معيارهاى گزينش همسر در آموزههاى اسلامى قسمت اول عسكرى اسلامپوركريمى مقدمه يكى از مسائل بسيار مهم و اساسى قبل از ازدواج، در نظر گرفتن معيارهايى براى انتخاب همسر است. به جرأت مىتوان گفت بيشترين مشكلاتى كه در زندگى مشترك به وجود مىآيد، اين است كه زن و مرد، همسر مناسب خود را انتخاب نكردهاند و پس از چند سال زندگى متوجه مىشوند اين دو مناسب يكديگر نبودهاند. تحقيقات نشان مىدهد عوامل اصلى طلاق عبارتند از: اعتياد، دخالت اطرافيان، ناسازگارى، مسائل مالى، فقر فرهنگى و شيوههاى سنتى انتخاب همسر، كه بيشتر متكى بر شانس و تصادف است و به جدائىها دامن مىزند. انتخاب همسر، سنگ زيربناى يك زندگى موفق است و بايد گفت كه اكثر شكستها در زندگى مشترك، از بناگذارى نامناسب اين سنگ زيرين ناشى مىشود. اين كه يك زندگى شيرين پس از مدتى به تلخى و سردى مىگرايد، اين دريافت ويرانگر هر يك از زوجين را در متن خود دارد كه «ما اصلاً براى هم مناسب نبوديم»، يعنى به اين نتيجه مىرسند كه در مرحله «گزينش» اشتباه كردهاند. روانشناسان و متخصصان خانواده معتقدند كه هر اندازه زن و مرد قبل از ازدواج، اطلاعات صحيحتر و دقيقترى نسبت به يكديگر داشته باشند، بهتر مىتوانند موفقيت و يا شكست زناشويى خود را پيشبينى نمايند. بنابراين، اين موضوع را نبايد ساده انگاشت، بلكه براى آن امر خطير «انتخاب همسر» لازم است وقت بگذاريم و با دقت و مطالعه كافى، اقدام كنيم. در اين راستا روانشناسان و متخصصان خانواده، ناصحان خيرانديش كه راهنمايى نسل جوان را وظيفه خود مىدانند و براى رهايى دختران و پسران جوان از يك زندگى سرد و بىروح و يا يك جدايى اجتنابناپذير، دل مىسوزانند، آنان را به ريشههاى مشكلات احتمالى توجه دادهاند و از اين طريق سعى كردهاند كه اشتباهات را به حداقل ممكن كاهش دهند. يكى از مهمترين اين موارد «انتخاب مناسب همسر» است. قبل از هر چيزى لازم است همسرى را كه براى زندگى آينده انتخاب مىكنيم به خوبى بشناسيم. اگر اين انتخاب درست و هشيارانه صورت بگيرد، مشكلات بعدى كه خواهناخواه در هر زندگى به وجود خواهد آمد، با درايت و گذشت برطرف مىشود؛ زيرا در صورت انتخاب صحيح، زندگى مشترك بر اين باور عميق تكيه خواهد داشت كه «اصل تصميم در مورد شروع زندگى مشترك و انتخاب همسر، درست بوده است» يعنى پشتوانه زندگى، يك تصميم درست و منطقى و يك انتخاب آگاهانه بوده است و ستون محكم اين زندگى هرگز فرو نخواهد ريخت. به هر حال، بايد توجه داشت كه انتخاب همسر، غير از انتخاب لباس و يا گزينش نوكر و كلفت است؛ زيرا، شخص با انتخاب همسر مىخواهد شريكى در زندگى خانوادگى براى خود برگزيند؛ شريكى كه تا پايان عمر همراه و همراز او باشد و از مصاحبت با او لذت ببرد. مىخواهد او را شريك مال و زندگى خود و مهمتر از همه، محرم اسرار خويش نمايد. از اينرو، عقل سليم حكم مىكند كه انسان بايد درباره همسر آيندهاش تحقيق كند و از هرگونه عجلهكارى و اغماض در جوانب قضيه بپرهيزد، ويژگىهاى اخلاقى و روحى همسر مورد انتخاب را بشناسد و بنگرد كه چه كسى را براى همسرى برمىگزيند. ازاينرو، مرحله بررسى و شناخت جهت گزينش همسر، اهميت بسزايى در زندگى انسان دارد؛ زيرا، تجربه نشان داده كه بيشتر اختلافات خانوادهها و طلاقها و از همپاشيدگىها، منشأ آن شتابزدگى در انتخاب همسر بوده است. بنابراين، پيشوايان معصوم (ع) درباره اين امر خطير و سرنوشتساز دستور دادهاند كه هنگام انتخاب همسر، ابتدا وضو بگيريد و دو ركعت نماز بجاى آوريد و آنگاه از خداوند مهربان درخواست نماييد كه همسرى شايسته كه از لحاظ اخلاق و پاكدامنى و نگهدارى مال و آبروى شوهر و زيبايى و فرزندآورى سرآمد زنان است، نصيب شما گرداند و سپس به سراغ انتخاب همسر برويد.(1) اين دستور معصوم (ع) بيانگر اين است كه فكر و انديشه انسان به تنهايى كافى نيست، بلكه بايد در اين امر مهم به حق تعالى پناه برد و از او استمداد نمود. شريعت اسلام براى گزينش همسر معيارها و ضوابطى را معين كرده است كه زن و مرد (جوانان) در انتخاب همسر بايد آن معيارها را مراعات نمايند. در اين نوشتار مختصر سعى شده، اصولىترين معيارها و ملاكهاى انتخاب همسر شايسته، به جوانان عزيز معرفى شود تا به گونهاى همسر برگزينند كه با يكديگر «همتا» و «متناسب» باشند، تا در زندگى مشترك، روابط فى ما بين همسران بهتر، سالمتر، پرجاذبهتر، شيرينتر و با صفاتر گردد. بزرگان و رهبران دينى ما، صاحبنظران، روانشناسان، متخصصان خانواده، شرايط و ملاكها و ويژگىهايى را براى ازدواج موفق توصيه مىكنند. اين توصيهها را مىتوان به دو دسته تقسيم كرد. شرايط و ويژگىهاى فردى مهمترين مسائلى كه در ازدواج مطرح مىشود، زمان و سن مناسب و ميزان رشد فرد براى ازدواج است. در اينباره، سه شرط اساسى را به اختصار مىتوان نام برد: شرط اول: بلوغ جسمانى، روانى، عاطفى، اجتماعى، اخلاقى، اقتصادى، ذهنى، فرهنگى و آرمانى. شرط دوم: داشتن هدف و انگيزه براى ازدواج. شرط سوم: داشتن اطلاعات لازم در مورد انتظارات، تكاليف و وظايف در زندگى زناشويى. معيارها و ملاكهاى ازدواج 1- ايمان و تقوى (كفو بودن) بدون شك پايبندى به ارزشهاى اسلامى، يكى از عوامل مهم خوشبختى در زندگى زناشويى است. ايمان به عنوان يك عامل درونى، افراد را از ارتكاب به اعمال خلافِ انسانى باز مىدارد. افزون بر اين زن و مرد با ايمان و تقوى، از هر جهت براى تربيت فرزندان صالح، شايستهترند. بىگمان از مهمترين عوامل پيوند پايدار و ازدواج موفق و زندگى آرام، همشأن بودن زن و مرد است. اسلام به همشأن بودن زوجين در امر خطير ازدواج تأكيد فراوان كرده و با واژه «كفو» از آن ياد كرده است؛ «كفو» در لغت به معناى شبيه و مانند است، در مسئله ازدواج تا حدّى بايد از نظر ظاهر و باطن بين زن و مرد شباهت وجود داشته باشد. مهمترين مرحله شباهت، بايد در چهره ديندارى جلوه كند به اين معنا كه به فرهنگ پاك حق، مؤمن هم كفو مؤمنه، و ديندار شبيه و مانند ديندار است.چنان كه قرآن كريم مىفرمايد: «الخَْبِيثات لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ وَ الطيِّبات لِلطيِّبِينَ وَ الطيِّبُونَ لِلطيِّباتِ…؛(2) زنان خبيث و ناپاك از آن مردان خبيث و ناپاكند! و مردان ناپاك نيز تعلق به زنان ناپاك دارند…» . در اين كه مراد از «خبيثات» و «خبيثين» و نيز «طيبات» و «طيبين» در اين آيه شريفه چه كسانى هستند، بين مفسران اختلاف است: 1- گاه گفته شده منظور سخنان ناپاك و تهمت و افترا و دروغ است كه تعلق به افراد آلوده دارد و به عكس سخنان پاك از آن مردان پاك و با تقوا است ، و «از كوزه همان برون تراود كه در او است.» 2- همچنين گفته مىشود «خبيثات» به معنى «سيئات» و مطلق اعمال بد و كارهاى ناپسند است كه برنامه مردان ناپاك است و به عكس «حسنات» تعلق به پاكان دارد. «خبيثات» و «خبيثون» اشاره به زنان و مردان آلوده دامان است ، به عكس «طيبات» و «طيبون» كه به زنان و مردان پاكدامن اشاره مىكند و ظاهراً منظور از اين آيه شريفه همين است؛ زيرا قرائنى در دست است كه معنى اخير را تأييد مىكند: الف) اين آيات به دنبال آيات «افك» و همچنين آيه «الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة والزانية لا ينكحها الاّ زان او مشرك و حرّم ذلك على المؤ منين»(3) آمده و اين تفسير هماهنگ با مفهوم آن آيات است. ب) جمله «اولئك مبرئون مما يقولون» در پايان آيه، آنها (زنان و مردان پاكدامن) از نسبتهاى ناروائى كه به آنان داده مىشود، منزه و پاكند، قرينه ديگرى بر اين تفسير مىباشد. ج) افزون بر اينها، در روايتى از امام باقر(ع) و امام صادق (ع) نقل شده كه اين آيه همانند: «الزانى لا ينكح الا زانية اومشركة» است؛ زيرا گروهى بودند كه تصميم گرفتند با زنان آلوده ازدواج كنند، خداوند آنها را از اين كار نهى كرد، و اين عمل را ناپسند شمرد. د) در روايات كتاب نكاح نيز مىخوانيم كه ياران ائمه (ع) گاه سؤال از ازدواج با زنان «خبيثه» مىكردند كه با جواب منفى روبهرو مىشدند، اين بيانگر اين است كه «خبيثه» اشاره به زنان ناپاك است.(4) همچنين در آيهاى ديگر مىفرمايد: «فَانْكِحُوا ماطابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ؛(5)پس با زنان پاك ازدواج كنيد.» اين پاكى در زنان و مردان در مرحله اول پاكى و پاكيزگى باطن است، كه عبارت از ايمان به خدا و قيامت و نبوت و قرآن و ملائكه و متخلّق بودن به اخلاق الهى است. بنابراين، مرد مسلمان و مؤمن حق ازدواج با زنان غيرمسلمان و غيرمؤمنه را ندارد، و اگر اين ازدواج انجام بگيرد، باطل است و فرزندان آنان بدون شك زاده زنا هستند، و همچنين زن مؤمنه حق ندارد با انسان غيرمؤمن ازدواج كند، زيرا از نظر شرعى اين ازدواج باطل و حرام و فرزندان آنان زاده حرامند. مؤمن و مؤمنه همكفو غيرمؤمن و غيرمؤمنه نيستند، كه اگر اين ازدواج باطل صورت بگيرد درى از عذاب قيامت بر روى هر دو باز شده!! قرآنكريم از ازدواج انسان پاك، يعنى انسان مؤمن با انسان ناپاك به شدت منع كرده است: «و لا تنكحوا المشركات حتّى يؤمنَّ و لامة مؤمنة خير من مشركة و لو اعجبتكم و لا تنكحوا المشركين حتّى يؤمنوا و لعبد مؤمن خير من مشرك ولو اعجبكم اولئك يدعون الى النّار و الله يدعوا الى الجَّنة و المغفرة باذنه ويبيِّن آياته للناس لعلَّهم يتذكَّرون؛(6)با زنان مشرك تا ايمان نياوردهاند ازدواج نكنيد، كنيزان با ايمان از زن آزاد مشركه بهتر است، اگرچه زيبائى يا ثروت او شما را به شگفتى اندازد.» و زنان خود را نيز به مردان مشرك مادامى كه ايمان نياوردهاند، ندهيد هر چند ناچار شويد آنها رابه همسرى غلامان (بنده) با ايمان درآوريد، زيرا، يك غلام با ايمان از يك مرد آزاد مشرك بهتر است، هر چند، مال و موقعيت و زيبايى او، شما را شگفتزده كند. مشركان دعوت به آتش مىكنند، و خدا دعوت به بهشت و آمرزش به فرمان خود مىنمايد، و آيات خود را براى مردم بيان مىكند شايد اهل تفكّر و انديشه شوند. بنابراين زن با ايمان با مردى كه اهل حق و حقيقت نيست، و در لجنزار انكار واقعيات دست و پا مىزند، نبايد ازدواج كند. والدين توجه داشته باشند كه براى جوان پاك و مؤمن خود، دخترى را كه منكر اصول الهى است به همسرى انتخاب نكنند كه شرط اول در صحت ازدواج ايمان زوجين است تا دو نور و دو پاك و دو پاكيزه و دو مؤمن به هم برسند، و از به هم رسيدن آنان ثمرات شايسته و پاك كه همان فرزندان صالحند به وجود آيند. تصور نشود كه زيبائى و مال و موقعيّت در مردى كه ايمان ندارد، و در زنى كه آراسته به حقيقت نيست، موجب سعادت و سلامت و نشاط و دوام در زندگى است. البته بر خانوادهها لازم است در مسئله همكفو بودن، سختگيرى نكنند، وقتى پسر و دختر از نظر اعتقاد و اخلاق و عمل اسلامى، و از نظر قيافه و هيكل ظاهر نزديك به هم باشند، اين دو از نظر شرع مقدس همكفو و شبيه و همانند يكديگرند، و در ازدواج آنان رحمت و بركت حق تجلّى خواهد كرد. درباره مسئله «كفو و همتا» بودن در منابع روايى، روايات فراوانى وجود دارد كه به جهت اختصار به ذكر چند روايت بسنده مىكنيم: رسول اكرم (ص) مىفرمايد: «اِذا جائَكُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ دينَهُ وَ اَمانَتَهُ يَخْطُبُ اِلَيْكُمْ فَزَوِّجُوهُ اِنْ لا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِى الاَْرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ»(7)كسى كه براى خواستگارى نزد شما آمد و نسبت به دين و امين بودن وى رضايت داشتيد، حتماً زمينه اين ازدواج را فراهم نمائيد، كه منع ازدواج كفو با كفو از جانب شما زمينهساز فتنه در روى زمين و فساد بزرگ است. آرى، سختگيرى در ازدواج، و ايجاد موانع، و تكيه بر عادات و رسوم غلط، و پيگيرى شرايط سخت، و طلب جمال و ثروت و مقام، از طرف خانوادهها براى پسران و دختران خود، علت ازدياد استمناء، لواط، زنا، فشارهاى عصبى، و بيماريهاى روانى در دختران و پسران است، و اين همه فتنه و فساد، عواقب و توابعش در دنيا و آخرت گريبانگير آن پدران و مادران و اقوام و خانوادههائى است كه در مسئله ازدواج سختگيرى مىكنند. «جُوَيْبِر» مردى است كه از يمامه به مدينه آمده و مسلمان شده بود. او مؤمنى متعهد، ولى در عين حال سياه پوست، كوتاه قد، مستمند و بىخانمان بود. روزى پيامبر(ص) به او فرمود: «چرا ازدواج نمىكنى؟» عرض كرد: «چه كسى به اين بينوا زن مىدهد؟» فرمود: «اسلام، هر خوار و ذليلى را عزيز كرده است.» نزد «زياد بن لُبَيْد» كه از اشراف انصار است، برو و دخترش را خواستگارى كن. جويبر نزد زياد آمد و از قول آن حضرت دختر او را خواستگارى كرد. زياد گفت: «ما دختران خود را فقط به همرديفان خود از انصار مىدهيم و با آنها وصلت مىكنيم». جويبر، نزد پيامبر(ص) آمد و جريان را عرض كرد؛ آنگاه حضرت به «زياد» فرمود: «اى زياد! جويبر مؤمن است و هر مرد مؤمنى، كُفو زن مؤمنه و هر مرد مسلمانى كُفو زن مسلمان است.»(8) ايمان و تقوا در پسر و دختر مايه همكفويست، و بر پدران و مادران و خانوادهها واجب اخلاقى است، هر چه زودتر و سريعتر و با آسانگيرى كامل و پرهيز از شرايط غيرالهى و سنن غيراخلاقى زمينه ازدواج دو همكفو را فراهم آورند، تا رضا و خوشنودى و رحمت و لطف حق را نسبت به خود جلب كنند. امام باقر (ع) مىفرمايد: «ما مِنْ رُزْءَة أَشَدَّ عَلى عَبْد اَنْ يَأْتِيَهُ اِبْنُ اَخيهِ فَيَقُولَ زَوِّجْنى فَيَقُولَ لا اَفْعَلُ أَنَا أَغْنى مِنْك»(9)مصيبتى از اين شديدتر نيست كه جوان مؤمنى دختر برادر مؤمنش را خواستگارى كند، و پدر دختر پاسخ دهد، من از اين ازدواج عذر مىخواهم، زيرا تو از نظر مالى در رتبه من نيستى! در مسئله ازدواج عصبيّت قومى، شهرى، قبيلهاى نبايد لحاظ شود، زيرا اينگونه تعصّبات در آئين الهى مردود شناخته شده و باطل اعلام شده است. فقر و غنا، اين شهر و آن شهر، اين قبيله و آن قبيله را ملاك ازدواج قرار ندهيد، مردان و زنان همه و همه دختران و پسران يك پدر و مادرند، و براى هيچ يك بر ديگرى، جز به تقوا و پرهيزكارى امتياز نيست.9بنابراين، بايد توجه داشت كه مراد از كفو بودن زوجين، همسطح بودن در مسائل اقتصادي نيست، بلكه مقصود همسويى بينشها و باورهاى دينى و پايبندى عملى آنان به ارزشها و معارف الهى است؛ و گرنه شخص همين كه بتواند مخارج زن و فرزندش را بپردازد و از نظر دينى باهم، همعقيده باشند، كفوند. لزومى ندارد كه اگر زن ثروتمند است، مرد نيز حتماً ثروتمند باشد؛ از همينروست كه امام صادق (ع) فرمود: «الكفو ان يكون عفيفاً و عنده يسار»(10)شرط كفو بودن اين است كه عفيف باشد و بتواند مخارج اهلش را بپردازد. بر همين اساس، پسران و دختران خداباور و پاك انديش در آرزوى داشتن همسرى مؤمن و نيك سيرت و عامل به ارزشهاى قرآنى هستند. چنين گرايشى در امر ازدواج، برخاسته از نهاد پاك و فطرت كمالجوى انسان است و خداوند متعال بهترين ازدواج را وصلت پاكان و متقيان با يكديگر مىداند.(11) پيامبر اكرم(ص) دراينباره مىفرمايد: «مَن تَزَوَّجَها لِدينِها جَمَعَ اللّه لَه ذلك»(12) كسى كه به خاطر دين و ايمان زنى، با او ازدواج كند، خداوند نيز دنيايش را براى او فراهم مىكند. در روايت آمده كه فردى به امام حسن(ع) عرض كرد: دخترى دارم، مىخواهم بپرسم كه، او را به ازدواج چه كسى درآورم؟ حضرت فرمود: «زوجها من رجل تقى، فانه ان احبها اكرمها، و ان ابغضها لم يظلمها»(13)براى همسرى دخترت مردى باتقوا و مؤمن انتخاب كن؛ زيرا اگر او را دوست بدارد، اكرامش مىكند و اگر از او خوشش نيايد، به وى ستم روانمىدارد. به يقين اگر پدر آينده براى هر خانواده كه به عنوان مدير خانواده محسوب مىشود، فردى با ايمان و صالح باشد، همسر و ساير اعضاى خانواده را در پرتو مهر و محبت كه ريشه در ايمان او دارد قرار داده و در اثر شايستگىهاى معنوى خويش، كانون خانواده را به محيطى أمن و باصفا تبديل نموده و زمينه رشد و تربيت فرزندانى با ايمان و مسئوليتپذير را فراهم خواهد.(14) عفت و پاكدامنى، امانتدارى، وفاى به عهد، تقيّد به امر به معروف و نهى از منكر، رعايت حقوق ديگران، اجتناب از ظلم و تعدّى، حجاب و دورى از نامحرم، نجابت و حيا از جمله صفاتى است كه مىتواند دليل روشنى بر ايمان و تقواى هر شخص باشد. نكته شايان توجه اين است كه اگر مىبينيم اولياء الهى دستور دادهاند كه با متدينين و معتقدين به خدا ازدواج كنيد(15)و يا در آيات و روايات اسلامى از ازدواج با كفار حربى چه به صورت دائم و چه به صورت موقت نهى شده است و از ازدواج با كفار اهل كتاب به طور دائم ممنوع گرديده است، همه اين تأكيدات و توصيهها و فرامين به خاطر همين مسئله اعتقادى و كفو بودن زن و شوهر است زيرا دين، اصول زندگى و اخلاق، ركن بهزيستى است. به هر حال، زن و مرد با ايمان و تقوا، شايسته يكديگرند و در صورت ازدواج، سعادتمند خواهند شد. ازدواج شايسته هماره مايه آرامش روح و روان و آسايش جسم و جان است. قرآنكريم مىفرمايد: «وَ مِنْ آياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً اِنَّ فى ذلِكَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون»(16) و از نشانههاى اوست كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد و ميان شما دوستى و مهربانى قرار داد؛ همانا در اين كار، نشانههايى است براى گروهى كه تفكّر مىكنند. اگر مرد و زنى كه همشأن نيستند، اقدام به ازدواج نمايند، نگرانىها و ناراحتىها و اختلافات فراوانى در زندگى خانوادگى دامنگير آنان خواهد شد. مگر اين كه يكى همرنگ ديگرى شود و با بىاعتنايى به معيارهاى اصولى، بنيان خانواده را بنا كنند، كه البته چنين زندگىاى همانند ساختمانى است كه پايه آن را كج بنا نهادهاند و هرلحظه احتمال ريزش دارد. افزون بر اينها، دو همسر مىخواهند يك عمر با هم زندگى كنند، و در همه فراز و نشيبهاى زندگى يار و غمخوار يكديگر باشند. ازاينرو، تحت تأثير افكار و عقايد يكديگر قرار خواهند گرفت و روحيات پسنديده و يا ناپسندشان به يكديگر منتقل مىشود. همسر ديندار سعى مىكند همسرش را به عمل صالح و خداباورى و خدا ترسى، تقوا، اخلاق نيك و ترك گناه تشويق و ترغيب كند و از نافرمانى و سهلانگارى در دستورات و احكام خدا باز دارد؛ او را به انجام مقررات و آداب و رسوم مثبت اجتماعى تشويق و از خرافهپرستى و موهومات باز دارد؛ مال، آبرو و حرمت يكديگر را حفظ كنند؛ اما همسر بىدين، چه بسا زن يا شوهر را با محبت كاذب، تفريح، مجالس مهمانى و شبنشينىها و يا حتى اجبار و تهديد، منحرف كرده و از او فردى بىقيد و لاابالى مىسازد و از آنجا كه زن و مرد تحت تأثير محبتهاى يكديگرند و به خاطر رضامندى همديگر سعى در جلب رضايت و تشديد وابستگى و دلبستگى، به خود دارند، چنين تحولات و تأثيراتى به دور از انتظار نيست. 2- اصالت و نجابت خانوادگى خانه و خانواده، نخستين محيط اجتماعى است كه كودك را تحت سرپرستى و حضانت قرار مىدهد. ازاينرو، بيش از ساير محيطهاى اجتماعى، در رشد و تكامل فرد تأثير دارد و كودك پيش از آنكه از اوضاع اجتماعى خارج متأثر گردد، تحت تأثير خانواده قرار مىگيرد. آغاز بيشتر عادتها و نظريات فرد از خانه شروع مىشود كه يك نظر اجمالى به اين عادات و نظريات، اهميت تأثير خانواده را بسى روشن خواهد ساخت. عادتهايى از قبيل: طرز غذا خوردن، سخنگفتن، راه رفتن، روشهاى عادى، رفتار با ديگران، همچنين نظر فرد نسبت به حقوق ديگران و … همه را شخص از محيط خانه و خانواده كسب مىكند. اصالت و شرافت خانوادگى زن و مرد، يكى از اساسىترين ملاكهاى ازدواج، به ويژه در جوامع اسلامى است. كلمه اصالت از اصل گرفته شده و اصل به معناى ريشه آمده است. يعنى زن و مرد از خانوادههايى باشند كه داراى اصل و ريشهاند. شناخت خصوصيات و وضعيت تربيتى و فرهنگى خانواده همسر آينده، در ايجاد تفاهم بين زوجين در زندگى، نقش اساسى را ايفا مىكند و مىتواند ملاك قابل اعتمادى براى چگونگىتربيت فرزندان و ارتباطات متقابل در زندگى زناشويىتلقىشود. توصيههاى اسلام در اينباره آن است كه تا حد امكان، خانواده همسر پاك و عفيف باشند؛ زيرا اخلاق و رفتار خانواده، جنبههاى عقلى آن از لحاظ هوشمندى و كودنى و زمينههاى اعتقادى آن، در زندگى جديد و نسل، اثر مىگذارد. از ديدگاه قرآن، زنان فقط وسيله ارضاى غريزه جنسى نيستند، بلكه آفريدگار جهان آنان را به گونهاى آفريده كه وسيلهاى براى بقاى نسل و حفظ حيات نوع بشر و مركز ثقل پرورش و تربيت فرزندان صالح و شايسته باشند: «نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ اَنّى شِئْتُمْ وَ قَدّموا لاَِنْفُسِكُمْ»(17) زنان شما، محل بذرافشانى شما هستند؛ پس هر زمان كه بخواهيد، مىتوانيد نزد آنان برويد و (سعى نماييد از اين فرصت بهره گرفته، با پرورش فرزندان صالح) اثر نيكى براى خود، از پيش بفرستيد! قرآنكريم در اين آيه شريفه، زنان را تشبيه به كشتزار نموده و مىفرمايد: «نِسائُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ؛ زنان شما مانند كشتزارى براى شماها هستند». زيرا كشتزار است كه بذر را پرورش مىدهد و به ثمر مىرساند. در اينجا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه اسلام نسبت به زنان بىاحترامى كرده و آنان را از مقام انسانى؛ تنزّل داده است. ولى غافل از اين كه با طرح اين مسئله معلوم مىشود قرآن بقاى نسل بشر را منوط به وجود زن مىداند و معتقد است اگر زن نبود، بذر مردان بزرگى كه تاريخ بشر و دنيا را عوض كردهاند، به ثمر نمىرسيد. نطفه، ماده اوليه تشكيل دهنده جنين از جنبهها و خصايص وراثتى والدين و حتى اجدادشان متأثر است. اگر آنها ناسالم باشند، اميدى به اصلاح فرزند نيست؛ مگر در مواردى بسيار نادر. اگر خانواده را به درختى تشبيه كنيم، فرزندان به منزله بار و بر آن هستند و اگر به يك زمين تشبيه نماييم، فرزندان به منزله گياهان آن مىباشند، و روشن است كه هر درختى ميوه سالم و شيرين نمىدهد و هر زمينى لاله و سنبل برنمىآورد. برخى از درختان ميوه تلخ و ناسالم و بعضى از زمينها خار و خس مىپرورانند. قرآنكريم دراينباره مىفرمايد: «والبلد الطيب يخرج نباته بأذن ربه و الذى خبث لايخرج الّا نكدا كذالك نصرف الآيات لقوم يشكرون»(18) گياه سرزمين پاك به فرمان پروردگارش مىرويد، و زمينهاى ناپاك (گياه آن) جز به سختى در نيايد، بدينسان آيهها را براى گروهى كه سپاس مىدارند گوناگون مىكنيم. و نيز در آيهاى ديگر مىفرمايد: «مگر نديدى خدا چگونه مثلى زد، سخن نيك همانند نهال نيك است كه ريشهاش در زمين و شاخهاش در آسمان است، هميشه به اذن پروردگارش ميوه مىدهد. خداوند براى مردم اين گونه مثل مىزند، تا شايد پند و اندرز گرفته و متذكر گردند.»(19) آرى، زمين شوره، سنبل برنيارد!. در خانوادههاى اصيل و شريف كمتر اتفاق مىافتد كه فرزندان ناصالح و نانجيب پرورانيده شوند و در خانوادههاى غيراصيل و ناصالح، كمتر اتفاق مىافتد كه فرزندان صالح و نجيب، پرورش يابند. اصالت و شرافت خانوادگى از آن جا حائز اهميت است كه مىتواند در رديف معيارها درآيد و در بسيارى از موارد، به عنوان يك معيار اطمينانبخش مورد استفاده قرار گيرد. وقتى انسان مشاهده مىكند در خانوادههاى اصيل و شريف، اكثر افراد، داراى شخصيت مقبول و دوست داشتنىاند، به طورى كه كمتر نقطه ضعفى در آنها پيدا مىشود و اگر هم پيدا شود، آن قدر نقطه قوت در آنها هست كه جبران آن ضعف را مىكند و به طور كلى آن را مىپوشاند، چرا از اصالت خانوادگى به عنوان يك معيار مورد اطمينان استفاده نكند. در نهج البلاغه نامهاى است كه امام على (ع) در پاسخ خودستايىهاى «معاويه» نوشته و طى آن ميان دو خانواده بنىهاشم و بنىاميه مقايسه كرده و نشان داده است كه در برابر هر فضيلت و امتياز و برجستگى در خانواده بنىهاشم، يك رذيلت و انحطاط در خاندان بنىاميه وجود دارد. حضرت در فرازى از آن سخنان مىفرمايد: در خاندان ما «پيامبر»(ص) است و در خاندان شما «ابوجهل» كه كارش تكذيب حق بود. ما «حمزه» شير خدا داريم و شما ابوسفيان، شير پيمانهاى باطل داريد. حسن و حسين، دو سرور جوانان بهشت از ماست و كودكان جهنم (فرزندان مروان) از شما. «فاطمه»(س)، بهترين زنان عالم از ما و همسر «ابولهب» به نام امجميل كه قرآن او را هيزمكش خوانده از شماست و از اين قبيل چيزها كه به نفع ما و به زيان شماست!»(20) دكتر آلكسيس كارل فرانسوى دركتاب «راه و رسم زندگى» از خانوادهاى سخن مىگويد كه طبق آمار، اكثر افراد آن دزد و جانى و مدير مراكز فساد و… بودهاند. آرى، كرمها و انگلها، همواره در لجنزار به وجود مىآيند و رشد مىكنند. خانواده شايسته و سالم، زمينه بسيار مناسبى براى پرورش فرزندان سالم و شايسته است و خانواده ناشايسته و ناسالم، زمينه بسيار مناسب براى پيدايش و بار آمدن فرزندان ناسالم و ناشايسته است. به همين جهت است كه براى تشكيل خانواده، حتماً بايد به دنبال آن شريكى براى زندگى بود كه از سلامت جسمى و فكرى و اخلاقى برخوردار باشد و در خانوادهاى پاك و سالم پرورش يافته باشد. به هر حال در ازدواج بايد به انتقال ويژگىهاى پدر و مادر به فرزندان توجه نمود. چنان كه پيامبر اكرم (ص) مىفرمايد: «تَزَوَّجوا فى الحِجرِ الصّالح فَانَّ العرِقَ دَسّاسٌ»(21) با خانواده خوب و شايسته وصلت كنيد؛ زيرا خون اثر دارد. و نيز در روايتى ديگر مىفرمايد: «تَخَيَّروا لنُطَفكُم فَانكِحوا الاكفاءَ و انْكَحوا إلَيْهِم»(22) براى نطفههاى خود گزينش كنيد و با كسانى كه همتاى شمايند، ازدواج نماييد. و همچنين درباره اهميت اين موضوع مىفرمايد: «تَخَيَّروا لِنُطَفِكُم فإنَّ النّساءَ يَلِدْنَ أشباهَ إِخْوانِهِنَّ و أخْواتِهِنَّ»(23)براى نطفههاى خود گزينش كنيد؛ زيرا، زنان بچههايى همانند برادران و خواهران خود به دنيا مىآورند. زن و مرد بايد در خانوادههايى رشد يافته باشند كه پدر و مادرى عاقل و دلسوز، با همه وجود در رشد و تعالى فرزند كوشيده باشند. بر خلاف خانوادههايى كه والدين، فرزندان را به حال خود رها كرده و در پى هوى و هوسهاى خود هستند و يا اين كه در كانون خانوادگى آنان بويى از محبت و احترام به شخصيت ديگران استشمام نمىشود. بنابراين، زن و مرد كه در پى انتخاب همسر مىباشند، بايد سعى كنند تا حدى كه برايشان ميسر است با خانوادههايى شريف و اصيل وصلت نمايند و از ازدواج با خانوادههاى پست و فرومايه جداً خوددارى نمايند؛ زيرا، غالباً با مشكلاتى روبهرو خواهند شد. در خانوادههاى اصيل، والدين كوشيدهاند از نظر اخلاقى و رفتارى براى فرزندان خود نمونه و الگو باشند و بدون ترديد پدر و مادر صالح از نظر ارثى نيز سرمايههاى بس گرانبهايى را به فرزندان خود انتقال مىدهند. افرادى كه در خانوادهاى اصيل رشد مىيابند، سجاياى اخلاقى را از پدر و مادر خود به ارث مىبرند و در برخورد با دشواريها و فراز و نشيبهاي زندگى، هرگز از جاده درستى و راستى خارج نمىشوند. بنابراين در انتخاب همسر بايد دقت بسياري نمود كه از خانواده اصيل و نجيب، خوشنام و خوشسابقه باشد، و تنها به قيافه ظاهرى و زيبايى و يا مدرك تحصيلى او اكتفا نشود؛ زيرا فرزندان، معمولاً وارث پيشينههاى سوء خانواده و والدين خويشند. پىنوشتها: – 1. وسائل الشيعه، ج14، ص 79. 2. سوره نور، آيه 26. 3. همان، آيه 3. 4. تفسير نمونه، ج14، ص 422. 5. سوره نساء، آيه 3. 6. سوره بقره،آيه 221. 7. بحارالانوار، ج100، ص 372. 8. اين حديث به طور مشروح در فروع كافى، ج 5، ص 340 آمده است. 9. ازدواج در اسلام، ص 32. 10. سوره حجرات، آيه 13. 11. وسائل الشيعه، ج 14، ص 52؛ فروع كافى، ج5، ص 347؛ بحارالانوار، ج 100، ص 372. 12. سوره نور، آيه 26. 13. وسائل الشيعه، ج 20، باب 14، ص 51. مكارم الاخلاق، ص 233،المستطرف، ج 2، ص 218. 14. همان، ج 14، ص 30. 15. جواهرالكلام، ج 30، ص 27. 16. سوره روم، آيه 21. 17. سوره بقره، آيه 223. 18. سوره اعراف، آيه 58. 19. سوره ابراهيم، آيه 24. 20. نهج البلاغه، نامه 28. 21. ترجمه ميزان الحكمه، ج 5، ص 2258، ح 7848. 22. همان، ح 7849. 23. همان، ح 7850.
