درسهائی از تاریخ تحلیلی
حجه الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی
قسمت هشتم
3- اختلاف در نقل حدیث و بخصوص اختلاف در متن آن که سبب
تردید در اصل حدیث و تضعیف آن میشود زیرا در برخی از روایات همانگونه که شنیدید
«ولدت فی زمن الملک العادل انوشیروان» است، و در برخی دیگر بدون لفظ «انوشیروان» و
در برخی با اضافۀ کلمۀ «یعنی» است، بگونه ای که از نقل «علی قاری» استنباط میشد
که معلوم نیست کلمۀ «یعنی» از اضافات راوی است یا جزء متن روایت است، و در برخی از
نقلها متن این روایت بگونه دیگری نقل شده که نه لفظ «عادل» در آن است و نه لفظ
«انوشیروان» مانند روایت اعلام الوری طبرسی و کشف الغمه که در آن اینگونه است:
«…ولدت فی زمان الملک العادل الصالح» [1]
که همین عبارت در نقل مجلسی «ره» در بحارالانوار لفظ
«العادل» هم ندارد و اینگونه نقل شده «ولدت فی زمان الملک الصالح» [2] که طبق
این نقل معلوم نیست این پادشاه عادل صالح، یا این پادشاه صالح و شایسته چه کسی
بوده، چون بر فرض صحت حدیث روی این نقل معلوم نیست منظور رسول خدا «ص» انوشیروان
باشد، و از اینرو مرحوم طبرسی و اربلی که خود متوجه این مطلب بوده اند قبل از نقل
این قسمت در مورد سال ولادت آنحضرت مینویسند:
«… وذلک لاربع و ثلاثین سنه و ثمانیه اشهر مضت من ملک
کسری انوشیروان بن قباد… و هو الذی عنی رسول الله- صلی الله علیه و آله- علی ما
یزعمون: ولدت فی زمان الملک العادل الصالح».
مشهور در میان اهل تاریخ آن است که ولادت رسول خدا در عام
الفیل بوده، و عام الفیل همان سالی است که اصحاب فیل بسرکردگی ابرهه بمکه حمله
بردند و بوسیلۀ پرنده های ابابیل نابود شدند.
و اینکه آیا این داستان در چه سالی از سالهای میلادی بوده
اختلاف است که سال 570 و 573 ذکر شده، ولی با توجه به اینکه مسیحیان قبل از اسلام
تاریخ مدّون و مضبوطی نداشته اند نمیتوان در اینباره نظر صحیح و دقیقی پیدا کرد،
و از اینرو از تحقیق بیشتر در اینباره خودداری میکنیم، و به داستان اصحاب فیل که
از معجزات قرآن کریم بشمار میرود میپردازیم، و البته داستان اصحاب فیل با اجمال
و تفصیل و با اختلافات زیادی نقل شده، و ما مجموعه ای از آنها را در زندگانی رسول
خدا «ص» تدوین کرده و برشتۀ تحریر درآورده ایم که ذیلا برای شما نقل میکنیم، و
سپس پاره ای توضیحات را ذکر خواهیم کرد:
داستان اصحاب فیل
کشور یمن که در جنوب غربی عربستان واقع است منطقه حاصلخیزی بود
و قبائل مختلفی در آنجا حکومت کردند و از آنجمله قبیلۀ بنی حمیر بود که سالها در
آنجا حکومت داشتند.
ذونواس یکی از پادشاهان این قبیله است که سالها بر یمن
سلطنت میکرد، وی در یکی از سفرهای خود به شهر «یثرب» تحت تأثیر تبلیغات یهودیانی
که بدانجا مهاجرت کرده بودند قرار گرفت، و از بت پرستی دست کشیده بدین یهود درآمد.
طولی نکشید که این دین تازه بشدت در دل ذونواس اثر گذارد و از یهودیان متعصب گردید
و به نشر آن در سرتاسر جزیره العرب و شهرهائیکه در تحت حکومتش بودند کمر بست، تا
آنجا که پیروان ادیان دیگر را بسختی شکنجه میکرد تا بدین یهود در آیند، و همین
سبب شد تا در مدت کمی عربهای زیادی بدین یهود درآیند.
مردم «نجران» یکی از شهرهای شمالی و کوهستانی یمن چندی بود
که دین مسیح را پذیرفته و در اعماق جانشان اثر کرده بود و بسختی از آن دین دفاع میکردند
و بهمین جهت از پذیرفتن آئین یهود سرپیچی کرده و از اطاعت «ذونواس» سرباز زدند.
ذونواس بر آنها خشم کرد و تصمیم گرفت آنها را بسخت ترین وضع
شکنجه کند و بهمین جهت دستور داد خندقی حفر کردند و آتش زیادی در آن افروخته و
مخالفین دین یهود را در آن بیفکنند، و بدین ترتیب بیشتر مسیحیان نجران را در آن
خندق سوزاند و گروهی را نیز طعمۀ شمشیر کرده و یا دست و پا و گوش و بینی آنها را
برید، و جمع کشته شدگان آنروز را بیست هزار نفر نوشته اند و بعقیدۀ گروه زیادی از
مفسران قرآن کریم «داستان اصحاب اخدود» که در قرآن کریم (در سورۀ بروج) ذکر شده
است اشاره بهمین ماجرا است.
یکی از مسیحیان نجران که از معرکه جان بدر برده بود از شهر
گریخت، و با اینکه مأموران ذونواس او را تعقیب کردند توانست از چنگ آنها فرار کرده
و خود را بدر بار امپراطور- در قسطنطنیه- برساند، و خبر این کشتار فجیع را به
امپراطور روم که بکیش نصاری بود رسانید و برای انتقام از ذونواس از وی کمک خواست.
امپراطور روم که از شنیدن آن خبر متأثر گردیده بود در پاسخ
وی اظهار داشت: کشور شما بمن دور است ولی من نامه ای به «نجاشی» پادشاه حبشه مینویسم
تا وی شما را یاری کند، و بدنبال آن نامه ای در آن باره به نجاشی نوشت.
نجاشی لشکری انبوه مرکب از هفتاد هزار نفر مرد جنگی به یمن
فرستاد، و بقولی فرماندهی آن لشکر را به «ابرهه» فرزند «صباح» که کنیه اش ابویکسوم
بود سپرد، و بنا به قول دیگری شخصی را بنام «اریاط» بر آن لشکر امیر ساخت و
«ابرهه» را که یکی از جنگجویان و سرلشکران بود همراه او کرد.
«اریاط» از حبشه تا کنار دریای احمر بیامد و در آنجا
بکشتیها سوار شده این سوی دریا در ساحل کشور یمن پیاده شدند، ذونواس که از جریان
مطلع شد لشکری مرکب از قبائل یمن با خود برداشته بجنگ حبشیان آمد و هنگامی که جنگ
شروع شد لشکریان ذونواس در برابر مردم حبشه تاب مقاومت نیاورده و شکست خوردند و
ذونواس که تاب تحمل این شکست را نداشت خود را بدریا زد و در امواج دریا غرق شد.
مردم حبشه وارد سرزمین یمن شده و سالها در آنجا حکومت
کردند، و «ابرهه» پس از چندی «اریاط» را کشت و خود بجای او نشست و مردم یمن را مطیع
خویش ساخت و نجاشی را نیز که از شوریدن او به «اریاط» خشمگین شده بود بهر ترتیبی
بود از خود راضی کرد.
در این مدتی که ابرهه در یمن بود متوجه شد که اعراب آن
نواحی چه بت پرستان و چه دیگران توجّه خاصی بمکه و خانۀ کعبه دارند، و کعبه در نظر
آنان احترام خاصی دارد و هر ساله جمع زیادی به زیارت آن خانه میروند و قربانیها
میکنند، و کم کم بفکر افتاد که این نفوذ معنوی و اقتصادی مکه و ارتباطی که زیارت
کعبه بین قبائل مختلف عرب ایجاد کرده ممکن است روزی موجب گرفتاری تازه ای برای او
و حبشیان دیگری که در جزیره العرب و کشور یمن سکونت کرده بودند بشود، و آنها را
بفکر بیرون راندن ایشان بیاندازد، و برای رفع این نگرانی تصمیم گرفت معبدی با شکوه
در یمن بنا کند و تا جائی که ممکن است در زیبائی و تزئینات ظاهری آن نیز بکوشد و
سپس اعراب آن ناحیه را بهر وسیله ای که هست بدان معبد متوجه ساخته و از رفتن
بزیارت کعبه بازدارد.
معبدی که ابرهه بدین منظور در یمن بنا کرد «قلیس» نام نهاد
و در تجلیل و احترام و شکوه و زینت آن حدّ اعلای کوشش را کرد ولی کوچکترین نتیجه
ای از زحمات چند سالۀ خود نگرفت و مشاهده کردکه اعراب هم چنان با خلوص و شور و
هیجان خاصی هرساله برای زیارت خانۀ کعبه و انجام مراسم حج بمکه میروند، وهیچگونه
توجهی بمعبد باشکوه او ندارند. و بلکه روزی بوی اطلاع دادند که یکی از اعراب
«کنانه» بمعبد «قلیس» رفته و شبانه محوّطه معبد را ملوّث و آلوده کرده و سپس بسوی
شهر و دیار خود گریخته است.
این جریانات، خشم ابرهه را بسختی تحریک کرد و با خود عهد
نمود بسوی مکه برود و خانۀ کعبه را ویران کرده و به یمن بازگردد و سپس لشگر حبشه
را با خود برداشته و با فیلهای چندی و با فیل مخصوصی که در جنگها همراه میبردند
بقصد ویران کردن کعبه و شهر مکه حرکت کرد.
اعراب که از ماجرا مطلع شدند درصدد دفع ابرهه و جنگ با او
برآمدند و از جمله یکی از اشراف یمن بنام «ذونفر» قوم خود را بدفاع از خانۀ کعبه
فرا خواند و دیگر قبائل عرب را نیز تحریک کرده حمیّت و غیرت آنها را در جنگ با
دشمن خانۀ خدا برانگیخت و جمعی را با خود همراه کرده بجنگ ابرهه آمده ولی در برابر
سپاه بیکران ابرهه نتوانست مقاومت کند و لشکریانش شکست خورده خود نیز به اسارت
سپاهیان ابرهه درآمد و چون او را پیش ابرهه آوردند دستور داد او را بقتل برسانند و
«ذونفر» که چنان دید و گفت: مرا بقتل نرسان شاید زنده ماندن من برای تو سودمند
باشد.
پس از اسارت «ذونفر» و شکست او، مرد دیگری از رؤسای قبائل
عرب بنام «نفیل بن حبیب خثعمی» با گروه زیادی از قبائل خثعم و دیگران بجنگ ابرهه
آمد ولی او نیز بسرنوشت «ذونفر» دچار شد و بدست سپاهیان ابرهه اسیر گردید.
شکست پی در پی قبائل مزبور در برابر لشکریان ابرهه سبب شد
که قبائل دیگری که سر راه ابرهه بودند فکر جنگ با او را از سر بیرون کنند و در
برابر او تسلیم و فرمانبردار شوند، و از آنجمله قبیلۀ ثقیف بودند که در طائف سکونت
داشتند و چون ابرهه بدان سرزمین رسید، زبان به تملق و چاپلوسی باز کرده و گفتند:
ما مطیع توأیم و برای رسیدن بمکه و وصول بمقصدی که در پیش داری راهنما و دلیلی نیز
همراه تو خواهیم کرد و بدنبال این گفتار مردی را بنام «ابورغال» همراه او کردند، و
ابورغال لشکریان ابرهه را تا «مغمس» که جائی در چهار کیلومتری مکه است راهنمائی
کرد و چون بدانجا رسیدند «ابورغال» بیمار شد و مرگش فرا رسید و او را در همانجا
دفن کردند، و چنانچه ابن هشام مینویسد: اکنون مردم که بدانجا میرسند بقبر
ابورغال سنگ میزنند.
همینکه ابرهه در سرزمین «مغمس» فرود آمد یکی از سرداران خود
را بنام «اسود بن مقصود» مأمور کرد تا اموال و مواشی مردم آن ناحیه را غارت کرده و
بنزد او ببرند.
«اسود» با سپاهی فراوان بآن نواحی رفت و هر جا مال و یا
شتری دیدند همه را تصرف کرده بنزد ابرهه بردند.
در میان این اموال دویست شتر متعلق به عبدالمطلب بود که در
اطراف مکه مشغول چریدن بودند و سپاهیان «اسود» آنها را به یغما گرفته و بنزد ابرهه
بردند، و بزرگان قریش که از ماجرا مطلع شدند نخست خواستند بجنگ ابرهه رفته و اموال
خود را بازستانند ولی هنگامی که از کثرت سپاهیان باخبر شدند از این فکر منصرف گشته
و به این ستم و تعدّی تن دادند.
در این میان ابرهه شخصی را بنام «حناطه» حمیری بمکه فرستاد
و بدو گفت: بشهر مکه برو و از بزرگ ایشان جویا شو و چون او را شناختی باو بگو: من
برای جنگ با شما نیامدهام و منظور من تنها ویران کردن خانۀ کعبه است، و اگر شما
مانع مقصد من نشوید مرا با جان شما کاری نیست و قصد ریختن خون شما را ندارم.
و چون حناطه خواست بدنبال این مأموریت برود بدو گفت: اگر
دیدی بزرگ مردم مکه قصد جنگ را ندارد ما او را پیش من بیاور.
حناطه بشهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او را
بسوی عبدالمطلب راهنمائی کردند، و او نزد عبدالمطلب آمد و پیغام ابرهه را رسانید،
عبدالمطلب در جواب گفت: بخدا سوگند ما سر جنگ با ابرهه را نداریم و نیروی مقاومت
در برابر او نیز در ما نیست، و اینجا خانۀ خدا است پس اگر خدای تعالی اراده فرماید
از ویرانی آن جلوگیری خواهد کرد، وگرنه بخدا قسم ما قادر بدفع ابرهه نیستیم.
«حناطه» گفت: اکنون که سر جنگ با ابرهه را ندارید پس برخیز
تا بنزد او برویم. عبدالمطلب با برخی از فرزندان خود حرکت کرده تا بلشگرگاه ابرهه
رسید، و پیش از اینکه او را پیش ابرهه ببرند «ذونفر» که از جریان مطلع شده بود کسی
را نزد ابرهه فرستاد و از شخصیت بزرگ عبدالمطلب او را آگاه ساخت و بدو گفته شد: که
این مرد پیشوای قریش و بزرگ این سرزمین است، و او کسی است که مردم این سامان و
وحوش بیابان را اطعام میکند.
عبدالمطلب- که صرفنظر از شخصیت اجتماعی- مردی خوش سیما و
باوقار بود همینکه وارد خیمۀ ابرهه شد و چشم ابرهه بدو افتاد و آن وقار و هیبت را
از او مشاهده کرد بسیار از او احترام کرد و او را در کنار خود نشانید و شروع بسخن
با او کرده پرسید: حاجتت چیست؟
عبدالمطلب گفت: حاجت من آنست که دستور دهی دویست شتر مرا که
بغارت برده اند بمن بازدهند! ابرهه گفت: تماشای سیمای نیکو و هیبت و وقار تو در
نخستین دیدار مرا مجذوب خود کرد ولی خواهش کوچک و مختصری که کردی از آن هیبت و
وقار کاست! آیا در چنین موقعیت حساس و خطرناکی که معبد تو و نیاکانت در خطر ویرانی
و انهدام است، و عزت و شرف خود و پدران و قوم و قبیله ات در معرض هتک و زوال قرار
گرفته دربارۀ چند شتر سخن میگوئی؟!
عبدالمطلب در پاسخ او گفت: «أنا ربّ الابل وللبیت رب»! من
صاحب این شترانم و کعبه نیز صاحبی دارد که از آن نگاهداری خواهد کرد!
ابرهه گفت: هیچ قدرتی امروز نمیتواند جلوی مرا از انهدام
کعبه بگیرد!
عبدالمطلب بدو گفت: این تو و این کعبه!
بدنبال این گفتگو، ابرهه دستور داد شتران عبدالمطلب را باو
باز دهند و عبدالمطلب نیز شتران خود را گرفته و بمکه آمد و چون وارد شهر شد بمردم
شهر و قریش دستور داد از شهر خارج شوند و بکوهها و درّه های اطراف مکه پناهنده
شوند تا جان خود را از خطر سپاهیان ابرهه محفوظ دارند.
آنگاه خود با چند تن از بزرگان قریش بکنار خانۀ کعبه آمد و
حلقۀ در خانه را بگرفت و با اشک ریزان و قلبی سوزان بتضرع و زاری پرداخت و از خدای
تعالی نابودی ابرهه و لشگریانش را درخواست کرد و از جمله سخنانی که بصورت نظم گفته
این دو بیت است:
یارب لا ارجو لهم سواکا یارب
فامنع منهم حماکا
ان عدوّ البیت من عاداکا امنعهم
أن یخربوا قراکا
– پروردگارا در برابر ایشان جز تو امیدی ندارم پروردگارا
حمایت و لطف خویش را از ایشان بازدار که دشمن خانه همان کسی است که با تو دشمنی
دارد و تو نیز آنانرا از ویرانی خانه ات بازدار.
آنگاه خود و همراهان نیز بدنبال مردم مکه بیکی از کوههای
اطراف رفتند و در انتظار ماندند تا ببینند سرانجام ابرهه و خانۀ کعبه چه خواهد شد.
از آنسو چون روز دیگر شد ابرهه به سپاه مجهز خویش فرمان داد
تا بشهر حمله کنند و کعبه را ویران سازند.
نخستین نشانۀ شکست ایشان در همان ساعات اول ظاهر شد و
چنانچه مورخین نوشته اند، فیل مخصوص را مشاهده کردند که از حرکت ایستاد و به پیش
نمیرود و هر چه خواستند او را به پیش برانند نتوانستند، و در این خلال مشاهده
کردند که دسته های بیشماری از پرندگان که شبیه پرستو و چلچله بودند از جانب دریا
پیش میآیند.
پرندگان مزبور را خدای تعالی مأمور کرده بود تا بوسیلۀ
سنگریزه هائی که در منقار و چنگال داشتند- و هر کدامیک از آن سنگریزه ها باندازۀ
نخود و یا کوچکتر از آن بود- ابرهه و لشگریانش را نابود کنند.
مأموران الهی بالای سر سپاهیان ابرهه رسیدند و سنگریزه ها
را رها کردند و بهریک از آنان که اصابت کرد هلاک شد و گوشت بدنش فرو ریخت، همهمه
در لشگریان ابرهه افتاد و از اطراف شروع بفرار کرده و رو به هزیمت نهادند، و در
این گیر و دار بیشترشان بخاک هلاک افتاده و یا در گودالهای سر راه، و زیر دست و
پای سپاهیان خود نابود گشتند.
خود ابرهه نیز از این عذاب وحشتناک و خشم الهی در امان
نماند و یکی از سنگریزه ها بسرش اصابت کرد، و چون وضع را چنان دید به افراد اندکی
که سالم مانده بودند دستور داد او را بسوی یمن بازگردانند، و پس از تلاش و رنج
بسیاری که بیمن رسید گوشت تنش بریخت و از شدت ضعف و بیحالی در نهایت بدبختی جان
سپرد.
عبدالمطلب که آن منظرۀ عجیب را مینگریست و دانست که خدای
تعالی بمنظور حفظ خانۀ کعبه، آن پرندگان را فرستاده و نابودی ابرهه و سپاهیانش فرا
رسیده است فریاد برآورد و مژدۀ نابودی دشمنان کعبه را بمردم داد و بآنها گفت:
بشهر و دیار خود بازگردید و غنیمت و اموالی که از اینان
بجای مانده برگیرید، و مردم با خوشحالی و شوق بشهر بازگشتند.
و گویند: در آنروز غنائم بسیاری نصیب اهل مکه شد، و قبیلۀ
خثعم که از قبائل دیگر در چپاول گری حریص تر بودند بیش از دیگران غنیمت بردند، و
زر و سیم و اسب و شتر فراوانی بچنگ آوردند.
و این بود آنچه از رویهمرفتۀ روایات و تفاسیر اسلامی
استفاده میشود.
ادامه دارد
بمناسبت هفتۀ جنگ
حجه الاسلام محمد علی رحمانی
مسئول بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
بسیج مستضعفین
بازوی نیرومند انقلاب جهانی
اسلام
در آغاز سخن، حماسۀ چهارسالۀ رزمندگان عزیز اسلام را که در
میدان شرف و افتخار در طول این مدّت که از جنگ تحمیلی ابر جنایتکاران بر کشور امام
زمان صلوات الله علیه میگذرد، چه حماسه ها و چه افتخارها آفریدند و دشمنان قسم
خوردۀ ما را دچار دهشت و وحشت کردند، گرامی میداریم و از تک تک آنان قدردانی میکنیم.
بسیج یعنی نیروهای مردمی و امروز بحمدالله تمام نیروهای
مسلّح ما از ارتش فداکار تا سپاه عزیز و تا عشایر جان بر کف، و سایر نیروهای مخلص
و متعهّد، همه از همین امّت مسلمان جوشیده اند و همه یک راه و یک هدف دارند و لذا
ما تمام دلاوران و رزمندگان ایران را بسیج و همه بسیجیان را ارتشی و همه را سپاه
اسلام میدانیم.
به امید اینکه آغاز پنجمین سال جنگ، پایان عمر متجاوزان و
در نتیجه پایان جنگ ناخواسته باشد.
همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران به رهبری قائد
عظیم الشأن حضرت آیه الله العظمی امام خمینی ارواحنا فداه و رأی قاطبه امت مسلمان
بر نظام جمهوری اسلامی ایران و روشن شدن مواضع آن در رابطه با استکبار جهانی اعم
از شرقی و غربیش و با بخطر افتادن منافعشان در منطقه، ابرقدرتها را بر آن داشت که
بوسیلۀ ایادی داخلی و خارجی خود علیه این نظام نوپا وارد عمل شوند و از گروههای
مختلف موجود در کشور چه آرم دار و چه بدون آرم طرفی بسته و راه را برای ورود و یا
بازگشت مجدد خود هموار نمایند.
بدین منظور با تحریک عوامل مزدور خود به توطئه هایی یکی پس
از دیگری دست یازیدند: تحت عنوان خودمختاری، غائله کردستان را بپا کردند و جریان
گنبد را شکل دادند، و در آذربایجان آشوب بپا کردند و بالاخره دست به کودتا زدند و
با حمایت مستقیم و غیر مستقیم خویش دست به ماجراجویی زدند که اگر رهبری غیر از
حضرت امام و ملتی غیر از ملت مسلمان ایران و امتی غیر از امت امام بود به یقین به
هدف شومشان رسیده بودند، ولی تصمیمات بجا و به موقع مقام رهبری و تبعیت امت امام
همراه با مقاومت سرسختانه این مستضعفین تازه از بند رسته، امپریالیزم جهانی را از
پای درآورد از جمله آمریکای جهانخوار با یک شانتاژ تبلیغاتی از قبل تهیه شده میخواست
قدرتمندی خود را به رخ مستضعفین بکشاند و با قصد ارعاب امت قهرمان امام و تقویت
روحیه باقی مانده های رژیم ستم شاهی و دیگر مزدوران وابسته از گروهکها، ناوگانش را
روانه خلیج فارس کرد و امام بزرگوار که واقف بر همۀ توطئه ها بود؛ ضمن اینکه
آمریکا را با آن همه قدرتش تحقیر کردند ولی برای مقابله با هرگونه توطئه اعم از
داخلی و یا تجاوز خارجی که احساس میشد، انقلابی دیگر کردند و پیش بینیهای لازم را
برای تداوم انقلاب نمودند و حراست از انقلاب مردمی را بخود مردم واگذار و همه را
موظف به پاسداری از انقلاب کردند.
تو گویی آغاز اسلام است و پیامبراکرم «ص» که همگان را به
جهاد علیه مشرکان فرا خوانده است ولی این حراست و نگهبانی از انقلاب میبایست
مسلحانه باشد در حالی که سالهای سال رژیم ستم شاهی مردم را بدور از سلاح نگه داشته
بود و توان استفاده از سلاح علیه دشمن را نمیدانسته پس چگونه بایست حراست کرد که
رهبر خردمند عالم اسلام طی رهنمودی در تاریخ 5 آذر 58 این مسئله را حل نمود و طی
سخنانی فرمود:
نگهبانی از انقلاب
«مملکت اسلامی باید همه اش نظامی باشد و تعلیمات نظامی
داشته باشد باید اینطور بشود که یک مملکتی بعد از چند سالی که بیست میلیون جوان
دارد، بیست میلیون تفنگدار داشته باشد و بیست میلیون ارتشی داشته باشد و یک چنین
مملکتی آسیب پذیر نیست».
با این رهنمود، بنیانگذار ارتش بیست میلیونی شدند و بدین
سان بسیج مستضعفین ارکان ارتش بیست میلیونی شکل گرفت آنهم با آنچنان استقبالی که
امام عزیزمان در اسفند ماه همان سال از حضور مردم تشکر کردند.
در اینجا لازم است توجه شود باینکه چرا باید همۀ افراد
آموزش نظامی به ببینند و آیا تصمیم امام مبتنی بر مقطع خاصی از زمان بوده یا این
حکم پیوسته و مربوط به یک وظیفۀ کلی الهی بر تمام امت اسلامی است و فرعی از یک اصل
دیگر در نظام اسلام. برای روشن کردن امر بناچار باید نظری گذرا بر یکی از ابواب در
فقه اسلامی بیافکنیم که در چند بند خلاصه میشود:
جامعیت اسلام، این دین فطرت
نظر به اینکه اسلام و دین توحید بر پایه فطرت استوار است و
تنها چنین آئینی میتواند جامعه انسانی را به سوی صلاح و سعادت سوق دهد؛ بنابراین
از مهمترین وظائف پیروان این دین است که در حفظ و نگهداری از آن بپردازند که
خداوند فرمود: «ذالک الدین القیّم» و «شرع لکم من الدین ما وصّی به نوحا ً والذی
اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ان اقیموا الدین ولا تتفرقوا
فیه» که خداوند مسئولیت بپاداری دین را و حفظ گسترش آئین را بهمه انبیاء بویژه به
پیامبر اسلام و همه پیروانش سفارش فرموده است. و خداوند به پیامبرش رسالتی جهانی میدهد
تا دین توحید و نظام عادلانه را به همۀ جهانیان عرضه دارد و یک حکومت جهانی واحدی
در زمین تأسیس کند و طبیعی است که این انسان آلوده به هواها و در بند آراء و عقاید
گوناگون در برابر مکتبی که برای محو تعددها و یکسان کردن همه افکار و عقاید و راه
و روش ها آمده است، به مقابله برخیزد و آنجا که منافع شخصی و قبیله ای- و در جهان
معاصر- اهداف استعماری و استثماریش بخطر افتد، ساکت ننشیند و اینجا است که جامعیت
آئین اسلام بر همه روشن میشود که اصلاح جوامع بشری را امکان پذیر نیست تا در
حاکمیت الله و تحت سلطۀ واحدی با یک ایدئولوژی واحد قرار نگیرند و همۀ جهان تسلیم
نظام عادلانه الهی نشوند و یک امت بهم پیوسته بوجود نیاید و لذا برای تحقق یافتن
چنین جامعه ای و استقرار چنین نظامی خداوند این چنین حقی را به رهبری اسلام و ملت
مسلمان داده است که با دعوت و جهاد، حاکمیت الله را ایجاد و از آن دفاع نماید و
فریضه است. «ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد
یذکر فیها اسم الله کثیرا ً ولینصرن الله من ینصره و ان الله لقوی عزیز».
و متقابلا ً مجرمینی که در برابر این حق فطری الهی انسانهای
آگاه و در مقابل دعوت جهانی اسلام مقاومت و سرکشی میکنند و دیگر انسانها را با به
استضعاف کشاندن وسیله ای در رسیدن به اهداف ستمگرانۀ خود قرار داده و بر باطل خود
اصرار میورزند باید بوسیلۀ تربیت یافتگان مکتب فطرت و آئین توحید از میان برداشته
شده و این سدهای باطل را از پیش روی رهروان حق بردارند. «لیحقّ الحق و ببطل الباطل
ولو کره المجرمون» و نتیجه اینکه حاکمیت الله جز با جهاد و جلوگیری از تأثیر عوامل
فساد و تضمینی بر بقایش نخواهد بود. و این جهاد است که تنها عامل بقای جوامع
اسلامی و مایه حیات بشریت است و بر همین اساس است که یکی از واجبات ما جهاد است چه
جهاد ابتدائی و چه جهاد تدافعی.
معنای جهاد
جهاد از جهد به معنی تلاش مداوم در رسیدن به یک هدف مقدسی
است که همان «فی سبیل الله» است و این تلاش همگانی دارای ابعاد گوناگون و مختلفی
است. جهاد با نفس یا مبارزه با خواست خود یا جهاد مالی و اقتصادی و یا جهاد علمی،
فرهنگی، هنری، سیاسی و نظامی آن هم با اشکال مختلفی که دارد.
ولی جهاد مورد بحث جهادی است که برای ریشه کن کردن اساس شرک
و پاک کردن زمین از لوث مشرکین و تحکیم حکومت الهی بر کشور دل و زندگی مراد است که
از آن در قرآن تعبیر به قتال شده است. قتال و جهاد تا «لیستخلفنهم فی الارض»، نکته
ای که در کلمه استخلاف هست این است: زمانی معنی حقیقی خود را میدهد که گروهی را
جانشین گروه
اقسام جهاد
حال سخن در اقسام این جهاد است.
بطور اجمال همانگونه که فقهای بزرگ اسلام هم فرموده اند، از
جمله صاحب جواهرالکلام در باب جهاد:
جهاد یا ابتدائی است تحت عنوان «الدعوه الی الاسلام».
یا دفاعی است: 1- در برابر مشرکین.
2- در برابر اهل بغی و شورشگران علیه یک حکومت اسلامی، که
در کتب فقیهه ما بطور مبسوط آمده است.
مورد خطاب در جهاد
در رابطه با جهاد ابتدائی یا جهاد آزادیبخش چنانکه فقهای
اسلام ذکر کرده اند صرفا ً با حضور امام معصوم «ع» انجام پذیر است و شرایط دیگری
نیز دارد که در نتیجه مخاطبین محدودند و تعدادی از امت معافند ولی در جهاد دفاعی
شرایط قبل وجود ندارد بلکه جهادی است فراگیر و همگانی و در صورت عدم کفایت مردان،
کلیه بانوان مسلمان نیز باید به دفاع برخیزند و خلاصه اینکه عموم مکلفین از مؤمنین
بر اساس یک تکلیف عام و فراگیر باید در قیام به این واجب کوشا شوند.
با توجه به آنچه که ذکر شد سخن را در این باب با ذکر نظر
امام امت در باب دفاع به پایان میرسانیم.
اقسام دفاع
تحریرالوسیله در آغاز فصل دفاع میفرماید:
دفاع بر دو قسم است: 1- دفاع از اسلام و حوزۀ آن. 2- دفاع از فرد و مانند آن و سپس طی دو مسئله
فرموده اند: اگر دشمنی متوجه کشور و شهرهای اسلامی یا مرزهای آن شد بطوریکه موجب
خوف بر اساس اسلام و جامعه اسلامی باشد، دفاع کردن از اسلام واجب است بهر وسیلۀ
ممکن، چه منجر به بذل مال و یا جان شود. ثانیا ً وجوب دفاع مشروط به حضور امام
معصوم «ع» و اجازۀ او یا اجازۀ نایب خاص و عام او نمیباشد بلکه هر مکلفی بدون قید
و شرط باید به دفاع برخیزد.
بنابراین عامه مسلمین برای صیانت اسلام از هر گونه خطر
مسئولیت داشته و باید این تکلیف بنحو احسن انجام پذیرد.
اینجا است که سخن امام عظیم الشأن این رهبر همیشه آگاه و
بیدار را میبینیم که آینده نگری کرده و برای حفظ و نگاهبانی از انقلاب اسلامی و
حفظ دست آوردهای این نهضت شکوهمند با الهام از قرآن و سنت و سیرۀ نبوی طی پیامی
ضرورت نظامی بودن امت میلیونی و آگاهی رزمی داشتن آنها را برای حفظ و حراست انقلاب
از هر گونه توطئه داخلی و تجاوز خارجی از هر قطبی و بلوکی که صورت گیرد لازم شمرده
اند و بدینصورت هسته های اولیۀ ارتش بیست میلیونی تشکیل شد و میرود که ایده و
آرمان حضرت امام صورت عمل بخود گرفته و عینیت پیدا کند. و به عنوان یک وظیفه بر
تمام امت مسلمان ایران لازم شد که شرکت جویند و آنان نیز استقبال بینظیری کردند
تا جایی که حضرت امام طی پیامی که در اسفند ماه 58 دادند از این استقبال تشکر
فرمودند؛
ضمن اینکه اصالت بسیج و رسالت آن طی سطور گذشته بیان شد ربط
مطالب گذشته با بسیج باید بر خواننده روشن شده باشد، که دفاع امر یک تکلیفی است بر
همگان و در موارد لزوم باید انجام پذیرد. مکلفین در این خطاب عامه ناس اند و زمانی
توانسته اند انجام وظیفه نمایند که با آموزشهای لازم چه در زمینه نظامی و هدایت
عقیدتی خود را مسلح به سلاح و صلاح ساخته باشند. و اینچنین شد که تا امروز سنگینی
رزم را چه در جبهۀ داخلی با ضد انقلاب و چه در صحنه های نبرد با اشغالگران بر دوش
میکشند.
نظری بر اساسنامۀ بسیج مستضعفین
هدف از تشکیل واحد بسیج مستضعفین، ایجاد توانائی های لازم
در کلیه افراد معتقد به قانون اساسی و اهداف انقلاب اسلامی به منظور دفاع از کشور
و نظام جمهوری اسلامی و همچنین کمک به مردم هنگام بروز بلایا و حوادث غیر مترقبه
با هماهنگی مراجع ذی ربط.
با سه وظیفه:
1-
آموزش نظامی در حد توانائی دفاع از نظام جمهوری اسلامی و تمامیت ارضی.
2-
آموزشهای عقیدتی (در جهت هدفی و آرمانی بودن حرکت مسلحانه).
3-
سازماندهی کلیه اعضاء در جهت صیانت اسلام و مسلمین در کشور اسلامی.
ذکر برخی از وظائف عمده بسیج:
برادران مسئول شما جهت عینیت بخشیدن به این مسئولیت، فعالیت
خود را آغاز کردند و تا هم اکنون بسیج توانسته است بیش از نیم میلیون نفر را
آنچنان سازماندهی دهد که در جهان فعلی در رابطه با نیروهای مردمی کم نظیر است که
همه شما با نام آنها (نیروهای لبیک یا خمینی) آشنایی دارید.
و در جریان اجرای طرح دیگری میباشیم که بتوانیم همه
نیروهای رزم دیده و دیگر افراد آموزش دیده را در طرح صف گنجانده تا در آیندۀ نزدیک
جهت هرگونه اقدامی که ضرورت ایجاب کند در اسرع وقت قابل فراخوانی باشند و آن هم با
شیوه ای جدید که باز هم اگر بگوئیم بینظیر خواهد بود سخنی به گزاف نگفته ایم.
بسیج در رابطه با وظائف خود
همانگونه که در آغاز این سطور گفتیم، بسیج یعنی حضور کلیه
اقشار مختلف مردم معتقد به قانون اساسی که در واقع حضور تمامی ملت در هر سطح و
قشری در صحنۀ انقلاب اسلامی ضمن مسئولیت فرعی در دو مسئولیت مهم انجام وظیفه کرده
و ادامه میدهند.
1-
سرکوبی و مبارزه با عوامل ضد انقلاب داخلی که همه شاهد این پاسداری بوده ایم و
تمامی ملت نقش ارزندۀ آنها را در حفظ و حراست از جان و مال آنها بدون هیچگونه چشم
داشتی فقط در رابطه با انجام تکلیف الهی در شهر و روستا و در کوچه و خیابان، شب و
روز ناظر آنیم که در گروههای مقاومت فعالیت مینمایند.
و با ذکر نقش بسیج در مبارزه با ضد انقلاب داخلی در شکل
مسلحانه اش نیاز به فصلی مفصل دارد. زیرا آنها مبارزه با عوامل منافق آنهم در آن
سطح وسیع مبارزه با باندهای نظامی از گروههای چپ و راست اعم از توده ای، فدائی
اقلیت و اکثریت و لیبرالها و سلطنت طلبها و از همه مهمتر مبارزه مستمر با ضد
انقلاب در کردستان و ذکر نقش بسیجیها در بازگرداندن و رهائی ملت مظلوم کرد از ستم
دموکرات، کومله و فداکاریهای بسیجیان و تحمل هر گونه سختی در راه برقراری حاکمیت
اسلامی در آن منطقه خود داستانی است مفصّل.
نقش بسیج در جنگ تحمیلی
2-
بسیج در جبهه
با توافقی که ابرقدرتها، با هدف براندازی نظام جمهوری
اسلامی ایران کرده بودند و برای رسیدن به این هدف از جمله وسائلی را که برای
بازگشت خود و حفظ منافع در منطقه دیده و منظور کرده بودند جنگ بود، آنهم با تصویر
غلطی که از وضع ارتش جمهوری اسلامی ایران و نوپائی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در
ذهن خود داشته و بیتوجه به فرهنگ انقلابی و اسلامی ملت ایران، جنگی را بوسیلۀ
صدام مزدور که زمینه های این ددمنشی را ما نیز از قبل در او میدانستیم براه
انداخته و طی چند روزی سرزمین وسیعی از کشور ما تحت اشغال ابرقدرتها درآمد، اینکه
میگوئیم ابرقدرتها زیرا عراق به تنهائی این جرأت را نداشت، بلکه وعده های شرق و
غرب در رابطه با تأمین سلاح و نیازمندیهای عراق در این جنگ بود. حضور ابرقدرتها در
حضور پیشرفته ترین سلاحهای اهدائی و یا تهیۀ شده با پول کشورهای حوزۀ خلیج فارس
متبلور بود. و مدت زیاد هم در سرزمین اشغالی بدون هیچگونه احساس خطری جدی مانده
بودند و به ویرانگری پرداخته بودند. و هرگز گمان نمیبردند که قدرتی باشد تا
اشغالگران را زبونانه خارج کند.
تا اینکه علت عدم موفقیت را امام عزیز طی سخنانی ذکر
فرمودند و با راهنمایی معظم له و رهنمود ایشان به یک سازماندهی جدیدی در نیروهای
انقلاب اسلامی منجر شد و آن اینکه نه ارتش به تنهایی میتواند کاری کند و نه سپاه
به تنهائی و هر دوی اینها بدون مردم کاری از پیش نخواهند برد.
و در واقع همانگونه که علی «ع» فرموده اند: «العده للاعداء
العامه من الأمّه».
امام علی «ع» توده ملت را نیرو و مایه تجهیزات پیکار ضد
بیگانه معرفی کرده اند. با حضور همه جانبه نیروهای مردمی همان بسیجیها و شیفتگان
شهادت، فصل جدیدی در جنگ تحمیلی آغاز شد و چه مبارک سازماندهی و شاید پیروزیهای
عظیمی که در طریق القدس فتح المبین و بیت المقدس از این رهگذر نصیب ملّت قهرمان ما
گشت خط های دشمن یکی پس از دیگری شکسته رزمندگان از میادین مین عبور کردند و آنهمه
افتخارات را برای جمهوری اسلامی ایران به همکاری سایر نیروهای فداکار اسلام از
ارتش، سپاه و عشایر به ارمغان آوردند.
این نیروی عظیمی که در بعد اقتصادی آنهم در آن وضعیت
اقتصادی که شهید رجائی برای تأمین پنیر مورد مصرف ملت در صبحگاهی اشک میریخت و
محاصره اقتصادی ایران با تحمیل هزینه سنگین جنگ وضعیت اسف باری آفریده بود و دولت
ناچار بود که برای رزم نیروهای بسیاری آنهم با هزینههائی که همه میدانند اضافه
بر حقوق ماهانه لشکریان میبایست تأمین نماید، حضور نیروهای بسیجی این مشکل را حل
کرد و با کمترین هزینه جبهه ها را پر کرد و با پیروزیهای بدست آمده مقدار معتنابهی
نیز ادوات جنگی را به غنیمت گرفت.
در بعد نظامی حضور صدها هزار بسیجی در جبهه ها با آن ایثارگری
و شهادت طلبی آنقدر برای ابرقدرتها شگفت آور بود که پس از شکستهائی که بر دشمن
وارد شد و سرزمینهای غصب شده باز گرفته شد و آنهمه ضربه های سنگینی که بر نیروهای
اشغالگر وارد آمد، بخود آمد و ناگهان با یک شانتاژ تبلیغاتی برای حفظ حیثیت خود
تغییر موضع داده از براندازی جمهوری اسلام ایران دست کشیده و دعوی صلح سردادند تا
در این جبهه بر تجاوزات خود سرپوش نهند!! و شکست صنعت و تکنیک و تاکتیکهای نظامی
تسلیحاتی خود را در برابر مردم بیسلاح ولی با ایمان پنهان نمایند. و بازار گرم
سلاحهای خود را به خیال خودشان گرم نگهدارند و به چپاول ثروت ملتها دست یازند و
هنوز هم که هست باز رعب ایجاد شده در دل دشمن صهیونیستی عراق و ابرقدرتها از حضور
صدها هزار نفری و یا میلیونی بسیج را دارند و در تفسیرهای سیاسی نظامی
ناجوانمردانه شان نمیتوانند این وحشت را پنهان نمایند و به همین دلیل است که
تأکید میشود بر حضور نیروهای مردمی و بسیجی در جبهه ها چه عملیات انجام گیرد و چه
نگیرد.
سخن حق و حق سخن در رابطه با بسیج در جنگ این است که اگر
بسیجی نباشد رزمی نیست و اگر بسیجی نباشد هیچگونه- مانعی برای دخالت مستقیم و
تجاوز ارضی به میهن اسلامی برای ابرقدرتها وجود ندارد.- سرتاسر خط مرزی غرب و جنوب
حتی شمال ایران را بسیجی با ایمان حراست مینماید. و همانند سربازان صدر اسلام در
پایان مأموریت هم به مدرسه، کارخانه، به بازار و خیابان و اداره و حوزه علمیه و
دانشگاهش باز میگردد و بروستایش برای کشاورزی و به عشیره اش در کوخ و به
بیمارستانش برای ادامه کار و به گاراژش برای رانندگی و به طور کلی به محل کارش باز
میگردد. این بسیجی است که از همه جای میهن اسلامی اش با انواع مختلفی از مشاغل و
حرفه های گوناگون از شهری و روستائی، عشایرش در همه جای جبهه حاضر میشود. فقط
بخاطر یک امر- انجام تکلیف الهی- و با پیام رهبرش امام عظیم الشأن؛ زیرا جز اطاعت
از رهبری و صیانت از کشور اسلامی و انقلاب اسلامی چیز دیگری در سر ندارد.
و اگر در رابطه با خصوصیات بسیجی- اخلاص ایمان، فداکاری و
شهامتش بخواهیم بگوئیم دیگر مثنوی هفتاد من کاغذ شود.
خدا یارشان و دعای امام پشت و پناهشان
گوشه ای از فعالیتهای بسیج مستضعفین در سال 62
اعزام به جبهه
نیروی طرح لبیک اعزامی فتح 1 58500 نفر
نیروهای بسیج اعزام مجدد به جبهه 489.717 نفر
آموزش اعزام به جبهه 291.470
نفر
سازماندهی
پایگاههای مقاومت 6831
پایگاه
گروههای مقاومت 11824
گروه
نیروهای سازمان یافته 267.477
نفر
آموزش نظامی
مرحله اول 1.949.172
مرحله دوم 116596
جمع 2.065.768
نفر
آموزش عقیدتی سیاسی
آموزش حضوری 270.000
نفر
آموزش غیر حضوری دوره
اول 185.289
دوره دوم 159.471
دوره
سوم 202.807
مسابقات
تیراندازی 300.000
شرکت کننده
رزمی 30.000
شرکت کننده
مارکسیسم و ادعای ایجاد رفاه و تولید در جامعه
ارزشها و مکتبها
قسمت هشتم
بقلم یکی از دانشمندان
میدانیم که تکیه تبلیغات کمونیست ها روی تولید و رفاه خلق
است! میگویند در نظام سوسیالیستی با حذف انگلها و اقشار و طبقات مهمل و سربار و
با بکار گرفتن نیروی تمام افراد جامعه و با ایجاد شوق و علاقه به کار در اثر بوجود
آمدن نظام عادلانه مصرف و توزیع و در اثر هدایت و کنترل همه ابزار و نیروها و
امکانات تولیدی بطرف اقتصاد سالم و تعیین ضرورتها و اولویت ها در امر تولید و مصرف
و جلوگیری از هرز و هدر رفتن امکانات، جامعه به عالیترین حد تولید و در نتیجه به
بهترین سطح ممکن رفاه میرسد تا آنجا که وفور نعمت و فراوانی امکانات، زمینه ای
برای درگیری و برخورد انسانها باقی نمیگذارد، زیرا هر کس هرچیز بخواهد به اندازه
کافی وجود دارد و سرانجام از همین رهگذر، ضرورت وجود دولت با از میان رفتن علت
وجودیش از میان میرود و جامعه ای مرفه و بیطبقه و خالی از زور و قدرت و غنی از
قانون و حقوق و نظامات اجتماعی بر روی زمین بوجود میآید (بهشت موعود کمونیسم).
بررسی این ادعای پوچ
ارزش و اعتبار قسمتی از این ادعاها در گذشته معلوم شد و
اکنون به ادعای کثرت تولید و ایجاد رفاه اربابان مارکسیسم رسیدگی میکنیم.
خوشبختانه بعد از گذشتن شصت سال از عمر جامعه سوسیالیستی،
اتحاد جماهیر شوروی- این قطب و قبله جهان مارکسیسم- با در دست داشتن این تجربه
گویا دیگر جای سفسطه و مغلطه به عنوان دوره انتقالی و «در راه مارکسیسم» و «بسوی
کمونیسم» که در سالهای اول وسیله فریب دادن خلق الله بود، باقی نگذاشته است.
زیرا این نظام در یکی از بهترین منطقه های مستعد روی زمین
با وسعتی بینظیر و دارای امکانات و مواد خام بیپایان و نیروهای انسانی و آب و
هوای مساعد وو… بوجود آمده و امتحان خود را با در اختیار داشتن همه شرایط لازم
داده است، و اگر یک روز بهانه ای بنام دسترسی نداشتن به آب های گرم داشتند با تصرف
سواحل در شرق و دست گذاشتن روی سواحل بالتیک در غرب و غصب دریای سیاه، دیگر این
بهانه را هم ندارند.
پس از انقلاب اکتبر 1917 اقتصاد سوسیالیستی در 21 نوامبر
1918 اعلام گردید و بلافاصله مقاومت مردم و بخصوص کشاورزان و در نتیجه، درگیری های
خشونت بار شروع شد و بخش عظیمی از نیروهای کار بجای تولید در میدان پیکارهای
داخلی، بجان هم افتادند و آن قسمت هم که در منطقه کار مشغول بودند آنچنان بینشاط
و مأیوس کار میکردند که عملا ً محصول کارشان از حدود ضرورت بخور و نمیر خودشان
تجاوز نمیکرد.
در سال 1920 بنا به نوشته بایکوف در کتاب «توسعه سیستم
اقتصادی روسیه» محصولات صنایع سنگین نسبت به سال 1912- 18% و صنایع سبک 66% و
مخصوصا ً صنایع نساجی 95% و فولاد 96% تنزل یافت و مواد غذائی بصورت جیره بندی و
تقریبا ً بوضعی شبیه قحط افتاد و گردان های مسلح بزور مواد غذائی را از انبارهای
مردم مصادره میکردند و به بازار میرساندند.
دولت و ملت دچار ورشکستگی بسیار زننده ای شده و کوس رسوائی
اقتصاد کمونیستی، همه جا بصدا درآمده بود؛ در چنین شرایطی دولت مجبور شد که با طرح
اقتصاد نوین «نپ» در سال 1923 با وضع موجود کنار بیاید و دست از اصول سوسیالیستی
اقتصاد بردارد. با اجرای طرح نپ که معجونی از اقتصاد آزاد و دخالت و هدایت و
مالکیت دولت بود، توانستند رفته رفته به اقتصاد روسیه جان تازه بدهند و در سال
1927 یعنی با گذشت پنج سال، تازه توانستند از نظر تولید ناخالص به سطح تولید سال
1913 روسیه تزاری برسند.
اما این نظام، نخست خیلی زود آثار نامطبوع خود را هم نشان
داد و قشر وسیعی از مردم تحت عنوان «کولاک» توانستند از دوره نیمه آزاد استفاده کنند
و تبدیل به طبقه ای مرفه گردند و تبعیض طبقاتی شبیه آنچه در روسیه تزاری وجود داشت
خودنمائی کند و «کولاک»ها میرفتند که در مقابل حزب کمونیست بصورت نیروی عظیمی
درآیند.
بلشوئیسم روسیه که آبروی خود را سخت خدشه دار میدید، تصمیم
گرفت بار دیگر شانس سوسیالیزم را بیازماید و بهمین منظور، استالین در سخنرانی 17
دسامبر 1929 پایان دوره «نپ» و شروع دوره جدید سوسیالیزم را اعلام نمود.
از اول فوریه 1930 کار جمعی کردن مراکز کشاورزی و صنفی
خصوصی با طمطراق تمام و پشتوانه ای از ترور و تهدید وسیله ارتش سرخ شروع شد و
میلیونها کشاورز تحت نام «کولاک» به سیبری و اردوگاههای کار اجباری تبعید شدند و
میلیونها انسان اعدام گردیدند.
25 میلیون واحد خصوصی دهقانی با تار و مار شدن صاحبانشان
شکل مالکیت به خود گرفت و بصورت دویست و چهل هزار «کلخوز» و چهار هزار «ساوخوز»
دولتی درآمد. این بار مقاومت کشاورزان با هدر دادن امکانات تولیدی که به مصادره
دولت درآمده بود جلوه کرد. کشاورزان حدود دو سوم حیوانات و اغنام و احشام را نابود
کردند و کارگران ابزار و اسباب کارگاهها و کارخانجات را عاطل میگذاشتند و یا
معیوب میکردند و بار دیگر سطح تولید رو به کاهش گذاشت و دورنمای خطرناکی را ارائه
نمود.
در سال 1935 بار دیگر بلشویکها عقب نشینی کردند و اجازه
دادند که کشاورزان، مالک قطعه ای زمین و تعدادی حیوان بشوند و همین قدم کوچک بطرف
اقتصاد آزاد بار دیگر رمق و رونقی به اقتصاد شوراها داد و مردم با عشق و علاقه از
همان مقدار ناچیز مالکیت خود در سال 1942- 45% مواد غذائی روسیه را تولید میکردند
و از همین راه در دوران جنگ دوم جهانی که کنترل دولت ضعیف شده بود، بار ديگر قشر
وسيعي از مردم براي خود ثروت و امکاناتي مي اندوختند و بار دیگر تبعیض و اختلاف
همه جا بچشم میخورد. و در عین حال اگر کمک های غذائی آمریکا در جنگ جهانی دوم
نبود، قحطی، روسها را از پا در میآورد.
پس از جنگ، استالین برای مبارزه با این امکانات با پولهای
موجود در دست مردم بجنگ مالکیت خصوصی رفت و مردم هم با مقاومت منفی به پیکار او
آمدند و تا آخر دوران استالین این جنگ و گریزها ادامه داشت.
در کنار همین جنگ و گریزها، کمونیست ها بمنظور مبارزه با
روحیه بیتفاوتی مجبور شدند امتیازاتی بنفع کارگران متخصص و تحصیل کردگان و
مسئولان امور قائل شوند و تفاوتهای زیادی که در بسیاری از موارد تا بیست برابر هم
میرسید، تصویب نمایند و یا جوائز و پاداشهائی برای ایجاد نشاط و علاقه بکار در
مورد کارگران متخصص و کارفرمایان بکار بندند که محصول همه اینها، فاصله گرفتن از
سوسیالیزم ادعائی و نزدیک شدن به نظام سرمایه داری بود و بطور کلی خود تاریخ شوروی
در آزمایشگاه تاریخ بهترین تجربه برای اثبات عدم انطباق تئوریها و خیال پردازیهای
مارکسیسم در روابط انسانها با هم و با طبیعت از آب درآمد. دقیقا ً هر وقت و هر جا
که شوروی ها خواستند نظام سوسیالیستی دلخواه خود را پیاده کنند، مواجه با مقاومت
مردم و در نتیجه مواجه با شکست برنامه و سقوط سطح تولید گردیدند و به محض اینکه
قدمی بسوی مالکیت خصوصی و اقتصاد آزاد برداشتند به همان اندازه کارها رونق گرفت و
سطح تولید بالا رفت و رفاه نسبی بوجود آمد.
روح خودخواهی و توجه به منافع شخصی و علاقه به محصول کار
خود- مخصوصا ً در جوامعی که برنامه های سازنده اخلاقی مردم را برای گذشت و فداکاری
آماده نکرده- معیار و محور تلاشها و نشاطها یا تنبلی ها و از زیر بار در رفتن ها
است و بهترین نمونه خود شوروی میباشد.
مقایسه تولید بین شوروی و سایر کشورها
این نابسامانی و آشفتگی و کرّ و فرّ و جنگ و گریز باعث شده
که قطب جهان کمونیست از لحاظ تولید و در نتیجه رفاه، از منطقه های مشابه خود
بمراتب عقب بماند و مردم تحت پرچم مارکسیسم در سطح نازلی از تولید و مصرف قرار
گیرند و درست برخلاف ادعا و پیش بینی مارکس و مارکسیستها به ارقام و آمار زیر توجه
نمائید:
تولید سرانه فولاد در سال 1964 در آمریکا 820 کیلوگرم، در
اتحادیه بلژیک- لوکزامبورگ 1105 و در آلمان غربی 660 و در شوروی فقط 375 کیلوگرم
بود.
و تولید سرانه گوشت و چربی در فرانسه 78 کیلوگرم، در آلمان
غربی 5/64، در انگلستان 5/71، در آمریکا 85 و در شوروی 39 کیلوگرم بوده.
تولید سرانه قند و شکر در فرانسه 6/31، در آلمان غربی 32،
در انگلستان 9/45، در آمریکا 40 و در شوروی 36 کیلوگرم.
تولید سرانه تخم مرغ در فرانسه 11، در آلمان غربی 6/12، در
انگلیس 14، در آمریکا 18 و در شوروی فقط 7 کیلوگرم.
تولید سرانه پارچه های نایلونی در فرانسه 5، در آلمان 5/7،
در انگلیس 3/6، در آمریکا 7/6 و در شوروی 6/1 کیلو.
تولید انرژی مصرفی در فرانسه 3590، در آلمان 3884، در
انگلیس 3948، در آمریکا 8363 و در شوروی 3040 کیلو کالری بوده.
اول ژانويه سال 1966 تعداد تلویزیونهای موجود برای هر هزار
نفر در آمریکا 334، در کانادا و سوئد 352، در انگلیس 242، در آلمان غربی و هند و
بلژیک 150، در فرانسه 110، در ایتالیا 105 و در شوروی فقط 52 دستگاه بود.
وضع مسکن در شوروی با همه تبلیغات و ادعا بسیار اسفبار است،
با اینکه در آمارگیری سال 1912 به هر شهروند روسی 7/7 متر زیربنا میرسید، در سال
1940 (بیست و سه سال پس از انقلاب اکتبر) این رقم به کمی کمتر از 7 متر رسید و در
دهه ششم انقلاب، این رقم به 8 متر رسید (یعنی کمی بیشتر از سال 1913 (سه دسیمتر
بیشتر)).
و بطور کلی در سال 1960 در فرانسه به هر نفر یک اطاق میرسید
و در آلمان فدرال به هر 9/0 نفر یک اطاق و در هلند به 7/0 نفر یک اطاق و در
انگلستان به هر 6/0 نفر یک اطاق و در شوروی بهر دو نفر یک اطاق میرسید. در چنین
شرایطی باز هم شوروی، سنگینی کار خود را روی کارهای نظامی و تولید اسلحه گذاشته و
طبق آمار سازمان ملل در حالیکه آمریکا 6% و انگلستان 5/5% تولید ناخالص خود را صرف
امور نظامی میکنند، شوروی 12% تولید ناخالص خویش را به مصرف امور نظامی میرساند.
اگر این گزارش که 25% تولید مواد غذائی شوروی از 4% اراضی
که در مالکیت خصوصی کشاورزان شوروی است بدست میآید و 75% از 96% اراضی ملک دولت،
درست باشد، یکی از بهترین دلیلهای تجربی و عینی غلط بودن نظام اقتصادی مارکسیسم
است.
و بیجهت نیست که درآمد یک نفر سوئدی هفت برابر درآمد یک
روسی است و تولید ناخالص سالانه ایالات کالیفرنیای آمریکا به تنهائی بیش از تولید
سالانه اتحاد جماهیر شوروی است.
نظام نادرست اقتصادی، آن چنان بازده نیروی کار را پائین
آورده که بازده کار یک کارگر در کشورهای کمونیستی در زمان مساوی از بازده کار
کارگر در محیط های سرمایه داری بین 15% تا 50% پائین تر است.
این وضع منحصر به کمونیست های اروپا نیست. در چين کمونيست- کشوري که تکيه اساسي اش بر کشاورزي
بوده- با همه صرفه جوئي ها و کم خوري ها در يکي از اسلهاي گذشته اجباراً دو ميليون
تن گندم از کانادا و استراليا وارد کرد.
بر روي پوسترهاي ديوار شهر کانتون در انتقاد از رژيم نوشتند
چین و ژاپن در سال 1954 هر دو، ده میلیون تومان فولاد تولید میکردند و در سال
1977 تولید پولاد ژاپن به یکصد میلیون تن رسید در حالیکه چین تولید فولادش از بیست
میلیون تن بالا نرفت و بازده اراضی مزروعی ژاپن در شرایط مساوی 60% از بازده اراضی
چین بیشتر است. وضع اقتصادی ویتنام شمالی بیست سال پس از انقلاب در مجموع از وضع
اقتصادی ویتنام جنوبی که تحت اداره بدترین نوع رژیمهای موجود دنیا بوده در سال
1973 بدتر بود.
ممکن است بعضی از خوانندگان در اثر تبلیغات مارکسیستها فکر
کنند چون شوروی جامعه ای مصرف کننده و خوشگذران نیست و روی همرفته سطح تولید
بالائی دارد و تولیدات آن کشور بطور حساب شده و یا برنامه، به همه جوانب زندگی
تقسیم شده و اندوخته میگردد و در این دوره انقلاب که دوره سازندگی و زیرسازی
بوده، تمام همّ خود را مصروف کارهای اساسی تر که در حکم ذخیره کردن امکانات طبیعی
و نیروهای انسانی است، نموده اند و روی هم رفته بنیان اقتصادی بلوک کمونیست محکمتر
از جوامع سرمایه داری مشابه آن است! ولی اگر بدانیم که در سال 1976 مبلغ چهل
میلیارد دلار بدهی اروپای شرقی (یعنی بلوک کمونیستی اروپا) به دولت ها و مؤسسات
خصوصی جهان سرمایه داری تعلق داشته و بیشتر این بدهی مربوط به ورود مواد غذائی و
ماشین آلات و ابزار تولید و تکنیک غرب سرمایه دار است، پوچی این گونه تبلیغات هم
برایمان روشن میشود.
کیست که نداند کمبود مواد غذائی، شوروی را مجبور کرد زیر
بار فشار آمریکا در خصوص اجازه مهاجرت یهودیان ناراضی شوروی و در رفتن از زیر پرچم
سرخ (افرادی که باعث پخش اخبار رسوا کننده آن دنیای در بسته شدند) برود؟
و کیست که خبر قرارداد یک میلیارد لیرۀ شوروی و انگلستان را
در خصوص وارد کردن تکنیک و کارشناس برای بهره گیری از منابع نفتی شمال دریاچه خزر
در سال 1966 خوانده باشد و باز هم دم از پیشرفت صنعت وو… در شوروی بزند؟!
تا اول سال 1977 مجارستان یک هزار قرارداد با کشورهای غربی
منعقد کرده بود که بیشتر آنها بمنظور استفاده از تکنیک و سرمایه غربیان و عرضه کردن
کار ارزان به آنها بوده است.
هم اکنون در بسیاری از کشورهای اروپای شرقی از طرف شرکت های
بزرگ غربی کارخانجات منتاژ بسیاری از صنایع غرب بوجود آمده که به اعتراف خود
کمونیستها قدم بزرگی در راه رشد و رفاه خلقهای این منطقه بوده است.
البته باید پذیرفت که شوروی در صنایع سنگین و مخصوصا ً
صنایع نظامی و فضا در بیست سال اخیر پیشرفت چشمگیری داشته، ولی این پیشرفت بقیمت
نیمه جان کردن صنایع و تولیدات مصرفی و کاستن از نان و آب و مسکن و راه وو… مردم
از طرفی و با دادن امتیازات و حقوق ها و پاداشهای هنگفت به مسئولان این سری صنایع
(برخلاف ایدئولوژی مارکسیسم) بمنظور تحکیم موفقیت طبقه جدید، نصیب آنان شده است.
ادامه دارد
در راه ریشه کن ساختن فقر
آیت الله حسین نوری
فاجعه بزرگ بشریت
قسمت سی و ششم
گفتیم که در مورد علل و عوامل فقر و گرسنگی در جهان، از
لحاظ تفکّر غربی و امپریالیستی، دو نظریۀ غلط و انحرافی وجود دارد که با تبلیغات
وسیع در دنیا اشاعه و القاء میگردد، و در موارد بسیار، باعث میشود که ملل فقیر و
استعمار زده فریب این تبلیغات و القائات را بخورند و از اندیشیدن به علل واقعی و
یافتن ریشه های فقر خود و چاره جوئی برای آن غافل و یا عاجز بمانند.
یکی از این دو نظریۀ انحرافی نظام خلقت و جریان طبیعت و
پدیده های طبیعی را عامل اصلی فقر و گرسنگی میداند؛ و دیگری ازدیاد جمعیت را علت
اصلی فقر جهانی میشمارد. در مقالۀ گذشته، نظریۀ اول را با ذکر آمار و دلایل و
شواهد گوناگون، بررسی و ردّ کردیم. و اینک به نظریۀ دوم میپردازیم… .
رابطۀ فقر با ازدیاد جمعیت
این نظریّه که زمانی، برای ترویج و اشاعۀ آن سعی فراوان
بکار میرفت و قدرت های سرمایه داری و امپریالیستی میکوشیدند تا از آن به عنوان
حربه یی علیه ملت های فقیر استفاده کنند و هر نوع فریاد و اعتراض را در گلوی آنها
خفه سازند، بر این اساس قرار دارد که میگوید: هر منطقه یی که با ازدیاد جمعیت
مواجه باشد، خواه ناخواه دچار فقر و گرسنگی خواهد شد و در این مورد هیچکس غیر از
خود همان ملت های پرجمعیت، مقصّر نیست.
گرچه این نظریه، امروزه دیگر آن قدرت و اعتبار سابق خود را
از دست داده است، و دیگر برای خاموش ساختن فریادهای اعتراض گرسنگان عالم حربۀ مؤثری
بشمار نمیرود، ولی هنوز هم کم نیستند افرادی که سرسختانه از این نظریه حمایت و
پیروی میکنند، و میخواهند ملت هایی را که بنابر دلایل و عوامل گوناگونی دچار فقر
گردیده یا تعمدا ً در فقر و گرسنگی نگه داشته شده اند، مقصّر اصلی قلمداد کنند و
آنها را دچار این توهّم سازند که اگر فقیر و گرسنه اند تنها بخاطر آن است که با
توجه به تعداد جمعیت و تعداد کیلومترهای مربع منطقه و سرزمین شان جمعیت اضافی
دارند و محصولات غذایی آنها قدرت تکافوی تغذیۀ چنان جمعیتی را ندارد.
اما چنان که اشاره کردیم، این نظریه یی است نادرست که حامیان
و مروّجین آن، همانا سرمایه داران و استعمارگران و چپاول کنندگان حقوق ملت های
ضعیف و وابستگان و متحدین آنها هستند. از آنجا که این نظریه بهرحال هنوز هم مطرح
است و بویژه در میان گروههایی بنام «مالتوس گرایان جدید» بشدت حمایت و تبلیغ میشود،
لازم است به بررسی و تحلیل مختصری از آن بپردازیم و در مقام پاسخگویی و ردّ آن
برآئیم.
مالتوس چه میگفت؟
نخستین کسی که مسألۀ ازدیاد جمعیت و رابطۀ آن با گرسنگی و
فقر را، بطور جدی و در سطح جهانی مطرح کرد، یک کشیش جوان انگلیسی بنام «توماس
رابرت مالتوس» بود. وی در سال 1798 کتابی با عنوان «رساله در باب اصول جمعیت»
منتشر کرد که بزودی شهرت جهانی یافت و بارها به چاپ رسید و به زبانهای مختلف ترجمه
شد و طی یک قرن، افکار مردم بسیاری را در سراسر جهان تحت تأثیر قرار داد (که از آن
جمله بود چارلز داروین مروّج نظریۀ تکامل). در اواخر قرن هیجدهم میلادی، زمانی که
مالتوس به مطالعاتی دربارۀ اصول جمعیت پرداخته بود، آهنگ رشد و ازدیاد جمعیت جهان
رو به فزونی گذاشته بود. همین مسأله باعث وحشت مالتوس شد و آنگاه وی با یک سلسله
تجزیه و تحلیل های ابتدایی و سطحی- که در آن زمان، علمی و صحیح و دقیق قلمداد میشد-
به این نتیجه رسید که جمعیت جهان، اگر بر اثر کمبود خواربار جلوی آن گرفته نشود با
یک تصاعد هندسی افزایش مییابد. یعنی 1 میشود 2 و سپس 4 و 8 و 16 و 32 و 64 و 128
و 256، الی آخر، در حالیکه افزایش تولیدات و محصولات غذایی به صورت تصاعد عددی
یعنی: 2 و 4 و 6 و 8 و 10 و 12 الی آخر بالا میرود و در نتیجه روز بروز آهنگ
افزایش جمعیت از آهنگ افزایش محصولات غذایی سریع تر خواهد شد و بشر بسوی گرسنگی
علاج ناپذیر و انهدام حتمی خواهد رفت!.
مالتوس بر این اساس معتقد شده بود که به ترتیب ذکر شده
تعداد نفوس در جهان آنقدر زیاد میشود که افراد بنی آدم، اگر هم ایستاده باشند
دیگر نتوانند برای خود در کرۀ زمین جایی پیدا کنند. زیرا وقتی جمعیت دو برابر و
چهار برابر میشود، درست مانند این است که کرۀ زمین دایما ً دو نیم و باز هر نیمه
دو نیم گردد، تا سرانجام چنان به کوچکی گراید که غذا و مواد مورد احتیاج کمتر از
آن شود که برای بقاء بشر ضروری است- زیرا هر نفر از جمعیتی که در حال رشد است، به
تدریج منابع کمتری برای استفاده در اختیار خود خواهد داشت. بنابراین به دلیل قانون
بازده نزولی (که افزایش افراد را در روی یک قطعه زمین مشخص باعث کم شدن محصول و
تولید آن زمین نسبت به افراد اضافی میداند) روند درآمد مردم دنیا این خواهد بود
که دایما ً کاهش یابد به حدی که موجب قحطی و امراض مسری گردد. [1]
مالتوس با استدلالی که در مورد روند جمعیت داشت، میخواست
نشان دهد که همیشه موانعی برای جلوگیری از افزایش سریع جمعیت وجود دارد. وی در چاپ
اول کتاب خود از موانعی چون طاعون، وبا، قحطی، جنگ ها و کشتارها و غیره که در
افزایش مرگ و میر در میان مردم (و در نتیجه، جلوگیری از سرعت ازدیاد نفوس) دست
اندرکارند، به عنوان موانع مثبت نام میبرد و بر آنها تأکید میکرد. معنای این سخن
آن است که وی نه تنها موانع و عوامل طبیعی چون سیل و زلزله و خشکسالی و امراض مسری
و کشنده را برای مردم جهان موهبتی مثبت میدانست، بلکه معتقد بود که اگر با وجود
تمام این مصائب باز هم تعداد نفوس جهان رو به افزایش رفت، حتی میتوان ملت ها را
به جنگ و کشتار یکدیگر تشویق کرد، تا عدۀ زیادی کشته شوند و در عوض آنهایی که زنده
میمانند غذای کافی و امکانات فراوان در اختیار داشته باشند.
گرچه مالتوس بعدها از این نظریۀ غم انگیز و وحشتناک و غیر
انسانی دست برداشت، ولی باز به جلوگیری از افزایش جمعیت سخت معتقد بود و میگفت که
خود مردم باید از تولید مثل زیاد جلوگیری کنند؛ و در این راه ریاضت اخلاقی و تأخیر
در ازدواج را برای جوانان (که از دیدگاه اسلام یکی از عوامل مهم رواج فساد و فحشاء
در جوامع بشمار میرود) تجویز میکرد، تا به اصطلاح وسایل ارتزاق خانواده فراهم
شود.
این نظریه که قریب یکصد سال در جهان مطرح بود و عواقب شومی
داشت، مدتها باعث شده بود که ملت های غنی، ملل فقیر را به چشم افرادی گناهکار
بنگرند، و در داخل کشورها نیز، فقیران را نه تنها از هر گونه کمک و مساعدتی محروم
سازند، بلکه مورد آزار و فشار هم قرار دهند.
اما از اوایل قرن بیستم، نظریات مالتوس، آن برد و نفوذ خود
را از دست داد و دانشمندان رشته های گوناگون با دلایل علمی نظریۀ او را رد کردند،
و بویژه علمای اقتصاد، جمعیت و سیاست، هر کدام با تحلیل ها و استدلال های مستحکم و
مبتنی بر آمار و شواهد فراوان، غلط بودن دکترین مالتوس و طرفدارانش را اثبات
کردند.
ولی با این حال، هنوز هم گروههایی از تئوریسین های پدیدۀ
فقر و گرسنگی، که تئوری مالتوس را مجددا ً احیاء کرده و به مالتوس گرایان جدید
معروف شده اند، طبیعت را متهم میکنند به اینکه با مکانیسم خود به طور غیر مستقیم،
محرک این بلای بزرگ است، بدین معنی که با بخشیدن امکان تولید مثل سریع به انسان،
موجب افزایش فوق العادۀ سکنۀ کرۀ ارض میشود. [2]
مالتوس گرایان جدید مدعی هستند که جهان در حال قحطی و کمبود
غذاست و به این ترتیب محکوم است که بر اثر گرسنگی همه گیر، معدوم و نابود شود، چرا
که افراد بشر به طور جدی مسألۀ تولید مثل را مورد کنترل قرار نمیدهند. لذا این
گروه که تصور میکنند افزایش جمعیت کرۀ زمین علت اغتشاشات و اختلالات اجتماعی است،
مسئولیت امر گرسنگی را به عهدۀ خود گرسنه ها میگذارند، و در نظر آنان، این ملت
های گرسنه که سبب افزایش وحشت و بیم آنها از تکثیر نفوس هستند، جانیان و
گناهکارانی به شمار میروند که گرسنه بودن جنایت وحشت انگیز و نفرتزای آنها است. [3]
در آخرین تجزیه و تحلیل در مییابیم که مالتوس گرایان جدید
را عقیده بر این است که این موجودات گرسنه به دنیا میآیند برای اینکه گرسنگی
بکشند، و راه رهایی از این گرسنگی هم آن است که یا اصلا ً به دنیا نیایند و یا اگر
آمدند از بین بروند.
بدینسان این گروه از تئوریسین ها در هر حال، گرسنگان و
فقیران را به مرگ و نابودی فردی یا دستهجمعی محکوم میکنند. مرگ فردی آن است که
دنیا گرسنگان را به حال خود رها کند تا از گرسنگی و بیغذایی بمیرند، و مرگ دسته
جمعی نیز آن است که با کنترل و جلوگیری از موالید آنها، تا سر حد معدوم کردن این
نژاد گرسنه و انهدام این گروههای انسانی که در نظر آنها مانند جانیان بالفطره
هستند، پیش میرود!
ژاپنی ها، فرزندان خود را بخاطر فقر، میکشتند!…
درست است که نظریۀ مالتوس، به عنوان یک تئوری اجتماعی و به
صورت یک نظریۀ رسمی و ظاهرا ً علمی، فقط از دو قرن پیش مطرح شده است، ولی باید
دانست که پیش از طرح این نظریه نیز در تاریخ کشورها و ملت ها، با نمونه ها و
شواهدی برخورد میکنیم که حاکی از همین طرز تلقی نسبت به افراد فقیر بوده است.
یکی از موارد آشکار و مستند تاریخی در این زمینه، مربوط به
اهالی ژاپن است که سالها قبل از مالتوس، گرسنگان و فقیران را محکوم به مرگ میشناختند
و در کمال قساوت این حکم را به اجراء در میآوردند.
محققین میگویند: خیلی پیش از پیدایش مالتوس، برای جلوگیری
از تکثیر نفوس در ژاپن، خشن ترین سیاست مالتوس را تجویز میکردند. زیرا اداره
کنندگان کشور تصور میکردند که افزایش جمعیت به میزانی که از یک حد مشخص تجاوز
گردد، ناگزیر بنیان اقتصاد ملّی را واژگون خواهد ساخت. اربابان فئودال که در کاخ
های قرون وسطایی زندگی مجللی داشتند و ارتش «سامورایی» از آنها دفاع میکرد، در
حالیکه خودشان بر تودۀ وسیعی از کشاورزان فقیر حکومت میکردند، معتقد بودند هیچ
دلیلی ندارد که بر تعداد افراد این توده ها افزوده شود، مبادا که بر اثر کثرت
جمعیت، گرسنگی و قحطی پدید آید و فریاد این گرسنه ها حصارهای قلعه های آنان را به
لرزه درآورد. موقعیت اربابان فئودال ژاپن به وضع مالتوس گرایان جدید امروزی ما
شباهت داشت که به هر اقدامی دست میزنند برای اینکه در دنیا به اندازۀ کافی جای
خالی باقی بماند، تا این جمعیت کوچک صاحب امتیاز و برتری، آسوده و راحت زندگی
کنند.
در میان قرون پانزدهم و نوزدهم میلادی، در میان دستوراتی که
در ژاپن توصیه میشد و به طور وسیعی به مرحلۀ عمل درمیآمد، از سقط جنین و بچه
کشی- که البته در بچه کشی هم فرزندان اناث مقدم بر فرزندان ذکور بودند- و ترک گفتن
پدر و مادر پیر و از کار افتاده و رها کردن شان تا از گرسنگی تلف شوند، و نیز
اجرای مجازات اعدام برای هر گونه جرم جنایی کوچک، میتوان نام برد. یک نویسندۀ
ژاپنی توضیح میدهد که در آن زمان مردم کشورش مانند باغبانی که علف های هرزه را
وجین میکند، بچه هایشان را میکشتند.
در برخی از استانها از هر پنج اولاد دو تای آنها، و در برخی
دیگر همۀ کودکانی را که پس از اولاد سوم به دنیا میآمدند از بین میبردند. در
استان «هی اوجا» تنها فرزند نخست خانواده از این کشتار وحشتناک در امان میماند و
بقیه قربانی فقر و گرسنگی پدر و مادر خود میشدند. [4]
از آن زمان به بعد، ملت ژاپن راههای طولانی و حوادث مختلف و
شگفتی را پشت سر گذاشت و بنابر علل و عوامل گوناگون- که جای بحث آن اینجا نیست- به
مرحلهیی رسید که امروز سومین قدرت اقتصادی جهان است. اما نکته اینجاست که امروز
نیز با همۀ پیشرفت و رفاهی که نصیب مردم ژاپن شده، باز هم نظریۀ استعماری کنترل
موالید که از غرب به سایر نقاط دنیا نفوذ و رسوخ میکند، در آنجا پیاده میشود. در
سال 1948 سترون سازی افراد و سقط جنین در ژاپن قانونی شد و از سال 1954 به بعد
برنامۀ وسیعی برای توزیع و کاربرد وسایل ضد آبستنی به موقع اجرا گذاشته شد. از این
اقدامات که البته با ارتقاء قابل توجه سطح زندگی همراه بود، این نتیجه بدست آمد که
نرخ افزایش جمعیت که تا سال 1946 دو درصد بود، در سال 1960 تا یک درصد کاهش یابد.
از این رو مالتوس گرایان جدید میکوشند تا رفاه و پیشرفتی
را که در طی سالهای اخیر نصیب ژاپن شده است، نتیجۀ کنترل موالید و جلوگیری از
افزایش جمعیت آن قلمداد کنند و این تفکرات و اقدامات را در سایر نقاط دنیا نیز
اشاعه دهند.
حال آن که میدانیم عوامل رسیدن ژاپن به رفاه و رهایی از
گرسنگی هزارساله مربوط به مسائل دیگری است. از جمله گسترش اقتصادی که سالانه 2
میلیون شغل جدید را از سال 1946 به بعد برای مردم ژاپن ایجاد کرده است؛ و افزایش
تولید کشاورزی سالانه بالغ بر 3/3 درصد؛ و استفاده از محصولات و غذاهای دریایی که
در سال 1958 به میزان سالانه و سرانۀ بیست کیلو رسیده بود و از آن زمان نیز همچنان
رو به افزایش است؛ و بهره گیری از یک دامپروری فشرده که در سایۀ استفاده از
نژادهای منتخب انجام شود و امروزه ژاپن را دارای بازدهی سرانه و سالانه 4400 لیتر
شیر کرده که از درشت ترین ارقام مشابه در جهان است، و همچنین قسمت اعظم دامها در مراتع
کوهستانی- که بویژه برای این منظور تربیت یافته اند- و با علیق مصنوعی و دارای
ارزش غذائی سرشار تغذیه میشوند در نجات از گرسنگی نقش عمده ای دارند.
و بالاخره ژاپن در سایۀ توسعۀ بالنسبه متعادل دو بخش
اقتصاد- کشاورزی و صنعت- توانسته است از گرسنگی چند صد ساله نجات پیدا کند و به
رفاه و آسایش دست یابد و این رفاه و آسایش نه نتیجۀ کنترل موالید است و نه با کشتن
فردی و دسته جمعی انسانهائی که جرمشان فقط فقر و گرسنگی است ارتباط دارد.
بطور خلاصه، طبق دلایل و شواهدی که
در مقالۀ گذشته بیان گردید این موضوع ثابت و مسلّم شد که از نظر اسلام آفرینندۀ
این جهان گیتی را باندازه ای غنی و سرشار از استعدادها و امکانات و مواهب و نعمتها
آفریده است که اگر انسانها در راه استفاده از این امکانات خداداد در پرتو آگاهی و
دانش و کوشش و ایمان و اعتماد مجهز باشند اگر چندین برابر جمعیت فعلی هم باشند
وسائل زندگی مرفّه آنها بطور کامل تأمین خواهد شد و روی همین اصل اساسی نظریۀ
مالتوس و مالتوس گرایان یک نظر انحرافی و امپریالیستی است و سرابی بیش نیست.
راه فکری و راه تهذیب نفس
هدایت در قرآن
آیت الله جوادی آملی
در اشکال هشتم، این مسئله مطرح بود که باید روش سلف صالح را
رعایت کرد زیرا آنها با منطق و اصول منطقی کاری نداشتند و تنها با کتاب و سنت عمل
میکردند و از این رو، از اشتباهات حکما و منطقیین بر کنار بودند!
در بحث گذشته این اشکال پاسخ داده شد و گفته شد که اگر
منظور این است که از راه عمل صالح به حقایق برسیم نه از راه فکر و اندیشه، این
روشی است که حکمای قبل از اسلام و برخی از حکمای بعد از اسلام و محققینی از
متأخرین داشتند که میگویند: انسان باید از راه تهذیب نفس و تزکیه به مقاماتی
برسد، ولی عده ای قائلند که ارواح قبل از اجساد موجود بوده اند و به همۀ علوم و
معارفی که در خور فهم یک انسان است عالم بوده اند و وقتی این ارواح به بدن تعلق
گرفتند، آن علوم را از یاد برده اند، و تهذیب و تزکیه برای این است که آنچه از یاد
برده اند، به یادشان بیاید نه اینکه چیزی بفهمند. و یا اینکه تهذیب و تزکیه برای
این است که جان را مانند آینه شفاف و صیقلی کند که اسرار عالم در آینۀ دل بتابد و
همانگونه که در خواب حقایقی بر انسان کشف میشود، در بیداری هم اسراری را مشاهده
کند؛ و این راهی است که حکمای اشراق و همفکران آنان برآنند.
تهذیب نفس از راه شرع
و اما اگر منظور اشکال کنندگان این باشد که باید تهذیب نفس
کنیم امّا نه از راه عرفان بلکه از راه شرع! این تلفیق و التقاطی است بین آنچه که
عارف و آنچه که اخباری میگوید؛ اخباری میگوید: باید به ظواهر کتاب و سنت اخذ
کنیم و عارف میگوید: باید از راه تهذیب نفس به معارف الهی برسیم، و اشکال کنندگان
در این مورد میخواهند تلفیقی بین این دو قول کرده باشند لذا میگویند: ظواهر کتاب
و سنت را با تهذیب نفس باید بدست آورد!
در هر صورت، درست نیست که بر ظواهر کتاب و سنّت جمود کنیم-
همانگونه که اخباریان کردند- بلکه باید در ضمن اخذ به ظواهر کتاب و سنّت، سعی کنیم
به معارف بلندی که در کتاب و سنّت است از راه بررسی و تحقیق دست یابیم.
در روایت آمده است: «القرآن علی اربعه اقسام: الحقائق
للأنبیاء و الإشارات للأولیاء و اللّطائف للخواص والعبارات للعوام.»
این حدیث را مرحوم مجلسی در بحارالانوار هم از حضرت
سیدالشهدا «ع» و هم از حضرت صادق «ع» نقل کرده است. مضمون روایت این است که میفرمایند:
هم ظواهر کتاب معتبر است و هم اسرار آیات و روایات. آنها را باید گرفت و بر اساس
آن تهذیب و تزکیه را شروع نمود نه اینکه با هر راهی میشود به هر مقصدی رسید. هیچ
عارفی نمیگوید: ما خود راه را معین کرده ایم بلکه همه میگویند: همان راهی را که
وحی آورد باید طی کرد و در هر حال باید به سراغ تمام آیات و روایات رفت که فهمیده
شوند و آنگاه پیاده شوند.
نزاع بین عارف و اخباری
همان نزاعی که بین اصولی و اخباری هست که نباید ظاهر هر
خبری را گرفت بلکه باید متشابهات را به محکمات برگرداند، مطلقات را با مقیدات
تقیید کرد، عمومات را با مخصّصات تخصیص زد و آنگاه جمع بندی نموده، نظر نهائی را
اعلام کرد، همان نزاع بین عارف و اخباری نیز هست که میگوید: جمیع روایات را باید
بررسی کرد و لطایف را از آنها بدست آورد، نه اینکه جمود بر یک روایت کرد!! پس اگر
در روایتی دیده شد که- مثلا ً- آهن نجس است، نباید انسان- نظیر اخباریها- فتوی دهد
که آهن نجس است!! و مانند آن.
اربعین گیری
آنچه که در تقریر بحث گذشته بود، سخن شیخ اشراقیین بود که
میگفت: اگر کسی خود را تهذیب کند، میتواند به معارف الهی راه پیدا کند. در پایان
«حکمه الاشراق» وصیتی دارد شیخ اشراق (بوعلی) که میگوید: بعد از اینکه به اصول
منطقی و به طرز تفکر مشّائین- به عنوان مقدمه بحث- آشنا شدید، باید یک اربعین
بگیرید.
اربعین گیری در بسیاری از جوامع روائی ما آمده است از جمله
روایتی از رسول اکرم «ص» است که میفرماید:
«من اخلص لله اربعین یوما ً فجّر الله ینابیع الحکمه من
قلبه علی لسانه». [1]
هر کس چهل روز- در کارهایش- برای خدا اخلاص داشت، خداوند
چشمه های حکمت را از قلبش میجوشاند و بر زبانش جاری میسازد. و در این باره- اگر
خدای متعال توفیق داد- در مقام دوم بحث که «تزکیه» است، مطرح خواهد شد.
در هر صورت، شیخ اشراق میگوید: آشنا شدن با طرز تفکّر من،
گذشته از آنکه نیاز به مقدّمات فکری دارد، یک اربعین گیری هم میخواهد. اربعین
گیری یعنی انسان چهل شبانه روز مواظب خود باشد و هیچ قدمی برخلاف خدای متعال
برندارد و در کارهایش اخلاص داشته باشد. البته این کاری است بسیار دشوار ولی نتیجه
ای دارد پربار. موسی کلیم الله «ع» پس از چهل شبانه روز مهمان خدا بودن، تورات
نصیبش شد:
«$tRôtãºurur 4ÓyqãB úüÏW»n=rO \’s#øs9 $yg»uZôJyJø?r&ur 9ô³yèÎ/ §NtGsù àM»s)ÏB ÿ¾ÏmÎn/u ÆÏèt/ör& \’s#øs9» [2] و اینکه در
اینجا «لیل» مطرح شده است برای اینکه میگویند: بیشتر فیوضات در شب نصیب اهل راه
میشود؛ و از این رو نیز در آیه آمده است:
«¨bÎ) spy¥Ï©$tR È@ø©9$# }Ïd x©r& $\«ôÛur ãPuqø%r&ur ¸xÏ%» [3]
قیام شب حضور قلب بیشتر را رساند و قرائت را استوارتر
گرداند.
بنابراین، تهذیب نفس شرط شروع در حکمت اشراق است تا انسان
راه را درست برود و معارف را درست بفهمد.
اختلاف نظر سلف صالح
اگر اشکال کنندگان بگویند: ما روش سلف صالح را باید طی کنیم
زیرا آنان مصون از اختلاف، اشتباه و پراکندگی گوئی بودند، در پاسخ آنها میگوئیم:
کدام سلف صالحی بهتر از شیخ اشراق و شیخ مفید سراغ داریم؟
شیخ صدوق کتابی نوشته است به نام «اعتقاداتنا» که به اسم «اعتقادات شیخ صدوق»
معروف است و شاید در حدود صد مسئله باشد که در اصول و فروع و بهشت و جهنم و لوح و
قلم و قضا و قدر وو… نگاشته شده است. مرحوم شیخ مفید بر همه یا بسیاری از این
اعتقادات، خط بطلان کشیده و با دلایلی آنها را رد کرده است که هر دو کتاب، یک جا،
چاپ شده و در دسترس همگان قرار گرفته است. [4]
این دو بزرگوار، هر دو از اعاظم و بزرگان شیعه بوده اند ولی
این به آن معنی نیست که سلف صالح با هم اختلاف نظر نداشتند که اگر یکی روایتی را
نقل کرد یا اگر به روایتی اطمینان پیدا کرد، دیگری حتما ً آن را وحی منزل بداند و
دیگر رد نکند! جالب اینجاست که اختلاف این دو بزرگوار نه تنها در فروعات فقهی است،
بلکه از ذات اقدس الهی و اسماء حسنی و صفات ربوبی گرفته تا مسئله وحی و بهشت و
جهنم وو… و در تمام این مسائل با هم اختلاف دارند.
در هر صورت، اگر هم انسان اهل تزکیه شد و از راه عمل صالح،
مطلبی را بدست آورد، اگر بخواهد آن مطلب را ارزیابی کند، ناچار به میزانی به نام
«روش منطقی» روی خواهد آورد. بنابراین، اشکال کنندگان نیز که میخواهند روش سلف
صالح را طی کنند، برای رسیدن به مطالب آنان ناچارند که قوانین منطقی را رعایت کنند
و اگر ذرّه ای از این قوانین منطقی اهمال شود، نتیجه عوض خواهد شد، همانگونه که با
یک زیر و زبر مطلب عوض میشود، در قوانین منطقی نیز، اگر سالبه بجای موجبه یا
موجبه بجای سالبه گذاشته شود یا اینکه شرایط صغری را در کبری و شرایط کبری در صغری
پیاده شود، مطلب مختل و ناقص میشود. پس هیچ مطلبی را جز با روش منطقی نمیتوان
فهمید، مگر این که انسان، معصوم باشد که دائم الحضور است.
پس منظور آن آقایانی که میگویند: نیازی به اصول فلسفی و
روش فکری منطقی نداریم چیست؟ آنان باید یکی از این سه منظور را داشته باشند:
1-
طرز تفکر منطقی باطل است!!
2-
نیازی به تفکر منطقی نیست، چون راه، راه تزکیه است!!
3-
روش منطقی و عقلی درست است و روش تهذیب و تزکیه نیز درست است، یعنی راه دو راه
است.
پیشرفت بشر از راه فکر
اگر بگویند روش منطقی باطل است و تنها راه، راه تهذیب نفس و
تزکیه است، این بشریّت که پیشرفت کرده و میکند و نیازهایش را با فکر برطرف میکند،
راه تهذیب را پیموده و میپیماید یا روش منطقی را؟! این علوم بشری که امروز بقدری
پیشرفت کرده که بسیاری از رموز و اسرار عالم را فهمیده است و در مسیر تکامل است،
با روش استدلال این اسرار را بدست آورده یا با روش تهذیب نفس؟! اصلا ً بیشتر
اندیشمندان جهان، حتی «تهذیب نفس» بگوش آنان نیز نخورده، از آن گذشته راه تهذیب
نفس بقدری پیچیده و عقب کئود دارد که جز او حدیّ از بشر به او راه پیدا نمیکند.
وانگهی خداوند که به انسان، سمع و بصر و فؤاد داده و طرز تفکر را آموخته، چگونه میگوید:
اینها راه باطلی است، فقط باید از راه دل معارف را فهمید؟!
پس نمیتوان راه فکری و راه عقلی را باطل کرد و تنها راه را
راه تهذیب نفس دانست.
نیاز به جهاز فکری
و اما اگر بگویند: بشر نیازی به روش منطقی و فکری ندارد،
این هم امری است باطل و ناصواب زیرا اگر انسان نیاز به فکر و اندیشه نداشت، خداوند
او را به آن جهاز مجهز نمیکرد. خدای متعال انسان را به عنوان یک اندیشمند متفکر
سمیع بصیر آفریده و معرّفی کرده، اگر نیازی به اینها نبود، خداوند فطرت انسانی را
با اینها نمیآفرید و چگونه انسانی را که حسّی از دست داده، میتواند علومی را که
از راه آن حس باید بدست آورد، از راه تهذیب نفس فراهم کند؟
و اگر کسی بگوید که سمع و بصر و سایر ابزار ادراکی مقدّمه
تهذیب اند، با این سخن، حرف خود را باطل کرده است. اگر انسان نیازی به ابزار ادراکی
ندارد و تنها از راه دل میتواند به عالم پی ببرد، اگر این حواس را از دست بدهد،
راه دل آنچنان برای او باز نخواهد شد.
و اما اگر بگویند: راه دو راه است:
1- راه فکری. 2- راه تهذیب نفس. این مطلبی است صحیح که همه
حکما گفته اند ولی آن راه سنگین است و نتیجه اش زیاد و راه دوم راهی است سبک و
نتیجه اش کم. البته نتیجه اش کم است به این معنی که آنچه را آنها مییابند کم است؛
وگرنه آن را که زید بن حارثه یافت کم نبود. زید بن حارثه میگفت: من در حضور شما
مردم نشسته ام و در عین حال زوزه اهل نار را میشنوم، بهشت و بهشتیان را میبینم.
خیلی دشوار است که روش عقلی به این مقام والا برسد. بنابراین، اگر راه سلف صالح به
معنای آن است که انسان در تهذیب نفس بیشتر بکوشد، درست است.
[1] – بحارالانوار ج 67 ص 249. روایت دیگری
نیز از حضرت رسول «ص» به این مضمون نقل شده است: «ما اخلص عبد لله عزوجل اربعین
صباحا ً الآجرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه (عیون الاخبار ج 2 ص 69).
سنت و سنن
قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر
آیت الله محمدی گیلانی
معنای انتقام:
معنای انتقام، طبق ارتکاز عرفی، عقوبت نمودن با انگیزه
تشفّی، بکسی که نظیر آن را بر عقوبت کننده وارد ساخته است، و البته داعی در
انتقامهای فردی غالبا ً همان تشفّی است ولی در انتقامهای اجتماعی مانند قصاص، داعی
همانا حفظ حیات اجتماعی و نظام مدنیّت از بروز اختلال و سدّ طرق هرج و مرج است،
مثلا ً قصاص نفس یا طرف اگر چه برای شخص مورد قصاص، نقمت بار و نکبت بار است ولی
همین حکم الهی در باطن خویش آبستن حفظ حیات اجتماعی و دافع هرج و مرج است.
و انتقام الهی نیز اگر چه برای قوم مورد عقوبت، قهر و خشم و
استرداد نعمت است ولی عین همین عقوبت که بمثابۀ عمل جراحی در پیکر عظیم جامعه
انجام میگیرد، رحمت و لطف الهی است چه آنکه نتیجه اش ازالۀ غدۀ فساد و مفسد و
اعاده سلامت به پیکر جامعه است علیهذا میتوان گفت: انتقام الهی «باطنه فیه الرحمه
و ظاهره من قبله العذاب».
اضلال
و بر این قیاس است تبیین اضلال الله یعنی گمراه کردن خداوند
متعال و یا ختم و طبع نهادنش بر دلها و نظائر این امور که در قرآن کریم متکرّرا ً
بدانها تصریح شده است و بسا میشود که مؤمن پاکدل بسیط از شنیدن اینکه خداوند
متعال گمراه میکند، یا از بهره وری از حقایق، بر دلها ختم یا قفل میزند، خشمناک
میشود، و اینگونه تعبیرات را سوء ادب حمل مینماید، و ممکن است احیانا ً، امثال
این تعبیر کننده را ادب کند که چرا چنین اموری را- که میپندارد ناروا است- بساحت
اقدس کبریائی نسبت داده است؟!
و حال آنکه این قرآن است که میفرماید:
«tbrßÌè?r& br& (#rßôgs? ô`tB ¨@|Êr& ª!$# ( `tBur È@Î=ôÒã ª!$# `n=sù yÅgrB ¼çms9 WxÎ6y» سورۀ نساء،آیه 88 : «آیا شما اراده دارید هدایت کنید کسی را که
خدا گمراهش کرده است؟! و اگر کسی را خدا گمراهش سازد، هرگز برای وی راه نجاتی نمییابی».
مقیاسی که در تبیین انتقام گذشت میتوانی در مورد اضلال
تطبیق نمائی باین توضیح که: آنچه را که انسان ادراک میکند و هر عملی را که انجام
میدهد، ارتباط تامّی با مجموعۀ دستگاه عصبی وی خصوصا ً با مخ او دارد و از خصائص
مجموعه عصبی قابلیّت تشکّل یعنی شکل پذیری است و هرگونه اندیشه و عمل در این
مجموعه سریعا ً اثر میگذارد و با تکرار آن فکر و عمل، شکل خاصّ و مناسبی میپذیرد
و مصّب فرآورده های اعصاب که نفس است با تکرار هر نوع اندیشه و عملی، ملکۀ مربوطه
ای در آن تکوین میشود، و صورت جوهری از برای نفس میگردد خواه در جانب خیر باشد
یا در جانب شرّ.
و از اینطریق است که ملکات صنعتهای مختلف و علمها و عملهای
گوناگون در انسان پدید میآید و چنانچه برای نفوس آدمی، اینگونه انفعال و تأثر از
عوامل خارجی نباشد، برای هیچ کس اکتساب هیچ صنعتی و علمی ممکن نیست، و تأدیب و
تعلیم بیفائده خواهد بود و تمرین اطفال و اشخاص بر هر گونه عملی، لغو و بیهوده میشود.
با تعمّق شایسته در این مقدمۀ کوتاه میگوئیم که: ضلال یعنی
گمراه شدن از راه راست و اضلال یعنی گمراه کردن کسی را از راه راست، و وقتی که
انسانی با اختیار و اراده خویش، وجود نیروی پاک خدادادی را متکرّرا ً بصورت سیّئآت
و اعمال پلید، درآورد، آثار آن در نفس وی منعکس میگردد و رفته رفته ملکه ردئیه و
صورت جوهری جهت نفس او میشود و راه برای اکتساب ضد آن ملکه بروی او بسته میشود و
مألا ً از صراط مستقیم منحرف گردیده و گم میشود و از آنجائیکه وجود نیروی خدادادی
و همه ابزار عملش از عطایای الهی است، پس خداوند متعال گمراهش نموده است و در این
ضلال و اضلال، دارای اراده و علم و اختیار بوده است، و امداد غیبی و عطاء الهی را
با سوء اختیار خویش در گمراهی و اکتساب صورت ردیئه نفسانی مصرف ساخته و غطاء و
حجابی در باطنش پدید آورده که از آن به ختم و طبع در قرآن تعبیر شده است.
و حاصل آنکه فیض وجود، و عطیّه امداد، در ذات خویش پاک و
منزّه از هر عار و شنار است، و این انسان است که با انتخاب و اختیار خویش آن را در
اشکال مختلف سیئات درآورده تا آن حدّ که بکوری دل، و وقر، و غشاوه، و قفل، و
حیلوله، و رین، و قساوت قلب و مردگی دل و امثال این امور که بالغ بر پنجاه عنوان
در قرآن آمده منتهی میگردد، و چنانچه توفیقی بهره ما بشود و فیض روح القدس مددم
فرماید در برخی از مقالات آینده بعرض خوانندگان محترم، مشروحا ً خواهد رسید.
علی ایّ حال، گفتار گذشته سؤال بسیار ظریفی را موجب میشود
باین توضیح که: جریان فیض وجود، و نزول امداد غیبی در عالم طبیعت، چه در شکل انعام
باشد یا انتقام چون واقعیّت تکوینی و عینی است، بناچار مستلزم قابل تکوینی و محلّ
عینی است.
و بدیهی است که عنوان جامعه یا اجتماع، و یا هر عنوان دیگری
از قبیل قوم و عشیره و قبیله و امّت و نظائر اینها که جماعتها را تقسیم میکنند
عناوینی هستند اعتباری که در خارج از ّطرف اعتبار هیچگونه واقعیّتی ندارند. مثلا ً
مجموع عدد «ده» در خارج، وراء وجود آحاد مفروض وجودی ندارد و عنوان «مجموع ده»
تحقق آن فقط در ظرف اعتبار عقل است و بس، و هیئت اجتماع و مجموع امری است پنداری و
اعتباری و مابازائی غیر از یکهای موجود در خارج ندارد و ممکن هم نیست که دارای
مابازاء حقیقی و عینی باشد. زیرا اگر هیئت اجتماع در عدد ده مثلا ً یک واقعیّت
عینی باشد، و طبعا ً ضمیمه عدد مذکور است، لازم میآید که ده مفروض، یازده شود و
بناچار عدد یازده نیز دارای هیئت اجتماعی است که واقعیت و عینیّت داشته و ضمیمۀ
عدد یازده است و در این صورت یازده مفروض دوازده خواهد بود و باقتضاء عینیّت داشتن
هیئت اجتماعی بر فرض تسلیم بسوی تسلسل نامتناهی به پیش خواهیم رفت، و لزوم این
تالی فاسد، معلول فرض غلطی است که همان جنبه عینیّت دادن بهیئت اجتماعی میباشد.
پس عنوان اجتماع و جامعه و مانند آنها، از امور تکوینی و
عینی نمیباشند و بهمین جهت، ممکن نیست که مادّۀ قابله و محلّ پذیرش انعام یا
انتقام واقع شوند و صحیح نیست که گفته شود: جامعه در تطوّر صعودی یا نزولی است، چه
آنکه این تعبیر هنگامی بر وجه حقیقت است که جامعه دارای واقعیّت و تشخصّی وراء
واقعیت و تشخّص تک تک از افراد و اشخاص باشد، و واقعیّت و شخصیّت چنانی آن هنگامی
معقول است، که جامعه را یک مرکّب حقیقی بدانیم، مرکبی که عناصر ترکیب کنندۀ آن با
تفاعل ویژه ای در هم دیگر تأثیر نموده و از همدیگر متأثّر شده و بدنبال این تفاعل،
کیفیّت متوسّط متشابهی پدیدار میگردد که آن را مزاج میگویند، و چنانچه مزاج
مفروض در حدّ اعتدال کامل باشد، مستحقّ موهبت صورت و طبیعت وحدانی غیر از صور و
طبایع عناصر و اجزاء، از حضرت واهب الصور تبارک و تعالی میگردد، و در اینصورت
چنین مرکبّی را تامّ و حقیقی میخوانند، و آثار مترتّبه بر آن، غیر از مجموع آثار
اجزاء میباشد، و مرکّبات تامه مذکوره همان موالید سه گانه یعنی معدن و نبات و
حیوان است.
مرکّب حقیقی
و روشن تر عرض کنم: در جهان طبیعت تمام مرکبّات فوق الاشعار
از جمله شما و من و کبوتر و ماهی و شیر بیابانی و شیر خوردنی و آهو و نظائر اینها
تقریبا ً از یکصد عنصر بسیط- و بعقیدۀ قدماء از چهار عنصر بسیط- که بمثابه مصالح
ساختمانی طبیعتند، ساخته شده اند و میشوند النهایه در بعضی از مرکّبها تعداد
بیشتری از انواع این عناصر بکار رفته و در بعضی دیگر عدد کمتری.
و هر یک از این عناصر در حدّ ذات خود دارای نموّ و ادراک و
دقّت و انتباه و سایر خصلتهای حیوانی نبوده و در ظرف امتزاج و ترکیب: آثاری پدید
آمده که غیر از اثر ویژه ی هر یک از عناصر و غیر از مجموع آثار اجزاء است و
بالضّروره این آثار پدید آمده مانند نموّ و ادراک و بیک کلام حیات و آثار آن،
دارای موضوعی و وراء عناصرند که از آن بطبیعت و صورت تعبیر میشود و همان مرکّب
تام و حقیقی است.
و بنابراین اگر جامعه دارای چنین ترکیبی باشد و طبعا ً
طبیعتی منحاز از طبایع افراد و آحاد را خواهد داشت. در اینصورت آثار مترتّبه بر
صورت اجتماعی و طبیعت جامعه، غیر از اثر ویژه ی هر یک از افراد و غیر از مجموع
آثار افراد و اشخاصی است که اجزاء این مرکبند و در این صورت صحیح است گفته شود:
جامعه دارای نشوء و ارتقاء و یا در تطّور صعودی و نزولی، و دارای عقل و هوش و
نباهت و دقّت، و حیات و مرگ است.
و با تفکّر در آنچه اجمالا ً دربارۀ مرکّب حقیقی گفتیم،
بطلان عقیدۀ مادّیین در این باب روشن میگردد، خلاصۀ عقیده آنان در این مسئله چنین
است:
«شکلهای گوناگون پدیده های مرکّب از معدنیّات بیجان تا راقی
ترین جانداران جز اجتماع مواد و اتمهای بیجان چیز دیگری نیست، صور و طبایع منحاز
از عناصر، پنداری موهوم است بلکه موادّ و عناصر در ظرف اجتماع و امتزاج موضوع آثار
ویژه ای میشوند که از آنها بآثار نوعی تعبیر میکنند، و اصولا ً آفرینش و ایجاد،
جز امتزاج و تجمّع عناصر با وضع و محاذات مخصوص و کیفیّت فیزیکی و مکانیکی و دیگر
قانونهای جاری در نظام طبیعی بوسیلۀ اسباب داخلی و خارجی، امر دیگری نبوده و همین
قانونمندیها است که زمام آفرینش تازه بتازه و نوبنو جهان دائم التحول را در کفّ
دارند، و با نظم عجیب تضادّ، در عین تعاون و هماهنگی، آفرینش را سوق میدهند و در
هر روز، شئون جدید و پدیده های نوینی را عرضه میدارند، و خلاصه آنکه همین عناصر
یکصد و چند گانه اند که بعد از امتزاج و ترکیب با اختلاف کمیّتی و کیفیّتی و وضع و
محاذات، موضوعات آثاری میگردند که در حال انفراد، فاقد آن آثار بوده اند، و بعد
از انضمام و اجتماع، مظهر اینگونه آثار باصطلاح نوعی میشوند، بدون اینکه در این
تفاعل ترکیبی، صورت و طبیعتی وراء صور و طبایع اجزاء بر مجموع طاری گردیده باشد».
تبیین بطلان این پندار با تفکّر و تأمّل در گفته های قبل
بدینقرار است که، عناصر بسیطه از ایدرژن گرفته تا عنصر کالیفرنیوم حسب ترتیب شماره
های اتمی، هر یک یک از آنها بتنهائی در حدّ ذات خود، فاقد آثار حیاتی- از قبیل
تغذّی و تنمّی و تولید مثل و خواصّ روانی
مانند شعور و ادراک و عاطفه و محبّت و اندیشه و نظیر اینها- بوده، و نتیجۀ معقول
امتزاج آنها با اختلافات کمیتّی و کیفیّتی و اوضاع، همانا مجموع آثار عناصری است
که اجزاء مرکّب مفروضند. و امّا آثاری را که تک تک آنها فاقد بوده اند، و فرض هم
این است که بعد از اجتماع و ترکیب، طبیعتی وراء طبائع اجزاء، بر مجموعۀ مفروض عارض
نگردیده، تا موضوع این آثار نوظهور شود و معذلک، همین مجموعۀ فاقد این آثار را
موضوع این آثار دانستن، امری است، ضروری الامتناع، زیرا علاوه بر مخالفت با اصل
علیّت و معلولیّت که بالفطره مورد اذعان افراد بشر حتی اطفال بلکه حیوانات زبان
بسته است، و مادیّون خود را طرفدار آن میدانند، تناقض صریح و جمع بین سلب و ایجاب
است.
و بدیهی است که امتناع تناقض، اولیّ التصدیق است بحیثی که
مرجع همۀ قضایا در مقام تحلیل میباشد، تا آنجا که در همۀ مقدّمات و مطالب، بالقوه
یا بالفعل مورد استناد است.
و به تعبیر روشن تر، احقّا الاقوال و القضایا در حقّ بودن،
قول و قضیّه ای است که دائم الصدق باشد. و احقّ از آن، قضیّه ای است که صدق آن،
ضروریّ اوّلی بوده و هیچگونه سببی در تبیین آن نباشد، و سرآغاز همۀ اقاویل صادقه،
و امّ قضایای حقّه، این است که هیچ واسطه ای بین ایجاب و سلب نیست، و با صدق هر یک
از این دو امر، کذب مقابلش ضروری است و همه قضایای حقه با تحلیل بدان برمیگردند.
مجموعه ای که هر یک از اجزاء آن در حال انفراد، فاقد آثار
نوظهور بوده، و در ظرف تجمّع و انضمام نیز صورت و طبیعتی که مبدء این آثار باشد،
خلق و آفریده نشده، و در عین حال این فاقد و نادار، موضوع این همه آثار و مبدء این
همه خواص شود، جمع بین سلب و ایجاب است که امتناع آن ضروری اوّلی است، و سرسختی
مادّی در شبهه ای که از وی نقل نمودیم، منافاتی با اولی بودن اصل تناقض وام
القضایا بودنش ندارد، زیرا اگر سرسختی و انکارش از روی عناد و لجاج نباشد، ممکن
است در پاره ای از امور مبتلا بشبهه گردیده و مغالطه دامنگیرش شده باشد و مآلا ً
قریحه وی در ادراک صحیح طرفین نقیض و شروط تناقض فاسد و مئوف شده است که میتوان
با حلّ شبهه ها بوی آگاهی بخشید، و او را از تحیّر نجات داد و حقیقت دور از افراط
و تفریط این است که اکثر انکارها چه از مادیّون و چه از روشنفکران معتقد بانبیاء
علیهم السلام، نسبت بپاره ای از موضوعات و مسائل، از روی عناد و لجاج نیست، بلکه
معلول شبهاتی است که بدانها گرفتار شده اند، و وقوع آنان را در ورطۀ حیرت و شبهه
همانا ممکن است، بیکی از علل ذیل چنانکه رئیس العقلاء در کتاب شفاء فرموده اند
مستند نمود که تلخیص و ترجمۀ آن چنین است:
«علاج متحیر، منحصر در حلّ شبهاتی است که بدانها مبتلا شده
است، زیرا وقوع وی در ورطۀ تحیّر ممکن است بیکی از این علل باشد:
1-
یا اختلاف آراء بسیاری از افاضل در مسئله ی واحد که مشاهده نموده و میبیند که
رأی دانشمندی در مسئله ای مخالف رأی دانشمند دیگری است که همپایه وی از نظر دانش
است و هیچگونه کمی و کاستی از وی ندارد، در اینصورت هیچیک از دو قول یا اقوال، در
پذیرفتن اولویّت بر قول و رأی دیگری ندارد، و نتیجه ی چنین برخوردی تحیّر و تردید
است.
2-
و یا از افراد مشهور بعلم و فضیلت که مورد قبول عامّه مردمانند، اقوالی شنیده
که عقل وی از پذیرش آنها بالبداهه اباء دارد «مثلا ً کسی فلان ذکر را بخواند و بر
موضع درد خویش یا بیماری دیگر فوت کند یا بمالد فورا ً شفا پیدا میکند و یا مادر
برای شفاء فرزند بیمارش موی سر خویش را پریشان و عریان کند و بسجده برود و ذکر کذا
را بخواند سر از سجده برنداشته فرزندش شفاء مییابد و یا فلان دعاء را بر باغ و
مزرعه آفتی بکیفیّت کذائی انجام دهد، تمام آفتها و میکروبها هلاک و زدوده میشوند
و امثال اینها را که میخواند و میشنود و میپندارد اگر چنین است پس این
بیمارستانها و ادارات دفع و رفع آفات چه معنا دارد؟ و چگونه با دعاء و فوت کردن
مثلا ً سرطان درمان میشود؟… و معنی دعاء و تعویذات برای وی روشن نگردیده، طبعا
ً مایه تحیّر وی و مآلا ً بانکار میانجامد» و هیچ بعید نیست که طالب علم با شنیدن
این اقوال بغرقاب تحیّر افتد.
3-
و یا در نزد وی قیاسهائی که نتایج آنها متقابل و متضادّند، جمع گردیده، و توانائی
بر انتخاب صحیح و ابطال نادرست از آنها را ندارد، و بدیهی است که طبعا ً در
اینصورت دچار تردید خواهد شد.
فیلسوف است که میتواند، بیماری حیرت و تردیدی که عارض
امثال این طائفه گردیده با دو طریق علاج و تدارک کند: اوّل آنکه، شکّی را که در آن
واقع شده، حلّ نماید دوّم آنکه بوی آگاهی کامل بخشد که ممکن نیست بین نقیضین واسطه
ای باشد.
امّا طریق اوّل: یعنی گشودن عقدۀ شکّ و حیرت از آن جمله این
است که بوی شناخت دهد، که افراد انسان، افراد انسانند و آنان فرشتگان نیستند که از
خطا معصوم باشند، و معذلک اینطور نیست که همۀ آنان در ادارک صواب، برابر و متساوی
باشند و چنانچه یکی از آنان در امری ادراک صوابش بیشتر باشد، موجب نمیشود که آن
دیگری در امری دیگر ادراک صوابش بیشتر نباشد، و نیز بوی شناخت دهد که احیانا ً
برخی از اهل معرفت و دانش، برحسب مصلحت، مقاصد خویش را با رمز و کنایه اداء میکنند
و اغراضی در این رمز گوئی پنهان است، بلکه اکثر حکماء نیز چنانند، بلکه پیمبران
صلوات الله علیهم که از هر گونه خطا و سهو معصومند، طریقۀ آنان نیز همین است، یعنی
گهگاهی بیانات شریفۀ آنان بطریق رمز است، اینگونه بیان از حکیم ارشاد کننده در
گشودن عقدۀ حیرت، سبب میشود سوءظنّی را که متحیر و منکر نسبت بدانشمندان داشته
است از قلبش زدوده گردد و آمادۀ پذیرفتن حق و صواب شود.
و امّا طریق دوّم: یعنی آگاهی بخشیدن و امّ القضایا را بوی
تذکر دادن، بدینقرار است که باو بگوید: هنگامی که سخن میگوئی خالی از این نیست که
یا بلفظ خویش، معنای ویژه ای را اراده میکنی، و یا هیچ معنائی مقصودت نیست؟ و چون
فرض ما متحیّری است که در موقف استرشاد و مقام هدایت است، در پاسخ خواهد گفت: وقتی
که تکلّم میکنم، چیزی معیّن یا چیزهای معیّن و محدودی را میفهمم، در این هنگام
باید بوی تفهیم شود، لفظی که بر معنای واحدی دلالت مینماید مانند لفظ انسان مثلا
ً ممکن نیست بر غیر معنای مفروض، مثلا ً لاانسان دلالت کنند چنانکه لاانسان نیز بر
معنای انسان دلالت ندارد و بین مدلول این دو لفظ تقابل و تنافی است و اگر چنین
پنداشته شود که انسان بر لاانسان، دلالت میکند، بناچار، انسان و سنگ و زرورق و
فیل، چیز واحدی خواهند بود، بلکه در اینصورت لازم میآید که هر چیزی همه چیز باشد،
و هیچ چیزی از چیزها خودش نباشد و هیچ کلامی دارای مفهومی نباشد؟
پس با این بیان و امثال آن، ای بسا،
میتوان بیماری حیرت و تردید را علاج نمود و متحیّری را که در مقام استرشاد و
هدایت است، ارشاد و رهنمائی کرد، و نیازی در ارشاد وی به محاورات طولانی و حلّ
شبهاتی که از قیاسات متقابله النتائج دامنگیرش گردیده است نباشد، و امّا علاج
سوفسطی گردنکش با امثال این بیانها نیست بلکه «برای او بحکم آخرالدواء الکیّ»
سزاوار است او را وادار بدخول در آتش نمود، زیرا آتش و غیر آتش برای او، چیز واحدی
است، و با ایراد ضربات، دردناکش ساخت، زیرا درد و غیر درد برای وی چیز واحدی است،
و از خوردن و آشامیدن ممنوعش کرد، زیرا خوردن و آشامیدن، و ترک آنها، برایش چیز
واحدی است…» فصل هشتم از مقاله اول از الهیات شفاء.
سخنان معصومين
نماز جماعت
·
پیامبراکرم «ص»:
«من صلی أربعین یوما فی جماعه یدرک
التکبیره الاولی، کتب له براءتان: براءه من النار و براءه من النفاق».
(ذکری، ص 267)
هرکه چهل روز نمازش را به جماعت بخواند در حالی که تکبیره
الاحرام را درک کند (یعنی از اول نماز با نمازگزاران باشد) از دو چیز رهائی مییابد:
یکی از آتش جهنم و دیگری از نفاق.
·
پیامبراکرم «ص»:
«لاصلاه لمن لم یصلّ فی المسجد مع
المسلمین الاّ من علهّ».
(بحارالانوار- ج 85 ص 4)
نماز ندارد کسی که در مسجد با مسلمانان نماز نخواند مگر
اینکه علتی (برای نماز نخواندن) داشته باشد.
·
پیامبراکرم «ص»:
«… و اما الجماعه فإن صفوف امّتی
فی الأرض کصفوف الملائکه فی السّماء و الرکعه فی جماعه اربعه و عشرون رکعه، کل
رکعه احبّ الی الله عزّوجل من عباده اربعین سنه. و اما یوم القیامه یجمع الله فیه
الاولین و الآخرین للحساب فما من مؤمن مشی الی الجماعه الاّ خفف الله عزّوجل علیه
اهوال یوم القیامه ثّم یأمر به الی الجنّه».
(امالی صدوق، ص 117)
… و اما جماعت، همانا صفهای امت من در زمین مانند صفهای
فرشتگان در آسمان است و یک رکعت در جماعت خواندن، بیست و چهار رکعت به حساب میآید
که هر رکعتی نزد خداوند بهتر است از عبادت چهل سال. و اما روز قیامت هنگامی که
خداوند، اولین و آخرین را برای حساب جمع میکند، هیچ مؤمنی نیست که قدمی به سوی
جماعت برداشته باشد مگر اینکه خدای عزّوجل هولها و وحشتهای روز قیامت را بر او کم
کند و آنگاه فرمان دهد او را روانه بهشت سازند.
·
پیامبراکرم «ص»:
«الا ادلکم علی شیء يکفر الله به
الخطایا و یزید فی الحسنات. قیل: بلی یا رسول الله. قال «ص»: اسباغ الوضوء علی
المکاره و کثره الخطی الی هذه المساجد و انتظار الصّلاه بعد الصّلاه. و ما منکم من
أحد یخرج من بیته متطهرا ً فیصلی الصّلاه فی الجماعه مع المسلمین ثّم یقعد ینتظر
الصّلاه الأخری الاّ و الملائکه تقول: اللّهم اغفرله، اللّهم ارحمه، فاذا قمتم الی
الصّلاه فاعدلوا صفوفکم و اقیموها وسدّ والفرج».
(امالی صدوق، ص 194)
آیا میخواهید شما را به چیزی
راهنمائی کنم که خداوند گناهانتان را بزداید و بر حسنانتان بیفزاید؟ گفتند: آری ای
رسول خدا! فرمود: وضو را در اوقات مشقّت، کامل به جای آوردن و گامهای بیشتری به
سوی مسجدها برداشتن و انتظار نماز را پس از نماز کشیدن. هیچ یک از شما نیست که از
خانه خود با وضو بیرون آید، پس نماز را با مسلمانان به جماعت بخواند آنگاه، انتظار
نماز بعدی را بکشد مگر اینکه فرشتگان بگویند: خداوندا او را بیامرز! بارالها او را
رحمت کن! پس اگر برای نماز برخاستید صفهای خود را راست و درست کنید، و فاصله ها را
پر کنید.
درسهایی از نهج البلاغه
آیه الله العظمی منتظری
آفرینش مورچه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
حضرت امیرالمؤمنین «ع» در این خطبه، در مقام اثبات خدا و
بیان صفات الهی است که تاکنون چند بحث در قسمتهای اوّل خطبه داشتیم. اینک به
دنباله خطبه میپردازیم:
«منها فی صفه عجیب خلق اصناف من الحیوان.»
قسمتی از این خطبه، در بیان خلقت اقسامی از حیوانات است که
خلقت آنها عجیب میباشد.
همانگونه که قبلا ً تذکر دادیم، مبنای سید رضی «ره» در نهج
البلاغه بر این بوده است که قسمتهای جالبی از خطبه های حضرت را- که از نظر فصاحت و
بلاغت- اهمیّت دارد و یا قسمتهای مربوط به فلسفه و حکمت را به انتخاب و اختیار خود
نقل کند و لذا در بسیاری از موارد، کلمه «منها» اختیار میکند و این دلیل بر این
است که قسمتهائی از خطبه را حذف کرده است. در این خطبه نیز، پس از اثبات صانع و
بیان برخی از صفات الهی و سلام و درود بر پیامبر «ص» قسمتی را حذف کرده، آنگاه میگوید:
و از این خطبه است، قسمتی که درباره برخی از حیوانات عجیب الخلقه، ذکر کرده اند.
تفکر در نعمتهای الهی
«ولو فکّروا فی عظیم القدره و جسیم النعمه لرجعوا الی
الطریق و خافوا عذاب الحریق.»
اگر مردم در قدرت عظیم و نعمت فراوان و بزرگ خداوند میاندیشیدند،
بیگمان به راه خدا برمیگشتند و از عذاب سوزان میترسیدند.
تمام این عالم نعمت خدا است: خورشید، ماه، ستارگان، زمین،
جنگل، دریا و هر چه در این زمین وجود دارد، از نعمتهای خدا است که ما از آنها بهره
میبریم. اگر مردم در این همه نعمت های فراوان و در قدرت بیپایان حق، فکر میکردند،
بیگمان اینقدر دهان کجی به دستورات خدا نمینمودند و در بیراهه ها و خطوط
انحرافی- که بیشک معمول نشناختن خدا و پی نبردن به عظمت الهی است- سیر نمیکردند
و اگر انسان خدا را بشناسد و بداند خداوند قادر و قهار است و از ستمگران انتقام میگیرد
و خرد و درشت اعمال ما را حساب میکند، اینقدر کجروی نمیکند، بلکه در راه اسلام و
راه خدا گام برمیدارد، چون به قدرت و قهّاریت خدا پی برده و میداند که آتش جهنم،
معلول این قهّاریت است.
حضرت امام علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام با آن
مقام والا و آن همه عبادتها و مناجاتها و نیایشهای خالصانه اش در دعائی که از
ابوحمزه ثمالی نقل شده چنین با خدای خود راز و نیاز میکند:
«فما لی لا أبکی؟ أبکی لخروج نفسی، أبکی لظلمه قبری، أبکی
لضیق لحدی، أبکی لسؤال منکر و نکیر ایّای، أبکی لخروجی من قبری عریانا ذلیلا حاملا
ثقلی علی ظهری، انظر مره عن یمینی و اخری عن شمالی إذ الخلائق فی شأن غیر شأنی…»
چرا من گریه نکنم؟ گریه میکنم برای آن وقتی که جانم از
بدنم بیرون رود، گریه میکنم برای تاریکی قبرم، گریه میکنم برای تنگی لحدم، گریه
میکنم برای سؤال منکر و نکیر (آنگاه که به سراغم آیند) گریه میکنم برای آن وقتی
که از قبر بیرون میآیم در حالی که برهنه و ذلیلم و سنگینی اعمالم را بر دوش میکشم،
گاهی به طرف راست و گاهی به طرف چپ مینگرم و میبینم بندگان به فکر خویشتند و کسی
به فکر من نیست.
این سخنان امام علی بن الحسین علیه السلام بود، که با آن
همه زهد و پارسائی و عبادتها، اینچنین خاضع و خاشع در برابر حضرت ذوالجلال نیایش
میکند، زیرا خدا را شناخته است و عظمت خدا برای او روشن میباشد.
برای پی بردن بیشتر به مطلب، توجه کنید: آن سلاطین مقتدری
که بیشتر اعمال قدرت میکردند، هر کس به آنها نزدیکتر بود، ترس و وحشتش زیادتر بود
چرا که بر قدرت و گردنکشی آنان احاطه داشت ولی آنهائی که از آن پادشاهان شناخت
زیادی نداشتند، ترس چندانی هم نداشتند و به تناسب هرچه شناخت زیادتر بود، ترس و
وحشت زیادتر میشد. بنابراین، خدائی که سلطان السلاطین و شاه شاهان است و جبّار و
منتقم و قهار است، هرکس شناختش بیشتر باشد، بیگمان ترس و وحشتش از غضب خداوند
بیشتر است.
آری! خداوند در همان حال که غفارالذنوب و ارحم الراحمین
است، قهار و شدیدالعقاب نیز هست، از ظالمان و ستمگران به شدت انتقام میگیرد، از
حقوق مردم (حق الناس) نمیگذرد و بدون هیچ زیاد و کم، کارهای ما را مورد محاسبه
قرار میدهد.
این آیه قرآن که میفرماید: «`yJsù ö@yJ÷èt tA$s)÷WÏB >o§s #\øyz ¼çntt `tBur ö@yJ÷èt tA$s)÷WÏB ;o§s #vx© ¼çntt» از محکمات است. پس هر کس به
اندازه سنگینی کاری که کرده است حتی اگر به مقدار یک ذرّه کوچک باشد، نتیجه آن را
در قیامت میبیند، خواه کار خیر باشد و خواه کار شر. این زبان انسان هر چه در این
دنیا فحش دهد، غیبت کند، دروغ گوید و نیش بزند در قیامت به صورت نیشهائی زننده در
خواهد آمد و او را نیش خواهد زد چرا که هر کس نیش میزند، نیش میخورد.
دلهای بیمار
«ولکنّ القلوب علیله و البصائر مدخوله.»
ولی- چه باید کرد- دلها بیمار و بینائی ها معیوب است!
حضرت این جمله را با تأثر و تأسف بیان میکنند: چه کنیم؟
دلها مریض و بیمار است و از حقیقت گریزان است و در راه های کج و انحرافی روان است
و علّت دل بدترین علّتها و بیماریش سخت ترین بیماریها است و هرگاه قلب انسان بیمار
شود، آن فهم و شعوری که از آن انتظار میرود ندارد و در آن صورت، انسان را به بیراهه
و بوار سوق میدهد.
ولو فکروا فی عظیم القدره، وجسیم النعمه، لرجعوا إلی
الطّریق، وخافوا عذاب الحریق، ولکن القلوب علیله، والبصائر مدخوله! ألا ینظرون إلی
صغیر ما خلق، کیف أحکم خلقه، وأتقن ترکیبه، وفلق له السمع و البصر، وسوّی له العظم
و البشر! انظروا إلی النّمله فی صغر جئتها، ولطافه هیئتها، لا تکاد تنال بلحظ
البصر، ولا بمستدرک الفکر، کیف دبت علی أرضها، وصبت علی رزقها.
بصائر: جمع بصیرت است و معنای بصیرت، همان بینائی دل میباشد.
مدخوله: یعنی در آن خلل و عیب پیدا شده و پر از غلّ و غش
است.
تعصّب های غلط، حبّ دنیا، حبّ ریاست، خودپسندی، خودخواهی،
حسد، حقد وو… از بیماریهای دل است که انسان را وادار میکند، پا روی حق بگذارد.
اگر قلب، صاف و بیغل و غش نباشد و خدای نخواسته شهوتها و هواها و خودخواهی ها بر
آن مسلّط شود، آنقدر خطرناک است که گاه میبینی اگر خلاف میل او رفتار شود و از او
اطاعت نشود، در پی ضربه زدن برمیآید و طرف را- هر چند در خط اسلام هم باشد- با تمام
توان میکوبد، شخصیت او را لکّه دار میکند و با تهمت، غیبت و افترا، او را در
جامعه ساقط مینماید.
خلقت موجودات ریز
«الا ینظرون الی صغیر ما خلق.»
آیا نمینگرند به موجودات ریز و کوچکی که خدا آفریده است؟
این مردمی که منکر خدا هستند چرا دقّت در خلقت موجودات نمیکنند،
و با چشم واقع بین موجودات ریز و کوچک را نمینگرند؟! اگر آنها نمیتوانند ستارگان
و ماه و خورشید و کهکشانها و خورشیدهائی که به مراتب از خورشید ما بزرگترند
ببینند،موجودات ریز و کوچک را ببینند که خداوند چه ریزه کاریهائی در وجود آنها خلق
کرده است.
الاینظرون: آیا با دقت نمینگرند.
نظر و ابصار با هم فرق دارند؛ ابصار معنایش دیدن سطحی است و
اما نظر دیدن با دقّت را گویند.
«کیف احکم خلقه.»
چگونه خداوند خلقتش را محکم کرده است.
«واتقن ترکیبه»
ترکیب و به هم پیوستگی اش را استوار و متقن قرار داده است.
خداوند خلقت این موجود ریز و کوچک را محکم و استوار قرار
داده که هیچ نقص و کمبودی ندارد.
«وفلق له السمع و البصر و سویّ له العظم و البشر.»
و برای آن- موجود کوچک- چشم و گوش پدید آورد و استخوان و
پوست آراست.
این حیوان با آن ریزی و کوچکی، دارای چشم و گوش است،
استخوان بندیش را به تناسب بدنش آراسته و کامل گردانیده و بر آن پوست رویانده.
خلاصه اعضای بدنش به تناسب اندامش کامل و بینقص آفریده شده است.
پس از این قسمت کلی درباره حیوانات صغیر الجثّه و ریز، حضرت
دو مثال میزنند، یکی به مورچه و دیگری به ملخ.
آفرینش مورچه
«انظروا الی النمله فی صغر جثّتها و لطافه هیئتها.»
با دقت به مورچه بنگرید با آن بدن کوچکش و هیکل ظریفش.
معمولا ً کار ریز کردن و چیزی را کوچک درست کردن، دشوارتر و
مشکل تر از بزرگ است. فرض کنید اگر کسی میخواهد چیزی را با گل درست کند، اگر آن
چیز، لگن باشد، درست کردن آن هم آسان تر و هم سریع تر است ولی اگر بخواهد فنجان-
مثلا ً- درست کند، چون ریزه کاری بیشتری دارد لذا هم وقت بیشتر و هم کاربرد
زیادتری خواهد داشت.
«لا تکاد تنال بلحظ البصر ولا بسمتدرک الفکر.»
بقدری ریز است که با چشم دیده نمیشود و با فکر درک نمیگردد.
این مورچه بقدری ریز است که دیدن آن با گوشه چشم مشکل آید و
همین کوچکی سبب میشود که به آن هيچ توجّهی نشود و اصلا ً در فکر و اندیشه انسان
نیز راه نیابد.
لحظ البصر: دید چشم.
تنال: دریافت میشود.
مستدرک: از باب استفعال است، از ماده درک و آنچه از باب
استفعال است، در آن معنای طلب میآید. مستدرک ممکن است اسم مفعول باشد و ممکن است
اسم مکان و یا مصدر میمی؛ و ظاهرا ً در اینجا مصدر میمی است چون معنای مصدری دارد.
ولا بسمتدرک الفکر: یعنی و نه بواسطه طلب درک فکرها به دست
میآید یعنی فکر من و شما هر اندازه طلب ادراک داشته باشد، نمیتواند آن ظرافت
مورچه را ادراک کند.
و اگر آن را بعمنای اسم مفعول بگیریم، چنین میشود: آنچه
طلب درک شده است یعنی آن درک شدۀ شما نمیتواند ظرافت و دقایق وجودی مورچه را
بیابد.
زمین مورچه
«کیف دبّت علی ارضها.»
بنگرید که چگونه این مورچه بر زمین خودش میجنبد و حرکت میکند.
یک وقت ترا- ای انسان- غرور نگیرد که فکر کنی این زمین مال
تو است. مورچه هم در آن نقطه ای که راه میرود سهمی دارد، آن هم چنین میپندارد که
خود صاحب زمین است و تو ای انسان حق آنرا غصب کرده ای! پس این زمین نه مال تو است
و نه مال دیگری بلکه مال خدا است که هم در اختیار تو قرار داده و هم قسمتی را در
اختیار مورچه وو… قرار داده است.
دبّت: میجنبد و حرکت میکند.
بدست آوردن روزی
«وصبّت علی رزقها.»
و برای بدست آوردن روزیش به سرعت حرکت میکند.
صبّت: ریخته شده است. این کلمه سه جور قرائت شده:
صبّت، ضنّت و صبت. البته شارحین نهج البلاغه صبت را ضبط
نکرده اند ولی شیخ محمد عبده در عبارت خودش این کلمه را اختیار کرده است. صبّت: به
این معنا است که مورچه ها بر سر بدست آوردن روزی خود ریخته شدند و گرد آمدند. اگر
یک جا خرمن گندمی باشد، میبینید مورچه ها میشتابند به سوی آن و مانند آب، ریخته
میشوند. صبّت فعل مجهول است به معنای ریخته شده. ضنّت: یعنی بخل میورزد. اگر
مورچه ای گندمی را با خود حمل کند، میبینی به هیچ قیمت نمیشود آن را از مورچه
گرفت، پس آن در دادن دانه به من و شما بخیل است. و اما صبت: از صبا یصبو گرفته شده
و به معنای «اشتاق» است. صبا الیه، ای اشتاق الیه. همیشه «صبا» متعدی به «الی» میشود
ولی در اینجا- بنابراین قول- «صبا» به «علی» متعدی شده است. از این رو، اگر صبت
بخوانیم، ناچار باید یک نحوه معنای تضمنی برای آن درست کنیم و- مثلا ً- بگوئیم
«صبت مستولیا ً علی رزقها» اشتیاق پیدا کرد که بر رزق خود مستولی شود.
ادامه دارد
استفتائات از حضرت امام خمینی دام ظله
برخی از مغازه ها برای عرضه بیشتر، قسمتی از اجناس مغازه
شان را در کنار پیاده رو یا خیابان قرار میدهند و همچنین برخی از دستفروشان گاری
دستی یا چرخ یا وانت بار و امثال آن را در محل عبور مردم در پیاده رو یا کنار
خیابان یا کوچه مستقر میکنند چنانچه این کار مغایر با مقررات شهرداری باشد یا
مزاحم عبور مردم یا موجب سد معبر شده از نظر شرعی چه حکمی دارد؟
بسمه تعالی
در فرض مذکور جایز نیست.
رانندگان وسائل سنگین با دیگران فرقی هست؟ مثلا ً رانندگان
غلتک یا بولدوزر و امثال آن که مسافت کمی در روز میپیمایند با اینکه در اصل
مسافرند و معلوم نیست ده روز در آنجا بمانند تکلیف نماز و روزۀ آنها چیست؟
بسمه تعالی
کسانی که شغلشان رانندگی در حد مسافت شرعی نیست حکم سایر
راننده ها را ندارند و باید نماز را شکسته بخوانند.
صندوقهای قرض الحسنه به کارمندی که متصدی دریافت و پرداخت
است به جز حقوق ماهانه مبلغی نیز به عنوان حق باجه پرداخت میکنند و در ازاء آن
این کارمند موظف است اگر از دریافتها و پرداختها، مبلغی کسر آورد آن را جبران
نماید و اگر زیاد آورد باید به صندوق تحویل دهد حکم شرعی این کار چیست؟
بسمه تعالی
شرط کردن قرار مزبور در اجیر نمودن کارمند مانع ندارد ولی
چنانچه مبلغی در نزد او زیاد آمد اگر معلوم باشد که از غیر بانک است و مالک آن
معلوم نیست، حکم مجهول المالک را دارد که باید از طرف صاحبش به فقیر صدقه داده
شود.
اگر صندوق قرض الحسنه برای وام گیرنده و معرف و ضامن شرائطی
مانند افتتاح حساب یا مسدود کردن مبلغی وجه نقد تا مدتی معین قرار دهد که پس از
انقضاء مدت، وام بیشتر با مدت زیادتر به وام گیرنده بدهد حکم شرعی اینگونه شرائط
چیست؟
بسمه تعالی
زیادی حکمی ربا است و جایز نیست گرچه اصل قرضی که داده شده
و قرض دو برابری که بعدا ً داده میشود صحیح است.
کسانی که هیچگاه وجوه شرعیه خود را پرداخت نکرده اند و در
حالی که با اموال خود کسب نموده و در آن تصرف کرده اند. محاسبه دقیق بدهی برای
آنها بسیار مشکل یا غیر ممکن است تکلیف شرعی چنین افرادی چیست؟
بسمه تعالی
باید برای تصحیح معاملات به مرجع یا وکیل او مراجعه
کنند و پس از تحصیل اجازه خمس مقدار متیقن را بدهند و در موارد مشکوک مصالحه
نمایند.
دانستنيهائي از قرآن
خشونت با کافران
·
در کمین مشرکان باشید
«#sÎ*sù yn=|¡S$# ãåkôF{$# ãPãçtø:$# (#qè=çGø%$$sù tûüÏ.Îô³ßJø9$# ß]øym óOèdqßJ?y`ur óOèdrääzur öNèdrçÝÇôm$#ur (#rßãèø%$#ur öNßgs9 ¨@à2 7|¹ósD 4 bÎ*sù (#qç/$s? (#qãB$s%r&ur no4qn=¢Á9$# (#âqs?#uäur no4q2¨9$# (#q=yÜsù öNßgn=Î;y 4 ¨bÎ) ©!$# Öqàÿxî ÒOÏm§»
(سوره
توبه، آیه 5)
هنگامی
که ماه های حرام (ذیقعده، ذیحجه، محرم و رجب) به سر رسد، مشرکان را هر جا دریابید
بکشید و آنها را دستگیر و محاصره کنید و همه جا در کمین آنان بنشینید، پس اگر توبه
کردند و نماز به پا داشتند و زکاه پرداختند، دست از آنان بردارید که همانا خداوند
بخشنده و مهربان است.
·
یا جهاد یا جزیه:
«(#qè=ÏG»s% úïÏ%©!$# w cqãZÏB÷sã «!$$Î/ wur ÏQöquø9$$Î/ ÌÅzFy$# wur tbqãBÌhptä $tB tP§ym ª!$# ¼ã&è!qßuur wur cqãYÏt tûïÏ Èd,ysø9$# z`ÏB úïÏ%©!$# (#qè?ré& |=»tFÅ6ø9$# 4Ó®Lym (#qäÜ÷èã spt÷Éfø9$# `tã 7t öNèdur crãÉó»|¹»
(سوره
توبه، آیه 29)
آنان
که ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده و هر چه خدا و رسولش حرام کرده، حرام نمیدانند
و به دین حق (اسلام) نمیگروند، از اهل کتاب، با آنان به کارزار و جهاد بپردازید
تا آنگاه که با خواری و ذلّت جزیه دهند.
·
برای مشرکان طلب
آمرزش نکنید:
«$tB c%x. ÄcÓÉ<¨Z=Ï9 úïÏ%©!$#ur (#þqãZtB#uä br& (#rãÏÿøótGó¡o tûüÅ2Îô³ßJù=Ï9 öqs9ur (#þqçR%2 Í<‘ré& 2n1öè% .`ÏB Ï÷èt/ $tB ú¨üt7s? öNçlm; öNåk¨Xr& Ü=»ysô¹r& ÉOÅspgø:$#»
(سوره
توبه، آیه 113)
پیامبر
و مؤمنان نباید برای مشرکان طلب آمرزش و مغفرت بکنند گرچه خویشان آنان باشند، پس
از اینکه دانستند که آنها اهل دوزخند.
·
هیچگاه یار کافران
نباش:
«xsù ¨ûsðqä3s? #ZÎgsß tûïÌÏÿ»s3ù=Ïj9»
(سوره قصص، آیه 86)
هیچگاه یار و یاور کافران نباش.
·
در جنگ کافران را گردن زنید.
«#sÎ*sù ÞOçFÉ)s9 tûïÏ%©!$# (#rãxÿx. z>÷|Øsù É>$s%Ìh9$# #Ó¨Lym !#sÎ) ó/èfqßJçFZsùRr& (#rà±sù s-$rOuqø9$#»
(سوره
محمد، آیه 4)
هرگاه
(در جنگ) با کافران روبرو شدید، آنها را (بیمحابا) گردن زنید، و پس از جنگ،
اسیران را محکم ببندید.
·
با یهود و نصاری
دوستی نکنید:
«$pkr’¯»t tûïÏ%©!$# (#qãYtB#uä w (#räÏGs? yqåkuø9$# #t»|Á¨Z9$#ur uä!$uÏ9÷rr& ¢ öNåkÝÕ÷èt/ âä!$uÏ9÷rr& <Ù÷èt/ 4 `tBur Nçl°;uqtGt öNä3ZÏiB ¼çm¯RÎ*sù öNåk÷]ÏB 3 ¨bÎ) ©!$# w Ïôgt tPöqs)ø9$# tûüÏJÎ=»©à9$#»
(سوره
مائده، آیه 51)
ای
کسانی که ایمان آوردید، یهود و نصاری را (که با اسلام دشمن باشند) بدوستی نگیرید،
برخی دوستدار برخی دیگرند. و هر یک از شما با آنان دوستی کند، پس از آنان خواهد
بود و همانا خداوند ستمکاران را هدایت نمیکند.
·
دوستی با کافران
نکنید گرچه پدران و برادران شما باشند:
«$pkr’¯»t úïÏ%©!$# (#qãZtB#uä w (#ÿräÏFs? öNä.uä!$t/#uä öNä3tRºuq÷zÎ)ur uä!$uÏ9÷rr& ÈbÎ) (#q6ystGó$# tøÿà6ø9$# n?tã Ç`»yJM}$# 4 `tBur Oßg©9uqtGt öNä3ZÏiB y7Í´¯»s9’ré’sù ãNèd cqßJÎ=»©à9$#»
(سوره توبه، آیه 23)
ای مؤمنان! با پدران و برادرانتان دوستی نکنید، اگر کفر را
بر ایمان ترجیح دهند، و هر کس با آنان دوستی کند، از ظالمان و ستمگران خواهد بود.
سرمقاله
بهترین راه حل
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
در سرمقاله شماره قبل یادآور شدیم که برای رفع مشکلات و
نیازهای موجود و پیشرفت سریع به سوی اهداف اسلامی، لازم است مجلس و دولت با
ارزیابی کمّی و کیفی مشکلات، و طبقه بندی ضرورتها و و اولویتها- نه به صورت موضعی
و انفعالی بلکه به شیوه ای بنیادی و ریشه ای- به یک حرکت تهاجمی همّت گمارند و در
اینجا برای تکمیل بحث، نکته مهم دیگری را مورد اشاره قرار میدهیم.
بدیهی است که همه زمامداران در جمهوری اسلامی چیزی جز اسلام
و تحقّق احکام آن را نمیخواهند و همگی اعتقاد دارند که اسلام دارای کاملترین نظام
و سیستم حکومتی بوده و قادر است تمام ابعاد معنوی و مادّی جامعه را به بهترین وجه
تأمین نماید.
از سوئی دیگر معلوم است که استقرار و تثبیت کامل یک سیستم
اسلامی، بستگی مستقیم به تدوین و تنظیم قوانین و ضوابط اسلامی داشته و در حالی که
هنوز خلأ قانونی حتی در بسیاری از مسائل مهم و مبتلی به جامعه وجود دارد، هرگز نمیتوان
انتظار داشت که چرخ ادارۀ یک کشور بزرگ به طور سریع و صد در صد مثبت در جهت نیل به
اهداف و آرمانهای عظیم اسلامی حرکت کند. و به عبارت دیگر، از نظر کلی هرگونه
مدیریّتی که بر اساس یک سیستم تثبیت شده نباشد، لاجرم دستخوش اعوجاج ها، سردرگمی
ها، اعمال نظرهای گوناگون و سلیقه های متفاوت میشود. البتّه چون تمام دست
اندرکاران، فقیه و متخصّص در احکام اسلامی نیستند و از طرفی به عنوان مسئول باید
کاری انجام دهند، به طور طبیعی گاهی دچار چنین مشکلاتی میشوند، و بهمین جهت است
که حتی عملکرد برخی از مسئولین بسیار متعهد و مورد تأیید در معرض انتقاد قرار میگیرد
و نه آنکه تغییر مدیریّت و تعویض مسئول مشکل را برطرف نمیسازد، بلکه تجربه ها و
برنامه ریزی های ناقص انجام شده هم به هدر رفته و همه چیز از سر گرفته میشود و
باز هم اشکال…
در این میان نمیتوان انکار کرد که امکان دارد افرادی نیز
در رده های پائین از این فرصت و خلأ سوء استفاده کرده و برخی از امور را به راست
یا چپ نغلطانند.
با توجه به مجموع نکات فوق است که اشتباهاتی که احیانا ً
پیش میآید هرگز نمیتواند اصل نظام و دولت اسلامی را زیر سئوال ببرد و بنا به
فرموده حضرت امام خمینی مدظله العالی کسی که چنین تصوری را درباره دولت خدمتگزار
داشته باشد خود یا ضد انقلاب است یا ناآگاه.
و اینجا است که اهمیت مسئله استقرار سیستم کامل اسلامی بر
مبنای قوانین و ضوابط اسلامی و نقش حساس و سرنوشت ساز مجلس شورای اسلامی و شورای
محترم نگهبان روشن تر میشود، و در حقیقت اگر اشکالاتی در نظام اداره کشور وجود
داشته باشد قبل از آنکه متوجّه دولت باشد، مسئولیت رفع آن بر عهده قوه مقننه و حتی
قبل از آن بر دوش همه دانشمندان و کارشناسان فقه اسلامی میباشد چرا که بحمدالله
در این کشور همه موانع از سر راه تحقق اسلام برداشته شده و به اصطلاح همه موانع
مفقود و تمام شرایط موجود گردیده است؛ و همه چیز در انتظار تدوین قوانین اسلامی و
ایجاد سیستم منظم و هماهنگ مبتنی بر اسلام است. و بدیهی است که در این رابطه
بزرگترین و اساسی ترین وظیفه بر دوش حوزه های علمیه و متخصصین فقه اسلامی است. و
اساسی ترین کاری که باید هر چه زودتر انجام گیرد این است که: مسائلی مانند
مالکیّت، زمین، توزیع، تجارت خارجی، سیاست خارجی وو… که نقش بزرگی در حلّ بسیاری
از مشکلات مانند کشاورزی، مسکن، رشد اقتصادی، خودکفائی، استقلال وو… دارند و در
تحرک چرخ اداره کشور و سامان گرفتن بسیاری از امور، مؤثر هستند، توسط کارشناسان و
متخصصین فقه اسلامی به بحث و تحقیق گذاشته تا در نتیجه، راه برای قوه مقننه هموار
شود.
برای تحقق این هدف، راه های متعددی وجود دارد که در اینجا
دو طریقه پیشنهاد میشود:
1-
تشکیل سمیناری با شرکت تمام صاحبنظران در فقه اسلامی که این سمینار به خاطر
هدف و نتیجه آن از تمام سمینارها و کنگره هائی که تاکنون در جمهوری اسلامی تشکیل
یافته، ضروری تر است.
در این سمینار، ابتدا اولویتها و ضرورتها و موضوعات، مورد
بررسی و ارزیابی قرار میگیرد و آنگاه در کمیسیون های متعدد برحسب تخصصّ ها به
تحقیق و استخراج و بحث درباره مسائل مورد نظر پرداخته و نتایج حاصله را در اختیار
مجلس شورای اسلامی قرار میدهند.
2-
از آنجا که مباحثه علمی (طلبگی) حتی بین مجتهدین، بهترین شیوه سنتی و مقبول
برای دستیابی به کاملترین نظریات اجتهادی در احکام اسلام است، پیشنهاد میشود این
کار در سطح مطبوعات آغاز شود و طرفین بحث با رعایت دقیق موازین و اخلاق اسلامی و
فقط در چارچوب استدلال فقهی و علمی، موضوعات مورد نظر را به بحث و تدقیق بگذارند
که ذیلا ً به گوشه هائی از نتایج این روش اشاره میشود:
1-
در فرض عدم فرصت اجتماع به صورت مکاتبه، استدلالهای هر طرف برای طرف دیگر روشن
میشود.
2-
در فرصت کافی هر طرف به بررسی دقیق و قبول یا نقد نظر طرف دیگر میپردازد و
بالاخره به نقطه نظرهای مشترک نزدیک میشوند.
3-
همگام با پیشرفت تدریجی بحث، مسئولین ذی ربط و بخصوص نمایندگان محترم و همه
علاقمندانی که فرصت یا امکان تحقیق را ندارند، در جریان نتیجه کار و تحقیق متخصصین
قرار میگیرند.
4-
عموم امت اسلام بویژه کسانی که مشتاق فهم مسائل اسلامی هستند، با توجه به
جاذبه و شیرینی روش بحث و تحقیق اسلامی با مبانی اصیل اسلام آشنا میشوند. و
بالاخره زمینه فکری و فرهنگی برای اجرای قوانین اسلامی در سطح جامعه فراهم میشود.
5-
برای مردم روشن میشود که بحث و تبادل نظر علمی و اختلاف نظر بین مجتهدین- که
جزء معنای اجتهاد است- یک شیوه کاملا ً مترقّی و تکامل بخش اسلامی است و هرگز و به
هیچ وجه این شیوه ارتباط و تشابهی با تخاصم بر سر مسائل سیاسی و مادّی و یا اختلاف
بر سر اصول و ضروریات اسلام و انقلاب نداشته و ندارد.
و روشن میشود که مرز این مباحثه و مخاصمه مرز بین حق و
باطل، خدا و شیطان، کمال و سقوط است و بدینسان ریشه بسیاری از بدگمانی ها و
تشنّجات، زایل و حربه از دست عناصر مرموز و ایادی وابسته شرق و غرب برای متهم کردن
شخصیت ها و جناحهای اسلامی به چپگرائی یا راست گرائی و ایجاد مرزبندی ها و
حسّاسیتهای کاذب گرفته میشود.
پاسدار اسلام بر اساس چنین اعتقادی آماده است تا در جهت کمک
به انجام پیشنهاد اوّل (برگزاری سمینار) و اجرای پیشنهاد دوّم با همکاری صاحبنظران
اسلامی در اولین فرصت اقدام نموده و صفحات این مجله را به هر اندازه که لازم باشد
در اختیار این طرح قرار دهد.
والسلام
رحیمیان
امام خمینی ثابت و استوار
دعوت مسلمین به مبارزه
·
«از مسلمین بیدار و آگاه و علمای اعلام امیدوارم که در مجامع شهر مبارک رمضان
و دیگر اجتماعات بزرگ اسلامی مانند اجتماع جمعه و مراسم حج، پیروان قرآن را به
وحدت کلمه و تشریک مساعی برای آزادی فلسطین و حلّ مشکلات خانمانسوزی که گریبانگیر
ملت اسلام است، دعوت نمایند».
(20 رجب 1385 قمری)
·
«این مادۀ فساد (اسرائیل) که در قلب کشورهای اسلامی با پشتیبانی دول بزرگ
جایگزین شده است و ریشه های فسادش هر روز کشورهای اسلامی را تهدید میکند، باید با
همّت کشورهای اسلامی و ملل بزرگ اسلام ریشه کن شود».
(18/3/46)
·
«امروز چطور میتوانیم ساکت و بیکار بنشینیم و ببینیم عده ای خائن و حرامخوار
و عامل بیگانه به کمک اجانب و به زور سر نیزه، ثروت و دسترنج صدها میلیون مسلمان
را تصاحب کرده اند و نمیگذارند از حدّاقل نعمتها استفاده کنند؟ وظیفه علمای اسلام
و همه مسلمانان است که به این وضع ظالمانه خاتمه بدهند و در این راه که راه سعادت
صدها میلیون انسان است، حکومتهای ظالم را سرنگون کنند و حکومت اسلامی تشکیل دهند».
(کتاب ولایت فقیه ص 45)
·
«… شما با داشتن ذخایر مادّی که از حساب افزون است و از همه آنها مهمتر،
ذخیره الهی و معنوی که اسلام است، میتوانید قدرتی باشید که هرگز ابرقدرتها هوس
تسلّط بر شما را نکنند و اینگونه شما را از چپ و راست مورد حمله قرار ندهند و همه
چیزتان را غارت کنند».
(2/9/57)
·
«مسلمین باید همه با هم در صف واحد، با اجانب مبارزه کنند و حقوق پایمال شدۀ
خودشان را بگیرند و دست غارتگر را از ممالک خود قطع کنند. دولتهای اسلامی باید در
خدمت ملتها باشند نه خدای نخواسته در خدمت اجانب».
(14/12/57)
·
ای مسلمانان جهان! شما را چه شد که درصدر اسلام با عده ای بسیار کم، قدرتهای
عظیم را شکستید و امت بزرگ اسلامی انسانی ایجاد نمودید، اکنون با قریب یک میلیارد
جمعیت و دارا بودن مخازن بزرگی که بالاترین حربه است در مقابل دشمن، این چنین ضعیف
و زبون شدید؟… از جای برخیزید و قرآن کریم را بدست گرفته و به فرمان خدای تعالی
گردن نهید تا مجد و عظمت اسلام عزیز را اعاده کنید…
(8/8/58)
·
«بسیار تذکر داده شده است که اگر مسلمانان به دستورات اسلامی رفتار کنند و
وحدت کلمه خود را حفظ نمایند و از اختلاف و تنازع که مایه شکست آنها است دست
بکشند، در سایۀ پرچم لااله الا الله، از تجاوز دشمنان اسلام و جهانخواران مصون خواهند
شد و دست شرق و غرب را از بلاد عزیز مسلمین قطع خواهند کرد…».
(23/11/61)
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار
سرمقاله(بهترین راه حل)
دانستنیهائی از قرآن(خشونت باکافران)
استفتاءات از امام خمینی مدظله
درسهای از نهج البلاغه(آفرینش مورچه) آیت الله العظمی منتظری
سخنان معصومین(نماز جماعت)
سنت و سنن
آیت الله محمدی گیلانی
راه فکری و تهذیب نفس آیت الله
جواد آملی
در راه ریشه کن ساختن فقر آیت الله حسین
نوری
مارکسیسم و ادعای ایجاد رفاه در جامعه بقلم یکی از دانشمندان
عام الفیل
حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی
بسیج مستضغفین بازوی نیرومند انقلای حجة الاسلام رحمانی
درجات امر به معروف و نهی از منکر استاد شهید آیت الله مطهری
توطئه آمریکا در کانال سوئزودریای سرخ
قیام اصلاح طلبانه امام حسین(ع)
مراحل زندگی(شعر) خواجه
نصرالدین طوسی
انتقاد آری، انتقام نه
خودکشی و دیگر کشی با دخانیات دکتر سید حسن عارفی
پاسداران بزرگ اسلام(امام خمینی) سید محمد جواد مهری
حقوق مستضعفین و احکام اسلام
پاسخ به نامه ها
نگاهی به رویدادها
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
* ما با صراحت می گوئیم: ایران و
اسلام مخالف با مصالح آمریکا و شوروی است.
24/ 2/ 63
* الآن جبهه های ما مسجد است. در جبهه های ما الآن از مسجد
بيشتر ذکر خدا گفته می شود. جنگ با صدام یک عبادت الهی است.
24/ 2/ 63
از کسی باک نداشته باشید، همه ابر قدرت ها از قدرت شما
رزمندگان اسلام لرزیده اند.
31/ 2/ 63
نمایندگان دقیقا توجه کنند که به پایان رساندن این مسئولیت
بسیار عظیم جز با جهاد اکبر میسر نخواهد شد.
8/ 3/ 63
وقتی بنا شد همه ما می خواهیم که خدمت بکنیم به این کشور،
می خواهیم که اسیر نباشیم در دست مستشاران آمریکائی یا قلدرهای روسی، ما که بنا
داریم اینطور باشیم، راهش این است که ما با هم باشمی.
10/ 3/ 63
اگر روحانیت که متخصص و کارشناس مسائل اسلامی است در کار
خود کوتاهی کند، به تدریج تفکر غلط و استعماری اسلام منهای روحانیت، نضج می گیرد.
8/ 5/ 63
مساجد باید همچون گذشته قداستش حفظ شود و مرکز نماز، عبادت،
تبلیغ اسلامی و تبیین مسائل دینی و اخلاقی باشد.
8/ 5/ 63
کعبه مرکز قیام و مبارزه با شرک و کفر جهانی است و
مناسبترین جائی که باید در آن شعار «مرگ بر آمریکا» و مرگ بر اسرائیل به جهانیان
اعلام شود، مراسم حج است.
10/ 5/ 63
سران کشورهای اسلامی بدانند چه بخواند و چه نخواهند، ملت ها
در حال بیدار شدن هستند و اگر بخواهند بمانند و حکومت کنند، باید به اسلام و ملت
های خود متکی شوند نه آمریکا و شوروی.
10/ 5/ 63
نگاهی به رویدادها
▫ نیروهای پیاده و گشتی عراق در 6
جبهه زیر آتش ایران متلاشی شدند.
23/ 4/ 63
▫ سنگر های اجتماعی و انفرادی و خودروهای مهندسی و حفاری
دشمن در غرب اروند رود منهدم شد.
24/ 4/ 63
▫ پدافند هوائی ارتش اسلام یک هواپیمای جنگی دشمن را سرنگون
کرد.
25/ 4/ 63
▫ رئیس جمهور: از هر حرکتی برای بقراری صلح عادلانه استقبال
می کنیم ولی تلاش های کنفرانس جده را قبول نداریم.
30/ 4/ 63
▫ طی 48 ساعت گذشته حرکت مذبوحانه صدامیان برای سومین بار
در منطقه سومار سرکوب شد.
4/ 5/ 63
▫ خلبانان شجاع ارتش اسلام یک فروند هواپیمای «سوپر
اتاندارد» عراق را بر فراز آب های خلیج فارس شکار کردند.
6 / 5/ 63
▫ 280 کیلومتر مربع از حساسترین مناطق مرزی شمال غرب توسط
ظفرمندان قوای اسلام زاد شد.
7/ 5/ 63
▫ جنایتکاران بعثی روستای کانی زرد و بیوران در منطقه سردشت
را به توپ بستند.
8/ 5/ 63
▫ رزمندگان اسلام با اجرای آتش سنگین بر روی مواضع دشمن بیش
از 100 تن از ناظمیان بعثی را در سه جبهه کشته و زخمی کردند.
▫ تحرکات نیروهای پیاده دشمن در منطقه عملیاتی حاج عمران به
شدت سرکوب شد.
9/ 5/ 63
▫ جنایتکاران صدامي با آتش سلاح های دور برد خود بار دیگر
مناطق مسکونی آبادان را هدف قرار دادند.
15/ 5/ 63
انقلاب و جهان
▫ دانشجویان دانشگاه سلیمانیه عراق، مزدوارن صدامی را از
پشت بام ساختمان امنیتی شهر به زیر افکنده و به هلاکت رساندند.
20/ 4/ 63
▫ انقلابیون
مسلمان عراقی خط آهن موصل را منفجر کردند.
▫ جنایتکاران بعث گروهی از زنان مسلمان عراقی را تیرباران
کردند.
25/ 4/ 63
▫ اسرای ایرانی به دلیل عدم رعایت حجاب اسلامی از سوی
خبرنگاران از گفتگو با آنان خودداری کردند.
26/ 4/ 63
▫ ریچارد نیکسون: خطر انقلاب اسلامی بیش از شوروی است.
28/ 4/ 63
▫ مسلمانان سریلانکائي علیه استفاده رژیم عراق از بمب های
شیمیائی دست به راه پیمائی زدند.
31/ 4/ 63
▫ حمل 25 پلاکارد بزرگ توسط انقلابیون مسلمان مصری در
دادگاه، رژیم این کشور را سخت به وحشت انداخت.
1/ 5/ 63
▫ یک استادیار از دانشگاه ترکیه به دلیل داشتن حجاب تهدید
به اخراج شد.
4/ 5/ 63
▫ امام جمعه دهلی نو: علمای اسلام در جهان، باید به فرمان
امام خمینی علیه اختناق و ظلم به پا خیزند.
6/ 5/ 63
▫ اشپیگل: جمهوری اسلامی ایران تنها کشور غیر متعهد جهان
است.
▫ زنان محجبه پاکستان طی تظاهراتی خواستار اجرای کامل
قوانین اسلامی شدند.
11/ 5/ 63
اخبار داخلی
▫ رئیس مجلس: برخلاف سایر میهمانانی که تا به حال داشتیم
وزیر خارجه آلمان به صراحت در مذاکرات پذیرفت که جنگ را اول عراق بر علیه ایران
شروع کرده است.
31/ 4/ 63
▫ در یک راهپیمائی با شکوه بیش از 300 تن از تائبین گروهک
ها توطئه ابرقدرت ها در منطقه کردستان را محکوم کردند.
2/ 5/ 63
▫ زنان و مردان متعهد سراسر کشود ضمن بزرگداشت سالگرد شهادت
امام جعفر صادق ع با شرکت در راهپیمائی، خواستار تثبیت سنگر حجاب شدند.
4/ 5/ 63
▫ طی یک سال گذشته توسط سازمان بهزیستی کشور 15 هزار معتاد
مداوا و مرخص شدند.
6/ 5/ 63
▫ مدیر شرکت دخانیات: ارز خارج شده از کشور جهت خرید دخانیت
طی یک سال، معادل خرید 70 هزار تراکتور است.
7/ 5/ 63
▫ آقای خامنه ای: زائران بیت الله الحرام پیام اسلام را به
همه مسلمین جهان برسانند و بگویند ما به هیچ وجه با صدام و حامیانش از صلح سخن
نخواهیم گفت.
13/ 5/ 63
▫ نخست وزیر با 163 رای موافق از مجلس دوم رای اعتماد گرفت
در صورتی که در دوره قبل با 115 رای موافق از مجلس رای اعتماد گرفته بود.
15/ 5/ 63
اخبار جهان
▫ حزب جماعت اسلامی بنگلادش در اعتراض به سیاست های ژنرال
ارشاد دست به تظاهرات زدند.
19/ 4/ 63
▫ یک نفت کش انگلیسی در خلیج فارس هدف یک هواپیمای ناشناس
قرار گرفت/
▫ وزرای جنگ و ارتباط رژیم دست نشانده کارمل به روی هم
اسلحه کشیدند.
20/ 4/ 63
▫ 200 نظامی شوروی
در انفجار یک انبار مهمات کشته شدند.
21/ 4/ 63
▫ کویت و شوروی قرارداد تسلیحاتی 327 میلیون دلاری امضاء
کردند.
23/ 4/ 63
▫ محل استقرار میتران شب قبل از مراسم سالگرد انقلاب فرانسه
منفجر شد.
24/ 4/ 63
▫ نیروهای سوریه کنترل سراسر شمال لبنان را به دست گرفتند.
25/ 4/ 63
▫ ده ها تن از سربازان عراقی به دلیل عدم شرکت در جنگ علیه
جمهوری اسلامی ایران در بغداد تیرباران شدند.
▫ رژیم های عراق و اسرائیل به طور محرمانه مذکره کردند.
▫ آمریکا یک وام 435 میلیون دلاری جهت احداث خط لوله نفتی
عراق ـ اردن در اختیار عراق قرار داد.
26/ 4/ 63
▫ ماموران امنیتی صدام 6 دانشجوی دختر را پس از شکنجه به
شهادت رساندند.
▫ کابینه فرانسه در پی شکست سیاست های میتران استعفا کرد.
27/ 4/ 63
▫ بیدادگاه رژیم مصر مصدور حکم در مورد 302 انقلابی مسلمان
این کشور را به تعویق انداخت.
▫ یک شاهزاده سعودی هنگام دزدی در لندن دستگیر شد.
▫ ستاد کل رژیم صهیونیستی در جنوب لبنان با بمب مورد حمله
قرار گرفت.
31/ 4/ 63
▫ 7000 مستشار روسی و فرانسوی وارد بغداد شدند.
1/ 5/ 63
▫ اسرائیل و عراق در سمینار بین المللی حج سیرالئون محکوم
شدند.
4/ 5/ 63
▫ تحت تدابیر شدید امنیتی محموله جدید بمب های خوشه ای از
سانتیاگو به بغداد ارسال شد.
6/ 5/ 63
▫ رژیم عراق با درخواست بازرسی از یک کارخانه شیمیائی در
این کشور مخالفت کرد.
8/ 5/ 63
▫ بیدادگاه رژیم مراکش حکم اعدام 13 تن از انقلابیون مسلمان
این کشور را صادر کرد.
11/ 5/ 63
▫ انفجار پیاپی مین در کانار سوئز آمریکا را به وحشت
انداخت.
▫ وزیر اطلاعات سودان اعتراف کرد که نیروهای منظم ارتش
سودان در خطوط مقدم جبهه های جنگ عراق، علیه ایران جنگیده اند.
▫ آمریکا 10 هزار مامور امنیتی را برای حافظت از بازی های
المپیک بسیج کردهاست.
13/ 5/ 63
▫ انقلابیون اریتره با حمله به پایگاه هوائی شهر اسمره 30
هواپیمای اتیوپی را منهدم کردند.
▫ مرزبانان کویت برای جلویگری از فرار نیروهای عراقی به این
کشور در آمادگی کامل به سر می برند.
▫ کاخ دادگستری بلژیک با بمب خوشه ای منفجر شد.
15/ 5/ 63
اختراع و اکتشاف
▫ کوره ابتکاری ذوب و تصفیه آلومینیم در قم ساخته شد.
▫ ایران برای نخستین بار در جهن از روش هورمونی شیرده کردن
گاو نتیجه 100 در صد مثبت گرفت.
19/ 4/ 63
▫ دو دانش آموز در آباده موفق به ساخت شماره انداز الکترونی
دند.
23/ 4/ 63
▫ با تلاش کارشناسان و کارگران ایران تعداد دیگری از قطعات
اتومبیل در ایران طراحی و ساخته شد.
25/ 4/ 63
▫ دستگاه های جدید بوجاری کارخانه بذر پیشرو مشهد، با تلاش
کارشناسان متعهد ایرانی نصب و راه اندازیه شد.
31/ 4/ 63
▫ ذخائر عظمیی از سولفات دو سود در استان سمنان کشف شد.
▫ برای اولین بار در ایران لوله مانسمان با اندازه 4 اینچ
تولید گردید.
▫ توسط جهاد دانشگاهی و متخصصین شرکت پاکسان برای نخستین
بار سولفیت سدیم از ضایعات کارخانه تولید شد.
▫ به ابتکار یک جوان سمنانی و برای اولین بار در ایران
اتومبیل های 4 سیلندر کولر و بخاری ساخته شد.
15/ 5/ 63
عمران
▫ طی 4 سال گذشته عملیات ارجائی 277 پروژه آب رسانی در سطح
روستاهای استان کرمان پایان یافته است.
▫ 8200 هکتار از جنگل های مخروبه کشور طی سال گذشته احیاء
شد.
▫ شبکه دوم سیمای جمهوری اسلامی در سیستان و بلوچستان آماده
بهره برداری شد.
▫ برای نخستین بار تعمیرات کلی توربین گازی ناوهای جنگی
جمهوری اسلامی ایران با موافقیت کامل انجام شد.
7/ 5/ 63
▫ توسط ستاد معین استان های کمشور: 2 هزار واحد مسکونی تا
به حال در مناطق جنگ زده خوزستان احداث شده است.
10/ 5/ 63
ضد انقلاب
▫ 1055 کیلو هروئین
و 344 کیلو تریاک در درگیری مسلحانه ماموران ژاندارمری از قاچاقچیان کشف شد.
26/ 4/ 63
▫ پایگاه های اشرار مسلح در محور سردشت ـ پیرانشهر توسط
نیروهای اسلام تسخیر شد.
28/ 4/ 63
▫ دو انبار اسلحه و مهمات اشرار محلی و مقدار زیادی لوازم
منزل سران کشف شد.
30/ 4/ 63
پاسخ به نامه ها
· فردوس ـ برادر محمد رشدی
1-
هر چه را خداوند آفریده بر اساس مصلحت است خلقت شیطان نیز مصلحتی دارد. اگر
بنا بود خداوند فقط عوامل هدایت را بیافریند، پس بشر به چه وسیله ای آزمایش شود و
به کمال برسد؟
2-
همه انبیا معصومند و 14 معصوم اشاره به آن چهارده ذات مقدس است، نه این که
معصومین انحصار در چهارده داشته ابشد.
3-
دین خدا همیشه اسلام بوده است. به بخش پرسش ها و پاسخ ها شماره 30 مراجعه
کنید.
4-
خداوند هر کس را به اندازه ای که حجت بر او تمام کرده است ،مؤاخذه و محاسبه می
کندو کسی که در کشورهای دور دست زندگی می کند و اسمی از اسلام نشنیده است، باز هم
به نوعی حجت بر او هست و او به همان اندازه مورد سئوال خواهد بود.
5-
اسلام فقاهتی که گفته می شود در قبال اسلام شناسی های غرب زدگان است که اسلام
را از روحانیت و فقها جدا می دانند . و اسلام انقلابی در قباس اسلامی که مرتجعین
آن را ادعا می کنند گفته یم شود مانند اسلام رژیم سعودی! البته چه این اسلام و چه
اسلام انقلابی عرب زدگان فقط در اسم، اسلام است و گرنه ما دو قسم اسلام نداریم که
یکی فقهاتی و دیگری غیر فقاهتی یا یکی انقلابی و دیگری ارتجاعی باشد!!
· زرین شهر ـ برادر، الف م ـ ق
سئوال های خود را از دفترهای ثبت ازدواج بپرسید.
· دزفول ـ برادر علیرضا مرساقیان
سئوالی که مربوط به دفتر استفتاء است خودتان باید بفرستید.
راجع به زمین ها و انواع مختلف آن باید طبه قانون دولت اسلامی عمل شود. از شعر شما
متشکریم.
· تهران ـ خواهر زهرا وزیری
معنیا آن سخن حضرت امام دام ظله این است که: فاصله زیادی
است بین فلسفه ارسطو و فلسه اسلامی با این که این تکامل یافته همان فلسه است. دلیل
این فاصله عظیم، تأثی رعمیق آیات قرآن و احادیث معصومین (معارف اسلامی) در تغییر
پایه های فلسفه است. و این منافاتی ندارد که فلسفه ارسوطیه عنوان مقدمه خوانده
شود. و اما منطق ارسطو گرچه آن نیز تکامل یافته است ولی اصول و پایه های آن همچنان
به قوت خود باقی است.
· مشهد ـ برادر حمید رضا قدرتی
از ما خواسته اید نظرات علما و مراجع را در مورد کتاب های
کسی که کتاب های او به عنوان التقاطی معروف شده ولی بعضی انکار کرده اند، درج
کنیم. البته می دانید که علما و مراجع آن وقت را ندارند که کتاب های هر نویسنده ای
را بخوانند و مطالب او را تصدیق یا رد کنند، با توجه به کثرت نوشتها و تألیفات. آن
چه مسلم است نوشته ای آن شخص و امثال او یک مطلب مهم و تحقیقی نیست و با وجود کتاب
های ارزنده ای که علما و بزگران دین مانند علامه طباطبائی و استاد مطهری و امثال
آن ها نوشته اند، نیازی نیست که به اندیشه ها و نوشته های مشکوک روی آورید، شما
اگر بتوانید همه مطالبی که این بزرگان نشر کرده اند بخوانید و درک کنید، خیلی
پیشرفت حاصل کرده اید و مسلما وقتی برای خواندن کتاب های مشکوک باقی نمی ماند.
· اندیمشک ـ برادر م ، ن، ش:
مکرر تذکر داده ایم ازدواج دختر در صورت داشتن پدر یا جد پدری بدون اذن یکی از آن ها جایز
نیست چه به صورت موقت باشد و چه دائم.
راهی که شما در پیش گرفته اید به جهنم ختم می شود. هر چه زودتر این راه را ترک
کنید. بروید و از پدرش اجازه بگیبرید و با وی ازدواج کنید. سوابق سوء پدر مانع
ولایت او نیست و همچنین جدا بودن منزل او مانع نیست مگر این که دور باشد و دسترسی
به او نباشد و اجازه از او ممکن نباشد و دختر احتیاج به ازدواج داشته باشد که در
این صورت اذن پدر ساقط است.
· اصفهان برادر رسول شاهرخ
· خرم دره زنجان ـ برادر قامتعلی صمدی
پاسخ به سئوال های شما زاید است، به کتاب های مربوطه مراجعه
کنید.
· سواد کوه ـ برادر، ح ـ م ـ ا
1-
باید دو باره ختنه کند.
2-
نمازهائی که نخواند یا صحیح انجام نداده باید قضا کند.
· بیرجند ـ برادر، ا ـ ب ـ س
1-
ما نیز از آن مجله بی خبریم.
2-
می توانید بیائید قم و وضع را از نزدیک ببینید و اگر امکان نداشت به وسیله
نامه از شورای مدیریت حوزه بپرسید.
3-
ما نیز درباره آن گروه، همان طور معتقدیم و نفوذ آنان را خطرناک می دانیم.
· کوهنبان کرمان ـ برادر قاسم طهماسبی
1-
برای وضو لازم نیست دست و صورت خشک باشد.
2-
از دفتر استفتاء امام بپرسید.
· مشهد ـ برادر، س ـ حسین ـ ب
1-
اگر فیلمی که در سینما ارائه می شود اشکالی نداشته باشد و در محیط سینما کار
خلاف شرعی نباشد، رفتن آن جایز است.
2-
در تاریخ آمده است که زنی یهودی، غذای مسمومی برای حضرت رسول ص هدیه آورد و
حضرت تناول فرمود و در اثر همان زهر، پس از چند روز بیماری وفات کرد ولی این جریان
از نظر تاریخی ثابت نیست و سند محکمی ندارد.
· ابهر ـ برادر، م ـ د کمپانی
1-
آن آب نجس نیست و غسل نمی خواهد. برای توضیح بیشتر به مسئله 73 توضیح المسائل
مراجعه نمائید. شستن موضع با آب کافی است و صابون لازم نیست.
2-
آدم وسواس، به شک اول نیز نباید اعتنا کند و لازم نیست به حد کثیر الشک برسد.
3-
غیبت کردن به شوخی نیز حرام است.
· فسا ـ برادر ک ـ ح ـ ق
1-
بند ساعت فلزی و دکمه های فلزی و پوتین چرمی، اگر نجس بشوند با شستن و آب
کشیدن پاک می شوند، آن چربی و عرق و غیر مانع تطهیر نیست.
2-
برای آب کشیدن لباس، خیس کردن آن در آب لازم نیست و اگر موجب تلف شدن باشد
جایز نیست لکه فقط در وقت شستن باید قدری آن را فشار داد، البته نه به حدی که پاره
شود.
3-
برای رفع وسواس، مراجعه کنید به فتوای حضرت امام در شماره 20 مجله و به آن عمل
کنید، اگر نتوانستید تصمیم قاطعی در زدودن افکار شیاطيني بگیرید به پزشک روانشناس
مراجعه کنید.
· گناباد ـ برادر محمد رضا علی حسینی
ما فعلا برنامه ای برای ارزیابی کتاب ها و شخصیت ها نداریم.
· کاشان ـ برادر ، محمد ـ آل
1-
… ولی ما بارها صدای پرستو را شنیده ایم و هیچ اثری نداشته است!! به خرافات
توجه نکنید.
2-
آری! در زمان گذشته، پیامبران معاصر بوده اند که یک شریعت را به مردم ابلاغ می
کرده اند.
3-
احتیاج به آن مدرک نیست. در قرآن آمده است: «فغفرنا له ذنبه«» ولی گناه
پیامبران از ابن قبیل گناهان نیست بلکه هر ترک اولی و هر توجهی به غیر خدا در مورد
آنان که مقرب درگاهند، گناه شمرده می شود ولی آن به معنای گناهی که انسان را آلوده
می کند و مستحق عقاب و خشم الهی می شود، نیست.
· کرمان ـ برادر زمانیان
1-
سال اول و دوم مجله صحافی شده است.
2-
صحیفه ای را که موریانه خورد و فقط جمله «بسمک اللهم» از آن باقی ماند ،پیمان
قریش در رابطه با محاصره اقتصادی مسلمانان بود نه پیمان میان مسلمانان و قریش، اما
چرا این جمله را نخورد، برای این که مشرکین متنبه شوند که حیوان هم از آن ها بهتر
است همچنان که در قرآن آمده است.
· جبهه شرهانی ـ برادر مسلم اینانلو
1-
مرجع تقلید باید مجتهد و عادل و به احتیاط واجب، اعلم باشد. سید بودن شرط
نیست.
2-
پیشنماز باید عادل باشد. مجرد بودن خلاف عدالت نیست.
3-
متأسفانه امکان رسانیدن نامه به دیگران را نداریم و از این بابت پوزش می
خواهیم.
· آباده ـ برادر، ا ـ ش
1-
حیوانی که مرده و ذبح شرعی نشده، نجس است و با دست زدن به آن با رطوبت، شستن
دست کافی است و غسل ندارد، و فرقی میان حرام گوشت و حلال گوشت نیست. البته مردار
حیواناتی که خون جهنده ندارند مانند ماهی و حشرات نجس نیست.
2-
اوراقی که بر آن نام خدا و سایر مقدسات است، می توان در رودخانه یا چاه ریخت
که زیر دست و پا نیفتد.
· بابل ـ خواهر ، ف ـ ر
1-
راه حل گناه نکردن، گناه نکردن است! اگر شما می دانید که آن عمل گناه است و
خداوند گناهکار را عقاب می کند و ممکن است موفق به توبه نشوید، چه انگیزه ای بهتر
از این جلوگیر شما خواهد بود؟!
2-
نگفتیم تحصیل را رها کنید ولی گفتیم: ازدواج با تحصیل منافات ندارد، و اگر در
موردی منافات داشت باید ملاحظه اهم و مهم بشود، اگر انسان بتواند خود را از گناه
نگهدارد تحصیل مهم تر است و اگر نتواند ازدواج مهم تر است.
3-
هر وقت متوجه شدید که مجتهدی از مرجع تقلید شما اعم است به احتیاط واجب باید
به او رجوع کنید هر چند آن دیگری زنده باشد.
4-
در رکعت سوم و چهارم خواندن سوره لازم نیست و اگر خواند اشکال ندارد.
· قائم شهر ـ برادر عباد آقائی
1-
در مورد تغییر قبله از مسجد اقصی به مسجد الحرام در قرآن آمده است که ما آن
قبله اول را برای این قرار دادریم که مردم را آزمایش کنیم که چه کسانی از دستورات
جدید پیروزی می کنند و چه کسانی مرتد می شوند و در اصل نبوت تشکیک می کنند.
2-
پاسخ خود را در شماره های گذشته بیابید.
3-
نماز شب اذان و اقامه ندارد. تفصیل دعاهای آن را در حاشیه مفاتیح الجنان
بخوانید.
· تهران ـ برادر عباس نجفی
علم، فرضیه داروین را ثابت نکرده است و بر فرض که ثابت شود
در مورد بعضی جانداران است و اما این که اولین انسان چگونه به وجود آمده است با
این فرضیه ها نمی توان علمی تحصیل کرد و فقط غیب گوئی خواهد بود.
· بروجرد ـ برادر احمد کماسی
هیپنوتیزم ( خواب مغناطیسی) به فتوای حضرت امام، ملحق به
سحر است و یاد گرفتن و یاد دادن و عمل کردن به آن حرام است.
· تهران ـ برادر، الف ـ هـ
برقراری آن روابط به هر قصد و نیتی باشد حرام است. فورا
روابط را قطع یا ازدواج کنید.
· تربت جام ـ برادر ، ن ـ الف
1-
در رابطه با ازدواج، پدر ولایتی بر پسر بالغ ندارد و اگر بدون رضایت پسر عقدی
واقع شود باطل است و اطاعت پدر در این امر واجب نیست.
2-
رضایت والدین مهم است نه اطاعت آن ها و مخصوصا اگر خلاف دین، دستوری دهند که
اطاعت آن ها حرام است.
3-
هیچ انسانی از وسوسه ها و افکار شیطانی مصون نیست. با آن افکار به وسیله تقوی
و مجاهدت مبارزه کنید.
· جبهه طلائیه ت برادر جواد ـ م ـ عقلاء
1-
رزمندگان در جبهه اعم از نظامی و غیر نظامی و همچنین کمک کاران و امدادگران
پشت جبهه و هر کس دیگر اگر نمی داند در جائی که هست ده روز می ماند نمازش شکسته
است ولی اگر شغل او رانندگی است نمازش تمام است.
2-
در سنگر و هر جائی که نمی توانید کاملا راست بایستید و ناچارید در آن جا نماز
بخوانید باید به صورت خمیده بایستید و نماز بخوانید و تا ضرورتی نباشد نباید نشسته
نماز خواند.
3-
فلسه احکام را ما نمی دانیم. و اما غسل میت به وسیله سدر و کافور در روایات به
طور صریح آمده است و فقها چیزی از پیش خود نمی گویند.
· بندر گز ـ برادر فندرسکی
خواهر همسر و همسر برادران شما محرم نیستند و مانند هر زن
نامحرم دیگر با آن ها باید رفتار کنید.
· قزوین ـ برادر هاشم عباسی
کتاب مانند هر چیزی دیگری که مورد نیاز انسان است، اگر در
عرض سال خریده شود خمس ندارد ولی اگر کتابی مورد نیاز نیست ـ مثلا ـ برای دکور
اطاق خریده می شود، اگر انسان می خواهد در عرض سال بخرد باید خمس مقدرای از پول را
بپردازد و با پول خمس بخرد، بنابراین، این مسئله اختصاص به کتاب ندارد و هر چیزی
دیگری که مورد احتیاج نیست شامل می شود. البته منظور از نیاز، این نیست که وجود آن
برای زندگی ضروری باشد بلکه مراد هر چیزی است که خریدن آن از شؤن زندگی باشد و در
نظر عرف مردم مناسب و لایق حال او باشد.
· اصفهان ـ برارد، س ـ ع ـ 2
1-
مطالبی که در این جا به صورت نظر فقهی درج می شود با استفاده از رساله حضرت
امام خمینی دام ظله می باشد.
2-
همسر خود را بی جهت متهم نکنید، آن حالتی که شما دیده اید دلیل گنهکاری او
نیست. برای توضیح بیشتر آدرس بدهید تا پاسخ خصوصی این سئوال و سئوال های بعدی داده
شود.
· خرم آباد ـ برادر اسحاق احمدی
1-
ما باید در فکر اصلاح خود و دیگران باشیم. و اما این که کسانی که چنینند و
چنانند، در آخرت چه وضعی خواهند داشت، به ما مربوط نیست، امر آن ها با خدا است.
2-
در فرض مزبور باید همه آن روزه ها را قضا کنید.
· تهران ـ برادر سرشار
روایتی که در فضیلت صف اول جماعت نقل کردیم بدو گونه روایت
شده است و مدرک آن بحار الانوار ـ ج 81 ـ ص 156 است.
· شتریه فراهان ـ برادر محمد رضا نعمتی فشکی
1-
با سهم امام نمی شود کتابی خرید که مورد استفاده نیست.
2-
هر چیزی که از آن شهید باقی مانده به ورثه او می رسد.
3-
آن ده تومانی را به فقیر مستحقی به عنوان صدقه از جانب صاحب واقعیش بدهید.
· جبهه قصر شیرین ـ برادر محمد باقر السواری
امام حلقه پلاتین را برای مرد جایز می دانند نه طلا.
· تهران ـ برادر مشترک شماه 2660
1-
اگر انصاف بدهیم، مسئولین در کنار جنگ از سایر جهات عمرانی و اصلاحی غفلت
نکرده اند و با همه مشکلاتی که هست بهتر از هر دولتی که فرضا بر سر کار باشد،
مسئولیت خویش را انجام می دهند. مطمئن باشید آنانکه ادعا می کنند بهتر از این می
توانند اداره کنند،سخن از روی خیال و توهم می گویند در عین حال انتقاداتی به
عملکرد بعضی از مسئولین وارد است و ما امیدواریم همگی بیش از این احساس مسئولیت
کنند.
2-
خوشبختانه آن عده ای که مورد نظر حضرت امام بودند و معتقد بودند باید فساد
رایج شود تا امام زمان ع ظهور کند منزوی شدند و روز به روز منزوی تر خو اهند شد و
فساد عقیده و روش آنان روشن تر خواهد شد.
3-
ما از آن مطلب اطلاعی نداریم، از خود ایشان بپرسید.
· گرگان ـ برادر، م ـ و
هر چه زودتر به پزشک بیماری های مقاربتی مراجعه کنید. خجابت
نکشید که این امر برای شما حیاتی است. سایر ناراحتی های شما ـ به احتمال زاید ـ از
همین بیماری ناشی شده است و با معالجه آن حالت طبیعی خود را باز می یابید ان شاء
الله.
· تهران ـ برادر سید حسن سرابی
1-
دختری که پدر و جد پدری نداشته باشد، هیچ کس بر او ولایتی ندارد، فقط رضایت
خودش لازم است البته مستحب است با برادر بزرگتر مشورت شود.
2-
به مجله شماره 22 بخش پرسش ها و پاسخ ها مراجعه کنید.
3-
این سخنان، یاوه و غلط است. خلقت انسان طبق ـ آیات قرآن ـ از خاک است و خود یک
نوع مستقل است نه تکامل یافته میمون !!
· جبهه جفیر ـ برادر فتح الله ـ پ
آن چه نوشته اید آیه نیست بلکه دعائی است برای محفوظ ماندن
از گزند حوادث.
· خرم اباد ـ برادر م ـ ی 38
1-
اگر از آن اشخاص ضرری به جامعه می رسد بدون معرفی خود، آن ها را به دادگاه
معرفی کند یا به سپاه و کمیته اطلاع بدهد و اگر ضرری نمی رسد و گناه آن ها شخصی
است نباید اطلاع دهد مگر این که راهی برای نهی از منکر غیر از آن نباشد.
2-
کسی که روزه است جایز نیست به دروغ بگوید: روزه نیستم! و لو قصدش خلوص باشد.
3-
توبه در آن موارد کافی است
4-
سلام کردن بر هر مسلمانی خوب است و لو از او خوشتان نیاید.
5-
پرسیده اید: اگر با زدن برادر کوچکترتان بدن او سیاه شده است دیه دارد یا نه؟
آری! دیه دارد حتی اگر در زمان کوچکی ـ یعنی قبل از تکلیف ـ زده باشید.
6-
اگر توجه به عیوب خود بکنید و ترس از گناهان گذشته داشته باشید و احتمال بدهید
که خدا نبخشیده باشد و همچنین احتمال بدهید که آن اشخاص ـ که اکنون به حسب ظاهر
بدرفتاری می کنند ـ ممکن است در آخر از شما خیلی بهتر شوند، بلکه ممکن است هم
اکنون کارهای مخفی بسیار خوبی داشته باشند که سبب رضای خداوند باشد و احتمال بدهید
که عاقبت کار شما خدای نخواسته خوب نباشد! اگر این جهات را در نظر بگیرید، همیشه
خودتان را به این دلایل، کوچکتر از دیگران خواهید دانست و آن وقت از مرض عجب و
خودبینی رها می شوید.
· سیرجان ـ خواهر، ف ـ ز
1-
یکی از دو راه حل را انتخاب کنید. یا ازدواج و یا تقوی و بازداشتن نفس و تحمل
فشار.
2-
ازدواج، با دختر باکره چه موقت و چه دائم بدون اذن پدر جایز نیست.
· منطقه جنگی ـ برادر کرم دیناروندی
1-
دعای سمات در عصر روز جمه خوانده می شود و در مفاتیح الجنان ذکر شده است.
2-
آری! رحمن و رحیم و رزاق از اسماء الهی است و اما شمارش اسماء الهی در این جا
ممکن نیست، به دعای جوشن کبیر مراجعه کنید.
· تهران برادر علی اکبر کیوانفر
«ارحم الراحمین» از صفات خاص خداوند است و بر هیچ کس نباید
اطلاق شود اگر کسی چنین تعبیری گفته باشد از اشتباه ها و لغزش های زبان است که
گاهی ناخودآگاه گفته می شود و مورد محاسبه قرار نمی گیرد.
· اصفهان ـ برادر (م ـ د 4)
اگر توبه واقعی کرده اید خداوند بزرگ به لطفه و کرمش شما را
می بخشد ان شاء الله نگران نباشید وظیفه دیگری به جز توبه ندارید.
· بابل ـ برادر، الف ـ ل
آن عمل حرام نیست و کفار ندارد ولی مکروه است و ضرر دارد.
در غیر مورد ضرورت از آن اجتناب نمائید.
· روستای ترک (میانه) برادر جهانگیر الف
1-
بعضی از وصیت های میت باید عمل شود و بعضی لازم نیست و تفصیل آن در این جا
ممکن نیست و فرقی میان شهید و غیر شهید نمی باشد.
2-
در مرجعیت و امامت جمعه و قضاوت، عدالت شرط است.
3-
هر حکمی را رسول اکرم صادر کرده است، با تشریع خداوند یا اذن و تنفیذ او بوده
و مسأله ربطی به بیماری حسنین ع و نذر و نیاز ندارد.
4-
احد و واحد هر دو در اصل به یک معنی
است ولی موارد استعمال آن ها فرق می کند، مثلا به عنوان وصف، احد فقط برای خداوند
به کار می آید ولی واحد اختصاص به خداوند ندارد. فقیر یعنی محتاج و نیازمند و در
این که مسکین از فقیر بی چاره تر است یا بعکس، اختلاف است و ظاهرا مسکین به معنای
کسی است که نیازمندی، او را زمینگیر کرده است بنابراین به محتاجی مسکین گفته می
شود که وضع بدتری دارد و از نظر حکم زکات و مانند آن هر دو به یک معنی است و آن
کسی است که مصرف سالیانه خود را ندارد، نه بالفعل که پول یا جنس داشته باشد و نه
بالقوه که قدرت کسب به مقدار کفایت داشته باشد.
5-
آن سخن دوم که به امیر المؤمنین علیه السلام نسبت داده اند، دروغ است.
· جبهبه جنوب (شرهانی) ـ عده ای از برادران رزمنده
شما نباید در کارهای اداری فرماندهان دخالت کنید، اگر موردی
را که به طور یقنی و قطع بر خلاف شرع بود ملاحظه کردید، به مقامات بالاتر گزارش
کنید اگر ترتیب اثر نداند شما تکلیفی ندارید و اما در مواردی که یقین به خلاف شرع
بودن آن ندارید و احتمال می دهید که اجازه داشته باشند حق اعتراض ندارید و باید
حمل بر صحت کنید، اصولا نباید سرباز در کارهای فرمانده دخالت کند مگر این که عملی
به طور قطع خلاف شرع باشد.
· خرم آباد ـ برادر علی محمدی
آن شک و خیال از القاءات شیطان است، می خواهد بین شما و
همسرتان جدائی بیاندازد. هیچ اعتنائی به این شک و وسوه نکنید و به همسرتان وفادار
باشید.
· بهبهان ـ برادر، ب ـ خ
1-
پول یا برگه ای که بر آن نام خدا هست به همراه داشتن و به توالت رفتن اشکال ندارد
زیرا توهین به حساب نمی آید.
2-
هر کس باید خودش تشخیص بدهد که چه صدائی غنا است، اگر تشخیص داد، حرام است و
اگر شک داشت گوش دادن اشکالی ندارد.
3-
توضیح آن مطلب در این بخش ممکن نیست.
· خشکبیجار رشت ـ برادر سید احمد موسوی
ما در شرع اسلام، نمازی به نام نماز وحدت نداریم و آن چه به
این نام خوانده می شود همان نماز یومیه مانند ظهر و عصر است که به جماعت می خوانند
و البته باید با شرایط جماعت باشد و امام آن عادل باشد و اگر کسی به قصد نماز وحدت
بخواند نمازش باطل است و عملش حرام زیرا بدعت می باشد. ما پیشنهاد می کنیم،
مسئولین تبلیغات، این اصطلاح را به کار نبرند که موجب توهم است.
· اصفهان ـ برادر، الف ـ ش
راه حل صحیح و منطقی و طبیعی این مشکل فقط و فقط ازدواج
است. شرایط و توقعات را کم کنید و با خانواده هائی ازدواج کنید که سعادت و خوشبختی
دختر را بخواهند نه او را مانند کالا بخواهند بفروشند.
· جبهه جنوب ـ برادر، س ـ م ـ م
طلاق اجباری قطعا صحیح نیست ولی چگونه زن می تواند شوهرش را
به طلاق مجبور کند، حتما او به این کار تن در داده است و لو به سبب ناسازگاری زن
باشد و اگر چنین باشد طلاق صحیح است گرچه زن مرتکب گناه شده است. و در این صورت،
ازدواج شما اشکالی ندارد و چون باکره نیست، اذن پدر نیز لازم نمی باشد.
· دهلران ـ برادر ، م م
برای هر دو بیماری خود، هر چه زودتر به پزشک بیماری های
مقاربتی مراجعه کنید و بدون خجالت همه چیز را صریحا با او در میان بگذارید.
· گناباد ـ برادر محمد رضا مقفوری
کتاب عدل الهی نوشته استاد شهید مطهری را بخوانید، پاسخ
سئوال شما آن جا است.
· بابل ـ خواهر، ش ـ آ
1-
حضرت محمد ص اشرف و افضل همه پیامبران است.
2-
استخاره قرن در مورد تحیر و سرکردانی خوب است و ما به آن معتقدیم.
3-
زن و مرد باید عورت خود را از هر بیننده ای به جز همسر بپوشانند.
4-
بدون اجازه پدر به جائی نروید.
5-
سعی کنید با اخلاق خوب و بیان نرم و ملایم، او را قانع کنید، ناامید نشوید.
6-
آن اشخاص گناه بزرگی کرده اند، شما سعی کنید با مراعات احکام اسلامی توطئه آن
ها را خنثی کنید و ناراحت نباشید، ممکن است خداوند از راه دیگر، شریک زندگی بهتری
برای شما برساند.
· ورامین ـ برادر حسین عزیز پور
1-
کسی را که نماز نمی خواند نصیحت کنید و سعی کنید با مهربانی او را هدایت
نمائید.
2-
کسی که نمازها و روزه هائی را به دلیل انحراف عقیده ترک کرده است، باید اکنون
قضا کند.
· منطقه جنگی ـ برادر علی اسپرجانی
آن حالت یک امر طبیعی است، نباید به مغز خود فشار بیاورید و
اگر به آن صورت است که نوشته اید غسل ندارد. به مسأله 73 توضیح المسائل مراجعه
کنید.
· زنجان ـ برادر محمد حسن قربانی
کسی که ریش خود را می تراشد ـ بنابر احتیاط واجب نمی توان
به او اقتدا کرد.
· پارس باد مغان ـ برادر لطیف عباد پور
ما آن حدیث را ندیده و نشنیده ایم، متن و مدرک آن را
بنویسید.
· سیرجان ـ برادر ، ح ـ د
هر چه زودتر ازدواج کنید، و در غیر این صورت، تنها راه علاج
آن مشکل عزم و تصمیم شما است. با توجه به ضعف و ناراحتی که از آن عمل احساس می
کنید و آینده خود را در خطر و از همه مهمتر عذاب خدا را در پی آن می بینید، دلیل
ندارد که به آن عمل دست بزنید. کتاب های سرگرم کننده ومفید بخوانید و از هر چه
شهوت انگیز است دوری بجوئید. ورزش و عبادت و حضور در محافل و مجالس مذهبی برای
ایجاد عزم و تصمیم بر ترک آن عمل مفید است.
· قم ـ خواهر فاطمه ربانی
شما باید آن پور را به هر وسیله است به آن خانم برگردانید و
اگر از یافتن او مأیوس شدید، همان مقدار از جانب او صدقه بدهید.
· جبهه جنوب ـ برادر، م ـ م
نگران نباشید، ازدواج برای شما ممکن است و آن ناراحتی ها
خود به خود از بین می رود و اصلا این عادت ربطی به آن دو بیماری ندارد. ما که در
مجله متعرض این مسائل ـ صریحا نمی شویم چون بعضی از مطالب خود تحریک کننده است و کسی که گرفتار آن عادت
نیست، ممکن است از بعضی نصیحت ها به آن امر تحریک شود.
· جبهه جنوب ـ برادر، خ ـ ق
1-
اگر نگاه از روی شهوت نباشد و خوف وقوع در حرام نباشد، نسبت به صورت و دست ها
تا مچ اشکال ندارد.
2-
صیغه برادری که موجب محرمیت باشد در اسلام نداریم.
· نی ریز فارس ـ خواهر، ز ـ ک ـ ن ـ م ـ هـ
از ما کاری به جز نوشتن ساختن نیست ولی باز هم می نویسیم و
پیشنهادهای شما را تذکر می دهیم. نصیحت ما به شما این است که به هیچ وجه تسیلم زور
نشوید و اگر شما را به ازدواجی مجبور ساختند، به دادگاه شکایت کنید. شما ذلیل
نیستید زیرا مؤمن و مؤمنه در نزد خدا عزیزند، مقاومت کنید و تسلیم نشوید، خداوند
به شما کمک خواهد کرد ان شاء الله.
· باختران ـ برادر سید مهاجر بهشتی
تماس گرفتن لباس با میت غسل ندارد و فقط اگر با رطوبت باشد
و قبل از غسل میت باشد باید شسته شود. و در تماس دست اگر یقین دارید که تماس حاصل
شده غسل واجب است و اگر یقین ندارید غسل ندارد احتمال تنها موجب غسل نمی شود.
· نکا ـ خواهر ک ـ م
از آن آشنائی بپرهیزید که علاوه بر گناه بودن موجب بدبختی
و رسوائی شما می شود.
· جزیره مجنون ـ برادر سرباز، ک ـ ک
1-
آن ازدواج هیچ اشکالی ندارد و ان شاء الله مبارک است. گوش به خرافات ندهید.
2-
کسی که در عدالت او شک دارید، نمی توانید به او اقتدا کنید.
· تهران ـ بهروز سیاوش
پاسخ به سئوال های شما باید به طور خصوصی داده شود، با توجه
به این که نامه قبلی شما که به نام «مهرداد خ» بود به آدرس پشت پاکت فرستادیم
برگشت داده شد، اگر جواب می خواهید آدرس صحیح خود را ذکر کنید.
· باختران ـ برادر علی اکبر عمران · برادر ح، یاوری
· سر پل ذهاب ـ برادر محمد رضا زارع · تبریز ـ برادر
مهرداد خاکپور نعمتی · اهواز ـ برادر مهرداد دزفولیان.
جواب سئوالات شما به آدرس های قبلی پست شد امابه علت عدم
حضور شما در آن جا و یا ناقص بودن آدرس، جواب ها به دفتر مجله عودت داده شد. لطفا
آدرس دقیق و مشخص پستی بدهید تا مجددا ارسال شود.
· قم ـ برادر سید محسن احمدی · نکا برادر ح ،
ی · اهواز ـ برادر محمد خرم دل اردی
پاسخ نامه های شما آماده است. آدرسی دقیق پستی بدهید تا به
صورت خصوصی ارسال شود.
· قم ـ برادر رضا افتخاری
1-
اگر مطلبی در مورد کسی به دل خطور کند نه غیبت است و نه تهمت.
2-
فطرت خداجوئی ربطی به بدن ندارد و از خصائص روح است.
گزارشی از جنوب لبنان
عملیات «لیتانی» شعاری بود که صهیونیست ها آن را برای
تجاوزشان به جنوب لبنان در تاریخ 14 مارس 1978 انتخاب کردند و گویا با انتخاب این
نام تصمیم داشتند هدفی را که همواره سعی در رسیدن به آن داشتند تعیین کنند و یا
این که اشاره ای بود به تمایل و یا تصمیم دائمی اسرائیل به این که روخانه لیتانی
حد نهائی مرزهای شمالی اش گردد چون «آژانس یهود»
در کنگره ورسای سال 1919 تلاش کرد
تا مرزهای شمالی اسرائیل را رودی قرار دهد که به تعبیر آن ها برای اسرائیل حیات و
دوام اقتصادی و قدرت دفاع از جلیل بدون آن نخواهد بود. پس از «عملیات لیتانی» که
اسرائیل بعد از این که مزدورانش (ارتش سعد حداد) را در منطقه برای تهدید امنیت و
استقلال لبنان تثبیت کرد و عقب نشینی کرد ، با تانک ها مشک ها و توپخانه هایش را
در حالی که حامل و سفیر ظلم و بدبختی برای سرزمین توتون و زیتون بود، بازگشت. هدفش
سرکوبی فلسطینیان بود. از رودخانه لیتانی گذشته و به بیروت و اردوگاه های آوارگان
فلسطین صبرا و شاتیلا که در آن ها جنایت هایش را به تحقق رساند رسید و سپس در کنار
رودخانه اولی در نزدیکی شهر صیدا استقرار پیدا کرد.
روزنامه ها، اظهارات سیاستمداران و تحلیل گران و آروزهای
مردم و بعضی از گفته های مسولین اسرائیلی و لبنانی حکایت از عقب نشنیی های
اسرائیلی پیش بینی شده و «ترتیبات امنیتی» می کند که جنوب را به مردم وروزهای
زیبایش باز می گرداند.
عقب نشینی نیروهای اشغالگر صهیونیستی تا روخانه زهرانی
نزدیک است و اقدامات امنیتی و سنگرسازی قدم به قدم در کنار این رودخانه به چشم می
خورد ،گویا که این آخرین عقب نشینی خواهد بود.
کلمه «عقب نشینی» با رؤیاها و آروزهایت بازی می کند تا
هنگامی که تصمیم می گیری وارد جنوب شوی.
انتظار این کلمه زیبا را می کشی تا وقتی که وارد جنوب می
شوی و می بینی که از آن اثری جز در روزنامه ها و اطلاعیه های پر زرق و برق نیست، و
واقعیت غیر از آن است، ورود به جنوب با اجازه نامه ای به زبان عبری مهر شده به نام
«ارتش دفاع اسرائیل» و خورج از جنوب نیز به همین گونه. گذر از پست های بازرسی و از
سنگر های مختلف، یکی از سرگذشت های سخت جنوبی ها است. انگشتان سیاه اختاپوسی
اسرائیلی ها به همه راه ها و روستاها و خانه های جنوبی ها امتداد پیدا کرده است.
جنوب لبنان پس از لغو قرار داد 17 ایار «جنوبی دیگر» است که
راهش با شهادت آغاز می گردد.
وصیت نامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
«و قاتلوا الذین یاقتلونکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب
المعتدین»
بجنگید با آنان که به جنگ شما برخاسته اند و تجاوز نکنید که
خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد.
به جبل عامل عصاینگر، به سرزمین جنوب، به تمامی مؤمنان
شرافتمند در جهان، به مجاهدین اسلام در همه جا وصیت نامه ام را تقدیمتان می کنم.
در این روزهای سختی که بر ما می گذرد و در سایه اوضاع شویم
که لبنان را در بر گرفته، و در سایه توطئه هایی که دشمنان علیه اسلام برنامه ریزی
می کنند. من و برادران و خواهرانم تصمیم گرفتیم که آسوده خاطر ننشینیم و سر آسوده
بر زمین نگذاریم تا هنگامی که سرزمین مقدس را آزاد و پرچم اسلام را بر فراز آن در
اهتزاز و نابودی تمامی صهیونیسم را ننگریم. و با ایمانمان به این که زمین را به جز
از راه زور نمی توان آزاد کرد و با اعتقاد به آن چه که قرآن کریم به ما آموخته که
می فرماید «و اعدوا لهم ما تسطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و
عدوکم» تصمیم گرفتیم خونمان را در قتلگاه آزادی تقدیم کنیم و سالکان و رهروان راه
حسین علیه السلام راه شهادت باشيم.
ای خانواده ام! بر ایثار جانهایمان پشیمان نیستیم زیرا
سرزمین مان ایثار و فداکاری و بذلی بپایان را خواهان است. وصیتی دارم به برادران
آزاده ام که بعد از این که خداوند شهادت را نصیبم کرد، نبرد را ادامه دهید و به
دشمنان قاتل سر تسلیم فرود نیاورید تا این که سرزمینمان آزاد و محرومین به حقوقشان
برسند. بر زندگیم پشیمان نیستم اگر چه جوان از دنیا رفتم. راه جنوب را که با
فداکاری و اثار آغاز می شود و با شهادت به پیاان می رسد، خود آزادانه انتخاب کردم.
سلام بر جبل عامل، ساحل جنوب، بقاع و تمام لبنان، و سلام بر
دوستانی که در خط مقدم، رویاروی با دشمن صهیونیستی مبارزه می کنند.
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند
ربهم یرزقون
حسین سعید ـ ژوئن 1982 ـ معرکه
حسین از مردان نهضت مقاومت لبنان بود، دو ماه پیش در روستای
معرکه هنگامی که این روستا در محاصره نیروهای صهیونیستی بود به شهادت رسید. وصیتش
را در آغاز تجاوز اسرائیل به جنوب لبنان، در ژوئن 1982 نوشته بود. عکس ها و تصاویر
حسین، محمود، انعام، علی، عبد الرحمن فاطمه و صبحی دیوارهای خط کشیده با گلوله و
سوراخ شده با توپ بیروت را پوشانده است.
از بیروت تا جنوب
از مقابل محله «کولا» در غرب بیروت سفرمان را به جنوب آغاز
کردیم. مسیر جنوب معمولا از بیروت به ناقوره از راه ساحلی که از صیدا و صور می
گذرد تقریبا یک ساعت و نیم طول می کشد اما مسیر ساحلی بسته شده است و پست های
بازرسی مسلحانه بسیاری از خط اوزاعی در کنار ساحل خلده تا مرزهای شرعی جنوب اشغال
شده به چشم می خورد. از محله «کولا» تا شهر صور 26 پست بازرسی مسلحانه سبز شده است
و این مسیر یک ساعت و نیمه را باید دوازده ساعته پیمود.
در جنوب
مسیرمان از جزین به ریحان و سپس عیشیه و انصار و نبطیه و از
صوری که آرام در مقابل دریا نشسته و امواج دریا بر شن های ساحلش سر سجده گذاشته
اند، می گذرد.
روز پنجشنده بود، شهرک انصار (سمبل جنوب اسیر و بازداشت
شده) آرام به نظر می رسید، از دور پرتو نورافکن های قوی که حتی اسرائیلی ها آن ها
را در روز روشن نگهداشته بودند گاهی بر این شهر بود.
در دروازه شهر پست بازرسی اسرائیلی کارت های شناسائی و چهره
های مسافران به شهر را کنترل می کرد، مقصدمان منزل شیخ محمد المصری امام جماعت
مسجد شهرک بود که از آغاز اشغال جنوب تاکنون در مقابل تمامی فشارهایی که از سوی
ارتش اشغالگر و مزدوران اسرائیلی به وی وارد شده است و آخرین آن ها بازداشت چهار
فرزند و برادرش می باشد مقاومت کرده است. گلوله، شیشه های درب و پنجره منزل شیخ را
خرد کرده است. پس از زدن درب خانه، کودکی تقریبا در سن چهار سالگی از پنجره اطاق
کوچکی سرکشیده، خیال کردم که دختر شیخ است. از وی پرسیدم: آیا پدرت در خانه است؟
گفت: «بابا را اسرائیلی ها بردند، جدم هست» فهمیدم نوه شیخ است و شیخ نیز بعدا
گفت: وی یکی از دختران پسرش مصطی است که از هفت ماه پیش تا کنون در بازداشت به سر
می برد. و چهار نامه پدرش را که تاکنون توسط صلیب سرخ رسیده در میان لباس هایش
پنهان می کرده است.
از شیخ می پر سیم: چگونه فرزندانت را بازداشت کردند؟
ـ عقربه ساعت، دوازده و نیم شب را نشان می داد. ناگهان صدای
زدن درب و صدای گلوله هایی که شیشه های درب ورودی را خرد می کردند شنیدیم. گفتند:
باز کنید… ما ارتش دفاع اسرائیل هستیم! درب را باز کردم، رئیس آن ها «ابو معروف»
وارد شد. به او گفتم: آیا درست است این گونه وارد خانه های مردم شوید؟ (وی قبلا
نیز وارده خانه ام شده بود و فرزندم مصطفی را با خود برده بود) در پاسخ گفت: «می
خواهیم منزل را بازرسی کنیم، در این خانه تروریست ها زندگی می کنند» به وی گفتم:
بازرسی کن ولی نزد ما تروریستی نیست با شکسته شدن شیشه ها و ایجاد سر و صدا بچه ها
از خواب بیدار شدند، نامشان را پرسیدند و از آن ها خواستند که با آن ها برای
بازجوئی بروند. با کمال ارامش وارد اطاقهایشان شدند و لباس هایشان را پوشیدند و با
مادرشان خداحافظی کرده و دستش را بوسیدند، سپس فرزندم علی به وی گفت: مادرم نترس و
بیرون رفت و من نیز در کنار درب خانه ایستاده با آن ها وداع کرده می گفتم: به
سلامت، «خدا همراهتان».
انگیزه و احساس مذهبی
شیخ محمد به حدی داستان را با آرامش برایم تعریف می کرد که
گويا حادثه برای شخصی اتفاق افتاده که هیچ ارتباطی به شیخ ندارد و این مسئله مرا و
ادار ساخت که از وی بپرسم: ای شیخ اینگونه
و با تمام آسودگی خاطر و فراغ بال از فرزندان غائب و بازداشت شده سخن می گوئی؟ شیخ
سر را به سجده گذاشت و تکبیر گفت و سپس سر بلند کرد و ادامه داد:
«رسالت و وظیفه ـ و شاید طبیعت ـ مردان مذهبی اینست که مردم
را موعظه کنند و به آن ها بگویند که خدایی هست و آتشی و جهنمی و عدل و حقی. من
مسلمان و مؤمنم و هنگامی که مسئله به دین و ایمان کشیده می شود تمامی معادلات به
هم می خورد. دخترم را شهید و چهار فرزند وبرادرم را بازداشت کردند. اگر تمامی این
ها در راه خدا و میهن قربانی شوند زیانی نخواهم دید. انسان پاک و بی گناه همواره
مالک نیروی بالقوه زیادی است و ما نه متجاوزیم و نه ظالم. ما بر ریخته شدن خونمان
افسوس نمی خوریم بلکه آن چه که ما را متأسف خواهد کرد از دست رفتن ایمانمان است و
دفاع از جنوب عین ایمان است. و اگر اسرائیلی ها مرا نیز با خود می بردند با کمال
آرامش و اطمینان با آن ها می رفتم».
آیا فرزندانت از کادرهای جنبش مقاومت لبنان هستند؟ و چه کسی
و چه چیزی تحریک کننده و خط دهنده آن ها است ؟ رهبر و سازمان دهنده آن ها کیست؟
این سئوالات را در حالی می کردم که می دانستم پاسخش روشن نخواهد بود. شیخ در پاسخ
گفت:
«در رابطه با این مسئله هیچ کس چیزی نمی داند، و حتی خود
انقلابیون نیز همدیگر را نمی شناسند. و رازداری عملیاتی که انقلابیون انجام میدهند صهیونیست ها را به وحشت انداخته است، و اما
دفعه ای که آن ها را وادار به این علمیات می کند، همان انگیزه مذهبی است که در
اعمال وجود جنوبی ها ریشه دارد.»
چرا آن را انگیزه ملی و یا میهنی نمی نامید؟
خیر، کاملا دارای مایه مذهبی است. افراد و احزابی که از
موضع ملی گرایانه با مسائل برخورد می کردند با رسیدن به پست و مقام میهن شان را
نیز فروختند. مردم جنوب، ظلم و ستم را نمی پذیرند و نگهداری و دفاع از سرزمین و
ناموس از اصول دین است و دوست داشتن میهن از ایمان است و براساس این اعتقاد است که
می گوئیم انگیزه نهضت مذهبی است و هنگامی که دین و مکتب مورد تعرض قرار گیرد نمی
توانیم چیزی را بر آن مقدم و گرامی بداریم. شیخ برای این که شاهد و گواهی برای
سخنانش ارائه دهد از نوه اش خواست که آخرین نامه پدرش مصطفی را بیاورد. در حالی که
دستانش می لرزید شروع به خواندن نامه فرزندش کرده، گفت: گوش کن که مصطفی از
بازداشتگاه انصار برای مادرش چه نوشته است:
«مادر! بی تابی مکن که نگهدارمان خدا است. ما راهی که
پیموده ایم آگاهانه انتخاب کرده ایم. مادر! بی تابی مکن و از شادی برای مؤمنی که
دنیایش را به خدایش فروخته است لبخند بزن» مصطفی همچنی خطاب به همسرش با الهام از
داستان حضرت یوسف نوشته است: «زندان برای من دوست داشتنی تر از آن چه که مرا به آن
می خوانند!» می باشد.
آینده جنوب را چگونه می بینی؟
شیخ پاسخ داد: در نزد بعضی ها این احساس وجود دارد که
اسرائیل از جنوب عقب نشینی خواهد کرد من آینده نزدیک را بسیار تاریک می بینم، اما
نسبت به آینده دور بید خوشبین باشم و این خوشبینی ناشی از ایمانم و انتقام و اثر
خون شهداء و دعای بازداشت شدگان و اسرا می باشد.
شادی شهادت
حماسه عشق به ایثار و شهادت جنوبی، ترا از عظمت مسئله به
مرحله نزدیک به دیوانگی و ناباوری می کشاند. مفهوم ترس دیگر برایت معنی پیدا نمی
کند. تو را به دنیائی می برد که در آن آرزوی دیدن خواب پیروزی بر دشمن صهیونیستی
به یک واقعیت روزانه تبدیل شده است. در سرزمینی که تاپنک ها زیر و رویش کرده اند و
از شکوفه بهاری لیمویش بوی باروتی که در اثر آتش زدن باغ ها برای پیدا کردن
انقلابیون می آید امید و آرزوئی تازه به تو
دست می دهد.
هر چه که در جنوب هست گواهی سنگینی چکمه اسرائیلی ها را می
دهد، دریا و ماهی فتوتون و کشاورز، درخت و گل و یاسمن و کودکانی که هنگامی گشتی
اسرائیلی پیدا می شود به کوچه های تنگ و تاریک پناهنده می شوند، … و حتی پرتقال
خوابیده بر شاخه ها که به علت فشارهای اقتصادی صهیونیست ها نابود می شوند. ولی هر
چه و هر کس هم که در جنوب است اصرار بر ادامه زندگی و مبارزه با دشمن را دارد.
