجلس 30، حديث 1، عوامل بحرانى، قم مؤسسة الامام المهدى(عج)، ج 17، ص 16. 5. محمد على مجاهدى (پروانه). 6. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفا، ج 44، 329. 7. مقتل الحسين مقرّم، بيروت، دارالكتاب، ص 140، قصه هجرت، انتشارات سرور، نظرى منفرد، ص 82. 8. مراد از طف كنار شط فرات است كه حسين(ع) در آنجا كشته شد.(مجمع البحرين، ج 5، ص 90). 9. كامل الزيارات، ابن قولويه، نجف المكتبة المرتضويه، ص 72. 10. اعفر، يعنى خاك. 11. كامل الزيارات، همان، ص 72. 12. نواويس، جمع «ناووس» است و آن مقبره نصارى است، و مراد از آن در اينجا قريه‏اى است كه نزد كربلا بوده است (ابصار العين، ص 17، سماوى) در كتاب الامام الحسين و اصحابه، ج 1، ص 8، مى‏خوانيم كه «ناووس» قريه است كه بندر رياح قبيله حرّ بن يزيد رياحى در آن سكونت داشته و هم اكنون قبر حر در آنجا قرار دارد. 13. اللهوف، سيد ابن طاووس، قم، انتشارات داورى، ص 25، قصّه هجرت، همان، ص 148. 14. به نقل شكوفه‏هاى ولايت، سيد خليل شبيرى، ص 178. 15. اعلام الورى، فضل بن الحسن طبرسى، بيروت دارالمعرفه، ص‏238، قصه هجرت، ص 275 – 276. 16. قصه هجرت، ص 304. 17. حياة الحسين باقر شريف القرشى، قم دارالكتب العمليه، ج‏3، ص‏221. 18. مقتل خوارزمى، ج 2، ص 10، مقتل الحسين، مقرّم، همان، ص‏245. 19. محمد على مجاهدى(پروانه). 20. الامام الحسين و اصحابه، فضلعلى قزوينى، قم، باقرى، ص‏166. 21. ابصار العين، محمد سماوى، قم، بصيرتى، ص 95. 22. اللهوف، ص 30. 23. بلنجر به فتح باء و لام و سكون نون و فتح جيم، شهرى است در نواحى درياى خزر مراصد الاطلاع، ج 1، ص 220، قصه هجرت، ص 179. 24. اثبات الهداة، حرّ عاملى، ج 2، ص 588، دلائل الامامه، طبرى، ص 74. 25. ارشاد، مفيد، قم آل البيت (ع)، ج 2، ص 92. 26. كامل ابن اثير، بيروت، دارصادر، ج 4، ص 63. 27. نفس المهموم، شيخ عباس قمى، قم، بصيرتى، ص 243. 28. موسوعه كلمات الامام الحسين، معهد تحقيقات باقرالعلوم، مؤسسة الهادى، 1373، ص 443. 29. نفس المهموم. 30. همان، ص 181. 31. موسوعه، همان، ص 443، بحارالانوار، ج 5، ص 25.

/

گرداب شهوت و گردباد شبهه هشدارهاى اجتماعى 5

هشدارهاى اجتماعى(5) گرداب شهوت و گردباد شبهه‏ حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏ قال على (عليه السلام): «اياك والوقوع فى الشبهات و الولوع بالشهوات فأنهما يقتادانك الى الوقوع فى الحرام و ركوب كثير من الآثام ؛از فرو رفتن در شبهه‏ها دورى گزينيد و از وابستگى و اسارت شهوتها بپرهيزيد، زيرا اين دو شما را به گرفتار شدن در گناه و ارتكاب معاصى مى‏كشانند.»(1) در اين بيان نورانى امام على(ع) به دو هشدار بزرگ اشاره مى‏كند كه هم انديشه سوزند و هم جامعه سوز. يكى شبهه و ديگرى شهوت. “شبهه” فضاى فكر و انديشه و تفكر آدمى را مه آلود مى‏كند و حق و باطل را بر او مشتبه مى‏نمايد و بنيادهاى استوار فكرى و عقيدتى او را متزلزل و سست مى‏سازد. به همين جهت اسلام به “وقوف” و توقف در هنگام شبهه و شبهه آفرين‏ها دستور داده و از “وقوع” و فرو رفتن نهى كرده و اعلام خطر نموده است. شبهه گردبادى را مانند است كه انسان را با خود مى‏برد و او را در وادى و فضاى تاريك و نامعلومى رها مى‏سازد. همواره شبهه سازان شيطان صفت در برابر انديشه و عقيده حق باوران سرعت‏گير و دست انداز آفريده‏اند تا حركت شتابان آنان را كند سازند و شايد بتوانند در اين ميان و در اين فرصت طعمه‏اى را به چنگ آرند و رهزن انسان‏هاى به راه افتاده شوند. وظيفه هر مسلمانى آن است كه در فضاى شبهه به پناهگاههاى مطمئن و استوار پناهنده شود و با رجوع به آگاهان و عالمان خود را از خطر لغزش و سقوط نجات دهد و به سلاح “يقين” مسلح گردد. على(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «انما سميت الشبهة شبهة لأنها تشبه الحق فاما اولياء اللّه فضيائهم فيها اليقين، ودليلهم سمت الهدى، و اما اعداء اللّه فدعاؤهم فيها الضّلال، و دليلهم العمى، فما ينجو من الموت من خافه، ولا يعطى البقاء من احبّه»(2) “شبهه” را از اين رو شبهه نام نهاده‏اند كه شباهت به حق دارد اما براى دوستان خدا نورى كه آنان را در تاريكيهاى شبهه راهنمايى كند.”يقين آنها” است و راهنماى آنها مسير هدايت است ولى دشمنان خدا گمراهيشان آنها را به شبهات دعوت مى‏كند و راهنماى آنها كورى باطن است، آن كس كه از مرگ بترسد هرگز به خاطر اين ترس، از مرگ نجات نمى‏يابد، همانطور كه هر كس مرگ را دوست دارد براى هميشه در اين جهان باقى نخواهد ماند. گرداب شهوات‏ راغب واژه شناس خبره در معناى شهوت گفته است: شهوت، كشش نفس به سمت و سوى چيزى است كه آن را مى‏خواهد و اين بر دو گونه است: 1- كشش راستين‏ 2- كشش دروغين‏ شهوت و كشش مثبت همان خواست ضرورى و طبيعى است كه در وجود آدمى به وديعت نهاده شده است (مانند شهوت طعام به هنگام گرسنگى، خواستن آب به هنگام تشنگى و خواسته‏هايى از قبيل زن دوستى، فرزندخواهى و…) و اما كشش و شهوت دروغين و منفى آن است كه انسان به چيزهايى عشق و علاقه داشته باشد و به سوى چيزهايى كشيده شود كه نياز ضرورى بدن و ساختار وجودى او نيست.(3) و در حوزه لهو و لعب و عياشى قرار دارد. در بين شهوت، شهوت جنسى از همه بيشتر خودنمايى مى‏كند و به گفته روانكاوان: «غريزه جنسى از نيرومندترين غرايز انسان است، تاريخ معاصر و گذشته نيز تأييد مى‏كند كه سرچشمه بسيارى از حوادث اجتماعى طوفانهاى ناشى از اين غريزه بوده است.»(4) در قرآن كريم هم نسبت به اين گونه شهوتها هشدار داده شده و خداوند مردم را از آنها نهى كرده است. البته بايد دانست كه آنچه در اسلام نسبت به آن نكوهش شده و از انجام آن به شدّت نهى شده است «شهوت پرستى» است نه صرف علاقه به زن و فرزند و مال و ثروت و مانند آن، زيرا شريعت الهى هيچ‏گاه بر خلاف قانون خلقت و آفرينش فرمان نمى‏دهد، آنچه در شريعت اسلامى از آن نكوهش و مذمت شده آن است كه انسان از مرز اعتدال خارج شود و به افراط و يا تفريط گرفتار گردد. به برخى از آيات قرآن در اين زمينه اشاره مى‏كنيم: «زيّن للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذّهب و الفضة و الخيل المسومة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحياة الدنيا و اللّه عنده حسن المآب».(5) محبت امور مادى، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسب‏هاى ممتاز و چهارپايان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است (تا در پرتو آن آزمايش و تربيت شوند ولى) اينها در صورتى كه هدف نهايى آدمى را تشكيل دهند، سرمايه زندگى پست (مادى) است، و سرانجام نيك (و زندگى جاويدان) نزد خداست. گرچه ظاهر آيه شريفه شامل هوسهاى شيطانى و علاقه‏هاى الهى و فطرى هر دو مى‏شود، اما قول درست قرآن است كه بگوئيم: زينت دهنده اين امور خداوند است كه از طريق دستگاه آفرينش در نهاد و خلقت آدمى عشق و علاقه اين امور را قرار داده تا آنان اين سرمايه‏ها را در مسير خوشبختى و سعادت و سازندگى خويش به كار گيرند، البته گروهى از انسانها اين سرمايه‏ها را در مسير نادرست و ضد تكاملى به كار مى‏گيرند و با دست خويش خود را در گرداب ماديات و شهوات جنسى گرفتار مى‏سازند و هرچه جلوتر مى‏روند در اين باتلاق بيشتر فرو رفته و هنگامى به خود مى‏آيند كه كار از كار گذشته و راه برگشت برايشان سخت و دشوار و گاه غير ممكن مى‏شود. از اين رو در جاى ديگرى از قرآن از آنهايى كه استفاده بهينه و درست را از اين غرايز و نعمت‏هاى خدادادى نكرده‏اند به عنوان «پيروان شهوتها و يا شهوت پرستان» ياد كرده است: «و يريد الذين يتبعون الشهوات ان تميلوا ميلا عظيما»(6) اما آنها كه پيرو شهواتند مى‏خواهند شما به كلى منحرف شويد. شهوت پرستانى كه در امواج گناهان غرق شده‏اند و گرفتار بى‏بند و بارى همراه با آلودگى و نكبت و پستى شده‏اند از مسير خلقت دور افتاده و در پرتگاه و بيراهه گرفتار گرديده‏اند. اين گونه كسان به انواع جنايات جنسى مبتلا شده و جامعه انسانى را نيز ناامن و ناگوار ساخته‏اند. هشدارهاى پيشوايان معصوم(ع) پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) و دست پروردگان مكتب آنان نسبت به اين خطر اجتماعى و آفت و آسيب بزرگ بشرى هشدارها داده‏اند و در كنار آن به راهكارهاى هدايتى و مثبت نيز اشاره نموده‏اند كه به برخى از آنها در اين نوشتار اشاره خواهيم كرد. درگيرى عقل و نفس‏ همواره بين عقل و نفس آدمى درگيرى و جدال و كشمكش وجود داشته و دارد. در اين ميدان جنگ، گاهى عقل غالب است و نفس مغلوب و گاهى به عكس، آن گاه كه عقل اسير نفس گردد و بعد حيوانى آدمى بر بعد عقلانى او غلبه كند انسان دچار خسارت و تباهى بزرگ مى‏گردد و شكست همراه با رسوايى و ذلت نصيب او شده است. اما اگر عقل بر نفس و هوا و هوس و شهوت غلبه كند گامى بزرگ در مسير كمال و تكامل بشرى برداشته شده و اين چنين انسانى به عنوان “مجاهد” در صحنه پيكار جهاد اكبر شناخته مى‏شود. على(ع) مى‏فرمايد: «كم من عقل اسير تحت هوى امير»(7) چه بسا عقلى كه اسير گرديده و چه بسا هوسى كه امير شده است. و نيز مى‏فرمايد: «قد احرقت الشهوات عقله و اماتت قلبه و اولهت عليها نفسه».(8) تمايلات نفسانى و شهوات، خرمن عقل وى را آتش زده و دلش را ميرانده‏اند و او را واله و شيفته نفس خود كرده‏اند. و نيز فرمود: «من لم يملك شهوته لم يملك عقله.»(9) آن كس كه مالك شهوت خود نباشد مالك عقل خويش نيز نخواهد بود. سقوط انسانيت‏ انسان اگر بر اثر پيروى از شهوات از بزرگراه هدايت دور شود و در وادى وحشتناكى قرار گيرد كه بيرون آمدن از آن به آسانى امكان‏پذير نيست. على(ع) فرمود: «غلبة الشهوة تبطل العصمة و تورد الهلك».(10) پيروزى شهوت مصونيت فطرى و اخلاقى را از انسان مى‏گيرد و او را به وادى هلاكت مى‏كشاند. و يا فرمود: «من تسرّع الى الشهوات تسرّع اليه الآفات.»(11) آن كه با سرعت به سوى شهوات گام بردارد آفت به سرعت به سوى او مى‏آيد. در فرهنگ دينى هشدارهاى شديد و بازدارنده‏اى در اين زمينه به چشم مى‏خورد كه توجه به آن سالك و عابد و عبد را از خواب غفلت و گرداب شهوت بيدار مى‏سازد اميربيان مولاى متقيان مى‏فرمايد: «اياكم و تحكم الشهوات عليكم…»(12) مبادا كه شهوتها بر شما حاكم شوند (و شما را محكوم و مغلوب سازند.) و نيز مى‏فرمايد: «اياكم و غلبة الشهوات على قلوبكم…»(13) مواظب باشيد (سيل) شهوتها (و لشكر خواسته‏ها، خانه دلهايتان را تسخير نكند) و بر شما غالب نشود. شهوتهاى گوناگون، شهوت مقام، شهوت مال، شهوت قدرت و ثروت، شهوت جنسى هر كدام لشكرى خطرناك است كه اگر به دژ مستحكم دل و جان آدمى راه پيدا كنند حقيقت و هويت آدمى را دگرگون مى‏سازند و از اين موجودى كه مى‏تواند به (اعلى عليين) گام بگذارد، موجودى پست و پلشت و ساقط شده در (اسفل سافلين) مى‏سازند خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ديو چو بيرون رود فرشته درآيد دل جايگاه يار است، حرم امن الهى است، اگر شهوتها بر اين جايگاه حمله ورشوند جاى فرشته وجود آدمى را ديو نفس مى‏گيرد و آدمى پست‏تر از حيوان مى‏شود. امكان لغزش براى همه طبقات جامعه وجود دارد هيچكس نمى‏تواند اطمينان داشته باشد كه در زندگى بى‏لغزش به پيش خواهد رفت، غير از معصومان همه در معرض لغزيدن و سقوط و تهاجم شيطان‏ها هستند همه بايد خود را بيابند، خود را رَصَد كنند تا در دام هوا و هوسها و شهوتها گرفتار نشوند. مقام معظم رهبرى در اين زمينه سخنان راهگشا و هشدار دهنده‏اى دارند كه به بخشى از آن اشاره مى‏كنيم: «گمان مصونيت را مطلقا در خودمان نبايد راه بدهيم، يعنى هيچ كس نبايد بگويد وضع ما كه روشن است و مثلا در خط صحيح و در خط دين و خدا داريم حركت مى‏كنيم و منحرف نمى‏شويم، نه چنين چيزى نيست. امكان لغزش و انحراف از خط مستقيم براى همه هست و همه هم وسيله اجتناب از اين انحراف را دارند، يعنى اين طور نيست كه يك سرنوشت قطعى و حتمى وجود داشته باشد تا ما بگوييم هر كس در اين راه حركت مى‏كند ناگزير بايد لغزش پيدا كند، نه انسان مى‏تواند بدون لغزش و انحراف راه را ادامه دهد.اما مصونيت از انحراف هم تضمينى نيست… وسيله عدم انحراف و پرهيز از انحراف چيست؟ مراقبت از خود، بايد مراقب بود، اگر از خود مراقبت كنيم منحرف نمى‏شويم، اگر از خود مراقبت نكنيم يا از ناحيه سستى و ضعف در پايه‏ها و مبانى عقيدتى، انحراف به انسان روى مى‏آورد يا از ناحيه شهوات به انسان روى مى‏آورد حتى كسانى كه پايه‏ها و مبانى آنها محكم است، شهوات نفسانى برنگاه و بينش عقلى درست نسبت به خط و راه و هدف، غلبه مى‏يابد و انسان را منحرف مى‏كند كه ما مواردش را ديديم.» در اين خصوص چند آيه در قرآن هست، اما اين آيه كه در مورد قضيه احد است خيلى انسان را تكان مى‏دهد، مى‏فرمايد: «ان الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ماكسبوا.»(14) يعنى كسانى كه در ماجراى احد، دچار لغزش خسارتبار شدند و از ميدان جنگ روبر گرداندند و اين همه خسارت بر نيروى نو رسته اسلام و حكومت اسلامى وارد شد، علتش (ببعض ماكسبوا) بود، كارهايى بود كه قبلاً سرخود آورده بودند. دل دادن به شهوات و هواهاى نفسانى، اثرش را اين طور جاها ظاهر مى‏كند. آيه شريفه ديگرى مى‏فرمايد: به اينها گفته شد انفاق كنيد، ولى به تعهد خود عمل نكردند لذا انفاق بر قلب آنها مسلط شد: «فأعقبهم نفاقافى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا اللّه ما وعدوه»(15) يعنى وقتى انسان نسبت به تعهدى كه با خداى خود دارد، بى‏توجهى نشان داد و خلف وعده كرد، نفاق بر قلب او مسلط مى‏شود، بنابراين اگر ما بى‏توجهى كنيم و تن به شهوات و هواها بسپاريم ايمان مغلوب و عقل مغلوب مى‏شود و هوا و هوس غالب.»(16) صعود و پرواز انسانيت‏ طيران مرغ ديدى تو ز پايبند شهوت‏ بدر آى تا ببينى طيران آدميت‏ بسيارند كسانى كه بر اثر پيروى از دستورات خداى عليم حكيم و آموزه‏هاى پيامبر اعظم(ص) و امامان معصوم(ع) از دام و دانه گريختند و همه تعلقات مادى و شهوانى را از خود دور ساختند و سبكبار و سبكبال در آسمان فضايل انسانى به پرواز درآمدند و به معناى واقعى به آزادى و آزادگى دست يافتند. على(ع) مى‏فرمايد: «من ترك الشهوات كان حراً»(17) آن كه از شهوت بگذرد آزاده است. البته شرط رسيدن به اين آزادى و آزادگى آن است كه انسان اولاً معرفت شايسته نسبت به خدا پيدا كند و ثانياً خود را به راهنمايان امين و ره طى كرده بسپارد و مرشد و مربى پخته و دلسوخته جستجو كند تا در پرتو هدايتهاى آنها ره بپيمايد و به سوى مقصود و مقصد آهنگ حركت كند. طى اين مرحله بى همرهى خضر مكن‏ ظلمات است به ترس از خطر گمراهى‏ امام خمينى (ره) آن انسان حكيم خودساخته و از خود عبور كرده در كتاب شريف «چهل حديث» مى‏نويسد: «بندگى خدا گوهر گرانبهايى است كه باطن آن آزادى در ربوبيت است به واسطه عبوديت حق و توجه به نقطه واحده مركز به وانفسا و تمام قوا و سلطنتها در تحت سلطنت مطلقه الهيه، چنان حالتى در قلب پيدا مى‏شود كه قهر و سلطنت بر همه عوالم كند و از براى روح حالت عظمت و رفعتى پيدا شود كه جز در پيشگاه ربوبيت و آنها كه اطاعت آنها اطاعت ذات مقدس حق است سر به طاعت احدى ننهد. … اى بسا قدرتمندان و داراى سلطنت‏هاى ظاهره كه از حريت و آزادى نفس و بزرگوارى و بزرگمنشى بويى نبرده و بنده ذليل و عبد مطيع نفس و هوى هستند… سلسله‏هاى پيچ در پيچ شهوات و هواها را پاره كن و كُندِ قلب را بشكن و از اسارت بيرون بيا و در اين عالم آزادانه زيست كن تا در آن عالم آزاد باشى و گرنه صورت اين اسارت را در آنجا حاضر خواهى ديد… انسان عاقل رئوف به حال خود بايد به هر وسيله‏اى كه شده خود را از اين اسارت خارج كند و تافرصت دارد و قواى او سالم است و حيات و صحت وجوانى برقرار است و قوا به كلى مسخر نشده، در مقابل آن قيام كند.» و در ادامه تازيانه سلوك را اين گونه مى‏نوازد: «اى عزيز، با آن كه اين عالم دار جزانيست و محل بروز سلطنت حق نيست و زندان مؤمن است. اگر تو از اسارت نفس بيرون ايى و به عبوديت حق گردن نهى و دل را موحد كنى و زنگار دوبينى را از آيينه روح بزدايى و قلب را به نقطه مركز به كمال مطلق متوجه كنى. در همين عالم آثار آن را به عيان مى‏يابى، چنان وسعتى در قلبت حاصل مى‏شود كه محل ظهور سلطنت تامه الهيه شود واز تمام عوالم، فسحت وسعه آن بيشتر گردد: لايسعنى ارضى و لاسمائى بل يسعنى قلب عبدى المؤمن.»(18) از آنچه در اين فصل از نوشتار آورديم معلوم شد كه:خطر شبهات فكرى و شهوات جنسى در زندگى فردى و اجتماعى خطر و آسيبى جدى و عمومى است، اگر خانواده‏ها و محيط اجتماعى مصونيت پيدا نكنند و پيشگيرى ننمايند، دود اين آتش‏ها دير يا زود به چشمان خواهد رفت، اين دو آفت و خطر آن اندازه ويرانگر است كه على(ع) با شگفتى از آن ياد كرده و مى‏فرمايد: «فياعجبا و مالى لااعجب من خطأ هذه الفرق على اختلاف محجها فى دينها لايقتصون اثر نبى ولايقتدون بعمل رضى، ولايؤمنون بغيب(19) و لا يعفّون عن عيب، يعملون فى الشبهات و يسيرون فى الشهوات…» شگفت‏انگيز است! و چرا در شگفت نباشم از اشتباه امت اسلامى و گروههاى پراكنده با اين دلائل مختلفى كه بر مذهب خود دارند، نه گام جاى گام پيغمبرى مى‏نهند، و نه از عمل وصى پيغمبرى پيروى مى‏كنند، نه به غيب ايمان مى‏آورند. و نه خود را از عيب بركنار مى‏دارند. به “شبهات” عمل مى‏كنند و در گرداب “شهوات” غوطه‏ورند. اين هشدار همراه با تعجب و شگفتى امروز هم در جامعه دينى و اسلامى ما وجود دارد، مسلمانان با اين پشتوانه فكرى، فرهنگى و معنوى كه دارند، در عمل به گونه‏اى زندگى مى‏كنند و عمل مى‏نمايند كه گويى به هيچ دين و آيينى پايبند نيستند چهره بازار و اداره و كارگاه و كارخانه اسلام راستين را نشان نمى‏دهد دشمن در استحاله فرهنگى جامعه ما پيشرفت كرده و بسيارى از ماها در خواب غفلت بسر مى‏بريم. شهوت پرستى بستر تهاجم فرهنگى‏ استكبار جهانى در جريان تهاجم فرهنگى نخست بستر سازى و فضاسازى مى‏كند آن گاه به آمال و آرزوهاى ننگين و انسانسوز خود مى‏رسد يكى از زمينه‏هاى تهاجم فرهنگى، به راه انداختن جريان ابتذال جنسى و گسترش سكس و مسائل مربوط به غريزه جنسى است. سردمداران جريان استكبار جهانى براى گسترش سلطه خود بر كشورهاى ديگر، به ويژه كشورهاى مسلمان زير ساخت‏هاى عقيدتى و اخلاقى را سست و متزلزل مى‏سازند آن‏گاه به لشكر خود دستور حمله و تهاجم مى‏دهند. جريان اندلس نمونه بارزى از اين سياست شيطانى آنان است غيرت‏ها را غارت كردن يكى از برنامه‏هاى اصلى و اساسى آنهاست. اگر مسؤولان و رهبران جامعه دينى در برابر سيل سياست‏هاى ضد اخلاقى و ضد انسانى مستكبران برنامه‏ريزى عاقلانه و عالمانه نداشته باشند اين سيل بنياد ارزشهاى دينى را سست و خسارتهاى جبران ناپذيرى به دنبال خواهد داشت. پى‏نوشت‏ها: 1. غررالحكم و دررالكلم، آمدى، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 314. 2. نهج البلاغه، خ 28. 3. مفردات راغب، واژه “شها”. 4. تفسير نمونه، ج 2، ص 523. 5. سوره آل عمران، آيه 14. 6. سوره نساء،آيه 25. 7. نهج البلاغه، حكمت 211. 8. غررالحكم، ج 4، 487. 9. همان، ج 5، ص 416. 10. همان، ج 4،ص 383. 11. همان، ج 5، ص 327. 12. همان، ج 2، ص 324. 13. همان، ج 2، ص 326. 14. سوره آل عمران، آيه 155. 15. سوره توبه، آيه 77. 16. سخنرانى در جمع دولتمردان، 17/7/84. 17. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص . 18. چهل حديث چاپ مؤسسه آثار، ص 258 – 256. 19. نهج البلاغه، خطبه 88.

/

ورود به دنياى كودكان و نوجوانان را از معصومين عليهم السلام بياموزيم

ورود به دنياى كودكان و نوجوانان را از معصومين(ع) بياموزيم‏ اسماعيل نسّاجى زواره‏ دوران كودكى و نوجوانى بهترين زمان براى تربيت و پايه‏گذارى زندگى سالم و سعادتمندانه فرزندان است، لذا اين دوره از گذشته مورد توجه روان شناسان و صاحب نظران بوده، به طورى كه هر روز تحقيقات دامنه‏دار و عميقى پيرامون روان‏شناسى كودك و نوجوان صورت مى‏گيرد. انبوه نتايج علمى كه امروزيان بدان دست يافته‏اند، در سايه استعداد از تجربيّات گذشتگان و استفاده از فناورى‏هاى جديد تحقّق يافته است، با اين حال پيوسته طرح‏ها و نظريات جديدى درباره تربيت، تغذيه، عادت‏ها و رفتارى‏هاى كودكان و نوجوانان به دست مى‏آيد كه گاه به طور كامل ناقض نظريّات گذشته است، اما در قرن‏ها پيش كه هيچ يك از اين زمينه‏ها و امكانات پژوهشى وجود نداشته است، از سوى پيشوايان معصوم(ع) رفتارها وگفتارهايى در برخورد با كودكان و نوجوانان مشاهده شده است كه محقّقان امروزى در ژرفاى آن درمانده‏اند، به طورى كه ره يافت‏هاى جديد علم روان‏شناسى بر همه آن‏ها مهر تأييد زده است. لزوم رعايت محبّت‏ براى ايجاد يك ارتباط عميق و ريشه‏دار نخست بايد توجه فزرند را به خود جلب كرد، به گونه‏اى كه براى او اين اطمينان قلبى حاصل شود كه اوامر، نواهى، پندها و موعظه‏هاى پدر و مادر از سرخيرخواهى است. حصول چنين هدفى با محبّت امكان‏پذير است. نبىّ مكرم اسلام(ص) مى‏فرمود: «كودكان را دوست بداريد و نسبت به آن‏ها مهربان باشيد.»(1) روش آن حضرت در خانواده اين گونه بود كه هر روز صبح دست محبت بر سر فرزندان خود مى‏كشيد.(2) حضرت محمد(ص) در سيره تربيتى خود خاطر نشان نموده است همان طورى كه كودك به آب، غذا و هوا احتياج دارد، به محبّت و نوازش هم محتاج است، وى كودكان را مى‏بوسيد، در آغوش مى‏گرفت و نوازش مى‏كرد. نقل مى‏شود كه روزى مردى نزد پيامبر خدا(ص) آمد و گفت: من ده فرزند دارم كه تاكنون هيچ يك از آن‏ها را نبوسيده‏ام. همين كه او از نزد رسول خدا(ص) دور شد، آن حضرت فرمود: اين مرد از نظر من از دوزخيان است.(3) البته آن حضرت در سيره تربيتى خويش والدين را از زياده‏روى در محبت و نوازش نهى مى‏كند، زيرا معتقد است طفلى كه در حد متعادل از مهر و محبّت پدر و مادر بهره ببرد و از چشمه گواراى محبّت سيراب شود، روحى شاد و روانى با نشاط دارد، بنابراين در باطن خود احساس مهر و محبّت نمى‏كند و گرفتار عقده‏هاى درونى نيست، لذا در درون او گل‏هاى فضايل اخلاقى به آسانى شكفته مى‏شود و اگر در زندگى با موانعى مواجه نگردد، بشرى با فضيلت، انسان دوست و خدمتگزار خواهد شد. هم‏بازى شدن با فرزندان‏ يكى از راه‏هاى پرورش شخصيّت فرزندان، شركت بزرگ سالان در بازى‏هاى آن‏هاست. هم بازى شدن با كودك، روح و روانش را سرشار از مسرّت و شادى مى‏كند و اعتماد به نفس و احساس خود ارزشمند بودن در وى تقويت مى‏گردد. مطالعه در سيره عملى پيشوايان معصوم(ع) نشان مى‏دهد كه آن بزرگواران توجه خاصّى به هم بازى شدن با كودكان داشتند. امام على(ع) مى‏فرمايد: «كسى كه كودكى دارد بايد خود را به كودكى بزند.»(4) مرحوم علّامه مجلسى(ره) در ضمن نقل روايتى مى‏نويسد: پيامبر اكرم(ص) هر روز با نوه‏اش امام حسين(ع) بازى مى‏كرد. روزى آن قدر با او بازى كرد كه عايشه به اعتراض گفت: چه قدر با او بازى مى‏كنى؟ حضرت فرمود: واى بر تو! چه طور او را دوست نداشته باشم در حالى كه او ميوه دل و نور چشم من است.(5) راز هم بازى شدن پيامبر(ص) با كودكان اين بود كه ايشان معتقد بودند كه بچّه‏هاى خردسال مفهوم زندگى و زنده بودن را به بازى مى‏شناسند، لذا هميشه مى‏فرمود: «بگذار فرزندت تا هفت سال بازى كند.»(6) اين سفارش حكايت از آن دارد كه حضرت بازى را نوعى ابزار سرگرمى و اتلاف عمر نمى‏دانست. هفت سال اول زندگى، دوره شناخت جهان پيرامون خود است. كودكان در اين دوره با جهان و پديده‏هاى اطراف خود بازى مى‏كنند و ياد مى‏گيرند كه چگونه با اين پديده‏ها برخورد كنند، در همين دوره است كه در پى بازى، حسّ بينايى و لامسه آن‏ها بهتر به كار گرفته مى‏شود، ذهنشان قدرت ابتكار و روحشان اعتماد به نفس مى‏يابد. تقويت مبانى اعتقادى فرزند يادگيرى از مهم‏ترين فرآيندهاى تربيتى است كه از سنين كودكى شروع مى‏شود و به تدريج با بالا رفتن سن، استعدادها بيش‏تر شكوفا مى‏شود. كودك به دليل وجود «حسّ تقليد» تلاش مى‏كند تا رفتارى را همسان با والدين خود بازسازى كند. اين حس مى‏تواند كمك زيادى به او در يادگيرى كند. والدين بايد از اين حسّ قوى به سود فرزند خود بهره‏بردارى كنند و با آموزش‏هاى ابتدايى كم كم زمينه‏هاى آشنايى با تعاليم دينى و مبانى عقيدتى را در او به وجود آورند. امام جعفر صادق(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: هنگامى كه كودك به سه سالگى رسيد، «لااله الّا اللّه» را به او بياموزيد و او را رها كنيد. وقتى هفت ماه ديگر گذشت «محمد رسول اللّه» را به او آموزش دهيد سپس او را رها كنيد تا چهار ساله شود. آن گاه «صلوات فرستادن» را به او بياموزيد. در پنج سالگى به او سمت راست و چپ را ياد بدهيد و قبله را به او نشان دهيد و بگوييد سجده كند. آن گاه او را تا سن شش سالگى به حال خود رها كنيد و فقط پيش روى او نماز بخوانيد و ركوع و سجود را يادش دهيد تا هفت سالش تمام شود. وقتى سن هفت سالگى را پشت سر گذاشت، وضو ساختن را به او تعليم دهيد و به او بگوييد كه نماز بخواند وقتى نه ساله شد، وضو گرفتن و نمازخواندن را خوب آموخته است.(7) نظارت مستمر در آموزش‏ يكى از آسيب‏هاى تربيت دينى در خانواده‏ها، اكتفا كردن به روش سطحى و زودگذر است، در حالى كه براى موفقيت در اين مسير لازم است تربيت تا آن جا استمرار يابد كه در ذهن و ضمير فرزند جاى گيرد. تكرار و استمرار سبب يادگيرى درست، سرعت عمل و كسب مهارت در هر زمينه‏اى مى‏شود. تحقيقات نشان داده است كه روش تمرين و تكرار در يادگيرى مطالب و مفاهيم تأثير دارد و براى تقويت و ايجاد رفتارى ثابت و عادتى استوار در كودك بايد از مجراى «تكرار» وارد شد. عدم استمرار در تربيت دينى، تلاش‏ها را در اين عرصه عقيم مى‏سازد. پيشوايان معصوم(ع) روش غير مستمر را نمى‏پسنديدند، مثلاً آنان در مورد قرائت قرآن به فرزندان خود به آموزش اكتفا نمى‏كردند، بلكه افزون بر آن با تشويق آنان را وادار مى‏كردند تا با قرآن انس بگيرند و به آن عادت كنند. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «پدرم ما را جمع مى‏كرد و از ما مى‏خواست تا طلوع آفتاب ذكر بگوييم، هر كسى را كه توان قرائت قرآن داشت، به خواندن قرآن و هر كس را كه نمى‏توانست به گفتن ذكر امر مى‏كرد.»(8) پيامبر گرامى اسلام(ص) بزرگ مربى مكتب اسلام در زمينه آموزش نماز و تكرار آن براى نوه گرامى‏اش حضرت امام حسين(ع) چنين رفتارى داشت. نقل مى‏شود:روزى پيامبر(ص) قصد خواندن نماز داشت و امام حسين(ع) در كنار جدّ بزرگوارش در صدد همراهى با آن حضرت بود. پيامبر(ص) تكبير گفت و امام حسين(ع) نتوانست آن را تكرار كند. پيامبر(ص) تكبير دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم را گفت، در نهايت براى هفتمين بار، تكبير امام حسين(ع) صحيح ادا شد و نماز آغاز گرديد.(9) اين شيوه رفتار پيامبر(ص) مى‏تواند الگوى خوبى براى والدين و مربيّان باشد. آنان بايد همانند رسول خدا(ص) مراحل رشد كودك را در نظر گرفته و سعى كنند با صبر و حوصله به نيازهاى فطرى كودكشان پاسخ دهند. پرهيز از انتقاد و سخت‏گيرى‏ براى دست‏يابى به تربيت دينى كودكان و نوجوانان نبايد آنان را در معرض انتقاد و ايرادهاى فراوان قرار داد و آنان رابه صورت منفى با مذهب و ارزش‏ها آشنا كرد. شخصيّت مذهبى كودك زمانى شكل مى‏گيرد كه متناسب با خواسته‏ها، روحيّات و كشش‏هاى درونى او رفتار شود و آن در صورتى است كه انگيزه‏هاى مذهبى به همراه اميد و احساس مثبت به او منتقل شود، نه با سخت‏گيرى و انتقاد، زيرا انتقاد زياد، فرزند را به سركشى وا مى‏دارد و تذكّر فراوان موجب پيدايش لجاجت و مقاومت مى‏شود. امام على(ع) مى‏فرمايد: «الافراط فى الملامة يسبّ نيران اللّجاج؛(10) زياده روى در ملامت، آتش لجاجت را شعله‏ور مى‏كند.» انتظار از فرزندان در حدّ توان‏ كودك و نوجوان داراى توانايى محدود و قادر بر انجام كارهاى سنگين و مشقّت‏آور نيست. توقّعات بى‏جا از فرزندان علاوه بر اين كه در آن‏ها عقده روانى ايجاد مى‏كند، خداى نخواسته موجب مى‏شود كه كودك يا نوجوان راه‏ها و حيله‏هايى براى فرار خود پيدا كند. و به دروغ متوسّل شود.(11) از مسائل مهم در پرورش مذهبى كودكان و نوجوانان اين است كه والدين آن‏ها را از افراط و تفريط در عبادت و فعّاليت‏هاى مذهبى دور بدارند و هيچ گاه آنان را به عبادت زياد مجبور نسازند. امام صادق(ع) فرمود: «هنگامى كه جوان بودم و در عبادت بسيار مى‏كوشيدم، پدرم به من فرمود: كم‏تر از اين اندازه عبادت كن، زيرا هنگامى كه خداوند بنده‏اى را دوست بدارد با عبادت كم نيز از او راضى مى‏شود.»(12) هم چنين نبى مكرّم اسلام(ص) فرمود: «رحم اللّه من اعان ولده على برّه.قال: قلت كيف يعينه على برّه؟ قال يقبل ميسوره و يتجاوز عن معسوره و لا يرهقه و لا يخرق به؛(13) خداوند رحمت كند كسى را كه در نيكى و نيكوكارى به فرزند خويش كمك كند. يكى از اصحاب سؤال كرد يا رسول اللّه! چگونه فرزند خود را در نيكى و نيكوكارى يارى نماييم؟ آن حضرت در جواب چهار دستور تربيتى بيان فرمود: آن چه را فرزند در قوّه و قدرت داشته و انجام دهد قبول كنيد، آن چه را كه انجامش براى كودك طاقت فرسا و سنگين است از او نخواهيد، آن چه انجامش كودك را به طغيان و دروغ وادار مى‏سازد از او نخواهيد و در برابر فرزند مرتكب اعمال احمقانه نشويد.» تأكيد بر نكات مثبت‏ تأكيد بر نكات مثبت فرزندان، احساس عزّت نفس را در آنان بر مى‏انگيزاند. در سيره پيشوايان معصوم(ع) تأكيد زيادى روى اين مسئله، يعنى توجه مثبت به فرزندان و ايجاد يك فضاى ذهنى سرشار از خوش بينى شده است. حضرت على(ع) در اين زمينه بر ضرورت برجسته سازى نكات و ويژگى‏هاى مثبت افراد به طور عام تأكيد نموده و مى‏فرمايد: «انّ كثرة الذّكر لحسن افعالهم تهزّ الشجاع و تحرّض النّاكل؛(14) يادآورى نقاط مثبت و كارهاى خوب افراد، موجب تحرّك اشخاص شجاع و برانگيختن افراد دل سرد و مسامحه كار به رفتار مثبت خواهد شد.» رعايت اعتدال‏ تبعيض و بى‏عدالتى در رفتار والدين تلاش‏هايشان را بى‏حاصل مى‏سازد. بعضى از والدين فرزند كوچك‏تر يا مريض و يا آن كه در سفر و دور از چشم است را بيش‏تر دوست دارند. اگر چنين باشد مسير تربيت آنان به بى‏راهه مى‏رود. مردى با دو فرزند خود به محضر رسول خدا(ص) شرف‏ياب شد و يكى از فرزندان خود را بوسيد و به فرزند ديگر اعتنا كرد. پيامبر(ص) وقتى اين رفتار نادرست را مشاهده كرد، به او فرمود: چرا با فرزندان خود به طور مساوى رفتار نمى‏كنى؟ و نيز فرمود: بين فرزندان خود به عدالت رفتار نماييد همان طورى كه مايليد فرزندان بين شما به عدالت رفتار كنند.(15) پدر و مادرانى كه در اعمال علاقه و محبّت نسبت به فرزندان عدالت را مراعات نمى‏نمايند، عملاً آنان را تحقير كرده و به شخصيّت آن‏ها اهانت نموده‏اند. اين قبيل پدران و مادران با رفتار نادرست خود به طور غير مستقيم به كودكان مى‏فهمانند كه تنها برادر يا خواهر شما شايسته اين همه احترام و محبّت است و در شما آن لياقت و شايستگى نيست. بدون ترديد اين رفتار غير عادلانه نتايج نامطلوبى در بر دارد. فرزندى كه خود را تحقير شده ببيند و احساس كند كه مورد اعتنا و توجه پدر و مادر نيست، عقده‏اى خواهد شد و نسبت به برادر و خواهر خود كه مورد توجه بيش‏ترى است، كينه پيدا مى‏كند و چه بسا ممكن است در خفا و پنهانى به او آزار و اذيّت برساند تا بدين وسيله عقده دل را خالى كند. مولاى متقيّان حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «دواى درد و عقده انسان حسود چيزى جز سلب نعمت از فرد مورد حسادت نيست.»(16) تقدير و تشويق‏ تشويق، استعدادهاى نهفته در نهاد آدمى را از قوّه به فعليّت مى‏رساند و نيروى خلّاقيّت را در نهاد او شكوفا مى‏سازد. تقدير از فرزندان و تشويق آنان به خاطر كارهاى پسنديده‏اى كه انجام ميدهند، در تقويت اعتماد به نفس و روحيه خودباورى و در نتيجه عزّت نفس آنان تأثير به سزايى دارد. اگر فرزند پس از انجام عملى مورد تحسين قرار گيرد، شيرينى تشويق در خاطره او باقى خواهد ماند و انگيزه او را در تكرار آن عمل قوى‏تر خواهد ساخت. روزى امام حسن مجتبى(ع) كودكى را ديد كه نان خشكى در دست داشت، لقمه‏اى از آن را مى‏خورد و لقمه ديگر را به سگى كه در آن جا بود، مى‏داد. آن كودك فرزند يكى از بردگان بود. امام از او پرسيد: پسرجان! چرا چنين مى‏كنى؟ كودك جواب داد:من از خداى خود شرم دارم كه غذا بخورم و حيوانى گرسنه به من بنگرد و به او غذا ندهم، حضرت از روش و سخن زيباى او خرسند شد و دستور داد غذا و لباس فراوانى به او عطا كنند. سپس وى را از اربابش خريد و آزاد نمود.(17) ايجاد سؤال در ذهن فرزندان‏ يكى از مؤثّرترين روش‏هاى آموزشى اين است كه ذهن فراگير بر تفكّر، تجربه، سؤال و كشف متمركز شود و اين فرايند از طريق طرح سؤالات مختلف و فرصت دادن به فراگير براى يافتن پاسخ امكان‏پذير است. اعتقاد علم روان‏شناسى بر اين اصل است كه در فرايند ياد دهى، وظيفه مربى خارج كردن ذهن فراگير از حالت تعادل است و در واقع لازمه پيشرفت، خارج شدن از سازگارى‏هاى قبلى و تعادل‏هاى پيشين و ورود به سازگارى‏ها و تعادل‏هاى جديد است. لذا اصل «تعادل‏جويى» كه پياژه آن را به عنوان كليد تحوّل روانى بشر قلمداد مى‏كند، حاكى از آن است كه لازمه پيش روى به مراحل بالاتر رشد، تعادل جويى پى در پى است كه به دنبال برهم خوردن تعادل‏هاى مراحل قبلى حاصل مى‏شود. پياژه معتقد است كه انسان به سبب نقصان حركت مى‏كند تا خودش را كامل كند.(18) فراز ذيل از نيايش امام كاظم(ع) مؤيّد همين مطلب است كه مى‏فرمايد: «اللّهم لاتخرجنى من التّقصير ولاتجعلنى من المعارين؛(19) خدايا! مرا از حالت احساس نقصان و كمبود خارج مكن و دين مرا عاريه‏اى قرار مده.»زيرا غفلت از نقصان و احساس كمبود، انگيزه حركت و فعاليّت را از انسان سلب مى‏كند و پرسش باعث مى‏شود كه كودك و نوجوان و حتّى بزرگ سال به نقصان خود پى برده و براى تكميل آن حركت كند، چون دين دارى و گرايش به دين يك امر درونى و قلبى است و بايد به وسيله خود فرد كشف شود و آموزش هر اندازه كه بيرونى باشد، ناپايدار خواهد بود. پى‏نوشت‏ها: – 1. وسايل الشيعه، حرّ عاملى، ج 5، ص 126. 2. بحارالانوار، مجلسى، ج 23، ص 114. 3. مأخذ قبل، ج 15، ص 202. 4. همان، ج 5، ص 126. 5. بحارالانوار، ج 44، ص 260. 6. اصول كافى، كلينى، ج 2، ص 94. 7. وسايل الشيعه، ج 15، ص 193. 8. فروع كافى، كلينى، ج 2، ص 498. 9. بحارالانوار، ج 43، ص 307. 10. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص 489. 11. تربيت فرزندان سالم و با نشاط، محسن غرويان، ص 43. 12. بحارالانوار، ج 47، ص 55. 13. همان، ج 23، ص 114. 14. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نامه 53، ص 574. 15. مأخذ قبل، ج 23، ص 113. 16. ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، ج‏2، ص 423. 17. البداية و النهاية، ابن كثير دمشقى، ج 8، ص 38. 18. نقش خانواده در پرورش مذهبى فرزندان، سيد حسين عليا نسب، همايش تقويت نظام خانواده و آسيب‏شناسى آن، سال 1386، ج 1، ص‏48-47. 19. اصول كافى، ج 2، ص 37.

/

ستيز شهيد مفتح با خود باختگى فرهنگى و باورهاى خرافى

ستيز شهيد مفتح با خودباختگى فرهنگى و باورهاى خرافى‏ مروّج فرهنگ استقلال شهيد آيت اللّه مفتح از حوزه علميه برخاسته و در كوى دانشگاه صادقانه اقامت گزيده بود و به اين دو كانون توليد كننده علم و معرفت عشق مى‏ورزيد. به باور او استقلال راستين و آزادى واقعى يك ملّت معتقد و مسلمان موقعى بدست مى‏آيد كه فارغ از قيد و بند فرهنگ غربى و رسته از سلطه‏هاى فكرى استكبار در مسير ترقى و تعالى گام بردارد و براى رسيدن اين منظور بايد به هويت اصيل ارزشى و فرهنگ خلّاق دينى روى آورد، اين چشمه ناب مى‏تواند كشتزارهاى تشنه حقيقت را به رويش و شكوفايى وادارد و مسافران متحيّر در بيابان بى ايمانى را به سرمنزل مقصود برساند. مفتح به همان ميزان كه تجدد و افسون زدگى فرهنگ غربى را برنمى‏تابيد، اعتقاد داشت در هنگام ارائه معارف مذهبى به مردم، بايد تلاش شود اين فرهنگ، ناب و خالص و بدون پيرايه‏هاى موهوم به آنان عرضه گردد، او بر اين باور بود كه فاصله گرفتن از معارف قرآن و عترت جامعه را به سوى مسايلى سوق مى‏دهد كه براى آنان چيزى جز جمود، ايستايى و ركود به ارمغان نمى‏آورد، وانگهى دين اسلام آنقدر پويايى، زايش و قدرت معنوى دارد كه احتياجى به افزودن بافته‏هاى ذهنى از نوع بيگانه و يا خرافات عاميانه بدان نيست و اين آفت‏ها مجال رشد و تحوّل را از مردم گرفته و جرأت و همت و مقاومت‏هاى آنان را در برابر موانع سياسى و اجتماعى رو به زوال مى‏برد، به همين دليل از يك طرف در برابر يورش‏هاى مروّجان كفر، الحاد و نفاق ايستاد و از سوى ديگر از موضع منطقى قوى و استوار نسل جوان را با فرهنگ اصيل اسلامى آشنا نمود و كوشيد باورهاى شيعى به دور از عقايد خرافى به جويندگان معنويت، معرفى شود. دام‏هاى استكبار جهانى‏ شهيد مفتح از اين كه ملل مسلمان دچار عقب افتادگى و اسارت‏هاى فكرى و سياسى بود به شدت رنج مى‏برد، او مى‏گفت متأسفانه غارتگران قرن بيستم با نقاب‏هاى فريبنده تمدن، صلح و برادرى و مانند آن خودنمايى كرده و سرمايه‏هاى معنوى مسلمين را به يغما مى‏برند: «پيش از هر چيز، دچار تعجب مى‏شويم كه ببينيم پاره‏اى از ملل استعمارزده داراى كيش اسلام و كتاب آسمانى قرآن‏اند، آن كيش و كتابى كه در گذشته پيروانش را از بند رهانيد و بر بزرگترين كشورهاى روز پيروز نمود.»(1) مفتح در بيانات و نوشته‏هاى خويش از دام‏هاى گوناگونى كه استكبار براى مسلمانان تدارك ديده است، پرده بر مى‏دارد و به اين حقيقت اشاره مى‏كند كه وقتى امپرياليست‏ها احساس كردند روند سلطه بر مسلمين قابل دوام نخواهد بود و ممكن است اين مردم هويت دينى خويش را بازيابند و زنجيرهاى اسارت را پاره كنند، كوشيدند حسّ دينى مردم را ضعيف كرده، ترديد و دودلى را درباورهاى آنان بوجود آورند و با رسيدن به اين هدف شوم با آسودگى خاطر به غارت منابع مادى و فرهنگى آنان بپردازند. به اعتقاد مفتح ازحيله‏هاى مهم استعمار اين است كه در لباس مذهب و تبليغ آيين مسيح مقاصد خطرناك خود را پى مى‏گيرد، در متن زير كه مفتح در ايام اختناق طاغوت بر يكى از كتاب‏ها نوشته چنين مى‏خوانيم: «مبشرين مسيحى حتى به نقاط دور دست رفته و همه جا به نشر جزوه‏ها و كتاب‏ها مى‏پردازند و مردم را به آيين مسيح مى‏خوانند تا آنجا كه در كشورهاى اسلامى اقدام به انتشار مجله و تأسيس دستگاههاى فرستنده نمودند…تا آنجا دامنه اين تبليغات گسترش يافته كه حتى دفترهاى كوچك كه فرزندان ما از بازار مى‏خرند در صفحه اولش عكس حضرت مسيح(ع) و مريم(س) است و نيز بعضى مسلمانان مجسّمه مريم را براى زينت در اتاق خود نصب كرده‏اند. ما و شما خوب مى‏دانيم كه اين دولت‏ها نه اعتقاد به خدا دارند و نه بستگى به آيين و دين مخصوص،اين غارتگران براى انتشار دين عيسى دلشان نسوخته است بلكه دعوت مردم به مسيحيت خود دامى است براى سُست كردن اعتقاد مردم نسبت به مبانى اسلام و ادامه اسارت ملل ضعيف…»(2) مفتح از نقشه‏هاى نويسندگان غربى پرده برمى‏دارد و مى‏گويد دسته‏اى از آنان، در واقع مبشّرين مسيحى هستند كه براى حفظ موقعيت دينى و حرفه‏اى خود ناچارند چهره واقعى اسلام را آن چنان كه هست و احياناً خود به آن اعتقاد دارند نشان ندهند زيرا بيم آن دارند راه تأمين درآمدشان مسدود گردد، سپس مفتح به نمونه‏هايى از دروغ‏ها و تهمت‏هاى آنان اشاره مى‏كند. آن شهيد يادآور مى‏شود: «مبشرين مسيحى براى نگاهدارى بناى پوسيده و كهنه و لرزان استعمار كه خود در سنگر حمايت آن قرار گرفته‏اند مى‏كوشند تا نگذارند نداى آزادى بخش اسلام كه سرسخت‏ترين دشمن استعمار و آزاد كننده ملت‏ها از يوغ بندگى است به گوش دنيا و ملت‏هاى زيردست برسد. استعمار و صهيونيسم و تبشير مسيحى اتحادى نا مقدس براى مبارزه با اسلام و مسلمين بوجود آورده‏اند ولى تلاش آنان در اين راه بى‏ثمر است و كم كم پرده‏ها بالا مى‏رود و قيافه درخشان اسلام، جهان را به خود متوجه مى‏كند.» مفتح دسته دوم از اين نويسندگان را همان بازيگران سياسى مى‏داند كه از دين چون پلى براى رسيدن به هدف‏هاى سياسى و كوبيدن تزهاى مخالف خود استفاده مى‏كنند. او مى‏افزايد: اين دسته اگر درباره اسلام كتابى بنويسند و يا سخن و خطابه‏اى ايراد كنند، ارزش نوشته‏هايى را كه فقط روى واقع بينى تأليف گرديده است، ندارد. مفتح دسته سومى از اين نويسندگان را معرفى مى‏كند كه بدون هيچ گونه غرض و با هدف حق جويى از واقعيت اسلام سخن گفته و حقايقى را در اين راستا به رشته تأليف درآورده‏اند اما اشكال كارشان در اين است كه منابع مطمئن و دست اول در اختيار ندارند زيرا غالب آگاهى‏هاى آنان درباره اسلام مربوط به كتاب هايى است كه به زبان‏هاى اروپايى ترجمه شده است و به همين دليل در آثارشان خطاها و اشتباهاتى ديده مى‏شود كه قابل اغماض نخواهد بود.(3) چرا خودباختگى در برابر تمدن غربى مفتح يادآور شده است نهضت علمى اروپا در آغاز چشم جهان را خيره ساخت، مردم جهان فكر كردند زندگى ايده آل خود را در سايه اين تحولات صنعتى و فنآورى‏هاى غربى بدست آورده‏اند، پندار محرومان اين بود كه ديگر ايام فقر و فلاكت آنان خاتمه يافته و از اين پس بايد منتظر سعادت و خوشبختى باشند، دورنماى آينده بشر براى همه شيرين بود اما مدتى سپرى نشد كه مردمان جهان ديدند اگرچه از ناگوارى‏هاى قبلى آنان كاسته شده امّا بدبختى‏هاى جديد و خطرناك‏ترى جلوه گر شده است و كم كم حتى متفكران غربى اعتراف كردند اين جنبش مشكلات بشر را نه تنها ريشه كن نساخت بلكه به مقدار قابل ملاحظه‏اى بر آن‏ها افزود و از اين رو گفتند بايد بشر به زندگى طبيعى و سنتى خود باز گردد و اين تمدن دست از سر انسان‏ها بردارد، البته آنقدر تبليغات شديد بود و اين روند شكلى اغوا كننده داشت كه كسى جرأت مخالفت صريح با آن را نداشت ولى به تدريج عدّه‏اى از مخالفان موفق شدند دلايل اعتراض خود را بر تمدن غربى اعلام كنند آنگاه مفتح اين محورها را بر مى‏شمارد، از آن جمله اين كه اختراعات كنونى آنقدر نيازهاى بشر را فزونى داده كه مردم لحظات ارزشمند زندگى خود را براى بدست آوردن وسايل مقدماتى راحتى و آسايش صرف مى‏كنند و به تصور رسيدن به آن شب و روز در ناراحتى و فشارهاى روانى هستند، همچنين به دليل آن كه افراد دنبال تأمين امكانات مدرن هستند رشته‏هاى عواطف خانوادگى را از هم گسسته‏اند و شيرازه كانون‏هاى پرمهر و محبت خانواده‏ها از هم پاشيده و برخى براى رهايى از رنج‏ها و آلام خود به مفاسد، ابتذال، اعتياد، مشروبات الكلى پناه آورده و به دليل معاشرت‏هاى نامعقول در چنگال رذالت‏هاى خطرناك فرو غلطيده‏اند. به علاوه اختراع ماشين‏هاى بزرگ مراكز توليدات سنتى، دستى و صنايع بومى را مورد تهديد جدى قرار داده و در مقابل صاحبان كارخانه‏هاى مهم روز بروز بر سرمايه‏هاى خود افزوده‏اند اين روند تضادهاى اجتماعى، شكاف اقتصادى و بى عدالتى‏ها را تشديد ساخته است. مفتح مى‏گويد: «از نظر ما افكار مخالفين تمدن و دليل‏هاى آنان صددرصد قابل قبول نيست بلكه معتقديم بايد از وسايل مدرن در راه تأمين زندگى بهتر استفاده كرد. ما معتقديم بايد به كشف علل اين ناراحتى‏ها و فلسفه بدبختى‏هاى بعد از تمدن پرداخت. به نظر ما علت اصلى اين بدبختى‏ها سبك شدن كفه معنويات از كفه ماديات و از بين رفتن تعادل بين اين دو جنبه است. دنياى غرب به آن نسبت كه در صنعت جلو رفت به همان نسبت در مذهب و اخلاق عقب ماند يا عقب‏تر رفت برخى از كوته فكران ديدند كه اين ابتكارات از مسجد و مذهب بدست نيامد، معتقد شدند اساساً مذهب جز اين كه سدّ راه پيشرفت باشد اثر ديگرى نداشته و بايد به كلّى آن‏ها را نابود ساخت. در حالى كه اين مراكز براى تقويت معنويات انسان و تكميل اخلاق و پاكى و تقويت وجدان پاك بشرى بنا شده است. همان طور كه ماشين احتياج به كسى دارد كه آن را به كار اندازد و مواظب همه خصوصياتش باشد، چرخ عظيم صنايع هم وقتى به حركت افتاد بايد اخلاق و معنويات، آن را در مسير و منافع اجتماع، صلح عمومى و خدمت به خلق به راه اندازد.» مفتح از اين كه ملل كشورهاى در حال توسعه و يا عقب افتاده كه هنوز از تمدن جديد و صنايع و اختراعات غربى بهره‏اى كامل نگرفته‏اند، براى رسيدن به اين پيشرفت صنعتى، آداب و رسوم دينى و هويت بومى و ملى را از دست مى‏دهند اظهار تأسف مى‏كند و اضافه مى‏نمايد اين جوامع قبل از برخوردارى از آن مزاياى علمى و فنآورى به دليل فسادها و بى بند و بارى‏هاى اخلاقى به سوى مرداب انحراف و باتلاق بدبختى‏ها سقوط مى‏كنند، مفتح دردمندانه مى‏گويد با اين جنايات و فسادها و ضلالت‏ها مخالفيم نه با تمدن و توسعه و ترقى علمى و بعد خاطرنشان مى‏نمايد برخى مغرضان يا خود باختگان وقتى اين اعتراض‏ها و انتقاد را مى‏شنوند فرياد مى‏زنند اين‏ها مرتجع و كهنه پرستند، مفتح در جوابشان با صراحت مى‏گويد:«اگر اين پاى بندى به عفت و سلامتى معنوى و توجه به ارزش‏هاى اخلاقى ارتجاع است، پس بايد گفت زنده باد ارتجاع».(4) شهيد مفتح در جاى ديگر متذكر گشته است برخى چنان شيفته غربى‏ها شده‏اند كه حتى به خود اجازه فكر كردن در درست بودن عقايد و اخلاق را نداده و مقلّد چشم و گوش بسته آنان شدند، آنگاه مى‏نويسد: «استعمارگران تا توانستند صنعت و تمدن خود را به رخ ما كشيدند ولى ما را از جنبه‏هاى مثبت آن برخوردار نكردند، در مقابل تا توانستند جنبه‏هاى منفى تمدن و قسمت‏هاى خانمان برانداز آن را مانند بى‏بند و بارى، آزادى شهوت، كشتن عفّت و غيرت را در بين ما رواج دادند.»(5) مفتح در بياناتى گفته است عدّه‏اى متوجه دنياى غرب شدند اما خوشبختانه طولى نكشيد كه ديدند دنياى غرب با همه زرق و برق‏هايش يك دنياى استكبارى است، زالووار مى‏مكد، صنايع كشورهاى توسعه نيافته را از بين مى‏برد،وى ادامه مى‏دهد، گروهى از جوانان كه از اين وضع نفرت پيدا كردند به نظام‏هاى شرقى و سوسياليستى رويكرد نشان دادند اما اين نظام‏ها هم چنان رسوايى نشان دادند كه ديديم و شنيديم و در تقسيم دنيا و افزايش استثمار مردمان جهان با امپرياليست‏ها و قدرت‏هاى جهان‏خوار سرمايه‏دارى سازش كردند و تبانى نمودند، مفتح در مقابل اين خودباختگى نكته‏اى ناب را مطرح مى‏كند: «عجب! ما خودمان يك سرمايه‏اى داريم و خبر نداريم! آن هم اسلام است، عدل مى‏خواهيم، مساوات مى‏خواهيم، ضد تبعيض و استثمار مى‏خواهيم در قرآن و اسلام وجود دارد، چرا ما از اين سرمايه‏هاى ارزنده كه داريم فاصله گرفتيم؟ بعد مفتح به تلاش‏هاى انديشمندانى چون شهيد آيت اللّه مطهرى اشاره دارد كه كوشيدند جوانان را به سوى ديانت و معنويت راغب سازند و مطلب خود را چنين ادامه مى‏دهد: «لذا ديديم آرام آرام جوانانى كه از مسجد دور شده بودند، دو مرتبه به مسجد آمدند اين بار جوان‏ها آمدند مسجد، با آن جمعيت‏هاى عظيمى كه داشتيم، قشر جوان تحصيل كرده كه مكتب‏هاى مختلف دنيا را با اسلام مقايسه كرده بودند فهميدند اسلام مكتب زنده است، جوان ما در مقايسه مكتب‏هاى شرقى و غربى به اسلام معتقد مى‏شود. اسلام را به عنوان يك مكتب قابل اجرا و قابل عمل مطالعه مى‏كند اگر اين جان بازى‏ها و فداكارى‏ها را در نسل جوان تحصيل كرده، در جريان مبارزه ديديم بر اين اساس بود كه اين اسلام را به عنوان يك مكتب پذيرفتند…» بر نتابيدن عقايد خرافى‏ شهيد آيت اللّه مفتح در پى آن بود كه مذهب راستين، عقايد درست و بدون بدعت و انحرافات و تحريفات به مردم ارائه گردد: «نمى‏خواهم دفاع كنم از آن چه كه به نام مذهب گفته مى‏شود و شكل غلط دارد لكن مذهب به شكل واقعى هم كه عامل پاكى، تقوا، درستى، نظام در جامعه است.»(6) او قدرت مذهب را بسيار تأثير گذار مى‏داند و مى‏گويد: «عاملى كه همه قشرها را بسيج كرده عامل مذهب بود، چه طور ما بيائيم اين عامل را كنار بگذاريم، چه جور ما در پيشبردها و هدف‏هاى مقدس اجتماعى و مبارزاتمان اين را ناديده بگيريم.»(7) مفتح معتقد است از عوامل مهم كه مانع پيشرفت اسلام در دنياى امروز است پاره‏اى موهومات و خرافات مى‏باشد كه چون ابرهاى تيره و تارى جلو درخشندگى نور اسلام را گرفته است، او مى‏افزايد يك مسلمان وظيفه شناس و علاقه‏مند در دو جبهه مبارزه مى‏كند، يكى در برابر دشمنان مستقيم اسلام و ديگر در مقابل خرافه و اعتقادات موهوم كه هر دو مبارزه نيازمند روح قداكارى است مفتح دعا را سرمايه‏اى ارزنده و از حقايق مسلّم اسلام و قرآن مى‏داند كه استفاده صحيح و درست از آن، روح و جسم انسان‏ها را به سوى حق تعالى پرورش مى‏دهد، وى يادآور مى‏شود دعا عامل رشد، تكامل، وسيله عظمت و سربلندى است امّا به دليل برخى موهومات از اين نيروى محركه در مسيرى نادرست استفاده مى‏شود و در نتيجه آن سرمايه معنوى از عوامل سقوط و انحطاط تلقى مى‏گردد. او مى‏نويسد: «در يك ملت كه روح مبارزه با گناه و فساد و نهى از منكر نبوده و هر فردى خود را مسؤول فساد محيط ندانست و با عناوين و بهانه‏هاى موهوم و غلط شانه از زير بار اين مسؤوليت خطير تهى كرد و حالت بى‏تفاوتى در او پديد آمد طبعاً اين چنين اجتماعى لجن زار گناه و انحراف و محيط فقر، بدبختى، گرسنگى و بيمارى خواهد شد كه دعاى نيكان كوچك‏ترين تأثيرى در تغيير و بهبود آن نخواهد داشت و طبيعى است كه بر اين مردم، عناصر ناصالح و پليد حكومت خواهند كرد…»(8) مفتح در بحثى ديگر، اين ديدگاه را مطرح مى‏كند كه وجود خرافات و برخى باورهاى غير منطقى حربه‏اى به دست دشمنان و فرقه‏هاى مخالف شيعه كه سرمايه‏هاى معنوى مسلمين را مورد يورش قرار داده‏اند، مى‏دهد. يكى از اين مسايل زيارت است كه مفتح درباره‏اش مى‏نويسد: «زيارت و رفتن كنار قبور بزرگان دين و توسّل (بسيار) مقدّس و محترم است و ما تصور مى‏كنيم با كمال دقت فلسفه آن روشن مى‏گردد زيرا همان طورى كه در دنياى امروز براى اتحاد و روح شهامت و فداكارى در سربازان و پاسداران استقلال و امنيّت قبر سرباز گمنام مورد احترام قرار مى‏گيرد و در روز معين بزرگان كشور و سران ارتش در برابر آن قبر مى‏ايستند و عرض ادب مى‏كنند و نيز آرامگاه رهبران انقلاب‏ها و نهضت‏ها مورد احترام همگان مى‏باشد در اسلام نيز به حفظ خاطره‏ها اهميت فراوان داده(شده است). بيشتر روايات ما درباره زيارت (بارگاه) امام حسين(ع) است و بديهى است كه رفتن كنار قبر آن انسان فداكار، خاطره و قيام و انقلاب و شجاعت آن حضرت را در دل‏ها زنده مى‏دارد و درس قيام و فداكارى در برابر اسارت و ستم مى‏آموزد، در اينجا بايد اعتراف كرد موهوماتى مثل شمع روشن كردن، جيغ كشيدن،بند بستن، قفل گرفتن روى اين حقيقت را پوشانيده است ما اگر مى‏بينيم كه بنى عباس قبر امام حسين(ع) را خراب مى‏كردند و از رفتن به زيارت (مرقد آن حضرت) جلوگيرى مى‏كردند مسلّم براى آن بود كه آن‏جا محل اجتماع جان بازان و فداكاران بود نه براى شمع روشن كردن وگريه و…»(9) مفتح در ريشه يابى و علل پيدايش خرافات در جوامع بشرى مى‏نويسد بشر كنجكاو از گذشته در جستجوى و بررسى عامل حوادث بوده است و چون در برخى ادوار نمى‏توانسته پاسخ‏هايى بر اساس اصول صحيح و علمى تهيه كند، ناچار به قوه تصوّر، خيالات و رؤياهاى موهوم روى آورده است، احتياجات بشر در امور زندگى عادى و گرفتارى‏هاى روانى، رهايى از دشمنان خطرناك طبيعى، قحطى و گرسنگى نيز انسان‏ها را به طلسم و جادوها سوق داد، آن گاه مفتح مى‏نويسد : اگر چه بسيارى از فلاسفه تا آن امكانات محيطى اجازه مى‏داد در راه مبارزه با خرافات ناشى از جهل بشر قدم‏هاى برجسته‏اى برداشتند ولى با شهادت و قطعيت تاريخ، نقش پيامبران در اين مبارزه بسيار مهم است. فرستادگان خدا كه با عصمت فكرى وارد اين ميدان مى‏شدند خود مصون از گرايش به اين پندارها بودند و با ايمان و يقين راسخ و افكار منظم اصولى، خود را براى اين جهاد مقدس كه بزرگترين هدف آنان بود، مهيا مى‏نمودند سپس آن متفكر شهيد به خرافه زدايى رسول اكرم(ص) اشاره دارد: «آخرين فرستاده حق تعالى تلاشى پى گير برضد شرك و بت پرستى و ساير مظاهر خرافات از خود نشان داد تا موفق شد بشريت را از چنگال اوهام خلاص كند و انسانيت نيمه مرده در حال احتضار را روحى تازه بخشد. آرى او بود كه بارهاى سنگين خرافات را از دوش بشر برداشت و بندهاى پندار و اوهام را پاره كرد. مفتح در ادامه وظيفه انسان‏هاى دلسوز و مصلحان اجتماعى را چنين روشن مى‏كند: «رنج و ناراحتى ما تنها از اين جهت نيست كه اين اوهام فكر و عقل انسان‏ها را در بند كرده و سدّ راه پيشرفت فردى و اجتماعى آنان گشته است، بلكه بيشتر از اين جهت است كه بسيارى از پندارهاى نابجا را مردم ساده لوح به حساب دين گذارده‏اند و در نتيجه لايه هايى از گرد و غبار اين اعتقادات پوچ روى چهره تابناك مسايل واقعى و حقايق دين نشسته و قيافه جذاب و دل نشين آن را مخفى نموده است. بطورى كه هر كه به ظاهر بعضى از اين روش و اعمال مى‏نگرد گريزان مى‏گردد و نيز حربه‏اى بُرنده به دست مخالفان دين و خداپرستى داده و فرصتى براى بيگانگان بدست آمده است تا دين را مظهر و سبب اين انحرافات فكرى معرفى كنند، به عقيده من امروز بر هر فرد مسلمان لازم است تا آن جا كه مى‏تواند در راه مبازره با خرافات و زدودن پندارهاى غلط از واقعيات دينى، كوشش كند.»(10) مفتح از اين كه برخى دينداران نادان و بى اطلاع با پندار خود خرافاتى را وارد دين كردند و چهره درخشان حقايق دينى را در زير غبارهاى موهومات پنهان ساختند به شدت ناراحتى خود را ابراز مى‏دارد و مى‏گويد: وقتى هر كس دين را مطابق ميل خود تغيير دهد و خدا را آن چنان كه مى‏خواهد معرفى كند بديهى است صاحبان افكار بلند و روشن نمى‏توانند خود را در جرگه چنين دين دارى داخل كنند چون بيشتر سؤال متوجه دانشمندان و متفكران غرب است كه با تمام عظمت علمى چرا تمايلات دينى آنان ضعيف بوده است بايد از خرافات روحانيت مسيح نامى برد و آن را عامل بزرگ رميدگى فلاسفه بعد از قرن هفدهم و هيجدهم از دين شمرد. شما وقتى تاريخ را ورق بزنيد مى‏بينيد قبل از نهضت علمى اروپا، كليساهاى سرگرم به خرافات، چه كارشكنى‏ها و مخالفت‏ها با رجال علم و نوابغ نمودند، چه روشنفكرانى محكوم دستگاه دينداران شدند و هلاك گرديدند. اين رفتار وحشيانه و ضد انسانى با دانشمندان، شكاف عميقى بين دينداران و تحصيل كرده‏ها پديد آورد كه شعاع آن نقاط مختلف جهان و از جمله ايران را نيز گرفت. ما اگر بتوانيم حقايق عالى اسلام را كه خود بر ضد خرافات است به دنياى تشنه امروز عرضه بداريم، بى شك از نفوذ بى دينى و مادى گرى كاسته و بر عده مسلمانان افزوده‏ايم.»(11) بيزارى از ظاهرگرايى‏ يكى از آفت هايى كه شهيد مفتّح را نگران ساخته بود، سطحى نگرى و برداشت‏هاى ظاهرى است، افرادى بودند كه در عرصه اخلاق، رفتار و اعمال صالح خيلى جدّى و با همت به نظر مى‏رسيدند امّا فكر و دركى ضعيف داشتند، سوگمندانه بايد گفت افرادى هستند كه شعار تشيع دارند ولى در روح و روانشان يك نوع تيرگى، جمود و ايستايى ديده مى‏شود، متأسفانه از اين كه چنين تنگ نظرى‏ها و كوتاه فكرى‏ها تبديل به يك تفكر مذهبى و باورى دينى گردد احساس خطر مى‏كرد.البته بديهى است وقتى اشخاصى نظير اين انديشمند بخواهند از موضع بصيرت و ژرفايى ديده بان اعتقادات مردم باشند و از سنگرهاى ايدئولوژ يك پاسدارى كنند طبعاً با چنين موانعى مواجه مى‏گردند. مفتح تأكيد مى‏كرد خطر جمود و خشك مغزى را نبايد دست كم گرفت، كسى كه سطحى فكر مى‏كند نمى‏تواند از عقيده‏اش به درستى دفاع كند و به مخالفان خود به نحوى غير اصولى و خلاف تعاليم دينى حمله مى‏كند كه اين شيوه براى فرهنگ اسلامى و رشد و بالندگى پيروانش آسيب زاست و امواج نفرت و بدبينى را پديد مى‏آورد. گذشته گرايى و بر نتابيدن نوآورى و پويايى انعطاف ناپذيرى، بى اعتنايى به افكار ديگران، به رسميّت نشناختن تفاوت‏هاى فكرى اقشار جامعه، عدم پذيرش انتقادها، ظاهر بينى و بسنده كردن به كارهاى قالبى و شعارى، اعراض از دستاوردهاى علمى و رشد معرفتى جامعه، راحت‏طلبى فكرى در داورى‏ها، متهم نمودن بى جا و قضاوت‏هاى كليشه‏اى و عوام زدگى، مغالطه گرايى و افراط ورزى از مشخصات اين تنگ نظران تُنُك مايه است. مفتح فرياد مى‏زد بايد با يك هوشيارى افزون‏ترى خطرهايى را كه متوجه عقايد، ارزش‏ها و احكام اسلامى است شناسايى كنيم، او نمى‏توانست ظاهر گرايى، غوغا سالارى و اكتفا نمودن به يك سرى برنامه‏هاى شعارى بى خاصيت را تحمل كند، از اين كه محافل و مراسمى ترويج مى‏يابد كه در آن‏ها از تقويت معرفت و بنيان‏هاى فكرى مردم خبرى نيست، آزرده خاطر بود نوحه گران غوغا گرى را كه در اين مجالس فرياد مى‏زدند و براى ايجاد جلوه‏هاى ظاهرى و زودگذر به تحريفات، خرافات، بدعت‏ها و مسايل متضاد با سيره و سخن ائمه روى مى‏آوردند مصداق كسانى مى‏دانست كه قرآن در سوره حجرات به مذمتشان پرداخته است . مفتح در بررسى‏هاى اجتماعى بر اين موضوع تاكيد بسيار داشت كه حقايق دين مقدس و متعالى اسلام فداى ظواهر بى خاصيت شدند، او عقيده داشت انحرافاتى كه از اين امر در بين جوامع اسلامى به وجود آمده، آنان را از حقايق اسلامى دور كرده است.(12) «وقتى مسلمانان به جاى دقت در حقايق قرآن و اين كتاب راهنماى زندگى فقط به قرائت و تجويد آن عنايت نمودند و تمام سعى خود را در طرز خواندن مصروف داشتند و ساعت‏ها عمر خود را براى ياد گرفتن مخارج حروف مى‏گذراندند كه بايد با قيافه‏اى مخصوص حروف را از مخرج ادا كرد، از حقايق و روح آن، فرسنگ‏ها دور شدند، در تاريخ مى‏بينيم در عصر مأمون مباحثات فراوان مى‏شد درباره‏ى اين كه آيا قرآن مخلوق است يا ازلى، محكمه‏ها تشكيل شد و افراد را محاكمه مى‏كردند و عده‏اى از مردم را تا زيانه مى‏زدند و زندان مى‏انداختند كه اقرار كنند قرآن مخلوق است و از اين قبيل امور در بين آنان زياد است. ضعف و شكست مسلمين از آن روزى شروع شد كه فقط به ظواهر دين چسبيدند واز واقعيت‏هاى آن صرف نظر كردند. مى‏گويند بعد از جريان كربلا و شهادت حضرت حسين بن على(ع) جمعى از مردم كوفه به مدينه آمدند و نزد عبدالله بن عمر رفتند و سؤال كردند اگر خون پشه بر لباس بنشيند آيا نماز درست است يا خير و آيا بايد از آن خون اجتناب كرد يا نه؟ عبدالله خشمگين شد و گفت: شما خون پسر پيغمبر را مى‏ريزيد و باكى نداريد امّا از اين كه خون پشه نماز شما را باطل مى‏كند يا نه از من سراغ مى‏گيريد؟»(13) آنگاه مفتح اين ظاهر گرايى‏ها را ريشه يابى كرده و نوشته است: «دشمنان شكست خورده اسلام و مزدوران آنان كه خود مى‏دانند روح اسلام چگونه مردم را غيور و شجاع بار مى‏آورد و عامل مهم پيشرفت و بيدارى مسلمانان است سعى مى‏كنند كه مسلمانان سرگرم ظواهر و گاهى موهومات نموده و آنان را از حقيقت باز دارند آنها اگر چه دشمن اسلامند اما اسلام واقعى ،يا نه اسلامى كه وسيله خفقان مردم و ترياك اجتماع است و حتى در راه منافع جاه‏طلبى و استعمارگرى آنان استخدام مى‏شود. اسلام نيمه جان كه در سايه‏اش استفاده كنند و از خطراتش مصون باشند. مفتح مى‏افزايد : دشمنان اسلام و استقلال با دين نيمه جان سرسازش و تسليم دارند، اين سكوت و گوشه‏گيرى به حال آنان خطرى ندارد بلكه پايه‏هاى قدرت جابرانه آنان را محكم‏تر مى‏نمايد و اگر روزى احساس كنند كه دين مى‏خواهد جنبشى در مردم بوجود آورد نيش خود را چنان وارد مى‏كنند كه براى يك مدت باز به حالت بى رمقى در آيد. بزرگترين شعارهاى سياسى اسلام و برنامه‏هاى نهضت را به صورت تشريفات ساده، خشك و بى خاصيت در مى‏آورند.» آنگاه مفتح خواننده را به درسى تاريخى توجه مى‏دهد: «شما در تاريخ اسلام مى‏بينيد متوكل و بعضى از خلفاى جور از اجتماع مردم دور مرقد حضرت حسين بن (ع) و يا اقامه مجالس عزا براى آن پيشواى شهيد جلوگيرى مى‏كردند ولى در تاريخ جنايتكاران دوره‏هاى بعد مى‏خوانيم كه خود به زيارت مى‏رفته و يا در مجالس عزا شركت مى‏كردند. شايد شما تعجب كنيد كه مگر هر دو دسته در خيانت و ستمگرى مثل هم نبوده‏اند؟ چرا يكى جلو مى‏گيرد و ديگرى آزاد مى‏گذارد؟… تا وقتى اجتماع در كنار قبر سيدالشهداء و مجالس آن حضرت به صورت مجمعى براى بيدارى و ياد گرفتن درس فداكارى و قيام در برابر بى دينى و گناه باشد بايد با تمام نيرو جلو آن را گرفت. اما اگر فقط به صورت نشستن و گريه كردن و يا قمه زدن درآيد به حال آنان كوچك‏ترين صدمه ندارد و نه فقط آزاد مى‏گذارند بلكه خود آنها نيز كمك و مساعدت مى‏كنند. امروز وظيفه همه ما است كه براى تجديد عظمت اسلام، به حقايق اين آئين آشنا شويم و اسلام را خوب بشناسيم و خوب بشناسانيم».(14) مفتح بر اين باور اصرار داشت كه رژيم‏هاى استبدادى براى جلوگيرى از اثر بيدارگرى مذهب، فرهنگى را رواج مى‏دهند كه با اين روند در تضاد باشد. به عنوان نمونه در زمان استبداد حاكمان پهلوى به سنت‏هاى اسلامى يورش مى‏بردند و در عوض فرهنگ باستان گرايى، اساطيرى و ملى گرايى را ترويج مى‏كردند تا اسوه‏هاى وارسته مسلمان در مقابل اين حركت كم رنگ جلوه داده شوند: «در ايران الآن (زمان رژيم شاه) سر و صداى زيادى به راه انداخته‏اند آوا و ندا و صداهاى بيشترى به وسيله بعضى از برنامه‏هاى راديو و تلويزيون و كتاب‏ها گفته مى‏شود. يك قهرمان‏هايى را ملى و ايرانى براى ما معرفى مى‏كنند. بابك خرمدين، المقفع‏ها و امثال آن، اين قهرمانان به اصطلاح ملى ايرانى براى اين است كه جاى قهرمانان اسلامى، على بن ابى طالب(ع) و حسين بن على(ع) و ديگر قهرمانان اسلامى را بگيرند، احساسات اسلامى و روح اسلامى خاموش شود و عواطف اسلامى ذليل شود تا استعمار بتواند درست در اين ممالك مشرق زمين به جناياتش ادامه دهد، هدف تأمين مطامع استعمارى آنهاست والّا اين همه اصرار به رسوم ايرانى گرى نبود.»(15) پى‏نوشت‏ها: – 1. ازمقدمه كتاب ره آوردهاى استعمار به قلم شهيد مفتح. 2. مقدمه مفتح بر كتاب بسوى اسلام يا آيين كليسا، نوشته مصطفى زمانى، ص 15. 3. از مقدمه مفتح بر كتاب اسلام بر سر دوراهى، تأليف محمد اسد اتريش، ترجمه على اكبر حسنى و عبدالرحيم عقيقى بخشايشى. 4. اقتباس و مأخوذ از مقاله «ارتجاع يا تمدن» مندرج در هفتمين سالانه نشريه مكتب تشيع. 5. افكار استاد شهيد مفتح،به كوشش ناصر باقرى بيدهندى،ص 23 – 22. 6. از سخنرانى شهيد دكتر محمد مفتح در مسجد صاحب الزمان(عج) تهران، در اول شهريور، 1358، تحت عنوان حكومت اسلامى. 7. زندگى و مبارزات شهيد مفتح، ص 79. 8. از مقدمه مفتح بر كتاب دعا عامل پيشرفت يا ركود، نوشته مصطفوى كرمانى. 9. از مقدمه شهيد دكتر مفتح بر كتاب زيارت خرافه يا حقيقت؟ نوشته غلامحسين رحيمى اصفهانى، مفتح تكبير وحدت، از نگارنده، ص 50. 10. از مقدمه شهيد مفتح بر كتاب «مصاحبه‏اى درباره ى خرافه و نيرنگ»،به قلم سيد كاظم ارفع. 11. از مقاله شهيد مفتح در ششمين سالانه مكتب تشيع (قم)، مفتح تكبير وحدت، از نگارنده، ص‏51. 12. زندگى و مبارزات شهيد دكتر مفتح، ص‏72. 13. افكار مفتح، به كوشش باقرى بيدهندى، ص 77. 14. از مقدمه شهيد مفتح بر كتاب اسلام پيشرو نهضت‏ها، نوشته محمد مصطفوى كرمانى و غلامحسين حقّانى تهرانى. 15. شهيد مفتح تكبير وحدت، از نگارنده، ص 98، ويژگى‏هاى زعامت و رهبرى، شهيد مفتح، ص 35.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها اخبار جهان اسلام‏ گروه‏هاى لبنانى از طرح همه پرسى سيد حسن نصراللّه استقبال كردند. (16/7/86) به رغم درخواست گروه‏هاى فلسطينى، عربستان، مصر و اردن حاضر به تحريم كنفرانس سازش نشدند. (17/7/86) مردم تركيه: لعنت بر سردمداران كاخ سفيد. (19/7/86) هنيه خطاب به سران عرب: سازش نكنيد، فلسطين هنوز در اشغال است. حمله به مقر ارتش آمريكا در بغداد 40 كشته و زخمى بر جا گذاشت. عمليات گسترده ارتش تركيه در مرز عراق آغاز شد. (22/7/86) ژنرال‏هاى ارشد پنتاگون: 180 شركت آمريكايى در عراق فعاليت تروريستى دارند. مسلمانان بحرين پرچم اسرائيل را آتش زدند. حماس از فراخوان رهبر انقلاب اسلامى براى تحريم كنفرانس سازش استقبال كرد. علماى مسلمان: جنگ با ايران حرام است. قرضاوى: دفاع از ايران بر مسلمانان واجب است. (23/7/86) وزير مشاور در كابينه عراق از طرح هماهنگ آمريكا و عربستان براى مقابله با شيعيان عراق خبر داد. (29/7/86) هاآرتص: بدون حضور حماس كنفرانس پائيز محكوم به شكست است. پيروزى بزرگ در همه پرسى ديروز، قانون اساسى تركيه به نفع اسلامگرايان تغيير كرد. (30/7/86) حزب اللّه: در صورت احداث پايگاه نظامى در لبنان، با سربازان آمريكايى مثل اشغالگران برخورد خواهيم كرد. (2/8/86) فرمانده انگليسى: از كشتن مردم عراق خسته شده‏ايم. (7/8/86) مذاكرات محمود عباس و اولمرت درباره كنفرانس صلح پائيز به بن بست رسيد. (8/8/86) كودكان غزه: آيا دنيا مى‏داند اسرائيل چه بلايى بر سرما مى‏آورد؟ (12/8/86) اخبار داخلى دستور رئيس جمهور براى تشكيل شوراى عالى تدوين برنامه پنجم سازندگى كشور صادر شد. (16/7/86) توصيه رهبر انقلاب به دولتمردان: نه ترس و نه غفلت از دشمن. دور جديد مذاكرات ايران و آژانس امروز آغاز مى‏شود. (17/7/86) رهبر انقلاب در جمع صميمى دانشجويان: دشمنى و معارضه نه، انتقاد آرى. (18/7/86) با توافق وزارت مسكن و 6 بانك دولتى، خانه بسازيد و 80 درصد هزينه را وام بگيريد. (19/7/86) نماز با شكوه فطر در سراسر جهان اسلام برگزار شد. راست قامتان در صف‏هاى به هم پيوسته. كارتر: طرفداران حمله به ايران احمق هستند. يك خلبان آمريكايى به مشاركت در جنگ تحميلى 8 ساله عليه ايران اعتراف كرد. رهبر انقلاب در خطبه‏هاى نماز پرشكوه فطر: درس ميانه روى رمضان ابزار تحريم دشمن را بى اثر مى‏كند. (22/7/86) با حضور 5 رئيس جمهور، اولين سند رسمى خزر امروز در تهران امضاء مى‏شود. پرداخت سود سهام عدالت از هفته آينده آغاز مى‏شود. رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور قزاقستان: اجلاس كشورهاى حاشيه خزر زمينه مناسبى براى تعميق روابط دولت‏هاى منطقه است. (24/7/86) ديدار مهم پوتين با رهبر انقلاب انجام شد. پيمان نامه 5 كشور همسايه خزر در تهران امضاء شد. رئيس جمهور روسيه: بزودى ساخت نيروگاه اتمى بوشهر را تمام مى‏كنيم. (25/7/86) بازتاب جهانى نشست 5 جانبه خزر، اجلاس تهران، شكست پروژه انزواى ايران. روزنامه نگار آمريكايى در گفت و گو با كيهان: كاش رئيس جمهور ما هم ذكاوت احمدى نژاد را داشت. مجلس شوراى اسلامى مصوبه سناى آمريكا براى تجزيه عراق را محكوم كرد. رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور روسيه: مصمم هستيم نياز كشور به انرژى هسته‏اى را تأمين كنيم. (26/7/86) با جلوگيرى از قاچاق گازوئيل يك ميليارد دلار صرفه‏جويى شده است. تلافى هر نوع تهاجم، شليك 11 هزار موشك و راكت در دقيقه اول خواهد بود. تغيير دبير شوراى عالى امنيت ملى، لاريجانى رفت، جليلى آمد. (29/7/86) لاريجانى همراه جليلى به رم مى‏رود. (30/7/86) متكى در نامه‏اى به وزير خارجه فرانسه: برنامه اتمى ايران با هيچ اهرمى متوقف نمى‏شود. (1/8/86) تحليل‏هاى بادكنكى با اظهارات لاريجانى با تأكيد بر تداوم سياست هسته‏اى ايران تركيد. (2/8/86) فرمانده كل قوا: قدرت و هوشيارى ارتش به ملت امنيت داده است. (3/8/86) اجراى موفقيت‏آميز رزمايش “ايران مقتدر” به پايان رسيد. (5/8/86) پروازهاى خارجى به فرودگاه امام انتقال يافت. (6/8/86) ايران و تركيه براى مبارزه با گروه‏هاى تروريستى در مرز دو كشور به توافق رسيدند. (7/8/86) البرادعى خطاب به آمريكا: دوران هوچى‏گرى عليه ايران سپرى شده است. ايران به فن آورى توليد بنزين از گاز طبيعى دست يافت. معاون بازاريابى شركت نفت: درآمد نفتى ايران امسال به مرز 70 ميليارد دلار مى‏رسد. (8/8/86) رهبر انقلاب در ديدار دانشجويان و دانش‏آموزان بسيجى: امروز جوان ايرانى الهام بخش دنياى اسلام است. لاوروف: تحريم، كمكى به حل مسئله هسته‏اى ايران نمى‏كند. (10/8/86) البرادعى: آمريكا غنى سازى دارد، چرا ايران نه؟ پس از 4 دور مذاكره، رفع ابهامات آژانس درباره سانتريفيوژها اعلام شد. (12/8/86) ابتكار ايران براى حل بحران عراق در قالب يك طرح 14 ماده‏اى به اجلاس استانبول ارائه شد. (13/8/86) پيام جوانان ايران به آمريكا در سالگرد 13 آبان: تهديد نكنيد، تا آخر ايستاده‏ايم. اعضاى شبكه جعل مدارك دانشگاهى در تهران دستگير شدند. (14/8/86) اخبار خارجى‏ رسوايى بزرگ در آمريكا، دستور سرى بوش: شكنجه مجاز است. (16/7/86) رئيس ستاد نيروى زمينى ارتش آمريكا: ارتش آمريكا توان خود را از دست داده است. (18/7/86) ابعاد جديد طرح آمريكا براى ترور سران كشورهاى مخالف با سموم راديواكتيو افشا شد. (19/7/86) فيگارو با انتشار ده‏ها سند: ساركوزى جاسوس موساد از آب درآمد. ژنرال ابى زيد فرمانده سابق نيروهاى آمريكايى در خاورميانه: شك نكنيد، اشغال عراق براى نفت بود. (25/7/86) تايمز: رايس دست خالى از خاورميانه بازگشت. (28/7/86) كودكان آمريكايى: بوش! چرا پدرانمان را كشتى؟ (1/8/86) اردوغان: چنانچه راه‏هاى ديپلماتيك نتيجه ندهد حمله به شمال عراق حتمى خواهد بود. (2/8/86) براى حمله به مواضع تروريست‏هاى پ.ك.ك پيشروى ارتش تركيه در عمق 50 كيلومترى شمال عراق صورت گرفت. كاسترو: بوش در صدد به راه انداختن جنگ جهانى سوم است. (3/8/86) عراق با عمليات نظامى مشروط تركيه در شمال كشورش موافقت كرد. (6/8/86) با وجود اعتراض شديد دولت عراق به اقدام آمريكا، آدم كشى‏هاى بلك واتر مصونيت قضايى گرفتند. (9/8/86) خلبان فاجعه اتمى هيروشيما با همه مدال هايش به گور رفت. (12/8/86) رايس به اتهام جاسوسى براى اسرائيل به دادگاه ويرجينيا احضار شد. بوش: در آمريكا ژنرال‏ها تصميم مى‏گيرند نه مردم. (13/8/86) تركيه از ابتكار دولت مالكى براى مهار تروريست‏هاى پ.ك.ك استقبال كرد. (14/8/86)

/

سخنان امام جواد عليه السلام در وادى اعتقادات

سخنان امام جواد(ع) در وادى اعتقادات‏ امام جواد(ع) در شرايطى به مقام امامت رسيد كه از يك طرف، نخستين امامى بود كه در سن كودكى به امامت مى‏رسيد(1) و اين مسئله باعث چالشهاى اعتقادى در جامعه آن روز شده بود. از طرف ديگر، در آن مقطع زمانى قدرت مكتب «اعتزال» و پيروان معتزله افزايش يافته بود تا آنجا كه حكومت وقت نيز از آنان حمايت و پشتيبانى مى‏كرد و از سلطه و نفوذ خود براى تقويت و تثبيت خط فكرى آنان و ضربه زدن به گروهها و فرقه‏هاى ديگر به هر شكلى بهره مى‏برد. معتزليان نيز از اين فرصت استفاده برده، دستورات دينى را بر عقل ناقص خود عرضه مى‏كردند و آنچه را كه عقلشان صريحاً تأييد مى‏كرد، مى‏پذيرفتند و بقيّه را رد و انكار مى‏كردند. و از طرف سوم چون يكى از اصلى‏ترين وظيفه‏هاى امام در جامعه پاسدارى از اعتقادات صحيح و راستين است، به اين جهت امام جواد(ع) دراين وادى با قدرت قدم نهاده و نكاتى را در سخنان نغز و عميق خويش بيان نموده كه به اهم موارد آن اشاره مى‏شود. ضرورت پاسدارى از مرز عقائد همچنان كه امامان معصوم(ع) با نهايت تلاش و فداكارى از مرزهاى عقيدتى محافظت و نگهبانى نمودند بر عالمان و مبلّغان به عنوان وارثان انبياء و امامان لازم است كه از مرزهاى عقيدتى به سختى محافظت و نگهدارى نمايند و تحت هيچ شرائطى بر مرزهاى اعتقادى مصالحه و معامله و كوتاهى نكنند. به يقين چنين مرزبانى از پاداش عظيم و بى حدّى برخوردار خواهد بود. از امام جواد(ع) در اين زمينه نقل شده است كه فرمود: «من تكفّل بايتام آل محمّدٍ المنقطعين عن امامهم المتحيّرين فى جهلهم الاسارى فى ايدى شياطينهم و فى ايدى النّواصب من اعدائنا فاستنقذهم منهم و اخرجهم من حيرتهم و قهر الشّياطين بردّ و ساوسهم و قهر النّاصبين بحجج ربّهم و دلائل ائمّتهم؛كسانى كه سرپرستى كنند (شيعيان و) يتيمان آل محمد(ص) آنهايى كه از امامشان جدا هستند(و امامشان در غيبت بسر مى‏برد) و در نادانى خود سرگردانند و در دست شياطين خويش و در دست ناصبى‏ها از دشمنان ما (اهلبيت(ع)) اسيرند پس نجات دهند آنها را از دست آنان و از حيرتشان بيرون آورند و بر شياطين آنها با ردّ وسوسه‏هاى‏شان غالب آيد، و ناصبى‏ها را با حجّت‏هاى پروردگارشان و دلائل (روشن) امامانشان مقهور سازد، ليفضّلون عند اللّه على العباد بافضل المواقع باكثر من فضل السّماء على الارض و العرش و الكرسىّ و الحجب على السّماء و فضلهم على العباد كفضل القمر ليلة البدر على اخفى كواكب السّماء؛ براستى برترى مى‏يابند در پيشگاه خدا بر عابد به برترين جايگاه‏ها، بالاتر از برترى آسمان بر زمين و عرش و كرسى و حجب بر آسمان است و برترى آنها بر بندگان مثل برترى ماه شب چهارده بر مخفى‏ترين (و كم نورترين) ستاره‏هاى آسمان است».(2) وجود اين برترى بخاطر اهمّيت پاسدارى از مرزهاى اعتقادى است، زيرا اعتقادات است كه پايه و اساس و اخلاق و آداب و رفتارهاى اجتماعى و حتى سياسى و حكومتى را تشكيل مى‏دهد. توحيد از اساسى‏ترين اعتقادات دينى و مشترك بين همه اديان الهى توحيد است در اين وادى نيز حضرت جواد(ع) نكته‏هاى ارزشمندى دارد ازجمله: 1- معناى احد: ابى داود بن قاسم جعفرى مى‏گويد:به ابى جعفر ثانى (امام جواد) عرض كردم: «قل هو اللّه احدٌ» ما معنى الاحد؟ قال(ع) المجمع عليه بالوحدانيّة اما سمعته يقول: «ولئن سئلتهم من خلق السّموات و الارض و سخّر الشمس و القمر ليقولنّ اللّه» ثمّ يقولون بعد ذلك له شريكٌ و صاحبةٌ؛ معناى احد در آيه «قل هو اللّه احد» چيست؟ فرمود: كسى كه به وحدانيّت او همه اتفاق دارند، آيا نشنيده‏اى سخن خدا را كه مى‏فرمايد: «اگر از آنان سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريد و خورشيد و ماه را تسخير كرد حتماً مى‏گويند: خدا( با اين حال) بعد از اين اعتراف مى‏گويند براى او شريك و رفيقى است.» فقلت: قوله «لاتدركه الابصار؟ قال (ع) «يا ابا هاشم اوهام القلوب ادقّ من ابصار العيون، انت قد تدرك بوهمك السّند و الهند و البلدان الّتى لم تدخلها، ولم تدرك ببصرك ذلك، فاوهام القلوب لاتدركه فكيف تدركه الابصار؛(3) پس عرض كردم(معناى) سخن خدا كه فرمود: ابصار او را درك مى‏كند (چيست؟) فرمود: اى ابا هاشم! وهمها(و خيالبافيها)ى دلها دقيق‏تر از ديدن چشم هاست (به اين دليل كه) تو گاهى توسط وهم، سِند و هند و هر شهرى را كه نديده‏اى و داخل آن نشده‏اى مى‏توانى با وهمت درك كنى (و شبيه سازى كنى) ولى خداوند با وهمها قابل درك نيست (چون نه جسم دارد و نه شبيه و مانند) پس چگونه ابصار او را درك كند؟ مسئله نفى رؤيت خداوند و عدم درك وهمى و خيالى آن در مذهب تشيّع از مسلّمات است، بخاطر بيانات شيواو عميق امامان از جمله امام جواد(ع). اما اهل سنّت كه از امامان برحق فاصله گرفتند، و از معارف بلند آنان محروم گشتند به دام اين انحراف افتادند و عدّه‏اى قائل به جسمانيّت خدا و ديدن او در دنيا شدند، و غالب آنان نيز با كج فهمى از آيات قائل به ديدن و رؤيت او در قيامت و روز آخرت شدند. نبوّت‏ بحث نبوّت نيز از اصول مشتركه تمام اديان الهى است امّا در اسلام از جايگاه و عظمت رفيع و روشنى برخوردار است. هر چند در برخى مسائل مانند عصمت و علوم غيبى آنان و…اهل سنّت دچار انحراف شده‏اند. ولى در مكتب و مذهب تشيّع بخوبى از مقام عصمت و علمى انبياء دفاع شده است از جمله امام جواد(ع) بر اساس نقل حسن بن حريش، فرمود: «قال رسول اللّه(ص) انّ ارواحنا و ارواح النّبييّن توافى العرش كلّ ليلة جمعةٍ فتصبح الاوصياء و قد زيد فى علمهم مثل جمّ الغفير من العلم؛(4) رسول خدا(ص) مى‏فرمايد: ارواح ما (اهل بيت) و ارواح انبياء هر شب جمعه در عرش(الهى) گردهم مى‏آيند پس بر علم اوصياء افزوده مى‏شود مانند علم تمامى آنان.» از اين روايت فهميده مى‏شود كه علم انبياء و امامان قابل افزايش است چرا كه علوم آنها بر گرفته از علوم بى نهايت الهى است چنان كه قرآن هم اين مطلب را تأييد مى‏كند آنجا كه مى‏فرمايد: «قل ربّ زدنى علماً؛ بگو پروردگارا بردانشم بيفزا.»(5) امامت‏ از مهم‏ترين بحث‏هاى اعتقادى بين گروههاى اسلامى، بحث امامت است كه متأسفانه بر طبق دستورات قرآنى و سفارشات پيامبراكرم(ص) پيش نرفته و پيامدها و انحرافات فراوانى را به بار آورده بود، حضرت جواد(ع) با درك وضعيت زمان و عصر خويش، سخنانى بيان فرمود كه در اين بخش به ارائه بخشى از آن مى‏پردازيم: 1- محكم‏ترين دليل بر تداوم امامت‏ ادله عقلى و روايات فراوانى بر تعداد امامان و استمرار آن تا پايان دنيا دلالت دارد. يكى از آنها وجود شب قدر است؛ چرا كه شب قدر تا پايان دنيا استمرار دارد و مى‏طلبد كه در هر سال در شب قدر حجت الهى زنده در عرصه هستى حضور داشته باشد تا تقديرات سال را دريافت نمايد. در بخشى از روايتى كه على(ع) از پيامبر اكرم(ص)نقل نموده است، مى‏خوانيم كه پيامبر اكرم(ص) بارها به ابوبكر و عمر فرمود: «آيا مى‏دانيد آن كسى كه هر امرى و تقديرات (شب قدر) بر او نازل مى‏شود، كيست؟ آنها مى‏گفتند: تو هستى اى رسول خدا(ص) و حضرت فرمود: بله، (ولى) آيا شب قدر بعد از من هم ادامه دارد؟ مى‏گفتند: بله. فرمود: آيا (در شبهاى قدر) بعد از من هم آن امر نازل مى‏شود؟ مى‏گفتند: بله. سپس مى‏فرمود: بر چه كسى؟ مى‏گفتند: نمى‏دانيم. سپس آن حضرت سر من را (على) مى‏گرفت، (و دست را روى سر من قرار مى‏داد) و مى‏فرمود: اگر نمى‏دانيد، بدانيد آن شخص پس از من اين مرد است.»(6) حضرت جواد(ع) در تداوم اين مسئله از جدّ بزرگوارش، اميرمؤمنان(ع) نقل نموده كه آن حضرت به ابن عباس فرمود: «انّ ليلة القدر فى كلّ سنةٍ و انّه لينزل فى تلك الليلة امر السّنة و لذالك ولاةً بعد رسول اللّه؟؛ به حقيقت شب قدر در هر سال وجود دارد و امر سال در آن شب نازل مى‏شود و به راستى بعد از رسول خدا(ص) براى آن امر صاحبانى است.» ابن عباس عرض كرد: آنان چه كسانى هستند؟ فرمود: «انا واحد عشر من صلبى ائمّة محدّثون؛(7) من و يازده(امام) از نسل من كه (همه) امامانى محدّث (كه ملائكه را نمى‏بينند، ولى صداى آنها را مى‏شنوند) مى‏باشيم.» 2- علم امام‏ از مسائلى كه به خاطر كمى سنّ حضرت جواد(ع) سخت مورد شبهه و پرسش قرار گرفته بود، علم امام بود. آن حضرت براى تبيين اين مسئله و رفع شبهات، مناظرات متعددى برگزار كرد و سخنان روشنگرى ارائه نمود. از جمله، بنان بن نافع از ابى جعفر ثانى(حضرت جواد(ع)) نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «انّا معاشر الأئمّة اذا حملته امّه يسمع الصّوت من بطن امّه اربعين يوماً فاذا اتى له فى بطن امّه اربعة اشهر رفع اللّه تعالى له اعلام الارض فقرّب له ما بعد عنه حتّى لايعزب عنه حلول قطرة غيثٍ نافعةٍ و لاضارّةٍ؛(8) ما گروه امامان هستيم (و اين خصوصيّت را داريم كه) وقتى (يكى از) ماها را مادر حمل مى‏كند، تا چهل روز صدا(ى بيرون) را از بطن مادر مى‏شنود. وقتى به چهار ماهگى رسيد، خداوند علم‏ها و نشانه‏هاى زمين را براى او بلند مى‏كند. پس هر دورى را براى او نزديك مى‏سازد تا آنجا كه آمدن يك قطره باران نافع يا زيان آور از ديد او پنهان نمى‏ماند.» علم امام على(ع) امام جواد(ع) درباره منبع علم امامان از جمله حضرت على(ع) فرمود: «علّم رسول اللّه عليّاً الف كلمةٍ كلّ كلمةٍ يفتح الف كلمةٍ؛(9) رسول خدا(ص) هزار كلمه (علم) به على(ع) آموخت كه هر كلمه‏اى نيز متضمن هزار كلمه بود.» علم خود حضرت جواد(ع) عمروبن فرج رخجى مى‏گويد: به امام جواد(ع) عرض كردم: «انّ شيعتك تدّعى انّك تعلم كلّ ماء فى دجلة و وزنه و كنّا على شاطى‏ء دجلة فقال(ع) لى يقدر اللّه تعالى ان يفوّض علم ذلك الى بعوضةٍ من خلقه قلت نعم يقدر فقال(ع) انا اكرم على اللّه تعالى من بعوضةٍ و من اكثر خلقه؛(10) به راستى شيعيانت ادّعا دارند كه شما تمام آب(رود) دجله و وزن آن را مى‏دانى؟ در حالى كه در كنار شط دجله قرار داشتيم. سپس حضرت فرمود: آيا خداوند قدرت دارد كه علم به اين آب را به يك پشه از مخلوقاتش عطا نمايد؟ عرض كردم: بله، قدرت دارد. پس آن حضرت فرمود: من در نزد خدا گرامى‏تر از يك پشه و از اكثر مخلوقاتش هستم.» قيام حضرت مهدى(عج) از جمله مسائلى كه در بخش امامت مورد توجّه حضرت جواد(ع) قرار گرفته، مباحث مربوط به مهدويت است. در اين زمينه نيز امورى را بيان فرموده است كه اهمّ آنها بيان مى‏گردد: 1- انتظار فرج مهدى(عج) و حتمى بودن ظهور شيخ صدوق با سلسله سند خود از عبدالعظيم حسنى(ع) نقل نموده كه او مى‏گويد: بر مولاى خود محمد بن على بن موسى (امام جواد) عليهم السلام وارد شدم و مى‏خواستم از قائم پرسش كنم كه آيا مهدى همان قائم است يا غير او؟ حضرت فرمود: «يا ابالقاسم انّ القائم منّا هوالمهدىّ الّذى يجب ان ينتظر فى غيبته و يطاع فى ظهوره و هو الثّالث من ولدى؛ اى ابالقاسم! قائم از ما (اهل بيت) همان مهدى(ع) است كه انتظار او در زمان غيبتش لازم و در زمان ظهورش فرمانبرى از او ضرورى است. او سوّمين از فرزندان من است.» «والّذى بعث محمّداً(ص) بالنّبوّة و خصّنا بالامامة انّه لو لم يبق من الدّنيا الّا يومٌ واحدٌ لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يخرج فيه فيملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً؛ و سوگند به كسى كه محمّد(ص) را به نبوّت مبعوث كرد و ما را به امامت مخصوص گردانيد! اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را طولانى گرداند تا در آن قيام نمايد و زمين را پر از عدل و داد كند، همچنان كه آكنده از ظلم و جور باشد.» «و انّ اللّه تبارك و تعالى ليصلح له امره فى ليلةٍ كما اصلح امر كليمه موسى(ع) اذ ذهب ليقتبس لاهله ناراً فرجع و هو رسولٌ نبىٌّ؛ و به راستى خداى تبارك و تعالى امر او را در يك شب اصلاح فرمايد، چنان كه امر كليمش موسى(ع) را اصلاح فرمود، زيرا او رفت تا براى خانواده‏اش شعله‏اى آتش بياورد؛ امّا چون برگشت او رسول و نبى بود.» «افضل اعمال شيعتنا انتظار الفرج؛(11) برترين اعمال شيعيان ما انتظار فرج است.» 2- دوران سخت غيبت‏ سقربن ابى دلف مى‏گويد: از امام جواد(ع) شنيدم كه مى‏فرمود: «پس از من فرزندم على امام است. دستور او، دستور من و سخن او، سخن من و طاعت او، طاعت من است و امام پس از او، فرزندش حسن است. دستور او، دستور پدرش و سخن او سخن پدرش و طاعت او، طاعت پدرش باشد.» سپس سكوت كرد. گفتم: اى فرزند رسول خدا! امام پس از حسن كيست؟ او به شدّت گريه كرد و آن گاه فرمود: «انّ من بعد الحسن ابنه القائم بالحقّ المنتظر؛ پس او حسن، فرزندش قائم به حق امام منتظر است.» عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! چرا او را قائم مى‏گويند؟ فرمود: «لأنّه يقوم بعد موت ذكره و ارتداد اكثر القائلين بامامته؛ به اين جهت كه پس از آن كه يادش از بين برود و اكثر معتقدين به امامتش برگردند، قيام مى‏كند.» گفتم: چرا او را منتظر مى‏گويند؟ فرمود: «لأنّ له غيبةً يكثر ايّامها و يطول امدها فينتظر خروجه المخلصون و ينكره المرتابون و يستهزى‏ء بذكره الجاحدون و يكذب فيها الوقاتون و يهلك فيها المستعجلون و ينجوفيها المسلمون؛ به راستى به اين جهت (او را منتظر مى‏گويند) كه براى او غيبتى است كه مدّتش زياد شود و زمانش طولانى گردد. پس مخلصان در انتظار قيامش باشند و شكّاكان انكارش كنند و منكران يادش را استهزا كنند و تعيين كنندگان وقت ظهورش دروغ گويند و شتاب كنندگان (به ظهورش) هلاك شوند و تسليم شوندگان در آن نجات يابند.» 3- برخى دستآوردهاى دوران ظهور دست آوردهاى ظهور بيش از آن است كه در يك مقاله حتى يك كتاب تبيين گردد تا چه رسد به يك حديث. حضرت جواد(ع) به مقدار ضرورت به فهرستى از پيامدهاى ظهور مهدى(ع) اشاره فرموده است. در بخشى از يك حديث طولانى كه عبدالعظيم حسنى(ع) از امام جواد(ع) نقل نموده، آمده است: «اى ابوالقاسم! هيچ يك از ما نيست، جز آنكه قائم به امر خداى متعال و هادى به دين الهى است.» «ولكنّ القائم الّذى يطهّر اللّه عزّ و جلّ به الارض من اهل الكفر و الجحود و يملأها عدلاً و قسطاً هو الّذى تخفى على النّاس ولادته…؛ ولكن قائمى كه خداى عزيز و جليل به توسط او زمين را از اهل كفر و انكار پاك سازد و آن را پر از عدل و داد نمايد، كسى است كه ولادتش مخفى مى‏باشد…». «و هو الّذى تطوى له الارض و يذلّ له كلّ صعبٍ و يجتمع اليه من اصحابه عدّة اهل بدر ثلاثمائةٍ و ثلاثة عشر رجلاً من اقاصى الارض و ذلك قول اللّه عزّ و جلّ اين ما تكونو يأت بكم اللّه جميعاً انّ اللّه على كلّ شى‏ءٍ قدير؛(12) و او كسى است كه زمين برايش پيچيده شود و هر دشوارى برايش هموار گردد و از اصحابش سيصدو سيزده تن به تعداد اصحاب بدر از دورترين نقاط زمين به گرد او جمع مى‏شوند و اين همان سخن خداى عزيز و جليل است كه فرمود:هر جا باشيد خدا شما را جمع مى‏كند، زيرا او بر هر چيزى قادر است.» «فاذا اجتمعت له هذه العدّة من اهل الاخلاص اظهر اللّه امره فاذا كمل له القصد و هو عشرة آلاف رجلٍ خرج باذن اللّه عزّ و جلّ فلايزال يقتل اعداء اللّه حتّى يرضى اللّه عزّ و جلّ… فاذا دخل المدينة اخرج اللات و العزّى فاحرمهما؛(13) پس هنگامى كه اين تعداد از اهل اخلاص به گرد او فراهم آيند، خداى تعالى امرش را ظاهر سازد و چون «عقد» كه عبارت از ده هزار مرد باشد، كامل گردد، به اذن خداى عزيز و جليل قيام مى‏كند و دشمنان خدا را مى‏كشد تا خداى عزيز و جليل راضى گردد…و چون به مدينه وارد شود، لات و عزّى را بيرون مى‏كشد و آن دو را مى‏سوزاند.» 4- پاسخ به يك شبهه در مورد قيام مهدى(عج) ابوهاشم مى‏گويد: از امام جواد(ع) پرسيدم: آيا براى خدا بداء در محتوم و امر حتمى نيز هست؟ فرمود بله. «فقلناه فنخاف ان يبدو اللّه فى القائم فقال انّ القائم من الميعاد و اللّه لايخلف الميعاد؛(14) پس به آن حضرت گفتم: مى‏ترسيدم كه در امر قائم براى خدا بداء حاصل شود (و از اين امر حتمى برگردد و امام ظهور نكند). پس حضرت فرمود: به راستى (قيام) قائم از وعده (هاى الهى) است و خداوند وعده خود را تخلّف نمى‏كند.» معلوم مى‏شود كه يكى از تفاوتهاى وعده و وعيد (وعده عذاب دادن) اين است كه وعده‏هاى الهى هرگز تخلّف بردار نيست، ولى وعيدهاى الهى قابل تخلّف است، يعنى ممكن است خداوند كسانى را كه در مقابل گناهان، وعيد عذاب داده، ببخشد و به جهنّم نبرد، ولى وعده‏هاى الهى مانند اينكه نيكان را به بهشت بشارت داده، هرگز تخلّف بردار نيست. و قيام حضرت مهدى(ع) يكى از وعده‏هايى است كه خداوند به تمام بشريت داده و لذا تخلّف در آن محال است. پى‏نوشت‏ها: – 1. بعد از آن حضرت، امام على هادى(ع) فرزند ايشان در خردسالى به امامت رسيد و بعد از او امام مهدى(عج) در حالى كه بيش از پنج سال نداشت، پس از پدرش به اين منصب نايل گرديد. 2. احتجاج طبرسى، قم، مؤسسه اسوه، اوّل، 1413، ج 1، ص 15. 3. احتجاج، همان، ج 2، ص 465؛ توحيد صدوق، ص 83، باب 3 شماره 2، ص 113، باب 8، شماره 12. 4. بصائر الدرجات، ص 132، به نقل از اعلام الهدايه، المجمع العالمى لاهل البيت، اول، 1422 ج 11، ص 213. 5. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، تهران، كتابفروشى اسلاميّه، ج 1، ص 363 – 364. 6. اثبات الهداة، شيخ حرّ عاملى، قم، مطبعة العلميّه، ج 2، ص 256؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 94، ص 15، ح 26؛ اصول كافى، ج 1، ص 532. 7. المناقب، ج 2، ص 432 به نقل از الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت(ع)، اول، 1422 ق، ج 11، ص 213 – 214. 8. خصال شيخ صدوق، ترجمه مدرس گيلانى، انتشارات جاويدان، ص 280، ح 1086، چاپ مدرسين، ج 2، ص‏650،ح 46. 9. بحارالانوار، ج 50، ص 100؛اعلام الهداية، ج 11، ص 214. 10. كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، ترجمه منصور پهلوان، قم، مسجد جمكران، 1382 ش، ج 2، ص 70، ح 1. 11. همان، ص 72 – 73، ح 3. 12. سوره بقره، آيه 148. 13. كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 71 – 72. 14. الغيبة نعمانى، ص 302، به نقل از: اعلام الهداية، ج 11، ص 213.