گزارش عمره مفرده
گزارش عمره مفرده حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر فرصتها و چالش ها عمره مفرده كه در روايات، عنوان حج اصغر نيز دارد همه ساله صدها هزار زائر ايرانى را راهى عربستان مىكند. در سال جارى بيش از 600هزار ايرانى به زيارت مدينه و مكه شتافتهاند. عظمت اين فرصت معنوى و اهميت حجم زائران از كشورمان و گستره عمره دانشجوئى و دانش آموزى از يك سو و رفتار خصمانه مزدوران وهابى و سهل انگارى دولت سعودى در انجام وظائف خود از سوى ديگر و نقاط روشن و تاريك اين سفر روحانى بر اثر بى توجهى پارهاى از زائران كم معرفت از جمله بدحجابى و مسئوليت بعثه مقام معظم رهبرى سازمان حج و زيارت و دولت جمهورى اسلامى در اين رابطه نگارنده را بر آن داشت كه مقاله اين ماه را به اين موضوع بسيار مهم اختصاص دهد كه حتماً مورد توجه مسئولان ذى ربط قرار خواهد گرفت. اينك توجه خوانندگان گرامى را به نكاتى جلب مىنمايد: نكته اول: آثار و بركات اين سفر معنوى است كه در يك ارزيابى كلى بسيار زياد و قابل توجه است. به هيچ وجه نمىتوان حضور صدها هزار زائر عاشق را ناديده گرفت كه طى دو هفته در اين اردوگاه معنوى و هفتههاى قبل و بعد آن دل در گرو معبود دارند و مناسك دينى را انجام مىدهند.و هرچند ضعفهايى در پارهاى از اين افراد باشد ولى در هر حال اين فرصت خوبى است كه هم افراد دعوت حق را لبيك گفته و احرام كوى دوست بندند و نواى يكتاپرستى را بسرايند، با پيامبراكرم(ص) و ائمه و امّالائمه سخن بگويند و مواقف و مشاهد كريمه را سير كنند و تاريخ اسلام و بعثت پيامبر گرامى را باز خوانى نمايند وبه تماشاى قبور ائمه در بقيع زخم خورده بنشينند و شاهد اين مظلوميت تاريخى باشند و بالأخره رنگ وبوى خدائى بگيرند و هر يك بقدر دانش و ايمان و معرفت و صفا و خلوص خود بهره گيرند و ره توشه معنوى براى زندگى ذخيره كنند. اصولا فلسفه زيارت به نحو عام و زيارت بيت الله الحرام بطور خاص بركات و آثار غيرقابل انكارى دارد كه مىتوان آن را در تكميل معرفت و تقرب به خدا و انسان سازى كه فلسفه آفرينش است، خلاصه كرد، نگارنده كه حدود سى سفر زائران خانه خدا را در حج و عمره همراهى كرده شاهد اين تحولات معنوى بوده است. و چه بسيار كسانى را ديده كه اين سفر منشأ تحوّل روحى و معنوى آنان بوده است. در همين سفر اخير يكى از اعضاء گروه ما پزشكى بود كه با خانواده و فرزندان خود كه داراى تحصيلات عالى بودند مشرف شده بود. او مىگفت در سفر قبلى پسر و دخترم را كه دانشجو هستند آوردم در حالى كه مايل به اين سفر نبودند اما همين كه آمدند و روحانيت و جاذبه معنوى مكه و مدينه را ديدند عاشق شدند و هم اينك يكى از انگلستان و ديگرى از تهران با علاقه بسيار همسفر ماهستند. زائر ديگرى در يكى از سفرهاى حج تمتع مىگفت: من به بسيارى از كشورهاى جهان سفر كردهام اما جاذبه اين سفر مرا بر آن مىدارد كه همه ساله تشرف حاصل كنم. در اين روزها شاهد حضور دهها هزار جوان پسر و دختر هستيم كه در قالب عمره دانشجوئى و دانش آموزى در حرمين شريفين حضور دارند و با عشق و شور جوانى و فطرت پاك و دست نخورده به راز و نياز مىپردازند و در اين اردوگاه معنوى بنيه ايمانى خود را نيرومند مىسازند و توشه اندكى را مىاندوزند و در همين حال بايد از دولت جمهورى اسلامى و سازمان حج و زيارت قدردانى كرد كه تسهيلات اين سفر را براى همه بويژه جوانان فراهم ساختهاند كه اين در جهان اسلام بى نظير است و تنها ايران اسلامى است كه نسل جوان را براى اين سيرو سفر معنوى بسيج كرده است. نكته دوم: بهره بردارى حداكثرى از اين فرصت معنوى است كه در اين خصوص آموزش و توجه زائران بويژه دانشجويان و دانشآموزان بيش از آنچه وجود دارد، ضرورى بنظر مىرسد همچون بيان مسائل شرعى بويژه مناسك و مقدمات و اسرار آنها و وظائف زائر در حرمين در تماس با مذاهب ديگر و شرائط خاص عربستان و افكار سخيف وهابيگرى و پاسخگوئى به شبهاتى كه از طريق جزوه به ايرانيان داده مىشود و هرچند پايه و مايه اسلامى و قرآنى ندارد اما براى ساده دلان گمراه كننده است. پيشنهاد ما به مسئولان بعثه حرمين اين بود كه اين شبهات كه موارد آن محدود است قبلاً بازشناسى شده و پاسخهاى مستدل آن در جزوات كوچك در اختيار زائران بويژه دانشجويان قرار گيرد و آنها از قبل بيمه شوند تا فريب شيطنتهاى وهابىها را نخورند، بطور كلى دادن آگاهى و كار فرهنگى ميدانى و عملى بيشترى لازم است هر چند به انصاف بايد گفت واحد آموزش و پژوهش بعثه ما با تأليف و نشر انواع كتابها و جزوهها در تمام زمينههاى اعتقادى و فنى و اخلاقى سنگ تمام را نهاده و ناگفتهاى باقى نگذاشته است اما نهاد تبليغى حج و عمره بايد نحوه بهره بردارى از آنها را مديريت كند و روحانيان گروهها با آگاهى به همه جوانب حداكثر تلاش را در اين عرصه بنمايند و از تجارب استادانه افراد مجرّب بهره گيرند كه اين خود در حوزه تبليغات و مبلغان جايگاه ويژه دارد. نكته سوم: حركات جاهلانه وهابيها و بى تفاوتى دولت سعودى و حتى همكارى با انديشه اين فرقه ضاله است كه از بعد سياسى نيز خالى نيست. وهابيت كه تفكر فرقه قليلى از اهل سنت است و اكثريت سنى آنرا رد مىكند، با آموزههاى ارتجاعى و سلفى گرى و تكفيرى امروزه آميخته شده و بدون ترديد امروزه آلت دست دشمنان اسلام در جهت تخريب روابط امت اسلام است كه سنى را رودر روى شيعه و شيعه را در برابر سنى به مقابله وادارند و پروژه آمريكايى جنگ شيعه و سنى را تحقق بخشند، نمونه آن تخريب قبور ائمه در سامراو… و دولت سعودى كه مىبايست با اعمال جاهلانه اين فرقه برخورد كند متأسفانه فضا را براى عوامل وهابى در مدينه و مكه باز گذاشته و چراغ سبز به آنان داده است در حاليكه اين به مصلحت دولت سعودى نيست كه سرنوشت جامعه را به انديشههاى سخيف و ارتجاعى وهابيت بسپارد كه اقدامات تروريستى سلفى گرى و تكفيرى گوشهاى از آن تفكر است كه امروزه لكه ننگى بر دامن مسلمانان شده است. ميدان دادن به جريان وهابيگرى نه به صلاح كشور سعودى است نه جهان اسلام و انتظار است مسئولين سياست خارجى ما در اين عرصه بيكار نباشند و دولتمردان سعودى را توجه دهند و اگر واقعاً جريان به اين منوال است كه اهانت به شيعيان شود مراجع ما عمره را ممنوع كنند. واقعاً كجاى دنيا رسم است كه عدهاى زائر را به جرم خواندن زيارت و تجمع بر سر قبور بزرگانشان توهين كنند و به احساسات مردم دهن كجى نمايند، از يك طرف تعدادى افغانى بى سواد را كه در حاشيه اصفهان چاه كنى و خشت زنى مىكردهاند و به افغانستان عودت داده شده است آموزش دهند! و بر سر قبور مطهر بزرگان اسلام نصب كنند كه اينها درس دين و توحيد را به مردم بدهند! در حاليكه از الفباى اسلام و ايمان بى خبرند. يا يك فرد عرب مامور سعودى جاهل مانند شمر و حرمله بيايد و كتاب دعا را از دست زائر بگيرد و بى حرمتى كند، و از سوى ديگر سربازان سعودى باطوم به دست جلو بقيع قدم بزنند و مانع تجمع مردم براى زيارت شوند گوئى با لشگر سلم و طور رويا روئى مىكنند و اين حقارت براى آنها است اين حركات از آن افغانى جاهل يا عرب متحجر گمراه وهابى چندان بعيد نيست اما دولت عربستان چرا به اينها ميدان مىدهد و حمايت مىكند؟! چرا وزارت خارجه ما تكليف خود را با اين ماجرا روشن نمىكند؟ اما عامل اصلى اين حركات جلوه و ظهور فرهنگ متعالى و كفر ستيز شيعى و اسلامى است كه سلفىهاى تحجرگرا را منزوى كرده و به اين حركات وا مىدارد. هرچند حركات مظلوميت و حقانيت و صبورى توأم با فرهنگ شيعه را به نمايش مىگذارد و در دنياى كنونى كم نيستند مردمى كه با فرهنگ شرقى ما آشنا شده و افكار سخيف ارتجاعى برخى گروهها را به خوبى شناخته و عقب زدهاند. بطور خلاصه در برخورد با اين جريان سخيف و جاهلانه، هم كار فرهنگى بايد كرد و هم كار سياسى كه در آينده تكرار نشود، چه اگر ما يكسال عمره را متوقف كنيم هزاران ميليارد خسارت به اقتصاد بازار سعوديها وارد خواهد شد. علاوه بر آن لطمه آبروئى براى كشورى كه مىخواهد متولى امر حرمين شريفين براى امت اسلام باشد زيرا توليت حرمين تنها به ساختمان و تداركات نيست بلكه امنيت فرهنگى و اعتقادى مسلمانان را نيز در بر مىگيرد. نكته چهارم: خريدهاى بى حساب زائران ايرانى از بازارهاى مكه و مدينه است كه به گفته اهل اطلاع به حد افراط رسيده است و از همه كشورها جلو زده است. هزاراها ميليارد پول و ارز كشور به ناحق در بازار عربستان خرج كردن خسارت كمى نيست. موضوع سوقات سفر كه در آداب زيارت آمده به اين نيست كه زائر از روزى كه پابه عربستان مىگذارد يكسره در بازارها پرسه بزند و با كوله بار به هتل برگردد و ساكهاى حجيم و بارهاى سنگينى تحميل هواپيمائى كنند اين كار علاوه بر خسارت مادى و خريد بنجلهاى بازار ضرر معنوى نيز دارد. زائرى كه پس از يك عمر اميد به ديار وحى شتافته آيا بى انصافى نيست وقت خود را به جاى امور معنوى اينهمه خرج بازار و سوقات سفر نمايد؟! نگارنده در همين سفر اخير يك خانم مسنّ ايرانى را در فرودگاه مهرآباد مشاهده كرد كه نفس زنان و به تنهائى اثاث خود را حمل و نقل مىكرد اين خانم تقريباً سالخورده كه بقول خودش يك زن تنها بود! چهار عدد بسته و ساك بزرگ همراه داشت كه مايه شگفتى بود. اينگونه حرص زدن و خستگى به جان خريدن در يك سفر زيارتى چه ضرورتى دارد. اينها مسائلى است كه توجيه و ارشاد مىخواهد كه زائر اينقدر اسير بازار نشود و در همين حال سختگيرى در حجم و توزين بارها و گرفتن اضافه بار لازم است تا مسافران اينهمه افراط نكنند. ضمناً مىتوان در داخل بازارى مشابه آنچه در مكه و مدينه است بطور محدود براى زائران ترتيب داد كه اين اجناس را با همان قيمت در داخل تهيه كنند و خسارت مادى و معنوى را كاهش دهند. نكته پنجم: بدحجابى در حرمين است كه زشتى آن بيش از هر چيز جلب توجه مىكند بايد به صراحت بگويم كه در ميان زائران كشورهاى اسلامى از چهارگوشه جهان عدّهاى از زنان و دختران ايرانى بدترين لباس را مىپوشند بويژه در عمره كه براى اين عده جنبه سياحتى پيدا كرده است. با همه تلاشهائى كه در اين رابطه صورت گرفته هنوز از لباسهاى جلف و چسبان و زلفهاى پريشان و آستينهاى كوتاه در بازارهاى مكه و مدينه موارد زيادى مشاهده مىشود. كافى است خواننده اين مقاله سرى به فرودگاه مهرآباد آنگاه كه عدهاى از زنان عازم سفر هستند بزند و هنگام بازگشت نيز ديدارى داشته باشد آنگاه باور خواهد كرد كه اين ادعاى گزاف نيست. از زمانى كه در دولت اصلاحات اين لباسهاى مبتذل مد شد به حرمين نيز سرايت كرد و نگارنده همان روزها شرح اين ماجراى زشت را طى مقالهاى در ديد افكار عمومى نهادم و طى نامه جداگانه به مسئولان رده بالاى بعثه نوشتم و پيشنهاد فرم لباس و حجاب اسلامى بصورت اجبارى را همچون زنان تركيه و مالزى و اندونزى و مصر و لبنان عنوان كردم كه تا كنون پاسخ درستى نگرفتهام. در سال جارى الزام دانش جويان و دانشآموزان به پوشش چادر را شنيدم كه جاى قدردانى است. البته گستره حجاب براى صدها هزار زائر فراتر از اين است و اكثر زنان ما داراى حجاب كامل و بهترين نوع آن يعنى چادر مىباشند با اين اوصاف نبايد مجالى داد عدهاى خاص حيثيت ما را زير سؤال ببرند و با لباسهاى مبتذل زن ايرانى را بدنام كنند. حل اين مشكل به الزامى كردن حجاب اسلامى و دادن فرم مخصوص يك دست به زائران است كه مئونه چندانى هم ندارد و با پانزده هزار تومان از پول زائر مىتوان آن را تأمين كرد و همچنين اخذ تعهد هنگام عزيمت به رعايت شؤونات اسلامى از جمله حجاب كامل و برخورد با متخلفان و بازگرداندن آنان به كشور در صورت لزوم كه ضامن اجراى اين تعهد باشد. اين اقدام شجاعانه مىتواند سفر معنوى عمره و حج را تا حدودى از ناهنجاريها مصون دارد ولى معلوم نيست چرا اين شجاعت وجود ندارد و سالهاست اين معضل با گفتگوى بىفرجام ادامه داشته است براستى اگر دولت اسلامى براى عزيمت زائر اينهمه خرج مىكند، از هواپيما و هتل و خدمات كامل ديگر، آيا نمىتواند زائر را ملزم به رعايت شؤونات اسلامى كند و در صورت تخلف برخورد قانونى كند؟! تا بدانند ارزشهاى اسلامى را نبايد سرسرى گرفت و آبروى نظام در نگاه ديگران در جمع بين المللى حرمين فراتر از رنجش چند فرد متخلف است. انتظار است موارد فوق كه از سر مسئوليتشناسى عنوان گرديد مورد توجه مسئولان امور حج از وزارت ارشاد اسلامى و سازمان حج و زيارت گرفته تا بعثه رهبرى معظم و همه دست اندركاران اعزام قرار گرفته و از اين پس شاهد برگزارى هرچه بهتر و آبرومندانهتر اين شعار بزرگ اسلامى آنگونه كه شايسته ايران اسلامى است باشيم. انشاءاللّه.
آماده سازى جامعه در امر ازدواج
آماده سازى جامعه در امر ازدواج حجةالاسلام سيد جواد حسينى يك نگاه اجمالى به وضع موجود فرهنگى جامعه اين مسائل را براى انسان ترسيم مىكند: 1- تهاجم فرهنگى گسترده: عوامل انحراف از قبيل ماهواره، اينترنت، سى دىهاى مبتذل، رعايت نشدن حجاب توسط عدهاى، رو به گسترش مىباشد. 2- نيازهاى ارضاء نشده: با بررسى انگيزههاى موجود در پروندههاى منكراتى (1)و فراگيرى چشم چرانى مىتوان به نيازهاى ارضاء نشده در قشرهاى مختلف جامعه، اعم از مجرّد، متأهّل، جوان و حتى پير پى برد. 3- انگيزه جنسى: تأثير فشار جنسى در ارتكاب قتلها، بزهكارىها، ابتلاء به اعتياد، ناهنجارىهاى رفتارى، بدحجابى و…قابل انكار نيست. 4- زيانهاى مادّى و معنوى: برخى از مسافرتها به خارج از كشور، در قالب تحصيل، تجارت، ورزش، سياحت، ساخت بعضى فيلمها و… به انگيزه جنسى صورت مىگيرد كه خسارت معنوى و مادّى زيادى را در پى دارد. 5 – افت تحصيلى: مشغوليت فكرى به خاطر مسائل جنسى، موجب افت تحصيلى در مؤسسههاى علمى و آموزشى، مخصوصاً در محيطهاى مختلط گرديده است. به اين گزارش توجّه كنيد: حكم قصاص نفس «عباس بخشنده» به اتهام تجاوز و قتل دختر بچه هفت سالهاى در شهرستان نكا… به اجرا گذاشته شد. حكم اعدام «حسن دريايى» كه اقدام به تجاوز و قتل دختر پنج سالهاى در نشت رود كرده بود به مرحله اجرا در آمد. 6- گسترش فحشا: با توجه به عناوين ذكر شده عوامل فحشاء رو به گسترش و سن گناهكاران روبه كاهش است. به گونهاى كه هر روز عدهاى را آلوده مىكند. 7- روابط نامشروع: عدهاى از جوانان و نوجوانان گرفتار روابط حرام شده و عدهاى ديگر به سختى، نفس خود را از گناهان حفظ مىكنند و در ميان بعضى كه توجه به عوامل اين مسائل ندارند نا رضايتى نسبت به دين به وجود آمده است. حال اين سؤال رخ مىنمايد كه براى تحوّل اساسى و ريشهاى در وضعيت موجود چه بايد كرد؟ به طور قطع هر گروه، مقام و شخصيتى وظائف خاصى را در اين زمينه بايد ايفا كنند. مراجع عظام، عالمان، دانشمندان و استادان، نويسندگان و كل جامعه، هر كدام مسئوليت هايى دارند، آنچه در اين نوشته در پى آن هستيم فرهنگ سازى در سطح جامعه براى تغيير وضع موجود به وضع مطلوب است. در اين راستا به اين امور مىتوان اشاره كرد: 1- تصحيح باورها؛ ميانگين سنى ازدواج پسران پس از انقلاب از 20به 25 سال افزايش يافته است. و ميانگين سن ازدواج دختران از 19به 22 سال رسيده است ؛ ولى آمارهاى جديد نشان مىدهد كه سن ازدواج در كشور، نسبت به سالهاى قبل از 1381، حدود 8سال افزايش يافته است.(2) بر اساس يك گزارش تحقيقى تعداد دختران 20تا 29 سال حدود 6ميليون و تعداد پسران 25تا 34 سال، حدود 4ميليون و 800هزار نفر است، و اگر به اين ارقام تعداد دختران بالاى 29سال را نيز اضافه كنيم، شايد به رقمى بالغ بر 7ميليون برسد.(3) حال بايد ديد علت تأخير اين چنينى در ازدواج با توجه به مقدمه گفته شده كه مىتواند به فاجعه منجر شود، چيست؟ مىتوان گفت يكى از عوامل عمده اين مسأله باورهاى غلطى است كه در جامعه وجود دارد از جمله عدّه زيادى داشتن شغل و مسكن و گاهى ماشين را بر ازدواج مقدّم مىدانندو هر چند در اوائل دوران بلوغ داراى چنين امكاناتى باشد و ازدواج كند، مطلوب است. اگر امر داير شود بين اين كه خانوادهها ازدواج فرزندان را از زمان مطلوبش به تأخير انداخته (شايد در اين مدت دچار عوارض مختلفى شوند)(4) و يا تن به ازدواج دهند تا به مرور زمان صاحب مسكن شوند عقل سليم و شرع حكم مىكنند ازدواج مقدّم داشته شود. (والدين خوب است كمكهايى را كه قرار است براى مسكن و شغل فرزند صرف كنند، صرف ازدواج وى نمايند) چون بعضى از جوانان كه ازدواج نكردهاند براى كار و درآمد خيلى تلاش نمىكنند و اگر در آمدى هم داشته باشند نوعاً صرف گردشهاى نابجا و رفاقتهاى ناروا مىكنند. نويسنده افراد زيادى را سراغ دارد كه قبل از ازدواج داراى شغل مناسب و درآمد بودهاند ولى هرگز نه صاحب منزل شده و نه سرمايهاى را پس انداز كردند.اما از روزى كه ازدواج نمودند، درآمدشان رونق گرفت و صاحب مسكن شدند و از اين مسأله روشن است، جوان از لحظهاى كه تن به ازدواج داد، خود را در مقابل همسر مسؤول مىداند و خود را در موقعيتى مىبيند كه بايد پاسخگوى نيازهاى زندگى باشد لذا با تمام قدرت مخصوص به دوران جوانى وارد عرصه فعاليت مىشود و در مدّت زمانى كوتاه مىتواند زندگى خود را سرو سامان دهد. يك آمارگيرى دقيق مىتواند نشان دهد كسانى كه در سن هيجده سالگى بدون داشتن امكانات وارد صحنه ازدواج شدهاند با كسانى كه براى دستيابى به مسكن و شغل مناسب ازدواج را تا سن 35سالگى به تأخير انداختهاند، بعد از چند سال به يقين گروه اول نسبت به گروه دوم از جهاتى به خصوص از نظر معنوى و روانى موفقتر خواهد بود. و يا حداقل دچار فشار روانى، فكرى و شهوت جنسى نشدهاند. به همين علت خالق انسانها كه آگاه به مصالح انسان و در پى به سعادت رسيدن وى است، تضمين نموده كه با مقدّم كردن ازدواج، وضع اقتصادى بهتر مىشود، در قرآن كريم مىخوانيم «مردان و زنان را همسر دهيد و هم چنين غلامان و كنيزان صالح و درست كارتان را، اگر فقير و تنگدست باشند خداوند آنان را از فضل خود بى نياز مىسازد، خداوند واسع و آگاه است.»(5) اين آيه با صراحت اعلام مىدارد كه والدين وظيفه دارند، بلكه مىتوان گفت جامعه در قبال مجردها مسؤول هستند كه براى آنها همسر اختيار كنند و از فقر و ندارى ترس نداشته باشند؛چون خداوند تضمين نموده كه بى نيازشان سازد و وضع اقتصادى آنها را بهبود بخشد. بيشتر مردم اين اعتقاد را دارند كه اگر براى دانشگاه فرزندان هزينه كنند با اشتغال فرزندانشان در آينده وضع مالى آنان بهتر مىشود، ولى بر اين باور نيستند كه با ازدواج نيز وضع اقتصادى بهتر مىشود. معصومين ما تلاش كردهاند اين اعتقاد را در دل مردم ايجاد كنند كه ازدواج در بهبودى وضع اقتصادى سخت مؤثر است. امام صادق عليه السلام فرمود: «الرّزق مع النّساء والعيال؛(6) روزى همراه همسر و فرزند است». مردى محضر مبارك پيامبر اكرم (ص) رسيد و از فقر و تهيدستى شكايت كرد حضرت فرمود: «تزوّج، فتزوّج فوسع له؛(7) ازدواج كن، او هم ازدواج كرد و (پس از ازدواج) گشايش در كار او پيدا شد.» مسلمانان و متدينان بايد در كنار مسائل عبادى اين را نيز باور كنند كه خدا دست كسانى كه ازدواج مىكنند را خواهد گرفت، و ترك ازدواج و يا تأخير آن بخاطر فقر، بدگمانى به قدرت و رحمت بى پايان الهى است، به اين جهت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «من ترك التزويج مخافة العيلة فقد ساء ظنّه باللّه انّ اللّه عزّوجلّ يقول ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله؛(8) كسى كه ازدواج را از ترس فقر ترك كند گمان بد به خدا برده است همانا خداى عزيز و جليل مىفرمايد: اگر فقير باشند از فضل خود بى نيازشان مىكند.» 2- ازدواج آسان از مسائل مهمى كه امروزه به صورت يك معضل جدى درآمده است سختگيرىها و تجمّلات سنگينى است كه بيشتر مردم در امر مقدس ازدواج بوجود آوردهاند، مانند، مهريه سنگين، جهيزيّه كمرشكن، جشنهاى مفصّل، چشم هم چشمى، اسراف و توقّعات بيش از حد، مانند شغل پردرآمد، خانه قيمتى، ماشين و… قشرهاى مختلف جامعه اسلامى بايد توجه كنند كه اين سختگيرىها خلاف دستورات عقل سليم، سفارشات دين و پيشوايان دينى است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره مهريه مىفرمايد: «افضل نساء امّتى اقلّهنّ مهراً و احسنهنّ وجهاً؛(9) بهترين زنان امّت من زنانى هستند كه مهريه كمتر و سيماى نيكوترى داشته باشند.» و درباره شرائط خواستگار، ايمان (نه ثروت) را معيار قرار داده فرمود: «اذا خطب اليكم رجلٌ فرضيتم دينه و امانته فزوّجوه والّا تفعلوه تكن فتنةٌ فى الارض؛(10) هرگاه خواستگارى (براى دخترتان) نزد شما آمد كه دين و امانتدارى وى رضايت بخش بود پس (دختر خود را) به او تزويج نماييد در غير اين صورت فتنه و فساد در زمين پيدا مىشود.» در صدر اسلام مسائل ازدواج به آسانى انجام مىگرفت، گاه مهريه همسر تعليم قرآن قرار مىگرفت، به همين جهت در جامعه آن روز معضل اجتماعى بالا رفتن سن ازدواج و بحران مسائل جنسى وجود نداشت. عالمان و بزرگان زيادى در طول تاريخ از اين سيره پيروى كردهاند، نقل است: مرحوم آيه اللّه شيخ جعفر كاشف الغطاء (ره) كه پناه مستمندان بود، تا مىتوانست در رفع نيازهاى مردم مىكوشيد. در احوال او نوشتهاند: روزى بعد از تمام شدن كلاس درس شيخ، طلبهاى نزد او آمد، ولى از گفتن حاجت خويش خجالت مىكشيد، شيخ جعفر آنقدر با او گرم گرفت و با مهربانى صحبت كرد كه طلبه جرأت يافته و عرض كرد: «دختر خود را همسر من گردان» شيخ بىدرنگ دست او را گرفته، به اندرون خانهاش برد و بدون هيچ تشريفاتى بعد از رضايت دختر، عقد آنها را خواند و در همان شب مراسم عروسى صورت گرفت.(11) 3. وساطت در امر ازدواج مسؤوليت ديگرى كه در امر ازدواج متوجه جامعه به خصوص متدينان است، مىتوان وساطت در امر ازدواج را نام برد، در زمانهاى گذشته و نيز امروزه در برخى شهرها و محلّهها بزرگان و آبرومندانى بوده و هستند كه زمينه ازدواج دو جوان را فراهم مىكردند اين امر مقدّسى است كه نياز به توسعه دارد. بسيارى از جوانها و خانوادهها هستند كه ميل دارند با هم وصلت كنند ولى نياز به اين دارند كه شخصى وساطت و پا درميانى كند و زمينه وصلت را فراهم نمايد. مكتب اسلام بسيار بر وساطت در امر ازدواج، سفارش نموده است . پيامبر اكرم(ص) فرمود: «هر كس براى ازدواج مرد و زن با ايمانى تلاش كند تا آن دو را با هم گردآورد، خداوند هزار حوريه – كه هر حوريه در كاخى از درّ و ياقوت است – به او تزويج مىكند.»(12) امام صادق(ع) فرمود: «من زوّج اعزباًكان ممّن ينظر اللّه اليه يوم القيامة؛ كسى كه مجردى را تزويج كند، از كسانى خواهد بود كه خداوند در روز قيامت به او توجه و نظر(لطف) مىكند.»(13) امام هفتم فرمود: «سه گروه در روزى كه سايهاى جز سايه خدا وجود ندارد، زير سايه عرش الهى قرار دارند، مردى كه در راه ازدواج برادر مسلمانش قدم برداشته، يا برادر مسلمانش را خدمت كرده، و يا سرّ او را پنهان نموده است.»(14) برترى ازدواج بر خودنگهدارى هم چنان كه فصلى از طبيعت، بهارنام گرفته است كه در آن سرسبزى و شادابى مشاهده مىشود، عمر انسان نيز داراى بهارى است كه همان دوران جوانى است در اين دوران، انسان سرشار از قدرت و شادابى است. ازدواج نيز بهارى دارد و آن زمانى است كه انسان در اوج قدرت جسمانى و جنسى قرار دارد، كه اگر ازدواج از اين دوران تأخير بيفتد آثار زيان بار جسمانى و روانى دارد، چرا كه سركوب قوّه جنسى در اوج بلوغ، به طور قطع براى جسم انسان زيانهايى دارد. گذشته از اين، باعث مشغول شدن فكر و روان مىشود و همين طور يكى از علتهاى افسردگى، تأخير در امر ازدواج است .پس تأخير در امر ازدواج، انسان را در سر دو راهى آلودگى دامن و يا پاكدامنى و تحمّل فشارهاى جسمانى و روانى قرار مىدهد. بر عكس اگر ازدواج در آغاز بلوغ انجام گيرد باعث سلامتى شده و از نظر فكرى و روانى آرامش و سكون را به همراه دارد، محصول چنين ازدواجى فرزندانى شاداب خواهد بود. افزون بر مسائل گفته شده، ازدواج زودهنگام باعث برترى دين است، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ما من شابٍّ تزوّج فى حداثة سنّه الّا عجّ شيطانه ياويله، ياويله! عصم منّى ثلثى دينه، فليتق اللّه العبد فى الثّلث الباقى؛(15) هيچ جوانى نيست كه در ابتداى جوانى ازدواج كند مگر آنكه ناله شيطان بلند مىشود: اى واى، اى واى، دو سوّم دين خود را از من حفظ كرد. پس اين بنده بايد تقواى الهى را در يك سوّم باقى مانده پيشه سازد.» گاهى در روايات، براى سرعت بخشيدن به ازدواج در دوران جوانى سفارش شده است كه قابل توجه است، از جمله امام هشتم فرمود: «جبرئيل بر پيامبر(ص) نازل شد و گفت: اى محمّد! پروردگارت سلام مىرساند و مىفرمايد: دوشيزگان هم چون ميوه درخت اند كه هرگاه ميوه رسيد، چارهاى جز چيدن آن نيست وگرنه خورشيد آن را فاسد مىكند و با درنگ آن را دگرگون مىسازد و به حقيقت دوشيزگان هرگاه دريابند آن چه را زنان دريافتهاند دوايى جز شوهر براى آنان نيست و گرنه ترس فتنه بر آنها مىرود، سپس پيامبر اكرم(ص) بر منبر رفت و مردم جمع شدند و آنچه را خداوند عزيز و جليل دستور داده بود اعلام نمود.»(16) نخست اين حديث به اين نكته اشاره مىكند كه با بلوغ جسمانى و جنسى، زمان اصلى ازدواج فرا مىرسد و شيرينى و نشاط ازدواج، مخصوص اين دوره است. دوم اين كه هشدار مىدهد تأخير انداختن ازدواج از اين دوران احتمال فسادهايى را به دنبال دارد كه امروزه به خوبى در جامعه ما مشاهده مىشود، ارتباطهاى نامشروع، مزاحمتهاى خيابانى، نگاه به فيلمهاى مبتذل، دختران فرارى، برخى قتلهاو… مىتواند ناشى از تأخير در امر ازدواج باشد. از نظر دين هم كسانى كه به واقع پاكدامنى خود را حفظ كرده و دنبال ازدواج نمىروند، مورد نكوهش قرار گرفتهاند. امام رضا(ع) فرمود «زنى از امام باقر(ع) سؤال كرد كه من متبتلّه هستم (چه حكمى دارد؟) پس حضرت فرمود: منظور شما از تبتّل (و متبتله بودن) چيست؟ عرض كرد: قصد دارم تا ابد ازدواج نكنم! حضرت فرمود: چرا(ازدواج نمىكنى)؟ عرض كرد: با اين كار دنبال فضيلت و برترى هستم. (ترك ازدواج يك نوع برترى بحساب مىآيد) حضرت فرمود: برگرد، پس اگر تجرّد فضيلت بود (براى زنان) فاطمه از تو به اين امر سزاوارتر بود، چرا كه هيچ كس در فضيلت بر فاطمه پيشى نگرفت.»(17) رسول خدا(ص) به مردى فرمود: «ألك زوجة؟ قال لا يا رسول اللّه، قال: الك جارية؟ قال: لا يا رسول اللّه، قال: افانت موسر؟ قال: نعم. قال: تزوّج و الّا فانت من المذنبين؛(18) آيا همسر دارى؟ عرض كرد: نهاى رسول خدا! فرمود: آيا براى تو كنيزى است؟ عرض كرد: نه يا رسول خدا!، فرمود: يا توان مالى دارى؟ عرض كرد: بله. فرمود: ازدواج كن و گرنه از گناهكاران خواهى بود.» نكوهيده بودن تجرّد در مسأله اقتصادى اگر كسى شغل و درآمد خاصى نداشته باشد و با اين حال، وضع مالى او مطلوب باشد، مردم با اتهام به او مىنگرند كه چگونه اين مال را به دست آورده است؟ امّا بر عكس در ازدواج اين اتهام متوجّه افراد مجرّد كه تمام زمينه گناه شهوت در آنها فراهم است (به خاطر اين كه همسر دايم و موقت ندارند) نمىباشد، و ما اگر با اتهام به آنها ننگريم حداقل نبايد اين وضع رامطلوب بدانيم، بلكه به اين مقدار بايد توجّه شود كه اين فرد از يك امر طبيعى ضرورى، شانه خالى كرده و زمينه ارتكاب گناه در او فراهم است. به اين جهت در فرهنگ دينى مجرّد ماندن بسيار نكوهش شده است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «شراركم عزّابكم و اراذل موتاكم عزّابكم؛(19) شرترين شما، مجردهاى شما است و پستترين مردههاى شما مجردها است.» در جاى ديگر فرمود: «شرترين شما مجردهاى شما است، دو ركعت نماز از فرد متأهّل بهتر از هفتاد ركعت نماز غير متأهل است.»(20) تلاش در جهت همسريابى و رجوع به مراكز مربوطه بيشتر مردم براى پيدا كردن كار به اداره كار و…مراجعه مىكنند و براى درمان بيمارى خود به درمانگاه و… مىروند، ولى در مورد ازدواج مراكز مخصوص ناشناخته مانده و اين امر بر دوش مادران گذاشته مىشود و از افراد آبرومند جامعه و همين طور مراكز مربوطه، كمتر كمك گرفته مىشود، با اين كه به راحتى مىتوان با مراجعه به مراكز و افراد ذى صلاح مشخصات خود را در اختيار آنها قرار داد و درباره افراد مورد نظر از آنها اطلاعات دريافت كرد و زمينه ازدواج سالم را با زحمت كمتر فراهم نمود. نقش آشنايان در كمك به امر ازدواج اگر فردى به بهانه نداشتن پول، از مداواى فرزند بيمار خويش شانه خالى كند جامعه به شدّت او را سرزنش مىكند. اگر فرزندى در دانشگاه قبول شده باشد ولى والدين به خاطر نداشتن بودجه، او رااز رفتن به دانشگاه، باز دارد، مورد ملامت دوستان و بستگان واقع مىشوند و سرانجام همين ملامتها آنها را وادار مىكند كه بودجه دانشگاه فرزند را تأمين كنند ولى در امر ازدواج اين مطالبه وجود ندارد. والدينى كه در امر ازدواج فرزندان، سستى مىكنند و هر روز به بهانههايى آن را به تأخير مىاندازند. اگر آشنايان، او را در اين امر مورد ملامت قرار داده و مكرر اين مطلب را گوشزد كنند به طور قطع والدين مذكور بيشتر به فكر اين مسأله خواهند بود. جالب اين كه فرزندان خودشان نيز در اين مسأله كوتاهى مىكنند، به طور مثال: براى خريد لوازم مورد نياز پا را از التماس فراتر مىگذارند و همين طور به مسأله بد اخلاقى والدين عكس العمل نشان مىدهند، ولى در مسأله ازدواج با اين كه فشار روانى و مشكلات بيشتر از موارد ديگر است با اين حال حتّى به صورت يك پيشنهاد جدّى اقدام نمىكنند، با اين كه نقش ازدواج در سرنوشت انسان از امور گفته شده بيشتر است. ازدواج دوباره قرآن كريم مىفرمايد: «از نشانههاى او (خداوند) اين است كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد، تا بدانها آرامش يابيد و در ميان شما، دوستى و رحمت (و گذشت) قرار داد، به طور قطع در آن نشانه هايى است براى گروهى كه تفكّر مىكنند.»(21) آيه ذكر شده ازدواج را باعث آرامش روح و روان انسان مىداند و نياز به آرامش روحى و انس داشتن با كسى، در افرادى كه همسر خود را از دست دادهاند بيشتر احساس مىشود به ويژه اگر از نظر سنّى جوان باشند اين نياز شديدتر مىشود؛ چرا كه مصيبت از دست دادن همسر، از يك طرف و نياز فطرى انسان (به جنسى) از طرف ديگر، باعث تمايل به ازدواج دوباره مىشود. با اين حال بدبختانه مشاهده مىشود وضع فرهنگى جامعه تسلّط فرزندان و اطرافيان مانعى براى ازدواج دوباره است كه باعث فشار روانى و جسمى و بىراهه رفتن عدّهاى مىشود و يا در غير اين صورت با تحمّل طاقت فرسا، دچار افسردگى و مشكلاتى شدهاند ولى افرادى با ازدواج دوباره از زندگى بهترى برخوردار هستند، چرا كه نيازهاى روحى و جسمى آنها برآورده شده تا حدودى مصيبت از دست دادن همسر را فراموش كردهاند. خوب است به اين خاطره در اين مورد توجّه كنيد. در چهلمين روز درگذشت يك خانم در ماه مبارك رمضان براى سخنرانى دعوت شده بودم كه بعد از تمام شدن مراسم نزد شوهر او كه مردى پنجاه ساله بود رفتم، جوياى حال او شدم، ولى وى از وضع موجود اظهار نارضايتى كرد، به او پيشنهاد ازدواج دوباره دادم گفت: فرزندانم با اين امر به شدّت مخالفند. من از اين امر ناراحت شدم و با عدّهاى از پيرمردان و آبرومندان محل، مسأله را مطرح كردم تا زمينه ازدواج دوباره او را فراهم كنند. آنها جريان را پىگيرى كردند، و خانم بيوهاى كه حدود چهل سال داشت، براى او انتخاب كردند كه هر دو نفر موافقت خود را براى ازدواج اعلام نمودند. حال مشكل اساسى مخالفت فرزندان آن مرد بود، به آنها زمان برگزارى مراسم عقد اطلاع داده شد. فرزندان او به عنوان اعتراض در مراسم شركت نكردند، به هر حال مراسم عقد انجام گرفت. بعد از مدّتى آن مرد را در حالى كه سرحال به نظر مىرسيد ديدم، پرسيدم حالت چه طور است؟ گفت: (الحمدلله) آقا مزه خوب زندگى را دوباره چشيدم و توضيح داد كه فرزندانم مدّتى قهر بودند ولى گاهى كه به من سر مىزدند همسر جديدم از آنها به گرمى پذيرايى مىكرد و همين امر باعث تغيير برخورد آنها و بعد همگى از مخالفت با ازدواج دوباره، ما اظهار پشيمانى و شرمندگى كردند زيرا ديدند كه با ازدواج دوباره زندگى روحى و روانى و همين طور وضعيت ظاهرى پدر سر و سامان گرفته است. اين مسأله اگر به خوبى براى افراد جامعه، به ويژه فرزندان شخص و اطرافيان جا بيفتد به راحتى اين مسأله را مىپذيرند كه ازدواج دوباره پدر و يا مادر، يك نياز است و هوسرانى و اقدام دور از خرد و تدبير نيست. پس خوب است فرزندان بزرگ خانواده، و يا برادران و بستگان به اين مسأله به خوبى توجّه نمايند. پىنوشتها: – 1. كيهان، 19/3/1386، شماره 18120 ص15 صفحه حوادث. 2. روزنامه همشهرى، ش 3166، 23/6/82؛ آمارها پرده بر مىدارند، اصغر جدايى، ص110و111. 3. همان، ص 111-112 ؛ نشريه ماهنامه سراج بسيجى، سال اول، شهريور، 83، ش 3، ص55. 4. يكى از دانشجويان براى حقير نقل نمود كه در دانشگاه ما جوانى بود كه خاطر خواه دخترى از دانشجويان همان دانشگاه شده بود و به شدت تلاش داشت كه با او ازدواج كند، ولى با مخالفت شديد والدين روبه رو مىشد، به اين بهانه كه هنوز ازدواج زود است، سرانجام كار آن دختر و پسر به جاى باريك كشيد و گرفتار كار خلاف عفت شدند كه منجر به اخراج هر دو نفر از دانشگاه شد، قبل از اخراج آن دو رياست دانشگاه راضى شد كه اگر آن دو به ازدواج قانونى تن دهند اخراج نشوند، ولى والدين پسر به اين امر راضى نشده و حاضر شدند كه فرزندش همراه آن دختر از دانشگاه اخراج شوند، ولى ازدواج نكنند چون به سن ازدواج مطلوب والدين (مثلاً سى سال) نرسيده بودند. 5. سوره نور، آيه 32. 6. نورالثقلين، حويزى، ص 595، به نقل از تفسير نمونه، ناصر مكارم، دارالكتب الاسلاميه، ج14، ص465. 7. وسائل الشيعه، حر عاملى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج14، ص25. 8. تفسير نمونه، همان، ج 14، ص24. 9. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى، ج 14، ص 161، بحار الانوار، مجلسى، همان، ح103، ص237،حديث 25. 10. بحار الانوار، ج103، حديث 3، مستدرك الوسائل، همان، ح14، ص189. 11. حكايتهاى شنيدنى، محمدى اشتهاردى، ص207. 12. بحارالانوار، ج 76، ص 368. 13. كافى ج 5، ص 331 حديث 2؛ منتخب ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ص 233 روايت 2782. 14. همان(منتخب)، ص 233 روايت 2784؛ خصال، ص 141، حديث 162. 15. بحارالانوار، ج 103، ص 221، ر – ك: كنزالعمّال، حديث 44441.. 16. همان، ج 16، ص 223، وسائل الشيعه، حر عاملى، ج 14، ص 21، ح 2. 17. بحارالانوار، مجلسى، ج 103، ص 219، ح 13، ص 221 به نقل از ميزان الحكمه، دارالحديث، ج 3، ص 1180، ح 7819. 18. همان، حديث 27، ميزان الحكمه، حديث 7820. 19. كنزالعمال، روايت 44449، به نقل از ميزان الحكمه، همان، ج 3، ص 1180، ح 7822. 20. ميزان الحكمه، همان، روايت 7824. 21. سوره روم، آيه 21.