انصار ـ پ2
با تاریک شدن هوا از ساختمان ریجی گذشته نبطیه را پشت سر
گذاشتیم. ساختمان ریجی که قبلا مرکز خرید توتون جنوبی ها بود اکنون به پایگاه
اطالعاتی و مرکز بازجوئی اسرائیلی ها مبدل گشته است. در این جا مثلی است معروف
پیرامون این ساختمان به این تعبیر که «وارد شده به آن را گم شده و خارج شده از آن
را زنده دوباره تولد یافته به حساب آورید».
ساختمان از بیرون کاملا روشن است و تحت کنترل امنیتی شدیدی
قرار دارد. راه نبطیه به جبشیت را با پشت سر گذاشتن پنج پست بازرسی مسلحانه ثابت و
موقت می پیمائیم. به منزل شیخ راغب حرب می رسیم. در باغچه مجاور این منزل شیخ از
یک بار بازداشت شدن و ده ها بار منزلش را مورد بازرسی قرار دادن به شهادت می رسد.
در اتاقی محقر بانو ایناس همسر باردار شيخ همراه با فرزندانش (حورا، زهرا، سمیه،
اصلاح، احمد و صفیه) نشسته اند و از جمعه شب، شب شهادت شیخ سخن می گویند.
«ساعت نه ونیم بود که به خانه رسیدیم. ماشين شیخ را در کنار
درب دیدیم و فهمیدیم که شیخ از سفر جبشیت بازگشته است. وارد خانه شدم شیخ در خانه
نبود. به انتظارش نشستیم، ربع ساعتی گذشت که ناگهان صدای چندین رگبار گلوله را
شنیدیم اما صدا، گویا از دور دست می آمد و فکر نمی کردیم که شیخ را هدف قرار داده
اند. بیرون آمدیم تا بفهمیم که چه اتفاقی افتاده است. صدای تکبیر مردم را شنیدیم،
ما نیز به پیروی از مردم شروع به تکبیر گفتن کردیم بدون آن که بدانیم چه اتفاقی
افتاده است، چهار یا پنج دقیقه ای گذشت که ناگهانی یکی از مردم فریاد زد «الله
اکبر، شیخ راغب را کشتند».
بانو ایناس پس از پک کردن اشکی که در چشمانش حلقه زده بود
ادامه داد: دو فرزندانم را برداشتم و به طرف محل حادثه دویدم، از کثرت جمعیت
نتوانستم خودم را به وی برسانم. وی را به نطیه رساندند، پس از یک ساعت یکی از
جوانان در حالی که گریه می کرد از بلند گوی مسجد خبر شهادت وی را اعلام کرد. پس از
مدتی شیخ را در حالی که در پارچه سفیدی آغشته به خون پیچیده بودند آوردند. مادرش
پارچه را از روی جسد برداشت و خودش را روی آن انداخت، عبای شیخ را نیز در ایام
عزاداری بر دوشش انداخته بود. شیخ را در حالی از دست دادم که فرزندی از وی در شکم
دارم و یتیم و بی پدر به دنیا خواهد آمد. همواره بر این که همسر شیخ بودم افتخار
می کردم.
«اصلاح» (چهار ساله) که گویا احساس کرده بود مادرش از سخن
گفتن خسته شده است، حرف مادرش را قطع کرد و با حیا و شرمی کودکانه با صدای آهسته
گفت: «می خوام بابا را ببینم! دیروز سنگی را برداشتم و به طرف یک جیپ اسرائیلی
پرتاب کردم و به آن ها گفتم، می خوام بکشمتان، چرا بابا را کشتید؟» «اصلاح» پس از
تمام شدن صحبت هایش به اطاقی دیگر پناه برد. مادرش گفت» وی رنج زیادی می کشد، چند
روز پیش نزدیک بود در حال پرتاب سنگ به طرف یک خودروی صهیونیستی به زیر آن برود.
به وی گفتم: اصلاح برگرد، اگر تو را زیر بگیرند می میری. رو کرد به من و گفت:
مامان اگر مردم بابا را می بینم؟»
اصلاح دوباره بازگشت و نزد ما نشست و شروع به خواندن آهسته
سرود «باب شهید …. بابا شهید» کرد، از وی پرسیدم: اصلاح اگر بزرگ شدی چه کار می
کنی؟ گفت «دلم می خواهد تمام اسرائیلی ها را بکشم» بانو ایناس سخنانش را پیرامون
شیخ ادامه داد و گفت: اسرائیلی ها هر وقت که می فهمیدند شیخ وارد جبشیت شده منزل
را وحشیانه مورد حمله قرار می دادند، درب منزلمان را که چند بچه یتیم نیز در آن
زندگی می کردند با چکمه هایشان می زدند، ده نفر ده نفر وارد می شدند، اثاثیه منزل
را زیر و رو می کردند. شب هایی که منزل در محاصره بود طعم خواب را نمی چشیدیم. قبل
از ورود به منزل اعصابمان را خرد می کردند. داد می زدند: «در را بدون هیچگونه
مقاومت و حرفی باز کنید». آخرین دفعه ای که خانه را مورد حمله قرار دادند دو شب
قبل از شهادت شیخ بودکه از شدت ضربه ای که به من زدند در حال حاملگی بر زمین
افتادم. در یکی از روزها که وارد منزل شده بودند، شیخ روی پشت بام نشسته بود، بالا
رفته و افسر اسرائیلی دستش را برای احوالپرسی و دست دادن به طرف شیخ دراز کرد ولی
شیخ دستش را کنار کشید، افسر اسرائیلی پرسید: چرا دستت را کنار می کشی؟ آیا من نجس
هستم؟ شیخ پاسخ داد: «تواشغال کننده سرزمینم هستی» به وی گفتند: می خواهیم با تو
صحبت کنیم، ولی وی امتناع می کرد و پاسخ نمی گفت و به همین خاطر در همان جا وی را
بی رحمانه مورد ضرب و شتم قرار دادند.
خاطرات شیخ جبشیت
سخن از همسر گفتن برای بانو ایناس بسیار سخت بود و به همین
خاطر برخاست و دفترچه یادداشت ایرانی کهنه ای را که شیخ یادداشت های روزانه اش را
در آن می نوشت آورد و گفت: بخوان و ببین که شیخ یک شب قبل از شهادتش چه نوشته است
بنگر که شیخ چگونه فکر می کرده است. و اين گوشه ای از خاطرات شیخ است: «در ساعت دو
بعد از نیمه شب اسرائیلی ها جهت بازداشتم خانه ام را مورد حمله قرار دادند در حالی
که در منزل نبودم. تفنگ صیادی ام را که از پدرم به ارث رسیده بود با خود بردند.
صبح از حمله به خانه خبردار شدم و پس از صرف صبحانه ای مختصر به طرف آن حرکت کردم،
با برادر مسلم به زمین همجوار خانه مان رفتیم ناگهان همسرم را دیدم که به من گفت:
اسرائیلی های دارند می آیند و نزدیک منزل استاد علی حرب هستند. به باغچه «نزیه
فحص» و از آن جا به باغچه های مجاور پریدم تا این که اسرائیلی ها منطقه را ترک
کردند».
از بانو ایناس اجازه خواستم تا دفترچه یادداشت را با خود
برده و چند کپی از روی آن برداشته و برگردانم. موافقت کرد و افزود «مواظب باشید،
شاید منزل زیر نظر باشد، اگر دفترچه یادداشت را نزدتان بیابند حتما بازداشتتان
خواهند کرد».
ساعت ده و نیم شب بود، چراغ ها خاموش و بیرون رفتن از جبشیت
نوعی دیوانگی به حساب می آمد. ولی از سوی دیگر ترس از محاصره و یا حمله به منزل، و
در نتیجه دست یابی صهیونیست ها به دفترچه و یادداشت و نوارهای ضبط شده انگیزه ای
قوی را برای خروج از شهر در درونمان برانگیخته بود. نوارها را در زیر یک مقدار
گوشتی در یک کیسه که همراهمان بود و
دفترچه یادداشت را در میان لباس هایم مخفی کردم و راه بازگشت را در پیش
گرفتیم.
انصار را با بازداشتگاه و تصویری از شکنجه و رنج ساکنانش را
دوباره روبه روی خود دیدیم. در پست های
بازرسی افراد و عابرین را به طور دقیق و سخت کنترل می کردند. یکی از سربازان
پرسید: در کیسه چیست؟ گفتم: تکه های گوشت و به وی گفتیم که برای رفع شبهه می تواند
از آن ها بردارد، امتناع کرد و گفت: در آن ها سم نیست؟! هنگامی که به نزدیکی
بازداشتگاه رسیدیم صداهای تکبیر و دعا و
ثنای دسته جمعی به گوشمان خورد. در کنار یکی از خانه های نزدیک بازداشتگاه توقف
کردیم تا ماجرا را جویا شویم. اهل خانه گفتند امشب شب جمعه است و چنین شبی همیشه
صدای تکبیر و دعا و ثنا تا نیمه های شب قطع نمی شود.
در روستای جلوش شب را به صبح
گذراندیم، میزبانان ما که می دانستند در جبشیت و انصار نیز بوده ایم، به محض شنیدن
صدای ماشین های گشتی اسرائیلی که از نزدیکی آن ها می گذشت، مخفی گاه ها را آماده
می کردند، شب را با ترس و لرز گذراندیم تا این که خورشید روز جمعه با صدای مؤذن و
سر و صدای گنجشک ها کم کم شروع به تابیدن کرد. مقصدمان این بار روستای معرکه که می
توان آن را الگوی مقاومت و حماسه آفرینی در روستاهای اشغال شده جنوب نامید،
بود….
پرسش ها و پاسخ ها
حقوق همسران
س ـ با توجه به تأکید دین اسلام بر ازدواج و اصرار شما بر
لزوم اقدام سریع جوانان برای تشکیل خانواده، مناسب است در مورد حقوق همسران
توضیحاتی ارائه نمائید.
ج ـ مکرر از سوی خوانندگان گرامی درخواست چنین مطلبی به ما
رسیده است که اجابت آن ها به دلایل مختلف به تعویل افتاده و اکنون نیز با دودلی و
احتیاط درباره این امر مهم مطالبی به عنوان تذکر تقدیم خوانندگان عزیز می شود،
دلیل این احتیاط و تردید نیز از لابه لای مطالب روشن خواهد شد.
حقوق همسران بخش های مختلفی دارد که قسمت های واجب آن به خصوص
در رابطه با مسائل خاص زناشوئی، در رساله های عملیه غالبا ذکر شده است که باید به
آن جا مراجعه شود، و آن چه در این جا به طور خلاصه موردتوجه است برخی از حقوق
اجتماعی و اخلاقی است که رعایت آن ها همیشه یا در اغلب موارد، موجب سعادت و
خوشبختی خانواده می باشد. ولی قبل از بیان اصل مطلب، توجه به دو نکته در خور اهمیت
است:
نکته اول:
آن چه در مورد محیط خانواده مطلوب اسلام است، این است که
باید زیر بنای روابط خانوادگی مهر و محبت و جو حکم سرشار از عشق و صفا و صمیمیت
باشد نه در خواست حقوق. گرچه هر کدام باید ملاحظه حق دیگری را بنماید ولی نباید تا
حد توان حتی سخنی از حق خویش و به رخ کشیدن آن به میان آورد بلکه هر یک سعی کند در
خواست خود را از راه ایجاد انگیزه در قلب دیگری و تحریک عاطفه و مهر در دلش از او
بخواهد و او را وادار به انجام وظیفه خود کند، و اگر نشد تا آن جا که ممکن است از
حق خود بگذرد و درخواست ننماید.
این اصل نه تنها در محیط خانواده بلکه در همه جامعه باید
مورد توجه قرار گیرد و افراد در برخورد با یکدیگر نباید همیشه مطالبه حق خود را به
طور کامل بنمایند. در روایت است که بخیل کسی است که بگوید از حق خود نمی گذرم. حتی
در کشمکش ها و نزاع ها که به دادگاه کشیده می شود باید انسان تا آن جا که ممکن است
عفو و گذشت داشته باشد. در موارد بسیاری از نزاع هائی که خدمت حضرت امیر المؤمنین
ع به مرافعه کشیده می شد ایشان نخست دعوت به گذشت می فرمودند حتی در نزاع های
مالی.
این مطلب در محیط خانواده که باید همیشه مالامال از صفا و
محبت باشد، اهمیت بیشتری دارد. خداوند می فرماید: «و من آیاته ان خلق لکم من
انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه …» (روم ـ 21)
نکته دوم:
این که حقوق خانوادگی از احکام شریعت مقدسه است و از سوی
خدا و رسول برای تنظیم روابط خانوادگی و بر طبق مصالحی که ممکن است بسیاری از آن
بر ما پوشیده باشد، تشریع شده و باید ما همه تسلیم اوامر الهی باشیم نه این که در
مقابل مصلحت اندیشی خدا و رسول برای خود مصالحی در نظر بگیریم و تا آن جا احکام
الهی را بپذیریم که طبق عقل و اندیشه ناقص خودمان برای ما مصلحت باشد و هر جا
دیدیم مصلحتی در آن نیست آن را انکار یا استنکار کنیم!! اصولا تمام احکام الهی را
باید بدون چون و چرا تسلیم باشیم و گر نه اسلام نیاورده ایم. مصلحت اندیشی در
مقابل احکام الهی، مرحله ای از کفر است. ما اسلام را از راه پذیرش احکام آن و
مطابقت آن ها با تمایلات یا طرز تفکر خود نپذیرفته ایم دقت کنید!!
ایمان به خدا نباید پیرو پذیرش احکام تشریعی او باشد بلکه
تسليم در مقابل احکام او پیرو ایمان به اوست. ما به دلیل مطابقت احکام اسلام با مصالح
از پیش ساخته خود اسلام را بر حق نمی دانیم بلکه چون اسلام را به دلیل دیگری دین
حق یافته ایم هر چه در اوست از احکام و تشریعات چشم بسته و گوش بسته، مورد احترام
و پذیرش و تسلیم ما است.
خدا را به دلیل عقل و فطرت شناخته ایم و اسلام را به دلیل
قرآن که معجزه الهی است و بشر از آوردن آن عاجز است، پذیرفته ایم و آن چه از احکام
اسلام و قرآن و اهل بیت است، تشریع خداوند می دانیم و به این دلیل در مقابل آن خم
به ابرو نمی آوریم، باید در این جا متذکر شد که ایخرا صحبت های زیادی در مورد حقوق
زن به میان آمده است و برای این که حقوق بانوان پایمال نشود شرایطی پیشنهاد شده
است که در ضمن عقد ازدواج درج می شود و
طبق آن، زن می تواند چه کند و چه کند!!
اگر کمی دقت شود این پیشنهاد و تأکید بر ترویج آن و بیان فواید و نتایج آن کنایه
ای ابلغ از تصریح در اعتراض به احکام الهی است و گویا حقوقی را خداوند نادیده
گرفته است یا «نعوذ بالله» تضییع فرموده است که آقایان می خواهند آن را زنده کنند.
خداوند می فرماید: «ام یخافون ان یحیف الله علیهم و رسوله
…» (نورـ 50) آیا می ترسند که خدا و رسول او حق آنان را ضایع کنند؟! آیات قبل و
بعد این آیه را مراجعه کنید چون مطلب از حوصله این مقاله خارج است، متعرض نمی شویم
ولی باید در این آیات و امثال آن دقت شود مبادا در مقابل مصلحت اندیشی خداوند، ما
برای خود مصالحی در نظر بگیریم و قوانینی تصویب کنیم که بوی مخالفت با احکام الهی
در آن باشد. البته از نظر شرعی شرط کردن صحیح است ولی عمومیت دادن آن در هر عقد ازدواج
که واقع شود، بدعت بسیار خطرناکی است. اگر خداوند چنین صلاح می دید که امر طلاق
بانوان در این موارد به دست آن ها باشد، عاجز از تشریع آن نبود و او مصلحت همه را
بیشتر می داند. مشروعیت این گونه اشتراط ها باید برای موارد ضرورت باشد نه اینکه
از روز اول در هر عقد ازدواجی چنین شرایطی که قطعا نتاجی سوئی خواهد داشت درج
شود!! مطمئنا آینده نشان خواهد داد که چه مفاسدی بر این مصلحت اندیشی ها مترتب می
شود.
مطلب فوق اختصاص به این احکام و حقوق خانواده ندارد بلکه در
همه موارد باید به دقت رعایت شود: اگر ما به عقل ناقص خود بخواهیم در احکام اسلام
با حیله های شرعی و تمسک به ضروت و غیره این گونه تغییر روا داریم، تدریجا از
احکام مالکیت و عقود شرعی از قبیل اجراه، مضاربه، و مانند آن فقط اسمی باقی می
ماند و تمام محتوای آن از بین خواهد رفت.
حیله گری در مقابل احکام الهی از عوامل سقوط جامعه های
پیشین است. بنی اسرائیل در موارد زیادی چنین رفتاری داشتند و به همان دلیل مستوجب
غضب الهی شدند. در روایت است که خداوند لعنت کرد (یا لعنت کند) یهود را که خداوند
پیه حیوانات را بر آنان حرام فرمود، و آن ها فروختند و در قیمتش تصرف کردند! معلوم
است که آن ها این کار را به عنوان حیله شرعی انجام داده اند، و اگر می خواستند
صریحا مخالفت کنند نیازی به این کار نداشتند.
و بر همین اصل حضرت امام دام ظله همه انواع حيله برای ربا
خواری را که در گذشته رایج بود تحریم کردند به جز یکنوع در ربای معاملی که آن مورد
روایت است. از این پافشاری حضرت امام در این حکم باید درس بگیریم و تلاش کنیم خود
را با احکام الهی وفق دهیم نه این که آن ها را طبق مصالح خویش تغییر دهیم. البته
در مواردی که حکم صریحی از شارع نرسیده و به تعبیر بعضی از علما منطقه فراغ است و
مواردی که از روایات استفاده شود که جای تشریع احکام ثانویه طبق مصالح و مفاسد
متغیره است و مواردی دیگر مانند ضرورت های اجتماعی و فردی و امثال آن دست
قانونگذاران باز است و ممکن است از موارد اطاعت اولی الامر به معنای اعم شمرده
شود.
حقوق زن
1- نفقه، بر مرد واجب است که نفقه همسر خویش را به نحو
متعارف بپردازد و برای آن حد مشخصی از سوی شارع مقدس اسلام تعیین نشده بلکه باید
مرد، تمام احتیاجات زن را فراهم سازد. از مسکن و خوراک و پوشاک و فرش و لوازم
زندگی و هزینه معالجه بیماری هائی که غالبا مورد ابتلاست و خدمتکار در صورت نیاز و
هر چیز دیگر که عرفا مورد حاجت زن باشد. چه از لوازم خانه به حساب بیاید و چه از
لوازم شخصی زن. و باید توجه داشت که به مقدار نفقه، زن طلبکار است و اگر مرد
نپردازد و زن از مال خود مصرف کند یا به سختی بگذارند هر وقت بخواهد می تواند
مطالبه کند. و این اختصاص دارد به نفقه زن یعنی اگر انسان نفقه فرزند یا پدر و
مادر را نپرداخت و آن روز به سختی گذشت او در صورت اطلاع فقط گناهی مرتکب شده ولی
بدهکار نیست و اما در مورد نفقه زن اگر نپردازد تا او رسما نبخشیده، مرد بدهکار
است و زن حق دارد نفقه روزانه خود را بگیرد و مصرف نکند، مثلا در زندگی بر خود سخت
بگیرد یا از راه های دیگر مصرف کند و پول نفقه را نگهدارد.
به عبارت ديگر، زن مالک نفقه است، چه آن را خرج کند و چه نگهدارد. متأسفانه بعضی از افراد
متوجه این جهت نیستند و شکایات زیادی در مورد خسیسی نسبت به نفقه زن می شود . باید
این افراد متوجه باشند که با این کار خود را به بدهکاری سنگینی گرفتار می کنند و
هم چنین از خصوصیات نفقه زن این است که گر چه خود، پولدار و بی نیاز باشد حق
مطالبه نفقه دارد و به فرموده حضرت امام حتی اگر بی نیازترین مردم دنیا باشد باز
هم نفقه او بر شوهرش واجب است. ولی در مورد سایر نفقات چنین نیست مثلا نقه پدر و
مادر و فرزند در صورتی واجب است که محتاج باشند.
نفقه زن باید به نحو متعارف باشد. بعضی مردها فکر می کنند
با آوردن یک نان و پنیر به خانه و یا دادن چند تومان وجه نقد وظیفه خود را انجام
داده اند! ولی چنین نیست. حضرت امام دام ظله در تحریر الوسیله می فرماید: در مورد
خوراک آن چه متعارف امثال آن زن در آن محل و آن چه مناسب مزاج او می باشد باید
تهیه کند حتی اگر مناسب مزاج او یا متعارف زنان امثال او در آن محل خوردن گوشت در
هر روز است، باید هر روز گوشت به اندازه لازم تهیه کند بلکه اولی آن است که میوه
جات متعراف نیز جزء نفقه به حساب آید و در مورد لباس نیز به علاوه لباس لازم زمستانی
و تابستانی، لباس تجمل اگر اهل تجمل است طبق متعارف امثال او جزء نفقه است. و در
مورد مسکن باید مسکن مناسب او تهیه کند، چه با خریدن باشد و چه اجاره و مانند آن و
زن حق دارد مطالبه مسکن جدا کند و مرد نمی تواند او را ملزم کند که در خانه پدر و
مادر یا خانه ای که زن دیگر او در آن ساکن است زندگی نماید.
احکام نفقه زن بسیار است و همانگونه که قبلا متذکر شدیم در
رساله های به تفصیل آمده است و تقریبا همه آن احکام به نفع زن است و متأسفانه کمتر
مورد توجه قرار می گیرد. مثلا شنیده می شد که بعضی مردها زن را الزاما در خانه پدر
و مادر مسکن می دهند و به علاوه امر می کنند که باید کارهای خانه آن ها را انجام
دهد در حالی که مرد حق ندارد زن را مجبور به کار خانه خودش بکند بلکه در بعضی
موارد، زن می تواند مطالبه خدمتکار کند. و همچنین می تواند در قبال کار منزل که
انجام می دهد، در مورد کارهای مختص به مرد یا به فرزندان او گرچه فرزندان زن نیز
می باشند مطالبه اجرت کند.
2- روی خوش نشان دادن: در روایتی که حقوق زن را می شمارد
آمده است: «و لا یقبح لها وجها…» یعنی روی خود را در برابر او ترش نکند و اخم ها
را در هم نپیچد و این کنایه از لزوم حسن برخورد و گشاده روئی است و در قرآن کریم
است: «و عاشروهن بالمعروف» با همسران خود به نحو شایسته رفتار کنید و معاشرت
نمائید. جالب توجه این است که فقها این حکم را به عنوان یک حکم اخلاقی محض تلقی
نکرده اند بلکه آن را جزء حقوق زن قرار داده اند: و ظاهر عبارات آن ها اين است که
نشوز از جانب مرد همچنان که با نپرداختن
نفقه محقق می شود، با ترک سایر حقوق واجبه زن که از آن جمله همین جهت است، نیز
حاصل می شود در نتیجه، زن می تواند در صورتی که مرد اصرار داشته باشد و با نصیحت
بر نگردد از دست او نزد حاکم شرع شکایت برد.
3- گذشت از اشتباهات و کارهای جاهلانه: زن به حکم این که
بیش از مرد، پیرو احساسات است و در تصمیم گیری ها غالبا عجله می کند مخصوصا در مواردی که عاطفه و احساسات او تحریک شود چه
بسا برخوردهای ناشایستی نسبت به شوهر خود داشته باشد که زود از کرده خود پشیمان می
شود. دستور شارع مقدس در این زمینه این است که مرد در برابر اینگونه جهالت ها و
کارهای ناشایست، خویشتن دار باشد و این گونه برخوردها را نادیده بگیرد. این مطلب
در روایات متعدد آمده است که در بعضی چنین تعبیر شده «و ان جهلت غفرلها» و در بعضی
دیگر چنین است: «و اغفر دنبها». جهالت به معنای نادانی نیست بلکه جهالت، کار
عجولانه است که بر اساس احساسات و بدون تدبر و تفکر انجام می گیرد. تعبیر به
«غفران» یعنی پوشانید. بنابراین منظور این نیست که او را مؤاخذه نکند یا از او
شکایت نکند بلکه اصلاً آن گونه کارها را نادیده بگیرد یعنی هیچگاه به رخ او هم
نکشد که تو در فلان روز چه کردی و چه برخورد نامناسبی داشتی! این جهت نیز در
عبارات فقها به عنوان حق زن ذکر شده است با این که ظاهر روایت این است که این از
لوازم احسان و نیکوکاری مرد است نه از حقوق واجب و شاید مدرک دیگری غیر از این چند
روایت باشد که ظهور در حق واجب داشته باشد.
4- عدالت در میان همسران در صورت تعدد زوجات: بحث در این
مسئله مفصل است و ما برای این که اختصار را ملاحظه کرده باشیم و در عین حال تذکری
در مورد بعضی مقاله ها و مصاحبه ها داده شده باشد، این مطلب را متذکر می شویم که
مراد از عدالت در این جا آن معنی نیست که هیچ ترجیحی برای یکی از همسران قرار ندهد
گرچه مستحب است مساوات کامل برقرار کند چه در نفقه و چه در خوش روئی و سایر جهات
ولی آن چه واجب است ملاحظه دو امر است: 1- این که حق واجب هیچ کدام را ضایع نکند و
نسبت به نفقه و مسکن و سایر حقوق هر کدام به مقدار واجب پای بند باشد.
2- شب های خود را میان همسران تقسیم کند و این را در فقه
«قسم» می گویند. به گفته فقها قسم، حق زن و مرد است، یعنی در صورت تعدد همسر چه دو
زن و چه سه و یا چهار زن باشند شب های مرد به چهار قسمت تقسیم می شود. پس اگر چهار
زن باشند و او شبی را در خانه یکی از آن ها بگذارند، باید سه شب دیگر را با عدالت
تقسیم کند ولی اگر کمتر باشند می تواند یکی را ترجیح دهد. مثلا اگر دو زن داشته
باشد می تواند یک شب در خانه یکی و سه شب در خانه دیگری باشد یا دو شب آن را جای
دیگر سپری کند و به این ترتیب قسم حقی می شود هم برای زن و هم برای مرد.
به عبارت دیگر در صورت تعدد زوجات شب های مرد به چهار قسمت
تقسیم می شود پس اگر چهار زن باشند شب ها میان آن ها تقسیم می شود ولی اگر کمتر
باشند مثلا دو زن داشته باشد دو شب از آن آن ها است و دو شب حق خود مرد است که می
تواند آن دو شب را نزد یکی از آن ها باشد یا بالسویه تقسیم کند یا در جای دیگر باشد.
به هر حال عدالتی که در مورد تعدد زوجات لازم است به آن
معنی نیست که هیچ ترجیحی برای یکی از آن ها قائل نشود گر چه این تساوی مستحب است
ولی واجب نیست. خداوند می فرماید: و لن تستطیعوا أن تعدلوا بین النساء و لو حرصتم
فلا تمیلوا کل امیل فتذروها کالمعلقه» (نساء ـ 129). هرگز نمی توانید عدالت را به
طور کامل در میان همسران خود برقرار کنید ولی تمایل شما به یک طرف به طور کلی
نباشد که دیگری به صورتی در آید که نه شوهر دارد و نه آزاد است. در بعضی ترجمه ها
و تفاسیر چینین آمده است که مراد نفی امکان عدالت در محبت قلبی است ولی از ذیل آیه
که نهی شده از تمایل کلی که موجب بلاتکلیفی یک طرف است و از تفریع این نهی بر عدم
امکان عدالت، استفاده می شود که مراد ،مبحت قلبی که یک امر غیر اختیاری است نمی
باشد و شاید منشأ این توهم روایاتی باشد که در تفسیر این آیه آمده مبنی بر این که
مرد مودت است ولی باید توجه داشت که مودت غیر از محبت قلبی است بلکه اظهار تمایل و
علاقه به زبان و عمل است و همین مودت است که در مورد اهل بیت علیهم السلام واجب
شده نه محقبت قلبی که یک امر غیر اختیاری است.
حقوق شوهر
حقوق شوهر گر چه در روایات بسیار مورد تأکید قرار گرفته ولی
ما از آن به اختصار می گذریم زیرا سخن در این باره بسیار گفته شده است.
1-
تمکین: که این از مسائل زناشوئی است و در رساله های عملیه مسائل مربوط به آن
ذکر شده و از نظر شرعی بسیار مورد اهمیت قرار گرفته است به حدی که یکی از حقوق
شوهر طبق روایات وارده این است که زن باید از هر چیزی که موجب تنفر طبع او است
بپرهیزد و مسائل زیادی که جای بحث از آن نیست. آن چه باید در این جا تذکر داده شود
این است که اطاعت واجب بر زن مربوط به همین مسائل زناشوئی است نه این که در هر
امری شوهر حق دارد همسر خود را مجبور به اطاعت کند. حضرت امام دام ظله در این
زمینه می فرمایند: «و لا یتحقق النشوز بترک طاعته فیما لیست بواجبه علیها فلو
امتنعت من خدمات البیت و حوائجه التی لاتتعلق بالاستمتاع من الکنس او الخیاطه او
الطبخ او غیر ذلک حتی سقی الماء و تمهید الفراش لم یتحقق النشوز» نشوز و نافرمانی زن
در ترک اطاعت شوهر نیست به مسائلی که بر او واجب نیست محقق نمي شود پس زن از انجام
مسائل خانه داری و احتیاجات و کارهای منزل از قبیل جاروب کردن و لباس دوختن و آشپزی
و مانند آن حتی آب به دست شوهر دادن و
رختخواب پهن کردن و آن چه از شئونی که مربوط به جهات استمتاع و زناشوئی نمی شود،
می تواند سر باز زند و بر او واجب نیست که در این امور اطاعت کند. باید گفت اکثر
بانوان در این گونه مسائل نهایت فداکاری و خوش خدمتی را از خود نشان می دهند ولی
در بعضی مسائل دیگر که حقوق واجب شوهر است متأسفانه کوتاهی می کنند بلکه گاهی در شئون
شخصی شوهر دخالت می کنند و توقع دارند که از آن ها اطاعت کند و متوجه نیستند که
این در نهایت موجب از هم پاشیدگی خانواده است.
2-
اذن گرفتن از شوهر برای بیرون رفتن از خانه: مواردی که اذن شوهر در آن لازم
است زیاد است ولی آن ها جزء حقوق شوهر ـ که در صورت تخلف موجب نشوز و عدم استحقاق
نفقه و سایر حقوق می شود ـ نیست، مثلا در روایت است که حتی در بخشیدن مال خود و
نذر کردن در مال خود و صدقه دادن باید از شوهر اذن بگیرد مگر در حج و زکات و احسان
به پدر و مادر و خویشان خویش. توجه شود که تمام این ها در صورتی است که از مال خود
زن باشد و اگر از مال شوهر باشد که لزوم اذن او واضح است. حضرت امام دام ظله در
مورد نذر می فرمایند: لا یصح نذر الزوجه مع منع الزوج و ان کان متعلقا بمالها و لم
یکن العمل مانعا عن حقه بل الظاهر اشتراط انعقاده باذنه…»
نذر زن در صورتی که شوهر منع کند باطل است گرچه متعلق به
مال خود باشد و مانع انجام وظیفه نسبت به حقوق او نشود بلکه ظاهر آن است که اذن
شوهر در صحت نذر معتبر است. یعنی نه فقط منع او مانع است بلکه باید با اذن او باشد
و این حکم شامل همه گونه نذر حتی نذر نماز و روزه نیز می شود.
و اما بیرون رفتن از خانه بدون اذن شوهر از مسائلی است که
بسیار بر آن تأکید شده است. حضرت امام در این زمینه می فرمایند: نو لا تخرج من
بیتها الا باذنه و لو الی اهلها حتی لعیاده والدها او فی عزائه…» از حقوق شوهر
است که زن از خانه بدون اجازه او بیرون نرود گرچه به خانه پدر و مادر باشد حتی اگر
برای عیادت پدر یا حضور در مراسم عزای او باشد. البته برای شوهر مستحب است که در
این گونه موارد سختگیری نکند.
مطالب در حقوق زن و شوهر زیاد است و بیان آن قطعا نیاز به
یک کتاب دارد ولی آن چه از مجموع مطالب به دست می آید، این است که غالبا همه زن ها
و شوهرها بدهکار حقوق یکدیگرند و این خود انگیزه ای است برای گذشت بیشتر و تفاهم
بیشتر، اگر هر کدام حقوق خود را به طور کامل بخواهند کار هر دو مشکل می شود. ولی
نباشد به طور کلی این حقوق را فراموش کنیم که مراعات آن ها قطعا در سعادت و آرامش
زندگی و پایداری خانواده مؤثر است.
در پایان چند حدیث در این مورد نقل می کنیم که برای برادران
خواهران تذکری سودمند باشد گر چه احادیث در این باره آن قدر فراوان است که انسان
در انتخاب آن ها دچار سردرگمی مي شود ولی برای نمونه به این چند روایت اکتفا می
کنیم.
1-
در روایت صحیح و معتبر است که رسول اکرم ص فرمود: اوصانی جبرئیل بالمراه حتی
ظننت انه لا یبنغی طلاقها الا من فاحشه مبینه» ص 127
جبریل علیه السلام به قدری به من سفارش زن نمود که گمان
کردم نباید او را طلاق داد مگر در صورتی که گناه بزرگ و آشکاری از او سر زده باشد.
2-
همچنین از رسول اکرم ص روایت است که فرمود: الا خیرکم خیرکم لنسائه و انا
خیرکم لنسائی، ص 122.
هان بدانید بهترین شما کسی است که برای همسرانش بهتر از همه
باشد و من از همه شما در مورد همسرانم بهترم. یعنی رفتارم نسبت به همسر از همه شما
بهتر است.
3-
امام صادق علیه السلام فرمود: ایما امرات باتت و زوجها علیه اساخط فی حق لم
یتقبل منها صلاه حتی یرضی عنها (وسائل ج 14 ص 113)
هر زنی که شبی را به سر آورد در حالی که شوهرش از او به حق
ناراضی است، هیچ نمازی از او پذیرفته نمی شود تا رضایت شوهرش را به دست آورد. دقت
شود که نارضایتی طبق این روایت در صورتی که به حق باشد این اثر را دارد.
4-
و از آن حضرت روایت شده است که فرمود: «ایما امرأه قالت لزوجها: ما رأیت قط من
وجهک خیرا فقد حبط عملها» ص 115
هر زنی که به شوهرش بگوید: هیچ از تو خیری ندیدم ،
اعمال خیر آن زن هدر رفته و بی اثر می شود.
شهادت، راز بقای انقلاب
شهریور ماه امسال نیز همانند سال های گذشته انقلاب، انباشته
از رویدادها و حوادث فراموش ناشدنی از راه می رسد.
گذشته از حوادث بسیاری که در این ماه ـ خصوصا در این چند
سال اخیر انقلاب ـ رخ داده است، چند حادثه دردناکتر و تألم آورتر است که برای زنده
نگهداشتن این روزها و تجلیل از بزرگانی که شهادت مظلومانه شان این ایام الله را به
وجود آورد، فهرست وار از آن ها یاد می کنیم و یاد این مناسبت ها را زنده نگه می
داریم:
4 شهریور ـ شهادت حاج مهدی عراقی
چهارم شهریور ماه یادآور حادثه ای دردناک است که توسط گروه
الحادی فرقان در اولین سال انقلاب (1358) به وقوع پیوست. در آن روز بود که توطئه
ای خائنانه ـ که بدون شک به وسیله ابرقدرت ها پی ریزی شده بود ـ به دست عوامل
مزدوری در پایتخت به اجرا در آمد و حاج مهدی عراقی، این مرد مبارزه، خستگی ناپذیر،
عاشق امام و مجاهد اسلام را همراه با فرزند عزیز و مبارزش حسام با گلوله التقاطیون
فرقان به شهادت رساند. حاج مهدی عراقی یار دیرینه امام بود که هیچگاه از سربازی در
راه اسلام سر باز نزد و همانگونه که امام فرمود فرمود مرگ در بستر برای او ننگ
بود، او می بایست شهید شود که زندگی و مرگش عزت آفرین و افتخار زا باشد. خدا آن دو
شهید را با صاحب شریعت مقدسه ص محشور فرماید.
8 شهریور ـ شهادت رجائی و باهنر
هشتمین روز از این ماه گلگون رنگ، با فجری خونین آغاز شد و
برای همیشه رنگ خون به خود گرفت. هشتم شهریور روزی بود که یکی از دردناکترین فاجعه
ها به دست منافقین کوردل در ایران انقلابی رخ داد. بمبی آتش زا مقر نخست وزیری را
منفجر کرد و با سوختن دو شهید عزیز و ارجمند، رجائی و با هنر، قلب ملت ایران سوخت
و کیان منافقین نیز برای همیشه در کشور امام زمان بلرزه افتاد. به خدا ملتی مظلوم
تر و در عین حال پابرجا تر و با ثبات تر از ملت ایران نیست. هنوز چندی از انقلاب
مبارکش نگذشته بود که با چنین فاجعه های دردناکی رو به رو شد و اگر سایه بلند پایه
امام عظیم الشأن بر سر مردم این مرز و بوم مستدام نبود و اگر روحیه انقلابی و
استقامت در آن ها وجود نداشت هر یک از این فاجعه ها آنان را از پای در می آورد ولی
این ایمان و استقامت که کمتر در ملتی مانند ملت خمینی یافت می شود ـ آن چنان قلب
بزرگ آنان را تقویت کرده بود که به جای وحشت، شهامت و به جای عقب نشینی، پیش روی و
به جای سستی، حرکت در آن ها پدید آورده، آن هم حرکتی و جوششی که تا ابد ـ ان شاء
الله ـ به سردی نخواهد گرائید. امید آن که این جوش و خروش ـ بفضل الهی ـ برای
همیشه باقی باشد و دست هر متجاوز گستاخی را از سر این انقلاب مقدس قطع نماید.
آری! رجائی و با هنر جان عزیز خود را در طبق اخلاص نهادند و
به سوی معبود خویش پرواز کردند تا این که درسی به نسل های انقلاب داده باشند که
همیشه و هميشه به ظلم «نه» بگویند و راه حق را با قدمی ثابت و قلبی مطمئن
بپیمایند.
امام خمینی در شهادت این دو مرد بزرگ، همین نوید را به ملت
داد که تا شما در صحنه هستید، جمهوری اسلامی آسیب نخواهد دید. ایشان چنین فرمودند:
«ما در عین حال که برای این شهداء متأثر هستیم و این ها
اشخاص ارزنده ای برای ملت ما و برای جمهوری ما بودند، لیکن ما باز در صف های دنبال
آن ها افرادی داریم و اشخاصی متعهد به اسلام داریم و دنبال او، ملت داریم، ملتی که
هیچگونه عقب نشینی در این مسائل نخواهد کرد و با این ترتیب جمهوری اسلامی آسیبی
نخواهد دید……..، با رفتن شهدائی که بسیار ارزشمند بودند و هستند، در عین حالی
که متأثر هستیم لیکن چون توجه مان به خدا است و برای خدا است و ملت ما برای خدا
قیام کرده است، با رفتن اشخاص هیچ سستی به خودشان راه نمی دهند و گرفتار این خطا
نیستند که افراد یک مسئله ای را ایجاد می کنند. خدای تبارک و تعالی از اول با شما
بوده است و مادامی که شما در صحنه باشید و انشاء الله هستید و خواهید بود، خدای
تبارک و تعالی شما را پشتیبانی می کند و شما قوی خواهید بود…»
ما بار دیگر شهادت مظلومانه رجائی و با هنر دو فرزند با
وفای ملت و اسلام را به ملت و اسلام تبریک و تسلیت عرض می کنیم و از خداوند
خالصانه التماس می کنیم آنان را در جوار رحمت بی پایان خویش، در بهشت برین جای
دهد.
14 شهریور ـ شهادت آیه الله قدوسی
چهاردهمین روز این ماه، دادستان کل انقلاب اسلامی، حضرت آیت
الله قدوسی به دست همان خط پلید الحادی به شهادت رسید. آیت الله قدوسی مجتهد، با
تقوا، فداکار، مبارز و متعهد بود. بیش از 30 سال پیوسته به درس و بحث و تدریس در
حوزه علمیه قم اشتغال داشت و در همان اثنا مخفیانه به کارهای انقلابی از قبیل
تمرین اسلحه، تشکیل جلسات سیر و همکاری با مبارزین در خط امام می پرداخت. وی از
شاگردان برجسته و مبرز مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و مرحوم آیت الله طباطبائی و
حضرت امام خمینی می باشد.
از جمله برنامه های به یاد ماندنی ایشان: اداره مدرسه
حقانی، تأسیس مکتب توحید (برای خواهران طلبه در قم) و توجه به دروس جدید همراه با
دروس طلبگی و اجرای آن در حوزه علمیه قم می باشد.
شهادت سرتیپ وحید دستگردی
در همین روز نیز، یکی دیگر از همرزمان شهید رجائی و شهید
باهنر که در کنار ایشان و در روز انفجار مقر نخست وزیری سخت مجروح شده بود، به
شهادت رسید. آن مرد با خدا، مرحوم شهید وحيد دستگردی رئیس کل شهربانی جمهوری
اسلامی ایران بود که خدمات ارزنده و برجسته ای در این نهاد داشت و دمی از خدمت باز
نمی ایستاد تا این که توفیق شهادت ـ که به هر کس ندهندش ـ نصیبش شد و به دیار
ابدیت پیوست خدا او را غریق رحمت خویش نماید.
17 شهریور ـ جمعه خونین
هفدهم شهریور 1357، روز جمعه خونین، روزی بود که سرنوشت
ایران رقم زده شد و چهره کشور رنگ پیروزی به خود گرفت. مزدوران دژخیم محمدرضای
سفاک همراه با سربازان اسرائیلی ـ که برای نجات خائنین به مردم به ایران آمده
بودند ـ سینه های دلباخته گان خدا را در میدان شهدای تهران نشانه رفتند و با
شکافتن سینه های پاک فرزندان خمینی و قطعه قطعه نمودن بدن های مطهرشان، حق از باطل
شکافته و شاهنشاهی در ایران قطعه قطعه شد.
هفده شهریور، شرف، عزت، بزرگواری، سربلندی، استقامت، و
پایداری این ملت بزرگ را به ثبت رسانید و چنان ننگی بر پیشانی ظالمان و ستمگران
گذاشت که هیچ وقت از یاد نمی رود. شهدای غریب و مظلوم هفده شهریور با ریختن خون
مقدس خود، نه تنها انقلاب را که اسلام را در ایران بیمه کردند. خداوند آنان را با
شهدای کربلا محشور فرماید.
19 شهریور ـ وفات آیه الله طالقانی
نوزدهم شهریور یادآور روزی تاریخی و پر شور بود که مردان و
زنان این مملکت به خیابان های کشور ریختند و در سوگ یکی از شخصیت های محبوب ایران،
حضرت آیت الله طالقانی، گریستند. آیت الله طالقانی عالمی مجاهد، فاضلی خستگی
ناپذیر و یار همیشگی امام بود که با قلم و بیان از سال ها قبل از انقلاب، در دفاع
از ملت و اسلام خدماتی شایان تقدیر داشت و دمی خستگی به خود راه نداد و پس از تحمل
سال ها شکنجه و زندان، و در وقتی که روا بود بیاساید، نه تنها آسوده ننشست که با
کار و فعالیتی مداوم و شبانه روزی در خدمت انقلاب همچنان می کوشید و صادقانه تلاش
می کرد و پیوسته با جوجه کمونیست های انقلابی نما و مزدوران آمریکای جنایتکار تا
لحظه آخر مبارزه کرد، و در نهایت، به ابدیت و لقای پروردگار خویش شتافت. خدا او را
مورد آمرزش و رحمت خود قرار دهد و با اجداد طاهرینش محشور نماید.
20 شهریور ـ شهادت آیه الله مدنی
بیستم شهریور، مجاهد عظیم الشأن، مجتهد پارسا، چهره نورانی،
و یک تن از ذریه پاک رسول الله ص و فرزند روحانی و جسمانی اولین شهید محراب امیر
المؤمنین علیه السلام، حضرت آیت الله سید اسد الله مدنی، دومین شهید محراب اسلام و
اولین شهید محراب انقلاب اسلامی، به دست منافقی شقی در محراب انقلاب اسلامی، به
دست منافقی شقی در محراب عبادت به شهادت رسید. آیت الله مدنی از نظر علم، تقوی،
تعهد پارسائی، خودسازی، شجاعت، هامت، وفاداری به اسلام، اخلاص به امام، مبارزه در
راه حق شکست ناپذیری، تحمل مشکلات برای خدا و صلابتی فولادین در برابر دشمنان حق،
بی نظیر بود. آیت الله مدنی از جوانی و نخستین سال های طلبگی با ستمگران به نبردی
بی وقفه برخاست و چندین بار در طول زندگی پر افتخار خویش به تبعید رفت و بالاخره
پس از 69 سال زندگی سراسر تهذیب نفس و تعلیم و تعلم در اثر انفجار نارنجک منافقین
به لقای معشوق خود شتافت.
31 شهریور ـ آغاز جنگ تحمیلی
سی و یکمین و آخرین روز شهریور ماه نیز یادآور جنگ تحیملی
است که به دستور ابر جنایتکاران و توسط نوکر بی چون و چرایشان صدام بر علیه انقلاب
اسلامی نوپای ما، برافروخته شد و با نقشه های شوم خود خیال کردند انقلاب را با این
جنگ نابرابر می توانند از پای درآورند ولی همه دیدیم و دیدند که این جنگ، چه
فوائدی برای ما داشت و چه زیان های بی شمار و غیر قابل انکاری برای آن ها. ملت ما
آبدیده شد و رزمندگان ما آن چنان تجربه ای به دست آوردند که تنها از راه جنگ به
دست می آمد و بس. ولی در هر صورت ما نه جنگ طلب بودیم و نه خوشحالیم که جنگی در
منطقه باشد چرا که جنگ زیان های زیادی داشت که زیان های مادی را می توان جبران کرد
ولی از دست رفتن فرزندان پاک و عزیز و نخبه این مملکت جبران پذیر نیست ولی آن چه
از اندوه ما می کاهد این است که این عزیزان با شهادت خویش، زندگی را از سر گرفتند
و مردگان را نیز احیا کردند و به راستی ثابت کردند که شهادت، راز بقای انقلاب است
و با خون، این درخت مقدس آبیاری می شود و السلام.
تفسیر قانون اساسی
حجه الاسلام یحیی سلطانی
بحث در مورد دوم:
در این اصل (دوم) که مورد بحث ما واقع شده است روی اجتهاد
مستمر فقهاء و استفاده از تجارب دیگران و نفی سلطه گری و سلطه پذیری تکیه شده و
همانگونه که اشاره کردیم در این اصل تصریح شده که نظام جمهوری اسلامی از راه تکیه
بر این سه اصل می تواند قسط و عدل و استقلال سیاسی و اجتماعی و و … را تأمین
نماید.
اجتهاد مستمر فقهاء نقش بسیار مؤثری در تنظیم قوانین و امور
کشور دارد زیرا با پیشرفت و تکامل جامعه موضوعات تازه ای پیش می آید که قبلا نبوده
و احکام آن ها روشن نمی باشد فقیه باید با اجتهاد و کوشش از متون اسلامی احکام را
استخراج نماید و مشکلات را بر اساس ضوابط اسلامی حل نماید و با پیشرفت زمان جامعه
را به پیش ببرد. این که می گوئیم فقیه باید با پیشرفت زمان جامعه را به پیش ببرد
به این معنا نیست که یک اسلام جدیدی درست کند بلکه به آن معنی است که از همان فقه
سنتی که ریشه همه احکام در آن وجود دارد و در دسترس فقها قرار گرفته، فروعات تازه
ای را که با پیشرفت زمان پدید می آید استخراج کند و در اختیار مردم قرار دهد تا
جامعه در حرکت خود به علت ناآشنائی به احکام خدا دچار سستی و رکود نگردد و نیز
برای تنظیم قوانین خود نیاز به بیگانه نداشته باشد.
استفاده از تجارب دیگران:
اگر جامعه اسلامی بخواهد یک جامعه پیشرفته ای باشد ناگزیر
است که از تجارب و علوم و فنون دیگران استفاده کند. در اسلام استفاده از علوم
دیگران مورد توصیه و تشویق قرار گرفته است. از رهبر اسلام ص نقل شده که فرمود:
«اطلبوا العلم و لو بالصین» به طلب دانش برخیزید اگر چه با رفتن به کشور چین باشد
شاید منظور رسول خدا از این که کشور چین را به عنوان مثل آورده اند این باشد که
باید به طلب دانش رفت اگر چه در کشورهای دور دست باشد.
سلطه گری و سلطه پذیری:
در اسلام از سلطه گری بر دیگران تحت عنوان علو و استکبار
نهی شده و در آیات متعددی از آیات قرآن مجید از طغیان و ظلم بر بندگان خدا و برتری
جوئی نسبت به آن ها نکوهش شده است و نیز رهبران اسلام، مسلمانان را از سلطه پذیری
و ستم کشی و خضوع در برابر غیر خدا بر حذر داشته اند و فرموده اند: بنده دیگران
نباشید زیرا خداوند شما را آزاد آفریده است. (در این باره انشاء الله در آینده
گسترده تر بحث می نمائیم).
بحث در مورد سوم:
اگر جمهوری اسلامی بخواهد قسط و عدل و استقلال سیاسی و
اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و همبستگی ملی را تامین کند، باید به سه اصل یاد شده
تکیه داشته باشد، زیرا بدون نفی کامل سلطه گری و سلطه پذیری نمی تواند استقلال خود
را حفظ نماید و بدون استفاده از تجارب و علوم پیشرفته نمی تواند در فرهنگ و علوم و
فنون و اقتصاد به سر حد خودکفائی برسد و استقلال فرهنگی و اقتصادی خود را حفظ کند
و اگر استقلال کامل در جمیع شئون خود نداشته باشد نمی تواند قسط و عدل اسلامی را
در جامعه پیاده کند و اگر تکیه بر اجتهاد فقها، نداشته باشد نمی تواند در همه شئول
سیاسی و اجتماعی و غیره قوانین اسلام را به کار بگیرد و در نتیجه در تنظیم امور
خود نیاز به بیگانه خواهد داشت و یا به علت نداشتن قانون حالت ارتجاعی پیدا می کند
یا دچار رکود می گردد و نمی تواند روی پای خود بایستد و با استقلال کامل پا به پای
جامعه به پیش رود.
اصل سوم:
«دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است برای نیل به اهداف مذکور
در اصل دوم، همه امکانات خود را برای امور زیر به کار برد».
اهداف مذکور در اصل دوم که دراین اصل به آن اشاره شده همان
«قسط و عدل و استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و همبستگی ملی» می باشد
در این اصل سوم برای تأمین اهداف فوق شانزده رسالت بزرگ بر عهده جمهوری اسلامی
گذارده شده که اگر همه آن ها جامه عمل بپوشد در کوتاه مدتی اهداف مذکور تأمین می
گردد، و ایرانی آزاد و آباد با محیطی اسلامی خواهیم داشت. و اینک شرح و تفصیل
رسالت ها که در ضمن این اصل آمده:
1-
«ایجاد محیط مساعد برای رشد فضائل اخلاقی بر اساس ایمان و تقوی و مبارزه با
کلیه مظاهر فساد وتباهی».
اسلام همواره بر سلامت محیط و آمادگی آن برای رشد فضیلت ها
و انجام فرمان خداوند تأکید داشته و به همین جهت امر به معروف و نهی از منکر را
واجب نموده و توصیه به حق را از وظائف مؤمنان دانسته است و نیز افساد در زمین را
گناه بزرگ شمرده و اشاعه فحشاء را در جامعه ممنوع فرموده است. در زمینه مسئله امر
به معروف و نهی از منکر آیات و روایات فراوان داریم که در بحث های آینده انشاء
الله مطرح می کنیم و در رابطه با توصیه بحق در سوره عصر قرآن مجید می فرماید:
«سوگند به عصر که انسان ها در زیان هستند مگر کسانی که دارای ایمان باشند و عمل
صالح انجام دهند و یکدیگر را به «حق و صبر» توصیه نمایند».
«و العصر ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا
الصالحات و تواصوا بالح و تواصوا بالصبر».
این که اسلام امر به معروف و نهی از منکر را واجب نموده و
سفارش به حق را از وظائف مؤمنان دانسته است در حقیقت یک دستور نظارت همگانی است که
به مؤمنان داده شده و همه آن ها را مسئول ایجاد جو مساعد دانسته است و از همه
بیشتر دولت اسلامی موظف می گردد که این مسئولیت بزرگ را انجام دهد زیرا او دارای
قدرت بیشتر و امکانات وسیعتر است.
در قرآن مجید و روایات وارد درباره افساد در زمین سخن
فراوان به میان آمده و خداوند به افسادگران نفرین و لعنت فرستاده است. در سوره رعد
در ضمن آیه 25 می فرماید: «و الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه … و یفسدون فی
الارض اولئک لهم اللعنه و لهم سوء الدار» کسانی که پیمان خدا را نقض می کنند بعد
از آنی که محکم بسته شده … و در زمین افساد می کنند برای آن ها لعنت (و دوری از
رحمت خدا) و بد عاقبتی و عذاب جهنم است.
یکی از رسالت های انبیاء خدا که از مهمترین رسالت های آن ها
به شمار آمده جلوگیری از فساد بوده است (آیه 85 از سوره هود) و برای این که جامعه،
فاسد جلوه نکند و عفت عمومی محفوظ بماند اسلام از اشاعه فحشاء و برملا نمودن
گناهان افراد که در پنهانی انجام داده اند جلوگیری نموده و آن را گناه بزرگ
دانستهاست در سوره نور آیه 19 می فرماید: محققا برای کسانی که دوست دارند در بین
مؤمنان کارهای زشت (بر ملا شود) و اشاعه و شهرت پیدا کند عذاب دردناکی در دنیا و
آخرت آماده می باشد.
«ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذبا
الیم فی الدنیا و الآخره»
2-
«بالا بردن سطح آگاهی های عمومی در همه زمینه ها با استفاده صحیح از مطبوعات و
رسانه های گروهی و وسائل دیگر»
اسلام مقدس بیش از هر چیز به علم و آگاهی اهمیت می دهد و
مسلمانان را به آموختن و آگاهی یافتن توصیه می کند و طلب دانش را برای مسلمانان یک
فریضه دانسته و از نظر زمان و مکان آن را محدود نکرده و فمروده است: «طلب العلم
فریضه علی کل مسلم» طلب دانش برای همه مسلمانان فریضه است و از رسول خدا نقل شده
که فرمود: «اطلبوا العلم من المهد الی اللحد» از گهواره تا گور دانش بجوئید. و
فرموده است: به دنبال دانش بروید اگر چه در کشور چین باشد «اطلبو العلم و لو
بالصین».
در قرآن مجید روی واژه های عقل، علم ، فقه، فکر، فراوان
تکیه شده مؤمنان را به تعقل نمودن و رشد دادن عقل و علم دعوت نموده و تفکر را برای
آن ها لازم شمرده و از نبودن فقه و فهم نکوهش فرموده است. رجوع شود به آیه 9 از
سوره الزمر و آیه 61 از سوره نور و آیه 46 از سوره سبا و آیه 191 از سوره آل عمران
و آیه 78 از سوره نساء.
به موجب اهمیت زیادی که اسلام به علم و دانش داده است یکی
از رسالت های بزرگ جمهوری اسلامی برنامه ریزی دقیق برای رشد علم و بالا بردن سطح
آگاهی های عمومی است.
3-
آموزش و پرورش و تربیت بدنی رایگان برای همه در تمام سطوح و تسهیل و تعمیم
آموزش عالی.
4-
تقویت روح و بررسی و تتبع و ابتکار در تمام زمینه های علمی، فنی، فرهنگی و
اسلامی از طریق تأسیس مراکز تحقیق و تشویق محققان.
پس از روشن شدن نظر اسلام درباره دانش و تأکید او بر تعلیم
و تعلم و رفع جهل از جامعه، وظیفه دولت اسلامی در مورد مسائل فوق روشن است لازمه
یک حکومتی که می خواهد مستقل و سربلند زندگی کند همین است که هر چه زودتر با
برنامه ریزی دقیق و حساب شده وسائل تسهیل آموزش ها را فراهم نماید و در زمینه های
معلمی و فنی و فرهنگی از همه تجربه ها استفاده کند تا هنگامی که خود را غنی و مستغنی
بیابد.
5-
طردکامل استعمار و جلوگیری از نفوذ اجانب
اسلام مقدس، جامعه اسلامی را از هر جهت مستقل می خواهد و از
آن ها خواسته است تا روی پای خود بایستند و به دشمنان و ظالمان تکیه ای نداشته
باشند. قرآن مجید می فرماید: «و لا ترکنوا الی الذین ظلموا فتسمکم النار» ـ به
ظالمان (و بیگانگان) میل و اعتماد نکنید و به آن ها اتکا نداشته باشید که آتش شما
را خواهدن گرفت و در آیه دیگر راه هر گونه نفوذ و سلطه ای را برای کفار مسدود
نموده و می فرماید: خداوند برای کافران هیچ راه سلطه ای بر مؤمنان قرار نداده (و
نباید مؤمنان زیر سلطه بیگانگان باشند) ـ
و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا ـ (آیه 141 از سوره نساء)
6-
محو هر گونه استبداد و خودکامگی و انحصار طلبی
عجب و خودپسندی و خود بزرگ بینی و خود برتر بینی و برتری
جوئی همه از صفات زشت و از جمله عناوینی است که در اسلام مورد نکوهش قرار گرفته
است و در زمینه آن ها آیات و روایات فراوان داریم. استکبار و علو که به معنای خود
بزرگ بینی و برتری جوئی است در دین اسلام بیش از هر چیز مرود مذمت قرار گرفته و
اسلام مستکبران و برتری جویان را کوبیده است. خودکامگی و انحصار طلبی نیز نشای از
خوی استکار و برتری جوئی است ، قرآن مجید د رمقام نکوهش از برتری جوئی و استبداد و
خودکامگی می فرماید: تلک الدار الآخره
نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا ـ این سرای آخرت را برای کسانی
قرار می دهیم که در زمین هیچگونه اراده فساد و برتری جوئی را ندارند (آیه 83 از
سوره قصص)
مرحوم علامه طباطبائی اعلی الله مقامه در ذیل این آیه می
فرماید: علو و برتری جوئی از مظاهر و مصادیق فساد در زمین است و به جهت اهمیت خاصی
که داشته مخصوصا ذکر شده است ـ دولت اسلامی باید با همه برادر باشد و همه را با
یکدیگر برادر نماید. خودکامگی و انحصار طلبی بلائی است که مردم را به ستوه می آورد
و انحصار طلب را نابود می سازد.
7-
تأمین آزادی های سیاسی و اجتماعی در حدود قانون
خداوند انسان ها را آزاد آفریده و هیچ مقامی حق ندارد آزادی
های دیگران را سلب نماید مگر خداوند تبارک و تعالی که بر حسب مصلحت هائی که خود می
داند انسان را محدود می نماید، دولت اسلامی باید آزادی های مشروع را در حدود
قوانین تأمین نماید و ملت را در خفقان قرار ندهد.
8-
مشارکت عامه مردم در تعیین سرنوشت سیاسی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی خویش
کارهای عمومی که به سرنوشت همگان ارتباط دارد مربوط به همه
مردم است، هیچکس حق ندارد در مسائل مربوط به حیات سیاسی و اقتصادی و فرهنگ یک جامعه
برای مردم تصمیم بگیرد تصمیم گیری حق توده مردم است و همه آن ها باید در تعیین
سرنوشت خود سهیم باشند.
9-
رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همه در تمام زمینه های مادی و
معنوی
یکی از امتیازات آئین مقدس اسلام رفع تبعیضات است. تبعیضات
نژادی و قومی و قبیله ای و هر گونه تبعیضات دیگر در اسلام برداشته شده و همه مردم
در حمایت قانون قرار گرته اند. قرآن مجید می فرماید: ای مردم ما همه شما را از یک
پدر و مادر آفریدیم و برای این که یکدیگر را بشناسید شما را شعبه شعبه و قبیله
قبیله قرار دادیم همانا گرامی ترین شما در نزد خداوند با تقوی ترین شما می باشد (و
هیچ فردی از شما بر فرد دیگر امتیازی ندارد) یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و
انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم ـ (سوره حجرات
آیه 13) و از رسول خدا نقل شده که فرمود: ای مردم خدای شما یکی است پدر شما یکی و
مادر شما یکی است رنگ و زبان نمی تواند برای عرب و عجم و سفید و سیاه فضیلت و
امتیازی باشد، امتیاز فقط تقوی و پرهیزکاری است. دولت اسلامی باید بکوشد تبعیض های
ناروا را از میان بردارد و برای همه به طور عادلانه همه گونه امکانات را فراهم نماید.
10- ایجاد نظام اداری و صحیح و حذف تشکیلات غیر ضرور
ادارات دولتی برای انجام کارهای مردم است و با بودجه مردم
اداره می گردد نظام اداری باید صحیح باشد تا بتواند جوابگوی نیازهای مردم باشد و
تشکیلات غیر ضروری آن باید حذف گردد زیرا تشکیلات غیر ضروری موجب اتلاف بودجه مردم
است. از علی ع نقل شده که درباره بیت المال فرمود: «و انما المال مال الله الا و
ان اعطاء المال فی غیر حقه تبذیر و اسراف» ـ جز این نیست که مال بیت المال مال خدا
است آگاه باشید که بخشیدن و مصرف مال به ناحق، اسراف و تبذیر محسوب می شود (ادلیل
ص 725)
و هم از علی ع نقل شده که به عمال و کارکنان خود می فرمود:
قلم های خود را ریز بتراشید و سطرها را نزدیک یکدیگر بنویسید تا کاعذ کمتری مصرف
شود زیرا اموال مسلمانان تحمل ضرر را ندارد. دولت اسلامی برای جلوگیری از اتلاف
مال باید تشکیلات غیر ضروری ادارات را حذف نماید و بیشتر بودجه ها را مصرف تولید و
توسعه صنعت و کشاورزی نماید.
11- تقویت کامل بنیه دفاع ملی از طریق آموزش نظامی عمومی
برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی و نظام اسلامی کشور
در فقه اسلام جهاو دفاع با شرائط مخصوص به عنوان یک واجب
کفائی بر عهده همه مسلمانان واجب شده، از این جهت همه باید آشنا به فنون نظامی
باشند، دولت باید همه را به فنون نظمی آشنا سازد و خود را به انواع سلاح ها مجهز
نماید به گونه ای که لرزه بر اندام دشمنان خدا و دشمنان مسلمانان بیفتد. قرآن مجید
می فرماید: تا می توانید نیروی جنگی خود را (برای مقابله با دشمنان) آماده کنید تا
به وسیله آن نیرو دشمنان خدا و دشمنان خودتان را هراسان سازید (آیه 60 از سوره
انفاقل)
«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به
عدو الله و عدوکم»
12- پی ریزی اقتصادی صحیح و عادلانه بر طبق ضوابط اسلامی
جهت ایجاد رفاه و رفع فقر و بر طرف ساختن هر نوع محرومیت در زمینه های تغذیه و
مسکن و کار و بهداشت و تعمیم بیمه».
از مجموع روایاتی که در مرود اهمیت دادن به امور مسلمانان
رسیده نظر اسلام در مورد فقراء و محرومان روشن می گردد. از رسول خدا نقل شده که
فرمود: من اصبح لا ییهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» ـ هر کس صبح کند در حالی که
برای کارهای مسلمانان همت نگمارد و به آن اهمیت ندهد مسلمان نیست.
در کتب احادیث در مرود محرومان و ضعفا سفارش بسیار شده و
رهبران اسلام اصلاح کار آن ها را از مهمترین وظائف مسلمانان دانسته اند. در کتاب
العشره از کتاب های وسائل الشیعه باب هائی تحت عناوین ذیل آمده که از مجموع آن ها
وظیفه مسلمانان در مورد طبقه محروم به دست
می آید: 1- نصیحت و خیرخواهی برای مسلمان 2- نفع رسانیدن به مسلمان 3- ترحم بر ضعفا
4- ساختن بناهای خیر 5- خوشحال کردن مومن 6- برداشتن غم از دل مؤمن 7- برآوردن
حاجت مؤمن 8- اهمیت دادن به نیازهای مؤمن 9- ترجیح دادن برآوردن نیازهای او بر
سایر عبادات 10- کوشش برای برآوردن نیازها 11- محبت نمودن به مؤمن و اکرام و
احترام او 12- معاونت و کمک نمودن به مؤمن 13- تحریم ترک کمک به مؤمن 14- تحریم
ترک خیرخواهی برای مؤمن 15- کراهت بخل ورزیدن نسبت به مؤمن 16- تحریم منع مؤمن از
چیزهائی که نیاز دارد 17- تحریم ندادن مسکن به مؤمن 18- وجوب اداء حق مؤمن 19-
استحباب اداءن دین مؤمن 20- وجوب مهلت دادن به شخص بدهکاری که توانائی پرداخت دین
را ندارد 21- استحباب قرض دادن به مؤمن.
از مجموع این باب ها استفاده می شود که اسلام همواره می
کوشیده که در جامعه اسلامی فقر و محرومیت از بین برود، بنابر این اگر دولت بتواند
ـ که باید بتواند ـ با برنامه ریزی صحیح و عادلانه بر حسب موازین شرعی، اقتصادی را
پی ریزی کند که فقر و محرومیت از بین برود و همه مؤمنان در رفاه زندگی کنند، بر او
فرض و لازم است که هر چه سریعتر اقدام نماید و یک جامعه ای آباد و آزاد و به دور
از فقر و محرومیت بسازد.
13- تأمین خودکفائی در علوم و فنون و صنعت و کشاورزی و امور
نظامی و مانند این ها
جامعه ای که می خواهد وابسته نباشد و از زیر سلطه دیگران
بیرون بیاید و سیاست نه شرقی و نه غربی را جامه عمل بپوشاند ناگزیر باید در علوم و
فنون به حد خودکفائی برسد و تأمین خودکفائی ها وظیفه دولت است.
14- تأمین حقوق همه جانبه افراد از زن و مرد و ایجاد امنیت
قضائی عادلانه برای همه و تساوی عموم در برابر قانون
فلسفه فرستادن رسولان خدا و نازل نمودن کتاب های آسمانی از
طرف خداوند این بوده که مردمان قسط و عدل را بر پا دارند تا حقی از بین نرود.
خداوند در قرآن مجید می فرماید: ما پیامبران خود را با دلیل های روشن فرستادیم و
همراه آن ها کتاب و میزان نازل نمودیم تا مردمان قسط و عدل را به پا دارند و با
عدالت زندگی کنند «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان
لیقوم الناس بالقسط» (آیه 25 از سوره حدید) بنابراین وظیفه یک دولت اسلامی اینست
که قسط و عدل را به پا دارد و یک امنیت قضائی به وجود بیاورد تا حقوق همه افراد
تأمین گردد و همه در برابر قانون یکسان باشند.
15- توسعه و تحکیم برادری اسلامی و تعاون عمومی بین همه
مردم
اسلام همه مؤمنان را برادر یکدیگر می داند و می کوشد که
همیشه این رابطه برادری محفوظ بماند قرآن مجید می فرماید: «انما المؤمنون اخوه فاصلحوا
بین اخویکم» (آیه 10 از سوره حجرات) همانا مؤمنان با یکدیگر برادرند (اگر بین آن
ها اختلافی پدید بیاید بکوشید آن ها را آشتی دهید) تا بین آن ها صلح و سازش به
وجود بیاید.
و نیز قرآن مجید مؤمنان را امر فرمود تا در کارهای نیک به
یکدیگر کمک کنند «تعاونوا علی البر و التقوی» (سوره مائده آیه 2) در نیکی و تقوی
به یکدیگر کمک کنید. دولت اسلامی باید بکوشد این رابطه برادری در بین جوامع اسلامی محفوظ بماند و روز به روز تحکیم توسعه
یابد و شیوه ای ایجاد کند که تعاون عمومی بین همه مردم بر قرار باشد.
16- تنظیم سیاست خارجی کشور بر اساس معیارهای اسلامی، تعهد
برادرانه نسبت به همه مسلمانان و حمایت بی دریغ از مستضعفان جهان
اسلام از رابطه بین مسلمانان و کشورهای دیگر نهی نفرموده و
تنها چیزی را که اسلام در نظر دارد اینست که مسلمان تحت سلطه بیگانه نباشند. قرآن
مجید می فرماید: «عسی الله ان یجعل بینکم و بین الذین عادیتم منهم موده» امید است
خداوند بین شما و دشمنانتان ایجاد مودت و دوستی نماید. «لا ینهیکیم الله عن الذی
لم یقاتلوکم فی الدین و الم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله
یحب المقسطین» خداوند شما را از عدالت و نیکی با کسانی که در دین با شما نجنگیده
ان و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند نهی نمی کند به درستی که خداوند عدالت
پیشه گان را دوست دارد.
منطبق اسلام عدالت و نیکی با همه خلق خدا است و تنها با
کسانی می جنگد و سازش نمی پذیرد که سرسختانه در مقابل اسلام و مسلمین ایستاده
باشند. منطق اسلام دستگیری و کمک به مستضعفان است، از رسول اکرم نقل شده که فرمود:
«من سمع رجلا ینادی یا للمسلمین و لم یجبه فلیس بمسلم» هر کس که بشنود که مردی
درمانده شده و مسلمانان را صدا می زند و جواب او را ندهند او مسلمان نیست.
بنابراین دولت اسلامی باید رابطه خود را با کشورهای دیگر به گونه ای تنظیم نماید
که در عین حال داشتن رابطه تحت سلطه آنان قرار نگیرد و تا می تواند باید رابطه خود
را با کشورهای مسلمان قوی تر و محکم تر نماید و به آن ها برای اجراء مقاصد عالیه
اسلام دست برداری بدهد و با تمام قدرت به کمک مستضعفان جهان بشتابد.
ادامه دارد
پاسداران بزرگ اسلام
امام خمینی دام ظله
سید محمد جواد مهری
این بار سخن از سرور سروران زمان، بزرگ رهبر امت اسلام،
تالی تلو معصوم و والاترین انسان پس از امام زمان صلوات الله علیه است. این جا
دیگر مجار سخن پردازی و قلم پروری نیست چرا که هر
زبانی الکن آید و هر قلمی عقب نشینی کند و هیچ کس را یارای تعریف و توصیف
این رادمرد ستگر نیست همین بس که گوئیم: او مصداق بارز «و لقد کرمنا بنی آدم» است
و خامه قلم او برتر از خون شهیدان است «مداد العلماء افضل من دماء الشهدا» و هر چه
دلباختگان الله به مسلخ عشق روند و جان ببازند دو برابر تک تک آنان، پاداش و اجر
این پیشوا و رهبر خواهد بود چرا که او نه تنها یک سنت حسنه بلکه سنت های نیکوی بسیار، بنیان نهاد و هزاران هزار
مرده را ـ مسیح وار ـ زنده کرد و خفتگان بی شماری را بیدار نمود و ما را پس از ذلت
به عزت و پس از مرگ به حیات و پس از نادانی به علم و پس از جمود به حرکت و جنبش
واداشت و تا قیام قیامت، دو روح اللهیش در قلب و روح و روان نسل انقلاب چنان دمیده
که از حرکت باز نایستند و با فریادی رسا پیوسته به جهانیان اعلام کنند که دیگر
«هیهات منا الذله».
برخی امام خمینی را مرجع تقلید و گریه برترین رهبر سیاسی و
بعضی او را عارف، زاهد، پارسا یا مردی شجاع، با شهامت، زاده و و … معرفی می کنند
ولی بهتر است بگوئیم: او انسان کاملی است که دارای صفات ضد و نقیض است، همانند جدش
امیر المؤمنین ع : یعنی در برابر عظمت الهی خاض ترین انسان، در سحرگاهان پارساترین
پارسا، در میدان نبرد نیرومندترین پهلوان، در برابر کافران، شدید، همراه با مؤمنان
ریحم، در مقابل ستمگران و ابر جنایتکاران، ذوالفقار و در کنار مستمندان و
بیچارگان، مشفق و مهربان، و خلاصه در مقابل امامان، شاگرد و در قبال فقیهان و
دانشمندان، استادی والا مقام است.
امام خمینی، استقامت را از ابراهیم، نبرد را از موسی،
مهربانی را از عیسی، مکارم اخلاق را از محمد ص، شجاعت را از علی، بردباری را از
حسن، خروش را از حسین، عبادت را از زین العادبدین، دانش را از باقر آل محمد، شخصیت
را از امام صادق، تحمل را از امام کاظم، سیاست را از امام رضا، سخاوت را از امام
جواد، صاف دل را از امام هادی، متانت را از امام عسگری و محبوبیت را از امام زمان
ـ درود و سلام خدا بر آنان ـ فرا گرفت و همین ایمان محکم و اندیشه روشن و رهبری
حکیمانه و فروتنی با مستضعفان و خشونت با مستکبران و ثبات و استقامت در راه حق بود
که توانست دل های ما را ایمان، عاطفه، عشق، حرارت، شجاعت، معرفت و یقین بخشد.
در باره امام سخن ها بسیار، نوشته ها بی شمار، چکامه ها
فزون از حدو کتاب هائی زیاد گفته اند و نوشته اند و سروده اند و تألیف کرده اند ما
در این چند خط چه گوئیم که نگفته باشند و چه نویسیم که ننوشته باشند، همین بس که
چند خطی از زندگی ایشان بنویسیم و گرنه ما کوچکتر از آنیم که از شخصیت او سخنی به
میان آوریم:
بیوگرافی امام
امام خمینی در روز
20 جمادی الثانی مصادف با روز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها، در سال
1320 هجری قمری در «خمین» به دنیا آمد. پدر وی، شهید سید مصطفی موسوی، از روحانیون
جلیل القدر است که در زمان میرزای شیرازی بزرگ در نجف اشرف و سامرا به تحصیل مشغول
بود و سپس برای رهبری و زعامت به وطن خویش «خمین» باز می گردد. در سال 1320 که چند
ماهی از ولادت امام نگذشته بود، تسوط یکی از جنایتکاران به شهادت می رسند.
پس از شهادت پدر، امام در آغوش مادر و عمه محترمه اش که به
زهد و تقوی معروف بوده، پرورش می یابد.
آئین آفرینش را همواره طبیعت این بوده است که بزرگان و
نوابغ را در زندگی با سختی ها و بلاهای بسیار مواجه کرده تا این که آبدیده تر و
پخته تر شوند، لذا امام خمینی نیز از این آئین مستثنی نبوده و گویا خدایش می
خواسته که او را از کوچکی، شجاع و نیرومند نماید، ازاین رو در اوایل بلوغ، عمه خود
را از دست داده و چندی پس از او، ماردش نیز بدرود زندگی می گوید.
امام تنها و غریب با کوهی از اندوه و غم مواجه می شود ولای
نه تنها یأس و نومیدی به قلب او روی نمی آورد که با شهامت و شجاعتی بی نظیر در
برابر این کوه غم ایستادگی می کند و بر تمام مشکلات و سختی ها فایق آمده، به راه
خود ادامه می دهد چرا که او امید را از روح خدا استمداد می کند و به همین جهت روح
الله است هم به نام و هم به معنی.
در راه تحصیل علم
امام از کودکی به علم و دانش، علاقه داشت. خواندن و نوشتن
را نزد «میرزا محمود» که به منزل می آمد و
به او درس می داد، فرا گرفت، از آن پس نزد استاد دیگری که «ملا ابوالقاسم» نام
داشت به درس خود ادامه داد. و پس از آن به یکی از مدرسه های جدید التأسیس برای
فراگیری درس های نوین، روانه شد.
امام خمینی مقدمات علوم اسلامی را نزد برادر خود خواند، سپس در سال 1339 هجری قمری به
«اراک» که در آن زمان، مرکز حوزه علمیه بود شتافت و در آن جا ادبیات و منطق را
تکمیل کرد.
در سال 1340 بود که
مرحوم آیت الله حایری، حوزه علمیه را به قم منتقل کرد و در همان سال، امام نیز
متوجه شهر مقدس قم شد و در مدارس حوزه قم با کمال جدیت به تحصیل ادامه داد. حضرت
امام که در مدرسه «دار الشفاء» سکونت اختیار کرده بود تا سال 1345 دوره سطوح عالیه
را به اتمام رسانید و از آن پس برای تکمیل مبانی فقهی و اصولی، به محضر درس استاد
بزرگ، مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حایری رسیده و از سال 1355 از جمله مجتهدین مبارز
و صاحب نظر در قم به شمار آمد.
امام خمینی نه تنها در فقه و اصول تخصص دارد که در هیئت،
فلسفه و عرفان نیز استاد می باشد. علم هیئت را نزد مرحوم شیخ علی اکبر یزدی معروف
به «حکیم» و حکمت و عرفان را از مرحوم شیخ محمد علی شاه آبادی فرا گرفت.
صفات برجسته امام:
امام دارای آن چنان صفات اخلاقی برجسته و والا است که نمی
توان آن ها را شمارش کرد، هر یک از محاسن و فضایل اخلاقی را نام ببریم، در رأس آن
امام قرار دارد، از این رو امکان این که گفته شود، امام در یکی از محاسن اخلاقی
برتری دارد، نیسیت چون مکارم اخلاق را از جد بزرگوارش رسول اکرم ص به ارث برده است
و همین بس که گفته شود: «آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری».
یکی از صفات بارز امام این است که از هواهای دنیوی،
خودنمائی ها، شخصیت طلبی ها، نامجوئی ها و ریاکاری ها به کلی بیزار است که حتی به
قلب مبارک ایشان نیز چنین هواهائی خطور نمی کند و شاید همین دلیل محبوبیت روز
افزون امام است همانگونه که آیه کریمه می فرماید: «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا» آری؟
ایمان خالص و عمل صالح امام آن چنان محبوبیتی در قلوب مؤمنین ایجاد کرده است که
هیچگاه زدودنی نيست و همین خلوص و پاکی روان امام بود که چه در زندان و چه در
تبعید، هزاران قافله دل همراه او بود و امروز قلب هر مسلمانی در اقصی نقاط جهان
برای او می تپد.
امام به قدری از ریاست و مقام دوری می جوئید که حتی حضار
نبود رساله نیز چاپ کند چه رسد به این که سهم امام علیه السلام را صرف تبلیغ از
خویش نماید. و آن گاه که مقلدین و علاقمندان فریادشان بلند شد، امام اجازه دادند
که توضیح المسائل چاپ شود ولی یک جلد رساله را هم به رایگان در اختیار کسی قرار
نداد. به خدا دیده نشده است کسی این چنین محبوبیت بین المللی داشته باشد و
علاقمندان و دوستداران و مریدان در برابر او شعرها بسرایند و سخنرانی ها بکنند و
او نه تنها تأثیری در روحیه اش پیدا نشود بلکه ناراحت و متأثر شده و گاهی از آنان
بخواهد که اینقدر ستایش نکنند و هنگامی که مردم شعار بدهند «خمینی رهبر ما است»
فریاد برآورد: «اگر به من خدمتگزار بگوئید بهتر است که رهبر بگوئید».
امام نه تنها کارهای خود را به رخ کسی نمی کشد بلکه همیشه
احساس می کند که وظیفه اش را به خوبی انجام نداده است و از خدا و مردم پوزش می
طلبد، با این که همه می دانند لحاظ عمر پر برکت امام همیشه در خدمت اسلام و مسلمین
بوده است و دمی از خدمت باز نایستاده است. یکی از خدمتگزاران جمهوری اسلامی می
گفت: خدمت امام رسیدم و عرضه داشتم: «من از کار کردن خسته شده ام، کارهایم خیلی
زیاد است و توان انجام آن ها را ندارم، اگر ممکن است دیگری به را به جای من نصب
کنید تا من کمی استراحت کنم» امام در پاسخ من فرمود: «اگر بنا است کسی دست از کار
بکشد و از وظیفه شانه خالی کند، من از شما اولی هستم چون با این سن پیری و خستگی
فراوان، بیشتر نیاز به آسایش دارم!» آن آقا می گوید: من شرمنده شدم و دیگر حرف
نزدم.
امام در عین حال که بسيار پارسا و زاهد است و به راستی از
دنیا و لذائذ آن چشم پوشیده است، هیچگاه خود را از جامعه منزوی نمی بیند و همیشه
در متن آن قرار دارد. به مشکلات مردم رسیدگی می کند ،در رنج و غم مردم خود را شریک
می داند، در مواردی که اسلام در معرض خطر قرار گرته است، بدون توجه به اصول سیاست
های غربی، قیام می کند، می خروشد و صدایش را به «وا اسلاماه» بلند می کند و از هیچ
چیز نمی ترسد، خود ش نیز فرمود: «و الله تا حالا نترسیده ام. آن روز هم که مرا می
بردند، آن ها می ترسیدند، من تسلی شان می دادم که نترسید!!».
امام نه تنها از خدمت به محرومین و مستضعفین خسته نمي شود
بلکه احساس سر بلندی و غرور می کند. در پاریس که بود می فرمود: «آن چه مرا رد این
مکان رنج و دردآور دلخوش مي کند خدمت به شما است» و پس از پیروزی در ضمن یکی از
سخنرانی ها فرمود: «اینجانب عمر نالایق خود را برای خدمت به اسلام و ملت شریف، در
طبق اخلاص تقدیم می کنم».
امام خمینی از جوانی به راز و نیاز ونماز شب معروف بود. او
از کسانی نیست که خودنمائی کند و تسبیح به دست بگیرد و در برابر انظار مردم، به
ذکر گفتن مشغول باشد بلکه راز و نیاز و عبادت را بین خود و خدای خود،در نیمه های
شب و در سحرگاهان به جا می آورد، و آن قدر به نماز شب اهمیت می دهد و بر آن مداومت
دارد که حتی اگر تا بیگاه از شب بیدار مانده و لحظاتی به خواب رفته است، باز هم در موعد مقرر از خواب بر می خیزد و
اسایش را برای خدا کنار می گذارد و به نماز شب ـ با خضوع در برابر ذو الجلال ـ می
پردازد و در این راه نه خستگی مطالعه او را از آن کار وا می داد و نه گوشه زندان.
امام خمینی در کارها و برنامه هایش آن چنان قاطع است که هیچ
قدرتی نمی تواند او را از تصمیمی که گرفته است باز دارد، و این قاطعیت یکی از
ویژگی های منحصر به فرد امام است که در کمتر کسی ـ در طول تاریخ ـ دیده شده است.
تصمیم های مختلفی که امام در طول دوران انقلاب گرفته اند و هیچ کس نتوانسته است او
را ازادامه راه حق خود باز دارد چیزی نیست که بر ملت پوشیده باشد وانگهی اگر این
را بخواهیم برای دیگران هم ثابت کنیم، بدون شک نیاز به یک کتاب مستقل دارد. و اصلا
هر بخشی از زندگی امام نیاز به یک کتاب دارد و باز هم برای دنیا ناشناخته است. یکی
از نویسندگان غربی ـ در اوایل انقلاب ـ نوشته بود: «هیچ کس به جز خمینی، خمینی را
نشناخته است!» و راستی همینطور است.
امام خمینی به نظم در کارهایش، سخت معتقد است. ایشان به
قدری منظم و با ترتیب کارهای روزمره را می گذرانند که حتی برای خانواده و اطرافیان
ایشان نیز شگفت آور است. در نجف اشرف که بودند، سه ساعت تمام پس از غروب آفتاب به
حرم مطهر حضرت امیر ع مشرف می شد و زیارت می خواند. در یک موعد مقرر ـ که هیچ وقت
از آن تخلف نمی فرمود ـ به بیرونی تشریف
می آورد، و با واردین و زائرین و سئوال کنندگان به گفتگو می پرداخت. جالب این است که حتی برای قدم زدن،
استراحت کردن، از خواب بیدار شدن و به تدریس در مسجد شیخ انصاری حاضر شدن نیز نظم
و ساعتی معین قرار داده بود که هیچگاه یک دقیقه کم و زیاد نمی شد.
خلاصه تمام کارهای امام طبق نظم و برنامه است و اين خود یکی
از دلائل موفقیت ایشان در کارها است.
ادامه دارد
انتقاد و پیشنهادها
اسراف و اقتار 2
در شماره گذشته مطلبی داشتیم درباره اسراف و اقتار در مصرف
آب اکنون در دنباله آن سخن به ذکر برخی دیگر از موارد اسراف و اقتار در جامعه
کنونی می پردازیم :
1-
مصرف برق
برق از نعمت های غیر مترقبه ای است که خداوند به انسان
ارزانی داشته یعنی طی قرون متمادی که از زندگی بشر می گذرد هیچ توقع چنین چیزی
نبود که به این آسانی شب به بروز تبدیل شود و گرما و سرما به این راحتی دفع شود و
هزاران گره مشکل از زندگی با این نیروی شگرفت گشوده شود. به طور قطع می توان گفت:
برق بهترین و سودمندترین اکتشاف بشر است. برق در تمام شئون زندگی یار و مددکار
انسان است. و اکنون به صورت یک ضرورت ـ که جامعه متمدن بشری نمی تواند از آن بی
نیاز باشد ـ در آمده است.
ولی باید توجه داشت این نعمت خداداد که بشر با چراغی که
خداوند عطا فرموده یعنی عقل آن را در تاریکی های طبیعت یافته است به آسانی به دست
نمی آید. سادگی به کار گرفتن آن شاید این تصور را در ذهن به وجود آورد که به دست
آمدن نیروی برق نیز به همین آسانی و سادگی صورت گرفته ولی چنين نیست. وقتی با حرکت
یک یا چند کلید، ده ها چراغ صد شمعی و دویست شمعی را روشن می کنید، توجه داشته
باشید که با این کار چه فشاری بر مراکز تولید نیرو و اتصال وایستگاه های تقویت و
غیره وارد می آوری. و با افزودن مصرف برق در توزیع این نعمتی که باید برای همگان
باشد ،مانعی برگ ایجاد می کنید. باید همه توجه داشته باشیم که هنوز بسیاری از
روستاها از این نعمت به طور کلی محرومند و رساندن برق به آن ها در شرایط کنونی که
افزودن نیروگاه ها ممکن نیست یا مشکل است بدون همکاری مردم میسر نیست. البته باید
دولت سعی کند به همه مناطق کشور به مقداری که رفع حاجت متعارف مردم بشود برق
برساند ولی مردم نیز باید در این امر از کمک ومساعدت دولت که خود کمک به مردم است
دریغ نورزند و تا حد توان از مصرف غیر ضروری برق خوددار کنند. و در این امر و
مانند آن دقت کاری های رهبران مذهبی به ویژه حضرت امام دام ظله را الگو واسوه خود
قرار دهند. که ایشان اگر برای چند لحظه هم اطاق کار و مطالعه را ترک کنند، حتما
چراغ و پنکه را خاموش می کنند. همه باید این گونه نکات دقیق از رفتار رهبر عظیم
الشأن را مورد توجه و عمل قرار دهیم.
قانون و قانون گذاران
در این جا باید نکته ای را به شهرداری ها تذکر داد که مکرر
دیده شده است چراغ های خیابان در طول روز و بدون هیچ دلیل روشن است و این امر گذشته
از این که اسراف است موجب سهل انگاری دیگران نیز می شود. اصولا این گونه سفارش ها
که از سوی دولت و مسئولین به مردم اعلام می شود باید پیش از همه و بیش از همه ،
خود مسئولین و ارگان های دولتی آن ها را رعایت کنند. خداوند در قرآن کریم می
فرماید: «أتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم» آیا مردم را به نیکی دعوت می کنید و
خود را فراموش می نمائید.
این نکته باید برای ما الگو باشد که در آن چه امر و نهی و
ارشاد و توجیه نسبت به دیگران داریم، خود باید پیش قدم باشیم. اگر پلیس راهنمائی
قوانین و مقررات راهنمائی را نادیده بگیرد نباید توقع داشته باشد دیگران آن ها را
رعایت کنند. متاسفانه صحنه های بی اعتنائی برخی مسئولین مربوطه به مقررات خویش امری
معمولی و روزمره است و گویا قانون فقط برای مردم وضع شده. و با کمال تاسف باید
بگویم که در کشورهای عقب مانده ای که از جهت فرهنگ و تمدن و پیشرفت دانش و هنر
چیزی به حساب نمی آیند تا مورد مقایسه با ایران باشند، از نظر رعایت مقررات مخصوصا
مقرراتی که مورد توجه عموم مردم است، مانند قوانین راهنمائی، بسیار متعهد و مقید و
رفتار جالبی دارند مثلا هیچ وقت دیده نشده که ماشین وزیر یا هر شخصیت دیگر یا ماشین
پلیسی و غیره به جز در صورت مأموریت سریع از چراغ قرمز عبور کنند. در هر صورت، می
توان گفت: بهترین ضامن اجرای قوانین، تعهدو التزام قانونگذاران و مجریان به آن ها
است.
تبلیغات وصرفه جوئی در برق
در مورد مصرف برق نکته دیگری که حائز اهمیت است مساله
تبلیغات است. باید با شیوه صحیح و راهنمائی های اصولی و حساب شده در رسانه های
گروهی مردم را به اهمیت صرفه جوئی در برق آشنا کرد. همان گونه که اشاره شد سادگی
طرز استفاده از برق عامل مهمی در اهمیت ندادن به صرفه جوئی در آن است، لذا باید
مراکز تبلیغ و ارشاد مردم را متوجه کنند از راه بیان مراحل به دست آمدن برق و
مخارج سنگین آن از نظر ارزش نیروگاه ها و استهلاک آن ها و سخوت و سایر هزینه های
آن و سوبسیدی که دولت می پردازد و قیمت واقعی هر کیلو وات برق و خطر ناشی از
خاموشی ها مخصوصا در مورد بیماریستان ها و آسانسورها و امثل آن و همچنین ضرر اقتصادی
که در اثر خاموشی متوجه مراکز صنعتی و سردخانه ها و حتی یخچال های فروشگاه ها به
جامعه می رسد و ضرر های بهداشتی که در اثر مصرف ساندویچ و کباب و مانند آن که
غالبا دراین روزها فاسد شده اند، پدید می آید، با توجه به این که صرفه جوئی بیشتر موجب خاموشی کمتر است رابطه
بین این دو امر که مردم غالبا از آن غافلند و سایر جهات که انگیزه صرفه جوئی را
زیاد کند.
و اما روشی که در تبلیغات معمول است که با نشان دادن عکس
هائی از لوازم برقی خانگی، سعی بر این می شود که آن ها را کالاهای مصرفی و شیوع
استعمال آن ها را دسیسه استعمارگران جلوه دهند، ظاهرا روش صحیح و مؤثری نیست زیرا
اکنون بیشتر این لوازم جزء لوازم زندگی به حساب می آید و حذف آن ها برای اکثر خانواده
ها بسیار مشکل است. اصولا باید توجه داشت که پیشرفت تکنولوژی با ازدیاد جمعیت و
پیچیدگی روابط اجتماعی هماهنگ است. و لذا اگر بخواهیم در این زمان با کشاورزی سنتی
و صنایع دستی مواد غذائی و لوازم زندگی را تهیه کنیم قطعا هیچ وقت به خودکفائی
نسبی هم نخواهیم دست یافت. وسائل نقل و انتقال قدیم نمی تواند پاسخگوی نیاز جامعه
امروز باشد ،وهمچنین سایر امور. بنابراین، لوزم برقی خانه نه فقط برای رفاه و
آسایش است بلکه با وضع زندگی کنونی که لازمه کیفیت و کمیت جامعه کنونی است، اين
گونه لوازم جزء ضروریات زندگی به شمار می رود و شعار مصرفی بودن آن هیچ وقت نمی
تواند جامعه را قانع کند و سرپوشی برای ضعف مدیرت باشد. و خلاصه دعوت به تفریط نمی
تواند راه چاره صحیحی برای جلوگیری از افراط و اسراف باشد!! شاهد بر این مطلب این
است که گویندگان و تبلیغ کنندگان و شعاردهندگان این طرز تفکر نمی توانند زندگی خود
را با آن وفق دهند چه رسد به این که دیگران را وادار به آن کنند!!
3- نان و مواد غذائی دیگر:
خداوند متعال می فرماید : «کلوا و اشربوا و لا تسرفوا ان
الله لا یحب المسرفین» (31 ارعاف) بخورید و بیاشامید و زیاده روی نکنید که خداوند مسرفان
را دوست ندارد. ممکن است اسراف در این آیه به معنای زیاده روی در خوردن و آشامیدن
باشد که گذشته از تلف کردن مال، زیان بهداشتی نیز دارد و ممکن است به معنای تجاوز
از حد استفاده مشروع باشد که در وقاع به معنای به هدر دادن نعمت خداوند است.
متأسفانه اسراف در مواد غذائی و به ویژه نان بسیار مشاهده
می شود. نان در میان مواد غذائی دیگر احترام خاصی دارد و روایات زیادی در لزوم
اکرام و احترام نان آمده است. از رسول اکرم روایت شده است که فرمود: «اکرموا الخبر
فانه قد عمل فیه ما بین العرض الی الارض و ما فیها من کثیر خلقها…» (وسائل ج 16
ص 505) ـ نان را گرامی بدارید که آن چه مادون عرش است تا زمین و بسیاری از اهل
زمین در به وجود آمدن آن کار کرده اند. ممکن است این حدیث اشاره به دخالت وسائط
تدبیر غیبی (ملائکه) و عوامل طبیعی باشد.
ابرو باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
در روایات اهل بیت عصمت علیهم السلام از جهاتی که موجب هتک
نان می شود نهی شده است، فرموده اند:
1-
ظرف غذا را بر نان نگذارید. روایات متعددی در نهی از این کار آمده است. در یکی
از آن ها راوی می گوید: امام موسی بن جعفر ع در خانه من صبحانه میل می فرمودند.
ظرفی از غذا حاضر شد که زیر آن نان گذشته شده بود، امام فرمود: نان را گرامی
بدارید و زیر ظرف غذا نگذارید.
2-
نان را با چاقو نبرید در روایات زیادی از این عمل نهی شده است و فرموده اند
نان را با دست پاره کنید و این را نیز نوعی احترام برای نان قائل شده اند.
3-
اگر نان حاضر شد منتظر غذای دیگری نشوید.
4-
پا روی نان نگذارید.
5-
نان را نبوئید. درروایت از رسول اکرم ص است که فرمود: مانند حیوانات نان را
نبوئید که نان مبارک است و خداوند به خاطر آن باران می بارد و به خاطر آن چراگاه
ها را می رویاند و به وسیله آن شما نماز می خوانید و روزه می گیرید و حج خانه خدا
می روید (یعنی به سبب نیروئی که از آن به دست می آورید).
6-
قرص نان را کوچک کنید. در روایت معتبری از رسول اکرم ص آمده است: «ضغروا
رغفانکم فان مع کل رغیف برکه» قرص نان را کوچک کنید که با هر قرص نانی، برکتی است.
اکنون با این همه تاکیدی که در مورد گرامی داشتن نان وارد
شده است ببینیم در کشور ما چگونه با آن برخورد می شود؟! جالب توجه این است که
ظاهرا رد آن زمان نیز ایرانیان عادت ناپسندی داشته اند که در بعضی از روایات نکوهش
شده و آن را مورد سبوس گرفتن از آرد و بریدن نان با چاقو است ولی اکنون سخن از دور
ریختن و به هدر دادن این نعمت گران قدر است.
نان به دلیل سوبسیددولت خیلی ارزانتر از قیمت واقعی خود به
دست مصرف کننده می رسد و هچیگونه محدودیتی در به دست آوردن آن نیست و البته نباید
باشد، ولی همین موجب شده است که ما آن را ذلیل و بی ارزش بدانیم و هر روز کیسه نان
خشک را پر از نان تازه ای می کنیم که در سفره باقی مانده است و باز هم روز بعد بیش
از مقدار لازم نان می خریم و باز همه به کیسه نان خشک اضافه می کنیم! چرا؟ چون 15
ریال دیگر پولی نیست که به آن اهمیتی داده وشد! پس یک عدد بیشتر از حد لازم برای
احتیاط می گیریم اگر لازم نشد کیسه نان خشک!!
این طرز تفکر سبب خشم الهی و زوال نعمت می شود. در روایات،
داستان های گوناگونی از امت های پیشین نقل شده که در اثر بی احترامی و اهانت به
نان، مورد خشم الهی قرار گرفتند و نعمت از آنان، گرفته شد. بنابراین برای جلوگیری
از این مساله باید چند جهت را در مورد نان رعایت کنیم:
1-
نان به مقدار لازم تهیه کنیم نه بیشتر.
2-
قسمتی از نان که باقی می ماند، در کیسه پلاستیک گذاشته درب آن را محکم ببندیم
و رد جای خنک مانند یخچال نگه داریم و در روز بعد قبل از مصرف نان تازه، آن را
مصرف کنیم. این مطلب باید حتی در قطعات کوچک نان ملاحظه شود. در روایت است که
خوردن قطعات ریز نان که در سفره می ماند موجب زیادتی روزی است.
3-
اگر قسمتی از نان پخته نشده است می توان در صورت امکان آن را بر روی آتش برشته
کرد ومصرف نمود. و اتفاقا بسیار خوش مزه و برای ناراحتی های معده مفید است.
4-
اگر غفلت شد و نان در اثر برخورد باد خشکید آن را نگه داریم و با آب گوشت و هر
غذای مایع دیگر مصرف کنیم.
5-
نانواها دقت بیشتری در پخت نان داشته باشند. ملاحظه می شود که غالبا قسمت
زیادی از نان در اثر سوختگی یا خمیر بودن دور ریخته می شود و این روا نیست. دولت
نیز باید در این امر نظارت بیشتر داشته باشد.
6-
مسئولین تهیه آرد سعی کنند آرد مناسبی تهیه کنندکه گفته می شود غالبا نامرغوب
بودن نان در اثر بدی آرد است.
و اما سایر مواد غذائی، آن ها نیز مورد اسراف و بی اعتنائی
قرار می گیرد به خصوص در میهمانی ها و مناسبت ها که غالبا میز با نان برای اظهار
خوش سلیقه بودن یا جهات دیگر مواد غذائی مختلف خیلی بیش از اندازه مصرف تهیه می
کنند و قطعا مقدار اضافه را فورا یا پس از چند روز که در یخچال می ماند و به مصرف
نمی رسد روانه سطل آشغال می کنند این ها قطعا جایز نیست. ولی نباید فراموش کرد که
بعضی در مورد میهمان جانب تفریط و اقتار را برگزیده اند و به خصوص کسانی که خیلی
می خواهند خود را انقلابی و حزب اللهی جلوه دهند و شاید بعضی واقعا از روی عقدیه و
ایمان این روش را اختیار می کنند به خیال این که لازمه مؤمن و حزب اللهی بودن نان
و ماست خوردن است و باید میهمان نیز چنین باشد ولی از نظر روایات اهل بیت علیهم
السلام مستحب است انسان برای میهمان غذای فراوان و خوب تهیه کند و ائمه علیهم
السلام خود نیز چنین بودند.
راوی می گوید درمنزل امام صادق ع غذائی برای ما می آوردند
که هیچ گاه از آن لذیذتر و تمیزتر نخورده بودیم. تا آن جا که بعضی از اصحاب بر
امام خرده گرفتند که خوب است قدری ملاحظه کنید، امام فرمودند: ملاحظه ما پیرو روزی رساندن خداوند است اگر روزی را بر
ما فراوان فرستاد ما هم توسعه می دهیم و اگر تنگ گرفت ما هم تنگ می گیریم. بنابراین انسان باید حد
وسط را همیشه رعایت کند نه اسراف کند و نعمت های الهی را به هدر بدهد و نه بر خود و
خانواده و میهمان تنگ بگیرد. شنیدم یکی از ساده اندیشان، جمعی از مؤمنین را برای
افطار در ماه مبارک رمضان دعوت کرده و به آن ها نان و ماست تقدیم کرده بود با یان
که تهیه غذای مناسب برای او ممکن و آسان بود. این نهایت اقتار است و خداوند را از
آن خوش نمی آید.
و همچنین میوه جات که در دو مورد دستخوش اسراف است. 1-
میدان های تره بار که میوه فروشان با گران کردن قیمت آن قدر میوره را نگه می دارند
تا فاسد شود و معتقدند برای نگه داشتن نرخ بازار در سطح بالا، این روش لازم و
ضروری است و این بدترین نوع اسراف است و آن طرز تفکر عقيده ای فاسد و خطرناک است.
2- مصرف کنندگانی که بیش از حد لازم میوه می خرند و چون به مصرف نمی رسد آن را
روانه سطل آشغال می کنند. و همچنین کسانی که میوه را نیم خورده دور می اندازند که
در بعضی روایات این امر نیز نکوهش شده است.
4- کاغذ و مطبوعات:
اسراف و اقتار در مورد کاغذ و مطبوعات نیز جالب توجه است.
مجلات و روزنامه هائی که هیچ تأثیری در بالا بردن سطح فرهنگ جامعه ندارند بلکه
جنبه سرگرمی و تفریح نیز در آن ها نیست و فقط گزارشی از کارها و فعالیت های معمولی
بعضی از ارگان ها است که البته صفحات زیادی را نمی تواند پر کند و ناچار باری این
که مجله را تکمیل کنند مطالبی تکراری از این جا و آن جا جمع آوری کرده و آن ها را
تجدید چاپ می کنند. ما خود شاهد مجلاتی هستیم که با کاغذ گلاسه و رنگ آمیزی های
جالب و گران قیمت و چاپ بسیار عالی، برای ارگان ها به طور مجانی و متعدد فرستاده
می شود ولی چون اصلا مطلبی برای خواندن
ندارد همچنان دست نخورده به کناری گذاشته می شود! البته این حد اعلای اسراف در
کاغذ و مطبوعات است و درجات پائین تر نیز هست و همه این ها اسراف و مصرف بی معنی و
بی مورد است. متاسفانه با اين که این مطلب بسیار تذکر داده شده و در مجلس شورای
اسلامی نیز ظاهرا مطرح شده و شاید تصمیماتی نیز گرفته شده باشد ولی هیچ تأثیری در
اراده گردانندگان ارگان ها نسبت به چاپ مجله های تکراری و غیر لازم بلکه غیر مفید
نداشته است.
و اما کاغذهائی که در ادارات به دلیل نظام بوروکراسی رد و
بدل می شود گرچه آن نیز اسارف است آن هم نه فقط اسراف در کاعذ بلکه در نیروی
انسانی و سایر چیزهائی که در راه تبادل این کاغذها به کار گرفته می شود نیز اسراف
است ولی مشکل این امر از نظر تاخیر کارهای مردم و ایجاد نارضایتی در میان آن ها و
ظلمی که به حقوق دیگران در بسیار یا اکثر موارد لازم می آید این قدر مهم است که
مسأله اسراف را تحت الشعاع قرار داده است.
از سوی دیگر کتاب های درسی دانش آموزان را ملاحظه کنید که
چه کاغذی و چه چاپی و چه صحافی دارد کاغذهای تکی به وسیله مقدار کمی چسب به هم
پیوسته اند و در اولین روزهای درس از هم پاشیده می شود. البته اگر در اولین روزها
یا اولین ماه ها کتاب به دست دانش آموز برسد! خلاصه در چنین موردی که جای انفاق
است، متاسفانه اقتار شدید دیده می شود!
برخی افراد در مورد نوشتن نامه اقتار جالب توجهی دارند. یکی
از انگیزه های نوشتن این مقاله نامه های بعضی از خوانندگان بود که در قطعه کاغذهای
کوچک و پاره پاره که فقط سزاوار سطل آشغال است، نامه های حاوی مسائل دینی یا
مشکلات شخصی می فرستند که گاهی در اثر ریز بودن و نا منظم بودن خط وقت زیادی برای
خواندن می خواهد. و بعضی نیز در پاکت های جالبی! نامه را می فرستند. پاکتی که برای
آن ها فرستاده شاه با صرف وقت و چسب آن را وارونه می کنند و به مصرف می رسانند و
با این عمل میخواهند از اسراف جلوگیری کرده باشند ولی این اقتار است!! احترام
اشخاص و ادب نامه نویسی با این گونه رفتار منافات دارد.
موارد اسراف و اقتار در جامعه ما زیاد است. گویا سعی بر
شمردن آن ها اشتباه است زیرا شماره های زیادی از مجله را اشغال خواهد کرد. برای
نمونه می توان به همین چند مورد بسنده کرد. و گرنه اسراف در زندگی توانگران بلکه
مردم معمولی بسیار دیده می شود مخصوصا در لوازم خانه و فرش و مبل و سایر تجملات که
متاسفانه جامعه ما به آن پای بندتر از ضروریات زندگی است. ممکن است کسی از خریدن
ماشین لباسشوئی که کمک به خانواده است صرف نظر کند ولی از تهیه یک فرش قیمتی که در
اطاق پذیرائی باشد و همچنین سایر تجملات خانه، نمی توان صرف نظر کرد! با این طرز
تفکر باید مبارزه کرد و باید جامعه را به سوی کم کردن تجملات (نه حذف آن ها به طور
کلی) هدایت کنیم نه این که همه لوازم خانه
را چون از اختراعات جدید است به عنوان کالاهای مصرفی! معرفی نمائیم که این پذیرفته
نمی شود و در نتیجه تبلیغات بی اثر می ماند و جامعه همچنان به روند مصرفی خود ادامه
می دهد.
برخورد گروه های مختلف لبنان با حکومت ائتلافی
حجة الاسلام محتشمی
سفیر جمهوری اسلامی ایران در سوریه
لبنان از نظر جغرافیایی و بافت اجتماعی و از نظر همجواری با
سرزمین های اشغالی فلسطین و این که بر ساحل مدیترانه کشیده شده، برای ابرقدرت ها
بسیار حائز اهمیت می باشد، و همانگونه که برای اسرائیل نقطه کور و خطری جدی به
حساب می آید برای سوریه نیز از حساسیت ویزه ای از نظر سیاسی نظامی برخوردار بوده و
دشمن می تواند به راحتی از آن به عنوان پایگاهی برای برهم زدن اوضاع داخلی سوریه
استفاده نماید و از این رو است که شکل و محتوای رئیس و حکومت های آن تأثیر مستقیم
در ارتباط با اسرائیل و سوریه و جهان عرب و اسلام دارد و درست بر همین اساس است که
سعی در کنترل و یا سهیم بودن در دولت های حاکمه بر لبنان در طول تاریخ از سوی شرق
و غرب به عمل امده است.
حساسیت لبنان از نظر استراتژیک برای ابرقدرت ها
لبنان از نظر استراتژیک نیز برای ابرقدرت ها و صهیونیست ها
از اهمیت به سزائی برخوردار است. آمریکائی ها به خصوص سعی کرده و می کنند تا از
مناطق ساحلی و بنادر آن به عنون جایگزینی جهت پایگاه های خود در یونان استفاده
کنند و در کنار آن امنیت اسرائیل را نیز
تضمین نمایند. این سیاست از سوی بلوک غرب مورد تأیید قرار گرفته است.
آمریکا در این راه از امکانات گسترده ای در داخل لبنان بهره
برده و به آن دل بسته است و این امکانات را می توان به طور فشرده در فالانژیست ها،
ریاست مارونی لبنان، احزاب دست راستی چون حزب احرار و قشرهای وابسته به صهیونیسیت
ها در کلیه طوائف و مناطق لبنان اعم از جنوب بیروت و شمال لبنان و قابلیت نفوذ
سریع جغرافیائی از طریق دریای مدیترانه در زمان هائی که منافع امپریالیسم آمریکا
در لبنان و منطقه به خطر می افتد خلاصه کرد.
شوروی که از دیرباز پایگاه های فراونی در لبنان داشته و تا
آن جا پیش رفته بود که سرزمین لبنان تیولی برای او حساب می شد، شوروی با دارا بودن
برگه هائی چون کمال جنبلاط مؤسس حزب سوسیالیست لبنان در داخل حکومت و پایگاه های
مردمی که در چهار چوب احزاب دست چپی و سازمان های مسلح فلسطینی و لبنانی، شرکت
فعال داشته و تا قبل از حمله اسرائیل به لبنان در 14 خرداد 1361، به عنوان
بزرگترین قدرت صاحب نفوذ در منطقه خاورمیانه عربی به حساب می آمد…
و در این مسیر، کشورهائی چون فرانسه و بعضی دیگر از کشورهای
اروپائی ونیز کشورهایی چون سعودی، مصر، لیبی، عراق و برخی دیگر از کشورهای عربی و
اسلامی را می توان نام برد که سخت در تلاش جهت برقراری جای پا در این سرزمین تعیین
کننده و حیاتی از نظر سیاسی در صحنه بین المللی بوده و می باشند.
حرکت اسلامی، سرفصلی بر تزلزل و شکست سیاست های جاری در
لبنان
تا قبل از پیروزی انقلاب اسامی ایران از همه چیز در جهان و
منطقه خاورمیانه عربی و آزمایشگاه سیاست (لبنان) غریب و شرقی نام برده می شد جز
اسلام و منافع مسلمین در منطقه. اما پس از پیروزي انقلاب اسلامی ایران، روزنه
امیدی در افق تاریک مسلمین باز شد و گرایشات شدید اسلام در قشرهای مختلف جوامع به
خصوص در قشر جوان و روشنفکر که همچنان سرنوشت ملت ها را ورق می زند. ایجاد گردید.
آنان انقلاب پیروزمند اسلامی را به عنوان الگویی از نظر شکل و محتوا برای خود بر
گزیدند و در برابر تمام سیاست های حاکم چه در سیطح کشور لبنان و چه سیاست های حاکم
در منطق مختلف آن، به شدت ایستادگی کرده و به طرق مختلف (سیاسی، نظامی، امنیتی و
اجتماعی) به مبارزه برخاستند تا جائی که آمریکا، اسرائیل و دیگر صاحب نفوذان در
لبنان و خاورمیانه عربی را به وحشت انداخته و معتقد ساخته که این حرکت، خطری جدی
برای کل ابرقدرت ها در منطقه و رژیم اشغالگر قدس می باشد و تجربه دو ساله گذشته
حاکی از عمق نفوذ سیاست اسلام در جامعه مسلمین لبنان است.
حکومت ائتلافی رشید کرامی و برخورد اقشار مختلف ملت لبنان
با آن
… هم اکنون برای روشن شدن اذهان، ضروری است جامعه لبنان
را در ارتباط با دولت رشید کرامی تا حدودی تشریح کرد:
اهل تسنن و دیدگاه های مختلف ایشان
1-
حادترین طرز تفکر اسلامی در میان برادران اهل تسنن، متبلور در شخص شیخ سعید
شعبان و به تبع او در یاران وی در حرکت توحید اسلامی می باشد. این شاخه با هر گونه
حکومتی که تحت سیطره ریاست جمهوری امین جمیل و فالانژیست ها بشد، مخالف و اصولا دم
از برقراری حکومت اسلامی می زنند.
2-
خط فکری شاخه های دیگر حرکت توحید اسلامی مثل شاخه مقاومت لبنان به رهبری خلیل
عکاوی و شاخه جند الله به رهبری کنعان ناجی که با موضع گیری های حاد و سخت شیخ
سعید مخالف هستند، آنان معتقدند که در شرایط فعلی می بایست با حکومت ائتلافی کنار
آمد و از هر گونه درگیری با آن احتراز نمود. از نظر ایشان تاکتیک های سیاسیت
اسلامی در برنامه های جاری، مقدم بر موضع گیری های تند اسلامی می باشد.
لازم به تذکر است که اخیرا اختلافاتی در میان شاخه های حرکت
توحید اسلامی به رهبری شیخ سعید شعبان به وجود آمده و این اختلافات در هنگامی که
یاسر عرفات به طرابلس رفت به اوج رید و سبب انشعاب در حرکت توحید گردید.
3-
توده های غیر تشکیلاتی اهل تسنن که از روحانیون وابته به سعودی متأثر هستند،
اینان با حکومت ائتلای رشید کرامی تا حدود زیادی موافقتند….
مسیحیت و بالاخص شاخه های مارونی آن
مسیحیان لبنان را نیز می توان به دو دسته مجزا تقسیم کرد:
دسته اول: کسانی که از درگیری ها و جنگ های داخلی و خارجی
لبنان رنج می برند. این گروه خواهان پایان جنگ و برقراری زندگی آرام در لبنان می
باشند که طبیعتا با پا گرفتن یک حکومت ائتلافی، احساس می کنند آرامش مطلوب باز
گردد و جنگ های 10 ساله اخیر لبنان خاتمه یابد! اضافه بر این که قشر وسیعی از
مسیحیت از حرکت های تند فالانژیست ها در گذشته متضرر بوده و آنان نیز در برابر این
حزب، حق نفس کشیدن نداشته و حقوق آن ها ضایع گردیده و می گردد و طبیعتا: راضی به
حاکمیت مطلق فالانژیست ها نیستند و مشخصا می توان از گروه هائی چون گروه ریمون اده
و فرنجیه و حتی حزب احرار کامیل شمعون و به ویژه توده هائی که داخل هیچ حزب و
گروهی نیستند نام ببریم.
دسته دوم: فالانژ و کلیه طرفداران آنان می باشند که این دسته
نیز به دو شاخه تقسیم می شوند:
1-
شاخه نظامی 2- شاخه سیاسی
شاخه سیاسی متمثل در رئیس جمهور و کسانی که در کنار او
حکومت لبنان را در دست دارند، می باشند. اینان تابع سیاست های آمریکا در لبنانند و
بالطبع آن چه را که آمریکا در شرایط مختلف لبنان پیشنهاد می کند، پیروی می نمایند
و نمونه های بارز این تبعیت را در گذشته شاهد بودیم، از جمله لغو قرارداد 17 ایار
و تسلیم در مقابل حکومت ائتلافی و حضور فعال در این حکومت که مورد تأیید آمریکا
(در شرایط کنونی) قرار گرفت تا آن ا که پیر جمیل رئیس و مؤسس حزب فالانژ که از نظر
حزبی مافوق فرزندش امین جمیل می باشد، در ولت امین جمیل پست وزرات را قبول می کند!
این گروه برای حظ حاکمیت فالانژ، تحت تأثیر راهنمائی های آمریکا، تن به هر گونه
سیاست مقطعی می دهند ولی در واقع دنبال کننده سیاست حاکمیت بخشیدن به فالانژیست ها
در لبنان هستند.
شاخه نظامی که از نقطه نظرهای بسیار تند برخوردار است و در
نتیجه دستورگیری از سران صهیونیست معتقد است که باید لبنان به یک کشور غیر
عربی و حکومت فالانژ که با اسرائیل هم
پیمان است، تبدیل گردد و به هیچ وجه حاضر به هیچ گونه عقب نشینی از مواضع اعلام
شده ولو تاکتیکی نیستند. و ما به وضوح می بينیم که در کار تشکیل حکومت ائتلافی،
خللی ایجاد کرده و سنگ اندازی می کنند. آنان به عنوان یک گام در جلوگیری از انعقاد
حکومت رشید کرامی، مسئله سیطره بر ارتش را عنوان کرده و حاضر نیستند که ارتش با در
اختیار حکومت قرار دهند، در حایل که رشید کرامی قائل است که ارتش می بایست برای
همه لبنان باشد نه زیر نفوذ و سیطره یک روه و دسته و یک حزب.
طایفه سوم: شیعیان لبنان که از اکثریت نسبی برخوردار هستند
و نبیه بری به عنوان نماینده شعیان در حکومت ائتلافی حضور به هم رسانده است.
شیعیان لبنان در حال حاضر به چندین دسته تقسیم می شوند (در
رابطه با حکومت ائتلافی رشید کرامی):
الف ـ مجلس اعلای شیعه و شیخ شمس الدین که به علل گوناگون
با این حکومت مخالف هستند و مخالفت خود را در رسانه ها و محافل خصوصی ابراز داشته
و به تبع او مجلس اعلای شیعه و روحانیون کهدر جنوب و بیروت و بقاع وابسته به مجلس
هستند، تا حدودی که برایشان دردسر ایجاد نشود، کم و بیش مخالفت می کنند.
ب ـ جنبش امل به رهبری نبیه بری، در حال حضار جنش امل به دو
دسته تقسیم شده است:
1- گروهی که طرفدار نبیه بری هستند: و توده هائی که در سال
های گذشته زیر فشار دولت های گوناگون حقوقشان ضایع گشته بود که این گروه هم اکنون
کعبه آمال و آروزهایشان را در وزارت نبیه بری دیده و تصور می کنند که به این وسیله
می توانند به مرحومیتشان پایان دهند و این قشر در جنوب بیش از منطق دیگر لبنان به
چشم می خورند.
2- قشر روشنفکر و مؤمن در جنبش امل: این دسته مخالف حکومت
رشید کرامی و وزارت نبیه بری هستند به خصوص پس از آن که قبل از تشکیل حکومت در
برنامه های این دولت هیچگونه نور امیدی دیده نمی شود. در همین رابطه رهبران امل در
منطقه بقاع شدیدا با نبیه بری و وزارتش و مسئله ترتیبات امنیتی در جنوب برای
اسرائیل، مخالفت کرده و احتمال می رود در آینده با اعلان مواضع صریح بر علیه نبیه
بری مخالفت خود را با حکومت ائتلافی رشید کرامی اعلام نمایند.
لازم به یادآوری است که این دسته از جنبش امل را فرماندهان
ناظمی و گروه های مسلح و جنگجوی جوان جنبش امل، حمایت و تأیید می کنند و نظامیان
واقعی امل که در گذشته طرفدار نبیه بری بودند اکنون دم از مخالفت می زنند.
ج ـ مؤمنین و حزب الله: حزب الله که به اعتراف همه اطراف
درگیر در لبنان از قدرتمندترین نیروها ـ چه از نظر نظامی و چه از نظر پایگاه مردمی
ـ هستند شدیدا مخالف مواضع و برنامه های حکومت ائتلافی و وزارت نبیه بری می باشند
و این نقطه نظر متأثر از علماء و روحانیون مبارز لبنان است.
حزب الله در مجامع عمومی و بیانیه های مختلف، مخالف صریح
خود را از زبان روحانیون و غیر روحانیون اعلام داشته اند.
دروزی ها
و بالاخره دروزی ها که می توان آن ها را یکپارچه تر از دیگر
طوائف ذکر کرد، چرا که دسته بندی در میان آن ها بسیار ناچیز است و آنان ولید
جنبلاط را به عنوان یک رهبر قبول کرده اند و با شرکت جنبلاط در کابینه رشید کرامی،
هیچ نمودی از مخالفت دروزی ها با این دولت دیده نمی شود گرچه تعداد بسیار کمی از
دروزی ها هستند که مخالفت با شخص ولید جنبلاط دارند که تحت تأثیر اختلاف شخصی،
مخالف حکومت ائتلافی شده اند.
سوریه
در این جا سیاست سوریه، مبتنی بر تشکیل این حکومت و تأیید
بی چون و چرا از آن اسیت و سعی می کند که حمات دیگر کشورهای دوست خود را نسبت به
دولت رشید کرامی جلب کند و از جمله اقداماتی که کرده است این که قبل از حتی رأی
اعتماد به این دولت، سران شوروی را تشویق به دعوت از نبیه بری نموده و نبیه بری از
شوروی دیدار نمود. اضافه بر اینکه شخص رشید کرامی را ترغیب به مسافرت های سیاسی به
سعودی و کشورهای ساحلی خلیج فارسی نموده تا هر چند بیشتر از حمایت سیاسی و اقتصادی
این کشورها برخوردار گردد و نیز ولید جنبلاط را برای کسب اعتماد بیشتر نسبت به
حکومت ائتلافی تشویق به مسافرت به کشورهای اروپائی از جمله فرانسه و شوروی نموده
است که او نیز به آن کشورها مسافرت کرده است.
برخورد آمريکا با حکومت ائتلافي
و امّا آمریکا برای پیاده شدن سیاست های خود در خاورمیانه
به خصوص لبنان ترجیح می دهد که هر حکومتی در لبنان تحت ریاست جمهوری فالانژیست ها
تشیکل شود. آمریکا خوب می داند که اگر امین جمیل بر کنار شود و یا نتواند به
حکومتش ادامه دهد شرایط لبنان به گونه ای است که دیگر ریاست جمهوری در کیسه مارونی
ها نیست و با سقوط مارونی ها در لبنان، آمریکا نیز سقوط خواهد کرد و لذا ترجیح می
دهد که این ریاست تحت هر شرایطی برقرار باشد به خصوص که شکل ائتلافی به نفع
آمریکاست و آمریکا می تواند با در دست داشتن اکثریت مطلق وزراء خواسته های خود را پیاده کند و مهمترین خواست
آمریکا جلوگیری از گسترش نفوذ انقلاب اسلامی و قدرت گیری حزب الله در لبنان است که
این کار را با توافق حکومت ائتلافی، نبیه بری حکومت امل به خوب به انجام خواهد
رسانید.
اسرائیل
اسرائیل که یکی از علل اصلی حمله و تجاوز به لبنان را
سرکوبی مسلمین و حاکمیت بخشیدن مطلق به فالانژیست ها می داند با هر گونه حرکتی ـ
که ولو مقطعی با این هدف تعارض داشته باشد ـ مخالف است و طبیعتا سعی می کند از آن
جلوگیری به عمل آورد و لذا می بينیم که در مواردی با تشکیل حکومت ائتلافی به وسیله
کارشکنی هائی مخالفت کرده است، یکی از آن موارد مخالفت رسمی اسرائیل با بسته شدن
دفتر نمایندگیش در «ظبیه» در شمال بیروت است و مورد دوم، عقب نشینی از جنوب لبنان
و موارد دیگر که اعلام رسمی نشده است از جمله درخواست مذاکره مستقیم با حکومت لبنان
که در حکم سقوط این حکومت می باشد و سوریه نیز آن را قبول ندارد. ولی رژیم اشغالگر
قدس علیرغم نظرات تند سیاسی نظامی خود در لبنان مجبور گردیده که از سیاست آمریکا
در منطقه پیروی نماید و یا لااقل سکوت اختیار کند.
آن چه قابل پیش بینی است این که مسلمانان در لبنان که از
موقعیت ممتازی برخوردارند و قدت نظامی برتر را در اختیار دارند می توانند در صورت
ادامه راهی که اختیار کرده اند، به پیروزی های چشم گیری دست یابند، تنها خطری که
این حکومت را تهدید می کند آن است که حزب الله و مؤمنین لبنانی به سازش کشیده شده
و یا لااقل به عنوان یکی از اطراف قدرت در لبنان بر سر میز مذاکره بنشیننند و در
آخر پست و مقامی در لبنان احراز نمایند. و این دامی است که دشمن در هفته های اخیر
برای حزب الله طرح کرده است و آینده نشان خواهد داد که کدام سیاست در صحنه حاکم
خواهد بود.
کودتای نافرجام نوژه
حجه الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری
قسمت سوم
سازمان کودتا
در قسمت گذشته از قول تیمسار محققی در رابطه با سازمان
کودتا نقل کردیم: «بدترین و ضعیف ترین و ناقص ترین سازمان های دنیا از این
سازماندهی بهتر بود» .
ولی گستردگی شبکه کودتا و این که کودتاچیان توانسته بودند
قبل از عملیات تا آخرین روزها به فعالیت های مخفی خود ادامه دهند، نشان می دهد که
ادعای تیمسار محققی خیلی هم مقرون به صحت نیست.
من تصور می کنم که کودتای نافرجام نوژه از نظر سازماندهی
دست کمی از کودتاهائی که به پیروزی کودتاچیان منتهی شده نداشت، و با توجه به این
که جمهوری اسلامی فاقد سیستم اطلاعاتی بود و تعدادی از گردانندگان اصلی کودتا از
عناصر کارکشته ساواک و ضد اطلاعات بودند، و حداقل دو تیم از گروه تعقیب و مراقبت
اداره دوم ارتش با آن ها همکاری می کرد، به حسب ظاهر موفقیت کودتاچیان قطعی بود.
بنابراین، علت نافرجام ماندن کودتای نوژه را ضعف سازماندهی
نمی توان دانست، بلکه علت نافرجام ماندن این کودتا عنایت الهی به ملت مسلمان ایران
از طریق در صحنه نگهداشتن مردم بود.
کودتا گران نادان، از این نکته اساسی غفلت کرده بودند که تا
خدا پشتوانه این انقلاب است و تا آتش انقلاب با الهام الهی در سینه مردم مسلمان
ایران زبانه می کشد، و تا مردم پروانه وار بر گرد شمع فروزنده انقلاب اسلامی که
زمینه ساز حکومت جهانی اسلام است، خود را فدا می کنند، هیچ قدرتی نمی تواند در
ایران کودتا کند.
کودتا گران این نکته اساسی را فراموش کرده بودند (و چه زود
هم فراموش کردند) همان مردمی که شاه و ارباب آمریکا را با دست خالی از ایران بیرون
کردند هنوز در صحنه اند و نه تنها در صحنه اند بلکه اگر آن روز با دست خالی بودند
اکنون با دست پرند، و اگر آن روز صلاح نداشتند اکنون مسلح اند.
رهبری کودتا
طبق مدارک قطعی، رهبری کودتاری نوژه با «سازمان اطلاعاتی
آمریکا» (سیا) بوده، و مزدور مأمور اجرای آن، شاهپور بختیار بود که هنوز مأیوسانه
برای اجرای مأموریت خود تلاش می کند.
رهبری نظامی کودتا در داخل با سرهنگ دوم بازنشسته ژاندرمری
محمد باقر بنی عامری با نام های مستعار امید محمدی، و احسان و … از مالک های
بزرگ در رژیم گذشته بود.
او و همسر موقتش (بنا بر گفته همسر!) قمر الملوک حجازی با
نام مستعار مریم (بیوه یکی از افسران «گارد» که شوهرش روز بیست و یکم بهمن 1357 در
درگیری با مردم معدوم شده است) کودتا را رهبری می کردند!!.
به گفته سروان ناصر رکنی سازماندهی کودتا توسط ابوالقاسم
خادم یکی از اعضاء فعال حزب ایر ان و پس از دستگیری او در تاریخ 8/ 2/ 1359 به
وسیله مهندس جواد مرزبان انجام گردیده است. «رکنی» در این رابطه در بازجوئی های
خود نوشته:
«من شک ندارم که سازماندهی سازمان کودتا در ایران پس از دستگیری خادم توسط مهندس مرزبان
انجام گرفته است.
این سازمان شامل یک ستاد در پاریس که در رأس آن بختیار و یک
ستاد در ایران که به دو شاخه سیاسی و نظامی تقسیم می شد بود».
البته شاخه نظامی یکی از چند گروه تشکیل شده در شاخه سیاسی
بود ولی عملا چنین نبود، و نظامی ها حضار به قبول سیادت گروه شخصی ها نبودند، و
بنی عامری نیز بر این موضوع تاکید می کرد که شاخه سیاسی دارای گروه های مختلفی بود
نظیر گروه عشایر، گروه نشرونگر (تبلیغات) و …
بدین ترتیب مسئول شاخه سیاسی کودتا ابوالقاسم خادم بود، و
لذا بد نیست این جا کمی با بیوگرافی «ابوالقاسم خادم» آشنا شوید:
ابوالقاسم خادم یکی از اعضای فعال حزب ایران و از مالکین و
زمین داران بزرگ «گنبد» بود که سند مالکیت زمین هایش که توسط دادستانی انقلاب ارتش
ضبط گردیده نشان می دهد که قسمت هائی از این زمین ها مستقیما از شاه مقبور به
فرزندان وی واگذار شده است.
طبق اطلاع، ابوالقاسم خادم رئیس اداره آبیاری رضائیه در
رژیم سابق در سال 1318 بوده و کارت عضویت او در حزب ایران، در تاریخ 1/ 8/ 1326 از
طرف کمیته حزب ایران صادر شده است.
فرزند وی مهندس جواد خادم، عضو همین حزب و وزیر مسکن
وشهرسازی در سال 1357 در رژیم گذشته بوده، و هم اکنون فراری و همراه بختیار مشغول
توطئه است.
ابوالقاسم خادم در تاریخ 8/ 2/ 59 یعنی دو ماه و ده روز قبل
از روزی که قرار بود کودتای نوژه انجام شود، دستگیر شد ولی به عللی که در مقاله
گذشته نگارش یافت، از بازجوئی های وی مطلب قابل توجهی در رابطه با کودتا به دست
نیامد.
عناصر اصلی کودتا
به طوری که از بازجوئی ها مشخص می شود، عناصر اصلی کودتای
نافرجام نوژه عبارتند از: ساواکی ها و مأمورین ضد اطلاعات در رژیم سابق، بهائی ها،
تعدادی از دروایش، نظامیان بازنشسته یا اخراجی، و تعدادی از زنان آلوده.
از عناصر اصلی کودتا که بگذریم، عمده نیروی کودتا در میان
نظامیان شاغل در تیپ نوهه و تعداد اندکی از پرسنل نیروی هوائی بود که نام آن ها در
مقاله های آینده خواهد آمد.
جلسات کودتاچیان
کودتاچیان از ماه ها قبل از شروع عملیات، جلسات متعددی برای
سازماندهی کودتا و طراحی عملیات داشته اند که ناصر رکنی ترکیب و کار این جلسات را
اینگونه تشریح نموده است:
جلسات متشکله بر سه نوع بود:
1-
جلسات جمعی نظامی که حدود ده الی 12 نفر در آن جلسات بودند و مطالب آن ابتداء
در مورد نحوه عملیات تاکتیکی کودتا، پیشرفت کار به خصوص در مورد نیروی هوائی،
دریافت اطلاعات از طریق عامل ساواک در مورد منزل امام، سپاه پاسداران و سایرین و
تبادل نظر در مورد آن ها، رفع اختلاف در
مورد چگونگی عملیات بین نیروی زمینی و هوائی و هماهنگی آن ها، ابلاغ اطلاعات رسیده
از شاخه سیاسی در مورد هماهنگی های ابرقدرت ها و دول غربی، تعیین مشاغل نظامی و
نحوه کار فرماندهان پس از پیروزی کودتا.
2-
جلسات دو یا سه نفر بین واحدهای درگیر در عملیات کودتاه (مثلا بین من از نیروی
هوائی و سرهنگ ایزدی از نیروی زمینی و … به عنوان هماهنگ کننده). در این جلسات
جزئیات مسائل کلی که در جلسات عمومی و جمعی مطرح شده بود مطرح گردیده و اشکالات آن
ها بررسی و برطرف می شد.
3-
جلسات شاخه سیاسی که همیشه یک نفر از گروه نظامی نیز در آن شرکت می کرد… در
این جلسات اشکالاتی که باید با پاریس مطرح شود و یا تدارکاتی که گروه نظامی احتیاج
داشت و گروه سیاسی باید آن ها را بر طرف می کرد و همچنین بررسی دستورات رسیده از
پاریس مورد شو و گفتگو قرار می گرفت.
به نظر من جلسات مهمتری نیز…. از طرف شاخه سیاسی (هیئت
مجریه) با شاخه سیاسی مهمتری (هیئت مدیره) داشته است… که به احتمال خیلی زیاد
تماس با روحانیت سازشکار و جلب موافقت آن ها نیز توسط همین هیئت مدیره صورت گرفته
است».
کشف کودتا
هر چند از یکی دو ماه قبل از شروع عملیات کودتای نافرجام،
اطلاعاتی مبهم از وجود یک توطئه علیه انقلاب اسلامی به مسئولین رسیده بود، ولی با
توجه به این که جمهوری اسلامی در آن وقت فاقد سیستم اطلاعاتی بود، و اطلاعات واصله
نیز مبهم و ناچیز بود، حقیقت اینست که تا چهل و هشت ساعت قبل از شروع عملیات، هیچ
یک از مسئولین اطلاعاعی از کودتا نداشت.
ظاهرا نخستین نقطه کشف کودتا، اطلاعاتی است که توسط یک
خلبان به توصیه مادرش به حجت الاسلام و المسلمین خامنه ای داده شده بود، و چند
ساعت بعد یکی از درجه داران تیپ نوهه خود را به کمیته اداره دوم ستاد مشترک معرفی
می کند و اطلاعات بیشتری در این رابطه می دهد و پس از جمع بندی اطلاعات رسیده،
مدافعین انقلاب آماده خنثی کردن توطئه می شوند.
یکی از برادرانی که در جریان کشف و خنثی سازی کودتای نوژه
فعال بود کشف این توطئه را این طور تعریف می کند:
«چند ماه قبل از
کودتا اطلاعاتی مبنی بر حرکاتی از جانب آمریکا و گروه های سلطنت طلب به کمیته ستاد
مشترک و نخست وزیری رسیده بود.
حدود 48 ساعت قبل از کودتا شخصی سراسیمه در حالی که پاکتی
در دستش بود درب اطاق کمیته ستاد مشترک را به صدا در آورد و گفت: چون یک مسأله
مهمی دارم و به ارتشی ها نمی توانم اطمینان کنم می خواهم با برادران کمیته صحبت
کنم.
او ادامه داد: قرار است کودتا بشود و ما دوازده نفر هستیم و
شخصی به نام حيدری پول و نقشه داده تا با کودتاچیان همکاری کنیم و مشروحا چگونگی
جریان را از روی نقشه مچاله شده ای که همراه داشت، شرح داد.
او اظهار می کرد: چون ما از این کار پشیمان شدیم تصمیم
گرفتیم این افراد را لو بدهیم و من به نمایندگی از طرف افراد گروهم آمده ام تا
جریان را برای شما بگویم و برای این که گفته هایم را باور کنید نقشه و پول مربوطه
(120 هزار تومان جهت 12 نفر) را همراه دارم».
بدین ترتیب، اطالاعات نسبتا دقیقی از جریان توطئه به دست می
آید و کودتا کشف می گردد و عصر روز 17/ 4/ 59 با جمع بندی اطلاعاتی که در این رابطه
به دست آمده بود، مدافعان انقلاب اسلامی برای مقابله با کودتاچیان آمادگی پیدا می
کنند.
خاطره نگارنده از کشف کودتا
چیزی به غروب آفتاب روز 17/ 4/ 1359 نمانده بود که یکی از
برادرانی که در رابطه با خنثی سازی توطئه، فعال بود، به دفتر کارم در سازمان قضائی
ارتش (چهار راه شهید قدوسی) آمد، گویا چندنفر در دفترم بودند که او برای این که آن
ها از جریان مطلع نشوند، خود را به من رساند و با هیجان در گوشم گفت: امشب قرار
است کودتائی انجام گیرد!.
مطالبی میان من و او در این رابطه رد و بدل شد که یادم
نیست، و او خداحافظی کرد و رفت.
قبل از این که دفتر کارم را ترک کنم، یکی از مسئولین
دادستانی کل انقلاب را خواستم تا در رابطه با حافظت از ساختمان سازمان قضائی ارتش
که دادستانی کل انقلاب و دادستانی ارتش نیز در آن جا مستقر بود، سفارش کنم.
در این جا لازم است توضیح دهم: ظاهرا اولین کسی که از مسئولین قضائی کشور در جریان
کشف کودتا قرار گرفت من بودم، حتی مرحوم شهید قدوسی در آن موقع از این جریان بی
خبر بود.
به هر حال یکی از برادرانی را که گویا مسئول حفاظت دادستانی
کل انقلاب بود خواستم و جریان را اجمالا به او گفتم و اکیدا سفارش کردم که مأمورین
حفاظت دادستانی کل بدون این که از جریان کودتا مطلع شوند، باید از آماده باش کافی
برخوردار باشند.
قبل از غروب آفتاب، دفترم را به سوی منزل که در یکی از خانه
های سازمانی ارتش در قصر فیروزه بود، ترک کردم.
شب عملیات کودتاگران فرا رسید، برای فراغت بیشتر همسر و بچه
ها را به منزل پدرم در شهر ری فرستادم و خودم با چند تن از دوستان در قصر فیروزه
ماندیم.
چیزی از شب نگذشته بود که تعدادی از پرسنل نیروی هوائی از
گروه ضربت مهدیه قصر فیروزه آمدند و اسامی عده ای از پرسنل متعهد این نیرو را
آوردند که برای همکاری در رابطه با خنثی سازی توطئه آن ها را به ستاد خنثی سازی
کودتا معرفی کنم که چنین کردم،و در همان شب در رابطه با دستگیری یکی از عوامل مهم
کودتا یعنی ناصر رکنی یکی از پرسنل اعزامی به نام ستوانیار «محمد اسماعیل قربانی
اصل» در اثر یک اشتباه به شهادت رسید. یادش گرامی باد.
خنثی سازی کودتا
مسئول عملیات خنثی سازی کودتا، ستادی بود تحت عنوان «ستاد
خنثی سازی کودتا». این ستاد مرکب بو د از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، کمیته
انقلاب اسلامی، کمیته اداره دوم ارتش، اطلاعات و ارشاد و انجمن اسلامی نیروی هوائی
و گروه ضربت مهدیه قصر فیروزه.
این ستاد تا آخرین مرحله سرکوب کودتای نوژه به کار خود
ادامه داد، و سپس مأمورین خود را به واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
محول نمود.
بنی صدر و کودتا
بنی صدر مدعی بود که یک ماه قبل از کشف کودتا از آن با خبر
بوده و یان خبر توسط فرمانده نیروی هوائی وقت یعنی «تیمسار باقری» و دو گروه سیاسی
به او داده شده بود،صحت و یا سقم این ادعا را در مقاله آینده مورد بررسی قرار
خواهیم داد.
مادر رسول خدا ص و ازدواج عبد الله
درس هائی از تاریخ تحلیلی
حجه الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی
قسمت هفتم
در تاریخ آمده که پس از داستان ذبح عبد الله و نحر یکصد
شتر، عبد المطلب، عبد الله را برداشته و
یک سر به خانه وهب بن عبد مناف … که در آن روز بزرگ قبیله خود یعین قبیله بنی
زهره بود آورد و دختر او آمنه را که در آن روز بزرگترین زنان قریش از نظر نسب و
مقام بود به ازدواج عبد الله در آورد.[1]
و یکی از نویسندگان اين کار را در آن روز ـ و بلافاصله پس
از داستان ذبح ـ غیرعادی دانسته و در صحت آن تردید کرده است، ولی به گفته برخی با
توجه به خوشحالی زائد الوصفی که از نجات عبد الله از آن معرکه به عبد المطلب دست
داده بود، و عبد المطلب می خواست با این کار زودتر ناراحتی خود و عبد الله را
جبران کرده باشد، این کار گذشته از این که غیر عادی نیست، طبیعی هم به نظر می رسد.
و البته این مطلب طبق گفته ابن اسحاق است که در سیره از وی
نقل شده،ولی طبق گفته برخی دیگر این ازدواج یک سال پس از داستان ذبح عبد الله
انجام شده است،[2] و دیگر این
بحث پیش نمی آید.
یک داستان جنجالی
در این جا باز هم یک داستان جنجالی در تاریخ آمده که برخی
از نویسندگان حرفه ای هم آن را پر و بال داده و به صورت مبتذل و هیجان انگیزی در
آورده و سوژه ای به دست برخی دشمنان مغرض اسلام داده و از این رو برخی از سیره
نویسان در اصل آن تردید کرده و آن را ساخته و پرداخته دست دشمنان دانسته اند.
و البته این داستان به گونه ای که در سیره ابن هشام نقل شده
مخدوش و مورد تردید است، ولی بر طبق نقل محدث بزرگوار ما مرحوم ابن شهر آشوب و
برخی از ناقلان دیگر، قابل توجیه بوده و وجهی برای رد آن دیده نمی شود.
آن چه را ابن هشام از ابن اسحاق نقل کرده این گونه است که
گوید:
«هنگامی که عبد المطلب دست عبد الله را گرفته بود از
قربانگاه باز می گشت، عبورشان به زنی از قبیله بنی اسد بن عبد العزی بن قصی بن
کلاب افتاد که آن زن کنار خانه کعبه بود و خواهر ورقه بن نوقل بوده[3] و
هنگامی که نظرش به صورت عبد الله افتاد بدو گفت: ای عبد الله کجا می روی؟ پاسخ
داد: به همراه پدرم! زن بدو گفت: من حاضرم به همان تعداد شتری که برای تو قربانی
کردند به تو بدهم که هم اکنون با من در آمیزی! عبد الله گفت: من به همراه پدرم
هستم، و نمی توانم با او مخالفت کرده و از او جدا شوم…!»
ابن هشام سپس داستان ازدواج عبد الله را با آمنه به
همانگونه که ذکر شد نقل کرده و سپس می نویسد:
«گفته اند: پس از آن که عبد الله با آمنه هم بستر شد، و آمنه
به رسول خدا حامله شد، عبد الله از نزد آمنه بیرون آمده نزد همان زن رفت و بدان زن
گفت: چرا اکنون پیشنهاد دیروز خود را امروز نمی کنی؟ آن زن پاسخ داد: برای آن که
آن نوری که دیروز با تو بود امروز از تو جدا شده، و دیگر مرا به تو نیازی نيست! و
آن زن از بردرش ورقه بن نوفل ـ که به دین نصرانیت در آمده بود و کتاب ها را خوانده
بود ـ شنیده بود که در این امت، پیامبری خواهد آمد…»[4]
این هشام سپس داستان دیگری نیز شبیه به همین داستان از زن
دیگری که نزد آمنه بوده نقل می کند که آن زن نیز قبل از ازدواج عبد الله با آمنه
از وی خواست با وی در آمیزد ولی عبد الله پاسخ او را نداده به نزد آمنه رفت و پس
از هم بستر شدن با آمنه به نزد آن زن برگشت و بدو پیشنهاد آمیز کشد ولی آن زن
نپذیرفت و گفت: دیروز میان دیدگان تو نور سفیدی بود که امروز نیست…[5]
البته نقل مذکور نه تنها با شأن جناب عبد الله بن عبد
المطلب ـ که در ایمان و عفت او جای تردید نیست ـ مناسب نیست بلکه با شیوه هیچ مرد
آزاده و با کرامتی که پای بند مسائل خانوادگی و عفت عمومی باشد سازگار نخواهد بود،
و ما هم نمی توانیم آن را بپذیریم، و با دلیل عقلی و نقلی آن را مردود می دانیم،
اگر چه دیگر سیره نویسان نیز نوشته و نقل کرده باشند.
اما بر طبق نقلی که مرحوم ابن شهر آشوب و دیگران کرده اند[6]
داستان این گونه است:
کانت امرأه یقال لها: فاطمه بنت مره قد قرأت الکتب، فمر بها
عبد الله ابن عبد المطلب، فقالت: أنت الذی فداک أبوک بمأه من الإبل؟ قال: نعم،
فقالت: هل لک أن تقع علی مره و اعطیک من الابل مأه؟ فنظر الیها و أنشأ:
أما الحرام فالممات دونه و
الحخل لا حل فأستبینه
فکیف بالأمر الذی تبغینه
و مضی مع أبیه فزوجه أبوه آمنه فظل عنده یوما و لیله، فحملت
بالنبی صلی الله علیه و آله، ثم انصرف عبد الله فمر بها فلم یر بها حرصا علی ما
قالت اولا، فقال لها عند ذلک مختبرا:
هل لک فیما قلت لی فقلت: لا؟
قلت:
قد کان ذاک مره فالیوم لا
فذهبت کلمتا هما مثلا:
ثم قالت :أی شیء صنعت بدی؟ قال: زوجنی أبی آمنه فبت عندها،
فقالت:
لله ما زهریه سلبت ثوبیک
ما سلبت؟ و ما تدری
ثم قالت: رأیت فی وجهک نور النبوه فأردت أن یکون فی و أبی
الله إلا ان یضعه حیث یحب، ثم قالت:
بنی هاشم قد غادرت من أخیکم أمینه إذ للباه یعتلجان
کما غادر المصباح بعد خبوه فتائل قد شبت له
بدخان
و ما کل ما یحوی الفتی من نصیبه بحرص و لا ما فاته بتوانی
و یقال: إنه مر بها و بین عینیه غره کغره الفرس.»
که خلاصه ترجمه اش چنین است که گفته اند: در مکه زنی بود به
نام: «فاطمه دختر مره»، که کتاب ها خوانده و از اوضاع گذشته و آینده اطلاعاتی به
دست آورده بود، آن زن روزی عبد الله را دیدار کرده بدو گفت: توئی آن پسری که پدرت
صد شتر برای تو فدا کرد؟
عبد الله گفت :آری.
فاطمه گفت: حاضری یک بار با من هم بستر شوی و صد شتر بگیری؟
عبد الله نگاهی بدو کرده گفت:
اگر از راه حرام چنین درخواستی داری که مردن برای من آسان
تر از این کار است، و اگر از طریق حلال می خواهی که چنین طریقی هنوز فراهم نشده
پس از چه راهی چنین درخواستی را می کنی؟
عبد الله رفت و در همین خلال پدرش عبد المطلب او را به
ازدواج آمنه در آورد و پس از چندی آن زن را دیدار کرده و از روی آزمایش بدو گفت:
آیا حاضری اکنون به ازدواج من درآئی و آن چه را گفتی بدهی؟
فاطمه نگاهی به صورت عبد الله کرد و گفت: حالا نه، زیرا آن
نوری که در صورت داشتی رفته، سپس از او پرسید: پس از آن گفتگوی پیشین تو چه کردی؟
عبد الله داستان ازدواج خود را با آمنه برای او تعریف کرد،
فاطمه گفت: من آن روز در چهره تو نور نبوت را مشاهده کردم و مشتاق بودم که این نور
در رحم من قرار گیرد ولی خدا نخواست، و اراده فرمود آن را در جای دیگری بنهد، و
سپس چند شعر نیز به عنوان تأسف سرود. و گفته اند: هنگامی که عبد الله بدو برخورد
سفیدی خیره کننده ای میان دیدگان عبد الله بود همانند سفیدی پیشانی اسب.
و همانگونه که مشاهده می کنید تفاوت میان این دو نقل بسیار
است، و بدین صورت که در نقل مرحوم ابن شهر آشوب است منافاتی هم با مقام شامخ جناب
عبد الله ندارد، و برای ما نیز نقل مزبور قابل قبول و پذیرش است، و دلیل بر رد آن
نداریم، و الله العالم.
داستان ولادت
و به هر حال ثمره ای ازدواج میمون و مبارک تنها یک فرزند
بود، و او همان وجود مقدس رسول گرامی اسلام حضرت محمد ص بود که متاسفانه پس از
ولادت آن حضرت به فاصله اندکی که در برخی از روایات دو ماه، و در نقل دیگری هفت ماه
و به قولی یک سال ذکر شده، عبد الله در مدینه و در سفری که از شام باز می گشت نزد
دائی های خود در قبیله «بنی النجار» از دینا رفت، و در همان جا دفن شد.
مکان ولادت
ولادت رسول خدا ص در مکه بوده، و در خانه ای در شعب ابی
طالب که بعدها رسول خدا آن را به عقیل بن ابی طالب بخشید،و فرزندان عقیل آن را به
محمد بن یوسف ثقفی فروختند و محمد بن یوسف آن را جزء خانه خویش ساختن و به نام او
مشهور گردید.
و در زمان هارون، مادرش خیزران آن جا را گرفته و از خانه
محمد بن یوسف جدا کرد و مسجدی ساخت و بعدها به صورت زیارتگاهی درآمد، و بعدا که
وهابیون در حجاز تسلط یافته و مکه را گرفتند روی نظریه عبد الوهاب مؤسس مذهبشان که
تبرک به قبور پیمبران و مردان صالح الهی را شرک می دانستند، و به همین جهت قبور
ائمه دین و بزرگان اسلام را در مکه و مدینه ویران کردند، آنجا را نیز ویران کرده و
به صورت مزبله و طویله ای درآوردند.
و برخی گفته اند: ولادت آن حضرت در خانه ای در نزدیکی کوه
«صفا» بوده است.[7]
زمان ولادت
شاید یکی از پر اختلاف ترین مسائل تاریخ زندگانی پیغمبر
اسلام اختلاف موجود در تاریخ ولادت آن بزرگوار باشد که اگر کسی بخواهد همه اقوال
در این باره جمع آوری کند به بیش از بیست قول می رسد.[8] ولی
همین گونه که می دانید مشهور نزد محدثین شیعه[9] آنست
که ولادت آن حضرت در هفدهم ربیع الاول و نزد دانشمندان اهل سنت در دوازدهم آن ماه
بود، و در مورد روز آن نیز مشهور نزد ما آنست که این ولادت فرخنده در روز جمعه پس
از طلوع فجر بوده و نزد آنان مشهور آن است که در روز دو شنبه انجام گردید.
حمل در ایام تشریق
در چند جا از کتاب های حدیثی و تاریخی مانند کافی و مناقب
ابن شهر آشوب و کتاب غدد[10] و برخی
دیگر از کتاب های اهل سنت نیز دیده می شود که گفته اند: زمان حمل در یکی از ایام
تشریق ـ یعنی یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ماه حج ـ انجام شده و روی این جهت گفته
اند: شاید قول به این که ولادت در ماه رمضان وبده صحیح تر باشد، چون مدت حمل به
طور طبیعی انجام شده و اعجازی در این باره نقل نشده و کمتر یا بیشتر از نه ماه
نبوده است و روی حساب فاصله ذی حجه تا نه ماه باید ولادت در ماه رمضان بوده باشد.
ولی پاسخ این اشکال را مرحوم شهید و مجلس (ره) و دیگران به
اینگونه داده اند که این تاریخ روی حساب «نسیء» است که در زمان جاهلیت انجام می
دادند، و خلاصه معنای «نسیء» با تفسیرهای مختلفی که از آن شده این بوده است که آن
ها روی اغراض و هدف های نامشروع و نادرستی که داشتند طبق دلخواه بزرگانشان ماه های
حرام را ـ که یکی از آن ها ماه ذی حجه بوده ـ پس و پیش و جلو و عقب می انداختند، و
به جای ماه حرام اصلی و واقعی، ماه دیگری را به صورت قراردادی برای خود ماه حرام
قرار می دادند، و اعمال حج را به جای ذی حجه در آن ماه دلخواه خود انجام می دادند،
که قرآن کریم این عمل را «زیاده در کفر» نامیده و نادرست خوانده، آن جا که فرماید:
«انما النسیء زیاده فی الکفر یضل به الذین کفروا یحلونه
عاما و یحرمونه عاما لیواطئوا عده ما حرم الله فیحلوا ما حرم الله، زین لهم سوء
أعمالهم و الله لا یهدی القوم الکافرین»[11]
و روی این حساب حج در آن سال در ماه جمادی الآخره بوده
چنانچه حمل نیز در آن سال درهمان ماه بوده همان گونه که در برخی از روایات آمده ـ
مانند روایت کتاب اقبال که در بحار الانوار نقل شده ـ[12]
و برخی از نویسندگان احتمال دیگری نیز داده و گفته
اند: اعراب در دو موقع حج می کرده اند یکی
در موقع ذی الحجه و دیگری در ماه رجب، و تمام اعمال حج را در این دو فصل انجام می
دادند، و بنابراین ممکن است منظور از ایام تشریق، (یازدهم و دوازدهم و سیزدهم) ماه
رجب باشد که در این صورت تا هفدهم ربیع الاول هشت ماه و اندی می شود.[13]
حدیث: ولدت فی زمن الملک العادل
این حدیث نیز در برخی از روایات بدون سند از رسول خدا ص نقل
شده که فرمود: «ولدت فی زمن الملک العادل انوشیروان»[14] من
در زمان پادشاه دادگر یعنی انوشیروان متولد شدم….
ولی این حدیث گذشته از این که از نظر عبارت فصیح نیست و به
سختی می توان آن را به یک ادیب عرب زبان نسبت
داد تا چه رسد به پیامبر اسلام و فصیح
ترین افراد عرب از چند جهت جای خدشه و تردید است:
1- از نظر سند که بدون سند و به طور مرسل نقل شده … و از
کتاب «الموضوعات الکبیر علی قاری» ـ یکی از دانشمندان اهل سنت ـ نقل شده که درباره
این حیدق چنین گفته:
«… قال السخاوی لا اصل له، و قال الزرکشی کذب باطلف و قال
السیطوی قال البیهقی فی شعب الایمان: تکلم شخینا ابو عبد الله الحافظ بطلان ما
یرویه بعض الجهلاء عن نبینا ص ولدت فی زمن الملک العادی یعنی انوشیروان».[15]
یعنی سخاوی گفت: این حدیث اصلی ندارد، و زرکشی گفته: دروغ
باطلی است، و سیوطی از بیهقی در شعب الایمان نقل کرده که استادش ابو عبد الله حافظ
در باره بطلان آن چه برخی از نادانان از پیغمبر ما ص روایت کرده اند که فرمود:
«ولدت فی زمن الملک العادل یعنی انوشیروان» سخن گفته…
2- طبق اين حدیث رسول خدا ص انوشیروانم ساسانی را به عدالت
ستوده، و دادگر و عادل بودن او را گواهی داده، و بلکه به ولادت در زمان وی افتخار
ورزیده، ولی با اطلاعی که ما از وضع دربار ساسانیان و انوشیروان داریم نسبت چنین
گفتاری به رسول خدا ص و تأیید عدالت او از زبان رسول خدا ص قابل قبول و توجیه
نیست،و ما در این جا گفتار یکی از نویسندگان معاصر را که درباره زندگی چهارده
معصوم علیهم السلام قلم فرسائی کرده و اکنون چشم از این جهان بر بسته ذیلا برای
شما نقل می کنیم، تا به بینیم واقعا سلطان عادلی در گذشته وجود داشته؟ و آیا
انوشیروان عادل بوده یا نه؟ نویسنده مزبور چنین می نویسد:
انوشیروان کسری به عدالت مشهور است ولی اگر نگاهی بی طرفانه
به اوضاع اجتماعی ایران در زمان سلطنت وی بیفکنیم خواه و ناخواه ناچاریم این عدالت
را یک «غلط مشهور» بنامیم. زیرا در زمان سلطنت انوشیروان عدالت اجتماعی بر مردم
ایران حکومت نمی کرد.
در اجتماع از مساوات و برابری خبری نبود. ملت ایران در آن
تاریخ با یک اجتماع چهار طبقه ای به سر می برد که محال بود بتواند از عدالت و
انصاف حکومت بهره ور باشد.
درست مثل آن بود که ملت یاران را در چهار اتاق مجزا و مستقل جا بدهند و هر یک از این چهار اتاق را
با دیوری محکم تر از آهن و روی، از اتاق دیگر سوا و جدا بسازند.
گذشته از شاه و خاندان سلطنتی که در رأس کشور قرار داشتند
نخستین صف، صف «ویسپهران» بود که از صفوف دیگر ملت به دربار نزدیکتر و از قدرت
دربار بهره ورتر بود. طبقه ویسپهران از امیرزادگان و «گاه پور» ها تشکیل می یافت.
و بعد طبقه «اسواران» که باید از نجبا و اشراف ملت تشکیل
بگیرد.. امرای نظام و سوارگاران کشور از این طبقه بر می خواسته اند.
طبقه سوم طبقه دهگانان بود که کار کتابت و دبیری و بازرگانی
و رسیدگی به امور کشاورزی و املاک را به عهده داشت.
طبقه چهارم که از اکثریت مردم ایران تشکیل می شد پیشه وران
و روستاییان بودند، سنگینی این سه طبقه زورمند و از خود راضی بر دوش طبقه چهارم
یعنی پیشه وران و روستاییان فشار می آورد. مالیات را این طبقه ادا می کرد. کشت و
کار به عهده این طبقه بود رنج ها و زحمتهای زندگی را اين طبقه می کشید و آن سه
طبقه دیگر که از دهگانان و اسواران و یسپهران تشکیل می یافت به ترتیب از کیف ها و
لذت های زندگی یعنی دسترنج طبقه چهارم استفاده می کرد.
میان این چهار طبقه دیواری از آهن و پولاد بر پا بود که مقدور
نبود بتوانند با هم بیامیزند. اصلا زبان یکدیگر را نمی فهمیدند.
اگر از طبقه ویسپهران پسری دل به یک دختر دهگانی یا دختری
از دختر اسواران می بست ازدواجشان صورت پذیر نبود. انگار این چهار طبقه چهار ملت
از چهار نژاد علیحده و جداگانه بودند که در یک حکومت زندگی می کردند.
تازه طبقه ممتازه دیگری هم وجود داشت که دوش به دوش حکومت
بر مردم فرمان می راند. این طبقه خود را
مطلقا فوق طبقات می شمرد زیرا بر مسند روحانیت تکیه زده بود و اسمش «موبد» بود.
فکر کنید. آن کدام عدالت است که می تواند بر این ملت چهار اشکوبه بیک سان حکومت
کند.
این طبقه بندی در نفس خود بزرگترین ظلم است. این خود نخستین
سد در برابر جریان عدالت است تا این سد شکسته نشود و تا عموم طبقات به یک روش و یک
ترتیب به شمار نیایند، تا ویسپهران و پیشه وران دست برادری به هم نسپارند و پنجه
دوستی همدیگر را فشار ندهند محال است از عدالت اجتماعی و برابری درحقوق عمومی به
یک میزان استفاده کنند.
در حکومت ساسانیان حیات اجتماعی بر دو پایه «مالکیت» و
«فامیل» قرار داشت. ملاک امتیاز در خانواده ها لباس شیک و قصر مجلل و زن های متعدد
و خدمتگذاران کمر بسته بود.
«خسروانی کلاه و زرینه کفش علامت بزرگی بود» طبقات ممتاز
یعنی مؤبدان و ویسپهران در زمان ساسانیان از پرداخت مالیات و خدمت در نظام مطلقا
معاف بودند.
پیشه وران زحمت می کشیدند، پیشه وران به جنگ می رفتند، پیشه
وران کشته می شدند و در عین حال نه از این همه رنج و فداکاری تقدیر می شدند و نه
در زندگی خود روی آسایش و آرامش می دیدند.
تحصیل عمل و معارف ویزه مؤبدان و نجبا بوده، بر طبقه چهارم
حرام بود که دانش بیاموزد و خود را جهت مشاغل عالیه مملکت آماده بدارد.
حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه خود حکایتی دارد از
«کفشگر» و «انوشیروان» روایت می کند که خیلی شنیدنی است و ما اکنون عین روایت را
از شاهنامه در این جا به عنوان شاهد صادق نقل می کنیم:
به شاه جهان گفت بوذر جمهر که ای شاه با داد و با
رای و مهر
سوی گنج ایران دراز است راه تهیدست و بیکار مانده سپاه
بدین شهرها گرد ما، در کس است که صد یک ز مالش سپه را بس است
ز بازارگانان و دهقان درم اگر وام خواهی نگردد دژم
بدا نکار شد شاه همداستان که دانای ایران بزد داستان
فرستاده ای جست بوذرجمهر خردمند و شادان دل و خوبچهر
بدو گفت از ایدر دو اسبه برو گزین کن یکی نام بردار گو
ز بازارگانان و دهقان شهر کسی را کجا باشد از نام بهر
ز بهر سپه این درم وام خواه بزودی بفرماید از گنج شاه
فرستاده بزرگمهر در میان دهقانان و بازرگانان شهر مرد
کفشگری را پیدا کرد که پول فراوان داشت.
یکی کفش گر بود موزه فروش
بگفتار او پهن بگشاد گوش
درم چند باید؟ بدو گفت مرد
دلاور شمار درم یاد کرد
چنین گفت کی پر خردمایه دار
چهل مر درم، هر مری صد هزار
بدو کشفگر گفت کاین من دهم
سپاسی ز گنجور بر سر نهم
بیاورد قپان و سنگ و درم
نبد هیچ دفتر به کار و قلم
کفشگر با خوشرویی و رغبت ثروت خود را در اختیار فرستاده
بزرگمهر گذاشت.
بدو کفشگر گفت ای خوب چهر
نرنجی بگویی به بوذرجمهر
که اندر زمانه مرا کود کیست
که آزار او بر دلم خوار نیست
بگویی مگر شهریار جهان
مرا شاد گردانند اندر نهان
که او را سپارم به فرهنگیان
که دارد سرمایه و هنگ آن
فرستاده گفت این ندارم برنج
که کوتاه کردی مرا راه گنج
فرستاده به کفشگر وعده داد که استدعای او به وسیله بزرگمهر
به عرض انوشیروان برسد. و بزرگمهر هم با آب و تاب بسیار تقاضای کفشگر را که این
همه درهم و دینار به دولت تقدیم داشته بود در پیشگاه شاه معروض داشت و حتی خودش هم
خواهش کرد:
اگر شاه باید بدین دستگیر
که این پاک فرزند گردد دبیر
ز یردان بخواهد همی
جان شاه
که جاوید باد و سزاوار گاه
اما انوشیروان بیرحمانه این تقاضا را رد کرد و حتی پول
کشفگر را هم برایش پس فرستاد و در پاسخ چنین گفت:
بدو شاه گفت ای خردمند مرد
چرا دیو چشم ترا خیره کرد
برو هم چنان باز گردان شتر
مبادا کزو سیم خواهیم و در
چو بازارگان بچه، گردد دبیر
هنرمند و با دانش و یاد گیر
چو فرزند ما بر نشیند به تخت
دبیری بیایدش پیروز بخت
هنور باید از مرد موزه فروش
سپار بدو چشم بینا و گوش
به دست خردمند مرد نژاد
نماند به جز حسرت و سرد باد
شود پیش او خوار مردم شناس
چو پاسخ دهد زو نباید سپاس
و دست آخر گفت که دولت ما نه از این کفشگر وام می خواهد و
نه اجازه می دهد که پسرش به مدرسه برود و تحصیل کند زیرا این پسر پسر موزه فروش
است یعنی در طبقه چهارم اجتماع قرار دارد و «پیروز بخت» نیست در صورتی که برای
ولیعهد ما دبیری «پیروز بخت» لازم است.
آری بدین ترتیب پسر این کفشگر و کفشگران دیگر و طبقاتی که
در صف نجبا و روحانیون قرار نداشتند حق تحصیل علم و کسب فرهنگ هم نداشتند.
البته انوشیروان به نسبت پادشاهان هان دیگر از دودمان های
ساسانی و غیر ساسانی که مردم را با شکنجه و عذاب های گوناگون می کشتند عادل است.
آن چه مسلم است اینست که کسری انوشیروان دیوان عدالتی به
وجود آورده بود و تا حدودی که مقتضیات اجتماعی اجازه می داد به داد مردم می رسید
ولی این هم مسلم است که در یک چنین اجتماع… در اجتماعی که به پسر کفشگر حق تحصیل
علم ندهند و وی را از عادی ترین و طبیعی ترین حقوق اجتماعی و انسانی محروم سازند
عدالت اجتماعی برقرار نیست.
گناه کفشگر به عقیده شاهنشاه ساسانی این بود که «پیروز بخت»
نبود…
در این جا باید به عرض خسرو انوشیروان رسانید که آیا این
کفشگر زاده «ناپیروز بخت» ایرانی هم نبود؟
نگارنده گوید: تازه معلوم نیست چگونه این داستان از لابه
لای تاریخ ساسانیان و پادشاهان که پر از مدیحه سرائین و تمجیدهای آن چنانی است نقل
شده، و چگونه فردوسی که خود مداح پادشاهان و افسا نه پرداز آنان بوده و گاهی به
گفته خودش کاهی را کوهی جلوه می داده، و از افراد شهوت ران و بزدل پهلوانانی
نامدار و بی بدلن و از بیدادگران و ستمکاران چهره هائی معصوم و دادگر می ساخته،
چگونه این داستان را با این آب و تاب نقل کرده؟ و گویا این بیدادگری را عین عدالت
و داد می دانسته، که آن را در کتاب خود به نظم درآورده و زحمت سرودن آن را به خود
داده است!!
ادامه دارد
استثمار در قلمرو حکومت مارکسیسم
ارزش ها و مکتب ها
به قلم یکی از دانشمندان
قسمت هفتم
از مواردی که مارکسیست ها خدمات خود را خیلی زیاد به رخ
دیگران می کشند، ادعای پرچم داری مارکسیسم در مبارزه با استثمار انسان از انسان و
مبارزه با تبعیض ها و امتیازات غلط و نادرست موجود در دنیای سرمایه داری و یا جهان
غیر مارکسیسم است.
می گویند: مارکسیسم باعث نجات بخش عظیمی از افراد تحت
استثمار وی ا گرفتار در نظام های مملو از تبعیض های گوناگون به طور مطلق یا نسبی
شده است و هنوز هم تلاش های خود را در این راه و تا وصول به جامعه ای خالی از هر
گونه استثمار و تبعیض، مصرانه ادامه می دهد.
با تذکر این که این ادعا با اصول مارکسیسم که تکامل و حرکت
به سوی جامعه بی طبق و خالی از استثمار را امری جبری و محصول بی چون و چرای
ماتریالیسم تاریخی و غیر قابل جلوگیری می داند، سازگار نیست، نقش مارکسیسم و به
تعبیر صحیح تر مارکسیست ها را در این تاریخ و خدمات ادعائی، مورد بررسی قرار می
دهیم. از آن جا که محدوده این ادعا به مبارزه با استثمار و تبعیض، هم در کشورهای
غیر کمونیستی و هم در قلمرو خود دولت های کمونیستی است ناچار در دو بخش جداگانه
باید به مقدار صحت و سقم این ادعا برسیم.
اگر در سال های اخیر، مختصر اصلاحاتی در ظواهر زندگی طبقات
محروم در جهان سرمایه داری مشاهده می شود، نه تنها به کمونیسم ربطی ندارد بلکه
مرود غضب و نفرت کمونیست ها هم می باشد. اصولً تمام آن چه که در جبهه غیر کمونیست
انجام شده و اصلاحاتی که صورت گرفته درست در نقطه مقابل نظر کمونیست ها و بر خلاف
شیوه مورد قبول آن هاست. چرا که معتقدند این گونه اصلاحات و رفرم ها نه تنها مفید
نیست بلکه زیان بار و خسارت آور است چون به موجب تعلیمات مارکسیسم این اصلاحات
انقلاب را به تأخیر می اندازد. آن ها می کوشند که تضاد را در میان طبقات تشدید
کنند و سینه ها را پر از کینه کنند و کارد را به استخوان برسانند و کار را به
انفجار و انقلاب تمام کنند و تمام مصلحان و مبارزان مسالمت جو را خورده کار و مخدر
و مانع برای سعادت اساسی خلق ها می دانند.
مثلا تعیین حداقل اجرت و حداکثر ساعات کار بیمه های
اجتماعی، تامین حداقل معیشت انسانی، اعطای حق دخالت در تعیین سرنوشت، برخورداری از
حقوق اساسی شر، رسیدن به حق دفاع از خود در دادگاه های آزاد، استفاده از آب و هوا
و مسکن و بهداشت و درمان مجانی یا ارزان و نیمه رایگان، برخورداری از تحصیل رایگان
و بسیاری دیگر از حقوق انسانی از این قبیل که امروز در پهنه وسیعی از جهان غیر
کمونیست در اختیار خلق ها قرار گرفته، چیزهائی هستند که تدریجا با تلاش های پی گیر
و خیرخواهانه افراد و گروه ها به دست آمده، به طور کلی با راه و رسم و شیوه تاکتیک
ها و استراتژی احزاب کمونیست سازگار نیست، و بلکه منافات دارد. و ما می دانیم که
احزاب کمونیست در بیشتر نقاط جهان همیشه مخالف این گونه اصلاحات ـ که به نظر آن ها
تخدیری است و آن را آرایش سیمای کریه و زشت هیئت های حاکمه می دانند ـ می باشند.
بنابراین حتی اگر گفته شود تبلیغات و ترس از خود کمونیسم را باید از عوامل به وجود
آمدن اصلاحات و کاسته شدن از استثمار و تبعیض ها شمرد، باز هم باید توجه داشت که
این تأثیر و عاملیت، مقصود و منظور خود کمونیست ها نبوده بلکه قهری و بدون توجه و
هدف گیری است و به طور کلی همین تضاد و درگیری که میان دو بلوک سرمایه داری و
کمونیست ها به وجود آمده و خطری که از جانب هر یک دیگری را تهدید می کند، بدون
خواست هر دو طرف، روزنه نجات و نفس کشی به روی مردم محروم گشوده «اللهم اشغل
الظالمین بالظالمین…»
استثمار و تبعیض
می رسیم به بخش دوم یعنی نفی استثمار و تبعیض در قلمرو
حکومت خود مارکسیسم و این جا است که مارکسیسم باید امتحان خودش را بدهد و از عهده
اثبات ادعاهای فریبا و پر طمطراق خود برآید و درست همین است که مارکسیست ها
مجبورند اعتراف به شکست و ناکامی خود کنند و واهی بودن ادعاها را بپذیرند.
روزگاری طولانی بدور خود دیوار آهنی کشیدند و از داخل همان
جهنمی که برای ملت های خود تهیه دیده بودند با بوق و کرنا آن جا را بهشت برین
معرفی می کردند، و دست آوردهای حکومت پرولتاریا را آن چنان عالی و متعالی و بی
نظیر و بی عدیل معرفی می کردند که دل جوجه مارکسیست های جهان سوم را به هوای آن
بهشت موعود پر پر انداخته بودند.
اما رفته رفته آن دیوار آهنین، سوراخ شد و پای اغیار هم به
آن بهشت باز شد و تعدادی از آن بهشتیانشان هم توانستند با مهاجرت یا فرار و یا با
عناوین دیگر از آ ن قفس درآیند و سری به جهان غیر کمونیسم بزنند و در اثر این رفت
و آمدها و دید و بازدیدها خیلی چیزها روشن شد و حقایقی بر ملا گشت.
ضمنا اختلافات دو قطب کمونیست و دو غول مارکسیست (چین و
شوروی) هم از سال 1960 به این طرف کار خود را رکد و هر طرف برای کوبیدن رقیب خود
بالاجبار گوشه هائی از پرده را بالا زد و چیزهائی را گفت. در نتیجه بسیاری از مردم
دنیا فهمیدند که در پشت آن دیوارها چه می گذرد و مردم شرق اروپا و آسیا در اردوگاه
کمونیستم گرفتار چه نکبتی هستند و بخش ناچیزی از مردم در بند بهشت کمونیسم هم
متوجه شدندن که چه کلاهی سرشان رفته و در این شصت سال چه اندازه از مواهب طبیعت و
دست آوردهای بشری محروم بوده اند ومیان دنیای سیاه آن ها و دیگران چه اندازه فاصله
وجود دارد.
امروز ملت روس و سایر ملل اسیر روس تحت پرچم اتحاد جماهیر
شوروی از خودشان می پرسند پس کجا است آن بهشت موعودی که در راه رسیدن به آن در طول
سی چهل سال، دولت مردان مارکسیسم از فرزندان ما شصت تا صد میلیون (به اختلاف
روایات) قربانی گرفتند؟!
کو آن جامعه بی طبقه و یا ان دموکراسی موعود و یا آن حکومت
پرولتاریای موقت و یا به هر کس به قدر نیاز یا به اندازه کارش…؟!
آن ها که وعده نفی دولت و ارباب و آقای بالای سر می دادند
امروز پولادی ترین دولت تاریخ بشر را در روسیه فلاکت زده به وجود آورده اند. دولتی
که در دست داشتن ثروت و ارتش و پلیس و فرهنگ و ایدئولوژی و … تمرکز تمام نیروها
و منابع قدرت و سلب همه وسائل مقاومت از خلق، آن چنان تسلطی به جود آورده که تا
اعماق وجود مردم راه پیدا کرده و بند بند وجود مردم را تحت نظر قرار داده است.
آزادی شغل، آزادی مسکن، آزادی محل اقامت، آزادی اظهار نظر، آزادی مطبوعات و وسائل
ارتباط جمعی، آزادی انتخابات و هر گونه آزادی دیگر برای مردم کشور شوراها به صورت
رویا و آرزوی دور و دراز و خیال خام درآمده است.
و به قول «میلیوان جیلاس» محیطی به مراتب محدودتر و خفقان
آورتر از محیط زندگی بردگان قرون وسطی برای مردم کشور شوراها در نیمه قرن بیستم
طبقه جدید شوروی با انحصار گرفتن اقتصاد و ایدئولوژی و سیاست و کموتاه کردن دست
همه مردم از این ها آن چنان قدرت و سلطه و نفوذی اعمال می کنند که تاریخ نظیر آن
را به خود ندیده است و در نتیجه شدیدترین و عمیق ترین و نفرت بارترین نوع تبعیض ها
و امتیازهای بی جا دراین جامعه به جود آمده، منتهی تحت پوش ریاکارانه حکومت کارگر
و یا مالکیت جامعه و …!
به این چند جمله از نوشته های میلیوان جیلاس در هیمن خصوص
توجه نمائید:
«ثروت های طبقه حزبی جدید و به دیگر سخن،بوروکراسی سیاسی،
امتیازهای مادی فراوانی در اختیار طبقه مذکور قرار می دهد که به مراتب بیش از
امتیازهای موجود در نظام های دیگر اجتماعی است. این امتیازهای مالکانه طبقه جدید
به بوروکراسی سیاسی چنان قدرتی می بخشد که می تواند با تکیه به انحصارات حزبی بر
همه چیز حکم براند… هر فرد عادی در جاعه کمونیستی معتقد است که بوروکرات های
کمونیست مردمی مرفه و ثروتمند ونیازی به کار کردن ندارند…»
(طبقه جدید ـ صفحه 61 ـ چاپ دانشگاه تهران)
«… در کشورهای کمونیستی شرکت در حاکمیت دولت به منزله به
دست آوردن حق استفاده کردن و در اختیار
گرفتن تقریبا همه دارائی مردم است. هر کس حکومت را در دست داشته باشد صاحب
امتیازهای فراوانی خواهد شد و از راه های غیر مستقیم مالکیت هائی را به دست خواهد
آورد… در جوامع کمونیستی کسانی برای رسیدن به حکومت تلاش می کنند که در واقع
هدفی جز طفیلی گری و مفت خواری و زیستن به حساب کار و زحمت دیگران، ندارند. پیش از
انقلاب، عضویت در احزاب کمونیست به منزله آمادگی جهت فدارکاری های بزرگ بود… ولی
اکنون که حزر در راس حاکمیت قررا گرفته، عضویت در آن به منزله تعلق و وابستگی به
طبقه ممتاز ومرفه است! هسته مرکزی چنین حزبی را استثمار گران قدرتمند تشکیل می
دهند…. مالکیت سوسیالیستی در واقع نقابی
برای چهره بوروکراسی سیاسی بهره مند از مالکیت است…
(طبقه جدید ـ صفحه 63 و صفحه 64)
«اکنون این طبقه بر اریکه قدرت تکیه زده و از زندگانی مرفهی
برخوردار است ولی هیچ ایده جدیدی برای ارائه نداراد، تنها کاری که برای این طبقه
مانده دفاع از خویش و کسب برائت است.»
(طبقه جدید ـ صفحه 72)
«بوروکراسی حزب به سبب آگاهی از اهمیت مالکیت در کار احراز
قدرت و حاکمیت به سبب اشتها و تمایل به استفاده از ثمرات مالکیت مذکور نمی تواند
از بسط توسعه مالکیت خویش حتی بر کوچکترین و ناچیزترین ابزار تولید دست بر دارد».
(صفحه 75 مدرک فوق)
«… طبقه جدید همانند سرمایه داران کهن، ممسک و حریص است
ولی در عین حال فاقد نمایندگان دل سوز و معتقد جامعه سرمایه داری است. طبقه جدید
چون ارستوکرات ها و اشراف روزگار قدیم دارای وجوه تمایزی از دیگر طبقات جامعه نیز
هست ولی هرگز نزاکت و غرور شوالیه گری و اشرافی گری کهن را ندارد…»
(صفحه 80 ـ مدرک فوق)
«… در طبقه جدید همانند دیگر طبقات پیشین، در حلای که عده
از از پلکان ترقی بالا می روند، عده ای دیگر از حق ارتقاء محروم اند. ولی راه دست
یافتن به عالیترین مقام ها و درجات از نظر تئوری و ادعا به روی همه باز است. این
درست بدان می ماند که در روزگار ناپلئون گفته می شد: در کوله پشتی هر سرباز
ناپلئون عصای مارشالی نهفته است»
(صقفحه 81 و 82 طبقه جدید)
«.. طبقه جدید وعده می دهد که همه اختلاف های طبقاتی را از
میان بر می دارد ولی در حقیقت با در دست داشتن زحمات و دست رنج مردم و در اختیار
گرفتن حق تقسیم مادی بر حسب دلخواه خویش همواره به توزیع امتیازات میان هواخواهان
طبقه جدید می پردازد و از این رهگذر اختلاف های طبقاتی را فزونتر می سازد…»
(صفحه 88 طبقه جدید)
عملکرد این طبق در رابطه با مردم ـ و به قول خودشان خلق های
کشورهای زیر پرچم سرخ ـ به قدری جابرانه و خودسرانه و فاقد هر گونه مسئولیت
جوابگوئی در مقابل مردم است که در سراسر تاریخ بشر نمونه ای جهت تشبه و آوردن مثال
برای آن پیدا نمی شود کرد.
مثلا روس ها برای تظاهر به دموکراسی مقیدند که در مناسبت های مختلف، انتخاباتی به نام پارلمان با
مقامات حزبی و یا … به راه بیاندازند. ولی در عمل، این خیمه شب بازی آن ها به
قدری رسوا و اعمال نفوذ آن ها تا آن جا بی پرده است که به قول روس ها توانسته اند
در این میان رکورد «روداری» را بشکنند.
غربی ها به انتخابات پارلمانی و حزبی کمونیست ها، «مسابه
قهرمان بی رقیب» نام داده اند و خود مردم روس، پارلمان را «آرامگاه نمایندگان» می
نامند و میلیوان جیلاس در این باره نوشته است:
«پارلمان های کمونیستی قادر به اخذ کمترین تصمیمی نیستند.
اعضای متملق و چاپلوس این پارلمان ها که با دقت فراوان، از پیش، توسط حزب دست چین
شده اند نه امکان و نه جرات آن را دارند که مسائل را به دلخواه خویش چنانکه باید و
شاید مورد بررسی و مداقه قرار دهند چون انتخاب نمایندگان وابسته به آراء رای
دهندگان نیست لذا خود را در مقابل مردم مسئول نمی شمارند. این که پارلمان های
کمونیستی را «آرامگاه نمایندگان» نامیده اند بسیار به جا و به مورد است. همه حقوق
و فعالیت نمایندگان پارلمان های کمونیستی، محدود به آنست که هر چند گاه یک بار همه
آن چه را که بدون دخالت آنان از پیش مورد قبول قرار گرفته، به اتفاق آراء تصویب
کنند».
(صفحه 123 ـ طبقه جدید)
کمونیست ها با این که تکیه گاه اصلی تبلیغات خود را حقوق
کارگر و در آوردن ارزش اضافی از حلقوم کارفرما به نفع کارگر قرار داده اند تلاش می
کنند به نظام های خود بیش از هر چیز، انگ و رنگ کارگری بزنند و مدعی برقراری حکومت
کارگری هستند ،با همه این ها بیش از هر نقطه دیگری سنگینی وجود پر خرج مثلاً طبقه
جدید در شوروی، بر دوش کارگران است و هیچ مردمی مانند مردم تحت سلطه کمونیسم، خلع
سلاح و بی پناه نبوده و نیستند. حق انتخاب شغل و محل شغل و ساعات کار و مقدار مزدو
حتی نوع مصرف و اجرت ناچیز کار و حق اعتصاب و حق تشکیل آزاد سازمان های کارگری و
خیلی دیگر از چیزهائی که در کشورهای پیشرفته و حتی در حال پیشرفت دنیا برای
کارگران شناخته شده، در این نظام ها، پرولتری و پرولتران از آن ها محرومند. جیلاس
در این خصوص می نویسد:
«… به سال 1940
در اتحاد شوروی قانونی تصویب گردید که به موجب آن هیچ یک از اتباع کشور، حق انتخاب
کار را برای خود نداشته و در صورت ترک خودسرانه کار تولیدی، به مجازات می
رسند….»
«کارگران در وضعی به سر می برند که نه تنها ناگزیر از فروش
کار خویش هستند، بلکه ناچارند کار خود را در شرایطی که بر آنان تحمیل شده بفروشند،
زیرا آنان از امکان یافتن کار بهتر محرومند تنها یک کارفرما وجود دارد و آن هم
دولت است…»
(صفحه 137 و 138 ـ طبقه جدید)
«… کمونیست ها فقدان اعتصاب را ناگیزی بدین گونه توجیه می
کنند که چون گویا حاکمیت از خود طبقه کارگران و این طبقه از طریق دولت کارگری مالک
همه وسائل و ابزار تولید است اگر دست به اعتصاب بزند در واقع بر ضد خویش اعتصاب
کرده است.
… ولی چنان که می دانیم مالکیت متعلق به طبقه جدید است که
در کمونیسم فقط یک مالک وجود دارد و کمترین اقدام بر ضد این مالک بدون شرکت همه یا
اکثریت کارگران مقدور نیست. حتی اگر در زیر سیطره این دیکتاتوری توتالیر اعتصاب در
یک یا چند موسسه نیز بیشتر باشد، باز این اعتصاب محدود برای طبقه مالک هیچ گونه
خطر و دشواری به بار نمی آورد.
گذشته از این دولت های کمونیستی همواره از طریق ماموران
خویش که از درون کارگران، دست چین شده اند، در صفوف طبقه کارگر ایجاد تفرقه می
کنند و توسط مزدوران خود که به ترتبیت کارگران اشتغال دارند… در زندگی روزمره
آنان فرمان می رانند…»
(صفحه 140 و 141 ـ طبقه جدید)
نبرد با عقاید مذهبی
فشارهائی که در کشورها کمونیستی علیه افکار و عقاید مذهبی
وارد می آید پرده دیگری از تروریسم و اختناق این نظام را نمایش می دهد. بخش قابل
توجهی از زندانیان شوروی و دیگر کشورهای بلوک کمونیسم را همیشه هواداران مذاهب
تشکیل مي داده و می دهند. کلیساها و مساجدی که تبدیل به انبار و آسایشگاه شده اند
به مراتب بیشتر از آن هائی است که هنوز در دست صاحبان آن ها است.
به طوری که از یک گزارش کتاب «امپراتوری متلاشی» اثر هلن
کارردانکاس چاپ سال 1978 بر می آید، در سال 1897 میلادی تعداد مساجد در سرزمین های
اسلامی تحت سیطره روس های تزاری به 2600 مسجد رسید. و این تعداد در زمان انقلاب
اکتبر سال 1917 به 2500 مسجد می رسید در حالی که در سال های بعد، از 300 مسجد
تجاوز نکرد و از آن همه مدارس اسلامی که در ماوراء النهر و سیار بلاد اسلامی تحت
سلطه کمونیست ها بود اکنون بیش از دو مدرسه برای تربیت روحانیون مسلمان وجود
ندارد.
بدین ترتیب به قول کریم روشنیان نویسنده کتاب «اسلام و
شوروی» چاپ تهران، صفحه 12 طی 32 سال، 5680 مسجد در نقاط مختلف شوروی به دست
ماموران «کا. گم. ب» از بین رفت و با خاک یکسان شد.
مجله قفقاز آزاد، چاپ میونیخ در شماره 19 سال 1957 خود می
نویسد: «مجموع مساجدی که در سال 1929 و بعد از آن در روسیه بسته شدند رقم بزرگی را
تشکیل می دهند. مثلا در ترکستان 14هزار، در تاتارستان و با شقرستان 7 هزار و در
قفقاز شمالی 4 هزار و در کریمه یک هزار بود…»
بدینسان در چین، آلبانی و سایر کشورهای کمونیستی که جمعیت
های اسلامی در آن ها زندگی دارند نیز هزاران مسجد و مدرسه اسلامی به نام به اصطلاح
«انقلاب فرهنگی» به باشگاه های کارگردان و سایر مراکز کمونیستی تبدیل شدند.
کمتر کسی است که فراموش کرده باشد که در جریان جنگ ویتنام
بسیاری از رهبران مذهبی بودیسم، به خاطر حمایت از انقلاب و به منظور جلب توجه
جهانیان، خود را در میدان های عمومی آتش زدند خیلی دردناک است که می بینیم پس از
گذشت نزدیک به دو سال از پیروزی مردم و تسلط مارکسیسم، 10 راهب در میدان عمومی
سایگون به عنوان اعلان جنایات و مظالم کمونیست ها علیه مذهب، خود را به آتش کشیده
اند.
و همچنین خبر اسفبار خودسوزی دو رهبر مسیحی آلمن شرقی که به
عنوان جلب توجه افکار دنیای آزاد به اختناق و فشار کونیست های آلمان صورت گرفته
بود، در جرائد معتبر دنیا درج گردید.
ظهور چنین طبقه جدیدی در کشورهای کمونیستی با ویژگی های
خیلی زیانبارتر از طبقات سرمایه دار و استثمار و تبعیض و شیوع فساد و کینه و نفرت
دربهشت موعود مارکس گردیده و جامعه ای دو قطبی و دچار بدترین نوع نابسامانی های
مزمن و علاج ناپذیر به وجود آورده است. یک قطب با خیال راحت و بدون واهمه از
انفجار و قیام ملت به همه خواسته های خویش می رسد (طبقه جدید) و قطب دیگر (اکثریت
نزدیک به تمام) با محرومیت، از بسیاری از مواهب اولیه زندگی و یاس از امکان اقدام
برای حق خواهی با بغض و نفرت و ترس و حسرت، شاهد به یغما رفتن محصول زحمات و
دسترنج جان کندن خویش اند و تنها روزنه بسیار تنگ نجات آن ها، توجه و کمک ابزار
تبلیغ و رسانه های جمعی دنیای سرماریه داری (همان دشمنان قسم خورده طبقه کارگر و
محروم) است که اخیرا نمونه ائی از آن را در اظهارات دولتمردان غربی با هزار وحشت و
دلهره از لا به لای امواج پر از پارازیت رادیوهای قاچاقی کشورهای غرب می شنوند.
ادامه دارد.
قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر
سنّت و سنن
آیت الله محمدی گیلانی
لفظ سنّت در قرآن کریم چهارده بار در نه سوره و سنن که جمع
آنست دو بار در دو سوره آمده است.
سنّت در لغت بمعنای سیره و روش صاف و رام، تعریف شده، و
گفته اند که ریشۀ آن، قول عرب: «سنّ الماء اذا والی صبّه: آب را پیاپی و آسان
ریخت» میباشد چه آنکه روش رام و سیرۀ آسان، بگونۀ ریزش آب بکیفیّت مذکور، نزد
اهلش در جریانست.
ابن فارس در مقاییس اللغه میگوید: معنای ریشه های مادّه
نامبرده در همۀ مشتقات آن جاری است، و همین تفسیر و تعریف از دیگر محققّین اهل لغت
استظهار میشود و بنابراین در هر یک از موارد استعمال این مادّه همگونی و شباهت
آن، بریزش آب با چگونگی یاد شده میبایستی ملحوظ شود.
سنت حضرت رسول «ص»
و سنّت رسول الله صلي الله عليه و آله، روش آسان و مورد
پيروي خود آن بزرگوار و اصحاب محترم آن حضرت است که يکي از مبادي و ارکان چهار
گانه فقه اسلامي است، و تعريف جامع آن، عبارت است از: قول و فعل و تقرير آنجناب و
يا ائمه معصومين از اهل البيت عليهم السلام. و گاهي بدعت در مقابل اين معنا مورد
استعمال واقع شده است، چنانکه بعد از پيدايش طائفه معتزله، طائفه اي از مسلمين که
در رأس آنان اشاعره قرار داشتند، خود را سُنّي و اهل سنّت و جماعت ناميدند، و
معتزله را بدعي و اهل بدعت و هوي لقب دادند زيرا طائفه معتزله در مسائل کلاميّه از
فلسفه و اصول عقليّه استمداد مي نمودند و براي عقل در مسائل اعقتادي و احکام
فرعي، بهره اي قائل بوده اند و جمود بر ظواهر را جائز نمي شمردند چه آنکه جمود بر
بسياري از ظواهر موجب تجسّم در مبدء تعالي و مفاسد ديگري است، ولي اشاعره اين بهره
برداري از اصول عقليه را بدعت ميپنداشتند و تخيّل ميکردند که هر چه در صدر اول
معمول به نبود است،نميتوان به آن اعتماد کرد و در حريم بهره برداري قرار داد
زيرا حدّ بدعت که «ادخال ما ليس في الدين في الدين»
است بر آن منطق ميگردد؟
ولي بر ارباب بصيرت روشن است که منع از بهره برداري از اصول
عقليّه خود بدعت و ادخال چيزي در دين است که از ديانت مقدّسه نيست، و مخالفت صريح
با متن قرآن کريم است و همۀ اهل تحقيق برآنند که عقل نسبت بنقل و سمع، اصل است،
وانگهي لازمۀ اين قول بدعت بودن بسياري از علوم از آن جمله علم اصول فقه است که در
صدر اول اسلام معمولٌ به نبوده است.
بهر حال خصومت آشکار نسبت باصول عقليه در ميان مسلمين از
ناحيه اشاعره شايع گرديده است نه از جانب معتزله، و موافقت اصول معتزله با اصول
اماميّه بدينجهت است، که اصول اماميّه مأخوذ از ائمه اهل البيت عليهم السلام است
که تماماً با قواعد دقيقه عقل و برهان متطابق است و پيشوايان معصومين از آل البيت،
در پاسخ سئوآلات اعتقادي بقدر توان هر پرسش کنندهاي استدلال عقلي مينمودهاند و
براي نمونه رواياتي که در پاسخ سئوال از آيۀ کريمۀ:
«الرّحمن علي العرش استوي» وارد شده، کافي است که ثقۀ
الاسلام کليني در کافي شريف و صدوق الطائفه در کتاب توحيد براي اين روايات بابي
منعقد ساختهاند در صورتي که همين مسئله را از بعضي از اعلام آنان پرسيدهاند در
پاسخ با خشونت گفته: «استواء معلوم است و کيف مجهول، و اعتقاد بآن لازم و سئوال
بدعت است».
شايان توجّه است که کلمۀ سنّت در حدّ ذات خود، از وصف خوبي
و بدي عريانست و رنگ خوبي و بدي در جوهر معناي آن داخل نبوده، بلکه اين بي رنگ، بر
حسب ظروف مختلفه اسير رنگ خوبي يا بدي ميشود، و بر اين بي رنگي دلالت مي نمايد
اين حديث شريف:
«من سَنَّ في الاسلام سنَۀ حسنۀً فعمل بها بعده کتب له مثل
اجرمن عمل، و لا ينقص من اجورهم شيءٌ، و من سَنَّ في الاسلام سنۀً سينَّهً فعمل
بها بعد کتب عليه مثل وزرمن عمل بها و لا ينقص من اوزارهم شيءٌ» (صحيح مسلم کتاب
العلم رقم الحديث 15)
: «هرکس در اسلام روش نیکوئی را بنیانگزاری کند که بعد از
او، بدان عمل شود همانند پاداش همه کسانی که به آن عمل کرده اند، برایش نوشته می
شود، بدون آن که از پاداش عمل کنندگان، چیزی کاسته شود، و هر کس در سالام روش بدی
را بنیان گزارد که بعد از وی بدان عمل شود، همانند گناه و وزر همه کسانی که به آن
عمل کرده اند بر او نوشته می شود بدون آن که از گناهان و اوزار عمل کنندگان چیزی
کاسته شود».
سنت های الهی
و اما سنت الله تعالی، عبارتست از روش الهی که همانند ریزش
آسان و پیاپی آب معمول به و جاری در اجتماع بشر است، خواه از روش های لطف و انعام
باشد و یا از روش های قهر و انتقام، و در هر صورت برخلاف سنن رسول الله که تشریعی
و اعتباری بوده، تکوینی و حقیقی است. در این جا سئوالی قابل طرح است به این تقریر:
سنت الله تعالی چنان که ادعا شد از سنخ تکوین و ایجاد است،
نه از سنخ اعتبار و تشریع، و معنی ایجاد همانا اعطاء وجود است، پس وجود، عطیه و
موهبتی است از جانب خداوند متعال، و به همین معنا اشارت دارد قول فلاسفه که: وجود
خیر محض است، زیرا خیر یعنی مطلوب برگزیده ای که متعلق اراده و اختیار واقع می
شود، و بدیهی است عدم که باطل محض و هیچ است، هیچگاه مطلوب نبوده و مورد اختیار
واقع نمی شود، و ماهیت نیز اعتباری و ملحق به عدم است پس نتیجه این تحلیل چنین می
شود که حیثیت خیر همان حیثیت وجود است و بنابراین وجود خیر محض و مطلوبست که گاهی
مطلوبیتش بالذات و گاهی برای امر دیگری و وجود اقوائی است که بالاخره به مطلوب
بالذات منتهی می گردد، و آن موجودی است که مطلوب همه، و غایه الغایات است.
با توجه به این تحلیلی که درباره ایجاد و وجود به عمل آمد
چگونه می توان ادعاء نمود که سنت الهی «تکوین و ایجاد» گاهی در کسوت لطف و انعام
است و گاهی نیز به صورت قهر و انتقام؟ ایا قهر و انتقام، با عطیه و خیر محض،
منافات ندارد؟ و آیا این تنافی در حد قابل جمع و توجه است؟
و آن چه احیانا در پاسخ این سئوال پنداشته شده که: تنافی و
اختلاف گاهی ممکن است عین رحمت باشد چنانکه در حدیث نبوی مشهور آمده است: «اختلاف
امتی رحمه».
پنداری است باطل زیرا معنی اختلاف در حدیث مذکور این است
که: گوناگونی افراد امت مرحومه از نظر ذوق و استعداد و اختلافشان در همت، رحمت به
بار می آورد، چه آن که ذوق و همت بعضی در زراعت و فلاحت و استعداد و همت برخی در
انواع صناعات، و جمعی در سیاستمداری تدبیر امور، و طائفه ای در علم فقه و طائفه
دیگر، در اصول معارف و بر این قیاس هر دسته ای کار مناسب با همت و ذوق خویش را
عهده دار می شوند و مشاغل و کارهای گوناگون و مختلف ین همت ها و استعدادهای مختلف
امت مرحومه تقسیم می گردد و نتیج اختلاف هم مقتضی تقسیم تعهدات، تمامیت نظام و
جریان رحمت است.
ولی تنافی بین قهر و انتقام و بین عطا و خیر که در سئوال
آمده است از نوع اختلاف مذکور در حدیث نیست، زیرا ایجاد که اعطاء وجود و افاضه خیر
است، با قهر و انتقام که سلب وجود و استرداد خیر و عطا است، تباین بالذات دارد و
معقول نیست که مصداق ایجاد، قهر و انتقام باشد، و به یک کلام، لطف و انعام، مصداق
ذاتی ایجاد به معنی یاد شده است و اما قهر و انتقام، برای ایجاد به هیج وجه
مصداقیت ندارد.
پاسخ سئوال فوق به شرح زیر تبیین می گردد: در محل خود
براهین ضروری الانتاج قائم گردیده که واجب بالذات، موجودی است مطلق و نامتناهی، و
هیچگونه حد و قید در حریم اقدس او راه ندارد، و وحدانیت ذات اقدسش از نوع عددی که
قواش به امتیاز واحدی از واحد دیگر و ناگزیر محدود و مقهور است ، نمی باشد، چنانکه
امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید: «واحد لابعدد» نهج البلاغه محمد عبده خطبه
185.
و به تعبیر قرآن کریم :«هو الواحد القهار» سوره رعد آیه 11
ـ وحدت آن ذات اقدس وحدت قهاره است یعنی واحدی که بای آن، تصور ثانی ممتنع است.
و نیز مبرهن است که وجود همه ممکنات، رشحه ی فیض او بوده و
بالضروره، هر فعل و اثری با فاعل و مؤثرش، سنخیت دارد، پس لزوما، وجود و اثر مترشح
از آن موجود اقدس نامتناهی ـ تبعا و تطفلا ـ نامحدود و واحد و دارای قداست است، و
علیهذا جهات مختلفی که درموجودات امکانی مشهود می گردد و منشأ حکم به محدودیت از
حیث نقصان و کمال و وجدان و فقدان می شود، تماما از خواص ذاتی امکان است نه مربوط
به آفریدگار واحد قهار. چنان که بر همه این امور، براهین وثیقه قائم است.
پس فیض و عطاء مترشح از حضرت واهب العطایا تقدست اسمائه،
واحد و مطلق و در نهایت قداست و منزه از هر گونه نقص است، ولی قوابل مختلف، مایه
مکثر آن بالوان گوناگون می شوند، برخی از قوابل تام الاستعداد و طاهر الذات. با
پذیرائی فیض الهی کاملتر و نورانی تر و قداست آن را درجمیل ترین طاعات و عبادات
متجلی می سازند، و بعضی دیگر با پذیرائی فیض پاک الهی، بلون خبث و قذارت خویش، آن
را متبدل می سازند، همانند نور آفتاب که نوری است وحدانی و متشابه الاجزاء ولی
قابل های مختلف آن را وفق الوان خود منعکس می کنند، و همچون باران پاک و لطیف و
الله در قائله:
«باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس»
و همین مسله یعنی قداست و مطلق بودن فیض را قرآن مجید در
مواضع متعدد مورد عنایت قرار داده است و از آن جمله در این آیات از سوره مبارکه
اسری است :
من کان یرید العاجله عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم
جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا، و من اراد الآخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن
فاولئک کان سعیهم مشکورا، کلا نمد هؤلاء و هولاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک
محظورا» آیات 18 الی 20.
: «آن کس که مراد اصلی وی فقط کامجوئی و بهره وری از لذت
های زودگذر دنیا است در اعطاء آن چه که می خواهیم به هر کسی که اراده داریم شتاب
می کنیم، سپس جزاء چنین کاری را با خواری
ودوری از رحمت، گرفتاری در دوزخ می گردانیم، و کسی که مقصود اصلی آن حیات
جاودانی است و کوشش در خور آن حیات را با ایمان انجام می دهد، این گروه سعیشان
مقبول و بارور است، چه آن گروه عاجل طلب و چه این گروه باقی طلب، همه را از عطایای
پروردگارت، ما امداد می کنیم، و این طور نیست که عطاء پروردگارت، دارای رنگ
محدودیت و ممنوعیت باشد».
چنان که ملاحظه می کنید قرآن کریم با صراحت اعلام می دارد
که پروردگار متعال همه را به اعطاء و موهبت خویش ـ عطاء و موهبتی که نامتناهی و
مطلق است ـ امداد می نماید، و همه مقدمات و آلات و ابزار اعمال هر دو گروه را [از
علم و اختیار و اراده و قدرت، واعضاء و عضلات و اوتا رو رباطات و اعصاب و مواد
خارجیه ی متعلق عمل و اسباب و شروط دیگر که کلا تکوینی است] خداوند متعال افاضه می
فرماید و امدادهای غیبی او تازه به تازه، نو به نو به همگان می رسد. النهایه، عاجل
طلب دون همت و دنیا دوست، آن را مشاکل طنت خویش ساخته و به رنگ خبث و قذارت باطنی
خود متحول می نماید و در معصیت و بعد از حق تعالی مصرف می نماید، و جاودان طلب
بلند همت همان امداد غیبی و عطاء ربانی را به مقتضای باطن طیب خویش، و در اطاعت
قرب حق تعالی و احیانا فناء فی الله مصرف می کند. و چنان که اشاره نمودیم هر دو
طائفه اعمالشان را با علم و اختیار و اراده خویش انجام می دهند، و با تدبر و امعان
نظر در آن چه که بیان گردید، روشن می شود که فیض و عطاء از حضرت واهب العطایا گاهی
باقتضاء بعضی از ظروف و نسبت به برخی از قوابل، در قیافه قهر و انتقام ظهور کند در
عین آن که بر حسب باطن نظام کل و رحمت است به این تقریر:
ادامه دارد.
در راه ریشه کن ساختن فقر
فاجعه بزرگ بشریت
قسمت سی و پنجم
آیت الله حسین نوری
امروزه تمام صاحب نظران و پژوهشگرانی که دربارۀ «فقر و
گرسنگی مردم جهان» و ریشه ها و علل و راهحلهای آن بحث و مطالعه میکنند، در مورد
یک مسأله مشخص و مهم اتفاق نظر دارند و آن اینکه بسیاری از مطالعاتی که تاکنون در
این رابطه انجام گرفته ناقص و اشتباه آمیز بوده است.
زیرا قضیۀ فقر و گرسنگی با اینکه به مجموعه ای از علل
بیولوژیکی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و اخلاقی مربوط میشود و باید از
مجموع این زوایا بعنوان یک مسألۀ مرتبط و بهم پیوسته مورد مطالعه و دقت قرار
بگیرد، متأسفانه قسمت اعظم مطالعات علمی که تاکنون صورت گرفته، همیشه به یکی از
این موضوعات محدود بوده و قضیّه را فقط از یک زاویه بررسی کرده و در نتیجه، همه
ناقص و اشتباه آمیز بوده است.
و روی همین جهت اینگونه مطالعات و بررسی ها با تمام هیاهوئی
که در جهان برپا کرده هنوز نتوانسته است کلید حل مشکل فقر و گرسنگی مردم دنیا را
بدست بدهد.
اصولا ً یکی از نواقص مهم تمدن غربی که تقریبا ً از قرن
نوزدهم آغاز گردیده و هر روز سرعت بیشتری پیدا کرده این است که مسائل گوناگون بهم
پیوسته ای که قضیّۀ واحد را ایجاد میکنند و مانند حلقات زنجیر بهم متصل و با هم
پیوستگی دارند از یکدیگر تفکیک میکنند و هر کدام را بطور جداگانه مورد مطالعه و
بررسی قرار میدهند و معلوم است که چنین مطالعه و بررسی، جز نتیجۀ ناقص و نارسا
نخواهد داشت.
همین نقص در مورد مسأله فقر و گرسنگی نیز بوجود آمده است
زیرا پژوهشگرانی که با معیارهای تمدن غربی به تحقیق دربارۀ آن میپردازند- چنانکه
گفتیم- فقر و گرسنگی را به عنوان یک مسألۀ مستقل و جدا از مسائل دیگر بررسی میکنند
در حالیکه فقر و گرسنگی جهانی به مسائل دیگری از جمله مسائل فرهنگی سیاسی،
اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی و حتی تاریخی و جغرافیائی نیز مربوط است که بدون توجه به
آنها، در این زمینه نمیتوان گام ارزنده ای برداشت و راه حلّ مطمئنّی بدست آورد.
با توجه باین نکات است که ما برای آنکه بحث جامع الأطرافی
در زمینه راههای ریشه کن ساختن «فقر» داشته باشیم لازم است ابتدا علل و عواملی را
که فقر را بوجود میآورند و باعث فقر گروههای کثیری از مردم جهان میشوند مورد بحث
قرار دهیم.
البته پیش از هر چیز باید باین نکته توجّه کنیم که در مورد
ریشه یابی علل فقر، بعضی از گروههای مغرض یا نادان یا وابسته به امپریالیسم و
استعمارگران، میکوشند تا با ارائۀ نظریات انحرافی و از واقعیات بدور نگه دارند،
اینها بدون آنکه به علل و عوامل واقعی فقر و گرسنگی بپردازند، مسائل دیگری را که
هیچ ربط منطقی با این موضوع ندارد مطرح میکنند ما در این مورد از آن میان، دو
نظریّه را که از بقیّه معروف تر هستند مورد بحثی کوتاه قرار میدهیم و بدانها پاسخ
میگوئیم از آن پس به بحث خود در مسیری که گفته شد میپردازیم:
یکی از این نظریات این است که اصل فقر در جهان یا لااقل فقر
مردم مناطقی از جهان مولود عوامل خلقت و طبیعت است.
نظریّۀ دیگر این است که علّت پیدایش فقر و گرسنگی در جهان
ازدیاد جمعیت دنیا است.
در پاسخ نظریّۀ اول بطور قاطع باید گفت که این نظریّه
ادّعائی بیمعنا و دور از واقعیّت است و فقر هرگز مولود عوامل خلقت و طبیعت نبوده
و نیست، زیرا همۀ دلائل عقلی و علمی و منطقی حکم و اثبات میکند که خداوند فیاض،
جهان خلقت را طوری از لحاظ امکانات و مواهب و نعمت ها غنی و سرشار و مستعد آفریده
است که میتواند احتیاجات افراد بشر را- هر چند به چند برابر جمعیت فعلی برسند-
تأمین کند، این امکانات از یک طرف مربوط میشود به وسعت سطح کرۀ زمین و اینکه در
شکم زمین و دل خاک استعداد زیادی برای تولید هرچه بیشتر مواد غذائی و صنعتی و مواد
دیگر لازم زندگی وجود دارد و از سوی دیگر مربوط میشود به دانش و شناخت بشر که هر
روز کلید تازه ای در راه استفاده از منابع خداداد در دسترس وی قرار میگیرد و در
این رابطه از راههای جدیدتر و کاملتر بهتر میتواند از اراضی زراعی موجود بهره
برداری کند و چندین برابر آن، زمین هائی که هنوز مورد بهره برداری قرار نگرفته
مورد استفاده قرار دهد و همچنین استفاده از دریاها، معادن، جنگلها، انرژی خورشید و
دهها و صدها مورد دیگر که اسرار هر یک در موقع مقتضی در اختیار انسانها قرار میگیرد.
سماجت و لجاجت برخی از افراد برای اثبات اینکه «فقر و
گرسنگی» پدیده ای است مربوط به خلقت و طبیعت و اینکه عالم آفرینش ذاتا ً طوری است
که اقتضا میکند گروهی فقیر و جمعی غنی باشند، در واقع ثمرۀ فکرهای انحرافی
مغزهائی است که در یک نظام فرهنگی مخصوصی پرورش یافته اند، و متأسفانه هنوز هم نمیخواهند
یا نمیتوانند قبول کنند که نظر آنها دقیقا ً برخلاف اطلاعات صحیح علمی است.
در این مورد کافی است برای نمونه برخی از معلوماتی را که از
آمار مربوطه بدست آمده است مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم تا معلوم شود که نظر آنها
تا چه حد ساختگی و دور از حقیقت است: زیرا دریاها و اقیانوسها 71 درصد تمام مساحت
کره زمین را اشغال کرده اند و 29 درصد بقیّه خاک است که در حدود 56 میلیون متر
مربع مساحت دارد و بموجب محاسبات کارشناسان در حال حاضر مقدار نسبتا ً کمی از این
مساحت کشت میشود آنهم با اصول و روشهائی که میزان بهره برداری از آن محدود و
ناچیز است و نیز از محاسبات چنین بر میآید که در سراسر کرۀ زمین 16 میلیارد «آکر»
[1]
زمین برای کشت و زرع و تهیه مواد غذائی انسان آمادۀ بهره برداری است که اگر آنرا
به نسبت جمعیت فعلی کرۀ زمین حساب کنیم برای هر نفر 8 «آکر» زمین وجود دارد، و به
موجب محاسبات کارشناسان برای تهیه مواد غذائی لازم و کافی برای زندگی هر فرد
انسانی، در حدود 2 «آکر» زمین لازم است. یعنی از مساحتی که اکنون طبیعت در اختیار
هر فرد قرار داده فقط یک چهارم آن کافی است تا تمام مردم جهان بتوانند از یک رژیم
غذائی کامل برخوردار شوند. حال آنکه مساحتی که در حال حاضر بدست بشر مورد کشت و
زرع قرار میگیرد. هنوز به 2 میلیارد آکر هم نرسیده است یعنی در حقیقت، بشر، فقط
از یک هشتم امکانات طبیعی زمین استفاده میکند. [2]
بنابراین اگر افراد بشر بتوانند تمام زمین های مستعد را زیر
کشت ببرند و این زراعت و بهره برداری را نیز با اصول علمی و فنی و ابزار صنعتی و
تکنیکهای کامل هم آهنگ سازند احتیاجات آنها بطور کامل تأمین خواهد شد.
در این محاسبات چنانکه ملاحظه مینمائید- امکانات و
استعدادهائی که در آب دریاها و اعماق معادن و انرژی خورشید وجود دارد بحساب نیامده
است وگرنه محصول این مواهب و امکانات خداداد فوق احتیاجات بشر خواهد بود.
این آمار و ارقام مربوط به تمام جهان اعم از فقیر و غنی
است. اما مهم تر از این، آنکه در کشورهائی که امروزه به عنوان مناطق فقیر شناخته
میشوند، آمار و ارقام از این هم جالبتر است و نشان میدهد که چه مقدار زیادی از
استعداد و توانائی زمین و طبیعت نادیده گرفته میشود و در واقع پایمال میگردد.
یکی از محققین مینویسد: اکثر کشورهای کم رشد و فقیر دارای
ظرفیت و توان طبیعی قابل ملاحظه ای هستند امّا بهره برداری از آن سخت ناقص است و
جزئی از کل را شامل میشود چنانکه یک چهارم از تمام مساحت کشورهای آمریکای لاتین
قابل کشت است آن هم بدون لزوم استفاده از وسائل فنی فوقالعاده، امّا با این حال
فقط از 5 درصد آن بهره برداری میشود آنهم بصورت خیلی متوسط و معمولی. در قسمت
اعظم جهان سوم، سرزمینهای وسیعی که بوسیلۀ مالکین بزرگ احتکار شده به علل پیچیده
ای (که ریشه در مسائل تاریخی و سیاسی و اجتماعی دارد) مورد بهره برداری قرار نمیگیرند
و جالب اینکه در آمریکای لاتین 5/1 درصد اراضی کشاورزی هستند که از آنها کمترین
بهره برداریها را به عمل میآورند. [3]
دانشمندان حتّی در مورد مناطقی هم که دائما ً مورد تهدید
بلاهائی نظیر خشکسالی ها و طغیانهای آب قرار میگیرند. بیش از آنکه علل طبیعی را
مقصّر بدانند تقصیر را از علل دیگری مانند مسائل اجتماعی و سازمانهای اقتصادی آن
مناطق میدانند، به عنوان مثال در کشور چین میگویند: در مورد قحطی های چین، علل
مختلفی وجود دارد که همگی آنها با هم ارتباط و بستگی نزدیکی دارند امّا بطور کلی
میتوان آنها را دو دسته کرد: عللی که ریشۀ طبیعی دارند و عللی که دارای ریشه های
اجتماعی هستند امّا تجزیه و تحلیل پدیده گرسنگی بما اجازه میدهد درک کنیم که علل
طبیعی فقط عواملی هستند که در حقیقت انفجار وضعی را که بر اثر علل اجتماعی بوجود
آمده است تسهیل میکنند.
این سازمان غم انگیز اقتصادی چین است که موجب فقر غذائی
مدام آن است. حتی در موردی که مصیبت و بلائی بر ناحیۀ معینی وارد میگردد تجزیه و
تحلیل مکانیزم عمل نشان میدهد که اگر انعکاس و واکنش آن تا این حد غم انگیز است
از آن روست که شرائط محیط اجتماعی به تشدید آن کمک میکند… وگرنه در سایۀ یک
سازمان اجتماعی بهتر و استفادۀ منطقی تر از علم و صنعت بشری اگر هم نتوان بلاهای
طبیعی را بکلی برطرف ساخت میتوان بطور وسیعی از شدت عواقب آنها کاست. [4]
در این مورد با توجه باین مطلب که پدیده هائی همچون بایر
بودن اراضی یا طغیان آبها نیز قابل علاج است و نباید با گذاشتن گناه به گردن طبیعت
از مبارزۀ عقلانی با آن خودداری کرد مثال ها و شواهد فراوانی وجود دارد از جمله
قسمت اعظم سرزمین کالیفرنی در حقیقت از دشت های شمال چین هم بایرتر بود ولی
کالیفرنی در سایۀ بکار بستن روش ها و فنون صحیح در میان نواحی حاصلخیز شمال
آمریکا، ردۀ نخست را بدست آورد و «شوروی ها» در سایۀ بکار بستن روش های نوین
آبیاری و تنظیم نواحی خشک موفق شده اند صحرای وسیعی را که در مرکز آسیا قرار داشت
به یکی از حاصلخیزترین نواحی اتحاد جماهیر شوروی مبدل سازند این همان علفزاری است
که از زمان تزارها به علفزار گرسنگی معروف بود امّا اکنون در سایۀ دگرگونی ای که
یافته است آنرا «میرزا چول» یعنی: «علفزار سخاوتمند» مینامند.