/

دانستنيهايى از قرآن همه ستمگرند

دانستنى‏هايى از قرآن‏ همه ستمگرند «وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلَكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيرًا» (سوره‏فاطر،آيه 45) اگرخداوند مردم را نسبت به كارهايشان مؤاخذه كند، جنبنده‏اى بر روى زمين باقى نمى گذارد ولى خداوند آنان را تا فرا رسيدن اجلشان مهلت مى‏دهد و همانا خداوند به بندگانش كاملا بينا و آگاه است. مؤاخذه خداوند از مردم قطعا در دنيا است زيرا در ادامه آيه مى‏فرمايد: ” و لكن يؤخرهم الى أجل مسمى ” عذابشان را براى مدتى معين تأخير مى‏اندازد. و مقصود از كلمه بما كسبوا همان ظلم و ستمهائى است كه‏كنند. نكته‏اى كه به نظرم مى‏رسد اين است كه خداوند به طور كلى‏فرمايد اگر بخواهد مردم را به خاطر ظلمهايشان مؤاخذه و عقاب كند هيچ جنبنده‏اى بر روى زمين باقى نمى‏ماند و معناى اين سخن قرآنى اين است كه همه مردم به نحوى ظلم مى‏كنند. البته پر واضح است كه پيامبران و امامان از اين حكم كلى مستثنى هستند زيرا خداوند آنان را از هر نوع گناه مبرا ساخته و معصومشان قرار داده است ولى ساير مردم در اين حكم مشترك اند. در سوره نحل همين معنى تأكيد شده است. در آنجا مى‏فرمايد: ” ولو يؤاخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة و لكن يؤخرهم الى أجل مسمى فإذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعة و لايستقدمون” اگر خدا بخواهد مردم را به ظلمشان مواخذه و هلاك كند بر روى زمين هيچ جنبنده‏اى باقى نخواهد گذاشت ولى عذابشان را تا مدتى معين به تأخير مى‏اندازد وچون اجلشان برسد ساعتى پس و پيش نشوند. و از اين آيه كريمه استفاده مى‏شود كه مقصود از ” بما كسبوا ” در آيه مورد نظر همان ظلمى است كه افراد دارند. وانگهى آيه به صراحت مى‏فرمايد كه همه مردم ستمگرند و ظالم ولى درجات ظلم افراد فرق مى‏كند. ممكن است انسانى به قدرت برسد و بى حساب به افراد ملتش ظلم كند و ممكن است يك نفر ستمگر، جهانى را به آتش بكشد چنانكه در تاريخ خوانده‏ايم افرادى همچون يزيد و هلاكو و هيتلر و در زمان خود نيز شاهديم كه امريكاى جهانخوار به كشورهاى دور و نزديك يورش مى‏برد و ملتها را به خاك و خون‏كشد. ولى ظالم منحصر به اينها نمى باشد كه هر كس ممكن است نسبت به خانواده‏اش و به نزديكانش به نحوى ظلم كند. روزى يكى از وعاظ بر فراز منبر مى‏گفت: دعا نكنيد خدا ظالم را از بين ببرد! بلكه دعا كنيد خدا صدام را از زمين بردارد زيرا در دعاى اول عليه خودتان دعا كرده‏ايد و خودتان نيز شامل نفرين مى‏شويد! و درست هم مى‏گفت، اگر با دقت به زندگى خود بنگريم مى‏بينيم هر كس به حد كافى! به زير دستانش ظلم كرده است و گرچه ما به منصب و مقام نرسيده‏ايم ولى به همان مقدار كه مسئوليت داشته‏ايم، ستم كرده‏ايم. رسول اكرم مى‏فرمايد: ” كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته ” همه شما راهبريد و نسبت به زيردستانتان و رعيتتان مسئوليت داريد. پس اگر ما در اين مقام نسبى كه مسئوليت آن را به عهده داريم، تجاوز نكرديم و به زن و فرزند ظلم ننموديم آنگاه آيه مباركه شامل حالمان نمى شود. و بعيد مى‏دانم كه جز انبيا و امامان كسى از اين قانون مستثنى باشد. البته لازم به تذكر است كه مقصود از ظلم تنها ظلم به ديگران نيست كه ظلم به نفس نيز از مصاديق همين ظلم است و ظلم به نفس با هر معصيت و گناهى محقق مى‏شود پس اگر شخصى به هيچ كس هم ظلم نكند، با ارتكاب گناه قطعا به خودش ظلم كرده است و اين آيه شامل حالش مى‏شود. اجل مسمى: مقصود از اجل مسمى چيست؟ اجل مسمى يعنى وقتى كه مرگ انسان فرا رسد. زيرا اجل به معناى مدت است و اصطلاحا بر مرگ اطلاق مى‏شود و اما اجل مسمى معنايش مرگ حتمى است. نكته مهمى كه از آيه استفاده مى‏شود اين است كه دنيا جاى مجازات و عقاب نيست زيرا اگر خدا مى‏خواست مردم را پس از ارتكاب گناه يا ظلم مجازات و مؤاخذه كند جنبنده‏اى روى زمين باقى نمى ماند ولى خدا مهلت مى‏دهد و آنها را تا فرا رسيدن اجلشان نگه مى‏دارد شايد كه توبه كنند و از گذشته خويش پشيمان شوند و اما آنان كه خداوند بر قلبشان – در اثر بسيارى گناهان – مهر زده است پس خداوند آنها را مهلت مى‏دهد تا بيشتر ستم كنند و عذاب دردناكترى در استقبالشان هست ” إنما نملى لهم ليزدادوا إثما ” و اين بدترين حالتى است كه يك انسان به آن گرفتار مى‏شود، زيرا چنين كسى در اثر افراط در نافرمانى و عصيان، استدراج مى‏شود و بدون دغدغه خاطر به ظلم و ستمش ادامه مى‏دهد تا آن روز كه مرگش فرا رسد و با خسران و زيان به ديدار پروردگارش برود و به بدترين عذاب مجازات شود. به هر حال بايد تلاش كنيم كه با ظلم به ديگران پرونده خود را بيشتر سياه نكنيم، همين مقدار كه به خودمان ظلم مى‏كنيم كافى است! چه رسد به اينكه به ديگران نيز سرايت كند. و از خداوند همواره بخواهيم ما را از ظلم به نفس و از ظلم به ديگران دور سازد كه هرچه از ظلم فاصله بگيريم به خدا نزديكتر مى‏شويم. و السلام‏

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏ محمد اصغرى نژاد انگار جبهه را خريده! در سال 60 عمويم حاج حمزه اسحاقى در بسيج ويژه قم بود. مدتى بود كه تصميم گرفته بود به جبهه برود ولى مسؤولان موافقت نمى‏كردند. وقتى داوطلبان فشار آوردند، بسيج ويژه قرعه كشى كرد. يكى از قرعه‏ها به نام يكى از دوستان حاج حمزه درآمد. چون حاج حمزه از اين موضوع اطلاع يافت، به دوستش اصرار كرد بگذارد به جايش اعزام شود ولى او قبول نمى‏كرد. بالأخره عمويم ناراحت شده، گفت: انگار جبهه را خريده! سپس از روى سادگى خود دست داخل جيبش كرد و هزار تومان به دوستش داد تا فيش قرعه‏اش را به او واگذار كند و به جاى او اعزام شود كه موفق هم شد.(1) رانندگى به خاطر ماه مبارك‏ تابستان بود و ماه مبارك رمضان. بچه‏ها كه دائم در حال حركت بودند روزه نمى‏گرفتند فقط راننده‏ها به فتواى حضرت امام(ره) مى‏توانستند روزه بگيرند. عمليات والفجر 3 شروع نشده بود. روزى اطراف مهران با آقاى براهنى‏فر برخورد كردم. در گرما گرم صحبت با كنجكاوى از محل خدمتش پرسيدم، گفت: راننده‏ام. گفتم: مگر شما تخريب چى نيستيد؟ گفت: مى‏خواستم روزه‏ام را كامل بگيرم، راننده شدم. گفتم: روزهاى گرم و بلند تابستان، آن هم جبهه مهران خيلى سخت است! لبخندى زد و رفت.(2) سردار براهنى فر در سال 62 به هنگام پيشروى در ارتفاعات قلاويزان به اسارت دشمن درآمد و پس از شكنجه‏هاى زياد در تاريخ 18/5 همان سال به شهادت رسيد.(3) نه تنها خشم كه تشويق‏ پيش از عمليات والفجر مقدماتى در منطقه ميشداغ دژبان بودم به دستور فرمانده هيچ كس حق عبور از خط را نداشت. يك روز فرمانده وقت نيروى زمينى سپاه شهيد حسن باقرى به صورت ناشناس به خط آمد و قصد عبور داشت كه با ممانعت يكى از بسيجيان نگهبان روبه رو شد. وقتى شهيد باقرى اصرار كرد، آن بسيجى اسلحه را مسلح كرد و پاى آن شهيد را هدف قرار داد. براى همين شهيد باقرى منطقه را ترك كرد. فرداى آن روز شهيد باقرى با تعدادى از فرماندهان به خط آمدند و ايشان آن بسيجى را مورد تشويق قرار داد.(4) مقام و منزلت شهيد هلالى‏ آن آزاد مرد و يكه‏تاز ميدان مقاومت و ايثار، يك كارگر كوره آجر پزى بود كه سواد هم نداشت ولى به مرحله يقين رسيده بود. او به مرحله‏اى رسيد كه هيچ كس انتظارش را نداشت. گاهى براى بچه‏ها دو ساعت صحبت مى‏كرد و به آنها روحيه مى‏داد. پيش از اعزام به جبهه به صاحب كوره گفته بود كه اين ملت همه چيزشان را در راه انقلاب فدا مى‏كنند، چرا تو آجرها را بدون دليل گران مى‏كنى؟ او به خاطر همين اعتراض از كار اخراج شد. او عهد كرده بود آن قدر در جبهه بماند كه يا پيروزى كامل يا شهادت نصيبش شود.(5) شهامت دشمن شكن‏ برادر طلبه عبدالكريم مهدوى جزو گردان على اكبر(ع) بود كه در عمليات خيبر(3/12/62، هور الهويزه و جزاير مجنون) شركت داشت. متأسفانه به علت عدم پشتيبانى لازم و عدم هماهنگى كافى افراد اين گردان در محاصره دشمن قرار گرفتند و بيشتر افراد آن يا به شهادت رسيدند يا اسير گشتند. از جمله اسرا عبدالكريم مهدوى بود. وى با لباس روحانيت به رزمگاه آمده بود. حتى وقتى اسير شد هم عمامه را از سر بر نداشت. اين شهامت وصف ناشدنى سبب خشم مزدوران عراقى و تحريك خوى حيوانى آنها شد. دشمن براى اين كه زهره چشمى از وى بگيرد و ترس و وحشتى در دل ساير رزمندگان بيندازد، يك طرف عمامه را به گردن او پيچيد و طرف ديگر را به يك خودروى ارتشى بست و پيكر او را آن قدر روى زمين كشيد كه روح از كالبدش جدا شد و به شهادت رسيد.(6) علت پاره كردن عكس‏ يك روز نامه‏اى به همراه يك عكس براى شهيد عزيز سيدرضا ميرباقرى بردم. ايشان مسؤول بخشدارى ميبد بود و در سال 60 با جمعى از رزمندگان راهى جبهه شده بودند. سيد تا پاكت را باز كرد عكس را پاره كرد. مى‏دانستم خانواده و فرزند براى او عزيزتر از جانش است پرسيدم: آقا سيد، اين چه كارى بود انجام دادى؟ ايشان گفت: پسر عمو – چون سيد بودم به من پسر عمو خطاب كرد – ترسيدم شيطان با نگه داشتن اين عكس، فكر و حواس من را به پشت جبهه ببرد يا خودم را آنجا بكشاند. من اين كار را كردم تا ياد خانواده نيفتم و بتوانم از دين دفاع كنم.(7) شهامت شهيد شمس‏ در خاطره‏اى از سيد اميرهاشمى – همرزم شهيد ابوالفضل شمس – آمده است: در عمليات بيت المقدس، در لحظه‏اى كه نيروها از شدت آتش دشمن زمينگير شده بودند، شهيد ابوالفضل شمس بلند شد و تكبير گويان به طرف دشمن رفت. اين حركت او باعث شد ساير نيروها روحيه بگيرند و در نتيجه خط دشمن در آن مسير شكسته شد. گفتنى اينكه آن شهيد بزرگوار، در سال 1360 به حوزه علميه قم وارد شد و در سال بعد يعنى در تاريخ 30/8/62 به فيض عظيم شهادت نائل گرديد. پيكر آن عزيز به مدت 13 سال مفقود بود.(8) ديگر بر نمى‏گردم‏ در خاطره خواهر شهيد سيد على اصغر موسوى آمده است: بار آخرى كه برادرم براى ديدن خانواده به دامغان آمده بود، قبل از رفتنش به ما گفت: اين بار ديگر بر نمى‏گردم. هنگام شنيدن خبر شهادتم بايد صبر و استقامت زينب گونه داشته باشيد تا دشمن شاد نگردد.(9) فرهاد، يادت نرود در خاطره‏اى از برادر قاسمى‏كيا – اعزامى از سبزوار خراسان – آمده است: قبل از عمليات كربلاى پنج، چند نفر بى سيم چى از گردان ما (گردان ثار اللّه(ع)) خواستند. غوغايى به پا شد. هر كس براى اينكه خودش برود، با ديگران جرو بحث مى‏كرد. بالأخره چند نفر انتخاب شدند، بعد از ظهر همان روز برگه‏هاى رمز و بى‏سيم را دادند. راه افتاديم. هنوز از بچه‏ها دور نشده بوديم كه مربى آموزش به يكى از برادران مخلص گفت: شيرين، فرهاد يادت نرود. بنده خدا منظورش را نفهميده بود. آمد نزد ما گلايه كند كه توضيح داديم مى‏خواسته بگويد شفاعت ما يادت نرود. اتفاقاً او همان شب نوزدهم در خط مقدّم شربت شهادت نوشيد.(10) استقامت فوق العاده شهيد بعد از ساعتها آموزش غواصى، نيمه شب جهت استراحت به مقر بر مى‏گشتند. نيروها هر كدام از شدت خستگى در گوشه‏اى به خواب مى‏رفتند. اما ايشان – يعنى شهيد حسينعلى رستميان – را ديدم كه وضو گرفته و مشغول نماز شب شد. و در يكى از سجده‏ها از شدت خستگى به خواب رفت.(11) قابل ذكر اينكه اين شهيد عزيز در تاريخ 21/11/64 در منطقه عملياتى والفجر 8 آسمانى شد و بدن وى به مدت ده سال مفقود بود. ايثار فرمانده تيپ‏ قبل از عمليات رمضان (23/4/61، شمالغربى پاسگاه زيد عراق) عمليات كوچكى در منطقه حسينيه انجام شد كه سبب شهادت تعدادى از رزمندگان از جمله برادر مسؤول تخريب لشكر پنج نصر خراسان شد. حاج مهدى ميرزايى – مسؤول تخريب لشكر – يك روز اعلام كرد آماده است جنازه شهدا را به عقب منتقل كند. براى اين منظور با برادران اطلاعات و عمليات و تخريب همانگ كرد و قرار شد شب بعد جلو بروند. بچه‏ها چون توجيه نبودند بين خودشان مى‏گفتند: «حاجى چون برادر خودش جلو مانده، مى‏خواهد براى آوردنش ما را به كشتن بدهد». به همين دليل يكى مى‏گفت: برويم، يكى مى‏گفت نرويم. به هر حال رفتند تا پشت مواضع دشمن. ساعت 9 شب بود و در پرتو نور مهتاب، چهره شهدا برق مى‏زد.اولين جنازه جنازه برادر حاج مهدى بود. او بر خلاف تصور بچه‏ها، بدون آنكه عكس العملى نشان دهد، مى‏گويد: برويم جلو. همه تعجب كردند و از خودشان خجالت كشيدند. بعد كه چند جنازه را به عقب منتقل كردند، دشمن متوجه شد و آتش تهيه ريخت و ديگر نتوانستند جنازه برادر حاج مهدى را به عقب بياورند.(12) تا آخرين نفس‏ در روايت برادر اسحاق جهان بين آمده است: عمليات كربلاى 5 در ساعت دو بعد از نيمه شب شروع شد و گردان ما – گردان محمّد رسول اللّه (ص) – به سمت بصره در حركت بود. ساعت هشت صبح، دشمن پاتك كرد. تانكهاى عراقى از جلو و نيروهاى پياده شان از عقب پيش مى‏آمدند. فرمانده از برادران آرپى‏جى زن خواست جلوى آنها را بگيرند. دوستى داشتيم به نام گلى. آرپى‏جى را روى شانه‏اش گذاشت و اولين تانك را نشانه گرفت. تانك منهدم شد و يك تير به كتف راستش اصابت كرد. گلوله ديگرى شليك كرد. تير دوم را هم به جان خريد. گلوله سوم را كمك او آماده كرد و روى دوشش گذاشت گلى خود نشانه گرفت اما تير سوم به پيشانيش نشست و ابوالفضل گونه به شهادت رسيد.(13) استجابت سريع دعا در خاطره برادر محمد صفايى آمده است: اوايل خرداد 61 – چند روز به فتح خونين شهر مانده، ساعت حدود 7، 8 صبح – بود كه قائم مقام تيپ 21 امام رضا(ع) يعنى برادر خادم الشريعه وارد سنگر ما شد. به كرات از دلاوريهاى وى مطلب شنيده بودم ولى او را نمى‏شناختم. مشغول خوردن صبحانه بوديم. همه چيز از جمله ميوه. او فقط ميوه خورد و بعد دعا كرد خداوند از ميوه‏هاى بهشتى به ما عنايت كند. سپس بلند شد و رفت بيرون. تازه متوجه شدم كه خادم الشريعه كه مى‏گويند، اوست. پريدم بروم خود را به او برسانم و حسابى زيارتش كنم كه ناگاه صداى سوت خمپاره‏اى در آستانه در سنگر به گوشم رسيد و مجبور شدم سرم را داخل بياورم. خادم الشريعه تازه پشت فرمان ماشين قرار گرفته بود. بعد از فرو نشستن گرد و غبار، ديدم رداى شهادت به تن كرده است. گويى براى خودش دعا كرده بود و چه زود مورد استجابت قرار گرفت و ميوه‏هاى بهشتى نصيبش شد.(14) ايثار برادر رضوى در خاطره برادر محمود بناء رضوى – از تيب ويژه شهداى خراسان – آمده است: زمستان قبل از عمليات، طبق معمول براى شناسايى محور مورد نظر در هيئت دو تيم عازم منطقه شديم. موانع طبيعى را در آن ناحيه كوهستانى همراه با برف و باد و سوز سرما پشت سر گذاشتيم و رسيديم زير پايگاه دشمن. رودخانه كوچك و عميق سر راه را به ملاحظه نزيكى با خط دشمن با احتياط كامل طى كرديم. آن طرف رودخانه، يكى از برادران روى مين رفت. برادرى براى نجات او برخاست كه او نيز با مين ديگرى برخورد كرد و در كنار اولى افتاد. چاره‏اى جز ادامه راه نبود. همه برادران در آن شرايط دشوار اعلام آمادگى كردند كه پيش مجروحين بمانند. از آن ميان برادر رضوى با پافشارى زياد، بقيه را راضى كرد. همه به ناچار و به دليل ناامنى و پاك نبودن منطقه برگشتيم عقب. از رودخانه كه گذشتيم، يكى ديگر از بچه‏ها از تپه سقوط كرد و سخت مجروح شد اما اجازه نداد كسى نزد او بماند. مى‏گفت من سالمم، خودم آهسته آهسته مى‏آيم. شما برويد براى دوستان، نيروى كمكى و برانكارد بياوريد. مجبور بوديم در آن سرما و يخبندان او را رها كنيم. آمديم مقر، بعد از برداشتن وسايل رفتيم سراغ مجروحين اما خيلى دير شده بود. اولى بعد از مختصر راهى كه طى كرده بود، در ميان برف و كولاك به خود پيچيده و يخ زده بود. برادر رضوى آمده بود اين طرف رودخانه و در كنار درختى، مراقبت از آن دو برادر مجروح را كه احتمال شهادتشان بسيار بود، ترجيح داده بود. او كه قدم از قدم بر نداشت و هيچ تلاشى براى برگشتن به عقب نكرد، (بر اثر سرما) در جوار آن دو عزيز به رحمت واسعه حق پيوست.(15) پى‏نوشت‏ها: – 1. ر.ك: فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 4، ص 127. 2. راوى: همرزم سردار شهيد يوسف براهنى فر، ر.ك: بالا بلندان، به نقل از سرو قامتان، ص 59. 3. ر.ك: سرو قامتان، ص 59. 4. ر.ك: نور سبز، ص 77. 5. يادداشت سردار شهيد على رضا عاصمى در مورد شهيد عبداللّه هلالى، ر.ك: نگين تخريب، ص 46. 6. ر.ك: حماسه سازان جاويد، ص 74 و 75. 7. خاطره از سرهنگ پاسدار سيد على فقيه زاده، ر.ك: الغديريان، ش 25، ص 30. 8. ر.ك: ياران شهريار، ص 16. 9. همان، ص 18. 10. ر.ك: فرهنگ جبهه، مشاهدات (ج 5)، ص 95 و 96. 11. راوى: حجت الاسلام حسن رستميان، ر.ك: ياران شهريار، ص 20. 12. ر.ك: فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 114، 115. 13. ر.ك: فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 150. 14. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، 108 و 109. 15. گلشن ياران، ص 15. 16. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 103 و 104.

/

جهان اسلام ؛ رويش ها و ريزش ها 2

جهان اسلام، رويش‏ها و ريزش‏ها قسمت دوم‏ غلامرضا گلى زواره‏ فراز و نشيب‏ مسلمانان در سال 92 هجرى اندلس را فتح كردند و دو قرن بعد سيسيل و مالت را كه از مناطق اروپايى است به تصرف درآوردند كه از اين رهگذر بر فرهنگ و تمدن اروپائيان اثر گذاشتند. امّا در سال 1060 م طى جنگ‏هايى، سيسيل(از جزاير جنوب اروپا) از مسلمانان باز پس گرفته شد و 25 سال بعد اسپانيا از دست مسلمين خارج شد و در پى آن جنگ‏هاى صليبى مطرح گرديد كه اين عوامل كاهش نفوذ مسلمانان را نشان مى‏داد. بار ديگر مسلمانان به فتوحاتى دست يافتند و صليبى‏ها در سال 1291م از شرق عقب نشستند و سلطان محمد فاتح، پادشاه دولت عثمانى در سال 1519 م قسطنطنيه را كه مقر و كانون مهم روم شرقى بود فتح كرد و در سال 1682 م مسلمين وين(اتريش) را به محاصره درآوردند كه اين بار ترس و هراس سردمداران اروپا را فرا گرفت و دوران نفوذ و سيطره مجدّد مسلمان‏ها آغاز شد. در پى آن اروپا به آفريقا و آسياى شرقى روى آورد اما كارزار اروپا بر سر تصرف اين قلمروها، به پيروزى مسلمين منجر شد. در سال 1789 م با حضور ناپلئون در اسكندريه، يورش غرب آغاز گرديد. هلندى‏ها در سال 1800 م بر اندونزى واقع در آسياى جنوب شرقى چيره شدند و فرانسوى‏ها در سال 1830 الجزاير را به تصرف خود درآوردند و روس‏ها در ميانه قرن نوزدهم قفقاز و تركستان را اشغال نمودند و انگلستان در سال 1857 م هند را تصرف كرد و غربى‏ها موفق گرديدند (اقيانوس هند و اطلس درياى مديترانه ورودى‏هاى درياى سرخ را در اختيار بگيرند.) انگليسى‏ها در سال 1897 م نخست مصر و سپس سودان را در اشغال خود درآوردند، در سال 1917 م متفقين وارد بيت المقدس شدند و در سال 1948 م، دژ استعمار در سرزمين فلسطين بوجود آمد، آرى دولت بريتانيا غده سرطانى رژيم اشغالگر قدس را در قلب جهان اسلام تثبيت كرد بنابراين تاريخ اسلام مراحل گوناگون و فراز و نشيب‏هاى زيادى را پست سر نهاده است. در مرحله اول، تاريخ اسلام با دعوت رسول اكرم(ص) از شهر مكّه آغاز گرديد و در همين بُرهه مهم تاريخى حركت فرهنگى و فكرى مسلمين شروع شد. در دومين مرحله حكومت اسلامى با مديريت حضرت رسول اكرم(ص) در مدينه (يثرب سابق) شكل گرفت و از آن پس اين شهر مدينة النبى ناميده شد و در واقع مدنيت اسلامى با چنين حركتى پايه‏گذارى گرديد. در سومين مرحله نخست اسلام در عربستان گسترش يافت و سپس در جهان آن روزگار چون بين النهرين،ايران، روم، مصر، حبشه، ماوراءالنهر،چين شمال آفريقا و سرانجام جنوب اروپا پرتو افشانى نمود، اوج اين مرحله در قرون اول و دوم هجرى بود. در مرحله چهارم به دليل مجاورت فرهنگ و تمدن نوپاى مسلمانان با تمدن‏هاى ديگر جهان، كوشش‏هايى براى تبادل‏هاى فرهنگى صورت گرفت، اين نهضت علمى و فكرى تا قرون سوم و چهارم استمرار يافت خودجوشى و شكوفايى تمدن اسلامى از قرن سوم آغاز گشت و تا قرن پنجم هجرى ادامه يافت در ششمين مرحله ما شاهد رشد و درخشش فرهنگ عميق اسلامى، حكمت، عرفان و ادبيات هستيم و اين قلمرو از چنان پشتوانه شگرفى برخوردار شد كه هيچ فرهنگى ياراى مقايسه با آن را ندارد. بزرگانى از اين قلّه برخاستند و چشمه‏هاى جوشانى از معرفت و معنويت را به سوى دشت‏هاى تشنه انسان‏ها جارى نمودند و ستاره‏هاى قَدْرْ اوّل آسمان عرفان و حكمت شدند. در قرن هفتم هجرى چنين روندى اوج گرفت، در مرحله هفتم ما شاهد تلاش هنرى و رونق معمارى در جهان اسلام هستيم زيرا در قرون قبل، بنيان‏هاى فكرى و علمى آن فراهم گرديده و علوم عقلى و تجربى به كمال رسيده و با اين وصف هنر اسلامى درجات تعالى خود را گذرانيد و آثار ارزشمندى در جاى جاى كشورهاى مسلمان بر جاى نهاد. عجيب آن كه پس از دو ضربه سنگين صليبى‏ها و مغولان و از ميان ويرانه‏هاى بر جاى مانده از آن يورش‏هاى خانمان برانداز، حركت هنرى قد برافراشت و اوج اين تلاش ذوقى را از قرن نهم تا دوازدهم هجرى در ايران عصر صفوى، گوركانيان هند و دولت عثمانى مشاهده مى‏كنيم. پس از اين مراحل شكوفا و درخشان، عصر ركود و بازگشت جهان اسلام آغاز مى‏گردد، در اين مرحله صليبى‏ها به مدت دويست سال و مغول‏ها و تيموريان حدود 300 سال نشاط و توان فكرى و روحى مسلمين را مورد تهديد قرار دادند و خرابى‏هاى فراوانى برجاى نهادند. ميراث فرهنگ و تمدن اسلامى در خاورميانه و شمال آفريقا به دست صليبيان تخريب شد و آنچه را مسلمين در آسياى مركزى، جبال قفقاز، خراسان و عراق ساخته بودند، مغول‏ها ويران نمودند. آنان با قساوت و بى رحمى‏هاى بى سابقه در فرهنگ بالنده اسلامى روح نااميدى دميده و با تخريب شهرها و آثار تمدنى و جلوه‏هاى هنرى، اساس مدنيت مسلمانان را دچار تزلزل ساختند. با اين كه مسلمين بر اثر روح اسلام، راه حركت، ترقى، تحوّل و جوشش و آفرينش‏هاى هنرى و علمى را پيش گرفته بودند ولى اين تهاجم‏هاى خونين و ويران‏گر، آثارى منفى بر پيكره تمدن اسلامى برجاى نهادند كه منجر به پيدايش جمود و ركود در سده هشتم و نيمه نخست قرن نهم هجرى گرديد. پس از اين روال كه زوال را به همراه داشت، خيزش و پويايى دنياى مسلمين بار ديگر آغاز شد زيرا صليبى‏ها در سوريه و فلسطين توسط صلاح الدين ايوبى به سال 583 ه.ق مطابق 1187 م دچار شكست سختى شدند. مغولان نيز در عين جالوت به دست مماليك مصر در سال 1260 م دچار هزيمت گرديدند كه چنين فتحى محيط آرام و امنى را در شامات، روم و شمال آفريقا پديد آورد كه بسيارى از مواريث فرهنگى و هنرى باقى مانده را حفظ كرد. در كنار دلاورى‏هاى صلاح الدين ايوبى و پايدارى ممالك مصر بايد از تدبير و قدرت قلم خواجه نصير الدين طوسى، خواجه شمس الدين صاحب ديوان عطاملك جوينى و خواجه رشيدالدين فضل اللّه همدانى نام برد كه براى حفظ آنچه از مغولان باقى مانده بود، مواضع خطر را استقبال كردند و اغلب جان بر سر اين راه نهادند. با روى كار آمدن گوركانيان در هند، صفويان در ايران و عثمانى‏ها در قلمرو غربى جهان اسلام به تدريج نهال‏هاى شكوهمندى در جهان اسلام سربرآورد كه رفته رفته به درخت‏هاى پربار و تنومندى تبديل گرديد و با ادامه اين وضع توأم با مباهات، اوضاع سياسى و اجتماعى جهان اسلام رونق گرفت.(1) مسلمانان در اين مقاطعى كه بدان‏ها اشاره كرديم در زمينه‏هاى گوناگون علمى آثارى ارزشمند تأليف كردند و ابداعات و اختراعاتى در علوم پزشكى، مهندسى، ستاره‏شناسى و داروسازى از خود به يادگار نهادند، آثارى را نيز از زبان يونانى و لاتينى ترجمه كردند و اين موضوعى است كه دانيل ژاكار تاريخ نگار و نويسنده كتاب «حماسه علوم عرب» مورد توجه قرار داده و بسيارى از مورخان و دانشمندان اروپايى بدان تصريح كرده‏اند. امّا چرا اين جامعه علمى كه تا اين حد به شكوفايى رسيده بود در قرن چهاردهم ميلادى روبه افول نهاد، براى اين ضايعه مى‏توان دليل‏هاى فراوانى آورد، از جمله آنها موقعيت جغرافيايى جهان اسلام است كه مورد هجوم اقوام مسيحى و مغولى قرار گرفت، نظام سياسى و اجتماعى و نهادهايى كه از دانش و انديشه حمايت مى‏كردند راه زوال را طى كردند و زبان عربى نيز با بى‏مهرى مواجه گرديد، تجارت سنتى كه توسط مسلمين صورت مى‏گرفت و در انحصار آنان بود به دليل توسعه علوم و فنآورى‏هاى ديگر پايان يافت و دوران رونق آن به سر آمد، امّا اين‏ها عوامل داخلى است و بايد نقشه‏هاى دشمنان و نيرنگ‏هاى اقوام مهاجم را بدان افزود. هجوم استعمار دومين ركود را براى جهان اسلام بوجود آورد. پس از رنسانس، كشورهاى قدرتمندى در اروپا سر برآوردند و اين قدرت‏ها براى بدست آوردن مواد خام ارزان از قبيل منابع معدنى و انرژى‏هاى فسيلى و نيز بدست آوردن بازارهاى مصرف براى فروش كالاهاى ساخت كارخانجات خود، هجوم به مناطق اسلام را آغاز كردند، كمتر كشور اسلامى در آسيا و آفريقا از اين يورش مصون بود و اوج سلطه غرب در قرن نوزدهم ميلادى است اگر چه آغازش قرن پانزدهم مى‏باشد. اين بار صليبى‏هاى سياسى پيچيده‏تر از نبردهاى صليبى اولى كه شكل و انگيزه مذهبى داشت و بدون بيرق به ميدان آمدند و از سلاح گرم به جاى شمشير استفاده كردند و از اين وضع بدتر، اين كه براى استحاله فرهنگى و تخريب عقيدتى مسلمانان مهيا شدند. اين حركت فراگير غربى‏ها آثار منفى خود را بر جهان اسلام باقى گذاشت و به تعبير متفكر بزرگ مسلمان محمد قطب، مسلمانان را به عصر جاهلى جديدى سوق داد. شكل تازه‏اى از استعمار فكرى يا استعمار مزيّن به استدلال فكرى و فلسفى و مبتنى بر تفكر جدايى دين از اجتماع و سياست بود، آنان به مسلمانان چنين القا كردند كه ما براى ترقى و رسيدن به توسعه از حاكميت سياسى كليسا خود را نجات داديم و با اين رهايى از سده‏هاى تاريك به عصر روشنايى قدم نهاديم مسلمانان نيز براى گام نهادن در مسير ترقى بايد از اسلام و آيين خويش دست بردارند! اين تبليغات مسموم استكبار كه مؤثرتر و كاراتر از سلاح‏هاى آتشين آنان بود، شمارى از افراد ساده انديش و گروهى از سرخوردگان سياسى و اجتماعى جوامع مسلمان را به سوى خود جلب و جذب نمود و بدين گونه پديده‏اى خطرناك و آفت‏زا در جهان اسلام رخ نمود كه قبلاً سابقه نداشت. بدين معنا كه جمعى از مسلمان زادگان مبلّغ بى جيره و مواجب تفكر خطر ساز غربى‏ها شدند. استعمار با اين شيوه استعمارى به خوبى موفق شد امت اسلامى را به استحاله وادار و لذا اين راه و رسم استعمارى را با تاكتيك‏هاى گوناگون پى‏گرفتند. اين دوره از ركود، جدى‏تر از عقب گرد پس از حمله اوّل صليبى و يورش خونبار مغول‏ها بود زيرا در آن زمان مهاجمان زمين‏گير شدند و مغلوب فرهنگى مسلمانان گرديدند ولى در فاجعه دوم در آغاز غلبه فرهنگى با افراد مهاجم بود كه فناورى را توأم با فرهنگ بى‏دينى و بى غيرتى آورده بود. موقعيت جغرافيايى‏ برخى تصور مى‏كنند جهان اسلام شامل حدود شصت كشور مستقل اسلامى است كه متجاوز از 50% سكنه آنان مسلمان هستند امّا بايد بر اين قلمرو، مناطقى را اضافه كرد كه در آن‏ها اقليت‏هاى مسلمان زندگى مى‏كنند. اين مجموعه پس از ظهور اسلام شامل تغييرات زيادى بوده تا شكل كنونى را به دست آورده است. در عصر فتوحات تا قرن سوم هجرى مسلمانان در شبه جزيره عربستان، عراق، شامات، آذربايجان، فارس، خراسان، سند، ماوراءالنهر، مناطق مركزى هند و سرزمين‏هاى ميانه اين‏ها و نيز مصر و شبه جزيره ايبرى(جنوب غربى اروپا) ساكن بودند. بخش زيادى از اين مناطق در حاكميت بنى‏عباس و يا مركزيت بغداد قرار داشت. به تدريج در قرون بعدى تا پايان قرون وسطى، اندلس (اسپانيا و پرتغال كنونى) تحت حاكميت مسيحيان درآمد و مسلمانان از شبه جزيره ايبرى اخراج شدند. امّا هم زمان قلمرو امپراتورى بيزانس تحت حاكميت اسلامى قرار گرفت. از جانب شرق هم قلمرو اسلامى به دليل فتوحات، روابط تجارى، سياحت و مهاجرت علما و عارفان مسلمان در حال گسترش بود. به نحوى كه تمامى ساكنين شبه قاره هند، بخشى از آسياى جنوب شرقى، جزاير فيليپين و تركستان چين هم مسلمان شدند و اقليت هايى از مسلمان‏ها در ديگر نواحى آسياى شرقى و شبه جزيره هندوچين پديد آمدند. پس از سقوط عباسيان در قرن هفتم هجرى و سپس فتوحات امير تيمور گوركانى، قلمرو گسترده مسلمين در قرون نهم و دهم (پانزدهم و شانزدهم ميلادى) به چند بخش تفكيك گرديد: منطقه تحت فرمانروايى امپراتورى عثمانى در آسياى صغير(تركيه كنونى)، بالكان، شام، عراق و شمال آفريقا، شيبانيان در بخشى از ماوراءالنهر كه به آسياى ميانه موسوم است حكمرانى مى‏كردند و سرانجام مغولان كبير و با بريان در هندو سند حكومت مى‏نمودند. صفويان كه تشيع بودند در سرزمين‏هاى بين امپراتورى عثمانى و گوركانى، سلطنت مى‏كردند. اكثر كشورهاى مستقل اسلامى در گذشته از تجزيه امپراتورى‏هاى بزرگ مسلمانان پديد آمدند. غالب كشورهاى عربى و آفريقايى مسلمان بر اثر فروپاشى قدرت عثمانى بر صحنه‏هاى سياسى آشكار شدند. ايران و افغانستان از تفكيك قلمرو نادرشاه افشار و پاكستان و بنگلادش از تجزيه امپراتورى مغولان كبير هند ظهور پيدا كردند، كشورهاى آسياى ميانه از قبيل تركمنستان، تاجيكستان، قرقيزستان، قزاقستان و ازبكستان و نيز جمهورى‏هاى قفقاز از قبيل گرجستان و جمهورى آذربايجان پس از فروپاشى شوروى پديدار گشتند، در شبه جزيره بالكان واقع در جنوب شرقى اروپا با تجزيه جمهورى فدرال يوگسلاوى كشور مسلمان بوسنى هرزگوين، جمهورى مقدونيه و منطقه كوزوو شكل گرفتند، در ضمن آلبانى هم در بالكان قرار دارد. اين روند تجزيه و شكل‏گيرى در جهان اسلام با بحران‏ها و درگيرى‏هاى خونين و نسل كشى‏هاى فراوان از سوى دشمنان و مهاجمان روبرو بوده است.(2) دنياى اسلام داراى محدوده‏اى از سواحل غربى آفريقا در اقيانوس اطلس تا منتهى‏اليه شرقى اندونزى به طول متجاوز از يازده هزار كيلومتر است و از حوالى خط استوا در آفريقا تا حواشى سيبرى در روسيه را كه مسيرى به طول 5000 كيلومتر مى‏باشد در بر مى‏گيرد. جهان اسلام به دو بخش مركزى و پيرامونى تقسيم مى‏گردد و در مجموع مساحت آن به حدود 23 ميليون كيلومتر مربع بالغ مى‏گردد و يك سوم مساحت دنيا را شامل مى‏شود. به مناطقى از جهان اسلام، كانونى و مركزى مى‏گويند كه از نظر بعد جغرافيايى در جزيرة العرب و يا همسايه و نزديك آن واقع‏اند و در واقع نقاطى هستند كه در صدر اسلام، ساكنين آنها اسلام را پذيرفتند. در منطقه مركزى لزوماً كشورهاى عربى استقرار نيافته‏اند بلكه تركيه و ايران كه زبان‏هاى تركى و فارسى دارند و نژاد و فرهنگ آنان متفاوت از عرب هاست، در اين قلمرو واقع‏اند. اسلام پيرامونى از لحاظ جغرافيايى عينيت و نمود افزون‏ترى دارد و محدوده‏اى است كه بيرون از مناطق مركزى قرار دارد. در نيمه شرقى آن كشورهاى اسلامى آسياى ميانه، قفقاز، آسياى جنوبى و شرقى قرار گرفته‏اند و در بخش غربى پيرامونى سرزمين‏هاى قاره آفريقا، كشورهاى اسلامى بالكان و مانند آن استقرار يافته‏اند. مردمان اين مناطق از طريق تجارت و بازرگانى، تعاملات فرهنگى، فتوحات، سياحت و مانند آن به اسلام گرويده‏اند. تركيب متنوعى از نژادهاى متفاوت و زبان‏هاى گوناگون در جهان اسلام ديده مى‏شود. كشورهاى اسلامى به دليل چگونگى زاويه تابش خورشيد و عرض جغرافيايى، دورى و نزديكى به درياهاى آزاد، وجود ارتفاعات و جهت آن‏ها، عبور توده‏هاى هوا از اين نواحى، ميزان ريزش‏هاى جوى، عبور خط استوا و دو مدار رأس السرطان و رأس الجدى داراى آب و هواى متنوع مى‏باشند، در برخى از اين سرزمين‏ها مى‏توان چندين اقليم را مشاهده كرد، ايران و تركيه چنين هستند، بسيارى از كشورهاى اسلامى در نواحى گرم و خشك و نيز گرم و مرطوب استوايى قرار دارند و همين موقعيت شرايط خاص را براى آن‏ها پديد آورده است. در كشورهاى صحرايى، ميزان رطوبت نسبى كم و حدود 15 تا 30 % است و تبخير و تعريق بسيار بالا مى‏باشد، در عوض پوشش گياهى ناچيز، ميزان بارندگى اندك و هوا گرم و خشك است و بادهاى شديد بر اين شرايط منفى مى‏افزايد، امّا برخى كشورها از شرايط بسيار خوبى برخوردارند و به دليل واقع شدن در كمربند استوا، سرسبز و پرباران‏اند و محصولات گياهى آنان بسيار متنوع است، اندونزى و مالزى و برونئى و نيز سنگال چنين ويژگى‏هايى را به خود اختصاص داده‏اند شرايط معتدل و مرطوب، آب و هواى ملايم، اقليم كوهستانى و مانند آن نيز در پاره‏اى از كشورها قابل مشاهده‏اند. متوسط ميزان نزولات جوى در جهان اسلام حدود 250 تا 300 ميلى متر است و اين ميزان در پاره‏اى كشورها بر حسب موقعيت جغرافيايى از 1000 ميلى متر تا 120 ميلى متر در نوسان است. توده هواى سرد قطبى از شمال و شمال شرقى عدّه‏اى كشورهاى مسلمان را در فصل زمستان تحت تأثير قرار مى‏دهد، در برخى از سال‏ها در تابستان توده‏هاى هواى مرطوب موسمى كه از اقيانوس هند مى‏آيند در چند كشور اسلامى مثل پاكستان، بنگلادش و ايران موجب ريزش رگبار مى‏شوند. توده‏هاى هواى مرطوب غربى در فصل زمستان از درياى مديترانه و اقيانوس اطلس عدّه‏اى از كشورهاى خاورميانه و شمال آفريقا را متأثر ساخته و برف و باران در اين كشورها توليد مى‏كند. توده‏هاى هوايى سودانى كه كانون تشكيل آن بحراحمر است نيز در پاره‏اى از كشورهاى شرق اين دريا موجب بارندگى مى‏شود. بيابان‏ها و صحارى آفريقا و عربستان نيز توده هواى گرم و خشك را به كشورهاى آفريقايى و آسياى غربى انتقال م ى‏دهند. غالب كشورهاى اسلامى در نقاطى واقع‏اند كه به آبهاى آزاد جهان دسترسى دارند و حتى تعدادى از آنها در گلوگاههاى استراتژيك تنگه‏ها و آبراهه‏هاى مهم جهان قرار گرفته‏اند. ويژگى‏هاى جمعيتى‏ طبق آخرين گزارش مركز تحقيقات بين الملل علوم مذهبى در حال حاضر 12 مذهب جهان در شمار پرطرفدارترين مذاهب جهان هستند. پس از مسيحيت، مسلمانان، با 5/1 ميليارد نفر دومين گروه مذهبى در جهان هستند. كه يك چهارم جمعيت جهان را به وجود مى‏آورند.(3) قاره آسيا 65% سكنه مسلمان را به خود اختصاص داده است، 25% مسلمين در كشورهاى عربى آسيايى و آفريقايى و 10% در بين ديگر كشورهاى آفريقا، ده درصد باقى مانده در قاره‏هاى اروپا، آمريكا و اقيانوسيه زندگى مى‏كنند. سه كشور اندونزى، بنگلادش و پاكستان يك چهارم مسلمانان را در قلمرو خود جاى داده‏اند. پرجمعيت‏ترين كشور اسلامى اندونزى است كه در حال حاضر 212 ميليون نفر جمعيت دارد و از نظر جمعيت رتبه چهارم را در جهان دارا است.(4) نرخ رشد جمعيت در كشورهاى مسلمان بالاست ولى در پاره‏اى از سرزمين‏ها بين 1% تا 3% نوسان دارد. عواملى كه موجب شده جمعيت جهان اسلام سير صعودى داشته باشد، موارد ذيل مى‏باشند: ميزان متولدين بالا، كاهش مرگ و مير بر اثر خدمات بهداشتى و درمانى و افزايش اميد به زندگى، مهاجرت به اين كشورها و اسلام آوردن اشخاص ديگر. نرخ مواليد، مرگ و مير و رشد طبيعى بر ساختمان سنى جمعيت جهان اسلام اثر گذاشته و چون در غالب اين كشورها ميزان متولدين زياد است، هرم سنى در قاعده پهن مى‏گردد و اين ويژگى جوانى جمعيت را براى سرزمين‏هاى اسلامى بوجود آورده است، به لحاظ توزيع و تراكم جمعيت، نقاط گوناگون جهان اسلام در مقايسه با يكديگر وضع متفاوتى دارند. در نواحى گرم و خشك، جنگل‏هاى استوايى و كوهستان‏هاى پرشيب و سردسير و نيز در نقاطى كه جلگه‏ها و دشت‏هاى هموار كمتر وجود دارد و قشر خاك كم است يا آن كه فرسايش خاك شديد است. مسلمانان اندكى زندگى مى‏كنند و ميزان تراكم كمتر از 15 نفر در كيلومتر مربع است همچنين نقاط دورافتاده از دريا و نواحى محروم از شبكه‏هاى ارتباطى پيشرفته كه ميزان فنآورى هم سير نزولى دارد، جمعيت كمترى را جذب كرده‏اند. كشور بنگلادش به دليل سرزمين پست و هموار، خاك غنى و حاصل‏خيز، گرماى كافى و رطوبت نسبى مناسب و شرايط بسيار خوب براى كشاورزى، جمعيت بسيار متراكمى دارد به گونه‏اى كه اين كشور با 570/147 كيلومتر مربع حدود يكصد و سى ميليون نفر سكنه دارد امّا برخى كشورهاى واقع در صحراى كبير آفريقا به رغم وسعت زياد به دليل خشونت هوا، كم آبى و كمبود منابع آب و خاك و وجود مشكلات بر سر راه توسعه حمل و نقل، جمعيت ناچيزى دارند. در بنگلادش در هر كيلومتر مربع حدود 875 نفر زندگى مى‏كنند ولى در كشور مالى واقع در صحراى آفريقا با وسعت 192/240/1 كيلومتر مربع و 000/200/11 نفر، تراكم جمعيتى معادل 9 نفر در كيلومتر مربع دارد. در مناطقى از جهان اسلام كه آب و هواى مناسب و ملايم كه نه سرد و نه گرم و نه خيلى خشك و نه خيلى مرطوب باشد، خاك از هوموس كافى بهره‏مند است، پوشش گياهى مناسب ديده مى‏شود و منابع طبيعى چون معادن، ذخاير آب و انرژى وجود دارد و زمين بستر مناسبى را براى اسكان مردم فراهم كرده است، همچنين سرمايه و فناورى و زمينه‏هاى ايجاد شغل قابل مشاهده است و دولت‏ها با سرمايه‏گذارى و برنامه‏ريزى و ايجاد مراكز خدماتى و درمانى تلاش مى‏كنند، جمعيت تمركز خيلى خوبى دارد. مالزى كشورى نسبتاً توسعه يافته در جهان اسلام است كه در جهات فوق از امتيازات ويژه‏اى برخوردار مى‏باشد از اين روى با 758/329 كيلومتر مربع حدود 22 ميليون نفر سكنه دارد كه تراكم آن 67 نفر است.(5) سودان كه وسيع‏ترين كشور آفريقايى است و در جهان اسلام بزرگ‏ترين كشور به لحاظ مساحت است، اگرچه 813/505/2 كيلومتر مربع وسعت دارد، امّا به دليل آن كه اين سرزمين در شمال گرم و خشك و در جنوب گرم و مرطوب است بيش از سى ميليون نفر سكنه ندارد و تراكم آن حدود 12 نفر است. اكثريت كشورهاى اسلامى، نژاد سامى و عرب دارند، البته در كشورهايى با اكثريت عرب و سامى اقليت‏هايى هم از نژادهاى ديگر قابل مشاهده‏اند. مثل كردها در عراق و سوريه و گروههاى بربر در كشورهاى آفريقايى عرب زبان، در بيش از 10 كشور اسلامى كه در آفريقا قرار دارند، غلبه با سياهان است كه در ميان آنان تيره‏هاى عرب و سفيدپوستان اروپايى و نيز نژادهاى دورگه ديده مى‏شوند. منشأ نژادى شش كشور اسلامى كه در آسيا واقع‏اند زرد مى‏باشد كه شامل تيره‏هاى مغولى و تاتار، ازبك،زرد مالايايى، زرد بنگالى، زرد اندونزيايى، هندى و چينى است. در كشور تركيه اكثريت منحصراً با ترك‏هاى آناتولى است و بزرگ‏ترين اقليت آن كردها مى‏باشند، منشأ نژادى ايران پارسايى و آريايى است و مردم پاكستان از نژاد سفيد و تيره‏هاى سند و پنجابى هستند، سكنه جيبوتى و سومالى از نژاد سوماليايى و عفار مى‏باشند. در اتيوپى سه گروه نژادى گالا، اُمهر و عرب زندگى مى‏كنند، مردم آلبانى از تيره‏هاى توسك هستند. در برخى كشورهاى مسلمان تعداد قابل توجهى تيره‏هاى نژادى بالهجه‏هاى گوناگون زندگى مى‏كنند كه در اندونزى تعدادشان به 300 تيره و در نيجريه به 250 تيره بالغ مى‏گردد. در بيست كشور اسلامى زبان رايج عربى است و در كنار آن زبان‏هاى كردى، فارسى، بربر و مانند آن رواج دارد و به دليل سلطه استعمار در تعدادى از آن‏ها زبان‏هاى فرانسه، انگليسى و پرتقالى متداول است، در يازده كشور اسلامى متأسفانه زبان رسمى بيگانه و بخصوص انگليسى و فرانسوى مى‏باشد اگرچه مردم در محاورات از زبان‏هاى بومى استفاده مى‏نمايند، در كشورهاى آسياى جنوب و جنوب شرقى و نيز آفريقاى شرقى زبان‏هاى سنتى محلى رواج يافته است. منابع عمومى و ثروت‏هاى طبيعى‏ بخش مهمى از كشورهاى اسلامى در نواحى گرم و خشك و كم آب واقع شده با اين وجود، جهان اسلام از نظر منابع غنى است و سرزمين‏هاى با اكثريت مسلمان از طريق راههاى آبى صادرات و واردات خود را انجام مى‏دهند، علاوه بر حمل و نقل دريايى اين آبهاى سطح الارضى به لحاظ تأمين پروتئين آبزيان براى مسلمانان اهميت دارد، در برخى كشورها منابع سوخت‏هاى فسيلى همچون نفت و گاز از درياها و درياچه هايى كه در مجاورت آنها قرار دارد بدست مى‏آيد. درياى مديترانه واقع بين آفريقاى شمالى، اروپاى جنوبى و آسياى غربى، درياى سياه در شمال تركيه، درياى مرمره در شمال غربى اين كشور كه رابطه بين درياى سياه و مديترانه است، درياى سرخ يا بحراحمر كه حد فاصل آفريقاى شرقى و شبه جزيره عربستان است. درياى خزر به عنوان بزرگ‏ترين درياچه جهان، در همسايگى جمهورى‏هاى آسياى مركزى، تركمنستان،آذربايجان و ايران قرار دارد، درياى آدرياتيك در غرب آلبانى و جمهورى بوسنى هرزگوين و درياى عمان در جنوب جمهورى اسلامى نيز از منابع مهم آبى جهان اسلام به شمار مى‏روند. به دليل آن كه اين درياها به محل دفن ضايعات و زباله‏هاى ناشى از فعاليت‏هاى انسانى و صنعتى تبديل شده و نيز استخراج و اكتشاف و صدور نفت از اين مسيرهاى آبى صورت مى‏گيرد، آلودگى‏هاى زيست محيطى به شدت آن‏ها را تهديد مى‏كند، اين عارضه موجب تغيير رنگ و كاهش كيفيت آب گرديده و با قرار گرفتن لايه‏اى نفتى بر سطح آب كه مانع از رسيدن نور خورشيد و اكسيژن به آبزيان مى‏گردد، موجبات مرگ اين منابع مهم غذايى درياها فراهم مى‏شود. در داخل كشورهاى اسلامى نيز درياچه‏هاى متعددى وجود دارد كه عبارتند از درياچه وان در شرق تركيه، درياچه اروميه در ايران، درياچه چاد در غرب كشور چاد كه نيجر و نيجريه هم با آن مرز مشترك دارد. درياچه ويكتوريا در شمال تانزانيا و نيز در مرز اين كشور با كنيا و اوگاندا، درياچه تانگانيكا در غرب و نيز درياچه مالاوى در جنوب، درياچه بحرالميت يا درياى مرده در كشور اردن كه گودترين درياچه جهان مى‏باشد. خليج‏ها كه بر اثر پيشرفت آب در خشكى پديد آمده‏اند در توسعه تأسيسات بندرى و رونق حمل و نقل آبى و فعاليت‏هاى ساحلى و ارتباط خشكى با آب بسيار مؤثرند و در جهان اسلام اين خليج‏ها اهميت فوق العاده سياسى، استراتژيكى، امنيتى و اقتصادى دارند. خليج فارس در جنوب ايران و شرق شبه جزيره عربستان، خليج عدن در جنوب يمن، خليج اسكندرون در جنوب تركيه، خليج گينه در آفريقاى غربى، خليج بنگال در جنوب بنگلادش، خليج اسكندريه در شمال مصر، خليج سرت در شمال ليبى، خليج تونس در شرق كشور تونس، ترعه‏ها و تنگه‏ها نيز براى جهان اسلام اهميت سوق الجيشى و بازرگانى دارند كه عبارتند از تنگه هرمز بين خليج فارس و درياى عمّان، تنگه مالاكا حد فاصل مالزى و جزيره سوماتراى اندونزى، تنگه داردانل كه رابط درياى سياه و درياى مديترانه است. تنگه بُسفر كه بين درياى سياه و درياى مرمره قرا ردارد. تنگه جبل الطارق كه درياى مديترانه را به اقيانوس اطلس پيوند مى‏دهد. تنگه باب المندب كه درياى سرخ را به خليج عدن و در نتيجه به اقيانوس هند ارتباط مى‏دهد، يمن از آسيا و جيبوتى از آفريقا بر اين ناحيه اشراف دارند. رودخانه‏هاى جهان اسلام نيز از نظر تأمين منابع آب در فعاليت‏هاى كشاورزى، توليد انرژى هيدروالكتريك، تشكيل مخروطه افكنه در پاى كوهها و بوجود آوردن دلتا در موقع پيوستن به درياها و اقيانوس‏ها و در نتيجه ايجاد سرزمين هموار جلگه‏اى و دشت‏ها براى سكونت گاههاى انسان، زمين‏هاى كشاورزى و مانند آن، همچنين توليد ماهى ارزش اقتصادى و حياتى دارند اگرچه در سال‏هاى اخير آلودگى‏هاى زيست محيطى بر آنها تأثير منفى گذاشته‏اند. مهم‏ترين اين رودخانه‏ها كه طولانى‏ترين آنها هم مى‏باشد نيل است كه با 6400 كيلومتر در آفريقاى شرقى جريان دارد و دو كشور اسلامى سودان و مصر به آن وابسته‏اند، اين رودخانه از كوه‏هاى اتيوپى و درياچه ويكتوريا سرچشمه مى‏گيرد و به درياى مديترانه مى‏ريزد. رودهاى قزل ايرماق و يشيل ايرماق كه از كوههاى آق داغ تركيه سرچشمه مى‏گيرند و به درياى سياه مى‏ريزند، دو رود جيحان و سيحان نيز در جنوب تركيه جارى هستند كه از كوههاى توروس و آنتى توروس اين سرزمين جارى هستند و به خليج اسكندرون در درياى مديترانه وارد مى‏شوند جيحون يا آمودريا، هيرمند، هريررود، و كابل رود از رودهاى افغانستان مى‏باشند كه از كوههاى مرتفع مناطق شرقى آن منشأ مى‏گيرند، كه به ترتيب به درياچه آرال، درياچه هامون، شنزارهاى آسياى ميانه و ايندوس پاكستان مى‏پيوندند. دجله و فرات كه مهم‏ترين رودهاى عراق‏اند و شريان حياتى اين كشورند، اين دو از كوههاى جنوب شرقى تركيه سرچشمه مى‏گيرند كه در محلى به نام قُرنه به هم پيوسته و شط العرب را تشكيل مى‏دهند كه در مرز ايران و عراق رود كارون به آن مى‏پيوندد و اروند رود را به وجود مى‏آورد. سپس به خليج فارس مى‏ريزد. فرات از بخش شرقى سوريه نيز مى‏گذرد. رود اردن كه از ارتفاعات لبنان و سوريه منشأ مى‏گيرد پس از طى مسافتى در فلسطين اشغالى در سرزمين اردن ادامه مى‏يابد و به درياى مرده مى‏ريزد. در لبنان رود ليتانى جريان دارد كه دره بقاع را مشروب مى‏نمايد و وارد مديترانه مى‏شود. رود سند و ايندوس از ميان كشور پاكستان عبور مى‏كند كه به درياى عمان وارد مى‏گردد. گنگ و برهماپوترا مهم‏ترين رودخانه‏هاى بنگلادش مى‏باشند كه دلتاى بزرگ سندربن را در ساحل خليج بنگال به وجود مى‏آورند، رودهاى كلانتان و پاهانگ در مالزى جارى مى‏شوند كه به درياى چين جنوبى مى‏ريزند رود شارى پس از مشروب نمودن جنوب غربى كشور چاد از مركز حكومت آن يعنى شهر نجامنا عبور مى‏كند و به درياچه چاد مى‏ريزد كه براى آبيارى و قايقرانى فصلى از آن استفاده مى‏شود. رود نيجر كه در بخش جنوبى مالى جلگه‏اى را پديد آورده است كه از كشور گينه وارد مالى مى‏شود و سپس به كشور نيجر در آفريقاى صحرايى مى‏رود كه از نظر منابع غذايى و آبى نقش مهمى دارد، رود سنگال كه در كشور سنگال و موريتانى جريان دارد به اقيانوس اطلس مى‏ريزد، رود گامبيا از فلات فوتاجالون واقع در سرزمين گينه سرچشمه مى‏گيرد كه از كشور گامبيا مى‏گذرد و رسوبات آن بخش مهمى از اين ناحيه را به صورت جلگه درآورده است. رود ولتا در نواحى جنوبى كشور بوركينافاسو(ولتاى عليا) جريان دارد، كه در كشور غنا به خليج گينه مى‏ريزد، رودهاى شبلى و جوبا در سومالى جارى‏اند. مشهورترين رود آلبانى درين نام دارد كه پس از سيراب نمودن جلگه‏هاى ساحلى به درياى آدرياتيك مى‏ريزد. در كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز نيز رودخانه‏اى قابل اهميت جريان دارد، امّا در ايران، رودخانه‏هاى زيادى جارى است عمده‏ترين آنان كارون، سفيد رود، كرخه و زاينده رود، نام دارند.(6) اساس فعاليت‏هاى اقتصادى در كشورهاى مسلمان بر توليدات كشاورزى، دامدارى و استخراج منابع معدنى استوار است و نيمى از نيروى شاغل اين سرزمين‏ها در بخش‏هاى مزبور كار مى‏كنند. الجزاير، ليبى، ايران، عربستان، كويت، بحرين،قطر، امارات متحده عربى و نيجريه كشورهاى توليد كننده و صادر كننده نفت هستند كه عضو سازمان اوپك (opec) مى‏باشند، كه در ميان آنان عربستان به لحاظ توليد و صدور اين ماده مهم رتبه اول را داراست. طلا و طلاى سفيد در اتيوپى، تانزانيا، كامرون و گينه بدست مى‏آيد. سيرالئون، چاد، تانزانيا و گينه بيسائو از نظر توليد الماس، اهميت شايان توجهى دارند. در كشورهاى مراكش، مصر، گينه، اردن، الجزاير،تونس، سنگال و صحراى باخترى ذخائر غنى فسفات وجود دارد. 30% بوكسيت جهان در گينه و 35% قلع دنيا در مالزى مى‏باشد. در كشورهاى نيجر و سومالى ذخائر بسيار غنى اورانيوم وجود دارد. كشور نيجريه از نظر توليد كلمبيت(كه در موتور هواپيماى جت به كار مى‏رود) در جهان مقام اول را داراست. ده درصد كروم جهان در تركيه بدست مى‏آيد. گندم توليد غالب كشورهاى اسلامى آسيايى و شمال آفريقاست. مصر بزرگترين توليد كننده برنج است اما در پاكستان، اندونزى، بنگلادش،مالزى و ايران هم اين محصول بدست مى‏آيد. الجزاير مهم‏ترين توليد كننده انگور در جهان اسلام است و در كشورهاى واقع در ساحل مديترانه زيتون بدست مى‏آيد. بنگلادش در ميان كشورهاى مسلمان به لحاظ توليد چاى مهم‏ترين كشور مى‏باشد. اندونزى، عربستان، يمن و اتيوپى از نظر توليد محصول قهوه اهميت دارند، عراق مقام اول را از لحاظ توليد خرما داراست. مرغوب‏ترين پنبه در مصر بدست مى‏آيد و بنگلادش در توليد كنف مقام اول را به دست آورده است، 40% كائوچوى جهان در مالزى توليد مى‏شود و سيسال كه در توليد الياف كتانى كاربرد دارد، در تانزانيا توليد مى‏شود و اين كشور در جهان اولين رتبه را به اين لحاظ دارد. سيرالئون اولين توليد كننده الياف نخل است. كشور نيجر بزرگترين توليد كننده ارزن در دنياست و بخش مهمى از درآمد كشورهاى مسلمان واقع در غرب آفريقا از راه توليد و صدور بادام زمينى و ارزن بدست مى‏آيد. دامدارى از شغل‏هاى مهم در جهان اسلام است و در صحراى آفريقا و خاورميانه تربيت شتر رواج دارد، گوسفند قره گل مشهورترين دام افغانستان است. در تركيه نيز به دليل وجود مراتع زياد پرورش بز، گوسفند، گاو و اسب متداول است. كشورهايى كه موقع جزيره‏اى دارند و يا بر كرانه اقيانوس‏ها، درياها و درياچه‏ها واقع‏اند و يا از رودخانه‏هاى مهمى برخوردارند، به لحاظ صيد ماهى و ساير آبزيان، حائز اهميت هستند البته صيد ماهى به دو روش سنتى و جديد صورت مى‏گيرد، در اين ميان جمهورى عربى صحرا از نظر انواع و مقدار ماهى موجود از مهم‏ترين سواحل جهان است و در بنگلادش 250 نوع ماهى از آب‏هاى شور و شيرين بدست مى‏آيد. كشور مراكش يكى از غنى‏ترين سواحل را به لحاظ توليد انواع ماهى بخصوص ساردين داراست. صيد مرواريد و ميگو در كشورهاى حوزه خليج فارس و ايران صورت مى‏گيرد، ضمن آن كه ايران از نظر توليد خاويار و صيد مرواريد شهرت جهانى دارد. بنابراين جهان اسلام به لحاظ منابع آب، ذخائر انرژى و محصولات معدنى، همچنين توليد كشاورزى، زراعى، دامى و دريايى بسيار غنى است ولى نقشه‏هاى استعمارى و حيله‏هاى استكبار و برخى ضعف‏ها در برنامه‏ريزى‏ها، كشورهاى اسلامى را در بحران و عقب افتادگى نگاه داشته است.(7) پى‏نوشت‏ها: – 1. نك: پويايى فرهنگ و تمدن اسلام و ايران، على اكبر ولايتى، ج 4. 2. رواق انديشه، شماره 48، آذر 1384، ص 29 – 28. 3. فرهنگ و پژوهش، شماره 189، ص 26. 4. گيتاشناسى نوين كشورها، عباس جعفرى، ص 120. 5. همان، ص 410. 6. استخراج و مأخوذ از كتاب جغرافياى كشورهاى مسلمان و نيز گيتاشناسى نوين كشورها. 7. شناخت اجمالى كشورها و نواحى مسلمان نشين جهان، ص 85 – 82.

/

جرعه نوشان اقيانوس بى كران جواد الائمه عليه السلام

جرعه نوشان اقيانوس بيكران جواد الائمه (ع) عسكرى اسلامپوركريمى‏ اشاره‏ شناسايى و جذب افراد مستعد و آماده و تربيت آنان بر اساس تربيتهاى اسلامى و مجهّز ساختن آنان به انواع علوم مورد نياز جامعه، از رسالتهاى مهم ائمه اطهار(ع) بود و محدوديتهاى اعمال شده از سوى حكومتهاى مستبد و ظالم وقت، هر چند انجام اين رسالت را در حدّ مطلوب با مشكلاتى مواجه مى‏ساخت و بسيارى از افراد را از دستيابى به اين سر چشمه‏هاى زلال دانش و معرفت و بهره‏گيرى از آن محروم مى‏كرد، ولى موجب تعطيل شدن آن نگشت. تشنگان حقيقت و شيفتگان امامت تحت پوششهاى مختلف ،به محضر امامان(ع) مى‏رسيدند و در حدّ ظرفيّت و ميزان معرفت خود از اقيانوس بيكران دانش الهى آن بزرگواران جرعه‏اى مى‏نوشيدند. اصحاب و ياران امام جواد(ع) بيش از تعدادى است كه در اينجا به آنان اشاره مى‏شود. در برخى منابع اسلامى نام بيش از 270 نفر به عنوان اصحاب آن حضرت آورده شده است. در اين نوشتار مختصر از بعضى شاگردان آن حضرت، هر چند به طور اختصار ياد مى‏شود تا ضمن تجليل از اين سنگربانان علم و فرهنگ، بعد علمى و تلاش فرهنگى پيشواى نهم شناخته‏تر گردد. 1- ابن سكّيت يعقوب بن اسحاق اهوازى شيعى‏ ابن سكيت، نزد امام جواد و امام هادى(ع) از احترام زيادى برخوردار بود و از خصّيصين ايشان به شمار مى‏رفت. همچنين او از امام جواد (ع) روايات و مسائلى نقل كرده است.(1) محل ولادت او «دورق اهواز» بود، دورق يكى از مراكز علمى و فرهنگى كهن ايران اسلامى است و علما، خطبا و شعراى شهيرى از اين منطقه قد برافراشتند؛ چنان كه امروزه كلمه «دورقى» را در پى نام بسيارى از علماى بزرگ مى‏بينيم. البته برخى بغداد را محل ولادت اين شخصيت بزرگ شيعى مى‏دانند. نام او را «يعقوب» و كنيه‏اش را «ابويوسف» نهادند. پدرش «اسحاق» نام داشت. اين مرد صالح و درستكار در فنون ادبيات عرب، به ويژه لغت و شعر، استاد شمرده مى‏شد، دوستدار دانشمندان بود، و از اصحاب كسائى، يكى از قراء سبعه، به شمار مى‏آمد. اسحاق اديبى فرزانه و شاعرى زبردست بود؛ ولى براساس آموزه‏هاى اسلامى سكوت را بر سخن ترجيح مى‏داد. به تدريج در سايه افراط درسكوت، به «سكيت» (بسيار سكوت كننده) شهرت يافت. بدين سبب، فرزندش را «ابن سكيت» خوانده‏اند. ابن سكّيت بر اثر دعاى پدر و تلاشهاى مستمرش در علوم مختلف اسلامى صاحب نظر گرديد. به طورى كه وى از علماى برجسته ادبيات عرب بوده، كه در علم فصاحت و بلاغت و اشعار عرب يد طولائى داشته است، و كتاب مشهور «تهذيب الالفاظ اصلاح منطق»، در ادبيات، اثر اوست. ابن خلكان از يكى از علما چنين نقل مى‏كند: كتابى در لغت بهتر از «اصلاح المنطق» از جسر (پل) بغداد نگذشته است. بدون ترديد اين كتاب سودمند و جامع بوده و بسيارى از لغات را گردآورده است و در نوع خود با اين حجم بى‏نظير است. گروهى به اين كتاب پرداخته‏اند. «وزير مغربى» آن را مختصر نموده و «خطيب تبريزى» به تنقيح و تهذيب اين كتاب دست يازيده است. ابن خلكان به نقل از ابوالعباس المبرّد مى‏گويد: «كتابى بهتر از «اصلاح المنطق» ابن سكيت در ميان مؤلفين بغداد نديدم.» و ثعلب مى‏گويد: اصحاب ما اتفاق نظر دارند كه پس از ابن اعرابى، كسى آگاهتر از ابن سكيت در علم لغت يافت نشده است.(2) سرانجام اين يار وفادار و عالم بزرگ شيعى به دست متوكل ملعون به شهادت رسيد و در اين هيچ اختلافى وجود ندارد؛ اما در چگونگى شهادتش اختلاف است. عبدالرحمان بن محمدبن انبارى در كتاب «نزهةالالباء» و محمد بن احمد ازهرى در كتاب «تهذيب اللغه» چنين آورده‏اند: علت خشم متوكل كه باعث قتل ابن سكيت شد، اين بود كه روزى مردى قرشى و ابن سكيت و متوكل مشغول سخن گفتن بودند، خليفه كه درپى آزار مرد قرشى بود. ابن سكيت را فرمان داد تا وى را دشنام دهد. ابن سكيت كه اين را خلاف اخلاق مى‏دانست، به امر خليفه توجه نكرد و ناسزا نگفت؛ خليفه اين عمل ابن سكيت را ناپسند شمرده، به مرد قرشى گفت: همان كارى كه ابن سكيت در باره تو انجام نداد، انجام ده. مرد قرشى كه از متوكل مى‏ترسيد. به فرمانش عمل كرده و لب به ياوه‏گويى گشاد. ابن سكيت با مشاهده اين بى‏احترامى از كرده خود پشيمان شد و گفت: اى خليفه! اينك به فرمانت عمل مى‏كنم و اورا ناسزا مى‏گويم. متوكل گفت: آنچه اكنون مى‏گويى، انتقام است نه اطاعت امر من. سپس به نوكران تركش فرمان داد ابن سكيت را بزنند. آنها چنان لگد بر شكمش كوفتند كه بيهوش گرديد. سپس او را بر دوش گذاشته، به خانه‏اش بردند. استاد دو روز بعد، به سبب صدمات و جراحات عميق به شهادت رسيد. در باره شهادت اين بزرگ مرد روايت مشهور ديگرى نيز وجود دارد كه اكثر منابع نيز آن را تأييد مى‏كنند. روزى متوكل وارد كلاس فرزندانش شده، با ايشان گفتگو كرد و به ابن سكيت گفت: از تو مى‏خواهم آنچه در دلت پنهان كرده‏اى آشكار كنى. بگو بدانم آيا فرزندان مرا بيشتر دوست دارى يا فرزندان على بن‏ابى‏طالب حسن و حسين را؟ ابن سكيت از اين سخن گستاخانه سخت عصبانى شده، گفت: به خداى على اعلى سوگند، رتبه و مقام كمترين غلامان آن حضرت كه قنبرحبشى است. از تو و فرزندانت بسى بالاتر و عظيم‏تر است. اين عقيده با وجودم آميخته و از من جدا نمى‏شود. متوكل كه انتظار چنين صراحتى را نداشت. خشمگين شد و به غلامانش دستور داد زبان استاد را از پشت سرش بيرون آورند. گروهى براين عقيده‏اند كه گردآورى اشعار «كميت اسدى»، بزرگ شاعر شهيد شيعه، توسط «ابن سكيت» سبب شهادت او شد؛ اين كار مذهب واقعى‏اش را نمايان ساخت. متوكّل در پى بهانه‏اى بود تا ابن سكيت را به اظهار عقيده ناگزير سازد. بنابراين، به كلاس درس فرزندانش رفت و آن پرسش را مطرح كرد. افزون براين، گروهى سودجو و شيعه ستيز كه چه بسا به مذهب واقعى ابن سكيت پى برده بودند. در پى تحريك متوكل عليه او بودند. «ازهرى» در «تهذيب اللغه» مى‏گويد: پس از شهادت استاد بى‏درنگ ده هزار درهم ديه او را به خانواده‏اش پرداخت كردند. اين كردار نشان مى‏دهد كه نقشه قتل ابن سكيت از پيش طراحى شده بود. شهادت آن بزرگوار در دوشنبه پنجم رجب سال 243 – 244 يا 246 هجرى تحقق يافت. 2- على بن مهزيار اهوازى‏ كنيه وى «ابوالحسن»، اهل دورق اهواز بود.(3)برخى معتقدند كه وى اهل «هنديجان فارس» است.(4) او در اهواز نشو و نما كرد و به مرتبه «فقاهت» رسيد. على از بزرگان پرهيزگار و پاكدامن بود و راويان درباره او گفته‏اند: «هنگام طلوع خورشيد براى خدا به سجده مى‏افتاد و سرش را بلند نمى‏كرد تا اين كه هزار نفر از برادران دينى‏اش را دعا مى‏كرد. ازاين‏رو، پيشانى وى در اثر سجده‏هاى زياد و طولانى، همانند زانوى شتر، پينه زده بود و اين نبود مگر بخاطر عبادت بسيار و سجده در پيشگاه حق.»(5) على از ياران نزديك امام رضا(ع) و همچنين امام جواد و امام هادى عليهما السلام به شمار مى‏رفت و آن بزرگواران وى را به عنوان وكيل خويش منصوب كرده بودند، و توقيع (امضاء) آنها هنوز موجود است. وى از مفسّران قرن سوم هجرى است و بيش از 30 كتاب و رساله در زمينه‏هاى مختلف معارف اسلامى دارد. او تفسيرى دارد، و نيز كتابى به نام «حروف القرآن» در زمينه قرآن دارد.(6) او آثارى در زندگينامه پيامبران، فقه و مقالاتى در اشربه، بازرگانى و پيشه‏ورى نگاشته است.(7) برخى از كتب على بن مهزيار از اين قرار است: كتاب الوضوء، كتاب الصلاة، كتاب الزكاة، كتاب الصوم، كتاب الحج، كتاب الطلاق، كتاب الحدود، كتاب الديات، كتاب التفسير، كتاب الفضائل، كتاب العتق و التدبير، كتاب التجارات و الاجارات، كتاب المكاسب، كتاب المثالب، كتاب الدعاء، كتاب التجمّل و المروة و كتاب المزار…(8) على بن مهزيار در اسناد حدود 437 روايت واقع شده است و از امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام و ديگران حديث نقل كرده است.(9) امام جواد (ع)، على بن مهزيار را با پيامها و نامه‏هاى عطرآگينى ستود، از جمله حضرت در نامه ذيل او را چنين تحسين مى‏كند: «اى على! در پيروى كردن، انجام دستورات، خيرخواهى و پندگويى تو را آزمودم (و تو سرافراز از بوته آزمايش بيرون آمدى)، پس اگر بگويم كسى را مانند تو نديده‏ام، چه بسا راست گفته باشم، خداوند به تو بهشت برين و آن مقامات والايى كه نمى‏دانى پاداش دهد، من مقام تو و خدمات شبانه روزى تو را در سرما و گرما از نظر دور نداشته‏ام از خداوند مى‏خواهم در روز قيامت كه همه را گرد مى‏آورد، آنچنان مخلوقات خود را شيفته و دوستدار تو كند كه مايه رشك باشد، به درستى كه خداوند شونده دعاهاست …»(10) اين نامه تجليل، تقدير و بزرگداشت امام را نسبت به على به خوبى نشان مى‏دهد و مى‏بينيم كه حضرت مى‏فرمايد در ميان اصحاب خود كسى را مانند ابن مهزيار در دانش، پرهيزگارى و ورع نديده است. با اندكى تأمل در اين توقيعات امام جواد(ع) درباره على بن مهزيار، مى‏توان از جايگاه رفيع و ارزشمند او نزد اهل‏بيت(ع) آگاه شد؛ زيرا آن بزرگوران هيچ‏گاه اهل مبالغه و زياده‏روى نبوده‏اند، ضمن اين‏كه هميشه پيرامون ائمه (ع) چنين شيعيان و اصحاب مخصوصى اگر چه به صورت معدود، حضور داشته‏اند كه توانسته‏اند با توجه به ظرفيت بالاى معرفت لياقت خود و البته در پرتو عنايت خاص اهل‏بيت (ع) به چنين عنايات و مراتبى دست پيدا كنند. ديگر از خدمات اين صحابى وفادار ائمه(ع) عبارتند از: شناساندن امام هادى (ع) به مردم بعد از شهادت پدر بزرگوارش. تبيين مسائل فقهى و پاسخگويى به سؤالات فقهى مردم. رساندن نظرات فقهى امام به مردم. ترويج ولايت امام جواد (ع) در ايران زمين به ويژه اهواز. بر عهده گرفتن وكالت امام جواد و امام هادى (ع). برقرارى ارتباط مردم با امام، با وجود خفقان عباسى. منشأ آرامش و خير بودن در اهواز.(11) در پايان بايد گفت كه على بن مهزيار نه تنها خودش جزء اصحاب ويژه و مورد اطمينان اهل‏بيت (ع) به شمار آمده، بلكه خانواده‏اش نيز از اين الطاف و عنايات بى‏بهره نبوده‏اند، به عنوان مثال برادر او يعنى ابراهيم نيز از شيعيان برجسته و با اخلاص بوده، و روايت شده كه يكى از سفراى امام زمان(عج) بوده و توانسته خدمت آن حضرت مشرّف شود و داستان اين زيارت معنوى، مشهور است و در كتاب شريف «كمال الدين» ذكر شده است. همچنين محمد، پسر على بن مهزيار نيز از اصحاب و راويان ثقه حضرت هادى(ع) به شمار رفته است. سال رحلت او مشخص نيست. به يقين او تا تاريخ 229 ق. زنده بوده است؛ زيرا به قول نجاشى در آن تاريخ از محمد بن على بن يحيى انصارى، معروف به «ابن اخى» زاده از او روايت كرده است. شايان توجّه اين كه: على بن مهزيار كه به خدمت حضرت ولىّ عصر عليه‏السلام تشرّف حاصل كرده است، على بن ابراهيم مهزيار، برادر زاده على بن مهزيار است.(12) مزار شريف على بن مهزيار در شهر اهواز واقع شده است، و هم‏اكنون داراى بارگاه با شكوهى است و مورد توجّه مخصوص شيعيان و ارادتمندان به آستان اهل‏بيت (ع) قرار دارد. 3- ابراهيم بن مهزيار شيخ طوسى(ره) او را از اصحاب امام جواد و امام هادى(ع) برمى‏شمارد(13) و نجاشى مى‏گويد: كتاب «البشارات» از اوست.(14) و كشّى به سند خود از محمّد بن ابراهيم بن مهزيار نقل مى‏كند كه گفت: «پدرم هنگام مرگ، اموالى به من سپرد و علامت و نشانه‏اى كه جز خداوند آن را نمى‏دانست به من داد و گفت: هر كس اين نشانه را گفت اموال را به او واگذار كن، محمّد مى‏گويد: من نيز به بغداد رفتم و در كاروانسرايى منزل گرفتم، روز دوم پيرمردى آمده در را كوفت به غلامم گفتم: ببين چه كسى بر در است. او بيرون رفت و برگشت و گفت: پيرمردى بر در است، من هم به او اجازه دادم داخل شود و او داخل شد و گفت: من «عمرى» هستم، اموالى را كه نزد خودت دارى به من بده و سپس مقدار اموال و نشانه را گفت من نيز اموال را به او پرداختم.»(15)اين روايت دليل آن است كه ابراهيم بن مهزيار وكيل امام در گرفتن حقوق شرعيه بوده است و طبيعتاً كسى را امام وكيل قرار مى‏دهد كه ثقه و امين و عادل باشد. 4- خيران خادم قراطيسى‏ وى، خادم امام رضا (ع) و از شيعيان مخلص و مؤمنان به ولايت اهل‏بيت (ع) بوده و در كتب رجال، او را جزء اصحاب مخصوص و صاحب سرّ سه امام بزرگوار: امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام برشمرده‏اند. از بعضى روايات برمى‏آيد كه او وكيل حضرت جواد(ع) نيز بوده است. مانند روايتى كه حضرت در پايان آن به او فرموده‏اند: «اعمل فى ذلك برأيك، فإنّ رأيك رأيى و من أطاعك اطاعنى»(16)(17) در آن مسئله مطابق نظر خودت عمل كن، پس همانا كه رأى تو رأى و نظر من است، و كسى كه از تو پيروى كند از من پيروى نموده است. از خيران روايات و مسائل فراوانى در موضوعات مختلف برجاى مانده، كه آنها را از حضرت جواد و هادى(ع) روايت نموده است. يكى از آن روايات نص بر امامت حضرت هادى(ع) مى‏باشد و هنگامى بيان شده كه خيران در خدمت و ملازم ان حضرت بوده، و امام جواد(ع) در بستر بيمارى قرار داشتند و اندكى بيشتر از عمر شريفشان باقى نبود. در آن هنگام، شخصى از جانب امام نزد خيران مى‏آيد و به او مى‏گويد: مولايت به تو سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد: همانا كه من درمى‏گذرم و امر امامت به فرزندم على واگذار مى‏شود. امامت او بر شما واجب است بعد از من همان‏گونه كه امامت من بر شما واجب بود بعد از پدرم تا برسد به رسول خدا(ص). آرى، همان‏گونه كه بيان شد، خيران از اصحاب نزديك امام جواد و هادى(ع) بوده و ارادت و اخلاصش نسبت به اين خاندان قابل توصيف نمى‏باشد. نقل شده: زمانى خيران در راه سفر حج به مدينه رسيد و در آن شهر توانست خدمت امام جواد (ع) مشرف شود. در آن هنگام حضرت (ع) بالاى ايوان و دكّه‏اى نشسته بودند و خيران با ديدن هيبت و جلال ايشان، چنان دهشت و دلهره‏اى در وجودش احساس كرد كه متوجّه پلّه‏هاى ايوان نشد تا اين كه حضرت(ع) اشاره نمود و او را متوجّه ساخت. بعد از آن كه از پلّه‏ها بالا رفت و سلام نمود دستان مبارك امام جواد(ع) را گرفت و پس از بوسيدن بر ديدگانش قرار داد و نشست و تا مدّتى بى‏اختيار دستان حضرت را به جهت هيبت و دهشتى كه از ايشان در دل احساس كرده بود، نگاه داشت تا اين‏كه دلش آرام گرفت و دست امام(ع) را رها نمود.(18) 5 – احمدبن اسحاق اشعرى قمى‏ محدّثى عظيم الشّأن، عالمى بزرگوار و يكى از اصحاب ثقه و كاملاً مورد اطمينان اهل‏بيت (ع) بوده و مانند بسيارى از اصحاب خاص ائمه (ع) از شهر مقدس قم به خدمت آن بزرگواران شتافته است. احمد بن اسحاق طى عمر شريفش توانست خدمت امام جواد و هادى (ع) برسد و جزء اصحاب مخصوص امام عسكرى (ع) قرار گيرد و پس از ان بزرگواران به شرف زيارت حضرت صاحب الزمان(عج) نائل گردد. يكى ديگر از افتخارات احمد بن اسحاق اين است كه توانسته جزء سفراى سفارش شده حضرت حجت(عج) قرار گيرد؛ زيرا حضرت مهدى(عج) در توقيع شريفى ايشان را مورد تأييد و عنايت قرار داده‏اند. به همين سبب در كتاب «ربيع الشيعه»،احمد بن اسحاق از وكلاء و سفراء و ابواب معروف حضرت حجت (عج) معرفى شده است. چنان كه بعضى از دانشمندان علم رجال، از او به عنوان رابط بين قميها و امام و از جمله اصحاب خاص آن حضرت ياد كرده‏اند.(19)اما دانشمندان ديگر، او را وكيل و نماينده امام دانسته‏اند.(20)از روايتى در «بحارالانوار» استفاده مى‏شود كه او نماينده امام در موقوفات قم بوده است.(21) محمد بن جرير طبرى مى‏نويسد: احمد بن اسحاق قمى اشعرى، استاد شيخ صدوق، نماينده امام عسكرى (ع) بود. بعد از شهادت آن حضرت، وكالت حضرت صاحب الزمان(عج) را به عهده گرفت. از طرف حضرت نامه‏هايى خطاب به او صادر مى‏شد، و او وجوه و حقوق مالى قم و اطراف آن را گردآورى نموده و به امام مى‏رساند.(22) احمد بن اسحاق صد و شصت كيسه طلا و نقره را كه از شيعيان قم گرفته بود، به امام تسليم كرد(23)و اين، حجم چشمگير وجوه جمع‏آورى شده را نشان مى‏دهد. سعد بن عبدالله در روايتى مى‏گويد: زمانى همراه احمد بن اسحاق، در سرّ من رأى خدمت امام عسكرى (ع) مشرف شديم. هنگام خداحافظى احمد از امام حسن (ع) پارچه‏اى درخواست نمود تا براى كفنش از آن استفاده نمايد. پس از آن، حضرت سيزده درهم به او داد و فرمود: اين پول را خرج مكن، مگر براى مخارج شخصى خودت و هر چه كه بخواهى به تو خواهد رسيد. سعد بن عبدالله مى‏گويد: پس از آن كه از نزد امام حسن (ع) مراجعت كرديم و به سه فرسخى حلوان (كه اكنون به پل ذهاب معروف است) رسيديم، ناگهان حال احمد بن اسحاق دگرگون شد و به شدت تب نمود، به گونه‏اى كه ما از سلامتى و زنده ماندن او قطع اميد كرديم. هنگامى كه به حلوان رسيديم و در كاروانسراى آن مستقر شديم، احمد گفت: امشب مرا تنها بگذاريد و به اطاق‏هاى خود برويد. و طبق خواسته احمد بن اسحاق، همه ما او را تنها گذاشتيم. هنگامى كه صبح فراسيد، به ياد احمد افتادم و سراسيمه از جاى خود بلند شدم، ناگهان كافور، خادم مخصوص امام حسن عسكرى (ع)، را ديدم كه مى‏گفت: احسن اللّه بالخير عزاكم و جبر بالمحبوب رزيتكم. پس از آن نيز گفت: غسل و كفن يار و همراه شما احمد را انجام داديم، پس بلند شويد و به دفن او مشغول شويد. همانا كه او عزيزترين شماست به جهت قرب به خداوند نزد آقاى شما. پس از آن سخنان ،ناگهان از چشم ما غايب شد. معلوم شد كه او به امر و طى الارض امام حسن عسكرى (ع) به آنجا آمده بود تا آن شخص بزرگوار را با احترام و عزّت غسل و كفن نمايد. 6- حضرت عبدالعظيم حسنى(ع) حضرت عبدالعظيم حسنى معروف به «سيدالكريم» فرزند عبداللّه، فرزند على بن حسن، فرزند حسن بن زيد، فرزند زيد بن حسن (ع)، فرزند على ابن ابى‏طالب مى‏باشد كه با چهار واسطه به امام حسن مجتبى (ع) و با پنج واسطه به حضرت على (ع) مى‏رسد. پدر بزرگوارش عبدالله و مادرش گرامى‏اش فاطمه دختر «عقبة بن قيس» است. ولادت با سعادت حضرت عبدالعظيم(ع) در سال 173 هجرى قمرى در شهر مقدّس مدينه واقع شده است و مدّت 79 سال عمر با بركت او با دوران امامت چهار امام معصوم، يعنى امام موسى كاظم (ع)، امام رضا (ع)، امام محمّد تقى (ع) و امام علىّ النّقى (ع) مقارن بوده است؛ آن حضرت محضر مبارك امام رضا (ع)، امام محمّد تقى (ع) و امام هادى (ع) را درك كرده و احاديث فراوانى از آنان روايت كرده است. زمينه‏هاى مهاجرت حضرت عبدالعظيم(ع) از مدينه به رى و سكونت در غربت را بايد در اوضاع سياسى و اجتماعى آن عصر جستجو كرد؛ خلفاى عبّاسى نسبت به خاندان پيامبر اكرم (ص) و شيعيان ائمه(ع) بسيار سختگيرى مى‏كردند، يكى از بدرفتارترين اين خلفاء متوكّل بود كه خصومت شديدى با اهل‏بيت عليهم السّلام داشت، و تنها در دوران او چندين بار مرقد مطهر حضرت امام حسين (ع) را در كربلا تخريب و با خاك يكسان ساختند و از زيارت آن بزرگوار جلوگيرى به عمل آوردند. سادات و علويّون در زمان او در بدترين وضع به سر مى‏بردند. حضرت عبدالعظيم (ع) نيز از كينه و دشمنى خلفا در امان نبود و بارها تصميم به قتل آن حضرت گرفتند و گزارشهاى دروغ سخن‏چينان را بهانه اين سختگيرى‏ها قرار مى‏دادند، در چينن دوران دشوار و سختى بود كه حضرت عبدالعظيم (ع) به خدمت حضرت امام هادى(ع) رسيد و عقايد دينى خود را بر آن حضرت عرضه كرد كه اين داستان معروف، خود به تنهايى بيانگر ايمان و تدّين والاى اوست. عبدالعظيم حسنى دراين‏باره مى‏فرمايد: زمانى خدمت سرورم، حضرت امام على النقى (ع) شرفياب شدم، ايشان با ديدن من فرمودند: مرحبا به تو اى اباالقاسم! همانا كه تو حقيقتاً پيرو و مطيع ما هستى. خدمت آن جناب عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! مى‏خواهم دين خود را به شما عرضه كنم، تا اگر پسنديده و رضايت‏بخش است، بر آن ثابت قدم بمانم تا زمانى كه خداوند عزّ و جلّ را ملاقات كنم. حضرت فرمود: جناب ابوالقاسم! بفرما. عرض كردم: من معتقدم كه: خداوند تبارك و تعالى يگانه‏اى است كه هيچ چيز همانندش نيست. و از حدّ ابطال و تشبيه بيرون است(يعنى معدوم نيست و شبيه به مخلوقات هم نيست)، او جسم و صورت و عرض و جوهر نيست، بلكه پديد آوردنده اجسام و صورت‏ها و خلق كننده عرض‏ها و جوهرها است. او پروردگار و مالك هر چيزى است و همه چيز را جعل و احداث كرده است. و معتقدم كه: محمد(ص) بنده و فرستاده او خاتم پيامبران است كه پس از او تا روز قيام قيامت هيچ پيامبرى نخواهد آمد. و معتقدم كه: امام، جانشين و ولىّ امر پس از پيامبر(ص)، اميرمؤمنان، على بن ابى‏طالب (ع)، سپس حضرت امام حسن، سپس حضرت امام حسين، سپس حضرت على بن الحسين، سپس حضرت محمد بن على، سپس جعفر بن محمد، سپس موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، سپس محمد بن على عليهم السلام سپس، (امام) تويى اى مولاى من! حضرت فرمود: پس از من، فرزندم حسن (امام) است، و مردم در زمان بعد از او (امام حسن عسكرى) چگونه خواهند بود؟! عرض كردم: اى مولاى من چگونه خواهند بود؟ فرمود: براى اين‏كه او ديده نمى‏شود و روا نيست نامش برده شود تا ظهور كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد، همان‏گونه كه از ظلم و جور مملو شده باشد. عرض كردم: قبول كردم. و نيز معتقدم كه: دوستدار آنان دوست خداست و دشمن ايشان دشمن خداست، و اطاعت ايشان اطاعت خداست، و معصيت ايشان معصيت خداست. و معتقدم كه: معراج حق است، سؤال در قبر حق است و بهشت و جهنم حق است و صراط و ميزان حق است، و بى‏ترديد قيامت بپا مى‏شود و خدا همه را از قبرها برمى‏انگيزد. و معتقدم كه: تكاليف الهى پس از ولايت اهل بيت(ع)، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر است. پس از آن، حضرت امام على النقى (ع) فرمود: اى ابوالقاسم! سوگند به خدا! اين همان دينى است كه نزد خدا براى بندگانش پسنديده است. بر آن پايدار باش! خداوند تو را در زندگى دنيا و آخرت، با سخن استوار، ثابت بدارد.(24) ديدار حضرت عبدالعظيم (ع) در سامرا با حضرت امام هادى (ع)، به خليفه گزارش داده شد و دستور تعقيب و دستگيرى وى صادر گشت، او نيز براى مصون ماندن از خطر، خود را از چشم مأموران پنهان مى‏كرد و در شهرهاى مختلف به صورت ناشناس رفت و آمد مى‏كرد و شهر به شهر مى‏گشت تا به شهرستان «رى» رسيد و آنجا را براى سكونت انتخاب كرد. علّت اين انتخاب به شرايط دينى و اجتماعى رى در آن دوره برمى‏گردد كه وقتى اسلام به شهرهاى مختلف كشور ما (ايران) وارد گشت و مسلمانان در شهرهاى مختلف ايران به اسلام گرويدند، از همان سالها رى يكى از مراكز مهمّ سكونت مسلمانان شد و اعتبار و موقعيّت خاصّى پيدا كرد؛ زيرا سرزمينى حاصلخيز و پرنعمت بود، عمرسعد نيز به طمع رياست يافتن بر رى در حادثه جانسوز كربلا، حضرت امام حسين(ع) را به شهادت رساند. در رى هم اهل‏سنّت و هم از پيروان اهل‏بيت (ع) زندگى مى‏كردند و قسمت جنوبى و جنوب غربى شهر رى بيشتر محلّ سكونت شيعيان بود. حضرت عبدالعظيم (ع) به صورت يك مسافر ناشناس، وارد رى شد و در محلّه ساربانان در كوى «سكّة الموالى» به منزل يكى از شيعيان رفت، مدّتى به همين صورت گذشت. او در زيرزمين آن خانه به سرمى‏برد و كمتر خارج مى‏شد، روزها روزه مى‏گرفت و شب‏ها نيز به عبادت و راز و نياز با پروردگار مشغول مى‏شد. در شهرستان رى تعداد كمى از شيعيان آن حضرت را مى‏شناختند و از حضورش در رى خبر داشتند و مخفيانه به زيارتش مى‏شتافتند(25) امّا مى‏كوشيدند كه اين خبر فاش نشود و خطرى جانِ حضرت را تهديد نكند. حضرت عبدالعظيم (ع) ميان شيعيان شهررى بسيار ارجمند بود و پاسخگويى به مسايل شرعى و حلّ مشكلات مذهبى آنان را برعهده داشت؛ اين تأكيد، هم بيانگر مقام برجسته حضرت عبدالعظيم است و هم گوياى اين است كه وى از طرف حضرت امام هادى(ع) در آن منطقه، وكالت و نمايندگى داشته است؛ مردم سخن او را سخن امام مى‏دانستند و در مسايل دينى و دنيوى، وجود او محور تجمّع شيعيان و تمركز هواداران اهل‏بيت (ع) بود. از تأليفات حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) كتاب‏هاى «خطب اميرالمؤمنين» و «روز و شب» را مى‏توان نام برد. آن حضرت، آگاه و آشنا به معارف دين و احكام قرآن و اسلام بود. ستايشهايى كه امامان معصوم(ع) از وى به عمل آورده‏اند، نشان دهنده شخصيّت علمى و مورد اعتماد اوست؛ حضرت امام هادى(ع) گاهى اشخاصى را كه سؤال و مشكلى داشتند، راهنمايى مى‏فرمودند كه از حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) بپرسند و او را از دوستان حقيقى خويش مى‏شمردند و معرّفى مى‏فرمودند. ابوحماد رازى مى‏گويد: در سامرا بر امام هادى (ع) وارد شدم و درباره مسائلى از حلال و حرام از آن حضرت پرسيدم و حضرت پاسخ فرمود. زمانى كه خواستم خداحافظى كنم، فرمود: «اى حماد! هرگاه در ناحيه‏اى كه زندگى مى‏كنى مشكلى در امر دينت برايت پيش آمد از عبدالعظيم حسنى (ع) بپرس و سلام مرا به او برسان.»(26) در آثار علماى شيعه نيز، تعريفها و ستايشهاى عظيمى درباره او به چشم مى‏خورد، آنان از او به عنوان عابد، زاهد، پرهيزكار، ثقه، داراى اعتقاد نيك و صفاي باطن و به عنوان محدّثى عالى‏مقام و بزرگ ياد كرده‏اند. روزهاى پايانى عمر پربركت حضرت عبدالعظيم (ع) با بيمارى او همراه بود، آن قامت بلند ايمان و تلاش، به بستر افتاده بود و پيروان اهل‏بيت در آستانه محروميّت از وجود پربركت اين سيّد كريم قرارگرفته بودند، اندوه مصيبتهاى پياپى مردم و روزگار تلخ شيعيان در عصر حاكميت عبّاسيان برايش دردى جانكاه و مضاعف بود؛ در همان روزها يك رؤياى صادقانه حوادث آينده را ترسيم كرد: يكى از شيعيان پاكدل رى، شبى در در عالم رؤيا، حضرت رسول(ص) را در خواب ديد. پيامبر اكرم(ص) به او فرمود: فردا يكى از فرزندانم در محلّه «سكّة الموالى» چشم از جهان فرو مى‏بندد، شيعيان او را بر دوش گرفته به باغ عبدالجبّار مى‏برند و نزديك درخت سيب به خاك مى‏سپارند. آن شخص، سحرگاه به باغ رفت تا آن باغ را از صاحبش بخرد و افتخار دفن شدن يكى از فرزندان پيامبر(ص) را نصيب خويش سازد، عبدالجبّار كه خود نيز خوابى همانند خوابِ او را ديده بود، به رمز و راز غيبى اين دو خواب پى برد و براى اين كه در اين افتخار، بهره‏اى داشته باشد، محلّ آن درخت سيب و مجموعه باغ را وقف كرد تا بزرگان و شيعيان در آنجا دفن شوند. همان روز حضرت چشم از جهان فرو بست.(27) خبر درگذشت اين نواده رسول اكرم(ص) دهان به دهان گشت و مردم با خبر شدند و جامه‏هاى سياه پوشيدند و بر در خانه حضرت عبدالعظيم حسنى(ع) گريان و مويه‏كنان گرد آمدند؛ پيكر مطهّر او را غسل دادند، به نقل برخى مورّخان در هنگام غسل، در جيب پيراهن او كاغذى يافتند كه نام و نسب خود را در آن نوشته بود؛ بر پيكر او نماز خواندند، تابوت او را بردوش گرفتند و با جمعيّت انبوه عزادار به سوى باغ عبدالجبّار تشييع كردند و پيكر مطهّرش را در كنار همان درخت سيب كه رسول خدا(ص) به آن شخص اشاره كرده بود، دفن كردند. قبر شريف آن حضرت در شهر «رى»، معروف و مشهور است و هم اكنون بارگاه نورانى آن سلاله سادات و محدّث بزرگوار مورد توجّه و رفت و آمد خيل عظيم عاشقان مكتب اهل‏بيت (ع) قرار دارد. در منابع روايى روايات متعدّدى براى زيارت حضرت عبدالعظيم (ع)، ثوابى همچون ثواب زيارت حضرت سيّدالشهدا، امام حسين (ع)، بيان شده است. در حديثى آمده كه مردى از اهل رى خدمت امام هادى(ع) مشرف شد و حضرت از او پرسيد كجا بودى؟ گفت: به زيارت امام حسين(ع) رفته بودم. آن حضرت فرمود: آگاه باش! اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست زيارت مى‏نمودى، هر آينه مثل كسى بودى كه امام حسين (ع) را زيارت كرده باشد.(28) 7- ابوعلى حسن بن راشد وى از اصحاب امام جواد و امام هادى(ع) شمرده شده و نزد آن دو بزرگوار از منزلت و مقام والايى برخوردار بوده است. شيخ مفيد او را از زمره فقيهان برجسته و شخصيتهاى طراز اول دانسته كه عالم به حلال و حرام الهى بوده، و راهى براى مذمت و طعن بر آنان وجود نداشت.(29) شيخ طوسى نيز به هنگام بحث از سفرا و وكلاى ممدوح امامان (ع) از حسن بن راشد، به عنوان وكيل امام هادى(ع) نام برده و نامه‏هاى آن حضرت را به او ياد آور شده است.(30) شيخ طوسى(ره) با مدارك نقل مى‏كند كه: امام هادى (ع) در سال 232 به على بن بلال نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان‏ «در نزد شما خدا را ستايش مى‏كنم و او را بر بخشندگى و منّت ديرينش سپاس مى‏گويم و بر پيامبرش محمّد و آل او كه صلوات و رحمت خدا بر ايشان باد درود مى‏فرستم. من، ابوعلى (راشد) را به جاى حسين عبدربّه نصب كردم و او را كه فضل و ايمان بى‏نظيرش را مى‏شناسم امين خود قرار دادم و مى‏دانم كه تو بزرگ ديار خود هستى. دوست داشتم به تو احترام گذارم و در اين‏باره به تو نامه بنويسم. پس از او پيروى كن و همه حقوق پيش خود را به او بسپار و اصحاب مرا نيز بر آن ترغيب كن و ايشان را دراين‏باره چنان آگاه كن كه به يارى و كمكش برخيزند كه اين رعايت احترام كامل ما و محبوب پيش ما خواهد بود و در برابر آن، از جانب خدا اجر و پاداش خواهى داشت كه خدا به رحمت خود، بهترين بخشش و پاداش خود را به هركه خواهد مى‏دهد. در پناه خدا باشى! اين نامه را با خط خود نوشتم و بسيار خدا را سپاسگزارم.»(31) محمد بن فرج، مى‏گويد: «در نامه‏اى به امام هادى(ع) از ابوعلى و … پرسيدم؟ امام (ع) در پاسخم نوشت: از ابن راشد كه رحمت خدا بر او باد ياد كردى، او سعادتمندانه زندگى كرد و شهيد از دنيا رفت…»(32) 8 – حسين‏بن سعيد بن‏حمّاد اهوازى‏ از اصحاب ممتاز و ياران مخصوص اهل‏بيت (ع) و از راويان ثقه و مورد اطمينان، نزد محدّثين و علما مى‏باشد. اصالت او به كوفه باز مى‏گردد، ولى همراه برادرش حسن به اهواز نقل مكان نمود و پس از مدتى از آنجا به قم، شهر فقه و فقاهت هجرت نمود و به خدمت حسن بن ابان رسيد و در همانجا بود تا اين‏كه بدرود حيات گفت. حسين بن سعيد، اين شيعه راستين در طول عمر شريفش پيوسته محبّ و خدمتگذار آستان ولايت و امامت بود و توانست نزد سه امام بزرگوار رسيده و به كسب فيض بپردازد. امام رضا و حضرت جواد و حضرت هادى(ع) امامانى بودند كه حسين بن سعيد آنان را درك كرد و به روايت حديث از آنان پرداخت. در زمينه علمى نيز حسين بن سعيد را بايد از چهره‏هاى ممتاز و شاخص به حساب آورد؛ زيرا او توانست در ابواب مختلف فقه سى جلد كتاب ارزشمند تأليف نمايد. كتابهايى كه در ميان همه اصحاب و علما معروف و مشهور است، تا آنجا كه سايرين را با ا و مثال مى‏زنند و مى‏گويند كه فلانى كتبش مانند حسين بن سعيد، سى مجلّد است. يكى ديگر از خدمات ارزشمند حسين بن سعيد، هدايت برخى مسلمانان متعهّد و با استعداد به حريم و آستان اهل‏بيت (ع) مى‏باشد. آرى! حسين بن سعيد، شخصيت‏هاى برجسته‏اى مانند على بن مهزيار و اسحاق بن ابراهيم را شناسايى نمود و به خدمت امام رضا (ع) معرفى كرد و پس از آن على بن ريّان را نزد آن حضرت برد و با اين عمل سبب هدايت آنان به مسير حق و عدالت شد. همچنين روايات كتبش را براى آنان بيان، و آنان را با معارف و حقايق ناب اسلام آشنا نمود، و به همين سبب است كه آن سه نفر به روايت حديث از او مشهور شده‏اند. 9- اسحاق‏بن اسماعيل نيشابورى‏ اسحاق بن اسماعيل نيشابورى، از اصحاب امام جواد و امام هادى و امام حسن عسكرى (ع) و از ثقات روات شيعه مى‏باشد. شيخ طوسى(ره) در كتاب خود اسحاق را از اصحاب امام حسن عسكرى(ع) شمرده و مى‏گويد: «وى، ثقه است.»(33) او پس از شهادت امام حسن عسكرى (ع) با سفراء امام دوازدهم (عج) (نوّاب اربعه) مكاتبت داشته است. نامه‏اى از امام حسن عسكرى (ع) خطاب به وى در كتب رجال ثبت است كه حضرت در آن نامه، وى را با ابراهيم بن عبده نيشابورى وكيل خود تعيين كرده و به اهل نيشابور سلام رسانيده است. اين نامه در كتب روايى از جمله «تنقيح المقال»(34) آمده است.»(35) ابواسحاق ابراهيم و محمد بن عبداللّه بن واسع، از وى روايت كرده اند.(36) 10- حسين بن عبداللّه نيشابورى‏ حسين بن عبداللّه نيشابورى، حاكم بُست و سيستان و از شيعيان و ارادتمندان امام جواد (ع) بود. او پنهانى به امام خمس مى‏داد و از شيعيان در منطقه حمايت مى‏كرد و به امور مالى و اقتصادى آنها رسيدگى مى‏نمود.(37) عملكرد او در زمينه سياسى، شبيه به عملكرد على بن يقطين در زمان امام موسى بن جعفر (ع) است. امام جواد (ع) به او اجازه داده بود كه بر منصب سياسى باقى بماند و به امور شيعيان رسيدگى و مشكلات مسلمانان را حل نمايد.(38) پى‏نوشت‏ها: – 1. تنقيح المقال، ج 3، ص 329. 2. الكنى و الالقاب، ج 1، ص 314. 3. رجال ابن داود، ص 142. 4. رجال نجاشى، ص 177 اختيار معرفةالرجال (فهرست طوسى)، ج 2، ص 825. در دوره‏هاى گذشته «هنديجان» از شهرهاى دورق قديم – جزء فارس – محسوب مى شد. 5. الكنى و الالقاب، ج 1، ص 432. 6. اعيان الشيعه، ص 226. 7. مجالس المؤمنين، ص 181. 8. رجال نجاشى. 9. معجم رجال الحديث، ج 12،ص 194. 10. رجال نجاشى، ص 253. 11. التهذيب، ج 3،ص 294. 12. مفسران شيعى، شفيعى، ص 72. 13. رجال كشى. 14. رجال نجاشى. 15. رجال كشى. الارشاد، ص 351، اعلام الورى، ص 445. 16. رجال كشى 508. 17. اصول كافى، ج 1،ص 324. 18. منتهى المقال، ص 128؛ تنقيح المقال، ج 1،ص 405. 19. اختيار معرفةالرجال، ص 23. 20. محمد جواد طبسى، حياة الامام العسكرى، ص 333. 21. بحارالانوار، ج 50،ص 323. 22. دلائل الامامة، ص 272. 23. احتجاج طبرسى، ص 257. 24. شيخ صدوق، التوحيد، ص 81،ح 37 ر.ك: وسائل الشيعة، ج 1، ص 13 – 12امالى صدوق، ص 278،ح 24. 25. ر. ك: رجال نجاشى، ص 248 – 247؛ تنقيح المقال، ج‏2، ص 157. 26. معجم رجال الحديث، ج 10،ص 49 – 48. 27. در سال 252 قمرى در سن 79. 28. كامل الزيارات، ص 537،ح 1. 29. معجم رجال الحديث، ج 4، ص 324. 30. الغيبه، ص 213 – 212. 31. اختيارالمعرفة الرجال، ج‏2 ،ص 799،ح 199. 32. رجال كشى، ج 6،ص 603، رديف 1122. 33. فهرست، شيخ طوسى، ص 428. 34. تنقيح المقال، ج 1،ص 24،25 و 111. 35. لغتنامه دهخدا. 36. رجال طوسى، ص 428؛ رجال برقى، ص 61. 37. فروع كافى، ج 5،ص 111 و 112. 38. ر.ك: همان؛ تهذيب، ج 6، ص 336.