امام حسن عليه السلام در نگاه ديگران
امام حسن(ع) در نگاه ديگران حجةالاسلام ابوالفضل هادى منش در 15 مبارك رمضان سال سوم هجرى در مدينه منوّره و در خانه ولايت، على و زهرا اين دو نور چشم رسولخدا صلى اللّه عليه و آله لحظه شمارى مىكنند تا اوّلين هديه الهى و نخستين گل خوشبوى درخت نبوّت و ولايت را از خداى خود دريافت دارند و سرانجام در بهترين زمان و شريفترين مكان اين گل خوشبو به دنيا آمد و با اين ولادت خجسته و مبارك مدينه پيامبر غرق در شادى و نور شد. فرا رسيدن اين ميلاد مبارك را به حضرت ولى عصر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبرى و ملّت قهرمان ايران تبريك و تهنيت گفته براى تيمّن و تبرّك به گوشههايى از سخنان ديگران درباره آن حضرت مىپردازيم: 1. پيامبر اكرم (ص) شيفتگى و علاقه زياد پيامبر اكرم(ص) به امام حسن(ع) به اندازهاى بود كه در زمان زندگانى ايشان، همه مردم جايگاه وارسته امام حسن(ع) را مىشناختند. پيامبر بسيار مىفرمود: «حسن از من و من از اويم. هر كس او را دوست بدارد، خدا دوستش خواهد داشت». پيامبر(ص) همواره امام حسن(ع) و امام حسين(ع) را بر دوش خود سوار مىكرد و مىفرمود: «به خدا قسم شما دو نفر (حسن و حسين) را گرامى مىدارم، زيرا خدا شما را گرامى داشته است». و نيز همواره مىفرمود: «حسن (ع) گل خوشبوى من است». و مىفرمود: «پروردگارا! من او را دوست دارم، پس تو هم او را و هر كه او را دوست دارد، دوست بدار». و نيز مىفرمود: «هر كه مرا دوست دارد، بايد او را دوست بدارد». ابراز محبت پيامبر(ص) نسبت به امام حسن(ع) تا جايى بود كه همواره مردم او را در آغوش پيامبر مىديدند. گاهى كه پيامبر بالاى منبر مشغول سخنرانى بودند. با ديدن امام حسن(ع) سخنانشان را قطع مىكرد و از منبر به پايين مىآمد. سپس او را در آغوش مىگرفت و به او محبت و مهرورزى مىكرد. همواره او را مىبوسيد و سه مرتبه اين سخن را تكرار مىكرد: «خداوندا! من او را دوست دارم و هر كه او را دوست بدارد نيز دوست خواهم داشت». روزى در نماز جماعت، پيامبر(ص) به سجده رفت و سجده را طولانى كرد تا جايى كه بعضى از نمازگزاران شگفت زده شدند. وقتى نماز تمام شد، از ايشان پرسيدند: «اى رسول خدا، سجده را به اندازهاى طولانى كرديد كه ما فكر كرديم در سجده بر شما وحى نازل شده است». پيامبر(ص) فرمود: «خير! وحى بر من نازل نشد، ولى فرزندم حسن(ع) بر دوش من رفته بود و من مىخواستم او خود پايين بيايد. از همين رو، صبر كردم و سجدهام طولانى شد». اين ابراز محبت تا جايى بود كه گاه تعجب ديگران را بر مىانگيخت و از خود مىپرسيدند چرا پيامبر(ص) اين اندازه حسن(ع) و برادرش حسين(ع) را دوست مىدارد. اين در حالى است كه پيامبر جز حسن و حسين(ع)، نوههاى ديگرى نيز داشتند، ولى به آنها اين اندازه علاقه نشان نمىدادند! پيامبر(ص) در پاسخ پرسش كنندگان مىفرمود: «اين دو (حسن و حسين(ع)) دو گل خوشبوى من در دنيا هستند». بارها در كوچههاى مدينه پيامبر(ص) را مىديدند كه حسن(ع) را بر دوش راست و حسين(ع) را بر دوش چپ خود سوار كرده بود. ابوبكر حضرت را ديد و گفت: «اى رسول خدا! بردن هر دوى آنها براى شما دشوار است. يكى از آنها را به من بدهيد». پيامبر(ص) فرمود: «هم مركب آنها مركب خوبى است و هم خود اين دو خوب سواركارانى هستند. البته پدرشان از اين دو بهتر و برتر است». سپس فرمود: «اى مسلمانان! آيا شما را به كسى كه جدّ و جدّهاش بهترين مردماند، سفارش بكنم!» گفتند: «آرى!» پيامبر(ص) فرمود: «حسن و حسين(ع) كه جدشان آخرين پيامبران و جدهشان حضرت خديجه(س) دختر خويلد بانوى زنان بهشت است». دوباره فرمود: «بگويم چه كسى پدر و مادرش بهترين بندگان خدا هستند؟» گفتند: «بلى!» فرمود: «حسن و حسين(ع) كه پدرشان على بن ابى طالب و مادرشان فاطمه(س) دختر پيامبر است». باز پرسيد: «آيا شما را به كسى كه عمه و عمويشان بهترين مردم هستند سفارش بكنم؟» گفتند: «بلى يا رسول الله!» فرمود: «حسن و حسين(ع) عمويشان جعفر بن ابىطالب و عمه شان امّ هانى دختر ابىطالب است». سپس پرسيد: «آى مردم! آيا مىخواهيد بدانيد خاله و دايى چه كسانى از همه بهترند؟» عرض كردند: «بلى! فرمود: «حسن و حسين(ع) دايىشان قاسم پسر رسول خدا و خاله شان زينب دختر رسول خداست». آنگاه دست به دعا برداشت و فرمود: «خداوندا! تو مىدانى كه حسن و حسين(ع) بهشتىاند. پدرشان در بهشت، مادرشان در بهشت، جد و جدهشان در بهشت، عمه و عمويشان در بهشت و خاله و دايى شان در بهشت هستند. پس هر كس آن دو را دوست دارد، بهشتى و هر كس دوست داران آنها را هم دوست بدارد، بهشتى است». نوشتهاند روزى حضرت زهرا(س) مشغول پختن غذا بود كه پيامبر(ص) به خانه ايشان آمد و با فاطمه(س) مشغول صحبت شد. على(ع) نيز در گوشهاى كنار حسين(ع) خوابيده بود. در اين هنگام، حسن(ع) بيدار شد و به پيامبر(ص) گفت: «پدر! تشنهام». حضرت او را در آغوش گرفت و كنار شترش كه شيرده بود برد. سپس شير آن را دوشيد و خواست به او بنوشاند كه حسين(ع) نيز بيدار شد و ابراز تشنگى كرد. پيامبر(ص) فرمود: «فرزندم! برادرت از تو بزرگتر است و پيش از تو از من آب خواسته است. نخست به او شير بنوشانم»، ولى حسين خردسال (ع) نيز، كودكانه درخواست آب كرد. در اين حال، فاطمه(س) عرض كرد: «پدر! گويا حسن (ع) را بيشتر از حسين(ع) دوست مىداريد؟» پيامبر(ص) فرمود: «خير! هر دوى آنها نزد من يكسان اند، ولى اول حسن(ع) در خواست آب كرده است. دخترم! من و تو اين دو و آن كسى كه خوابيده (على(ع)) در بهشت در يك مرتبه و در يك جايگاه خواهيم بود». گاه در حالى كه پيامبر(ص) خطبه مىخواند، از منبر بالا مىرفت و برگردن آن حضرت سوار مىشد و پاهاى خود را روى دوش پيامبر(ص) آويزان مىكرد؛ به گونهاى كه برق خلخال پاى او ديده مىشد. پيامبر(ص) همچنان به خطبهاش ادامه مىداد تا اين كه از منبر پايين مىآمد. 2. اميرالمؤمنين على (ع) گاه پيش مىآمد كه امام على(ع) دستور مىداد كه امام حسن(ع) در حضور خود به قضاوت بپردازد. سپس با ديدن تيزهوشى و تيز بينى امام حسن(ع) در مسايل، وى را با پيامبران الهى(ع) مىسنجيد و مىفرمود: «اى مردم! پسرم حسن مىداند همان چيزى را كه خدا به سليمان بن داود آموخته بود». 3. امام حسين (ع) پس از شهادت امام مجتبى(ع)، امام حسين(ع) هر شب جمعه بر مزار او مىرفت و اين گونه با برادر سخن مىگفت: «چگونه سر و بدن خود را خوشبو كنم در حالى كه بدن تو در زير خاك است. چگونه از دنيا بهره گيرم در حالى كه هر آنچه به تو نزديك است نزد من محبوب است. هر گاه كبوترى بانگ زند و باد شمال و جنوب به وزش در آيد، بر تو خواهم گريست. تا وقتى بر درختهاى حجاز شاخهاى جوانه مىزند چشمانم از اشك بر تو خشك نخواهد شد. گريهام طولانى و اشكم جارى است كه تو از من دورى و مزارت نزديك و غريب. ديوارههاى قبر تو را در برگرفته كه هر كس زير خاك است غريب است. او كه رفته خوشحال و اينكه مانده غمگين است. غارت زده آن كسى نيست كه دارايىاش را به تاراج بردهاند، غارت زده كسى است كه برادرش را زير خاك پوشانده است». 4. امام صادق (ع) امام صادق(ع) درباره جايگاه امام مجتبى(ع) فرمود: «حسن بن على(ع) عابدترين و زاهدترين و برترين فرد روزگار خود بود. هنگامى كه به حج مىرفت با پاى پياده مىرفت و حتى بارها با پاى برهنه از مدينه به سوى مكه روانه مىشد. به هنگام يادِ مرگ و قبر و برانگيخته شدن در روز رستاخيز و به دست گرفتن نامه اعمال به سختى مىگريست. هر گاه سخن از گذشتن از صراط و عرضه اعمال به خداوند به بيان مىآمد، آن چنان ناله مىزد كه همگان براى حال او نگران مىشدند. وقتى به نماز به پا مىخاست در برابر پروردگار مىايستاد، تمام بدنش از ترس خدا مىلرزيد. آن گاه كه ياد بهشت و جهنم مىافتاد نگرانى عجيبى سراپايش را فرا مىگرفت و به سان انسان عقرب گزيده ناله مىكرد و به خود مىپيچيد. از خدا بهشت را مىخواست و از جهنمش دورى مىگزيد. اعمال و رفتار او به گونهاى بود كه هر بينندهاى را به ياد خدا مىانداخت. سخنى راست، درست و شيوا داشت. هر گاه قرآن، مؤمنان را خطاب مىكرد كه «يا اَيهّا الَذين آمنوا…» پاسخ مىگفت: «لَبيك اللّهم لَبيك». 5 . محمد بن حنفيه وى پس از شهادت امام حسن مجتبى(ع) بر مزار ايشان، حاضر مىشد و با اندوه مىگفت: «خداى تو را رحمت كند، اى ابامحمد! همان گونه كه زندگانىات سبب سربلندى و افتخار ما بود، شهادتت نيز به همان اندازه سنگين و كمرشكن بود. چه روح بزرگوارى داشتى و چه پربركت بود. آن بدن كه كفن او را در برگرفت. آرى! چگونه چنين نباشد كه تو فرزند هدايت بودى و هم پيمان پرهيزكارى. در دامن اسلام پرورش يافته بودى و از سينه ايمان شير نوشيده بودى. تو آن همه پيشينه درخشان و مراتب بزرگ را به نام خود رقم زدى…». 6. عبدالله بن عباس هر گاه ابن عباس مىديد كه امام حسن يا امام حسين(ع) مىخواهند بر مركب خود سوار شوند، جلو مىرفت و ركاب ايشان را مىگرفت و پارچه روى مركب و لباس امام را مىتكاند و آنان را بدرقه مىكرد. «مدارك بن زياد» با ديدن اين صحنه، او را سرزنش كرد، ولى ابن عباس با تندى گفت: «اى نادان و بى خرد! هيچ مىدانى اينان كيستند؟! اينان فرزندان رسول خدايند! آيا اين نعمت خدا نيست كه بر من ارزانى شده است تا ركاب آن دو بزرگوار را بگيرم و بر مركب سوارشان سازم و لباس شان را مرتب نمايم». 7. انس بن مالك انس ابن مالك نيز درباره امام حسن(ع) گفته است: «كسى به پيامبر(ص) شبيهتر از حسن بن على(ع) نبود». 8 . عايشه عايشه مىگفت: «هر كس مىخواهد رسول خدا(ص) را ببيند به اين پسر نگاه كند». او مىگفت: «رسول خدا(ص) را مىديدم كه حسن(ع) را به سينه مىچسبانيد و مىفرمود: «بار خدايا، اين پسر من است. او را دوست دارم. تو نيز او را دوست بدار و هر كسى كه او را دوست مىدارد، دوست خود بدار». 9. ابوهريره ابوهريره مىگفت: «هر گاه حسن بن على(ع) را مىديدم، اشك از ديدگانم سرازير مىشد؛ زيرا روزى او را ديدم كه مىدويد و خود را در دامان رسول خدا(ص) مىانداخت. در آن حال، رسول خدا او را در آغوش مىفشرد و در دهان حسن(ع) مىفرمود: خدايا من او را دوست دارم و نيز هر كه او را دوست بدارد، دوست دارم» 10. سعد بن ابى وقاص سعد مىگويد: «نزد رسول خدا بودم و حسن و حسين(ع) در پيش روى او بازى مىكردند. عرض كردم اى رسول خدا! آيا اين دو را دوست مىدارى؟ فرمود: چگونه اين دو را دوست نداشته باشم كه اينها گلهاى خوشبوى من در دنيا هستند و من آنها را مىبويم». 11. ابوبكر ابوبكر درباره امام حسن و امام حسين(ع) گفته است: «حسن و حسين(ع) را ديدم، در حالى كه رسول خدا(ص) نماز مىخواند و آن دو بر پشت پيامبر(ص) سوار شده بودند. رسول خدا آن دو را با دست خود نگه داشت و آنان را به آهستگى بر زمين گذارد كه برخيزند و آنان به راحتى بر زمين ايستادند. وقتى نمازش به پايان رسيد، آن دو را در دامان خود نشانيد و نوازش كرد و فرمود: «اين دو پسر، دو گل خوش بوى من در اين دنيايند».
زن و سلوك عرفانى
زن و سلوك عرفانى
حضرت آية اللّه جوادى آملى
تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
تذكر
در شماره پيشين ذيل عنوان (زن و عرفان) پس از تعريف عرفان نظرى و عملى و نگاه عارفان به زن به مبانى عرفان و سير و سلوك اشاره شده كه با توجه به آن مبانى، زن اين استعداد و قابليت را دارد كه در مسير سلوك گام بر دارد چنان كه مردان نيز در مسير سلوك گام بر مىدارند حال سؤال اين است كه اگر انسانى بخواهد اين سير را آغاز كند نقطه شروع آن سير كجاست و پايان آن كجا خواهد بود كه در اين مقاله به اين نقطه شروع كه همانا نقطه بيدارى و نقطه پايانى كه همانا توحيد است مىپردازد و در پايان نمونههايى از زنانى كه در مسير سلوك طى طريق كردهاند و مقاماتى را بدست آوردهاند معرفى خواهند شد.
زن و سلوك عرفانى
عرفان كشف و شهود حقيقت است از راه تهذيب نفس و قطع علايق از دنيا و امور دنيوى و توجه كامل به امور روحانى و فوق همه اينها توجه كامل به مبدأ متعالى و حقيقت هستى.
بر اساس اين بيان هر انسانى اگر بخواهد مىتواند به مقام كشف و شهود حقيقت نايل آيد. زيرا همه انسانها قابليت تهذيب نفس و قطع علايق از دنيا و توجه كامل به خدا را دارند، چه زن باشد و چه مرد. بنابراين اگر زنها نيز بخواهند به اين مقام نايل شوند بايد منازل و مراحل سلوك را طى كنند.
براى طى كردن مسير سلوك و منازل وصال به حقيقت، عارفان منازل و مقاماتى را تنظيم كردهاند كه افراد مىتوانند اين منازل را يكى پس از ديگرى به پيمايند و به نهايت سير برسند و مقام ولايت را كسب نمايند و به عبارت ديگر: زن و مرد در تأمين توشه سفر و نردبان عروج تفاوتى ندارند و در تحصيل مقام خلافت و ولايت ميدان براى زن و مرد باز است و هر دو به طور يكسان به دستاورد اين سفر الهى دست خواهند يافت.
از اين جهت پيامبر اكرم(ص) فرمود: «افضل نساء اهل الجنة خديجة بنت خويلد و فاطمه بنت محمد و مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم امرأة فرعون.»(1)
در روايت ديگرى پيامبر(ص) فرمود: «ان اللّه تعالى اختار من النساء اربع: مريم و آسيه و خديجة و فاطمه»(2) خداى سبحان از بين زنان چهارتن را برگزيد، مريم، آسيه، خديجه و فاطمه بر اساس اين دو روايت زنان زيادى وارد بهشت مىشوند. اما افضل آنان اين چهارتن هستند و يا از بين همه زنان اين چهار تن را برگزيد.
اگر كسى بپرسد چرا در بين زنان عالم تنها اين چهار تن به اين مقام رسيدهاند گويا همه زنان توان دست يابى به اين مقام را ندارند؟
در جواب مىگوييم: اولاً بسيارى از زنان هستند كه فضائل آنها در تاريخ ثبت نشده است. علاوه ذكر اين چهار نفر گوياى انحصار نيست و اگر جامعه رشد كند و شرايط و امكانات ترقى و سعادت در اختيار هر دو صنف قرار دهد زنان مىتوانند پا به پاى مردان در مسير سلوك گام بردارند.
چنان كه ملاحظه مىشود دختر عظماى فاطمه زهرا(س) حضرت زينب(س) با همه مصائبى كه ديده وقتى در برابر دژخيمى چون عبيداللّه بن زياد قرار مىگيرد و با خطاب كه كار خدا را با برادرت حسين چگونه ديدى؟ با شهامت بگويد: «ما رأيت الّا جميلاً» من غير از زيبايى و جمال از خدا چيزى نديدم خداى سبحان براى آنها شهادت را مقرر فرموده و آنان به خوابگاه ابدى خود شتافتند.(3)
اگز زينب(ع) در مقام سلوك به مقام وصال نرسيده بود چنين جمله بلندى را نمىگفت كه من جز جمال و زيبايى چيزى نديدم البته در ادامه از زنانى ياد مىشود كه مقام سلوك را طى كرده و به ولايت رسيدهاند.
حال اگر زنى بخواهد مقام سلوك را طى كند همانند مردان بايد از كجا آغاز كند.
عارفان مىگويند در سير و سلوك عرفانى در آغاز بايد مانع زدايى كرد و شرائط لازم سلوك را فراهم نمود.
مهمترين مانع سلوك غفلت از سفر و مسافر بودن است زيرا اگر كسى عازم سفر است ولى نداند كه مسافر است و راهزن در كمين اوست مىخوابد و دچار رهزن مىشود در حالى كه اگر بداند مسافر است قهراً به فكر حركت و تحصيل زاد و توشه هماهنگ با مسير و مقصد خواهد بود.
اگر انسانى بخواهد با غفلت مبارزه كند بايد بيدار باشد از اين رو يقظه و بيدارى شرط لازم تهذيب نفس و سير و سلوك شمرده شده است.
انسان وقتى بيدار شد و فهميد كه مسافر است و بايد به سير بپردازد در جهت مانع زدايى تلاش مىكند براى مانع زدايى ابتداء بايد توبه كند و با توبه و انابه به جبران گذشته زهد را سر لوحه كار خود قرار دهد و براى رسيدن به مقام زهد و ترك وابستگى به دنيا بايد اهل رياضت و تمرين باشدو در مسائل اخلاقى به تمرين بپردازد و در تمام اوقات به مراقبه و نگهبانى از خويشتن اقدام كند و پيوسته از خود محاسبه و حسابرسى داشته باشد تا به تقوا برسد كه نتيجه تقوا همانا منع از ورود غير خدا به دل است.
مقامات عارفان
انسانى كه مانع زدايى كرد و دل را از غير خدا زدود حال بايد به سير باطنى و عمودى بپردازد تا به حق واصل شود اولين مقام سير و سلوك پس از مانع زدايى ايمان به خدا و قيامت و راهى است كه او را به بهشت خواهد رساند البته اين ايمان زمانى نيست كه آدمى به زبان بگويد: من خدا و قيامت را قبول دارم بلكه ايمان قلبى است كه در پرتو آن به اطمينان دست يابد و بداند جهان مبدأى دارد به نام خدا و پايانى دارد به نام معاد و رهبرانى مانند انبياى الهى و كتابى به نام قرآن دارد.
مؤمن كسى است كه وقتى نام خدا برده مىشود دلهاى آنها به شوق مىتپد و آن گاه مىآرمد. «انما المؤمنون الذين اذا ذكر اللّه وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايماناً و على ربهم يتوكّلون؛الذين يقيمون الصلوة و مما رزقناهم ينفقون اولئك هم المؤمنون حقاً، لهم درجات عند ربّهم و مغفرة و رزق كريم»(4) مؤمنان تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود دلهاشان ترسان مىگردد و هنگامى كه آيات او بر آنها خوانده مىشود، ايمانشان افزونتر مىشود و تنها بر پروردگارشان توكل مىكنند.
آنها كه نماز را بر پاى مىدارند و از آن چه به آنها روزى دادهايم انفاق مىكنند، آرى مؤمنان حقيقى آنها هستند. براى آنان درجاتى نزد پروردگارشان است و براى آنها آمرزش و روزى بى نقص و عيب خواهد بود.
ثبات و استوارى
مرحله دوم سير و سلوك ثبات و استوارى است. تنها ايمان براى سير و سلوك كافى نيست بلكه سالك بايد به مقام ثبات در اعتقاد و ايمان برسد. قرآن كريم يكى از اوصاف برجسته سالكان كوى حق را ثبات مىداند و مىفرمايد: «يثبت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة»(5) خداوند كسانى را كه ايمان آوردند به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان استوار مىدارد هم در اين جهان و هم در سراى ديگر.
نيت
نيت روح عمل است و ممكن است انسانى ثابت قدم باشد ولى كار را بدون روح آن انجام دهد از اين رو رسول اكرم(ص) فرمود: «فانما لكل امرء مانوى»(6) هر كسى باندازه نيتى كه دارد طرفى مىبندد. نيت از اعمال باطنى و از روزىهاى معنوى انسان است.
صدق
مرحله چهارم سلوك صدق و راستى است البته صدق فقط در گفتار نيست بلكه در نيت و عمل نيز هست از اين رو خدا از كسانى كه به عهدشان وفا مىكنند به عنوان صادق ياد مىكند: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه»(7) از مؤمنان مردانى هستند كه در رعايت و عهد و پيمانشان صادقاند.
اخلاص
مرحله ديگر سلوك اخلاص است كه آدمى قلبش را مخصوص حق كند تا احدى جز مقلّب القلوب در حرم دل او راه نيابد خداى سبحان فرمود: «و ما امروا الّا ليعبدوا اللّه مخلصين له الدين حنفاء»(8) مردم هيچ مأموريتى ندارند جز آن كه دستورهاى دين را مخلصانه براى خدا انجام دهند يعنى فهمشان و عملشان براى خدا باشد و محصول اخلاص نيز لقاء بهشت است البته اين مسير بايد تا رسيدن به مقام توحيد ادامه يابد.
مقام توحيد
يكى از منازل سلوك مقام توحيد است در اين مقام انسان سالك مىيابد كه چيزى را مالك نيست و چيزى ندارد كه آن را به خدا بسپرد، به جايى مىرسد كه مىگويد: «لا يملك لنفسه نفعاً و لاضراً و لاموتاً و لاحيوةً و لانشوراً»(9) يعنى به جايى مىرسد كه به خوبى مىيابد مالك سود و زيان و زندگى و مرگ و حشر و نشر خود نيست. خدا نه تنها مالك آسمانها و زمين است مالك انسان است، مالك ملك و سلطنت و نفوذ هم هست به هر كه بخواهد اين نفوذ را اعطا مىكند و از هر كه بخواهد آن را مىستاند.
توحيد داراى دو مرحله است. در ابتدا توحيد يكى گفتنى است يعنى مؤمن مىگويد: لا اله الّا اللّه و به آنها ايمان دارد و غير خدا را موجودى شايسته عبادت نمىداند اما بالاتر از آن يكى كردن و آن اين كه بداند جز خدا مالك چيزى نيست و اگر انسان بداند جز خدا مالكى نيست به طور طبيعى خود را مالك چيزى نمىداند و چون خود را مالك چيزى نمىداند خود را تسليم او مىكند و از اين جا فقر او ظهور مىكند.
چون همه كمالات نفسانى و اخلاقى انسان بر اساس توحيد صحيح تنظيم مىشود محور اصلى نزاهت روح را توحيد ناب تأمين مىكند.
راههاى رسيدن به توحيد
براى راهيابى به مقام والاى توحيد راههاى فراوانى وجود دارد، دين براى استحكام توحيد در جان موحّد سالك حدودى را معين كرده است، حدود الهى يعنى امور ممنوعه، و اين امور ممنوعه براى عدّهاى محرمات و معاصى است و براى عدّهاى ديگر كه بالاترند علاوه بر محرمات و معاصى مشتبهات و امور شبهه ناك است و براى عدّهاى كه از اين وارستهترند مباحات است و اين حدود براى رسيدن به توحيد است و بهترين راه براى پيمودن اين راه عبوديت و بنده خالص خدا بودن است و بنده خالص خدا پيوند خود را با غير خدا قطع مىكند.
يكى از راههاى رسيدن به اين مقام نزديك شدن به كسانى است كه به آن منزلت راه يافتهاند به گونهاى كه ولايت آنها را در دل بپروراند و به سنت و سيرت آنان عمل كند و آنان اهل بيت عصمت و طهارت و همه انبياء و اولياء الهى هستند كه انسان پس از شناخت آنان بايد آنها را الگوى خود قرار دهد و به آنها اقتدا كند و از اين راه مقام توحيد را در خود تثبيت نمايد.
نمونه هايى از زنان عارف
ناگفته اين مراحلى كه براى سلوك ذكر شد كه برخى تا صد منزل و برخى تا هزار منزل ذكر كردهاند هم مردان مىتوانند اين منازل را طى كنند و هم زنان مىتوانند اين مراحل را طى كنند و در تاريخ فراوانند زنانى كه داراى ذوق عرفانى بودهاند و آن ذوق را در خود شكوفا كردهاند.
1- رابعه عدويه
رابعه از اهل بصره بود و از كسانى كه مسير سلوك را طى كرده و به مقاماتى نايل آمده است.
يكى از كسانى كه با او مراوده داشت واز موعظه و دعاى او بهره مىبرد سفيان بود. روزى سفيان بر او وارد شد و دست به دعا برداشت و گفت: «اللهم انى اسئلك السلامة» خدا از تو سلامت مسئلت و درخواست مىكنم. رابعه به گريه افتاد. سفيان به او گفت سبب گريه تو چيست؟ گفت: تو مرا به گريه وادار كردى، سفيان گفت چرا؟ رابعه گفت: نمىدانى سلامت از دنيا در ترك دنياست و تو به آن آلودهاى.
اين سخن در واقع معرّف مقام زهد است كه انسان بايد با رسيدن به اين مقام از تعلق و وابستگى به دنيا و آلوده شدن به آن خود را سالم نگهدارد.
سخن ديگرى از او نقل شده است كه وى گفت: هر چيزى را ثمره و ميوهاى است و ثمره و ميوه معرفت روى به خداى متعالى آوردن است.
وى گفت: «استغفر اللّه من قلّة صدقى من استغفر اللّه» از خدا استغفار مىكنم از كمى صداقتم در استغفار از خدا.
در واقع اين معرفت بلندى است كه آدمى كار خوب عبادى و غير عبادى خود را خوب مىداند، خيال مىكند كه كارى كرده است و نمىداند كه به بركت لطف الهى اين توفيق براى او حاصل شده است. روزى سفيان از او پرسيد: بهترين چيزى كه بنده به آن به خداى تعالى تقرب جويد كدام است؟ در جواب گفت: آن كه بداند از دنيا و آخرت غير وى را دوست نمىدارد. در واقع فقط خدا را دوست داشته باشد.(10)
2- مريم بصريه
اين زن نيز از اهل بصره و همزمان با رابعه مىزيست و با وى نيز ارتباط داشت: جملهاى از وى نقل شده است كه گفت: از وقتى كه اين آيه را شنيدهام كه: «وفى السماء رزقكم و ماتوعدون»(11) روزى شما در آسمان است و آن به شما وعده داده مىشود هرگز غم روزى نخوردم و در طلب آن رنج نكشيدم.
انسانى كه به مقام يقين رسيده و مىداند روزى انسان در خزانه الهى است كه او بايد نازل كند و او وعده داده است كه انسان را تأمين كند پس چرا آدمى بايد غم و غصّه بخورد و اين غم و غصّه او را به خود مشغول كند و وى مرا وادار به رنج طلب كند.(12)
3- معاذه عدويه
معاذه يكى از اقران رابعه بود كه مىگويند: چهل سال روى خود را به آسمان نكرد و هرگز در روز چيزى نخورد و در شب خواب نكرد به او گفتند: به نفس خود زياد ضرر و زيان وارد مىكنى: در جواب گفت: هيچ به خود ضرر نمىرسانم زيرا به جاى شب روز را مىخوابم و به جاى خوردن در روز، شب غذا مىخورم.
در واقع اين زن دائم در سجده بود و دعا و از كسانى بود كه شبها به شب زنده دارى مىپرداخت و روزها را روزه مىگرفت.(13)
4- زنى بود از شاگردان سرّى سقطى از عارفان معروف كه آن زن پسرى داشت و پيش معلّمى درس مىخواند، روزى آن معلم پسر را به آسيا فرستاد اما وى به آب افتاد و غرق شد، معلم از آن واقعه سرّى را با خبر كرد وى گفت: برخيزيد و با من بياييد تا پيش مادر او برويم. آنها پيش مادر او رفتند و با او به سخن گفتن پرداختند و از مقام صبر و رضا سخن گفتند، زن گفت:اى معلم مقصودتان از بيان صبر و رضا چيست؟ گفت پسر تو غرق شده است. زن گفت پسر من را خداى سبحان غرق نكرده است، اما شيخ باز در صبر و رضا سخن گفت. زن گفت: برخيزيد و با من بياييد، برخاستند و با وى رفتند تا به جوى آب رسيدند. پرسيد در كجا غرق شده است محل غرق شدن را به او نشان دادند وى به آن جا رفت و فرزندش محمّد را صدا زد و او جواب دادو آن زن به آب رفت و دست پسر را گرفت و از آب بيرون آورد و به خانه برد شيخ به جُنيد گفت: اين چيست؟ جُنيد گفت: اين زن هرچه را كه خداى بر وى واجب گرداند مراعات مىكند و هركه چنين باشد، هيچ حادثه و رويدادى نسبت به وى ايجاد نمىشود جز آن كه آن را به وى اعلام كنند و چون او را به فوت پسر اعلام نكردند و دانست كه آن حادثه رخ نداده است از اين رو انكاركرد و گفت: خدا پسر مرا غرق نكرده است.(14)
اين قصه نشان مىدهد كه اگر كسى واجبات الهى را رعايت كند و وظيفهاش را در برابر خداوند به درستى انجام دهد رويداد تلخى براى او پيش نمىآيد و يا از وقوع آن حادثه و رويداد مطلع مىگردد.
5 – فاطمه نيسابورى
يكى از زنان بزرگ عارف فاطمه نيسابورى است كه در مكّه مجاور بود و گاه به بيت المقدس مىرفت و به مكه باز مىگشت روزى وى براى ذوالنون مصرى چيزى فرستاد امّا او قبول نكرد و گفت: پذيرش چيزى از زنان مذلّت و كاستى است. فاطمه در جواب گفت: در دنيا هيچ عارفى بهتر و بزرگتر از آن نيست كه وسيله و واسطه در بين مشاهده نكند و دهنده واقعى را ببيند در واقع اعطا كننده خداست و تو خدا را نمىبينى و واسطه را كه يك زن است مىبينى و چنين سخن مىگويى پس بايد معطى واقعى يعنى خداى سبحان را بنگرى و فرستاده او را بپذيرى.
ابويزيد نيز گفت: در عمر خود فقط يك مرد و يك زن ديدم و آن زن همانا فاطمه نيسابورى بود كه همه غيبها براى او عيان و آشكار بود.
يكى از افراد از ذوالنون پرسيد: چه كسى از عارفان را بزرگ ديدى؟ در جواب گفت: در مكّه زنى بود كه او را فاطمه نيسابورى مىگفتند كه در فهم معانى قرآن سخن مىگفت كه شگفتى مرا بر مىانگيخت و مىگفت: هر كه خاطرش با خدا نباشد به هر ميدانى پاى مىنهد و به هر زبانى سخن مىگويد و آن كه خاطرش با خدا باشد او زبانش را از هر سخنى جز راستى فرو بندد و وى را بر آزرم داشتن از او و اخلاص وا مىدارد.
همو گفته است: صادق متقى امروز در دريايى است كه امواجش را به كام مىكشد و او چون غرقه شدگان خدا را مىخواند و از او خلاص و نجات مىخواهد.
بازوى گفت: هر كه عمل براى خدا مىكند و او را مىبيند عارف است و هر كه عمل براى خدا مىكند و تنها او را ناظر خويش مىداند مخلص است.(15)
6- رابعه دختر اسماعيل
در شرح حال اين زن آمده است: گاهى حالى براى او پيش مىآمد كه اهل بهشت را مىديد و مىگفت: «رأيت اهل الجنة يذهبون و يجيئون و ربما رأيت حورالعين يستترن منى باكما مهنّ» اهل بهشت را ديدم كه در بهشت رفت و آمد مىكردند و چه بسا حورالعين را ديدم كه با آستينهايشان خود را از من مىپوشاندند.(16)
چنان كه مردانى هستند كه خود را از ائمه مستور مىدارند اين زنان كه نامبرده شده، نمونهاى از سالكان واصلاند كه نشان مىدهد زن و مرد مىتوانند در مسير سلوك حركت كنند و به كمالاتى نايل شوند.
نتيجهگيرى
سير و سلوك و حركت در مسير تهذيب نفس براى همه انسانها ميسّر است خواه زن باشد و خواه مرد ولكن افرادى در اين مسير قرار مىگيرند كه بيدار شوند و غفلت زدايى بكنند زاد و توشه سفر بردارند و اراده كنند و مراحل سلوك را يكى پس از ديگرى طى كنند تا به مقام توحيد نايل شوند چه توحيد ذاتى و چه توحيد صفاتى و چه توحيد افعالى و چه توحيد عبادى.
پىنوشتها: –
1. نورالثقلين، ج 5.
2. بحارالانوار، ج 43، ص 19.
3. الملهوف، ص 67.
4. سوره انفال، آيه 2 – 3 – 4.
5. سوره ابراهيم، آيه 27.
6. بحار، ج 67، ص 186.
7. سوره احزاب، آيه 22.
8. سوره بيّنه، آيه 5.
9. مفاتيح الجنان، تعقيب نماز عصر.
10. نفحات الانس، ص 613 – 614.
11. سوره ذاريات، آيه 22.
12. نفحات الانس، ص 614- 615.
13. همان، ص 615.
14. همان، ص 622.
15. همان، ص 618 – 619.
16. درّالمنثور فى طبقات ربّات الحذور، ص 203.
نگاهى به رويدادها
رويدادها
اخبار جهان اسلام
عامل ترور آيت اللّه سيد محمد باقر حكيم اعدام شد.
آخرين نظرسنجى درباره انتخابات رئيس تشكيلات خودگردان فلسطين حاكى است هنيه 52 درصد و ابومازن 14 درصد رأى دارند.
سفير آمريكا در لبنان: حزب اللّه از حمايت شديد مردم برخوردار است. (16/4/86)
هشدار آيت اللّه سيستانى پس از ديدار محرمانه ديك چنى با سران تروريستها در عراق: دخالت غربىها را تحمّل نمىكنيم.
حزب اللّه: اجازه نمىدهيم رئيس جمهور جديد لبنان از جناح سينيوره باشد.
حمله ارتش پاكستان به مسجد لال، 300 كشته بر جاى گذاشت. (18/4/86)
حماس: در صورت استقرار در غزه، ما با نيروهاى بين المللى همانند اشغالگران برخورد خواهيم كرد. (21/4/86)
ارزيابى محافل جهانى در سالگرد جنگ 33 روزه و پيروزى حزب اللّه؛ حزب اللّه لبنان هيبت اسطورهاى اسرائيل را شكست. (23/4/86)
پيشدستى حزب اللّه در رويارويى با اسرائيل، سرنوشت منطقه را تغيير داد. (24/4/86)
جشن سالگرد پيروزى حزب اللّه در محل انهدام ناوچه اسرائيلى برگزار شد. (25/4/86)
گزارش بازرسى دولتى رژيم صهيونيستى: مقاومت سرسختانه حزب اللّه، اسرائيل را با شكست تاريخى مواجه كرد. (28/4/86)
سلسله انفجارهاى خونين، بحران پاكستان را پيچيدهتر كرد.
تازهترين نظرسنجىها تأكيد كردند اسلامگرايان تركيه، پيشتاز انتخابات فردا هستند. (30/4/86)
نقطه عطف در سرنوشت خاورميانه؛ پيروزى بزرگ اسلام در تركيه، سكولاريسم مات شد.
سيد حسن نصراللّه: قادريم با موشك هر نقطه از اسرائيل را هدف قرار دهيم. (2/5/86)
در تظاهرات چند هزار نفرى لندن، اعتراض گسترده مسلمانان به فتواى ضد اسلامى وهابىها مطرح شد. (8/5/86)
سفير آمريكا در سازمان ملل: عربستان در انفجارهاى عراق دست دارد. (9/5/86)
اسلامگرايان پيروز تركيه قانون اساسى جديد را نوشتند. (10/5/86)
وزير فرهنگ عربستان: فتواى مفتىها عليه شيعيان، ساخته صهيونيست هاست.
از سوى حماس 40 سند از فساد مالى سران تشكيلات خودگردان افشا شد. (11/5/86)
بر اساس تازهترين نظرسنجى مؤسسه پيو، 77 درصد مردم تركيه، آمريكا را تهديدى عليه كشور خود مىدانند. (13/5/86)
پارلمان تركيه بدون حضور لائيكها افتتاح شد.
78 قبيله شيعه و سنى استان دياله با دولت مالكى پيمان همبستگى بستند. (14/5/86)
اخبار داخلى
وزير راه: جاده سازى در سال 85 دو برابر 5 سال گذشته صورت گرفته است.
رئيس جمهور در مراسم تقدير از زنان ايثارگر جهان اسلام، از پدر و مادر سيد حسن نصراللّه تجليل كرد.
رهبر انقلاب در ديدار ذاكرين اهل بيت(ع): رسالت مداحان، تقويت ايمان مخاطبان است. (16/4/86)
نخست وزير ايتاليا ضمن تأكيد بر لزوم مذاكره با ايران: بزرگترين قدرت خاورميانه را نمىتوان تحريم كرد. (17/4/86)
400 دانشجوى خارجى در دانشگاه علم و صنعت جشن فارغ التحصيلى گرفتند.
رئيس مبارزه با مفاسد اجتماعى: خودرو مزاحمين نواميس، 3 ماه توقيف مىشود.
يك نماينده مجلس: بخش عمدهاى از قاچاق بنزين توسط برخى دستگاههاى دولتى صورت مىگرفت! (18/4/86)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: همه دلسوزان اسلام و انقلاب وارد عرصه انتخابات شوند. (19/4/86)
معاون وزير خارجه: ايران اشتياقى به گفت و گوى دوباره با آمريكا ندارد.
سازمان مديريت با تصويب شوراى عالى ادارى در نهاد رياست جمهورى ادغام شد.
برداشت آزمايشى نفت از ميدان آزادگان با موفقيت انجام شد. (20/4/86)
رئيس جمهور دلايل ادغام سازمان مديريت در نهاد رياست جمهورى را تشريح كرد.
رهبر انقلاب خطاب به اعضاى شوراى نگهبان: قانونى عمل كنيد، از جوّ سازى نهراسيد. (21/4/86)
نشست 6 ساعته منتقدان اقتصادى با رئيس جمهور برگزار شد، و احمدى نژاد به پرسشها پاسخ داد.
در پايان دو روز مذاكره فشرده، ايران و آژانس به توافق اوليه دست يافتند.
رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام: دفاع 33 روزه حزب اللّه در برابر اسرائيل معجزه تاريخ بود.