نمونۀ دیگری در این مورد کشور گرسنه و فقیر هند است با وجود
اینکه «هند» قسمت اعظم نیرویش را به کار کشاورزی مصروف میدارد باز هم بموجب آمار
رسمی تنها دو سوم از اراضی قابل کشت آن مورد استفادۀ زراعی قرار میگیرد و در این
مساحت محدود که در آن کشت فشرده صورت میگیرد بواسطۀ به کار نبستن تکنیکهای علمی و
فنّی بازدهی کشاورزی بمراتب از بازدهی متوسّط سایر کشورهای جهان کمتر است در
حالیکه ایتالیا و آلمان با جمعیت های نسبی زیادتر (نسبت افراد به وسعت زمین) چنان
بازدهی غذائی بدست میآورند که سالانه برای هر فرد به ترتیب یک و دو میلیون کالری
تهیه میکنند، هند فقط 8 درصد میلیون کالری تهیه میکند، میزان تولید هند نیز دچار
همین وضع است. تولید برنج هند بالغ بر 975 گرم در هکتار است در حالی که چین 1800،
آمریکا 2500، ژاپن 3100 و ایتالیا 3600 گرم تولید میکنند.
برخی میخواهند این ضعف بازدهی را به «فقر زمین ها» نسبت
دهند زیرا این زمین ها در نواحی گرمسیری قرار دارند امّا این موضوع صحیح نیست زیرا
اولا ً زمین های گرمسیری دیگری مانند مصر و سورینام سه برابر هند تولید دارند
ثانیا ً در مقدار زیادی از اراضی هند موادّی وجود دارد که رودخانه ها از مناطق غیر
گرمسیری همراه آورده اند و در واقع خاکهای آن نواحی هند از عناصری مشابه با آنچه
سازنده خاکهای نواحی معتدل است ترکیب یافته است. [5]
از آنچه ذکر گردید این مطلب روشن میشود که طبیعت اصلا ً
گناهی ندارد و خداوند فیّاض، عالم خلقت را بسیار کامل و مستعد آفریده است و هرگز
نباید عدم بهره برداری صحیح و لازم از دامن وسیع طبیعت را به حساب خسّت و لئامت
طبیعت گذاشت.
بطور کلی اگر نقشۀ جهان فقر و گرسنگی را مطالعه کنیم و
عوامل فقر و گرسنگی را در آن نواحی مورد بررسی قرار دهیم بوضوح خواهیم دید که
گرسنگی دسته جمعی، یک پدیدۀ طبیعی نیست بلکه پدیدهای است اجتماعی که بطور کلی
پیدایش آن یا نتیجۀ سیاستهای استکباری و استعماری است و یا معلول استفادۀ نادرست
از امکانات و منابع طبیعی است و یا مولود توزیع غلط موادی است که بدست میآید.
بنابراین، نظریۀ کسانی که «فقر و گرسنگی» را به حساب نقص
عالم خلقت میگذارند و عالم آفرینش و جریان طبیعی جهان را مقصّر میدانند نظریه ای
است انحرافی و بیاساس و این موضوع همانطور که از مطالب گذشته روشن گردید از
احادیث اهل بیت عصمت سلام الله علیهم اجمعین نیز بدست میآید که در این مورد فرصت
توضیح نیست و در فرصت مساعد دیگر به توفیق خداوند به توضیح آن خواهیم پرداخت ولی
برای نمونه توجه خوانندگان محترم را به گفتاری از حضرت امیر مؤمنان علیه السلام
جلب میکنیم که میفرماید: «فما جاع فقیر الاّ بما منع غنیّ والله تعالی جدّه
سائلهم عن ذلک [6]»
یعنی: هیچ فقیری گرسنه و محتاج نگردید مگر بواسطۀ اینکه قدرتمندان از عمل کردن به
وظائف خود، خودداری کرده مانع استفادۀ آنها از مواهب خلقت و نعمت های خداوند
گردیدند و خداوند متعال آنان را در این مورد مؤاخذه و بازپرسی قرار خواهد داد.
ادامه دارد
پیمودن روش انبیاء از راه تهذیب نفس
آیت الله جوادی آملی
در بحث گذشته، دومین قسمت از اشکال هشتم مطرح و پاسخ داده
شد. اکنون بحث از آخرین قسمت از اشکال هشتم است.
قسمت سوم از اشکال هشتم
اشکال کنندگان میگویند: چه نیازی داریم که راه منطق و
فلسفه را حل کنیم؟ اگر خواستیم مسائل جهان برای ما حل شود، بهتر آن است که از کتاب
و سنت مدد بگیریم و از راه تهذیب نفس به کمال برسیم!
این راه، راهی نیست که اشکال بر حکمت و فلسفه باشد، این
راهی است که عده ای از فلاسفه حتی در قرنهای گذشته نیز آن را طی کرده اند و آن این
است که آنچه انبیا آورده اند، عده ای سعی بر این داشتند که روش انبیاء را از راه
تهذیب جان پیاده کنند، و آن دومین مقام بحث است. زیرا قبل از تهذیب نفس این سؤال
پیش میآید: شما که میخواهی تهذیب نفس کنی، آیا میل نداری آنچه را فهمیده ای برای
دیگران بازگو کنی و سخنان خودت را با دلیل و برهان به مقام ثبوت برسانی؟ اگر چنین
قصدی داری، این همان راه منطق است، ولی اگر میخواهی برای همیشه ساکت باشی مثل
اینکه عده ای ساکت بودند، آن هم راه فلسفه افلاطونی است.
درست نیست که انسان بگوید: فلسفه بد است! باید از راه تهذیب
نفس وارد شویم. معنای این سخن این است که من قسمتی از فلسفه را قبول دارم ولی
قسمتی را نمیپذیرم. مانند اینکه کسی بگوید: اصول و مبادی اصولی بد است، من آن
رشته را قبول دارم که در برابر اصولیّت قرار دارد که همان رشته اخباری است. این
شخص در مقدّمات، یکی از دو راه را پذیرفته است گرچه با فقه- که مشترک بین هر دو
گروه است- مخالفت نکرده ولی با روش اخباری میخواهد به فقه برسد نه با روش اصولی.
راه تهذیب نفس
در هر حال، آن راهی را که این اشکال کنندگان میپذیرند،
منحصر به آنها نیست بلکه این راه را سقراط- قبل از اسلام- و شیخ اشراق و همفکران
او- پس از اسلام- نیز رفته اند و در این زمینه کتابها نوشته اند. اینجا است که به
این آقایان میگوئیم: اگر خواستید تهذیب نفس کنید؛ و پس از مدتها ریاضت، یک ره
آوردی داشتید، اگر ره آورد خود را خواستید روی قلم بیاورید، باید نوشته شما به
روال منطق باشد و باید یک میزان عقلی داشته باشید که آیا آنچه را یافته اید حق است
یا نه؟ و این مطلب بر همه افراد بشر منطبق است مگر اینکه خود آن شخص میزان باشد که
تنها موردش معصومین اند زیرا معصوم خودش صراط است و نسبت به او، باطل و شکّی راه
ندارد؛ زیرا او میزان و حق است و در منطقهای که جز حق وجود ندارد، شک نیز وجود
نخواهد داشت.
به عنوان نمونه: اگر کتابخانه ای داشته باشیم که در تمام
قفسه های آن، چیزی جز کتاب تفسیر وجود نداشته باشد، در هیچ کتابی شک نمیکنیم که
این تفسیر است یا حدیث زیرا یقین داریم که تفسیر است چون در این کتابخانه جز
تفسیر، کتاب دیگری نداریم ولی اگر در کتابخانه هم تفسیر باشد و هم حدیث، در هر
کتابی دو احتمال وارد است. بنابراین در اینجا فرد مشکوک راه دارد.
پس در منطقه ای که جز حق چیز دیگری نباشد، قهرا ً وسوسه و
باطل و شیطنت راهی نخواهد داشت، آنجا همان مقام شامخ عصمت است و بس. ولی آنهائی که
به آن درجه نرسیده اند، امّا در اثر تهذیب نفس به مقامی نسبتا ً عالی رسیده اند،
بدون شک تنها نمیخواهند خود را قانع کنند بلکه در پی رساندن حق به دیگران نیز میباشند،
اینجا است که چاره ای جز داشتن یک ابزار و میزان برای فهماندن دیگران ندارند.
بنابراین، راهی را که گفته اند: باید روش کتاب و سنت را
بگیریم، معنایش این است که: اگر انسان از هوی و هوس دور بماند، از رذایل اخلاقی
خود را پاک کند و به فضائل روحی برسد؛ بسیاری از مسائل برای او حل میشود. و این
در مقام دوم است که تزکیه نام دارد و به خواست خداوند در آینده مطرح خواهد شد. و
این راهی بود که عده ای از حکمای یونان، حکمای اسلام و حتی فلاسفه غرب آن را طی
کردند و آن را تأیید میکنند گرچه این معنی را هر گروهی به روش خاصّی توجیه و
تبیین میکند. مثلا ً پیروان افلاطون بر آن بودند که چون ارواح قبل از ابدان خلق
شده اند- با استفاده از بعضی شواهد- تمام علوم ضروری در نهاد انسان بر اساس فطرت
اولیه ذخیره شده و هنگامی که انسان به دنیا میآید، تمام تلاش و کوشش او بر این است که آن نسیان و فراموشی برطرف شود
و آن علوم ذخیره شده شکوفا گردد. آن دانشهائی که بالفعل در فطرت و نهاد انسانها
بود با گردگیری این پرده های غفلت شکوفا میشود.
استدلال حکمای اسلام
در بین حکمای اسلام هم آنها که روش افلاطون را پذیرفته اند
گاهی به آیه «و اشهدهم علی انفسهم…» تمسّک کردند و به مضمون روایاتی که ثابت میکند،
ارواح قبل از ابدان به هزار یا هزارها سال خلقت شده است، استدلال نمودند و گفتند:
بسیاری از علوم که در سعادت بشر نقش دارد، در جانها بالفطره نهفته است و این
تعلّقات و سرگرمیهای انسان به امور بدنی، او را غافل کرده است که باید با تزکیه و
تهذیب این غفلت و فراموشی زدوده شود تا آن علوم درونی ظهور کند.
عدّه ای دیگر برآنند که آنچنان نیست که تمام دانشها در نهاد
انسان باشد و در اثر تزکیه ظهور پیدا کند، بلکه تزکیه برای این است که انسان این
صفحۀ جان را مانند آینه شفاف نگهدارد، که در آن صورت، اسرار عالم در صفحۀ جان میتابد،
آنگاه انسان، جهان بین کامل خواهد شد. این روش را در فلسفه اشراق، در اشعار مولوی
و در نوشته های مرحوم فیض در «المحجّه البیضاء» میبینیم.
مثلا ً داستانی که این مطلب را تأیید میکند و هم در مثنوی
مولانا آمده و هم در محجه البیضاء موجود هست از این قرار میباشد.
تابش اسرار عالم در جان
یک نفر خواست کاخش را نقاشی کند. دو گروه را به کار دعوت
کرد و برای اینکه آزمایش کند که کدام یک هنرش بیشتر است، دو دیوار از یک اطاق را
که روبروی هم قرار داشتند به این دو گروه داد و از هر گروه خواست نقاشی کند تا
روشن شود هنر کدام گروه بهتر است، آنگاه تمام کاخ را در اختیار آنها بگذارد.
گروه اول رنگهای مختلف و ابزار گوناگون برای نقاشی طلب
کردند و بیشترین تلاش را کردند تا چهرۀ دیوار را کاملا ً نقاشی کنند. گروه دوم
چیزی درخواست نکردند، و کسی هم از اسرار کار آنها آگاه نبود ولی آنها هم مشغول
تلاش و کوشش بودند. در روز مقرّر که بنا بود نقاشی هر دو گروه بررسی شود دیدند:
گروه اول نقشهای بسیار جالبی در چهره دیوار منقش کرده و نقشهای زیبائی در آنجا
احداث کرده اند ولی گروه دوم، تمام تلاششان در این مدت بر این بوده که چهرۀ دیوار
را مانند آیه شفاف کنند. وقتی پرده کنار رفت، تمام رنجها و زحمتهای گروه اول در
چهرۀ این دیوار منعکس شد.
منظور مرحوم فیض و دیگران از نقل این داستان، این است که
اگر کسی بکوشد جان را چون آئینه کند، اسرار عالم در جان او میتابد. تهذیب و تزکیه
برای این است که انسان هم از رذایل اخلاقی تخلیه شود و هم زمینه تجلیه را فراهم
کند تا محلّی شود به اسرار جهان.
این راه را نه تنها شیخ الاشراق رفته که محقق طوسی، خواجه
نصیرالدین نیز مقداری از کارهایش را با این راه انجام داده است، پس این راه در
برابر فلسفه نیست ولی آنچه مطرح است این است که اگر کسی این راه را طی کرد،
بالاخره روزی باید به حرف بیاید و چیزی را بنویسد، اگر خواست چیزی را بنویسد باید
توان آن را داشته باشد که علم حضوری را حصولی کند و آن یافته های حضوری را با علم
حصولی ثابت نماید وگرنه بسیاری هستند که علم حضوری دارند ولی در مرحله ترجمه و تبدیل
آن به علم حصولی، کمیتشان لنگ آمده و از عهده آن برنمیآیند.
تهذیب نفس از راه شرع
ممکن است اشکال کنندگان بگویند: باید تهذیب و تزکیه نفس از
طریق شرع باشد. در پاسخ میگوئیم: اتفاقا ً این تعهّد را قبل از شما، عرفای اسلامی
کرده اند و کتابهای آنها پر است از این اشتراط.
برای نمونه، سید حیدر آملی «ره» یکی از مهمترین عرفای چند
قرن قبل است، میگوید: راهی جز راه شرع نیست و اگر احیانا ً از شریعت تعبیر به
«قشر» میکند، به این معنی نیست که شریعت قشر است و طریقت لب، بلکه میخواهد
بگوید: این حافظ او است. میوه را پوست او حفظ میکند. حضور قلب نماز را حفظ میکند
پس اگر نماز نباشد حضور قلب نیست، «اقم الصّلوه لذکری» نیست. اگر کسی حضور قلب
نداشت، تمام فقها در رساله های علمیه مینویسند که نماز او صحیح است ولی آن پذیرشی
که در حضور قلب است در اینجا نیست. به تعبیر دیگر: صحیح، شریعت است و قبول، طریقت
است. بنابراین نماز فاسق هم صحیح است ولی کسی نمیگوید آن نماز مقبول است! «انما
یتقبّل الله من المتقین»- خداوند تنها از تقوی پیشگان میپذیرد.
پس این شرطی که شما اشکال کنندگان میکنید چیز جدیدی نیست
بلکه قبل از شما، عرفای اسلامی نیز همین شرط را کرده اند. مرحوم سید حیدر آملی در
کتاب «جامع الاسرار» میگوید: ذره ای نمیشود از آنچه وحی آورده است، تخطّی کرد
ولی آنچه وحی آورده است همین ظاهر است یا باطن نیز دارد؟! به عنوان نمونه این نکته
را به عرضتان میرسانم:
معنای ابوالقاسم
مرحوم صدوق حدیثی را در کتاب «معانی الاخبار» نقل کرده است
میگوید:
یکی از شاگردان امام رضا علیه السلام است که میگوید: از
امام علیه السلام پرسیدم: چرا رسول الله «ص» را «ابوالقاسم» میگویند.
فرمود: برای اینکه خداوند به او فرزندی داد به نام قاسم و
حضرت، پدر قاسم بود، از این جهت ایشان را ابوالقاسم میگویند:
عرض کردم: آیا من قابلیت دارم که بیش از این توضیح بدهید؟
آری! مگر نه آن است که رسول الله «ص» علی بن ابیطالب »ع» را
تربیت کرد و در دامن مبارک خود پروراند؟
عرض کردم: آری.
مگر نه آن است که علی «ع» «قسیم الجنه و النار» است؟ عرض
کردم: آری.
علی بن ابیطالب تربیت شده رسول الله بود (اصل اول) و چون
علی بن ابیطالب قسیم الجنه و النار است (اصل دوم) و چون معلم به منزله پدر است
نسبت به شاگرد (اصل سوم) پس رسول الله ابوالقاسم است. [1]
بسیاری از لطایف روایات ما اینچنین است که عرفا بدنبال این
سلسله از مسائل هستند. این حدیث شریف را اولین بار از محضر درس استاد، مرحوم شیخ
محمد تقی آملی رضوان الله علیه یاد گرفتیم، ایشان میفرمودند: ای کاش این راوی ظرف
علمش پر نمیشد و باز از حضرت در خواست توضیح بیشتر میکرد تا اینکه میفهمیدیم
حضرت چه میگویند.
مرحوم صدوق نقل میکند که زراره از امام ششم پرسید: آیا
خداوند در روز قیامت دیده میشود؟ حضرت در پاسخ فرمود: مگر امروز خدا را نمیبینی؟
عرض کرد: من این روایت را از شما نقل کنم؟
فرمود نه! شما اگر این حدیث را از من نقل کردی، مردم خیال
میکنند که میشود با همین چشم خدا را دید. «لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار».
حضرت به ابوبصیر که نابینا است نیز میگوید: شما هم اکنون
میتوانید خدا را ببینید. این همان روایتی است که بوسیله قلب و با حقیقت ایمان
تحقق میپذیرد نه با چشم ظاهری.
بنابراین، راه دو تا نیست که یکی راه شریعت باشد و دیگری
راه طریقت، بلکه راه یک راه است و همان راه علی و اولاد علی است ولی برخی از عرفا
و بزرگان ما مخصوصا ً مرحوم سید حیدر آملی این راه را از طریق تهذیب نفس میپیمایند.
ادامه دارد
سخنان معصومين
دروغ
·
پیامبراکرم «ص»:
«کثره المزاح تذهب بماء الوجه، و
کثره الضحک یمحو الایمان و کثره الکذب تذهب بالبهاء».
(امالی صدوق ص 163)
شوخی بسیار، آبرو را میبرد و خنده بسیار، ایمان را میزداید
و دروغ بسیار، رونق انسان را از بین میبرد.
·
امیرالمؤمنین «ع»:
لایجد عبد طعم الإیمان حتّی یترک الکذب هزله و جدّه».
(کافی- ج 2- ص 340)
بنده خدا مزۀ ایمان را نمیچشد تا آنگاه که دروغ را ترک
کند، چه جدّی باشد و چه شوخی.
·
امیرالمؤمنین «ع»:
«لایصلح من الکذب جدّ ولا هزل، ولا
أن یعد أحدکم صبیته ثمّ لایفی له، ان الکذب یهدی الی الفجور، والفجور یهدی الی
النّار، و مایزال احدکم یکذب حتّی یقال کذب و فجر، و مایزال احدکم یکذب حتّی یقال
کذب و فجر، و مایزال احدکم یکذب حتّی لایبقی فی قلبه موضع ابره صدق، فیسمی عندالله
کذّابا ً».
(امالی صدوق ص 252)
هیچ دروغی روا نیست چه جدّی باشد و چه شوخی، و همچنین روا
نیست یکی از شما بچه هایش را وعده ای دهد و به آن وعده وفا نکند. همان دروغ موجب
دریده شدن پرده ایمان میشود و آن موجب جهنم میگردد و پیوسته یکی از شما دروغ میگوید
تا اینکه گفته شود: دروغ گفت و پرده دری کرد، و باز هم دروغ میگوید تا اینکه به
اندازه سر سوزنی راستگوئی در قلبش باقی نماند که آنگاه نزد خداوند «کذّاب» و بسیار
دروغگو خوانده میشود.
·
امام باقر«ع»:
کان علی بن الحسین «ع» یقول بولده: اتقوا الکذب الصغیر منه
و الکبیر، فی کل جدّ و هزل فإنّ الرجل اذا کذب فی الصّغیر اجترأ علی الکبیر؛ أما
عملتم ان رسول الله «ص» قال: مایزال العبد یصدق حتی یکتبه الله صدّیقا ً و مایزال
العبد یکذب حتّی یکتبه الله کذّابا ً».
(کافی- ج 2- ص 338)
امام سجاد«ع» همواره به فرزندان خود میفرمود: از دروغ
بپرهیزید چه کوچک باشد و چه بزرگ، چه در حال جدّی باشد و چه شوخی، زیرا انسان اگر
دروغ کوچکی بگوید، بر دروغ بزرگ نیز جرأت پیدا میکند؛ آیا نمیدانید که پیامبرخدا
«ص» فرمود: بندۀ خدا پیوسته راست میگوید تا اینکه خدا او را «صدّیق» (بسیار
راستگو) نویسد و بندۀ خدا پیوسته دروغ میگوید تا اینکه خدا او را «کذّاب» (بسیار
دروغگو) بنویسد.
·
امام باقر«ع»:
«ان الله عزوجل جعل للشر اقفالا ً
و جعل مفاتیح تلک الاقفال الشراب، والکذب شرمن الشّراب».
(کافی- ج 2- ص 338)
همانا خدای عزوجل برای شرور و بدیها قفلهائی وضع کرده
و کلید تمام آنها را شراب قرار داده است و دروغ از شراب بدتر است.
مقام ولایت و رسالت
درسهائی از نهج البلاغه
آیت الله العظمی منتظری
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
در بحث گذشته به اینجا رسیدیم که حضرت فرمود: «والیها
حاکمها» یعنی خداوند، عقل را قاضی قرار داد که خود عقل اعتراف کند به اینکه کوچکتر
است از اینکه به خداوند احاطه پیدا کند.
پس قاضی در این محاکمه خود عقل است که میگوید: خداوند
بزرگتر از این است که در من- با این کوچکی- بگنجد.
«لیس بذی کبر امتدّت به النهایات فکبّرته تجسیما ً»
بزرگی خداوند به گونه ای نیست که نهایتا ً به او برسد و او
را از نظر جسمی بزرگ جلوه دهد.
عظمت خداوند
جسمی بزرگ به نظر ما میآید که امتدادش یعنی طول و عرض و
عمقش زیاد باشد. حضرت میفرماید: خداوند بزرگ است ولی نه به این بزرگی که در ذهن
ما میآید بلکه خداوند فوق عالم مادّه است.
در کافی روایتی است که راوی این چنین تصور میکرده است که
«الله اکبر» یعنی مثلا ً ما هم بزرگیم و خدا از ما بزرگتر است. این «اکبر» از باب
افعل التفضیل است. مثلا ً هنگامی که میگوئیم «زید اعلم من عمرو» معلوم میشود که
عمرو هم عالم است ولی زید از عمرو بیشتر میداند. حضرت در پاسخ او میفرماید:
«الله اکبر من ان یوصف» خدا بزرگتر از این است که قابل توصیف باشد. اینجا دیگر
چیزی مطرح نیست که بزرگ باشد و خداوند از او بزرگتر باشد بلکه اصلا ً هیچ بزرگی در
مقابل خداوند قابل تصوّر نیست.
در این قسمت از خطبه هم حضرت امیر «ع» میفرماید: بزرگی
خداوند، از نظر جسمی نیست که نهایتا ً و ابعاد جسمی او امتداد داشته باشد.
«ولا بذی عظم تناهت به الغایات فعظّمته تجسیما ً»
و عظمت او نیز به گونه ای نیست که غایتها به او منتهی شود و
از نظر جسمی آن را عظیم جلوه دهد.
این جمله هم نظیر همان جمله اوّل است یعنی بزرگی و عظمت
خداوند به آن معنی نیست که غایتها و نهایتهای طولی و عرضی و عمقی به او منتهی شود،
پس این غایتها خدا را از نظر جسمی بزرگ جلوه دهند.
نسبت جسم و جسد نسبت عام و خاص است یعنی جسم متعقل به تمام
چیزهائی است که طول و عرض و عمق داشته باشد. بنابراین در حالی که افراد بشر جسم
اند، خورشید هم جسم است، تلویزیون هم جسم است و هر شیء دیگری که طول و عرض و عمق
دارد همه جسم اند. ولی جسد تنها بر ذی عقل اطلاق میشود. پس در مورد خورشید میتوان
جسم اطلاق کرد ولی جسد درست نیست اما در مورد افراد، اصطلاحا ً جسد اطلاق میشود
ما هم میتوانیم بگوئیم: «جسم ما» و هم میتوانیم بگوئیم:
«جسد ما». در مورد حیوانات نیز گاهی اطلاق میشود.
در قرآن آمده است:
«فأخرج لهم عجلا ً جسدا ً له خوار»
پس جسد أخص از جسم است. جسم متعلق به هر چیزی است که دارای
نهایتهای طولی و عرضی و عمقی باشد ولی جسد در خصوص انسان و حیوان است که دارای شعور
میباشند. در هر صورت، خداوند نه جسم است و نه جسد و اصلا ً مادّه نیست که بتوان
او را به مادّیات توصیف کرد.
«بل کب شأنا و عظم سلطانا»
بلکه خداوند به شأن و مقام بزرگ است و سلطنت و قدرت او عظیم
است.
این عظمت و بزرگی خداوند جسمانی نیست بلکه معنوی است. در
اینجا لفّ و نشر مرتب است: «کبر شأنا ً» مربوط است به «ذی کبر» … و «عظم سلطانا
ً» به «ذی عظم»…
تا اینجا ستایش خداوند بود و پس از آن نوبت به پیامبر اکرم
«ص» میرسد. حضرت میفرماید:
«واشهد ان محمدا ً عبده و رسوله»
و گواهی میدهم که محمّد «ص» بنده و پیام رسان خدا است.
خطبه 185
لیس بذی کبر امتدت به النهایات فکبرته تجما ً، ولا بذی عظم
تناهت به الغایات فعظمته تجیدا ً، بل کبر شانا ً، و عظم سلطانا ً، وأشهد ان محمّدا
ً عبده و رسوله الصّفی و أمنه الرضیّ، صلّی الله علیه و اله، أرسله بوجوب الحج، و
ظهور الفلج، ایضاح النهج، فبلغ الرّساله صادعابها ً، و حمل علی الحجه ذالا علیها،
و اقام اعلام الاهتذاء، و منار الضیاء، و جعل امراس الإسلام متینه، و عری الایمان
وشقه.
بنده و فرستاده خدا
نخست حضرت شهادت میدهند به اینکه پیامبراکرم «ص» بنده خدا
است آنگاه شهادت به پیامبری و رسالت آن حضرت میدهند گویا تا رسول اکرم «ص» در
مقام عبودیت و بندگی خدا به حدّ اعلی نرسد، نمیتواند مقام فرستادگی خدا را دارا
شود؛ چرا که فرستاده خدا باید فردی اکمل باشد تا بتواند بار سنگین رسالت را تحمّل
کرده و به مردم ابلاغ نماید و به همین مناسبت حضرت علی «ع» از اول به بندگی حضرت
رسول گواهی میدهد، آنگاه به پیامبری و رسالتش.
«الصفیّ و أمینه الرّضی»
پیامبر برگزیده و امین و پسندیده خدا است.
صفی به معنای خالص است. یعنی پیامبر، بنده برگزیده بی غل و
غش و خالص است.
«مصطفی» باب افتعال از مادّه «صفی» است که «تای» آن قلب به
«طا» شده است.
رضی: پسندیده.
«صلی الله علیه و آله»
درود و سلام خداوند بر او و آل او.
صلاه و سلام هر دو به معنای درود است ولی میگویند: صلاه،
درود متصل است و سلام، درود منفصل. سلام یعنی رحمت منفصل خداوند و صلاه یعنی رحمت
متّصل او.
«ارسله بوجوب الحجج»
خداوند پیامبر را با دلیلها و برهانهای لازم و واجب فرستاد.
·
یکی از دلیلهای بسیار روشن بر پیامبری محمد «ص» همین وجود مقدس امیرالمؤمنین
«ع» است چرا که در آن محیط جهل و نادانی که نه مدرسه ای و نه دانشگاهی وجود داشت،
حضرت رسول آنچنان علی را تربیت کرد و دانشها و علوم گوناگون را به او آموخت که این
خود معجزهای است بزرگ و در عین حال روشن و واضح.
برهانهای لازم
دلیل واجب همان دلیلی است که قهرا ً انسان ملزم به پذیرفتن
آن است یعنی بقدری ادله و حجّتهای پیامبر زیاد و بیّن و روشن بود که هر عقل سالمی
ناچار آن را میپذیرفت.
یکی از دلیلهای بسیار روشن بر پیامبری و راستگوئی حضرت محمد
«ص» همین وجود مقدّس امیرالمؤمنین «ع» است، چرا که در آن محیط جهل و نادانی که نه
مدرسه ای و نه دانشگاهی وجود داشت، حضرت رسول آنچنان علی را تربیت کرد و دانشها و
علوم و معارف گوناگون را به او آموخت که این خود معجزه ای است بزرگ و در عین حال
روشن و واضح.
در اینجا این نکته را متذکر میشویم که سخنان درویشان در
ذهنتان تأثیر نگذارد که یکوقت خدای نخواسته فکر کنید مقام علی- والعیاذ بالله-
بالاتر از مقام پیامبر است. حضرت علی خود را یکی از بندگان حضرت رسول میداند میفرماید:
انا عبد من عبید محمّد «ص». و اگر مقام ولایت و امامت بالاتر از مقام نبوت و رسالت
هم باشد، پیامبر اکرم در عین حال که پیامبر بود، امام هم بود یعنی مقام ولایت نیز
داشت. ولایت معنایش این است که کسی از سوی خداوند، صاحب اختیارات باشد نسبت به
موجودات. در قرآن میفرماید: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» که این آیه هم ناظر
به همین معنی است.
مقام ولایت
برای روشن شدن مطلب، مثالی میزنیم:
وقتی رئیس حکومت یکنفر را به عنوان استاندار به منطقه ای میفرستد
به او میگوید: شما صاحب اختیار این استان هستید و مانند یکنفر حاکم میتوانید در
آنجا حکومت کنید. و از طرفی فرض کنید رئیس مجلس هم به او میگوید: شما موظفید
قوانین کشور را به مردم آن منطقه ابلاغ کنید. پس این استاندار دو مقام دارد یکی
استانداری و صاحب اختیاری و دیگری ابلاغ و رساندن قوانین به مردم. اکنون باید دید
کدام مقام مهمتر است. بیگمان اگر این استاندار فرد امینی نباشد، ابلاغ قوانین به
او واگذار نمیشود ولی مقام اول که مقام اختیارداری است و میتواند فرمان بدهد و
امر و نهی کند، خیلی مهمتر و والاتر از این مقام ابلاغ است.
بنابراین، مقام ولایت خیلی مهمتر از رسالت است چرا که در آن
مقام، خداوند مصالح امّت را به دست پیامبر میسپرد و او را در جان و مال مردم
اختیار میدهد. حضرت علی علیه السلام نیز پس از پیامبر مقام ولایت دارد. داستان
غدیر خم در این زمینه معروف است و نه تنها شیعیان که بسیاری از علما و بزرگان اهل
سنّت نیز به آن اذعان و اعتراف کرده اند که پیامبراکرم- طبق تواریخ- در آن نقطه و
در حضور بیش از 120 هزار جمعیّت، مقام ولایت را پس از خود به علی «ع» منتقل کرد
ولی رسالت، دیگر قابل انتقال نیست لذا فرمود: «الست اولی بکم من انفسکم» آیا- طبق
گفته قرآن- من اولی از خودتان به شما نیستم؟
عرض کردند: آری یا رسول الله. حضرت فرمود: «من کنت مولاه
فهذا علی مولاه»- آن ولایت که من دارم، پس از من از آن علی است.
یکی دیگر از معجزه های روشن حضرت رسول، قرآن کریم است که
خداوند از دشمنان پیامبر میخواهد اگر میتوانند یک سوره بلکه یک آیه از قرآن
بیاورند و با اینکه عرب آن زمان در فصاحت و بلاغت بالاترین درجه را داشتند، اصلا ً
هوس آوردن سوره ای را هم نکردند چه رسد به اینکه واقعا ً بتوانند چنین کاری را
بکنند، لذا همه ملزم بودند که در برابر این حجّت و برهان سر تسلیم فرود آورند.
بوجوب الحجج، از باب اضافه صفت به موصوف است. حجّت، واجب
است یعنی واجب الاتباع است و عقل انسان ملزم است که آن را بپذیرد. اگر حجت و دلیل
دندان شکن بود، دیگر جای انکار کردن نیست. پس «ارسله بوجوب الحجج» یعنی «بالحجج
الواجبه» حجج جمع حجّت است بعمنای دلیل واضح و روشن.
«و ظهور الفلج»
و با ظاهر شدن پیروزیها.
فلج به معنای پیروزی است و ضمنا ً برای اینکه سجع رعایت شود
فلج با ضمّ «فاء» نیز خوانده میشود. و معنای جمله این است که ادّله پیامبر طوری
بود که او را نزد عقلها پیروز میکرد و عقل ها در برابر او مجبور به تسلیم شدن
بودند.
«و ایضاح المنهج»
و واضح بودن راه و روش.
منهج، همان طریقه ای است که طی میکنند. ایضاح یعنی واضح
کردن. پیامبر برنامه و روش خود را روشن کرده بود که افراد بشر بتوانند به آسانی آن
را بپیمایند.
«فبلّغ الرساله صادعا ً بها»
پس پیامبر رسالت خود را به مردم ابلاغ کرد در حالی که حق را
از باطل میشکافت.
صدع معنایش شکاف است. در قرآن آمده است: «فاصدع بما تؤمر»
بشکاف باطل را بوسیله آنچه به تو امر میشود پیامبراکرم پیام و رسالت خود را ابلاغ
کرد در حالی که باطل را درهم میشکافت و به دور میریخت و راه حق را باز میکرد.
«و حمل علی المحجّه دالا ً علیها»
و مردم را به راه راست وادار میکرد در حالی که آنها را بر
آن راهنمائی میکرد.
محجّه همان طریق و راه راست و مستقیم است که به طرف حق میرود.
حمل علی: یعنی وادار کرد مردم را بر آن راه درست.
نشانه های حق
«و أقام أعلام الإهتداء»
و نشانه های دلالت کننده به راه حق را برپا نمود.
اعلام یعنی نشانه ها و علامتها. در گذشته ها کنار راه ها
علامت هائی میگذاشتند برای اینکه راه ها را برای مردم نشان دهد مانند همین
کیلومترهائی که کنار جادّه ها- در این زمان- نصب میکنند؛ که هر یک از این
علامتهای نشان دهنده راه را علم میگویند.
«و منار الضیاء»
و نشانها و مناره های روشنائی (را برپا کرد).
مناره اسم مکان است از ماده اناره یعنی محل نور. مناره ها
جای چراغهائی بود که در گذشته کنار راه ها میگذاشتند که مردم از راه دور تشخیص
دهند که جادّه از چه طرف است و به بیراهه نروند. در اینجا حضرت میخواهد بفرماید:
پیامبراکرم «ص» در قسمتهای مختلف راه حق، چراغهای راهنمائی نصب کرد که راه را گم
نکنند؛ قرآن را آورد، جانشین خود را معرفی نمود و معجزات فراوان آورد که هر معجزه
ای به منزله یک علم و یک منار است که راه را برای مردم نشان دهد و دیگر به سوی
گمراهی و بیراهه نروند.
«و جعل امراس الاسلام متینه»
و ریسمانهای اسلام را محکم کرد.
امراس جمع مرس است بعمنای ریسمان. پیامبراکرم ریسمانهای
اسلام را محکم و متین قرار داد که پاره نشود.
«وعری الایمان وثیقه»
و دستگیره های ایمان را وثیق و محکم قرار داد.
عری جمع عروه است بمعنای دستگیره. پیامبراکرم ریسمانهای
اسلام و دستگیره های ایمان را محکم و متین قرار داد تا اینکه مردم جادّه را روشن
ببینند و گمراه و پرت نشوند.
دانستنيهائي از قرآن
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
فساد در زمین
·
فساد در زمین نکنید:
«wur (#rßÅ¡øÿè? Îû ÇÚöF{$# y÷èt/ $ygÅs»n=ô¹Î) çnqãã÷$#ur $]ùöqyz $·èyJsÛur 4 ¨bÎ) |MuH÷qu «!$# Ò=Ìs% ÆÏiB tûüÏZÅ¡ósßJø9$#».
(اعراف- آیه 56)
و در زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید و خدای را با بیم و
امید بخوانید که رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است.
·
پادشاهان در شهرها تباهی میآفرینند:
«ôMs9$s% ¨bÎ) x8qè=ßJø9$# #sÎ) (#qè=yzy ºptös% $ydrß|¡øùr& (#þqè=yèy_ur no¢Ïãr& !$ygÎ=÷dr& \‘©!Ïr&».
(نمل- آیه 34)
آن زن (بلقیس) گفت: هرگاه پادشاهان وارد شهری بشوند آنجا را
فاسد میکنند و عزیزان آن شهر را ذلیل مینمایند.
·
لعنت بر مفسدین فی الارض:
«tûïÏ%©!$#ur tbqàÒà)Zt yôgtã «!$# .`ÏB Ï÷èt/ ¾ÏmÉ)»sVÏB cqãèsÜø)tur !$tB ttBr& ª!$# ÿ¾ÏmÎ/ br& @|¹qã tbrßÅ¡øÿãur Îû ÇÚöF{$# y7Í´¯»s9‘ré& ãNßgs9 èpoY÷è¯=9$# öNçlm;ur âäþqß Í#¤$!$#».
(رعد- آیه 25)
و آنانکه پیمان خدا را پس از استوار شدن آن بشکنند و آنچه
خداوند فرموده که وصل کنند، آنان بگسلند و در زمین فساد کنند، بر آنان لعنت خدا
خواهد بود و عذاب آن دنیا.
·
کیفر مفسدین فی الأرض:
«$yJ¯RÎ) (#ätÂty_ tûïÏ%©!$# tbqç/Í$ptä ©!$# ¼ã&s!qßuur tböqyèó¡tur Îû ÇÚöF{$# #·$|¡sù br& (#þqè=Gs)ã ÷rr& (#þqç6¯=|Áã ÷rr& yì©Üs)è? óOÎgÏ÷r& Nßgè=ã_ör&ur ô`ÏiB A#»n=Åz ÷rr& (#öqxÿYã ÆÏB ÇÚöF{$# 4 Ï9ºs óOßgs9 Ó÷Åz Îû $u÷R9$# ( óOßgs9ur Îû ÍotÅzFy$# ë>#xtã íOÏàtã wÎ) úïÏ%©!$# (#qç/$s? `ÏB È@ö6s% br& (#râÏø)s? öNÍkön=tã ( (#þqßJn=÷æ$$sù cr& ©!$# Öqàÿxî ÒOÏm§».
(مائده- آیه 32)
همانا کیفر کسانی که با خدا و پیامبرش به محاربه برمیخیزند
و در زمین به فساد میکوشند، این است که کشته شوند یا بردار شوند یا دستها و پاهای
آنها به عکس یکدیگر بریده شود یا اینکه از آن سرزمین تبعید و طرد شوند. در این
دنیا رسوائی برای آنان و در آخرت عذابی بزرگ خواهد بود، مگر کسانی که پیش از آنکه
شما بر آنها دست یابید، توبه کنند، بدانید خداوند آمرزنده و رحیم است.
·
عذاب مفسدان دو برابر است:
«úïÏ%©!$# (#rãxÿx. (#r|¹ur `tã È@Î6y «!$# öNßg»tR÷Î $\/#xtã s–öqsù É>#xyèø9$# $yJÎ/ (#qçR$2 crßÅ¡øÿã».
(نحل- آیه 88)
آنانکه کافر شدند و راه خدا را (بر روی مردم) بستند، از
اینکه فساد میکردند ما به آنها عذابی بالاتر از عذاب دیگر کافران بیفزائیم.
·
منافقان مفسدند:
«#sÎ)ur @Ï% öNßgs9 w (#rßÅ¡øÿè? Îû ÇÚöF{$# (#þqä9$s% $yJ¯RÎ) ß`øtwU cqßsÎ=óÁãB، Iwr& öNßg¯RÎ) ãNèd tbrßÅ¡øÿßJø9$# `Å3»s9ur w tbráãèô±o».
(بقره- آیه 12- 11)
و اگر به آنها (منافقین) گفته شود: در زمین فساد نکنید،
بگویند همانا ما تنها مصلحانیم! هان! آنان خود مفسدند ولی نمیدانند.
·
عمل مفسدان، اصلاح پذیر نیست:
«!¨bÎ) ©!$# w ßxÎ=óÁã @uHxå tûïÏÅ¡øÿßJø9$#».
(یونس- آیه 81)
همانا خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمیکند.
·
آخرت برای کسانی است که فساد در زمین نکنند:
«y7ù=Ï? â#¤$!$# äotÅzFy$# $ygè=yèøgwU tûïÏ%©#Ï9 w tbrßÌã #vqè=ãæ Îû ÇÚöF{$# wur #Y$|¡sù 4 èpt7É)»yèø9$#ur tûüÉ)FßJù=Ï9».
(قصص- آیه 83)
آن دار آخرت را برای کسانی قرار میدهیم که میل سرکشی
و فساد در زمین ندارند، و عاقبت از آن نیکوکاران است.
سرمقاله
سخنی با مجلس و دولت
قرآن کریم در مورد ورود به خانه میفرماید: «و امنّوا
البیوت من ابوابها» و این یک دستور کلّی است که برای ورود و رسیدن به هر کاری باید
از راهش وارد شد. و حضرت امیرالمؤمنین «ع» فرموده: «علیکم بتقوی الله و نظم امرکم»
بر شما باد که تقوای الهی را پیشه کنید و در کارهایتان منظّم باشید. و امام صادق
«ع» فرموده است: «العامل علی غیر بصیره کالسائر علی غیر الطریق فلاتزیده سرعه
السیر الابعدا ً» کسی که عملی را بدون بینش انجام دهد، مانند کسی است که در بیراهه
سیر میکند که هر چه تندتر رود، سرعت سیر، او را از مقصد دورتر سازد.
بدیهی است که اداره کشور بزرگی که اقیانوس متلاطمی از
مشکلات گوناگون و توطئه های استکبار شرق و غرب آن را احاطه کرده، آن هم بر مبنای
اسلام که تفاوت کلّی و اساسی با همه نظامهای موجود دارد و برای اولین بار- پس از
چهارده قرن- به میدان عمل آمده است، کاری است بس دشوار و سنگین؛ و با توجه به سه
نمونه فوق از کتاب و سنت، باید با نظم و دقت کامل و بصیرت عمیق، بهترین و
نزدیکترین راه های برخورد با مشکلات و حل ریشه ای آنها را پیدا کرده و راه را برای
رسیدن به یک نظام صد در صد اسلامی هموار کنیم؛ و بدیهی است هر گونه حرکت و کاری که
بدون توجه به روش فوق انجام گیرد نه آنکه هیچ یک از مشکلات موجود را برطرف نمیکند،
بلکه خود موجب تشدید و مضاعف شدن مشکل شده و یا ایجاد مشکلی جدید مینماید و نمونۀ
آن در بعضی موارد مشاهده شده که فرد یا افراد معدودی با اطلاعاتی ناقص و بدون توجه
به جوانب امر و واقعیات و امکانات موجود، به طور خام و سطحی، پشت درهای بسته
تصمیمی به عنوان راه حل یک مشکل اتخاذ میکنند و قبل از این که چاه را بکنند منار
را میسازند و بجای اینکه ابروی قضیه را درست کنند، چشمش را هم کور میکنند! که
مثال روشن و کوچک آن، مسئله هندوانه بود! و لابد با این کار هم مسئله کشاورزی و
گندم حل شد!! و هم جلوی سودجوئی سوداگران گرفته شد؟!!
یکی از دشمنان دانا گفته بود: فرق بین ما و شما ایرانیها در
این است که اندیشمندان ما قبل از وضع قرار یا قانونی، پشت درهای بسته مینشینند و
هر چه حرف و نظر و نقد و فحش دارند با هم رد و بدل میکنند و آنگاه که به توافق
رسیدند، آن را تصویب کرده با تأیید کامل اعلام مینمایند و با کمال قوت موبمو به
اجراء گذاشته میشود، ولی شما اول، یک تصمیم را به طور یک جانبه و خام اتخاذ و
اعلام میکنید و به اجراء میگذارید و تازه انتقادها، کارشکنی ها و درگیریها بر سر
آن شروع میشود؛ در نتیجه کار انجام نمیگیرد، امکانات هدر میرود، مفهوم کلّی
قانون در جامعه موهون میشود و همه هم به جان یکدیگر میافتند.
همانگونه که کوچکترین اشتباه یک پزشک برای درمان موضعی یک
بیماری کوچک، ممکن است سلامت کلّی انسانی را در معرض خطر قرار دهد، برخوردهای سطحی
و ناشیانه برخی از مسئولین برای رفع یک مشکل ممکن است خدای ناکرده- مخصوصا ً اگر
تکرار شود- بر پیکر جامعه ای که مسئولین وظیفه خدمتگذاری به آن را دارند، ضربه
وارد کند؛ و این خطری است بزرگ نه برای انقلاب و مردمی که در پرتو لطف الهی و سایه
امام امت، راه خود را یافته اند، بلکه برای همین مسئولین که با این کارها تیشه به
ریشه خود زده و مشمول این سنّت الهی میشوند: «cÎ)u (#öq©9uqtGs? öAÏö7tFó¡o $·Böqs% öNä.uöxî ¢OèO w (#þqçRqä3t /ä3n=»sVøBr&» (سوره محمد- آیه 38) اگر- از وظیفه خود- روی برگردانید، خداوند گروه دیگری که
مانند شما نخواهند بود، جایگزین شما خواهد کرد. و امام حسین «ع» فرمود: «ان حوائج
الناس الیکم من نعم الله الکیم فلا تملّوا النّعم فتتحوّل الی غیر کم» همانا
نیازهای مردم به شما از نعمتهائی است که خداوند بر شما ارزانی داشته، پس مبادا که
از آنها خسته شوید که در این صورت، نعمت به کسانی دیگر محوّل خواهد شد!
و این هشداری است صریح و قاطع از منبع وحی به تمام مسئولین
و ارباب رجوع تا هر چه زودتر و هر چه بیشتر برای خدمت به این ملّتی که علیرغم
تحمّل تلخترین دوران استضعاف ستمشاهی، به طور بیسابقه و بینظیر و با تمام وجود و
ایثار همه چیز خود، این انقلاب و جنگ تحمیلی را پیروزمندانه تا اینجا پیش برده
اند، بپاخیزند و با حفظ اولویّت نسبت به مسئله جنگ- نه فقط به بهانه آن!- با تمام
وجود، برای رفع مشکلات و نیازهای معنوی و مادّی این مردم ایثارگر بسیج شوند.
با توجه به نکات فوق، اساسی ترین کار و بهترین پیشنهادی که
به نظر میرسد، این است که:
1-
مجلس و دولت با همفکری و همکاری یکدیگر و با به کار گرفتن همه امکانات و
نیروها و استفاده از انواع شیوه های علمی و عملی، آماری جامع و کامل و دقیق از همه
واقعیات موجود در سطح کل جامعه و نیازها و مشکلات و نارسائیهای سراسر ایران، و هم
چنین امکانات بالفعل و بالقوّه تهیه نمایند؛ و این اصلی است که بدون آن، هرگونه
برنامه ریزی ثمربخش، غیر ممکن و نامعقول است، بویژه با توجه به اینکه بسیاری از
مسئولین با وضعی که منافقین بر آنها تحمیل کرده اند- که ضرر آن از ترور فیزیکی
برای انقلاب کمتر نیست- و در اثر تراکم کارها و مسئولیت ها و تعدّد گرفتاری ها
وو… در شرایطی نیستند که بتوانند از عمق و گستردگی مشکلات و واقعیتهای جامعه،
آگاهی کامل و ملموس پیدا کنند و طبیعی است وقتی انسان- مثلا ً- دندان خودش درد
نکند یا حداقل ناله صاحب درد را نشنود و نبیند، هرگز نمیتواند درد را بدانگونه که
هست درک کند و در پی علاج آن برآید و از قدیم گفته اند: سواره خبر از پیاده ندارد
و سیر خبر از گرسنه. به علاوه، فرد یا افراد معدودی اگر هیچ یک از موانع فوق را هم
نداشته باشند، باز هم نمیتوانند از کلّ مشکلات و دردهای یک جامعه چهل میلیونی
آگاه شوند، و اینجاست که ضرورت زندگی کردن مسئولین همچون مردم عادی و ارتباط و
تماس هر چه بیشتر با آنها و لمس مشکلاتشان و تهیه آمار با استفاده از همه نیروها و
امکانات، روشن میشود.
2-
مجلس و دولت در یک نشست مشترک و با دعوت از همه اندیشمندان و صاحبنظران معتقد
به اسلام و انقلاب به صورت دقیق و همه جانبه، به بررسی و ارزیابی آمار تهیه شده
پرداخته و نتیجه آنها را بر حسب اولویّت و ضرورت از دیدگاه اسلام، مصالح انقلاب و
امت اسلام و رهنمودهای امام امت و آیه الله العظمی منتظری، به صورت ردیف بندی در
یک جدول قرار دهند و- مثلا ً- اگر معلوم شد که کشاورزی برای حفظ انقلاب از وابستگی
و جلوگیری از مهاجرت و تبعات وحشت بار آن، نسبت به موارد دیگر در اولویّت قرار
دارد، آن را در ردیف یکم جدول قرار دهند و همچنین مسائلی مانند تورم، مسکن، اجاره،
توزیع، سیاست خارجی، بازرگانی وو… .
3-
مجلس طبق نتیجه حاصله با جدیت و پشتکار و بدون وقفه و بدون توجه به مسائل جنبی
و جزئی- و در صورت نیاز، طبق دستور امام، با استفاده از نیروهای متعهد و متخصص
خارج مجلس- به آن پرداخته و تا تصویب و تأیید شورای محترم نگهبان، آن را رها نکند،
و دولت نیز گرچه در شرایط عادی، قانونا ً حق دارد لوایحی را به مجلس تقدیم کند و
مجلس نیز موظف است به بررسی و تصویب آن بپردازد ولی در چنین شرایطی، دولت از تقدیم
لوایحی که منطبق با جدول مذکور نیست، خودداری کرده و خود به صورت مقطعی و موقّت،
چاره ای برای آنها بیندیشد تا موجب عقب افتادن و رکود در تسریع مسائل اهم نشود.
4-
و در این مرحله نوبت به دولت میرسد که با تمام توان و امکانات با کمک امت
قهرمان، به اجرای این قوانین مصوبه با حفظ رعایت همان اولویت ها بپردازد.
امید که با اجرای چنین طرحی، گامهای بلندی در جهت رفع
مشکلات برداشته شود- انشاءالله- والسلام.
رحیمیان
امام خمینی ثابت و استوار
از آغاز تاکنون
وظیف مسلمین در حج
* «… باید از این اجتماعات به منظور تبلیغات و تعلیمات
دینی و توسعۀ دینی و توسعۀ نهضت اعتقادی و سیاسی اسلامی استفاده کنیم. بعضی به این
فکرها نیستند و بیش از اینکه «ولاالضالین» را خوب ادا کنند، فکری ندارند. حج که میروند
بجای اینکه با برادران مسلمان خود تفاهم کنند، عقاید و احکام اسلام را نشر دهند و
برای مصائب و مشکلات عمومی مسلمانان چاره ای بیندیشند و مثلا ً برای آزاد کردن
فلسطین که وطن اسلام است، اشتراک مساعی کنند؛ به اختلافات دامن میزنند.»
(از درسهای حکومت اسلامی در نجف اشرف)
* «بر شما ملت عزیز اسلام که برای ادای مناسک حج در این
سرزمین وحی اجتماع کرده اید لازم است از فرصت استفاده کرده به فکر چاره باشید.
برای حل مسائل مشکلۀ مسلمین تبادل نظر و تفاهم کنید. باید توجه داشته باشید که این
اجتماع بزرگ که به امر خداوند تعالی در هر سال در این سرزمین مقدس فراهم میشود،
شما ملتهای مسلمان را مکلّف میسازد که در راه ترقّی و تعالی مسلمین و اتحاد و
پیوستگی جامعۀ اسلامی کوشش کنید، در راه استقلال و ریشه کن کردن سرطان استعمار
همفکر و هم پیمان شوید. گرفتاریهای ملل مسلمان را از زبان اهالی هر مملکت شنیده و
در راه حل مشکلات آنان از هیچگونه اقدامی فروگذار نکنید. برای فقرا و مستمندان
کشورهای اسلامی فکری کنید…».
(19/11/49)
* «لازم است در خلال اعمال شریفه حج به یکی از بزرگترین
فلسفه این اجتماع عظیم توجه داشته و به وضع اجتماعی و سیاسی کشورهای اسلامی رسیدگی
کرده و از گرفتاریهای برادران ایمانی خود مطلع گشته و در رفع آن حسب وظیفه اسلامی
و وجدانی کوشش کنید…».
(26/7/57)
* «عموم برادران و خواهران اسلامی باید توجه داشته باشند که
یکی از مهمات فلسفه حج، ایجاد تفاهم و تحکیم برادری بین مسلمین است و بر دانشمندان
و معمّمین لازم است مسائل اساسی سیاسی و اجتماعی خود را با دیگر برادران در میان
گذارند و در رفع آن طرحهائی تهیه کنند تا آنان در برگشت به کشورهای خود، آنها را
تحت نظر علما و ارباب نظر قرار دهند.»
(29/6/58)
* «نکته مهم این اجتماعات این است که مسلمین با هم در یک
محیط دور از تشریفات، یک محیطی که همۀ آن جهات شخصیاتی را ریخته و با یک کفن و دو
ثوب مختصر در این مواقف حاضر شوند و مهم این است که آن چیزهائی که در بلاد مسلمین
در طول سال گذشته است، به اطلاع همه برسانند و برای رفع مشکلات مسلمین فکر
بکنند…».
(29/7/59)
* «لازم است زائرین محترم بیت الله الحرام از هر ملت و
مذهبی که هستند به فرامین قرآن کریم گردن نهند و در مقابل سیل شیطانی بنیان کن
اسلام زدائی شرق و غرب و وابستگان بیارادۀ آنان دست اخوّت اسلامی به هم دهند و به
آیات شریف الهی که آنان را به اعتصام بحبل الله فراخوانده و از تفرقه و اختلاف،
تخدیر و نهی فرموده است؛ توجه کنند…».
(30/6/61)
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار
سرمقاله
دانستنیهائی از قرآن(فساد در زمین)
مقام ولایت و رسالت آیت الله العظمی
منتظری
سخنان معصومین
پیمودن روش انبیاء از راه تهذیب نفس آیت الله جواد آملی
در راه ریشه کن ساختن فقر آیت الله حسین نوری
قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر آیت الله محمدی گیلانی
استمثار در قلمرو مارکسیم بقلم یکی از
دانشمندان
مادر روسول و ازدواج عبدالله حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی
کودتای نافرجام نوژه حجة
الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری
برخورد گروه های مختلف با حکومت ائتلافی
لبنان حجة الاسلام سیدعلی اکبر محتشمی
انتقادها و پیشنهادها(اسراف و اقتار)
پاسداران بزرگ اسلام(امام خمینی) سید محمد جواد مهری
تفسیر قانون اساسی حجة
الاسلام یحیی سلطانی
شهادت راز بقای انقلاب
پرسشها و پاسخها(حقوق همسران)
گزارش از لبنان
پاسخ به نامه ها
نگاهی به رویدادها
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
·
به سران کشورهای منطقه نصیحت می کنم از کمک به صدام دست بردارند، صدام جانوری
است که محال است آدم بشود.
11/4/63
·
آنهایی که بما می گویند سازش کنید یا جاهل هستند یا مزدور، چون سازش با ظالم
بر خلاف رای همه انبیاء است.
11/4/63
·
حکومتهای منطقه به جنگ دامن می زنند ولی نمی دانند که توسعه جنگ، خانه خرابی
آنهاست.
11/4/63
·
آنکه با یک زندگی متوسط ساخته است از جنگ نمی ترسد، آنهایی که دارای کاخها و
فساد هستند باید بترسند، ما مهیا هستیم برای اینکه دنبال رفع ظلم برویم.
11/4/63
·
جوانان عزیز، با حضور گسترده تر خود در جبهه ها امید دشمنان را که می خواهند
جنگ تحمیلی را با صلح تحمیلی به سود خودشان پایان دهند به یاس مبدل کنند.
27/3/63
·
ما در مقابل مسلمانانی که در لبنان، فلسطین اشغالی و افغانستان تحت فشار هستند
مسئولیم.
11/4/63
·
ایران به یک وجب از خاک عراق طمع ندارد هدف اصلی ما دفع ظلم است.
11/4/63
·
حجاج محترم ایران سعی کنند در سفر حج اخلاق و رفتارشان الگو و نمونه باشد و با
بصیرت کامل رهسپار حج گردند.
16/4/63
نگاهی به رویدادها
جنگ
·
دبیر کل سازمان ملل از دو کشور ایران و عراق خواست، حملات نظامی به مناطق
مسکونی یکدیگر را متوقف کنند.
·
صدام پس از اعلام موافقت با پیشنهاد سازمان ملل دزفول را با 4 موشک به خاک و
خون کشید.
21/3/63
·
با آتشهای بموقع رزمندگان اسلام تحرکات دشمن بعثی در منطقه چومان مصطفی سرکوب
شد.
2/4/63
·
گشتیهای ایران مواضع دیده بانی عراق را در جبهۀ مهران و دهلران درهم کوبیدند.
3/4/63
·
یک فروند هلی کوپتر بعثی در غرب خرمشهر سرنگون شد.
14/4/63
·
یک فروند هلی کوپتر عراقی در اروند رود سرنگون شد .
16/4/63
·
بمب افکنهای عراقی یک روستای پیرانشهر را به آتش کشیدند.
17/4/63
انقلاب و جهان
·
رئیس اطلاعات نظامی رژیم صهیونیستی : اسرائیل با قاطعیت می خواهد از پیروزی
ایران جلوگیری کند.
·
گروهی از نظامیان اردن که به یک سازمان طرفدار انقلاب اسلامی پیوسته بودند،
دستگیر شدند.
20/3/63
·
دانشجویان دانشگاه عبدالعزیز عربستان در حمایت از مواضع ایران دست به تظاهرات
زدند.
30/3/63
·
دولت کویت 115 ایرانی را اخراج کرد.
6/4/63
·
مسلمانان جهان با فریاد « مرگ بر اسرائیل » روز جهانی قدس را گرامی داشتند.
9/4/63
·
توسط انقلابیون مسلمان : ستاد بسیج و اعزام نیروهای بعثی در بغداد با 100
کیلوتی ـ ان ـ تی منفجر شد.
16/4/63
·
دانشجویان و اساتید دانشگاه عبدالعزیز با
برپائی راهپیمائی خواستار پایان مداخله عربستان در جنگ علیه ایران شدند.
17/4/63
·
رهبر شیعیان پاکستان اعلام کرد: ما نمی گذاریم سیستم عربستان سعودی در پاکستان
به مرحلۀ اجرا درآید. ما مقلد « امام خمینی » هستیم و برای دفاع از حقوق خود
حاضریم قربانی بدهیم.
اخبار داخلی
·
گشت امر بمعروف و نهی از منکر شروع بکار کرد.
·
نیروهای طرح لبیک یا خمینی ، از نقاط مختلف کشور، راهی جبهه های نبرد شدند.
26/3/63
·
با تلاش کارکنان و کارگران کارخانه سیمان غرب تولید این کارخانه 5/1 برابر
افزایش یافت.
3/4/63
·
بعثیها در یک یورش وحشیانه به دبیرستانهای کرکوک، کلیه دانش آموزان را دستگیر
و روانه پادگانها کردند.
·
هواپیماهای عراقی به یک نفتکش لیبریائی در خلیج فارس حمله کردند.
·
مخالفین نمیری یک شهرک سودان را به تصرف خود درآوردند.
7/4/63
·
ژنرال ایتان رئیس ستاد ارتش صهیونیستی توسط انقلابیون مسلمان فلسطین ترور شد.
·
رژیم جنایتکار عراق 13 تن از فرماندهان ارتش را به جرم خودداری از شلیک به
مردم، اعدام کرد.
9/4/63
·
ارتش نمیری 2000 روستائی را در جنوب سودان قتل عام کرد.
17/4/63
·
رئیس جمهور فرانسه : اگر جنگ ایران و عراق به کشورهای عربی گسترش پیدا کند
فرانسه نسبت به آنها احساس همدردی خواهد کرد!
18/4/63
اخبار جهان
·
روانپزشک سوئدی که اعلام کرده بود صدام به جنون آنی مبتلاست در یک حادثه
مصنوعی کشته شد . ضمنا مشاور اطلاعاتی صدام که از بیماری وی و نحوه قتل روانپزشک
سوئدی آگاهی یافته بود توسط مزدوران صدام اعدام شد.
·
اسحق شامیر: اگر منافع اسرائیل بخطر بیفتد اسرائیل در جنگ ایران و عراق مداخله
خواهد کرد.
20/3/63
·
شمار کشته شدگان درگیریهای پنجاب هند به دو هزار نفر رسید.
22/3/63
·
100 دانشجوی مسلمان عراقی در زندان مخوف ابوغریب تیر باران شدند.
·
خدمت زنان در ارتش کویت اجباری شد!
23/3/63
·
انقلابیون مسلمان یک هلی کوپتر اسرائیل را در جنوب لبنان سرنگون کردند.
·
بارگیری در بنادر کویت بر اثر اعتصابات کارکنان مختل شد.
24/3/63
·
انفجار عظیم در دو کارخانه اسلحه سازی و مواد شیمیائی مصر، قاهره را لرزاند.
26/3/63
·
نیروهای امنیتی صدام برای مقابله با حملات انقلابیون مسلمان در سراسر بغداد
مستقر شدند.
·
یک انقلابی مسلمان با کامیون دینامیت به قلب نیروهای اسرائیل حمله کرد.
27/3/63
·
شاه حسین اعلام کرد در صورت نیاز عراق، به آنکشور نیروی نظامی اعزام خواهد
کرد!
28/3/63
·
یک هزار غیر نظامی در اثر بمباران های روسها در 27 روستا کشته شدند.
30/3/63
·
صهیونیستها مسجد جدید شهرک «جبشیت» را با خاک یکسان کردند.
·
وزارت جنگ آمریکا اعتراف کرد: کویت از اطلاعات نظامی آواکسهای آمریکائی استفاده می کند.
2/4/63
·
مارگات تاچر از سوی مردم «ویلز» با تخم مرغ گندیده استقبال شد.
3/4/63
·
یک محموله بمب خوشه ای از شیلی به مقصد عراق حمل شد.
·
حمله عراق به نفتکش یونانی همزمان با مذاکرات سران نظامی 6 کشور غرب، خلیج
فارس را به بحران تازه ای کشاند.
·
هفته نامه آمریکائی تایم: پنتاگون 20 مستشار نظامی به کویت اعزام کرد.
·
رژیم سعودی تعدادی سگ تعلیم دیده بمنظور استفاده در عملیات امنیتی مراسم حج از
آمریکا خریداری کرد
·
تلویزیون آلمان: غرب قادر نیست قدرت مساجد ایران را درک کند.
·
5/4/63
اختراع و اکتشاف
·
مبتکر سمنانی رینگ مخصوص جلوگیری از درجا چرخیدن ماشین آلات سنگین ساخت.
·
برای نخستین بار در ایران رادیاتور
اتومبیل با استفاده از لوله های گرمائی ساخته شد.
·
دستگاه حمل و تخلیه آرد فله با هوای فشرده در خراسان ساخته شد.
27/3/63
·
مبتکر گرگانی از سبوس برنج، تخته، کف پوش، کاغذ و دهها کالای صنعتی دیگر ساخت.
28/3/63
·
دستگاه کلید اشتراک خودکار در خطوط ارتباط خبری ساخته شد.
4/4/63
·
برای اولین بار در خاورمیانه بونکر فله بر در ایران ساخته شد.
·
برای نخستین بار در ایران پروژه آزمایشی دستگاه آب شیرین کن و حمام خورشیدی
بمورد اجراء درآمد
17/4/63
عمران
·
در سال گذشته 721 پروژه عمرانی در سطح استان سمنان اجرا شده است
22/2/63
·
250 خانه بمباران شده مریوان بازسازی شد.
24/2/63
·
8 هزار واحد مسکونی توسط بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی طی 5/1 سال برای اسکان
مهاجرین جنگ احداث شد.
7/3/63
·
2 میلیارد ریال وام توسط جهاد سازندگی به کشاورزان محروم استان سیستان و
بلوچستان پرداخت شد.
·
23 روستای مناطق جنگی توسط بنیاد مسکن آذربایجان شرقی بازسازی شد.
·
499 روستا در
آذربایجان غربی پس از انقلاب صاحب برق شدند.
26/3/63
·
80 روستای گچساران از مزایای آب آشامیدنی و روشنائی برق بهره مند شدند.
27/3/63
·
110 پروژه عمرانی با بودجه ای بیش از 6 میلیارد ریال در سطح استان کهکلیویه و
بویراحمد بپایان رسید.
3/4/63
·
194 کیلومتر راه اصلی در مناطق جنگی خوزستان بازسازی شد.
·
253 روستای استان باختران طی سال گذشته دارای لوله کشی آب آشامیدنی بهداشتی
شدند.
4/4/63
·
نیروگاه گازی 100 مگاواتی صوفیان تبریز افتتاح و تولید سیمان حدود 2 برابر
افزایش یافت.
·
شبکه دوم تلویزیون کرمان و یزد افتتاح شد.
11/4/63
·
اولین کارخانه تراورس بتونی ایران در اندیمشک مورد بهره برداری قرار گرفت.
13/4/63
ضد انقلاب
·
3 باند بین المللی قاچاق مواد مخدر و اعضای انها همراه با مقدار قابل توجهی
مواد مخدر و چندین قبضه اسلحه های گوناگون دستگیر شدند.
24/3/63
·
طی عملیات عظیم قائم آل محمد«ع» که در کردستان انجام شد، تعدادی از سران
گروهکهای محارب دستگیر و یا کشته شدند.
27/3/63
·
عوامل آمریکا ملا محمود محمودی و همسرش را شبانه در یکی از روستاهای سقز به
شهادت رساندند.
29/3/63
·
33 عضو باند قاچاق با 2 تن تریاک در گالیکش مازندران دستگیر شدند.
3/4/63
·
24 قبضه سلاح بهمراه 28 کیلو مواد مخدر در آباده کشف شد.
·
یک انبار مهمات گروهکهای الحادی در روستای «قصریک» سلماس کشف شد.
12/4/63
·
یکی از در باریان شاه مخلوع «مظفر دیبا» در پاریس به قتل رسید.
·
فرانسه به 25 فراری ایرانی که از عراق وارد پاریس شده اند پناهندگی سیاسی داد.
16/4/63
پاسخ به نامه ها
·
گتوند ـ برادر جهانگیر اسماعیلی
کلماتی که بر سر صفحات قرآن در بعضی چاپها از قبیل « خوب،بد،میانه» نوشته شده،
به منظور تسهیل امر استخاره برای کسانی است که نمی توانند معنای آیه را در رابطه
با استخاره به دست بیاورند ولی بسیاری از آن نوشته ها صحیح نیست و اعتبار ندارد و
باید استخاره بوسیله کسانی صورت گیرد که خود بتوانند از آیه استفاده کنند.
·
گتوند ـ برادر ظهراب اکبرنژاد
1 ـ محل اصحاب کهف به طور قطعی معلوم نیست گر چه غارهای بسیاری به این نام
معروف شده است که یکی در ترکیه و دیگری در اردن و سومی در شام و چهارمی در فلسطین
و جاهای دیگر واقع شده است ولی هیچکدام مسلم نیست. علامه طباطبائی «ره» در
المیزان، مشخصات کهف را طبق آیات قرآن با غاری که در اردن به این نام معروف است از
همه نزدیکتر می داند.
2 ـ سوره هائی که سجده واجب دارند و آنها را «عزائم» می گویند چهار سوره است:
1 ـ فصلت 2 ـ حم سجده 3 ـ نجم 4 ـ علق. آیه هائی که در آنها موجب سجده است در قرآن
مشخص شده، مراجعه کنید.
3 ـ مکرر گفته ایم که حدیث « من طلبنی وجدنی … » صحت ندارد.
* انزلی ـ برادر ع ـ م
روحانی نمائی که به شاه دعا کرده، اگر معذور نبوده است فاسق است و نمی توان به
او اقتدا کرد مگر اینکه یقین کنید توبه کرده است، و اما خلع لباس و غیره مربوط به
جهات قضائی است که آنها طبق ضوابط خویش عمل می کنند ان شاء الله .
2 ـ آری بازگو کردن عیب دیگران غیبت است و اما اینکه می ترسید به او مسئولیتی
داده شود در صورتی که چنین احساس کردید، به آن مقام مسئول می توانید از باب
خیرخواهی تذکر دهید ولی نباید به عموم مردم بگوئید .
3 ـ کسی که با افکار الحادی در جبهه کشته شود شهید نیست ولی شما چه می دانید،
شاید او هم در آنجا مانند بسیاری عوض شده باشد.
4 ـ پسر بزرگتر باید نمازهای پدرش را که نخوانده است قضا کند ولو همه نمازهای
عمرش باشد.
* قم ـ برادر عباسعلی جیرانی
این نیز از وسوسه های شیطان است که انسان را به بهانه ریا بودن از انجام
کارهای خیر و اعمال مستحب و نمازهای نافله و غیره باز می دارد. شما با توجه به
جهات نقص فراوانی که در اعمال ما هست و عظمت بی پایان الهی و نعمتهای بی شمارش و
با توجه به پیشقدم بودن دیگران در عبادت و سایر اعمال خیر می توانید فکر ریا را
ذهن خود دور کنید.
·
جبهه جنوب ـ برادر احمد علی وطنی کوهستانی
1 ـ شهید کسی است که در راه خدا کشته می شود و خداوند مهربانتر از آن است که
گناه چنین کسی را نیامرزد .
2 ـ غنیمتهای جنگی باید تحت نظارت مسئولین، مصرف شود.
3 ـ توبه گناه را از بین می برد و کسی که به جبهه می رود عملا توبه کرده یعنی
به خدا روی آورده است.
* رامهرمز ـ برادر محمد علی ـ ا ـ ی
1 ـ نجاست لباس مجوز نیست که نماز را نخوانید و بعدا قضا کنید. می توانید با
هر وسیله ای خود را بپوشانید و نماز بخوانید. اگر غسل کردن به هیچ وجه ممکن نبود
می توانید تیمم کنید.
2- شستن دست و صورت پس از تيمم اشکال ندارد.
3 ـ سوال سوم روشن نیست.
* اصفهان ـ برادر قدرت الله ـ ص ـ د
1 ـ بازار مسلمین از نظر اسلام محترم است، درست است که بازار تولید نمی کند
ولی روابط اقتصادی جامعه را تنظیم می نماید. هیچ کشوری از بازار بی نیاز نیست ولی
فرق این است که ما بازار آزاد تحت کنترل قانون اسلام می خواهیم و برخی بازار دولتی
محض و برخی بازار آزاد محض می خواهند .
2 ـ قرآن بخوانید و ترجمه قرآن را مطالعه کنید تا بدانید که مالکیت از نظر
اسلام و قرآن امری است مسلم که انکار آن شاید انکار ضروری باشد.
3 ـ ابتدا باید خودتان با مطالعه کتابهای اسلامی و مخصوصا کتابهای استاد شهید
مطهری، سطح فرهنگ اسلامی خویش را بالا ببرید و سپس با اخلاق و رفتار اسلامی سعی
کنید ایشان را هدایت کنید .
* تهران ـ برادر، الف ـ کریمی
1 ـ نوشته های آن شخص مورد اعتماد نیست
2 ـ در غیر مورد تقیه، دست بر دست گذاشتن در نماز موجب بطلان است.
* طالقان ـ برادر رفعت الله کیان
1 ـ ما نیز همانند شما منتظر آن روز هستیم که اسلام واقعی پیاده شود و دست
خائنها و قلدرها کوتاه شود البته انتظار تنها کافی نیست، باید همگی در راه این
هدف، سعی و کوشش کنیم .
2 ـ همه جای ایران جبهه است. اگر مسئولین شما را برای کارهای دیگر می خواهند
نه تنها معذورید بلکه شما اکنون واقعا در جبهه اید، کشور را که نمی توان از
نیروهای انتظامی خالی کرد. موفق و پیروز باشید.
* کلاردشت ـ برادر ایمانعلی
مسافری که بوطن رسیده است باید نماز را تمام بخواند ولو بعد از ظهر باشد .
·
استهبان فارس ـ برادر خلیل اطلسی
احتیاط مستحب آن است که زن در نماز
عقب تر از مرد بایستد و فرقی نمی کند میان محرم و نامحرم.
·
همدان ـ برادر ع ـ خ
هر انسانی باید وظیفه خود را انجام
دهد. شما که محصلید باید وقت خود را مصرف مطالعه و درس خواندن بکنید و آنگاه که
مقدار لازم از مطالعه را گذراندید، می توانید به کارهای دیگر یا سرگرمی و مانند آن
بپردازید، تنها مشکل شما برنامه ریزی است باید برای اوقات خود برنامه ای تنظیم
کنید و طبق آن عمل نمائید.
·
بابل ـ برادر احمد محمد زاده
1 ـ امر به معروف و نهی از منکر در جائی که احتمال تاثیر دارد باید انجام داد
و زخم زبانها نباید مانع انجام واجبات شود.
2 ـ خداوند توبه هر گنهکاری را می پذیرد ان شاء الله .
* اصفهان ـ برادر، ح ـ ا ـ ز
1 ـ آن روایات ضعیف است و آن کتاب بسیاری مطالب ضعیف را در بردارد و البته
آنها افکار مولف گرامی آن نیست بلکه روایات است.
2 ـ « جایز نیست » و « حرام است » به یک معنی است .
3 ـ اجرای آن کار با ملاحظه شروط جایز است.
برای توضیح بیشتر به رساله مراجعه کنید.
·
بابل ـ برادر، ر ـ ن ـ ی
1 ـ دین اسلام برای همه انسانها است و طبق وعده خداوند بر همه گرایشها غلبه
خواهد کرد ولی لازم نیست گسترش آن در همه جا بوسیله شخص رسول اکرم «ص» باشد بلکه
او آورنده دین و تعالیم آسمانی است و گسترش آن بوسیله بندگان صالح خدا است.
2 ـ در آیه وضو نیامده است که سر و پا را بشوئید بلکه مسح کنید و طبق روایات،
مراد از این مسح پا، مسح بعضی از آن است.
3 ـ عمل حضرت آدم علیه السلام گناه نبود بلکه ترک اولی و مخالفت امر ارشادی
بود. توضیح این مطلب در این بخش ممکن نیست.
4 ـ آیاتی که متضمن دعا است، نقل سخن دیگران است یا برای تعالیم و یاد دادن
است بنابراین منافاتی ندارد با این جهت که آیات قرآن، سخن خدا است.
* لاهیجان ـ خواهر مریم علیدوست
1 ـ بارها گفته ایم که فالگیران دجال و دروغگویند.
2 ـ اینکه گفته اند پس از ازدواج تا چهل روز نباید به قبرستان رفت، از خرافات
است.
3 ـ فرزند باید با احترام و تواضع پدر و مادر را امر به معروف و نهی از منکر
کند و اگر گوش نکردند، او به خوشرفتاری خود ادامه دهد.
* کردستان ـ برادر امین عبداللهی
1 ـ نباید کسی را که خواب است بیدار کنید مگر اینکه خودش از شما درخواست کرده
باشد.
2 ـ نمازهائی که پشت سر آن شخص خوانده اید صحیح است و همچنین نماز دیگران صحیح
است و گناهی نکرده اند و چیزی بر شما نیست .
* تهران ـ برادریا خواهر د ـ ش
در موردی که پدر خانواده بهائی و مادر مسلمان است ـ همانگونه که در نامه شما
آمده است ـ مساله مشکلی است زیرا اصلا آن ازدواج صحیح نیست و زن مسلمان نمی تواند
همسر یک بهائی باشد.
·
تنکابن ـ برادر، ع ـ ا
1 ـ اگر می توانید آنها را هدایت کنید، این رابطه اشکالی ندارد.
2 ـ دست زدن به دختر نامحرمی که به سن بلوغ نرسیده، اگر شهوت انگیز باشد جایز
نیست.
* رفسنجان ـ برادر، ح ـ ق
1 ـ کسی که قصد مسافرت هشت فرسخی یا مسافرت چهار فرسخی با قصد برگشت دارد نماز
او شکسته است ولی از کجا نماز او شکسته است؟ جواب این است: از آنجائی که دیوار شهر
ناپیدا و اذان آن شنیده نمی شود نماز او شکسته است ولی با این فرض که قصد مسافرت
هشت یا چهار فرسخ را دارد . در اصطلاح فقهی این موضع را حد ترخص می گویند. و اثر
دیگر آن این است که از مسافرت که بر می گردد تا آن حد نماز او شکسته است و از آن
حد که تجاوز کرد ـ مثلا دیوار شهر پیدا شد ـ نماز او تمام است. این در صورتی است
که شهر وطن او باشد و اگر محل اقامت او است در مورد برگشتن پس از حد ترخص و قبل از
رسیدن به منزل احتیاطا جمع کند یعنی هم قصر بخواند و هم تمام .
2 ـ خمس دادن مانند هر تکلیف دیگر از اول بلوغ واجب می شود و اما لوازم زندگی
آینده خمس ندارد، می تواند با پول درآمد در اثناء سال لوازم خانه و همچنین مصالح
برای ساختن خانه تهیه کند.
3 ـ ماموم می تواند پیش از امام عمدا هم سلام نماز را بدهد. ما منافاتی میان
آن دو مساله نیافتیم، اگر به نظر شما منافات دارد توضیح دهید.
4 ـ در غسل ـ چه ترتیبی و چه ارتماسی ـ رسیدن آب به تمام اجزاء بدن واجب است و
مالیدن لازم نیست.
* جبهه جنوب غربی ـ برادر، ج ـ اقلیدی
1 ـ خواندن دروس حوزه بدون برنامه و بدون حضور در محضر اساتید میسر نیست.
2 ـ خواب هر چه باشد گناه نیست و برای جلوگیری از اینگونه خوابها، تنها راه
صحیح، ازدواج است.
3 ـ امام جماعتی را که نمی شناسید، نمی توانید به او اقتدا کنید و همچنین کسی
که قرائت او صحیح نیست و اگر در میان نماز متوجه شدید باید منفرد شوید و قرائت را
خودتان از همانجا که غلط خوانده است ادامه دهید.
* اراک ـ برادر (ق ـ خ)
1 ـ خداوند توبه هر گنهکاری را می پذیرد ان شاء الله .
2 ـ اموال مردم هر چند ناچیز باشد باید به آنها برگردانید و همچنین مال کسی را
که ضایع کرده اید باید قیمت آن را به او بدهید.
3 ـ رعایت حجاب اسلامی واجب است و صله رحم مجوز گناه نمی باشد. خانواده ای که
رعایت حجاب را نمی کنند و شما با رفتن آنجا به گناه گرفتار می شوید، جایز نیست
بروید و لو برای صله رحم باشد.
* شیراز ـ برادر، س ـ ا ـ ر دستغیب
1 ـ نگاه کردن به نامحرم در حال وضو یا نماز ـ چه زن باشد چه مرد ـ موجب بطلان
آن نیست، گرچه حرام است و معصیت .
2 ـ لباس روحانیت کنترلی ندارد و طلبه در هر زمانی می تواند بپوشد.
3 ـ در هر موقع می تواند و حرام نیست ولی مکروه است.
4 ـ باید از خواندن کتابها، داستانها و مقالاتی که محرک شهوت است دوری کند و
تا ممکن است روزه بگیرد و بالاخره تنها راه علاج طبیعی آن ازدواج است.
* جبهه جنوب ـ برادر ابوحمزه کفشگر
1 ـ تراشیدن ریش به احتیاط واجب جایز نیست و ریش پرفسوری ! کفایت نمی کند ولی
کوتاه کردن به اندازه ای که گفته شود ریش دارد اشکالی ندارد.
2 ـ شستن دست مصنوعی در وضو لازم نیست.
3 ـ اختلاف سن در ازدواج اشکال ندارد.
4 ـ مصرف قرص ضد بارداری جایز است ولی بدون مراجعه به پزشک مصرف نکنید.
* مشهد ـ برادر ( حسن ) علی زاده
1 ـ مصرف سهم امام باید با اجازه خاص مرجع تقلید باشد.
2 ـ اگر ماه در جائی دیده شد، برای مناطقی که با آن از نظر افق نزدیک است
کفایت می کند و اما اختلاف کشور و دولت اثری ندارد
* آباده ـ برادر، م ـ ج ـ ش
تعریف کردن کاری برای دیگران پس از انجام، ریای پس از عمل است و آن گر چه ثواب
عمل را از بین می برد ولی موجب بطلان عمل نیست یعنی اگر نماز یا روزه و امثال آن
باشد لازم نیست اعاده یا قضا شود. راجع به وظایف زن نسبت به شوهر در آینده سخنی
خواهیم داشت ان شاء الله.
·
سوریان بوانات ـ برادر سید حسن علوی
مهرهائی که از جبهه می آورند مانند هر خاک دیگر است و سجده بر آن اشکالی ندارد
ولو از خاک عراق باشد، آن زمین ها ملک شخصی نیست.
·
بروجن ـ برادر محسن احمدی
مادامی که جبهه به نیرو احتیاج دارد بر همه واجب است به جبهه بروند.
·
رادمهرمز ـ برادر، ب ـ ق
1 ـ با پدر و مادر خوشرفتاری کنید ولو نماز نخوانند باز هم سعی کنید آنها را
هدایت کنید و با آنها قطع رابطه نکنید.
2 ـ اگر جبهه رفتن شما در این کار موثر است حتما بروید. آن مستحباتی که نقل
کرده اید در مورد پدر و مادر نیست.
3 ـ اگر بقدری آب بریزید که تمام دست شسته شود همان شستن کافی است و دست کشیدن
لازم نیست، بنابراین اگر بقدری آب بریزید که تمام دست شسته شود، بار دیگر که آب
بریزید، شستن دوم به حساب می آید.
4 ـ کسی که دروغ بگوید در غیر مواردی که جایز است، نمی شود به او اقتدا کرد و
کسی که قراءتش صحیح است نمي تواند به کسي که قرائتش صحيح نیست اقتدا کند.
* خمینی شهر ـ برادر، غ ـ ق
1 ـ اگر در نماز باد معده از انسان خارج شود نماز و وضوی او باطل می شود گرچه
بسیار مختصر باشد ولی باید یقین داشته باشد، به وسوسه و خیال نباید اعتنا کرد.
2 ـ اگر انسان وضو گرفته و اکنون شک دارد که باطل شده است یا نه، می تواند
نماز بخواند.
3 ـ اگر کسی از شاخۀ درختان مردم، میوه خورده است، باید از آنها رضایت بطلبد
یا قیمت آن را بپردازد.
پاسخ به نامه ها
·
شیراز ـ برادر، الف ـ د
پاسخ به سئوالهای شما در بخش استفتاء خواهد آمد ان شاءالله .
·
تربت حیدریه ـ برادر، ع ـ ا ـ ر
1 ـ استعمال وسایل طرب و عیاشی در عروسی و غیره جایز نیست.
2 ـ تلاوت قرآن در هر وقت باشد خوب است.
* آباده فارس ـ برادر سید جلال رجائی رامشه
الطاف شما را نسبت به مجله می ستائیم . اگر امکان داشت، ان شاء الله به
پیشنهاد شما عمل می شود.
·
جویبار ـ برادر، ذ ـ خ
1 ـ داستان تبشیع سلطان خدا بنده را در ص 356 کتاب قصص العلماء و همچنین در
کتاب روضات الجنات بخوانید.
2 ـ عکس شهید باید به تایید سپاه یا بنیاد شهید برسد.
* گلپایگان ـ برادر، م ـ گیلانی
آدرس خود را با ذکر مجدد سئوالها بنویسید تا پاسخ خصوصی داده شود.
·
داراب ـ برادر ولی خسروی
خوردن آن محصولات اشکالی ندارد.
·
اراضی اصفهان ـ برادر، ر ـ ز
1 ـ از دفتر استفتاء امام بپرسید.
2 ـ در واژه « عصر » در سوره ( والعصر ) احتمالهائی است: 1 ـ زمان حضرت
رسول«ص» 2 ـ نماز عصر 3ـ وقت عصر( بعدازظهر ) 4 ـ روزگار ( زمانه) 5 ـ در برخی
روایات است که مراد، زمان ظهور حضرت مهدی «عج» می باشد.
3 ـ برای فراگیری زبان عربی باید در یکی از مراکز آموزش زبان نام نویسی کنید و
درس بخوانید .
4 ـ کتب اربعه عبارتند از: کافی ـ تهذیب ـ استبصار ـ من لا یحضر الفقیه.
5 ـ ریختن آب از روی بدن شخص جنب بریدن انسان موجب جنایت نیست و غسل ندارد.
6 ـ پس از مرگ، مرحلۀ برزخ شروع می شود و انسان با آزاد شدن روحش، واقعیتها را
بی پرده می بییند و آنگاه نتیجه ای از اعمال خویش را مشاهده می کند.
* تهران ـ برادر محمد ـ ی
1 ـ ما آن حدیث را نیافتیم .
2 ـ در نماز می توان سوره والضحی و الم نشرح را با هم خواند ولی یکی از آنها
به تنهائی کافی نیست و باید براي هرکدام بسم الله مخصوص خود خوانده شود.
3- احکام توحيد قرآن لازم نيست رعايت شود بلکه بعضي از آن ها بی مورد و غلط
است و مدرکی ندارد و بلکه عمل کردن به بعضی از آنها در نماز موجب اشکال است. به
تحریر الوسیله مراجعه کنید.
4 ـ تمام آداب واجبه نماز در قضا باید رعایت شود.
5 ـ چنین چیزی نیست که خواندن ذکر در وقت برخاستن از سجده و غیره مبطل باشد،
بلکه ذکر خدا در هر جای نماز خوب است، ولی گفتن تکبیری که در حال نشستن وارد شده،
اگر آن را در حال برخاستن از سجده ـ به قصد ذکر وارد ـ بگوید اشکال دارد.
6 ـ گفتن « و تقبل شفاعته … » قبل از صلوات سهوا مبطل نیست.
7 ـ سهوا هر چه ذکر و قرآن در نماز اضافه شود اشکالی ندارد.
* خوزستان ـ برادر، ر ـ ع
1 ـ دروس حوزه مانند هر درس دیگر نیاز به استاد دارد.
2 ـ سلام بر هر مسلمانی مستحب است ولی معاشرت باید با افراد صالح باشد.
3 ـ تنها راه حل مشکل، ازدواج با یکی از آنها است که دارای شرایط اسلامی باشد،
بعد از آن هدایت کردن دیگران ممکن می شود.
* باختران ـ خواهر، ش ـ ر
1 ـ همان گونه که گفتیم غسل برای آن حالت لازم نیست، اگر توضیح می خواهید باید
آدرس بنویسید ضمنا احتمال است که این حالت علامت یک بیماری باشد، بهتر است شما به
پزشک مراجعه کنید.
2 ـ صبر کنید و از خدا کمک بخواهید.
3 ـ فرزند به هیچ وجه حق ندارد با سخن درشت یا صدای بلند با پدر و مادر صحبت
کند حتی اگر آنها سخن کفرآمیز بگویند تا چه رسد به دعواهای خانوادگی . انسان باید
کمال تواضع و فروتنی را نسبت به پدر و مادر داشته باشد.
* تهران ـ برادر، ع ـ پ
کسی که از اول بلوغ، از جنابت و کیفیت آن اطلاع نداشته و ملتفت نبوده که بپرسد،
گناهی مرتکب نشده است و ملتفت نبوده که بپرسد، گناهی مرتکب نشده است ولی باید
نمازهائی را که با آن حال خوانده قضا کند و اما روزه های او صحیح است و قضا و
کفاره ندارد.
·
جبهه مهران ـ برادر محمدی . م
1 ـ دختر بالغی که پدر و جد پدری ندارد، هیچ کس بر او ولایتی ندارد حتی مادر
یا برادر بزرگتر و با هر کس که می خواهد می تواند ازدواج کند و اگر او را مجبور
کنند که با کسی ازدواج کند، آنعقد باطل خواهد بود .
2 ـ در رابطه با ازدواج و شرایط آن، مقاله ای در شماره 30 بخش انتقادها و
پیشنهادها داشتیم، مراجعه کنید .
3 ـ کسی حق ندارد نامه دیگری را باز کند و این گناه بزرگی است.
4 ـ جدا شدن از خانواده در صورت امکان و در شرایطی که ذکر کرده اید اشکالی
ندارد ولی فکر نمی کنید با جدا شدن شما، برادرها و خواهرهای کوچکترتان در شرایط
سخت تری قرار گیرند.
5 ـ زن برای بیرون رفتن از خانه فقط اجازه از شوهر باید بگیرد. سایر افراد
خانواده بر او ولایتی ندارند.
6 ـ شما نصیحت کنید و سعی کنید آنها را به نماز خواندن وادارید، اگر گوش
نکردند، آنها را به خدا واگذار کنید.
7 ـ بزرگتر بودن زن از شوهر اشکال ندارد.
8 ـ اگر خانواده به یکی از دو برادر نیاز دارند و بدون آنها وضع زندگی مختل می
شود، می توانند به نوبت به جبهه بروند.
* مشهد ـ خواهر، ن ـ م
( نام فامیلی شما را نیز احتیاطا مختصر نوشتیم، توجه داشته باشید) .
1 ـ دختر نمی تواند بدون اذن پدر به عقد کسی در آید ولو بالغ باشد ـ چه عقد
موقت و چه دائم ـ مگر در مورد خاصی که مکرر
در همین بخش و در مقاله خاص ازدواج ( شماره 30 ) ذکر کرده ایم.
2 ـ عقد موقت مدتش که تمام شد یا شوهر بقیه مدت را بخشید، اثر آن تمام می شود
و طلاق یا امر دیگر برای بطلان آن لازم نیست.
3 ـ آن مطلب را لازم نیست به شوهر بگوئید و عقد صحیح است.
4 ـ خداوند توبه هر گنهکاری را ـ اگر واقعی باشد ـ می پذیرد ان شاء الله .
گناه هر چه بزرگ باشد، رحمت خداوند بزرگتر است.
* تهران ـ خواهر، خ ـ ا ـ ه
1 ـ آن رطوبت نجس نیست و غسل نمی خواهد وضو را هم باطل نمی کند .
2 ـ البته ممکن است زائل شده باشد ولی بعید به نظر می رسد. یا به پزشک مراجعه
کنید یا آدرس بدهید تا پاسخ خصوصی داده شود.
* بجنورد ـ برادر، ع ـ ص
1 ـ اگر آن پزشک نمی تواند معالجه کند، به پزشکان دیگر در همان جا یا در تهران
مراجعه کنید.
2 ـ شما در شرایطی که ذکر کرده اید، باید نماز را نشسته بخوانید و همراه داشتن
آن کیسه مانعی ندارد .
* اصفهان ـ برادر، ع ـ ر
آن گناه به آن ترتیب محقق نشده است و ازدواج هیچ اشکال ندارد.
·
بهبهان ـ برادر، ک ـ ب
دختر خاله های شما با شما نامحرمند و همانطور که می دانید بجز صورت و دستها تا
مچ، هر جای دیگر از بدن و موهای آنها را نباید نگاه کنید. سعی کنید اطاق خود را
جدا سازید . ضمنا برادر خواندن و نان و نمک خوردن مانع ازدواج نیست بلکه این
بهترین و مناسبترین مورد است.
* نجف آباد ـ برادر، ع ـ ر
باید از مسئولین اجازه بگیرید.
·
ارومیه ـ برادر غلامرضا باشی
آن حالت ضرری ندارد ولی افراط نکنید. دوست داشتن هم باید با میانه روی باشد.
·
تهران ـ برادر دارنده اشتراک شماره 14346
سئوالتان را از دفتر استفتاء امام بپرسید. و در مورد پوسترها متاسفانه فعلا
موجود نیست.
·
جبهه اهواز ـ برادر، ع ـ ر
اشکال ندارد.
·
جاجرم ـ برادر امانی
1 ـ شرکت در نماز جماعت مشروط به عدالت امام است وگرنه جایز نیست.
2 ـ در نماز میت، عدالت امام جماعت معتبر نیست.
3 ـ حکم خدا است و چرا ندارد!
4 ـ در حکم خدا فرقی میان افراد نیست، اگر خلافی دیدید باید با ارائه مدرک به
مقامات بالاتر شکایت کنید.
* رودسر ـ برادر ایرج شریفی
مراد از آفریدن زمین و آسمان در شش روز، این معنی نیست که در ذهن ما است زیرا
اصلا قبل از پیدایش آسمان و زمین، روز و شب معنی ندارد بلکه مراد شش مرحله است . و
خداوند هیچگاه بی کار نیست و هیچ کاری برای او مشغله نیست و او را از کاری دیگر
باز نمی دارد و برای او زمان و مکان مطرح نیست. اینها همه چیزهائی هستند که ما
دراین جهان طبیعت به آن پایبندیم.
·
باغک تنگستان ـ برادر نعمت الله بحرانی
1 ـ دست زدن به استخوان بی گوشت انسان میت غسل ندارد.
2 ـ پیروزی همت می خواهد نه آرزو. و شهادت سعادت است باید آن را از خدا
بخواهیم همچنانکه در دعاهای ماثوره از اهل بیت علیهم السلام آمده است.
* بابل ـ خواهر زهرا بهاور
1 ـ ما باید قرآن را همانگونه که نازل شده و اکنون در دست است بخوانیم .
2 ـ ادکلن نجس نیست و ریختن آن بر لباس اشکال ندارد.
3 ـ سئوال سوم را روشن تر بنویسد با ذکر آدرس تا پاسخ خصوصی داده شود.
4 ـ اگر امام زمان«ع» همه ما را بکشد، پس برای چه کسی می خواهد جامعه عدل بر
پا کند؟! و اما اینکه لشکر حضرت چه مقدار هستند، مساله روشنی نیست و 313 نفر که در
روایات آمده، احتمالا منظور اصحاب خاص آن حضرتند که از روز اول با او هستند.
5 ـ بر بهائی نباید سلام کرد و صحبت کردن در صورتی خوب است که امید هدایت او
باشد.
6 ـ با مکتب توحید تماس بگیرید.
7 ـ گوش دادن به موسیقی و آواز مناسب مجالس لهو و طرب حرام است به هر صورت
باشد.
* اصفهان ـ براد محمد علی حدیدیان
1 ـ آن پول خمس ندارد ولی آن صد تومان سود برای شما حرام است و در مورد این که
با این گونه پولها چه رفتاری باید کرد استفتاء می شود منتظر باشید.
2 ـ دست زدن به نام معصومین «ع» بدون وضو جایز نیست.
3 ـ مکروه یعنی عملی که انجام دادن آن گناه نیست ولی بهتر است که ترک شود.
4 ـ نماز صبح که امروز ـ مثلا ـ قضا شده است، بهتر است قبل از نماز ظهر خوانده
شود و لو نمازهای قضای دیگری بر ذمه او باشد.
* قائم شهر ـ برادر رجبعلی روزبه
برای رفتن به جبهه رضایت پدر و مادر شرط نیست
·
چالوس ـ برادر هاشم ـ ت
1 ـ کتاب هدف زندگی تالیف استاد شهید مطهری را بخوانید.
2 ـ اگر امیدی به هدایت آن بهائی هست، رفت و آمد خوب بلکه شاید لازم باشد ولی
اگر امیدی نیست، دوستی با آنان جایز نیست.
منطقه جنگی سومار ـ برادر، ت ـ ک
متاسفانه پزشک نداریم که سئوالهای شما را پاسخ بگوید.
·
برادر علی ـ م ـ ق
1 ـ اشکالی ندارد مخصوصا اگر ضرورتی باشد مانند مورد سئوال.
2 ـ نظیر آن نویسنده بسیارند که در راه خدمت به استعمارگران قلم به دست گرفته
و میان مسلمانان تفرقه می افکنند.
3 ـ از پیشنهاد شما تشکر می کنیم.
* اصفهان ـ برادر، س ـ م ـ م ـ ا
* شیراز ـ برادر، ک ـ ر
آن عمل حرام نیست.
·
جبهه جنوب ـ برادر، ع ـ ک
آن حالت به هیچ وجه مانع ازدواج نیست، نگران نباشید.
·
قاین ـ برادر سید محمد شفیعی
نمازهائی را که در آن حال خوانده اید، همه را باید قضا کنید.
·
ملایر ـ برادر، ع ـ ر
توبه کافی است و خداوند می بخشد ان شاء الله.
·
بابل ـ برادر، ی ـ ا ـ ز
تمام آن نمازها را باید قضا کند.
·
خراسان ـ برادر، ژ ـ ق
به رساله مراجعه کنید.
·
اصفهان ـ برادر، پ ـ ک
آری! او می توانید خواهر آن دیگری را بگیرد ولی احتیاط در ترک آن است.
·
بهشهر ـ خواهر، ن ـ م
آن عمل اشکالی ندارد و لازم نیست به او تذکر دهید. ما برنامه پاسخ خصوصی
داریم، اگر آدرس بنویسید در صورت لزوم پاسخ فورا داده خواهد شد.
·
تهران ـ برادر، و ـ ا ـ ن
1 ـ به پزشک مراجعه کنید و به احتمال زیاد شما دچار وسواس هستید، اگر چند بار
به آن حالت اعتنا نکنید احتمالا برطرف شود .
2 ـ در صورتی که شرایط تبلیغ در آنجا برایتان فراهم شود، با رعایت شئون وحدت،
مطالب حق را بیان نمائید.
3 ـ آن که تا به حال به ما کمک کرده، خداوند متعال است و تا به آخر امیدی بجز
رحمت او نداریم.
* زنجان ـ برادر، ح ـ م
به پزشک روانشناس مراجعه کنید.
برادران
·
تهران ـ حسین محولاتی * شیراز ـ محمد صادق سهرابی * فسا ـ ابراهیم علی زاده *
تهران ـ عبدالرضا پرنیان * اهواز ـ میرنورالدین آقا زاده * جزیرۀ مجنون ـ ذکر الله
توکلی * شیراز محسن عبدالیوسفی، مسعود عبدالیوسفی و محمد رضا ضایع * مبارکه ـ
ابراهیم ایرانپور * مشهد ـ حسن بربرزاده * گیلانغرب محمد خزائی * سبزاوار ـ محمد
تشکری و خواهر، ر ـ غ ـ ت از بهشتی شهر ورامین
از نامه ها، مقالات، اشعار، و پیشنهادهای شما عزیزان تشکر و سپاسگذاری می
کنیم. امید است بیش از این ما را مورد لطف قرار دهید.
انتقاد و پیشنهادها
اسراف و اقتار
خداوند در میان صفات بندگان خالص خود می فرماید: « والذین اذا انفقوا لم
یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما»[1] و
کسانی که در وقت انفاق نه اسراف می کنند و نه بخل می ورزند بلکه راهی میانه آنها
انتخاب می کنند. انفاق یعنی بذل و مصرف کردن مال چه در راه رفع حوائج خود باشد و
چه در راه کمک به دیگران . و اسراف به معنای تجاوز از حد متعارف و معقول است در هر
امری و بیشتر در مورد صرف مال گفته می شود. و اقتار به معنای امساک و بخل ورزیدن
است چه در مورد دیگران باشد و چه در مورد نیازهای خود انسان.
اقتصاد و میانه روی
این آیه شریفه که در ضمن آیاتی آمده است که صفات بندگان خدا ( عباد الرحمن )
را می شمارد، دعوت می کند همه انسانها را به اقتصاد در مصرف و میانه روی و اعتدال
در بکار گرفتن و استفاده کردن از نعمتهای الهی . زیرا این نعمتها برای همۀ افراد
انسان است و آنان که قدرت بدست آوردن مقدار زیادی از آنها را دارند اگر در مصرف
کردن آنها زیاده روی کنند، طبیعی است حق بیچارگانی که قدرت کافی برای تسلط بر آنچه
می خواهند ندارند، ضایع می شود و به مقدار ضرورت و حاجت نیز دست نخواهند یافت و
لذا امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: « ما جاع فقیر الا بما متع غنی » هیچ
مستمندی گرسنه نمی شود مگر در اثر خوشگذرانیهای ثروتمندان. و از سوی دیگر به مقدار
متعارف و مناسب باید از نعمتهای خداوند برخوردار بود و نباید بر خود و افرادی که
تحت تکفل انسانند در زندگی و معیشت سخت گرفت. این هر دو سوی افراط و تفریط در مصرف
از نظر قرآن نکوهیده است.
تبذیر و اسراف
در جای دیگر می فرماید: « و آت ذالقربی حقه و المسکین و ابن السبیل و لا تبذر
تبذیرا ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین و کان الشیطان لربه کفورا »[2]
حقوق خویشان و فقرا و درماندگان را بپرداز و از بیهوده پراکندن مال بپرهیز که
اینگونه افراد، برادران شیاطینند و با آنها همراهند و شیطان کسی است که به نعمت
پروردگار خویش کفر ورزید ( از قدرت خدادادی در راه باطل استفاده کرد) .
تبذیر در لغت به معنای پراکنده ساختن است و از این باب تخمی را که برای کشت می
پاشند بذر گفته می شود. ولی در مورد اموال، تبذیر تنها در موردی گفته می شود که
پراکنده ساختن بیهوده یا در راه فساد باشد. آیه مبارکه، مبذرین را برادران شیاطین
خوانده است، هر کدام از آنها برادری از شیاطین دارد همچنانکه در آیه دیگر هر
تبهکاری را قرین شیطانی دانسته است. و ظاهرا جمله آخر در مقام تعلیل است یعنی علت
و سبب این که مسرفان و مبذران برادران شیطانند این است که شیطان نعمت خدا را در
غیر مورد صرف نمود و بدان کافر شد و اینان نیز چنینند.
در روایات نیز تاکید بسیار بر اقتصاد و میانه روی در مصرف شده است.
از رسول اکرم «ص» نقل شده است که می فرمود: « الاقتصاد فی النفقة نصف المعیشة
» میانه روی در مصرف نصف بار زندگی را تامین می کند. و همچنین فرمود: « من قدر،
رزقه الله و من بذر، حرمه الله » کسی که اندازه گیری در مصرف داشته باشد خداوند او
را روزی دهد و کسی که تبذیر کند خداوند او را محروم سازد .
امیرالمومنین علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید: « کن سمحا و لا تکن مبذرا
و کن مقدرا و لا تکن مقترا» دست و دل باز باش اما تبذیر و ولخرجی نکن . و اندازه
گیر و حسابگر باش اما خسیس و کنسک مباش. و در روایتی از امام زین العابدین «ع» که
در بیان انواع گناهان آمده است، در ضمن گناهانی که موجب پرده دری ( انکشاف غطاء) و
رسوا شدن می شود چنین می فرماید: « والذنوب التی تکشف الغطاء، الاستدانه بغیر نیة
الاداء و الاسراف فی النفقة علی الباطل و البخل علی الاهل و الولد و ذوی الارحام و
…» [3]
از گناهانی که موجب رسوائی می شود، اسراف در مصارف بیهوده و ولخرجی و بخل و
خسیسی دربارۀ زن و فرزند و خویشان است. پس هر دو سوی افراط و تفریط در این امر طبق این روایت یک نتیجۀ سوء دارد.
و از امام صادق به سند معتبر نقل شده است که فرمود: « ان القصد امر یحبه الله
عز وجل و ان السرف یبغضه حتی طرحک النواة فانها تصلح لشییء و حتی صبک فضل شرابک».
میانه روی امری است که خداوند آن را دوست دارد و اسراف را نکوهیده می داند حتی
در دور انداختن هستۀ خرما که آن نیز به کار می آید وهمچنین ریختن پس ماندۀ آب پس
از آشامیدن.
و در روایت دیگری از امام صادق«ع» نقل شده است که جماعتی در خدمت ایشان بودند
و ایشان دستور داد رطب ( خرمای تازه) آوردند، یکی از حاضرین هسته ها را دور می
ریخت امام صادق «ع » دست او را گرفت و گفت نکن که این از تبذیر است و خداوند فساد
را دوست ندارد. و در روایت دیگر فرمود: « ادنی الاسراف هراقة فضل الاناء و ابتذال
ثوب الصون و القاء النوی» یعنی کمترین اسراف ریختن پس مانده آب در ظرف و پوشیدن
لباس آبرومندانۀ بیرون در خانه و دور انداختن هستۀ خرما است.
مرز اسراف و میانه روی
نباید گمان شود که ا ین دقتها مبالغه است زیرا هستۀ خرما در آن زمان برای سوخت
مورد استفاده بوده و در جاهائی که دامداری باشد خوراک دام است و در چنین مواردی
بیرون انداختن آن اسراف خواهد بود. گرچه اکنون در شهرها معمولا آن را بیرون می
اندازند و اسراف شمرده نمی شود زیرا اکنون دیگر به کار نمی آید و با وضع فعلی اگر
بخواهند آن را مورد استفاده قرار دهند برای افراد خرج زیاد دارد و به قول معروف
آفتابه خرج لحیم می شود ولی در آن زمان چنین نبوده و در بسیاری از روستاها که خرما
در آنجا هست هم اکنون نیز ممکن است مورد استفاده واقع شود. پس اسراف در هر زمان و
مکانی فرق می کند. ریختن پس ماندۀ آب بر لب جوی آب اسراف نیست ولی در جاهای دیگر
اسراف است. حال با این دقتی که امام طبق این روایت معتبر در امر اسراف فرموده اند،
روش کنونی مصرف آب در شهرها و بخصوص در خانه توانگران را چه باید دانست؟! اگر آن
اسراف است این اسراف در اسراف است.
بلکه باید جامعه اسلامی به گونه ای تربیت شود که همان هسته خرما نیز در نظرش
ناچیز و حقیر نیاید و تا حد ممکن از آن استفاده کند. اکنون بشر متمدن می کوشد که
از کوچکترین آشغال بهره برداری کند زیرا آنچه ما به صورت آشغال روزانه صدها کامیون
به خارج شهر برده و به آتش می کشیم چیزی نیست جز همان مواد اولیه لازم برای زندگی
که به این صورت در آمده است. قطعاتی است از لاستیک و چرم و نایلون و پارچه و آهن و
مس و روی و چوب و کاغذ و و و … که هر کدام از اینها اگر جمع شود ثروت عظیمی است
که بدست ما نابود می گردد. اگر این کاغذهای باطله و روزنامه ها و مجلات و سایر
انواع کاغذی که دور ریخته می شود و در آخر به آتش کشیده می شود و تنها اثری که از
آن باقی می ماند آلوده کردن هوا است، اگر اینها همه گردآوری شود و دوباره خمیر
گردد و بصورت کاغذ جدید عرضه شود . چه تحول شگرفی در رفع نیاز کشور به کاغذ صورت
خواهد گرفت؟! و چقدر از صدور ارز به خارج و وابستگی کم خواهد شد؟! و همچنین سایر
مواد اولیه . بلکه از ته ماندۀ غذاها و موادی که با یک خمیر کردن یا ذوب کردن به
صورت مفیدی بر نمی گردد نیز استفادۀ تهیۀ کود می شود، بنابراین از هر نوع آشغال که
به نظر ما بیرون ریختنی است می توان استفاده کرد.
ما پیشنهاد می کنیم که دولت با یک برنامۀ منظم و حساب شده ای از مردم بخواهد
دو سطل آشغال برای منزل، مغازه، اداره، کارخانه و غیره قرار دهند که در یکی مواد
فاسد شدنی مانند ته ماندۀ غذا و مانند آن باشد و در دیگری چیزهائی که می تواند
مواد خام برای صنایع مختلف باشد جمع آوری گردد، مسلما در یک مدت کوتاه مقادیر
زیادی از این مواد اولیه بدست خواهد آمد با هزینه ای بسیار ناچیز.
توقع از جامعه اسلامی ایران
اسراف و اقتار در جامعۀ کنونی ما موارد بسیاری دارد که ما به بعضی از آنها
اشاره ای می کنیم تا برای عموم هموطنان عزیز تذکری باشد که مبادا از راه کفران
نعمت خدای نخواسته گرفتار غضب الهی شویم و چه بسیارند ملتها و امتهائی که به دلیل
اسراف و کفران نعمت مورد خشم خداوند قهار قرار گرفتند و نعمت از آنان سلب شد گرچه
ملت شریف ایران قدردان نعمتهای الهی هستند ولی هر چه کمال انسان ( چه فرد و چه
اجتماع ) در مرحله ای بالاتر و ایمان انسان محکم تر و معرفت و دانشش بیشتر باشد
سطح توقع از او بالاتر خواهد بود و اگر بعضی از جهات نسبت به جامعه هایی که از
آداب و سنن اسلامی دور هستند عیبی شمرده نشود ولی از جامعه ای مترقی و دانشمند و
پای بند به احکام دین و مذهب و سنت و سیرۀ رسول اکرم «ص» و اهل بیت عصمت علیهم
السلام و از مردمی که از هر علاقه ای از علایق دنیا در راه خدا و حق چشم می پوشند
عیب شمرده می شود. و این سطح توقع هم در جامعه بشریت است و هم در تاریخ انسان و هم
در پیشگاه الهی، اما در سطح جامعۀ بشر هم اکنون ملاحظه می کنیم که هر کار بزرگ و
هر فداکاری که در جامعه اسلامی و انقلابی ما مشاهده می شود برای همۀ جامعه ها و
ملتها الگو قرار می گیرد و از سوی دیگر هر عیب و نقص گر چه بسیار کوچک باشد زیر
ذره بین قرار داده می شود و دوست و دشمن آن را بزرگ می بینند در حالی که همان عیب
در جامعه های دیگر اصلا مورد توجه قرار نمی گیرد . اگر مسافری وارد فرودگاه ایران
بشود و با او بدرفتاری شود ( که متاسفانه گاهی می شود) آنقدر برای او غیر قابل
تحمل و دور از توقع است که گاهی فورا به فکر بلیط برگشت می افتد در حالی که ممکن
است رفتار بدتر از آن را در جاهای دیگر تحمل کند. بنابراین ما باید کوچکترین عیب
خود را قبل از دیگران زیر ذره بین قرار دهیم و در رفع آن کوشا باشیم.
و اما در تاریخ بشریت شک نيست همچنانکه فداکاریهای عظیم این ملت ثبت می شود
اشتباهات آن نیز برای عبرت آیندگان ثبت خواهد شد مخصوصا اگر این اشتباهات خدای
نخواسته موجب پی آمدهای ناخوش آیندی باشد.
و اما در پیشگاه الهی که همه می دانیم حسابگری هر انسان به مقدار تمام شدن حجت
بر او است. هر چه وسائل رشد فکری و تبلیغ دین و مذهب و دانش در جامعه بیشتر باشد
مسئولیت افراد به همان اندازه بیشتر خواهد شد و بی گمان، خداوند یک انسانی را که
در ایران ـ با دسترسی به مطمئن ترین منبع احکام الهی ـ زندگی می کند محاسبه ای
دقیق تر خواهد فرمود و او را بر هر اشتباه و لغزش مورد سرزنش یا عقوبت قرار خواهد
داد. در حدیث است که خداوند هفتاد گناه جاهل را می بخشد در حالی که هنوز از عالم،
یک گناه هم نبخشیده است. این علم و جهل، مراتب و درجات دارد؛ منظور از جاهل عوام
نیست و منظور از عالم نیز روحانی نمی باشد، بلکه در هر مسئله ای عالم و جاهل دارد
و آن هم به نسبتهای متفاوت.
بنابراین، باید ملت شریف ایران متوجه باشد که با پیشرفت دانش و تعالیم اسلامی
در جامعه مسئولیت افراد نیز بیشتر می شود. البته نباید تصور کرد که اگر چنین است
پس بهتر آن است که از دانش دور باشیم و تبلیغ احکام و معارف اسلامی نکنیم تا
مسئولیت کم شود! نه، چنین نیست.
آن جاهلی مسئولیت ندارد که حجت بر او تمام نباشد و همین قدر که مسئله به گوش
او خورد و احتمال عقلائی برای او پیش آمد، باید در پی تحصیل علم باشد و در روز
حساب از انسان سوال می شود که چرا چنین کردی و چرا چنان نکردی و چون جهل را عذر
قرار دهد به او گفته می شود: « هلا تعلمت » چرا یاد نگرفتی ؟ انسان به دلیل عقلش
مسئولیت دارد، نمی تواند سر در لاک خود فرو برد و بگوید من نمی دانم، پس مسئول
نیستم .
اسراف در آب
باز گردیم به اصل مطلب که بیان موارد اسراف در جامعه کنونی ما است:
1 ـ یکی از موارد اسراف در شهرها و بخصوص در خانه های توانگران، مصرف آب است.
آب، این ماده حیاتی که در طول تاریخ همیشه فکر و نیروی بشر را به سوی خود جلب کرده
است و نه تنها بشر که حیوانات نیز همیشه سرگردان آنند. تمدن بشریت همیشه گرداگرد
آب بوده است. هر کجای زمین که آب مورد نیاز بشر وجود داشته باشد شهرها و روستاها
ساخته می شود. به نقشه نگاه کنید هر جا از کثرت جمعیت و به هم پیوستن آبادیها سیاه
شده است بدانید در آنجا آب هست. شاید بسیاری از شهرنشینان جوان هنوز هم متوجه
نباشند که این آب که بدین فراوانی و آسانی در دسترس است چه نعمت بزرگی است، اگر از
پدرها و مادرها بپرسند که در گذشته برای آب آشامیدنی یا شستن چه رنجهائی متحمل می
شدند و اگر به روستاهائی که در حاشیه کویر و در استانهای کم آب قرار دارد سفری
کنند قدر این آب را خواهند دانست و آن وقت است که می پذیرند: ریختن پس ماندۀ آب در
لیوان نیز اسراف و تبذیر است . اگر هر کدام از ما وقتی شیر آب را با شدت هر چه
تمام تر و با نهایت بی اعتنائی باز می کنیم و در موارد بیهوده مصرف می کنیم یا در
موارد لازم، بدون ملاحظه مقدار نیاز، این نعمت خداداد را بیش از اندازۀ لازم
سرازیر چاه یا جوی می کنیم اگر در آن وقت متوجه باشیم که بسیاری از هموطنان ما در
روستاها و شهرهای کوچک از داشتن یک شیر آب بهداشتی نیز محرومند و اگر متوجه باشیم
که رسیدن آب بدست ما چقدر برای دولت هزینه دارد ـ آن هم از مالی که متعلق به همه
افراد ملت است ـ بدون شک اگر ذره ای بیداری وجدان داشته باشیم شیر آب را کم تر باز
می کنیم. و اگر آنهائی که در شمال شهر تهران استخرهای بزرگ را هر روز پر می کنند و
پس از یک روز خوشگذرانی آبها را سرازیر چاه می سازند، اگر متوجه باشند که با آن
باز کردن شیر بزرگ از رسیدن آب به آن هم وطنی که در پائین شهر باید از شیر خیابان
برای آب آشامیدن ظرفهای خود را پر کند جلوگیری می کند؛ قطعا می پذیرد که این کار
خلاف وجدان پاک انسانی است و دولت حق دارد از این کار جلوگیری کند.
پیشنهاد ما در این زمینه این است که دولت برای آب نیز مانند برق نرخ تصاعدی
قرار دهد و تا اندازه ای که معمولا در خانه ها مصرف می شود به نرخ معمولی باشد در
صورت تجاوز از آن مقدار، نرخ را بالا ببرند و همچنان در تصاعد باشد تا از این
اسرافها و ظلمها جلوگیری شود و اگر این هم مفید واقع نشد می تواند دولت اخطار کند
که اگر کسی مصرف را به آن حد برساند که موجب ضرر بر سایرین بشود آب او قطع مي
گردد. کساني که مي خواهند روزانه استخر خود را پروخالي کنند از آب چاه استفاده
کنند در حکومت عدل اسلامی قابل تحمل نیست که اکثریت ساکنین یک شهر از آب ضروری خود
محروم بمانند برای اینکه ناز پرورده ها می خواهند هر روز در استخر آب تنی کنند یا
مسابقۀ شنا!
در اینجا باید اشاره ای کنیم به موارد تفریط در مصرف آب که البته غالبا منشا
آن جهالت و نادانی یا تنبلی است . افرادی که نه ملاحظه طهارت و پاکی می کنند و نه
نظافت و تمیزی چه از نظر بدن و لباس و چه از نظر خوراک، با اینقدر تاکید بر لزوم
شستن میوه و سبزیجات از سوی شارع مقدس و مسئولین بهداشت، بسیار دیده می شود که
افرادی میوه را نشسته می خورند. از نظر بهداشت عمومی مسئله ای که باید مورد توجه
قرار گیرد، نظافت مراکز تامین غذای عمومی است مانند چلوکبابیها، قنادیها،
نانوائیها، لبنیاتیها، آب میوه فروشیها و غیر ذلک . بسیار دیده شده است که شاطر
نانوا با دستی که کفش خود را اصلاح می کند بدون اینکه بشوید مشغول تهیۀ نان می
شود! در اینجا نیز باید دولت نظارت بهداشتی شدید بر همۀ مراکز تهیه و تولید مواد
غذائی داشته باشد، متاسفانه باید گفت در کشورهائی که خیلی از ایران از نظر تمدن
عقب مانده ترند اصل بهداشت عمومی و بخصوص در مورد مواد غذائی بیشتر ملاحظه می شود.
باید از تولید بسیاری از مواد غذائی که معمولا کودکان مشتری آنها هستند مانند کشک
و قارقروت، لواشک، تمر هندی و و و … از چیزهائی که خود سازندگان آنها حکایتها در
آلودگی این مواد نقل می کنند و همچنین از فروش آنها شدیدا جلوگیری شود. دولت مسئول
بهداشت عمومی و بخصوص کودکان است. و در مراکز تهیه و تولید مواد غذائی باید
دستورالعمل بهداشتی از سوی مراکز بهداشت کشور وجود داشته باشد و شدیدا متخلفین
مورد مجازات واقع شوند. متاسفانه باید گفت بعضی از آب میوه فروشیها حتی یک شیر آب
هم ندارند و با یک گاری و سطل آب باعث انتقال بسیاری از بیماریها می شوند. به هر
حال سخن در این زمینه بسیار طولانی است و فعلا مورد بحث در این مقاله نیست و این
تذکر فقط برای بیان مورد تفریط در مصرف آب بود که خود نیز رشته ای است که سر دراز
دارد .
ادامه دارد
پاسداران بزرگ اسلام
حاج شیخ عبدالکریم حایری بنیانگزار حوزه علمیه قم
سید محمد جواد مهری
این بار سخن از رادمهری بزرگ است که ارزنده ترین خدمت را در زمان خود به اسلام
و روحانیت نموده است و خبر غیبی امامان معصوم «ع» را در مورد قم، تحقق عینی بخشیده
است و سنتی را احیاء کرده است، که تا قیام قیامت، نام نامیش در تمام اوساط علمی به
بزرگی و عظمت برده می شود چرا که آن بزرگوار، بنیانگزار حوزه علمیه پربار قم می
باشد. از این رو، هر چه این حوزه دانشجوی دینی بپروراند و هر چه در گوشه گوشه
مدرسه هایش از علوم آل محمد بحثی به میان آید، در اجر و مزد آنان، بی هیچ گمان،
این مرد فراز پایه سهیم است.
بیوگرافی آیت الله حایری
آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حایری فرزند مرحوم محمد جعفر مهرجردی در سال 1276
در میبد یزد چشم به دنیا گشود. پدر وی کشاورزی پرهیزکار و پارسا بود . حاج شیخ،
مقدمات و سطوح را نزد علمای معاصر خود در یزد فرا گرفت، از آن پس برای ادامۀ
تحصیل، راهی عتبات مقدسه شد و از محضر اساتید بزرگی همچون سید محمد فشارکی
اصفهانی، میرزای شیرازی، شیخ فضل الله نوری و میرزا ابراهیم محلاتی در حوزه علمیه
سامرا به فراگیری فقه و اصول پرداخت . و پس از مهاجرت مرحوم آیت الله فشارکی به
نجف اشرف، با استاد خود به نجف آمد و از محضر وی بالاترین بهره ها را برد تا اینکه
آن بزرگوار به دیار ابدیت پیوست، حاج شیخ در مجلس درس آخوند خراسانی«ره» حضور یافت
و مدتی از محضر پرفیض ایشان نیز بهرمند شد.
پس از چندی، ـ با اینکه مرحوم آخوند نیز رهبری شیعیان را به عهده داشت ـ به
کربلا مشرف می شود و در آنجا حوزه تدریس بر قرار می کند و به پرورش و تربیت طلاب و
دانش پژوهان می پردازد.
هجرت به اراک و قم
در سال 1332 هجری قمری بنا به دعوتی که از ایشان شده بود، به اراک مهاجرت کرده
و در آن جا حوزه ای بنیانگذاشتند و مدت 8 سال در آنجا به پرورش فضلا و طلاب
پرداختند. در فاصله این مدت، برای زیارت حضرت معصومه«ع»، سفری به قم می کنند که در
همین مسافرت، بحث از ماندن ایشان و تاسیس حوزه قم به میان می آید ولی برای ایشان
تا اندازه ای مشکل می نمود که حوزه را از اراک انتقال دهند ولی با اصرار علما و از
جمله مرحوم آیت الله بافقی که ایشان را به روایتهای امامان تذکر می دهند و اینکه
در آخر الزمان، قم مرکز علم و دانش خواهد شد و چه بهتر که توسط شما انجام گیرد،
ایشان موافقت می کنند ولی برای اطمینان خاطر، بنا را بر استخاره می گذراند، این
قسمت از آیه می آید: « … و اتونی باهلکم اجمعین» خود و تمام خانواده و فامیل به
اینجا بیائید. آیه را که برای مردم تلاوت می کنند، موج شادی و خرسندی در بین آنان
پیدا می شود، و به انتظار آن روز فرخنده می نشینند.
تاسیس حوزه علمیه قم
در سال 1340 هجری قمری، رسما حوزه علمیه قم، توسط آیت الله حایری در شرایطی
بسیار سخت تاسیس می شود . در زمان آن بزرگوار، حوادث و رویدادهای مهمی در حوزه رخ
می داد، که اگر الطاف خداوند و پشتکار و همت والای ایشان نبود، بی هیچ گمان نشان و اثری از آن نمی ماند . شاید امروز که ما
تاریخ آن زمان را می خوانیم، به عمق فاجعه هائی که رضاشاه برای انحلال حوزه بوجود
آورد پی نبریم ولی آنان که با چشم خود شاهد آن جنایتها بودند، می دانند چه دوران
سختی بر اسلام و روحانیت گذشت و حاج شیخ در آن دوران دوران خفقان، با استقامت، هوشیاری،
پایداری و خون دل، حوزه را حفظ کردند که امروز آثار آن خدمتهای بسیار ارزنده را
همگان می بینند.
خوانندگان عزیز همواره از زبان امام بزرگوارمان، اوضاع آن زمان را شنیده اند
که طلبه ها از ترس مامورین مجبور بودند هر روز صبح از مدرسه بیرون آمده درس و بحث
را در خارج از شهر بگذرانند و آخر شب برای استراحت به مدرسه باز گردند. با چنین
وضعیتی طلاب زندگی کردند و حوزه را احیا نمودند. اعلان اتحاد شکل از سوی حکومت
وقت؛ چیزی جز نبرد با مکتب امام صادق «ع» نبود، که هر چند گاه یکبار به مدرسه ها
یورش می بردند و عمامه ها را از سر طلاب برداشته و چه اهانتها که نمی کردند و بدون
شک تمام اینها، قلب مبارک حاج شیخ را جریحه دار می کرد ولی چون، حوزه جدید التاسیس
بود، چاره ای جز صبر و تحمل نداشت.
کشف حجاب
چندی از توطئه اتحاد شکل نمی گذشت، که برنامه کشف حجاب و اهانت به نوامیس
مسلمین از طرف مزدوران رضا خانی به اجراء درآمد.
نوشته اند: هنگامی که آیت الله حایری از این توطئه بسیار خطرناک آگاه شدند،
بقدری برآشفتند که با اضطراب و نگرانی فزون از حد، اشاره به رگهای گلوی خود می
کنند و می فرمایند:
« تا پای جان باید ایستاد و من هم می ایستم! ناموس است، حجاب است، ضروری دین و
قرآن است.»
آن بزرگوار برای اتمام حجت ـ با اینکه از پستی و رذالت فوق العاده رضاخان آگاه
بودند ـ ناچار تلگرافی برای او می فرستند که با ملاحظه آن ، در آن دوران سکون و
سکوت مرگبار، بسیار شدید و قاطع می نماید:
« … بنده با اینکه تا کنون در هیچکاری دخالت نداشتم، اکنون می شنوم اقدام به
کارهائی می شود که مخالفت صریح با طریقه جعفریه و قانون اسلام دارد، که دیگر
خودداری و تحمل برایم مشکل است.» الاحقر عبدالکریم الحایری
علاقه به اهل بیت
هر چه شناخت انسان، بیشتر باشد علاقه اش بیشتر است. آری! هر چه معرفت و شناخت
ما نسبت به اهل بیت پیامبر علیهم السلام زیادتر شود، بدون شک ، محبت و ارادت ما
بیشتر خواهد شد ولی رسیدن به مقام والای شناخت برای کمتر کسی میسر است، و مرحوم
حاج شیخ از جمله کسانی بود که بقدری به اهل بیت عشق می ورزید که با ذکر نام امام
حسین، اشک از دیدگانش جاری می شد. بالاتر اینکه همیشه قبل از شروع درس، دستور داده
بود، چند دقیقه روضه بخوانند و پس از آن به منبر رفته، مشغول تدریس می شد. گاهی در
ایام عاشورا خود آن مرحوم، میان عزاداران می رفت و مرثیه می خواند .
از جمله عزاداریهائی که ایشان در ایران بنا نهادند، عزاداری فاطمیه در ماه
جمادی الثانی بود که قبل از ایشان در ایران رسم نبود، و ایشان این سنت حسنه را
رایج کرده و همواره در ایام فاطمیه دوم، توسط ایشان مجلس روضه خوانی در مدرسه
فیضیه بر قرار می شد.
خدمات ارزنده آیت الله حایری
آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حایری، نه تنها به طلاب و حوزه علمیه رسیدگی می
کرد بلکه همواره در فکر بینوایان و مستمندان بود و از احوال آنان جویا می شد و به
افراد ناتوان و نادار شهریه می داد و شبهای عید به فقرا عیدانه می داد.
یکی از سالهائی که قحطی آمده بود، و فقرا در سختی زیاد به سر می بردند،
دارالاطعامی را تاسیس کرد که فقرا را مرتب اطعام می کرد و از بی نوائی می رهانید.
از جمله خدمات ارزنده ایشان اینکه مریضخانه ای برای بهداشت بیچارگان و فقرا
تاسیس کرد و مرحوم سیدالاطباء کهکی را برای معالجه بیماران برگزید. پس از چندی که
پولی توسط برخی اهل خیر جمع شده بود، به پیشنهاد حاج شیخ، به ساختن بیمارستان
فاطمی مشغول شدند و کلنگ اول را خود ایشان با دست مبارکش بر زمین زد.
از آثار دیگر ایشان، ساختن قبرستان نو در کنار رودخانه بود. و همچنین به علت
خرابی ساختمان دو مدرسه فیضیه و دارالشفاء به تعمیر این دو مدرسه علمیه پرداخت، و
کتابخانه مدرسه فیضیه را نیز بنیانگذاشت.
جالب اینجا است که بدانیم این بزرگمردی که آن همه خدمات شایان و قابل تقدیر را
در زمان حیات خویش انجام داد، پس از وفات، تمام اثاثیه او به 1500 تومان نمی رسید
و از سوئی دیگر مبالغی مدیون بود که با وجود آن همه پول سهم امام که توسط ایشان
پرداخت می شد، حاضر نبود، دیون خود را از بیت المال بپردازد . و هنگامی که
طلبکاران از این مطلب آگاه شدند، تمام دیون خود را به آن بزرگوار بخشیدند.
شاگردان آیة الله حایری
بی گمان، برجسته ترین و مهم ترین خدمات آن فقیه معظم، تاسیس حوزه علمیه قم و
تربیت شاگردانی والا مقام است که برخی از آنان، از جزو مجتهدان نامی معاصر و یکی
از آنها افتخار عالم تشیع، سرور سروران زمان، حضرت امام خمینی روحی فداه می باشند
که همواره امام، ایشان را به نام « شیخ ما» یا « استاد ما» یاد می کنند.
در هر صورت، شاگردان برجسته ایشان از 80 تن متجاوزند که ما تنها چند نفر از
آنان را نام می بریم گر چه همین بس که گفته شود، امام بزرگوار یکی از شاگردان
ایشان است و خود واحد کالالف است ولی در هر حال علمای زیادی از محضر پر فیض او استفاده
کرده اند که بیشتر آنها مجتهدین نام آور می باشند؛ نام برخی از آنان را در اینجا
یاد آور می شویم:
1 ـ حاج آقا روح الله کمالوند.
2 ـ سید ابوالحسن رفیعی .
3 ـ آخوند ملاعلی همدانی .
4 ـ سید محمد رضا گلپایگانی .
5 ـ سید یحیی یزدی .
6 ـ سید شهاب الدین نجفی مرعشی .
7 ـ سید احمد لواسانی .
8 ـ سید احمد زنجانی .
9 ـ سید صدر الدین صدر.
10 ـ سید محمد حجّت.
11 ـ میرزا هاشم آملی .
12 ـ سید محمد داماد یزدی .
13 ـ فاضل لنکرانی .
14 ـ سید مهدی انگجی.
15 ـ سید محمد حسن مدرسی .
وفات آیة الله حایری :
حضرت آیة الله حایری پس از خدمات ارزنده و آثار باقیه ای که از خود بجای
گذاشتند، و تحمل آن همه رنجها، سختی ها، ناملایمات و مصایب توانفرسا، دچار ضعف و
کسالت شده و سرانجام، در شب هفدهم ذی القعده 1355 هجری قمری با 83 سال عمر، در قم
به خدای خودپیوست . مردم قم با شنیدن این خبر تاسف انگیز، شیون کنان به خیابانها
ریختند و با گریه و زاری جنازه آن بزرگمرد پارسا را ـ پس از تشییع ـ در جوار حضرت
معصومه علیها سلام به خاک سپردند.
تفسیر قانون اساسی
حجت الاسلام یحیی سلطانی
بسم الله الرحمن الرحیم
اصل اول :
« حکومت ایران جمهوری اسلامی است که ملت ایران بر اساس اعتقاد دیرینه اش به
حکومت حق و عدل قرآن در پی انقلاب اسلامی پیروزمند خود به رهبری مرجع عالیقدر
تقلید آیت الله العظمی امام خمینی در همه پرسی دهم و یازدهم فروردین ماه یکهزار و
سیصد و پنجاه و هشت هجری شمسی برابر اول و دوم جمادی الاولی سال یکهزار و سیصد و
نود و نه هجری قمری با اکثریت 2/98% کلیۀ کسانیکه حق رای داشتند به آن رای مثبت
داد».
در این اصل دو نکته قابل توجه است: نکته اول این است که از این اصل استفاده
میشود که : حکومت جمهوری اسلامی حکومت حق و عدلی است که قرآن مجید آنرا خواسته است
و نکته دوم جمع بین جمهوری و اسلامی است که بایستی به توضیح این دو نکته بپردازیم.
اما توضیح نکته اول پس از شرح و تفسیر اصول قانون اساسی روشن میگردد که باید منتظر
باشیم تا انشاء الله بحث به پایان برسد و اینک توضیح نکته دوم:
حکومت جمهوری :
در میان انواع حکومت ها سه نوع آن بیشتر رایج است و معمولا در نوشته ها همین
سه نوع است که محور بحث قرار میگیرد:
1 ـ حکومت استبدادی : و آن این است که یک نفر بتنهائی و بدون هیچ قانون حکومت
کند و بدون قاعده هر چیزی را مطابق اراده و هوی و هوس خود انجام دهد.
2 ـ حکومت مشروطه: و آن این است که یکنفر حکومت کند ولی بوسیله و تحت سلطۀ
قوانین ثابت و معین .
3 ـ حکومت جمهوری : و آن حکومتی است که تمام یا قسمتی از ملت زمام امور را
بدست داشته باشد ( روح القوانین).
حکومت ایران از نوع حکومت جمهوری است زیرا طبق قانون اساسی، امور کشور به اتکاء آراء ملت اداره میشود.
در این حکومت حاکم و فرمانفرما ملت است همانطوری که فرمانبردار نیز خود ملت
است.
در اصل ششم قانون اساسی میگوید: « در جمهوری اسلامی ایران امور کشور باید به
اتکاء آراء عمومی اداره شود از راه انتخابات: انتخاب رئیس جمهور، نمایندگان مجلس
شورای ملی اعضای شوراها و نظائر اینها یا از راه همه پرسی در مواردی که در اصول
دیگر این قانون معین میگردد».
در اصل هفتم میگوید: « شوراها: مجلس شورای ملی، شورای استان، شهرستان، شهر،
محل، بخش روستا، و نظائر اینها ازارکان تصمیم گیری و ادارۀ امور کشورند».
چون حکومت ایران حکومت مردم بر مردم است و زمام امور به دست خود مردم سپرده
شده، جمهوری است و چون طبق اصل پنجم قانون اساسی ولایت فقیه را پذیرفته و طبق اصل
چهارم کلیه قوانین آن باید بر اساس قوانین اسلام باشد، اسلامی است. بنابراین
جمهوری اسلامی حکومتی است با دو ویژگی و بهمین علت جمهوری اسلامی نامیده شده است.
چرا جمهوری و چرا اسلامی
همانطوری که در اصل پنجاه و ششم قانون اساسی آمده است: « حاکمیت مطلق بر جهان
و انسان از آن خدا است و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است» و
هیچکس نمی تواند این حق را به خود اختصاص دهد و زمام حکومت را در دست بگیرد و این
تودۀ ملت است که باید سرنوشت خود را بدست گیرد و امور کشور خود را اداره نماید. از
این جهت ملت نوع حکومت را جمهوری اعلام نموده است تا همۀ مردم از راه انتخابات به
سرنوشت خود حاکم باشند و از طرفی ملت ایران، مسلمان است و دین اسلام را کاملترین
ادیان و ناسخ همۀ آنها شناخته و آنرا پذیرفته است و طبق آیات و احادیث فراوان ـ که
در آینده قسمتی از آنها را مورد بحث قرار میدهیم ـ اسلام کلیۀ قوانینی را که مورد
احتیاج بشر بوده آورده است و مسلمان، موظف است در همۀ شئون زندگی خود همان قوانین
را بکار گیرد، و چون در نظام حکومت اسلام، امامت یک اصل اساسی است و نیابت آن در
زمان غیبت ولی عصر «عج» به دست ولایت فقیه است از این رو، در حکومت اسلامی ایران،
ولایت فقیه پذیرفته شده و به تعبیر دیگر: پذیرفتن اصل امامت و حاکمیت قوانین کافی
و مترقی اسلام که هر دو وظیفۀ دینی مسلمان ایرانی است، حکومت جمهوری را به صورت
اسلامی درآورده و ملت ایران، حکومت را با این دو ویژگی و با همین نام تایید و
تثبیت نموده است.
اصل دوم :
« جمهوری اسلامی، نظامی است بر پایۀ ایمان به: 1 ـ خدای یکتا( لااله الاالله)
و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر امر او 2 ـ وحی الهی و نقش
بنیادی آن در بیان قوانین 3ـ معاد و نقش سازندۀ آن در سیر تکاملی انسان بسوی خدا 4
ـ عدل در خلقت و تشریع 5 ـ امامت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب
اسلام 6 ـ کرامت و ارزش والای انسان و آزادی توام با مسئولیت او در برابر خدا که
از راه: الف ـ اجتهاد مستمر فقهای جامع الشرایط بر اساس کتاب و سنت معصومین سلام
الله علیهم اجمعین ب ـ استفاده از علوم و فنون و تجارب پیشرفته بشری و تلاش در
پیشبرد آنها ج ـ نفی هر گونه ستمگری و ستم کشی و سلطه گری و سلطه پذیری، قسط و عدل
و استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و
فرهنگی و همبستگی ملی را تامین میکند».
در تفسیر اصل فوق در سه مورد باید بحث خود را دنبال کنیم: مورد اول اینکه چرا
این شش چیز که در اصل یاد شده آمده پایه و اساس برای نظام جمهوری اسلامی قرار
گرفته است. مورد دوم اینکه چرا در این نظام بر اجتهاد مستمر فقهاء و استفاده از
تجارب دیگران و نفی سلطه گری و سلطه پذیری تکیه میشود، مورد سوم اینکه چگونه این
نظام با تکیه بر امور یاد شده می تواند استقلال را در همۀ شئون تامین نماید.
بحث در مورد اول:
نظام جمهوری اسلامی ایران نظامی است الهی و یکتاپرستی و ایمان به اصل ( لااله
الاالله ) مهمترین پایه و اساس همۀ ادیان الهی بوده است. قرآن مجید عده ای از
پیغمبران را یاد نموده و به رسالت آنها اشاره فرموده است و در ضمن بیان رسالت آنها
قبل از هر چیز این جمله را فرموده که آنها بر حسب رسالتی که داشتند بقوم خود
میگفتند: « اعبدوا الله مالکم من اله غیره» خدا را پرستش کنید زیرا غیر از او
معبودی برای شما نمیباشد. همۀ انبیای خدا روی این اصل تکیه داشتند و رسالت آنها
این بود که مردم را به یکتا پرستی دعوت کنند و آنها را از شرک دور نمایند. ما در
مقدمۀ این تفسیر به این مطلب اشاره کرده ایم و آنرا تکرار نمی کنیم. خوانندگان
عزیز به آیات 59 و 64 و 73 ـ 85 از سورۀ اعراف که دربارۀ رسالت حضرت نوح و حضرت
هود و حضرت صالح و حضرت شعیب سخن میگوید مراجعه فرمایند و در نظام توحیدی قرآن
حاکمیت مطلق از آن خدا است و قرآن مجید در آیات متعدد با تعبیر ـ « له الحکم » حکم
مخصوص خدا است و « ان الحکم الا لله » نیست حکم مگر برای خدا ـ حکومت را مخصوص
بخدا و در انحصار حضرت حق دانسته است .
( رجوع شود به آیات 88 از سوره قصص و 57 از سورۀ انعام و 40 و 67 از سورۀ
یوسف) .
و بر طبق احادیث وارده در اسلام قانونگذاری حق خداوند است و قوانین اسلام کلا
بوسیلۀ خداوند تشریع شده و توسط وحی به رسول اکرم ابلاغ گردیده و آن حضرت در
اختیار مردم قرار داده است و هیچ فردی حق ندارد قوانین اسلام را کم و زیاد نماید و
یا با رای و سلیقۀ خود در آنها دخل و تصرف کند. روایاتی که از مجموع آنها مطالب
یاد شده استفاده میشود، چند دسته هستند.
دستۀ اول : روایاتی که میگوید کلیه قوانینی که مورد احتیاج بشر بوده است تشریع
شده و در کتاب و سنت آمده است.
دستۀ دوم : روایاتی است که میگوید این قوانین باید تا قیامت محفوظ بماند.
حماد از امام صادق « ع » نقل میکند که فرمود: « ما من شیی ء الا و فیه کتاب او
سنة » هیچ چیزی نیست مگر اینکه دربارۀ آن کتابی و یا سنتی آمده است یعنی هیچ حکمی
نمانده مگر اینکه در کتاب و یا سنت بیان شده است. و محمد بن قیس از امام باقر «ع»
نقل کرده که فرمود: « ان الله تبارک و تعالی لم یدع شیئا یحتاج الیه الامة الا
انزله فی کتابه و بینه لرسوله » خداوند تبارک و تعالی هیچ چیزی را که امت به آن
نیاز دارد فرو گذار نکرده مگر اینکه آنرا در کتاب خود نازل نموده و برای رسول خود
بیان فرموده است ( اصول کافی ج 1 ص 59 )
و معلی بن خنیس از امام صادق«ع» نقل کرده که فرمود: « ما من امر یختلف فیه
اثنان الا وله اصل فی کتاب الله عز و جل » نیست امری که دو نفر در آن اختلاف
نمایند مگر اینکه برای (حل) آن اصلی در کتاب خدای عز و جل موجود است.( اصول کافی ج
1 ص 60 )
از زراه نقل شده که او گفت: از امام صادق«ع» دربارۀ حلال و حرام سوال نمودم،
حضرت فرمود: حلال محمد «ص» تا قیامت همیشه حلال است و حرام او همیشه تا قیامت حرام
است و غیر از آن احکام حکم دیگری نمی باشد و غیر از آن حضرت، پیغمبر دیگری هم
نمیاید ( که احکام را تغییر دهد) . « عن زراه قال: سالت ابا عبدالله عن الحلال و
الحرام فقال: حلال محمد حلال ابدا الی یوم القیامة و حرامه حرام ابدا الی یوم
القیامة لا یکون غیره و لا یجیی ء غیره. ( اصول کافی ج 1 ص 58 )
دستۀ سوم : روایاتی است که از بدعت گذاری و آوردن قانون جدید بنام اسلام نهی
فرموده است. از امام صادق «ع» نقل شده که رسول خدا «ص» فرمود: هر بدعتی گمراهی است
و هر گمراهی به آتش دوزخ منتهی میگردد « قال رسول الله کل بدعة ضلالة و کل ضلالة
فی النار» از قول امام باقر «ع» نقل شده که آنحضرت فرمود: امیرالمومنین «ع» برای
مردم خطبه ای خواندند و در ضمن آن خطبه فرمودند « ایها الناس انما بدء و قوع الفتن
اهواء تتبع و احکام تبتدع یخالف فیها کتاب الله » ( اصول کافی ج 1 ص 54 ) ای مردم
آغاز وقوع فتنه ها هنگامی است که از هواهای نفسانی پیروی شود و احکام ( و قوانینی
) تازه و نو روی کار بیاید که با کتاب خدا مخالف باشد. در این خطبۀ شریف که ذیل
آنرا جهت رعایت اختصار نقل نکردیم، علی «ع» از پیدایش افکار التقاطی و آمیختن حق
با باطل ابراز نگرانی فرموده و به مردم هشدارها داده است. و در ضمن، روایت دیگری
که از ابن محبوب نقل شده آمده است که امیرالمومنین «ع» فرمود : یکی از مبغوضترین
خلق در نزد خداوند مردی است که بدعتی را در بین مردم گذارده ( و قوانینی را بنام
اسلام در بین مردم نشر داده) و به آن دل خوش نموده است این شخص باعث گمراهی پیروان
خویش است و گناهان آنها بر دوش این شخص حمل میگردد. ( اصول کافی ج 1 ص 55 )
دسته چهارم : روایاتی است که از اعمال سلیقه شخصی و اظهار نظر در احکام خدا و
آرایش احکام با فلسفه بافی ها از روی فکر محدود بشری نهی نموده است. از یونس بن
عبدالرحمن نقل شده که او گفت: « قلت لابی الحسن الاول بما اوحد الله ؟ فقال یا
یونس لا تکونن مبتدعا من نظر برایه هلک و من ترک اهل بیت نبیه ضل» ( اصول کافی ج 1
ص 73 ) به امام هفتم عرض کردم بچه وسیله خدا را به یگانگی بپرستم فرمود: بدعت گذار
مباش هر کس به رای و سلیقه خود نگاه کند تباه گردیده و هر کس اهل بیت پیغمبر خود
را رها کند گمراه شده است. و از امام باقر نقل شده که فرمود: « من افتی الناس
برایه فقد دان الله بما لا یعلم و من دان الله بما لا یعلم فقد ضاد الله حیث احل و
حرم فیما لا یعلم » هر کس به رای خویش برای مردم فتوی دهد با چیزی که نمیداند دین
داری و خدا پرستی کرده است و کسیکه ندانسته خداپرستی کند با خدا مخالفت و ضدیت
کرده زیرا آنچه را ندانسته حلال و حرام نموده است ( اصول کافی ج 1 ص 75 )
دسته پنجم : روایاتی است که از قیاس نهی فرموده است قیاس اینست که انسان حکمی
را در جائی بیابد و آنرا در موضوع مشابه پیاده کند مثلا انسان بیابد که گوشت خوک
حرام است و چون خاصیت و اثر گوشت خوک حرام است و چون خاصیت و اثر گوشت خوک را در
گوشت حیوان دیگر ببیند آنرا به خوک قیاس کند و بگوید آنهم بهمین علت حرام است در
روایات شیعه از اینگونه مقایسه ها و فلسفه یابی ها و فلسفه بافی ها شدیدا نهی شده
است.
از ابی شیبة نقل شده که او گفت از امام صادق شنیدم که میفرمود: « ان اصحاب
القیاس طلبوا العلم بالقیاس فلم یزدادوا من الحق الا بعدا ان دین الله لا یصاب
بالقیاس». همانا اصحاب قیاس علم را در قیاس جستند و قیاس جز دوری از حق چیزی را(
بردانش آنها) نیفزود زیرا دین خدا با قیاس بدست نمیاید ( اصول کافی ج 1 ص 74) .
از مجموع این پنج دسته روایات چنین نتیجه میگیریم که در نظام اسلام همۀ قوانین
تشریع شده و باید همانگونه تا قیامت محفوظ بماند هیچکس حق ندارد آنرا کم یا زیاد
نماید و حق ندارد در آن اعمال نظر کند و با سلیقۀ شخصی خود آنرا دگرگون نماید، و
حتی اگر در متن فقه قانونی را نباید نمی تواند آنرا با قیاس و استحسان تشریع کند و
از روی قیاس فتوی دهد.
تسلیم در برابر خداوند:
همانگونه که توضیح دادیم توحید پایه و اساس نظام اسلام و هر نظام الهی است و
نشانه توحید و علامت بارز موحد بودن تسلیم در برابر خداوند است . در قرآن مجید در
آیات متعدد به موضوع تسلیم اشاره شده و آنرا بهترین نشانۀ دین دانسته است. رجوع
شود به آیات 125 از سوره نساء و آیه 14 از سورۀ انعام و آیه 19 از سورۀ آل عمران و
آیه 85 آل عمران . و در آیه 71 از سورۀ انعام میفرماید: « قل ان هدی الله هوالهدی
و امرنا لنسلم لرب العالمین » بگو بدرستیکه هدایت خدا هدایت صحیح و هدایت راستین
است و ما ماموریم که در برابر پروردگار جهانیان تسلیم باشیم.
نقش وحی در بیان قوانین:
همانگونه که توضیح دادیم قوانین اسلام توسط رسول خدا تشریع شده و چیزی را فرو
گذار نکرده است و در قرآن مجید تصریح شده که رسول خدا هرگز از روی هوی و هوس چیزی
نمیگوید، هر چه میگوید مستند به وحیی است که از جانب خداوند رسیده است« و ما ینطق
عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» بنابراین، در جمهوری اسلامی تسلیم در برابر خدا و
تکیه بر قوانینی که به وسیلۀ وحی آمده باید پایه و اساس قرار گیرد.
معاد و نقش سازندۀ آن :
یکی از پایه های جمهوری اسلامی ایمان به معاد است. همانگونه که در مقدمۀ این
تفسیر توضیح دادیم، اسلام زندگی انسان را محدود به جهان ماده نمیداند بلکه زندگی
این جهان را وسیله ای برای استکمال و آمادگی انسان برای حیات دیگر دانسته است. این
اعتقاد نیز زیر بنای نظام جمهوری اسلامی است و در همۀ شئون اجتماعی و سیاسی این
نظام باید به مسئله معاد توجه شود. این مطلب را در گذشته توضیح داده ایم و آنرا
تکرار نمی کنیم.
امامت و رهبری
در نظام اسلامی اعتقاد به امامت یک اصل اساسی است که باید پایه و اساس تنظیم
مسائل سیاسی قرار بگیرد، انشاء الله در آینده دربارۀ این موضوع بطور گسترده بحثی
خواهیم داشت و بطور اشاره باید دانست که قوانین اسلام از جانب خداست و برای حفاظت
و اجراء صحیح و کامل این قانون نماینده و خليفه اي از طرف خداوند لازم است خلیفه
در زمان حضور ائمه معصومین علیهم السلام بوده اند و در زمان غیبت، فقیه عادل به
نیابت از امام زمان «عج» میباشد.
عدل خدا در خلقت و تشریع :
یکی دیگر از پایه های نظام اسلامی ایمان به عدل خداوند است اعتقاد ما این است
که خداوند هرگز به بندگان خود ظلم نمیکند و نتیجتاً تفاوت هائی که در نظام خلقت
دیده میشود ظلم نخواهد بود و نیز قوانین آسمانی اسلام بر پایه عدل است و باید این
اعتقاد زیر بنای تنظیم امور اجتماعی و سیاسی و قضائی و غیره قرار بگیرد و کلیه
قوانین اسلام را مو بمو بدون کم و زیاد اجرا نمائیم اگر چه فلسفه بعضی از آنها
برای ما روشن نباشد، و هرگز نمی توانیم بگوئیم بعضی از احکام اسلام مانند قطع دست
برای سارق بر اساس عدالت نیست زیرا قوانین ثابت اسلام بموجب وحی از طرف خداوند است
و خداوند هرگز به بندگان خود ظلم نمی کند.
اگر ما فلسفۀ حکمی را ندانستیم از جهل و نارسائی عقل ما خواهد بود.
کرامت و ارزش والای انسان:
در تنظیم قوانین جمهوری اسلامی باید کرامت و ارزش انسانی را در نظر بگیریم
زیرا انسان از دیدگاه اسلام خلیفة الله است و زندگی او یک زندگی حیوانی نیست تا
فقط نظام حکومت به فکر تامین زندگی و رفاه او در امور مادی باشد آنچه برای انسان
مهم است رشد فضائل اخلاقی و تقویت بعد معنوی اوست. نظام جمهوری اسلامی باید بگونه
ای تنظیم گردد که علاوه بر تامین شئون زندگی مادی، وسیله رشد فضائل اخلاقی و
کمالات معنوی را برای فرد و جامعه فراهم نماید.
امام هشتم
هشتمین ستارۀ تابناک آسمان ولایت و امامت، اباالحسن علی بن موسی الرضا علیه
السلام در روز یازدهم ذیقعدة الحرام ـ بنابر مشهور ـ از سال 148 هجری قمری در
مدینه منوره متولد شد .
امام رضا «ع» بیش از 30 سال در جوار پدر بزرگوار خود، شاهد مصیبت ها و محنت های
فراوانی بود که از عباسیان جنایتکار همواره بر اهل بیت پیامبر علیهم السلام می
بارید. امام هشتم شاهد بود که مهدی عباسی، امام کاظم «ع» را به بغداد فرا می خواند
و از ترس اینکه قیامی بر علیه او ترتیب داده باشد، ایشان را مدتی بزندان می افکند
تا اینکه حضرت امیر«ع» را به خواب می بیند که او را تهدید می نماید، از آن پس امام
را با شرایطی از زندان آزاد می کند.
امام هشتم شاهد بود که «11» سال تمام، پدر عزیزش در زندانهای هارون الرشید با
چه شدت و سختی به سر می برد تا اینکه توسط سندی بن شاهک در زندان به شهادت رسید.
امام رضا می دید که بر خاندان بزرگ پیامبر چه مصیبتهای توان فرسا و چه زندان ها و
شکنجه ها و آزارها می رسد و می دانست همین سرنوشت، او را نیز در برخواهد گرفت چرا
که دشمنی بین دو خانواده نبود بلکه بین دو روش و دو عقیده بود؛ از طرفی عباسیان
بودند که جز ریاست خواهی و ستمکاری و هواپرستی مقصودی نداشتند و از طرفی دیگر اهل
بیت پیامبر علیهم السلام بودند که جز خدا، مکتب و قرآن هدفی نداشتند.
امام رضا نه تنها آن سالیانی که با پدر خویش می زیستند شاهد آن جنایتها و
خیانتها بودند، که 20 سال پس از شهادت امام هفتم «ع» نیز با مصیبتها و حوادث
ناگوار بسیاری روبرو بودند و همان فراز و نشیب ها را پشت سر گذاشته و در نهایت،
توسط همان خاندان پلید به شهادت رسیدند.
شخصیت امام هشتم
حرکتها، مناظره ها و برنامه های علمی امام هشتم، دوست و دشمن را به تعجب و
شگفتی واداشته است تا جائی که مامون عباسی، قاتل آن حضرت نیز در برابر علوم و
دانشهای ایشان سر تعظیم فرو آورده می گوید: « من دست بیعت به او ندادم مگر هنگامی
که او را دانشمندی یافتم که بر روی کره خاکی کسی از او برتر، با فضیلت تر، عفیف
تر، شريف تر، پارساتر، با تقواتر و در راه خدا پابرجاتر، وجود ندارد.»
ابوالصلت هروی گوید:« من داناتر از علی بن موسی الرضا نیافتم و هیچ دانشمندی
او را ندید مگر اینکه همین گواهی را داد. و مامون در مجلس ها و نشست های زیادی که
با دانشمندان ادیان گوناگون و فقیهان مذهبها و متکلمان داشت، آن حضرت، همه آنان را
سر جای خود می نشاند و بر آنها غالب می شد تا اینکه هر یک به فضیلت و برتری ایشان
شهادت داده و بر قصور خود اعتراف می نمودند.»
محمد بن عیسی یقطینی گوید: « مردم نسبت به امام رضا اختلاف نظر داشتند، من
«18» هزار مساله آنان را گردآوری کردم و به خدمت ایشان رسیدم، آن حضرت تمام مسائل
را پاسخ گفتند و اضافه بر آنها نیز مطالبی بیان فرمودند.»
در هر صورت، هر چه گویند کم است؛ چرا که امام رضا«ع» دانشهای خود را از منبعی
فرا می گیرد که هیچگاه کم نخواهد شد. او فرزند پیامبر اسلام «ص» و حجت و ولی خدا
بر روی زمین است.
اخلاق آن حضرت:
امام هشتم «ع» با آن همه فضیلت و دانش، در بالاترین درجه اخلاق و بردباری قرار
داشت. ابراهیم صولی می گوید: « هیچگاه ندیدم ابالحسن امام رضا، کسی را با سخنش
بیازارد. هیچگاه سخن کسی را قطع نمی کرد تا اینکه از سخن بازماند. هیچگاه نیازمندی
را ـ تا آنجا که توان داشت ـ رد نمی کرد. هیچگاه با همنشین خود ـ که می نشست ـ
پایش را دراز نمی کرد و حتی تکیه نمی داد. هیچگاه بندگان و بردگان را دشنام نمی
داد، هیچگاه آب دهان نمی انداخت و هیچگاه با صدا نمی خندید بلکه تبسم می فرمود و
هر وقت تنها بود و سفره می انداختند، بردگان را حتی دربان را با خود سر سفره شریک
می کرد و اگر کسی ادعا کند که مانند او در فضیلت شخصیتی را دیده است، سخن او را
باور نکنید.»
نکته ها و نوشته ها
زبان آمار
·
در هندوستان 34% از تمام خانواده های روستائی و 44% از تمام خانواده های شهر
نشین در خانه های یک اطاقه زندگی می کنند، البته بدون در نظر گرفتن ده ها هزار نفر
که در خیابانها و پیاده روها می خوابند.
·
در ایالات متحده آمریکا، که بیشترین
درصد آدمکشی بوسیله اسلحه آتشین در دنیا را دارد، در هر 5/13 ثانیه، یک اسلحه جدید
فروخته می شود!
·
در سال 1978 ملتهای دنیا 000/800 دلار در دقیقه
خرج تسلیحات کردند!
·
بمباران هوائی توکیو در سال 1945 که یک شب طول
کشید، تمام قسمت فقیرنشین شهر را ویران کرد. تعداد کشته شدگان هیروشیما ـ که پنج
ماه بعد اتفاق افتاد ـ 80000 نفر بود در حالی که تعداد مقتولین بمباران توکیو را
بیش از 000/180 نفر تخمین زده اند.
·
در سال 1973 ، ایالت دیترویت که یکی از ایالتهای
کوچک آمریکا است 751 مورد آدمکشی داشت. ایرلند شمالی با همان تعداد جمعیت و جنگ
مدام بین ارتش جمهوریخواه ایرلند و مخالفینش ، تنها 250 کشته داشت . سال 1977 ،
این نسبت از سه به یک به پنج به يک افزایش یافت.
زندیق و خلیفه !
مردی را نزد خلیفه آوردند که او زندیق است، خلیفه او را پیش طلبید و گفت : بمن
رسیده که تو زندیقی، گفت : حاشا و کلا بلکه مرد مومن موقن و نماز گزارنده ام و
روزه دار و شب خیز و پرهیزگار! خلیفه گفت: من ترا تازیانه می زنم تا تو به زندیقی
اقرار کنی !! گفت : عجب حالت است ، حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله شمشیر می زد که
بمسلمانی اقرار کنید، و تو خلیفۀ زمانی و امیرمومنانی ! مرا تازیانه می زنی که
بکافری اقرار کن!!
( لطائف الطوائف صفحه 294)
شمع و پروانه
در شعر شاعران، همواره پروانه را به عنوان الگوی عاشقی و شمع معشوق آن قلمداد
شده است و چه بسیار شعرهای زیبائی که در این زمینه گفته شده است. ولی این نه تنها
در شعر شاعران است که حقیقتی است که یک راز علمی نیز دارد:
پروانه ها هنگام پرواز در روز از نور خورشید بعنوان راهنما استفاده می
کنند.مسیر پرواز آنها بگونه ای است که همواره اشعه خورشید با زاویه ای ثابت و
یکنواخت به چشم آنها برخورد می کند . البته چون فاصله خورشید یا پرواز بسیار زیاد
و تقریبا در حکم بی نهایت است، حشره می تواند ـ بدون آنکه برایش مشکلی پیش بیاید ـ
با حفظ زاویه ثابت در مسیر دلخواه پرواز کند. اما در شب وقتی که پروانه می کوشد از
یک منبع نور محلی مانند شمع یا چراغ برق استفاده کند دچار اشکال می شود، زیرا فقط
در یک صورت می تواند زاویه مسیر پرواز خود را نسبت به اشعه نور ثابت نگهدارد و آن
انتخاب یک مسیر مارپیچی است که به تدریج کاهش یافته و به شعله چراغ برق یا شمع ختم
می گردد.
در شب هجران مرا پروانۀ وصلی فرست
ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
( حافظ )
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم
( حافظ )
شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع
گفت …
( سعدی )
دیدی که خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند
( شفائی )
به مژده جان به صبا داد شمع هر نفسی
ز شمع روی تواش چون رسید پروانه
( حافظ )
تب روماتیسمی حاد
طب پیشگیری برای همه
الحمیة راس الدواء
پیشگیری بهترین درمان است
امیرالمومنین «ع»
دکتر سید حسن عارفی
علل : معمولا علت تب روماتیسمی حاد، میکروب بخصوصی است بنام استرپتوکک که در
گلوی بیمار رشد می کند و بدن انسان در مقابل این میکروب موادی می سازد بنام انتی
کور که سبب بروز تظاهرات بیماری می شود.
سن شیوع بیماری: حمله اول بیماری اکثرا در سنین بین 4 تا 14 سال است.
علائم : معمولا بیماران مبتلا به تب روماتیسمی حاد دارای سابقه گلودرد و تب در
حدود 3 ـ 2 هفته قبل از ظاهر شدن دردهای مفصلی می باشند.
علائم مهم عبارتند از:
ـ درد مفاصل بزرگ که خاصیت مهاجرت دارد. بدین معنی که مثلا زانوی پای راست
بیمار دردناک و متورم شده و بعد از چند روز زانوی راست خوب می شود و آرنج دست چپ
دچار درد و تورم می شود و مفاصل دیگر یکی بعد از دیگری مبتلی می شوند.
ـ صدای اضافی بنام سونل قلبی در قلب شنیده می شود که دلیل گرفتاری قلب است.
ـ تند زدن قلب، در صورتی که قلب گرفتار شود تعداد نبض و و ضربانات قلب بیش از
80 در دقیقه می باشد.
ـ ضایعات قرمز رنگ پوستی که آنرا ارتیما مارژیناتوم نامند.
ـ بالا بودن سدیمانتاسیون خون .
ـ بالا بودن ؛اِ ـ اِس ـ او که عکس العمل در مقابل میکروب است.
ـ گاهی کشت گلو میکروب استر پتوکک رشد می کند.
ـ گاهی در درد شکم .
ـ گرفتاری ریوی .
ـ در موارد پیشرفته ممکن است اطراف قلب و اطراف ریه آب جمع شود.
ـ در مواردی که بیماری تشخیص داده نشود و بیماری پیشرفت کند، نارسائی قلب
همراه ضعف و سستی و تنگی نفس ظاهر می شود.
تشخیص : ـ بالا بودن درجه حرارت.
ـ بالا بودن سدیمانتان خون .
ـ بالا بودن اِ ـ اِس ـ او.
ـ سابقه گلو درد .
ـ درد و تورم مفاصل بزرگ با خاصیت مهاجرت .
ـ ناراحتی مغزی بنام کره.
ـ وجود سونل قلبی .
با وجود یک یا چند از علائم فوق می توان بیماری را تشخیص داد.
پیشگیری :
ـ درمان گلودردهای میکروبی با ضد میکروبهای مناسب.
ـ عدم استفاده از وسائل شخصی دیگران مثل لیوان، قاشق، چنگال، حوله.
ـ در صورت وجود سابقه بیماری، با تزریق ماهانه پنی سیلین های طویل الا اثر می
توان از عود بیماری جلوگیری نمود.
درمان :
ـ داروهای مسکن مثل آسپرین.
ـ پنی سیلین در صورت عدم حساسیت .
ـ استراحت .
ـ داروهای ضروری دیگر مثل کورتن و داروهای قلبی.
عاقبت:
در صورت عدم پیشگیری یا درمان مناسب دریچه های قلب ممکن است دچار تنگی شدید یا
گشادی شدید ( نارسائی) شود که در آینده احتیاج به عمل جراحی قلب داشته باشد.
کودتای نافرجام نوژه
حجة الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری
قسمت دوم
در مقاله ای که در شمارۀ قبلی این مجله از نظر خوانندگان گرامی گذشت سخن
باینجا رسید که کودتای نافرجام نوژه یکی از طرحهای ابتدائی و ابلهانۀ آمریکا برای
براندازی انقلاب اسلامی بود.
در این رابطه چند مساله قابل بررسی است:
مساله اول اینکه طراح این کودتا آمریکا بوده.
مساله دوم اینکه طرح کودتا برای مقابله با جمهوری اسلامی طرحی خام و ابلهانه
بوده.
مساله سوم اینکه این طرح برای خاموش ساختن شعلۀ انقلاب اسلامی در منطقه و
براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران یکی از طرحهای ابتدائی آمریکا بوده، باین معنی
که این طرح تنها طرح آمریکا برای مقابلۀ با اسلام و جمهوری اسلامی ایران نیست بلکه
طرحهای دیگری نیز آمریکا برای این منظور در نظر گرفته و بعضی از آن طرحها را نیز
پس از نافرجام ماندن کودتای نوژه پیاده کرده است که در آینده به آن اشاره خواهد
شد.
طراح اصلی کودتای نوژه
اما در رابطه با اثبات مسالۀ اول که طراح اصلی کودتای نوژه آمریکا بود، ادله و
اسناد بسیاری وجود دارد که می تواند این ادعا را ثابت نماید، ولی در حال حاضر نمی
توانیم تمام آنچه را که در این رابطه است بازگو نمائیم .
همۀ دست اندرکاران رده بالای این توطئه می دانستند که این یک جریان آمریکائی
است، و حتی افراد رده پائین هم کم و بیش از آمریکائی بودن این توطئه با خبر بودند،
و این واقعیت برای کسانی که بازجوئی های کودتاگران را مطالعه کنند و یا اعترافات
آنها را در دادگاه ملاحظه نمایند قابل انکار نیست.
برای نمونه توجه شما را به قسمتی از اعترافات یکی از اعضای فعال و پرتلاش
کودتا بنام« ناصر رکنی » در این رابطه جلب می نمایم .
« اگر آمریکا در این کودتا نقشی بعهده نداشت مطمئن باشید که اصلا نطفۀ کودتائی
تشکیل نمی شد … دو الی سه ماه بعد از پیروزی انقلاب اولین تماس بین مامورین سیا
و یکی از دوستان بنی عامری در اروپا برقرار می شود و آنها بنی عامری را در خط
بختیار قرار می دهند. تمام هماهنگی های لازم بین کشورهای عضو بازار مشترک اروپا و
ستاد دکتر بختیار در پاریس از طریق سیا انجام می گرفته است.
هماهنگی بین اسرائیل و کشورهای مرتجع منطقه نظیر عربستان، مصر، عراق توسط
نماینده سیا که در دفتر دکتر بختیار در پاریس است انجام می گرفته است ( طبق اظهار
بنی عامری نه تنها بمن بلکه به خیلی افراد…)
تامین هزینه های مادی چه بصورت مستقیم( احتمالا) و چه بصورت غیر مستقیم (حتما)
نظیر چک ده میلیون دلاری عربستان سعودی توسط آمریکا صورت می گرفته است…
شناسائی افراد مخالف در کشور یا در خارج از کشور و معرفی آنها به بختیار و
تقویت امکانات آنها یا در اختیار گذاردن امکانات لازم بآنها نظیر معرفی پالیزبان
که در یکی از دهات عراق مخفی بوده و توسط سازمان جاسوسی اسرائیل شناسائی و معرفی و
هماهنگی لازم را بین او و بختیار انجام داده است.
جلب موافقت شوروی با کودتا فقط و فقط از طریق آمریکا بوده و می باشد …» .
رکنی در قسمتی دیگر از بازجوئیهای خود می نویسد:
« در سال گذشته که قرار بود دکتر بختیار بایران بیاید ( 15 اسفند58) قرار بود
که ایشان یا به تبریز، یا به خوزستان برود، اگر تبریز در جریانات اقدامات حزب
جمهوری خلق مسلمان تصرف می شد و نیروی زمینی و پایگاه هوائی آنجا تبعیت می کرد،
بختیار بانجا وارد می شد و آذربایجان را بعنوان ایرانی آزاد اعلام می نمود. البته
آذربایجان بعلت نزدیکی با مرز شوروی و حساسیت روسها بان از لحاظ جمهوریهای مسلمان
نشین خودش در مرحلۀ دوم بوده، مرحلۀ اول خوزستان بود که قرار بود با یک تهاجم
گسترده هوائی و زمینی توسط عراق و مصر تصرف شده و بعنوان ایران آزاد اعلام و در
اختیار بختیار قرار گیرد. این طرح بعد از سفر بنی عامری به پاریس در اسفند ماه در
حق تقدم «2» قرار گرفت و حق تقدم «1» به کودتا داده شد».
توطئه ای خام و ابلهانه
همانطور که در حدیث آمده« شکر خدا را که دشمنان ما را افرادی احمق قرار داده».
این یک ادعای پوچ و تو خالی نیست بلکه واقعیتی است که تجربۀ چند سالۀ انقلاب
اسلامی در ایران بوضوح آنرا تایید می کند.
دشمنان انقلاب اسلامی و در راس آنها آمریکا در این مدت چنان دچار سرگیجه و
حماقت شده اند که هر تصمیم آنها علیه جمهوری اسلامی، علیه خودشان تمام شده است.
شما نمی توانید در این مدت که از عمر جمهوری اسلامی گذشته یک توطئه را نام
ببرید که به ضرر توطئه گران تمام نشده باشد و اگر زیانی متوجه جمهوری اسلامی
نموده، زیان آن برای توطئه گران بمراتب بیشتر بوده، و در مجموع آن توطئه بسود
جمهوری اسلامی بوده، و این نظام را بیش از پیش تثبیت و ضد انقلاب را تضعیف نموده
است.
یکی از توطئه های ابلهانه و احمقانۀ آمریکا برای براندازی جمهوری اسلامی
کودتای نوژه است.
« تیمسار محققی » که قرار بوده عملیات هوائی کودتا را رهبری کند در مورد
احمقانه بودن این طرح در بازجوئی های خود چنین می نویسد:
« … دیدیم که چگونه ـ کاری ـ بچه گانه و حماقت کردیم » !
« ما ذرع نکرده می خواستیم پاره کنیم، حالا فکر می کنم می بینم خیلی بچه گانه
و بی حساب و کتاب بود» !
« بدترین و ضعیف ترین و ناقص ترین سازمانهای دنیا هم از این سازماندهی بهتر
بود چون هیچ کدام به هم اطمینان نداشتیم و همدیگر را نمی شناختیم ، فقط رکنی پیغام
می آورد که همه چیزها درست شده و یا در حال درست شدن است» .
ممکن است شما بگوئید این، اعترافات یک اسیر است و او جز این نمی تواند بگوید،
ولی تجربۀ خنثی شدن کودتا نشان داد که احمقانه بودن کودتای نوژه یک واقعیت است که
چگونه توطئه ای با آن گستردگی بدون کمترین درگیری خاتمه یافت.
راستی کودتاگران احمق نمی فهمیدند و یا نمی خواستند بفهمند که آنوقت که شاه
بود، ساواک بود، و ارتش با تمام توان در اختیار آمریکا بود، آمریکا و نوکر سرسپردۀ
آن شاه، نتوانستند در برابر اراده ملت و رهبری نستوه آن مقاومت کنند، اکنون که
ارتش در اختیار ملت و جمهوری اسلامی است، و نه از شاه خبری هست و نه از ساواک، و
اسلحه در دست مردم و ارگانهای جوشیده از مردم است. چگونه آمریکا می تواند با مشتی
ساواکی و نظامیان اخراجی و بازنشسته و تعدادی معدود شاغل خائن، با انقلاب اسلامی
مقابله کند و رژیم جمهوری اسلامی را براندازد؟!
بهر حال نگارنده بر آنست که ماجرای این توطئه نافرجام را برای خوانندگان گرامی
تعریف کند، و در این رابطه بهتر است که سخن را از ماهیت سازمانی که این کودتا
بعهدۀ آن گذاشته شده است یعنی ماهیت« سازمان نقاب » آغاز کنیم.
سازمان نقاب
یکی از اعضای این سازمان بنام « ناصر رکنی » آنرا اینطور تعریف نموده:
« سازمان نقاب، نام گروه طرفدار دکتر بختیار در ایران و عامل کودتا بود، علت
انتخاب این نام با توجه بحروف آن بدین شرح است « ن،ق،ا،ب » نجات قیام ایران بزرگ!
مهندس تیموری و پروین شیبانی در توضیح و تشریح این اسم چنین برای من استدلال
کردند که :
ما قیام و انقلاب ایران را قبول داریم ولی تا زمانیکه شاه از مملکت رفت،
اقدامات و عملیات انجام شده بعد از آن در کنار انقلاب نبوده بلکه بر ضد آن بوده
است! در نتیجه ما جهت نجات این انقلاب از دست امام خمینی شروع بعملیات سیاسی نموده
ایم … سازمان نقاب شامل گروه سیاسی و نظامی هر دو بود».
نیازی به توضیح نیست که وقتی عنصر مزدوری مانند بختیار می خواهد انقلاب ایران
را از دست رهبر آن نجات دهد و در عین حال انقلاب را قبول دارد! این تناقص چه
مفهومی دارد؟
جالب توجه اینجاست که پس از گذشتن قریب دو سال از جریان توطئه نوژه، آقای قطب
زاده نیز توطئه خود را دقیقا بهمین گونه توجیه می کند، اینک متن نوشته قطب زاده در
بازجوئی:
« اینجانب هرگز نخواستم که نظام جمهوری اسلامی را براندازم … اصلا مسالۀ
براندازی نظام جمهوری اسلامی مطرح نبوده بلکه بنظر من بعکس بوده یعنی نجات انقلاب
و جمهوری اسلامی ایران از دست کسانیکه بنظر اینجانب صلاحیت حکومت کردن ندارند».
بهر حال سازمان نقاب رهبری جریان کودتای نوژه را بعهده داشت، گردانندگان اصلی
این سازمان در داخل کشور همفکران بختیار در جبهۀ ملی بودند، و در حقیقت می توان
گفت که این کودتا را جبهۀ ملی و یا حداقل بخشی از این جبهه هدایت می کرد، از
گردانندگان اصلی این توطئه که بگذریم اعضای سازمان نقاب عبارت بودند از وابستگان
به رژیم سابق که عمدۀ آنها را ساواکی ها و نظامیان اخراجی و بازنشسته تشکیل می داد
و تعدادی افراد نظامی شاغل که در مقاله های آینده با نام و مشخصات آنها آشنا
خواهید شد.
طلیعه های کودتا
یکی از برادران که در جریان کشف و خنثی سازی کودتا فعال بود در رابطه با طلیعه
های کودتا چنین می گوید:
« در مورد طلیعه های کیس باید گفت که شبکه اصلی کودتا موفق شده بود چند جریان
ضد انقلابی کوچکتر را که عمدتا با مشی ملی گرائی فعالیت می کردند به خود وصل کند
ولی ارتباطش با آنها بسیار محدود بود و تنها توسط رابطی به شبکه اصلی کودتا وصل می
شدند و قرار بود هر یک از این شبکه ها به موقع با جریان اصلی هماهنگ شوند.
ما موفق شده بودیم که ماهها قبل از جریان کودتا بعضی از این شبکه ها را
شناسائی و عوامل آنها را دستگیر نمائیم و با اینکه احساس می کردیم جریان بزرگتری
مشغول به فعالیت است ولی از چند و چون آن بی اطلاع بودیم، اگر چه کیس کودتا بسیار
ولنگار اداره و هدایت می شد ولی چون اولین جریان ضد انقلابی بعد از انقلاب بود و
دستگاههای اطلاعاتی ما هنوز بصورت نطفه ای وجود داشتند پی گیری این جریان بزرگ
تقریبا محال بود.
ماهها پیش از کودتا می دانستیم که بنی عامری نامی ( حتی خود کودتا چیان نیز وی
را به اسم احسان می شناخته اند) مشغول فعالیت است اما از چند و چون آن مطلع
نبودیم. یکی از افراد مهم و حساسی که قبل از کودتا دستگیر شد خادم ( مسئول شاخه
سیاسی کودتا) بود که اطلاعات فراوانی داشت ولی بر خلاف انتظار تا روز کودتا و حتی
مدتها بعد از آن مقاومت کرده بود و هیچ اطلاعی راجع به این جریان بروز نداده بود.
متاسفانه قسمتی از بازجوئی وی توسط ادارۀ دوم ارتش انجام گرفت و یکی از بازجویان
ادارۀ دوم بنام سروان انصاری خود جزو شبکه کودتا بود و این شبکه را در جریان آخرین
بازجوئی های خادم قرار می داد لذا کودتاچیان زحمت پاک کردن ردهائی را که به
اطلاعات خادم مربوط می شد به خود نمی دادند مضاف بر آنکه خادم چندان حرفی هم نزد.
یکی دیگر از افرادی که به شبکه مربوط می شد و اطلاعات فراوانی داشت سرهنگ زاد
نادری یکی از افسران نوهه بود که در عین حال که عضو شبکه کودتا بود شخصا نیز شبکۀ
کوچکتری را اداره می کرد وی در بازجوئی هایش اطلاعات مربوط به شبکۀ کوچکتر را لو
داده بود ولی دربارۀ کودتای اصلی هیچ حرفی نزده بود به امید اینکه شبکه کودتا رژیم
را واژگون کرده و وی نجات پیدا خواهد کرد تنها هنگامیکه شبکه اصلی منهدم شد بر اثر
بازجوئی از کودتاچیان مشخص شد که زاد نادری یکی از اعضای مهم شبکه اصلی بوده است و
وی نیز که می دید همه چیز نقش بر آب شده کاملا روحیه خود را از دست داد و از آن پس
اطلاعات را بطور کامل تخلیه کرد معهذا بعلت گستردگی فعالیت هایش اعدام شد.
از جمله شبکه های کوچکی که بنحوی با کودتا مربوط می شدند جبهۀ اتحاد ملی بود
که متشکل از تعدادی اعضای سابق حزب سومکا( که یک حزب نئوفاشیست بود) این شبکه
مدتها قبل از جریان کودتا متلاشی شده بود ولی سرنخی که قابل پیگیری باشد برای پی
گیری کودتا از آن بدست نیامد.
جریان دیگر چریکهای ناسیونالیست بودند که آنان نیز تعدادی از اعضایشان را قبل
از کودتا دستگیر کرده بودیم ولی از آنها نیز سرنخی بدست نیامده بود.
جریانات کوچکتر دیگری هم بودند که در صورتیکه امکانات اطلاعاتی ما به اندازۀ
امروز بود می توانستیم جریان کودتا را قبل از آنکه دست بکار شود متلاشی کنیم ولی
باید اذعان نمائیم جز اطلاعات پراکنده ای راجع به این جریان چیزی در دست ما نبود و
عملا هنگامیکه کودتا شروع به خزیدن کرد از وجود آن غافل بودیم» .
ادامه دارد
یادی از شهدا
وصيت نامه شهدا
لا اله الا الله لا اله الا الله
این وصیت نامه ها انسان را میلرزاند و بیدار میکند امام خمینی
قسمتی از وصیتنامه شهید مهدی ورزنده
می دانید که در این زمان که اسلام عزیزمان مورد هجوم ابرقدرتها قرار گرفته است
و اسلام در جهان مظلوم واقع شده وظیفۀ بزرگی برای مسلمانان است که از اسلام همچون
امام حسین (ع) دفاع کنند و وظیفۀ همه مسلمانان و کسانیکه قادرند از اسلام دفاع
کنند این است که به جبهه های حق علیه باطل بیایند و هنگامی این سخنان را می گویم
که خود را در صحنۀ کربلا می بینیم و به یاری خدا که نظری به من کرد تا بار دیگر به
جبهه آمدم و امیدوارم که در راه این هدف مقدس که دفاع از اسلام عزیز است اگر
خداوند ما را مورد لطف خویش قرار دهد به شهادت، که آرزوی من است برسم و بروم کنار
دوستان همسنگر شهیدم … و پیامی که به برادران حزب الله دارم این است:
گوش به فرمان امام امت باشید و در کارهایتان خدا را در نظر بگیرید و به
پیامهای پیامبر گونه امام امت و آیت الله العظمی منتظری عمل کنید و در کارهایتان
زیرک و استوار و در رفتار و اعمالتان تقوی را در نظر بگیرید و همواره صبور باشید و
آن کسانی که به شما تهمت هائی می زنند شما برای رضای خدا چیزی نگوئید و وحدت را
حفظ کنید، وحدت را می گویم ولی نه وحدتی که مانند این باشد که چشمهایتان را روی هم
بگذارید و هنگامی که باز می کنید ببینید در راس کارها کسانی غیر اسلامی آمده اند! پس هوشیار باشید و در خط
مستقیم ولایت فقیه حرکت کنید. امیدوارم خداوند رحمان همه ما را صبر و تقوائی دهد
که فقط برای رضای او کارهایمان را انجام دهیم.
قسمتی از وصیتنامه شهید حسن رزمجو
و حال که حدود چهار سال از پیروزی انقلاب اسلامی این فجر نوین رهائی مستضعفان
جهان میگذرد و فصل تازه ای در مبارزات حق طلبانه ملتها در راه استعمار و استکبار
زدایی آغاز میشود کینه عمیق و دیرین مسلمانان با ستمگران که از ژرفای بینش اسلامی
و عشق سوزان آنان به ولایت و امامت نشات میگیرد و نیز اعتقادشان به استقرار حکومت
جهانی اسلام که تبلور آن در سینه های ملتهب مسلمانان در انتظار ظهور حضرت مهدی(عج)
خلاصه میشود آنانرا واداشته تا در تمامی جبهه های نبرد حق بر علیه کفر پیشتازی
راستین با عشق بشهادتی حسین وار باشند از اینروست که می بینیم هر جا خناسان و
شیاطین به توطئه می نشینند کوبیدن جبهۀ اسلام و مسلمین در صدر مقاصدشان قرار
میگیرد. سازمانهای کثیف بین المللی که دستخوش سر پنجه های کثیف قدرتها و ابرقدرتها
میباشند بلی حالا ما با افتخار میتوانیم بگوئیم این مائیم ( ملت ایران ) که بر
ارادۀ استوار خود با نفی شرق و غرب که حاکی از خود باوری اعتماد بنفس و بازگشت به
خویشتن مان است این جبهۀ نوین را پیشاروی مستضعفین جهانی گشوده ایم و بازمائیم که
این راه را همچنان تا برافراشتن پرچم مقدس انقلاب اسلامی ( لااله الاا…) در
سراسر جهان ادامه خواهیم داد و ای ملتهای مسلمان دنیا حالا شما هم از خواب غفلت
بیدار شوید وای بر ما، وای بر ما که قبلۀ اول مسلمین در اشغال شیاطین و کفار است
وای بر ما پس بیدار شوید و بر علیه کفار بشورید که ظهور حضرت امام زمان(عج) نزدیک
است.
قسمتی از وصیتنامه شهید علی اصغر صابری
اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد ما با تمام قدرت ایستاده ایم « امام خمینی»
با سلام به رهبر کبیر انقلاب
و درود به روان همه شهداء اسلام، حال که می بینیم دست جنایتکار امپریالیسم غرب از
آستین صدام کافر بیرون آمده و گلوی مومنین خدا را میفشارد و پنجه بر سرزمین شهید
پرور اسلام گذارده، به نبرد با این دیوصفتان می روم و ماندن در پشت جبهه را ( بدون
تحرک) یک ننگ بزرگ میشمارم می روم تا گور صدام
و صدامیان را در این آب و خاک مقدس بکنم، و آنها را در این گورها جای دهم،
می روم تا روی این د دمنشان را سیاه و روزشان را از آن سیاه تر کنم که خداوند
فرموده است « ان جندنا هم الغالبون » و سربازان خدا بر کفر غلبه می کنند، صدام خیال
می کند اتکاء خوب و مستحکمی دارد حال آنکه اشتباه است و آن تکیه گاه او سست ترین
است، اما ما به خدای بزرگ و قادر و توانا تکیه داده ایم، باید بدانیم که حتما بر
کفار غلبه خواهیم کرد و حکومت عدل علی را در سراسر جهان به اجرا در خواهیم آورد، و
حال توصیه ام به برادران دینی ام : برادران امام را تنها نگذارید که دشمن منتظر
همین است تا ضربه خود را بزند تا امام را دارید فکرتان راحت باشد و کمال یاری را
به او بکنید دیگر اینکه وحدت خود را همانطوری که امام فرموده اند حفظ کنید،
برادران من، بخدا امام همه چیز را می داند.
مصاحبه با سرپرست بنیاد شهید
مصاحبه با حجة الاسلام و المسلمین کروبی
نماینده امام و سرپرست بنیاد شهید
·
با تشکر از حجت الاسلام و المسلمین آقای کروبی نمایندۀ امام و سرپرست محترم
بنیاد شهید که وقت گرانبهایشان را در اختیار مجله پاسدار اسلام و امت پاسدار اسلام
قرار دادند، خواهشمندیم به سوالات مطروحه پاسخ بفرمایند.
·
در درجۀ اول از آنجا که مسئلۀ جنگ
مهمترین و حیاتی ترین مسئله انقلاب و جمهوری اسلامی است و از طرفی هم جنابعالی در
رابطه با تبعات آن مسئولیت بسیار مهمی را به عهده دارید، تقاضا می کنیم نظر خودتان
را در رابطه با کل مسئله جنگ و آیندۀ آن و شرایطی که هم اکنون ما در آن قرار
داریم، بیان بفرمائید.
·
جنگ
·
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام و درود به امام
و امت و رحمت پروردگار بر ارواح تابناک شهدای اسلام بخصوص شهدای انقلاب اسلامی و
تشکر و سپاسگزاری از مسئولین و خدمتگزاران جمهوری اسلامی و پاسدار اسلام که
الحمدلله یکی از مجلات غنی و با ارزش جمهوری اسلامی است و توانسته است از نظر
فرهنگی و فکری خدمات شایانی بکند.
در رابطه با جنگ من فکر می کنم لازم است نکاتی را عرض کنم . اولا این مطلب
بارها گفته شده و باز هم می گوئیم که مردم ما و جامعه ما و دنیا بدانند: جنگ بر ما
تحمیل شده است؛ ما جنگ افروز نبودیم و نیستیم و می خواستیم نیروهایمان با همۀ
وجودشان در سازندگی این کشور کار کنند و ضایعاتی که نظام گذشته برای این مردم
بوجود آورده بود جبران کنیم. امام بارها می فرمود دهها سال باید کار بشود تا
ضایعات گذشته را بتوان جبران کرد و ملت را به یک حد آبرومندی در زمینه ها و ابعاد
مختلف رساند.
بنابراین ما می خواستیم که همه توان و امکاناتمان ـ چه نیروهای انسانی ارزنده و چه سرمایه های
مادی ـ را صرف عمران و آبادی و پیشرفت جامعه مان بکنیم. و امکاناتی که در اختیار
بیگانه بود در اختیار مردم باشد. دشمن هم بر همین اساس، با شناختی که از انقلاب
داشت و انقلاب را برای منافعش خطرناک می دانست توطئه های گسترده و گوناگونی بر
علیه ما کرد که یکی از آنها شروع جنگ بود.
جنگی که علیه ما شروع شد، جنگ با انقلاب بود، جنگ با یک حرکت فکری و پدیدۀ
جدیدی بود که در جامعه بوجود آمده بود، لذا جنگ نه تنها در ارتباط با ارتجاع منطقه
و صدام است، بلکه در ارتباط با همۀ قدرتهای بزرگی است که منطقه را و دنیا را می
بلعند. و احساس کرده اند که این انقلاب خطری است برای آنها. لذا دست آمریکا و سایر
قدرتها از آستین صدام بیرون آمد و با جمهوری اسلامی و انقلاب به جنگ برخاست.
مردم با آن شناختی که از انقلابشان داشتند از هیچگونه ایثارگری و فداکاری دریغ
نکردند و همواره به رهنمودها و هشدارهای امام توجه کرده و می کنند. اکنون جنگ به
مرحله ای رسیده است که دارید می نگرید و می بینیم . یعنی جنگی که دشمن می خواست
پنج روز و یا هفت روز آن را خاتمه بدهد و تمام کند و به مقاصد و خواستهای شومش
برسد، حدود چهار سال بر آن می گذرد و کاملا شکست خورده است و دشمن به آن مقاصدی که
داشت نرسیده و ما هم دشمن را از سرزمینمان بیرون کردیم و طرف مقابل پایه هایش کاملا
متزلزل است، قدرتهایی هم که به خاطر حفظ منافعشان این وضع را بوجود آوردند، منافع
آنها هم در خطر است و یک حرکت فکری در منطقه و در جهان اسلام بر علیه آنها ایجاد
شده است که نمونه اش مسائل لبنان است. حوادثی که در حال وقوع است که ان شاء الله
اگر اینها به ثمر برسد و به یاری و فضل پروردگار همینطور رشد کند و توسعه و گسترش
بیابد بطور قطع ان شاء الله اسرائیل به آن صورت نخواهد ماند و مسلمانان با این
کیفیت آواره نخواهند بود و این مطلب را از زبان خود آنها می شنویم که احساس خطر می
کند و پیوسته هشدار می دهند؛ تجدید حیات اسلام می گویند ؟ خطر انقلاب اسلامی می
گویند و همچنین صهیونیستهای حاکم بر فلسطین اشغالی اعلام می دارند اگر چنانچه جنگ
ایران و عراق به این صورت ادامه یابد به نفع عراق وارد جنگ می شویم ! این ها همه
گویا و نشان دهندۀ این است که آن حرکت فکری که از آن وحشت داشتند و از صدور انقلاب
اینقدر مضطرب بودند، در حال تکامل و به ثمر رسیدن است که اکنون وحشت آنها چند
برابر شده است.
·
ارتجاع و جنگ
بر این اساس باید عرض کنم که دشمنان برای اینکه دیگر نظامهای مرتجع منطقه را
حفظ کنند و منافع خود را تا اندازه ای نگهدارند، همه برای حمایت از صدام برخاسته
اند و می خواهند او را از سقوط نجات دهند و نگهدارند. بدون هیچ مبالغه ای و با
تحلیل و تفسیر از موافق و مخالف نظام جمهوری اسلامی، جنگ ما تنها با عراق و صدام و
حزب بعث نیست بلکه آنها می نگرند اگر صدام و حزب بعث ـ با آن همه حمایتها ـ سقوط کند،
منطقه از دست آنها رفته ، و امیدی در نیروهای اسلامی بوجود می آید و به طور مسلم
دیر یا زود دیگر اسرائیل نمی تواند دوام یابد و حکومتی بر قدس و سرزمینهای فلسطین
داشته باشد؛ لذا اینها ـ در حقیقت ـ مصممند و آماده اند که به هر وسیله ای هست از
نظر خودشان و با دادن امکانات، صدام را حفظ کنند و نگه دارند. لذا کمکهای غرب را
می بینیم، کمک هاي شرق را مي بينيم، حرفهایی که از جلسات سری و نیمه سری آنها و
مسئولینشان می رسد و از بعضی همسایه هامان می شنویم بر این که اگر چنانچه انقلاب
پیروز شود و صدام سقوط کند روز نابودی آنان رسیده است. حتی حرفهایی که از صدام نقل
شده و گاهی صراحتا نیز گفته که سدی هستیم در مقابل انقلاب اسلامی و اگر ما شکسته
شویم این سیل همه را با خود می برد.
بنابراین ، برای اینکه یک قدرت طرفدار مستضعفین در جهان وجود نداشته باشد، همه
متفقند بر اینکه صدام را حمایت و یاری کنند. این را من برای این جهت توضیح می دهم
که مردم ما بدانند که گر چه خیلی رنج برده اند ، شهید داده اند، محاصرۀ اقتصادی و
دشواریها را تحمل کرده اند ولی مسئله بسیار سنگین و دشوار است و باید برای سختی ها
و دشواریهای دیگر، خودشان را آماده کنند و ما معتقدیم با این همه امکانات و با این
همه وسائل و تجهیزات و ساز و برگ جنگی و تبلیغات و جوسازی ها و قهرمان سازی ها و
آن همه رسانه های گروهی که در خدمت دشمن است ما مطمئنیم آخر کار پیروزی از آن ما
است و این توطئه ها، این امکانات در مقابل قهر انقلابی مردم، در مقابل ایمان و
ارادۀ مردم از بین خواهد رفت و در نتیجه ، شکست از آن دشمن و پیروزی از آن اسلام و
انقلاب اسلامی است چرا که « ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم » و مردم باید
بدانند این مسائل، ساده و کوچک هم نیست.
·
پایداری و مقاومت
ممکن است سوالی برای افراد مطرح شود که اکنون برای ما روشن است که اینها همه
مصممند صدام را حفظ کنند و بار، بار سنگینی است و دنیای کفر هم مقابل ما ایستاده و
ممکن است در آینده احساس خطر بیشتر بکنند و ضربه های دیگر بزنند و به صورت دیگر
وارد میدان بشوند، آیا ما وظیفه داریم مقاومت کنیم یا نه ؟
آری! همانطوری که برای آنها مرگ و حیات است، برای ما هم مرگ و حیات است، ما هم
می بینیم عزت انقلاب، به هدر نرفتن خون شهدا و دوام و استمرار اسلاممان بستگی به
این مقاومت و به ایستادگی دارد . همانطوری که برای آنها مسئلۀ صدام مطرح نیست و
کفر جهانی و قدرت خودشان مطرح است، برای ما هم حیات اسلام و پایداری انقلاب مطرح
است. روی همین اصل من معتقدم اگر ما تک تکمان هم به شهادت برسیم، وظیفه مان است
بایستیم و مقاومت کنیم. اگر آنچنان ما را در فشار بگذارند که به قول معروف با همان
وسائل اولیه خودمان زندگی کنیم و از این مسائل رفاهی اصلا چیزی نداشته باشیم و
ساده ترین زندگی را بگذرانیم باید ایستادگی و مقاومت بکنیم، البته این باید عمومی
بشود و در تمام اقشار ملت این آمادگی پیدا شود و زمینه از خود گذشتگی در همه بوجود
بیاید و الا اگر بنا باشد یک عده از ساده زیستن و مقاومت دم بزنند ولی مرگ را برای
همسایه بخواهند و خودشان اهل کار نباشند، به هیچ وجه پذیرفته نیست و مورد قبول نمی
باشد. اگر مثلا رفاهی نباشد برای همه نباشد و اگر امکاناتی هست برای همه باشد.
بنابراین امروز مسئله مرگ و حیات و انقلاب ما مطرح است، مسئله اسلام و نظام
جمهوری اسلامی مطرح است، مسئله یک خط فکری، مسئلۀ ایمان و کفر مطرح است، لذا جز
مقاومت و ایستادگی راه دیگری نداریم. نه مسئله زمین است، نه مسئله مرز است، نه
مسئله دو حکومت که از این جنگهای مرزی گاهی بینشان بوجود می آید، مسئله یک چیزی
است که نه غرب می خواهد و نه شرق و خوشایند برای هیچکدام نیست و سازشش و صلح غیر
شرافتمندانه اش به معنای عقب نشینی اسلام است و لذا ارزش دارد و می ارزد که تک تک
بایستیم و مقاومت و فداکاری کنیم. امیدواریم یک دفعه رعبی در دل آنها بوجود بیاید
همانطور که قرآن وعده داده است. امیدواریم امدادهای غیبی آنچنان یاری کند که همۀ
مکرهای آنها خنثی شود، همینطوری که در انقلاب هم چنین شد. امیدواریم لشکری همانند
لشکر« ابابیل»، آنها را مثل « پنبه های زده شده» متلاشی کند و از بین ببرد، اما
باید بدانیم دشواری و سختی است و سنگینی مسئله را هم باید احساس کنیم و همچنین انتظار
پیروزی فوری و سریع را هم نداشته باشیم، گر چه امید خواهیم داشت. آری! نباید
انتظار داشته باشیم که در هر عملیاتی که شروع می شود فورا بگوئیم: راه کربلا باز
شده! حالا می خواهیم به کربلا برویم! واقعا قصد همان است و ان شاء الله راه کربلا
باز می شود اما این مسائل را باید توجه داشته باشیم و خیلی هم ساده اندیش نباشیم .
·
مسئله خلیج
·
راجع به عملیات آینده و همچنین مسائلی که در خلیج می گذرد، اگر نکته خاصی را
در نظر دارید بیان بفرمائید.
·
یک مسئله، مسئله خلیج است و آن مربوط به همین
قضایا است و محسوس است که به خاطر همان عظمت انقلاب، قدرتها می خواهند ما را تحت
فشار قرار دهند. بلکه به آن مقصدی که می خواهند برسند. اما ما آنقدر نگران مسئله
خلیج نیستیم، برای اینکه اگر واقعا به آنجا برسند که بخواهند حسابی فشار بیاورند
ما هم می توانیم ضربه بزنیم و هم می توانیم نفت صادر کنیم و هم می توانیم ادامۀ
حیات بدهیم، برای اینکه ما مردم انقلابی و جنگی هستیم و مردم مقاومت می کنند و می
ایستند، این چهار سال هم نشان داده اند. طرف مقابل ما بیش از سی و هفت میلیارد
داشته و تا هشتاد میلیارد به او قرض داده اند و وضعش به این کیفیت درآمده است و
ملت ما به لطف خدا یک ريال از جائی قرض نکرد و با همان سرمایۀ خودمان و امکانات
خودمان ایستادیم و مبارزه کردیم، معلوم است که می توانیم ایستادگی و مقاومت کنیم .
اگر اتفاقا مسئله به آن صورت ـ همانطوری که بارها گفته شده ـ حادش کنند که همه چیز
به هم بخورد، ما آنچنان قدرت داریم که اگر چیزی نصیب ما نشد نگذاریم چیزی هم نصیب
آنها بشود و باز ما می توانیم ایستادگی کنیم ولی آنها مرد ایستادگی نیستند. برای
اینکه آنها از همین جوهایی که درست می کنند، از همین سر و صداهایی که می شود، از
اینکه یک مقدار ناامنی پیدا می شود، می بینیم یک دفعه همه چیز در جامعۀ آنها عوض
می شود! و گاهی فکر می کنند برای ما هم همینطور است ولی می بینید این مسائل چیزی
از جامعۀ ما عوض نمی کند .
من شخصا معتقدم مسئله خلیج به آن معنی نگران کننده برای ما نیست، چون آنها
جرات این کار را ندارند و نمی توانند به عوارضش تن بدهند و مقاومت کنند اما در عین
حال ملت ما باید این مسئله را هم پیش بینی کند و مراقبتها و هشیاری نیروهای ما
برای حفظ منافع انقلاب باید بیشتر و بهتر بشود.
·
عملیات آینده
اما در رابطه با عملیات ما که هیچ خبری نداریم . چون نظامی نیستیم ولی
امیدواریم که ان شاءالله با این انسجام و ایمان و اخلاصی که در نیروهای ما هست و
با این امکاناتی که باز نسبتا وجود دارد و با این روحیه های سطح بالائی که در ملت
ما وجود دارد و از همه مهمتر با این تکیه هائی که به پروردگار دارند، با این
اعتماد به نفسهائی که نیروهای ما الحمدلله دارند و با انگیزهای عظیمی که در آنان
وجود دارد، گر چه طرف مقابل، ابزارش خیلی بیش از ما است، ادوات جنگی اش بیش از ما
است، موانعی که درست کرده فراوان است، ولی از آنجائی که آن اخلاص و آن ایمان در
آنها وجود ندارد، امیدوار هستیم که در عملیات بعدی ان شاءالله ضربه های مهلک و
کاری به دشمن بزنند که حداقل به یاری خدا بر مشکلاتش افزوده شود و درهم پیچیدگی
برای او بیشتر بوجود بیاید، چون آن پوسیدگی که دارد و ضعفهایی که در درون جامعه اش
پیدا شده است، عدم استقبالی که از جبهه در آن جامعه می شود ولو نیروها همه حمایتش
بکنند اما بالاخره تاب مقاومت و ایستادگی طولانی و ضربه های کاری را ندارند. زمینه
های انفجاری هم که بحمدالله در آنجا بوجود آمده یا دارد بوجود می آید و حتی برخی
خبرگزاریها خبر می دهند که بسیاری از اجساد را اصلا نمی توانند تشییع جنازه کنند و
اگر تشییع جنازه کنند درگیری و زد وخورد بوجود می آید و درست ما در نقطۀ مقابل
قرار داریم. در جامعه ما وقتی در یک شهر شهیدی را می آورند، مردم تعطیل می کنند و
تشییع جنازه می کنند و شعار« مرگ بر صدام» می دهند. با توجه به این مسئله، ضربه
های کاری در جبهه، گسیختگی آنها را بیشتر می کند و راه را برای پیروزی نهائی
هموارتر و نزدیک تر می نماید ان شاء الله .
·
جنابعالی به عنوان سرپرست بنیاد شهید که مسئولیت سنگین و بزرگی را در رابطه با
پیامدهای جنگ و انقلاب، بر عهده دارید در باره این نهاد جوشیده از انقلاب که
بیشترین خدمت را در درون جامعه ما به انقلاب و امت ایثارگر اسلام می کند، آنچه را
که لازم است امت اسلام بدانند بیان بفرمائید .
·
خدمات بنیاد شهید
·
همانگونه که مردم ما اطلاع دارند بنیاد شهید یک
نهاد مقدس انقلابی است که به امر حضرت امام تاسیس شد. و در خدمت خانواده های عزیز
شهدا، مجروحین، اسرا و مفقودین قرار دارد. با توجه به اینکه ما از خدا می خواستیم
که اصلا مجروحی نداشته باشیم، شهیدی نداشته باشیم و عزیزان ما در جامعه باشند و
کار کنند و خدمت به خانواده هایشان بکنند در آغوش خانواده هایشان باشند و به
انقلاب خدمت کنند، اما چون اجتناب ناپذیر است، برای اینکه یک حرکت فکری و عقیدتی
شروع شده و بدون شک توطئه هایی هم بر علیه اش می شود جز با ایثار و فداکاری و خون
دادن، راهی برای تداوم و حفظش نیست. بنابراین جامعه ما گذشته از شهدای فراوانی که
در زمان نظام پوسیده سلطنت تقدیم انقلاب کرده است، برای حفظ آن انقلاب و حفظ خون شهدا،
این چند سال هم مرتب شهید، اسیر، مفقودالاثر و مجروح داده است چه در رابطه با
ترورهاي گروهک ها (منافقين و غير منافقين) و چه در رابطه با جنگ افروزهای مناطق
کردنشین و آذربایجان غربی و غیره و چه در رابطه با حرکتهای ضد انقلاب دیگری که در
داخل بوده و چه در رابطه با جنگ .
بنیاد شهید توانسته است به فضل خدا و عنایت پروردگار و با پشتیبانی حضرت امام
بصورت مدام و مستمر و حمایت مسئولین جمهوری اسلامی، در همۀ زمینه ها در نزدیکترین
شهر و دورترین نقطه کشور در خدمت انقلاب و خانواده ها باشد.
در هر صورت، بنیاد شهید در سه زمینه خدمت می کند:
1 ـ بخشی در مسائل رفاهی و مادی خانواده ها و رفع مشکلات آنها اعم از مسکن ،
حقوق، کارهای پزشکی، دفترچه های خوار و بار، مسائل استخدام و کار .
2 ـ بخشی در رابطه با مسائل فرهنگی، مراقبت فرزندان شهدا در سراسر کشور،
کارهای تحصیلیشان، رسیدگی به امور مدرسه هایشان و همچنین فرزندان اسرا و فرزندان
مفقودین. و گذشته از کارهای مربوط به مدرسه و کلاس و دروس، آموزش های متمادی،
توزیع مجلات اسلامی . و در سطوح مختلف، کلاسهایی برایشان ترتیب دادن، البته بعضی
مناطق فعالتر و بعضی مناطق ضعیفتر است. و همانطور در رابطه با نیروهای آموزش و
پرورش نیز بعضی جاها قویتر و فعالتر و بعضی جاها ضعیفتر است. در سطح جامعه هم
کارهای فرهنگی داشتیم و در سطح خود خانواده ها کارهای فرهنگی داشته ایم و در کنار
همین کارهای فرهنگی، مسائل معنوی و عاطفی هم به شدت ادامه داشته است، به سوریه و حج،
دیدارهای مسئولین، دیدار و زیارت حضرت امام بوده است که امام آن عنایت خاصی که به
خانواده ها دارند، علیرغم همۀ مشکلات، اشتغالات، و کهولت سن، گرفتاریهای کشور،
جنگ، نیازهای مردم و مسئله مرجعیت، در مقابل این همه مشکلات، هر هفته یک روز هم
ملاقات با خانواده های شهدا داشته اند و عنایت نسبت به آنها دارند. این مسئله برای
خانوادۀ شهداء خیلی ارزش دارد چون بُعد معنوي در جامعه ما خيلي قوی است. مادری که
فرزندش شهید می شود، مسائل رفاهی هم می خواهد، نیاز هر انسانی است که این چیزها را
می خواهد . اما مهمتر از این آن دیدار امام است چون به امام عشق می ورزند و مسئله مکه نیز برایشان
بسیار مهم است.
3 ـ غیر از این دو قسمت بنیاد در بعد دیگری هم خدمت می کند که آن مسائل حقوقي
و حفظ اموال صغار و کلیۀ کارهایی است که از یک خدمتگزار یا یک پدر نسبت به خانواده
اش باید باشد. بنیاد در تمام این زمینه ها در خدمت خانواده ها است. یعنی کلیۀ
کارهایی که برای خانواده و حفظ حیثیت و شرف و مسائل عاطفی و مسائل تعلیم و تربیتی
و مسائل زندگی خانواده لازم است، بنیاد آن کارها را انجام می دهد. و در مورد مسائل
شرعی و حقوقی خانواده های شهدا، با وکالتی که از طرف امام داریم و طبق ولایتی که
امام بر همه دارند و در این مورد به ما تفویض کرده اند، مشکلی انشاءالله نخواهیم
داشت و تمام مشکلات قانونی آن انشاءالله بر طرف خواهد شد. من نمی خواهم تعبیر
سرپرست بکنم بلکه در خدمت خانواده ها هستم و در واقع امام ، سرپرست واقعی و حقیقی
آنها است. و به شما عرض کنم، در تمام مسائل خانواده ها بنیاد در هر روستائی الان
حضور دارد و این تعبیر را من می گویم: برای اعزام نیرو به جبهه، برای دلگرمی
رزمنده ها، در میدان نبرد و جنگ، بنیاد مهمترین نقش را شاید داشته باشد که در همه
جا حضور دارد و انجام وظیفه می کند و هیچ رزمنده ای نگرانی این مسئله را ندارد اگر
چه آنها برای خدا می روند و والدین و زن و فرزندانشان را هم به خدا می سپارند، اما
در عین حال کاملا مطمئن هستند بر اینکه یک نهاد انقلابی طبق ضوابط قانونی در خدمت
آنهاست . گاهی بعضی وصیتها را که می بینیم، سخت تحت تاثیر قرار می گیریم مثلا می
بینیم رزمنده ای رفته و به شهادت رسیده است ولی حتی با صراحت نوشته است که مثلا
همسر من باید ازدواج کند و بچه های مرا به بنیاد بدهید، بنیاد همانند پدری ـ که از
طرف امام منصوب است ـ این نهاد مقدس در خدمت انقلاب است و بچه های مرا هم با همۀ
وجودش خوب تعلیم و تربیت می کند که راه خود مرا ادامه بدهند. این گویایی اعتماد
اینها است به نظام و بنیاد و این نشان دهندۀ این است که اینها اینقدر مطمئنند و با
آرامش و اطمینان خاطر می روند و هیچ نگرانی ندارند.
* خدمات بنیاد شهید در لبنان
برادرمان آقای محتشمی، بعضی مسئولین وزارت امور خارجه و دیگر برادرهایی که از
خارج آمدند می گویند: الان بنیاد شهید نقش مهمی در حرکت نیروهای اسلامی در لبنان
دارد، یعنی این همه پرمدعاها و شعار بده ها و گروهکها و گروهها لبنان را گذاشتند و
رفتند، فقط نیروهای اسلامی و بچه هایی که نسل انقلاب اسلامی هستند اینها ماندند و
دارند با اسرائیل مبارزه می کنند و آن جانور درنده ( اسرائیل ) با آن همه تجهیزاتش
و با آن همه خوی درندگیش که هیچ معیار و ملاک و موازین جهانی و بین المللی را اصلا
رعایت نمی کند و صغیر و کبیر را می کشد و خانه ها را به آتش می کشد و با بلدوزر
اردوگاه ها را خراب می کند باز هم قوای اسلامی ایستاده اند و مشغول مبارزه و
مقاومت در برابر آن هستند، خود برادرمان جناب آقای محتشمی سفیر جمهوری اسلامی در
سوریه و دیگر مسئولین می گویند، اصلا بخش عظیمی از این مبارزات نتیجۀ خدمات بنیاد
شهید است که آنجا انجام می گیرد . یعنی کاملا نیروهای مسلمان از جهت تامین خانواده
هایشان آنجا هیچ نگرانی ندارند مخصوصا در آن شرایط دشوار آنجا احساس می کنند که
اگر به شهادت برسند نظام جمهوری اسلامی بوسیلۀ بنیاد شهید در خدمتشان است و
خانواده هایشان را زیر پوشش می گیرند.
بنابراین ، این نقش بنیاد است و دارد انجام وظیفه می کند که شرحش مفصل است و
اگر در هر یک از این زمینه ها بخواهیم توضیح بدهیم که چه کارهایی کردیم بسیار
طولانی خواهد بود البته ما که نکردیم، خدمتگزارها کردند، به برکت هماهنگی که در
جامعه ما و انسجامی که در جامعۀ ما است انجام داده شده، و ما فقط وسیله بودیم، آن
که از همه شرمنده تر است ماها هستیم، در زمینه مسکن، در زمينه ورود بچه ها به
دانشگاه، در کارهاي مدرسه، در زمینه کارهای پزشکی، البته این را که همه انجام می
دهند باز بنیاد در حد توان خودش تلاش کرده، در رابطه با اعزام مجروحین به خارج که
کلیه را بنیاد شهید به کشورهای مختلف می فرستد در رابطه با اعزام مجروحین مواد
شیمیایی به خارج برای معالجه که بحمدالله حدود هفتاد نفر رفتند، هفت نفرشان به
شهادت رسیدند، همه در بدترین وضع از نظر جسمی بودند و رسیدگی فوق العاده ای که
آنجا به آنها شد بقیه سالم و تندرست برگشتند.
و در رابطه با کار تبلیغاتی هم این مسئله در زمینه های مختلفی که اشاره کردم
بنیاد کارهایی انجام داد. ولی بار دیگر می گویم این مسئله معلول است و نتیجه
سفارشات و تاکیدات امام و مسئولین است و انسجام امت حزب الله و حاکمیت نیروهای حزب
الله است که در هر جا خودشان را موظف می دانند که خدمت به بنیاد بکنند. در رابطه
با بودجه، در رابطه با مجلس، کمیسیون بودجه، سازمان برنامه و بودجه، قوه قضائیه،
قوۀ مجریه و در راسش خود رئیس دولت برادرمان جناب آقای موسوی، وزرا و نهادهای
انقلابی عموما خودشان را موظف دانستند به اینکه به بنیاد خدمت کنند که نتیجتا به
انقلاب و به خانواده های شهدا است.
* در رابطه با مجلس شورای اسلامی و اینکه جنابعالی دومین شخصیتی بودید که
بالاترین رای را در تهران چند میلیونی آوردید، نظر مبارکتان را در رابطه با دومین
دورۀ مجلس و کیفیتی که دارد و امیدی که به آن هست برای خدمت به انقلاب، به عنوان
اساسی ترین و مهمترین مرکز تصمیم گیری کشور، بیان بفرمائید.
* مجلس شورای اسلامی
* مردم به ما محبت کردند و رای دادند، گرچه ما واقعا شایستگی این محبتها را
نداریم و از طرفی دیگر این رای ها در حقیقت بار مسئولیت انسان را سنگین تر می کند
و انسان نمی داند در مقابل آن همه محبتهای مردم چگونه دین خود را ادا کند و چه
خدمتهایی برای جبران این محبتها انجام دهد.
نکتۀ دیگر این است که ـ در حقیقت ـ رایی که مردم به ما و خدمتگزاران جمهوری
اسلامی می دهند، رایی است که به اسلام می دهند، زیرا ما را خدمتگزار اسلام و
طرفدار انقلاب اسلامی و مورد تایید و محبت امام می دانند.
اما در رابطه با مجلس و وضع مجلس، مجلس در مجموع مجلسی است اسلامی، حزب اللهی
و نیروهای در خط امام. در این مختصر مدتی که در خدمتشان بودیم و برخوردی که با
چهره های جدید داشتیم . گر چه بسیاری از آنان را نمی شناسیم و کم کم با آنها آشنا
می شویم . ولی آنچه مهم است این است که این افراد ـ در مجموع ـ نیروهایی در خط
امام و در خط انقلاب می باشند ولی از نظر کارایی مجلس دارای نقطه های قوتی هست و
در ضمن اینکه نقطه های ضعفی هم دارد.
از نظر تخصص با اینکه برخی نیروهای متخصص هم به مجلس راه یافته اند ولی به نظر من به حد کافی نیست و
هنوز مجلس نیاز دارد به اینکه نیروهای متعهد و دارای تخصصهای گوناگون در آن راه
یابند و مورد استفاده مجلس قرار گیرند. اما در هر صورت مجلس با همۀ خوبیهایش و عیب
و نقص هایش، فعلا در دنیا نظیر آن وجود ندارد و این مجلس، مجلس بی نظیری است زیرا
نمایندگان وابستگی به سیاستهای بیرون ندارند و از دل مردم برخاسته اند و از همین
طبقات محروم و مستضعفی هستند که دلشان برای مردم می تپد .