/

مظلوميت فرهنگ و چاره جويى آن 2

مظلوميت فرهنگ و چاره‏جويى آن(2) حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر در نخستين بخش اين مقال مظلوميت فرهنگ را مطرح كرديم و شمه‏اى درباره آن سخن گفتيم اما در مظلوميت فرهنگ و چاره‏جوئى آن به آن مقدار نمى‏توان بسنده كرد كه اين زخم كهنه و عميق بيش از اين توجه و حساسيت و فكر و انديشه و عمل مى‏طلبد. مسئله فرهنگ مانند يك ساختمان نيست كه اگر خراب يا فرسوده شود بتوان ظرف چند ماه آن را نوسازى يا بازسازى كرد. فرهنگ چه مثبت و چه منفى آن با جان و روان افراد جامعه مى‏آميزد و رسوب مى‏كند و سرايت و توسعه مى‏يابد و تدريجاً جزو ساختار وجودى انسان‏ها و عادات آنها مى‏شود و اعتلا يا انحطاط ملتى را باعث مى‏گردد. مخصوصاً سقوط فرهنگى و سراشيبى آن تدريجاً چنان با جان‏ها آميخته مى‏گردد كه به دليل نامحسوس بودن آن به صورت يك بيمارى عادى درمى‏آيد كه افراد به دشوارى آن را درك مى‏كنند لذا كمتر در صدد علاج آن برمى‏آيند. مى‏گويند دو چيز ناخودآگاه پيش مى‏آيد يكى خواب براى فرد، ديگرى انحطاط براى يك ملت. مخصوصاً انحطاط فرهنگى كه انسان نسبت به آن بى تفاوت مى‏شود. انسان گرسنگى و درد و بى‏خانمانى را زودتر درك مى‏كند تا خطر بى ايمانى! به هر حال همانگونه كه انحطاط فرهنگى و اخلاقى پديده‏اى دفعى نيست، جبران آن نيز دفعى نخواهد بود. بلكه سياست و طرح و برنامه عملى مى‏طلبد كه سياست‏گذاران و دست اندركاران فرهنگ مى‏بايست مسؤوليت آن را به عهده گيرند و ساز و كار عملى آن را در دستور كار خود قرار دهند و بر آن اصرار ورزند تا به نتيجه مطلوب دست يابند، متأسفانه چنين ساز و كارى در عرصه فرهنگ مشاهده نمى‏شود. هرگاه يك بحران فرهنگى و يا اخلاقى و يا اقتصادى در سطح اجتماع ظاهر مى‏شود و آنگاه كه سيل مخرب فساد به عمق جامعه نفوذ مى‏كند و واكنشى از سوى يك مقام عالى ديده مى‏شود، تحركات مقطعى و جنب و جوشى بى برنامه ظاهر مى‏شود و سپس حرارت‏ها فرو مى‏نشيند و وضع به حال عادى بر مى‏گردد. مسئله فرهنگ و مظلوميت آن نيز از اين قاعده مستثنى نيست. مقام معظم رهبرى بارها و بارها موضوع مظلوميت فرهنگ و ضرورت بررسى فرهنگ و اقدام اساسى را با مسؤولان مطرح فرموده‏اند ولى جاى سؤال است كه مسؤولان چقدر اين پيام را گرفتند و كدام اطاق فكر را براى نجات فرهنگ تشكيل دادند و كدام طرح و برنامه‏اى را ارائه دادند؟ معظم له در تاريخ 13/10/84 يعنى دو سال قبل با لحن اعتراض، مسؤولان فرهنگى و شوراى عالى انقلاب فرهنگى را مخاطب ساخته و فرمودند: «مهندسى فرهنگى به عهده شماست، آموزش و پرورش، وزارت علوم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى در خط مقدم‏اند. حالا بايد نقشه مهندسى فرهنگى كشور روى ميز شما آماده باشد، كار شده باشد.» با اينهمه هنوز از نقشه مهندسى فرهنگى و تقسيم مسؤوليتها و نتيجه و بازخوردها خبرى نيست. علت بى توجهى يا كم كارى و يا مشغله زياد است! بالأخره پاسخ رهبرى نظام چه شد؟! بالأخره براى رفع مظلوميت فرهنگى چه كردند؟ در اين ميان كميسيون فرهنگى مجلس شوراى اسلامى از مسؤولان چندين نهاد فرهنگى دعوت كرد و هشدار رهبرى نظام را مطرح نمود اما همينكه بحث و گفتگو آغاز شد هر يك از نهادها قبل از هر چيز از كمى بودجه و اعتبارات خود سخن گفتند! اين گفتگو نشان داد كه هنوز مظلوميت بخش فرهنگ براى مسؤولان جانيفتاده است و معيار مظلوميت را بودجه كم و رفع مظلوميت را در تأمين اعتبارات مى‏دانند! در حاليكه مظلوميت فرهنگ در بودجه و اعتبارات جزئى از مشكل است نه تمام مشكل و در حاليكه همين بودجه و اعتبارات كنونى نيز بدرستى هزينه نمى‏شود و بازدهى و خروجى آن در هاله ابهام است. درست است كه بودجه‏هاى فرهنگى بويژه آنچه به فرهنگ دينى ارتباط دارد واقعاً در حد انتظار نيست اما مشكل ديگرى در ميان است و آن عدم مديريت فرهنگى و يا ضعف نيروى انسانى است. هر يك از نهادهاى فرهنگى براى خود تعريفى دارند و شرح وظائفى نوشته‏اند ولى كمتر به نياز زمان و مشكل نسل امروز مى‏پردازند، كتاب چاپ مى‏كنند، ميلياردها يارانه طبع و نشر مى‏پردازند ولى نسخه‏اى متناسب با بيماريهاى جامعه كمتر مى‏پيچند، در صدها نشريه و كتاب كه منتشر مى‏شود كمتر حال مخاطب در نظر گرفته مى‏شود. در حاليكه غذاى فرهنگى به مثابه داروى شفابخش است و همانگونه كه اگر شناخت بيمارى و طبع بيمار لحاظ نشود و داروى متناسب تجويز نگردد، آب در هاون كوبيدن است. دست اندركاران فرهنگ امروز بايد بررسى كنند مشكل امروز اين نسل چيست؟ جوانان و پسران و دختران جامعه در چه مسيرى افتاده‏اند، آسيب‏هاى اجتماعى و خانوادگى آنها چيست و چگونه بايد به حل آن پرداخت. اگر ميلياردها بودجه كشور بابت خريد كتاب از ناشران و مؤلفان پرداخت مى‏شود و تنها در كتابخانه‏ها محبوس گردد مانند آنچه وزارت ارشاد اسلامى انجام دهد، اين هزينه‏ها هدر مى‏رود و بى حاصل مى‏ماند هنگامى كه ندانيم و نتوانيم متناسب با نياز زمان خوراك فكرى براى جوانان و خانواده‏ها فراهم كنيم اين هزينه‏ها هدر مى‏رود. همچنين اگر ميلياردها بابت يارانه كاغذ بدهيم و تقديم برخى ناشران و نشريه پردازان كنيم و هر روزه خروارها از اين كاغذها در رشد علمى، اخلاقى و ايمانى جامعه مؤثر نباشد باز هم نفله كردن بيت المال است و اين مسئله سالهاست كه در همين وزارتخانه ارشاد اتفاق مى‏افتد، علاوه بر اين صدها نشريه و ويژه نامه كه ادارات و سازمان‏هاى ما هر روز ميلياردها بابت آن هزينه مى‏كنند و بهاى ارسال پستى آن را مى‏پردازند و اينها به خانه‏ها يا ادارات ديگر مى‏رود و تلمبار مى‏شود و سر از كارخانه‏هاى مقوا سازى يا زباله‏ها بيرون مى‏آورد اين به معناى عدم مديريت فرهنگى است. آيا بهتر نبود بخشى از اينها به خانواده‏هاى مستضعف و كتاب و نوشت‏افزار دانش‏آموز و دانشجوى كم بضاعت داده شود تا خرج تحصيل كنند و از هزينه و فشار معيشتى بكاهند تا چندين برابر آن را به صورت كتاب و نشريه با هدف گزارش كار و ارائه آمار در مى‏آورند. و اخيراً باب شده كاغذ گران قيمت و گلاسه و چاپ رنگى به صورت رايگان براى مقامات و مسؤولان و مراكز بفرستند كه يكى از مصاديق بارز اسراف است نه كار فرهنگى! و بعضاً مقالات سنگين و تفننى با حجم انبوه تدوين مى‏كنند كه متناسب با نياز اين نسل نيست و پاسخى به تهاجم فرهنگى دشمن نمى‏دهد. اين گ ونه موارد مصداق عدم تناسب عرضه و تقاضا و نياز و رفع نياز و عدم انطباق دارو با درد و بيمارى است و لذا بسيارى از اين كارها كه عنوان فرهنگى دارد ذره‏اى به درد جوانان نمى‏خورد و اصولاً راهى به خانه‏ها پيدا نمى‏كند و مشكلات فرهنگى را پاسخ نمى‏دهد. آنوقت ما مى‏نشينيم و سخن از مظلوميت فرهنگ مى‏گوئيم و بالأخره بيت الغزل بحث را به بودجه و اعتبارات مى‏كشانيم و براى جذب بودجه چانه زنى مى‏كنيم و چون بودجه را گرفتيم نمى‏دانيم چگونه خرج كنيم كه درمان دردهاى فرهنگى باشد… اين تنها شمّه‏اى از سستى طرحهاى فرهنگى و بى برنامه گى و بى هدفى در باب فرهنگ و فرهنگ سازى است كه از آن مفصّل مجملى را گفتيم. به سراغ صدا و سيما مى‏رويم‏ البته نمى‏خواهيم بى‏انصافى كنيم و بگوييم رسانه ملّى كار مثبت انجام نداده و نمى‏دهد همانگونه كه در ديندارى و تعهّد مسؤولان اين رسانه ترديد نداريم اما با ظرفيّتى كه صدا و سيما دارد و تأثير گذارى آن، جدّاً مراقبت و دقت بيشترى را طلب مى‏كند، از صدا و سيما انتظار است در بُعد آموزش و هدايتگرى جامعه بويژه جوانان و پرهيز از برخى برنامه‏هاى بى محتوا و سرگرم كننده سياست ديگرى را پيدا كنند و رسانه ملّى مى‏تواند در باب فرهنگ سازى و تربيت اخلاقى و تحكيم پيوند خانوادگى و بيان چالشهاى اجتماعى و آفات اخلاقى و پرهيز از آنها بسيار مؤثر باشد. جامعه امروز ما به آموزش و راهنمايى و توجيه و روشنگرى نياز مبرم دارد از ساده‏ترين روشهاى اجتماعى در چارچوب اخلاق و معرفت و فرهنگ و آداب فردى و خانوادگى گرفته تا سياستهاى كلان كشورى و هشدارهاى لازم به جوانان و پسران و دختران در مورد روابط خلاف عرف با جنس مخالف، اعتياد و لااباليگرى و بى‏قيدى‏هاى اخلاقى و شرعى كه دامنگير افراد بسيارى شده و صفحات حوادث ترسيم گر آن مى‏باشد داد مى‏برد و دادگاه‏هاى ما آنقدر از شاكى و متشاكى و پرونده‏هاى سرقت، اعتياد، اختلاف خانوادگى، اختلاس و رشوه و كلاه بردارى آكنده شده كه جاى نفس كشيدن براى قضات و ارباب رجوع باقى نگذاشته است، اينها چالش‏هاى اجتماعى ماست كه مع الأسف وجود دارد و نمى‏توان بر آنها چشم بست. آيا رسانه ملى و دستگاه‏هاى فرهنگى براى چاره‏جويى اينهمه نابسامانى راه حلى فكر كرده‏اند؟ آيا هرگز از خود پرسيده‏ايم چرا اينهمه هرج و مرج اخلاقى و اجتماعى رو به تزايد است؟ آيا هنرمندان ما در ساختن يك فيلم و سريال در فكر اين بوده‏اند كه به وسيله آن آثار زيانبار بى دينى و بى تعهدى را ترسيم كنند؟ در ماه مبارك رمضان سال جارى چندين سريال از سيماى جمهورى اسلامى پخش شد كه هر چند به حسب ظاهر براى بيان برخى چالشهاى اخلاقى و خانوادگى و مادى سامان داده شده بود اما جاى سؤال فراوان داشت. يكى اينكه چرا شبهاى ماه مبارك رمضان آنهم در ساعاتى كه طبق سنت ديرينه مردم راهى مساجد و جلسات دعا و قرآن مى‏شوند اين سريالها يكى پس از ديگرى و بدون وقفه پخش مى‏شود و وقت مردم را مى‏گيرد و افراد را پاى تلويزيون ميخ كوب مى‏كند تا از نماز جماعت و سخنرانى‏هاى دينى و جلسات قرآنى بيفتند و حتى نمازشان به آخر شب تأخير شود؟ در حالى كه مراكز مهم فرهنگ سازى مساجد و حسينيه‏ها و جلسات دعا و قرآن و مواعظ اهل منبر و روضه‏ها و توسلات است. چرا سيماى جمهورى اسلامى با پركردن اوقات و ساعات در ماه عبادت و خودسازى مانع حضور مردم در مساجد مى‏شود؟ آيا امكان ندارد اين برنامه‏ها را در غير ساعات نماز جماعت و جلسات وعظ و تبيلغ بگذارد؟ چند سالى است كه سيماى جمهورى اسلامى با قصد خدمت! به فرهنگ عمومى شبهاى ماه مبارك را درست در ساعات نماز و جلسات مساجد با سريالهاى نسبتاً جذاب پر مى‏كند كه اگر جنبه‏هاى مثبتى دارد جنبه‏هاى منفى آن بر كسى پوشيده نيست كه از همه مهمتر خلوت كردن مسجدهاست كه به اعتراف همه تأثير آن محسوس است. نگارنده و تنى چند از اعضاى كميسيون فرهنگى مجلس در ديدارهايى كه با مسؤولين صدا و سيما داشته‏ايم اين مطلب را تذكر داده‏ايم كه متأسفانه پاسخى داده نشده و رويه خود را تغيير نداده‏اند و به نظر مى‏رسد امور مساجد جدى‏تر بااين مسئله بايد برخورد كنند. و مسؤولين صدا و سيما بايد در كار خود تجديد نظر كنند. توصيه مجدد ما اين است كه اين سريالها را در ساعاتى از شب بگذارند كه مزاحم حضور مردم در مساجد باشد تا بگويند هدف از پهن كردن سفره سريالهاى رمضان جمع كردن سفره مساجد است! به هر حال درد دل فراوان است كه در اينجا مجملى از آن مفصل عنوان شد. برداشت‏هاى ديگرى نيز از اين سريالها در افكار عمومى وجود دارد عدّه‏اى مى‏گويند چرا عاشق پيشه‏گى يك مرد سالخورده را در چهره يك فرد مؤمن و مسجدى مجسم مى‏كنيد آيا مفهوم آن چنين نيست كه در خانواده‏هاى مسلمان و مسجدى از اينگونه قضايا شايع است و اين به معناى بدنام كردن چهره‏هاى مسلمان و مسجدى نيست؟ در حاليكه هزاران فساد و خلاف شرع در ديگر خانواده‏ها اتفاق مى‏افتد و كسى از آن سخن نمى‏گويد؟! در مورد ديگرى از اين سريالها از بحرين خبر مى‏رسد كه نماينده ولى فقيه در بحرين كه گفت: پخش برخى سريالها از جمله (يك وجب خاك) در شأن و منزلت جمهورى اسلامى نيست. اين برنامه‏ها به رؤيت شيعيان و اهل سنت نيز مى‏رسد. 85 درصد مردم بحرين شيعه هستند اينكه در اين سريال بر سر مال دنيا خواهر و برادر و زن و مرد و داماد به جان هم مى‏افتند براى شيعيان بحرين اين سؤال مطرح مى‏شود كه آيا جو و فضاى كنونى ايران اينگونه است؟! تذكر مشفقانه ما به برادرانمان در صدا و سيما اين است كه از كارشناسان اجتماعى و متخصصان دينى بيشتر استفاده كنند هرچند اين دانشگاه بزرگ با وسعتى كه دارد پيچيدگى‏هاى خاص خود را دارد و در بدنه اين تشكيلات كاستى‏ها و بعضاً اشتباه يا انحرافهايى امكان وقوع دارد. در هر حال حوزه هنر و رسانه و سينما از مشكلات خاص خالى نيست و دقت و مراقبت لازم و نظارت جدى را مى‏طلبد كه نمايندگان سه قوه بايد وقت بيشترى براى آن بگذارند. ديگر نهادهاى هنرى مانند حوزه هنرى نيز هنوز برخى مسائل مورد سؤال دارند مانند آنچه از نشر آلبوم موسيقى برخى خوانندگان غير مجاز و فرارى در برخى نشريات مى‏رسد كه در اينجا از شرح آن خوددارى مى‏كنيم. برگزارى كنسرت‏ها و آوردن پسران و دختران نوازنده در برخى از مراسم و جشنواره‏ها نيز از مسائل چالش برانگيز است كه در جلسات متعدد و با حضور برخى مسؤولان شاهد آن هستيم و عادى شده است و با خلاف شرع‏هايى همراه است. موارد فوق را از آن جهت آورديم تا روشن شود مشكل فرهنگ همه جا به دليل بودجه و اعتبارات نيست بلكه مشكل مديريت و نيروى انسانى و فكرى است. اگر متصديان حوزه فرهنگ برنامه جامع و كارشناسى لازم و دلسوزى كافى داشته باشند با كمترين امكانات بهترين بازدهى را خواهند داشت. اين است كه قبل از هر چيز و پيش از آنكه به فكر بودجه باشيم بايد به فكر نيروى انسانى با فكر درست بود هرچند بودجه و اعتبارات هم در جهان كنونى اهميت خود را دارد. ما در شرائطى هستيم كه صدها كانال ماهواره‏اى از دور و نزديك زشت‏ترين صحنه‏ها را به خانه‏ها مى‏آورند و بدترين بدآموزيها را دارند و اسفبار اينكه پدر و مادرها ابزار بهره‏گيرى آن را فراهم ساخته‏اند و جلو چشم پسر و دختر نمايش داده مى‏شود و هر از چند گاه نيروى انتظامى به جمع آورى ديش ماهواره‏ها دست مى‏زنند و بالأخره كارى از پيش نمى‏برند. در برابر اين هجمه فرهنگى چه بايد كرد؟ مسئله ناتوى فرهنگى جدى است و دشمنان روى آن سرمايه گذارى كرده و مى‏كنند. ظهور انقلاب اسلامى به عنوان يك رقيب توانمند در برابر غرب و يكه تازى آمريكا، غربى‏ها را بر آن داشت ناتوى فرهنگى را سامان دهند و اين هنگامى بود كه با هجمه نظامى نتوانستند انقلاب را نابود كنند و از مبارزه سياسى نيز نتيجه نگرفتند. شجاع الدين سفا نويسنده ضد انقلاب خارج كشور نوشت: ما با جمهورى اسلامى مبارزه سياسى نخواهيم كرد ما بايد فرهنگ و بينش مردم را عوض كنيم تا جمهورى اسلامى را ساقط كنيم. اين استراتژى دشمنان ماست البته موفق نخواهند شد چرا كه ملت بزرگ ما بر سر پيمان خود ايستاده و اين ايستادگى را به نمايش گذاشته است اما كيست كه نداند توطئه‏هاى فرهنگى بيگانه و سست عنصرى يا ندانم كارى ما در برابر اين تهاجم چه عواقب سهمگينى درپى خواهد داشت. مقاومت در برابر تهاجم فرهنگى به گونه‏اى كه نسل كنونى و نسل‏هاى بعدى را بيمه كند به كار فرهنگى اقتصادى و سياسى، و قاطعيت و برنامه ريزى و كاردانى نياز دارد كه همه جانبه بايد بدان پرداخت. كوتاه آمدن در برابر هجوم دشمن و همكارى با مهاجمان از سوى برخى عناصر داخلى اين خطر را تشديد مى‏كند. همين مسئله مواد مخدر كه در اين سالها ريشه اين نسل را هدف گرفته و جوانان را به شدت تهديد مى‏كند از جمله اين توطئه‏هاست اگر ما سازو كار مناسب در برخورد با اين بلاى خانمانسوز را نداشته باشيم با آن مبارزه نتوانيم كرد. روزى نيست كه خبر از كشف صدها كيلو ترياك و حشيش و هروئين و شيشه و مواد مرگبار در نشريات نخوانيم و از بازداشت سوداگران مرگ خبرى نشنويم ولى آيا با اين شيوه‏اى كه دستگاه قضايى در برابر مجرمان پيش گرفته است مى‏توان ريشه قاچاق مواد و سوداگران مرگ را سوزاند؟ اگر اين سوداگران مرگ كه به دام مى‏افتند بر چوبه‏دار بالا نروند و تيرباران نشوند از زندان و جريمه و بالأخره عفو!! كارى ساخته نيست. چطور كشور عربستان توانسته جلو مواد مخدر را بگيرد. آنها مجازات اعدام را براى حمل مواد افيونى به عنوان قانون برگزيده‏اند كه مجازات حقى است ولى ما مى‏خواهيم با دلسوزى و سهل انگارى قضايى به جنگ اين سوداگران مرگ برويم كه نتيجه اين است كه امروز گرفتارش هستيم… شرح اين ماجراى اسفبار بيش از اين در اين مقال نمى‏گنجد. اينها هشدارى است به دست اندركاران امور و مسؤولان فرهنگ كه طرحى نو دراندازند و كارهاى كليشه‏اى بى‏حاصل را كنار بگذارند و با پيگيرى علمى و كارشناسانه و زمان‏شناسى و دردشناسى لازم به مصاف دشمنان و مهاجمان بروند و در كنار اين راه و روش بايد بدانيم كه سياستهاى فرهنگى با سياستهاى اقتصادى نيز نسبت نزديك دارند و بسيارى از نابسامانيهاى فرهنگى ريشه در مشكلات معيشتى نيز دارد كه زمينه ساز رشد فساد است. همانگونه كه مفاسد اقتصادى و لجام گسيختگى مرفهان بى درد و سودجو و لذت خواه و بى مسؤوليت نيز عامل مؤثر ديگرى است در اشاعه فساد و تخريب اعتقادات و اخلاق و اعتماد كه سياستگذاران از آن نبايد غافل باشند.

/

وصاياى از امام محمد باقر عليه السلام

وصايايى از امام محمد باقر عليه السلام‏ حجةالاسلام سيد جواد حسينى‏ از ماندگارترين و مفيدترين و هدايتگرترين گنجينه‏هاى معنوى تشيّع وصيّت‏ها و نصيحت‏هايى است كه از امامان معصوم(ع) به يادگار مانده است، اين وصيّت‏ها، وصيّت‏هاى اصطلاحى كه درباره مال و اموال باشد، نيست، بلكه وصيّت‏هاى معنوى و اخلاقى است كه جنبه موعظه و هدايتگرى دارد، و اين هدايتگرى مى‏تواند در طول تاريخ ادامه داشته باشد. اين وصيّت‏ها از تك تك معصومان و امامان، از پيامبر گرفته تا على و امامان به دست ما رسيده است آنچه در اين مقال به دنبال ارائه آن هستيم، گوشه‏هايى از وصيّت‏هاى حضرت باقر(ع) است كه نسبت به برخى افراد داشته. اميد كه بتواند مفيد و راهنما و راهگشا باشد. الف: وصيّت به شخصى كه اندرز خواست، اين وصيّت و نصيحت سه جمله مهم و ارزشمند دارد: 1- «اوصيك بتقوى اللّه ؛ شما را به تقواى الهى در خودنگهدارى توصيه مى‏كنم». اين جمله هر چند كوتاه است ولى اگر نگاه و نظرى به قرآن داشته باشيم به خوبى مى‏فهميم كه از جايگاه با عظمت و با اهميّت برخوردار است. در يك نگاه اجمالى به قرآن به اين نكات درباره تقوا برمى‏خوريم: تقوا، ملاك برترى فرد بر انسانهاى ديگر: «انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم»(1) تقوا، زمينه پذيرش هدايت الهى را فراهم مى‏كند: «هدى للمتّقين»(2) تقوا، وسيله براى دريافت علم الهى و ويژه است: «اتقواللّه و يعلّمكم اللّه»(3). تقوا، وسيله دريافت رحمت الهى است: «اتقوا لعلّكم ترحمون»(4). تقوا، معيار قبولى اعمال و طاعات: «انّما يتقبل اللّه من المتّقين»(5). تقوا، وسيله دريافت رزق از طرق غير منتظره: «و يرزقه من حيث لا يحتسب»(6). تقوا، وسيله براى در بن بست قرار نگرفتن: «و من يتّق‏اللّه يجعل له مخرجاً»(7). تقوا، عامل توجه و حمايت و همراهى خاص خداوند: «ان اللّه مع المتّقين»(8). تقوا، عامل عاقبت به خيرى است: «والعاقبة للمتّقين»(9). تقوا، فلسفه عبادت(10) و بسيارى از دستورات اسلامى چون روزه(11) و… مى‏باشد. 2- «و ايّاك و المزاح فانّه يذهب هيبة الرّجل و ماء وجهه؛ از شوخى بپرهيز، زيرا شوخى هيبت مرد و آبروى او را مى‏برد.» البته به اين نكات در مزاح توجّه شود: يك: شوخى اگر از دائره حق خارج نشود ممدوح است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «انّى امزح ولا اقول الّا حقّاً؛ من مزاح مى‏كنم ولى جز حق نمى‏گويم»(12). دو: اصل شوخى و مزاح نمودن ممدوح است حضرت صادق(ع) فرمود: هيچ مؤمنى نيست مگر اين كه در او از دعابه وجود دارد، عرض كردم: دعابة چيست؟ فرمود: «المزاح».(13) س – مزاح ممدوح هم از حَد و مرز عبور نكند و زياد نشود و گرنه مذموم مى‏شود، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «كثرة المزاح يذهب بماء الوجه؛ زياد مزاح كردن آبروى انسان را مى‏برد.»(14) با اين نكات روشن شد كه در كلام حضرت باقر(ع) نيز مقصود زياد شوخى كردن و از حق و اندازه خارج شدن است. 3- «و عليك بالدّعاء لاخوانك بظهر الغيب فانّه يهيل الرّزق بقولها ثلاثاً؛(15) بر تو باد به دعا كردن براى برادرانت (از اهل ايمان) در غياب آن‏ها، زيرا كه اين كار روزى را سرازير مى‏كند، حضرت اين جمله را سه بار فرمود». دعا گاه براى مسائل دنيوى است و گاه مسائل معنوى و آخرتى، دعا براى دنيا گاه براى خود انسان است و گاه براى ديگران، و همين طور دعا در مسائل معنوى يا براى خود شخص است و يا ديگران. از بين اقسام دعا، بهترين دعا آن است كه در حق برادران دينى و ديگران باشد. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اذا دعا احدٌ فليعمّ فانّه اوجب للدّعاء و من قدّم اربعين رجلاً من اخوانه قبل ان يدعوا لنفسه استجيب له فيهم و فى نفسه؛(16) هرگاه كسى خواست دعا كند دعاى خود را عموميّت دهد (و براى ديگران نيز دعا كند) زيرا فراگيرى لازم‏تر است براى دعا نمودن، و كسى كه جلو اندازد چهل نفر مرد از برادران (مؤمن) خود را قبل از دعا كردن براى خودش، دعايش در حق آنان و خودش مستجاب مى‏شود.» ب: وصيّت به جابربن يزيدبن الحرث الجعفى در اين وصيّت حضرت به پنج نكته مهم، سفارش مى‏فرمايد: «اوصيك بخمسٍ، (اى جابر!) تو را به پنج چيز وصيّت و سفارش مى‏كنم.» 1- «ان ظلمت فلاتظلم،اگر مورد ظلم قرار گرفتى خود ظلم نكن.» البته اين سفارش در حيطه خودى و مسلمانان است كه بدى آنها را با بدى پاسخ نبايد داد بلكه گذشت كرد چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد: «…والعافين عن النّاس و اللّه يحبّ المحسنين؛ (متقين كسانى هستند كه) از خطاى مردم در مى‏گذرند، و خدا نيكوكاران را دوست مى‏دارد.»(17) ولى در مقابل كفار مى‏فرمايد: «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم؛(18) و (به طور كلى) هر كس به شما تجاوز كرد همانند آن بر او تعدّى كنيد.» و در آيه‏اى بين اين دو امر جمع شده است كه: «…اشدّاء على الكفّار رحماء بينهم…؛(19) محمد رسول خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند.» 2- «و ان خانوك فلا تخن؛ و اگر به تو خيانت كردند، تو خيانت نكن.» اين يك سفارش عمومى است كه حتّى به كفار و غير مسلمانان نيز نبايد خيانت روا داشت. 3- «و ان كذّبت فلا تغضب؛اگر تكذيب شدى خشمناك مشو.» همان كارى كه پيامبران كردند، با آنهمه تكذيب در حد نهايى خود را حفظ كردند و غضبناك نشدند. و در جاى ديگر حضرت باقر(ع) فرمود: «لاقوّة كردّ الغضب؛(20) قدرتى بسان رد خشم نيست.» و همچنين فرمود: «من كظم غيظاً و هو يقدر على امتضائه حشا اللّه قلبه امناً و ايماناً يوم القيامة؛(21) هر كسى خشم خود را فرو برد، در حالى كه توان به كار بردن آن را دارد خداوند قلب او را پر از آرامش و ايمان مى‏كند در روز قيامت»(22). نه مرد است آن به نزديك خردمند كه با پيل دمان پيكار جويد بلى مرد آنكس است از روى تحقيق‏ كه چون خشم آيدش باطل نگويد 4- «و ان مدحت فلا تفرح؛ اگر مدح و ستايشت كردند شاد مشو.» خوشحال شدن از مدح ديگران، خصوصاً مدحهايى كه در انسان وجود ندارد سخت خطرناك و گمراه كننده است پيامبر اكرم(ص) به ابن مسعود فرمود: «اذا مدحك النّاس فقالوا: انّك تصوم النّهار و تقوم الليل و انت على غير ذلك فلا تفرح بذلك؛ اگر مردم مدحت كردند پس گفتند(بلى ما شاء اللّه) روز را روزه مى‏گيرى و شب را بر پا مى‏خيزى (و به عبادت سر مى‏كنى) در حالى كه تو بر غير اين حالت هستى، پس خوشحال مشو، فانّ اللّه تعالى يقول «لا تحسبنّ الّذين يفرحون بما اتوا و يحبّون ان يحمدوا بما لم يفعلوا فلا تحسبنّهم بمفازةٍ من العذاب و لهم عذابٌ اليم؛(23) زيرا خداوند متعال فرمود: «گمان مبر آنها كه از اعمال خود خوشحال مى‏شوند و دوست دارند در برابر كار (نيكى) كه انجام نداده‏اند مورد ستايش قرار گيرند، از عذاب (الهى) بركنارند (بلكه) براى آنها، عذاب دردناكى است.»(24) 5 – «و ان ذممت فلا تجزع؛ واگر نكوهش شدى، ناراحت مشو (و ناله‏ات بلند نشود)». در ادامه توضيحاتى دارد كه از شرح بيشتر سخنان حضرت بى‏نياز مى‏كند، فرمود: «بلكه در آنچه درباره تو گفته مى‏شود بينديش، اگر ديدى آن چه درباره تو گفته در تو هست بدان كه افتادن تو از چشم خداوند عزّ و جلّ بر اثر خشمگين شدنت از حقيقت، مصيبتش براى تو بزرگتر از مصيبتى است كه مى‏ترسى از چشم مردم بيفتى، اما اگر خلاف آن چيزى باشى كه درباره ات گفته شده، اين خود ثوابى است كه، بدون به رنج و زحمت افكندن جسم خود، به دست آورده‏اى.» «و اعلم بانّك لاتكون لنا وليّاً حتى لو اجتمع عليك اهل عصيرك و قالوا: انّك رجلٌ سوءٍ لم تحزنك ذلك، ولو قالوا انّك رجل صالح لم يسرّك…؛ و بدان كه تو دوست ما نخواهى بود، مگر آن گاه كه اگر همه همشهريانت بر ضد تو همصدا شوند و بگويند: تو مرد بدى هستى، مايه اندوه تو نشود و اگر همه گويند تو مرد خوبى هستى اين سخن تو را شاد نسازد، بلكه خودت را با آن چه در كتاب خداست بسنج، اگر ديدى پوينده راه آن هستى، از آن چه پرهيز داده است مى‏پرهيزى، به آن چه ترغيب كرده است راغبى و از آنچه ترسانده است مى‏ترسى، پس استوار و خوشحال باش، زيرا آنچه درباره تو گفته شده است، به تو زيانى نمى‏رساند، و ان كنت مبائنا للقرآن فماذا الّذى يفرّك من نفسك…؟ و اگر ديدى از قرآن جدايى، ديگر چرا بايد خودت را بفريبى، براستى كه مؤمن همواره در كار مبارزه با نفس خويش است، تا بر هوا و هوس آن چيره آيد، يك بار او نفس خود را از كجى و انحراف به راستى مى‏آورد و يك بار هم نفسش او را به زمين مى‏زند، و در نتيجه پيرو خواسته‏هاى او مى‏گردد اما خداوند دستش را مى‏گيرد و بلند مى‏شود و خداوند لغزش او را مى‏بخشد و مؤمن به خود مى‏آيد و به توبه و ترس (از خدا) پناه مى‏برد و بر اثر افزايش ترسش (از خداوند) بر بينش و معرفت او افزوده گردد، دليلش هم اين است كه خداوند مى‏فرمايد: «انّ الّذين اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فاذاهم مبصرون»(25) در حقيقت: كسانى كه تقوا دارند، چون وسوسه‏اى از جانب شيطان بديشان رسد خدا را به ياد آورند و به ناگاه بينا شوند.» در ادامه جابر را به چند امر مهم نصيحت مى‏كند و مى‏فرمايد: 1- بسيار شمردن كم خدا «يا جابر استكثر لنفسك من اللّه قليل الرّزق تخلّصاً الى الشكر؛ اى جابر همان روزى اندك از طرف خدا را براى خود بسيار شمار، تا از عهده شكر درآيى.» 2- طاعت بسيار خدا را كم شمار: «و استقلل من نفسك كثير الطّاعة للّه ازراءٌ على النّفس و تعرّضاً للعفو؛ طاعت بسيار خود از خدا را كم بشمار تا از اين راه بر نفس خرده‏گيرى (يا آن را زبون سازى) و خود را در معرض گذشت (خداوند) قرار دهى.» 3- شر را با علم دور كن: «وادفع عن نفسك حاضر الشّرّ بحاضر العلم؛شر موجود را به وسيله دانش و معرفت موجود از خود دورگردان.» شايد مقصود اين باشد كه با شر و بدى از طريق فكر و انديشه و آگاهى برخورد كن نه از طريق عصبانيّت و احساسات. 4- از علم با اخلاص استفاده كن: «واستعمل حاضر العلم بخالص العمل؛ دانش موجود را به وسيله عمل خالص به كار بند.» و اگر چنين شد بر علم انسان افزوده مى‏شود چنان كه در حديثى حضرت جواد فرمود: «هر كس به آنچه مى‏داند عمل كند خداوند دانشى را كه نمى‏داند به او تعليم مى‏دهد.»(26) 5 – اخلاص را با هوشيارى حفظ كن: «و تحرّز فى خالص العمل من عظيم الغفلة بشدّة التيّقظ؛ و در عمل خالص كه انجام مى‏دهى خود را با بيدارى و هوشيارى تمام، از غفلت بزرگ نگهدار.» 6- بيدارى را با ترس خدايى به دست‏آور، «و استجلب شدّة التيّقظ بصدق الخوف؛ و بيدارى كامل را با ترس صادقانه (از خدا) به دست آور.» 7- «و احذر خفىّ التّزيّن بحاضر الحياة؛ و از خود آرايى‏هاى نهانى به اين زندگى (دنيا) حذر كن.» 8 – با عقل از هوس خود را حفظ كن، «و توقّ مجازفة الهوى بدلالة العقل؛ و با راهنمايى خرد، خودت را از خطر و گزافه‏گويى نفس حفظ كن.» 9- از خطر هوس خود را حفظ كن «وقف عند غلبة الهوى باسترشاد العلم و استبق خالص الاعمال ليوم الجزاء، خودت را از خطر هوس نگهدار و در هنگام غالب آمدن هوس، با ارشاد خواهى از دانش و معرفت، درنگ كن و اعمال خالص را براى روز پاداش(قيامت) نگهدار»(27) در ميزان الحكمه، وصيّت مذكور به همين اندازه آمده ولى در منبع اصلى،يعنى تحف العقول كه ميزان الحكمه نيز از آنجا نقل نمود و برخى منابع ديگر، وصيّت بيش از مقدار مذكور است، و چون ادامه آن حاوى نكات عميق و مفيدى است آن را مى‏آوريم. 10- و انزل ساحة القناعة باتّقاء الحرص و ادفع عظيم الحرص بايثار القناعة؛ فرود آى در ميدان قناعت با نگهدارى خود از حرص، و دور كن بزرگى حرص را با مقدّم داشتن قناعت پيشگى.» 11- «واستجلب حلاوة الزّهادة بقصر الامل و اقطع اسباب الطمع ببرد اليأس؛ شيرينى زهد ورزى را با كوتاهى آرزو به دست بيار، و به خنكى نا اميدى (از ديگران) ريشه‏هاى طمع را قطع كن.» 12- درمان عجب «و سدّ سبيل العجب بمعرفة النّفس و تخلّص الى راحة النّفس بصحّة التّفويض؛راه عجب را با شناخت نفس(و عجز خويشتن) سد كن و نفس را با نيكو تفويض نمودن (امور به خداى متعال) آسوده ساز. 13- راه راحتى بدن «واطلب راحة البدن باجمام القلب و تخلّص الى اجمام القلب بقلّة الخطاء؛ براى راحتى بدن به دنبال راحتى دل باش، و براى راحتى دل به دنبال كم خطا كردن باش» هر كس كمتر خطا كند، دلش نيز كمتر مشغول و گرفتار و غصّه دارد، هرگاه قلب راحت و آسوده باشد بدن نيز راحت خواهد بود. 14- راه بدست آوردن رقّت قلب «و تعرّض لرقّة القلب بكثرة الذّكر فى الخلوات، و استجلب نور القلب بدوام الحزن؛ با زيادى ذكر (خدا) خود را در معرض رقّت قلب قرار بده، و با مداومت حزن و اندوه (بر قيامت و پس از مرگ) نورانيّت قلب بدست آور. 15- راه دورى از شيطان «و تحرّز من ابليس بالخوف الصّادق، و ايّاك و الرّجاء الكاذب فانّه يوقعك فى الخوف الصّادق؛ از شيطان با ترس صادقانه (از خداوند) دورى كن، و بر تو باد دورى جستن از اميد كاذب (و ناروا، زيرا اين اجتناب تو را در خوف صادق از خداوند) قرار مى‏دهد.» 16- «و تزيّن للّه عزّ و جلّ بالصّدق فى الاعمال و تحبّب اليه بتعجيل الانتقال و ايّاك و التّسويف فانّه بحرٌ يغرق فيه الهلكى؛ خود را براى خدا با صداقت در عمل‏ها زينت كن، و دوستى خود را نسبت به او با تعجيل در رفتن (از دار دنيا) اظهار كن و بر تو باد كه از سوف سوف گفتن و امروز و فردا كردن دورى كنى، زيرا اين عمل دريايى است كه در آن هلاكت شدگان غرق شده‏اند.» 17- غفلت قساوت مى‏آورد «و ايّاك و الغفلة ففيها تكون قساوة القلب و ايّاك و التّوانى فيما لاعذر لك فيه فاليه يلجأ النّادمون؛ از غفلت دورى كن كه باعث قساوت و سختى قلب مى‏شود و از سستى در چيزى كه عذرندارى اجتناب كن، زيرا سستى پناهگاه نادمان و پشيمان شوندگان است.» 18- راه توبه «و استرجع سالف الذّنوب بشدّة النّدم، و كثرة الاستغفار؛ گناهان گذشته خود را با شدّت پشيمانى و زيادى استغفار و طلب بخشش برگردان.» 19- راه رسيدن به عفو الهى «و تعرّض للرّحمة و عفو اللّه بحسن المراجعة و استعن على حسن المراجعة بخالص الدّعاء و المناجاة فى الظّلم؛ با نيكو رجوع نمودن (به خدا و توبه) خود را در معرض رحمت و گذشت خدا قرار بده و براى نيكو مراجعه كردن از دعاى‏خالص و مناجات‏هاى (شبانه) در تاريكيها كمك بگير» يعنى توبه واقعى بعد از پشيمانى و زيادى استغفار و خالصانه خدا را ياد كردن و شب‏ها در پيشگاه او ناليدن تحقق مى‏يابد. اى شده غرق گناه خواب گران تا به كى‏ چاره درد تو را ديده‏تر مى‏كند نيمه شب خلوت است مظهر هر رأفت است‏ عاشق شوريده را دوست نظر مى‏كند 20- «…و اطلب بقاء العزّ باماتة الطّمع و ادفع ذلّ الطّمع بعزّ اليأس و استجلب عزّ اليأس ببعد الهمّة؛ بقاى عزّت (خود) را در ميراندن طمع جستجو كن، و خوارى طمع را با عزّت نااميدى (از ديگران) دور ساز، و عزّت نااميدى (از ديگران) را به بلند بودن همّت بدست بيار.» همّت بلند دار كه مردان روزگار از همت بلند به جاى رسيده‏اند 21- به هر كس اطمينان نكن «…و ايّاك و الثّقة بغير المأمون فانّ للشّرّ ضراوةٌ كضراوة الغذاء؛ بپرهيز از اعتماد به فرد غير مطمئن! زيرا بدى را اعتيادى است همچون عادت انسان به خوردن غذا.» 22- بهترين علم «و اعلم انّه لاعلم كطلب السّلامة و لاسلامة كسلامة القلب و لاعقل كمخالفة الهوى، ولاخوف كخوف حاجزٍ، ولارجاء كرجاء معينٍ؛ بدان كه هيچ دانشى همچون طلب سلامت نيست و هيچ سلامتى بسان سلامت قلب نيست و هيچ خردى مانند مخالفت با هوس نيست و هيچ ترسى مانند ترس بازدارنده (از گناه) نيست و هيچ اميدى همچون اميد يارى دهنده (مشوق) نيست. 23- «ولافقر كفقر القلب و لاغنى كغنى النّفس و لا قوّة كغلبة الهوى؛ و فقرى چون فقر دل، و غنايى چون غناى نفس نيست و هيچ قدرتى مانند غلبه بر هوى وجود ندارد.» قهرمان نيست آنكه در كشتى‏ قهرمان ديگر بيندازد قهرمان آن بود كه وقت نبرد نفس امّاره را زبون سازد 24- «ولا نور كنور اليقين و لايقين كاستصغارك للدّنيا، و لا معرفة كمعرفتك بنفسك؛ هيچ نورى، بسان نور يقين نيست، و هيچ يقينى مانند كوچك شمردن دنيا نيست (و اين كه بدانى دنيا ناچيز است) و هيچ معرفتى مانند شناخت خويشتن، خويش نيست.» 25- «ولانعمة كالعافية و لاعافية كمساعدة التّوفيق، و لا شرف كبعد الهمّة ولازهد كقصر الأمل، ولا حرص كالمنافسة فى الدّرجات؛ نعمتى همچون سلامتى نيست و عافيتى چون همراهى توفيق وجود ندارد، و شرف و بزرگى بسان همت بلند نيست، و زهدى چون كوتاهى آرزوها وجود ندارد، و هيچ حرصى بپاى رقابت بر سر مقام نمى‏رسد.» 26- «ولا عدل كالانصاف، ولاتعدّى كالجور و لاجور كموافقه الهوى و لاطاعة كاداء الفرائض، ولاخوف كالحزن، ولا مصيبة كعدم العقل ولا عدم عقل كقلّة اليقين، ولاقلّة يقين كفقر الخوف و لا فقر خوفٍ كقلّة الحزن على فقد الخوف؛ هيچ عدالت ورزى چون انصاف ورزى نيست، و هيچ تجاوزى مانند ستم نيست، و هيچ ستمى مثل پيروى از هوا و هوس نيست، و هيچ طاعتى چون اداء واجبات وجود ندارد، و هيچ (خدا) ترسى همچون حُزن و اندوه (براى قيامت) نيست و مصيبتى مانند نبود عقل وجود ندارد، و هيچ عدم عقلى بپاى كم يقينى نمى‏رسد و هيچ كمبود يقينى همچون نبود ترس (از خدا) نيست، و هيچ نبود خوف مانند كمى اندوه بر كمبود ترس نيست. 27- «ولا مصيبة كاستهانتك بالذّنب، ورضاك بالحالة الّتى انت عليها؛ و هيچ مصيبتى مانند كوچك شمردن گناهت و خشنودى به وضع موجود نيست.» 28- «ولا فضيلة كالجهاد ولاجهاد كمجاهدة الهوى و لا قوّة كردّ الغضب؛ هيچ فضيلتى مانند جهاد نيست، و هيچ تلاش و جهادى بسان جهاد با نفس نيست و هيچ قدرتى مانند رد خشم وجود ندارد.» 29- «ولا معصية كحبّ البقاء ولا ذلّ كذلّ الطّمع، وايّاك و التّفريط عند امكان الفرصة فانّه ميدانٌ يجرى لاهله بالخسران؛(28) معصيتى بسان دلبستگى به جاودانگى(در دنيا) نيست و هيچ خوارى مانند خوارى طمع نيست و بر تو باد كه از كوتاهى دورى كن و فرصت را از دست مده كه ميدانى است براى اهلش كه باعث زيان و خسارت مى‏شود.» ج: وصيّت به فرزندش حضرت صادق(ع) امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «قال لى ابى: يا جعفر اوقف لى من مالى كذا و كذا، النّوادب تندبنى عشر سنين بمنى ايّام منى؛ پدرم به من فرمود: اى جعفر! فلان مقدار از دارايى ام را برايم وقف كن تا گريه كنندگان در منى‏ و در ايام (اعمال) منى‏ ده سال بر من گريه كنند.»(29) در اين وصيّت مختصر، به دو سنّت مهم و ماندگار – كه وجود آنها در جامعه مفيد و هدايتگر است – اشاره فرموده است. 1- وقف: وقف از سنتهايى است كه به حال فقرا مفيد و به مراكز مذهبى چون مسجد، و حسينيّه و… رونق مى‏دهد تا باعث جذب بيشتر افراد شده و زمينه هدايت آنها را فراهم نمايد. 2- گريه بر اهلبيت؛ عزادارى و زنده نگهداشتن ياد اهلبيت در واقع زنده نگهداشتن دين و مكتب است، مذهب شيعه كه همچنان زنده و بالنده در جهان باقى است، يكى از رازهاى بقاى آن همان عزاداريهاى محرّم و صفر و ايّام شهادت امامان بزرگوار است. حضرت باقر(ع) اين سفارش را در محلّى به نام منى‏ نموده كه هر سال هزاران حاجى از گوشه و كنار جهان در آنجا گردهم مى‏آيند و در شب يازدهم و دوازدهم، آنجا حضور دارند، و فرصتى نيز وجود دارد كه در مراسم عزادارى شركت نمايند، در نتيجه اين سنّت به تمام جهان مى‏تواند گسترش يابد، چنان كه گسترش يافته و دشمنان نيز بدان اعتراف دارند. 1- دكتر ژوزف فرانسوى مى‏گويد: «…ترقيّات سريع السيرى كه شيعيان در اندك مدتى كردند مى‏توان گفت در دو قرن ديگر عدد آنها بر ساير فرقه‏هاى مسلمانان بيشتر خواهد شد و علّت اين امر به واسطه عزادارى امام حسين(ع) است. امروز در هيچ نقطه از جهان نيست كه براى نمونه حداقل دو يا سه نفر شيعه نباشند كه براى امام حسين(ع) عزادارى نمايند. شيعيان عقيده دارند كه روزهاى تاسوعا و عاشورا بايستى فقرا را اطعام نمود…دسته ديگر از شيعيان براى اقامه مجلس سوگوارى وقفياتى نموده‏اند كه ارزش آن بالغ بر ميليونها دلار مى‏گردد».(30) 2- توماس ماساريك مى‏گويد: «بسيارى از مورخين ما از كم و كيف عزادارى امام حسين(ع) اطلاع ندارند و جاهلانه درباره آن سخن مى‏گويند… و به اين نكته پى نبرده‏اند كه اين مسأله در اسلام چه تحوّلى ايجاد كرده و يا جنبش و نهضت مذهبى كه از تعزيه در اين قوم پيدا شده در هيچ يك از اقوام و ملل عالم پيدا نشده و با يك نظر دقيق در ترقيات دويست ساله پيروان على(ع) در سرتاسر هندوستان در اقلّيت بودند و همين حال را ممالك ديگر داشت، امروزه در ممالك مترقى و ثروتمند مسيحى اگر بخواهند چنين عزادارى به پا نمايند با صرف ميليونها دلار باز هم به تأسيس چنين مجامع و مجالس عزادارى موفق نخواهند شد…»(31). اين اعترافات بخوبى نقش و اهمّيت وصيّت حضرت باقر(ع) به فرزندش امام صادق(ع) را در بر پايى عزادارى آنهم در مجمع حاجيان و در فرصت مناسب در منى روشن مى‏سازد. پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره حجرات، آيه 13. 2. سوره بقره، آيه 2. 3. سوره بقره، آيه 282. 4. سوره انعام، آيه 155. 5. سوره مائده، آيه 27. 6. سوره طلاق، آيه 3. 7. سوره طلاق، آيه 2. 8. سوره توبه، آيه 36. 9. سوره اعراف، آيه 128. 10. سوره بقره، آيه 21. 11. سوره بقره، آيه 183. 12. منتخب ميزان الحكمه، ص 464، ش 5797. 13. همان، ش 5801. 14. همان، ش 5804. 15. ميزان الحكمه محمدى رى شهرى، ترجمه حميد رضا شيخى، دارالحديث، اوّل، 1377، ج 14، ص 6820. 16. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، داراحياء التراث، ج 93، ص 313، ح 17، منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 184، ج 1، حديث 2143. 17. سوره آل عمران، آيه 134. 18. سوره بقره، آيه 194. 19. سوره فتح، آيه 29. 20. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، دارالكتب الاسلاميّه، ج 2، ص 303، ح 3 ؛ منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 389. 21. همان، ص 389، ح 4807. 22. اين بخش را در تاريخ 4/6/86 نوشتم كه همزمان بود با سخنرانى آقاى احمدى نژاد، در دانشگاه كلمبيا، با اين كه از طرف رئيس دانشگاه مورد اهانت قرار گرفت، با اين حال با متانت از كنار آن گذشت و زمينه ملامت آنان را از سوى جهانيان فراهم نمود. 23. سوره آل عمران، آيه 188. 24. مكارم الاخلاق، ج 2، ص 353، ح 2660، به نقل از منتخب‏ميزان الحكمه، همان، ص 458، ش 5737. 25. سوره اعراف، آيه 200. 26. من عمل بما يعلم علّمه اللّه ما لا يعلم؛ اعلام الدين، ص 301، به نقل از منتخب ميزان الحكمه، ص 370، ش 4583. 27. ميزان الحكمه، همان، ج 14، ص 6822 – 6821. 28. تحف العقول، على بن شعبه، تحقيق على اكبر غفّارى، انتشارات اسلامى، قم 1404 ه.، ص 284 – 286 ؛ اعلام الهدايه، مجمع جهانى اهل بيت، اول، 1422، ج 7، ص 234 – 237. 29. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، ج‏46، ص 220. 30. شهيد كربلا، ج 2، ص 224 – 227، به نقل از آشنايى با حسين، ميرزا باقر زخره‏اى، نامدار، قم، 1382، چاپ اول، ص 66. 31. آشنايى با حسين(ع)،همان، ص 64 – 65.

/

اسراف و تبذير هشدارهاى اجتماعى 4

هشدارهاى اجتماعى(4) اسراف و تبذير حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏ « قَالَ اَبِى مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِىِّ(ع): «عَلَيْكَ بِالِاقْتِصَادِ وَ اِيَّاكَ وَ الْاِسْرَافَ فَاِنَّهُ مِنْ فِعْلِ الشَّيْطَنَةِ؛بر تو باد به ميانه روى و پرهيز كن از اسراف زيرا اسراف از كارهاى شيطان است.»(1) يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى در فرهنگ دينى موضوع «اسراف» و «تبذير» و ريخت و پاش‏ها و ولخرجى‏هاى بى‏حد و حساب است. لغت‏شناسان در تعريف و ترسيم اسراف گفته‏اند: «تجاوز الحد فى كل فعل يفعله الانسان و ان كان ذلك فى الانفاق اشهر و يقال تارة اعتبارا بالقدر و تاره بالكيفية؛خارج شدن انسان از حد و مرز در هر كارى كه انجام مى‏دهد را اسراف گويند گر چه اين معنى در انفاق مشهورتر است و اسراف هم گاهى در اندازه و مقدار (يك چيز است) و گاهى در كيفيت و چگونگى آن.»(2) واژه «اسراف» و «تبذير» در برابر واژه «اقتصاد» و «اعتدال» قرار دارند و با اندك تفاوتى يك مفهوم و پيام را مى‏رسانند. با در نظر گرفتن ريشه اين دو لغت (اسراف و تبذير) چنين به نظر مى‏رسد كه وقتى اين دو در مقابل هم قرار مى‏گيرند اسراف به معنى خارج شدن از حد اعتدال، بى آن كه چيزى را ظاهراً ضايع كرده باشد، مثل اين‏كه، ما لباس گرانقيمتى بپوشيم كه بهايش صد برابر لباس مورد نياز ما باشد يا غذاى خود را آنچنان گرانقيمت تهيه كنيم كه با قيمت آن بتوان عده زيادى را آبرومندانه تغذيه كرد. در اين جا از حد گذرانده‏ايم ولى ظاهراً چيزى نابود نشده است اما: «تبذير» و ريخت و پاش، آن است كه چنان مصرف كنيم كه به اتلاف و تضييع بينجامد مثل اين كه براى دو نفر ميهمان غذاى ده نفر را تهيه كنيم آنگونه كه بعضى از جاهلان چنين مى‏كنند و به آن افتخار مى‏نمايند و باقى مانده را در زباله‏دان مى‏ريزند و اتلاف مى‏كنند.»(3) البته گاهى هم مى‏شود كه در كاربردها، اين دو واژه در يك معنى به كار مى‏رود و به اصطلاح عطف تفسيرى مى‏شوند، امام على(ع) در نهج البلاغه مى‏فرمايد: «اَلَا وَ اِنَّ اِعْطَاءَ الْمَالِ فِى غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ وَ اِسْرَافٌ وَ هُوَ يَرْفَعُ صَاحِبَهُ فِى الدُّنْيَا وَ يَضَعُهُ فِى الآخِرَةِ وَ يُكْرِمُهُ فِى النَّاسِ وَ يُهِينُهُ عِنْدَ اللَّهِ؛ آگاه باشيد مال را در غير مورد استحقاق صرف كردن تبذير و اسراف است. ممكن است اين عمل انسان را در دنيا بلندمرتبه كند اما مسلماً در آخرت پست و حقير خواهد كرد. در نظر توده مردم ممكن است سبب اكرام گردد اما در پيشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد.»(4) از حديث آغاز نوشتار و اين حديث شريف معلوم شد كه: 1- ميانه‏روى و اقتصاد و اعتدال يك فضيلت انسانى و رفتار سالم اجتماعى است. 2- اسراف و تبذير خارج شدن از حد و مرز فضيلت است و به عنوان رذيلت شناخته مى‏شود. 3- اهميت پرهيز از اسراف به اندازه‏اى است كه امام معصوم(ع) با به كارگيرى واژه «اياك» و نيز كلمه «الا» هشدار مى‏دهد و مردم را به آگاهى و بيدارى فرا مى‏خواند. از آيات و روايات كاملاً اين معنا به دست مى‏آيد كه افراط و تفريط و خروج از خط اعتدال در هر كارى مذموم و ناپسند است. زيست شايسته در سايه معتدلانه حركت كردن و مقتصد بودن امكان‏پذير است. بى‏ترديد نعمت‏ها و مواهب موجود در كره زمين از سوى خداى رب العالمين به گونه‏اى تنظيم و تقدير شده است كه براى ساكنان زمين كافى است و همه مى‏توانند در سايه بهره‏گيرى درست از آن مواهب استفاده بهينه ببرند، ليكن خرج‏هاى بيهوده و مصرف كردن‏هاى بى‏اندازه اين نعمت را هدر مى‏دهد و چه بسا اسراف و تبذير در گوشه‏اى از جهان و منطقه‏اى از زمين دليل محروميت انسان‏هاى ديگرى در منطقه‏اى از جهان گردد. و نيز بدمصرف‏كردن و بى‏رويه بهره‏بردارى كردن از منابع طبيعى و نعمت‏هاى خدادادى نسل‏هاى آينده را دچار محروميت و تهديد قرار مى‏دهد. به همين جهت قرآن كريم با عبارت‏هاى گوناگون، مسلمانان را از اين بلاى خانمانسوز و جهانسوز پرهيز داده و فرموده است: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ؛ و (از نعمت‏هاى الهى) بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد.»(5) قرآن مسرفان را چهره‏هاى منفور پيش خداوند معرفى كرده زيرا آنان با اين رفتار غيرانسانى و غيراسلامى از حد و حدودى كه خداوند تعيين كرده و انبياى او اعلام كردند پا را فراتر نهاده و رهنمودهاى حكيمانه و واقع‏بينانه را ناديده گرفته‏اند. روشن است آن كه قانون شكنى مى‏كند و حركت قوانين انسان ساز و جامعه ساز را رعايت نمى‏كند پيش قانونگذار عالم و عادل چهره ناپسند و مبغوضى خواهد داشت. باز در قرآن مجيد مى‏خوانيم: «اِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِى الْاَرْضِ وَ اِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِين؛فرعون، برترى‏جويى در زمين داشت و از اسرافكاران بود.»(6) اسراف‏كارى را روش فرعون مى‏شمارد و اسراف را يك برنامه فرعونى قلمداد مى‏كند. و در جاى ديگر اسراف كاران و مبذّران را برادران شيطان مى‏نامد: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيراً؛ اِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا اِخْوانَ الشَّياطينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً؛ و حق نزديكان را بپرداز (و همچنين حق) مستمند وامانده در راه را و هرگز اسراف و تبذير مكن چرا كه تبذيركنندگان برادران شياطنند. و شيطان در برابر پروردگارش بسيار ناسپاس بود.»(7) گر چه اسراف به معناى گسترده هرگونه تجاوز از حد در هر كارى است كه انسان انجام مى‏دهد اما بيشتر در مورد هزينه‏ها و خرج‏هاى مالى گفته مى‏شود و حتى انفاق و كارهاى خوب را نيز شامل مى‏شود. قرآن در سوره فرقان اسراف را در برابر سخت‏گيرى و بخل و فشرده‏دستى قرار داده و مى‏فرمايد: «وَ الَّذِينَ اِذا اَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً؛(بندگان شايسته خداوند) كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مى‏كنند و نه سخت‏گيرى و بخل مى‏ورزند بلكه ميان اين دو حد اعتدال و ميانه را مى‏گيرند.»(8) مصاديق اسراف‏ معمولاً هر كسى واژه «اسراف» را مى‏شنود، موضوع ولخرجى، زياده‏روى و تجاوز از حد و شأن اجتماعى به ذهن او مى‏رسد، ليكن در لابه‏لاى كلمات نورانى پيشوايان معصوم(ع) اشارات لطيفى به مصداق‏ها و موارد اسراف شده است كه اشاره به آن در اين بخش از نوشتار، خالى از فايده نيست و مى‏تواند هشدارى اجتماعى براى كسانى باشد كه از اين گونه اسراف‏ها غافلند يا اين‏گونه امور را در رديف معانى و مصاديق اسراف به شمار نمى‏آورند. دورافكندن هسته خرما و… بشر بن مروان گويد خدمت امام صادق(ع) رسيديم، آن حضرت دستور داد مقدارى خرما آوردند يكى از افراد پس از خوردن خرما هسته‏هاى آن را دور مى‏انداخت، حضرت دستش را گرفت و فرمود: «لَا تَفْعَلْ اِنَّ هَذَا مِنَ التَّبْذِيرِ وَ اِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ؛ اين كار را نكن، اين حيف و ميل است و خداوند تباهكارى را دوست ندارد.»(9) شايد آن روز اين معنا در انديشه افراد درست جا نمى‏افتاد. اما امروز بشر با پيشرفت علوم و زيادى جمعيت جهان، سخت به اين موضوع توجه كرده تا آنجا كه مى‏كوشد از همه چيز استفاده بهينه كند و با بازيافت از زباله بهترين كود و از تفاله‏ها بهترين وسيله مورد نياز و حتى از فاضلاب‏ها به وسيله تصفيه، آب قابل استفاده را براى كشاورزى به دست آورد. يقيناً از چيزهايى مانند هسته خرما با دستگاه‏ها و امكانات مدرن امروز مى‏توان غذا براى دام‏ها و مرغ‏ها تهيه كرد كه مواد غذايى آن به مراتب از علوفه‏ها و دانه‏هاى ديگر بيشتر و بهتر است. آن روزى كه امام صادق(ع) نسبت به دور ريختن هسته خرما هشدار داد ابزار و وسيله تبديل آن به اين‏گونه استفاده‏ها نبود اما امام(ع) با آگاهى همه‏جانبه از مسائل اجتماعى و انسانى و حتى طبيعى و تجربى اين گونه رهنمود را با هشدار به هم آميخته است. در همين راستا امام(ع) از دور ريختن آب باقى مانده در ته ظرف نيز نهى كرده و آن را از مصاديق اسراف برشمرده و مى‏فرمايد: «اَدْنَى الْاِسْرَافِ هِرَاقَةُ فَضْلِ الْاِنَاءِ وَ ابْتِذَالُ ثَوْبِ الصَّوْنِ؛ كمترين اندازه اسراف دور ريختن ته مانده ظرف (آب يا غذا) و تبديل لباس بيرون به لباس خانه و دم دستى است.»(10) در نگاه امام صادق(ع) آن‏كه از ظرف آب يا غذا زايد مقدارى مى‏نوشد و مى‏خورد و باقيمانده آن را دور مى‏ريزد مسرف است. زيرا با آن باقى مانده آب يا غذا مى‏توان تشنه‏اى را سيراب و گرسنه‏اى را سير كرد يا دست كم درخت و گياه و گلى را شاداب كرد و حيوانى را از گرسنگى و تشنگى نجات داد. نگاه ژرف امام(ع) در رابطه با پوشيدن لباس نيز قابل تأمل و دقت است كسى كه بين لباس كار و لباس ميهمانى فرقى نمى‏گذارد و هر كدام دم دست بود براى كار يا مثلاً نماز و مجالس مى‏پوشد اين هم به گونه‏اى گرفتار رذيلت اسراف شده است. از امام كاظم(ع) سؤال شد كه آيا داشتن ده پيراهن اسراف است؟ فرمود: «خير، بلكه داشتن پيراهن زياد باعث مى‏شود كه پيراهن‏هايش بيشتر عمر كند. اسراف آن است كه لباس بيرونت را در جاى كثيف بپوشى.»(11) بنابراين بسيارى از چيزهايى كه به نظر ما اسراف به شمار نمى‏رود در نگاه پيشوايان دينى از مصاديق اسراف به حساب آمده است. از جمله موارد اسرافى كه در روايات دينى به آن اشاره شده مى‏توان موارد ذيل را برشمرد: هر چه دلت بخواهد خوردن(12) به بدن ضرر و صدمه وارد كردن(13) به هنگام وضو آب زياد مصرف كردن(14) حلال‏ها را حرام شمردن و خون ريختن(15) بيش از شأن و موقعيت اجتماعى مصرف كردن (در پوشيدن و خوردن و خريدن)(16) و به كارهاى باطل نازيدن و به كار خير بى‏رغبتى نشان دادن(17) عيب ملى‏ رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيت الله العظمى خامنه‏اى در خطبه‏هاى عيد فطر سال 86 ضمن شمارش درس‏هاى ماه رمضان يكى از درس‏ها را «سخت گرفتن بر خود و انفاق به ديگران» برشمردند و در ادامه به بلا و عيب بزرگ ملت ايران اشاره كردند و فرمودند: «ما مردم مسرفى هستيم، ما اسراف مى‏كنيم، در آب، در نان، اسراف در وسايل گوناگون و تنقلات، اسراف در بنزين، كشورى كه توليدكننده نفت است واردكننده فرآورده نفت -بنزين- است. اين تعجب‏آور نيست؟ هر سال ميلياردها بدهيم بنزين وارد كنيم يا چيزهاى ديگرى وارد كنيم براى اين كه بخشى از جمعيت و ملت ما دلشان مى‏خواهد ريخت و پاش كنند. ما ملت به عنوان يك عيب ملى به اين نگاه كنيم، اسراف بد است.»(18) در رساله «اجوبة الاستفتائات» سؤال 1469 از ايشان پرسيده شده: «گفته مى‏شود كه استفاده از نيروى برق براى روشنايى بيشتر از مقدار نياز اسراف محسوب نمى‏شود آيا اين سخن صحيح است؟» ايشان جواب داده‏اند: «شكى نيست كه استفاده و مصرف هر چيزى حتى نيروى برق و نور و چراغ بيشتر از مقدار نياز اسراف محسوب مى‏شود. آنچه صحيح است سخن منقول از رسول اللّه(ص) است كه مى‏فرمايد:«لا اسراف فى خير». در كار خير، اسراف وجود ندارد.»(19) از مصاديق اسراف كه از گرفتارى‏هاى اجتماعى و آسيب‏ها و آفت‏هاى خانوادگى جامعه ما به شمار مى‏رود و نوعى غرب‏زدگى و چشم و هم‏چشمى هم چاشنى آن شده است، موضوع و پديده «تجمل‏گرايى» و «تشريفات» و رو آوردن به زندگى‏هاى پرزرق و برق و پرهزينه و خرج‏هاى اضافى است. به گونه‏اى كه آن اندازه گرفتار شده‏ايم كه: جمال زندگى را با تجمل‏گرايى سودا كرده‏ايم و شرافت را قربانى تشريفات نموده‏ايم و بالاخره آنچه بايد وسيله زندگى باشد را هدف زندگى قرار داده و درباره آن به مسابقه پرداخته‏ايم. اين اسراف‏ها و ريخت و پاش‏هاى جديد و مدرنى است كه بسيارى از خانواده‏ها را فرا گرفته و سوگمندانه در رسانه‏ها به نمايش گذاشته مى‏شود و فرهنگ رفاه‏زدگى و تجمل‏گرايى را عملاً رواج مى‏دهد. از مقام معظم رهبرى در اين رابطه پرسيده شده است كه نظر حضرت عالى در مورد ترويج تجمل‏گرايى كه مخصوصاً طى ماه‏هاى اخير توسط برخى رسانه‏ها دنبال مى‏شود چيست؟ ايشان در جواب مرقوم داشته‏اند كه: «اينجانب از اين كسانى كه مى‏كوشند تا در ميان مردم ما رسم تجمل‏گرايى و اسراف و ولخرجى را شايع كنند شديداً نگران و متأسفم و از اين‏كه مردم فداكار و انقلابى ايران در امور شخصى به مصرف‏گرايى سوق داده شوند و قناعت انقلابى را از ياد ببرند به خدا پناه مى‏برم… براى متمكنين، ميانه‏روى و براى قشرهاى متوسط، قناعت در امور شخصى و براى همه تلاش و كار و توليد و رونق دادن به وضع عمومى فريضه‏اى انقلابى و رسمى اسلامى است.»(20) بار ديگر سخن آغازين اين بخش از نوشتار را كه از امام حسن عسگرى(ع) نقل كرديم مرور كنيم كه هم رهنمود دادند و هم هشدار، رهنمودشان اين بود كه «بر شما باد به ميانه‏روى» (و اقتصاد و اعتدال در زندگى) و هشدارشان اين بود كه: «پرهيز كنيد از اسراف، زيرا اسراف از كارهاى شيطان است.» حسن ختام اين فصل از اين گفتار و نوشتار را با سخنى از امام پرهيزكاران و اميرمؤمنان على(ع) زينت مى‏بخشيم كه به يكى از كارگزارانش نوشت: «فَدَعِ الْاِسْرَافَ مُقْتَصِداً وَ اذْكُرْ فِى الْيَوْمِ غَداً وَ اَمْسِكْ مِنَ الْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِكَ وَ قَدِّمِ الْفَضْلَ لِيَوْمِ حَاجَتِكَ اَ تَرْجُو اَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ اَجْرَ الْمُتَوَاضِعِينَ وَ اَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ الْمُتَكَبِّرِينَ وَ تَطْمَعُ وَ اَنْتَ مُتَمَرِّغٌ فِى النَّعِيمِ تَمْنَعُهُ الضَّعِيفَ وَ الْاَرْمَلَةَ اَنْ يُوجِبَ لَكَ ثَوَابَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ اِنَّمَا الْمَرْءُ مَجْزِىٌّ بِمَا اَسْلَفَ وَ قَادِمٌ عَلَى مَا قَدَّمَ وَ السَّلَامُ؛ اسراف را كنار بگذار و ميانه‏روى را پيشه كن. از امروز به فكر فردا باش و از اموال دنيا به مقدار ضرورت براى خويش نگاهدار و زيادى را براى روز نيازت از پيش بفرست. آيا اميد دارى خداوند ثواب متواضعان را به تو بدهد در حالى كه در پيشگاهش از متكبران باشى!؟ و آيا طمع دارى كه ثواب انفاق‏كنندگان را به تو عنايت كند در صورتى كه در زندگى پرنعمت و ناز قرار دارى و مستمندان و بيوه‏زنان را از آن منع مى‏كنى؟ بدان انسان به آنچه از پيش فرستاده پاداش داده مى‏شود و به آنچه قبلاً براى خود ذخيره كرده وارد مى‏گردد.»(21) والسلام. پى‏نوشت‏ها: – 1. سفينه البحار، هشت جلدى، اسوه، ج 4،ص 132. 2. مفردات راغب، واژه سرف. 3. تفسير نمونه، ج 12،ص 116و 115. 4. نهج‏البلاغه، خطبه 126. 5. سوره اعراف، آيه 21. 6. سوره يونس، آيه 82. 7. سوره اسراء، آيات 26و 27. 8. سوره فرقان، آيه 67. 9. ميزان الحكمه، رى شهرى، مترجم، ج 5، ص 2462. 10. همان مدرك‏ 11. همان، ص 2463. 12. همان‏ 13. همان‏ 14. همان‏ 15. همان‏ 16. همان، ص 2460. 17. همان‏ 18. سخنرانى 21/7/86. 19. استفتائات، ص 352. 20. به نقل از عبرت‏هاى عاشورايى، شماره 94، 13/7/86. 21. نهج‏البلاغه، نامه 21.

/

مبارزات فرهنگى امام جواد عليه السلام

مبارزات فرهنگى امام جواد(ع) اسماعيل نسّاجى زواره‏ امام جواد(ع) در دوره‏اى امامت خويش را آغاز كرد كه به رغم اقتدار شيعيان، عرصه سياسى و اجتماعى جامعه گرفتار چالش‏هاى عميق عقيدتى و درگيرى‏هاى مختلف شده بود. دوران امامت آن حضرت با خلافت دو نفر از خلفاى ستم پيشه عباسى (مأمون و معتصم) مقارن بود. مأمون به دليل اين كه با قتل امام رضا(ع) دچار بدنامى و تزلزل شده بود، صلاح نمى‏ديد كه بيش از آن به آزار امام جواد(ع) بپردازد. هم چنين به دليل قدرت شيعيان در آن روزگار تمام سعى خود را بر آرام نگه داشتن اوضاع مصروف مى‏داشت، لذا به منظور دست‏يابى به چنين هدفى ناچار شد آن حضرت را مانند پدرش على بن موسى الرضا(ع) تحمل كند. جواد الائمه (ع) با گذاشتن شروطى مبنى بر دخالت نكردن در امور عملاً ناچار شدن خود را به پذيرش ولايتعهدى به نمايش گذاشت و نقشه خليفه را كه با اين هدف در صدد كسب مشروعيت بود، ناكام گذاشت.مسأله مخاطره‏آميزى كه در اين مقطع حسّاس شيعيان را تهديد مى‏كرد، قدرت گرفتن و پيشرفت «مذهب معتزله» بود. مكتب اعتزال در آن زمان رواج و رونق بسيارى گرفته بود و حكومت وقت از طرفداران آن بسيار حمايت مى‏كرد. آنان دستورات و مطالب دينى را به عقل خويش عرضه مى‏نمودند و آن چه را عقلشان صريحاً تأييد مى‏كرد، مى‏پذيرفتند و بقيّه را انكار مى‏كردند و چون نيل به مقام امامت در سنين خردسالى با عقل ظاهر بين آنان سازگار نبود، پرسش‏هاى دشوار و پيچيده‏اى را مطرح مى‏كردند تا به پندار خويش حضرت جواد(ع) را در ميدان «رقابت علمى» شكست دهند. امّا آن امام با پاسخ‏هاى قاطع و استدلال‏هاى قوى از اين مناظره‏ها سربلند بيرون آمد و هرگونه ترديد در مورد امامت خويش را از بين برد و اصل امامت را تثبيت نمود و نشان داد كه برخوردارى از منصب الهى در خردسالى هيچ مشكلى ندارد. از ديگر مسائل مطرح در اين عصر، تهاجم عقيدتى و نيرنگ بازى‏هاى دو خليفه ملعون عباسى (مأمون و معتصم) با مردم بود. به گواهى تاريخ مأمون مكّارترين و منافق‏ترين خليفه عباسى بود كه براى كسب پيروزى نهايى و قطعى بر انديشه شيعه، بسيار كوشيد و هدف نهايى وى از تشكيل مجالس مناظره با امامان شيعه شكست ايشان و در نهايت سقوط مذهب تشيّع بود، زيرا او مى‏خواست براى هميشه ستاره تشيّع افول كند و بزرگ‏ترين مانع در برابر حاكمان غاصب و ستمگر از ميان برداشته شود، امّا در چنين عصرى امام جواد(ع) قاطعانه و با اقتدار الهى تمام در برابر انحرافات، مسامحه‏ها، توهين‏ها و ديگر مكرهاى خلفاى باطل ايستاد و از حقانيّت دين اسلام و شيعيان دفاع كرد.(1) مبارزه با انحرافات اعتقادى‏ خطر انحراف فكرى هميشه تهديد كننده جوامع است، به ويژه اگر در مسائل اعتقادى باشد. به همين جهت پيامبر اكرم(ص) هنگام رحلت، كتاب و عترت را ميزان و ملاك عقيده صحيح معرفى كرد. امّا متأسفانه هميشه در بين مسلمانان و شيعيان عدّه‏اى گرفتار افراط و عدّه‏اى ديگر درگير تفريط بوده و هستند. «محمد بن سنان» از جمله كسانى است كه در محبّت اهل بيت(ع) زياده روى مى‏كرد، بدين جهت برخى از علماى رجال او را به «غلو» متهم مى‏كنند. وى مى‏گويد: روزى محضر امام جواد(ع) نشسته بودم و مسائلى از جمله اختلافات شيعيان را مطرح مى‏كردم. امام فرمود: اى محمّد! خداوند قبل از هر چيز نور پيامبر(ص)، على و فاطمه(ع) را خلق كرد. سپس اشياء و موجودات ديگر را آفريد و طاعت اهل بيت(ع) را بر آنان واجب كرد و امور آن‏ها را در اختيار اهل بيت(ع) قرار داد، بنابراين فقط آنان حق دارند چيزى را حلال و چيزى را حرام كنند و حلال و حرام ايشان نيز به اذن و اراده خداوند است. اى محمد! دين همين است: كسانى كه جلوتر بروند (افراط نمايند) منحرف شده‏اند و كسانى كه عقب بمانند (تفريط كنند) پايمال و ضايع خواهند شد. تنها راه نجات همراهى با اهل بيت(ع) است و تو نيز بايد همين راه را طى كنى(2) در برابر خليفه‏ امام جواد(ع) به رغم محدوديت‏هاى موجود از سوى دستگاه خلافت، از طريق نصب وكلا و نمايندگان، ارتباط خود را با شيعيان حفظ مى‏كرد.در سراسر قلمرو حكومت دو خليفه ملعون عباسى (مأمون و معتصم) حضرت كارگزارانى را اعزام مى‏كرد و با فعاليّت‏هاى سياسى گسترده از تجزيه نيروهاى شيعه جلوگيرى مى‏نمود. از جمله: آن امام به وكلاى خود اجازه داد كه به درون دستگاه خلافت نفوذ كرده و مناصب حسّاس حكومتى را در دست بگيرند. هم چنين برخى از كارگزاران امام نيز به عنوان حاكم شهرها منصوب شدند و همه امور را با دقّت تحت نظر داشتند.(3) برخورد با فرقه‏هاى منحرف‏ امامان معصوم(ع) هر يك كم و بيش در زمان امامت خويش با انحرافات فكرى و عقيدتى درگير بودند. در دوران امامت امام نهم بعضى از انحرافات عقيدتى مطرح بود كه ريشه در دوران‏هاى قبل داشت، ولى آن بزرگوار به مناسبت‏هايى با اين انحرافات برخورد مى‏كرد و با اعلام موضع خويش، نظر حق و درست را بيان مى‏نمود و مردم را از باورهاى ناصحيح و غلط باز مى‏داشت. امام جواد(ع) در برابر فرقه‏هايى كه در آن دوران وجود داشتند، شيعيان را راهنمايى مى‏كرد. يكى از اين فرقه‏ها همان طورى كه گفته شد، «اهل حديث» بود كه مجسّمى مذهب بوده و خدا را جسم مى‏پنداشتند. امام درباره آن‏ها به شيعيان مى‏فرمود: شما اجازه نداريد پشت سر هر كسى كه خدا را جسم مى‏داند، نماز بگذاريد و به او زكات بدهيد.(4) «واقفيه» يكى ديگر از فرقه‏هاى موجود انشعابى از شيعه بود كه به صورت معضلى بزرگ در مقابل شيعيان مطرح شده بود، آنان كسانى بودند كه پس از شهادت امام كاظم(ع) بر آن حضرت توقف كرده و امامت فرزندش على بن موسى الرضا(ع) را نپذيرفتند. «زيديه» نيز فرقه‏اى بود منشعب از شيعه كه طعن آن‏ها بر امامان معصوم(ع)، سبب موضع‏گيرى تند ائمه(ع) در برابر آنان شد، چنان كه در روايتى از امام جواد(ع) واقفيّه و زيديّه مصداق آيه «وجوه يومئذٍ خاشعةٌ عاملةٌ ناصبة»(5) خوانده شدند و در رديف ناصبى‏ها قرار گرفتند.(6) مناظره‏هاى علمى و اعتقادى‏ دولت عباسى به منظور درهم شكستن چهره علمى امامان(ع) و زير سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان، جلسات مناظره و گفت و گوى علمى تشكيل مى‏داد. البته با اين كار آنان نه تنها به مقصود خويش نمى‏رسيدند، بلكه موجب رسوايى و فضاحت خويش مى‏شدند. از آن جا كه امام جواد(ع) نخستين امامى بود كه در خردسالى به‏منصب امامت رسيد، حضرت مناظرات و گفت و گوهايى داشته است كه برخى از آن‏ها بسيار مهم و مفيد بوده است. راز وجودى آن مناظرات اين بود كه از يك طرف امامت او به خاطر كمى سن براى بسيارى از شيعيان كاملاً ثابت نشده بود،از اين رو براى اطمينان خاطر و به عنوان آزمايش، سؤالات فراوانى از آن حضرت مى‏كردند. از طرف ديگر مكتب و اعتزال و افراطى‏گرى در بهره ورى از عقل رونق يافته بود و حكومت وقت نيز از آنان پشتيبانى مى‏كرد، لذا اين گروه سؤالات عقلى دشوارى مطرح مى‏كردند تا به پندار خامشان آن حضرت را در ميدان رقابت علمى شكست دهند، ولى در همه اين مناظرات علمى، امام جواد(ع) با علم امامت كه ناشى از علم خداوندى است با پاسخ‏هاى قاطع، هرگونه شك و ترديد را در مورد امامت خود از بين برد. به همين جهت است كه بعد از او در دوران امامت امام هادى(ع) كه در كودكى به امامت رسيد، مشكلى ايجاد نشد و براى همه روشن شده بود كه خردسالى مانع منصب امامت نمى‏شود. مناظره او با «يحيى بن اكثم» و اثبات حقانيّت آن بزرگوار و ناتوانى يحيى و مناظره او با «ابن ابى داود» و غلبه بر وى از اين نمونه مناظرات است.(7) قاطعيّت در طرد ناصالحان‏ يكى از خطراتى كه هميشه بزرگان و رهبران يك مذهب يا يك كشور را تهديد مى‏كند، وجود اطرافيان ناصالح است كه به خاطر اغراض انحرافى، مادى و يا اعتقادى پيرامون بزرگان را گرفته و بين آنان و مردم فاصله ايجاد مى‏كنند و معمولاً راه‏هاى ارتباطى آن رهبران را با مردم قطع مى‏كنند. اگر بزرگان مواظب اين گونه افراد نباشند، چه بسا زيان‏هاى جبران ناپذيرى جامعه را تهديد نموده و مشكلات بسيارى را به بار مى‏آورد. در زمان امامت امام جواد(ع) نيز اين گونه افراد با سوء استفاده از كمى سن امام به خيال خود فكر مى‏كردند كه مى‏توانند بر امور جامعه مسلّط شوند و هر طور كه خواستند، عمل كنند. آن حضرت اين خطر را احساس كرد و بدون هيچ اغماضى آن را طرد نمود.«ابو عمر جعفر بن وافد» و«هاشم بن ابى هاشم» در زمره اين افراد جاى داشتند. امام محمد تقى(ع) درباره آنان فرمود: «خداوند آنان را لعنت كند، زيرا به اسم ما از مردم اخّاذى مى‏كنند و ما را وسيله دنياى خود قرار داده‏اند.»(8) مبارزه با حديث‏سازان‏ پس از آن كه مأمون دخترش را به ازدواج امام جواد(ع) درآورد، در مجلسى كه وى (مأمون) و بسيارى ديگر از جمله فقهاى دربارى مانند: «يحيى بن اكثم» حضور داشتند، يحيى به امام جواد(ع) گفت: روايت شده كه جبرئيل به حضور پيامبر رسيد و گفت: يا محمد! خدا به شما سلام مى‏رساند و ميگويد: من از ابوبكر راضى هستم! از او بپرس كه آيا او از من راضى است؟ امام فرمود: كسى كه اين خبر را نقل مى‏كند بايد خبر ديگرى را كه رسول خدا(ص) در حجةالوداع بيان كرد، ناديده نگيرد. پيامبر فرمود: كسانى كه بر من دروغ مى‏بندند، بسيار هستند و بعد از اين نيز بسيار خواهند شد. هر كس عمداً بر من دروغ ببندد، جايگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حديثى از من براى شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنّت من عرضه كنيد، آن چه با كتاب خدا و سنّت من موافق بود، بگيريد و آن چه مخالف با كتاب خدا و سنّت بود، رها كنيد. روايت مذكور با كتاب خدا سازگارى ندارد، زيرا خداوند فرموده: «ولقد خلقنا الانسان و نعلم ماتوسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد؛(9) ما انسان را آفريديم و مى‏دانيم در دلش چه چيزى مى‏گذرد و ما از رگ گردن به او نزديك‏تر هستيم.» آيا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر بر خدا پوشيده بود تا از پيامبر(ص) بپرسد!؟(10) يحيى روايت ديگرى را مطرح كرد و امام جواد(ع) به هر يك جداگانه پاسخ داد. مبارزه با تفسيرهاى نابجا امام محمد تقى(ع) به عنوان پاسدار حريم وحى از تفسيرهاى نابجا و غير عقلانى آيات قرآن جلوگيرى كرده و علماو دانشمندان را به سوى فهم صحيح آيات راهنمايى مى‏كرد. روزى در مجلس معتصم برخى از دانشمندان به آيه‏اى استناد كرده و يك حكم شرعى صادر نمودند. امام جواد(ع) كه در آن جلسه حضور داشت، خطاى آنان را گوشزد نمود و تفسير صحيح را براى حاضرين ارائه نمود. «محمد بن مسعود عياشى سمرقندى» در تفسير خود ماجراى آن مجلس را چنين آورده است: در زمان معتصم عباسى عوامل خليفه، عدّه‏اى دزد را دستگير كرده و از مركز خلافت در مورد چگونگى مجازات آنان خواستار دستور بودند. خليفه در مورد اين حادثه حسّاس مجلس مشورتى تشكيل داد و از دانشمندان عصر، كيفيّت اجراى حدّ شرعى را در مورد آنان خواستار شد. آنان گفتند: قرآن در اين مورد بهترين راه كار است، آن جا كه مى‏فرمايد: «انّما جزاء الذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون فى‏الارض فساداً ان يقتّلوا او يصلّبوا او تقطّع ايديهم و ارجلهم من خلافٍ اوينفوا من الارض؛(11) كيفر كسانى كه با خدا و پيامبرش به جنگ برمى‏خيزند و در روى زمين در اشاعه فساد تلاش مى‏كنند، اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان به عكس يكديگر قطع شود و يا ابن كه از سرزمين خود تبعيد گردند.» آنان به خليفه پيشنهاد كردند طبق اين آيه يكى از كيفرهاى فوق را در مورد تبهكاران انتخاب كند. معتصم عباسى در همان جلسه از امام نيز نظر خواست. آن حضرت اول از اظهار نظر خوددارى كرد، امّا وقتى كه با اصرار خليفه مواجه شد، نظر خود را چنين اعلام كرد: اينان در استدلال به آيه خطا كردند. استنباط حكم شرعى از اين آيه دقّت بيشترى مى‏طلبد و بايد تمام جوانب مسأله در نظر گرفته شود و نسبت به جرم‏هاى مختلف كيفرها فرق مى‏كند، زيرا اين مسأله صورت‏هاى مختلف و احكام جداگانه دارد: 1- اگر اين راهزنان فقط راه را نا امن كرده‏اند، نه كس را كشته و نه مال ديگرى را به غارت برده‏اند، مجازات آنان فقط حبس است و اين همان معنى «نفى ارض» است. 2- اگر راه را ناامن كرده و افراد بى گناهى را كشته‏اند، اما به مال ديگران تجاوز نكرده‏اند، مجازات آنان اعدام است. 3- اگر امنيت را از راه‏هاى عمومى سلب كرده، انسان‏هاى بى‏گناه را كشته و مال مردم را نيز به غارت برده‏اند، كيفر آنان بايد سخت‏تر باشد، يعنى اول دست و پايشان را به عكس هم ديگر قطع مى‏كنند، سپس به دار مجازات آويخته مى‏شود. معتصم اين نظريه را پسنديد و به عامل خود دستور داد طبق نظر امام جواد(ع) عمل كند.(12) فرجام سخن‏ امام جواد(ع) در طول دوران پربركت امامت خويش هم چنان به مبارزه فرهنگى ادامه داد تا اين كه در آخر ذى قعده سال 220 ه.ق توسط همسرش ام الفضل (دختر مأمون) به دستور معتصم (هشتمين خليفه عباسى) با انگور زهرآلود مسموم شد.(13) با مسموم شدن آن حضرت عقده ام الفضل خالى نشد، لذا در را از پشت به روى امام بست و به كنيزها دستور داد هياهو كنند تا صداى امام جواد(ع) را كسى نشنود.(14) سرانجام بر اثر همان زهر، آن حضرت به شهادت رسيد و پيكر مطهرش را در قبرستان قريش بغداد (كاظمين فعلى) در كنار قبر جدش، موسى بن جعفر(ع)، به خاك سپردند. امّا در همان حال ام الفضل از كرده خويش پشيمان شد و به گريه افتاد. حضرت به او فرمود: چرا گريه مى‏كنى؟ اكنون كه مرا كشتى، گريه كردن سودى ندارد. اين را بدان كه به خاطر خيانتى كه كردى، چنان به دردى مبتلا شوى كه هرگز علاج ندارد و چنان به فقر و تنگ دستى مبتلا گردى كه جبران‏پذير نباشد. بر اثر نفرين آن حضرت ام الفضل به بيمارى سختى مبتلا شد و همه اموالش را در راه معالجه آن صرف كرد و به فقر و بدبختى افتاد و به بدترين وضع از دنيا رفت.(15) پى‏نوشت‏ها: – 1. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 50، ص 74. 2. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص 44. 3. تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم(ع)، حسين جاسم، ترجمه سيد محمد نقى آيت اللهى، ص 79 – 78. 4. التوحيد، شيخ صدوق، ص 101. 5. سوره غاشيه، آيات 3 – 2. 6. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، رسول جعفريان، ص 490. 7. نك: همان، ص 486 – 482. 8. اختيار معرفة الرجال، شيخ طوسى، ص 549. 9. سوره ق، آيه 16. 10. بحارالانوار، ج 50، ص 84. 11. سوره مائده، آيه 33. 12. تفسير عياشى، محمد بن مسعود عياشى، ج 1، ص 315. 13. اصول كافى، ج 2، ص 492. 14. منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ج 2، ص 234 – 233. 15. سوگند نامه آل محمد، محمد محمدى اشتهاردى، ص 132.

/

زن و خردورزان و خردورزى

زن و خرد ورزان و خردورزى‏ آية اللّه جوادى آملى‏ تهيه و تدوين:حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور آيا از نظر فيلسوفان و تفكر فلسفى زن و مرد برابرند يا با هم متفاوتند؟ در اين مقاله در صدد پاسخ‏گويى به سؤال فوق هستيم كه در نظر فيلسوفان با توجه به مبانى فلسفى: آيا زنان با مردان برابرند يا خير؟ براى پاسخ به اين سؤال مى‏گوييم: از نظر عقلى در اصل كمال ميان زن و مرد تفاوتى نيست. زيرا فيلسوفان وقتى به تعريف انسان مى‏پردازند او را به حيوان ناطق تعريف مى‏كنند كه حيوان جنس انسان و ناطق فصل اوست در واقع ناطق مقوّم انسان است و اگر از مذكر بودن، مرد و مؤنث بودن زن سخن به ميان مى‏آيد، مذكر بودن و مؤنث بودن انسان را به دو صنف تقسيم مى‏كند نه به دو نوع. بنابراين وقتى ذات انسان يعنى انسانيت انسان تمام شده و به نصاب خود رسيد مسئله ذكورت و انوثت مطرح مى‏شود. تشخيص ذاتى و عرضى و نشانه‏هاى آن دو نيز از همين راه صورت مى‏گيرد يعنى ذاتيات انسان حيوانيت و ناطقيت است كه در كتب فلسفه از آن بحث مى‏شود. عدم تأثير ذكورت و انوثت در فعليّت انسان‏ از نظر فلسفى موجودات مادى مركب از ماده و صورت‏اند، ماده جنبه قوه موجود مادى است و صورت جنبه فعليت شى‏ء است و شى‏ء بودن هر موجودى به صورت اوست نه به ماده او. ماده هر شى‏ء مشترك است و مى‏تواند به صورت‏هاى ديگر درآيد از باب مثال، خاك ماده براى صورت‏هاى گوناگون است و مى‏تواند به شكل درخت،معدن،حبّه‏ها و صورت انسان يا حيوان‏هاى متفاوت درآيد اما تا به صورت خاصى درنيايد فعليت خاصى پيدا نمى‏كند. بزرگان اهل حكمت، مذكر و مؤنث بودن را از شؤون ماده شى‏ء مى‏دانند نه از شؤون صورت آن، يعنى ذكورت و انوثت در بخش صورت و فعليت بى اثر است. نشانه اين كه مرد و زن بودن مربوط به ماده است و نه صورت او، اين است كه نر و ماده بودن اختصاص به انسان ندارد بلكه در حيوان و گياه نيز زوجيت و نر و ماده داشتن راه دارد. حيوان‏ها اگر كمالاتى داشته باشند مربوط به ذكورت و انوثت آن‏ها نيست بلكه هر حيوانى براى خود فعليت و صورتى دارد كه كمالات وى به آن مربوط است. نر و ماده بودن حيوان، شايد در قدرت‏هاى بدنى اثر داشته باشد اما در كمال حقيقى آن‏ها بى اثر است و زوجيت در مرتبه نازل و پايين‏تر در گياهان نيز راه دارد. بنابراين نر و مادگى و مذكر و مؤنث بودن از ذاتيات انسان نيست افزون بر آن به لحاظ اين كه انسانيت او به روح اوست و روح از عالم قدس است به خدا نسبت پيدا مى‏كند و چيزى كه به اضافه تشريفى به خدا اسناد داده شود منزّه از ذكورت و انوثت است. قرآن كريم نيز مى‏گويد: انسانى كه مى‏ميرد، ذات اقدس الهى همه روح او را توفى و دريافت مى‏كند و اگر بدن انسان از دست برود. باز همه حقيقت او محفوظ است و اين نشان مى‏دهد كه بدن عين ذات يا جزو ذات يا لازم ذات نيست بلكه ابزار ذات است .چنان كه مجموع حيوانيت و ناطقيت تمام ذات انسان و ناطق بودن جزو ذات انسان و تعجّب از لوازم ذات انسان است و بدن هيچ كدام آن نيست از اين رو گاهى از بدن به مركب روح ياد مى‏كنند و مركب غير از راكب است. يگانگى علل بيرونى زن و مرد در فلسفه وقتى از علل وجود اشياء سخن به ميان مى‏آيد علل بيرونى آن را مبدأ فاعلى و غايت تشكيل مى‏دهد و علل درونى او را ماده و صورت تشكيل مى‏دهد. بر اين اساس، علل بيرونى زن و مرد يعنى مبدأ فاعلى و مبدأ غايى آن يكى است. مبدأ فاعلى زن و مرد خدا است و مبدأ غايى آن‏ها نيز خداست و چون مبدأ فاعلى و غايى انسان يكى است، آن چه او را به مال مى‏رساند يعنى دين نيز واحد است و چون دينى كه براى تربيت او در جهت كمال است يكى است پاداشى كه نتيجه عمل اوست نيز يكى است چنان كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ان الرّب واحد والاب واحد و انّ الدين واحد، ليست العربية لاحدكم بابٍ و امّ وانما هى اللسان»(1) پروردگار يكى است، پدر يكى است، دين يكى است، عربى بودن فقط زبان است يعنى نژاد و قوميّت، زمان و زبان زمينه امتياز را فراهم نمى‏كند. اما در مورد علل درونى ممكن است بين زن و مرد تفاوت‏هاى مختصرى باشد، اما اين تفاوت‏ها سبب نمى‏شود كه در خصوصيات اساسى و تقسيم فضائل، يكى بر ديگرى برترى داشته باشد زيرا مدار، روح و جان است نه جسم و عوامل بيرونى و روح نيز از مذكر بودن و مؤنث بودن منزه است ناگفته نماند: اصل تفاوت بين زن و مرد ضرورت دارد چنان كه تفاوت استعدادها بين انسان‏ها ضرورى است زيرا اگر همه انسان‏ها در يك سطح از استعداد و قدرت بودند، نظام هستى متلاشى مى‏شد و براى اين كه تلاش و فروپاشى تحقق پيدا نكند استعدادهاى گوناگون لازم است و اگر برخى انسان‏ها زن و برخى مردند براى اين است كه نسل انسان تداوم پيدا كند، اگر مرد نباشد زن به تنهايى نمى‏تواند مبدأ پيدايش نسل باشد و اگر زن نباشد مرد به تنهايى نمى‏تواند منشأ پيدايش نسل باشد و زن و مرد هر دو ركن نظام انسانى هستند و چون اصل تفاوت ضرورت دارد هيچ كدام از زن و مرد نمى‏توانند، بگويند كه به او ظلم شده است يا به پندارند كه يكى بر ديگرى فضيلت و برترى دارد. قرآن كريم و رهنمود تفاوت موجودات‏ از نظر قرآن كريم درباره تفاوت موجودات مى‏فرمايد اولاً بايد زندگى به بهترين وجه اداره شود و ثانياً تسخير متقابل موجودات و هماهنگى ميان طبقات متفاوت موجب اداره نظام به بهترين وجه است «اهم يقيمون رحمة ربّك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضاً سخريا و رحمة ربك خير مما يجمعون»(2) آيا آن‏ها رحمت خدا را تقسيم مى‏كنند در حالى كه ما روزى آن‏ها در حيات دنيا تقسيم كرده‏ايم و برخى را بر برخى برترى داديم تا بعض مردم بعض ديگر را تسخير كنند به خدمت گيرند و رحمت خدا بسى بهتر است از آن چه جمع مى‏كنند. همان طور كه اختلاف طبقات، استعدادها، گرايش‏ها، جذب و دفع‏ها هيچ يك معيار فضيلت نيست و ابزار لازم براى تحقق تسخير متقابل و دو جانبه است. اختلاف زن و مرد هم چنين است يعنى استعداد برتر انسان‏ها نشانه فضيلت معنوى و تقرّب به خدا نيست، هر كس بتواند از اين استعداد برتر فايده‏اى بهتر ببرد و خالصانه‏تر كار كند به مرتبه بالاترى از تقوا مى‏رسد و از اين جهت به كمال محض نزديك‏تر خواهد شد بنابراين، تفاوت‏ها براى تسخير متقابل و دو جانبه و بهره مندى از يكديگر است و هيچ كس حق ندارد به سبب داشتن قدرت و امكانات يك جانبه ديگران را تسخير كند بلكه بايد تسخير متقابل و خدمت متقابل باشد تا نظام به بهترين وجه اداره شود. عقل از ويژگى‏هاى انسان‏ يكى از ويژگى‏هاى انسان عقل است همه انسان‏ها داراى عقل هستند و همگى دعوت به تعقّل شدند از اين رو در قرآن كريم، ارزش انسان به تعقّل او است در غير اين صورت او از بدترين جنبندگان خواهد بود: «انّ شرّ الدّواب عند اللّه الصم البكم الذين لايعقلون»(3) بدترين جانوران نزد خدا كسانى هستند كه كر و لالند و اصلاً تعقل نمى‏كنند. عقل در فرهنگ قرآن و دين چيزى است كه انسان با آن حق را مى‏فهمد و بدان عمل مى‏كند بنابراين فاقد درك صحيح عاقل نيست چنان كه عالم صحيح انديش ولى بى عمل عاقل نيست. امام صادق(ع) فرمود: «العقل ما عبد به الرحمن و الكتسب به الجنان».(4) عقل آن است كه خدا عبادت شود و بهشت كسب گردد. بنابراين انسانى كه خدا را عبادت نكند يا عملى انجام ندهد كه كسب بهشت كند از عقل بهره‏اى ندارد. در واقع حقيقت عقل، جزم و عزم است يعنى اگر انسان با برهان نظرى به مقام جزم و يقين رسيد و بر اثر قدرت عقل عملى به مقام عزم نائل گرديد، عاقل است. عقل مطبوع و عقل سموع‏ از يك نظر عقل را به مطبوع و مسموع تقسيم كرده‏اند و مراد از عقل مطبوع آن سرمايه اولى است كه خداى سبحان به هر انسانى مى‏دهد و عقل مسموع پرورش آن عقل مطبوع است يعنى عقلى كه از طريق علم و عمل رشد مى‏يابد. از باب مثال وقتى در قرآن تقليد كوركورانه از پدران و نياكان را نكوهش مى‏كند و مى‏فرمايد: «واذا قيل لهم اتبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتبع ماالقينا عليه آبائنا اولو كان آبائهم لايعقلون شيئاً ولايهتدون»(5) وقتى به ايشان گفته شود از آن چه خدا نازل كرده است پيروى كنيد، مى‏گويند: بلكه از آن چه كه پدرانمان را بر آن يافتيم پيروى مى‏نمائيم، آيا اگر چه پدرانشان چيزى را تعقل نكرده و هدايت نيافته باشند. در اين آيه مراد از تعقّل نكردن عقل مسموع و اكتسابى است و امام صادق(ع) خطاب به مفضل فرمود:«لا يفلح من لايعقل و لايعقل من لايعلم»(6) كسى كه عقل ندارد به رستگارى نمى‏رسد و كسى كه علم نداشته باشد عقل ندارد از اين روايت نيز مقصود عقل اكتسابى است كه با علم در انسان رشد مى‏يابد. عقل معاش و عقل معاد در يك تقسيم ديگر عقل را به عقل معاش و عقل معاد تقسيم كرده‏اند يعنى عقلى كه با آن امور زندگى را تدبير مى‏كنند عقل معاش، و عقلى كه با آن سعادت اخروى تأمين مى‏شود، عقل معاد مى‏گويند. حضرت امير(ع) فرمود: «افضل الناس عقلاً احسنهم تقديراً لمعايشه و اشدّهم اهتماماً باصلاح معاده»(7) برترين مردم در عقل كسى است كه نيكوترين برنامه‏ريزى را براى زندگى و محكم‏ترين همت را براى اصلاح معادش داشته باشد. بر اساس اين روايت عقل معاش براى برنامه ريزى از زندگى دنياست و عقل معاد براى اصلاح امور معاد است كه نيازمند به اهتمام شديد است. زن و عقل‏ بر اساس مطالبى كه تاكنون گفته شد، روشن مى‏شود از نظر فيلسوفان و با توجه به مبانى فلسفى خردورزى زن و مرد در اصل انسانيت با هم برابرند و هر دو از عقل و خرد برخوردارند از نظر متون دينى نيز به لحاظ اين كه زن و مرد انسانند و امتياز انسان بر جانوران ديگر در خردورزى است، پس زن و مرد از امتياز خردورزى بهره‏مندند اما نكته‏اى كه جاى گفتگو دارد آن است كه در نهج البلاغه از حضرت على(ع) نقل شده است كه آن حضرت در دوجا از نقص و ضعف عقل زن سخن گفته است يكى در خطبه 80 آمده است كه مى‏فرمايد: «معاشر الناس ان النساء…نواقص العقول…و اما نقصان عقلهنّ فشهادة امرأتين كشهادة الرجل الواحد.»(8) اى مردم زنان از موهبت عقل كاستى هايى دارند و كاستى عقل آنان به اين است كه شهادت دو نفر از آنان همچون شهادت يك مرد است. و در نامه 14 نيز خطاب به لشكريانش در صفين فرمود: «ولاتهيجو النساء باذى و ان شتمن اعراضكم و سببن امرائكم فانهن ضعيفات القوى و الانفس و العقول.»(9) با اذيت و آزار زنان را به هيجان نياوريد گرچه آن‏ها به شما دشنام دهند و متعرض آبروى شما گردند و به سرانتان بدگويى كنند زيرا نيروى تحمّل آنان كمتر است و به همين دليل زودتر تحت تأثير واقع مى‏شوند و به هيجان مى‏آيند و خردشان دستخوش ضعف و ناتوانى است. با توجه به اين كه در اين دو بيان زنان به نقص و ضعف عقل وصف شده‏اند، با مطالب گذشته كه از برخوردارى زن و مرد از عقل و خرد به ميان آمده است آيا با هم ناسازگار نيستند و بالأخره ديدگاه ها در رابطه با اين احاديث چيست؟ ديدگاه‏ها در رابطه با اين حديث‏ از آنجايى كه اين حديث در دسترس افراد و شارحان نهج البلاغه بوده است ديدگاه‏هاى گوناگونى در اين رابطه ارائه شده است: برخى اين حديث را به صورت مطلق پذيرفته‏اند و همين احاديث را مبناى شناخت مقام زن و تعامل با زنان قرار داده‏اند و برخى چنين سخنانى را ستمى بر زن و ظلمى در حق او تلقى كرده‏اند و با تشكيك در سند، اين گونه سخنان را نفى كرده‏اند و برخى با پذيرش اين احاديث به تأويل و توجيه آن دست زده‏اند و تلاش كرده‏اند تا با ارائه معناى معقول آن احاديث را قابل پذيرش بدانند زيرا از يك سو نسبت دادن ظاهر اين سخنان را به حضرت على(ع) روا نمى‏دانستند و از سويى او را برتر از اين مى‏دانستند كه او ناعادلانه بر زن بتازد و چنين سخنانى را بيان كند كه قابل توجيه نباشد. عدّه‏اى آن را به دوره‏اى از زمان اختصاص داده و بر اين باورند كه منظور زنانى است كه مردان به تربيت و تعليم آنان همت نكرده‏اند و گرنه زنان در عرصه‏هاى علمى و اجتماعى كمتر از مردان حاضر نشده‏اند و برخى نيز گفته‏اند امام على(ع) اين سخنان را به عنوان يك قضيه خارجيه مطرح كرده است نه قضيه حقيقيه يعنى مورد اين سخنان زن خاصى در زمان خاصى يعنى زنى بوده است كه وى سردمدارى جنگ صفين را برعهده داشته است و برخى نيز گفته‏اند: ممكن است اين سخنان تحريف شده باشد و ما بايد براى كشف درستى و نادرستى آن به قرآن مراجعه كنيم و با توجه به اين كه قرآن نخستين منبع دين‏شناسى است در رابطه با كاستى عقل زن سخنى به ميان نياورده است و در عين حال در قرآن حدود دويست آيه در رابطه با زن و چگونگى ارتباط او با مرد سخن گفته است ولى از اين نكته سخنى نگفته است با اين كه معصومين فرمودند: گفته‏هاى نقل شده از ما را بر قرآن عرضه داريد و اگر مغايرت داشت آن را كنار بگذاريد.(10) برخى نيز گفته‏اند بايد توجه داشت كه واژه عقل در احاديث و روايات معانى گوناگونى دارد و با در نظر گرفتن آن معانى در تبيين اين روايت‏ها اقدام كرد. صاحب وسايل الشيعه مى‏نويسد: عقل در كلام دانشمندان و حكما معانى گوناگونى دارد و در روايات به سه معنا به كار رفته است. 1- نيروى درك خير و شر و تميز آن‏ها از يكديگر و اين مناط و ملاك تكليف است. 2- ملكه‏اى درونى كه انسان را به گزينش خوبى‏ها و رها كردن بدى‏ها فرا مى‏خواند. 3- تعقل و دانش و به اين سبب است كه مى‏بينيم در روايات عقل در برابر جهل به كار رفته است.(11) و حضرت امير(ع) فرمود: «العقل، عقلان عقل الطبع و عقل التجربه و كلا هما يؤدى الى المنفعة»(12) عقل دوتاست، طبيعى و اكتسابى و هر دو به سود راه مى‏برند. بر اين اساس برخى گفته‏اند:اين طور نيست كه خداى سبحان سرمايه عقلانى كمترى به زن داده باشد و او از قدرت درك ضعيف‏ترى برخوردار باشد يا زن در كسب عقل مسموع از مرد عقب‏تر باشد زيرا قدرت فراگيرى و علم آموزى زنان به صورت عمومى و كلى اگر از مردان بيشتر نباشد كمتر نيست و مراد از عقل، در اين گونه احاديث، عقل عملى است كه زن‏ها در ميدان عمل به خاطر حاكميت عواطف بر آنان، عاطفى رفتار مى‏كنند. توضيح مسئله آن كه عقل و رفتار انسان از گرايش‏ها و تمايلات مختلفى سرچشمه مى‏گيرد كه امورى چون عقل، شهوت، غضب و وراثت، عادات و آداب و رسوم، عاطفه و مهر و محبت، اجتماع و دوستان از آن جمله است، عقل هميشه بازياده‏خواهى و انحرافات ديگر عوامل مثل شهوت و غضب مخالف است و اگر آدمى با حاكم كردن عقل توانست قوا و تمايلات را فرمان بردار عقل قرار دهد به كمال مى‏رسد در غير اين صورت دچار سقوط مى‏شود و از آن‏جا كه زن داراى مهر و عاطفه بالاترى نسبت به مرد است ممكن است بر اثر حاكم شدن عواطف زمام كار را در دست بگيرد و عقل را در تصميم‏گيرى دخالت ندهد، ناگفته نماند اين قوه عواطف و احساسات نقص زن نيست بلكه به حكم لزوم تفاوت در خلقت و آفرينش موجودات از جمله زن شدن يكى و مرد شدن ديگرى و با توجه به اين كه يكى از وظايف مهم زن تربيت نسل اعم از دختران و پسران در محيطى آرام و گرم و صميمى و بدور از انحرافات و خشونت‏ها، و پشتيبانى عاطفى از مرد و ايجاد آرامش در اوست، سرمايه عمده‏اى كه در اين ميدان مورد نياز است عطوفت و ظرافت و مهر و محبت در حدّ بالاست كه اگر نباشد اين مهم انجام نخواهد شد پس به يقين بايد از اين جهت از اين امتياز يعنى عواطف قوى برخوردار باشد تا آن وظيفه مهم به انجام رسد. نتيجه بحث آن كه زن و مرد در نگاه خرد و خردورزى گرچه متفاوتند اما اين تفاوت دليل بر نقص و نارسايى در هيچكدام از آن‏ها نيست. پى‏نوشت‏ها: – 1. معالم الحكومة، ص 404. 2. سوره زخرف، آيه 32. 3. سوره انفال، آيه 21. 4. كافى، ج 1، ص 11. 5. سوره بقره، آيه 170. 6. كافى، ج 1، ص 26. 7. غررالحكم، ج 2، ص 272. 8. نهج البلاغه، خطبه 80. 9. همان، نامه 14. 10. بحار، ج 2، ص 227 وسايل انسيه، ج 11، ص 388. 11. وسايل الشيعه، ج 15، ص 208. 12. بحار، ج 75، ص 6.