آيت اللّه امينى در خطبههاى نماز جمعه قم: مردم از فشار ناشى از تورم و گرانى به ستوه آمدهاند، مسؤولان تدبيرى بيانديشند. (23/4/86)
رقابت فيزيكدانان جوان 75 كشور از ديروز در اصفهان آغاز شد. (24/4/86)
باهنر تأكيد كرد، گروه 11 نفره، تصميم گيرنده نهايى اصولگرايان در انتخابات خواهد بود. (25/4/86)
رهبر معظم انقلاب با تقدير از دستاوردهاى پژوهشكده رويان: جهاد علمى مىتواند انحصار قدرتها را بشكند.
قاليباف: طرح مونوريل را در تهران اجرا مىكنيم.
رهبر معظم انقلاب: پژوهشكده رويان، سلول بنيادى حركت علمى كشور است. (26/4/86)
وزير نفت: شبكه انتقال گاز كشور امسال 2600 كيلومتر گسترش مىيابد. (27/4/86)
روزنامه انگليسى گاردين: گسترش انقلاب اسلامى، آمريكا را نگران كرده است. (28/4/86)
رئيس جمهور در ديدار با بشار اسد: شرايط به نفع مردم فلسطين تغيير مىكند. (30/4/86)
شوراى اقتصاد 2000 ميليارد تومان سرمايه گذارى براى توليد بنزين را تصويب كرد. (31/4/86)
16 تن از اراذل و اوباش اعدام شدند و 17 نفر ديگر در انتظار حكم هستند.
عرضه آزاد بنزين منتفى است. دولت نتايج سهميه بندى بنزين را به نمايندگان مجلس گزارش داد.
فرمانده انتظامى تهران بزرگ: طرح افزايش امنيت اخلاقى و اجتماعى از امروز تشديد مىشود. (1/5/86)
برخورد پليس با افراد بد پوشش تشديد شد. خانمهايى كه از لباس چسبان، مانتوى كوتاه و روسرىهاى كوچك استفاده كنند دستگير مىشوند.
آيت اللّه حق شناس دعوت حق را لبيك گفت. (2/5/86)
رهبر انقلاب در ديدار مسؤولان آموزش و پرورش: نظام تعليم و تربيت بايد بر اساس هويت دينى و ملى تدوين شود. (4/5/86)
رهبر انقلاب: تحقق آرمانهاى ملت، پايدارى در راه على(ع) است. (7/5/86)
آيت اللّه مشكينى به لقاء اللّه پيوست. (9/5/86)
دور تازه دستگيرى اوباش در كرج آغاز شد. (10/5/86)
بهاى نفت ايران از مرز 71 دلار فراتر رفت. (11/5/86)
بدرقه شورانگيز و كم نظير فقيه مجاهد آيت اللّه مشكينى در قم صورت گرفت.
سازمان سنجش كشور درباره تبليغات دروغين مؤسسات انتخاب رشته هشدار داد.
عاملان ترور قاضى مقدس به دار مجازات آويخته شدند. (13/5/86)
نشريه «هرالد تريبون»: غرب قادر به مهار نفوذ منطقهاى ايران نيست. (14/5/86)
رهبر معظم انقلاب در جريان يك كوهپيمايى و به هنگام عبور از تپههاى ولنجك بر مزار 5 شهيد گمنام كه 40 روز پيش در اين محل به خاك سپرده شده بودند حضور يافته و ياد آنان را گرامى داشتند.
با قهرمانى در جام ملتهاى آسيا و پس از 59 سال، تيم بسكتبال ايران مسافر المپيك پكن شد.
جنگنده ايرانى آذرخش مقتدرانه به پرواز درآمد. (15/5/86)
اخبار خارجى
9 نظامى آمريكايى در عراق به هلاكت رسيدند. (17/4/86)
در حمايت از مردم مظلوم فلسطين، 800 هزار كارگر انگليسى كالاهاى اسرائيلى را تحريم كردند.
هشدار نيويورك تايمز به كاخ سفيد، نشانههاى شكست ديده مىشود، آمريكا به اشغالگرى پايان دهد. (19/4/86)
هشدار ژنرالهاى انگليسى طى نامهاى به گوردون براون: شكست ما در افغانستان نزديك است.
هنرى كيسينجر: آمريكا ستيزى در تمام اروپا و خاورميانه موج مىزند. (25/4/86)
ارتش پاكستان به حال آماده باش كامل درآمد. (26/4/86)
اردوغان در پاسخ به مخالفت واشنگتن: آمريكا دخالت نكند، خريد گاز ايران قطعى است.
زلزله در ژاپن خسارات سنگين بر جاى گذاشت.
كريستين سانيس مانيتور همكارى كاخ سفيد با آشوبگران و اعضاى سابق القاعده در عراق را فاش كرد. (27/4/86)
آمريكا در سوانح هوايى مرگبار رتبه اول را كسب كرد. (1/5/86)
دور دوم مذاكرات سه جانبه بغداد، ايران و آمريكا بىنتيجه پايان يافت و حرف حساب به گوش اشغالگران نرفت.
ونزوئلا يك ميلياد دلار تسليحات از بلاروس خريدارى مىكند. (3/5/86)
عراق با پيروزى بر عربستان قهرمان جام ملتهاى آسيا شد. (8/5/86)
كارگردان آمريكايى به دليل افشاى پشت صحنه حادثه 11 سپتامبر بازداشت شد.
كارى روو: 11 سپتامبر كار دولت آمريكاست. (9/5/86)
22 نظامى آمريكايى در عراق كشته و زخمى شدند.
يك نشريه آمريكايى فاش كرد، عربستان در پى توليد بمب هستهاى است. (13/5/86)
سخنان معصومان عليهم السلام اهميت وقت
سخنان معصومين (ع)
اهميت وقت
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«كُن عَلى عُمرِكَ اَشَحُّ مِنكَ عَلى دِرهَمِكَ وَ دينارِك.»
(بحارالانوار، ج 77، ص 76)
در مورد عمر خود بخيلتر از پول و ثروت خود باش.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«اِغتَنِم خَمساً قَبلَ خَمسٍ: حَياتَكَ قَبلَ مَوتِكَ، وَ صِحَّتَك قَبلَ سُقمِكَ،وَ فِراقَكَ قَبلَ شُغلِكَ، وَ شَبابَكَ قَبلَ هِرَمِكَ، و غِناكَ قَبلَ فَقرِك.»
(كنزالعمال، حديث 43490)
پنج چيز را قبل از پنج چيز غنيمت شمار: زندگى را قبل از مرگ، سلامتى را قبل از بيمارى، فراغت را قبل از اشتغال به كار، جوانى را قبل از پيرى و بى نيازى را قبل از تهى دستى.
امام على عليه السلام:
«تَزَوَّد مِن يَومِكَ لِغَدِكَ، وَ اغتَنِم عَفوَ الزَّمانِ، وَانتَهِز فُرصَةَ الاِمكان».
(غررالحكم، ج 1، ص 394)
از امروزت براى فردايت توشه برگير، و كثرت وقت را غنيمت شمار، و از فرصت بودن استفاده كن.
امام على عليه السلام:
«اِنَّ اَوقاتَكَ اَجزاءُ عُمرِكَ، فَلا تَنفِذلَك وَقتاً اِلّا فيما يُنجيكَ.»
(غررالحكم، ج 1،ص 252)
همانا وقتهاى تو، جزء جزء عمر توست، پس بكوش وقتت جز در مواردى كه موجب نجاتت مىشود، تلف نشود.
امام على عليه السلام:
«اَلمُؤمِنُ مَشغُولٌ وَقتُه»
(غررالحكم، ج 3، ص 273)
همه وقت مؤمن، پر است.
امام على عليه السلام:
«فَتَدارَك مابَقِىَ مِن عُمرِكَ، وَلاتَقُل غَداً اَو بَعدَ غَدٍ، فَاِنَّما هَلَكَ مَن كانَ قَبلَكَ بِاِقامَتِهِم عَلى الاَمانىّ وَ التَّسويف حَتّى اَتاهُم اَمرُ اللّهِ بَغتَةً وَ هُم غافِلُون»
(اصول كافى، ج 2، ص 136)
با آنچه از عمرت باقى مانده است گذشته را جبران كن، فردا و پس فردا نگو، زيرا گذشتگانى كه به هلاكت رسيدند به علّت پايدارى در آرزوها و امروز و فردا كردن بود، تا آن زمان كه ناگهان فرمان خدا (مرگ) به سويشان آمد و آنان در غفلت به سر مىبردند.
امام على عليه السلام:
«مِنَ الخُرقِ المُعاجَلَةُ قَبلَ الاِمكانِ وَالاَناءُ بَعد الفُرصَة».
(نهج البلاغه، حكمت 363)
از نادانى شخص، عجله كردن پيش از امكان و از دست دادن امكانات پس از فرصت است.
امام على عليه السلام:
«اَشَدُّ الغُصَصِ فَوتُ الفُرَص»
(غررالحكم، ج 2، ص 441)
سختترين غصّهها، از دست دادن فرصتهاست.
امام على عليه السلام:
«اِحذَرُوا ضِياعَ الاَعمارِ فيما لايَبقى لَكُم فَفائِتُها لايَعُود»
(غررالحكم، حديث 2618)
از تباه شدن عمرها در چيزى كه برايتان باقى نمىماند حذر كنيد چرا كه عمر رفته باز نمىگردد.
امام سجاد عليه السلام:
«وَعَمِّرنى ماكانَ عُمرى بِذلَةً فى طاعَتِكَ، فَاِذا كان عُمرى مَرتَعاً لِلشِّيطانِ فَاَقبِضنى اِلَيك»
(صحيفه سجاديه، دعاى 20، ص 131)
خدايا! تا هنگامى كه عمرم در راه اطاعت فرمان تو به كار مىرود، به من عمر بده و هرگاه عمرم چراگاه شيطان شد، مرا بميران.
امام صادق عليه السلام:
«لَيسَ شَىءٌ اَعَزّ مِن قَلبِكَ وَ وَقتِك»
(لآلى الاخبار، ج 1، ص 16)
هيچ چيزى عزيزتر از روح و وقت تو نيست.
دانستنيهايى از قرآن بهشت آماده پذيرايى است
دانستنيهايى از قرآن
بهشت آماده پذيرائى است
«وسارعوا إلى مغفرةٍ من ربِّكم وجنَّةٍ عرضُها السَّماوات والارض أعدَّت للمتَّقين» (سوره آل عمران،آيه 133)
بشتابيد به سوى آمرزش خداوندتان و به سوى بهشتى كه پهناى آن بقدر پهناى آسمانها و زمين است كه براى تقواپيشگان آماده شده است.
پيشدستى كنيد و مبادرت ورزيد به سوى مغفرت و آمرزش خداوند. حال بايد ديد چه أعمالى موجب آمرزش مىشود و چگونه بايد به سوى اين آمرزش بشتابيم:
امير المؤمنين عليه السلام اين مبادرت را با انجام واجبات و فرايض دينى تفسير و معنى مىكند. “الى أداء الفرائض و جنة عرضها السموات و الارض” راستى اگر آنچه را كه خداوند بر ما واجب كرده انجام دهيم و از آنچه نهى و منع كرده خود را نگهداريم بالا ترين و سريع ترين گام به سوى آمرزش خداوندى برداشتهايم. و اين خود معناى واقعى تقوا است. و هرچند بسيارى از مفسرين اين را تفسير به برپائى و اقامه نماز مىكنند ولى سخن أمير المؤمنين عليه السلام جامع تر و شامل تر است و هرچند نماز ركن اصلى و اساس دين است ولى قطعا اگر با ساير واجبات همراه نباشد ارزشى نخواهد داشت، چه آنكه نمازى پذيرفته است كه با ديگر فرايض همنشين باشد.
و برخى از عارفان تقوا را به تزكيه نفس معنى كردهاند و چنين گويند كه اگر از خوى حيوانى بريدى و به خوى الهى خود را آراستى آنگاه به مقام قرب و جنت مىرسى و گرنه رسيدن به چنين مقامى محال است.
جنة عرضها السموات و الارض: بهشتى كه به پهناى آسمانها و زمين است. يعنى عرض آن بهشت به پهناى آسمانها و زمين با هم و دركنار هم مىباشد. و از اينكه وسعت بهشت با عرض آسمانها و زمين بيان شده است به اين معنى است كه طول معمولا از عرض بيشتر است و اگر عرض آن به اين وسعت باشد قطعا طولش هم خيلى زياد است.. البته امكان دارد كه مقصود از عرض، نه همين معناى لغوى است بلكه مراد از آن، وسعت و عظمت بهشت است و اين در زبان عربى رائج است كه واژه عرض را به خاطر عظمت شىء مىگويند. در سخنان امرؤ القيس آمده است: “بلاد عريضة و أرض أريضة” يعنى شهرهاى پهناور و سرزمين خرم. و همانگونه كه ملاحظه مىكنيد عرض چيزى به معناى عرض و طول اصطلاحى آن نيست كه برخى از مفسران پنداشتهاند بلكه كنايه از عظمت و وسعت بى انتهاى آن است. و چنانچه ما در اين دنيا توانائى حساب عرض و طول آسمانها و زمين را نداريم در آنجا نيز كسى جز خداوند عرض و طول بهشت را نمى داند و چه بسا به مرور زمان ( اگر زمانى را در آن جهان فرض كنيم) بر وسعت و پهناى بهشت افزوده شود. و اين از كرم و لطف خداوندى بعيد نيست.
گويند كه پادشاه روم كه از شنيدن آيه شگفت زده شده بود از رسول اكرم طى نامهاى پرسيد: اگر وسعت بهشت به وسعت آسمانها و زمين است، پس جهنم در كجا قرار دارد؟ حضرت پاسخى نقضى به او دادند و فرمودند: “سبحان الله! اذا جاء النهار فأين الليل” سبحان الله! وقتى روز مىآيد شب كجا مىرود؟ و مفهوم اين جواب اين است كه همان خدائى كه توانائى دارد شب را به جاى روز و روز را به جاى شب حركت دهد، همو توانا است كه جهنم را در هر جائى كه بخواهد جاى دهد. وانگهى چنان كه عرض شد اين جمله كنايه است و براى تقريب ذهن ما آدميان بيان شده است و گرنه در آن جهان همه چيز فرق مىكند و اصلا در آن جا اين آسمان و زمين فعلى وجود ندارد كه خود در آيات زيادى متعرض به اين معنى شده است كه آسمانها و زمين و تمام كون و مكان نابود مىشود: “يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب” همانگونه كه نوشته جات را در سجل و دفتر مىپيچيم، آسمانها را در هم مىپيچيم. و نه تنها آسمانها كه هرچه در جهان وجود دارد همه معدوم مىشوند و تنها وجه پروردگار باقى مى ماند و بس. “كل شىء هالك الّا وجهه” هرچه جز وجه پروردگار نابود است. و در جاى ديگر مىفرمايد: “كلّ من عليها فان و يبقى وجه ربّك ذوالجلال و الاكرام” و اگر در آيه دوم سخن از نابودى انسانها و يا ارواح و اشباح عاقله است كه در آيه اول سخن از نابودى هر چه هست دارد.
به هر حال اين بهشت وسيع و پهناور كه به وسعت كل جهان مادى امروز ما است در آخرت براى تقواپيشگان و خداجويان و نيكوكاران آماده و مهيا شده است و چه بسا از آيه بر مىآيد كه هم اكنون اين بهشت آفريده شده و مهيا است ولى ما توانائى پى بردن به جا و مكانش را نداريم. و اصلا در جاى ديگرى از قرآن فرموده: “و لقد رآه نزلة أخرى عند سدرة المنتهى عندها جنة المأوى” كه اشاره به معراج رسول خدا صلى الله عليه و آله دارد و جبرئيل امين بهشت جاويدان را به پيامبر نشان مىدهد و اين خود دليل ديگرى است بر اينكه بهشت هم اكنون آفريده شده و مهياى پذيرش مهمانان است.
شايد در اينجا اين سؤال پيش بيايد كه اگر بهشت تنها براى نيكوكاران و متقين آماده شده، پس اطفال و يا ابلهانى كه از عقل درستى در اين دنيا برخوردار نيستند و خداوند آنها را وعده بهشت داده كه “اكثر أهل الجنة البله” چنانچه در روايت آمده است يا حتى تبهكارانى كه با شفاعت يا با بعضى از اعمال خوب پس از مدتى به بهشت مىرسند، كجا نامشان ذكر شده است؟ در پاسخ گوئيم كه اينها همه به طفيلى نيكوكاران و تقواپيشگان به بهشت مىرسند مانند آنكه شما مهمان عزيزى را دعوت كنيد و به افتخار او بيست نفر ديگر را نيز دعوت نمائيد، در هنگام سخن مىگوئيد فلانى منزل ما دعوت بود و نامى از آن بيست نفر كه غذا نوش جان كردهاند بريد، چون آنها به طفيلى آن مهمان اصلى آمدهاند لذا نامشان برده نمىشود، در اينجا نيز اصل دعوت از متقين و محسنين است و بقيه قطعا به طفيلى آنان به اين سفره جاويدان دعوت مىشوند. و به عبارت ديگر چنانكه گفتهاند: “لولا المتقون لما خُلقت الجنة” اگر متقين نبودند، بهشت آفريدهشد، معلوم مى شود كه بهشت آماده پذيرائى از تقواپيشگان نيكوكار است و دخول ديگران در آن، بالعرض مىباشد، پس اصالت مهمان نوازى براى آنان است و سايرين همه طفيلىاند. بارالها! ما كه از متقين نيستيم اميدواريم لطفى كنى و ما را جزء طفيليان بالتبع قرار دهى. آمين رب العالمين.
امنيت جهانى در عصر ظهور
امنيت جهانى در عصر ظهور
مركز فرهنگ و معارف قرآن
مقوله امنيت، قدمتى به بلنداى تاريخ انسان دارد يعنى از نخستين روزى كه موجودى به نام انسان، پا به عرصه هستى و دنيا مىگذارد، با مشكل و معضل مهم ناامنى و نحوه برخورد با آن، مواجه شده و دست و پنجه نرم مىكند. در طول تاريخ انسان، جامعه و مردمى را سراغ نداريم كه فارغ از دغدغه معضل و معماى ناامنى،ترس، اضطراب و نگرانى، روز و روزگارى را سپرى كرده باشند. لذا به جرئت مىتوان گفت كه مقوله امنيت، عمرى درازتر و طولانىتر، از مفاهيم دولت و جامعه… دارد، چرا كه انسان در نخستين روز هبوطش در اين عالم خاكى و دوره حيات تجردش و قبل از شكلگيرى زندگى اجتماعى، با مشكل ناامنى، كاملاً مأنوس، آشنا، همدم و دست به گريبان بوده است، چون در محيطى كه زندگى مىكرد، علاوه بر تأمين آب، غذا و حفاظت جان از گرما و سرما، بايد به جدال و مبارزه سخت و طاقت فرسا؛ با موجودات وحشى مىپرداخت، حيوانات كه هر لحظه امكان داشت به ساحه و قلمرو حيات انسان، حملهور شود؛ و انسان را طعمه خويش سازد، و امنيت جانى انسان را به خطر اندازد. با گذشت زمان، و تكامل بشر و شكلگيرى اجتماعات، مبحث امنيت هم، شاخ و برگ بيشترى پيدا مىكند.
گرچه عدهاى از قلم به دستان، نخستين مباحث فلسفى – سياسى؛ در حوزه امنيت را در گفتمان فلاسفهاى چون افلاطون و ارسطو… به زعم خويش پيدا كردهاند. چرا كه اين انديشمندان و فرهيختگان، يكى از عمدهترين وظائف حكومتها را ايجاد امنيت، مىدانسته و بر آن اصرار و تأكيد، مىكردهاند.
ولى انصاف اين است كه قبل از افلاطون و ارسطو، پيامبران الهى از جمله حضرت ابراهيم خليل(ع)، معضل امنيت را مطرح كردهاند، و در مطالبات خود، قبل از مسائل اقتصادى و قبل از مسائل توحيد و عبوديّت، مسأله امنيت را على الظاهر، از خالق خويش، استدعا مىكند، آنجا كه مىگويد: «پروردگارا! اين سرزمين را شهر امنى قرار ده و اهل آن را از ثمرات گوناگون؛ روزى عطا كن.»(1)
در تاريخ اسلام هم، از همان آغاز و بعثت رسول گرامى اسلام، بخش عمدهاى از احكام، دستورات و قوانين آن، مستقيم و يا غير مستقيم، در جهت نظم و تأمين امنيت و نحوه برخورد با عوامل شر و فساد، جنايت، بى بندوبارى و ناامنى، نقش مثبت و ارزندهاى داشته و دارد. و از آن تاريخ به بعد هم، علماء و دانشمندان و محققين كه در زمينه متون اسلامى «آيات قرآن و احاديث و سيره عملى معصومين» تحقيق و بررسى داشتهاند، نظريات ناب اسلامى را از متون اوليه آن، استخراج كردهاند، و در دسترس جامعه بشرى قرار دادهاند، كه اگر روزى آن احكام و قوانين اسلامى، به صورت كامل اجرا و عملى شود، بدون شك، امنيت كامل در سايه تقوا و رعايت حقوق همه مردم و اجراى عدالت، برابرى و مساوات اسلامى، ايجاد خواهد شد.
امنيت آرزوى ديرين بشر
همان گونه كه مشاهده مىكنيم،از دوره هاى خيلى دور تا حال،تشكيل حكومت صالح و شايسته، و تأمين عدالت، آزادى و امنيت اجتماعى، از جمله آمال و آرزوهاى ديرين فلاسفه، بزرگان و مصلحين جوامع بشرى، بوده است امروز هم، تقريباً عموم انديشمندان و سياسيون با انصاف،تنها راه علاج دردها، مشكلات و بيماريهاى جامعه بشرى در جلوگيرى از ظلم، تبعيض، بىعدالتى، جنگ و خون ريزى را، در تثبيت صلح، صميميت وبرادرى، تشكيل حكومت عدالت گستر جهانى، ورشد فكرى و فرهنگى جوامع بشرى، مىدا نند و معرفى مىكنند.
كلمات و جملات بزرگان و انديشمندان مندرج در صفحات تاريخ، در حقيقت باز خوانى يك واقعيت جاويد و هميشگى است و آن، انتظار پايا ن دردها، سرگردانيها و ناامنىها، و رسيدن به مدينه فاضله و شهر خورشيد كه انسانها در آن، حيات انسانى داشته و زندگىشان سر و سامان پيدا كند، دورهى ايدهآل و رؤيائى كه درآن، مشكلات جهل و نادانى، و معضلات فقر و تهيدستى، حل و فصل شود و انسانهاى گرسنه و برهنه، در فاصله هاى نه چندان دور تر از كاخهاى سر به فلك كشيده فرعونى، حقوق فردى و اجتماعىشان پايمال نشود.
و امّا دريغ و درد كه اين آرزو، و انتظار، نه تنها تا حال، محقق نشده است بلكه برعكس،هر لحظه و ساعتى كه بر عمر اين عالم پير و كهن، افزوده مىشود، فاصلههاى فقر و غنا، بيشتر شده، تبعيض و بىعدالتى، همچنان قربانى مىگيرد و سايههاى شوم يأس و نااميدى، بساط شادى، و سرور را بىرحمانه، طعمهاى خويش مىسازد، ناامنىهاى اخلاقى و اجتماعى، اضطراب، و دلهره را، هم كاروان انسانهاى درد مند و رنجيده ساخته و به پيش مىتازد.
در شرايط فعلى كه زمين و زمان در تسخير انسان، قرار گرفته و حتى كُرّات ديگر، از تاخت و تاز انسان معاصر، بىبهره نمانده است، بازهم، اين پرسش در ذهن و ضمير انسانهاى ستمديده، مطرح است كه آيا اين شب سرد، تاريك و ظلمانى، به صبح روشن و نورانى، مبدل خواهد شد، آيا روزى خواهد رسيد كه دردهاى كهنه و قديمى بشر، التيام يابد، و سايه هاى شوم جهل و نادانى فقر و تهيدستى، تبعيض و بىعدالتى كه از روزگاران كهن تا هم اكنون، هم كاروان انسانها بوده، با گوشت، پوست و خون او عجين، شده است، از فضاى تاريك زندگانى او زدوده شده و رخت بر بندد؟ آيا روزى خواهد رسيد كه در آن، ظلم، حق كشى، تجاوز و … جايش را به صلح، صفا، صميميت و برادرى بدهد و انسانها، در سايهى عدالت و آزادى اجتماعى حلاوت و شيرينى آرامش و امنيت كامل روحى و روانى، فردى و اجتماعى و ملى و بين المللى را با تمام وجود،لمس كرده و فارغ از نگرانى و دغدغه معاش و امور مادى، در كنار هم، ديگر به زندگى مسالمت آميز انسانى ادامه دهند و راه تعالى و تكامل را با فراغ بال سپرى بنمايند.؟
و آيا بهشت دنيوى انسان، مدينه فاضله و شهرخورشيدى كه حاكمان و دولتمردان آن، عقلاى عالم بوده، قوانين آن، عدالت، آزادى و امنيت اجتماعى را به ارمغان آورد. آرزوى است محال و ناممكن؟ و يا روزى اين آمال و آرزوهاى ديرين بشر، محقق شده و مصداق خارجى، پيدا خواهد كرد؟!
اگر پرسشهاى مطرح شده را، به آيات قرآن،عرضه كنيم،متوجه خواهيم شدكه: قرآن كريم،رنج و اندوه انسان را ابدى نمىداند، و ستم و بيداد را نيز، هم زاد وهم راه هميشگى او، معرفى نمىكند، بلكه قرآن مجيد،علل و عواملى كه موجب رنج و اسارت انسانها و مانع حركت تكاملى او مىشو د را محكوم به فنا و نابودى دانسته و فرجام تاريخ را روشن و ايدهآل، معرفى مىكند، فرجامى كه در آن،حق بر باطل، پيروز شده،عدالت و آزادى جايگزين ظلم،جور و ا ستبداد خواهد شد، دردها،مشكلات و بدبختىهاى انسان، به پايان خواهد رسيد، ترس،وحشت و ناامنى، جايش را به محيط امن و آرام داده و بندگان صالح،شايسته و وارسته،وارثان و حاكمان زمين و زمان خواهندشد جهان را از لوث وجودافراد پست،پليد و ستم پيشه ونااهل پاكسا زى، خواهندكرد.قرآن كريم از سنتِ پيروزى حق بر باطل(2)، غلبه راه و رسم انبياء و اولياء(3)، خلافت و وراثت مومنان و صالحان در زمين(4)، جهان شمولى دين خدا(5)، استقرار آيين خدا پسندانه و تحقق صلح و امنيت جهانى(6)
در آيات گوناگون و مختلفى خبر مىدهد و مىفرمايد : «ما در كتاب آسمانى زبور، پس از ذكر، چنين مرقوم كرديم كه در آينده صالحان و پاكان، وارثان زمين، خوا هند شد و روى زمين،براى هميشه ازعناصرنا اهل و حاكميت جور، و ستم، پاكيزه، خواهد شد به راستى كه در اين،پيامى است براى عبادت كنندگان»(7)
قرآن كريم، اين وعدهى قطعى را به انسانهاى مؤمن و پاكدامن، داده است كه روزى شرارت و ناامنى به پايان خواهد رسيد، و با نابودى عوامل شرّ و فساد، جامعه انسانى، لذت امنيت واقعى را خواهندچشيد، آنچنان امنيت و آرامش كه هيچ ترس و اندوهى، آن را تهديد نخواهدكرد و مخلوقات و بندگان خداوند، با آزادى، آگاهى و آرامش و امنيت كامل درونى و بيرونى، راه توحيد و تقوا را، در پيش خواهند گرفت، لذا بافرياد رسا، اعلام مىدارد كه : «خداوند به افرادى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند وعده مىدهد كه آنها را قطعاً خليفه روى زمين، خواهد ساخت… و دين و آئينى را كه براى آنها پسنديده، پا برجا و ريشه دار خواهدكرد و خوف و ترس آنها را، برامنيت و آرامش، تبديل خواهدكرد»(8) در اين آيه شريفه نويد و مژده سهگانه ذيل ديده مىشود:
الف: حكومت جهانى مؤمنان .
ب: استقرار دين خداپسندانه.
ج: استقرار امنيت كامل و نابودى عوامل ترس، وحشت و نا امنى.
از آن جاى كه سنتهاى مطرح شده، در آيات قرآن، تا حال، محقق نشده است؛ در ذهن كنجكاوگر انسان هاى زيرك، اين سؤال مطرح مىگردد كه: سنن وعده شده الهى، كى و در چه زمانى، محقق مىشود؟ انسان هاى رنجيده و مظلوم، چه زمانى، شكست و نابودى جبهه باطل، پيروزى و موفقيت جهانى سپاه و لشكر حق را، جشن خواهند گرفت؟ مدينه فاضله و موعود قرآنى، كى محقق شده و در چه زمانى، انسانهاى مؤمن و متقى، خلافت و وراثت زمين را در،دست، خواهندگرفت؟ در كدامين صبح روشن، دين خدا پسندانه آسمانى، تمامى دلها را نور باران كرده، و عالمگير خواهد شد، و با نابودى عوامل ترس، وحشت و ناامنى، امنيت واقعى به وجود خواهدآمد ؟
احاديث و روايات كه از رسول اكرم(ص) و ائمه عليهم السلام، نقل شده و در واقع حكم تفسير آيات قرآن را دارا هستند معما و پرسش هاى مطرح شده پيرامون سنن وعده شده الهى را، به روشنى جواب داده اند و اعلام كرده اند كه سنن وعده شده الهى، در عصر طلايى ظهور آخرين خليفه خداوند، حضرت مهدى (عج )،محقق خواهدشد، و در عصر ظهور آن يگانه دوران، با جنبش عظيم علمى و فكرى، جهل و نادانى، محو خواهد شد و با نزول بركات آسمانى و جوشش معادن و ذخاير زمينى، و جهش فوق العادهى اقتصادى و صنعتى، فقر، فلاكت و تهيدستى از بين خواهد رفت وبا نابودى جهل و نادانى، فقر و تنگدستى، تحوّل عظيم اخلاقى و انسانى به وجود خواهدآمد، وبا استقرار عدالت، برادرى و برابرى، ظلم، تبعيض و بىعدالتى ريشه كن، شده و فاصله هاى طبقاتى، محو و نابود خواهد شد… و در نتيجه گمشده هميشگى بشر، يعنى امنيت جهانى، به دست آمده و انسانهاى مؤمن و متقى، بدون دلهره، نگرانى و اضطراب، در محيط كاملاً آزاد و فضاى سالم انسانى، راه سعادت و خوشبختى و رسيدن به كمال مطلق را طىّ خواهند كرد.
از روايات استفاده مىشود هر مجرم و گناهكارى كه درخور كيفر باشد، امام مهدى(ع) براساس علم امامت خود، عمل كرده و حرمت شكنان قوانين الهى و اجتماعى را به جزاى اعمال ننگينشان خواهند رساند، و منتظر گواهى گواهان و اقامه دلايل و مدارك از سوى مدعى نخواهد ماند و به سوگندهاى دروغين، از سوى طرفين دعوا، توجه نخواهد كرد، و آنچه حق و عدالت است، آن را ملاك قرار داده و براساس آن، حكم و داورى نموده و با اجراى دقيق احكام الهى، آزادى و امنيت به معناى واقعى كلمه را به جامعه جهانى عرضه خواهد كرد، امنيت كه در آن، جان، مال، ناموس، حيثيت و آبروى افراد، حفظ خواهد شد، و انسانها، ديگر از ناحيهى تضييع حقوقشان، دلهره، اضطراب و نگرانى نخواهند داشت.
امنيت در عصر ظهور:
با رعايت اصول و راهكارهايى كه به صورت اجمالى، بيان شد، امنيت كامل فردى، اجتماعى و بين المللى در عصر ظهور حضرت حجت(عج) محقق خواهد شد، امنيتى كه بشر در طول تاريخ، مثل و مانند آن را نديده است، در نتيجه شهر امن و سلامتى كه خداى متعال، مژده و نويد آن را به مؤمنان و مستضعفان داده است، تحقق عينى پيدا خواهدكرد، و همه انسانها، با آزادى و آگاهى كامل و آرامش درونى و بيرونى، راه توحيد و تقوا را، در پيش گرفته و از شرارت و ناامنى، و اضطراب و نگرانى، نجات پيدا خواهندكرد.
«خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و عمل صالح، انجام دادهاند، وعده مىدهد كه آنها را قطعاً خليفه روى زمين خواهد نمود، و دين و آيينى را كه براى آنها پسنديده، پابرجا و ريشهدار خواهد ساخت، خوف و ترس را به امنيت و آرامش تبديل خواهد ساخت»(9) تبديل شدن، ترس، اضطراب و نگرانى به آرامش و امنيت، يعنى برطرف شدن تمامى عوامل ناهنجاريها و ناامنيها و جايگزين شدن امنيت و آرامش، در همهى روى زمين.
امام زين العابدين در تفسير و تأويل آيه شريفه مىفرمايد : «اين گروهى كه ترس و اضطراب فردى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى، از زندگى شان،رخت بر بسته و سايه امنيت و آرامش، پرو بالش را بر سر آنها مىگستراند» به خدا سوگند، همان پيروان ماهستند كه خداوند به وسيله مردى از خاندان ما، اين امر را تحقق مىبخشد، و او مهدى(عج) اين امت است»(10) امام صادق(ع) هم مىفرمايد: «اين آيه، درشأن قايم آل محمد(عج) و اصحاب او نازل شده است»(11)
ايجاد و استقرار امنيت كامل جهانى، در آن عصر و زمان رؤيايى، با رعايت اصول و ضوابط اسلامى و انسانى، امرى طبيعى خواهد بود، چراكه عوامل ترس و ناامنى محو و نابود خواهدشد، و تمام آفت ها كه به نحوى آرامش زندگى را برهم مىزند . از بين رفته و همگان در اوج رفاه. آسايش و فراوانى نعمت، روزگار خود را سپرى خواهند كرد.
با توسعهى علم و دانش و تعليم و تربيت سالم اسلامى در عصر ظهور، جهل، نادانى و خرافات، كه عامل مؤثر در بروز ناهنجاريها و ناامنىهاى اجتماعى است، از بين خواهد رفت، و در سايهى رونق اقتصادى، فقر و تهيدستى كه عامل ديگرى در شيوع فساد، و بىعفتى…است، ريشهكن خواهد شد و انسانهاى مظلوم و مستضعف، از درماندگى و گرسنگى كه منجر به تجاوز و خود فروشى مىشود، نجات پيدا خواهند كرد. و با اجراى دقيق احكام جزايى شرع و قاطعيت در برخورد با مخالفين و متخلفين، دزدان و متجاوزين به جان، مال، ناموس و حقوق مادى و معنوى مردم، به جزاى اعمال ننگين خود، خواهند رسيد و شرّشان از سر مردم قطع و كوتاه خواهد شد.
بالأخره در پرتو نظام عدالت گستر عصر ظهور ، بساط ظلم و بىعدالتى و تبعيض در تمامى چهره و ابعادش، برچيده خواهد شد و مدينهى فاضله كه بشر دردمند در طول تاريخ، انتظار و آرزوى آنرا در سر مىپرورانيد، به وجود خواهد آمد. مدينهى فاضلهاى كه در آن ،روابط اجتماعى انسانها، براساس قانون عدالت، برابرى و احترام به حقوق و ارزشهاى انسانى و آزاديهاى مشروع فردى و اجتماعى، پىريزى شده و جريان پيدا خواهد كرد… و انسان در محيط امن و آرام، راه تقوا و عبوديت را در پيش گرفته و از وضع مطلوب به و جود آمده، كمال استفاده را در جهت كسب فضايل اخلاقى خواهد برد .
از رسول اكرم راجع به امنيت در عصر ظهور، نقل شده است كه: «امت مهدى به آن حضرت پناه مىبرند چنان كه زنبورهاى عسل به ملكه خود پناه مىآورند ، آن حضرت زمين را پر از عدل و داد مىكند ، چنان كه: پيش از آن پر از ستم و جور شده بود ،به گونهاى كه مردم به فطرت اوليه خود بر مىگردند شخص خوابيده را بيدار نمىكند و خون كسى ريخته نمىشود.»(12)
حضرت على(ع) نيز مىفرمايد: «… هرگاه قايم ما قيام كند، آسمان بارانهاى خود را مىبارد و درندگان با چارپايان از در آشتى وارد مىشوند و با انسانها كارى ندارند تا جايى كه زنى از عراق به شام مىرود، بدون اينكه درندهاى او را نگران سازد و يا از چيزى بترسد.»(13)
با اجراى احكام دقيق اسلامى و قاطعيّت در برخورد با انسانهاى شرور و متجاوز، امنيت كامل جادهها و مسير عبور و مرور، تأمين خواهد شد به گونهاى كه دو زن، شبانه از مبدأ، حركت كرده و مسافرت خواهند كرد، و از بىعدالتى، ستم و ناامنى، هراسى نخواهند داشت»(14) از امام باقر(ع) هم نقل شده است كه: «به خدا سوگند، ياران مهدى(عج) آن اندازه مىجنگند تا خداوند به يگانگى پرستيده شود و به او شك نورزند، با نابودى اشرار و متجاوزان آنچنان امنيّت ايجاد شود كه پيرزن سالخورده و ناتوان، از ين سوى جهان، به آن سوى ديگر، رهسپار شود و كسى متعرض او نشود.»(15)
هنگامى كه از امام صادق (ع) شخصى سؤال مىكند: چرا آرزوى ظهور حضرت حجت (عج) را داشته باشيم؟ امام صادق در جواب او مىفرمايد: «سبحان اللّه ! آيا دوست ندارى كه امام، عدالت را در جهان بگستراند و امنيت را در راهها برقرار سازد و با حكم منصفانه، با ستمديده، رفتار نمايد و به او يارى رساند».(16) قتاده مىگويد: حضرت مهدى بهترين انسانها است… در زمان او زمين از امنيتى برخوردار مىگردد كه زنى به همراه پنج زن ديگر، بدون همراه داشتن مردى به حج مىروند و از چيزى ترس ندارند.(17)
على ابن عقبه ازپدرش نقل مىكند كه حضرت مهدى(عج) به عدالت حكم مىكند ستم در حكومت او برچيده مىشود و به سبب وجود آن حضرت راه ها و جادهها امن مىگردد.(18)
در عصر ظهور عناصر فاسد، گروههاى راهزن و متجاوزى كه امنيت و آرامش جامعه را مختل ساخته و جوّ رعب، وحشت، اضطراب و نگرانى را به وجود مىآورند، امكان تشكيل و تشكّل پيدا نخواهند كرد، چرا كه دست قدرتمند و دقيق عدالت، آنان را در نطفه، خفه خواهد كرد و در همان مراحل اوليه و نخستين،به كيفر شايستهاى خواهد رساند به گونهاى كه اگر حق كسى در زير دندان ديگرى باشد، حضرت مهدى(عج) آن را باز مىستاند و به صاحبش باز مىگرداند.(19)
علاوه برآن جامعهى بشرى نيز با توجه به رشد فكرى و تربيتى به مراحل از كمال و علو نفس و شرافت انسانى، خواهند رسيد، كه خويشتن رافراتر و بزرگوارترازآن بداند كه دست به ظلم، ستم، تجاوز و بىعفتى زده، آسايش وامنيت خود و هم نوعان خويش را مختل سازد.
امنيت در اين سطح كه فردى بدون ترس و وحشت، از شهرى به شهر ديگر رفته و زنان بدون همراه داشتن مردى با خيا ل آسوده و آرام مسافرت كنند، و حتى جواهرات شان، نمايان باشد و احساس ناامنى و اضطراب نداشته با شند،در دنياى متمدن امروزى به يك رؤيايى تعبير نا شدنى شباهت دارد ولى در عصر ظهور حضرت حجت (عج)اين رؤياها، تعبير خواهد شد و مصداق عينى پيدا خواهدكرد.