·
انتظار مردم از مجلس
در هر حال این مجلس بارش بار سنگینی است و مسئولیتش، مسئولیت بسیار سنگینی است
و باید دقت کند آن باری که روی دوشش گذاشته شده به منزل برساند. مردم ما انقلاب
کردند، انقلابشان هم برای اسلام بود و استمرار انقلاب هم به خاطر اسلام است، و
اینکه پای این صندوقها هم با این شوق و نشاط آمدند و رای دادند برای خاطر اسلام
تحمل بود، و همواره سختیها و مصیبتها را به خاطر اسلام تحمل کرده اند و می کنند
ولی ما باید این را توجه کنیم و مسئولین بخصوص نمایندگان مجلس عنایت کنند که این
مردم از مجلس توقعها و انتظارهای زیاد دارند، حل مشکلات خود را از این مجلس می
خواهند، و امروز مسائل بسیار مهمی در جامعه، مطرح است. مانند مسئله زمین، کشاورزی،
ایجاد امکانات اقتصادی، و امکانات رسیدن به خودکفایی و و …
هنوز مسئله زمین زراعتی که برای ما حیاتی است، حل نشده و امکانات توسعه کشاورزی
فراهم نشده است که این از توقعهای بجا و فوری مردم از مجلس شورای اسلامی است و
باید به زودی مصوباتی که بتواند اینها را نجات دهد از مجلس بگذرد و در نتیجه یکی
از بزرگترین پایه های ثبات اقتصادی و خودکفائی و استقلال تحقق یابد.
در رابطه با مسکن، با این همه پیامهای امام امت در رابطه با تهیه و ایجاد مسکن
برای مردم و این مشکلات سرسام آور مسکن و اجاره های طاقت فرسا چه در شهرها و چه در
تهران و این فشاری که بر مردم می آید و دستور تخلیه هائی که حساب نشده داده می شود
به نظر من، با این همه سفارشات، این مسائل ساده ای نیست و باید با دقت و هر چه
سریعتر بررسی شود. آقای بزرگواری که همین روزها با ایشان صحبت می کردیم، شخصیت
ارزشمندی است در شورای نگهبان، ایشان می گفتند: یک کسی در یک خانه ای نشسته و آن
طرف چنان فشاری بر او آورده است که از هر جهت حساب کنی برای مستاجر بیچاره عسر و
حرج می آورد. او می گفت: من معتقد هستم اگر او به زور هم در آنجا سکونت کند و
بیرون نیاید هیچ اشکالی ندارد.
گفتم : این نمونه ها بسیار فراوان است و اگر در سطح وسیعی که در جامعه این
مشکل وجود دارد مورد توجه قرار گیرد روی آن حساب می شود و به نتیجه مثبتی خواهیم
رسید. اگر مسئله مسکن و این حقوقهای کم و این اجاره های بالا و این ثروت اندوزی که
عده ای جز اینکه می خواهند پول بیشتری بدست آورند نظر دیگری از تخلیه ندارند، حل
نشود، همچنان فشار بر حکومت و مردم بیشتر می شود و نارضایتی در بین مردم افزونتر
می گردد.
مسئله تورم و گرانی به این صورتی که الان هست و راههایی که باید برای جلوگیری
و مهار کردن تورم بوجود آورد و بخصوص در مورد قشر کارمند و حقوق بگیر و کمک کردن
به آنها از جمله مسائلی است که باید در مجلس حل شود.
البته منظورم این نیست که حقوق اضافه شود، چون مردم همه می دانند چه عوارضی
دارد اما در مورد مسئله مسکن چه کار باید کرد که اجاره کمتر بشود یک کارگر ساده با
ماهی چهار هزار تومان حقوق، هزار و پانصد تومان در ماه اجاره بدهد و با دو هزار و
پانصد تومان باقیمانده ـ تمام وسایل زندگی را تهیه کند ! باید با این دو هزار و
پانصد تومان بتواند جنس دولتی را تهیه کند ـ تا اینکه نه حقوق اضافه شود و نه
خریدن جنسها در بازار سیاه او را از پا در آورد و گرنه امروز صلاح نیست حقوقها
اضافه شود ولی ما می خواهیم با برنامه ریزی صحیح، یک کارگر بتواند با این حقوق کم
لوازم اولیه زندگیش را کاملا ـ با قیمتهای دولتی ـ تامین نماید. اگر یک کارمند
اتومبیل پیکان دارد لاستیکش را با قیمت دولتی پیدا کند، به او گفته نشود وسایل
اولیه زندگیش را با نرخ دولتی نداریم ولی با نرخ بازار آزاد داریم ! بنابراین باید
مجلس مسائل و مشکلات مردم را از نظر تهیه وسایل زندگی و مسکن مناسب حل کند و
همچنین از نظر فرهنگی، بهداشتی و و … آنان را یاری دهد. مردم انتظار دارند
قوانین اسلامی در جامعه اجرا شود، احتکار بر طرف گردد، گرانفروشی از بین برود،
مکیدن خون مردم از طرف سرمایه داران بزرگ برای همیشه خاتمه یابد، وسایل زندگی به
صورتی عادلانه در بین تمام اقشار و طبقات ـ خصوصا افراد کم در آمد ـ تقسیم شود .
مجلس بر تمام کارها نظارت دقیق داشته باشد و خلاصه قوانینی که می بایست به مرحلۀ
اجرا درآید، با دقت و سرعت از مجلس بگذرد. آدم نمی تواند تحمل کند که هنوز خانه
های پنجاه میلیون تومانی در کشور خرید وفروش می شود و آنهایی که از خارج برگشتند،
آن سرمایه داران گردن کلفت برای فساد و نق زدن و خرید و فروش و سپس ارز کشور را
بار کردن و به خارج بردن، می آیند نه برای خدمت و در کنار مردم بودن. انتظار دیگری
که از مجلس هست و بسیار اساسی و پر اهمیت است، مسئله سیاست خارجی است . درست است که سیاست خارجی ما مبتنی بر « نه
شرقی، نه غربی » است ولی باید تمام جزئیات آن به صورت قانون نگاشته شود تا اینکه
روشها و خط مشی سیاست خارجی در همه ابعاد روشن و هماهنگ شده و با تلاش بیشتر در
سطح جهانی به صورت فعال و برنده بروز کرده و در نتیجه جمهوری اسلامی بتواند ابتکار
عمل را بدست گیرد.
·
با تشکر از جنابعالی که با این همه گرفتاری و مشاغلی که دارید محبت کردید و به
سوالات پاسدار اسلام جواب دادید، بیش از این مزاحم اوقات گرانبهایتان نمی شوم و با
تشکر مجدد مطلب را بپایان می بریم.
·
خیلی ممنون و متشکر از لطف شما که
محبت فرمودید و با سپاس فراوان از مجله پاسدار اسلام که مسائل فکری اسلامی را در
اختیار ملت عزیز، قرار می دهد و با این کار پایه های انقلاب را مستحکم تر و مردم
را بیش از پیش به وظایفشان آشناتر می سازد و با آرزوی موفقیت برای شما و سایر نیروهای
انقلابیمان که در این زمینه ها کار می کنند.
داستان نذر عبدالمطلب
درسهائی از تاریخ تحلیلی
قسمت ششم
حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی
از جمله مطالبی که در مورد اجداد رسول خدا(ص) باید در اینجا مورد بحث قرار
گیرد، داستان نذر عبدالمطلب و ذبح عبدالله و حدیث« انا ابن الذبیحین » است که از
نظر ثبوت و اثبات ونیز کیفیت ماجرا مورد بحث قرار گرفته ، و ما در اینجا نیز بطور
اجمال می گوئیم .
اصل حدیث « انا ابن الذبیحین» که از رسول خدا(ص) نقل شده در کتابهای محدثین
شیعه و اهل سنت آمده است. مانند کتاب عیون الاخبار و خصال صدوق«ره» و تفسیر علی بن
ابراهیم و تفسیر مفاتیح الغیب فخر رازی[1] و
منظور از ذبیح اول، عموما گفته اند حضرت اسماعیل علیه السلام بوده، و منظور از«
ذبیح» دوم نیز را گفته اند« عبدالله» پدر رسول خدا«ص» بوده است.
و داستان ذبح عبدالله را نیز بسیاری از اهل حدیث و تاریخ و سیره نویسان با
مختصر اختلافی در کتابهای خود آورده اند[2] و داستان ـ خود در کتاب زندگانی پیغمبر اسلام
برشتۀ تحریر درآورده ایم ـ از اینجا شروع می شود که سالها قبل از ریاست اجداد رسول
خدا در مکه دو قبیله بنام جرهم و خزاعه در مکه حکومت داشتند که نخست جرهمیان بودند
و سپس قبیلۀ خزاعه آنها را بیرون کرده و خود در مکه بحکومت رسیدند.
و آخرین کسی که از طایفۀ جرهم در مکه حکومت داشت و در جنگ با خزاعه شکست خورد
شخصی بود بنام عمرو بن حارث که چون دید نمی تواند در برابر خزاعه مقاومت کند و
بزودی شکست خواهند خورد بمنظور حفظ اموال کعبه از دستبرد دیگران بدرون خانۀ کعبه
رفت و جواهرات و هدایای نفیسی را که برای کعبه آورده بودند و از آنجمله دو آهوی
طلائی و مقداری شمشیر و زره وغیره بود همه را بیرون آورد و بدرون چاه زمزم ریخت و
چاه را با خاک پر کرده و مسدود نمود و برخی گفته اند: حجرالاسود را نیز از جای خود
برکند و با همان هدایا در چاه زمزم دفن کرد، و سپس بسوی یمن گریخت و بقیۀ عمر خود
را با تاسف بسیار در یمن سپری کرد. این جریان گذشت و در زمان حکومت خزاعه و پس از
آن نیز در حکومت اجداد رسولخدا«ص» کسی از جای زمزم و محل دفن هدایا اطلاعی نداشت و
با اینکه افراد زیادی از بزرگان قریش و دیگران در صدد پیدا کردن جای آن و محل دفن
هدایا برآمدند اما بدان دست نیافتند و بناچار چاههای زیادی در شهر مکه و خارج آن
برای سقایت حاجیان و مردم دیگر حفر کردند و مورد استفادۀ آنان بود.
عبدالمطلب نیز پیوسته در فکر بود تا بوسیله ای بلکه بتواند جای چاه را پیدا
کند و آنرا حفر نموده این افتخار را نصیب خود گرداند، تا اینکه روزی در کنار خانه
کعبه خوابیده بود که در خواب دستور حفر چاه زمزم را بدو دادند، و این خواب همچنان
دو بار و سه بار تکرار شد تا از مکان چاه نیز مطلع گردید و تصمیم به حفر آن گرفت .
روزی که می خواست اقدام به این کار کند تنها پسر خود را که در آنوقت داشت و
نامش «حارث» بود همراه خود برداشته و کلنگی بدست گرفت و بکنار خانه آمده شروع
بکندن چاه کرد.
قریش که از جریان مطلع شدند پیش او آمده و بدو گفتند: این چاهی است که نخست
مخصوص به اسماعیل بوده و ما همگی نسبت بدو می رسانیم و فرزندان اوئیم، از اینرو ما
را نیز در این کار شریک گردان، عبدالمطلب پیشنهاد آنانرا نپذیرفته و گفت : این
ماموریتی است که تنها بمن داده شده و من کسی را در آن شریک نمی کنم، قریش به این
سخن قانع نشده و در گفتار خود پافشاری کردند تا بر طبق روایتی طرفین، حکمیت زن
کاهنه ای را که از قبیلۀ بنی سعد بود و در کوههای شام مسکن داشت، پذیرفتند و قرار
شد بنزد او بروند و هر چه او حکم کرد گردن نهند، و بهمین منظور روز دیگر بسوی شام
حرکت کردند و در راه به بیابانی برخوردند که آب نبود و آبی هم که همراه داشتند تمام
شد و نزدیک بود بهلاکت برسند که خداوند از زیر پای عبدالمطلب یا زیر پای شتر او
چشمۀ آبی ظاهر کرد و همگی از آن آب خوردند و همین سبب شد که همراهان قرشی او مقام
عبدالمطلب را گرامی داشته و در موضوع حفر زمزم از مخالفت با وی دست بردارند و از
رفتن بنزد زن کاهنه نیز منصرف گشته، بمکه باز گردند.
و در روایت دیگری است که عبدالمطلب چون مخالفت قریش را دید بفرزندش حارث گفت:
اینان را از من دور کن و خود بکار حفر چاه ادامه داد، قریش که تصمیم عبدالمطلب را
در کار خود قطعی دیدند دست از مخالفت با او برداشته و عبدالمطلب زمزم را حفر کرد
تا وقتی که بسنگ روی چاه رسید تکبیر گفت، و همچنان پائین رفت تا وقتی آن دو آهوی
طلائی و شمشیر و زره و سایر هدایا را از میان چاه بیرون آورد و همه را برای ساختن
درهای کعبه و تزئینات آن صرف کرد، و از آن پس مردم مکه و حاجیان نیز از آب سرشار
زمزم بهره مند گشتند.
گویند : عبدالمطلب در جریان حفر چاه زمزم وقتی مخالفت قریش و اعتراضهای ایشان
را نسبت بخود دید و مشاهده کرد که برای دفاع خود تنها یک پسر بیش ندارد با خود نذر
کرد که اگر خداوند ده پسر بدو عنایت کرد یکی از آنها را در راه خدا ـ و در کنار
خانۀ کعبه ـ قربانی کند، و خدای تعالی این حاجت او را برآورد و با گذشت چند سال ده
پسر پیدا کرد که یکی از آنها همان حارث بن عبدالمطلب بود و نام نه پسر دیگر بدین
شرح بود:
حمزه، عبدالله، عباس، ابوطالب ـ که بگفتۀ ابن هشام نامش عبد مناف بود ـ زبیر،
حجل ـ که او را غیداق نیز می گفتند ـ مقوم، ضرار، ابولهب.
داستان ذبح عبدالله
با تولد یافتن حمزه و عباس عدد پسران عبدالمطلب به ده تن رسید، و در اینوقت
عبدالمطلب به یاد نذری که کرده بود افتاد، و از اینرو آنها را جمع کرده و داستان
نذر خود را به اطلاع ایشان رسانید.
فرزندان اظهار کردند: ما در اختیار تو و تحت فرمان تو هستیم. عبدالمطلب که
آمادگی آنها را برای انجام نذر خود مشاهده کرد آنانرا بکنار خانۀ کعبه آورد، و
برای انتخاب یکی از ایشان قرعه زد، و قرعه بنام عبدالله در آمد، که گویند: عبدالله
از همه نزد او محبوبتر بود.
در این هنگام عبدالمطلب دست عبدالله را گرفته و با دست دیگر کاردی بران برداشت
و عبدالله را بجایگاهی قربانی آورد تا در راه خدا قربانی نموده بنذر خود عمل کند.
مردم مکه و قریش و فرزندان دیگر عبدالمطلب پیش آمده و خواستند بوسیله ای جلوی
عبدالمطلب را از اینکار بگیرند ولی مشاهده کردند که وی تصمیم انجام آنرا دارد، و
از میان برادران عبدالله، ابوطالب بخاطر علاقۀ زیادی که به برادر داشت بیش از
دیگران متاثر و نگران حال عبدالله بود تا جائی که نزدیک آمد و دست پدر را گرفت و
گفت:
پدر جان ! مرا بجای عبدالله بکش و او را رها کن!
در اینهنگام دائیهای عبدالله و سایر خویشان مادری او نیز پیش آمده و مانع قتل
عبدالله شدند، جمعی از بزرگان قریش نیز که چنان دیدند نزد عبدالمطلب آمده و بدو
گفتند:
تو اکنون بزرگ قریش و مهتر مردم مکه هستی و اگر دست بچنین کاری بزنی دیگران
نیز از تو پیروی خواهند کرد و این بصورت سنتی در میان مردم در خواهد آمد.
پاسخ عبدالمطلب نیز در برابر همگان این بود: نذری کرده ام و باید به نذر خود
عمل نمایم.
تا بالاخره پس از گفتگوی زیاد قرار بر این شد [3] که
شتران چندی از شتران بسیاری که عبدالمطلب داشت بیاورند و برای تعیین قربانی میان
عبدالله و آنها قرعه بزنند و اگر قرعه بنام شتران در آمد آنها را بجای عبدالله
قربانی کنند و اگر باز بنام عبدالله در آمد به عدد شتران بیافزایند و قرعه را
تجدید کنند و همچنان به عدد آنها بیفزایند تا وقتی که بنام شتران درآید، عبدالمطلب
قبول کرد و دستور داد ده شتر آوردند و قرعه زدند باز دیدند بنام عبدالله درآمد ده
شتر دیگر افزودند و قرعه زدند باز دیدند قرعه بنام عبدالله در آمد ده شتر دیگر
افزودند و قرعه زدند باز هم بنام عبدالله درآمد و همچنان هر بار ده شتر اضافه
کردند و قرعه زدند و همچنان عبدالله در می آمد تا وقتی که عدد شتران به صد شتر
رسید قرعه بنام شتران درآمد که در آنهنگام بانگ تکبیر و صدای هلهله زنان و مردان
مکه بشادی بلند شد و همگی خوشحال شدند، اما عبدالمطلب قبول نکرده گفت: من دو بار
دیگر قرعه می زنم و چون دو بار دیگر نیز قرعه زدند بنام شتران درآمد و عبدالمطلب
یقین کرد که خداوند به این فدیه راضی شده و عبدالله را رها کرد و سپس دستور داد
شتران را قربانی کرده گوشت آنها را میان مردم مکه تقسیم کنند .
و شیخ صدوق« ره» گذشته از اینکه این داستان را در کتاب عیون و خصال به تفصیل
از امام صادق علیه السلام روایت کرده، در کتاب من لا یحضره الفقیه نیز از امام
باقر علیه السلام اجمال آنرا در باب احکام قرعه روایت کرده است.[4]
ولی در پاورقی همان کتاب من لا یحضره الفقیه فاضل ارجمند و صدیق گرانقدر آقای
غفاری حدیث مزبور را سخت مخدوش دانسته و از نظر سند، ضعیف و بی اعتبار خوانده، و
این داستان را ساخته و پرداختۀ دست داستان سرایان و محدثان عامه ذکر کرده که در
مقابل عقیدۀ شیعیان که معتقد به ایمان اجداد بزرگوار رسول خدا«ص» بوده اند، خواسته
اند با جعل این حدیث جناب عبدالمطلب را در زمرۀ مشرکانی قلمداد کنند که برای
خدایان خود فرزندانشان را قربانی می کرده و یا نذر می نموده اند و خداوند تعالی
این عمل آنها را در قرآن کریم یک عمل زشت و شیطانی معرفی کرده و می فرماید: « و
کذلک زین لکثیر من المشرکین قتل اولادهم شرکاوهم لیردوهم و لیلبسوا علیهم دینهم
…»[5]
و ملخص آنکه این عمل عبدالمطلب،با آن شخصیت روحانی و مقام و عظمتی که از وی
نقل شده و رسول خدا بدو افتخار می کند سازگار نیست زیرا در روایات آمده که وی
سنتهائی را بنا نهاد که اسلام نیز آنها را تایید نمود، مانند: حرمت خمر، و زنا، و
قطع دست دزد، و جلوگیری از کشتن دختران و نکاح محارم و طواف خانۀ کعبه عریان، و
وجوب وفاء بنذر و امثال آن…
ولی در مقابل ایشان برخی دیگر از دانشمندان معاصر، همین سنتها را که ایشان
دلیل بر ضعف داستان گرفته با توجه به آغاز حال عبدالمطلب، دلیل بر سیر تکاملی
ایمان عبدالمطلب دانسته و نشانۀ قوت آن گرفته و در تصحیح همین روایت« انا ابن
الذبیحین» و داستان ذبح عبدالله اینگونه قلمفرسائی کرده اند:
… ما ملاحظه می کنیم که عبدالمطلب در آغاز زندگی در حدی بوده که حتی فرزندان
خود را به نامهائی چون عبدمناف و عبدالمعزی [6]
نامگذاری کرده، ولی تدریجا بحدی از تسلیم و ایمان بخدای تعالی می رسد که ایمان وی
ابرهه ـ صاحب فیل ـ را مرعوب خود می سازد، و بدانجا می رسد که سنتهائی را مانند
قطع دست دزد، و حرمت خمر و زنا و حرمت طواف عریان، و وجوب وفاء بنذر… بنا می
نهد، و مردم را به مکارم اخلاق ترغیب نموده و از اشتغال به امور پست دنیائی باز می
دارد، …
و بالاخره بمقامی می رسد که مستجاب الدعوه شده و بتها را یکسره رها می کند…
و بخصوص پس از ولادت نوۀ عزیز و مورد علاقه اش حضرت محمد«ص»، بدان حد از ایمان
می رسد که بسیاری از نشانه های نبوت آنحضرت را به چشم دیده و بسیاری از کرامات و
نشانه های قطعی نبوت آنحضرت را مشاهده می کند …
و بنابراین چه مانعی دارد که گفته شود: اعتقاد اولیۀ وی آن بود که چنین تصرفی
دربارۀ فرزند خود و چنین نذری را می تواند بکند…
و این مطلب را هم به گفتۀ بالا اضافه کنید که در شرایع گذشته حرمت و جایز
نبودن چنین نذری ثابت نشده بود، چنانچه در قرآن کریم آمده که مادر عمران در مورد
فرزندی که در شکم دارد نذر می کند که او را به خدمت خانۀ خدا بسپارد تا خدمتکاری
خانۀ خدا را انجام دهد، یا آنکه خدای تعالی پیامبر خود ابراهیم علیه السلام را به
ذبح فرزندش اسماعیل دستور داده و امر می فرماید …![7]
و دوست دیگرمان دانشمند گرانمایه جناب آقای سبحانی نیز در کتاب فروغ ابدیت
بدون دغدغه و خدشه و بصورت یک داستان مسلم و قطعی، داستان مزبور را نقل کرده، و در
پاورقی آنرا نشانۀ عظمت و قاطعیت جناب عبدالمطلب دانسته و گوید:
این داستان فقط از این جهت قابل تقدیر است که بزرگی روح و رسوخ عزم و اراده
عبدالمطلب را مجسم می سازد، و درست می رساند که تا چه اندازه این مرد پای بند به
عقاید و پیمان خود بوده است …![8]
و ما در امثال اینگونه روایات که نظیرش را در آینده نیز خواهیم خواند ـ مانند
داستان شق صدرـ می گوئیم: اگر روایت صحیحی در اینباره بدست ما برسد، و اصل داستان
و یا اجمال آن در حدیث معتبری نقل شده باشد ما آنرا می پذیریم، و استبعاد و بعید
دانستن داستان با ذکر شواهد و دلیلهائی نظیر آنچه شنیدید نمی تواند جلوی اعتقاد و
پذیرفتن حدیث و روایت معتبر را بگیرد، و خلاصه استعباد نمی تواند بجنگ حدیث معتبر
برود، زیرا اگر بنای قلمفرسائی و ذکر شاهد و دلیل باشد طرفین می توانند برای مدعای
خود قلمفرسائی کرده و دلیل بیاورند، و بلکه همانگونه که خواندید، همان دلیلهائی را
که یک طرف دلیل بر ضعف و بطلان داستان دانسته، طرف دیگر همان ها را شاهد و دلیل بر
صحت و تقویت داستان می داند، و از اینرو باید بسراغ سند این روایت برویم و برای ما
بی اعتباری این روایات و احادیث در حدی که برادر ارجمندمان آقای غفاری گفته اند
هنوز ثابت نشده است .
و بلکه می توانیم بگوئیم اگر ما این داستان را از بعد دیگری بنگریم، همانگونه
که ذکر شد می توانیم دلیل بر کمال ایمان عبدالمطلب بگیریم نه دلیل بر ضعف ایمان او
بخدای تعالی و یا خدای نکرده نشانۀ بی ایمانی او زیرا عبدالمطلب اینکار را برای
تقرب هر چه بیشتر بخدای تعالی انجام داد نه برای هدفهای دیگر که برخی عمدا یا
اشتباها فهمیده اند چنانچه در گفته های برادر محترم ما بود، و از اینرو می بینیم
محدث خبیر و متتبع بزرگوار شیعه مرحوم ابن شهر آشوب داستان را با همین بعد مورد
بحث قرار داده و از روی همین دید می نگرد، و بدون ذکر سند و بعنوان یک داستان مسلم
در کتاب نفیس خود« مناقب آل ابیطالب» اینگونه عنوان می کند:
و تصور لعبد المطلب ان ذبح الولد افضل قربة لما علم من حال اسماعیل علیه
السلام فندر انه متی رزق عشرة اولاد ذکور ان ینحر احدهم للکعبة شکرا لربه، فلما
وجدهم عشرة قال لهم ، یا بنی ما تقولون فی نذری؟ فقالوا: الامر الیک، و نحن بین
یدیک فقال: لینطلق کل واحد منکم الی قدحه و لیکتب علیه اسمه ففعلوا و اتوه بالقداح
فاخذها و قال :
عاهدته و الان اوفی عهده
اذ کان مولای و کنت عبده
نذرت نذرا لا احب رده
و لا احب ان اعیش بعده
فقدمهم ثم تعلق باستار الکعبة و نادی: « اللهم رب البلد الحرام، و الرکن و
المقام، و رب المشاعر العظام، و الملائکة الکرام، اللهم انت خلقت الخلق لطاعتک، و
امرتهم بعبادتک، لاحاجة منک فی کلام له » ثم امر بضرب القداح و قال: « اللهم الیک
اسلمتهم و لک اعطیتهم فخذ من احببت منهم فانی راض بما حکمت، وهب لی اصغرهم سنا
فانه اضعفهم رکنا» هم انشا یقول:
یا رب لا تخرج علیه قدحی
و اجعل له واقیة من ذبحی
فخرج السهم علی عبدالله فاخذ الشفرة و اتی عبدالله حتی اضجعه فی الکعبة، و قال
:
هذا بنی قد ارید نحره
والله لا یقدر شی ء قدره
فان یوخره یقبل عذره
و هم بذبحه فامسک ابوطالب یده و قال :
کلا و رب البیت ذی الانصاب
ما ذبح عبدالله بالتلعاب
ثم قال :« اللهم اجعلنی فدیته، وهب لی ذبحته» ، ثم قال:
خذها الیک هدیة یا خالقی
روحی و انت ملیک هذا الخافق
و عاونه اخواله من بنی مخزوم و قال بعضهم :
یا عجبا من فعل عبدالمطلب
و ذبحه ابنا کتمثال الذهب
فاشاروا علیه بکاهنة بنی سعد فخرج فی ثمان ماة رجل و هو یقول:
تعاورنی امر فضقت به ذرعا
و لم استطع مما تجللنی دفعا
نذرت و نذر المرء دین ملازم
و ما للفتی مما قضی ربه منعا
و عاهدته عشرا اذا ما تکملوا
اقرب منهم واحدا ماله رجعا
فاکملهم عشرا فلما هممت ان
افی ء بذاک النذر ثارله جمعا
یصدوننی عن امر ربی و اننی
سارضیه مشکورا لیلبسنی نفعا
فلما دخلوا علیها قال :
یا رب انی فاعل لما ترد
ان شئت الهمت الصواب و الرشد
فقالت : کم دیة الرجل عندکم ؟ عشرة من الابل ، قالت : و اضربوا علی الاغلام و
علی الابل القداح، فان خرج القداح علی الابل فانحروها، و ان خرج علیه فزیدوا فی
الابل عشرة عشرة حتی یرضی ربکم، و کانوا یضربون القداح علی عبدالله و علی عشرة
فیخرج السهم علی عبدالله الی ان جعلها ماة، و ضرب فخرج القداح علی الابل فکبر
عبدالمطلب و کبرت قریش، و وقع عبدالمطلب مغشیا علیه، و تواثبت بنومخزوم فحملوه علی
اکتافهم، فلما افاق من غشیته قالوا: قد قبل الله منک فداء ولدک، فبینا هم کذالک
فاذا بهاتف یهتف فی داخل البیت و هو یقول: قبل الفداء . و نفذ القضاء، و آن ظهور
محمد المصطفی، فقال عبدالمطلب: القداح تخطی ء و تصیب حتی اضرب ثلاثا، فلما ضربها
خرج علی الابل فارتجز یقول:
دعوت ربی مخلصا و جهرا
یا رب لا تنحر بنی نحرا
فنحرها کلها فجرت السنة فی الدیة بماة من الابل [9]
که چون تقریبا ترجمۀ آن بجز اشعار جالب آن قبلا در نقل داستان گذشته، از ترجمۀ
آن خودداری می کنیم . اما روایت را بتمامی برای دوستان متتبعی که بخصوص با تاریخ و
ادبیات عرب آشنا هستند نقل کردیم تا معلوم شود که هدف عبدالمطلب از آغاز تا بانجام
و در همۀ فصلها و فرصت ها یک هدف الهی بوده و بمنظور تقرب بخدای تعالی اینکار
انجام گرفته، و همه جا سخن از خدا و ایثار و فداکاری در راه او و دعا و نیایش
بدرگاه او بوده، و می توان این داستان را به گونه ای که ابن شهر آشوب«ره» نقل کرده
نمونه ای از عالی ترین تجلیات روحی و ایثار و گذشت و فداکاری عبدالمطلب دانست، و
بهترین پاسخ برای امثال فخر رازی بشمار آورد، و این شبهه را نیز با این روایت
بگونه ای که نقل شد برطرف کرد، اگر چه نقل مزبور در برخی از جاها خالی از نقل
اجتهادی نیست ولی از مثل ابن شهر آشوب که خود خریت این فن و امین در نقل می باشد،
پذیرفته است .
کارنامه خدمات و خسارات مارکسیسم
ارزشها و مکتبها
قسمت ششم
اگر بخواهیم مارکسیم را منحصرا از دیدگاه اسلام و بطور کلی مکتب های آسمانی
مورد ارزیابی قرار بدهیم و درباره خدمات یا خسارات آن داوری کنیم، اصلا نمی توانیم
ستونی برای خدمات و آثار مثبت آن باز کنیم زیرا مکاتب آسمانی در جهان بینی خود
توجه اساسی را متوجه بعد معنوی سرنوشت و آینده انسان می کنند و سعادت واقعی و ارزش
اساسی را جائی می بینند که این زندگی محدود مادی بشر مقدمه آن در راه رسیدن بآن
است. گرچه برای این مقدمه و این راه هم ارزش و اعتبار و سعادت و شقاوت قائلند، ولی
آنجا که این ارزشهای فرعی و تبعی بخواهد مانع سعادت و ارزش های ابدی و پایدار
انسانیت بشود، لا جرم خسارت زا و زیانبخش بحساب می آید و برای جلوگیری از سوء
استفاده مغرضان لازم است بلافاصله تذکر داد که اسلام در عین حال برنامه های بسیار
جالب برای اصلاح محیط زندگی دنیا و ایجاد رفاه و سعادت برای دنیای بشر دارد و کفر
و الحاد و بریدن از خدا و نفی مذهب و انکار ابدیت حیات انسان و انکار زندگی اخروی
بشر، از دید قرآن و کتب آسمانی دیگر، خسران واقعی و نکبت و فلاکت جبران ناپذیر است
و مارکسیسم بخاطر تفسیر مادی صددرصدش از جهان و بخاطر مبارزه بی امانش با خدا و
معنویات و مذاهب و بخاطر موضع گیری خصمانه اش علیه ارزشهای اصیل انسانی آنجا که
تیغش بریده حربه اش بکار گرفته شده آنچنان ضربه ای بر منافع اصیل انسانیت وارد
آورده که قابل جبران نیست و طبعا هر گونه خدمتی که عرضه کند در مقابل آن خیانت، در
حکم قطره ای در مقابل اقیانوس است.
این قرآن کریم است که با صراحت، نظر خدای بشر را در این خصوص چنین اعلام
داشته:
1 ـ « ã@sW¨B úïÏ%©!$# (#rãxÿx. óOÎgÎn/tÎ/ ( óOßgè=»yJôãr& >$tBtx. ôN£tFô©$# ÏmÎ/ ßwÌh9$# Îû BQöqt 7#Ϲ%tæ ( w tbrâÏø)t $£JÏB (#qç7|¡2 4n?tã &äóÓx« 4 Ï9ºs uqèd ã@»n=Ò9$# ßÏèt7ø9$# ÇÊÑÈ
( سوره ابراهیم ـ آیه 18) کسانی که بخدا کافر شدند، اعمالشان به خاکستری می
ماند که در روز تند بادی شدید ( توسط باد) به فنا می رود ( و پراکنده می شود) و
آنها هیچ قدرتی برای نگهداری آنچه بدست آورده اند ندارند و این است گمراهی دور از
راه نجات.
2 ـ 3 `tBur öàÿõ3t Ç`»uKM}$$Î/ ôs)sù xÝÎ6ym ¼ã&é#yJtã uqèdur Îû ÍotÅzFy$# z`ÏB z`ÎÅ£»sø:$# ÇÎÈ (
سوره مائده آیه 5) کسی که از ایمان بخدا سرپیچی کند، عمل او تباه است و در آخرت از
زیانکاران خواهد بود.
3 ـ tûïÏ%©!$#ur (#ÿrãxÿ2 öNßgè=»uHùår& ¥>#uy£x. 7pyèÉ)Î/ çmç7|¡øts ãb$t«ôJ©à9$# ¹ä!$tB #Ó¨Lym #sÎ) ¼çnuä!$y_ óOs9 çnôÅgs $\«øx© ÇÌÒÈ سوره نور ـ آیه 39) و آنها که کفر می ورزند
اعمالشان مانند سرابی است در بیابانی هموار و بی آب که شخص تشنه آنرا آب می پندارد
ولی هنگامیکه به آن نزدیک می شود از آب خبری نیست…
4 ـ úïÏ%©!$#ur (#qç/¤x. $uZÏG»t$t«Î/ Ïä!$s)Ï9ur ÍotÅzFy$# ôMsÜÎ6ym öNßgè=»yJôãr& 4 ö@yd c÷rtøgä wÎ) $tB (#qçR%x. cqè=yJ÷èt ÇÊÍÐÈ ( سوره اعراف آیه 147) و کسانی که نشانه های
خدا و روز قیامت را تکذیب کنند اعمالشان تباه است.آیا به چیزی جز همین اعمال باطل
کیفر داده می شوند؟
5 ـ و tûïÏ%©!$# (#rãxÿx. (#r|¹ur `tã È@Î6y «!$# ¨@|Êr& öNßgn=»uHùår& ÇÊÈ
. ( سوره محمد آیه 1) کسانی که کفر بورزند و راه خدا را بر مردم ببندند،
اعمالشان تباه است.
6 ـ y7Í´¯»s9’ré& tûïÏ%©!$# (#rãxÿx. ÏM»t$t«Î/ öNÎgÎn/u ¾Ïmͬ!$s)Ï9ur ôMsÜÎ7ptmú öNßgè=»uHùår& ÇÊÉÎÈ ( سوره کهف ـ آیه 105) آنها کسانی هستند که به
آیات خدا و دیدار او کفر ورزیدند، در نتیجه، اعمالشان تباه شد …
7 ـ « öqs9ur (#qä.uõ°r& xÝÎ6yss9 Oßg÷Ztã $¨B (#qçR%x. tbqè=yJ÷èt ÇÑÑÈ (
سوره انعام ـ آیه 88) هر گاه شرک بورزند اعمالی که انجام داده اند تباه شده و از
کفشان خواهد رفت.
بنابراین
اگر مارکسیسم می توانست ایده ای موثر و مفید برای بهتر کردن زندگی دنیای انسان هم
باشد، از دیدگاه اسلام بخاطر این خسارت اصولی و اساسی که وارد آورده، محکوم و مضر
بحساب می آید و یک مسلمان به هیچوجه حق تایید و تصویب آنرا نداشت؛ تا چه رسد به
اینکه اصولا قائمه خدمات و خسارات مارکسیسم ( که در آینده ترسیم خواهد شد) نشان
داده شود؛ روی هم رفته مارکسیسم برای دنیای بشر فاجعه بار آورده، و زمینه ای برای
تایید باقی نگذاشته است زیرا از این دیدگاه، بر فرض قبول آثار مثبت و مفید مادی
برای مارکسیسم، نسبت به جامعه بشری به این می ماند که کسی پایه ها و ستونهای
ساختمانی را متزلزل کند و در عوض، رنگ و روغن و نقش و نگار بر در و دیوار آن بزند!
ساختمانی پایه های لرزان ولی خوش رنگ و نگار چه ارزشی می تواند داشته باشد!
فعلا ما
ارزیابی خود را روی همان خدمات مادی و دنیائی مارکسیسم متمرکز می کنیم و کاری به
جهات دیگر آن نداریم و برای این منظور خدمات و خسارات ناشی از مارکسیسم را در دو
ستون بمعرض قضاوت خوانندگان محترم قرار می دهیم .
طرفداران
مارکسیسم می گویند: مارکسیسم با مبارزات سیاسی نظامی خود موفق شده قدرت جهنمی
سرمایه داری را مهار کند و در خیلی موارد آنرا بشکند و اگر مبارزات کمونیست ها
نبود، امپریالیسم در صحنه جهان به توسعه خود ادامه می داد و جهان را می بلعید .
اگر فرض
کنیم در صورت نیامدن مارکسیسم، قدرت و نفوذ استعمارگران و استثمارچیان سرمایه داری
بدون معارض در جوامع انسانی به چپاول و تجاوز روز افزون خود ادامه می داد و کسی از
حقوق طبقات محروم و مظلوم بدفاع بر نمی خواست، در این فرض می شود یک خدمت اساسی
بحساب مارکسیستها ثبت کرد که علم مبارزه با استثمار و استعمار را برافراشته اند.
ولی واقعیت با این فرض ما همراه نیست و تاریخ آن را تایید نمی کند، زیرا پیش از
انعقاد نطفه مارکس و مارکسیسم، نهضت های فراوان در گوشه و کنار جهان علیه بیدادگری
های امپریالیسم بوجود آمده و پس از ظهور مارکسیسم هم در بسیاری از نقاط جهان، نهضت
های اصیل و مقدس بدون آلوده شدن به معیارهای مارکسیستی برای نجات انسان ها رخ داده
و می دهد و خوشبختانه آثار و نتایج خیلی درخشان تر و ارجمندتر از آنچه که مارکسیسم
احیانا بدست آورده اند به بشریت عرضه داشته اند.
ایالات
متحده آمریکا چند سال پیش، 200 ساله شدن استقلال خود را جشن گرفت یعنی استقلالی که
ثمره مبارزات مردم آمریکا علیه استثمارگران انگلستان و فرانسه و اسپانیا بوده و
… مبارزاتیکه تقریبا 40 سال پیش از تولد خود مارکس و 70 سال پیش از نشر اولین
بیانیه مارکسیسم ( مانیفست) به نتیجه رسیده است.
نهضت
گاندی و مردم هندوستان علیه استعمار بریتانیای کبیر و جنایات کمپانی هند شرقی که
اصلا بوئی از مارکسیسم در مشام و خوئی از کمونیسم در شیوه خود نداشت، یکی دیگر از
اسناد گویای ادعای ما است.
نجات مصر
و ترکیه و سوریه و دیگر کشورهای خاورمیانه و غرب آفریقا از قبیل مراکش و تونس در
سایه مبارزات ناآلوده این منطقه با ایده ها و شیوه های مارکسیستی که در همین نیم
قرن اخیر تحقق یافته، ادله ای دیگر.
آزادی
الجزایر قهرمان از استعمار فرانسه و در هم کوبیده شدن ارتش پانصد هزار نفری
اشغالگران فرانسوی، محصول مبارزات مسلمانان خود الجزایر است که علیرغم کارشکنی های
همین کمونیست ها حاضر نشدند به مبارزات خود رنگ مارکسیستی بدهند.
تا آنجا که حزب کمونیست فرانسه با ادعای انترناسیونالیسم علیه مجاهدان الجزیره(
تنها بخاطر نداشتن محتوای مارکسیستی ) اعلامیه صادر می کرد و آزادی مشروط به
مارکسیستی برای آنها می خواست.
بنابراین، ادعای اینکه مارکسیسم تنها علمدار مبارزه با امپریالیسم جهانی است
چیزی جز بخشی از تبلیغات گمراه کننده و یاس آفرین کمونیست ها که نمونه ای دیگر از
نفی ارزش ها و مقدسات بشریت است نمی باشد. و ناصحیح تر از این ادعا، این است که می
گوئیم اگر مارکسیسم نبود ستمگران و متجاوزان در عرصه جهانی در مقابل خود حریف و
مزاحم و موی دماغ نمی دیدند!!
مگر نجات خود اروپای غربی از شر استبداد و دیکتاتوری قدرت های قبل از دموکراسی
فعلی محصول مبارزه مارکسیسم است؟ آن همه مبارزه و درگیری که حتی قبل از مارکس در
اروپا جریان داشت که منتهی به سقوط دیکتاتورها گردید، مگر مایه و پایه غیر
مارکسیستی ندارد؟
اصولا واقعیت این است که مبارزه با تجاوز و ظلم و دفاع از حق بصورت فطرت الهی
در وجود انسان است و انسان فطرتا دارای روحیه دفاع از حق خویش و درگیری با توسعه
طلبی و انحصار خواهی دیگران است و تا این فطرت انسان، دست نخورد و از مسیر اصلی
انسانیت منحرف نشود، خود بخود مخالف و مبارز با تجاوز و تعدی است. منبع این نیرو
در وجود خود انسان است و این چشمه جوشان چیزی نیست که فقط محصول دست آوردهای مارکس
و انگلس باشد، البته شیوه مبارزه و اصول آن را انسانهای نخبه و مجرب، همیشه اصلاح
و تکمیل می توانند بکنند که آن فصلی دیگر است و به آنهم خواهیم رسید.
البته مکتب هائی آسمانی هستند که می توانند چنین ادعائی داشته باشند با الهام
از خدای بشر برای بیدار کردن فطرت منحرف شده انسانها در سراسر تاریخ، طبقات محروم
را بحق و وظیفه خود آشنا کنند و راه روشن صحیح درگیری با متجاوزان و گرفتن حقوق
محرومان را ترسیم نمایند.
در گیری های ابراهیم با نمرود ـ آن طاغوت ستمگر ـ مبارزات موسی با فرعون و
اشراف مغرور و منحط قبطی، مبارزات عیسی با یاغیان انحصار طلب بنی اسرائیل، تلاش و
پیکارهای پیغمبر اسلام «ص» با سران گردن کلفت و متجاوز جزیرة العرب و درگیری های
ائمه بزرگوار شیعه«ع» با خلفا و سلاطین جابر مدعی اسلام و مخصوصا قیام ملکوتی امام
حسین «ع» علیه بنی امیه فاسد ستمگر که در سراسر تاریخ پخش است آن هم با محتوا و
شیوه هائی کاملا انسانی، می توانند پشتوانه چنین ادعائی باشند.
و اما مارکسیسم که هنوز چیزی از عمر پر خسارتش نگذشته خودش تبدیل به یک بلوک
استعمارگری گشته و محتوایش بسیاری از ارزشهای انسانی را به باد فنا داده و شیوه
های خشن انعطاف ناپذیرش درد سر و رنج بخشی از مردم دنیا شده صلاحیت چنین ادعائی را
نخواهد داشت.
حمایت از نهضت های آزادیبخش
بلند گوهای تبلیغاتی بلوک کمونیست مدعیند که کشورهای پیشتاز مارکسیسم وظیفه و
رسالت حمایت از نهضت های آزادیبخش را که تاریخ بعهده آنان گذاشته و آنها هم بخوبی
از عهده این تکلیف و رسالت تاریخی خود برآمده و می آیند و همه جا اینگونه نهضت ها
را زیر سایه سنگین خود دارند. اگر این ادعا هم با همین کلیت و یا بطور نسبی بدون
پیرایه و« اگر» و « اما» درست بود توجیه قابل قبولی برای فلسفه وجودی مارکسیسم
بحساب می آمد و در ستون خدمات مارکسیسم رقم چشمگیری را تشکیل می داد. ولی با بررسی
و دقت روشن می شود که این رشته از تلاشها و اقدامات کمونیسم بین الملل را هم باید
در ستون خسارت ها قرار داد و نه خدمات.
اگر نگاهی به نهضت های مورد حمایت مارکسیسم بیندازیم و کیفیت و کمیت کمکهای
مورد ادعا را بررسی کنیم به وضوح می فهمیم که این خدمات در خدمت اهداف و مقاصدی
بوده که در نهایت غیر از خسارت برای بشریت چیزی ببار نیاورده است. کمک های بی دریغ
و نامحدود کمونیست ها معمولا بنقاطی می رسد که بنحوی از انحاء زیر سلطه کمونیسم
بین الملل درآید و در تقسیم بندی جهان اثری در سنگین تر کردن کفه بلوک کمونیست ها
داشته باشد ـ شیوه ای که از چند قرن پیش هم استعمارگران غربی هم در مقابل رقبای
خود بکار می گرفتند ـ و هر گونه نهضتی که چنین خاصیتی نداشته باشد از نظر
سردمداران باصطلاح « حکومت پرولتاریا» نه تنها شرقی و آزادی بخش و مستحق کمک نیست،
بلکه مستحق سرکوبی و شایسته زوال و فنا است.
بررسی کامل این مطلب را در آینده خواهید خواند و در اینجا فقط با اشاره به چند
نقطه روشن تاریخ اکتفا می کنیم .
قبلا نوشتیم که در جریان نهضت الجزایر کمونیست های داخل و خارج که متوجه شده
بودند ملیت، محور مبارزات قرار گرفته و سهم مناسبی برای مارکسیسم نمانده، دست به
کارشکنی و اخلال زدند و نهضت مردم را ارتجاعی و سنتی معرفی کردند و حتی حزب
کمونیست فرانسه علیه مجاهدات مردم الجزایر اعلامیه صادر می کرد.
در جریان تولد نامشروع اسرائیل در کشور فلسطین و جنایت کم سابقه آواره کردن
مردم و اشغال میهن آنان توسط صهیونیست به پشتیبانی استعمار، شوروی جزو اولین
کشورهائی بود که اسرائیل را برسمیت شناخت و این جنایت عظیم را مورد تایید قرار
داد.
شوروی، در جریان در گیری اعراب و اسرائیل در دوره های بعد ریاکارانه خود را در
کنار اعراب مخالف اشغال و استعمار نشان می داد و هنوز هم می دهد! ( چیزی که افراد
سطحی را فریب می دهد) اما واقعیت موقعی روشن می شود که بدانیم هر وقت و هر جا
اسرائیل در معرض خطر جدی قرار می گیرد و اعراب به آستانه پیروزی می رسند، همانجا و
همان وقت شوروی ترمز را می کشد و اعراب را متوقف می نماید!
محاسبه کشور شوراها اینست که وجود اسرائیل در منطقه بسیار مهم و استراتژیک
خاورمیانه زمینه مناسبی برای بهم زدن روابط اعراب و غرب است و بهانه مناسب تری
برای نفوذ و دخالت شوروی و وسیله خوبی برای چاپیدن دار و ندار مردم عرب با دادن
اسلحه و کارشناس و خدمات دیگر نظامی .
اگر راستی شوروی حامی عرب است چرا در روزهای آخر جنگ اکتبر که مصر پس از عبور
از خط دفاعی عظیم بارلو اسرائیل را در معرض تهدید جدی قرار داه بود برچیدن پل
هوائی و خودداری از تحویل یدکی و ابزار جنگی گلوی عرب را فشار داد و آنها را مجبور
به پذیرفتن آتش بس نمود؟!
اگر راستی شوروی حامی نهضت های آزادیبخش است، چگونه راضی می شود که سالانه ده
ها هزار نفر از یهودیان نخبه و تحصیل کرده از شوروی به اسرائیل مهاجرت کنند و
اسرائیل را تقویت نمایند؟!
ما خودمان در ایران بالعیان دیدیم آنروز که ملت ایران برای برچیدن بساط
امپراطوری ها و لاشه خورهای جهان سرمایه داری قیام کرد و دست آنها را از نفت کوتاه
کرد و آنها با بایکوت کردن ایران، کشور را تحت فشار گذاشتند، همین پیشتازان
مارکسیسم و مدعیان حمایت از نهضت های آزادی بخش در بایکوت ایران با نفت خواران
همکاری کردند و بر شدت فشار و محاصره افزودند، و طلاهای غارت شده ایران را که به
دولت تحویل نداده بودند، به محمد رضا خان پهلوی تحویل دادند و بالاتر از این در
جریان مبارزات ضد استعماری مردم ایران، عربده همین کمونیسم را از حلقوم کمونیستهای
داخلی شنیدیم که امتیاز نفت شمال ایران را برای کشور شوروی مطالبه می کردند و
سابقه سرکوبی نهضت جنگل را ملت ایران فراموش نکرده است…
در آنگولا مگر سه نهضت آزادی بخش وجود نداشت؟ و مگر هر سه
نهضت در راه آزادی کشور و طرد استعمار پرتقال و سالازار فداکاری نکرده بودند؟ مگر
جبهه اومیتا و یونیتا مثل نهضت مپلاد در این راه قربانی نداده بودند؟
چه شد که پس از رفتن پرتقال یکباره شوروی و کوبا بنفع مپلا وارد میدان شدند و
آن قتل عام فجیع را در مورد آن دو نهضت مرتکب شدند؟
راستی اگر هدف حمایت از نهضت های آزادی بخش است، آن کشتار فجیع و آن جنایات
هول انگیز علیه آن مردم رنجدیده و فداکار که همه چیز خود را در پیکار ضد استعماری
کشور در طبق اخلاص گذاشته و تقدیم به میهن خود کرده بودند چگونه قابل توجیه است؟
اگر هدف، توسعه دامنه نفوذ بلوک شرق نیست و اگر مقصد، جانشین کردن استعمار سرخ
در مسند استعمار سیاه نیست، چرا بصورت کدخدامنشی و با دخالت های صمیمانه و آشتی جو
یانه تلاشها روی نزدیک کردن مردم یک کشور متمرکز نشد؟ جواب روشن است، اینها منطقه
نفوذ می خواهند، آنهم بصورتیکه اربابان محلی همیشه از ترس رقبای داخلی اجبارا خود
را تحت الحمایه ارباب بزرگ و سربازان سرخ ببینند و بالاخره شاهد زنده دیگر،
مناسبات شوروی با نهضت مردم اریتره است. تا آن روز که حکومت حبشه در اختیار
مارکسیستها نبود شوروی نهضت اریتره را مورد حمایت خویش قرار داده و حق طلبانه و
مقدس و مترقی معرفی می کرد! ولی آنگاه که سرهنگ دوم هایل ماریان منچستر با اعلام
ایدئولوژی مارکسیستی و مسافرت به مسکو و بوسیدن قبله گاه کرمیلن به آستانه
مارکسیسم تعظیم می کند و جزء اقمار بلوک سرخ می شود، حکومت خونخواران نظامیان حبشه
مترقی بحساب می آید و کشتار دسته جمعی یکهزار و دویست جوان در یک روز مظهر انقلاب،
و مردم مبارز اریتره تجزیه طلب خوانده می شوند.
و جالب اینکه ژاندارمهای فراری موسی چومبه قاتل جنایتکار لومومبا که با حمایت
حکومت مارکسیست آنگولا به زئیر حمله می کنند تحت حمایت کوبا و شوروی قرار می گیرند
چون ممکن است بتوانند منطقه ثروتمند و مملو از ذخائر معدنی ایالت شابا ( کاتانگای
سابق) را از طریق آنگولا به اردوگاه امپریالیسم بکشانند.
و حیرت آور اینکه در این میدان هم دو قطب جهان کمونیست ( چین و شوروی) رو در
روی یکدیگر قرار می گیرند.
شما به من جواب بدهید که نهضت مردم چکسلواکی در سال 1968 با ماجرای بنگلادش در
سال 1970 چه تفاوتهای اساسی داشته که شوروی در مورد اول با دخالت صریح و بی پرده
نظامی نهضت خلق را سرکوب کردند و در مورد دوم با حمایت از مردم باعث تجزیه کشور
مسلمان پاکستان به دو کشور شده و در سال 1954 و همان وقتیکه برای اخراج انگلیس و
فرانسه و اسرائیل از کانال سوئز اولتیماتوم می دادند، ارتش آنها در مجارستان مردم
آزادی خواه را قتل عام می کرد. مگر امپریالیستها و سرمایه داران فقط در مورد اقمار
خود و ایجاد و توسعه منطقه نفوذ به روشی جز همین روشها متوسل می شوند؟!
مگر با دو سه شعار تقلبی و ریاکارانه می شود ماهیت عمل را عوض کرد؟!
مطلب روشن است. اساس کار و هدف اصلی تقویت بلوک شرق و برقراری استعمار سرخ
است. البته اگر در جائی عده ای از مردم مجانا حاضر باشند نهضتی براه بیاندازند که
این هدف را تامین و با پای خود و به میل خود به این دام بروند خیلی طبیعی است که
پیشتازان مارکسیم، آنها را تحت حمایت بگیرند و به تعبیر بهتر آنها را تحریک کنند .
ممکن است بسیاری از ساده لوحان بگویند که آنها بر اساس ایدئولوژی خود موظفند
که فقط نهضت های متکی به همین ایدئولوژی را تایید کنند نه هر نهضت ملی و و … را
و جواب آن هم اینست که اولا همین ادعا موارد نقض فراوان دارد که در خیلی از موارد
که به نفعشان بوده نهضت های غیر ایدئولوژیکی را تایید کرده اند ( نمونه قبرس و
بنگلادش و …) و در موارد بسیاری از حمایت نهضتها، همین ایده را هم رهایا محکوم
کرده اند، نمونه چین کمونیست که هم اکنون شاهد بیش از یک میلیون سرباز شوروی در
مرزهای خود است و یوگسلاوی که در معرض تهدید برادر بزرگ خود قرار داد و ثانیا اگر
ملاک فقط تقویت ایدئولوژی مارکسیسم است ثمرات این اقدامات را آنجا که خسارات و
خدمات خود مارکسیسم نوشته می شود می خوانیم.
البته نمی شود بلکه منکر حمایت کمونیستها از برخی نهضتهای آزادی خواهانه شد
ولی آنچه مسلم است اینست که در هر مورد حمایت ها و کمک ها حساب شده بوده و قبل از
هر چیز، منافع خود بلوک شرق در مقابل بلوک غرب مد نظر بوده گرچه فقط تضعیف جبهه
غرب و ایجاد آشوب در اقمار سرمایه داری باشد.
این گونه حمایت ها مخصوص کمونیست ها نیست بلکه کاری است که غربی های استعمارگر
هم می کرده اند و می کنند. مگر همین روزها شاهد حمله همه جانبه کشورهای غربی و
بخصوص آمریکا علیه فشارها و تهدیدهای پشت پرده آهنین نیستیم؟ مگر چندی پیش جیمی
کارتر رئیس جمهوری سابق آمریکا شخصا برای ساخاروف دانشمند ناراضی و مطرود شوروی
نامه ننوشت و حمایت بی دریغ خود را از او و سایر مبارزان پشت پرده های آهنین در
راه حمایت از حقوق بشر اعلام نکرد؟ و مگر دنیای غرب در مورد حمایت از استقلال طلبی
یوگسلاوی تا حد کمکهای بی دریغ نظامی پیش نرفت؟ و مگر فشار آمریکا از طریق مضایقه
در فروش گندم و مواد غذائی دیگر به شوروی ببهانه کسب آزادی مهاجرت برای انسانها
تحت فشار دیکتاتوری پرولتاریا ( گرچه در واقع برای تقویت اسرائیل بود) زبان زد خاص
و عام نیست؟
منتهی از آنجا که مردم بیشتر کشورهای جهان سوم هنوز از بقایای استعمار غرب رنج
می برند و بسیاری از حکومت های این کشورها که در میان مردم محبوبیتی ندارند وابسته
به سیاست بلوک سرمایه داری بیشتر با حمایت آنها بر سر پا ایستاده اند؛ اکثر نهضت
های ملی رنگ ضد غربی و ضد امپریالیستی بحود می گیرند و زمینه ای برای اظهار
هواداری و پشتیبانی از جانب کمونیستها می شوند و به همین جهت افراد کم تجربه و خام
خیال می کنند که مارکسیسم، مایه و پایه این نهضتها است و توجه ندارند که آنها از
آب گل آلود ماهی می گیرند!!
*
در همین جا لازم است
تذکر دهم، خسارتهائیکه از همین رهگذر توسط مارکسیسم متوجه نهضت های حق طلبانه
ملتها شده بسیار گران و سنگین است. زیرا مارکسیستها بر اساس نظرات دگم و جامد خود
( البته از لحاظ نظری و تئوری و حرف نه در صحنه عمل) معتقدند هر گونه مبارزه ای که
بر اساس تز مارکسیسم لنینیسم نباشد و هر گونه پیکار عدالتخواهی از کانال انقلاب
آنهم انقلاب کمونیستی نگذرد و بصورت جهش و حرکت کیفی پس از عبور از حرکت تدریجی و
کمی در نیاید، ارتجاعی و مضر و خیانت به آرمان بشریت است!! و با چنین« دگماتیسمی»
است که تمام نهضتها و اصلاحات غير کمونيستي را در هر کشور و در هر شرايطي محکوم مي
کند و با بلندگوهاي تبليغاتي آن ها يک سري اصطلاحات و الفاظ با مضامین قلابی ولی
پر طمطراق، استحقاق پیروزی و نجات را از دیگران سلب می نماید و پیدااست که چه
موانع و سدهای عظیمی بر سر راه نجات و سعادت بشریت از این رهگذر بوجود می آید. از دیدگاه
این دگماتیسم در ربع قرن اخیر فقط نهضت و یتنام و کامبوج و یمن جنوبی و نمونه هائی
از این قبیل ارزش و اعتبار دارد و نهضت هائی از قبیل الجزایر و هندوستان و مصر و
سوریه که پایه مارکسیستی نداشته و با خون و کشتار همراه نبوده اند بی ارزش و بی
اعتبارند … !!
قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر
قسمت دوم
ریشه لغوی نام قرآن
قرآن از نظر ریشۀ لغوی، مصدر است بر وزن فعلان مانند غفران و کفران، و معنای
آن جمع و ضم چیزی بچیزی دیگر و بمعنای خواندن نوشته ای و مانند آن آمده است چنانکه
در معجم وسیط و مفردات راغب است، و تفسیر قرآن و قراءت در بعضی از عبارات، به
تلاوت، از این جهت است که در تلاوت نیز معنای جمع و ضمیمه شدن ملحوظ است، زیرا
تلاوت، در آوردن بعضی از الفاظ، تلو و دنبال بعضی دیگر است، و استعمال قرآن بهمین
معنای مصدری در سوره قیامت آمده است:« ان علینا جمعه و قرآنه.»
و ظاهرا همین لفظ با حفظ معنای مذکور، اسم علم برای شخص کتاب کریم گردیده است
و بملاحظۀ استعمال اسمی در این مسمای شریف، متجاوز از هفتاد موضع در کتاب الهی
استعمال شده است، چنانکه تسمیۀ این مسمای شریف به « کتاب» و یا توصیفش بدان نیز
معنای جمع و ضمیمه کردن را در بر دارد، زیرا « کتب» ضمیمه نمودن چرم دباغی شده
بقطعه دیگر از آن با خیاطت و دوختن است و بمعنای ضمیمه نمودن حروف بعضی به بعضی
دیگر در نوشتن و گفتن نیز آمده است.
پس مادۀ هر یک از دو اسم مذکور، معنای جمع و ضمیمه کردن را در بر دارد، و چون
مصدر بمعنای فاعل و مفعول می آید، معنای قرآن، کلام جامع فنون معانی و حقائق یا
کلام مجموع در آن تمام معانی و حقائق، خواهد بود و بهمین معنا اشارت دارد آیه 89
از سوره نحل « و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء و هدی و رحمة و بشری للمسلمین.»
« و کتابی را تدریجا بر تو نازل نمودیم که برای هر چیزی، تبیین، و رهنما و
رحمت و مژدگانی برای مسلمین است.»
غرض آنکه نامیده شدن قرآن مجید باین دو اسم یعنی قرآن و کتاب، بدینجهت است که
دارای جامعیت یا مجموعیت فوق الاشعار است. این بود شرح مختصری دربارۀ ریشۀ لفظ
قرآن در لغت عرب.
و اما تدبر در کتاب کریم و آیاتی که در توصیفش آمده، اصل و موطنی را ارائه می
نماید که ریشۀ اساسی نامگذاری این کتاب کریم، بقرآن است، چه آنکه متکررا بیان می
کند که قرآن دارای حقیقتی است وراء آنچه ما با فهم عادی خویش در شکل تفرقه و تفصیل
درک می کنیم .
وجه تسمیۀ« قرآن» به قرآن
در آغاز سورۀ زخرف می فرماید: « … و الکتاب المبین، انا جعلناه قرآنا عربیا
لعلکم تعقلون، و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم.»
« سوگند بکتاب مبین ـ کتابی که فوق جهان طبیعت است و همۀ امور جِزئی در آن ثبت
می باشد ـ ما آن کتاب مبین را قرآن عربی گردانیدیم و در این پوشش در آوردیم به
رجاء آنکه قابل درک عقولتان باشد، چه آنکه این کتاب مبین، موطن و آشیانه اش در ام
الکتاب نزد ما است ـ که برتر و عالی تر از عقول و افکار انسانی می باشد ـ و در آن
آشیانه، دارای وجود بسیط و جمعی محکم است .»
و در ابتداء سورۀ هود می فرماید : « کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم
خبیر» یعنی : « این قرآن کتابی است که آیاتش در عین اشتمال بر مضامین مختلف و
مقاصد و اغراض گوناگون ، محکم و دارای وجود جمعی و بسیط است که تفصیل و تجزیه بر
آن از جانب خداوند حکیم و خبیر، عارض گردیده است» و همۀ این فروع بالنده از اصول
متنوع عقیدتی، و شاخه های ثابت از شریعت، و فروع فروع و شاخه های شاخه ها، به یک
اصل و ریشه و وجود جمعی و توحیدی بر می گردند و همان اصل واحد در مرحلۀ تنزیل و
ملاحظه ترکیب، همان تفاصیل عقائد و اخلاق و احکام است که این تفاصیل در مرحلۀ
تحلیل بدان اصل واحد بر می گردند و ام و ریشه اصلی همه و همه« ام الکتاب» است .
بنابراین، وجه تسمیه قرآن به قرآن با توجه و تدبر در آیات مذکور و نظائر آنها،
وجود جمعی آیات قرآن از نظر محتوی و مضامین، و وجود جمعی و عینی آن، در ام الکتاب
است که خداوند متعال بعنایت خویش آن حقیقت فوق ادراک عقول را قرآن عربی گردانید،
تا در دسترس خرد فرزانگان، و اندیشه اندیشمندان واقع شود.
آموزش مرموز
چه نیکو روشنگر است که پیمبری را نمی توان، نوعی خود آگاهی باطنی لبریز از
حدود تجربه و یا بالنده از عقل نظری و عملی، نابغۀ اجتماعی، تعریف نمود، بلکه قرآن
کریم در آیات نامبرده، پیمبری را نوعی علم و ادراک ماوراء طور عقل و تجربه می داند
که شخص پیمبر آن را با آموزشی مرموز برون از زمان و مکان که بدان« وحی» گفته می
شود، تلقی می نماید، و برای این آموزش مرموز، مقدماتی است که در سوره مبارکه نجم
بیان گردیده است. به این توضیح: بدیهی است که رابطه آدمی در طبیعت با موجودات خارج
از خود، همانا حواس او است ، و مفتاح ابواب همه علوم کلی و جزئی وی، حس است. و از
این روی معلم اول فرموده است:« من فقد حسا فقد فقد علما.»
ولی احساس مجرد، یعنی ارتسام صور یا انشاء صور در ذهن، بتنهائی و بخودی خود،
ارزش معرفتی ندارد، و آنگاه ارزش شناخت پیدا می کند که با امور نفسانی دیگر، توجیه
و تفسیر شود، مثلا صدائی شنیده می شود، اصل استماع این صدا همان احساس مجرد است که
ارزش شناخت ندارد، بعد از آنکه نفس، آن را با کمک معلومات قبلی خود تفسیر نمود
مثلا بر صدای افتادن سینی مسی بروی زمین که قبلا در خیالش بایگانی بوده، منطبق
نمود، ارزش شناخت را حاصل می نماید و حکم می کند که این صوت مسموع، صدای افتادن
سینی مسی بروی زمین است.
و آنچه که در این مورد از شئون حواس و مدرکات آن بمنظور ما مرتبط می شود، این
است که بین هریک از حواس و مدرکات ویژه اش، با حس دیگر و مدرکاتش، برزخ و حجاب
است، و هیچ حسی نمی تواند، در مرز حسی دیگر و مدرکاتش مداخله کند، مثلا حس سامعه
نمی تواند، در حوزۀ محسوسات حس لامسه مداخله کند، و گرمی وسردی و رطوبت و خشکی و
نرمی و زبری را احساس نماید و بر عکس، لامسه نیز ناتوان از دخالت در حوزۀ وظائف
سامعه است، و با قوه لامسه، کیفیت صوتی و زیر و بم آن، قابل احساس نیست، و
بدینمنوال است شئون دیگر حواس که هر یک از آنها از عالم حس دیگر و حوزه فعالیتش،
معزول است.
وبدینگونه بین همۀ قوای حسیه و بین قوه عاقله، حجاب و برزخ است، و هیچگاه مرز
عقل و باب مدرکات آن از قبیل وجوب و امکان و امتناع، و ترتیب مقدمات کلیه بعد از
درک آنها جهت استنتاج و مانند اینها، بر روی هیچ حسی گشوده نمی گردد، و ممکن هم
نیست که گشوده شود، و با امعان نظر در آنچه گفتیم روشن است که می شود فراتر از عقل
و حوزۀ ادراکاتش، روح القدس و حوزۀ فعالیت او باشد، که عقل از مداخله در حریمش
نامحرم و برای همیشه منعزل است، فقط انسانهای استثنائی با موهبت الهی، ممکن است،
در حریمش راه یافته و با او پیوند بر قرار نموده و محرم وی گردند، و با آموزش
مرموزی« که نامش وحی است» از آن شدید القوی، علوم سعادت آفرین را برای انسانها فرا
می گیرند، علومی که از سنخ علوم فکری خطا بردار نیست و با همان علوم شهودی، رسالت
احیاء انسانیت را در جامعه انجام می دهند و خط سیر نوین زندگی انسانی « نه حیوانی»
را آشکار می سازند، و می شود که از میان این انسانهای استثنائی، انسانی فوق
الاستثناء برانگیخته شود و احیانا از مقام روح القدس و حوزه او، بر بلندای افق
اعلا صعود نموده، سپس قرب و تدلی و تعلقی که در آن آخرین نقطۀ قوس صعودی باولین
نقطۀ قوس نزولی اتصال یافته و دائره سیر وجودی کامل شده، و در وراء دائره متمکن
گردیده، و آن آموزش مرموز را اصل هستی تلقی می کند که بنظر می رسد از آیات آغاز
سورۀ نجم می توان همین معنا را استظهار نمود.
نتیجه گیری
نتیجه آنکه، تلقی از آموزش مرموز خطاناپذیر فوق عقل خطا بردار، در جهت احیاء
معانی انسانیت و هدایت بصراط مستقیم، معنای نبوت و پیمبری است، نه آنکه نبوت همین
معنا است و بس، بلکه این معنا یکی از ابعاد و ظاهرترین ویژگیهای نبوت است که غیر
آن، خواص کثیره ای دارد که بسا صورت نوعیه ای را بصورت نوعیه ی دیگری تبدیل کند، و
مواد طبیعی، همانند اطاعت آلات بدنی از نفس، از شخص نبی و پیمبر اطاعت کند، بر
عصای خشک، صورت اژدها، افاضه فرماید، و کره ماه را منشق و از آینده خبر دهد و این
همه از مواهب الهی بان انسان استثنائی است، و لا حول و لا قوة الا بالله العلی
العظیم.
و بنابر آنچه در وجه تسمیۀ قرآن، به قرآن گفته آمد، وجه نیازمندی بشر بوحی و
نبوت نیز اجمالا مفهوم گردید، چه آنکه خطا و غلط و صدق و کذب از شئون علوم تصدیقی
و قضایای فکری که جولانگاه عقلند می باشد و بهمین جهت گفتیم: « عقل خطابردار» و با
ملاحظه وقوع خطا احیانا در صراط رهنمائی عقل و خرد، آدمی در طریق استکمال و وصول
بسعادت حقیقی خویش در معرض خطا و ضلالت است که مآلا اکتفا برهنمائی عقل، مستلزم
حرمان از وصول بسعادت است و حرمان مذکور همان قسر است که در فلسفه اعلاء برهان
متقن بر بطلان آن اقامه شده است، پس بر عنایت خداوند متعال واجب است، صراط استکمال
آدمی را از معرضیت، خطا و ضلال مصون فرموده، و با وحی و آموزش مرموز خطاناپذیر،
صراط مستقیم تضمین شده از خطا و ضلال، را در اختیارش قرار دهد و از این عنایت الهی
هیچ انسانی اگر چه بر قلۀ کمال عقلانی هم متمکن باشد، بی نیاز نیست.
اگر چه حدود چهارده قرن از رشد اجتماعی و بلوغ فکری انسان می گذرد و همراه
فعلیت بلوغ و رشد وی، وحی الهی و آموزش مرموز، بر وجه اتم واکمل با بعثت پیمبر
اکرم اسلام صلی الله علیه و آله بهدایت وی شناخت و بمقتضای رشد و بلوغ مذکور،
استعداد حفظ مواریث دینی و تاریخی خویش را باز یافته، و از این روی نیازی بتجدید
رسالت و بعثت پیمبران نوساز ندارد، و دین حنیف اسلام خاتم همۀ ادیان و نبی اعظم
اسلام خاتم النبیین صلوات الله علیه و علیهم می باشند.
اما معنای ختم نبوت همزمان با رشد اجتماعی و بلوغ فکری بشر، این نیست که بلوغ
عقلی و رشد پذیری وی منشا استقلال و استغناء او از قیمومت وحی گردیده و دیگر با
پای خویش در اعصار آینده می تواند در صراط مستقیم مامون از ضلال بمقصد سعادت واقعی
خود رهسپار شود، زیرا چنانکه گفتیم، راه عقل و اندیشه خطا و ضلال پذیر است، و
نیازمندی انسان در مسیر سعادت بوحی و نبوت، همچون سکه ای لازم بر فطرتش ضرب گردیده
است، و نه فقط با وصول در عالی ترین ذرۀ کمال، این نیاز از وی انفکاک نمی پذیرد که
اشتداد می یابد، زیرا انسان کامل متکامل در علم و عمل از آنجائی که ملکات قویه
راسخه در جانش ریشه های عمیق دوانیده، الزاما فروع و ثمرات طاعات و عبادات و معاملات،
از آن اصول طیبه بالنده تر و صدورش آسانتر است.
بلی دوری از عصر نبوت، همواره با ضعف آثار وحی و احیانا تحریف در آن همراه می
باشد که قبل از بلوغ فکری آدمی، رسالتها تجدید می شده.تا تعلیمات الهی را از تحریف
و بدعت نجات بخشند و شایستگی هدایت از دست رفته را بتعالیم پیمبران باز گردانند که
با بالغ شدن انسان همانطور که گفتیم وحی در کاملترین صورت ممکن با بعثت خاتم
النبیین صلی الله علیه و آله بهدایت بشر شتافت و ختم نبوت اعلام گردید. و اوصیاء و
جانشینان آن بزرگوار و علماء و فقهاء اسلام، عهده دار همان وظیفۀ پیمبران نوساز می
باشند که فکر دینی را احیاء می کنند.
النهایة در بعضی از مفاصل زمان، از میان فقهاء زبدۀ اسلام، زبده مردی استثنائی
بر انگیخته می شود که شیاطین مارد و مهاجم بر اسلام و مسلمین را با شهاب ثاقب
ارادۀ خدا گونه اش بدست هزیمت می سپارد که در این عصر حاضر مشیت ربوبی تعلق گرفت
تا کریمۀ « اوحینا الیک روحا من امرنا» را در ابر فقیه ربانی روح الله الموسوی
روحی فداه متجلی سازد، و جهان اسلام را که مورد تداعی غولان« کالذی استهوته
الشیاطین فی الارض حیران» شرق و غرب بوده از این حیرانی و غول زدگی نجات بخشد و با
دعوت دلنشین:« ان هدی الله هو الهدی» مسلمانان را بوحی الهی و دامن اسلام باز
گرداند.
اختلاف ممدوح و اختلاف مذموم
هدایت در قرآن
آیت الله جوادی آملی
در بحث گذشته اشکال هشتم مطرح و پاسخ داده شد ـ در قسمتی از این اشکال آمده
بود:
اگر فلسفه حق است، چرا این همه اختلاف بین فلاسفه وجود دارد؟ در پاسخ می گوئیم
:
اختلاف در بسیاری از علوم هست، اتفاقا اختلافهائی که در علم کلام است اگر
بیشتر از اختلافهائی که بین اشاعره، معتزله، امامیه و دیگر فرق مسلمین می باشد ،
همه در بحثها ی کلامی مطرح است و ربطی به بحثهای فلسفی ندارد. وانگهی آن اختلافی
مذموم است که در اصل از جاه طلبی برانگیخته شده باشد و گرنه هر اختلافی مذموم نیست
.
اقسام اختلاف ها :
انسان دو اختلاف دارد:
1 ـ اختلاف قبیح و مذموم.
2 ـ اختلاف مقدس و ممدوح.
اختلاف مقدس و ممدوح همان اختلافی است که زمینه رشد و تکامل است، زیرا اگر
تمام متفکران و اندیشمندان یکنواخت می اندیشیدند، هرگز علم تکامل نمی یافت. اگر
مطلبی به ذهن کسی رسید ـ هر چند هم نابغه باشد ـ نباید بدون نقد و اشکال و بررسی
آن را پذیرفت زیرا در آن صورت، علم کامل نمی شود. ولی اگر حق معلوم شد، پس از آن
اختلاف روا نیست.
اختلافی که بین صاحب نظران پیدا می شود مانند اختلاف بین دو کفه ترازو است که
اگر وزن برابر موزون نباشد ، دو کفه ترازو با هم توافق نمی کنند و اگر توافق
بکنند، ظلم است زیرا بین دو کفه تفاوت وزنی وجود دارد. بنابراین، برای برطرف کردن
آن ظلم، و ایجاد تعادل میان وزن و موزون، اختلاف پیش می آید .
صاحب نظران پیش از رسیدن به یک نقطه توازن، هر دو در مرحله شک و تردید به سر
می بردند و با اختلاف در بحث و گفتگو، تلاششان برای این است که حق روشن شود، و پس
از معلوم شدن حق، اگر اختلافی کنند، همان اختلاف قبیح و مذموم است.
پس روشن می شود که اختلاف پسندیده و ممدوح، اختلاف قبل از آگاهی است و اختلاف
مذموم و ناپسند، اختلاف پس از آگاهی و رسیدن به حق است.
اگر قرآن کریم اشاره می فرماید که علمای یهود و نصاری، پس از آمدن دین و حل
شدن مسائل بر آنها، اختلاف کردند معنایش این نیست که در وحی ـ والعیاذ بالله ـ
اختلاف است بلکه می خواهد بفرماید که: روندگان این راه چون بسیاری از آنها تحت
ولایت شیطان بودند، لذا نتوانستند، امانت را حفظ کنند.
یاد آوری اختلافها در قرآن:
قرآن این دو اختلاف را ـ که یکی پسندیده و یکی ناپسند است ـ در آیه 213 سوره
بقره ذکر می کند:
در آغاز می فرماید:« کان الناس امة واحدة» مردم یک امت بودند.
از زمان حضرت آدم تا زمان حضرت نوح که شریعتی به آن صورت وجود نداشت، مردم در
یک روال زندگی می کردند و اختلافی به نام اختلاف گروهی، شعبه ای، عقیدتی و مانند
آن بین آنها مشاهده نمی شد.
« فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین »
خداوند برانگیخت پیامبرانی را که هم بشارت دهنده و هم انذار کننده بودند (تا
بشارت دهند دادخواهان را وانذار کنند ستمگران را در گسترده ترین معنای عدالت و ظلم
و در تمام مراحل اعتقادی، اخلاقی و عملی).
« و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه ».
و خدای متعال، کتاب را که متلبّس به حق بود، با انبیا فرستاد تا اینکه این
کتاب (یا خدائی که کتاب را فرستاده است) حَکَم باشد بین مردم در موارد اختلاف
آنها.
این اختلاف همان اختلاف ممدوح است که در بین آراء و اندیشه های مختلف پیش می
آید بدون اینکه افراد در برابر هم قرار گیرند یا از روی حس جاه طلبی بخواهند اختلافهائی
را بین همدیگر بوجود آورند، و وظیفه این کتاب آسمانی، همین است که در موارد اختلاف
سلیقه ها و اختلاف نظرها، به آنها خاتمه دهد و حق را روشن و معلوم سازد، ولی اگر
حق روشن شد ، دیگر جای اختلاف نیست، چرا که آن اختلاف ناشی از حب جاه و مقام و نفس
پرستی است.
در این آیه، مشخص می شود: با اینکه انسانها در زمان حضرت آدم و تا آمدن شریعت
ـ در زمان حضرت نوح ـ امت واحده بودند، و روی فطرت توحیدی؛ با هم زندگی می کردند،
مع ذلک در تشخیص حق و باطل اختلاف داشتند و بین نفی و اثبات سرگردان و متردد می
شدند. یعنی در عین اینکه وحدت داشتند، اختلاف هم داشتند ولی اختلافی که با وحدت
سازگار بود مانند میزانی که یک واقعیت است ولی دارای دو کفه که با هم اختلاف
دارند. انسان مردد نیز دو واقعیت نیست بلکه یک واقعیت است که در درون او دلیلهای
نفی و اثبات با هم در گیرند تا حق برای او روشن شود. جامعۀ قبل از زمان حضرت نوح
هم اینچنین بودند، در عین حال که متحد بودند، اختلاف ممدوح داشتند نظیر همان
اختلاف نفی و اثباتی که در اندیشه یک اندیشمند است .
اختلاف پس از علم
« و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جاءتهم البینات بغیا بینهم».
و در آن کتاب کسی اختلاف نکرد مگر آنانکه پس از دریافت آن ـ و روشن شدن حق ـ و
دیدن بینات و دلایل روشن ، در اثر ظلم فیمابین خود (جاه طلبی و ریاست خواهی)
اختلاف کردند.
آری ! پس از روشن شدن حق، گروهی از روی حب نفس و غرضهای پلید نفسانی، حق را
نپذیرفته بلکه در برابر آن ایستادند و گروهی دیگر در برابر حق ایستادگی نکردند و
خاضع شدند، پس خدا آنان را تحت ولایت خود گرفت و به مقصد رساند و هدایت کرد« فهدی
الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه ».
هدایت پاداشی
البته این هدایت ، پاداشی است که خداوند به حق جویان داد و گرنه هدایت اولیه
را خداوند به تمام افراد ـ چه حق طلبان و چه گردنکشان و ظالمان به نفس ـ داده است،
چون هدایت به معنای ارائه طریق است و خداوند با ارسال کتابها و پیامبران ، راه خوب
و بد را به همه ارائه کرده است.
« انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا.» ( سوره انسان ـ آیه 3) .
ما راه را به انسان نشان دادیم، خواه شکر کند و هدایت پذیرد و خواه کفران کند
و گمراهی پذیرد. ولی آنان که گردن ننهادند و در برابر حق تسلیم نشدند و به مبارزه
با آن پرداختند، حق ، آنان را بزمین زد.
« من صارع الحق صرعه» هر که با حق به مبارزه پردازد حق ، او را بزمین زند.
اما آنان منقاد شدند، در مسائل اختلافی ، خداوند آنچنان هدایتی به آنها بخشید
که راه را به خوبی تشخیص داده و به مقصد رسیدند.
« و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم ».
و هر که را خدا بخواهد، به سوی صراط مستقیم هدایت می کند.
این مضمون که در آیه 213 سوره بقره بود، در آیه 19 سوره آل عمران نیز آمده است
:
« ان الذین عندالله الاسلام و ما اختلف الذین اوتوا الکتاب الا من بعد ما جاء
هم العلم بغیا بینهم ومن یکفر بآیات الله فان الله سریع الحساب».
همانا دین نزد خدا اسلام است و اما آنان که کتاب به آنها رسید ، اختلاف نکردند
مگر پس از رسیدن علم ( و روشن شدن حق) به آنها و هر کس به آیات خدا کافر شود بداند
که خداوند سریع الحساب است و به زودی به حساب آنها خواهد رسید .
در آیه 13 سوره شوری دستور الهی این است که وحی را میزان قرار دهیم و با هم
اختلاف نکنیم گر چه برخی از روی عناد و دشمنی اختلاف کردند. چنین می فرماید:
« شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم
و موسی و عیسی ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه ، کبر علی المشرکین ما تدعوهم الیه
الله یجتبی الیه من یشاء و یهدی الیه من ینیب.»
خداوند همان دین و آئینی برای شما تشریع کرد که به نوح«ع» سفارش کرده بود و
آنچه که بر تو (ای محمد«ص») وحی می شود و آنچه به ابراهیم و موسی و عیسی«ع» توصیه
شده است که دین را بر پا دارید و در آن اختلاف نکنید. بر مشرکین، بزرگ و مشکل آید
آنچه آنها را به آن دعوت می کنی، خداوند هر که را بخواهد به سوی خود بر می گزیند و
هر که به سوی او باز آید هدایت می کند. که البته این هدایت، همان هدایت پاداشی است
نه ابتدائی که عمومی است.
در دنبال آیه می فرماید: « و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا
بینهم.»
پس از اینکه حق برای آنها روشن شد، برخی از روی بغی و جاه طلبی با یکدیگر
اختلاف کردند.
در سوره جاثیه هم نظیر این مضمون هست. در آیه 17 از این سوره می فرماید:
« و اتیناهم بینات من الامر فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم
ان ربک یقضی بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون.»
آیات و بینات روشنی در امر دین و آئین به آنها ارائه دادیم، و آنها اختلاف
نکردند مگر از روی بغی و تجاوز طلبی آن هم پس از علم پیدا کردن و روشن شدن مطلب و
همانا پروردگار تو روز قیامت بین آنها و در مورد اختلافهایشان حکم خواهد کرد.
پیدایش مذهبهای باطل
اختلافی که بین ملل و نحل و علمای دین هست در اثر آمدن وحی است، نه به این
معنی که وحی عامل اختلاف باشد ـ معاذالله ـ بلکه اگر روندگان، تحت ولایت شیطان
قرار گرفته باشند، وحی را بر هوای خود حمل می کنند و آن را دستاویز جاه طلبی قرار
می دهند.
تمام این اختلافها که پیدا شده است و در این چهار سوره صریحا از آنها منع شده
، از ناحیه استفاده در دین و معنی کردن وحی به میل خود بوده است که نه تنها منجر
به برخی اختلافات در یک مذهب شده بلکه سبب پیدایش مذهبها و عقیده های باطل زیادی
شده است. ولی همانطور که از آیه چهار سوره حج می فهمیم، چنین نبوده است که انسان
از اول مذهب تراش باشد بلکه با مطرح کردن بحثهائی جزئی با دیگر همفکران و نپذیرفتن
حق پس از رسیدن به آن شروع می شده و برای تثبیت مدعای خویش، گاهی منجر به پیدایش
مذهب ها و آئین های مختلف شده است و حتی گاهی چنین افرادی نمی دانند که یک عمرتحت
ولایت شیطان بوده اند.
« کتب علیه انه من تولاه فانه یهدیه الی عذاب السعیر.»
چنین نوشته شده است که هر کس ولایت شیطان را پذیرد، شیطان او را به سوی آتش
دوزخ رهنمون می شود.
آری! اگر کسی شهامت آن را داشته باشد که در بحث، پس از رسیدن به حق، آن را
نپذیرد و تسلیم آن شود نه تنها خود را آسوده کرده بلکه از زیر ولایت شیطان بدر
آمده است و در نتیجه به همان هدایت پاداشی دست خواهد یافت .
نتیجه گیری
از آنچه گذشت چنین نتیجه می گیریم که :
هرگز اختلاف دلیل بر بطلان یک رشته و یک علم نیست، بلکه اختلاف ـ تا قبل از
رسیدن به حقیقت ـ منشا تکامل علم است، و این همان اختلاف ممدوح است که در اثر
اختلاف نظرها پیش می آید و لیکن آن اختلافی که مذموم و ناپسند است ، اختلافی است
که پس از فهمیدن مطلب و رسیدن به حقیقت، در اثر جاه طلبی و ـ به تعبیر قرآن ـ بغی
پیش می آید که نه تنها انسان را به بی راهه می کشاند بلکه منجر به پیدایش مذهبهای
باطل و آئین های انحرافی شده و بسیاری را به گمراهی و هلاکت می کشاند.
ادامه دارد
سخنان معصومين
عفو و بخشش
·
پیامبر اکرم «ص»
« علیکم بالعفو فان العفو لا یزید العبد الا عزا فتعافوا یعزکم
الله .»
(کافی ـ ج 2 ص 107)
بر شما باد که یکدیگر را عفو کنید زیرا عفو بر عزت بندۀ خدا می افزاید پس عفو
و اغماض کنید تا خدا شما را عزیز بدارد.
·
پیامبر اکرم «ص»
« ما اعز الله بجهل قط و لا اذل بحلم قط .»
(کافي- ج3 ص112)
خداوند هيچگاه کسي را به سبب عمل جاهلانه عزيز نمي کند و هيچ کس را به سبب
بردباري ذليل نمي نمايد.
● پيامبر اکرم «ص»
«من کظم غيظاً و هو يقدر علي انفاذه، ملأ الله قلبه امناً و ايماناً.»
(بحارالانوار ج 68 ص 410)
هر که خشمی را فرو نشاند در حالی که توانائی بر انجامش (انتقام ) داشته باشد،
خداوند قلب او را پر از اطمینان و ایمان می کند.
·
امیرالمومنین «ع»:
« لا عزا رفع من الحلم .»
( امالی صدوق ص. 193)
هیچ سربلندی برتر از بردباری نیست
·
امام سجاد «ع»:
« ما من جرعة احب الی الله عز وجل من جرعتین: جرعة غیظ ردها مومن بحلم ، و
جرعة مصیبة ردها مومن بصبر.»
( خصال ـ ج 1ـ ص 26)
هیچ جرعه ای نزد خدا محبوبتر از دو جرعه نیست: جرعه خشمی که مومن آن را از راه
حلم و بردباری فرو برد و جرعه مصیبتی که مومن در برابر آن صبر کند.
·
امام رضا«ع»:
« فی قول الله عز و جل« فاصفح الصفح الجمیل» قال : العفو من غیر عتاب.»
( امالی صدوق ص 45)
در تفسیر آیه شریفه« فاصفح الصفح الجمیل» ( ببخش بخشیدنی زیبا و مناسب )
فرمود: یعنی بخشیدن بدون سرزنش و ملامت کردن.
·
امیرالمومنین«ع» :
« اذا قدرت علی عدوک فاجعل العفو عنه شکرا للقدرة علیه.»
( نهج البلاغه ج 2 ص 145)
اگر بر دشمنت چیره شدی، برای شکر این نعمت که بر او چیره شدی او را ببخش
·
امام صادق «ع»:
« … و من کف عن الناس کف الله عنه عذاب یوم القیامة.»
( بحارالانوار ج 68 ص 426)
هر که خشمش را از مردم دور بدارد، خداوند او را از عذاب روز قیامت دور خواهد
داشت.
·
امیرالمومنین«ع»:
« عاتب اخاک بالاحسان الیه ، واردد شره بالانعام علیه .»
( نهج البلاغه ج 2 ص 184)
ملامت کن برادرت را با احسان به او و شر او را از سر خود دور کن با انعام به
او.
·
امام باقر«ع» :
« الندامة علی العفو افضل و ایسر من الندامة علی العقوبة.»
( کافی ج 2 ـ ص 108)
پشیمانی بر عفو برتر و آسان تر است از پشیمانی بر انتقام .
اعجاز لفظی قرآن
استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری
از نظر کلی اعجاز قرآن از دو جنبه است ، جنبه لفظی و جنبۀ
معنوی .لفظی یعنی از جنبه هنر و زیبائی و معنوی یعنی علمی و فکری .
البته خود هنر و زیبائی هم موضوعات و مقولات مختلفی دارد
یکی از آنها ؛ مقوله سخن است .و اتفاقا انسان درمیان همه زیبائی ها آنچنانکه در
مقابل سخن زیبا و سخن فصیح شیفتگی نشان می دهد؛ شاید در مورد هیچ مقوله ای از
مقوله های زیبائی ؛ نشان ندهد.
زیبائی سخن
ما می توانیم زیبائی را به دو نوع تقسیم کنیم : 1 ـ زیبائی
حسی . 2 ـ زیبائی ذهنی. زیبائی حسی هم به سمعی و بصری تقسیم می شود.
زیبائی گل و باغچه؛ از نوع زیبائی حسی بصری است و زیبائی یک
آواز خوش از نوع حسی سمعی است .
آیا زیبائی سخن از این نوع است ؟ خیر؛ بلکه اصولا زیبائی
سخن حسی نیست؛ فکری است از راه حس .
یک شعر زیبا یا یک نثر زیبا چقدر انسان را جلب می کند ؟!
آنجا که سعدی می گوید :
« منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش
مزید نعمت؛ هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون که برآید مفرح ذات ، پس در
هر نفسی دو نعمت موجود و بر هر نعمتی شکری واجب».
و بلافاصله شعری اضافه می کند :
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش بدر آید
وباز بلافاصله یک آیه از قرآن ضمیمه می کند :
اعملوا آل داود شکرا و قلیل من عبادی الشکور .سپس ادامه می
دهد:
فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند و دایه ابر
بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپروراند …
این جملات ، شعر و نثرش آنچنان در کنار یکدیگر زیبا چیده
شده است که سعدی هفتصد سال قبل مرده ولی گلستان او خودش را حفظ کرده است .
چرا خودش را حفظ کرده ؟ زیرا زیباست؛ فصیح و بلیغ است .
قا آنی از شعرای معروف است و هم شهری سعدی و اهل شیراز است
همیشه می خواست با سعدی رقابت کند ؛ کتابی هم به آهنگ گلستان گفته است ولی نتوانست
بپای سعدی بیاید
نقل می کنند شبی در شیراز در فصل زمستان با عده ای پای
بخاری نشسته بودند و به اصطلاح مجلس بزمی بود و یک نفر قوال هم در آنجا بود که این
شعر معروف سعدی را شروع بخواندن کرد .
شبی خوش است و در آغوش شاهد شکرم …
تا آنجا رسید که گفت :
ببند یک نفس ای آسمان دریچۀ صبح
برآفتاب که امشب خوش است با قمرم
قاآنی که خودش مرد شعر شناسی است ، آنچنان تحت تاثیر قرار
گرفت که گفت : این مرد دیگر جائی نگذاشته که کسی شعر بگوید !! دیوان شعرش را که
جلویش بود ، پرت کرد توی بخاری ، و آنرا سوزانیده گفت اگر این شعر است ما دیگر ما
نمی توانیم شعر بگوئیم !
پس گاهی یک شعر آنقدر زیبا از آب در می آید که یک شاعری
مانند قاآنی که خودش استاد سخن است؛ یک جا که از زبان یک قوال آن شعر را می شنود؛
آنچنان تحت تاثیر قرار می گیرد که خودش را وقتی با او مقایسه می کند می بیند که او
چقدر بالاست و خودش چقدر پائین !! این اثر سخن است .
فصاحت قرآن
قرآن به اتفاق هر کس که سخن شناس است ، و اندکی با زبان
قرآن آشنائی دارد ، حتی فرنگیها که با زبان عربی آشنائی پیدا کرده اند ، تصدیق
کرده اند که از جنبه فصاحت و بلاغت و زیبائی سخن بی نظیر است .
اولا قرآن یک سبک مخصوصی دارد؛ نه نثر است و نه شعر ، در
صورتی که همه سخنها یا نثر است و یا شعر، اما شعر نیست به دلیل اینکه وزن و قافیه
که در شعر کهن از پایه های اصیل شعر محسوب می شد، ندارد.
وعلاوه بر وزن و قافیه از رکن دیگر شعر که تخیل است هیچ
استفاده نکرده بلکه مطالب را بدون هیچگونه تخیل بیان نموده است.
مراد از تخیلات همان تشبیه های مبالغه آمیزی است که در
اشعار آورده می شود تا آنجا که گفته شده است ؛ احسن الشعرا کذبه ، یعنی بهترین
شعرها دروغ ترین آنهاست چون هر چه دروغ تر باشد قشنگ تر می شود، مثل این شعر
فردوسی :
زسم ستوران در آن پهن دشت
زمین شد شش و آسمان گشت هشت
هر کس بشنود می گوید به به ، اما چقدر دروغ است؟! دروغ
بزرگتر از این نمی شود گفت. مگر با بهم ریختن چند تا اسب در محدودۀ بسیار کم و گرد
و خاک کردن سمهای آنان ، آسمان هفت طبقه هشت تا میشود و زمین هفت طبقه شش تا ؟
دروغ خیلی بزرگ است ولی بخاطر دروغ بودن زیباست . و یا شاعر
دیگری می گوید که :
یا رب چه چشمه ایست محبت که من از آن
یک قطره آب خوردم و در دریا گریستم
طوفان نوح زنده شد از آب چشم من
با آنکه در غمت به مدارا گریستم
بسیار جذاب و شیرین است ولی بهمان دلیل که خیلی دروغ است
خیلی شیرین است و البته این دروغ هم نیست و شرعا هم دروغ محسوب نمی شود بلکه هنر
است و یک نوع زیبا سازی سخن بشمار می آید . ولی قرآن اساسا دنبال اینگونه مطالب
نرفته است .
علاوه بر این ، این گونه زیبائی های سخن؛ تنها در موضوعات
خاصی امکان دارد: عشقی و یا حماسی و یا مداحی افراد و یا هجای آنان، و هیچیک از
شعرا نمی توانند و نتوانسته اند در معنویات اظهار هنر بکنند و اگر احیانا بخواهند
در معنویات وارد شوند چون نمی شود در خود معنا هنرنمائی نمایند؛ معنی را در لباس
ماده تجسم می دهند و با زبان کنائی آن معنا را بیان می کنند .
مثلا میخواهند از معرفت بگویند؛ آنرا در لباس می در می
آورند و یا از جلال ذات حق می خواهند سخن برانند؛ به زلف تعبیر می کنند ، و یا از
این که هستی خودش را در راه او داده و به مقام فناء فی الله رسیده تعبیر می کند:
خرقه جائی گرو باده و دفتر جائی . وامثال اینها.
ولی قرآن اصولا خود مسائل معنوی را طرح کرده و در نهایت
روانی همچون آب زلال بیان می فرماید .
بسم الله الرحمن الرحیم* الحمدلله رب العالمین * الرحمن
الرحیم * مالک یوم الدین* ایاک نعبد و ایاک نستعین *.
هر مسلمانی یک عمر این جملات را لااقل روزی ده بار در نماز
تکرار می کند ولی آنقدر عذوبت و گوارائی دارد که هرگز خسته نمی شود و سیر نمی
گردد.
پس قرآن شعر نیست چون وزن و قافیه در آن رعایت نشده و نیز
مطالب صریح بیان گردیده و تخیل در آن بکار نرفته است .
و نثر هم نیست ، بجهت آن که هیچ نثری آهنگ بردار نیست و
قرآن عجیب آهنگین است .
آیا شما تا کنون دیده اید که یک کتابی را چه دینی و چه غیر
دینی بتوان با آهنگ های مختلف خواند؟
تنها کتابی که می توان آنرا به آهنگ قرائت کرد قرآن است و
این مطلب الآن بصورت یک رشته علمی درآمده .آیات مختلف قرآن آهنگ های مختلف می
پذیرد. یعنی آهنگ های مختلف متناسب با معانی آیات است ، مثلا اگر تخویف بکند آهنگی
می پذیرد که دل را تکان بدهد و بترساند. و آیاتیکه تشویق است آهنگی می پذیرد که
آرامش ببخشد .
شما بروید به دنیای مسیحیت با آن عظمت و پهناوری آن ؛ و نیز
دنیای یهود که گر چه کشور منحصرشان اسرائیل است ولی به اغلب رادیوها و خبرگزاریهای
دنیا تسلط دارند، آیا پیدا می کنید که انجیل و تورات را با قرائت پشت رادیو
بخوانند ؟! اگر بخوانند تمسخرآمیز است و کسی نمی تواند تحمل کند . و یا مگر می شود
نثر سعدی را با صوت خواند.
این از ویژگیهای اسلوب قرآن است که نه قبل از آن سابقه دارد
و نه بعد از آن در زبان عربی دیده شده است .
جالب آنست که این همه افرادی که حافظ قرآن شدند و به قرآن
عشق می ورزیدند و خودشان نیز اولین سخنور زمان خویش بوده اند نتوانستند دو سطر
بگویند که شبیه قرآن در بیاید .
مقایسه قرآن و نهج البلاغه
علی «ع» را به فصاحت و بلاغت ؛ دنیا قبول دارد. من در یکی
از بحث های کتاب سیری در نهج البلاغه این بحث را کرده ام که چه طور الآن که هزار و
سیصد و پنجاه سال از زمان علی «ع» و خطابه هایش گذشته و در هر زمان ادبا؛ و فصحا و
نویسندگان و خطبای درجه اول عرب زبان با ذوق های مختلف آمده و رفته اند، ولی کلام
علی «ع» عظمت خود را حفظ کرده است .
علی «ع» اولین آیه قرآن یعنی اقرء باسم ربک الذی خلق را در
سن ده یا یازده سالگی ؛ قبل از آنکه ذهنش به افکار دیگری نقش ببندد، شنیده و از
استعداد بحد وفور بهره مند بوده ، و مرتبا با قرآن مانوس بوده است؛ اگر کسی می
توانست مانند قرآن حرف بزند از همه شایسته تر علی «ع» بود ولی در عین حال ، این
نهج البلاغه است که ما وقتی آنرا درکنار قرآن قرار می دهیم، به روشنی احساس می
کنیم که دو سبک است.
خودم بیاد دارم که در اواخر ایام طلبگی خویش که هم با قرآن
آشنا شده بودم و هم با نهج البلاغه ، در یک لحظه بطور ناگهانی این نکته برایم کشف
شد .
نهج البلاغه را مطالعه کردم؛ یکی از خطبه های فصیح آنست که
بسیار تشبیه و تمثیل در آن بکار رفته و جدا از آن نوع فصاحت و بلاغت هائی که بشر
بکار می برد، بسیار فصیح و بلیغ است.
این خطبه سراسر موعظه و یادآوری مرگ و عالم آخرت است و
واقعا خطبۀ تکان دهنده ایست میفرماید:
… دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة؛ لا تدوم احوالها و
لا یسلم نزالها ؛ احوال مختلفه، و تارات متصرفه، العیش فیها مذموم؛ والامان منها
معدوم، و انما اهلها فیها اغراض مستهدفه ترمیهم بسهامها…[1]
تا آنجا که یک مرتبه یک آیه قرآن می خواند که :
y7Ï9$uZèd (#qè=ö7s? @ä. <§øÿtR !$¨B ôMxÿn=ór& 4 (#ÿrâur n<Î) «!$# ÞOßg9s9öqtB Èd,ysø9$# ( ¨@|Êur Nåk÷]tã $¨B (#qçR%x. crçtIøÿt ÇÌÉÈ
(سوره یونس آیه 30)
با وجود آنکه سخن علی «ع» آن همه اوج و موج دارد و در عین
حال وقتی این آیه قرآن در وسط می آید گوئی آب روی حرف های قبل ریخته می شود و چنان
می نماید که در یک فضای تاریکی ستاره ای پدید آید !!
اصلا سبک ، سبک دیگریست؛ و انسان نمی تواند آنچه احساس می
کند بیان نماید در این آیه چنان قیامت تجسم یافته که کاملا روشن می گردد که چگونه
انسان به مولای حق خودش در مقابل این همه مولاهای باطل باز گردانیده می شود.
عصر قرآن عصر فصاحت و بلاغت است؛ یعنی تمام هنر مردم آن
زمان فصاحت و بلاغت بود.
این مطلب معروف است که بازاری داشتند بنام بازار عکاظ . در
ماههای حرام که جنگ قدغن بود، این بازار عرصه هنر نمائی های شعری بود. شعرای قبائل
مختلف می آمدند و شعرهائی که سروده بودند در آنجا میخواندند. شعرهائی که در آن
بازار انتخاب می شد به دیوار کعبه می آویختند .
هفت قصیده ای که به معلقات سبع مشهور است از اشعاری بود که
بالاتر از آنها بنظر عرب نمی رسید مدتها بهمان حالت باقی مانده بود. بعد از آمدن
قرآن خودشان آمدند و آنها را جمع کردند و بردند.
لبید ابن زیاد از شعرای درجۀ اول عرب است ، پس از نزول
قرآن؛ وقتی مسلمان شد، بکلی دیگر شعر نگفت؛ و دائما کارش قرآن خواندن بود .
باو گفتند چرا دیگر حالا که مسلمان شدی از هنرت در دنیای
اسلام استفاده نمی کنی و شعر نمی گوئی ؟
گفت دیگر نمی توانم شعر بگویم اگر سخن این است دیگر آن
حرفهای ما همه هجو است و من آنقدر از قرآن لذت می برم که هیچ لذتی برای من بهتر از
آن نیست !!
در آیه مورد بحث، قرآن دعوت کرده است که هر کس می تواند
بیاید و یک سوره مانند قرآن بیاورد؛ ولی در یک آیه دیگر می فرماید: (فلیاتوا بحدیث
مثله ) که حتی شامل یک آیه هم می شود، یعنی می گوید اگر می توانید؛ یک جمله مانند
قرآن بیاورید .
ولی این همه دشمنانی که برای قرآن پیدا شده اند؛ چه در زمان
قرآن و چه بعد از آن؛ نتوانسته اند این دعوت را پاسخ مثبت بگویند و حتی در زمان ما
افرادی آمدند و یک چیزهائی بمنظور معارضه با قرآن ساختند ولی وقتی در مقابل قرآن
قرار دادند دیدند که اصلا هیچگونه شباهتی ندارد پس یکی از وجوه اعجاز قرآن همان
جنبۀ هنری است که اصطلاحا آنرا فصاحت و بلاغت می گویند، ولی این تعبیر نارساست
زیرا فصاحت بمعنای روشنی، و بلاغت بمعنای رسائی است ولی این گونه تعبیرات برای
رساندن مقصود کافی نیست و بایستی بان جذابیت را اضافه نمود که حاکی از دلربائی
قرآن باشد. زیرا قرآن بنحو خاصی در دلها نفوذ می کرد؛ و با ربایندگی ویژه ای که
داشت با سرعت عجیبی تاثیر می نمود و آنها را شکار می کرد!!
اینکه کفار پیامبر را جادوگر می خواندند، این خود یک اعتراف
ضمنی بود که از ما ساخته نیست که مثلش را بیاوریم؛ و این بخاطر همان جاذبه و
دلربائی قرآن بود . وقتی می دیدند شخصی که هیچگونه اعتقادی نداشته؛ همینکه یک بار،
دو بار قرآن را می شنود؛ شیفته می گردد، می گفتند این جادو است .
غربائی که به مکه می آمدند چون معمولا برای طواف بمسجد
الحرام می رفتند، مشرکین به آنان توصیه می کردند اگر می روید بایستی پنبه در
گوشتان محکم فرو کنید، تا مردیکه در سخنانش جادو است و می ترسیم که شما را جادو
کند ، صدایش بگوش شما نرسد!! وبرای اینکار پنبه در اختیار آنان قرار می دادند!
اتفاقا یکی از روسای مدینه بمکه آمده بود؛ و یکی از همین
مکیها این توصیه را باو کرد. خودش چنین نقل می کند: چنان گوشهایم را پر از پنبه
کردم که اگر دهل هم در گوشم می زدند دیگر نمی شنیدم .
به مسجد الحرام آمدم و شروع کردم به طواف کردن. دیدم در
آنجا مردی مشغول عبادت است که قیافه و چهره اش مرا جذب کرد.متوجه شدم که لبانش
حرکت می کند ولی من صدای او را نمی فهمم احساس کردم که این همان شخص است.
ناگهان به این فکر افتادم که این چه حرفی است که اینها گفتند و من چرا باید از آنان
بپذیرم؟ بهتر اینست که من پنبه ها را در آورم و ببینم این مرد چه می گوید: اگر حرف
حسابی می زند بپذیرم و گرنه زیر بار او نروم .
پنبه ها را درآوردم و بنزد او رفتم و به حرفهای او گوش
دادم، او آهسته آهسته آیات قرآن را می خواند و من گوش می کردم؛ چنان دلم را نرم
کرد، که سر از پا نشناخته عاشق و شیفته او شدم.
این مرد از مومنین پایدار در تاریخ اسلام می شود و جزء
افرادی است که زمینه مهاجرت رسول الله را بمدینه فراهم می سازد و اصولا نطفه اسلام
مدینه و مهاجرت پیامبر در همین جلسه بسته شد[2].
این اثر همان دلربائی و باصطلاح هنر و زیبائی قرآن است .
تاریخ ادبیات نشان می دهد که هر چه زمان گذشته است ، نفوذ
معنوی قرآن در ادبیات مردم مسلمان بیشتر شده است .
مقصودم اینست که درصدر اسلام یعنی قرن اول و دوم؛ ادبیات
عرب هست ولی آن مقداری که قرآن باید جای خود را باز کند نکرده است؛ هر چه زمان می
گذرد قرآن بیشتر آنها را تحت نفوذ قرار می دهد.
می آئیم سراغ شعرای مسلمان فارس زبان ، رودکی که از شعرای
قرن سوم است اشعارش فارسی محض است یعنی نفوذ قرآن؛ آنقدرها بچشم نمی خورد. کم کم
که پیش می رویم به زمان فردوسی و بعد از او که می رسیم نفوذ قرآن را بیشتر مشاهده
می کنیم .
وقتیکه بقرن ششم و هفتم یعنی بدوران مولوی می رسیم ، می
بینیم مولوی حرفی غیر از قرآن ندارد؛ هر چه می گوید تفسیرهای قرآن است؛ منتهی از
دیدگاه عرفانی.
در صورتیکه باید قاعدتا عکس قضیه باشد، یعنی یک اثر ادبی در
زمان خودش بیشتر باید اثر بگذارد تا یک قرن بعد و دو قرن بعد.
*
این یک بحث مختصر راجع به فصاحت و بلاغت قرآن ؛ اما قسمت
دوم اعجاز قرآن، از نظر معنوی و محتوای آنست .
اگر ما مباحث الهیات قرآن را ببینیم؛ منطق قرآن را در معاد
و انبیاء گذشته ملاحظه کنیم و یا منطق قرآن را در مورد فلسفۀ تاریخ و فلسفۀ اخلاق
مورد مطالعه قرار دهیم بخوبی پی به عظمت آن خواهیم برد.
اینها مسائلی است که قرآن درباره آن رسالت دارد؛ زیرا این
نکته آشکار است که قرآن کتاب پزشکی نیست؛ کتاب مهندسی راه و ساختمان نیست؛ بلکه
کتابی است که رسالتش هدایت مردم است.
قرآن وجوه دیگری از نظر اعجاز دارد، مثل اخبار از غیب و یا
پیش بینی های غیبی؛ هماهنگ بودن و اختلاف نداشتن که هر کدام جای بحث بسیار مفصلی
است.
اثبات وجود صانع
درسهائی از آیت الله العظمی منتظری
بسم الله الرحمن الرحیم
در بحث گذشته ،پیرامون وحدانیت باریتعالی به این جمله از خطبه 185 نهج البلاغه
رسیدیم که حضرت فرمود :« واحد لا بعدد» خداوند واحد است ولی نه آن واحدی که مبدا
اعداد است .اکنون به دنباله خطبه می پردازیم :
« ودائم لا بامد »
وخداوند همیشگی و دائم است بدون پایان زمانی .
جاودانگی خداوند ، زمانی نیست
دوام و جاودانگی خداوند نه از آن سنخ دوام زمانی معمولی است که برای اول و
آخرش ، بتوان وقت تعیین کرد .خداوند همیشه بوده و هست ولی نه به این معنی که
بالاخره غایت و منتهائی داشته باشد.
در درسهای گذشته تذکر دادیم که : خداوند تبارک و تعالی موجودی است مجرد و
خاصیت همه مجردات این است که فوق عالم
زمانند و در ضمن ، ذات باریتعالی موجودی است غیر متناهی و موجودات مجرده دیگر
مانند عالم عقول جلوه ای از ذات خداوند هستند.و این که گفته می شود مجردات فوق
عالم زمان هستند ، برای تقریب ذهن، این مثال را می زنیم : نور خورشید خیلی قوی است
ولی وقتی این نور منعکس می شود در یک فضای باز و از آنجا به اطاق و از اطاق به
سالن ، آن نوری که در سالن است دورترین نور است به خورشید ، عالم ماده نیز پست
ترین عالم وجود و دورترین مرحله عالم وجود است ، از منبع نور و زمان مقدار حرکت
است و حرکت هم مربوط به عالم ماده است ، پس زمان همدوش با حرکت و ماده است و
خداوند فوق عالم ماده است ،لذا زمانی که مقدار حرکت عالم ماده است نسبت به خداوند
تبارک و تعالی ـ اصلا ـ فرض نمی شود .
ابن ابی الحدید ـ که یکی از علمای معتزلی مذهب است ـ در شرح نهج البلاغه اش
،جمله جالبی ـ در این خصوص ـ دارد که آن را نقل می کنیم :
« دائم لابامد ،لانه تعالی لیس بزمانی و لا داخل تحت الحرکة والزمان و هذا
ایضا من دقائق العلم الا لهی ، والعرب دون ان تفهم هذا او تنطق به ، و لکن هذا
الرجل کان ممنوحا من الله تعالی بالفیض المقدس والانوار الربانیة»[1]
یعنی اینکه خدا
امد ندارد برای اینکه خدا موجود زمانی نیست و
داخل تحت حرکت نیز نمی باشد (برای اینکه حرکت مربوط به ماده است و خداوند فوق ماده
است) واین نیز از دقایق علم الهی است که حضرت بیان فرموده و عرب آن زمان ، سطح
فکرشان پائین تر از این بود که این مطالب را بفهمند یا اینچنین سخن بگویند ولی این
مرد(یعنی علی علیه السلام ) ازسوی خدا دارای فیض مقدس و انوار الهی بود که خداوند
به او بخشیده و افاضه کرده بود .
آری !خداوند همیشه هست ولی نه به آن معنی که ابتدا و غایتی داشته باشد زیرا
ابتدا و انتها مربوط به زمان است و خداوند فوق زمان است . برادران و خواهران برای
درک بهتر این مطلب ، به مثالی که در درسهای گذشته زدیم و زمان را به سه قسمت (
گذشته و حال و آینده) تقسیم کردیم ، مراجعه نمایند .
«و قائم لا بعمد .»
خداوند قائم است ولی نه با تکیه گاه .
وقتی «قائم» را بر افراد اطلاق کنیم ، کنایه از این است که می توانند مستقل
باشند و روی پای خودشان بایستند ولی در مورد خداوند هنگامی که کلمۀ «قائم» یا
«قیوم» اطلاق می شود یعنی واجب الوجود است و استقلال وجودی دارد و هیچ تکیه گاهی
ندارد ولی ما چون ممکن الوجود هستیم ، تکیه گا همان خدا است زیرا وجود ما وابسته
به وجود او است پس خداوند قائم است یعنی استقلال وجودی دارد ولی تمام موجودات قائم
به خدا هستند زیرا در وجود و در همه چیز وابسته به ذات مقدس باریتعالی می باشند .
« تتلقاه الاذهان لا بمشاعرة .»
اذهان ، خدا را دریابد ولی نه توسط حواس و مشاعر .
ادراک بوسیله حواس ظاهری
اذهان و فهمهای بشری ، چیزهائی را که از خارج دریافت می کنند ، توسط پنج حس
ظاهر است ،لذا می گویند : «من فقد حسا فقد علما » هر که یکی از حواس را از دست می
دهد ،دانشی را از دست داده است .
موجوداتی که در برابر چشم شما قرار می گیرند ،پس از اینکه عکس و وارونه آنها
در نقطه زرد چشم می افتد ، بوسیله سلسله اعصابی که مربوط به دیدن است ، به مرکز
مغز که مربوط به ادراک است ، منتقل می شود ، آن وقت شما آن را احساس می کنید و
توسط چشم می بینید : البته لازم به تذکر است که مغز هم به خودی خود مدرک نیست بلکه
واسطه ای است که ادراکات را به آن نفس مجرد که انسانیت انسان به او است منتقل می
کند ، نظیر کارمند مخابراتی که پشت دستگاه قرار گرفته است و بوسیله رشته سیمها
اطلاعاتی پیدا می کند ولی آن رشته سیمها چیزی جز ابزار و معدات نمی باشند و این
انسان است که توسط آن ابزارها مطالب را درک می کند . وهمچنین است سلسله عصب چشم و
آن نقطه ادراک مغز که اینها ابزارند و آن که درک می کند ، انسان است که از راه این
دریچه حسی ، به عالم خارج ارتباط پیدا می کند .
انسان دریچۀ دیگری برای ارتباط دارد که آن گوش است .آن سلسله اعصابی که از گوش
به مغز منتهی می شود نیز دریچه ای است که برای نفس انسان به عالم ماده باز شده که
از راه آن صداها را درک کند .قوه شامه ، قوه ذائقه و قوه لامسه نیز سه حس دیگر از
این پنج حس ظاهر هستند که بمنزله ابزار مخابرات اند برای نفس انسان که یک موجود
مجرد از ماده است .و حتی کلیاتی هم که ما ادراک می کنیم ، معمولا از همین جزئیات
انتزاع و خلاصه گیری می شود و کلی از آن بدست می آید مثلا : انسانی را بوسیله چشم مي
بيني او را به مغزت منتقل می کنی ديگري را مي بيني باز به مغز منتقل مي شود و همين
طور افراد انسان را بوسيله چشم به مغز منتقل مي کني، آنگاه نفس انسانی تو از این
انسانهای مختلفی که درک کرده است ، مفهوم واحدی انتزاع می کند به نام : انسان ،
بدون اینکه خصوصیات هر فردی را جداگانه در مد نظر بیاورد.
بنابراین ، خداوند ، این پنج دریچه را که حواس خمسه ظاهره
نام دارند، وسیله ادراک انسان و وسیله ارتباط علمی با خارج قرار داده است این
ادراکی را که توسط این حواس پنجگانه بدست می آید ، مشاعره می نامند یعنی شعوری که
بوسیله اینها حاصل می شود .
دراین جمله ، حضرت امیر«ع» می خواهد بفرماید : اینچنین نیست
که خداوند تبارک و تعالی مقابل چشم انسان قرار داشته و انسان بتواند او را ببیند و
آنگاه مثلا ـ بتواند درک کند ذات باریتعالی را!ـ زیرا عقل انسان نمی تواند به
حقیقت ذات مقدسش احاطه پیدا کند و ذات حق ـ اصلا ـ قابل اکتفاه نیست یعنی کنه ذات
خدا قابل درک نیست ، ولی ما ادراک می کنیم خدا را از صفات اضافیه و صفات سلبیه اش.
صفات اضافیه
خداوند تبارک و تعالی حقیقتی است غیر متناهی ، پس کسی که
متناهی است نمی تواند ادعا کند که به آن حقیقت غیر متناهی ، توان احاطه دارد. ما
اجمالا می دانیم که نبوده ایم و بعد موجود شده ایم ، پس یک موجدی داریم .این
موجدیت از صفات اضافی است .
صفات اضافیه آنهائی است که تکرار دارد ، مثلا : هر موجدی ،
یک موجد می خواهد ؛ مخلوق ، خالق می خواهد معلوم ، عالم می خواهد ؛ مدرک ، مدرک می
خواهد. این صفات تکراری(عالمیت و معلومیت ، خالقیت و مخلوقیت ، موجدیت و موجدیت
وو… ) را صفات اضافی می گویند .
برای توضیح بیشتر: ما خود می یابیم که مخلوقیم ، پس یک
خالقی لازم است ما را بوجود آورده باشد ما می یابیم که مرز وقیم (یعنی روزی به ما
داده می شود ) پس به رازقی نیاز داریم و همچنین … در اینگونه صفات ، چون یک طرف
اضافه خود ما قرار داریم و خودمان را می توانیم درک کنیم ، لذا آن طرف اضافه را
نیز اجمالا ادراک می کنیم ؛ این صفات، اضافیه است یعنی دو طرف دارد که چون یک طرف
آن خود ما هستیم و خودمان را ادراک می کنیم ؛ از این طرف اضافه ، پی به آن طرف می
بریم . از محدث بودن خود ، می دانیم که خالق و آفریدگاری داریم ، از مقدور بودن
خود ، علم به وجود قادر متعال پیدا می کنیم و همچنین هر چه بیشتر به عیبهای خود پی
ببریم ، می دانیم که آفریدگار ما این عیبها را ندارد برای اینکه اگر او هم این
عیبها را داشته باشد ، نیاز به دیگری دارد و خدا منزه است از اینکه محتاج باشد.
صفات سلبیه :
صفات سلبیه ، آن نقص هائی است که در ما وجود دارد و ذات
باریتعالی از آنها مبرا است یعنی خداوند آن صفتها را ندارد مثلا می گوئیم : خدا
جسم نیست. خدا محتاج نیست و و … ولی این صفتها را ما داریم . چون این صفات را
خدا ندارد ، لذا آنها را صفات سلبیه می نامند ، که از راه این صفات نیز می توانیم
پی به وجود آن هستی غیر متناهی ببریم ، پس خدا را از راه صفات اضافیه و صفات سلبیه
می شناسیم نه اینکه کنه ذاتش را درک کنیم !
« وتشهد له المرائی لا بمحاضرة»
گواهی می دهد به وجود خدا، محل دیدنها (یعنی چشم) ولی نه با
حضور خدا در برابر آنها .
وعدل علیهم فی حکمه . مستشهد بحدوث الاشیاء علی ازلیته ، و
بما وسمها به من العجز علی قدرته ، و بما اضطرها الیه من الفناء علی دوامه . واحد
لا بعدد ، و دائم لا بامد ، وقائم لا بعمد . تتلقاه الاذهان لا بمشاعرة ، و تشهد
له المرائی لا بمحاضرة . لم تحط به الاوهام ، بل تجلی لها بها ، و بها امتنع منها
، و الیها حاکمها . لیس بذی کبر امتدت به النهایات فکبرته تجسیما ، و لا
گواهی چشم بر وجود خداوند
مرائی یعنی محل رویت ها . ولی بسیار از شارحین نهج البلاغه
می گویند مرائی جمع مرئی است و مرئی ، اسم مفعول است به معنای دیده شده ها . و
بنابراین قول ، معنای سخن امام این می شود : موجوداتی که مرئی من و شماست ، گواهی
می دهد از برای خدا ولی نه به این معنی که خدا در این مرئیات حاضر باشد ، مانند
اجسام که جلوی شما موجود است .
ولیکن بنظر قاصر من ، مرائی جمع مرای است و اسم مکان است
یعنی محل رویت ها که همان دیدگان ما است . و با این احتمال معنی جمله امام چنین می
شود: چشمها گواهی می دهند که خدائی هست اما نه اینکه خدا را مقابل خود ببینند بلکه
ساختمان این چشم ـ با این همه ریزه کاریها ـ حکایت از آن سازنده ای دارد که دارای
علم ، قدرت ، حیات و اراده است .
ممکن نیست ماده بی حیات ، بی شعور و بی ادراک ، به طور
تصادف، این همه ذات مادی و اتمها را به حرکت درآورد و بگونه ای تنظیم کند که یک
چشم با این همه تشکیلات ریز و دقیق به وجود بیاید . پس ساختمان این چشم بهترین
گواه است بر وجود پروردگاری که دارای علم و قدرت و حیات است . البته گواهی چشم به
اجسام تنها به همین است که آنها را مقابل خود ببیند مانند این تلویزیون که با قرار
گرفتن در برابر دیدگان ، آن را مشاهده می کنیم ولی گواهی چشم به وجود خداوند به
این معنی نیست که خدا در برابر آن حاضر است بلکه خود دقایق و ریزه کاریهائی که در
آن است ، دلالت بر وجود ذات خداوند می کند . در اینجا لازم است توجه به همان نکته
ای که عرض کردم : ذات خدا را نمی توانیم درک کنیم مگر از راه صفات اضافی و صفات
سلبی .
« لم تحط به الاوهام .»
عقلها و اوهام ، خدا را درک نمی کنند
عقلها گنجایش خدا را ندارند
قوه عاقله بالاترین قوای مدرکۀ انسان است که قوه واهمه
یکدرجه پائین تر از آن قرار دارد یعنی پس از عقل ، قوه واهمه ، سلطان قوای باطنی
انسان است زیرا معانی جزئیه را درک می کند .
ممکن است کسی بگوید : بنابراین که عقل بالاترین قوه مدرکه
انسان است ، پس خوب بود حضرت می فرمودند : لم تحط به العقول .شارحین نهج البلاغه
در پاسخ این اشکال گفته اند : مراد از اوهام ، همان عقول است زیرا عقلهای ما
آنچنان کامل نیستند که احاطه به کلیات داشته باشند بلکه این عقلها مشوب به وهم است
لذا حضرت عقول را تعبیر به اوهام کرده اند.
عقل من و شما احاطه نمی کند خدا را زیرا مظروف نمی تواند از
ظرف بزرگتر باشد و چون خدا بزرگتر از عقل ما است لذا در ظرف عقل ما قرار نمی گیرد
، مثل اینکه کسی بخواهد یک دریا را در کاسه ای قرار دهد که به هیچ وجه امکان ندارد
.
« بل تجلی لها بها.»
ولی خداوند بتوسط همان عقل ها تجلی کرده است بر آنها .
عقلها و اندیشه های ما بر خداوند احاطه ندارند ولی خداوند
بر عقلهای ما یک نحوه تجلی و پرتو افکنی کرده است که از راه همان صفات اضافیه و
صفات سلبیه ـ که ذکر شد ـ بتوانیم پی به او ببریم .
« وبها امتنع منها .»
وبسبب عقلها ، امتناع نموده از احاطۀ آنها به او .
چون خداوند ، غیر متناهی است و عقلهای ما متناهی ، لذا
خداوند در این عقلها جای نمی گیرد و این مطلب را ما بوسیله همین عقلها می دانیم
.از راه همین عقلها می فهمیم که خداوند ممکن نیست در آنها جای بگیرد.
«والیها حاکمها.»
خداوند به سوی عقلها محاکمه کرده است ، یعنی عقلها را حکم
قرار داده است.
خداوند که می فرماید : کسی نمی تواند به من احاطه پیدا کند
، زیرا من موجودی غیر متناهی هستم و عقلها کوچکتر از این هستند که به کنه ذات من
برسند ،در اینجا خود عقل ها را حکم قرار داده است که اگر کسی شک دارد در این مطلب
، می تواند به عقل مراجعه کند، همان عقلی که گنجایش خداوند را ندارد ولی به لطف او
، اینقدر درک دارد که بفهمد توان درک خدا را ندارد و نخواهد داشت .
این سه جمله حضرت چقدر از نظر ادبی و علمی جالب و پر محتوا
و زیبا است که با دقت ، می توان به آن پی برد .
در این قضاوت زیبا ملاحظه می کنیم که خداوند مدعی است و عقل
مدعی علیه است و حاکم نیز خود عقل است . عقل صحیح خود قضاوت می کند که ظرفیت
گنجایش خداوند را ندارد .البته معلوم است که بزرگی خداوند ، بزرگی جسمی نیست که
طول و عرض و عمق ـ العیاذ بالله ـ داشته باشد خداوند فوق عالم ماده است .در آنجا
هم که می گوئیم « سبحان ربی العظیم» یعنی منزه است پروردگار بزرگ ، در اینجا نیز
بزرگی جسم منظور نیست .
بزرگی و عظمت خداوند
در حدیثی در اصول کافی آمده است که راوی گویا در ذهنش این
بوده است که « الله اکبر» بمعنی « الله اکبرمن کل شییء » است یعنی خداوند از هر
چیز بزرگتر است ، پس لابد بزرگی هست که خداوند از او بزرگتر باشد چون اکبر بر وزن
افعل از باب افعل التفضیل است ، پس اگر ما بگوئیم خداوند از ما بزرگتر است ، لابد
برای خودمان یک بزرگی و عظمت منظور داشته ایم که خدا را بزرگتر می دانیم ولی حضرت
، ذهن راوی را تصحیح می کنند و می فرمایند: این درست نیست که می گوئید خداوند از
هر چیز بزرگتر است .اصلا در مقابل خداوند نمی توان چیزی را بزرگ یا چیزی دانست ـ
که به حساب بیاید ـ بلکه « الله اکبر» بدین معنی است « الله اکبر من ان یوصف»
خداوند بزرگتر از این است که قابل توصیف باشد .
استفتائات از حضرت امام خمینی دام ظله
کسانی که در جبهه و
مانند آن ماموریت رانندگی دارند از چه وقت نماز آنها تمام و روزه بر آنها واجب
است. منظور این است که آیا برای صدق سفر دوم و سوم باید ده روز در محلی توقف کنند
و سپس به رانندگی ادامه دهند .زیرا بعضی از آنان از روزی که از منزل به محل
ماموریت می روند بدون ده روز توقف مشغول رانندگی می شود تا آن وقت که به محل سکونت
برگردند آیا در این صورت باید از سفر سوم که از منزل به قصد انجام ماموریت رانندگی
به جبهه می روند نماز را تمام بخوانند؟
بسمه تعالی
برای صدق سفر دوم و
سوم ، توقف ده روز در یک محل لازم نیست و سفری که به مقصد اول می کند .سفر اول
محسوب میشود .
اگر کسی مقروض باشد آیا به مواد غذائی و غیره که در عرض سال خریده و اضافه آمده
است خمس تعلق می گیرد؟
بسمه تعالی
اگر دین بر موئه سال باشد میتواند از آنچه از در آمد کسب و حقوق ، سرسال
باقیمانده کسر نماید.
شخصی کار دائمی او چنین است که 24 ساعت بطور مستمر در محلی که بمقدار مسافت
شرعی با محل سکونتش فاصله دارد کار میکند و 48 ساعت در محل سکونت خود می ماند
تکلیف نماز و روزۀ او چیست ؟
بسمه تعالی
اگر محل سکونت وطن او نیست در هر دو محل حکم مسافر دارد و اگر وطن او است در
آنجا حکم وطن و در محل کار حکم مسافر مترتب میشود.
اگر کسی در بلد کبیر از مسکن تا محل کارش 16 کیلومتر مسافت است و چون پاس بخش
است محوطه کارش 4 کیلومتر است که معمولا هر روز سه بار دور میزند ، آیا نمازش
شکسته است یا خیر ؟
بسمه تعالی
باید شکسته بخواند مگر این که مسکن وطن او باشد که در هر دو محل باید تمام
بخواند .
اگر کسی خانه مسکونی خود را بفروشد در صورتی که آن را با پول مخمس خریده باشد
آیا مازاد قیمت آن خمس دارد یا نه و اگر از ربع سال خریده است چه مقدار و در چه
صورتی باید خمس بدهد ؟
بسمه تعالی
اگر خانه را با ربح مخمس
تهیه کرده است پول فروش آن خمس ندارد هر چند قیمت آن ترقی کرده باشد و چنانچه با
درآمد کسب و حقوق بدون پرداخت خمس تهیه کرده است هر چند از موئه بوده تمام پول
فروش آن بدون مراعات سر سال خمس دارد.
دانستنيهائي از قرآن
زندگی در جهنم
* تغییر همیشگی پوست بدن :
«¨bÎ) tûïÏ%©!$# (#rãxÿx. $uZÏG»t$t«Î/ t$ôqy öNÍkÎ=óÁçR #Y$tR $yJ¯=ä. ôMpg¾ÖmW Nèdßqè=ã_ öNßg»uZø9£t/ #·qè=ã_ $yduöxî (#qè%räuÏ9 z>#xyèø9$# 3» ÇÎÏÈ
(سوره نساء ـ آیه 56)
آنان که به آیات ما
کافر شدند ، زود باشد که آنان را به آتشی بیفکنیم که هر گاه پوست بدن آنها بسوزد،
به پوست دیگری مبدل سازیم ( به جای آن پوست سوخته ، پوست دیگری برو یانیم ) تا
اینکه بچشند عذاب را [پناه بخدا].
*حرمان از آب :
«#y$tRur Ü=»ysô¹r& Í$¨Z9$# |=»ysô¹r& Ïp¨Ypgø:$# ÷br& (#qàÒÏùr& $uZøn=tã z`ÏB Ïä!$yJø9$# ÷rr& $£JÏB ãNà6s%yu ª!$# 4 (#þqä9$s% cÎ) ©!$# $yJßgtB§ym n?tã úïÍÏÿ»s3ø9$# ÇÎÉÈ
(سوره اعراف ـ
آیه 50 )
دوزخیان ، اهل بهشت را آواز دهند که بهره مند کنید ما را از آب یا از آنچه
خداوند به شما روزی داده ، و آنان گویند : همانا خداوند این دو را بر کافران حرام
گردانیده است .
*استمرار حالت مرگ ـ آشامیدن آب چرکین :
« … ( z>%s{ur @à2 A$¬7y_ 7ÏYtã ÇÊÎÈ `ÏiB ¾Ïmͬ!#uur æL©èygy_ 4s+ó¡ãur `ÏB &ä!$¨B 7Ï|¹ ÇÊÏÈ ¼çmãã§yftFt wur ß%x6t ¼çmäóÅ¡ç ÏmÏ?ù’tur ßNöqyJø9$# `ÏB Èe@à2 5b%s3tB $tBur uqèd ;MÍhyJÎ/ ( ÆÏBur ¾Ïmͬ!#uur ë>#xtã ÔáÎ=yñ ÇÊÐÈ
(سوره ابراهیم ـ آیه
17)
محروم و زیانکار شد
هر ستمگر خیره سر! از پی او آتش جهنم خواهد آمد و آبی چرکین به او داده شود که آن
را بنوشد ولی هیچ گواریش نباشد . و مرگ از هر سوی بر او وارد شود ولی او نمی میرد
و از پی آن عذابی دردناک در انتظارش است .
*نه مرگ است و نه
زندگی :
«¼çm¯RÎ) `tB ÏNù’t ¼çm/u $YBÌøgèC ¨bÎ*sù ¼çms9 tL©èygy_ w ßNqßJt $pkÏù wur 4Ózøts ÇÐÍÈ
(سوره طه ـ آیه 74)
همانا هر که جنایتکاران
به سوی خدای خود رود ،جزای او جهنم خواهد بود که در آن نه می میرد(تا ازعذاب خدا
رهائی یابد)ونه زندگی می کند (تا ازلذائذ زندگی برخوردار باشد)
tûïÏ%©!$#ur (#rãxÿx. óOßgs9 â$tR zO¨Yygy_ w 4Ó|Óø)ã öNÎgøn=tæ (#qè?qßJusù wur ß#¤ÿsä Oßg÷Ytã ô`ÏiB $ygÎ/#xtã 4 y7Ï9ºxx. ÌøgwU ¨@ä. 9qàÿ2 ÇÌÏÈ öNèdur tbqäzÌsÜóÁt $pkÏù !$uZ/u $oYô_Ì÷zr& ö@yJ÷ètR $·sÎ=»|¹ uöxî Ï%©!$# $¨Zà2 ã@yJ÷ètR 4 óOs9urr& Nä.öÏdJyèçR $¨B ã2xtGt ÏmÏù `tB t©.xs? ãNä.uä!%y`ur ãɨY9$# ( (#qè%räsù $yJsù tûüÏJÎ=»©à=Ï9 `ÏB AÅÁ¯R ÇÌÐÈ
(سوره فاطر ـ آیه
36و37)
آنان که کافر شدند ،
آتش جهنم برای آنان خواهد بود نه آنان را مرگ فرا می رسد که بمیرند و نه تخفیفی از
آن عذاب به آنها داده خواهد شد ، و اینچنین کیفر می دهیم هر کافر لجوجی را ، و
آنان در دوزخ فریاد برآوردند که : پروردگارا! ما را از این عذاب بیرون آور تا
برخلاف کارهای گذشته مان ،کارهای نیک
انجام دهیم (وبه آنها خطاب می شود 🙂 مگر نه شما را(دردنیا ) عمر دادیم به اندازه
ای که اگر پند شنوی باشد ، متذکر شود و برای شما نذیرانی فرستادیم (ولی چون متذکر
نشدید ) بچشید عذاب جهنم را که ستمگران را یاوری نخواهد بود.
*جهنم ،بد آسایشگاهی
است :
«È4 !$¯RÎ) $tRôtGôãr& tûüÏJÎ=»©à=Ï9 #·$tR xÞ%tnr& öNÍkÍ5 $ygè%Ï#uß 4 bÎ)ur (#qèVÉótGó¡o (#qèO$tóã &ä!$yJÎ/ È@ôgßJø9$%x. Èqô±o onqã_âqø9$# 4 [ø©Î/ Ü>#u¤³9$# ôNuä!$yur $¸)xÿs?öãB» ÇËÒÈ
(سوره کهف ـ آیه 29)
ما برای ستمگران آتش
فراهم آوردیم که شعله های آن گرداگرد آنان را بگیرد و اگر(با تضرع و ناله و از شدت
تشنگی)آبی بخواهند، به آنان آبی مانند مس گداخته بنوشانیم که صورتها را(از شدت
سوزش) کباب کند و چه بد نوشیدنی است و چه بد آسایشگاهی است جهنم .
سرمقاله
آنگاه که هزینه ضد انقلاب در مکه تامین می شود
بسم الله الرحمن الرحیم
آیا بردن پول ایرانی به خارج کشور و فروش آن در بازار آزاد که خارج از مقررات
دولت اسلامی و موجب بی اعتبار شدن ارزش پول کشور و بهره برداری ضد انقلاب می شود ،
از نظر شرعی چه حکمی دارد؟
ج- بسمه تعالي رعايت مقررات دولت اسلامي واجب است و تخلف از آن جايز نيست.
مکه ، سرزمین وحی و جایگاه اولین خانۀ خدا است که از ابراهیم بت شکن تا خاتم
انبیاء «ص» از آنجا ندای توحید و آزادی انسانها را به سراسر جهان صلا زدند و
سرانجام از آنجاست که خاتم اوصیاء منجی بشریت ، حضرت مهدی «ع» برای تحقق کامل دین
خدا در همه جای گیتی ، بپا خواهد خاست. از آنجا نور توحید به همه جهان تابیدن گرفت
و متقابلا صدها میلیون مسلمان برای عبادت خدا روزانه حداقل پنج بار رو به سوی آنجا
داشته و هر سال صدها هزار نفر از گوشه و کنار جهان مشتاقانه برای انجام مناسک حج و
شرکت در بزرگترین کنگرۀ جهانی بدانجا می شتابند.
مجموعه ویژگیهای این سرزمین مقدس و محتوای عظیمی که در مناسک حج نهفته است
بیانگر نقش اساسی وبسیار مهم این مجمع بزرگ الهی در تحقق و توسعۀ اسلام و انقلاب
اسلامی و بیداری و همبستگی و انسجام هر چه بیشتر ملتهای مسلمان برای رهائی از
حاکمیتهای طاغوتی و دست یابی به حکومت «الله» است. و خوشبختانه امروز در پرتو
انقلاب اسلامی و تجدید حیات اسلام بعد از گذشت قرنها از صدر اسلام ، حج به عنوان
بزرگترین پایگاه گسترش و صدور انقلاب اسلامی تجلی یافته و هر سال شاهد روند سریع
پر بارتر شدن این حرکت الهی می باشیم و بدین جهت است که دشمن نیز به نوبۀ خود با
انواع توطئه ها برای جلوگیری از ادامه و رشد این روند بپا خواسته است .
بدیهی است که جمهوری اسلامی و امت مسلمان آن به عنوان سمبل و محور و مرکز ثقل
اسلامی رسالت و وظیفه سنگینی را در رابطه با برگزاری و باروری این کنگره عظیم بر
دوش داشته و برای به منزل رساندن همین بار سنگین است که علیرغم مشکلات فراوان جنگ
و انقلاب امسال بیش از یکصد و پنجاه هزار نفر از جمهوری اسلامی ،راهی سرزمین توحید
خواهند شد.
با توجه به نکات فوق و آغاز عزیمت حجاج محترم از اوائل همین ماه و از آنجا که
ملت مسلمان ایران به عنوان الگو و پیشتاز نهضت جهانی اسلام شناخته شده است و دوست
و دشمن آنان را با دقت تمام زیر نظر دارند، (بدانگونه که در سال گذشته برخی
مسلمانان از کشورهایی مانند مصر بدون اینکه مستطیع باشند با مشقت فراوان فقط بخاطر
دیدن مردم ایران ـ این اسطوره های ایثار و شهادت ـ به مکه آمده بودند و متقابلا
دشمنان نیز برای عیب جوئی و اخلال و…و…) . وسخن بسیار است ولی در این مختصر
توجه به دو نکته ضروری است :
1 ـ بطوری که می دانید تمام امور مهم و وظائف مربوط به حجاج در پیامها و سخنان
حضرت امام مدظله العالی در این رابطه بیان شده است ولی از آنجا که این پیامها بطور
معمول همزمان با مراسم حج و اشتغال شدید حجاج به گرفتاریهای سفر و بحبوحه اعمال
،انتشار می یافته ، بطور شایسته مورد توجه و حفظ و ضبط قرار نگرفته است لذا پیشنهاد
می شده قبل از عزیمت به حج درکنار آموزش احکام ،متن این پیامها نیز مورد توجه دقیق
قرار گیرد، بدانگونه که همواره نصب العین تمام حجاج باشد ( لازم به تذکر است که
قسمتهایی از این پیامها همواره با
توضیحاتی درشماره های سال گذشته پاسدار اسلام در بخش راهنمای حج به چاپ رسیده است
).
2 ـ با توجه به اینکه امسال بیش از یکصد و پنجاه هزار نفر از جمهوری اسلامی
عازم حج هستند و مبلغ ارز پرداختی به حجاج نیز که به دلایل موجه و طبق مصالح
جمهوری اسلامی تقریبا به نصف کاهش یافته است ممکن است عده ای در اثر نا آگاهی و
بدون توجه به اهمیت موضوع بر حسب تمکن شان اقدام به همراه بردن مقداری پول ایرانی
نمایند و طبق معمول در عربستان به مبلغ نا چیزی در بازار آزاد تبدیل نمایند که در
این مورد قبل از وضع مقررات و محدودیتهای قانونی همانند دیگر موارد، بیان و تفهیم
مسئله و آگاهی دادن و تنویر و تصحیح فکر و فرهنگ مردم بر هر چیز دیگر مقدم است و
در حقیقت پیشگیری بهترین درمان است و بر این اساس توجه حجاج محترم را به نکات ذیل
معطوف می داریم :
الف : طبق فتوای حضرت امام مدظله العالی ـ که متن آن در صدر همین صفحه ملاحظه
می شود ـ چنین کاری به عنوان تخلف از مقررات دولت جمهوری اسلامی حرام است و معلوم
است که ارتکاب حرام از زائر خانه خدا در آن مکان مقدس گناهش در پیشگاه خداوند
سنگین تر است .
ب : این کار بدلیل عقل و حس و نظر کارشناسان اقتصادی و پولی ، موجب سقوط
اعتبار و ارزش پول ایران می شود. چرا که هر ده هزار ریال ایرانی مبلغ 60ـ 50 ریال
سعودی یعنی کمتر از یک ششم قیمت واقعی معامله انجام می گیرد.
ج ـ چون پول ایرانی در خارج کشور قابل استفاده نیست و فقط در ایران دارای برد
است طبیعی است که این پولها برای خرج شدن به ایران باز می گردد اما نه بصورت
قانونی و در خدمت به انقلاب و جمهوری اسلامی بلکه به صورت ذیل :
ایادی استکبار و سازمانهای جاسوسی به وسیلۀ یک شبکۀ حساب شده ، تمام این پولها
را پس از معاوضه با دلارهای آمریکایی جمع آوری کرده ،آنگاه توسط عوامل جنایتکارشان
به مناطق مرزی جمهوری اسلامی بویژه آذربایجانغربی و کردستان ،منتفل و از این طریق
افراد مزدور و گروهکهای سرسپرده و محارب را از نظر مالی تامین می کنند و بدینسان
ضد انقلاب فقط با پرداخت معادل ارز دولتی مثلا یک هزار تومان توانسته است بیش از
شش هزار تومان برای تامین اجرت آدم کشی و اغتشاش برای مزدورانش تهیه نماید.
د ـ گذشته از مسائل فوق ،جنسی که با پرداختن بیش از شش برابر قیمت واقعی تهیه
می شود بعلاوۀ صرف فرصتی که کمتر در چنان مکانی دست می دهد و مشکلات حمل ونقل و
کرایه و گمرک و غیره آیا مقرون به صرفه است ؟! بی گمان حجاج خدا جوی ایرانی که
اکثر آنان یکی از عزیزانشان را در جبهه دارند ، یا یکی از نزدیکانشان شهید یا
مجروح یا معلول یا مفقود شده اند و همه چیزشان را در راه خدا و انقلاب اسلامی در
طبق اخلاص گذاشته اند ،با روشنگری و پند نیکو و به هر نحوی که صلاح باشد نخواهند
گذاشت که احدی در گمراهی بماند و برای سوداگری و خریدن چند قلم جنس بی ارزش ، به
حیثیت و آبروی انقلاب اسلامی و خون شهدای عزیز ضربه بزنند و با فروش غیر قانونی و
نامشروع پول ایرانی ، مزدوران جنایت پیشه ای که با تفنگهایشان انقلاب و سینه
رزمندگان اسلام و مردم بی گناه را نشانه گرفته اند و هر روز دستشان به خون عزیزان
همین حجاج آلوده است ،تامین و تغذیه نمایند.
والسلام رحیمیان
امام خمینی ثابت و استوار
امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا کنون
حکومتهای ارتجاعی وابسته
*« دولتهای اسلامی ؛چه سلاطین اسلام ،چه روسای جمهوری اسلامی ،چه نخست وزیران
دول اسلامی در تحت تاثیر استعمار ،غافل از مقاصد دیانت اسلام هستند ؛مطلع تاثیر
استعمار ،غافل ازمقاصد دیانت اسلام هستند ؛مطلع نیستند به مسائل اسلام ،نمی خواهند
مطلع بشوند به احکام اسلام … این روسای بیچاره ،این سران دول بیچاره که توجه
ندارند به مصالح خودشان یا نمی خواهند توجه داشته باشند ،اینها است که ما را بدبخت
کرده ؛اینها است که روز سیاه برای مسلمین درست کرده است .»
18/6/43
*« دوری دول اسلامی از قرآن کریم ،ملت اسلام را به این وضع سیاه نکبت بار
مواجه ساخته و سرنوشت ملتهای مسلمان و کشورهای اسلامی را دستخوش سیاست سازشکارانه
استعمار چپ و راست قرار داده است .»
22/4/51
*« سران ممالک اسلامی هم به اسم اینکه ما مسلمان هستیم و به اسم اسلام ،چه
جنایاتی که نمی کنند !»
16/10/58
*« مشکل مسلمین ، حکومتهای مسلمین است . این حکومتها هستند که مسلمین را به
این روز رسانید ه اند .ملتها ،مشکل مسلمین نیستند؛ ملتها با آن فطرت ذاتی که
دارند، می توانند مسائل را حل کنند لکن مشکل، دولتها هستند … این حکومتها هستند
که به واسطه روابطشان با ابرقدرتها و سرسپردگیشان به ابر قدرتهای چپ و راست ،
مشکلات را برای ما و همۀ مسلمین برداشته بشود، مسلمین به آمال خودشان خواهند رسید
و راه حل آن با دست ملتها است … این حکومتهائی که دربلاد مسلمین است اینها با
اسلام هیچ کاری ندارند؛ اگر یک دفعه هم از
اسلام بگویند برای این است که شما را بازی بدهند. »
19/5/59
*« مشکل مهم دولتهای اسلامی هستند .باید دولتها بیدار بشوند … لکن دستهائی
در کار است که نمی گذارند ، ماموریتی آنها دارند که نمی گذارند این کار بشود. »
17/9/59
*«خداوندا ! این حکومتهای نادان با داشتن همه امکانات برای پیروزی بر
ابرقدرتها ، به جنایات آمریکا و اسرائیل صحه می گذارند و برای تحکیم پایه های کفر،
شب و روز خود را نمی فهمد ؛ بار الها ! این خلق مسلمان و مظلوم را از چنگال آنان
نجات ده .»
26/4/61
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار
سرمقاله
دانستنیهائی از قرآن(زندگی در جهنم)
استفتاءات از امام خمینی مدظله
اثبات وجود صانع آیت الله العظمی
منتظری
اعجاز لفظی قرآن استاد شهید آیت الله
مرتضی مطهری
سخنان معصومین(عفو و بخشش)
اختلاف ممدوح و اختلاف مذموم آیت الله جواد آملی
قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر آیت الله محمدی گیلانی
کارنامه خدمات و خسارات مارکسیسم بقلم یکی از دانشمندان
داستان نذر عبدالمطلب حجة الاسلام و المسلمین
رسولی محلاتی
مصاحبه با سرپرست بنیاد شهید حجة الاسلام و المسلمین کروبی
یادی از شهدا
کودتای نافرجام نوژه حجة الاسلام و المسلمین
محمدی ری شهری
تب روماتیسمی حاد دکتر سید حسن عارفی
نکته ها و نوشته ها
امام هشتم(ع)
تفسیر قانون اساسی حجة الاسلام یحیی
سلطانی
پاسداران بزرگ اسلام(آیت الله حایرِی) سید محمد جواد مهری
انتقادها و پیشنهادها(اسراف و اقتار)
پاسخ به نامه ها
نگاهی به رویدادها
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها اخبار جهان اسلام استراتژى نظامى رژيم صهيونيستى از حمله گسترده به غزه به جنگ فرسايشى تغيير كرد. (17/9/86) سران عشاير جنوب عراق خواستار خروج اشغالگران شدند. ناصر ابو شريف نماينده جنبش جهاد اسلامى فلسطين در تهران: رژيمهاى سازشكار عربى بزرگترين مانع بر سر راه پيروزى ملت فلسطين هستند. (19/9/86) رئيس مركز الهيات اسلامى روسيه: گرايش به اسلام در روسيه پس از پيروزى حزب اللّه رونق گرفت. يك روزنامه چاپ بغداد فاش كرد، 350 دانشمند هستهاى و 200 استاد عراقى به دست موساد و پنتاگون به قتل رسيدهاند. (19/9/86) نخست وزير انگليس: تا 10 سال ديگر در افغانستان مىمانيم. (21/9/86) جشن بزرگ مردم فلسطين در بيستمين سالگرد تأسيس حماس برپا شد. صليب سرخ جهانى: عميقترين فاجعه انسانى در فلسطين در جريان است. (25/9/86) ارتش انگليس پس از چهار سال اشغال دست خالى بصره را ترك كرد. (26/9/86) در پى بمباران هوايى غزه فرمانده نظامى جهاد اسلامى به شهادت رسيد. (28/9/86) شوراى امنيت، حضور نيروهاى اشغالگر در عراق را تا يك سال ديگر تمديد كرد. (29/9/86) آتش ضدهوايى حماس در غزه صهيونيستها را غافلگير كرد. (1/10/86) مردم بحرين در آستانه سفر بوش تظاهرات كردند. (2/10/86) با حمله نظاميان و بازداشت گسترده مردم، يورش دولت تحميلى بحرين به اكثريت شيعه صورت گرفت. (3/10/86) حمايت آمريكا از شورشيان، دولت عراق را نگران ساخت. (4/10/86) بوش با طرح ترور هنيه در كابينه اولمرت موافقت كرد. پاكستان در آستانه يك جنگ داخلى قرار گرفت. (9/10/86) فرزند 19 ساله بوتو جانشين مادر شد. (10/10/86) ده هزار مسلمان عليه برنامه موهن تلويزيون آلمان تظاهرات كردند. (11/10/86) با تدوين قانون اساسى جديد ممنوعيت حجات در تركيه به طور كامل لغو مىشود. سيد حسن نصراللّه به جناح سينيوره اولتيماتوم داد. (15/10/86) اخبار داخلى در پايان سفر استانى رئيس جمهور، 115 مصوبه دولت براى پيشبرد و آبادانى استان ايلام صورت گرفت. (17/9/86) رهبر انقلاب در ديدار اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى: مهندسى فرهنگى بستر عدالت اجتماعى است. در پى تفسير سؤال برانگيز يك بخشنامه، مافياى قير يك شبه ميليونها دلار به جيب زد. مجوز دولت براى شروع اكتشاف نفت در دشت مغان صادر شد. روسيه درخواست آمريكا براى اعلام تحريمهاى بيشتر عليه ايران را رد كرد. (18/9/86) رئيس مجلس در جمع دانشجويان دانشگاه صنعتى شريف: جنبش دانشجويى پشتوانه انقلاب است. رئيس جمهور در يك نشست 3 ساعته مشكلات بازار سرمايه را براى حضور مسئولان اقتصادى بررسى كرد. مراحل اجرايى انتخابات مجلس هشتم آغاز شد. (19/9/86) رسانههاى جهانى: امضاى قرارداد 2 ميليارد دلارى با ايران، چين آمريكا را دور زد. (20/9/86) كاظم دارابى: عليه دستگاه قضايى آلمان افشاگرى مىكنم. كاظم دارابى كه 15 سال قبل از سوى دولت آلمان به اتهام واهى حضور در حادثه رستوران ميكونوس دستگير و زندانى شده بود بامداد سه شنبه به ايران اسلامى بازگشت. كرد زنگنه: دولت بارمالى لايحه اصل 44 را پذيرفت. خاتمى: نفى عملكرد دولتهاى قبل، خيانت به ملت است. رئيس جمهور: اگر آمريكا دو سوم گام مثبت ديگر بردارد، شرائط تغيير مىكند. (21/9/86) يك درصد از درآمد نفت به تأمين آب و گاز در روستاها اختصاص يافت. 450 هزار هكتار زمين در شمال شرق تهران از يك زمين خوار پس گرفته شد. آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: وحدت و همدلى بايد جاى طرد، دعوا و متهم كردن را بگيرد. بانك مركزى: نرخ تورم به 17 درصد نزديك شد. (22/9/86) دانشمندان ايرانى موفق به ساخت ناى مصنوعى شدند. در سفر متكى به مسكو، ايران و روسيه چند سند همكارى امضاء كردند، زمان تكميل نيروگاه اتمى بوشهر نهايى شد. (24/9/86) سخنگوى كارگزاران: زمانه اصلاح طلبان را ادب كرده است. مقامات انگليسى: داروى آلوده به ايران فروختيم. دو كارشناس اقتصادى: برداشت بدون حساب از ذخيره ارزى به تورم دامن زده است. (25/9/86) سود انحصارى قير حذف شد. (26/9/86) رئيس جمهور درباره علت تورم و گرانى به مردم گزارش داد. ايران، سوخت هستهاى را تحويل گرفت. نخستين محموله سوخت هستهاى به نيروگاه اتمى بوشهر تحويل شد. (27/9/86) ولى امر مسلمين در پيام به كنگره عظيم حج: برائت از مشركان روح حاكم بر حج مؤمنان است. ظرفيت شبكه سراسرى گاز روزانه 500 ميليون فوت مكعب افزايش يافت. هاشمى رفسنجانى: به هيچ وجه نبايد از مواضع هستهاى عقب نشينى كنيم. رئيس قوه قضائيه و فرمانده نيروى انتظامى: با افرادى كه به ارزشهاى اسلامى پايبند نيستند برخورد قانونى خواهد شد. (28/9/86) احمدى نژاد در ديدار با پادشاه عربستان: ايران براى كمك به توسعه مسجدالحرام آماده است. (1/10/86) رئيس اتحاديه جهانى علماى مسلمان: ايران هستهاى هرگز خطرى براى منطقه نيست. خاتمى: فضاى بين المللى عليه ايران آرام شده است. (2/10/86) مجلس فوريت لايحه مجازات اسلامى را تصويب كرد. (3/10/86) عضو شوراى مركزى حزب اعتماد ملى: اصلاح طلبان بايد از سرنوشت گروهكها عبرت بگيرند. متكى: ما براى آمريكا شرط داريم. (4/10/86) كروبى: براى وحدت اصلاح طلبان تلاش كردم ولى نشد. ايران به اظهارات طالبانى درباره لغو قرارداد الجزاير واكنش نشان داد. (5/10/86) 16 ميليارد دلار قرارداد گازى با مالزى به امضاء رسيد. به دستور رئيس جمهور، ستاد ويژه براى مهار تورم تشكيل شد. رئيس مجلس: مسؤولين به جاى متهم كردن يكديگر مشكل گرانى را حل كنند. (6/10/86) رهبر انقلاب: در صحنه باشيد، دشمن را فراموش نكنيد. دست نوشتههاى منحصر به فرد امام خمينى توسط آيت اللّه شيخ حسن صانعى به حجت الاسلام سيد حسن خمينى تحويل شد. رهبر معظم انقلاب: درس بزرگ غدير مبارزه با اختلاف و تفرقه است. (9/10/86) در فرودگاه سبزوار، هوشيارى و مراقبت جان دهها مسافر را نجات داد. (10/10/86) با توافق نهايى شوراى نگهبان انتخابات تهران رايانهاى شد. سخنگوى وزارت خارجه: از عرامت عراق چشم پوشى نمىكنيم. (11/10/86) شرط سنى بازنشستگى پيش از موعد كاركنان دولت حذف شد. سفر رهبر انقلاب به استان يزد آغاز شد. (12/10/86) رهبر معظم انقلاب در اجتماع عظيم مردم يزد: هنر مردم، انتخاب نامزدهاى درد آشنا است. (13/10/86) رهبر انقلاب در جمع دانشجويان و دانشگاهيان يزد: رابطه با آمريكا به ضرر ملت ايران است. ثبت نام نامزدهاى نمايندگى مجلس آغاز شد. داوطلبان تا 21 دىماه فرصت دارند. رهبر انقلاب: خطاها و كاستىهاى دولت را بايد دلسوزانه تذكر داد، بهانهگيرى مدام صحيح نيست. (15/10/86) اخبار خارجى آمريكا از نظر تعداد زندانى در جهان اول شد. “دويچه وله” شبكه خبرى سراسرى آلمان: دوران بوش به سر آمده است. (17/9/86) تنش در روابط روسيه و ناتو بر سر كوزوو در پايان مذاكرات چهارماهه بالا گرفت. تايم: گزارش اطلاعاتى آمريكا بوش را گيج كرده است. پژوهشگر اتريشى مخالف هولوكاست به 18 ماه زندان محكوم شد. (18/9/86) تحت فشار افكار عمومى، وزارت دادگسترى آمريكا دستور بررسى رسوايى اخير سيا را داد. حزب پوتين 315 كرسى از 415 كرسى دوما را به دست آورد. (19/9/86) پيمان ليسبون جايگزين قانون اساسى واحد اروپا شد. (24/9/86) 2 مشاور ديگر بوش از كاخ سفيد مىروند. دههات ژنرال سابق ارتش آمريكا درخواست كردند شكنجه در زندانهاى “سيا” متوقف شود. (25/9/86) در اعتراض به استقرار سپر موشكى در لهستان، روسيه، آمريكا را تهديد به حمله موشكى كرد. (26/9/86) بولتون: گرداننده اصلى كاخ سفيد، كاندوليزا رايس است. (27/9/86) كاسترو: من مىروم تا جوان ترها بيايند. (28/9/86) اعتصاب كاركنان ايرفرانس 4 ميليون مسافر را سرگردان كرد. (2/10/86) سرخپوستان 6 ايالت، خواستار استقلال از آمريكا شدند. (3/10/86) نظام سلطنتى در نپال برچيده مىشود. (4/10/86) مذاكرات پنهانى انگليس با سران طالبان افشا شد. (6/10/86) انتخابات پارلمانى لهستان 2 ماه به تعويق افتاد. در ناآرامىهاى انتخاباتى كنيا 251 نفر كشته شدند. (12/10/86) مردم آمريكا: بوش و چنى جنايتكار را محاكمه كنيد. (13/10/86)
سخنان معصومان اندرزهاى درخشان از هادى امت
سخنان معصومين اندرزهاى درخشان از هادى امّت امام هادى عليه السلام: 1- «اذكُر مَصرَعَكَ بَينَ يَدَى أهلِكَ لاطَبيب يَمنَعُكَ، ولاحَبيب يَنفَعُك» (أعلام الدين، ص 311، بحارالانوار، ج 75، ص 369؛ ميزان الحكمه، ج 10، ص 579؛ حياةالامام الهادى، ص 162 و 165) به ياد آور و فراموش نكن آن حالت و موقعى را كه در ميان جمع اعضاء خانواده و آشنايان قرارگيرى و لحظات آخر عمرت سپرى مىشود و هيچ پزشكى و دوستى – و ثروتى – نمىتواند تو را از آن حالت نجات دهد. 2- «اِنَّ الحَرامَ لايَنمى، وَ ان نَمى لا يُبارَكُ فيه، وَ ما أنفَقَهُ لَم يُؤجَر عَلَيهِ، وَ ما خَلّفَهُ كانَ زادَهُ الَى النّار». (فروع كافى، ج 5، ص 125، ح 7) همانا – اموال – حرام رشد و فزونى ندارد و اگر هم داشته باشد، بركت ندارد، و آنچه از اموال حرام انفاق شود، أجر و پاداش ندارد و آنچه از حرام پس از انسان باقى مىماند، توشه او خواهد بود به طرف آتش. 3- «الحِكمَةُ لاتَنجَعُ فِى الطِّباعِ الفاسِدَة.» (نزهة النّاظر و تنبيه الخاطر، ص 141، ح 23؛ أعلام الدّين، ص 311) حكمت اثرى در دلها و قلبهاى فاسد نمىگذارد. 4- «مَن رَضى عَن نَفسِهِ كَثُرَ السّاخِطُونَ عَليه» (بحارالانوار، ج 69،ص 316،ح 24، أعلام الدّين، ص 311؛ حياة الامام على الهادى(ع)، ص158) هر كه از خود راضى باشد، بدگويان او زياد خواهند شد. 5 – «المُصيبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلجازِعِ اِثنَتان» (اعلام الدّين، ص 311، بحارالانوار، ج 75،ص 369) مصيبتى كه بر كسى وارد شود و صبر و تحمّل نمايد، تنها يك ناراحتى است، ولى چنانچه فرياد بزند و جزع كند دو ناراحتى خواهد داشت. 6- «اِنّ للّهَ بِقاعاً يُحِبُّ أن يُدعى فيها فَيَستَجيبُ لِمَن دَعاهُ، وَ الحيرُ مِنها». (أعلام الدين، ص 311؛ بحارالانوار، ج 75، ص 369) براى خداوند بقعهها و مكانهايى است كه دوست دارد در آنها خدا خوانده شود تا آن كه دعاها را مستجاب گرداند كه يكى از بقعهها، حائر و حرم امام حسين(ع) خواهد بود. 7- «اِنّ اللّهَ هُوَ المُثيبُ وَ المُعاقِبُ وَ المُجازى بِالاعمال عاجِلاً وَ آجِلاً». (تحف العقول، ص 358؛ بحارالانوار، ج 59، ص 2 ضمن ح 6) همانا، تنها كسى كه ثواب مىدهد و عِقاب مىكند و كارها را در همان لحظه يا در آينده پاداش مىدهد، خداوند خواهد بود. 8 – «مَن هانَت عَلَيهِ نَفسُهُ فَلا تَأمَن شَرَّه». (تحف العقول، ص 383؛ بحارالانوار، ج 75، ص 365) هر كس به خويشتن اهانت كند و كنترل نفس نداشته باشد خود را از شرّ او در أمان ندان. 9- «اَلتَّواضُعُ أن تُعطَى النّاسَ ما تُحِبُّ أن تُعطاه». (محجة البيضا، ج 5، ص 225) تواضع و فروتنى چنان است كه با مردم چنان كنى كه دوست دارى با تو كنند. 10- «اِنّ الجِسمَ مُحدَثٌ وَ اللّهُ مُحدِثُهُ وَ مُجَسِّمُه». (بحار الانوار، ج 57، ص 81، ح 51) همانا اجسام، جديد و پديده هستند و خداوند متعال به وجود آورنده و تجسّم بخش آنها است. 11- «اِذا قامَ القائِمُ يَقضى بَينَ النّاسِ بِعلمِهِ كَقَضاء داوُد(ع) وَ لا يَسئَلُ البَيِّنَة». (بحار الانوار، ج 50، ص 264، ح 24) زمانى كه حضرت حجّت (عجّ) قيام نمايد در بين مردم به علم خويش قضاوت مىنمايد، همانند حضرت داود (ع) كه از دليل و شاهد سؤال نمىفرمود. 12- «الشاكِرُ أسعَدُ بِالشُّكرِ مِنهُ بِالنِّعمَةِ الّتى أوجَبَت الشُكر لَأنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ و الشُكرُ نِعَمٌ وَ عُقبى». (بحار الانوار، ج 75، ص365،تحف العقول، ص 483) شكرگزارى از نعمت، از خود نعمت بهتر است، زيرا نعمت متاع دنياى فانى است ولى شكر، نعمت جاودانه آخرت است. 13- «اَلعِلمُ وِراثَةٌ كَريمَةٌ وَ الادبُ حُلَلٌ حِسانٌ، وَ الفِكرَة مِرآتٌ صافيةٌ». (بحار الانوار، ج 71، ص 324؛مستدرك الوسايل، ج 11، ص 184، ح 4) علم و دانش بهترين يادبود براى انتقال به ديگران است، ادب زيباترين نيكىهاست و فكر و انديشه آئينه صاف و تزيين كننده اعمال و برنامهها است.
دانستنيهايى از قرآن اطاعت پيامبر؛ راه مومنين
دانستنىهايى از قرآن اطاعت پيامبر، راه مؤمنين «و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى و يتبع غير سبيل المؤمنين، نولّه ما تولى و نصله جهنم و ساءت مصيرا» (سوره نساء،آيه 115) و هركه با رسول خدا مخالفت كند، پس از آنكه راه هدايت برايش روشن شود، و راهى غير از راه مؤمنين براى خود برگزيند، با او همان معاملهاى مىكنيم كه اعمالش آن اقتضا را دارد و سپس او را وارد دوزخ مىسازيم و چه بد سرنوشتى! يشاقق: از شقاق مىباشد و شقاق از كلمه “شق” گرفته شده كه به معناى قطعهاى است كه از چيزى جدا شده باشد. و لذا شقاق به معناى اختلاف است يعنى كه تو در يك شق قرار گرفته باشى و طرف مقابل در شقى ديگر. و در اينجا مقصود اين است كه شخصى با رسول خدا مخالفت كند و در خط مقابل او قرار بگيرد. سبيل المؤمنين: يعنى راه و خط مؤمنان و در اينجا مقصود همان راه پيامبر است زيرا كسى با رسول خدا موافقت كند و از او پيروى نمايد، راهش راه مؤمنان است. و اين امرى است بديهى و قطعى. مگر همين قرآن نيست كه از زبان پيامبر مىفرمايد: “و أنّ هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله” و اين است راه مستقيم من، پس از آن پيروى كنيد و دنبال راه هاى ديگر نرويد كه شما را از راه پيامبر، كه راه خدا است، دور سازد. صراط مستقيم الهى فقط و فقط صراط و راه رسول الله است كه مؤمنان بايد از اين صراط پيروى كنند نه راه ها و صراطهاى ديگر كه هر راهى جز اين، آنان را به سوى دوزخ مىكشاند. حال بايد ديد اين راه رسول خدا كه راه مؤمنان است چه راهى است و در ميان اين همه خطها و مذاهب گوناگون چگونه مىشود آن را جست و از آن پيروى كرد؟ جالب است كه برادران اهل سنت به ما اعتراض مىكنند كه شما از اين راه عمومى كه راه همه مؤمنين است، جدا شدهايد و راه ديگرى را براى خود اختيار كردهايد و لذا شما از جامعه مسلمين فاصله گرفتهايد و مستحق دوزخيد. آيا واقعا ما از خط مؤمنان جدا شدهايم يا مخالفان ما؟ آيا ما با پيامبر مخالفت كردهايم يا آنها كه تخلف از سپاه اسامه كردند و سخن رسول خدا را ناديده گرفتند؟ آيا ما از رسول الله جدا شدهايم يا آنان كه در آخرين لحظات زندگى پيامبر، با او مخاصمه كردند و هنگامى كه فرمود: براى من كاغذ و مدادى بياوريد تا برايتان چيزى بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد، جواب او را با مخالفت صريح و توهين به ساحت مقدسش دادند و رو در روى او قرار گرفتند وگفتند: ان الرجل ليهجر، حسبنا كتاب الله!! اين مرد، در اثر شدت تب، هذيانگويد. ما را كتاب خدا بس است (و هيچ نيازى به نوشته او نداريم)!! راستى چه كسى با پيامبر مخالفت كرد و از خط مؤمنان جدا شد؟ آن جماعت كه در سقيفه بنى ساعده گرد هم آمدند و پيش از كفن و دفن رسول خدا توطئه گرفتن و غصب خلافت كردند و سخنان صريح و روشن او را در غدير خم پشت سر گذاشتند يا آنان كه پس از رحلت پيامبر با غاصبان حق على مخالفت كردند و عددشان كمتر از عدد انگشتان دست بود؟ و مگر اكثريت دليل ايمان است؟! خداوند مىفرمايد: “و ما أكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين” و بسيارى از مردم هرچند تو، اى پيامبر، تلاش كنى، مؤمن نيستند، و در موارد بى شمارى اكثريت را گاهى جاهل معرفى مىكند و گاهى بى عقل و نا فهم و بى شعور! “أكثرهم لا يعقلون” “أكثرهم لا يشعرون” “أكثرهم لا يفقهون” پس هرگز زيادى لشكر دليل ايمان نيست. از اين روى خداوند به اعراب مىفرمايد:”لا تقولوا آمنا و لكن قولوا أسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم” نگوئيد ايمان آورديم و لى بگوئيد اسلام آورديم كه هنوز ايمان در دلهاى شما جاى ندارد. و در اين آيه نيز مقصود از مؤمنان هرگز جمع مسلمانان نيست بلكه همان گروه اندكى است كه ثابت و استوار باقى ماندند و حوادث زمان آنها را تغيير نداد و همچنان بر پيمان و عهد خود با خدا و رسولش پايدار ماندند و با رسول خدا مخالفت نكردند و از وصى بر حقش دفاع كردند و به امامتش ايمان آوردند و راه مؤمنان را براى خود برگزيدند. از اين روى مىتوان گفت آنچه حافظ وحدت راه مؤمنان است، همان اطاعت از پيامبر است و بس “و من يطع الرسول فقد أطاع الله” و هر كه از پيامبر پيروى كند اطاعت خدا كرده است. و كسى كه جز اين راه مستقيم را بپيمايد او را به همان راهى كهخواهد برود رهنمون مىسازيم زيرا او راه حق را نپيموده و خود در جستجوى باطل است يكى از انصار مىگويد: من و اشعث كندى و جرير بجلى با هم سوار بر اسب خارج از كوفه در حركت بوديم ناگهان سوسمارى صحرائى پيدا شد اشعث و جرير رو به او كردند و گفتند: السلام عليك يا أمير المؤمنين!! و اين مسأله در دوران خلافت أمير المؤمنين على عليهالسلام رخ داد. آن انصارى مىگويد : داستان را براى أمير المؤمنين عليهالسلام تعريف كردم، حضرت فرمود: “دعهما فهو إمامهما يوم القيامة أما تسمع الى الله و هو يقول: نوله ما تولى” آنها را رها كن و بگذار هرچه مىخواهند بگويند زيرا همين سوسمار امام آنها است در روز قيامت آيا نشنيدهاى كه خداوند مىفرمايد با او همان گونه رفتار مىكنيم كه خودش مىخواهد. يعنى تو اى انسان هر كه را براى خود امام قرار دادى با همو محشور مىشوى چه آن امام يك شخص باشد و چه يك سنگ يا يك حيوان، و چه امامت على باشد يا معاويه و چه امامت حسين باشد و يا يزيد. خداوندا ما على را مىخواهيم و به او و فرزندانش مىپيونديم و جز آنان براى خود امامى نمى پذيريم، پس ما را با آنان محشور فرما. آمين رب العالمين.
انتصاب على عليه السلام به رهبرى جامعه 2
انتصاب على(ع) به رهبرى جامعه قسمت دوم فاطمه وثوقى ب – محو آثار منفى ظلم و تبعيض و… از آنجا كه مولاى متقيان همواره طرفدار و حمايتگر مظلومان و بيچارگان بودند در دوران خلافت خلفاء گذشته با همكارى و مشاوره دلسوزانه خود با قضاوتهاى به جا و به موقع از وقوع حوادث ناگوار جلوگيرى مىنمودند. در قضاوت چنان با صلابت و جدى وارد عمل مىشدند كه هيچ كس را ياراى ممانعت نبود. و چنان با درايت و سنجيده نظر مىدادند كه بارها خليفه دوم مىگفت: «علىّ اقضانا»(1) على از همه در قضاوت بهتر است. امام با جارى كردن حدود الهى بر جسم خطا كاران هيچ گونه هراس بر خود راه نمىداد چه بسا افراد مجرم از نزديكان و نور چشمىهاى خليفه بودند كه هيچ كس را ياراى اعتراض نبود چه رسد به اينكه بخواهند بر قوم و خويش خليفه حد جارى نمايند. امام همواره به كارگزاران خود توصيه مىكردند كه مراعات حقوق انسانى و اسلامى رعيت را بنمايند و در نامههاى خود به آنها هشدار و اخطار مىدادند. در يك مورد خطاب به فرماندار فارس چنين نگاشتند: «پس از نام خدا…دهقانان مركز فرمانداريت از خشونت و تحقير كردن مردم و سنگدلى تو شكايت كردند. من درباره آنها انديشيدم، نه آنان را شايسته نزديك شدن يافتم، زيرا كه مشركند و نه سزاوار قساوت و بد رفتارى هستند، زيرا كه با ما هم پيمانند، پس با آنان در رفتار نرمى و درشتى را به همآميز و رفتار توأم با شدت (جدى بودن) و نرمش داشته باش، اعتدال و ميانه روى را در نزديك كردن يا دورى كردن رعايت كن.»(2) در مورد ديگرى زنى به نام سوده از عمال حضرت شكايت كرد امام پس از شنيدن سخنان آن زن فرمان عزل او را نوشت و بدست خود آن زن براى او فرستاد. ازديدگاه امام هر فرد و عاملى كه زمينه ساز فساد و انحراف جامعه باشد مطرود است و بايد با آن مقابله شود. بطوريكه در يك مورد امام فرمودند: «اگر فلان عمل از حسن و حسين هم سر مىزد، آنها نيز بازخواست مىشدند.» اينگونه بود كه اندك اندك تبعيضهاى گذشته طبقه بندىهاى عرب و عجم، سياه، سفيد و ارج نهادن به قبائل بزرگ و معروف، جاى خود را به عدالت علوى سپرد. هر چند عدهاى تحمل اينگونه عدالت را نداشتند. ج – حذف امتيازهاى غير عادلانه و… امام عادل در عين حال كه از گناه مجرمى در حق خود و خانوادهاش عفو واغماض مىنمود. اما در عين حال وجود قوم و خويش را در مورد اجراى عدالت ناديده مىگرفت كه در اين راستا (داغ كردن دستان برادرش عقيل) زبان زد خاص و عام است، امام مىدانست كه هرگاه جامعه از وجود افراد ناپاك و نالايق پاكسازى شود فضاى سالم زمينه رشد افراد مستعد و حتى غير مستعد را فراهم مىنمايد. در رويكرد علوى چهره بى عدالتى و غير قانونمند بودن به قدرى مذمت شده است كه حتى خود آن حضرت مىفرمود: «اى مردم اگر على را ديديد با اندوختن مال و… از شهر شما بيرون رفت او را قبول نداشته باشيد.»(3) وقتى مردم خواستار اصلاحات اساسى مىشدند. امام مىفرمودند: «حتى اگر من نيز در صدد اصلاح اين انحرافات برآيم شما از اطراف من متفرق شده، تنهايم خواهيد گذاشت.» به اين معنا كه با وجود نفرت از زد و بندهاى سياسى و خستگى از بىعدالتى، تاب و تحمّل اصلاح صحيح جامعه را نخواهيد داشت چرا كه افراد عزل و طرد شده چه بسا از نزديكان شما و يا خود شما باشيد كه در اين صورت به عنوان اعتراض از اطراف من پراكنده خواهيد شد(چنانچه طلحه و زبير رفتند). «معاويه» يكى از فرماندهان جنگهاى «رده» در شام بود و از اين طريق خود را به دستگاه خلافت نزديك ساخته بود و در زمان خليفه دوم نيز بر شام حكومت مىراند بطورى كه مورد توجه خليفه واقع شده بود كه مورد اغماض خليفه قرار مىگرفت. هر چند با برخى از عمال خود برخورد جدى داشت اما در مورد معاويه با چشم پوشى در مقابل يغماگرى وى برخورد و مدارا مىكرد و بهانههاى او را بدون چون و چرا مىپذيرفت.» اما اميرمؤمنان از ابتداى تشكيل حكومت درصدد عزل معاويه برآمد و رويداد جنگ صفين گوياى عزم راسخ امام عليه السلام است. آن حضرت به كارگزاران خود نيز توصيه فرمودند مراقب رعايت حال قوم خويشى در امور حكومت باشند. رابطههاى خويشاوندى مانع اجراى عدالت نگردد. در نامه 53 خطاب به مالك اشتر، فرمودند: «همانا زمامداران را خواص و نزديكانى است كه خودخواه و چپاولگرند و در معاملات انصاف ندارند، ريشه ستمكاريشان را با بريدن اسباب آن بخشكان و به هيچ كدام از اطرافيان و خويشاوندانت زمين را وامگذار، به گونهاى با آنان رفتار كن كه قرار دادى به سودشان منعقد نگردد كه به مردم زيان رساند، مانند آبيارى مزارع، يا زراعت مشترك.» در زمان خلافت عثمان نزديكان عثمان به طور آشكار و گسترده اموال بيت المال را تصاحب كرده بودند تا حدى كه چراگاه عمومى مردم بدست آنها بود. و نظير اين گونه اعمال مردم را به تنگ آورد و هنگامىكه به عثمان اعتراض كردند وى جواب داد: اگر كليد بهشت نيز بدست من بود آنرا به دست بنى اميه مىدادم.» استعفاى خزانه دار عثمان نشانگر شدت حيف و ميل بيت المال بود كه وى را طاقت ادامه راه خلافت نمانده بود. هر چند خروج از معيارهاى دينى از زمان خليفه دوم شروع شد اما در عصر خليفه سوم به اوج خود رسيد و سرانجام او را به قتلگاه فرستاد. ح – برچيدن بساط فرهنگ بيگانه از آنجا كه فرهنگ مغز هر جامعه به شمار مىآيد و افراد دانشمند فرهنگ سازان جامعه هستند بنابراين وجود افراد عالم و انديشمند بر رأس امور فرهنگى ضروريست. اما با توجه به فضاى مسموم و آلوده گذشته كه افرادى نظير، «تيم دارى و كعب الاحبار يهودى» كه تازه مسلمان شده بودند، بر امور فرهنگى جامعه مسلط شده و عقايد تورات تحريف شده را به مردم مسلمان آموزش داده و به تعليم و تربيت شاگردانى چون، معاويه، عمروبن عاص، و عبداللّه بن عمر و ابوهريره، نيز همت گماشته بودند. از اين رو فضاى فرهنگ دينى نياز فورى به پاكسازى و سالمسازى فرهنگى داشت. «تيم دارى» جمعهها قبل از نماز جمعه براى مردم سخنرانى مىكرد. در جامعه دينى آنزمان با وجود «سلمانها و ابوذرها» كه رسولخدا مقام آنها را وصف نموده و ايمان آنها را تأييد كرده بود. امثال تيمها با اجازه خليفه مسلمين به ايراد سخنرانى مىپرداخت و خليفه دوم از او به عنوان بهترين افراد ياد مىكرد.(4) و او را در طبقه بندى افراد براى دريافت سهم از بيت المال در گروه «بدر» قرار داده بود. در حالىكه تيم بيش از يكسال زمان نبوت را درك نكرده بود. (كعب) نيز از علماى يهودى بود كه در حين گذر از مدينه به درخواست خليفه دوم ماندگار شد تا پاسخ گوى مسائل دينى مردم باشد. او همواره از تورات تحريف شده به عنوان كتاب خدا ياد مىكرد و براى مردم حديث جعل مىكرد. گفتهها و انديشههاى كعب چنان در ستون فقرات فرهنگى جامعه رسوخ كرده بود كه حتى عدّهاى، در بحثهاى دينى گفتار افرادى چون ابن عباس را قبول نمىكردند و گفتههاى كعب را مقدم مىدانستند. «ابن عباس» مىگويد: «روزى نزد معاويه بودم او آيه 18 از سوره كهف را به شكل خاص خواند و من به او اعتراض كردم. معاويه آيه را از عبداللّه بن عمر سؤال كرد و او نظر معاويه را تأييد كرد. من در جواب گفتم: قرآن در خانه ما نازل شده (يعنى ما سزاواريم درباره آن اظهار نظر كنيم نه معاويه و كعب) نتيجه اين شد كه براى حل مسئله نزد كعب رفته و با نظر او اختلاف حل شود.»(5) كارشناسى كعب سبب گرديد احاديث جعلى و بنى اسرائيلى وارد جامعه حديثى اسلام گرديده و موجب بدبينى مسلمين شده و زمينه مساعدى رشد افكار مسموم و غلط غير اسلامى شود. و افرادى نظير ابوهريرهها يد طولائى در جعل حديث پيدا نمايند. كعب الاحبار از قدرت بيان و جعل ابوهريره در شگفت شده و مىگفت: «كسى نديدم مثل ابوهريره كه تورات را نخوانده باشد اما مطالب آنرا بداند.»(6) بنابر مطالب ذكر شده اميرمؤمنان مىبايست در چند جبهه از جمله جبهه كليدى فرهنگى اقدام به پاك سازى مىنمود تا آثار برجاى مانده بيش از پيش موجب گمراهى مردم نگردد. و مردم پس از پاك سازى احاديث جعلى دوباره با سنت و سيره نبوى آشنا شده و انس بگيرند. د – پاك سازى و سالم سازى سيستم امنيتى هر جامعه براى رشد و توسعه و پيشرفت نياز به امنيت فردى و اجتماعى دارد. تا در سايه آن به شكوفايى بپردازد. و در جهت رفاه و آسايش گام بردارد. بعد از رسيدن امام على(ع) به حكومت و خلافت با سه جنگ خانگى ناخواسته روبرو گرديد كه هر يك از آنها به تنهايى اركان اقتدار و حاكميت را مىتوانست به سوى ضعف و هرج و مرج بكشاند، و موجبات تفرقه را فراهم نمايد. اما درايت و تدبير بىنظير امام و ياران از جان گذشتهاش با مهار اين جنگها فرصتهاى پيش آورده شده ؛ از سوى دشمن را براى ايجاد اختلاف در ميان اقشار مسلمين به يأس و نااميدى بدل كردند. در هنگام بروز جنگ جمل امام طبق شيوه ممتاز خود ابتدا با آنان به نرمى سخن گفتند و آنها را براى بازگشت به حكم الهى فرا خواندند و فرمودند: «ممكن است به من خبر دهيد كه كدام حق را از شما باز داشتهام يا كدام سهم را براى خود برداشته بر شما ستم كردم؟»(7) در تاريخ آمده است كه امام زبير را نزد خود فراخوانده و از راه ملاطفت با وى سخن گفته و دست در گردن زبير انداختند، تا شايد از خواب غفلت برخيزد و انرژى جامعه توحيدى به جاى سازندگى و بالندگى در چالش و كشمكش داخلى مستهلك نگردد. گرچه اين روش پسنديده امام موجب تغيير موضع در وجود زبير گرديد. اما در اثر جهالت عدّهاى شناخته شده كار به نبرد و رويارويى كشانده شد و امام على رغم ميل باطنى خود اقدام به اينگونه پاكسازى جامعه توحيدى كرده و امثال طلحهها و…كه مانع روند رشد و توسعه حكومت الهى بود. از سر راه برداشتند. در جبهه قاسطين نيز آن حضرت با شكيبايى در مقابل اغراض سياسى اعتقادى معاويه ايستادگى نموده و فرصت بازگشت را به لشكريان معاويه و خود وى داده و آنها را به سوى حق دعوت كردند و فرمودند: «چه خواهى كرد…اى معاويه دست از اين كار بكش و آماده حساب باش، به گمراهان فرومايه گوش مسپار.»(8) اما بىتوجهى معاويه به اخطار امام با هجوم عمروعاص به مصر و كشتن محمد بن ابىبكر و سازماندهى مخالفان امام در مصر و بصره دامنه جنگ را شعلهور كرد. امام طبق شيوه هدايتگرى ويژه خود ضمن ارسال نامهاى به مردم بصره هشدار داده و از عواقب شوم جنگ خانگى آنها را بر حذر داشتند. اما مردم بصره فريب معاويه را خورده و به او اعتماد كردند و عاقبت جنگ صفين را براه انداختند.(9) امام متقين از روى اجبار براى دفع شر از سر مسلمين راهى صفين شدند و با ايراد سخنرانى و موعظه درصدد بازگشت آنها به سوى حق برآمدند. اما وجود سياستهاى مكارانه مانع از پذيرش حق در ميان لشكريان شده و سرانجام علاوه بر تمام مشكلات رايج جنگ، پديده ديگرى به نام «گروه خوارج» در جنگ صفين، بر مشكلات حكومت علوى افزوده شد. كه مدتى هرچند كوتاه اما سنگين و زيانبار مانع تسريع حركت رشد در جامعه اسلامى گرديد. هر چند كه اميرمؤمنان با رهبرى الهى خود توانستند از عهده اين جنگهاى داخلى برآمده و موانع هدايت را برطرف نمايند، اما خسارتهاى ناشى از اين سه جنگ در روند رشد و توسعه اثر نامطلوبى برجاى گذاشت، مولاى متقيان تنها فرد دلسوز بعد از رسولخدا بود كه همواره سلامتى خود را به خاطر فلاح و سعادت امت به خطر مىانداختند چه در صحنههاى نبرد جهادى نظير «خندق» كه پيامبر خدا فرمودند «برز الاسلام كلّه الى الشرك كلّه»(10) اكنون همه اسلام در برابر همه كفر آشكار شده است (بى شك (عمرو) تمام شرك بود چون فرمانده مشركين بود و سرنوشت نهايى كفر و شرك در مرگ و زندگى بدو بستگى داشت). بدين گونه از حقوق حياة طيبه امت دفاع كرده و مسلمانان را از حالت نگرانى و ترس و وحشت و نااميدى و اضطراب بيرون آوردند. بقول نويسنده عرب (محمد جواد مغنيه) خداوند نخواست كه پيروزى مؤمنين در اين جنگ به دست غير على(ع) باشد…اگر اين ضربه بر عمرو وارد نمىشد، پس از آن ديگر نه مسجدى بنا و نه صوت قرآنى بلند و نه دانشگاه و حوزهاى تأسيس و نه روزهدار و نمازگزارى تا روز قيامت وجود داشت. اينجاست كه تفسير كلام گهربار پيامبر عظيم الشأن (ع) را در مىيابيم كه فرمودند: «ضربتى كه على(ع) در جنگ خندق بر فرق عمرو وارد نمود، برابر با عمل به كتاب و سنت مىباشد.»(11) همين رهبر دلسوز و مهربان در حالىكه دشمنان دين خدا و عوامل هدايت را با چنان صلابت و ابهت از ميان بر مىدارد تا اينكه مسلمانان در نهايت آرامش و امنيت به عبادت و اطاعت بپردازند اما در جبههاى ديگر به مردم سفارش مىنمايد: «اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكراً للقدرة عليه» اگر بر دشمنت (از گروه مسلمانان) غلبه كردى، از او درگذر و بخشش خود را سپاس اين چيرگى و پيروزى قرار ده.»(12) پىنوشتها: 1. تفسير نمونه، ذيل آيه 67 سوره مائده. 2. همان، آيه 3 سوره مائده. 3. همان. 4. همان. 5. سوره مائده، آيه 3. 6. آموزش عقايد جمعى از نويسندگان، ج 2، ص 351. 7. همان، ص 352. 8. همان. 9. قيام حسين عليه السلام، دكتر جعفر شهيدى، ص 95. 10. همراه با راستگويان دكتر محمد تيجانى سماوى، ترجمه سيد محمد جواد مهرى، ص 191. 11. ناكثين، قاسطين، مارقين، دكتر شريعتى، ص 206. 12. بررسى مسائل امامت، آية اللّه ابراهيم امينى، ص 72. 13. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 19. 14. عدالت اجتماعى و امامت استاد محسن قرائتى، ص 160. 15. درسى كه امام حسين(ع) به انسانها آموخت، شهيد هاشمى نژاد، ص 15. 16. نقش ائمه در احياء دين علامه مرتضى عسگرى، ج 6، ص 87. 17. همان، ص 112. 18. همان، ص 109. 19. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 205. 20. همان، نامه 10. 21. همان، نامه 29. 22. امامت على(ع) در آينه عقل و قرآن، محمد جواد مغنيه، ترجمه اكبر ايرانى قمى، ص 100. 23. همان، ص 102. 24. همان، ص 104.
پرورش هاى اخلاقى و معنوى جامعه 2
پرورشهاى اخلاقى و معنوى عاشورا غلامرضا گلى زواره چشمه جوشان كربلا تمامى انبياء و اولياى الهى در سير و سلوك معنوى انسان، به سوى هدايت و كمال در راستاى توحيد و يكتاپرستى كه در فطرت انسانى زمينههاى آن وجود دارد، افراد را به هدفى مشترك و طريقهاى واحد فرا مىخواندند و در اين مقصد با يكديگر تفاوتى نداشتند و آن ستارگان فروزان در جهت تحقق اين آرمان مقدّس به رسالت مبعوث گرديدند. مهمترين هدف عاشورا نيز اعتلاى توحيد و محو آثار هرگونه شرك، نفاق و خودخواهى بود. به همين دليل نبايد به حماسه كربلا، به عنوان حادثهاى تاريخى نگريست، بلكه لازم است ابعاد وجودى آن را در قلمرو گذشته و آينده و در سيطره زمان و در حيات انسانها مورد توجه قرار داد. در ستيز آدمى به عنوان خليفه خداوند بر روى زمين، با شياطين جنّى و انسى و نمودهاى جور و جهل، عاشورا عالىترين راه و رسم زندگى سعادتمند را براى جهانيان ترسيم مىنمايد، به علاوه اين حركت مقدّس مَثَل اعلاى جهاد اكبر و مبارزه با نفس است و در اين رهگذر درس دُرست زيستن، رسيدن به حيات معنوى و كسب مقامات عالى عرفانى و درجات معنوى را در عرصه عمل به مشتاقان كمالات ملكوتى آموخته و در اين راستا هيچ ابهامى براى پويندگان طريق حق و عاشقان عدالت باقى نگذاشته است، به همين دليل قلوب اهل معرفت و فضيلت در برابر اين مشعل فروزان به تعظيم فرو مىافتد و آن را بزرگترين تجلّى مقام والاى انسانيت تلقى كردهاند. از بارزترين مسايلى كه در سيره اهل بيت عصمت و طهارت مشاهده مىگردد، تبيين هدف امام حسين(ع) از نهضت عاشورا است. در زيارت اربعين كه صفوان جمال از امام صادق(ع) نقل كرده است، مىخوانيم: «و بذل مهجته فيك لينقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة»(1) در اين عبارت هدف قيام مقدّس حسينى براى جلوگيرى از انحراف و ضلالت و در راستاى رهانيدن جامعه از نادانى بوده است. حضرت امام خمينى(ره) كه در مكتب تربيتى امام حسين(ع) رشد كرده بود و با تعاليم عاشورايى خود، اوضاع اجتماعى و سياسى و نيز حالات اخلاقى و تمايلات مردم را متحوّل ساخت و آنان را در قيام، مبارزه و فداكارى رهرو شهيدان كربلا نمود، اساسىترين محور بياناتشان در خصوص نهضت حسينى در بعد اصلاح اجتماعى و نيز تهذيب و خودسازى آحاد جامعه و جلوگيرى از عواملى كه به اين دو تلاش آسيب وارد مىنمايند جلوهگر مىشود و اين كه براى صيانت از ديانت از كمى نيرو و قدرت زورگويان بايد نهراسيد و با روح ايثار و فداكارى به ذلت تن در نداد و مرگ سرخ را بر حيات ننگين برگزيد. آنان كه از چشمه جوشان عاشورا جرعههاى حيات بخشى نوشيدهاند بر طبق بينش متعالى خويش هم فرهنگ قرآن و عترت را در زندگى خود پياده نمودهاند و جان خويش را سير ساختهاند تا حقيقت و فضيلت به نورافشانى خود ادامه دهد و نيز افراد جامعه را به سوى تعالى و مكارم عالى هدايت كند. شهيد سيد عبدالكريم هاشمى نژاد مىنويسد: «…خون حسين ريخته شد و نهضت مقدّس او انجام گرديد تا آن عباد گمراه، آن اجتماع سرگردان، آن ملت نادان و بى خبر از آن وضع دردناك، خلاصى يابد. تا امت بصيرت پيدا كند و دانا شود. از گمراهى و ضلالت نجات يابد تا بداند چه مىكند وبه كجا مىرود. به چه كسى بار مىدهد و نيروى انسانى خود را در اختيار چه قدرتى مىگذارد.»(2) به لحاظ تاريخى، نخستين مربى و معلم در جامعه اسلام شخص رسول اكرم(ص) است كه به تعبير قرآن كريم «اسوة حسنه»(3) مىباشد و مورد تأسى صحابه و تابعين و ديگر مسلمانان در اعصار بعد قرار گرفت و اين تأثير پذيرى از خاتم رسولان منحصر به زمان و مكان خاصى نمىباشد و استمرار آن قطعى است. رزمندگان صدر اسلام به رغم نداشتن تحصيلات رسمى در مكاتب تربيتى و مراكز آموزشى، از پيامبرشان نكات خوبى را فرا گرفته بودند. وقتى كه رستم فرخ زاد از ربيع بن عامر – فرمانده فاتح سپاهيان اسلام – پرسيد: هدف شما از نبرد با ما چه مىباشد؟ وى همانند معلمى توانا كه مىداند چه مقصدى را تعقيب مىكند و چه كارى انجام مىدهد، پاسخ داد: «لنخرج العباد من عبادة العباد الى عبادة اللّه و من ضيق الدنيا(الارض) الى سعتها و من جور الاديان الى عدل الاسلام».(4) امام حسين(ع) نيز به عنوان انسانى والا و مربى ملتزم و متعهد و نشان دهنده نمونهاى از تربيت اسلامى به همه دست اندركاران تربيت و پرورش انسانها آموخت كه در اين مسير در برابر بدعتها و انحرافها مقاومت كنند، چهره نفاق افكنان و افراد ظاهر ساز و مردم فريب را افشا سازند، از تصفيه و پالايش نيروهاى فرصت طلب و جذب انسانهاى خالص، اهل صداقت و داراى انگيزههاى پاك غفلت نورزند و با اهتمام در تربيت و آماده سازى نيروهايى كه بتوانند ادامه دهنده راه حق و حقيقت باشند، اين مسير را هموار سازند و وصول به هدفها و آرمانهاى آن را امكانپذير نمايند.(5) از زمان امام سجاد(ع) به بعد، ائمه هدى اهتمام داشتند كه ماجراى كربلا به عنوان يك درس تلقى گردد و براى مسلمانان جنبه تربيتى داشته باشد. البته در عين اين كه عاشورا نسخه آموزندهاى براى همه حق جويان است ماجرايى الهى هم مىباشد يعنى در ضمن آن كه همه جهات آن مىتواند الگو قرار گيرد ولى در اين حماسه كارهايى اختصاصى انجام شده كه تنها از عهده امام حسين(ع) و فرد معصوم بر مىآيد و نكاتى قابل مشاهده است كه مختص ايشان است اگر چه امام ماجرا را به گونهاى پيش برده كه هر كس به كارنامه عاشورا مىنگرد كاملاً كار امام حسين(ع) را معقول و منطقى و درسآموز تلقى مىنمايد، در اين صورت حركتش مىتواند آموزنده باشد. صحنههاى عاشورا در تمامى ابعادش رشد دهنده هستند و هر يك از افراد حاضر در اين صحنه اعم از پير و جوان، كودك و نوجوان، زن و مرد، همه اسوههاى تربيتىاند. در واقع امام حسين(ع) با فداكارىهاى خالصانه و همه جانبهاش سرمشق جاويدان مسلمانهايى شده كه در مقام امامى هدايت آفرين با خون جوشان و تحول آفرين، رهبرى الهى و الهام بخش بر اعماق قلوب و انديشه آنان پرتو افشانى مىنمايد و ضمير آنها را از امور دنيوى و حالات فناپذير فراتر مىبرد و به ملكوت و عرش و حقيقت پيوند مىدهد. يك مورد از اين تحولات درونى آن است كه آنها را در عرصههاى زندگى مقاوم و مبارز مىنمايد و به دستشان نهضتهاى الهى را بر ضد قدرتهاى استبدادى بنيان مىنهد. قيام هايى كه به اعتراف مورخان و شرح نگاران در تمامى اعصار و جوامع، دگرگونىهاى مطلوب و مفيدى به وجود آورده است و مصالح تودههاى مسلمان را تا حدودى زنده نموده و حفظ كرده است كه نمونه بارز آنها در عصر كنونى، انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى (قدسسره) است. عباس محمد عقاد مىنويسد: حسين در روز عاشورا به ظاهر شكست خورد و پيروانش دچار مصائب گشتند ولى دعوتى به جاى گذاشت كه پس از آن قيامها و دولتهايى شيعى را پديدار ساخت، دعوتى كه پيش چشم مردم در حلّهاى از نور كه پرتوش ديدهها را خيره مىكند نمايان است.(6) علامه طباطبايى به نكتهاى مهمتر و بنيانىتر اشاره مىكند: اسلام زنده اين واقعه است و اگر اتفاق نيفتاده بود، بنى اميه اسم و رسمى از اسلام نگذاشته بودند.(7) و در جاى ديگر خاطرنشان مىنمايد: واقعه كربلا عامل مؤثرى بود كه با تأثير مؤجّل خود حكومت بنى اميه را برانداخت و ريشه شيعه را استوار ساخت.(8) امام خمينى در فراز يكى از بيانات خود، خطاب به علماى حوزه و دانشگاه فرمودند: «اگر مردم را تربيت كنيد به يك تربيت سالم و دعوت كنيد به اين كه با خدا آشنا شوند. با معارف اسلامى آشنا بشوند. اگر اين طور شد كشور شما سالم مىماند و به ساير جاها سرايت مىكند…»(9) بديهى است عاشورا با عزت معنوى و قدرت ملكوتى خود مىتواند در افراد پرورشهاى پرمايه و سالمى پديد آورد. از اين جهت ذيلاً به برخى آموزههاى تربيتى عاشورا اشاره مىگردد: 1- مقدم داشتن شرافت دين بر هر چيزى: اسلام براى تأمين و حفظ مصالح پنجگانه: دين و عقيده، نفس و جان، اموال، نسب و ناموس و عقل و خرد بوجود آمده است و فلسفه اصلى تمامى موازين شرعى و دستورات فقهى اعم از عبادات، احكام، معاملات و امور سياسى تضمين مصالح و منافع مرتبط با اين احتياجات و نيازهاى زندگى مسلمانان مىباشد و هر فرد وظيفهشناسى مكلف است حداكثر توان و نيروى خود را براى حفاظت اين مقاصد به كارگيرد و در صورت تزاحم هر كدام با ديگرى به حكم قاعده فقهى «اهم و مهم» بايد امور مهم فداى موارد مهمتر شود، در ميان پنج موضوع مورد اشاره، دين و باورها ارزش بالاترى دارند و انسان مسلمان، متعهد و مسؤول بايد براى صيانت از ديانت مهيا باشد تا به تعبير قرآن به «احدى الحسنيين» (پيروزى يا شهادت) برسد. امام حسين(ع) به عنوان اسوه مسلمانان و رهبر جبهه حق، شرافت ايمان و دين را بر جان و مال و فرزندان خويش مقدم داشت و براى بقاء اسلام از زندگى عادى خويش چشم پوشيد و به همگان آموخت كه همه چيز خود را در پيشگاه حق نثار نموده و رضايت پروردگار را جلب كرده و به لقاى حق نائل گرديده و با اين حركت حماسى پايههاى حكومت خلافكاران و غاصبان را به لرزه درآورده است و با جوشش خونش كه در واقع ثاراللّه بود درخت مطهر اسلام را بارورتر گردانيد و مجد و عظمت آيين محمدى را تجديد نمود: گذشت از سر فرزند و مال و جان و عيالش چو مىديد مىنتوان گذشت از سر دينش امام خمينى در اينباره فرمودهاند: «تكليف ما در آستانه شهر محرم الحرام چيست؟ تكليف علماى اعلام و خطباى معظم در اين شهر(ماه) چيست، در اين شهر محرم تكليف ساير قشرهاى ملت چيست؟ سيدالشهداء و اهل بيت آموختند تكليف را فداكارى در ميدان، تبليغ در خارج ميدان، تكليف ما را حضرت سيدالشهداء معلوم كرده است، در ميدان جنگ از قلت عدد نترسيد، از شهادت نترسيد.»(10) 2- ايجاد روحيه حقطلبى و احقاق حق نهضت عاشورا دين رسول اللّه را احياء كرد و آن را از بدعت و تحريف نجات داد. در حقيقت بايد خاطرنشان ساخت كه آن حضرت صرفاً به خاطر امتناع از پذيرش حكومت يزيد و عدم بيعت با او از مدينه خارج نگرديد، بلكه براى احياى سنت نبوى كه در آن زمان در معرض خطر جدى بود و آداب و رسوم جاهليت و تبليغات مسموم اموى جايش را گرفته بود و به منظور ايجاد اصلاح در رفتارهاى فردى و اجتماعى و تحقق امر به معروف و نهى از منكر به چنين حماسهاى روى آورد. امام خمينى در اين باره يادآور شدهاند: «آنها(امويان) مىخواستند اصل اسلام را از بين ببرند و يك مملكت عربى درست كنند».(11) آن روح قدسى در جاى ديگر فرمودهاند: «اگر نبود اين نهضت، يزيد و اتباع يزيد اسلام را وارونه به مردم نشان مىدادند.»(12) امام حسين(ع) با قيام خود به پيروان خويش آموخت كه در برابر تحريف اسلام و آلوده نمودن ارزشها و جعل احاديث و رواجهاى فرقههاى انحرافى كه حكومت جور و ضد عدل را توجيه مىكنند، نبايد خاموش بنشينند. همچنين احياى فرهنگ قومى و قبيلهاى و دامن زدن به امتيازات و تعصبهاى نژادى و مفاخر قومى و باب كردن طعن و هجو گروهها و احزاب نسبت به يكديگر و ترويج ادبيات منحط آميخته به جهل، خرافات و اسطورههاى موهوم، به جاى فرهنگ قرآن و عترت كار درستى نمىباشد. اين برنامهها با روح ديانت در تعارض است بايد در مقابل آنها به مقاومت برخاست، جاحظ امويان را نخستين كسانى مىداند كه آشكارا در تاريخ اسلامى، رسوم و آداب غير دينى را بدعت گذاشتند و كوشيدند تا از شاهنشاهى ايران و بيزانس تقليد كنند و خلافت را به امپراتورى كسرى و قيصرى تبديل سازند.(13) همچنين قيام عاشورا به حق طلبان مىآموزد كه وقتى به احكام اسلام عمل نمىشود و دستورات دينى معطل گذاشته شده و جامعه در فساد و جهل غوطه ور است آمِر به معروف و ناهى از منكرى بايد به تحول اوضاع اقدام كند و براى اصلاح اجتماع بكوشد. احياى معيارهاى حق و برگردانيدن جامعه از سمتى كه پيدا كرده در بيانات و موضع گيريهاى امام حسين(ع) به خوبى برمى آيد. امام هنگام خروج از مدينه فرمودهاند: هر كس متابعت كند و سخن حق از من قبول نمايد سعادت و سلامت يابد و هر كس خوددارى كند و از دايره اطاعت من بيرون رود صبر كنم تا آن وقتى كه خداى تعالى ميان من و او حكم كند.(14) حضرت در نامهاى خطاب به بزرگان و رجال مىنويسد: «انا ادعوكم الى كتاب اللّه و سنة نبيّه فانّ السنة قد اميتت و البدعة قد احييت»(15) يعنى من شما را به سوى قرآن و سنت نبوى فرا مىخوانم زيرا سنت را ميرانده و بدعت را زنده كردهاند. در واقع سخن اصلى قيام عاشورا آن است كه بايد براى اقامه حق قيام كرد اگر چه مقرون به توفيق ظاهرى نباشد. 3- ايجاد آگاهى در ميان انسانهاى غافل و بيدار كردن فطرتها در اثر برخى خطاها، بازىهاى سياسى، هجوم غنائم جنگى و بيدار شدن طمع نهفته و به دنبال آن حركت انحرافى و تبليغات مسموم اديان، مسلمانان از اعتقادات و ارزشها فاصله گرفتند و حتى عاطفه و عرق مذهبى آنان رو به كاستى رفت، اين گونه دگرگونىها، جامعه را در غفلتى مرگ بار و توأم با ذلت فرو برد. همت و غيرت مذهبى كه زمانى مسلمانان را براى ابلاغ پيام دين حق به سرزمينهاى دوردست مىكشانيد رو به ضعف رفت، دلها و رفتارها با هم هماهنگى نداشت و ضعف در تصميمگيرى در جامعه آن روز قابل مشاهده بود. سخن فرزدق خطاب به امام حسين(ع): «قلوبهم معك و سيوفهم عليك»(16) در اين باره صادق بود. سكوت شكننده و آزار دهنده همراه با تأييدهاى منفعت طلبانه و سودجويانه برخى خواص تحولات روحى ناگوار در امت اسلامى پديد آورد. امام به رغم اين تيرگى، فطرت پاك انسانى و روح غيرتمندى را برانگيخت و در روح و نهادشان تحول ايجاد كرد. براى امام كاملاً مشخص و مسلم بود كه بذرهايى در مزرعه هستى انسانهاست كه در صورت شكوفايى، سعادت واقعى را بدست مىآورند و خود را از اين وضع ذلتبار و غفلتى ويران كننده نجات مىدهند و به سوى مقاصد والا و مقدّس گام برمىدارند و از امور پست و فناپذير فاصله مىگيرند. در خطبهها و بيانات امام از مدينه تا كربلا به خوبى عظمت روحى امام و علو مقام ايشان و نيز مسؤوليت و تكليفى كه براى دستيابى به هدف متعالى حفظ ارزشها و رسوخ آن در روح و روان انسانها دارد، مشخص است. رفتارشناسى دقيق امام در اين سخن نهفته است: «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه مادرّت معايشهم فاذا محّصوا بالبلاء قلّ الديّانون».(17) امام خطاب به دينداران آن زمان و هر عصرى هشدار مىدهد كه مردمان بندگان دنيا هستند و اين به اظهاراتشان منحصر گرديده است، حمايتشان از ديانت تا زمانى است كه زندگى خويش را بگذرانند و اگر در ميدان ابتلاء و امتحان قرار بگيرد دينداران در اقليت هستند و به همين سبب با وجود آن كه مردم در اعماق گرايشهاى فطرى خويش معتقد بودند كه طرفدار حق باشند، ليكن اين باور را به فراموشى سپردند و قيام عاشورا با كيمياى خود و آگاهى سريع و عميقش انسانها را از غفلتى كه در پيش گرفته بودند نجات داد و عدهاى از خفتگان با فرياد حماسه آفرينان عاشورا بيدار شدند و براى جبران مسير خطايى كه پيموده بودند راه توبه پيش گرفتند. عدّهاى نيز كه تحت تأثير تبليغات مخرّب حاكميت غاصبانه آن زمان دچار خودباختگى شده و هويت اصيل خويش را در برابر عوامل نفاق، جهل و بيداد از دست داده بودند چگونه زيستن را از كربلا آموختند. تربيت فكرى و شكلگيرى شخصيتها بر صواب آگاهىها و رشد شناختها و اصلاح نگرشها گام مهمى است كه عاشورائيان مربى آن هستند، معرفت هايى كه با خود آگاهى و روشنبينى پيوند خوردهاند و جهت دهنده گرايشهاى انسانى هستند، عاشورا به همه آموخت كه خود را بشناسند، توانايىها، استعدادها، نيازهاى اصيل، رسالت و مسؤوليت خطير آدمى در ارتباط با خداوند جهان هستى، جامعه و تاريخ را مورد ارزيابى و بازنگرى قرار دهند. امام حسين(ع) و ياران او تبلور اين ايمان سرشارند و آموزگار آن هستند كه چگونه تمايلات، احساسات و عواطف خود را جهت دهيم تا تمامى آنها در خدمت اعتقادات، باورها و بنيانهاى دينى به كار گرفته شوند. 4- ايثار و فداكارى عنصرى كه در عاشورا حضور قطعى، تأثيرگذار و تعيين كننده دارد ايثار است: عشقى ملكوتى كه از رحمت الهى سرچشمه مىگيرد و بر تعلقات وجود فايق مىآيد و رشادت و فداكارى خلق مىكند، جانبازان كربلا متوقع پيامدهاى دنيوى امر به معناى امور عادى نبودند و سنجشهاى وسوسهگر را بر وجود خود حاكم نكردند و اقدامات دليرانه را بر تحليلهاى خواص و افراد زيرك ترجيح دادند، انسانى كه اين گونه گذشتى را بر وجود خود چيره ساخت دنيا را از چشم ديگر مىبيند، هستى بخش جهان هستى را با معرفتى فوق العاده مىشناسد. آدمى وقتى دعاى عرفه را كه نمودهاى بسيار عالى روح بزرگوار امام حسين(ع) است، مىخواند متوجه مىشود كه اين فروغ شهادت چگونه مهياى آن فداكارى بى نظير در صحراى كربلا بوده و آن چنان جان خويش را در طبق اخلاص مىگذارد و با اشتياق به درگاه احديت نثار كند. هنگامى كه امام از مدينه بيرون آمده به خواص خاندان بنىهاشم نوشت: «من لحق بى استشهد و من تخلّف لم يبلغ الفتح؛(18) من راهى را برگزيدهام كه هر كس در اين مسير به من بپيوندد به شهادت مىرسد و آن كه چنين نكند (به من ملحق نشود) پيروزى را در آغوش نخواهد گرفت. به بيان ديگر اين حركت به پيروزى منجر مىشود ولى بايد از طريق ايثار و فداكارى و شهادت اين فتح به دست آيد. اگر فردى تشخيص داد كه اين حركت به لحاظ وظيفه دينى و شرعى امر لازمى است، بايد افشاگرى كند و امت مسلمان را از خواب غفلت بيدار نمايد تا جهان اسلام مسير صحيح خود را بيابد اگر چه به بهاى دادن جانش تمام شود. زنده ماندن و كشته شدن هدف نيست، هدف مقدس بالاتر از اين چيزهاست. مصالح و منافع فردى و اجتماعى در بوته مقصدى والا ذوب مىشوند. امام خمينى در اين باره فرمودهاند: «هرچه روز عاشورا سيدالشهدا(ع) به شهادت نزديكتر مىشد افروختهتر مىشد و جوانان او مسابقه مىكردند براى اين كه شهيد شوند همه هم مىدانستند كه بعد از چند ساعت ديگر شهيدند. مسابقه مىكردند آنها براى اين كه آگاه بودند كه ما آمادهايم كه اداى وظيفه خدايى را بكنيم آمديم اسلام را حفظ كنيم…»(19) به اعتقاد امام خمينى اگر در ماجراى عاشورا فداكارى و ايثار وظيفهاى براى امام سوم تلقى مىگرديد در پيش گرفتن اين روش در وضع كنونى عالم براى ما لازم است اگر حفظ جان امام مجوزى براى سكوت و سازش نباشد، حفظ جان ديگران به طريق اولى مجوز خاموش ماندن و نخروشيدن بر عليه بيداد و ستم نخواهد بود، امام خمينى تأكيد مىكند: «مگر خون ما رنگينتر از خون سيدالشهداء است. چرا بترسيم از اين كه خون بدهيم»(20) اين بيان تجلّى والاى جرعهاى از كوثر عاشوراى حسينى و طنين خروش اعتراضآميز و ظلم ستيز و جهل سوز امام خمينى است كه از شراب طهور قرآن و عترت سيراب گشته است و بسان زمزم هدايتى حياط بخش و چشمه زلال حماسه آفرينى از فراز شخصيت عاشورايى او سرازير گرديده است. 5 – توحيد عبادى در سيره نظرى و عملى حضرت امام حسين(ع) همچون انبياء و اولياء ديگر، توحيد عبادى به وضوح مشاهده مىشود بنابه نقل طبرى، عصر پنج شنبه 9 محرم عمر سعد فرمان حمله داد حضرت ابوالفضل(ع) از سوى امام حسين(ع) مأمور گرديد تا شب عاشورا را از جفاكاران مهلت گيرد و جنگ به روز بعد موكول شود چرا كه سومين فروغ امامت آن شب مىخواهد به عبادت پردازد: «ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخّرهم الى غدوة و تدفعهم عنّا العشيّة لربنا الليله و ندعوه و نستغفره فهو يعلم انّى احبّ الصلاة و تلاوة كتابه و كثرة الدعاء و الاستغفار.»(21) (اى برادم) به سوى آنان بازگرد و اگر توانستى همين امشب را مهلت بگير و جنگ را به فردا موكول كن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات با خدايمان بپردازيم زيرا خداوند خودش مىداند كه من به نماز، تلاوت قرآن و طلب مغفرت و مناجات با او اشتياقى شديد دارم. از اين درخواست حضرت مىتوان به اهميت توحيد عبادى در زندگى او پى برد زيرا اين موضوع برايش در آن درجه از اهميت است كه از دشمن حيله گر درخواست مهلت مىكند تا شبى را به عبادت بگذراند: اصولاً امام براى ترويج و زنده ساختن نماز و قرآن و شعائر توحيدى قيام كرد به همين دليل در زيارتنامهاش مىخوانيم: «و اشهدانك قد اقمت الصلوة». يكى از ياران امام به نام عمروبن كعب مشهور به ابوثمامه صائدى متوجه گرديد كه وقت نماز ظهر فرا رسيده است و اين موضوع را به اطلاع امام رسانيد و افزود: جانم به فدايت گرچه اين مردم به حملات متوالى خود ادامه مىدهند ولى به خدا سوگند تا مرا نكشتهاند نمىتوانند به تو دست يابند اما من دوست دارم آنگاه به لقاى حق نايل گردم كه اين نماز آخر را به امامت شما به جاى آورده باشم. امام در پاسخش فرمود: «ذكرت الصلوة جعلك اللّه من المصلّين الذاكرين نعم هذا اول وقتيها سلو هم ان يكفّوا عنّا حتى نصلّى.»(22) (اى ثمامه) نماز را به ياد ما آوردى، خداوند تو را از نمازگزارانى كه به ياد او هستند قرار بدهد آرى اينك وقت نماز فرا رسيده است از دشمن بخواهيد كه موقتاً از جنگ دست بردارد تا ما اقامه نماز كنيم و چون به لشكر دشمن پيشنهاد آتش بس كوتاه مدت داده شد، يكى از سران لشكر اموى گفت: نمازى كه شما مىخوانيد، خدا قبول نمىكند؟! آن حضرت بدون توجه به تيرباران دشمن با آن گرفتارى و با آن كه دشمن حاضر نشد حتى براى لحظاتى هجوم وحشيانه خود را تعطيل كند، نماز ظهر عاشورا را به جماعت برگزار نمود و دو نفر و دو نفر از يارانش به نامهاى زهير بن قين بجلى(23) و سعيد بن عبداللّه حنفى را فرمود تا پيش روى وى بايستند و سينهها را سپر كنند و جلو حمله دشمن را بگيرند تا امام نماز خود را بخواند در حالى كه سعيد بن عبداللّه پس از نماز با بدنى خون آلود و ضعف شديد بر روى خاك افتاده بود چشمان خويش را گشود و به سيماى امام نگريست و به آن حضرت عرض نمود: اوفيت يابن رسول اللّه (اى فرزند رسول خدا اين تكليف خويش را در مقابل شما انجام دادم؟) سيد الشهدا(ع) در پاسخش فرمود: نعم انت اَمامى فى الجنّة (آرى تو وظيفهات را به خوبى انجام دادى و پيشاپيش من در بهشت برين هستى) اين كه امام حسين(ع) مىبيند دو نفر به دليل نماز خواندن او در معرض كشته شدن قرار مىگيرند و در اين باره چيزى نمىگويد خود گوياى آن است كه مىخواهد اهميت نماز را تا آنجا كه امكان دارد نشان دهد در واقع امام قيام كرد تا مردم بيشتر خداشناس شوند، عبادت كنند و اهل فضيلت گردند، خود گناه نكنند و جلو مفاسد و معاصى را هم بگيرند. امام كشته نشد تا به مردم بگويد كه به جاى عدالت، امانت، درستى و راستى به عزادارى اكتفا كنيد. اين طرز فكر براى مسلمانان شرم آور است و روح مقدّس شهيدان كربلا را كه براى مبارزه با گناه و روى آوردن مردم به عبادات و فضايل به شهادت رسيدند رنج مىدهد مردمى كه اين گونه فكر مىكنند نه تنها با روح نهضت اباعبداللّه به مخالفت برخاستهاند بلكه با سرمايه شهادت امام و يارانش دستگاهى در مقابل حلال و حرام خداوند و ثواب و عقاب پروردگار به راه انداختهاند. امامى كه در ناگوارترين شرايط، از دعا و عبادت و مناجات با خداوند دست برنمىدارد و دو نفر از يارانش را به هنگام نماز ظهر عاشورا بر حسب ظاهر از دست مىدهد، چگونه راضى مىشود كه كسى به جاى نماز، به عزادارى براى او اكتفا كند و يا با اطمينان كامل به طرفدارى امام از او، واجبات را انجام ندهد و حرامها را مرتكب شود و به قول مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتى عزادارى براى فداكاران عاشورا بايد سوگواران را دينشناس كند و به خدا نزديك سازد و از معاصى بر حذر دارد و مجالس عزا هنگامى موجب خشنودى خدا و سبب اجر اخروى است كه در حدود بندگى خدا انجام گيرد و مشتمل بر دروغ و تحريف و حرامى نباشد.(24) 6- مقاومت، پايدارى و شكيبايى يكى از عواملى كه بر درخشندگى و فروزندگى حماسه حسينى مىافزايد اين است كه وقتى امام و يارانش با حوادث تلخ و ناگوار و احياناً هرگونه سدى در برابر هدف مقدّس خويش مواجه مىگرديدند به هيچ عنوان از تصميم اصلى خود مبنى بر مبارزه با باطل، افشاى جنايات و دفاع از حق، منصرف نگرديده و از خويش ضعف و سستى نشان ندادهاند. در منزل شقوق مردى كه از كوفه آمده بود اخبارى از اين شهر به استحضار امام رسانيد كه كاملاً بر ضد نامهها و دعوتهاى ساكنين اين ديار بود زيرا وى خاطرنشان ساخت مردم عراق در مخالفت با شما متحد و هماهنگ گرديده و بر جنگ با شما هم پيمان شدهاند. حضرت در مقابل اين تحولات غير منتظره نه تنها ذرّهاى از موضع قبلى عقب نشينى نمىكند، بلكه به راه خويش ادامه مىدهد و بر مقاصد والاى خود پافشارى مىكند و با سرودن اشعارى زندگى روزمره فناپذير دنيا را بىارزش نشان داده و يارانش را مصممتر و نيرومندتر مىسازد.(25) در پاسخ مردى از كوفه كه ابوهرم نام داشت، وقتى از امام پرسيد: چه انگيزهاى تو را وادار نمود كه از حرم جدّت بيرون آيى؟ امام فرمود: بنى اميّه حرمت ما را درهم شكستند ولى من صبر و شكيبايى را پيش گرفتم.(26) بنا به نقل ابن قولويه(27) و مسعودى(28)، وقتى امام حسين(ع) نماز صبح را به جاى آورد و رو به سوى نمازگزاران نمود و بعد از سپاس خداوند به آنان فرمود:انّ اللّه تعالى اذن فى قتلكم و قتلى فى هذا اليوم فعليكم بالصبر و القتال؛ خداوند به كشته شدن شما و من در اين روز اذن داده است، و بر شماست كه صبر و استقامت در پيش گرفته با دشمن بجنگيد. در اين سخنان، حسين بن على(ع) تأكيد مىفرمايد كشته شدن به امر پروردگار است و پايدارى در برابر مخالفان بايد روش مبارزان مؤمن باشد به علاوه روح پايدارى از ارتباط با پروردگار به دست مىآيد و بايد در ميدان رزم از عبادت و پرهيزگارى مدد گرفت كه استعينوا بالصبر و الصلاة نابرابرى دو سپاه از نظر تعداد و نيرو و سلاح جنگى و نيز محاصره امام و ياران و منع شدن آنان از آب و آذوقه شرايط بسيار آشفتهاى را بر سلحشوران عاشورا تحميل كرده بود. در اين حال امام بيعت را از يارانش برداشت و به آنها فرمود: از تاريكى شب استفاده كرده و برويد و افزود اهل بيت و بستگان مرا نيز همراه خود ببريد امّا آنان سختىها و فشارها را بر خود هموار نمودند و به خود اجازه تنها گذاشتن امام را ندادند.(29) سيد قطب در تفسير فى ظلال القرآن ذيل آيه «انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحيوة الدنيا»(30) مىنويسد در آيه مذكور خداوند وعده مىدهد كه رسولش و مؤمنان را در دنيا يارى مىكند در صورتى كه ما مىدانيم بر حسب ظاهر پيامبران شكست خوردهاند آن وقت براى اين كه نشان دهد چگونه مؤمنى در حيات اين جهان پيروز است مىگويد اگر مىخواهى چنين فتحى را درك و لمس كنى روز عاشورا به كربلا برو. انسانى كه تمام اهل خانهاش در اسارت دشمن مىباشد، يارانش كشته شدهاند، خويشاوندانش به شهادت رسيدهاند باز قد علم كرده و يك تنه مبازر مىطلبد و برايش شكست مفهومى ندارد. تا لحظه مرگ استوار و مقاوم ايستاد، گرچه به شهادت رسيد ولى در هدف و مقصد خويش فتحى بزرگ را به دست آورد. 7- قاطعيت، صراحت و صداقت سومين فروغ امامت حضرت امام حسين(ع) در برابر غاصبان و خلافكاران لحظهاى نرمش نشان نداد، نه از ساز و برگ نظامى دشمن هراسى داشت و نه فضاى اختناق سياسى امويان بيمى در دلش مىافكندو نه آن كه از كمى نيروى حمايت كننده نگران بود. با خداى خويش پيمان بسته بود كه رضاى حق را بر هر چيز ديگرى مقدم بدارد اگر تمام جهان عليه او قيام مىكردند دست از حق و حقيقت بر نمىداشت، در زير شمشيرها و نيزهها و سمّ اسبهاى دشمنان با قاطعيتى تزلزلناپذير و در مقابله با دشمن بس قوى، خونخوار و بى رحم فرياد زد: ما با اين نيروى اندك در برابر خصم با قدرت، اقدام به جنگ مىكنيم اگر پيروز شويم تازگى ندارد و اگر كشته شويم دنيا مىداند كه مغلوب نشدهايم و اگر بدنهايمان در زير سم اسبان پاره پاره گرديد در اراده ما خللى وارد نگرديده است.(31) موقعى كه برخى از خواص امام را از عواقب خطرناك مخالفت با دستگاه اموى و اقدام به جنگ بر حذر داشتند و محمد حنفيه(برادرش) عرض كرد تا آنجا كه امكان دارد در شهر معينى اقامت نكنيد، امام فرمود: اگر در تمام اين دنياى وسيع هيچ پناهگاه و مأوايى نباشد بازهم با يزيد بيعت نخواهم كرد.(32) امام حسين(ع) با اتكا به اصل ايمان و عقيده در مسيرى كه پيش گرفته بود صداقت و صراحت داشت اگرچه، شيوه مذكور براى شخص او با خسران توأم بود. در منزل «زباله» امام از شهادت مسلم بن عقيل، هانى و عبداللّه يقطر توسط نامهاى رسمى آگاهى يافت، حضرت در حالى كه اين مكتوب را در ميان يارانش به دست گرفته بود، فرمود: خبر تأسف انگيزى به دست ما رسيده و شيعيان دست از ياريمان برداشتهاند، اينك هر يك از شما كه بخواهد بازگردد آزاد است و از سوى ما حقى بر گردنش نمىباشد.(33) اين طرح و پيشنهاد نه يك بار و نه در يك منزل بلكه در موارد مختلف و به مناسبتهاى گوناگون مطرح گرديد. حتى در منزل بطن عقبه كه تنها عدّهاى معدود و با صداقت و استقامت و فداكار به عنوان ياران امام باقى ماندند بازهم موضوع مذكور با بيانى ديگر امّا صراحتى افزونتر از سوى امام حسين(ع) عنوان گشت.(34) البته اين برخوردهاى آزاد منشانه با حالتى از مهربانى و عطوفت هم توأم بود و گويا هدف امام تلاش گسترده در جهت آموزش و تربيت نسلى خالص، فداكار و پرهيزگار است. سخنان امام در شب عاشورا مؤيّد اين نكته است: اما بعد يارانى شايستهتر و بهتر از يارانم نمىشناسم و خاندانى از خاندان خودم نكوتر، خويش دوستتر سراغ ندارم بدانيد كه به شما اجازه مىدهم با رضايت من همگى برويد كه حقى بر شما ندارم. اينك شب شما را در بر گرفته و آن را وسيلهاى براى رفتن خود قرار دهيد.(35) امام خمينى از اين شيوه حضرت سيدالشهداء كاملاً الهام گرفته بود و صلابت و استقامت ايشان در مقاطع دشوار قبل و بعد از انقلاب اسلامى بر كسى پوشيده نيست. امام خمينى در جايى گفته است: «خيال نكنيد از هياهو و جنجال مىترسم اگر تمامى اين جمعيتى كه فرياد بر مىآورند درود بر خمينى، زمانى خلاف آن را بگويند برايم تفاوتى نخواهد داشت، كارى به هياهو ندارم به تكليف شرعىام مىپردازم و همين و بس.»(36) و نيز تأكيد نمودهاند: «من بارها اعلام كردهام كه با هيچ كس در هر مرتبهاى كه باشد عقد اخوّت نبستهام چهارچوب دوستى من در درستى راه هر فرد نهفته است دفاع از اسلام و…اصل خدشهناپذير جمهورى اسلامى است.».(37) 8 – غيرت و عزّت بنياد، اساس و محور منطق حسينى اين است كه زندگى در زير سلطه اهل ستم با مرگ و نابودى تفاوتى ندارد و كشته شدن در راه مبارزه با موانع حق به آدمى حيات معنوى مىدهد و او را از ذلت مىرهاند: «انّى لاارى الموت الّا السعاده و لاالحيوة مع الظالمين الّا برما».(38) امام حتى بر اين باور است كه اساساً زيستن با اهل طاغوت با زبونى و خوارى قرين است و اين گونه سازش، ننگى است كه با ايمان و كرامت انسانى سازگارى ندارد پس بايد مرگ سرخ توأم با شرافت را بر اين نوع زندگى ذليلانه ترجيح داد و به حماسهاى شكوهمند كه شيوه مردان حق، است دست زد. سرچشمه اين نگرش و بينش شگرف ايمان و اعتقادى راستين است كه دل و روح مردان خدا را از تعلقات مادى و امور پست و فناپذير مىرهاند و به ابديت پيوند مىزند و آنها را از روى اختيار و با حالتى پرنشاط و توأم با اشتياق به قربانگاه حق مىبرد. همين ويژگىها موجب گرديد كه رسول اكرم(ص) درباره امام حسين(ع) بفرمايد: «انّ الحسين بن على مصباح الهدى و سفينة النجاة و امام خير و يمن و عزّ و فخر»(39) يعنى حسين بن على(ع) چراغ هدايت، كشتى نجات، پيشواى سعادت و خجستگى و امام عزت و افتخار است. عبداللّه زبير كه درباره تهديد يزيد مبنى بر گرفتن بيعت از او، افكار نگران كنندهاى در ذهن مىپرورانيد و با وجود شهرت سياسى، اجتماعى در هالهاى از رعب و هراس بسر مىبرد، نظر امام حسين(ع) را در خصوص بيعت با يزيد جويا گرديد، حضرت وقتى آشفتگى و سراسيمگى را در چهره اين شخص مشاهده كرد فرمود: من كسى نيستم كه زير بار ذلّت روم و با بىتدبيرى خود را به آسانى در پنجه دشمن اسلام و قرآن گرفتار سازم و چون مروان اموى از امام خواست به بيعت با يزيد تن در دهد كه براى دين و دنيايش بهتر است امام با شجاعت و صراحت فرمود: بر اسلام، سلام باد، هنگامى كه رهبرى امت اسلامى به عهده فردى چون يزيد ناپاك گذارده شود به خدا قسم از جدّم رسول اكرم(ص) شنيدم كه فرمودند: رهبرى و زعامت بر آل ابى سفيان حرام است.(40) در واقع امتناع از بيعت با يزيد سرآغاز عزتمندى، شكست ناپذيرى و عظمت قيام كربلا گرديد و از آن زمان پيوسته اين شكوهمندى و غيرت حسينى تكرار گشت و هيچ گاه و تحت هيچ شرايطى از اين هدف والا و پاك دست برنداشت. در روز عاشورا آن گاه كه سپاه ستم روياروى امام و يارانش قرار گرفت و لشكر عمر سعد از هر سو امام و يارانش را چون نگين انگشترى محاصره كرد آن وجود مقدّس چون خورشيد تابان از ميان سپاه خود بيرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و فرمود: آگاه باشيد كه اين فرومايه(عبيداللّه بن زياد) فرزند فردى پست، مرا ميان دو راهى شمشير و زبونى قرار داده هرگز ما زير بار ذلّت نمىرويم زيرا خداوند، رسولش و مؤمنان از اين كه ما به چنين ننگى روى آوريم شرم دارند و دامنهاى مطهر، مادران و انسانهاى پاك و انديشههاى غيرتمند و نفوس با شرافت جايز نمىدارند كه ما پيروى از لئيمان و اهل دنائت را بر قتلگاه انسانهاى با كرامت و نيك منش برترى دهيم.(41) در اوج حماسه آفرينى، آن گاه امام به عرصه رزم گام نهاد تا لحظهاى كه به شهادت رسيد در رجزهايش اين نكته فروزندگى داشت: مرگ از پذيرش ذلّت بهتر است و شكست ظاهرى از ورود در آتش سزاوارتر است.(42) از آنجا كه امام حسين(ع) از ايجاد انحراف و بدعت در آيين محمّدى جلوگيرى كرد و مجد و عظمت را براى مسلمانان به ارمغان آورد و اوضاع نابسامان عصر خويش را اصلاح كرد و مردم را از جاهليت امويان رهانيد مىتوان گفت قيام عاشورا پيوندى ناگسستنى با بعثت رسول اكرم(ص) دارد و در عبارت «حسين منى و انا من حسين»(43) كه گوهر افشانى حضرت محمّد(ص) است چنين حكمت هايى را در درون خويش دارد. امام حسين(ع) در قيام خود به همه انسانها آموخت كه انسانيت بالاتر از هر چيزى است و كرامت نفس ارزشى برتر از معادلات و محاسبات منفعت گرايانه فردى و اجتماعى دارد. صاحبان عزت نفس هرگز خواستههاى دل را زمينه ساز حقارت، زبونى و خوارى نمىكنند. آدمى بايد پاسدار كرامت وجودى خود باشد و ارزشهاى مقدّس و فوق مادى را با تمايلات فناپذير و هوسهاى ناپايدار و خواستههاى ذلّت آور مخدوش و آلوده نسازد. وقتى شخصى با عزت نفس و روحيهاى شكستناپذير به صحنههاى اجتماعى و عرصههاى گوناگون گام مىنهد توانايىهاى درونى و فرآيندى فروزان را با خود چون چشمهاى در ميان آحاد مردم جارى مىكند. چنين اجتماعى وقتى از عزّت و كرامت والا و مثبت و سازنده سرشار گرديد و به هويت اصيل، افتخارات معنوى و اهداف مقدّس خويش تكيه نمود كمتر تحت تأثير هجوم فرهنگى و تبليغى توفان استكبار و زورگويى جهانى قرار مىگيرد. وقتى عزّت و افتخار حسينى در شريانهاى اعتقادى، فكرى و عاطفى يك امتى جريان يابد دشمنان و جناح باطل قادر نخواهند بود به اهداف و مقاصد پليد و آلوده خويش دست و پا زنند. بى جهت نيست كه مقام معظم رهبرى حضرت آيةاللّه خامنهاى فرمودهاند: «چشمها و دلها از چهره مبارك و منور سيد الشهداء اميد و نور مىگيرند.»(44) پىنوشتها: 1. نك: مفاتيح الجنان، زيارت اربعين. 2. درسى كه حسين به انسانها آموخت، ص 398. 3. سوره احزاب، آيه 21. 4. فتوح البلدان، احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، ص 366. 5. مباحثى چند پيرامون مبانى تعليم و تربيت اسلامى، دكتر سيد على اكبر حسينى، ص 251. 6. ابوالشهداء، ص 206 و 212. 7. عقايد و دستورهاى دينى، علامه طباطبايى، ج 4، ص 54 – 53. 8. شيعه در اسلام، همان، ص 136 – 135. 9. از بيانات امام خطاب به جمعى از روحانيون و استادان دانشگاهها، 5/6/1364. 10. فرهنگ عاشورا در كلام و پيام امام خمينى، ص 15. 11. صحيفه نور، ج 13، ص 158. 12. همان، ج 17، ص 58. 13. رساله جاحظ (درباره معاويه و امويان)، تحقيق عزت عطّار، ص 16. 14. برگزيده از الفتوح ابن اعثم كوفى، محمد بن احمد مستوفى هروى، ص 17. 15. همان، ص 10، مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188، مقتل عوالم، ص48، تاريخ طبرى، ج 7، ص 240. 16. تاريخ طبرى، ج 7، ص 241. 17. متن كامل خطبهاى كه اين فراز در آن ذكر شده، در منابع ذيل آمده است: مثير الاحزان، ابن نماحلى، ص 22؛ تاريخ ابن عساكر، ص 214، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 5، تاريخ طبرى، ج 7، ص 300، تحف العقول، ص 174، اللهوف على قتل الطفوف، ص 69. 18. اللهوف، ص 25، كامل الزيارات، ابن قولويه، ص 75. 19. قيام عاشورا در كلام و پيام امام خمينى، ص 43. 20. صحيفه نور، ج 8، ص 218. 21. تاريخ طبرى، ج 7، ص 319، كامل ابن اثير، ج 3، ص 285، الارشاد، ص 240. 22. كامل ابن اثير، ج 3، ص 29. 23. برخى منابع مىگويند اين شخص عمروبن قرظه كعبى بوده است. 24. بررسى تاريخ عاشورا، محمد ابراهيم آيتى، ص 126. 25. تاريخ ابن عساكر(مجلد حضرت سيدالشهداء) ص 164، مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 72، مقتل خوارزمى، ج 1، ص 223. 26. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 226. 27. كامل الزيارات، ابن قولويه، ص 37. 28. اثباة الوصية، ص 139. 29. مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، ص 112. 30. سوره غافر، آيه 65. 31. فرازى از خطبه امام حسين در كربلا كه متن كامل آن در اين منابع با اندكى تفاوت آمده است: مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7 – 8 تحف العقول، ص 171. 32. اللهوف، ص 65. 33. تاريخ طبرى، ج 7، ص 294، الارشاد، ص 223. 34. سخنان حسين بن على از مدينه تا شهادت، محمد صادق نجمى، ص 120. 35. تاريخ طبرى، همان مأخذ. 36. فروزهاى فروزان، از نگارنده، ص 422. 37. همان، ص 424. 38. تحف العقول،ص 245. 39. عيون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 60. 40. الكامل، ابن اثير، ج 4، ص 577، اللهوف، ص 11. 41. اثباة الوصية، ص 142، اللهوف، ص 97، مقتل خوارزمى، ج2، ص 7. 42. كشف الغمه فى معرفة الائمه، ج 2، ص 32. 43. بيش از شصت تن از علماى اهل سنت اين روايت را نقل كردهاند (نك: ملحقات الحق، ج 11، ص 275 – 265). 44. روزنامه همشهرى، 4 خرداد 1374، شماره 691.