/

سخنان معصومان احاديث تقوى‏

سخنان معصومين‏ احاديث تقوى‏ امام جواد عليه السلام: 1- «الْمُؤْمِنُ يَحْتَاجُ إِلَى ثَلاثِ خِصَال: تَوْفِيق مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَاعِظ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُول مِمَّنْ يَنْصَحُهُ». (مستدرك الوسايل، ج 8، ص 329) مؤمن نيازمند سه صفت است؛ توفيقى از جانب خدا و واعظى از طرف خودش و پذيرش نصيحت خيرخواهان. 2- «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِيسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِيسَ». (مستدرك الوسايل، ج 17، ص 308) كسى كه به سخنرانى شخصى گوش دهد او را عبادت كرده، پس اگر گوينده از خدا بگويد او خد ارا پرستيده است و اگر گوينده از زبان ابليس بگويد، پس او ابليس را پرستيده است. 3- «إِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِكُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ اللِّقَاءِ» (بحارالأنوار، ج 74، ص 384) شما نمى‏تواند با اموال خود همه مردم را پوشش دهيد پس با گشاده رويى و خوش برخوردى، همگان را مشمول لطف خود قرار دهيد. 4- «مَنْ عَمِلَ عَلى غَيْرِ عِلْم ما يُفْسِدُ أَكْثَرُ مِمّا يُصْلِحُ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 228) كسى كه كارى را بدون علم و دانش انجام دهد، افسادش بيش از اصلاحش خواهد بود. 5 – «قلَّةُ العِيالِ اِحدَى اليَسارَينِ» (بحارالأنوار، ج 50، ص 100) كمى اهل و عيال (و اولاد) يكى از دو توانگرى است. 6- «اَلقَصدُ اِلى اللّهِ تَعالى بالقُلُوبِ اَبلَغُ مِن اِلقابِ الجَوارِحِ بِالاَعمالِ» (تحف العقول، ص 235) آهنگ خدا را در دل داشتن، رساتر است از آن كه اعضاء و بدن را با انجام اعمال به رنج و زحمت اندازيم. 7- «مُلاقاة الاِخوان نُشرَةٌ وَ تَلقِيحٌ لِلعَقلِ وَ اِن كان نَزراً قَليلاً». (منتهى الآمال، ج 2، ص 229) ديدار برادران دينى باعث، شادابى و زيادى عقل مى‏شود هر چند مدّت ديدار كم باشد. 8 – «مَنِ استَفادَ اَخاً فِى اللّهِ فَقدِ استَفادَ بَيتاً فى الجَنّةِ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 228) كسى كه از برادر دينى و خدايى خود بهره برد در (جهت اصلاح، درون و نيكو شدن اخلاق) به حقيقت خانه‏اى در بهشت (به عنوان پاداش) بهره اوست. 9- «الدُّنيا سُوقٌ رَبِحَ فيها قَومٌ وَ خَسِرَ آخَرُون». (تحف العقول، ص 574) دنيا بازارى است كه عدّه‏اى در آن سود، مى‏برند و عدّه‏اى ديگر زيان. 10- «مَن رَضِىَ بالعافيَةِ مِمَّن دُونَهُ رَزَقَ السَّلامَة مِمَّن فَوقَهُ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 230 – 231) كسى كه رضايت دهد به عافيت و سلامت زيردستان خويش، روزى او خواهد شد از كسانى كه برتر از اوست. 11- «مُجالسَةُ الاَشرارِ تُورِثُ سُوءَ الظَنِّ بالاَخيارِ». (فصول المهمة، ص 291 – 289) همنشينى با بدان بدگمانى نسبت به خوبان و نيكان را در پى دارد. 13- «مَن دَخَلَهُ العُجبُ هَلَكَ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 231 – 230) هر كس دچار عجب و (خودپندى و غرور ناشى از عبادت و خير) شود هلاك شده است. 14- «لاتكُن وَلِى اللّهِ فِى العَلانيه وَ عَدُوّاً لَهُ فِى السِّرِ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 229) نباش دوست خدا در آشكار و علن، و دشمن خدا در باطن و پنهان (مبادا با زبان اظهار دوستى، ولى با رفتار خود، اظهار دشمنى كنى). 15- «التّدبير قبل العمل يؤمنك من النّدم». (منتهى الآمال، ج 2، ص 231 – 230) تدبير و برنامه ريزى (در هر كارى قبل از اقدام) انسان را از افتادن در پشيمانى، حفظ و نگهدارى مى‏كند. 16- «عزّ المؤمن غناه عن النّاس». (ر.ك: منتهى الآمال، ج 2، ص 228) 17- «اَلثِّقَةُ بِاللّهِ تَعالى ثَمَنٌ لِكُلِّ غالٍ وَ سُلّم لِكُلّ عالٍ». (ر.ك: منتهى الآمال، ج 2، ص 228) اعتماد به خداى متعال بهاى هر چيز گرانبها و نردبان هر امر بلند مرتبه‏اى است. 18- «مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبيحاً كانَ شَريكاً فيه» (شبلنجى، نورالابصار، ص 181 – 180) آن كه كار زشتى را نيكو شمارد، در آن كار شريك است. 19- «من وعظ أخاه سرّاً فقد زانه و من وعظه علانيةً فقد شانه». (شبلنجى، نورالابصار، ص 181 – 180) كسى كه برادر مؤمن خود را پنهانى پند دهد، او را آراسته، و كسى كه آشكارا و در حضور ديگران نصيحت كند، چهره اجتماعى او را زشت ساخته است.

/

دانستنيهايى از قرآن خدا شر دشمن را دفع مى‏كند

دانستنى هايى از قرآن‏ خدا شر دشمن را دفع مى‏كند «يا أيها الذين آمنوا اذكروا نعمة اللّه عليكم إذ همّ قومٌ أن يبسطوا إليكم أيديهم فكفّ ايديهم عنكم و اتقوا الله و على الله فليتوكل المؤمنون»( سوره مائده، آيه 11) اى مؤمنان به ياد آوريد نعمتى را كه خدا به شما داد، أنگاه كه گروهى ( از دشمنان) قصد داشتند دست به سوى شما دراز كنند (وشما را از بين ببرند) اما خدا دست آنان را از شما بازداشت. پس تقوا داشته باشيد و از خدا بترسيد و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند. از ظاهر آيه معلوم مى‏شود مقصود از افرادى كه به شما مؤمنين حمله كردند و خدا شر آنها را از شما دور ساخت، يك فرد نيست بلكه جمعى از افراد است زيرا تأكيد دارد با كلمه ” قوم “. اگر تنها صيغه جمع آورده بود ممكن بود فردى را مشخصاً مد نظر دارد ولى صيغه جمع آورده است مانند آيه ولايت كه به صيغه جمع آمده ولى تنها اميرالمؤمنين عليه السلام را مورد عنايت قرار داده است زيرا او را با وصف ” يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة و هم راكعون ” توصيف نموده و اين وصف بر احدى منطبق نمى شود جز بر أميرالمؤمنين عليه‏السلام و خاصّه و عامّه بر اين اجماع نظر دارند. اما در آيه مورد نظر بحث از صيغه جمع به تنهائى نيست بلكه از واژه ” قوم ” استفاده شود و از آن معلوم مى‏شود كه يك فرد نبوده است بلكه گروهى در پى توطئه عليه مؤمنين بودند و خداوند آن توطئه را دفع كرد و آنان را از شر قطعى نجات داد. با اين حال مفسرين در شأن نزول آيه اختلاف زيادى دارند. برخى گويند مقصود يهوديان‏اند كه در غزوه بنى قريظه قصد كشتن رسول خدا صلى‏اللّه عليه و آله را داشتند. در حالى كه برخى معتقدند قبيله قريش مى‏خواستند پيامبر را به قتل برسانند و خداوند مانع از آن شد. ولى بسيارى از مفسران بر اين باورند كه آيه مربوط مى‏شود به “يوم بطن النخله ” كه در آن روز مشركين قصد داشتند پيامبر و مسلمانان را در حال نماز به قتل برسانند و خداوند اين امر را به رسولش خبر داد ولذا حضرت نماز خوف خواندند و برخى گويند مقصود شخص پيامبر است ولى به لحاظ اينكه آن حضرت، رهبر و امام و سيد مسلمانان است لذا صيغه جمع آمده است. به هر حال براى ما خيلى مهم نيست كه چرا و در چه زمانى نازل شده آن قدر كه براى ما اصل موضوع قابل اهميت است. و آن عبارت است از نصرت پياپى و مستمر خداوند نسبت به مؤمنان و تقواپيشگان در حالى كه بايد دو صفت داشته باشند تا مورد نصرت الهى قرار گيرند. مگر نه خداوند وعده نصرت به مؤمنان داده است و بر آن در آيات زيادى تأكيد كرده است؟! پس نصرت الهى جزء سنن تغيير ناپذير خدا است ولى دو شرط دارد كه در صورت محقق شدن آن دو شرط، نصرت قطعى است. در پى آيه مى‏فرمايد: ” واتقوا اللّه و على اللّه فليتوكّل المؤمنون ” ممكن است دليل اينكه تقوا قبل از توكل آمده است، به اين لحاظ باشد كه مؤمنين گرفتار غرور نشوند و هرگز نپندارند كه خودشان به تنهائى توانستند دشمن را از پاى درآورند، بلكه قطعاً خداوند آنان را كمك و يارى داد و مورد لطف و عنايت خاص خود قرار داد كه هرچند از نظر ظاهرى توان مقاومت دشمن تا دندان مسلح را نداشتند ولى خداوند به خاطر ايمان و تقوايشان، آنان را بر دشمن پيروز كرد. از سوى ديگر تأكيد آيه بر تقوا دليل اين است كه خود تقوا عامل پيروزى مسلمين خواهد بود يعنى اينكه تقوا و دفع ضرر دشمن از سوى خدا لازم و ملزوم يكديگرند، پس اگر تقوا نباشد خداوند آن قوم را رها مى‏كند و ضرر قطعى دشمنان را از سر آنان بر نمى دارد. پس همچنانكه نبايد انسانها پس از دفع ضرر و آزار دشمنان، غرور پيدا كنند و نصرت را از پيش خود بدانند، لازم است كه تقوا داشته باشند تا عنايت خاص خدا شامل حالشان شود و گزند دشمنان را از سرشان بردارد. اين شرط اول و شرط دوم هم اين است كه براى تحقق اين لطف الهى بايد مؤمنين تنها و تنها بر او توكل كنند. ممكن است ما از لحاظ وسائل جنگى كم و كاستى نداشته باشيم، آيا همين كافى است كه ما را بر دشمنمان پيروز كند؟ قطعا كافى نيست بلكه بايد ضمن تهيه كردن ابزار و آلات مناسب (تا حد توان) براى مقابله با دشمنان، تكيه گاهمان فقط خدا باشد. در آن صورت است كه خداوند ما را يارى مى‏كند و از شر دشمن در امان نگه مى‏دارد. اذكروا: به ياد آوريد. معناى ذكر حضور معنى در نفس است و اين نقيض نسيان و فراموشى است يعنى آن را پس از نسيان‏دانند. گويا مطلب قبلا مورد نظر قرار گرفته و اكنون خداوند مردم را يادآورى مى‏كند. و اين خود دليل بر استمراريت مطلب نيز مى‏باشد . يعنى خداوند مردم را يادآورى مى‏كند كه: هان اى مردم ! فراموش نكنيد اين نعمت بزرگ خدارا. پس معلوم مى‏شود اين اولين بارى نبوده است كه خداوند دست دشمن را قطع كرده و شما را از چنگال ظالمان نجات داده است بلكه همواره و پيوسته خداوند شر دشمنان را از سر شما دور مى‏كند مشروط بر اينكه تقوا داشته باشيد ونسبت به اوامر الهى نافرمانى نكنيد و احكام خدا را محترم بشماريد وانگهى بر او توكل كنيد نه بر بيگانگان و از خدا غافلان. بگذاريد اشاره‏اى كوتاه به وضعيت خودمان داشته باشيم و با طى صفحات تاريخ انقلاب اين خاصيت و امتياز را درست بررسى كنيم و اين لطف بى حساب را از ياد نبريم. كافى است با بررسى كوتاه پرونده انقلاب به اين حقيقت بزرگ دست يابيم كه همواره خداوند اين مردم را به خاطر ايمان و عزم راسخى كه داشتند و به خاطر توكل بر خدايشان مورد لطف و حمايت خويش قرار داد كه گاهى با الطاف خفيه و نامرئى و گاهى با الطاف علنى و آشكار مانند طوفان شن و تغيير جهت سياستمداران نسبت به ايران با آن همه تبليغات مخالف، آنان را از اين خاصيت و امتياز برخوردار نمود تا آنجا كه بر همگان واضح و روشن شد كه دست خدا در ميان است و لطف خدا شامل حال اين مردم خداجوى است كه جز او پناهگاهى ندارند و همواره بر او توكل مى‏كنند. اكنون نيز كه دشمن از هر سوى قصد حمله روانى و تبليغاتى و سياسى و فكرى و حتى نظامى به ايران اسلامى را دارد، قطعا اگر وضعيت دوران انقلاب و جنگ تحميلى را در خود زنده كنيم و با دو بال تقوا و توكل به جنگ دشمنان برويم، ما بر آنها پيروز خواهيم شد و خداوند ما را يارى خواهد داد چنانكه قبلا از نصرت الهى در مواقع سخت برخوردار بوده‏ايم. اميد است ملت ايران اين نعمت الهى را از ياد نبرد و پيوسته به ياد خدا باشد تا مورد نظر و لطف او قرار گيرد. ” ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت أقدامكم ” و السلام على عباد الله المتقين.

/

سخنان معصومان حديث تقوى

سخنان معصومين‏ احاديث تقوى‏ امام جواد عليه‏السلام: 1- «أَرْبَعُ خِصال تَعَيَّنَ الْمَرْءَ عَلَى الْعَمَلِ: أَلصِّحَّةُ وَ الْغِنى وَ الْعِلْمُ وَ التَّوْفيقُ» (احمد دهقان، چهل مجلس، هزار حديث، ص 344،ش‏7) چهار چيز موجب يارى انسان بر انجام كار مى‏شود: سلامتى، ثروت، دانش و توفيق الهى. 2- «ثَلاثٌ يَبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ تَعالى:كَثْرَةُ الاِْسْتِغْفارِ، وَلينُ الْجانِبِ، وَ كَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ لَمْ يَنْدَمْ: تَرْكُ الْعَجَلَةِ وَ الْمَشْوَرَةِ وَ التَّوَكُلِّ عَلَى اللّهِ عِنْدَ الْعَزْمِ». (فصول المهمة، ص 289 – 291) سه چيز است كه رضوان خداوند متعال را به بنده مى‏رساند: 1- زيادى استغفار، 2- نرم خو بودن، 3- زيادى صدقه. و سه چيز است كه هر كس آن را مراعات كند، پشيمان نشود: 1- ترك نمودن عجله، 2- مشورت كردن، 3- به هنگام تصميم، توكّل بر خدا نمودن. 3- «وَلكِنَّ الَّذِى يَطهُرُ اللّهُ بِهِ الاَرضَ مِن اَهلِ الكُفرِ وَ اَلجُحُودِ وَ يَملأها قِسطاً وَ عَدلاً هُو الَّذى يُخفى عَلَى النّاسِ وِلادَتُهُ، وَ يَغيبُ عَنهُم شَخصُهُ، وَ يَحرُمُ عَلَيهِم تَسميته وَ هُو سمّى رَسُولِ اللّهِ وَ كنّيه، وَ هُوَ الَّذِى تَطوى لَهُ الاَرضُ و يَذِلّ له كُلُّ صَعبٍ، يَجتَمِعُ اِلَيهِ مِن اصحابِهِ عِدَّةُ اَهلِ بَدرٍ،..» (احمد طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 148) ولى آن كسى كه زمين به وسيله او از كفر و كافر پيشه‏گان، پاك و پر از عدل و داد مى‏شود،كسى است كه ولادتش بر مردم پوشيده است، و چهره‏اش از مردم پنهان، و بردن نام او حرام، او هم نام و هم كنيه با پيامبر(ص) مى‏باشد، او كسى است كه زمين در اختيار اوست، و هر سختى براى او آسان مى‏شود، و ياران او كه به تعداد اصحاب بدر سيصد و سيزده نفرند، از دورترين نقطه‏هاى زمين گردهم مى‏آيند، چنان كه خداوند مى‏فرمايد: «هر كجا كه باشيد خداوند شما را جمع مى‏كند؛ زيرا خداوند بر همه چيز توان دارد»، آن‏گاه كه اين تعداد از افراد با اخلاص گردهم آمدند، خداوند فرمانش را آشكار مى‏كند، وقتى كه نيروى او به حدّ ده هزار نفر رسيد آن‏گاه، قائم علناً قيام مى‏كند و به نابودى و قتل دشمنان خدا مى‏پردازد تا آنجا كه خداوند راضى شود. عبدالعظيم حسنى مى‏گويد: عرض كردم آقاى من! چگونه آن حضرت مى‏فهمد كه خداوند راضى شده است؟ فرمود: «يُلقى فِى قَلبِهِ الرَّحمَةَ فَاِذا دَخَل المَدِينة اَخرَجَ اللات و العُزّى فَاَحرَقَهُما» رحمت را بر قلب او القاء مى‏كند، وقتى وارد مدينه شد، «لات و عزّى» را از خاك بيرون آورده آتش مى‏زند.» 4- «…وَ اِنّ مالَكَ مِن عَمَلِك اَحسَنتَ فِيه، فَاَحسِن اِلى اِخوانِك وَ اعلَم اَنَّ اللّهَ عَزّ و جَلّ سألكَ مِن مَثاقِيل الذّرِّ و الخَردَل». (بحارالانوار، ج 50، ص 86) به راستى آنچه از رفتارت براى تو ماندگار است احسان تو است، سپس با برادر دينى خود نيكى كن و بدان خداوند از سنگينى اعمال به اندازه ذرّات و دانه خردل نيز خواهد پرسيد. 5 – «اِيّاكَ وَ مُصاحَبةُ الشَّرِيرِ، فَاِنَّه كَالسَّيفِ المَسلُولِ يَحسُنُ مَنظَرُهُ وَ يَقبَحُ آثارُهُ» (منتهى الآمال، ج 2، ص 228) از دوستى و همراهى با افراد بد و شرير، به شدت پرهيز كنيد، چرا كه (چنين افرادى) به شمشير برهنه مانند، كه ظاهر زيبا، و آثار زشت و زننده دارد. 6- «كفى بالمرء خيانةً اَن يكُونَ اَمِيناً لِلخَوَنَةِ». (امالى شيخ مفيد، ص 329، روايت 13) در خيانت و نادرستى انسان همين بس كه امين (مورد اعتماد) خيانتكاران باشد. 7- «مَن عَتَبَ عَلَى الزَّمانِ طالَت مَعتَبَتهُ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 231 – 230) هر كس بر زمان (و روزگار) خشم گيرد، خشمش طولانى خواهد شد. 8 – «كَيفَ يَضِيعُ مَنِ اللّهِ تَعالى كافِلُه وَ كَيفَ يَنجُو مَنِ اللّهِ تَعالى طالِبُهُ وَ مَنِ انقَطَعَ اِلى غَيرِ اللّهِ وَكّلهُ اللّهُ اِلَيهِ.». (مستنبط القطره، ج 2، ص 334) چگونه به خود واگذارده مى‏شود كسى كه خدا را كفيل قرار داده است؟ و چگونه نجات مى‏يابد كسى كه خداوند در صدد (انتقام) اوست؟ كسى كه به غير خدا اعتماد كند، خداوند او را به خودش وا مى‏گذارد. 9- «العفاف زينة الفقر، و الشكر زينة الغنى، و الصبر زينة البلاء، و التواضع زينة الحسب، و الفصاحة زينة الكلام، والحفظ زينة الرواية، خَفْضُ الْجَناحِ زينَةُالْعِلْمِ، وَ حُسْنُ الاْ دَبِ زينَةُالْعَقْلِ، وَبَسْطُ الْوَجْهِ زينَةُالكرمِ، و ترك المنّ زينة المعروف، والْخُشُوعُ زينَةُالصلوةِ، وَ تَرْكُ مالايُعْنى زينَةُالْوَرَعِ». (فصول المهمة، ص 291 – 289) پاكدامنى زينت فقر، شكر زينت توانگرى، شكيبايى زينت بلا، فروتنى زينت شأن و بزرگى، گويايى زينت سخن، نگهدارى و ضبط دقيق زينت روايت، تواضع زينت دانش، ادب زينت خرد، گشاده‏رويى زينت كرم و بخشندگى، منّت ننهادن زينت احسان و نيكى، توجّه و حضور قلب زينت نماز، ترك كارهاى بيهوده زينت تقوا و پرهيزكارى است. 10- «حسب المرء من كمال المروة أن لايلقى احداً بما يكره». (شبلنجى، نورالابصار، ص 181 – 180) كمال مروت آن است كه انسان با هيچ كس چنان رفتار نكند كه براى خود نمى‏پسندد. 11- «نعمة لاتشكر كسيّئة لاتغفر». (موسوعة كلمات الامام الجواد(ع)، ص 241) نعمتى كه از آن شكرگزارى نشود، همچون گناهى است كه بخشيده نشود. 12- «توسّد الصّبر و أعتنق الفقر و ارفض الشّهوات و خالف الهوى و اعلم انّك لن تخلو من عين اللّه فانظر كيف تكون». (تحف العقول، ص 455) صبر را بالش كن، و فقر را در آغوش گير، و شهوات را ترك كن، وبا هواى نفس مخالفت كن و بدان كه از ديده خدا پنهان نيستى، پس بنگر كه چگونه‏اى. 13- «من استغنى باللّه افتقر الناس اليه و من اتقى اللّه أحبّه الناس». (شبلنجى، نورالابصار، ص 245 ؛ فصول المهمة، ص 271) كسى كه با توكل به خدا روى نياز از مردم بگرداند، مردم به او نيازمند مى‏شوند و كسى كه تقوا پيشه سازد، محبوب مردمان خواهد شد.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها اخبار جهان اسلام‏ دومين انفجار قوى در الجزاير 30 كشته و 60 مجروح بر جاى گذاشت. (18/6/86) نتانياهو: از اول مى‏دانستم مقابله با موشك‏هاى حزب اللّه غيرممكن است. نواز شريف نيامده اخراج شد. مأموران امنيتى پاكستان، نواز شريف را پس از دستگيرى از فرودگاه اسلام‏آباد اخراج كردند. (20/6/86) نظاميان صهيونيست از 3 محور با تانك و هليكوپتر به غزه يورش بردند. (25/6/86) حماس:محمود عباس به صهيونيست‏ها براى حمله به غزه گرا مى‏دهد. (1/7/86) شاخه نظامى جنبش فتح، تشكيلات خودگردان را مايه ننگ دانست. (2/7/86) وزير كشور ايتاليا ممنوعيت حجاب را اقدامى امپرياليستى دانست. آيت اللّه سيد على سيستانى درخواست مكرر رئيس جمهور آمريكا براى ديدار با وى را رد كرد. (3/7/86) براى مقابله با دولت مردمى مالكى، اشغالگران عراق به طرح تجزيه روى آوردند. (7/7/86) 31 سرباز افغان در حمله انتحارى طالبان كشته شدند. (8/7/86) فتواى علماى فلسطين: هر كس اسرائيل را به رسميت بشناسد، كافر و مهدور الدم است. (10/7/86) خروش يكپارچه جهان اسلام در روز قدس، همه آمدند و در رفراندوم ضد صهيونيستى شركت داشتند. (14/7/86) سيد حسن نصراللّه در مراسم روز جهانى قدس مطرح كرد، پيشنهاد همه پرسى در عراق،لبنان و فلسطين. (15/7/86) اخبار داخلى رهبر معظم انقلاب در ديدار خبرگان: مجلس خبرگان ميدان جنگ قدرت نيست. آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: رهنمودهاى رهبر انقلاب هميشه فصل الخطاب است. رئيس جهور: دولت هيچ تعهدى به احزاب ندارد و يك ريال به آنها باج نخواهد داد. (17/6/86) البرادعى: تهديد نكنيد تا همكارى ايران ادامه يابد. مشعل پالايشگاه گاز ايلام روشن شد. بازنشستگى پيش از موعد كارمندان به تأييد شوراى نگهبان رسيد. آيت اللّه هاشمى رفنسجانى در گردهمايى بزرگ مبلغان دينى: ولايت فقيه دستاورد امام است، بايد از آن دفاع كنيم. (18/6/86) وزير جهاد كشاورزى: ايران به باشگاه كشورهاى صادر كننده گندم جهان پيوست. (19/6/86) فايننشنال تايمز:فقط ايران مى‏تواند عراق را نجات دهد. رئيس جمهور: ايستادگى فرزندان ملت در سپاه، دشمن را عصبانى كرده است. كروكر سفير واشنگتن در بغداد: اگر آمريكا از عراق خارج شود، ايران پيروز اصلى ميدان خواهد بود. (21/6/86) لاريجانى: تروريست‏ها را اشغالگران به عراق آوردند. (22/6/86) رهبر انقلاب: بوش جنايتكار بى ترديد محاكمه خواهد شد. (24/6/86) البرادعى: درباره ايران نبايد فراتر از ديپلماسى رفت. (25/6/86) كاظمى قمى: ناامنى‏هاى عراق ناشى از كمك آمريكا به گروه‏هاى تروريستى است. كليات لايحه اجراى اصل 44 قانون اساسى تصويب شد. (26/6/86) دولت و مجلس درباره لايحه خدمات كشورى به توافق رسيدند. وزير دفاع: ايران براى تهديدات آمريكا، پاسخهاى متنوعى در اختيار دارد. (29/6/86) صاعقه در آسمان ايران درخشيد. سالروز حماسه پيروزى دفاع مقدس به ملت استوار ايران مبارك باد. كوشنر: براى رفع سوء تفاهم حاضرم به تهران بروم. به دنبال عقب نشينى وزير خارجه فرانسه در نحوه برخورد با پرونده هسته ايران، بوش هم مجبور به عقب نشينى شد. (31/6/86) رهبر معظم انقلاب در جمع كارگزاران نظام: دوران بزن در رو گذشته، انتقام سختى از مهاجم مى‏گيريم. رئيس جمهور: ايران پيشرفته‏ترين تجهيزات نظامى را در اختيار دارد. (1/7/86) فرمانده كل نيروهاى آمريكا در خاورميانه: جنگ با ايران، هرگز. آمريكا سودى از اين جنگ نمى‏برد. (2/7/86) ايرانيان مقيم آمريكا از احمدى نژاد به گرمى استقبال كردند. برژينسكى: آمريكا در صورت جنگ با ايران زمين‏گير خواهد شد. (3/7/86) منطق ايران در نيويورك درخشيد. احمدى نژاد در دانشگاه كلمبيا گفت: قدرتهاى سلطه گر مانع توسعه علمى كشورهاى ديگر هستند. ايشان در پاسخ به سخنان توهين‏آميز رئيس دانشگاه كلمبيا گفت: شما تحت تأثير رسانه‏ها و سياستمداران قرار گرفته و اين بيانيه سياسى را به جاى معرفى من به حضار قرائت كرديد. شما شعور حضار را ناديده گرفته و به آنها توهين نموديد. مجلس شرايط واگذارى، انحلال و ادغام شركت‏هاى دولتى را تعيين كرد. (4/7/86) احمدى نژاد در مجمع عمومى سازمان ملل: دنيا نيازى به آمريكا ندارد. (5/7/86) مردم سرزمين بوليوار از احمدى نژاد به گرمى استقبال كردند. مخالفت روسيه و آلمان با صدور قطعنامه عليه ايران. نشست 1 + 5 بى نتيجه پايان يافت و اجلاس شوراى امنيت درباره ايران دو ماه به تعويق افتاد. (7/7/86) سرلشگر جعفرى اعلام كرد: اولويت بسيج، راهبرد تازه سپاه. (8/7/86) رهبر انقلاب: سفر رئيس جمهور به آمريكا مايه سرافرازى ملت ايران بود. (9/7/86) دبير شوراى عالى امنيت ملى: آمريكا جدول زمانى خروج از عراق را ارائه كند. (10/7/86) اشرار تروريست يك روحانى را بالاى منبر و در شب بيست و يكم رمضان در خاش به شهادت رساندند. (12/7/86) آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در نماز جمعه روز جهانى قدس: حركت منسجم امت اسلامى راه نجات فلسطين است. (14/7/86) درآمد نفتى 5 ماه كشور به مرز 21 ميليارد دلار رسيد. (15/7/86) اخبار خارجى‏ على شيميايى امروز اعدام مى‏شود. (17/6/86) البرادعى در سخنرانى افتتاحيه شوراى حكام خواستار توقف تحريم‏ها عليه ايران شد. (20/6/86) البرادعى در اعتراض به بيانيه اتحاديه اروپا جلسه شوراى حكام را ترك كرد. دولت روسيه استعفاء كرد. روسيه “پدر بمب‏هاى جهان ” را آزمايش كرد. (22/6/86) بوش: تا زمان استقرار اهداف آمريكا در عراق خواهيم ماند. (24/6/86) مقام پاكستانى: بازگشت بى‏نظير بوتو، خواست واشنگتن و لندن است. 100 هزار آمريكايى در تجمع اعتراض‏آميز مقابل كاخ سفيد فرياد زدند بوش را محاكمه كنيد. پوتين: اروپا از اتحاد احمقانه با آمريكا دست بردارد. وزير سابق خزانه دارى آمريكا: جنگ عراق فقط براى نفت بود. (26/6/86) نيوزويك: نخست وزير ژاپن قربانى همسويى با بوش شد. چندى پيش دولت ژاپن در پى رسوايى مالى و حمايت از جنگ افروزى آمريكا سقوط كرد. (27/6/86) آمريكا در نشست 1 + 5 تنها ماند. (2/7/86) تظاهر كنندگان آمريكايى: بوش آدمكش را دستگير كنيد. پذيرش شكست در پنجمين سال اشغال عراق، انگليس: آبروى ما و آمريكا رفت. (5/7/86) كارتر: بوش به دنبال زنده كردن جنگ‏هاى صليبى است. (12/7/86) بوتو و مشرف درباره تقسيم قدرت توافق كردند. (14/7/86) با رأى نمايندگان مجلس رياست جمهورى ژنرال مشرف براى 5 سال ديگر تمديد شد.

/

سيزده آبان روز ملى مبارزه با استكبار

سيزده آبان روز ملى مبارزه با استكبار انقلاب خونين ملت ايران سرگذشت پر فراز و پرنشيبى دارد و در اين رهگذر مردم خويش متحمّل مشقّت‏هاى زيادى شدند به همين دليل همه اوقاتش براى اين مرز و بوم مقدس، ليكن بعضى از ايام از جهات وقوع حوادث و رخدادها عظيم‏تر و همين بزرگى و تقديس است كه روزى در تاريخ ملت ايران به عنوان نماد و سمبل غيرت و از خود گذشتگى به نام روز ملى مبارزه با استكبار ثبت و آن روز سيزده آبان و از ايام اللّه است. با توجه به مختصر مقدمه ذكر شده سعى بر اين است تا ماهيّت استعمارى شيطان در حوادث سيزده آبان سالهاى 43 و 57 و 58 به صورت گذرا اشاره‏اى داشته باشيم. سيزده اول: در سالهاى 41 تا 43 رژيم سفّاك پهلوى با نسخه استكبارى و با القائات شيطانى، لغو رژيم ارباب رعيّتى و اعطاى امتياز كاپيتولاسيون به آمريكا سعى در محو نمودن احكام حيات بخش اسلام را داشتند و انتظارشان اين بود كه امام و امت اين ظلم و ستم و استعمار، بردگى و سيطره يهود و صهيونيسم را پذيرا و محو آثار دين و احكام خدا را بنگرد و لب به اعتراض نگشايند. زهى خيال باطل، غيرت علوى و شور حسينى امام و مردم را با فرياد اسلام خواهى در برابر حكومت وابسته به مبارزه واداشت. گرچه نداى اسلام‏طلبى رهبر كبير در آن زمان تا پيروزى بر درفش غير ممكن، ولى آن مرجع عاليقدر افق روشنى در وراى تاريكى و ظلمت حكومت آن روز با تكيه به نيروى الهى و قدرت پنهانى امت مى‏ديد كه ديگران فاقد چنين بصيرتى بودند. حركت دشمن ستيزى خمينى كبير استكبار را به هراس انداخت و براى حفظ حكومت پوشالى پهلوى با سلاح قهريّه چاره را در جدايى بين رهبر و امت ديدند و در سيزده آبان 43 امام را به تركيه تبعيد و سپس به عراق كه اين عمل در آن اوضاع و احوال واقعيتى دردآور بود و باعث جريحه دار شدن عواطف مسلمانان گرديد. زيرا دورى آن رهبر محبوب، هجرانى سوزان و فراقى غمبار را در برداشت و امت اسلام با صبر و تحمل و حفظ اصول اعتقادى و عملى با استوارى و صلابت، رشادت، پايدارى و قدرت، شهادت و سلحشورى به مبارزه ادامه دادند تا پس از پانزده سال آن فراق غم‏انگيز به وصال دلنشين و ظلمات شاهنشاهى به طلوع فجر محمّدى مبدّل گرديد. سيزده دوم:آبان 57 و آن روزهاى عشق و ايثار، اتّحاد و همبستگى همه جا حكايت از اسلام خواهى و تبرّى از طاغوت و پيروزى نهضت را نويد مى‏داد و دشمن قدّار هر روز بر كشتار وحشيانه خود شدت مى‏بخشيد و بر خلاف تصوّر آنها مردم منسجم‏تر و تظاهرات وسيع‏تر. راهپيمايى سيزده آبان آن سال با روزهاى ديگر متفاوت و رنگ و بوى ديگرى داشت. زيرا كه دانش‏آموزان، آن دسته گل‏هاى انقلاب با حضور در راهپيمايى خود را همراه بزرگان ديدند. اين همراهى و همنوايى ناقوس مرگ سلطنت پهلوى را سر داد و با به خون كشيدن آن لاله‏ها به دست دژخيمان، انقلاب به اوج خود رسيد و خون پاكشان باعث تشجيع امّت اسلام گرديد و روز دانش‏آموز نامگذارى شد و درد آشنايان به پيروى آن رهبر درد آشنا لحظه‏اى از مبارزه غفلت نكردند تا ماهيّت استعمار و حكومت دست نشانده‏اش كه قيافه زشت و نفرت بار خود را عمرى در زير نقاب با الفاظى فريبنده و با تبليغات دروغين مردم را فريب داده بود برملا و براى هميشه از اين سرزمين رانده شدند. سيزده سوم:آبان 58 با سالهاى گذشته قابل قياس نبود ديگر طاغوت و طاغوتيان بر اين مملكت حكومت نمى‏كردند. نهضت پيروز و جمهورى اسلامى برقرار و نهادهاى انقلابى در حال شكل‏گيرى و انس، الفت و تعاون و همكارى در همه جا به چشم مى‏خورد و آينده‏اى درخشان را نويد مى‏داد. با وجود همه اينها شايعات، كارشكنيها، نا امنيها، فتنه انگيزيها و دامن زدن به قوميّتها و ايجاد بلوا و ناامنى در محيط دانشگاه‏ها باعث رنجش مردم گرديد تا متوجه توطئه‏هاى دشمن در كمين نشسته شوند و به حقيقتى آگاه و آن حقيقت اين بود. شيطان بزرگ نقشه‏هاى كوتاه و دراز مدت براى انقلاب دارد و چشم ديدن گسترش و تقويت آن را نداشته و ندارد و سكوت و به رسميت شناختن نظام در اوايل نه به خاطر همراهى بود بلكه به دنبال فرصت و نفوذ در انقلاب بودند و گرنه آنها جز به نابودى ما رضايت نمى‏دادند و دلهاى بيمارشان جز با محو اسلام خواهى مردم شفا نمى‏يابد. همچنين در يافته بودند مردم خداجوى آنچه را با اعتقاد راستين و ايمان، يقين و با بصيرت، آگاهى در پرتوى رهبرى ولايت فقيه بدست آورده‏اند به سادگى از دست نخواهند داد لذا به انگيزه جلوگيرى از نفوذ جمهورى اسلامى و تضعيف روحيه استقامت و پايدارى مردم سفارت خود را به كانون توطئه عليه جمهورى نوپاى ايران در آوردند. و مسلمانان ايران زمين خاطرات تلخى در گذشته از سبعيّت استكبار داشتند. خيانت كارى و جنايتشان در عصر انقلاب براى آنها و جوانان پرشور سنگين و غير قابل تحمّل بود به همين خاطر با حمايت همه جانبه اقدام به تسخير آن مركز فساد و لانه جاسوسى نمودند و جز اين عمل چيز ديگرى در آن موقع ايجاب نمى‏كرد. اين حركت قدرت ملت را بيش از پيش به جهانيان نشان داد و امام عزيز آن را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول خواند و باعث رسوايى آمريكا و منشأ اميد و خروش در بين مستضعفين جهان گرديد و به حق نام گذارى سيزده آبان به عنوان روز ملى مبارزه با استكبار زيبنده اين ملت و بيانگر ستيزه جويى با منش خيانت كارانه آمريكا مى‏باشد.

/

جوانه هاى جاويد بررسى هايى در باره سبك هاى تفسيرى علامه طباطبايى

جوانه‏هاى جاويد (بررسى هايى درباره سبك‏هاى تفسيرى علامه طباطبائى ره و شناخت نامه الميزان) اسلام دين معرفت، تفكر و تدبر است و از ديدگاه امام صادق(ع) يك لحظه انديشه ارزشمند برتر از يك سال عبادت است و در منابع روايى تأكيد براين مى‏باشد كه نگريستن به عالم عبادست است و اصولاً حيات فكرى، فرهنگى و معنوى جامعه به پرتو افشانى مشاهير و دانشمندان بستگى دارد و تكريم مشاهير متعهدى كه توانايى علمى خود را براى رشد معنوى و ايمانى جامعه بكار گرفته‏اند، جويبارهاى فضليت را در دشت‏هاى تشنه انسانها جارى مى‏سازد. يكى از نمونه‏هاى نادر اين عالمان ربانى در دهه‏هاى اخير، علامه سيد محمد حسين طباطبايى (ره) مى‏باشد همان مفسّرى كه در سنگرهاى اعتقادى و ايدئولوژيك با مادى گرايان و ملحدين به مصاف برخاست و با نگارش كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم، برآنان غلبه يافت و جامعه را از سقوط در مرداب‏هاى الحاد و غرب زدگى نجات داد، او ضمن اين كه بر ساحل قرآن، جرعه‏هاى جانبخشى را به تشنگان معارف ناب نوشانيد، ارزش‏هاى والا را پاسدارى كرد، حيات معقول را تفسير نمود و هيچ گاه قرآن و عترت را از هم جدا ندانست و مرزهاى تقوا و ايمان را از گزند طوفانهاى تهاجم و يورش خفّاشان شب پرست مصون نگاه داشت وى در اين راه تلاشهاى فراوان نمود و مرارت هايى گران ديد و از لذت‏هاى بدنى و آسايش‏هاى متداول زندگى صرف نظر كرد تا با آرامش خاطر بتواند در اقيانوس قرآن و حديث به غوّاصى بپردازد و گوهرهاى گرانبها و درخشانى را بدست آورد و به جامعه تقديم كند و سال گذشته به مناسبت سالروز رحلت اين حكيم جهان تشيع بررسى هايى در سبك‏هاى تفسيرى او داشتيم كه اين نوشتار در راستاى همان مطالب، از نظر خوانندگان خواهد گذشت: جايگاه سياق آيات‏ سياق آيات در الميزان جايگاه مهمى دارد و علامه از چنين سبكى در تفسيرش بهره‏هاى فراوان برده است، سياق به مفهوم نشانه‏هاى لفظى و معنوى تأثير گذار بر معانى واژه‏ها و كلّيت آيات مى‏باشد، اهل ادب طرز جمله بندى برگرفته از چينش خاصى را سياق ناميده‏اند، به گونه‏اى كه گاهى افزون بر معناى هر يك از كلمه‏ها و سپس معناى جمله، مفهوم ديگرى را براى جمله فراهم آورد. علامه طباطبايى از سياق آيات، نكات زير را روشن كرده است: الف: كشف و تبيين معانى و مفاهيم آيات يعنى در مواردى با استفاده از اين سبك ابهام موجود در آيه مورد نظر بر طرف شده، اجمالش را مفصل نموده و ارتباط صدر و ذيل آيه را مشخص كرده است. ب: تعيين معناى كلمه‏اى خاص. ج: تشخيص روايت‏هاى اسرائيلى. د: مشخّص نمودن مكّى و مدنى آيات: علامه براى اين منظور اصلى را بنيان مى‏نهد و مى‏گويد سُوَر و آياتى كه تنها مشتمل بر دعوت مشركين به اسلام و ستيز با بت پرستى است با روزگار قبل از هجرت كه رسول اكرم (ص) در مكه گرفتار بت پرستان بود، مناسب است و آيات قتال و احكام كه به دنبال حوادث و نيازمندى‏هايى كه پس از هجرت و تشكيل جامعه اسلامى در شهر مدينه و پيشرفت روز افزون اسلام، بوجود آمده، نازل گرديده است با آيات مدنى تطبيق مى‏كند. ه: ترجيح قرائتى بر قرائت ديگر: يعنى وى در خصوص بحث از قرائات در عين بى توجهى به اختلاف قرائت‏ها با تكيه بر قرائات رسمى مصحف (حفص از عاصم) گاه قرائاتى را كه هم خوانى بيشترى با سياق آيات دارد بر مى‏گزيند. ز: برداشت ويژه‏اى از آيه به عنوان نمونه در آيه سوم از سوره احزاب آمده است و توكل على اللّه و كفى باللّه وكيلا(و بر خداوند توكل كن و خدا كارسازى را كفايت مى‏كند) چون آيه مزبور به خاطر قرار گرفتن در سياق نهى آيه: و لا تطع الكافرين و المنافقين آمده است علامه مى‏نويسد دلالت بر معناى خاص توكل بر پروردگار دارد در آنچه بر او وحى گرديده است كه از كافران و منافقان پيروى نكند هر چند خطر آفرين، مشكل زا و توام با هراس باشد.(1) ط: بهره مندى از سياق آيات در تفسير آيه‏ها و عبارات تكرارى قرآن. در اين خصوص غالب مفسّران تنها به تفسير يك مورد اكتفا كرده‏اند و در مورد ديگر از آن گذشته و يا به همان مورد اول ارجاع داده‏اند ولى علامه با توجه به سياق آيات براى هر يك از اين جملات علاوه بر معنا و تفسير عام، مفهوم ديگرى را مطرح مى‏كند.(2) كوشش‏هاى علامه طباطبائى در شناسايى واژگان و اهتمام در وجوه معناى لغت نيز در بين مفسّران شيعه كم بديل است. ايشان براى بيان معناى يك لغت و تعيين قلمرو شمول آن شيوه‏هاى متعددى را پى گرفته است و در مواردى به كمك آيات گوناگون به تعريف واژه‏اى پرداخته و در برخى امور معناى لغتى را با كمك فهم عرفى بيان نموده است. همچنين با استمداد از سياق آيات و ارتباط اجزاى كلام از تبيين معناى واژه‏ها روى آورده است. ايشان با استفاده از آيات قرآن آراى لغويين را مورد نقد و ارزيابى قرار مى‏دهد اگر چه در الميزان از كتاب صحاح اللغة براى تشريح مفهوم پاره‏اى واژه‏ها استفاده شده ولى مؤلف در مواقعى به نقد آراء آن روى آورده است. علامه در سبك تفسيرى خود نه به تشريح مباحث ادبى اكتفا مى‏كند و نه آن كه همچون طبرى در تفسير مجمع البيان، در كنار مباحث گوناگون به مسايل نحوى محوريت مى‏دهد بلكه به فهم قرآن در پرتو آيات، بيشتر تكيه دارد و بيشتر اهتمام را در چنين عرصه‏اى بكار گرفته است البته اين بدان معنا نيست كه در الميزان مباحث نحوى نيامده بلكه در حد ضرورت نكات دستورى و بلاغى مطرح شده و از آنها در فهم آيات و برداشت از مضامين قرآنى كمك گرفته شده است. در ميان احتمالاتى كه اهل بلاغت بيان كرده‏اند علامه ملاكى را مى‏پذيرد كه سياق آيات برآن مهر تأييد مى‏زند. انتخاب و ترجيح يك اعراب از ميان چند وجه اعرابى ثبت شده در ميان متون تفسيرى و ادبى، تكيه علامه را بر سياق آيات بوضوح نشان مى‏دهد. بحث اختلاف قرائات را هم ايشان طرح مى‏نمايد و بناى تفسير خود را بر قرائت عاصم به روايت حفص قرار مى‏دهد.(3) توجه به ثقل اكبر و ثقل اصغر رسول اكرم (ص) فرموده‏اند: «وانّى تارك فيكم ثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى و هو كتاب الله و عترتى اهل بيتى لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض»(4) لازمه چنين هم سانى آن است كه روايات اهل بيت (ع) ملازم و همتاى قرآن باشند. از اين رو عدم مراجعه به احاديث معتبر در فهم ظواهر آيات قرآن مايه افتراق بين ثقلين و عامل گمراهى قلمداد مى‏شود البته روايات هم در اصل، حجّيت و تأييد محتوا به قرآن وابسته‏اند و هويت خود را از كلام وحى مى‏گيرند. همچنين عترت طاهرين گرچه به لحاظهاى معنوى و در نشئه باطن از قرآن كمتر نمى‏باشند اما به لحاظ ظاهر و در مدار تعليم و تفهيم معارف دينى، قرآن كريم را ثقل اكبر و آن بزرگواران را ثقل اصغر مى‏گويند كه خود را براى صيانت از قرآن فدا نمايند. نكته ديگر اين كه روايات از سه جهت مى‏توانند غير قطعى باشند: سند و اصل صدور زيرا خبر متواتر و يا خبر واحد محفوف به قراين قطع آور نادر است، جهت صدور: از آن رو كه احتمال تقيه در روايات وجود دارد، دلالت: زيرا پشتوانه دلالت آن بر محتواى اصول عقلانى همچون اصالت اطلاق، اصالت عموم، اصالت عدم تقييد و اصالت عدم تخصيص و اصالت عدم قرينه و مانند آن مى‏باشد اما قرآن كريم در اين ابعاد و محورها قطعى است زيرا اسنادش به پروردگار متعال مسلّم و محتوم است و به لحاظ صدور آسيب‏پذير نخواهد بود زيرا خداى سبحان در بيان حقايق تقيه نمى‏كند. از نظر دلالت چون آيات قرآن از احتمال تحريف از يك سو و احتمال سهو و نسيان و خطا در فهم و عصيان در ابلاغ و املاء از طرف ديگر مصون است به علاوه قرآن عهده دار تبيين خطوط اصلى دين است نه فروع و امور جزئى آن و لذا پس از ارجاع متشابهات به محكمات و حمل مطلق‏ها بر مقيّدها و عموم‏ها بر خصوص‏ها و بازگردانيدن ظواهر به خصوص يا اظهرها و جمع بندى آيات و مطالب، امرى يقينى است و قرآن كريم پايگاه قطعى و اطمينان بخش دين است.(5) علامه طباطبايى به پيروى از توصيه مؤكّد رسول اكرم(ص) براى سنت نبوى و بيان ائمه ارجى گران قائل است و مى‏نويسد قرآن در بيان مقاصد خويش سنت رسول اكرم را اعتبار بخشيده و آن را الگو قرار داده است.(6) به نظر علامه طباطبايى جدايى مسلمانان از مكتب اهل بيت بزرگ‏ترين ضربه‏اى بود كه به علوم و معارف قرآنى وارد گرديد.(7) وى بر اين اعتقاد اصرار داشت كه هرگز قرآن بدون توجه به تفسير و تبيين اهل بيت(ع)، فهميده نمى‏شود زيرا اين تفكيك همان افتراقى است كه رسول اكرم(ص) به نفى آن خبر داد و اگر جايى قرآن حضور ظاهرى داشت و عترت طاهره غايب بودند يا آنها حضور دارند و قرآن كريم غايب است اطمينان حاصل مى‏شود كه هر دو غايبند زيرا اين دو در معيّت هم هستند.(8) آن مفسّر عاليقدر كه سيرى طولانى و توأم با بصيرت و ژرف‏كاوى در سيره و سنت معصومين داشت، هر آيه كه طرح مى‏گرديد، به گونه‏اى آن را تفسير مى‏نمود كه اگر در سنت پيامبر و سخن اهل بيت(ع) دليل يا تأييدى وجود دارد، از آن به عنوان استدلال يا استمداد بهره بردارى شود در غير اين صورت به سبكى آيه مورد بحث را تفسير مى‏نمود كه متعارض با سنت قطعى آن ذوات مقدس نباشد زيرا اين تباين همان افتراقى است كه پيامبر پيروان خود را از آن نهى مى‏كند.(9) در واقع وى معانى آيات و آنچه را از قرآن درك و كشف نموده با روايات معصومين تأكيد كرده است و تصريح مى‏نمايد اگر خبرى متواتر يا همراه با قرينه قطعى باشد در حجّيت آن هيچ ترديدى وجود ندارد و اعتقاد دارد بين سنت مسلّم و ظاهر قرآن فاصله‏اى نمى‏باشد و مى‏كوشد تا پيچيدگى آيه را بر طرف سازد و توهّم اختلاف ظاهرى ميان آيه مورد نظر و روايت معتبر و مستند را بر طرف كند.(10) البته به باور علّامه رفع اين تعارض بدون آوردن شاهد لفظى از خود قرآن براى كسى كه به نبوت و عظمت اين مقام معتقد نباشد كافى نخواهد بود.(11) در واقع اگرچه علامه شيوه تفسير قرآن به قرآن را به عنوان سبك اساسى خود در كشف معانى قرآن و آگاهى بر مدلول‏هاى آن برگزيده است ولى هنگام تفسير آيات و آگاهى از مقاصد آنهااز سنت در تأييد معانى استنباط شده، با تدبّر در آيات، استعانت مى‏جويد و در توجيه روايات و مقايسه بين آراء مفسّران، اعتماد به روش تفسيرى قرآن با قرآن را مورد توجه قرار مى‏دهد: تفسير آيات با تدبر و دقت در آنها و در آيات ديگر و با استفاده از احاديث روش اساسى است كه بدان تمسّك جسته‏ايم و اين همان شيوه‏اى است كه رسول اكرم(ص) و اهل بيت او، در احاديث خود، بدان افراد را ترغيب نموده‏اند.(12) نقد و بررسى جوامع روانى علامه در روند تلاش‏هاى تفسيرى خود، مشكلات حديث هايى را كه در خصوص آيات قرآن وارد شده حل كرده و رواياتى را كه با ظواهر و نصوص قرآن موافق نمى‏باشد به منظور عملى ساختن دستورات معصومين غير صحيح خوانده است زيرا ائمه هدى يادآور شده‏اند رواياتى كه با كتاب الهى در تباين است و سخن ما نمى‏باشد مطالبى از دوستان نادان يا دشمنان ما مى‏باشد كه بنا به دلايلى به ما منسوب داشته‏اند.(13) در تفسير الميزان احاديث مرتبط با آيات مورد نظر از منابع معتبر نقل گرديده و در موارد ضرورى روايات نا موافق با نصوص قرآنى نقد و بررسى شده و در نتيجه حديث‏هاى صحيح از روايت‏هاى ضعيف تفكيك گرديده‏اند به علاوه توضيحات و تعليقات آموزنده‏اى بر پاره‏اى روايات نگاشته شده كه در روشن ساختن مدلول آنها مفيد و راهگشايند. تبيين معانى احاديث و بهره‏مندى از آنها در خصوص آياتى كه تفسير مى‏شوند به قدرى تحقيقى و موشكافانه است كه خواننده با فراست در مقابل اين توانايى و آگاهى، زبان به تحسين مى‏گشايد و به همين دليل است كه برخى از پژوهندگان علوم قرآنى معاصر گفته‏اند خداى بزرگ به علامه طباطبايى خصيصه بزرگ تأويل احاديث را عنايت فرموده است كه از معجزات حضرت يوسف(ع) به شمار مى‏رود و اين موضوع يعنى روايت را به ريشه‏اش برگردانيدن و رواياتى را كه از بيت رسول الله صادر شده است به قرآن برگرداندن كمال شگفتى است.(14) از ارزشمندترين تلاش‏هاى علامه طباطبايى در بحث‏هاى روايى تفسيرالميزان داورى در خصوص اخبارى است كه در اصطلاح اهل حديث به اسرائيليات، مسيحيات و مجوسيات موسوم است. زيرا از رحلت رسول اكرم(ص) بازار جعل حديث رواج يافت و مزدوران دربارهاى امويان و عباسيان براى تحكيم پايه‏هاى غاصبان حكومت و تقرّب به خلفا به جعل حديث درباره افراد محبوب با مبغوض روى آورند. احبار يهود و خواص مسيحى و مجوسى در صدر اسلام نيز اخبارى غير واقعى را به منابع روايى افزودند. همچنين ايشان در پرتو آگاهى‏هاى عميق و گسترده و كارآمد خود در الميزان كوشيده است تا بر افسانه‏هاى آميخته به خرافات كه به عنوان اخبار امت‏هاى گذشته، قصص پيامبران و چگونگى خلقت انسان در برخى منابع مخدوش آمده است، مهر باطل بزند و ساحت مقدس تفسير را از اين آفت‏هاى بسيار آسيب‏زا پيراسته نمايد و در برابر نفوذ چنين داستانهاى غير واقعى از حريم تفسير پاسدارى كند. وى در اين باره مى‏نويسد: سبب عمده اختلاف در روايات تفسيرى علاوه بر دستبردها و خيانت هايى كه اجانب در اين گونه روايات داشته‏اند دو نكته اساسى است: نخست اين كه اين مسئله از امورى بوده كه اهل‏كتاب نسبت به آن تعصّب داشته‏اند و از سوى ديگر مسلمانان نيز اهتمام بسيار زيادى نسبت به تدوين و نگارش روايات داشته و آنچه را نزد ديگران موجود بوده، جمع نموده‏اند، بويژه پس از آن كه گروهى از عالمان اهل كتاب مانند وهب بن منبه و كعب الاحبار مسلمان شدند و اصحاب و تابعان از اين دو نفر روايات را اخذ كرده و ضبط نموده‏اند. متأخرين از اسلام در اين روش پيروى كردند و بر اين آشفتگى افزودند.(15) و در جاى ديگر مى‏نويسد: از كسانى كه زير بار اين گونه يافته‏هاى گوناگون و مطالب جعلى يهوديان و روايات ساختگى مى‏روند بعيد نيست كه اتهاماتى بس بزرگ را به انبياء الهى نسبت دهند، اخبارى از اين نمونه را حشويه و جبريّه كه روشى جز افترا به خداوند و فرستادگانش ندارند ساخته و پى گرفته‏اند ولى عدليه و موحدان هرگز به اين خرافات دل نبسته‏اند و نفرين الهى بر آن گروه از عالم نمايانى كه در كتاب‏هاى خود چيزهايى مى‏نويسند كه در نهايت منجر به اعتقاد به گناهكارى پيامبرانى چون حضرت يوسف (ع) مى‏شود رسولى كه خداوند در حق او احسن القصص را نازل فرمود چنين افرادى براى معارف دينى جز راه حسّ و حديث هيچ راه و اصل ثابتى ندارند و براى مقام‏ها و منزلت‏ه اى معنوى چون نبوت، ولايت، عصمت و اخلاق ارزشى قائل نمى‏باشند مگر در حدّ وضع اعتبار.(16) ترجمه، خلاصه و فهارس كتاب الميزان‏ اصل تفسير الميزان به زبان عربى و در بيست مجلد نوشته شده كه شامل 8041 صفحه است. اولين جلد آن در سال 1375 ه ق (1334 ه.ش) انتشار يافت، مجلدات ديگر نيز بتدريج به طبع رسيد نخستين بار دوره كامل اين تفسير در بيروت توسط مؤسسه الاعلمى للمطبوعات چاپ شد كه تاكنون چندين بار تجديد طبع آن انجام پذيرفته است و در چاپ اخير دو جلد فهارس به آن افزون شده است يكى دليل الميزان فى تفسير القرآن شامل راهنما و فهرست مطالب الميزان به قلم الياس كلانترى مى‏باشد و ديگرى فهرست جديدى از عادل عبدالجبار ثامر است، انتشارات اسماعيليان قم نيز به نشر اين اثر همت گماشتند كه چاپ پنجم آن مربوط به سال 1371 ه.ش است. دار الكتاب الاسلاميه (آخوندى) نيز چندين طبع از اين اثر را به علاقه‏مندان عرضه نمود و چاپ جديدتر الميزان مربوط به دفتر انتشارات اسلامى است كه افستى از چاپ بيروت مى‏باشد. در همان سال‏هاى نخست انتشار الميزان، مشتاقان از علامه‏طباطبايى خواستند نسبت به ترجمه الميزان عنايتى مبذول دارند كه ايشان قبول كردند و اين مهم را به برخى استادان حوزه كه در زمره شاگردان دانشمند ايشان بودند، سپردند. به دنبال آن پنج جلد از الميزان در ده جلد توسط آيات و حجج اسلام ناصر مكارم شيرازى، مصباح يزدى، عبدالكريم نيرى بروجردى، محمد رضاصالحى، سيد محمدخامنه‏اى، محمد جواد حجتى كرمانى، محمد على گرامى، سيد محمد باقر موسوى همدانى به زبان فارسى برگردانيده شد، سپس بقيه مجلدات توسط آية الله سيد محمد باقر موسوى همدانى ترجمه گرديد و ايشان بنابه توصيه علامه ده جلد اول را نيز بار ديگر به فارسى برگردانيد. دروه چهل جلدى ترجمه الميزان بار اول توسط كانون انتشارات محمدى در تهران، به طبع رسيد و در مهر ماه سال 1363 دفتر انتشارات اسلامى آن را در بيست مجلد با پاره‏اى اصلاحات چاپ كرد. الميزان توسط مولانا سعيد اختر رضوى به زبان انگليسى ترجمه شده كه تا كنون هشت جلد آن از آغاز قرآن تا آيه 76 سوره نساء توسط مؤسسه جهانى خدمات اسلامى در تهران، انتشار يافته است، تفسير جزء سى ام توسط محمد معلم زاده به زبان اسپانيولى برگردانيده شد و در مركز آرژانتين توسط مؤسسه التوحيد چاپ گرديد. جلد اول تفسير الميزان را آقاى وحيد الدين اينجه به زبان تركى استانبولى ترجمه كرد كه در اروپا به طبع رسيد. الياس كلانترى راهنما و فهرست ترجمه تفسير الميزان را به نگارش درآورد كه در آغاز كار، چگونگى تنظيم فهارس را به استحضار علامه طباطبايى رسانيد و با استقبال آن حكيم مفسر مواجه گشت اين فهرست توسط عباس ترجمان، به زبان عربى ترجمه شده كه در قم و بيروت چاپ شده است. كتاب مفتاح الميزان را عليرضا ميرزا محمد در مدت حدود پنج سال با همكارى چند محقق ديگر تأليف نموده است كه شامل 25000 مدخل اصلى و ارجاعى است، اين كتاب كه در سه جلد تنظيم شده و راهنماى خوبى براى تفسير الميزان است دوازده فهرست شامل فهرست مباحث، موضوعات، اعلام اشخاص، اماكن و بلاد، قبايل، اديان، كتب(و رساله‏ها و مجلات)، اصطلاحات، اسامى جانوران و گياهان و كانى‏ها و نيز فهرست اشعار عربى و فارسى مى‏باشد. مفتاح الميزان، با متن ترجمه تفسيرالميزان كه توسط بنياد فكرى و علمى علامه طباطبايى چاپ شده تطبيق مى‏كند و مركز نشر فرهنگى رجاء در سال 1367 ه.ش آن را به طبع رسانيد. براى اين اثر علامه حسن زاده آملى تقريطى نگاشته كه در آغاز آن درج شده است. دفتر انتشارات اسلامى «فهرست راهنماى موضوعى الميزان» را در 230 صفحه تنظيم و به طبع رسانيد كه براى موضوعات هر دو تفسير عربى و فارسى قابل استفاده مى‏باشد و مبناى ترتيب عناوين آن بر اساس كتاب بحارالانوار علامه مجلسى است و به قرار ذيل مى‏باشد: عقل، علم و حكمت، توحيد، عدل، معاد، نبوت، امامت، موجودات، ايمان و فضايل، كفرو رزائل، حقوق و آداب معاشرت، قرآن و ديگر كتب آسمانى، ذكر و دعا و احكام. فهارس الميزان فى تفسير القرآن توسط ابن فزوع به زبان عربى تدوين گشته است كه در سال 1403 ه ق در قم به حليه طبع آراسته گرديده است. كتاب «مختصر الميزان فى تفسير القرآن» به زبان عربى است كه فشرده‏اى از تفسير الميزان مى‏باشد و تدوين كننده‏اش سليم الحسنى مى‏باشد. اين اثر در حاشيه قرآن در بيروت و به سال 1417ه ق چاپ شده است. نور من القرآن (الميزان المختصر فى التفسير) خلاصه الميزان مى‏باشد كه تلخيص كننده‏اش كمال مصطفى شاكر است، اين اثر را فاطمه مشايخ به زبان فارسى برگردانيده كه زير نظر احمد سيّاح در تهران، توسط انتشارات اسلام و در چهار جلد و زيرى تا كنون سه بار طبع گشته است. الياس كلانترى نيز خلاصه‏اى از الميزان را تهيه و در اختيار علاقه‏مندان قرار داده است. مجموعه معارف قرآن در الميزان كه به منزله مرجع يا فرهنگ معارف قرآن است، توسط سيد مهدى امين از تفسيرالميزان انتخاب و تلخيص گرديده كه بر حسب موضوع طبقه بندى شده است از اين اثر تا كنون سه جلد با عنوان معارف قرآن در شناخت خدا، معارف قرآن در شناخت جهان و معارف قرآن در شناخت ملائكه، جنّ و شيطان تدوين و توسط سازمان تبليغات اسلامى به چاپ رسيده است. شمس الدين ربيعى به تقاضاى مؤسسه انتشارات نور فاطمى مطالبى را به صورت موضوعى از كتاب الميزان گزينش نموده كه عنوان كلّى آن «با علامه در قرآن» است اما هر مجلد با عنوانى ويژه تنظيم شده است. ديدگاههاى دانشوران جهان اسلام‏ الميزان در ميان جوامع شيعى و سنّى جايگاهى رفيع دارد و در برخى كشورهاى عربى مقالاتى درباره اين اثر نوشته شده است و پژوهندگان، ويژگى‏هاى آن را پسنديده‏اند و هم اكنون در حوزه‏هاى علوم دينى اهل سنت قابل پذيرش است و يكى از اركان مهم تفسير شيعه در بين پيروان مذهب تسنّن «الميزان» مى‏باشد. برخى علماى ايرانى كه در مراكز علمى و دانشگاهى سرزمين‏هاى اسلامى خاورميانه با مشاهير اهل سنت بحث داشته‏اند خاطرنشان نموده‏اند آنان حتى الميزان را از تفسير فخر رازى قوى‏تر تلقى كرده‏اند در حالى كه اين نگاشته در ميان جامعه سنى مذهب بسيار پر ارج مى‏باشد.(17) يك سال پس از انتشار مجلاتى از تفسير الميزان نشريه رسالة الاسلام كه ارگان مجمع التقريب مصر است در شماره هشتم خود از دستيابى به دو جلد از تفسير الميزان خبر داد و با درج گزارشى دو صفحه‏اى خوانندگان را از تولد چنين اثرى با خبر ساخت.(18) عادل نويهض – متفكر و مؤلّف لبنانى – در بخش مستدرك جلد دوم معجم المفسّرين به معرفى علامه طباطبايى و تفسيرش پرداخته است.(19) فهد بن عبدالرحمن رومى نويسنده اهل عربستان اگر چه كوشيده است تفسير الميزان را اثرى معرفى كند كه تفكرات افراطى شيعى بدان راه يافته است ولى اعتراف مى‏نمايد: يكى از اختصاصات اين تفسير بحث‏هاى گسترده‏اى است كه در هنگام تفسير بعضى از آيات مطرح كرده است و طى آنها هر موضوعى با تمام ابعاد و جوانب، آن گونه كه شايسته و بايسته است، مورد مطالعه قرار مى‏گيرد. سپس مؤلف الميزان را خطاب قرار مى‏دهد و مى‏گويد:من به راستى در شگفتم از اين قدرت عقلانى كه تو را در عمق درياى توفانى و كنترل ناشدنى معانى به غورو تفحص واداشته و حقايق ژرف و دشوار را به صورت روشنى در منظر انديشه قرار مى‏دهد.(20) محمد فاضلى از اساتيد دانشگاه مصر در مقاله بخشى از مشخصات الميزان را مورد توجه قرار مى‏دهد و مى‏نويسد: اين تفسير با شيوه‏اى جالب و مطالب دل نشين و مباحث تحقيقى خود به سفره‏اى گسترده مى‏ماند كه «فيها ما تشتهيه الا نفس و تلذّالاعين»(21) در آن بهشت آنچه دل خواهان است و ديده‏ها از آنها لذت مى‏برد موجود است و هر كس بر حسب فراخور حالش از آن تمتّع مى‏يابد، پرداختن علامه به مسايل با شيوه‏اى عميق و در ابعادى وسيع خواننده را خرسند و در موارد متعددّى وى را با تحقيقات تازه مواجه مى‏سازد و از سوى ديگر مباحث تحقيقى، فلسفى، كلامى، ادبى و… كه به مناسبت‏هاى خاص در تفسير آيات آمده است به ارزش و اهميت آن مى‏افزايد.(22) مصطفى محمد با جقنى نيز براى ثابت نمودن نظرات خود، از استدلال‏هاى علمى و استوار الميزان بهره گرفته و از براهين و مطالب منطقى علامه طباطبايى استقبال كرده است.(23) شيخ محمد فحّام، رئيس انجمن فرهنگى مصر، نوشته است: اما تفسير الميزان را بهترين تفاسير يافته‏ايم و تا جلد هيجدهم آن را مورد مطالعه قرار داده‏ايم.(24) دكتر و هبه الزحيلى معاصر و صاحب تفسير المنير و دانشور اهل سوريه، گفته است: تفسير الميزان را در اختيار دارم و از منابع مورد مراجعه من است.(25) از منظر معاصران و شاگردان‏ آية الله بروجردى هنگامى كه علامه طباطبايى به حضورش رسيد، نگاهى حاكى از محبّت و عطوفت به وى افكند و در جمع عده‏اى، يادآور شد ايشان تفسير پر ارزشى دارند.(26) شيخ آقا بزرگ تهرانى مى‏نويسد علامه طباطبايى را آثار مهم علمى مى‏باشد كه بزرگ‏ترين و ارزنده‏ترين آنها كتاب الميزان فى تفسير القرآن است، اين كتاب موسوعه‏اى بزرگ در تفسير قرآن مى‏باشد كه با اسلوبى متين و شيوه‏اى فلسفى تأليف يافته است. من چونان كسى كه حقيقتى را يافته باشد بدان دسترسى پيدا كردم و با امعان نظر به مطالعه آن پرداختم و سخت به شگفت آمدم چه اين اثر نه تنها يك تفسير است بلكه حاوى بحث‏هاى فلسفى، تاريخى، اجتماعى و جز آنها نيز هست.(27) شهيد آية الله مرتضى مطهرى متذكر مى‏گردد. كمتر مشكلى در مسايل اسلامى و دينى برايم پيش آمده كه كليد حل آن را در تفسير الميزان پيدا نكرده باشم.(28) علامه حسن زاده آملى مى‏نويسد: حضرت استاد علامه طباطبايى در نعمت مراقبت و ادب مع الله حظّ وافر بلكه اوفر داشت. افاضل حوزه علميه قم كه شاغل كرسى تدريس اصول معارف اند از تلامذه اويند و تفسير عظيم الشان الميزان عالم علم را مايه فخر و مباهات است كه يكى از آثار نفيس قلمى و امّ الكتاب مولفات اوست. اين تفسير شهر حكمت و مدينه فاضله‏اى است كه در آن از بهترين و بلندترين مباحث انسانى و شعب دينى از عقلى و نقلى بحث شده است،(29) آية الله جوادى آملى خاطرنشان ساخته‏اند: همانطورى كه قرآن مخزن همه علوم است تفسير استاد علامه نيز مخزن آراء و افكار و علومى است كه اين حكيم الهى از آن بهره‏مند شده و به ديگران رسانيده است و لذا عده زيادى از اين شجره طوبى بهره مى‏گيرند، به اعتقاد استاد جوادى آملى ويژگى مهم الميزان آن است كه مؤلفش در آن، بين ظواهر قرآن انسجامى برقرار كرده كه يكديگر را تفسير مى‏كنند و بين بواطن قرآن هم يك ارتباطى برقرار كرد كه هم را تأييد مى‏نمايند، همچنين علامه در پرتو قرآن اهل بيت را مطرح نمود.(30) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى اشاره كرده است كه بناى تفسير الميزان برآن است كه آيات قرآن را خود آيات تفسير كند و معناى قرآن از كلام وحى بدست آيد. در اين اثر بين معانى ظاهرى و باطنى و عقل و نقل جمع شده و هر يك خط خود را ايفا مى‏كنند. اين تفسير به قدرى جالب است كه مى‏توان آن را به عنوان سند عقايد شيعه به دنيا معرفى كرد. تفسير مزبور در نشان دادن نكات دقيق و حسّاس و نيز در جامعيت منحصر بفرد است.(31) آية اللّه جعفر سبحانى مى‏نويسد: نكته‏اى كه از نظر اخلاقى و معنوى جلب توجه مى‏كند وارستگى علامه طباطبايى از هر نوع تظاهر به دانش بود و پيوسته محركش در عمل جلب رضايت خداوند و اخلاص بود. اگر فردى از مراتب علمى او مطلع نبود هرگز فكر نمى‏كرد اين مرد پايه گذار روش جديد در تفسير و طراح قواعد نو و مسايل ابتكارى در فلسفه و استادى در سير و سلوك بوده باشد. علامه را بايد از بنيان گذاران سبكى خاص در تفسير دانست كه نمونه‏هاى آن صرفاً در اخبار خاندان رسالت است و آن رفع ابهام هر آيه توسط آيه‏اى ديگر است.(32) آية الله ناصر مكارم شيرازى صفاى روح و معنويت استادش، علامه طباطبايى را ستوده و درباره تفسير الميزان نوشته است: اثرى است بر اساس روش عالى تفسير قرآن به قرآن و حقاً متضمّن يك سلسله حقايق است كه تا كنون بر ما مخفى بوده است.(33) آيةالله محمد هادى معرفت يادآور شده است: اين تفسير گنجينه‏اى از انديشه اسلامى است. نوآورى‏هاى قابل توجهى در آن مشاهده مى‏شود كه متأسفانه در زمان خود علامه در جامعه ايران اين نكات روشن نگشت چه رسد به ديگر جوامع. وجود عينى و شخصيت علامه در الميزان منعكس است. علامه در اين اثر تحقيقات عميق و عالى مطرح نموده كه مى‏تواند در انديشه‏هاى علمى، فلسفى و اسلامى تحوّل بوجود آورد بنابراين بحث و پژوهش پيرامون آن از ضروريات حوزه‏هاى علميه شيعه است.(34) آيةاللّه دكتر صادقى كه مدت نه سال از محضر علامه بهره برده است، مى‏گويد: نقاط عطف فكرى بوجود آمده از تفسير الميزان در يك نقطه مختصر مى‏شود كه روى هم رفته نظر علامه در اين تفسير، توجه دادن به معناى اصيل قرآنى است كه حتى المقدور مقاصد الهى را بدون تأثيرپذيرى از افكار پيشنيان و نظرات اين و آن در دسترس محققان و همگان نهاده‏اند، علامه حريّت معانى قرآن را جايگزين اسارت‏ها كرده و صراطى مستقيم در فهم معانى وحى پيش پاى پويندگان حق نهاده است، به علاوه ايشان تا اندازه‏اى قابل ملاحظه قرآن را از جمودهاى گذشته رها كرده و افكار و دقت‏ها در فهم هر چه افزون‏تر مفاهيم قرآنى به حركت در آورده است.(35) آيةالله محمدى گيلانى، از شاگردان مبرّز علامه طباطبايى، نوشته است. تفسير الميزان فوق العاده است مؤلّفش براى توضيح و تفسير قرآن كريم از قواعد عقلى استفاده نكرد بلكه بحث‏هاى فلسفى و روايى را در الميزان بهانه‏اى قرار داد تا بدين وسيله حقانيت اين علوم را از طريق قرآن و زبان اهل بيت به اثبات برساند.(36) پى‏نوشت‏ها: – 1. الميزان، ج 16، ص‏274. 2. مجله مشكوة، ش 38، مقاله سيد ابراهيم علوى، ص 18-21؛ و نيز بنگريد به جايگاه سياق در الميزان، محمد على رضايى كرمانى، فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى. 3. جسارتهاى ادبى در الميزان ، محمد حسن ربانى، فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، ش 9و10. 4. بحار الانوار، ج‏23، ص 108. 5. تفسير تسنيم، آيت الله جوادى آملى، جلد اول مقدمه. 6. الميزان، ج‏5، ص 272. 7. همان، ص‏275. 8. نك، بحار الانوار، ج 89، ص 103و106. 9. آيينه مهر، ص 23و30. 10. الميزان، ج 10، ص 351، و نيز ج 3، ص 85. 11. مقدمه تفسير عياشى، به قلم علامه طباطبايى. 12. قرآن در اسلام، علامه طباطبايى، ص 25. 13. نك:وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج‏18، كتاب قضا. 14. مفتاح الميزان، عليرضا ميرزامحمد، مقدمه، ص 23. 15. الميزان، ج‏13، ص 88. 16. همان، ج 11، ص 146. 17. گفتگو با دكتر محمد صادقى، فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، ش 9 و10، ص 291. 18. رسالةالاسلام، سال هشتم، ش دوم، سال 1375ه.ق ص 217-218. 19. معجم المفسرين، عادل نويهض، بيروت، 1409ه.ق، ج 2، ص 777. 20. اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، فهدبن عبدالرحمن رومى، ج‏اول، ص‏249. 21. سوره زخرف، آيه 71. 22. ويژگى هايى چند از تفسير الميزان، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه مشهد، ش دوم تابستان 1367، ص 251. 23. منهج القرآن الكريم فى تقدير الاحكام، مصطفى محمد باجقنى،ص 287. 24. مهر تابان، علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص‏70 و نيز بنگريد به فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، همان، ص‏212. 25. مصاحبه با استاد وهبه زحيلى، بينات، سال اول، ش 2، ص‏118. 26. دومين يادنامه علامه طباطبايى،ص‏286. 27. نقباءالبشر فى القرن الرابع عشر، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج‏2، ص 246-245 . 28. نخستين يادنامه علامه طباطبايى، ص 200. 29. يادنامه مفسّر كبير علامه طباطبايى، ص 79-80ونيز ص‏116. 30. همان، ص 187 و نيز يادها و يادگارها، على تاج دينى ،ص‏18. 31. رساله لب اللّباب، علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص‏18، مهر تابان، ص 12و40. 32. مفتاح الميزان، ج اول، مقدمه ص 39، يادنامه مفسّر كبير علامه طباطبايى، ص‏47. 33. جرعه‏هاى جان بخش، از نگارنده، ص 245. 34. گفتگو با استاد آيت الله معرفت (ره)، فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، همان، ص‏269-271. 35. گفتگو با آيت الله دكتر صادقى، ماخذ قبل، ص 285-286. 36. يادنامه مفسّر كبير…، ص 194-195.

/

شاخصه هاى جامعه مهدوى

شاخصه‏هاى جامعه مهدوى‏ مركز فرهنگ و معارف قرآن‏ مقدمه‏ عصر امام(ع) پس از ظهور و قيام جهانى‏اش، براستى از درخشان‏ترين و دوست‏داشتنى‏ترين و زيباترين عصرها براى جهان، از آغاز آفرينش جهان و انسان است. و كاملاً بجا و درست است كه نام عصر ظهور و جامعه مهدوى را «عصر حاكميت نور و دانش و بينش» به مفهوم واقعى آن نام گذاريم، نه روزگارى را كه ما در آن زندگى مى‏كنيم كه براستى عصر تاريكى‏هاىِ جهل، انحراف، فجايع بيداد و گمراهى كه عصر نگون‏سازى و اسارت انسان است. در جامعه مهدوى جهنّم زندگى، جاى خود را به بهشت نيكبختى و سعادت مى‏دهد و پژمردگى و افسردگى‏ها، جاى خود را به طراوت و نشاط مى‏سپارد و امن و امان در همه ابعاد زندگى جهان گستر مى‏شود. فرشته عدالت بر سر بشريّت سايه مى‏افكند و ظلم و ستم يكسره نابود مى‏شود. آرى! اينها پرتويى از بركات نهضت آسمانى امام عصر(ع) و قيام اصلاح‏گرانه آن حضرت و دستاوردها و گامهاى اصلاحى و طرح‏هاى عمرانى و فرهنگ پر ارج و پياده شدن مقرّرات عدالت آفرين و انسان‏ساز خدا، به دست با كفايت مهدى موعود(ع) در جامعه مهدوى است. اين روند فاجعه بار است كه مقدّمه و زمينه‏اى براى نهضت نجات بخش امام زمان(عج) و قيام جهانى او و تشكيل جامعه و دولت مهدوى براى گسترش عدل و داد و زدودن آثار نكبت بار ستم و بيداد مى‏گردد. و از اين رو زندگى انسانها كه داراى ابعاد گوناگون و جلوه‏هاى متنوّعى است با دستان با كفايت اصلاحگر بزرگ جهانى، با طرح و برنامه ريزى، تدبير امور و تنظيم شئون همه جانبه، اصلاح خواهد شد، و تشكيل جامعه مهدوى ره آورد شكوه‏بار و وصف‏ناپذيرى خواهد داشت. از انبوه روايات رسيده، اين واقعيّت دريافت مى‏گردد كه در پرتو قيام و حكومت عادلانه او دگرگونى عظيم و تغيير ژرف و گسترده‏اى در سراسر گيتى رخ مى‏دهد و چهره و محتواى زندگى در همه ميدان‏ها و جلوه‏ها به صورت شكوهمندى تغيير مى‏يابد. در اين مقام، برخى از ابعاد زندگى و شكوفايى و درخشندگى آن را در عصر حاكميت آن اصلاحگر آسمانى و شاخصه‏هاى جامعه مهدوى را به صورت فشرده از نظر مى‏گذرانيم. شاخصه‏ها و ويژگى‏هاى جامعه مهدوى‏ الف. اجراى كامل قوانين: از جمله عواملى كه در نيكبختى يا نگونبختى اصلاح، سازندگى، تباهى و انحطاط جامعه‏ها و تمدّن‏ها نقش سرنوشت سازى دارد؛ قوانين و مقرّرات حاكم بر جامعه و تمدّن در ابعاد گوناگون حيات، بويژه حكومت و سياست و قضاوت است. قوانين با همه انواع و اقسام آن، ابزارهاى جهت دهنده و دستگاه‏هاى تربيت كننده‏اى هستند كه جامعه را بسوى ارزشها يا ضدّ ارزشها جهت مى‏دهند و بسوى نيكى و نيكبختى يا شرارت و نگونسازى سوق مى‏دهند. در اين ميان تنها قوانين و مقرّرات اسلام واقعى است كه نيكبختى جامعه انسانى را در دنيا و آخرت تضمين مى‏كند. قوانين اسلام، احكام و مقرّرات راستين خدا به جز در زمان پيامبر(ص) و امير مؤمنان على(ع) بطور كامل پياده نشده، و فعليّت همه آنها در عصر حضرت مهدى(عج) و جامعه مهدوى محقق خواهد شد. تمامى قوانين و مقرّرات بيگانه از اسلام و قرآن، در حكومت امام مهدى(عج) الغاء و دور ريخته مى‏شود، و هرگز بدانها عمل نمى‏گردد و بجاى آنها مقرّرات درخشان و زندگى‏ساز برخاسته از قرآن و شيوه راستين پيامبر(ص) امور مردم را تدبير و شئون كشور را تنظيم و در كران تا كران جامعه‏ها همانگونه كه شايسته و بايسته است، پياده مى‏شود. و در واقع هدف حضرت مهدى، همان هدف بعثت خاتم الانبياء مى‏باشد كه در جامعه فعلى و قبل از جامعه مهدوى بواسطه فقدان شرائط و موانع خارجى تحقق نيافته و در جامعه مهدوى شرايط فراهم و موانع مرتفع خواهد شد. در جامعه مهدوى قوانين و مقرّرات، احكام الهى كه از طريق وحى به پيامبر ابلاغ شده است بدون اضافه يا كم كردن، اجراء خواهد شد. و مدينه فاضله راستين كه از ديرباز ساختن آن ذهن متفكران و انديشمندان را به خود مشغول كرده است عملى خواهد شد. «حلال محمد(ص) حلال الى يوم القيامه و حرام محمد(ص) حرام الى يوم القيامه» قانون و دستورات حضرت مهدى(عج) همان قانونى است كه پيامبر در مدينه و على(ع) در كوفه به دنبال اجراى آن بودند. همان قانونى است كه نمونه كامل شايسته سالارى در حكومت كوفه ديده مى‏شود. قانون عدالت و قضاوت آن گرامى در جامعه مهدوى بسان داورى نياكان پاك و پاكيزه‏اش، عادلانه، انسانى و بر اساس قرآن و آئين نبوى و حقّ و عدالت است. چرا كه شريعت نبوى، تا قيامت استمرار دارد، و آنچه در شريعت جدّش و نياكانش مطرود است، تا روز رستاخيزِ بزرگ، مطرود خواهد بود. و آنچه در نظام مدينه و كوفه، اجرا مى‏شد، در آرمان‏شهر مهدوى نيز اجرا خواهد شد و اين همان چيزى است كه از حديث بالا فهميده مى‏شود. قوانين حاكم بر نظام و اجتماع مهدوى، قوانين اسلام است كه از طريق وحى بر پيامبر بزرگ اسلام اعلام شده است. همگان به خصوص هيئت حاكمه در اين خط مستقيم با احساس مسئوليت و تعهّد قدم برمى‏دارند. سليقه‏هاى شخصى يا گروهى خود را كنار گذاشته و به راست و چپ منحرف نشوند. چنانكه در حديثى از پيامبر آمده است كه مى‏فرمايد: «بنده‏اى مؤمن نخواهد بود مگر اينكه هوى و خواست او تابع آنچه من آورده‏ام، باشد و از آن منحرف نشود»(1) جلوه‏هاى بسيارى از اين احساس مسئوليت و اداره اجتماع، بر طبق شريعت اسلام در حكومت و زندگى پيامبر(ص) و على(ع) ديده شده و امّا نمونه كامل آن در جامعه و دولت مهدوى بطور كامل، عملى خواهد شد. ب. عدل و ظلم و قوه قضائيه در جامعه مهدوى: اشاره شد كه داورى و قضاوت آن گرامى در جامعه مهدوى، بسان داورى نياكان پاك و پاكيزه‏اش، عادلانه و انسانى و بر اساس حق و عدالت است و با يك ويژگى از داورى آن عدالت پيشگان و نياكانش، ممتاز مى‏شود. و آن ويژگى اين است كه آن حضرت در سيستم قضايى خويش بر اساس آگاهى و اطّلاعات خويش بر رخدادها و حوادث، داورى مى‏كند، از اينرو نه به انتظار گواهى گواهان مى‏ماند و نه دلايل و مدارك و شواهدى كه ادّعا را اثبات كند. سخن در اينجا بر دو محور دور مى‏زند: 1. نخست اينكه اين روايت صحيح و جان‏بخش كه در مورد امام مهدى(عج) و ره آورد حاكميت او بطور متواتر از پيامبر گرامى و امامان معصوم، رسيده است، بارها تكرار شده است كه مى‏فرمايند: «امام مهدى(ع) پس از ظهور خويش، جهان را سرشار از عدل و داد مى‏كند پس از آنكه از ستم و بيداد لبريز گردد.»(2) شايسته يادآورى است كه اين حديث در مجموعه‏هاى روايى ما صدها بار از راههاى گوناگون و چهره‏هاى مختلف روايت شده است به گونه‏اى كه هيچ جايى براى شك و ترديد در صحّت و درستى آن نمى‏ماند. آرى! آن اصلاحگر بزرگى كه مى‏خواهد ستم و بيداد را در همه ميدانها و ابعاد و چهره‏هايش نابود سازد و ريشه و اساس آن را در هر نقطه‏اى كه باشد و يا از هر انسانى سرزند از بيخ و بن بركند، و ظلم ريشه كن شده و عدالت حاكم شود، طبيعى است كه از چنين عدالت‏گسترى نبايد انتظار داشت كه خود منتظر اين باشد كه مظلوم به او شكايت برد، يا آن پيشواى عدالت از مدّعى ستمديده براى اثبات ادّعاى به حقّش كه براى آن داور عدالت پيشه، روشن است دلايل، شواهد، اسناد و مدارك ارائه كند، هرگز! چرا كه گاه ممكن است مظلوم براى اثبات بيدادى كه بر او رفته يا حق كه از او پايمال شده است ناتوان باشد يا نتواند ساختگى بودن بافته‏هاى ظلم را روشن كند. ممكن است ستم و بيداد در بسيارى از نقاط روى زمين واقع شود و مظلوم نتواند از بيدادى كه بر او رفته است به امام عدالت و نجات، شكايت برد. و نيز امكان دارد انسانى مخفيانه و به ستم كشته شود و كسى از كشته شدن او آگاه نگردد و قاتل او را نشناسد و در نتيجه خون او پايمال گردد، در اين صورت چگونه مى‏توان گفت: «امام مهدى(ع) زمين و زمان را لبريز از عدل و داد مى‏سازد؟!» 2. از پيامبر گرامى(ص) روايت شده است كه مى‏فرمايند: «مردم، من در ميان جامعه، بر اساس دلايل و شواهد و سوگندها، قضاوت و داورى مى‏كنم نه بر اساس وحى و رسالت.»(3) شايد مفهوم ظاهرى روايت پيامبر اين باشد كه آن حضرت در ميان مردم، بر اساس آگاهى و علم شخصى خويش داورى نمى‏كند. و داورى او با گواهى گواهان يا مدارك و مستندات ديگر شايد اين شيوه پيامبر(ص) در داورى و قضاوت و عمل نكردن بر اساس آگاهى و اطلاع شخصى خويش، بدان جهت بود كه اگر آن گرامى در داوريهاى خويش بر اساس آگاهى و اطّلاع شخصى قضاوت مى‏كرد، رفتار و عملكرد قضايى او در ميان امّت سيره و سنّت مى‏شد و آنگاه بود كه براى هر قاضى يا حاكمى دستاويز و بهانه مى‏گشت كه در جامعه، بدون دلايل و مدارك قانع كننده به هر كس دلش خواست حدّ جارى كند و طبق تمايلات خويش حكم راند و آنگاه ادّعا نمايد كه به علم و اطّلاع شخصى خويش داورى نموده و قضاوت كرده است. و با اين كار نظام دين و جامعه از هم گسيخته و هرج و مرج و خودكامگى در سيستم قضايى رواج يافته و معيارها و مقياسهاى فقهى و حقوقى و عرفى دچار اختلال مى‏گشت. بر اين اساس بود كه پيامبر گرامى اسلام(ص) اين راهها را براى قضات بدرفتار و حكومتهاى بيدادگر مسدود ساخت تا آنان نتوانند در ميان مردم، طبق تمايلات جاه‏طلبانه و هواهاى خويش حكم رانند و آنگاه مدّعى گردند كه بر اساس علم و آگاهى شخصى خويش حكم مى‏كنند. و از اين رو شخص پيامبر در محكمه عدالت حاضر مى‏شود، و به انتظار قضاوت مى‏نشيند و حتى‏ به رأى او اعتراض نمى‏كند. و حال آنكه او علم شخصى داشته و يقين به حقانيّت خودش داشته.(4) و يا على(ع) بر طبق مدارك و مستندات، قضاوت و از سيره پيامبر پيروى مى‏كند، چرا كه ترس از آينده و سيره و سنت شدن رأى با آگاهى شخصى معصوم، در ميان غير معصوم سنت و باب شود. امّا امام معصوم و پيشواى عدالت‏گسترى كه هرگز چنين احتمالى در مورد او نمى‏رود و هيچ نوع اشتباه و انحرافى به ساحت مقدّس او راه ندارد، بر چنين انسان والايى زيبنده است كه بر اساس آگاهى و اطّلاعات شخصى خويش به امور و رخدادها، داورى نمايد و هرگز منتظر گواهى گواهان و اقامه دلايل و مدارك از سوى مدّعى نباشد و بر سوگندهاى دروغين از سوى طرفين، بهايى ندهد و آنچه حقّ و عدالت است آن را ملاك قرار دهد و بر اساس آن داورى نمايد. و مطمئن است كه حكومت بعد از خودش به دست غير معصوم نمى‏افتد. با توجه به اين دو نكته اساسى كه: اوّلاً: امام مهدى(ع) اصلاح‏گر بزرگى است كه زمين و زمان را سرشار از عدل و داد مى‏كند. و ثانياً: علاوه بر تمامى آگاهيها و اطلاعات و معيارها، بر اساس آگاهى و اطّلاعات شخصى خويش، داورى و حكومت مى‏نمايد. از اين واقعيّت دريافت مى‏گردد كه آن حضرت تبهكاران و آدم‏كشان و مجرمان را بر اساس عدالت و به منظور اصلاح جامعه به كيفر شايسته و عادلانه گناهانشان مى‏رساند، خواه آثار و دلايل و مدارك جرم موجود باشد و يا آن را از بين برده باشند و طبق موازين عادّى ثابت نشود و گواه و بيّنه اقامه نگردد. و بدين سان شرايطى پديد مى‏آيد كه هيچ كس جرأت ستم و قانون‏شكنى و گناه در خود نمى‏بيند و زمين از عدالت و آزادى و دادگرى و امنيت و رفاه و سعادت لبريز مى‏گردد. روايات بيانگر اين واقعيّت، بسيار است كه به جهت رعايت اختصار تنها به يك نمونه اشاره مى‏شود: امام باقر(ع) فرمودند: «هنگامى كه قائم ما قيام كند به سبك داود(ع) حكومت و داورى خواهد كرد و گواه و دليل نخواهد خواست.»(5) حال اين سؤال پيش مى‏آيد كه منظور از حكومت داود(ع) چيست؟ در جواب بايد گفت كه منظور شريعت و راه و رسم او نيست، چرا كه همه شرايع و قوانين پيش از اسلام، با آمدن اسلام نسخ و پايان يافتند. بلكه منظور از اين عبارت و عنوان، اين است كه مهدى موعود(ع) در جامعه مهدوى، بر اساس آگاهى و دانش خويش قضاوت مى‏كند، و قوه قضائيه آن حضرت بر پايه علم امامت حضرت استوار است. چنانكه حضرت داود(ع) پيامبر بزرگ خدا مدّتى طولانى اينگونه حكومت و داورى مى‏كرد. و حقايق و واقعيّات رخدادها و اختلافات، به اذن خدا براى او آشكار مى‏گشت، و بدين جهت بر اساس آگاهى و دانش شخصى خويش قضاوت كرده و به گفتار طرفين اختلاف و دعوا، اعتنا نمى‏كرد.(6) سؤال ديگرى كه اينجا پيش مى‏آيد، اين است كه امام مهدى(ع) چگونه مى‏تواند عدالت و دادگرى را در كران تا كران گيتى تحقق بخشد با اينكه مى‏دانيم آن گرامى در پرتو دانش و آگاهى خويش از مسائل و رخدادهاى منطقه و شهرى كه اقامت دارد با خبر است و يا اينكه به شهرهاى ديگر دسترسى ندارد اگر چه علم هم داشته باشد. اين سؤال را با روايتى از امام صادق(ع) پاسخ مى‏دهيم كه مى‏فرمايد: وقتى قائم ما قيام كند به هر منطقه و شهرى فرستاده‏اى آگاه و كاردان و پروا پيشه گسيل مى‏دارد و به او مى‏گويد: «برنامه كار تو در كف دست توست. از اين رو هر گاه كارى برايت پيش آمد كه راه حلّ آن را نفهميدى و قضاوت در آن را نشناختى به كف دستت نظاره كن و آنچه در آن يافتى، عمل نما».(7) در مورد اين روايت سه احتمال بنظر مى‏رسد: 1- ممكن است روايت را معجزه بشناسيم و بگوييم فرستادگان آن اصلاحگر بزرگ آسمانى هنگامى كه در مسائل و رخدادها بمانند بناگاه بر كف دست خويش احكام عادلانه و مورد نظر را نوشته شده و آماده خواهند يافت. 2- ممكن است منظور آن حضرت نوعى دستگاه شبيه بى‏سيم و ارتباطىِ بسيار پيشرفته‏اى باشد كه برخى از كارگزاران ويژه حضرت در اختيار دارند و دستورهاى صادره از مقام فرماندهى كلّ را همواره دريافت مى‏دارند چنانكه تصور اين مطلب در جوامع امروزى، آسان مى‏باشد. امروز با وجود رايانه، اينترنت و انواع و اقسام وسايل ارتباطى، مى‏توان در يك لحظه با سراسر دنيا ارتباط برقرار كرد. 3- و يا اينكه روايت، پيام و معناى ديگرى دارد كه پس از ظهور آن حضرت به خواست خدا آشكار خواهد شد و اكنون براى ما ناشناخته است. كوتاه سخن اينكه امام مهدى(ع) با نمايندگان و حاكمان و قضاتى كه براى كشورهاى سراسر جهان نصب فرموده و آنان را براى تدبير امور و تنظيم شئون و حل مشكلات و رفع كشمكشها و تأمين امنيّت و نيكبختى جامعه بزرگ مهدوى در عصر ظهور، گسيل داشته بطور دائم در ارتباط است و آنان با فرماندهى و امامت آن اصلاحگر بزرگ جهانى و در پرتو دانش و عدالت او انجام وظيفه مى‏نمايند. و با اجراى سيستم قضائى واحد، در كران تا كران گيتى به عدالت واقعى رسيده و عدالت ادارى، اجتماعى و اقتصادى و قضائى بر جهان حاكم خواهد شد و ظلم و ستم و بيدادگرى از دنيا رخت برخواهد بست. ان‏شاءالله. ج. رفاه و آسايش اقتصادى: بى‏شك از مهمترين مشكلات حيات انسان، مشكل اقتصادى و معيشتى و مسايل مربوط به آن همچون فقر، گرانى، محدوديّت تجارت و داد و ستد و تورّم، ناتوانى اقتصادى، توليد كم و تقاضاى بسيار و مسائلى از اينگونه كه بيشتر آنها از ثمرات شوم اقتصاد ضد اسلامى حاكم بر جهان و به ويژه كشورهاى اسلامى است. آرى! اين اقتصاد ضد اسلامى و ظالمانه است كه به بحرانهاى اقتصادى در جوامع انسانى منجر مى‏شود. و اين بخاطر سركوبى مردم و پايمال ساختن آزاديها، مسدود ساختن راههاى معيشت براى مردم، تحميل ماليات سنگين و تصاعدى بر توده‏ها و محروم ساختن بندگان خدا از مواهب زندگى و بركات و نعمت‏هايى است كه خداوند آنها را به بندگانش ارزانى داشته و براى آنها مباح ساخته است. شايسته است فراموش نكنيم كه بيشتر جناياتى كه در جهان رخ مى‏دهد، از فقر مالى و نياز و فلاكت سرچشمه مى‏گيرد. بيشتر جوانان بخاطر فشار و نياز از تشكيل خانواده سرباز مى‏زنند و بسيارى از خانواده‏ها از فشار و فقر و عدم امكانات به تحديد نسل رضايت مى‏دهند. و اگر بگوييم كه بيشتر مردمى كه مى‏ميرند قربانى فقر و فلاكتند، سخنى به گزاف نگفته‏ايم. آرى اگر بخواهيم ضايعات و زيانهاى برخاسته از فقر را در جامعه انسانى بشماريم سخن به درازا مى‏كشد و شكل نوشته تغيير يافته و اگر بخواهيم از ابعاد گوناگون مسايل اقتصادى بحث كنيم، اين نوشته طولانى و فقط در اين بُعد از شاخصه جامعه مهدوى خلاصه مى‏شود، به همين جهت سخن را اينگونه خلاصه مى‏كنيم: از جمله اصلاحات گسترده و طرحهاى بزرگى كه امام مهدى(ع) بدان قيام مى‏كند مسأله حلّ مشكلات اقتصادى در خانواده بزرگ بشرى است و اين كار بزرگ و برنامه عظيم از راه پياده كردن مقرّرات عادلانه و رهايى‏بخش و زندگى‏ساز اقتصاد اسلامى خواهد بود از مهمترين و كارسازترين بندهاى آن عبارتند از: 1- اعطاى آزادى‏هاى گوناگون در امور اقتصادى و اجتماعى و فكرى و صنعتى بر اساس حق و عدالت اسلامى. 2- بهره‏ورى از مواهب و امكانات و نيروهاى طبيعت و فرصت و ميدان دادن به دست‏ها، مغزها و انديشه‏هاى توانا و سازنده و مبتكر بر اساس عقل و انديشه. دست‏رسى به همه موارد ذكر شده به جهت اجراى دقيق تعاليم اسلامى عملى مى‏شود. اينك يك نمونه از روايات متعدّدى كه نشانگر زندگى اقتصادى امام مهدى(ع) است را به جهت رعايت اختصار در پائين ذكر مى‏شود: پيامبر گرامى اسلام(ص) مى‏فرمايند: «به مهدى(ع) بشارتتان مى‏دهم… او ثروت‏ها را درست و بطور مساوى تقسيم مى‏كند و به بركت او غنا و بى‏نيازى دلهاى امّت محمد(ص) را لبريز مى‏سازد و عدالت او همه را در برمى‏گيرد، تا آنجائى كه دستور مى‏دهد ندا كننده‏اى ندا كند كه: «هان، اى مردم! هر كس نياز مالى دارد بيايد و هرچه مى‏خواهد بگيرد.» و جز يك نيازمند، كسى نمى‏آيد. آن يك نفر مى‏آيد و امام مهدى(ع) به او مى‏گويد: «نزد خزانه دار برو تا آنچه مى‏خواهى به تو بدهد.» نزد خزانه‏دار مى‏رود و مى‏گويد: «من از سوى امام مهدى(ع) آمده‏ام تا به من كمك كنى و ثروتى به من بدهى.» خزانه‏دار مى‏گويد: «آنچه مى‏خواهى بردار…» او آنقدر زر و سيم برمى‏دارد كه نمى‏تواند ببرد، مقدارى از آن را برگرداند تا بتواند حمل كند و بقيّه را مى‏برد. امّا وقتى از خزانه‏دار دور مى‏شود، پشيمان شده و مى‏گويد: «گويى من حريصترين فرد از امّت محمد(ص) هستم. همه براى دريافت مال دعوت شدند امّا جز من كسى نيامد». از اين رو نزد خزانه‏دار برمى‏گردد و زر و سيم را پس مى‏دهد امّا خزانه‏دار نمى‏پذيرد و مى‏گويد: «ما چيزى را كه بخشيديم، ديگر نمى‏پذيريم».(8) اين روايت و روايت‏هاى زيادى شبيه اين روايت، همه بر رشد و شكوفايى اقتصادى جامعه مهدوى و غناى نفس مردم و عدم رغبت آنها در سايه تعاليم نجات‏بخش اسلام به زياده خواهى، احتكار و پس‏انداز است كه هر كدام از اين موارد، خود عامل بيمارى اقتصاد، و فقر عده‏اى از مردم در سايه ثروت اندوزى بقيّه مردم مى‏باشد، كه در جامعه مهدوى همه اين بيمارى‏ها از بين خواهد رفت. براى شاخه‏هاى مختلف اقتصاد، روايات و بحث‏هاى زيادى در منابع ذكر شده است. كه به جهت پرهيز از طولانى شدن مطلب به يك نمونه ديگر فقط اشاره مى‏شود. د. كشاورزى در جامعه مهدوى: زراعت و كشاورزى از منابع مهم ثروت ملّى و از موارد اساسى پاسخگويى به نيازهاى مادّى جامعه و از وسايل تأمين موادّ غذائى در جهان انسان و حيوان است و خداوند آب و خاك را در اختيار بشر نهاده است تا از امكانات و بركات زمين بهره گيرد. حضرت على(ع) هم فقرزدائى از جامعه را در گرو توسعه اقتصادى و از شاخه‏هاى مهم آن، كشاورزى را بيان مى‏فرمايند. كه به اين مطلب قرآن نيز اشاره دارد. «آيا هيچ درباره آنچه كشت مى‏كنيد انديشيده‏ايد؟»(9) پس مى‏توان توسعه كشاورزى را يكى از مهمترين عوامل رشد جامعه و نجات آن از فقر و فلاكت دانست. از اين رو هنگامى كه امام مهدى(ع) ظهور مى‏نمايند سيستم زراعى و كشاورزى بطور كامل دگرگون مى‏گردد و به بهترين و زيباترين شكل و محتوا و برنامه، شكوفا مى‏گردد. امام مهدى(ع) با كمك گرفتن از تكنولوژى و ابزارهاى مهم كشاورزى، و با طرّاحى و تدبير بى‏نظير، به كشاورزى رونق داده و كشاورزى شكوفا و شكوه‏بار مى‏گردد. و از ره‏آورد اين پيشرفت، روح حيات در همه نقاط بى‏شمار گيتى، حتى‏ زمين‏هاى موات و كويرها، دميده مى‏شود. و مردم در رفاه و آسايش و آرامش زندگى مى‏كنند. اينك نمونه‏هايى از روايات در نشانگرى آن شرايط شكوه‏بار را از نظر مى‏گذرانيم. پيامبر گرامى مى‏فرمايند: «آبها در دولت مهدى(ع) فراوان مى‏گردد و زمين بركات خويش را چندين برابر مى‏سازد».(10) و امام على(ع) مى‏فرمايند: «انسان در عصر حاكميت جهانى آن حضرت، هر آنچه از انواع دانه‏هاى زراعى بر زمين بيافشاند، هفتصد برابر، برداشت مى‏نمايد…»(11) طبيعى است كه حضرت با ساختن سدّهاى فراوان آبها را مهار كرده‏اند و از ره‏آورد مهار آبها، زمين‏ها آباد، و با مكانيزه كردن كشاورزى و گشوده شدن، درهاى رحمت الهى به روى زمينيان، به همه آنها دست مى‏يابد. و كشاورزى رونق گرفته و پيشرفته مى‏گردد. و علاوه بر ايجاد اشتغال، نشاط اجتماعى، انواع مواهب، نعمتها و امكانات زندگى شايسته و درخور شأن انسان بصورت وصف‏ناپذيرى، در دسترس مردم قرار مى‏گيرد. مردم در عصر ظهور در زراعت و غرس انواع درختان آزادند و در راه تلاش و سازندگى آنان، موانع بازدارنده‏اى همچون مالياتهاى ظالمانه و مقرّرات ضد انسانى قرار نمى‏دهند، و انسان هر چه قدر تلاش كند و زمينى را احياء كند و به مزارع و باغات پرميوه تبديل كند، از آنِ خود اوست. چرا كه در مكتب اسلام چنين وضع شده است. پيامبر اسلام مى‏فرمايند: «هر كس زمين مرده‏اى را زنده كند از آن خود اوست.»(12) و بدين سان انسان در جامعه مهدوى با انگيزه بيشتر، و نشاط زايد الوصفى به كار و تلاش و سازندگى مى‏پردازد و از اين رهگذر نعمت‏هاى فراوانى نصيب انسان مى‏گردد. و جامعه مهدوى در آسايش و امنيت و صلح و صفا، بسر مى‏برد. و مشكلات بزرگى در جامعه امروز، گريبانگير بشر است. مثل، مشكل بيكارى، مسكن، فقر به بركت و تلاش و تدابير حضرت مهدى(ع) از جامعه مهدوى رخت برمى‏بندد. امام صادق(ع) مى‏فرمايند: «هنگامى كه قائم آل محمد(ص) قيام نمايد، خانه‏هاى شهر «كوفه» به شهر «كربلا» متّصل مى‏شود و شهر بقدرى گسترش مى‏يابد كه همه صاحب خانه مى‏شوند.»(13) بدين‏سان، اين روايت، بيانگر اين مطلب است كه مردم زمين‏هاى خشك و سوزان و بيابان‏هاى بى‏آب و علف را إحيا و آباد مى‏سازند و بصورت خانه‏هاى زيبا و پر شكوه و باغ‏هاى پرطروات درمى‏آورند كه يك نمونه آن، گسترش شايسته خانه‏هاى كوفه تا نهر كربلا مى‏باشد، آن هم با آن مسافت بسيارى كه اينك ميان آن دو شهر وجود دارد. خلاصه سخن اينكه در جامعه مهدوى، آزادى كار، مسافرت، تجارت، نوآورى، ابداع و امكانات به همه مردم ارزانى مى‏گردد. و ميدان كار و تلاش و ابتكار براى همه استعدادها فراهم مى‏شود. و سستى و تن پرورى و بيكارگى جاى خود را به كار و تلاش و نشاط و تحرّك مى‏دهد. امنيّت و آرامش در عصر و جامعه مهدوى‏ در جهان معاصر جامعه‏هاى انسانى، در شرايط سخت و طاقت‏فرسايى از نظر فقدان امنيّت و آرامش در ابعاد گوناگون حيات، زندگى مى‏كند. امّا در عصر ظهور امام مهدى(ع) ترس و دلهره در همه ابعادش نابود گرديده و امنيّت و آرامش بر كران تا كران كره زمين سايه‏گستر و حاكم مى‏شود. و امّا اينكه چگونه اين امنيّت و آرامش بر سراسر گيتى و بر جان و دلها حاكم مى‏گردد؟ بايد گفت كه فقدان امنيّت به يكى از سه عامل ويرانگر زير برمى‏گردد كه در جامعه مهدوى از سه عامل فقر و محروميت، ضعف ايمان و ضعف مديريت خبرى نيست. آنچه از ذكر شاخصه‏هاى جامعه مهدوى گذشت، نمونه كمى از شاخصه‏هاى مختلف كه در منابع مختلف به آنها اشاره شده، مى‏باشد. مسلماً معرفى جامعه مهدوى در يك مقاله كوتاه عملى نخواهد شد، و به تحقيق جامع و فرصت زيادى نياز هست. چراكه جهت معرفى جامعه مهدوى و ذكر شاخصه‏هاى آن، از منظرهاى مختلف سياسى، اقتصادى، اجتماعى به خصوص خانواده، مسائل تربيتى، پيشرفت علم و دانش و تكنولوژى، حل مشكلات لا ينحل در جامعه مهدوى، از جمله، حل مشكل مسكن، بيكارى، رعايت حقوق متقابل و جامعه كه هر كدام به تنهايى، نياز به تحقيق و پژوهش كامل جهت تقويت ايمان و باورهاى منتظران حضرت، و شناخت ويژگى‏هاى جامعه موعود از نظر اسلام‏شناسى و شناخت چگونگى حكومت در آن و مسائل مهم ديگر، كه مفيد و ارزنده است. و از جهتى شناخت جامعه مهدوى براى تعيين سمت و سويى كه جوامع بايد بسوى آن داشته باشند، سودمند مى‏باشد. اميد كه با شناخت مهدى موعود(ع) و جامعه او و خصوصيات آن حضرت در راستاى تحقق اهداف آن و زمينه سازى براى ظهور آن منجى عدالت خواه و عدالت گستر بيش از پيش تلاش و كوشش كنيم. انشاء الله‏ پى‏نوشت‏ها: – 1) علامه مجلسى، «بحار الانوار»، مؤسسه الوفا، بيروت، اوّل، 1404 ه . ق، ج 36، ص 356. 2) علامه مجلسى، «بحار الانوار»، مؤسسه الوفاء، بيروت، اوّل، 1404 ه . ق، ج 36، ص 358. 3) ثقة الاسلام كلينى، «اصول كافى»، دار الكتب الاسلاميه، تهران، اوّل، 1365 ش، ج 7، ص 414. 4) سيد على اكبر قرشى، «خاندان وحى»، دار الكتاب الاسلاميه، تهران، 1368 ش، ص 245. 5) شيخ حرّ عاملى، «وسائل الشيعة»، مؤسسه آل البيت، قم، 1409 ه . ق، اوّل، ج 18، ص 168؛ الكافى، ج 1، ص 397. 6) قزوينى، محمد كاظم، امام مهدى از ولادت تا ظهور، مترجم، على كرمى و سيد محمد حسينى، الهادى، قم، 1378 ش، ص 725. 7) غيبت نعمائى، ص 319؛ بحار الانوار، ج 52، باب 21، ص 365. 8) كورانى، على، معجم الاحاديث الامام المهدى، مؤسسة المعارف الاسلاميه، اوّل، 1411 ه . ق، ج 1، ص 240. 9) واقعه/64. 10) بحار الانوار، ج 52، ص 216. 11) امام مهدى از ولادت تا ظهور، ص 728. 12) وسائل الشيعه، ج 17، ص 327. 13) بحار الانوار، ج 52، ص 337؛ شيخ مفيد، «الارشاد»، كنگره شيخ مفيد، قم، اوّل، 1413 ه . ق، ص 362.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏ محمد اصغرى نژاد حكم ادب‏ وقتى ديدم حاج هوشنگ ورمقانى – فرمانده محور عملياتى – پا برهنه در منطقه رفت و آمد مى‏كند، تعجب كردم. يك روز يكى از دوستان نزديكش از ايشان پرسيد: راستى چرا پا برهنه در محور رفت و آمد مى‏كنيد؟ چهره حاجى دگرگون شد. نگاهى به محور كه هنگام غروب بود انداخت. گفت: اين محور، جايى است كه شهداى عزيزى از آن عروج كرده‏اند. از ادب به دور است با كفش در اين مكان مقدّس راه بروم.(1) مقام مادر در نگاه شهيد فرزندم هرگاه به مرخصى مى‏آمد، به پايم افتاده، مى‏گفت: مادر، تو را به خدا اجازه بده زير پاهايت را ببوسم. راضى نمى‏شدم اما ايشان هر طور بود كف پاهايم را مى‏بوسيد و مى‏گفت: با اين كار خستگى از تنم بيرون مى‏رود. آخرين بار كه به ديدنم آمد، رفتارش با دفعه‏هاى قبل فرق داشت. او قبل از خداحافظى چفيه‏اش را به من داد. گفت: مادر، فكر مى‏كنم اين آخرين بارى باشد كه زير پاهايت را مى‏بوسم. حاجى كه به شهادت رسيد، براى ديدن پيكر پاكش حركت كردم. ديدم به خواب آرامى فرو رفته است. قبل از بوسيدن چهره مهربانش، زانو زدم و كف پاهايش را بوسه زدم.(2) كيفر عرب بودن‏ بعد از اسارت ما را به شهر العماره در ساختمانى شبيه مدرسه بردند. در بين ما پيرمردى عرب زبان بود كه داوطلبانه به جبهه آمده بود. وقتى عراقى‏ها فهميدند او عرب است، بسيار عصبانى شده، او را وسط حياط آوردند و لختش نمودند. و آب سرد روى بدنش ريختند و با كابل به جانش افتادند. مى‏گفتند: بگو مرا به زور فرستاده‏اند.(3) شكنجه با پنكه‏ تنبيهات و شكنجه‏هاى بدنى در عراق بسيار وحشيانه بود. به عنوان نمونه دستها را از پشت مى‏بستند و پاهاى فرد را به پنكه سقفى متصل مى‏ساختند و بعد پنكه را روشن مى‏كردند. و در حالى كه پنكه مى‏چرخيد، فرد را مى‏زدند.(4) با زبان روزه‏ بچه‏هاى رزمنده در پاسگاه زيد بيش از سه ماه در آن هواى گرم و سوزان خوزستان در خط مقدم سنگر به سر مى‏بردند. بسيارى از آن بسيجى‏هاى نوجوان از فرمانده خود اجازه گرفته بودند تا قصد اقامت ده روز كنند و بتوانند از حال و هواى ماه مبارك رمضان بهره ببرند. بعضى از آن عزيزان با زبان روزه بر سر سفره الهى حاضر شده، رداى شهادت به تن كردند.(5) يك ران مرغ و ده نفر هنگامى كه خبر بازگشت به ايران را از عراق شنيديم، از خوشحالى در پوست خود نمى‏گنجيديم. به هر ترتيب ما را به بغداد بردند و سپس به مرز خسروى آوردند ولى اصلاً غذايى به ما ندادند. با خود گفتيم شايد آنجا به ما غذايى بدهند تا با خاطره‏اى خوش از آنها جدا شويم ولى چيزى به ما ندادند. بعد از چند ساعت معطلى تحويل نيروهاى جمهورى اسلامى شديم. در اسلام آباد براى ما غذا آوردند كه برنج و مرغ بود. پرسيديم اين براى چند نفر است؟ گفتند: براى يك نفر، چه طور مگر؟ جواب داديم: زيرا ما در عراق اگر قرار بود مرغ بدهند، يك ران مرغ را براى ده نفر مى‏دادند. آنها از شنيدن گفته ما متأثر شدند.(6) اين عراقى را بكشيد در جريان عمليات بيت المقدس، استاديوم تختى اهواز به نقاهتگاه رزمندگان موج گرفته تبديل شده بود. و جمعى از خواهران بسيجى به پرستارى از آنها مشغول بودند. يكى از برادران موجى هرگاه من را مى‏ديد، فرياد زده، بانگرانى مى‏گفت:”اين عراقى است، او را بكشيد” سپس با دست خالى حالت شليك اسلحه مى‏گرفت و رگبار مى‏زد و حمله مى‏نمود. يك روز با كارد ميوه خورى دنبالم افتاد و من از ترس به اتاق تداركات رفتم. آن قدر در زد كه همه وحشت زده و مضطرب شدند. مى‏گفت: بايد اين عراقى را بكشم.(7) چشم دل مى‏خواهد در بخشى از مصاحبه شهيد محمود بانى آمده است: جبهه پر از امدادهاى غيبى است. چشم دل مى‏خواهد تا آن را ببيند. در يكى از عمليات‏ها، من و يكى از دوستان با هم بوديم. او شهيد شد و من مجروح. تيرى مستقيم به طرفم آمد، سرخى آن را به چشم مى‏ديدم اما به من برخورد نكرد. آنجا فهميدم من لياقت شهادت پيدا نكرده‏ام.(8) يك فداكارى عظيم‏ سردار شهيد سيد داود علوى – جانشين فرماندهى گردان تخريب لشكر عاشورا – از نخستين اعزام خود به جبهه چنين گويد: درس كه مى‏خواندم، دلم در جبهه و پيش رزمنده‏ها بود… پدر و مادرم بى خبر از آنچه در دلم مى‏گذشت، آرزو داشتند كه در كنكور، رتبه خوبى كسب كنم و وارد دانشگاه بشوم. به همين جهت خيلى مرا براى درس خواندن تشويق مى‏كردند… و چه قول‏هايى كه برايم مى‏دادند، اما من حال و هواى ديگرى داشتم. براى اين كه پدر و مادرم را از خود راضى كرده باشم، در كنكور سراسرى شركت كردم…نگاهى به اوراق امتحانى كردم. جواب اغلب سؤالات را به خوبى مى‏دانستم. با خود گفتم: سيد، اگر از كنكور قبول شوى، به اين زودى‏ها نمى‏توانى جبهه بروى. از طرفى حضرت امام فرموده است كه امروز حضور جوانان در جبهه‏ها برهمه چيز ارجحيت دارد. بالأخره تصميم خود را گرفته، جواب سؤالات را اشتباه زدم. وقتى اسامى پذيرفته شدگان كنكور اعلام شد، نام من در ميان آنها نبود. و پدر و مادرم با آگاهى از اين موضوع راضى شدند جبهه بروم…(9) او را ببريد در عمليات والفجر يك فرمانده مهندسى رزمى لشكر عاشورا اصرار داشت خودروهاى جا مانده در منطقه را عقب ببرد. براى اين منظور سه نفر از بچه‏ها را همراه برد و موفق شد لودر و بولدوزر باقى مانده را توسط دو نفر عقب ببرد. هوا تاريك و منطقه در ديد دشمن بود. ناگهان يك خودرو به ماشين حامل فرمانده خورد و او و راننده‏اش مجروح شدند. بعد از مدتى آمبولانسى از راه رسيد و چون فقط به اندازه يك نفر جا داشت، مى‏خواست فرمانده را با خود ببرد اما يوسف نساجى متين – يعنى همان فرمانده مهندسى رزمى – نپذيرفته، با اشاره به راننده‏اش گفت: «او را ببريد.» هرچه اصرار كردند قبول نكرد. آمبولانس، راننده را با خود برد و فرمانده با آن حال وخيم پياده راهى اورژانس شد.(10) يك روز سخت از اسارت‏ نزديك غروب يكى از روزهاى سخت اسارت فرياد برادران را شنيده، متوجه شديم به دستور فرمانده اردوگاه روى پاهاى سه تن از اسراى ما گازوئيل ريخته، آنها را به آتش كشيده‏اند. بعداً معلوم شد علت آن رويكرد سفّاكانه اين بوده كه برادران ما قطراتى از گازوئيل را كه از منبع مخصوص موتور برق روى زمين مى‏ريخته، جمع كرده بودند تا با آن آسايشگاه را گرم كنند ولى زندان‏بان ما پيش از بهره‏بردارى از كار برادرها اطلاع پيدا كرده بودند.(11) شقاوت دشمن‏ زمانى به عنوان گشت و اسكورت در كردستان انجام وظيفه مى‏كردم كه با خبر شدم برادر مجيد انصارى – كه در حال تردد با خودرو بوده – در جاده به كمين دشمن افتاده است. وقتى به محل، اعزام شديم، درگيرى به پايان رسيده او را به بيمارستان برده بودند. در بيمارستان متوجه شديم، ضد انقلاب سر برادر مجيد را از دو طرف شكافته و با كشيدن موهاى بلندش تلاش داشتند پوست سرش را جدا سازند. و چون رمقى در بدنش باقى نمانده بود، او را كنار جاده رها ساخته بودند.(12) پروانه‏هاى سوخته‏ زمانى كه در كردستان خدمت مى‏كرديم، هر روز در حين عبور از جاده‏هاى پر پيچ و خم آن منطقه شاهد جنايت‏هاى دموكرات و كومله بوديم. در يكى از گشت‏ها كه از گردنه‏اى عبور كرديم، بوى لاستيك سوخته به مشام مى‏رسيد. جلوتر كه رفتيم، مشاهده كرديم دو تن از پاسداران در كمين دشمن به شهادت رسيده‏اند. آن جنايتكاران پيكر آن دو عزيز را در كنار لاستيك‏هاى خودرو قرار داده و با ريختن بنزين روى لاستيك‏ها پيكر آنان را به آتش كشيده بودند.(13) حماسه آن نوجوان‏ دستهاى ما را بسته بودند و ما را مى‏بردند. در مقر عراقى‏ها پشت جبهه، 14، 15 افسر و درجه دار نشسته بودند. اسير 14 ساله بين ما بود. او را صدا زدند و به تمسخرش پرداختند. او زير لب زمزمه‏اى كرده، ناگهان فرياد زد، لبيك يا حسين، لبيك يا خمينى. نارنجكى را كه زير پيراهنش مخفى كرده بود، در آورد و خود را ميان افسرها و درجه دارها انداخت. خودش شهيد شد و بيشتر آن سفاكان را كشت.(14) پى‏نوشت‏ها: – 1. راوى: هادى مخدوى، ر.ك: آرزوى وصال، ص 30 و 40 (ابوالفضل طاهرخانى، شاهد، تهران، اول، 81). 2. راوى: مادر سردار شهيد هوشنگ ورمقانى، ر.ك: آرزوى وصال، ص 57 و 58 (طاهرخانى، شاهد، تهران، اول 81). 3. راوى: آزاده بهنام طاهرى، ر.ك: بشنو از دل، ص 30 (معاونت تبليغات و انتشارات نمايندگى ولى فقيه در نيروى زمينى، بازنويسى و تدوين: شاه رضايى، تهران، اول: 71). 4. راوى: محمد رضا خدا دادى، ر.ك: بشنو از دل، ص 65 و 66. 5. ر.ك: معبر(شهريور 86)، ص 6. 6. راوى: آزاده محمود اتابك، ر.ك: بشنو از دل، ص 151 و 152. 7. راوى: فاطمه عباسى، ر.ك: هم پاى مردان خطر، ص 140. 8. ر.ك: گل‏هاى عاشورايى، ج 2، ص 126 و 127 و 131. ظاهراً بخشى از روايت فوق زبان حال سيد داود علوى است. 9. ر.ك: حديث شهود، ص 102 (ميرسيد، زمزم هدايت، قم، اول، 85). 10. ر.ك: گل‏هاى عاشورايى، ج 2، ص 204. 11. راوى: خواهر آزاده خديجه ميرشكار، ر.ك: هم پاى مردان خطر، ص 45(زركى، قيام، قم، اول، 83). 12. اصغر نصر، ر.ك: قاف عشق، ص 83. 13. ر.ك: قاف عشق، ص 93. 14. راوى: آزاده وحيد خليلى، ر.ك: شهداى غريب، ص 181. 15. ر.ك: شهداى غريب، ص 83. 16. ر.ك: همان مأخذ، ص 132. 17. راوى: يكى از ياران شهيد محسن دهقان پور، ر.ك: روايت عشق (كرامات و خاطراتى از شهداى استان يزد)، ص 42 – 40.