آرى حضرت مهدى(عج) كه وارث همه پيامبران و اوصياى الهى و آخرين وصى حق در زمين و منجى عالم بشريت در فرجام تاريخ است، با أذن و اراده خداى متعال،آرزوهاى برآورده نشده همه پيامبران و اوصياى الهى را برآورده خواهدكرد . شمشير انتقام حق و عدالت، از آستين آن منتقم آل محمد (عج)و ياران پاكباخته اش بيرون شده چون صاعقه مرگبار، بر فرق درندگان وحشى كه لباس و جامه انسانيت، بر قامت ننگين خود پوشانيده اند ولى جز فتنه، فساد و بى دادگرى، كار ديگرى نداشته اند، فرود خواهدآمد، و بساط ظلم، ستمگرى، فساد و عياشى آنان را برچيده و نظام مبتنى بر ارز شهاى الهى و انسانى را مستقر خواهد كرد و انسانهاى دردمند ، رنجيده و مستضعف را از فقر، فلاكت و سلطهى استثمار، نجات خواهدداد.
حضرت حجت(عج) با استقرار نظام عدالت گستر و ارزشمدار عصر ظهور، تمام وعده هاى داده شده در قرآن و احاديث را محقق خواهد كرد، دين خدا را بر كل جهان عرضه خواهد داشت زمام امور را به دست انسان هاى مظلوم و ستمديده، خواهد سپرد و به انسانهاى مؤمن و متقى،عزت خواهد داد، حزب الله، را به پيروزى خواهد رساند، اضطراب و نگرانى ر ا از تمام زواياى زندگى از بين خواهد برد امنيت، آرامش كامل را به وجود خواهد آورد و بدينسان شب سرد، تاريك و ظلمانى انسانهاى مظلوم را به پايان خواهد رساند وانتهاى فصل سرما و يخبندان اخلاق و ارزشهاى انسانى را اعلام خواهدكرد.
به اميد روزى كه با اجراى قوانين، احكام و دستورات اسلام راستين، در پهن دشت هستى، ظلم، تجاوز، سرقت، اختلاس و ناامنى ها و نا هنجارى ها از كل جهان ، رخت بر بندد و خورشيد عدالت، برابرى، امنيت، آزادى، سعادت و خوش بختى، از وراى جبال و حجاب هاى خفقان استعمار، استثمار، بى عدالتى و نامردى، سر برآورده و بر صفحه زندگى تاريك و آشفته انسان بتابد، و چشمه ساران فضيلت، انسانيت و نيك بختى از هر سو، به جوش آمده و بر پهنه ى كوير زندگى، جارى شود گلهاى اخلاق و آزادى از هر سو جوانه زده و گل بوته هاى اميد، صلح، آرامش و امنيت ، زينت بخش آغوش گرم انسانها و اجتماعات بشرى شود.
پىنوشتها: –
1) قرآن كريم، بقره / 126: «ربِّ اِجعَل هذا بلداً آمناً وارزق اهله من الثمرات».
2) سوره اسرا/ آيه 81 و سوره انفا ل/ آيه 7- 8.
3) سوره مجادله/ آيه 21 و سوره غافر/آيه 51.
4) سوره انبيا/ آيه 106-105 و سوره قصص/ آ يه 5.
5) سوره توبه/ آيه 33 و سوره صف/ آ يه 7.
6) سوره نور/ آ يه 55.
7) سوره انبيا / آيه 105- 106.
8) قرآن كريم : سوره نور/ آيه 55: «وعدالله ُالذين آمنوا منكم وعملوا الصا لحا ت ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم وليبدلنهم من بعد خوفهم امنا».
9) همان.
10) مجمع البيان ذيل آيه: «هم والله شيعتنا اهل البيت يفعل الله ذالك بهم علي يدي رجل منا وهو مهدي هذه الامة»
11) تفسير برهان ذيل آيه 55 سوره نور: «نزلت في القايم و اصحابه…»
12) ملاحم ابن طاووس صفجه 45: «تاوي اليه امته كما ياوي النحل الي يعسوبها يملأالارض عدلاً كما ملئت جوراحتى يكون الناس على مثل امرهم الاول لايرقظ نائمنا ولا يهريق دماً».
13) بحار 52 / 319 باب 27 سيرواخلاق: «ولو قدقام قائمنا لانزلت السما ء مطرها ولا خرجت الارض نباتها ولذهبت الشحناء من قلوب العباد اصطلحت السباع والبها ئم حتي تمش المرء بين العراق الي الشام لاتضع قدميها الا علي النبات علي راسها زبيلها لايهيجها سبع ولاتخافه».
14) معجم الكبير 8/179 : به نقل از : چشم اندازى به حكومت مهدى صفحه 191.
15) بحارالانوار جلد 52 صفحه 345 چاپ بيروت، باب سيره و اخلاق… باب 27 حديث 91: يقا تلون والله حتى يوحدالله و لايشرك به الشي و حتي يخرج العجوز الضعيفه من المشرق تريد المغرب ولاينها ها احد.
16) بحارالانوار /52/ باب 22 فضل انتظارالفرج حديث 62 : فقال لى : «سبحان الله اما تحب ان يظهرالعدل ويامن السّبل…»
17) ملاحم ابن طاووس 44: «المهدى خيرالناس… محبوب في الخلائق يطفىء الله به الفتنه العمياويأمن الارض حتى انّ المرء…»
18) منتخب الأثر/308:«…اذاقام القائم (عج) حكم بالعدل وارتفع في اياّمه الجوروامنت السبل …»
19) ملاحم ابن طاووس 43: «يبلغ من ردّ المهدي المظالم حتي لوكان تحت ضرس انسان شيء انتزعه حتي يردّه»
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
محمد اصغرى نژاد
همه عشقش شهادت بود
زمانى كه او براى اعتلاى اسلام مىجنگيد، به حمداللّه عناوين و رتبه به معناى امروزى وجود نداشت. او خود را سربازى كوچك و سقاى بسيجيان مىدانست. در اواخر عمرش طراح عملياتهاى جنگى بود. او نمىتوانست از شهادت سربازان و يارانش به راحتى بگذرد. براى او بسيار سخت بود كه بعد از همرزمانش زنده باشد. همه عشقش شهادت بود كه به آن رسيد.(1)
شهادت به خاطر نماز
عراقىها از چند ساعت گذشته پاتك سنگينى را در منطقه عملياتى سردشت آغاز كرده بودند چند دقيقه بيشتر به طلوع آفتاب باقى نمانده بود كه يكى از بىسيم چىها به نام عسكرى با شتاب نزد من آمده، گفت:حاج آقا، قبله كدام طرف است؟ مىخواهم نماز بخوانم.
گفتم: الآن مىگويم.
سپس با قبله نما در پى جستجوى قبله برآمدم. در اين بين چيزى مثل آتش از كنار صورتم رد شد. ناگهان متوجه شدم عسكرى عزيز كه مىخواست جهت قبله را بداند تا نماز بخواند، با همان شىاى كه در واقع خمپاره بوده، به شهادت رسيده است.(2)
روضه دونفرى
من و شهيد عبدالحميد اكرمى تازه به مقر شهيد دست بالا در شيراز براى كارهاى عقيدتى آمده بوديم. از اقبال خوبى كه داشتيم در چادر فرمانده ساكن شديم. ديرى نپاييد كه زهد و تواضع و رفتار نيك فرمانده( يعنى سردار محمد اسلامى نسب)(3) ما را مجذوب شخصيت وى ساخت. انگار نه انگار كه فرمانده است، خاكى و خودمانى بود در عين حال دوست داشتنى.
هنوز چند روز بيشتر از حضورمان در مقر نمىگذشت كه متوجه شديم سردار اسلامى نسب و شهيد باقرى – آن دو يار همدل – هر روز عصر از چادر فاصله مىگيرند و تا چند ساعت برنمىگردند. حس كنجكاوى تحريكم كرد كه از كارشان باخبر شوم. روز بعد به اتفاق اكرمى سراغشان رفتيم. پشت تل كوچكى از خاك زمزمه هايى شنيديم. متوجه شديم شهيد باقرى رو به قبله نشسته و روضه مىخواند و شهيد اسلامى نسب در سجده است. شور و حال خاصى داشتند و هر دو به شدت اشك مىريختند. لحظاتى بعد شهيد باقرى به سجده رفت و شهيد اسلامى شروع به مداحى كرد. الحمدللّه هر دو مداح اهل بيت بودند و مصيبت حضرت زهرا(س) مىخواندند براى من سؤالى پيش آمد كه آخر چرا دو نفرى؟ من روضه دونفرى نديده بودم.(4)
پاى بند به نماز در هر حال
به سبب شركت در عمليات والفجر يك، هر دو پايش را از دست داد. وقتى به بيمارستان به عيادتش رفتم، با آن كه درد زيادى را تحمّل مىكرد، آرامش عجيبى داشت. موقع نماز كه شد گفت: خاك بياوريد، مىخواهم تيمم كنم.
با آن حال وخيم نماز خواند و چند ساعت بعد به شهادت رسيد.(5)
ايستاده در قايق
در عمليات والفجر 8 در غرب اروند به يك مجروح برخورديم كه توى قايق افتاده بود. مىخواست برود آن طرف اروند ولى توانايىاش را نداشت. تصميم گرفتيم او را هرجا كه مىخواهد ببريم. در ميان رودخانه گفت: من هنوز نماز نخواندهام.
گفتيم: با اين زخمهاى تن و بدن، چه طورى مىخواهى نماز بخوانى.
گفت: چند زخم كوچولوست، زياد عذابم نمىدهد.
بلند شد و ايستاده نمازش را در قايق خواند.(6)
نماز با جراحت شديد
در منطقه شاخ شميران (منطقه عملياتى والفجر 10) با يكى از برادران در حال حمل پيكر شهدا بوديم. من كه خيلى گرسنه شده بودم، از تپهاى بالا رفتم به اميد اين كه غذايى تهيه كنم. بالاى تپه با جمعى از مجاهدين عراقى مواجه گشته، به لطف آنها صاحب يك كنسرو شدم.
زمانى كه در حال بازگشت بودم، خمپارهاى بين من و دوستم فرود آمد و باعث شد پاى ايشان شديداً جراحت بردارد. سريع محل جراحت را با چفيه بستم و او را روى دوشم گذاشتم. در جاده با آمبولانس مجاهدين عراقى او را به مقر مجاهدين رسانيديم، و در مقر مشغول پانسمان جراحت وى شدند. هنگام پانسمان صداى اذان بلند شد. وضو كه مىگرفتم، دوست مجروحم نيز از من تقاضا كرد به او در گرفتن طهارت كمك كنم.
بعد از وضو نمازش را با حالى خاص به جا آورد كه براى من خيلى آموزنده بود.(7)
سفارش شهيد به آن دانشجو
ديديم خواهرى به شدت گريه مىكند. همه با تعجب به او كه آشنا نبود، نگاه كرديم. يكى پرسيد: چه نسبتى با شهيد داريد؟
گريه به دختر اجازه صحبت نمىداد.
بعد از مدتى آرام شد و گفت: هيچ، هيچ نسبتى، اصلاً ورامينى نيستم.
تعجب حاضران بيشتر شد.
يكى ديگر از او پرسيد: پس حتماً خواهر يكى از شهدا هستى كه به ياد برادرت سر اين مزار آمدهاى…
نه! در دانشگاه مشغول تحصيل هستم. شبى در خواب، جوانى را ديدم، او با من صحبت مىكرد و مرا به تقوا و پوشش اسلامى توصيه مىنمود. من حجاب را رعايت نمىكردم…
وقتى از خواب بيدار شدم، بوى عطرى در فضا پيچيده بود. خانوادهام به سراغم آمده، پرسيدند: آيا تو عطر زدهاى؟
گفتم: نه. آنها شگفت زده شدند.
چندين شب همان خواب را ديدم.
كم كم احساس كردم تحوّلى در من ايجاد شده است.
يك روز از جلوى گلستان شهدا عبور مىكردم. ناخودآگاه وارد گلستان شدم. تا چشمم به عكس شهيد حجت اللّه خليلى افتاد، فهميدم عكس جوانى است كه به خوابم مىآمده، مدتى به خوابم نيامد و خيلى از اين بابت ناراحت بودم.التماس مىكردم تا باز به خوابم بيايد. تا اين كه شبى در خواب ديدم با يكديگر در خيابان قدم مىزنيم. شهيد به من گفت: سعى كن حجابت را حفظ كنى و خود را بپوشانى.
من كه اهل حجاب نبودم، گاهى از اين موضوع غفلت مىكردم.
ولى هر وقت از مقابل گلستان شهداء رد مىشدم، به خود مىآمدم و حجابم را رعايت مىكردم.
شهيد حجت اللّه خليلى در خواب به من سفارش كرده بود سر قبر شهيد گمنامى كه نزديك پيكرش دفن شده، بروم و فاتحه بخوانم. مشكلى هم در دانشگاه داشتم كه با توسل به شهيد حل شد.(8)
خاطراتى از ديدار مقام معظم رهبرى
مقام معظم رهبرى در خصوص سركشى به خانواده شهدا برنامههاى مستمرى دارند. روزى ايشان به دولت آباد رفتند و بدون خبر قبلى در خانه خانواده شهيدى را زدند. وقتى آقا وارد خانه شدند و مادر شهيد ايشان را ديد، غش كرد. بعد از چند دقيقه به هوش آمد اما وقتى دوباره چشمش به جمال مقام معظم رهبرى افتاد، غش كرد. آقا براى خانواده شهيد صحبت كردند.
خانواده شهيد گفتند: آقا، چرا به ما خبر نداديد؟ ما هم سيد هستيم و از خود شما هستيم. بايد جلوى پايتان گوسفند مىكشتيم. بالاترين و بهترين ثروت براى ما اين است كه شما قدم به خانه ما گذاشتهايد و هيچ سعادتى بيشتر و بالاتر از اين براى ما پيش نيامده است.(9)
راننده پى ام پى، حاج حسين خرازى
در گزارش دلاور مردى آمده است: فرماندهى گروهان مالك از گردان حضرت ابوالفضل (ع) را در عمليات كربلاى 5 (منطقه شلمچه) به من محول كردند… ساعت سه بامداد با فرمان حاج حسين خرازى، عمليات آغاز شد… پس از درگيرى با نيروهاى دشمن…بچهها درخواست مهمات كردند. تلاش براى تماس با فرمانده گردان به وسيله بى سيم بى ثمر بود.
حاج حسين كه موضوع را از رد و بدل شدن پيامها دريافته بود پشت بىسيم گفت: چه خبره؟ گفتم: حاجى مهمات نداريم، به فريادمان برس. گفت: ناراحت نباش تا چند دقيقه ديگر حل مىشود. مدتى بعد دو دستگاه پى ام پى به خط نزديك شدند…در زير آتش بسيار سنگين دشمن، بچهها مهمات را تخليه كردند. به بچهها گفتم: از موقعيت استفاده كنيد شهداء و مجروحها را داخل پى ام پى بگذاريد تا عقب ببرند.
عمليات به اتمام رسيد و به مرخصى برگشتيم. يكى از برادران كه در آن شب جزو زخمىها بود و اكنون جزو جانبازان گرامى است مرا ديد و در آغوش گرفت و گريه كرد. علت گريهاش را پرسيدم، گفت: آن شب عمليات كه مرا همراه با ديگر مجروحان و شهدا با پى ام پى به عقب فرستادى، مىدانى داخل آن چه كسى بود؟ گفتم: نه، شب بود و تاريك، و در آن آتش مرگبار متوجه نبودم. گفت: او فرمانده لشكر، حاج حسين خرازى بود.(10)
پيروى از قانون
در نوشته يك بسيجى اصفهانى آمده است: دو خاطره از شهيد حاج حسين خرازى، فرمانده لشكر(14) دارم يكى مربوط است به روزى كه لشكر چلوكباب داده بود و شهيد خرازى مثل بقيه با غذا دو نوشابه خورده و پول نوشابه اضافى را پرداخت كرده بود. دوم اينكه يكى از روزهايى كه با تويوتا به خط سركشى مىكردهاند، از راديو اطلاعيه پخش مىشود مبنى بر اينكه تخطى از قوانين راهنمايى و رانندگى شرعاً جايز نيست، كه ايشان از پشت فرمان پايين آمده و از آن نقطه پياده تا دارخوين مىآيند و با خودشان رانندهاى مىبرند تا به جبهه فاو بروند، چون ايشان يك دستشان در جنگ قطع شده بود.(11)
پىنوشتها: –
1. راوى: همسر سردار شهيد حسن باقرى، ر.ك: از زبان صبر، ص 48.
2. راوى: روحانى گردان (حجت الاسلام طاهرى) ر.ك: قلب عمليات، ص 65 و 66.
3. وى فرمانده گردان امام رضا از لشكر 19 فجر بود.
4. راوى: سيد حميد سجادى منش، ر.ك: رواق خونى سنگر، ص 57 – 55 (باز آفرين: غلامرضا كافى، كنگره سرداران و 14000شهيد فارس، شيراز، اول، 1377).
5. راوى: برادر هيد حسن شاه صادقى، ر.ك: لحظههاى بى عبور، ص 30 (تكتم يغمايى، كنگره سرداران و 23000 شهيد خراسان، مشهد، آول 84).
6. راوى: محمد باقر نيك خواه، ر.ك: پيشانى و خاك، ص 19 و 20 (محسن شاه رضايى، بازنويس: حسن بنى عامرى، معاونت تبليغات و انتشارات نيروى زمينى سپاه، تهران، اول، 73).
7. ر.ك: حماسه شاخ شميران، ص 50 و 51 (تهيه و تدوين: تبليغات و انتشارات سپاه پاسداران چهارمحال بختيارى، چاپ اول، ص 74.)
8. راوى خانواده شهيد حجت اللّه خليلى ر.ك: يك، دو، سه پرواز ص 10 – 8.
9. راوى: برادر كبيرى، ر.ك: با راويان نور، ج 1، ص 61.
10. ر.ك: عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج 2، ص 153 و 154.
رفاه و آسايش در عصر ظهور
رفاه و آسايش در عصر ظهور
مركز فرهنگ و معارف قرآن
بخش قابل ملاحظهاى از جرم و جنايات، ناشى از فقر و تنگدستى است؛ چرا كه فقر و تنگدستى «به دين و ايمان انسان لطمه مىزند، عقل را از كار انداخته، قوت و قدرت تشخيص درست را از او مىگيرد و باعث كدورت و دشمنى مىشود.»(1)
حضرت على(ع) فقر را به مرگ بزرگ تشبيه نموده و به فرزندش اين گونه توصيه مىكند: «انسانى كه در پى كسب معيشت خود است را ملامت مكن، زيرا در فقر و تهيدستى، خطاهاى او، زياد مىشود. اى فرزندم! فقير حقير است، سخن او شنيده نمىشود و مقام او، شناخته نمىگردد، شخص فقير، اگر راستگو باشد، دروغگويش خوانند و اگر زاهد باشد و پرهيزگار، او را نادان گويند. فرزندم هر فردى كه به فقر مبتلا شود، به چهار خصلت نيز مبتلا شود: سستى در يقين، كاستى در عقل، رقت و سستى در دين و كم شدن حيا در صورت، پس پناه به خداى متعال از فقر».(2)
صبر و تحمل در برابر مشكلات و تنگناهاى اقتصادى از ناحيهى افراد معمولى جامعه، كارى است بس مشكل، اكثريت جنگها و ناهنجارىهايى كه در سطح كشورها و جوامع انسانى به وجود مىآيد، مشكلات و نزاعهاى خانوادگى، عدم ازدواج جوانان و تن دادن به بىعفتى، دزدى و تجاوز… به خاطر فقر، محروميت و تهيدستى است. شخص فقير و تهيدست اگر از راههاى مشروع و قانونى براى رفع نيارهاى طبيعى خود، روزنهاى پيدا نكند، به ناچار دست به دزدى، تجاوز و كلاهبردارى و… خواهد زد. اگر در پروندههاى سارقين مسلح و حرفهاى هم دقت شود؛ اين نكته ديده مىشود كه اكثراً در مراحل اوليه و ابتدايى براى رفع نيازهاى ضرورى خود، اقدام به دزدى و كلاهبرداى نمودهاند، ولى با تكرار آن، رفته رفته به دزدان حرفهاى و خطرناك، تبديل شدهاند و اين كلام زيباى پيامبر گرامى اسلام(ص) است كه: «فقر موجب روسياهى انسان در دنيا و آخرت مىشود».(3) و در جاى ديگر از شر كفر و فقر، به خداى خود پناه مىبرد(4) و مىفرمايد: «فقر انسان را در آستانه كفر قرار مىدهد».(5) از حضرت اباذر، تربيت شده در مكتب پيامبر اسلام(ص) نيز نقل شده است كه: «از كسى كه غذا در منزلش پيدا نمىشود، تعجب مىكنم كه چگونه شمشيرش را بر مردم نمىكشد».(6)
مبارزه اسلام با فقر
دين مقدس اسلام براى قطع و نابودى ريشههاى فقر و محروميت، كه مايهى بسيارى از ناهنجارىهاى اجتماعى و اخلاقى مىباشد، راهكارهاى اقتصادى را در دستور كار قرار داده است. از قبيل تشويق و ترغيب به كار و كوشش، دورى از سستى و تنبلى، اخذ ماليات و توزيع عادلانهى آن در بين افراد فقير و بىبضاعت… تا از اين طريق، جلوى نظامهاى طبقاتى را مسدود نمايد و از فقرا و مستمندان دستگيرى كرده باشد.
به راستى اگر روزى ماليات اسلامى، خمس و زكات… به صورت كامل اخذ و جمعآورى شود و در بين فقرا و مستمندان واقعى، به گونهى عادلانه تقسيم و توزيع شود، چه انقلاب عظيم اقتصادى به وقوع خواهد پيوست، آيا باز هم فقير و نيازمندى باقى خواهند ماند كه به خاطر فقر و فلاكت، به مال و ثروت ديگران، چشم دوخته و در گوشه و كنار اجتماع، اقدام به دزدى تجاوز بنمايد و با اعمال خلاف قانون و رواج بىعفتى… چهرهى اجتماع انسانى را مخدوش نموده، نظم، آسايش و امنيت اجتماعى را سلب كند؟ جواب قطعاً منفى است، لذا امام صادق(ع) مىفرمايد: «اگر همه مردم زكات اموال خود را بپردازند مسلمان فقير و نيازمندى نخواهد ماند. و مردم فقير، محتاج، گرسنه و برهنه نمىشوند مگر به خاطر گناه ثروتمندان».(7)
رفاه و آسايش در عصر ظهور
آنچه از روايات استفاده مىشود اين است كه در عصر طلايى ظهور حضرت حجت(عج)، مشكلات اقتصادى جامعهى بشرى در سطح كلان حل خواهد شد. رفاه و آسايش پديد خواهد آمد و عوامل سلطه بر فكر و فرهنگ و اقتصاد از بين خواهد رفت و با زدودن فقر و تهيدستى، زمينهى رشد و تكامل مادى و معنوى انسانها فراهم خواهد شد، احاديث و رواياتى كه رونق اقتصادى در عصر ظهور را بيان مىكند، فراوان است، لذا به چند دسته از اين روايات اشاره مىشود:
الف. نزول بركات آسمانى
محصولات كشاورزى عمدهترين عنصر در رونق اقتصاد جوامع بشرى محسوب مىشود كه خود وابسته و متوقف بر نزولات آسمانى و بارانهاى مناسب فصلى است. طبق تصريح آيات و احاديث شريفه، رعايت تقوا، احكام الهى و اجراى عدالت و برابرى، و رفع ستم، تبعيض و بيدادگرى… نزولات آسمانى را در پى خواهد داشت، لذا در سورهى نوح مىخوانيم: «سپس گفتيم: از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او آمرزنده است تا از آسمان براى شما پى در پى باران فرستد و شما را به اموال و فرزندان، مدد كند و برايتان بستانها و نهرها بيافريند».(8) و در آيهاى ديگر مىخوانيم: «اگر مردم آبادىها، ايمان آورده و تقوا پيشه ساخته بودند، بركات آسمان و زمين را به روى ايشان مىگشوديم».(9)
در عصر ظهور حضرت حجت(عج) با توجه به حاكميت اصل عدالت و برابرى و اجراى دقيق احكام الهى بر كل جهان هستى، رحمت الهى و بركات آسمانى در قالب نزول بارانهاى مناسب فصلى، تجلّى بيشترى پيدا خواهد كرد و زمينهى رشد محصولات كشاورزى فراهم خواهد شد.
از پيامبر گرامى اسلام نقل شده است كه: «امت من در زمان ظهور مهدى، به نعمتهايى دست مىيابند كه پيش از آن، در هيچ دورهاى دست نيافته بودند. در آن روزگار آسمان باران فراوان دهد و زمين هيچ رويدنى را در دل خود نگاه ندارد».(10)
در جملهى ديگر باز از پيامبر اكرم(ص) مىخوانيم: «در آخر الزمان در ميان امتم، مهدى قيام مىكند، خداوند كران تا كران قلمرو حكومت جهانى او را توسط باران، سيراب مىسازد، زمين، گياه و نبات خود را مىروياند، او اموال را عادلانه به مردم اعطا مىكند و به دامدارى و دامپرورى و رونق اقتصادى اهميت مىدهد و امت را عظمت مىبخشد.»(11)
و نيز فرمودهاند: «آبها در دولت مهدى، فراوان مىشود و زمين بركات خود را چندين برابر مىكند.»(12)
حضرت على(ع) نيز راجع به رونق اقتصادى در عصر ظهور و نزول بركات آسمانى در آن دورهى طلايى مىفرمايد: «چون قائم قيام كند، آسمان چنان كه بايد، باران بارد و زمين گياه روياند… به گونهاى كه زن از عراق در آيد و تا شام برود و جز بر زمينهاى سرسبز گام ننهد…».(13)
ب. آبادانى زمين و استخراج منابع
در عصر ظهور حضرت حجت(عج) از يك طرف با اجراى احكام و استقرار نظام عدالت و برابرى، و نابودى ظلم، ستم و تبعيض و بى عدالتى در تمامى چهره و ابعادش، زمين نيز بركات «منابع و ذخاير» خود را بدون هيچ گونه امساكى عرضه خواهد كرد. و از طرف ديگر با پيشرفت علوم و فنون، كشاورزى و دامدارى نيز رونق گرفته و محصولاتشان چندين برابر خواهد شد. با توسعهى علم و دانش، تمامى منابع و ذخاير رو زمينى و زير زمينى، شناسايى و كشف شده همه و همه دست به دست هم خواهند داد و در جهت تأمين رفاه و آسايش انسان، در آن عصر طلايى و رؤيايى بسيج و استخدام خواهند شد.
در حديثى راجع به عصر ظهور مىخوانيم: «انسان در عصر حاكميت جهانى حضرت مهدى، هر آنچه از انواع دانههاى زراعى بر زمين بيفشاند، هفتصد برابر، برداشت مىكند همانگونه كه خداى متعال در قرآن كريم فرموده است: «مثل آنان كه مالشان را در راه خدا انفاق كنند، به مانند دانهاى است كه از يك دانه، هفت خوشه برويد و در هر خوشهاى صد دانه باشد، و خداوند براى هر كس كه بخواهد مىافزايد».(14)
در جاى ديگرى مىخوانيم: «حكومت او، شرق و غرب جهان را فرا مىگيرد و گنجهاى زمين، براى او ظاهر مىشود و در سرتاسر جهان، جاى ويرانى باقى نخواهد ماند، مگر اينكه آن را آباد خواهد ساخت».(15)
در عصر ظهور حضرت مهدى(عج) با كشف منابع و ذخاير زمينى و توزيع عادلانهى آن، درآمد سرانهى آحاد جامعه، بالا رفته و با رفع نيازهاى افراد، فقر و تهيدستى، از كل جهان، رخت بر برسته، غنا و بىنيازى تحقق عينى پيدا خواهد كرد. لذا از حضرت على(ع) نيز نقل شده است كه: «زمين آنچه در اعماق خويش دارد، براى او، بيرون دهد و همه امكانات و بركات خويش را در اختيار او گذارد.»(16) امام باقر(ع) نيز مىفرمايد: «زمين براى قايم ما در هم پيچيده مىشود… و در روى زمين جاى ناآبادى باقى نمىماند.»(17)
ج. اخذ ماليات و استرداد ثروتهاى غصبى:
از جملهى اقدامات و برنامههاى اقتصادى حكومت حضرت مهدى (عج) كه نقش مؤثرى در ايجاد رفاه و آسايش اقتصادى و خشكاندن ريشههاى فقر و محروميت در كل جهان دارد؛ اخذ ماليات اسلامى و توزيع عادلانهى آن، در بين افراد مستمند، عليل و بيمار و مستحق خواهد بود. آنگونه كه در روايات آمده است، تاركين ماليات اسلامى و مانعين از پرداخت زكات، مجازات سنگينى در انتظارشان خواهد بود. لذا در روايتى مىخوانيم: «خون دو كس در اسلام هدر است، ولى اين حكم را كسى اجرا نمىكند تا حضرت قايم(عج) قيام كند، يكى خون مرد زندار زناكار است كه آن حضرت او را سنگسار مىكند و ديگر خون كسى است كه از پرداخت زكات خوددارى مىكند. حضرت مهدى(عج) گردن او را خواهد زد.»(18)
در عصر ظهور، ماليات اسلامى به صورت دقيق، جمعآورى و كاملاً عادلانه توزيع و تقسيم مىگردد و نظام طبقاتى حاكم قبل از ظهور، نابود گرديده و جامعهاى مبتنى بر معيارهاى اسلامى و انسانى، به وجود خواهد آمد. جامعهاى كه در آن، با نفى تبعيض و بىعدالتى، همه از امكانات رفاهى، بهرهمند خواهند شد. در عصر حكومت حضرت مهدى(عج) حقوق غصب شدهى انسانهاى مظلوم، حتى اگر در زير دندانهاى انسانهاى ظالم و ستمگر هم باشد، گرفته شده و به صاحبان اصلى آن، مسترد خواهد شد.(19)
بذل و بخششهاى خود سرانه و غاصبانهاى كه قبل از ظهور صورت مىگيرد. و عدهاى از طريق رفاقت و پارتىبازى به نان و نوايى مىرسند، در دورهى حكومت حضرت مهدى(عج)، اين اموال و اراضى به صاحبان اصلى آن برگردانده خواهد شد و نظامهاى ظالمانه و غاصبانهى حاكم فعلى بر جهان، نابود خواهد گرديد. لذا از امام صادق(ع) نقل شده است كه: «هنگامى كه قايم آل محمد(ص) قيام كند، قطايع از ميان مىرود و ديگر اقطاعى در ميان نخواهد بود».(20) قطايع، زمينهايى از اراضى خراجى است كه از راه امتياز، به نزديكان حكّام و سلاطين؛ داده مىشود و اين گونه بذل و بخششهاى خود سرانه، موجب تشكيل طبقهى ممتاز در جامعه مىگردد.
آرى! حضرت حجت(عج) با قاطعيت و نظارت دقيق، جريان اقتصادى جامعهى بشرى را، سر و سامان مىدهد، تمام ثروتها و ذخاير زيرزمينى و روزمينى كه در اختيارش قرار مىگيرد، به صورت عادلانه؛ تقسيم و توزيع نموده، جلوى فعاليتهاى خود سرانه و آزمندانهى زراندوزان دنياطلب را مىگيرد و از چپاول ثروتهاى مردمى و مكيدن خون انسانهاى مظلوم و مستضعف، توسط افراد زالوصفت و فرصت طلب، جلوگيرى نموده و عوامل اصلى فقر، محروميت و كمبود را از ميان بر مىدارد.
از امام باقر(ع) نقل شده است كه: «همهى اموال جهان در نزد مهدى گرد آيد، آنچه در دل زمين است و آنچه بر روى زمين، آنگاه حضرت مهدى به مردم بگويد: بياييد و اين اموال را بگيريد. اينها، همان چيزهايى است كه براى به دست آوردن آن، قطع رحم كرديد. و نزديكانتان را رنجانيديد، خونهاى بناحق ريختند و مرتكب گناهان شديد، بياييد و بگيريد».(21)
در جاى ديگرى مىفرمايد: «مهدى در سال دو بار. به مردم مال بخشد و در ماه دو بار امور معيشت بر آنان دهد… تا نيازمندى به زكات، باقى نماند، و صاحبان زكات؛ زكاتشان را نزد محتاجان آورند، و ايشان نپذيرند، پس آنان زكات خويش در كيشههاى نهاده در اطراف منازل و خانهها بگردند تا محتاجى را پيدا كند، و مردم بيرون آيند و گويند: ما را نيازى به پول شما نيست… پس دست بخشش گشايد چنان كه تا آن روز كسى آنچنان بخشش اموال نكرده باشد».(22)
د. اجراى عدالت اجتماعى:
از ويژگىهاى منحصر به فرد دوران حكومتهاى مهدى(عج) كه در احاديث و روايات معصومين(ع) فراوان ذكر شده و مورد تأكيد و توجه قرار گرفته است، استقرار عدالت اجتماعى در تمام زواياى زندگى جامعهى بشرى از جمله عدالت در تقسيم بيتالمال و توزيع ثروتهاى ملى و مردى؛ مىباشد. تعبير «يملأ الارض قسطاً و عدلدً كما ملئت ظلماً و جوراً» تعبير آشنايى است كه از طرق مختلف، در دهها حديث كه دوران طلايى و زندگىساز عصر ظهور را ترسيم مىكنند؛ آمده است. در پرتو اصل محبوب عدالت اجتماعى است كه نابسامانىهاى سياسى، ستم اجتماعى و ظلم اقتصادى كه زايدهى نظام ظالمانهى تبعيض، ستم و بىعدالتى است، سامان مىيابد.
طبق حديث شريفى از امام صادق(ع) لطافت و نسيم زندگىساز عدالت اجتماعى در عصر ظهور، تا اقصى نقاط جهان و زواياى ناپيداى منازل و خانههاى مردم نفوذ كرده، مأمن و مسكن آنان را گرما و حرارت ويژهاى خواهد بخشيد.»(23) و در پرتو گرما و لطافت عدالت اجتماعى و بستر مناسب آن عصر و زمان است كه دين و دنياى مردم؛ حيات انسانى و زندگى معنوى جوامع بشرى؛ سر و سامانى گرفته و همه چيز، جان تازهاى خواهند گرفت.
فراهم آوردن رفاه و آسايش و ايجاد شرائطى كه در آن؛ آحاد جامعهى جهانى، كتاف زندگى داشته و اضطراب و نگرانى، از اين ناحيه، احساس نكنند. در سرلوحهى برنامههاى كارى حكومت حضرت مهدى(عج) قرار دارد. حضرت با توزيع عادلانهى بيتالمال و درآمدها و نظارت دقيق به دستگاههاى اجرايى و اقتصادى حكومت، زمينهى لازم، براى رفاه و آسايش همگانى را فراهم خواهند كرد. به گونهاى كه ساكنان آسمانها و زمين، از شرائط به وجود آمده، راضى و خشنود خواهند شد.
ابوسعيد خدرى مىگويد: «پيامبر(ص) فرمود: به مهدى بشارتتان مىدهم. او به هنگام اختلاف مردمان، از ميان امت من ظهور خواهد كرد و ساكنان آسمانها و زمين از او خشنود خواهند شد. او مال را درست درست تقسيم مىكند. مردى پرسيد: درست درست چيست؟ فرمود: ميان همه به صورت مساوى(24) در حديث ديگرى مىخوانم كه: مهدى(عج) ميان مردم، در تقسيم اموال، به مساوات رفتار، مىكند به طورى كه ديگر نيازمند و محتاجى يافت نمىشود».(25)
از مجموع آيات و روايات در خصوص عصر ظهور، به اين باور استنباط مىرسيم كه با حاكميت نظام عدالت گستر آن حضرت، و نزول بركات آسمانها و زمين و نظارت دقيقت بر امور اقتصادى، معضل بزرگ فقر و محروميت كه مؤثرترين عامل در بروز ناهنجارىهاى اجتماعى، به حساب مىآيد، از جامعهى بشرى بر چيده خواهد شد. و با ايجاد رفاه و آسايش موعود، پديدههاى دزدى، تجاوز، بىعفتى، رشوه و اختلاس كه مولود ناميمون فقر و تهيدستى است، از بين رفته، ترس، نگرانى اضطراب و ناامنى، جايش را به محيط صلح، صفا، صميميت و امنيت خواهد داد.
در آخر دو نكتهى مهم و اساسى را يادآور مىشويم:
الف: اگر راهكارهاى مطرح شدهى عصر ظهور، در شرائط فعلى نيز، رعايت شود، يقيناً خيلى از مشكلات و نارسايىهاى فعلى از جمله مشكلات اقتصادى جهان، مرتفع خواهد شد. و فاصلههاى عميق و آزار دهندهى طبقاتى از بين خواهد رفت. زيرا اگر در دنياى متمدن و صنعتى امروز كه اكثريت جمعيت جهان را انسانهاى گرسنه و برهنه تشكيل مىدهند علت آن كمبود امكانات اقتصادى و فقدان ابزار و وسايل رفاهى نيست بلكه زاييده و معلول نظام ظالمانهاى است كه فعلاً بر جهان حكومت مىكند. نظام ظالمانهى استضعاف و استكبارى كه در سايهى آن، عدهاى بر توسن مراد خويش نشستهاند، غرق و در تنعمات و افراط در لذائذ، آنان را به گونهاى مست و مغرور ساخته است كه دنيا را براى تاخت و تاز و جولان خويش، كوچك و محدود مىبينند و هيچگونه مانعى را در برابر خواستههاى خويش احساس نمىكنند.
در طرف ديگر عدهى كثيرى از انسانهاى فقير و بىبضاعت كه حتى از تأمين مايحتاج اوليه خويش، عاجز و ناتوان هستند، صحنههاى رقتانگيزى را ايجاد كردهاند كه تماشاى آن، دل هر انسان منصفى را به درد مىآورد. به جرأت مىتوان گفت يكى از عمدهترين علل و عوامل تراژدى تلخ دردناك انسانى معاصر، تبعيض و بىعدالتى است كه اگر روزى اين دوگانگى محو و نابود شود و عدالت و برابرى، جايش را بگيرد، يقيناً اوضاع و احوال انسان و جهان، دگرگون خواهد شد.
ب: تأمين رفاه و آسايش در عصر ظهور، بدين معنى نيست كه انسان،گل سرسبد هستى، خليفهى خدا در زمين، بسان حيوانات وحشى، بدون مانع و رادعى، سرگرم لهو و لعب شده و به عيش و نوش بپردازد. منزلت و جايگاه رفيع انسانى خويش را فراموش كند. زيرا چنين تلقى و رويكردى، نه تنها با هدف خلقت انسان سازگارى ندارد، بلكه در زاويهى كاملاً مخالف آن قرار دارد. و هدف آن است كه انسان در فضاى سالم به وجود آمده، بدون داشتن مشكلات جانبى، بتواند روح و روان خويش را در اقيانوس بىكران معارف الهى و انسانى، صيقل دهد. راه سعادت و رستگارى را با دقت و سرعت بيشترى طى كند. و در نهايت، لياقت و شايستگى راهيابى در جوار حق را به دست آورد.
به اميد آن روز
پىنوشتها: –
1) نهج البلاغه، حكمت 319: «يابنى اِنّى اخاف عليك الفقر فاستعذ باللَّه مِنه، اِنّ الفقرَ منقصه للدين مدهشه للعقل داعية للمقت».