برخى از مصاديق اتحاد ملى و انسجام اسلامى در قرآن
برخى از مصاديق اتحاد ملى و انسجام اسلامى در قرآن شهرام مهدوى مطلق مقدمه: نامگذارى سال 86 از سوى مقام معظم رهبرى به نام اتحاد ملى وانسجام اسلامى فرصت مغتنمى است تا امت اسلام خصوصاً ايران اسلامى به واكاوى اين واژههاى پر معنا بپردازد و راههاى اجرائى كردن اين معانى پر محتوا را درابعاد و موضوعات متعدد بررسى و بكار گيرد. نام گذارى سالها توسط مقام معظم رهبرى هر يك درايت و دورانديشى خاص خود را دارد كه اين بينش و بصيرت فقط در ولايت جمع شده است و دقيقاً اين نام گذارىها بر اساس استراتژى بلند مدت جمهور اسلامى و سناريوهاى دشمنان اين نظام انجام مىگيرد. نيم نگاهى به سالهاى گذشته و حوادث قبل و بعد از آن به خوبى ما را به اين دورانديشى رهبر فرزانه انقلاب رهنمون مى سازد و به خوبى متوجه خيرات و بركات ونتايج اين نام گذاريها خواهيم شد. هر يك از نام گذاريهاى سنوات گذشته خود به تنهايى يك راهبرد بلند مدت جمهورى اسلامى و حتى جهان اسلام است و هر كدام هم دقيقاً در زمان و مكان خود انجام شده است و جالبتر آنكه اين نام گذاريها هيچگاه زمان مصرف ندارند و مجموعه واژههايى را كه براى نام گذارىها به كار گرفتهاند، اگر كنار هم قرار دهيم آن گاه به فلسفه و حكمت اين دورانديشىها بهتر پى مى بريم و بهتر مى توانيم جايگاه ولايت را درك نماييم و مى توان به آسمانى بودن اين نام گذاريها و ريشه قرآنى آنها و سرچشمه اين دورانديشى پى برد. سناريوهاى نظام سلطه را در اواخر سال گذشته پس از نااميدى و يأس آنها در هجمه به ثقل امت اسلام يعنى پيامبر اعظم (ص)؛ كه در صدد ايجاد اختلاف و چند دستگى در دنياى اسلام و حتى كشور ايران بودند، را به ياد داريم كه از يك طرف با سفر به كشورهاى اسلامى و اتخاذ مواضع ضد ايرانى درصدد به هم زدن روابط كشورهاى اسلامى با جمهورى اسلامى ايران بودند و با طرح موارد اختلاف انگيز فرقه هاى اسلامى خصوصاً شيعه و سنى و هتك حرمت حرمين شريفين و حمله بر تجمعات سنى با هدف راه اندازى جنگ مذاهب اسلامى و از طرف ديگر مطرح كردن ادعاهاى مرزى در كشورهاى اسلامى همسايه و همچنين دامن زدن به اختلافات قومى در همه كشورهاى اسلامى خصوصاً ايران اسلامى و حتى مطرح كردن و بزرگ نمودن اختلافات جاريه مذاهب اسلامى و انگشت گذاشتن روى موارد ضعف اختلاف بين علماى شيعه و سنى و به همراه اين اقدامات عملى، راه اندازى جنگ روانى و امپرياليسم خبرى در راستاى ايجاد تفرقه و تشتت بين امت اسلام و هزاران ترفند ديگر، همه و همه درصدد بودند تا سال 86 را سال تفرقه و از هم گسيختگى و جدائى ملت ها و دولت هاى اسلامى و سال اختلافات قومى و حزبى و گروهى در ايران قرار دهند و از رهگذر اين سناريو اقدامات و توطئههاى شوم خود را كه سالهاى سال براى آن بر نامهريزى كرده بودند، يكباره به فازهاى اجرائى ببرند . اما به قول شاعر: مدعى خواست كه آيد به تماشا گه راز دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد زهى خيال باطل، امتى كه كشتيبان آن ولايت است، هميشه آگاهتر از زمان اقدام مى نمايد و در واقع پيام نوروزى رهبر انقلاب و اعلام استراتژى اتحاد ملى و انسجام اسلامى همه آن پيش بينى ها و نقشههاى استكبارى را در نقطه خاموش و بلاى جان خودشان كرد. اما در اين راستا وظيفه همه امت اسلامى خصوصاً ايران اسلامى است تا انگارههاى اتحاد ملى و انسجام اسلامى را از تمام زوايا مورد بررسى قرار داده و راههاى تحقق عينى اتحاد و انسجام را عرضه نمايد و صرف برگزارى همايشها و فراخوان مقالات اگرچه در نوع خود گام مهمى است اما به تنهايى نمى تواند در اين خصوص راهگشا باشد. بلكه بايد تمام ايده ها و راهكارهاى اتحاد ملى و انسجام اسلامى را در عمل بكار بگيريم و يكى از منابع استخراج راههاى اتحاد ملى و انسجام اسلامى متون دينى خصوصاً قرآن مىباشد كه اين نوشتار در حد مقدورات و بضاعت خويش به مصداق آب دريا را اگر نتوان چشيد در اين خصوص مصداقهايى را از قرآن بيان مى نمايد تا شايد گامى هرچند كوچك در اين راستا داشته باشد. به راستى اگر بخواهيم مفهوم اتحاد و انسجام اسلامى را در قرآن و يا ساير متون دينى رديابى و ريشه يابى نماييم به مفسرانى بزرگ نياز است كه سالها در قرآن و ساير متون دينى تدبر و تفكر داشته باشند كه اين حقير نه چنين توفيقى و نه چنين ادعائى داشتهام. اما همانگونه كه در مقدمه ذكر آن رفت، آب دريا را اگر نتوان چشيد، هم به قدر تشنگى بايد چشيد و لذا از اين لحاظ و با همين نگرش و با مطالعه ترجمه بعضى از آيات كلام وحى و همچنين مطالعه شرح آيات خصوصاً تفسير آيت اللّه مكارم شيرازى، آيات متعددى را كه در راستاى اتحاد و انسجام انسانها در راه خدا و عليه كفر و نفاق و يا آياتى را كه به همبستگى و وحدت در امت اسلامى و پرهيز از تفرقه و پراكندگى امت ها هشدار دادهاند؛ يادآورى و به شرح مختصرى از آنها در حد بضاعت خويش پرداخته ايم در واقع توصيه عمومى قرآن دعوت به اتحاد و انسجام اسلامى و انسانى است. درقرآن بعد از نام خداوند دومين آيه «الحمد لله رب العالمين»(1) از بارزترين آيات الهى است كه خواهان وحدت همه مخلوقات است و آن هم حول يك رب و آفريدگار است. «سپاس و ستايش خدايى كه پروردگار جهانيان است» يكى از موارد اختلاف در جوامع بشرى و آئين و دينها و مذهبها، تعدد خدايان و پرستشهاى غير الهى و رب النوعهاى ساختگى است و در اين آيه همه مخلوقات و همه انسانها را به يك نقطه واحد كه آفريدگار جهان است متوجه ساخته است و اين عاليترين مفهوم اتحاد و انسجام است كه در آيات بعدى سوره اين مفهوم زيباتر مى شود در آنجا كه مى فرمايد: «مالك يوم الدين، اياك نعبد و اياك نستعين»(2) و همه بايد از آن خداى واحد كه مالك همه چيز است پرستش كنند و كمك بخواهند و پرستش و كمك غير از آن همان تفرقه و پراكندگى و از هم گسيختگى است. بنابراين يكى از مصداقهاى اتحاد در قرآن پرستش خداى يكتا و تنها يارى خواستن از اوست. در اول سوره توحيد «قل هو الله احد»(3) نيز تأكيد بر يگانگى ذات مقدس پروردگار است و در اين تأكيد نيز به اين نكته كه همه چيز در آفرينش از يك ذات مقدس هستند تصريح دارد كه به قول سعدى: بنى آدم اعضاى يكديگرند كه در آفرينش زيك گوهرند اين آيات كه هر مسلمان در شبانه روز 17 مرتبه آنها را تكرار مىكند و از ذكرهاى واجب در نمازهاى يوميه مىباشند ؛ بلندترين فرياد اتحاد ملى و انسجام اسلامى است و انسجام اسلامى همان لبيك به نداى رب العالمين و قل هو الله احد است . در قران آمده است كه «ان اللّه يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفّاً كانهم بنيان مرصوص»(4) خداوند كسانى را كه در راه او در صفى آهنين (بنائى) پيكار مى كنند دوست مىدارد. در اين آيه آنچه كه موجب رضاى خداوند متعال است يكپارچه و منظم و محكم بودن و آن هم در راه خدا بودن است و مى دانيم كه در عرف هر چيزى راكه در يك خط واحد قرار دارند صف مىگويند و هر چيز محكمى را مرصوص مى گويند و لذا هر وقتى كه اين دو مفهوم در راه خدا بكار گرفته شوند، آنچنان زيباست كه موجبات خشنودى خدا را فراهم مى كند كه بالاترين مرتبه ايمان و عمل صالح است. لذا اتحاد ملى و انسجام اسلامى در كشور ما هم اگر در راه خدا باشد كه هست خشنودى و يارى خداوند منان را به همراه دارد و نظام اسلامى ما كه اكنون پس از يأس و خيانت همه مدعيان كذايى حقوق بشر در دفاع از جنبشهاى حق طلبانه؛ اميد بخش مظلومان جهان و خاصه مسلمانان جهان است با يكپارچگى و اتحاد داخلى خويش مى تواند زمينه ساز انسجام اسلامى هم باشد كه در نهايت بنيان مرصوص را بوجود خواهد آورد و نقطه مركزى اين بنيان مرصوص اتحاد ملى در ايران اسلامى خواهد بود. از ديگر نمادهاى عينى اتحاد در قرآن كه نه فقط در شرح آن مى توان نتيجهگيرى كرد كه كلام صريح و مؤكد قرآن مىباشد اين است كه مى فرمايد: «واعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا و …»(5) همگى به ريسمان الهى (قرآن و اسلام و هر گونه وسيله ارتباط با خدا) چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را بر خود بياد آريد كه چگونه دشمن همديگر بوديد و او در ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شديد و … بعضى تفرقه ها و اختلافات بر اثر سناريويهاى دشمنان دانا مىباشد كه در قرآن هم به آنها اشاره شده است و لذا دشمنان تابلودار و دانا و آگاه امت اسلام كه هيچ گاه از دشمنى با اسلام و اسلام خواهان دست بردار نبوده و نيستند و انتظارى هم از آنها نيست كه با ما متحد و برادر شوند. چرا كه تا ظلم هست عدالت و اتحاد با ظالم محلى از اعراب ندارد. پيام اتحاد ملى و انسجام اسلامى بايد آويزه گوش همه دينداران و مسلمانان باشد و در خصوص آيه فوق آنچنان كه مفسران نوشتهاند اين آيه خطاب به اختلافات و تفرقه هايى بود كه توسط دوستان نادان و تعصبهاى جاهلانه بوجود آمد و امروز هم پيام دلسوزانه و معجزه گونه رهبر انقلاب مبنى بر فرمان به اتحاد ملى و انسجام اسلامى نه خطاب به بيگانگان كه قبل هر چيز هشدارى جدى به دوستان نادان و يا احياناً تعصبهاى ناصواب اعم از قومى، طايفهاى، حزبى، گروهى، منطقهاى در درون كشور ايران و فراتر از آن تعصبهاى جاهلانه مذهبى در بين ساير مسلمانان است. به عنوان مثال مفسران در شان نزول آيه فوق نوشته اند (كه اين آيه زمانى بر قلب پيامبر اسلام نازل شد كه دو نفر از مسلمانان قبيله اوس و خزرج كه هر دو تاى آنان هم از افراد مؤمن وشاخص بودند بر اثر تعصبهايى كاملاً جاهلانه و ناصواب بين آنها نزاع بوجود آمد و علت آن هم اين بود كه يكى مى گفت حنظله (غسيل الملائكه) و خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين) از طايفه ماست و ديگرى هم مىگفت: ابوزيد و زيدبن ثابت و … از طايفه ما هستند.(6) و بر اثر اين تعصبات خشك چنان بين آنان نزاع در گرفت كه نزديك بود بر اثر جنگ طايفهاى زمين از خون آنان رنگين شود وقتى خبر به پيامبر رسيد، آن حضرت با تدبير خاص خود آن وضع خطرناك را پايان داد و آيات «و اعتصموا بحبل الله تا آخر» در اين جا بر پيامبر نازل شد و به صورت يك حكم عمومى همه مسلمانان را با بيانى رسا و مؤثر دعوت به اتحاد نمود، در اين آيه ضمن دعوت و حكم خداوند به مسلمانان براى اتحاد و انسجام ؛ مبارزه با هر گونه تفرقه و شرك هم تأكيد شده و راهكار اتحاد را هم چنگ زدن به ريسمان الهى دانسته است و لاغير. اينكه چه چيزى ريسمان الهى است مفسران موارد متعددى را هم ذكر نمودهاند، پرواضح است كه ريسمان الهى همان چيزى است كه در شرايط عادى در فطرت پاك انسان نهفته است و موارد عينى آن هم قرآن و پيامبران و امامان و جانشينان آنان مى باشد راستى اگر امروز همه مسلمانان قرآن را آن طور كه شايسته است عامل و پيرو باشند چه اختلافى با هم دارند؟ راستى اگر همه احزاب و گروههاى اسلامى و ايرانى، قرآن و ولايت را محور قرار دهند چه اختلافى با هم دارند؟ و چه اختلافى بين آنها باقى مىماند؟ و امروزه هم سرچشمه پراكندگىها و اختلافات ناشى از دورشدن و رها كردن ريسمان الهى و چنگ انداختن به هوا و هوس و منافع شخصى و گروهى است. حضرت امام خمينى (ره) در فرازى قريب به مضمون مىفرمايد: اگر همه انبياء الهى در يكجا جمع شوند هيچ اختلافى با هم ندارند و اين همان چنگ زدن به ريسمان الهى است و ترجمان اتحاد و انسجام است . هشدار ديگر آيه اين است كه تنها در پرتو اسلام و ايمان است كه دلها با هم گره مى خورند و با هم متحد مى شوند و دشمنان ديروز برادران امروز مى شوند و اين اتحاد با توجه به ذات بشرى و خودخواهى بشر فقط و فقط در صورت توجه به اسلام و ايمان به خدا امكان پذير است و به غير از ايمان هيچ عاملى نمى تواند بطور جاودانه مركز اتحاد و انسجام باشد و تمام ائتلاف هايى ظاهرى موقتى بوده و بعد از مدتى از هم مى پاشد و ما امروز به وضوح شاهد از هم پاشى ائتلاف هاى بشرى هستيم. پيامبر اسلام در اين خصوص مى فرمايد «افراد با ايمان نسبت به يكديگر همانند اجزاى يك ساختمانند كه هر جزئى از آن جزء ديگر را محكم نگه مى دارد و در دوستى و نيكى به يكديگر همچو اجزاى يك پيكر است كه اگر بعضى از آن رنجور شود، اعضاى ديگر نيز آرامش نخواهند داشت»(7) چو عضوى بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار در آيات ديگر سوره آل عمران آمده است «و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جائهم البينات»(8) و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند (آنهم) پس از آنكه نشانههاى روشن به آنها رسيد و آنها عذاب عظيمى دارند. آرى هرچه در قرآن بيشترتدبر نماييم، بيشتر به اوج و عظمت پيام نوروزى رهبر معظم انقلاب پى مى بريم و اگر به اين پيام الهى خداى نكرده كم توجهى شود، عذاب عظيمى در انتظار ماست. اين آيات هشدار و اتمام حجتى است براى همه كسانيكه باور دارند وعده الهى تحقق پذير خواهد بود. اين آيه مجدداً بحث اتحاد و انسجام و يكپارچگى امت اسلام و دورى و پرهيز از تفرقه و اختلاف و پراكندگى را گوشزد مى كند و مى دانيم كه در قرآن موضوعى كه روى آن اصرار و تأكيد و تكرار شده از مهمترين موضوعات مبتلابه جامعه اسلامى است كه سرنوشت مسلمانان به آن گره خورده است. در اين آيه به صراحت بيان شده است مانند كسانيكه با دلايل روشن الهى پراكنده شدند و اختلاف ورزيدند نباشيد كه عذاب دردناك و عظيمى در انتظار اختلافها و اختلاف افكنان است. اين آيه با اين هشدار، مسلمانان را دعوت به اتحاد كرده است و به آنها گوشزد مى نمايد كه اگر راه اختلاف و تفرقه را پيش گيرند، دچار عذابهايى مىشوند كه بعضى از اين عذابها در تاريخ بارها تكرار شده است و اگر مسلمانان به اين اشتباه گرفتار شوند عذابهاى سختى را براى خود خريدهاند و در حقيقت مسلمانان بايد تاريخ پيشينيان و سرنوشت دردناك آنها را مورد مطالعه قرار دهند تا با اتحاد لازم از عذابهاى پيش رو مصون بمانند. زيرا هر جا كه قرآن در بيم دادن از چيزى زياد اصرار نموده است بنا به تعبير مفسران هشدار به وقوع آن مىباشد و اين موضوع بارها در قرآن بارها تذكر داده شده است وعلاوه برآن پيامبر اسلام در فرازهاى متعددى به صراحت به مسلمانان خبر داده بود كه: «قوم يهود بعد از موسى 71 فرقه شدند و مسيحيان 72 فرقه و امت من بعد از من 73 فرقه خواهند شد»(9) كه در خصوص اعداد به اعتقاد بعضى از مفسران اشاره به كثرت مىباشد و نه عين اين اعداد . در ميان اين همه فرقه ها در هر كدام از اديان هميشه يك فرقه بر حق بودند و بقيه بر باطل بودهاند و اين پيش بينى پيامبر اسلام و هشدار قرآن و عذاب آن براى ما مسلمانان دقيقاً بعد از رحلت پيامبر اسلام آنچنان نمايان شد كه ما دورانى را به تاريكى آن دوران و عذابى را دردناكتر از آن دوران تاكنون نديدهايم. آرى فرقه گرايى و اختلاف انگيزى و تعصبات جاهلانه و عدم تمسك به قرآن و چنگ زدن به منافع شخصى و گروهى و پيروى از هوا و هوسهاى خويش آنچنان جامعه اسلامى را دچار تفرقه كرد و آنچنان تخم نفاق و كينه در ميان مسلمانان پراكنده شد كه بعد از رحلت پيامبر اسلام مسلمانان همديگر را تكفير مى كردند و اختلاف به جائى رسيد كه مسلمانان ريختن خون همديگر را مباح مى دانستند و نتيجه آن هم اگرچه در آخرت به مراتب سختتر از دنيا خواهد بود اما در همين دنيا ؛ چه عذابى دردناك تر ازاينكه در فاصله چند روز بعد از رحلت پيامبر فاطمه زهرا(س) بين در و ديوار مجروح شود، چه عذابى بالاتر از اينكه در جامعه اسلامى ، على (ع) مظهر عدالت خداوند و نور چشم پيامبر در واقع نماد عينى اسلام و قرآن در قفس خانه گرفتار شود و شمشير آلوده به نفاق و تفرقه و اختلاف در عزيزترين لحظه شب و روز، عزيزترين بنده خدا على (ع) را آن هم نه از جلو كه از پشت سر مورد هجمه قرار دهد و فرق مباركش را بشكافد و بشريت را به سوگ ابدى بنشاند. همين نفاق و اختلاف و دودستگى و تعصب جاهلانه و بىبصيرتى امت اسلام بود كه در طول تاريخ بزرگترين مصيبتها را براى مسلمانان و بزرگترين مشقتها را براى خاندان پيامبر رقم زد، و همين چند دستگى و چنگ انداختن به منافع شخص و گروه بود كه در سقيفه تصميم گرفت و اسلام ناب محمدى را قرنها در مظلوميت نشاند. همين عدم اتحاد ملى و انسجام اسلامى بود كه به تابوت امام حسن مجتبى (ع) سنگ مى زد، همين پراكندگى امت اسلام بود كه گوشواره از گوش اسلام بريد و حسين بن علىها را به مسلخ كربلا برد، همين عدم اتحاد ملى و انسجام اسلامى بود كه زينب و فرزندان خردسال آل الله را به اسارت برد و همين عدم اتحاد و انسجام اسلامى بود كه گوسالههاى زرين سامرى مى ساختند و مى پرستيدند، امروزه نيز همين كم رنگى و بى توجهى به اتحاد ملى و انسجام اسلامى كشورهاى اسلامى است كه غربيها بويژه آمريكا و اسرائيل در منطقه خاورميانه لنگر انداخته و عروسكهاى خيمه شب بازى دارند ، همين عدم توجه به اشتراكات مهم اسلامى و تأكيد جاهلانه و متحجرانه بر برخى اختلافات جزيى بوده و هست كه بوجود آورنده استعمار در اشكال مختلف در كشورهاى اسلامى است و قرنها قداره بندان بى منطقى را بر ممالك اسلامى حاكم كرد. اگر نگوييم بىاعتقادى بلكه بىتوجهى به اصول اوليه و مشترك اسلامى؛ امروزه بلاى خانمانسوز اشغالگرى را در كشورهاى اسلامى رقم زده است و زنان و كودكان بىدفاع و بىپناه فلسطين ، عراق و افغانستان و …. بزرگترين قربانيان عدم اتحاد ملى و انسجام اسلامى هستند . اخراج زنان و دختران محجبه مسلمان از مراكز آموزشى و بعضاطً علمى در نظامهاى لائيك، بىادبى سلمان رشدى مرتد كه انشاء اللّه بدست امت حزب اللّه به سزاى اعمالش خواهد رسيد، جسارت بعضى روزنامه هاى قلم به مزد سازمانهاى جاسوسى يهودى، حرف زدن از محور شرارت و شروع جنگهاى صليبى توسط سران استكبار ، اراجيف گويىهاى رسانههاى مزدور عليه مسلمانان ، مظلوميت قبله اول مسلمانان در چنبره دولت تروريست و اشغالگر صهيونيسم و … همه و همه ناشى از خلاء اتحاد مليو انسجام اسلامى در كشورهاى اسلامى است. در عوض همانگونه كه امام راحل تأكيد داشتند رمز پيروزى ملت مسلمان ايران كه يكباره خواب خوش تمام دنياى كفر را به هم ريخت و حكومت ظلم را از ايران اسلامى برچيد؛ وحدت كلمه و اتحاد ملى و انسجام حول محور اسلام و قرآن و ارزشهاى اسلامى و انسانى بود. و در واقع نه تنها پيروزى ملت مسلمان ايران كه رمز پيروزى مسلمانان در طول تاريخ اتحاد و عامل شكست آنان هم تفرقه و اختلاف بوده است و هر ملتى كه اساس قدرت و اركان آن با تيشههاى اختلاف در هم كوبيده شود هرگز روى سعادت را نخواهد ديد و سرزمين آن براى هميشه جولانگاه بيگانگان و قلمرو حكومت جباران خواهد بود و در حال حاضر تنها درمان و چاره ملتهاى مسلمان خصوصاً عراق، فلسطين، افغانستان و … اتحاد ملى و انسجام اسلامى است و گرنه براى هميشه روى سعادت و امنيت را به خود نخواهند ديد چرا كه اين وعده قرآن است كه كسانيكه با ادله روشن در دين اختلاف كنند به عذاب دردناك گرفتار خواهند شد و چه عذابى بالاتر از اين مصيبتها. در ادامه آيه 105 و آيه 106 سوره آل عمران اشاره مى شود كه چگونه تفرقه و نفاق موجب روسياهى و چگونه اسلام و اتحاد و ايمان و صميميت موجب روسفيدى است و اين روسياهى اهل نفاق و روسفيدى اهل اتحاد هم در دنيا مىباشد و هم در آخرت كه به مراتب عينىتر و تجسم يافتهتر مىباشد. در آيات ديگر قرآن نيز به اين حقيقت اشارههاى زيادى شده است خصوصاً اينكه هر گروه به آنچه خود مى پسندند ، دل خوش كرده اند «من الذين فَرقوا دينهم و كانوا شيعا كُلُ حزب بمالديهم فرحون»(10) از كسانى نباشيد كه دين خود را پراكنده ساختند و به دسته ها و گروه ها تقسيم شدند و به اوهام و عقيده و خيالات فاسد خود دلشاد هستند و جاى تعجب هم در همين نكته است كه با تمام تضادها و اختلافات عينى كه با هم دارند، هر كدام به دار و دسته خود شاد و خوشال هستند و گمانى هم بر اينكه بر باطل هستند نمى كنند و قابل توجه اينكه در اين فراز قرآنى از تفرقه افكنان به عنوان مشركان نام مى برد. كه در حقيقت از نشانههاى عينى شرك، پراكندگى و تفرقه مى باشد و به خصوص اينكه شرك همراه خودخواهى و خود برتر بينى باشد. لذا مى توان چنين نتيجه گرفت كه هر جا تفرقه و جدايى است نوعى شرك حاكم است و منجر به ناتوانى و زبونى خواهد شد. در فراز ديگرى از قرآن مى خوانيم «يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم و لا تقولوا على الله الا الحق انما المسيح عيسى بن مريم رسول الله و … ولا تقولوا ثلاثه انتهوا خيرا لكم انما الله اله واحد …»(11) اى اهل كتاب در دين خود غلو نكنيد و درباره خدا غير حق نگوييد، … نگوئيد كه خداوند سه گانه است از اين سخن خود دارى كنيد كه به سود شما نيست …»( اين گفتار شرك است). در اين آيه هم غلو (همان زياده روى و افراط و تفريط)نهى شده است و هم از اهل كتاب خواسته شده كه مسئله تثليث را مطرح نكنند، زيرا كه تثليث يكى از علتهاى اصلى و اساسى مسيحيت در انحراف از توحيد و تفرقه و نفاق بين آنهاست از طرف ديگر افراط و تفريط در دين نيز از مصداقهاى اختلاف و تفرقه است كه از آن نهى شده است و زياده روى حتى در مورد دين و مذهب گاهى سبب نفاق مى شود و بايد بين زياده روى و دفاع از حق به طور جداگانه اقدام شود تا بعضى مواقع دفاع از حقانيت به يك سوژه اختلاف انگيز تبديل نشود، در هر حال زياده روى يكى از معايب بزرگ در اتحاد و انسجام است. در سوره مائده هم آمده است كه «اى كسانيكه ايمان آوردهايد يهود و نصارى را تكيه گاه خود قرار ندهيد، زيرا آنها تكيه گاه يكديگرند و كسانى از شما كه به آنها تكيه كنند از آنها هستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند»(12) اين آيه نيز حكمى است براى اتحاد ملى و انسجام اسلامى مسلمانان با همديگر و پرهيز از اتكاء و اتحاد با يهود و نصارى تا بدانند كه تنها در سايه اتحاد و انسجام گروه ها و ملتهاى اسلامى است كه مى توان به نصرت و وعده خداوند اميدوار بود و اگر كسى از مسلمانان با يهوديان و كفار، اتحاد و ائتلاف و يا تكيهاى داشته باشد از خود آنهاست. راستى نمى دانيم بعضى از سران كشورهاى اسلامى كه با سران كفر به پيمانهاى نظامى، اقتصادى سياسى دلخوش كردهاند و يا عدهاى ديگر از سران مسلمانان كه در كنفرانسهاى مشركان شركت دارند و اميد بستهاند، حتى ترجمه ساده و روان اين آيات الهى را هم نمى خوانند؟ امروزه آنچه در بعضى از كشورهاى اسلامى رخ مى دهد و منجر به اختلاف وترور و… مى شود نوعى زياده روى و كم بصيرتى و افراط و تفريط در دين و… است. در حقيقت پيمانهاى بعضى مسلمانان با سران كفر على رغم اين تأكيدات و صراحتهاى قرآن، درد بى درمان جامعه اسلامى است كه جز خنده بر آن دردى نيست؟ در آيه ديگر قرآن «ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا لست منهم فى شىء انما امرهم الى الله ثم ينبئهم بما كانوا يفعلون»(13) اين قضيه جالب تر هم مى شود كه خود قرآن خطاب به پيامبر مى فرمايد كسانيكه آئين خود را پراكنده ساختند و به دسته جات گوناگون تقسيم شدند، هيچگونه ارتباطى با آن نداري از آنها چشم پوش كه به درد تو نمى خورند و از دست آنان غمگين مباش كه كار آنها با خداست و به عاقبت آنچه انجام مىدهند آگاهشان مىگرداند. در پى تكرار دستورات قرآن مبنى بر اتحاد و انسجام اسلامى در اين آيه خداوند مىفرمايد كه كسانيكه آئين و مذهب خود را پراكنده نمودند و به دستههاى مختلف و متضاد تقسيم شدند و نافرمانى مى نمايند، ديگر از آنها چشم بپوش زيرا كه اينگونه افراد ديگر به درد شما (به درد اسلام و مسلمين) نمى خورند و حساب آنها با خداوند است و خداوند از كارهاى آنان آگاه است و آنها را به عذاب گرفتار خواهد كرد و از نتيجه كارهاى خود؛ آگاهشان خواهد ساخت. آرى هر كسى كه از صراط مستقيم الهى روى گردان شد و با افكار و ايدههاى انحرافى سبب تفرقه شود ديگر به درد جامعه اسلامى نخواهد خورد زيرا مكتب اسلام مكتب توحيد و صراط مستقيم است و راه راست همواره يكى بيش نيست و آنان كه صراطهاى مستقيم را به زعم خود ترويج مى كنند از اين دسته هستند كه بايد از آنها نااميد شد و حساب آنها با خداست. در ادامه اين همه تذكر و هشدار قرآن به اهل ايمان خطاب مىنمايد كه «ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لمايحييكم…»(14)اى اهل ايمان چون خدا و رسول شما را به ايمان دعوت كنند اجابت كنيد تا به حيات ابدى رسيد و بدانيد كه خدا در ميان شخص و قلب او حايل است و همه به سوى او محشور خواهيد شد. در اين آيه اتحاد و انسجام اهل ايمان به گونهاى ديگر بيان شده است كه اگر مسلمانان به دستورات خدا و رسول الله عمل نمايند و در واقع به همان حبل الله چنگ زنند به حيات ابدى خواهند رسيد كه همانا سربلندى و سرافرازى در دنيا و آخرت مىباشد و در هر صورت همه مخلوقات در روز محشر اجتماع خواهند كرد. در جاى ديگر نيز به بعضى ائتلافهاى ناميمون مسلمانان و يا اتحادهاى منافقانه كه براى رضاى خدا نمىباشد نيز اشاره شده است از آن جمله «و الذين اتخذوا مسجداً ضراراً و كفرا و تفريقاً بين المؤمنين و …»(15) آن مردم منافقى كه مسجدى براى زيان به اسلام بر پا كردند و مقصودشان كفر و عناد و تفرقه بين مسلمانان و مساعدت با دشمنان ديرينه خدا و رسول بود و با اين همه قسمهاى مؤكّد ياد مىكنند كه جز قصد خير و توسعه اسلام را نداريم خدا گواهى مى دهد كه محققاً دروغ مى گويند. آرى اتحاد و انسجام در صورتى باعث نجات است و يارى خداوند را به همراه دارد كه خالصانه در راه خدا باشد و در حقيقت بر صراط مستقيم باشد نه بر صراطهاى ديگر و حتى ساختن مسجد با اتحاد و انسجام در صراطهاى ديگر غير خدا مورد لعن واقع شده است و نمونه آن مسجد ضرار است كه به صراحت به آن اشاره شده است. اين نكتهاى بسيار مهم مى باشد كه تمام اتحادها و انسجام ها بايد در راه خدا و كمك به اسلام باشد و حتى تجمعات ما در ساختن مساجد و در خود مساجد و نمازهاى جماعت و اقدامات دسته جمعى همه و همه بايد در صراط مستقيم باشد و امروزه اگر مساجد با شكوهى كه در كشورهاى اسلامى است مركز كانونهاى تجمع خداجويان باشد طولى نخواهد كشيد كه بساط تمام اين استكبارها برچيده خواهد شد و نمونه بارز آن همين مساجد ايران اسلامى است كه مراكز ثقل تجمعات دينى و مبارزاتى عليه حكومتهاى ظالم بود و سرانجام نيز به پيروزى رسيدند. در آيه 36 سوره توبه نيزخداوند به پيكار دسته جمعى با مشركان حكم داده است و چنين بيان مى دارد كه «… و قاتلوا المشركين كافه كما يقاتلونكم و اعلموا ان الله مع المتقين» و متفقاً همه با مشركان پيكار كنيد چنانچه مشركان نيز همه متفقاً با شما پيكار مى كنند به اين مضمون كه مشركان با وجود تمام تضادها و تفاوتهايى كه با هم دارند در هنگام جنگ عليه مسلمين با هم متحد مىشوند. از تمام اتحادها و ائتلافهاى مشركان در طول تاريخ اسلام عليه مسلمانان كه بگذريم در عصر حاضر به وضوح مى بينيم در لشكركشى آمريكا عليه افغانستان و عراق تمام سران غربى على رغم تمام تضادهايى كه در اصل و ريشه با هم دارند حتى با تمام اختلافات ايدئولوژيك؛ با هم ائتلاف مى نمايند و جنگ صليبى راه مىاندازند و فقط با مسلمانان كار دارند و اينها در بحث كشورهاى غير مسلمان ائتلاف آنچنانى ندارند و اين وعده قرآن است كه مشركان با هم عليه مسلمانان متحد مى شوند و پيكار مى كنند، اما نمى دانيم چرا اين طرف قضيه محقق نمى شود و متأسفانه كشورهاى اسلامى على رغم تمام اشتراكاتى كه در اصل و ريشه و ايدئولوژيك با هم دارند و اينكه همه آنها يك دين واحد دارند، تاكنون به يك ائتلاف عملى دست نيافتهاند اگرچه بحمدالله با نداهاى رهبر كبير انقلاب اسلامى حضرت امام(ره) و اكنون هم هدايتهاى پيامبر گونه رهبر معظم انقلاب؛ اتحاد و ائتلاف بسيار مناسبى بين ملتهاى اسلامى است كه روز قدس و مناسك حج خصوصا مراسم برائت از مشركان و… از نمونه هاى بارز آن است و در حقيقت تمام ملت هاى مسلمان در مواضع ضد استكبارى و بيدارى اسلامى هم نوا و متحد شدهاند، اما هنوز كه هنوز است بعضى از سران و دولتهاى اسلامى غافل از اين موضوع و بىتفاوت از احكام قرآن بعضاً با سران شرك هم پيمان مىشوند كه اين مصيبتى است بزرگ بر پيكره امت اسلامى، كه اميدواريم با بيدارى ملتهاى اسلامى خصوصاً در سال اتحاد ملى و انسجام اسلامى و با اتحاد ملى ايران اسلامى اين دولت ها از خواب غفلت بيدار و همراه مردم به تقويت اتحاد و انسجام اسلامى همت گمارند. و امروزه حضور تانكهاى صهيونيستى و تفنگداران يهودى در كوچه و خيابانهاى كشورهاى اسلامى و له شدن كودكان مسلمان زير شنى اين تانكها، ناشى از اين غفلت دولتهاى اسلامى است. در آيات 44 تا 47 سوره مباركه توبه نيز آياتى است كه در نهايت مسلمانان را به اين امر رهنمون مى سازند كه از ورود كسانيكه در دلشان شك وترديد وجود دارد ، در سپاه و اردوگاه خود بپرهيزيد، زيرا آنها اگر همراه شما به ميدان بروند چيزى جز اضطراب و ترديد به شما كمك نمى كنند و اين ها افرادى هستند كه به فتنه انگيزى و تفرقه و اختلاف مى پردازند و عدم همراهى از سوى چنين افرادى نه تنها مايه تأسف نيست كه جاى بسى خوشحالى دارد زيرا وجودشان نه تنها به اتحاد و انسجام كمكى نمى كند بلكه مخل اتحاد و انسجام است و سرچشمه بسيارى از مشكلات هستند و در واقع به مسلمانان اين درس را مى دهد كه هيچگاه به فكر افزايش سياهى لشكر و كميت و تعداد نباشند، بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص، معتقد قوى ايمان انتخاب كنند هرچند كه نفراتشان كم باشد و اين حرف امروز و فرداى ما مسلمانان نيز خواهد بود. نتيجه: اتحاد ملى و انسجام اسلامى كه فرمان نوروزى ولى امر مسلمين جهان حضرت آيت الله العظمى خامنهاى «حفظه الله تعالى» در سال 86 مى باشد از جنبههاى گوناگون قابل تحليل و بررسى است يكى از اين جنبهها، قرآن است كه با نيم نگاهى به صفحات نورانى قرآن مجيد به وضوح به قرآنى بودن اين فرمان پى مى بريم و اين رهنمودى است جامع و كامل براى رشد اعتلاى هرچه بيشتر امت اسلامى و راه ميان برى است براى تشكيل امت واحده اسلامى و هشدارى است به تمام دولت و ملتهاى اسلامى كه يكبار ديگر تاريخ اسلام و سرگذشت پيشينيان را مورد مطالعه و مداقه قرار دهند تا از عبرتهاى تاريخ درس بگيرند و از اختلاف و تفرقه در بين ملل اسلامى با هر تفكر و سليقهاى جلوگيرى و بر نقاط اشتراك كه خيلى بيشتر از موارد اختلاف است تأكيد نموده و حول اشتراكات اسلامى خويش متحد شوند و در دفاع از كيان اسلام به تشكيل امت واحد اسلامى مبادرت نمايند و از طرف ديگر در بحث اتحاد ملى فرمانى است براى عموم مردم ايران خصوصاً احزاب، گروه ها، اقوام و اقشار مختلف كه ضمن احترام به تمام سليقه ها و اختلاف نظرها و روشهاى مرسوم يكديگر، وحدت كلمه ي خود را كه راز و رمز پيروزى آنان بوده و هست را حفظ و در تقويت بيش از پيش آن بكوشند و هشيار باشند كه امروز محور اتحاد جهان اسلام، همين اتحاد ملى امت حزب الله در ايران است و در هر صورت چه در كشور ايران و چه در كشورهاى اسلامى غفلت از اتحاد، عذاب دردناكى را در پى خواهد داشت كه در قرآن وعده داده شده است. 2- آنچه در اين نوشتار تحت عنوان اتحاد و انسجام در قرآن آمده است تنها يك نكته از آن معنا بود و سراسر قرآن پيام به وحدت مسلمانان و توحيد است كه همانگونه در مقدمه هم گفتيم اين نوشتار هم به قدر تشنگى بود و خود حديث مفصل خوان از اين مجمل و در واقع دفتر ما به پايان آمد و لكن حكايت همچنان باقى است. 3- مى توان چنين نتيجه گرفت كه پيامبر اسلام با اتحاد و تمسك به قرآن و چنگ زدن به ريسمان الهى توانست از قبايل پراكنده عرب كه تا آن زمان جزو هيچ تمدنى نبودند، جامعهاى منظم، فشرده و متدين بسازد و در حقيقت راز و رمز موفقيتهاى مسلمين در طول تاريخ اتحاد و انسجام بود و علل شكست ها، مصيبت ها و چالشهاى دنياى اسلام نيز اختلاف و تفرقه بوده است و نمونه بارز نتايج مصيبت بار تفرقه در بين مسلمانان را بعد از رحلت پيامبر اسلام مى توان به وضوع مشاهده نمود و در ثانى اين وعده قرآن است كه اگر مسلمانان با هم متحد و منسجم نباشند دچار عذاب دردناكى خواهند شد، لذا جامعه اسلامى بايد اتحاد ملى و انسجام اسلامى را به عنوان يك استراتژى بلند مدت و جاودانه در رأس هرم برنامه ريزيهاى خود قرار دهد و بر اين اساس حركت نمايد چرا كه بر اساس نص صريح قرآن راز سعادت جاودانه مسلمانان در اتحاد است. 4- از اين تحقيق مى توان چنين نتيجه گرفت كه بسيارى از نارسايى ها و عقب افتادگى و حتى ناامنىهاى جهان اسلام در اثر بى تفاوتى و غفلت از احكام قرآن خصوصاً در مسئله اتحاد ملى و انسجام اسلامى است و تنها راه حل بسيارى از مشكلات كنونى جهان اسلام اتحاد ملى و انسجام اسلامى است كه اگر چنين نشود اين مشكلات برچيدنى نيستند. 5 – نتيجهنهايى اينكه (انّ هذا امتكم امة واحده و انا ربّكم فاعبدون)(16) به پايان دفترى بردم مسيرى گشته آغازم پىنوشتها: 1. سوره حمد،آيه 2. 2. سوره حمد،آيات 4و5. 3. سوره توحيد،آيه 1. 4. سوره صف،آيه 4. 5. سوره آل عمران،آيه 103. 6. شرح آيه فوق آيت الله مكارم شيرازى. 7. همان. 8. سوره آل عمران، آيات 105 و 106. 9. شرح آيه 105، سوره آل عمران. 10. سوره روم،آيه 32. 11. سوره نساء،آيه 171. 12. سوره مائده،آيه 51. 13. سوره انعام،آيه 159. 14. همان،آيه 24. 15. سوره توبه،آيه 107. 16. سوره انبياء،آيه 92.
مسئوليت نمايندگى و كارنامه مجلس هفتم
مسؤوليت نمايندگى و كارنامه مجلس هفتم حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر هفتمين دوره مجلس شوراى اسلامى رو به پايان است و بيش از چند ماه از عمر آن باقى نمانده است، هفتم خرداد سال 87 مجلس هشتم كار خود را آغاز مىكند. هفت هزار و دويست نفر براى نامزدى مجلس ثبت نام كردهاند كه از اين عدّه 290 نفر با انتخاب ملت و رأى 40 ميليون رأى دهنده به خانه ملت راه خواهند يافت. به فرموده حضرت امام راحل مجلس در رأس امور است چرا كه مبدأ قانونگذارى كشور است و قوه مقننه تدوين كننده قوانين براى دو قوه ديگر، قضائيه و مجريه است. به عبارت ديگر نمايندگان مردم در قوه مقننه خط سير و وظائف دولت و قوه قضائيه را ترسيم مىكنند و از اين منظر نقش كليدى مجلس و نمايندگان مردم بسيار حساس و سازنده و در عين حال پر مسؤوليت روشن مىگردد. آراء نمايندگان مىبايست از روى دقت و با نگاه كارشناسى و دلسوزى و در عين حال بايد منطبق با شرع و مبانى نظام و انقلاب و مصالح كشور و ملت باشد. افزون بر اين شوراى نگهبان به وجود آمده تا كنترل نهايى را روى مصوبات داشته باشد و در چارچوب قانون اساسى و منطبق با قوانين اسلام آماده اجرا گردد، يك ماده قانونى مىبايست مراحلى را طى كرده باشد از مرحله طرح و يا لايحه بودن تا بحث در كميسيونهاى تخصصى و بررسى كارشناسانه مركز پژوهشهاى مجلس تا جلسه علنى و نقد و نظر و بحث و گفتگوى نمايندگان موافق و مخالف تا تصويب نهايى و تأييد شوراى نگهبان و بالأخره قانون شدن. اين مراحل هميشه به سادگى طى نمىشود بلكه گاه براى تصويب يك قانون دهها و گاه صدها ساعت فردى و جمعى صرف مىشود تا براى اجرا به مسؤولان مربوطه ارجاع گردد. انتظار ملت از مجلس انتظارى كه ملت از مجلس دارد اين است كه نمايندگان مردم به وظائف محوله از سوى آنان چه در مسند قانونگذارى و چه مقام نظارتى كه شاخه ديگر مسؤوليت مجلس است با اخلاص و ايمان و دقت نظر و آگاهى جامه عمل پوشد. نمايندگى ملت در عين حال امتحان الهى است چنانكه حضرت امام و رهبر معظم خاطر نشان ساختهاند. بدين ترتيب نمايندگى مجلس و هر مسؤوليت ديگر در اين نظام طعمه نيست همانگونه كه اميرمؤمنان(ع) به يكى از كارگزارانش يادآور شدند: «انّ عملك ليس لك بطعمة و لكنّه فى عنقك امانة» (نهجالبلاغه، نامه 5 به فرماندار آذربايجان، اشعث بن قيس). كار تو براى تو طعمه نيست بلكه امانتى است بر گردن تو و تو زير نظر مافوق خود هستى (خداى تو و امام تو) بنابراين كسى كه به مجلس راه مىيابد يا مسؤوليتى ديگر مىپذيرد امانتى را از خدا و خلق بر دوش دارد كه نسبت به اين امانت نبايد خيانت كند. خلاصه اين امانت و مسؤوليت را در سخن اميرالمؤمنين(ع) در جاى ديگر مىتوان ديد. آنجا كه با خداى خود چنين مىگويد: «بار خدايا تو ميدانى آنچه ما براى بدست گرفتن حكومت انجام داديم با اين قصد نبود كه بر اريكه قدرت تكيه زند يا كالاى مادى دنيا را بدست آوريم، بلكه با اين هدف بود كه نشانههاى دين تو را به جايگاه اصلىاش باز گردانيم و در شهرهاى تو صلاح و سداد را حاكم سازيم تا بندگان ستمديده تو در امان باشند و حدود تعطيل شده تو احيا گردد.»(نهج البلاغه، خطبه 131). هدف از پذيرش مسؤوليت در سخن امام(ع) در چند عنوان خلاصه مىشود. احياى ارزشهاى اسلامى 1- باز گرداندن شعائر دينى و آداب و رسوم و اصول اسلام به جايگاه خود كه در عهد حاكمان غاصب و سلطه امويان به دست فراموشى سپرده شده بود و اميرالمؤمنين آمد تا آب رفته را به جوى برگرداند هرچند هزينه سنگينى بر آن بايد پرداخت. مصائب و مشكلاتى كه براى اميرمؤمنان و خاندان آن حضرت از شهادت و اسارت و زندان و تبعيد و شكنجه و محروميت يارانشان پيش آمد همه و همه جهت احياى اسلام و زنده كردن آئين اسلام و پيام رسالت محمدى(ص) بود و گرنه بگفته خودشان حكومت به اندازه كفش كهنه و استخوان خوك و آب بينى بز ارزش نداشت كه براى بدست آوردن آن تلاش كنند. بطور خلاصه در فرهنگ اسلامى مسند و مسؤوليت بطور مستقل جايگاهى ندارد بلكه به هدف و مقصد آن بستگى دارد كه امام بدان اشاره فرمودند: زنده كردن شعائر و مبانى دين. اين درس جاودان مىبايست سرمشق براى پيروان آن حضرت باشد و قصد خود را خالص كنند كه در رديف اول مسؤوليتهاى خود خدمت به دين و زنده كردن معالم و شعائر اسلامى باشد و به هيچ وجه اجازه ندهند روند زمان و جلوههاى مادى و ميز و مقام و رقابتهاى خطى و جناحى و سياسى و حزبى آنان را از مهمترين هدف حاكميت دينى كه پاسدارى از ارزشهاى اسلامى است غافل سازد. مبارزه با مفاسد و استقرار صلاح 2- بر قرار كردن صلاح و اصلاح و ساختارهاى منطقى و معقول و مشروع در جامعه نكته شايان ذكر در اين بخش مقال اينكه اصلاح كردن مفاسد از مبانى سياسى اجتماعى و مديريتى اسلام است. در قرآن كريم نيز به اين مطلب اشاره شده.«ان اريد الا الاصلاح ما استطعت» از زبان حضرت شعيب: من جز اصلاح امور تا آنجا كه بتوانم هدفى ندارم، و در روايات نيز نمونههايى دارد مانند آن چه در سخن حضرت سيدالشهداء آمده كه فرمود: من آمدهام تا با مفاسدى كه در دين خدا بوسيله غاصبان و بدعت گزاران وارد شده مبارزه كنم و مصالح اسلامى را پيگيرى نمايم. اين فرهنگ دينى، اما در فرهنگ سياسى متخذ از دانش سياسى غربى اصلاحات تفسير ديگرى هم دارد و آن ساختار شكنى و دگرگون سازى وضع موجود است، كه اگر اصلاحات را از اين ديدگاه تفسير كنيم در اين صورت طرح اصلاحات در برابر مبانى انقلاب اسلامى و اصول قانون اساسى و ارزشهاى حاكم و باورهاى دينى در نظام كنونى ما مفهومى ندارد. اگر مدعيان اصلاحات نگاهشان به فرهنگ و اصطلاح اسلامى آن است كه در خط امام و رهبرى نظام و اصول پذيرفته شدهاى است كه به پاى آن صدها هزار شهيد قربانى شد. ما را با آنها سخنى نيست و اصولگرائى با اين اصلاحات با اين مفهوم همسوئى دارد و نبايد ميان اصولگرايى و اصلاحطلبى فاصله و تفاوتى باشد و اصلاح طلبان و اصولگرايان در يك اردوگاه بايد خيمه زنند، و اگر اصلاحات با مفهوم غربى آن ملاك و معيار است و ساختار شكنى و معارضه پنهان و آشكار با مبانى و اصول قانون اساسى و ولايت فقيه و ديگر ارزشهاى پذيرفته شده انقلاب است در اين صورت اصلاحات در نظام كنونى كشور ما جايگاهى ندارد. حقيقت اينست كه اصلاح طلبان را با نگاه متفاوت بايد نگريست بعضاً به اصلاحطلبى با نگاه مثبت مىنگرند كه با اصولگرايان در يك صف قرار دارند و بعضاً همان مفهوم غربى را مىخواهند كه حمايتهاى غربىها را همراه دارند و عملكرد آنها از نگاه اصولگرايى منفى است كه ما نمىتوانيم آنها را در اردوگاه انقلاب اسلامى جاى دهيم و بايد در كارشان و فكر و عملشان تجديد نظر كنند اگر در پى حقيقتاند و اگر راه ديگرى مىپيمايند حساب كليت نظام از حساب آنان جدا است. در هر حال آنچه مهم است اينكه اگر كسى مىخواهد كرسى مجلس يا صندلى رياست يا مديريت دستگاهى را اشغال كند بايد خواهان صلاح و مصلحت كشور و فرهنگ و سرنوشت جامعه باشد. 3- تأمين حقوق مظلومان مطلب ديگرى كه در سخن اميرمؤمنان(ع) به عنوان يكى از اهداف حكومت آمده امنيت مظلومان است، محرومان و مظلومان كه قشر عظيمى از ملتها را تشكيل مىدهند، معمولاً قشرى فراموش شدهاند، بيشترين رنج را مىبرند و كمترين بهره را مىبرند، قربانيان شكاف طبقاتى هستند، درست قطب مقابل آنان غاصبان و مرفهان و ثروت اندوزان و سلطه گران اند كه در دنياى رؤيايى ثروت و لذت غوطهورند. مشكل هميشگى انسان در تاريخ نظام استكبارى بوده كه مستضعفان و محرومان را در بند اسارت داشته، خون آنها را مىمكيده و از جمجمه آنان قصر لذت و شهوت مىساختند. موضوع استكبار و استضعاف يكى از چالشهاى سهمگين جامعه بشر بوده كه قرآن كريم نيز در آيات بسيارى به طرح آن پرداخته و براى رهائى از اين چالش عظيم راه كارهايى ارائه داده است (نگارنده كتاب استكبار و استضعاف از ديدگاه قرون را در همين رابطه نوشته و منتشر ساخته است). بارى رسالت انبياء ويران كردن بنيان استكبارى و حمايت بىدريغ از مستضعفان بوده كه پايان كار اين عالم نيز با حاكميت امام عدل و استقرار عدالت عمومى براى همه انسانها و سرنگونى كاخهاى ستم و بيداد بوده است و مسئله انتظار و آينده عالم نويد چنان روزى را مىدهد و مؤمنان و باورمندان به دين بايد در اين راستا حركت كنند. نظام حاكميت اسلامى بر اين بنياد نهاده شده، حكومت علوى در عصرى كه ستم بنى اميه غاصب و تجاوزگر اسلام را به نابودى و امت را به اسارت و بردگى مىكشيد، بر اين پايه نهاده شده كه وقتى حكومت ظاهريه براى اميرالمؤمنين(ع) فراهم آمد، چنين گفت: من آمدهام تا امنيت حقوق مظلومان و محرومان را تأمين كنم و اين همان عدالتى است كه پيامبران خدا براى تحقق آن كوشيدند: «ليقوم الناس بالقسط» اما مصيبت بشر اين بوده كه همواره شاهد چهره عفريت استكبار و ظلم و غارتگرى بوده است و پرچمداران عدالت شهيد عدل خود شدهاند چنانكه درباره على بن ابيطالب گفته شده «و قتل فى محرابه لشدة عدله…» در محراب عبادت خود شهيد شد براى اينكه در عدل وداد پاى مىفشرد. نتيجه آنكه، نظام اسلامى نبايد از اين سياست اصولى اسلام عدول كند، حيات نظام به هوادارى از عدل و مبارزه با ستم و بيداد است. اگر نظام در اين ايده و آرمان – خداى نخواسته – موفق نباشد خطر آن را تهديد خواهد كرد. هواداران اين نظام مستكبران و طاغوتيان نيستند. آنها از اول هم خواهان جمهورى اسلامى نبودند. هواداران اين نظام كه به پاى آن هزينههاى سنگينى پرداختند به فرموده امام راحل پا برهنهها بودند. هر چند طى 28 سالى كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى مىگذرد اهتمام جدى به اقشار مستضعف و مناطق محروم بوده است، خدماتى كه طى اين مدت به محرومان و نقاط دورافتاده انجام شده در طول هفتاد سال دوران پهلوى نشده علاوه بر مواضع و مسائل سياسى و مبنائى و فرهنگى و تعامل سازنده با ساير كشورها در پهنه جهان و در داخل كشور كه فراتر از مقايسه است، و نيز خدمات زيربنايى كه طى سالهاى پس از انقلاب صورت گرفته، از قبيل راهسازى، سدسازى، توسعه فرهنگى و آموزشى و بهداشتى و كشاورزى و صنعت كه از شماره بيرون است با وجود تحريمها و فشارهاى خارجى و تحميل جنگ و خسارات ناشى از آن طى هشت سال و توطئههاى پنهان و آشكار كه اين نيز از شمار بيرون است. به علاوه رشد جمعيت كه از 25 ميليون آن روز به بيش از 70 ميليون امروز مىرسد كه بطور طبيعى هزينههاى سنگينترى را مىطلبد و اضافه كنيم كه صادرات نفت كاهش شديد داشته و نوسان قيمتها كه تا پنج دلار هم رسيده و امروزه كه به اوج خود رسيده كه البته نقطه مطلوبى است هر چند به ازاى آن واردات نيز افزايش قيمت داشته و دارد و تا چند برابر افزايش يافته و مسائل ديگرى كه مشكلاتى چون گرانى و تورم را همراه داشته است و مشكلات اقتصادى را پديد آورده. با اينهمه خدمات نظام در همه عرصههاى علمى، فنى، پژوهشى، نوآورى، فرهنگى و سياسى بسيار با شكوه و افتخارآميز بوده است و جايگاه كشور در صحنه جهانى بسيار بالا و تعيين كننده است كه توجه به اين موارد و هزينههايى كه پرداخته شده مىبايست با نگاه مثبت به روند مسائل نگريست و اين رشد و شكوفايى و قطع وابستگى به استبكار جهانى، دست آورد عظيمى است كه نمىتوان براى آن ارزش نهاد و فراتر از محاسبات مادى مىباشد. غرض از نگارش اين موارد اينست كه دست آوردهاى انقلاب اسلامى را نبايد ناديده گرفت و سياه نمايى كرد، آنگونه كه دشمنان و بىوطنان تبليغ مىكنند و بذر نوميدى و دلسردى در دلها مىپاشند كه اين راه و روش خيانتى است به نظام و غير قابل بخشش. 4- در سخن اميرالمؤمنين(ع) از اقامه حدود تعطيل شده الهى سخن به ميان آمده كه اگر به سرگذشت حدود و احكام اللّه در عصر آن حضرت بنگريم تاريخ سياهى را بدعت گذاران و تحريف گران از خود به جاى گذاشتند بويژه در دوران سياه بنى اميه كه طلايه دارش معاويه فرزند ابوسفيان و زمينه سازش دوره خليفه سوم بود كه ورشكستگان جبهه نفاق را به ميدان آورد كه شرح اين ماجرا هدف اين مقال نيست. در چنين روزگارى است كه امامان هدايت با تكيه بر اصول و ارزشهاى اسلامى، جهاد علمى و عملى و فكرى روشنگرانه را آغاز كردند و اميرمؤمنان طلايه دار اين نهضت بود و فرزندان آن حضرت در راه اقامه معروف و پاسدارى از حدود و ثغور اسلام بيشترين بها را پرداختند و اين درسى است براى رهروان راهشان كه هدف از حكومت پاسدارى از ارزشهاى الهى و مكتب آسمانى است و اگر اين هدف تأمين نشود حكومت به پشيزى نمىارزد. انقلاب اسلامى ايران كه بازگشت مجدد به اسلام ناب در عصر كنونى است در اساس مبتنى بر فرهنگ ولايت و همان ديدگاهى است كه از سخنان اميرمؤمنان از نظر گذشت در اين فرهنگ زمامدارى و مسؤوليت پذيرى بايد منطبق با چارچوبى باشد كه اسلام ترسيم نموده است و امام راحل طلايه دارش بود و معنى خط امام معنايى جز اين ندارد و اين به ادعا و تحكم و مجادله نيست بلكه در عمل بايد اثبات شود. بسيارى ادعاى ديندارى و انقلابى بودن را دارند كه عملشان و روابطشان با ادعا در تضاد است. اما در مورد مجلس هفتم و عملكرد آن در اين دوره حساس كه موضوع اصلى مقال است مجال تفصيل آن نيست. اما بطور اجمال و اختصار مىتوان براى مجلس هفتم ويژگىهايى را برشمرد: مجلس هفتم به رغم تنشها و تضادهاى سياسى درون جناحها خود را درگير اختلافات و مشاجرات وقت تلف كن ننمود، مقام معظم رهبرى اين مجلس را به درختى تشبيه فرمودند كه «در سنگلاخ بوئيد و استوار و ماندگار ماند»بخشى از ديدگاه معظم له درباره مجلس هفتم اين بود: «مجلس نشان داد كه به طبقات ضعيف جامعه اهتمام مىورزد.» «از امتيازات مجلس اين بود كه منشأ تشنجات سياسى و بگومگوهاى اختلاف افكن در بيرون نشد» «اين مجلس در موضع رفيع قانونگذارى ايستاد و در همه فراز و نشيبها موضع ضد استكبارى علناً و با صراحت و وضوح و با منطق بيان كرد.» معظم له با خطاب به نمايندگان فرمودند: «مواضع شما در قضيه هستهاى يكى از نقاط برجسته است. خيلى خوب عمل كرديد، كار درست همين بود كه دولت را الزام كنيد به ايستادگى، دولت هم علاقمند بود به اين كار و پيشرو در اين كار است.» و نيز فرمود: «هماهنگى مجلس و دولت هم يكى از بركات اين دوره است، دشمنانى هم داشته و دارد كسانى هستند كه با هماهنگى دولت و مجلس مخالفند.» آرى دشمنان جريان اصولگرايى بر آنند كه ميان مجلس و دولت تفرقه بيندازند و شايد پارهاى عناصر افراطى از خودىها كه بايد هوشيارتر از اين باشند و مراقب خناسانى باشند كه مىخواهند فضا را تيره و آب را گل آلود كنند تا به مقاصد خود برسند. و در اين مياه گروه ديگرى هستند كه چه بدانند و چه ندانند آلت دست بيگانه شده و حرف آنها را مىزنند يا تحت تأثير تعصبات جناحى و سياسى هستند. اينها مىكوشند مجلس و دولت را ناكارآمد جلوه دهند به اين دليل كه فضا را براى اصولگرايى كه همان خط امام و رهبرى است تيره كنند و زمينه بازگشت خود را به پستهاى كليدى كشور فراهم سازند. اين در حالى است كه اين مجلس و اين دولت كارنامه افتخارآميزى داشتهاند و در زمينه قانونگذارى و اجرايى با هماهنگى لازم حركتهاى مهم و سرنوشت سازى داشتهاند. تنها مرورى بر مصوبات مجلس و طرحها و لايحههاى مطرح شده مىتوان ارزيابى كرد كه عملكرد مجلس و دولت چه بوده است. در زمينه مسائل داخلى و خارجى و صنعت و كشاورزى و مسائل شهرى و روستايى و حمايت از اقشار كم درآمد و كارگران و معلمان و امور فرهنگى خانواده و جوانان و مسكن و اصل 44 قانون اساسى و غيره كه هر يك از اينها منشأ تحولاتى بوده و اين آغاز كار است و مجلس هشتم بايد و ادامه دهنده اين خط مشى و پيگير اجرايى شدن آنها باشد. مسؤوليت ملت بزرگ هم در اين ميان مثل هميشه روشن و سنگين است. ملت نشان داده با درك بسيار بالا و شناخت ستودنى جريانها را مىشناسد و تفكيك مىكند و در مرحله انتخاب كم نمىآورد و بهترين راه را بر مىگزيند بشرط آنكه جريانهاى خودى وحدت و انسجام خود را حفظ كرده و با توجه به مصالح نظام همگان دست به دست هم داده و از هرگونه تفرق و تشتت بپرهيزند و بدانند در صورتيكه ايمان و اخلاص سرلوحه عمل باشد خداوند بزرگ نيز يار و ياور خواهد بود.
نقش حماسه حسينى در انقلاب خمينى ره
تقارن ميلاد حضرت امام محمد باقر(ع) با 22 بهمن و بيست و نهمين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى بر فجر آفرينان گرامى باد. نقش حماسه حسينى در انقلاب خمينى(ره) حجةالاسلام معروف على احمدوند نهضت حضرت اباعبداللّه الحسين(ع) حادثهاى نبود كه در روز عاشوراى سال 61 هجرى اتفاق بيفتد و از قبل و بعد خود جدا باشد. هم ريشه در حوادث پيشين و تحوّلات اجتماعى مسلمانان از زمان رحلت پيامبراكرم(ص) تا سال 60 هجرى داشت، هم پيامدهاى آن و آثارى كه در فكر و عمل مسلمانان داشته، تا امروز گسترده شده است و تا دامنه قيامت نيز امتداد خواهد يافت. با وجود همه پژوهشهايى كه درباره قيام سيدالشهداء انجام گرفته، به نظر مىرسد هنوز زمينههاى زيادى براى تحقيق و پژوهش در اين زمينه وجود دارد. و هر زمان به شكلى و در قالبى نوتر، مىتوان درسهايى از اين حادثه مهم گرفت و عبرتهايى را آموخت. بنابراين عاشورا براى همه و هميشه پيام دارد و سزاوار است كه ما همواره پاى درسهاى اين كلاس ابدى بنشينيم و به مراتب بالاترى از ايمان، دينشناسى، شناخت تكليف و عمل به وظيفه برسيم. حماسه جاودان امام حسين(ع) منشأ بسيارى تحولات و جنبشهاى آزادى بخش در جهان اسلام و حتى غير مسلمانان گرديده است. يكى از بزرگترين انقلابهاى جهان كه مىتوان گفت در دنيا بى نظير است. انقلاب اسلامى ايران مىباشد كه با الهام از نهضت حسينى و با الگوگيرى از آن قيام الهى با رهبرى بزرگ مرد جهان اسلام خمينى كبير(ره) توانست تحوّلى عظيم در جامعه ايران و حتى در كل جهان اسلام بوجود آورد و نظام پوسيده دوهزار و پانصد ساله حكومت سلطنتى را در ايران سرنگون و شجره طيبه حكومت اسلامى را بر اساس قوانين و دستورات اسلام و برگرفته از قرآن و عترت پايهريزى نمايد. اينك كه در حال نگارش اين سطور در آستانه بيست و نهمين سالگرد پيروزى و استقرار خود را كه مقارن با ايام ماه خون و قيام محرم الحرام مىباشد نكو داشت مىگيرد، بسيار بجا و ستودنى است كه مراكز و نشريات فرهنگى به عنوان جايگاههاى تفكر و انديشه و تأثيرگذار در فرهنگ و افكار و عقايد مردم مىباشند ارتباط بين اين دو قيام الهى را كاويده و به تشنگان فرهنگ و اسلام ناب محمّدى(ص) معرفى و عرضه نمايند بر همين اساس در اين نوشتار هدف اين است كه برخى از تناسبها و الگوگيرىهاى انقلاب خمينى (ره) از نهضت حسينى مورد شناسايى و معرفى قرار گيرد. از جهات مختلف انقلاب اسلامى ايران با نهضت اباعبداللّه(ع) تشابه و سنخيّت دارد كه متناسب با اين نوشته برخى از آنها مورد توجه قرار مىگيرد. حماسه امام حسين(ع) نهضتى بود كه برخاسته از مسائل اعتقادى بود. توحيد نظرى و عملى در سراسر نهضت حسينى جلوهگر است. اباعبداللّه(ع) وقتى احساس كرد كه اعتقاد به توحيد در همه اقسام و مراتب آن در زندگى روزمره و عملى انسانها نقش ايفا نمىكند و مردم در عمل به مسائل اعتقادى پايبند نيستند. قيام نمود كه اعتقاد به توحيد در عبادت و اطاعت و استعانت را در جامعه اسلامى احيا نمايد. امام حسين قيام نمود تا به همگان بياموزد كه خداباورى تنها نبايد در ذهن و انديشه مسلمانان بماند بلكه در همه شؤون و شرايط و زواياى زندگى آنها نقش آفرين باشد. امام خمينى(ره) نيز وقتى مشاهده نمود كه مسائل اعتقادى در ميان جوامع اسلامى و ملّت مسلمان ايران تنها در مرحله نظر و اعتقاد و باور ذهنى باقى مانده است و در رفتار و كردار مسلمانان اثرى از توحيد به معناى واقعى آن وجود ندارد اقدام به قيام و مبارزه بر عليه رژيم طاغوت پهلوى نمود. حضرت سيدالشهداء در قيام خويش تنها به قدرت لايزال الهى تكيه نمود، و خود را از اعتماد به غير خدا بىنياز اعلام نمود و فرمود: «سيغنى اللّه عنكم»(1) تكيهگاه من خداست و او مرا از شما (مردم) بى نياز مىكند. اما در پاسخ فردى كه به او اعلام نمود مردم كوفه براى جنگ با او آماده شدهاند فرمود: «حسبى اللّه و نعم الوكيل».(2) رهبر كبير انقلاب اسلامى نيز در شرايطى اقدام به قيام و مبارزه بر عليه طاغوت زمان نمود كه برداشت عمومى مردم اين بود كه براى مبارزه با حكومت بايد يا وابسته به شرق بود و يا غرب و جداى از آنها هيچ مبارزهاى نتيجه نخواهد داد، اما امام خمينى (ره) با تكيه بر قدرت خدا و يارى و استعانت الهى و پشتيبانى مردم رشيد ايران دست به قيام و مبارزه زد و استقلال خود را از هر نيروى غربى و شرقى اعلام نمود. امام حسين(ع) براى برگرداندن اصل امامت بعنوان يك منصب الهى به جايگاه خويش قيام نمود. وقتى ديد امامت از مسير اصلى خويش منحرف شده و نا اهلان خود را به عنوان خليفه و جانشين پيامبر و زمامدار حكومت اسلامى معرفى مىنمايند اقدام به مبارزه نمود تا به همگان بياموزد كه رهبر و پيشواى مردم بايد داراى شرايطى خاص و از ايمان و تقواى الهى برخوردار باشد و هر فاسق و فاجرى صلاحيت حكومت بر مردم را ندارد. بر اساس همين ديدگاه بود كه اباعبداللّه(ع) در موارد مختلف خود را شايسته مقام رهبرى و حكومت مىدانست و خواستار بركنارى غاصبان حكومت بود. در جايى فرمود: «به جان خودم سوگند، امام جز آنكه به كتاب خدا، حكومت و داورى كند و قيام به قسط و عدل نمايد و به دين حق گردن نهد و خود را وقف راه خدا كرده باشد نيست.»(3) امام حسين(ع) در مسير كوفه پس از برخورد با سپاه حر فرمود: «ما دودمان پيامبريم و به عهده دارى حكومت و ولايت بر شما از ديگران كه بناحق مدّعى آنند و در ميان شما به ستم و تجاوز حكومت مىكنند سزاوارتريم.»(4) بنيانگذار نظام جمهورى اسلامى نيز حكومت پهلوى را غاصب معرفى نمود و بر عليه زمامداران ناشايست و ستمگر او اقدام به قيام و مبارزه نمود و حكومت بر مسلمين را حق علماى دين كه جانشينان به حق ائمه معصومين(ع) مىباشند مىدانست و مردم فهيم ايران را آگاه نمود كه حاكم در حكومت اسلامى بايدعالم به احكام دين و از عدالت و تقواى الهى برخوردار باشد و هر انسان زورگو و ستمگرى حق حكومت بر مردم مسلمان را ندارد و وقتى مردم ايران اين حقيقت را فهميدند از او حمايت كردند و حكومت اسلامى را به رهبرى فقيهى جامع الشرايط برپا كردند. امام حسين(ع) اعلام نمود كه حتى اگر هيچ يار و ياور و حمايت كننده نداشته باشد بازهم دست بيعت به يزيد نمىدهد و حكومت يزيد را تأييد نمىنمايد چون مشروعيت ندارد. فرمود: «و اللّه ان لم يكن فى الدنيا ملجأ و لامأوى لما بايعت يزيد بن معاويه».(5) رهبر فقيد جمهورى اسلامى ايران نيز در ابتداى نهضت يكه و تنها در مقابل رژيم تا دندان مسلح پهلوى قد علم نمود و بر عليه او قيام نمود و وقتى رژيم بعث عراق در سال 57 اقدام به اخراج امام خمينى نمود و دولت كويت نيز از پذيرش امام سرباز زد فرمود: اگر هيچ يك از كشورها مرا پناه ندهد سوار بر كشتى مىشوم و در اعماق درياها بر عليه حكومت ظالم و ستمگر پهلوى ساكت نمىنشينم و فرياد خويش و مردم ايران را به گوش جهانيان مىرسانم. يكى از اهداف مهم قيام سيدالشهداء مبارزه با تحريفها و بدعتهاى وارد شده بر دين اسلام از سوى امويان بود و فرمود: «فانّ السنّة قد اميتت و البدعة قد احييت»(6) سنّت مرده و بدعت زنده شده است پس بايد قيام نمود و بدعتها رااز بين برد و اسلام ناب محمّدى را از اسلام ابوسفيانى و اموى جدا ساخت. امام خمينى(ره) نيز وقتى ديد حكومت شخص محمدرضا پهلوى خود را مسلمان و كمر بسته امام رضا(ع) معرفى مىكند و مردم كارهاى او را به پاى اسلام مىگذارند اقدام به قيام و مبارزه نمود و فرمود: «ما بايد سعى كنيم تا حصارهاى جهل و خرافه را شكسته تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمّدى(ص) برسيم.»(7) و بدين وسيله اسلام ناب محمّدى(ص) را از اسلام آمريكايى جدا ساخت و به مردم مؤمن ايران نشان داد كه اسلام غير از آن چيزى است كه حكومت پهلوى معرفى و عمل مىنمايد. انقلاب حسينى براى رهايى انسانها از قيد و بندهاى ذلت آور و حقارت بار خلفاى دنيا طلب و زر و زورمدار اموى بود و علاوه بر اينكه خود زير بار ظلم و ستم آنها نرفت و مرگ با عزت را بهتر ازحيات ذليلانه دانست و فرمود: «به خدا سوگند دست ذلت به آنها نمىدهم و چون بردگان تسليم آنها نمىشوم»(8) انقلاب خمينى(ره) نيز هم مردم ايران را از زير ظلم و ستم و شكنجه رژيم سفاك پهلوى نجات داد و به آنها آزادى بخشيد و يكى از شعارهاى مردم ايران در انقلاب 57 آزادى بود و هم به مسلمين جهان نشان داد كه مىتوان آزاد زندگى كرد و تحت سيطره حكومت چپاولگران شرق و غرب نبود. در صحنه عاشورا كسانى حضور داشتند كه اهل جهاد و مبارزه با نفس بودند و هيچ هوا و هوسى در انگيزه آنان دخيل و شريك نبود. از همين رو، بر جاذبههاى مال، مقام و شهوت، عافيت و رفاه و ماندن و زيستن،…پيروز شدند. امام خمينى(ره) نيز علاوه بر مبارزه با نفس خويش ديگران را نيز دعوت به جهاد با نفس كرده و فرمود: «بايد خودتان را بسازيد تا بتوانيد قيام كنيد خود ساختن به اين است كه تبعيّت از احكام خدا كنيد.»(9) و در جاى ديگر مىفرمايد: «تا در بند خويشتن خويش و هواهاى نفسانى خود باشيد، نمىتوانيد جهاد فى سبيل اللّه و دفاع از حريم الهى نماييد.»(10) صبر و مقاومت براى مقابله با فشارهاى درونى و بيرونى براى غلبه بر مشكلات در راه رسيدن به هدف يكى از اهداف مهم قيام سيدالشهداء بود، در صحنههاى مختلف قيام عاشورا هم خود امام مقاوم و صبور بود و در مقابل مصائب كوچكترين ضعفى از خود نشان نداد و هم اصحاب و ياران را و اهل بيت خود را دعوت به پايدارى و استقامت مىنمود. از زمزمههاى عرفانى آن حضرت در واپسين لحظات حيات او اين بود «صبراً على قضائك يا ربّ، لااله سواك…صبراً على حكمك يا غياث من لا غياث له»(11) رهبر فرزانه انقلاب اسلامى ايران حضرت امام خمينى(ره) درباره صبر و استقامت فرمود: «مبارك باد بر خانوادههاى عزيز شهدا، مفقودين و اسرا و جانبازان و بر ملت ايران كه با استقامت و پايدارى و پايمردى خويش به بنيانى مرصوص مبدّل گشتهاند كه نه تهديد ابرقدرتها آنان را به هراس مىافكند و نه از محاصرهها و كمبودها به فغان مىآيند.»(12) حضرت سيدالشهداء(ع) براى عمل به تكليف قيام نمودند، و هيچ چيز نتوانست او را از عمل به تكليف باز دارد. امام امّت نيز مىفرمود: «ملتى كه شهادت براى او سعادت است پيروز است، ما در كشته شدن و كشتن پيروزيم.»(13) و اين همان عمل به تكليف است. امام خمينى(ره) در جاى ديگر فرمود: «همه ما مأمور به اداى تكليف و وظيفهايم، نه مأمور به نتيجه».(14) امام امت پذيرش تلخ قطعنامه 598 را تكليف الهى مىداند و حتى براى اداى تكليف حاضر شد آبروى خويش را با خدا معامله نمايد.(15) قيام سيد الشهداء بيانگر زندگى بى مرگ شهيد بود و به انسانها آموخت كه با آنكه شهيد جان مىدهد و كشته مىشود، اما از نوعى حيات برتر برخوردار مىشود و به تعبير قرآن زنده جاويد مىشود و نزد خداوند روزى مىخورد «بل احياء عند ربهم يرزقون» پس جان دادن براى همه پايان زندگى محسوب نمىشود. بلكه براى شهيدان آغاز مرحلهاى متعالىتر و برخوردار از رزق پرورگار است. تعبير امام خمينى(ره) درباره شهادت چنين است، فرمودند: «شهادت در راه خدا، زندگى افتخارآميز ابدى و چراغ هدايت براى ملتهاست.»(16) صحنه عاشورا جلوه شهادتطلبى ياران با ايمان امام حسين(ع) بود خود حضرت نيز پيشتاز و الگوى اين ميدان بود. وقتى امام مىخواست از مكّه حركت كند فرمود: «من كان باذلاً فينا مهجته فليرحل معنا»(17) هر كس شهادت طلب است و آمادگى بذل جان و خون دارد همراه ما بيايد. در سخنان و پيامهاى حضرت امام خمينى(ره) نمونههاى فراوانى از روح حسينى و عاشورايى و شهادتطلبى به چشم مىخورد كه برخى از آنها تقديم مىگردد، فرمودند: مرگ سرخ به مراتب بهتر از زندگى سياه است و ما امروز به انتظار شهادت نشستهايم تا فردا فرزندانمان در مقابل كفر جهانى با سرافرازى بايستند.»(18) و در جاى ديگر مىفرمايد: «من خون و جان ناقابل خويش را براى اداى واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده ساختهام و در انتظار فوز عظيم شهادتم.»(19) عزّت و عظمت و ارزش دين تا حدّى است كه براى بقاى آن عزيزترين انسانهاى پاك و حجتهاى الهى خود را فداى حفظ و بقاى دين مىكنند و اين فدا شدن را اداى حق الهى مىشمارند. امام حسين(ع) خود و ياران و فرزندانش را قربانى و فدايى دين اسلام نمودند. در زيارت اربعين سيدالشهداء(ع) مىخوانيم: «او خون خويش را در راه تو نثار كرد، تا بندگانت را از نادانى و سرگشتگى گمراهى نجات دهد.»(20) امام خمينى(ره) درباره نقش فداكارى امام حسين(ع) براى احياى دين خدا مىفرمايد: «اسلام همچو عزيز است كه فرزندان پيغمبر، جان خودشان را فداى اسلام كردند.»(21) حضرت امام، روحيه شهادتطلبى و آمادگى براى فدا شدن را كه در ايران اسلامى و در ميان رزمندگان اسلام بود، بارقهاى از همان روح عاشورايى مىدانست و مىفرمود: «ملت ما اكنون به شهادت و فداكارى خوى گرفته است و از هيچ دشمنى و هيچ قدرتى و هيچ توطئهاى هراس ندارد، هراس آن دارد كه شهادت، مكتب او نيست.»(22) سيدالشهداء(ع) در مقابل خواست خدا و تقدير او كاملاً راضى بودند و اين را براى خود كمال مىدانستند و با پشتوانه رضا هر مشكل، و بلا و سختى را صبورانه و عاشقانه تحمّل مىكردند و فرمودند: «الهى رضىً بقضائك» حضرت زينب(س) بعنوان الگوى صبورى و مقاومت در مجلس ابن زياد در كوفه وقتى والى مغرور با طعنه خطاب به آن بانوى قهرمان گفت:كار خدا را با برادرت و خاندانت چگونه ديدى؟ زينب كبرى پاسخ داد: جز زيبايى چيزى نديدم: «ما رأيت الّا جميلا»(23) و امام خمينى(قدس سره) نيز همواره در مقابل خواست و قضاء الهى تسليم بودو مىفرمود: مرگ مصطفى از الطاف خفيه الهى بود. يكى از جلوههاى زيباى حماسه حسينى حركت خالصانه آن حضرت بود. او فقط براى رضاى خدا و انجام تكاليف الهى دست به قيام و مبارزه زد و هيچ انگيزه ديگرى در نهضت آن حضرت دخيل نبود اصحاب و ياران با وفاى آن امام شهيد نيز خالصانه تا آخرين لحظه در ركاب آن حضرت جنگيدند و به شهادت رسيدند و بارها وفادارى خويش به راه و مرام آن حضرت را اعلام نمودند. دستگاه حسين بن على(ع) مشترى خلوص در عمل بود. پيشواى فرزانه انقلاب اسلامى در قيام و مبارزه خويش بر عليه طاغوت زمان هيچ انگيزهاى جز رضاى خدا و انجام تكليف الهى و برقرارى حكومت اسلامى چيز ديگرى نبود. قيام و مبارزه اباعبداللّه الحسين(ع) و روح خدا خمينى كبير هر دو براى خدا بود. نه براى مقام و رياست و دنياطلبى. حضرت امام درباره قيام سيدالشهداء مىفرمود: «شكست نبود كشته شدن سيدالشهداء چون قيام لله بود، قيام لله شكست ندارد.»(24) يكى از تكاليف مهم مسلمانان در حراست از دين و كيان خويش و مقابله با دشمنان، جهاد است، كوششى همه جانبه و فراگير، به تناسب زمان و شرايط، براى دفع تجاوز يا دفاع از مظلوم و حفظ اسلام و جان و مال مسلمانان. در عصر امام حسين(ع) مردم گرفتار حكومت ظالم و فاسدى شده بودند كه براى مقدّسات دينى و نواميس مسلمانان و اسلام عزيز، هيچ حرمتى قائل نبود و اسلام در سايه چنان حكومتى در معرض نابودى قرار گرفته بود. تكليف مبارزه با حكومت ستم، امام حسين(ع) را به موضعگيرى عليه يزيد واداشت و اين كار، مستند به سخن پيامبر بود كه فرموده بود: هر كس حكومت ظالمى را ببيند كه حرام الهى را حلال مىشمارد و عهد خدا را مىشكند و با سنّت پيامبر مخالفت مىكند و در ميان مردم به گناه و طغيان رفتار مىكند، اگر با عمل و گفتار بر ضدّ او اقدام نكند بر خداوند است كه او را به جايگاه و كيفرش برساند: «من رأى سلطاناً جائرا…»(25) امام حسين(ع) قيام بر چنين حكومتى را واجب مىديد و با امتناع از بيعت با يزيد به مكّه رفت و از آنجا به كوفه عزيمت نمود، تا شيعيان را در جهاد ضدّ ستم رهبرى كند. عاشورا صحنه تجلّى تكليف دينى جهاد بر عليه ستمگران بود و وجوب جهاد عليه كفّار و دشمنان اسلام دستور دين براى همه و در همه دورانها با همه دشمنان است. علماى دين نيز در طول قرون، پيوسته پيشگام جهاد با دشمنان اسلام و سلطه جويان بر مسلمين بودهاند. انقلاب اسلامى ايران يكى از بارزترين حلقههاى جهادى عاشورا بر ضدّ طاغوت و طغيان و ستم بود، به تعبير امام خمينى(ره) «انقلاب اسلامى ايران، پرتوى از عاشورا و انقلاب عظيم الهى آن است.» امام امّت، درسهاى جهاد و شهادت عاشورا را براى همه و هميشه مىداند و مىفرمايد: «عاشورا، تمام عدالتخواهان با عددى قليل و ايمانى و عشقى بزرگ در مقابل ستمگران كاخ نشين و مستكبران غارتگر بود و دستور، آن است كه اين برنامه، سرلوحه زندگى امّت در هر روز و در هر سرزمين باشد. روزهايى كه بر ما گذشت، عاشوراى مكرّر بود و ميدانها و خيابانها و كوىو برزنهايى كه خون فرزندان اسلام در آن ريخت، كربلاى مكرّر.»(26) يكى از ابعاد بسيار مهمّ نهضت عاشورا بعد اصلاح گرانه آن بود. جامعهاى كه از معيارهاى اصيل دين و ملاكهاى ارزشى فاصله بگيرد و فساد در پيكره آن ريشه بدواند، بى بند و بارى در آن گسترش يابد و ظلم و ستم بر مردم حكومت كند و به جان و مال مسلمانان تعرض شود، چنين جامعهاى بيش از هر چيز نياز به اصلاح دارد و امام حسين(ع) در چنين شرايطى زندگى مىكردند و بنابراين مهمترين هدف قيام خويش را اصلاح امت جدّش معرفى نمودند و فرمودند: «و انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى»(27) قيام اصلاحى امام حسين(ع) خود ريشه در قيام اصلاح گرانه پيامبران داشت و الگوى بسيارى از قيامها و نهضتهاى اصلاحگرانه بوده است. انقلاب اسلامى ايران نيز به پيروى از نهضت حضرت اباعبداللّه(ع) براى اصلاح جامعه ايران از مفاسدى كه حكومتهاى غاصب و ستمگر بوجود آورده بودند، صورت گرفت و هدف اصلى قيام امام خمينى(ره) اصلاح امور جهان اسلام در سطح كلان و جامعه ايرانى در بدو امر بود امام امت فرمودند: «تمام انبياء براى اصلاح جامعه آمدهاند تمام و همه آنها اين مسأله را داشتند كه فرد بايد فداى جامعه شود… سيدالشهداء(ع) روى همين ميزان آمد رفت خودش و اصحاب و انصار خويش را فدا كرد، كه فرد بايد فداى جامعه بشود. جامعه بايد اصلاح بشود.»(28) حماسه حسينى نشان داد كه همشه فتح، به معناى پيروزى نظامى نيست، گاهى سلاح مظلوميت، برندهتر از سلاح آهنين و آتشين است و خون شهدا مىتواند حكومت جابران و ستمگران را به نابودى بكشاند. امام حسين(ع) با نهضت خويش و فداكردن فرزندان و ياران با وفاى خويش پايههاى حكومت در ظاهر قوى و مسلح و در واقع پوسيده و منحرف از مسير حق را سست و از هم فرو پاشيد و انقلاب خمينى نيز رژيم تا دندان مسلح پهلوى را كه تحت حمايت شرق و غرب نيز بود نابود كرد و اين در حالى صورت گرفت كه در ابتداى قيام تنها عدّهاى از جوانان متدين و بدون هيچ گونه سلاحى همراه و گوش به فرمان امام امت بودند، اما با فراگير شدن نهضت اكثر قريب به اتفاق مردم ايران به انقلابيون پيوستند و حكومت طاغوت را نابود و حكومت اسلامى متكى به رأى و پشتيبانى مردم را جايگزين آن نمودند. امام خمينى با انقلاب خويش بر عليه طاغوت نشان داد كه «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» يك حقيقت است و مبارزه و تقابل و روردر رويى حق و باطل هميشه بوده و خواهد بود. و در اين باره فرمودند: «همه روز بايد ملّت ما اين معنى را داشته باشند كه امروز روز عاشورا و ما بايد مقابل ظلم بايستيم و همين جا هم كربلاست و بايد نقش كربلا را ما پياده كنيم، انحصار به يك زمين ندارد. انحصار به يك افراد نمىشود، قضيه كربلا منحصر به يك جمعيت هفتاد و چند نفرى و يك سرزمين كربلا نبوده، همه زمينها بايد اين نقش را ايفا كنند.»(29) عاشوراى حسينى، برنامهاى احياگرانه نسبت به دين و جلوههاى گوناگون آن بود تا در سايه بذل خون و نثار جان، دين برپا شود و سيره پيامبر اسلام(ص) سرمشق عملى مسلمانان گردد و عزت دين خدا به جامعه باز گردد، نهضت خمينى نيز يك انقلاب احياگرانه اسلام ناب محمدى(ص) و جدا كردن آن از اسلام آمريكايى بود، آنچه مردم ما قبل از انقلاب از اسلام مىدانستند تنها ظواهرى بدون روح و سكوت مرگبار در مقابل حكومت سلطنتى و ستمگر بود. اما امام امت اين را به مردم ايران آموخت كه اسلام دين سكوت نيست بلكه مكتب قيام، مبارزه و فرياد بر عليه ظالمين است و بسيارى از شعائر دينى به فراموش سپرده شده را احيا نمود كه مهمترين آن را مىتوان تشكيل حكومت بر پايه اسلام و قوانين اسلام كه در رأس آن يك فقيه دينشناس قرار داشته باشد احياء روحيه شهادت، شجاعت، ظلم ستيزى، عدالت خواهى، يارى از مستضعفين، حمايت از دين، بى تفاوت نبودن در مقابل منكرات و ترك معروفها، احيا و زنده كردن قرآن و سنّت در جامعه و نمونههاى فراوان ديگر كه همگى از ثمرات قيام خمينى است كه الگو گرفته از نهضت حسينى است كه حضرت اباعبداللّه(ع) هدف از قيام خود را احياى كتاب و سنت و از بين بردن بدعتها معرفى نموده است. هجرت در راه دين درس ديگرى است كه امام امت از حضرت اباعبداللّه(ع) آموخت او از مدينه به مكه و از آنجا به كربلا هجرت نمود تا فرياد مبارزه خويش را به گوش جهانيان برساند و خمينى نيز با آغاز قيام در ايران با هجرت و تبعيد به تركيه و سپس به عراق و فرانسه فرياد حقطلبى خويش را به گوش مردم جهان رساند همانگونه كه در نهضت حسينى بانوان نقش مهمى ايفا نمودند و با رساندن پيام قيام عاشورا آن را به ثمر رساندند در انقلاب خمينى نيز زنان متدين ايران از همان روزهاى اولى مبازره وارد ميدان شدند و نقش مهمى را در پيروزى انقلاب ايفا نمودند و امام با اين كار حضور همراه با عفاف و پاكدامنى زنان را در صحنههاى سياسى جامعه زنده نمود و بر خط فكرى كسانى كه معتقد بودند زنان بايد تنها در كنج خانهها محبوس باشند خط بطلان كشيد و اسلام راستين كه همان اسلام ناب محمدى(ص) است را به مردم معرفى نمود و الگويى موفق از حكومت اسلامى را براى مردم مسلمان جهان نشان داد و اين حقيقت را به مردم آموخت كه مىشود در دنياى مدرن و از لحاظ تكنيك و فناورى پيشرفته ديندار بود و حكومت دينى تشكيل داد و بر اساس احكام و قوانين اسلام كه هدف اصلى از تشريع قوانين اسلام بوده است، جامعه را اداره نمود. پىنوشتها: 1. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع) پژوهشكده باقرالعلوم، ص 377، چاپ دارالمعروف، قم 1374 ق،. 2. همان، ص 378. 3. ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 35، چاپ كنگره هزاره شيخ مفيد، قم، 1413 ق. 4. بحارالانوار، ج 44، ص 377، مؤسسه الوفاء، 1403 ق. 5. اعيان الشيعه، سيد محسن الامين، ج 1، ص 588، دارالتعارف للمطبوعات بيروت، 1404 ق. 6. حياة الحسين بن على، باقر شريف القرشى، ج 2، ص 322، دارالكتب العلميه، قم، 1397 ق. 7. صحيفه نور، امام خمينى، ج 21، ص 41، وزارت ارشاد، تهران، 1361ش. 8. موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 421. 9. كلمات قصار، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ص 66. 10. همان، ص 75. 11. مقتل الحسين، مقرّم، ص 357، مكتبة بصيرتى قم، 1394 ق. 12. صحيفه نور، ج 2، ص 59. 13. همان، ج 13، ص 65. 14. كلمات قصار، ص 50، امام خمينى، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران. 15. صحيفه نور، ج 20، ص 241. 16. همان، ج 10، ص 110. 17. بحارالانوار، ج 44، ص 366. 18. صحيفه نور، ج 14، ص 266. 19. همان، ج 20، ص 113. 20. مفاتيح الجنان، ص 468. 21. صحيفه نور، ج 4، ص 100. 22. همان، ج 13، ص 65. 23. بحارالانوار، ج 45، ص 116. 24. صحيفه نور، ج 7، ص 37. 25. كامل: ابن اثير، ج 3،ص 280، داراحياء التراث العربى، 1408 ق. 26. صحيفه نور، ج 18، ص 12. 27. مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 89، علّامه، قم. 28. صحيفه نور، ج 15، ص 148. 29. همان، ج 9، ص 202.
نمونه هايى از راه يافتگان به كوى عشق حسين عليه السلام
نمونههايى از راه يافتگان به كوى عشق حسين(ع) حجةالاسلام سيد جواد حسينى تشيّع مذهب عشق و شيفتگى است و عنصر محبّت در مكتب تشيّع دخالت تام دارد. تاريخ تشيّع نيز با يك سلسله از شيفتگان و شيدايان و جانبازان سر از پا نشناخته توأم است. شيدايان و علاقهمندان به پيامبر اكرم(ص) همچون ابوذر غفارى، مقداد، سلمان و عاشقان شيدايان على(ع) همچون رشيد هجرى، ميثم تمار، مقداد، قنبر، سوده همدانى و سعصعة بن صوحان.(1) اوج اين شيدايى كه عشق نام مىگيرد، در عرصه كربلا به نمايش درآمد، چنان كه على(ع) سالها قبل از شهادت آنان در حالى كه دو چشم او را اشك پر كرده بود، فرمود: «هذا مناخ ركاب و مصارع عشّاق شهداءٍ لايسبقهم من كان قبلهم و لا يلحقهم من بعدهم؛(2) اينجا محل بارها (و سوار شدن) و جايگاه شهادت عاشقان شهيدند، كه كسى آنها را (بر اين شهادت عاشقانه) پيشى نگرفته است و بعد از آنها نيز كسى به آنها ملحق نخواهد شد.» به حق شهداى كربلا عاشق حسين(ع) بودند. به همين جهت، نيز به تمام آثار محبّت راه پيدا نمودند. آنها بر اثر عشق حسين(ع) قدرت و شجاعت و توان يافتند تا آنجا كه شب عاشورا تا صبح عبادت نمودند و روز عاشورا با تمام خستگىها و گرسنگىها و تشنگىها، مردانه جنگيدند و حماسه جاودانه عاشورا را ورق زدند. شهداى كربلا فداكارى را به اوج رساندند، و در شهادت بر همديگر سبقت مىگرفتند. ايثارشان تا آنجا رسيده بود كه وفتى به آب زلال فرات هم دست يافتند، به خاطر عشق حسين و بچههاى او آب ننوشيدند و تشنه جان دادند. عشق شهداى كربلا در اوج الهام بخشى و فياضيّت بود، چرا كه همه آنها بدون استثناء با اين كه قبلاً شاعر نبودند، رجز خواندند و شعر گفتند. آن هم رجزهاى بىسابقه و حماسى و تاريخ ساز. اين همان الهام بخشى عشق حسين است. آنچه بيش از همه از آثار عشق در آنها پديدار گشت، تصفيه گرى، فضليت سازى و گناه سوزى بود.اينك به نمونه هايى اشاره مىشود. 1- حبيب بن مظاهر او از كودكى عاشق حسين(ع) بود به گونهاى كه او را وقتى كه به مكتب مىبردند، معلم گفت: بگو «الف» گفت: حسين و… هرچه به او گفت، جواب داد حسين، روزى پيامبر اكرم(ص) از كوچه مىگذشت ديد كودكان بازى مىكنند پيامبر اكرم نزد يكى از آنها نشست و شروع كرد پيشانى او را بوسيدن و با او ملاطفت نمودن، آنگاه او را روى زانوى خود نشاند و مرتب او را مىبوسيد، پرسيدند علّت چيست كه با او اين همه مهربانى مىكنى؟ فرمود: «انّى رأيت هذا الصّبىّ يوماً يلعب مع الحسين(ع) و رأيته يرفع التّراب من تحت قدميه، و يمسح به وجهه و عينيه، فانا احبّه لحبّه لولدى الحسين، و لقد اخبرنى جبرئيل انّه يكون من انصاره فى وقعة كربلا؛(3) براستى اين كودك را روزى ديدم كه با حسين همبازى بود، و ديدم كه خاك جاى پاى حسين(ع) را بر مىداشت و به صورت و چشمان خود مىكشيد. پس من او را دوست مىدارم چرا كه او حسين فرزندم را دوست دارد، و براستى جبرئيل خبر داد كه او از ياران (و شهيدان راه) حسين در كربلا خواهد بود. اين شخص همان حبيب بود كه بعدها نامه نوشت و از حسين(ع) به كوفه دعوت نمود، وقتى كه حسين(ع) مسيرش را به كربلا تغيير داد، به حبيب نامه نوشت: «اى حبيب! تو خويشاوندى ما را با رسولخدا(ص) مىدانى، و بهتر از ديگران ما را مىشناسى، تو مرد آزاده و غيورى هستى، جان خود را از ما دريغ مدار، كه رسولخدا(ص) در روز قيامت پاداشت خواهد داد.»(4) حبيب نامه را دريافت كرد و با 11 نفر از بستگان خويش به سمت كربلا حركت كرد، با اين كه پيرمرد شده بود ولى ياد عشق حسين(ع) در او روحيه مىدميد و او را سرزنده مىكرد. هرچند پير و خسته و دل ناتوان شدم هرگه كه ياد روى تو كردم جوان شدم پيرم كه با قد كمان خود را به راهت مىكشم تا يك نظر بر من كنى ناز نگاهت مىكشم مهمان اين دشت بلا بر ياريت آمادهام عالم اسير داغ تو من هم به تو دل دادهام با زينب زهرا بگو تا جان به تن دارد حبيب در يارى مولاى خود از خون كفن دارد حبيب هنگامى كه حبيب به شهادت رسيد شكستگى و حزن در چهره امام حسين(ع) آشكار گشت، و در كنار نعش او اين جمله را فرمود: «للّه درّك يا حبيب لقد كنت فاضلاً تختم القرآن فى ليلة واحدةٍ؛(5) خدا خيرت دهيد اى حبيب تو شخص فاضل (و با كمال) بودى و در يك شب تمام قرآن را مىخواندى.» 2- زهير عثمانى حسينى مىشود زهير با كاروانى از بستگان خويش در سال 60 هجرى به مكّه مشرف شد، او از طرفداران سرسخت عثمان بود، برگشت او از خانه خدا مصادف شد با حركت حسين(ع) از مكّه به سوى كوفه، او در مسير حركت نمىخواست با حسين(ع) روبرو شود، به همين جهت هر جا حسين(ع) منزل كرد، او سعى مىكرد دورتر از آن حضرت قرار گيرد، در يكى از منزلها وضعيّت جغرافيايى باعث شد كه چادرها در كنار هم قرار گيرند، امام حسين(ع) متوجّه شده بود كه مس وجود زهير قابليّت تبديل شدن به طلاى ناب را دارد، فقط نياز به كيمياى محبّت حسين(ع) دارد، لذا شخصى را به دنبال او فرستاد، قاصد حسين بعد از سلام گفت: «اى زهير بن قين ابا عبداللّه الحسين مرا فرستاده كه بگويم: نزد او آيى» از شنيدن اين خبر بخود لرزيد، و لقمه از دستش افتاد، و در دريايى از فكر فرو رفت،«كانّ على رؤسهم الطّير؛گويا پرنده بر سر او نشسته بود»(6) خدايا از آن چيزى كه فرار مىكردم گرفتارش شدم، ناگهان صداى همسر او (ديلم دختر عمر) رشته فكر او را گسست و او را به خود آورد، زهير؟ سبحان اللّه پسر پيغمبر تو را خواسته و تو جواب مثبت نمىگوئى؟ چه مىشود اگر محضر او بروى و سخنان او را بشنوى؟ سخنان همسرش همچون پتك بر مغز زهير اثر گذاشت،لذا از جا برخاست و نزد مولاى خود امام حسين(ع) رفت، اين كه امام چه فرمود و زهير چه گفت در تاريخ بيان نشده، فقط اين مقدار نوشتهاند كه زهير وقتى از نزد حسين(ع) بيرون آمد چشمانش اشك آلود و 180 درجه عوض شده بود، همان زهيرى كه نمىخواست امام حسين را ببيند يك باره اعلام كرد همسرم! ياران من، خداحافظ من رفتم كربلا، حتى مهريه همسرش را پرداخت و او را به بستگانش سپرد و خود راهى كربلا شد. آن بانوى مؤمنه، در آخرين لحظات وداع به او گفت: خداوند يار و ياور تو باشد و تو را به خوشبختى برساند، ولى از تو تمنّا دارم كه روز قيامت نزد جدّ حسين(ع) مرا (شفاعت كنى) فراموش نكنى. زهير عثمانى، حسينى شد، آنچنان اكسير محبّت حسين او را عوض كرد، كه به مرحله بسيار بالايى از عرفان رسيد، تا آنجا كه جمله را بزبان جارى كرد كه على(ع) بارها مىفرمود: «لوكشف الغطاء ما ازددت يقيناً؛ اگر همه پردهها كنار رود(و همه غيبها مشهود شود) بر آگاهى و باور من افزوده نمىشود(چرا كه همه آنها را پيشاپيش باور داشتم)». جمله بسيار بلندى است خدا يا عشق حسين چه كرده كه راه صد ساله را يك شبه طى كرده، و به قلّه عر فان رسيده است، كار به همين جا ختم نمىشود، شعله محبّت زهير لحظه به لحظه شعله ورتر مىشد، تا شب عاشورا فرا رسيد، حسين(ع) خطبه معروف خويش را ايراد فرمود، آنگاه چراغ را خاموش كرد كه هر كس مىخواهد برود آزاد است، بعد از روشن شدن چراغ و اظهار وفادارى از سوى عباس و خويشاوندان زهير عرض كرد: «سوگند به خدا دوست دارم كشته شوم سپس زنده گردم، دوباره كشته شوم تا هزار بار و خدا به وسيله كشته شدن من از كشته شدن تو و جوانانى از خاندانت جلوگيرى نمايد.» آرى زهير تازه لذّت محبّت و عشق حسين(ع) را چشيده، ممكن نيست او را رها كند، لذا تا آخرين لحظه ماند و شجاعانه در روز عاشورا جنگيد و مس وجود خويش را با عشق و شهادت در راه حسين به طلاى ناب تبديل كرد، هنگام شهادت حسين(ع) كنار او آمد و در حق او دعا نمود.(7) 3- حربن يزيد رياحى توبه مىكند حر هنگامى كه از نزد عبيداللّه بن زياد خارج شد، اين صدا را شنيد «ابشر يا حر بخير؛ بشارت مىدهم(و يا بشارت تو را) اى حر به نيكى»(8) وقتى با امام حسين(ع) روبرو شد، حضرت دستور داد او و همراهان او را و حتى به اسبهاى آنها آب دهند، و خود نيز به عدّهاى از آنها از جمله حر با دست مبارك خويش آب داد، آنگاه نماز جماعت بر پا نمود حُر به حضرت اقتدا كرد، آرام آرام، زمينه نفوذ محبت حسين(ع) در او فراهم گشت، اوّلين گام نفوذ محبت اين بود كه حر از روى دلسوزى عرض كرد: «اگر بخواهى به راه خويش ادامه دهى و كار را به جنگ بكشانى، كشته مىشوى» امام حسين(ع) در جواب او سخنانى فرمود، كه محبّت خود را همراه عشق به شهادت در درون او تشديد و تقويت نمود، از جمله فرمود: «آيا مرا از مرگ مىترسانى؟ و آيا اگر مرا بكشيد مرگ از شما خواهد گذشت؟(9)…شأن من شأن كسى نيست كه از مرگ مىترسد، چه آسان است جان باختن در راه رسيدن به عزّت و زنده نمودن حق، مرگ در راه رسيدن به عزّت جز حيات جاودانى نيست و زندگى ذلّت بار جز مرگى كه هرگز حيات و زندگى را در پى ندارد، نيست. آيا مرا از مرگ مىترسانى؟!.. درود باد بر كشته شدن در راه خدا ولى(اين را بدانيد كه هرگز) توانايى نابودى عظمت و عزّت و شرف من را نداريد، پس در اين صورت هيچ باكى از مرگ ندارم.»(10) همين سخنان سراپا عشق خدا و عشق به شهادت بود كه حُر بن يزيد را نيز به سمت و سوى عشق حسين و شهادت كشاند، اين محبّت به سرعت به بار نشست، و به خوبى مس وجود حر را به طلاى ناب تبديل نمود، بعد از هشت روز (دوّم تا دهم محرم) يعنى روز عاشورا آهن رباى محبت حسين حر بن يزيد رياحى يزيد را براى ابد حسينى ساخت، لذا رو كرد به غلامش «قرّة بن قيس» كه اسبم را آب بده و آماده كن، ولى در همان لحظات نگاهش به سمت خيمگاه محبوبش حسين(ع) بود، و اين نگاه معناى داشت و آن اين كه، اسبم را آب بده، در حالى كه محبوبم و معشوقم حسين و فرزندانش تشنه مىباشند، پرچم سفيدى دست گرفت، در حالى كه بشدت به خود مىلرزيد، مهاجر بن اوس به او گفت:به خدا قسم در هيچ جنگى تو را چنين نديده بودم كه اين گونه برخود بلرزى و اگر به من مىگفتند كه شجاعترين مرد كوفه كيست؟ تو را معرّفى مىكردم، پس اين چه ترسى است كه در تو مىبينم؟ حُر گفت: به خدا سوگند خود را بين بهشت (يارى حسين…) و دورخ(طرفدارى از يزيدو…) مخير مىبينم، و سوگند به خدا كه هيچ چيز را بر بهشت (و عشق حسين) برترى نمىدهم اگر چه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند.»(11) يا للعجب محبّت حسين چه كرده، همين مرد درست هشت روز جلوتر حسين(ع) را از مرگ و شهادت مىترساند، حالا چه شده كه اين گونه متحوّل شده است؟ راز اين تحوّل راهيابى عشق به درون اوست آن گاه اسب خويش را سوار شد و پرچم سفيد دست گرفت و با خود زمزمه مىكرد: «اللّهم انّى تبت فتب علىّ فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد بنت نبيّك؛ خدايا من توبه كردم پس تو(نيز) توبه مرا بپذير، براستى(من اعتراف مىكنم كه خطا كردم و) من دوستانت را (با مسدود كردن راه و نيروى نظامى) ترساندم و همين طور فرزندان دختر پيغمبرت را» خودش را رساند به محبوبش حسين(ع) و روى پاى آن حضرت افتاد، عرض كرد آمدهام توبه كنم آيا توبه من پذيرفته مىشود؟ يا حسين حرّ گناهكارمنم كن قبولم كه تو را يار منم من كه خود بنده تو گرديدم بذر عشق تو به دل پاشيدم زبانحال و قال حُر، حسين(ع) را متوجّه ساخت كه محبّت در درون او شعله ور شده و گويا با تمام وجود فرياد مىزند: حرّ شرمنده و دلخسته منم آن كه ره را به رويت بسته منم يا حسين يار خطا كار تو ام داده دل بر تو گرفتار تو ام در حضورت به امان آمدهام از پى دادن جان آمدهام حرّم و پيش تو خجلت زدهام سوى درياى كرم آمدهام حضرت فرمود: «نعم يتوب اللّه عليك و يغفر لك ما اسمك؛(12) بلى، خداوند توبه تو را مىپذيرد وتو را مىبخشد، اسمت چيست؟ عرض كرد: من حر بن يزيد هستم «انت الحرّ كما سمّتك امّك، أنت الحرّ ان شاء اللّه فى الدّنيا و الآخرة؛(13) تو حرّى و آزاد مردى چنان كه مادرت حر ناميد، تو در دنيا و آخرت، حرّى انشاء اللّه.» برخىها نوشتهاند كه از همان جا اجازه خواست كه به سوى ميدان رود و جان خويش را فداى حسين نمايد حضرت فرمود: «اِنزل، بيا پائين»(14) ولى اصرار كرد كه به ميدان رود حضرت فرمود: «فاصنع يرحمك اللّه ما بدالك؛(15) (هرچه مىخواهى) انجام بده، خداوند تو را مورد رحمتش قرار دهد در آنچه براى تو ظاهر شده(و تصميم گرفتهاى).» آن گاه به سوى ميدان حركت كرد همين حرّى كه مىلرزيد آنچنان شجاعانه و مردانه جنگيد بحدّى كه چهل نفر از مردان جنگى دشمن را از پا درآورد، و سرانجام خود به شهادت رسيد، حضرت در كنار جنازه او فرمود: «بخّ بخٍّ لك يا حرّ انت حرّ كما سمّيت فى الدّنيا و الآخرة؛(16) خوشا بحالت تبريك باد تو را (شهادت) اى حرّ تو آزاد مردى در دنيا و آخرت چنان كه حرّ ناميده شدى.» محبّت حسينى آن قدر حرّ را عوض كرد كه نه تنها بر روحش كه بر بدنش نيز اثر گذاشت، چرا كه شاه اسماعيل صفوى قرنها بعد از شهادت حرّ، قبر او را شكافت و دستمالى كه حسين(ع) بر پيشانى او بسته بود، باز كرد، ناگهان خون تازه از محل زخم كهنه جارى گشت، با هر پارچه و بندى كه بستند خون بند نيامد جز همان دستمال يادگار حسين»(17) آرى محبت و عشق حسين آنچنان مس جان و روح او را عوض كرده كه تا ابد زنده و تازه خواهد بود، و آن دستمال نيز نشانه رمز محبّت و عشق حسينى است بر پيشانى او، لذا نه شاه اسماعيل كه هيچكس نمىتواند آن را از حرّ بگيرد. و امام سجّاد(ع) نيز بر پاكيزگى بر اثر توبه و عشق حسينى، صحّه گذاشت آنگاه كه كنار جنازه او قرار گرفت و فرمود: «امّا انت فلقد قبل اللّه توبتك و زاد فى سعادتك ببذلك نفسك امام ابن رسول اللّه؛ امّا تو (اى حر) براستى خداوند توبهات را پذيرفت و بر سعادت تو افزود، بخاطر ان كه جان خود را در پيشگاه فرزند رسول خدا نثار كردى.»(18) 4- وهب مسيحى و عشق حسين كاروان حسينى وقتى به صحراى ثعلبيّه رسيد، ناگهان چشمش به خيمه سياه و محقرى افتاد، حضرت نزديك آن رفت، ديد پيرزنى به نام قمر و هانيه زن جوان در درون آن زندگى مىكنند، حضرت از حال و روزگار آنها پرسيد، گفتند ما در مضيقه كم آبى هستيم، حضرت با نيزه خود سنگى را از جا كند، آب خوشگوارى از زير آن بيرون آمد، پيرزن بسيار شادمان شد و از حضرت تشكر كرد، حضرت هنگام خداحافظى فرمود: «به پسرت وهب بگو به كاروان ما به پيوندد و ما را در راه دفاع از حق و مبارزه با ظلم كمك كند» هنگام برگشت وهب، مادر ماجراى آب و پيغام حضرت را به او رساند. هر سه شيفته آن حضرت شدند و به دنبال كاروان حضرت به راه افتادند، تا به كربلا رسيدند، در حالى كه درست 9 روز از عروسى وهب با هانيه گذشته بود بعد از تشرّف به اسلام ايام دهه محرّم را در كنار حسين(ع) و خاندان او به سر بردند. روز عاشورا وهب عاشقانه به ميدان تاخت با اين كه تازه داماد بود عشق به همسر، كمند او نگشت چرا كه در درون جان او عشق حسين جا گرفته بود، مردانه و شجاعانه جنگيد عدّهاى از نامردان را به جهنّم فرستاد. آنچنان كه عمر سعد به او گفت: «ما اشدّ صولتك؛ چقدر صولت و رشادت سختى دارى» سرانجام دستان او قطع شد، عمر سعد دستور داد گردن او را زدند، و سر بريدهاش را به سمت لشكر حسين(ع) انداختند. مادرش سر بريده را در آغوش كشيد و گفت: «حمد و سپاس خداوندى را كه با شهادت تو روى مرا سفيد كرد». و آنگاه سر بريده را به سوى دشمن انداخت.(19) راستى كجا مىتوان پيدا كرد كه تازه داماد مسيحى بر اثر عشق و محبّت حسين(ع) مسلمان شود، و اين عشق آن قدر در او ايجاد شجاعت و قدرت نمايد كه هفتاد ضربه شمشير و نيزه و تير را تحمّل كند و دستانش قلم شود، باز هم دلشاد از آن باشد كه جان را در راه محبوب خويش داده است، اين يعنى همان عشق سازنده و تصفيه گر و انسان ساز و فضيلت زا. اين چه دلباخته تشنه لب است عشق و انديشه از او در عجب است پرورش يافته مهر و وفاست دُر درياى كمال و ادب است مادر و همسر او همراهش او شجاع و عالى نسب است 5 – غلام شيفته و عاشق حسين، جَون جَون غلام آزاد شده ابوذر بود، اباذر محبت پيامبر و آل را در دل او كاشته بود، لذا آن غلام خاندان رسالت را رها نكرد، سرانجام با كاروان حسينى عازم كربلا شد، روز عاشورا به حضور امام آمد و اجازه ميدان رفتن خواست، حضرت فرمود: «تو بخاطر عافيت همراه ما بودى و اينك آزاد هستى هر جا مىخواهى برو» او تا اين سخن جدائى از محبوب را شنيد، منقلب شده و با چشمى گريان به دست و پاى امام افتاد و مىبوسيد و مىگفت: «من هنگام آسايش كنار سفره شما باشم و هنگام سختى شما را تنها گذارم، بخدا قسم من سه عيب دارم: 1- عرق بدنم بد بو است 2- حسب و نسبم پست 3- و رنگم سياه است. آيا مىخواهى بهشت نروم تا بوى بدنم خوش، و خاندانم بزرگ(و شرافتمند) و رنگم سفيد نگردد؟ «لا واللّه لا افارقكم حتّى يختلط هذا الدّم الاسود مع دمائكم» نه به خداوند سوگند از شما جدا نگردم تا خون سياه من با خون(پاك) شما مخلوط گردد. آرى او بخوبى فهميده كه عشق حسين و شهادت در راه او انسان ساز و سعادت آور است. حضرت به او اجازه داد، او قهرمانانه رجز مىخواند و مىجنگيد تا اين كه به شهادت رسيد، حضرت در لحظه جان باختن بر بالين او آمد، سر او را به دامن گرفت. جَون چشمان خود را باز كرد تا ديد محبوبش حسين(ع) است فرياد برآورد، مردم چه كسى مثل من سعادتمند است كه حسين در لحظه جاندادن در كنارش آمده و سر او را به دامن گرفته مستانه جام عشق را در كنار محبوب خويش سركشيد و آنگاه حسين(ع) در حق او چنين دعا كرد: «اللّهم بيّض وجهه و طيّب ريحه و احشره مع الابرار و عرّف بينه و بين محمّدٍ و آل محمّد؛(20) خدايا چهرهاش را سفيد(نورانى) گردان، و بوى بدنش را خوش كن و او را با نيكان محشور نما، و بين او و آل محمّد(پيوند) و شناخت قرار بده.» آنگه كه مىگذارم صورت به خاك تيره قبرم شود گلستان گر يار بر من آيد 6- عباس بن شبيب شاكرى امام حسين(ع) با پرسشى محبت درونى او را نسبت به خويش نمايان نمود،فرمود: «يا ابا شوذب ما فى نفسك؛ اى پدر شوذب، چه در دل دارى؟ عرض كرد آمدهام در راه تو بجنگم، آنگاه نزديك حسين رفت و عرض كرد: «يا ابا عبداللّه اما واللّه ما اعسى على وجه الارض قريب و لا بعيدٌ اعزّ و لا احبّ الى منك و لو قدرت على ان ارفع عنك الضيّم او القتل بشىءٍ اعزّ علىّ من نفسى و دمى لفعلت؛(21) اى ابا عبداللّه بخدا سوگند بر روى زمين نزديك و دور (خويشاوند و غير آن) وجود ندارد كه عزيزتر و محبوبتر از شما در نزد من باشد (تو محبوبترين انسان هستى نزد من) و اگر مىتوانستم بلا و مرگ را با چيزى بهتر از جان و خونم از تو دور مىكردم، اين كار را انجام مىدادم (و اكنون جان را از تو دريغ نمىكنم) و سرانجام جان خود را فداى حسين نمود. 7 – حنظلة بن سعد تهامى در مقابل و پيش روى حسين(ع) ايستاده بود با صورت و سينه و گلوى خود از اصابت تير به امام حسين(ع) جلوگيرى كرد.(22) 8 – سعيد بن عبداللّه «تقدّم امام الحسين فاستهدف لهم يزمونه بالنّبل كلّما اخذ الحسين يميناً و شمالاً قام بين يديه فمازال يرمى به حتّى سقط الى الارض؛(23) در جلوى روى حضرت قرار گرفت، دشمنان او را هدف تير قرار دادند، هرگاه حسين(ع) به راست و چپ مىرفت او (نيز) سپر بلاى او و همراه او حركت مىنمود، آنقدر تير به او اصابت كرد كه نقش زمين شد.» 9- عمروبن قرظة الانصارى او كسى بود كه نيزههاى پرتاب شده به سوى حسين را با دست مىگرفت و شمشيرها را با جان مىخريد و از هرگونه گزند سوئى كه باعث زخمى شدن امام مىشد جلوگيرى مىكرد (بعد از اين همه) از امام خويش سؤال كرد آيا به عهد خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: بله، تو در بهشت نيز در پيش روى من خواهى بود.»(24) و همين طور ابوثمامه ساعدى، مسلم بن عوسجه و… در يك كلام كسانى كه دور حسين در كربلا جمع شده بودند، آنهايى بودند كه از محبّت و عشق حسين سرشار بودند، محبتى كه تمام وجود آنها را پاك و پاكيزه نموده بود، و درون آنان را تصفيه كرده بود، اين يعنى همان عشق سازنده و فضيلت زا، چنان كه خود حضرت فرمود: «انّى لااعلم اصحاباً اوفى ولا خيراً من اصحابى و لااهل بيت ابرّ و لا اوصل من اهل بيتى؛ همانا من يارانى باوفاتر از ايشان نمىدانم و بهتر از آنها (سراغ) ندارم، و نه خاندانى نيكوتر و مهربانتر از خاندان خود نديدهام.»(25) پىنوشتها: 1. ر.ك: بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، مؤسسة الوفا، ص 121 – 145، سفينة البحار، ج 6، ص 509 – 510 جاذبه و دافعه، مرتضى مطهرى، قم، صدرا، ص 77 – 98. 2. بحارالانوار،ج 41، ص 295، روايت 18. 3. بحارالانوار،ج 44، ص 242، روايت 36. 4. نهج الشهادة، ص 66. 5. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، سازمان تبليغات اسلامى، ص 446. 6. جمله مذكور مثل معروفى است در عرب كه آن را موقعى به كار مىبرند كه فكر و خيال بر شخص مسلّط شود، بگونهاى كه از شدّت تفكر سر بزير انداخته و حركتى از خود نشان ندهد مانند كسى كه پرنده بر سرش نشسته مىخواهد آن را بگيرد. 7. ر.ك: ترجمه لهوف سيد بن طاووس، سيد محمد صحفى (چاپ چهاردهم) ص 45 – 46 و موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، همان، ص 446 – 447 و بحارالانوار، ج 45، ص 26 و العوالم، ج 17، ص 269 و ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ج 3، ص 93 – 95. 8. موسوعة كلمات الامام (همان)، ص 439. 9. علّامه توفيق ابوعلم، كتاب اهل البيت (مصر، مطبعة سعادت)، ص 448، و ر.ك: ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 601. 10. نفس المهموم، ص 116، و لمعات الحسين، سيد محمد حسين حسينى تهرانى (انتشارات باقرالعلوم، ص 16 – 17. 11. موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 438. 12 و 13. همان، ص 438 – 439. 14 و 15. همان. 16. همان، ص 440. 17. دست غيب شيرازى، داستانهاى شگفت. 18. مقتل الحسين مقرّم،ص 399،سوگنامه، ص 257. 19. شيخ ذبيح اللّه محلّاتى، رياحين الشريعه، ج 3، ص 300 – 303 و معالى السبطين، ج 1، ص 286 – 288 و سوگنامه آل محمد(ص)، ص 209 – 213 با تلخيص و تغيير. 20. موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 452 و بحارالانوار، ج 45، ص 22 و العوالم، ج 17، ص 265 و سوگنامه ص 268. 21. مثير الاحزان، ص 66، موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 450 – 451 و بحارالانوار، ج 45، ص 28 و انصارالحسين، ص 93، و العيون، ص 136. 22. بحارالانوار، ج 45، ص 23. 23. همان. 24. همان، ص 22. 25. اعيان الشيعه، ج 1، ص 600، تاريخ طبرى، ج 3، ص 315 و موسوعه، ص 395 – 396.
نقش نيايش در سلامت و آرامش روان
نقش نيايش در سلامت و آرامش روان اسماعيل نسّاجى زواره يكى از مهمترين مسائل دين مبين اسلام توجه به بهداشت جسمانى و روانى است. از ديدگاه آموزههاى دينى هيچ انسانى حق ندارد كه با انجام كارهاى زيان آور و روى آوردن به امور ناشايست، به سلامت جسم و روان خود آسيب وارد كند و يا خود را در معرض هلاكت و نابودى قرار دهد. قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد: «…لاتلقوا بايديكم الى التّهلكة…؛(1) با دستان خود، خويشتن را به هلاكت نيندازيد…». نظر به اين كه مسئله سلامتى و بيمارى هم براى فرد و هم براى جامعه از اهم موضوعات بوده، لذا هميشه بشر به دنبال كشف علل و عوامل پيدايش بيمارى و راههاى پيشگيرى از آن بوده است. هم چنين كشف و تبيين علل بيمارى فقط مخصوص انسانهاى عادى نبوده، بلكه اولياى الهى هم ساير انسانها را به رعايت و حفظ بهداشت جسم و روان سفارش نموده و به منظور شناسايى و راههاى پيشگيرى از ابتلا به انواع بيمارىهاى جسمى و روانى راهكارهايى را پيشنهاد دادهاند. يكى از اين راهبردها بهرهگيرى از دعا و نيايش است كه در اين نوشتار به بيان اهميت و تأثير آن در سلامت روان و آثار روان شناختىاش خواهيم پرداخت. اميد است كه مورد توجه و عنايت نيايشگران واقعى قرار گيرد. اهميت و جايگاه نيايش يكى از مهمترين آموزههاى تربيتى مكتب حيات بخش اسلام دعا و نيايش است. دعا همان خواست قلبى است كه با زبان درخواست مىشود و در واقع رفتارى است كه طى آن فرد مستقيماً با خداوند ارتباط برقرار كرده و به راز و نياز مىپردازد. دعا وسيله تقرّب انسان به خداست. خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «…ادعونى استجب لكم…؛(2) مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم.» هيچ انسانى نيست كه گرفتارى و مشكلات در زندگى نداشته باشد. بلاهاى روحى همه انسانها را تهديد مىكند و ارتباط با خدا دردها را زايل مىكند و باعث آرامش زندگى مىشود. امام صادق(ع) مىفرمايد: «دعا كن، زيرا شفاى همه دردهاست.»(3) انسان در دعا با خداى خود مناجات مىكند و از مشكلاتى كه زندگىاش را نگران كرده به او پناه مىبرد. نيايش احساس مذهبى افراد را تقويت نموده و رابطه بين انسان با خداى خويش را مستحكم مىسازد. انسان وقتى از دارنده تمام كمالات چيزى را طلب مىكند و با او ارتباط برقرار مىنمايد، احساس لذت و سرور مىكند و به عكس وقتى از غير خدا چيزى درخواست مىكند، احساس ذلّت و خوارى مىكند. اين احساس عزّت و لذّت بر سلامت روان تأثير مىگذارد. راز و نياز از جمله راههاى معنوى – عاطفى يارى جستن از قدرت بىنهايت خداوند است، زيرا در انسان اين گرايش وجود دارد كه در سختى و فشار به قدرت و تكيهگاهى رو مىآورد و چه قدرت و تكيهگاهى اصيلتر و قابل اعتمادتر از قدرت لايزال الهى كه پناهگاه انسان واقع شود؟! يكى از روان شناسان مىگويد: «امروزه يكى از علوم، يعنى روان پزشكى همان چيزهايى را تعليم مىدهد كه پيامبران تعليم مىدادند، زيرا روان پزشكان دريافتهاند كه دعا، نماز و داشتن يك ايمان محكم به دين، نگرانى، تشويش، هيجان و ترس را كه موجب بيشتر ناراحتىهاى ماست، برطرف مىكند.»(4) بنابراين راز و نياز علاوه بر اين كه غم و اندوه را زايل مىكند، باعث اطمينان قلب و قدرت روحى مىشود، زيرا انسان در نهايت به ويژه در وقت اضطراب غالباً با حضور قلب و خلوص نيّت رو به سوى خدا مىآورد و با او درد دل مىكند، عقدههاى خويش را بيرون مىريزد و اسرار خود را كه در نهان گاهش هست، به زبان مىآورد و تنها از او راه چاره و گريز را طلب مىنمايد و با آه و ناله تقاضاى كمك مىكند، به ديگر سخن وقتى نيايشگر از ژرفاى دل دست به دعا بر مىدارد، نوعى شادابى و بهجت و انبساط در درون خود احساس مىكند كه حاضر نيست با هيچ بهايى آن را از دست بدهد. دكتر آلكسيس كارل مىگويد: «دعا محكمترين و بالاترين حلّال مشكلات است، تأثير دعا واقعاً شگفتانگيز است قدرت دعا و نيايش نشانه آزاد شدن انرژى است، همان طور كه به كمك تكنيكهاى علمى انرژى اتمى را آزاد مىكنند، با استفاده از قدرت دعا و از طريق شگردهاى علمى مىتوان انرژى معنوى را آزاد ساخت. آثار اين قدرت انرژىزا بر بسيارى از مردم آشكار است.»(5) آثار روان شناختى نيايش نيايش از نظر روان شناختى آثار متعددى در روح و روان آدمى دارد كه در ادامه اين نوشتار به بيان برخى از شاخصههاى آن خواهيم پرداخت. 1- رهايى از تنهايى و بيگانگى: نيايش انسان را از انزواى درونى بيرون مىآورد و به جمع پيوند مىدهد. در حقيقت هم نشين شايستهاى است كه تنهايى و غربت را به انس و الفت تبديل مىكند. شخصى كه در حال دعا و نيايش است، نه تنها خود را بيگانه نمىبيند، بلكه با چشم دل مىفهمد كه در آن حالات عرفانى، مجموعه جهان هستى با او همنوا هستند، زيرا قرآن كريم مىفرمايد: «…و ان من شىءٍ الّا يسبّح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم…(6)؛ هر موجودى تسبيح و حمد خدا را مىگويد ولى شما تسبيح آنها را نمىفهميد.» 2- روشن دلى: دومين اثر از آثار نيايش روشن دلى است. انسان همين كه به حكم ارتباط با معبود خويش جهان را به نور حق و حقيقت روشن ديد، همين روشنى فضاى روح او را روشن مىكند و در حكم چراغى مىگردد كه در درونش روشن شده باشد. چنين فردى به خوبى مشكلات را مىبيند و در پرتو عنايات خداوند متعال به حل مشكلات مىپردازد و كمتر دچار اضطراب مىشود. 3- كاهش ناراحتىها: زندگى بشر آكنده از شيرينىها و تلخىها، آسايش و رنج، پيروزى و شكست مىباشد، لذا بشر موظّف است با طبيعت دست و پنجه نرم كند تا بتواند تلخىها را به شيرينى و شكستها را به پيروزى تبديل كند. نيايش و ارتباط با معبود در انسان نيروى مقاومت مىآفريند و تلخىها را قابل تحمّل مىگرداند، به طورى كه لذّت زندگى در دوره پيرى براى مردم خداپرست و مؤمن از دوره جوانى بيشتر مىشود و قيافه مرگ در چشم فرد با ايمان انتقال از دنياى فانى به دنياى باقى و از جهانى كوچكتر به جهانى بزرگتر است. از اين رو چنين فردى نگرانىها و اضطراب خويش را از مرگ با كوشش در كارهاى نيك كه در زبان دين «عمل صالح» ناميده مىشود، بر طرف مىسازد و از نزديك شدن مرگ دچار اضطراب نمىشود. 4- اميد و نشاط: هر انسانى كه بخواهد با روانى شاداب و روحيهاى بالا با مشكلات زندگى مواجه شود و با اميد و اطمينان، زندگى خويش را ادامه دهد، بايد به نيايش پناه برد. راز و نياز با خداوند به انسان اميد و توان مىدهد! فرد احساس مىكند كه به پناهگاه مطمئن متّكى است و بدين سان احساس نشاط و توانمندى مىكند و اگر اين ارتباط با آن منبع عظمت و رحمت قطع باشد، احساس دلتنگى و نگرانى در او ايجاد مىشود و به بيمارىهاى روانى گرفتار مىشود. به اين حقيقت بسيارى از روان شناسان و روان كاوان اشاره كردهاند و ايمان به خدا را اساس و پايه پيشگيرى و معالجه بيمارىهاى روانى مىدانند.(7) 5 – پرورش تمركز ذهن: اضطراب فكرى و تنشهاى روانى از بيمارىهاى مهلكى است كه بشريّت قرن حاضر را تهديد مىكند. روان كاوان و دانشمندان مىكوشند تا راههاى كاهش بار فكرى انسانها را پيش بينى كنند و به فكر و روان او استراحت دهند و او را از دگرگونىهاى روحى نجات دهند. مهار اين پراكندگىهاى فكرى و تنشهاى درونى شرط نخست دستيابى به نبوغ، درايت و فهم مسائل است. به همين دليل سعى مىشود مكان هايى كه براى مطالعه و تحقيق در نظر گرفته مىشود از آرامترين، مطبوعترين و دل انگيزترين مكانها باشد تا امكان تمركز ذهن و رفع نگرانى را فراهم آورد. نيايش و پرستش اگر با شرايط باطنى و ظاهرى انجام شود نه تنها ذهن را در مدار تمركز مىنهد، بلكه درون را نورانيّت و صفا مىبخشد و اگر انسان حضور قلب و توجّه در نيايش را به خوبى درك كرده باشد، توان آن را پيدا مىكند كه در يك لحظه تمام قواى ذهنى را متوجه يك چيز بكند و آن پروردگارش مىباشد. 6- برخوردارى از لذّات معنوى: يكى ديگر از آثار دعا و نيايش برخوردارى از يك سلسله لذّتهاست كه «لذّات معنوى» ناميده مىشود. انسان دو گونه لذّت دارد: يك نوع لذّتهايى كه به يكى از حواسّ انسان تعلّق دارد و در اثر برقرارى ارتباط ميان يك عضو با جهان خارج حاصل مىشود، مانند لذّتى كه چشم از ديدن و گوش از راه شنيدن و دهان از راه چشيدن مىبرد. نوع ديگر لذّتهايى است كه با عمق روح و جان آدمى مربوط است و به هيچ عضو خاصّى مربوط نيست، مانند لذّتى كه انسان از راه احساس و خدمت يا از احترام مىبرد كه نه به عضو خاصّى تعلّق دارد و نه تحت تأثير مستقيم يك عامل مادى خارجى است. لذّات معنوى از لذّات مادى هم قوىتر هستند و هم پايدارتر و لذّت و نيايش و دعا براى كسانى كه قدر آن را مىدانند از اين گونه لذّات است. 7- بر طرف كننده تكبّر: انسان ذاتاً خواهان كمال و سعادت دنيوى و اخروى است و سعادت و كمال وى در گرو پرستش خدا و اطاعت از اوست، زيرا ممكن الوجود زمانى به كمال مىرسد كه به واجب الوجود بپيوندد و نيايش، اين اكسير عظيم، عبارت است از: تلاش و جلوههاى معنوى اشرف مخلوقات در پيشگاه خالق اكبر. در پرستش و نيايش گفتارها و كردارها براى تواضع و خشوع در مقابل حضرت حق تعالى است و با ياد او آرام و استوار است. امام سجّاد(ع) مىفرمايد: «خدايا! دلهاى ما را به ياد خود و زبان هايمان را به سپاس خود و اندامهايمان را به طاعت خود مشغول گردان.»(8) 8 – بازيابى خود هنگامى كه انسان به مادّيات و لذّتهاى حاصل از آن مشغول باشد و همواره در جهت ثروت اندوزى و جاهطلبى و بىبند و بارى گام بردارد، به تدريج خدا را كه مبدأ آفرينش موجودات است، فراموش كرده كه اين امر منجر به فراموشى خود واقعى مىشود. قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد: «ولاتكونوا كالّذين نسوا اللّه فانساهم انفسهم؛(9) و مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خداوند نفوس آنان را از يادشان برد.» بنابراين انسان با نيايش و ياد خدا، خودِ واقعى خويش را كه از عالم ربوبى است، باز مىيابد و هرچه توجه او به خدا بيشتر مىشود، به همان نسبت با خود آشنا مىگردد و به خويشتن جانى تازه و آرامشى ويژه مىبخشد. 9- خروج از غفلت: آخرين پيامد و اثر نيايش كه در اين نوشتار بدان اشاره مىشود، «خروج از غفلت»است. طبيعت زندگى دنيا غفلت زاست، گاهى انسان را چنان به خود مشغول مىسازد كه همه چيز را فراموش مىكند حتّى خويشتن را. دعا و نيايش فرصت خوبى براى بازنگرى در اعمال و باز يافتن خويش و نجات از چنگال اهريمن عفلت را فراهم مىسازد. نيايش انسان را متوجه معاد و روز جزا مىكند و باعث خروج انسان از غفلت و بىتوجهى مىشود. سوره حمد را «سورة الدعاء» ناميدهاند، زيرا وقتى انسان در هر روز در نماز چندين بار مىگويد: «اهدنا الصّراط المستقيم»(10)به ياد راه مستقيم كه راه اولياء و هدايت يافتگان است مىافتد و سعى مىكند با اعمال و كردار خويش از مسير صراط مستقيم نلغزد تا به مقام قرب الهى برسد و سعادت آخرت نصيب وى شود. والسلام… پىنوشتها: 1. سوره بقره، آيه 195. 2. سوره غافر، آيه 60. 3. ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، ج 3، ص 284. 4. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، ج 1، ص 642. 5. حسن راشدى، نمازشناسى، ج 2، ص 67. 6. سوره اسراء، آيه 44. 7. روانشناسى يكتاپرستى، مهدى پروا، ص 86. 8. صحيفه سجاديه، ترجمه على نقى فيض الاسلام، دعاى يازدهم، ص 90. 9. سوره حشر، آيه 19. 10. سوره حمد، آيه 6.
مبانى حقوق زن در اسلام
مبانى حقوق زن در اسلام آية اللّه جوادى آملى تهيه و تدوين:حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور براى تبيين حقوق زن در اسلام در آغاز لازم است به مبانى آن پرداخته شود در ابتدا به شناخت انسان مىپردازيم زيرا براى ترسيم حقوق زن بررسى دو عنصر محورى لازم است. 1- شناخت اصل نسانيت كه حقيقت مشترك زن و مرد است. 2- شناخت هويت صنفى زن كه واقعيت مختص به اوست. از شناخت اصل انسانيت كه مشترك است حقوق مشترك و از هويت خاص حقوق ويژه استنباط مىشود. انسان شناسى اولين مبنايى كه براى تبيين حقوق زن بايد به آن توجه داشت نگاه به انسان و ابعاد وجودى و نيازها و استعدادهاى حقيقى اوست با توجه به اين كه انسان مخلوق خداى جهان آفرين است، جامعترين بيان را در اين رابطه بايد از كلام انسان آفرين استنباط كرد انسان موجودى است مركب از روح و جسم و نفس و بدن كه نفس او مجلاى حق است و خداى سبحان فقط او را از ميان مخلوقات خويش، نماينده خويش قرار داد و براى خلافت و جانشينى خود از زمين برگزيد. حقيقت انسان به صورت و شاكله ظاهرى او نيست بلكه به سيرت و نفس باطنى وى است و معناى انسان بدون لحاظ جنبه باطنى و نفسانى او حدّ تام و تعريف كامل نخواهد بود. ابعاد وجودى انسان هويت حقيقى انسان داراى ابعاد و لايههاى سه گانه است و توجه به او بدون لحاظ اين سه ابعاد نقص در شخصيت انسان به شمار مىآيد. يعنى زمانى مىتوان انسان را به معناى واقعى آن شناخت و درباره مسائل حقوقى وى اظهار نظر كرد كه لايههاى سه گانه او مورد نظر باشد و آن ابعاد عبارتند از ابعاد حيوانى و انسانى و الهى. قرآن درباره لايه بُعدِ حيوانى انسان كه در شهوت و غضب و برخى آرزوها و اميال نفسانى خلاصه مىشود، مىفرمايد: «والذين كفروا بتمتعون و يأكلون كما تأكل الانعام»(1) كافران از متاع زود گذر دنيا بهره مىگيرند و همچون چارپايان مىخورند. يعنى كافران تمام هدفشان همين خوردن و خوابيدن و تتمع بدن از لذات دنيوى است ولى مؤمنان حركتى آگاهانه دارند و از هدف مثبت بهرهمندند و از مواهب حيات در جهت آن هدف مهم بهرهبردارى مىكنند و در جاى ديگرى خطاب به پيامبر(ص) فرمود: «ذرهم يأكلوا و تمتعوا ويلههم الامل فسوف يعلمون»(2) ترك كن آنها كه بخورند و برخوردار شوند و آرزو آنها را مشغول كند، پس در آينده خواهند دانست، يعنى عدّهاى از انسانها از زندگيشان جز خوردن و سرگرمى به لذات مادى و دل خوش داشتن به صرف آرزوها و خيالات واهى بهرهاى ندارند يعنى در حقيقت مقام خود را تا افق حيوانيت و چارپايان پايين آوردهاند. در واقع انسان با داشتن حيوانى و توجه به آن با تأمين خوراك و پوشاك و لذايذ آن، نبايد به آن بسنده كند و خود را در آن حد محدود كند بلكه بايد به هدف اعلا و انسانى توجه كند و خود را در بُعدِ حيوانى محدود نكند. بعد انسانى بعد انسانى انسان از بُعدِ حيوانى او برتر است، انسان در اين مرتبه گذشته از مرحله حيوانى، صاحب مقام تفكر و تعقّل و عزم و اراده است كه بخشى از قرآن به اين لايه و بعد وجودى آن پرداخته است قرآن در سوره انفال فرمود: «ان شرّ الدواب الصم البكم الذين لايعقلون»(3) بدترين جنبندگان نزد خدا افرادى هستند كه نه گوش شنوا دارند و نه زبان گويا و نه عقل و درك (كر و لال و بى عقلند) با توجه به اين آيه اگر انسانى بخواهد از حالت حيوانى خارج شود بايد با استفاده صحيح از گوش و زبان و عقل خود را در وادى انسانيت وارد كند. براى همين است كه انسان در آيات فراوانى به تعقل و تفكر در نظام هستى و آيات الهى فراخوانده شده است از جمله فرمود: «انّ فى ذلك لآية لقوم يتفكرون»(4) در زندگى زنبور عسل نشانه هايى است براى آنان كه اهل تفكر باشند و فرمود: «و من آياته يريكم البرق خوفا و طمعاً و ينزل من السماء ماء فيحيى به الارض بعد موتها انّ فى ذلك لآيات لقوم يعقلون»(5) از آيات و نشانههاى خدا آن است كه برق را كه هم مايه ترس است و هم مايه اميد به شما نشان مىدهد و از آسمان آبى نازل مىكند كه زمين را بعد از مرگش حيات مىبخشد. در اين امور آيات و نشانه هايى است براى جمعيتى كه تعقل و انديشه مىكنند. قرآن درباره اراده انسان فرمود: «من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلناله جهنّم يصليها مذموموا مدحورا و من اراد الآخرة وسعى لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكوراً»(6) آن كس كه تنها زندگى زودگذر دنياى مادى را بخواهد و اراده كند آن مقدار از آن را كه بخواهيم به هر كس اراده كنيم مىدهيم سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش سوزانش مىسوزد در حالى كه مذموم و رانده درگاه خداست و آن كس كه سراى آخرت را بطلبد و سعى كند و كوشش خود را براى آن انجام دهد در حالى كه ايمان داشته باشد، سعى و تلاش او از سوى خدا پاداش داده خواهد شد. از اين آيه استفاده مىشود كه اولاً انسان با اراده و خواست خود تلاش مىكند حال اين اراده به سمت دنيا و زندگى دنيا باشد يا به سوى آخرت و جاودانگى و آنها كه براى رسيدن به سعادت جاويدان تلاش مىكنند، بايد سه شرط را رعايت كنند. اول: اراده انسان، آن هم ارادهاى كه به حيات ابدى تعلّق گيرد و به لذات زودگذر و نعمتهاى ناپايدار و هدفهاى صرفاً مادى تعلّق نگيرد، همتى والا و روحيهاى عالى پشتوانه آن باشد كه او را از پذيرفتن هرگونه رنگ تعلّق و وابستگى آزاد سازد. دوم: سعى و تلاش، اين اراده به صورت ضعيف در روحيه و فكر و انديشه او نباشد بلكه تمام ذرات وجود انسان را به حركت وا دارد و آخرين تلاش خود را در اين رابطه به كار گيرد. سوم: همراهى با ايمان، اراده و تلاش توأم با ايمانى ثابت و استوار باشد چرا كه تصميم و تلاش هنگامى به ثمر مىرسد كه از انگيزه صحيحى سرچشمه گيرد و آن انگيزه چيزى جز ايمان به خدا نخواهد بود… وجود تعقل و اراده در انسان از بعد انسانى او حكايت مىكند. بُعدِ الهى برترين لايه وجود انسان بعد الهى وجود اوست كه به صاحب اصلى و خالق او تعلّق دارد و انسان متعارف به آن امانت دار الهى است، اين بعد در واقع فطرت الهى انسان است اين بعد است كه او را به سوى محبت خدا مىكشاند و همه اعضاء و جوارح بيرونى و جوانح درونى او را مسؤول قرار مىدهد: «ولاتقف ما ليس لك به علم انّ السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسؤولاً»(7) از آن چه نمىدانى پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل همه مسؤولند. در اين آيه مىفرمايد: اولاً انسان لازم است در همه چيز تحقيق كند يعنى در امور اعتقادى، در گفتار، در رفتار، شهادت دادن، قضاوت و داورى و غير آن تحقيق كند و به علم و يقين دست يابد. چرا كه ظن و گمان و حدس و تخمين و شك و احتمال به دليل اين كه انسان را از حق بىنياز نمىكنند نبايد مورد توجه قرار گيرند و به آن اعتماد كرد و تنها علم و يقين است كه مىتوان به آن اعتماد كرد و ثانياً انسان بايد توجه داشته باشد كه مسؤول است و در واقع علاوه بر سؤال از اعضاء و جوارح ظاهرى از قلب و دل انسان سؤال مىكنند كه آن را چه كردى و در چه راه به كار گرفتى و آن را به كه سپردى آيا به دلدار سپردى يا غير آن. حيطه حيات انسان علاوه بر توجه به ابعاد سه گانه وجود انسانى لازم است به محدوده حيات و زندگى انسان نيز توجه كرد يعنى بايد بدانيم كه حيطه حيات آدمى محدود به زندگى دنيا نمىشود بلكه او موجودى ابدى و جاودانه است و اين ابديت از واقعيتهاى زندگى انسان است قرآن مىفرمايد: «يا ايّها الانسان انك كادح الى ربّك كدحاً فملاقيه»(8) اى انسان تو موجودى ابدى هستى و هرگز نابود نمىشوى وقتى انسان موجودى ابدى بود و حيطه حيات او به عالم ماده محدود نشد بلكه معاد را حق و مؤاخذه و حساب پس از مرگ را حتمى دانست قطعاً اعمال و رفتار او بايد بر اساس همين عقيده تنظيم شود. نتيجهگيرى با توجه به اين، انسان داراى ابعاد سه گانه است و زندگى او محدودبه حيات و زندگى عادى نيست بالطبع حقوق او نيز متناسب با ابعاد وجودى و حيات ابدى انسان تنظيم مىشود كه با واقعيت وجودى او هماهنگ باشد. اشتراك زن و مرد در هويت انسانى در اصل هويت انسانى و برخوردارى از ابعاد سه گانه وجودى و محدود نبودن حيات انسان به حيات مادى و دنيوى، زن و مرد مشتركند و لذا هر دو به طور مساوى و برابر مىتوانند با عبوديت الهى به تكامل انسانى و قرب الهى نائل شوند، هر دو مىتوانند جناح حق يا باطل، كفر يا ايمان، ترقى يا انحطاط را انتخاب نمايند از باب مثال در سوره توبه در مقام بيان ويژگىهاى منافقان و مؤمنان هم از زنان منافق و مؤمن و هم از مردان منافق و مؤمن سخن به ميان مىآورد و سپس ويژگىهاى منافق و مؤمن را بيان مىكند «المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض»(9) مردان منافق و زنان منافق، همه از يك گروهند و فرمود: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض»(10) مردان و زنان با ايمان ولى و يار و ياور يكديگرند. در سوره احزاب هنگامى كه از عرضه امانت به انسان سخن مىگويد به دنبال آن مىفرمايد: علت عرضه امانت به انسان آن است كه افراد انسان پس از عرضه امانت سه دسته شدند برخى منافق و برخى مشرك و برخى مؤمن و در كنار مردان منافق و مشرك و مؤمن از زنان منافق و مشرك و مؤمن نيز ياد مىكند و مىفرمايد: «ليعذب اللّه المنافقين و المنافقات و المشركين و المشركات و يتوب اللّه على المؤمنين و المؤمنات و كان اللّه غفوراً رحيماً»(11). هدف اين بود كه خدا مردان منافق و زنان منافق و مردان مشرك و زنان مشرك را عذاب كند و نيز خداوند بر مردان با ايمان و زنان با ايمان رحمت فرستد و خدا همواره غفور و رحيم است. يعنى همه انسانها چه زن و چه مرد در معرض آزمايش الهى قرار مىگيرند تا معلوم شود كه چه چيزى را انتخاب مىكنند. بر اساس مطالب گفته شده از نظر انسانى و الهى فرقى ميان زن و مرد نيست هر دو در پيشگاه خدا يكسانند و هر دو مىتوانند راه قرب الهى را تا بى نهايت ادامه دهند چرا كه راه تكامل براى هر دو به طور يكسان گشوده است و جنسيت در آن نقشى ايفا نمىكند. استقلال زنان در تحصيل علم از بعد علمى و فرهنگى نيز ميان زن و مرد فرقى وجود ندارد يعنى راه فراگيرى علم و دانش به روى هر دو يكسان باز است و حديث معروف: «طلب العلم فريضة على كلّ مسلم و مسلمة»(12) طلب دانش بر هر زن و مرد مسلمان فريضه و واجب است و هيچ محدوديتى در هيچ مرحلهاى براى فراگيرى علم و دانش براى زنان وجود ندارد و آنها مىتوانند تمام مدارج كمال علمى را طى كنند. استقلال اقتصادى زنان از نظر استقلال اقتصادى نيز بين زنان و مردان فرقى نيست يعنى آنها مىتوانند مالك ثمره و نتيجه كار خود شوند، همان گونه كه مردان مىتوانند. به ويژه زنان از استقلال اقتصادى برخوردارند قرآن كريم در اين رابطه فرمود: «ولا تمنوا ما فضل اللّه به بعضكم على بعض للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن واسئلوا اللّه من فضله انّ اللّه كان بكل شىء عليماً»(13) برترى هايى كه خداى سبحان براى بعضى از شما بر بعضى ديگر قرار داده، آرزو نكنيد مردان نصيبى از آن چه بدست مىآورند دارند و زنان نيز نصيبى از آن چه بدست مىآورند، دارند و از فضل خدا طلب كنيد و خدا بر هر چيز دانا است. از اين آيه استفاده مىشود كه گرچه تفاوتهاى طبيعى و حقوقى وجود دارد و اين تفاوت براى حفظ نظام زندگى است و اگر هر كس با تلاش و كوشش مالى تحصيل كرد مال اوست و از نظر جنسيت بين آن تفاوتى وجود ندارد از اين رو همچنان كه مرد مىتواند با تجارت، توليد و فعاليتهاى اقتصادى كسب درآمد كند و پس از تحصيل درآمد مالك آن مىشود زن نيز مىتواند با تجارت و توليد و ارائه خدمات سازگار با عفت كسب درآمد كند و پس از تحصيل مالك آن گردد. استقلال اجتماعى، سياسى از آيات قرآن استفاده مىشود همانطور كه مردان از نظر اجتماعى و سياسى استقلال دارند و حق دارند به فعاليتهاى اجتماعى و سياسى بپردازند زنان نيز مىتوانند به فعاليتهاى اجتماعى و سياسى اقدام كنند. از اين رو يكى از مظاهر حضور آدميان در صحنههاى اجتماعى و سياسى و تعيين سرنوشت خود انتخاب و بيعت با حاكم واجد شرايط است از اين رو هم مردان بيعت مىكنند و هم زنان بيعت مىكنند پيامبر اسلام در روز فتح مكه با آمدن بر فراز كوه صفا از مردان بيعت گرفت زنان مكه كه ايمان آورده بودند براى بيعت خدمت پيامبر آمدند و با آن حضرت بيعت كردند. و لذا قرآن خطاب به پيامبر فرمود: «يا ايّها النبى اذا جائك المؤمنات يبايعنك على الّا يشركن بالله شيئا و لا يسرقن و لا يزنين و لا يقتلن اولادهن ولا يأتين ببهتانٍ يفترينه بين ايديهن و ارجلهن ولايعصينك فى معروف فبايعهن و استغفر لهن اللّه انّ اللّه غفور رحيم»(14) اى پيامبر، هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با اين شرائط با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، دزدى نكنند، آلوده زنا نشوند، فرزندان خود را به قتل نرسانند، تهمت و افترايى پيش دست و پاى خود نياورند و در هيچ دستور شايستهاى نافرمانى تو نكنند، با آنها بيعت كن و از جانب خدا طلب آمرزش نما، كه خدا آمرزنده مهربان است. از اين آيه استفاده مىشود كه زنان همانند مردان در اين پيمان الهى وارد شده و با پيامبر بيعت كردند كه شرائطى را رعايت كنند و آن شرائط عبارت است: 1- ترك هرگونه شرك و بت پرستى، و پذيرش توحيد چرا كه اساس اسلام و ايمان ترك بتپرستى و پذيرش توحيد است. 2- ترك سرقت، چه سرقت مال شوهر و چه سرقت اموال ديگران. 3- رعايت عفت و پاكدامنى و ترك آلودگى به زنا. 4- ترك قتل اولاد چه به صورت سقط جنين و چه به صورت زنده به گور كردن. 5 – ترك بهتان و افترا نسبت به هر كس. 6- نافرمانى نكردن در برابر دستورات سازنده پيامبر اسلام(ص). بيعت در اين موارد نشان مىدهد كه در آن عصر جامعه گرفتار اين نوع انحرافات بوده است و لذا از آنها بيعت گرفته شد تا گرد اين امور نگردند. زنان پيشتاز در صحنه سياست قرآن كريم از ملكه خردمند سبأ به عنوان زنى ياد مىكند كه صلاحيت و شايستگى آن را داشت هم بر اريكه قدرت سياسى تكيه بزند و هم در زمينه امور سياسى و قدرت و حاكميت سخن بگويد. زمانى كه حضرت سليمان با اخبار هدهد دريافت زنى در سبأ بر مردم حكومت مىكند نامهاى براى وى نوشته كه در آن نامه وعده با وعيد و تهديد و نويد همراه بود و او وقتى اين نامه را دريافت كرد براى پذيرش حق آماده شد زيرا از عقل و خردمندى بالايى برخوردار بود. در روزگار حضرت سليمان در فاصله دورترى از فلسطين و در سرزمين يمن، بانويى سلطنت مىكرد كه قرآن از زبان هدهد سلطنت او را چنين تصوير مىكند: «انى وجدت امرأة تملكهم و اوتيت من كل شىء و لها عرش عظيم، وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون اللّه و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدّهم عن السبيل فهم لايهتدون»(15) من زنى را يافتم كه بر آنها سلطنت مىكرد و از هر چيزى به او داده شده بود و تختى بزرگ داشت، او و قومش را چنين يافتم كه به جاى خدا براى خورشيد سجده مىكردند و شيطان اعمال آنها را زيبا جلوه داده بود و آنها را از راه خدا باز داشته پس آنها هدايت نشدند. پس از دريافت اين گزارش حضرت سليمان در نامه كوتاهى چنين نوشت: «انّه من سليمان و انه بسم اللّه الرحمن الرحيم ان لا تعلوا علىّ و أتونى مسلمين»(16) نامهاى است از سوى سليمان و عنوانش به نام خداى بخشنده بخشايشگر است بر من برترى نجوييد و تسليم امر من شويد. وقتى اين نامه توسط هدهد به دربار آن زن رسيد، او خطاب به رجال دربارش گفت: «انّى القى الىّ كتاب كريم»(17) كتاب كريمى به من رسيده است. در واقع اين زن نامه را به كرامت ستود وى در مشورت با درباريانش گفت: نظر شما چيست، آنها در جواب گفتند: «واولوا قوة و اولوا بأس شديد الامر اليك فانظرى ماذا تأمرين»(18) ما از نظر مسائل سياسى و نظامى قدرت منديم و كمبودى نداريم اما تصميم نهايى با شماست كه مسؤول كشوريد، اين بانو نيز با تفكيك تهوّر از شجاعت، ترس از احتياط و جهل از عقل و اين كه تسليم نشدن در برابر حق، تهور و درندگى است نه شجاعت و قدرت، براى آزمودن سليمان و اين كه بفهمد هدف كسب قدرت دنيايى است يا راه انبياء را طى مىكند، گفت: هديهاى براى آنها مىفرستم آنگاه منتظر پاسخ مىمانم، اگر آنها در ازاى مال و باج و خراج، دست از دعوت ما بردارند، لازم نيست مكتب آنها را بپذيريم و گرنه تصميم ديگرى مىگيريم، وقتى هدايا را فرستاد و سليمان آنها را رد كرد و فرمود: شما به ارمغان خود شادمانى مىكنيد، آن بانو بعد از دريافت اين سخن فهميد كه تطميع سليمان و نظام او ممكن نيست و نمىتوان با دادن قدرت و اختيار و منافع كشور، او را از دعوت به اسلام منصرف كرد و از طرفى مىدانست كه اگر قدرت مندان وارد منطقهاى شوند، عزيزان را ذليل مىكنند : «انّ الملوك اذا دخلوا قرية جعلوا اعزّة اهلها اذلة»(19) بدين جهت گفت: براى ديدار و ملاقات با سليمان آمادهام، به پيشنهاد سليمان تخت ملكه سبأ را به حضورش آوردند. سرانجام پس از يك سلسه مناظره و سؤال و جواب حضورى، اين زن گفت: «ربّ انىّ ظلمت نفسى و اسلمت مع سليمان للّه ربّ العالمين»(20) بار الها، پروردگارا من سخت بر نفس خويش ستم كردم و اينك با سليمان تسليم خداى پروردگار عالميان گرديدم. يعنى من مسلمان سليمانى نيستم بلكه با سليمان مسلمانم و در واقع مسلمان تو هستم، قرآن كريم اين داستان را براى نمونه بيان كرده و آن را بدون هيچگونه نقدى به پايان مىبرد. بيان كردن نگاه مثبت قرآن به نقش و جايگاه ملكه سبأ است و نشان مىدهد زن از ديدگاه قرآن مىتواند در بالاترين موقعيت سياسى قرار گيرد. زنان و حق نظارت عمومى بر حكومت يكى از اشكال مشاركت سياسى و فعاليت اجتماعى در قالب نظارت و كنترل بر مواضع و رفتار حكومت و نقد آن يا تلاش در تأثير گذارى يا تغيير آن ظهور مىكند قرآن كريم اين نظارت را در قالب امر به معروف و نهى از منكر به عنوان يكى از مسؤوليتهاى مهم و اساسى جامعه اسلامى مىشمارد و اجراى آن را از همه مسلمانان خواسته است و زن و مرد در اين رابطه سهم مساوى دارند چنان كه فرمود: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر»(21) مردان و زنان با ايمان دوستان يكديگرند كه به كارهاى پسنديده امر مىكنند و از كارهاى ناپسند باز مىدارند. بر اساس اين آيه نظارت و كنترل نه تنها حق بلكه وظيفه و تكليف مردان و زنان است. سوده همدانى نمونهاى از زنان در اين عرصه سوده دختر عمار بن الاسك همدانى كه قصهاش در تاريخ اسلام معروف است زنى بود كه از هوش اجتماعى بالايى برخوردار بوده و شركت در صحنه سياست را با نظارت وظيفه خود مىدانست. سوده همدانى بعد از شهادت حضرت على بن ابيطالب(ع) بر اثر ستم گرىهاى بسر بن ارطاط، جهت شكايت به دربار معاويه رفت و با وى سخن گفت و گفت: مسؤول اداره جامعه در دستگاه قسط و عدل الهى مسؤول است و نبايد به خلقى ستم و حق خدا ضايع شود ولى بسر بن ارطاط كه به نمايندگى شما به ديار ما آمده است نه حق خلق و نه حكم خدا، هيچ يك را مراعات نمىكند اگر او را عزل كنى آرام خواهيم بود و گرنه ممكن است ضد تو قيام كنيم. معاويه كه خوى درندگى و طغيان در جان او تعبيه شده بود گفت: ما را به قيام تهديد مىكنى آيا مىخواهى تو را با وضع دردناكى از همين جا پيش همان حاكم بفرستم تا دربارهات تصميم بگيرد، سوده اين شعر معروف را خواند : صلّى اللّه على جسم تضمنّه قبر فاصبح فيه العدل مدفوناً قد حالف الحق لايبقى به بدلا فصار بالحق و الايمان مقرونا درود خدا بر روح كسى كه قبر با در بر گرفتن او، عدل را در بر گرفت و عدالت را در آغوش كشيد و در خود مدفون ساخت. سوگند ياد كرد كه حق فروشى نكند و بهايى در برابر حق دريافت نكند. او در جان خود، حق و ايمان را هماهنگ و همتاى هم ساخت. معاويه پس از شنيدن اين دو بيت گفت: اين شخص كيست؟ سوده گفت: «ذلك على بن ابيطالب اميرالمؤمنين» او على بن ابيطالب اميرالمؤمنين است و سپس به بيان فضائل پرداخت تا جايى كه معاويه را وادار كرد تا بپرسد: چه امرى از على ديدهاى كه اين چنين به ستايش او زبان مىگشايى: سوده گفت: مشابه همين صحنه در زمان خلافت على بن ابيطالب پيش آمد و ما جهت شكايت از يك كارگزار به مركز حكومت علوى مراجعه كرديم و من به عنوان نماينده قوم خود وارد منزل على شدم، او در حال عبادت و مشغول نماز بود، نماز را رها كرد و با نگاهى مهربانانه و عطوفانه به من فرمود: كارى دارى؟ عرض كردم، آرى كارگزار شما در مسائل عملى قسط و عدل را رعايت نمىكند و بر ما ستم روا مىدارد. وقتى اين گزارش به اطلاع على(ع) رسيد آن حضرت گريه كرد و دست به آسمان برداشت و عرض كرد: «اللّهم انى لم آمرهم بظلم خلقك ولابترك حقّك» خدايا من كارگزارانم را چنان تربيت نكردم كه به آنها اجازه ظلم داده باشم يا ترك حق را مجاز شمارم، آن گاه قطعه پوستى از جيبش درآورد و بر آن نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحيم، قد جائتكم بيّنه من ربّكم فاوفوا الكيل و الميزان، بالقسط و لا منحسوا الناس اشيائهم ولاتعثوا فى الارض مفسدين، بقيّة اللّه خيرلكم ان كنتم مؤمنين و ما انا عليكم بحفيظ، اذا قرأت كتابى فاحتفظ بما فى يديك من عملنا حتى يقدم عليك من يقبضه منك و السلام؛ بيّنه روشن از طرف پروردگار آمده است پس پيمانه و ترازو را به طور كامل وفا كنيد و عدالت را رعايت كنيد و به مردم كم نفروشيد و در زمين به فساد برنخيزيد كه آن چه خدا براى شما باقى گذارد براى شما بهتر است اگر مؤمنيد و من نگهبان شما نيستم، وقتى كتاب و نامه مرا خواندى آن چه در دست دارى نگهدار تا كسى كه آن را از تو بگيرد بر تو وارد شود. من اين نامه را گرفتم و بردم و مشكل ما حل شد، اكنون مشابه آن مشكل پيش آمد و آن را به تو گزارش مىدهم اما تو مرا تهديد مىكنى، معاويه با شنيدن اين سخنان دستور داد مشكل آن زن را برطرف كنند و حق او را به او برگردانند اما سوده گفت: اگر به فكر خود باشم اين قبيح است و خدا از كار قبيح نهى كرده است. من آمدهام كه حيثيت جمعى را محترم شمارم و حق جامعه را احياء كنم. آن گاه معاويه به وى گفت: اين شهامت و شجاعت را على در شما زنده كرده است كه شما به فكر خود نباشيد و در پى حقوق قبيله و عشيره و جامعه باشيد در نهايت معاويه دستور داد تا آن كارگزار ظالم بركنار شود.(22) با توجه به آيه قرآن و داستان سوده روشن مىشود كه حضور زن در مسائل سياسى و اجتماعى مانند مرد است كه مىتواند از حقوق خود و جامعه دفاع كند و با ستمگران به مبارزه برخيزد. تفاوتهاى ساختارى زن و مرد زن و مرد در عين اشتراك در انسانيت اختلافاتى نيز با يكديگر دارند كه در اين جا به نظر آلكسيس كارل اشاره مىكنيم وى مىنويسد: اختلافى كه بين زن و مرد موجود است تنها مربوط به شكل اندامهاى جنسى آنها، و وجود زهدان و انجام زايمان نزد زن و طرز تعليم خاص آنها نيست بلكه نتيجه علتى عميقتر است كه از تأثير مواد شيميايى مترشحه غدد تناسلى در خون ناشى مىشود. به علت عدم توجه به اين نكته اصلى و مهم است كه طرفداران نهضت زن فكر مىكنند كه هر دو جنس مىتوانند يك قسم تعليم و تربيت يابند و مشاغل و اختيارات و مسؤوليتهاى يكسانى به عهده گيرند، زن در حقيقت از جهات زيادى با مرد متفاوت است يكايك سلولهاى بدنش همچنين دستگاههاى عضوى و مخصوصاً سلسله عصبى، نشانه جنس او را بر روى خود دارد، قوانين فيزيولوژى نيز همانند قوانين جهان ستارگان سخت و غير قابل تغيير است و ممكن نيست تمايلات انسان در آنها راه يابد ما مجبوريم آنها را آن طورى كه هستند بپذيريم، زنان بايد به بسط مواهب طبيعى خود در جهت و مسير سرشت خاص خويش بدون تقليد كوركورانه از مردان بكوشند وظيفه ايشان در راه تكامل بشريت خيلى بزرگتر از مردهاست و نبايستى آن را سرسرى گيرند و رها كنند.(23) وى در نهايت مىنويسد: نبايستى براى دختران جوان نيز همان طرز تفكر و همان نوع زندگى و تشكيلات فكرى و همان هدف و ايده آلى را كه براى پسران جوان در نظر مىگيريم، معمول داريم. متخصصين تعليم و تربيت بايد اختلافات عضوى و روانى جنس مرد و زن و وظائف طبيعى ايشان را در نظر داشته باشند و توجه به اين نكته اساسى در بناى آينده تمدن ما حائز كمال اهميت است.(24) در مقاله پيشين نيز از تفاوتهاى زن و مرد و راز آن مطالبى مطرح گرديد. ناگفته نماند كه اين تفاوتها نشانه نقص يا كمال براى زن يا مرد نيست بلكه لازمه تكامل نظام هستى است و براى مصالح نوعى انسانى شكل گرفته است. تفاوت طبيعى و ساختگى تفاوتهايى كه بين زن و مرد وجود دارد برخى طبيعى و لازمه آفرينش انسان است يعنى يك جامعه اگر هم از عدالت اجتماعى كامل برخوردار باشد، تمام افرادش همانند مصنوعات يك كارخانه يك شكل و يك جور نخواهد بود و طبعاً با هم تفاوت هايى دارند ولى بايد دانست كه معمولاً مواهب الهى و استعدادهاى جسمى و روحى انسانها آن چنان تقسيم شده است كه هر كس قسمتى از آن را دارد برخى از هوش و استعداد ويژهاى برخوردارند و ديگرى از استعداد خاص ديگر و جامعه و اشخاص بايد اين استعدادها را كشف كنند و آنها را در محيط سالمى پرورش دهند تا هر انسانى بتواند نقطه قوت خويش را آشكار سازد و از آن بهره بردارى كند، تفاوت زن و مرد نيز به همين نكته بر مىگردد به گونهاى كه اگر تمام افراد بشر مرد و يا همه زن باشند نسل بشر به زودى منقرض مىشود و در واقع اين تفاوت طبيعى است كه لازمه نظام هستى و زندگى انسانى است. قسمى از تفاوتهاى جسمى و روحى مردم با يكديگر معلول اختلافات طبقاتى و مظالم اجتماعى يا سهل انگارىهاى فردى است كه هيچ گونه ارتباطى با دستگاه آفرينش ندارد از باب مثال فرزندان ثروتمندان از فرزندان مردم فقير از نظر جسمى قوىتر و احياناً از نظر استعداد پيشرفتهترند و اين به دليل بهرهمندى اين دسته از تغذيه و بهداشت كافى است در حالى كه فرزندان فقير در محروميت قرار دارند و يا افرادى بر اثر سهل انگارى و تنبلى نيروى جسمى و روحى خود را از دست مىدهند، اين دسته از اختلافات و تفاوتها ساختگى است كه با از بين بردن نظام طبقاتى و تعميم عدالت اجتماعى از ميان خواهد رفت و اسلام و قرآن نيز بر آن تفاوتها صحه نمىگذارد. نتيجه گيرى آن چه در اين مقال مطرح شده، اصل انسانشناسى به عنوان مهمترين مبناى حقوق بود كه: اولاً به حقيقت انسان و ابعاد وجودى او از نظر حيوانى و انسانى و الهى پرداخته شده نتيجه توجه به حقيقت انسانيت و اشتراك زن و مرد در آن، تكامل پذيرى هر دو براى نيل به قرب الهى و برابرى آنها در برابر خداى سبحان است و ثانياً چون هر دو در هويت انسانى يكسانند زنان در تحصيل علم و فعاليتهاى اقتصادى و اجتماعى و سياسى از استعداد برخوردارند. به خصوص از نظر اجتماعى و سياسى حق تعيين سرنوشت خود را داشته و مىتوانند در صحنههاى گوناگون سياسى حضور پيدا كنند كه به نمونهاى از آنها اشاره شده است و از نمونههاى آن حضور حضرت حضرت زهرا(س) در صحنههاى اجتماعى و دفاع آن حضرت از ولايت و حضور حضرت زينب(س) در صحنه كربلا و تكميل نهضت اباعبداللّه(ع) با رساندن پيام كربلا به مردم كه موجب بيدارى مردم گرديد و همچنين حضور زنان در صحنههاى اجتماعى و سياسى پيش از انقلاب و بعد از انقلاب اسلامى است. و ثالثاً به تفاوتهاى تكوين زن و مرد اشاره شد كه اين تفاوت لازمه ضرورى نظام و تكامل زندگى اجتماعى انسان است كه با اين تفاوت نسل انسانى تداوم پيدا كند. پىنوشتها: 1. سوره محمد، آيه 12. 2. سوره حجر، آيه 3. 3. سوره انفال، آيه 22. 4. سوره نحل، آيه 11. 5. سوره روم، آيه 24. 6. سوره اسراء، آيه 18 و 19. 7. همان، آيه 36. 8. سوره انشقاق، آيه 61. 9. سوره توبه، آيه 67. 10. سوره همان،آيه 77. 11. سوره احزاب، آيه 73. 12. بحارالانوار، ج 2. 13. سوره نساء، آيه 32. 14. سوره ممتحنه، آيه 12. 15. سوره نمل، آيات 23 – 24. 16. همان، آيه 21. 17. همان، آيه 19. 18. همان، آيه 33. 19. همان، آيه 34. 20. همان، آيه 44. 21. سوره توبه، آيه 71. 22. اعيان الشيعه، ج 7، ص 324. 23. انسان موجود ناشناخته، آلكسيس كارل، ترجمه پرويز دبيرى، ص 101 و 102. 24. همان، ص 104.
سخنان معصومان اندرزهاى درخشان از هادى امت
سخنان معصومين اندرزهاى درخشان از هادى امّت امام هادى عليه السلام: 1- «مَنِ اتَّقىَ اللّه يُتَّقى، وَ مَن أطاعَ اللّهَ يُطاعُ، وَ مَن أطاعَ الخالِقَ لَم يُبالِ سَخَطَ المَخلُوقينَ، وَ مَن أسخَط الخالِق فَقَمِن أن يَحِلَّ بِهِ سَخَطُ المَخلُوقين» (بحارالانوار، ج 68، ص 182، ح 41، أعيان الشيعه، ج 2، ص 39) كسى كه تقوى الهى را رعايت نمايد و مطيع احكام و مقرّرات الهى باشد، ديگران مطيع او مىشوند و هر شخصى كه اطاعت از خالق نمايد، باكى از دشمنى و عداوت انسانها نخواهد داشت، و چنانچه خداى متعال را با معصيت و نافرمانى خود به غضب درآورد. پس سزاوار است كه مورد خشم و دشمنى انسانها قرار گيرد. 2- «مَن أنسَ بِاللّهِ استَوحَشَ مِنَ النّاسِ، وَ عَلامَة الأنسِ بِاللّهِ الوَحشَةُ مِنَ النّاس». (عدّة الداعى مرحوم راوندى، ص 208) كسى كه با خداوند متعال مونس باشد و او را أنيس خود بداند، از مردم احساس وحشت مىكند. 3- «السَّهرُ الذُّالمَنامِ، وَ الجُوعُ يَزيدُ فى طيبِ الطّعامِ.» (اعلام الدّين، ص 311، بحارالانوار، ج 84، ص 172) شب زنده دارى، خواب بعد از آن را لذتبخشتر مىكند و گرسنگى را به گوارايى طعام مىافزايد، يعنى هرچه انسان كمتر بخوابد بيشتر از خواب لذّت مىبرد و هرچه كم خوراك باشد، مزّه غذا گواراتر خواهد بود. 4- «لاتَطلُبِ الصَّفا مِمَّن كَدِرتَ عَلَيه، وَ لا النُّصحَ مِمَّن صَرَفتَ سُوء ظَنِّك اِلَيهِ، فَاِنَّما قَلبُ غَيرِكَ كَقَلبِك لَه». (بحارالانوار، ج 75،ح 4، أعلام الدّين، ص 312) از كسى كه نسبت به او كدورت و كينه دارى، صميميّت و محبّت مجوى، و از كسى كه نسبت به او بدگمان هستى، نصيحت و موعظه طلب نكن، زيرا (حال و هواى) قلب ديگرى نسبت به تو همانند قلب خودت نسبت به اوست. 5 – «الحَسَدُ ما حِقُ الحَسَناتِ، َو الزَّهوُ جالِبُ المَقتِ، و العُجبُ صارِفٌ عَن طَلَبِ العِلمِ داع الَى الغَمطِ وَالجَهلِ، و البُخلُ أذَمُّ الأخلاقِ، وَ الطَّمَع سَجيَّةٌ سَيِّئَة» (بحارالأنوار، ج 72، ص 199، ح 26،”قطعة منه” و ج 78، ص 368، ح 3) حسد، نابود كننده كارهاى نيك و خودبرتر بينى، موجب خشم مردم و خودپسندى، مانع تحصيل علم خواهد بود و در نتيجه شخص را در پستى و نادانى نگه مىدارد، و بخيل بودن بدترين اخلاق است، و نيز طمع، خصلتى ناپسند و زشت است. 6- «الهَزلُ فكاهةُ السُّفَهاءِ، وَ صَناعَةُ الجُهّال». (الدرّة الباهرة، ص 42، بحارالانوار، ج 75، ص 369، ح 20، حياة الامام على الهادى، ص 161) مسخره كردن و شوخىهاى بىمورد، از بىخردى و كار انسانهاى نادان است. 7- «الدُّنيا سُوقٌ رَبِحَ فيها قَومٌ وَ خَسِرَ آخَرُون». (أعيان الشيعة، ج 2، ص 39، تحف العقول، ص 438) دنيا همانند بازارى است كه عدّهاى در آن – براى آخرت – سود مىبرند و گروهى ديگر متحمّل ضرر و خسارت مىشوند. 8 – «الناسُ فِى الدُّنيا بِالاموالِ وَ فِى الآخِرَةِ بِالاعمال». (أعلام الدّين، ص 311، أعيان الشيعة، ج 2، ص 39). مردم در دنيا به وسيله ثروت و تجمّلات شهرت مىيابند، ولى در آخرت به وسيله اعمال محاسبه و پاداش داده خواهند شد. 9- «مُخالَطَةُ الاشرارِ تَدُلُّ عَلى شِرارِ مَن يُخالِطُهُم». (مستدرك الوسايل، ج 12، ص 308، ح 14162) همنشينى و معاشرت با افراد شرور، نشانه پستى و شرارت تو خواهد بود. 10- «الغَضَبُ عَلى مَن لاتَملِكُ عَجزٌ، وَ عَلى مَن تَملِك لُؤمٌ». (مستدرك الوسائل، ج 12، ص 11، ح 13376) غضب و تندى در مقابل آن كسى كه توان مقابله با او را ندارى، علامت عجز و ناتوانى است، ولى در مقابل كسى كه توان مقابله با او را دارى، علامت پستى و رذالت است. 11- «عَلَيكُم بِالوَرَعِ فَاِنَّهُ الدّينُ الّذى نَلازِمُهُ وَ نُدينُ اللّه تعالىَ بِهِ وَ نُريدُهُ مِمَّن يُوالينا لاتَتعَبُونا بِالشَّفاعَة». (وسائل الشيعه، ج 15، ص 248) با ورع و با تقوا باشيد كه اين ورع و تقوا همان دينى است كه همواره ما ملازم آن هستيم و پايبند به آن مىباشيم و از پيروان خود نيز مىخواهيم كه چنين باشند، از ما (با عدم رعايت تقوا) شفاعت نخواهيد و ما را به زحمت نيندازيد. 12- «يَأتى علماء شيعَتِنا القَوّامُونَ بضعفاء محبينا و أهل ولايتنا يوم القيامة، و الانوار تسطع من تيجانهم ». (بحارالانوار، ج 2، ص 6، ضمن ح 13) علماء و دانشمندانى كه به فرياد دوستان و پيروان ما برسند و مشكلات آنها را رفع نمايند، روز قيامت در حالى محشور مىشوند كه تاج درخشانى بر سر دارند و نور از آنها مىدرخشد.
دانستنيهايى از قرآن حقوق عمومى
دانستنيهايى از قرآن حقوق عمومى «و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين إحسانا و بذى القربى و اليتامى و المساكين و الجار ذي القربى و الجار الجنب و الصاحب بالجنب و ابن السبيل و ما ملكت أيمانكم ان الله لا يحب من كان مختالا فخورا». (سوره نساء،آيه36) خدا را بپرستيد و چيزى را شريك و همباز او مسازيد و نسبت به پدر و مادر نيكى و احسان كنيد و همچنين به خويشان و يتيمان و مستمندان و همسايه خويشاوند و همسايه بيگانه و همنشين و از راه ماندگان و آنان كه مملوك شمايند و همانا خداوند كسى را كه متكبر و فخر فروش باشد دوست نمى دارد. نخستين حق: حق الله: در اين آيه شريفه حقوق عمومى را مورد تأكيد قرار داده است كه قبل از همه حق الله مىباشد. مىفرمايد كه خدا را بپرستيد و در برابر او خاضع و فروتن باشيد و براى خدا كسى يا چيزى را شريك قرار ندهيد. اى بسا انسان براى خدا شريكى قرار دهد بى آنكه خود متوجه باشد. بسيار ديده شده است كه بعضى از مردم روى نادانى و جهالت يا از روى محبت زياد اولياى خدا را شريك خدا قرار دهند و حاجت خود را از آنان بخواهند به خيال اينكه ممكن است پيامبر يا امام به تنهائى در دنيا تأثيرى بگذارند گو اينكه جز خداوند كسى در وجود تأثير نمى گذارد. و ما اگر در حضور امامان حاجت خود را مىطلبيم، در حقيقت از خدا مىخواهيم كه حاجتمان را برآورده كند ولى آنها را شفيع خود قرار مىدهيم زيرا مقرب عند الله هستند. البته اين مطلب بسيار مهم است و تنها اشاره اى به آن كردم به اين اميد كه در وقتى ديگر بحث مفصلى پيرامون اين مطلب مهم داشته باشيم. دومين حق: پس از حق خداوند در پرستش، نوبت به حق والدينرسد كه خداوند به ما دستور مؤكد مىدهد كه نسبت به پدر و مادر احسان و خوش رفتارى داشته باشيم. و اين نيز از اهميت به سزائى برخوردار است كه نه تنها در اين آيه بلكه در سه آيه ديگر قرآنى نيز احسان به پدر و مادر را پس از عبادت خدا سفارش مىكند گويا تو جزئى از وجود پدر و مادرت هستى و وجود تو ارتباط كلى با وجود آنان دارد و لذا ترك حقوق والدين مانند شرك به خدا است. سومين حق: خويشان. پس از والدين نوبت به خويشان و اقارب انسان مى رسد كه اين نيز بسيار مهم است و احسان به خويشان همان صله رحم است كه در صورت قطع آن انسان مرتكب گناهى بزرگ مىشود. و به نظر مى رسد كه تأكيد اسلام بر صله رحم براى اين است كه فقر را از ميان بردارد كه اگر يكى از خويشان انسان فقير و مستمند باشد بر ديگر اقاربش واجب و لازم است كه او را مورد احسان قرار دهند و حاجتش را برطرف سازند. و اگر همه مردم به اين فريضه اسلامى اهميت مىدادند بر اين باورم كه هيچ فقيرى در ميان ما باقى نمى ماند. چهارمين حق: پس از خويشان نوبت به يتيمان مىرسد كه بر تمام امت حق دارند و نبايد جامعه بشرى نسبت به يتيمان كمترين كوتاهى كند زيرا فقدان پدر،احساس روانى بسيار سختى در فرزند ايجاد مىكند حتى اگر نياز مادى هم نداشته باشد. لذا بايد يتيمان را مورد تفقد و نوازش و احسان قرار دهيم چه از نظر مادى و چه از نظر معنوى. پنجمين حق: در اين مورد كل بيچارگان و مستمندان مورد تأكيد آيه قرار گرفته است و خداوند ما را موظف مىداند كه بخشى از اموال خود را براى فقرا اختصاص دهيم. “و فى أموالهم حق للسائل و المحروم” مؤمنان كسانى هستند كه در اموالشان حق معين و مشخصى براى محرومان و فقيران قرار دارد، چه خود سؤال كنند و درخواست كمك نمايند و چه انسان از راه هاى ديگر بداند كه آنان محروم و نيازمندند. البته لازم است كه جامعه مسلمان در جستجوى محرومان باشد و بى آنكه سؤال و خواهشى كنند آنها را مورد عنايت و لطف خود قرار دهد تا آنكه فقر ريشه كن شود و از جامعه رخت بربندد. لازم به تذكر است كه تنها زكات واجب و يا كفارات مطرح نيست بلكه چنانكه از آيات استفاده مىشود بايد در اموالمان حقى براى مستمندان باشد، چه خود بخواهند و چه تعفف ورزيده و از ما درخواستى نكنند. ششمين حق: همسايه خويش: همسايگانى كه جزء خويشان انسان هستند در اولويت قرار مىگيرند از همسايگان ديگر. و ممكن است مقصود قرآن از جار ذىالقربى همسايگان نزديك به انسان از نظر مكانى باشند يعنى هرچه خانه همسايه به خانه شما نزديكتر باشد حق بيشترى دارد تا همسايه اى كه چهل خانه با خانه شما فاصله داشته باشد. هفتمين حق: الجار الجنب: يعنى همسايه اى كه جزء خويشان انسان نباشد و يا ممكن است مقصود بعد مكانى باشد يعنى همسايگانى كه منزلشان از نظر مسافت دورتر از همسايگان نزديك است و شايد مقصود همسايگان بيگانه از نظر دينى باشند. يعنى حتى همسايگانى كه مسلمان نيستند ولى در همسايگى انسان قرار دارند، آنان نيز نبايد از احسان و نيكى محروم بمانند أمير المؤمنين عليه السلام فرمايد: “…اما أخ لك فى الدين و إما نظير لك فى الخلق” مردم يا برادران دينى تواند و يا شبيه و نظير تو از نظر خلقت مىباشند، پس احسان انسان بايد تمام افراد بشر را در برگيرد مگر دشمنان دين و محاربان و فاسقان و ظالمان. هشتمين حق: الصاحب بالجنب: يعنى همنشينان و كسانى كه با تو رفت و آمد و معاشرت دارند حال چه اين معاشرت دائمى باشد و چه موقت يعنى چه دوستان و همنشينان و رفقاى هميشگى انسان باشند و چه آنهائى كه به طور موقت با او همنشين شدهاند مانند همسفرانى كه در يك سفر با او همراه باشند. نهمين حق: حق از راه ماندگاناند كه به آنها ابناء السبيل مىگويند يعنى كسانى كه به شهر شما آمدهاند و اكنون براى بازگشت به وطنشان درماندهاند. البته در زمان ما ابن السبيل كمتر ديده مىشود و اين مربوط به زمانهاى گذشته است كه مسافرتها طولانى بود و واقعا از بازگشت درماندند هرچند در شهر و وطن خود ثروتمند بودند. و دهمين حق: ما ملكت أيمانكم: يعنى بردگان و كنيزان كه به حمد الله در زمان ما بردگى به كلى ريشه كن شده و اثرى در جامعه ما ندارد. ولى به هر حال اينان نيز بايد مورد توجه خاص قرار بگيرند و به آنان نيكى شود زيرا به هر حال انساناند و تمام انسانها بايد از حقوق مساوى برخوردار باشند. اگر توجه كنيد در اين آيه تمام افراد امت مورد عنايت قرار گرفتهاند و هيچ كس از قلم نيفتاده است. باشد كه دنيا از اين قانون حقوق عمومى سرمشق گيرد تا واقعا مردم جهان به حقوق خود دست يابند نه آنكه تنها نام حقوق بشر باشد و در حقيقت اسمى بى مسما باشد بلكه به عكس آن عمل شود همانطور كه همه مىبينيم و مىشنويم.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها اخبار جهان اسلام رزمايش بزرگ نظامى – امنيتى حزب اللّه به فرماندهى سيدحسن نصراللّه برگزار شد. هزاران تن از رزمندگان مقاومت اسلامى حزب اللّه لبنان طى سه روز، شكوهمندترين رزمايش در طول تاريخ اين حزب را به طور كاملاً سرى به اجرا گذاشتند. (16/8/86) سيد حسن نصراللّه: رزمايش اخير حزب اللّه، پيام روشنى به رژيم صهيونيستى بود. (19/8/86) گروه تروريستى پ ك ك براى خلع سلاح اعلام آمادگى كرد. (20/8/86) پليس و معترضان در كراچى به روى يكديگر آتش گشودند. طرح القاعده براى ترور دبير كل حزب اللّه لبنان خنثى شد. (26/8/86) مردم فلسطين با كنفرانس آمريكايى آناپوليس مخالفت گسترده كردند. (5/9/86) اولين همايش علماى شيعه و سنى عراق در بيت آيت اللّه سيستانى برگزار شد. همزمان با آغاز نشست صلح پائيزى، خشم جهان اسلام عليه كنفرانس آناپوليس بالا گرفت. (7/9/86) احتمال رياست جمهورى ميشل سليمان در لبنان قوت گرفت. (10/9/86) “هاآرتص” اعتراف كرد: اعراب را در آناپوليس فريب داديم. سالروز فاجعه سامرا به عنوان روز جهانى مبارزه با وهابيت و تروريسم نامگذارى شد. (11/9/86) با حضور احمدى نژاد در شوراى همكارى خليج فارس، اجلاس دوحه دهن كجى به آناپوليس بود. (13/9/86) مردم آمريكاى لاتين به دين اسلام گرايش روزافزون دارند. (14/9/86) ميشل سليمان با سيد حسن نصراللّه ديدار سه ساعته داشت. استاد يهودى رايس به دين اسلام مشرف شد. (15/9/86) اخبار داخلى دستمزد ماهيانه از 50 هزارتومان تا 50 ميليون تومان پرداخت مىشود! دور دوم سفرهاى استانى رئيس جمهور با ورود به بيرجند آغاز شد. (16/8/86) رهبر انقلاب خطاب به فرماندهان و پرسنل نيروى انتظامى: جامعه را براى مردم امن و براى خلافكاران نا امن كنيد. رهبر انقلاب: نيروى انتظامى طرح امنيت اجتماعى را با قدرت ادامه دهد. فروش تراكم مازاد در تهران ممنوع شد. (17/8/86) وزارت نفت: با صرفه جويى 10درصدى، گاز سهميه بندى نمىشود. 2 ديپلمات ربوده شده و 7 زاير ايرانى در بند نظاميان آمريكايى آزاد شدند. 3 ديپلمات ديگر ربوده شده ايرانى در اربيل همچنان در بند نظاميان آمريكايى هستند. (19/8/86) وزيرخارجه روسيه با تأكيد بر انزواى واشنگتن در1 + 5: آمريكا تنها مخالف برنامه هستهاى ايران است. متن قرارداد خط لوله صلح ميان ايران و پاكستان نهايى شد. (20/8/86) گفت و شنود داغ و صميمى رئيس جمهور در نشست 3 ساعته با دانشجويان دانشگاه علم و صنعت انجام شد. آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: در معرض فتنه هستيم، از اتحاد ملى پاسدارى كنيم. (22/8/86) در مراسم اختتاميه چهاردهمين جشنواره مطبوعات، رئيس جمهور به منتقدان خود جايزه داد. ايران حكم دستگيرى 5 مسؤول آرژانتينى را صادر كرد. (23/8/86) رهبر انقلاب با تأكيد بر ضرورت انسجام ملتهاى مسلمان: تحريك اختلافات مذهبى كمك به سيا و موساد است. مجلس به وزيران پيشنهادى صنايع(محرابيان) و نفت(نوذرى) رأى اعتماد داد. (24/8/86) تعرفه تلفن همراه اعتبارى دولتى تا 20 درصد كاهش مىيابد. واكنشهاى مثبت جهان نسبت به تأييد عدم انحراف فعاليت هسته ايران در گزارش البرادعى صورت گرفت. احمدى نژاد: گزارش البرادعى نشان داد حق با ملت ايران است. (26/8/86) رئيس جمهور در بحرين: بيگانگان حاضر در منطقه مستأجرانى هستند كه بايد بروند. رئيس جمهور در گفتگو با شبكه تلويزيونى العربيه: آمريكا در صورت حمله به ايران با پاسخ شديد مواجه خواهد شد. (27/8/86) سقوط ارزش دلار بحث اصلى اجلاس اوپك در رياض بود. روزنامه صهيونيستى هاآرتص: پيغام آمريكا به اسرائيل، بايد با ايران هستهاى كنار آمد. (28/8/86) اوپك از طرح جايگزينى دلار كه توسط ايران پيشنهاد شد استقبال كرد. دوتن از نمايندگان مجلس: دل بستن به گزارش البرادعى ساده انديشانه و خطرناك است. (29/8/86) احمدى نژاد در اردبيل: ايستادگى و اتحاد مردم، از انرژى هستهاى با ارزشتر است. رئيس جمهور: در موضع هستهاى كوچكترين امتيازى به هيچ قدرتى نخواهيم داد. (1/9/86) اعلام رسمى آژانس به ايران؛ موضع سانتريفيوژها و سند اورانيوم فلزى بسته شد. (4/9/86) فرمانده كل قوا در رزمايش بزرگ بسيجيان: بسيج همانند انقلاب، يگانه و ماندگار است. آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: كليد امنيت خاورميانه، در دست ايران است. (6/9/86) موسويان از اتهام جاسوسى تبرئه شد. رهبر معظم انقلاب در ديدار رئيس جمهور سريلانكا: اجلاس آناپوليس پايمال كردن حقوق مردم فلسطين است. وزير دفاع خبر داد: موشك عاشورا با برد 2هزار كيلومتر ساخته شد. (7/9/86) پس از 4 سال بازرسى آژانس، اعتراف بزرگ آمريكا، هيچ مدركى درباره نظامى بودن برنامه اتمى ايران وجود ندارد. (8/9/86) رهبر انقلاب خطاب به حوزههاى علميه: تحول را بايد پذيرفت و مديريت كرد. تحول در حوزههاى علميه ضرورى است. (10/9/86) كارتهاى سوخت از اول دىماه رمزدار مىشود. كارخانه توليد خودروى ايرانى در مصر افتتاح شد. (11/9/86) زلزله 4 بار تبريز را لرزاند، زلزله مردم اين شهر را مجبور كرد شنبه شب زير بارش باران و سرماى شديد در خيابانها به سر برند. با تصويب در شوراى شهر، تهران پس از 37 سال صاحب طرح جامع شد. وزير آموزش و پرورش (محمد فرشيدى) هم خداحافظى كرد. على احمدى رئيس دانشگاه پيام نور سرپرست وزارت آموزش و پرورش شد. (12/9/86) رئيس جمهور در اجلاس سران قضايى كشورهاى اسلامى خواستار تشكيل دادگاه بين المللى اسلامى براى مجازات جنايتكاران جهانى شد. (14/9/86) رهبر انقلاب در ديدار رؤساى قضايى كشورهاى اسلامى: حقوق اسلامى، جهان را به عدالت مىرساند. (15/9/86) اخبار خارجى مشاورين سابق كاخ سفيد: دهها سال وقت لازم است تا نفرت جهانى از آمريكا كاهش يابد. چاپلوسى ساركوزى براى بوش حاضران را به خنده انداخت. (17/8/86) مأموران پليس فرانسه، عليه دولت ساركوزى به خيابانها ريختند. اسرائيل: البرادعى بايد برود. (19/8/86) سال 2007 مرگبارترين سال براى سربازان آمريكايى در افغانستان بوده است. (21/8/86) پليس فرانسه دانشجويان اعتصابى را سركوب كرد. (23/8/86) پيامد گزارش البرادعى ؛ چين كنار كشيد، نشست 1 + 5 لغو شد. (26/8/86) اعتصابهاى گسترده فرانسه را به حالت نيمه تعطيل درآورد. رهبر دموكرات سناى آمريكا: بوش حيوانى وحشى شده است كه بايد هرچه سريعتر به او افسار زد. (27/8/86) فرمانده انگليسى: سربازان ما در عراق ديگر توان ادامه جنگ را ندارند. (28/8/86) فرمانده پليس دبى: هدف واشنگتن اشغال خاورميانه به نفع اسرائيل است. عربستان به جايگزينى دلار در معاملات نفتى ابراز تمايل كرد. (1/9/86) با چراغ سبز آمريكا، رژيم صهيونيستى، نفت “كركوك” را به “حيفا” منتقل مىكند. فرانسوىها: ساركوزى، ما را بى خانمان مىكند. (3/9/86) شكست نخست وزير استراليا تاوان حمايت از اشغال عراق است. (4/9/86) نخست وزير جديد: استراليا را از سلطه انگليس خارج مىكنم. (6/9/86) با امضاى توافق نامه بوش و مالكى، آمريكا رسماً از دولت بغداد مجوز ماندن دائمى در عراق را گرفت. (7/9/86) مقامات امنيتى دولت ساركوزى: آشوبهاى فرانسه با مسلح شدن جوانان وارد مرحله تازهاى شد. كنفرانس آمريكايى آناپوليس بدون نتيجه پايان يافت. (8/9/86) 6 دانشمند هستهاى تركيه در سقوط مشكوك هواپيما جان باختند. (10/9/86) اصلاح قانون اساسى ونزوئلا رأى نياورد. چاوز: به انتخاب مردم احترام مىگذارم. مردم ونزوئلا با مادام العمر شدن رياست جمهورى چاوز مخالفت كردند. (12/9/86)
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان محمد اصغرى نژاد اين غذاى بيت المال است يك روز مهمان آيت اللّه خامنهاى بودم. آقا مصطفى هم تشريف داشت. در اين بين سفره غذا گسترده شد. آقا نگاهى به مصطفى كرد، فرمودند: شما به منزل برويد. من خدمت آقا عرض كردم: اجازه بفرماييد آقازاده هم باشند. من از وى درخواست كردهام با هم باشيم. آقا فرمودند: نه، اين غذا از بيت المال است. شما هم مهمان بيت المال هستيد. براى بچهها جايز نيست سر اين سفره بنشينند. ايشان به منزل رفته، از غذاى خانه ميل كنند.(1) چنين اجازهاى نمىدهند روزى در حسينيّه جماران منبر رفتم و خاطراتى از زندگى مقام معظم رهبرى بيان كردم. شخصى بعد از سخنرانى من گفت: من پزشك هستم. اجازه بدهيد من هم يك خاطره از رهبرى انقلاب براى شما بازگو كنم. روزى در مطب بيمارستان نشسته بودم و بيماران را ويزيت مىكردم. خانم بسيار با حجابى همراه فرزندش به عنوان بيمار به من مراجعه كردند. وقتى چهره فرزند را ديدم، به فكر فرو رفتم، زيرا به آيت اللّه خامنهاى شباهت فراوانى داشت. از مادر نوجوان سؤال كردم: آيا شما با آيت اللّه خامنهاى نسبتى داريد؟ گفت: بله من همسر ايشان هستم. با تعجب زياد عرض كردم: مگر شما پزشك خصوصى نداريد؟ ايشان گفتند: خير، آقا اجازه چنين كارى نمىدهند و مىگويند بايد مانند ساير مردم به بيمارستان مراجعه كنيد. زمانى كه آن دو رفتند، من ديگر نتوانستم به كارم ادامه دهم. سرم را روى ميز گذاشتم و بسيار گريستم. من اين خاطره را از زبان آن پزشك – كه خصوصياتش را به ياد دارم شنيدم و در عين حال از عالم بزرگوارى هم آن را جويا شدم كه مورد تأييد قرار دادند.(2) دورى از شهرت جسم ضعيفى داشت اما بسيار مصمم و چابك بود. سنش بيش از 15 يا 16 سال نبود. حالتى عرفانى داشت در عمليات كربلاى يك در مهران در خط پدافندى مشغول بود، مثل بقيه حتى گاهى بيش از بقيه سختى مىكشيد. طورى رفتار مىكرد كه كسى او را نشناسد. او كسى نبود جز سيد مجتبى، برادرش هم همينطور بود. در عملياتهاى مختلف شركت مىكرد. بىسر و صدا و آرام كار مىكرد. وقتى در عمليات نصر هفت مجروح شد و او را به بيمارستان شيراز منتقل كرديم، تازه فهميديم سيد مصطفى است. اين دو آقازادههاى مقام معظم رهبرى بودند.(3) تيزبينى صدراللّه وقتى با ماشين دولتى مأموريت مىرفت، اگر در شهرى كارى شخصى انجام مىداد – مثلاً مراجعه به پزشك – كيلومتر ماشين را يادداشت مىكرد تا هزينه بنزين و…را حساب كند. اين گونه امور كه اصلاً جزو محاسبات بسيارى از افراد نبود، در زندگى سردار صدراللّه فنى با تيزبينى دنبال مىشد.(4) عدم سوء استفاده از موقعيت روزى سردار شهيد صدراللّه فنى با ماشين شخصى خود در اهواز در حال تردد بود. بعد از روى غفلت در جايى توقف كرد كه ايستادن ممنوع بود. وقتى پليس راهنمايى جهت نوشتن جريمه آمد، برادرم هيچ عكس العملى مبنى بر اينكه من فرمانده عالى رتبه يا فلان شخصيت هستم از خود نشان نداد و از كارت شناسايى خود كوچكترين استفادهاى براى ندادن جريمه نكرد. و مانند ديگران جريمه را پذيرفت.(5) سردار شهيد حميد مرادى در يك نگاه 1- حميد مرادى چهرهاى نورانى، متبسم و جذاب داشت و همه افراد گردان به سخنانش گوش فرا مىدادند و به عنوان امام جماعت، به او اقتداء مىكردند. 2- با آن كه فرمانده بود، پوتينهاى افراد را واكس مىزد. 3- با آن كه فرمانده بود، از تداركات غذا مىگرفت و بين نيروها تقسيم مىكرد. 4- حميد مرادى فرمانده و سردار بود ولى لباسها و ظرفهاى بسيجىها را مىشست و بعضى وقتها به اصلاح سرهاى آنها اقدام مىكرد. 5 – او هيچ گاه خود را به عنوان فرمانده معرفى نمىكرد وهمواره با گمنامى و تواضع ميان نيروها رفت و آمد مىكرد و خود را يكى از آنها مىدانست. 6- اهل مناجات و گريههاى شبانه و عبادتهاى مستحبى بود. او براى خود سنگرى درست كرده بود و شبها تا سپيده دم به راز و نياز مىپرداخت. 7- در كنار كارهاى فرماندهى، براى افراد خود قرآن، دعاى كميل، دعاى ندبه و زيارت عاشورا را با صوتى دلنشين مىخواند.(6) چه فرقى مىكند با توجه به اين كه احمد عبداللّه زاده فرمانده بود، محوطه سپاه را خودش جارو مىكرد وقتى همسرش از او پرسيد: چرا شما اين كارها را انجام مىدهيد؟ گفت: فرقى نمىكند، من از اين كار لذت مىبرم. هم رزم شهيد مىگويد: در زمانى كه احمد معاونت سپاه را به عهده داشت، از هيچ كارى دريغ نمىورزيد. زمانى سپاه نمايشگاه بزرگى در سطح شهر برگزار كرد. ديدم ايشان دائم در فعاليت است و عرق از صورت سوختهاش مىچكيد. ناگهان متوجه شدم احمد در حال شست و شوى دستشويى نمايشگاه است. فرمانده سپاه با ديدن اين صحنه از يكى از بسيجيان خواست به او بگويد كه اين كار را به يكى از برادران وظيفه محول كند. آن برادر رفت ولى موفق نشد نظر احمد را جلب كند. احمد در پاسخ به درخواست او گفته بود: چه فرقى مىكند؟ هر كس كه مىخواهد بشويد، با من كه فرق نمىكند.(7) مظلوميت بابايى زمانى تيسمار شهيد عباس بابايى سر آب انبار رفت و ديد آب انبار را خزه گرفته است. به شهيد ياسينى گفت: برادر، اين خزهها را پاك كنيد تا پرسنل آب تميز بخورند. دو هفته بعد كه بازگشت، متوجه شد هنوز خزهها برداشته نشده است، به شهيد ياسينى محكم گفت: پس برادر، چرا اين خزهها برداشته نشد؟ ياسينى گفت: تيسمار، اين كار را به مناقصه گذاشتيم، موفق نشديم، چون قيمتها خيلى بالاست. بابايى گفت: مناقصه چيه، زنگ بزنيد خدمات. وقتى نيروهاى خدمات آمدند، عباس از استوار خدمات پرسيد: از خدمات آمديد استوار؟ استوار كه فكر كرد عباس سرباز است، گفت: بله سرباز، كار چيه؟ تو مىدونى؟ عباس گفت: بله، بياييد تا كار را برايتان بگويم. عباس خواست سوار اتوبوس خدمات، قسمت جلو بنشيند كه استوار گفت: بلند شو، بلند شو برو عقب، جاى تو اينجا نيست! عباس گفت: چشم. و رفت عقب اتوبوس نشست. استوار پرسيد: كجا برويم؟ عباس او را راهنمايى كرد. وقتى به محل مورد نظر رسيدند، عباس با سربازها مشغول تميز كردن خزهها شدند. بعد از يك ساعت كار، خسته شدند. عباس هم خسته شده بود. براى همين به استوار گفت: جناب استوار، خسته شديم. استوار عباس را تهديد به اضافه خدمت كرد. ناگهان شهيد ياسينى از راه رسيد و به عباس احترام نظامى گذاشت. استوار از رفتار ياسينى كه فرمانده پادگان بود، شگفت زده شد. ديد او در مقابل عباس ايستاده و به او سلام نظامى مىدهد. براى همين به راننده شهيد ياسينى مىگويد: رضا، جناب سرهنگ به چه كسى احترام گذاشت؟ راننده گفت: به عباس بابايى. استوار تا اين حرف را شنيد، از خجالت و ترس پا به فرار گذاشت. اما عباس داد زد: بَبَم جان، بيا سوتت را بزن، اضافه خدمت و زندانى چى ميشه؟ بيا سوتت را بزن. گفتنى اين كه استوار مزبور حين كار هى سوت مىزد و با سوت او دلوهاى لجن از آب انبار بيرون كشيده مىشد.(8) آتش كار ساز محمد هيچ كس در لشكر عاشورا نمىدانست محمد حشمتى با توپ ضدهوايى آشنايى ديرينه دارد. نزديك بانه كه مستقر بوديم، محمد فرمانده دسته آرپىجى زنها بود. ناگهان هواپيماهاى دشمن بر فراز آسمان بانه ظاهر شده، بمبهاى خود را فرو ريختند. و بر اثر آن عدّهاى به شهادت رسيدند. البته توپهاى ضدهوايى با آنها به مقابله برخاستند ولى هواپيماها به سوى آنها حمله برده و آتش توپها را خاموش ساختند. و مجدداً به سوى بچهها يورش آوردند. در آن هنگام محمد حشمتى به سوى يك توپ ضدهوايى دويد و با آتش كارساز خود يكى از هواپيماها را منهدم ساخت. با سقوط آن هواپيما، هواپيماهاى ديگر گريخت. چند روز بعد فرمانده لشكر مهدى باكرى سراغ محمد را گرفت. محمد يكى از گمشدههاى حاجى بود و از آن لحظه به بعد محمد را به عنوان جانشين فرمانده گردان پدافند هوايى برگزيد.(9) وارد مجلس نشدند اولين نوحهاى كه خدمت امام خواندم، نوحه «اى شهيدان به خون غلتان خوزستان درود» بود. هنگامى كه مشغول خواندن اين اشعار بودم، امام(ره) مىخواستند داخل شوند كه متوجه شدند مشغول خواندن هستم. براى همين پشت در ماندند و وارد مجلس نشدند تا مردم بلند نشوند و مجلس به هم نخورد. ديده بودند ايشان كنار در نشسته و گوش مىكنند و وقتى درباره شهدا مىخواندم، گريه مىكردند.(10) پىنوشتها: 1. راوى: آيت اللّه جوادى آملى، نمايشگاه آب، آئينه، آفتاب، به نقل از سرداران ولايت مدار، ص 38. 2. راوى: حجةالاسلام و المسلمين احدى، نمايشگاه آب، آيينه، آفتاب به نقل از سرداران ولايت مدار، ص 36 و 37. 3. راوى: سردار محمد كوثرى، ر.ك: معبر، ش 5، ص 14. 4. راوى: احمد فروزنده، ر.ك: كوچ غريبانه، ص 146. 5. راوى: هدايت اللّه فنى برادر شهيد، ر.ك: كوچ غريبانه، ص72. 6. ر.ك:خاكيان افلاكى، ص 135 – 133. 7. ر.ك: فرهنگنامه جاودانههاى تاريخ، دفتر 9، ص 791. 8. راوى: امير على اصغر مطلق، ر.ك: امتداد، ش 18، ص 39. 9. راوى: الياس بابازاده، ر.ك: گلهاى عاشورايى، ج 2، ص 55 و 56. 10. راوى: آهنگران، ر.ك: امام و دفاع مقدس، ص 6.