/

جهان اسلام ؛ رويش ها و ريزش ها

جهان اسلام، رويش‏ها و ريزش‏ها غلامرضا گلى زواره‏ حكمت اتحاد ملى و انسجام اسلامى‏ مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه العظمى خامنه‏اى با فراست، تدبير و درك مقتضيات زمان، سال جارى را با عنوان «اتحاد ملّى و انسجام اسلامى» نامگذارى كردند. ايشان در فرازى از پيام نوروزى سال 1386 فرمودند: «…ملت ما بايد هوشيار باشند، تلاش براى سازندگى كشور و عمده‏تر و مهم‏تر از آن تلاش براى اتحاد كلمه و يك‏پارچگى ملى و اتحاد اسلامى ادامه يابد. عاقلانه،هشيارانه،خردمندانه و مدبّرانه بايستى اين اتحاد را حفظ كرد و روز به روز تقويت كرد، من به همين جهت به مسئله اتحاد كلمه ملت مان اهميت مى‏دهم و به نظر من، امسال، سال «اتحاد ملى و انسجام اسلامى است؛ يعنى در درون ملّت ما اتحاد كلمه، همه آحاد ملّت و قوميت‏هاى گوناگون و مذاهب گوناگون و اصناف گوناگون ملى و در سطح بين المللى، انسجام ميان همه مسلمانان و روابط برادرانه ميان آحاد امت اسلامى از مذاهب گوناگون و وحدت كلمه آن‏ها.»(1) نامگذارى سال جارى با اين عنوان توسط مقام معظم رهبرى گامى بلند براى تحقق و ايجاد همگرايى ملى و وحدت اسلامى بود كه در پاسخ به تداوم توطئه‏ها و جريان سازى‏هاى استكبار جهانى عليه كشورهاى اسلامى صورت گرفت، از اين روى نامگذارى مزبور خالى از حكمت نبوده و البته بايد دانست اتحاد ملّى و انسجام اسلامى يك شعار مقطعى نيست و سياست بنيادى و اصولى نظام اسلامى است و براى رسيدن به اين هدف مقدّس و مبارك همه بايد بكوشند و با احساس هويت دينى، فرهنگ ارزشى، تمدن اسلامى و اخلاق مشترك در برابر قدرت هايى كه اسلام و قرآن را هدف قرار داده‏اند بايستند. اعتقاد به خداى يگانه، قبله گاه مسلمين و حرمين شريفين، قرآن كريم، عترت نبى اكرم، ايستادن به درگاه پروردگار و پيروى از فرامين وحى و بكار بستن دستورات پيامبر شعار اتحاد ملى و انسجام اسلامى را به واقعيت عينى و عملى نزديك مى‏سازد. در عين حال براى رسيدن به چنين گوهر ارزشمندى بايد از اهانت‏ها و سخنانى كه بوى تفرقه مى‏دهد دست برداشت و اجازه نداد جاهلان كور دل و مسلمان نمايان متحجر و برخى مغرضان دوست نما در ميان اقيانوس اتحاد مسلمانان مرداب‏هاى پراكندگى و تشتت بوجود آورند. اگرچه دنياى اسلام به بركت حركت سترگ امام خمينى(ره) از خواب غفلت بيدار شده است و اين موج بيدارى همچنان در حال گسترش است و دشمنان اسلام را در موجى از هراس فرو برده است ولى شخصيت‏هاى برجسته، نخبگان، مبلغان و نيز دست اندركاران رسانه‏هاى كشورهاى اسلامى بايد براى عمق بخشيدن به اين برنامه گام‏هاى مؤثرترى بردارند و راهكارهاى عملى اتحاد ملى و انسجام را تدوين نمايند. وحدت اسلامى يك توافق فراگير و جمعى و متكى بر مجموعه‏اى از اصول، روش‏ها و قواعد الهام گرفته از قرآن و اعتقادات اسلامى است كه در يك فضاى تعاملى و دوستانه و آكنده به صميميت و عطوفت بدست مى‏آيد و اين مهم در شرايطى ميسّر است كه مسلمانان مصالح و منافع دنياى اسلام را بر مصالح گروهى، فرقه‏اى و حزبى ترجيح دهند. يكى از محورهايى كه مى‏تواند رمز سربلندى، عزت، اقتدار و صلابت مسلمانان را مورد تجزيه و تحليل قرار دهد، توجه به گذشته تاريخى و فرازهايى شكوهمند از تاريخ مسلمين است و اين كه آنان در برهه‏هايى از تاريخ طلايه داران دانش، فرهنگ و فضيلت بودند و موفق شدند تمدن اسلامى را بنيان گذارى كنند و از علم و معرفت در سطح جهانى صيانت نمايند بديهى است توجه به هدفى مقدّس و كوشش جمعى براى شكوفايى علمى و فرهنگى و مهم‏تر از آن الهام گرفتن از قرآن و حديث در ضرورت فراگيرى علم، توليد انديشه و نشر معارف و مكارم مسلمانان را براى فتح قله‏هاى سرافرازى متحد نمود، اما متأسفانه در مقاطعى از تاريخ تا زمان‏هاى معاصر جوامع اسلامى دچار دشوارى‏ها و مشكلاتى در اين عرصه شدند و از آن رويش علمى و فرهنگى بازماندند و از كاروان معرفت فاصله گرفتند، بنابراين جهان اسلام با آن سرمايه‏هاى فكرى و معنوى، جمعيت قابل توجه، سرزمين‏هاى سرشار از امكانات معدنى و توان‏هاى مهم اقتصادى و اجتماعى دچار ريزش‏هاى اسف بارى گرديد. نوشتار حاضر كوشيده است اين فرازها و فرودها را در يك بررسى اجمالى از نظر خوانندگان بگزارند، تأكيد واصرار نگارنده در اين مجموعه بر اين واقعيت استوار است كه: در عصر رسول اكرم(ص) مسلمانان در حجاز جامعه‏اى نوپا، كوچك امّا سرشاراز فضيلت را تشكيل دادند كه بر اثر هدايت خاتم پيامبران، مجاهدت اصحاب و مقاومت مسلمين اين تشكل از گزند مشركين و ملحدين مصون ماند و با تأكيد بر ايمان و پارسايى و روى آوردن به فرهنگ قرآنى و سيره نبوى گسترش يافت و در اندك مدتى آفريقا، آسيا و حتى اروپا را در نَورديد. مسلمانان به دنبال اين فتح درخشان كه قلب‏هاى مردمان جهان را تسخير خويش ساخت فرهنگ و تمدنى را تشكيل دادند كه آوازه علمى و درخشندگى فكرى آن، جهان را روشنى بخشيد و پويايى معرفتى، فرهنگى و هنرى آن تا مدت‏ها جهان را تحت تأثير قرار داده بود. اما به دليل فاصله گرفتن از ارزش‏هاى الهى از يك سوى و يورش روميان، مغولان، صليبى‏ها و نيز تهاجم استعمار، و استكبار آنان دچار زوال و انحطاط شدند و با دشوارى‏ها و بحران‏ها و چالش‏هاى فراوانى روبرو گرديدند و اگر مسلمانان به خود نيايند نيرنگ‏هاى دشمنان اين روند نگران كننده را تسريع مى‏نمايد. اميد آن كه اين مباحث مورد توجه علاقه‏مندان قرار گيرد. نهايت خُسران بشريت‏ در سرزمين عربستان ناسپاسى، اعراض از معرفت و معنويت سيماى انسان‏ها را در سياهى و فتور فرو برده و آن‏ها را به صورت آدميان زار، خوار، ذليل و حقير جلوه داده بود. در حصار شبه جزيره‏اى كه در جنوب غربى آسيا قرار دارد و در محدوده آب‏هاى گرم خليج فارس ايران و ريگزارهاى تفتيده و بيابانى گرم و خشك واقع شده است نهايت خسران بشريت ترسيم و مجسم گرديده است. جاهليتى كه تمام سه ميليون كيلومتر مربع اين قلمرو را در كنار شتر، شمشير و شعر جاهلى درنورديده است و در اتصال اقوام و قبيله‏ها نمودى يكسان به خود مى‏گيرد و در محدوده هر قوميت غارت اموال، دزدى و كشتار قابل مشاهده بود. مناسبات قبيله‏ها بر اساس امتيازات نژادى، برترى‏طلبى‏هاى بيهوده و فناپذير مادى و تفاخر عبث سامان مى‏يافت. دانش و تفكّر به علم انساب منحصر مى‏گرديد كه صرفاً موقعيت‏هاى طايفه‏اى و نژادى و پيوندهاى صرفاً خونى را تحكيم مى‏بخشيد. بنابه باور مفسّران، سوره تكاثر درباره قبايلى نازل شده است كه بر كثرات نفرات، اموال و دارائى‏هاى يكديگر مباهات مى‏كردند تا آن جا كه براى زياد نشان دادن آمار افراد قبيله به گورستان‏ها مى‏رفتند و قبرهاى اشخاص وابسته به طايفه خود را كه پيكرهاى پوسيده و استخوان‏هاى متلاشى شده در آن‏ها قرار گرفته بود، مورد شمارش قرار مى‏دادند. قرآن مى‏فرمايد: «الهكم التكاثر حتى زرتم المقابر»(2) حضرت على(ع) در كتاب گران سنگ نهج البلاغه اين روش را مورد نكوهش و مذمت قرار داده و فرموده‏اند: اين اجساد مايه عبرت هستند نه موجب افتخار.(3) خون،انگيزه تمام جدال‏ها و جنگ‏ها بود و خونخواهى و انتقامى وحشتناك فرهنگ تمام حماسه‏ها، تاريخ و سرودها را تشكيل مى‏داد. در شعر جاهلى كه برخى از شاعران آنها را در بازار عُكاظ مكه مى‏خواندند از مسايل معنوى خبرى نبود، بى قيد و بند بودن، گستاخى، مباهات به اجداد و نياكان، هجو و برشمردن معايب حريف و بزرگ جلوه دادن فضايل قبيله و رجحان غريزه‏ها و عواطف خشك بر خرد و ايمان در اين سروده‏ها موج مى‏زد. دردناك‏تر از اين‏ها، زندانى افكار و احساسات در برابر تعدادى سنگ به نام بت و معبودبود و چه فريادهايى كه در پاى اين بت‏ها نكردند و چه انديشه‏هاى بالقوه و سرشت‏هاى پاك كه در پاى آنها قربانى نگرديد. آيا بايد از سادگى،غربت و بيگانگى، آدمى در اين شرايط آشفته بر خود بنالد يا اين جهل و نادانى را مذمت كند. خضوع در پاى بت لات مى‏نمايد در حالى كه غرور و استقامتش در شمشير خلاصه مى‏گردد. در آن زمان تاريك زمينه تبادل افكار در ميان اشخاص به ندرت وجود داشت و وسايل ارتباطى محدود و مشكل بود، اُفُق‏هاى فكرى بسيار تنگ و غرق در اوهام و خرافات، انديشه‏هاى وحشيانه و ددمنشانه و سبعانه بسر مى‏برد. تاريكى فكرى سراسر جهان را فرا گرفته و شعاع بسيار ضعيفى از نور دانش در اُفق معرفت بشرى در حال فروزندگى بود. افعال و كردارى كه ما امروزه وحشيانه و غير انسانى مى‏دانيم در آن ايام جزو امتياز و لياقت افراد به شمار مى‏رفت و مردم به قدرى دچار عقده حقارت شده بودند كه نمى‏توانستند بپذيرند مخلوقى انسانى مى‏تواند داراى روح باشد و در زندگى او مذهب و قداست ديده شود. عربستان در آن عصر دهشتناك فاقد نظام حكومتى بود و هر قبيله‏اى مدّعى قدرت بالا مى‏گرديد. تعليمات پيامبران گذشته را دچار تحريف نموده و آنها را با اوهام، افكار مغشوش و مانند آن در آميخته بودند. محيط ظلمت زاى عربستان، شبى تاريك و تار به وجود آورده بود كه جز سياهى و تباهى چيزى در آن قابل مشاهده نبود. انسان‏ها از سر منزل مقصود خويش دور افتاده و در اُفُقى بسيار نازل روزگارى آشفته را سپرى مى‏كردند. فساد و ابتذال هيچ جايى براى مكارم اخلاقى و فضيلت قرار نداده بود. قلمرو آشفته‏ سرزمين ايران قلمرو سلاطينى بود كه خود را از نژاد خدا(؟!) مى‏دانستند و براى خويش شخصيتى ربّانى و الهى قائل بودند. آن چنان بخت و اقبال ناشى از كشورگشايى، چپاولگرى و استثمار مردم و ايجاد نظام طبقاتى مغرورشان ساخته بود كه خودخواهى و استبدادشان به اوج رسيده و به اموال، كاشانه و حتى آبروى مردم، به ديده طمع مى‏نگريستند و در عصيان، طغيان و سركشى بر حضرت بارى تعالى آن چنان گستاخ شده بودند كه براى حيثيت انسانى هيچ ارزشى قائل نبودند و يك بار به رئيس گارد ويژه خود فرمان دادند كه تمام زندانيان كه در محبس‏هاى تاريك و خوفناك بسر مى‏برند و بالغ بر سى هزار نفر بودند، هلاك نمايند. در پس اين طغيانگرى‏هاى دروغين آنقدر سركشى كردند كه خود را همپايه يزدان با وجودى آسمانى و واجب الاتباع تصور كردند. در تمامى مسايل كشورى تا جزيى‏ترين مسايل زندگى افراد خود را فعال مايشاء تصور مى‏كردند و اگر كسى رأى و نظرى بر خلاف آنان ارائه مى‏داد زير ضربات شكنجه او را از بين مى‏بردند. خزانه مملكتى با خزينه اين كسراها يكى بود و بدون احساس كوچك‏ترين دلهره و ترديدى اموال كشور ا در بزم، رزم،شراب و شب‏هاى عيّاشى و ناخويشاوندى خويش مى‏خوردند و دم فرو نمى‏آوردند. ايران سرزمينى بود كه تبعيض و اختلاف و برترى‏طلبى را به وسعت همه عصبيّت‏ها ابراز مى‏داشت. گستاخى را بدانجا رسانيدند كه هزاران غلام رومى و چينى را در رديف چهارپايان در مى‏آوردند كه همه از اموال خسرو بودند. فقر آن چنان شدت يافت كه دهقانان در خيل سپاهيان به دشمن حمله مى‏بردند تا شايد از غنايم شاهنشاه بهره‏اى ببرند. حكومت موبد موبدان، هيربد هير بدان و مغ مغان بر مردم، تمامى اين سرزمين را در تاريكى پليد فرو برده بود. اين جاهليت به اعراب و ايرانيان منحصر نمى‏گشت و رومى‏ها نيز اوضاع رنج آورى داشتند زيرا ساكنان قلمرو مذكور از هيچ گونه حقوق مدنى يا امتيازات سياسى و اجتماعى برخوردار نبودند و چنين امورى در انحصار اغنياء و يا در تيول طبقات روحانى كليساها بود. بخش اعظم مردم يا برده بودند يا چاكر. به بردگان همچون حيوانات غذا مى‏دادند و در اين حال پا در زنجير داشتند و دست در دستبند و بازنجيرى كه از قلاده‏اى به قلاده ديگر اتّصال داشت، به يكديگر بسته شده بودند. مردان، زنان و كودكان را با لباسى كهنه و پاى برهنه به اطراف مى‏كشانيدند، صاحبان قصرها و اسقف‏هاى كاخ نشين و كشيش‏هاى صومعه‏دار هيچ پروايى از رنج و آلام مردم، به خود راه نمى‏دادند و اصولاًتعاليم كليسا با رهايى نژاد بشر از قانون جنگل مغايرت داشت.(4) بين ايران و روم جنگ‏هاى ممتد و خونينى در گرفت. براى مدت كوتاهى ايالات آسيايى بيزانس (روم شرقى) و نيز مصر به تصرف ايران درآمد. ساسانيان چنان ويرانى در سوريه بوجود آوردند كه آثارش تا يك قرن باقى بود.پاره‏اى از نواحى آسياى صغير(تركيه كنونى) در يورش پادشاهان ايرانى، به استانبول، آسيب فراوان ديد. امّا همين كه امپراتورى هراكليوس(اولين قدرت روم شرقى) به حكومت رسيد، بيزانسى‏ها با همكارى متّفقان خود، يعنى خزرها، مرزهاى ايران را مورد تجاوز قرار دادند و ويرانى‏هاى خوفناكى به بار آوردند. اين نبردهاى خونين موجب پديد آمدن آشفتگى‏هاى داخلى و سقوط خسرو دوم ساسانى گشت در عين حال امپراتورى روم را ضعيف نمود.(5) طلوع صُبح صادق‏ ناگاه در دل زمين زلزله افتاد، سينه خوش رنگ دريا، جوشيدن گرفت، دشت‏ها تكان خوردند، كوهها برخود لرزيدند، طاق مدائن شكاف برداشت و بت هايى كه از سقف ديوار خانه كعبه آويخته شده بود، فرو ريختند، آتشكده فارس به خاموشى و سردى گرائيد در روم بادهاى وحشت انگيزى درگرفت، كاخ خسروها و قيصرها دچار آشفتگى شدند. انقلابى شگرف، تحولى محسوس و زمزمه‏اى هيجان‏انگيز آرامش شب را در هم شكست اين دگرگونى‏هاى بزرگ كه به چشم مردمانى بصير و بينا معنا داشت، سنگ بناى حادثه‏اى مهم، جاويدان، ملكوتى، خدايى و معنوى را نويد مى‏داد. رويداد بزرگ مذكور چشمه پر بهره رستگارى و فضيلت را بر كشتزار جهانيان جريان داد سحرگاهان روز جمعه هفده ربيع الاول سال عام الفيل 570 ميلادى به وقوع پيوست، نوزادى فرخنده ديده به جهان گشود كه در تاريكى‏هاى وحشت آور جهان، فروزش برانگيخت كه انجلاى ژرف‏ترين واصيل‏ترين جهش‏هاى علمى و معرفتى را در بر مى‏گرفت. و براى هميشه غشاء نادانى، ناتوانى، كژى و كاستى را درهم دريد. اين نور به هنگام، بر دامن زنى پاك سرشت يعنى حضرت آمنه بدرخشيد و بر جهانيان پرتو افكند. اين طفل نورسته كه فرزند عبداللّه و نام محمّد را برايش برگزيدند هنوز بر گهواره‏اش آرام نگرفته بود كه دنيا را چون گهواره‏اى به حركت درآورد. خورشيد تابناك محمّدى كه از افق مكّه و سرزمين حجاز طالع گشت، با ولادتش اتفاقات تحيّر آورى به وقوع پيوست كه از همان ابتدا خدايان باطل را نفى مى‏كرد و نور توحيد را تجلّى مى‏ساخت با ولادتش علم كاهنان و سحر ساحران باطل گشت و نداى: جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا(6) در ميان زمين و آسمان پيچيد. او چون گلى معطّر به قدرت الهى در صحرايى خشك رويش خود را آغاز كرد تا بتدريج كوير تفتيده دل‏ها و لجن زار متعفن جان‏ها و محيط آلوده آن روز و نه تنها آن ايّام را بلكه واپسين نفس‏هاى روزگار را با نسيم خوشبوى دين و مكتب مقدسش عطر افشانى نمود. اين همان نورى بود كه در ظلمت بشر تابيد تا دنياى تباه و آشفته و پريشان را به سوى سعادت و افتخارى كه جامع‏ترين، كامل‏ترين و استوارترين دين‏ها و آيين، ترسيم مى‏نمود، رهبرى كند. اين بزرگ مرد كه در همان اوايل زندگى پدر و مادر را از دست مى‏دهد در ميان مردمانى سنگدل مراحل رشد را سپرى مى‏نمايد امّا قلبى دارد لبريز از مهر و محبت، عطوفت و رأفت، به يتيمان و فقيران كمك مى‏كند و نسبت به تمامى مسافران و از راه ماندگان ميهمان نواز است. اجازه نمى‏دهد به كسى صدمه‏اى و لطمه‏اى واردشود و رنج ديگران را به جان مى‏خرد. با وجود آن كه در ميان اشخاص بت پرست و مشرك، زندگى نموده ولى آن چنان روح بزرگ و والايى دارد كه در زمين و آسمان‏ها هيچ كس را جز اللّه شايسته پرستش نمى‏داند و در برابر هيچ مخلوقى سر تعظيم و تسليم فرود نمى‏آورد. پانزده سال تمام، بيابان‏هاى خشك را در پيش مى‏گرفت و در كوه حراء كه قلّه‏اش همچون مخروطى در شمال شرقى مكّه، بر قلب جهان اسلام، سر بر افراشته است، همانجاكه ابراهيم، اسماعيل خود را به قربان گاه آورد، معتكف گشت و در برابر جايگاه خليل اللّه ندايش را كه هنوز در گوش زمان طنين انداز است، با گوش جان مى‏شنود، آن برگزيده پيامبران بيابان‏هاى حجاز و خارهاى صحرايى گرم را در مى‏نوردد تا در غار حرا به تفكر نشيند و با خداى خويش راز و نياز كند و وجود خويش را براى دريافت انوار وحى و ارتباط با فرشته الهى مهيا نمايد. انديشه‏اى متعالى كه در برابر تفكر زمان غريب است، ناگهان عظمتى معنوى و ابهتى ملكوتى را در وجود خود حس مى‏كند، نوعى استوار و پايدارى در گامهاى خويش مى‏يابد و لحظه‏اى كه از كوه سرازير مى‏گردد، بشريت را در آستانه تحوّلى سترگ قرار مى‏دهد. در هر گامى كه پيش مى‏نهد سياهى‏ها، دردها و آلام انسان را درهم مى‏پيچد و بر هم مى‏لرزاند و با دست آوردى از وحى با نيرويى از ايمان و رسالتى آسمانى، براى محو آلودگى‏ها، بت پرستى‏ها، جهالت‏ها و ستم‏ها آماده مى‏شود. ابرقدرت‏هاى زمان و جهان در برابر پيام نورانى اين رسول راستين خداوند و خاتم انبياى الهى برخود مى‏لرزند و در موجى از هراس و بيم قرار مى‏گيرند. جاهليت تثبيت شده در قلمروهاى گوناگون در رويارويى با نيروى معنوى اين وجود با بركت راه زوال را طى مى‏كند، نيرنگ‏ها، زورها و تزويرها همه خنثى مى‏شوند، زور مداران و جاهل سازان و جهل پروران به تكاپو مى‏افتند و تمامى خودخواهى و چپاولگرى‏ها در معرض بيان بنيان براندازى كه در كلامش جارى و سارى است، به شكست در مى‏آيند. مخالفان و دشمنان همچون علف‏هاى هرز در اين گلستان مى‏رويند و فتنه‏ها و فريب‏ها كه عامل بزرگ كسانى است كه خود را در خطر رسوايى و فضاحت مى‏بيند، در انديشه هايى جامد و نقشه هايى پليد شكل مى‏گيرند. امّا محمّد(ص) كه به معنى ستوده است و تا آن روزگار كسى را به اين عنوان نخوانده‏اند و بعد اين نام برگزيده خدا بود و در كتب آسمانى قبل به او اشارت و بشارت مى‏رفت به تلاش خود ادامه داد و به عنوان شخصيتى برجسته و مقدّس كه تمام برترى‏هاى انسانى و امتيازات معنوى در پيكر پاك و جانش مندرج است و به صورت ممتازترين پديده آفرينش در پهنه جهان، براى رهنمود آدميان و هدايت انسان‏ها حركت مهم خود را پى گرفت. همان وجودى كه جايگاهش بهترين و برترين ويژگى‏ها را دارد و قرآن درباره‏اش مى‏فرمايد: ما كان محمدٌ ابا احد من رجالكم ولكن رسول اللّه و خاتم النبيين؛(7) خداوند او را اسوه‏اى حسنه و داراى خلقى عظيم دانسته است: لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنه(8) و انّك لعلى خلق عظيم.(9) و امام سجاد(ع) در وصفش فرموده است: خدايا پس رحمت بر محمد فرست، امين تو بر وحيت و برگزيده‏ات از آفريدگانت و پسنديده‏ات از بندگانت، رهبر رحمت و قافله سالار خير و بركت. براى اجراى فرمان تو جان خويش را به سختى انداخت و در راه تو بدنش را آماج تيرهاى آزار ساخت و در دعوت به سوى تو، با خويشان خود در افتاد و براى خشنودى تو با قبيله خويش كارزار نمود و در راه احياى دينت رشته خويشاوندى خود را گسيخت و نزديك‏ترين بستگانش را به دليل اصرار بر انكار تو، از خود دور كرد و دورترين مردم را براى اين كه آيين تو را پذيرفت به خويش نزديك ساخت و براى تو با دورترين مردم دوستى اختيار كرد و با نزديك‏ترين آنها مخالفت ورزيد و جان خويش را در رساندن پيام تو، فرسوده ساخت.(10) نجات بشريت‏ آرى رسول اكرم(ص) طلوع كرد و مفهوم حقيقى خداپرستى و معناى كامل دين را روشن و آشكار نمود، چهل بهار را سپرى كرده بود كه به مقام با عظمت رسالتى آسمانى نائل آمد، هنگامى كه در دل شبى تيره آن درس ناخوانده و مكتب نديده، ناگهان از شنيدن بانگ يا محمد(ص) و سپس فرمان «اقرأ» كه آغاز وحى بود به سختى تكان خورد، موجى نورانى از بيكران اقيانوس الوهيت برخاست و سينه آن وجود با عظمت را بشكافت و جام جانش را سرشار از معنويت نمود به همين دليل قرآن مى‏فرمايد: الم نشرح لك صدرك.(11) از آن پس سفير وحى بطور متناوب و در مناسبت‏هاى مقتضى مى‏آمد و آياتى را بر قلب مباركش نازل مى‏نمود. پيامبر در چهارمين دوره از زندگى پرثمر خويش لياقت دريافت وحى را به دست آورد و از اين رهگذر فرهنگ و معارف و معنويتى را نه تنها بالاتر از اوضاع فكرى جامعه‏اى كه در آن مى‏زيست، بنيان نهاد بلكه مكتبش بر تمامى مذاهب و آيين‏ها و انديشه‏ها برترى يافت. در آغاز خويشاوندان را به پرستش آفريدگار فراخواند، آن گاه مردم مكه و جزيرة العرب را به سوى يكتاپرستى دعوت كرد و سرانجام نبوت و رسالت خويش را جهانى اعلام نمود. در مكّه مشركان كه وخامت اوضاع خويش را درك كردند، با تمام نيرو نگهدارى عقايد باطل، سنن جاهلى و افكار موهوم را پى گرفتند و براى خاموش نمودن و خنثى كردن نداى آزادى بخش اسلام به دشمنى و مقاومت سرسختانه با پيامبر اعظم(ص) روى آوردند.با مسلمانان به وحشيانه‏ترين وضع رفتار نمودند و آنان را به جرم حق گويى و روى آوردن به توحيد، به بند كشيدند. به راستى پيامبر چه مقصدى داشت و اينان چه كردند. رسول خدا مى‏خواست با آيين الهى آدمى را از حجاب‏هاى خود كه چون تار عنكبوتى اطراف خويش تنيده بود برهاند و او را از قفس هوس‏ها، جنايت‏هاو قساوت‏ها نجات دهد، دل‏ها را به نور ايمان بيارايد، دلش از هرگونه آلودگى و رذالت پاك گردد و از او انسانى بسازد كه شايستگى خليفه اللهى را بدست آورد قرآن مى‏فرمايد: «هو الّذى ينزّل على عبده بينات ليخرجكم من الظلمات الى النور و انّ اللّه بكم لرؤف رحيم و ما لكم الّا تنفقوا فى سبيل اللّه و للّه ميراث السموات و الارض.؛(12) و مالكم لاتؤمنون باللّه و بالرّسول يدعوكم لتؤمنوا بربّكم و قد اخذ ميثاقكم ان كنتم مؤمنين.(13) در مكه لحظات سختى براى پيامبر و يارانش آغاز مى‏گردد و لذا آن فرستاده الهى تصميم مى‏گيرد هجرتى مهم را آغاز كند و سپس رهسپار مدينه مى‏گردد و در اين شهر از كانونى عبادى يعنى مسجد بنايى را بنيان مى‏نهد كه برادرى، برابرى، اخوّت و صفا را در ميان اقوامى كه بر پايه‏هاى عصبيت زندگى مى‏كردند، برقرار مى‏سازد و بدين گونه انوار توحيد را در سطحى فراگير منتشر مى‏نمايد. سرانجام خاتم رسولان الهى در برابر آن همه تيرگى و جهالت برپا خاست و حركتى عظيم و سراپا رنج و دشوارى را آغاز كرد و با تحمّل سختى‏هاى فراوان اركان فرهنگ منحط و عقب مانده جزيرةالعرب را درهم ريخت و كاخ فرهنگى جديدى را تأسيس نمود. در مدتى كوتاه از اشخاصى كه بويى از انديشه و معرفت نبرده بودند انسان هايى ساخت كه به گواهى تاريخ، پرچمدار فرهنگ و تمدن در سراسر جهان و در گستره تاريخ شدند. از نظر مورخين اين تحوّل بنيادى و پرشكوه بيشتر به يك معجزه شباهت داشت تا يك پديده تاريخى. جواهر لعل نهرو پس از بررسى اين پديده حيرت آور نوشته است: شگفت‏انگيز است كه اين نژاد عرب كه در طول قرن‏هاى دراز انگار در خفتگى بسر مى‏برد و ظاهراً از آنچه در ساير نواحى اتفاق مى‏افتاد بركنار و بى خبر بود ناگهان بيدار شد و با قدرتى شگرف دنيا را زير و رو ساخت. سرگذشت اعراب و داستان اين كه به سرعت در آسيا و بخشى از اروپا و آفريقا فرهنگ و تمدنى عالى و بزرگ بوجود آوردند يكى از شگفتى‏هاى تاريخ بشرى است. نيرو و فكر تازه‏اى كه آنان را بيدار ساخت و ايشان را از اعتماد به نفس و قدرت سرشار ساخت، اسلام بود و اين دين توسط حضرت محمد(ص) آورده شد. اسلام پيام برادرى و برابرى را براى اتمام كسانى كه مسلمان مى‏شدند، همراه داشت بدين قرار يك نوع عدالت اجتماعى براى مردم بوجود آورد.(14) با طلوع اسلام در اندك مدّتى نفرت‏هاى عميق و چندين صد ساله به الفت تبديل شد و غارت و آدم كشى جاى خود را به گذشت، ايثار و برادرى و مواسات داد. وقتى مهاجرين از مكه به مدينه مهاجرت نمودند، انصار يا مسلمانان مدينه آنان را در خانه و زندگى خويش شريك نمودند حتى كسانى كه بيش از يك اتاق نداشتند با پرده‏اى آن را به دو قسمت تقسيم نمودند، در نيمى از آن خود و در نيمى ديگر خانواده‏اى از مهاجرين را اسكان دادند، در جامعه جديد التأسيس تعصبات قومى و نژادى جايى براى خود نداشت. بلال حبشى، صُهيب رومى و سلمان فارسى زندگانى صميمانه‏اى با ديگر مسلمانان داشتند، جهل و دورى از تفكر جاى خود را به سواد آموزى و فراگيرى علم داد. رسول اكرم(ص) فرمان داد كه هر يك از اسراى جنگى كه ده نفر از مسلمانان را خواندن و نوشتن بياموزد آزاد است. در جامعه‏اى كه داشتن دختر ننگ و عار به شمار مى‏رفت و عدّه‏اى فرزندان دختر را زنده به گور مى‏نمودند، پيامبر دست دخترش را بوسيد و فرزند اناث را موهبتى الهى معرفى كرد و بدين ترتيب زنان هويت و شخصيت اجتماعى بدست آوردند و از زير بار حقارت، ستم و ذلت كمر راست كردند و به حقوق از دست رفته خود رسيدند. بت پرستى و خرافه پرستى جاى خود را به خداپرستى داد. پراكندگى به يگانگى و خشونت به عطوفت مبدّل شد و بدين گونه جاهليت عرب در فرهنگى پيشرفته و عالى ذوب شد و از ميان رفت و كمالات معنوى و انسانى جايگزين آن شد. نظام طبقاتى فرو ريخت و همگان در برابر قانون ازحق مساوى برخوردار شدند. در جامعه‏اى كه گرفتار اشرافيت بود و مردم زحمت كش خوار و حقير شمرده مى‏شدند پيامبر اكرم(ص) دست كارگرى را بوسه زد و به افسانه تفوق نژادى و فرقه‏اى و اشرافى خاتمه بخشيد و بدين ترتيب تمام امتيازات موهوم قبيله‏اى، طبقاتى و غيره از ميان رفت و جاى آن را تقوى و فضيلت‏هاى ايمانى و اخلاقى گرفت، قرآن مى‏فرمايد: «انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم؛(15)نزد خداوند كسانى گرامى ترند كه پرهيزگارترند.» كسانى كه جز به خود و منافع شخصى فكر نمى‏كردند چنان متحوّل شدند كه براى جهاد در راه خدا بر هم سبقت مى‏گرفتند. قرآن كريم حال كسانى را بيان مى‏كند كه چون به علت نبود امكانات، موفق به شركت در جهاد نمى‏شدند با چشمانى غرق در اشك از خدمت پيامبر بر مى‏گشتند.(16) رويش علمى و فرهنگى‏ اسلام به عنوان يكى از پوياترين اديان الهى و آسمانى خصلت‏هاى برجسته‏اى براى هدايت جوامع بشرى و نجات ملل از فلاكت و زبونى دارد، تلألو امواج نورانى تمام قلمروهاى جهان را در بر مى‏گيرد و در هرجاى اين كره خاكى مى‏توان نشانه‏اى از اين لطف الهى و فيض خداوندى را يافت. دل‏هاى بسيارى از افراد براى اسلام و قوانين انسان ساز آن مى‏تپد، اين آيين حدود معنوى فراتر از محدوده جغرافيايى و مكانى دارد، حتى اشخاص بسيارى بر خلاف آن كه داراى دينى جز اسلام هستند اين مكتب هدايت گر را مى‏ستايند و با كرنش در براى خداى يكتا از اشرف مخلوقات و آورنده اين دين يعنى حضرت محمّد(ص) به نيكى و عظمت ياد مى‏نمايند. معنويت نهفته در اسلام راستين چون چشمه زلالى است كه جان‏هاى تشنه از چشيدن جرعه‏هاى آن، ترّنم حيات مى‏يابند و بارقه اميد و زندگى را چون مهرى تابان شمع ره مى‏كنند تا آسمان جانان برسند. اسلام پس از ظهور و در شبه جزيره عربستان مراحل رشد و گسترش خود را با ايده‏اى پويا و مقصدى مقدّس و عالى در جهت آزادى انسان‏ها از قيد تمام غل‏ها و زنجيرها، آغاز كرد و البته رشدى قابل توجه داشت. تأثير اسلام محدود به مرزهاى جامعه عرب يا حتى كشورهاى اسلامى آفريقا و آسيا نشد بلكه از طريق اثر گذارى فرهنگى مشرق زمين در كشورهاى غربى، جوامع اروپايى را تحت تأثير قرار داد. همان موقعى كه ايران دچار خودكامگى و استبداد پادشاهانى بود كه خود را از نژاد خدايان مى‏شمردند اسلام به ايران راه يافت و مردمان رنج كشيده از تبعيض‏هاى شديد كسراها و خسروها به استقبال آن شتافتند. اسلام اين تفكر باطل را كه شاهان ايرانى نژاد آسمانى دارند براى هميشه ريشه كن ساخت و بر مبناى دانش و پاكى، تقوا و فضيلت، نظام طبقاتى اين سرزمين را دگرگون نمود. بر تمام خرافات، موهومات و جهالت هايى كه به نام مذهب تبليغ مى‏شد خط بطلان كشيد. خداپرستى را جانشين آتش پرستى و خورشيد پرستى قرار داد و تشتت افكار جاى خود را به وحدت عقيده داد در نتيجه استعدادهاى ايرانى در دوره اسلامى، به سرعت شروع به شكوفا شدن كرد و ايران اسلامى پيشتاز دانش و فرهنگ در جهان شد. در اين سرزمين و در دامن فرهنگ اسلامى شخصيت‏هايى پرورش يافتند و به جامعه بشرى عرضه شدند كه بى‏نظير و كم بديل بودند. صدها متفكر چون ابوعلى سينا، فارابى، زكرياى رازى، ابوريحان بيرونى و…كه فرهنگ بشرى مديون آنان است. حال آن كه قبل از اسلام چنين نمونه هايى به چشم نمى‏خورند از اين رو مى‏توان گفت كه با ورود اسلام در ايران، انقلاب عميقى در اركان زندگى مردم به وقوع پيوست و از لحاظ علمى و فرهنگى شور و هيجان زايدالوصفى در آنان پديد آمد. (17) سهم اسلام در فرهنگ و تمدّن جهان امروزه چيزى نيست كه بتوان آن را انكار كرد. كتاب‏هاى فراوانى از سوى محققان مسلمان و غير مسلمان در اين زمينه تأليف گرديد. يكى از محققين اروپايى مى‏گويد: تمدن اسلامى به قدرى كه در مشرق تأثير بخشيد در مغرب نيز همانقدر مؤثر واقع شد وبدين وسيله اروپا داخل در تمدن گرديد و اثر اين تمدن در قسمت علوم، ادبيات و اخلاق بى حد و حصر بوده است. آثار اين حركت نوپايى كه از جزيرةالعرب كه در آرامش الهام بخشى صورت گرفت، جهان را از خود برخوردار ساخت و در پى ايجاد رابطه فكرى و تمدنى با اروپا، واكنش بسيار نيرومندى در گستره جهان و ازجمله در اروپايى كه گرفتار تحجر و تاريك انديشى بود، ايجاد كرد و روشنگران و فرهيختگانى را در اين قاره برانگيخت كه به شدت در برابر جمود و جاهليت استوار ماندند و ايستادگى كردند. البته اين متفكران به مسيحيت سنتى پاى بند نماندند و طى روندى دشوار و كارزار بسيار سختى، پرچم اومانيسم را برافراشتند و در لواى آن به دوره علمى منحصر به فردى گام نهادند كه در واقع مقدّمات رنسانس در آن فراهم آمد. بدين ترتيب پايه‏هاى اروپاى متمدن امروزى ريخته شد. فتوحات مسلمانان و گسترش مرزها، تولد علم و انديشه و معرفت را در قلمروهاى گوناگون به همراه داشت كه تا قرون معاصر به طول كشيد. دانشوران مناطق مختلف در تمامى شاخه‏هاى علمى به گسترش دانش روى آوردند. افراد متفكّر مورد حمايت حاكمان قرار مى‏گرفتند و از حمايت‏هاى مالى تحت عنوان وقف و ساير امور خيريه بهره‏مند مى‏شدند. مذهب نه تنها مانعى براى معارف و علوم به شمار نمى‏رفت بلكه مشوّق اهل علم بود و قلم دانشمندان را از خون شهيدان برتر مى‏دانست. بذرهاى عظمت‏ بزرگ‏ترين اعجاز اسلام و رسول اكرم(ص) اين است كه از مردمى كه با آداب و رسوم جاهلى خو گرفته‏اند، انسان‏هايى بسازد كه پاى بر سر تمام سنت‏هاى موهوم قبلى بگذارند و در طريق جديدى گام بگذارند كه از هر حيث برايش نو و تازه است. از آنجا كه امكان داشت اين جامعه نوپا دوباره به رسوم قبلى بازگردد، ضرورت ايجاب مى‏كرد پس از رحلت پيامبر كسى زمام امور را بدست گيرد كه از هر نظر شايستگى كامل را براى رهبر در خود فراهم ساخته بود. همان كسى كه در خانه پيامبر رشد يافته و دست پرورده او بود و نزد رسول اكرم(ص) محبوبيتى بسزا داشت و بيش از همه صحابه با اسلام و نبى اكرم پيوستگى ديرين داشت و پيامبر در چندين مورد موقعيت بى نظيرش را مورد تأكيد قرار داد، همان انسان كاملى كه همه جا شرط برادرى و دوستى را با آخرين فرستاده الهى به جاى مى‏آورد و لحظه‏اى از يارى و حمايتش دست برنمى‏داشت. او همدم پيامبر در روزهاى تنهايى و ياورش در سختى‏ها و خطرها بود و در مقام علمى‏اش پيامبر فرمود: انا مدينة العلم و على بابها:من شهر دانشم و على دروازه آن. در 28 صفر سال يازدهم هجرى به دنبال 23 سال تلاش بى وقفه در تأسيس امت اسلامى رسول خدا(ص) چشم از اين جهان فرو بست، اگر چه حضرت على(ع) در روز غدير خم به عنوان جانشين واپسين پيامبر توسط حضرت محمد(ص) تعيين گرديد، امّا بنابر عللى آن حضرت قريب 25 سال از اداره و رهبرى جامعه اسلامى بركنار ماند و امام در اين ايّام نقش ناظرى مراقب را داشت و حضورش از بسيارى تحريفات كاست، حضرت على در سال 35 هجرى در رأس امت اسلامى قرار گرفت: آن حضرت در ايام زمامدارى روش پيامبر را به كار بست و غالب تغييراتى را كه پس از آن نبى اكرم اشكار شده بود به حال نخستين باز گردانيد.(18) آن حضرت در اولين روزهاى خلافت فرمود آگاه باشيد گرفتارى كه شما مردم هنگام بعثت داشتيد امروز دوباره به شوى شما بازگشته و دامن گيرتان شده است، بايد درست زير و رو شويد.(19) امّا آنان كه منافعشان به خطر افتاده بود بناى مخالفت را نهادند و جنگ‏هاى خونينى را برپا كردند، طلحه و زبير جنگ جمل را ترتيب دادند و معاويه كه طمع در خلافت داشت جنگ صفّين را به راه انداخت و سرانجام خوارج غائله نهروان را به وجود آوردند.(20) بديهى است اگر جهان اسلام از وجود مبارك حضرت على(ع) از همان زمان رحلت نبى اكرم(ص)، بهره برده بود و شرايطى فراهم مى‏آمد تا امت مسلمان عترت پيامبر را رهبر سياسى و اجتماعى خود قرار مى‏داد وضع بهترى داشت و گرفتار برخى نابسامانى‏ها و آشفتگى‏ها نبود. مسلمانان با تعليمات اسلام و ايمان به حيات جاويد، موفق شدند تا مدت‏ها در برابر حكومت‏هاى فاسد طبقاتى مقاومت نمايند و به پيشروى و فتوحات خود ادامه دهند و تا زمانى كه آثار عظمت فوق العاده روح مؤسس بزرگ اسلام مانع برگشتن تعصّبات جاهلى بود، اين دين جهانگير نيروهاى مخالف را به زانو درآورد و در اقصى نقاط عالم بر قوت و بركت خود افزود. ولى اين‏ها ظاهر اسلام بود و با خانه نشانيدن حضرت على(ع) يعنى تنها كسى كه دنباله رو، روح و فكر حضرت محمد(ص) بود و با كنار ماندن چنين پيشوايى خلافت اسلام به صورت سلطنت عربى و موروثى به سبك حاكمان ايرانى و رومى تغيير شكل پيدا كرد.(21) به علاوه بر اثر اين محروميت دنياى مسلمين دچار تجزيه و تفرقه گرديد. پى‏نوشت‏ها: – 1. به نقل از روزنامه‏هاى رسمى كشور، 14/1/1386. 2. سوره تكاثر، آيات اول و دوم. 3. نهج البلاغه، فرازى از خطبه 221. 4. روح اسلام، امير على، ترجمه ايرج رزاقى و محمد مهدى حيدر پور، ص 250 – 249. 5. فرهنگ و تمدن مسلمانان، و…و…بار تولد، ترجمه على اكبر ديانت، ص 23. 6. سوره اسراء، آيه 81. 7. سوره احزاب، آيه 40. 8. همان، آيه 21. 9. سوره نون و القلم، آيه 4. 10. صحيفه سجاديه، دعاى دوم. 11. سوره انشراح، آيه اول. 12. سوره حديد، آيه 9 و 10. 13. همان، آيه 8. 14. نگاهى به تاريخ جهان، جواهر لعل نهرو، ترجمه محمود تفضّلى، ص 318 – 317. 15. سوره حجرات، آيه 13. 16. نك: سوره توبه، آيه 92. 17. بنگريد به كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران، به قلم استاد شهيد مرتضى مطهرى. 18. شيعه در اسلام، علامه طباطبايى، ص 15 – 14. 19. نهج البلاغه، خطبه 16. 20. مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 415. 21. حماسه غدير، گردآورى و نگارش محمد رضا حكيمى، ص 493 – 492.

/

طلوع فجر

طلوع فجر غلام حسين صميمى حضور امام زادگان متعدد در قم به ويژه وجود مبارك فاطمه معصومه(س) به اين شهر، قدر و منزلتى خاص مى‏بخشد و بسترى مى‏شود از براى ورود و پرورش راويان شيعى و در نتيجه مكتب روايى ويژه در برابر مكتب حديثى بغداد. با اين تفاوت كه مكتب حديثى و عقل گرايى بغداد در برابر حوادث و ناملايمات سلجوقيان، در نيمه قرن پنجم هجرى از گردونه مقاومت فرو مى‏افتد و به افول مى‏گرايد و به تدريج در نجف و يمن پديد مى‏آيد. امّا مكتب حديثى «قم» با نشاط و رونق به رشد و بالندگى خود ادامه مى‏دهد و به قرن 14 هجرى داراى بزرگ‏ترين حوزه علميه جهان تشيّع و مركز نشر دانش اسلام ناب محمدى بر ساير جهان مى‏گردد. هر چند تشيع در قم به قرن نخست مى‏رسد، امّا ورود حضرت معصومه(س) بدين شهر توجه و رونقى تازه مى‏دهد. اين بانوى پاك در ميان همه امام زادگان كه نه تنها در ايران و بلكه در سراسر جهان اسلام مدفونند، وجهه ممتاز دارد. شايد نتوان امام زاده‏اى را جست كه چون اين بانوى گرامى در طول تاريخ پر نشيب و فراز اسلام، مورد توجّه و اهتمام عالمان و مراجع تقليد باشد و هم عالمان و مراجع تقليد فراوان، و حتّى پادشاهان در جوارش آرميده باشند، و به روشنى مى‏توان گفت كه امروز آنچه از بركت حوزه علميه قم در جهان اسلام به چشم مى‏آيد به بركت وجود حضرت معصومه(س) در اين شهر است، با اين همه در خصوص معرفى اين بانوى بزرگ كارى سزاوار و در خور ديده نمى‏شود – چه در زمينه شناساندن حضرت معصومه(س) و چه در خصوص معرفى اين شهر شيعى و مقدساتش و راهى طولانى است بين آنچه هست و آنچه بايد باشد، كه اميد است به فضل الهى و با همّت محققان و دست اندركاران فرهنگى اين مهم نيز حاصل آيد. سفير نور به سال دويست 200 هجرى مأمون حضرت امام رضا عليه السلام را به مرو مى‏خواند(1) و روز شنبه هفتم رمضان 201 ه براى خلافت پس از خود از مردم بيعت مى‏ستاند.(2) در همين سال نيز فاطمه معصومه(س) كه نزد اهل بيت(ع) مقام و منزلتى ويژه دارد. براى ديدن و پيوستن به امام از راه جبل به جانب خراسان مى‏آيد. در شهر ساوه بيمار مى‏شود و مى‏پرسد: «ميان من و شهر قم چقدر مسافت است؟ مى‏گويند ده فرسخ است. به خادم خود مى‏فرمايد: كه راه قم پيش گيرد و بدين گونه به قم مى‏آيد و در منزل موسى بن خزرج، پسر سعد اشعرى فرود مى‏آيد.»(3) البته، حسن بن محمّد قمى اين روايت را نمى‏پذيرد و مى‏گويد: «روايت درست آن است كه چون خبر به آل سعد مى‏رسد، تصميم مى‏گيرند كه حضرت را ديدار كنند و از او درخواست ماندن در قم نمايند، جمعيتى انبوه آماده استقبال مى‏شود، موسى بن خزرج شبانه از آن ميان بيرون مى‏آيد و شرف ملازمت مى‏يابد و مهار شتر ايشان را مى‏گيرد و به سوى قم مى‏آورد و در منزل خود جاى مى‏دهد و حضرت معصومه(س) پس از 16 يا 17 روز در اثر همان بيمارى دعوت حق را لبيك مى‏گويد و روح پاكش به سوى ملكوت اعلى پر مى‏گشايد. موسى پسر خزرج پس از مراسم غسل و كفن بدن پاك آن بانوى بزرگ را كمى بيرون از قم، در زمينى كه از خود اوست و به «بابلان» معروف است به خاك مى‏سپارد و بر خاكش از بوريا سايه بانى مى‏سازد.»(4) خبر ديگر نيز هست كه حسين بن موسى بن بابويه از زبان محمد بن‏حسن الوليد مى‏گويد: كه چون فاطمه(س) دختر امام موسى بن جعفر عليه السلام از دنيا مى‏رود غسل مى‏دهند و كفن مى‏كنند و نزد سردابى كه در بابلان از پيش آماده كرده‏اند مى‏گذارند، اختلاف مى‏كنند كه چه كسى بدن مطهر را به خاك سپارد و سپس اتفاق مى‏نمايند كه خادم آن حضرت كه پيرى است خداشناس و صالح اين مهم را به عهده گيرد كه ناگهان دو سوار را مى‏بينند كه با شتاب از بيابان به سوى آنان مى‏آيند و با پارچه دهانشان را پيچيده‏اند تا صورتشان ديده نشود. نزد جمعيّت فرود مى‏آيند و بر جنازه «فاطمه معصومه(س)» نماز مى‏خوانند و داخل سرداب مى‏شوند و جنازه آن بانوى كريمه را برداشته و دفن مى‏كنند و از سرداب بيرون مى‏آيند و سوار مى‏شوند و مى‏روند و هيچ كس نمى‏داند، چه كسى هستند و به كجا مى‏روند. علامه مجلسى مى‏نويسد: محراب عبادت كه فاطمه معصومه(س) در آن نماز مى‏گذارده هنوز هست(5) و در زمان ما نيز هست. در محله‏اى كه به دان ميدان مير مى‏گويند و آن خانه را ستّيه به معناى بى بى خانم. آيت جمال‏ فاطمه معصومه(س) از پرهيز كارترين و دانشمندترين بانوان خاندان رسول خدا(ص) است كه در تقوى و فضايل معنوى نمونه‏اى والا به شمار مى‏آيد و پيشوايان پاك شيعه نيز بدين بانوى بزرگ اسلام توجهى ويژه دارند. شمارى از بزرگان شيعه از منطقه رى نزد امام صادق(ع) مى‏رسند و به حضرت مى‏گويند: ما از مردم رى مى‏باشيم كه خدمت شما رسيده‏ايم. حضرت مى‏فرمايد: خوش آمدند برادران قمى ما اين سخنان سه بار ادامه مى‏يابد و هر سه بار هم امام همان را مى‏فرمايند، مى‏پرسند: مگر مردم قم چگونه‏اند: و چه ويژگى دارند؟ امام صادق(ع) مى‏فرمايد: خدا را حرمى است و آن مكّه است و رسول خدا(ص) را هم حرمى و آن مدينه است و براى اميرالمؤمنين نيز حرمى و آن كوفه است و بدانيد كه حرم من و حرم فرزندان من قم است. قم كوفه صغيره است و همانا از براى بهشت هشت در است كه سه در آن به سوى قم است و سپس مى‏فرمايد: «تقبض فيها امرأة من ولدى و اسمها فاطمة و تدخل بشفاعتها فى الجنة شيعتى جميعاً؛(6) وفات مى‏كند در قم زنى كه از فرزندان من است و نام او فاطمه دختر موسى بن جعفر است و داخل بهشت مى‏شوند به سبب شفاعتش همه شيعيان من.» در زيارت نامه آن حضرت هم كلمه شفاعت هست: «يا فاطمة اشفعى لى فى الجنة فانّ لك عند اللّه شأناً من الشأن».(7) تنوين براى تعظيم است و الف و لام براى عهد و شأن مقامى است كه قابل درك نيست، مگر از براى كسانى كه در مقامى چون او يا نزديك به او باشند و مى‏توان گفت واژه شأن براى تفخيم و اشارت به عظمت و بزرگى معنوى آن حضرت است. بزرگى كه جز براى عارفان دانسته نيست. علّامه مجلسى مى‏نويسد:روايت امام صادق(ع) به دورانى است كه هنوز امام هفتم پدر فاطمه معصومه(س) تولّد نيافته است و حدود هفتاد سال بعد آن بانوى كريمه در قم رحلت مى‏نمايد.(8) خبرى است از على بن ابراهيم كه سعد بن سعد اشعرى چندى پس از رحلت فاطمه معصومه(س) در خراسان به حضور امام رضا عليه السلام مى‏رسد، امام مى‏فرمايد: قبرى از ما نزد شماست سعد مى‏گويد: فاطمه دختر موسى بن جعفر(ع) را مى‏فرماييد؟ مى‏فرمايد: بلى. «من زارها عارفاً بحقها فله الجنة»(9) هر كس او را با شناخت زيارت نمايد بهشت براى او است. پس امام رضا(ع) روش زيارت را به سعد ياد مى‏دهد كه چون به قبر مى‏رسى 34 مرتبه اللّه اكبر و 33 مرتبه الحمد للّه و 33 بار هم سبحان اللّه مى‏گويى و آنگاه سلام مى‏دهى: السلام عليك يا فاطمة و رحمة اللّه و بركاته.(10) همين زيارت كه در مفاتيح براى اين بانوى كريمه است همان است كه حضرت امام رضا(ع) به سعد اشعرى مى‏آموزد. جمله عارفاً بحقها كه در حديث است مفاهيمى گسترده و عميق دارد و بى شك از مفاهيم آن تشيع اعتقادى و شيعى اثنى عشرى است همراه با خلوص نيّت و علم. حديث ديگرى هم از همين سعد است كه امام رضا(ع) مى‏فرمايد: «من زارها فله الجنة»(11) روشن است كه حديث همان است و كلمه عارفاً بحقها افتاده است نه اين كه حضرت در مكان و زمانى متعدد به دو گونه فرموده است و چون غالباً احاديث نقل به معناست واژه‏هاى گوناگون در نقل يك حديث فراوان است. حديث ديگرى هم هست كه نخست علامه مجلسى مى‏آورد و در ديگر كتب معاصران نيز فراوان به چشم مى‏آيد كه امام رضا عليه السلام مى‏فرمايد: «من زار المعصومة فى قم كمن زارنى»(12) كه پيداست واژه معصومه بعدها به متن روايت آمده و اصل حديث من زار الفاطمة و يا من زارهاست كه دنباله كلام امام پس از همان حديث سعد بن سعد اشعرى است. مصعومه اسمى است كه توسط شيعيان ايران به فاطمه پيوند مى‏يابد و رفته رفته جاى گزين نام مبارك آن حضرت مى‏شود و در فرهنگ عموم به فاطمه معصومه و معصومه قم شهرت مى‏گيرد كه البته به خاطر مقام و عظمت اين بانوى گرامى نزد ايرانيان است. واژه عصمت شايد به خاطر كمى سن ايشان باشد و شايد هم جهت طهارت و پاك دامنى و عصمت به معناى بى گناهى و نيز نفى خطا و اشتباه كه براى امام بايسته است و در همه چهارده معصوم وجود دارد و ديگر عصمتى كه جايز است و از براى بزرگان و اولياء خداوند است كه پاكند و خالى از آلودگى. حضرت امام جواد از ايشان به «عمّتى» ياد مى‏كند: من زار قبر عمّتى بقم فله الجنة(13) در ميان 36 فرزند امام هفتم تنها ايشان مورد توجه ويژه پيشوايان معصوم چون امام صادق(ع) و امام رضا(ع) و امام جواد (ع) است و شناخت حق و بزرگى وى شرط قبولى زيارت است. الهم عرفنا بحقه. پى‏نوشت‏ها: – 1. التبينه و الاشراف، ص 303. 2. يعقوبى، ج 3، ص 128. 3. گنجينه آثار قم، ج 1،ص 382. 4. تاريخ قم، ص 214. 5. بحارالانوار، ج 57، ص 219. انوار المشعشعين، ج 1، ص 488. 6. همان. 7. مجالس المؤمنين، ج 1، ص 83. بحارالانوار، ج 60، ص 316، احقاق الحق، ج 6، ص 282. 8. بحارالانوار، ج 102، ص 266. 9. همان. 10. همان. 11. همان، ج 58، ص 216 ؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 576. 12. وسائل الشيعه، ج 14، ص 576. 13. بحارالانوار، ج 102، ص 265.

/

معيارهاى گزينش همسر در آموزه هاى اسلامى آخرين قسمت

معيارهاى گزينش همسر در آموزه‏هاى اسلامى‏ آخرين قسمت عسكرى اسلامپوركريمى‏ 3- اخلاق نيكو هرچه علم و تكنولوژى رشد مى‏كند، نياز بشر به اخلاق افزايش مى‏يابد و لازم است به موازات آن دستورات عاليه اخلاقى پيامبران، كاملاً مورد عمل و نظر قرار گيرد؛ زيرا، دنياى علم و صنعت، گرچه وسايل و ابزارهايى در اختيار بشر مى‏گذارد؛ ولى هيچ‏گونه، درباره عدم سوء استفاده از آنها راه‏حلى ارائه نمى‏دهد. سير صعودى آمار جرائم، جنايات، فساد، تبهكارى، قتل و خودكشى، متلاشى شدن خانواده‏ها و…، بيانگر اين حقيقت است كه اخلاق، كه فلسفه بعثت انبياء است «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق»(1)بر جامعه حكمفرما نباشد. دانش و صنعت نمى‏تواند سعادت و آرامش بشر را تضمين و تأمين كند؛ بلكه استعمارگران، علم و صنعت را به نفع خويش استخدام نموده و ميليون‏ها نفر را بى‏خانمان مى‏كنند؛ چنان كه مى‏كنند و حقوق حقه ملتهاى ضعيف را چه آسان پايمال مى‏سازند و آنان را به خاك و خون مى‏كشند… تنها عاملى مى‏تواند روح سركش انسان و غرايز طوفانى و عصيانگر وى را مهار كند و علم و صنعت را در راه آرامش عمومى و زندگى مسالمت‏آميز به كار اندازد، اخلاق واقعى است كه از ايمان حقيقى به خدا سرچشمه مى‏گيرد. يكى از ويژگيهاى اساسى براى زندگى شاد، اخلاق نيك است. منظور از اخلاق نيك، تنها خنده‏رويى و خوش خلقى اصطلاحى نيست، زيرا خنديدن و … در بعضى مواقع، نه تنها مطابق اخلاق نيست، بلكه ضداخلاق است. اخلاق هر انسانى تأثير مستقيم در زندگى او دارد. اين تأثير در محيط خانواده محسوس‏تر و نقش‏آفرين‏تر است؛ زيرا مسائل عاطفى در خانواده بر مسائل ديگر غلبه دارد و محيط خانواده بيشتر بر مبناى خصوصيات اخلاقى اعضاى آن شكل مى‏گيرد، تا عوامل ديگر؛ ازاين‏جهت، اگر اعضاى خانواده از اخلاقى نيكو بهره‏مند باشند، محيط خانواده تبديل به بهشتى سرورانگيز مى‏شود و چنانچه به بداخلاقى خو گرفته باشند، همواره خود را در جهنّمى سوزان گرفتار خواهند ديد. امام على(ع) مى‏فرمايد: «بِحُسْنِ الاَْخْلاقِ يَطيبُ الْعَيْشُ»(2)با خوش اخلاقى ، زندگى نيكو و مطلوب مى‏گردد. ملكات فاضله و اخلاق كريمه است كه باعث نشاط و شادابى در زندگى شده و دشواريها را برطرف و اضطرابها و نگرانى‏ها را از بين مى‏برد و بداخلاقى جسم و روح انسان را فرسوده مى‏كند و عامل مهم پيرى زودرس است؛ ازاين‏رو، پيامبر گرامى اسلام(ص) پيوسته در دعا چنين مى‏فرمود: «اَللّهُمَّ اِنّى اَعُوذُبِكَ… مِنْ زَوْجَةٍ تُشيبُنى قَبْلَ اَوانِ مَشيبى»(3) خدايا! به تو پناه مى‏برم از همسرى كه قبل از رسيدن پيرى، پيرم كند. زندگى مشترك زناشويى، داراى فراز و نشيبهايى است كه برخورد صحيح با آنها نياز به روحيه‏اى قوى و اخلاقى پسنديده دارد. زن و مرد اگر از اين مزيّت، بهره‏اى نداشته باشند، نمى‏توانند با تفاهم و همكارى متقابل بر مشكلات زندگى چيره شده، بار سنگين آن را به مقصد برسانند. چنانچه هر يك از طرفين از اخلاقى نيكو و رفتارى شايسته برخوردار نباشد، طرف ديگر هر چند خوش اخلاق هم باشد، زندگى به كامش تلخ خواهد شد. از آنجا كه اصلاح صفات ناپسند، در صورت ريشه‏دار بودن آنها، نياز به تلاش طاقت‏فرسا و زمانى طولانى دارد، بايد از همان ابتدا به صفات اخلاقى همسر توجّه كرد، تا در سايه انتخاب همسرى خوش‏اخلاق، زندگى سعادتمندانه‏اى پى‏ريزى شود. به طور كلى منظور از اخلاق نيك، اين است كه انسان آراسته به صفات، عادات، خُلق و خوهاى پسنديده، فضائل، كمالات و اعمال و رفتار نيكو بوده و از صفات زشت، بيماريهاي اخلاقى و… دور باشد. زندگى زن و مرد در محيط خانوادگى احتياج به اخلاق دارد؛ زيرا تنها در پرتو قانون نمى‏توان زندگى كرد. قرآن‏كريم از پيامبر گرامى اسلام(ص) به عنوان صاحب «خُلق عظيم» ياد نموده و مى‏فرمايد: «انّك لعلى خلق عظيم»(4)تو بر خلق و خوى بزرگى هستى. خداى سبحان هيچ كس را به اين عظمت نستوده است. پيامبر(ص) را با عنوان نيكوترين انسان ستايش مى‏كند. در تبيين اين محور مهم از رسول‏اكرم(ص) چنين نقل شده است: «معيار خُلق نيكو، خلق الله است»(5) يعنى آن كسى خلق نيكو دارد، كه متخلق به اخلاق الهى باشد. نيكوترين نامها و صفات، از خداست.(6)چه رنگى نيكوتر از رنگ خدايى شدن. نيكوترين جلوه‏اى كه انسان مى‏تواند به خود بگيرد، مظهر جلوه‏هاى الهى شدن است كه انسان، خليفه و جانشين صفات خدايى شود. زيرا جانشين بايد به نشانه‏هاى خداوندى متصف باشد. اگر خداى متعال عطوف، رؤف، رحيم، عليم، كريم، عزيز، حكيم و غفور است، جانشين او نيز نشانى از اين صفات بايد داشته باشد. اينها جلوه‏هاى صفات الهى است كه در بنده مؤمن و خالص او تجلى‏نموده است. اين اصل، نه تنها عامل تحكيم خانواده و زندگى زناشويى است، بلكه يكى از مهم‏ترين عوامل براى تربيت نسل سالم، چه در دوران جنين و شيرخوارگى و چه در دوران كودكى مى‏باشد. در روايات اسلامى از ازدواج با افراد بداخلاق نهى شده و خوش‏اخلاقى يكى از شرايط همسر شايسته محسوب شده است.(7) در روايتى از امام باقر (ع) نقل شده كه فرمود: پدرم، امام سجاد(ع)، در يكى از مواقف حج به زنى برخورد كه «اخلاق نيكش» آن حضرت را جذب كرد، سؤال كردند اين زن داراى همسر است؟ گفتند: خير؛ پدرم بدون اين كه از حسب و نسب وى تحقيق كند، از او خواستگارى كرد، و اين خواستگارى منجر به ازدواج با او شد. فردى از انصار از داستان آگاه شد، ازدواج به اين سادگى براى او بسيار سنگين و گران آمد، به نظر آورد ممكن است آن زن فردى بى‏اصل و نسب باشد، و علت سرزنش نسبت به امام چهارم شود. مدتى در مقام جستجو برآمد و معلوم شد آن زن از طايفه شيبان است، خدمت امام چهارم(ع) رسيد و جريان را با آن حضرت در ميان گذاشت كه خدا را شكر همسر شما از فاميلى معروف و محترم است، آن حضرت فرمودند: من شما را خردمندتر از اين مى‏دانستم كه به اين امور پايبند باشى، مگر نمى‏دانى خداوند عزّوجلّ به بركت اسلام پستى‏ها را برداشت و نقصها را جبران فرمود، بزرگوارى و كرامت را جايگزين پستى و دنائت نمود، اينك مسلمان در هر موقعيتى باشد، محترم است و او را پستى نيست، لئامت و خسّت از آنِ جاهليت است و بس.(8) «حسين بن بشار واسطى» به امام رضا(ع) نامه نوشت كه يكى از بستگانم خواستار ازدواج با من است، ولى بداخلاق است؛ حضرت فرمود: «اگر اخلاقش بد است، با وى ازدواج نكن.»(9) بنابراين، خوش اخلاقى همسر، نقش مؤثرى در زندگى انسان دارد و بايد مورد توجه كامل قرار گيرد؛ زيرا آنچه مايه سازش و تحكيم روابط است، حسن خلق است، نه امور مادى، مانند ثروت و زيبايى. همسرِ بداخلاق و ناسازگار، مايه غم و اندوه و كدورت گرديده، طراوت و شادابى را از طرف مقابل مى‏ربايد. البته ناگفته پيداست اخلاق سوء و خشونت در كانون خانواده، در روحيه همه افراد اثر نامطلوب دارد. 4- سلامت عقل و تفكر بعد از ديندارى، اصالت خانوادگى و اخلاق نيك، «سلامت عقل» از مهم‏ترين شرايط يك همسر شايسته محسوب مى‏شود. تدبير امور زندگى و پيمودن راه سعادت و درستكارى و برطرف نمودن مشكلات زندگى مشترك كار ساده‏اى نيست. متأسفانه بسيارى از افراد، مقيّدند كه همسر زيبا داشته باشند، در صورتى كه زيبايى در آمار جهانى بهداشت، فقط 25 نمره دارد در حالى كه به تفكر و انديشه 300 نمره داده‏اند. در مورد عروس‏خانم هميشه مى‏پرسند: آيا زيبا هست، يا نيست. زيبايى دوره محدودى دارد، ولى ما نمى‏توانيم نقش بى‏بديل تفكر و تعليم و تربيت را انكار كنيم. برخى افراد در ازدواج جايى براى تفكر باز نگذاشته‏اند. اولين چيزى كه در تفكر جلوه‏گر مى‏شود، عامل هوش است. زندگى با يك فرد كم‏هوش، بسيار مشكل است. ممكن است بپرسيد: چگونه مى‏شود هوش يك نفر را قبل از ازدواج تشخيص داد؟ پاسخ بسيار آسان است. افرادى كه درجه هوشى خيلى پايين دارند، كاملاً در رفتار و كردارشان مشخص است، پختگى لازم را ندارند، قدرت تشخيصشان ضعيف است. عامل ديگر تشخيص هوش، تفكر انتزاعى است. «انتزاع كردن» يعنى: بيرون كشيدن، و تفكر انتزاعى يعنى، توانايى استنباط و درك مفاهيم از موقعيت‏هاى كلى؛ اين نوع تفكر ابعادش بسيار گسترده است، افرادى كه تفكر انتزاعى دارند، خيلى زود شما را مى‏فهمند. لازم نيست كه دائم برايشان تكرار كنيد. بُعد ديگرش، تفكر حل مسئله‏اى است، تفكرى كه در آن انسان مى‏تواند مسائل خودش را حل كند. كسانى كه اين نوع تفكر را ندارند، هميشه دور خودشان مى‏چرخند، گيجند، پيوسته مى‏پرسند چه گفتى، يعنى چه، منظورت چه بود؛ كسى كه اين نوع تفكر را ندارد، شايسته گزينش همسرى نيست. گاهى اوقات افراد از روى ترحم با فردى ازدواج مى‏كنند كه از نظر هوشى در سطح پايينى است، مى‏خواهند ايثار كنند، ولى سخت در اشتباهند. زندگى با افراد كم هوش، بسيار مشكل است. كسى كه تفكر و هوش خوبى دارد، كيفيت فراوان در مديريت دارد زيرا يكى از اركان اصلى مديريت، تفكر خوب است. طبق بررسى‏ها و مطالعات آسيب‏شناسى خانواده، اصلى‏ترين علت اختلافات خانوادگى، سردى‏ها و بى‏رغبتى‏ها، اخمها و قهرها، بى‏تفاوتى‏ها و افسردگى‏ها، بدزبانى‏ها و تندى‏ها، طردها و فرار از خانه، پريشانيها، گاه اختلالات روانى، برخى آسيب پذيرى‏هاى رفتارى و كژروى‏هاى اجتماعى «همسران» و سرانجام طلاق و جدايى، و ريشه اصلى تمام ناسازگاريهاى زناشويى، عدم تناسب در «عقل و انديشه» بين زوجين مى‏باشد. بنابراين، با توجه به مشخصات افراد از نظر عقل و هوش، بايد زن و مرد در انتخاب همسر، كسى را به عنوان همسر در زندگى مشترك خويش انتخاب كنند كه با همديگر تناسب داشته باشند تا در زندگى دچار مشكلات نشوند. شريعت اسلام براى جلوگيرى از ضايعات احتمالى كه در اثر وراثت پيش مى‏آيد، تأكيد مى‏كند كه برخى از ازدواجها صورت نپذيرد. اسلام افراد را از ازدواج با انسان «احمق» كه از نظر هوشى عقب‏مانده است، برحذر مى‏دارد. چنان كه امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «ايّاكم و تزويج الحَمقاء فَانَّ صُحبَتَها بَلاءٌ و ولدها ضياع»(10)بپرهيزيد از ازدواج با «احمق»! زيرا، مصاحبت و زندگى با او بلاست و فرزندانش نيز تباه مى‏شوند. و نيز فرمود: «عقل چيزى است كه خداوند رحمان به وسيله آن پرستش و عبادت مى‏شود و بهشت به وسيله آن به دست مى‏آيد.»(11) 5 – زيبايى و شادابى‏ همسرى كه از چنين صفاتى برخوردار باشد، غالباً ضامن جلوگيرى همسرش از انحرافات و چشم‏چرانى‏ها مى‏گردد و معمولاً اين موضوع با خوش‏اخلاقى همراه است؛ زيرا زيبارويان در اغلب موارد داراى اخلاق ملايم و جذاب مى‏باشند. زيبايى يك امتياز است و در شيرينى و سعادت «زندگى زناشويى» تأثير به سزايى دارد. البته چند نكته درباره اين شرط (لزوم زيبايى و شادابى) درخور توجه است: الف) گرچه زيبايى ظاهر و تناسب اندام را در انتخاب همسر نمى‏توان ناديده گرفت، ولى اين مسئله نبايد به عنوان بزرگترين هدف و معيار ازدواج محسوب شود، به گونه‏اى كه ديگر معيارها را تحت‏الشعاع قرار دهد، بلكه هنگام انتخاب همسر بايد هر دو بُعد زيبايى «زيبايى ظاهرى يا تناسب اندام» و «زيبايى باطنى يا معنوى، مانند ايمان، تقوا، حيا، و…» تركيب شود و به همه آنها اصالت داده شود كه در اين صورت زندگى مشترك، يك عمر گلستان مى‏شود. پيامبر اسلام(ص) براى اطمينان خاطر مرد از زيبايى زن، وى را مجاز دانست كه قبل از ازدواج، همسرش را ببيند، تا خاطر وى از نظر زيبايى و دلپسندى زن مطمئن گردد. آن حضرت دراين‏باره مى‏فرمايد: «بهترين زنان شما، زيبا چهره‏ترين آنهاست.» و در روايت ديگر فرمود: «أَفْضَلُ نِساءِ أُمَّتى أَصْبَحُهُنَّ وَجْهاً وَأَقَلُّهُنَّ مَهْراً»(12) برترين زنان امت من زنى است كه زيبائى‏اش بيشتر و صداقش كمتر باشد. البته زيبايى ظاهرى بايد در كنار ديگر صفات و معيارها، مورد توجه و بررسى قرار گيرد، نه به طور مستقل. زيبايى و تناسب اندام بدون تديّن و شرافت خانوادگى و…، آفتى است خطرناك و بلايى است رسواگر كه اگر بر مبناى ارزشهاى الهى پيوند نخورد، به زودى ناپايدار خواهد بود. پيامبر اكرم (ص) مى‏فرمايد: «مَن تَزَوَّج إمْرَأة. .. لِجَمالِها، رأى فيها ما يَكْرَهُ»(13)كسى كه (فقط) به خاطر زيبايى زنى با او ازدواج كند، در او امور ناخوشايند خواهد ديد. و همچنين فرمود: «إيّاكم و خَضْراءَالدِّمنِ، قيلَ: يا رسول اللَّه و ما خَضراءُ الدِّمَنِ؟ قال: المَرأة الحَسناءُ فى مَنبِت السُّوءِ»(14) از خضراء الدمن (گياه روييده در ميان كثافات) بپرهيزيد. گفته شد: اى رسول خدا! خضراءالدمن چيست؟ فرمود: زن زيبارويى كه در خانواده‏اى فاسد رشد كرده است. در يك انسان آنچه اصالت دارد، انسانيت و اخلاق و ديندارى است و آن ازدواجى ميمنت و بركت دارد كه به خاطر اين امور انجام بگيرد و تداوم پيدا كند؛ اما آن ازدواجى كه به خاطر مال و جمال باشد، از ديدگاه اسلام، بركت و ميمنتى ندارد. به همين جهت است كه وقتى شخصى خدمت پيامبر اكرم(ص) آمد و در امر ازدواج مشورت كرد، حضرت به او فرمود: «عَلَيْك بِذاتِ الدِّين تَرَبت يَداكَ»(15)بر تو باد كه همسر ديندار اختيار كنى، دستهايت نيازمند خداوند باد. جالب اين است كه رهبران اسلام، به افرادي كه در انتخاب همسر، اصالت را به ديندارى مى‏دهند نه زيبايى ظاهرى، وعده مال و جمال داده‏اند. چنان كه در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده كه مى‏فرمايد: «اِذا تَزَوَّجَ الرَجُلُ المَرأة لِجَمالِها أو لِمالِها وُكِّلَ إلى ذلِكَ، وَإذا تَزَوَّجَها لِدينِها رَزَقَهُ اللّهُ الجَمالَ وَالمال»(16) هرگاه مرد، زنى را به خاطر زيبايى و ثروتش به همسرى برگزيند، به همان واگذار مى‏شود(و معلوم نيست كه به آنها برسد) و هرگاه او را به خاطر دينش به همسرى برگزيند، خداوند زيبايى و مال، روزى او مى‏سازد. ب) گرچه زيبايى «ظاهرى، معنوى، فرهنگى و…» امرى پسنديده است و در انتخاب همسر بايد مورد توجه قرار گيرد، ولى نبايد از حد معمول تجاوز كند و به صورت «مشكل پسندى» درآيد و انسان را از ازدواج به موقع باز دارد، بلكه اگر از زيبايى نسبى برخوردار بودند و دين و اخلاق يكديگر را پذيرفتند، بهتر است بعد از تحقيقات و شناخت كافى «در همه زمينه‏ها» از يكديگر، با توكل بر خداوند و راهنمايى والدين، با همسر مورد نظر ازدواج نمايند و مطمئن باشند كه عقل و ايمان و اخلاق نيك و خانواده اصيل و با شرافت، بسيارى از كمبودها را جبران خواهد نمود. ج) بهتر است زن و مرد در مراسم خواستگارى، با اجازه و رضايت والدين، يكديگر را ببينند و واقعيتها را به هم بگويند. براى شناخت لازم و تشخيص زيبايى و شادابى همسر مورد نظر، شايسته است مرد، مادر يا خواهر و يا يكى از خويشان نزديك و مورد اعتماد را براى ديدن انتخاب كند و بفرستد تا زن مورد نظر را خوب ببينند و ويژگى‏هايش را براى او توضيح دهند. امام خمينى(ره) فرمود: «هر يك از زوجين مى‏توانند «در مراسم خواستگارى» مستقيماً از يكديگر درباره هم تحقيق كنند، مشروط به آن‏كه اين تحقيق مستلزم حرام نباشد. هر يك از زوجين مى‏توانند بدن ديگرى را با شرايط زير به منظور تحقيق، ببينند: 1- نگاه به قصد لذت و ريبه نباشد؛ 2- ازدواج متوقف بر اين نگاه باشد؛3- مانعى از ازدواج اين دو در ميان نباشد…؛4- بهتر است اين ديدن از روى لباس نازك باشد؛ 5 – بايد اين نگاه آخرين تحقيقى باشد كه هر يك از زوجين انجام مى‏دهندو….»(17) بنابراين، صحبت كردن زن و مرد به قصد لذت، يا خلوت كردن آنها در محيط بسته و يا نگاه كردن به قصد لذت و يا لمس كردن يكديگر، حرام است و بايد از آن اجتناب كنند. 6- تناسب سنى و تحصيلى در انتخاب همسر توجه به همتايى و تناسب در سن نيز لازم است. تفاوت سن بلوغ جنسى در دختر و پسر، يك امر طبيعى است، پسر حدود چهار سال ديرتر از دختر به بلوغ جنسى مى‏رسد.از اين‏رو، بايد تفاوت سن آنها در امر ازدواج نيز حداقل به همين مقدار باشد (پسر بزرگتر باشد) بهتر است چنين باشد، ولى الزامى نيست. اگر در بقيه موارد يادشده تناسب وجود داشته باشد، ولى تناسب سنى وجود نداشته باشد، مثلاً زن و شوهر هم‏سن باشند و يا حتى زن يك سال نيز بزرگتر باشد، به شرط اين كه مرد وقوف و آگاهى كامل به اين موضوع داشته باشد، مشكل خاصى ايجاد نمى‏شود. اما ازدواجهايى كه اختلاف سنى زياد وجود دارد، مثلاً فردى بيست سال از ديگرى بزرگتر است، اصلاً صلاح نيست. به طور كلّى تناسب سنى و جسمى در زناشويى مسئله مهمى است و عدم توجه به آن عواقب ناگوارى را در پى دارد. سن زن و مرد در ازدواج از دو جنبه داراى اهميت است: 1- جنبه روانى: انسان در فرآيند رشد از نظر روانى، در سنين مختلف، داراى ويژگى‏هاى متفاوت مى‏باشد. 2- جنبه فيزيولوژيكى: علاوه بر جنبه‏هاى روانى، ارضاى غرايز جنسى خود مسئله مهمى است. سن ازدواج در شرايط جغرافيايى و اقليمى مختلف، متفاوت است. معمولاً در مناطق گرمسير، سن بلوغ و ازدواج پايين‏تر از مناطق سردسير و كوهستانى است. مهم نيست كه فرد در چه سنى بالغ مى‏شود، مسئله مهم اين است كه فرد احساس كند كه از نظر فيزيولوژيكى و روانى نياز به ازدواج دارد. تشخيص زمان مناسب ازدواج و فاصله سنى زوجين از سوى افراد تازه بالغ، مشكل است. در اين مورد، استفاده از راهنمايى‏هاى والدين و مشاوران خانواده ضرورى است. معمولاً چون دختران از نظر رشد بدنى و روانى از پسران جلوترند و رشد آنان سريعتر است و زودتر به سن تكليف شرعى و بلوغ بدنى مى‏رسند، آمادگى بيشترى جهت انتخاب همسر و شروع زندگى زناشويى را دارند. در روايات اسلامى، درباره سن ازدواج و فاصله سنى زن و شوهر، اشاره به موضوع بلوغ شده كه طرفين در سنين پايين، يعنى اوايل بلوغ، ازدواج كنند و به همين علت در اسلام سن تكليف شرعى دختران 9 سال تمام قمرى و پسران 15 سال تمام قمرى است و تفاوت سن دختر و پسر (در ازدواج) با در نظر گرفتن موقعيت جغرافيايى و عوامل فرهنگى متفاوت است. با توجه به تحقيقات انجام شده و بلوغ زودرس، در بعضى مناطق و موقعيتهاى مختلف جغرافيايى، فرهنگى، اقتصادى و…، بهترين سن ازدواج براى دختران 16 الى 20 سالگى و براى پسران 18 الى 23 سالگى مى‏تواند باشد و مناسب‏ترين فاصله سنى، در ازدواج بين 1 الى 5 سال است و اگر هم، سن آنها مساوى باشد و يا اين كه زن چند سال از مرد بزرگتر باشد، اشكالى ندارد. ولى، فاصله سنى «بين 1 الى 5 سال» از نظر روانشناسى و فيزيولوژى ارجحيت دارد. و اين تفاوت بدين جهت است كه زنها در اثر باردارى و زايمان و شير دادن به كودك، غالباً از مردها زودتر پير و فرسوده مى‏شوند و طراوت و شادابى خويش را از دست مى‏دهند. زن اگر چند سالى از شوهر كوچكتر باشد، مدت بيشترى مى‏تواند نظر شوهر را به خود جلب كند و تمايلات روحى، روانى و جنسى او را ارضاء نمايد؛ در نتيجه، براى هميشه صلح، صفا، دوستى، عشق و محبت در كانون گرم خانوادگى آنان حاكم خواهد شد. نكته شايان توجه اين است كه در امر ازدواج شرط سنى در اسلام مطرح نيست كه مثلاً اگر زوجين توافق سنى نداشتند، عقد ازدواج باطل باشد، اما بايد سن زوجين تفاوت فاحش نداشته باشد؛ زيرا تجربه نشان داده است كه بسيارى از درگيرى‏ها و اختلافات ناشى از تفاوت فاحش سنى بين زن و مرد است. چه بسا يكى از طرفين به خاطر كمى سن و كم‏تجربگى نمى‏تواند ديگري را تحمل كند و يا احياناً آن كه از سن بالايى برخوردار است، از لحاظ غريزه جنسى ضعيف باشد و نتواند ديگرى را كه قوى است، ارضاء و اشباع نمايد. اينجاست كه اگر ايمان كافى در طرف مقابل نباشد، به اعمال خلاف عفت روى مى‏آورد و اساس خانواده را در هم مى‏ريزد و حيثيت خانواده يا طايفه‏اى را در معرض خطر قرار مى‏دهد. از اين‏رو، اين كه احياناً ثروتمندان در دوران كهولت سنى و تحليل قُوى در صدد ازدواج با دوشيزه‏اى برمى‏آيند و دوشيزگانى هم به طمع مال و ثروت آنان حاضر به ازدواج با آنان مى‏شوند كار صحيحى نيست و تحقيقات نشان داده است كه در موارد قابل توجه‏اى اين گونه ازدواجها مفاسد و خطرهايى در پى داشته است؛ پس بايد از اين ازدواجها جداً پرهيز شود. همچنين يكى ديگر از معيارهايى كه بايد در ازدواج در نظر گرفته شود، تناسب تحصيلى است. بسيار خوب است كه زن و شوهر از نظر معلومات و تحصيلات علمى، خيلى با هم فاصله نداشته باشند و در رديف يكديگر باشند تا تفاهم بيشتر در زندگيشان به وجود آيد. بنابراين، زن و مردى كه تحصيل كرده و دانشگاهى است، نمى‏تواند با فردى غيرتحصيل كرده يا كم سواد ازدواج نمايد. البته پذيرش اين امر در مدت كوتاهى امكان‏پذير است، ولى در درازمدت تنش‏ها و اختلافاتى بين آنها آشكار خواهد شد. به هرحال، يكى از چيزهايى كه بايد در ازدواج رعايت شود، فاكتورهاى حرفه‏اى است. بنابر اين سطح تحصيلات و سطح حرفه (شغل) در زندگى زناشويى بسيار مهم است. چنان كه تحقيقات و تجربه نشان داده است كه كسانى كه با هم‏رديفان خود از نظر تحصيل و شغل ازدواج كرده‏اند، در زندگى خانوادگى از موفقيت بيشترى برخوردارند. 7- عفاف و پاكى از آلودگى‏ها «عفاف» با فتح حرف اول، از ريشه «عفت» است و لغت شناسان در باره آن گفته‏اند: «و اصله الاقتصار على تناول الشى‏ء القليل»؛ عفاف اكتفا ورزيدن به بهره‏مندى كم و شايسته است. در مجمع‏البحرين آمده است: «عف عن الشى‏ء، اى امتنع عنه فهو عفيف»(18)عفاف از چيزى ورزيد، يعنى: از آن امتناع ورزيد؛ پس او عفيف است. و ابن منظور در لسان‏العرب در اين باره مى‏نويسد: «العفّة: الكف عما لايحل و لايجمل»(19) عفت: خويشتن‏دارى از آنچه كه حلال و زيبا نيست. صاحب اقرب‏الموارد «عفت» را اين‏گونه معنا نموده است: «عف الرجل: كف عما لايحل و لايجمل قولا او فعلا و امتنع»(20) عفاف ورزيد، يعنى: در گفتار و كردار، از آنچه كه حلال نيست، دورى جست و خويشتن‏دارى نمود. همچنين در قاموس، «عفت» را به معناى كف خودنگهدارى از محرمات و زشتيهاست كه با زيباگزينى منافات دارد، معنا مى‏كند.(21) در تفكر اسلامى، عفاف واژه‏اى با بار معنايى خاص برگرفته از آيات و روايات، و گونه‏اى منش است همراه با كنش رفتارى و گفتارى.(22) مرحوم نراقى در معراج‏السعاده مى‏نويسد: عفت عبارت است از: مطيع و منقاد شدن قوه شهوانيه از براى قوه عاقله كه در اقدام به خوردن و نكاح و حدود اوامر الهى را به لحاظ كمى و كيفى؛ نگهدارد،(23) عفت همان اعتدال عقلى و شرعى است و افراط و تفريط در آن مذموم است؛ پس در تمامى اخلاق و احوال، حد وسط و راه ميانه «عفت» است. روشن است كه استحكام خانواده كه اولين و بنيادى‏ترين تشكّل اجتماعى يك جامعه به شمار مى‏آيد مركز عشق و اميد و بستر شكفتن آرزوهاى جوانان است، تنها، با پاسدارى از عفاف و پاكدامنى، درخشش و بالندگى لازم را پيدا مى‏كند؛ زيرا اگر در جامعه‏اى عفاف و پاكدامنى به صورت كامل رعايت گردد و تمتعات جنسى به محيط خانواده محدود گردد، جوانان به ازدواج روى آورده و خانواده‏هاى تشكيل‏شده نيز ثبات بيشترى مى‏يابند؛ ولى اگر بى‏بند و بارى و بى‏عفتى در جامعه رواج يابد و بهره‏بردارى‏هاى جنسى در خارج از محيط خانواده ميسر گردد، جوانان زير بار مسئوليت‏هاى ازدواج نرفته و خانواده‏هاى تشكيل‏شده نيز متزلزل مى‏شود. بنابراين، باضرس خاطر بايد گفت: رعايت عفاف در رفتار و گفتار، خانواده را سالم و آسيب‏ناپذير نگه مى‏دارد. بنابراين، يكى از شرايط شايسته و لازم در انتخاب همسر آن است كه آلوده به فحشاء و مبتلا به انواع مواد مخدر و مشروبات الكلى نباشد. امروزه نقش زيانبار اين آلودگى‏ها در ويرانى خانواده‏ها و نابودى نسل جوان بر همگان روشن است و در ضمن، آثار زيانبار اينها در تولد فرزندان ناقص‏العقل و عقب‏افتاده نيز ثابت شده است، ازاين‏جهت، شريعت اسلام از پيوند زناشويى با مبتلايان به مواد مخدر و ديگر مسكرات برحذر داشته است. در دستورالعمل‏هايى كه از پيامبر اكرم(ص) و پيشوايان معصوم (ع) رسيده، به لزوم رعايت اين تناسب بسيار تأكيد شده است. از نظر اسلام با كسى كه مرتكب شرب خمر مى‏شود نبايد ازدواج كرد. چنان كه پيامبر اسلام(ص) مى‏فرمايد: «شارب الخمر لايزوج، اذا خطب»(24) شرابخوار اگر خواستگارى كند، به او دختر داده نمى‏شود. همچنين امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «من زوّج كريمته من شارب الخمر فقد قطع رحمها»(25) كسى كه دخترش را به شرابخوار بدهد، با اين كار خود قطع رحم كرده است. شايد مراد از قطع رحم در اين روايت اين باشد كه با اين ازدواج سبب نازايى او شده است و يا مراد اين است كه او را از يك پيوند درست و ازدواج محكم و استوار محروم ساخته است. امام رضا (ع) مى‏فرمايد: «وَاِيّاكَ اَنْ تُزَوِّجَ شارِبَ الْخَمْرِ، فَاِنْ زَوَّجْتَهُ فَكَأَنَ‏ما قَدَّمَتْ اِلَى الزِّنا»(26) بترس از اين كه دختر به شرابخوار بدهى، كه اگر او را به چنين تبهكارى شوهر دهى، گويا آن عفيفه كريمه را به زنا داده‏اى!! آرى، آن كه پاى‏بند به واجبات الهى نيست، و از فسق و فجور پرهيز ندارد، و آن‏كه از اخلاق نيك بهره‏اي ندارد، و آلوده به بداخلاقى است، و از عقل و فكر لازم بهره ندارد، و آن سست اراده‏اى كه از مشروبات حرام پرهيز ندارد، اهليت ندارد كه دخترى پاك و مؤمنه كه امانت الهى است به او سپرده شود، كه نه تنها دختر ضايع مى‏گردد، بلكه فرزندان آنها متأثر از آثار سوء وجودى آن شوهر زشت‏كردار خواهند شد، كه قبل از اين كه دانش بشر به اين حقيقت برسد، حضرات معصومين (ع) اين حقيقت را اعلام فرموده‏اند: «الْحَرامُ يبينُ فِى الذُّرِّيَّه»(27) آثار حرام در نسل آشكار مى‏گردد!! از اين روايات مى‏توان فهميد كه چون شرابخوار، هتك حرمت فرمان خداوند كرده و به آن بى‏اعتنايى نموده و دست به سركشى و طغيان زده است، نسبت به همسر و فرزندانش نيز چنين خواهد كرد، حرمتشان را خواهد دريد؛ حقوقشان را ادا نخواهد كرد و موجبات آزار و اذيتشان را فراهم خواهد ساخت و صفات رذيله و ناپسند او چنان كه گذشت به همسر و فرزندانش منتقل شده و فطرت پاكشان را آلوده خواهد كرد. روشن است همان علتى كه در شرابخوار، موجب سركشى او شده و رابطه‏اش را با خدا و خانواده‏اش تيره و تار كرده است و او را مطرود جامعه ساخته است، در افراد معتاد، قاچاقچى، بى‏بندبار و لاابالى نيز وجود دارد؛ اين افراد خود را پايبند به هيچ مقرراتى نمى‏دانند و به خاطر تأمين نيازشان دست به هر اقدام زشت و وقيح مى‏زنند؛ ارزشهاي خانوادگى را زير پا مى‏گذارند؛ حقوق همسر و فرزندان را رعايت و ادا نمى‏كنند، ازاين رو، ازدواج با اين‏گونه افراد، ازدواج موفّقى نخواهد بود. نكته‏اى كه در پايان اين نوشتار تذكر آن ضرورى به نظر مى‏رسد اين است كه معيارهاى ديگرى نيز از لابلاى روايات و آموزه‏هاى دينى فهميده مى‏شود كه بايد افزون بر آنچه ذكر شد، مراعات گردد كه فهرست‏وار به آنها اشاره مى‏شود.(28) دوشيزگى همسر، جهت نسل پرورى و زايايى او، پاكدامنى و عفت، درستكارى، و در صورت جامعيت معيارهاى ذكر شده، زيبايى، هزينه كردن درست و بجا و رعايت اقتصاد، نگهبانى از عرض و مال، ميل به استقبال از همسر و مشايعت او در آمد و شد، همراهى و معاونت با همسر و… از جمله معيارهاى درجه دو در انتخاب همسر كه اگر مراعات شود، زندگى بسيار شيرين مى‏شود. رسول خدا(ص) فرمود: بهترين زنان شما زنى است كه فرزندآور (ولود)، مهربان پاكدامن، نزد قوم خود عزيز و محترم، در مقابل شوهر متواضع و فروتن، آرايش كننده خود براى شوهر، بى‏اعتناء نسبت به ديگران، در خلوت مطيع فرمان شوهر و در اختيارش باشد و مثل بعضى از مردان مبتذل نباشد.(29) اميد است با به كار بستن دستورات حيات‏بخش اسلام، شادى و خوشبختى به روى تمام زوجها، به ويژه جوانان عزيز آغوش گرمش را به نحو مطلوب بگشايد. پى‏نوشت‏ها: – 1. سفينة البحار، ج 1، ص 410. 2. شرح غررالحكم و دررالكلم آمدى، ج 3،ص 328، دانشگاه تهران. 3. وسائل الشيعه، ج‏14، ص 22. 4. سوره قلم، آيه 4. 5. محجة البيضاء، ج‏5، ص 90. 6. سوره نحل، آيه 60. 7. وسائل الشيعه، ج 14،ص 51. 8. بحارالانوار، ج 100،ص 374. 9. بحارالانوار، ج 103، ص 235، ح 17. 10. همان، ص 56،ح 1 ؛ فروع كافى، ج 5، ص 354. 11. اصول كافى، ج 1، عقل و الجهل، ح 3. 12. بحارالانوار، ج 103، ص 347. 13. وسائل الشيعه، ج 20،ص 51. 14. فروع كافى، ج 5، ص 332؛ ترجمه ميزان الحكمه، ج 5، ص 2260، ح 7558؛ محجة البيضاء، ج 3، ص 93. 15. فروع كافى، ج 5، ص 332 ؛ روضة المتقين، ج 8، ص 114. 16. فروع كافى، ج 5، ص 333. 17. تحريرالوسيله، كتاب نكاح، مسئله 28. 18. طريحى، مجمع البحرين، ج 5،ص 101. 19. ابن منظور لسان العرب، ج 9،ص 253. 20. شرتونى لبنانى، اقرب الموارد، ج 2،ص 803. 21. قرشى، على اكبر، قاموس قرآن، دارالكتب الاسلاميه، ج 5، ص 19. 22. جهت دست يابى به توضيح بيشتر، ر.ك: ماهنامه پاسدار اسلام، عسكرى اسلامپور، مقاله: نقش عفاف و پاكدامنى در زندگى انسان، شماره هاى 279 و 280، اسفند و فروردين 1383 و شماره 281 ارديبهشت 1384. 23. ملا احمد نراقى(ره)، معراج السعادة، ص 243. 24. فروع كافى، ج 5،ص 348؛ وسائل الشيعه، ج 14،ص 53، ح 2. 25. فروع كافى، ج 5،ص 347؛ وسائل الشيعه، ج 14،ص 53. 26. بحارالانوار، ج 79،ص 142. 27. وسائل الشيعه، ج 17،باب 1،ص 81،ح 22043. 28. براى شناخت از اين معيارها به وسائل الشيعه، ج 14، ابواب متعدده آن در مقدمات نكاح مراجعه نماييد. 29. همان، ج 14،ص 14.