2) ميزان الحكمة، ماده فقر، حديث 15993: «لاَتلُم انساناً يَطلُبُ قُوتَه، فَمَنْ عَدِمَ قُوُتُهُ كَثُرَت خطاياه يا بنى الفقيرُ حقيرٌ لايسمع كلامه و لا يعرف مقامه لو كان الفقير صادقاً يسمونه كاذباً لو كان زاهداً يسمونه جاهلاً يابنى من ابتلى بالفقر…».
3) مشكينى، على، المواعظه العدديه، قم، المطبعة العلمية، 1385: «الفقر سواد الوجه فى الدارين».
4) ميزان الحكمة، ماده فقر، حديث 15985: «اللهم انّى اعوذبك من الكفر و الفقر».
5) همان: «كاد الفقر اَنْ يكونَ كفراً».
6) فرضاوى، دكتر يوسف، فقر و غنا، ترجمه نادر على عادل، تهران، دفتر نشر فرهنگ قرآن، 1363.
7) وسايل الشيعة، ج 9، باب 1 از ابواب زكات، حديث 6: «ولو اَنَّ الناس ادّوا زكاة اموالهم ما بقى مسلم فقيراً محتاجاً… و اِنَّ الناس ما افتقروا و لا احتاجوا و لا جاعوا و لاعروا اِلّا بذنوب الاغنياء».
8) نوح/ 12 – 10: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا * وَ يُمْدِدْكُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَل لَّكُم…».
9) اعراف/ 96: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَتٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْرْض».
10) بحارالانوار، چاپ تهران، ج 51، ص 83: يتنعم امتى فى زَمَنِ المهدى نعمة لم يتنعموا قبلها قط يرسل السماء عليهم مدراراً..»
11) .
12) عقد الدرر، باب 7، چاپ مسجد جمكران، ص 194، يخرج فى آخر امتى المهدى يسقيه اللَّه الغيث و تخرج الارض نباتها و يعطى المال صحاحاً…».
13) بحارالانوار، ج 10، ص 104، چاپ تهران: «ولو قد قام قائمنا لانزلت السماء قطرها و لاخرجت الارض نباتها… حتى تمشى المراة بين الراق الى الشام لاتضع قدميها اِلّا على النبات».
14) عقد الدرر، فصل 7، ص 211: «يزرع الانسان مداً يخرج له سبعمأة كما قال اللَّه تعالى كمثل حبّة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مأة حبّة و اللَّه يضاعف لمَن يشاء.
15) نهج البلاغه، خطبه 138: «و تخرج له الارض افاليذ كبدها و تلقى اليه سلما مقاليدها».
16) نهج البلاغه، خطبه 138:«و تخرج له الارض افاليذ كبدها و تلقى اليه سلما مقاليدها».
17) كمال الدين، ص 331 ؛ بحارالانوار، ج 52، ص 191: «القايم منا… تطوى له الارض… فلايبقى فى الارض خراب اِلّا عمر».
18) معجم احاديث الامام المهدى، ج 4، ص 140 ؛ بحارالانوار، ج 79، ص 42: «دَمانِ فى الاسلام لايقضى فيهما اجد بحكم اللَّه حتى يقوم قائما، الزانى المحصن يَرِجمُهُ و مانع الزكاة يضرب عنقه».
19) المهدى الموعود المنتظر، ج 1، ص 279.
20) بحارالانوار، ج 52، ص 309، تهران: «اذا قام قائمنا اضمحلت القطايع فلا قطائع».
21) غيبت نعمانى، ص 237: «… و تجمع اليه «القائم» اموال الدنيا من بطن الارض و ظهرها فيقول للناس: تعالوا الى ما قطعتم فيه الارحام و لَسفَكْتُم فيه الرماء الحرام و ركبتم فيه ما حرّم اللَّه عزوجل».
22) بحار الانوار، ج 52، ص 390، تهران: «و يطعى الناس عطايا مرّتين فى السنّة و يرزقهم فى الشهر رزقين… حتى لاترى محتاجاً الى الزكاة و يحىء اصحاب الزكاة بزكاتهم الى؟؟؟ من شيعته فلايقبلونها فيصرونها و؟؟؟ فى دورهم فيخرجون…».
23) بحارالانوار، ج 52، ص 362: «ما واللَّه ليدخلن «القايم» عليهم عدله جوف بيوتهم…».
24) صاقى گلپايگانى، لطفاللَّه، منتخب الا ثر، چاپ دوم، انتشارات حضرت معصومه(ع)، ص 197:«ابشّركم بالمهدى يبعث في امتي علي اختلاف من الناس و زلازل فيملأ الارض قسطاً و عدلدً كما ملئت جوراً و ظلماً يرضى عنه ساكن السماء و ساكن الارض».
25) بحارالانوار، ج 51، ص 88: «ويسوى بين الناس حتى لاترى محتاجا الى الزكاة».
روزه ؛ روزگار پيوستن به اصل خويش
روزه، روزگار پيوستن به اصل خويش
غلامرضا گلى زواره
آمد رمضان و عيد با ماست
قفل آمد و آن كليد با ماست
بر بست دهان و ديده بگشاد
و آن نور كه ديده ديد با ماست
آمد رمضان به خدمت دل
و آن كس كه دل آفريد با ماست
در روزه اگر پديد شد رنج
گنج دل ناپديد با ماست
كرديم زروزه جان و دل پاك
هر چند تن پليد با ماست
روزه به زبان حال گويد
كم شو كه همه مزيد با ماست
مولوى
بر سر سفره الهى
بار ديگر ضيافتى برپا مىشود و مؤمنان بر سر سفره رحمت الهى حاضر مىگردند. در نيمههاى شب تك چراغى در هر خانه اما چلچراغى در دلها روشن مىشود، نجواى مناجات و رايحه سحرانگيز صلوات و تسبيح فضا را ملكوتى و معطر مىكند.
اينك ماه رمضان بر دوستانش اقبال نموده است، ماهى كه آلودگىها را مىشويد و مىسوزاند توبه دلهاى خطاكاران و گرسنگى بندگان دراين ايام مبارك رحمت الهى را جلب مىكند اگر خواستار آن هستيم كه از سفره پر بهره اين ماه بهتر و بيشتر برخوردار شويم بايد روح و روان را در چشمه زلال روزه بشوييم و نفس اماره را در بند كشيم.
ماه رمضان در دستورات اسلامى و مكتب قرآن يك دوره آموزشى، تربيتى و هديهاى آسمانى به حساب مىآيد، آدمى در چنين اوقاتى بيش از ماههاى ديگر ملتزم و مقيّد مىگردد كه با خداى خويش راز و نياز كند، عبادات را اعم از واجبات و مستحبات جدىتر انجام دهد، با قرآن انس گيرد و بدين گونه روح خود را با كلام حق صفا دهد، روزهدار رابطهاش را در اين ماه با افراد جامعه خصوص محرومان و رنج ديدگان قوىتر مىنمايد و براى رفع گرفتارىهاى اقشار كم بضاعت با كوشش افزونترى گام بر مىدارد، در واقع روزه دار راستين هم فاصله بين خود و خدا را كم مىكند و هم فاصلهها و تضادها و شكافهاى اجتماعى را از بين مىبرد، او براى تفاهم، اتحاد و انسجام بين مؤمنان لحظهاى آرام نمىگيرد، بين قلبها پيوند و اخوت برقرار مىسازد هم از نفس خويش آلودگىها را دور مىسازد و هم همّت به خرج مىدهد كه ناگوارىهاى اجتماعى زايل گردند و به جاى آن تفاهم، مودّت، صميميت و هم دردى و دل سوزى متقابل جايگزين شود، روزه دار اين گونه خود را به تقوا و پارسايى نزديك مىكند و كسى كه پرهيزگارى را در تمامى ابعاد به كار گيرد نزد خداوند از كرامتى ويژه بهرهمند است، در سراى آخرت براى خود جايگاه ويژه و شايسته در نظر گرفته و نيز به بركت اين خويشتن دارى و خوش نيتى نوعى فراست و فرزانگى را بدست مىآورد و از سرچشمه فيوضات ربّانى جرعههاى جاويدى مىنوشد.
در ضيافت پروردگار نشانى از تشريفات اهل دنيا ديده نمىشود، قشربندىهاى متداول اجتماعى در اين فراخوانى ملكوتى مشاهده نمىگردد، همه از كوچك و بزرگ، زن و مرد و فقير و غنى، دعوت شدهاند، از اين ميهمانى شميم معنويت و نواى اجابت دعا به مشام مىرسد. شب زندهدارى بر سجاده راز و نياز از رسمهاى اين دعوت باشكوه است اينك در بگشائيد، عود بسوزانيد و اين همدم مبارك را در تار و پود وجود و لحظههاى زندگى خود جاى دهيد، شايد سعادت و فضيلت ديدار اين ميزبان بىهمتا ديگر بار نصيب نگردد. رمضانى ديگر سرشار از فضيلت، معنويت و جاذبههاى درونى نقاب از سيماى تابان خود برداشت و زمين و زمان و دنياى اسلام را از رايحه دلآويز خود عطرآگين ساخت. ماه نزول كتاب محكم الهى و ايامى كه كرامت و شرافت و برترى آن با ساير ماههاى سال قابل قياس نمىباشد، تحمّل گرسنگى و تشنگى و به ديگر سخن «صوم» به معناى تجلى تمام جلوههاى آن نيست، ماه پالايش از معاصى و مناهى است.
بارش بركات
رمضان فرصت سبز فراخوان الهى است كه دلهاى روبه آفتاب براى شركت در حركتى شكوهمند صلازده مىشوند و بساط پرنشاط امّا ساده و بىپيرايه اين ضيافت پر عمق دلهاى اهل ايمان گسترانيده مىشود، خوانى به وسعت ملك و ملكوت، باران رحمت الهى كه شروع به ريزش مىكند بايد دل را از روى زمين خاكى برداشت و زير قطرههاى اين نشانه لطف الهى رفت، باران با طراوت مىبارد تا آيينه زنگار گرفته «قلوب الناس» به صفايى ديگر نشيند و جان و روان غبار گرفته ايشان به زلال اين بارش لطيف و لطفآميز پاك و پيراسته شود. عارفان و اهل سلوك گفتهاند در اين ماه دلها را بايد از اغيار شست و مهر به فناپذيرىها را سوزانيد. پس خسران بزرگى خواهد بود اگر اين ايام را به غفلت و بدون منفعت از دست دهيم و در آخر كار مشاهده كنيم جز جوع و عطش و زجر و صَجر چيزى نصيبمان نگرديده و درخاتمه باز همان باشيم كه بوديم، همان آدم سابق با همان ويژگىهاى نفسانى كه بر حوزه وجودمان سايه افكنده است. پس بايد ديده بصيرت را گشود و نظر در بطن و باطن اين عبادت انداخت تا مراد و منظور غايى و عاليش را دريافت به تعبير شاعر:
نظر را نغز كن تا نغز بينى
گذر از پوست كن تا مغز بينى
خواجه عبداللّه انصارى گفته است: اينك ماه رمضان آمد كه هم بسوزد و هم بشويد، به آتش گرسنگى تن ما را بسوزاند و به آب توبه دلهاى گناهكاران را بشويد. ماه رمضان كه شريفترين ماههاست موسم معاملت تو دانسته، ماهى كه در آن گناهان آمرزيده، ديوها رانده، درب بهشت گشوده و درهاى دوزخ بسته مىشود.
گر بسوزد گوبسوز و گرنوازد، گونواز
عاشق آن به كوميان آب و آتش دربود
تا بدان اوّل بسوزد، پس بدين غرقه شود
چون زخودبى خود شود معشوقش اندر بر بود
آن صاحب دل كه در اين ماه پر معرفت بردرجات معرفت قلبى خود بيفزايد منجلاى تجلّيات حضرت دوست مىشود. رمضان كه مىآيد مىبايد خم خانه نفس رذيله فرو ريزد و بت خانه وجود از لوث وجود تمام اصنام فرودين مادى و اهريمنى پالوده و پيراسته گردد كه به فرموده مولانا اميرالمؤمنين (ع) مادر بتها، بت نفس شماست.
كوتاه سخن آن كه رمضان درهاى باغ مغفرت و معرفت را سحر تا سحر مىگشايد تا ساكنان حريم خلوت دل، افطار تا افطار، روزه در آن بگشايند و ديده به روى دوست گشايند كه اهل دل را يك چنين درخت روزهاى در پايان ماه به برگ و ثمر مىنشيند شجره طوبايى كه حاصل پالايش خاك وجود از ذرههاى تعلّق و تعيّن جز اوست. پس قدر اين بوستان معنا را بدانيم و از كف با كفايت ساقى اش ساغرهاى مكارم و معارف ستانيم كه چون ماه رمضان به هلال نشيند و محو گردد ما نيز در حالت صحو عارفانه خويش در محيط انوار و جذباتش كه بسيار اعلاست محو شويم و چنان نگرديم كه در پايان كار از سر تحسّر و تغابن دست بر روى دست زنيم كهاى دل غافل:
قرب يك ماه به ميخانه اقامت كردم
اتفاقاً رمضان بود و ندانستم من!(1)
روزه در ميان امّتهاى گذشته
روزه در ميان يهود و مسيح متداول بوده و جزو آيين و از اركان عبادات آنها به حساب مىآمده است.در تورات به وجوب روزه و حدود آن تصريحى نمىباشد ولى روزه داران ستوده شدهاند. در اين كتاب درج گرديده كه حضرت موسى چهل روز صائم بود و از قول او نقل شده است: هنگام برآمدنم به كوه كه لوحهاى سنگى يعنى لوحهاى عهدى كه خداوند با شما بست، را بگيرم، در كوه چهل روز و چهل شب ماندم و نه نان خوردم و نه آب نوشيدم.(2) يهوديان به يادمان خرابى اورشليم يك روز از ماه آب را روزه مىگيرند و نيز هنگام توبه و طلب رضايت خداوند روزه مىداشتند تا به گناهان خود اعتراف كرده به واسطه روزه و ندامت از خطاهاى قبلى رضاى حضرت اقدس الهى را تحصيل نمايند.(3)
در اناجيل اربعه نيز به وجوب روزه تصريح گرديده و روزهدار مورد تحسين قرار گرفته و از ريا برحذر داشته شده است. روزه مشهور مسيحيان قبل از عيد فصح است، حضرت مسيح نيز چنانكه از كتاب مقدّس مسيحيان بر مىآيد چهل روز، روزه دار بوده است: ان گاه عيسى از قوت روح به بيابان برده شد تا ابليس او را امتحان نمايد پس چهل شبانه صائم گشت تا سرانجام گرسنه گرديد.(4) حتى از انجيل «لوقا» فهميده مىشود كه حواريون حضرت عيسى(ع) روزه مىگرفتهاند. بنابراين حيات حواريون و پيروان راستين اديان در ايام گذشته عمرى مملو از انكار لذاتهاى زودگذر و رحمتهاى بىشمار روزه دارى بوده است.(5)
در مذاهب قديم مصر، روم، يونان و هند نيز انواع روزه معمول و مرسوم بوده است، در روايات اسلامى آمده است كه كتابهاى بزرگ آسمانى چون تورات، انجيل،زبور، صحف و قرآن در ماه رمضان نازل شدهاند، امام صادق(ع) فرمودهاند تورات ششم ماه مبارك، انجيل در دوازدهم و زبور داود در هيجدهم اين ماه خجسته فرو فرستاده شدهاند. قرآن كريم در شب قدر نازل گرديد و سپس تدريجاً در مدت بيست و سه سال بر رسول اكرم(ص) وحى گشت و چون آيه «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن»(6) در اين ماه نازل گشت اين ماه داراى شرافت و فضيلت ويژهاى گرديد و مناسب با وجوب روزه كه عبادت مهمى است، گرديد.(7)
در كلام وحى
كلمه صوم در قرآن چهارده بار تكرار شده است.(8) اصل آن امساك از مطلق فعل شامل خوردن، نوشيدن و گفتن مىباشد و اين معنا در مفردات راغب و اقرب الموارد آمده است امّا مؤلف تفسير مجمع البيان مىافزايد هرچه از حركت بايستد و نيز سكوت هم مىتواند معناى صوم را برساند.(9) اما صوم در فرهنگ قرآن امساك ويژهاى است از طعام و امور ديگر كه در منابع فقهى مندرج است(10) و از طلوع فجر شروع شده و با رسيدن تاريكى اوّليه شب به پايان مىرسد، از قرآن برمىآيد كه روزه در ميان امتهاى ديگر رواج داشته اما اين امّت مشخص نشدهاند. درباره صوم زكريا از سخن گفتن در قرآن تصريحى نمىباشد بلكه خداوند قدرت سخن گفتن را براى مدت سه روز از وى سلب كرده است(11) اما در مورد مريم قرآن به صراحت روزه صمت را مطرح كرده است،(12) از اين نكته بر مىآيد كه چنين روزهاى در ميان بنىاسراييل بوده و نيز مبيّن آن است كه دم فرو بستن براى چند روز و فكر كردن در مورد يك موضوع خردمندانه و مورد تأييد قرآن است و سكوت توأم با انديشه دريچهاى را بر روى آدمى مىگشايد، بيتوته حضرت نبىاكرم(ص) در غار حراء نيز همراه سكوت توأم با تفكر بوده است. در اسلام صوم صُمت تشريع نشده بلكه با اشكالاتى همراه مىباشد و فقها فرمودهاند حرام است انسان در نيت روزه خود سكوت را قيد كند ولى اگر بدون تكلّم روزه بگيرد اشكال ندارد. در فرهنگ عترت نبى اكرم(ص) و منابع روايى اگرچه روزه سكوت و امساك از تكلّم نهى گرديده ولى از ديدگاه ائمه هدى كم سخن گفتن و بيشتر فكر كردن يك ممدوح اخلاقى است(13) و سعدى با الهام از احاديث مىگويد: كم گوى و گزيده گوى چون درّ، در بحثهاى تفسيرى آيات 183 تا 187 قرآن ابعادى مهم از روزه روشن گرديده كه در محورهاى ذيل قابل ذكر هستند:
1- روزه بر مؤمنان مكتوب گشته چنان كه بر امتهاى گذشته واجب بوده است يعنى اين عبادت همانند نماز، امر به معروف و نهى از منكر، اقامه عدل و قسط، مبارزه با ستم و حرام خوارى، وجه مشترك تمام اديان آسمانى است و از اين منظر روزه يك تشريع تأسيسى به حساب نمىآيد چون حكمش سابقه دار بوده است.
2- روزه يك سنت الهى است و روزه دار از دستورات پروردگارش پيروى كرده است.
3- روزه دار به سرمايهاى به نام پارسايى نايل مىگردد و براى رسيدن به اين مهم از آنچه خلاف، حرام، ممنوع و غيرمجاز است اجتناب مىكند، تأكيد اصلى اين است كه روزه براى پروا دارى و تقوا تعيين شده اگرچه منافع و مزايا و خيرات زيادى براى فرد و جامعه در بردارد.
4- موضوع «لعلّكم تتقون» عام، جامع و مطلق است و پرهيز در تمامى ميدانهاى اقتصادى، اجتماعى، سياسى، خانوادگى و انفرادى از هر آن چه نبايد، معرفى شده است. آن چه وجدان اخلاقى، فطرت خدادادى، قوانين عرفى، مبانى علمى و عقلى ممنوع اعلام كردهاند در قلمرو تقوا قرار دارند، دسترسى به اين توشه و زاد زيربنايى، آگاهى، انديشه، تحريه، رياضت، تمرين، تديّن و تعبّد را مىطلبد.
5 – روزه عبادتى است كه به دليل بيمارى، سفر، ناتوانى، قضا، فديه و بدل دارد و هرگز هيچ مسلمانى از اين قوانين معاف نمىگردد و به نوعى بايد جبران كند.
6- در حكم روزه مدت زمانى مشخص در طول سال تعيين گرديده كه يك ماه و در «شهر رمضان» مىباشد، ماهى كه قرآن در آن نازل گرديده و ليالى مبارك قدر به آن زينت ويژهاى دادهاند.
7- روزه حكمى است براى جوامع انسانى و بنابراين در حدود توان، امكانات و شرايط بشرى تشريع شده و محدوديتهاى آدميان در آن لحاظ گرديده است.
8 – اهميت روزه به اندازهاى است كه نبايد به عنوان دستورى دينى آن را تلقى كرد بلكه به دليل تكريم لطف و عنايت خداوند كه در اين ماه بر بندگان روا نموده بايد نسبت به انجام وظايف عبادى و معنوى خويش در اين ايام مبارك دقت و توجه ويژهاى مبذول داشت.
9- در هنگام روزه دارى ضمن احترام به حكم الهى بايد از آلودگىهاى اخلاقى چون غيبت و تهمت و دروغ گويى پرهيز كرد و شايسته است حقوق بندگان خدا و حرمت شخصيت مؤمنين توسط روزه داران حفظ شود.
از ديدگاه رسول اكرم(ص)
امام صادق(ع) به اين نكته اشاره دارند كه رسول اكرم(ص) فرمودند: روزه سپر و پوششى است از آفتهاى دنيا و مانع عذاب آخرت است، پس هرگاه قصد روزه كردى، نيّت كن كه به روزه خود نفس را از خواهشهاى آن بازدارى و همت و انديشه را از پيروى شياطين جدا كنى و نفس خود را (از جهت ارتكاب گناهان) به منزله بيمار فرض كن، همان گونه كه بيمار جسمانى به اميد بهبودى ميل به خوردنى و آشاميدنى نمىكند تو نيز با عمل روزه و به بركت آن هرلحظه اميد و انتظار شفاى بيمارى عصيان و گناهان را داشته باش و باطن خود را از هر تيرگى، غفلت و ظلمتى كه تو را از معناى اخلاص براى خدا خالى و جدا مىسازد پاك كن. رسول خدا(ص) فرمود: خداى تعالى مىفرمايد: روزه براى من و مختص به من است و من ثواب درخور آن را خواهم داد و روزه خواهش نفس و شهوت طبع را مىميراند و در آن صفا و جلاى دل و پاكى اعضاء و جوارح و آبادانى ظاهر و باطن است و موجب شكرگزارى بر نعمتهاى الهى و نيكى و احسان به فقيران است و باعث افزونى تضرّع و خشوع و نرمى دل و گريه و پناه بردن به خداست و سبب شكستن شهوت و سبكى حساب قيامت و دوچندان شدن حسنات است و فوايد روزه بىشمار است.(14)
خاتم پيامبران حضرت محمد(ص) درباره اهميت مقام روزه داران در درگاه حضرت احديت فرمودهاند: شب اوّل ماه رمضان خداوند متعال به فرشتگان فرمان مىدهد بهشت را براى روزه داران امّت محمد(ص) مهيا كنيد، درهاى دوزخ را بر اين روزه داران ببنديد و تا پايان ماه باز نكنيد و به جبرئيل هم فرمان مىدهد به زمين فرودآى و راه نفوذ شياطين را بر امّت محمد ببند تا نتوانند ايمان و روزه آنان را فاسد كنند.(15) امام على(ع) فرمودهاند از رسول اكرم پرسيدند چكار كنيم تا شيطان از ما دور شود، پيامبر فرمودند: روزه روى شيطان را سياه مىكند.(16) همچنين آن حضرت تأكيد فرمودهاند: روزه بگيريد تا سالم شويد.(17)
سلمان فارسى از رسول اكرم(ص) نقل كرده است كه عربى از آن حضرت مطالب بسيارى را پرسيد كه پيامبر در پاسخ وى اين موضوع را مطرح فرمودند: خداوند براى هر كتابى سرورى قرار داده و براى هر آفريدهاى سالارى، قرآن سرور كتب آسمانى و ماه رمضان سرور ماهها و شب قدر سالار شبها مىباشد، فردوس سرور اماكن بهشت و خانه كعبه سالار بقعههاى زمين، جبرئيل سالار فرشتگان، من سرور پيامبران و على سرور اوصياء و حسن و حسين سرور جوانان بهشتى مىباشند.(18) آن مصطفاى پيامبران رمضان را ماه بركت و انابه به پيشگاه خداوند و ماه توبه، آمرزش و مغفرت و آزادى از آتش دوزخ معرفى كردهاند و نيز افزودهاند: رمضان ماه صبر است و پاداش صبر بهشت خواهد بود، ماه مواسات است و در آن روزى مؤمن افزايش مىيابد.(19)
اميرمؤمنان على(ع) مىفرمايند: پيامبر گرامى در آخرين جمعه ماه شعبان المعظم براى ما خطبهاى ايراد فرمودند و در آن مژده فرا رسيدن ماه مبارك رمضان را داده و مقام و جايگاه اين ماه عظيم را براى ما تشريح فرمودند. در فرازى از اين خطبه آمده است: اى مردم همانا ماه خدا با بركت و رحمت به شما روى آورده، ماهى كه نزد خدا برترين ماههاست و روزهايش برترين روزها و شب هايش برترين شبها و ساعتش برترين ساعت هاست، ماهى است كه در آن به ميهمانى خدا دعوت شدهايد و بدين سبب مورد تكريم الهى قرار گرفتهايد. نفسهايتان در آن تسبيح خدا و خوابتان در آن عبادت است و اعمال شما در اين ماه پذيرفته و دعاهايتان مستجاب است. پس با نيتهاى صادق و دلهاى پاك از خدا بخواهيد كه شما را در اين ماه به روزه دارى و خواندن قرآن كريم موفق گرداند. به درستى كه شقى و دور از سعادت كسى است كه در اين ماه بزرگ از آمرزش الهى محروم ماند. با گرسنگى و تشنگى خود در اين ماه گرسنگى و تشنگى روز قيامت را به ياد آوريد. بر فقيران و درماندگان خود صدقه دهيد و بزرگان خود را احترام كنيد و با كودكان مهربان باشيد، با خويشاوندتان رفت و آمد كنيد و پيوند برقرار سازيد و زبانتان را (از گفتار بيهوده) نگاهداريد.(20)
از منظر ائمه هدى
على(ع) فرمودهاند: و صوم شهر رمضان فانّه جنّة من العقاب؛(21) و روزه ماه رمضان كه سپرى است در برابر مجازات خدا، آن حضرت در حكمت عبادات مىفرمايند: خداوند بندگانش را با نماز، زكات و تلاش در روزه دارى حفظ كرده است تا اعضاء و جوارحش آرام و ديدگانش خاشع و جان و روان او فروتن و دلهايشان متواضع باشد. كبر و خودپسندى از آنان رخت بربندد چرا كه در سجده بهترين جاى صورت را به خاك ماليدن فروتنى آورد و گذاردن اعضاى پر ارزش بر زمين اظهار كوچكى كردن است و روزه گرفتن و چسبيدن شكم به پشت عامل فروتنى است…به آثار عبادات بنگريد كه چگونه شاخههاى درخت كبر را در هم مىشكند.(22) امام مؤمنان تأكيد فرمودهاند: زكاة البدن الصيام؛(23) زكات بدن روزه دارى است. آن حضرت روزه را آزمونى براى ميزان اخلاص بندگان معرفى كردهاند.(24)
از امام باقر(ع) روايت شده است كه پيامبر به جابربن عبداللّه فرمود: اين ماه رمضان است كه هر كه روزاش را روزه بدارد و پارهاى از شبش را به عبادات بايستد و شكم و اندامش را از حرام بازدارد و زبانش را نگاه دارد، از گناهان خود بيرون مىرود چنان كه از ماه بيرون مىرود، جابر گفت چه نيكوست اين سخن كه فرموديد، حضرت افزود ولى چه سخت است اين شرطهايى كه كردهام.(25)
امام سجاد(ع) در فراز دعايى كه هنگام دخول ماه مبارك رمضان زمزمه فرمودهاند، گفتهاند: ستايش خدايى را كه از آن طرف بهشت رضوان يكى را ماه خود يعنى ماه رمضان قرار داد، ماه روزه دارى كه ويژه اسلام است و روزه دار را پاك مىكند و بندگان را از آلودگىها مىرهاند، ماه قيام اهل ايمان است و خدا در آن براى هدايت مردم و برهان اهل ايمان و تمييز
حق از باطل، قرآن عظيم الشأن نازل كرد و بدين جهتها فضيلت و شرافت اين ماه را بر ساير ماهها پديدار ساخت و به واسطه شرف و برترى و احترامات فراوان از آن جمله امورى كه در غير اين ماه حلال است، حرام گرديد و براى روزه اين ماه وقت تمام ماه (از سپيده صبح تا مغرب) معين شده و ايزد متعال ابداً تقديم و تأخير آن را اجازه نفرموده، ديگر آن كه شبى از شبهاى اين ماه را بر هزار ماه برترى بخشيده و آن را شب قدر نام نهاده است كه فرشتگان عالم بالا و روح اعظم به امر پروردگار جهان براى تعيين و تقدير و تمامى امور قضاى الهى با سلام و تحيّت و بركت تا طلوع فجر صبح از آسمان بر آن كس كه مشيت ازلى خدا خواسته است فرود آمدند تا حكم مبرم و قضاى حتمى الهى را انجام دهند.(26)
امام صادق(ع) فرمودهاند: بدون شك روزه، تنها دست كشيدن از طعام و آشاميدنى نيست و براى آن شرطى است كه تنها با رعايت آن، روزه متحقق مىگردد و آن نگاهبانى معنوى و درونى است، پس هنگامى كه روزه داريد زبان خود را از دروغ نگاه داريد و ديدگان را از ناروا فرو پوشيد…اى روزهدار چنان باش كه در راه خدا از آن چه غير اوست بيزارى جستهاى و با روزهاى كامل از آن چه خدايت نهى كرده در آشكار و نهان به سوى او تقرّب يافتهاى و خشيت خدا را آن چنان كه حق اوست در آشكار و نهان پيشه ساخته و جانت را در روزه دارى به پيشگاه خداوند به طور كامل تقديم داشتهاى و دلت را براى او از هر چيز فارغ كرده و بر آن چه خدايت فرمان داده و به انجام آن فراخوانده برگماردهاى. پس چون اين اعمال را كامل به جاى آورى روزه دار حقيقى خواهى بود و آن چه را كه خدايت فرموده بنا نمودهاى اما اگر از اين اعمال بكاهى به همان مقدار از فضل و ثواب روزهات كاستهاى به راستى روزه صرفاً دست كشيدن از خوراك و آشاميدنى نيست بلكه خداوند آن را مانعى در برابر رفتار و گفتارى كه روزه را باطل مىكند قرار داده است، چه كم اند روزه دارند و چه بسيارند آنان كه گرسنگى بر خود روا مىدارند.(27)
شيخ طوسى با سند خود از محمد بن فضل بغدادى نقل مىكند كه گفت: به امام هادى(ع) نوشتم فدايت شوم ماه رمضان مىآيد و در دل انسان هواى زيارت امام حسين(ع) و زيارت پدر بزرگوار تو در بغداد (كاظمين) مىافتد، آيا در وطن خود بماند و روزه بگيرد تا ماه رمضان به پايان برسد يا در اين ماه مسافرت كند و افطار نمايد؟ امام در پاسخ نوشت: ماه رمضان از آن چنان فضيلت و اجرى برخوردار است كه هيچ ماهى ندارد پس چون فرا رسيد به آن عمل بشود.(28)
امام حسن عسكرى(ع) فرمودهاند: هر كس ده ماه رمضان بطور متوالى روزه بگيرد وارد بهشت گردد.(29)
حكمت روزه
چند نفر يهودى به محضر رسول خدا(ص) آمدند و يكى از آنان مسايلى از آن حضرت پرسيداز جمله عرضه داشت: براى چه خداوند عزّ و جلّ سى روز، روزه بر امت تو واجب كرده ولى بر امم گذشته بيش از سى روز فرض و لازم قرار داده بود؟ نبى اكرم(ص) فرمودند: وقتى جناب آدم از شجره نهى شده تناول كرد و آن چه خورده بود سى روز در شكمش باقى ماند پس حق تعالى بر ذريهاش واجب كرد كه سى روز گرسنه و تشنه باشند و آن چه را كه در بين اين سى روز (خوردن و آشاميدن در شبها) مىخورند و در خوراكىها مجازند تفضلى است از جانب حق تعالى و همين حكم بر جناب آدم نيز ثابت بود. بارى حق عزّ و جلّ حكم مزبور را بر امّت من واجب گردانيد.(30)
ناگفته نماند كه روزه از احكام انسان ساز است و پى بردن به فلسفه كامل آن همچون ساير احكام الهى براى انسان عادى امكانپذير نخواهد بود، دانش محدود بشر نمىتواند راهگشاى همه اسرار نهفته باشد و انديشه خود را به سوى كشف تمام مجهولات رهنمون نمايد اما انسان مؤمن معتقد و خردمند مىداند كه خداوند خير محض است و جز خوبى و سعادت براى بندگانش نمىخواهد پس اگر به چيزى فرمان مىدهد براى انسان مزايايى دارد و بشر را به كمال و فضيلتى مىرساند و هرچه را نهى مىفرمايد براى جوامع بشرى زيان بخش بوده و بر مصالح مادى و معنوى آدمى لطمه مىزند، در عين حال مىتوان ابعادى از حكمت روزه را روشن كرد چنانچه در بالا به نمونهاى بر اساس روايت معتبرى اشاره كرديم و اگر ما به تمامى جنبههاى فلسفه روزه پىنبرديم به هيچ وجه اين حالت بهانهاى براى سرپيچى از امر الهى نمىباشد.
روزه يك عبادت جامع است يعنى بدن، قلب و روح را پاك مىسازد، در تمام عبادات دستورات دينى يكى از اين بعدها مطرح شده اما روزه همه را شامل مىشود به همين دليل رسول اكرم(ص) فرمودهاند روزه قلب عبادات است، روزه آدمى را به ياد آخرت مىاندازد و انسان را متوجه سراى جاويد و فرجام خويش مىسازد زيرا وقتى آدمى بر خلاف غريزه تنازع بقاء و شهوات حيوانى و تمايلات نفسانى دمى چند از پرورش بدن و رسيدگى به خواهشهاى خود چشم پوشى كرد متوجه مىشود عمر خويش را نبايد در اين دنيا صرف خوردن، خفتن و شهوترانى بكند و به فكر تدارك توشه آخرت خواهد بود، به علاوه خالى بودن شكم بشر را متوجه معارف و احكام مىكند. سعدى سروده است:
اندرون از طعام خالىدار
تا در او نور معرفت بينى
تهى از حكمتى به علت آن
كه پرى از طعام تا بينى
يكى از عرفا هم چه نيكو گفته است:
اين دهان بسته دهانى باز شد
كه خورنده دانههاى راز شد
جوع مرخاصان حق را دادهاند
تا شوند از جوع شير زورمند
علماى روان شناس هم تصريح نمودهاند اعراض از خواهشهاى مادى و بدنى، جاذبههاى روحى و معنوى را تقويت مىكند.
زندگى انسان در اين دنيا گاهى مقرراتى را برهم مىزند و آدمى را برده خويش مىسازد يكى از قيودى كه جوامع انسانى را اسير مىكند و طوق بندگى بر گردن آنان مىافكند، غذا خوردن در ساعاتى خاص است و چنان مردم را به اسارت وا مىدارد كه مىگويند اگر فلان سفره با تزئينات نباشد و در ساعتى خاص مهيا نگردد، چه مىشود. روزه انسان را اين گونه پرورش مىدهد كه بر وجودش مسلم گردد اين تمايلات درونى براى خوردن و عافيتطلبى ظالمانه است و اراده انسان را در اختيار مىگيرد و اگر روزى ترتيب غذايى او بهم بخورد، عنان نفس را از دست مىدهد، بايد اين زنجير اسارت را با روزه پاره كرد كه يك قوت روحى پديد آيد و آدم را به عالم علوى سير دهد.
روان شناسان ثابت كردهاند هرچند انسان درباره موضوعى زحمت بكشد، بيشتر آن را دوست مىدارد و بدان علاقه افزونترى دارد و بهترين مثال در اين مورد اشتياق مادر است كه نسبت به كودك خود ابراز مىدارد و او هرچه بيشتر براى فرزندش رنج و بيدارى در شب را تحمّل مىكند وى را بيش از گذشته دوست دارد و كودكانى كه دور از مادر در پرورشگاهها و نزد دايگان بزرگ مىشوند چندان مورد توجه مادر خود نمىباشند. هر دستور دينى كه اجرا شود ايمان انسان را پايدارتر مىنمايد و آنان كه در عبادات ثابتترند بيشتر نفس خود را وادار به آداب بندگى كردهاند، روزه براى اين مقصود حداكثر استفاده را مىبخشد چرا كه روزهدارى به زحمت نفس نياز دارد و انسانى كه مدتى اين سختىها را تحمّل كرده است به دليل اين كه روح و دل را صفا و صيقل داده است در اواخر ماه رمضان به جاى خستگى و افسردگى و ناتوانى يك نوع وجد و شعفى را در اعماق وجود خود احساس مىكند روزه يك آزمايش به ناراحتى هم هست، خداوند متعال در اين سراى فانى به بشر اجازه زندگى اختيارى داده است كه هم مىتواند در آن كار خوب انجام دهد و از اين رهگذر مقام خود را بالاتر از فرشتگان نمايد و هم مختار است كه به شرارت و شقاوت و خلاف رويكرد نشان دهد و به آن جا تنزل يابد كه حتى از چهارپايان هم پستتر گردد. بنابراين كردار انسان در اين جهان يك نوع آزمون است، گاهى امتحان به خوشىها و امكانات فراوان و نعمتهاى گوناگون است و دراين حال خداوند مراقب اعمال اين فرد است كه آيا شكر نعمت را به جاى مىآورد و اين عطاها و نشاهاى لطف بى كرانش را كجاها مصرف مىگردد، در راه حق و يا باطل، يك وقت هم هست كه پروردگار بندهاش را به امورى آزمايش مىكند كه با يك كاستى و محروميّت و تحمّل زجر و مشقت روبروست و در اين حال آن شخص بايد صبر پيشه كند، گرسنگى را تحمّل نمايد و از برخى خواهشهاى نفسانى چشم بپوشد و لذتها را ترك كند و اين امتحان دوم در روزه دارى كاملاً قابل مشاهده است.
يك حكمت ديگر هم اين است كه انسان در موقع خوشىها و راحتطلبىها خداوند را فراموش مىكند و هنگام گرفتارى و سختىها به ياد خالق مىافتد، البته آنان كه دل را به نور ايمان روشن كردهاند در هيچ شرايطى ارتباط معنوى و ملكوتى خود را با آسمان قطع نمىكنند ولى اكثر مردم در خوشگذرانىها و راحتطلبىها ذكر حق را به بوته فراموشى مىسپارند، روزه براى اين گونه افراد دارويى بسيار درمان كننده است، زيرا در حالت روزه انسان خود را محتاج مىبيند كه به سوى برآورنده حاجات توجّه كند اين است كه رمضان را ماه عبادت خواندهاند و ماهى است كه نفس آدمى بيش از هميشه ياد خدا را در دل مىپروراند.
مادرى كه بنا به برخى ضرورتها از فرزندش فاصله مىگيرد، با وجود گرفتارى گاهى كودك را نزد خود مىآورد و با وى انس مىگيرد و مىكوشد او را با زندگى خود آشنا و مأنوس سازد اگر مادر چنين نكند و سالها كودكش نزد دايه باشد و يا در مكانى تحت نظارت مربيان قرار گيرد سرشت آن طفل به محيط زندگى دايه و كودكستان انس مىگيرد و همان تربيت را كه در آن محيط مىبيند فرا مىگيرد و نسبت به والدين و تربيت خانوادگى بيگانه مىشود.