انتصاب على عليه السلام به رهبرى جامعه
انتصاب على(ع) به رهبرى جامعه قسمت اول فاطمه وثوقى اينك فريضه حج پايان يافته و زائران خانه خدا به سوى بلاد دور و نزديك در حال حركتند، شتران آرام آرام بانواى دلسوز آواز (هدى) و زنگولههاى طنين اندازد در ميان صحراى سرزمين و بيابانهاى خشك و سوزان “غدير خم” طى طريق مىنمايند و به چهارراه جدايى و خداحافظى با رسولخدا(ص) نزديك مىشوند. روز پنجشنبه سال دهم هجرت است. درست هشت روز از عيد قربان مىگذرد. ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر خدا(ص) به همراهان داده مىشود. مسلمانان در پيشاپيش قافله خبر توقف را به ساير مسلمانان عقب مانده رساندند. خورشيد از خط نصف النهار گذشت، صداى مؤذّن پيامبر خدا براى دعوت به نماز بلند شد، مردم به سرعت آماده نماز شدند و هوا به قدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را بر زير پاى خود پهن نمايند. نه سايبانى به چشم مىخورد و نه سبزه و گياهى. نماز ظهر به اتمام رسيد، مسلمانان براى مهيا كردن خيمه گاهى جهت پناه گرفتن از حرارت آفتاب بپا خاستند اما دستور توقف دوباره رسيد. دلها در التهاب بود. و ديدگان منتظر، همه متعجب از اين دستور ناگهانى. آيا امر مهمى اتفاق افتاده است كه رسولخدا، چنين مردم را در هواى گرم و طاقتفرسا به توقف امر نمودهاند سرانجام انتظار به پايان رسيد. جهاز شتران به روى هم انباشته شد تا منبرى درست شود. يگانه سفير الهى بر فراز منبر رفتند وزبان به حمد و ثناى پروردگار گشودند ناگهان خبرى بند از دلها پاره كرد: «به همين زودى من دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مىروم. من مسؤولم، شما هم مسؤوليد. (اى مردم) شما درباره من چگونه شهادت مىدهيد! مردم يكصدا بلند گفتند: «نشهد انّك قد بلّغت و نصحت و جهدت فجزاك اللّه خيراً.»(1) ما گواهى مىدهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، و خداوند ترا جزاى خير دهد.» فرمود: «خداوندا گواه باش»!… اى مردم! صداى مرا مىشنويد؟…گفتند: آرى و به دنبال آن سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمىشد، فرمود: «اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مىگذارم چه خواهيد كرد؟»(2) سؤال شد كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللّه؟ حضرت فرمود: «اول ثقل اكبر (كتاب خدا)ثقل دوم خاندان منند، خداوند به من خبر داده، كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپيوندند.»(3) كم كم همهمه در ميان مردم بلند شد، چگونه اين امر مهم مىباشد! كه مىبايد در ميان اين صحراى سوزان و… بايد به شنيدن آن گوش جان بسپاريم. ناگهان مردم ديدند پيامبر خدا(ص) به اطراف خود نگاه كرد. گويا كسى را جستجو مىكند و همينكه چشمش به على(ع) افتاد خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد. اين جا بود كه تعجب همگان افزون گشت. سفير الهى با صداى رساتر و بلندتر فرمود: «ايّها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم؛ چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!» گفتند: خدا و پيامبر او داناترند. فرمود:خدا، مولى و رهبر من است و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم و سپس فرمود: «فمن كنت مولاه فعلى مولاه» اين سخن را سه بار تكرار فرمود و فرمود: «اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه…» و سفارش فرمود كه حاضرين به غائبين برسانند. آنچه را كه امروز ديده و شنيدهاند.(4) هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه آيه اكمال دين از سوى خداوند نازل شد «اليوم اكملت لكم دينكم…»(5) امروز دين شما كامل شد. دينى كه نويد جهانى و ابدى دارد مىبايست ضمانت اجرايى داشته باشد. مجرى ملكوتى براى اجراى قوانين الهى داشته باشد. تا اينكه دين خاتم به اقصى نقاط جهان برسد، بنابراين آيهاى ديگر خبر از استحكام دين به همراه يأس كافرين را براى امت نويد داد. «اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم». غوغايى در ميان مردم به پا شد، بسيارى غرق شادى شدند و براى عرض تبريك خدمت مولاى متقيان هجوم آوردند، در اين ميان عدّهاى با كوله بار غم چهره خود را مجبور به شادى كردند و تبريك گفتند. اما بعد از رحلت رسول مكرم اسلام، تاريخ در مورد اين افراد به قضاوت نشست ما نيز در اين نوشتار كوتاه دعوت به نظاره و قضاوت مىنمائيم. كه چرا مىبايد اميرمؤمنان براى رهبرى آينده جهان اسلام انتصاب و انتخاب مىشد در اين نوشتار بحث از كلام و ساير استدلالهاى رايج نيست. بلكه سخن از شايستگى و توانمندى، مديريت ممتاز، رهبرى مدبرانه و… مىباشد. تاكنون كسان بسيارى در جهان داعيه حقوق بشر بوده و در اين راه تلاش نمودهاند، اما تئورى آنها نه تنها در عصر خويش نهادينه نشد و بلكه با رفتن آنها، تئورى نظرى و عملى آنها نيز به بايگانى تاريخ سپرده شد. چرا كه آنها نه بشر را مىشناختند و نه حقوق بشر را. به دليل آنكه، آنان سازندگان روح و جسم بشر نبودهاند و از طرفى خود نيز در چنگال ماديات گرفتار بودند و هستند. وابستگىها و دلبستگىهاى مادى نيز فراتر از آن است كه مجال شناخت انسان و حقوق انسانى را به آنان بدهد. علاوه بر اينها آن افراد نمىتوانند درك كنند كه هدف از خلقت انسان چه بوده آنها معناى بلند و عميق «خليفة اللهى» بودن را درك نمىكنند. شناخت انسان، شخصيتى ملكوتى مىطلبد كه به جز خدا وابستگى و دلبستگى نداشته باشد تا بتواند مردم و خواستههاى روحى و جسمى آنان را بهتر بشناسد و درك كند. رويكرد اسلامى امت جسم و پيكر واحدى است كه رهبر بايد همه اعضاى آنرا آنطور كه لازم است نگهدارى كند تا همگان در سلامت و امنيت ملى، فردى، اجتماعى و رفاه نسبى بسر ببرند، تنها چنين انديشهاى مىتواند جامعه توحيدى را استوار و متحد بر حول محور ديندارى بچرخاند و با برپايى اركان عدالت در همه زمينهها، با برنامهريزى منظم و منسجم و سازماندهى معقول و مطلوب جامعه را در جهت اصلاح و رفاه و سعادت پيش ببرد و براى عمران و آبادانى در جامعه دينى انگيزش لازم و كافى را در قلوب مردم ايجاد نمايد. هدف نهايى از انتصاب مولاى متقيان در رأس امور مسلمانان دستيابى به اهداف نهايى مورد نظر الهى بود. كه اميرمؤمنان با شناخت دقيق و كامل از سرشت انسانها و با توجه عميق به نياز فردى و اجتماعى آنها زمينه ساز رسيدن امت به آن اهداف متعالى باشد. در اين راستا عملكرد بىنظير اميرمؤمنان نشانگر و گوياى شفاف اين هدف عالى بود كه در سنين ميان سالى «نان خشك را با زانوى خود مىشكست و ميل مىكرد» بدين گونه شايستگى و بايستگى رهبرى خود را به مردم القا مىنمود. كه رهبر مىبايد در رديف فقيرترين آحاد جامعه و به شيوه آنها زندگى كند تا اينكه هم مايه قوت قلب آنها بوده و هم تكيه گاه آنها باشد. بنابراين عقيده بود كه امام متقين به ايجاد زمينههاى هدايت و رفع موانع هدايت پرداختند و به اصلاحات بنيادين همت گماشتند. براى شناخت كافى از سيره علوى بايد با اميرمؤمنان زندگى كرد، بايد على را درك نمود، بايد با او در شبهاى تاريك نخلستان هم آواز شد، تا فهميد كه او چه مىگويد و چه مىكند. هر روز كه مىگذرد چشمان بى فروغ و كم سوء دلهاى مالامال از غم و اندوه، پيكرهاى نحيف از ستم زور مداران، شخصيتهاى ترور شده انسانى، هويت تاراج رفته، كرامتهاى مسخ شده و همه يكصدا، خسته از «ايسم ونيسم»هاى پرطمطراق و سازمانهاى عريض و طويل حقوق بشرى، عدالت علوى را مىطلبد. در اين نگارش به دو محور رفع موانع و ايجاد زمينه هدايت كه جزو اساس حقوق بشر در هر عصر مىباشد، پرداخته مىشود. به اميد آنكه راه گشاى مديريت نسل جوان باشد. 1- برچيدن موانع اجراى عدالت اجتماعى براى رهبرى جامعه، آنهم در قلمرويى به وسعت تمامى جهان، علاوه بر ايمان و تقوا، اخلاق و رفتار شايسته،به يك برنامهريزى كارشناسى شده، منظم و جامع نيازمند است كه توأم با آگاهى و تخصص و تعهد لازم با صبر و پايدارى در اجراء آن برنامه، به انجام وظيفه بپردازد. با توجه به دوران زمامدارى ويژه اميرمؤمنان كه يك دگرگونى معنوى، فرهنگى، اجتماعى، سياسى و عقيدتى كه ميراث خلفاء گذشته بود و بر جامعه دينى آن عصر حاكم بود. ايجاد زمينههاى هدايت، نياز فورى به اصلاح جامعه در همه ابعاد ذكر شده احساس مىشد. تا اينكه از يك سو جامعه را اصلاح كرده از سوى ديگر خلأهاى موجود را پر نموده و نيز جبران خسارتهاى مادى و معنوى و عقب ماندگيهاى گذشته را كرده و علاوه بر اينها مىبايست جهان اسلام را در برابر خطر بزرگ و جدى، كه از جانب دشمنان داخلى و خارجى تهديد مىشد، حفظ و تقويت نمايد. بر مبناى عوامل ذكر شده امام بزرگوار بر اساس يك وظيفه الهى بر آن شدند كه دست به يك سرى اصلاحات اساسى و گسترده بزنند. بنابراين امام ابتدا(چه در دوران سكوت و بردبارى و چه در دوران حكومتش) به رفع موانع هدايت پرداختند. و به طور طبيعى در اين راستا موانع بزرگ و كوچك چون، شعله ور شدن احقاد بدريه، خيبريّه.. و جنگهاى داخلى و خانگى، جمل و صفين و نهروان و اعتراض به تقسيم بيت المال و شيوه تقسيم عادلانه و ندادن امتيازهاى طبقاتى كه در زمان خلفاى گذشته رايج بود، سد راه اصلاحات مولاى متقيان بود اما امام مقتدر على رغم وجود همه اين مشكلات به راه خود ادامه دادند هرچند مشكلات موجود و مشكلات ساختگى مانع روند سريع اصلاحات شدند اما آن حضرت توانستند به يارى خداوند بزرگ و ياران دلسوز كه كارگزاران و عمال حكومتى ايشان بودند جامعه را به سوى يك آرامش نسبى و رفاه ابتدايى برسانند و تا آنجا پيش رفتند كه با اطمينان خاطر مىفرمودند: «اكنون در سرزمينهاى تحت نفوذ من همه اقشار مردم از يك نان گندم مطلوب استفاده مىكنند. شاهد بر ادعاى امام كسانى بودند كه با پاى برهنه و جان بازى، پاى ركاب حضرتش شمشير مىزدند و امضاء سند افتخارآميز حكومت علوى زمانى بود كه محرومان و كودكان فقير، بى سرپرست با جامهاى شير (كه سهم خودشان بود) به صف انتظار پشت در خانه اميرمؤمنان جمع شده بودند. آنها يگانه مدافع حقوق بشر را به خوبى شناخته بودند، آنها خليفه مسلمين را بر كنار سفره تهى از نان روزانه مشاهده كرده بودند، آنها همكارى و مشاوره على (ع) را در دوران سكوت و بردبارى شنيده بودند كه چگونه براى احقاق حق و احياء اسلام نوپا با خلفا همكارى مىكرد تا اينكه آنها از عهده اداره امور مسلمين برآيند. آنها شنيده بودند كه مولاى متقيان مىفرمايد: «تا زمانيكه تنها به من ستم شده باشد تحمّل مىكند و دم برنمىآورد. تا اينكه دشمنان اسلام دندان طمع براى بلعيدن اسلام تيز ننمايند.» آنها ديده بودند حكومت علوى زمانى تشكيل شد كه حوزه اعتقادى و فرهنگى دين دستخوش انحراف و استحاله فرهنگى بود. و در رأس امور دينى «احكام دينى» كعب الاحبارها و تيم دارها و…اسلام برگرفته از تورات تحريف شده به مسلمانان نسل جديد و نسل حاضر تعليم مىدادند. حال امام چگونه و به چه روشى بايد اين موانع را از سر راه بردارد تا اينكه دست مردم به سرچشمه نور برسد؟ الف – رفع جهالت و غفلت در مورد برچيده شدن عوامل و موانع هدايت ابتدا بايد به جهالت مردم اشاره نمود. كه دراثر نهادينه نشدن ايمان و عدم شناخت صحيح از مبانى اسلام و نگرش تك بعدى به اسلام از جنبه (عبادى و جهادى) فرهنگ اجتماعى و سياسى مردم آن عصر نه تنها رشد نيافته بود، بلكه در حد نياز آن روز مردم نيز نبود. بنابراين امام بزرگوار با ايراد خطابههاى هشدار دهنده و روشنگرانه مردم را متوجه شناخت وجود انسان و حقوق انسانى خود كردند و با آموزش حدود حق و باطل مردم را براى احقاق حق دعوت نمود و خود پيشاپيش مردم و بلكه در اكثر موارد جلوتر از مردم حركت كردند. از آنجا كه بر اثر انحراف از مسير اصلى اسلام مردم، دوباره به عهد جاهليت بازگشته بودند و آداب و رسوم قومى و قبيلهاى در ميان آنان شايع شده بود. مىفرمودند: «آگاه باشيد شما از ريسمان طاعت و پيروى كه همان ريسمان نجات است، دست كشيديد و قلعه محكم و استوارى را كه خداوند به دور شما كشيده بود، با بازگشت به ارزشهاى جاهليت گسستيد. هيچ ارتباطى با اسلام نداشته، از ايمان بهرهاى نبردهايد وجز نامى از آن نمىشناسيد.»(6) دورى از اسلام ناب تا به آنجا رسيده بود كه (مالك بن انس) از قول عموى خويش و او از پدرش نقل مىكنند كه مىگفت: «بين آنچه امروز انجام مىدهند با آنچه در صدر اسلام انجام مىگرفت هيچ شباهتى نمىبينم مگر در اذان نماز!»(7) «حسن بصرى» مىگويد: «اگر اصحاب رسول خدا امروز در جمع ما حاضر شوند هيچ يك از رفتارهاى ما را مطابق موازين اسلام نخواهند يافت، مگر قبله را.»(8) امام با بصيرت الهى خود مشعل هدايت را در حال افول مىديدند و افقهاى دور و نزديك را مه آلود مشاهده مىنمودند بنابراين اولين گام اساسى در راستاى هدايت را توجه و آگاهى مردم از معارف دين مىدانستند بر اين امر تأكيد فراوان داشته و همت گماشتند كه شخنان گهربار ايشان در نهج البلاغه و ساير كتب حديثى نقل شده از اهل سنت و تشيع، شاهد گوياى اين مطلب است. بعد از آگاهى و اطلاع رسانى امكان تشخيص حق و باطل و عدالت و تبعيض و… در ميان مردم رو به فزونى نهاد. بطوريكه مردم در كمال امنيت اعتراض خود را آشكارا بيان مىنمودند و از عملكرد ناقص و معيوب كارگزاران حكومتى به خليفه مسلمين شكايت مىنمودند. در عصرى كه مردم به سوى جهالت كشانده شده بودند وجود افراد آگاه انگشتشمارى نظير (ابن مسعود،سلمان و ابوذرها) در مقابل تهديد و شكنجه و تبعيد. نمىتوانستند ياراى مقابله داشته باشند. جوّ حاكم سبب شده بود كه تنها در موارد ويژه از وجود پر بركت اميرمؤمنان براى رفع گرفتارى امور حكومت و اجراى حدود الهى، استفاده گردد. اينگونه بود كه زمينه حكومت «معاويهها» فراهم گشت و مردم شام جز اسلام (معاويهاى) را نمىشناختند و به همين علت براى جنگ با پسر پيامبرشان صفآرايى كردند. بنابر نقل تاريخ «تا زمانيكه اسراء اهل بيت» پيامبر خدا(ص) وارد شام شدند و راز بنى اميه را فاش كردند مردان فرهيخته شامى اعتراف كردند به اينكه: «تاكنون ما نمىدانستيم پيامبر خدا به غير از بنى اميه وارثى هم دارد.»(9) با توجه به مطالب ذكر شده تنها راه بازگشت مردم به سوى اسلام ناب شناخت عالمانه و محققانه توسط يگانه رهبر فرزانه شان بود. هنگامى كه اندك اندك افقهاى روشن به روى مردم گشوده شد و مردم قدرت درك و فهم پيدا كردند از آن حضرت سؤال كردند: «چرا امور كشور براى خليفه اول و دوم هموار بود. ولى براى شما چنين نيست؟ آن حضرت در جواب فرمودند: (براى اينكه آنها براى افرادى نظير من حكومت مىكردند كه مصلحت اسلام را در نظر داشتم و آرزوى جهانى شدن اسلام را و براى همين منظور تمام سختيها و مظلوميت را تحمل مىكدرم. و بى عدالتى را در حق خودم و خانوادهام ديده و دم برنياوردم اما شما اينها را نمىدانستيد.) براى همين امور براى آنها هموار بود. ولى من براى افرادى نظير تو حكومت مىكنم. لذا همه چيز بهم ريخته و مضطرب است.»(10) جهالت مردم به حدى رسيده بود كه با وجود مشاهده اميرمؤمنان در پيشاپيش لشكر براى مقابله با دنيا گرايان فريب خورده، در كمال شگفتى از امام سؤال كرد: اگر اينان به دعوت صلح تو راضى نشوند چه خواهى كرد. امام فرمودند: جنگ، مرد شيعه با ناباورى گفت: مگر ممكن است طلحه و زبير باطل باشند و حضرت پاسخ دادند: «تو مرد را به حق مىشناسى يا حق را به مرد. (حق) خود ملاكى است كه بايد آنرا شناخت و رجال را با آن سنجيد.»(11) پىنوشتها: 1. تفسير نمونه، ذيل آيه 67 سوره مائده. 2. همان، آيه 3 سوره مائده. 3. همان. 4. همان. 5. سوره مائده، آيه 3. 6. آموزش عقايد جمعى از نويسندگان، ج 2، ص 351. 7. همان، ص 352. 8. همان. 9. قيام حسين عليه السلام، دكتر جعفر شهيدى، ص 95. 10. همراه با راستگويان دكتر محمد تيجانى سماوى، ترجمه سيد محمد جواد مهرى، ص 191. 11. ناكثين، قاسطين، مارقين، دكتر شريعتى، ص 206.
عظمت عاشورا
علت عظمت عاشورا غلامرضا گلى زواره مفهوم عزّت واژه عزت و صفت عزيز در فرهنگ اسلامى معناى خاصى دارد كه با آنچه در بين مردم متداول مىباشد، متفاوت است. عزّ در اصل به مفهوم شدت غلبه و توانايى است و عزت رفعت و قوّت را مىرساند چنانچه عزيز از صفات الهى و اسماء حسنى مىباشد يعنى خدايى كه بر همه چيز غالب است (1) و قاهر و غالبى كه در هيچ شرايطى مقهور و مغلوب نمىگردد.(2) اصل عزت، شدت، استحكام نفوذ پذيرى را نيز به ذهن متبادر مىنمايد و انسانى كه از اين خصلت برخوردار است با مناعت طبع و عزت نفسى كه دارد تن به امور ذلتآور نمىدهد.(3) عزت در زبان فارسى به معنى سرافرازى، بزرگوارى، كرامت انسانى، ارجمندى و شرافت و ذلّت ضد آن مىباشد، همچنين كسى كه ديگرى را بسيار دوست دارد مىگويد: او عزيز من است و آنچه مورد علاقه آدمى باشد چنين حالتى دارد، اما در فرهنگ قرآن و عترت، عزيز به كسى مىگويند كه در زندگى شكستناپذير است، بر تمامى قدرتها غلبه يافته و پيروزى را بدست آورده است، عزتمندى مردم يعنى آن كه در برابر هر منطقى و هر حركتى صلابت دارند و قوى هستند. عزت در آدمى صفتى است قريب به حالت تكبر كه اولى پسنديده و دومى مذموم است. عزت، شناخت مرتبه راستين و واقعى هر كسى و قرار دادن خويشتن در جايگاهى كه بايد قرار گيرد و ارج نهادن به چنين منزلتى كه با اهتمام و گام نهادن در طريق فضيلت بدست آمده است، مىباشد. اما تكبر نوعى جهالت نسبت به موقعيت خويش بوده و فردى كه به چنين صفتى مبتلا مىگردد خود را در مقامى برتر از ديگران قرار مىدهد، بدون آن كه شرايط، شايستگى و توانايى آن را داشته باشد.(4) روايت كردهاند: يكى از جاهلان خطاب به حضرت امام حسين (ع) عرض كرد: در روش تو نوعى تكبر مشاهده مىكنيم؟ آن فروغ شهادت در پاسخ به وى فرمود:بل فىّ عزة، بلكه در وجود من عزت مىباشد، آن گاه امام اين آيه را تلاوت فرمود: «فللّه العزة و لرسوله و للمؤمنين »(5) عزت مختص خداوند، رسولش و مؤمنان است.(6) پرتوى از عزت الهى عزت از باب استعمال در معانى، به مفهوم غلبه، صعوبت، حميّت، غيرت و نفوذ ناپذيرى به كار مىرود.(7) از نظر قرآن خداوند عزيز است ذاتى مىباشد كه هيچ چيزى بر او غالب نبوده و اوست كه قاهر بر تمامى امور مىباشد و هر عزيزى در برابر قدرت الهى ذليل مىباشد چرا كه تمامى موجودات هستى، محتاج فيض الهى هستند و مالك چيزى براى خود نبودهاند مگر آن كه پروردگار متعال به دليل لطف و رحمتى كه نسبت به آنان اعمال نموده، بهرهاى از عزت خويش را به آن موجودات تفويض نموده است.(8) از آيه: «من كان يريد العزة فللّه العزة جميعاً»(9) بر مىآيد كه عزّت نزد خداوند است و هر كس طالب آن مىباشد بايد از او بخواهد، زيرا عزت با اصالت مختص ذات پاك اوست و هيچ موجودى بالذات چنين ويژگى را ندارد. در قرآن نود و دو بار از خداوند با صفت عزيز ياد شده است و بر اين اساس او شكستناپذير مطلق مىباشد چنانچه در اين كلام الهى مىخوانيم: «و له الكبرياء فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم»(10) يعنى در آسمانها و زمين بزرگى از آن اوست و او خدايى شكستناپذير و حكيم است. قرآن مجيد كه مبدأ و منشأ صفات نيك و خصال پسنديده را آفريدگار متعال مىداند در اين آيه و آيات متعدد ديگرى به صراحت و با تأكيد، قدرت و غلبه را از آن «الله» شمرده است. در آيات پايانى سوره حشر نيز عزّت و عظمت و كبريايى پروردگار با شكوه و بلاغتى تمام شايسته مقام ربوبى وصف گرديده است. انسان بطور غريزى و فطرتى و بر اساس سرشت ملكوتى خواهان ترقى و عزت است اما گاهى براى كسب اين مقام معنوى و رتبه عرشى به خطا مىرود و به چيزى دست مىيابد كه عزت نيست بلكه ذلت است و همچنين گاهى به گروهها و افرادى مراجعه مىكند كه عزتى به دست آورد در حالى كه عزتى نزد آنان وجود ندارد كه به وى دهند. قرآن به روشنى اين موضوع را بيان مىكند: «الّذين يتّخذون الكافرين اولياء من دون المؤمنين ايبتغون عندهم العزة فإنّ العزة للّه جميعاً(11)»؛ آنانى كه غير از مؤمنان، كافران را دوستان خود مىگيرند، آيا سربلندى را نزد آنان مىجويند(اين تصورى باطل است) چرا كه عزت همه از آن خداوند است. بنابراين قرآن عزت و قدرتى را كه توأم با تحقير فرد يا اجتماع اسلامى در برابر كافران سلطه جو و مستكبر، باشد باطل مىداند و مؤمنين و پيروان واقعى خود را از دوستى و ابراز ارادت نسبت به استيلا طلبان نهى مىكند و دشمنى مخفى مخالفان را آشكار مىنمايد.(12) قرآن به مسلمانان هشدار مىدهد كه هيچ سرافرازى خود را حتى در امور سياسى و اقتصادى در اتكا و اميد به كافران كه دشمن اسلام و مسلمين هستند جستجو نكنند، زيرا رفتارشان ثابت كرده كه در خصوص اهل توحيد و پرهيزكاران دلسوز و خير خواه نبودهاند و هميشه در صدد آن بودهاند كه از موضع تفوّق و استكبار سخن گويند و نظر خود را تحميل نمايند. انسان مسلمان بايد عزّت را از درگاه حق بخواهد، آبرو و شخصيت خويش را صيانت نمايد. در برابر صاحبان زر و زور و تزوير كرنش نكند و بداند كه با خو گرفتن به اخلاق الهى بر اساس سخن معصوم (تخلقوا با خلاق اللّه(13)) مىتواند عزت را بدست آورد، اگر نورى از عظمت حق در وجود آدمى روشن شود و نسبت به تثبيت آن گونه عزّت در پرتو بندگى خالصانه خداوند، ترك رذايل و روى آوردن به فضايل بدست مىآيد، بنده خاص خداوند نه اسير هوسهاى آلوده و تمايلات نفسانى مىگردد و نه خود باخته قدرتهاى پوشالى مىشود. به همين دليل امام صادق(ع) فرمودهاند: بدان كه به راستى عزت ندارد آن كه در برابر خداوند خوارى نكند و آن كه براى حق تواضع نمايد رفعتى بدست نخواهد آورد.(14) در فرهنگ اهل بيت (ع) نيز به مؤمنان اجازه ذلت و خوارى داده نشده است و اصولاً كسى كه نفس خود را ذليل نمايد نه تنها به خيرش اميدوارى نيست، بلكه احتمال دارد نقشههاى توأم با شرارت بار براى ديگران به اجرا گذارد. بدين ترتيب بايد تلاش انسان در جهت عزت بخشى و كسب اين خصلت در پرتو عبوديت الهى باشد تا از سقوط و تباهى رهائى يابد و به سعادت دنيوى و اخروى دست پيدا كند، عزت و عظمت معنوى و فكرى از برترىهاى عبادى و علمى سرچشمه مىگيرد و دشمنان اسلام و مؤمنين، هر قدر در برخى فنون و علوم مهارت هايى كسب كرده باشند در برابر قدرت و حكمت و علم الهى عاجزند و قابل اعتماد و اتكا نمىباشند و البته اين موضوع منافاتى با بهرهگيرى علمى و فنى از آنان ندارد بلكه منظور غفلت از ياد خداوند و ايجاد ارتباط صميمى با اهل كفر و نفاق است. حضرت امام حسين عليه السلام در دعاى عرفه، خداوند را چنين مخاطب قرار مىدهد: «يا من خص نفسه بالسّمو و الرّفعة فاولياؤه بعزته يعتزّون» يعنى :اى آن كه ذات خود را به رفعت و علو و عظمت مخصوص گردانيدى و دوستان خويش را به عزت خود، عزيز ساختى. شكوفههاى شكوهمند حضرت على (ع) كه در آغوش پر مهر خاتم رسولان پرورش يافت و با كوششهاى تربيتى آن خاتم رسولان از هر جهت به عنوان شخصيتى شايسته و لايق، قلههاى كمال و حكمت و فضيلت را پيمود، بر اثر اين پرورشهاى ژرف و عالمانه رسول اكرم(ص) نمونه و برگزيده مكتب اسلام و سرآمد همگان در عصر پيامبر به شمار آمد و يگانه فرد مورد اعتماد و نخستين حامى مصطفاى پيامبران گرديد، انگيزه امير مؤمنان(ع) در همگامى با آخرين فرستاده الهى، ايمان به خداست و عشق سوزان تمام وجودش را احاطه كرده است، او از كودگى براى صيانت از اسلام و حمايت از خاتم رسولان لحظهاى با دشمنان كوتاه نيامد و به هيچ عنوان با اهل عناد سازش نكرد و عزت و عظمت خويش را در عبوديت حضرت حق و فداكارى در راه توحيد جستجو نمود. آن حضرت در سيره تربيتى خويش به تكريم فرزندان خود مبادرت كرد و راه و رسم عزت و اقتدار معنوى را به آنان آموخت، آن امام مؤمنان براى آن كه كرامتهاى انسانى را در اولاد خويش تقويت كند در حضور مردم از فرزندان خويش پرسشهاى علمى مىنمود و پاسخ سؤالات افراد را به آنان محوّل مىفرمود. روزى امام على(ع)، از امام حسن و امام حسين (ع) در چند موضوع سؤالاتى كرد و هر يك از آن دو بزرگوار با جملاتى كوتاه، جواب هايى حكيمانه و خردمندانه دادند، سپس حضرت على(ع) متوجه شخصى به نام حارث اعور، كه در مجلس حاضر بود گرديد و فرمود: اين سخنان حكيمانه را به فرزندان خود بياموزيد زيرا موجب تقويت عقل، تدبير و رأى صائب آنان مىگردد.(15) اين رفتار مستقل و عزت نفس را در روحيه امام حسن(ع) و امام حسين (ع) ايجاد نمود و آن دو امام همام تحت اين تربيتها چنان شخصيتى را بدست آوردند كه رسول اكرم(ص) با اين دو عزيزش بيعت كرد با آن كه سن آن دو بزرگوار از شش سال كمتر بود.(16) در يك روز جمعه خليفه دوم بر فراز منبر بود، امام حسين(ع) كه دوران خردسالى را سپرى مىكرد وارد مسجد كرديد و خطاب به خليفه گفت: از منبر پدرم به زير آى. خليفه گريست و گفت: راست گفتى اين منبر از آن پدر توست نه پدر من! چون عدّهاى تصوّر مىكردند امام حسين(ع) در آن مجلس عمومى و در سنين صباوت به سفارش پدرش چنين اعتراضى را بر زبان آورده است و اين وضع مشكل آفرين خواهد شد. امام على كه در آن مجلس حضور داشت، از جاى برخاست و خطاب به حاضران فرمود: سوگند به خداوند گفته فرزندم از من نمىباشد. خليفه نيز قسم ياد كرد و گفت: يا اباالحسن راست مىگويى، من هرگز شما را در اظهارات فرزندت متهم نمىكنم، حسين را مىشناسم او شخصيت ممتاز و اراده مستقلى دارد و اين سخن برگرفته از تفكّر اوست.(17) عواطف رسول اكرم(ص)، بذرهاى عظمت امام حسن(ع) و امام حسين(ع) مورد توجه رسول اكرم(ص) بودهاند و شدت اشتياق پيامبر نسبت به اين دو فرزند موجب شده بود كه همگان آن دو كودك را تكريم كنند و دوست بدارند، بديهى است آن آخرين سفير الهى جويبارى از چشمه جوشان خويش را در وجود آن دو بزرگوار جارى و سارى مىديد كه اين گونه در برخورد با آن بزرگواران از خود محبت بروز مىداد و شديدترين عواطف را نثارشان مىنمود، آن پيامبر الهى با ديده درون و بصيرت باطن و از وراى زمان و مكان حقايقى را مشاهده مىكرد و با چشم دل مىديد كه فرزندانش براى بازگرداندن عزّت به اسلام و مسلمين كوشش مىكنند و در اين راه جانبازى مىنمايند. بيش از شصت تن از علماى اهل سنت با اندك اختلافى و با سندهاى گوناگون از رسول اكرم(ص) نقل كردهاند: «حسين منّى و انا من حسين»(18) از يعلى بن مرة نقل شده كه روزى ما را به همراه رسول خدا(ص) به صرف غذايى دعوت كرده بودند، هنگامى كه براى صرف غذا بيرون رفتيم ناگاه حسين(ع) را ديديم كه در راه بازى مىكرد، وقتى رسول خدا(ص) او را ديد، شتابان پيشاپيش مردم رفت و دستهاى خود را گشود تا آن فرزند را در آغوش گيرد ولى آن فرزند به اين سو و آن طرف مىگريخت و با اين كار خود تبسّم بر لبان پيامبر مىنشانيد تا سرانجام آن نبىاكرم(ص) امام حسين(ع) را در آغوش گرفت و يك دست خود را بر چانه او نهاد و دست ديگرش را بر سر آن طفل گذارد و سپس گونه بر گونهاش گذاشت و فرمود: «حسين منّى و انا من حسين احبّ اللّه من احبّ حسيناً الحسين سبط من الاسباط؛(19) حسين از من است و من از حسين هستم خداوند دوست بدارد هر كس كه حسين را دوست دارد، حسين سبطى از اسباط است.» عدهاى از مشاهير اهل سنت همچون نيشابورى در معرفة الحديث، محب الدين طبرى در ذخائر العقبى، دميرى در حياةالحيوان و علامه گنجى در كفاية الطالب و گروهى ديگر به سندهاى متعدد از ابى هريره روايت كردهاند كه رسول اكرم(ص) دست فرزندش «حسين» را در دستان مبارك خويش مىگرفت و او را روى پاها و سينه خويش بلند مىكرد و مىفرمود: «اللهم انّى احبّه فأحبّه و احبّ من يحبّه؛(20) خدايا من او را دوست دارم تو هم او را دوست بدار و دوست دار هر كس كه او را دوست دارد.» بديهى استكه اين ابراز عواطف از روابط عادى پيامبر و امام حسين(ع) فراتر بوده و در آن حقيقتى ژرف و جاويدان نهفته است خصوص آن كه حضرت محمد(ص) تأكيد مىفرمايند حسين از من است و من از اويم، اين نكته مؤيد اين واقعيت مىباشد كه امام حسين(ع) اوضاع نابسامان امت جدش را با قيام خويش اصلاح مىكند و عزت راستين را در اين قيام به پيروان حق اختصاص مىدهد و پيروزى واقعى را بدست مىآورد.او با ياران وفادار خويش كه عشق خدا در دل و شور جانبازى در راه حق را در سر داشتند شورى در تاريخ بشر درانداخت كه شهادت نام داشت و طنينى به نام عاشورا را در گنبد افلاك درافكند و با تقديم همه هستى خود و خاندان و يارانش در راه حق سرمشق گرديد براى همه رهروان طريق حقيقت. آن امام با اقدام به موقع و شجاعانه خويش پرده از سيماى كريه دستگاه فاسد بنى اميّه برافكند و پايههاى آن را متزلزل ساخت و گام اساسى را در راه عظمت اسلام و مسلمين برداشت و بنابراين به هدف اصلى خود كه حفظ عزت اسلامى بود، نائل آمد و اين مسايل بود كه رسول اكرم(ص) مىخواست با برخوردهاى عاطفى آن هم در حضور مردم به همگان ثابت كند كه تلاش و مجاهدت امام حسين(ع) مورد تأييد من است و همانگونه كه آن حضرت جامعه را از جاهليت و كفر و شرك رهانيد امام حسين(ع) مردم را از جاهليت اموى نجات داد و درس عزت، آزادگى و ايثار را به همه طالبان حق آموخت. با توجه به اين كه عزت مختص خدا و رسولش و مؤمنين است و از طرف ديگر قرآن مىفرمايد: «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنه؛(21) قطعاً براى شما در زندگى رسول خدا(ص) سرمشق و الگوى نيكو خواهد بود.» و از سوى ديگر حضرت محمد(ص) اهل بيت(ع) خويش را الگوى كامل معرفى نمودهاند مشخص مىگردد كه هر كس طالب عزت الهى است در اين مسير بايد بر رسول او تأسى جويد و سيره آن حضرت و جانشينان او را در زندگى فردى، اجتماعى و عبادى و اخلاقى الگوى خويش قرار دهد تا با پيمودن اين راه معنوى به قله عظمت و عزّت گام نهد. مكتب كمالات و فضايل عالى هدف نهايى انسان رسيدن به كمالات عالى، پيوستن به عالم ملكوت و آراسته شدن به اخلاق الهى است، خداى متعال كشش و ميل به سوى اين هدف را در فطرت انسان قرار داده است. طريق وصول به اين كمال همان صراط مستقيم است كه درجات و مراتبى دارد و ميان مراتب آن پيوند و اتصال ناگسستنى مىباشد در اين طريق كسى مىتواند رهبر رهروان صراط مستقيم باشد كه خود اين مسير را پيموده و به هدف نهايى رسيده باشد و لازم است همواره در ميان انسانها چنين فرد برگزيدهاى كه در ارتباط مستقيم با جهان غيب و عالم ربوبى است وجود داشته باشد تا واسطه فيض ميان علم ربوبى و نوع انسانى گردد. امام فرد كاملى است كه به تمام عقايد و حقايق توحيد معتقد و به اخلاق و صفات كمالى آراسته است و همه كمالاتى كه از جانب خداى متعال اعطا شده و ممكن است در افراد تحقق يابد در شخص او صورت عينى به خود بخشيده است، امام مجراى فيوضات الهى و واسطه بين آدميان و عالم غيب است و پيشرو قافله سالار انسانيت مىباشد، چنين وجود مقدّسى با عالم غيب در ارتباط است و درهاى كمالات الهى به رويش گشوده است و تحت تربيت و هدايت و ولايت مستقيم پروردگار جهان زندگى مىكند. گرچه امامان معصوم(ع) همه از خاندان رسول اكرم(ص) و داراى قرابت نسبى با او هستند اما چنان نيست كه امامت همچون ميراثى به آنان برسد بلكه مطالعه در زندگى هر يك از آنان اين حقيقت را ثابت مىكند كه هر كدامشان به گواهى اعمال و رفتار و شخصيتشان داراى صلاحيت و شايستگى لازم براى احراز مقام امامت بودهاند، هر يك از آن وجودهاى مبارك برترين شخصيت زمان خود و يگانه روزگار خويش بودهاند به طوريكه بعد از گذشت قرنها نه تنها هنوز هم چون فروغى فروزان بر تارك تاريخ علم، حكمت، معرفت و معنويت مىدرخشد بلكه روز به روز بر پرتو افشانى آنان افزوده مىشود تا امامان برحسب شرايط زمان خود به انجام وظيفه خطير الهى خويش مبادرت كرده و در آن زمينه الگويى زنده و سرمشقى گويا براى امت اسلام گرديدهاند. حضرت امام حسين(ع) در شرايط خاصى زندگى مىنمود، پيروان اهل بيت(ع) در هالهاى از رنجها و فشار و اختناق، روزگار مىگذرانيدند، فضاى دنياى اسلام با تحريفات اموى آلوده شده و مقدمات بىدينى و شرك فراهم آمده بود، فرهنگ والاى قرآن و سنت نبوى در معرض تباهى و تحريف قرار گرفت، مشعل عدالت خاموش و ابرهاى تيره جهالت مانع تابندگى خورشيد علم و معرفت گشت و مردم به سوى جاهليت سوق داده شدند. اين گونه شرايط آشفته كه جامعه اسلامى را در باتلاق ذلت و حقارت و عقب افتادگى فرو برده بود موجب گرديد كه امام سوم به حركت بنيادى عاشورا دست بزند و پس از آن همه فساد و تباهى، موضع آن فروغ امامت در برابر دشمنان قرآن و رسول اكرم(ص) موضع قيام گرديد و امام حسين(ع) به سوى برپاكردن مشعل عزت آفرين عاشورا روان گشت تا در دل تاريكىها روشنى بيافريند و حماسهاى جاويدان را در تاريخ بشريت بنيان نهد و مكتبى را تأسيس كند كه به اعتلاى روحى انسانها منجر شود و در پرتو تربيتهاى حسينى، آدمى براى خود حرمت و عزت قائل شود و كرامت خويش را در همه حال حفظ كند و در برابر حوادث و ناملايمات شكستناپذير گردد و به صلابت و استوارى برسد، انسانى كه اين گونه خود را در چشمه پربهره عاشورا شستشو دهد هرگز به دنائت و فرومايگى تن نمىدهد و در برابر توان فرساترين مصائب مقاومت مىنمايد.اين گونه سربلندى و عزت را حضرت امام حسين(ع) در پرتو پرهيزكارى، عبادت و فداكارى بدست آورد و خداوند چنين صلابتى را به او تفويض نمود و آن امام هم به مشتاقان حق آموخت كه چگونه مىتوان به اين درجه استوار رسيد. فرهنگ عاشورا از ذلت و عزت چهره ديگرى نشان داد. بر سر هدف ماندن و در آن جان دادن عزت است، از هدف مقدس دست برداشتن و به دليل ترس از مرگ عقبنشينى كردن مساوى با ذلت مىباشد. مشكل اساسى بنى اميه در اين بود كه با امامى روبرو شدند كه نه مىتوانستند از راه تمايلات نفسانى در او نفوذ كنند و نه از راه لشكر كشى، قتل و غارت. سيد شهيدان، شدائد و سختىها را با سيمايى بشّاش و ابهت معنوى و اقتدارى روحانى استقبال مىكرد. پايدارى، استقامت، مناعت طبع و عزّت نفس او فوق العاده بود. آنگاه كه شمر بن ذى الجوشن با فرمانى شديد مبنى بر جنگ با امام يا تسليم مطلق او به كربلا وارد گرديد، عمر سعد پس از آگاهى از دستورات عبيداللّه بن زياد، به شمر بانگ زد و گفت: واى بر تو! كار را بر من تباه كردى. به خدا قسم حسين كسى است كه روح پدرش على(ع) ميان دو پهلوى اوست، و هرگز تسليم نمىشود(22) و بنا به نقلى ديگر گفت: سوگند به خداوند حسين مناعت طبع و زورنشنوى را در ميان دو پهلوى خود دارد.(23) آن انسان والا در روز عاشورا در حالى كه ميان آن همه دشمن خون آشام و لجوج محصور بود و بسته شدن آب و ناله و فرياد زنان و اطفال، امام را به شدت ناراحت مىنمود و خطر مرگ، او و فرزندان، برادران و يارانش را تهديد مىكرد و آينده خوفناكى در انتظار زنان و فرزندان و اطفالش بود با كمال اطمينان و اعتماد به نفس به يارانش فرمود:خداوند به كشته شدن شما و من در اين روز اجازه داده است خويشتن دارى نمائيد و جهاد كنيد. اين خداى من است كه اجازه داده است من و همه ياران پير و جوانم امروز در راه حق و به دليل پايدار ماندن فضيلت و عدالت، طعمه شمشير بنى اميه گرديم و اهل بيتم پيوسته به اسارت افتند تا كلمه عزت در قاموس زندگى من ثبت گردد و مردم بدانند حقيقت آن نيست كه پيوسته دست ظالم را ببوسد و او را در مقدرات مردم آزاد بگذارند.(24) عبيداللّه زياد، كارگزار اموى در بصره و كوفه، چون خواست پس از هلاكت يزيد از بصره بگريزد، لباس زنانه به تن كرد و مردى را پشت سرش سوار كرد كه به شورشيان مىگفت: كنار رويد، اين زن از خاندان من است، به حرمسراى عبيداللّه بن زياد آمده بود! اكنون مىخواهم او را ببرم. او با اين شيوه ننگين و توأم با حقارت و ذلت گريخت و با تمسك به پستى و خوارى خود را از مرگ نجات داد.(25) اما سومين فروغ امامت و ستاره پرتابش حماسه و ايثار در بحبوحه حوادث خونين روز عاشورا در ميان خيل كثيرى از دشمنان و در حالى كه در محاصره كامل سپاه تباهى و پليدى قرار گرفته بود، وقتى با پيشنهاد بيعت با يزيد روبرو گرديد تا از آن معركه خونين و اضطراب برانگيز رهايى يابد در نهايت شهامت ، عظمت فضايل انسانى و شكوه عزت و كرامت را نشان داد و اعلام فرمود: «واللّه لااعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لاافرّ فرار العبيد؛(26) سوگند به پروردگار، هرگز دستم را همانند دست افراد ذليل و زبون به شما نمىدهم و همچون بردگان از مقابل شما نمىگريزم.» روز عاشورا آنگاه كه عدّهاى از ياران امام به شهادت رسيدند، او به جاى اين كه با مشاهده پيكر خونين آن فداكاران با اخلاص، نگران و محزون گردد و دست تضرّع به سوى دشمنان دراز كند با استوارى و استقامت كامل فرمود: به پروردگار قسم به هيچ كدام از خواستههاى اينها تن در نمىدهم تا خداى خويش را ملاقات كنم در حالى كه به خون خود آغشتهام(27) بدين گونه امام طريق خود را اعلام نمود تا تمامى حق جويان به شيوه او تأسى كنند و جز در برابر خدا سرفرود نياورند و بندگى نكنند از اين جهت در سخنى ديگر خطاب به افراد زبون و ذلت پيشه فرمود: «هيهات منّا الذّلّه(28) هيهات كه ما زير بار ذلت برويم» و پس از آن تصريح فرمود: در قيام او شكستى وجود ندارد. منطق حسينى و امتناع از بيعت محور منطق امام حسين(ع) اين است كه زندگى در زير سلطه اهل ستم و افراد ضد حق مرگ است و كشته شدن در راه مبارزه با آنان حيات آفرين مىباشد: «انّى لاارى الموت الّا السعادة و لاالحيوة مع الظالمين الّا برماً؛(29) به درستى كه من مرگ در راه مبارزه با حكومت ستمگران را نابودى تلقى نمىكنم بلكه اين مرگ را زندگى توأم با سعادت و زيستن با ظالمان را مرگى آميخته به فلاكت مىدانم». اين بيان درخشان امام اساس خطبه و نامههاى نورانى او را تشكيل مىدهد و هماهنگى و همگامى حركت او را با بعثت نبوى و مجاهدتهاى حضرت على (ع) به اثبات مىرساند و ريشههاى اصلى نهضتش را روشن مىكند. در اين سخن نكتهاى نهفته كه تجلّى آن را افزايش مىدهد و آن اين كه نه تنها تسليم در برابر ظالم بلكه اساساً زيستن با اهل ستم را امام مرگى راستين مىداند. منطق امام حسين(ع) اين است كه حتى اگر امويان و غاصبان حكومت و افراد ضد قرآن و سنت نبوى، مرا مورد اكرام و حمايت قرار دهند، بازهم زندگى با آنان را زبونى و خوارى مىدانم و اين گونه سازش ننگى است كه با ايمان و كرامت انسانى سازگارى ندارد، همزيستى و موافقت و سكوت در برخورد با متجاوزان به حريم الهى روا نمىباشد تسليم در مقابل ستمگران براى اعتقادات دينى خطر اساسى دارد و بايد مرگ سرخ توأم با شرافت را بر زندگى سياه ذليلانه ترجيح داد و به حماسهاى شكوهمند كه شيوه مردان حق است مترنم گرديد، سرچشمه اين نگرش و بينش شگفتانگيز و شهامتى وصفناپذير ايمان و باورى راستين است كه دل و روح مردان خدا را از تعلّقات مادى و فناپذير مىرهاند و به ابديّت پيوند مىزند و آنها را از روى اختيار و اشتياق به قربانگاه حق مىبرد و چنين ايمانى در حد بسيار عالى در تمامى مراحل زندگى آن امام و يارانش قابل مشاهده است. چنين ويژگىهايى موجب گرديد كه رسول اكرم(ص) درباره امام حسين(ع) بفرمايد: «انّ الحسين بن على مصباح الهدى و سفينة النجاة و امام خيرٍ و يمنٍ و عزّ و فخرٍ؛(عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 60) حسين بن على(ع) چراغ هدايت، كشتى نجات و پيشواى سعادت و خجستگى و امام عزت و افتخار است. مسأله عاشورا يك نزاع عادى و معمولى ميان حاكمى فاسد و رهبرى فداكار نبود بلكه حضرت اباعبداللّه به عنوان بزرگترين پاسدار اسلام ناب محمدى موقعيت حاكم بر اسلام و مسلمين را به گونهاى مىبيند كه اگر اقدامى عاجل انجام نگيرد زحمات رسول اكرم(ص)، فداكارىهاى اميرمؤمنان(ع) تلاشهاى فاطمه زهرا(س) و امام حسن مجتبى(ع) و ياران آن بزرگواران خنثى خواهد گرديد. يزيد و مزدوران اموى در شهر پيامبر چنين خواستهاند كه قبل از انتشار هلاكت معاويه و پيدايش عكس العملهاى مردم درباره گذشتههاى معاويه و شومى خلافت بنا حق يزيد از امام حسين بيعت بگيرند تا در توطئههاى ناجوانمردانه خود توفيقى به دست آورند. امام بدون هيچ درنگ و تأمّلى خطاب به عبداللّه بن زبير كه آشفته و نگران بود و آيندهاى مبهم و دوراهى خطرناكى را در مقابل خويش مشاهده مىكرد و نظر امام را در خصوص بيعت با يزيد جويا شده بود، فرمود: من هرگز با او بيعت نمىكنم زيرا يزيد مرد شرابخوار، سگباز، آلوده به انواع معاصى و ستمها و غرق در آلودگى و تباهى مىباشد و شايسته خلافت و لايق زمامدارى مسلمانان نخواهد بود و با همين انديشه و عزم راسخ، حاكم مدينه(وليد) را ملاقات مىكنم. امام كه آشفتگى و سراسيمگى را در چهره عبداللّه زبير ملاحظه مىنمود با ارادهاى راستين و درك راه مقاومت و مبارزه براى حفظ حيات دينى جامعه به وى يادآور شد: من كسى نيستم كه زير بار ذلّت روم و با بىتدبيرى خود را به آسانى در پنجه دشمن اسلام و قرآن گرفتار سازم.آنگاه به نزد حاكم مدينه رفت و به وى تفهيم نمود: من حسينم و به راه امويان نه تنها گرايشى ندارم بلكه به حكم مسؤوليت شرعى و دينى و مقام ولايت موظف به مبارزه و مخالفت با ناپاكان مسلماننما هستم و چون خواست از نزد وى برود، مروان كه در آنجا حضور داشت با غرور خاصى وليد را خطاب كرد و گفت: دست از او مدار، اكنون فرصت مناسبى است كه يا از او بيعتگيرى يا كارش را يكسره نمايى، امام با شنيدن نغمههاى شوم مروان برآشفت و او را با نهايت كوچكى و پستى خطاب كرد و فرمود: اى فرزند بد كارى، نه تو و نه وليد، هيچ كدامتان نمىتوانيد مرتكب چنين كشتارى شويد، حال كه سخن بدينجا رسيد، گوش كن تا برايت حقيقت را بگويم، مائيم خاندان نبوت و رسالت، فرشتگان آسمانى در خانه ما رفت و آمد مىنمودند و خداى بىهمتا ما را در آفرينش هستى مقدم داشت و مهر خاتميت بر خاندان ما زد. يزيد مردى فاسق و قاتل، معصيت كار و گناهكار است. مثل من، با مثل او هرگز بيعت نمىكند. مروان و وليد كه در انتظار چنين مقاومتى از جانب سالار شهيدان نبودند در برابر اقتدار معنوى امام حسين(ع) مبهوت ماندند و آن حضرت بىدرنگ بدون آن كه فرصتى به آن نابكاران بدهد محل اقامت وليد را ترك نمود. با اين همه مروان آرام نگرفت و در فكر نقشهاى بود تا با اجراى آن امام سوم را به بيعت با يزيد وادار نمايد به همين دليل تصميم گرفت بار ديگر با امام روبرو شود و آخرين نغمههاى شوم را از حلقوم خويش خارج نمايد. او در ديدارى خطاب به حسين بن على(ع) گفت: اى اباعبداللّه من تو را نصحيت مىكنم! نصايح مرا گوش كن و بپذير و با يزيد بيعت كن كه براى دين و دنيايت بهتر است. امام در جوابش با صراحت و شهامت فرمود: بر اسلام سلام باد هنگامى كه رهبرى امت اسلامى به عهده فردى چون يزيد ناپاك گزارده شود. به خدا قسم از جدم رسول اكرم(ص) شنيدم كه فرمود: رهبرى آل ابى سفيان حرام است.(30) محمد حنفيه فرزند اميرمؤمنان على(ع) خدمت امام حسين(ع) رسيد و از سرخيرخواهى به آن حضرت توصيه نمود كه براى خوددارى از بيعت با يزيد به جايى دور دست رود و مردم را به يارى فراخواند و بدين ترتيب از جنگى نابرابر و كشته شدن بپرهيزد. امام در جوابش فرمود:برادرم! به خدا سوگند اگر در تمام دنيا هيچ پناهگاهى نباشد هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد.(31) بدين گونه با وجود همه توصيهها در ماندن و بيعت نمودن با يزيد و يا رفتن و گريختن از پيش دشمنان، امام حسين(ع) در تدارك نهضتى بود كه براى هميشه به همگان درس عزت آموزد و در واقع امتناع از بيعت سرآغاز عزتمندى قيام كربلا گرديد و از آن زمان پيوسته پيام عزت آفرين حسينى تكرار گرديد و هيچگاه و تحت هيچ شرايطى امام از اين هدف دست برنداشت و برعكس تصور تمام كج بينها و كوتاه فكرىها از اولين گام تا آخرين قدم استوار ماند و در اصل مبارزه با حكومت امويان در هيچ مرحلهاى تغيير نيافت. استوارى و استقامت در راه احياى حق در فاصله بين مكه و مدينه، امام حسين(ع) از راه اصلى كه زير نظر عمّال حكومت اموى بود، طى طريق مىنمود، پيشنهاد كسانى را كه مىگفتند همچون عبداللّه زبير از راه فرعى برود تا از يورش دشمن مصون بماند نپذيرفت و با اتكا به خداوند متعال و بىاعتنا به قدرت پوشالى يزيد فرمود: به خدا سوگند از راه فرعى كه مسير خائنان متوارى است نمىروم بلكه راه اصلى را كه طريق آزادگان است پى مىگيرم تا به آنچه خواست خداوند است، نايل گردم.(32) چون حرّ بن يزيد رياحى راه را بر امام و همراهانش بست و حضرت را از مرگ ترسانيد آن فروغ فروزان شهادت، با شهامت فرمود: شأن من همچون كسى نيست كه از مرگ بهراسد. چقدر مرگ در راه رسيدن به عزت و حيات بخشيدن به حق راحت است، مردن در راه عزت جز زندگى جاويدان نمىباشد و زيستن با ذلت با مرگ يكسان است. آيا مرا از مرگ مىترسانى. تيرت به خطا رفته و تصوّرت تباه است، من كسى نيستم كه از مرگ نگران باشم، منش من والاتر و برتر از اين است و همت من عالىتر از آن مىباشد كه به دليل خوف از مردن، ذلت ستم را پذيرا باشم و آيا شما بر بيش از به قتل رسانيدن من قدرت داريد؟ مرحبا به كشته شدن در راه حق تعالى كه شما قادر به نابودى مجد و عزّت و شرف من نخواهيد بود. پس در اين صورت از كشته شدن بيمى ندارم.(33) هنگامى كه امام در برابر سماجت و پافشارى حرّ قرار گرفت و سيماى اهريمنى جنگ را آشكارا مشاهده كرد، در مقابل ياران شجاع و فداكار خويش ايستاد و خطبهاى پرهيجان ايراد فرمود كه مضامين آن تا اعماق روح و روان هر انسان آگاه و بيدار اثر مىگذارد. در فرازى از اين خطبه آمده است:اى ياران من، مىبينيد كه چگونه بلا و شدت بر ما وارد گرديد به درستى كه راه و رسم زمانه دگرگون گرديده و چهره كريه و زشت آن هويدا گشته است و از نيكوئى و امور معرفت جز اندكى ناچيز و فريبنده نمانده است و زيستن در اين شرايط سخت، ناگوار مىباشد آيا نمىنگريد كه كسى طالب حق نيست و از باطل گريزان نمىباشد، در چنين وضعى مرد خدا ناگريز بايد مشتاق مرگ باشد و لقاى حق را آرزو كند و من در اين گونه اوضاع مرگ را جز خوشبختى و زندگى با اهل ستم و ناپاكان را چيزى جز ذلت و زبونى نمىبينم.(34) در روز عاشورا، آن گاه كه سپاه ستم روياروى امام و يارانش قرار گرفت و لشكر عمر سعد از هر سو امام و يارانش را چون نگين انگشترى در ميان گرفت، آن وجود مقدس از بين سپاه خويش بيرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و سخنانى آموزنده و حماسى را كه يادآور عزت عاشورايى بود بر زبان جارى نمود و فرمود: آگاه باشيد كه اين فرومايه «عبيدالله» فرزند فردى پست مراميان دو راهى شمشير و زبونى قرار داده است، هرگز ما زير بار ذلت نمىرويم زيرا خداوند، رسولش و مؤمنان از اين كه به چنين ننگى روى آوريم شرم دارند و دامنهاى مطهر و مادران و انسانهاى پاك و انديشههاى غيرتمند و نفوس با شرافت، جايز نمىدارند كه ما پيروى از لئيمان و اهل دنائت را بر قتلگاه انسانهاى با كرامت و نيك منش ترجيح دهيم.(35) امام خطاب به سپاه پليدى كوشيد كرامت انسانى و عزت ايمانى آنان را شكوفا نمايد و آنان را از آلودگى حقارت و ذلتى كه بدان گرفتار شده بودند برهاند. بعد از اين سخنان هشدار دهنده و عبرتآموز و بيان اهداف پاك و مقاصد والاى خويش عدهاى از كوفيان را كه از وى دعوت كرده بودند تا او به كوفه آيد و اكنون در پيشاپيش لشكر دشمن قرار گرفته بودند، مخاطب قرار داد و به آنان فرمود: اى شبث بن ربعى، اى حجاربن ابجر، اى قيس بن اشعث، اى يزيد بن حارث، مگر شما نبوديد كه به من نامه نوشتيد و در آن ذكر نموديد كه ميوهها رسيده، بوستانها و باغستانها سرسبز و خرم گشته و چاهها پرآب شدهاند. و به سوى سپاه مجهز و مهيايى كه آماده اطاعت هستند بشتاب. آنان كه بندگى دنيا طلبان را پذيرفته بودند واقعيت را انكار كردند و گفتند ما جزء نويسندگان نامه نبوديم. در اين حال قيس بن اشعث خطاب به امام عرض كرد: چرا به فرمان عموزادگان خود گردن نمىنهى، سوگند به خداوند مطابق ميل تو عمل مىكنند و از ايشان شرى به سويت نخواهد رسيد در اين لحظه امام حسين(ع) فرمودند:نه به خدا سوگند همچون زبونان تسليم نمىشوم و همچون بردهها گردن نمىنهم.(36) او در زير آفتاب گرم و سوزان كربلا در ميان كوفيان بىوفا، در بين دشمنان فراوان و در حالى كه مرگ همچون اژدهايى مهيب براى فرو بردن او و اصحابش دهان باز كرده و زنان و كودكانش را تهديد به اسارت و يتيمى مىكرد و در خيمههايش قطرهاى آب يافت نمىشد و از اطفال خويش جز ناله العطش و فرياد واابتاه نمىشنيد و افغان اهل بيت دل سخت سنگ را مىگداخت و در آن لحظههاى حساس به عنوان قهرمانى شكستناپذير و رهبرى عزت آفرين و انسانى داراى مناعت طبع و صاحب رأى مستقل توحيدى، پس از سپاس و ثناى الهى و درود بر محمد و آل او و فرشتگان و فرستادگان الهى، خطاب به كوفيان جفا پيشه فرمود: هلاكت و نابودى بر شما باد، ما را با اشتياق فراوان به يارى خوانديد و ما هم به يارى شما شتافتيم. همان شمشيرى را كه ما به دست شما داديم به رويمان كشيديد و همان آتشى را كه براى نابودى دشمنان خود و شما آماده بود برما افروختيد. آنگاه با دشمنان خود همدست شديد، بر ضد دوستان و خيرخواهان خويش گردآمديد بى آن كه در ميانتان عدالتى گسترده باشند يا به آينده آنان اميدى بسته باشيد. واى بر شما چرا آنگاه كه هنوز شمشيرهايتان در نيام و دلهايتان آرام بود و تصميم قطعى نگرفته بوديد دست از ما بر نداشتيد.(37) آنگاه امام سرودههاى «فروة بن مسيك» صحابى را كه حاوى دنيايى از كرامت و بزرگوارى است بر خواند كه درفرازى از آن آمده است: اگر شما را شكست داديم، از قديم چنين بودهايم، تازگى ندارد و اگر ما با شكست نظامى و ظاهرى مواجه گرديم مغلوب نشدهايم زيرا پيروزى و عزت با حقيقت است ما با ترس و كور دلى خود نگرفتهايم و اگر كشته شويم، تقدير چنين است كه به شهادت نائل گرديم.(38) در اوج حماسه آفرينى، امام آنگاه كه به عرصه رزم گام نهاد تا لحظهاى كه به شهادت رسيد در رجزهايش اين نكته فروزندگى داشت: الموت خيرٌ من ركوب العار والعار أولى من دخول النار(39) مرگ از قبول ننگ بهتر است و اين حالت(شكست ظاهرى) از ورود در آتش سزاوارتر است. او در تمامى لحظات پراضطراب عاشورا به مشتاقان معرفت و عزت مىآموزد كه بايد تنها در برابر خداوند تسليم بود و در مقابل هر قدرتى نبايد سرخم آورد و مرگ بر ذلت و زبونى پذيرش سخن زورگويان رجحان دارد. آزمايش سخت، موفقيتى درخشان در شب عاشورا آنان كه عزت و استوارى خويش را در همراهى با حماسه عاشورا جستجو مىكردند، در آزمايشى سخت، موفقيتى نيكو بدست آوردند، زيرا چون امام در خطبهاى فرمود: به همه اجازه مىدهم با رضايت من برويد و از تاريكى شب استفاده كنيد و از اطرافم پراكنده شويد زيرا اين قوم در پى من هستند، همه افراد خاندان و يارانش خاطرنشان ساختند: استوارى خود را بر همراهى با آن حضرت و غيرت و حميت خود را در دفاع از حق مىدانند و تأكيد نمودند هرگز امام خود را رها نمىكنيم و كشته شدن در ركاب امام حسين(ع) را كرامتى تلقى كردند كه جاويدان است و پايان نمىپذيرد، آنان تصريح نمودند كه اگر كشته شديم به عهد خويش وفا نمودهايم و تكليف خود را به درستى انجام دادهايم.(40) امام حسين(ع) كه ياران خود را اين چنين وفادار، مقاوم و شكستناپذير ديد، در حق همه آنان دعا كرد و از پيشگاه پروردگار متعال براى اين فداكاران طلب پاداش نيك نمود و خبر شهادت همه را اعلام فرمود. حماسه سازان عاشورا با استماع اين خبر نه تنها نگران نشدند بلكه به دليل دست يافتن به چنين توفيقى گفتند: سپاس خداوندى را كه به سبب يارى رساندن به تو، ما را كرامت اعطاء نمود و با كشته شدن همراه تو، عزت و شرافت نصيبمان گشت. اى فرزند فرستاده خداوند آيا نبايد خشنود باشيم كه در بهشت با تو مىباشيم.(41) شكست ناپذيرى و صلابت قهرمانان كربلا تا بدان حد بود كه حتى اهل بيت امام حسين(ع) نيز كه بر حسب ظاهر توسط دشمنان اسير گرديدند، بيمى به دل خويش راه ندادند و با سخنانى شيوا و رساء و بليغ به دفاع از اهداف قيام كربلا پرداختند و دشمن را در محل حكومت و فرمانروايىاش افشا ساختند. زينب كبرى، به عنوان بانوى شجاع كربلا پس از تحمّل رنجها و مصائب فراوان و مشاهده كشته شدن برادران، فرزندان و عدّهاى از برادرزادگان با ايراد خطبه آتشين، افشاگرانه و مستند خود، يزيد و اعوان و انصارش را به هراس افكند.(42) ايراد خطبهاى اين گونه در درباره كسى كه خود را حاكم جهان اسلامى مىداند و حدود نيمى از دنيا زير سلطهاش قرار دارد و كشورهاى مهمى چون ايران، عراق، عربستان و تركيه را همچون استانهايى تلقى مىكند، از سوى بانويى كه ظاهراً در چنگال دشمن بىرحم و مكار اسير است نشانى از شجاعت، كرامت و عزت خواهر امام حسين(ع) است، فاطمه دختر امام حسين(ع) نيز در دربار عبيداللّه بن زياد در كوفه و نيز در شام آن هم در حضور يزيد به افشاى جنايات امويان پرداخت و از شرافت خاندان عترت دفاع كرد. شكست ظاهرى امام حسين(ع) يك پيروزى مسلم و قطعى را به دنبال داشت كه راه عزت را براى طالبان حق و كمالات انسانى گشود. امام خمينى در اين باره فرمودهاند: «سيد الشهداء(سلام اللّه عليه) از يزيد شكست خورد، همه را كشتند. لكن همچو شكستى به رژيم معاويه داد كه تا ابد دفنشان كرد…»(43) ايشان در جاى ديگر فرمودهاند: «سيد الشهداء هم شكست خورد در كربلا اما شكست نبود اين، كشته شد و زنده كرد يك عالمى را».(44) زيرا براى انسانى كه به عزّت حق دست مىيابد و براى حماسهاى كه در دفاع از حق ترتيب داده مىشود شكستى نمىتوان متصور گرديد. سيد قطب ذيل تفسير آيه 40 از سوره غافر براى اثبات پيروزى حق بر باطل و نصرت الهى كه مدام نصيب مؤمنان مىگردد، از عاشورا مثال مىآورد و مىافزايد در صورت ظاهر و با معيارهاى كوچك، شهادت امام حسين(ع) يك هزيمت بود و در حقيقت و با ملاحظه معيارهاى عالى حركت او به صورت فتح و ظفرى مهم جلوه مىنمايد.(45) ابن ابى الحديد معتزلى در اين باره نوشته است: سيد و آقاى افرادى كه ذلت را قبول نكردهاند، كسى كه به مردم درس حميّت و غيرت و مرگ زير سايههاى شمشير را آموخت و چنين مرگى را بر ذلت و دنائت ترجيح داد. امام حسين فرزند على بن ابى طالب(ع) است كه به او و همراهانش امان داده شد اما از آنجا كه مىخواست تن به ذلت ندهد، كشته شدن را بر چنين زندگى برترى داد.(46) با قيام عاشورا و شهادت امام حسين(ع) و يارانش عزت و كرامت انسانى جلوهاى درخشان يافت و ديگر بعد از اين رويداد عظيم هيچ انسان مبارز و فرد آزادهاى عذرى ندارد و نمىتواند به هيچ وجه ستم و ذلت را تحمل كند، مصعب بن زبير خطاب به سكينه دختر امام حسين(ع) گفته است: پدرت ديگر براى هيچ آزادهاى بهانهاى باقى ننهاده است. وى كه خود را رقيب امام حسين(ع) براى خلافت مىدانست درباره آن حضرت گفته است: حسين مرگ شرافتمندانه را بر زندگى ذلتبار ترجيح داد و شعرى خواند كه ترجمهاش اين است كه: مردان بزرگوارى از آلهاشم در برابر ستم مقاومتى به خرج دادند كه براى بزرگان تاريخ نمونه است.(47) هنگامى كه ياران مصعب از نزد او گريختند و او با چند نفر تنها ماند نيام شمشير خود را شكست و گفت: پيشگامان بنى هاشم براى تمام طالبان عزت سنت پايدارى را بر جاى نهادند و مقتداى آنان شدند. با اين كلام يارانش فهميدند كه او جز كشته شدن منظورى ندارد.(48) امام خمينى(قدس سره) و عزت عاشورايى امام خمينى در بيانات خود كراراً آموزههاى عزت آفرين عاشورا را مورد تأكيد قرار دادهاند: «حضرت سيدالشهداء(ع) به همه آموخت كه در مقابل ظلم، در مقابل ستم و در مقابل حكومت جائر چه بايد كرد با اين كه از اول مىدانست كه در اين راه كه مىرود راهى است كه بايد همه اصحاب خويش و خانوادهاش را فدا كند و اين عزيزان اسلام را براى اسلام قربانى كند. ليكن عاقبتش را هم مىدانست. اگر نبود اين نهضت، نهضت حسين(ع) يزيد و اتباع يزيد اسلام را وارونه به مردم نشان مىدادند…و علاوه بر اين در طول تاريخ آموخت به همه كه راه همين است، از قلّت عدد نترسيد…افراد ممكن است كم باشند ليك در كيفيت توانا باشند و سرافراز…»(49) امام خمينى از نسل همين حماسه آفرينان بود و او نيز همانند اجداد طاهرينش هرگز زير بار ذلت و ستم نرفت، رنج زندان، تبعيد و آوارگى را پذيرا گرديد، براى خطرات جانى مهيا گشت ولى حسرت يك سازش جزئى و مختصر را بر دل طاغوت و استكبار نهاد. او در يكى از بيانات خويش فرمود: من اكنون قلب خود را براى سرنيزههاى مأمورين شما (حكومت پهلوى) حاضر كردهام ولى براى قبول زورگويىها و خضوع در مقابل جبار(ى)هاى شما حاضر نخواهم كرد.(50) وقتى امام را دستگير كردند و براى زندانى كه احتمال كشته شدن هم در پى آن بود به تهران انتقال مىدادند، در راه به مأموران دستگير كننده خود آرامش قلب مىدهد و به آنها سفارش مىكند نترسيد. امام در خاطرهاى مىگويد: من دست گذاشتم روى پاهايشان، گفتم من هستم ناراحت نباشيد. من تا با شما هستم مضطرب نباشيد. خلاصه به يك كيفيتى تسكين پيدا كردند و اين اضطراب از اينها برطرف گرديد.(51) اين شجاعت بدون ترديد از اين امر نشأت مىگرفت كه آن روح قدسى خود را از اسارت تمايلات نفسانى و اميال دنيوى و فناپذير رهانيده بود و اين رشد معنوى و كمالات و وارستگى را در مكتب امام حسين(ع) آموخته بود. چنانچه خود در بياناتى به چنين حقيقتى اشاره مىكند: «ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداكارى آغاز شد. ماهى كه خون بر شمشير پيروز شد، ماهى كه قدرت حق، باطل را تا ابد محكوم و داغ باطله بر جبهههاى ستمكاران و حكومتهاى شيطانى زد. ماهى كه امام مسلمين، راه مبارزه با ستمكاران تاريخ را به ما آموخت. ماهى كه بايد مشت گره كرده آزادى خواهان و استقلال طلبان و حق گويان بر تانكها و مسلسلها و جنود ابليس غلبه كند و كلمه حق، باطل را محو نمايد.»(52) امام خمينى همچون جدش امام حسين(ع) در هيچ شرايطى از مواضع اصولى خود دست بر نداشت و در مقابل استكبار و اهل شرك و نفاق فرياد برآورد: «هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديو سيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا و امت محمد و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظارهگر صحنههاى ذلت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خويش براى اداى واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نمودهام و در انتظارفوز عظيم شهادتم، قدرتها و ابرقدرتها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خمينى يكه و تنها بماند به راه خود كه راه مبارزه با كفر و ظلم و شرك و بت پرستى است ادامه مىدهد و به يارى خدا در كنار بسيجيان جهان اسلام خواب را از ديدگان جهانخواران و سرسپردگانى كه به ستم و ظلم خويشتن اصرار مىنمايند سلب خواهد كرد.»(53) سخنان ذيل را امام خمينى با تأثير پذيرى از حماسه عاشورا و خطبههاى پرهيجان امام حسين(ع) بيان فرموده است: «من به تمام دنيا با قاطعيت اعلام مىكنم كه اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دين ما بايستند ما در مقابل همه دنياى آنان خواهيم ايستاد و تا نابودى تمام آنان از پاى نخواهيم نشست يا همه آزاد مىشويم و يا به آزادى بزرگترى كه شهادت است مىرسيم… و از مرگ شرافتمندانه استقبال مىكنيم ولى در هر حال پيروزى و موفقيت با ماست…»(54) آخرين نكته اين كه ما بايد خاطرههاى حيات بخش كربلا را كه روح عزت و شرافت را در زندگى آدميان مىدمد و عالىترين درس كرامت و آزادگى و فضيلت را به جهان انسانيت مىدهد به صورت شكوهمند برگزار كنيم و اجازه ندهيم مراسم سوگوارى كربلا به حالت ذلت آور، درآيد و بكوشيم تا بر شكوه عزادارىهاى عاشورا افزوده شود. پىنوشتها: 1. لسان العرب، ابن منظور، ذيل عزّ 2. المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، ذيل عزّ. 3. مجمع البيان لعلوم القرآن، فضل بن حسن طبرسى، ج 3، 193. 4. نك: اقرب الموارد فى فصح العربيه و الشوراء، سعيد الخورى الشرتونى، ذيل عزّ. 5. سوره منافقون، آيه 8. 6. بحارالانوار، ج 44، ص 198. 7. الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، ج 17، ص 20. 8. همان، ج 17، ص 23 – 20. 9. سوره فاطر، آيه 10. 10. سوره جاثيه، آيه 37. 11. سوره نساء، آيه 139. 12. سوره آل عمران، آيه 37. 13. بحارالانوار، ج 61، ص 129. 14. الكافى، كلينى، ج 8، ص 242. 15. كودك از نظر وراثت و تربيت، محمد تقى فلسفى، ج 2، ص 98. 16. همان، ص 97. 17. مجموعه ورام، ورام بن ابى فراس، ج 2،ص 88. 18. نك: ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 265 – 275. 19. الادب المفرد، بخارى، (طبع قاهره) ص 100، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 46، مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 172، صحيح ترمذى، ج 13، ص 195. 20. النهايه، ابن كثير شامى، ج 1، ص 223، احقاق الحق، ج 11، ص293. 21. سوره احزاب، آيه 21. 22. الارشاد، شيخ مفيد، ص 213. 23. تاريخ طبرى، ج 4، ص 315. 24. اثباة الوصية، مسعودى، ص 216. 25. الامة و السياسة، ابن قتيبه، ج 2، ص 21. 26. الارشاد، ص 218، البدايه و النهاية، ج 8، ص 194، انساب الاشراف، ج 3، ص 188، اعلام الورى، ص 238. 27. نفس المهموم، ص 633. 28. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 249، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7، اثباة الوصية، ص 142، تحف العقول، ص 171. 29. تاريخ طبرى، ج 4، ص 305، تحف العقول، ص 245. 30. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 577، اللهوف، سيد بن طاووس، ص 11، ناسخ التواريخ، (حالات سيد الشهدا)، ج 1، ص 152 تا 154 و 380، راه حسين، عباسعلى اسلامى، ص 19 تا 21، درسى كه حسين به انسانها آموخت، شهيد هاشمى نژاد، ص 207 تا 210. 31. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188، و نيز نك: الفتوح، ابن اعثم كوفى،ج 5، ص 32. 32. الارشاد، ص 202، تاريخ طبرى، ج 4، ص 26. 33. احقاق الحق و ازهاق الباطل، قاضى نوراللّه شوشترى، همراه با تعليقات آية اللّه مرعشى نجفى، ج 11، ص 601. 34. اللهوف، ص 34، تاريخ طبرى، ج 5، ص 404، حلية الاولياء، ج 2، ص39، كشف الغمه، فى معرفة الائمه، ج 2، ص 32. 35. اللهوف، ص 97، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7، اثبات الوصية، ص 142. 36. اعلام الورى، طبرسى، ص 238، كامل ابن اثير، ج 4، ص 62، تاريخ طبرى، ج 4، ص 62، و ج 5، ص 425، مناقب ابن شهرآشوب سروى مازندرانى، ج 4، ص 68. 37. تحف العقول، ص 171، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249 تا 250. 38. لهوف، ص 57، تا 58. 39. كشف الغمه، فى معرفة الائمه، ج 2، ص 32. 40. نك: تاريخ طبرى، ج 4، ص 4197 اعلام الورى، ص 235، اللهوف، ص 91 تا 92، مقتل خوارزمى، ج 1، ص 247، انساب الاشراف، ج 3، ص 185، كامل ابن اثير، ج 4، ص 58. 41. مقتل الحسين، علامه مقرّم، ص 259 تا 261 و نيز ص 265، بحارالانوار، ج 44، ص 298. 42. مجموعه مقالات كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 380، تا 381. 43. صحيفه نور، ج 8، ص 47. 44. همان، ج 12، ص 119. 45. فى ضلال القرآن، سيد قطب، ج 5، ص 3086. 46. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249. 47. مجموعه مقالات دومين كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 421 به نقل از كتاب حسين نفس مطمئنه، ص 35. 48. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249. 49. صحيفه نور، ج 17، ص 58 تا 62. 50. كلمات قصار(پندها و اندرزها) امام خمينى، ص 228. 51. پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 10 تا 11. 52. قيام عاشورا در كلام و پيام امام خمينى، ص 23. 53. فرازهاى فروزان، از نگارنده، به نقل از صحيفه نور، ج 20، ص 228. 54. صحيفه نور، ج 20، ص 118.
سيره اخلاقى امام هادى عليه السلام
سيره اخلاقى امام هادى(ع) عسكرى اسلامپوركريمى اشاره پيشوايان معصوم (ع) انسانهاى كامل و برگزيدهاى هستند كه به عنوان الگوهاى رفتارى و مشعلهاى فروزان هدايت جامعه بشرى از سوى خدا تعيين شدهاند. گفتار و رفتار و خوى و منش آنان ترسيم «حيات طيبه» انسانى و وجودشان تبلور تمامى ارزشهاى الهى است. آنان، به فرموده امام هادى (ع) معدن رحمت، گنجينهداران دانش، نهايت بردبارى و حلم، بنيانهاى كرامت و ريشههاى نيكان، خلاصه و برگزيده پيامبران، پيشوايان هدايت، چراغهاى تاريكىها، پرچمهاى پرهيزگارى، نمونههاى برتر و حجتهاى خدا بر جهانيان هستند.(1) بدون شك، ارتباط با چنين چهرههايى و پيروى از دستورها و رفتارشان، تنها راه دستيابى به كمال انسانيت و سعادت دو جهان است. پيشواى دهم امام هادى(ع) يكى از پيشتازان دانش و تقوا و كمال است كه وجودش مظهر فضائل اخلاقى و كمالات نفسانى و الگوى حقجويان و ستم ستيزان است. در اين نوشتار مختصر برآنيم تا با مطالعه در منابع معتبر اسلامى و تاريخى براى آشنايى بيشتر با پيشواى دهم(ع) فرازهايى زرّين از سيره تربيتى و ويژگىهاى اخلاقى آن برگزيده الهى را از باب تيمن و تبرّك نقل كنيم. رشد و نموّ امام(ع) امام هادى (ع) در خاندانى پا به عرصه جهان هستى گشود كه اخلاق و انسانى مجّسم بودند، ادب و محبت بر سراسر اين خانواده سايهگستر بود؛ كودك به بزرگ احترام مىگذاشت و بزرگ در محبت و مهر به كودك پيش قدم بود. مورّخان نمونههاى شگفتانگيزى از ويژگىهاى اخلاقى اين خاندان را نقل كردهاند، مثلاً منقول است كه: «امام حسين (ع) در برابر برادر خويش حضرت امام حسن (ع) هرگز سخن نمىگفت و اين كار را براى تجليل و بزرگداشت برادر انجام مىداد.»(2) يا اين كه: امام سجّاد (ع) هرگز در حضور مادر يا دايه خويش غذايى نخورد، بخاطر اين كه مبادا نظر مادر يا دايه قبلاً به سمت آن غذا جلب شده باشد و بدين وسيله حقوق آنان را ضايع كند و دل ايشان را بشكند(3) رعايت اينگونه موارد اخلاقى، مانند رفتار انبياست و متخلّقين به آن در همان اوجى پرواز مىكنند كه انبياى الهى مطمح نظرشان بوده است. امام هادى در دامان پدر با يكايك فضائل و مكارم اخلاقى پدر مأنوس مىگشت و از زلال دانش ايشان سيراب مىشد، هر روز پدر جلوههايى از روح آتشين خود را بر فرزند عيان مىساخت و او را براى مسئوليت بزرگ آينده، آماده مىنمود. پدر آنچنان شيفته فرزند بود كه از ابراز آن نمىتوانست خوددارى كند و بارها اعجاب و شگفتى خويش را از اين انسان نمونه و ممتاز نشان مىداد. نمونه زير گوياى اين مطلب است. مورّخين نقل مى كنند هنگامى كه امام جواد(ع) قصد حركت به سمت عراق را داشت، امام هادى(ع) را كه در آن زمان شش ساله بود در دامان خود نشاند و از او پرسيد: دوست دارى از عراق چه هديهاى برايت بياورم؟ امام هادى(ع) تبسّمى كرده فرمود: «شمشيرى چون آتش…». آنگاه امام جواد(ع) رو به فرزند ديگر خود «موسى» نموده از او پرسيد: تو چه دوست دارى؟ موسى پاسخ داد: «فرش خانهاى….» امام جواد (ع) در حالى كه از پاسخ امام هادى مشعوف بود فرمود: «ابوالحسن به من شباهت دارد و مانند من است». پاسخ امام نشان شجاعت ذاتى و آمال وى بود و اين چيز غريبى نيست؛ زيرا همه ائمه اطهار(ع) اين خصيصه را در خود داشتند. امام هادى (ع) در همان كودكى از آنچنان نبوغ، زيركى و هوشيارى برخوردار بود كه اطرافيان را مبهوت مىساخت و مورّخان نمونههاى متعدّدى از تيزهوشى آن حضرت را نقل كردهاند: معتصم پس از به شهادت رساندن امام جواد(ع) از عمر بن فرج خواست به مدينه رفته معلمى براى امام هادى(ع) كه در آن وقت شش سال و چند ماه داشت انتخاب كند و تأكيد كرد كه معلم بايد از دشمنان اهلبيت و مخالفين آنان باشد! تا امام را با كينه اهلبيت پرورش دهد و ايشان را اعتقادات نواصب بياموزد و دشمنى خاندان نبوت را در دل امام جاى دهد! عمر بن فرج در اجراى دستورات معتصم به مدينه رفته و ماجرا را با والى شهر در ميان گذاشت. او و چند تن ديگر، «جنيدى» را به عنوان دشمن ديرينه اهلبيت معرفى كردند. جنيدى پس از اطلاع از موضوع، موافقت خود را اعلام كرد. براى او حقوقى ماهانه تعيين گشت و از او خواسته شد تا مانع ملاقات شيعيان با امام گردد. جنيدى كار خود را آغاز كرد، ولى از آنچه مشاهده كرد شگفتزده و مبهوت شد. روزى محمّد بن جعفر، جنيدى را ديد و از او پرسيد: «اين كودك (امام هادى) تحت تعليم و آموزشت چگونه است؟…» جنيدى از اين تعبير برآشفته شد و گفت: «مىگويى: اين كودك؟! نمىگويى: اين پير! تو را به خدا كسى را داناتر از من نسبت به علم و ادب در مدينه مىشناسى؟». محمّد پاسخ داد: «نه». امّا به خدا من بحثى را در ادبيات پيش كشيده و موضوع را آنچنان كه گمان مىكنم شايسته است بسط مىدهم، بعد مىبينم او مطالبى را به گفتههايم مىافزايد كه من از آنها استفاده مىكنم و از او مىآموزم. مردم گمان مىكنند من به امام درس مىدهم؛ ولى به خدا اين من هستم كه از او درس مىآموزم… چند روز بعد دوباره محمّد بن جعفر، جنيدى را ديده از او پرسيد: «حال اين كودك چگونه است؟». جنيدى از اين حرف برانگيخته شد و گفت: «ديگر اين حرف را تكرار مكن به خدا او بهترين مردم روى زمين و فاضلترين خلق خداست. گاهى مىخواهد وارد اتاق بشود مىگويم اوّل سورهاى از قرآن بخوان و بعد داخل شو. مىگويد: كدام سوره را مى خواهى تا بخوانم؟ و من نام سورههاى بلند اوّل قرآن را نام مىبرم، هنوز نام سوره تمام نشده شروع مىكند به خواندن آن و آنچنان درست و دقيق مىخواند كه من درستتر از آن را نشنيدهام. او قرآن را زيباتر از مزامير داوود مى خواند و علاوه بر آن حافظ تمام قرآن است و تأويل و تنزيل آن را نيز مىداند. سپس جنيدى گفت: «سبحان اللّه!» اين كودك در ميان ديوارهاى سياه مدينه رشد كرده است، پس اين دانش عميق را از كجا كسب كرده است؟». سرانجام همين جنيدى ناصبى و دشمن اهلبيت، از بركات انفاس قدسى امام هادى، صراط مستقيم را يافت و چنگ به دامن «حبلالمتين» الهى زد و در زمره محبّان اهلبيت قرار گرفت و به امامت ائمه هدى اعتراف كرد(4)البته طبيعى است كه تنها توجيه حقيقى اين پديده همان اعتقاد شيعه درباره اين خاندان است. شيعيان بر اين عقيدهاند كه خداوند متعال به اهلبيت دانش و حكمتى عنايت كرده است كه ديگران از آن بىنصيب مىباشند و در اين مورد سن و سال مدخليّتى ندارد. علم و دانش امام(ع) بدون ترديد بعد علمى و آگاهى گسترده ائمه(ع) در همه زمينهها از پايههاى اساسى امامت در طول حيات آن بزرگواران به شمار رفته و به عنوان يكى از معيارهاى مطمئن و روشن كه در دسترس همگان قرار داشت براى تشخيص امام برگزيده از سوى خدا، از مدّعى امامت، در جامعه اسلامى شناخته شده بود. حاكمان ستمگر اموى و عبّاسى در رويارويى با پيشوايان حق به هر اقدامى كه به گونهاى در تثبيت موقعيّت آنان و تضعيف موقعيّت امامان شيعه مؤثر بود دست زدند، و حتى موفق شدند چهرههاى وابسته و مزدورى را در لباس عالمان دين و فقيهان شريعتبه مسلمانان تحميل كنند، ولى هيچ گاه نتوانستند در ميدان علم و دانش بر پيشوايان معصوم پيشى گيرند، و حتى نتوانستند در يك مورد و براى يك بار آنان را محكوم كنند، با آن كه برخى از آنان مانند مأمون براى دستيابى به اين هدف تلاشهاى فراوانى كرده و سرمايههاى زيادى صرف نمودند. اساسىترين ويژگى علوم ائمه (ع)، خدادادى بودن آن است. آنان در هيچ مكتب و نزد هيچ فردى درس نخواندند، بلكه در پرتو شايستگىها و لياقتهايى كه داشتند، خداوند چشمهسارهاى زلال دانش و معرفت را در قلب پاكشان به جريان و جوشش انداخت و وجود مباركشان را به تعبير امام هادى(ع) گنجينههاى علم و جايگاههاى معرفت خويش(5)قرار داد. امام هادى (ع) در سخنى به اين دانش گسترده اشاره نموده مىفرمايد: »اسم اعظم خداوند 73 حرف است و نزد آصف (بنبرخيا) تنها يك حرف آن بود كه چون خدا را بدان خواند، زمين حد فاصل بين او و (پادشاه) سبا براى او درهم پيچيده شد. آصف تخت بلقيس را برداشت و آن را نزد سليمان نبى (ع) برد، سپس زمين كشيده (منبسط) شد (و به حال نخست بازگشت). تمام اينها در كمتر از يك چشم بر هم زدن صورت گرفت؛ ولى نزد ما از اسم اعظم الهى 72 حرف است و يك حرف آن نزد خداست كه آن را در (خزانه) علم غيب به خود اختصاص داده است».(6) بزرگترين خيانت زمامداران غاصب اموى و عبّاسى معاصر ائمه(ع) به بشريت، به ويژه مسلمانان اين است كه با مشكلات و محدوديّتهايى كه براى ائمه (ع) به وجود آوردند، مانع نشر و گسترش علوم آنان در جامعه شده و مردم را از آن فيض بزرگ محروم ساختند. اين محدوديّت درباره همه پيشوايان اعمال مىشد، ولى نسبت به «عسكريين» (پيشواى دهم و يازدهم) عليهماالسلام با شدّت بيشتر، به گونهاى كه بخش اعظم دوران امامت امام هادى(ع) و تمامى دوران امامت امام عسكرى(ع) در «سامرّا» كه عنوان پادگان نظامى را داشت تحت نظارت دقيق نيروهاى امنيّتى دستگاه سپرى شد و براى مردم امكان دسترسى به آنان و استفاده از محضرشان وجود نداشت؛ با اين حال، امام هادى از هر فرصتى استفاده كرده و با افاضه شمهاى از علوم خدادادى خود به صورت كتبى يا شفاهى، در قالب سخن گفتن با افراد مختلف به زبان خود آنان، پيشگويى نسبت به حوادث آينده، خبر دادن از نيّت افراد و… انسانها را از فروغ دانش خود بهرهمند و بدين وسيله آنان را به شاهراه حق، رهنمون مىساخت.(7) سلاح علم ويژه امامت و به كارگيرى آن در قالبها و پوششهاى ياد شده، كارسازترين، كوبندهترين و در عين حال بىخطرترين سلاحى بود كه در شرايط حاكميت جو خفقان آن روز، در اختيار پيشواى دهم(ع) قرار داشت و حكومت، هيچ راه و بهانهاى براى مبارزه با آن نداشت. حلم و بردبارى امام(ع) حلم و بردبارى از ويژگيهاى مهمى است كه مردان بزرگ، به ويژه رهبران الهى كه بيشترين برخورد و اصطكاك را با افراد نادان و نابخرد و گمراه داشتند، از آن برخوردار بوده و در پرتو اين خلق نيكو افراد بسيارى را به سوى خود جذب كردند. امام هادى(ع) همچون نياكان خود در برابر ناملايمات بردبار بود و تا جايى كه مصلحت اسلام ايجاب مىكرد با دشمنان حق و ناسزاگويان و اهانتكنندگان به ساحت مقدس آن حضرت، با بردبارى برخورد مىكرد. «بريحه» عباسى كه از سوى دستگاه خلافت به سمت پيشنمازى مكّه و مدينه منصوب شده بود از امام هادى(ع) نزد متوكل سعايت كرد و براى او نوشت: «اگر نيازى به مكّه و مدينه دارى، «على بن محمّد» را از اين دو شهر بيرون كن؛ زيرا او مردم را به سوى خود خوانده و گروه زيادى از او پيروى كردهاند.» بر اثر سعايتهاى پىدرپى «بريحه» متوكّل امام را از كنار حرم جد بزرگوارش رسول خدا(ص) تبعيد كرد. هنگامى كه امام(ع) از «مدينه» به سمت «سامرّا» در حركت بود «بريحه» نيز او را همراهى كرد. در بين راه «بريحه» رو به امام (ع) كرد و گفت: «تو خود مىدانى كه عامل تبعيد تو من بودم. با سوگندهاى محكم و استوار سوگند مىخورم كه چنانچه شكايت مرا نزد اميرالمؤمنين يا يكى از درباريان و فرزندان او ببرى، تمامى درختانت را (در مدينه) آتش مىزنم و بردگان و خدمتكارانت را مىكشم و چشمههاى مزرعههايت را از بين خواهم برد و بدان كه اين كارها را خواهم كرد.» امام(ع) متوجّه او شد و فرمود: «نزديكترين راه براى شكايت از تو اين بود كه ديشب شكايت تو را نزد خدا بردم و من شكايت از تو را كه بر خدا عرضه كردم نزد غير او از بندگانش نخواهم 2برد.» «بريحه» چون اين سخن را از امام (ع) شنيد، به دامن آن حضرت افتاد و تضرّع و لابه كرد و از او تقاضاى بخشش نمود. امام (ع) فرمود: تو را بخشيدم.(8) هيبت و وقار ائمه اطهار(ع) مظاهر قدرت و عظمت خداوند و معادن كلمات و حكمت ذات مقدس حق و منبع تجلّيات و انوار خاصّه او هستند. براين اساس از يك قدرت معنوى فوقالعاده و نفوذ و هيبت خاصّى برخوردارند. امام هادى(ع) مانند پدران گرامى خود و انبياى الهى، از آنچنان هيبت و نفوذ معنوى برخوردار بود كه همگان را وادار به كرنش مىكرد و اين امر اختصاص به شيعيان حضرت نداشت. اين هيبت و عظمت خدادادى را در زيارت جامعه و از زبان امام هادى(ع) چنين مىخوانيم: «طأطأ كل شريف لشرفكم، و بخع كل متكبّر لطاعتكم، و خضع كل جبار لفضلكم، و ذل كل شىء لكم.» هر بزرگ و شريفى در برابر بزرگوارى و شرافت شما سر فرود آورده و هر خود بزرگ بينى به اطاعت از شما گردن نهاده و هر زورگويى در برابر فضل و برترى شما فروتنى كرده و همه چيز براى شما خوار و ذليل گشته است. دراينباره از محمّد بن حسن اشتر علوى نقل شده كه گفت: «همراه پدرم با جمعى از مردم عباسى، طالبى و جعفرى نزد متوكل عباسى بوديم كه ناگهان ابوالحسن، امام هادى(ع)، وارد شد و آهنگ در قصر خليفه را نمود تمامى حاضران بلا استثناء از مركبهايشان فرود آمده احترامات لازمه را به عمل آوردند تا حضرت وارد كاخ شد، مردى از آن جمع از اين تجليل و گرامى داشت به خشم آمده لب به اعتراض گشود و گفت: اين تشريفات براى كيست؟! چرا براى اين جوان اين همه احترام بگذاريم؟ او نه از ما بالاتر است و نه بزرگسالتر. به خدا قسم هنگام خارج شدن، ديگر براى او بپا نخواهيم خاست و از اسب فرود نخواهيم آمد… ابوهاشم جعفرى به او چنين پاسخ داد: به خدا سوگند با ذلت و كوچكى به او احترام خواهى گذاشت … لحظاتى بعد امام از قصر خارج شد و بانگ تكبير و سرود توحيد برخاست و همه مردم به احترام امام بپا خاستند، ابوهاشم مردم را مخاطب ساخته گفت: «مگر شما نبوديد كه تصميم داشتيد به حضرت احترام نگذاريد!». گروهى از آن ميان پرده از حالت درونى خود برداشته گفتند: به خدا قسم نتوانستيم خودمان را كنترل مىكنيم و بىاختيار از اسب فرود آمده به ايشان احترام گذاشتيم.(9) زيد بن موسى(10)چندين بار به «عمر بن فرج» گوشزد كرد و از او خواست كه وى را بر امام هادى(ع) مقدم بدارد و مىگفت: او جوان است و من عموى پدر او هستم. «عمر بن فرج» سخن او را براى امام هادى(ع) نقل كرد. امام فرمود: «يك بار اين كار را بكن. فردا مرا پيش از او در مجلس بنشان، سپس ببين چه خواهد شد.» روز بعد «عمر» امام هادى (ع) را دعوت كرد و آن حضرت در بالاى مجلس نشست. سپس به «زيد» اجازه ورود داد. «زيد» در برابر امام (ع) بر زمين نشست. چون روز پنجشنبه شد ابتدا به زيد اجازه داد تا وارد شود و در صدر مجلس بنشيند، سپس از امام خواست تا وارد شود. امام (ع) داخل شد. هنگامى كه چشم زيد به امام افتاد و هيبت امامت را در رخسار حضرت مشاهده كرد از جايش برخاست و امام را بر جاى خود نشاند و خود در برابر او نشست.(11) هيبت امام آنچنان قوى و نفوذ ايشان آنقدر نيرومند بود كه هنگام آمدن نزد متوكل تمامى درباريان و نگهبانان قصر بىاختيار هنگام حضور امام قيام مىكردند و بدون كمترين بهانهجويى و به انتظار گذاشتن، درها را مىگشودند و پردهها را كنار مىزدند.(12) ناگفته پيداست كه نيرومندى و هيبت امام ناشى از سلطنت دنيوى يا اندوخته هاى مالى نبود، بلكه سرّ عظمت ايشان در اطاعت خداوند متعال، زهد در دنيا و پايبندى به دين بود. امام خوارى و ذلّت عصيان خدا را از خود دور ساخته و از طريق اطاعت پروردگار به اوج عزت و وقار دو جهان رسيده بود. زهد و عبادت امام امام هادى(ع) از تمام لذّات زودگذر و مادى اين جهان روى گردانده و به ضروريات آن اكتفا كرده بود، كمترين توجهى به جلوههاى فريبنده نشان نمىداد و زندگى خود را وقف عبادت خداى متعال كرده بود، كار را در زهد و ورع تا بدانجا رسانده بود كه خانه مسكونى حضرت در سامرّا و مدينه از اثاثيه معمولى نيز خالى بود و هنگامى كه مأموران متوكل عباسى شبانگاه به منزل حضرت هجوم آوردند و به بازرسى آن مشغول شدند، چيزى قابل توجّه در آن نيافتند. بار ديگر كه به خانه حضرت در سامرّا هجوم آوردند ايشان را در اتاقى در بسته مشاهده كردند در حالى كه با لباسى پشمين بدون هيچ فرشى بر شن و سنگريزه نشسته بود. سبط بن جوزى درباره زهد آن امام همام مىگويد:امام على هادى كمترين ميل و گرايشى به دنيا نداشت و هميشه ملازم مسجد بود، هنگامى كه خانهاش را بازرسى كردند، جز قرآن، كتب دعا و چند كتاب علمى در آن چيزى نيافتند. حضرت مانند اجداد طاهرين خود زندگى بىآلايشى را پيش گرفته بود و اهميّتى به مسائل مادى نمىداد، بلكه تمام توجّهاش اتصال دائمى به حق تعالى بود. جدّش مولاى متقيان، اميرمؤ منان، نيز از پارساترين مردم بود و در ايّام خلافت خويش هيچ اندوخته مادى براى خود فراهم نكرد و كفش و كمربندش از ليف خرما بود و كفشش را خود تعمير مىكرد بر شكم خود سنگى مىبست تا فشار گرسنگى را كاهش دهد و همسرش دخت گرامى پيامبر اكرم زهراى اطهر(س)، نيز مانند پدر و شوهر والامقامش زندگى زاهدانهاى را دنبال مىكرد و در خانهاش از اثاث البيت خبرى نبود و دستانش از آسيا كردن گندم تاول زده بود. ائمه(ع) اين چنين زيستند و نعمتهاى مادى را كنار گذاشته كريمانه از مظاهر فريبنده حيات گذشتند و تنها به كارى پرداختند كه آنان را به خداوند نزديك كند.» آن امام عظيم الشأن به دور از گرايشهاى مادى و هواهاى نفسانى و خود بزرگ بينى، براى معيشت خود و خانوادهاش در مزرعهاش كار مىكرد. على بن حمزه مىگويد: ابوالحسن ثالث را ديدم كه بر زمينى كار مىكرد و قدمهايش از عرق خيس شده بود. گفتم: «قربانت گردم، كارگران كجا هستند؟…» حضرت فرمود: «اى على! بهتر از من و پدرم كسانى بودند كه با بيل در زمين خود كار مىكردند…». آنها چه كسانى بودند؟…. حضرت فرمود: رسول اللّه (ص)، اميرالمؤمنين(ع) و همه پدرانم با دست خويش كار مىكردند و اين كار پيامبران، رسولان و اوصياى صالح بوده است ….»(13) امام هادى(ع) شب هنگام به پروردگارش روى مىآورد و شب را با حالت خشوع به ركوع و سجده سپرى مىكرد و بين پيشانى نورانىاش و زمين جز سنگ ريزه و خاك حائلى وجود نداشت و پيوسته اين دعا را تكرار مىنمود: «الهى مسىء قد ورد، و فقير قد قصد، لا تخيب مسعاه و ارحمه و اغفر له خطاه»(14) بارالها! گنهكارى بر تو وارد شده و تهيدستى به تو روى آورده است، تلاشش را بىنتيجه مگردان و او را مورد عنايت و رحمت خويش قرار داده و از لغزشش درگذر. پارسايى و انس با پروردگار، آنچنان نمودى در زندگى امام نقى (ع) داشت كه برخى از شرح حال نويسان در مقام بيان برجستگىها و صفات والاى آن گرامى به ذكر اين ويژگى پرداختهاند. «ابنكثير» مىنويسد: «كان عابداً زاهداً»(15) او عابدى وارسته و زاهد بود. آرى، آن بزرگ مشعلدار هدايت امّت(امام هادى)، بيش از همه معاصران خود به عبادت و تهجّد مىپرداخت و تقوا و پايبندى وى به اصول ديانت زبانزد خاص و عام بود. آن حضرت تمام نوافل را بجا مىآورد و در ركعت سوم نافله مغرب، سوره حمد و اوّل سوره حديد تا «انه عليم بذات الصدور» و در ركعت چهارم پس از سوره حمد، آخر سوره حجرات را تلاوت مىكرد.(16) نافلهاى را نيز به اين صورت به حضرت نسبت دادهاند كه: ايشان در ركعت اول، سوره حمد و يس و در ركعت دوم، سوره حمد و الرحمن را تلاوت مىكردند.(17) سخن كوتاه اين كه، آنچه در هنگام مطالعه سيره همه ائمه آطهار(ع) به وضوح قابل مشاهده است، توجه شديد آن بزرگواران به عبادت، شب زندهدارى، تلاوت قرآن و مناجات با پروردگار و دورى از زخارف دنيوى است. سخاوت و جود امام(ع) امامان معصوم(ع) براى مظاهر دنيوى، از جمله مال و ثروت ارزش ذاتى قائل نبودند و سعى مىكردند به حد اقل آن كه زندگى معمولى روزانه آنان را تامين كرده و آن بزرگواران را در راه انجام وظايف فردى و اجتماعى يارى رساند بسنده كنند و مازاد آن را در راههايى كه موجب خشنودى خداوند بود صرف كنند. يكى از اين راهها انفاق به افراد تهيدست و نيازمند مىباشد. اين شيوه خدا پسندانه مالى كه در زندگى همه معصومان (ع) در سطح گستردهاى به چشم مىخورد علاوه بر جنبههاى معنوى و آثار اخروى، عامل مهمى در كاهش فقر و فاصله طبقاتى جامعه اسلامى و تأليف قلوب افراد و حفظ شخصيت و علاقهمند ساختن آنان به مكتب اهلبيت و جلوگيرى از ارتباط و نزديك شدن آنان به دستگاه زر و زور خلفا بود. در پرتو برخوردارى ائمه (ع) از اين خلق نيكو، وجود آن بزرگواران پيوسته مايه اميد، و خانهشان نه تنها مركز نشر دانش، بلكه پناهگاه افراد نيازمند و درمانده و محل رفت و آمد انسانهاى مختلف، به ويژه آنان كه از راه دور آمده بودند، بود. اين مسئله هم براى عموم مردم جا افتاده بود، به گونهاى كه وقتى فرد نيازمند و درماندهاى را مىديدند او را به خانه امامان (ع) راهنمايى مىكردند، و هم براى خود افراد درمانده، بدين معنى كه به محض مواجه شدن با مشكلى به طور مستقيم سراغ خانه امامت را مىگرفتند. امام هادى (ع)، همچون پدر بزرگوارش تنها براى جلب رضاى پروردگار، مسكين، يتيم و اسير را بر خانواده خود مقدّم داشته و اطعام آنان را در درجه اوّل اهميّت قرار مىدادند، تا جايى كه غذايى براى خانوادهاش باقى نمىماند و در مورد لباس نيز بدينگونه عمل مىكردند. امام صادق (ع) نيز آنقدر به مستحقّين انفاق مىكرد و لباس مىداد كه ديگر براى افراد خانوادهاش چيزى يافت نمىشد.(18) آرى، آن حضرت، كانون سخاوت و كرم بود و گاهى مقدار انفاق به حدى از فزونى مىرسيد كه دانشمندى مانند: «ابن شهرآشوب» پس از نقل آن مىگويد: «اين مقدار انفاق، عمل معجزه گونهاى است كه جز پادشاهان از عهده كسى ساخته نيست و تا كنون اين مقدار انفاق را از كسى نشنيدهايم».(19) مورّخان موارد بىشمارى از بخششهاى آن امام همام، نسبت به فقرا و درماندگان را نقل كردهاند كه به عنوان نمونه به ذكر چند مورد بسنده مىكنيم: 1- هيأتى از شيعيان بلند پايه مركّب از ابوعمرو عثمان بن سعيد، احمد بن اسحاق اشعرى قمى و على بن جعفر به ديدار امام هادى(ع) رفتند، احمد بن اسحاق از وامى كه در گردن داشت به حضرت شكايت برد، ايشان به وكيل خود عمرو رو كرده فرمودند: به احمد سى هزار دينار و به على بن جعفر نيز همان مقدار بپرداز. سپس حضرت به خود عمرو وكيل حضرت نيز سى هزار دينار بخشيدند. حضرت براى اين بزرگان زندگانى مرفهاى فراهم آورده بود و غبار فقر را از خانهشان برده بود و طبيعى است كه بهترين بخشش، آن است كه اثرى نيكو و ماندگار از خود بجا گذارد. 2- نمونهاى ديگر از كرم حضرت را اسحاق جلاّب چنين نقل مىكند: «در «يوم الترويه» (هشتم ذيحجّه) براى ابوالحسن هادى(ع) تعداد زيادى گوسفند خريدم و ايشان تمام گوسفندان را در ميان خويشان خود تقسيم كردند.»(20) 3- مورد ديگر كه اعجاب مورّخان را برانگيخته است چنين مىباشد كه: «حضرت به قصد روستايى متعلّق به خودشان از سامرّا خارج شدند، چندى بعد يكى از باديهنشينان به در خانه حضرت آمد، خانواده حضرت به آن مرد گفتند كه ايشان به زمينى خارج از شهر رفتهاند و آن مرد هم متوجّه محل حضرت شده و پس از ديدن ايشان با صدايى ضعيف گفت: يابن رسول اللّه! من مردى از اعراب كوفه و از مواليان و محبّان جدّت على بن ابىطالب هستم، سنگينى قرض مرا از پا درآورده است و جز تو گرهگشايى نمىشناسم …؛ حضرت متأثر شدند و ديدند وى متمسّك به ولايت على (ع) است، ولى خود حضرت در آن هنگام در تنگنا بودند و كمكى از دستش ساخته نبود؛ ازاينرو، به دست خودشان ورقهاى نوشتند مبنى بر آن كه: اعرابى از حضرت مبلغ معينى طلبكار است، سپس كاغذ را به او داده گفتند: اين كاغذ را نزد خودت داشته باش و به سامرّا برو، هر وقت ديدى عدهاى نزد من جمع شدهاند، برخيز و طلبى را كه در اين كاغذ است از من بخواه و بر من سخت بگير كه چرا بدهىام را نپرداختهام و تمامى دستورات مرا انجام بده. اعرابى ورقه را گرفت و هنگامى كه حضرت به سامرّا بازگشت عدهاى به ديدن او آمدند كه در ميان آنان جاسوسان و مأموران حكومت عبّاسى هم حضور داشتند، چندى نگذشت كه اعرابى از راه رسيد و كاغذ را نشان داده خواستار پرداخت مبلغ مذكور در آن شد، امام به عذرخواهى پرداخت ليكن اعرابى با اصرار خواستار پول خود بود و همچنان تأكيد مىكرد. حاضرين در مجلس متفرق شدند و جاسوسان متوكل شتابان ماجرا را به گوش خليفه رساندند او نيز دستور داد تا سى هزار درهم نزد حضرت ببرند، وقتى كه اعرابى آمد حضرت پولها را به او داده فرمودند: «اين پولها را بگير و بدهى خود را بپرداز و باقى مانده را خرج خانوادهات كن …» اعرابى مبلغ را بسيار ديده گفت: يابن رسول اللّه! بدهى من كمتر از يك سوم اين مبلغ است …؛ ولى خداوند بهتر مىداند كه رسالت خود را ميان چه كسانى قرار دهد.(21) و پولها را برداشته با خشنودى تمام و با خيال راحت به سوى خانوادهاش رفت و همچنان براى امام هادى (ع) كه او را از فقر و سختى نجات داده بود دعا مىكرد». ارشاد و هدايت گمراهان امام هادى(ع) اهميت زيادى به هدايت گمراهان و منحرفان از راه حق مىداد و در اين راه كوشش خستگىناپذيرى را آغاز كرده بود، از جمله كسانى كه به وسيله حضرت به حقيقت دست يافت و هدايت شد «ابوالحسن بصرى» معروف به «ملاّح» را مىتوان نام برد. وى «واقفى» بود و پس از امام موسى كاظم امامت هيچ يك از فرزندان حضرت را نپذيرفته بود. روزى امام هادى(ع) ابوالحسن بصرى را ديده به او فرمود: «اين خواب غفلت تا كى؟ آيا وقت آن نرسيده است كه به خود آيى…» نفس قدسى آن امام همام (ع)، آنچنان گرم و مؤثر بود كه همين دو جمله او را دگرگون ساخته به راه صلاح باز آورد و به امامت حضرت معترف گشت.(22) امام هادى (ع) اصحاب خود و ديگر مسلمانان را از معاشرت و همنشينى با «صوفيان» برحذر داشته بود؛ زيرا آنان سرچشمه گمراهى و ضلالت هستند و با اظهار پارسايى و تقدّسمآبى به فريب و گمراهى سادهلوحان برمىخيزند. امام بر دورى و جدايى از صوفيان به شدت تأكيد داشت. حسين بن ابى الخطاب نقل مىكند: نزد امام هادى در مسجدالنبى بودم كه گروهى از اصحاب حضرت از جمله ابوهاشم جعفرى كه مردى سخندان و مورد احترام امام بود وارد شدند و در همان هنگام عدهاى از صوفيان وارد مسجد شده گوشهاى نشستند و به گفتن اوراد خود و تكبير و تهليل پرداختند، حضرت رو به اصحاب كرده فرمودند: «به اين فريبكاران و همپيمانان شيطان و ويرانگران بنيادهاى اسلام توجه نكنيد، آنان براى آسايش جسم، پارسايى مىكنند و شبزندهدارى آنان براى به دست آوردن طعامهاى چرب و شيرين است، عمرى را به سختى مىگذرانند تا آن كه فرصتى يافته به گناهكارى بپردازند، گرسنگى مىكشند تا آن كه به خوانهاى رنگين دست يابند، ذكر آنان فقط براى فريب مردم است و جلب قلوب احمقان، سادگان را شيفته خود ساخته بار خود را بر دوش آنان مىنهند و آنان را در چاههاى گمراهى مىاندازند، اوراد آن، رقص و كف زدن است و ذكرشان نغمه و آوازه خوانى، جز بىخردان و افراد فريبخورده، كسى از آنان پيروى نمىكند و متاع آنان جز در بازار احمقان فروشى ندارد، هر كسى به ديدار و زيارت زنده يا مرده آنان برود مانند آن است كه به زيارت شيطان و بتپرستان رفته باشد و هر كه به آنان يارى رساند در حقيقت به ابوسفيان، معاويه و يزيد يارى كرده است …». يكى از حاضران پرسيد: «اگر چه به امامت شما معتقد و معترف باشد؟» امام او را از ادامه اينگونه توهّمات برحذر داشته با بيانى قاطع فرمود: «اين تصوّرات را از خود دور كن، هر كس به امامت و حق ما معترف باشد، بر خلاف رضاى ما گام برنمىدارد، آيا نمىدانى آنان پستترين طايفه صوفيه هستند و همه فرق صوفيه مخالف ما مىباشند و طريقت آنان با ما مغاير است، آنان نصارى يا مجوس اين امت هستند و هميشه در تلاشند تا چراغ برافروخته خدايى را با دهان خود خاموش كنند هر چند خداوند پرتو افشانى چراغ توحيد را على رغم خواست كافران، تضمين كرده است…».(23) امام در سخنان خود بر بطلان روش صوفيان و بىدينى آنان با توجّه به صفات و رفتارشان چند نكته را بيان مىفرمايد: * آنان در فريفتن و گمراه كردن مردم همپيمان شيطان هستند. * با بدعتهاى خود و آوردن شيوههايى مغاير روح اسلام و شريعت در صدد ويرانگرى پايههاى اين دين مبين برآمدند. * زهد آنان ريايى است و براى راحتطلبى و جلب منافع مادى مىباشد. * شبزندهدارى و اظهار تقدّس آنان براى رضاى خدا و انجام عبوديت حضرتش نيست، بلكه دام نيرنگى است براى صيد مردم و به دست آوردن اموال آنان. * اوراد آنان، اوراد عبادى نيست، بلكه رقص و پايكوبى است؛ زيرا از قلبى كه معتقد به خداست نشئت نگرفته و دعاهاى آنان ترانه و آواز است؛ زيرا از روح اخلاص و طاعت خداوند خالى است و كالبدى است بىجان. * آن كه مهار خرد و اختيار خود را در دست دارد به دنبال اين دغلان نمىرود، امّا ساده لوحان، افراد نادان و بىخرد كه قدرت تشخيص ندارند، در زمره پيروان آنها قرار مىگيرند. احترام به علماء و دانشمندان امام هادى (ع) در بزرگداشت دانشمندان و انديشمندان مىكوشيد و به آنها توجّهى خاصّ داشت و آنان را بر ديگر مردم برتر مىشمرد؛ زيرا آنان سرچشمه نور و آگاهى در زمين هستند. از كسانى كه مورد تجليل امام قرار گرفت فقيهى بود كه با يكى از نواصب و مبغضين اهلبيت به مناظره پرداخته و او را مغلوب ساخته بود، آن فقيه پس از چندى به زيارت امام آمد، حضرت كه از مناظره او با ناصبى خبردار بود از ديدن وى شادمان شده او را در صدر مجلس نشاند و به گرمى با وى به گفتگو پرداخت. مجلس مملوّ از علويّان و عبّاسيان بود. بنىهاشم حاضر در آنجا از اين توجّه خاصّ امام رنجيده شدند و امام را مخاطب ساخته گفتند: «چگونه او را بر سادات و بزرگان بنىهاشم مقدّم مىدارى؟…» حضرت در پاسخ فرمود: از كسانى نباشيد كه خداوند متعال دربارهشان فرمود: «الم تر الى الذين أوتوا نصيباً من الكتاب يدعون الى كتاب اللّه ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم و هم معرضون»(24) آيا نديدى كسانى را كه بهرهاى از كتاب آسمانى به آنها داده شده بود، فراخوانده شدند تا كتاب خدا داور آنان باشد، ولى گروهى اعراض كرده روى گرداندند. آيا كتاب خداوند متعال را به عنوان داور و حكم قبول داريد؟… همگى گفتند: «آرى، يا بن رسول اللّه». امام روش خود را به استناد آيات قرآن چنين مدلّل ساخت: آيا خداوند نمىگويد: «يا أيها الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح اللّه لكم… و الذين أوتوا العلم درجات…»(25) اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هنگامى كه در مجالسى به شما گفته مىشود جاى باز كنيد شما نيز جاى باز كنيد تا خداوند براى شما گشايش دهد… تا آنجا كه مىگويد: و دانشمندان را درجاتى بالاتر مىدهد». خداوند متعال همانطور كه مؤمن را بر غير مؤمن مقدّم مىدارد، مؤمن عالم را بر مؤمن غير عالم برترى داده است. و باز خداوند است كه مىفرمايد: «خداوند مؤمنان اهل علم را درجاتى، برترى مىدهد» آيا خداوند گفته است: خداوند نجيبزادگان و شريفان نسبدار را رفعت مىدهد! ولى حق تعالى با تأكيد مىگويد: «هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون»(26) آيا آنان كه مىدانند و آنان كه نمىدانند با هم برابرند؟. پس چرا از احترام و تجليل من نسبت به اين عالم كه مورد بزرگداشت خدا نيز هست رنجيده شدهايد، شكستى كه اين مرد به آن ناصبى با دلائل و براهين خدا آموخته داد از هر شرافت مبنى بر نسب و تبار، بالاتر و برتر است. دلائل و حجّتهاى امام، حاضرين را خاموش كرد، ولى يكى از بنىعباس حاضر در جلسه همچنان بر موضع نادرست خويش پافشارى كرد و گفت: «يابن رسول اللّه! شما اين مرد را بر ما مقدّم داشتى و ما را پايينتر از او به حساب آوردى در صورتى كه او مانند ما نسبى چنين روشن و درخشان ندارد و از صدر اسلام تاكنون آن را كه نسبى شريفتر داشته باشد بر ديگران مقدّم مىدارند….» منطق اين عباسى، منطقى است سست و بىبنياد كه اسلام بدان كمترين بهايى نمىدهد، اسلام متوجّه ارزشهاى والايى است كه هرگز چنين افرادى تصوّر آن را هم ندارند و به گوششان نخورده است. ازاينرو حضرت طبق اصل قرآنى: «و جادلهم بالّتى هى احسن»(27) و دستور: «كلّموا الناس على قدر عقولهم» براى قانع كردن وى راه ديگرى در پيش گرفت و فرمود: «سبحان اللّه!» آيا عباس كه از بنىهاشم بود با ابوبكر تيمى بيعت نكرد؟ آيا عبداللّه بن عباس پدر خلفاى عباسى و از خاندان بنىهاشم، كارگزار عمر بن خطاب از بنى عدى نبود؟ پس چرا عمر افراد خارج از خاندان قريش را وارد شوراى شش نفره كرد، ولى عباس را كه هاشمى و قرشى بود وارد شورا ننمود؟! پس اگر برتر شمردن غير هاشمى بر هاشميان نادرست است، بايد بيعت كردن عباس با ابوبكر و كارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر را محكوم كنى و اگر آن كار اشكالى نداشت اين مورد هم مانند آن روا خواهد بود….» معترض، تاب اين استدلالات را نياورد خاموش گشت و ديگر دم نزد.(28) حضرت كه ديده بود دلايل قرآنى او را قانع نكرد از بيعت جدش عباس با ابوبكر و كارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر در حالى كه اين دو خليفه از نظر نسب به پاى عباس و فرزندش نمىرسيدند استفاده كرد و اين نمونه كامل «الزموهم بما التزموا به» است. پىنوشتها: – 1. و معدن الرحمة، و خزان العلم، و منتهى الحلم و اصول الكرم. . . و عناصر الابرار. . . و صفوة المرسلين. . . ائمة الهدى و مصابيح الدجى و الاعلام التقى. . . و المثل الاعلى. . . و حجج الله على اهل الدنيا و الاخرة و الاولى. «فرازهايى از زيارت جامعه كبيره.» 2. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3،ص 401. 3. منتهى الامال، ج 2، ص 8 چاپ جديد. 4. مآثر الكبراء فى تاريخ سامرّا، ج 3، ص 96 – 95. 5. السلام عليكم يا اهل بيت النبوة…و خزان العلم…السلام على محال معرفة الله…«زيارت جامعه». 6. ر.ك: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4،ص 406اصول كافى، ج 1،ص 230، ح 3،دلائل الامامة طبرى، ص 219. 7. «داويت. م. رونلدسن» پس از بحث مفصلى درباره امام هادى (ع) مى نويسد:گروه زيادى از شهرهاى شيعه نشين، همچون عراق، ايران و مصر، براى استفاده از محضر او به سوى مدينه شتافتند. (عقيدة الشيعه، ص 215). 8. ر. ك: اثبات الوصيه، ص 196 – 197. 9. بحارالانوار، ج 13،، ص 131؛ اعيان الشيعه، ج4، ص 275، 274. 10. ظاهراً نامبرده زيد بن موسى بن جعفر است كه به «زيد النار» معروف است. و بر اساس نقل سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ج 7، ص 128 در حدود سال 247 در اواخر حكومت متوكل عباسى درگذشته است. 11. اعلام الورى، ص 347. 12. بحارالانوار، ج 13، ص 129. 13. من لا يحضره الفقيه. 14. ائمتنا، ج2، ص 257 به نقل از سيرة الامام العاشر، على الهادى، ص 55. 15. البداية و النهاية، ج 11، ص 15. 16. وسائل الشيعه، ج4، ص 750. 17. همان، ج5، ص 298. 18. صفوة الصفوة، ج2، ص 98. 19. مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 409. 20. بحارالانوار، ج 50، ص 132 مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 411. 21. شرح شافيه ابى فراس، ج2، ص 167. 22. من لا يحضره الفقيه. 23. روضات الجنات، ج 3، ص 134. 24. سوره آل عمران،آيه 23. 25. سوره مجادله، آيه 10. 26. سوره زمر،آيه 9. 27. سوره نحل، آيه 125. 28. الاحتجاج طبرسى، ج 1 و 2، ص 454.
مظلوميت فرهنگ و چاره جويى آن 3
مظلوميت فرهنگ و چارهجويى آن(3) حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر در دو مقال پيشين از مظلوميت فرهنگ و چارهجوئى آن سخن گفتيم، مطلبى كه امروزه نقل محافل فرهنگى و اجتماعى شده است و از ديدگاههاى مختلف مورد بحث قرار مىگيرد. و همانگونه كه ديديم رهبرى فرزانه انقلاب موضوع فرهنگ را محور سخنان خويش قرار داده و در ديدارهاى مختلف با اساتيد دانشگاهها، دانشجويان و وزراى آموزش و پرورش، وزارت علوم، وزارت ارشاد و شوراى عالى انقلاب فرهنگى بر آن تأكيد فرموده و رهنمودهاى ارزندهاى را ارائه داده و از ديرباز تلاش جدى مسؤولان فرهنگى را در تدوين مفهوم فرهنگى كشور خواستهاند. خوانندگان گرامى خود مىدانند كه اين قلم نيز طى دهها و صدها مقاله عمدتاً در پيرامون فرهنگ سخن گفته و در صفحات اين ماهنامه در معرض افكار عمومى قرار داده كه هر چند مورد استقبال خوانندگان قرار گرفته اما دست اندركاران فرهنگ كمتر بدان توجه كردهاند و چنين به نظر مىرسد كه حساسيتى كه لازم و مورد انتظار است در عرصه فرهنگ مشاهده نمىشود! خصوصاً در مقطعى از مديريت كشور و رواج شعارهاى ليبراليستى و مد شدن هجمه به ارزشها اصولاً به فرهنگ اسلامى عنايت ويژهاى نبوده و اين روزها كه توجه بيشترى در اين مقوله به چشم مىخورد دشوارىهاى خاص خود را دارد. در هر حال اگر پيش از اين دغدغه فرهنگ را داشتيم و به ارزشهاى انقلابى مسؤولانه و جدىتر نگاه مىكرديم اينگونه سدّها شكسته نمىشد و حرمت شكنى رواج نمىيافت و ابتكار عمل از دست نمىرفت كه امروز بنشينيم و از مظلوميت فرهنگ سخن بگوئيم! تازه اگر اين گفتگوها يك حركت مقطعى و زودگذر و احساسى نباشد و مسائل بنيادين لحاظ شود نه فقط بودجه و اعتبارات، مثل خيلى از چيزهاى ديگر كه پس از چندى حرارتها فرو نشيند و در عمل اثرى از آن مشاهده نگردد و به وضع عادى برگردد و معلوم نشود بالأخره مظلوميت فرهنگ چه مفهومى دارد و براى نجات فرهنگ، بويژه فرهنگ دينى، از مظلوميت چه كرديم و چه طرحى در افكنديم كه دست كم بعد از چند سال جامعه شاهد آثار عينى آن باشد! آسيبشناسى عرصه فرهنگ در مقال گذشته اشاره كرديم كه رفع مظلوميت از فرهنگ منحصر به تأمين كسرى بودجه نيست و با افزايش بودجه از فرهنگ رفع مظلوميت نخواهد شد مادام كه سياستهاى راهبردى آن معلوم نباشد و اينجا نيز تأكيد مىورزيم كه هر چند در پارهاى موارد واقعاً با كمبود بودجه مواجهيم كه از آن جمله است فرهنگ دينى، تبليغى و اعزام مبلغ و حوزهها، مساجد و كتابخانهها مخصوصاً در روستاها و ازدواج جوانان و غيره اما در بسيارى موارد و نهادهاى فرهنگى بودجههاى كلانى وجود دارد اما خروجى و محصول آن نامعلوم است لذا مشكل را در جاى ديگر بايد جستجو كرد. به نظر مىرسد مشكل اصلى فراتر از محدوديت بودجههاى فرهنگى است. مشكل اصلى مديريت است و برنامه نداشتن و مرد ميدان نبودن، اگر مديران فرهنگى فراتر از كارهاى روتين و كليشهاى دغدغه جدى در فرهنگ سازى داشتند و در اطاق فكر طراحى و برنامهاى تدوين مىكردند، راهكارهاى عملى را جستجو مىنمودند و درد و درمان را مىشناختند ساختار فرهنگى جامعه به گونهاى ديگر بود. مديريت فرهنگى آنگاه موفق است كه داراى چند ويژگى باشد: «دلسوزى، تخصص، تعهد، آسيبشناسى، برنامه ريزى و شجاعت و تحوّل خواهى و بكارگيرى نيروهاى كارآمد و جذب كارشناسان مجرب با چشم اندازى روشن و آنگاه ارزيابى بازخورها و نتايج و پذيرش نقد و استفاده از نيروهاى صالح و تصفيه نيروهاى ناصالح، بدور از باندبازى و يارگيرى جناحى با مقاصد خاص غير فرهنگى. اشكال كار اينجاست كه غالب مديريتهاى فرهنگى فاقد توانمندى و تحرّك و ابتكار و برنامه و شجاعت و ريسك پذيرىاند. تا وقتى مدير نشدهاند به روش مديران قبلى ايراد مىگيرند و براى آنها هزار عيب و علت مىتراشند اما هنگامى كه خود جاى مديران گذشته نشستند همان راه و روش گذشتگان را ادامه مىدهند و طرحى و ابتكارى ندارند، و سياسى كارى، درگير مسائل جزئى شدن و سياستهاى كلان را ناديده گرفتن و انتقادناپذيرى كم و بيش كه متأسفانه حاكم بر مديريتهاست. نقش سازنده مديريت اصل اوليه در همه جا و همه كار نيروى انسانى است و مديريت در رأس اين هرم قرار دارد. مديريت در يك سازمان موتور محرك است كه همه دستگاهها را جهت مىدهد و به حركت و جنب و جوش وا مىدارد. اگر مديريت ضعيف و بى انگيزه و يا بى اعتقاد به مسؤوليت خود باشد، همه چيز در آن سازمان فلج و بى خاصيت مىشود. مديريت شايسته به مثابه روح است كه اگر در كالبد يك نظام دميده شود همه اعضاء و اجزاء را در جهت مطلوب بكار خواهد گرفت و اگر ناكارآمد باشد آن نظام يا سازمان را با مرگ تدريجى روبرو مىسازد. اين اصل همه جا جارى است از مديريت يك خانواده گرفته تا يك كشور، كه به مدير دلسوز، مدبر و كاردان و پرتلاش و شجاع نياز دارد تا از كمترين امكانات بيشترين بهره بردارى كند و تك تك اعضاء يك سازمان و اداره و مؤسسه را به كار گمارد و منشأ تحوّل گردد. متأسفانه امروز ما دچار چنين مشكلى هستيم كه اغلب مديران ما به ميز و رياست و حفظ جايگاه خود وابستهاند و در گزينش همكاران به انتخاب اصلح فكر نمىكنند و گرفتار بىبرنامهاى هستند و در مسائل فرهنگى نيز اين مشكل مشهود است. بودجهها مصرف مىشود، انبوه جزوه و كتاب و نشريه پشت سر هم چاپ و منتشر مىگردد اما بسيارى از اينها با روح تشنه اين نسل همخوانى ندارد. گاه ميليونها و ميلياردها خرج مىشود اما بازدهى آن نامعلوم است، همايشها و كنفرانس و سمينارهاى بسيارى بپا مىگردد اما آنهمه ريخت و پاشها و خاصه خرجىها در داخل و خارج دستاوردى ندارد، سفرهاى خارجى با وجودى كه كمتر از گذشته است و بگفته يكى از مسؤولين در دولت كنونى پنجاه ميليارد تومان صرفه جوئى در هزينههاى خارجى شده اما با اين حال هزينه كلانى را مىبلعد و صدها نفر براى مأموريت مىروند و ميليونها تومان خرج هواپيما و هتل و گشت و گذار هر يك از آنها مىشود و هر روز يكصد و سى دلار هم حق مأموريت به اينها مىدهند! و معلوم نيست اين هزينهها كه از كيسه ملت داده مىشود كدام دستاوردى را براى كشور و ملت و انقلاب دارد و اصولاً حق مأموريت خارج چه مفهومى دارد. در موارد ديگر نيز اين مشكل ديده مىشود. كم كارى، بىتفاوتى، بىبرنامهگى در بسيارى دستگاههاى دولتى وجود دارد كه در مرحله نخست اصلاح ساختار ادارى و مبارزه با مفاسد اين دستگاهها را الزامى مىسازد. سوءاستفاده و رانت خوارى اگر مقدارى فراتر از اين برويم و سوء استفادههاى مالى را بازبينى كنيم مثنوى هفتاد من كاغذ مىشود، هنگامى كه سخنگوى قوه قضائيه از محكوميت 107 مدير ارشد و ميانى در دادگاهها به دليل تخلفات مالى كه هزاران ميليارد تومان سرمايه ملت و 90 هزار هكتار از اراضى غارت شده را به دستور و امضاى «مديران امضاء طلائى» بر باد دادهاند ارائه مىدهد (روزنامه كيهان 21 آذر ماه 86) آيا بازهم مىتوان گفت مشكل اصلى كشور بودجه و اعتبارات است؟! و بى شك ساير دستگاهها اعم از ادارى و قضائى و فرهنگى به نوبه خود از اين آفت مصون نيستند. با اين شيوه عملكردها و ملاحظات و كوتاه آمدنها و چشم پوشى تخلفات و تحمّل مفسدان هرگز كار به سامان نخواهد رسيد، نه با فقر مىتوان مبارزه كرد و نه با مفاسد فرهنگى و معضلات اجتماعى. و البته نياز به بيان ندارد كه هدف از اين نگارش محكوم كردن كليه دستگاهها و زير سؤال بردن همه مديريتها نيست. چه، بسيارند مديران دلسوز و خدوم كه دامن به فساد مالى و اخلاقى نيالودهاند و با پاكى زندگى كردهاند و قصد خدمت دارند ولى مشكلات ديگرى پيش روى آنهاست. اين مشكلات مىتواند در همكاران آن سازمان و نهاد باشد يا نداشتن برنامه و كارشناس و برنامه ريزى و يا موانع ديگرى چون كسر بودجه كه آخرين آنهاست. و بازهم تأكيد بر اين مطلب بايد كرد كه اگر چه بسيارى از دستگاههاى فرهنگى با مشكل بودجه روبرو هستند مانند آموزش و پرورش و نهادهاى فرهنگى دينى و بهداشت و درمان و غيره…اما به نظر مىرسد مشكل مديريت بازهم در صدر جدول كاستىها قرار دارد. حال سخن از فرهنگ است كه بدرستى مديريت نشده و نمىشود. نگاهى به فرهنگ آموزش اگر فرهنگ مديريت مىشد آنگونه كه امروز نياز كشور است و نظام و انقلاب و رهبرى انتظار دارد و مردم مطالبه مىكنند وضع تربيت يافتگان نهادهاى آموزشى و تربيتى و تبليغى ما بگونهاى ديگر و در سطح شايستهترى بود. همين آموزش و پرورش كه سنگ زيرين فرهنگ يك كشور است واقعاً چقدر در تربيت اين نسل و جوانان موفق بوده است؟! قضاوت آن را به عهده دست اندركاران اين تشكيلات عظيم فرهنگى مىگذاريم، به عهده خانوادهها و كارشناسان تعليم و تربيت. در اينجا نگاه بيشتر به جنبه فرهنگى و اخلاقى و ايمانى است. نگاه كنيم چه مقدار خروجىهاى مدارس ما از فرهنگ دينى و اخلاقى و اجتماعى و ادب و فضائل بهره دارند، دبستان يا دبيرستان پسرانه و دخترانه چه مقدار روى نماز، اخلاق و عفاف و حجاب و پوشش اسلامى كار كردهاند و دست پروردههاى اين نهاد از مسائل اعتقادى و معرفى شرايع دينى و درك سياسى، و ادبيات راهبردى انقلاب اسلامى چه مقدار بهره دارند. نگارنده با بسيارى از دانشآموزان روبرو شده و از آنها پرسيدهام مثلاً اصول دين چيست؟ فروع دين كدام است؟ و نام ائمه چيست؟ واقعاً درمانده شده و بيشتر جوانان نه عدد اصول دين را مىدانند و نه معانى آنها را! و از نماز و قرائت و احكام بى خبرند، علت چيست؟ در گذشته كودك به مكتب مىرفت در آغاز اصول و فروع و نام امامان را به او ياد مىدادند و الفباو قرآن را جلو او مىگذاشتند و نماز را مىآموختند اما فرهنگ ما متأثر از فرهنگ بيگانه است و لذا با اصول و فروع دين و نماز و مفاهيم دينى بيگانه است، كمتر معلمى در كلاس درس از اين مقوله حرف مىزند و دانشآموزان را با الفباى دين آشنا مىسازد. در عوض بسيارى مدارس به كودكان دوره ابتدائى از همان كلاس اول زبان انگليسى را به بچه ياد مىدهند و اين را امتيازى براى مدرسه مىدانند! در حالىكه كودك هنوز به زبان مادرى خود آشنائى كامل ندارد. اين را مىگويند فرهنگ غرب زده. به حال فرهنگ بايد گريست با اين شيوه فرهنگى و دين آموزى كجا نوجوان با دين آشنا مىشود. تنها كودكانى كه پدران و مادرانشان ديندار و دلسوز فرزندانشان هستند ممكن است به مفاهيم دين و الفباى مذهب آشنا باشند. و برخى مدارس دغدغه دين آموزى را داشته باشند. راستى به حال اين فرهنگ و مظلوميت فرهنگ دينى در كشورى مانند ايران اسلامى بايد گريست. به دانشگاه مىرويم وضع بدتر از اينست تنها دانشجويانى كه از خانه و تربيت پدر و مادر معلومات دينى همراه دارند مقدارى با دين آشنا هستند و خودشان جلسات قرآن و دعا تشكيل مىدهند. هرچه دارند خودجوش است. اگر نماز جماعت يا اعتكاف و زيارت و دعا دارند آموزه دانشگاه نيست، دست آورد خودشان است. كدام استادى در دانشگاه به دانشجو قرآن آموخته يا از نماز و احكام آن و از عفاف و حجاب سخن گفته است؟ بسيار كم! حتى دروس معارف نيز كمتر درس عملى مىدهد چرا كه متناسب با نياز جوان تهيه نشده است. فضاى اخلاقى دانشگاه نيز بعضاً فضاى عشق و عاشقى شده، پژوهشهاى آمارى خبرهاى ناگوارى از روابط پسر و دختر و ماجراهاى عاشقى مىآورد كه براى همه ما و رؤساى دانشگاهها و استادان و وزارتخانه شرم آور است. طرح فرهنگ و عفاف را شوراى عالى انقلاب فرهنگى تدوين مىكند و براى كليه نهادهاى آموزشى و فرهنگى و اجرائى مىفرستد اما اگر از مديران و مسؤولان رؤساى دانشگاهها سؤال كنى چه مقدار به اين دستورالعمل پرداختهاند، پاسخى ندارند، نه از آن طرح خبرى دارند و نه مايل اند خبر داشته باشند. يك حالت بى تفاوتى عجيبى حاكم شده كه باور نكردنى است آنوقت انتظار داريم خروجىهاى اين فضاهاى آموزشى بهتر از اين باشد! از جيب اين ملت رنج ديده هر سال تحصيلى حداقل سه چهار ميليون تومان براى هر دانشجو هزينه مىشود اما روزى كه فارغ التحصيل مىشوند معلوم نيست چه دست آوردى از دين همراه دارند، تازه اگر تشنج سياسى و ماجراجوئى و نشريه ضد انقلابى با امكانات دانشگاه راه نيدازند، و…. عرف و عادت غربى بر دانشگاهها حاكم است. پسران جوان ودختران جوان بايد در يك كلاس و يك فضا و محيط درس بخوانند، و اگر كسى بگويد چرا در دبيرستان و دبستان دو جنس مخالف جدا بودند و حالا كه در غرور جوانىاند بايد در كنار هم باشند معترض را متهم به ارتجاع مىكنند و كسى جرأت نمىكند از چالشهاى روابط دو جنس مخالف حرف بزند در حالىكه دنيا امروزه به اينجا رسيده كه برخى كشورهاى غربى اثرات نامطلوب اختلاط پسر و دختر را دريافته و آن را عامل عقب ماندن درس و اختلال اخلاق و فساد اجتماعى مىدانند. اينها واقعيات طبع بشرى است اما روشنفكران ما مىگويند حتى حرفش را نزنيد كه غربىها به ما ايراد خواهند گرفت! اين همان غرب زدگى است كه ما را به اين روز انداخته. انقلاب فرهنگى مىبايست اين موارد را جدى بگيرد. كتابها مشكل دارد، مديريتها به تعهدات كمتر توجه دارند و سيستم آموزشى چندان تناسبى با فرهنگ دين ندارد و خيلى مسائل ديگر كه مجال طرح آن نيست. اينست كه نگارنده سخن هميشگى خود را تكرار مىكند: «ما به يك انقلاب فرهنگى اسلامى نيازمنديم.»
پيامبر اعظم غدير و ولايت
پيامبراعظم غدير و ولايت حجةالاسلام ولى الله عيسى زاده آملى مقدمه سپاس و ستايش خداى را سزاست كه موجودات را آفريد و در ميان آنان انسان را برگزيد و او را اشرف مخلوقات و جانشين خود در زمين قرار داد. پيامبران را براى هدايت و راهنمايى آنان فرستاد و حضرت محمد(ص)را برترين آنها قرار داد؛ آنگاه دوازده امام معصوم (ع) را جانشين آن حضرت معين كرد. پيامبراعظم(ص) پس از 23 سال تلاش فراوان، توانست چراغ پرفروغ اسلام را در منطقه مهمى از جهان روشن كند، ولى براى ادامه اين راه و نتيجهگيرى از زحمات چندين ساله به جانشينى تلاشگر و شجاع نياز داشت، ازاين رو بارها در مجالس خصوصى و عمومى ضمن اعلام نامهاى امامان بعدى مردم را به پيروى از آنان دعوت مىكرد. آن حضرت امام على(ع) را به عنوان شايستهترين فرد براى امامت و برگزيده از جانب خدا معرفى كرد. شاهد اين ادعا احاديث فراوانى از پيامبراسلام(ص) است كه در اين زمينه به ما رسيده است از جمله: حديث يوم الدار،(1) منزلت،(2) ثقلين (3)و…. تا اينكه به دستور الهى آيه:( يا أيّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إليكَ من رَبِّك و إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالَتَه)(4)اى فرستاده خدا! آنچه را از طرف خدايت مأمور شدى به مردم برسان و اگر ابلاغ نكنى، رسالت او را انجام ندادى! نازل شد. در آخرين سال از عمر شريفش «سال دهم هجرى» ضمن شركت در مراسم حج و تعليم مناسك حج به مسلمانان، در راه بازگشت به مدينه در ميان 120هزار نفر از حجاج، در منطقهاى به نام «غديرخم»،(5) ولايت اميرمؤمنان را تثبيت كرد و رسالت را با ولايت تكميل نمود: ( اليومَ أكمَلتُ لَكُم دينَكُم و أتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى و رَضيتُ لَكُم الاسلامَ دينا»(6)امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما يگانه آيين برگزيدم. بدين ترتيب دين الهى تحقق يافته و احكام اسلام ضمانت اجرائى پيدا كرد. همزمان با رحلت آن حضرت، گروهى با بهانههاى واهى گذشتهها را فراموش كرده و با انگيزههاى مختلف، آَشكارا با تصريح پيامبر مقابله كردند و در مكانى به نام «سقيفه بنىساعده» اميرمؤمنان را كنار زدند؛ ازاين رو پايه اختلافات در اسلام رقم خورد. انگيزه اين برخوردها با تأمّلى اندك در تاريخ صدر اسلام و سرگذشت امام على(ع) به خوبى آشكار مىشود؛ آن حضرت با تمام افتخاراتش در صدر اسلام، پس از رخداد سقيفه، 25سال از حكومت بركنار ماند، ولى سرانجام، امت اسلامى به كجروى خود پىبرده و به امام روى آورده و دست بيعت دادند. در اين نوشتار، ضمن بررسى جايگاه ولايت در دين، ماهيت و اهميت واقعه غديرخم تبيين شده، آنگاه نظر پيامبراعظم(ص) درباره ولايت، به ويژه امامت حضرت على، اشاره مىشود. اميد است مورد رضايت پيامبراسلام و مولاى متقيان، اميرمؤمنان حضرت على(ع) قرار گيرد. جايگاه ولايت در دين معناى لغوى و اصطلاحى ولايت يكى از والاترين كلمات دينى واژه «ولايت» و «ولى» است، اين واژهگان كه از «و ل ى» مشتق است، يكى از پر استعمالترين كلمات قرآن كريم است. كثرت استعمال آن در اين كتاب الهى و روايات معصومان نشان از اهميت موضوع دارد. ريشه و معناى لغوى اين واژه، قرب و نزديكى است. اگر دو چيز طورى كنار هم قرار گيرند كه فاصلهاى ميانشان نباشد را «متوالى» گويند. اين كلمه گاه در امور مادى و جسمانى و گاهى در امور معنوى به كارگرفته مىشود. از ديگر معانى ولايت، نصرت، محبت و قيادت است. ولايت در اصطلاح به معناى، پادشاهى، فرمانروايى، سرپرستى و عهده دارشدن امور ديگران است، همانند ولىّ ميت، ولىّ دم، ولايت در ازدواج و…. نقش محورى ولايت در دين رسول اكرم (ص) از آغاز بعثت در مناسبتهاى گوناگون بارها به ولايت و امامت حضرت على(ع) و فرزندانش اشاره مىكرد تا اينكه در اواخر عمر پيامبراعظم، با نزول آياتى از سوره مباركه مائده جايگاه ولايت در سيره علمى و عملى مسلمانان شكل گرفت. با نزول آيه «إنّما وَليُّكُمُ اللّه و رَسُولُه والّذينَ آمنوا الذين يُقيمُونَ الصَّلاةَ ويؤتونَ الزَّكاةَ وهُم راكعُون»(7)همانا سرپرست شما خدا و فرستادهاش و مؤمنانى هستند كه نماز به پاى داشته و در حال ركوع زكات مى پردازند، و تعيُّن آن در حضرت على(ع)، فصل جديدى از معارف بلند اسلامى فرا روى مسلمانان گشوده شد. امامان معصوم(ع) نيز همواره به محورى بودن و نقش كليدى اين ركن تكيه مىكردند؛ چنانچه امام باقر(ع) مىفرمايد: «بُنى الاسلامُ على خَمسٍ: عَلَى الصَّلاة والزَّكاة والصّوم والحَجّ والولاية ولم يُناد بشىءٍ كما نُودىَ بالولاية»(8)اسلام بر پنج پايه نماز، زكات، روزه، حج و ولايت استوار است؛ و به هيچ يك از اينها به اندازه ولايت سفارش نشده است. زراره مىگويد: پس از اين سخن از آن حضرت پرسيدم: «كدام يك از اين اركان بالاتر است» قال: «الولايةُ أفضل، لانّها مفتاحُهنَّ والوالىُّ هو الدليلُ عليهنَّ» (9)امام فرمودند: ولايت برترين است؛ زيرا ولايت كليد ديگر اركان و امام، دليل و راهنما بر آنهاست. درادامه آن حضرت فرمود: «ذروةُ الامرِ وسنامُهُ ومفتاحُهَ و بابُ الاشياء و رضى الرحمان، الطاعةُ للامام بعد معرفته؛ انّ الله عَزَّوجَلَّ يقولُ: مَن يُطع الرسولَ فقد أطاع الله ومَن تَولّى فما أرسلناك عليهم حفيظاً(10)أما لو أنَّ رجُلاً قامَ ليلَهُ وصامَ نهاره وتَصَدَّقَ بجميع ماله وحَجَّ جميعَ دَهره ولَم يَعرف ولايةَ ولى الله، فيُواليه ويكون جميع أعماله بدلالته اليه، ماكانَ لَهُ عَلى الله حَقٌ فى ثوابه ولاكانَ مِن أهل الايمان»(11) بلنداى ولايت و كليدش و درِ هر چيز و رضايت خداوند، پس از شناخت امام، پيروى از اوست؛ زيرا خداى بلند مرتبه مىفرمايد: هر فردى از فرستاده خدا پيروى كند، از خدا اطاعت كرده و هر كه نافرمانى كند، تو را نگهبان آنها نفرستاديم؛ اگر مسلمانى تمام شبها را به نماز ايستد، همه روزها را روزه بگيرد، تمامى اموالش را صدقه بدهد و هر ساله حج بجا آورد، اما ولىّ خدا را نشناخته تا از وى پيروى كند، و در تمامى كارهايش از او راهنمايى جويد، هيچ ثوابى نمىبرد و از اهل ايمان نخواهد بود. با توجه به اين احاديث گرانسنگ كه در جوامع روايى ما فراوان يافت مىشود، جايگاه ولايت در دين مشخص مىشود. امامت، تداوم نبوت محوريترين مسايل اعتقادى، توحيد، نبوت و معاد است؛ اما امامت تداوم نبوت است و به آن باز مىگردد. خداى سبحان امامت را ادامه رسالت و همتاى آن مىداند و پيامبرى منهاى ولايت را برابر رسالت بدون امامت مىداند؛ ازاين رو در جريان غديرخم به پيامبراكرم(ص) فرمود: اگر رسالتِ ولايت و خلافت على بن ابى طالب (ع) را ابلاغ و تبيين نكنى، اصلاً به رسالت الهى عمل نكردهاى؛ زيرا آنچه اساس رسالت را حفظ مى كند همان امامت است: «يا أيّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إليكَ من رَبِّك و إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالَتَه».(12) پيامبراعظم(ص) و امام على(ع) تعليم و تربيت پيامبراعظم(ص) از همان آغازين روزهاى تولد حضرت على(ع) با ايشان بوده و همواره آن امام همام را از فيوضات معنوى رسالت بهرهمند مىكرد؛ امام على(ع) از سنين كودكى تحت تعليم و تربيت رسول خدا(ص) قرار داشت، حتى دست در دستان مبارك پيامبر، به دامنه كوه نور مىرفت، چنان كه اميرالمؤمنين(ع) در خطبه قاصعه مىفرمايد: «لقد كنتُ أتبعُه إتباعَ الفصيل أثر امه، يَرفَعُ لى فى كل يوم من أخلاقه علما أرى نورَ الوحى والرساله، وأشم ريح النبوه»؛(13)من همچون سايهاى دنبال آن حضرت مىگشتم، و هر روز نكتههاى تازه از اخلاق نيكش برايم آشكار مىكرد …… آن حضرت چند ماه از سال را در غار حرا مىگذراند، تنها من او را مىديدم و كسى جز من وى را مشاهده نمىكرد، نور وحى و رسالت را مىديدم، و نسيم نبوت را استشمام مىكردم. آنگاه پيامبر به من فرمود: هر چه را من مىشنوم تو هم ميشنوى و هر چه را من مىبينم مىبينى؛ تنها فرق من و شما در اين است كه شما پيامبر نيستى، بلكه وزيرى. همگامى ولايت با رسالت سه سال از آغاز بعثت پيامبراسلام(ص) گذشته بود و آن حضرت در اين مدت با دعوتهاى پنهانى و تلاش شبانه روزى تقريباً چهل نفر را به آيين اسلام هدايت كرده بود؛ اما مردم و حتى بيشتر خويشاوندان پيامبر، از موضوعِ دعوت اطلاع درستى نداشتند؛ با نزول آيه «وَ أنذر عَشيرتك الاقربين»(14) وقت آن رسيد كه آن حضرت در مرحلههاى ديگر از رسالت، دعوت خويش را آشكار سازد و بهتر بود كه اين اقدام را از نزديكان خود شروع كند، چون آنان پيامبر را بهتر مىشناختند و از صداقت و درستى كار او آگاه بودند. پيامبراعظم (ص) مأموريت تازهاش را با پسر عمويش «على بن ابيطالب» درميان گذاشت و به وى دستور داد با كشتن گوسفندى، غذايى تهيه كند و خويشان و اقوام را به مهمانى فراخواند؛ چهل نفر از خويشان در منزل پيامبر گرد آمدند؛ آن حضرت با روى گشاده از آنان استقبال و به آنها خوش آمد گفت؛ پس از صرف غذا سخنانش را آغاز كرد و هنگامى كه خواست هدفش را بيان كند، «ابولهب» سخنش را قطع كرد و با بيهوده گويى مجلس را برهم زد. بيشتر حاضران سر و صدا به راه انداخته و سرانجام پراكنده شدند؛ بدين ترتيب، مهمانى پايان يافت و پيامبر نتوانست مأموريت خويش را انجام دهد. گفتنى است آيه «تَبّت يَدا أبى لَهَب وَ تَبَّ»(15)بعد از اين جريان نازل شد. در دومين مهمانى، آن حضرت جز ابولهب همه خويشان را دعوت كرد و بعد از سخنرانى فرمود: «هر كه در اين جمع دعوتم را بپذيرد و با من پيمان يارى ببندد، برادر، وصىّ و جانشين من خواهد بود». در اين ميان نوجوان سيزده سالهاى به نام على سكوت حاضران، را شكست از گوشه مجلس برخاست و با قاطعيت گفت: «اى رسول خدا! من به يكتايى خدا، حقانيت قيامت و پيامبرى شما به يقين گواهى مىدهم و براى پيروزى اين آرمان، با شما پيمان يارى مىبندم». پيامبر(ص) نگاه محبت آميزى به او كرد و سخنانش را تكرار كرد: ولى تنها همان نوجوان برخاست و سخنان گذشته را تكرار كرد و در بار سوم نيز چنان شد، سپس رسول خدا، على(ع) را فراخواند و دستش را در دست گرفت و در حضور همه فرمود: «اين نوجوان، برادر، وصى و جانشين من است؛ به سخنانش گوش فرادهيد و از وى پيروى كنيد».(16)بدين سان پيامبر، دعوت خويشاوندان را به پايان رساند. جانفشانى ولى براى نبى سيزده سال از رسالت پيامبراكرم(ص) گذشته بود و گرد آمدن مسلمانان در يثرب سران قريش را بيش از پيش به وحشت انداخته بود؛ آنان براى درهم شكستن اسلام در «دارالندوه» گرد آمدند، پس از بررسى طرح هايى تصميم گرفتند رسول خدا(ص) را در بستر خواب به قتل برسانند. پيشنهاد شد از هر قبيلهاى يك جوان براى كشتن پيامبر آماده شود و شبانه دسته جمعى به خانه وى حمله برده و او را بكشند؛ بدين ترتيب خون او در ميان تمام قبايل پخش مىشد؛ پر واضح است كه بنى هاشم قدرت نبرد با تمام قبايل را نخواهد داشت. اين فكر به اتفاق آرا تصويب شد، ازاين رو چهل نفر تروريست مأمور كشتن پيامبر شدند؛ اما فرشته وحى پيامبر را از نقشه شوم مشركان آگاه و به او فرمان مهاجرت را ابلاغ كرد؛ ايشان به حضرت على(ع) پيشنهاد كرد در بسترش بخوابد، تا مشركان گمان كنند كه پيامبر از خانه بيرون نرفته است، درنتيجه تنها به فكر محاصره خانه او باشند و آمد و شد را در كوچههاى مكه آزاد بگذارند. اميرمؤمنان(ع) نيز با علاقه وافر پذيرفت؛(17)پيامبر شبانه از منزل بيرون رفت و ابوبكر در بين راه به آن حضرت پيوست. پردههاى تيره شب، يكى پس از ديگرى كنار رفت و صبح صادق در افق نمايان شد، مشركان با شور و شوق عجيبى، شمشير به دست به خانه پيامبر ريختند؛ ناگهان على از بستر سر برداشت و با خونسردى فرمود: چه مىخواهيد؟ گفتند: محمد را مىخواهيم؛ او كجاست؟ فرمود: «مگر وى را به من سپرده بوديد تا به شما تحويل دهم؛ او در خانه نيست». همچنين امام على(ع) در تمامى جنگها، سختيها و مشكلات با پيامبر بوده و لحظهاى آن حضرت را تنها نگذاشت. تجلى امامت در غدير خداى سبحان براى ادامه رسالت، ابلاغ ولايت اميرمؤمنان را به پيامبر اعظم تكليف كرد، ازاين رو در جريان غديرخم به پيامبراكرم (ص) فرمود: اگر رسالتِ ولايت على بن ابى طالب(ع) را نرسانى و تبيين نكنى، به رسالت الهى عمل نكردهاى؛ زيرا امامت اساس رسالت را حفظ مى كند: «يا أيّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إليكَ من رَبِّك و إن لَم تَفعَل فَما بَلّغتَ رسالَتَه».(18) آخرين حج پيامبراعظم(ص) در سال دهم هجرى، از طرف خدا مأموريت يافت شخصاً در مراسم حج شركت و مسلمانان را با مناسك حج آشنا كند. چون اين سفر جنبه سياسى، اجتماعى و تعليمى داشت، پيامبر ضمن اعلام اين سفر به نام «حجةالوداع»، در ماه «ذيقعده» دستور داد تا در شهرها و تمام قبايل اعلام كنند كه ايشان امسال به زيارت خانه خدا مشرف مىشود. هزاران نفر از مهاجر و انصار در اطراف مدينه خيمه زدند و همگى در انتظار حركت آن حضرت بودند. آن حضرت به همراه اهلبيت: حضرت زهرا، امام حسن و امام حسين(ع) و همسرانش روز شنبه، بيست و پنجم ذيقعده، «ابودجانه» را در مدينه جانشين خود قرار داد و به سوى مكه حركت كرد، درحالى كه بيش از شصت قربانى همراه داشت. وقتى به ميقات «ذوالحليفه» (مسجد شجره)(19) رسيد با پوشيدن لباس احرام و زمزمه: «لَبّيْكَ الَلّهُمَ لَبّيْكَ! لَبّيْكَ لاشَريكَ لَكَ لَبّيْكَ! إنَّ الحَمْدَ والنِّعْمَةَ لَكَ وَ المُلك؛ لاشَريكَ لَكَ لَبّيْكَ!»؛ يعنى خدايا! دعوت تو را با شوق و رغبت اجابت مىكنم! خدايى كه شريك ندارى، دعوتت را با شوق و رغبت اجابت مىكنم! به راستى كه سپاس و ستايش سزاوار توست و نعمت، پادشاهى و سلطنت از آن تو، شريكى برايت نيست، دعوت تو را با شوق و رغبت اجابت مى كنم! به نداى حضرت ابراهيم پاسخ مثبت داد؛ آنگاه مسير ده روزه مدينه تا مكه را در پيش گرفت.(20) كاروان پنج شنبه به روستاى «ابواء» رسيد و پيامبر قبر مادرش آمنه را زيارت كرد. در مسير راه لحظه به لحظه بر تعداد جمعيت افزوده مىشد؛ تعداد حاجيان به 120هزار نفر رسيد، اين كاروان سه شنبه پنجم ذيحجه وارد مكه شد. گفتنى است در اين زمان، حضرت على(ع) با لشكرى به فرمان پيامبر در «نجران» و «يمن» بسر مىبرد. هدف از اين سفر، دعوت مردم آنجا به اسلام، جمع آورى خمس و زكات از مسلمانان و حلّ اختلاف ساكنان آن منطقه بود. پيامبر هنگام حركت از مدينه نامهاى به اميرالمؤمنان نوشت و از وى خواست براى حج به او بپيوندد و آن حضرت با دوازده هزار نفر يمنى به مكه رفت. با رسيدن نهم ذيحجه مراسم حج آغاز شد و حجاج در عرفات، مشعر و منا جزئيات مناسك حج همچون وقوف، قربانى، حلق، بيتوته، رمى جمرات، طواف و نماز آن، سعى صفا و مروه و…… را از پيامبر آموختند. روز دوازدهم كه اعمال حج به پايان رسيد، جبرئيل امين فرود آمد و لقب «اميرالمؤمنين» را براى حضرت على آورد. اميد مىرفت پيامبر چند روزى را در زادگاهش بماند؛ ولى آن حضرت پس از درنگى كوتاه از مكه به سمت مدينه رفت. نخستين امام پس از پايان مراسم حج، پيامبراكرم(ص) تصميم گرفت مكه را به عزم مدينه ترك گويد؛ از اين رو روز چهاردهم ذيحجه دستور حركت داد و هنگامى كه كاروان به سرزمين پهناورى به نام «رابغ»، در نزديكى «جحفه» رسيد، فرشته وحى فرود آمد و دستور رسمى اعلام ولايت حضرت على(ع) و نتيجه گيرى از زحمات 23ساله رسالت را با تعيين ادامه دهنده راه پيامبر همراه آورد و اين آيه نازل شد: «يا أيّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إليكَ من رَبّك و إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالَتَه واللهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاس»(21)اى فرستاده الهى! آنچه را از طرف خدا فرستاده شده است به مردم برسان و اگر ابلاغ نكنى، رسالت او را انجام ندادى! وخداوند تو را از مردم حفظ مىكند. پيامبر مأمور ابلاغ ولايت اميرمؤمنان شد، ولى از طرفى نگران عدم تشخيص مردم و جوّ سازيها و شُبهه افكنىهاى مردم حجاز است كه جاهلان بگويند: امارت را موروثى كرده، پسر عمو و داماد خود را جانشينش قرار داد. در حالى كه ولايت حكم خدا و نصب الهى است. اما خداوند با بيان: «اليومَ يَئسَ الذين كفروا مِن دينكم فلاتَخشَوهم واخشون»(22)امروز كافران از (برچيدن) آيين شما مأيوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از من بترسيد؛ فكر پيامبرش را آسوده كرد. زيرا كافران در انتظار مرگ پيامبر بودند تا بساط دين را جمع كنند، ولى با ابلاغ اين آيه و جوشش كوثر ولايت اميرمؤمنان و فرزندانش، ناكام ماندند. هيجدهم ذيحجه، درمنطقهاى به نام «غديرخم» دستور توقف صادر شد؛ پيشتازها از حركت باز ايستادند و دنباله روها به آنها پيوستند؛ تركيبى از مردان و زنان از قبايل گوناگون تشكيل شد. هنگام ظهر و هوا به شدت گرم بود. مردم قسمتى از عباى خود را بر سر و بخشى ديگر را زير پا افكندند. براى پيامبر نيز سايبانى درست كردند و آن حضرت نمازظهر را به جماعت خواند؛ سپس در حالى كه جمعيت دور او را حلقه زده بودند، روى نقطة بلندى كه از جهاز شتر ساخته شده بود، كنار چند درخت كهنسال به نام «سَمَر» قرار گرفت و با صداى بلند و رسا خطبه(23) ذيل را خواند: «حمد و سپاس مخصوص خداست. از او يارى طلبيده و به وى ايمان داريم و بر او توكل مىكنيم. از بديهاى كارهايمان به خدا پناه مىبريم. خدايى كه جز او راهنمايى نيست و هر كسى را هدايت كرد، گمراه نخواهد شد. گواهى مىدهم كه جز او معبودى نيست و محمد بنده و پيامبر اوست. اى مردم! به زودى از ميان شما مىروم. همه ما مسئوليم. درباره من چه فكر مىكنيد؟». در اين هنگام صداى همگان بلند شد: ما گواهى مىدهيم كه تو با كوشش بسيار، رسالت خود را درست انجام دادى؛ خدا تو را پاداش نيك دهد. آنگاه پيامبراعظم(ص) فرمود: «آيا گواهى مىدهيد كه معبود جهان يكى است و محمد بنده خدا و پيامبر اوست و بهشت و دوزخ و زندگى جاويدان در سراى ديگر مورد ترديد نيست؟»؛ همگى گفتند: آرى گواهى مىدهيم. سپس فرمود: «اى مردم! من دو چيز گرانبها در ميان شما مىگذارم؛ چگونه با آن دو رفتار مىكنيد؟». فردى برخاست و با صداى بلند گفت: منظور از اين دو چيز نفيس چيست؟ پيامبر فرمود: «يكى كتاب خدا كه يك طرف آن در دست خدا و سوى ديگرش در دست شماست؛ ديگرى عترت و اهل بيتم. خداوند به من خبر داده است كه اين دو يادگار، هرگز از هم جدا نخواهند شد. هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پيشى نگيريد و درعمل به هر دو، كوتاهى نورزيد كه هلاك مىشويد». پيامبراكرم(ص) در اين لحظه دست على را بلند كرد به طورى كه سفيدى زير بغل هردو نمايان شد، آنگاه على را به همه معرفى كرد؛ سپس فرمود: «سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها كيست؟»؛ همگى گفتند: خدا و پيامبر او داناترند؛ آنگاه فرمود: «خدا مولايم و من سرپرست مؤمنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارترم. هان اى مردم! هر فردى را من مولايم، على مولاى اوست. خداوندا! كسانى را كه على را دوست دارند دوست بدار و افرادى را كه او را دشمن مىدارند دشمن دار؛ خدايا! ياران على را يارى كن، دشمنانش را خوار نما و او را محور حق قرار بده: «مَن كُنتُ مولاه فهذا علىٌ مولاه، اللهُمَّ والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداه، وَأحَبَّ مَن أحَبّه وَأبغِض مَن أبغَضَهُ، وَأنصُر مَن نَصَرهُ وَأخذُل مَن خَذَلَهُ وَأدر الحَقَّ مَعَهُ حَيثُ دار».(24)اين عبارات را پيامبر سه بار تكرار كردند تا مبادا اشتباهى رخ دهد. آنگاه فرمود: اى مردم! اكنون فرشته وحى نازل شد و اين آيه را آورد: «اليومَ أكمَلتُ لَكُم دينَكُم و أتمَمتُ عليكُم نِعَمتى و رَضيتُ لَكُم الاسلامَ دينا»(25) امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما، يگانه آيين برگزيدم. از اين رو در روز غدير با نصب امام على دين كامل شد، زيرا رهبرى دينشناس، معصوم و مجرى دين در تمامى ابعاد زندگى فردى و اجتماعى برايش پيدا شد. تداوم ولايت گفتنى است كه پيامبراكرم تنها به بيان امامت اميرمؤمنان بسنده نكرد، بلكه در چندين مورد ولايت را در طول زمان و در نسل حضرت على تصريح كرد، ازجمله: «ثُمَّ مِن بَعدى على وَليّكم و إمامكم بأمر الله رَبّكم، ثم الامامةُ فى ذرّيتى مِن وُلدِه إلى يَوم تلقون اللهَ وَ رسولَه»؛ سپس بعد از من به دستور الهى على صاحب اختيار و امام شماست، آنگاه امامت در نسل من از فرزندان اوست تا در روز قيامت خدا و رسولش را ملاقات كنيد.(26) بنابراين امامت، ولايت و رهبرى مايه اميد مسلمانان و موجب نااميدى كافران است. در اينجا سخن از مذهب و فرقه خاصى نيست، بلكه صحبت از حفظ اصل است كه اگر امامت و ولايت حفظ شود دين زنده مىماند. بيعت با ولايت در اين هنگام صداى تكبير پيامبر(ص) بلند شد؛ سپس افزود: «خدا را سپاسگزارم كه آيين خود را كامل كرد و نعمت خود را به پايان رساند و از ولايت و جانشينى على پس از من خشنود شد». آنگاه از بلندى فرود آمد و عمامه خويش را بر سر امام على(ع) گذاشت و به او فرمود: «در زير خيمهاى بنشين، تا همگان به ويژه شخصيتهاى برجسته اسلامى با شما بيعت كرده و به تو تبريك گويند». همگان، حتى زنان به على تبريك گفتند و وى را مولاى خود خواندند؛ آنگاه «حسان بن ثابت» فرصت را مغتنم شمرد و با اجازه پيامبر اشعار ذيل را در اهميت اين موضوع سرود: «يُناديهم يَومَ الغَدير نَبيُّهُم بِخُمٍ فاسمَع بالرّسولِ مُنادياً الَم تَعلَمُوا أنَّ النّبىَّ مُحَمَّداً لَدى دَوحِ خُمٍّ حينَ قام مُنادياً و قَدجاءَهُ جِبريلُ مِن عندرَبّه بأنّك مَعصومٌ فَلا تكُ وانياً وبَلِّغهُمُ ما أنزَلَ الله رَبُّهُم وَإن اَنتَ لَم تَفعَل و حاذَرتَ باغياً عَلَيكَ فَما بَلَّغتَهُم عَن إلهِهِم رسالَتَهَ إن كُنتَ تَخشَى الاعاديا فَقامَ بِه إذ ذَاكَ رافِعُ كفّهِ بِيُمنى يَدَيهِ مُعلِنُ الصوتِ عالياً فَقالَ لَهُم:مَن كُنتُ مُولاه مِنكُم وَكانَ لِقَولى حافِظاً ليسَ ناسِياً فَمَولاهُ مِن بَعدى عَلِىٌّ وَ إنَّنى بِهِ لكُم دُونَ البَريّهِ راضِياً فَياربِّ مَن والى عَلِيّاً فَوالِهِ وكُن لِلّذى عادى عَلِيّاً مُعادِياً وَيارَبِّ فَانصُر ناصِريهِ لِنَصرِهِم إمامَ الهُدى كالبَدرِ يَجلُو الدَّياجِيا وَيارَبِّ فَاخذُل خاذِليهِ وَكُن لَهُم إذا وَقَفُوا يَومَ الحِسابَ مُكافِياً؛(27) در روز غدير پيامبرشان مسلمانان را در سرزمين خم ندا داد، پس به صداى فرستاده الهى گوش فرا دهيد؛ آيا نمىدانيد كه محمد پيامبر خدا(ص) كنار درختان غديرخم به حالت ندا ايستاد؟ و اين در حالى بود كه جبرئيل از طرف خداوند پيام آورده بود كه در اين امر سستى مكن كه تو محفوظ خواهى بود؛ و آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر نرسانى و ازستمگران بترسى و از دشمنان حذر كنى رسالت پروردگار را نرساندهاى. در اين جا پيامبر(ص) دست على(ع) را بلند كرد و با صداى رسا فرمود: «هركس از شما كه من مولاى او هستم و سخن مرا به ياد مىسپارد و فراموش نمىكند، سرپرستش بعد از من على است؛ من فقط به او( نه به ديگرى) به عنوان جانشين خود براى شما راضى هستم. پروردگارا، هر كس على را دوست بدارد او را دوست بدار، و هر كس با على دشمنى كند او را دشمن بدار. پروردگارا، يارى كنندگان او را يارى فرما به خاطر نصرتشان امام هدايت كنندهاى را كه در تاريكىها مانند ماه شب چهارده روشنى مىبخشد. پروردگارا، خواركنندگان او را خوار كن و روز قيامت كه براى حساب مىايستند خود جزايشان بده». پس از اشعار حسان، پيامبر(ص) فرمود: اى حسان، مادامى كه با زبانت از ما دفاع مىكنى، از سوى «روح القدس» تأييد مىشوى.(28) زيد بن ارقم مىگويد: از مهاجران، ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه و زبير نخستين كسانى بودند كه با على دست بيعت دادند و مراسم تبريك تا مغرب ادامه داشت.(29)پس از سه روز توقف در غديرخم، همه حجاج به سوى شهر و ديار خود حركت كردند. بعدها مسلمانان در اين محل مسجدى بنا كردند. كاروانهاى حج نيز هر ساله در غديرخم رفته و اين خاطره تاريخى را تجديد مىكردند. برجستگى غدير غدير يكى از روزهاى بسيار مهم در تاريخ زندگى پيامبر اسلام(ص)، بلكه مهمترين حادثه در تاريخ اسلام است؛ زيرا روزى است كه آن حضرت اميرالمؤمنين را رسماً جانشين خود نمود؛ تا كفار درميان امواج يأس فرو روند، «اليومَ يَئس الذين كفَروا مِن دينكم»(30) زيرا آنها انتظار داشتند كه آئين اسلام بر شخص خاصى استوار باشد و با رفتن پيامبر اوضاع به حال سابق برگردد و اسلام به تدريج برچيده شود. چنان كه در جنگ احد هنگامى كه پيامبر مجروح شد و گروهى كشته شدن حضرت را شايعه كردند، پخش اين خبر موجب ايجاد اميد در كفاران و تزلزل در ميان مسلمانان گرديد؛ به گونهاى كه عدهاى به سرعت از ميدان جنگ خارج شدند، پس آيهاى نازل شد كه دين اسلام قائم به شخص نيست، بلكه آئينى است كه تا ابد جاودان خواهد ماند: «و ما محمّد الّا رسولٌ قد خَلَت من قَبله الرُّسل أ فإن ماتَ او قُتِلَ انقلبتُم على أعقابكم و مَن ينقلب على عَقِبَيه فلن يَضُرَّ اللهَ شَيئاً و سَيَجزى اللهُ الشاكرين»(31)محمد تنها فرستاده خداست. پيش از او هم فرستادگانى بودند كه از دنيا رفتند اگر او بميرد يا كشته شود بايد شما سير قهقرايى كنيد و به آئين بت پرستى برگرديد، آنان كه به عقب برگردند و به دوران كفر و بتپرستى بازگردند تنها به خود زيان مىرسانند نه به خدا زيرا با اين اعمال تنها سعادت خود را از بين برده و گرفتار شقاوت مىشوند و خدا كوشش شاكران را پاداش مىدهد. با توجه به متن و فضاى خاص ايراد خطبه پيامبراعظم در ماجراى غدير، كه در ميان تمامى خطبههاى آن حضرت از امتيازات ويژهاى برخوردار است، چند نكته شايان توجه است: 1- نتيجهگيرى از زحمات 23ساله پيامبر با انتصاب جانشين. 2- حفظ دائمى اصل اسلام، نه فرقه و مذهب خاصى.3- اقدامى رسمى براى تعيين جانشين. 4- ترسيم خط و مشى آينده مسلمانان.5 – اتمام حجت با مخالفان. 6- شرايط جغرافيايى منطقه كه در تقاطع چند مسير بود. 7- نگهدارى سه روزة حاجيانِ خسته در بيابانى داغ. 8- نزديك بودن رحلت پيامبر(حدود 70روز). 9- ترس پيامبر از كارشكنى منافقان. 10- ضمانت خداوند بر حفظ پيامبر و دينش. 11- دستور قاطع بر لزوم ابلاغ. 12- مراسم خاص قبل و بعد از خطبه(نماز جماعت، بيعت و تهنيت). 13- مفاهيم بلند سخنان پيامبر در تبيين ولايت. 14- حضور 120 هزار حاجى يا بيشتر. 15- حضور 5هزار نفر از اهالى مكه. 16- تكرار سخنان پيامبر به زبان فردى به نام «ربيعه». 17- سخن الهى در تكميل دين. 18- معرفى قرآن و عترت به عنوان دو امر جدانشدنى. 19- بالا بردن دست على با لقب «اميرالمؤمنين». 20- توجه دادن به وفاى عهد. 21- به كار بردن واژه «وصى» براى امام على؛ درحالى كه در سقيفه اين لفظ به كار نرفت. 22- اعلان امامت به عنوان حكم و فرمان الهى. 23- بيان معارف و اصول دين و اقرار همگان: (النّبىُّ اولى بالمؤمنينَ مِن أنفُسِهم)(32) و «ألستُ اولى بالمؤمنين مِن أنفُسهم»؟ همگى گفتند: «بلى يا رسول الله».(33). 24- جاودانه بودن احكام الهى: حلالم تا روز قيامت حلال و حرامم، تا آن زمان حرام. 25- معرفى دوازده امام از جمله امام زمان وتوجه دادن مردم به بيعت با آنان. 26- ولايت و محبّت اهلبيت(ع) صراط مستقيم است. استناد به حديث غدير حضرت زهرا :در مسجدالنبى در دفاع از ولايت به اين حديث استناد كرد و فرمود: «هَل تَرَكَ أبى يَوم غديرخم لاحدٍ عُذراً»(34) پدرم در روز غدير براى هيچ كسى عذرى باقى نگذاشت. امام باقر در اهميت حادثه غدير در اثبات امامت ميفرمايد: هيچ صدائى براى اثبات ولايت رساتر از نداى روز غدير نبود: «لم يناد بشىءٍ مثل ما نُودى بالولايةِ يَوم الغَدير»(35) رحلت پيامبراعظم(ص) و مخالفت با ولايت دسيسههاى كور پيامبراعظم (ص) در روزهاى آخر عمر شريف خود از كوشش گروهى براى به دست گرفتن ولايت بر مسلمانان آگاه بود، بنابراين براى پيشگيرى از انحراف و اختلاف، تصميم گرفت كه جانشينى اميرمؤمنان و اهل بيت را به شكل كتبى تحكيم كرده و سندى زنده به يادگار گذارد، ازاين رو روزى كه سران صحابه براى عيادت آمدند، به آنان فرمود: «كاغذ و دواتى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد». همگان ساكت شدند. دراين هنگام يكى از حاضران سكوت را شكست و گفت: بيمارى بر پيامبر غلبه كرده است! قرآن پيش شماست و كتاب آسمانى ما را بس است. گروهى با وى مخالفت كرده و گفتند: قلم و كاغذى بياوريد تا آنچه مورد نظر حضرت است نوشته شود؛ دستهاى ديگر از آوردن قلم و كاغذ جلوگيرى كردند. پيامبر از اختلاف و سخنان جسارت آميز آنان سخت ناراحت شد، سپس فرمود: «برخيزيد و خانه را ترك كنيد». شواهدى در مجلس و گفتار پيامبر بود كه او مىخواسته است مطلبى درباره زمامدارى مسلمانان املا كند، بنابراين گروهى سرسختانه با آن مخالفت كردند. رسول خدا(ص) در واپسين لحظههاى زندگى، چشمان خود را باز كرد و گفت: «برادرم را صدا بزنيد تا در كنار بستر من حاضر شود». همه فهميدند كه مقصود او على است. اميرمؤمنان(ع) در كنار بستر حضرت حاضر شد؛ آنگاه احساس كرد پيامبر مىخواهد برخيزد؛ حضرت على(ع) پيامبر(ص) را از بستر بلند كرد و به سينه خود چسباند؛ زمانى نگذشت كه نشانه احتضار در وجود شريف او پديدارشد. درحالى كه اهل بيت كنار بستر پيامبر جمع بودند، ناگاه صداى كوبيدن در به گوش رسيد. حضرت فاطمه: پشت در آمد و فرمود: كيستى؟ كوبنده در گفت: مرد غريبى هستم و پرسشى از پيامبر(ص) دارم. حضرت زهرا فرمود: پيامبر مريض است الآن وقت اين كار نيست؛ ليكن پيامبر به هوش آمد و فرمود: «دخترم در را باز كن؛ او عزرائيل است، به خدا سوگند! قبل از من از كسى اجازه نگرفته است و بعد از من نيز از كسى اذن نمىگيرد». امام على(ع) و رحلت پيامبراعظم(ص) فرشته الهى وارد خانه شد، بر اهل آن سلام كرد. صداى ناله زهرا بلند شد؛ ولى حضرت دخترش را دلدارى داد و گفت: «تو نخستين فردى هستى كه در بهشت به من مىپيوندى»، ازاين رو حضرت زهرا آرام گرفت و شعر ابوطالب را زمزمه كرد: وأبيضُ يُستَسقى الغمامُ بوجهه ثمالُ اليتامى عصمةٌ لِلارامل يعنى سفيد چهرهاى كه ابرها از روى او باران طلب مىكنند، كسى كه اميد يتيمان و پناه بيچارگان است. پيامبر(ص) فرمود: «دخترم اين آيه را بخوان: ما مُحَمّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدخَلَت مِن قَبله الرُّسُل أفَإن ماتَ أو قُتِلَ إنقَلبتُم على أعقابكم»(36)محمد غير از فرستاده خدا فرد ديگرى نيست. به درستى كه پيش از او پيامبرانى بودند كه از دنيا رفتند؛ آيا اگر او رحلت كند يا كشته شود به گذشته خود (جاهليت) باز خواهيد گشت»؟ امام على(ع) سر آن حضرت را به دامن گرفت و پيامبر به او فرمود: «خودت مرا غسل بده؛ كفن كن و بر جنازهام نماز بگذار». ابن عباس مىگويد: پيامبر در آغوش على جان داد و «على» و برادرم «فضل» او را غسل دادند. شاهد اين گفتار سخنان اميرمؤمنان(ع) در نهج البلاغه است كه به روشنى مىفرمايد: «وَ لَقَد قُبِضَ رسولُ اللّه و إنّ رأسَهُ لَعلى صَدرى؛ وَ لَقَد سالَت نَفسُهُ فىكفىّ، فأمرَرتُها على وجهى؛ و لَقَد وَليتُ غُسلَهُ و المَلائكةُ أعوانى؛ فَضَجت الدّارُ وَالافنية؛ مَلاٌ يَهبطُ وَملاٌ يَعرُجُ »؛(37)درحالى كه سر رسول خدا روى سينه من بود قبض روح و جان او دركف من روان شد، آن را بر چهره خويش كشيدم و او را با همكارى فرشتگان غسل دادم؛ گويا در و ديوار خانهاش به فرياد درآمده بودند؛ گروهى از فرشتگان به زمين مىآمدند و دستهاى ديگر به آسمان پرواز مىكردند. گروهى از تاريخنگاران مىگويند: آخرين جمله پيامبر(ص) در واپسين لحظات زندگىاش اين بود: «لا، بل الرَّفيقُ الاعلى؛(38)نه، با دوست عاليتر». گويا پيك الهى او را در آن لحظه مخير كرد كه بهبودى يابد و به اين جهان باز گردد، يا قبض روح شود و به سراى باقى بشتابد، آن حضرت با اين جمله، رفتن به سراى ديگر را پذيرفت، سپس ديدگانش را بست. حضرت على بدن مطهر پيامبر را پس از غسل، كفن، حنوط و نماز در خانه حضرت دفن كرد. بدين سان، روح مقدس سفير الهى در 63سالگى دوشنبه 28ماه صفر سال يازدهم هجرى به ملكوت اعلا پيوست و جهان شاهدخوبى بر حوادث آينده شد. درايتِ امام پس از رحلت پيامبراعظم(ص) با اينكه حق امام على(ع) را غصب و خانهاش را هتك كردند، ولى بر اثر بينش سياسى بالاى علوى، جنگ داخلى پيش نيامد. مولاى متقيان، اميرمؤمنان(ع) كه بنيان مرصوص امامت است، همانند حضرت پيامبر مىدانست كجا صبر كند و چه زمانى دست به شمشير ببرد، ازاينرو ربع قرن، خار در چشم و استخوان درگلو، سكوت اختيار نمود و صبر كرد و در دوران پنج ساله حكومت با ناكثين، قاسطين و مارقين جنگيد. آن وجود مبارك همانند قلّهاى بلند و بر افراشته راسخ ماند تا حوادث بعدى را شاهد باشد: «أما والله لقد تَقَمَّصَها إبن أبى قحافه و هُو يَعلَمُ أنّ مَحَلّى منها مَحلّ القُطب مِن الرّحا، يَنحَدرُ عَنّى السَّيل ولايَرقى إلىّ الطَّير»؛(39)به خدا سوگند خليفه اول رداى خلافت را بر تن كرد، در حالى كه خوب مىدانست، من درگردش حكومت اسلامى همانند محور سنگ آسيايم(كه بدون آن آسيا نمىگردد)، سيل از دامن كوهساريم جارى و پرندگان دور پرواز به انديشههاى بلندم راه ندارند. اكنون كه بيش از يك ميليارد مسلمان در جهان زندگى مىكنند به بركت همان بينش امام است كه اگر پس از سقيفه جنگ داخلى آغاز مىشد، اصل دين به خطر مىافتاد. امامان ديگر نيز همانند ستارگانى در پى غروب هر اخترى درسپهر ولايت درخشيدند و راه اميرمؤمنان را ادامه دادند؛ هم چنان كه امام باقر مىفرماييد: «إنّما نَحنُ كنُجُومِ السَّماء كُلَّما غابَ نَجمٌ طَلَعَ نَجمٌ آخر»(40) در عصر غيبت نيز رهبرى و ولايت با ولى فقيه است كه نگهبان مرزهاى دين ونظام اسلامى است. پىنوشتها: – 1. «هذا أخى و وَصيّى وخَليفَتى فيكُم» بحارالانوار، ج38 ،ص144. 2.أنتَ منّى بمنزلة هارون مِن موسى، بحارالانوار، ج8 ،ص1. 3.إنّى تاركٌ فيكُمُ الثّقلين، كتابَ الله وعترتى، ما إن تَمَسَّكتُم بهما لَن تَضِّلوا أبداً، بحارالانوار، ج38 ،ص144. 4.سوره مائده، آيه 67. 5.«غديرخم» سرزمين وسيع و پهناورى ميان مكه و مدينه و در كنار «ميقات جحفه» است كه حدود 200 كيلومترى مكه واقع شده و به منزله چهار سوق بود. 6.سوره مائده، آيه 3. 7.سوره مائده، آيه 55. 8.بحارالانوار، ج 65 ،ص329. 9.همان، ص332. 10.سوره نساء، آيه 80. 11.همان، ص333. 12.سوره مائده، آيه 67. 13.نهج البلاغه، خطبه 192. 14.سوره شعراء، آيه 214. 15.سوره مسد، آيه 1. 16.بحارالانوار، ج38 ،ص 221و222، نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج13، ص 210و211. 17.در وصف اين جانفشانى آية 207 سوره بقره نازل شد: ( وَ مِن الناسِ مَن يَشرى نَفسَه إبْتِغاءَ مَرضاتِ الله وَ اللهُ رَئُوفٌ بِالعِباد)؛ بعضى از مردم با ايمان و فداكار، همچون على(ع) در«ليلةالمبيت» هنگام خفتن در جايگاه پيامبر(ص) جان خود را به خشنودى خدا مىفروشند و خدا به بندگان مهربان است. معاويه هميشه مىكوشيد مقام معنوى ابنملجم را بالا ببرد؛ به طورى كه با اهداء چهار هزار درهم به«سمرة بنجندب»، از وى خواست تا اين آيه را در شأن ابنملجم تفسير كند، درحالى كه به شهادت مفسران شيعه و سنى، اين آيه در منزلت حضرت على(ع) نازل شده است. (مجمع البيان، ج1ص 535الميزان، ج 1ص 100التفسيرالكبير، ج 6ص 174روح المعانى، ج 1ص492 . 18.سوره مائده، آيه 67. 19.اين مسجد محل احرام پيامبراكرم و ائمه طاهرين(ع)بود، چون زير درخت سَمَره(كُنار يا سدر) احرام بسته مىشد، اين مسجد به نام شجره(درخت) مشهور شد. اين مسجد هم اكنون خارج شهر مدينه با فاصله هفت كيلومترى در مسير مكه قرار دارد. زائرانى كه از مدينه به مكه مىروند از اين ميقات مُحْرِم مىشوند. 20.فاصله امروزى ميان مكه تا مدينه 420 كيلومتر است. 21.سوره مائده، آيه 67. 22.سوره مائده، آيه 3. 23.گفتنى است 110نفر از اصحاب و 84تن از تابعين حديث غدير را نقل كردند. 24.بحارالانوار، ج37 ،ص14، الصواعق المحرقه، ص 176 و 178 شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج 3 ،ص 208. 25.سوره مائده، آيه 3. 26.بحارالانوار، ج 37 ،ص 208. 27.بحارالانوار، ج21 ،ص 378 تا 413 ج 37، ص 108 تا235 الغدير،ج1،ص11الصواعق المحرقه، ص281اعلام الورى، ص133. 28.ر.ك: مستدرك الوسائل، ج10 ،ص 396. 29.الغدير، ج1 ،ص270.گفتنى است طلحه و زبير، درحكومت امام على(ع) نيز جزو اولين نفراتى بودند كه با آن حضرت بيعت كردند، ولى ديرى نپاييد كه نقض بيعت كردند و به همراهى عايشه، جنگ جَمَل را بر امام تحميل نمودند؛ اميرمؤمنان(ع) ضمن بررسى انحرافات و كينهتوزىهاى طلحه و زبير، به پيشگاه الهى چنين شكوه مىكند: «اللُّهمَّ إنّهما قَطَعانى و ظَلَمانِى و نَكَثا بَيْعَتى و ألبّا النّاسَ عَلَىّ»؛ خدايا! آن دو پيوند مرا گسستند و بر من ستم كردند و بيعتم را شكستند و مردم را براى جنگ با من گرد آوردند؛ ر.ك: الجَمَل، ص101و130مناقب آل ابى طالب، ج3 ،ص195 نهج البلاغه، خطبة137. 30.سوره مائده، آيه 3. 31.سوره آل عمران، آيه 144. 32.سوره احزاب، آيه 6 . 33.بحارالانوار، ج 23،ص 123. 34.خصال، ج1 ،ص173. 35.كافى، ج2 ،ص21. 36.سوره آل عمران، آيه 144. 37.نهج البلاغه، خطبه 197. 38.بحارالانوار، ج22،ص475. 39.نهج البلاغه، خطبه 3. 40.اصول كافى، ج1 ،ص338.
تفاوت ها چرا؟
تفاوتها چرا؟ حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور بحثهايى كه تاكنون درباره زن از منظر اسلام مطرح شده، عبارتند از برابرى زن و مرد در شؤون انسانى، ارزش گذارى بر پايه ملاكهاى حقيقى و قرب ربوبى يعنى ملاك دانش و آگاهى، تقوا و پرواى از خدا و ديگر امور معنوى، زن از منظر عارفان و در عرفان، زن و خردورزان و خردورزى، اما آنچه كه در اين شماره به آن پرداخته مىشود تفاوتهاى زن و مرد و راز آن است به اين معنا كه زن و مرد افزون بر نقاط مشترك آيا داراى تفاوتهايى نيز هستند يا خير؟ و اگر تفاوت هايى دارند راز آن چيست؟ يكى از موضوعاتى كه در روانشناسى مورد مطالعه روان شناسان قرار گرفته، مطالعه جنسيت و تفاوتهاى جنسى زن و مرد است آلكسيس كارل در كتاب “انسان موجود ناشناخته” نوشته است اختلاف زن و مرد تنها به شكل ظاهرى آنها نيست بلكه نتيجه عميقتر است كه از تأثير مواد مترشحه غدد تناسلى در خون ناشى مىشود به طورى كه تك تك سلولهاى بدن به ويژه سلولهاى سيستم عصبى زن و مرد نشانه جنسى بر روى خود دارد.(1) مىتوان تفاوت هايى كه بين زن و مرد وجود دارد بدين صورت بر شمرد: الف: تفاوتهاى جسمى(2) ب: تفاوتهاى جنسى، زن و مرد از نظر جنسى داراى تفاوتهاى غير قابل انكار و پذيرفته شدهاى هستند.(3) ج: تفاوتهاى روانى، از نظر روانى احساسات زن جوشانتر از مرد است، زنان محتاطتر، مذهبىتر، پرحرفتر، ترسوتر و تشريفاتىتر از مردان هستند. زنان به ارتباطهاى عاطفى علاقه نشان مىدهند.(4) د: تفاوتهاى عقلى و شيوه مديريتى، در زن قدرت عقل ناقص است زيرا عاطفه قدرتمندش او را بازى مىدهد ما زنان در عين تيزهوشى و ادراك سريع، افكارمان در مسايل اجتماعى ارتباط و پيوستگى ندارد.(5) پذيرش تفاوتها و نقش آن در زندگى در صورتى كه انسانها تفاوتهاى موجود بين خود را دريابند و رمز اين تفاوتها را بدانند براحتى آن را پذيرفته و به آن احترام مىگذارند و از آن به عنوان وسيلهاى براى تكامل استفاده مىكنند. علم به وجود تفاوتها بين زن و مرد و اعتقاد به اين كه تفاوتها نه تنها وجود دارند بلكه بايد وجود داشته باشند و شناخت و احترام به آنها از اهميت شايانى برخوردار است. تفاوت بين زن و مرد همانند تفاوت در ديگر مخلوقات الهى براى پيشبرد جامعه به سوى كمال و تعالى است و درك اين تفاوتها نقش فوق العادهاى در رابطه با تكامل ايفا مىكند و به عبارت ديگر: تفاوتها لازمه حيات معنوى و زندگى عاشقانه است آلكسيس كارل تفاوتها و نقش آنها را در زندگى بشر بيان مىكند: «به راستى اگر زن داراى ويژگىهاى جسمى و روانى و اخلاقى مردانه بود هرگز هنر ايجاد شيفتگى براى وصال در مرد را نمىتوانست داشته باشد و اگر مردها همانند زنان بودند ممكن نبود عالىترين هنر خود كه صيد و شكار و تسخير قلب زن است را جلوه دهند.» يكى از آثار اعتقاد به تفاوتها و پذيرش آنها ايجاد آرامش روانى براى زنان و هم چنين بالا بردن عزت نفس و ميزان اعتماد به نفس آن هاست. در واقع اگر زنان تفاوتها را به عنوان نقص و كاستى بنگرند و در پى ايجاد نوعى برابرى با مردان بوده و نقشهاى متعارض با طبيعت زنان براى خويش برگزينند تا شايد نگاه تحقيرآميز مردان را خنثى كنند با نوعى بحران روحى، روانى مواجه مىشوند.(6) ويل دورانت در تقسيم طبيعى وظائف و مسؤوليتهاى مردان و زنان مىنويسد: كار خاص زنان خدمت به بقاى نوع است و كار ويژه مرد خدمت به زن و كودك، ممكن است كارهاى ديگرى هم داشته باشند ولى همه از روى حكمت و تدبير، تابع اين دو كار اساسى گشته است. اين مقاصد اساسى و نيمه آگاهانهاى است كه طبيعت معناى انسان و سعادت را در آن نهفته است.(7) تفاوتهاى طبيعى و ذاتى در ميزان برخوردارى از عواطف در زن و مرد به تحقيق در فلسفه زوج آفرينى انسان مربوط مىشود. قرآن و فلسفه زوج آفرينى قرآن كريم دو مسئله را حكمت زوج آفرينى انسان مىداند كه اين دو مسئله نوعى تقسيم كار طبيعى بين آنها شمرده مىشود. الف: گسترش سازمان يافته نسل آدمى بر اساس آموزههاى قرآنى زن و مرد در دستيابى به تكثير نسل شريكاند به گونهاى كه هر يك بدون ديگرى توانايى تكثير نسل را ندارد تحقق اين مقصود به مشاركت و همكارى زن و مرد وابسته است. «فاطر السموات و الارض جعل لكم من انفسكم ازواجا و من الانعام يزرؤكم فيه ليس كمثله شىء و هو السميع البصير»(8) خدا پديد آورنده آسمانها و زمين است. از خودتان براى شما جفتهايى قرار داد و از دامها نيز نر و ماده قرار داد. بدين وسيله شما را بسيار مىگرداند. چيزى مانند او نيست و او شنواى داناست. تكثير نسل متوقف بر توليد نسل و پرورش اوست، زن به عنوان اين كه پرورش دهنده نسل در رحم است و قرآن با بيان اين مسئله به صورت مثال كه نقش زن در جامعه بشرى براى توليد مثل بسان كشتزارى است كه عمل نشو و نماى بذر مىباشد و مرد در اين ميان، هنرى جز بذرپاشى ندارد به همين دليل ميزان مشاركت مرد در توليد مثل بسيار اندك است. افزون بر توليد مثل زن، مرحله تداوم يافتن نسل توليد شده نيز از نقشهاى اساسى در تغذيه كودك و رشد وى برخوردار مىباشد. اين نقش نيز در زن طبيعى است زيرا خداوند با ابزار طبيعى چون پستان و توليد فرآوردههاى مورد نياز كودك و هماهنگ با نياز كودك براى رشد و بقا است. ايفاى مسؤوليت رشد و بقاء توسط زن در مدت زمان طولانى انجام مىشود و با رنج و مشكلات نيز همراه است. براى همين جهت است كه فرزندان بايد به آنها احسان كنند: «و وصينا الانسان بوالديه احسانا، حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهراً»(9) و انسان را نسبت به پدر و مادرش به احسان سفارش كرديم، مادرش با تحمّل رنج به او باردار شد و با تحمّل رنج او را به دنيا آورد و بار برداشتن و از شير گرفتن او سى ماه است. چنان كه براى پرورش جسم نسل ابزارهايى در زن قرار داده است، از جهت عواطف و احساسات نيز مادر را براى پرورش امر باردارى، روحى لبريز از عواطف مثبت، بخشش و ايثار آفريده است تا اعتماد نوزاد را به خود جلب كند و با او به تعامل بپردازد. نقش مادر تنها پاسخ به نيازهاى جسمى كودك نيست بلكه در وراى اينها پايههاى شخصيتى وى شكل مىگيرد و چون چنين نقشى را در رابطه با فرزند ايفا مىكند بايد داراى شخصيتى آرام و آرامش بخش باشد. زن در اين مرحله مظهر خلاقيت خداى متعال، تجلّى گاه اوصاف دلانگيز خداوندى چون رحمت، عطوفت و رأفت باشد زيرا پروردن چيزى بدون اين اوصاف به سامان نمىرسد و به عبارت ديگر: ايجاد فرزندى كه مايه نشاط و شادى باشد بدون اين ويژگىها امكانپذير نيست. و براى همين جهت است آنان كه فرزند را دردسر آفرين مىدانند، در پى تكثير نسل نيستند. نتيجه آن كه طبيعت زن بايد به گونهاى تجهيز شده باشد كه دوران باردارى، شيردهى و نگهدارى از طفل را از بهترين دورههاى زندگى خود بداند و اگر از زمينه مساعد روانى با آن چه اندامش براى آن پى ريزى شده است برخوردار نباشد نمىتواند از عهده اين مسؤوليت برآيد. مرد و تكثير نسل براى اين كه زن بتواند از عهده مسؤوليتهاى خويش در توليد مثل و پرورش آن برآيد بايد نيازهاى اوليه حيات او چون امنيت خوراك، پوشاك، مسكن و مانند آن تأمين شود و چون تأمين اين نيازها اولاً متوقف بر خوددارى از توانمندى جسمانى و قدرت فيزيكى است و ثانياً متوقف بر چيره شدن بر مشكلات و خطرها و هموار نمودن راه زندگى و تدبير و چارهانديشى است و اين توانمندى و تدبير در مردان يافت مىشود پس خداى سبحان تأمين احتياجهاى زنان و كودكان را بر عهده مردان گذاشته است. زيرا موظف ساختن زنان به كار و تلاش براى تأمين نيازهاى مادى زندگى با مسؤوليت مهمى چون مادرى و پرورش نسل ناسازگار مىباشد، اگر بخشى از مسؤوليت تأمين زندگى شخصى زن بر عهده خودش باشد به ناچار بايد بخشى از فرصت خويش را در تلاش براى تهيه آن نيازمندىها صرف نمايد و پس از تلاش به دليل وجود خستگى ناشى از كار به استراحت به پردازد در اين صورت است كه از وظيفه و مسؤوليت اصلى خويش باز خواهد ماند و به گفته شهيد مطهرى وظائف طبيعى در توليد مثل ايجاب مىكند كه زن از نقطه نظر مالى و اقتصادى نقطه اتكايى داشته باشد.(10) و اين نقطه اتكا همان مرد است از اين رو مرد بايد براى انجام اين مسؤوليت از اوصافى چون تدبير، روحيه قوى و صلابت و ايستادگى برخوردار باشد تا به خوبى آن را به انجام برساند. قرآن كريم در اين رابطه فرمود: «الرّجال قوامّون على النساء بما فضّل اللّه بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم»(11) مردان سرپرست و نگهبانان زنانند به خاطر برترى هايى كه خداى سبحان از نظر نظام اجتماعى براى بعضى به بعض ديگر قرار داده است و به خاطر انفاق مال كه از اموالشان مىكنند. بر اساس اين آيه به لحاظ اين كه خانواده يك واحد كوچك اجتماعى است و همانند يك اجتماع بزرگ بايد از سرپرست واحدى بهرهمند شود مقام سرپرستى به مرد واگذار شده است. البته بايد توجه داشت كه مقصود از اين تعبير، استبداد و اجحاف و تعدى نيست بلكه منظور رهبرى واحد منظم با توجه به مسؤوليتهاى لازم است. و اين موقعيت به خاطر وجود خصوصياتى در مرد است مانند قدرت تفكر و تدبير و داشتن بنيه و نيروى جسمى بيشتر كه با اولى بتواند بينديشد و نقشه طرح كند و با دومى از حريم خانواده دفاع كند و تعهدش را در برابر خانواده نسبت به پرداخت هزينه زندگى و تأمين زندگى آبرومندانه به انجام برساند. ناگفته نماند: سپردن اين وظيفه به مردان نه دليل بالاتر بودن شخصيت انسانى آن هاست و نه سبب امتياز آنها از جهان ديگر. زيرا آنها تنها به تقوا و پرهيزكارى بستگى دارد. البته ممكن است برخى زنان در جهات فوق بر شوهران خود امتياز داشته باشند اما قوانين به تك تك افراد ناظر نيست بلكه نوع و كلى را در نظر مىگيرد و شكى نيست كه از نظر كلى مردان نسبت به زنان براى اين كار آمادگى بيشترى دارند اگرچه زنان نيز وظائفى به عهده دارند كه ارزش و اهميت آن كمتر از وظائف مردان نيست. ب: ايجاد كانون امن زندگى براى انسان تكثير نسل در پرتو تشكيل خانواده تحقق پيدا مىكند و دو ركن خانواده يعنى زن و مرد بايد نسبت به همديگر از كشش و جاذبهاى نسبت به يكديگر برخوردار باشند تا احساس رضايت و نشاط كنند و اين احساس نشاط و رضايت زمانى حاصل مىشود كه كانون خانواده از آرامش و آسايش برخوردار باشد و اين كانون آرامش و آسايش توسط تفاهم برخاسته از محبت و مودت تحقق پيدا مىكند از اين رو قرآن كريم فرمود: «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة انّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون.»(12) و از نشانههاى اوست كه برايتان از جنس خودتان همسرانى آفريد تا بديشان آرام گيريد و ميان شما دوستى و مهربانى نهاد هر آينه در اين كار براى مردمى كه بينديشند نشانهايى است. واژه زوج در قرآن هم بر زن و هم بر مرد به كار مىرود چنان كه فرمود: «فجعل منه الزوجين الذكر و الانثى»(13) و قرار داده است از او دو زوج نر و ماده را. كه مقصود از زوج در آيه مىتواند هر يك از زن و مرد باشد و اختصاص دادن ازواج به زنها ادعايى بدون دليل است. زيرا هر يك از مردان و زنان نسبت به همديگر احساس نياز مىكنند و احساس نياز به همسرى كه در كنار آن سكون و آرامش حاصل شود ويژه زن و مرد نيست. توضيح مسئله آن كه هر ناقصى مشتاق كمال خويش است و هر نيازمندى به چيزى تمايل دارد كه نياز او را برطرف نمايد و اين ويژگى هم در زن و هم در مرد وجود دارد. از اين رو به دنبال آن خبر از مودت و رحمت دو سويه و دو جانبه ميان زن و مرد مىدهد يعنى زنان و مردان به گونهاى خلق شدهاند كه مودّت و رحمت ميانشان حاكم است وقتى رحمت و مودت دو جانبه بود آرامش و سكون نيز دو جانبه است. بنابراين زن و مرد نيازهايى دارند كه در سايه همزيستى آنان تأمين مىشود و اين نياز محدود به نياز جنسى نيست بلكه نيازهاى انسانى را نيز شامل مىشود به گفته مرحوم علامه طباطبايى: هر يك از زن و مرد نيازمندىهايى دارند كه آنها را به سوى يكديگر بر مىانگيزد تا آن گاه كه به هم برسند و قرار يابند چون هر ناقصى جوياى كمال خويش و هر نيازمندى مايل به چيزى است كه نياز او را برطرف سازد.(14) معاشرت به معروف از منظر قرآن كريم اساسىترين اصل در رفتار ميان زن و شوهر معاشرت به معروف است «و عاشروهن بالمعروف»(15) و با ايشان به شايستگى رفتار كنيد يعنى مردان و زنان در رفتار خانوادگى و زناشويى بايد به معروف رفتار كنند و در جايى ديگر فرمود: «و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف»(16) و مانند همان وظائفى كه بر عهده زنان است به طور شايسته به نفع آنان بر عهده مردان است يعنى معيار رفتار معاشرت متقابل مرد و زن در درون خانواده معروف است كه مرد با زن به معروف و شايستگى رفتار كند و زن نيز با مرد به معروف رفتار كند. يعنى با شايستگى رفتار كنند و از رفتار ناپسند پرهيز كنند و رفتار كردن به معروف به اين است كه با همسران خوش زبان و خوش رفتار باشند خود را بيارايند همان سان كه دوست دارند همسرانشان خود را برايشان بيارايند.(17) حقوق زن را به طور كامل بپردازند و در برابر زن بدون سبب و تقصير و گناه رو ترش نكنند و رفتارى داشته باشند كه از نظر عقل و شرع پسنديده است. زيرا معروف هر چيزى است كه نزد عقل و پيش وحى و صاحب شريعت به رسميت شناخته شده است و غير آن منكر و ناشناخته است. قرآن مىگويد: با صنف زن به گونهاى رفتار كنيد كه عقل و شرع آن را به رسميت مىشناسد و اين قشر عظيم را منزوى و با آنها بدرفتارى نكنيد. نتيجهگيرى از مجموع مباحثى كه در اين مقاله مطرح شده است استفاده مىشود كه گرچه زن و مرد در هويت انسانى و قابليت كمال معنوى و مانند آن مشتركند اما در عين حال تفاوتهايى بين آنها از نظر جسمى و جنسى و روانى و مانند آن وجود دارد كه اين تفاوت منشأ امتياز يكى بر ديگرى نيست بلكه اين تفاوتها براى برقرارى نظام احسن بر اساس تسخير عادلانه متقابل است كه زن و مرد هر كدام مسؤوليت خودشان به انجام برسانند و با انجام آن مسؤوليتها نسل انسانى سازمان يافته تداوم مىيابد و كانون خانواده، كانون آرامش و امن مىگردد و معروف يعنى آن چه كه نزد عقل و وحى و شرع پسنديده است محور معاشرت قرار مىگيرد نه آن كه اين تفاوتها موجب تسخير يك جانبه و ظالمانه يا جاهلانه از سوى مرد باشد. پىنوشتها: 1. انسان موجود ناشناخته، ص 100. 2. روانشناسى اختلافى زن و مرد نوشته روژه پيره، ترجمه دكتر محمد حسين سرورى، ص 60 – 61. 3. روانشناسى زناشويى، حسين نجاتى، ص 119. 4. جلوههاى زندگى زن، ص 162 – 163، روشهاى پيشرفته روابط زناشويى، ص 24. 5. تئورى تكامل و روانشناسى، دكتر محمد بهزاد، ص 128. 6. روانشناسى زن، دكتر نوابى نژاد، ص 123 و كتاب زنان، مردان، روابط جان گرى، ص 44. 7. لذات فلسفه، ص 136. 8. سوره شورى، آيه 11. 9. سوره احقاف، آيه 25. 10. نظام حقوق زن در اسلام، ص 237. 11. سوره نساء، آيه 34. 12. سوره روم، آيه 21. 13. سوره القيامه، آيه 39. 14. الميزان، ج 16، ص 166. 15. سوره نساء، آيه 19. 16. سوره بقره، آيه 228. 17. تفسير ابن كثير، ج 1، ص 466، قرطبى، ج 5، ص 97.