/

مظلوميت فرهنگ و چاره جويى آن

مظلوميت فرهنگ و چاره‏جويى آن‏ حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر سخن از مظلوميت فرهنگ است كه مقام معظم رهبرى بارها از آن سخن گفته و به رفع مظلوميت از آن تأكيد فرموده‏اند. نگارنده اين مقال نيز حتى سالها در همين سلسله مقالات در پيرامون آن قلم زده و اين مظلوميت را از ابعاد مختلف مورد تجزيه و تحليل قرار داده كه اين بررسى‏ها، استقبال دلسوزان نظام اسلامى و دردمندان دينى را همراه داشته است و اين بار مى‏خواهد با توجه به وضع موجود فرهنگى و با عنايت به سخنان اخير رهبر معظم در چند ديدار ماه مبارك رمضان با دانشگاهيان و اساتيد و دانشجويان و كارگزاران نظام، مظلوميت فرهنگ و راه كارهاى مظلوميت زدايى از آن را مورد گفتگو قرار دهد. در اين مجال چند مطلب بايد مورد توجه قرار گيرد: مقصود از فرهنگ در اين گفتمان چيست؟ دلائل مظلوميت فرهنگ… چه كسانى مسؤول اين مظلوميت‏اند؟ چگونه رفع مظلوميت بايد كرد؟ و موضوعاتى از اين قبيل كه طى اين مقال بدان اشاره مى‏شود. مقوله فرهنگ‏ هر چند فرهنگ به معناى عام شامل هر نوع دانستى و فهميدنى مى‏باشد اما به مفهوم خاص مقوله فرهنگ با دانش و معلومات اصطلاحى فرق دارد. ممكن است در يك نظام علم و دانش به اوج خود رسيده باشد اما بينش فرهنگى در آن نظام به انحطاط گرائيده باشد و سقوط فرهنگى آن نظام را تهديد كند. نمونه آن دانش و تكنولوژى در كشورهاى غربى است كه سنگرهاى بسيارى را فتح كرده و به دل ذره راه گشوده و به آسمانها پر كشيده و هر روز دستاوردى نو در اين عرصه بدست آورده و امكانات زندگى مادى را براى بشر فراهم كرده است اما در عين حال همين غرب از بعد فرهنگى به دوران قرون وسطائى روآورده و انحطاط اخلاقى آن را تهديد مى‏كند و براى ارزشهاى انسانى در تمدن جديد جايى باقى نمانده است. نمودارهاى آن، استعمار كهنه و نو، قتل و غارت، بى رحمى و قساوت، شيطنت و شهوت و صدها نمونه از فساد اخلاق و بى‏عدالتى و تبعيض و سلطه و استبداد است كه مغرب زمين و آينده آن را با چالش‏هاى جدّى روبرو كرده و افول اين تمدن را نويد مى‏دهد. بنابراين، حوزه دانش و پژوهش با حوزه فرهنگ فرق دارد، و مى‏توان گفت در اين تعريف فرهنگ شامل انديشه و بينش و اخلاق و عرف و عادات و ارزشهايى است كه با نگاه معنوى و انسانى قابل ارزيابى هستند نه با ابزارهاى علمى مثلاً دانش روز مانند فيزيك و رياضى مى‏توانند در دل ذرات نفوذ كرده و به سنجش و اندازه گيريهاى علمى راه بگشايند ولى در مفهوم عدالت و اخلاق و حقوق انسانى كمترين كاربرد را ندارند مولانا هشتصد سال قبل با تفكيك دو حوزه (علوم مادى و دانش معنوى) چنين گفته است: خرده كاريهاى علم هندسه‏ يا نجوم و علم طب و فلسفه‏ كان تعلق با همين دنييستش‏ ره به هفتم آسمان برنيستش‏ اينهمه علم بناى آخور است‏ كه عماد بود گاو و اشتر است‏ بهر استبقاى حيوان چند روز نام آن كردند اين گيجان رموز علم راه حق و علم منزلش‏ صاحب دل داند آن را با دلش‏ دانش و تكنولوژى روز همان علم آخور و حيات حيوانى است كه آنرا بهره‏اى از حيات معنوى و معارف آسمانى و فضائل انسانى نيست. نتيجه آنكه : ارتقاى علمى روز به معناى ارتقاى انسانى نيست چرا كه انسان را از بعد معنوى حياتى ديگر است كه با مقياس‏هاى ديگر قابل سنجش است. بطور خلاصه وقتى از فرهنگ سخن گفته مى‏شود ناظر به ارزشهايى است كه با فيزيك و رياضى و هندسه و فيزيولوژى و حتى روانشناسى جديد فرق ماهوى دارد به اين خاطر است كه مى‏گوييم جهان غرب درگير جاهليت جديد است كه با بكارگيرى ابزارهاى مدرن، جنايات عهد جاهليت و قرون وسطايى را در گستره‏اى هزاران بار بيش از گذشته شكل مى‏دهد و بقول آن انسان وحشى آدمخوار كه چند روزى در ميان روشنفكران غربى زيست و چون به ديار خود برگشت گفت: اكنون گوشت انسان را با كارد و چنگال مى‏خوريم!! و اين ماهيت تمدن جديد است… كه نمونه‏هاى آن را در فلسطين و عراق و افغانستان مى‏بينيم و در ويتنام و جنگهاى جهانى اول و دوم ديديم و سرانجام اين تمدن چيزى جز نابودى و زوال و نگون بختى بشريت نيست مگر آنكه دستى از غيب برون آيد و كارى بكند! اينجاست كه به كارگزاران فرهنگى نظام و دانش آموختگان مى‏گوييم نبايد فريفته دانش و تكنولوژى غرب و فرهنگ و تمدن آن باشند بلكه فرهنگ و دانش را با معيارهاى آسمانى بنگرند و همپاى دانش و نوآورى‏هاى علمى روز، به ارزشهاى فرهنگى و دينى اهتمام جدى ورزند و از سرنوشت غرب و سبعيت حاكم بر تمدن قرن بيستم عبرت گيرند و اين همان چيزى است كه اسلام بر آن تكيه دارد و امام راحل فرمودند و رهبرى نظام بر آن تأكيد مى‏ورزد و ديگر دلسوزان يقه چاك مى‏زنند كه كارگزاران فرهنگى همزمان با توليد علم و استفاده از تكنولوژى عصر – كه بحمد اللّه پيشرفت‏هاى قابل توجهى در پرتو انقلاب اسلامى داشته است – به فكر دينى و انضباط اخلاقى توجه بيشتر نموده و از خطرات بى‏ايمانى و انحطاط اخلاقى كه در تهاجم فرهنگى براى اين نسل تدارك ديده شده غافل نباشند. مظلوميت فرهنگ‏ و اما مظلوميت فرهنگ به مفهومى كه بيان شد. به حاشيه رانده شدن تدريجى آن طى ساليان اخير ونبودن حساسيت كافى روى فرهنگ دينى و اخلاقى در كانون‏هاى آموزش و فقر معنويت و اخلاق است كه خروجى‏هاى اين كانون‏ها گواهى مى‏دهد. دوران سه گانه فرهنگ‏ توضيح آنكه:پيروزى انقلاب اسلامى بدون ترديد مديون فرهنگ دينى و تحولات بنيادين در افكار و انديشه‏ها بود كه با رهبرى امام راحل و مهندسى فرهنگ اسلامى با روشن بينى آن معمار بزرگ قرن در عرصه جهان ظاهر شد، حادثه‏اى كه چون زلزله ناظران جهانى را بهت زده كرد و خواب از چشم جهانخواران ربود و نور اميد و نجات را در دلهاى مستضعفان جهان بر افروخت و افسانه‏هاى تحجر و افسون خود باختگى در برابر بيگانگان را درهم شكست. در اين فرايند تاريخى اسلام بار ديگر از انزوا درآمد و با قامتى برافراشته در عرصه انديشه‏ها ظهور كرد و مى‏رود تا به خواست خداوند به عنوان يك مكتب حيات بخش در عرصه جهانى ماندگار باشد و به فرموده آن بزرگ مرد روشن روان ابرقدرتها را به خاك مذلت بنشاند و اينهمه در صورتى است كه فرهنگ اسلامى و انديشه‏هاى ناب آن به انزوا نگرايد و دست تحريف از دامن آن كوتاه شود و توطئه و تهاجم بيگانه كه با تمام وجود به صحنه آمده با هوشيارى و آمادگى فرزندان امام و انقلاب نقش برآب شود و در يك نبرد بى امان در برابر ناتوى فرهنگى تا به شكست كشاندن دشمن ايستادگى شود همانگونه كه در جنگ تحميلى ديديم. و اما چگونگى مظلوميت فرهنگ و بى‏مهرى‏ها يا بى توجهى‏ها به بنيادهاى معرفت دينى و اصول اخلاقى از آنجا آغاز شد كه با پايان گرفتن جنگ هشت ساله كه اوج شكوفايى ايمان و اخلاق و پايدارى بود، دوره سازندگى رسيد كه هم ضرورى بود و هم كارنامه درخشانى در اين عرصه داشت اما همانگونه كه طبيعت روزگار و آدميان است كه پس از پيروزى بر دشمن، انگيزه‏هاى نفسانى سر بر مى‏كشد و يا مسئله رفاه و آرامش نوعى بى‏تفاوتى در برابر مسؤوليتهاى اخلاقى و اعتقادى و عملى را همراه مى‏آورد، و رقابت دنيوى سرگرمى‏هاى مادى نوعى غفلت براى آدمى پديد مى‏آورد، ما نيز از اين سرنوشت مصون نمانديم و دنيازدگى و جاه‏طلبى و هوا و هوسها كم و بيش چهره نمودند و آن شور و حال فرهنگى و اعتقادى و اخلاق و ايثار و همدلى و همدردى را تحت الشعاع قرار داده و تدريجاً نوعى استحاله فرهنگى را زمينه ساز شدند كه با شروع دوره اصلاحات و طرح توسعه سياسى و دعوى بر سر آزادى و تنش‏هاى جناحى از يك سو و فرهنگ زدايى و بقول مسؤولان فرهنگى آنروز تساهل و تسامح تدريجاً از ولنگارى و بى‏بندبارى سر برآورد و كار به آنجا كشيد كه فضاى باز سياسى و فرهنگى عرصه‏اى شد براى معارضان در برابر ارزشهاى اسلام و انقلاب و كم نبودند مطبوعات كه از بودجه بيت المال تغذيه مى‏شدند و افرادى كه پست‏هاى كليدى را در اشغال داشته اما آب به آسياب دشمن مى‏ريختند و پاره‏اى جيره‏خوار دشمنان و ريزه‏خوار دلارهاى بيگانه گشته و بسيج شدند تا فاتحه انقلاب اسلامى را بخوانند كه شرح اين ماجراى تلخ را در اسناد و مداركى بايد كاويد كه از دوره اصلاحات بويژه چهارساله دوم آن مانده است و اگر اين اسناد و نوشته‏ها و نطق‏ها و مصاحبه‏ها و تحصن‏ها و اعتصاب‏ها در ديد عموم قرار گيرد مردم خواهند فهميد چه دوره سياهى را انقلاب پشت سر گذاشت كه آن عناصر ورشكسته را ملت بالأخره جواب داد و دست رد به سينه آنان زد چرا كه انقلاب اسلامى و ارزشهاى دينى را به بهاى خون‏هاى پاك عزيزانشان به دست آورده و حاضر نبودند آن را به پاى بيگانه بريزند. و اينهمه زير چتر اصلاحات با سوء استفاده عناصر فاسدى اتفاق مى‏افتاد كه چهره خود را پنهان داشته و يا خود نمى‏دانستند آلت دست دشمنان قسم خورده ميهن و نظام جمهورى اسلامى اند بارى ضربه هايى كه به فرهنگ و شعائر اسلامى در آن دوران وارد آمد سالهاى سال تلاش و مجاهده جدى را مى‏طلبيد تا بتوان آب رفته را به جوى بازگرداند و همين جاست كه مسؤوليت امروز مسؤولان را سنگين‏تر مى‏سازد كه بدون فوت وقت بايد در صدد بازسازى اصول و ارزشها و پى‏ريزى طرحى نو باشند و نهادهاى آموزشى و فرهنگى را دريابند و به فكر اصلاح كجى‏ها و جبران كاستى‏ها باشند. آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه امروزه هم آنگونه كه شايسته و بايسته است به فرهنگ با مفهومى كه گفتيم اهتمام لازم مشاهده نمى‏شود، مخصوصاً در فضاهاى آموزشى و علمى كه بايد مهد پرورش فرهنگ باشد تحركى ديده نمى‏شود! به نظر مى‏رسد، تذكرات مكرر رهبر معظم در مورد فرهنگ و باورهاى دينى از همين جا ناشى مى‏شود و بايد مسؤولان دلسوز نظام دغدغه رهبرى را دريابند. ايشان در ديدار با اساتيد دانشگاه‏ها در يكى از روزهاى ماه مبارك رمضان 16 مهرماه با اشاره به مسؤوليت رؤساى دانشگاه‏ها و نهاد نمايندگى ولى فقيه فرمودند: «مسؤولان دانشگاه‏ها نيز در زمينه دينى كردن محيط دانشگاه‏ها وظايفى دارند اما اصلى‏ترين وظائف بر عهده روحانيان فعّال در نهاد نمايندگى است و آنها بايد با ارائه مستمر فكر نو، عميق، مستدل، تحسين برانگيز و قانع كننده دينى ارتقاى فكر دينى در دانشگاه‏ها را با كمال جديت دنبال كنند.» چالش‏هاى موجود در دانشگاه‏ها جاى تأسف است كه با گذشت بيست و هشت سال از استقرار نظام اسلامى، دانشگاه‏ها و ديگر نهادهاى آموزشى ما در جايى قرار داشته باشند كه رهبرى نظام با دغدغه و نگرانى با مسؤولان فرهنگى اينگونه سخن بگويند. همچنين معظم له در ديدار ديگرى در ماه مبارك با مسؤولان نظام از ارتقاى ارزشهاى اخلاقى و ايمان دينى سخن گفته و تأكيد فرمودند: «با روى كار بودن يك دولت حزب اللّهى و رئيس جمهور مكتبى زمينه براى حركت عميق فرهنگى بيش از پيش فراهم است و همه دستگاه‏هاى مسؤول اعم از وزارت ارشاد، صدا و سيما، سازمان تبليغات، وزارت علوم، وزارت آموزش و پرورش، بايد در جهت ارتقاى ارزشهاى اخلاقى و ايمانى دينى جامعه به طور جدى تلاش كنند.» (16 مهر ماه 86) بايد اعتراف كنيم همانگونه كه نگارنده بارها گفته‏ام نياز به يك انقلاب فرهنگى و تحوّل در فضاى آموزشى و تبليغى يك ضرورت اجتناب‏ناپذير امروز ماست و شوراى عالى انقلاب فرهنگى بايد با دغدغه بيشتر به ميدان بيايد چرا كه توطئه‏هاى ضد فرهنگى و ضد اخلاقى و بحران زا در جامعه و در ميان جوانان حتى دانشجويان رخنه كرده و مشكلاتى را پديد آورده است. مسؤول دفتر مركزى مشاوره وزارت علوم و تحقيقات و فناورى مى‏گويد: «تمامى مسائل و آسيب‏هايى كه در جامعه وجود دارد در بين دانشجويان نيز مشاهده مى‏شود اما ميزان آسيب‏هاى اجتماعى در بين دانشجويان بسيار كمتر از ميزان موجود جامعه است.» البته انتظار اين است كه آسيب‏هاى اجتماعى به هيچ وجه در جامعه دانشگاهى وجود نداشته باشد اما اين وضع بايد ريشه يابى شود كه چه عواملى در وجود آسيب‏ها مؤثرند؟ اينها بررسى كارشناسانه مى‏خواهد كه بطور جدى بايد پيگيرى و چاره‏جويى شود. عوامل بيرونى رسانه‏اى و ماهواره‏اى با بودجه‏هاى بيگانه از يك طرف، بى تفاوتى خانواده‏ها، فضاى آلوده اجتماعى و نارسايى فرهنگى و آموزشى و عدم نظارت جدى بر فضاى دانش آموزى و دانشگاهى و به روز نبودن كارهاى فرهنگى و ناهمزبانى با نسل جديد و مشكلات اقتصادى و بعضاً مسائل سياسى از سويى ديگر را در پيدايش آسيب‏ها نبايد از ياد برد و چاره‏جويى آن با گفتگو و به اين سادگى قابل دستيابى نيست و ساز و كار جدى خود را مى‏طلبد، همانگونه كه رهبر معظم بر آن تأكيد فرمودند. جلوه‏هاى ايمان و اخلاق در جوانان‏ البته در كنار اينها آمادگى روحى و معنوى جوانان و فطرت فضيلت خواه آنان را نبايد از ياد برد بسيج دانشجويى، نماز جماعت و جمعه، عمره دانشجويى، رويكرد به قرآن، و زيارت و اعتكاف موارد مثبتى هستند كه بايد تقويت شوند. اما همه اينها كه نقاط مثبت در فضاى دانشگاهى است غالباً به صورت خودجوش بوده و مسؤولان فرهنگى كمتر در پيدايش آن نقش داشته‏اند. گرايش جوانان به مسائل عرفانى و معنوى به درستى هدايت نشده و به همين جهت زمينه نشر عرفان‏هاى كاذب وارداتى را فراهم ساخته كه بسيار خطرناك است و سر از لااباليگرى در قالب عرفان گرايى! بيرون مى‏آورد… مسائل و موارد از اين قبيل در باب اخلاق و روابط مسئله دار فراوان است كه بازشناسى اين مشكلات توجه بيشتر مسؤولان فرهنگى و اساتيد متعهد و گروه معارف اسلامى و نمايندگى‏هاى ولى فقيه و نظارت و كنترل بيش از پيش را طلب مى‏كند و در اين مسؤوليت خطير نبايد قصور كرد كه پاسخگويى آن در پيشگاه خداوند دشوار است كه اينهمه امكانات به بركت انقلاب در اختيار ما نهاده شود و نتوانيم از اين فرصت‏ها استفاده كنيم! مقام معظم رهبرى قبلاً نيز روى مسؤوليت نهادهاى آموزشى بويژه دانشگاه و نقش آن در تربيت نسل جوان تأكيد فرمودند: كه ايشان يادآور شدند: «توقع ما از دانشگاه كشور و مركز علم اين كشور اين است كه اگر يك جوان كم اعتقاد و لاابالى وارد دانشگاه شد در حالى از دانشگاه بيرون بيايد كه عميقاً متدين و داراى تعهد دينى و اخلاقى است.» (31/2/86) ولى آيا وزارت علوم و رؤسا و ديگر مسؤولان دانشگاه‏ها اين پيام را گرفتند و به اين خواسته جدى ولىّ امر پاسخ دادند؟ جاى سخن است! اگر اين تذكرات جدى گرفته شود نه اينكه شعارى براى چند روز بر زبانها جارى شود و در صفحات روزنامه‏ها ثبت گردد و بالأخره بجايى نرسيم! اگر چنين احساسى به مسؤولان فرهنگى دست داد قطعاً دانشگاه‏ها و مراكز آموزش از وضع كنونى خارج شده و راه بهترى پيش خواهند گرفت. اين روزها معمولاً دغدغه مسؤولان فرهنگى تأمين بودجه و تهيه كلاس و معلم و استاد است و ديگر مجالى براى تربيت دينى باقى نمى‏ماند در حاليكه ملت ما براى دانشگاه بودجه كلانى را مى‏پردازد و براى هر سال تحصيلى يك دانشجو دو تا سه ميليون تومان بابت دانشگاه از بودجه مى‏پردازد. پرداخت كنندگان اين حجم كلان از بودجه كشور براى مراكز آموزش و دانشگاهى و…فضاى گسترده و باغ و ساختمان و خوابگاه و گل‏كارى و تأمين استاد و خدمات تا مدرك تحصيلى و فارغ التحصيل شدن بچه‏ها، انتظار ندارند اين شرائط رايگان در اختيار كسانى باشد كه نسبت به دين و فرهنگ و اخلاق بى‏تفاوت باشند كه اين ستم و ناروايى است كه وجدان عمومى آن را نمى‏پذيرد. به اين دلائل است و به دليل نقش مؤثر دانشگاه و دانشجو در آينده كشور، رهبرى نظام توجّه خاص خود را به سوى مراكز آموزشى و فرهنگى بويژه دانشگاه معطوف داشته كه انتظار است گوش شنوايى باشد و اين پيام را بگيرد. و در ختم اين مقال – كه به اندكى از هزاران بسنده شد – باز هم تأكيد مى‏كنيم كه فرهنگ امروز هم غريب است و بايد آن را از غربت درآوريم و اين با مشاركت گسترده كليه نهادها و دست اندركاران از دبستان تا دبيرستان و دانشگاه گرفته تا نهادهاى تبليغى و هنرى و رسانه ملى و نويسندگان و رسانه‏هاى مطبوعاتى، ميسر است همانگونه كه رهبر معظم تأكيد فرمودند و اگر سامان فرهنگى كشور درست عمل نكند طرح ارتقاى اخلاقى و اقدامات نيروهاى انتظامى و امنيتى – هر چند در جاى خود ضرورى است – بجايى نخواهد رسيد همانگونه كه در مقاله پيشين بدان پرداختيم. اگر بار مسؤوليت بدرستى تقسيم بشود و هر فرد و هر نهاد و سازمان به وظيفه عمل كند كار به سامان مى‏رسد و مى‏توان اميدوار به تحولى در عرصه فرهنگ و اجتماع بود. و در همين جا لازم است از نويسندگان، محققان و برنامه ريزان دعوت كنم به نداى رهبرى نظام پاسخ دهند و نياز امروز و ضرورت‏ها و چالشها را كه لحظه به لحظه از راه مى‏رسد در كانون توجه خود قرار دهند كه فرصت بسيار طلايى و ارزشمند و در عين حال زودگذر است و سهل انگارى و بى‏تفاوتى در انجام مسؤوليت، كيفر اخروى و دنيوى دارد. و از خداوند در اين جهاد مقدّس يارى مى‏جوئيم.

/

برابرى زن و مرد در هدف خلقت

برابرى زن و مرد در هدف خلقت‏ حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور اين مقاله در صدد پاسخ‏گويى به اين سؤال است كه زن و مرد در هدف خلقت با هم برابر و يكسانند يا چنان كه طبيعت در تسخير انسان است و براى خدمت او آفريده شده است زن براى مرد خلق شده است و بايد در خدمت مرد باشد، يا خير؟ با مطالعه اين مقاله پاسخ اين پرسش را دريابيد. يكى از مهمترين پرسش‏هايى كه هر كس از خود مى‏پرسد آن است كه ما براى چه آفريده شده‏ايم و هدف آفرينش انسان‏ها و آمدن آن‏ها به اين جهان چيست؟ اگر ما انسان‏ها روى اين كره خاكى زندگى نمى‏كرديم كجاى عالم خراب مى‏شد و چه مشكلى به وجود مى‏آمد، آيا ما بايد بدانيم چرا آمديم و چرا مى‏رويم؟ در جواب اين سؤال مى‏گوئيم: انسانى كه خدا را شناخته و به او با اسماء و صفات حسنايش معرفت پيدا كرده است جواب سؤال خود را به راحتى مى‏يابد زيرا وى از يك سو مى‏داند كه خالق اين جهان حكيم است، حتماً براى آفرينش او حكمتى است و از سوى ديگر هنگامى كه به اجزاء و اعضاى بدن خود مى‏نگرد براى آن هدف و فلسفه‏اى مى‏يابد:اگر خانه‏اى مى‏سازد براى هدفى است، با توجه به اين دو نكته است كه انسان خداپرست و مؤمن مى‏يابد كه جهان آفرينش هدفى داشته و او بايد بكوشد با نيروى عقل و علم آن را بيابد و آن را مشخص سازد و براى رسيدن به آن گام بردارد. اما آيا خداى سبحان از آفرينش جهان هستى و از جمله انسان مى‏خواهد نقصى را از خود برطرف كند يا نيازى از نيازهاى خود را تأمين نمايد با آن كه او غنى مطلق و كامل مطلق است نه نقصى در او راه دارد و نه نيازى تا بخواهد با آفرينش جهان و انسان آن را بر طرف نمايد. با توجه به بى‏نيازى و كمال مطلق الهى او را براى رفع نياز يا نقص نمى‏آفريند بلكه هدف آفرينش او پيشرفت و تكامل است و انسان‏ها نيز براى پيشرفت و تكامل آفريده شده‏اند. به عبارت ديگر: خداى سبحان به مقتضاى حكمتش در آفرينش جهان و انسان هدفى داشته و به مقتضاى غنا و كمال لايتناهى داشتن هدف او از آفرينش چيزى نيست كه به ذات او برگردد پس بايد هدف او از خلقت جهان و انسان چيزى باشد كه مايه كمال مخلوقات باشد. و در واقع موجودات را براى تكامل آن‏ها آفريده است. از اين رو در آيات قرآن از عبث نبودن خلقت انسان سخن مى‏گويد و مى‏فرمايد: «افحسبتم انما خلقناكم عبثاً و انكم الينا لاترجعون»(1) آيا گمان كرده‏ايد كه ما شما را بيهوده آفريده‏ايم و به سوى ما بازگشت نمى‏كنيد و اگر انسان عبث و بيهوده خلق نشده است پس هدف از خلقت او چيست؟ قرآن كريم در آيات متعددى از هدف خلقت انسان سخن گفته است. در جايى مى‏گويد: هدف خلقت آزمايش و امتحان انسان‏ها از نظر حسن عمل است، «الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملاً»(2) او كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را آزمايش كند كه كدامين بهتر عمل مى‏كنند. در جايى هدف خلقت را علم آگاهى از قدرت و علم الهى مى‏داند و مى‏فرمايد: «اللّه الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان اللّه على كل شى‏ء قدير و انّ اللّه قد احاط بكل شى‏ء علماً»(3) خدا كسى است كه هفت آسمان را آفريده و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است فرمان او در ميان آن‏ها نازل مى‏شود تا بدانيد خدا بر هر چيز تواناست و علم او به همه موجودات احاطه دارد. در برخى آيات هدف اصلى آفرينش را رحمت مى‏داند و مى‏فرمايد: «ولوشاء ربّك لجعل الناس امة واحدة و لايزالون مختلفين الامن رحم ربّك و لذلك خلقهم»(4) اگر پروردگارت مى‏خواست همه مردم را امت واحده و بدون هيچ گونه اختلاف قرار مى‏داد ولى آن‏ها همواره مختلفند مگر آن چه پروردگارت رحم كند و براى همين رحمت آن‏ها را آفريده است. و از برخى آيات استفاده مى‏شود كه هدف آفرينش عبوديت و سرسپردگى و بندگى در برابر خدا است: «و ما خلقت الجنّ و الانس الّا ليعبدون»(5) من جن و انس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند. با تأمل در اين آيات و مفهوم آن استفاده مى‏شود كه اين آيات هيچ ناسازگارى ندارد زيرا اين اهداف، برخى مقدّماتى و برخى متوسط و برخى هدف نهايى‏اند. هدف اصلى همه، عبوديت و بندگى خداست و مسأله علم و دانش و امتحان و آزمايش اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مى‏گيرند و رحمت واسعه خداوند نتيجه اين عبوديت است. پس هدف عبادتى است كه نتيجه آن تكامل انسان است. در واقع عبوديت اوج تكامل يك انسان است زيرا عبوديت آخرين درجه خضوع در برابر معبود است و كسى در برابر معبود به تعظيم و خضوع مى‏پردازد كه به او نزديك باشد پس كسى كه در برابر معبود قرار مى‏گيرد به او نزديك است. بنابراين عبوديت آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد. جز در راه او گام بر ندارد و هرچه غير اوست فراموش كند و در تمام زمينه‏ها مطيع او بوده و در برابر ذات پاك نهايت تسليم را داشته باشد و اين است هدف نهايى آفرينش انسان كه خدا براى وصول به آن ميدان آزمايشى فراهم ساخته و به او علم و آگاهى عنايت كرده تا در اقيانوس رحمت او غرق شود. و انسانى كه براى اين هدف والا آفريده شد بايد با اختيار و اراده خويش به سوى آن هدف گام بردارد. پاسخ به يك سؤال‏ اگر خدا انسان‏ها را براى عبادت آفريده است پس چرا عدّه‏اى از انسان‏ها در مسير كفر گام برمى‏دارند با اين كه اراده خدا بر عبوديت اوست؟ در جواب مى‏گوييم: هدف از خلقت عبادت اجبارى نبوده است بلكه هدف عبوديت همراه با اراده و اختيار است. در واقع خداى سبحان انسان را آفريده و زمينه را براى عبوديت و اطاعت و بندگى او فراهم ساخته و او را از درون و بيرون مجهز كرده است از درون به او عقل و فطرت و عواطف و قواى مختلف عنايت كرده و از بيرون پيامبران و كتب آسمانى و برنامه‏هاى تكاملى را براى او مهيا نموده است و اين انسان است كه خود بايد از اين زمينه‏ها و امكانات بهره‏بردارى كرده و خود را به تكامل و قرب الهى نايل گرداند. با توجه به اين كه هدف خلفت انسان عبوديت خداست در اين هدف بين زن و مرد تفاوتى نيست زيرا هر دو انسانند و هر دو از روح و فطرت الهى برخوردارند، زمينه‏هاى تكاملى از طرف خداوند در نهاد آن‏ها قرار داده شده است پس در اين هدف خلقت هر دو يكسانند، اما برخى خواستند بگويند كه زن و مرد در هدف خلقت برابر نيستند كه در ادامه به اين پندار پاسخ داده مى‏شود. خلقت موجودات بر انسان‏ بر اساس آموزه‏ها و تعاليم قرآن اشرف مخلوفات نظام آفرينش است، از اين رو خداى سبحان پس از بيان مراحل خلقت انسان و آفرينش او پس از ايجاد روح در او،با عنوان احسن الخالقين به خودش تبريك گفت و فرمود: «فتبارك اللّه احسن الخالقين»(6) و در جايى كه از آفريده‏هاى ديگر و رابطه آن‏ها با انسان سخن مى‏گويد مى‏فرمايد: «اللّه الذى سخرلكم البحر لتجرى الفلك فيه بامره ولتبتغوا من فضله و لعلّكم تشكرون و سخّرلكم ما فى السموات و الارض جميعاً منه انّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون.»(7)خداى سبحان همان كسى است كه دريا را مسخر شما كرد تا كشتى‏ها به فرمانش در آن حركت كنند و بتوانيد از فضل او بهره گيريد و شايد شكر نعمت‏هايش را بجا آوريد، او آن چه در آسمان‏ها و آن چه در زمين است همه را از سوى خودش مسخر شما ساخته است، در اين نشانه‏هاى مهمى است براى كسانى كه اهل فكرند. در سوره ابراهيم نيز فرمود: «اللّه الذى خلق السموات و الارض و انزل من السماء ماءً فاخرج به من الثمرات رزقالكم و سخّرلكم الفلك لتجرى فى البحر بامره و سخّرلكم الانهار و سخّرلكم الشمس و القمر دائبين و سخّرلكم الليل و النهار.»(8) خداوند همان كسى است كه آسمان‏ها و زمين را آفريده و از آسمان آبى نازل كرده و با آن ميوه‏هاى مختلف را خارج ساخت و روزى شما قرار داد و كشتى را مسخّر شما گردانيد تا بر صفحه دريا به فرمان او حركت كنند و نهرها را نيز مسخّر شما گرداند، خورشيد و ماه را كه با برنامه منظمى در كارند به تسخير شما درآورد و شب و روز را نيز مسخّر شما قرار داد. از اين آيات استفاده مى‏شود كه موجودات مختلف آسمان و زمين در تسخير انسان قرار داده شده است و اين نشان مى‏دهد كه انسان از ديدگاه قرآن آن قدر عظمت دارد كه همه اين موجودات به فرمان خداى سبحان مسخّر او گشته‏اند يعنى يا زمام اختيارشان به دست انسان است و يا در خدمت منافع انسان حركت مى‏كنند در هر حال آن قدر به او عظمت داده شده است كه به صورت يك هدف عالى در مجموعه آفرينش درآمده است. خورشيد براى او نور افشانى مى‏كند، انواع گياهان را مى‏روياند و مسير زندگى را به او نشان مى‏دهد، ماه چراغ شبهاى تاريك است، بادها كشتى‏ها را در سينه اقيانوس‏ها به حركت در مى‏آورند، نهرها در خدمت انسان هستند، زراعت هايش را آبيارى و دام هايش را سيراب و محيط زندگى اش را با طراوت مى‏سازد. تاريكى شب همچون لباسى او را مى‏پوشاند و آرامش و راحتى را به او ارزانى مى‏دارد و سرانجام روشنايى روز او را به حركت و تلاش دعوت مى‏كند و گرمى و حرارت مى‏آفريند و در همه جا جنبش و حركت ايجاد مى‏كند. ناگفته نماند از اين آيات استفاده مى‏شود كه تسخير در فرهنگ قرآن به دو معناست يكى در خدمت مصالح و منافع انسان بودن مانند تسخير كشتى‏ها و درياها. و اين تسخير موجودات از طرف خداى سبحان براى انسان نشانه شخصيت و ارزش و عظمت اوست.در سوره الرحمن نيز فرمود: «والارض وضعها للانام فيها فاكهة و النخل ذات الاكمام و الحبّ ذوالعصف و الريحان.»(9) و زمينى را براى خلايق آفريده در آن ميوه‏ها و نخل‏هاى پر شكوفه است و دانه‏هايى كه همراه با ساقه و برگى است كه به صورت كاه و گياهان خوشبو در مى‏آيد. آرى اين كره خاكى به عنوان يك موهبت الهى در خدمت انسان است تا قرارگاه آرام و مطمئن براى انسان باشد و در آن از ميوه‏ها و نخل‏ها و گياهان خوشبو و معطّر استفاده كنيد. در سوره ملك فرمود: «هو الذى جعل لكم الارض ذلولاً فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه»(10) او كسى است كه زمين را رام شما ساخت در جاده‏ها و طرق مختلف آن حركت كنيد و از رزق الهى كه در آن آفريده شده است استفاده كنيد. با دقت در آيات فوق و آياتى مانند آن دريافت مى‏شود كه در مقايسه طبيعت و انسان، وجود انسان اصل و محور است و طبيعت تبع او براى اوست و به اصطلاح طبيعت داراى وجود تبعى است و طبيعت براى انسان آفريده شده است. يك پندار و جواب آن‏ برخى پنداشته‏اند چنان كه طبيعت در خدمت انسان است زن نيز براى مرد آفريده شده و بايد در خدمت مردان باشد و براى اين منظور به آيه 21 سوره روم استناد كرده‏اند آيه‏اى كه مى‏فرمايد: «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّة و رحمة انّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون.»(11) و از نشانه‏هاى خدا آن است كه از جنس خودتان همسرانى براى شما آفريد تا در كنار آن‏ها آرامش بيابيد و در ميان شما مودّت و رحمت قرار داد، در اين امور نشانه هايى است براى افرادى كه تفكّر مى‏كنند و در سوره اعراف نيز فرمود: «هوالذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها»(12) اوست كه شما را از نفس واحدى آفريد و جفت وى را از آن پديد آورد تا بدان آرام گيرد. از اين آيات استفاده مى‏شود كه زن براى آسايش و آرامش مرد آفريده شده است پس اصل در حيات مردان اند و زنان براى مردان و طفيلى آنان‏اند. در پاسخ به اين پندار مى‏گوييم: اولاً كلمه ازواج جمع زوج است و زوج به معناى همسر مى‏باشد و همسر بر هر يك از مرد و زن اطلاق مى‏گردد و مخاطب اين آيات عموم انسان‏ها هستند نه مردان، مى‏توان فهميد كه آرامش ياد شده امرى دو سويه است به ويژه آن كه در آيه سوره روم منشأ آرامش مرد در سايه انس به زن را مودّت و رحمت مى‏داند كه خداى سبحان بين آن‏ها قرار داده است و از آن به عنوان آيات الهى ياد كرده است. به راستى وجود همسران براى انسان‏ها كه مايه آرامش زندگى آن‏هاست يكى از مواهب الهى است و اين آرامش از اين جا سرچشمه مى‏گيرد كه اين دو مكمل يكديگر و مايه شكوفايى و نشاط و پرورش يكديگر مى‏باشند بطورى كه هر يك بدون ديگرى ناقص است. مرحوم علامه طباطبايى در ذيل اين آيه مى‏نويسد: براى سود رساندن به شما از جنس خودتان همانندانى آفريده چرا كه با همراهى جنس ديگر كارش به ثمر مى‏رسد و با كار هر دو مسئله توليد مثل و تكثير نسل به انجام مى‏رسد. بر اين اساس هر يك نقصى دارد كه به قرين خود نيازمند است و از مجموع اين دو يك واحد تام حاصل مى‏شود و به جهت همين نياز و نقص هر كدام به سمت ديگرى حركت مى‏كند و زمانى كه وصلت حاصل شد آرام مى‏گيرد. زيرا هر ناقصى به كمال خود مايل است و هر نيازمندى به چيزى كه رفع نياز كند ميل دارد. اين همان ميل جنسى است كه در اين دو قرين قرار داده شده است.(13) و ثانياً اگر مراد تنها آرامش مرد در سايه زن باشد و مرد نقشى در آرامش بخشى زن نداشته باشد و به تعبير ديگر اين آرامش يك سويه باشد. اين خود نشان از ستايش زن است نه نشانه فروترى زن. زيرا در پرتو آن، اضطراب‏ها و نگرانى‏ها از فكر و انديشه مرد رخت برمى‏بندد و به نحو صحيح مى‏تواند در كنار همسر خود نقش واقعى خود را ايفا كند. در واقع منشأ گرايش مرد به زن به آرميدن مرد كنار انس زن، مودّت و رحمتى است كه خداى متعال بين آنها قرار داده است و اين مودّت الهى و رحمت خدايى گرايش غريزى نر و ماده نيست چرا كه اين گرايش غريزى در حيوان‏ها نيز موجود است ولى قرآن آن گرايش غريزى را آيه الهى نناميده است. راز اصيل آفرينش زن، آرامش زن و مرد است نه گرايش غريزى و اطفاء نائره شهوت و خداى سبحان اصالت را در ايجاد اين آرامش به زن داده و او را در اين امر روانى اصل دانسته و مردان را مجذوب مهر زن معرفى كرده است و از اين روست كه زن محبوب رسول گرامى اسلام است. با دقت در مطالب گفته شده استنتاج مى‏شود كه خلقت زن به منظور خدمت به مرد نيست بلكه يا هر دو در كنار يكديگر به آرامش برسند يا در واقع زن را محور ستايش قرار مى‏دهد كه با استفاده از مودّت در جهت الهى مايه آرامش مرد باشد كه او بهتر بتواند نقش خود را در جامعه و خانواده ايفا كند. زن عامل بقاء نوع بشر زن در نظام هستى وظيفه خطير تكثير نسل را عهده دار است و خداى سبحان جسم و روان زن را با وظيفه پيش بينى شده‏اش سازگار قرار داده است از اين جهت در عالم خلقت جايگاه ممتازى بدست آورده است در قرآن مى‏خوانيم: «نسائكم حرث لكم فأتوا حرثكم انّى شئتم»(14) همسران شما محل بذر افشانى شما هستند بنابراين هر زمان كه بخواهيد مى‏توانيد با آن‏ها آميزش نمائيد. در اين آيه زنان به مزرعه تشبيه شده‏اند، ممكن است اين تعبير براى برخى دشوار به نظر برسد و بگويد كه چرا قرآن مرد را زارع و زن را مزرعه دانسته كه مرد هرگاه بخواهد بتواند از او بهره گيرد. در حالى كه نكته باريكى در اين تشبيه نهفته است، در حقيقت قرآن مى‏خواهد ضرورت وجود زن را در اجتماع انسانى نشان دهد كه زن وسيله اطفاء شهوت و هوسرانى مردان نيست بلكه وسيله‏اى است براى حفظ نوع بشر، اين سخن براى آن‏ها كه نسبت به جنس زن همچون يك بازيچه يا وسيله هوسبازى مى‏نگرند هشدارى محسوب مى‏شود. اهداف اصيل دانستن كارهاى طبيعى‏ كارهاى طبيعى انسان بر اساس انگيزه‏هاى مادى صورت مى‏گيرد ولى در وراء اين انگيزه‏ها اهداف اصيلى هست كه قرآن كريم وى را به آن‏ها توجه مى‏دهد و پيامدهاى طبيعى اعمال را رهگذرى براى آن اهداف مى‏داند. براى نمونه انگيزه طبيعى انسان از تحصيل مواد خوراكى ريختن آن‏ها كه كارى سنگين است رفع گرسنگى و لذت غذا خوردن است با آن انگيزه اصيل از خوردن غذا حفظ حيات فردى انسان است و خداى حكيم براى اين كه انسان رنج گردآورى و آماده سازى غذا را بپذيرد. انگيزه‏اى در او ايجاد كرده و مزد كارى به او داده است و آن لذت بردن از خوردن غذاست و از اين راه انسان با دست خود جان خود را حفظ مى‏كند كه هدف اصلى است. خداى سبحان براى حفظ نوع و نسل آدمى كه تلاش و رنج فراوان مى‏خواهد همين گونه عمل كرده است و علاقمندى مرد به زن و فرزند را در نهاد او قرار داده است تا نسل انسان حفظ شود نه آن كه زن فقط وسيله ارضاى غريزه شهوت باشد. ناگفته نماند خداى سبحان در اين آيه در مقام بيان رابطه زناشويى و تبيين هدف اصيل آن است نه آن كه در بيان حكمت آفرينش زن باشد. نتيجه‏گيرى‏ از مجموع مباحث استفاده مى‏شود كه اولاً زن و مرد در اصل هدف خلقت با هم برابرند و به حكم اين انسان اند هدف از آفرينش آن عبوديت الهى است و ثانياً تمام موجودات و مخلوقات جهان هستى به طفيلى وجود انسان و براى خدمت به انسان‏ها آفريده شده‏اند و ثالثاً آفرينش زن در نظام هستى به عنوان مكمل وجود مرد و آفرينش مرد به عنوان مكمّل وجود زن تحقق پيدا كرده است تا آن‏ها يكديگر را تكميل كنند و نه آن كه وجود او تبعى و طفيلى بوده و براى خدمت به مرد آفريده شده باشد. و رابعاً اگر زن به عنوان كشتزار معرفى شده است در واقع در بيان تبيين هدف اصيل زناشويى است كه نسل انسانى حفظ و تداوم پيدا كند نه آن كه در مقام بيان هدف آفرينش زن باشد. پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره مؤمنون، آيه 115. 2. سوره ملك، آيه 2. 3. سوره طلاق، آيه 12. 4. سوره هود، آيه 118 – 119. 5. سوره ذاريات، آيه 65. 6. سوره مؤمنون،آيه 14. 7. سوره جاثيه، آيه 12 و 13. 8. سوره ابراهيم، آيه 32و 33. 9. سوره الرحمن، آيه 10 – 13. 10. سوره ملك، آيه 15. 11. سوره روم، آيه 21. 12. سوره اعراف، آيه 189. 13. الميزان، ج 16، ص 173 – 174. 14. سوره بقره آيه 223.

/

بزرگان اهل سنت در جمع شاگردان حضرت صادق عليه السلام

بزرگان اهل سنّت در جمع شاگردان حضرت صادق(ع) حجةالاسلام سيد جواد حسينى‏ آمار شاگردان حضرت صادق(ع) را تا چهار هزار شماره كرده‏اند.(1) كه در ميان آنان از گروهها و فرقه‏هاى مختلف با مشرب‏ها و رشته‏هاى گوناگون حضور داشته‏اند از جمله جمعى از برجستگان اهل سنّت را مى‏بينيم كه عدّه‏اى از آنان علاوه بر سمت فقهى و يا كلامى كه در ميان اهل سنّت دارند جزء رهبران و پيشوايان مذاهب اربعه عامّه به حساب مى‏آيند، آنچه پيش رو داريد نگاهى است اجمالى به شاگردان اهل سنّت حضرت صادق(ع). هر چند در آغاز اين نكته را بايد متذكر شد كه اين شاگردان حق شاگردى را ادا نكردند، بلكه جمعى از آنان در مقابل آن حضرت موضع خصمانه گرفتند و سعى كردند در فتوا دادن و روش فقهى و همين طور روش كلامى شيوه خلاف آن حضرت را اتخاذ كنند. 1- ابوحنيفه‏ نعمان بن ثابت زوطى معروف به ابوحنيفه كه از مواليان بود و در اصل اهل كابل در كوفه به دنيا آمد و در همانجا رشد كرد آنگاه به بغداد منتقل شد و در سال 150 ه.ق از دنيا رفت او كه پيشواى معروف گروه حنفى‏هاست يكى از شاگردان معروف امام صادق(ع) بود، اين مسئله را شبلنجى در نورالابصار، ابن حجر در صواعق، شيخ سليمان در ينابيع المودة، ابن صبّاغ در فصول، و آلوسى در مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص 8 و ديگران تصريح كرده‏اند. و اين خود ابوحنيفه است كه با صوت اعلى اعلام كرد: «لو لا السّنتان لهلك النّعمان؛ يعنى اگر آن دو سالى (كه شاگرد حضرت صادق(ع) بودم) نبود نعمان (ابوحنيفه) هلاك مى‏شد.»(2) او بخاطر همين شاگردى بود كه اعتراف كرد: «ما رأيت افقه من جعفر بن محمّد، دانشمندتر از جعفر بن محمد نديده‏ام.»(3) با اين حال تلاش داشت با او مخالفت كند و يا لااقل او را در مسئله محكوم سازد. خود او مى‏گويد: زمانى كه «منصور» (دوانيقى) “جعفربن محمد” را احضار كرد مرا خواست و گفت: مردم شيفته جعفر بن محمد شده‏اند براى محكوم ساختن او مسائل مشكلى را آماده كن، من چهل مسئله مشكل آماده كردم. روزى منصور كه در «حيره» بود مرا احضار كرد وقتى وارد مجلس شدم، ديدم جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته. وقتى چشمم به او افتاد آنچنان تحت ابهت و عظمت او قرار گرفتم، كه چنين حالى از ديدن منصور به من دست نداد. سلام كردم و با اشاره منصور نشستم.منصور رو به حضرت صادق(ع) كرد و گفت:اين ابوحنيفه است، او پاسخ داد بله مى‏شناسمش، سپس منصور رو به من كرده گفت:اى ابوحنيفه مسائل خود را با ابو عبداللّه (جعفر بن محمد) در ميان بگذار. در اين هنگام شروع به طرح مسائل كردم. هر مسئله‏اى مى‏پرسيدم، پاسخ مى‏داد، عقيده شما در اين باره چنين و عقيده اهل مدينه چنان و عقيده ما چنين است. در برخى از مسائل با نظر ما موافق، و در برخى ديگر با اهل مدينه موافق و گاهى، با هر دو مخالف بود. بدين ترتيب چهل مسئله را مطرح كردم و همه را پاسخ گفت. ابوحنيفه به اين جا كه رسيد با اشاره به امام صادق(ع) گفت: «اعلم النّاس اعلمهم باختلاف النّاس؛ آگاهترين مردم، آگاهترين آنها به اختلاف مردم و در فتاوى‏ و مسائل فقهى است.»(4) 2- مالك بن انس‏ مالك بن انس مدنى يكى ديگر از پيشوايان مذاهب اربعه يعنى مالكى‏ها، كه در زمان جعفر بن سليمان عبّاسى در مدينه به سر مى‏برد و توسط او شلاق زده شد و به قدرى او را كشيدند كه بازوى او از جا كنده شد و سرانجام در سال 179 ه از دنيا رفت. او نيز از شاگردان حضرت صادق(ع) بود از جمله كسانى كه به اين مسئله اعتراف نموده‏اند، نووى در تهذيب، شبلنجى در نورالابصار، سبط جوزى در تذكرة، شافعى در مطالب، ابن حجر در صواعق، شيخ سليمان در ينابيع المودة و ابونعيم در حليه و…مى‏باشند.(5) خود او مى‏گويد: «مدتى نزد جعفر بن محمد رفت و آمد مى‏كردم، او را همواره در يكى از سه حالت ديدم. يا نماز مى‏خواند يا روزه دار بود و يا قرآن تلاوت مى‏كرد و هرگز او را نديدم كه بدون وضو حديث نقل كند: «ولايتكلّم بمالايعينه و كان من العلماء العباد و الزهاد الذين يخشون اللّه؛ و به چيزى كه كمكش نمى‏كرد (مفيد نبود) تكلّم نمى‏كرد، و از علماى عابد و زاهد و خدا ترس بود.» «و ما رات عين و لا سمعت اذن ولاخطر على قلب بشرٍ افضل من جعفر بن محمد الصادق علماً و عبادةً و ورعاً؛ در علم و عبادت و پرهيزكارى، برتر از جعفر بن محمد، هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به قلب هيچ كسى خطور نكرده است.»(6) 3- سفيان ثورى‏ سفيان بن سعيد بن مسروق ثورى كوفى، كه مدّتى در بغداد بود و بعد به بصره كوچ كرد و در سال 91 ه به دنيا و در سال 161 از دنيا رفت. او نيز شاگرد امام صادق(ع) بود و به اين مسئله، تهذيب،نورالابصار، تذكرة، صواعق، ينابيع، حليه و امثال آن اعتراف نموده‏اند.(7) و او از امام صادق(ع) رواياتى نقل نموده است از جمله حضرت صادق(ع) او را به امورى گرانبهاى وصيّت كرد كه او آن را نقل نموده است.(8) 4- سفيان بن عيينه‏ سفيان بن عيينة بن ابى عمران الكوفى المكّى در سال 107 ه در كوفه به دنيا آمد و در سال 198 ه در مكّه از دنيا رفت. او جوانى بود در دوران ابوحنيفه و از محضر امام صادق(ع) نيز بهره برده است به اين امر كتابهاى پيش گفته تهذيب و نورالابصار، مكاسب، صواعق، ينابيع، حليه، فصول،(9)و… اعتراف نموده‏اند. 5 – يحيى بن سعيد انصارى‏ يحيى بن سعيد بن قيس انصارى از طائفه بنى النجار، كه در سال 143 در هاشميه، از دنيا رفت و قاضى دستگاه منصور دوانيقى در مدينه بود، نيز از شاگردان آن حضرت بوده است.(10) 6- ابن جريح‏ عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح مكّى از علماى عامّه است كه در سال 80 ه (ظاهراً در بغداد) به دنيا آمد و در سال 149 ه و يا 150 از دنيا رفت. او نيز از شاگردان امام صادق(ع) بوده است، مرحوم صدوق در باب «ما يقبل من الدعاوى بغير بيّنة» آنچه از دعاوى بدون بيّنه پذيرفته مى‏شود رواياتى نقل نموده كه در سلسله سند ابن جريح واقع شده است. و همين طور در اصول كافى در باب حلّيّت «متعه» رواياتى نقل شده كه يكى از كسانى كه قائل به حلّيت متعه مى‏باشد همين ابن جريح است. از حضرت صادق(ع) وقتى از حلّيت متعه پرسيده شد، حضرت فرمود: «الق عبدالملك بن جريح فاسأله عنها فانّ عنده منها علماً؛عبدالملك بن جريح را ملاقات كن از او درباره متعه پرسش كن در نزد او در اين باره علمى است.»(11) 7- قطّان‏ ابوسعيد يحيى بن سعيد قطان بصرى كه در سال 198 ه فوت نموده از بزرگان و محدّثان اهل سنّت است كه صحاح سته به او اعتماد كرده‏اند. به اين مسئله كه او شاگرد حضرت صادق(ع) بوده است از علماى اهل سنّت در كتاب تهذيب، و ينابيع المودة و امثال آن تصريح شده است(12) و ازعلماى شيعه شيخ نجاشى و ابن داود به اين اعتراف نموده‏اند.(13) 8 – محمد بن اسحاق‏ محمد بن اسحاق بن يسار صاحب مغازى در مدينه به دنيا آمد، و در مكه ساكن شده و در سال 151 ه در بغداد از دنيا رفت. از علماى اهل سنّت صاحب تهذيب، ينابيع المودة و غير آن دو و از علماى شيعه شيخ طوسى در رجالش، علّامه، در خلاصه، كشى در رجالش و…به شاگردى او در مكتب امام صادق(ع) اعتراف كرده‏اند. 9- شعبة بن الحجّاج‏ شعبة بن الحجّاج ازدى از بزرگان اهل سنّت است كه تهذيب، صواعق حليه، ينابيع، فصول، تذكرة، به شاگردى او نزد امام صادق(ع) اعتراف كرده‏اند.(14) 10 – ايّوب سجستانى‏ ايّوب بن ابى تميمه سجستانى بصرى از بزرگان فقهاى اهل سنّت است كه در سن 65 سالگى در سال 131 ه بر اثر بيمارى طاعون در بصره فوت كرد. نورالابصار، تذكره، مطالب، صواعق، حليه، فصول و امثال آن او را در زمره شاگردان امام صادق(ع) شمرده‏اند….(15) راويان از امام صادق(ع) در بين اهل سنّت‏ جمع زيادى از محدّثين اهل سنّت – كه در بين آنها پيشوايان آنان نيز ديده مى‏شود – از حضرت صادق(ع) روايت نقل كرده‏اند. و صاحبان صحاح، جزبخارى، همچون ترمذى، مسلم، نسائى،ابن ماجة ابى داود، احمد، و صاحبان سنن و مسانيد و جوامع و معاجم از اين رواة بهره برده‏اند. اسامى جمعى از اين رواة از اين قرار است: 1- اسماعيل بن جعفر چنانكه در ترمذى و نسائى آمده است. 2- حاتم بن اسماعيل در صحاح، جزبخارى. 3- حسن بن صالح بن حى. 4- حسن بن عياش چنان كه مسلم و نسائى از او نقل نموده‏اند. 5 – حفص بن غياث كه مسلم، ابى داود و ابن ماجه از او نقل نموده‏اند. 6- زهيربن محمد تميمى كه در سنن ابن ماجه آمده. 7 – زيد بن سعيد انماطى كه در صحيح ترمذى آمده. 8 – سعيد بن سفيان اسلمى كه در صحيح ابن ماجه آمده. 9- سفيان ثورى كه در تمام صحاح جز بخارى آمده. 10 – سليمان بن بلال كه در صحيح مسلم و ابى داود آمده. 11 – شعبة بن الحجاج. 12- ابوعاصم ضحّاك بن مخلّد نبيل. 13- سفيان بن عيينه كه ترمذى و نسائى و ابن ماجه از او نقل كرده‏اند. 14- عبداللّه بن ميمون قداح كه ترمذى از او نقل نموده. 15- عبدالعزيز بن عمران زهرى كه ترمذى از او نقل نموده. 16- عبدالعزيز بن محمد دراوردى كه مسلم و ترمذى و ابن ماجه از او نقل كرده‏اند. 17- عبدالوهاب بن عبدالحميد الثقفى كه مسلم و ابى داود و ترمذى و ابن ماجه از او نقل كرده‏اند. 18- عثمان بن فرقد عطار در صحيح ترمذى. 19- امام مالك كه مسلم و ترمذى و نسائى و ابن ماجه از او نقل كرده‏اند. 20 – محمد بن اسحاق بن يسار 21 – محمد بن ثابت بنانى در صحيح ترمذى. 22- محمد بن ميمون زعفرانى در صحيح ابى داود. 23- مسلم بن خالد زنجى. 24- معاوية بن عمار دهنى در مسند احمد و افعال العباد. 25- موسى بن عمير قرشى. 26- الامام الكاظم در صحيح ترمذى و ابن ماجه. 27- ابوحنيفه نعمان ثابت. 28- وهيب بن خالد در صحيح مسلم. 29- يحيى بن سعيد انصارى در صحيح مسلم و نسائى. 30- يحيى بن سعيد قطان در صحيح ابى داود و نسائى. 31- يزيد بن عبداللّه بن الهاد. 32- ابوجعفر رازى(16) شاگردان فلسفى و كلامى‏ در مكتب درس امام صادق(ع) تنها كسانى شركت نمى‏كردند كه بعدها مذاهب فقهى را تأسيس كردند و يا جزء محدّثين شدند و حديث نقل كردند، بلكه شاگردانى كه بعدها جزء فلاسفه و يا بنيانگذار مباحث كلامى بودند نيز وجود داشت. 1- حسن بصرى‏ حسن بصرى كه از علماى بزرگ دوران خويش شمرده مى‏شد و داراى فصاحت بالا مى‏بود، و از بنيان گذاران مكتب فلسفى در بصره مى‏باشد او كه در سال 116 در بصره فوت كرد از شاگردان فلسفى امام صادق(ع) بوده است.(17) 2- واصل بن عطا ابوحذيفه واصل‏بن عطاء معتزلى مؤسس و بنيانگذار مكتب و مذهب معتزله از شاگردان كلامى آن امام همام بوده است.(18) ابن ابى الحديد آنجا كه مى‏خواهد بگويد سر منشأ همه علوم على(ع) است در بخشى از آن مى‏گويد: «يكى از علوم علم فقه است و حضرت على(ع) اصل و اساس آن است و هر فقيه مسلمان ريزه خوارخان نعمت او و بهره برده از فقه اوست. امّا شاگردان و ياران ابوحنيفه چون ابى يوسف و محمد و غيره آن دو، علم فقه را از ابى حنيفه اخذ كردند، و شافعى نيز از محمد بن حسن فرا گرفته، كه فقه او نيز به ابوحنيفه بر مى‏گردد، و امّا احمد حنبل نيز در نزد شافعى قرائت نموده، پس فقه او نيز به ابوحنيفه بر مى‏گردد، و ابوحنيفه هم در نزد امام صادق(ع) شاگردى كرده و جعفر بن محمد نيز از پدرش تا به على(ع) مى‏رسد و امّا مالك بن انس يا از نزد ربيعة الرأى و عكرمه فرا گرفته و عكرمه شاگرد عبداللّه بن عباس و عبداللّه نيز شاگرد على(ع) بوده،…»(19) در اين عبارات پيشوايان مذاهب اربعه فقهى اهل سنّت با واسطه يابى واسطه شاگردان حضرت صادق(ع) و سرانجام شاگردان على(ع) شمرده شده‏اند. پى‏نوشت‏ها: – 1. شيخ مفيد مى‏گويد: انّ اصحاب الحديث قد جمعوا الرواة عن الصادق(ع) من الثّقات على اختلافهم فى الآراء و المقالات فكانوا اربعة آلاف. الارشاد شيخ مفيد، قم مكتبه بصيرتى، ص‏271. 2. اعلام الهدايه، المجمع العالمى لاهل البيت، اول، قم، 1422، ج 8، ص 229. 3. محمد ذهبى، تذكرة الحفاظ، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج‏1، ص 166. 4. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1395، ج 47، ص 217؛ الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ط 2، بيروت، دارالكتب العربى، 1390، ج 4، ص 335؛ مناقب ابى حنيفه، موفق، ج 1، ص 173 ؛ جامع اسانيد ابى حنيفه، ج 1، ص 252. 5. اعلام الهدايه، همان، ص 229. 6. ابن حجر العسقلانى، تهذيب التهذيب، بيروت، دارالفكر، 1404 ق، اول، ج 1، ص 88 در چاپهاى جديد، ج 2، ص 104. 7. اعلام الهداية، ج 8، همان، ص 229 – 230. 8. اعلام الهدايه، همان، ص 229. 9. همان، ص 230. 10. همان. 11. همان. 12. همان، ص 230 و 231. 13. همان، 232. 14. همان. 15. تهذيب الكمال، ج 2، ص 419 به نقل از دراساتٌ و بحوثٌ مؤتمر الامام جعفر بن محمد الصادق، مجمع جهانى اهل بيت، 1382 ه.ش، ص 503 – 505. 16. مختصر تاريخ العرب، عفيف البعلبكى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1967 م، ص 193، دائرة المعارف فرق عشرين محمد فريد وجدى، بيروت، دارالمعرفه، ج 3، ص 444. 17. مختصر تاريخ العرب، همان، ص 193 ؛ دائرة المعارف، ص 617، ج 10. 18. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، بيروت، داراحياء التراث العربى، دوم 1385 ه، 1965 م، ج 1 – 2، ص 18.

/

هشدارهاى اجتماعى از نگاه آيات و روايات 3

هشدارهاى اجتماعى(3) از نگاه آيات و روايات(2) حجة الاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏ پرهيز از تنبلى و بى حوصلگى‏ قال الباقر (ع): “إيَّاكَ وَ الْكَسَلَ وَ الضَّجَرَ فَإِنَّهُمَا مِفْتَاحُ كُلِّ شَرٍّ … مَنْ كَسِلَ لَمْ يُؤَدِّ حَقّاً وَ مَنْ ضَجِرَ لَمْ يَصْبِرْ عَلَى حَقٍّ”(1) از تنبلى و بى حوصلگى بپرهيز، زيرا كه اين دو كليد هر بدى مى‏باشند و كسى كه تنبل باشد حقى را نگذارد و كسى كه بى حوصله باشد بر حق شكيبايى نورزد. از جمله هشدارهايى كه در فرهنگ دينى بسيار به چشم مى‏خورد و مسلمانان را نسبت به آن بيدار باش داده‏اند، موضوع تنبلى و تن پرورى و بى حوصلگى و كوتاهى در كار است واژه‏هاى مانند “كسل”، “ضجر” و “توانى” يعنى تنبلى و بى حوصلگى و سستى در بردارنده اين صفت نا پسند و مورد نكوهش مى‏باشند. لغت شناسان در كالبد شكافى اين واژگان گفته‏اند: “الْكَسَلَ ، التَّثاقُلُ عَمّا لا يَنْبَغى التَّثاقُلُ عَنْهُ وَ لِاَجْلِ ذلكَ صارَ مَذْمُوماً”(2). تنبلى يعنى كوتاهى و سستى ورزيدن و زير بار نرفتن چيزى كه شايسته است انجام گيرد و به همين جهت اين خصلت از صفتهاى مذموم و مورد نكوهش بشماررود. در حديث اول نوشتار امام باقر (ع) با تعبير ” إيَّاكَ ” هشدار داده اند و پى آمدهاى منفى تنبلى و بى حوصلگى را اينگونه بر شمرده اند: الف: اگر كسى گرفتار اين صفت منفى و خصلت مذموم تنبلى شد براى ورود به كارهاى بد مانعى در جلو راه نخواهد ديد، انسان تنبل و تن پرور براى اداره زندگى دست به هر كار زشت و پلشت خواهد زد، براى نان ثناگر دونان خواهد شد. به تعبير امام (ع) اين صفت صفت منفى كليدى است يعنى كليد بسيارى از زشتى ها و بديها است و به وسيله آن دَرِ شرور و زشتى ها به روى انسان گشوده خواهد شد. ب: انسان تنبل هرگز نمى تواند از حق دفاع كند و همواره ذليل و محكوم و زير دست خواهد بود. زيرا حق گرفتنى است، براى احقاق حق بايد تلاش و كوشش كرد، انسان بى تحرك و بى نشاط نه از حق خودش مى‏تواند دفاع كند و نه از حق اجتماعى پاسدارى نمايد. ج: كسى كه در زندگى بى حوصله و سست اراده باشد، پايدارى و شكيبايى را از دست مى‏دهد و در نتيجه در مسير پيشرفت حق و حقيقت آسيب پذير مى‏گردد. گزيده فرمايش امام باقر (ع) اين است: مسلمانى كه تنبل و سست اراده و بى حوصله باشد نه ” تَواصَوْا بِالْحَقِّ “(3) را مى‏تواند عملى سازد و نه “تواصوا بالصّبر”(4) را مى‏تواند به اجرا درآورد. و در نتيجه از ” تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَه”(5) نيز محروم است و به فضيلت ” تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى”(6)هم دست نخواهد يافت. در روايت ديگر امام صادق (ع) فرمود: ” إيَّاكَ وَ الْكَسَلَ وَ الضَّجَرَ فَإِنَّهُمَا يَمْنَعَانِكَ مِنْ حَظِّكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ “(7) از تنبلى و بى حوصلگى بپرهيز، زيرا كه اين دو خصلت تو را از بهره دنيا و آخرت باز مى دارند. اسلام دين معاش و معاد، دنيا و آخرت، و مادى و معنوى است، به دنيا و نعمتهاى آن با دو چشم مى‏نگرد. انسانهايى كه در زندگى يك بعدى هستند از نظر اسلام انسانهاى ايده آل نخواهند بود، اگر كسى از دنيا بگريزد به بهانه آخرت و يا آخرت را از دست بدهد به خاطر دنيا، هردو مورد نكوهش و سرزنش هستند، آنچه اسلام مى‏پسندد داشتن دنيا و آخرت در كنار هم و با هم است. “رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الْآخِرَةِ حَسَنَةً …”(8) پروردگارا دنياى خوب و آخرت خوب به ما عطا فرما. اين دعايى است كه همواره مؤمنان خدا باور در قنوت نمازهاى واجب و مستحب‏خوانند و از پروردگار جهان خير دنيا و آخرت را طلب مى‏كنند. انسانهاى تنبل و بى حوصله و سست اراده نه از دنيا بهره‏اى مى برند و نه از آخرت طرفى خواهند بست. از اين رو امام صادق (ع) هشدار مى‏دهند كه اگر مى‏خواهيد به خير دو جهان دست يابيد تن پرورى و تنبلى و سستى را از خود دور كنيد. مقام معظم رهبرى در تبيين اين واقعيت تحليل دلپذيرى دارند كه اشاره به آن روشنگر موضوع مورد بحث است: “در اسلام زندگى بدون مبارزه، زندگى راكد، زندگى ساكن، زندگى بى تحرك و زندگى بى جوشش كه اراده و عزم انسانى در آن نباشد زندگى مطلوبى نيست و انسان را به آرمانهاى انسانى و اسلامى نمى رساند… يكى از بدترين دشمنهاى انسان كه از درون خود او سر منشأ مى‏گيرد، تنبلى و بيكارگى و تن به كار ندادن و دل به كار ندادن است، بايد با اين دشمن مبارزه كرد، اگر با اين دشمن مبارزه كرديد و توانستيد بر او فائق بياييد، آن گاه اگر دشمن خارجى هم به كشور شما حمله كرد مى‏توانيد بر او نيز فايق بياييد…. اگر انسان بر تنبلى خود غلبه پيدا نكند و تنبلى بر انسان حاكم بشود در هر ميدانى كه وظيفه او را فرا بخواند، انسان در آن ميدان حاضر نخواهد شد. پس اولين دشمن، تنبلى و راحت طلبى انسان است، آن كسى كه تن به درس، تن به كار، تن به عبادت، تن به وظايف گوناگون خانوادگى و اجتماعى نمى دهد و تسليم تنبلى مى‏شود، نمى تواند ادعا كند كه اگر دشمن او را از بيرون تهديد كند خواهد توانست بر آن دشمن پيروز شود”(9) بى ترديد در مسير زندگى اجتماعى موانع و دست اندازهاى گوناگونى وجود دارد كه بايد آنها را با عزم و اراده پولادين از جلو راه برداشت تا به مقصد و مقصود راه يافت، انسان تنبل توان برداشتن اين موانع را ندارد از اين رو همواره در بين راه زمين گيرشود و از رسيدن به قله سعادت و عزت باز مى‏ماند. كسى كه مى‏خواهد در زندگى اجتماعى آبرومند زندگى كند بايد توانمندى‏هاى خدا دادى خود را به كار گيرد و ضعف و سستى را از خود دور سازد و با نيروهاى راهزن كه از آن جمله است تنبلى و بى‏حوصلگى مبارزه كند. انسانهايى كه بى حوصله و سست اراده و دون همت و تن پرورند گرفتاريهاى گوناگونى پيدا مى‏كنند كه در روايات به برخى از آنها اشاره شده است. على (ع) فرمود: ” مِنْ سَبَبِ الْحِرْمَانِ التَّوَانِى “(10)يكى از عوامل محروميت سستى (در كار) است. و نيز فرمود: ” التَّوَانِى إِضَاعَةٌ “(11) سستى و اهمال در كار نابود كننده (عمر و فرصت) است. در جاى ديگر فرمود:”مِنَ التَّوَانِى يَتَوَلَّدُ الْكَسَلُ”(12) از سستى است كه تنبلى زاييده مى شود. پيشوايان دينى در لابلاى نيايش و دعاهايشان از صفت كسالت و تنبلى و بى حوصلگى به خدا پناه مى‏بردند امام سجاد(ع) مى فرمايد: “اللَّهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْهَمِّ وَ الْحَزَنِ وَ الْعَجْزِ وَ الْكَسَلِ”(13). بار خدايا، من از غم و اندوه و ناتوانى و تنبلى به تو پناه مى‏برم. نشاط و عزم‏ در برابر اين هشدار هدايت هم وجود دارد، اگر كسى بخواهد از تنبلى و سست ارادگى و بى حوصلگى برهد بايد در پى روحيه با نشاط و عزم آهنين باشد انسانهاى پرنشاط و با اراده ديو تنبلى را از سرزمين وجود خويش دور مى‏سازند و با به كارگيرى انرژيهاى خدادادى از موانع پيش روى يكى پس از ديگرى عبور مى‏كنند و گامهاى مؤثر و سازنده‏اى در زمينه سلامت و سعادت زندگى اجتماعى بر مى‏دارند. “نشاط” در لغت به معناى “گشودن گره است”(14) آن كه كارى را به آسانى و با سرعت انجام مى‏دهد و از امروز و فردا كردن و روزمره‏گى خود را مى‏رهاند انسان با نشاط نام دارد انسانهاى با نشاط روحيه، نيت و عمل را با هم هماهنگ مى‏كنند اگر روحيه انسان شيفته كارى شد و اگر شيفته خدمت به خلق خدا گرديد در انجام كار سستى و تنبلى نخواهد ورزيد. انسان اگر هدفدار زندگى كند و به هدفش نيز ايمان داشته باشد در عمل سرزنده و با نشاط خواهد بود. عالمى كه به علم عشق مى‏ورزد و طعم شيرين و دلپذير دانش را چشيده است در دانش آموزى شب و روز نمى شناسد و به گفته خواجه طوسى: لذات دنيوى همه هيچ است نزد من‏ در خاطر از تغيير آن هيچ ترس نيست‏ روز تنعم و شب عيش و طرب مرا غير از شب مطالعه و روز درس نيست‏ انسان مؤمن خدا باور و معاد شناس كه جهان هستى را هدفمند و هشيار بيند تمام توان و تلاش خودش را به كار مى‏گيرد كه در مسير عبوديت و بندگى از بيهودگى و عبث گرايى و سستى و تنبلى بگريزد و در انجام عمل صالح با نشاط و همراه با شوق و رغبت زندگى اجتماعى خود را ساماندهى كند. على (ع) در ضمن شمارش اوصاف انسانهاى پرهيزگار مى‏فرمايد:”… وَ نَشَاطاً فِى هُدًى”(15)(آنان) در مسير هدايت با نشاطند. و چه خوب ترسيم كرده عالم و عارف دلسوخته مرحوم الهى قمشه‏اى اين حقيقت را: همى بينى در آن دلهاى آگاه‏ نشاطاً فى هدى شوقا الى اللّه‏ چو يابد راه كوى دلبرش را نشاط انگيز سازد خاطرش را بشارت باد مستان صفا را بجان پويندگان راه وفا را يكى را مست چشم يار كردند يكى دردى كش خمار كردند يكى را ناز جانان دار بايد يكى را نقش بيجان جان فزايد تو شادى با مى‏انگور بستان‏ چه دانى شادى ايزد پرستان‏ تو را زيبد نشاط آب و نانى‏ نشاط عشقبازان را چه دانى‏ امام على (ع) مى‏فرمايد:” الْمُؤْمِنُ يَرْغَبُ فِيمَا يَبْقَى وَ يَزْهَدُ فِيمَا يَفْنَى … بَعِيدٌ كَسَلُهُ دَائِمٌ نَشَاطُهُ ” (16) مؤمن به آنچه باقى است عشق و رغبت نشان مى‏دهد و از آنچه فانى است گريزان است، تنبلى از او به دور است و همواره با نشاط زندگى مى‏كند. پيامبر اسلام(ص) در ضمن دعا اينگونه مى فرمايد: “امْنُنْ عَلَيْنَا بِالنَّشَاطِ وَ أَعِذْنَا مِنَ الْفَشَلِ وَ الْكَسَلِ وَ الْعَجْزِ وَ الْعِلَلِ وَ الضَّرَرِ وَ الضَّجَرِ وَ الْمَلَلِ”(17) (خدايا) نعمت سرزندگى و كوشايى را به ما ارزانى دار و از سستى و تنبلى و ناتوانى و بهانه آورى و زيان و دل مردگى و ملال، محفوظمان دار. همانگونه كه مشاهده مى‏شود، در برابر روحيه منفى تنبلى روحيه مثبت نشاط و سرزندگى قرار دارد كه پيشوايان معصوم آن را از خدا طلب مى‏كردند و به پيروان خويش نيز آن را اينگونه مى‏آموختند. اگر نشاط فردى و اجتماعى در بين جامعه رواج يابد و جريان غالب و حاكم گردد بى‏ترديد عزم ملى و اراده سرنوشت ساز به دنبال آن رخ مى‏نمايد از اين رو در روايات در برابر سستى و بى ارادگى به عزم سفارش شده است: على (ع) فرمود: ” ضَادُّوا التَّوَانِىَ بِالْعَزْم”(18)؛ با عزم و اراده به جنگ سستى برويد. اگر در جامعه‏اى روحيه نشاط و پويايى و كوشايى همراه با عزم و اراده وجود داشته باشد آن جامعه از بسيارى از آفت‏ها بدور خواهد بود در نتيجه مردم جامعه سرزنده، مولّد، متحرك، و اهل كار و ابتكار خواهند شد. بنابراين بايد همگان بكوشيم تا از سستى و ضعف و تنبلى و بى حوصلگى خود را برهانيم و به صفت زيباى نشاط و عزم و همت عالى، خود و جامعه دينى‏مان را بياراييم. آثار زيانبار تنبلى‏ در كلمات نورانى پيشوايان معصوم نسبت به پيامدهاى زيانبار تنبلى و آثار ويرانگر اجتماعى آن هشدارهايى داده شده است كه به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم: فقر و نادارى‏ انسان فقير و جامعه فقير ذليل و زبون است، از چشم‏ها مى‏افتد و براى زندگى خويش توان برنامه‏ريزى و آينده نگرى را ندارد. انسان نيازمند از لحاظ اجتماعى فاقد پايگاه و جايگاه است حتى اگر حرف حقى هم داشته باشد در ابراز آن احساس ناتوانى مى‏كند. على (ع) مى‏فرمايد: ” إِنَّ الْأَشْيَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْكَسَلُ وَ الْعَجْزُ فَنُتِجَا بَيْنَهُمَا الْفَقْرَ “(19)؛آن گاه كه اشياء با يكديگر جفت شدند، تنبلى و ناتوانى با هم ازدواج كردند و از آنها فقر متولد شد. فقر زاييده تنبلى و بى حوصلگى و نداشتن روحيه كار و تلاش و سعى و كوشش است، كار سرمايه است و بى كارى سربارگى. برو كار مى‏كن مگو چيست كار كه سرمايه جاودانى است كار آفت موفقيت توفيق رفيقى است كه به هر كس ندهند، اگر انسان در زندگى تلاش و تحرك نداشته باشد و بستر سازى و زمينه سازى نكند در امور مربوط به دين و دنيا به جايى نمى رسد به قول معروف “از تو حركت از خدا بركت” اگر جوشش و كوشش نباشد رويش و زايش نخواهد بود. توفيق يعنى آماده شدن اسباب براى رسيدن به هدف و مقصود. اين واقعيت آن گاه لباس واقعيت مى‏پوشد كه آدمى اهل كار و تلاش باشد. على (ع)فرمود: ” آفَةُ النُّجْحِ الْكَسَلُ “؛(20)آفت موفقيت تنبلى است. نرسيدن به مقصد براى رسيدن به هدف و مقصود زندگى كه همان “حيات طيبه” است، بايد از ايمان و عمل صالح كمك گرفت اگر ايمان و باور باشد اما كار و عمل نباشد آدمى به هدف زندگى دست نخواهد يافت على(ع) مى‏فرمايد: ” مَنْ دَامَ كَسَلُهُ خَابَ أَمَلُه “؛(21) كسى كه پيوسته تنبلى كند، در رسيدن به آرزويش ناكام ماند. ونيز فرمود: ” عَدُوُّ الْعَمَلِ الْكَسَلُ “(22)؛ دشمن كار، تنبلى است. افتادن از چشم‏ها كسى كه روحيه كار و تلاش ندارد و كَلّ بر جامعه است از لحاظ اجتماعى فاقد جايگاه است، مردم به او اعتماد ندارند و در نتيجه از شور و مشورت با او مى‏پرهيزند و مى‏گويند اگر او حرفى و طرحى مى‏داشت خودش را از اين بدبختى نجات مى‏داد. از اين رو او از چشم مردم مى‏افتد. على(ع) فرمود:” لَا تَتَّكِلْ فِى أُمُورِكَ عَلَى كَسْلَان”؛(23)در كارهاى خود به آدم تنبل، تكيه و اعتماد نكن. و نيز فرمود: ” لَا تَسْتَعِنْ بِكَسْلَانَ وَ لَا تَسْتَشِيرَنَّ عَاجِزاً”؛(24) از آدم تنبل كمك مگير و با ناتوان مشورت مكن. اين بود نگاهى گذرا به يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى كه از زبان پيشوايان معصوم بيان شده است، اميد است جامعه دينى و مديريت اجتماعى ما برخوردار از نشاط و طراوت و تلاش و جديت باشند و از هرگونه سستى و تنبلى و كم‏كارى و بى حوصلگى دورى گزينند. پى‏نوشت‏ها: – 1. ميزان الحكمه،رى شهرى با ترجمه فارسى، ج 11، ص‏5186. 2. مفردات راغب،واژه كسل. 3. سوره عصر، آيه 3. 4. همان. 5. سوره بلد، آيه 17. 6. سوره مائده، آيه 2. 7. ميزان الحكمه،رى شهرى با ترجمه فارسى، ج 11، ص‏5186. 8. سوره بقره، آيه 201. 9.سخنرانى 26/8/82. 10. ميزان الحكمه،رى شهرى با ترجمه فارسى، ج 11 ص 5186. 11. همان. 12. همان. 13. همان، ص 5188. 14. مفردات راغب، كلمه نشط. 15. نهج البلاغه،خ 193. 16. ميزان الحكمه،رى شهرى با ترجمه فارسى، ج 11،ص 5184. 17. همان، ص 5188. 18. همان. 19. همان، ص 5184. 20. همان. 21. همان. 22. همان. 23. همان. 24. همان.

/

جهان اسلام ؛ رويش ها و ريزش ها

آموزه‏هاى تربيتى از منظر امام صادق(ع) اسماعيل نسّاجى زواره‏ پاسدار حريم ولايت، امام جعفر صادق(ع) در هفدهم ربيع الاول سال 83 ه.ق در مدينه ديده به جهان گشود.(1) دوران امامتش از سال 114 ه.ق شروع شد و مقارن بود با خلافت پنج تن از خلفاى اموى و دو طاغوت عباسى، آن بزرگوار در 25 شوال سال 148 ه.ق در سن 65 سالگى توسط منصور دوانيقى مسموم شد و پيكر مطهرش در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.(2) در زمان امامت آن حضرت بر اثر جنگ و ستيزهاى بنى عباس براى براندازى حكومت بنى اميه و درگيرى شديدى كه آن‏ها با يكديگر داشتند، فضاى مناسبى براى ايشان فراهم شد. آن امام همام در اين فرصت توانست وسيع‏ترين دانشگاه اسلامى را پى‏ريزى كند و در اين راستا توفيقات سرشارى به دست آورد، به طورى كه حدود 4 هزار نفر از مجلس درس او با واسطه و بدون واسطه استفاده مى‏كردند و بسيارى از آنان به مقامات عالى علمى و فقهى نايل شدند. امام صادق(ع) توسط شاگردانش دستورالعمل‏هاى فردى، اخلاقى، اجتماعى و تربيتى را به مسلمانان آموزش داد و از اين رهگذر موفق گرديد كه مكتب اهل بيت(ع) را به جهان معرفى كند. رهنمودهاى راهگشاى آن بزرگوار در زمينه فردى، اجتماعى، سياسى، تربيتى و… برگ زرّينى در تاريخ شيعه مى‏باشد كه در اين نوشتار به بيان آموزه‏هاى تربيتى آن خواهيم پرداخت. اميد است كه ره توشه‏اى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت. دعوت به پيروى از اخلاق حسنه‏ نياز به اخلاق حسنه يك نياز بشرى و انسانى است و به جامعه خاصّى اختصاص ندارد. حسن خلق آن قدر عظمت و ارزش دارد كه هر كس به عمق و ژرفاى آن نمى‏رسد، چنان كه امام صادق(ع) فرمود: «لايكون حسن الخلق الّا فى كلّ ولىٍّ و صفىٍّ و لايعلم ما فى حقيقة حسن الخلق الّا اللّه تعالى؛(3) حسن خلق يافت نمى‏شود مگر در وجود دوستان و برگزيدگان خداوند و آن چه در حقيقت خلق نيكوست، جز خداوند متعال كسى نمى‏داند.» رئيس مكتب جعفرى نه تنها به بيان اهميت و ارزش اخلاق بسنده نكرده، بلكه در سيره خود براى ثمربخش بودن آن در جامعه به بيان موارد و مصداق‏هاى عينى آن نيز پرداخته است تا مسأله مذكور، ملموس‏تر و محسوس‏تر شود. از آن حضرت در مورد مكارم اخلاق سؤال شد، فرمود: «العفو عمّن ظلمك و صلة من قطعك و اعطاء من حرّمك و قول الحقّ ولو على نفسك؛(4) گذشت از كسى كه به تو ستم روا داشته است و ارتباط داشتن با كسى كه با تو قطع رابطه كرده است و عطا نمودن به كسى كه تو را محروم ساخته و گفتن سخن حق هر چند به ضرر تو باشد.» صادق آل محمّد(ص) در ادامه اين موضوع به ثمرات و فوايد اخلاق نيك اشاره نموده است و مى‏فرمايد: «حسن الخلق يزيد فى الرّزق؛(5) خوى نيك باعث افزايش روزى مى‏شود.» در روايتى ديگر شيعيان را به خوش رفتارى با خانواده سفارش نموده و آن را موجب طولانى شدن عمر مى‏داند و مى‏فرمايد: «من حسن برّه فى اهل بيته زيد فى عمره؛(6) هر كس با خانواده خود، خوش رفتارى كند، عمرش طولانى مى‏شود.» هم چنين رعايت اصول اخلاقى و توجه به آداب انسانى و خوش برخوردى را از ويژگى‏هاى مكتب تشيع دانسته و آن را بر شيعيان راستين لازم شمرده و بر اجتناب از بد خلقى تأكيد نموده است. بيدارسازى وجدان‏ها آموزه‏هاى الهى نشان مى‏دهد كه انسان هر چند ممكن است در ظاهر حقايق را فراموش كند، امّا از درون هرگز دچار فراموشى حقايق نمى‏شود و با مخاطب قرار دادن درون و فطرتش مى‏توان او را نجات داد. قرآن كريم در اين زمينه مى‏فرمايد: «ولئن سألتهم من خلق السّموات و الارض و سخّر الشّمس و القمر ليقولنّ اللّه…؛(7)اگر از آن‏ها بپرسى كه چه كسى آسمان‏ها و زمين را آفريد و خورشيد و ماه را به تسخير درآورد، به يقين مى‏گويند خدا.» اين روش را در سيره امام صادق(ع) هم مى‏بينيم ؛ روشى كه در آن، امام از مخاطبش مى‏خواهد كه خود را در موقعيت فرض شده ببيند و بفهمد كه فطرتش چه مى‏جويد و چه مى‏خواهد؟ مردى به خدمت آن حضرت آمد و گفت: اى فرزند رسول خدا! مرا با خدا آشنا كن. خدا چيست؟ مجادله كنندگان بر من چيره شده‏اند و سرگردانم نموده‏اند. امام فرمود: «اى بنده خدا! آيا تا به حال سوار كشتى شده‏اى؟ گفت: آرى. فرمود: آيا شده كه كشتى بشكند و كشتى ديگرى براى نجات تو نباشد و امكان نجات با شنا را هم نداشته باشى. گفت: آرى. فرمود: در چنين حالتى به چيزى كه بتواند از آن گرفتارى تو را نجات دهد، دلبسته بودى؟ گفت: آرى. فرمود: آن چيز همان خداست كه قادر بر نجات است، آن جا كه فريادرسى نيست، او فريادرس است.»(8) تشويق به تفكّر كاربرد روش عقلانى در نظام فكرى اسلام جايگاه مهمى دارد. به كارگيرى قدرت تعمّق و تفكّر به عنوان ابزار معرفت صحيح و هدايت گر انسان به سوى پيشرفت و تعالى است. اساس تمام پيشرفت‏هاى مادّى و معنوى بشر در طول تاريخ، انديشه و تعمق بوده است. اگر بشر قرن بيست و يكم از نظر صنعتى و تكنولوژى به موفقيّت‏هاى چشمگيرى دست يافته، بر اثر انديشه و تلاش بوده است. پيامبران، امامان معصوم(ع) و بندگان صالح خدا همگى اهل فكر و تعقّل بوده‏اند. در منزلت ابوذر غفارى امام صادق(ع) فرمود: «كان اكثر عبادة ابى ذرًّ التفكر و الاعتبار؛(9) بيش‏ترين عبادت ابوذر، انديشه و عبرت‏اندوزى بود.» آن حضرت در سيره رفتارى و عملى خود براى انديشه و تفكّر ارزش والايى قايل بود و زيباترين و رساترين سخنان را درباره ارزش تعقّل و تفكّر در مسائل دينى بيان فرموده است. ايشان در اين زمينه مى‏فرمايد: «كسى كه در دين خدا انديشه نكند، اميد خيرى در او نيست. اگر يكى از دوستان ما در دين خود تفقّه نكند و به مسائل و احكام آن آشنا نباشد، به ديگران (مخالفين ما) محتاج مى‏شود و هرگاه به آن‏ها نياز پيدا كرد، آنان او را در خط انحراف و گمراهى قرار مى‏دهند در حالى كه خودش نمى‏داند.»(10) بهره‏گيرى از افراد توانا ششمين اختر تابناك آسمان ولايت و امامت با ارزيابى قابليّت‏ها و توانمندى‏هاى شاگردان خود، برخى از آن‏ها را براى پاسخ به سؤالات و گفت و گوهاى علمى پرورش داده بود. به عنوان مثال در مباحث كلام و مباحث اعتقادى به ويژه مسائل امامت، افراد ممتاز و برگزيده‏اى، همچون: «هشام بن سالم»، «هشام بن حكم»، «حمران بن اعين» و… را تربيت كرده بود و به موقع از آن‏ها استفاده مى‏كرد. هشام بن حكم مى‏گويد:مردى از شام وارد شد و به امام صادق(ع)گفت: مى‏خواهم چند سؤال بكنم.حضرت پرسيد: درباره چه مى‏خواهى بپرسى؟ گفت: از قرآن. امام فرمود: اى حمران! تو جواب بده. مرد گفت: مى‏خواهم با خودتان بحث كنم.امام فرمود: اگر بر او غلبه كردى، بر من پيروز شده‏اى. مرد شامى آن قدر سؤال كرد و پاسخ صحيح شنيد كه خسته شد و به امام گفت: حمران مرد توانايى است.هرچه پرسيدم، جواب داد. آن گاه حمران به اشاره امام سؤالى پرسيد كه او جوابى نداشت. مرد اين بار تقاضاى پرسش درباره «نحو» كرد. امام او را به «ابان بن تغلب» حواله داد و در فقه به «زرارة بن اعين» و در كلام به «مؤمن الطّاق» و در توحيد به «هشام بن سالم» و در امامت به من معرفى كرد و او در تمام موارد مغلوب شد. امام چنان خنديد كه دندانش ظاهر شد. مرد شامى گفت: گويا مى‏خواستى به من بفهمانى كه در ميان شيعيان چنين مردمى دارى؟امام فرمود: همين طور است. آن مرد به جرگه شيعيان پيوست.»(11) اين رويداد بيان گر انسجام و تبليغ گروهى است كه امام صادق(ع) در مورد آن فرموده است: «رحم اللّه عبداً اجتمع مع آخر فتذكّر امرنا؛(12) خدا رحمت كند بنده‏اى را كه با ديگرى همراه شود تا دستورات ما را تبليغ كند.» راهنمايى و تذكّر هر دانشمندى هر چند توانمند باشد، ولى معمولاً داراى ضعف‏هايى است كه بايد آن‏ها را به قوّت مبدّل كند و اگر نقاط قوّتى دارد بايد بر آن‏ها تكيه زند تا بهتر مورد استفاده قرار گيرد. امام صادق(ع) در ضمن جلسات درسى و يا در ملاقات‏ها و نشست‏هاى علمى كه با شاگردان خود داشت، هرگاه به نقاط ضعف يا قوّت آنان برخورد مى‏كرد، هرگز از يادآورى آن خوددارى نمى‏كرد. «يونس بن يعقوب» مى‏گويد: امام پس از آن كه عدّه‏اى‏از شاگردان خود را براى بحث و گفت و گو با يك مرد شامى فرا خواند، در پايان به نقاط مثبت و منفى كه در آن‏ها ديده اشاره كرد. درباره «حمران بن اعين» فرمود: اى حمران! تو در بحث سخنى را دنبال مى‏كنى و به نتيجه مى‏رسى.به «هشام بن سالم» فرمود: مى‏خواهى بحث را دنبال كنى و به نتيجه برسانى، امّا توانايى ندارى و به «قيس بن ماصر» فرمود: به هنگام گفت و گو به حق نزديك مى‏شوى، امّا از اخبار و احاديث پيامبر(ص) بسيار فاصله مى‏گيرى و حق را به باطل مى‏آميزى، امّا بدان كه سخن حق اگرچه كم باشد تو را از باطل بسيار بى‏نياز خواهد ساخت. سپس افزود تو در بحث و مناظره جنب و جوش خوبى دارى و بسيار حاذق و هوشيار هستى. يونس بن يعقوب مى‏گويد: يك لحظه با خود گفتم كه شبيه همين سخنان را آن بزرگوار به «هشام بن حكم» خواهد گفت، امّا ديدم كه حضرت وى را مخاطب قرار داد، فرمود: اى هشام! پيش مى‏روى، امّا همين كه مى‏خواهى به زمين بخورى، ناگهان پرواز مى‏كنى و مثل تو بايد با مردم سخن بگويند. از لغزش بپرهيز كه امداد شفاعت پشت سر تو خواهد بود.(13) تبليغ عملى‏ مؤثرترين روش امامان در عرصه تبليغ، «تبليغ عملى» بود، يعنى خود، تجسم عالى ارزش‏هاى انسانى كه همان ارزش‏هاى قرآنى است، بودند. قرآن كريم آنان را كه از خوبى‏ها مى‏گويند، امّا خود به آن عمل نمى‏كنند، مورد نكوهش قرار مى‏دهد: «يا ايّها الّذين آمنوا لم تقولون مالا تفعلون…؛(14)اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا چيزى را كه انجام نمى‏دهيد به مردم مى‏گوييد…». بيش‏ترين سفارش امامان در عرصه تبليغ دين دعوت به تبليغ عملى بوده است. از نگاه آنان عالم واقعى كسى است كه عملش همراه با عمل باشد. امام صادق(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «العالم من صدّق فعله قوله و من لم يصدّق فعله قوله فليس بعالمٍ؛(15) عالم كسى است كه رفتار او گفتارش را تصديق كند و هر كس كه كردار او سخن وى را تصديق نكند او بر خلاف گفته‏اش باشد، عالم نخواهد بود.» آن گوهر نبوى در روايت ديگر مى‏فرمايد: «كونوا دعاة النّاس باعمالكم و لاتكونوا دعاة النّاس بالسنتكم؛(16) مردم را با عمل خود به نيكى‏ها دعوت كنيد نه با زبان خود.» تأثير عميق دعوت عملى از اين جا سرچشمه مى‏گيرد كه هرگاه شنونده بداند كه گوينده از صميم جان سخن مى‏گويد و به گفته خودش صد در صد اعتقاد و ايمان دارد، گوش جان خود را بر روى سخنان گوينده مى‏گشايد، زيرا سخن كز دل برآيد لاجرم بر دل نشيند. دانش‏اندوزى‏ يكى از روش‏هاى تربيت، تقويت «بنيه‏هاى علمى» است. ارزش علم و اهميت آن زمانى مشخص مى‏شود كه در زندگى انسان‏ها راه پيدا كند و آن را جهت دهد. آيين اسلام از روزى كه در صحنه تاريك گيتى درخشيد، فكر و انديشه انسان‏ها را با نور ايمان روشن ساخت و براى زدودن غبار جهل و نادانى از وجود انسان‏ها، تلاش بى‏وقفه‏اى را آغاز كرد. بزرگ رهبر جهان اسلام حضرت محمد(ص) در طول 23 سال از آغاز بعثت تا روز رحلت همواره مسلمانان را به كسب دانش ترغيب و تشويق مى‏كرد و نادانى را زمينه ساز بدبختى و هلاكت مردم به شمار مى‏آورد. از منظر امام صادق(ع) علم و دانش نورى است كه خداوند به قلب و دل هر كس بخواهد، مى‏تاباند، به همين جهت با عبارات حكيمانه‏اى شيعيان را به كسب دانش ترغيب مى‏كرد. آن بزرگوار در اين زمينه چنان گام برداشته است كه براى شيعيان واقعى در اين مورد جاى عذر باقى نگذاشته است، آن حضرت در معروف‏ترين كلام خود فرمود: «لست احبّ ان ارى الشّابّ منكم الّا غادياً فى حالين. امّا عالماً او متعلّماً فان لم يفعل فرّط فان فرّط ضيّع فان ضيّع اثم و ان اثم سكن النّار؛(17) دوست ندارم جوانى از شما را ببينم مگر اين كه در يكى از اين دو حالت صبح كند: يا عالم و دانشمند باشد و يا متعلّم و آموزنده، پس اگر در هيچ كدام از اين دو حالت نبود، كم كارى و كوتاهى كرده و در اين صورت عمر خود را ضايع نموده و گناهكار است و نتيجه آن عذاب الهى خواهد بود.» استفاده از فرصت‏ها در زندگى گاهى فرصت‏هايى به دست مى‏آيد كه شخص مى‏تواند از آن‏ها به بهترين وجه براى بهبودى دين و دنياى خويش بهره گيرد. آينده نگرى افراد سبب مى‏شود كه اين فرصت‏هاى طلايى عاملى براى ارتقاء جايگاه معنوى و اجتماعى آنان گردد. بدون شك از دست دادن چنين فرصت‏هايى موجب غم و اندوه و پشيمانى خواهد بود. امام صادق(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «هر كس فرصتى را به دست آورد و با اين حال منتظر فرصت بهترى باشد، روزگار آن فرصت به دست آمده را از دستش خواهد گرفت، زيرا عادت روزگار سلب فرصت‏ها و رسم زمانه از بين بردن موقعيت‏هاست.»(18) ارتباط با نسل جوان‏ در تربيت اسلامى هدايت و تربيت نسل جوان اهميت ويژه‏اى دارد. نوجوان قلبى پاك و روحى حسّاس و عاطفى دارد. ارزش دادن به شخصيّت بهترين شيوه ارتباط با اوست. شيوه رفتارى امام صادق(ع) با جوانان و دستورالعمل‏هاى آن حضرت براى جوانان و نحوه برخورد با آنان بهترين راهكار براى حل مشكلات و معضلات اين قشر است. آن حضرت به سرعت پذيرش سجاياى اخلاقى در نوجوانان و جوانان توجه نموده و اين چنين مى‏فرمايد: «عليك بالاحداث فانّهم اسرع الى كلّ خيرٍ؛(19) بر تو باد تربيت نوجوان، زيرا آنان زودتر از ديگران خوبى‏ها را مى‏پذيرند.» رعايت اعتدال‏ رعايت اعتدال و ميانه روى در مخارج و درآمدهاى زندگى موجب آسايش و رفاه خواهد بود. اسراف و تبذير موجب اختلال در نظم زندگى مى‏شود و چه‏بسا جايگاه اجتماعى فرد را متزلزل نموده و گاهى آبرو و شخصيت او را از بين مى‏برد. معمولاً افرادى كه ولخرجى مى‏كنند، دچار تنگدستى و فقر مى‏شوند و سپس از گردش ناملايم روزگار شكايت مى‏كنند. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «انّ السّرف يورث الفقر و انّ القصد يورث الغنى؛(20) اسراف موجب فقر و ميانه روى سبب توانايى است.» تدبّر در قرآن‏ آخرين آموزه‏اى كه از منظر امام جعفر صادق(ع) در اين نوشتار بدان اشاره مى‏شود، «تدبّر در آيات قرآن» است كه هر فرد مسلمان بنابر ظرفيت وجودى خود مى‏تواند از معارف، حقايق و آموزه‏هاى قرآن استفاده كند. امام معصوم(ع) با بيان‏هاى متنوع، هدايت جويان كوى سعادت را به انديشيدن در آيات قرآن تشويق و ترغيب نموده‏اند. صادق آل محمد(ص) در اين زمينه مى‏فرمايد: «همانا قرآن جايگاه نور هدايت و چراغ شب‏هاى تار است. پس شخص تيزبين بايد در آن دقّت كند و براى بهره‏مندى از پرتوش نظر خويش را بگشايد، زيرا كه انديشيدن مايه زندگانى و حيات قلب انسان بيناست.»(21) آن حضرت در جاى ديگر در مورد عدم شتاب در قرائت قرآن و توجه به محتواى آيات مى‏فرمايد: «قرآن با سرعت نبايد خوانده شود و بايد شمرده و با آهنگ خوش خوانده شود و هرگاه به آيه‏اى كه در آن نام بهشت برده شده است، گذركنى آن جا بايست و از خداى عزّ و جلّ بهشت را بخواه و چون به آيه‏اى كه در آن دوزخ ذكر شده است، گذر كنى، نزد آن نيز توقف كن و از دوزخ به خدا پناه ببر.»(22) ششمين اختر تابناك آسمان ولايت هم چنان كه مردم را به تدبّر و تعمّق در آيات قرآن سفارش مى‏كرد، خود نيز در آيات قرآن تدبّر و دقت مى‏نمود و در اين راه از خداوند منّان توفيق طلب مى‏كرد. آن حضرت وقتى قرآن را در دست مى‏گرفت،قبل از تلاوت به خداوند عرض مى‏كرد: «خدايا! من شهادت مى‏دهم كه اين قرآن از جانب تو بر پيامبر نازل شده است و كلام توست كه بر زبان پيامبر جارى شده است. خدايا نگاه كردنم را در قرآن عبادت و قرائتم را تفكّر و فكر كردنم را عبرت پذيرى قرار بده و نيز قرائتم را قرائت بدون تدبّر قرار مده و به من توفيق ده كه در آيات قرآن و احكام آن تدبّر كنم بدرستى كه تو مهربان و رحيم هستى.»(23) پى‏نوشت‏ها: – 1. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 174. 2. مروج الذهب، على بن حسين مسعودى، ج 3، ص 297. 3. بحارالانوار، علّامه مجلسى، ج 68، ص 393. 4. معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 191. 5. مأخذ قبل، ج 71، ص 395. 6. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 208. 7. سوره عنكبوت، آيه 61. 8. بحارالانوار، ج 3، ص 41. 9. همان، ج 22، ص 431. 10. اصول كافى، كلينى، ج 1، ص 25. 11. مأخذ قبل، ج 47، ص 217. 12. همان، ج 1، ص 200. 13. احتجاج طبرسى، ج 2، ص 122. 14. سوره صف، آيه 2. 15. اصول كافى، ج 1، ص 18. 16. بحارالانوار، ج 5، ص 198. 17. همان، ج 1، ص 170. 18. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 381. 19. اصول كافى، ج 8، ص 93. 20. من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 3، ص 174. 21. مأخذ قبل، ج 4، ص 400. 22. همان، ج 4، ص 422. 23. بحارالانوار، ج 89، ص 207.