انسان در اين دنيا از خداى خويش بر اثر برخى حجابها و نسيانها فاصله گرفته است و از اصل خويش دور افتاده است. روزه يك شرايط معنوى ويژهاى فراهم مىكند كه حداقل براى مدت معينى انسان را متوجه ملكوت و جهان والا مىكند و او را از اين فرودگاه فانى به سوى آسمانها و عالم قدس و ملكوت سير مىدهد و به او هشدار مىدهد مبادا اين فضيلتها و معنويتها را فراموش كند، در عين اين آشنايى روزه مانع از آن نيست كه اين انسان از برخى امكانات دنيا بهره گيرد، بنابراين يكى از حكمتهاى مهم روزه اين است كه مىتواند انسان روزهدار را متوجه مبدأ و تربيت حقيقى خويش كند به علاوه روزه جسم و روح را بهم متصل مىكند و هر دو را متوجه حقايقى مىنمايد، خداوند در اين ماه به بندگان نزديكتر است و به همين دليل توبهها را مىپذيرد و گناهان را مىبخشد و از فضل خويش بندگان را برخوردار مىسازد.
پيامبران، ائمه هدى، دانشمندان اخلاق و عرفان و حكماء مدام به مردم نويد مىدهند كه اگر كمى از توجه به دنيا كم كنيد خواهيد ديد لذتهاى بسيارى وجود دارد كه حظّ جهان در برابرش اندك است امّا گوش شنوا در ميان مردم وجود ندارد يا حداقل درصد آنان كه به اين فراخوانى نداى مثبت مىدهند ناچيز مىباشد و عموم اقشار جامعه غالباً، در لذتهاى مادى غرقاند و چنان وجودشان مسخّر اين امور است كه به آنان اجازه نمىدهد حقايق ديگرى را مشاهده كنند و نمونهاى از مسرّت روحانى را درك نمايند، براى چشانيدن اين مسرّتها به مردم بايد وسايلى باشد كه خواهى نخواهى آنان را براى مدتى معين از عالم ماده دور كرده و درى از عالم معنا بر رويشان بگشايد. بهترين اين وسايل روزه است كه طعم لذت معنوى را به همه مىفهماند و به مردمى كه تصور مىكردند لذت منحصر به خوردن، خوابيدن و شهوت رانى است مىآموزد كه تنها فقدان و نقصان اين لذائذ حظّ آدمى را كم نمىكند بلكه نفس را براى قبول لذتهاى جديد و جاويدان مهيّا مىكند. پس از اين كه آدمى نمونه مسرّت را چشيد و معتقد شد كه اين حالات همان گونه كه انبياء و اولياء فرمودهاند درجات مهمى دارند، روش خود را عوض مىكنند و ديگر تمام تلاش خود را صرف تنپرورى، عافيتطلبى و آرايش دنيايى نمىسازند.
كودكى را در نظر بگيريد كه تا كنون مزه شيرينى حلوا را نچشيده است و هرچه والدين از مزاياى اين ماده شيرين مىگويند نمىتواند بفهمد بالأخره حلوا چيست و احتمالاً از خوردن آن هم اجتناب مىورزد امّا مادرش به هر ترتيبى شده مقدارى حلوا به دهنش مىگذارد و او چون ديد آن چه گفتهاند صحّت دارد ديگر نياز نيست كه با اصرار و اجبار ديگران حلوا بخورد، بلكه خود دنبالش دويده و از همان غذايى كه ابتدا نمىخورد، مىخواهد بيشتر و فراوانتر تناول كند. اصولاً ترك لذتهاى بدنى و دنيايى خود با لذت معنوى توأم است:
اگر لذت ترك لذت بدانى
دگر لذت نفس لذت نخوانى
بنابراين روزه براى انسان امورى را فراهم مىكند كه از مسرّتهاى دنيوى بالاتر است ممكن است برخى اين ترديد را مطرح كنند كه مؤمنان پس از پايان ماه رمضان غالباً شادمان هستند كه از روزه گرفتن نجات يافتهاند، در جواب آنان بايد گفت: اين همان نفس حيوانى است كه مىخواهد به لذتهاى دنيا اكتفا كند و از لذات آخرتى غافل بماند. در برابر اين ترديد يك نكته ديگر مطرح است كه اشاره به آن جالب خواهد بود: يك انسان روزهدار كه گرسنه و تشنه است و ساعتها و روزها خود را از برخى امكانات و خواهشهاى نفسانى محروم كرده، هيچگاه وقتى يك آدم روزه خوار را مشاهده مىكند به هيچ عنوان از ديدنش احساس حسادت نمىكند كه چرا از شرايط او محروم است، بر عكس يك خوشحالى و شادمانى معنوى را در وجود خود مىبيند اين مسرّت از جسم و تمايلات مادى او كه نيست زيرا بدنش در رنج و سختى است بلكه اين روح و سرشت اوست كه احساس لذّت مىكند كه خداوند چنين توفيقى را نصيب او كرده و اين سعادت جاويد را برايش در نظر گرفته است.(31)
فضل بن شاذان از حضرت امام رضا(ع) درباره علت وجوب روزه سؤال كرد، حضرت فرمود: مسلمانان مأمور شدهاند روزه بگيرند تا درد گرسنگى و عطش را درك كنند و به فقر آخرت راهنمايى شوند، روزه دارى كه خود را محتاج خدا ببيند پاداشش افزوده مىشود، با روزه گرفتن هواى نفسانى كنترل مىگردد و روزه براى روزهدار اندرز گوى خوبى است و او را براى انجام واجبات تشويق مىنمايد.(32)
پىنوشتها: –
1. تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، خواجه عبداللّه انصارى، ذيل تفسير آيات 185 و 187 سوره بقره.
2. قاموس كتاب مقدس، ص 427.
3. نك: تورات، فصل نهم، ش 9.
4. انجيل متى، باب چهارم، ش اول و دوم.
5. قاموس كتاب مقدس، ص 428.
6. سوره بقره، آيه 185.
7. دائرةالمعارف تشيع، ج 8، ص 372.
8. سوره بقره، آيات 183 تا 187 و نيز آيه 196، سوره نساء، آيه 92 ، مجادله، آيه 4، مائده، آيه 95، احزاب، آيه 35، مريم، آيه 26 (بنگريد به المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، وضعه فواد عبدالباقى، ص 417).
9. قاموس قرآن، سيد على اكبر قرشى، ج 4، ص 165، فرهنگ اصطلاحات قرآنى، يوسف حريرى.
10. از جمله بنگريد به تحرير الوسيله، ج 1، ص 278، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 132.
11. چنان كه در آيه 41 آل عمران و آيه دهم سوره مريم آمده است.
12. سوره مريم،آيه 26.
13. نك:وسايل الشيعه فى تحصيل مسايل الشريعه، شيخ حرّ عاملى، كتاب الصوم.
14. جامع السعادات، مولى مهدى نراقى، فصل 109(درجات روزه)، ص 476-475؛مصباح الشريعه، باب بيستم و مستدرك الوسايل، ج اول، ص590 – 589.
15. بحار الانوار، ج96، ص255.
16. همان، ص255.
17. همان.
18. همان، ج40، ص54.
19. همان، ج96، ص 340-342.
20. متن كامل اين خطبه در بحارالانوار، ج96 و اقبال الاعمال سيد بن طاووس آمده است.
21. نهج البلاغه، خطبه110.
22. همان، خطبه 192.
23. همان، حكمت 136.
24. همان، حكمت 252.
25. مفاتيح الجنان، بخش اعمال ماه رمضان.
26. صحيفه سجّاديّه، دعاى 44، با استفاده از ترجمه حكيم ميرزا مهدى الهى قمشهاى.
27. وسايل الشيعه، كتاب الصوم، ج 7، ص 117-119.
28. تهذيب الاحكام، ج 2، ص110، حديث 14، بحارالانوار، ج 100، ص 115، حديث23.
29. خصال، شيخ صدوق، ص 445، حديث 42؛ وسايل الشيعه، ج 7، ص 176.
30. علل الشرايع، شيخ صدوق، جلد سوم، باب 110.
31. روزه از نظر دين و طب، ص 25- 23.
32. عيون اخبار الرضا(ع)، شيخ صدوق، ص353-352.
آثار و بركات روزه
آثار و بركات روزه
آخرين قسمت
عسكرى اسلامپور كريمى
مقدمه
خداوند متعال به مقتضاى ربوبيت خود، براى تربيت بشر و رساندن او به كمال شايسته خويش يك سلسله عبادات و وظايف اخلاقى معين فرموده است تا آدمى در سايه عمل به آن عبادات و به كار بستن وظايف به كمالى كه براى آن آفريده شده است.، برسد و بهره خود را از نعمات خداوندى به دست آورد؛ زيرا تا هنگامى كه بشر گرفتار رذايل اخلاقى است و كردارهاي زشت و ناروا گريبانگير اوست، نيروهاى معنوى و قواى روحانى او همچنان در مرحله استعداد باقى مانده و پا به عرصه فعليت نخواهد گذاشت و تا چنين نشود و استعدادها ظهور نكند، به دليل عدم سنخيت با عالم معنا درك آن لذايذ و نعمتها براي او امكانپذير نخواهد بود.
ماه مبارك رمضان، فرصت مغتنمى فرا راه انسان قرار مىدهد تا مجموعهاي از عبادات را به عنوان تكليف انسانى بجا آورده و در پرتو صفاي باطن، نورانيت زمين را نيز فزونى بخشد. خاكيان در اين ايام و ليالى متبركه كه فاصله زمين به حداقل مىرسد، آن چنان بال و پر مىگيرند كه برتر از ملائك، حضور گرم ذات اقدس پروردگار را نيز حس مىكنند. همه اين دستاوردها را بايد مديون «روزه» و «امساك» دانست كه مهمترين عبادات ماه رمضان است. روزه، ابعاد گوناگونى دارد و آثار فراوانى از نظر مادى و معنوى در وجود انسان مىگذارد. ازاينرو، در اين نوشتار مختصر برآنيم تا گوشههايى از آثار و بركات عظيم اين فريضه الهى را بيان نماييم.
مفهوم روزه
واژه «صوم»، يعنى روزه در لغت به معناى خوددارى از عمل است براى مثال، صوم از خوردن و نوشيدن و… به همين سبب واژه «صمت» يا سكوت نيز صوم مىگويند؛ زيرا آن هم خوددارى از سخن گفتن است و نيز گفتهاند هر چيزى كه از حركت باز ماند، آن را صوم مىگويند و «صامت الريح» به معناى بازماندن باد از حركت است. بنابراين، اهل صوم در لغت به معناى امساك، پرهيز و خوددارى است.(1) البته چه بسا در معناى آن اين قيد را اضافه كرده باشند كه به معناي خوددارى از كارهاى مخصوصى است كه دل آدمى مشتاق آن باشد و اشتهاى آن را داشته باشد.(2)
اما صوم (روزه) در فرهنگ و شريعت دينى عبارت از خوددارى و پرهيز از چيزهايى خاص در زمان معين است.
روزه در قرآن
در قرآنكريم و روايات تعبيرات متعدد از روزه شده، گاهى به عنوان «صبر» به آن سفارش شده است؛ چنان كه مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا، استعينوا بالصبر و الصلوه…؛(3) اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از صبر (روزه) و نماز استمداد نماييد. و زمانى به «سياحت» چنان كه در حالات متقين مىفرمايد: «سياحت كنندگان و ركوع كنندگان و سجده كنندگان.»(4)
و اغلب از آن به «صوم» و «صيام» تعبير شده، چنان كه درباره اصل مشروعيت روزه مىفرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا، كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون»(5) اى كسانى كه ايمان آوردهايد روزه بر شما واجب شده همان طور كه بر اقوام قبل از شما واجب شده بود، شايد با تقوا شويد.
در اين آيه شريفه خداوند مهربان چون بندهاش را به روزهدارى كه همراه با مشقتهاست تكليف نمود، در چند مورد نسبت به بنده روزهدار تلطف مىنمايد:
1- بنده خويش را به شرف و مدحت «يا ايها الذين آمنوا» ندا كرد، يعنى به ايمان و گرويدن به خويش؛ اينگونه خطاب «اى كسانى كه ايمان آوردهايد» به منظور توجه دادن مردم به صفت ايمانشان است، و گرنه مىفرمود: «اى مردم»، ولى خواست بفهماند با توجه به اين كه داراى ايمانيد بايد هر حكمى را كه از ناحيه پروردگارتان مىآيد بپذيريد، هر چند كه بر خلاف مشتهيات، و ناسازگار با عادات شما باشد.
2- «كُتِبَ» را به لفظ مجهول ذكر كرد، گر چه او نوشت و واجب نمود، اما چون روزه با رنج و مشقت همراه است به خود نسبت نداد، ولى آنجا كه رحمت است به خود حواله مىدهد، مانند، «قل الله كتب على نفسه الرحمه»(6) بگو از آن خدا است نوشت بر خويشتن رحمت را، آنچه شاق بود به خود حواله نكرد، ولى آنچه كه بنده از آن متأذى است و نقص و معصيت است به خدا نسبت مىدهد، شرمت باد اى انسان كه آنچه بد آيند توست و عاملش تو هستى با اين وجود آن را به خدا نسبت مىدهى، نظير اين كه گفته شود: خدايا! تو فقيرم كردى، تو بيمارم نمودى و….
3- فرمود: «كما كتب على الذين من قبلكم» يعنى اين روزه فقط بر شما مسلمانان (امت پيامبر اسلام) نهاده نشده، بلكه بر پيشينيان: امتهاى گذشته و قبل از ظهور اسلام، امتهاى انبياء قبل، چون امت موسى و عيسى و غير ايشان نيز واجب بوده است.
4- «لعلكم تتقون» كه فايده آن به تو برمىگردد و شما را به زينت تقوا مفتخر مىسازد.
تاريخچه روزه
آنچه در تاريخ آمده نشان دهنده اين است كه روزه فقط بر امت اسلام واجب نشده است، بلكه قبل از اسلام نيز بر امم گذشته واجب بوده است، ولى تفاوت آن در نحوه انجام و زمان آن بوده است. در تفسير «فخر رازى» درباره چگونگى روزه گرفتن در گذشته چنين آمده است:
«خداوند ماه رمضان را بر يهود فرض كرد، ولى يهود روزه اين ماه را ترك كردند و به گرفتن يك روز اكتفا نمودند و شايد آن همان روز غرق شدن فرعون بوده است.»(7)
درباره كيفيت روزه نصارا آمده است: اول ماه رمضان را روزه مىگرفتند و چون با فصل گرما مواجه شدند آن فصل روزه را تغيير دادند و به ماههاى شمسى انتقال دادند، كه ثابت باشد و با تابستان مواجه نگردد. براي اين تغيير، ده روز به آن افزودند. و آنگاه، سلطانى آمد و براى مشكلى، هفت روز روزه نذر نمود و مردم نصارا آن هفت روز را به روزه مربوطه اضافه نمودند و پادشاه ديگرى سه روز به آن افزود كه در مجموع روزه نصارا پنجاه روز شد.(8)
به حضرت يعقوب نيز چنين وحى شد: «خداوند تو را خاضع و روزهگير كرد، طعامى از بهشت به تو داد كه نه تو آن را مىدانستى و نه پدرانت، تا تو را بياموزد كه انسان تنها به نان زنده نيست، بلكه به هر كلمهاى كه از طرف خداوند صادر شود، انسان زنده مىشود.»(9)
آثار و بركات روزه
1- اثر تربيتى، روانى
مهمترين اثر روزه بعد تربيتى و روانى آن است. روزه روح آدمى را تلطيف و اراده انسان را «قوى» و غرائز او را «تعديل» مىكند.
از مرتاضان و مهذبان نفوس، كه از راههاى مخصوص به خود به تطهير روح مىپردازند، گرفته كه معتقدند: آنچه نفس را ناخوش آيد، بايد بدان پرداخت و روزه چنين است تا صوفيان، كه چله نشينند و از اصولشان امساك است، و عارفان كه مىگويند: اندرون از طعام خالىدار تا در او نور معرفت بينى(10) همگى نقش محورى روزه در خودسازى و تهذيب نفس را باور دارند؛ زيرا روزه، تمرين مقاومت و آمادگى روحى در خودسازى است. براى اين كه اخلاق و تهذيب نفس بر دو پايه استوار است:
الف) تخليه؛ يعنى پاكسازى و تصفيه روح از عادات ناپسند و آلودگىهاى مادى كه مقدمه آن شناخت صفات پسنديده و ناپسند است.
ب) تحليه؛ يعنى آراستن نفس به صفات پسنديده و مطلوب انسانى، مانند تقوا كه از حكمتهاى روزه است «لعلكم تتقون».(11)
روزه كلاس كسب تقوا است، تمرينى براى متقى شدن است. افرادى كه ساليانه، يك دوره يك ماههاى براى شركت در اين پيكار درونى را مىگذرانند، از آمادگى رزمى و دفاعى بيشترى برخوردارند. براى اين كه پيامبر اكرم(ص) شكم پرستى و شهوت جنسى را از جمله سه امرى برشمرد كه پس از خويش، براى امتش نسبت به آنها بيمناك بود.(12)
و نيز از كلام گوهر بار آن حضرت است كه فرمود: «اولين چيزهايى كه موجب گرفتارى انسان در آتش جهنم است، دهان (ابزار گناهان فراوان)، و فرج (ابزار شهوت جنسى) است».(13)
در ماه مبارك رمضان، از جمله امورى كه روزهدار بايد از آنان پرهيز كند، خوردن و آشاميدن و مسائل جنسى است. او بايد در حال روزه با وجود گرسنگى و تشنگى از غذا و آب، از بعضى لذات چشم بپوشد و عملاً ثابت كند كه همچون حيوان در بند اصطبل و علف نيست. او مىتواند زمام امور نفس سركش را به دست گيرد و با تمرينهاى پيگير و خستگىناپذير از رقبههاى دشوار شكم و شهوت پرستى بگذرد و بر هوسها و شهوات خود مسلط گردد.
در حقيقت بزرگترين فلسفه روزه همين اثر تربيتى و معنوى آن است. انسانى كه انواع غذاها و نوشابهها در اختيار دارد و هر لحظه تشنه و گرسنه شد به سراغ آن مىرود، همانند درختانى است كه در پناه ديوارهاى باغ بر لب نهرها مىرويند، اين درختان نازپرورده، بسيار كم مقاومت و كم دوامند. اگر چند روزى آب از پاى آنها قطع شود، پژمرده مىشوند و مىخشكند؛ اما درختانى كه در لابلاى صخرهها در دل كوههاى بيابانها مىرويند و نوازشگر شاخههايشان در همان اوان رشد و نمو، طوفانهاى سخت و آفتاب سوزان و سرماى زمستان است و با انواع محروميتها دست به گريبانند، بسيار محكم و پر استقامت و سختكوش و سختجانند.
روزه نيز آدمى را از عالم حيوانات ترقى داده و به جهان فرشتگان صعود مىدهد.
اگر پيامبر اسلام (ص) مىفرمايند: «الصوم جنة من النار؛ روزه سپرى است در برابر آتش دوزخ»(14)اشاره به اين موضوع است.
و نيز امام على (ع) مىفرمايد: «و صوم شهر رمضان فإنه جنة من العقاب»(15) و روزه ماه رمضان سپر است از عقاب الهى.
يعنى روزه موجب غفران و آمرزش گناهان و معاصى انسان است، كه به وسيله روزه نجات از آتش جهنم و عقوبت پروردگار حاصل مىشود.
در روايت آمده كه امام على (ع) از پيامبر اكرم (ص) پرسيدند: چه كنيم كه شيطان از ما دور شود؟ حضرت فرمود: «الصوم يسود وجهه و الصدقة تكسر ظهره و الحب فى الله و المواظبة على العمل الصالح يقطع دابره و الاستغفار يقطع وتينه»(16)روزه روى شيطان را سياه مىكند و و انفاق در راه خدا پشت وى را مىشكند و دوست داشتن به خاطر خدا و مواظبت بر عمل نيك، دنباله او را قطع مىكند و استغفار رگ قلبش را مىبرد.
روان و جان آدمى تنها گذرگاه رحمان نيست، بلكه گامهاى دهشتبار شيطان نيز گاه در آن طنين مىكند. قلب هر چند «حرم» خداست، ولى گاه صداى نامحرم در حريم آن شنيده مىشود و قاهقاه شيطان گستره آن را پر مىكند. چه كنيم تا گناه به قلبمان راه پيدا نكند؟ چه كنيم تا رشتههاى مرئى و نامرئى كه دست سياه شيطان بر گردن دلمان مىافكند، ما را به سراشيبى جهنم نكشاند؟ چه كنيم كه «خودمان» باشيم و شفاف و روشن زندگى كنيم و خدا كه آرامگاه همه پروازگران عرصه معرفت و محبت است، آشناي جانمان باشد و ياد او هم سايه لحظهها و فرصتهايمان؛ هزاران راه پيشپاى نهادهاند تا بيراهه و گژراهه ما را نربايد، هزاران نردبان به شوق زيارت قدمهاى ما آغوش گشودهاند تا ما اسارت خاك و زمين را نپسنديم و سمت آبى آسمان را گم نكنيم.
آرى به فرموده رسول رهبر (ص)، روزه بزرگترين مانع وسوسههاى شيطان و نردبان صعود و تقرب به پيشگاه خداى متعال است.
روزه، تمرين فشرده و سازنده براى نيكو شدن است. تمرين «گناهزدايى» و «خدا آشنايى» است.
فرصت فاصله گرفتن از پرتگاهها و آفات و رهايى از افتادن در مرداب هوس خواهى، نفس پرستى و شكم بارگى است.
يازده ماه خزان زدگى و انجماد زمستانى روان و جان، به يك ماه «بهارانه» زيستن در هم شكسته و رمضان نور افشانى مىكند.
2- اثر اجتماعى اخلاقى
نظام طبقاتى و فاصلههاى ژرف ميان تهدستان و توانمندان، يكى از عوامل تنشزا و نارضايتى در نظام و اجتماعى است كه به هر ميزان فاصله اختلاف طبقاتى، عميقتر گردد، ناهنجاريهاى اجتماعى و مفاسد اخلاقى افزونتر مىگردند و پيوسته آتش كينه و انتقام گروه تهيدست به واسطههاى فشارهاى اقتصادى و محروميتهاى اجتماعى نسبت به توانگران شعلهورتر مىشود تا آنگاه كه به مرحله انفجار و ناآراميهاى اجتماعى، مىانجامد.
شريعت حياتبخش اسلام با تكيه بر اصل «عدالت اجتماعى»، نهايت تلاش و كوشش را در تنظيم روابط جامعه به كار برده و از آنجا كه طبيعت بشر به واسطه استعدادها و توانمنديهاى فردى مختلف است، ساعى بوده تا با جعل احكام و دستورهاى گوناگون، آن اختلاف طبيعى را نيز به حد اقل برساند. از جمله اين احكام، «روزه» است كه اولاً به سبب آن، ميان تمام افراد جامعه برابرى و مساوات ايجاد مىكند و ثانياً: شرايطى را پديد مىآورد كه تا ثروتمندان با درك موقعيت محرومان، فشارهاى اقتصادى و رنجهاى اجتماعى آنان را كاهش دهند و ثالثاً: با اين اقدام، جامعه را از پريشانى و نارضايتى، پيراسته مىسازد و روحيه برادرى و همگرايى را در ميان آنان به وجود مىآورد. ازاينرو، هنگامى كه «هشام بن حكم» از امام صادق (ع) فلسفه روزه مىپرسد، حضرت مىفرمايد:
«انما فرض الله الصيام ليستوى به الغنى و الفقير و ذلك ان الغنى لم يكن ليجد مسّ الجوع و فيرحم الفقير لان الغنى كلّما اراد شيئاً قدر عليه، فأراد الله تعالى ان يسوّي بين خلقه و ان يذيق الغنى مسّ الجوع و الالم ليرقّ على الضعيف و يرحم الجائع»(17)به راستى خداوند روزه را واجب كرد، تا به وسيله آن بين تهيدستان و ثروتمندان برابرى ايجاد كنند و اين براى آن است كه ثروتمندان كه هرگز درد گرسنگى و فقر را احساس نكردهاند، به فقيران رحم آورند، زيرا اغنيا، هرگاه (خوردنى و آشاميدنى) را اراده نمودهاند (و هوس هر نوع مأكولات و مشروبات كردند) برايشان ميسر است، پس خداوند متعال «روزه را واجب نمود» كه تا بين بندگانش از فقير و غنى، مساوات و برابرى به وجود آورد، و اين كه سرمايهداران مسلمان گرسنگى و درد فقيران را لمس نمايند تا بر آنان شفقت ورزند و ترحم كنند.
يكى از آثار و بركات اخلاقى و معنوى روزه اين است كه انسان با گرسنگى و تشنگى، به ياد گرسنگى و عطش روز قيامت مىافتد و تصميم مىگيرد براى آن روز واپسين توشهاى آماده سازد. بنابر آنچه كه از آموزههاى اصيل اسلامى فهميده مىشود، روزقيامت گرماى طاقتفرسايى دارد. چنان كه امام على (ع) مىفرمايد: «قدالجمهم العرق؛ عرق مانند لجام، اطراف دهان انسانها را گرفته است.»(18)اين نوع تشبيه براى گرماى قيامت، نشانه شدت و سختى آن است. در روايتى ديگر از امام باقر (ع) درباره آيه شريفه «واليوم تجزون عذاب الهون» پرسيدند، حضرت فرمود: مراد از «عذاب الهون» تشنگى روز قيامت است.(19)
پيامبر اكرم (ص) در «خطبه شعبانيه» مىفرمايد: «واذكروا بجوعكم و عطشكم فيه جوع يوم القيامة و عطشه»(20)با گرسنگى و تشنگى خويش در روزه رمضان به ياد گرسنگى و تشنگى روز قيامت باشيد.
و نيز در روايتى ديگر درباره خصلتهايى كه خداوند به روزهدار عطا مىكند، چنين مىفرمايد: «أوالخامسة امان من الجوع و العطش يوم القيامة»(21)يكى از خصلتهاى روزهدار اين است كه از تشنگى و گرسنگى قيامت در امان مىباشد.
در روايتى از امام على (ع) نقل شده كه يكى از فلسفههاى اخلاقى روزه آزمايش اخلاص انسانهاست. چنان كه فرمود: «والصيام ابتلاء لاخلاص الخلق»(22)خداوند روزه را براى آزمايش اخلاص مردم واجب فرموده است.
معناى اين كلام گوهربار حضرت اين است كه كسى كه روزه مىگيرد و تمامى روز را با وجود اين كه به انواع خوردنيها و آشاميدنيها دسترسى دارد، در عين حال امساك مىكند، جز اخلاص به پيشگاه حق تعالى مفهومى ديگر ندارد و كسى كه به پيشگاه خداوند متعال اخلاص ورزد، تمامى اوصافى كه براى شخص صائم وجود دارد، شامل حالش مىشود.
3- اثر بهداشتى و درمانى روزه
روزه، افزون بر فوائد تربيتى و اجتماعى و …، فوائد بهداشتى نيز دارد. روزه تمام دستگاههاى بدن را از خستگى مدام رها مىسازد، عمر را طولانى مىكند، به جسم نشاط تازه اى مىبخشد و آدمى را از كسالت و سستى درمىآورد، از بيمارى و دردها آزاد مىسازد و چاقى زياد را از بين مىبرد.
روزه، براى تعويض و تجديد چربيهاى ذخيره شده بدن و كاهش ذخاير چربى گليكوژنى اعضاى مختلف بدن، روش منحصر به فردى است. گويا اين كه ارزش جنبههاى معنوى و وظيفه روزه از نظر روانشناسى و بهداشت جسمى بيشتر است.(23)
روزهدارى كه امروزه آن در پزشكى به نام «رژيم»، در موارد مختلفى از بيماريها تجويز مىكنند، سبب مىشود كه ذخاير مخصوص گليكوژن يا چربى بدن از نقاط مختلف برداشته شوند و به مصرف احتراق داخلى يا انرژى خارجى و سوخت و ساز آن برسند و مسلم است كه بدن در حال روزه ابتدا چربيهاى زير جلدى را به مصرف
رسانده و به تدريج نوبت به چربيهاى احشا مىرسد، ولى در هيچ صورتى، روزهدارى، صدمهاى به نسوج عضلانى و استخوانى بدن وارد نمىسازد، مگر اين كه انسان مدتها گرسنه بماند و تمام ذخاير بدن از بين بروند، آنگاه نسوج عضلانى مورد استفاده خود بدن واقع مىشوند.(24)
دكتر «الكسيس كارل» در كتاب «انسان، موجود ناشناخته» مىنويسد: «با روزهدارى، قند خون در كبد مىريزد و چربيهايى كه در زير پوست ذخيره شدهاند و پروتئينهاى عضلات و غدد و سلولهاى كبدى آزاد مىشوند و به مصرف تغذيه مىرسند.»
وى مىگويد: «لزوم روزهدارى در تمام اديان تأكيد شده است. در روزه، ابتدا گرسنگى و گاهى نوعى تحريك عصبى و بعد ضعفى احساس مىشود، ولى در عين حال، كيفيات پوشيدهاى كه اهميت زيادي دارند، به فعاليت مىافتند و بالأخره تمام اعضا، مواد خاص خود را براى نگهدارى و تعادل محيط داخلى و قلب، قربانى مىكنند و به اين ترتيب روزه تمام بافتهاى بدنى را مىشويد (خانه تكانى مىكند) و آنها را تازه مىكند.»(25)
دكتر «ژان فروموزان» روش معالجه با روزه را، شست و شوى اعضاى بدن تعبير مىكند، كه در آغاز روزهدارى، زبان باردار است، عرق بدن زياد است، دهان بدبو است و گاه آب از بينى راه مىافتد، كه همه اينها علامت شروع شست و شوى كامل بدن است. پس از سه چهارم روز بو برطرف مىشود، اسيداوريك ادرار كاهش مىيابد و شخص احساس سبكى و خوشى خارق العادهاى مىكند. در اين حال اعضا هم استراحتى كافى دارند.
دكتر «تومانياس» درباره فوائد بهداشتى روزهدارى مىنويسد: «فائده بزرگ كم خوردن و پرهيز نمودن از غذاها در مدت كوتاه، آن است كه چون معده در طول مدت يازده ماه مرتب پر از غذا بوده، در مدت يك ماه روزهدارى مواد غذايى خود را دفع مىكند و همينطور كبد كه براى هضم غذا مجبور است دائماً صفراى خود را مصرف كند، در مدت سى روز ترشحات صفراوى را صرف حلكردن باقىمانده غذاى جمع شده خواهد كرد. دستگاه هاضمه در نتيجه كم خوردن غذا، اندكى فراغت حاصل نموده و رفع خستگى مىنمايد. روزه، يعنى كم خوردن و كم آشاميدن در مدت معينى از سال و اين بهترين راه معالجه و حفظ تندرستى است، كه طب قديم و جديد را از اين جهت متوجه خود ساخته است. به ويژه امراضى كه بر دستگاه هاضمه، به خصوص كليه و كبد عارض مىشود و به توسط دارو نمىتوان آنها را درمان كرد، روزه به خوبى معالجه مىنمايد. چنانچه بهترين دارو براى برطرف ساختن سوء هاضمه نيز روزه گرفتن است. بيماري مخصوص كبد نيز كه موجب يرقان مىگردد، بهترين طريق درمانش همانا روزه گرفتن است؛ زيرا ايجاد اين امراض اغلب اوقات به واسطه خستگى كبد است كه در هنگام زيادى عمل و فعاليت، نمىتواند صفرا را از خود بگيرد.»(26)
دكتر «گوئلپا» فرانسوى مىگويد: «چهار پنجم بيماريها از تخمير غذا در رودهها ناشى مىشود كه همه با روزه اصلاح مىگردد.»(27)
دكتر «آلكسى سوفورين» مىنويسد: «جسم به هنگام روزه به جاى غذا از مواد باقىمانده در بدن استفاده كرده و آنها را مصرف مىكند و بدين وسيله مواد كثيف و عفونىاى كه در جسم است و ريشه و خميره بيماريها از آنهاست، از بين مىرود. روزه سبب بهبودى همه بيماريها است. بنابراين، شايسته است كه جسم خود را به وسيله روزه، نظيف و پاكيزه كنيد.»(28)
بيماريهايى را كه اين دانشمندان توانستهاند به وسيله روزه معالجه نمايند به قرار ذيل است: «نوراستنى، التهاب معده، التهاب حنجره، سفليس، سل، درد چشم، زكام مزمن، درد سينه، نفخ و ورم ريهها، بيماريهاى عصبى، لرزش اندام، استسقاء، فلج، كمخونى، اضطراب روحى، ضعف عمومى بدن، بيمارى كبد ، مالاريا و بالأخره تضعيف غدههاى سرطانى و ترك اعتياد.»
دكتر «كاريو» آمريكايى مىنويسد: «هر شخص بيمار بايد در سال مدتى از غذا پرهيز كند؛ زيرا مادامى غذا به تن مىرسد، ميكروبها در حال رشدند، ولى هنگامى كه از غذا پرهيز شود، ميكروبها روبه ضعف مىروند.»
وى همچنين مىافزايد: «روزهاى كه اسلام واجب كرده است، بزرگترين ضامن سلامتى تن است.»
از مطالب يادشده درباره فايده بهداشتى درمانى روزه در مىيابيم كه امروزه در علم پزشكى به اثبات رسيده كه عامل بسيارى از بيمارىها زياده روى در خوردن و آشاميدن و عدم رعايت بهداشت تغذيه است.
پيام آور بزرگ اسلام، پيامبر اكرم (ص) قرنها پيش، اين مطلب را در كلامى ژرف چنين فرمود: «المعدة بيت كل داء و الحمية رأس كل دواء»(29)معده، خانه تمام دردهاست و پرهيز و امساك بالاترين داروهاست.
4- اثر عرفانى الهى
در حديث قدسى (يعنى احاديثى كه سلسله سندش منتهى به خود خداى تعالى مىشود) آمده: كه خداى تعالى فرمود: «كل عمل آدم هو له غير الصيام، هو لى و انا أُجزى به»؛ از ميان اعمال و عبادات فرزندان آدم، فقط «روزه» براى من است و من پاداش روزهام.
اين روايت را شيعه و سنى البته با مختصر اختلافى نقل كردهاند و وجه اين كه روزه براى خداى متعال است، اين است كه تنها عبادتى است كه از امور عدمى تشكيل مىشود، به خلاف عبادات ديگر، از قبيل نماز، و حج و امثال آن، كه از امور وجودى تركيب مىيابد، و يا حد اقل امور وجودى هم در آنها دخالت دارند، و روشن است كه فعل وجودى نمىتواند محض و خالص در اظهار عبوديت عبد و ربوبيت خداى متعال باشد؛ زيرا خالى از نقايص مادى و آفت محدوديت و اثبات انانيت نيست، و ممكن است در انجام آن قصد غير خدا (ريا) نيز به ميان آيد، و سهمى از آن را براى غير خدا انجام دهد، چنان كه در موارد ريا و سمعه و سجده براى غير خدا اين آفات مشاهده مىشود، به خلاف عملى كه همه آن نفى است، يعنى روزه كه عبارت است از نخوردن، ننوشيدن، و ترك بسيارى از مشتهيات ديگر كه صاحبش خود را بالاتر از اسارت در برابر ماديات مىبيند، و با خويشتندارى خود را از لوث شهوات نفس پاك نگه مىدارد، و اين امور عدمى چيزى نيست كه غير خدا هم سهمى از آن داشته باشد؛ زيرا امرى است تنها ميان بنده و پروردگارش (پنهان از چشم ديگران است) و طبعاً كسى جز خدا از آن با خبر نمىشود.
و اين كه فرمود: «و انا اجزى به» اگر واژه «اَجزى به» را به صيغه معلوم بخوانيم، يعنى من جزاى آن را مىدهم، آن وقت دلالت مىكند بر اين كه در دادن اجر به بنده، كسى ميان او و خدا فاصله و واسطه نمىشود، همان طور كه بنده هم در بندگى و عبادت خدا به وسيله روزه كسى را دخيل قرار نداد، و نگذاشت كسى از روزهداريش با خبر شود، چنان كه در باره صدقه آمده است: صدقه را تنها خدا مىگيرد، و بين صدقه دهنده و خدا كسى واسطه نيست، و در قرآنكريم نيز آمده: «و ياخذ الصدقات»(30)و فقط خداوند مىگيرد صدقات را. چنان كه در روايتى تصريح شده كه همه اعمال آدمى را فرشتگان تحويل مىگيرند، جز «صدقه» كه به طور مستقيم به دست خدا مىرسد!(31)
و اما اگر «اُجزى به» را به صيغه مجهول بخوانيم، معنايش اين مىشود: خود من (خدا) جزاى روزه قرار مىگيرم.
علامه طباطبائى (ره) درباره اين حديث مىنويسد: در اين صورت كنايه از نزديكى روزهدار به خداى تعالى است.(32)بر سالكان حق اهل تحقيق پوشيده نيست كه اين حديث شريف داراى معناى بلندى است كه سزاوار بود دانشمند بزرگوارى چون علامه طباطبائى درباره آن سخن مىگفت. ولى به هر حال درك معناى اين حديث بسيار مشكل است؛ زيرا تساوى ميان كالا و بهاى آن از بديهيات عقلايى است و درباره پاداش اعمال بندگان، هر چه خداوند عطا فرمايد، تفضل است و كسى از او حق مطالبه ندارد. ازاينرو، معقول است حق تعالى، عدل جان انسان را، فردوس برين، قرار دهد، آنگونه كه فرموده است: «خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خريدارى مىكند كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد….»(33)يا درباره روزهداران آمده است، كه باب مخصوصى در بهشت دارند، «ان للجنه باباً يدعى الريان لا يدخل منه الاّ الصائمون.»(34)
به هر حال معناى اين كه خداوند متعال پاداش روزهدار است، «من پاداش روزهام» بدين معناست كه خداوند مىفرمايد: من خود را به روزهدار مىدهم؛ خودم را به او مىدهم، يعنى او را خدايى مىكنم و اين، همان است كه در روايت آمده است كه اخلاقتان را خدايى كنيد. (تخلقوا باخلاق الله) يعنى انسان «خداگونه» شود. چنان كه در حديث قدسى آمده است: «… وقتى كه بندهام در اثر عبادت و كارهاى شايسته به من نزديك شود، او را دوست خواهم داشت و در نتيجه آن، من كه به توسط من مىبيند و زبان و دست او هستم، به طورى كه او به توسط من مىگويد و مىگيرد.»(35)
شايان ذكر است كه روزهاى اين پاداش را دارد كه تمام اعضا و بدن و قلب آدمى صائم (روزهدار) باشد. در اين صورت شخص به گونهاى از ماديات فاصله مىگيرد و با عالم عقل كه نزديكترين موجود به خداست نزديك مىشود، تا جايى كه فانى در اراده خدا مىگردد و به مبدأ مطلق اتصال مىيابد و به مقام صائمين واقعى (خواص الخواص) مىرسد.
پىنوشتها: –
1.ترجمه تفسير مجمع البيان،ج2، ص199.
2.تفسيرالميزان، ج3، ص8.
3.سوره بقره، آيه 43.
4.سوره توبه،آيه 112.
5.سوره بقره،آيه 183.
6.سوره انعام،آيه 12.
7.روزه، بهترين درمان بيماريهاى روح و جسم، ص149.
8.تفسير فخررازى، ج15،ص68.
9.روزه، بهترين درمان بيماريهاى روح و جسم، ص150.
10.سعدى.
11.سوره بقره،آيه183.
12.ر.ك: جامع السعادات، ح2،ص4.
13.ر.ك: خصال، ص78،ح126.
14.فروع كافى، ج 4،ص162.
15.نهج البلاغه صبحى صالح، ص163.
16.بحارالانوار، ج196ص255.
17.وسائل الشيعه، ج7،ص3،ح1؛من لايحضره الفقيه،ج2 ص73،ح1766.
18.نهج البلاغه، خطبه110.
19.بحارالانوار، ج7،ص186.
20.همان، ج96،ص356.
21.همان، ص299.
22.نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت244.
23.ر.ك: احمد صبور اردوبادى، اهميت روزه از نظر علم روز، ص29.