زيباترين هاى حوادث عاشورا
زيباترينهاى حوادث عاشورا حجةالاسلام سيد جواد حسينى دوباره ماه ماتم جلوهگر شد به ياد خشك لبها ديدهتر شد چه غمبار است اين ماه خدايى دل ماشد دوباره كربلايى در ابتدا مىخواستم عنوان مقاله را «زيبايىهاى عاشورا» بگذارم، چنان كه برخى سخنرانىها به همين نام برگزار شده است، و شايد مقالاتى نيز به اين نام باشد كه حقير هنوز برخورد نكردهام. ولى جمله زيبا و تاريخى حضرت زينب(س) تصميم را عوض كرد. در مجلس ابن زياد، آن گاه كه آن ملعون نمك بر زخم زينب پاشيد، آن بانو با آن آرامش خاص كه از صبر و رضاى قلبى او حكايت داشت فرمود: «ما رأيت الّا جميلا؛(1) جز زيبايى چيزى نديدم.» چرا كه اين جمله كه خود از زيباترين هاست مىرساند كه كربلا و عاشورا، تمام حوادثش زيبا بود، لذا تصميم گرفتم كه لااقل به نظر خودم زيباترينهاى كربلا را منعكس كنم. كربلا در سينهاش پنهان هزاران راز دارد هر زمان يك راز از اسرار خود ابراز دارد كربلا درياى موّاجى است بى حدّ و كرانه موج عالمگير او دستى به هر سو باز دارد در دل هر قطره آبش دلنشين رازى نهفته است همره هر قطره خونش گوهر ممتاز دارد قبر شش گوش حسين آنجاست كز شش سوى عالم خلق بر درگاه او دست نياز دراز دارد زيباترين انتخاب يزيد پس از درگذشت معاويه طى نامهاى به وليدبن عتبه حاكم مدينه دستور داد كه: حسين بن على(ع) و عبداللّه بن زبير را احضار كن و از آنها براى خلافت من بيعت بگير، و اگر از بيعت سر پيچى كردند سر آنها را از بدن جدا و به دمشق براى من بفرست! و از مردم مدينه نيز بيعت بگير و اگر كسى نپذيرفت حكمى را كه بيان كردم درباره آنها اجرا كن!(2) امام حسين در مقابل درخواست وليد مردانه فرمود: «هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد؛ ما كنت ابايع ليزيد» و در مقابل تهديدات مروان مردانه ايستاد و با احضار نوزده نفر از ياران خويش او را به جاى خود نشاند.(3) و همين طور پيشنهاد محمّد حنفيّه را كه گفته بود به يمن و يا به كوهها و بيابانها پناه ببرد نيز نپذيرفت و مىفرمود: «يا اخى و اللّه لو لم يكن ملجأً ولا مأوى لما بايعت يزيدبن معاوية؛ اى برادر! حتى اگر در دنيا پناهگاهى نداشته باشم هرگز با يزيدبن معاويه بيعت نخواهم كرد.» و سرانجام بعد از خواب ديدن پيامبر اكرم(ص) كه فرمود: «خدا براى تو در بهشت مقام و منزلتى معيّن كرده است كه جز با شهادت به آن مقام نخواهى رسيد.»(4) و خداحافظى با قبر مادر در تاريكى شب، تصميم حركت به سوى مكه گرفت. شب بود و سكوت مرگبارى كه مپرس او بود و چشم اشكبارى كه مپرس مىرفت و صداى شيون مادر او مىگشت بلند از مزارى كه مپرس(5) و با اين تصميم و حركت به سوى مكّه از آنجا به سمت كوفه و كربلا آغاز بزرگترين و زيباترين انقلاب و نهضت تاريخ بشرى را رقم زد. زيباترين وصيّتها نوعاً وصيّت حاوى سفارشات مالى و يا عبادى است، امّا وصيّت امام حسين(ع) به برادرش محمد بن حنفيّه، از ويژگيها و زيبائيهاى خاصى برخوردار است، چرا كه هم مشتمل بر يك دوره اعتقادات و بيانگر اهداف مهم قيام او، و هم ردّ تهمتهايى است كه ممكن است به او بزنند و هم درخواست كمك و يارى به صورت عزتمندانه از ديگران است. اين چيزى است كه حسين بن على به برادرش محمد بن حنفيّه وصيّت نموده است: «بدرستى كه حسين گواهى مىدهد بر وحدانيّت خدا و اينكه او شريك ندارد و محمد(ص) بنده و رسول اوست و حق را از جانب خدا آورده است، و بدرستى كه بهشت و دوزخ حق است و روز قيامت خواهد آمد و شكى در آن نيست و خداى متعال مردگان را زنده خواهد كرد. «امّا بعد فانّى لم اخرج اشراً ولابطراً و لامفسداً ولاظالماً و انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امّةٍ جدّى(ص) اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّى و ابى علىّ بن ابى طالب(ع) فمن قبلنى بقبولٍ الحقّ فاللّه اولى بالحقّ و من ردّ علىّ هذا اصبر حتّى يقضى اللّه بينى و بين القوم بالحق و هو خير الحاكمين؛ امّا بعد خروج من (بر يزيد) براى ايجاد فتنه و فساد و يا براى سرگرمى و خودنمائى نيست بلكه خروج من براى اصلاح امور امّت جدّم رسول خدا(ص) است. من اراده كردم كه امر به معروف و نهى از منكر نموده و از سيره جدّم و پدرم على بن ابى طالب(ع) پيروى كنم، اگر كسى دعوت به حق را پذيرفت، پس خداوند سزاوارتر به قبول آن است و اگر كسى آن را نپذيرفت من صبر خواهم كرد تا خداى متعال ميان من و اين جماعت داورى كند و او بهترين حكم كنندگان است. و اين وصيّت من است اى برادر به تو، و توفيقى نيست مگر با كمك خدا توكّل بر او مىكنم و به سوى او انابه خواهم كرد…»(6) در اين وصيّت نامه حضرت اهداف خود را، اصلاح امّت، احياء امر به معروف و نهى از منكر و زنده نگهداشتن سنّت پيامبر(ص) و على(ع) مىداند. و اين تهمتها را رد مىكند: 1- قيام براى فتنه و آشوب 2- قيام براى فساد و ستمگرى 3- قيام براى سرگرمى و خودنمايى. و در ابتداى وصيّت نامه اعتقاد به وحدانيّت خدا و رسالت پيامبر(ص) و معاد و بهشت و جهنم را بازگو مىكند تا فردا اگر او را خارجى خواندند مردم بفهمند كه اين وصله به او نمىچسبد و اين تهمت رسوا پا نمىگيرد. زيباترين احترام حضرت وارد مكّه شد و بيش از چهارماه در آن ساكن بود و با گروههاى مختلفى ديدار كرد و نامههاى فراوان به كوفه و بصره و افراد نوشت، و خانه خدا را تحت عنوان عمره مفرده زيارت نمود، و به زيارت اهل قبور نيز شتافت از جمله در قبرستان ابوطالب، به زيارت جدّ بزرگوارش حضرت ابوطالب، و جدّه بزرگوارش حضرت خديجه شتافت و در آنجا نماز گذارد و با خداوند خود مناجات كرد.(7) حضرت در اين مدّت از نقشههاى سوء دشمنان كه قصد شهادت او را داشتند باخبر گرديد، لذا فداكارانه حركت كرد تا حرمت حرم الهى حفظ گردد، اين زيباترين احترامى بود كه به خانه خدا گذاشته شد، حضرت مثل عبداللّه بن زبير رفتار نكرد كه به خانه خدا پناه ببرد و در نتجه احترام آن را بشكند. عقيصى مىگويد: حسين بن على(ع) در حالى كه با عبداللّه بن زبير محرمانه سخن مىگفت خطاب به مردم فرمود: ابن زبير مىگويد: كبوترى از كبوتران حرم باش! امّا من دوست دارم به هنگام كشته شدن فاصلهام تا خانه خدا باندازه درازى دستم باشد كه آن نزد من بهتر است از اين كه به مقدار يك وجب باشد! و در نزد من اگر در طف(8) كشته شوم بهتر از آن است كه در حرم كشته شوم.(9) و در روايت ديگرى آمده است: عبداللّه بن زبير به امام حسين(ع) گفت: به سوى مكه رهسپار شو و در حرم اقامت گزين. امام فرمود: اين كار ناروائى است من آن را جائز نمىدانم. و اگر من بر تل اعفر(10) كشته شوم نزد من محبوبتر است از آنكه در مكّه كشته شوم.(11) حضرت با همه ارادتى كه به خانه خدا داشت براى حفظ احترام آن، با چشم گريان از آن خداحافظى كرد. خداحافظ اى كعبهاى بزم يار خداحافظ اى بيت پروردگار خداحافظ اى محفل اهل راز خداحافظ اى قبلهام در نماز خداحافظ اى كوى مطلوب من خداحافظ اى بيت محبوب من خداحافظ اى از تو دل منجلى خداحافظ اى زادگاه على خداحافظ اى سجدهگاه بتول خداحافظ اى جاى پاى بتول به خاك تو اى آرزوى همه بود جاى پيشانى فاطمه از اين در برون با چه حالى رَوَم مبادا كه با دست خالى روم چه مُحرِم شدم با تو مَحرم شدم كنار تو از اشك زمزم شدم خداحافظ اى خاك بيت الحرام خداحافظ اى حجر و ركن و مقام اگر داشتم من در اين بيت راز دلم جانب كربلا بود باز آرى با همه عشق و محبتى كه به خانه خدا و اعمال حج داشت براى حفظ حرمت خانه خدا به سوى كربلا حركت كرد. زيباترين خطبه خطبههاى معصومين(ع) على الخصوص امام حسين(ع) همه زيبا است. امّا خطبهاى كه هنگام حركت از مكه ايراد فرمود از زيبايى خاصى برخوردار است چرا كه از زيبايى شهادت براى مروان سخن گفته و از عشق زيبايى خود به شهادت و گذشتگان خويش سخن به ميان آورده است، و اين جمله ماندنى و زيبا يعنى «رضى اللّه رضانا» در اين خطبه آمده، و در اين خطبه است كه بىپرده و با صراحت اعلام مىدارد كه هر كس حاضر است جان خود را در راه خدا فدا كند همراه ما بيايد. «الحمد للّه ماشاء اللّه ولاقوّة الّا باللّه و صلّى اللّه على رسوله، خطّ الموت على ولد آدم مخطّ القلادة على جيد الفتاة و ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف و خير لى مصرعٌ انا لاقيه كانّى باوصالى تتقطّعها عسلان الفلوات بين النّواويس و كربلا…؛ سپاس مخصوص خداوند است. آنچه او خواهد همان شود، هيچكس را توان انجام كارى نيست مگر به كمك او، و درود خدا بر رسولش باد! مرگ براى فرزندان آدم همانند گردن بند، برگردن دختران جوان (زيبا) است، و من آرزومند ملاقات نياكان خود هستم همانطور كه يعقوب مشتاق ديدار يوسف بود. و براى من از قبل، زمينى كه بايد شهادتگاه من باشد و پيكر مرا در خود جاى دهد، انتخاب شده است، بايد خود را به آن زمين برسانم، و گويى مىبينم كه در زمين كربلا بند بند مرا گرگان بيابانها در «نواويس»(12) از هم جدا مىسازند! و شكمهاى خالى خود را پر مىكنند! و براى آدمى گريز از تقديرى كه قلم قضاى الهى رقم زده مقدور نيست. رضى اللّه رضانا اهل البيت نصبر على بلائه و يوفّينا اجر الصّابرين لن تشذّ عن رسول اللّه لحمته و هى مجموعة له فى حظيرة القدس تقرّ بهم عينه و ينجز بهم وعده، من كان باذلاً فينا مهجته و موطّناً على لقاء اللّه نفسه فليرحل معنا فانّى راحلٌ مصبحاً انشاء اللّه تعالى؛ رضاى خداوند، رضاى ما اهل بيت (رسالت) است. بر بلاى الهى صبر مىكنيم تا اجر صابران را از خدا دريافت كنيم. آنان كه با رسول خدا(ص) خويشاوندى دارند از او جدا نگردند و در بهشت در محضر او خواهند بود و چشم پيامبر(ص) به ديدار آنها روشن مىشود و اين وعده خداوند است كه در او خلافى نيست. هر كس مىخواهد خونش (و جانش) را در راه ما فدا كند و خود را براى لقاى پروردگار خود آماده مىبيند با ما همسفر شود كه صبحگاهان حركت خواهم كرد.»(13) اين جمله پايانى از آن جملات زيبايى است كه نظير ندارد چرا كه حضرت به گونهاى صحبت نمىكند كه سياهى لشكر جمع كند، و به گونهاى وعده و وعيد نمىدهد كه دنيا طلبان دور او جمع آيند، بلكه با صراحت و زيبايى تمام اعلام مىدارد كه عاشقان شهادت با ما همراه شوند، آنها كه خود را آماده كردهاند، و دنيا را طلاق دادهاند حاضرند جان عزيز خود را دو دستى تقديم الهى نمايند و سراپا اشتياق لقاء حق هستند با ما همسفر شوند. گفت اى گروه هر كه ندارد هواى ما سر گيرد و برون رود از كربلاى ما ناداده تن بخوارى و ناكرده ترك سر نتوان نهاد پاى به خلوتسراى ما تا دست و رو نشست بخوان مىنيافت كس راه طواف بر حرم كبرياى ما اين عرصه نيست جلوهگه روبه و گراز شير افكن است باديه ابتلاى ما همراز بزم ما نبود طالبان جاه بيگانه بايد از دو جهان آشناى ما برگردد آنكه با هوس كشور آمده سرناورد به افسر شاهى گداى ما ما را هواى سلطنت ملك ديگر است كاين عرصه نيست در خور فرّ هماى ما برگشت هر كه طاقت تير و سنان نداشت چون شاه تشنه، كار بشمر و سنان نداشت(14) زيباترين توبه تائب در دنيا فراوان بوده و خواهد بود، ولى هيچ توبه به زيبايى توبه زهير بن قين، و حرّ بن يزيد رياحى نيست. 1- حر بن يزيد روز يكشنبه مطابق با بيست و هفتم ذىحجّه 60 ه.ق حضرت وارد منزل حُسَم شد، حربن يزيد با هزار سوار هنگام ظهر از گَرد راه رسيد در برابر امام حسين(ع) و لشكريانش قرار گرفت، حضرت دستور داد همراهان حر و اسبان آنان را سيراب نمايند. امّا همين حر كه اولين فردى بود كه سر راه امام حسين(ع) گرفت با توبه زيباى خود اوّلين شهيد راه حسين در كربلا لقب گرفت. صبح عاشورا به قرة بن قيس دستور داد اسب او را آماده كند، آنگاه حر كم كم به سوى خيمهگاه حسين(ع) حركت كرد مردى(مهاجر بن اوس) به او گفت: اين (لرزيدن) چه حالتى است كه در تو مىبينم، حر گفت: بخدا سوگند خود را در ميان بهشت و دوزخ مىبينم و بخدا قسم چيزى را بر بهشت ترجيح نمىدهم اگرچه مرا پاره پاره كرده و در آتشم بسوزانند. هنگامى كه به نزد امام حسين(ع) رسيد خود را بر پاى حضرت انداخت و عرض كرد: اى پسر رسول خدا! جان من به فداى تو باد، من كسى بودم كه بر تو سخت گرفته و در اين مكان فرود آوردم. و گمان نمىكردم كه اين گروه با تو چنينرفتار نمايند و سخن تو را نپذيرند، و بخدا سوگند اگر مىدانستم كه اين گروه با تو چنين خواهند كرد هرگز دست به چنين كارى نمىزدم، و من به درگاه خداى بزرگ توبه مىكنم از آنچه كه انجام دادهام آيا توبه من پذيرفته مىشود؟». يا حسين حرّ گهنكار منم كن قبولم كه تو را يار منم من كه خود بنده تو گرديدم بذر عشق تو به دل پاشيدم حر شرمنده و دلخسته منم آنكه ره را به رويت بسته منم يا حسين عبد خطاكار توام داده دل بر تو گرفتار توأم در حضورت به امان آمدهام از پى دادن جان آمدهام حرّم و پيش تو خجلت زدهام سوى درياى كرم آمدهام امام حسين(ع) فرمود: آرى خدا توبه تو را مىپذيرد پياده شو! حر بن يزيد عرض كرد: من براى تو سواره باشم بِه از آن است كه پياده شوم، روى اين اسب مدّتى مبارزه مىكنم و در پايان كار فرود خواهم آمد. امام حسين(ع) فرمود: خداى تو را بيامرزد! آنچه را كه تصميم گرفتهاى انجام ده. سپس حر مقابل لشكر كوفه ايستاد و گفت: اى اهل كوفه! مادرتان به سوگتان بگريد، اين بنده صالح خدا را خوانديد و گفتيد در راه تو جان خواهيم باخت، ولى اينك شمشيرهاى خود را بر روى او كشيده و او را از هر طرف محاصره كردهايد و نمىگذاريد در اين زمين پهناور به هر كجا بخواهد برود و مانند اسير در دست شما گرفتار مانده است، او و زنان و دختران او را از نوشيدن آب فرات منع كرديد در حالى كه قوم يهود و نصارى از آن مىنوشند…شما پاس حرمت پيامبر را درباره عترت او نگاه نداشتيد، خدا در روز تشنگى شما را سيراب نگرداند…(15) حر بر آن نامردان حمله ور شد و اين گونه رجز مىخواند: انّى انا الحرّ و مؤوى الضّيف اضرب فى اعراضكم بالسيف عن خير من حلّ بلاد الخيف اضربكم ولا ارى من حيفٍ(16) همانا من حرّ هستم كه ميزبان ميهمانانم، شمشيرم را بر شما فرود مىآورم و حمايت از بهترين كسانى كه ساكن بلاد خيف شده مىنمايم و مىزنم شما را و باكى نمىبينم. بيش از چهل نفر از لشكريان عمر بن سعد را از پا درآورد، و سرانجام خود بر زمين افتاد، امام حسين(ع) بر بالين او نشست و خون از چهره حر پاك و اين جملات تاريخى را كه نشانگر قبولى توبه زيباى اوست فرمود: «انت حرّ كما سمّتك امّك حرّا؛ تو حر و آزاد مردى همانگونه كه مادرت تو را حرّ ناميد.»(17) و اين شعر منسوب به حسين(ع) است كه فرمود: لنعم الحر حرّ بنى رياحٍ صبور عند مشتبك الرّماح و نعم الحرّ اذا فادى حسيناً و جاد بنفسه عند الصّباح(18) نيكو آزادهاى بود حرّى كه از قبيله بنىرياح است. او هنگامى كه نيزهها بر او فرود آيند مقاوم است. و نيكو حرّى است هنگامى كه او خود را فداى حسين كرد و جان خود را صبح هنگام بذل نمود. توبه حرّ آنچنان زيبا بود كه بر بدن او نيز اثر گذارد چرا كه شاهاسماعيل صفوى بعد از صدها سال وقتى قبر او را نبش كرد ديد بدن همچنان تازه است و دستمال مبارك امام حسين(ع) بر پيشانى اوست وقتى آن را باز كرد خون از پيشانى جارى گشت، و با هيچ باندى جز همان دستمال كه مدال افتخار حر بود بند نيامد، اين است كه مىگوييم زيباترين توبه. افراشت ز مهر، بيرق يارى را خوش برد به سر، طريق ديندارى را شد حرّ و دريد پرده ظلمت را شد مست و سرود شعر بيدارى را(19) 2- زهير بن قين روز دوشنبه 21 ذيحجّه قافله امام حسين(ع) به زرود(موضعى از طريق مكه به سوى كوفه، بعد از رمل) فرود آمد. در نزديكى اردوى امام، زهير بن قين، بجلى فرود آمده او از هواداران عثمان به شمار مىرفت و در آن سال مراسم حج را بجاى آورده و به كوفه باز مىگشت.(20) راوى مىگويد: در منزل زرود بود كه با زهير نشسته و غذا مىخورديم كه ناگهان فرستاده حسين(ع) بر ما وارد شد و سلام كرد و گفت: اى زهير بن قين! مرا اباعبداللّه به سوى تو فرستاده كه او را ملاقات كنى. ما همه دست از غذا كشيده و سكوت كرديم، همسر زهير كه ديلم (يا دُلَهم)(21) دختر عمرو بود. گفت: سبحان اللّه! فرزند پيامبر تو را فراخوانده و كسى را به دنبالت فرستاده و تو از رفتن خود دارى مىكنى؟! چه مىشود اگر نزد او رفته و سخن او را بشنوى! زهير از جاى برخاست و به سوى امام رفت، طولى نكشيد كه مراجعت نمود در حالى كه چهرهاش مىدرخشيد و مَسرور بود، فرمان داد تا خيمه را برچيده و در جوار اردوى امام خيمه زنند. و بعد به همسرش گفت: تو را طلاق دادم زيرا دوست ندارم از من جز خوبى به تو برسد. من تصميم گرفتهام كه همراه حسين(ع) باشم و جانم را فداى او كنم، سپس همسر خود را با مقدار آذوقه و مال با چند تن از عموزادهايش همراه كرد تا او را به مقصد برسانند. همسر زهير برخاست و گريه كرد و با او وداع كرد و گفت: خدا يار و مددكار تو باشد، و براى تو اين سفر را به خير كند و در روز واپسين اين از خود گذشتگى مرا به جدّ حسين(ع) يادآور باش.(22) زهير بعد از وداع با همسرش به همراهان خود گفت: «هر كسى از شما دوست دارد، با من بيايد و الّا اين آخرين ديدار ماست! و بعد حديثى را براى همراهان خود نقل كرد كه ما در «بلنجر(23)» جنگ مىكرديم و خداوند ما را پيروز كرد و غنائمى را بدست آورديم. سلمان باهلى (در روايات ديگر سلمان فارسى دارد) به ما گفت: آيا به اين فتح و پيروزى و گرفتن غنائم خوشحال و مسروريد؟ گفتيم: آرى! گفت: زمانى كه محضر سيد شباب آل محمد(ص) را درك كرديد به جنگ نمودن در كنار او و يارى نمودن او… كه نصيب شما خواهد شد، بيشتر شاد باشيد. و من اكنون شما را به خدا مىسپارم.»(24) تا اين جا چند امر توبه زهير را زيباتر نموده، اوّل اين كه او عثمانى بود، 180 درجه تغيير جهت داد و صد در صد حسينى و كربلايى شد، دوم اينكه از مال و اموال و همسر و همراهان گذشت خصوصاً كه از سفر حج برگشته بود و سخت مشتاق بود كه بستگان و دوستان را ببيند و سوغاتى سفر حج را تقديم آنان نمايد. سوم امر كه زيبايى توبه او را زيباتر مىكند جوابى است كه در شب عاشورا در پاسخ امام حسين(ع) بيان نمود. آنگاه كه حسين(ع) چراغ را خاموش و از ياران خود خواست كه از كربلا خارج شوند و بيعت خود را نيز از آنها برداشت، زهير درجواب آن حضرت عرض كرد: بخدا سوگند دوست دارم كشته شوم، باز زنده گردم، و سپس كشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خدا تو را و اهل بيت تو را از كشته شدن در امان دارد.(25) چهارم اين كه در روز عاشورا خطبه جانانهاى در حمايت و معرّفى امام حسين خواند، كه امام حسين(ع) خيرخواهى او را تصديق كرد. زهير بن قين به طرف لشكر دشمن خارج شد در حالى كه سوار بر اسب بود و لباس جنگ بر تن داشت، و خطاب به آنان گفت: اى مردم كوفه! از عذاب خدا بترسيد، حق مسلمان بر مسلمان اين است كه برادرش را نصيحت كند، ما هم اكنون برادريم و بر يك دين مادامى كه جنگى بين رخ نداده است و چون كار به جنگ كشد شما يك امّت و ما امّت ديگرى خواهيم بود خدا ما را بوسيله خاندان رسولش در مقام امتحان بزرگ قرار داده تا ما را بيازمايد، من شما را به يارى اين خاندان و ترك يزيد و عبيداللّه بن زياد فرا مىخوانم زيرا شما در حكومت اينان جز سوء رفتار و قتل و كشتار و بدارآويختن و كشتن قاريان قرآن همانند حجربن عدى و اصحاب او و هانى بن عروه و امثال او نديدهايد. سپاهيان عمر بن سعد به زهير ناسزا گفتند و عبيداللّه را مدح و دعا كردند، سپس گفتند: ما از اين مكان نمىرويم تا حسين و يارانش را بكشيم و يا آنها را نزد عبيداللّه ببريم! زهير گفت: اى بندگان! فرزند فاطمه به محبّت و يارى سزاوارتر از پسر سميّه (عبيداللّه بن زياد) است. اگر او را يارى نمىكنيد، دست خود را به خون او آلوده نكنيد او را رها كنيد تا يزيد هرچه مىخواهد، با او رفتار كند، بجان خودم سوگند كه يزيد بدون كشتن حسين نيز از شما خوشنود خواهد بود. در اين اثنا شمر تيرى به سوى زهير پرتاب كرد و گفت: ساكت باش! خدا صداى تو را فرو نشاند تو ما را به زيادى سخنت آزردى. زهير در پاسخ شمر گفت: اى اعرابى زاده! من با تو سخن نگويم، تو حيوانى بيش نيستى! من گمان ندارم حتّى دو آيه از كتاب را بدانى، مژده باد تو را به رسوايى روز قيامت و عذاب دردناك الهى. شمر گفت: خدا تو و امام تو را پس از ساعتى خواهد كشت! زهير گفت: مرا از مرگ مىترسانى؟! بخدا سوگند در نظر من شهادت با حسين بهتر از زندگى جاودانه با شماست. راستى اين جملات از يك تائب كه شايد 12 الى 14 روز است به حسين(ع) ملحق شده است بسيار زيبا و عميق است. سپس زهير رو به مردم كرده و با صدايى بلند گفت: «اى بندگان خدا! اين مرد درشت خوى شما را نفريبد، بخدا سوگند شفاعت رسول خدا هرگز به گروهى كه خون فرزندان و اهل بيت او را بريزند و ياران آنها را بكشند نخواهد رسيد.»(26) شخصى از طرف امام حسين(ع) پيغام داد اى زهير! برگرد، كه امام مىفرمايد: بجان خودم سوگند همانگونه كه مؤمن آل فرعون قومش را نصيحت كرد، تو نيز در نصيحت اين گمراهان انجام وظيفه و بر دعوت آنها به راه مستقيم پافشارى نمودى اگر سودى داشته باشد.»(27) پنجمين نكتهاى كه توبه زهير را زيباتر نموده اين است كه گاه حسين(ع) را دلدارى مىداد، در جملهاى عرض كرد: مولاى من بعد از قتل عباس و حبيب در چهرهات انكسار ظاهر شده است مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود: «بلى و حقّ الحقّ محقين؛ بله بر حقترين حق، ومن بر حق حقداران مىباشم.»(28) و تا آنجا زهير پيشرفت كه اين جمله زيبا را به زبان آورد: «لوكشف الغطاما ازددت يقيناً؛ اگر پردهها كنار روند بر علم من افزوده نمىشود.» و بعد از نماز ظهر دست خود را روى شانه امام حسين(ع) نهاد و اين رجز را خواند: اقدم هديت هاديّاً مهديّاً اليوم تلقى جدّك النّبيّاً وحسناً و المرتضى عليّاً وذا الجناحين الفتى الكميا و اسد اللّه الهشيد الحيّا؛به پيش اى هدايت شده و راهنما، امروز جدّت نبى اكرم را ديدار خواهى كرد، و همچنين حسن(مجتبى) و على مرتضى و صاحب دو بال (جعفر طيّار) آن جوانمرد شجاع را و حمزه شير خدا شهيد زنده را ديدار خواهى نمود.(29) او از جمله اصحابى بود كه پيشاپيش امام حسين(ع) شمشير زد تا به درجه والاى شهادت رسيد.(30) حسين(ع) پس از شهادت او فرمود: «اى زهير! خدا تو را از لطف خود دور مدارد و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده به لعنت ابدى خود گرفتار سازد.»(31) با توجه به نكات پيش گفته مىتوان گفت توبه زهير از زيباترين توبههاى صحنه تاريخ بشرى است. پىنوشتها: – 1. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، ج 45، ص116. 2. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 241. 3. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 88. 4. «و انّ لك فى الجنّة درجاتٍ لاتنالها الّا بالشهادة» امالى شيخ صدوق تهران، انتشارات اسلاميّه. مجلس 30، حديث 1، عوامل بحرانى، قم مؤسسة الامام المهدى(عج)، ج 17، ص 16. 5. محمد على مجاهدى (پروانه). 6. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفا، ج 44، 329. 7. مقتل الحسين مقرّم، بيروت، دارالكتاب، ص 140، قصه هجرت، انتشارات سرور، نظرى منفرد، ص 82. 8. مراد از طف كنار شط فرات است كه حسين(ع) در آنجا كشته شد.(مجمع البحرين، ج 5، ص 90). 9. كامل الزيارات، ابن قولويه، نجف المكتبة المرتضويه، ص 72. 10. اعفر، يعنى خاك. 11. كامل الزيارات، همان، ص 72. 12. نواويس، جمع «ناووس» است و آن مقبره نصارى است، و مراد از آن در اينجا قريهاى است كه نزد كربلا بوده است (ابصار العين، ص 17، سماوى) در كتاب الامام الحسين و اصحابه، ج 1، ص 8، مىخوانيم كه «ناووس» قريه است كه بندر رياح قبيله حرّ بن يزيد رياحى در آن سكونت داشته و هم اكنون قبر حر در آنجا قرار دارد. 13. اللهوف، سيد ابن طاووس، قم، انتشارات داورى، ص 25، قصّه هجرت، همان، ص 148. 14. به نقل شكوفههاى ولايت، سيد خليل شبيرى، ص 178. 15. اعلام الورى، فضل بن الحسن طبرسى، بيروت دارالمعرفه، ص238، قصه هجرت، ص 275 – 276. 16. قصه هجرت، ص 304. 17. حياة الحسين باقر شريف القرشى، قم دارالكتب العمليه، ج3، ص221. 18. مقتل خوارزمى، ج 2، ص 10، مقتل الحسين، مقرّم، همان، ص245. 19. محمد على مجاهدى(پروانه). 20. الامام الحسين و اصحابه، فضلعلى قزوينى، قم، باقرى، ص166. 21. ابصار العين، محمد سماوى، قم، بصيرتى، ص 95. 22. اللهوف، ص 30. 23. بلنجر به فتح باء و لام و سكون نون و فتح جيم، شهرى است در نواحى درياى خزر مراصد الاطلاع، ج 1، ص 220، قصه هجرت، ص 179. 24. اثبات الهداة، حرّ عاملى، ج 2، ص 588، دلائل الامامه، طبرى، ص 74. 25. ارشاد، مفيد، قم آل البيت (ع)، ج 2، ص 92. 26. كامل ابن اثير، بيروت، دارصادر، ج 4، ص 63. 27. نفس المهموم، شيخ عباس قمى، قم، بصيرتى، ص 243. 28. موسوعه كلمات الامام الحسين، معهد تحقيقات باقرالعلوم، مؤسسة الهادى، 1373، ص 443. 29. نفس المهموم. 30. همان، ص 181. 31. موسوعه، همان، ص 443، بحارالانوار، ج 5، ص 25.
گرداب شهوت و گردباد شبهه هشدارهاى اجتماعى 5
هشدارهاى اجتماعى(5) گرداب شهوت و گردباد شبهه حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى قال على (عليه السلام): «اياك والوقوع فى الشبهات و الولوع بالشهوات فأنهما يقتادانك الى الوقوع فى الحرام و ركوب كثير من الآثام ؛از فرو رفتن در شبههها دورى گزينيد و از وابستگى و اسارت شهوتها بپرهيزيد، زيرا اين دو شما را به گرفتار شدن در گناه و ارتكاب معاصى مىكشانند.»(1) در اين بيان نورانى امام على(ع) به دو هشدار بزرگ اشاره مىكند كه هم انديشه سوزند و هم جامعه سوز. يكى شبهه و ديگرى شهوت. “شبهه” فضاى فكر و انديشه و تفكر آدمى را مه آلود مىكند و حق و باطل را بر او مشتبه مىنمايد و بنيادهاى استوار فكرى و عقيدتى او را متزلزل و سست مىسازد. به همين جهت اسلام به “وقوف” و توقف در هنگام شبهه و شبهه آفرينها دستور داده و از “وقوع” و فرو رفتن نهى كرده و اعلام خطر نموده است. شبهه گردبادى را مانند است كه انسان را با خود مىبرد و او را در وادى و فضاى تاريك و نامعلومى رها مىسازد. همواره شبهه سازان شيطان صفت در برابر انديشه و عقيده حق باوران سرعتگير و دست انداز آفريدهاند تا حركت شتابان آنان را كند سازند و شايد بتوانند در اين ميان و در اين فرصت طعمهاى را به چنگ آرند و رهزن انسانهاى به راه افتاده شوند. وظيفه هر مسلمانى آن است كه در فضاى شبهه به پناهگاههاى مطمئن و استوار پناهنده شود و با رجوع به آگاهان و عالمان خود را از خطر لغزش و سقوط نجات دهد و به سلاح “يقين” مسلح گردد. على(ع) در اين زمينه مىفرمايد: «انما سميت الشبهة شبهة لأنها تشبه الحق فاما اولياء اللّه فضيائهم فيها اليقين، ودليلهم سمت الهدى، و اما اعداء اللّه فدعاؤهم فيها الضّلال، و دليلهم العمى، فما ينجو من الموت من خافه، ولا يعطى البقاء من احبّه»(2) “شبهه” را از اين رو شبهه نام نهادهاند كه شباهت به حق دارد اما براى دوستان خدا نورى كه آنان را در تاريكيهاى شبهه راهنمايى كند.”يقين آنها” است و راهنماى آنها مسير هدايت است ولى دشمنان خدا گمراهيشان آنها را به شبهات دعوت مىكند و راهنماى آنها كورى باطن است، آن كس كه از مرگ بترسد هرگز به خاطر اين ترس، از مرگ نجات نمىيابد، همانطور كه هر كس مرگ را دوست دارد براى هميشه در اين جهان باقى نخواهد ماند. گرداب شهوات راغب واژه شناس خبره در معناى شهوت گفته است: شهوت، كشش نفس به سمت و سوى چيزى است كه آن را مىخواهد و اين بر دو گونه است: 1- كشش راستين 2- كشش دروغين شهوت و كشش مثبت همان خواست ضرورى و طبيعى است كه در وجود آدمى به وديعت نهاده شده است (مانند شهوت طعام به هنگام گرسنگى، خواستن آب به هنگام تشنگى و خواستههايى از قبيل زن دوستى، فرزندخواهى و…) و اما كشش و شهوت دروغين و منفى آن است كه انسان به چيزهايى عشق و علاقه داشته باشد و به سوى چيزهايى كشيده شود كه نياز ضرورى بدن و ساختار وجودى او نيست.(3) و در حوزه لهو و لعب و عياشى قرار دارد. در بين شهوت، شهوت جنسى از همه بيشتر خودنمايى مىكند و به گفته روانكاوان: «غريزه جنسى از نيرومندترين غرايز انسان است، تاريخ معاصر و گذشته نيز تأييد مىكند كه سرچشمه بسيارى از حوادث اجتماعى طوفانهاى ناشى از اين غريزه بوده است.»(4) در قرآن كريم هم نسبت به اين گونه شهوتها هشدار داده شده و خداوند مردم را از آنها نهى كرده است. البته بايد دانست كه آنچه در اسلام نسبت به آن نكوهش شده و از انجام آن به شدّت نهى شده است «شهوت پرستى» است نه صرف علاقه به زن و فرزند و مال و ثروت و مانند آن، زيرا شريعت الهى هيچگاه بر خلاف قانون خلقت و آفرينش فرمان نمىدهد، آنچه در شريعت اسلامى از آن نكوهش و مذمت شده آن است كه انسان از مرز اعتدال خارج شود و به افراط و يا تفريط گرفتار گردد. به برخى از آيات قرآن در اين زمينه اشاره مىكنيم: «زيّن للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذّهب و الفضة و الخيل المسومة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحياة الدنيا و اللّه عنده حسن المآب».(5) محبت امور مادى، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز و چهارپايان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است (تا در پرتو آن آزمايش و تربيت شوند ولى) اينها در صورتى كه هدف نهايى آدمى را تشكيل دهند، سرمايه زندگى پست (مادى) است، و سرانجام نيك (و زندگى جاويدان) نزد خداست. گرچه ظاهر آيه شريفه شامل هوسهاى شيطانى و علاقههاى الهى و فطرى هر دو مىشود، اما قول درست قرآن است كه بگوئيم: زينت دهنده اين امور خداوند است كه از طريق دستگاه آفرينش در نهاد و خلقت آدمى عشق و علاقه اين امور را قرار داده تا آنان اين سرمايهها را در مسير خوشبختى و سعادت و سازندگى خويش به كار گيرند، البته گروهى از انسانها اين سرمايهها را در مسير نادرست و ضد تكاملى به كار مىگيرند و با دست خويش خود را در گرداب ماديات و شهوات جنسى گرفتار مىسازند و هرچه جلوتر مىروند در اين باتلاق بيشتر فرو رفته و هنگامى به خود مىآيند كه كار از كار گذشته و راه برگشت برايشان سخت و دشوار و گاه غير ممكن مىشود. از اين رو در جاى ديگرى از قرآن از آنهايى كه استفاده بهينه و درست را از اين غرايز و نعمتهاى خدادادى نكردهاند به عنوان «پيروان شهوتها و يا شهوت پرستان» ياد كرده است: «و يريد الذين يتبعون الشهوات ان تميلوا ميلا عظيما»(6) اما آنها كه پيرو شهواتند مىخواهند شما به كلى منحرف شويد. شهوت پرستانى كه در امواج گناهان غرق شدهاند و گرفتار بىبند و بارى همراه با آلودگى و نكبت و پستى شدهاند از مسير خلقت دور افتاده و در پرتگاه و بيراهه گرفتار گرديدهاند. اين گونه كسان به انواع جنايات جنسى مبتلا شده و جامعه انسانى را نيز ناامن و ناگوار ساختهاند. هشدارهاى پيشوايان معصوم(ع) پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) و دست پروردگان مكتب آنان نسبت به اين خطر اجتماعى و آفت و آسيب بزرگ بشرى هشدارها دادهاند و در كنار آن به راهكارهاى هدايتى و مثبت نيز اشاره نمودهاند كه به برخى از آنها در اين نوشتار اشاره خواهيم كرد. درگيرى عقل و نفس همواره بين عقل و نفس آدمى درگيرى و جدال و كشمكش وجود داشته و دارد. در اين ميدان جنگ، گاهى عقل غالب است و نفس مغلوب و گاهى به عكس، آن گاه كه عقل اسير نفس گردد و بعد حيوانى آدمى بر بعد عقلانى او غلبه كند انسان دچار خسارت و تباهى بزرگ مىگردد و شكست همراه با رسوايى و ذلت نصيب او شده است. اما اگر عقل بر نفس و هوا و هوس و شهوت غلبه كند گامى بزرگ در مسير كمال و تكامل بشرى برداشته شده و اين چنين انسانى به عنوان “مجاهد” در صحنه پيكار جهاد اكبر شناخته مىشود. على(ع) مىفرمايد: «كم من عقل اسير تحت هوى امير»(7) چه بسا عقلى كه اسير گرديده و چه بسا هوسى كه امير شده است. و نيز مىفرمايد: «قد احرقت الشهوات عقله و اماتت قلبه و اولهت عليها نفسه».(8) تمايلات نفسانى و شهوات، خرمن عقل وى را آتش زده و دلش را ميراندهاند و او را واله و شيفته نفس خود كردهاند. و نيز فرمود: «من لم يملك شهوته لم يملك عقله.»(9) آن كس كه مالك شهوت خود نباشد مالك عقل خويش نيز نخواهد بود. سقوط انسانيت انسان اگر بر اثر پيروى از شهوات از بزرگراه هدايت دور شود و در وادى وحشتناكى قرار گيرد كه بيرون آمدن از آن به آسانى امكانپذير نيست. على(ع) فرمود: «غلبة الشهوة تبطل العصمة و تورد الهلك».(10) پيروزى شهوت مصونيت فطرى و اخلاقى را از انسان مىگيرد و او را به وادى هلاكت مىكشاند. و يا فرمود: «من تسرّع الى الشهوات تسرّع اليه الآفات.»(11) آن كه با سرعت به سوى شهوات گام بردارد آفت به سرعت به سوى او مىآيد. در فرهنگ دينى هشدارهاى شديد و بازدارندهاى در اين زمينه به چشم مىخورد كه توجه به آن سالك و عابد و عبد را از خواب غفلت و گرداب شهوت بيدار مىسازد اميربيان مولاى متقيان مىفرمايد: «اياكم و تحكم الشهوات عليكم…»(12) مبادا كه شهوتها بر شما حاكم شوند (و شما را محكوم و مغلوب سازند.) و نيز مىفرمايد: «اياكم و غلبة الشهوات على قلوبكم…»(13) مواظب باشيد (سيل) شهوتها (و لشكر خواستهها، خانه دلهايتان را تسخير نكند) و بر شما غالب نشود. شهوتهاى گوناگون، شهوت مقام، شهوت مال، شهوت قدرت و ثروت، شهوت جنسى هر كدام لشكرى خطرناك است كه اگر به دژ مستحكم دل و جان آدمى راه پيدا كنند حقيقت و هويت آدمى را دگرگون مىسازند و از اين موجودى كه مىتواند به (اعلى عليين) گام بگذارد، موجودى پست و پلشت و ساقط شده در (اسفل سافلين) مىسازند خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ديو چو بيرون رود فرشته درآيد دل جايگاه يار است، حرم امن الهى است، اگر شهوتها بر اين جايگاه حمله ورشوند جاى فرشته وجود آدمى را ديو نفس مىگيرد و آدمى پستتر از حيوان مىشود. امكان لغزش براى همه طبقات جامعه وجود دارد هيچكس نمىتواند اطمينان داشته باشد كه در زندگى بىلغزش به پيش خواهد رفت، غير از معصومان همه در معرض لغزيدن و سقوط و تهاجم شيطانها هستند همه بايد خود را بيابند، خود را رَصَد كنند تا در دام هوا و هوسها و شهوتها گرفتار نشوند. مقام معظم رهبرى در اين زمينه سخنان راهگشا و هشدار دهندهاى دارند كه به بخشى از آن اشاره مىكنيم: «گمان مصونيت را مطلقا در خودمان نبايد راه بدهيم، يعنى هيچ كس نبايد بگويد وضع ما كه روشن است و مثلا در خط صحيح و در خط دين و خدا داريم حركت مىكنيم و منحرف نمىشويم، نه چنين چيزى نيست. امكان لغزش و انحراف از خط مستقيم براى همه هست و همه هم وسيله اجتناب از اين انحراف را دارند، يعنى اين طور نيست كه يك سرنوشت قطعى و حتمى وجود داشته باشد تا ما بگوييم هر كس در اين راه حركت مىكند ناگزير بايد لغزش پيدا كند، نه انسان مىتواند بدون لغزش و انحراف راه را ادامه دهد.اما مصونيت از انحراف هم تضمينى نيست… وسيله عدم انحراف و پرهيز از انحراف چيست؟ مراقبت از خود، بايد مراقب بود، اگر از خود مراقبت كنيم منحرف نمىشويم، اگر از خود مراقبت نكنيم يا از ناحيه سستى و ضعف در پايهها و مبانى عقيدتى، انحراف به انسان روى مىآورد يا از ناحيه شهوات به انسان روى مىآورد حتى كسانى كه پايهها و مبانى آنها محكم است، شهوات نفسانى برنگاه و بينش عقلى درست نسبت به خط و راه و هدف، غلبه مىيابد و انسان را منحرف مىكند كه ما مواردش را ديديم.» در اين خصوص چند آيه در قرآن هست، اما اين آيه كه در مورد قضيه احد است خيلى انسان را تكان مىدهد، مىفرمايد: «ان الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ماكسبوا.»(14) يعنى كسانى كه در ماجراى احد، دچار لغزش خسارتبار شدند و از ميدان جنگ روبر گرداندند و اين همه خسارت بر نيروى نو رسته اسلام و حكومت اسلامى وارد شد، علتش (ببعض ماكسبوا) بود، كارهايى بود كه قبلاً سرخود آورده بودند. دل دادن به شهوات و هواهاى نفسانى، اثرش را اين طور جاها ظاهر مىكند. آيه شريفه ديگرى مىفرمايد: به اينها گفته شد انفاق كنيد، ولى به تعهد خود عمل نكردند لذا انفاق بر قلب آنها مسلط شد: «فأعقبهم نفاقافى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا اللّه ما وعدوه»(15) يعنى وقتى انسان نسبت به تعهدى كه با خداى خود دارد، بىتوجهى نشان داد و خلف وعده كرد، نفاق بر قلب او مسلط مىشود، بنابراين اگر ما بىتوجهى كنيم و تن به شهوات و هواها بسپاريم ايمان مغلوب و عقل مغلوب مىشود و هوا و هوس غالب.»(16) صعود و پرواز انسانيت طيران مرغ ديدى تو ز پايبند شهوت بدر آى تا ببينى طيران آدميت بسيارند كسانى كه بر اثر پيروى از دستورات خداى عليم حكيم و آموزههاى پيامبر اعظم(ص) و امامان معصوم(ع) از دام و دانه گريختند و همه تعلقات مادى و شهوانى را از خود دور ساختند و سبكبار و سبكبال در آسمان فضايل انسانى به پرواز درآمدند و به معناى واقعى به آزادى و آزادگى دست يافتند. على(ع) مىفرمايد: «من ترك الشهوات كان حراً»(17) آن كه از شهوت بگذرد آزاده است. البته شرط رسيدن به اين آزادى و آزادگى آن است كه انسان اولاً معرفت شايسته نسبت به خدا پيدا كند و ثانياً خود را به راهنمايان امين و ره طى كرده بسپارد و مرشد و مربى پخته و دلسوخته جستجو كند تا در پرتو هدايتهاى آنها ره بپيمايد و به سوى مقصود و مقصد آهنگ حركت كند. طى اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است به ترس از خطر گمراهى امام خمينى (ره) آن انسان حكيم خودساخته و از خود عبور كرده در كتاب شريف «چهل حديث» مىنويسد: «بندگى خدا گوهر گرانبهايى است كه باطن آن آزادى در ربوبيت است به واسطه عبوديت حق و توجه به نقطه واحده مركز به وانفسا و تمام قوا و سلطنتها در تحت سلطنت مطلقه الهيه، چنان حالتى در قلب پيدا مىشود كه قهر و سلطنت بر همه عوالم كند و از براى روح حالت عظمت و رفعتى پيدا شود كه جز در پيشگاه ربوبيت و آنها كه اطاعت آنها اطاعت ذات مقدس حق است سر به طاعت احدى ننهد. … اى بسا قدرتمندان و داراى سلطنتهاى ظاهره كه از حريت و آزادى نفس و بزرگوارى و بزرگمنشى بويى نبرده و بنده ذليل و عبد مطيع نفس و هوى هستند… سلسلههاى پيچ در پيچ شهوات و هواها را پاره كن و كُندِ قلب را بشكن و از اسارت بيرون بيا و در اين عالم آزادانه زيست كن تا در آن عالم آزاد باشى و گرنه صورت اين اسارت را در آنجا حاضر خواهى ديد… انسان عاقل رئوف به حال خود بايد به هر وسيلهاى كه شده خود را از اين اسارت خارج كند و تافرصت دارد و قواى او سالم است و حيات و صحت وجوانى برقرار است و قوا به كلى مسخر نشده، در مقابل آن قيام كند.» و در ادامه تازيانه سلوك را اين گونه مىنوازد: «اى عزيز، با آن كه اين عالم دار جزانيست و محل بروز سلطنت حق نيست و زندان مؤمن است. اگر تو از اسارت نفس بيرون ايى و به عبوديت حق گردن نهى و دل را موحد كنى و زنگار دوبينى را از آيينه روح بزدايى و قلب را به نقطه مركز به كمال مطلق متوجه كنى. در همين عالم آثار آن را به عيان مىيابى، چنان وسعتى در قلبت حاصل مىشود كه محل ظهور سلطنت تامه الهيه شود واز تمام عوالم، فسحت وسعه آن بيشتر گردد: لايسعنى ارضى و لاسمائى بل يسعنى قلب عبدى المؤمن.»(18) از آنچه در اين فصل از نوشتار آورديم معلوم شد كه:خطر شبهات فكرى و شهوات جنسى در زندگى فردى و اجتماعى خطر و آسيبى جدى و عمومى است، اگر خانوادهها و محيط اجتماعى مصونيت پيدا نكنند و پيشگيرى ننمايند، دود اين آتشها دير يا زود به چشمان خواهد رفت، اين دو آفت و خطر آن اندازه ويرانگر است كه على(ع) با شگفتى از آن ياد كرده و مىفرمايد: «فياعجبا و مالى لااعجب من خطأ هذه الفرق على اختلاف محجها فى دينها لايقتصون اثر نبى ولايقتدون بعمل رضى، ولايؤمنون بغيب(19) و لا يعفّون عن عيب، يعملون فى الشبهات و يسيرون فى الشهوات…» شگفتانگيز است! و چرا در شگفت نباشم از اشتباه امت اسلامى و گروههاى پراكنده با اين دلائل مختلفى كه بر مذهب خود دارند، نه گام جاى گام پيغمبرى مىنهند، و نه از عمل وصى پيغمبرى پيروى مىكنند، نه به غيب ايمان مىآورند. و نه خود را از عيب بركنار مىدارند. به “شبهات” عمل مىكنند و در گرداب “شهوات” غوطهورند. اين هشدار همراه با تعجب و شگفتى امروز هم در جامعه دينى و اسلامى ما وجود دارد، مسلمانان با اين پشتوانه فكرى، فرهنگى و معنوى كه دارند، در عمل به گونهاى زندگى مىكنند و عمل مىنمايند كه گويى به هيچ دين و آيينى پايبند نيستند چهره بازار و اداره و كارگاه و كارخانه اسلام راستين را نشان نمىدهد دشمن در استحاله فرهنگى جامعه ما پيشرفت كرده و بسيارى از ماها در خواب غفلت بسر مىبريم. شهوت پرستى بستر تهاجم فرهنگى استكبار جهانى در جريان تهاجم فرهنگى نخست بستر سازى و فضاسازى مىكند آن گاه به آمال و آرزوهاى ننگين و انسانسوز خود مىرسد يكى از زمينههاى تهاجم فرهنگى، به راه انداختن جريان ابتذال جنسى و گسترش سكس و مسائل مربوط به غريزه جنسى است. سردمداران جريان استكبار جهانى براى گسترش سلطه خود بر كشورهاى ديگر، به ويژه كشورهاى مسلمان زير ساختهاى عقيدتى و اخلاقى را سست و متزلزل مىسازند آنگاه به لشكر خود دستور حمله و تهاجم مىدهند. جريان اندلس نمونه بارزى از اين سياست شيطانى آنان است غيرتها را غارت كردن يكى از برنامههاى اصلى و اساسى آنهاست. اگر مسؤولان و رهبران جامعه دينى در برابر سيل سياستهاى ضد اخلاقى و ضد انسانى مستكبران برنامهريزى عاقلانه و عالمانه نداشته باشند اين سيل بنياد ارزشهاى دينى را سست و خسارتهاى جبران ناپذيرى به دنبال خواهد داشت. پىنوشتها: 1. غررالحكم و دررالكلم، آمدى، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 314. 2. نهج البلاغه، خ 28. 3. مفردات راغب، واژه “شها”. 4. تفسير نمونه، ج 2، ص 523. 5. سوره آل عمران، آيه 14. 6. سوره نساء،آيه 25. 7. نهج البلاغه، حكمت 211. 8. غررالحكم، ج 4، 487. 9. همان، ج 5، ص 416. 10. همان، ج 4،ص 383. 11. همان، ج 5، ص 327. 12. همان، ج 2، ص 324. 13. همان، ج 2، ص 326. 14. سوره آل عمران، آيه 155. 15. سوره توبه، آيه 77. 16. سخنرانى در جمع دولتمردان، 17/7/84. 17. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص . 18. چهل حديث چاپ مؤسسه آثار، ص 258 – 256. 19. نهج البلاغه، خطبه 88.
ورود به دنياى كودكان و نوجوانان را از معصومين عليهم السلام بياموزيم
ورود به دنياى كودكان و نوجوانان را از معصومين(ع) بياموزيم اسماعيل نسّاجى زواره دوران كودكى و نوجوانى بهترين زمان براى تربيت و پايهگذارى زندگى سالم و سعادتمندانه فرزندان است، لذا اين دوره از گذشته مورد توجه روان شناسان و صاحب نظران بوده، به طورى كه هر روز تحقيقات دامنهدار و عميقى پيرامون روانشناسى كودك و نوجوان صورت مىگيرد. انبوه نتايج علمى كه امروزيان بدان دست يافتهاند، در سايه استعداد از تجربيّات گذشتگان و استفاده از فناورىهاى جديد تحقّق يافته است، با اين حال پيوسته طرحها و نظريات جديدى درباره تربيت، تغذيه، عادتها و رفتارىهاى كودكان و نوجوانان به دست مىآيد كه گاه به طور كامل ناقض نظريّات گذشته است، اما در قرنها پيش كه هيچ يك از اين زمينهها و امكانات پژوهشى وجود نداشته است، از سوى پيشوايان معصوم(ع) رفتارها وگفتارهايى در برخورد با كودكان و نوجوانان مشاهده شده است كه محقّقان امروزى در ژرفاى آن درماندهاند، به طورى كه ره يافتهاى جديد علم روانشناسى بر همه آنها مهر تأييد زده است. لزوم رعايت محبّت براى ايجاد يك ارتباط عميق و ريشهدار نخست بايد توجه فزرند را به خود جلب كرد، به گونهاى كه براى او اين اطمينان قلبى حاصل شود كه اوامر، نواهى، پندها و موعظههاى پدر و مادر از سرخيرخواهى است. حصول چنين هدفى با محبّت امكانپذير است. نبىّ مكرم اسلام(ص) مىفرمود: «كودكان را دوست بداريد و نسبت به آنها مهربان باشيد.»(1) روش آن حضرت در خانواده اين گونه بود كه هر روز صبح دست محبت بر سر فرزندان خود مىكشيد.(2) حضرت محمد(ص) در سيره تربيتى خود خاطر نشان نموده است همان طورى كه كودك به آب، غذا و هوا احتياج دارد، به محبّت و نوازش هم محتاج است، وى كودكان را مىبوسيد، در آغوش مىگرفت و نوازش مىكرد. نقل مىشود كه روزى مردى نزد پيامبر خدا(ص) آمد و گفت: من ده فرزند دارم كه تاكنون هيچ يك از آنها را نبوسيدهام. همين كه او از نزد رسول خدا(ص) دور شد، آن حضرت فرمود: اين مرد از نظر من از دوزخيان است.(3) البته آن حضرت در سيره تربيتى خويش والدين را از زيادهروى در محبت و نوازش نهى مىكند، زيرا معتقد است طفلى كه در حد متعادل از مهر و محبّت پدر و مادر بهره ببرد و از چشمه گواراى محبّت سيراب شود، روحى شاد و روانى با نشاط دارد، بنابراين در باطن خود احساس مهر و محبّت نمىكند و گرفتار عقدههاى درونى نيست، لذا در درون او گلهاى فضايل اخلاقى به آسانى شكفته مىشود و اگر در زندگى با موانعى مواجه نگردد، بشرى با فضيلت، انسان دوست و خدمتگزار خواهد شد. همبازى شدن با فرزندان يكى از راههاى پرورش شخصيّت فرزندان، شركت بزرگ سالان در بازىهاى آنهاست. هم بازى شدن با كودك، روح و روانش را سرشار از مسرّت و شادى مىكند و اعتماد به نفس و احساس خود ارزشمند بودن در وى تقويت مىگردد. مطالعه در سيره عملى پيشوايان معصوم(ع) نشان مىدهد كه آن بزرگواران توجه خاصّى به هم بازى شدن با كودكان داشتند. امام على(ع) مىفرمايد: «كسى كه كودكى دارد بايد خود را به كودكى بزند.»(4) مرحوم علّامه مجلسى(ره) در ضمن نقل روايتى مىنويسد: پيامبر اكرم(ص) هر روز با نوهاش امام حسين(ع) بازى مىكرد. روزى آن قدر با او بازى كرد كه عايشه به اعتراض گفت: چه قدر با او بازى مىكنى؟ حضرت فرمود: واى بر تو! چه طور او را دوست نداشته باشم در حالى كه او ميوه دل و نور چشم من است.(5) راز هم بازى شدن پيامبر(ص) با كودكان اين بود كه ايشان معتقد بودند كه بچّههاى خردسال مفهوم زندگى و زنده بودن را به بازى مىشناسند، لذا هميشه مىفرمود: «بگذار فرزندت تا هفت سال بازى كند.»(6) اين سفارش حكايت از آن دارد كه حضرت بازى را نوعى ابزار سرگرمى و اتلاف عمر نمىدانست. هفت سال اول زندگى، دوره شناخت جهان پيرامون خود است. كودكان در اين دوره با جهان و پديدههاى اطراف خود بازى مىكنند و ياد مىگيرند كه چگونه با اين پديدهها برخورد كنند، در همين دوره است كه در پى بازى، حسّ بينايى و لامسه آنها بهتر به كار گرفته مىشود، ذهنشان قدرت ابتكار و روحشان اعتماد به نفس مىيابد. تقويت مبانى اعتقادى فرزند يادگيرى از مهمترين فرآيندهاى تربيتى است كه از سنين كودكى شروع مىشود و به تدريج با بالا رفتن سن، استعدادها بيشتر شكوفا مىشود. كودك به دليل وجود «حسّ تقليد» تلاش مىكند تا رفتارى را همسان با والدين خود بازسازى كند. اين حس مىتواند كمك زيادى به او در يادگيرى كند. والدين بايد از اين حسّ قوى به سود فرزند خود بهرهبردارى كنند و با آموزشهاى ابتدايى كم كم زمينههاى آشنايى با تعاليم دينى و مبانى عقيدتى را در او به وجود آورند. امام جعفر صادق(ع) در اين زمينه مىفرمايد: هنگامى كه كودك به سه سالگى رسيد، «لااله الّا اللّه» را به او بياموزيد و او را رها كنيد. وقتى هفت ماه ديگر گذشت «محمد رسول اللّه» را به او آموزش دهيد سپس او را رها كنيد تا چهار ساله شود. آن گاه «صلوات فرستادن» را به او بياموزيد. در پنج سالگى به او سمت راست و چپ را ياد بدهيد و قبله را به او نشان دهيد و بگوييد سجده كند. آن گاه او را تا سن شش سالگى به حال خود رها كنيد و فقط پيش روى او نماز بخوانيد و ركوع و سجود را يادش دهيد تا هفت سالش تمام شود. وقتى سن هفت سالگى را پشت سر گذاشت، وضو ساختن را به او تعليم دهيد و به او بگوييد كه نماز بخواند وقتى نه ساله شد، وضو گرفتن و نمازخواندن را خوب آموخته است.(7) نظارت مستمر در آموزش يكى از آسيبهاى تربيت دينى در خانوادهها، اكتفا كردن به روش سطحى و زودگذر است، در حالى كه براى موفقيت در اين مسير لازم است تربيت تا آن جا استمرار يابد كه در ذهن و ضمير فرزند جاى گيرد. تكرار و استمرار سبب يادگيرى درست، سرعت عمل و كسب مهارت در هر زمينهاى مىشود. تحقيقات نشان داده است كه روش تمرين و تكرار در يادگيرى مطالب و مفاهيم تأثير دارد و براى تقويت و ايجاد رفتارى ثابت و عادتى استوار در كودك بايد از مجراى «تكرار» وارد شد. عدم استمرار در تربيت دينى، تلاشها را در اين عرصه عقيم مىسازد. پيشوايان معصوم(ع) روش غير مستمر را نمىپسنديدند، مثلاً آنان در مورد قرائت قرآن به فرزندان خود به آموزش اكتفا نمىكردند، بلكه افزون بر آن با تشويق آنان را وادار مىكردند تا با قرآن انس بگيرند و به آن عادت كنند. امام صادق(ع) مىفرمايد: «پدرم ما را جمع مىكرد و از ما مىخواست تا طلوع آفتاب ذكر بگوييم، هر كسى را كه توان قرائت قرآن داشت، به خواندن قرآن و هر كس را كه نمىتوانست به گفتن ذكر امر مىكرد.»(8) پيامبر گرامى اسلام(ص) بزرگ مربى مكتب اسلام در زمينه آموزش نماز و تكرار آن براى نوه گرامىاش حضرت امام حسين(ع) چنين رفتارى داشت. نقل مىشود:روزى پيامبر(ص) قصد خواندن نماز داشت و امام حسين(ع) در كنار جدّ بزرگوارش در صدد همراهى با آن حضرت بود. پيامبر(ص) تكبير گفت و امام حسين(ع) نتوانست آن را تكرار كند. پيامبر(ص) تكبير دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم را گفت، در نهايت براى هفتمين بار، تكبير امام حسين(ع) صحيح ادا شد و نماز آغاز گرديد.(9) اين شيوه رفتار پيامبر(ص) مىتواند الگوى خوبى براى والدين و مربيّان باشد. آنان بايد همانند رسول خدا(ص) مراحل رشد كودك را در نظر گرفته و سعى كنند با صبر و حوصله به نيازهاى فطرى كودكشان پاسخ دهند. پرهيز از انتقاد و سختگيرى براى دستيابى به تربيت دينى كودكان و نوجوانان نبايد آنان را در معرض انتقاد و ايرادهاى فراوان قرار داد و آنان رابه صورت منفى با مذهب و ارزشها آشنا كرد. شخصيّت مذهبى كودك زمانى شكل مىگيرد كه متناسب با خواستهها، روحيّات و كششهاى درونى او رفتار شود و آن در صورتى است كه انگيزههاى مذهبى به همراه اميد و احساس مثبت به او منتقل شود، نه با سختگيرى و انتقاد، زيرا انتقاد زياد، فرزند را به سركشى وا مىدارد و تذكّر فراوان موجب پيدايش لجاجت و مقاومت مىشود. امام على(ع) مىفرمايد: «الافراط فى الملامة يسبّ نيران اللّجاج؛(10) زياده روى در ملامت، آتش لجاجت را شعلهور مىكند.» انتظار از فرزندان در حدّ توان كودك و نوجوان داراى توانايى محدود و قادر بر انجام كارهاى سنگين و مشقّتآور نيست. توقّعات بىجا از فرزندان علاوه بر اين كه در آنها عقده روانى ايجاد مىكند، خداى نخواسته موجب مىشود كه كودك يا نوجوان راهها و حيلههايى براى فرار خود پيدا كند. و به دروغ متوسّل شود.(11) از مسائل مهم در پرورش مذهبى كودكان و نوجوانان اين است كه والدين آنها را از افراط و تفريط در عبادت و فعّاليتهاى مذهبى دور بدارند و هيچ گاه آنان را به عبادت زياد مجبور نسازند. امام صادق(ع) فرمود: «هنگامى كه جوان بودم و در عبادت بسيار مىكوشيدم، پدرم به من فرمود: كمتر از اين اندازه عبادت كن، زيرا هنگامى كه خداوند بندهاى را دوست بدارد با عبادت كم نيز از او راضى مىشود.»(12) هم چنين نبى مكرّم اسلام(ص) فرمود: «رحم اللّه من اعان ولده على برّه.قال: قلت كيف يعينه على برّه؟ قال يقبل ميسوره و يتجاوز عن معسوره و لا يرهقه و لا يخرق به؛(13) خداوند رحمت كند كسى را كه در نيكى و نيكوكارى به فرزند خويش كمك كند. يكى از اصحاب سؤال كرد يا رسول اللّه! چگونه فرزند خود را در نيكى و نيكوكارى يارى نماييم؟ آن حضرت در جواب چهار دستور تربيتى بيان فرمود: آن چه را فرزند در قوّه و قدرت داشته و انجام دهد قبول كنيد، آن چه را كه انجامش براى كودك طاقت فرسا و سنگين است از او نخواهيد، آن چه انجامش كودك را به طغيان و دروغ وادار مىسازد از او نخواهيد و در برابر فرزند مرتكب اعمال احمقانه نشويد.» تأكيد بر نكات مثبت تأكيد بر نكات مثبت فرزندان، احساس عزّت نفس را در آنان بر مىانگيزاند. در سيره پيشوايان معصوم(ع) تأكيد زيادى روى اين مسئله، يعنى توجه مثبت به فرزندان و ايجاد يك فضاى ذهنى سرشار از خوش بينى شده است. حضرت على(ع) در اين زمينه بر ضرورت برجسته سازى نكات و ويژگىهاى مثبت افراد به طور عام تأكيد نموده و مىفرمايد: «انّ كثرة الذّكر لحسن افعالهم تهزّ الشجاع و تحرّض النّاكل؛(14) يادآورى نقاط مثبت و كارهاى خوب افراد، موجب تحرّك اشخاص شجاع و برانگيختن افراد دل سرد و مسامحه كار به رفتار مثبت خواهد شد.» رعايت اعتدال تبعيض و بىعدالتى در رفتار والدين تلاشهايشان را بىحاصل مىسازد. بعضى از والدين فرزند كوچكتر يا مريض و يا آن كه در سفر و دور از چشم است را بيشتر دوست دارند. اگر چنين باشد مسير تربيت آنان به بىراهه مىرود. مردى با دو فرزند خود به محضر رسول خدا(ص) شرفياب شد و يكى از فرزندان خود را بوسيد و به فرزند ديگر اعتنا كرد. پيامبر(ص) وقتى اين رفتار نادرست را مشاهده كرد، به او فرمود: چرا با فرزندان خود به طور مساوى رفتار نمىكنى؟ و نيز فرمود: بين فرزندان خود به عدالت رفتار نماييد همان طورى كه مايليد فرزندان بين شما به عدالت رفتار كنند.(15) پدر و مادرانى كه در اعمال علاقه و محبّت نسبت به فرزندان عدالت را مراعات نمىنمايند، عملاً آنان را تحقير كرده و به شخصيّت آنها اهانت نمودهاند. اين قبيل پدران و مادران با رفتار نادرست خود به طور غير مستقيم به كودكان مىفهمانند كه تنها برادر يا خواهر شما شايسته اين همه احترام و محبّت است و در شما آن لياقت و شايستگى نيست. بدون ترديد اين رفتار غير عادلانه نتايج نامطلوبى در بر دارد. فرزندى كه خود را تحقير شده ببيند و احساس كند كه مورد اعتنا و توجه پدر و مادر نيست، عقدهاى خواهد شد و نسبت به برادر و خواهر خود كه مورد توجه بيشترى است، كينه پيدا مىكند و چه بسا ممكن است در خفا و پنهانى به او آزار و اذيّت برساند تا بدين وسيله عقده دل را خالى كند. مولاى متقيّان حضرت على(ع) مىفرمايد: «دواى درد و عقده انسان حسود چيزى جز سلب نعمت از فرد مورد حسادت نيست.»(16) تقدير و تشويق تشويق، استعدادهاى نهفته در نهاد آدمى را از قوّه به فعليّت مىرساند و نيروى خلّاقيّت را در نهاد او شكوفا مىسازد. تقدير از فرزندان و تشويق آنان به خاطر كارهاى پسنديدهاى كه انجام ميدهند، در تقويت اعتماد به نفس و روحيه خودباورى و در نتيجه عزّت نفس آنان تأثير به سزايى دارد. اگر فرزند پس از انجام عملى مورد تحسين قرار گيرد، شيرينى تشويق در خاطره او باقى خواهد ماند و انگيزه او را در تكرار آن عمل قوىتر خواهد ساخت. روزى امام حسن مجتبى(ع) كودكى را ديد كه نان خشكى در دست داشت، لقمهاى از آن را مىخورد و لقمه ديگر را به سگى كه در آن جا بود، مىداد. آن كودك فرزند يكى از بردگان بود. امام از او پرسيد: پسرجان! چرا چنين مىكنى؟ كودك جواب داد:من از خداى خود شرم دارم كه غذا بخورم و حيوانى گرسنه به من بنگرد و به او غذا ندهم، حضرت از روش و سخن زيباى او خرسند شد و دستور داد غذا و لباس فراوانى به او عطا كنند. سپس وى را از اربابش خريد و آزاد نمود.(17) ايجاد سؤال در ذهن فرزندان يكى از مؤثّرترين روشهاى آموزشى اين است كه ذهن فراگير بر تفكّر، تجربه، سؤال و كشف متمركز شود و اين فرايند از طريق طرح سؤالات مختلف و فرصت دادن به فراگير براى يافتن پاسخ امكانپذير است. اعتقاد علم روانشناسى بر اين اصل است كه در فرايند ياد دهى، وظيفه مربى خارج كردن ذهن فراگير از حالت تعادل است و در واقع لازمه پيشرفت، خارج شدن از سازگارىهاى قبلى و تعادلهاى پيشين و ورود به سازگارىها و تعادلهاى جديد است. لذا اصل «تعادلجويى» كه پياژه آن را به عنوان كليد تحوّل روانى بشر قلمداد مىكند، حاكى از آن است كه لازمه پيش روى به مراحل بالاتر رشد، تعادل جويى پى در پى است كه به دنبال برهم خوردن تعادلهاى مراحل قبلى حاصل مىشود. پياژه معتقد است كه انسان به سبب نقصان حركت مىكند تا خودش را كامل كند.(18) فراز ذيل از نيايش امام كاظم(ع) مؤيّد همين مطلب است كه مىفرمايد: «اللّهم لاتخرجنى من التّقصير ولاتجعلنى من المعارين؛(19) خدايا! مرا از حالت احساس نقصان و كمبود خارج مكن و دين مرا عاريهاى قرار مده.»زيرا غفلت از نقصان و احساس كمبود، انگيزه حركت و فعاليّت را از انسان سلب مىكند و پرسش باعث مىشود كه كودك و نوجوان و حتّى بزرگ سال به نقصان خود پى برده و براى تكميل آن حركت كند، چون دين دارى و گرايش به دين يك امر درونى و قلبى است و بايد به وسيله خود فرد كشف شود و آموزش هر اندازه كه بيرونى باشد، ناپايدار خواهد بود. پىنوشتها: – 1. وسايل الشيعه، حرّ عاملى، ج 5، ص 126. 2. بحارالانوار، مجلسى، ج 23، ص 114. 3. مأخذ قبل، ج 15، ص 202. 4. همان، ج 5، ص 126. 5. بحارالانوار، ج 44، ص 260. 6. اصول كافى، كلينى، ج 2، ص 94. 7. وسايل الشيعه، ج 15، ص 193. 8. فروع كافى، كلينى، ج 2، ص 498. 9. بحارالانوار، ج 43، ص 307. 10. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص 489. 11. تربيت فرزندان سالم و با نشاط، محسن غرويان، ص 43. 12. بحارالانوار، ج 47، ص 55. 13. همان، ج 23، ص 114. 14. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نامه 53، ص 574. 15. مأخذ قبل، ج 23، ص 113. 16. ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، ج2، ص 423. 17. البداية و النهاية، ابن كثير دمشقى، ج 8، ص 38. 18. نقش خانواده در پرورش مذهبى فرزندان، سيد حسين عليا نسب، همايش تقويت نظام خانواده و آسيبشناسى آن، سال 1386، ج 1، ص48-47. 19. اصول كافى، ج 2، ص 37.
ستيز شهيد مفتح با خود باختگى فرهنگى و باورهاى خرافى
ستيز شهيد مفتح با خودباختگى فرهنگى و باورهاى خرافى مروّج فرهنگ استقلال شهيد آيت اللّه مفتح از حوزه علميه برخاسته و در كوى دانشگاه صادقانه اقامت گزيده بود و به اين دو كانون توليد كننده علم و معرفت عشق مىورزيد. به باور او استقلال راستين و آزادى واقعى يك ملّت معتقد و مسلمان موقعى بدست مىآيد كه فارغ از قيد و بند فرهنگ غربى و رسته از سلطههاى فكرى استكبار در مسير ترقى و تعالى گام بردارد و براى رسيدن اين منظور بايد به هويت اصيل ارزشى و فرهنگ خلّاق دينى روى آورد، اين چشمه ناب مىتواند كشتزارهاى تشنه حقيقت را به رويش و شكوفايى وادارد و مسافران متحيّر در بيابان بى ايمانى را به سرمنزل مقصود برساند. مفتح به همان ميزان كه تجدد و افسون زدگى فرهنگ غربى را برنمىتابيد، اعتقاد داشت در هنگام ارائه معارف مذهبى به مردم، بايد تلاش شود اين فرهنگ، ناب و خالص و بدون پيرايههاى موهوم به آنان عرضه گردد، او بر اين باور بود كه فاصله گرفتن از معارف قرآن و عترت جامعه را به سوى مسايلى سوق مىدهد كه براى آنان چيزى جز جمود، ايستايى و ركود به ارمغان نمىآورد، وانگهى دين اسلام آنقدر پويايى، زايش و قدرت معنوى دارد كه احتياجى به افزودن بافتههاى ذهنى از نوع بيگانه و يا خرافات عاميانه بدان نيست و اين آفتها مجال رشد و تحوّل را از مردم گرفته و جرأت و همت و مقاومتهاى آنان را در برابر موانع سياسى و اجتماعى رو به زوال مىبرد، به همين دليل از يك طرف در برابر يورشهاى مروّجان كفر، الحاد و نفاق ايستاد و از سوى ديگر از موضع منطقى قوى و استوار نسل جوان را با فرهنگ اصيل اسلامى آشنا نمود و كوشيد باورهاى شيعى به دور از عقايد خرافى به جويندگان معنويت، معرفى شود. دامهاى استكبار جهانى شهيد مفتح از اين كه ملل مسلمان دچار عقب افتادگى و اسارتهاى فكرى و سياسى بود به شدت رنج مىبرد، او مىگفت متأسفانه غارتگران قرن بيستم با نقابهاى فريبنده تمدن، صلح و برادرى و مانند آن خودنمايى كرده و سرمايههاى معنوى مسلمين را به يغما مىبرند: «پيش از هر چيز، دچار تعجب مىشويم كه ببينيم پارهاى از ملل استعمارزده داراى كيش اسلام و كتاب آسمانى قرآناند، آن كيش و كتابى كه در گذشته پيروانش را از بند رهانيد و بر بزرگترين كشورهاى روز پيروز نمود.»(1) مفتح در بيانات و نوشتههاى خويش از دامهاى گوناگونى كه استكبار براى مسلمانان تدارك ديده است، پرده بر مىدارد و به اين حقيقت اشاره مىكند كه وقتى امپرياليستها احساس كردند روند سلطه بر مسلمين قابل دوام نخواهد بود و ممكن است اين مردم هويت دينى خويش را بازيابند و زنجيرهاى اسارت را پاره كنند، كوشيدند حسّ دينى مردم را ضعيف كرده، ترديد و دودلى را درباورهاى آنان بوجود آورند و با رسيدن به اين هدف شوم با آسودگى خاطر به غارت منابع مادى و فرهنگى آنان بپردازند. به اعتقاد مفتح ازحيلههاى مهم استعمار اين است كه در لباس مذهب و تبليغ آيين مسيح مقاصد خطرناك خود را پى مىگيرد، در متن زير كه مفتح در ايام اختناق طاغوت بر يكى از كتابها نوشته چنين مىخوانيم: «مبشرين مسيحى حتى به نقاط دور دست رفته و همه جا به نشر جزوهها و كتابها مىپردازند و مردم را به آيين مسيح مىخوانند تا آنجا كه در كشورهاى اسلامى اقدام به انتشار مجله و تأسيس دستگاههاى فرستنده نمودند…تا آنجا دامنه اين تبليغات گسترش يافته كه حتى دفترهاى كوچك كه فرزندان ما از بازار مىخرند در صفحه اولش عكس حضرت مسيح(ع) و مريم(س) است و نيز بعضى مسلمانان مجسّمه مريم را براى زينت در اتاق خود نصب كردهاند. ما و شما خوب مىدانيم كه اين دولتها نه اعتقاد به خدا دارند و نه بستگى به آيين و دين مخصوص،اين غارتگران براى انتشار دين عيسى دلشان نسوخته است بلكه دعوت مردم به مسيحيت خود دامى است براى سُست كردن اعتقاد مردم نسبت به مبانى اسلام و ادامه اسارت ملل ضعيف…»(2) مفتح از نقشههاى نويسندگان غربى پرده برمىدارد و مىگويد دستهاى از آنان، در واقع مبشّرين مسيحى هستند كه براى حفظ موقعيت دينى و حرفهاى خود ناچارند چهره واقعى اسلام را آن چنان كه هست و احياناً خود به آن اعتقاد دارند نشان ندهند زيرا بيم آن دارند راه تأمين درآمدشان مسدود گردد، سپس مفتح به نمونههايى از دروغها و تهمتهاى آنان اشاره مىكند. آن شهيد يادآور مىشود: «مبشرين مسيحى براى نگاهدارى بناى پوسيده و كهنه و لرزان استعمار كه خود در سنگر حمايت آن قرار گرفتهاند مىكوشند تا نگذارند نداى آزادى بخش اسلام كه سرسختترين دشمن استعمار و آزاد كننده ملتها از يوغ بندگى است به گوش دنيا و ملتهاى زيردست برسد. استعمار و صهيونيسم و تبشير مسيحى اتحادى نا مقدس براى مبارزه با اسلام و مسلمين بوجود آوردهاند ولى تلاش آنان در اين راه بىثمر است و كم كم پردهها بالا مىرود و قيافه درخشان اسلام، جهان را به خود متوجه مىكند.» مفتح دسته دوم از اين نويسندگان را همان بازيگران سياسى مىداند كه از دين چون پلى براى رسيدن به هدفهاى سياسى و كوبيدن تزهاى مخالف خود استفاده مىكنند. او مىافزايد: اين دسته اگر درباره اسلام كتابى بنويسند و يا سخن و خطابهاى ايراد كنند، ارزش نوشتههايى را كه فقط روى واقع بينى تأليف گرديده است، ندارد. مفتح دسته سومى از اين نويسندگان را معرفى مىكند كه بدون هيچ گونه غرض و با هدف حق جويى از واقعيت اسلام سخن گفته و حقايقى را در اين راستا به رشته تأليف درآوردهاند اما اشكال كارشان در اين است كه منابع مطمئن و دست اول در اختيار ندارند زيرا غالب آگاهىهاى آنان درباره اسلام مربوط به كتاب هايى است كه به زبانهاى اروپايى ترجمه شده است و به همين دليل در آثارشان خطاها و اشتباهاتى ديده مىشود كه قابل اغماض نخواهد بود.(3) چرا خودباختگى در برابر تمدن غربى مفتح يادآور شده است نهضت علمى اروپا در آغاز چشم جهان را خيره ساخت، مردم جهان فكر كردند زندگى ايده آل خود را در سايه اين تحولات صنعتى و فنآورىهاى غربى بدست آوردهاند، پندار محرومان اين بود كه ديگر ايام فقر و فلاكت آنان خاتمه يافته و از اين پس بايد منتظر سعادت و خوشبختى باشند، دورنماى آينده بشر براى همه شيرين بود اما مدتى سپرى نشد كه مردمان جهان ديدند اگرچه از ناگوارىهاى قبلى آنان كاسته شده امّا بدبختىهاى جديد و خطرناكترى جلوه گر شده است و كم كم حتى متفكران غربى اعتراف كردند اين جنبش مشكلات بشر را نه تنها ريشه كن نساخت بلكه به مقدار قابل ملاحظهاى بر آنها افزود و از اين رو گفتند بايد بشر به زندگى طبيعى و سنتى خود باز گردد و اين تمدن دست از سر انسانها بردارد، البته آنقدر تبليغات شديد بود و اين روند شكلى اغوا كننده داشت كه كسى جرأت مخالفت صريح با آن را نداشت ولى به تدريج عدّهاى از مخالفان موفق شدند دلايل اعتراض خود را بر تمدن غربى اعلام كنند آنگاه مفتح اين محورها را بر مىشمارد، از آن جمله اين كه اختراعات كنونى آنقدر نيازهاى بشر را فزونى داده كه مردم لحظات ارزشمند زندگى خود را براى بدست آوردن وسايل مقدماتى راحتى و آسايش صرف مىكنند و به تصور رسيدن به آن شب و روز در ناراحتى و فشارهاى روانى هستند، همچنين به دليل آن كه افراد دنبال تأمين امكانات مدرن هستند رشتههاى عواطف خانوادگى را از هم گسستهاند و شيرازه كانونهاى پرمهر و محبت خانوادهها از هم پاشيده و برخى براى رهايى از رنجها و آلام خود به مفاسد، ابتذال، اعتياد، مشروبات الكلى پناه آورده و به دليل معاشرتهاى نامعقول در چنگال رذالتهاى خطرناك فرو غلطيدهاند. به علاوه اختراع ماشينهاى بزرگ مراكز توليدات سنتى، دستى و صنايع بومى را مورد تهديد جدى قرار داده و در مقابل صاحبان كارخانههاى مهم روز بروز بر سرمايههاى خود افزودهاند اين روند تضادهاى اجتماعى، شكاف اقتصادى و بى عدالتىها را تشديد ساخته است. مفتح مىگويد: «از نظر ما افكار مخالفين تمدن و دليلهاى آنان صددرصد قابل قبول نيست بلكه معتقديم بايد از وسايل مدرن در راه تأمين زندگى بهتر استفاده كرد. ما معتقديم بايد به كشف علل اين ناراحتىها و فلسفه بدبختىهاى بعد از تمدن پرداخت. به نظر ما علت اصلى اين بدبختىها سبك شدن كفه معنويات از كفه ماديات و از بين رفتن تعادل بين اين دو جنبه است. دنياى غرب به آن نسبت كه در صنعت جلو رفت به همان نسبت در مذهب و اخلاق عقب ماند يا عقبتر رفت برخى از كوته فكران ديدند كه اين ابتكارات از مسجد و مذهب بدست نيامد، معتقد شدند اساساً مذهب جز اين كه سدّ راه پيشرفت باشد اثر ديگرى نداشته و بايد به كلّى آنها را نابود ساخت. در حالى كه اين مراكز براى تقويت معنويات انسان و تكميل اخلاق و پاكى و تقويت وجدان پاك بشرى بنا شده است. همان طور كه ماشين احتياج به كسى دارد كه آن را به كار اندازد و مواظب همه خصوصياتش باشد، چرخ عظيم صنايع هم وقتى به حركت افتاد بايد اخلاق و معنويات، آن را در مسير و منافع اجتماع، صلح عمومى و خدمت به خلق به راه اندازد.» مفتح از اين كه ملل كشورهاى در حال توسعه و يا عقب افتاده كه هنوز از تمدن جديد و صنايع و اختراعات غربى بهرهاى كامل نگرفتهاند، براى رسيدن به اين پيشرفت صنعتى، آداب و رسوم دينى و هويت بومى و ملى را از دست مىدهند اظهار تأسف مىكند و اضافه مىنمايد اين جوامع قبل از برخوردارى از آن مزاياى علمى و فنآورى به دليل فسادها و بى بند و بارىهاى اخلاقى به سوى مرداب انحراف و باتلاق بدبختىها سقوط مىكنند، مفتح دردمندانه مىگويد با اين جنايات و فسادها و ضلالتها مخالفيم نه با تمدن و توسعه و ترقى علمى و بعد خاطرنشان مىنمايد برخى مغرضان يا خود باختگان وقتى اين اعتراضها و انتقاد را مىشنوند فرياد مىزنند اينها مرتجع و كهنه پرستند، مفتح در جوابشان با صراحت مىگويد:«اگر اين پاى بندى به عفت و سلامتى معنوى و توجه به ارزشهاى اخلاقى ارتجاع است، پس بايد گفت زنده باد ارتجاع».(4) شهيد مفتح در جاى ديگر متذكر گشته است برخى چنان شيفته غربىها شدهاند كه حتى به خود اجازه فكر كردن در درست بودن عقايد و اخلاق را نداده و مقلّد چشم و گوش بسته آنان شدند، آنگاه مىنويسد: «استعمارگران تا توانستند صنعت و تمدن خود را به رخ ما كشيدند ولى ما را از جنبههاى مثبت آن برخوردار نكردند، در مقابل تا توانستند جنبههاى منفى تمدن و قسمتهاى خانمان برانداز آن را مانند بىبند و بارى، آزادى شهوت، كشتن عفّت و غيرت را در بين ما رواج دادند.»(5) مفتح در بياناتى گفته است عدّهاى متوجه دنياى غرب شدند اما خوشبختانه طولى نكشيد كه ديدند دنياى غرب با همه زرق و برقهايش يك دنياى استكبارى است، زالووار مىمكد، صنايع كشورهاى توسعه نيافته را از بين مىبرد،وى ادامه مىدهد، گروهى از جوانان كه از اين وضع نفرت پيدا كردند به نظامهاى شرقى و سوسياليستى رويكرد نشان دادند اما اين نظامها هم چنان رسوايى نشان دادند كه ديديم و شنيديم و در تقسيم دنيا و افزايش استثمار مردمان جهان با امپرياليستها و قدرتهاى جهانخوار سرمايهدارى سازش كردند و تبانى نمودند، مفتح در مقابل اين خودباختگى نكتهاى ناب را مطرح مىكند: «عجب! ما خودمان يك سرمايهاى داريم و خبر نداريم! آن هم اسلام است، عدل مىخواهيم، مساوات مىخواهيم، ضد تبعيض و استثمار مىخواهيم در قرآن و اسلام وجود دارد، چرا ما از اين سرمايههاى ارزنده كه داريم فاصله گرفتيم؟ بعد مفتح به تلاشهاى انديشمندانى چون شهيد آيت اللّه مطهرى اشاره دارد كه كوشيدند جوانان را به سوى ديانت و معنويت راغب سازند و مطلب خود را چنين ادامه مىدهد: «لذا ديديم آرام آرام جوانانى كه از مسجد دور شده بودند، دو مرتبه به مسجد آمدند اين بار جوانها آمدند مسجد، با آن جمعيتهاى عظيمى كه داشتيم، قشر جوان تحصيل كرده كه مكتبهاى مختلف دنيا را با اسلام مقايسه كرده بودند فهميدند اسلام مكتب زنده است، جوان ما در مقايسه مكتبهاى شرقى و غربى به اسلام معتقد مىشود. اسلام را به عنوان يك مكتب قابل اجرا و قابل عمل مطالعه مىكند اگر اين جان بازىها و فداكارىها را در نسل جوان تحصيل كرده، در جريان مبارزه ديديم بر اين اساس بود كه اين اسلام را به عنوان يك مكتب پذيرفتند…» بر نتابيدن عقايد خرافى شهيد آيت اللّه مفتح در پى آن بود كه مذهب راستين، عقايد درست و بدون بدعت و انحرافات و تحريفات به مردم ارائه گردد: «نمىخواهم دفاع كنم از آن چه كه به نام مذهب گفته مىشود و شكل غلط دارد لكن مذهب به شكل واقعى هم كه عامل پاكى، تقوا، درستى، نظام در جامعه است.»(6) او قدرت مذهب را بسيار تأثير گذار مىداند و مىگويد: «عاملى كه همه قشرها را بسيج كرده عامل مذهب بود، چه طور ما بيائيم اين عامل را كنار بگذاريم، چه جور ما در پيشبردها و هدفهاى مقدس اجتماعى و مبارزاتمان اين را ناديده بگيريم.»(7) مفتح معتقد است از عوامل مهم كه مانع پيشرفت اسلام در دنياى امروز است پارهاى موهومات و خرافات مىباشد كه چون ابرهاى تيره و تارى جلو درخشندگى نور اسلام را گرفته است، او مىافزايد يك مسلمان وظيفه شناس و علاقهمند در دو جبهه مبارزه مىكند، يكى در برابر دشمنان مستقيم اسلام و ديگر در مقابل خرافه و اعتقادات موهوم كه هر دو مبارزه نيازمند روح قداكارى است مفتح دعا را سرمايهاى ارزنده و از حقايق مسلّم اسلام و قرآن مىداند كه استفاده صحيح و درست از آن، روح و جسم انسانها را به سوى حق تعالى پرورش مىدهد، وى يادآور مىشود دعا عامل رشد، تكامل، وسيله عظمت و سربلندى است امّا به دليل برخى موهومات از اين نيروى محركه در مسيرى نادرست استفاده مىشود و در نتيجه آن سرمايه معنوى از عوامل سقوط و انحطاط تلقى مىگردد. او مىنويسد: «در يك ملت كه روح مبارزه با گناه و فساد و نهى از منكر نبوده و هر فردى خود را مسؤول فساد محيط ندانست و با عناوين و بهانههاى موهوم و غلط شانه از زير بار اين مسؤوليت خطير تهى كرد و حالت بىتفاوتى در او پديد آمد طبعاً اين چنين اجتماعى لجن زار گناه و انحراف و محيط فقر، بدبختى، گرسنگى و بيمارى خواهد شد كه دعاى نيكان كوچكترين تأثيرى در تغيير و بهبود آن نخواهد داشت و طبيعى است كه بر اين مردم، عناصر ناصالح و پليد حكومت خواهند كرد…»(8) مفتح در بحثى ديگر، اين ديدگاه را مطرح مىكند كه وجود خرافات و برخى باورهاى غير منطقى حربهاى به دست دشمنان و فرقههاى مخالف شيعه كه سرمايههاى معنوى مسلمين را مورد يورش قرار دادهاند، مىدهد. يكى از اين مسايل زيارت است كه مفتح دربارهاش مىنويسد: «زيارت و رفتن كنار قبور بزرگان دين و توسّل (بسيار) مقدّس و محترم است و ما تصور مىكنيم با كمال دقت فلسفه آن روشن مىگردد زيرا همان طورى كه در دنياى امروز براى اتحاد و روح شهامت و فداكارى در سربازان و پاسداران استقلال و امنيّت قبر سرباز گمنام مورد احترام قرار مىگيرد و در روز معين بزرگان كشور و سران ارتش در برابر آن قبر مىايستند و عرض ادب مىكنند و نيز آرامگاه رهبران انقلابها و نهضتها مورد احترام همگان مىباشد در اسلام نيز به حفظ خاطرهها اهميت فراوان داده(شده است). بيشتر روايات ما درباره زيارت (بارگاه) امام حسين(ع) است و بديهى است كه رفتن كنار قبر آن انسان فداكار، خاطره و قيام و انقلاب و شجاعت آن حضرت را در دلها زنده مىدارد و درس قيام و فداكارى در برابر اسارت و ستم مىآموزد، در اينجا بايد اعتراف كرد موهوماتى مثل شمع روشن كردن، جيغ كشيدن،بند بستن، قفل گرفتن روى اين حقيقت را پوشانيده است ما اگر مىبينيم كه بنى عباس قبر امام حسين(ع) را خراب مىكردند و از رفتن به زيارت (مرقد آن حضرت) جلوگيرى مىكردند مسلّم براى آن بود كه آنجا محل اجتماع جان بازان و فداكاران بود نه براى شمع روشن كردن وگريه و…»(9) مفتح در ريشه يابى و علل پيدايش خرافات در جوامع بشرى مىنويسد بشر كنجكاو از گذشته در جستجوى و بررسى عامل حوادث بوده است و چون در برخى ادوار نمىتوانسته پاسخهايى بر اساس اصول صحيح و علمى تهيه كند، ناچار به قوه تصوّر، خيالات و رؤياهاى موهوم روى آورده است، احتياجات بشر در امور زندگى عادى و گرفتارىهاى روانى، رهايى از دشمنان خطرناك طبيعى، قحطى و گرسنگى نيز انسانها را به طلسم و جادوها سوق داد، آن گاه مفتح مىنويسد : اگر چه بسيارى از فلاسفه تا آن امكانات محيطى اجازه مىداد در راه مبارزه با خرافات ناشى از جهل بشر قدمهاى برجستهاى برداشتند ولى با شهادت و قطعيت تاريخ، نقش پيامبران در اين مبارزه بسيار مهم است. فرستادگان خدا كه با عصمت فكرى وارد اين ميدان مىشدند خود مصون از گرايش به اين پندارها بودند و با ايمان و يقين راسخ و افكار منظم اصولى، خود را براى اين جهاد مقدس كه بزرگترين هدف آنان بود، مهيا مىنمودند سپس آن متفكر شهيد به خرافه زدايى رسول اكرم(ص) اشاره دارد: «آخرين فرستاده حق تعالى تلاشى پى گير برضد شرك و بت پرستى و ساير مظاهر خرافات از خود نشان داد تا موفق شد بشريت را از چنگال اوهام خلاص كند و انسانيت نيمه مرده در حال احتضار را روحى تازه بخشد. آرى او بود كه بارهاى سنگين خرافات را از دوش بشر برداشت و بندهاى پندار و اوهام را پاره كرد. مفتح در ادامه وظيفه انسانهاى دلسوز و مصلحان اجتماعى را چنين روشن مىكند: «رنج و ناراحتى ما تنها از اين جهت نيست كه اين اوهام فكر و عقل انسانها را در بند كرده و سدّ راه پيشرفت فردى و اجتماعى آنان گشته است، بلكه بيشتر از اين جهت است كه بسيارى از پندارهاى نابجا را مردم ساده لوح به حساب دين گذاردهاند و در نتيجه لايه هايى از گرد و غبار اين اعتقادات پوچ روى چهره تابناك مسايل واقعى و حقايق دين نشسته و قيافه جذاب و دل نشين آن را مخفى نموده است. بطورى كه هر كه به ظاهر بعضى از اين روش و اعمال مىنگرد گريزان مىگردد و نيز حربهاى بُرنده به دست مخالفان دين و خداپرستى داده و فرصتى براى بيگانگان بدست آمده است تا دين را مظهر و سبب اين انحرافات فكرى معرفى كنند، به عقيده من امروز بر هر فرد مسلمان لازم است تا آن جا كه مىتواند در راه مبازره با خرافات و زدودن پندارهاى غلط از واقعيات دينى، كوشش كند.»(10) مفتح از اين كه برخى دينداران نادان و بى اطلاع با پندار خود خرافاتى را وارد دين كردند و چهره درخشان حقايق دينى را در زير غبارهاى موهومات پنهان ساختند به شدت ناراحتى خود را ابراز مىدارد و مىگويد: وقتى هر كس دين را مطابق ميل خود تغيير دهد و خدا را آن چنان كه مىخواهد معرفى كند بديهى است صاحبان افكار بلند و روشن نمىتوانند خود را در جرگه چنين دين دارى داخل كنند چون بيشتر سؤال متوجه دانشمندان و متفكران غرب است كه با تمام عظمت علمى چرا تمايلات دينى آنان ضعيف بوده است بايد از خرافات روحانيت مسيح نامى برد و آن را عامل بزرگ رميدگى فلاسفه بعد از قرن هفدهم و هيجدهم از دين شمرد. شما وقتى تاريخ را ورق بزنيد مىبينيد قبل از نهضت علمى اروپا، كليساهاى سرگرم به خرافات، چه كارشكنىها و مخالفتها با رجال علم و نوابغ نمودند، چه روشنفكرانى محكوم دستگاه دينداران شدند و هلاك گرديدند. اين رفتار وحشيانه و ضد انسانى با دانشمندان، شكاف عميقى بين دينداران و تحصيل كردهها پديد آورد كه شعاع آن نقاط مختلف جهان و از جمله ايران را نيز گرفت. ما اگر بتوانيم حقايق عالى اسلام را كه خود بر ضد خرافات است به دنياى تشنه امروز عرضه بداريم، بى شك از نفوذ بى دينى و مادى گرى كاسته و بر عده مسلمانان افزودهايم.»(11) بيزارى از ظاهرگرايى يكى از آفت هايى كه شهيد مفتّح را نگران ساخته بود، سطحى نگرى و برداشتهاى ظاهرى است، افرادى بودند كه در عرصه اخلاق، رفتار و اعمال صالح خيلى جدّى و با همت به نظر مىرسيدند امّا فكر و دركى ضعيف داشتند، سوگمندانه بايد گفت افرادى هستند كه شعار تشيع دارند ولى در روح و روانشان يك نوع تيرگى، جمود و ايستايى ديده مىشود، متأسفانه از اين كه چنين تنگ نظرىها و كوتاه فكرىها تبديل به يك تفكر مذهبى و باورى دينى گردد احساس خطر مىكرد.البته بديهى است وقتى اشخاصى نظير اين انديشمند بخواهند از موضع بصيرت و ژرفايى ديده بان اعتقادات مردم باشند و از سنگرهاى ايدئولوژ يك پاسدارى كنند طبعاً با چنين موانعى مواجه مىگردند. مفتح تأكيد مىكرد خطر جمود و خشك مغزى را نبايد دست كم گرفت، كسى كه سطحى فكر مىكند نمىتواند از عقيدهاش به درستى دفاع كند و به مخالفان خود به نحوى غير اصولى و خلاف تعاليم دينى حمله مىكند كه اين شيوه براى فرهنگ اسلامى و رشد و بالندگى پيروانش آسيب زاست و امواج نفرت و بدبينى را پديد مىآورد. گذشته گرايى و بر نتابيدن نوآورى و پويايى انعطاف ناپذيرى، بى اعتنايى به افكار ديگران، به رسميّت نشناختن تفاوتهاى فكرى اقشار جامعه، عدم پذيرش انتقادها، ظاهر بينى و بسنده كردن به كارهاى قالبى و شعارى، اعراض از دستاوردهاى علمى و رشد معرفتى جامعه، راحتطلبى فكرى در داورىها، متهم نمودن بى جا و قضاوتهاى كليشهاى و عوام زدگى، مغالطه گرايى و افراط ورزى از مشخصات اين تنگ نظران تُنُك مايه است. مفتح فرياد مىزد بايد با يك هوشيارى افزونترى خطرهايى را كه متوجه عقايد، ارزشها و احكام اسلامى است شناسايى كنيم، او نمىتوانست ظاهر گرايى، غوغا سالارى و اكتفا نمودن به يك سرى برنامههاى شعارى بى خاصيت را تحمل كند، از اين كه محافل و مراسمى ترويج مىيابد كه در آنها از تقويت معرفت و بنيانهاى فكرى مردم خبرى نيست، آزرده خاطر بود نوحه گران غوغا گرى را كه در اين مجالس فرياد مىزدند و براى ايجاد جلوههاى ظاهرى و زودگذر به تحريفات، خرافات، بدعتها و مسايل متضاد با سيره و سخن ائمه روى مىآوردند مصداق كسانى مىدانست كه قرآن در سوره حجرات به مذمتشان پرداخته است . مفتح در بررسىهاى اجتماعى بر اين موضوع تاكيد بسيار داشت كه حقايق دين مقدس و متعالى اسلام فداى ظواهر بى خاصيت شدند، او عقيده داشت انحرافاتى كه از اين امر در بين جوامع اسلامى به وجود آمده، آنان را از حقايق اسلامى دور كرده است.(12) «وقتى مسلمانان به جاى دقت در حقايق قرآن و اين كتاب راهنماى زندگى فقط به قرائت و تجويد آن عنايت نمودند و تمام سعى خود را در طرز خواندن مصروف داشتند و ساعتها عمر خود را براى ياد گرفتن مخارج حروف مىگذراندند كه بايد با قيافهاى مخصوص حروف را از مخرج ادا كرد، از حقايق و روح آن، فرسنگها دور شدند، در تاريخ مىبينيم در عصر مأمون مباحثات فراوان مىشد دربارهى اين كه آيا قرآن مخلوق است يا ازلى، محكمهها تشكيل شد و افراد را محاكمه مىكردند و عدهاى از مردم را تا زيانه مىزدند و زندان مىانداختند كه اقرار كنند قرآن مخلوق است و از اين قبيل امور در بين آنان زياد است. ضعف و شكست مسلمين از آن روزى شروع شد كه فقط به ظواهر دين چسبيدند واز واقعيتهاى آن صرف نظر كردند. مىگويند بعد از جريان كربلا و شهادت حضرت حسين بن على(ع) جمعى از مردم كوفه به مدينه آمدند و نزد عبدالله بن عمر رفتند و سؤال كردند اگر خون پشه بر لباس بنشيند آيا نماز درست است يا خير و آيا بايد از آن خون اجتناب كرد يا نه؟ عبدالله خشمگين شد و گفت: شما خون پسر پيغمبر را مىريزيد و باكى نداريد امّا از اين كه خون پشه نماز شما را باطل مىكند يا نه از من سراغ مىگيريد؟»(13) آنگاه مفتح اين ظاهر گرايىها را ريشه يابى كرده و نوشته است: «دشمنان شكست خورده اسلام و مزدوران آنان كه خود مىدانند روح اسلام چگونه مردم را غيور و شجاع بار مىآورد و عامل مهم پيشرفت و بيدارى مسلمانان است سعى مىكنند كه مسلمانان سرگرم ظواهر و گاهى موهومات نموده و آنان را از حقيقت باز دارند آنها اگر چه دشمن اسلامند اما اسلام واقعى ،يا نه اسلامى كه وسيله خفقان مردم و ترياك اجتماع است و حتى در راه منافع جاهطلبى و استعمارگرى آنان استخدام مىشود. اسلام نيمه جان كه در سايهاش استفاده كنند و از خطراتش مصون باشند. مفتح مىافزايد : دشمنان اسلام و استقلال با دين نيمه جان سرسازش و تسليم دارند، اين سكوت و گوشهگيرى به حال آنان خطرى ندارد بلكه پايههاى قدرت جابرانه آنان را محكمتر مىنمايد و اگر روزى احساس كنند كه دين مىخواهد جنبشى در مردم بوجود آورد نيش خود را چنان وارد مىكنند كه براى يك مدت باز به حالت بى رمقى در آيد. بزرگترين شعارهاى سياسى اسلام و برنامههاى نهضت را به صورت تشريفات ساده، خشك و بى خاصيت در مىآورند.» آنگاه مفتح خواننده را به درسى تاريخى توجه مىدهد: «شما در تاريخ اسلام مىبينيد متوكل و بعضى از خلفاى جور از اجتماع مردم دور مرقد حضرت حسين بن (ع) و يا اقامه مجالس عزا براى آن پيشواى شهيد جلوگيرى مىكردند ولى در تاريخ جنايتكاران دورههاى بعد مىخوانيم كه خود به زيارت مىرفته و يا در مجالس عزا شركت مىكردند. شايد شما تعجب كنيد كه مگر هر دو دسته در خيانت و ستمگرى مثل هم نبودهاند؟ چرا يكى جلو مىگيرد و ديگرى آزاد مىگذارد؟… تا وقتى اجتماع در كنار قبر سيدالشهداء و مجالس آن حضرت به صورت مجمعى براى بيدارى و ياد گرفتن درس فداكارى و قيام در برابر بى دينى و گناه باشد بايد با تمام نيرو جلو آن را گرفت. اما اگر فقط به صورت نشستن و گريه كردن و يا قمه زدن درآيد به حال آنان كوچكترين صدمه ندارد و نه فقط آزاد مىگذارند بلكه خود آنها نيز كمك و مساعدت مىكنند. امروز وظيفه همه ما است كه براى تجديد عظمت اسلام، به حقايق اين آئين آشنا شويم و اسلام را خوب بشناسيم و خوب بشناسانيم».(14) مفتح بر اين باور اصرار داشت كه رژيمهاى استبدادى براى جلوگيرى از اثر بيدارگرى مذهب، فرهنگى را رواج مىدهند كه با اين روند در تضاد باشد. به عنوان نمونه در زمان استبداد حاكمان پهلوى به سنتهاى اسلامى يورش مىبردند و در عوض فرهنگ باستان گرايى، اساطيرى و ملى گرايى را ترويج مىكردند تا اسوههاى وارسته مسلمان در مقابل اين حركت كم رنگ جلوه داده شوند: «در ايران الآن (زمان رژيم شاه) سر و صداى زيادى به راه انداختهاند آوا و ندا و صداهاى بيشترى به وسيله بعضى از برنامههاى راديو و تلويزيون و كتابها گفته مىشود. يك قهرمانهايى را ملى و ايرانى براى ما معرفى مىكنند. بابك خرمدين، المقفعها و امثال آن، اين قهرمانان به اصطلاح ملى ايرانى براى اين است كه جاى قهرمانان اسلامى، على بن ابى طالب(ع) و حسين بن على(ع) و ديگر قهرمانان اسلامى را بگيرند، احساسات اسلامى و روح اسلامى خاموش شود و عواطف اسلامى ذليل شود تا استعمار بتواند درست در اين ممالك مشرق زمين به جناياتش ادامه دهد، هدف تأمين مطامع استعمارى آنهاست والّا اين همه اصرار به رسوم ايرانى گرى نبود.»(15) پىنوشتها: – 1. ازمقدمه كتاب ره آوردهاى استعمار به قلم شهيد مفتح. 2. مقدمه مفتح بر كتاب بسوى اسلام يا آيين كليسا، نوشته مصطفى زمانى، ص 15. 3. از مقدمه مفتح بر كتاب اسلام بر سر دوراهى، تأليف محمد اسد اتريش، ترجمه على اكبر حسنى و عبدالرحيم عقيقى بخشايشى. 4. اقتباس و مأخوذ از مقاله «ارتجاع يا تمدن» مندرج در هفتمين سالانه نشريه مكتب تشيع. 5. افكار استاد شهيد مفتح،به كوشش ناصر باقرى بيدهندى،ص 23 – 22. 6. از سخنرانى شهيد دكتر محمد مفتح در مسجد صاحب الزمان(عج) تهران، در اول شهريور، 1358، تحت عنوان حكومت اسلامى. 7. زندگى و مبارزات شهيد مفتح، ص 79. 8. از مقدمه مفتح بر كتاب دعا عامل پيشرفت يا ركود، نوشته مصطفوى كرمانى. 9. از مقدمه شهيد دكتر مفتح بر كتاب زيارت خرافه يا حقيقت؟ نوشته غلامحسين رحيمى اصفهانى، مفتح تكبير وحدت، از نگارنده، ص 50. 10. از مقدمه شهيد مفتح بر كتاب «مصاحبهاى درباره ى خرافه و نيرنگ»،به قلم سيد كاظم ارفع. 11. از مقاله شهيد مفتح در ششمين سالانه مكتب تشيع (قم)، مفتح تكبير وحدت، از نگارنده، ص51. 12. زندگى و مبارزات شهيد دكتر مفتح، ص72. 13. افكار مفتح، به كوشش باقرى بيدهندى، ص 77. 14. از مقدمه شهيد مفتح بر كتاب اسلام پيشرو نهضتها، نوشته محمد مصطفوى كرمانى و غلامحسين حقّانى تهرانى. 15. شهيد مفتح تكبير وحدت، از نگارنده، ص 98، ويژگىهاى زعامت و رهبرى، شهيد مفتح، ص 35.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها اخبار جهان اسلام گروههاى لبنانى از طرح همه پرسى سيد حسن نصراللّه استقبال كردند. (16/7/86) به رغم درخواست گروههاى فلسطينى، عربستان، مصر و اردن حاضر به تحريم كنفرانس سازش نشدند. (17/7/86) مردم تركيه: لعنت بر سردمداران كاخ سفيد. (19/7/86) هنيه خطاب به سران عرب: سازش نكنيد، فلسطين هنوز در اشغال است. حمله به مقر ارتش آمريكا در بغداد 40 كشته و زخمى بر جا گذاشت. عمليات گسترده ارتش تركيه در مرز عراق آغاز شد. (22/7/86) ژنرالهاى ارشد پنتاگون: 180 شركت آمريكايى در عراق فعاليت تروريستى دارند. مسلمانان بحرين پرچم اسرائيل را آتش زدند. حماس از فراخوان رهبر انقلاب اسلامى براى تحريم كنفرانس سازش استقبال كرد. علماى مسلمان: جنگ با ايران حرام است. قرضاوى: دفاع از ايران بر مسلمانان واجب است. (23/7/86) وزير مشاور در كابينه عراق از طرح هماهنگ آمريكا و عربستان براى مقابله با شيعيان عراق خبر داد. (29/7/86) هاآرتص: بدون حضور حماس كنفرانس پائيز محكوم به شكست است. پيروزى بزرگ در همه پرسى ديروز، قانون اساسى تركيه به نفع اسلامگرايان تغيير كرد. (30/7/86) حزب اللّه: در صورت احداث پايگاه نظامى در لبنان، با سربازان آمريكايى مثل اشغالگران برخورد خواهيم كرد. (2/8/86) فرمانده انگليسى: از كشتن مردم عراق خسته شدهايم. (7/8/86) مذاكرات محمود عباس و اولمرت درباره كنفرانس صلح پائيز به بن بست رسيد. (8/8/86) كودكان غزه: آيا دنيا مىداند اسرائيل چه بلايى بر سرما مىآورد؟ (12/8/86) اخبار داخلى دستور رئيس جمهور براى تشكيل شوراى عالى تدوين برنامه پنجم سازندگى كشور صادر شد. (16/7/86) توصيه رهبر انقلاب به دولتمردان: نه ترس و نه غفلت از دشمن. دور جديد مذاكرات ايران و آژانس امروز آغاز مىشود. (17/7/86) رهبر انقلاب در جمع صميمى دانشجويان: دشمنى و معارضه نه، انتقاد آرى. (18/7/86) با توافق وزارت مسكن و 6 بانك دولتى، خانه بسازيد و 80 درصد هزينه را وام بگيريد. (19/7/86) نماز با شكوه فطر در سراسر جهان اسلام برگزار شد. راست قامتان در صفهاى به هم پيوسته. كارتر: طرفداران حمله به ايران احمق هستند. يك خلبان آمريكايى به مشاركت در جنگ تحميلى 8 ساله عليه ايران اعتراف كرد. رهبر انقلاب در خطبههاى نماز پرشكوه فطر: درس ميانه روى رمضان ابزار تحريم دشمن را بى اثر مىكند. (22/7/86) با حضور 5 رئيس جمهور، اولين سند رسمى خزر امروز در تهران امضاء مىشود. پرداخت سود سهام عدالت از هفته آينده آغاز مىشود. رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور قزاقستان: اجلاس كشورهاى حاشيه خزر زمينه مناسبى براى تعميق روابط دولتهاى منطقه است. (24/7/86) ديدار مهم پوتين با رهبر انقلاب انجام شد. پيمان نامه 5 كشور همسايه خزر در تهران امضاء شد. رئيس جمهور روسيه: بزودى ساخت نيروگاه اتمى بوشهر را تمام مىكنيم. (25/7/86) بازتاب جهانى نشست 5 جانبه خزر، اجلاس تهران، شكست پروژه انزواى ايران. روزنامه نگار آمريكايى در گفت و گو با كيهان: كاش رئيس جمهور ما هم ذكاوت احمدى نژاد را داشت. مجلس شوراى اسلامى مصوبه سناى آمريكا براى تجزيه عراق را محكوم كرد. رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور روسيه: مصمم هستيم نياز كشور به انرژى هستهاى را تأمين كنيم. (26/7/86) با جلوگيرى از قاچاق گازوئيل يك ميليارد دلار صرفهجويى شده است. تلافى هر نوع تهاجم، شليك 11 هزار موشك و راكت در دقيقه اول خواهد بود. تغيير دبير شوراى عالى امنيت ملى، لاريجانى رفت، جليلى آمد. (29/7/86) لاريجانى همراه جليلى به رم مىرود. (30/7/86) متكى در نامهاى به وزير خارجه فرانسه: برنامه اتمى ايران با هيچ اهرمى متوقف نمىشود. (1/8/86) تحليلهاى بادكنكى با اظهارات لاريجانى با تأكيد بر تداوم سياست هستهاى ايران تركيد. (2/8/86) فرمانده كل قوا: قدرت و هوشيارى ارتش به ملت امنيت داده است. (3/8/86) اجراى موفقيتآميز رزمايش “ايران مقتدر” به پايان رسيد. (5/8/86) پروازهاى خارجى به فرودگاه امام انتقال يافت. (6/8/86) ايران و تركيه براى مبارزه با گروههاى تروريستى در مرز دو كشور به توافق رسيدند. (7/8/86) البرادعى خطاب به آمريكا: دوران هوچىگرى عليه ايران سپرى شده است. ايران به فن آورى توليد بنزين از گاز طبيعى دست يافت. معاون بازاريابى شركت نفت: درآمد نفتى ايران امسال به مرز 70 ميليارد دلار مىرسد. (8/8/86) رهبر انقلاب در ديدار دانشجويان و دانشآموزان بسيجى: امروز جوان ايرانى الهام بخش دنياى اسلام است. لاوروف: تحريم، كمكى به حل مسئله هستهاى ايران نمىكند. (10/8/86) البرادعى: آمريكا غنى سازى دارد، چرا ايران نه؟ پس از 4 دور مذاكره، رفع ابهامات آژانس درباره سانتريفيوژها اعلام شد. (12/8/86) ابتكار ايران براى حل بحران عراق در قالب يك طرح 14 مادهاى به اجلاس استانبول ارائه شد. (13/8/86) پيام جوانان ايران به آمريكا در سالگرد 13 آبان: تهديد نكنيد، تا آخر ايستادهايم. اعضاى شبكه جعل مدارك دانشگاهى در تهران دستگير شدند. (14/8/86) اخبار خارجى رسوايى بزرگ در آمريكا، دستور سرى بوش: شكنجه مجاز است. (16/7/86) رئيس ستاد نيروى زمينى ارتش آمريكا: ارتش آمريكا توان خود را از دست داده است. (18/7/86) ابعاد جديد طرح آمريكا براى ترور سران كشورهاى مخالف با سموم راديواكتيو افشا شد. (19/7/86) فيگارو با انتشار دهها سند: ساركوزى جاسوس موساد از آب درآمد. ژنرال ابى زيد فرمانده سابق نيروهاى آمريكايى در خاورميانه: شك نكنيد، اشغال عراق براى نفت بود. (25/7/86) تايمز: رايس دست خالى از خاورميانه بازگشت. (28/7/86) كودكان آمريكايى: بوش! چرا پدرانمان را كشتى؟ (1/8/86) اردوغان: چنانچه راههاى ديپلماتيك نتيجه ندهد حمله به شمال عراق حتمى خواهد بود. (2/8/86) براى حمله به مواضع تروريستهاى پ.ك.ك پيشروى ارتش تركيه در عمق 50 كيلومترى شمال عراق صورت گرفت. كاسترو: بوش در صدد به راه انداختن جنگ جهانى سوم است. (3/8/86) عراق با عمليات نظامى مشروط تركيه در شمال كشورش موافقت كرد. (6/8/86) با وجود اعتراض شديد دولت عراق به اقدام آمريكا، آدم كشىهاى بلك واتر مصونيت قضايى گرفتند. (9/8/86) خلبان فاجعه اتمى هيروشيما با همه مدال هايش به گور رفت. (12/8/86) رايس به اتهام جاسوسى براى اسرائيل به دادگاه ويرجينيا احضار شد. بوش: در آمريكا ژنرالها تصميم مىگيرند نه مردم. (13/8/86) تركيه از ابتكار دولت مالكى براى مهار تروريستهاى پ.ك.ك استقبال كرد. (14/8/86)
سخنان امام جواد عليه السلام در وادى اعتقادات
سخنان امام جواد(ع) در وادى اعتقادات امام جواد(ع) در شرايطى به مقام امامت رسيد كه از يك طرف، نخستين امامى بود كه در سن كودكى به امامت مىرسيد(1) و اين مسئله باعث چالشهاى اعتقادى در جامعه آن روز شده بود. از طرف ديگر، در آن مقطع زمانى قدرت مكتب «اعتزال» و پيروان معتزله افزايش يافته بود تا آنجا كه حكومت وقت نيز از آنان حمايت و پشتيبانى مىكرد و از سلطه و نفوذ خود براى تقويت و تثبيت خط فكرى آنان و ضربه زدن به گروهها و فرقههاى ديگر به هر شكلى بهره مىبرد. معتزليان نيز از اين فرصت استفاده برده، دستورات دينى را بر عقل ناقص خود عرضه مىكردند و آنچه را كه عقلشان صريحاً تأييد مىكرد، مىپذيرفتند و بقيّه را رد و انكار مىكردند. و از طرف سوم چون يكى از اصلىترين وظيفههاى امام در جامعه پاسدارى از اعتقادات صحيح و راستين است، به اين جهت امام جواد(ع) دراين وادى با قدرت قدم نهاده و نكاتى را در سخنان نغز و عميق خويش بيان نموده كه به اهم موارد آن اشاره مىشود. ضرورت پاسدارى از مرز عقائد همچنان كه امامان معصوم(ع) با نهايت تلاش و فداكارى از مرزهاى عقيدتى محافظت و نگهبانى نمودند بر عالمان و مبلّغان به عنوان وارثان انبياء و امامان لازم است كه از مرزهاى عقيدتى به سختى محافظت و نگهدارى نمايند و تحت هيچ شرائطى بر مرزهاى اعتقادى مصالحه و معامله و كوتاهى نكنند. به يقين چنين مرزبانى از پاداش عظيم و بى حدّى برخوردار خواهد بود. از امام جواد(ع) در اين زمينه نقل شده است كه فرمود: «من تكفّل بايتام آل محمّدٍ المنقطعين عن امامهم المتحيّرين فى جهلهم الاسارى فى ايدى شياطينهم و فى ايدى النّواصب من اعدائنا فاستنقذهم منهم و اخرجهم من حيرتهم و قهر الشّياطين بردّ و ساوسهم و قهر النّاصبين بحجج ربّهم و دلائل ائمّتهم؛كسانى كه سرپرستى كنند (شيعيان و) يتيمان آل محمد(ص) آنهايى كه از امامشان جدا هستند(و امامشان در غيبت بسر مىبرد) و در نادانى خود سرگردانند و در دست شياطين خويش و در دست ناصبىها از دشمنان ما (اهلبيت(ع)) اسيرند پس نجات دهند آنها را از دست آنان و از حيرتشان بيرون آورند و بر شياطين آنها با ردّ وسوسههاىشان غالب آيد، و ناصبىها را با حجّتهاى پروردگارشان و دلائل (روشن) امامانشان مقهور سازد، ليفضّلون عند اللّه على العباد بافضل المواقع باكثر من فضل السّماء على الارض و العرش و الكرسىّ و الحجب على السّماء و فضلهم على العباد كفضل القمر ليلة البدر على اخفى كواكب السّماء؛ براستى برترى مىيابند در پيشگاه خدا بر عابد به برترين جايگاهها، بالاتر از برترى آسمان بر زمين و عرش و كرسى و حجب بر آسمان است و برترى آنها بر بندگان مثل برترى ماه شب چهارده بر مخفىترين (و كم نورترين) ستارههاى آسمان است».(2) وجود اين برترى بخاطر اهمّيت پاسدارى از مرزهاى اعتقادى است، زيرا اعتقادات است كه پايه و اساس و اخلاق و آداب و رفتارهاى اجتماعى و حتى سياسى و حكومتى را تشكيل مىدهد. توحيد از اساسىترين اعتقادات دينى و مشترك بين همه اديان الهى توحيد است در اين وادى نيز حضرت جواد(ع) نكتههاى ارزشمندى دارد ازجمله: 1- معناى احد: ابى داود بن قاسم جعفرى مىگويد:به ابى جعفر ثانى (امام جواد) عرض كردم: «قل هو اللّه احدٌ» ما معنى الاحد؟ قال(ع) المجمع عليه بالوحدانيّة اما سمعته يقول: «ولئن سئلتهم من خلق السّموات و الارض و سخّر الشمس و القمر ليقولنّ اللّه» ثمّ يقولون بعد ذلك له شريكٌ و صاحبةٌ؛ معناى احد در آيه «قل هو اللّه احد» چيست؟ فرمود: كسى كه به وحدانيّت او همه اتفاق دارند، آيا نشنيدهاى سخن خدا را كه مىفرمايد: «اگر از آنان سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريد و خورشيد و ماه را تسخير كرد حتماً مىگويند: خدا( با اين حال) بعد از اين اعتراف مىگويند براى او شريك و رفيقى است.» فقلت: قوله «لاتدركه الابصار؟ قال (ع) «يا ابا هاشم اوهام القلوب ادقّ من ابصار العيون، انت قد تدرك بوهمك السّند و الهند و البلدان الّتى لم تدخلها، ولم تدرك ببصرك ذلك، فاوهام القلوب لاتدركه فكيف تدركه الابصار؛(3) پس عرض كردم(معناى) سخن خدا كه فرمود: ابصار او را درك مىكند (چيست؟) فرمود: اى ابا هاشم! وهمها(و خيالبافيها)ى دلها دقيقتر از ديدن چشم هاست (به اين دليل كه) تو گاهى توسط وهم، سِند و هند و هر شهرى را كه نديدهاى و داخل آن نشدهاى مىتوانى با وهمت درك كنى (و شبيه سازى كنى) ولى خداوند با وهمها قابل درك نيست (چون نه جسم دارد و نه شبيه و مانند) پس چگونه ابصار او را درك كند؟ مسئله نفى رؤيت خداوند و عدم درك وهمى و خيالى آن در مذهب تشيّع از مسلّمات است، بخاطر بيانات شيواو عميق امامان از جمله امام جواد(ع). اما اهل سنّت كه از امامان برحق فاصله گرفتند، و از معارف بلند آنان محروم گشتند به دام اين انحراف افتادند و عدّهاى قائل به جسمانيّت خدا و ديدن او در دنيا شدند، و غالب آنان نيز با كج فهمى از آيات قائل به ديدن و رؤيت او در قيامت و روز آخرت شدند. نبوّت بحث نبوّت نيز از اصول مشتركه تمام اديان الهى است امّا در اسلام از جايگاه و عظمت رفيع و روشنى برخوردار است. هر چند در برخى مسائل مانند عصمت و علوم غيبى آنان و…اهل سنّت دچار انحراف شدهاند. ولى در مكتب و مذهب تشيّع بخوبى از مقام عصمت و علمى انبياء دفاع شده است از جمله امام جواد(ع) بر اساس نقل حسن بن حريش، فرمود: «قال رسول اللّه(ص) انّ ارواحنا و ارواح النّبييّن توافى العرش كلّ ليلة جمعةٍ فتصبح الاوصياء و قد زيد فى علمهم مثل جمّ الغفير من العلم؛(4) رسول خدا(ص) مىفرمايد: ارواح ما (اهل بيت) و ارواح انبياء هر شب جمعه در عرش(الهى) گردهم مىآيند پس بر علم اوصياء افزوده مىشود مانند علم تمامى آنان.» از اين روايت فهميده مىشود كه علم انبياء و امامان قابل افزايش است چرا كه علوم آنها بر گرفته از علوم بى نهايت الهى است چنان كه قرآن هم اين مطلب را تأييد مىكند آنجا كه مىفرمايد: «قل ربّ زدنى علماً؛ بگو پروردگارا بردانشم بيفزا.»(5) امامت از مهمترين بحثهاى اعتقادى بين گروههاى اسلامى، بحث امامت است كه متأسفانه بر طبق دستورات قرآنى و سفارشات پيامبراكرم(ص) پيش نرفته و پيامدها و انحرافات فراوانى را به بار آورده بود، حضرت جواد(ع) با درك وضعيت زمان و عصر خويش، سخنانى بيان فرمود كه در اين بخش به ارائه بخشى از آن مىپردازيم: 1- محكمترين دليل بر تداوم امامت ادله عقلى و روايات فراوانى بر تعداد امامان و استمرار آن تا پايان دنيا دلالت دارد. يكى از آنها وجود شب قدر است؛ چرا كه شب قدر تا پايان دنيا استمرار دارد و مىطلبد كه در هر سال در شب قدر حجت الهى زنده در عرصه هستى حضور داشته باشد تا تقديرات سال را دريافت نمايد. در بخشى از روايتى كه على(ع) از پيامبر اكرم(ص)نقل نموده است، مىخوانيم كه پيامبر اكرم(ص) بارها به ابوبكر و عمر فرمود: «آيا مىدانيد آن كسى كه هر امرى و تقديرات (شب قدر) بر او نازل مىشود، كيست؟ آنها مىگفتند: تو هستى اى رسول خدا(ص) و حضرت فرمود: بله، (ولى) آيا شب قدر بعد از من هم ادامه دارد؟ مىگفتند: بله. فرمود: آيا (در شبهاى قدر) بعد از من هم آن امر نازل مىشود؟ مىگفتند: بله. سپس مىفرمود: بر چه كسى؟ مىگفتند: نمىدانيم. سپس آن حضرت سر من را (على) مىگرفت، (و دست را روى سر من قرار مىداد) و مىفرمود: اگر نمىدانيد، بدانيد آن شخص پس از من اين مرد است.»(6) حضرت جواد(ع) در تداوم اين مسئله از جدّ بزرگوارش، اميرمؤمنان(ع) نقل نموده كه آن حضرت به ابن عباس فرمود: «انّ ليلة القدر فى كلّ سنةٍ و انّه لينزل فى تلك الليلة امر السّنة و لذالك ولاةً بعد رسول اللّه؟؛ به حقيقت شب قدر در هر سال وجود دارد و امر سال در آن شب نازل مىشود و به راستى بعد از رسول خدا(ص) براى آن امر صاحبانى است.» ابن عباس عرض كرد: آنان چه كسانى هستند؟ فرمود: «انا واحد عشر من صلبى ائمّة محدّثون؛(7) من و يازده(امام) از نسل من كه (همه) امامانى محدّث (كه ملائكه را نمىبينند، ولى صداى آنها را مىشنوند) مىباشيم.» 2- علم امام از مسائلى كه به خاطر كمى سنّ حضرت جواد(ع) سخت مورد شبهه و پرسش قرار گرفته بود، علم امام بود. آن حضرت براى تبيين اين مسئله و رفع شبهات، مناظرات متعددى برگزار كرد و سخنان روشنگرى ارائه نمود. از جمله، بنان بن نافع از ابى جعفر ثانى(حضرت جواد(ع)) نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «انّا معاشر الأئمّة اذا حملته امّه يسمع الصّوت من بطن امّه اربعين يوماً فاذا اتى له فى بطن امّه اربعة اشهر رفع اللّه تعالى له اعلام الارض فقرّب له ما بعد عنه حتّى لايعزب عنه حلول قطرة غيثٍ نافعةٍ و لاضارّةٍ؛(8) ما گروه امامان هستيم (و اين خصوصيّت را داريم كه) وقتى (يكى از) ماها را مادر حمل مىكند، تا چهل روز صدا(ى بيرون) را از بطن مادر مىشنود. وقتى به چهار ماهگى رسيد، خداوند علمها و نشانههاى زمين را براى او بلند مىكند. پس هر دورى را براى او نزديك مىسازد تا آنجا كه آمدن يك قطره باران نافع يا زيان آور از ديد او پنهان نمىماند.» علم امام على(ع) امام جواد(ع) درباره منبع علم امامان از جمله حضرت على(ع) فرمود: «علّم رسول اللّه عليّاً الف كلمةٍ كلّ كلمةٍ يفتح الف كلمةٍ؛(9) رسول خدا(ص) هزار كلمه (علم) به على(ع) آموخت كه هر كلمهاى نيز متضمن هزار كلمه بود.» علم خود حضرت جواد(ع) عمروبن فرج رخجى مىگويد: به امام جواد(ع) عرض كردم: «انّ شيعتك تدّعى انّك تعلم كلّ ماء فى دجلة و وزنه و كنّا على شاطىء دجلة فقال(ع) لى يقدر اللّه تعالى ان يفوّض علم ذلك الى بعوضةٍ من خلقه قلت نعم يقدر فقال(ع) انا اكرم على اللّه تعالى من بعوضةٍ و من اكثر خلقه؛(10) به راستى شيعيانت ادّعا دارند كه شما تمام آب(رود) دجله و وزن آن را مىدانى؟ در حالى كه در كنار شط دجله قرار داشتيم. سپس حضرت فرمود: آيا خداوند قدرت دارد كه علم به اين آب را به يك پشه از مخلوقاتش عطا نمايد؟ عرض كردم: بله، قدرت دارد. پس آن حضرت فرمود: من در نزد خدا گرامىتر از يك پشه و از اكثر مخلوقاتش هستم.» قيام حضرت مهدى(عج) از جمله مسائلى كه در بخش امامت مورد توجّه حضرت جواد(ع) قرار گرفته، مباحث مربوط به مهدويت است. در اين زمينه نيز امورى را بيان فرموده است كه اهمّ آنها بيان مىگردد: 1- انتظار فرج مهدى(عج) و حتمى بودن ظهور شيخ صدوق با سلسله سند خود از عبدالعظيم حسنى(ع) نقل نموده كه او مىگويد: بر مولاى خود محمد بن على بن موسى (امام جواد) عليهم السلام وارد شدم و مىخواستم از قائم پرسش كنم كه آيا مهدى همان قائم است يا غير او؟ حضرت فرمود: «يا ابالقاسم انّ القائم منّا هوالمهدىّ الّذى يجب ان ينتظر فى غيبته و يطاع فى ظهوره و هو الثّالث من ولدى؛ اى ابالقاسم! قائم از ما (اهل بيت) همان مهدى(ع) است كه انتظار او در زمان غيبتش لازم و در زمان ظهورش فرمانبرى از او ضرورى است. او سوّمين از فرزندان من است.» «والّذى بعث محمّداً(ص) بالنّبوّة و خصّنا بالامامة انّه لو لم يبق من الدّنيا الّا يومٌ واحدٌ لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يخرج فيه فيملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً؛ و سوگند به كسى كه محمّد(ص) را به نبوّت مبعوث كرد و ما را به امامت مخصوص گردانيد! اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را طولانى گرداند تا در آن قيام نمايد و زمين را پر از عدل و داد كند، همچنان كه آكنده از ظلم و جور باشد.» «و انّ اللّه تبارك و تعالى ليصلح له امره فى ليلةٍ كما اصلح امر كليمه موسى(ع) اذ ذهب ليقتبس لاهله ناراً فرجع و هو رسولٌ نبىٌّ؛ و به راستى خداى تبارك و تعالى امر او را در يك شب اصلاح فرمايد، چنان كه امر كليمش موسى(ع) را اصلاح فرمود، زيرا او رفت تا براى خانوادهاش شعلهاى آتش بياورد؛ امّا چون برگشت او رسول و نبى بود.» «افضل اعمال شيعتنا انتظار الفرج؛(11) برترين اعمال شيعيان ما انتظار فرج است.» 2- دوران سخت غيبت سقربن ابى دلف مىگويد: از امام جواد(ع) شنيدم كه مىفرمود: «پس از من فرزندم على امام است. دستور او، دستور من و سخن او، سخن من و طاعت او، طاعت من است و امام پس از او، فرزندش حسن است. دستور او، دستور پدرش و سخن او سخن پدرش و طاعت او، طاعت پدرش باشد.» سپس سكوت كرد. گفتم: اى فرزند رسول خدا! امام پس از حسن كيست؟ او به شدّت گريه كرد و آن گاه فرمود: «انّ من بعد الحسن ابنه القائم بالحقّ المنتظر؛ پس او حسن، فرزندش قائم به حق امام منتظر است.» عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! چرا او را قائم مىگويند؟ فرمود: «لأنّه يقوم بعد موت ذكره و ارتداد اكثر القائلين بامامته؛ به اين جهت كه پس از آن كه يادش از بين برود و اكثر معتقدين به امامتش برگردند، قيام مىكند.» گفتم: چرا او را منتظر مىگويند؟ فرمود: «لأنّ له غيبةً يكثر ايّامها و يطول امدها فينتظر خروجه المخلصون و ينكره المرتابون و يستهزىء بذكره الجاحدون و يكذب فيها الوقاتون و يهلك فيها المستعجلون و ينجوفيها المسلمون؛ به راستى به اين جهت (او را منتظر مىگويند) كه براى او غيبتى است كه مدّتش زياد شود و زمانش طولانى گردد. پس مخلصان در انتظار قيامش باشند و شكّاكان انكارش كنند و منكران يادش را استهزا كنند و تعيين كنندگان وقت ظهورش دروغ گويند و شتاب كنندگان (به ظهورش) هلاك شوند و تسليم شوندگان در آن نجات يابند.» 3- برخى دستآوردهاى دوران ظهور دست آوردهاى ظهور بيش از آن است كه در يك مقاله حتى يك كتاب تبيين گردد تا چه رسد به يك حديث. حضرت جواد(ع) به مقدار ضرورت به فهرستى از پيامدهاى ظهور مهدى(ع) اشاره فرموده است. در بخشى از يك حديث طولانى كه عبدالعظيم حسنى(ع) از امام جواد(ع) نقل نموده، آمده است: «اى ابوالقاسم! هيچ يك از ما نيست، جز آنكه قائم به امر خداى متعال و هادى به دين الهى است.» «ولكنّ القائم الّذى يطهّر اللّه عزّ و جلّ به الارض من اهل الكفر و الجحود و يملأها عدلاً و قسطاً هو الّذى تخفى على النّاس ولادته…؛ ولكن قائمى كه خداى عزيز و جليل به توسط او زمين را از اهل كفر و انكار پاك سازد و آن را پر از عدل و داد نمايد، كسى است كه ولادتش مخفى مىباشد…». «و هو الّذى تطوى له الارض و يذلّ له كلّ صعبٍ و يجتمع اليه من اصحابه عدّة اهل بدر ثلاثمائةٍ و ثلاثة عشر رجلاً من اقاصى الارض و ذلك قول اللّه عزّ و جلّ اين ما تكونو يأت بكم اللّه جميعاً انّ اللّه على كلّ شىءٍ قدير؛(12) و او كسى است كه زمين برايش پيچيده شود و هر دشوارى برايش هموار گردد و از اصحابش سيصدو سيزده تن به تعداد اصحاب بدر از دورترين نقاط زمين به گرد او جمع مىشوند و اين همان سخن خداى عزيز و جليل است كه فرمود:هر جا باشيد خدا شما را جمع مىكند، زيرا او بر هر چيزى قادر است.» «فاذا اجتمعت له هذه العدّة من اهل الاخلاص اظهر اللّه امره فاذا كمل له القصد و هو عشرة آلاف رجلٍ خرج باذن اللّه عزّ و جلّ فلايزال يقتل اعداء اللّه حتّى يرضى اللّه عزّ و جلّ… فاذا دخل المدينة اخرج اللات و العزّى فاحرمهما؛(13) پس هنگامى كه اين تعداد از اهل اخلاص به گرد او فراهم آيند، خداى تعالى امرش را ظاهر سازد و چون «عقد» كه عبارت از ده هزار مرد باشد، كامل گردد، به اذن خداى عزيز و جليل قيام مىكند و دشمنان خدا را مىكشد تا خداى عزيز و جليل راضى گردد…و چون به مدينه وارد شود، لات و عزّى را بيرون مىكشد و آن دو را مىسوزاند.» 4- پاسخ به يك شبهه در مورد قيام مهدى(عج) ابوهاشم مىگويد: از امام جواد(ع) پرسيدم: آيا براى خدا بداء در محتوم و امر حتمى نيز هست؟ فرمود بله. «فقلناه فنخاف ان يبدو اللّه فى القائم فقال انّ القائم من الميعاد و اللّه لايخلف الميعاد؛(14) پس به آن حضرت گفتم: مىترسيدم كه در امر قائم براى خدا بداء حاصل شود (و از اين امر حتمى برگردد و امام ظهور نكند). پس حضرت فرمود: به راستى (قيام) قائم از وعده (هاى الهى) است و خداوند وعده خود را تخلّف نمىكند.» معلوم مىشود كه يكى از تفاوتهاى وعده و وعيد (وعده عذاب دادن) اين است كه وعدههاى الهى هرگز تخلّف بردار نيست، ولى وعيدهاى الهى قابل تخلّف است، يعنى ممكن است خداوند كسانى را كه در مقابل گناهان، وعيد عذاب داده، ببخشد و به جهنّم نبرد، ولى وعدههاى الهى مانند اينكه نيكان را به بهشت بشارت داده، هرگز تخلّف بردار نيست. و قيام حضرت مهدى(ع) يكى از وعدههايى است كه خداوند به تمام بشريت داده و لذا تخلّف در آن محال است. پىنوشتها: – 1. بعد از آن حضرت، امام على هادى(ع) فرزند ايشان در خردسالى به امامت رسيد و بعد از او امام مهدى(عج) در حالى كه بيش از پنج سال نداشت، پس از پدرش به اين منصب نايل گرديد. 2. احتجاج طبرسى، قم، مؤسسه اسوه، اوّل، 1413، ج 1، ص 15. 3. احتجاج، همان، ج 2، ص 465؛ توحيد صدوق، ص 83، باب 3 شماره 2، ص 113، باب 8، شماره 12. 4. بصائر الدرجات، ص 132، به نقل از اعلام الهدايه، المجمع العالمى لاهل البيت، اول، 1422 ج 11، ص 213. 5. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، تهران، كتابفروشى اسلاميّه، ج 1، ص 363 – 364. 6. اثبات الهداة، شيخ حرّ عاملى، قم، مطبعة العلميّه، ج 2، ص 256؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 94، ص 15، ح 26؛ اصول كافى، ج 1، ص 532. 7. المناقب، ج 2، ص 432 به نقل از الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت(ع)، اول، 1422 ق، ج 11، ص 213 – 214. 8. خصال شيخ صدوق، ترجمه مدرس گيلانى، انتشارات جاويدان، ص 280، ح 1086، چاپ مدرسين، ج 2، ص650،ح 46. 9. بحارالانوار، ج 50، ص 100؛اعلام الهداية، ج 11، ص 214. 10. كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، ترجمه منصور پهلوان، قم، مسجد جمكران، 1382 ش، ج 2، ص 70، ح 1. 11. همان، ص 72 – 73، ح 3. 12. سوره بقره، آيه 148. 13. كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 71 – 72. 14. الغيبة نعمانى، ص 302، به نقل از: اعلام الهداية، ج 11، ص 213.
دانستنيهايى از قرآن همه ستمگرند
دانستنىهايى از قرآن همه ستمگرند «وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلَكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيرًا» (سورهفاطر،آيه 45) اگرخداوند مردم را نسبت به كارهايشان مؤاخذه كند، جنبندهاى بر روى زمين باقى نمى گذارد ولى خداوند آنان را تا فرا رسيدن اجلشان مهلت مىدهد و همانا خداوند به بندگانش كاملا بينا و آگاه است. مؤاخذه خداوند از مردم قطعا در دنيا است زيرا در ادامه آيه مىفرمايد: ” و لكن يؤخرهم الى أجل مسمى ” عذابشان را براى مدتى معين تأخير مىاندازد. و مقصود از كلمه بما كسبوا همان ظلم و ستمهائى است كهكنند. نكتهاى كه به نظرم مىرسد اين است كه خداوند به طور كلىفرمايد اگر بخواهد مردم را به خاطر ظلمهايشان مؤاخذه و عقاب كند هيچ جنبندهاى بر روى زمين باقى نمىماند و معناى اين سخن قرآنى اين است كه همه مردم به نحوى ظلم مىكنند. البته پر واضح است كه پيامبران و امامان از اين حكم كلى مستثنى هستند زيرا خداوند آنان را از هر نوع گناه مبرا ساخته و معصومشان قرار داده است ولى ساير مردم در اين حكم مشترك اند. در سوره نحل همين معنى تأكيد شده است. در آنجا مىفرمايد: ” ولو يؤاخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة و لكن يؤخرهم الى أجل مسمى فإذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعة و لايستقدمون” اگر خدا بخواهد مردم را به ظلمشان مواخذه و هلاك كند بر روى زمين هيچ جنبندهاى باقى نخواهد گذاشت ولى عذابشان را تا مدتى معين به تأخير مىاندازد وچون اجلشان برسد ساعتى پس و پيش نشوند. و از اين آيه كريمه استفاده مىشود كه مقصود از ” بما كسبوا ” در آيه مورد نظر همان ظلمى است كه افراد دارند. وانگهى آيه به صراحت مىفرمايد كه همه مردم ستمگرند و ظالم ولى درجات ظلم افراد فرق مىكند. ممكن است انسانى به قدرت برسد و بى حساب به افراد ملتش ظلم كند و ممكن است يك نفر ستمگر، جهانى را به آتش بكشد چنانكه در تاريخ خواندهايم افرادى همچون يزيد و هلاكو و هيتلر و در زمان خود نيز شاهديم كه امريكاى جهانخوار به كشورهاى دور و نزديك يورش مىبرد و ملتها را به خاك و خونكشد. ولى ظالم منحصر به اينها نمى باشد كه هر كس ممكن است نسبت به خانوادهاش و به نزديكانش به نحوى ظلم كند. روزى يكى از وعاظ بر فراز منبر مىگفت: دعا نكنيد خدا ظالم را از بين ببرد! بلكه دعا كنيد خدا صدام را از زمين بردارد زيرا در دعاى اول عليه خودتان دعا كردهايد و خودتان نيز شامل نفرين مىشويد! و درست هم مىگفت، اگر با دقت به زندگى خود بنگريم مىبينيم هر كس به حد كافى! به زير دستانش ظلم كرده است و گرچه ما به منصب و مقام نرسيدهايم ولى به همان مقدار كه مسئوليت داشتهايم، ستم كردهايم. رسول اكرم مىفرمايد: ” كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته ” همه شما راهبريد و نسبت به زيردستانتان و رعيتتان مسئوليت داريد. پس اگر ما در اين مقام نسبى كه مسئوليت آن را به عهده داريم، تجاوز نكرديم و به زن و فرزند ظلم ننموديم آنگاه آيه مباركه شامل حالمان نمى شود. و بعيد مىدانم كه جز انبيا و امامان كسى از اين قانون مستثنى باشد. البته لازم به تذكر است كه مقصود از ظلم تنها ظلم به ديگران نيست كه ظلم به نفس نيز از مصاديق همين ظلم است و ظلم به نفس با هر معصيت و گناهى محقق مىشود پس اگر شخصى به هيچ كس هم ظلم نكند، با ارتكاب گناه قطعا به خودش ظلم كرده است و اين آيه شامل حالش مىشود. اجل مسمى: مقصود از اجل مسمى چيست؟ اجل مسمى يعنى وقتى كه مرگ انسان فرا رسد. زيرا اجل به معناى مدت است و اصطلاحا بر مرگ اطلاق مىشود و اما اجل مسمى معنايش مرگ حتمى است. نكته مهمى كه از آيه استفاده مىشود اين است كه دنيا جاى مجازات و عقاب نيست زيرا اگر خدا مىخواست مردم را پس از ارتكاب گناه يا ظلم مجازات و مؤاخذه كند جنبندهاى روى زمين باقى نمى ماند ولى خدا مهلت مىدهد و آنها را تا فرا رسيدن اجلشان نگه مىدارد شايد كه توبه كنند و از گذشته خويش پشيمان شوند و اما آنان كه خداوند بر قلبشان – در اثر بسيارى گناهان – مهر زده است پس خداوند آنها را مهلت مىدهد تا بيشتر ستم كنند و عذاب دردناكترى در استقبالشان هست ” إنما نملى لهم ليزدادوا إثما ” و اين بدترين حالتى است كه يك انسان به آن گرفتار مىشود، زيرا چنين كسى در اثر افراط در نافرمانى و عصيان، استدراج مىشود و بدون دغدغه خاطر به ظلم و ستمش ادامه مىدهد تا آن روز كه مرگش فرا رسد و با خسران و زيان به ديدار پروردگارش برود و به بدترين عذاب مجازات شود. به هر حال بايد تلاش كنيم كه با ظلم به ديگران پرونده خود را بيشتر سياه نكنيم، همين مقدار كه به خودمان ظلم مىكنيم كافى است! چه رسد به اينكه به ديگران نيز سرايت كند. و از خداوند همواره بخواهيم ما را از ظلم به نفس و از ظلم به ديگران دور سازد كه هرچه از ظلم فاصله بگيريم به خدا نزديكتر مىشويم. و السلام
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان محمد اصغرى نژاد انگار جبهه را خريده! در سال 60 عمويم حاج حمزه اسحاقى در بسيج ويژه قم بود. مدتى بود كه تصميم گرفته بود به جبهه برود ولى مسؤولان موافقت نمىكردند. وقتى داوطلبان فشار آوردند، بسيج ويژه قرعه كشى كرد. يكى از قرعهها به نام يكى از دوستان حاج حمزه درآمد. چون حاج حمزه از اين موضوع اطلاع يافت، به دوستش اصرار كرد بگذارد به جايش اعزام شود ولى او قبول نمىكرد. بالأخره عمويم ناراحت شده، گفت: انگار جبهه را خريده! سپس از روى سادگى خود دست داخل جيبش كرد و هزار تومان به دوستش داد تا فيش قرعهاش را به او واگذار كند و به جاى او اعزام شود كه موفق هم شد.(1) رانندگى به خاطر ماه مبارك تابستان بود و ماه مبارك رمضان. بچهها كه دائم در حال حركت بودند روزه نمىگرفتند فقط رانندهها به فتواى حضرت امام(ره) مىتوانستند روزه بگيرند. عمليات والفجر 3 شروع نشده بود. روزى اطراف مهران با آقاى براهنىفر برخورد كردم. در گرما گرم صحبت با كنجكاوى از محل خدمتش پرسيدم، گفت: رانندهام. گفتم: مگر شما تخريب چى نيستيد؟ گفت: مىخواستم روزهام را كامل بگيرم، راننده شدم. گفتم: روزهاى گرم و بلند تابستان، آن هم جبهه مهران خيلى سخت است! لبخندى زد و رفت.(2) سردار براهنى فر در سال 62 به هنگام پيشروى در ارتفاعات قلاويزان به اسارت دشمن درآمد و پس از شكنجههاى زياد در تاريخ 18/5 همان سال به شهادت رسيد.(3) نه تنها خشم كه تشويق پيش از عمليات والفجر مقدماتى در منطقه ميشداغ دژبان بودم به دستور فرمانده هيچ كس حق عبور از خط را نداشت. يك روز فرمانده وقت نيروى زمينى سپاه شهيد حسن باقرى به صورت ناشناس به خط آمد و قصد عبور داشت كه با ممانعت يكى از بسيجيان نگهبان روبه رو شد. وقتى شهيد باقرى اصرار كرد، آن بسيجى اسلحه را مسلح كرد و پاى آن شهيد را هدف قرار داد. براى همين شهيد باقرى منطقه را ترك كرد. فرداى آن روز شهيد باقرى با تعدادى از فرماندهان به خط آمدند و ايشان آن بسيجى را مورد تشويق قرار داد.(4) مقام و منزلت شهيد هلالى آن آزاد مرد و يكهتاز ميدان مقاومت و ايثار، يك كارگر كوره آجر پزى بود كه سواد هم نداشت ولى به مرحله يقين رسيده بود. او به مرحلهاى رسيد كه هيچ كس انتظارش را نداشت. گاهى براى بچهها دو ساعت صحبت مىكرد و به آنها روحيه مىداد. پيش از اعزام به جبهه به صاحب كوره گفته بود كه اين ملت همه چيزشان را در راه انقلاب فدا مىكنند، چرا تو آجرها را بدون دليل گران مىكنى؟ او به خاطر همين اعتراض از كار اخراج شد. او عهد كرده بود آن قدر در جبهه بماند كه يا پيروزى كامل يا شهادت نصيبش شود.(5) شهامت دشمن شكن برادر طلبه عبدالكريم مهدوى جزو گردان على اكبر(ع) بود كه در عمليات خيبر(3/12/62، هور الهويزه و جزاير مجنون) شركت داشت. متأسفانه به علت عدم پشتيبانى لازم و عدم هماهنگى كافى افراد اين گردان در محاصره دشمن قرار گرفتند و بيشتر افراد آن يا به شهادت رسيدند يا اسير گشتند. از جمله اسرا عبدالكريم مهدوى بود. وى با لباس روحانيت به رزمگاه آمده بود. حتى وقتى اسير شد هم عمامه را از سر بر نداشت. اين شهامت وصف ناشدنى سبب خشم مزدوران عراقى و تحريك خوى حيوانى آنها شد. دشمن براى اين كه زهره چشمى از وى بگيرد و ترس و وحشتى در دل ساير رزمندگان بيندازد، يك طرف عمامه را به گردن او پيچيد و طرف ديگر را به يك خودروى ارتشى بست و پيكر او را آن قدر روى زمين كشيد كه روح از كالبدش جدا شد و به شهادت رسيد.(6) علت پاره كردن عكس يك روز نامهاى به همراه يك عكس براى شهيد عزيز سيدرضا ميرباقرى بردم. ايشان مسؤول بخشدارى ميبد بود و در سال 60 با جمعى از رزمندگان راهى جبهه شده بودند. سيد تا پاكت را باز كرد عكس را پاره كرد. مىدانستم خانواده و فرزند براى او عزيزتر از جانش است پرسيدم: آقا سيد، اين چه كارى بود انجام دادى؟ ايشان گفت: پسر عمو – چون سيد بودم به من پسر عمو خطاب كرد – ترسيدم شيطان با نگه داشتن اين عكس، فكر و حواس من را به پشت جبهه ببرد يا خودم را آنجا بكشاند. من اين كار را كردم تا ياد خانواده نيفتم و بتوانم از دين دفاع كنم.(7) شهامت شهيد شمس در خاطرهاى از سيد اميرهاشمى – همرزم شهيد ابوالفضل شمس – آمده است: در عمليات بيت المقدس، در لحظهاى كه نيروها از شدت آتش دشمن زمينگير شده بودند، شهيد ابوالفضل شمس بلند شد و تكبير گويان به طرف دشمن رفت. اين حركت او باعث شد ساير نيروها روحيه بگيرند و در نتيجه خط دشمن در آن مسير شكسته شد. گفتنى اينكه آن شهيد بزرگوار، در سال 1360 به حوزه علميه قم وارد شد و در سال بعد يعنى در تاريخ 30/8/62 به فيض عظيم شهادت نائل گرديد. پيكر آن عزيز به مدت 13 سال مفقود بود.(8) ديگر بر نمىگردم در خاطره خواهر شهيد سيد على اصغر موسوى آمده است: بار آخرى كه برادرم براى ديدن خانواده به دامغان آمده بود، قبل از رفتنش به ما گفت: اين بار ديگر بر نمىگردم. هنگام شنيدن خبر شهادتم بايد صبر و استقامت زينب گونه داشته باشيد تا دشمن شاد نگردد.(9) فرهاد، يادت نرود در خاطرهاى از برادر قاسمىكيا – اعزامى از سبزوار خراسان – آمده است: قبل از عمليات كربلاى پنج، چند نفر بى سيم چى از گردان ما (گردان ثار اللّه(ع)) خواستند. غوغايى به پا شد. هر كس براى اينكه خودش برود، با ديگران جرو بحث مىكرد. بالأخره چند نفر انتخاب شدند، بعد از ظهر همان روز برگههاى رمز و بىسيم را دادند. راه افتاديم. هنوز از بچهها دور نشده بوديم كه مربى آموزش به يكى از برادران مخلص گفت: شيرين، فرهاد يادت نرود. بنده خدا منظورش را نفهميده بود. آمد نزد ما گلايه كند كه توضيح داديم مىخواسته بگويد شفاعت ما يادت نرود. اتفاقاً او همان شب نوزدهم در خط مقدّم شربت شهادت نوشيد.(10) استقامت فوق العاده شهيد بعد از ساعتها آموزش غواصى، نيمه شب جهت استراحت به مقر بر مىگشتند. نيروها هر كدام از شدت خستگى در گوشهاى به خواب مىرفتند. اما ايشان – يعنى شهيد حسينعلى رستميان – را ديدم كه وضو گرفته و مشغول نماز شب شد. و در يكى از سجدهها از شدت خستگى به خواب رفت.(11) قابل ذكر اينكه اين شهيد عزيز در تاريخ 21/11/64 در منطقه عملياتى والفجر 8 آسمانى شد و بدن وى به مدت ده سال مفقود بود. ايثار فرمانده تيپ قبل از عمليات رمضان (23/4/61، شمالغربى پاسگاه زيد عراق) عمليات كوچكى در منطقه حسينيه انجام شد كه سبب شهادت تعدادى از رزمندگان از جمله برادر مسؤول تخريب لشكر پنج نصر خراسان شد. حاج مهدى ميرزايى – مسؤول تخريب لشكر – يك روز اعلام كرد آماده است جنازه شهدا را به عقب منتقل كند. براى اين منظور با برادران اطلاعات و عمليات و تخريب همانگ كرد و قرار شد شب بعد جلو بروند. بچهها چون توجيه نبودند بين خودشان مىگفتند: «حاجى چون برادر خودش جلو مانده، مىخواهد براى آوردنش ما را به كشتن بدهد». به همين دليل يكى مىگفت: برويم، يكى مىگفت نرويم. به هر حال رفتند تا پشت مواضع دشمن. ساعت 9 شب بود و در پرتو نور مهتاب، چهره شهدا برق مىزد.اولين جنازه جنازه برادر حاج مهدى بود. او بر خلاف تصور بچهها، بدون آنكه عكس العملى نشان دهد، مىگويد: برويم جلو. همه تعجب كردند و از خودشان خجالت كشيدند. بعد كه چند جنازه را به عقب منتقل كردند، دشمن متوجه شد و آتش تهيه ريخت و ديگر نتوانستند جنازه برادر حاج مهدى را به عقب بياورند.(12) تا آخرين نفس در روايت برادر اسحاق جهان بين آمده است: عمليات كربلاى 5 در ساعت دو بعد از نيمه شب شروع شد و گردان ما – گردان محمّد رسول اللّه (ص) – به سمت بصره در حركت بود. ساعت هشت صبح، دشمن پاتك كرد. تانكهاى عراقى از جلو و نيروهاى پياده شان از عقب پيش مىآمدند. فرمانده از برادران آرپىجى زن خواست جلوى آنها را بگيرند. دوستى داشتيم به نام گلى. آرپىجى را روى شانهاش گذاشت و اولين تانك را نشانه گرفت. تانك منهدم شد و يك تير به كتف راستش اصابت كرد. گلوله ديگرى شليك كرد. تير دوم را هم به جان خريد. گلوله سوم را كمك او آماده كرد و روى دوشش گذاشت گلى خود نشانه گرفت اما تير سوم به پيشانيش نشست و ابوالفضل گونه به شهادت رسيد.(13) استجابت سريع دعا در خاطره برادر محمد صفايى آمده است: اوايل خرداد 61 – چند روز به فتح خونين شهر مانده، ساعت حدود 7، 8 صبح – بود كه قائم مقام تيپ 21 امام رضا(ع) يعنى برادر خادم الشريعه وارد سنگر ما شد. به كرات از دلاوريهاى وى مطلب شنيده بودم ولى او را نمىشناختم. مشغول خوردن صبحانه بوديم. همه چيز از جمله ميوه. او فقط ميوه خورد و بعد دعا كرد خداوند از ميوههاى بهشتى به ما عنايت كند. سپس بلند شد و رفت بيرون. تازه متوجه شدم كه خادم الشريعه كه مىگويند، اوست. پريدم بروم خود را به او برسانم و حسابى زيارتش كنم كه ناگاه صداى سوت خمپارهاى در آستانه در سنگر به گوشم رسيد و مجبور شدم سرم را داخل بياورم. خادم الشريعه تازه پشت فرمان ماشين قرار گرفته بود. بعد از فرو نشستن گرد و غبار، ديدم رداى شهادت به تن كرده است. گويى براى خودش دعا كرده بود و چه زود مورد استجابت قرار گرفت و ميوههاى بهشتى نصيبش شد.(14) ايثار برادر رضوى در خاطره برادر محمود بناء رضوى – از تيب ويژه شهداى خراسان – آمده است: زمستان قبل از عمليات، طبق معمول براى شناسايى محور مورد نظر در هيئت دو تيم عازم منطقه شديم. موانع طبيعى را در آن ناحيه كوهستانى همراه با برف و باد و سوز سرما پشت سر گذاشتيم و رسيديم زير پايگاه دشمن. رودخانه كوچك و عميق سر راه را به ملاحظه نزيكى با خط دشمن با احتياط كامل طى كرديم. آن طرف رودخانه، يكى از برادران روى مين رفت. برادرى براى نجات او برخاست كه او نيز با مين ديگرى برخورد كرد و در كنار اولى افتاد. چارهاى جز ادامه راه نبود. همه برادران در آن شرايط دشوار اعلام آمادگى كردند كه پيش مجروحين بمانند. از آن ميان برادر رضوى با پافشارى زياد، بقيه را راضى كرد. همه به ناچار و به دليل ناامنى و پاك نبودن منطقه برگشتيم عقب. از رودخانه كه گذشتيم، يكى ديگر از بچهها از تپه سقوط كرد و سخت مجروح شد اما اجازه نداد كسى نزد او بماند. مىگفت من سالمم، خودم آهسته آهسته مىآيم. شما برويد براى دوستان، نيروى كمكى و برانكارد بياوريد. مجبور بوديم در آن سرما و يخبندان او را رها كنيم. آمديم مقر، بعد از برداشتن وسايل رفتيم سراغ مجروحين اما خيلى دير شده بود. اولى بعد از مختصر راهى كه طى كرده بود، در ميان برف و كولاك به خود پيچيده و يخ زده بود. برادر رضوى آمده بود اين طرف رودخانه و در كنار درختى، مراقبت از آن دو برادر مجروح را كه احتمال شهادتشان بسيار بود، ترجيح داده بود. او كه قدم از قدم بر نداشت و هيچ تلاشى براى برگشتن به عقب نكرد، (بر اثر سرما) در جوار آن دو عزيز به رحمت واسعه حق پيوست.(15) پىنوشتها: – 1. ر.ك: فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 4، ص 127. 2. راوى: همرزم سردار شهيد يوسف براهنى فر، ر.ك: بالا بلندان، به نقل از سرو قامتان، ص 59. 3. ر.ك: سرو قامتان، ص 59. 4. ر.ك: نور سبز، ص 77. 5. يادداشت سردار شهيد على رضا عاصمى در مورد شهيد عبداللّه هلالى، ر.ك: نگين تخريب، ص 46. 6. ر.ك: حماسه سازان جاويد، ص 74 و 75. 7. خاطره از سرهنگ پاسدار سيد على فقيه زاده، ر.ك: الغديريان، ش 25، ص 30. 8. ر.ك: ياران شهريار، ص 16. 9. همان، ص 18. 10. ر.ك: فرهنگ جبهه، مشاهدات (ج 5)، ص 95 و 96. 11. راوى: حجت الاسلام حسن رستميان، ر.ك: ياران شهريار، ص 20. 12. ر.ك: فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 114، 115. 13. ر.ك: فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 150. 14. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، 108 و 109. 15. گلشن ياران، ص 15. 16. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 103 و 104.
جهان اسلام ؛ رويش ها و ريزش ها 2
جهان اسلام، رويشها و ريزشها قسمت دوم غلامرضا گلى زواره فراز و نشيب مسلمانان در سال 92 هجرى اندلس را فتح كردند و دو قرن بعد سيسيل و مالت را كه از مناطق اروپايى است به تصرف درآوردند كه از اين رهگذر بر فرهنگ و تمدن اروپائيان اثر گذاشتند. امّا در سال 1060 م طى جنگهايى، سيسيل(از جزاير جنوب اروپا) از مسلمانان باز پس گرفته شد و 25 سال بعد اسپانيا از دست مسلمين خارج شد و در پى آن جنگهاى صليبى مطرح گرديد كه اين عوامل كاهش نفوذ مسلمانان را نشان مىداد. بار ديگر مسلمانان به فتوحاتى دست يافتند و صليبىها در سال 1291م از شرق عقب نشستند و سلطان محمد فاتح، پادشاه دولت عثمانى در سال 1519 م قسطنطنيه را كه مقر و كانون مهم روم شرقى بود فتح كرد و در سال 1682 م مسلمين وين(اتريش) را به محاصره درآوردند كه اين بار ترس و هراس سردمداران اروپا را فرا گرفت و دوران نفوذ و سيطره مجدّد مسلمانها آغاز شد. در پى آن اروپا به آفريقا و آسياى شرقى روى آورد اما كارزار اروپا بر سر تصرف اين قلمروها، به پيروزى مسلمين منجر شد. در سال 1789 م با حضور ناپلئون در اسكندريه، يورش غرب آغاز گرديد. هلندىها در سال 1800 م بر اندونزى واقع در آسياى جنوب شرقى چيره شدند و فرانسوىها در سال 1830 الجزاير را به تصرف خود درآوردند و روسها در ميانه قرن نوزدهم قفقاز و تركستان را اشغال نمودند و انگلستان در سال 1857 م هند را تصرف كرد و غربىها موفق گرديدند (اقيانوس هند و اطلس درياى مديترانه ورودىهاى درياى سرخ را در اختيار بگيرند.) انگليسىها در سال 1897 م نخست مصر و سپس سودان را در اشغال خود درآوردند، در سال 1917 م متفقين وارد بيت المقدس شدند و در سال 1948 م، دژ استعمار در سرزمين فلسطين بوجود آمد، آرى دولت بريتانيا غده سرطانى رژيم اشغالگر قدس را در قلب جهان اسلام تثبيت كرد بنابراين تاريخ اسلام مراحل گوناگون و فراز و نشيبهاى زيادى را پست سر نهاده است. در مرحله اول، تاريخ اسلام با دعوت رسول اكرم(ص) از شهر مكّه آغاز گرديد و در همين بُرهه مهم تاريخى حركت فرهنگى و فكرى مسلمين شروع شد. در دومين مرحله حكومت اسلامى با مديريت حضرت رسول اكرم(ص) در مدينه (يثرب سابق) شكل گرفت و از آن پس اين شهر مدينة النبى ناميده شد و در واقع مدنيت اسلامى با چنين حركتى پايهگذارى گرديد. در سومين مرحله نخست اسلام در عربستان گسترش يافت و سپس در جهان آن روزگار چون بين النهرين،ايران، روم، مصر، حبشه، ماوراءالنهر،چين شمال آفريقا و سرانجام جنوب اروپا پرتو افشانى نمود، اوج اين مرحله در قرون اول و دوم هجرى بود. در مرحله چهارم به دليل مجاورت فرهنگ و تمدن نوپاى مسلمانان با تمدنهاى ديگر جهان، كوششهايى براى تبادلهاى فرهنگى صورت گرفت، اين نهضت علمى و فكرى تا قرون سوم و چهارم استمرار يافت خودجوشى و شكوفايى تمدن اسلامى از قرن سوم آغاز گشت و تا قرن پنجم هجرى ادامه يافت در ششمين مرحله ما شاهد رشد و درخشش فرهنگ عميق اسلامى، حكمت، عرفان و ادبيات هستيم و اين قلمرو از چنان پشتوانه شگرفى برخوردار شد كه هيچ فرهنگى ياراى مقايسه با آن را ندارد. بزرگانى از اين قلّه برخاستند و چشمههاى جوشانى از معرفت و معنويت را به سوى دشتهاى تشنه انسانها جارى نمودند و ستارههاى قَدْرْ اوّل آسمان عرفان و حكمت شدند. در قرن هفتم هجرى چنين روندى اوج گرفت، در مرحله هفتم ما شاهد تلاش هنرى و رونق معمارى در جهان اسلام هستيم زيرا در قرون قبل، بنيانهاى فكرى و علمى آن فراهم گرديده و علوم عقلى و تجربى به كمال رسيده و با اين وصف هنر اسلامى درجات تعالى خود را گذرانيد و آثار ارزشمندى در جاى جاى كشورهاى مسلمان بر جاى نهاد. عجيب آن كه پس از دو ضربه سنگين صليبىها و مغولان و از ميان ويرانههاى بر جاى مانده از آن يورشهاى خانمان برانداز، حركت هنرى قد برافراشت و اوج اين تلاش ذوقى را از قرن نهم تا دوازدهم هجرى در ايران عصر صفوى، گوركانيان هند و دولت عثمانى مشاهده مىكنيم. پس از اين مراحل شكوفا و درخشان، عصر ركود و بازگشت جهان اسلام آغاز مىگردد، در اين مرحله صليبىها به مدت دويست سال و مغولها و تيموريان حدود 300 سال نشاط و توان فكرى و روحى مسلمين را مورد تهديد قرار دادند و خرابىهاى فراوانى برجاى نهادند. ميراث فرهنگ و تمدن اسلامى در خاورميانه و شمال آفريقا به دست صليبيان تخريب شد و آنچه را مسلمين در آسياى مركزى، جبال قفقاز، خراسان و عراق ساخته بودند، مغولها ويران نمودند. آنان با قساوت و بى رحمىهاى بى سابقه در فرهنگ بالنده اسلامى روح نااميدى دميده و با تخريب شهرها و آثار تمدنى و جلوههاى هنرى، اساس مدنيت مسلمانان را دچار تزلزل ساختند. با اين كه مسلمين بر اثر روح اسلام، راه حركت، ترقى، تحوّل و جوشش و آفرينشهاى هنرى و علمى را پيش گرفته بودند ولى اين تهاجمهاى خونين و ويرانگر، آثارى منفى بر پيكره تمدن اسلامى برجاى نهادند كه منجر به پيدايش جمود و ركود در سده هشتم و نيمه نخست قرن نهم هجرى گرديد. پس از اين روال كه زوال را به همراه داشت، خيزش و پويايى دنياى مسلمين بار ديگر آغاز شد زيرا صليبىها در سوريه و فلسطين توسط صلاح الدين ايوبى به سال 583 ه.ق مطابق 1187 م دچار شكست سختى شدند. مغولان نيز در عين جالوت به دست مماليك مصر در سال 1260 م دچار هزيمت گرديدند كه چنين فتحى محيط آرام و امنى را در شامات، روم و شمال آفريقا پديد آورد كه بسيارى از مواريث فرهنگى و هنرى باقى مانده را حفظ كرد. در كنار دلاورىهاى صلاح الدين ايوبى و پايدارى ممالك مصر بايد از تدبير و قدرت قلم خواجه نصير الدين طوسى، خواجه شمس الدين صاحب ديوان عطاملك جوينى و خواجه رشيدالدين فضل اللّه همدانى نام برد كه براى حفظ آنچه از مغولان باقى مانده بود، مواضع خطر را استقبال كردند و اغلب جان بر سر اين راه نهادند. با روى كار آمدن گوركانيان در هند، صفويان در ايران و عثمانىها در قلمرو غربى جهان اسلام به تدريج نهالهاى شكوهمندى در جهان اسلام سربرآورد كه رفته رفته به درختهاى پربار و تنومندى تبديل گرديد و با ادامه اين وضع توأم با مباهات، اوضاع سياسى و اجتماعى جهان اسلام رونق گرفت.(1) مسلمانان در اين مقاطعى كه بدانها اشاره كرديم در زمينههاى گوناگون علمى آثارى ارزشمند تأليف كردند و ابداعات و اختراعاتى در علوم پزشكى، مهندسى، ستارهشناسى و داروسازى از خود به يادگار نهادند، آثارى را نيز از زبان يونانى و لاتينى ترجمه كردند و اين موضوعى است كه دانيل ژاكار تاريخ نگار و نويسنده كتاب «حماسه علوم عرب» مورد توجه قرار داده و بسيارى از مورخان و دانشمندان اروپايى بدان تصريح كردهاند. امّا چرا اين جامعه علمى كه تا اين حد به شكوفايى رسيده بود در قرن چهاردهم ميلادى روبه افول نهاد، براى اين ضايعه مىتوان دليلهاى فراوانى آورد، از جمله آنها موقعيت جغرافيايى جهان اسلام است كه مورد هجوم اقوام مسيحى و مغولى قرار گرفت، نظام سياسى و اجتماعى و نهادهايى كه از دانش و انديشه حمايت مىكردند راه زوال را طى كردند و زبان عربى نيز با بىمهرى مواجه گرديد، تجارت سنتى كه توسط مسلمين صورت مىگرفت و در انحصار آنان بود به دليل توسعه علوم و فنآورىهاى ديگر پايان يافت و دوران رونق آن به سر آمد، امّا اينها عوامل داخلى است و بايد نقشههاى دشمنان و نيرنگهاى اقوام مهاجم را بدان افزود. هجوم استعمار دومين ركود را براى جهان اسلام بوجود آورد. پس از رنسانس، كشورهاى قدرتمندى در اروپا سر برآوردند و اين قدرتها براى بدست آوردن مواد خام ارزان از قبيل منابع معدنى و انرژىهاى فسيلى و نيز بدست آوردن بازارهاى مصرف براى فروش كالاهاى ساخت كارخانجات خود، هجوم به مناطق اسلام را آغاز كردند، كمتر كشور اسلامى در آسيا و آفريقا از اين يورش مصون بود و اوج سلطه غرب در قرن نوزدهم ميلادى است اگر چه آغازش قرن پانزدهم مىباشد. اين بار صليبىهاى سياسى پيچيدهتر از نبردهاى صليبى اولى كه شكل و انگيزه مذهبى داشت و بدون بيرق به ميدان آمدند و از سلاح گرم به جاى شمشير استفاده كردند و از اين وضع بدتر، اين كه براى استحاله فرهنگى و تخريب عقيدتى مسلمانان مهيا شدند. اين حركت فراگير غربىها آثار منفى خود را بر جهان اسلام باقى گذاشت و به تعبير متفكر بزرگ مسلمان محمد قطب، مسلمانان را به عصر جاهلى جديدى سوق داد. شكل تازهاى از استعمار فكرى يا استعمار مزيّن به استدلال فكرى و فلسفى و مبتنى بر تفكر جدايى دين از اجتماع و سياست بود، آنان به مسلمانان چنين القا كردند كه ما براى ترقى و رسيدن به توسعه از حاكميت سياسى كليسا خود را نجات داديم و با اين رهايى از سدههاى تاريك به عصر روشنايى قدم نهاديم مسلمانان نيز براى گام نهادن در مسير ترقى بايد از اسلام و آيين خويش دست بردارند! اين تبليغات مسموم استكبار كه مؤثرتر و كاراتر از سلاحهاى آتشين آنان بود، شمارى از افراد ساده انديش و گروهى از سرخوردگان سياسى و اجتماعى جوامع مسلمان را به سوى خود جلب و جذب نمود و بدين گونه پديدهاى خطرناك و آفتزا در جهان اسلام رخ نمود كه قبلاً سابقه نداشت. بدين معنا كه جمعى از مسلمان زادگان مبلّغ بى جيره و مواجب تفكر خطر ساز غربىها شدند. استعمار با اين شيوه استعمارى به خوبى موفق شد امت اسلامى را به استحاله وادار و لذا اين راه و رسم استعمارى را با تاكتيكهاى گوناگون پىگرفتند. اين دوره از ركود، جدىتر از عقب گرد پس از حمله اوّل صليبى و يورش خونبار مغولها بود زيرا در آن زمان مهاجمان زمينگير شدند و مغلوب فرهنگى مسلمانان گرديدند ولى در فاجعه دوم در آغاز غلبه فرهنگى با افراد مهاجم بود كه فناورى را توأم با فرهنگ بىدينى و بى غيرتى آورده بود. موقعيت جغرافيايى برخى تصور مىكنند جهان اسلام شامل حدود شصت كشور مستقل اسلامى است كه متجاوز از 50% سكنه آنان مسلمان هستند امّا بايد بر اين قلمرو، مناطقى را اضافه كرد كه در آنها اقليتهاى مسلمان زندگى مىكنند. اين مجموعه پس از ظهور اسلام شامل تغييرات زيادى بوده تا شكل كنونى را به دست آورده است. در عصر فتوحات تا قرن سوم هجرى مسلمانان در شبه جزيره عربستان، عراق، شامات، آذربايجان، فارس، خراسان، سند، ماوراءالنهر، مناطق مركزى هند و سرزمينهاى ميانه اينها و نيز مصر و شبه جزيره ايبرى(جنوب غربى اروپا) ساكن بودند. بخش زيادى از اين مناطق در حاكميت بنىعباس و يا مركزيت بغداد قرار داشت. به تدريج در قرون بعدى تا پايان قرون وسطى، اندلس (اسپانيا و پرتغال كنونى) تحت حاكميت مسيحيان درآمد و مسلمانان از شبه جزيره ايبرى اخراج شدند. امّا هم زمان قلمرو امپراتورى بيزانس تحت حاكميت اسلامى قرار گرفت. از جانب شرق هم قلمرو اسلامى به دليل فتوحات، روابط تجارى، سياحت و مهاجرت علما و عارفان مسلمان در حال گسترش بود. به نحوى كه تمامى ساكنين شبه قاره هند، بخشى از آسياى جنوب شرقى، جزاير فيليپين و تركستان چين هم مسلمان شدند و اقليت هايى از مسلمانها در ديگر نواحى آسياى شرقى و شبه جزيره هندوچين پديد آمدند. پس از سقوط عباسيان در قرن هفتم هجرى و سپس فتوحات امير تيمور گوركانى، قلمرو گسترده مسلمين در قرون نهم و دهم (پانزدهم و شانزدهم ميلادى) به چند بخش تفكيك گرديد: منطقه تحت فرمانروايى امپراتورى عثمانى در آسياى صغير(تركيه كنونى)، بالكان، شام، عراق و شمال آفريقا، شيبانيان در بخشى از ماوراءالنهر كه به آسياى ميانه موسوم است حكمرانى مىكردند و سرانجام مغولان كبير و با بريان در هندو سند حكومت مىنمودند. صفويان كه تشيع بودند در سرزمينهاى بين امپراتورى عثمانى و گوركانى، سلطنت مىكردند. اكثر كشورهاى مستقل اسلامى در گذشته از تجزيه امپراتورىهاى بزرگ مسلمانان پديد آمدند. غالب كشورهاى عربى و آفريقايى مسلمان بر اثر فروپاشى قدرت عثمانى بر صحنههاى سياسى آشكار شدند. ايران و افغانستان از تفكيك قلمرو نادرشاه افشار و پاكستان و بنگلادش از تجزيه امپراتورى مغولان كبير هند ظهور پيدا كردند، كشورهاى آسياى ميانه از قبيل تركمنستان، تاجيكستان، قرقيزستان، قزاقستان و ازبكستان و نيز جمهورىهاى قفقاز از قبيل گرجستان و جمهورى آذربايجان پس از فروپاشى شوروى پديدار گشتند، در شبه جزيره بالكان واقع در جنوب شرقى اروپا با تجزيه جمهورى فدرال يوگسلاوى كشور مسلمان بوسنى هرزگوين، جمهورى مقدونيه و منطقه كوزوو شكل گرفتند، در ضمن آلبانى هم در بالكان قرار دارد. اين روند تجزيه و شكلگيرى در جهان اسلام با بحرانها و درگيرىهاى خونين و نسل كشىهاى فراوان از سوى دشمنان و مهاجمان روبرو بوده است.(2) دنياى اسلام داراى محدودهاى از سواحل غربى آفريقا در اقيانوس اطلس تا منتهىاليه شرقى اندونزى به طول متجاوز از يازده هزار كيلومتر است و از حوالى خط استوا در آفريقا تا حواشى سيبرى در روسيه را كه مسيرى به طول 5000 كيلومتر مىباشد در بر مىگيرد. جهان اسلام به دو بخش مركزى و پيرامونى تقسيم مىگردد و در مجموع مساحت آن به حدود 23 ميليون كيلومتر مربع بالغ مىگردد و يك سوم مساحت دنيا را شامل مىشود. به مناطقى از جهان اسلام، كانونى و مركزى مىگويند كه از نظر بعد جغرافيايى در جزيرة العرب و يا همسايه و نزديك آن واقعاند و در واقع نقاطى هستند كه در صدر اسلام، ساكنين آنها اسلام را پذيرفتند. در منطقه مركزى لزوماً كشورهاى عربى استقرار نيافتهاند بلكه تركيه و ايران كه زبانهاى تركى و فارسى دارند و نژاد و فرهنگ آنان متفاوت از عرب هاست، در اين قلمرو واقعاند. اسلام پيرامونى از لحاظ جغرافيايى عينيت و نمود افزونترى دارد و محدودهاى است كه بيرون از مناطق مركزى قرار دارد. در نيمه شرقى آن كشورهاى اسلامى آسياى ميانه، قفقاز، آسياى جنوبى و شرقى قرار گرفتهاند و در بخش غربى پيرامونى سرزمينهاى قاره آفريقا، كشورهاى اسلامى بالكان و مانند آن استقرار يافتهاند. مردمان اين مناطق از طريق تجارت و بازرگانى، تعاملات فرهنگى، فتوحات، سياحت و مانند آن به اسلام گرويدهاند. تركيب متنوعى از نژادهاى متفاوت و زبانهاى گوناگون در جهان اسلام ديده مىشود. كشورهاى اسلامى به دليل چگونگى زاويه تابش خورشيد و عرض جغرافيايى، دورى و نزديكى به درياهاى آزاد، وجود ارتفاعات و جهت آنها، عبور تودههاى هوا از اين نواحى، ميزان ريزشهاى جوى، عبور خط استوا و دو مدار رأس السرطان و رأس الجدى داراى آب و هواى متنوع مىباشند، در برخى از اين سرزمينها مىتوان چندين اقليم را مشاهده كرد، ايران و تركيه چنين هستند، بسيارى از كشورهاى اسلامى در نواحى گرم و خشك و نيز گرم و مرطوب استوايى قرار دارند و همين موقعيت شرايط خاص را براى آنها پديد آورده است. در كشورهاى صحرايى، ميزان رطوبت نسبى كم و حدود 15 تا 30 % است و تبخير و تعريق بسيار بالا مىباشد، در عوض پوشش گياهى ناچيز، ميزان بارندگى اندك و هوا گرم و خشك است و بادهاى شديد بر اين شرايط منفى مىافزايد، امّا برخى كشورها از شرايط بسيار خوبى برخوردارند و به دليل واقع شدن در كمربند استوا، سرسبز و پرباراناند و محصولات گياهى آنان بسيار متنوع است، اندونزى و مالزى و برونئى و نيز سنگال چنين ويژگىهايى را به خود اختصاص دادهاند شرايط معتدل و مرطوب، آب و هواى ملايم، اقليم كوهستانى و مانند آن نيز در پارهاى از كشورها قابل مشاهدهاند. متوسط ميزان نزولات جوى در جهان اسلام حدود 250 تا 300 ميلى متر است و اين ميزان در پارهاى كشورها بر حسب موقعيت جغرافيايى از 1000 ميلى متر تا 120 ميلى متر در نوسان است. توده هواى سرد قطبى از شمال و شمال شرقى عدّهاى كشورهاى مسلمان را در فصل زمستان تحت تأثير قرار مىدهد، در برخى از سالها در تابستان تودههاى هواى مرطوب موسمى كه از اقيانوس هند مىآيند در چند كشور اسلامى مثل پاكستان، بنگلادش و ايران موجب ريزش رگبار مىشوند. تودههاى هواى مرطوب غربى در فصل زمستان از درياى مديترانه و اقيانوس اطلس عدّهاى از كشورهاى خاورميانه و شمال آفريقا را متأثر ساخته و برف و باران در اين كشورها توليد مىكند. تودههاى هوايى سودانى كه كانون تشكيل آن بحراحمر است نيز در پارهاى از كشورهاى شرق اين دريا موجب بارندگى مىشود. بيابانها و صحارى آفريقا و عربستان نيز توده هواى گرم و خشك را به كشورهاى آفريقايى و آسياى غربى انتقال م ىدهند. غالب كشورهاى اسلامى در نقاطى واقعاند كه به آبهاى آزاد جهان دسترسى دارند و حتى تعدادى از آنها در گلوگاههاى استراتژيك تنگهها و آبراهههاى مهم جهان قرار گرفتهاند. ويژگىهاى جمعيتى طبق آخرين گزارش مركز تحقيقات بين الملل علوم مذهبى در حال حاضر 12 مذهب جهان در شمار پرطرفدارترين مذاهب جهان هستند. پس از مسيحيت، مسلمانان، با 5/1 ميليارد نفر دومين گروه مذهبى در جهان هستند. كه يك چهارم جمعيت جهان را به وجود مىآورند.(3) قاره آسيا 65% سكنه مسلمان را به خود اختصاص داده است، 25% مسلمين در كشورهاى عربى آسيايى و آفريقايى و 10% در بين ديگر كشورهاى آفريقا، ده درصد باقى مانده در قارههاى اروپا، آمريكا و اقيانوسيه زندگى مىكنند. سه كشور اندونزى، بنگلادش و پاكستان يك چهارم مسلمانان را در قلمرو خود جاى دادهاند. پرجمعيتترين كشور اسلامى اندونزى است كه در حال حاضر 212 ميليون نفر جمعيت دارد و از نظر جمعيت رتبه چهارم را در جهان دارا است.(4) نرخ رشد جمعيت در كشورهاى مسلمان بالاست ولى در پارهاى از سرزمينها بين 1% تا 3% نوسان دارد. عواملى كه موجب شده جمعيت جهان اسلام سير صعودى داشته باشد، موارد ذيل مىباشند: ميزان متولدين بالا، كاهش مرگ و مير بر اثر خدمات بهداشتى و درمانى و افزايش اميد به زندگى، مهاجرت به اين كشورها و اسلام آوردن اشخاص ديگر. نرخ مواليد، مرگ و مير و رشد طبيعى بر ساختمان سنى جمعيت جهان اسلام اثر گذاشته و چون در غالب اين كشورها ميزان متولدين زياد است، هرم سنى در قاعده پهن مىگردد و اين ويژگى جوانى جمعيت را براى سرزمينهاى اسلامى بوجود آورده است، به لحاظ توزيع و تراكم جمعيت، نقاط گوناگون جهان اسلام در مقايسه با يكديگر وضع متفاوتى دارند. در نواحى گرم و خشك، جنگلهاى استوايى و كوهستانهاى پرشيب و سردسير و نيز در نقاطى كه جلگهها و دشتهاى هموار كمتر وجود دارد و قشر خاك كم است يا آن كه فرسايش خاك شديد است. مسلمانان اندكى زندگى مىكنند و ميزان تراكم كمتر از 15 نفر در كيلومتر مربع است همچنين نقاط دورافتاده از دريا و نواحى محروم از شبكههاى ارتباطى پيشرفته كه ميزان فنآورى هم سير نزولى دارد، جمعيت كمترى را جذب كردهاند. كشور بنگلادش به دليل سرزمين پست و هموار، خاك غنى و حاصلخيز، گرماى كافى و رطوبت نسبى مناسب و شرايط بسيار خوب براى كشاورزى، جمعيت بسيار متراكمى دارد به گونهاى كه اين كشور با 570/147 كيلومتر مربع حدود يكصد و سى ميليون نفر سكنه دارد امّا برخى كشورهاى واقع در صحراى كبير آفريقا به رغم وسعت زياد به دليل خشونت هوا، كم آبى و كمبود منابع آب و خاك و وجود مشكلات بر سر راه توسعه حمل و نقل، جمعيت ناچيزى دارند. در بنگلادش در هر كيلومتر مربع حدود 875 نفر زندگى مىكنند ولى در كشور مالى واقع در صحراى آفريقا با وسعت 192/240/1 كيلومتر مربع و 000/200/11 نفر، تراكم جمعيتى معادل 9 نفر در كيلومتر مربع دارد. در مناطقى از جهان اسلام كه آب و هواى مناسب و ملايم كه نه سرد و نه گرم و نه خيلى خشك و نه خيلى مرطوب باشد، خاك از هوموس كافى بهرهمند است، پوشش گياهى مناسب ديده مىشود و منابع طبيعى چون معادن، ذخاير آب و انرژى وجود دارد و زمين بستر مناسبى را براى اسكان مردم فراهم كرده است، همچنين سرمايه و فناورى و زمينههاى ايجاد شغل قابل مشاهده است و دولتها با سرمايهگذارى و برنامهريزى و ايجاد مراكز خدماتى و درمانى تلاش مىكنند، جمعيت تمركز خيلى خوبى دارد. مالزى كشورى نسبتاً توسعه يافته در جهان اسلام است كه در جهات فوق از امتيازات ويژهاى برخوردار مىباشد از اين روى با 758/329 كيلومتر مربع حدود 22 ميليون نفر سكنه دارد كه تراكم آن 67 نفر است.(5) سودان كه وسيعترين كشور آفريقايى است و در جهان اسلام بزرگترين كشور به لحاظ مساحت است، اگرچه 813/505/2 كيلومتر مربع وسعت دارد، امّا به دليل آن كه اين سرزمين در شمال گرم و خشك و در جنوب گرم و مرطوب است بيش از سى ميليون نفر سكنه ندارد و تراكم آن حدود 12 نفر است. اكثريت كشورهاى اسلامى، نژاد سامى و عرب دارند، البته در كشورهايى با اكثريت عرب و سامى اقليتهايى هم از نژادهاى ديگر قابل مشاهدهاند. مثل كردها در عراق و سوريه و گروههاى بربر در كشورهاى آفريقايى عرب زبان، در بيش از 10 كشور اسلامى كه در آفريقا قرار دارند، غلبه با سياهان است كه در ميان آنان تيرههاى عرب و سفيدپوستان اروپايى و نيز نژادهاى دورگه ديده مىشوند. منشأ نژادى شش كشور اسلامى كه در آسيا واقعاند زرد مىباشد كه شامل تيرههاى مغولى و تاتار، ازبك،زرد مالايايى، زرد بنگالى، زرد اندونزيايى، هندى و چينى است. در كشور تركيه اكثريت منحصراً با تركهاى آناتولى است و بزرگترين اقليت آن كردها مىباشند، منشأ نژادى ايران پارسايى و آريايى است و مردم پاكستان از نژاد سفيد و تيرههاى سند و پنجابى هستند، سكنه جيبوتى و سومالى از نژاد سوماليايى و عفار مىباشند. در اتيوپى سه گروه نژادى گالا، اُمهر و عرب زندگى مىكنند، مردم آلبانى از تيرههاى توسك هستند. در برخى كشورهاى مسلمان تعداد قابل توجهى تيرههاى نژادى بالهجههاى گوناگون زندگى مىكنند كه در اندونزى تعدادشان به 300 تيره و در نيجريه به 250 تيره بالغ مىگردد. در بيست كشور اسلامى زبان رايج عربى است و در كنار آن زبانهاى كردى، فارسى، بربر و مانند آن رواج دارد و به دليل سلطه استعمار در تعدادى از آنها زبانهاى فرانسه، انگليسى و پرتقالى متداول است، در يازده كشور اسلامى متأسفانه زبان رسمى بيگانه و بخصوص انگليسى و فرانسوى مىباشد اگرچه مردم در محاورات از زبانهاى بومى استفاده مىنمايند، در كشورهاى آسياى جنوب و جنوب شرقى و نيز آفريقاى شرقى زبانهاى سنتى محلى رواج يافته است. منابع عمومى و ثروتهاى طبيعى بخش مهمى از كشورهاى اسلامى در نواحى گرم و خشك و كم آب واقع شده با اين وجود، جهان اسلام از نظر منابع غنى است و سرزمينهاى با اكثريت مسلمان از طريق راههاى آبى صادرات و واردات خود را انجام مىدهند، علاوه بر حمل و نقل دريايى اين آبهاى سطح الارضى به لحاظ تأمين پروتئين آبزيان براى مسلمانان اهميت دارد، در برخى كشورها منابع سوختهاى فسيلى همچون نفت و گاز از درياها و درياچه هايى كه در مجاورت آنها قرار دارد بدست مىآيد. درياى مديترانه واقع بين آفريقاى شمالى، اروپاى جنوبى و آسياى غربى، درياى سياه در شمال تركيه، درياى مرمره در شمال غربى اين كشور كه رابطه بين درياى سياه و مديترانه است، درياى سرخ يا بحراحمر كه حد فاصل آفريقاى شرقى و شبه جزيره عربستان است. درياى خزر به عنوان بزرگترين درياچه جهان، در همسايگى جمهورىهاى آسياى مركزى، تركمنستان،آذربايجان و ايران قرار دارد، درياى آدرياتيك در غرب آلبانى و جمهورى بوسنى هرزگوين و درياى عمان در جنوب جمهورى اسلامى نيز از منابع مهم آبى جهان اسلام به شمار مىروند. به دليل آن كه اين درياها به محل دفن ضايعات و زبالههاى ناشى از فعاليتهاى انسانى و صنعتى تبديل شده و نيز استخراج و اكتشاف و صدور نفت از اين مسيرهاى آبى صورت مىگيرد، آلودگىهاى زيست محيطى به شدت آنها را تهديد مىكند، اين عارضه موجب تغيير رنگ و كاهش كيفيت آب گرديده و با قرار گرفتن لايهاى نفتى بر سطح آب كه مانع از رسيدن نور خورشيد و اكسيژن به آبزيان مىگردد، موجبات مرگ اين منابع مهم غذايى درياها فراهم مىشود. در داخل كشورهاى اسلامى نيز درياچههاى متعددى وجود دارد كه عبارتند از درياچه وان در شرق تركيه، درياچه اروميه در ايران، درياچه چاد در غرب كشور چاد كه نيجر و نيجريه هم با آن مرز مشترك دارد. درياچه ويكتوريا در شمال تانزانيا و نيز در مرز اين كشور با كنيا و اوگاندا، درياچه تانگانيكا در غرب و نيز درياچه مالاوى در جنوب، درياچه بحرالميت يا درياى مرده در كشور اردن كه گودترين درياچه جهان مىباشد. خليجها كه بر اثر پيشرفت آب در خشكى پديد آمدهاند در توسعه تأسيسات بندرى و رونق حمل و نقل آبى و فعاليتهاى ساحلى و ارتباط خشكى با آب بسيار مؤثرند و در جهان اسلام اين خليجها اهميت فوق العاده سياسى، استراتژيكى، امنيتى و اقتصادى دارند. خليج فارس در جنوب ايران و شرق شبه جزيره عربستان، خليج عدن در جنوب يمن، خليج اسكندرون در جنوب تركيه، خليج گينه در آفريقاى غربى، خليج بنگال در جنوب بنگلادش، خليج اسكندريه در شمال مصر، خليج سرت در شمال ليبى، خليج تونس در شرق كشور تونس، ترعهها و تنگهها نيز براى جهان اسلام اهميت سوق الجيشى و بازرگانى دارند كه عبارتند از تنگه هرمز بين خليج فارس و درياى عمّان، تنگه مالاكا حد فاصل مالزى و جزيره سوماتراى اندونزى، تنگه داردانل كه رابط درياى سياه و درياى مديترانه است. تنگه بُسفر كه بين درياى سياه و درياى مرمره قرا ردارد. تنگه جبل الطارق كه درياى مديترانه را به اقيانوس اطلس پيوند مىدهد. تنگه باب المندب كه درياى سرخ را به خليج عدن و در نتيجه به اقيانوس هند ارتباط مىدهد، يمن از آسيا و جيبوتى از آفريقا بر اين ناحيه اشراف دارند. رودخانههاى جهان اسلام نيز از نظر تأمين منابع آب در فعاليتهاى كشاورزى، توليد انرژى هيدروالكتريك، تشكيل مخروطه افكنه در پاى كوهها و بوجود آوردن دلتا در موقع پيوستن به درياها و اقيانوسها و در نتيجه ايجاد سرزمين هموار جلگهاى و دشتها براى سكونت گاههاى انسان، زمينهاى كشاورزى و مانند آن، همچنين توليد ماهى ارزش اقتصادى و حياتى دارند اگرچه در سالهاى اخير آلودگىهاى زيست محيطى بر آنها تأثير منفى گذاشتهاند. مهمترين اين رودخانهها كه طولانىترين آنها هم مىباشد نيل است كه با 6400 كيلومتر در آفريقاى شرقى جريان دارد و دو كشور اسلامى سودان و مصر به آن وابستهاند، اين رودخانه از كوههاى اتيوپى و درياچه ويكتوريا سرچشمه مىگيرد و به درياى مديترانه مىريزد. رودهاى قزل ايرماق و يشيل ايرماق كه از كوههاى آق داغ تركيه سرچشمه مىگيرند و به درياى سياه مىريزند، دو رود جيحان و سيحان نيز در جنوب تركيه جارى هستند كه از كوههاى توروس و آنتى توروس اين سرزمين جارى هستند و به خليج اسكندرون در درياى مديترانه وارد مىشوند جيحون يا آمودريا، هيرمند، هريررود، و كابل رود از رودهاى افغانستان مىباشند كه از كوههاى مرتفع مناطق شرقى آن منشأ مىگيرند، كه به ترتيب به درياچه آرال، درياچه هامون، شنزارهاى آسياى ميانه و ايندوس پاكستان مىپيوندند. دجله و فرات كه مهمترين رودهاى عراقاند و شريان حياتى اين كشورند، اين دو از كوههاى جنوب شرقى تركيه سرچشمه مىگيرند كه در محلى به نام قُرنه به هم پيوسته و شط العرب را تشكيل مىدهند كه در مرز ايران و عراق رود كارون به آن مىپيوندد و اروند رود را به وجود مىآورد. سپس به خليج فارس مىريزد. فرات از بخش شرقى سوريه نيز مىگذرد. رود اردن كه از ارتفاعات لبنان و سوريه منشأ مىگيرد پس از طى مسافتى در فلسطين اشغالى در سرزمين اردن ادامه مىيابد و به درياى مرده مىريزد. در لبنان رود ليتانى جريان دارد كه دره بقاع را مشروب مىنمايد و وارد مديترانه مىشود. رود سند و ايندوس از ميان كشور پاكستان عبور مىكند كه به درياى عمان وارد مىگردد. گنگ و برهماپوترا مهمترين رودخانههاى بنگلادش مىباشند كه دلتاى بزرگ سندربن را در ساحل خليج بنگال به وجود مىآورند، رودهاى كلانتان و پاهانگ در مالزى جارى مىشوند كه به درياى چين جنوبى مىريزند رود شارى پس از مشروب نمودن جنوب غربى كشور چاد از مركز حكومت آن يعنى شهر نجامنا عبور مىكند و به درياچه چاد مىريزد كه براى آبيارى و قايقرانى فصلى از آن استفاده مىشود. رود نيجر كه در بخش جنوبى مالى جلگهاى را پديد آورده است كه از كشور گينه وارد مالى مىشود و سپس به كشور نيجر در آفريقاى صحرايى مىرود كه از نظر منابع غذايى و آبى نقش مهمى دارد، رود سنگال كه در كشور سنگال و موريتانى جريان دارد به اقيانوس اطلس مىريزد، رود گامبيا از فلات فوتاجالون واقع در سرزمين گينه سرچشمه مىگيرد كه از كشور گامبيا مىگذرد و رسوبات آن بخش مهمى از اين ناحيه را به صورت جلگه درآورده است. رود ولتا در نواحى جنوبى كشور بوركينافاسو(ولتاى عليا) جريان دارد، كه در كشور غنا به خليج گينه مىريزد، رودهاى شبلى و جوبا در سومالى جارىاند. مشهورترين رود آلبانى درين نام دارد كه پس از سيراب نمودن جلگههاى ساحلى به درياى آدرياتيك مىريزد. در كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز نيز رودخانهاى قابل اهميت جريان دارد، امّا در ايران، رودخانههاى زيادى جارى است عمدهترين آنان كارون، سفيد رود، كرخه و زاينده رود، نام دارند.(6) اساس فعاليتهاى اقتصادى در كشورهاى مسلمان بر توليدات كشاورزى، دامدارى و استخراج منابع معدنى استوار است و نيمى از نيروى شاغل اين سرزمينها در بخشهاى مزبور كار مىكنند. الجزاير، ليبى، ايران، عربستان، كويت، بحرين،قطر، امارات متحده عربى و نيجريه كشورهاى توليد كننده و صادر كننده نفت هستند كه عضو سازمان اوپك (opec) مىباشند، كه در ميان آنان عربستان به لحاظ توليد و صدور اين ماده مهم رتبه اول را داراست. طلا و طلاى سفيد در اتيوپى، تانزانيا، كامرون و گينه بدست مىآيد. سيرالئون، چاد، تانزانيا و گينه بيسائو از نظر توليد الماس، اهميت شايان توجهى دارند. در كشورهاى مراكش، مصر، گينه، اردن، الجزاير،تونس، سنگال و صحراى باخترى ذخائر غنى فسفات وجود دارد. 30% بوكسيت جهان در گينه و 35% قلع دنيا در مالزى مىباشد. در كشورهاى نيجر و سومالى ذخائر بسيار غنى اورانيوم وجود دارد. كشور نيجريه از نظر توليد كلمبيت(كه در موتور هواپيماى جت به كار مىرود) در جهان مقام اول را داراست. ده درصد كروم جهان در تركيه بدست مىآيد. گندم توليد غالب كشورهاى اسلامى آسيايى و شمال آفريقاست. مصر بزرگترين توليد كننده برنج است اما در پاكستان، اندونزى، بنگلادش،مالزى و ايران هم اين محصول بدست مىآيد. الجزاير مهمترين توليد كننده انگور در جهان اسلام است و در كشورهاى واقع در ساحل مديترانه زيتون بدست مىآيد. بنگلادش در ميان كشورهاى مسلمان به لحاظ توليد چاى مهمترين كشور مىباشد. اندونزى، عربستان، يمن و اتيوپى از نظر توليد محصول قهوه اهميت دارند، عراق مقام اول را از لحاظ توليد خرما داراست. مرغوبترين پنبه در مصر بدست مىآيد و بنگلادش در توليد كنف مقام اول را به دست آورده است، 40% كائوچوى جهان در مالزى توليد مىشود و سيسال كه در توليد الياف كتانى كاربرد دارد، در تانزانيا توليد مىشود و اين كشور در جهان اولين رتبه را به اين لحاظ دارد. سيرالئون اولين توليد كننده الياف نخل است. كشور نيجر بزرگترين توليد كننده ارزن در دنياست و بخش مهمى از درآمد كشورهاى مسلمان واقع در غرب آفريقا از راه توليد و صدور بادام زمينى و ارزن بدست مىآيد. دامدارى از شغلهاى مهم در جهان اسلام است و در صحراى آفريقا و خاورميانه تربيت شتر رواج دارد، گوسفند قره گل مشهورترين دام افغانستان است. در تركيه نيز به دليل وجود مراتع زياد پرورش بز، گوسفند، گاو و اسب متداول است. كشورهايى كه موقع جزيرهاى دارند و يا بر كرانه اقيانوسها، درياها و درياچهها واقعاند و يا از رودخانههاى مهمى برخوردارند، به لحاظ صيد ماهى و ساير آبزيان، حائز اهميت هستند البته صيد ماهى به دو روش سنتى و جديد صورت مىگيرد، در اين ميان جمهورى عربى صحرا از نظر انواع و مقدار ماهى موجود از مهمترين سواحل جهان است و در بنگلادش 250 نوع ماهى از آبهاى شور و شيرين بدست مىآيد. كشور مراكش يكى از غنىترين سواحل را به لحاظ توليد انواع ماهى بخصوص ساردين داراست. صيد مرواريد و ميگو در كشورهاى حوزه خليج فارس و ايران صورت مىگيرد، ضمن آن كه ايران از نظر توليد خاويار و صيد مرواريد شهرت جهانى دارد. بنابراين جهان اسلام به لحاظ منابع آب، ذخائر انرژى و محصولات معدنى، همچنين توليد كشاورزى، زراعى، دامى و دريايى بسيار غنى است ولى نقشههاى استعمارى و حيلههاى استكبار و برخى ضعفها در برنامهريزىها، كشورهاى اسلامى را در بحران و عقب افتادگى نگاه داشته است.(7) پىنوشتها: – 1. نك: پويايى فرهنگ و تمدن اسلام و ايران، على اكبر ولايتى، ج 4. 2. رواق انديشه، شماره 48، آذر 1384، ص 29 – 28. 3. فرهنگ و پژوهش، شماره 189، ص 26. 4. گيتاشناسى نوين كشورها، عباس جعفرى، ص 120. 5. همان، ص 410. 6. استخراج و مأخوذ از كتاب جغرافياى كشورهاى مسلمان و نيز گيتاشناسى نوين كشورها. 7. شناخت اجمالى كشورها و نواحى مسلمان نشين جهان، ص 85 – 82.