/

آموزه هاى تربيتى از منظر امام صادق عليه السلام

آموزه‏هاى تربيتى از منظر امام صادق(ع) اسماعيل نسّاجى زواره‏ پاسدار حريم ولايت، امام جعفر صادق(ع) در هفدهم ربيع الاول سال 83 ه.ق در مدينه ديده به جهان گشود.(1) دوران امامتش از سال 114 ه.ق شروع شد و مقارن بود با خلافت پنج تن از خلفاى اموى و دو طاغوت عباسى، آن بزرگوار در 25 شوال سال 148 ه.ق در سن 65 سالگى توسط منصور دوانيقى مسموم شد و پيكر مطهرش در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.(2) در زمان امامت آن حضرت بر اثر جنگ و ستيزهاى بنى عباس براى براندازى حكومت بنى اميه و درگيرى شديدى كه آن‏ها با يكديگر داشتند، فضاى مناسبى براى ايشان فراهم شد. آن امام همام در اين فرصت توانست وسيع‏ترين دانشگاه اسلامى را پى‏ريزى كند و در اين راستا توفيقات سرشارى به دست آورد، به طورى كه حدود 4 هزار نفر از مجلس درس او با واسطه و بدون واسطه استفاده مى‏كردند و بسيارى از آنان به مقامات عالى علمى و فقهى نايل شدند. امام صادق(ع) توسط شاگردانش دستورالعمل‏هاى فردى، اخلاقى، اجتماعى و تربيتى را به مسلمانان آموزش داد و از اين رهگذر موفق گرديد كه مكتب اهل بيت(ع) را به جهان معرفى كند. رهنمودهاى راهگشاى آن بزرگوار در زمينه فردى، اجتماعى، سياسى، تربيتى و… برگ زرّينى در تاريخ شيعه مى‏باشد كه در اين نوشتار به بيان آموزه‏هاى تربيتى آن خواهيم پرداخت. اميد است كه ره توشه‏اى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت. دعوت به پيروى از اخلاق حسنه‏ نياز به اخلاق حسنه يك نياز بشرى و انسانى است و به جامعه خاصّى اختصاص ندارد. حسن خلق آن قدر عظمت و ارزش دارد كه هر كس به عمق و ژرفاى آن نمى‏رسد، چنان كه امام صادق(ع) فرمود: «لايكون حسن الخلق الّا فى كلّ ولىٍّ و صفىٍّ و لايعلم ما فى حقيقة حسن الخلق الّا اللّه تعالى؛(3) حسن خلق يافت نمى‏شود مگر در وجود دوستان و برگزيدگان خداوند و آن چه در حقيقت خلق نيكوست، جز خداوند متعال كسى نمى‏داند.» رئيس مكتب جعفرى نه تنها به بيان اهميت و ارزش اخلاق بسنده نكرده، بلكه در سيره خود براى ثمربخش بودن آن در جامعه به بيان موارد و مصداق‏هاى عينى آن نيز پرداخته است تا مسأله مذكور، ملموس‏تر و محسوس‏تر شود. از آن حضرت در مورد مكارم اخلاق سؤال شد، فرمود: «العفو عمّن ظلمك و صلة من قطعك و اعطاء من حرّمك و قول الحقّ ولو على نفسك؛(4) گذشت از كسى كه به تو ستم روا داشته است و ارتباط داشتن با كسى كه با تو قطع رابطه كرده است و عطا نمودن به كسى كه تو را محروم ساخته و گفتن سخن حق هر چند به ضرر تو باشد.» صادق آل محمّد(ص) در ادامه اين موضوع به ثمرات و فوايد اخلاق نيك اشاره نموده است و مى‏فرمايد: «حسن الخلق يزيد فى الرّزق؛(5) خوى نيك باعث افزايش روزى مى‏شود.» در روايتى ديگر شيعيان را به خوش رفتارى با خانواده سفارش نموده و آن را موجب طولانى شدن عمر مى‏داند و مى‏فرمايد: «من حسن برّه فى اهل بيته زيد فى عمره؛(6) هر كس با خانواده خود، خوش رفتارى كند، عمرش طولانى مى‏شود.» هم چنين رعايت اصول اخلاقى و توجه به آداب انسانى و خوش برخوردى را از ويژگى‏هاى مكتب تشيع دانسته و آن را بر شيعيان راستين لازم شمرده و بر اجتناب از بد خلقى تأكيد نموده است. بيدارسازى وجدان‏ها آموزه‏هاى الهى نشان مى‏دهد كه انسان هر چند ممكن است در ظاهر حقايق را فراموش كند، امّا از درون هرگز دچار فراموشى حقايق نمى‏شود و با مخاطب قرار دادن درون و فطرتش مى‏توان او را نجات داد. قرآن كريم در اين زمينه مى‏فرمايد: «ولئن سألتهم من خلق السّموات و الارض و سخّر الشّمس و القمر ليقولنّ اللّه…؛(7)اگر از آن‏ها بپرسى كه چه كسى آسمان‏ها و زمين را آفريد و خورشيد و ماه را به تسخير درآورد، به يقين مى‏گويند خدا.» اين روش را در سيره امام صادق(ع) هم مى‏بينيم ؛ روشى كه در آن، امام از مخاطبش مى‏خواهد كه خود را در موقعيت فرض شده ببيند و بفهمد كه فطرتش چه مى‏جويد و چه مى‏خواهد؟ مردى به خدمت آن حضرت آمد و گفت: اى فرزند رسول خدا! مرا با خدا آشنا كن. خدا چيست؟ مجادله كنندگان بر من چيره شده‏اند و سرگردانم نموده‏اند. امام فرمود: «اى بنده خدا! آيا تا به حال سوار كشتى شده‏اى؟ گفت: آرى. فرمود: آيا شده كه كشتى بشكند و كشتى ديگرى براى نجات تو نباشد و امكان نجات با شنا را هم نداشته باشى. گفت: آرى. فرمود: در چنين حالتى به چيزى كه بتواند از آن گرفتارى تو را نجات دهد، دلبسته بودى؟ گفت: آرى. فرمود: آن چيز همان خداست كه قادر بر نجات است، آن جا كه فريادرسى نيست، او فريادرس است.»(8) تشويق به تفكّر كاربرد روش عقلانى در نظام فكرى اسلام جايگاه مهمى دارد. به كارگيرى قدرت تعمّق و تفكّر به عنوان ابزار معرفت صحيح و هدايت گر انسان به سوى پيشرفت و تعالى است. اساس تمام پيشرفت‏هاى مادّى و معنوى بشر در طول تاريخ، انديشه و تعمق بوده است. اگر بشر قرن بيست و يكم از نظر صنعتى و تكنولوژى به موفقيّت‏هاى چشمگيرى دست يافته، بر اثر انديشه و تلاش بوده است. پيامبران، امامان معصوم(ع) و بندگان صالح خدا همگى اهل فكر و تعقّل بوده‏اند. در منزلت ابوذر غفارى امام صادق(ع) فرمود: «كان اكثر عبادة ابى ذرًّ التفكر و الاعتبار؛(9) بيش‏ترين عبادت ابوذر، انديشه و عبرت‏اندوزى بود.» آن حضرت در سيره رفتارى و عملى خود براى انديشه و تفكّر ارزش والايى قايل بود و زيباترين و رساترين سخنان را درباره ارزش تعقّل و تفكّر در مسائل دينى بيان فرموده است. ايشان در اين زمينه مى‏فرمايد: «كسى كه در دين خدا انديشه نكند، اميد خيرى در او نيست. اگر يكى از دوستان ما در دين خود تفقّه نكند و به مسائل و احكام آن آشنا نباشد، به ديگران (مخالفين ما) محتاج مى‏شود و هرگاه به آن‏ها نياز پيدا كرد، آنان او را در خط انحراف و گمراهى قرار مى‏دهند در حالى كه خودش نمى‏داند.»(10) بهره‏گيرى از افراد توانا ششمين اختر تابناك آسمان ولايت و امامت با ارزيابى قابليّت‏ها و توانمندى‏هاى شاگردان خود، برخى از آن‏ها را براى پاسخ به سؤالات و گفت و گوهاى علمى پرورش داده بود. به عنوان مثال در مباحث كلام و مباحث اعتقادى به ويژه مسائل امامت، افراد ممتاز و برگزيده‏اى، همچون: «هشام بن سالم»، «هشام بن حكم»، «حمران بن اعين» و… را تربيت كرده بود و به موقع از آن‏ها استفاده مى‏كرد. هشام بن حكم مى‏گويد:مردى از شام وارد شد و به امام صادق(ع)گفت: مى‏خواهم چند سؤال بكنم.حضرت پرسيد: درباره چه مى‏خواهى بپرسى؟ گفت: از قرآن. امام فرمود: اى حمران! تو جواب بده. مرد گفت: مى‏خواهم با خودتان بحث كنم.امام فرمود: اگر بر او غلبه كردى، بر من پيروز شده‏اى. مرد شامى آن قدر سؤال كرد و پاسخ صحيح شنيد كه خسته شد و به امام گفت: حمران مرد توانايى است.هرچه پرسيدم، جواب داد. آن گاه حمران به اشاره امام سؤالى پرسيد كه او جوابى نداشت. مرد اين بار تقاضاى پرسش درباره «نحو» كرد. امام او را به «ابان بن تغلب» حواله داد و در فقه به «زرارة بن اعين» و در كلام به «مؤمن الطّاق» و در توحيد به «هشام بن سالم» و در امامت به من معرفى كرد و او در تمام موارد مغلوب شد. امام چنان خنديد كه دندانش ظاهر شد. مرد شامى گفت: گويا مى‏خواستى به من بفهمانى كه در ميان شيعيان چنين مردمى دارى؟امام فرمود: همين طور است. آن مرد به جرگه شيعيان پيوست.»(11) اين رويداد بيان گر انسجام و تبليغ گروهى است كه امام صادق(ع) در مورد آن فرموده است: «رحم اللّه عبداً اجتمع مع آخر فتذكّر امرنا؛(12) خدا رحمت كند بنده‏اى را كه با ديگرى همراه شود تا دستورات ما را تبليغ كند.» راهنمايى و تذكّر هر دانشمندى هر چند توانمند باشد، ولى معمولاً داراى ضعف‏هايى است كه بايد آن‏ها را به قوّت مبدّل كند و اگر نقاط قوّتى دارد بايد بر آن‏ها تكيه زند تا بهتر مورد استفاده قرار گيرد. امام صادق(ع) در ضمن جلسات درسى و يا در ملاقات‏ها و نشست‏هاى علمى كه با شاگردان خود داشت، هرگاه به نقاط ضعف يا قوّت آنان برخورد مى‏كرد، هرگز از يادآورى آن خوددارى نمى‏كرد. «يونس بن يعقوب» مى‏گويد: امام پس از آن كه عدّه‏اى‏از شاگردان خود را براى بحث و گفت و گو با يك مرد شامى فرا خواند، در پايان به نقاط مثبت و منفى كه در آن‏ها ديده اشاره كرد. درباره «حمران بن اعين» فرمود: اى حمران! تو در بحث سخنى را دنبال مى‏كنى و به نتيجه مى‏رسى.به «هشام بن سالم» فرمود: مى‏خواهى بحث را دنبال كنى و به نتيجه برسانى، امّا توانايى ندارى و به «قيس بن ماصر» فرمود: به هنگام گفت و گو به حق نزديك مى‏شوى، امّا از اخبار و احاديث پيامبر(ص) بسيار فاصله مى‏گيرى و حق را به باطل مى‏آميزى، امّا بدان كه سخن حق اگرچه كم باشد تو را از باطل بسيار بى‏نياز خواهد ساخت. سپس افزود تو در بحث و مناظره جنب و جوش خوبى دارى و بسيار حاذق و هوشيار هستى. يونس بن يعقوب مى‏گويد: يك لحظه با خود گفتم كه شبيه همين سخنان را آن بزرگوار به «هشام بن حكم» خواهد گفت، امّا ديدم كه حضرت وى را مخاطب قرار داد، فرمود: اى هشام! پيش مى‏روى، امّا همين كه مى‏خواهى به زمين بخورى، ناگهان پرواز مى‏كنى و مثل تو بايد با مردم سخن بگويند. از لغزش بپرهيز كه امداد شفاعت پشت سر تو خواهد بود.(13) تبليغ عملى‏ مؤثرترين روش امامان در عرصه تبليغ، «تبليغ عملى» بود، يعنى خود، تجسم عالى ارزش‏هاى انسانى كه همان ارزش‏هاى قرآنى است، بودند. قرآن كريم آنان را كه از خوبى‏ها مى‏گويند، امّا خود به آن عمل نمى‏كنند، مورد نكوهش قرار مى‏دهد: «يا ايّها الّذين آمنوا لم تقولون مالا تفعلون…؛(14)اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا چيزى را كه انجام نمى‏دهيد به مردم مى‏گوييد…». بيش‏ترين سفارش امامان در عرصه تبليغ دين دعوت به تبليغ عملى بوده است. از نگاه آنان عالم واقعى كسى است كه عملش همراه با عمل باشد. امام صادق(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «العالم من صدّق فعله قوله و من لم يصدّق فعله قوله فليس بعالمٍ؛(15) عالم كسى است كه رفتار او گفتارش را تصديق كند و هر كس كه كردار او سخن وى را تصديق نكند او بر خلاف گفته‏اش باشد، عالم نخواهد بود.» آن گوهر نبوى در روايت ديگر مى‏فرمايد: «كونوا دعاة النّاس باعمالكم و لاتكونوا دعاة النّاس بالسنتكم؛(16) مردم را با عمل خود به نيكى‏ها دعوت كنيد نه با زبان خود.» تأثير عميق دعوت عملى از اين جا سرچشمه مى‏گيرد كه هرگاه شنونده بداند كه گوينده از صميم جان سخن مى‏گويد و به گفته خودش صد در صد اعتقاد و ايمان دارد، گوش جان خود را بر روى سخنان گوينده مى‏گشايد، زيرا سخن كز دل برآيد لاجرم بر دل نشيند. دانش‏اندوزى‏ يكى از روش‏هاى تربيت، تقويت «بنيه‏هاى علمى» است. ارزش علم و اهميت آن زمانى مشخص مى‏شود كه در زندگى انسان‏ها راه پيدا كند و آن را جهت دهد. آيين اسلام از روزى كه در صحنه تاريك گيتى درخشيد، فكر و انديشه انسان‏ها را با نور ايمان روشن ساخت و براى زدودن غبار جهل و نادانى از وجود انسان‏ها، تلاش بى‏وقفه‏اى را آغاز كرد. بزرگ رهبر جهان اسلام حضرت محمد(ص) در طول 23 سال از آغاز بعثت تا روز رحلت همواره مسلمانان را به كسب دانش ترغيب و تشويق مى‏كرد و نادانى را زمينه ساز بدبختى و هلاكت مردم به شمار مى‏آورد. از منظر امام صادق(ع) علم و دانش نورى است كه خداوند به قلب و دل هر كس بخواهد، مى‏تاباند، به همين جهت با عبارات حكيمانه‏اى شيعيان را به كسب دانش ترغيب مى‏كرد. آن بزرگوار در اين زمينه چنان گام برداشته است كه براى شيعيان واقعى در اين مورد جاى عذر باقى نگذاشته است، آن حضرت در معروف‏ترين كلام خود فرمود: «لست احبّ ان ارى الشّابّ منكم الّا غادياً فى حالين. امّا عالماً او متعلّماً فان لم يفعل فرّط فان فرّط ضيّع فان ضيّع اثم و ان اثم سكن النّار؛(17) دوست ندارم جوانى از شما را ببينم مگر اين كه در يكى از اين دو حالت صبح كند: يا عالم و دانشمند باشد و يا متعلّم و آموزنده، پس اگر در هيچ كدام از اين دو حالت نبود، كم كارى و كوتاهى كرده و در اين صورت عمر خود را ضايع نموده و گناهكار است و نتيجه آن عذاب الهى خواهد بود.» استفاده از فرصت‏ها در زندگى گاهى فرصت‏هايى به دست مى‏آيد كه شخص مى‏تواند از آن‏ها به بهترين وجه براى بهبودى دين و دنياى خويش بهره گيرد. آينده نگرى افراد سبب مى‏شود كه اين فرصت‏هاى طلايى عاملى براى ارتقاء جايگاه معنوى و اجتماعى آنان گردد. بدون شك از دست دادن چنين فرصت‏هايى موجب غم و اندوه و پشيمانى خواهد بود. امام صادق(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «هر كس فرصتى را به دست آورد و با اين حال منتظر فرصت بهترى باشد، روزگار آن فرصت به دست آمده را از دستش خواهد گرفت، زيرا عادت روزگار سلب فرصت‏ها و رسم زمانه از بين بردن موقعيت‏هاست.»(18) ارتباط با نسل جوان‏ در تربيت اسلامى هدايت و تربيت نسل جوان اهميت ويژه‏اى دارد. نوجوان قلبى پاك و روحى حسّاس و عاطفى دارد. ارزش دادن به شخصيّت بهترين شيوه ارتباط با اوست. شيوه رفتارى امام صادق(ع) با جوانان و دستورالعمل‏هاى آن حضرت براى جوانان و نحوه برخورد با آنان بهترين راهكار براى حل مشكلات و معضلات اين قشر است. آن حضرت به سرعت پذيرش سجاياى اخلاقى در نوجوانان و جوانان توجه نموده و اين چنين مى‏فرمايد: «عليك بالاحداث فانّهم اسرع الى كلّ خيرٍ؛(19) بر تو باد تربيت نوجوان، زيرا آنان زودتر از ديگران خوبى‏ها را مى‏پذيرند.» رعايت اعتدال‏ رعايت اعتدال و ميانه روى در مخارج و درآمدهاى زندگى موجب آسايش و رفاه خواهد بود. اسراف و تبذير موجب اختلال در نظم زندگى مى‏شود و چه‏بسا جايگاه اجتماعى فرد را متزلزل نموده و گاهى آبرو و شخصيت او را از بين مى‏برد. معمولاً افرادى كه ولخرجى مى‏كنند، دچار تنگدستى و فقر مى‏شوند و سپس از گردش ناملايم روزگار شكايت مى‏كنند. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «انّ السّرف يورث الفقر و انّ القصد يورث الغنى؛(20) اسراف موجب فقر و ميانه روى سبب توانايى است.» تدبّر در قرآن‏ آخرين آموزه‏اى كه از منظر امام جعفر صادق(ع) در اين نوشتار بدان اشاره مى‏شود، «تدبّر در آيات قرآن» است كه هر فرد مسلمان بنابر ظرفيت وجودى خود مى‏تواند از معارف، حقايق و آموزه‏هاى قرآن استفاده كند. امام معصوم(ع) با بيان‏هاى متنوع، هدايت جويان كوى سعادت را به انديشيدن در آيات قرآن تشويق و ترغيب نموده‏اند. صادق آل محمد(ص) در اين زمينه مى‏فرمايد: «همانا قرآن جايگاه نور هدايت و چراغ شب‏هاى تار است. پس شخص تيزبين بايد در آن دقّت كند و براى بهره‏مندى از پرتوش نظر خويش را بگشايد، زيرا كه انديشيدن مايه زندگانى و حيات قلب انسان بيناست.»(21) آن حضرت در جاى ديگر در مورد عدم شتاب در قرائت قرآن و توجه به محتواى آيات مى‏فرمايد: «قرآن با سرعت نبايد خوانده شود و بايد شمرده و با آهنگ خوش خوانده شود و هرگاه به آيه‏اى كه در آن نام بهشت برده شده است، گذركنى آن جا بايست و از خداى عزّ و جلّ بهشت را بخواه و چون به آيه‏اى كه در آن دوزخ ذكر شده است، گذر كنى، نزد آن نيز توقف كن و از دوزخ به خدا پناه ببر.»(22) ششمين اختر تابناك آسمان ولايت هم چنان كه مردم را به تدبّر و تعمّق در آيات قرآن سفارش مى‏كرد، خود نيز در آيات قرآن تدبّر و دقت مى‏نمود و در اين راه از خداوند منّان توفيق طلب مى‏كرد. آن حضرت وقتى قرآن را در دست مى‏گرفت،قبل از تلاوت به خداوند عرض مى‏كرد: «خدايا! من شهادت مى‏دهم كه اين قرآن از جانب تو بر پيامبر نازل شده است و كلام توست كه بر زبان پيامبر جارى شده است. خدايا نگاه كردنم را در قرآن عبادت و قرائتم را تفكّر و فكر كردنم را عبرت پذيرى قرار بده و نيز قرائتم را قرائت بدون تدبّر قرار مده و به من توفيق ده كه در آيات قرآن و احكام آن تدبّر كنم بدرستى كه تو مهربان و رحيم هستى.»(23) پى‏نوشت‏ها: – 1. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 174. 2. مروج الذهب، على بن حسين مسعودى، ج 3، ص 297. 3. بحارالانوار، علّامه مجلسى، ج 68، ص 393. 4. معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 191. 5. مأخذ قبل، ج 71، ص 395. 6. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 208. 7. سوره عنكبوت، آيه 61. 8. بحارالانوار، ج 3، ص 41. 9. همان، ج 22، ص 431. 10. اصول كافى، كلينى، ج 1، ص 25. 11. مأخذ قبل، ج 47، ص 217. 12. همان، ج 1، ص 200. 13. احتجاج طبرسى، ج 2، ص 122. 14. سوره صف، آيه 2. 15. اصول كافى، ج 1، ص 18. 16. بحارالانوار، ج 5، ص 198. 17. همان، ج 1، ص 170. 18. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 381. 19. اصول كافى، ج 8، ص 93. 20. من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 3، ص 174. 21. مأخذ قبل، ج 4، ص 400. 22. همان، ج 4، ص 422. 23. بحارالانوار، ج 89، ص 207.

/

وصيت حضرت امير عليه السلام به فرزندانش

به مناسبت شهادت حضرت اميرعليه السلام‏ وصيّت حضرت به فرزندانش‏ رمضان ماه قيام وصيام، ستايش و نيايش، ماه نزول قرآن و ليالى متبركه قدر و نيز ماه جهاد، پيروزى و شهادت است، در اين ماه فتح و آزادى سرزمين مقدس مكه از سلطه شرك جاهلى، جنگ پيروز مندانه بدر و غزوه در نهايت پيروز حنين اتفاق افتاد و در اين ماه، بزرگ آموزگار جهاد و شهادت على عليه السلام به فوز عظيم شهادت در محراب مسجد كوفه در سال چهلم هجرى نائل شد. در شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجرى، شب قدر اولياى خدا، ديده‏هاى مردم جز بندگان خالص خدا به خواب راحت فرو رفته است. على عليه السلام آن بنده برگزيده خداوند در دل شب به مناجات و راز و نياز با خداى خود برخاسته است، نماز شب را در منزل دخترش مى‏خواند و هنگام فجر بر مى‏خيزد تا به سوى مسجد كوفه رهسپار شود. على كه همواره آماده مرگ است كمر بند خود را محكم مى‏بندد و با خود زمزمه مى‏كند: كمر بندت را ببند و آماده مرگ باش چرا كه مرگ در انتظار توست، به مسجد وارد مى‏شود. با خداى خود مى‏گويد: «بارالها! ديدارت را بر من مبارك گردان.» مردم را براى نماز خواندن بيدار مى‏كند و فرياد مى‏زند: الصلاة، الصلاة. و خود به نماز مى‏ايستد. نماز، معشوق على است، چرا كه در حال نماز با خدايش ملاقات مى‏كند و با او سخن مى‏گويد و مناجات مى‏كند. ابن ملجم مرادى آن شقى بدبخت در گوشه‏اى از مسجد خوابيده است و شمشيرى زهرآگين در بر دارد. على (ع) به سجده مى‏رود، زيباترين حالت انسان در ملاقات با خدا كه آن خارجى پليد با شمشيرش بر فرق على مى‏كوبد و حضرت در حالى كه غرق خون است فرياد مى‏زند: «فزت و ربّ الكعبه؛ به خداى كعبه رستگار شدم.» فرا رسيدن سالروز شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام را به تمام پويندگان راه مقدسش و پيروان و اطاعت كنندگان اوامرش و ارادتمندان و محبّان حضرتش تسليت عرض نموده و به اميد نيل به شفاعت و پيروى از حضرتش وصيّت آن حضرت را تقديم خوانندگان عزيز مى‏نماييم. وصيّت اميرالمؤمنين به فرزندانش: «بسم اللّه الرحمن الرحيم هذا ما أوصى به على بن ابى طالب أوصى انّه يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له، و ان محمداً عبده و رسوله، أرسله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدين كلّه و لوكره المشركون، صلّى الله عليه و آله، ثمّ انّ صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله ربّ العالمين، لا شريك له و بذلك امرت و انا من المسلمين.» ثم انّى اوصيك يا حسن و جميع اهل بيتى و ولدى و من بلغه كتابى بتقوى الله ربّكم، و لا تموتنّ الّا و انتم مسلمون، و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لا تفرّقوا فانّى سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله يقول: صلاح ذات البين افضل من عامة الصلاة و الصيام و ان المبيرة الحالقة للدّين فساد ذات البين، و لا قوة الّا باللّه العلىّ العظيم، انظروا ذوى ارحامكم فصلوهم يهوّن اللّه عليكم الحساب. اللّه اللّه فى الايتام فلا تغيّروا افواههم، و لا تضيّعوا بحضرتكم، فقد سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله يقول: «من عال يتيماً حتّى يستغنى اوجب اللّه عزّوجل له بذلك الجنّة، كما اوجب اللّه لآكل مال اليتيم النار». اللّه اللّه فى القرآن، فلا يسبقكم الى العمل به احد غيركم. اللّه اللّه فى جيرانكم، فانّ النبىّ صلى الله عليه و آله اوصى بهم، و مازال رسول الله صلى الله عليه و آله يوصى بهم حتّى ظننا انّه سيورثهم. اللّه اللّه فى بيت ربّكم، فلا يخلومنكم ما بقيتم، فانّه ان ترك لم تناظروا و ادنى ما يرجع به من امّه ان يغفرله ما سلف. اللّه اللّه فى الصلاة فانّها خير العمل و انّها عمود دينكم‏ اللّه اللّه فى الزكاة فانّها تطفى، غضب ربّكم. اللّه اللّه فى شهر رمضان فانّ صيامه جنّة من النار. اللّه اللّه فى الفقراء و المساكين فشاركوهم فى معائشكم. اللّه اللّه فى الجهاد بأموالكم و انفسكم و السنتكم، فانّما يجاهد رجلان: امام هدىً او مطيع له مقتد بهداه. اللّه اللّه فى ذريّة نبيّكم فلا يظلمنّ بحضرتكم و بين ظهرانيّكم و انتم تقدرون على الدفع عنهم. اللّه اللّه فى اصحاب نبيّكم الّذين لم يحدثوا حدثاً ولم يؤوا محدثاً، فانّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله اوصى بهم و لعن المحدث منهم و من غيرهم و المؤوى للمحدث. اللّه اللّه فى النساء و فيما ملكت ايمانكم، فانّ آخرما تكلّم به نبيّكم صلى اللّه عليه و آله ان قال: «اوصيكم بالضّعيفين: النساء و ما ملكت ايمانكم». الصلاة الصلاة، الصلاة، لا تخافوا فى اللّه لومة لائم، يكفيكم اللّه من آذاكم و (من) بغى عليكم، قولواللنّاس حسناً كما امركم اللّه عزّوجل، و لا تتركوا الامر بالمعروف والنهى عن المنكر فيولّى اللّه امركم شراركم، ثمّ تدعون فلا يستجاب لكم عليهم، و عليكم يا بنىّ بالتّواصل و التباذل و التّبار، و ايّاكم و التقاطع و التدابر و التفرّق، و تعاونوا على البرّ و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان واتّقوا اللّه انّ اللّه شديد العقاب، حفظكم اللّه من اهل بيت و حفظ فيكم نبيّكم استودعكم اللّه و اقرأ عليكم السلام و رحمةاللّه». اين است آنچه على بن ابى طالب به آن وصيت كرد. وصيّت كرد و شهادت داد به اينكه خدائى جز اللّه نيست و او است يكتا و انبازى ندارد و اينكه محمد بنده و فرستاده او است كه با هدايت و آئين حق او را فرستاد تا دينش را بر تمام آئين‏ها برترى بخشد وهر چند مشركان را خوش نيايد، درود خداوند بر او و اهل بيتش باد. و همانا نمازم و عبادتم و زندگى و مرگم براى خداوند، پروردگار عالميان است، كه هيچ شريكى ندارد و به اين مأمور شده‏ام و من از مسلمانانم. سپس وصيت مى‏كنم به تو اى حسن و به تمام خانواده و اهل بيت و فرزندانم و هر كه وصيتنامه‏ام را دريافت نمود، به تقواى اللّه پروردگارتان و هرگز نميريد جز اينكه مسلمان باشيد و به ريسمان خداوند چنگ زنيد و متفرّق نگرديد زيرا از رسول خدا صلى اللّه عليه‏و آله شنيدم كه فرمود:اصلاح ذات البين برتر از عموم نماز و روزه است و آن ويران كننده‏اى كه دين را از بين مى‏برد، فساد ذات البين است و آن نيروئى نيست جز با توكّل بر خداى والا و عظيم. پس به خويشاوندانت برسيد، و با آنها مهربانى كنيد تا خداوند حساب را بر شما آسان گرداند. شما را به خدا، شما را به خدا در ايتام، پس آنان را گرسنه نگذاريد و نيازمند سؤال از خودتان ننمائيد و آنها را كوچك مشماريد كه از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله شنيدم فرمود:هر كه يتيمى را متكفّل شود يا بى نياز گرداند خداى عزّوجل بهشت را بر او واجب گرداند همچنانكه بر كسى كه اموال يتيمى را بخورد، دوزخ واجب گردانيده است. شما را به خدا، شما را به خدا در قرآن، پس نگذاريد ديگران، در عمل به آن، بر شما پيشى گيرند. شما را به خدا، شما را به خدا، در همسايگانتان، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها سفارش كرد و آنقدر سفارش كرد كه پنداشتم ارث مى‏برند. شما را به خدا، شما را به خدا در خانه خدايتان(مساجد) پس تا بوديد آن را خالى نگذاريد چرا كه اگر رهايش كرديد (و به آن رفت و آمد ننموديد) در عذاب مهلت داده نمى‏شويد و كمترين چيزى كه براى يك نفر باشد كه وارد مسجد مى‏شود اين است كه در بازگشت، گناهان گذشته‏اش مورد بخشش قرار گيرد. شما را به خدا، شما را به خدا، در نماز زيرا آن بهترين عمل است و آن ستون دينتان است. شما را به خدا، شما را به خدا، در زكات كه آن خشم پروردگارتان را فرو مى‏نشاند. شما را به خدا، شما را به خدا، در ماه رمضان زيرا روزه‏اش سپرى است از آتش دوزخ. شما را به خدا، شما را به خدا در فقرا و مستمندان، پس آنها را شريك زندگى خود قرار دهيد. شما را به خدا، شما را به خدا، در جهاد با اموالتان و جانهايتان و زبانهايتان چرا كه دو نفر جهاد مى‏كنند: پيشواى هدايت كننده‏اى يا مطيعى از او كه به هدايتش پيروى كند. شما را به خدا، شما را به خدا، در ذرارى و فرزندان پيامبرتان پس مبادا در حضور شما يا پشت سرتان مورد تجاوز و ستم قرار گيرند و شما بتوانيد، ستم را از آنان دفع كنيد. شما را به خدا، شما را به خدا، در اصحاب پيامبرتان، آنان كه پس از او، بدعتى را ايجاد نكرده و امر منكرى را انجام ندادند و بدعتگزارى را پناه ندادند زيرا رسول خدا صلّى الله عليه و آله به آنها سفارش كرد و بدعتگزاران از آنها را لعن و نفرين نمود و همچنين آنان كه بدعتگزاران در دين را پناه دادند نيز مورد لعنت قرار داد. شما را به خدا، شما را به خدا، در زنان و در بردگانتان، زيرا آخرين سخن پيامبرتان اين بود كه فرمود: «شما را به دو گروه ناتوان و ضعيف، زنها و بردگان، سفارش مى‏كنم». هان! نماز، نماز، نماز را بپاداريد. در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش كننده‏اى نهر اسيد، خداوند كفايت مى‏كند شما را از كسى كه به شما آزار رسانده يا بر شما ظلمى روا داشته است. با زبان خوش با مردم سخن بگوئيد همچنان كه خدايتان به شما امر كرده است. امر به معروف و نهى از منكر را فراموش نكنيد تا خداوند بدان شما را بر شما مسلّط ننمايد، پس هر چه دعا كنيد مستجاب نشود. فرزندانم، بر شما باد به خوشرفتارى، مهربانى و كمك به يكديگر و زنهار از بدرفتارى و پشت به يكديگر كردن و از هم متفرق شدن. و در برّ و تقوى با همديگر كمك كنيد و در گناه و ظلم با كسى همدست نشويد و تقواى الهى داشته باشيد كه همانا عذاب خداوند بسى سخت و شديد است. خداوند شما اهل بيتم را حفظ كند و مردم را وادارد كه حرمت پيامبرش را در شما نگهدارند. شما را به خدا مى‏سپارم و براى شما درود خدا و رحمتش را خواستارم.

/

دانستنيهايى از قرآن

دانستنيهايى از قرآن
«وجه الله و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم و أقاموا الصلاة و أنفقوا مما رزقناهم سرا و علانية و يدرؤون بالسيئة الحسنة أولئك لهم عقبى الدار» (سوره رعد،آيه‏22)
آنانكه به خاطر به دست آوردن خشنودى خدا شكيبا بودند و بر سختى ها صبر كردند، نماز را به پا داشتند، و از آنچه به آنها روزى داده بوديم آشكار و پنهان انفاق كردند و بدى را با نيكى رفع مى‏كنند، آنان را سرانجام خوب و خانه جاويدان است.
صبروا: صبر و شكيبائى گاهى در برابر ناملايمات و سختى‏ها است و گاهى در برابر گناه و معصيت و گاهى در راه اطاعت به كار گرفته مى‏شود.
وجه ربهم: منظور از وجه رب، رضايت و خشنودى خدا است. تأكيد آيه شريفه بر ابتغاء وجه ربهم مبتنى بر خلوص در نيت است. يعنى هرچند صبر كردن كار پسنديده‏اى است ولى آن وقت ارزشمند است و مورد ستايش قرار مى‏گيرد كه براى خدا باشد.
اگر من گناه نمى كنم زيرا مردم مرا مى‏بينند و آبرويم مى‏رود يا مورد تعقيب دستگاه قضائى قرار مى‏گيرم يا آنكه اين امر از نظر خوى انسانى ناپسند است پس من آن را انجام نمى دهم، هيچكدام ارزش ستايش ندارند هرچند فى حد ذاته پسنديده باشد، زيرا آنچه از نظر قرآن ستوده و ممدوح است اينكه كار را فقط به خاطر خدا و براى كسب رضايت ذات مقدسش انجام دهيم. در آيه ديگرى مى‏خوانيم: «و ما عند الله باق» آنچه نزد خدا است، پايدار مى‏باشد. پس بايد تلاشمان بر اين باشد كه در كارها و صفات خود فقط خدا را مد نظر قرار دهيم و تنها و تنها به خاطر او كار را انجام دهيم كه در غير اين صورت نه تنها ارزشى ندارد كه كار بيهوده اى انجام شده و گاهى مورد مؤاخذه و عقاب نيز قرار خواهيم گرفت، زيرا حتى در فرائض قصد قربت واجب است يعنى به خاطر استجابت امر حق و به انگيزه نزديك شدن به او نماز مى‏خوانيم، روزه مى‏گيريم و انفاق‏كنيم و گرنه حتى از نظر ظاهرى نيز تكليف ساقط نشده است يعنى اگر خداى نخواسته به خاطر ريا و خوشايند ديگران نماز برپاداريم نمازمان باطل است و گويا نماز نخوانده ايم و اگر ميلياردها پولى كه با زحمت به دست آورده ايم، انفاق كنيم و با آن مسجد و ساير مؤسسات خيريه بسازيم پشيزى ارزش ندارد جز آنكه قصد قربت و با نيت تقرب الى الله و براى به دست آوردن خشنودى خداوند انجام پذيرد كه در آن صورت تنها خداتواند جزايش را بدهد زيرا قدردانى از كارهاى شايسته از قدرت تمام بشر خارج است.
مما رزقناهم: خداوند در اين كلمه تأكيد مى‏كند كه اگر هم انفاقى بكنيد، ما به شما داده ايم يعنى شما هرچند زحمت مى‏كشيد و تلاش و سعى فراوان مى‏كنيد تا مالى را به دست آوريد ولى يادتان نرود كه آن مال را ما به شما داده ايم. اگر مشيت الهى تعلق نگيرد شما حتى يك درهم نيز نمى توانيد به دست آوريد گواينكه اگر اموالتان بانكها را پر كرده باشد با يك چشم به هم زدن تمام آنها را نابود خواهد كرد چنانكه قارون مى‏گفت خودم اين اموال را به دست آورده ام و مردم عوام مى‏گفتند خوشا به حالش چه آدم خوش شانسى است.اما آنگاه كه خداوند اراده كرد قارون خودش و تمام اموالش به زمين فرو رفتند و اثرى از آن همه پول و دارائى باقى نماند.
و مقصود از انفاق در آيه كريمه مطلق انفاق است يعنى چنانكه زكات و خمس و ساير موارد شرعى و واجب را در بر مى‏گيرد، بر صدقه دادن به فقرا و مستمندان نيز صدق مى‏كند.
سرّاً و علانية: بعضى از موارد انفاق بهتر است آشكار باشد تا موجب تشويق ديگران گردد و لى بيشتر موارد مخفى و پنهان است خصوصا آنجا كه انسان مى‏خواهد به فقيرى كمك كند. ولى اگر كار خيرى بود مانند ساختن بيمارستان يا مسجد يا مدرسه بهتر است آشكارا كمك كند تا براى ديگران انگيزه كمك كردن باشد. اما در هر حال بايد براى خدا باشد و خالصا لوجهه، چه پنهان و چه آشكار.
يدرؤون بالحسنة السيئة: درء به معناى دفع و زدودن است. با كارهاى خوب و خير، كار بد را مى‏زدايند.
ممكن است اين امر بر مطلق كار خير اطلاق شود كه همواره انسان مؤمن در پى انجام كار خوب است تا شايد خداوند از كار بدش بگذرد.چرا كه در روايت آمده است: «الحسنات يذهبن السيئات» كار نيكو گناهان را برطرف مى‏كند. و در فرهنگ قرآن به آن ” تكفير ” نيز مى‏گويند كه اصلا معناى كفر و تكفير پوشاندن و پرده انداختن است. و در موارد زيادى از كارهاى خير آمده است كه سيئات را مى‏زدايد و تكفير مى‏كند. بنا براين يكى از صفات پسنديده مؤمنان اين است كه تلاش مى‏كنند با افزودن كارهاى خوب به اعمالشان پرونده خوبيها را ضخيم تر كنند تا خداوند بر آنها منت گذارد و پرونده گناهانشان را محو كند. پر واضح است كه اين تنها تلاشى است مخلصانه و قطعا نياز به لطف و رحمت بى كران خدا دارد و گرنه آنقدر پرونده‏هاى ما از گناه سياه شده است كه آب درياها نيز آن را محو نمى كند. ما همچنان كه بايد از اعمال خود خائف باشيم، اميد و رجائمان به خداوند بيشتر و بالاتر است.
مورد ديگر درء و يا دفع بديها با خوبى، موردي است كه ديگران مثلا به انسان ظلم كرده اند و تعدى نموده اند واو به خاطر خدا و براى كسب خشنوديش از آنان مى‏گذرد و مورد عفو قرار مى‏دهد كه اين تسامح و از حق خود گذشتن، بسيار ارزشمند و شايان تقدير است. به هر حال موارد ديگرى شايد داشته باشد كه چون مطلق ذكر شده معلوم نيست منحصر به يك امر خاصى باشد و گويا موارد مختلف را شامل مى‏شود.
عقبى الدار: يعنى سرانجام خوب و مورد پسند. زيرا بهترين عاقبت براى انسان همين است كه سراى جاويدان با آن همه نعمتهاى بهشتى نصيبش گردد و قطعا بالاتر از اينها خود رضايت خدا است «و رضوان من الله أكبر» و چه سعادتى بالاتر از آنكه خداوند از انسان راضى باشد و او را به بهشت جاويدان رهنمون سازد «رضى الله عنهم و رضوا عنه» كه اين به خدا فوز عظيم وپيروزى برتر مى‏باشد. به اين اميد كه خداوند عاقبت كار ما را به همان سراى جاويدان ختم كند و از ما راضى باشد. آمين رب العالمين.

/

روزه ؛ روزگار پيوستن به اصل خويش آخرين قسمت

روزه، روزگار پيوستن به اصل خويش‏ آخرين قسمت‏ مزاياى روزه‏ روزه پيكارى است درونى براى آماده شدن در پيكارهاى سخت بيرونى، رمضان كلاس درس است، معلمانش پيامبران خدا، كتابش قرآن و درسش آموختن تشنگى تا در محرم از پايمان نيندازند، رمضان يك اردوگاه است، سربازانش عموم مردم و افسرانش بهترين عبادت كنندگان. ماه سخن گفتن با خدا و بيدار شدن و بيدار كردن و مهيا شدن است در اين ايام مبارك خوردن انكار مى‏شود تا به اصل وصل گرديم. اگر بخواهيم محاسن و فوايد روزه و روزه دارى را بر شماريم و به هر كدام اشارتى كنيم، واقعاً ملاحظه مى‏گردد اين بركت در ابعاد گوناگونى براى آدم روزه‏دار ارمغان‏هاى ارزنده‏اى به همراه مى‏آورد. اينك به چند محور مى‏پردازيم: 1- فرصت مناسب‏ وقتى از تربيت روح و حالات درونى انسان سخن مى‏گوييم به ابزارى نياز داريم، فضايى نيز براى تحقق اين امر لازم است. روزه اين امكان را فراهم مى‏سازد كه خودسازى را تمرين كند و ويژگى بارز انسانيت را در خود احياء و شكوفا سازد. در اين ايام كشتى متلاطم روح انسانى به ساحل آرامش مى‏رسد و فرصت ارزنده‏اى است كه آدمى در اين كرانه معنوى قلب خويش را به ملكوت پيوند زند. در ماه رمضان ما مى‏توانيم اين ماده خام را كه در وجودمان داريم به محصولات مولّد و مفيدترى تبديل كنيم، همچنين يك نوع مراقبت افزون‏ترى بر چنين ساخت و سازى داريم. 2- زمينه‏اى براى اخلاق نيكو و فضايل آسمانى‏ روزه همچون محلولى از املاح نقره است كه شيشه عكاسى دل را به آن آغشته مى‏سازند تا تصاوير زيبايى از محاسن ملكوتى روى آن نقش بندد، چون روزه تاريكى‏هاى روح و ظلمت‏هاى دل را زايل مى‏سازد، قلب آدمى نور حقيقت را جلب مى‏كند، در واقع روزه چون ذره‏بينى است كه موجب تمركز و توجه نور راستى و درستى مى‏گردد البته نور معنويت محدوديتى ندارد و همه جا هست امّا در جاهايى تابش افزون‏ترى دارد كه يك زمينه مساعد و شرايط كافى به وجود آيد. روزه به اين اكتفا نمى‏كند كه صرفاً آن نور را به سوى قلب رهنمون سازد بلكه دقت مى‏نمايد كه اولاً مبادا اين نور كم رنگ گردد و ثانياً اجازه نمى‏دهد ظلمت هايى كه شياطين انسى و جنى توليد مى‏كنند اين پرتو افشانى را تحت الشعاع قرار دهند به همين دليل رسول اكرم(ص) روزه را به يك سپر تشبيه كرده‏اند. به بركت اين ويژگى روزه دار مراقب است از راه حق منحرف نگردد و از كژى‏هاى زبانى، رفتارى و كردارى پرهيز مى‏كند و با زبان حال خويش مى‏گويد اين نفس اماره مى‏خواهد چنين پاسبان قوى را كه وجودم را تحت نظارت گرفته و اين نگهبان مفيد و مهربان را كه قواى رذيلت و نكوهش شده را به زندان افكند از بين ببرد امّا دستش كوتاه است و به بركت معنويت روزه قادر نيست مرا از صراط حق منحرف كند، راستى مهار نمودن اين نفس سركش بسيار مشكل است و از اين روى است كه پيامبر اكرم(ص) جهاد با نفس را جهاد اكبر و جهاد با دشمن را جهاد اصغر دانسته‏اند. روزه يك توفيق بزرگى است كه چنين عمل مشقت زايى را براى ما آسان و ساده مى‏نمايد و بوستانى از خوبى‏ها را در اختيارمان مى‏گذارد دل، قلب، روح و جان آدمى كانونى شريف و حساس است و آفريدگار هستى عرش خويش را دل مؤمنان قرار داده است. ولى گاهى اين گوهر وجود آدمى دچار هيجان‏هاى منفى و تشويش‏ها و اضطراب‏هاى بيهوده مى‏گردد، از جمله داروهاى شفابخش اين تلاطم‏هاى روحى روزه است كه تمايلات را كنترل و تعديل مى‏نمايد. 3- صيقل قلب، صفاى روح‏ منظره ى بوستانى با صفا كه روح را طراوت و جان را لذت مى‏بخشد، هر چند زيبا و روح نواز باشد، آن كسى كه عينك تيره بر ديده نهاده، نمى‏تواند درست درك كند و هر چه از اين شكوفايى و شكوهمندى برايش بيان گردد، نمى‏تواند آن همه خوبى را در ذهن خود مجسّم نمايد. مردم ظاهربين كه غرق در لذات و شهوات دنيوى هستند قادر نمى‏باشند آن جلوه‏هاى جذاب روحى و معنوى را بفهمند. امكاناتى لازم است كه عينك سياه برداشته شود يعنى از تمايلات ميرا و فانى و لذت تن بكاهد تا آن نور زيبا كه از نظرها مخفى است با سيمايى تابناك جلوه گر شود روزه مى‏تواند اين كار را به خوبى انجام دهد. از نتايج و فوائد بزرگ روزه همين صفاى باطن و پاكيزگى روح است وقتى از امور مادى و نفسانى اعراض گرديد، گرايش‏هاى پرهيزگارى در آدمى تقويت مى‏شود و در اين حال انسان براى درك حقايق جهان هستى آماده‏تر مى‏شود. البته براى رسيدن به چنين كمالى صرفاً خوردن و آشاميدن كفايت نمى‏كند بلكه روزه دار بايد از هر چه موجب آلودگى و ارتكاب گناه است و يا او را به وسوسه‏هاى شيطانى و هوس‏هاى سركش سوق مى‏دهد امساك كند. رسول اكرم(ص) فرموده‏اند:آسان‏ترين چيزى كه خداوند براى روزه دار واجب كرده، پرهيز از خوردن و آشاميدن است.(1) امّا اين مرحله اول است و بايد تمامى اعضاء بدن در حال روزه باشند چنان كه امام صادق(ع) فرموده‏اند: روزه اين نيست كه انسان صرفاً از غذا خوردن و آشاميدنى‏ها خوددارى ورزد وقتى روزه دارى بايد گوش، چشم، زبان، شكم و عورتت نيز بايد صائم باشند، دست خود را از تعدّى به حقوق ديگران و دامنت را از آلودگى حفظ كن و بسيار ساكت باش و جز در امور خير سخن مگوى و با زيردستان و خادمان مدارا كن.(2) اگر مسلمانى با اين نوع روزه دارى جسم و جان خود را به مدت يك ماه تمرين و پروش دهد قطعاً به مرحله كمال معنوى و روحانى مى‏رسد و ثواب بزرگى نصيب خود مى‏سازد. على(ع) از پيامبر خدا نقل كرده است كه آن حضرت مى‏فرمود: هر كس براى رضاى خدا و اجر اُخروى در ماه رمضان روزه گيرد و گوش، چشم و زبان خويش را از مردم باز دارد، خداوند روزه‏اش را مى‏پذيرد و گناهانش را مى‏بخشد و به او ثوابى معادل اجر صابران عطا مى‏كند.(3) تقوا و پرهيزگارى ناشى از اين روزه كامل نقش برجسته‏اى در تربيت و سازندگى شخصيت انسان مسلمان دارد و شعله‏هاى سركش غرايز حيوانى و هوس‏ها تا حد چشم‏گيرى در وجودش خاموش مى‏گردد و گريبان عقل و دل از چنگال شهوات رها مى‏شود و براى روزه دار زمينه‏اى آماده براى تمرين خوب زيستن و نكو بودن فراهم خواهد شد. اين مراقبت و تمرين پياپى در يك ماه نيروى بازدارنده‏اى در فرد روزه دار بوجود مى‏آورد كه مى‏تواند به او كمك كند در بقيه ايام سال هم با دلى پاك و اندرونى پالايش شده به زندگى فردى و اجتماعى ادامه دهد. روزه چراغ معرفت و آگاهى را هم در وجود آدمى برمى‏افروزد اين بينش و نگرش چنان كمال آفرين است كه حتى شخص روزه دار مى‏تواند از انديشه و فكر گناه هم دورى گزيند. حضرت على(ع) مى‏فرمايند: روزه دل از انديشه گناهان، برتر از روزه شكم از خوردن و آشاميدن است.(4) در واقع امساك راستين و همه جانبه يك انقلاب روحى و تحوّل درونى را پديد مى‏آورد كه جلو شرارت، تباهى، فساد و خلاف را مى‏گيرد. دشوارترين جنبه روزه اين است كه لبه شمشير رياضت را به سوى نفس امّاره بگيريم. در روزه تمايلات سركشانه تدريجاً روبه ضعف مى‏رود و با انقياد نظام‏مند اين خواهش‏ها در برابر خواست الهى آرام مى‏شود. بر اثر اين خويشتن دارى هدف‏مند و جهت‏گيرى شده به سوى خداوند، نفس آدمى به اين امر واقف مى‏گردد كه مى‏تواند جداى از يك زندگى دنيايى مشابه با چراى حيوانات بزيد و آگاه مى‏گردد كه اگر چه بدنش در اين سراست اما از كنگره عرش او را فرا مى‏خوانند كه تو بايد در بزم قدسيان باشى. تو زائرى در اين جهانى و هدفى والاتر از اين موجوديت فيزيكى دارى. آرام آرام قدرى اين‏پرده‏هاى مادى كنار مى‏روند و جنبه‏اى از شفافيت هويدا مى‏گردد كه او را به سوى لطافت‏هاى معنوى سوق مى‏دهد. روزه گرفتن در واقع يك نوع زره اخلاص در برابر لذايذ دنياست، يك فناى از داده‏هاى زوال‏پذير است كه حيات طيبه را به ارمغان مى‏آورد، رسول اكرم(ص) چنان روزه را دوست مى‏داشت كه اين عنصر بخش اساسى فقر معنوى محمّدى را تشكيل مى‏داد چيزى كه رسول اكرم(ص) درباره‏اش فرموده‏اند: «الفقر فخرى». روزه صحنه شگفت انگيزى براى ارزيابى باورها، اخلاص، صدق و صفاست، روزه‏اى كه خداوند مى‏فرمايد من خود عهده دار پاداش آن هستم يك ميدان زيبايى است براى اوج‏گيرى، رشد و عروج ملكوتى. حضرت زهرا(س) فرموده‏اند: خداوند روزه را براى تحكيم و تثبيت اخلاص واجب فرمود، حتى در روزه ماه مبارك رمضان بوئيدن گل و لذت بردن از چنين رايحه‏اى كراهت دارد، زيرا خداوند مى‏خواهد روزه دار از تمامى لذت‏هاى فانى محروم گردد تا وجودش خالصانه به سوى حق معطوف گردد و تار و پود وجودش با اخلاص بافته شود. حسن بن راشد مى‏گويد: امام صادق(ع) وقتى روزه مى‏گرفت گل را بو نمى‏كرد، پرسيدم چرا؟ فرمود: كراهت دارم روزه‏ام را با لذت ديگرى مخلوط كنم.(5) وقتى آدمى با اين امساك‏هاى همه جانبه متوجه خدا شد و آن فرمانرواى هستى را حاضر و ناظر رفتار و اعمال خود ديد و درك كرد كه در محضر حق مى‏باشد، همين معرفت او را به سوى افق‏هاى عالى مى‏كشاند و ديگر حاضر نيست بدون رضايت خداوند كارى انجام دهد و اين جاست كه بذر فضايل و مكارم در اعماق وجودش شكوفا مى‏گردد.(6) 4- روزه و مقاومت و تقويت اراده‏ بدون ترديد صبر و استقامت از كليدهاى مهم اصلاحات درونى و بيرونى است. در قرآن كريم مسلمانان به صبر توصيه شده‏اند و در اين كتاب شريف اين ويژگى قرين ايمان، نماز و عبادت معرفى گرديده است. حضرت رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: ايمان دو نيمه است نيمى صبر و نصف ديگر شكر و هم ايشان فرموده‏اند: پيروزى با صبر توأم و گشايش با رنج همراه است: صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند بر اثر صبر نوبت ظفر آيد انسانى كه صبر پيشه مى‏سازد بر مشكلات مادى و معنوى فائق مى‏گردد، صبر مى‏تواند آدمى را از اعماق چاه ذلّت به اوج آسمان سعادت برساند، پيشوايان ما تأكيد فرموده‏اند: نصف صبر روزه دارى است، روزه راستين مى‏تواند ملكه صبر را در انسان شكوفا سازد، كسى كه در مكتب روزه پرورش يافته ديگر در مواقع جزيى و عبث گوهر وجود خود را در خرمن غضب نمى‏سوزاند زمام نفس را در اختيار دارد و هيچ گاه در برابر خواهش‏هاى شهوانى تسليم نمى‏گردد، به دنبال مردم آزارى، بى عفتى و خلاف نخواهد بود، در برابر شدائد و سختى‏هاى روزگار خود را نمى‏بازد و براى رسيدن به يك مقصود عادى به كارهاى پست و حيوانى دست نمى‏زند. به راحتى از عادت‏هاى نكوهش شده دست برمى‏دارد و خويشتن را از قيود رسم‏هاى خلاف آزاد مى‏سازد. مرغ سعادت و نيك بختى انسان تنها با دوبال اراده و صبر مى‏تواند بر فراز هدف‏هاى پاك، بزرگ و مقدس به پرواز درآيد. روزه در تحكيم اين سنگرهاى عظيم اثر چشم‏گيرى دارد و پايدارى در برابر تمايلات طبيعى كم كم نهال صبر را بارور مى‏گرداند. امام صادق(ع) فرموده‏اند: هرگاه كسى دچار گرفتارى شد روزه بگيرد زيرا خداوند مى‏فرمايد: در شدايد از صبر يعنى روزه كمك بگيريد.(7) زيرا بدون خصلت صبر پيروزى بر مشكلات ميسّر نمى‏باشد تحمّل در برابر ناگوارى‏ها و نگرانى‏ها بر نيروى مقاومت و پايدارى آدمى مى‏افزايد و اراده را توانا مى‏سازد. رسول اكرم(ص) ماه رمضان را ماه صبر ناميده‏اند: «شهر الصبر و انّ الصبر ثوابه الجنه؛(8) رمضان ماه صبر است و پاداش صبر بهشت است.» روزه يك حركت كاملاً ارادى است و انسان به خواست خود امورى را ترك مى‏كند كه در اثر اين مقاومت در برابر خواسته‏ها روح را چنان تقويت مى‏كند كه يك ملكه در وجودش شكل مى‏گيرد و با اين حالت نفسانى مى‏تواند دستورات حق تعالى را اجرا كند و پيرامون محرّمات الهى نرود. كسى كه خود را تسليم موانع ننمايد و ثابت قدم و پايدار بماند در كارهاى بزرگ موفق مى‏شود و پيروزى را در آغوش مى‏گيرد: سكونى بدست آور اى بى‏ثبات‏ كه بر سنگ كردان نرويد نبات‏ همه حكما، عرفا و ادبا و حتى اقشار معمولى جامعه بر اين باورند كه اراده و ثبات در رأى كليد پيروزى است اما براى ايجاد اين خلق نيكو يك تمرين و ورزش اخلاقى لازم است. روزه دار اين تمرين را به خوبى انجام مى‏دهد و امروزه علماى روان شناس اهميت امساك را در تقويت اراده به عنوان يك اصل علمى پذيرفته‏اند و به آنان كه محتاج ثبات در كارها هستند توصيه مى‏كنند از امور عادى و امكاناتى كه در اختيارشان است يك مقدارى پرهيز كنند و در دم به خواهش‏هاى نفسانى پاسخ مثبت ندهند. اصولاً انسان در مقابل محيط طبيعى ضعيف خلق گرديده و زود تسليم عادات و آداب متداول مى‏گردد و هر قدر اراده ضعيف‏تر باشد بشر زودتر تحت تأثير فضاى پيرامون قرار مى‏گيرد. به تدريج آنقدر در ضعف اراده پيش مى‏رود كه هر چند حق را با دو چشم خويش ببيند به آن اعتنا نمى‏كند. عزم و اراده چه در امور مادى و چه در مسايل فرهنگى و روحانى براى يك جامعه چون خون براى حيات انسان ضرورت دارد، در اجتماعى كه آدم‏هاى فاقد اراده و يا دچار ضعف تصميم‏هاى مهم برنامه ريز هستند هيچ گونه تحرك، توسعه و تعالى ديده نمى‏شود روزه مى‏تواند اين ضايعه مهم را درمان كند و اراده‏هايى را پرورش دهد كه بتوانند جامعه‏اى را از زوال و سقوط حتمى برهانند زيرا روزه دار با خواهش‏هاى خويش در نبرد است، در برابر غرائز مقاومت مى‏كند و در شدايد و سختى‏ها استقامت مى‏ورزد، اين خصلت جان را از قيد سلطه هوس‏ها و خواهش‏هاى پليد مى‏رهاند، حضرت على(ع) فرموده‏اند:افضل الناس من جاهد هواه و اقوى الناس من غلب هواه؛(9) بهترين مردم كسى است كه با هواى نفس مى‏ستيزد. و نيرومندترين آنان فردى است كه بر آن غلبه يابد.(10) پس روزه داران هم بهترين مردم و هم نيرومندترين افرادند، بر اثر پژوهش هايى كه در نظام جسمى و روانى روزه داران صورت گرفته اين واقعيت آشكار گشته است بدن آدمى بر اثر يك ماه روزه دارى مقاومت ويژه‏اى بدست مى‏آورد و مى‏تواند در هنگام بيمارى‏ها و عوامل استرس‏زا پايدارتر باشد. انسان‏هاى روزه دار درد را بهتر تحمّل مى‏كنند و دوره بيمارى در آنان كوتاهتر است، زخم‏هاى روزه داران زودتر التيام مى‏يابد، ترشح هورمون‏هاى رشد، كورتيزول، اپى نفرين و گلوكانون در اين اشخاص بهتر صورت مى‏گيرد و در نتيجه زودتر از ديگران به ساحل آرامش و سلامتى روانى دست مى‏يابند.(11) 5 – روزه و توجه به سراى جاويد يكى از حالات انسان كه نمى‏توان آن را انكار كرد، غفلت است كه در حد طبيعى از نعمت‏هاى بزرگى است كه خداوند به انسان داده است، به راستى اگر اين ويژگى در وجود آدمى نبود با دردها، پريشانى‏هاى بنيان كن چه مى‏كرد، ولى گاهى اين صفت از حد طبيعى خود خارج شده و طغيان مى‏نمايد كه هرگونه اثرات بيدارى آفرين را در انسان خنثى مى‏كند به عنوان نمونه همه افراد بشر يقين دارند كه روزى عمرشان خاتمه مى‏يابد و به دنياى ديگر منتقل مى‏گردند اما بسيارى افراد اعمالى انجام مى‏دهند كه گويى مرگى وجود ندارد يا احتمال آن ضعيف است، اين غفلت بزرگ اثر آن يقين مسلّم را نابود مى‏كند. يكى از عواملى كه آدمى را از غفلت بيرون مى‏آورد و بيدار كننده و يادآورنده شايسته است روزه مى‏باشد. رسول اكرم(ص) در خطبه معروف خود كه به مناسبت ماه رمضان فرمودند، تأكيد نمودند با گرسنگى و تشنگى خود گرسنگى و تشنگى روز قيامت را به خاطر آوريد، اين تعبير پيامبر حاكى از آن است كه روزه بايد داراى چنين درس آموزنده‏اى باشد و روزه دار بايد متوجه سراى جاويد گردد به اين ترتيب روزه زمينه تربيت عملى است كه در پرتو آن انسان به موقعيت ويژه‏اى نايل مى‏شود كه نقش اساسى در ساختن زندگى كامل انسانى خواهد داشت و با بدست آمدن اين موقعيت انسان نيروى آن را بدست مى‏آورد تا اعمالى را كه او را از دشوارى‏هاى رستاخيز حفظ مى‏كند انجام دهد.(12) روزه دار حقيقى آتش جهنم را از خود دور مى‏كند چنان كه پيامبر فرموده‏اند روزه سپر آتش جهنم است.(13) شخص روزه دار در هنگام ملاقات پروردگارش شادمان است. امام صادق(ع) فرموده‏اند: براى شخص روزه دار دو خوشحالى وجود دارد يكى شادى در هنگام افطار و ديگرى خرّمى در حال ملاقات پروردگارش.(14) امام باقر(ع) فرموده‏اند: اگر شخصى يك روزه را كه در آن روزه‏دارى واجب نيست روزه بگيرد به نحوى كه اراده و نيتش تنها ثواب و مقام منزلت در نزد خداوند متعال است، پروردگار به دليل همين يك روزه كه او گرفته است، وى را در بهشت وارد مى‏نمايد(تا چه رسد به ثواب و درجاتى كه براى روزه واجب متصوّر است.)(15) روزه دارى كه به معناى واقعى روزه گرفته است، از درب سفارشى ويژه‏اى داخل بهشت مى‏گردد و اين نكته را رسول اكرم تذكر داده‏اند.(16) 6- ترويج عادات پسنديده‏ يكى از فوايد اخلاقى روزه اين است كه به انسان عادت مى‏دهد با كمتر از معمول بسازد و به او مى‏فهماند كه مى‏توانى كارهاى بدنى و فكرى را كه قبل از فرا رسيدن ماه رمضان با خوردن سه وعده غذا انجام مى‏دادى در اين ماه با دو وعده انجام دهى، آدمى اين گونه اگر دچار تنگناهاى اقتصادى و برخى قحطى‏ها بر اثر حوادث طبيعى چون سيل، زلزله و توفان و نيز جنگ‏ها و ناامنى‏ها گردد مى‏تواند با كمبودها بسازد و به خود اجازه نمى‏دهد بر اثر مضيقه‏هاى فوق به كفر و ناسپاسى روى آورد و نيز براى جبران كاستى‏هاى غذايى دنبال كارهاى خلاف و تقلب و كلاهبردارى نمى‏رود و به روزى خود اكتفا مى‏كند به علاوه چون فهميده است كم شدن خوراك و محدود گرديدن وعده‏هاى غذايى تأثير در ميزان تحرك و كار و تلاش ندارد، به فعاليت‏هاى خود ادامه مى‏دهد اما افراد ناز پرورده و شكم باره در اين موارد خود را مى‏بازند. اوقات روزه دار در چنين مواقع كه با سختى و مشقت توأم است به پريشان حالى و نگرانى نخواهد گذشت و دچار اندوه، افسردگى و تشويش نمى‏گردد.(17) روزه دار به قسمت خود راضى است و اندك‏ها را كه موجب كفايت است بسى بهتر از بسيارها كه زيان بارند دوست مى‏دارد. نفس يك اشتهاى سيرى‏ناپذير دارد و هرچه به او بدهند باز هم مى‏خواهد دنبال چيز تازه‏اى برود و راهى كه مى‏تواند از اين طغيان نفس جلوگيرى كند روزه است و ارمغان آن قناعت مى‏باشد. روزه انسان را اين گونه پرورش مى‏دهد كه كم كردن خواهش‏هاى نفسانى هيچ گاه اركان زندگى را مختل نمى‏كند، روزه به آدمى مى‏آموزد كه خوردن براى زيستن است نه زندگى كردن براى خوردن، اين فريضه مسلمان را از غرق گرديدن در ماديات و حرص و طمع براى لذت‏هاى زودگذر و مسابقه براى تن پرورى و مصرف زدگى مى‏رهاند و به او ياد مى‏دهد به فكر ديگران هم باشد و بر خواهش‏هاى نفسانى مسلط گردد و به قدر نياز از امكاناتى كه در اختيارش است استفاده كند و از اسراف و تبذير بپرهيزد. فرد قانعى كه روزه تحويل جامعه مى‏دهد اهل سخاوت هم هست و از دنيا وارسته بوده و زاهد است، دست نياز به سوى ديگران دراز نمى‏كند و براى بدست آوردن مايحتاج خود تن به ذلت و خوارى نمى‏دهد، با دورى از مصرف بى رويه بر پاى خويش متكى است و اعتماد به نفس را در خود تقويت مى‏نمايد. مسلمانان صدر اسلام با همين روحيه از همه چيز خود در راه خدا گذشتند و حتى در ميادين جنگ به چند دانه خرما قناعت كردند و با تكيه بر معنويت، ايمان و پارسايى، پيروزى‏هاى شكوهمندى آفريدند، در دفاع مقدس و جنگ تحميلى حزب بعث عليه ايران نيز اين خصال آشكارا مشاهده مى‏گرديد. ايثار يا مقدم داشتن ديگران برخود يا راحتى خويش را فداى آسودگى اقشار ديگر نمودن از خصال يك روح خود ساخته مى‏باشد كه معناى واقعى سعادت دنيا و آخرت را درك كرده است. چنين انسان هايى گوى خوشبختى را در ميدان زندگى ابدى از همگنان ربوده‏اند چرا كه با رنج خود آرامش ديگران را خواسته‏اند و وصف اين حالت در اين مقال نمى‏گنجد: كار پاكان را قياس از خود مگير گرچه باشد در نوشتن شير شير يكى از عادات نيكويى كه مى‏تواند ارمغان ماه رمضان باشد وقت‏شناسى، نظم و انضباط در امور مى‏باشد. اميرمؤمنان در اولين فراز وصيت خود به فرزندانش مى‏فرمايد: «اوصيكما و جميع ولدى و اهلى و من بلغه كتابى بتقوى اللّه و نظم امركم؛(18) شما و تمام فرزندان و بستگانم و هر كس را كه وصيت من به او برسد به تقوا و نظم در كارها سفارش مى‏نمايم.» اصولاً فرائض اسلامى از قبيل نمازهاى پنج‏گانه و آداب حج حاوى نظم و انضباط است، ماه مبارك رمضان با رؤيت هلال ماه آغاز و با ديدن هلال ماه شوال پايان مى‏پذيرد و با توجه به اين كه اين ماه، قمرى است طبعاً در فصول چهارگانه سال جارى است، گاه در روزهاى بلند تابستان و در مواقعى در روزهاى كوتاه زمستان قرار مى‏گيرد، در همه اين شرايط لازم است كه انسان حساب لحظه‏ها و دقيقه‏ها را در شروع سپيده دم و آغاز مغرب در نظر گيرد و روزه‏دار نمى‏تواند از اين نظام دقيق سرپيچى كند و اين درس جالب به مسلمان مى‏آموزد كه در برنامه زندگى خود برنامه ريزى داشته باشد و فرصت‏ها را براى خوبى‏ها از دست ندهد. امانت صفتى است كه فاعلش هرگز از جاده راست منحرف نشده و وظيفه خويش را فداى طمع و شهوت نمى‏سازد، امانت آن قدر اهميت دارد كه خداوند وقتى آن چيزى را كه به عنوان امانت به آسمان، كوهها و زمين عرضه كرد، آن‏ها بر خود لرزيدند ولى انسان آن را پذيرفت.(19) مردم معمولاً لفظ امين را بر كسى اطلاق مى‏كنند كه وقتى چيزى را نزدش مى‏سپارند، بدون تخلف، تخريب و فساد به صاحبش مسترد نمايد اما حقيقت امانت از اين مرحله بسيار بالاتر است حاكمى كه امين باشد مردم آن سرزمين در رفاه و راحتى بسر مى‏برند، فرمانده امين، كشور را از شر اجانب و دشمنان داخلى حفظ مى‏كند، مربيان و معلمان امين نسل خوب و شايسته را پرورش مى‏دهند. كاسب امين جنس درست به مردم عرضه مى‏كند. بنابراين تمام طبقات جامعه از بالاترين و پايين‏ترين نقطه نياز به اين صفت دارند. روزه امانتى است كه خداوند به مؤمن تحويل مى‏دهد تا يك ماه آن را حفظ و از لغزش وسوسه نگاهدارى كند و براى پاسبانى هيچ ناظرى جز تقوا و ترس از خداوند و وجدان در برابرش نيست. آن انسان مسلمانى كه پس از تمام شدن ماه رمضان، روزه يك ماهه را كامل و تمام به جاى آورده نه تنها ثابت كرده كه فرد امينى است و خيانت روا نداشته بلكه نشان داده كه در آينده نيز در هر موردى كه محكى پيش آيد امانت دار خواهد بود. راستى آيا كسى امين‏تر از روزه دار وجود دارد كه غذاى لذيذ و شربت گوارا در اختيار دارد امّا به آن دست نمى‏زند، قطره ى آبى نمى‏نوشد و لقمه نانى نمى‏خورد و آتش شهوت خود را حتى از راه حلال خاموش نمى‏كند. چنين شخصى با اين اوصاف در دين خود امين است، خواسته‏هاى خود را ترك مى‏كند، چنين شخصى امانت و درستكارى را در روح و روان خود پرورش مى‏دهد. 7- فضيلت گرسنگى پروردگار متعال مؤمنان و دين باوران را با گرسنگى در روزه مى‏آزمايد كه آيا پذيراى تحمّل اين سختى در يك فراخوان عبادى هستند يا خير، چه خضوع و خشوعى در روح و جسم و فكر خود نسبت به اين حكم الهى و تكليف شرعى دارند، با اخلاص و از اعماق وجود فرمان حق را پذيرفته‏اند يا خير، عبادت مزبور را با شور و شوق و شعور انجام مى‏دهند يا از اين برنامه اكراه دارند. با گرسنگى حالات عاطفى او تحريك مى‏گردد و نسبت به گرسنگان جامعه عكس العمل مثبت نشان مى‏دهد يا خير. در حكمت روزه گفته‏اند روزه دار حقيقت گرسنگى را مى‏چشد آنگاه حرمت نعمت‏هاى موجود را نگاه مى‏دارد. رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: دوست دارم روزى سير باشم تا شكر نعمت بجاى آورم و روزى گرسنه گردم تا قدر نعمت را بدانم. مرحوم مولى مهدى نراقى در فوايد گرسنگى گفته است: دل را نورانى و روشن مى‏گرداند و آن را صفا و رقّت مى‏بخشد، ذهن را پويا مى‏نمايد و آدمى در اين حالت از مناجات و طاعت لذّت مى‏برد و از ذكر و عبادت حالت ابتهاج و سرور مى‏يابد. نسبت به بينوايان دل سوزى و رحم مى‏آورد و گرسنگى روز قيامت را به ياد مى‏آورد. در وجودش شكسته نفسى و انكسار كه مانع سركشى و غفلت است پديد مى‏آيد، بر طاعات و عبادات مراقبت افزون‏ترى دارد و شهوت معصيت را كم مى‏كند، خواب زياد كه موجب تباهى عمر و ماندگى طبع و از دست دادن نماز شب و تهجّد مى‏باشد، دفع مى‏نمايد، ايثار، صدقه و سخاوت برايش ميسّر مى‏گردد و بدنش از شر بيمارى‏ها مصون و سالم‏تر خواهد شد.(20) حضرت رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: فرزند آدم هيچ ظرفى را پرنكرد كه بدتر از شكم باشد و آدمى را كافى است كه لقمه‏اى چند كه او را زنده نگاه دارد بخورد و هم ايشان تأكيد كرده‏اند: دل‏هاى خود را به بسيار خوردن و آشاميدن نكشيد زيرا دل چون زمين كشاورزى است كه اگر بسيار به آن آب برسد پژمرده مى‏گردد و باز مى‏فرمايند: بهترين شما نزد خدا افرادى هستند كه بيشتر گرسنگى و تفكر مى‏كنند و بدترين شما آنانى‏اند كه زياد مى‏خورند و مى‏آشامند و هيچ بنده از خوراكى كه دل او به آن رغبت كرده، نمى‏گذرد مگر اين كه درجه‏اى در بهشت مى‏آورد، اسرار ملكوت آسمان‏ها در قلب كسى كه شكمش پرباشد داخل نمى‏شود. امام صادق(ع) فرموده‏اند: ضرر هيچ چيز براى دل آدمى بيش از بسيار خوردن نيست چرا كه پرخوردن موجب دو چيز است: قساوت قلب و ديگرى هيجان شدت و گرسنگى نان خورش مؤمن و غذاى روح و دل و موجب رحمت بدن است. درباره ترغيب به گرسنگى از رسول خدا(ص) روايت شده است با نفس‏هاى خود توسط گرسنگى و تشنگى جهاد كنيد چرا كه اجر و ثواب آن مانند كسى است كه در راه خدا جهاد مى‏كند و عملى نزد خداوند محبوب‏تر از گرسنگى و تشنگى نمى‏باشد. كم خوردن عبادت است و خداوند به كسى كه خوردن او در دنيا كم باشد مباهات مى‏كند و به فرشتگان مى‏فرمايد بنگريد به بنده من كه او را در دنيا مبتلا كردم به غذا و آب و وى آن‏ها را براى جلب رضايت من ترك كرد، شاهد باشيد كه در برابر هر مرتبه كه براى من از خوردن صرف نظر كند درجه‏اى در بهشت نصيبش مى‏كنم. نزديك‏ترين مردم در روز قيامت كسى است كه بسيار گرسنگى و تشنگى خورد.(21) 8 – مواسات و مساوات‏ پيشوايان دين در روايات و ادعيه اسلامى ماه رمضان را ماه مواسات ناميده‏اند.(22) از نتايج برجسته روزه برانگيختن حس هم دردى نسبت به مستمندان و هم نوعان تنگدست است، آنان كه زندگى آسوده‏اى دارند و رنج فقر و طعم گرسنگى و نادارى را نچشيده‏اند امكان دارد از حال فقيران غافل بمانند، روزه داروى اين غفلت است از سويى به احسان و اطعام و انفاق به محرومان در ماه رمضان سفارش بسيارى شده است و از طرفى خود روزه موجب درك بهتر رنج فقيران مى‏گردد و بدين ترتيب ثروتمند به بينوا نزديك مى‏شود، احساسات رقّت مى‏يابد و احسان وجود فزونى مى‏گيرد. مواسات يعنى سهيم ساختن افراد هم نوع در رزق و روزى و مسلمانان با تمرين اين فضيلت و تأكيد بر چنين خصلت ارزنده‏اى جامعه را از شكاف‏ها، حقدها و كينه‏ها نجات مى‏دهند و دركنار هم از نعمت‏هاى الهى بهره مى‏گيرند. از امام حسن عسكرى(ع) پرسيدند: چرا روزه واجب شده است فرمودند: تا ثروتمند درد گرسنگى را دريابد و به فقير توجه كند.(23) هشام بن حكم از امام صادق(ع) علت روزه را پرسيد، امام فرمود: خداوند روزه را واجب كرد تا غنى و فقير با هم مساوى باشند و بدان جهت كه غنى رنج گرسنگى را لمس نكرده تا به فقير رحم كند و هر وقت چيزى خواسته قدرت بدست آوردن آن را داشته است، خدا خواسته است كه ميان بندگانش يك نواختى بوجود آورد و مايل بوده ثروتمند طعم گرسنگى را بچشد و اگرجز اين بود، غنى بر مستمند و گرسنه ترحّم نمى‏كرد.(24) شهيد سيد محمد باقر صدر مى‏گويد: روشن است كه احساس شخص ثروتمند به لزوم كمك به فقير و احساس محرومين به اين كه بايد امداد گردند تا بين او و مرفهان فاصله طبقاتى زيادى نباشد و سپس احساس تمامى فرزندان آدم به اين كه بايد شكاف‏هاى طبقاتى برداشته شود و اين احساس عامل كارهاى خير در ماه رمضان خواهد بود به اين ترتيب مى‏بينيم روزه يكى از عوامل مؤثر در گسترش روح انسانى و برقرارى اخلاق و عواطف اسلامى در ميان تمام اقشار جامعه است.(25) از نظر روان‏شناسى انسان يك غريزه خود دوستى دارد و وجود خويش را بر ديگران ترجيح مى‏دهد اگر اين ويژگى با اعتدال توأم باشد خوب است اما افراط در آن جزو مفاسد اخلاقى خواهد بود، اما يك اصل مهم در اسلام وجود دارد كه ما بايد طبق آن خوبى ديگران را هم بخواهيم روزه به ما اجازه مى‏دهد اين ويژگى را احيا كنيم زيرا با امساك از خوراكى‏ها و آشاميدنى‏ها متوجه مى‏شويم غير از ما، افرادى در جامعه وجود دارند كه از برخى نعمت‏ها و امكانات محرومند، همسايه‏اى داريم كه براى تأمين معاش خود مشكل دارد وقتى اين حس در جامعه عمومى شد يك اتحاد اخلاقى و انسجام استوارى در ميان اقشار گوناگون برقرار مى‏شود و اصل تعاون و هم بستگى رعايت مى‏گردد و در نتيجه در اين اجتماع كمتر كسى وجود دارد كه با فقر و بينوايى روبرو باشد بدين طريق روزه يك مساوات برقرار مى‏سازد، ثروتمند درد گرسنه را مى‏فهمد و فقير متوجه مى‏شود افراد غنى بر اثر روزه‏دارى سختى‏هاى او را لمس كرده‏اند، اين يك حركت اقتصادى صرف نيست بلكه از چنين رهگذرى مهربانى، عطوفت و شفقت در جامعه احيا مى‏گردد و روابط افراد با يك مودّت و نوع دوستى توأم مى‏گردد. در اين جامعه فساد و تجاوز به حقوق ديگران كمتر مشاهده مى‏شود و به دليل توسعه و پيشرفت استقلال به سوى سلامتى و امنيت روانى و اخلاقى گام برمى‏دارد. 9- روزه و سلامتى اندام‏هاى انسان‏ امروزه پزشكان عقيده دارند عامل بسيارى از بيمارى‏ها زياده روى در خوردن غذاهاى گوناگون است چون مواد اضافى جذب بدن نمى‏گردند و به صورت چربى‏هاى مزاحم يا مواد رسوب كننده در اعضاى انسان يا خون باقى مى‏مانند و بهترين راه دفع اين مواد زايد امساك و روزه دارى است دكتر الكسى سوفرين گفته است روزه دارى مى‏تواند بيمارى هايى چون التهاب روده‏ها، دمل‏ها، روماتيسم، نقرس، بيمارى‏هاى پوستى، عوارض كليوى و كبدى را بر طرف كند. در ماه مبارك رمضان فضولات و مواد مزاحمى كه اطراف بافت‏هاى بدن را اشغال كرده‏اند پاك‏سازى و تصفيه مى‏شوند يكى از خطرناك‏ترين اين‏ها انباشته شدن چربى در اطراف كبد و جدار رگ‏هاست اين چربى‏ها مى‏تواند جانشين سلول‏هاى كبد شوند و باعث تورّم اين عضو حياتى گردند، استمرار اين وضع تشمّع كبدى را بوجود مى‏آورد كه بر اثر آن اين بزرگ‏ترين غده بدن چروكيده و جمع مى‏شود كه يك فاجعه است و منجر به بيمارى كشنده سيروز كبدى مى‏گردد.(26) اين چربى‏ها بر اثر رسوب در رگ‏ها باعث سختى جدار آن‏ها شده و موجب تنگ شدن آن مى‏گردد و بيمارى تصلب شرايين يا آرتواسكلروز پديد مى‏آورد و اين وضع اگر در رگ‏هاى تغذيه كننده قلب روى دهد موجب سكته قلبى مى‏شود، در روزه دارى سطح كلسترول بد خون پايين آمده و تا حد زيادى از تخريب عروق جلوگيرى مى‏شود. علاوه بر آن روزه بافت‏هاى بدن را جوان و با طراوت كرده و قدرت انسان را در برابر بيمارى‏ها تقويت مى‏كند.(27) در روزه‏دارى به دليل كم شدن فعاليت‏هاى بدن و امساك از خوردن و آشاميدن مواد زايد و سمى كه در اثر متابوليسم (سوخت و ساز) ايجاد شده‏اند، از بدن دفع مى‏گردند، البته آنان كه مى‏كوشند در سحر غذاى بيشترى بخورند و جبران غذاى ظهر را بكنند با اين عمل باعث افزايش و زن خود شده و اجازه نمى‏دهند اندام‏هايشان استراحت لازم را بكند، در افطار هم بايد غذاى مختصرى خورد و خوراك اصلى يعنى شام را يك ساعت بعد از آن تناول كرد، اين عمل سبب مى‏گردد به معده فشارى وارد نيايد و از اختلال‏هاى گوارشى مى‏كاهد. روزه در تقويت حافظه دخالت دارد و اين فايده علتى فيزيولوژيك دارد زيرا سلول‏هاى مغزى بعد از چند ساعت بى غذايى، خوراكى سالم دريافت مى‏دارند و اكسيژن و قند مورد نياز را از رگ‏هاى پاك‏ترى مى‏گيرند. ماه رمضان با برنامه منظمى كه براى ساعت غذا خوردن فرد پيش بينى مى‏شود، فرصت خوبى براى دستگاه گوارش است تا با اين نظم جديد بتواند دوران استراحت و بازسازى را پشت سر بگذارد و چنان چه روزه داران در ميان افطار و سحرى در خوردن افراط نكنند در پايان ماه رمضان بخشى از وزن اضافى خود را از دست مى‏دهند و بدن در ماه‏هاى آينده با نشاط افزون‏ترى به زندگى ادامه مى‏دهد و معمولاً بيمارى هاى كمى مانع روزه گرفتن مى‏شود. مصرف انواع شيرينى چون زولبيا و باميه در ايام ماه رمضان براى سلامتى مضر است و روزه داران بايد براى تأمين مواد قندى و انرژى از خرما استفاده كنند. مصرف غذاهاى چرب و شيرين موجب مى‏شود كه آدمى نتواند از مزاياى بسيار اين ماه بهره كافى ببرند.(28) برخى افراد تصور مى‏كنند چون در طول روز به دليل روزه دارى مدتى معده را خالى نگاه داشته‏اند، در وعده افطار مى‏بايستى پرخورى كرده و جبران اين گرسنگى را بنمايند در نتيجه آن چنان پرخورى مى‏كنند كه دچار اضافه وزن و چاقى و عوارض ناشى از آن مى‏شوند. دكتر الكسيس كال مى‏نويسد: در روزه دارى ابتدا گرسنگى و گاهى نوعى تحريك عصبى و بعد ضعفى احساس مى‏گردد ولى كيفيت‏هاى پوشيده‏اى كه مفيدند و اهميت زيادى دارند به فعاليت مى‏افتند.قند كبد در خون مى‏ريزد و چربى‏هايى در زير پوست ذخيره شده‏اند و پروتئين‏هاى عضلات و غدد و سلول‏هاى كبدى آزاد مى‏شوند و به مصرف تغذيه بافت‏ها مى‏رسند و سرانجام تمام اعضاء مواد خاص خود را براى نگهدارى تعادل محيط داخلى و قلب قربانى مى‏كنند و به اين ترتيب روزه تمام بافت‏هاى بدن را مى‏شويد و آن‏ها را عوض مى‏كند. دكتر مارتين آلمانى گفته است سموم حاصل از سوخت و ساز مواد غذايى كه از مغز مى‏گذرند ناراحتى‏هاى بدنى و روانى به بار مى‏آورند و دكتر گوئل فرانسوى اكثريت بيمارى‏ها را بر اثر تخمير غذاها در روده‏ها دانسته است كه اين عوارض با امساك از خوردن و آشاميدن جبران مى‏شوند. دكترژان فرموزان روزه را شستشو دهنده احشاى بدن ناميده است و به همين دليل در اواخر ماه رمضان، روزه دار يك احساس سبكى و آرامش مى‏كند.(29) پى‏نوشت‏ها: – 1. وسايل الشيعه، كتاب الصوم، ج 70، ص 118. 2. همان. 3. همان. 4. غررالحكم و درر الكلم، ص 203. 5. وسايل الشيعه، ج 70، كتاب الصوم. 6. تذكرة الصوم، مهدى بن محمد باقر الطهرانى، ص 12. 7. اشاره به آيه 45 از سوره بقره نك: كافى، كلينى، ج 4، ص 66. 8. كافى، ج 4، ص 63. 9. غررالحكم، ص 90. 10. همان، ص 91. 11. پژوهش درباره مقاومت روزه داران، كيهان، 4 آذر 1380، ش 17244. 12. اين است نقش عبادات، شهيد آيت اللّه سيد محمد باقر صدر، بازنويس آيت اللّه محمد على تسخيرى، ترجمه محمد محمدى اشتهاردى، ص 41 – 39. 13. وسايل الشيعه، ج 7، ص 289. 14. همان، ص‏290. 15. همان، ص 291. 16. همان، ص 295. 17. روزه از نظر دين و طب، نشريه انجمن تبليغات اسلامى، ص 96 – 95. 18. نهج البلاغه، نامه 47. 19. سوره احزاب، آيه 71. 20. جامع السعادات، ج 2، ص 14 – 13. 21. معراج السعادة، ملااحمد نراقى، ص 235 – 234. 22. كافى، ج 4، ص 64، وسايل الشيعه، ج 7، ص 3. 23. وافى، ج 2، كتاب الصيام، ص 6. 24. همان، ص 8. 25. اين است نقش عبادت، ص 37. 26. عملكرد اعضاى بدن، جى. دى. راتكليف، ترجمه و تأليف سياوش سرتپى و افشين شيبانى 3،ص 11. 27. روشنگرى در پزشكى كهنه و نو، دكتر عباس اديب، فصل دهم و چهاردم. 28. اظهارات دكتر ايرج فاضل و دكتر سيد على كشاورز، روزنامه اطلاعات، ش 22623. 29. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، شهيد دكتر سيدرضا پاك نژاد، ج سوم، ص 100 – 98.

/

فرازهايى از سخنان دبير كل حزب الله لبنان به مناسبت پيروزى حزب الله

فرازهايى از سخنان دبيركل حزب اللّه لبنان‏ دبير كل حزب اللّه لبنان به مناسبت نخستين سالگرد پيروزى حزب اللّه در جنگ سى و سه روزه رژيم صهيونيستى عليه لبنان از طريق ويدئو كنفرانس در جمع دهها هزار نفر از مردم بنت جبيل سخنرانى نمودند. فرازهايى از سخنان ايشان تقديم امت حزب اللّه مى‏شود. «پس از پايان جنگ، صهيونيست‏ها جنگ ژوئيه سال 2006 را جنگ دوم لبنان نام نهادند، اين بدان معناست كه آنها حمله سال 1982 را جنگ اول لبنان دانستند، البته اين، طبق نامگذاريهاى آنهاست. اسرائيل از سال 1948 كه سرزمين فلسطين را غصب و بخش زيادى از مردم فلسطين را مجبور به مهاجرت كرده، در حال جنگ عليه لبنان است. اهالى جنوب لبنان بيشتر مى‏دانند كه از سال 1948 جنوب و ساكنان اين منطقه بويژه مناطق مرزى چه چيزهايى را از تجاوزات و خطرهاى اسراييل گرفته تا حمله سال 1978 و حمله 82 جنگ ژوئيه 93 و جنگ آوريل 1996 تحمل كرده‏اند. ابن بدان معناست كه از سال 1948 اسراييل در حالت جنگ است البته ما تصميم اين جنگ را اتخاذ نكرديم بلكه اين جنگ را اسراييلى‏هاى صهيونيست قبل از اينكه بسيارى از لبنانى‏ها متولد شوند بر لبنان و مردم لبنان تحميل كردند و آنها همان كسانى هستند كه تصميم جنگ را عليه لبنان و قبل از آن عليه فلسطين، عليه اعراب و همه امت اسلامى اتخاذ كردند. اين جنگ عليه لبنان از ابتدا شكل‏هاى مختلفى به خود گرفت از ترورها، تهاجمها، اشغال‏ها، بازداشت‏ها و بمباران گرفته تا جنگ‏ها، بى ترديد خطرناك‏ترين چيزى كه لبنان در طول چند دهه با آن مواجه شده دو جنگ اول و دوم است كه صهيونيست‏ها از آنها سخن مى‏گويند جنگ اول لبنان حمله سال 1982 و جنگ دوم جنگ ژوئيه سال 2006 است. خواهيم ديد كه جنگ ژوئيه 2006 خطرناك‏ترين، سخت‏ترين و بزرگ‏ترين بود چه از نظر اهداف و چه از نظر نتايج يا بسيارى از رويدادها و حوادث، در سال 1982 درباره نوع نقش آمريكا در اين جنگ و چراغ سبزى كه دولت آمريكا به دولت بيگن داد و مساحت جغرافيايى كه به اسراييل اجازه داده شد به آن حمله و آنرا اشغال كند بحث و بررسى وجود داشت اما در ژوئيه سال 2006 تصميم آمريكا علنى و براى همه جهان واضح و آشكار بود. آمريكا علاوه بر آن، اسراييل را به منظور ادامه جنگ خود عليه لبنان تحت فشار قرار داد تا اهداف مورد نظر محقق شود. در سال هزار و نهصد و هشتاد و دو بحث و بررسى درباره نوع نقش بين المللى و موضع عربى و حقيقت موضع عربى در پوشش اين حمله بود امّا در ژوئيه سال 2006 حمايت بين المللى و پوشش عربى براى اين جنگ وجود داشت يعنى در يك كلمه حمله سال 1982 جنگ آمريكا و اسراييل عليه لبنان بود، امّا جنگ دوم لبنان جنگ جهانى عليه لبنان بود. لبنان، مردم، مقاومت، ارتش و همه افراد شريف اين كشور در اين جنگ در مقابل حمايت جامعه بين المللى ايستادند و اين حقيقت است حقيقتى كه هشت كشور صنعتى در نشستى كه در ايام جنگ برگزار شد بيان كردند. ما و شما از اين اجماع بين المللى و از اين ارتش‏ها و اين تهديدات دچار ترس و وحشت نشديم، امّا از نظر اهداف در سال 1982 اسراييلى‏ها به طور علنى و واضح اهدافى را براى حمله خود به لبنان مطرح كردند هدف نخست نابودى سازمان آزادى بخش و خارج كردن سازمان‏هاى فلسطينى از لبنان و هدف دوم تشكيل قدرت سياسى لبنانى طرفدار يا تابع اسراييلى‏ها و آمريكايى‏ها بود، و هدف سوم امضاى توافقنامه صلح با اين قدرت سياسى بود. امّا اهداف جنگ ژوئيه سال 2006 فراتر، خطرناك‏تر و گسترده‏تر از اينها بود و از لبنان فراتر رفت تا از همه منطقه سخن بگويد. زمانى كه كاندوليزا رايس در روزهاى نخست جنگ با تكبر و آشكارا گفت كه ما شاهد تولد خاورميانه جديد هستيم بايد بدانيم كه اين خاورميانه جديد به نفع آمريكا و اسراييل خواهد بود، نه به نفع ملتهاى منطقه، در خاورميانه جديد مكانى براى مقاومت و مبارزان و كسانى كه خواستار حاكميت واقعى و زندگى با عزت و سربلندى هستند وجود ندارد. هدف از خاورميانه جديد بوش و كاندوليزا رايس ايجاد دولت‏هاى كوچك قومى و درگير است كه هر يك از آنها به آمريكا و اسرائيل پناه برند تا حامى و ضامن حقوق طايفه‏ها و اقليت‏هاى قومى و مذهبى باشند بدين ترتيب هدف جنگ ژوئيه سال دوهزار و شش از همه اهداف قابل تصور در لبنان فراتر رفت تا از خاورميانه جديد منطقه جديد آينده لبنان،فلسطين، سوريه، عراق، اردن، مصر، عربستان، كشورهاى حوزه خليج فارس و ايران سخن بگويد. در اين جنگ اهداف مشخصى براى لبنان مطرح شد كه هدف نخست نابودى مقاومت لبنان و هدف دوم گسترش نفوذ گروه حاكم كنونى بود. در زمان جنگ اولمرت وزيرخارجه و وزير جنگ او بسيار گفتند كه مى‏خواهند به گسترش نفوذ دولت فواد سينيوره در همه مناطق لبنانى كمك كنند و اين شرم‏آور است براى لبنان، مردم لبنان، دولت لبنان و هر گروه سياسى كه ادعا مى‏كند گروهى ملى است. صرف بيان اين سخن حتى اگر بدون هماهنگى باشد امرى توهين‏آميز براى همه لبنانى‏ها است. اولمرت مى‏خواهد نفوذ دولت لبنان را در همه مناطق لبنان با خون كودكان و زنان لبنان، تخريب خانه‏هاى لبنان و اين همه خسارت وارد كردن به لبنان گسترش دهد. همه مى‏دانند كه دولت نفوذ خود را در همه مناطق به ويژه جنوب لبنان گسترش داده است شما اهالى جنوب و ساكنان اين منطقه بخوبى مى‏دانيد كه مقاومت هيچ وقت در سرزمين شما و در ميان شما اعمال قدرت نكرده است مقاومت حضور غير علنى داشت زيرا براى خود فقط يك مأموريت مى‏ديد، دفاع از لبنان، سرزمين، كرامت، خون، حاكميت و شرف است. مشكلى به نام حاكميت دولت يا سيطره دولت يا وجود دولت در جنوب يا ديگر مناطق وجود نداشت. اما آنها اين را در اهداف ذكر كردند و اگر بخواهيم با بدگمانى به آن نگاه كنيم مى‏گوييم كه اسراييلى‏ها به وضوح اعلام مى‏كنند قدرت بخشيدن به يك گروه لبنانى براى سيطره بر لبنان از ديگر اهداف اين جنگ بود. سومين هدف از تجاوز اسراييل به لبنان دستيابى به توافقنامه‏هاى امنيتى با دولتى است كه تصور مى‏كردند به زودى كل لبنان را تحت حاكميت خود خواهد گرفت توافقنامه‏هايى كه دست كم در امور امنيتى و در شرايط بهتر در امور سياسى باشد. چهارمين هدف آنها آزاد سازى يا بازپس‏گيرى دو نظامى اسراييلى بدون هيچ گونه قيد و شرط بود. با توجه به اهدافى كه آنها در جنگ اول و دوم لبنان دنبال مى‏كرده‏اند حال ببينيم به چه چيزى دست يافته‏اند. آنها در جنگ اول لبنان دستاوردهايى داشتند، آنها سازمان آزادى بخش فلسطين ساف را هدف قرار دادند و بخش اعظم نيروهاى مقاومت و گروه‏هاى فلسطينى را از لبنان بيرون راندند و بخش قابل توجهى از خاك لبنان را اشغال كردند. تا بيروت پيش رفتند با زور تانك‏ها و تجهيزات جنگى‏شان حاكميت سياسى خود را در لبنان اعمال كردند. پس از آن توافقنامه 17 مى‏نيز به لبنانى‏ها تحميل شد اما اين دستاوردها دوام زيادى نداشت و به تدريج فرو ريخت. نتيجه تحولات داخلى و منطقه‏اى اين بود كه مقاومت جدى لبنان از ميان نيروهاى متعدد و مختلف و با اسامى متفاوت متولد شد كه گروه‏هاى مقاومت امل و جبهه مقاومت ملى لبنان و مقاومت ملى لبنان و مقاوت اسلامى از جمله اين گروه‏ها بودند كه در عرصه مقاومت به فعاليت پرداختند همه ما مى‏دانيم بين افرادى كه مبارزه مى‏كنند تفاوت وجود دارد. ميان برادر فلسطينى كه در خاك لبنان مبارزه مى‏كند يا لبنانى كه در خاك لبنان مبارزه مى‏كند تفاوت وجود دارد، همچنين ميان يك فلسطينى اى كه در كرانه باخترى مبارزه مى‏كند يا فرد ديگرى كه در لبنان مبارزه مى‏كند نيز تفاوت وجود دارد. حاكميت سياسى كه اسراييلى‏ها در آن زمان به ما تحميل كردند به انزوا كشيده شد، توافقنامه 17 مه نيز بى اثر شد و اسرانجام لغو شد. اسراييل در سال 1985 به نوار مرزى سابق عقب نشينى كرد. اهداف به دست آمده از جنگى كه از سال 1982 آغاز شده بود طى سه سال از بين رفت امّا رنج جنوب و كل لبنان به علت ادامه اشغالگرى و بازداشت صدها لبنانى در زندان خيام و زندان‏هاى ديگر رژيم صهيونيستى در فلسطين اشغالى ادامه يافت، آنها تصور مى‏كردند كه ساكنان اين سرزمين دست از اراضى‏شان خواهند كشيد امّا ما نگذاشتيم. بنت جبيل و مرجيون و حصبيا و كفرشوبا و شبعا و همه روستاهاى ديگر لبنان تحت اشغال باقى بماند، يا زندانيان ما در بند اشغالگران باقى بمانند و بدين شكل پس از 1985 نيز به صورت جدى مقاومت ادامه يافت و جنگ فرسايشى بلند مدتى آغاز شد.هدف از جنگ‏هاى تابستان 1993 و خوشه‏هاى خشم در سال 1996 نابودى مقاومت و پايان دادن به آن و ادامه حضور اشغالگران در سرزمين ما بود. امّا شكست خوردند و مقاومت ادامه يافت و شهادت نيروهاى مقاومت و در رأس آنها سيد عباس موسوى سيد شهداى مقاومت و همسرش و فرزندش و كشتار قانا و ديگر اماكن و ويرانگرى منازل مسكونى و غيره هيچ يك نتوانست مقاومت را متوقف كند. تا آنكه صهيونيستها از ادامه حضور در سرزمين ما مأيوس شدند و در 15 مى‏سال 2000 عقب نشينى كردند و مقاومت در اين روز همه طرح‏ها و اهداف صهيونيست‏ها را نقش بر آب كرد. اگر به مسائل دقت كنيم از سال 1982 تا 1985 به مدت سه سال و از اين سال تا 2000 به مدت 15 سال و جمعاً به مدت 18 سال لبنانى‏ها متحمل اهداف و نتايج پيامدهاى جنگ 1982 بودند. امّا سرانجام لبنان پيروز شد و مقاوت اكنون در بنت جبيل ايستاده است تا پيروزى لبنان را به لبنان و كل اعراب و مسلمين و كل مظلومان و مستضعفان جهان اهدا كند و به همه نيروهاى مقاومت و شهداى فلسطينى و لبنانى و ارتش لبنان و نيروهاى عربى سوريه و غيرنظاميان و ساكن جنون لبنان و اردوگاه‏هاى فلسطين و ديگران اين پيروزى را يادآورى كند. با افتخار و پس از خدا به بركت شهدا و مجاهدين و پايدارى و ايثارگرى شما مشاهده مى‏كنيم كه اهداف جنگ دوم كه فراتر از لبنان و خطرناك‏تر از جنگ قبلى بود همگى فقط طى 33 روز نقش بر آب شد و جادوى جادوگران معكوس شد و نتايج و پيامدهاى آن در ميان دشمنان بسيار بيشتر از آن بود كه دشمن صهيونيستى و حاميان آن تصور مى‏كردند… آيا آنها توانستند مقاومت را نابود كنند آيا آنها توانستند مقاومت را خلع سلاح كنند آيا آنها توانستند به ساختار جهادى آن آسيبى برسانند آيا آنها توانستند به اراده و عزم و روحيه و نشاط و شادابى آن آسيبى برسانند، نه، شما مى‏دانيد كه اين گونه نيست. من مى‏خواهم جهان و دشمن بشنود مقاومتى كه در تابستان 2006 جنگيد، اكنون در مقابله با تجاوزگرى بسيار قوى‏تر و قاطع‏تر و بازدارنده‏تر و مصمم‏تر است. امّا دولت لبنان كه مى‏خواهد با ابزار جنگى و سلاح و آتش حاكميت خود را گسترش دهد، پس از پايان جنگ محبوبيت غالب خود را به علت اقداماتش در ايام جنگ و پس از آن و به علت انحصارطلبى و مخالفت با مشاركت ملى از دست داده است. به اين شكل مشروعيت خود را نيز از دست داده و غيرقانونى شده است. آمريكا و اسراييل موجب شدند كه گروه حاكم به چنين روزها و با وضع فعلى روبرو شود. بيش از يك ميليون لبنانى و ده روز بعد يك و نيم ميليون لبنانى تجمع كنند، و بگويند شما بايد برويد شما دولت شكست خورده‏اى هستيد و ما دولت وحدت ملى و مشاركت ملى حقيقى مى‏خواهيم قدرتها و حكام و مقامات جهان بايد هرگونه حمايت سياسى و معنوى خود را از اين گروه به عمل بياورند تا بتواند موضع سياسى خود را حفظ كند. آنها مى‏خواستند به وسيله اين جنگ چهره لبنان را تغيير دهند و از طريق يك گروه خاص آن را به كشورى تحت سلطه انحصارى خود تبديل كنند امّا رؤياهاى اين گروه بر باد رفت. اسراييل اكنون كجاست و مقاومت كجاست؟ از مهمترين و بزرگ‏ترين ناكامى‏هاى اسراييل از اعتراف‏هاى دشمن و بررسى‏هاى كميته وينوگراد كه امور بسيارى را شامل مى‏شود مى‏خواهم به دو مورد اشاره كنم. مورد نخست شكست نيروى هوايى اسراييل در متوقف كردن حملات موشكى است كه جبهه داخلى رژيم صهيونيستى را به لرزه درآورد و برخى اماكنى را هدف قرار گرفت كه از جنگ سال 1976 تاكنون بى سابقه بود، قويترين نيروى هوايى خاورميانه به اين شكل به طور كامل شكست خورد. زيرا تا روز سى و سوم جنگ مجاهدان مقاومت از مرزهاى لبنان يا فلسطين اشغالى و از مواضع مرزى موشك‏هايشان را شليك مى‏كردند و اين افزون بر مناطق ديگر غير مرزى بود. دومين نكته شكست عمليات نيروى زمينى ارتش اسراييل بود، كه تصميم داشت روستاهاى مرزى را اشغال كند و امور زيربنايى نيروهاى مقاومت را در نزديك مرز منهدم كند آنها فكر مى‏كردند با اشغال مناطق مرزى مى‏توانند از يك سو مانع شليك موشك‏هاى ما شوند و از سوى ديگر توان نظامى زيربنايى نظامى ما را تضعيف كنند و حمله به مابقى مناطق تسهيل شود. آنها مى‏خواستند پس از اشغال اين منطقه به رود ليطانى برسند به ويژه پس از آن كه فهميدند نيروى هوايى‏شان در هدف قرار دادن امور زيربنايى مقاومت شكست خورده است تصميم گرفتند عمليات زمينى انجام دهند و 4 لشكر از جمله لشكرهايى زرهى را اعزام كردند و مهمترين نيروهاى ويژه خود را وارد عمل كردند تا اين روستاهاى مرزى را اشغال كنند و تلاش كنند به رود ليطانى برسند امّا چه روى داد. اولين درگيرى‏ها در مارون الرأس بود و همه مى‏دانند كه اين روستا چه اوضاعى دارد و با وجود اوضاع سخت آنجا نيروهاى مقاومت جنگيدند و به دشمن ضربه وارد كردند و دشمن آن گاه در برابر مقاومت عيتاالشعب قرار گرفت و همه مى‏دانند كه اين منطقه چقدر با مرز فاصله دارد آنها در روستاهاى ديگر اين منطقه نيز در برابر نيروهاى مقاومت قرار گرفتند كه من در اينجا از ذكر نام آنها خوددارى مى‏كنم… دهها هزار صهيونيست اعم از فرماندهان و رهبران و دولت و افسران ارشدشان از فرماندهى ستاد ارتش گرفته تا فرمانده منطقه شمالى تا فرمانده عملياتى و لشكرهاى نيروهاى زبده و لشكرهاى زرهى و تانك‏ها در مقابل عدّه‏اى محدود از فرزندان شما و از ساكنان مجاهد روستاهاى شما قرار گرفته بودند كه شايد اسلحه و فن آورى كافى نداشته باشند امّا با ايمان هستند و در جهان بى‏نظيرند. برادران و خواهران اين پايدارى در اين روستاها و در امتداد مرزهاى جنوب و در امتداد رود ليطانى و منطقه ضاحيه در جنوب بيروت و همه اماكن ديگر، اسراييل را وادار كرد تا بخوبى بفهمد كه ورود نظامى به روستاهاى ما هزينه گزافى دارد. شايد بتواند وارد يك روستايى در جايى شود چنان كه در مارون الرأس و برخى روستاهاى جنوب اين كار را كرد، امّا مى‏داند كه هرگونه ورود به اين مناطق برايش پر هزينه خواهد بود و به همين علت اين ارتش قدرتمند منتظر ماندند تا شبانگاه به مانند سارقان و دور از چشم مجاهدان در روزهاى پايانى جنگ با عبور از ميان دشت‏ها از كوتاه‏ترين راه ممكن به رودليطانى برسد تا دستاوردى سياسى براى خود كسب كند.تا روحيه‏اش تضعيف نشود و با احمق فرض كردن مردم اسراييل و ملت‏هاى جهان ادعا كند كه نظاميانش به رود ليطانى رسيده‏اند و اينگونه خود را در معرض ريشخند مردم اسراييل قرار دهد آنها حتى نتوانستند در اين زمينه نيز به نتيجه برسند. فرزندان شما در هنگام شب هم در برابر آنها مقاومت كردند و تانك‏هاى آنها را منهدم ساختند ما در همه جا حضور داشتيم و با آنها درگير مى‏شديم. نيروهاى مقاومت لبنان در جنگ جولاى ويژگى منحصر به فردى داشتند، كه مشابه آن در جنگ‏ها و ارتش‏ها و نيروهاى مقاومت بسيار اندك است و آن اين است كه هيچ يك از نيروهاى مقاومت از ميدان جنگ نگريختند. نيروهاى مقاومت لبنان اسلحه خود را رها نكردند تا فرار كنند برخى از آنها تا شهادت جنگيدند و برخى ديگر تا زمان اسارت مبارزه كردند و در اينجا يادى از برادران اسيرمان مى‏كنيم كه پارسال در چنين ايام تا آخرين گلوله‏شان جنگيدند و از محلى به محل ديگر رفتند. تا به مبارزه و مقاومت ادامه دهند و اين مهمترين ويژگى نيروهاى مقاومت است. برخى از آنها به علت حملات هوايى و پياده شدن نيروهاى چترباز دشمن و يا قطع شدن معابر و يا تمام شدن مواد غذايى در محاصره قرار گرفتند و ما به آنها توصيه مى‏كرديم كه عقب نشنيى كنند مى‏گفتند كه مى‏توانند به جنگ ادامه دهند و ترجيح مى‏دادند كه در ميدان بمانند. اما نيروهاى ويژه اسراييلى 48 ساعت پس از ورود به لبنان فرياد بر مى‏آوردند كه ما را باز گردانيد و نيروها را جابجا كنيد ما خسته شده‏ايم و اين در حالى است كه آنها قوى‏ترين نيروى هوايى منطقه را دارند. امّا برادران ما پايدار مانند زيرا به يارى خداوند سبحان آنها از قويترين و بزرگترين تسليحات و نيروهاى جهان قوى‏تر هستند. آنها در ايام پايانى جنگ مى‏خواستند با عبور از غندوره و وادى سيدعبدالحسين شرف الدين و وادى موسى صدر به رود ليطانى برسند امّا نيروهاى مقاومت در كمين آنها بودند و خسارات سنگينى به آنها وارد كردند. سرانجام ناچار شدند به اقدامات خصمانه پايان دهند آنها پس از حملات هوايى در برخى مناطق از عقب كشيدن نيروهايشان ناتوان مانند و نمى‏دانستند اين نيروها را چگونه از خاك لبنان خارج كنند، و در آن هنگام از مقاومت خواستند به هنگام بازگشت نيروهاى اسراييلى بمب‏هايى كه در مسير آنهاست منفجر نكنند تا آتش بس ادامه يابد آنها به اين شكل عقب نشينى كردند. اين پايدارى عمليات زمينى را به شكست كشاند و تلاش‏هاى سياسى براى تحميل شروطى كه به هيچ وجه قابل قبول نبود به شكست انجاميد. دشمن نتوانست هيچ يك از اهدافش را تحقق بخشد، آنها حتى نتوانستند اسراى‏شان را باز پس گيرند. من امروز مجدداً به برادران و خواهران خانواده‏هاى اسرا و خود اسرا همان چيزى را كه در روز دوازدهم جولاى گفتم اعلام مى‏كنم و آن اين است كه بجز دولت اسراييل اگر همه جهان جمع شوند نمى‏توانند دو نظامى اسراييلى را به اسراييل بازگردانند. تنها راه آزادى اين اسرا مذاكره غيرمستقيم و مبادله است تا اسراى ما نيز سربلند به كشور بازگردند و ما از آنها با شكوه فراوان استقبال مى‏كنيم. اين شكست عمليات زمينى موجب پايان عمليات نظامى شد. اين شكست نيز به مجموعه شكست‏هاى ديگر اضافه شد ادامه مقاومت و پايدارى ملت لبنان و نيروهاى سياسى و همبستگى و همكارى و همه اين عوامل مؤثر بود، امّا اين شكست زمينى عاملى اصلى و تعيين كننده در ايام پايانى جنگ بود… پيام من به ملت لبنان اعم از مسلمانان، مسيحيان و شيعيان و سنى‏ها و دروزى‏ها و ديگر اتباع مذاهب مسيحى اين است كه ما خواستار لبنانى براى همه ساكنان و همه طوايف آن هستيم. ما خواستار تغيير سياسى نيستيم، ما نه در آرزوى حكومت كردن بر لبنان هستيم، و نه خواستار سلطه بر آن، همه آنچه كه ما مى‏خواهيم شراكت است. ما خواستار مشاركت سياسى در اداره كشور هستيم، همه آنچه كه ما مى‏خواهيم رسيدن برق به ما به مانند ديگر مناطق لبنان است. همه آنچه كه ما مى‏خواهيم اين است كه با ما نيز به مانند شهروندان عادى لبنان رفتار شود و نه به عنوان شهروند درجه 2. به شوراى امنيت و به جامعه كور بين‏المللى مى‏گويم آنچه با چشم نمى‏توانند ببينند، اين است كه اسرائيل طى يك سال گذشته تسليحات و هواپيماها و فن آورى و مهمات پيشرفته‏اى از آمريكا دريافت كرده است، و شبانه روز در شمال و جنوب و جولان مانور و رزمايش برگزار مى‏كند و همواره ما را به جنگ تهديد مى‏كند. آيا هيچ كدام اين موارد نقض قطعنامه 1701 نيست؟ آيا نقض حريم هوايى ما و تجاوز به خاك ما نقض اين قطعنامه نيست؟ امّا يك لبنانى بگويد كه ما مى‏توانستيم در جنگ جولاى 2006 همه فلسطين اشغالى را هدف قرار دهيم و هنوز هم مى‏توانيم نقض اين قطعنامه عمل كنيم، نقض قطعنامه است. من مجدداً مى‏گويم و خطاب به شوراى امنيت اعلام مى‏كنم كه بله من سيد حسن نصراللّه اين سخن را گفته‏ام و اين سخن را از من بشنويد. ما موشك‏هايى در اختيار داريم كه اگر اسراييل به لبنان تعرض كند هر نقطه‏اى از فلسطين اشغالى را مى‏توانيم هدف قرار دهيم و در آينده هم اين موشك‏ها را در اختيار خواهيم داشت. ما در انتظار كسى در جهان نخواهيم نشست كه از ما دفاع كند، در سال 1948 و 1978 هنگامى كه اسراييل روستاها و شهرهاى ما را مورد حمله قرار مى‏داد و زنان و كودكان ما را به قتل مى‏رساند، هيچ‏كس از ما دفاع نكرد.در اين سالها وقتى كشتارهاى روستاى عباسى صورت مى‏گرفت هيچ كس از ما دفاع نكرد. ما از ملت و كشورمان و خانواده و روستاهايمان دفاع خواهيم كرد. در همه سالهاى 1982 و 1993 و 1996 و 2000و 2006 ما مبارزه كرده‏ايم و هرگز از كسى نخواسته‏ايم كه از ما دفاع كند. فقط يك صورت مقبول براى ما وجود دارد و آن زمانى است كه لبنان داراى ارتشى قوى و مقتدر باشد، كه قادر باشد در برابر هرگونه تجاوز اسراييل ايستادگى كند. در غير اين صورت فريضه دينى و الهى و انسانى ماست كه قدرت جنگى و سلاح داشته باشيم. تا از كشورمان و آبرو و اطفال و نوادگان و نسل‏هايمان دفاع كنيم. به همه كسانى كه مى‏خواهند ما را از سرزمينمان بيرون برانند مى‏گوييم كه ما نه جنوب و نه بقاع و ديگر قسمت‏هاى لبنان را ترك نخواهيم كرد. ما در اين سرزمين متولد شده‏ايم و پدران و مادران ما در اين سرزمين به خاك سپرده شده‏اند، در اينجا زندگى خواهيم كرد و در همين جا هم خواهيم مرد و در اين سرزمين خواهيم جنگيد و در همين خاك دفن خواهيم شد. اين سرزمين پربركت و مقدس ماست و هيچكس نمى‏تواند آن را از ما بگيرد. ملت لبنان و همه جهان بدانند كه مقاومت لبنان جنگ طلب نيست و نبوده است. مقاومت لبنان به دنبال دفاع در برابر تهديدات و طمع ورزيها و اشغالگرى و تجاوز به سرزمين در حال و آينده است. اين مقاومت كه آنها در همه جنگ‏هاى قبلى نتوانسته‏اند به آن آسيب برسانند انشاء اللّه با اراده شما ملت لبنان باقى و پيروز خواهد ماند، و هيچ كس نمى‏تواند آن را شكست دهد. اى خانواده شهدا! اى پدران و مادران و برادران و خواهران و دوستان من، شما در اين جنگ شكست نخورده‏ايد. زيرا در شهادت زندگى نهفته است، و براى ما به معناى بقاست، شهادت براى ما به معناى پيروزى است، صاحب اين ايام على ابن ابيطالب معلم ماست كه مى‏گويد اگر يك هزار ضربه شمشمير به سرم بخورد بهتر از آن است كه در بستر بميرم، مردان و زنان ما از اين كه در بستر بميرند هراس دارند و عاشق شهادت هستند. شهادت نه براى مرگ بلكه براى ادامه حيات است. اى مجروحان زخم شما مدال افتخار در دنيا و آخرت است و اگر خانه‏هايتان ويران شده است. شما شركاى واقعى و حقيقى در اين پيروزى هستيد و خانه‏هايتان بازسازى خواهد شد و در 14 آگوست از آن سخن خواهم گفت. اما اى دشمن پيام ما به شما پيام قدرت و عزم و اراده است و به آنها و هر گروهى كه از دشمن حمايت سياسى و مالى و نظامى مى‏كند مى‏گويم، كه شما با ملتى مى‏جنگيد كه از رحم مادران پاك متولد شده‏اند و گذشتگان پرافتخارى دارند و ايمان به خدا با خون و گوشت آنها مختلط شده است و واقعيت را تكرار مى‏كنيم كه حسبنا اللّه و نعم الوكيل. به نقل از نداء المقاومة، شماره 57.

/

نگاهى به رويدادها

رويدادها اخبار جهان اسلام‏ نخست وزير انتصابى محمود عباس از اسراييل كمك خواست. (16/5/86) نيويورك تايمز با اشاره به انتخابات لبنان: آمريكا از هر نامزدى حمايت كند بازنده است. (22/5/86) 3 ژنرال ارتش تركيه در اعتراض به اخراج 30 افسر اسلامگرا استعفا كردند. نمايندگان مجلس انگليس هم به شكست اشغالگران در عراق اعتراف كردند. (23/5/86) دادستان كل عراق: اعضاى گروهك منافقين را محاكمه مى‏كنيم. حزب پيروز انتخابات تركيه عبداللّه گل را نامزد رياست جمهورى كرد. فرمانده نظاميان آمريكايى: در عراق سرخورده و نااميديم. (24/5/86) تروريست‏ها شهرك كردنشين را به خاك و خون كشيدند. منابع رسمى عراق اعلام كردند در اين نسل كشى بى سابقه در عراق 500 نفر جان خود را از دست دادند و 375 تن ديگر زخمى شدند. سيد حسن نصراللّه در سالگرد پيروزى مقاومت: اگر اسراييل بار ديگر حمله كند قدرتمندتر برخورد خواهيم كرد. (25/5/86) شكنجه‏گاه مخوف آمريكا در شرق بغداد شناسايى شد. (29/5/86) همزمان با فرياد مرگ بر آمريكا در تظاهرات بغداد، مشاور بوش: شكست خورديم امّا در عراق مى‏مانيم. (30/5/86) يك تحليلگر ارشد آمريكايى: هيولاى تروريسم را بوش به جان مردم عراق انداخته است. (31/5/86) نيويورك تايمز: عامل شكست آمريكا در عراق بوش است نه مالكى. (4/6/86) رهبران عراق براى آشتى ملى به توافق رسيدند. (6/6/86) مزدوران عربستان و امارات، 350 زائر كربلا را به خاك و خون كشيدند.(10/6/86) پليس عراق: عوامل فاجعه تروريستى اخير كربلا اتباع عربستان بودند. (12/6/86) نظاميان انگليس با شكست خفت‏بار از بصره گريختند. (13/6/86) بوش در سفر ناگهانى به عراق و پس از ديدار با فرماندهان نظامى: شكست در عراق براى آمريكا فاجعه خواهد بود. (14/6/86) اخبار داخلى مذاكرات سران 2كشور بزرگ توليد كننده نفت و گاز در الجزاير انجام يافت. هيئت ايرانى در دور سوم گفت وگوهاى 3جانبه بغداد: آمريكا در عراق دست تروريست‏هاى را باز گذاشته است‏ به همت پژوهشگران دانشگاه صنعتى امير كبير، قوى‏ترين ابر رايانه خاورميانه طراحى و ساخته شد. آمريكا براى برقرارى امنيت در عراق از ايران درخواست كمك كرد. (16/5/86) معامله 5/33 ميليارد تومانى، 100 ميليون سهم فولاد در 2دقيقه به فروش رفت. (17/5/86) سناتور آمريكايى: در طرح آشوب به بهانه سهميه بندى بنزين شكست خورديم. (18/5/86) رهبر انقلاب در ديدار جمعى از مردم و مسئولان: پرچم اصلاح جهان در دست فاسدترين آدم هاست. صوت قرآن 85قارى بين المللى در تهران طنين انداخت. نورى مالكى ديدار با رهبر انقلاب را تاريخى خواند. (21/5/86) سيد حسن نصرالله: آيت الله خامنه‏اى از بزرگترين نعمت‏هاى الهى است. گردهمايى سفيران جمهورى اسلامى با سخنان دكتر احمدى نژاد آغاز به كار كرد. (22/5/86) ايران و افغانستان 5 سند همكارى امضا كردند. مجوز واگذارى سهام بانك‏هاى دولتى صادر شد. (24/5/86) با اجراى حكم دادگاه، مسئولان مؤسسه هاوايى بازداشت شدند. (25/5/86) فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامى: موشك‏هاى ساحل به درياى ايران، خليج فارس و درياى عمان را پوشش مى‏دهد. (27/5/86) گاردين: قرار دادن نام سپاه در فهرست سازمان‏هاى تروريستى احمقانه است. يكى از بزرگترين شبكه‏هاى بين المللى مواد مخدر با 85 قاچاقچى آفريقايى در ايران كشف شد. (28/5/86) رهبر انقلاب: آينده‏اى خطرناك در انتظار آمريكاست. گروگانگيرى وحشيانه اشرار در محور چابهار – ايرانشهر با هدف تفرقه افكنى مذهبى صورت گرفت. وزيرى هامانه: استعفا ندادم، بركنار شدم. (29/5/86) در كمتر از 22 ساعت اشرار مسلح دستگير و تمام گروگانها آزاد شدند. (30/5/86) رهبر انقلاب در ديدار سفرا و نمايندگان جمهورى اسلامى در خارج از كشور: ملت ايران بر آمريكاى ياغى پيروز مى‏شود. آيت اللّه اردكانى دعوت حق را لبيك گفت. (31/5/86) بيانيه 211 نماينده مجلس: اهانت به سپاه، اهانت به ملت ايران است. تغيير ساعت رسمى كشور به تصويب مجلس رسيد. رئيس جمهور: ايران از گردنه‏هاى سخت هسته‏اى عبور كرده است. (1/6/86) 2سال تلاش بى وقفه دولت در گزارش كابينه پيش روى ملت قرار گرفت. (3/6/86) كروبى: 12نفر، 18 گروه تشكيل داده‏اند. جبهه دوم خرداد جمع يك عده ورشكسته است. توليد نقشه‏هاى يك ده هزارم براى نخستين بار در خاورميانه صورت گرفت. در دومين روز از هفته دولت، بهره بردارى از كارخانه خودروسازى تبريز با حضور معاون اول رئيس جمهور انجام شد. (4/6/86) كارمندان با 25 سال سابقه باز نشسته مى‏شوند. جابه جايى در بانك مركزى، شيبانى رفت، مظاهرى آمد. هيأت دولت با آرمان‏هاى امام و شهيدان تجديد ميثاق كردند. رهبر انقلاب در ديدار با رئيس جمهور و هيأت دولت: مسئولان، هيچ لحظه‏اى را براى فعاليت در راه خدا و خدمت به مردم از دست ندهند. توليد انبوه بمب هوشمند در ايران آغاز شد. البرادعى، مدير كل آژانس بين المللى انرژى اتمى: ايران به دنبال سلاح اتمى نيست. (5/6/86) رهبر انقلاب: دولت در قول و عمل عدالتخواه است. خاتمى: دوم خرداد را تندروها به شكست كشاندند. واليبال ايران بر بام جهان ايستاد. ايران اسلامى به مناسبت جشن‏هاى نيمه شعبان غرق در نور و شادى است. (6/6/86) رئيس جمهور: در عرصه هسته‏اى به نقطه غير قابل بازگشت رسيده‏ايم. (10/6/86) دولت 1000 دستگاه اتوبوس وارد ناوگان شهرى تهران كرد. طى حكمى از سوى فرماندهى كل قوا، سر لشكر محمد على جعفرى به فرماندهى كل سپاه منصوب شد. (11/6/86) رئيس جمهور در جمع دانشجويان: افزايش فاصله طبقاتى محصول نسخه بانك جهانى است. (12/6/86) رهبر انقلاب در نشست صميمانه با نخبگان جوان: مجهز به علم شويد، قدرت‏ها را زمين مى‏زنيم. رئيس جمهور: در نشست تهران، حمايت 118 كشور عدم تعهد از برنامه هسته‏اى ايران را ستود. 13/6/86) آيت الله هاشمى رفسنجانى به رياست مجلس خبرگان رهبرى انتخاب شد. آيت الله هاشمى رفسنجانى رئيس جديد مجلس خبرگان: مشروعيت جمهورى اسلامى از ولايت فقيه است. (14/6/86) حداد عادل: رأى و دل مردم با اصول گرايان است. يك دانشمند خارجى در هشتمين كنگره بين المللى رويان: ايران در زمينه سلولهاى بنيادى در صف مقدم جهان قرار دارد. (15/6/86) اخبار خارجى‏ تحت عنوان عمليات صلح 2007 نخستين رزمايش مشترك نظاميان چين و روسيه برگزار شد. (16/5/86) روابط گرجستان و روسيه با شليك موشك سرگردان متشنج شد. (21/5/86) گردهمايى سران قبايل پاكستان و افغانستان با حضور كرزاى و مشرّف در كابل برگزار شد. (22/5/86) ارزيابى صاحب نظران از نتايج اجلاس بيشكك، نشست سران شانگهاى، صف آرايى شرق در برابر ناتو است. (27/5/86) هواپيما ربايى با لهجه عبرى توطئه ناكام موساد بود. ربايندگان هواپيماى تركيه تسليم شدند. (28/5/86) در فرودگاه اوكيناواى ژاپن، هواپيماى چينى در آتش سوخت. (30/5/86) با كشيده شدن انتخابات تركيه به دور سوم، رياست جمهورى عبداللّه گل قطعى شد. (3/6/86) 57 تن در آتش سوزى مهيب جنگل‏هاى يونان جان باختند. (4/6/86) در نشست محرمانه با بوش، ژنرال‏هاى آمريكايى: ادامه جنگ در عراق ناممكن است. نورى مالكى: استعفا نمى‏دهم، آمريكا مى‏خواهد بعثى‏ها را سر كار بياورد. (11/6/86) روسيه نسل جديدى از موشك‏هاى قاره پيما را آزمايش مى‏كند. (12/6/86)

/

ولايت در سوره مباركه قدر

ولايت در سوره مباركه قدر مركز فرهنگ و معارف قرآن‏ اشاره‏ در سال اتحاد ملى و انسجام اسلامى، سخن گفتن از ولايت اهل بيت(ع) با محوريت قرآن كريم كه از مشتركات همه فرق و مذاهب اسلامى است و به دور از غوغا سالارى و با اتكا به ادله و براهين عقلى و نقلى، در فضايى كاملا علمى، نه تنها عامل افتراق و اختلاف نيست، بلكه مى‏تواند حق جويان عالم را حول محور قرآن كريم گرد هم آورد و در فرايند مباحثات علمى و قرآنى، ميدان شمشير كشى بر عليه برادران دينى را به ميدان كنكاش علمى با محوريت قرآن كريم تبديل كند. اثبات ولايت اهل بيت(ع) با آيات قرآن كريم، علاوه بر ادله عقلى و روايى، يكى از محكم ترين شيوه‏هايى است كه خود پيامبر(ص) و ائمه(ع) و به تبع آن‏ها علماى بزرگ اسلام در طول قرون متمادى بر آن چنگ زده و مستمسك خود قرار داده‏اند. آيات بسيارى بر حجيت و ولايت اهل‏بيت(ع) دلالت دارد. آيه 55 سوره مائده، معروف به آيه ولايت (1)، آيه 67 همان سوره معروف به آيه تبليغ(2)، آيه 33 سوره احزاب معروف به آيه تطهير(3) از جمله آياتى هستند كه علما و مفسران، مباحث زيادى را تحت آن‏ها مطرح كرده و از اين آيات شريفه، ولايت اهل بيت و وجوب اطاعت آنان را اثبات كرده‏اند. اهل سنت نيز در اين گونه آيات، روايات بسيارى را نقل كرده‏اند كه تفسير مورد نظر در آن‏ها ارائه شده است.(4) اما در ميان آياتي كه ولايت اهل بيت(ع) را اثبات مي‏كنند، سوره قدر از درخشش و قاطعيت وصف ناپذيري برخوردار است. لذا امام باقر(ع) مي‏فرمايد: «اى شيعيان! با سوره إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ احتجاج كنيد تا مخالفان را (در برابر برهان) به زانو در آوريد. به خدا قسم! اين سوره بعد از رسول خدا(ص) حجت خدا بر خلق و سيد و آقاى دين شما و غايت علم ما(ائمه) است.» و نيز به آيه حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ؛ حم، سوگند به اين كتاب روشنگر كه ما آن را در شبى پر بركت نازل كرديم ما همواره انذاركننده بوده‏ايم!»(5) احتجاج كنيد. چون اين نزول بعد از رسول خدا(ص) قطعاً تنها براى واليان امر (ائمه عليهم السلام) است.(6) نكته قابل توجهى كه در حديث امام باقر(ع) به چشم مى‏خورد اين است كه حضرت شيعيان را به احتجاج و بحث علمى با مخالفان ولايت فرا خواند نه به شمشير كشى و قتال. لذا حضرت استدلال به سوره قدر را به عنوان دليل محكم بر ولايت اهل بيت(ع) به شيعيان خود آموختند. سوره قدر از قول خداوند متعال‏ در حديثى كه امام صادق(ع) معراج پيامبر اكرم(ص) را گزارش مي‏كند، خلاصه‏اش چنين است كه آن حضرت در معراج ملكوتى خود، آسمان‏ها را يكى پس از ديگرى طى كرد تا به آسمان چهارم رسيد، در آن جا ملائكه اجتماع كردند و جبرائيل(ع) نداى نماز داد و آن حضرت وضو و نماز را گام به گام به امر خدا انجام داد تا اين كه در ركعت اول پس از آن كه حمد را خواند، خداوند فرمود: اى محمد بخوان نسبت پرودگارت قل هو الله احد را (تا آخر سوره)؛ «اقْرَأْ يَا مُحَمَّدُ نِسْبَةَ رَبِّكَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد…» و در ركعت دوم پس از آن كه حضرت حمد را به امر خدا خواند، وحى خداوندى رسيد كه اكنون سوره إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ را بخوان كه نسبت تو و اهل بيت تو است تا روز قيامت؛ «اقْرَأْ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فَإِنَّهَا نِسْبَتُكَ وَ نِسْبَةُ أَهْلِ بَيْتِكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة.»(7) مضامين سوره مباركه قدر آن‏چنان با حجيت و ولايت اهل‏بيت(ع) گره خورده كه خداوند متعال آن را نسبت و شناسنامه پيامبر و اهل بيتش ناميده، همچنان كه سوره توحيد را شناسنامه و نسبت پروردگار عالميان خوانده است. سوره قدر از زبان رسول‏خدا(ص) به روايت امير مؤمنان(ع) بسيار اين مطلب را مى‏فرمود كه پيامبر اكرم(ص) سوره قدر را با خشوع، رقت و گريه بسيار تلاوت مي‏نمود به گونه‏اى كه مورد تعجب برخى اصحاب واقع مى‏شد. از حضرت سؤال كردند: چقدر رقت و دلسوزى تو بر اين سوره زياد است يا رسول الله؟ حضرت در پاسخ مى‏فرمود: به خاطر آن چه كه چشمم مي‏بيند و قلبم در خود جاى مى‏دهد و به خاطر آن چه قلب او (امام على) پس از من مى‏بيند. سؤال كردند: چه ديدى و او چه مى‏بيند؟ حضرت بر روى خاك اين آيه را نوشت: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ؛ فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان براى (تقدير) هر كارى نازل مى‏شوند.»(8) سپس فرمود: آيا پس از قول خداى متعال كه مى‏فرمايد «مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» چيزي باقي مي‏ماند؟ گفتند: نه. پس حضرت سؤال كرد: آيا پس از من شب قدر وجود دارد؟ گفتند: بله. فرمود: آيا آن امر در آن شب نازل مي‏شود؟ گفتند: بله. پس فرمود: به چه كسي نازل مي‏شود؟ گفتند: نمى‏دانيم. حضرت فرمود: بدانيد كه او پس از من، اين شخص (علي بن ابي طالب) است. لذا بعد از رسول خدا(ص) در شب‏هاي قدر، وقتي مخالفان ولايت مي‏ديدند كه ملائكه و روح و امر الهي بر آنان نازل نمي‏شود، رعب و وحشت عجيبي بر آنان مستولي مى‏شد. سوره قدر از زبان امام سجاد(ع) روايتي از امام سجاد(ع) سخن خداوند متعال با رسول اكرم(ص) در باره سوره قدر را گزارش كرده و با استناد به آيه 25 سوره انفال و آيه 144 سوره آل‏عمران، منتفي دانستن شب قدر بعد از رسول خدا(ص) را فتنه‏اى بزرگ شمرده كه مردم را به جاهليت باز گرداند. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «امام سجاد(ع) اين مطلب را زياد مي‏فرمود: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ؛ ما آن «قرآن» را در شب قدر نازل كرديم» راست گفت خداوند متعال كه قرآن را در شب قدر نازل كرد. خداوند فرمود: «وَما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ؛ و تو چه مى‏دانى شب قدر چيست؟» رسول خدا(ص) عرض كرد: نمى‏دانم. خدا فرمود: «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ لَيْسَ فِيهَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ؛ شب قدر بهتر از هزار ماهى است كه شب قدر در آن نباشد.» باز خدا به رسولش فرمود: آيا مى‏دانى چرا شب قدر از هزار شب بهتر است؟ پيامبر عرض كرد: نه. خداوند فرمود: به خاطر اين كه فرشتگان و «روح» در آن شب به اذن پروردگارشان براى (تقدير) هر كارى نازل مى‏شوند. و وقتى خدا به چيزى اذن دهد به تحقيق از آن راضى است. «سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» يعنى اى محمد! سلام مى‏كنند بر تو ملائكه و روح من به سلام من، از ابتداى هبوطشان تا طلوع فجر. سپس امام سجاد(ع) فرمود: خدا در كتابش فرموده: «و از فتنه‏اى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى‏رسد؛ وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً»(9) اين آيه در باره «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» است. و باز خدا در كتابش فرموده: «محمد(ص) فقط فرستاده خدا است و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند. آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب برمى‏گرديد؟ (و اسلام را رها كرده به دوران جاهليّت و كفر بازگشت خواهيد نمود؟!) و هر كس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمى‏زند و خداوند بزودى شاكران (و استقامت‏كنندگان) را پاداش خواهد داد؛ وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرين».(10) امام زين العابدين(ع) درباره اين دو آيه شريفه منظور خداوند متعال را چنين تفسير فرموده است كه: «خداوند متعال در آيه اول مى‏فرمايد: وقتى محمد(ص) از دنيا رفت، مخالفان امر خدا، گفتند: شب قدر همراه رسول خدا رفت. و اين فتنه‏اى بود كه به آنان رسيد و به واسطه همين فتنه مرتد شده و به عقب باز گشتند. چون اگر مي‏گفتند شب قدر نرفته و منقضى نشده است، به ناچار بايد در آن شب خدا امرى مى‏داشت و اگر به امر اقرار مى‏كردند، به ناچار بايد آن امر صاحبى داشته باشد.»(11) سوره قدر ضامن ارتباط خدا و خلق‏ سوره قدر ارتباط تنگاتنگى با ولايت اهل بيت(ع) تا قيامت دارد؛ هر چند وحي به معناى خاص آن پس از رسول گرامى‏اسلام(ص) منقطع شده و نبوت به پايان رسيده، ولى اين سوره نشانگر آن است كه راه ارتباط خدا با خلق و خلق با خدا، هميشه باز است و انقطاع در اين زمينه معنا ندارد. چون از سويى مقدرات عالم تعطيل بردار نيست و از سوي ديگر تفويض يعنى اين كه خدا مخلوقات را خلق كرده و خود كنار كشيده باشد و امور آنان را به خودشان واگذاشته باشد، باطل است. لذا نزول ملائكه و روح و تقدير مقدرات عالم از هر امرى، هر سال در شب قدر با عظمت وصف ناپذيرى صورت مى‏گيرد. و اين اهل بيت پيامبر(ص) و وارثان علم او هستند كه پس از آن حضرت يكى پس از ديگرى صاحب امر پروردگار بوده‏اند و امروزه حضرت بقية الله (ارواحنا فداه) صاحب امر است. رواياتى كه گوياى آن است كه شب قدر تا قيامت باقى است و هر سال تكرار مى‏شود، كم نيست. علامه طباطبايى در الميزان گويد: «رواياتى كه از ائمه اهل بيت(ع) وارد شده، اتفاق دارند بر اين كه شب قدر (تا روز قيامت) باقى است، و همه‏ساله تكرار مى‏شود.»(12) تأكيد اهل بيت(ع) در اين زمينه تا آن حد است كه امام صادق(ع) در پاسخ مردى كه از آن حضرت پرسيد: آيا شب قدر در گذشته بوده يا در هر سال خواهد بود؟ فرمود: «اگر شب قدر مرتفع شود، قرآن نيز مرتفع مى‏شود؛ لَوْ رُفِعَتْ لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَرُفِعَ الْقُرْآنُ.»(13) آرى سوره قدر گوياى آن است كه مقام ولايت و امامت، مقامى انتخابى از سوى خلق نيست، بلكه مقامى انتصابى از سوى خداوند است كه هر سال امر خود، ملائكه و روحش را بر او نازل مى‏كند و بدين طريق مقدرات خود را در عالم هستى به اجرا مى‏گذارد. سوره قدر از زاويه‏اى ديگر در اعتقاد ما مسلمانان اسلام دين خاتم است و تا قيامت باقي است. تدوام دين اسلام تا روز قيامت موضوعى حساس و مهم است كه نمى‏توان به سادگى از كنارش گذشت. چگونه اسلام مى‏تواند پاسخ‏گوى همه مسائل و بر آورنده همه نيازهاى دينى بشر تا قيامت باشد؟ آيا وجود قرآن صامت به تنهايى كافى است؟ و يا قرآن ناطق نيز براى بقا و استغناى اسلام تا قيامت لازم و ضرورى است؟ آيا قرآن ناطق بدون ارتباط دائم با خداوند سبحان و بريده از خالق هستى، مى‏تواند جهان را اداره كند؟ در پاسخ به سؤالات فوق لازم است به سه ويژگى: برترى اسلام، تداوم و جاودانگى آن تا قيامت و ناطقيت اهل بيت(ع) اشاره كنيم كه هر يك لازمه ديگرى است و همه در گرو تنزل دائمي علم، حكمت، رحمت و كمالات خداوندى از سوى خالق هستى است و سوره قدر بيانگر اين حقيقت بزرگ است. برترى، سِرّ تداوم‏ در اعتقاد ما مسلمانان اسلام سرآمد همه اديان است؛ زيرا خاتم انبيا(ص) بهترين پيامبران، قرآن كريم برترين كتاب‏ها و دين اسلام مهمترين شريعت‏ها است. اين اعتقاد مورد اتفاق همه فرق و مذاهب اسلامى است. قرآن كريم نيز آيات روشن و صريحى در اين زمينه دارد كه قطعاً يكى از علل اتفاق همه فرق بر اين مطالب، وجود اين آيات محكم است. خداوند متعال درباره برترى دين اسلام نسبت به ساير اديان، در سوره صف و توبه مى‏فرمايد: او كسى است كه رسول خود -حضرت محمد(ص)- را با هدايت و دين حق فرستاد تا اسلام را بر همه دين‏ها غلبه دهد، هر چند مشركان كراهت داشته باشند؛ «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ».و خداوند متعال خود نيز شاهد بر اين دين است كه شهادت او كافى است؛ «وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيدا»(14) بنابر اين دين اسلام سر آمد همه اديان است و دينى برتر از آن نيست. قرآن كريم درباره برترى قرآن كريم نسبت به ساير كتب نيز مى‏فرمايد: ما اين كتاب (قرآن) را به حقّ به سوى تو فرو فرستاديم، در حالى كه تصديق‏كننده كتابهاى پيشين و حاكم بر آنهاست؛ «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْه.»(15) قرآن كريم افضليت پيامبر اسلام(ص) بر ساير انبيا را نيز در آيات متعددى مطرح فرموده و او را صاحب فضل كبير(16) و مقام محمود،(17) خاتم پيامبران(18)و …. بر شمرده است. بنابر اين به دليل اين كه رسول خدا(ص) خاتم پيامبران است و هيچ پيامبرى پس از او تا قيامت برانگيخته نمى‏شود و اسلام نيز كامل‏ترين، جامع ترين و مهم ترين اديان است، بايد تا قيامت پابرجا باشد و هدايت مردم را به عهده گيرد؛ زيرا بديهى است كه اگر دينى برتر از اسلام بود، حكمت اقتضا مى‏كرد آن دين جاويد باشد و براي هميشه پاسخ گوى بشريت گردد. تداوم در سايه نُطق‏ اكنون اين سؤال مطرح مى‏شود كه چه عامل مهمى در اسلام هست كه آن را نه فقط در زمان رسول خدا(ص) بلكه براى ابد برترى مى‏بخشد و موجب مى‏شود كه تا قيامت تدوام داشته باشد؟ ترديدى نيست كه اين عامل مهم و اساسى، پاسخگو بودن اسلام است؛ زيرا همان حكمتى كه اقتضا مى‏كند، دين وجود داشته باشد، همان حكمت مقتضى است كه پاسخ‏گو باشد و اگر دينى نتوانست پاسخ‏گو باشد، منسوخ گردد؛ لذا به دليل آن كه اسلام مدعي است تا قيامت مى‏تواند نياز بشر به دين و هدايت را برآورده سازد و سعادت آن‏ها را تأمين كند، از اين رو براى هميشه اسلام باقي است و تا قيامت جاودانه مى‏ماند. حال مي‏پرسيم اين جاودانگى و پاسخ‏گويى براى ابد، از كجاى اسلام بر مى‏خيزد؟ اگر برترى رسول خدا(ص) بر ساير انبيا و كل خلق، تنها ملاك باشد، با رحلت ملكوتى پيامبر اكرم(ص) اين ستون از اسلام رخت بر مى‏بندد و نمى‏توان از تداوم اسلام تا قيامت، بدين دليل دفاع كرد، زيرا بديهى است كه آن حضرت به ظاهر حضور ندارد تا مفسر قرآن، رافع اختلاف و مبيّن احكام به خصوص در مسائل مستحدثه باشد. و اگر برترى قرآن كريم ملاك است، آن نيز چون صامت است، نمى‏تواند نقش‏هاى مذكور را به تنهايى ايفا كند و رافع اختلاف باشد. به همين دليل است كه همه فرقه‏هاى اسلامى مدعى‏اند عقايد و احكام خود را از قرآن كريم گرفته اند، در حالى كه يقيناً همه عقايد همه فرقه‏ها حق نيستند؛ در تاريخ اسلام عقايد باطلى همچون مجسمه (كسانى كه قائل به جسمانيت و تجسم خدا بودند)، مفوضه(كسانى كه معتقدند خدا در عالم كاره‏اى نيست، چون مخلوقات را خلق كرده و رها كرده و امور آن‏ها را به خودشان تفويض كرده است)، جبريه (كسانى كه معتقد بودند انسان در انجام اعمال مجبور است و هيچ اختيار و انتخابى ندارد) و …. وجود داشته و دارند و همه اين‏ها آياتى از قرآن را مستمسك خود قرار مى‏دهند. بديهي است كه هيچگاه قرآن به تنهايي بر نمي‏خيزد و فرياد نمي‏زند كه كدام برداشت حق است و كدام باطل، چون قرآن كتاب صامت است؛ لذا امير مؤمنان در نهج‏البلاغه فرمود: «ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ؛(19) اين قرآن است، از آن استنطاق كنيد، هرگز سخن نخواهد گفت، لكن من از آن به شما خبر مى‏دهم». پس اميرمؤمنان(ع) است كه بعد از رسول خدا(ص) ناطق است و از ظاهر و باطن و تفسير و تأويل و معاني و مفاهيم قرآن اطلاع كامل دارد و مي‏تواند از حق دفاع كرده و باطل را رد كند. البته اين ويژگى تنها به بعد از پيامبر(ص) اختصاص ندارد، بلكه در زمان رسول اعظم (ص) نيز خود آن حضرت ناطق بود. در روايتى امام صادق(ع) در باره آيه شريفه «هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَق؛ اين كتاب ما است كه به حق با شما سخن مى‏گويد».(20) مى‏فرمايد: قطعاً كتاب سخن نگفته و نخواهد گفت، و لكن رسول خدا(ص) همان ناطق به كتاب است؛ «إِنَّ الْكِتَابَ لَمْ يَنْطِقْ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص هُوَ النَّاطِقُ بِالْكِتَاب»(21) بنابر اين تنها دليل پاسخ‏گو بودن دين اسلام، ناطقيت كتاب ناطق است كه در بدو اسلام خود رسول خدا(ص) ناطق بوده و بعد از او اهل بيتش كه وارث علم او بوده اند، كتاب ناطق هستند. و امروز تنها كتاب ناطق خدا، حضرت مهدى(عجل الله تعال فرجه) مى‏باشد كه فعلا بشريت از فيض نور مستقيم وجود نازنينش محروم‏اند و او همچون خورشيدى در پشت ابر است كه عالم از گرماى وجودش بهره‏مند است. چنان كه خود حضرت فرمودند: «وجه نفع بردن از من در غيبتم مانند استفاده از خورشيدى است كه ابرها آن را از ديدگان مخفى داشته‏اند؛ وَ أَمَّا وَجْهُ الِانْتِفَاعِ بِى فِي غَيْبَتِى فَكَالِانْتِفَاعِ بِالشَّمْسِ إِذَا غَيَّبَهَا عَنِ الْأَبْصَارِ السَّحَاب».(22) نُطق در گرو تنزّل علم و كمالات‏ همان طور كه آبادانى زمين در گرو نزولات آسمانى است و اگر باران نبارد، پرمحصول ترين زمين هم خير و بركتش را از دست مى‏دهد و به زمينى باير و بى محصول تبديل مى‏شود، عالم علم و معنويت نيز چنين است؛ اگر فضل، رحمت، علم و حكمت خداوندى بر اولياى او و بر مؤمنان نبارد و دائما فيض از عالم بالا سرازير نشود، كسى نمى‏تواند صاحب فضل و كمال باشد. لذا از امام باقر و امام صادق و امام كاظم (عليهم السلام) اين جمله نقل شده است كه فرمودند: «لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا؛(23) اگر بر ما افزوده نشود، تمام مى‏كنيم». يعنى اگر دائما بر علم و كمالات ما از سوى خداوند متعال افزوده نشود، آنچه نزد ما است، تمام مى‏شود و بقاى آن در گرو اعطاى پرودگار است. اين نزول باران رحمت و ازدياد علم و فضل ائمه(ع) به شكل‏هاى مختلف و در ايام و ساعات خاصى از سوى پروردگار صورت مي‏پذيرد كه به سه گونه از آن اشاره مى‏كنيم: 1. شب قدر كه مهم ترين شبى است كه در طول سال اتفاق مى‏افتد و تمام مقدرات عالم تا شب قدر سال بعد تقدير و امضا مى‏شود؛ «فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيم»(24)و به محضر ولىّ زنده خدا به واسطه ملائكه و روح تنزل مى‏يابد؛ «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ». در تفسير نمونه آمده است: «با توجه به اينكه “تنزل” فعل مضارع است، و دلالت بر استمرار دارد (در اصل” تتنزل” بوده) روشن مى‏شود كه شب قدر مخصوص به زمان پيغمبر اكرم(ص) و نزول قرآن مجيد نبوده، بلكه امرى است مستمر و شبى است مداوم كه در همه سال تكرار مى‏شود.»(25) و در تفسير اطيب البيان آمده است: «نزول آنها در شب قدر براى دو امر است: يكى آنكه بر امام زمان نازل شوند و آنچه در اين سال تقدير شده بنظر مباركش برسانند بامر پروردگار…. امر دوم: اينكه ملائكه و روح در مجالس مؤمنين حاضر شوند و بر آنها سلام كنند و در حق آنها دعا كنند و در عبادت آنها شركت كنند و ثواب عبادت آنها را در نامه عمل مؤمنين ثبت كنند.»(26) 2. شب‏هاى جمعه كه طبق روايات متعدد، هر شب جمعه روح امام زنده به همراه تمام ارواح انبيا و اوصيا و ائمه(ع) به عرش الهى صعود مى‏كند و در محضر رسول گرامى اسلام(ص) اجتماع مى‏كنند و اين ارواح به ابدان خود باز نمى‏گردند مگر با ازدياد علم بسيار. در روايتى امام صادق(ع) به مفضل فرمود: «اگر اين طور نبود، ما تمام مى‏كرديم و فانى مى‏شديم؛ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَأَنْفَدْنَا.»(27) 3. علمى كه روز به روز و ساعت به ساعت به ائمه(ع) از سوى خداوند متعال عطا مى‏شود؛ در روايات متعددى ائمه(ع) با اين كه خود را وارث علم تمام انبيا و اوصيا معرفى كرده و آن را علم مهمى دانسته اند، لكن علم بالاتر را علمى دانسته‏اند كه هر شب، هر روز و ساعت به ساعت به آنان عطا مى‏شود؛ إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَوْماً بِيَوْمٍ وَ سَاعَة بِسَاعَةٍ».(28) نتيجه آن كه ناطقيت ائمه(ع) و پاسخ‏گويى اسلام تا هميشه تاريخ در گرو نزول حقايق، كمالات، علم و حكمت الهى بر ائمه(ع) است و اين حقيقت بزرگ در سوره مباركه قدر به زيبايى بيان شده است. 1. همان طور كه آبادانى زمين در گرو نزولات آسمانى است و اگر باران نبارد، پرمحصول ترين زمين هم خير و بركتش را از دست مي‏دهد و به زمينى باير و بى‏محصول تبديل مى‏شود، عالم علم و معنويت نيز چنين است؛ اگر فضل، رحمت، علم و حكمت خداوندى بر اولياى او و بر مؤمنان نبارد، و دائما فيض از عالم بالا سرازير نشود، كسى نمى‏تواند صاحب فضل و كمال باشد. 2. نكته قابل توجهى كه در حديث امام باقر (عليه السلام) به چشم مى‏خورد اين است كه حضرت شيعيان را به احتجاج و بحث علمى با مخالفان ولايت فرا خواند نه به شمشير كشى و قتال. لذا حضرت استلال به سوره قدر را به عنوان دليل محكم بر ولايت اهل بيت(ع) به شيعيان خود آموختند. بدين رو اگر تمام فرق اسلامى از اين اسلوب، الگو بگيرند و با حق محورى به استلال علمى بپردازند و از غوغاسالارى و فتنه انگيزى بپرهيزند، در اثر مباحثات علمى روز به روز حق آشكار تر مى‏شود و اختلافات جاى خود را به ائتلاف و اتحاد مى‏دهد. 3. مضامين سوره مباركه قدر آن‏چنان با حجيت و ولايت اهل بيت (عليهم السلام) گره خورده كه خداوند متعال آن را نسبت و شناسنامه پيامبر و اهل بيتش ناميده، همچنان كه سوره توحيد را شناسنامه و نسبت پروردگار عالميان خوانده است. 4. هر چند وحى به معناى خاص آن پس از رسول گرامى اسلام(ص) منقطع شده و نبوت به پايان رسيده، ولى اين سوره نشانگر آن است كه راه ارتباط خدا با خلق و خلق با خدا، هميشه باز است و انقطاع در اين زمينه معنا ندارد. پى‏نوشت‏ها: – 1- سوره المائدة، آيه 55 : «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون.» 2- همان،آيه 67:«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ». 3- سوره الأحزاب، آيه 33: »إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً« 4- همان ص‏331 5- سوره الدخان، آيه 3-1. 6- الكافى، ج‏1، ص‏250، ح‏6. 7- الكافى ج 3، ص‏486. 8- سوره القدر، آيه 4. 9- الكافى‏ج 1،249، ح‏5. 10- سوره الأنفال، آيه 25. 11- سوره آل‏عمران، آيه 144. 12- الكافى ج، 1،ص 248، ح‏4، تأويل‏الآيات 794، الكافى ج‏1، ص 248. 13- ترجمه الميزان، ج‏20، ص: 566، الميزان في تفسير القرآن، ج‏20، ص: 334: «فقد اتفقت أخبار أهل البيت ع أنها باقية متكررة كل سنة». 14- الكافى،ج 4،ص 158، ح‏7، الفقيه، ج 2،ص 158، وسائل‏الشيعة، ج 10، ص 356. 15- سوره التوبة، آيه 33، سوره الصف، آيه 9. 16- سوره الفتح،آيه 28 : هُوَ الَّذى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً 17- سوره المائده، آيه 48. 18- سوره الإسراء، آيه 87 : «إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبيراً » 19- سوره الإسراء، آيه 79: «عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُودا». 20- سوره الأحزاب، آيه 40: «وَلكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ». 21- نهج‏البلاغة، خطبه 158،ص 233، الكافى، ج 1، ص 60،ح 7. 22- سوره الجاثية، آيه 29. 23- الكافى ج 8، ص 50 ،ح‏11. 24- الاحتجاج، ج 2،ص 469، بحارالأنوار ج 53، ص 180 ، ح‏10. 25- الكافى، ج 1، ص 254، ح 4-1. 26- سوره الدخان، آيه 4. 27- تفسير نمونه، ج‏27، ص، 184. 28- أطيب البيان فى تفسير القرآن، ج‏14، ص، 181. 29- الكافى ج 1، ص 254، ح 3-1. 30- الكافى ج 1، ص 225، ح‏4 و به احاديث 1 تا 7 همان باب دقت شود.

/

نقش معلم در تربيت و زندگى انسان

نقش معلم در تربيت و زندگى انسان‏ محمد سليمانى‏ در سيستم هاى آموزشى، افراد زيادى مشغول به كارند و فعاليت هاى آنها بطور مستقيم يا غير مستقيم در تربيت دانش آموزان و يا دانشجويان مؤثر است اما در اين ميان، نقش معلمان و اساتيد و دانشگاهها از ديگر افراد بسيار برجسته‏تر مى نمايد چنان‏كه بيشتر اوقات را دانش آموزان در مدرسه و دانشجويان در دانشگاه زير نظر آنها سپرى مى كنند و عوامل ديگر هم فراهم آورنده زمينه براى فعاليت معلّم‏ها و اساتيد مى‏باشد از اين رو بسيارى از دانش آموختگان نظام آموزشى سنتى و جديد شكل گيرى شخصيت خود را مرهون معلمان خود مى دانند يكى از نويسندگان كه عمرى را به معلمى گذرانده مى‏نويسد: يكى از تحصيل كرده‏هايى كه تحصيلات عالى و دكتراى خود را در كشور آلمان به پايان رسانيده بود چندين بار اقرار واعتراف كرد كه همه عقايد دينى او مديون ارتباط با معلّم خود بوده است.(1) زيرا آنچه در فرايند تعليم و تربيت به متعلم انتقال مى‏يابد تنها معلومات و مهارت‏هاى معلّم نيست بلكه تمام صفات، خلقيات، حالات نفسانى و رفتار ظاهرى او نيز به شاگردان منتقل مى شود.(2) رابطه دانش آموز با معلّم يك رابطه باطنى و معنوى است دانش آموز و يا دانشجو معلّم را شخصيتى محترم و ممتاز مى‏داند كه او را در بزرگ شدن و به استقلال و آزادى رسيدن، و به عضويت رسمى جامعه در آمدن كمك و مساعدت مى نمايد معلّم با روح و جان دانش آموز و يا دانشجو سروكار دارد و به همين جهت بعنوان يك الگوى محبوب و مطاع پذيرفته مى شود . دانش آموز اگر چه قبلا در محيط خانواده علوم و اطلاعات فراوانى را كسب كرده رفتارهايى را آموخته و به امورى عادت كرده و تا حدودى شخصيت او شكل گرفته است ولى هنوز شكل ثابت به خود نگرفته و تا حد زيادى قابل انعطاف و تغيير مى‏باشد. كودك و نوجوان در اين سنين از محيط خانواده خارج مى شود و بطور رسمى در اجتماعى جديد يعنى مدرسه و يا دانشگاه پذيرفته مى شود . دانش آموز در اين اجتماع جديد فرصت مى يابد تا افكار و اندوخته‏هاى دينى و رفتار و عادتهاى گذشته‏اش را مورد بازنگرى قرار دهد و شخصيّت خويش را بسازد و تكميل و تثبيت نمايد. با نفوذترين و محبوب ترين فردى كه مى تواند در اين مرحله حساس او را يارى كند معلّم است به همين جهت دانش آموزان و يا دانشجويان معلّم و استاد خود را بعنوان يك الگو و اسوه مى پذيرند و از رفتار و گفتار و اخلاق خوب يا بد او سرمشق مى گيرند . و خود را با وى همسان و همانند مى سازند. همچنين دانش آموزان همه اعمال و رفتار معلمان و مدير و حتّى سرايدار مدرسه را زير نظر دارند، و از آنها درس مى گيرند دانش آموزان از طرز برخورد و تعامل معلمان با مدير، معلمان با يكديگر، معلمان با خدمتكاران مدرسه و معلمان با دانش آموزان درس مى‏گيرند. از اخلاق و رفتار معلم، از طرز اداره كلاس، از رعايت عدل و انصاف در نمره دادن، از وقت شناسى و رعايت نظم، از دلسوزى و مهربانى، از خوشرويى و فروتنى، از ديندارى و التزام به ضوابط شرعى، از اخلاق خوش و ادب او، از خير خواهى و نوع دوستى معلّم درس ها مى آموزند همچنين از اخلاق و رفتار و كردار او متأثر مى‏شوند و خود را با او همسان مى سازند بنابراين، معلّم فقط يك آموزگار نيست بلكه مهم تر از آن، يك مربى و يك الگوى با نفوذ است. يك معلّم خوب كه با رفتار و گفتار پسنديده‏اش دانش آموزان را خوب پرورش مى دهد، بزرگترين خدمت را نسبت به اجتماع خود انجام مى دهد و به عكس يك معلّم بد اخلاق و بدرفتار و منحرف كه با رفتار بدخود، دانش آموزان را به انحراف و تباهى مى‏كشد بزرگترين خيانت‏ها را نسبت به اجتماع مرتكب مى شود بنابراين شغل و حرفه معلمى و استادى از حساس ترين و مسئوليت دارترين شغل‏هاى اجتماع مى باشد. معلم و استاد نمى تواند نسبت به اخلاق و رفتار خود آزاد و بى‏تفاوت باشد، زيرا محدوده اخلاقياتش فراتر از خود اوست. او تنها مسئول خودش نمى باشد بلكه مسئوليت تعدادى از انسانهاى معصوم را نيز بعهده گرفته است. استاد و معلّم بايد به اين مسئوليت سنگين و ارزشمند و ميزان و مقدار نفوذش در دانش آموزان خوب بينديشند و با اصلاح و اخلاق و رفتار خويش بهترين الگوها را در اختيار دانش آموزان و يا دانشجويان قرار دهند.(3) دكتر هايم گينانت، وقتى معلّم جوانى بوده به اين مطالب اشاره مى‏كند: من به نتيجه خوف انگيزى رسيده‏ام، من عامل تصميم گيرنده در كلاس هستم و اين برخورد شخصى من است كه جوّ خاصى پديد مى آورد. من بعنوان يك معلّم داراى قدرت شگرفى هستم و مى توانم زندگى يك كودك را تيره و تار يا پر از سرور سازم. در تمام موقعيت‏ها اين پاسخ من است كه اوج يافتن يا فرونشستن يك بحران و انسان شدن و يا وحشى شدن يك كودك را معلّم تعيين مى‏كند.(4) بررسى‏هاى علمى نيز نشان مى دهد كه 35درصد كودكان در هفت سال دوم زندگى دوست دارند همانند معلّم خود باشند.(5) از اين رو اگر معلمان، دانش آموزان را به رفتارها، صفات و نگرش هايى خاص دعوت كنند ولى خود در عمل به آنها پايبند نباشند آموزش‏هاى شفاهى آنان نيز تأثير نخواهد گذاشت. يادسپارى‏ در اينجا توجه معلمان و اساتيد محترم را به چند نكته مهم جلب مى كنيم: 1- دانش آموزان و دانشجويان، معلمان و اساتيدى را الگوى خود قرار مى دهند كه مقبول و مورد اعتماد آنان باشند. مقبوليت و اعتماد حاصل دو ويژگى است، نخست توانايى علمى قابل قبول به گونه‏اى كه بتواند به خوبى از عهده تدريس، درس خود برآيد و به پرسش هاى نوآموزان پاسخ قانع كننده‏اى بدهد و دوم اينكه، رفتار و گفتارش با يكديگر هماهنگ و منطبق باشد، به عبارت ديگر نمونه‏اى قابل قبول از يك فرد مؤمن را معرفى كند، بنابراين لازم است معلمان و اساتيد، براى ايفاى نقش الگوى خود اين دو ويژگى را حداقل كسب كنند. 2- محبوبيت اساتيد، معلمان و مربيان، نقشى قاطع و سرنوشت ساز، در تأثير گذارى آنان بر رفتارهاى دانش آموزان يا دانشجويان دارد. 3- رفتار الگو در صورتى براى دانش آموزان قابل استفاده است كه روشن و قابل فهم باشد. بنابراين، در مواردى كه رفتارى از الگويى بيان مى شود يا معلّم خود رفتارى انجام مى‏دهد كه براى دانش آموزان و دانشجويان روشن نيست، و يا ممكن است فهم نادرستى از آن داشته باشد، لازم است معلمان و اساتيد محترم رفتار مذكور را براى دانش آموختگان توضيح دهند تا دانش آموزان و يا دانش جويان دچار شك و ترديد، سردرگمى نشوند.(6) نقش علم و معلّم در فرازى از آيات قرآن‏ ” يرفع الله الّذين آمنوا منكم و الّذين اوتوا العلم درجات “(7) خداوند آنان را كه ايمان آورده و آنان را كه داراى علم‏اند، چندين درجه بالا مى برد. ” قل هل يستوى الّذين يعلمون والّذين لايعلمون انّما يتذكر اولواالالباب”(8) بگو آيا آنهايى كه مى دانند با آنهايى كه نمى دانند برابرند؟ و … نقش علم و معلّم در فرازى از روايات دينى: “عن النبى صلّى الله عليه و آله فى حديث قال : بالتعليم ارسلت “(9) رسول اكرم صلّى‏الله عليه و آله در ضمن حديثى فرموده اند: من براى تعليم و آموزش فرستاده شده ام. قال امير المؤمنين عليه‏السّلام: ” العلماء باقون ما بقى الدّهر أعيانهم مفقوده و آثارهم فى القلوب موجوده.(10) حضرت امير عليه السّلام فرموده‏اند : دانشمندان تا روزگار باقى است پايدارند، بدنهايشان مفقود و آثار آنان در قلب ها موجود مى باشد. «قال رسول الله(ص) رحم اللّه خلفائى فقيل : و من خلفاءك يا رسول الله (ص) قال: الّذين يحيون سنّتى و يعلّمونها عبادالله».(11) رسول اكرم صلّى‏الله عليه و آله فرموده‏اند: خداى جانشينان مرا رحمت كند. عرض شد يا رسول الله (ص) جانشينان تو چه كسانى‏اند؟فرمود: كسانيكه سنت مرا زنده مى كنند و به بندگان خدا مى آموزند. ” قال رسول اللّه (ص): من تعلّمت منه حرفا صرت له عبدا”(12) رسول اعظم صلّى اللّه عليه و آله فرموده‏اند : از هر كس حرفى فرا گرفتى بنده وى شده‏اى. «قال رسول اللّه (ص): المؤمن اذا مات و ترك ورقة واحدة عليها علم تكون تلك الورقة يوم القيامة ستراً فيما بينه و بين النّار و اعطاه الله تبارك و تعالى بكلّ حرف مكتوب عليها مدينة أوسع من الدنيا سبع مرّات و ما من مؤمن يقعد ساعة عندالعالم الّا ناداه ربّه عزّوجلّ جلست الى حبيبى و عزّتى و جلالى لا سكنتك الجنة معه و لا أبالى».(13) رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى‏فرمايند: مؤمن چون بميرد و يك ورقه كه در آن علمى نوشته باشد بجا گذارد همان ورقه در روز قيامت ميان او و آتش پرده خواهد بود و خداى تبارك و تعالى به عوض هر حرفى كه بر آن نوشته شهرى به او مى بخشد كه هفت بار از دنيا و سيع‏تر باشد و هيچ مؤمنى نيست كه ساعتى در حضور عالمى بنشيند جر آنكه پروردگار عزّوجلّ به او ندا مى فرمايد:در نزد محبوب من نشسته‏اى به عزت و جلالم قسم كه البته ترا با او در بهشت جاى دهم و باكى ندارم. ” عن امير المؤمنين عليه‏السّلام: إذا كان الآباءهم السّبب فى الحياة فمعلّموا الحكمة والدّين هم السّبب فى جودتها”(14) حضرت امير عليه السّلام فرموده‏اند: اگر پدران سبب زندگى هستند پس آموزگاران حكمت و دين سبب خوبى و زيبايى زندگى مى باشند. “إنّ مثل العلماء فى الارض كمثل النّجوم فى السّماء يهتدى بها فى الظّلمات البرّ و البحر، فاذا انطمست اوشك إن تضلّ الهداه”.(15) پيامبر اعظم صلّى اللّه عليه و آله فرمودند: مثل عالمان و معلمان در زمين مثل ستارگان در آسمان است كه مردم در تاريكى‏هاى خشكى و دريا به كمك آنها راه خود را پيدا مى‏كنند هر گاه اين ستارگان خاموش شوند بسا راه يافتگان نيز گمراه شوند. ” جاء رجل من الانصار الى النّبى(ص): فقال يا رسول الله إذا حضرت جنازة و مجلس عالم أيّهما أحبّ اليك إن أشهد؟ فقال رسول اللّه (ص): إن كان للجنازة من يتبعها و تدفنها فانّ حضور مجلس عالم أفضل من حضور ألف جنازة و من عيادة ألف مريض و من قيام ألف ليلة و من صيام ألف يوم و من ألف درهم يتصدّق بها على المساكين و من ألف حجّة سوى الفريضة و من ألف غزوة سوى الواجب تغزوها فى سبيل الله بما لك و نفسك و أين تقع هذه المشاهد من مشهد عالم؟ أما علمت انّ الله يطاع بالعلم و يعبد بالعلم؟ و خير الدّنيا و الآخرة مع العلم و شر الدّنيا و الآخرة مع الجهل “(16) مردى از انصار به محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه‏وآله آمد و عرض كرد يا رسول‏الله اگر جنازه‏اى حاضر باشد و مجلس عالمى، كدام يك را دوست‏تر دارى كه من حضور يابم؟ رسول اللّه (ص) فرمود: اگر براى تشييع و دفن، كسانى باشند كه عهده دار انجام آن شوند، حضور يافتن در مجلس دانشمند از حاضر شدن در تشييع هزار جنازه و عيادت هزار بيمار و از نماز هزار شب و روزه هزار روز و از هزار صدقه به مستمندان و از هزار حج مستحب و از هزار جنگ مستحب در راه خدا با مال و جان برتر است، كجا اين ها با فضليت حضور در محضر عالم برابرى مى‏كند آيا ندانسته‏اى كه اطاعت و عبادت خدا وابسته به علم و دانش است و خير دنيا و آخرت با علم مى باشد و بدى دنيا و آخرت با نادانى است. حكايت هايى درباره نقش تربيتى معلمان و اساتيد حكايت اول: در تاريخ ملل و نحل نمونه‏هاى فراوان به چشم مى خورد مثلاً(معاويه دوم) را همه مى‏شناسند. پدر او يزيد قاتل حضرت اباعبداللّه عليه السّلام است كه عمرى را در مى گسارى و فساد بسر برده و مادرش از زنان بدنام چادر نشين قبيله بود كه عمرى در خدمت فحشاء و فساد مى زيست و در رأس دودمان بنى اميه، چه جنايت ها كه نكردند، مراحل گذشته تربيتى و عوامل قبل همه فاسد و خراب و آلوده بوده‏اند جدش ابوسفيان معروف است كه همواره با رسول خدا و مسلمانان در جنگ بوده و پدر بزرگش معاويه، كه در شرارت و قساوت و فساد زندگى همانند نداشت، اما استاد و مربى نمونه، معاويه دوم را عوض كرد، خط داد، جهت بخشيد كه پس از مرگ يزيد در مسجد شام مركز توطئه‏گران تاريخ و راهزنان راه خدا به منبر رفت، و آنگاه كه همه آمده بودند تا با او براى خلافت بيعت كنند، پس از حمد و ثناى خدا، به رسول اكرم صلى اللهّ عليه و آله و اهل بيتش درود فرستاد و سپس على عليه السّلام و خاندانش را به نيكى ياد كرد، آنهم در شام و در ميان مردم آنجا، كه آوردن نام على عليه السّلام جرم بود و سالها ممنوع شده بود و همه مردم على عليه السّلام را به زشتى ياد مى‏كردند . آنگاه گفت :اى مردم جدم معاويه و پدرم يزيد، غاصب حق خلافت بودند و بر من سخت و ناگوار است كه مى دانم آنها الآن به عذاب الهى دچارند، مردم، خلافت حق على عليه السّلام و فرزندان اوست برويد و امام حق را بشناسيد. پس از بررسيهاى فروان فهميدند كه استاد او از شيعيان اهل بيت عليهم‏السّلام بوده، مى بينيد كه نقش استاد تمام آن نقش‏ها و حالات روانى و اخلاقى گذشته و عامل محيط و خانواده و عامل وراثت همه را از بين برده است و نقش ديگر، و رنگى نمونه به خود زد. در اين رابطه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايند: “السعيد قديشقى و الشقى قد يسعد” يعنى گاهى بر اثر عوامل مؤثر ديگر، سعيد و صالح، شقى و بدبخت مى گردد و شقى و تبهكار سعيد و رستگار مى شود. همين طور ممكن است كودكى تمام مراحل گذشته را به سلامت طى كند اما عامل استاد و مربى او را به فساد و تباهى و ركود بكشاند . از اين رو مسئوليت اجتماعى ديگرى به نام انتخاب استاد خوب و صالح دامنگير پدران و مادران و نظام حاكم بر جامعه مى باشد.(17) حكايت دوم: مرحوم سيد مرتضى علوم بسيارى را تدريس مى كرد و به شاگردان خويش درآمد ماهانه‏اى هم مى داد، تا به سالى، قحط سالى شديد فرا رسيد مردى يهودى براى بدست آوردن قوت روزانه حيله‏اى انديشيد و به مجلس سيّد آمد و اجازه خواست كه نزد وى نجوم بخواند سيد وى را اجازت داد و دستور داد جيره وى را روزانه دهند مرد مدتى چنين بود و سرانجام نزد سيّد اسلام آورد.(18) حكايت سوم: از استاد كل مرحوم وحيد بهبهانى پرسيدند كه چگونه به اين مقام علمى و عزّت و شرف و مقبوليت رسيده‏اى؟ آقا در جواب نوشت: من ابداً خود را چيزى نمى دانم و خود را در رديف علماى موجود به شمار نمى آورم و آنچه ممكن است مرا به اين رتبه رسانده باشد اين است كه هيچ گاه از تعظيم و بزرگداشت علماء و نام آنان به نيكى بردن خوددارى ننمودم و هيچ وقت اشتغال به تحصيل را تا آنجا كه مقدورم بود ترك نكردم و هميشه آنرا به انجام كارهاى ديگر مقدم مى داشتم.(19) حكايت چهارم: مرحوم حضرت امام خمينى زمانى كه در آثارشان به مناسبتى نامى از استاد عرفان خود مرحوم شهيد شاه آبادى مى‏برند مى‏نويسند : شيخ عارف كامل روحى فداه و در بيانيه‏اى كه به مناسبت شهادت فرزند استاد شهيد حجة الاسلام و المسلمين مهدى شاه آبادى صادر فرمودند اظهار مى دارند: اين شهيد عزيز فرزند برومند شيخ بزرگوار ما بود كه حقاً حق حيات روحانى به گردن اينجانب داشت و زبان از عهده شكرش بر نمى آيد.(20) حكايت پنجم: مرحوم علامه محمد حسين حسينى طهرانى در خصوص يكى از ويژگيهاى استادشان مرحوم علامه طباطبايى آورده‏اند: استاد ما (مرحوم علامه طباطبايى) نسبت به استاد سير و سلوك خود (مرحوم قاضى) علاقه و شيفتگى فراوانى داشت. و حقاً در مقابل او خود را كوچك مى‏ديد و در چهره مرحوم قاضى يك دنيا عظمت و ابّهت واسرار توحيد و ملكات و مقامات مى‏جست مرحوم حسينى طهرانى شاگرد مرحوم علامه مى‏فرمايد: من يك روز به ايشان عطر تعارف كردم ايشان عطر را بدست گرفته و تأمل كردند و گفتند دو سال است كه استاد ما مرحوم قاضى رحلت كرده‏اند و من تا به حال عطر نزده‏ام و تا همين زمان اخير نيز هر وقت بنده به ايشان عطر مى‏دادم در آنرا مى‏بستند و در جيب‏شان مى‏گذاردند و من نديدم كه ايشان پس از فوت استادشان عطر استعمال كنند. با اين كه از زمان رحلت استادشان سى و شش سال است كه مى‏گذرد.(21) آنچه مى دانم از آن يار بگويم يا نه و آنچه بنهفته ز اغيار بگويم يا نه دارم اسرار بسى در دل و در جان مخفى‏ اندكى زآنهمه بسيار بگويم يا نه‏ سخنى را كه در آن بار بگفتم با تو هست اجازت كه در اين بار بگويم يا نه‏ معنى حسن گل و صورت عشق بلبل‏ همه در گوش دل خار بگويم يا نه‏ وصف آنكس كه در اين كوچه و اين بازار است‏ در سركوچه و بازار بگويم يا نه(22) حكايت ششم: مرحوم آيت الله حاج شيخ عباسى قوچانى فرموده‏اند: يكى از كسانى كه خدمت مرحوم قاضى رسيد، و از ايشان دستور مى گرفت و جزء شاگردان وى محسوب مى شد آقا ميرزا ابراهيم عرب بود كه پس از ساليان دراز رياضت‏هاى سخت، به مطلوب اصلى نرسيده و براى وصول به كمال خدمت ايشان مى‏رسيد وى ساكن كاظمين بود و شغلش مرده شوئى بود و گويا خودش اين شغل را مخصوصاً به اين جهت انتخاب نموده بود كه از جهت رياضت نفس، اثرى قوى در نفس او داشته باشد چون خدمت مرحوم قاضى رسيد گفت : من از شما تقاضا دارم كه هر دستورى داريد به من بدهيد ولى اجازه دهيد من در ميان شاگردان شما نباشم چون آنها تنبل هستند، مرا هم تنبل مى كنند اين تشرّف و گفتگوى وى با مرحوم قاضى در حالى بود كه مرحوم قاضى از كنار شط فرات از كوفه به سوى مسجد سهله مى رفتند و تقريباً تا نزديكى مسجد سهله سخنانشان طول كشيد مرحوم قاضى از او پرسيدند: آيا زن دارى؟! گفت “نه” وليكن خواهرى و مادرى دارم مرحوم قاضى به او فرمودند : روزى آنها را از كدام راه بدست مى آورى؟ از سر ضرورت و ناچارى گفت من به هر چه ميل مى‏كنم، فوراً برايم حاضر مى شود مثلاً اگر از شط ماهى بخواهم فوراً ماهى خودش را از شط بيرون مى افكند، اين طور و با دست خود اشاره به شط نمود، فورا يك ماهى خودش را از درون آب به روى خاك پرتاب كرد. مرحوم قاضى به او فرمود: اينك يك ماهى ديگر بيرون بينداز، ديگر هر چه اراده كرد نتوانست! مرحوم قاضى به او فرمود: بايد دنبال كسب روزى بروى و از طريق كار روزى خود را تهيه نمائى او تمام دستورات لازم را گرفت و به كاظمين مراجعت كرد و به شغل الكتريكى و سيم كشى پرداخت . و از اين راه امرار معاش مى كرد و حالات توحيدى او بسيار قوى و شايان تمجيد شد بطورى كه در نزد شاگردان مرحوم قاضى به قدرت فهم،عظمت فكر، و صحّت سلوك، و ارادت عرفانيه و نفحات قدسيه ربانيّه معروف و مشهور گرديد.(23) حكايت هفتم: مرحوم علامه طباطبايى كه از برجسته ترين علماى شيعه است و داراى كمالات و كرامات شگفت انگيزى است و در طول حيات خود خدمات شايانى را به شيعه كرده است تمام تأثيرات زندگى خود را مرهون توجهات مربى خود مرحوم ” قاضى طباطبايى” دانسته است ايشان مى گويد : وقتى در اوائل دوران طلبگى وارد حوزه علميه نجف شدم سرگردان بودم به همين خاطر با توسّلى به اميرمؤمنان عليه السّلام و درخواست كمك از آن حضرت، با آيت اللّه قاضى‏طباطبايى روبرو شدم كه اولين برخورد ما اين گونه بود كه: ناگهان ديدم دستى روى شانه‏ام خورد وقتى برگشتم ايشان را ديدم كه با لحنى پدرانه به من فرمود: فرزندم دنيا مى خواهى نماز شب بخوان آخرت مى خواهى نماز شب بخوان.(24) مرحوم علامه، تمام موفقيت خود را در پرتو نوع تربيت استاد خود مرحوم ” قاضى” مى‏داند و چنان احترامى برايش قائل است كه هر جا ياد از ايشان مى كرد مى فرمود ” روحى فداه(يعنى جانم به فداى او)، اين نهايت و شدت علاقه مرحوم علامه به استادش را مى‏رساند. به هر حال مربى و كسى كه عهده دار تربيت انسان مى شود در موفقيت و پيروزى انسان نقش بسزايى دارد.(25) “الحمدلله رب العالمين ” پى‏نوشت‏ها: – 1. نقش معلّم در تربيت دينى، محمد داوودى، ص‏3. 2. تربيت اسلامى، محمدرضا شرفى، ص 90. 3. اسلام و تعليم و تربيت، ابراهيم امينى، ص‏102 – 101. 4. مقالات چهارمين سميوزيم در جايگاه تربيت، ص 61. سال 1372، به نقل از نشريه تربيت سال چهاردهم، شماره 9. 5. آداب و تعليم تربيت در اسلام، محمدباقر حجتى، ص 228. 6. نقش معلّم در تربيت دينى، داوودى، با اندكى تصرف،ص 208. 7. قرآن كريم، سوره مباركه مجادله، آيه شريفه 11. 8. قرآن كريم، سوره مباركه زمر، آيه شريفه 9. 9. آثار الصادقين، صادق احسان بخش،ج 13،ص 408 به نقل از بحارالانوار،ج 1، ص 206. 10. آثار الصادقين، احسان بخش،ج 13، ص 447؛ به نقل از سفينه البحار ج 2، ص 223. 11. آثار الصادقين، احسان بخش،ج 13، ص 485؛به نقل از المحجة البيضاء،ج 1، ص 19. 12. آثار الصادقين،ج 13، ص 488؛ به نقل از بحارالانوار،ج 1، ص 165. 13. آثار الصادقين،ج 13، ص 488؛ به نقل از امالى، صدوق، ص‏37. 14. آثار الصادقين،ج 13، ص 507 ؛ به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 20، ص 261. 15. بحار الانوار، مجلسى،ج 2، ص 24. 16. آثار الصادقين ،ج 13، ص 495؛ به نقل از بحار،ج 1، ص 204. 17. مسئوليت و سازندگى،ص 65 – 66 ؛ به نقل از تاريخ سياسى اسلام ج 1، ص 335؛ و شيعه و زمامداران خودسر ص 113. 18. كشكول، شيخ بهائى، ص 228. 19. سيماى فرزانگان، رضا مختارى، ص 253. 20. صحيفه نور، ج 18، ص 267. 21. مهر تابان، محمد حسين، حسينى طهرانى، ص 50. 22. مهرتابان، ص 49 به نقل از ديوان مغربى، ص 119. 23. مهرتابان، ص‏31. 24. سيماى فرزانگان، ص 214. 25. بركرانه عصمت، على اصغر، ظهيرى، ص 81.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏ محمد اصغرى نژاد شهردارى فرمانده سپاه در گزارش يكى از بسيجيان اصفهانى آمده است: بهمن ماه سال 60 من در مقر اصلى جبهه ميمك خدمت مى‏كردم. مسؤول كل سپاه ميمك آن وقت برادر شهيد اسماعيل لروى بود. يكى از روزها فرماندهى ارتش مستقر در ميمك به خدمت برادر اسماعيل لروى رسيد. دست برقضا آن روز شهيد لروى شهردار بود و عهده دار خدمت به رزمندگان، ايشان مشغول شستشو و نظافت بودند كه همتاى ارتشى او با يك ماشين از نوع مخصوص فرماندهان وارد محوطه ستاد شدند و اتفاقاً جلوى تانكرى كه برادر لروى به شستن ظروف با آب آن سر گرم بود، ايستاده و سراغ فرمانده سپاه را گرفتند. با اشاره برادر لروى ما آنها را به اتاق طرح و برنامه راهنمايى كرديم. بعد برگشتيم و به ايشان اصرار كرديم كه ديگر بلند شود برود و از ميهمانانش پذيرايى كند، قبول نكرد. گفت هر چيزى به جاى خودش، همه وسايل را شست و سرجايش گذاشت. بعد لباس فرم سپاهش را پوشيد و بر آنها وارد شد. فرمانده ارتشى ابتدا قبول نمى‏كرد كه ايشان آقاى لروى باشد خصوصاً اينكه او را كنار تانكر آب در حال شستشوى ظروف ديده بودند. خلاصه كار مى‏كشد به ارائه حكم كه بعد آنها خيلى اظهار شرمندگى مى‏كنند و او را مى‏بوسند و عذر مى‏خواهند.(1) تواضع فرماندهى رئيس و فرمانده بايستى به زير دست و افراد تحت امر خويش به ديده احترام و عظمت بنگرد و خود را بالاتر از آنها حس نكند، بلكه بايد خود را خادم و خدمتگزار آنان بدانند. نمونه‏هاى ذيل بيانگر اين موضوع است. الف) حاج ابراهيم همت – فرمانده لشكر محمد رسول الله(ص) – درباره بسيجيان به يكى از دوستانش گفت: چيزهايى كه من از اين بسيجيان ديده‏ام، تو هرگز به عمرت نمى‏توانى ببينى، آنها را بايد در ميدان جنگ شناخت. آنجاست كه مى‏توانى ببينى اينها چه انسانهاى بزرگ و شريفى هستند. اين بسيجيان نور چشم من هستند. اينها براى من ارزششان از هر چيزى بيشتر است… من خاك پاى بسيجيان هستم.(2) ب) يكى از دلاورمردان درباره علاقه سردار شهيد حاج حسن باقرى به بسيجيان گويد: حسن باقرى عاشق بسيجى‏ها بود. بيشتر از هر كس كه ديده بودم به آنان علاقه نشان مى‏داد… يك روز بعد از تمام شدن يك جلسه به او گفتم: ببين اين بچه بسيجى‏ها چقدر مؤمن، شجاع هستند… هنوز حرفم تمام نشده بود كه ديدم با دست زد توى سرش. حالش دگرگون شده بود. گفت: خاك توى سر ما كه فرمانده اين جور آدمها هستيم. ما كجا و آنها كجا. تازه مى‏رويم برايشان سخنرانى و صحبت هم مى‏كنيم.(3) همسر حاج حسن باقرى در اين باره گويد: ايشان بسيجى‏ها را خيلى دوست داشت و هر جا از آنها صحبت مى‏شد، برق خوشحالى در چشمانش پديدار مى‏شد. و آن اوايل كه از كارش اطلاعى نداشتيم و مى‏گفتيم كه در جبهه چكار مى‏كنى، مى‏گفت: من سقاى بچه‏هاى بسيجى هستم. ج) در خاطره‏اى از سرلشكر عباس بابايى آمده است: در قرارگاه رعد يك سالن جهت استراحت برادران بسيجى اختصاص داده بودند كه تا قبل از حركت و آماده شدن اتوبوسها در آن سالن استراحت كنند و پذيرايى مختصرى از آنها به عمل بيايد. شهيد بابايى بيشتر وقتها به منظور هماهنگى براى عملياتهاى برون مرزى به قرارگاه مى‏آمد و اگر پرواز داشت تا آمده شدن هواپيما بيكار نمى‏نشست و از بسيجى‏ها و مجروحين جنگى پذيرايى مى‏كرد و يا به مكانيسين‏هاى هواپيما كمك مى‏كرد. يك روز عده‏اى از برادران بسيجى با دو فروند هواپيماى 130C به پايگاه آمده و در سالن مشغول استراحت بودند. من به قصد ديدن يكى از اقوام مى‏خواستم به داخل سالن بروم كه شهيد بابايى را با لباس بسيجى و يك سينى پر از چاى در دست ديدم. به او سلام كردم و خواستم سينى چاى را از دست ايشان بگيرم ولى او گفت: من نوكر بسيجى‏ها هستم و افتخار مى‏كنم كه در خدمت آنها باشم.(4) د) شهيد مصطفى كلهرى حتى در موقعى كه فرمانده گردان بود، تواضع و فروتنى خاصى داشت به طورى كه از تمامى افراد گردان خود را كوچكتر مى‏دانست. تمام كارهاى گردان از قبيل پاسدارى، نگهبانى، پاس بخشى را تقسيم كرده، خود نيز مانند ديگران قسمتى از اين وظيفه را به عهده گرفت… او خود را مانند ديگر افراد مى‏دانست و مى‏گفت: فرمانده و زير دست و بالا دست معنا ندارد. همه ما بايد با هم باشيم، (كارها را) با هم انجام دهيم تا خدا از ما راضى باشد و ما را در اين راه نصرت دهد.(5) رسيدگى به نيروهاى تحت امر مدير و فرمانده بايستى نيروهاى تحت امر خويش را امانتى با ارزش و گرانقدر بداند و نهايت سعى و تلاش خود را در راستاى بر آورده شدن معضلات نيروها بنمايد و چون پدرى مهربان از آنها مراقبت كند.(6) در دوران هشت سال دفاع، فرماندهانى با اين ويژگيها بسيار بودند كه به برخى از آنان اشاره مى‏كنيم: الف) درباره فرماندهى مى‏گويند كه در سرماى زمستان به تمامى چادرها سر مى‏زد تا مبادا رزمنده‏اى بدون پتو خوابيده و يا پتويش به كنارى رفته باشد و سرما بخورد.(7) ب) سرلشكر پاسدار غلامعلى رشيد درباره توجه زياد سردار شهيد حسن باقرى نسبت به نيروهايش حتى در موقعيتهاى بسيار حساس و خطرناك گويد: با حسن باقرى رفتيم خط مقدم براى سركشى. بچه‏ها توى سنگرهايشان خواب بودند. حسن باقرى گفت: موتور را بگذار كنار. با هم راه افتاديم طرف سنگرها. او سر بچه‏ها را مى‏گرفت و من پاهايشان را. آنان را مى‏آورديم بيرون سنگر مى‏گذاشتيم روى زمين. وقتى بيدار مى‏شدند مى‏گفتيم: برين عقب سريع… دشمن پاتك كرده بود و اگر ما آنان را بيدار نمى‏كرديم، همه شهيد مى‏شدند. از عمليات قبل زمان زيادى نگذشته بود و همه خسته بودند. رنگ صورت حسن باقرى پريده بود و دايم اشك مى‏ريخت. مى‏گفت: من فردا جواب مادرهاى اينها را چه بدهم! وقتى بچه‏ها را از سنگرها دور مى‏كرديم و از خواب مى‏پريدند، مى‏گفتند: پس وسايلمان؟ حسن باقرى جواب مى‏داد: شما برويد عقب ما يك كاريش مى‏كنيم. همه را كه فرستاد عقب، شروع كرد به انهدام وسايل تا دست دشمن نيفتد. كارها كه تمام شد، رفتم توى فكر. به اين فكر كردم كه چطور يك فرمانده لشكر، نيروهايش را از شهادت و اسارت نجات داد. انگار همه بسيجيها بچه‏هاى او بودند.(8) مستخدم سپاه در خاطره‏اى از مادر شهيد ناصر قاسمى (از نيروهاى لشكر انصارالحسين (ع)) آمده است: هر وقت از او مى‏پرسيدم چه كاره‏اى، مى‏گفت: من در سپاه جارو مى‏كشم. واقعاً باور كرده بودم كه او در سپاه مستخدم است. حتى وقتى كه برايش مى‏خواستم خواستگارى كنم، در پاسخ به سؤال همسرش كه گفت شغل پسر شما چيست، گفتم، پسرم در سپاه مستخدم است. روزى در مسجد جامع ديدم شخصى بسيار شبيه به پسرم دارد سخنرانى مى‏كند جلو رفتم و در عين ناباورى ديدم خودش است. وقتى كه از ديگران سؤال كردم، فهميدم كه ناصر يكى از سرداران سپاه است و من اصلاً از اين موضوع اطلاعى نداشتم.(9) همچون مالك اشتر آن روز آقا مهدى (باكرى، فرمانده لشكر عاشورا) داشت نماز مى‏خواند كه يكى آمد يقه‏اش را گرفت و داد زد: چرا به من مرخصى نمى‏دهى؟ بزنم له و لورده ات كنم؟من هم آنجا بودم. رفتم يقه طرف را گرفتم كشيمدش كنار و حتى دست بلند كردم. آقا مهدى اشاره كرد كوتاه بيايم و بلند به طرف گفت: تقصير از من است عزيز جان چى مى‏خواهى قربان شكلت؟ طرف مشتش را باز كرد گفت: مى‏دهى يا نه؟ آقا مهدى مى‏گفت: مرخصى؟ طرف گفت: بزنم باز هم توى دهانت؟ آقا مهدى گفت: مرخصى هم بت مى‏دهم عزيز جان. به من گفت: به آقاى حسينى بگو يك مرخصى سفارشى براى دوست من بگذارد كنار. خوب شد؟ طرف گفت: دروغ مى‏گويى… يا بزنم؟ آقا مهدى گفت: دروغم چيه، الله بنده سى؟ اصلاً با همين صمد خودم برد طرف باورش نمى‏شد. گفت: راستى راستى بروم؟ آقا مهدى صورتش را بوسيد گفت: راستى راستى برو عزيز جان. قارداشت را هم از دعا فراموش نكن….(10) محبوب قلوب بچه ها درباره شهيد امير حسن اقارب پرست (معاون عملياتى لشكر 92 زرهى اهواز) و عظمت روحى وى خاطره‏ها و گفتنى‏هاى فراوانى وجود دارد كه به يكى از آنها اشاره مى‏كنيم: حاج محمد حسين اديبى – از شاگردان آن شهيد در سال 1352 – گويد: در سال 1352 در شيراز گروهبان وظيفه بودم. شهيد اقارب پرست استاد ما بود. ايشان كلاس رزم انفرادى و آموزش بى سيم داشت و گاهى هم به جاى استادان ديگر به كلاس مى‏آمد و تدريس مى‏كرد… او تنها استادى بود كه كلاس را با نام خدا شروع مى‏كرد و همه بچه‏ها مى‏دانستند كه كلاس او بيشتر از كلاس نظامى، مدرسه آموزش مسائل اخلاقى در مذهبى است… در يكى از جلسات كه در گوشه پادگان برگزار مى‏شد، بچه‏ها طرحى ريختند كه اين بزرگوار در حين تدريس در طرف سايه قرار گيرد. لذا در جايى قرار گرفتند كه سايبان كوچكى داشت و يك نفر مى‏توانست راحت در سايه بايستد. او طبق معمول آمد و درس را شروع كرد. لحظات كوتاهى از درس ايشان نگذشته بود كه اين بزرگوار متوجه شد در سايه قرار دارد. لذا خيلى آمرانه برپا داد و بچه‏ها را به طرف سايه آورد و خودش به طرف آفتاب رفت و حتى كلاهش را برداشت و شروع به ادامه درس كرد و گفت: هيچ فرقى بين من و شما نيست و بايد جاى شما كه بيشتر از من هستيد، راحت‏تر باشد. با اين حرف او اكثر بچه‏ها به گريه افتادند و من با خود گفتم: به خاطر همين است كه محبوب قلوب بچه‏ها هستند.(11) پى‏نوشت‏ها: – 1. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج‏2، ص 60و61 . 2. عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج 2، ص 146و147. 3. عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج 2، ص 147. 4. همانجا. 5. عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج‏2، ص 148. 6. عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج‏2، ص 150و151. 7. ر.ك: عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج 2، ص 151و152. 8. همان، ص‏152. 9. عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج‏2، ص 153و154. 10. يك جرعه آفتاب، سيد محمد رضا رضوى، ص 1 نشر شاهد با همكارى اداره كل بنياد شهيد و بنياد حفظ آثار و ارزشهاى دفاع مقدس استان همدان، چاپ اول: 1379. 11. به مجنون گفتم زنده بمان (كتاب مهدى باكرى) فرهاد خضرى، ص 117 انتشارات روايت فتح، تهران، چاپ اول 1380. 12. نقل از كتاب «زندگينامه و خاطراتى از شهيد اقارب پرست» سرهنگ عليرضا پور بزرگ، ص 143 و144، مركز اسناد انقلاب اسلامى، تهران، چاپ اول: 1381.

/

روش آموزشى و تربيتى علام حسن زاده آملى

روش آموزشى و تربيتى علامه حسن زاده آملى‏ غلامرضا گلى زواره‏ از قلّه انديشه تا دشت فروتنى اسوه‏هاى علم و عمل بزرگانى هستند كه رسالت فرهنگى و تكليف دينى خود را به خوبى انجام داده‏اند، آن ستارگان آسمانى معرفت، ضمن جهاد فكرى و فرهنگى، به خود سازى و كنترل نيروهاى درونى خود پرداخته‏اند، سيره انبياء و اوليا را احيا كرده‏اند و از باورهاى ارزشمند شيعه هوشمندانه پاسدارى كرده‏اند زلال معارف اهل بيت چون بارانى با بركت بر جان‏هاى آنان باريده و معنويت و طهارت نفس در بوستان وجودشان به رويش نشسته است. اين رادمردان با تهذيب نفس، روان خود را به عروجى معنوى رسانيده و از فرودين دنياى فانى به سوى قدسيان اوج گرفته‏اند، ضمن برخوردارى از ژرف كاويهاى والا، تكيه بر برهان و منطق و غواصى در بحر معارف، فروتنى و صداقت و راستى را مشى خويش نموده و از موضع تواضع، سعه‏صدر و وسعت انديشه كاملاً قدرت تحمّل عقايد ديگران را داشته و به جدال احسن و گفتگوهاى بركت‏زا روى آورده‏اند. با وجود اين كه قلّه‏هاى دانش را در نور ديده‏اند شوق فراگيرى در رفتارشان موج مى‏زند و در رسيدن به حقايق علمى و عقلى لحظه‏اى آرام ندارند. لحظه‏هاى زندگى را با همت‏هاى والا و تدوين و تأليف آثارى گران سنگ و تربيت شاگردان شايسته گرانبها نموده و زهد را با حضور در اجتماع، تقوا را با انديشه‏اى آزاد،سياست را با وارستگى، بيدارى در شب را با از خواب بيدار نمودن غافلان و اندوختن دانش را با عمل صالح، عبادت، ذكر و دعا تركيب نموده‏اند. در نوشتار حاضر با روش آموزشى علّامه حسن‏زاده آملى كه يكى از عارفان شيفته اهل بيت است آشنا مى‏شويم. فاتح قلّه‏هاى علمى و معنوى‏ حكيم عارف و فقيه عالم آية اللّه حسن زاده آملى از نوابغ و نوادر روزگار و گوهر گرانبهاى علم و فضل و كمال به شمار مى‏روند. اين دانشور گرانمايه در علومى چون قرآن و تفسير، نهج البلاغه و حديث، كلام اسلامى، فقه و اصول، حكمت و عرفان، رجال، رياضيات، نگارش و خوش نويسى، ادبيات و شعر، نجوم، هيأت و علوم غريبه تبحر داشته، تدريس نموده، در بسيارى از اين رشته‏ها صاحب نظر بوده و در برخى از اين معارف صاحب سبك و نوآورى مى‏باشد اين ويژگى‏ها موجب شده كه ايشان به عنوان شخصيتى جامع و عالمى ذوفنون به شمار آيد و خاطره مشاهير صاحب عنوان و علماى برجسته سلف را در اذهان تداعى كند، او جامع علم و عمل و برخوردار از علوم رسمى و عرفانى و حامل نور ظاهر و باطن است. او نمونه‏اى نادر از تربيت يافتگان حوزوى است كه درك محضر اعاظمى چون آيات گرام محمد تقى آملى، ابوالحسن شعرانى، رفيعى قزوينى، مهدى الهى قمشه‏اى، فاضل تونى، ميرزا احمد آشتيانى، علامه طباطبايى و برادرش محمد حسن الهى از معظم له شخصيتى بى‏بديل ساخته است. شهد شكوفايى‏ علامه حسن زاده در چهارم تيرماه 1307 ه.ش در شهر آمل ديده به جهان گشود. در دوران كودكى قرآن و مقدّمات خواندن و نوشتن را نزد چند بانوى پرهيزگار فرا گرفت. پس از سپرى شدن اين دوران در حوزه علميه آمل مشغول تحصيل گرديد و در آنجا مقدّمات زبان و ادبيات عربى را همراه با خوشنويسى از اساتيد وقت آموخت. در سال 1329 به تهران امد و در جلسات درس آية اللّه شيخ محمد تقى آملى و آقا سيد احمد لواسانى حضور يافت و لمعه و ساير دروس را نزد اين بزرگواران ياد گرفت. در اين شهر فراگيرى علوم و معارف دينى را در محضر ميرزا احمد آشتيانى، رفيعى قزوينى، علامه شعرانى و… پى‏گيرى نمود و در قم به حوزه درسى علامه طباطبايى و برادرش آمد و علوم غريبه خصوص جفر را از محضر سيد مهدى قاضى فرا گرفت.(1) بارقه‏اى الهى نكته‏اى كه در دوران تحصيل و پس از آن در سيره و شيوه زندگى ايشان مشاهده مى‏گردد، توجه به لطف خداوند، توكل و استعانت از فضل پروردگار است. خودش مى‏نويسد: در سن چهارده سالگى به فضل پروردگارم بارقه مشرقيه الهيه و شهاب قبسى به من رسيد كه به اقتضاى عين ثابته‏ام مطلوب من بود، اين بارقه همانند نورى پيش رويم شتافته، مرا به كسب معارف الهى راهنمايى و به تخلّق به اخلاق ربوبى ترغيب و به تأدّب به آداب انسانى تحريض مى‏كرد و مرا به فرار و انزجار از آيين‏هاى تباه و پست تحريص مى‏نمود.(2) در جاى ديگر خاطرنشان مى‏نمايد: از جمله فضل پروردگارم بر من اين بود كه در مدت اقامتم در تهران در طى سيزده سال يا بيشتر همراه با اشتغال به تحصيل علوم از آن محاضر عاليه طبق روش معهود و سيره جاريه بين علماى روحانى به تعليم و تدريس در مدارس (حوزه علميه) اشتغال داشته، توفيق يافتم كتابهايى را تدريس كنم.(3) ايشان متذكّر مى‏گردد: زمانى شبهات گوناگون بر من روى مى‏آورد و از تطبيق مسايل عرفانى عاجز مانده بودم و از كثرت فكرت به فرسودگى مبتلا گشته بودم ولكن در درس‏ها حاضر مى‏شدم و از خويش ابراز نمى‏كردم، تنها چيزى كه مرا از اين ورطه هولناك هلاك رهايى بخشيد لطف خدا بود، سرانجام بارقه‏هاى الهى چون نجم ثابت بر آسمان دل طارق آمد و در پناه ربّ ناس از وسواس خنّاس نجات يافتم.(4) اشتياق به آموختن‏ علامه حسن زاده از همان آغاز فراگيرى تا رسيدن به مراحل عالى علمى و معرفتى نوعى شور، شوق، اشتياق و علاقه وافر را در خود به شكوفايى رسانيده بود.(5) استاد حسن رمضانى از مشاهير شاگردان علامه حسن زاده مى‏نويسد: به خاطر همين عشق پيوسته و لازمى كه حضرت استاد نسبت به علم داشته است همواره تحت هر شرايطى كه بوده است در مسير كسب آن از بذل هيچ گونه كوششى و تلاشى دريغ نكرده است تا پايه‏اى در راه طلب دانش مجاهده كرده كه اگر بخواهيم عينيت جامعيت حوزه‏هاى علميه قديم و اصيل عالم اسلام را كه در تمام علوم و فنون رايج زمان خويش صاحب نظر بوده‏اند، مشاهده كنيم بدون اغراق بايد به سراغ ايشان برويم.(6) خود علامه در اين باره مى‏گويد: منم آن تشنه دانش كه گر دانش شود آتش‏ مرا اندر دل آتش همى باشد نشيمنها اين عشق به اندازه‏اى بود كه اگر شاگردان ديگر، درس استاد را ترك مى‏كردند او همچنان براى ياد گرفتن استاد را ترك نمى‏نمود: «پس از درس مكاسبى‏ها مى‏رفتند و بعضى‏ها مى‏نشستند كه بنده بازهم از نشستگان بودم، علامه شعرانى اسفار يا اشارات مى‏فرمود. اين درس‏ها كه تمام مى‏شد آقايان مى‏رفتند و بنده مى‏نشستم. چه بسا روزها كه ما در بين الطلوعين مى‏آمديم براى درس كفايه و سر درس آخرى مثلاً مجسطى يا زيج بهادرى اذان ظهر مى‏گفتند و ايشان از صبح تا ظهر تدريس كرده بود،(7) البته بنا به اعتقاد علامه حسن زاده اين اشتياق متقابل بود: «علامه شعرانى هم خودش اشتياقى شگفت به درس و بحث داشت و هم ما طالب و شايق بسزا بوديم.»(8) اين علاقه وافر موجب گرديد علامه حسن زاده، در مسير كسب معارف از سختى‏ها و مصائب و مشكلات نهراسد و مسيرهاى دشوار را با آرامش پشت سر بگذارد. تفحّص براى دست يافتن به استاد ماهر و ذوفنون و لحظه‏اى از پاى نايستادن در اين جهت نشانى از شوق ايشان است، حكيم الهى قمشه‏اى خطاب به ايشان گفته است: روزى در غياب به مدرسه حاج ابوالفتح (در تهران) آمده از طلّاب مدرسه در مورد راه رَوِشَت در كارها و اشتغالت به تحصيل پرس و جو و تحقيق نمودم آنها در تصريح به حسن سيرت و شدّت ولع شما به اقتناى معارف و اكتساب علوم متفق و يك زبان بودند.(9) وقتى از ايشان پرسيدند روزها چه كار مى‏كنيد در جواب گفتند: از شش سالگى كه به مكتب رفته‏ام تا كنون نديم من كتاب، و معشوق من استاد و درس و كار من بحث و تدريس و تصنيف است.(10) اهتمام و جديت‏ يكى از خصالى كه در زندگى علمى و آموزشى علامه حسن زاده مشاهده مى‏گردد و آثار متعددش در عرصه‏هاى گوناگون و نيز اعتراف استادانش مؤيّد آن است، همّت بلند، كوشش مداوم و تحمّل مشقات در اين مسير مى‏باشد، علامه شعرانى در تقريظى كه به يكى از آثار ايشان نگاشته است يادآور مى‏شود: همانا ابناء روزگار ما كم همّتند امّا شيخ ما (حسن زاده) نسبت به وقتش ضفّت و نسبت به عمرش خسّت نورزيد بلكه آن را در علوم دينيه صرف كرده آنهارا متقن فرا گرفت.(11) مرحوم شعرانى در اجازه روايى كه براى علامه حسن زاده صادر نموده، يادآور شده است: بيست سال بلكه بيشتر او را آزمودم و امتحان نمودم. در اين مدت در او چيزى جز جد و اجتهاد نديدم.(12) او را به حق مى‏توان استوانه‏اى از تلاش و همت در راه تحصيل و كسب فنون و علوم مختلف دانست، جلسات خصوصى و بدون تعطيل ايشان در محضر اساتيد كه بعضاً قبل از طلوع آفتاب آغاز و تا پاسى از شب ادامه مى‏يافت و جديت و پشتكار ايشان براى حضور در محفل علمى و تحويل دادن درس و بحث در محضر اساتيد باعث گرديده است كه همواره به عنوان الگوى پشتكارى معرفى گردد.(13) استاد حسن زاده متذكر مى‏گردد: روزى مرحوم ناصح به اين كمترين گفت كه در جلسه‏اى كه استاد شعرانى تشريف داشت به مناسبتى سخن از دانش، پژوهش و درس خواندن و اهتمام به تحصيل به ميان آمد استاد شما را ضرب المثل قرار داد و به حضّار گفت: درس خواندن را از فلانى ياد بگيريد، آية اللّه رفيعى قزوينى وقتى از تهران به قزوين رفته بود مكرّر به طلاب اين سامان مى‏گفت: بيائيد در تهران طلبه درس خوان را ببينيد از او درس خواندن را ياد بگيريد و نام علامه حسن زاده را بر زبان مى‏آورد.(14) استاد حسن زاده اين همت و تلاش را عاشقانه در شرايطى در جهت كسب مكارم و معارف به كار گرفت كه بر اثر خفقان رژيم رضاخان روحانيّت و مراكز علوم دينى در حالتى از غربت و انزوا سخت‏ترين فشارها را تحمّل مى‏كردند و اين نكته خود از ارزش و بزرگى راه استاد حسن زاده و زحمات و مجاهدات فوق العاده ايشان در اين زمينه حكايت مى‏كند.(15) همچنين شرايط آشفته و امكانات بسيار ناچيز بود، ايشان در گفتگويى تأكيد نموده است: با جان كندن درس خوانديم، شما آقا قدر اين اوضاع را بدانيد آن زمان كه ما در مدرسه مروى تهران بوديم يك زيلويى كف مدرسه پهن بود كه با زمين يكى شده بود.(16) هر آن چيزى تو را كز آن گزند است‏ براى اهل دل آن دلپسند است‏ قدردان استادان‏ علامه حسن زاده آملى بر اين باور بوده و هست كه براى فراگيرى مبانى و مفاهيم علوم و رسيدن به تبحّر لازم در معارف دينى و علمى مراجعه به استاد دانشور و متخصص هر فن و دانشى لازم مى‏باشد ايشان مى‏گويد: براى طالب كمال، استاد كامل خيلى دخيل است، آن مفاتيحى كه از استاد عائد شاگرد مى‏شوند، آن كُدهايى كه از استاد استفاده مى‏كردند، آن اصول و امّهاتى كه از استاد به دست مى‏آيند اهميت بسزا دارند و به قول عارف رومى در مثنوى: هيچ كس بى اُوستا چيزى نشد هيچ آهن خنجر تيزى نشد هر كه گيرد پيشه‏اى بى اوستا ريشخندى شد به شهر و روستا(17) به همين دليل خود شيوه‏اش اين بود كه در آمل، تهران و قم با تفحص و جستجوگرى استادانى زبده و ماهر بيابد آنهايى كه به قول خودش: زحمت كشيده بودند. اين بزرگواران به حقيقت روحانى راستين بودند، معنى واقعى عشق به علوم و معارف و كتاب و تحقيق در آثار وجوديشان از قبيل تدريس و تصنيف مشاهده مى‏شد. الهى شكرت كه از استادان بى رنگ رنگ گرفته‏ام.(18) ايشان براى تأليف و تحقيق نيز هم از روش اساتيد بهره مى‏گرفت و هم با آنان مشورت مى‏نمود چنانچه پس از گفتگو با آيةاللّه محمد تقى آملى به اين حقيقت رسيد كه حضرت فاطمه زهرا(س) مصداق ليلة القدر است و در اين‏باره رساله‏اى تأليف نمود.(19) از نكته‏هاى ديگر اين كه علامه حسن زاده در برخورد با اساتيد روشى توأم با ادب و احترام و قدردانى با آن بزرگواران را بروز مى‏داد، شبى مرحوم الهى قمشه‏اى به ايشان گفته بود: شما خير مى‏بينيد، پرسيده بود از چه جهت، وى پاسخ داده بود: شما را نسبت به اساتيد بسيار مؤدّب مى‏بينم، استاد حسن زاده پس از نقل اين موضوع مى‏گويد: آرى من هيچ‏گاه نزد اساتيدم يك زانو يا چهارزانو ننشستم و به ديوار تكيه نمى‏دادم و خيلى با ادب و احترام مى‏پرسيدم و در حضور و غيابشان وظيفه شاگردى را بيش از حدّ وظيفه پدر و فرزندى مراعات مى‏نمودم.(20) استاد رمضانى مى‏نويسد، مكرّر مى‏فرمودند در حضور اساتيدم مواظب حرف‏هايم بودم و مى‏كوشيدم با آنها چون و چرا نكنم همه اين‏ها بدين خاطر بود كه مبادا كردار و گفتار من سبب رنجش آن بزرگواران بشود و خداى ناكرده از فيض آنان محروم گردم. بى شك يكى از اسباب موفقيت علامه حسن زاده كه در شكل‏گيرى شخصيت ايشان تأثير بسزايى داشته همين احترام و خضوع بسيارشان نسبت به اساتيد خود بوده است.(21) هركجا از اساتيد خويش نام مى‏برند به بهترين شكل ممكن از آنان تجليل نموده و همواره به قدردانى از آنان پرداخته‏اند، در جايى پس از ذكر نام آن ستارگان معرفت مى‏گويد: همه به حقيقت روحانى والامقام و بزرگوارانى صاحبدل و عالمانى عزيز الوجود بوده و در حقيقت ستارگان فروزان آسمان معارف بودند و با تفاوت در قدر، در هدايت و تعليم و تربيت يكدل و يك زبان بودند.(22) و به مناسبتى نوشته‏اند: به خدا سوگند قلم و زبان به اداى شكر معشار نيكى‏هايى كه اين مشايخ عظام در حق ما نموده‏اند وافى نيست اگرچه علّةالعلل ربّ العالمين است.(23) تعديل ذهن و ملكه انديشه‏ لطايف بيانى، دقت‏هاى علمى، وسعت دانش و ذوق ادبى در تدريس استاد موج مى‏زند، پايه درس و بحث استاد حتى در هنگامى كه خود مشغول فراگيرى علوم بودند چنان قوى شده بود كه در اواخر اقامت در آمل كتب درسى پيشين را براى ديگران تدريس مى‏نمودند و به تهران هم كه آمدند كتب ياد شده را در مدارس، درس مى‏دادند،(24) اين علامه ذوفنون عقيده دارد شاگرد بايد تا حدودى قوانين حساب و هندسه را فرا گيرد زيرا اينها در تعديل و تقويم ذهن، فكر و قلم و بيان تأثيرى بسزا دارد. علوم رياضى فكر را از خطا و اعوجاج باز مى‏دارد، انسان‏هاى ورزيده در اين علم صاحب رأى صائب، نظرى ثابت، كم گوى، گزيده گوى، ديرگوى، و نكوگوى هستند،(25) خود استاد اين گونه بود و دليل آن، همين روى آوردن به رياضى و شاخه‏هاى وابسته به آن مى‏باشد. به باور ايشان هرچه طلّاب مباحثه در علوم مورد نظر بنمايند، فراگيرى دروس بهتر مى‏گردد و در روح و روان جاى مى‏گيرند. خود به اين شيوه ملتزم بود: اكثر كتابهايى را كه مى‏خواندم، مباحثه نيز مى‏كردم، كفايه را يك ساعت به اذان صبح مانده، اسفار يا مكاسب يا جواهر را پيش از صبح (بين الطلوعين) و اشارات را ساعت يك بعدازظهر مباحثه مى‏كرديم.(26) گوهرهايى از ايّام تدريس‏ شاگردان و آشنايان از فروتنى زايدالوصف استاد خويش درشگفتند، وقتى در منزل به ديدنش مى‏روند، خود شخصاً به پذيرايى از آنان مى‏پردازد و به هنگام خداحافظى با پاى برهنه آنان را بدرقه مى‏كنند، اين شگفتى مراجعين را به شيفتگى و اشتياق وا مى‏دارد يكى از شاگردانش مى‏گويد پس از اين ملاقات‏ها ارادات قلبى خود را نسبت به ايشان احساس كردم و به تدريج ارادت قلبى من به شيفتگى انجاميد.(27) استاد در هنگام تدريس برخى كتابها، بر آنها تعليقه‏هاى ارزنده‏اى نوشته است، كتاب دررالقلائد على غرر الفوائد حاوى تعليقاتى تحقيقى است، بر بخش حكمت منظومه مرحوم سبزوارى كه استاد حسن زاده در دوره تدريس آن، براى بيان مراد اين فيلسوف آن را فراهم آورد زيرا معتقد بود حكمت منظومه سبزوارى خلاصه اسفار است و در عين حال به توضيح و تبيين نياز داشت.(28) كتاب نصوص الحكم بر فصوص الحكم فارابى حاصل درس و بحث استاد در شهرستان آمل مى‏باشد كه البته بر آن اصلاحاتى انجام داده است.(29) دروس معرفت نفس مجموعه مباحث ايشان در حوزه درسى آمل مى‏باشد. نكته ديگر اين كه تدريس ايشان با تحقيق توأم است و اصولاً پس از تدريس، برخى آثار را از راه پژوهش نگاشته‏اند. ايشان هنگام تدريس كتاب اسفار ملاحظه نمود چاپ سنگى مورد استفاده كه با حواشى برخى مشاهير نشر يافته است آميخته به تحريف، كاستى‏ها و تصحيف‏هاى فراوان است و اشراف اين فاضلان اين كاستى‏ها را از بين نبرده است، از اين جهت با سى سال پشتوانه تعليم و تعلّم و تحقيق اين كتاب را با چندين نسخه مصصّح مقابله و تصحيح كرده و از آغاز تا پايان بر دشوارى‏هاى آن توضيح و شرح نگاشته است، ايشان كتاب شرح فصوص قيصرى را نزد فاضل تونى فرا گرفت و خود نيز موفق گرديد طى ساليان درازى چهار دوره آن را تدريس كند و در طول اين مدت علاوه بر اين كه آن را با نسخ متعدد مقابله و تصحيح كرد، تعليقات و حواشى ارزنده و عميقى بر آن نگاشت و بدين گونه بر فوائد و عوايد كتاب افزود. ايشان كتاب شفا را نزد بزرگوارانى چون علامه شعرانى، ميرزا احمد آشتيانى، استاد محمد حسين فاضل تونى و علامه طباطبايى فرا گرفت و خود بخش طبيعيات و الهيات آن را طى هشت سال براى عدّه‏اى از طلاب در قم تدريس نمود و در خلال آن علاوه بر تصحيح اين بخش از شفا، بر قسمت‏هاى نفس و الهيات آن تعليقات ارزنده و مفيدى را نگاشت كه بخشى چاپ شده و بخش ديگر در حال طبع است. در عرصه پژوهش‏ موارد ذيل در تلاش‏هاى پژوهشى و كارهاى تحقيقاتى علامه حسن زاده قابل مشاهده است: 1- تكيه بر قواعد برهانى و عقلى در پژوهش‏هاى كلامى در اقتفا به شيخ مفيد و شيخ طوسى بر قواعد برهانى و عقلى تكيه دارد. اگر روايتى قطعى الصدور نباشد به اقتضاى حديث منقول از رسول خدا(ص) كه مى‏فرمايد: «اذا اتاكم عنّى حديثى فاعرضوه على كتاب اللّه و حجة عقولكم فان وافقهما فاقبلوه و الّا فاضربوا به عرض الجدار؛ هرگاه روايتى از من به شما رسيد آن را بر كتاب خدا و خرد خويش عرضه كنيد اگر موافق بود بپذيريد و گرنه آن را بر ديوار بكوبيد(رد نمائيد و از آن اعراض كنيد).»(30) آن را كنار مى‏نهاد و صرفاً امور معتبر، موثق و استوار را قبول مى‏كرد. 2- اجتناب از تكيه بر عرف و سخن عوام در تحقيق‏ علامه حسن زاده تأكيد مى‏نمايد: سعى كرديم از مسايل خطابى، عرفى و استحسانى بركنار بوده باشيم چرا كه عقيده، عَقد است، دل بستن است، دل دادن است و همه اين همه به برهان نياز دارد و به استحسان و امثال آن كار درست نمى‏شود. اين كه بيائيم و بگوئيم چون بروج آسمانى دوازده تاست پس بايد تعداد ائمه دين نيز به همين ميزان باشد، عقيده استوار نمى‏گردد.(31) 3- حقيقت‏طلبى در پژوهش‏ در برابر عدّه‏اى كه تلاش تحقيقى را همچون كارهاى بازاريان مى‏دانند مى‏گويند و بايد محقق بر اساس كسادى و رونقى متاعى تصميم بگيرد، علامه حسن زاده صرفاً به حقايق توجه دارد و حاضر نيست اين حقيقت‏طلبى را با چيز ديگرى معاوضه نمايد،در هر شرايطى اعم از فرازها و نشيب‏ها و سختى‏ها و عسرت‏ها براى كشف حقايق اهتمام مى‏ورزد و درهايى را به روى علاقه‏مندان مى‏گشايد، در واقع بدون هيچ قيد و شرطى در جستجوى حقيقت است. 4- برداشت كم و بازده زياد مشى علمى علامه حسن زاده بدين گونه است كه به رغم محروميت از امكانات و يا برخوردارى از تسهيلات اندك، كارهاى مهمى به جامعه عرضه نموده است. ايشان در تهران به دليل مشكلات مالى، همسر و فرزندان را به شهرستان مى‏برد و در يك اتاق كوچك و ساده به كار علمى و تحقيقى مى‏پرداخت. اتاقى كه يك چراغ خوراك پزى داشت كه هم آن را در زمستان گرم مى‏كرد و هم براى طبخ غذا از آن استفاده مى‏شد! در همين اتاق كوچك، كافى كلينى تصحيح گرديد و اعراب گذارى شد و دهها اثر ديگر تأليف گرديد، نه از دفتر كار با نوركافى و تهويه و خنك كننده و گرم كننده مدرن خبرى بود و نه از حق التحقيق كافى، او با اين روش به علاقه‏مندان ثابت نمود مى‏توان كارهاى بزرگ را حتى با امكانات ناچيز انجام داد. اين باور كليد توفيق نسل دانش طلب امروز ايران است.(32) 5 – دفاع از قرآن و عترت در برابر مخالفان‏ كوشش علامه حسن زاده در تأليف آثار بر اين است كه از حقايق قرآنى دفاع كند و از اهل بيت و سيره و سخن آنان صيانت نمايد. جرجى زيدان عيسوى مذهب گفته بود، نمى‏توان مطالب موجود در نهج البلاغه را به حضرت على(ع) منسوب دانست و سيد رضى و سيد مرتضى كه هر دو اديب بودند اين مطالب را نوشتند و براى ترويج كتاب خود، آن را به امام اول شيعيان نسبت دادند علامه حسن زاده از اين ادعا به شدت ناراحت گرديد و بر آن شد تا مصادر و مأخذ خطب و رسايل حضرت على(ع) را كه قبل از سيد رضى ساليان متمادى در دست مردم بود، فراهم آورد و ذكر كند تا جايى براى توهم و ترديدهايى اين گونه نباشد. تكمله منهاج البراعه و كتاب صادر و مأخذ نهج‏البلاغه در اين ارتباط نوشته شده است.(33) 6- اغتنام از فرصت‏هاى مقتضى‏ علامه حسن زاده براى تحقيق و پژوهش و كاوش در آثار و انديشه‏هاى بزرگان از لحظات گوناگون زندگى بهره مى‏گيرد و اگر عواملى برايش در اين راستا مزاحمت ايجاد كند به شدت ناراحت مى‏شود، يكى از شاگردانش نوشته است يك بار وقتى به درب منزل استاد رفتم، آقازاده درب را گشودند و چون استاد به بيرون منزل تشريف آوردند ديدم قلمى در دست ايشان بود كه نشان مى‏داد از هر فرصتى استفاده مى‏نمايد، آن روز مصادف با ششمين روز، از ماه مبارك رمضان بود و استاد بادهان روزه و ايام تعطيلى دست از كار تحقيقى نكشيده بود زيرا ذائقه پژوهش تعطيل بردار نمى‏باشد.(34) 7- توجه به مسايل عينى‏ از آفات متداول در امر تحقيق اين است كه آدمى به كتابها اكتفا كند و ارتباطش با موضوع علم قطع گردد يعنى از همان پديده عينى كه محقق قصد دارد آن را بفهمد يا بهتر درك كند، اعراض نمايد. علامه حسن زاده به گمشده اصلى چشم دوخته است و همواره مى‏كوشد خود را با آن تعيّن خارجى روبرو كند و با آن ارتباط معرفتى برقرار نمايد. روش ايشان آن است كه با هر موضوعى كه ذهن شان به آن درگير شده است رابطه‏اى مستقل از گفته‏هاى اين و آن و به صورت عينى و ملموس ايجاد كند. در درس‏هاى قبله و عيون مسايل نفس، ايشان چنين شيوه‏اى را پيش گرفته است. استفاده از روش‏هاى رياضى و تئورى بطلميوسى سماوات با روشنى و روانى اعجاب بر انگيزى براى تعيين قبله از تلاش‏هاى عينى علامه حسن زاده است كه در عين حال اعتماد به نفس ايشان را نشان مى دهد. ذهن اين فرزانه عاليقدر بطور جالب و چشمگيرى متوجه مسايل نفس شده است و مى‏توان گفت كسى همپاى ايشان در تسلط بر اين مبحث يافت نمى‏شود، دروس معرفت نفس محصول اين نگرش است كه به زيور طبع آراسته گرديده است، در كتاب عيون مسايل نفس بيش از شصت محور مورد بحث قرار گرفته و به نحو اختصار ولى دقيق طرح مسئله شده و سپس هر كدام به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است. 8 – گره گشايى از مباحث مشكل فلسفى و عرفانى‏ علامه حسن زاده در مسير تأليف و تحقيق به تلاش‏هايى روى آورده كه به نحوى گرهى از مبحثى بگشايد و براى خوانندگان راهگشا باشد، كتاب فصوص الحكم را با توجه به چندين نسخه به دقت تصحيح و مقابله نموده و از آغاز تا انجام مطالب سودمندى در گشودن مشكلات و حل معضلات آن، به رشته نگارش درآورده‏اند، علامه حسن زاده كتاب تمهيد القواعد را نخست در محضر استادانى بزرگ چون علامه طباطبايى فرا گرفت و وقتى مشاهده كرد مطالبى غامض در آن وجود دارد با توضيحاتى به صورت حواشى ارزنده، دشوارى‏هاى آن را بر طرف كرد. 9- جلوگيرى از تصحيفات و تحريفات‏ از ديگر محورهاى تحقيقى و شيوه‏هاى پژوهشى علامه حسن زاده اين است كه از غلطهاى راه يافته به كتابهاى معتبر و معروف كه موجب مغشوش گرديدن محتواى آنها مى‏باشد جلوگيرى كند رساله تحفة الملوك فى السير و السلوك از آثار سيد مهدى طباطبايى بحرالعلوم است كه در مسايل عرفانى و اخلاقى شأنى والا دارد، متأسّفانه برخى از شبهات واهى را به اين اثر وارد كرده و از اعتبارش كاسته‏اند. علامه حسن زاده متن مخلوط اين كتاب را با دقت تمام تصحيح نموده و از بدو تا ختم تعليقات ارزنده و مفيدى بر آن نگاشته است.(35) كتاب كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد خواجه نصير طوسى، از آثار علامه حلى است كه به دليل كثرت تداول و فراوانى تعاليق و شروح كوتاه و بلند و وارد گشتن حواشى گوناگون در متن آن، به نحوى تصحيفات و تحريفات بدان روى آورد كه هيچ كدام از نسخ چاپى آن شايسته و زيبنده اين اثر گرانمايه نبود. لذا علامه حسن زاده بر آن شد تا از كتاب مذكور نسخه‏اى منقح و استوار ارائه كند. معظم له براى رسيدن به اين مقصد هفت نسخه از كشف المراد را گرد آورد و با كوششى زايدالوصف همراه با وسواس علمى به تصحيح كتاب مزبور توفيق يافت و نسخه‏اى صحيح از آن را به عالم دانش و انديشه عرضه كرد.(36) 10 – نسخه شناسى‏ از مواردى كه در عرصه كارهاى پژوهشى اين شخصيت علمى مطرح است، تسلط بر نسخه‏هاى گوناگون آثار معروف در زمينه فلسفه، عرفان و هيأت مى‏باشد، ايشان در كتابخانه‏هاى گوناگون، نزد اساتيد و نيز كتابخانه شخصى خويش نسخه‏هاى مخطوط بسيارى را ملاحظه كرده و آنها را از نظر سبك نگارش، درستى استنساخ، نزديك بودن به زمان تأليف كتاب اصلى و نيز ارزش تاريخى و علمى مورد بررسى و ارزيابى قرار داده است. ايشان در مصاحبه‏اى مى‏گويد: كتاب‏شناسى هم يك فنى است. آدم بايد خيلى كتاب ببيند تا آنها را بشناسد نمى‏دانم به نحوى تعبير كنم امّا اگر كتابى دستم دهيد به اندازه بينش خودم مى‏گويم اين كاغذش بايد مال چه وقتى باشد، اين خط از چه زمانى است و…(37) 11- حوصله و بردبارى در كاوش و پژوهش‏ اگر چه حضرت استاد حسن زاده در تحقيقات خويش، ابتكارات و نوآورى‏هاى فراوان دارد امّا نوعى تفحص و جستجو در آثار ديگران در شيوه پژوهشى ايشان قابل مشاهده است او با حوصله‏اى شگفت در كتابها و آثار علماى سلف به كاوش مى‏پردازد و پس از غوّاصى در اقيانوس معارف ديگران، مرواريدهاى انديشه و حكمت را صيد مى‏نمايد، او آگاهى از موضوع مورد بررسى و نيز اطلاع از سابقه پژوهش در موضوع خاص را از اين طريق بدست مى‏آورد و هيچ گاه در اين مسير خود را بى‏حوصله نشان نداده است. نكته ديگر صبر و قدرت تحمّل ايشان در مقابله نسخه‏هاى متعدد و تصحيح متن مورد تحقيق بوده است. شرح خوارزمى بر فصوص اگرچه با تصحيح چاپ شده بود ولى به لحاظ متن اصلى و شروح نااستوار و آميخته به اشتباهات فراوان بود. علامه حسن زاده با همتى بلند و صبر و متانت اين كتاب را تصحيح نمود و حواشى ارزنده‏اى بر آن نگاشت كه اخيراً به حليه طبع آراسته شده است.(38) 12- تتبع فراوان، باريك بينى و اتقان‏ نمونه تتبع و اتقان را مى‏توان در تصحيح كتاب كليه و دمنه توسط ايشان مشاهده كرد. اولين بار امير نظام گروسى اين اثر را تصحيح نمود و در تبريز به سال 1305 ه.ش به طبع رسانيد پس از او مرحوم عبدالعظيم قريب گرگانى با تصحيحات و پژوهش‏هاى تازه كتاب مذكور را در سال 1311 ه.ش به طبع رسانيد، اين دو چاپ خالى از تصرف كاتبان و ناسخان نمى‏باشد و مرحوم قريب هم چنين ادعايى نداشت خصوص آن كه به قول خودش نسخه‏اى فوق العاده مخلوط در اختيار داشته است امّا محققانه‏ترين كار در اين مورد، كليله و دمنه‏اى است كه به تصحيح و همت علامه حسن زاده چاپ شده است زيرا نسخه‏هاى متعددى را ملاحظه كرده و آنها را تطبيق داده است، صورت صحيح اشعار عربى را استخراج كرده و نام بسيارى از گويندگان عربى را با فحص و تتّبع در دواوين شعراى عرب و متون معتبر ادبى و كتابهاى تاريخى و رجال بدست آورده است، موارد تحريف و نواقص كليله و دمنه چاپى را مشخص نموده‏اند، درباره امثال عربى توضيح لازم را داده‏اند، دو باب كليله و دمنه را كه نصر اللّه منشى ترجمه نكرده است، علامه حسن زاده براى نخستين بار به فارسى برگردانيده است.(39) ظرافت و باريك بينى ايشان در اغلب آثارشان بوضوح قابل مشاهده است، اين دقت‏ها و نكته سنجى‏ها باعث شده كه تحقيقات علامه حسن زاده خصوص در متون علمى، عرفانى و ادبى زبانزد تمامى محققان باشد و نمونه‏هايى عالى از پژوهش به شمار روند و دانش پژوهان بسيار خرسند هستند كه با توجه به اين دقايق تحقيقى آثارى منقّح و استوار را در پيش روى خواهند داشت. پى‏نوشت‏ها: – 1. فيض عرش، بخش اول (زندگى علامه حسن زاده آملى) اسداللّه ربانى. 2. در آسمان معرفت، علامه حسن زاده آملى، ص 409 – 408. 3. همان، ص 428. 4. قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند، همان مؤلف، ص 200. 5. كيهان فرهنگى، شماره (مرداد 1363) گفتگو با علامه حسن زاده آملى. 6. مرورى بر آثار و تأليفات استاد علامه حسن زاده آملى، حسن رمضانى، ص 159 – 158. 7. نجم الدين، محسن برزگر، ص 95. 8. گنج نهان، ص 13. 9. آشناى عرشيان، ص 74. 10. هزار و يك كلمه، ج 2، ص 489. 11. در آسمان معرفت، ص 433. 12. همان، ص 429، هزار و يك كلمه، ج 2، ص 490. 13. جمال سالكين، عبدالرحمن باقرزاده، ص 124. 14. گفتگوى علامه حسن زاده با روزنامه رسالت، 24 مهرماه، 1371. 15. زندگى نامه علامه حسن زاده، ستاد بزرگداشت مقام علمى استاد علامه حسن زاده آملى. 16. در محضر استاد حسن زاده آملى، محسن غرويان، ص 89. 17. هزار و يك كلمه، ج 2، ص 473 و 474. 18. همان، ص 477. 19. مرورى بر آثار…، ص 86. 20. آشناى عرشيان، ص 78. 21. مرورى بر…، ص 162. 22. جمال سالكين، ص 122. 23. در آسمان معرفت، ص 438. 24. هزار و يك كلمه، ج 2، ص 473. 25. همان، ص 492. 26. گفتگو با علامه حسن زاده آملى، ص 112. 27. گنج نهان، ص 145. 28. اين تعليقه همراه با متن مصحح كتاب در سال 1371 ه.ش توسط نشر ناب چاپ شده است. 29. نصوص الحكم بر فصوص الحكم، حسن زاده آملى، ص 11 و 591. 30. مرورى بر آثار، ص 81. 31. نك: مقدمه رساله فى الامة، علامه حسن زاده آملى. 32. زندگى نامه علامه حسن زاده آملى، ص 28. 33. نك: تكلمة منهاج البراعه، مقدمه و نيز مقدمه نوشته مخطوط مصادره و مأخذ نهج البلاغه. 34. در محضر استاد، ص 78. 35. مرورى بر آثار…، ص 30. 36. همان، ص 75. 37. ميراث ماندگار، ج 1، ص 75. 38. مجله معارف، دوره سوم، ش 3، ص 36 مقدمه شرح فصوص خوارزمى(چاپ بوستان كتاب). 39. مرورى بر آثار…، ص 134، گنج نهان، ص 88 ؛ و نيز ميراث ماندگار، ج 1، ص 71.