جرعه نوشان اقيانوس بى كران جواد الائمه عليه السلام
جرعه نوشان اقيانوس بيكران جواد الائمه (ع) عسكرى اسلامپوركريمى اشاره شناسايى و جذب افراد مستعد و آماده و تربيت آنان بر اساس تربيتهاى اسلامى و مجهّز ساختن آنان به انواع علوم مورد نياز جامعه، از رسالتهاى مهم ائمه اطهار(ع) بود و محدوديتهاى اعمال شده از سوى حكومتهاى مستبد و ظالم وقت، هر چند انجام اين رسالت را در حدّ مطلوب با مشكلاتى مواجه مىساخت و بسيارى از افراد را از دستيابى به اين سر چشمههاى زلال دانش و معرفت و بهرهگيرى از آن محروم مىكرد، ولى موجب تعطيل شدن آن نگشت. تشنگان حقيقت و شيفتگان امامت تحت پوششهاى مختلف ،به محضر امامان(ع) مىرسيدند و در حدّ ظرفيّت و ميزان معرفت خود از اقيانوس بيكران دانش الهى آن بزرگواران جرعهاى مىنوشيدند. اصحاب و ياران امام جواد(ع) بيش از تعدادى است كه در اينجا به آنان اشاره مىشود. در برخى منابع اسلامى نام بيش از 270 نفر به عنوان اصحاب آن حضرت آورده شده است. در اين نوشتار مختصر از بعضى شاگردان آن حضرت، هر چند به طور اختصار ياد مىشود تا ضمن تجليل از اين سنگربانان علم و فرهنگ، بعد علمى و تلاش فرهنگى پيشواى نهم شناختهتر گردد. 1- ابن سكّيت يعقوب بن اسحاق اهوازى شيعى ابن سكيت، نزد امام جواد و امام هادى(ع) از احترام زيادى برخوردار بود و از خصّيصين ايشان به شمار مىرفت. همچنين او از امام جواد (ع) روايات و مسائلى نقل كرده است.(1) محل ولادت او «دورق اهواز» بود، دورق يكى از مراكز علمى و فرهنگى كهن ايران اسلامى است و علما، خطبا و شعراى شهيرى از اين منطقه قد برافراشتند؛ چنان كه امروزه كلمه «دورقى» را در پى نام بسيارى از علماى بزرگ مىبينيم. البته برخى بغداد را محل ولادت اين شخصيت بزرگ شيعى مىدانند. نام او را «يعقوب» و كنيهاش را «ابويوسف» نهادند. پدرش «اسحاق» نام داشت. اين مرد صالح و درستكار در فنون ادبيات عرب، به ويژه لغت و شعر، استاد شمرده مىشد، دوستدار دانشمندان بود، و از اصحاب كسائى، يكى از قراء سبعه، به شمار مىآمد. اسحاق اديبى فرزانه و شاعرى زبردست بود؛ ولى براساس آموزههاى اسلامى سكوت را بر سخن ترجيح مىداد. به تدريج در سايه افراط درسكوت، به «سكيت» (بسيار سكوت كننده) شهرت يافت. بدين سبب، فرزندش را «ابن سكيت» خواندهاند. ابن سكّيت بر اثر دعاى پدر و تلاشهاى مستمرش در علوم مختلف اسلامى صاحب نظر گرديد. به طورى كه وى از علماى برجسته ادبيات عرب بوده، كه در علم فصاحت و بلاغت و اشعار عرب يد طولائى داشته است، و كتاب مشهور «تهذيب الالفاظ اصلاح منطق»، در ادبيات، اثر اوست. ابن خلكان از يكى از علما چنين نقل مىكند: كتابى در لغت بهتر از «اصلاح المنطق» از جسر (پل) بغداد نگذشته است. بدون ترديد اين كتاب سودمند و جامع بوده و بسيارى از لغات را گردآورده است و در نوع خود با اين حجم بىنظير است. گروهى به اين كتاب پرداختهاند. «وزير مغربى» آن را مختصر نموده و «خطيب تبريزى» به تنقيح و تهذيب اين كتاب دست يازيده است. ابن خلكان به نقل از ابوالعباس المبرّد مىگويد: «كتابى بهتر از «اصلاح المنطق» ابن سكيت در ميان مؤلفين بغداد نديدم.» و ثعلب مىگويد: اصحاب ما اتفاق نظر دارند كه پس از ابن اعرابى، كسى آگاهتر از ابن سكيت در علم لغت يافت نشده است.(2) سرانجام اين يار وفادار و عالم بزرگ شيعى به دست متوكل ملعون به شهادت رسيد و در اين هيچ اختلافى وجود ندارد؛ اما در چگونگى شهادتش اختلاف است. عبدالرحمان بن محمدبن انبارى در كتاب «نزهةالالباء» و محمد بن احمد ازهرى در كتاب «تهذيب اللغه» چنين آوردهاند: علت خشم متوكل كه باعث قتل ابن سكيت شد، اين بود كه روزى مردى قرشى و ابن سكيت و متوكل مشغول سخن گفتن بودند، خليفه كه درپى آزار مرد قرشى بود. ابن سكيت را فرمان داد تا وى را دشنام دهد. ابن سكيت كه اين را خلاف اخلاق مىدانست، به امر خليفه توجه نكرد و ناسزا نگفت؛ خليفه اين عمل ابن سكيت را ناپسند شمرده، به مرد قرشى گفت: همان كارى كه ابن سكيت در باره تو انجام نداد، انجام ده. مرد قرشى كه از متوكل مىترسيد. به فرمانش عمل كرده و لب به ياوهگويى گشاد. ابن سكيت با مشاهده اين بىاحترامى از كرده خود پشيمان شد و گفت: اى خليفه! اينك به فرمانت عمل مىكنم و اورا ناسزا مىگويم. متوكل گفت: آنچه اكنون مىگويى، انتقام است نه اطاعت امر من. سپس به نوكران تركش فرمان داد ابن سكيت را بزنند. آنها چنان لگد بر شكمش كوفتند كه بيهوش گرديد. سپس او را بر دوش گذاشته، به خانهاش بردند. استاد دو روز بعد، به سبب صدمات و جراحات عميق به شهادت رسيد. در باره شهادت اين بزرگ مرد روايت مشهور ديگرى نيز وجود دارد كه اكثر منابع نيز آن را تأييد مىكنند. روزى متوكل وارد كلاس فرزندانش شده، با ايشان گفتگو كرد و به ابن سكيت گفت: از تو مىخواهم آنچه در دلت پنهان كردهاى آشكار كنى. بگو بدانم آيا فرزندان مرا بيشتر دوست دارى يا فرزندان على بنابىطالب حسن و حسين را؟ ابن سكيت از اين سخن گستاخانه سخت عصبانى شده، گفت: به خداى على اعلى سوگند، رتبه و مقام كمترين غلامان آن حضرت كه قنبرحبشى است. از تو و فرزندانت بسى بالاتر و عظيمتر است. اين عقيده با وجودم آميخته و از من جدا نمىشود. متوكل كه انتظار چنين صراحتى را نداشت. خشمگين شد و به غلامانش دستور داد زبان استاد را از پشت سرش بيرون آورند. گروهى براين عقيدهاند كه گردآورى اشعار «كميت اسدى»، بزرگ شاعر شهيد شيعه، توسط «ابن سكيت» سبب شهادت او شد؛ اين كار مذهب واقعىاش را نمايان ساخت. متوكّل در پى بهانهاى بود تا ابن سكيت را به اظهار عقيده ناگزير سازد. بنابراين، به كلاس درس فرزندانش رفت و آن پرسش را مطرح كرد. افزون براين، گروهى سودجو و شيعه ستيز كه چه بسا به مذهب واقعى ابن سكيت پى برده بودند. در پى تحريك متوكل عليه او بودند. «ازهرى» در «تهذيب اللغه» مىگويد: پس از شهادت استاد بىدرنگ ده هزار درهم ديه او را به خانوادهاش پرداخت كردند. اين كردار نشان مىدهد كه نقشه قتل ابن سكيت از پيش طراحى شده بود. شهادت آن بزرگوار در دوشنبه پنجم رجب سال 243 – 244 يا 246 هجرى تحقق يافت. 2- على بن مهزيار اهوازى كنيه وى «ابوالحسن»، اهل دورق اهواز بود.(3)برخى معتقدند كه وى اهل «هنديجان فارس» است.(4) او در اهواز نشو و نما كرد و به مرتبه «فقاهت» رسيد. على از بزرگان پرهيزگار و پاكدامن بود و راويان درباره او گفتهاند: «هنگام طلوع خورشيد براى خدا به سجده مىافتاد و سرش را بلند نمىكرد تا اين كه هزار نفر از برادران دينىاش را دعا مىكرد. ازاينرو، پيشانى وى در اثر سجدههاى زياد و طولانى، همانند زانوى شتر، پينه زده بود و اين نبود مگر بخاطر عبادت بسيار و سجده در پيشگاه حق.»(5) على از ياران نزديك امام رضا(ع) و همچنين امام جواد و امام هادى عليهما السلام به شمار مىرفت و آن بزرگواران وى را به عنوان وكيل خويش منصوب كرده بودند، و توقيع (امضاء) آنها هنوز موجود است. وى از مفسّران قرن سوم هجرى است و بيش از 30 كتاب و رساله در زمينههاى مختلف معارف اسلامى دارد. او تفسيرى دارد، و نيز كتابى به نام «حروف القرآن» در زمينه قرآن دارد.(6) او آثارى در زندگينامه پيامبران، فقه و مقالاتى در اشربه، بازرگانى و پيشهورى نگاشته است.(7) برخى از كتب على بن مهزيار از اين قرار است: كتاب الوضوء، كتاب الصلاة، كتاب الزكاة، كتاب الصوم، كتاب الحج، كتاب الطلاق، كتاب الحدود، كتاب الديات، كتاب التفسير، كتاب الفضائل، كتاب العتق و التدبير، كتاب التجارات و الاجارات، كتاب المكاسب، كتاب المثالب، كتاب الدعاء، كتاب التجمّل و المروة و كتاب المزار…(8) على بن مهزيار در اسناد حدود 437 روايت واقع شده است و از امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام و ديگران حديث نقل كرده است.(9) امام جواد (ع)، على بن مهزيار را با پيامها و نامههاى عطرآگينى ستود، از جمله حضرت در نامه ذيل او را چنين تحسين مىكند: «اى على! در پيروى كردن، انجام دستورات، خيرخواهى و پندگويى تو را آزمودم (و تو سرافراز از بوته آزمايش بيرون آمدى)، پس اگر بگويم كسى را مانند تو نديدهام، چه بسا راست گفته باشم، خداوند به تو بهشت برين و آن مقامات والايى كه نمىدانى پاداش دهد، من مقام تو و خدمات شبانه روزى تو را در سرما و گرما از نظر دور نداشتهام از خداوند مىخواهم در روز قيامت كه همه را گرد مىآورد، آنچنان مخلوقات خود را شيفته و دوستدار تو كند كه مايه رشك باشد، به درستى كه خداوند شونده دعاهاست …»(10) اين نامه تجليل، تقدير و بزرگداشت امام را نسبت به على به خوبى نشان مىدهد و مىبينيم كه حضرت مىفرمايد در ميان اصحاب خود كسى را مانند ابن مهزيار در دانش، پرهيزگارى و ورع نديده است. با اندكى تأمل در اين توقيعات امام جواد(ع) درباره على بن مهزيار، مىتوان از جايگاه رفيع و ارزشمند او نزد اهلبيت(ع) آگاه شد؛ زيرا آن بزرگوران هيچگاه اهل مبالغه و زيادهروى نبودهاند، ضمن اينكه هميشه پيرامون ائمه (ع) چنين شيعيان و اصحاب مخصوصى اگر چه به صورت معدود، حضور داشتهاند كه توانستهاند با توجه به ظرفيت بالاى معرفت لياقت خود و البته در پرتو عنايت خاص اهلبيت (ع) به چنين عنايات و مراتبى دست پيدا كنند. ديگر از خدمات اين صحابى وفادار ائمه(ع) عبارتند از: شناساندن امام هادى (ع) به مردم بعد از شهادت پدر بزرگوارش. تبيين مسائل فقهى و پاسخگويى به سؤالات فقهى مردم. رساندن نظرات فقهى امام به مردم. ترويج ولايت امام جواد (ع) در ايران زمين به ويژه اهواز. بر عهده گرفتن وكالت امام جواد و امام هادى (ع). برقرارى ارتباط مردم با امام، با وجود خفقان عباسى. منشأ آرامش و خير بودن در اهواز.(11) در پايان بايد گفت كه على بن مهزيار نه تنها خودش جزء اصحاب ويژه و مورد اطمينان اهلبيت (ع) به شمار آمده، بلكه خانوادهاش نيز از اين الطاف و عنايات بىبهره نبودهاند، به عنوان مثال برادر او يعنى ابراهيم نيز از شيعيان برجسته و با اخلاص بوده، و روايت شده كه يكى از سفراى امام زمان(عج) بوده و توانسته خدمت آن حضرت مشرّف شود و داستان اين زيارت معنوى، مشهور است و در كتاب شريف «كمال الدين» ذكر شده است. همچنين محمد، پسر على بن مهزيار نيز از اصحاب و راويان ثقه حضرت هادى(ع) به شمار رفته است. سال رحلت او مشخص نيست. به يقين او تا تاريخ 229 ق. زنده بوده است؛ زيرا به قول نجاشى در آن تاريخ از محمد بن على بن يحيى انصارى، معروف به «ابن اخى» زاده از او روايت كرده است. شايان توجّه اين كه: على بن مهزيار كه به خدمت حضرت ولىّ عصر عليهالسلام تشرّف حاصل كرده است، على بن ابراهيم مهزيار، برادر زاده على بن مهزيار است.(12) مزار شريف على بن مهزيار در شهر اهواز واقع شده است، و هماكنون داراى بارگاه با شكوهى است و مورد توجّه مخصوص شيعيان و ارادتمندان به آستان اهلبيت (ع) قرار دارد. 3- ابراهيم بن مهزيار شيخ طوسى(ره) او را از اصحاب امام جواد و امام هادى(ع) برمىشمارد(13) و نجاشى مىگويد: كتاب «البشارات» از اوست.(14) و كشّى به سند خود از محمّد بن ابراهيم بن مهزيار نقل مىكند كه گفت: «پدرم هنگام مرگ، اموالى به من سپرد و علامت و نشانهاى كه جز خداوند آن را نمىدانست به من داد و گفت: هر كس اين نشانه را گفت اموال را به او واگذار كن، محمّد مىگويد: من نيز به بغداد رفتم و در كاروانسرايى منزل گرفتم، روز دوم پيرمردى آمده در را كوفت به غلامم گفتم: ببين چه كسى بر در است. او بيرون رفت و برگشت و گفت: پيرمردى بر در است، من هم به او اجازه دادم داخل شود و او داخل شد و گفت: من «عمرى» هستم، اموالى را كه نزد خودت دارى به من بده و سپس مقدار اموال و نشانه را گفت من نيز اموال را به او پرداختم.»(15)اين روايت دليل آن است كه ابراهيم بن مهزيار وكيل امام در گرفتن حقوق شرعيه بوده است و طبيعتاً كسى را امام وكيل قرار مىدهد كه ثقه و امين و عادل باشد. 4- خيران خادم قراطيسى وى، خادم امام رضا (ع) و از شيعيان مخلص و مؤمنان به ولايت اهلبيت (ع) بوده و در كتب رجال، او را جزء اصحاب مخصوص و صاحب سرّ سه امام بزرگوار: امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام برشمردهاند. از بعضى روايات برمىآيد كه او وكيل حضرت جواد(ع) نيز بوده است. مانند روايتى كه حضرت در پايان آن به او فرمودهاند: «اعمل فى ذلك برأيك، فإنّ رأيك رأيى و من أطاعك اطاعنى»(16)(17) در آن مسئله مطابق نظر خودت عمل كن، پس همانا كه رأى تو رأى و نظر من است، و كسى كه از تو پيروى كند از من پيروى نموده است. از خيران روايات و مسائل فراوانى در موضوعات مختلف برجاى مانده، كه آنها را از حضرت جواد و هادى(ع) روايت نموده است. يكى از آن روايات نص بر امامت حضرت هادى(ع) مىباشد و هنگامى بيان شده كه خيران در خدمت و ملازم ان حضرت بوده، و امام جواد(ع) در بستر بيمارى قرار داشتند و اندكى بيشتر از عمر شريفشان باقى نبود. در آن هنگام، شخصى از جانب امام نزد خيران مىآيد و به او مىگويد: مولايت به تو سلام مىرساند و مىفرمايد: همانا كه من درمىگذرم و امر امامت به فرزندم على واگذار مىشود. امامت او بر شما واجب است بعد از من همانگونه كه امامت من بر شما واجب بود بعد از پدرم تا برسد به رسول خدا(ص). آرى، همانگونه كه بيان شد، خيران از اصحاب نزديك امام جواد و هادى(ع) بوده و ارادت و اخلاصش نسبت به اين خاندان قابل توصيف نمىباشد. نقل شده: زمانى خيران در راه سفر حج به مدينه رسيد و در آن شهر توانست خدمت امام جواد (ع) مشرف شود. در آن هنگام حضرت (ع) بالاى ايوان و دكّهاى نشسته بودند و خيران با ديدن هيبت و جلال ايشان، چنان دهشت و دلهرهاى در وجودش احساس كرد كه متوجّه پلّههاى ايوان نشد تا اين كه حضرت(ع) اشاره نمود و او را متوجّه ساخت. بعد از آن كه از پلّهها بالا رفت و سلام نمود دستان مبارك امام جواد(ع) را گرفت و پس از بوسيدن بر ديدگانش قرار داد و نشست و تا مدّتى بىاختيار دستان حضرت را به جهت هيبت و دهشتى كه از ايشان در دل احساس كرده بود، نگاه داشت تا اينكه دلش آرام گرفت و دست امام(ع) را رها نمود.(18) 5 – احمدبن اسحاق اشعرى قمى محدّثى عظيم الشّأن، عالمى بزرگوار و يكى از اصحاب ثقه و كاملاً مورد اطمينان اهلبيت (ع) بوده و مانند بسيارى از اصحاب خاص ائمه (ع) از شهر مقدس قم به خدمت آن بزرگواران شتافته است. احمد بن اسحاق طى عمر شريفش توانست خدمت امام جواد و هادى (ع) برسد و جزء اصحاب مخصوص امام عسكرى (ع) قرار گيرد و پس از ان بزرگواران به شرف زيارت حضرت صاحب الزمان(عج) نائل گردد. يكى ديگر از افتخارات احمد بن اسحاق اين است كه توانسته جزء سفراى سفارش شده حضرت حجت(عج) قرار گيرد؛ زيرا حضرت مهدى(عج) در توقيع شريفى ايشان را مورد تأييد و عنايت قرار دادهاند. به همين سبب در كتاب «ربيع الشيعه»،احمد بن اسحاق از وكلاء و سفراء و ابواب معروف حضرت حجت (عج) معرفى شده است. چنان كه بعضى از دانشمندان علم رجال، از او به عنوان رابط بين قميها و امام و از جمله اصحاب خاص آن حضرت ياد كردهاند.(19)اما دانشمندان ديگر، او را وكيل و نماينده امام دانستهاند.(20)از روايتى در «بحارالانوار» استفاده مىشود كه او نماينده امام در موقوفات قم بوده است.(21) محمد بن جرير طبرى مىنويسد: احمد بن اسحاق قمى اشعرى، استاد شيخ صدوق، نماينده امام عسكرى (ع) بود. بعد از شهادت آن حضرت، وكالت حضرت صاحب الزمان(عج) را به عهده گرفت. از طرف حضرت نامههايى خطاب به او صادر مىشد، و او وجوه و حقوق مالى قم و اطراف آن را گردآورى نموده و به امام مىرساند.(22) احمد بن اسحاق صد و شصت كيسه طلا و نقره را كه از شيعيان قم گرفته بود، به امام تسليم كرد(23)و اين، حجم چشمگير وجوه جمعآورى شده را نشان مىدهد. سعد بن عبدالله در روايتى مىگويد: زمانى همراه احمد بن اسحاق، در سرّ من رأى خدمت امام عسكرى (ع) مشرف شديم. هنگام خداحافظى احمد از امام حسن (ع) پارچهاى درخواست نمود تا براى كفنش از آن استفاده نمايد. پس از آن، حضرت سيزده درهم به او داد و فرمود: اين پول را خرج مكن، مگر براى مخارج شخصى خودت و هر چه كه بخواهى به تو خواهد رسيد. سعد بن عبدالله مىگويد: پس از آن كه از نزد امام حسن (ع) مراجعت كرديم و به سه فرسخى حلوان (كه اكنون به پل ذهاب معروف است) رسيديم، ناگهان حال احمد بن اسحاق دگرگون شد و به شدت تب نمود، به گونهاى كه ما از سلامتى و زنده ماندن او قطع اميد كرديم. هنگامى كه به حلوان رسيديم و در كاروانسراى آن مستقر شديم، احمد گفت: امشب مرا تنها بگذاريد و به اطاقهاى خود برويد. و طبق خواسته احمد بن اسحاق، همه ما او را تنها گذاشتيم. هنگامى كه صبح فراسيد، به ياد احمد افتادم و سراسيمه از جاى خود بلند شدم، ناگهان كافور، خادم مخصوص امام حسن عسكرى (ع)، را ديدم كه مىگفت: احسن اللّه بالخير عزاكم و جبر بالمحبوب رزيتكم. پس از آن نيز گفت: غسل و كفن يار و همراه شما احمد را انجام داديم، پس بلند شويد و به دفن او مشغول شويد. همانا كه او عزيزترين شماست به جهت قرب به خداوند نزد آقاى شما. پس از آن سخنان ،ناگهان از چشم ما غايب شد. معلوم شد كه او به امر و طى الارض امام حسن عسكرى (ع) به آنجا آمده بود تا آن شخص بزرگوار را با احترام و عزّت غسل و كفن نمايد. 6- حضرت عبدالعظيم حسنى(ع) حضرت عبدالعظيم حسنى معروف به «سيدالكريم» فرزند عبداللّه، فرزند على بن حسن، فرزند حسن بن زيد، فرزند زيد بن حسن (ع)، فرزند على ابن ابىطالب مىباشد كه با چهار واسطه به امام حسن مجتبى (ع) و با پنج واسطه به حضرت على (ع) مىرسد. پدر بزرگوارش عبدالله و مادرش گرامىاش فاطمه دختر «عقبة بن قيس» است. ولادت با سعادت حضرت عبدالعظيم(ع) در سال 173 هجرى قمرى در شهر مقدّس مدينه واقع شده است و مدّت 79 سال عمر با بركت او با دوران امامت چهار امام معصوم، يعنى امام موسى كاظم (ع)، امام رضا (ع)، امام محمّد تقى (ع) و امام علىّ النّقى (ع) مقارن بوده است؛ آن حضرت محضر مبارك امام رضا (ع)، امام محمّد تقى (ع) و امام هادى (ع) را درك كرده و احاديث فراوانى از آنان روايت كرده است. زمينههاى مهاجرت حضرت عبدالعظيم(ع) از مدينه به رى و سكونت در غربت را بايد در اوضاع سياسى و اجتماعى آن عصر جستجو كرد؛ خلفاى عبّاسى نسبت به خاندان پيامبر اكرم (ص) و شيعيان ائمه(ع) بسيار سختگيرى مىكردند، يكى از بدرفتارترين اين خلفاء متوكّل بود كه خصومت شديدى با اهلبيت عليهم السّلام داشت، و تنها در دوران او چندين بار مرقد مطهر حضرت امام حسين (ع) را در كربلا تخريب و با خاك يكسان ساختند و از زيارت آن بزرگوار جلوگيرى به عمل آوردند. سادات و علويّون در زمان او در بدترين وضع به سر مىبردند. حضرت عبدالعظيم (ع) نيز از كينه و دشمنى خلفا در امان نبود و بارها تصميم به قتل آن حضرت گرفتند و گزارشهاى دروغ سخنچينان را بهانه اين سختگيرىها قرار مىدادند، در چينن دوران دشوار و سختى بود كه حضرت عبدالعظيم (ع) به خدمت حضرت امام هادى(ع) رسيد و عقايد دينى خود را بر آن حضرت عرضه كرد كه اين داستان معروف، خود به تنهايى بيانگر ايمان و تدّين والاى اوست. عبدالعظيم حسنى دراينباره مىفرمايد: زمانى خدمت سرورم، حضرت امام على النقى (ع) شرفياب شدم، ايشان با ديدن من فرمودند: مرحبا به تو اى اباالقاسم! همانا كه تو حقيقتاً پيرو و مطيع ما هستى. خدمت آن جناب عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! مىخواهم دين خود را به شما عرضه كنم، تا اگر پسنديده و رضايتبخش است، بر آن ثابت قدم بمانم تا زمانى كه خداوند عزّ و جلّ را ملاقات كنم. حضرت فرمود: جناب ابوالقاسم! بفرما. عرض كردم: من معتقدم كه: خداوند تبارك و تعالى يگانهاى است كه هيچ چيز همانندش نيست. و از حدّ ابطال و تشبيه بيرون است(يعنى معدوم نيست و شبيه به مخلوقات هم نيست)، او جسم و صورت و عرض و جوهر نيست، بلكه پديد آوردنده اجسام و صورتها و خلق كننده عرضها و جوهرها است. او پروردگار و مالك هر چيزى است و همه چيز را جعل و احداث كرده است. و معتقدم كه: محمد(ص) بنده و فرستاده او خاتم پيامبران است كه پس از او تا روز قيام قيامت هيچ پيامبرى نخواهد آمد. و معتقدم كه: امام، جانشين و ولىّ امر پس از پيامبر(ص)، اميرمؤمنان، على بن ابىطالب (ع)، سپس حضرت امام حسن، سپس حضرت امام حسين، سپس حضرت على بن الحسين، سپس حضرت محمد بن على، سپس جعفر بن محمد، سپس موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، سپس محمد بن على عليهم السلام سپس، (امام) تويى اى مولاى من! حضرت فرمود: پس از من، فرزندم حسن (امام) است، و مردم در زمان بعد از او (امام حسن عسكرى) چگونه خواهند بود؟! عرض كردم: اى مولاى من چگونه خواهند بود؟ فرمود: براى اينكه او ديده نمىشود و روا نيست نامش برده شود تا ظهور كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد، همانگونه كه از ظلم و جور مملو شده باشد. عرض كردم: قبول كردم. و نيز معتقدم كه: دوستدار آنان دوست خداست و دشمن ايشان دشمن خداست، و اطاعت ايشان اطاعت خداست، و معصيت ايشان معصيت خداست. و معتقدم كه: معراج حق است، سؤال در قبر حق است و بهشت و جهنم حق است و صراط و ميزان حق است، و بىترديد قيامت بپا مىشود و خدا همه را از قبرها برمىانگيزد. و معتقدم كه: تكاليف الهى پس از ولايت اهل بيت(ع)، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر است. پس از آن، حضرت امام على النقى (ع) فرمود: اى ابوالقاسم! سوگند به خدا! اين همان دينى است كه نزد خدا براى بندگانش پسنديده است. بر آن پايدار باش! خداوند تو را در زندگى دنيا و آخرت، با سخن استوار، ثابت بدارد.(24) ديدار حضرت عبدالعظيم (ع) در سامرا با حضرت امام هادى (ع)، به خليفه گزارش داده شد و دستور تعقيب و دستگيرى وى صادر گشت، او نيز براى مصون ماندن از خطر، خود را از چشم مأموران پنهان مىكرد و در شهرهاى مختلف به صورت ناشناس رفت و آمد مىكرد و شهر به شهر مىگشت تا به شهرستان «رى» رسيد و آنجا را براى سكونت انتخاب كرد. علّت اين انتخاب به شرايط دينى و اجتماعى رى در آن دوره برمىگردد كه وقتى اسلام به شهرهاى مختلف كشور ما (ايران) وارد گشت و مسلمانان در شهرهاى مختلف ايران به اسلام گرويدند، از همان سالها رى يكى از مراكز مهمّ سكونت مسلمانان شد و اعتبار و موقعيّت خاصّى پيدا كرد؛ زيرا سرزمينى حاصلخيز و پرنعمت بود، عمرسعد نيز به طمع رياست يافتن بر رى در حادثه جانسوز كربلا، حضرت امام حسين(ع) را به شهادت رساند. در رى هم اهلسنّت و هم از پيروان اهلبيت (ع) زندگى مىكردند و قسمت جنوبى و جنوب غربى شهر رى بيشتر محلّ سكونت شيعيان بود. حضرت عبدالعظيم (ع) به صورت يك مسافر ناشناس، وارد رى شد و در محلّه ساربانان در كوى «سكّة الموالى» به منزل يكى از شيعيان رفت، مدّتى به همين صورت گذشت. او در زيرزمين آن خانه به سرمىبرد و كمتر خارج مىشد، روزها روزه مىگرفت و شبها نيز به عبادت و راز و نياز با پروردگار مشغول مىشد. در شهرستان رى تعداد كمى از شيعيان آن حضرت را مىشناختند و از حضورش در رى خبر داشتند و مخفيانه به زيارتش مىشتافتند(25) امّا مىكوشيدند كه اين خبر فاش نشود و خطرى جانِ حضرت را تهديد نكند. حضرت عبدالعظيم (ع) ميان شيعيان شهررى بسيار ارجمند بود و پاسخگويى به مسايل شرعى و حلّ مشكلات مذهبى آنان را برعهده داشت؛ اين تأكيد، هم بيانگر مقام برجسته حضرت عبدالعظيم است و هم گوياى اين است كه وى از طرف حضرت امام هادى(ع) در آن منطقه، وكالت و نمايندگى داشته است؛ مردم سخن او را سخن امام مىدانستند و در مسايل دينى و دنيوى، وجود او محور تجمّع شيعيان و تمركز هواداران اهلبيت (ع) بود. از تأليفات حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) كتابهاى «خطب اميرالمؤمنين» و «روز و شب» را مىتوان نام برد. آن حضرت، آگاه و آشنا به معارف دين و احكام قرآن و اسلام بود. ستايشهايى كه امامان معصوم(ع) از وى به عمل آوردهاند، نشان دهنده شخصيّت علمى و مورد اعتماد اوست؛ حضرت امام هادى(ع) گاهى اشخاصى را كه سؤال و مشكلى داشتند، راهنمايى مىفرمودند كه از حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) بپرسند و او را از دوستان حقيقى خويش مىشمردند و معرّفى مىفرمودند. ابوحماد رازى مىگويد: در سامرا بر امام هادى (ع) وارد شدم و درباره مسائلى از حلال و حرام از آن حضرت پرسيدم و حضرت پاسخ فرمود. زمانى كه خواستم خداحافظى كنم، فرمود: «اى حماد! هرگاه در ناحيهاى كه زندگى مىكنى مشكلى در امر دينت برايت پيش آمد از عبدالعظيم حسنى (ع) بپرس و سلام مرا به او برسان.»(26) در آثار علماى شيعه نيز، تعريفها و ستايشهاى عظيمى درباره او به چشم مىخورد، آنان از او به عنوان عابد، زاهد، پرهيزكار، ثقه، داراى اعتقاد نيك و صفاي باطن و به عنوان محدّثى عالىمقام و بزرگ ياد كردهاند. روزهاى پايانى عمر پربركت حضرت عبدالعظيم (ع) با بيمارى او همراه بود، آن قامت بلند ايمان و تلاش، به بستر افتاده بود و پيروان اهلبيت در آستانه محروميّت از وجود پربركت اين سيّد كريم قرارگرفته بودند، اندوه مصيبتهاى پياپى مردم و روزگار تلخ شيعيان در عصر حاكميت عبّاسيان برايش دردى جانكاه و مضاعف بود؛ در همان روزها يك رؤياى صادقانه حوادث آينده را ترسيم كرد: يكى از شيعيان پاكدل رى، شبى در در عالم رؤيا، حضرت رسول(ص) را در خواب ديد. پيامبر اكرم(ص) به او فرمود: فردا يكى از فرزندانم در محلّه «سكّة الموالى» چشم از جهان فرو مىبندد، شيعيان او را بر دوش گرفته به باغ عبدالجبّار مىبرند و نزديك درخت سيب به خاك مىسپارند. آن شخص، سحرگاه به باغ رفت تا آن باغ را از صاحبش بخرد و افتخار دفن شدن يكى از فرزندان پيامبر(ص) را نصيب خويش سازد، عبدالجبّار كه خود نيز خوابى همانند خوابِ او را ديده بود، به رمز و راز غيبى اين دو خواب پى برد و براى اين كه در اين افتخار، بهرهاى داشته باشد، محلّ آن درخت سيب و مجموعه باغ را وقف كرد تا بزرگان و شيعيان در آنجا دفن شوند. همان روز حضرت چشم از جهان فرو بست.(27) خبر درگذشت اين نواده رسول اكرم(ص) دهان به دهان گشت و مردم با خبر شدند و جامههاى سياه پوشيدند و بر در خانه حضرت عبدالعظيم حسنى(ع) گريان و مويهكنان گرد آمدند؛ پيكر مطهّر او را غسل دادند، به نقل برخى مورّخان در هنگام غسل، در جيب پيراهن او كاغذى يافتند كه نام و نسب خود را در آن نوشته بود؛ بر پيكر او نماز خواندند، تابوت او را بردوش گرفتند و با جمعيّت انبوه عزادار به سوى باغ عبدالجبّار تشييع كردند و پيكر مطهّرش را در كنار همان درخت سيب كه رسول خدا(ص) به آن شخص اشاره كرده بود، دفن كردند. قبر شريف آن حضرت در شهر «رى»، معروف و مشهور است و هم اكنون بارگاه نورانى آن سلاله سادات و محدّث بزرگوار مورد توجّه و رفت و آمد خيل عظيم عاشقان مكتب اهلبيت (ع) قرار دارد. در منابع روايى روايات متعدّدى براى زيارت حضرت عبدالعظيم (ع)، ثوابى همچون ثواب زيارت حضرت سيّدالشهدا، امام حسين (ع)، بيان شده است. در حديثى آمده كه مردى از اهل رى خدمت امام هادى(ع) مشرف شد و حضرت از او پرسيد كجا بودى؟ گفت: به زيارت امام حسين(ع) رفته بودم. آن حضرت فرمود: آگاه باش! اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست زيارت مىنمودى، هر آينه مثل كسى بودى كه امام حسين (ع) را زيارت كرده باشد.(28) 7- ابوعلى حسن بن راشد وى از اصحاب امام جواد و امام هادى(ع) شمرده شده و نزد آن دو بزرگوار از منزلت و مقام والايى برخوردار بوده است. شيخ مفيد او را از زمره فقيهان برجسته و شخصيتهاى طراز اول دانسته كه عالم به حلال و حرام الهى بوده، و راهى براى مذمت و طعن بر آنان وجود نداشت.(29) شيخ طوسى نيز به هنگام بحث از سفرا و وكلاى ممدوح امامان (ع) از حسن بن راشد، به عنوان وكيل امام هادى(ع) نام برده و نامههاى آن حضرت را به او ياد آور شده است.(30) شيخ طوسى(ره) با مدارك نقل مىكند كه: امام هادى (ع) در سال 232 به على بن بلال نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان «در نزد شما خدا را ستايش مىكنم و او را بر بخشندگى و منّت ديرينش سپاس مىگويم و بر پيامبرش محمّد و آل او كه صلوات و رحمت خدا بر ايشان باد درود مىفرستم. من، ابوعلى (راشد) را به جاى حسين عبدربّه نصب كردم و او را كه فضل و ايمان بىنظيرش را مىشناسم امين خود قرار دادم و مىدانم كه تو بزرگ ديار خود هستى. دوست داشتم به تو احترام گذارم و در اينباره به تو نامه بنويسم. پس از او پيروى كن و همه حقوق پيش خود را به او بسپار و اصحاب مرا نيز بر آن ترغيب كن و ايشان را دراينباره چنان آگاه كن كه به يارى و كمكش برخيزند كه اين رعايت احترام كامل ما و محبوب پيش ما خواهد بود و در برابر آن، از جانب خدا اجر و پاداش خواهى داشت كه خدا به رحمت خود، بهترين بخشش و پاداش خود را به هركه خواهد مىدهد. در پناه خدا باشى! اين نامه را با خط خود نوشتم و بسيار خدا را سپاسگزارم.»(31) محمد بن فرج، مىگويد: «در نامهاى به امام هادى(ع) از ابوعلى و … پرسيدم؟ امام (ع) در پاسخم نوشت: از ابن راشد كه رحمت خدا بر او باد ياد كردى، او سعادتمندانه زندگى كرد و شهيد از دنيا رفت…»(32) 8 – حسينبن سعيد بنحمّاد اهوازى از اصحاب ممتاز و ياران مخصوص اهلبيت (ع) و از راويان ثقه و مورد اطمينان، نزد محدّثين و علما مىباشد. اصالت او به كوفه باز مىگردد، ولى همراه برادرش حسن به اهواز نقل مكان نمود و پس از مدتى از آنجا به قم، شهر فقه و فقاهت هجرت نمود و به خدمت حسن بن ابان رسيد و در همانجا بود تا اينكه بدرود حيات گفت. حسين بن سعيد، اين شيعه راستين در طول عمر شريفش پيوسته محبّ و خدمتگذار آستان ولايت و امامت بود و توانست نزد سه امام بزرگوار رسيده و به كسب فيض بپردازد. امام رضا و حضرت جواد و حضرت هادى(ع) امامانى بودند كه حسين بن سعيد آنان را درك كرد و به روايت حديث از آنان پرداخت. در زمينه علمى نيز حسين بن سعيد را بايد از چهرههاى ممتاز و شاخص به حساب آورد؛ زيرا او توانست در ابواب مختلف فقه سى جلد كتاب ارزشمند تأليف نمايد. كتابهايى كه در ميان همه اصحاب و علما معروف و مشهور است، تا آنجا كه سايرين را با ا و مثال مىزنند و مىگويند كه فلانى كتبش مانند حسين بن سعيد، سى مجلّد است. يكى ديگر از خدمات ارزشمند حسين بن سعيد، هدايت برخى مسلمانان متعهّد و با استعداد به حريم و آستان اهلبيت (ع) مىباشد. آرى! حسين بن سعيد، شخصيتهاى برجستهاى مانند على بن مهزيار و اسحاق بن ابراهيم را شناسايى نمود و به خدمت امام رضا (ع) معرفى كرد و پس از آن على بن ريّان را نزد آن حضرت برد و با اين عمل سبب هدايت آنان به مسير حق و عدالت شد. همچنين روايات كتبش را براى آنان بيان، و آنان را با معارف و حقايق ناب اسلام آشنا نمود، و به همين سبب است كه آن سه نفر به روايت حديث از او مشهور شدهاند. 9- اسحاقبن اسماعيل نيشابورى اسحاق بن اسماعيل نيشابورى، از اصحاب امام جواد و امام هادى و امام حسن عسكرى (ع) و از ثقات روات شيعه مىباشد. شيخ طوسى(ره) در كتاب خود اسحاق را از اصحاب امام حسن عسكرى(ع) شمرده و مىگويد: «وى، ثقه است.»(33) او پس از شهادت امام حسن عسكرى (ع) با سفراء امام دوازدهم (عج) (نوّاب اربعه) مكاتبت داشته است. نامهاى از امام حسن عسكرى (ع) خطاب به وى در كتب رجال ثبت است كه حضرت در آن نامه، وى را با ابراهيم بن عبده نيشابورى وكيل خود تعيين كرده و به اهل نيشابور سلام رسانيده است. اين نامه در كتب روايى از جمله «تنقيح المقال»(34) آمده است.»(35) ابواسحاق ابراهيم و محمد بن عبداللّه بن واسع، از وى روايت كرده اند.(36) 10- حسين بن عبداللّه نيشابورى حسين بن عبداللّه نيشابورى، حاكم بُست و سيستان و از شيعيان و ارادتمندان امام جواد (ع) بود. او پنهانى به امام خمس مىداد و از شيعيان در منطقه حمايت مىكرد و به امور مالى و اقتصادى آنها رسيدگى مىنمود.(37) عملكرد او در زمينه سياسى، شبيه به عملكرد على بن يقطين در زمان امام موسى بن جعفر (ع) است. امام جواد (ع) به او اجازه داده بود كه بر منصب سياسى باقى بماند و به امور شيعيان رسيدگى و مشكلات مسلمانان را حل نمايد.(38) پىنوشتها: – 1. تنقيح المقال، ج 3، ص 329. 2. الكنى و الالقاب، ج 1، ص 314. 3. رجال ابن داود، ص 142. 4. رجال نجاشى، ص 177 اختيار معرفةالرجال (فهرست طوسى)، ج 2، ص 825. در دورههاى گذشته «هنديجان» از شهرهاى دورق قديم – جزء فارس – محسوب مى شد. 5. الكنى و الالقاب، ج 1، ص 432. 6. اعيان الشيعه، ص 226. 7. مجالس المؤمنين، ص 181. 8. رجال نجاشى. 9. معجم رجال الحديث، ج 12،ص 194. 10. رجال نجاشى، ص 253. 11. التهذيب، ج 3،ص 294. 12. مفسران شيعى، شفيعى، ص 72. 13. رجال كشى. 14. رجال نجاشى. 15. رجال كشى. الارشاد، ص 351، اعلام الورى، ص 445. 16. رجال كشى 508. 17. اصول كافى، ج 1،ص 324. 18. منتهى المقال، ص 128؛ تنقيح المقال، ج 1،ص 405. 19. اختيار معرفةالرجال، ص 23. 20. محمد جواد طبسى، حياة الامام العسكرى، ص 333. 21. بحارالانوار، ج 50،ص 323. 22. دلائل الامامة، ص 272. 23. احتجاج طبرسى، ص 257. 24. شيخ صدوق، التوحيد، ص 81،ح 37 ر.ك: وسائل الشيعة، ج 1، ص 13 – 12امالى صدوق، ص 278،ح 24. 25. ر. ك: رجال نجاشى، ص 248 – 247؛ تنقيح المقال، ج2، ص 157. 26. معجم رجال الحديث، ج 10،ص 49 – 48. 27. در سال 252 قمرى در سن 79. 28. كامل الزيارات، ص 537،ح 1. 29. معجم رجال الحديث، ج 4، ص 324. 30. الغيبه، ص 213 – 212. 31. اختيارالمعرفة الرجال، ج2 ،ص 799،ح 199. 32. رجال كشى، ج 6،ص 603، رديف 1122. 33. فهرست، شيخ طوسى، ص 428. 34. تنقيح المقال، ج 1،ص 24،25 و 111. 35. لغتنامه دهخدا. 36. رجال طوسى، ص 428؛ رجال برقى، ص 61. 37. فروع كافى، ج 5،ص 111 و 112. 38. ر.ك: همان؛ تهذيب، ج 6، ص 336.
مظلوميت فرهنگ و چاره جويى آن 2
مظلوميت فرهنگ و چارهجويى آن(2) حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر در نخستين بخش اين مقال مظلوميت فرهنگ را مطرح كرديم و شمهاى درباره آن سخن گفتيم اما در مظلوميت فرهنگ و چارهجوئى آن به آن مقدار نمىتوان بسنده كرد كه اين زخم كهنه و عميق بيش از اين توجه و حساسيت و فكر و انديشه و عمل مىطلبد. مسئله فرهنگ مانند يك ساختمان نيست كه اگر خراب يا فرسوده شود بتوان ظرف چند ماه آن را نوسازى يا بازسازى كرد. فرهنگ چه مثبت و چه منفى آن با جان و روان افراد جامعه مىآميزد و رسوب مىكند و سرايت و توسعه مىيابد و تدريجاً جزو ساختار وجودى انسانها و عادات آنها مىشود و اعتلا يا انحطاط ملتى را باعث مىگردد. مخصوصاً سقوط فرهنگى و سراشيبى آن تدريجاً چنان با جانها آميخته مىگردد كه به دليل نامحسوس بودن آن به صورت يك بيمارى عادى درمىآيد كه افراد به دشوارى آن را درك مىكنند لذا كمتر در صدد علاج آن برمىآيند. مىگويند دو چيز ناخودآگاه پيش مىآيد يكى خواب براى فرد، ديگرى انحطاط براى يك ملت. مخصوصاً انحطاط فرهنگى كه انسان نسبت به آن بى تفاوت مىشود. انسان گرسنگى و درد و بىخانمانى را زودتر درك مىكند تا خطر بى ايمانى! به هر حال همانگونه كه انحطاط فرهنگى و اخلاقى پديدهاى دفعى نيست، جبران آن نيز دفعى نخواهد بود. بلكه سياست و طرح و برنامه عملى مىطلبد كه سياستگذاران و دست اندركاران فرهنگ مىبايست مسؤوليت آن را به عهده گيرند و ساز و كار عملى آن را در دستور كار خود قرار دهند و بر آن اصرار ورزند تا به نتيجه مطلوب دست يابند، متأسفانه چنين ساز و كارى در عرصه فرهنگ مشاهده نمىشود. هرگاه يك بحران فرهنگى و يا اخلاقى و يا اقتصادى در سطح اجتماع ظاهر مىشود و آنگاه كه سيل مخرب فساد به عمق جامعه نفوذ مىكند و واكنشى از سوى يك مقام عالى ديده مىشود، تحركات مقطعى و جنب و جوشى بى برنامه ظاهر مىشود و سپس حرارتها فرو مىنشيند و وضع به حال عادى بر مىگردد. مسئله فرهنگ و مظلوميت آن نيز از اين قاعده مستثنى نيست. مقام معظم رهبرى بارها و بارها موضوع مظلوميت فرهنگ و ضرورت بررسى فرهنگ و اقدام اساسى را با مسؤولان مطرح فرمودهاند ولى جاى سؤال است كه مسؤولان چقدر اين پيام را گرفتند و كدام اطاق فكر را براى نجات فرهنگ تشكيل دادند و كدام طرح و برنامهاى را ارائه دادند؟ معظم له در تاريخ 13/10/84 يعنى دو سال قبل با لحن اعتراض، مسؤولان فرهنگى و شوراى عالى انقلاب فرهنگى را مخاطب ساخته و فرمودند: «مهندسى فرهنگى به عهده شماست، آموزش و پرورش، وزارت علوم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى در خط مقدماند. حالا بايد نقشه مهندسى فرهنگى كشور روى ميز شما آماده باشد، كار شده باشد.» با اينهمه هنوز از نقشه مهندسى فرهنگى و تقسيم مسؤوليتها و نتيجه و بازخوردها خبرى نيست. علت بى توجهى يا كم كارى و يا مشغله زياد است! بالأخره پاسخ رهبرى نظام چه شد؟! بالأخره براى رفع مظلوميت فرهنگى چه كردند؟ در اين ميان كميسيون فرهنگى مجلس شوراى اسلامى از مسؤولان چندين نهاد فرهنگى دعوت كرد و هشدار رهبرى نظام را مطرح نمود اما همينكه بحث و گفتگو آغاز شد هر يك از نهادها قبل از هر چيز از كمى بودجه و اعتبارات خود سخن گفتند! اين گفتگو نشان داد كه هنوز مظلوميت بخش فرهنگ براى مسؤولان جانيفتاده است و معيار مظلوميت را بودجه كم و رفع مظلوميت را در تأمين اعتبارات مىدانند! در حاليكه مظلوميت فرهنگ در بودجه و اعتبارات جزئى از مشكل است نه تمام مشكل و در حاليكه همين بودجه و اعتبارات كنونى نيز بدرستى هزينه نمىشود و بازدهى و خروجى آن در هاله ابهام است. درست است كه بودجههاى فرهنگى بويژه آنچه به فرهنگ دينى ارتباط دارد واقعاً در حد انتظار نيست اما مشكل ديگرى در ميان است و آن عدم مديريت فرهنگى و يا ضعف نيروى انسانى است. هر يك از نهادهاى فرهنگى براى خود تعريفى دارند و شرح وظائفى نوشتهاند ولى كمتر به نياز زمان و مشكل نسل امروز مىپردازند، كتاب چاپ مىكنند، ميلياردها يارانه طبع و نشر مىپردازند ولى نسخهاى متناسب با بيماريهاى جامعه كمتر مىپيچند، در صدها نشريه و كتاب كه منتشر مىشود كمتر حال مخاطب در نظر گرفته مىشود. در حاليكه غذاى فرهنگى به مثابه داروى شفابخش است و همانگونه كه اگر شناخت بيمارى و طبع بيمار لحاظ نشود و داروى متناسب تجويز نگردد، آب در هاون كوبيدن است. دست اندركاران فرهنگ امروز بايد بررسى كنند مشكل امروز اين نسل چيست؟ جوانان و پسران و دختران جامعه در چه مسيرى افتادهاند، آسيبهاى اجتماعى و خانوادگى آنها چيست و چگونه بايد به حل آن پرداخت. اگر ميلياردها بودجه كشور بابت خريد كتاب از ناشران و مؤلفان پرداخت مىشود و تنها در كتابخانهها محبوس گردد مانند آنچه وزارت ارشاد اسلامى انجام دهد، اين هزينهها هدر مىرود و بى حاصل مىماند هنگامى كه ندانيم و نتوانيم متناسب با نياز زمان خوراك فكرى براى جوانان و خانوادهها فراهم كنيم اين هزينهها هدر مىرود. همچنين اگر ميلياردها بابت يارانه كاغذ بدهيم و تقديم برخى ناشران و نشريه پردازان كنيم و هر روزه خروارها از اين كاغذها در رشد علمى، اخلاقى و ايمانى جامعه مؤثر نباشد باز هم نفله كردن بيت المال است و اين مسئله سالهاست كه در همين وزارتخانه ارشاد اتفاق مىافتد، علاوه بر اين صدها نشريه و ويژه نامه كه ادارات و سازمانهاى ما هر روز ميلياردها بابت آن هزينه مىكنند و بهاى ارسال پستى آن را مىپردازند و اينها به خانهها يا ادارات ديگر مىرود و تلمبار مىشود و سر از كارخانههاى مقوا سازى يا زبالهها بيرون مىآورد اين به معناى عدم مديريت فرهنگى است. آيا بهتر نبود بخشى از اينها به خانوادههاى مستضعف و كتاب و نوشتافزار دانشآموز و دانشجوى كم بضاعت داده شود تا خرج تحصيل كنند و از هزينه و فشار معيشتى بكاهند تا چندين برابر آن را به صورت كتاب و نشريه با هدف گزارش كار و ارائه آمار در مىآورند. و اخيراً باب شده كاغذ گران قيمت و گلاسه و چاپ رنگى به صورت رايگان براى مقامات و مسؤولان و مراكز بفرستند كه يكى از مصاديق بارز اسراف است نه كار فرهنگى! و بعضاً مقالات سنگين و تفننى با حجم انبوه تدوين مىكنند كه متناسب با نياز اين نسل نيست و پاسخى به تهاجم فرهنگى دشمن نمىدهد. اين گ ونه موارد مصداق عدم تناسب عرضه و تقاضا و نياز و رفع نياز و عدم انطباق دارو با درد و بيمارى است و لذا بسيارى از اين كارها كه عنوان فرهنگى دارد ذرهاى به درد جوانان نمىخورد و اصولاً راهى به خانهها پيدا نمىكند و مشكلات فرهنگى را پاسخ نمىدهد. آنوقت ما مىنشينيم و سخن از مظلوميت فرهنگ مىگوئيم و بالأخره بيت الغزل بحث را به بودجه و اعتبارات مىكشانيم و براى جذب بودجه چانه زنى مىكنيم و چون بودجه را گرفتيم نمىدانيم چگونه خرج كنيم كه درمان دردهاى فرهنگى باشد… اين تنها شمّهاى از سستى طرحهاى فرهنگى و بى برنامه گى و بى هدفى در باب فرهنگ و فرهنگ سازى است كه از آن مفصّل مجملى را گفتيم. به سراغ صدا و سيما مىرويم البته نمىخواهيم بىانصافى كنيم و بگوييم رسانه ملّى كار مثبت انجام نداده و نمىدهد همانگونه كه در ديندارى و تعهّد مسؤولان اين رسانه ترديد نداريم اما با ظرفيّتى كه صدا و سيما دارد و تأثير گذارى آن، جدّاً مراقبت و دقت بيشترى را طلب مىكند، از صدا و سيما انتظار است در بُعد آموزش و هدايتگرى جامعه بويژه جوانان و پرهيز از برخى برنامههاى بى محتوا و سرگرم كننده سياست ديگرى را پيدا كنند و رسانه ملّى مىتواند در باب فرهنگ سازى و تربيت اخلاقى و تحكيم پيوند خانوادگى و بيان چالشهاى اجتماعى و آفات اخلاقى و پرهيز از آنها بسيار مؤثر باشد. جامعه امروز ما به آموزش و راهنمايى و توجيه و روشنگرى نياز مبرم دارد از سادهترين روشهاى اجتماعى در چارچوب اخلاق و معرفت و فرهنگ و آداب فردى و خانوادگى گرفته تا سياستهاى كلان كشورى و هشدارهاى لازم به جوانان و پسران و دختران در مورد روابط خلاف عرف با جنس مخالف، اعتياد و لااباليگرى و بىقيدىهاى اخلاقى و شرعى كه دامنگير افراد بسيارى شده و صفحات حوادث ترسيم گر آن مىباشد داد مىبرد و دادگاههاى ما آنقدر از شاكى و متشاكى و پروندههاى سرقت، اعتياد، اختلاف خانوادگى، اختلاس و رشوه و كلاه بردارى آكنده شده كه جاى نفس كشيدن براى قضات و ارباب رجوع باقى نگذاشته است، اينها چالشهاى اجتماعى ماست كه مع الأسف وجود دارد و نمىتوان بر آنها چشم بست. آيا رسانه ملى و دستگاههاى فرهنگى براى چارهجويى اينهمه نابسامانى راه حلى فكر كردهاند؟ آيا هرگز از خود پرسيدهايم چرا اينهمه هرج و مرج اخلاقى و اجتماعى رو به تزايد است؟ آيا هنرمندان ما در ساختن يك فيلم و سريال در فكر اين بودهاند كه به وسيله آن آثار زيانبار بى دينى و بى تعهدى را ترسيم كنند؟ در ماه مبارك رمضان سال جارى چندين سريال از سيماى جمهورى اسلامى پخش شد كه هر چند به حسب ظاهر براى بيان برخى چالشهاى اخلاقى و خانوادگى و مادى سامان داده شده بود اما جاى سؤال فراوان داشت. يكى اينكه چرا شبهاى ماه مبارك رمضان آنهم در ساعاتى كه طبق سنت ديرينه مردم راهى مساجد و جلسات دعا و قرآن مىشوند اين سريالها يكى پس از ديگرى و بدون وقفه پخش مىشود و وقت مردم را مىگيرد و افراد را پاى تلويزيون ميخ كوب مىكند تا از نماز جماعت و سخنرانىهاى دينى و جلسات قرآنى بيفتند و حتى نمازشان به آخر شب تأخير شود؟ در حالى كه مراكز مهم فرهنگ سازى مساجد و حسينيهها و جلسات دعا و قرآن و مواعظ اهل منبر و روضهها و توسلات است. چرا سيماى جمهورى اسلامى با پركردن اوقات و ساعات در ماه عبادت و خودسازى مانع حضور مردم در مساجد مىشود؟ آيا امكان ندارد اين برنامهها را در غير ساعات نماز جماعت و جلسات وعظ و تبيلغ بگذارد؟ چند سالى است كه سيماى جمهورى اسلامى با قصد خدمت! به فرهنگ عمومى شبهاى ماه مبارك را درست در ساعات نماز و جلسات مساجد با سريالهاى نسبتاً جذاب پر مىكند كه اگر جنبههاى مثبتى دارد جنبههاى منفى آن بر كسى پوشيده نيست كه از همه مهمتر خلوت كردن مسجدهاست كه به اعتراف همه تأثير آن محسوس است. نگارنده و تنى چند از اعضاى كميسيون فرهنگى مجلس در ديدارهايى كه با مسؤولين صدا و سيما داشتهايم اين مطلب را تذكر دادهايم كه متأسفانه پاسخى داده نشده و رويه خود را تغيير ندادهاند و به نظر مىرسد امور مساجد جدىتر بااين مسئله بايد برخورد كنند. و مسؤولين صدا و سيما بايد در كار خود تجديد نظر كنند. توصيه مجدد ما اين است كه اين سريالها را در ساعاتى از شب بگذارند كه مزاحم حضور مردم در مساجد باشد تا بگويند هدف از پهن كردن سفره سريالهاى رمضان جمع كردن سفره مساجد است! به هر حال درد دل فراوان است كه در اينجا مجملى از آن مفصل عنوان شد. برداشتهاى ديگرى نيز از اين سريالها در افكار عمومى وجود دارد عدّهاى مىگويند چرا عاشق پيشهگى يك مرد سالخورده را در چهره يك فرد مؤمن و مسجدى مجسم مىكنيد آيا مفهوم آن چنين نيست كه در خانوادههاى مسلمان و مسجدى از اينگونه قضايا شايع است و اين به معناى بدنام كردن چهرههاى مسلمان و مسجدى نيست؟ در حاليكه هزاران فساد و خلاف شرع در ديگر خانوادهها اتفاق مىافتد و كسى از آن سخن نمىگويد؟! در مورد ديگرى از اين سريالها از بحرين خبر مىرسد كه نماينده ولى فقيه در بحرين كه گفت: پخش برخى سريالها از جمله (يك وجب خاك) در شأن و منزلت جمهورى اسلامى نيست. اين برنامهها به رؤيت شيعيان و اهل سنت نيز مىرسد. 85 درصد مردم بحرين شيعه هستند اينكه در اين سريال بر سر مال دنيا خواهر و برادر و زن و مرد و داماد به جان هم مىافتند براى شيعيان بحرين اين سؤال مطرح مىشود كه آيا جو و فضاى كنونى ايران اينگونه است؟! تذكر مشفقانه ما به برادرانمان در صدا و سيما اين است كه از كارشناسان اجتماعى و متخصصان دينى بيشتر استفاده كنند هرچند اين دانشگاه بزرگ با وسعتى كه دارد پيچيدگىهاى خاص خود را دارد و در بدنه اين تشكيلات كاستىها و بعضاً اشتباه يا انحرافهايى امكان وقوع دارد. در هر حال حوزه هنر و رسانه و سينما از مشكلات خاص خالى نيست و دقت و مراقبت لازم و نظارت جدى را مىطلبد كه نمايندگان سه قوه بايد وقت بيشترى براى آن بگذارند. ديگر نهادهاى هنرى مانند حوزه هنرى نيز هنوز برخى مسائل مورد سؤال دارند مانند آنچه از نشر آلبوم موسيقى برخى خوانندگان غير مجاز و فرارى در برخى نشريات مىرسد كه در اينجا از شرح آن خوددارى مىكنيم. برگزارى كنسرتها و آوردن پسران و دختران نوازنده در برخى از مراسم و جشنوارهها نيز از مسائل چالش برانگيز است كه در جلسات متعدد و با حضور برخى مسؤولان شاهد آن هستيم و عادى شده است و با خلاف شرعهايى همراه است. موارد فوق را از آن جهت آورديم تا روشن شود مشكل فرهنگ همه جا به دليل بودجه و اعتبارات نيست بلكه مشكل مديريت و نيروى انسانى و فكرى است. اگر متصديان حوزه فرهنگ برنامه جامع و كارشناسى لازم و دلسوزى كافى داشته باشند با كمترين امكانات بهترين بازدهى را خواهند داشت. اين است كه قبل از هر چيز و پيش از آنكه به فكر بودجه باشيم بايد به فكر نيروى انسانى با فكر درست بود هرچند بودجه و اعتبارات هم در جهان كنونى اهميت خود را دارد. ما در شرائطى هستيم كه صدها كانال ماهوارهاى از دور و نزديك زشتترين صحنهها را به خانهها مىآورند و بدترين بدآموزيها را دارند و اسفبار اينكه پدر و مادرها ابزار بهرهگيرى آن را فراهم ساختهاند و جلو چشم پسر و دختر نمايش داده مىشود و هر از چند گاه نيروى انتظامى به جمع آورى ديش ماهوارهها دست مىزنند و بالأخره كارى از پيش نمىبرند. در برابر اين هجمه فرهنگى چه بايد كرد؟ مسئله ناتوى فرهنگى جدى است و دشمنان روى آن سرمايه گذارى كرده و مىكنند. ظهور انقلاب اسلامى به عنوان يك رقيب توانمند در برابر غرب و يكه تازى آمريكا، غربىها را بر آن داشت ناتوى فرهنگى را سامان دهند و اين هنگامى بود كه با هجمه نظامى نتوانستند انقلاب را نابود كنند و از مبارزه سياسى نيز نتيجه نگرفتند. شجاع الدين سفا نويسنده ضد انقلاب خارج كشور نوشت: ما با جمهورى اسلامى مبارزه سياسى نخواهيم كرد ما بايد فرهنگ و بينش مردم را عوض كنيم تا جمهورى اسلامى را ساقط كنيم. اين استراتژى دشمنان ماست البته موفق نخواهند شد چرا كه ملت بزرگ ما بر سر پيمان خود ايستاده و اين ايستادگى را به نمايش گذاشته است اما كيست كه نداند توطئههاى فرهنگى بيگانه و سست عنصرى يا ندانم كارى ما در برابر اين تهاجم چه عواقب سهمگينى درپى خواهد داشت. مقاومت در برابر تهاجم فرهنگى به گونهاى كه نسل كنونى و نسلهاى بعدى را بيمه كند به كار فرهنگى اقتصادى و سياسى، و قاطعيت و برنامه ريزى و كاردانى نياز دارد كه همه جانبه بايد بدان پرداخت. كوتاه آمدن در برابر هجوم دشمن و همكارى با مهاجمان از سوى برخى عناصر داخلى اين خطر را تشديد مىكند. همين مسئله مواد مخدر كه در اين سالها ريشه اين نسل را هدف گرفته و جوانان را به شدت تهديد مىكند از جمله اين توطئههاست اگر ما سازو كار مناسب در برخورد با اين بلاى خانمانسوز را نداشته باشيم با آن مبارزه نتوانيم كرد. روزى نيست كه خبر از كشف صدها كيلو ترياك و حشيش و هروئين و شيشه و مواد مرگبار در نشريات نخوانيم و از بازداشت سوداگران مرگ خبرى نشنويم ولى آيا با اين شيوهاى كه دستگاه قضايى در برابر مجرمان پيش گرفته است مىتوان ريشه قاچاق مواد و سوداگران مرگ را سوزاند؟ اگر اين سوداگران مرگ كه به دام مىافتند بر چوبهدار بالا نروند و تيرباران نشوند از زندان و جريمه و بالأخره عفو!! كارى ساخته نيست. چطور كشور عربستان توانسته جلو مواد مخدر را بگيرد. آنها مجازات اعدام را براى حمل مواد افيونى به عنوان قانون برگزيدهاند كه مجازات حقى است ولى ما مىخواهيم با دلسوزى و سهل انگارى قضايى به جنگ اين سوداگران مرگ برويم كه نتيجه اين است كه امروز گرفتارش هستيم… شرح اين ماجراى اسفبار بيش از اين در اين مقال نمىگنجد. اينها هشدارى است به دست اندركاران امور و مسؤولان فرهنگ كه طرحى نو دراندازند و كارهاى كليشهاى بىحاصل را كنار بگذارند و با پيگيرى علمى و كارشناسانه و زمانشناسى و دردشناسى لازم به مصاف دشمنان و مهاجمان بروند و در كنار اين راه و روش بايد بدانيم كه سياستهاى فرهنگى با سياستهاى اقتصادى نيز نسبت نزديك دارند و بسيارى از نابسامانيهاى فرهنگى ريشه در مشكلات معيشتى نيز دارد كه زمينه ساز رشد فساد است. همانگونه كه مفاسد اقتصادى و لجام گسيختگى مرفهان بى درد و سودجو و لذت خواه و بى مسؤوليت نيز عامل مؤثر ديگرى است در اشاعه فساد و تخريب اعتقادات و اخلاق و اعتماد كه سياستگذاران از آن نبايد غافل باشند.
وصاياى از امام محمد باقر عليه السلام
وصايايى از امام محمد باقر عليه السلام حجةالاسلام سيد جواد حسينى از ماندگارترين و مفيدترين و هدايتگرترين گنجينههاى معنوى تشيّع وصيّتها و نصيحتهايى است كه از امامان معصوم(ع) به يادگار مانده است، اين وصيّتها، وصيّتهاى اصطلاحى كه درباره مال و اموال باشد، نيست، بلكه وصيّتهاى معنوى و اخلاقى است كه جنبه موعظه و هدايتگرى دارد، و اين هدايتگرى مىتواند در طول تاريخ ادامه داشته باشد. اين وصيّتها از تك تك معصومان و امامان، از پيامبر گرفته تا على و امامان به دست ما رسيده است آنچه در اين مقال به دنبال ارائه آن هستيم، گوشههايى از وصيّتهاى حضرت باقر(ع) است كه نسبت به برخى افراد داشته. اميد كه بتواند مفيد و راهنما و راهگشا باشد. الف: وصيّت به شخصى كه اندرز خواست، اين وصيّت و نصيحت سه جمله مهم و ارزشمند دارد: 1- «اوصيك بتقوى اللّه ؛ شما را به تقواى الهى در خودنگهدارى توصيه مىكنم». اين جمله هر چند كوتاه است ولى اگر نگاه و نظرى به قرآن داشته باشيم به خوبى مىفهميم كه از جايگاه با عظمت و با اهميّت برخوردار است. در يك نگاه اجمالى به قرآن به اين نكات درباره تقوا برمىخوريم: تقوا، ملاك برترى فرد بر انسانهاى ديگر: «انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم»(1) تقوا، زمينه پذيرش هدايت الهى را فراهم مىكند: «هدى للمتّقين»(2) تقوا، وسيله براى دريافت علم الهى و ويژه است: «اتقواللّه و يعلّمكم اللّه»(3). تقوا، وسيله دريافت رحمت الهى است: «اتقوا لعلّكم ترحمون»(4). تقوا، معيار قبولى اعمال و طاعات: «انّما يتقبل اللّه من المتّقين»(5). تقوا، وسيله دريافت رزق از طرق غير منتظره: «و يرزقه من حيث لا يحتسب»(6). تقوا، وسيله براى در بن بست قرار نگرفتن: «و من يتّقاللّه يجعل له مخرجاً»(7). تقوا، عامل توجه و حمايت و همراهى خاص خداوند: «ان اللّه مع المتّقين»(8). تقوا، عامل عاقبت به خيرى است: «والعاقبة للمتّقين»(9). تقوا، فلسفه عبادت(10) و بسيارى از دستورات اسلامى چون روزه(11) و… مىباشد. 2- «و ايّاك و المزاح فانّه يذهب هيبة الرّجل و ماء وجهه؛ از شوخى بپرهيز، زيرا شوخى هيبت مرد و آبروى او را مىبرد.» البته به اين نكات در مزاح توجّه شود: يك: شوخى اگر از دائره حق خارج نشود ممدوح است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «انّى امزح ولا اقول الّا حقّاً؛ من مزاح مىكنم ولى جز حق نمىگويم»(12). دو: اصل شوخى و مزاح نمودن ممدوح است حضرت صادق(ع) فرمود: هيچ مؤمنى نيست مگر اين كه در او از دعابه وجود دارد، عرض كردم: دعابة چيست؟ فرمود: «المزاح».(13) س – مزاح ممدوح هم از حَد و مرز عبور نكند و زياد نشود و گرنه مذموم مىشود، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «كثرة المزاح يذهب بماء الوجه؛ زياد مزاح كردن آبروى انسان را مىبرد.»(14) با اين نكات روشن شد كه در كلام حضرت باقر(ع) نيز مقصود زياد شوخى كردن و از حق و اندازه خارج شدن است. 3- «و عليك بالدّعاء لاخوانك بظهر الغيب فانّه يهيل الرّزق بقولها ثلاثاً؛(15) بر تو باد به دعا كردن براى برادرانت (از اهل ايمان) در غياب آنها، زيرا كه اين كار روزى را سرازير مىكند، حضرت اين جمله را سه بار فرمود». دعا گاه براى مسائل دنيوى است و گاه مسائل معنوى و آخرتى، دعا براى دنيا گاه براى خود انسان است و گاه براى ديگران، و همين طور دعا در مسائل معنوى يا براى خود شخص است و يا ديگران. از بين اقسام دعا، بهترين دعا آن است كه در حق برادران دينى و ديگران باشد. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اذا دعا احدٌ فليعمّ فانّه اوجب للدّعاء و من قدّم اربعين رجلاً من اخوانه قبل ان يدعوا لنفسه استجيب له فيهم و فى نفسه؛(16) هرگاه كسى خواست دعا كند دعاى خود را عموميّت دهد (و براى ديگران نيز دعا كند) زيرا فراگيرى لازمتر است براى دعا نمودن، و كسى كه جلو اندازد چهل نفر مرد از برادران (مؤمن) خود را قبل از دعا كردن براى خودش، دعايش در حق آنان و خودش مستجاب مىشود.» ب: وصيّت به جابربن يزيدبن الحرث الجعفى در اين وصيّت حضرت به پنج نكته مهم، سفارش مىفرمايد: «اوصيك بخمسٍ، (اى جابر!) تو را به پنج چيز وصيّت و سفارش مىكنم.» 1- «ان ظلمت فلاتظلم،اگر مورد ظلم قرار گرفتى خود ظلم نكن.» البته اين سفارش در حيطه خودى و مسلمانان است كه بدى آنها را با بدى پاسخ نبايد داد بلكه گذشت كرد چنان كه قرآن كريم مىفرمايد: «…والعافين عن النّاس و اللّه يحبّ المحسنين؛ (متقين كسانى هستند كه) از خطاى مردم در مىگذرند، و خدا نيكوكاران را دوست مىدارد.»(17) ولى در مقابل كفار مىفرمايد: «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم؛(18) و (به طور كلى) هر كس به شما تجاوز كرد همانند آن بر او تعدّى كنيد.» و در آيهاى بين اين دو امر جمع شده است كه: «…اشدّاء على الكفّار رحماء بينهم…؛(19) محمد رسول خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند.» 2- «و ان خانوك فلا تخن؛ و اگر به تو خيانت كردند، تو خيانت نكن.» اين يك سفارش عمومى است كه حتّى به كفار و غير مسلمانان نيز نبايد خيانت روا داشت. 3- «و ان كذّبت فلا تغضب؛اگر تكذيب شدى خشمناك مشو.» همان كارى كه پيامبران كردند، با آنهمه تكذيب در حد نهايى خود را حفظ كردند و غضبناك نشدند. و در جاى ديگر حضرت باقر(ع) فرمود: «لاقوّة كردّ الغضب؛(20) قدرتى بسان رد خشم نيست.» و همچنين فرمود: «من كظم غيظاً و هو يقدر على امتضائه حشا اللّه قلبه امناً و ايماناً يوم القيامة؛(21) هر كسى خشم خود را فرو برد، در حالى كه توان به كار بردن آن را دارد خداوند قلب او را پر از آرامش و ايمان مىكند در روز قيامت»(22). نه مرد است آن به نزديك خردمند كه با پيل دمان پيكار جويد بلى مرد آنكس است از روى تحقيق كه چون خشم آيدش باطل نگويد 4- «و ان مدحت فلا تفرح؛ اگر مدح و ستايشت كردند شاد مشو.» خوشحال شدن از مدح ديگران، خصوصاً مدحهايى كه در انسان وجود ندارد سخت خطرناك و گمراه كننده است پيامبر اكرم(ص) به ابن مسعود فرمود: «اذا مدحك النّاس فقالوا: انّك تصوم النّهار و تقوم الليل و انت على غير ذلك فلا تفرح بذلك؛ اگر مردم مدحت كردند پس گفتند(بلى ما شاء اللّه) روز را روزه مىگيرى و شب را بر پا مىخيزى (و به عبادت سر مىكنى) در حالى كه تو بر غير اين حالت هستى، پس خوشحال مشو، فانّ اللّه تعالى يقول «لا تحسبنّ الّذين يفرحون بما اتوا و يحبّون ان يحمدوا بما لم يفعلوا فلا تحسبنّهم بمفازةٍ من العذاب و لهم عذابٌ اليم؛(23) زيرا خداوند متعال فرمود: «گمان مبر آنها كه از اعمال خود خوشحال مىشوند و دوست دارند در برابر كار (نيكى) كه انجام ندادهاند مورد ستايش قرار گيرند، از عذاب (الهى) بركنارند (بلكه) براى آنها، عذاب دردناكى است.»(24) 5 – «و ان ذممت فلا تجزع؛ واگر نكوهش شدى، ناراحت مشو (و نالهات بلند نشود)». در ادامه توضيحاتى دارد كه از شرح بيشتر سخنان حضرت بىنياز مىكند، فرمود: «بلكه در آنچه درباره تو گفته مىشود بينديش، اگر ديدى آن چه درباره تو گفته در تو هست بدان كه افتادن تو از چشم خداوند عزّ و جلّ بر اثر خشمگين شدنت از حقيقت، مصيبتش براى تو بزرگتر از مصيبتى است كه مىترسى از چشم مردم بيفتى، اما اگر خلاف آن چيزى باشى كه درباره ات گفته شده، اين خود ثوابى است كه، بدون به رنج و زحمت افكندن جسم خود، به دست آوردهاى.» «و اعلم بانّك لاتكون لنا وليّاً حتى لو اجتمع عليك اهل عصيرك و قالوا: انّك رجلٌ سوءٍ لم تحزنك ذلك، ولو قالوا انّك رجل صالح لم يسرّك…؛ و بدان كه تو دوست ما نخواهى بود، مگر آن گاه كه اگر همه همشهريانت بر ضد تو همصدا شوند و بگويند: تو مرد بدى هستى، مايه اندوه تو نشود و اگر همه گويند تو مرد خوبى هستى اين سخن تو را شاد نسازد، بلكه خودت را با آن چه در كتاب خداست بسنج، اگر ديدى پوينده راه آن هستى، از آن چه پرهيز داده است مىپرهيزى، به آن چه ترغيب كرده است راغبى و از آنچه ترسانده است مىترسى، پس استوار و خوشحال باش، زيرا آنچه درباره تو گفته شده است، به تو زيانى نمىرساند، و ان كنت مبائنا للقرآن فماذا الّذى يفرّك من نفسك…؟ و اگر ديدى از قرآن جدايى، ديگر چرا بايد خودت را بفريبى، براستى كه مؤمن همواره در كار مبارزه با نفس خويش است، تا بر هوا و هوس آن چيره آيد، يك بار او نفس خود را از كجى و انحراف به راستى مىآورد و يك بار هم نفسش او را به زمين مىزند، و در نتيجه پيرو خواستههاى او مىگردد اما خداوند دستش را مىگيرد و بلند مىشود و خداوند لغزش او را مىبخشد و مؤمن به خود مىآيد و به توبه و ترس (از خدا) پناه مىبرد و بر اثر افزايش ترسش (از خداوند) بر بينش و معرفت او افزوده گردد، دليلش هم اين است كه خداوند مىفرمايد: «انّ الّذين اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فاذاهم مبصرون»(25) در حقيقت: كسانى كه تقوا دارند، چون وسوسهاى از جانب شيطان بديشان رسد خدا را به ياد آورند و به ناگاه بينا شوند.» در ادامه جابر را به چند امر مهم نصيحت مىكند و مىفرمايد: 1- بسيار شمردن كم خدا «يا جابر استكثر لنفسك من اللّه قليل الرّزق تخلّصاً الى الشكر؛ اى جابر همان روزى اندك از طرف خدا را براى خود بسيار شمار، تا از عهده شكر درآيى.» 2- طاعت بسيار خدا را كم شمار: «و استقلل من نفسك كثير الطّاعة للّه ازراءٌ على النّفس و تعرّضاً للعفو؛ طاعت بسيار خود از خدا را كم بشمار تا از اين راه بر نفس خردهگيرى (يا آن را زبون سازى) و خود را در معرض گذشت (خداوند) قرار دهى.» 3- شر را با علم دور كن: «وادفع عن نفسك حاضر الشّرّ بحاضر العلم؛شر موجود را به وسيله دانش و معرفت موجود از خود دورگردان.» شايد مقصود اين باشد كه با شر و بدى از طريق فكر و انديشه و آگاهى برخورد كن نه از طريق عصبانيّت و احساسات. 4- از علم با اخلاص استفاده كن: «واستعمل حاضر العلم بخالص العمل؛ دانش موجود را به وسيله عمل خالص به كار بند.» و اگر چنين شد بر علم انسان افزوده مىشود چنان كه در حديثى حضرت جواد فرمود: «هر كس به آنچه مىداند عمل كند خداوند دانشى را كه نمىداند به او تعليم مىدهد.»(26) 5 – اخلاص را با هوشيارى حفظ كن: «و تحرّز فى خالص العمل من عظيم الغفلة بشدّة التيّقظ؛ و در عمل خالص كه انجام مىدهى خود را با بيدارى و هوشيارى تمام، از غفلت بزرگ نگهدار.» 6- بيدارى را با ترس خدايى به دستآور، «و استجلب شدّة التيّقظ بصدق الخوف؛ و بيدارى كامل را با ترس صادقانه (از خدا) به دست آور.» 7- «و احذر خفىّ التّزيّن بحاضر الحياة؛ و از خود آرايىهاى نهانى به اين زندگى (دنيا) حذر كن.» 8 – با عقل از هوس خود را حفظ كن، «و توقّ مجازفة الهوى بدلالة العقل؛ و با راهنمايى خرد، خودت را از خطر و گزافهگويى نفس حفظ كن.» 9- از خطر هوس خود را حفظ كن «وقف عند غلبة الهوى باسترشاد العلم و استبق خالص الاعمال ليوم الجزاء، خودت را از خطر هوس نگهدار و در هنگام غالب آمدن هوس، با ارشاد خواهى از دانش و معرفت، درنگ كن و اعمال خالص را براى روز پاداش(قيامت) نگهدار»(27) در ميزان الحكمه، وصيّت مذكور به همين اندازه آمده ولى در منبع اصلى،يعنى تحف العقول كه ميزان الحكمه نيز از آنجا نقل نمود و برخى منابع ديگر، وصيّت بيش از مقدار مذكور است، و چون ادامه آن حاوى نكات عميق و مفيدى است آن را مىآوريم. 10- و انزل ساحة القناعة باتّقاء الحرص و ادفع عظيم الحرص بايثار القناعة؛ فرود آى در ميدان قناعت با نگهدارى خود از حرص، و دور كن بزرگى حرص را با مقدّم داشتن قناعت پيشگى.» 11- «واستجلب حلاوة الزّهادة بقصر الامل و اقطع اسباب الطمع ببرد اليأس؛ شيرينى زهد ورزى را با كوتاهى آرزو به دست بيار، و به خنكى نا اميدى (از ديگران) ريشههاى طمع را قطع كن.» 12- درمان عجب «و سدّ سبيل العجب بمعرفة النّفس و تخلّص الى راحة النّفس بصحّة التّفويض؛راه عجب را با شناخت نفس(و عجز خويشتن) سد كن و نفس را با نيكو تفويض نمودن (امور به خداى متعال) آسوده ساز. 13- راه راحتى بدن «واطلب راحة البدن باجمام القلب و تخلّص الى اجمام القلب بقلّة الخطاء؛ براى راحتى بدن به دنبال راحتى دل باش، و براى راحتى دل به دنبال كم خطا كردن باش» هر كس كمتر خطا كند، دلش نيز كمتر مشغول و گرفتار و غصّه دارد، هرگاه قلب راحت و آسوده باشد بدن نيز راحت خواهد بود. 14- راه بدست آوردن رقّت قلب «و تعرّض لرقّة القلب بكثرة الذّكر فى الخلوات، و استجلب نور القلب بدوام الحزن؛ با زيادى ذكر (خدا) خود را در معرض رقّت قلب قرار بده، و با مداومت حزن و اندوه (بر قيامت و پس از مرگ) نورانيّت قلب بدست آور. 15- راه دورى از شيطان «و تحرّز من ابليس بالخوف الصّادق، و ايّاك و الرّجاء الكاذب فانّه يوقعك فى الخوف الصّادق؛ از شيطان با ترس صادقانه (از خداوند) دورى كن، و بر تو باد دورى جستن از اميد كاذب (و ناروا، زيرا اين اجتناب تو را در خوف صادق از خداوند) قرار مىدهد.» 16- «و تزيّن للّه عزّ و جلّ بالصّدق فى الاعمال و تحبّب اليه بتعجيل الانتقال و ايّاك و التّسويف فانّه بحرٌ يغرق فيه الهلكى؛ خود را براى خدا با صداقت در عملها زينت كن، و دوستى خود را نسبت به او با تعجيل در رفتن (از دار دنيا) اظهار كن و بر تو باد كه از سوف سوف گفتن و امروز و فردا كردن دورى كنى، زيرا اين عمل دريايى است كه در آن هلاكت شدگان غرق شدهاند.» 17- غفلت قساوت مىآورد «و ايّاك و الغفلة ففيها تكون قساوة القلب و ايّاك و التّوانى فيما لاعذر لك فيه فاليه يلجأ النّادمون؛ از غفلت دورى كن كه باعث قساوت و سختى قلب مىشود و از سستى در چيزى كه عذرندارى اجتناب كن، زيرا سستى پناهگاه نادمان و پشيمان شوندگان است.» 18- راه توبه «و استرجع سالف الذّنوب بشدّة النّدم، و كثرة الاستغفار؛ گناهان گذشته خود را با شدّت پشيمانى و زيادى استغفار و طلب بخشش برگردان.» 19- راه رسيدن به عفو الهى «و تعرّض للرّحمة و عفو اللّه بحسن المراجعة و استعن على حسن المراجعة بخالص الدّعاء و المناجاة فى الظّلم؛ با نيكو رجوع نمودن (به خدا و توبه) خود را در معرض رحمت و گذشت خدا قرار بده و براى نيكو مراجعه كردن از دعاىخالص و مناجاتهاى (شبانه) در تاريكيها كمك بگير» يعنى توبه واقعى بعد از پشيمانى و زيادى استغفار و خالصانه خدا را ياد كردن و شبها در پيشگاه او ناليدن تحقق مىيابد. اى شده غرق گناه خواب گران تا به كى چاره درد تو را ديدهتر مىكند نيمه شب خلوت است مظهر هر رأفت است عاشق شوريده را دوست نظر مىكند 20- «…و اطلب بقاء العزّ باماتة الطّمع و ادفع ذلّ الطّمع بعزّ اليأس و استجلب عزّ اليأس ببعد الهمّة؛ بقاى عزّت (خود) را در ميراندن طمع جستجو كن، و خوارى طمع را با عزّت نااميدى (از ديگران) دور ساز، و عزّت نااميدى (از ديگران) را به بلند بودن همّت بدست بيار.» همّت بلند دار كه مردان روزگار از همت بلند به جاى رسيدهاند 21- به هر كس اطمينان نكن «…و ايّاك و الثّقة بغير المأمون فانّ للشّرّ ضراوةٌ كضراوة الغذاء؛ بپرهيز از اعتماد به فرد غير مطمئن! زيرا بدى را اعتيادى است همچون عادت انسان به خوردن غذا.» 22- بهترين علم «و اعلم انّه لاعلم كطلب السّلامة و لاسلامة كسلامة القلب و لاعقل كمخالفة الهوى، ولاخوف كخوف حاجزٍ، ولارجاء كرجاء معينٍ؛ بدان كه هيچ دانشى همچون طلب سلامت نيست و هيچ سلامتى بسان سلامت قلب نيست و هيچ خردى مانند مخالفت با هوس نيست و هيچ ترسى مانند ترس بازدارنده (از گناه) نيست و هيچ اميدى همچون اميد يارى دهنده (مشوق) نيست. 23- «ولافقر كفقر القلب و لاغنى كغنى النّفس و لا قوّة كغلبة الهوى؛ و فقرى چون فقر دل، و غنايى چون غناى نفس نيست و هيچ قدرتى مانند غلبه بر هوى وجود ندارد.» قهرمان نيست آنكه در كشتى قهرمان ديگر بيندازد قهرمان آن بود كه وقت نبرد نفس امّاره را زبون سازد 24- «ولا نور كنور اليقين و لايقين كاستصغارك للدّنيا، و لا معرفة كمعرفتك بنفسك؛ هيچ نورى، بسان نور يقين نيست، و هيچ يقينى مانند كوچك شمردن دنيا نيست (و اين كه بدانى دنيا ناچيز است) و هيچ معرفتى مانند شناخت خويشتن، خويش نيست.» 25- «ولانعمة كالعافية و لاعافية كمساعدة التّوفيق، و لا شرف كبعد الهمّة ولازهد كقصر الأمل، ولا حرص كالمنافسة فى الدّرجات؛ نعمتى همچون سلامتى نيست و عافيتى چون همراهى توفيق وجود ندارد، و شرف و بزرگى بسان همت بلند نيست، و زهدى چون كوتاهى آرزوها وجود ندارد، و هيچ حرصى بپاى رقابت بر سر مقام نمىرسد.» 26- «ولا عدل كالانصاف، ولاتعدّى كالجور و لاجور كموافقه الهوى و لاطاعة كاداء الفرائض، ولاخوف كالحزن، ولا مصيبة كعدم العقل ولا عدم عقل كقلّة اليقين، ولاقلّة يقين كفقر الخوف و لا فقر خوفٍ كقلّة الحزن على فقد الخوف؛ هيچ عدالت ورزى چون انصاف ورزى نيست، و هيچ تجاوزى مانند ستم نيست، و هيچ ستمى مثل پيروى از هوا و هوس نيست، و هيچ طاعتى چون اداء واجبات وجود ندارد، و هيچ (خدا) ترسى همچون حُزن و اندوه (براى قيامت) نيست و مصيبتى مانند نبود عقل وجود ندارد، و هيچ عدم عقلى بپاى كم يقينى نمىرسد و هيچ كمبود يقينى همچون نبود ترس (از خدا) نيست، و هيچ نبود خوف مانند كمى اندوه بر كمبود ترس نيست. 27- «ولا مصيبة كاستهانتك بالذّنب، ورضاك بالحالة الّتى انت عليها؛ و هيچ مصيبتى مانند كوچك شمردن گناهت و خشنودى به وضع موجود نيست.» 28- «ولا فضيلة كالجهاد ولاجهاد كمجاهدة الهوى و لا قوّة كردّ الغضب؛ هيچ فضيلتى مانند جهاد نيست، و هيچ تلاش و جهادى بسان جهاد با نفس نيست و هيچ قدرتى مانند رد خشم وجود ندارد.» 29- «ولا معصية كحبّ البقاء ولا ذلّ كذلّ الطّمع، وايّاك و التّفريط عند امكان الفرصة فانّه ميدانٌ يجرى لاهله بالخسران؛(28) معصيتى بسان دلبستگى به جاودانگى(در دنيا) نيست و هيچ خوارى مانند خوارى طمع نيست و بر تو باد كه از كوتاهى دورى كن و فرصت را از دست مده كه ميدانى است براى اهلش كه باعث زيان و خسارت مىشود.» ج: وصيّت به فرزندش حضرت صادق(ع) امام صادق(ع) مىفرمايد: «قال لى ابى: يا جعفر اوقف لى من مالى كذا و كذا، النّوادب تندبنى عشر سنين بمنى ايّام منى؛ پدرم به من فرمود: اى جعفر! فلان مقدار از دارايى ام را برايم وقف كن تا گريه كنندگان در منى و در ايام (اعمال) منى ده سال بر من گريه كنند.»(29) در اين وصيّت مختصر، به دو سنّت مهم و ماندگار – كه وجود آنها در جامعه مفيد و هدايتگر است – اشاره فرموده است. 1- وقف: وقف از سنتهايى است كه به حال فقرا مفيد و به مراكز مذهبى چون مسجد، و حسينيّه و… رونق مىدهد تا باعث جذب بيشتر افراد شده و زمينه هدايت آنها را فراهم نمايد. 2- گريه بر اهلبيت؛ عزادارى و زنده نگهداشتن ياد اهلبيت در واقع زنده نگهداشتن دين و مكتب است، مذهب شيعه كه همچنان زنده و بالنده در جهان باقى است، يكى از رازهاى بقاى آن همان عزاداريهاى محرّم و صفر و ايّام شهادت امامان بزرگوار است. حضرت باقر(ع) اين سفارش را در محلّى به نام منى نموده كه هر سال هزاران حاجى از گوشه و كنار جهان در آنجا گردهم مىآيند و در شب يازدهم و دوازدهم، آنجا حضور دارند، و فرصتى نيز وجود دارد كه در مراسم عزادارى شركت نمايند، در نتيجه اين سنّت به تمام جهان مىتواند گسترش يابد، چنان كه گسترش يافته و دشمنان نيز بدان اعتراف دارند. 1- دكتر ژوزف فرانسوى مىگويد: «…ترقيّات سريع السيرى كه شيعيان در اندك مدتى كردند مىتوان گفت در دو قرن ديگر عدد آنها بر ساير فرقههاى مسلمانان بيشتر خواهد شد و علّت اين امر به واسطه عزادارى امام حسين(ع) است. امروز در هيچ نقطه از جهان نيست كه براى نمونه حداقل دو يا سه نفر شيعه نباشند كه براى امام حسين(ع) عزادارى نمايند. شيعيان عقيده دارند كه روزهاى تاسوعا و عاشورا بايستى فقرا را اطعام نمود…دسته ديگر از شيعيان براى اقامه مجلس سوگوارى وقفياتى نمودهاند كه ارزش آن بالغ بر ميليونها دلار مىگردد».(30) 2- توماس ماساريك مىگويد: «بسيارى از مورخين ما از كم و كيف عزادارى امام حسين(ع) اطلاع ندارند و جاهلانه درباره آن سخن مىگويند… و به اين نكته پى نبردهاند كه اين مسأله در اسلام چه تحوّلى ايجاد كرده و يا جنبش و نهضت مذهبى كه از تعزيه در اين قوم پيدا شده در هيچ يك از اقوام و ملل عالم پيدا نشده و با يك نظر دقيق در ترقيات دويست ساله پيروان على(ع) در سرتاسر هندوستان در اقلّيت بودند و همين حال را ممالك ديگر داشت، امروزه در ممالك مترقى و ثروتمند مسيحى اگر بخواهند چنين عزادارى به پا نمايند با صرف ميليونها دلار باز هم به تأسيس چنين مجامع و مجالس عزادارى موفق نخواهند شد…»(31). اين اعترافات بخوبى نقش و اهمّيت وصيّت حضرت باقر(ع) به فرزندش امام صادق(ع) را در بر پايى عزادارى آنهم در مجمع حاجيان و در فرصت مناسب در منى روشن مىسازد. پىنوشتها: – 1. سوره حجرات، آيه 13. 2. سوره بقره، آيه 2. 3. سوره بقره، آيه 282. 4. سوره انعام، آيه 155. 5. سوره مائده، آيه 27. 6. سوره طلاق، آيه 3. 7. سوره طلاق، آيه 2. 8. سوره توبه، آيه 36. 9. سوره اعراف، آيه 128. 10. سوره بقره، آيه 21. 11. سوره بقره، آيه 183. 12. منتخب ميزان الحكمه، ص 464، ش 5797. 13. همان، ش 5801. 14. همان، ش 5804. 15. ميزان الحكمه محمدى رى شهرى، ترجمه حميد رضا شيخى، دارالحديث، اوّل، 1377، ج 14، ص 6820. 16. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، داراحياء التراث، ج 93، ص 313، ح 17، منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 184، ج 1، حديث 2143. 17. سوره آل عمران، آيه 134. 18. سوره بقره، آيه 194. 19. سوره فتح، آيه 29. 20. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، دارالكتب الاسلاميّه، ج 2، ص 303، ح 3 ؛ منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 389. 21. همان، ص 389، ح 4807. 22. اين بخش را در تاريخ 4/6/86 نوشتم كه همزمان بود با سخنرانى آقاى احمدى نژاد، در دانشگاه كلمبيا، با اين كه از طرف رئيس دانشگاه مورد اهانت قرار گرفت، با اين حال با متانت از كنار آن گذشت و زمينه ملامت آنان را از سوى جهانيان فراهم نمود. 23. سوره آل عمران، آيه 188. 24. مكارم الاخلاق، ج 2، ص 353، ح 2660، به نقل از منتخبميزان الحكمه، همان، ص 458، ش 5737. 25. سوره اعراف، آيه 200. 26. من عمل بما يعلم علّمه اللّه ما لا يعلم؛ اعلام الدين، ص 301، به نقل از منتخب ميزان الحكمه، ص 370، ش 4583. 27. ميزان الحكمه، همان، ج 14، ص 6822 – 6821. 28. تحف العقول، على بن شعبه، تحقيق على اكبر غفّارى، انتشارات اسلامى، قم 1404 ه.، ص 284 – 286 ؛ اعلام الهدايه، مجمع جهانى اهل بيت، اول، 1422، ج 7، ص 234 – 237. 29. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، ج46، ص 220. 30. شهيد كربلا، ج 2، ص 224 – 227، به نقل از آشنايى با حسين، ميرزا باقر زخرهاى، نامدار، قم، 1382، چاپ اول، ص 66. 31. آشنايى با حسين(ع)،همان، ص 64 – 65.
اسراف و تبذير هشدارهاى اجتماعى 4
هشدارهاى اجتماعى(4) اسراف و تبذير حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى « قَالَ اَبِى مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِىِّ(ع): «عَلَيْكَ بِالِاقْتِصَادِ وَ اِيَّاكَ وَ الْاِسْرَافَ فَاِنَّهُ مِنْ فِعْلِ الشَّيْطَنَةِ؛بر تو باد به ميانه روى و پرهيز كن از اسراف زيرا اسراف از كارهاى شيطان است.»(1) يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى در فرهنگ دينى موضوع «اسراف» و «تبذير» و ريخت و پاشها و ولخرجىهاى بىحد و حساب است. لغتشناسان در تعريف و ترسيم اسراف گفتهاند: «تجاوز الحد فى كل فعل يفعله الانسان و ان كان ذلك فى الانفاق اشهر و يقال تارة اعتبارا بالقدر و تاره بالكيفية؛خارج شدن انسان از حد و مرز در هر كارى كه انجام مىدهد را اسراف گويند گر چه اين معنى در انفاق مشهورتر است و اسراف هم گاهى در اندازه و مقدار (يك چيز است) و گاهى در كيفيت و چگونگى آن.»(2) واژه «اسراف» و «تبذير» در برابر واژه «اقتصاد» و «اعتدال» قرار دارند و با اندك تفاوتى يك مفهوم و پيام را مىرسانند. با در نظر گرفتن ريشه اين دو لغت (اسراف و تبذير) چنين به نظر مىرسد كه وقتى اين دو در مقابل هم قرار مىگيرند اسراف به معنى خارج شدن از حد اعتدال، بى آن كه چيزى را ظاهراً ضايع كرده باشد، مثل اينكه، ما لباس گرانقيمتى بپوشيم كه بهايش صد برابر لباس مورد نياز ما باشد يا غذاى خود را آنچنان گرانقيمت تهيه كنيم كه با قيمت آن بتوان عده زيادى را آبرومندانه تغذيه كرد. در اين جا از حد گذراندهايم ولى ظاهراً چيزى نابود نشده است اما: «تبذير» و ريخت و پاش، آن است كه چنان مصرف كنيم كه به اتلاف و تضييع بينجامد مثل اين كه براى دو نفر ميهمان غذاى ده نفر را تهيه كنيم آنگونه كه بعضى از جاهلان چنين مىكنند و به آن افتخار مىنمايند و باقى مانده را در زبالهدان مىريزند و اتلاف مىكنند.»(3) البته گاهى هم مىشود كه در كاربردها، اين دو واژه در يك معنى به كار مىرود و به اصطلاح عطف تفسيرى مىشوند، امام على(ع) در نهج البلاغه مىفرمايد: «اَلَا وَ اِنَّ اِعْطَاءَ الْمَالِ فِى غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ وَ اِسْرَافٌ وَ هُوَ يَرْفَعُ صَاحِبَهُ فِى الدُّنْيَا وَ يَضَعُهُ فِى الآخِرَةِ وَ يُكْرِمُهُ فِى النَّاسِ وَ يُهِينُهُ عِنْدَ اللَّهِ؛ آگاه باشيد مال را در غير مورد استحقاق صرف كردن تبذير و اسراف است. ممكن است اين عمل انسان را در دنيا بلندمرتبه كند اما مسلماً در آخرت پست و حقير خواهد كرد. در نظر توده مردم ممكن است سبب اكرام گردد اما در پيشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد.»(4) از حديث آغاز نوشتار و اين حديث شريف معلوم شد كه: 1- ميانهروى و اقتصاد و اعتدال يك فضيلت انسانى و رفتار سالم اجتماعى است. 2- اسراف و تبذير خارج شدن از حد و مرز فضيلت است و به عنوان رذيلت شناخته مىشود. 3- اهميت پرهيز از اسراف به اندازهاى است كه امام معصوم(ع) با به كارگيرى واژه «اياك» و نيز كلمه «الا» هشدار مىدهد و مردم را به آگاهى و بيدارى فرا مىخواند. از آيات و روايات كاملاً اين معنا به دست مىآيد كه افراط و تفريط و خروج از خط اعتدال در هر كارى مذموم و ناپسند است. زيست شايسته در سايه معتدلانه حركت كردن و مقتصد بودن امكانپذير است. بىترديد نعمتها و مواهب موجود در كره زمين از سوى خداى رب العالمين به گونهاى تنظيم و تقدير شده است كه براى ساكنان زمين كافى است و همه مىتوانند در سايه بهرهگيرى درست از آن مواهب استفاده بهينه ببرند، ليكن خرجهاى بيهوده و مصرف كردنهاى بىاندازه اين نعمت را هدر مىدهد و چه بسا اسراف و تبذير در گوشهاى از جهان و منطقهاى از زمين دليل محروميت انسانهاى ديگرى در منطقهاى از جهان گردد. و نيز بدمصرفكردن و بىرويه بهرهبردارى كردن از منابع طبيعى و نعمتهاى خدادادى نسلهاى آينده را دچار محروميت و تهديد قرار مىدهد. به همين جهت قرآن كريم با عبارتهاى گوناگون، مسلمانان را از اين بلاى خانمانسوز و جهانسوز پرهيز داده و فرموده است: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ؛ و (از نعمتهاى الهى) بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمىدارد.»(5) قرآن مسرفان را چهرههاى منفور پيش خداوند معرفى كرده زيرا آنان با اين رفتار غيرانسانى و غيراسلامى از حد و حدودى كه خداوند تعيين كرده و انبياى او اعلام كردند پا را فراتر نهاده و رهنمودهاى حكيمانه و واقعبينانه را ناديده گرفتهاند. روشن است آن كه قانون شكنى مىكند و حركت قوانين انسان ساز و جامعه ساز را رعايت نمىكند پيش قانونگذار عالم و عادل چهره ناپسند و مبغوضى خواهد داشت. باز در قرآن مجيد مىخوانيم: «اِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِى الْاَرْضِ وَ اِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِين؛فرعون، برترىجويى در زمين داشت و از اسرافكاران بود.»(6) اسرافكارى را روش فرعون مىشمارد و اسراف را يك برنامه فرعونى قلمداد مىكند. و در جاى ديگر اسراف كاران و مبذّران را برادران شيطان مىنامد: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيراً؛ اِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا اِخْوانَ الشَّياطينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً؛ و حق نزديكان را بپرداز (و همچنين حق) مستمند وامانده در راه را و هرگز اسراف و تبذير مكن چرا كه تبذيركنندگان برادران شياطنند. و شيطان در برابر پروردگارش بسيار ناسپاس بود.»(7) گر چه اسراف به معناى گسترده هرگونه تجاوز از حد در هر كارى است كه انسان انجام مىدهد اما بيشتر در مورد هزينهها و خرجهاى مالى گفته مىشود و حتى انفاق و كارهاى خوب را نيز شامل مىشود. قرآن در سوره فرقان اسراف را در برابر سختگيرى و بخل و فشردهدستى قرار داده و مىفرمايد: «وَ الَّذِينَ اِذا اَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً؛(بندگان شايسته خداوند) كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مىكنند و نه سختگيرى و بخل مىورزند بلكه ميان اين دو حد اعتدال و ميانه را مىگيرند.»(8) مصاديق اسراف معمولاً هر كسى واژه «اسراف» را مىشنود، موضوع ولخرجى، زيادهروى و تجاوز از حد و شأن اجتماعى به ذهن او مىرسد، ليكن در لابهلاى كلمات نورانى پيشوايان معصوم(ع) اشارات لطيفى به مصداقها و موارد اسراف شده است كه اشاره به آن در اين بخش از نوشتار، خالى از فايده نيست و مىتواند هشدارى اجتماعى براى كسانى باشد كه از اين گونه اسرافها غافلند يا اينگونه امور را در رديف معانى و مصاديق اسراف به شمار نمىآورند. دورافكندن هسته خرما و… بشر بن مروان گويد خدمت امام صادق(ع) رسيديم، آن حضرت دستور داد مقدارى خرما آوردند يكى از افراد پس از خوردن خرما هستههاى آن را دور مىانداخت، حضرت دستش را گرفت و فرمود: «لَا تَفْعَلْ اِنَّ هَذَا مِنَ التَّبْذِيرِ وَ اِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ؛ اين كار را نكن، اين حيف و ميل است و خداوند تباهكارى را دوست ندارد.»(9) شايد آن روز اين معنا در انديشه افراد درست جا نمىافتاد. اما امروز بشر با پيشرفت علوم و زيادى جمعيت جهان، سخت به اين موضوع توجه كرده تا آنجا كه مىكوشد از همه چيز استفاده بهينه كند و با بازيافت از زباله بهترين كود و از تفالهها بهترين وسيله مورد نياز و حتى از فاضلابها به وسيله تصفيه، آب قابل استفاده را براى كشاورزى به دست آورد. يقيناً از چيزهايى مانند هسته خرما با دستگاهها و امكانات مدرن امروز مىتوان غذا براى دامها و مرغها تهيه كرد كه مواد غذايى آن به مراتب از علوفهها و دانههاى ديگر بيشتر و بهتر است. آن روزى كه امام صادق(ع) نسبت به دور ريختن هسته خرما هشدار داد ابزار و وسيله تبديل آن به اينگونه استفادهها نبود اما امام(ع) با آگاهى همهجانبه از مسائل اجتماعى و انسانى و حتى طبيعى و تجربى اين گونه رهنمود را با هشدار به هم آميخته است. در همين راستا امام(ع) از دور ريختن آب باقى مانده در ته ظرف نيز نهى كرده و آن را از مصاديق اسراف برشمرده و مىفرمايد: «اَدْنَى الْاِسْرَافِ هِرَاقَةُ فَضْلِ الْاِنَاءِ وَ ابْتِذَالُ ثَوْبِ الصَّوْنِ؛ كمترين اندازه اسراف دور ريختن ته مانده ظرف (آب يا غذا) و تبديل لباس بيرون به لباس خانه و دم دستى است.»(10) در نگاه امام صادق(ع) آنكه از ظرف آب يا غذا زايد مقدارى مىنوشد و مىخورد و باقيمانده آن را دور مىريزد مسرف است. زيرا با آن باقى مانده آب يا غذا مىتوان تشنهاى را سيراب و گرسنهاى را سير كرد يا دست كم درخت و گياه و گلى را شاداب كرد و حيوانى را از گرسنگى و تشنگى نجات داد. نگاه ژرف امام(ع) در رابطه با پوشيدن لباس نيز قابل تأمل و دقت است كسى كه بين لباس كار و لباس ميهمانى فرقى نمىگذارد و هر كدام دم دست بود براى كار يا مثلاً نماز و مجالس مىپوشد اين هم به گونهاى گرفتار رذيلت اسراف شده است. از امام كاظم(ع) سؤال شد كه آيا داشتن ده پيراهن اسراف است؟ فرمود: «خير، بلكه داشتن پيراهن زياد باعث مىشود كه پيراهنهايش بيشتر عمر كند. اسراف آن است كه لباس بيرونت را در جاى كثيف بپوشى.»(11) بنابراين بسيارى از چيزهايى كه به نظر ما اسراف به شمار نمىرود در نگاه پيشوايان دينى از مصاديق اسراف به حساب آمده است. از جمله موارد اسرافى كه در روايات دينى به آن اشاره شده مىتوان موارد ذيل را برشمرد: هر چه دلت بخواهد خوردن(12) به بدن ضرر و صدمه وارد كردن(13) به هنگام وضو آب زياد مصرف كردن(14) حلالها را حرام شمردن و خون ريختن(15) بيش از شأن و موقعيت اجتماعى مصرف كردن (در پوشيدن و خوردن و خريدن)(16) و به كارهاى باطل نازيدن و به كار خير بىرغبتى نشان دادن(17) عيب ملى رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيت الله العظمى خامنهاى در خطبههاى عيد فطر سال 86 ضمن شمارش درسهاى ماه رمضان يكى از درسها را «سخت گرفتن بر خود و انفاق به ديگران» برشمردند و در ادامه به بلا و عيب بزرگ ملت ايران اشاره كردند و فرمودند: «ما مردم مسرفى هستيم، ما اسراف مىكنيم، در آب، در نان، اسراف در وسايل گوناگون و تنقلات، اسراف در بنزين، كشورى كه توليدكننده نفت است واردكننده فرآورده نفت -بنزين- است. اين تعجبآور نيست؟ هر سال ميلياردها بدهيم بنزين وارد كنيم يا چيزهاى ديگرى وارد كنيم براى اين كه بخشى از جمعيت و ملت ما دلشان مىخواهد ريخت و پاش كنند. ما ملت به عنوان يك عيب ملى به اين نگاه كنيم، اسراف بد است.»(18) در رساله «اجوبة الاستفتائات» سؤال 1469 از ايشان پرسيده شده: «گفته مىشود كه استفاده از نيروى برق براى روشنايى بيشتر از مقدار نياز اسراف محسوب نمىشود آيا اين سخن صحيح است؟» ايشان جواب دادهاند: «شكى نيست كه استفاده و مصرف هر چيزى حتى نيروى برق و نور و چراغ بيشتر از مقدار نياز اسراف محسوب مىشود. آنچه صحيح است سخن منقول از رسول اللّه(ص) است كه مىفرمايد:«لا اسراف فى خير». در كار خير، اسراف وجود ندارد.»(19) از مصاديق اسراف كه از گرفتارىهاى اجتماعى و آسيبها و آفتهاى خانوادگى جامعه ما به شمار مىرود و نوعى غربزدگى و چشم و همچشمى هم چاشنى آن شده است، موضوع و پديده «تجملگرايى» و «تشريفات» و رو آوردن به زندگىهاى پرزرق و برق و پرهزينه و خرجهاى اضافى است. به گونهاى كه آن اندازه گرفتار شدهايم كه: جمال زندگى را با تجملگرايى سودا كردهايم و شرافت را قربانى تشريفات نمودهايم و بالاخره آنچه بايد وسيله زندگى باشد را هدف زندگى قرار داده و درباره آن به مسابقه پرداختهايم. اين اسرافها و ريخت و پاشهاى جديد و مدرنى است كه بسيارى از خانوادهها را فرا گرفته و سوگمندانه در رسانهها به نمايش گذاشته مىشود و فرهنگ رفاهزدگى و تجملگرايى را عملاً رواج مىدهد. از مقام معظم رهبرى در اين رابطه پرسيده شده است كه نظر حضرت عالى در مورد ترويج تجملگرايى كه مخصوصاً طى ماههاى اخير توسط برخى رسانهها دنبال مىشود چيست؟ ايشان در جواب مرقوم داشتهاند كه: «اينجانب از اين كسانى كه مىكوشند تا در ميان مردم ما رسم تجملگرايى و اسراف و ولخرجى را شايع كنند شديداً نگران و متأسفم و از اينكه مردم فداكار و انقلابى ايران در امور شخصى به مصرفگرايى سوق داده شوند و قناعت انقلابى را از ياد ببرند به خدا پناه مىبرم… براى متمكنين، ميانهروى و براى قشرهاى متوسط، قناعت در امور شخصى و براى همه تلاش و كار و توليد و رونق دادن به وضع عمومى فريضهاى انقلابى و رسمى اسلامى است.»(20) بار ديگر سخن آغازين اين بخش از نوشتار را كه از امام حسن عسگرى(ع) نقل كرديم مرور كنيم كه هم رهنمود دادند و هم هشدار، رهنمودشان اين بود كه «بر شما باد به ميانهروى» (و اقتصاد و اعتدال در زندگى) و هشدارشان اين بود كه: «پرهيز كنيد از اسراف، زيرا اسراف از كارهاى شيطان است.» حسن ختام اين فصل از اين گفتار و نوشتار را با سخنى از امام پرهيزكاران و اميرمؤمنان على(ع) زينت مىبخشيم كه به يكى از كارگزارانش نوشت: «فَدَعِ الْاِسْرَافَ مُقْتَصِداً وَ اذْكُرْ فِى الْيَوْمِ غَداً وَ اَمْسِكْ مِنَ الْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِكَ وَ قَدِّمِ الْفَضْلَ لِيَوْمِ حَاجَتِكَ اَ تَرْجُو اَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ اَجْرَ الْمُتَوَاضِعِينَ وَ اَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ الْمُتَكَبِّرِينَ وَ تَطْمَعُ وَ اَنْتَ مُتَمَرِّغٌ فِى النَّعِيمِ تَمْنَعُهُ الضَّعِيفَ وَ الْاَرْمَلَةَ اَنْ يُوجِبَ لَكَ ثَوَابَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ اِنَّمَا الْمَرْءُ مَجْزِىٌّ بِمَا اَسْلَفَ وَ قَادِمٌ عَلَى مَا قَدَّمَ وَ السَّلَامُ؛ اسراف را كنار بگذار و ميانهروى را پيشه كن. از امروز به فكر فردا باش و از اموال دنيا به مقدار ضرورت براى خويش نگاهدار و زيادى را براى روز نيازت از پيش بفرست. آيا اميد دارى خداوند ثواب متواضعان را به تو بدهد در حالى كه در پيشگاهش از متكبران باشى!؟ و آيا طمع دارى كه ثواب انفاقكنندگان را به تو عنايت كند در صورتى كه در زندگى پرنعمت و ناز قرار دارى و مستمندان و بيوهزنان را از آن منع مىكنى؟ بدان انسان به آنچه از پيش فرستاده پاداش داده مىشود و به آنچه قبلاً براى خود ذخيره كرده وارد مىگردد.»(21) والسلام. پىنوشتها: – 1. سفينه البحار، هشت جلدى، اسوه، ج 4،ص 132. 2. مفردات راغب، واژه سرف. 3. تفسير نمونه، ج 12،ص 116و 115. 4. نهجالبلاغه، خطبه 126. 5. سوره اعراف، آيه 21. 6. سوره يونس، آيه 82. 7. سوره اسراء، آيات 26و 27. 8. سوره فرقان، آيه 67. 9. ميزان الحكمه، رى شهرى، مترجم، ج 5، ص 2462. 10. همان مدرك 11. همان، ص 2463. 12. همان 13. همان 14. همان 15. همان 16. همان، ص 2460. 17. همان 18. سخنرانى 21/7/86. 19. استفتائات، ص 352. 20. به نقل از عبرتهاى عاشورايى، شماره 94، 13/7/86. 21. نهجالبلاغه، نامه 21.
مبارزات فرهنگى امام جواد عليه السلام
مبارزات فرهنگى امام جواد(ع) اسماعيل نسّاجى زواره امام جواد(ع) در دورهاى امامت خويش را آغاز كرد كه به رغم اقتدار شيعيان، عرصه سياسى و اجتماعى جامعه گرفتار چالشهاى عميق عقيدتى و درگيرىهاى مختلف شده بود. دوران امامت آن حضرت با خلافت دو نفر از خلفاى ستم پيشه عباسى (مأمون و معتصم) مقارن بود. مأمون به دليل اين كه با قتل امام رضا(ع) دچار بدنامى و تزلزل شده بود، صلاح نمىديد كه بيش از آن به آزار امام جواد(ع) بپردازد. هم چنين به دليل قدرت شيعيان در آن روزگار تمام سعى خود را بر آرام نگه داشتن اوضاع مصروف مىداشت، لذا به منظور دستيابى به چنين هدفى ناچار شد آن حضرت را مانند پدرش على بن موسى الرضا(ع) تحمل كند. جواد الائمه (ع) با گذاشتن شروطى مبنى بر دخالت نكردن در امور عملاً ناچار شدن خود را به پذيرش ولايتعهدى به نمايش گذاشت و نقشه خليفه را كه با اين هدف در صدد كسب مشروعيت بود، ناكام گذاشت.مسأله مخاطرهآميزى كه در اين مقطع حسّاس شيعيان را تهديد مىكرد، قدرت گرفتن و پيشرفت «مذهب معتزله» بود. مكتب اعتزال در آن زمان رواج و رونق بسيارى گرفته بود و حكومت وقت از طرفداران آن بسيار حمايت مىكرد. آنان دستورات و مطالب دينى را به عقل خويش عرضه مىنمودند و آن چه را عقلشان صريحاً تأييد مىكرد، مىپذيرفتند و بقيّه را انكار مىكردند و چون نيل به مقام امامت در سنين خردسالى با عقل ظاهر بين آنان سازگار نبود، پرسشهاى دشوار و پيچيدهاى را مطرح مىكردند تا به پندار خويش حضرت جواد(ع) را در ميدان «رقابت علمى» شكست دهند. امّا آن امام با پاسخهاى قاطع و استدلالهاى قوى از اين مناظرهها سربلند بيرون آمد و هرگونه ترديد در مورد امامت خويش را از بين برد و اصل امامت را تثبيت نمود و نشان داد كه برخوردارى از منصب الهى در خردسالى هيچ مشكلى ندارد. از ديگر مسائل مطرح در اين عصر، تهاجم عقيدتى و نيرنگ بازىهاى دو خليفه ملعون عباسى (مأمون و معتصم) با مردم بود. به گواهى تاريخ مأمون مكّارترين و منافقترين خليفه عباسى بود كه براى كسب پيروزى نهايى و قطعى بر انديشه شيعه، بسيار كوشيد و هدف نهايى وى از تشكيل مجالس مناظره با امامان شيعه شكست ايشان و در نهايت سقوط مذهب تشيّع بود، زيرا او مىخواست براى هميشه ستاره تشيّع افول كند و بزرگترين مانع در برابر حاكمان غاصب و ستمگر از ميان برداشته شود، امّا در چنين عصرى امام جواد(ع) قاطعانه و با اقتدار الهى تمام در برابر انحرافات، مسامحهها، توهينها و ديگر مكرهاى خلفاى باطل ايستاد و از حقانيّت دين اسلام و شيعيان دفاع كرد.(1) مبارزه با انحرافات اعتقادى خطر انحراف فكرى هميشه تهديد كننده جوامع است، به ويژه اگر در مسائل اعتقادى باشد. به همين جهت پيامبر اكرم(ص) هنگام رحلت، كتاب و عترت را ميزان و ملاك عقيده صحيح معرفى كرد. امّا متأسفانه هميشه در بين مسلمانان و شيعيان عدّهاى گرفتار افراط و عدّهاى ديگر درگير تفريط بوده و هستند. «محمد بن سنان» از جمله كسانى است كه در محبّت اهل بيت(ع) زياده روى مىكرد، بدين جهت برخى از علماى رجال او را به «غلو» متهم مىكنند. وى مىگويد: روزى محضر امام جواد(ع) نشسته بودم و مسائلى از جمله اختلافات شيعيان را مطرح مىكردم. امام فرمود: اى محمّد! خداوند قبل از هر چيز نور پيامبر(ص)، على و فاطمه(ع) را خلق كرد. سپس اشياء و موجودات ديگر را آفريد و طاعت اهل بيت(ع) را بر آنان واجب كرد و امور آنها را در اختيار اهل بيت(ع) قرار داد، بنابراين فقط آنان حق دارند چيزى را حلال و چيزى را حرام كنند و حلال و حرام ايشان نيز به اذن و اراده خداوند است. اى محمد! دين همين است: كسانى كه جلوتر بروند (افراط نمايند) منحرف شدهاند و كسانى كه عقب بمانند (تفريط كنند) پايمال و ضايع خواهند شد. تنها راه نجات همراهى با اهل بيت(ع) است و تو نيز بايد همين راه را طى كنى(2) در برابر خليفه امام جواد(ع) به رغم محدوديتهاى موجود از سوى دستگاه خلافت، از طريق نصب وكلا و نمايندگان، ارتباط خود را با شيعيان حفظ مىكرد.در سراسر قلمرو حكومت دو خليفه ملعون عباسى (مأمون و معتصم) حضرت كارگزارانى را اعزام مىكرد و با فعاليّتهاى سياسى گسترده از تجزيه نيروهاى شيعه جلوگيرى مىنمود. از جمله: آن امام به وكلاى خود اجازه داد كه به درون دستگاه خلافت نفوذ كرده و مناصب حسّاس حكومتى را در دست بگيرند. هم چنين برخى از كارگزاران امام نيز به عنوان حاكم شهرها منصوب شدند و همه امور را با دقّت تحت نظر داشتند.(3) برخورد با فرقههاى منحرف امامان معصوم(ع) هر يك كم و بيش در زمان امامت خويش با انحرافات فكرى و عقيدتى درگير بودند. در دوران امامت امام نهم بعضى از انحرافات عقيدتى مطرح بود كه ريشه در دورانهاى قبل داشت، ولى آن بزرگوار به مناسبتهايى با اين انحرافات برخورد مىكرد و با اعلام موضع خويش، نظر حق و درست را بيان مىنمود و مردم را از باورهاى ناصحيح و غلط باز مىداشت. امام جواد(ع) در برابر فرقههايى كه در آن دوران وجود داشتند، شيعيان را راهنمايى مىكرد. يكى از اين فرقهها همان طورى كه گفته شد، «اهل حديث» بود كه مجسّمى مذهب بوده و خدا را جسم مىپنداشتند. امام درباره آنها به شيعيان مىفرمود: شما اجازه نداريد پشت سر هر كسى كه خدا را جسم مىداند، نماز بگذاريد و به او زكات بدهيد.(4) «واقفيه» يكى ديگر از فرقههاى موجود انشعابى از شيعه بود كه به صورت معضلى بزرگ در مقابل شيعيان مطرح شده بود، آنان كسانى بودند كه پس از شهادت امام كاظم(ع) بر آن حضرت توقف كرده و امامت فرزندش على بن موسى الرضا(ع) را نپذيرفتند. «زيديه» نيز فرقهاى بود منشعب از شيعه كه طعن آنها بر امامان معصوم(ع)، سبب موضعگيرى تند ائمه(ع) در برابر آنان شد، چنان كه در روايتى از امام جواد(ع) واقفيّه و زيديّه مصداق آيه «وجوه يومئذٍ خاشعةٌ عاملةٌ ناصبة»(5) خوانده شدند و در رديف ناصبىها قرار گرفتند.(6) مناظرههاى علمى و اعتقادى دولت عباسى به منظور درهم شكستن چهره علمى امامان(ع) و زير سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان، جلسات مناظره و گفت و گوى علمى تشكيل مىداد. البته با اين كار آنان نه تنها به مقصود خويش نمىرسيدند، بلكه موجب رسوايى و فضاحت خويش مىشدند. از آن جا كه امام جواد(ع) نخستين امامى بود كه در خردسالى بهمنصب امامت رسيد، حضرت مناظرات و گفت و گوهايى داشته است كه برخى از آنها بسيار مهم و مفيد بوده است. راز وجودى آن مناظرات اين بود كه از يك طرف امامت او به خاطر كمى سن براى بسيارى از شيعيان كاملاً ثابت نشده بود،از اين رو براى اطمينان خاطر و به عنوان آزمايش، سؤالات فراوانى از آن حضرت مىكردند. از طرف ديگر مكتب و اعتزال و افراطىگرى در بهره ورى از عقل رونق يافته بود و حكومت وقت نيز از آنان پشتيبانى مىكرد، لذا اين گروه سؤالات عقلى دشوارى مطرح مىكردند تا به پندار خامشان آن حضرت را در ميدان رقابت علمى شكست دهند، ولى در همه اين مناظرات علمى، امام جواد(ع) با علم امامت كه ناشى از علم خداوندى است با پاسخهاى قاطع، هرگونه شك و ترديد را در مورد امامت خود از بين برد. به همين جهت است كه بعد از او در دوران امامت امام هادى(ع) كه در كودكى به امامت رسيد، مشكلى ايجاد نشد و براى همه روشن شده بود كه خردسالى مانع منصب امامت نمىشود. مناظره او با «يحيى بن اكثم» و اثبات حقانيّت آن بزرگوار و ناتوانى يحيى و مناظره او با «ابن ابى داود» و غلبه بر وى از اين نمونه مناظرات است.(7) قاطعيّت در طرد ناصالحان يكى از خطراتى كه هميشه بزرگان و رهبران يك مذهب يا يك كشور را تهديد مىكند، وجود اطرافيان ناصالح است كه به خاطر اغراض انحرافى، مادى و يا اعتقادى پيرامون بزرگان را گرفته و بين آنان و مردم فاصله ايجاد مىكنند و معمولاً راههاى ارتباطى آن رهبران را با مردم قطع مىكنند. اگر بزرگان مواظب اين گونه افراد نباشند، چه بسا زيانهاى جبران ناپذيرى جامعه را تهديد نموده و مشكلات بسيارى را به بار مىآورد. در زمان امامت امام جواد(ع) نيز اين گونه افراد با سوء استفاده از كمى سن امام به خيال خود فكر مىكردند كه مىتوانند بر امور جامعه مسلّط شوند و هر طور كه خواستند، عمل كنند. آن حضرت اين خطر را احساس كرد و بدون هيچ اغماضى آن را طرد نمود.«ابو عمر جعفر بن وافد» و«هاشم بن ابى هاشم» در زمره اين افراد جاى داشتند. امام محمد تقى(ع) درباره آنان فرمود: «خداوند آنان را لعنت كند، زيرا به اسم ما از مردم اخّاذى مىكنند و ما را وسيله دنياى خود قرار دادهاند.»(8) مبارزه با حديثسازان پس از آن كه مأمون دخترش را به ازدواج امام جواد(ع) درآورد، در مجلسى كه وى (مأمون) و بسيارى ديگر از جمله فقهاى دربارى مانند: «يحيى بن اكثم» حضور داشتند، يحيى به امام جواد(ع) گفت: روايت شده كه جبرئيل به حضور پيامبر رسيد و گفت: يا محمد! خدا به شما سلام مىرساند و ميگويد: من از ابوبكر راضى هستم! از او بپرس كه آيا او از من راضى است؟ امام فرمود: كسى كه اين خبر را نقل مىكند بايد خبر ديگرى را كه رسول خدا(ص) در حجةالوداع بيان كرد، ناديده نگيرد. پيامبر فرمود: كسانى كه بر من دروغ مىبندند، بسيار هستند و بعد از اين نيز بسيار خواهند شد. هر كس عمداً بر من دروغ ببندد، جايگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حديثى از من براى شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنّت من عرضه كنيد، آن چه با كتاب خدا و سنّت من موافق بود، بگيريد و آن چه مخالف با كتاب خدا و سنّت بود، رها كنيد. روايت مذكور با كتاب خدا سازگارى ندارد، زيرا خداوند فرموده: «ولقد خلقنا الانسان و نعلم ماتوسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد؛(9) ما انسان را آفريديم و مىدانيم در دلش چه چيزى مىگذرد و ما از رگ گردن به او نزديكتر هستيم.» آيا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر بر خدا پوشيده بود تا از پيامبر(ص) بپرسد!؟(10) يحيى روايت ديگرى را مطرح كرد و امام جواد(ع) به هر يك جداگانه پاسخ داد. مبارزه با تفسيرهاى نابجا امام محمد تقى(ع) به عنوان پاسدار حريم وحى از تفسيرهاى نابجا و غير عقلانى آيات قرآن جلوگيرى كرده و علماو دانشمندان را به سوى فهم صحيح آيات راهنمايى مىكرد. روزى در مجلس معتصم برخى از دانشمندان به آيهاى استناد كرده و يك حكم شرعى صادر نمودند. امام جواد(ع) كه در آن جلسه حضور داشت، خطاى آنان را گوشزد نمود و تفسير صحيح را براى حاضرين ارائه نمود. «محمد بن مسعود عياشى سمرقندى» در تفسير خود ماجراى آن مجلس را چنين آورده است: در زمان معتصم عباسى عوامل خليفه، عدّهاى دزد را دستگير كرده و از مركز خلافت در مورد چگونگى مجازات آنان خواستار دستور بودند. خليفه در مورد اين حادثه حسّاس مجلس مشورتى تشكيل داد و از دانشمندان عصر، كيفيّت اجراى حدّ شرعى را در مورد آنان خواستار شد. آنان گفتند: قرآن در اين مورد بهترين راه كار است، آن جا كه مىفرمايد: «انّما جزاء الذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون فىالارض فساداً ان يقتّلوا او يصلّبوا او تقطّع ايديهم و ارجلهم من خلافٍ اوينفوا من الارض؛(11) كيفر كسانى كه با خدا و پيامبرش به جنگ برمىخيزند و در روى زمين در اشاعه فساد تلاش مىكنند، اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان به عكس يكديگر قطع شود و يا ابن كه از سرزمين خود تبعيد گردند.» آنان به خليفه پيشنهاد كردند طبق اين آيه يكى از كيفرهاى فوق را در مورد تبهكاران انتخاب كند. معتصم عباسى در همان جلسه از امام نيز نظر خواست. آن حضرت اول از اظهار نظر خوددارى كرد، امّا وقتى كه با اصرار خليفه مواجه شد، نظر خود را چنين اعلام كرد: اينان در استدلال به آيه خطا كردند. استنباط حكم شرعى از اين آيه دقّت بيشترى مىطلبد و بايد تمام جوانب مسأله در نظر گرفته شود و نسبت به جرمهاى مختلف كيفرها فرق مىكند، زيرا اين مسأله صورتهاى مختلف و احكام جداگانه دارد: 1- اگر اين راهزنان فقط راه را نا امن كردهاند، نه كس را كشته و نه مال ديگرى را به غارت بردهاند، مجازات آنان فقط حبس است و اين همان معنى «نفى ارض» است. 2- اگر راه را ناامن كرده و افراد بى گناهى را كشتهاند، اما به مال ديگران تجاوز نكردهاند، مجازات آنان اعدام است. 3- اگر امنيت را از راههاى عمومى سلب كرده، انسانهاى بىگناه را كشته و مال مردم را نيز به غارت بردهاند، كيفر آنان بايد سختتر باشد، يعنى اول دست و پايشان را به عكس هم ديگر قطع مىكنند، سپس به دار مجازات آويخته مىشود. معتصم اين نظريه را پسنديد و به عامل خود دستور داد طبق نظر امام جواد(ع) عمل كند.(12) فرجام سخن امام جواد(ع) در طول دوران پربركت امامت خويش هم چنان به مبارزه فرهنگى ادامه داد تا اين كه در آخر ذى قعده سال 220 ه.ق توسط همسرش ام الفضل (دختر مأمون) به دستور معتصم (هشتمين خليفه عباسى) با انگور زهرآلود مسموم شد.(13) با مسموم شدن آن حضرت عقده ام الفضل خالى نشد، لذا در را از پشت به روى امام بست و به كنيزها دستور داد هياهو كنند تا صداى امام جواد(ع) را كسى نشنود.(14) سرانجام بر اثر همان زهر، آن حضرت به شهادت رسيد و پيكر مطهرش را در قبرستان قريش بغداد (كاظمين فعلى) در كنار قبر جدش، موسى بن جعفر(ع)، به خاك سپردند. امّا در همان حال ام الفضل از كرده خويش پشيمان شد و به گريه افتاد. حضرت به او فرمود: چرا گريه مىكنى؟ اكنون كه مرا كشتى، گريه كردن سودى ندارد. اين را بدان كه به خاطر خيانتى كه كردى، چنان به دردى مبتلا شوى كه هرگز علاج ندارد و چنان به فقر و تنگ دستى مبتلا گردى كه جبرانپذير نباشد. بر اثر نفرين آن حضرت ام الفضل به بيمارى سختى مبتلا شد و همه اموالش را در راه معالجه آن صرف كرد و به فقر و بدبختى افتاد و به بدترين وضع از دنيا رفت.(15) پىنوشتها: – 1. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 50، ص 74. 2. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص 44. 3. تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم(ع)، حسين جاسم، ترجمه سيد محمد نقى آيت اللهى، ص 79 – 78. 4. التوحيد، شيخ صدوق، ص 101. 5. سوره غاشيه، آيات 3 – 2. 6. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، رسول جعفريان، ص 490. 7. نك: همان، ص 486 – 482. 8. اختيار معرفة الرجال، شيخ طوسى، ص 549. 9. سوره ق، آيه 16. 10. بحارالانوار، ج 50، ص 84. 11. سوره مائده، آيه 33. 12. تفسير عياشى، محمد بن مسعود عياشى، ج 1، ص 315. 13. اصول كافى، ج 2، ص 492. 14. منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ج 2، ص 234 – 233. 15. سوگند نامه آل محمد، محمد محمدى اشتهاردى، ص 132.
زن و خردورزان و خردورزى
زن و خرد ورزان و خردورزى آية اللّه جوادى آملى تهيه و تدوين:حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور آيا از نظر فيلسوفان و تفكر فلسفى زن و مرد برابرند يا با هم متفاوتند؟ در اين مقاله در صدد پاسخگويى به سؤال فوق هستيم كه در نظر فيلسوفان با توجه به مبانى فلسفى: آيا زنان با مردان برابرند يا خير؟ براى پاسخ به اين سؤال مىگوييم: از نظر عقلى در اصل كمال ميان زن و مرد تفاوتى نيست. زيرا فيلسوفان وقتى به تعريف انسان مىپردازند او را به حيوان ناطق تعريف مىكنند كه حيوان جنس انسان و ناطق فصل اوست در واقع ناطق مقوّم انسان است و اگر از مذكر بودن، مرد و مؤنث بودن زن سخن به ميان مىآيد، مذكر بودن و مؤنث بودن انسان را به دو صنف تقسيم مىكند نه به دو نوع. بنابراين وقتى ذات انسان يعنى انسانيت انسان تمام شده و به نصاب خود رسيد مسئله ذكورت و انوثت مطرح مىشود. تشخيص ذاتى و عرضى و نشانههاى آن دو نيز از همين راه صورت مىگيرد يعنى ذاتيات انسان حيوانيت و ناطقيت است كه در كتب فلسفه از آن بحث مىشود. عدم تأثير ذكورت و انوثت در فعليّت انسان از نظر فلسفى موجودات مادى مركب از ماده و صورتاند، ماده جنبه قوه موجود مادى است و صورت جنبه فعليت شىء است و شىء بودن هر موجودى به صورت اوست نه به ماده او. ماده هر شىء مشترك است و مىتواند به صورتهاى ديگر درآيد از باب مثال، خاك ماده براى صورتهاى گوناگون است و مىتواند به شكل درخت،معدن،حبّهها و صورت انسان يا حيوانهاى متفاوت درآيد اما تا به صورت خاصى درنيايد فعليت خاصى پيدا نمىكند. بزرگان اهل حكمت، مذكر و مؤنث بودن را از شؤون ماده شىء مىدانند نه از شؤون صورت آن، يعنى ذكورت و انوثت در بخش صورت و فعليت بى اثر است. نشانه اين كه مرد و زن بودن مربوط به ماده است و نه صورت او، اين است كه نر و ماده بودن اختصاص به انسان ندارد بلكه در حيوان و گياه نيز زوجيت و نر و ماده داشتن راه دارد. حيوانها اگر كمالاتى داشته باشند مربوط به ذكورت و انوثت آنها نيست بلكه هر حيوانى براى خود فعليت و صورتى دارد كه كمالات وى به آن مربوط است. نر و ماده بودن حيوان، شايد در قدرتهاى بدنى اثر داشته باشد اما در كمال حقيقى آنها بى اثر است و زوجيت در مرتبه نازل و پايينتر در گياهان نيز راه دارد. بنابراين نر و مادگى و مذكر و مؤنث بودن از ذاتيات انسان نيست افزون بر آن به لحاظ اين كه انسانيت او به روح اوست و روح از عالم قدس است به خدا نسبت پيدا مىكند و چيزى كه به اضافه تشريفى به خدا اسناد داده شود منزّه از ذكورت و انوثت است. قرآن كريم نيز مىگويد: انسانى كه مىميرد، ذات اقدس الهى همه روح او را توفى و دريافت مىكند و اگر بدن انسان از دست برود. باز همه حقيقت او محفوظ است و اين نشان مىدهد كه بدن عين ذات يا جزو ذات يا لازم ذات نيست بلكه ابزار ذات است .چنان كه مجموع حيوانيت و ناطقيت تمام ذات انسان و ناطق بودن جزو ذات انسان و تعجّب از لوازم ذات انسان است و بدن هيچ كدام آن نيست از اين رو گاهى از بدن به مركب روح ياد مىكنند و مركب غير از راكب است. يگانگى علل بيرونى زن و مرد در فلسفه وقتى از علل وجود اشياء سخن به ميان مىآيد علل بيرونى آن را مبدأ فاعلى و غايت تشكيل مىدهد و علل درونى او را ماده و صورت تشكيل مىدهد. بر اين اساس، علل بيرونى زن و مرد يعنى مبدأ فاعلى و مبدأ غايى آن يكى است. مبدأ فاعلى زن و مرد خدا است و مبدأ غايى آنها نيز خداست و چون مبدأ فاعلى و غايى انسان يكى است، آن چه او را به مال مىرساند يعنى دين نيز واحد است و چون دينى كه براى تربيت او در جهت كمال است يكى است پاداشى كه نتيجه عمل اوست نيز يكى است چنان كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ان الرّب واحد والاب واحد و انّ الدين واحد، ليست العربية لاحدكم بابٍ و امّ وانما هى اللسان»(1) پروردگار يكى است، پدر يكى است، دين يكى است، عربى بودن فقط زبان است يعنى نژاد و قوميّت، زمان و زبان زمينه امتياز را فراهم نمىكند. اما در مورد علل درونى ممكن است بين زن و مرد تفاوتهاى مختصرى باشد، اما اين تفاوتها سبب نمىشود كه در خصوصيات اساسى و تقسيم فضائل، يكى بر ديگرى برترى داشته باشد زيرا مدار، روح و جان است نه جسم و عوامل بيرونى و روح نيز از مذكر بودن و مؤنث بودن منزه است ناگفته نماند: اصل تفاوت بين زن و مرد ضرورت دارد چنان كه تفاوت استعدادها بين انسانها ضرورى است زيرا اگر همه انسانها در يك سطح از استعداد و قدرت بودند، نظام هستى متلاشى مىشد و براى اين كه تلاش و فروپاشى تحقق پيدا نكند استعدادهاى گوناگون لازم است و اگر برخى انسانها زن و برخى مردند براى اين است كه نسل انسان تداوم پيدا كند، اگر مرد نباشد زن به تنهايى نمىتواند مبدأ پيدايش نسل باشد و اگر زن نباشد مرد به تنهايى نمىتواند منشأ پيدايش نسل باشد و زن و مرد هر دو ركن نظام انسانى هستند و چون اصل تفاوت ضرورت دارد هيچ كدام از زن و مرد نمىتوانند، بگويند كه به او ظلم شده است يا به پندارند كه يكى بر ديگرى فضيلت و برترى دارد. قرآن كريم و رهنمود تفاوت موجودات از نظر قرآن كريم درباره تفاوت موجودات مىفرمايد اولاً بايد زندگى به بهترين وجه اداره شود و ثانياً تسخير متقابل موجودات و هماهنگى ميان طبقات متفاوت موجب اداره نظام به بهترين وجه است «اهم يقيمون رحمة ربّك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضاً سخريا و رحمة ربك خير مما يجمعون»(2) آيا آنها رحمت خدا را تقسيم مىكنند در حالى كه ما روزى آنها در حيات دنيا تقسيم كردهايم و برخى را بر برخى برترى داديم تا بعض مردم بعض ديگر را تسخير كنند به خدمت گيرند و رحمت خدا بسى بهتر است از آن چه جمع مىكنند. همان طور كه اختلاف طبقات، استعدادها، گرايشها، جذب و دفعها هيچ يك معيار فضيلت نيست و ابزار لازم براى تحقق تسخير متقابل و دو جانبه است. اختلاف زن و مرد هم چنين است يعنى استعداد برتر انسانها نشانه فضيلت معنوى و تقرّب به خدا نيست، هر كس بتواند از اين استعداد برتر فايدهاى بهتر ببرد و خالصانهتر كار كند به مرتبه بالاترى از تقوا مىرسد و از اين جهت به كمال محض نزديكتر خواهد شد بنابراين، تفاوتها براى تسخير متقابل و دو جانبه و بهره مندى از يكديگر است و هيچ كس حق ندارد به سبب داشتن قدرت و امكانات يك جانبه ديگران را تسخير كند بلكه بايد تسخير متقابل و خدمت متقابل باشد تا نظام به بهترين وجه اداره شود. عقل از ويژگىهاى انسان يكى از ويژگىهاى انسان عقل است همه انسانها داراى عقل هستند و همگى دعوت به تعقّل شدند از اين رو در قرآن كريم، ارزش انسان به تعقّل او است در غير اين صورت او از بدترين جنبندگان خواهد بود: «انّ شرّ الدّواب عند اللّه الصم البكم الذين لايعقلون»(3) بدترين جانوران نزد خدا كسانى هستند كه كر و لالند و اصلاً تعقل نمىكنند. عقل در فرهنگ قرآن و دين چيزى است كه انسان با آن حق را مىفهمد و بدان عمل مىكند بنابراين فاقد درك صحيح عاقل نيست چنان كه عالم صحيح انديش ولى بى عمل عاقل نيست. امام صادق(ع) فرمود: «العقل ما عبد به الرحمن و الكتسب به الجنان».(4) عقل آن است كه خدا عبادت شود و بهشت كسب گردد. بنابراين انسانى كه خدا را عبادت نكند يا عملى انجام ندهد كه كسب بهشت كند از عقل بهرهاى ندارد. در واقع حقيقت عقل، جزم و عزم است يعنى اگر انسان با برهان نظرى به مقام جزم و يقين رسيد و بر اثر قدرت عقل عملى به مقام عزم نائل گرديد، عاقل است. عقل مطبوع و عقل سموع از يك نظر عقل را به مطبوع و مسموع تقسيم كردهاند و مراد از عقل مطبوع آن سرمايه اولى است كه خداى سبحان به هر انسانى مىدهد و عقل مسموع پرورش آن عقل مطبوع است يعنى عقلى كه از طريق علم و عمل رشد مىيابد. از باب مثال وقتى در قرآن تقليد كوركورانه از پدران و نياكان را نكوهش مىكند و مىفرمايد: «واذا قيل لهم اتبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتبع ماالقينا عليه آبائنا اولو كان آبائهم لايعقلون شيئاً ولايهتدون»(5) وقتى به ايشان گفته شود از آن چه خدا نازل كرده است پيروى كنيد، مىگويند: بلكه از آن چه كه پدرانمان را بر آن يافتيم پيروى مىنمائيم، آيا اگر چه پدرانشان چيزى را تعقل نكرده و هدايت نيافته باشند. در اين آيه مراد از تعقّل نكردن عقل مسموع و اكتسابى است و امام صادق(ع) خطاب به مفضل فرمود:«لا يفلح من لايعقل و لايعقل من لايعلم»(6) كسى كه عقل ندارد به رستگارى نمىرسد و كسى كه علم نداشته باشد عقل ندارد از اين روايت نيز مقصود عقل اكتسابى است كه با علم در انسان رشد مىيابد. عقل معاش و عقل معاد در يك تقسيم ديگر عقل را به عقل معاش و عقل معاد تقسيم كردهاند يعنى عقلى كه با آن امور زندگى را تدبير مىكنند عقل معاش، و عقلى كه با آن سعادت اخروى تأمين مىشود، عقل معاد مىگويند. حضرت امير(ع) فرمود: «افضل الناس عقلاً احسنهم تقديراً لمعايشه و اشدّهم اهتماماً باصلاح معاده»(7) برترين مردم در عقل كسى است كه نيكوترين برنامهريزى را براى زندگى و محكمترين همت را براى اصلاح معادش داشته باشد. بر اساس اين روايت عقل معاش براى برنامه ريزى از زندگى دنياست و عقل معاد براى اصلاح امور معاد است كه نيازمند به اهتمام شديد است. زن و عقل بر اساس مطالبى كه تاكنون گفته شد، روشن مىشود از نظر فيلسوفان و با توجه به مبانى فلسفى خردورزى زن و مرد در اصل انسانيت با هم برابرند و هر دو از عقل و خرد برخوردارند از نظر متون دينى نيز به لحاظ اين كه زن و مرد انسانند و امتياز انسان بر جانوران ديگر در خردورزى است، پس زن و مرد از امتياز خردورزى بهرهمندند اما نكتهاى كه جاى گفتگو دارد آن است كه در نهج البلاغه از حضرت على(ع) نقل شده است كه آن حضرت در دوجا از نقص و ضعف عقل زن سخن گفته است يكى در خطبه 80 آمده است كه مىفرمايد: «معاشر الناس ان النساء…نواقص العقول…و اما نقصان عقلهنّ فشهادة امرأتين كشهادة الرجل الواحد.»(8) اى مردم زنان از موهبت عقل كاستى هايى دارند و كاستى عقل آنان به اين است كه شهادت دو نفر از آنان همچون شهادت يك مرد است. و در نامه 14 نيز خطاب به لشكريانش در صفين فرمود: «ولاتهيجو النساء باذى و ان شتمن اعراضكم و سببن امرائكم فانهن ضعيفات القوى و الانفس و العقول.»(9) با اذيت و آزار زنان را به هيجان نياوريد گرچه آنها به شما دشنام دهند و متعرض آبروى شما گردند و به سرانتان بدگويى كنند زيرا نيروى تحمّل آنان كمتر است و به همين دليل زودتر تحت تأثير واقع مىشوند و به هيجان مىآيند و خردشان دستخوش ضعف و ناتوانى است. با توجه به اين كه در اين دو بيان زنان به نقص و ضعف عقل وصف شدهاند، با مطالب گذشته كه از برخوردارى زن و مرد از عقل و خرد به ميان آمده است آيا با هم ناسازگار نيستند و بالأخره ديدگاه ها در رابطه با اين احاديث چيست؟ ديدگاهها در رابطه با اين حديث از آنجايى كه اين حديث در دسترس افراد و شارحان نهج البلاغه بوده است ديدگاههاى گوناگونى در اين رابطه ارائه شده است: برخى اين حديث را به صورت مطلق پذيرفتهاند و همين احاديث را مبناى شناخت مقام زن و تعامل با زنان قرار دادهاند و برخى چنين سخنانى را ستمى بر زن و ظلمى در حق او تلقى كردهاند و با تشكيك در سند، اين گونه سخنان را نفى كردهاند و برخى با پذيرش اين احاديث به تأويل و توجيه آن دست زدهاند و تلاش كردهاند تا با ارائه معناى معقول آن احاديث را قابل پذيرش بدانند زيرا از يك سو نسبت دادن ظاهر اين سخنان را به حضرت على(ع) روا نمىدانستند و از سويى او را برتر از اين مىدانستند كه او ناعادلانه بر زن بتازد و چنين سخنانى را بيان كند كه قابل توجيه نباشد. عدّهاى آن را به دورهاى از زمان اختصاص داده و بر اين باورند كه منظور زنانى است كه مردان به تربيت و تعليم آنان همت نكردهاند و گرنه زنان در عرصههاى علمى و اجتماعى كمتر از مردان حاضر نشدهاند و برخى نيز گفتهاند امام على(ع) اين سخنان را به عنوان يك قضيه خارجيه مطرح كرده است نه قضيه حقيقيه يعنى مورد اين سخنان زن خاصى در زمان خاصى يعنى زنى بوده است كه وى سردمدارى جنگ صفين را برعهده داشته است و برخى نيز گفتهاند: ممكن است اين سخنان تحريف شده باشد و ما بايد براى كشف درستى و نادرستى آن به قرآن مراجعه كنيم و با توجه به اين كه قرآن نخستين منبع دينشناسى است در رابطه با كاستى عقل زن سخنى به ميان نياورده است و در عين حال در قرآن حدود دويست آيه در رابطه با زن و چگونگى ارتباط او با مرد سخن گفته است ولى از اين نكته سخنى نگفته است با اين كه معصومين فرمودند: گفتههاى نقل شده از ما را بر قرآن عرضه داريد و اگر مغايرت داشت آن را كنار بگذاريد.(10) برخى نيز گفتهاند بايد توجه داشت كه واژه عقل در احاديث و روايات معانى گوناگونى دارد و با در نظر گرفتن آن معانى در تبيين اين روايتها اقدام كرد. صاحب وسايل الشيعه مىنويسد: عقل در كلام دانشمندان و حكما معانى گوناگونى دارد و در روايات به سه معنا به كار رفته است. 1- نيروى درك خير و شر و تميز آنها از يكديگر و اين مناط و ملاك تكليف است. 2- ملكهاى درونى كه انسان را به گزينش خوبىها و رها كردن بدىها فرا مىخواند. 3- تعقل و دانش و به اين سبب است كه مىبينيم در روايات عقل در برابر جهل به كار رفته است.(11) و حضرت امير(ع) فرمود: «العقل، عقلان عقل الطبع و عقل التجربه و كلا هما يؤدى الى المنفعة»(12) عقل دوتاست، طبيعى و اكتسابى و هر دو به سود راه مىبرند. بر اين اساس برخى گفتهاند:اين طور نيست كه خداى سبحان سرمايه عقلانى كمترى به زن داده باشد و او از قدرت درك ضعيفترى برخوردار باشد يا زن در كسب عقل مسموع از مرد عقبتر باشد زيرا قدرت فراگيرى و علم آموزى زنان به صورت عمومى و كلى اگر از مردان بيشتر نباشد كمتر نيست و مراد از عقل، در اين گونه احاديث، عقل عملى است كه زنها در ميدان عمل به خاطر حاكميت عواطف بر آنان، عاطفى رفتار مىكنند. توضيح مسئله آن كه عقل و رفتار انسان از گرايشها و تمايلات مختلفى سرچشمه مىگيرد كه امورى چون عقل، شهوت، غضب و وراثت، عادات و آداب و رسوم، عاطفه و مهر و محبت، اجتماع و دوستان از آن جمله است، عقل هميشه بازيادهخواهى و انحرافات ديگر عوامل مثل شهوت و غضب مخالف است و اگر آدمى با حاكم كردن عقل توانست قوا و تمايلات را فرمان بردار عقل قرار دهد به كمال مىرسد در غير اين صورت دچار سقوط مىشود و از آنجا كه زن داراى مهر و عاطفه بالاترى نسبت به مرد است ممكن است بر اثر حاكم شدن عواطف زمام كار را در دست بگيرد و عقل را در تصميمگيرى دخالت ندهد، ناگفته نماند اين قوه عواطف و احساسات نقص زن نيست بلكه به حكم لزوم تفاوت در خلقت و آفرينش موجودات از جمله زن شدن يكى و مرد شدن ديگرى و با توجه به اين كه يكى از وظايف مهم زن تربيت نسل اعم از دختران و پسران در محيطى آرام و گرم و صميمى و بدور از انحرافات و خشونتها، و پشتيبانى عاطفى از مرد و ايجاد آرامش در اوست، سرمايه عمدهاى كه در اين ميدان مورد نياز است عطوفت و ظرافت و مهر و محبت در حدّ بالاست كه اگر نباشد اين مهم انجام نخواهد شد پس به يقين بايد از اين جهت از اين امتياز يعنى عواطف قوى برخوردار باشد تا آن وظيفه مهم به انجام رسد. نتيجه بحث آن كه زن و مرد در نگاه خرد و خردورزى گرچه متفاوتند اما اين تفاوت دليل بر نقص و نارسايى در هيچكدام از آنها نيست. پىنوشتها: – 1. معالم الحكومة، ص 404. 2. سوره زخرف، آيه 32. 3. سوره انفال، آيه 21. 4. كافى، ج 1، ص 11. 5. سوره بقره، آيه 170. 6. كافى، ج 1، ص 26. 7. غررالحكم، ج 2، ص 272. 8. نهج البلاغه، خطبه 80. 9. همان، نامه 14. 10. بحار، ج 2، ص 227 وسايل انسيه، ج 11، ص 388. 11. وسايل الشيعه، ج 15، ص 208. 12. بحار، ج 75، ص 6.
سخنان معصومان احاديث تقوى
سخنان معصومين احاديث تقوى امام جواد عليه السلام: 1- «الْمُؤْمِنُ يَحْتَاجُ إِلَى ثَلاثِ خِصَال: تَوْفِيق مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَاعِظ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُول مِمَّنْ يَنْصَحُهُ». (مستدرك الوسايل، ج 8، ص 329) مؤمن نيازمند سه صفت است؛ توفيقى از جانب خدا و واعظى از طرف خودش و پذيرش نصيحت خيرخواهان. 2- «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِيسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِيسَ». (مستدرك الوسايل، ج 17، ص 308) كسى كه به سخنرانى شخصى گوش دهد او را عبادت كرده، پس اگر گوينده از خدا بگويد او خد ارا پرستيده است و اگر گوينده از زبان ابليس بگويد، پس او ابليس را پرستيده است. 3- «إِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِكُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ اللِّقَاءِ» (بحارالأنوار، ج 74، ص 384) شما نمىتواند با اموال خود همه مردم را پوشش دهيد پس با گشاده رويى و خوش برخوردى، همگان را مشمول لطف خود قرار دهيد. 4- «مَنْ عَمِلَ عَلى غَيْرِ عِلْم ما يُفْسِدُ أَكْثَرُ مِمّا يُصْلِحُ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 228) كسى كه كارى را بدون علم و دانش انجام دهد، افسادش بيش از اصلاحش خواهد بود. 5 – «قلَّةُ العِيالِ اِحدَى اليَسارَينِ» (بحارالأنوار، ج 50، ص 100) كمى اهل و عيال (و اولاد) يكى از دو توانگرى است. 6- «اَلقَصدُ اِلى اللّهِ تَعالى بالقُلُوبِ اَبلَغُ مِن اِلقابِ الجَوارِحِ بِالاَعمالِ» (تحف العقول، ص 235) آهنگ خدا را در دل داشتن، رساتر است از آن كه اعضاء و بدن را با انجام اعمال به رنج و زحمت اندازيم. 7- «مُلاقاة الاِخوان نُشرَةٌ وَ تَلقِيحٌ لِلعَقلِ وَ اِن كان نَزراً قَليلاً». (منتهى الآمال، ج 2، ص 229) ديدار برادران دينى باعث، شادابى و زيادى عقل مىشود هر چند مدّت ديدار كم باشد. 8 – «مَنِ استَفادَ اَخاً فِى اللّهِ فَقدِ استَفادَ بَيتاً فى الجَنّةِ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 228) كسى كه از برادر دينى و خدايى خود بهره برد در (جهت اصلاح، درون و نيكو شدن اخلاق) به حقيقت خانهاى در بهشت (به عنوان پاداش) بهره اوست. 9- «الدُّنيا سُوقٌ رَبِحَ فيها قَومٌ وَ خَسِرَ آخَرُون». (تحف العقول، ص 574) دنيا بازارى است كه عدّهاى در آن سود، مىبرند و عدّهاى ديگر زيان. 10- «مَن رَضِىَ بالعافيَةِ مِمَّن دُونَهُ رَزَقَ السَّلامَة مِمَّن فَوقَهُ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 230 – 231) كسى كه رضايت دهد به عافيت و سلامت زيردستان خويش، روزى او خواهد شد از كسانى كه برتر از اوست. 11- «مُجالسَةُ الاَشرارِ تُورِثُ سُوءَ الظَنِّ بالاَخيارِ». (فصول المهمة، ص 291 – 289) همنشينى با بدان بدگمانى نسبت به خوبان و نيكان را در پى دارد. 13- «مَن دَخَلَهُ العُجبُ هَلَكَ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 231 – 230) هر كس دچار عجب و (خودپندى و غرور ناشى از عبادت و خير) شود هلاك شده است. 14- «لاتكُن وَلِى اللّهِ فِى العَلانيه وَ عَدُوّاً لَهُ فِى السِّرِ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 229) نباش دوست خدا در آشكار و علن، و دشمن خدا در باطن و پنهان (مبادا با زبان اظهار دوستى، ولى با رفتار خود، اظهار دشمنى كنى). 15- «التّدبير قبل العمل يؤمنك من النّدم». (منتهى الآمال، ج 2، ص 231 – 230) تدبير و برنامه ريزى (در هر كارى قبل از اقدام) انسان را از افتادن در پشيمانى، حفظ و نگهدارى مىكند. 16- «عزّ المؤمن غناه عن النّاس». (ر.ك: منتهى الآمال، ج 2، ص 228) 17- «اَلثِّقَةُ بِاللّهِ تَعالى ثَمَنٌ لِكُلِّ غالٍ وَ سُلّم لِكُلّ عالٍ». (ر.ك: منتهى الآمال، ج 2، ص 228) اعتماد به خداى متعال بهاى هر چيز گرانبها و نردبان هر امر بلند مرتبهاى است. 18- «مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبيحاً كانَ شَريكاً فيه» (شبلنجى، نورالابصار، ص 181 – 180) آن كه كار زشتى را نيكو شمارد، در آن كار شريك است. 19- «من وعظ أخاه سرّاً فقد زانه و من وعظه علانيةً فقد شانه». (شبلنجى، نورالابصار، ص 181 – 180) كسى كه برادر مؤمن خود را پنهانى پند دهد، او را آراسته، و كسى كه آشكارا و در حضور ديگران نصيحت كند، چهره اجتماعى او را زشت ساخته است.
دانستنيهايى از قرآن خدا شر دشمن را دفع مىكند
دانستنى هايى از قرآن خدا شر دشمن را دفع مىكند «يا أيها الذين آمنوا اذكروا نعمة اللّه عليكم إذ همّ قومٌ أن يبسطوا إليكم أيديهم فكفّ ايديهم عنكم و اتقوا الله و على الله فليتوكل المؤمنون»( سوره مائده، آيه 11) اى مؤمنان به ياد آوريد نعمتى را كه خدا به شما داد، أنگاه كه گروهى ( از دشمنان) قصد داشتند دست به سوى شما دراز كنند (وشما را از بين ببرند) اما خدا دست آنان را از شما بازداشت. پس تقوا داشته باشيد و از خدا بترسيد و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند. از ظاهر آيه معلوم مىشود مقصود از افرادى كه به شما مؤمنين حمله كردند و خدا شر آنها را از شما دور ساخت، يك فرد نيست بلكه جمعى از افراد است زيرا تأكيد دارد با كلمه ” قوم “. اگر تنها صيغه جمع آورده بود ممكن بود فردى را مشخصاً مد نظر دارد ولى صيغه جمع آورده است مانند آيه ولايت كه به صيغه جمع آمده ولى تنها اميرالمؤمنين عليه السلام را مورد عنايت قرار داده است زيرا او را با وصف ” يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة و هم راكعون ” توصيف نموده و اين وصف بر احدى منطبق نمى شود جز بر أميرالمؤمنين عليهالسلام و خاصّه و عامّه بر اين اجماع نظر دارند. اما در آيه مورد نظر بحث از صيغه جمع به تنهائى نيست بلكه از واژه ” قوم ” استفاده شود و از آن معلوم مىشود كه يك فرد نبوده است بلكه گروهى در پى توطئه عليه مؤمنين بودند و خداوند آن توطئه را دفع كرد و آنان را از شر قطعى نجات داد. با اين حال مفسرين در شأن نزول آيه اختلاف زيادى دارند. برخى گويند مقصود يهودياناند كه در غزوه بنى قريظه قصد كشتن رسول خدا صلىاللّه عليه و آله را داشتند. در حالى كه برخى معتقدند قبيله قريش مىخواستند پيامبر را به قتل برسانند و خداوند مانع از آن شد. ولى بسيارى از مفسران بر اين باورند كه آيه مربوط مىشود به “يوم بطن النخله ” كه در آن روز مشركين قصد داشتند پيامبر و مسلمانان را در حال نماز به قتل برسانند و خداوند اين امر را به رسولش خبر داد ولذا حضرت نماز خوف خواندند و برخى گويند مقصود شخص پيامبر است ولى به لحاظ اينكه آن حضرت، رهبر و امام و سيد مسلمانان است لذا صيغه جمع آمده است. به هر حال براى ما خيلى مهم نيست كه چرا و در چه زمانى نازل شده آن قدر كه براى ما اصل موضوع قابل اهميت است. و آن عبارت است از نصرت پياپى و مستمر خداوند نسبت به مؤمنان و تقواپيشگان در حالى كه بايد دو صفت داشته باشند تا مورد نصرت الهى قرار گيرند. مگر نه خداوند وعده نصرت به مؤمنان داده است و بر آن در آيات زيادى تأكيد كرده است؟! پس نصرت الهى جزء سنن تغيير ناپذير خدا است ولى دو شرط دارد كه در صورت محقق شدن آن دو شرط، نصرت قطعى است. در پى آيه مىفرمايد: ” واتقوا اللّه و على اللّه فليتوكّل المؤمنون ” ممكن است دليل اينكه تقوا قبل از توكل آمده است، به اين لحاظ باشد كه مؤمنين گرفتار غرور نشوند و هرگز نپندارند كه خودشان به تنهائى توانستند دشمن را از پاى درآورند، بلكه قطعاً خداوند آنان را كمك و يارى داد و مورد لطف و عنايت خاص خود قرار داد كه هرچند از نظر ظاهرى توان مقاومت دشمن تا دندان مسلح را نداشتند ولى خداوند به خاطر ايمان و تقوايشان، آنان را بر دشمن پيروز كرد. از سوى ديگر تأكيد آيه بر تقوا دليل اين است كه خود تقوا عامل پيروزى مسلمين خواهد بود يعنى اينكه تقوا و دفع ضرر دشمن از سوى خدا لازم و ملزوم يكديگرند، پس اگر تقوا نباشد خداوند آن قوم را رها مىكند و ضرر قطعى دشمنان را از سر آنان بر نمى دارد. پس همچنانكه نبايد انسانها پس از دفع ضرر و آزار دشمنان، غرور پيدا كنند و نصرت را از پيش خود بدانند، لازم است كه تقوا داشته باشند تا عنايت خاص خدا شامل حالشان شود و گزند دشمنان را از سرشان بردارد. اين شرط اول و شرط دوم هم اين است كه براى تحقق اين لطف الهى بايد مؤمنين تنها و تنها بر او توكل كنند. ممكن است ما از لحاظ وسائل جنگى كم و كاستى نداشته باشيم، آيا همين كافى است كه ما را بر دشمنمان پيروز كند؟ قطعا كافى نيست بلكه بايد ضمن تهيه كردن ابزار و آلات مناسب (تا حد توان) براى مقابله با دشمنان، تكيه گاهمان فقط خدا باشد. در آن صورت است كه خداوند ما را يارى مىكند و از شر دشمن در امان نگه مىدارد. اذكروا: به ياد آوريد. معناى ذكر حضور معنى در نفس است و اين نقيض نسيان و فراموشى است يعنى آن را پس از نسياندانند. گويا مطلب قبلا مورد نظر قرار گرفته و اكنون خداوند مردم را يادآورى مىكند. و اين خود دليل بر استمراريت مطلب نيز مىباشد . يعنى خداوند مردم را يادآورى مىكند كه: هان اى مردم ! فراموش نكنيد اين نعمت بزرگ خدارا. پس معلوم مىشود اين اولين بارى نبوده است كه خداوند دست دشمن را قطع كرده و شما را از چنگال ظالمان نجات داده است بلكه همواره و پيوسته خداوند شر دشمنان را از سر شما دور مىكند مشروط بر اينكه تقوا داشته باشيد ونسبت به اوامر الهى نافرمانى نكنيد و احكام خدا را محترم بشماريد وانگهى بر او توكل كنيد نه بر بيگانگان و از خدا غافلان. بگذاريد اشارهاى كوتاه به وضعيت خودمان داشته باشيم و با طى صفحات تاريخ انقلاب اين خاصيت و امتياز را درست بررسى كنيم و اين لطف بى حساب را از ياد نبريم. كافى است با بررسى كوتاه پرونده انقلاب به اين حقيقت بزرگ دست يابيم كه همواره خداوند اين مردم را به خاطر ايمان و عزم راسخى كه داشتند و به خاطر توكل بر خدايشان مورد لطف و حمايت خويش قرار داد كه گاهى با الطاف خفيه و نامرئى و گاهى با الطاف علنى و آشكار مانند طوفان شن و تغيير جهت سياستمداران نسبت به ايران با آن همه تبليغات مخالف، آنان را از اين خاصيت و امتياز برخوردار نمود تا آنجا كه بر همگان واضح و روشن شد كه دست خدا در ميان است و لطف خدا شامل حال اين مردم خداجوى است كه جز او پناهگاهى ندارند و همواره بر او توكل مىكنند. اكنون نيز كه دشمن از هر سوى قصد حمله روانى و تبليغاتى و سياسى و فكرى و حتى نظامى به ايران اسلامى را دارد، قطعا اگر وضعيت دوران انقلاب و جنگ تحميلى را در خود زنده كنيم و با دو بال تقوا و توكل به جنگ دشمنان برويم، ما بر آنها پيروز خواهيم شد و خداوند ما را يارى خواهد داد چنانكه قبلا از نصرت الهى در مواقع سخت برخوردار بودهايم. اميد است ملت ايران اين نعمت الهى را از ياد نبرد و پيوسته به ياد خدا باشد تا مورد نظر و لطف او قرار گيرد. ” ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت أقدامكم ” و السلام على عباد الله المتقين.
سخنان معصومان حديث تقوى
سخنان معصومين احاديث تقوى امام جواد عليهالسلام: 1- «أَرْبَعُ خِصال تَعَيَّنَ الْمَرْءَ عَلَى الْعَمَلِ: أَلصِّحَّةُ وَ الْغِنى وَ الْعِلْمُ وَ التَّوْفيقُ» (احمد دهقان، چهل مجلس، هزار حديث، ص 344،ش7) چهار چيز موجب يارى انسان بر انجام كار مىشود: سلامتى، ثروت، دانش و توفيق الهى. 2- «ثَلاثٌ يَبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ تَعالى:كَثْرَةُ الاِْسْتِغْفارِ، وَلينُ الْجانِبِ، وَ كَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ لَمْ يَنْدَمْ: تَرْكُ الْعَجَلَةِ وَ الْمَشْوَرَةِ وَ التَّوَكُلِّ عَلَى اللّهِ عِنْدَ الْعَزْمِ». (فصول المهمة، ص 289 – 291) سه چيز است كه رضوان خداوند متعال را به بنده مىرساند: 1- زيادى استغفار، 2- نرم خو بودن، 3- زيادى صدقه. و سه چيز است كه هر كس آن را مراعات كند، پشيمان نشود: 1- ترك نمودن عجله، 2- مشورت كردن، 3- به هنگام تصميم، توكّل بر خدا نمودن. 3- «وَلكِنَّ الَّذِى يَطهُرُ اللّهُ بِهِ الاَرضَ مِن اَهلِ الكُفرِ وَ اَلجُحُودِ وَ يَملأها قِسطاً وَ عَدلاً هُو الَّذى يُخفى عَلَى النّاسِ وِلادَتُهُ، وَ يَغيبُ عَنهُم شَخصُهُ، وَ يَحرُمُ عَلَيهِم تَسميته وَ هُو سمّى رَسُولِ اللّهِ وَ كنّيه، وَ هُوَ الَّذِى تَطوى لَهُ الاَرضُ و يَذِلّ له كُلُّ صَعبٍ، يَجتَمِعُ اِلَيهِ مِن اصحابِهِ عِدَّةُ اَهلِ بَدرٍ،..» (احمد طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 148) ولى آن كسى كه زمين به وسيله او از كفر و كافر پيشهگان، پاك و پر از عدل و داد مىشود،كسى است كه ولادتش بر مردم پوشيده است، و چهرهاش از مردم پنهان، و بردن نام او حرام، او هم نام و هم كنيه با پيامبر(ص) مىباشد، او كسى است كه زمين در اختيار اوست، و هر سختى براى او آسان مىشود، و ياران او كه به تعداد اصحاب بدر سيصد و سيزده نفرند، از دورترين نقطههاى زمين گردهم مىآيند، چنان كه خداوند مىفرمايد: «هر كجا كه باشيد خداوند شما را جمع مىكند؛ زيرا خداوند بر همه چيز توان دارد»، آنگاه كه اين تعداد از افراد با اخلاص گردهم آمدند، خداوند فرمانش را آشكار مىكند، وقتى كه نيروى او به حدّ ده هزار نفر رسيد آنگاه، قائم علناً قيام مىكند و به نابودى و قتل دشمنان خدا مىپردازد تا آنجا كه خداوند راضى شود. عبدالعظيم حسنى مىگويد: عرض كردم آقاى من! چگونه آن حضرت مىفهمد كه خداوند راضى شده است؟ فرمود: «يُلقى فِى قَلبِهِ الرَّحمَةَ فَاِذا دَخَل المَدِينة اَخرَجَ اللات و العُزّى فَاَحرَقَهُما» رحمت را بر قلب او القاء مىكند، وقتى وارد مدينه شد، «لات و عزّى» را از خاك بيرون آورده آتش مىزند.» 4- «…وَ اِنّ مالَكَ مِن عَمَلِك اَحسَنتَ فِيه، فَاَحسِن اِلى اِخوانِك وَ اعلَم اَنَّ اللّهَ عَزّ و جَلّ سألكَ مِن مَثاقِيل الذّرِّ و الخَردَل». (بحارالانوار، ج 50، ص 86) به راستى آنچه از رفتارت براى تو ماندگار است احسان تو است، سپس با برادر دينى خود نيكى كن و بدان خداوند از سنگينى اعمال به اندازه ذرّات و دانه خردل نيز خواهد پرسيد. 5 – «اِيّاكَ وَ مُصاحَبةُ الشَّرِيرِ، فَاِنَّه كَالسَّيفِ المَسلُولِ يَحسُنُ مَنظَرُهُ وَ يَقبَحُ آثارُهُ» (منتهى الآمال، ج 2، ص 228) از دوستى و همراهى با افراد بد و شرير، به شدت پرهيز كنيد، چرا كه (چنين افرادى) به شمشير برهنه مانند، كه ظاهر زيبا، و آثار زشت و زننده دارد. 6- «كفى بالمرء خيانةً اَن يكُونَ اَمِيناً لِلخَوَنَةِ». (امالى شيخ مفيد، ص 329، روايت 13) در خيانت و نادرستى انسان همين بس كه امين (مورد اعتماد) خيانتكاران باشد. 7- «مَن عَتَبَ عَلَى الزَّمانِ طالَت مَعتَبَتهُ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 231 – 230) هر كس بر زمان (و روزگار) خشم گيرد، خشمش طولانى خواهد شد. 8 – «كَيفَ يَضِيعُ مَنِ اللّهِ تَعالى كافِلُه وَ كَيفَ يَنجُو مَنِ اللّهِ تَعالى طالِبُهُ وَ مَنِ انقَطَعَ اِلى غَيرِ اللّهِ وَكّلهُ اللّهُ اِلَيهِ.». (مستنبط القطره، ج 2، ص 334) چگونه به خود واگذارده مىشود كسى كه خدا را كفيل قرار داده است؟ و چگونه نجات مىيابد كسى كه خداوند در صدد (انتقام) اوست؟ كسى كه به غير خدا اعتماد كند، خداوند او را به خودش وا مىگذارد. 9- «العفاف زينة الفقر، و الشكر زينة الغنى، و الصبر زينة البلاء، و التواضع زينة الحسب، و الفصاحة زينة الكلام، والحفظ زينة الرواية، خَفْضُ الْجَناحِ زينَةُالْعِلْمِ، وَ حُسْنُ الاْ دَبِ زينَةُالْعَقْلِ، وَبَسْطُ الْوَجْهِ زينَةُالكرمِ، و ترك المنّ زينة المعروف، والْخُشُوعُ زينَةُالصلوةِ، وَ تَرْكُ مالايُعْنى زينَةُالْوَرَعِ». (فصول المهمة، ص 291 – 289) پاكدامنى زينت فقر، شكر زينت توانگرى، شكيبايى زينت بلا، فروتنى زينت شأن و بزرگى، گويايى زينت سخن، نگهدارى و ضبط دقيق زينت روايت، تواضع زينت دانش، ادب زينت خرد، گشادهرويى زينت كرم و بخشندگى، منّت ننهادن زينت احسان و نيكى، توجّه و حضور قلب زينت نماز، ترك كارهاى بيهوده زينت تقوا و پرهيزكارى است. 10- «حسب المرء من كمال المروة أن لايلقى احداً بما يكره». (شبلنجى، نورالابصار، ص 181 – 180) كمال مروت آن است كه انسان با هيچ كس چنان رفتار نكند كه براى خود نمىپسندد. 11- «نعمة لاتشكر كسيّئة لاتغفر». (موسوعة كلمات الامام الجواد(ع)، ص 241) نعمتى كه از آن شكرگزارى نشود، همچون گناهى است كه بخشيده نشود. 12- «توسّد الصّبر و أعتنق الفقر و ارفض الشّهوات و خالف الهوى و اعلم انّك لن تخلو من عين اللّه فانظر كيف تكون». (تحف العقول، ص 455) صبر را بالش كن، و فقر را در آغوش گير، و شهوات را ترك كن، وبا هواى نفس مخالفت كن و بدان كه از ديده خدا پنهان نيستى، پس بنگر كه چگونهاى. 13- «من استغنى باللّه افتقر الناس اليه و من اتقى اللّه أحبّه الناس». (شبلنجى، نورالابصار، ص 245 ؛ فصول المهمة، ص 271) كسى كه با توكل به خدا روى نياز از مردم بگرداند، مردم به او نيازمند مىشوند و كسى كه تقوا پيشه سازد، محبوب مردمان خواهد شد.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها اخبار جهان اسلام دومين انفجار قوى در الجزاير 30 كشته و 60 مجروح بر جاى گذاشت. (18/6/86) نتانياهو: از اول مىدانستم مقابله با موشكهاى حزب اللّه غيرممكن است. نواز شريف نيامده اخراج شد. مأموران امنيتى پاكستان، نواز شريف را پس از دستگيرى از فرودگاه اسلامآباد اخراج كردند. (20/6/86) نظاميان صهيونيست از 3 محور با تانك و هليكوپتر به غزه يورش بردند. (25/6/86) حماس:محمود عباس به صهيونيستها براى حمله به غزه گرا مىدهد. (1/7/86) شاخه نظامى جنبش فتح، تشكيلات خودگردان را مايه ننگ دانست. (2/7/86) وزير كشور ايتاليا ممنوعيت حجاب را اقدامى امپرياليستى دانست. آيت اللّه سيد على سيستانى درخواست مكرر رئيس جمهور آمريكا براى ديدار با وى را رد كرد. (3/7/86) براى مقابله با دولت مردمى مالكى، اشغالگران عراق به طرح تجزيه روى آوردند. (7/7/86) 31 سرباز افغان در حمله انتحارى طالبان كشته شدند. (8/7/86) فتواى علماى فلسطين: هر كس اسرائيل را به رسميت بشناسد، كافر و مهدور الدم است. (10/7/86) خروش يكپارچه جهان اسلام در روز قدس، همه آمدند و در رفراندوم ضد صهيونيستى شركت داشتند. (14/7/86) سيد حسن نصراللّه در مراسم روز جهانى قدس مطرح كرد، پيشنهاد همه پرسى در عراق،لبنان و فلسطين. (15/7/86) اخبار داخلى رهبر معظم انقلاب در ديدار خبرگان: مجلس خبرگان ميدان جنگ قدرت نيست. آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: رهنمودهاى رهبر انقلاب هميشه فصل الخطاب است. رئيس جهور: دولت هيچ تعهدى به احزاب ندارد و يك ريال به آنها باج نخواهد داد. (17/6/86) البرادعى: تهديد نكنيد تا همكارى ايران ادامه يابد. مشعل پالايشگاه گاز ايلام روشن شد. بازنشستگى پيش از موعد كارمندان به تأييد شوراى نگهبان رسيد. آيت اللّه هاشمى رفنسجانى در گردهمايى بزرگ مبلغان دينى: ولايت فقيه دستاورد امام است، بايد از آن دفاع كنيم. (18/6/86) وزير جهاد كشاورزى: ايران به باشگاه كشورهاى صادر كننده گندم جهان پيوست. (19/6/86) فايننشنال تايمز:فقط ايران مىتواند عراق را نجات دهد. رئيس جمهور: ايستادگى فرزندان ملت در سپاه، دشمن را عصبانى كرده است. كروكر سفير واشنگتن در بغداد: اگر آمريكا از عراق خارج شود، ايران پيروز اصلى ميدان خواهد بود. (21/6/86) لاريجانى: تروريستها را اشغالگران به عراق آوردند. (22/6/86) رهبر انقلاب: بوش جنايتكار بى ترديد محاكمه خواهد شد. (24/6/86) البرادعى: درباره ايران نبايد فراتر از ديپلماسى رفت. (25/6/86) كاظمى قمى: ناامنىهاى عراق ناشى از كمك آمريكا به گروههاى تروريستى است. كليات لايحه اجراى اصل 44 قانون اساسى تصويب شد. (26/6/86) دولت و مجلس درباره لايحه خدمات كشورى به توافق رسيدند. وزير دفاع: ايران براى تهديدات آمريكا، پاسخهاى متنوعى در اختيار دارد. (29/6/86) صاعقه در آسمان ايران درخشيد. سالروز حماسه پيروزى دفاع مقدس به ملت استوار ايران مبارك باد. كوشنر: براى رفع سوء تفاهم حاضرم به تهران بروم. به دنبال عقب نشينى وزير خارجه فرانسه در نحوه برخورد با پرونده هسته ايران، بوش هم مجبور به عقب نشينى شد. (31/6/86) رهبر معظم انقلاب در جمع كارگزاران نظام: دوران بزن در رو گذشته، انتقام سختى از مهاجم مىگيريم. رئيس جمهور: ايران پيشرفتهترين تجهيزات نظامى را در اختيار دارد. (1/7/86) فرمانده كل نيروهاى آمريكا در خاورميانه: جنگ با ايران، هرگز. آمريكا سودى از اين جنگ نمىبرد. (2/7/86) ايرانيان مقيم آمريكا از احمدى نژاد به گرمى استقبال كردند. برژينسكى: آمريكا در صورت جنگ با ايران زمينگير خواهد شد. (3/7/86) منطق ايران در نيويورك درخشيد. احمدى نژاد در دانشگاه كلمبيا گفت: قدرتهاى سلطه گر مانع توسعه علمى كشورهاى ديگر هستند. ايشان در پاسخ به سخنان توهينآميز رئيس دانشگاه كلمبيا گفت: شما تحت تأثير رسانهها و سياستمداران قرار گرفته و اين بيانيه سياسى را به جاى معرفى من به حضار قرائت كرديد. شما شعور حضار را ناديده گرفته و به آنها توهين نموديد. مجلس شرايط واگذارى، انحلال و ادغام شركتهاى دولتى را تعيين كرد. (4/7/86) احمدى نژاد در مجمع عمومى سازمان ملل: دنيا نيازى به آمريكا ندارد. (5/7/86) مردم سرزمين بوليوار از احمدى نژاد به گرمى استقبال كردند. مخالفت روسيه و آلمان با صدور قطعنامه عليه ايران. نشست 1 + 5 بى نتيجه پايان يافت و اجلاس شوراى امنيت درباره ايران دو ماه به تعويق افتاد. (7/7/86) سرلشگر جعفرى اعلام كرد: اولويت بسيج، راهبرد تازه سپاه. (8/7/86) رهبر انقلاب: سفر رئيس جمهور به آمريكا مايه سرافرازى ملت ايران بود. (9/7/86) دبير شوراى عالى امنيت ملى: آمريكا جدول زمانى خروج از عراق را ارائه كند. (10/7/86) اشرار تروريست يك روحانى را بالاى منبر و در شب بيست و يكم رمضان در خاش به شهادت رساندند. (12/7/86) آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در نماز جمعه روز جهانى قدس: حركت منسجم امت اسلامى راه نجات فلسطين است. (14/7/86) درآمد نفتى 5 ماه كشور به مرز 21 ميليارد دلار رسيد. (15/7/86) اخبار خارجى على شيميايى امروز اعدام مىشود. (17/6/86) البرادعى در سخنرانى افتتاحيه شوراى حكام خواستار توقف تحريمها عليه ايران شد. (20/6/86) البرادعى در اعتراض به بيانيه اتحاديه اروپا جلسه شوراى حكام را ترك كرد. دولت روسيه استعفاء كرد. روسيه “پدر بمبهاى جهان ” را آزمايش كرد. (22/6/86) بوش: تا زمان استقرار اهداف آمريكا در عراق خواهيم ماند. (24/6/86) مقام پاكستانى: بازگشت بىنظير بوتو، خواست واشنگتن و لندن است. 100 هزار آمريكايى در تجمع اعتراضآميز مقابل كاخ سفيد فرياد زدند بوش را محاكمه كنيد. پوتين: اروپا از اتحاد احمقانه با آمريكا دست بردارد. وزير سابق خزانه دارى آمريكا: جنگ عراق فقط براى نفت بود. (26/6/86) نيوزويك: نخست وزير ژاپن قربانى همسويى با بوش شد. چندى پيش دولت ژاپن در پى رسوايى مالى و حمايت از جنگ افروزى آمريكا سقوط كرد. (27/6/86) آمريكا در نشست 1 + 5 تنها ماند. (2/7/86) تظاهر كنندگان آمريكايى: بوش آدمكش را دستگير كنيد. پذيرش شكست در پنجمين سال اشغال عراق، انگليس: آبروى ما و آمريكا رفت. (5/7/86) كارتر: بوش به دنبال زنده كردن جنگهاى صليبى است. (12/7/86) بوتو و مشرف درباره تقسيم قدرت توافق كردند. (14/7/86) با رأى نمايندگان مجلس رياست جمهورى ژنرال مشرف براى 5 سال ديگر تمديد شد.
سيزده آبان روز ملى مبارزه با استكبار
سيزده آبان روز ملى مبارزه با استكبار انقلاب خونين ملت ايران سرگذشت پر فراز و پرنشيبى دارد و در اين رهگذر مردم خويش متحمّل مشقّتهاى زيادى شدند به همين دليل همه اوقاتش براى اين مرز و بوم مقدس، ليكن بعضى از ايام از جهات وقوع حوادث و رخدادها عظيمتر و همين بزرگى و تقديس است كه روزى در تاريخ ملت ايران به عنوان نماد و سمبل غيرت و از خود گذشتگى به نام روز ملى مبارزه با استكبار ثبت و آن روز سيزده آبان و از ايام اللّه است. با توجه به مختصر مقدمه ذكر شده سعى بر اين است تا ماهيّت استعمارى شيطان در حوادث سيزده آبان سالهاى 43 و 57 و 58 به صورت گذرا اشارهاى داشته باشيم. سيزده اول: در سالهاى 41 تا 43 رژيم سفّاك پهلوى با نسخه استكبارى و با القائات شيطانى، لغو رژيم ارباب رعيّتى و اعطاى امتياز كاپيتولاسيون به آمريكا سعى در محو نمودن احكام حيات بخش اسلام را داشتند و انتظارشان اين بود كه امام و امت اين ظلم و ستم و استعمار، بردگى و سيطره يهود و صهيونيسم را پذيرا و محو آثار دين و احكام خدا را بنگرد و لب به اعتراض نگشايند. زهى خيال باطل، غيرت علوى و شور حسينى امام و مردم را با فرياد اسلام خواهى در برابر حكومت وابسته به مبارزه واداشت. گرچه نداى اسلامطلبى رهبر كبير در آن زمان تا پيروزى بر درفش غير ممكن، ولى آن مرجع عاليقدر افق روشنى در وراى تاريكى و ظلمت حكومت آن روز با تكيه به نيروى الهى و قدرت پنهانى امت مىديد كه ديگران فاقد چنين بصيرتى بودند. حركت دشمن ستيزى خمينى كبير استكبار را به هراس انداخت و براى حفظ حكومت پوشالى پهلوى با سلاح قهريّه چاره را در جدايى بين رهبر و امت ديدند و در سيزده آبان 43 امام را به تركيه تبعيد و سپس به عراق كه اين عمل در آن اوضاع و احوال واقعيتى دردآور بود و باعث جريحه دار شدن عواطف مسلمانان گرديد. زيرا دورى آن رهبر محبوب، هجرانى سوزان و فراقى غمبار را در برداشت و امت اسلام با صبر و تحمل و حفظ اصول اعتقادى و عملى با استوارى و صلابت، رشادت، پايدارى و قدرت، شهادت و سلحشورى به مبارزه ادامه دادند تا پس از پانزده سال آن فراق غمانگيز به وصال دلنشين و ظلمات شاهنشاهى به طلوع فجر محمّدى مبدّل گرديد. سيزده دوم:آبان 57 و آن روزهاى عشق و ايثار، اتّحاد و همبستگى همه جا حكايت از اسلام خواهى و تبرّى از طاغوت و پيروزى نهضت را نويد مىداد و دشمن قدّار هر روز بر كشتار وحشيانه خود شدت مىبخشيد و بر خلاف تصوّر آنها مردم منسجمتر و تظاهرات وسيعتر. راهپيمايى سيزده آبان آن سال با روزهاى ديگر متفاوت و رنگ و بوى ديگرى داشت. زيرا كه دانشآموزان، آن دسته گلهاى انقلاب با حضور در راهپيمايى خود را همراه بزرگان ديدند. اين همراهى و همنوايى ناقوس مرگ سلطنت پهلوى را سر داد و با به خون كشيدن آن لالهها به دست دژخيمان، انقلاب به اوج خود رسيد و خون پاكشان باعث تشجيع امّت اسلام گرديد و روز دانشآموز نامگذارى شد و درد آشنايان به پيروى آن رهبر درد آشنا لحظهاى از مبارزه غفلت نكردند تا ماهيّت استعمار و حكومت دست نشاندهاش كه قيافه زشت و نفرت بار خود را عمرى در زير نقاب با الفاظى فريبنده و با تبليغات دروغين مردم را فريب داده بود برملا و براى هميشه از اين سرزمين رانده شدند. سيزده سوم:آبان 58 با سالهاى گذشته قابل قياس نبود ديگر طاغوت و طاغوتيان بر اين مملكت حكومت نمىكردند. نهضت پيروز و جمهورى اسلامى برقرار و نهادهاى انقلابى در حال شكلگيرى و انس، الفت و تعاون و همكارى در همه جا به چشم مىخورد و آيندهاى درخشان را نويد مىداد. با وجود همه اينها شايعات، كارشكنيها، نا امنيها، فتنه انگيزيها و دامن زدن به قوميّتها و ايجاد بلوا و ناامنى در محيط دانشگاهها باعث رنجش مردم گرديد تا متوجه توطئههاى دشمن در كمين نشسته شوند و به حقيقتى آگاه و آن حقيقت اين بود. شيطان بزرگ نقشههاى كوتاه و دراز مدت براى انقلاب دارد و چشم ديدن گسترش و تقويت آن را نداشته و ندارد و سكوت و به رسميت شناختن نظام در اوايل نه به خاطر همراهى بود بلكه به دنبال فرصت و نفوذ در انقلاب بودند و گرنه آنها جز به نابودى ما رضايت نمىدادند و دلهاى بيمارشان جز با محو اسلام خواهى مردم شفا نمىيابد. همچنين در يافته بودند مردم خداجوى آنچه را با اعتقاد راستين و ايمان، يقين و با بصيرت، آگاهى در پرتوى رهبرى ولايت فقيه بدست آوردهاند به سادگى از دست نخواهند داد لذا به انگيزه جلوگيرى از نفوذ جمهورى اسلامى و تضعيف روحيه استقامت و پايدارى مردم سفارت خود را به كانون توطئه عليه جمهورى نوپاى ايران در آوردند. و مسلمانان ايران زمين خاطرات تلخى در گذشته از سبعيّت استكبار داشتند. خيانت كارى و جنايتشان در عصر انقلاب براى آنها و جوانان پرشور سنگين و غير قابل تحمّل بود به همين خاطر با حمايت همه جانبه اقدام به تسخير آن مركز فساد و لانه جاسوسى نمودند و جز اين عمل چيز ديگرى در آن موقع ايجاب نمىكرد. اين حركت قدرت ملت را بيش از پيش به جهانيان نشان داد و امام عزيز آن را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول خواند و باعث رسوايى آمريكا و منشأ اميد و خروش در بين مستضعفين جهان گرديد و به حق نام گذارى سيزده آبان به عنوان روز ملى مبارزه با استكبار زيبنده اين ملت و بيانگر ستيزه جويى با منش خيانت كارانه آمريكا مىباشد.
جوانه هاى جاويد بررسى هايى در باره سبك هاى تفسيرى علامه طباطبايى
جوانههاى جاويد (بررسى هايى درباره سبكهاى تفسيرى علامه طباطبائى ره و شناخت نامه الميزان) اسلام دين معرفت، تفكر و تدبر است و از ديدگاه امام صادق(ع) يك لحظه انديشه ارزشمند برتر از يك سال عبادت است و در منابع روايى تأكيد براين مىباشد كه نگريستن به عالم عبادست است و اصولاً حيات فكرى، فرهنگى و معنوى جامعه به پرتو افشانى مشاهير و دانشمندان بستگى دارد و تكريم مشاهير متعهدى كه توانايى علمى خود را براى رشد معنوى و ايمانى جامعه بكار گرفتهاند، جويبارهاى فضليت را در دشتهاى تشنه انسانها جارى مىسازد. يكى از نمونههاى نادر اين عالمان ربانى در دهههاى اخير، علامه سيد محمد حسين طباطبايى (ره) مىباشد همان مفسّرى كه در سنگرهاى اعتقادى و ايدئولوژيك با مادى گرايان و ملحدين به مصاف برخاست و با نگارش كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم، برآنان غلبه يافت و جامعه را از سقوط در مردابهاى الحاد و غرب زدگى نجات داد، او ضمن اين كه بر ساحل قرآن، جرعههاى جانبخشى را به تشنگان معارف ناب نوشانيد، ارزشهاى والا را پاسدارى كرد، حيات معقول را تفسير نمود و هيچ گاه قرآن و عترت را از هم جدا ندانست و مرزهاى تقوا و ايمان را از گزند طوفانهاى تهاجم و يورش خفّاشان شب پرست مصون نگاه داشت وى در اين راه تلاشهاى فراوان نمود و مرارت هايى گران ديد و از لذتهاى بدنى و آسايشهاى متداول زندگى صرف نظر كرد تا با آرامش خاطر بتواند در اقيانوس قرآن و حديث به غوّاصى بپردازد و گوهرهاى گرانبها و درخشانى را بدست آورد و به جامعه تقديم كند و سال گذشته به مناسبت سالروز رحلت اين حكيم جهان تشيع بررسى هايى در سبكهاى تفسيرى او داشتيم كه اين نوشتار در راستاى همان مطالب، از نظر خوانندگان خواهد گذشت: جايگاه سياق آيات سياق آيات در الميزان جايگاه مهمى دارد و علامه از چنين سبكى در تفسيرش بهرههاى فراوان برده است، سياق به مفهوم نشانههاى لفظى و معنوى تأثير گذار بر معانى واژهها و كلّيت آيات مىباشد، اهل ادب طرز جمله بندى برگرفته از چينش خاصى را سياق ناميدهاند، به گونهاى كه گاهى افزون بر معناى هر يك از كلمهها و سپس معناى جمله، مفهوم ديگرى را براى جمله فراهم آورد. علامه طباطبايى از سياق آيات، نكات زير را روشن كرده است: الف: كشف و تبيين معانى و مفاهيم آيات يعنى در مواردى با استفاده از اين سبك ابهام موجود در آيه مورد نظر بر طرف شده، اجمالش را مفصل نموده و ارتباط صدر و ذيل آيه را مشخص كرده است. ب: تعيين معناى كلمهاى خاص. ج: تشخيص روايتهاى اسرائيلى. د: مشخّص نمودن مكّى و مدنى آيات: علامه براى اين منظور اصلى را بنيان مىنهد و مىگويد سُوَر و آياتى كه تنها مشتمل بر دعوت مشركين به اسلام و ستيز با بت پرستى است با روزگار قبل از هجرت كه رسول اكرم (ص) در مكه گرفتار بت پرستان بود، مناسب است و آيات قتال و احكام كه به دنبال حوادث و نيازمندىهايى كه پس از هجرت و تشكيل جامعه اسلامى در شهر مدينه و پيشرفت روز افزون اسلام، بوجود آمده، نازل گرديده است با آيات مدنى تطبيق مىكند. ه: ترجيح قرائتى بر قرائت ديگر: يعنى وى در خصوص بحث از قرائات در عين بى توجهى به اختلاف قرائتها با تكيه بر قرائات رسمى مصحف (حفص از عاصم) گاه قرائاتى را كه هم خوانى بيشترى با سياق آيات دارد بر مىگزيند. ز: برداشت ويژهاى از آيه به عنوان نمونه در آيه سوم از سوره احزاب آمده است و توكل على اللّه و كفى باللّه وكيلا(و بر خداوند توكل كن و خدا كارسازى را كفايت مىكند) چون آيه مزبور به خاطر قرار گرفتن در سياق نهى آيه: و لا تطع الكافرين و المنافقين آمده است علامه مىنويسد دلالت بر معناى خاص توكل بر پروردگار دارد در آنچه بر او وحى گرديده است كه از كافران و منافقان پيروى نكند هر چند خطر آفرين، مشكل زا و توام با هراس باشد.(1) ط: بهره مندى از سياق آيات در تفسير آيهها و عبارات تكرارى قرآن. در اين خصوص غالب مفسّران تنها به تفسير يك مورد اكتفا كردهاند و در مورد ديگر از آن گذشته و يا به همان مورد اول ارجاع دادهاند ولى علامه با توجه به سياق آيات براى هر يك از اين جملات علاوه بر معنا و تفسير عام، مفهوم ديگرى را مطرح مىكند.(2) كوششهاى علامه طباطبائى در شناسايى واژگان و اهتمام در وجوه معناى لغت نيز در بين مفسّران شيعه كم بديل است. ايشان براى بيان معناى يك لغت و تعيين قلمرو شمول آن شيوههاى متعددى را پى گرفته است و در مواردى به كمك آيات گوناگون به تعريف واژهاى پرداخته و در برخى امور معناى لغتى را با كمك فهم عرفى بيان نموده است. همچنين با استمداد از سياق آيات و ارتباط اجزاى كلام از تبيين معناى واژهها روى آورده است. ايشان با استفاده از آيات قرآن آراى لغويين را مورد نقد و ارزيابى قرار مىدهد اگر چه در الميزان از كتاب صحاح اللغة براى تشريح مفهوم پارهاى واژهها استفاده شده ولى مؤلف در مواقعى به نقد آراء آن روى آورده است. علامه در سبك تفسيرى خود نه به تشريح مباحث ادبى اكتفا مىكند و نه آن كه همچون طبرى در تفسير مجمع البيان، در كنار مباحث گوناگون به مسايل نحوى محوريت مىدهد بلكه به فهم قرآن در پرتو آيات، بيشتر تكيه دارد و بيشتر اهتمام را در چنين عرصهاى بكار گرفته است البته اين بدان معنا نيست كه در الميزان مباحث نحوى نيامده بلكه در حد ضرورت نكات دستورى و بلاغى مطرح شده و از آنها در فهم آيات و برداشت از مضامين قرآنى كمك گرفته شده است. در ميان احتمالاتى كه اهل بلاغت بيان كردهاند علامه ملاكى را مىپذيرد كه سياق آيات برآن مهر تأييد مىزند. انتخاب و ترجيح يك اعراب از ميان چند وجه اعرابى ثبت شده در ميان متون تفسيرى و ادبى، تكيه علامه را بر سياق آيات بوضوح نشان مىدهد. بحث اختلاف قرائات را هم ايشان طرح مىنمايد و بناى تفسير خود را بر قرائت عاصم به روايت حفص قرار مىدهد.(3) توجه به ثقل اكبر و ثقل اصغر رسول اكرم (ص) فرمودهاند: «وانّى تارك فيكم ثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى و هو كتاب الله و عترتى اهل بيتى لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض»(4) لازمه چنين هم سانى آن است كه روايات اهل بيت (ع) ملازم و همتاى قرآن باشند. از اين رو عدم مراجعه به احاديث معتبر در فهم ظواهر آيات قرآن مايه افتراق بين ثقلين و عامل گمراهى قلمداد مىشود البته روايات هم در اصل، حجّيت و تأييد محتوا به قرآن وابستهاند و هويت خود را از كلام وحى مىگيرند. همچنين عترت طاهرين گرچه به لحاظهاى معنوى و در نشئه باطن از قرآن كمتر نمىباشند اما به لحاظ ظاهر و در مدار تعليم و تفهيم معارف دينى، قرآن كريم را ثقل اكبر و آن بزرگواران را ثقل اصغر مىگويند كه خود را براى صيانت از قرآن فدا نمايند. نكته ديگر اين كه روايات از سه جهت مىتوانند غير قطعى باشند: سند و اصل صدور زيرا خبر متواتر و يا خبر واحد محفوف به قراين قطع آور نادر است، جهت صدور: از آن رو كه احتمال تقيه در روايات وجود دارد، دلالت: زيرا پشتوانه دلالت آن بر محتواى اصول عقلانى همچون اصالت اطلاق، اصالت عموم، اصالت عدم تقييد و اصالت عدم تخصيص و اصالت عدم قرينه و مانند آن مىباشد اما قرآن كريم در اين ابعاد و محورها قطعى است زيرا اسنادش به پروردگار متعال مسلّم و محتوم است و به لحاظ صدور آسيبپذير نخواهد بود زيرا خداى سبحان در بيان حقايق تقيه نمىكند. از نظر دلالت چون آيات قرآن از احتمال تحريف از يك سو و احتمال سهو و نسيان و خطا در فهم و عصيان در ابلاغ و املاء از طرف ديگر مصون است به علاوه قرآن عهده دار تبيين خطوط اصلى دين است نه فروع و امور جزئى آن و لذا پس از ارجاع متشابهات به محكمات و حمل مطلقها بر مقيّدها و عمومها بر خصوصها و بازگردانيدن ظواهر به خصوص يا اظهرها و جمع بندى آيات و مطالب، امرى يقينى است و قرآن كريم پايگاه قطعى و اطمينان بخش دين است.(5) علامه طباطبايى به پيروى از توصيه مؤكّد رسول اكرم(ص) براى سنت نبوى و بيان ائمه ارجى گران قائل است و مىنويسد قرآن در بيان مقاصد خويش سنت رسول اكرم را اعتبار بخشيده و آن را الگو قرار داده است.(6) به نظر علامه طباطبايى جدايى مسلمانان از مكتب اهل بيت بزرگترين ضربهاى بود كه به علوم و معارف قرآنى وارد گرديد.(7) وى بر اين اعتقاد اصرار داشت كه هرگز قرآن بدون توجه به تفسير و تبيين اهل بيت(ع)، فهميده نمىشود زيرا اين تفكيك همان افتراقى است كه رسول اكرم(ص) به نفى آن خبر داد و اگر جايى قرآن حضور ظاهرى داشت و عترت طاهره غايب بودند يا آنها حضور دارند و قرآن كريم غايب است اطمينان حاصل مىشود كه هر دو غايبند زيرا اين دو در معيّت هم هستند.(8) آن مفسّر عاليقدر كه سيرى طولانى و توأم با بصيرت و ژرفكاوى در سيره و سنت معصومين داشت، هر آيه كه طرح مىگرديد، به گونهاى آن را تفسير مىنمود كه اگر در سنت پيامبر و سخن اهل بيت(ع) دليل يا تأييدى وجود دارد، از آن به عنوان استدلال يا استمداد بهره بردارى شود در غير اين صورت به سبكى آيه مورد بحث را تفسير مىنمود كه متعارض با سنت قطعى آن ذوات مقدس نباشد زيرا اين تباين همان افتراقى است كه پيامبر پيروان خود را از آن نهى مىكند.(9) در واقع وى معانى آيات و آنچه را از قرآن درك و كشف نموده با روايات معصومين تأكيد كرده است و تصريح مىنمايد اگر خبرى متواتر يا همراه با قرينه قطعى باشد در حجّيت آن هيچ ترديدى وجود ندارد و اعتقاد دارد بين سنت مسلّم و ظاهر قرآن فاصلهاى نمىباشد و مىكوشد تا پيچيدگى آيه را بر طرف سازد و توهّم اختلاف ظاهرى ميان آيه مورد نظر و روايت معتبر و مستند را بر طرف كند.(10) البته به باور علّامه رفع اين تعارض بدون آوردن شاهد لفظى از خود قرآن براى كسى كه به نبوت و عظمت اين مقام معتقد نباشد كافى نخواهد بود.(11) در واقع اگرچه علامه شيوه تفسير قرآن به قرآن را به عنوان سبك اساسى خود در كشف معانى قرآن و آگاهى بر مدلولهاى آن برگزيده است ولى هنگام تفسير آيات و آگاهى از مقاصد آنهااز سنت در تأييد معانى استنباط شده، با تدبّر در آيات، استعانت مىجويد و در توجيه روايات و مقايسه بين آراء مفسّران، اعتماد به روش تفسيرى قرآن با قرآن را مورد توجه قرار مىدهد: تفسير آيات با تدبر و دقت در آنها و در آيات ديگر و با استفاده از احاديث روش اساسى است كه بدان تمسّك جستهايم و اين همان شيوهاى است كه رسول اكرم(ص) و اهل بيت او، در احاديث خود، بدان افراد را ترغيب نمودهاند.(12) نقد و بررسى جوامع روانى علامه در روند تلاشهاى تفسيرى خود، مشكلات حديث هايى را كه در خصوص آيات قرآن وارد شده حل كرده و رواياتى را كه با ظواهر و نصوص قرآن موافق نمىباشد به منظور عملى ساختن دستورات معصومين غير صحيح خوانده است زيرا ائمه هدى يادآور شدهاند رواياتى كه با كتاب الهى در تباين است و سخن ما نمىباشد مطالبى از دوستان نادان يا دشمنان ما مىباشد كه بنا به دلايلى به ما منسوب داشتهاند.(13) در تفسير الميزان احاديث مرتبط با آيات مورد نظر از منابع معتبر نقل گرديده و در موارد ضرورى روايات نا موافق با نصوص قرآنى نقد و بررسى شده و در نتيجه حديثهاى صحيح از روايتهاى ضعيف تفكيك گرديدهاند به علاوه توضيحات و تعليقات آموزندهاى بر پارهاى روايات نگاشته شده كه در روشن ساختن مدلول آنها مفيد و راهگشايند. تبيين معانى احاديث و بهرهمندى از آنها در خصوص آياتى كه تفسير مىشوند به قدرى تحقيقى و موشكافانه است كه خواننده با فراست در مقابل اين توانايى و آگاهى، زبان به تحسين مىگشايد و به همين دليل است كه برخى از پژوهندگان علوم قرآنى معاصر گفتهاند خداى بزرگ به علامه طباطبايى خصيصه بزرگ تأويل احاديث را عنايت فرموده است كه از معجزات حضرت يوسف(ع) به شمار مىرود و اين موضوع يعنى روايت را به ريشهاش برگردانيدن و رواياتى را كه از بيت رسول الله صادر شده است به قرآن برگرداندن كمال شگفتى است.(14) از ارزشمندترين تلاشهاى علامه طباطبايى در بحثهاى روايى تفسيرالميزان داورى در خصوص اخبارى است كه در اصطلاح اهل حديث به اسرائيليات، مسيحيات و مجوسيات موسوم است. زيرا از رحلت رسول اكرم(ص) بازار جعل حديث رواج يافت و مزدوران دربارهاى امويان و عباسيان براى تحكيم پايههاى غاصبان حكومت و تقرّب به خلفا به جعل حديث درباره افراد محبوب با مبغوض روى آورند. احبار يهود و خواص مسيحى و مجوسى در صدر اسلام نيز اخبارى غير واقعى را به منابع روايى افزودند. همچنين ايشان در پرتو آگاهىهاى عميق و گسترده و كارآمد خود در الميزان كوشيده است تا بر افسانههاى آميخته به خرافات كه به عنوان اخبار امتهاى گذشته، قصص پيامبران و چگونگى خلقت انسان در برخى منابع مخدوش آمده است، مهر باطل بزند و ساحت مقدس تفسير را از اين آفتهاى بسيار آسيبزا پيراسته نمايد و در برابر نفوذ چنين داستانهاى غير واقعى از حريم تفسير پاسدارى كند. وى در اين باره مىنويسد: سبب عمده اختلاف در روايات تفسيرى علاوه بر دستبردها و خيانت هايى كه اجانب در اين گونه روايات داشتهاند دو نكته اساسى است: نخست اين كه اين مسئله از امورى بوده كه اهلكتاب نسبت به آن تعصّب داشتهاند و از سوى ديگر مسلمانان نيز اهتمام بسيار زيادى نسبت به تدوين و نگارش روايات داشته و آنچه را نزد ديگران موجود بوده، جمع نمودهاند، بويژه پس از آن كه گروهى از عالمان اهل كتاب مانند وهب بن منبه و كعب الاحبار مسلمان شدند و اصحاب و تابعان از اين دو نفر روايات را اخذ كرده و ضبط نمودهاند. متأخرين از اسلام در اين روش پيروى كردند و بر اين آشفتگى افزودند.(15) و در جاى ديگر مىنويسد: از كسانى كه زير بار اين گونه يافتههاى گوناگون و مطالب جعلى يهوديان و روايات ساختگى مىروند بعيد نيست كه اتهاماتى بس بزرگ را به انبياء الهى نسبت دهند، اخبارى از اين نمونه را حشويه و جبريّه كه روشى جز افترا به خداوند و فرستادگانش ندارند ساخته و پى گرفتهاند ولى عدليه و موحدان هرگز به اين خرافات دل نبستهاند و نفرين الهى بر آن گروه از عالم نمايانى كه در كتابهاى خود چيزهايى مىنويسند كه در نهايت منجر به اعتقاد به گناهكارى پيامبرانى چون حضرت يوسف (ع) مىشود رسولى كه خداوند در حق او احسن القصص را نازل فرمود چنين افرادى براى معارف دينى جز راه حسّ و حديث هيچ راه و اصل ثابتى ندارند و براى مقامها و منزلته اى معنوى چون نبوت، ولايت، عصمت و اخلاق ارزشى قائل نمىباشند مگر در حدّ وضع اعتبار.(16) ترجمه، خلاصه و فهارس كتاب الميزان اصل تفسير الميزان به زبان عربى و در بيست مجلد نوشته شده كه شامل 8041 صفحه است. اولين جلد آن در سال 1375 ه ق (1334 ه.ش) انتشار يافت، مجلدات ديگر نيز بتدريج به طبع رسيد نخستين بار دوره كامل اين تفسير در بيروت توسط مؤسسه الاعلمى للمطبوعات چاپ شد كه تاكنون چندين بار تجديد طبع آن انجام پذيرفته است و در چاپ اخير دو جلد فهارس به آن افزون شده است يكى دليل الميزان فى تفسير القرآن شامل راهنما و فهرست مطالب الميزان به قلم الياس كلانترى مىباشد و ديگرى فهرست جديدى از عادل عبدالجبار ثامر است، انتشارات اسماعيليان قم نيز به نشر اين اثر همت گماشتند كه چاپ پنجم آن مربوط به سال 1371 ه.ش است. دار الكتاب الاسلاميه (آخوندى) نيز چندين طبع از اين اثر را به علاقهمندان عرضه نمود و چاپ جديدتر الميزان مربوط به دفتر انتشارات اسلامى است كه افستى از چاپ بيروت مىباشد. در همان سالهاى نخست انتشار الميزان، مشتاقان از علامهطباطبايى خواستند نسبت به ترجمه الميزان عنايتى مبذول دارند كه ايشان قبول كردند و اين مهم را به برخى استادان حوزه كه در زمره شاگردان دانشمند ايشان بودند، سپردند. به دنبال آن پنج جلد از الميزان در ده جلد توسط آيات و حجج اسلام ناصر مكارم شيرازى، مصباح يزدى، عبدالكريم نيرى بروجردى، محمد رضاصالحى، سيد محمدخامنهاى، محمد جواد حجتى كرمانى، محمد على گرامى، سيد محمد باقر موسوى همدانى به زبان فارسى برگردانيده شد، سپس بقيه مجلدات توسط آية الله سيد محمد باقر موسوى همدانى ترجمه گرديد و ايشان بنابه توصيه علامه ده جلد اول را نيز بار ديگر به فارسى برگردانيد. دروه چهل جلدى ترجمه الميزان بار اول توسط كانون انتشارات محمدى در تهران، به طبع رسيد و در مهر ماه سال 1363 دفتر انتشارات اسلامى آن را در بيست مجلد با پارهاى اصلاحات چاپ كرد. الميزان توسط مولانا سعيد اختر رضوى به زبان انگليسى ترجمه شده كه تا كنون هشت جلد آن از آغاز قرآن تا آيه 76 سوره نساء توسط مؤسسه جهانى خدمات اسلامى در تهران، انتشار يافته است، تفسير جزء سى ام توسط محمد معلم زاده به زبان اسپانيولى برگردانيده شد و در مركز آرژانتين توسط مؤسسه التوحيد چاپ گرديد. جلد اول تفسير الميزان را آقاى وحيد الدين اينجه به زبان تركى استانبولى ترجمه كرد كه در اروپا به طبع رسيد. الياس كلانترى راهنما و فهرست ترجمه تفسير الميزان را به نگارش درآورد كه در آغاز كار، چگونگى تنظيم فهارس را به استحضار علامه طباطبايى رسانيد و با استقبال آن حكيم مفسر مواجه گشت اين فهرست توسط عباس ترجمان، به زبان عربى ترجمه شده كه در قم و بيروت چاپ شده است. كتاب مفتاح الميزان را عليرضا ميرزا محمد در مدت حدود پنج سال با همكارى چند محقق ديگر تأليف نموده است كه شامل 25000 مدخل اصلى و ارجاعى است، اين كتاب كه در سه جلد تنظيم شده و راهنماى خوبى براى تفسير الميزان است دوازده فهرست شامل فهرست مباحث، موضوعات، اعلام اشخاص، اماكن و بلاد، قبايل، اديان، كتب(و رسالهها و مجلات)، اصطلاحات، اسامى جانوران و گياهان و كانىها و نيز فهرست اشعار عربى و فارسى مىباشد. مفتاح الميزان، با متن ترجمه تفسيرالميزان كه توسط بنياد فكرى و علمى علامه طباطبايى چاپ شده تطبيق مىكند و مركز نشر فرهنگى رجاء در سال 1367 ه.ش آن را به طبع رسانيد. براى اين اثر علامه حسن زاده آملى تقريطى نگاشته كه در آغاز آن درج شده است. دفتر انتشارات اسلامى «فهرست راهنماى موضوعى الميزان» را در 230 صفحه تنظيم و به طبع رسانيد كه براى موضوعات هر دو تفسير عربى و فارسى قابل استفاده مىباشد و مبناى ترتيب عناوين آن بر اساس كتاب بحارالانوار علامه مجلسى است و به قرار ذيل مىباشد: عقل، علم و حكمت، توحيد، عدل، معاد، نبوت، امامت، موجودات، ايمان و فضايل، كفرو رزائل، حقوق و آداب معاشرت، قرآن و ديگر كتب آسمانى، ذكر و دعا و احكام. فهارس الميزان فى تفسير القرآن توسط ابن فزوع به زبان عربى تدوين گشته است كه در سال 1403 ه ق در قم به حليه طبع آراسته گرديده است. كتاب «مختصر الميزان فى تفسير القرآن» به زبان عربى است كه فشردهاى از تفسير الميزان مىباشد و تدوين كنندهاش سليم الحسنى مىباشد. اين اثر در حاشيه قرآن در بيروت و به سال 1417ه ق چاپ شده است. نور من القرآن (الميزان المختصر فى التفسير) خلاصه الميزان مىباشد كه تلخيص كنندهاش كمال مصطفى شاكر است، اين اثر را فاطمه مشايخ به زبان فارسى برگردانيده كه زير نظر احمد سيّاح در تهران، توسط انتشارات اسلام و در چهار جلد و زيرى تا كنون سه بار طبع گشته است. الياس كلانترى نيز خلاصهاى از الميزان را تهيه و در اختيار علاقهمندان قرار داده است. مجموعه معارف قرآن در الميزان كه به منزله مرجع يا فرهنگ معارف قرآن است، توسط سيد مهدى امين از تفسيرالميزان انتخاب و تلخيص گرديده كه بر حسب موضوع طبقه بندى شده است از اين اثر تا كنون سه جلد با عنوان معارف قرآن در شناخت خدا، معارف قرآن در شناخت جهان و معارف قرآن در شناخت ملائكه، جنّ و شيطان تدوين و توسط سازمان تبليغات اسلامى به چاپ رسيده است. شمس الدين ربيعى به تقاضاى مؤسسه انتشارات نور فاطمى مطالبى را به صورت موضوعى از كتاب الميزان گزينش نموده كه عنوان كلّى آن «با علامه در قرآن» است اما هر مجلد با عنوانى ويژه تنظيم شده است. ديدگاههاى دانشوران جهان اسلام الميزان در ميان جوامع شيعى و سنّى جايگاهى رفيع دارد و در برخى كشورهاى عربى مقالاتى درباره اين اثر نوشته شده است و پژوهندگان، ويژگىهاى آن را پسنديدهاند و هم اكنون در حوزههاى علوم دينى اهل سنت قابل پذيرش است و يكى از اركان مهم تفسير شيعه در بين پيروان مذهب تسنّن «الميزان» مىباشد. برخى علماى ايرانى كه در مراكز علمى و دانشگاهى سرزمينهاى اسلامى خاورميانه با مشاهير اهل سنت بحث داشتهاند خاطرنشان نمودهاند آنان حتى الميزان را از تفسير فخر رازى قوىتر تلقى كردهاند در حالى كه اين نگاشته در ميان جامعه سنى مذهب بسيار پر ارج مىباشد.(17) يك سال پس از انتشار مجلاتى از تفسير الميزان نشريه رسالة الاسلام كه ارگان مجمع التقريب مصر است در شماره هشتم خود از دستيابى به دو جلد از تفسير الميزان خبر داد و با درج گزارشى دو صفحهاى خوانندگان را از تولد چنين اثرى با خبر ساخت.(18) عادل نويهض – متفكر و مؤلّف لبنانى – در بخش مستدرك جلد دوم معجم المفسّرين به معرفى علامه طباطبايى و تفسيرش پرداخته است.(19) فهد بن عبدالرحمن رومى نويسنده اهل عربستان اگر چه كوشيده است تفسير الميزان را اثرى معرفى كند كه تفكرات افراطى شيعى بدان راه يافته است ولى اعتراف مىنمايد: يكى از اختصاصات اين تفسير بحثهاى گستردهاى است كه در هنگام تفسير بعضى از آيات مطرح كرده است و طى آنها هر موضوعى با تمام ابعاد و جوانب، آن گونه كه شايسته و بايسته است، مورد مطالعه قرار مىگيرد. سپس مؤلف الميزان را خطاب قرار مىدهد و مىگويد:من به راستى در شگفتم از اين قدرت عقلانى كه تو را در عمق درياى توفانى و كنترل ناشدنى معانى به غورو تفحص واداشته و حقايق ژرف و دشوار را به صورت روشنى در منظر انديشه قرار مىدهد.(20) محمد فاضلى از اساتيد دانشگاه مصر در مقاله بخشى از مشخصات الميزان را مورد توجه قرار مىدهد و مىنويسد: اين تفسير با شيوهاى جالب و مطالب دل نشين و مباحث تحقيقى خود به سفرهاى گسترده مىماند كه «فيها ما تشتهيه الا نفس و تلذّالاعين»(21) در آن بهشت آنچه دل خواهان است و ديدهها از آنها لذت مىبرد موجود است و هر كس بر حسب فراخور حالش از آن تمتّع مىيابد، پرداختن علامه به مسايل با شيوهاى عميق و در ابعادى وسيع خواننده را خرسند و در موارد متعددّى وى را با تحقيقات تازه مواجه مىسازد و از سوى ديگر مباحث تحقيقى، فلسفى، كلامى، ادبى و… كه به مناسبتهاى خاص در تفسير آيات آمده است به ارزش و اهميت آن مىافزايد.(22) مصطفى محمد با جقنى نيز براى ثابت نمودن نظرات خود، از استدلالهاى علمى و استوار الميزان بهره گرفته و از براهين و مطالب منطقى علامه طباطبايى استقبال كرده است.(23) شيخ محمد فحّام، رئيس انجمن فرهنگى مصر، نوشته است: اما تفسير الميزان را بهترين تفاسير يافتهايم و تا جلد هيجدهم آن را مورد مطالعه قرار دادهايم.(24) دكتر و هبه الزحيلى معاصر و صاحب تفسير المنير و دانشور اهل سوريه، گفته است: تفسير الميزان را در اختيار دارم و از منابع مورد مراجعه من است.(25) از منظر معاصران و شاگردان آية الله بروجردى هنگامى كه علامه طباطبايى به حضورش رسيد، نگاهى حاكى از محبّت و عطوفت به وى افكند و در جمع عدهاى، يادآور شد ايشان تفسير پر ارزشى دارند.(26) شيخ آقا بزرگ تهرانى مىنويسد علامه طباطبايى را آثار مهم علمى مىباشد كه بزرگترين و ارزندهترين آنها كتاب الميزان فى تفسير القرآن است، اين كتاب موسوعهاى بزرگ در تفسير قرآن مىباشد كه با اسلوبى متين و شيوهاى فلسفى تأليف يافته است. من چونان كسى كه حقيقتى را يافته باشد بدان دسترسى پيدا كردم و با امعان نظر به مطالعه آن پرداختم و سخت به شگفت آمدم چه اين اثر نه تنها يك تفسير است بلكه حاوى بحثهاى فلسفى، تاريخى، اجتماعى و جز آنها نيز هست.(27) شهيد آية الله مرتضى مطهرى متذكر مىگردد. كمتر مشكلى در مسايل اسلامى و دينى برايم پيش آمده كه كليد حل آن را در تفسير الميزان پيدا نكرده باشم.(28) علامه حسن زاده آملى مىنويسد: حضرت استاد علامه طباطبايى در نعمت مراقبت و ادب مع الله حظّ وافر بلكه اوفر داشت. افاضل حوزه علميه قم كه شاغل كرسى تدريس اصول معارف اند از تلامذه اويند و تفسير عظيم الشان الميزان عالم علم را مايه فخر و مباهات است كه يكى از آثار نفيس قلمى و امّ الكتاب مولفات اوست. اين تفسير شهر حكمت و مدينه فاضلهاى است كه در آن از بهترين و بلندترين مباحث انسانى و شعب دينى از عقلى و نقلى بحث شده است،(29) آية الله جوادى آملى خاطرنشان ساختهاند: همانطورى كه قرآن مخزن همه علوم است تفسير استاد علامه نيز مخزن آراء و افكار و علومى است كه اين حكيم الهى از آن بهرهمند شده و به ديگران رسانيده است و لذا عده زيادى از اين شجره طوبى بهره مىگيرند، به اعتقاد استاد جوادى آملى ويژگى مهم الميزان آن است كه مؤلفش در آن، بين ظواهر قرآن انسجامى برقرار كرده كه يكديگر را تفسير مىكنند و بين بواطن قرآن هم يك ارتباطى برقرار كرد كه هم را تأييد مىنمايند، همچنين علامه در پرتو قرآن اهل بيت را مطرح نمود.(30) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى اشاره كرده است كه بناى تفسير الميزان برآن است كه آيات قرآن را خود آيات تفسير كند و معناى قرآن از كلام وحى بدست آيد. در اين اثر بين معانى ظاهرى و باطنى و عقل و نقل جمع شده و هر يك خط خود را ايفا مىكنند. اين تفسير به قدرى جالب است كه مىتوان آن را به عنوان سند عقايد شيعه به دنيا معرفى كرد. تفسير مزبور در نشان دادن نكات دقيق و حسّاس و نيز در جامعيت منحصر بفرد است.(31) آية اللّه جعفر سبحانى مىنويسد: نكتهاى كه از نظر اخلاقى و معنوى جلب توجه مىكند وارستگى علامه طباطبايى از هر نوع تظاهر به دانش بود و پيوسته محركش در عمل جلب رضايت خداوند و اخلاص بود. اگر فردى از مراتب علمى او مطلع نبود هرگز فكر نمىكرد اين مرد پايه گذار روش جديد در تفسير و طراح قواعد نو و مسايل ابتكارى در فلسفه و استادى در سير و سلوك بوده باشد. علامه را بايد از بنيان گذاران سبكى خاص در تفسير دانست كه نمونههاى آن صرفاً در اخبار خاندان رسالت است و آن رفع ابهام هر آيه توسط آيهاى ديگر است.(32) آية الله ناصر مكارم شيرازى صفاى روح و معنويت استادش، علامه طباطبايى را ستوده و درباره تفسير الميزان نوشته است: اثرى است بر اساس روش عالى تفسير قرآن به قرآن و حقاً متضمّن يك سلسله حقايق است كه تا كنون بر ما مخفى بوده است.(33) آيةالله محمد هادى معرفت يادآور شده است: اين تفسير گنجينهاى از انديشه اسلامى است. نوآورىهاى قابل توجهى در آن مشاهده مىشود كه متأسفانه در زمان خود علامه در جامعه ايران اين نكات روشن نگشت چه رسد به ديگر جوامع. وجود عينى و شخصيت علامه در الميزان منعكس است. علامه در اين اثر تحقيقات عميق و عالى مطرح نموده كه مىتواند در انديشههاى علمى، فلسفى و اسلامى تحوّل بوجود آورد بنابراين بحث و پژوهش پيرامون آن از ضروريات حوزههاى علميه شيعه است.(34) آيةاللّه دكتر صادقى كه مدت نه سال از محضر علامه بهره برده است، مىگويد: نقاط عطف فكرى بوجود آمده از تفسير الميزان در يك نقطه مختصر مىشود كه روى هم رفته نظر علامه در اين تفسير، توجه دادن به معناى اصيل قرآنى است كه حتى المقدور مقاصد الهى را بدون تأثيرپذيرى از افكار پيشنيان و نظرات اين و آن در دسترس محققان و همگان نهادهاند، علامه حريّت معانى قرآن را جايگزين اسارتها كرده و صراطى مستقيم در فهم معانى وحى پيش پاى پويندگان حق نهاده است، به علاوه ايشان تا اندازهاى قابل ملاحظه قرآن را از جمودهاى گذشته رها كرده و افكار و دقتها در فهم هر چه افزونتر مفاهيم قرآنى به حركت در آورده است.(35) آيةالله محمدى گيلانى، از شاگردان مبرّز علامه طباطبايى، نوشته است. تفسير الميزان فوق العاده است مؤلّفش براى توضيح و تفسير قرآن كريم از قواعد عقلى استفاده نكرد بلكه بحثهاى فلسفى و روايى را در الميزان بهانهاى قرار داد تا بدين وسيله حقانيت اين علوم را از طريق قرآن و زبان اهل بيت به اثبات برساند.(36) پىنوشتها: – 1. الميزان، ج 16، ص274. 2. مجله مشكوة، ش 38، مقاله سيد ابراهيم علوى، ص 18-21؛ و نيز بنگريد به جايگاه سياق در الميزان، محمد على رضايى كرمانى، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى. 3. جسارتهاى ادبى در الميزان ، محمد حسن ربانى، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، ش 9و10. 4. بحار الانوار، ج23، ص 108. 5. تفسير تسنيم، آيت الله جوادى آملى، جلد اول مقدمه. 6. الميزان، ج5، ص 272. 7. همان، ص275. 8. نك، بحار الانوار، ج 89، ص 103و106. 9. آيينه مهر، ص 23و30. 10. الميزان، ج 10، ص 351، و نيز ج 3، ص 85. 11. مقدمه تفسير عياشى، به قلم علامه طباطبايى. 12. قرآن در اسلام، علامه طباطبايى، ص 25. 13. نك:وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج18، كتاب قضا. 14. مفتاح الميزان، عليرضا ميرزامحمد، مقدمه، ص 23. 15. الميزان، ج13، ص 88. 16. همان، ج 11، ص 146. 17. گفتگو با دكتر محمد صادقى، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، ش 9 و10، ص 291. 18. رسالةالاسلام، سال هشتم، ش دوم، سال 1375ه.ق ص 217-218. 19. معجم المفسرين، عادل نويهض، بيروت، 1409ه.ق، ج 2، ص 777. 20. اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، فهدبن عبدالرحمن رومى، جاول، ص249. 21. سوره زخرف، آيه 71. 22. ويژگى هايى چند از تفسير الميزان، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه مشهد، ش دوم تابستان 1367، ص 251. 23. منهج القرآن الكريم فى تقدير الاحكام، مصطفى محمد باجقنى،ص 287. 24. مهر تابان، علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص70 و نيز بنگريد به فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، همان، ص212. 25. مصاحبه با استاد وهبه زحيلى، بينات، سال اول، ش 2، ص118. 26. دومين يادنامه علامه طباطبايى،ص286. 27. نقباءالبشر فى القرن الرابع عشر، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج2، ص 246-245 . 28. نخستين يادنامه علامه طباطبايى، ص 200. 29. يادنامه مفسّر كبير علامه طباطبايى، ص 79-80ونيز ص116. 30. همان، ص 187 و نيز يادها و يادگارها، على تاج دينى ،ص18. 31. رساله لب اللّباب، علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص18، مهر تابان، ص 12و40. 32. مفتاح الميزان، ج اول، مقدمه ص 39، يادنامه مفسّر كبير علامه طباطبايى، ص47. 33. جرعههاى جان بخش، از نگارنده، ص 245. 34. گفتگو با استاد آيت الله معرفت (ره)، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، همان، ص269-271. 35. گفتگو با آيت الله دكتر صادقى، ماخذ قبل، ص 285-286. 36. يادنامه مفسّر كبير…، ص 194-195.