24.ر.ك: همان، ص53.
25.روزه، ضيافت نور، ص56.
26.همان.
27.همان.
28.همان.
29.بحارالانوار، ج62،ص290.
30.سورهتوبه،آيه105.
31.تفسير عياشى، طبق نقل تفسير برهان، ذيل آيه مورد بحث.
32.ر.ك: تفسيرالميزان، ج2،ص25.
33.سوره توبه،آيه 111.
34.بحارالانوار، ج93،ص252.
35.اصول كافى، ج2،ص352.
مبارزه با مفاسد و بدحجابى
مبارزه با مفاسد و بدحجابى
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
وظيفه اركان حاكميت
در مقاله پيشين از طرح ارتقاى اخلاقى نيروى انتظامى شامل برخورد با اراذل و اوباش و مفاسد اجتماعى از جمله مبارزه با بدحجابى به عنوان يك منكر آشكار سخن به ميان آمد. موضوعى كه با واكنشهاى مثبت دينداران جامعه و علاقمندان به صلاح اجتماع روبرو شد و نيروى انتظامى را مورد حمايت قرار داده و ادامه و استمرار آن را خواستار شدند، هرچند پارهاى ليبرال مآبها و پارهاى نشريات و روزنامهها با گرايش خاص بر آن خرده گرفته و در برابر اين حركت صف آرائى كردند و جوّ منفى را دامن زدند.اقدام نيروى انتظامى همانقدر كه معتقدين به ارزشهاى اسلامى را شادمان كرد و آنرا نويدى در جهت پاكسازى چهره جامعه از ناهنجاريها دانستند، گروههايى نيز با اقليت به خردهگيرى و جوّسازى پرداخته و اينها كسانى بودند كه به فرهنگ اباحيگرى تمايل بيشترى داشته و آزادى بى قيد و شرط را به شيوه غربيها دامن مىزنند. به هر حال ما چه بخواهيم و چه نخواهيم در جامعه ما دو تفكر وجود دارد: يكى تفكر اصول گرايى كه حاكميت ارزشهاى اسلامى را خواهان است و ديگرى تفكر نقطه مقابل آن كه هرچند در اقليت است اما چندان در قيد حاكميت اصول و ارزشهاى اسلامى نيست و اين را در موضعگيريهاى خود در برابر دولت و مجلس و مسائل فرهنگى و اجتماعى نشان داده است. جريانى كه بيگانگان نيز از آن حمايت مىكنند و خواه خود آنها بخواهند و بفهمند يا نخواهند و نفهمند عملاً در مسيرى گام بر مىدارند كه به دشمنان اين ملت اميدى و نويدى بدهند. يكى از دلائل آن همين طرح امنيت اخلاقى نيروى انتظامى و برخورد با اراذل و اوباش و مزاحمان نواميس مردم و لمپنها و آنارشيستها و عروسكهاى خيابانى است كه نه تنها برخى از داخل به نقد و انكار آن پرداختهاند بلكه رسانههاى خارجى نيز از آن سوژهها ساخته و آنرا منافى با آزادى و حقوق بشر! دانستهاند و براى لكه دار كردن اين نهضت مفاسد اخلاقى فيلم ساخته و سوژه درست كرده و گزارشهاى خلاف واقع داده و آنرا نوعى خشونت و سلب آزادى در دولت كنونى قلمداد كردهاند و البته نيازى به بيان ندارد كه كسانى در برابر اين حركت اخلاقى صف بندى كردهاند كه اعمال خشونت بارشان و شكنجههاى قرون وسطائى آنها در عراق و فلسطين و جاى جاى جهان و زندانهاى مخفى و آشكارشان در اروپا و آمريكا و اسرائيل و گوانتانامو و… روى جنايتكاران تاريخ را سفيد كرده و خاطرههاى ننگين آتيلا و آيشمن
و هيتلر را تداعى مىكند آنگاه رسانههايشان از واشنگتن و لندن و تل آويو اقدامات نيروى انتظامى را در مبارزه با مفاسد و مفسدان و هنجارشكنان زير سؤال بردهاند كه اين مايه شگفتى نيست، آنچه شگفتى آفرين است همصدايى برخى رسانههاى خودى با بيگانگان و دشمنان ايران اسلامى است كه هر حركت اصلاحى در دولت اصولگرا را با ديد منفى مىنگرند و چشم خود را بر واقعيات و حقايق بستهاند و براى هر اقدامى توجيه منفى دارند!
و البته ناگفته نگذاريم كه در هر طرح اصلاحى پارهاى اشتباهات و سوء رفتارها امكان وقوع دارد و در اين مورد نيز مكرر به نيروى انتظامى گفتهايم كه به همه نيروهاى عامل زير دست بايد تأكيد شود در برخورد با مفاسد تخلف و فساد ديگرى را مرتكب نشوند كه با امر به معروف و نهى از منكر در تضاد باشد و بد بينى و تنفر ايجاد كند و از اصول اخلاق و كرامت انسانى بدور باشد. چه، موفقيت در امر و نهى الهى در سايه رعايت اصول اخلاق و روش ارشادى قابل دسترسى است. هدف از اين طرح زدودن منكرات از چهره جامعه است و اين اصول و روشهاى درست و مشروع خود را طلب مىكند و البته فرماندهان نيروى انتظامى نيز معتقدند كه اين روش بايد اساس كار باشد هرچند تخلف در پارهاى موارد وجود دارد كه با آن بايد برخورد شود و مباحث خاص اين مطلب در گفتگو با فرماندهان نيرو مطرح شده كه با استقبال آنان مواجه شده است و در هر حال صحّت عمل و راه و روش مناسب و منطبق با تعليم و تربيت اسلامى در مقابله با مفاسد بايد منظور نظر باشد. زيرا هدف از برخورد با فساد و تخلفات اخلاقى، اصلاح و هدايت و روشنگرى و تربيت است و در اين بخش از موضوع نقش رسانهها به ويژه صدا و سيما بسيار با اهميت است. كه بايد به وظيفه توجيهى و فرهنگى خود بهتر از پيش توجه كنند. اگر ما بتوانيم هنجار شكنان را به زشتى عملشان توجه دهيم و در جهت تغيير مسيرشان با هدايت و ارشاد حركت كنيم اين يك حركت ديرپاى و مفيدى خواهد بود كه درباره آن توضيح بيشتر خواهيم داد. هر چند در همه موارد اين روش كارايى ندارد و برخورد عملى در هر حال الزامى است. چرا كه اگر با فساد برخورد نشود دامن ديگر افراد جامعه را خواهد گرفت.
برخورد عملى با مفسدان وظيفه حاكميت
موضوعى كه بايد به آن پرداخت و در برخى مقالات و تحقيقات جلب نظر مىكند اين است كه آيا برخورد عملى با مفاسد از وظائف دولت اسلامى است يا اينكه نهادهاى حكومتى تنها به تذكر و ارشاد بايد بسنده كنند؟پاسخ به اين پرسش را مىتوان از منابع اسلامى و كتاب و سنت و سيره صالحين به دست آورد كه در اين مقام به صراحت تكليف را روشن ساخته است. علاوه براينكه وظيفه معروف پرورى و منكر ستيزى تكليف آحاد مسلمانان است،
براى حاكمان ويژگى خاص دارد، چرا كه عمل حاكمان تعيين كننده سرنوشت جامعه است. حاكمان هم خود بايد عامل به معروف و تارك منكر باشند و هم جامعه را بدان فرا خوانند و براى اجرايى شدن آن اقدام نمايند.
قرآن كريم در موارد متعددى به اين موضوع پرداخته است. از جمله:
1- «الذين ان مكنّاهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عاقبة الامور؛(1) آنانكه اگر در زمين تمكن و اقتدار داديم نماز را بپا دارند و زكات را بپردازند و امر به معروف و نهى از منكر كنند. و سرانجام همه امور براى خداست.»
و در همين حال كه قرآن ويژگى مؤمنان و حاكمان اسلامى را در باب امر و نهى بيان فرموده است در مقابل آن امر به منكر و نهى از معروف را خصلت منافقان برشمرده و مىفرمايد: «المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم نسوا اللّه فنسيهم انّ المنافقين هم الفاسقون؛(2) مردان منافق و زنان منافق از يك گروهاند، به بدى فرمان مىدهند و از نيكى باز مىدارند و دستانشان را از انفاق بستهاند، خدا را فراموش كرده و خداوند آنها را به دست فراموشى سپرده است، منافقان همان تبهكارانند.»
درست بر عكس مؤمنان كه دائماً از طريق امر به معروف و نهى از منكر در اصلاح جامعه و پيراستن آن از آلودگى و فساد مىكوشند(3) منافقان سعى مىكنند فساد همه جا را بگيرد و معروف از جامعه برچيده شود تا بتوانند در چنان محيط آلودهاى به اهداف شوم خود برسند.
از اين آيه كريمه مىتوان استفاده كرد كه ترويج فساد و مخالفت بامعروف از خصلتهاى منافقان است هر چند مدعى اسلاميت و ايمان باشند و با اين شاخصه مىتوان مدعيان اصلاحات را از اصلاحگران واقعى باز شناخت. بسيارند مدعيان اصلاحطلبى كه در درون خود فساد را مىپروند و در جامعه مىپراكنند، چرا كه عناصر فاسد جز در فضاى آلوده رشد نمىكنند آنها از فرآوردههاى فساد تغذيه مىشوند، اينست كه مايل نيستند جامعه رو به صلاح برود و محيط آراسته و پيراسته باشد چه در اين شرائط آنها جايگاهى ندارند. بنابراين آنها كه به رواج منكرات چهره خوش نشان مىدهند به موجب اين آيه در صف منافقان قرار مىگيرند.
همچنين قرآن كريم در مقام نكوهش روحانيان اهل كتاب، انگشت روى مسئله نهى از منكر نهاده و مىفرمايد: «لولاينهاهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ماكانوا يعملون؛(4) چرا علماى ربانى و دانشمندان دينى (از يهودى و نصارى) آنها را از گفتار گناه آلود و خوردن حرام نهى نمىكنند بسيار زشت است آنچه آنها عمل مىكنند.»
در روايتى از حضرت سيد الشهدا(ع) در باب امر به معروف و نهى از منكر چنين آمده است كه اين گروه از اهل كتاب دست در جيب ظلمه داشتند و از سفره آنها مىخوردند از اينرو زبان اعتراض به اعمال مفسدانه آنان نمىگشودند و از منكرات آنان را برحذر نمىداشتند. و در همين خطبه است كه امام، عالمان و راويان مسلمان را هشدار مىدهد و تحذير مىكند كه نبايد در برابر فساد و منكر كه از ظالمان زمان خود مىبينند ساكت باشند چرا كه آنها هر چه عزّت و حرمت در جامعه دارند به بركت دين خدا است و بنابراين نبايد نظارهگر فساد و منكر باشند و دين خود را در معرض خطر ببينند و دم برنياورند و زبان به اعتراض نگشايند. صرفاً به اين دليل كه دنيايشان در خطر مىافتد! (به متن و ترجمه خطبه رجوع شود تحف العقول، ص 240 – 243).
بارى آيات بسيارى به اين وظيفه مهم اسلامى توجه داده كه در اينجا نقل آن ضرورى نيست. در روايات نيز ضمن تأكيد بر اين وظيفه مهم اسلامى تصريح شده به اينكه ترك امر به معروف و نهى از منكر خصلت بى دينان است و يا تارك اين وظيفه مردهاى در ميان زندهها. از سخن نبى اكرم(ص) است كه مىفرمايد: «واى بر آن مسلمانى كه دين ندارد. مىپرسند: يا رسول اللّه مسلمانى كه دين ندارد كدام است؟ در پاسخ مىفرمايد: آنكس كه امر به معروف و نهى از منكر نمىكند. در روايتى از اميرالمؤمنين(ع) است كه براى امر به معروف و نهى از منكر سه مرحله قائل شدهاند: مرحله قلبى، مرحله زبانى، مرحله عملى و اين سه را از مراحل جهاد بر شمردهاند و هشدار دادهاند كه زمانى مىرسد كه مسلمانان اين سه را ترك مىكنند و اين نشانه سقوط و انحطاط است…» (رجوع به نهج البلاغه كلمات قصار، 373، 374، 375).
سيره عملى پيامبراكرم(ص) و ائمه معصومين – عليهم السلام – نيز نشان مىدهد كه آنان در برابر منكرات موضعگيرى داشته و اضافه بر نهى و تحذير به اقدام عملى دست مىزدند. اميرالمؤمنين(ع) در زمان حاكميت خود در حالى كه تازيانه در دست داشتند در بازار راه مىرفتند و اگر خلاف شرعى مىديدند و عمل حرامى مشاهده مىكردند از آن بر حذر داشته و به ترك آن ملزم مىساختند. از تمام آنچه گذشت مىتوان چنين نتيجه گرفت كه دولت اسلامى موظف است با شيوههاى مناسب و اقدام عملى جلو مفاسد را بگيرد و تنها تذكر زبانى و رسانهاى كافى نيست به ويژه آنكه در فقه اسلامى به استناد روايات، امر به معروف و نهى از منكر از مراحل جهاد شمرده شده و فقها بر اساس آن فتوا دادهاند. دولت اسلامى همانگونه كه بايد فروش مسكرات و قمار و ربا و ساير اعمال مردم را مانع شود مىبايست از كشف حجاب و هنجار شكنى جلوگيرى كند. به ويژه در شرائطى كه گفتار و تذكر تأثير لازم را ندارد و ناگزير به اقدام عملى بايد رو آورد و بخصوص در عصر ما كه بىحجابى و بدحجابى به صورت يك سياست از سوى دشمنان اسلام و بيگانگان و عوامل آنان هدايت و ساماندهى مىشود و بر اين مطلب تصريح كرده و آن را از سياستهاى راهبردى خود در برابر انقلاب اسلامى اعلام كردهاند و حتى كار بجايى رسيده كه عدّهاى از دختران و زنان فريب خورده را اجير مىكنند كه با لباسهاى مبتذل در خيابانهاى تهران دور بزنند فقط به اين منظور كه مد لباس مبتذل و نيمه برهنگى را ترويج كنند! در اين شرائط دستگاه نظارتى و امنيتى بايد بطور جدى برخورد كنند. و اين حركت هرچند دير هنگام شروع شده و گذشتگان تقصير يا قصور كردهاند و بايد جريمه آن به حساب آنان نوشته شود چرا كه مجال دادند در جامعه اينهمه فساد و گستاخى توسعه يابد و چهره جامعه اسلامى اينقدر آلوده شود و از كسى صدايى برنيايد و اقدامى صورت نپذيرد؟!
كار فرهنگى، ضرورت همه دستگاههاى كشور
بديهى است كه نيروى انتظامى به تنهايى قادر نيست امنيت اخلاقى جامعه را تأمين كند و اصولاً چنين انتظارى خطاست كه مسؤوليتى را كه بر دوش كليه اركان نظام سنگينى مىكند به عهده نيروى انتظامى بگذاريم و اقدامات ناجا را ديرپاى بدانيم. اقدامات ناجا به چهره جامعه و مراقبتهاى ظاهرى مربوط مىشود امّا تعميق اين فرهنگ و ديرپاى ساختن آن ساز و كار ديگرى مىطلبد، به علاوه آنكه در همين كنترل و نظارت نبايد نيروى انتظامى را تنها گذاشت. به بيان ديگر دو مطلب اساسى در مبارزه با فساد آشكار و از جمله بدحجابى بايد مد نظر قرار گيرد.
1- هميارى فرهنگى نهادهاى مسؤول
همواره سخن از كار فرهنگى است و همه مىگويند بايد كار فرهنگى كرد. ما مىپرسيم چه كسى بايد كار فرهنگى كند؟ آيا طى 27 سال در كار فرهنگى تقصير كردهايم كه امروزه تبعات آن را مىبينيم؟ اين نسل كنونى كه در جامعه با وضع نامناسب ظاهر مىشوند كجا تربيت شدهاند؟ و كجا آموزش ديدهاند؟ درست است كه در جامعه ما جوانان صالح و پسران و دختران و مردان و زنان شايسته كم نيستند و اكثريت جامعه را خوبان تشكيل مىدهند اما بالأخره بايد بررسى كرد مسؤولين فرهنگى طى ساليان دراز چه كردند؟ و آيا اصولاً در كار فرهنگى موفق بودهايم؟ و اگر نبودهايم چرا؟ آيا بدون ترديد در پديده فساد و ابتذال علل و عواملى بوده كه بازشناسى اينها مىتواند براى آينده راهگشا باشد.
در شناخت اين عوامل از توطئههاى ضد فرهنگى و تهاجم بيگانه نبايد غفلت ورزيد از بىتفاوتى برخى خانوادهها، از برنامههاى ماهوارهها، از ميليونها دلار آمريكا جهت مقابله با انقلاب اسلامى و… اما در اين ميان بايد بپذيريم در داخل نيز كم كارى فرهنگى بوده و يا موانعى وجود داشته كه كارهاى فرهنگى را خنثى مىكرده است.
رسيدگى به اين موضوع فعلاً محور سخن نيست. سخن در اين است كه در اين حركت كنونى ديرهنگام كه بر دوش نيروى انتظامى نهاده شده و حتماً بايد استمرار داشته باشد، نبايد نيروى انتظامى را تنها گذاشت. همه دستگاههاى فرهنگى از دبستان گرفته تا دبيرستان و دانشگاههاى كشور مسؤوليت دارند. از رسانه ملى صدا و سيما گرفته تا مطبوعات و اهل قلم بايد بخشى از اين مسؤوليت را به دوش بكشند. آموزش و پرورش بايد در تعليم و تربيت طرحى نو دراندازد و با احياى واحد پرورش و نظارت بر اخلاق و رفتار دانشآموزان و ارائه مشوقهاى لازم به تربيت اسلامى و تعميق فرهنگ دينى و اخلاقى و نظارت بر عملكرد دانشآموزان و توجيه بيشتر معلمان راه نوينى را بپيمايد و دانش آموختهگانى آشنا به معارف اسلامى و تربيت اخلاقى تحويل جامعه و يا دانشگاه بدهد. و اين امر به يك نهضت فرهنگى نياز دارد كه انتظار است آموزش و پرورش همت گمارد و انقلابى در اين نهاد فرهنگى كه قريب بيست ميليون فرزندان آب و خاك را پوشش مىدهد، پديد آورد.
دانشگاه و وزارت علوم
ركن ديگر مسؤوليت بر عهده وزارت علوم و دانشگاههاى وابسته به آن همچنين دانشگاه آزاد اسلامى و ديگر دانشگاههاى غير دولتى است. در اين مقطع تحصيلى نارساييهاى بسيارى چه از بعد آموزش و چه پرورش و تربيت دينى وجود داشته و دارد و زمينههاى انحرافهاى اخلاقى نيز فراهم است. در اين مقطع تحصيلى علاوه بر نارسائيها، آموزش و مشكل تعهد دينى برخى اساتيد و بىتفاوتى برخى مسؤولان، فضاى مختلط پسر و دختر و زمينههاى يارگيرى مجال چندانى براى تعهد دينى فراهم نمىسازد. هر چند نهادهاى انقلابى چون بسيج اساتيد و بسيج دانشجويى حضور نسبتاً چشمگيرى در دانشگاه دارند و عمره دانشجويى و اعتكاف و مراسم نماز جماعت در دانشگاهها منشأ تربيت دينى است. اما اينهمه خود جوش به وجود آمده و برنامه عمومى دانشگاه نبوده است. شوراى عالى انقلاب فرهنگى نيز كار چشم گير و قابل توجهى نداشته و در شرائطى كه براى هر دانشجو از بودجه دولت و سرمايه ملت هر سال چند ميليون هزينه مىشود اما بازدهى آن در ساختار علمى و اخلاقى دانشگاه با علامت سؤال روبرو است. دانشجويى كه در نخستين روزهاى ورود به دانشگاه مىآيد
شش ماه بعد تغيير چهره مىدهد و حجاب اسلامى كم كم كنار مىرود و فضاى مختلط دوجنس زمينه فرهنگ اخلاقى را با چالش مواجه مىسازد. اينجاست كه مسؤوليت مديريت دانشگاه و وزارت علوم بسيار سنگين است و اندك مسامحهاى در آن عواقب نامطلوبى را ببار خواهد آورد. چنانكه ببار آورده است (شرح اين ماجرا و راههاى اصلاحى آن را به فرصتى ديگر موكول مىكنم).
بخش فرهنگ عمومى
بخش ديگر فرهنگ مربوط به نهادهاى خبرى، تبليغى و فرهنگى عمومى چون صدا و سيماست كه نقش بسيار مهمى در ساختار فرهنگى جامعه ايفا مىكند، رسانه ملى هر چند برنامههاى مثبت و مفيد مذهبى و اخلاقى دارد اما از آسيبهاى فرهنگى نيز بدور نيست. شايد اشكال كار در گستردگى كار رسانه و برنامههاى متنوع و كاركنان و هنرمندان بى حد و مرز آن باشد كه هر چند مسؤولان آن، متعهد به هنجارهاى اخلاقى و انديشههاى اسلامى مىباشند اما نتوانند به درستى آن را مديريت كنند از اينرو برخى برنامهها و سريالها و فيلمهاى ارائه شده با مشكلاتى روبرو است كه بايد نظارت و مديريت قوىترى بر آن اعمال گردد. در طرح امنيت اخلاقى سيماى جمهورى اسلامى مىتوانست بهتر از اين و مؤثرتر عمل كند. به اعتقاد نگارنده جاى آموزش و توجيه در همين مسئله حجاب و عفاف و بدحجابى بسيار خالى است. اينكار با چند مصاحبه با فرماندهان ناجا عملى نيست. كار فرهنگى اين است كه رسانه ملى با دعوت از دانشمندان و هنرمندان و كارشناسان دلسوز به توجيه اين معضل اجتماعى در گفتگوها و برنامههاى متنوع بپردازد و آثار زيانبار لجام گسيختگىهاى اخلاقى را در زندگى فرد و خانواده و جامعه به تصوير كشد، احكام حجاب را با توجه به فقه اسلامى با بيان فلسفه آن به گوش مخاطبان برساند و مسؤولان فرهنگى و اجرايى را به وظائف سنگين شان توجه دهد. و از راهكارهاى هنرى و روانشناسانه و آموزنده به يارى طرح امنيت اخلاقى بپردازد.
ساير دستگاههاى فرهنگى نيز مىبايست نقش خود را ايفا كنند. سازمانها و دفاتر تبليغاتى و حوزه هنرى و سازمان ملى جوانان و مطبوعات و فيلمها هر كدام در اين نهضت اخلاقى گوشهاى از مسؤوليت را بايد به عهده گيرند تا جامعه با يك نهضت فرهنگى روبرو شود و تحوّلى اساسى پديد آيد.
2- دستگاههاى اجرايى و ادارات كشور
شاخه ديگر مسؤوليت بر عهده دستگاههاى دولتى از وزارتخانهها و سازمانها و ادارات و نهادهاى مربوطه است كاركنان اين دستگاهها كه عددشان كم نيست مىبايست الگوى شايسته عفاف و حجاب و اخلاق و معنويت باشد. اگر اين دستگاهها كه ابواب جمعى خانواده دولتاند هر كدام با تعهد به وظيفه خود عمل كنند يك انقلاب در دستگاههاى اجرايى و نتيجتاً در جامعه پديد خواهد آمد و اين انتظار به حقى است كه ملت از دولتىها دارند كه هم خود و هم خانواده و فرزندان خود را از انحرافها مراقبت كنند و هم كاركنان و حقوق بگيران را. در اين صورت نه فقط به شؤونات اسلامى ارج نهاده مىشود بلكه بازدهى كار و خدمت رسانى مضاعف خواهد شد. هرچند در اين دستگاهها نيروى مخلص كم نيستند اما موارد تخلّف هم وجود دارد كه مديران مافوق مىبايست براى حل آن جديت در عمل داشته باشند…
بطور خلاصه: مسؤوليت تأمين ارتقاى اخلاقى و شؤونات اسلامى مىبايست تقسيم شود و هر نهاد فرهنگى و اجرايى بخشى از آن را عهده دار شود تا اين نهضت به نتيجه برسد و به عبارت ديگر همانگونه كه بارها گفتهايم جامعه ما به يك انقلاب فرهنگى ديگر نياز دارد كه مسؤولان نظام نبايد از آن غفلت ورزند و گرنه فرداى ما بدتر از امروز خواهد بود و اين مسؤوليت دينى و ملى بر دوش مسؤولان ماست…
پىنوشتها: –
1. سوره حج، آيه 41.
2. سوره توبه، آيه 67.
3. سوره توبه، آيه 71.
4. سوره مائده، آيه 63.
گفته ها و رفتارهاى و حدت آفرين رسول اكرم ص
گفتهها و رفتارهاى وحدت آفرين رسول اكرم(ص)
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
شكّى نيست كه وحدت يك ملّت و انسجام پيروان يك مكتب باعث عزّت و قدرت و شوكت آنان مىشود، و به اين جهت در طول تاريخ كسانى با قدرت و پيروز بودهاند كه انسجام و وحدت خويش را حفظ كردهاند. حتى پيروان باطل نيز آنگاه توانستهاند به مقاصد شيطانى خويش دستيابند كه انسجام و وحدت خويش را بر محور منافع مشترك حفظ نمودهاند جامعه و ملّت اسلام نيز از اين قاعده مستثنى نيست، عزّت و اقتدار جامعه اسلامى در گرو اتحاد و انسجام آنها است چنان كه ذلّت و خوارى و بيچارگى آنان را در جدايى و تفرقه و اختلاف بايد جستجو كرد. شاهد زنده اين سخن اوضاع عصر حاضر است كه مسلمانان با اين كه اكثر منابع انرژى و نفتى و گازى دنيا را در اختيار دارند و مناطق مهم دريايى و سوق الجيشى از آن آنها مىباشد، با اين حال بيشترين درگيرىها، قتلها و غارتها و چپاولگرى توسط قدرتهاى مخالف اسلام و مسلمين، در مناطق مسلمين على الخصوص خاورميانه وجود دارد، اين نيست مگر به خاطر اختلاف شديدى كه در جامعه اسلامى حاكم است و دستهاى خيانت پيشه هر روز بر آن دامن مىزند.
بنيانگذار مكتب نجات بخش اسلام، پيامبر رحمت و عزّت دعوت خويش را با شعار توحيد آغاز كرد و تمام همّ و غمّ خويش را بر ايجاد وحدت و حفظ آن در جامعه اسلامى، بنا نهاد.
هم گفتههاى او وحدت آفرين و انسجام بخش بود و هم رفتارهاى او اتحاد بخش و اختلاف زدا بود.
به بهانه سال اتحاد ملّى و انسجام اسلامى، برآنيم كه برخى گفتهها و سخنان آن حضرت و برخى رفتارها و سيره او را بازخوانى كنيم.
الف: سخنان وحدت آفرين
تذكر اين نكته ضرورى است كه اكثريت و جماعت بودن نشانه حقانيت نيست، چنان كه در اقلّيّت بودن هميشه نشانه حقانيّت نيست، آنچه در مورد روايات آتى مَد نظر است همآهنگى و همراهى با اكثريت مردم است و در مسائل حق، و يا همآهنگى و اتحاد بر محور و منافع مشتركه جامعه اسلامى است.
1- خدا با جماعت
رسول اعظم(ص) فرمود: «يداللّه مع الجماعة؛دست خدا با جماعت است.»(1)
2- جدايى از جماعت هرگز
«من فارق الجماعة شبراً خلع اللّه ربقة الاسلام من عنقه؛ هر كس يك وجب از جماعت جدا شود خدا طوق مسلمانى را از گردنش مىبرد.»
چرا كه تقويت و بقاى اسلام بستگى به همگرايى و اتحاد جامعه مسلمين دارد.
3- همگرايى رحمت و اختلاف عذاب
همچنان كه قرآن كريم بدترين بلاى زمينى را اختلاف و تفرقه در ميان مردم مىداند آنجا كه فرمود: «قل هو القادر على ان يبعث علكيم عذاباً من فوقكم اومن تحت ارجلكم او يلبسكم شيعاً و يريق بعضكم بأس بعضٍ…؛(2) بگو او قادر است كه از بالا يا از زير پاى شما، عذابى بر شما بفرستد، يا بصورت دستههاى پراكنده شما را باهم بياميزد، و طعم جنگ(و اختلاف) را به هر يك از شما بوسيله ديگرى بچشاند.»
پيامبر اكرم(ص) نيز مىفرمايد: «الجماعة رحمةٌ و الفرقة عذابٌ؛(3) همگرايى و اتفاق رحمت الهى است و تفرقه و جدايى عذاب.»
اثر اين عذاب را به خوبى امروزه ملتهاى اسلامى مشاهده مىكنند و مىبينند كه بر اثر اختلاف و تفرقه چگونه مورد اهانت و تاخت و تاز قدرتهاى جهانى و صهيونيستها قرار گرفتهاند، قبله اول آنها اشغال، كشورهاى عراق و افغانستانو… زير چكمههاى قدرت جهانخوار آمريكا به ويرانه تبديل شده است اگر كشورهاى اسلامى كمترين همگرايى و اتحاد داشتند چنين فاجعههايى رخ نمىداد.
4- تفرقه و مرگ جاهلى
در روايات بسيارى از شيعه و سنّى نقل شده كه عدم شناخت امام زمان هر عصر مساوى با مرگ در دوران جاهليت است، چرا كه امام نظام امّت و محور جامعه است. جدايى از جماعتى كه بر اين محور حركت مىكند نيز نوعى مرگ جاهليت است.
حضرت ختمى مرتبت فرمود: «من فارق الجماعة مات ميتة جاهليّة؛(4)كسى كه از جماعت جدا گردد،(و راه تفرقه را در پيش گيرد) به مرگ جاهليت از دنيا رفته است.»
5 – اتحاد راهى به بهشت
ايمان و عمل صالح انسان را به بهشت مىرساند، يكى از بارزترين مصداقهاى عمل صالح همگرايى و همدلى است.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من سرّه ان يسكن بحبوحة الجنّة فليلزم الجماعة؛(5) هر كه مىخواهد در ميان بهشت جاى گيرد، همراه جماعت شود.»
6- شيطان از جماعت به دور است
هر جا همكارى و همگرايى و همدلى باشد شيطان نيز كمتر نفوذ دارد، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «انّ الشّيطان مع الواحد و هو من الاثنين ابعد؛شيطان با يك تن است و از دو تن دورتر است.»
و در بيان ديگر فرمود: «اثنان خيرٌ من واحدٍ و ثلاثةٌ خيرٌ من اثنين و اربعةٌ خيرٌ من ثلاثةٍ فعليكم بالجماعة؛(6) دو تن از يكى بهتر است و سه تن از دو تن بهتر و چهار تن از سه بهتر پس با هم باشيد.»
7- همگرايى حتّى در غذا خوردن
همدلى و اتحاد هم در امور مهم و سرنوشت ساز جامعه اسلامى لازم و ضرورى است و هم در امور عادى و ساده همچون طعام خوردن.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «كلوا جميعاً ولاتفرّقوا فانّ طعام الواحد يكفى الاثنين و طعام الاثنين يكفى الثّلاثة و الاربعة كلوا جميعاً و لاتفرّقوا فانّ البركة مع الجماعة؛(7) با همديگر بخوريد و از هم جدا مشويد، كه غذاى يك تن براى دو تن نيز كافى است و غذاى دو تن براى سه تن و چهارتن كافى است. با همديگر بخوريد و از هم مپاشيد كه بركت با جماعت است.»
اين روايت نشان مىدهد كه همگرايى باعث بركت در غذا نيز مىشود.
8 – زمينه اتحاد را فراهم كنيد
گاه پيامبر اكرم(ص) به سفارشهايى مىپردازد كه زمينه اتحاد و همدلى را فراهم نموده و ريشه اختلاف را از بين مىبرد، از جمله فرمود: «استووا ولا تختلفوا فتختلف قلوبكم؛(8) با يكديگر (در مسائل مادّى و مالى) برابر باشيد نه مختلف تا دلهاى شما با هم اختلاف پيدا نكند.» در جاى ديگر فرمود: «استووا تستوى قلوبكم و تماسّوا تراحموا؛(9) با يكديگر برابر باشيد تا دلهايتان برابر شوند و با هم نزديك شويد تا مورد رحمت قرار گيريد.»
و گاه زمينهها و محورهاى اتحاد را بيان نموده و عوامل كاذب برترى را نفى مىكند: «ايّها الناس انّ ربّكم واحدٌ و انّ اباكم واحدٌ كلّكم لآدم و آدم من ترابٍ انّ اكرمكم عند اللّه اتقاكم لافضل لعربىٍ على عجمىٍّ الّا بالتّقوى؛(10) اى مردم! خداى شما يكى است و پدرتان يكى است، همه فرزند آدميد و او از خاك است. كسى از شما گرامىتر است كه پرهيزكارتر است. عرب را بر عجم برترى نيست مگر با تقوا و پرواپيشگى.»
9- شياطين بانيان تفرقه و اختلاف
هم شياطين جنّى و هم قدرتهاى شيطانى تلاششان در اين است كه بين مردم و ملّتها اختلاف ايجاد كنند تا بيشتر و بهتر بر آنها مسلّط گردند و از آنها بهتر بهره كشى نمايند.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «انّ ابليس يضع عرشه على الماء، ثمّ يبعث سراياه فادناهم منزلةً اعظمهم فتنةً يجيئى احدهم فيقول فعلت كذا و فعلت كذا فيقول ما صنعت شيئاً و يجيىء احدهم فيقول ما تركته حتّى فرّقت بينه و بين اهله فيدنيه منه و يقول نعم انت؛(11) براستى شيطان تخت خويش را بر آب گذاشته است و سپاهيان خويش را به اين سوى و آن سوى مىفرستد. هر كس گمراهى بزرگترى پديد آورد، جايگاهش بدو نزديكتر است. يكى از آنان مىآيد و مىگويد: «چنين كردم و چنان كردم» شيطان مىگويد: «كارى نكردهاى» يكى ديگر مىآيد و مىگويد: «فلان كس را رها نكردم تا ميان او و خويشانش جدايى انداختم، آن گاه شيطان او را به خود نزديك مىسازد و مىگويد:تو چقدر خوبى.»
ب: رفتارهاى وحدت آفرين
حضرت ختمى مرتبت تنها گوينده و دعوت كننده به اتحاد و همدلى نبود بلكه سيره و رفتار او كاملاً در مسير اتحاد و تقويت همدلى بود كه به نمونههايى اشاره مىشود:
1- مسجد مركز وحدت و همدلى
اوّلين اقدام حضرت در مدينه ساختن مسجد بود، مركز عبادت، وحدت، مشورت و خدمت و قضاوت، تصميمگيرىهاى كلان، محوريّت مسجد و نماز در سيره تمام انبياء به چشم مىخورد. خداوند اولين نقطه خشكى را كعبه و سپس زمين را از زير آن گسترش داد، مسجد در هر روز سه تا پنج نوبت محل اجتماع مسلمانان است و هفتهاى يكبار در روز جمعه، محل اجتماع بزرگتر آنان مىباشد، عمدهترين كاربرىهاى مسجد در صدر اسلام اين موارد بود:
مسجد مركز اسلامى و محل اجتماع مسلمانان، مسجد محل بيت المال و خزانه كشور، مسجد، پناهگاه مردم در مواقع اضطرارى و جنگ، مسجد، دادگسترى و محل صدور احكام كيفرى، مسجد، مجلس شورا و قانونگذارى، مسجد مركز تعليم و تربيت، مسجد، كتابخانه و انبار مهمّات، مسجد، آموزشگاه نظامى و تربيت بدنى، مسجد، محل پخش اعانات مالى، مسجد خوابگاه مستمندان، و آسايشگاه سربازان آماده، مسجد، محل نگهدارى غنايم(12)و…تمامى اين موارد نقش سازنده در استحكام جامعه اسلامى، وحدت و همدلى و همگرايى مردم دارد.
جالب اين است كه در هنگام ساخت مسجد نيز وحدت و همآهنگى و مشاركت عمومى تبلور يافته بود. تمام مسلمانان در ساختن و فراهم كردن وسائل ساختمانى شركت كردند حتى پيامبر اكرم(ص) نيز مانند ساير مسلمانان از اطراف سنگ مىآورد. «اسير ابن صفير» جلو رفت و عرض كرد: اى رسول خدا اجازده دهيد تا سنگ را من ببرم. حضرت فرمود: «اذهب فاحمل غيره؛ برو سنگ ديگرى بياور» اين حركت حضرت باعث ترغيب و تشويق بيشتر ديگران مىشد.
يكى از مسلمانان اين شعر را خواند:
لئن قعدنا و النبىّ يعمل
فذاك منّا العمل المضلّل
هرگاه ما بنشينيم و پيامبر كار كند، چنين كارى براى ما موجب ضلال و گمراهى است.
و هنگام كار براى مسجد، شخص پيامبر و تمامى مسلمانان شعارى را تكرار مىكردند كه تقويت كننده وحدت و همگرايى مسلمانان بود.
آن شعار اين بود:
لاعيش الّا عيش الآخرة
اللهمّ ارحم الانصار و المهاجرة
زندگى حقيقى همان زندگى آخرت است. پروردگارا بر انصار و مهاجر ترحم بفرما.(13)
2- تخريب مسجد تفرقه ساز
دوازده نفر از منافقان به نام جارية بن عامر،مجمع بن جاريه،زيدبن جاريه، يزيد بن جاريه، وديعة بن ثابت، خذام بن خالد، عبداللّه بن نبتل، بجاربن عثمان، ابوحبيبة بن ازعر،معتّب بن قشير، عباد بن حنيف، ثعلبة بن حاطب،(14) مسجدى در مقابل مسجد قبا ساختند كه معروف شد به “مسجد ضرار”. پايان كار مسجد همزمان شد با بسيج لشكريان اسلام به سوى تبوك پنج نفر از منافقين در شرف حركت پيامبر اسلام (ص) سراسيمه به محضرش رسيدند و اعلام داشتند كهاى رسول خدا ما نمايندگان اشخاصى هستيم كه در محل هستند، و مسجد ساختهايم براى عدّه كمى نيازمند و براى شبهاى بارانى و سرد زمستانى، و دوست مىداريم كه پيش ما بيائيد و با ما در آن مسجد نماز بگزاريد» حضرت پاسخ قاطع را به بعد از مراجعت از تبوك محوّل نمود. وقتى حضرت از تبوك برگشت و به “ذى اوان”(15) فرود آمد خبر آن مسجد و نيّت تفرقه افكنانه بانيان آن به پيامبر وحى شد.
«والّذين اتخذوا مسجداً ضراراً و كفراً و تفريقاً بين المؤمنين و ارصاداً لمن حارب اللّه و رسوله من قبل و ليحلفنّ ان اردنا الّا الحسنى و اللّه يشهد انّهم لكاذبون لاتقم فيه ابدا؛(16)(گروه ديگر از منافقين) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان (به مسلمانان) و (تقويت) كفر و تفرقه ميان مؤمنان و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود، آنها سوگند ياد مىكنند كه نظرى جز نيكى (و خدمت) نداشتهايم امّا خداوند گواهى مىدهد كه آنها دروغگو هستند! هرگز در آن (مسجد) قيام (و عبادت) مكن.»
پس از نزول آيه پيامبر(ص) “عاصم بن عدى عجلانى” و “مالك بن دختم سالمى” را فراخواند و فرمود:به سوى اين مسجد كه اهل آن ستمگرند برويد و آن را خراب كنيد و آتش بزنيد، بعد از تخريب و آتش، پيامبر دستور داد كه محل آن را مزبله كرده و در آن نجاسات و مردار متعفن بريزند.(17)
چون پديد آمد كه آن مسجد نبود
خانه حيلت بُدو دام يهود
پس نبى فرمود كانرا بركنيد
مطرح خاشاك و خاكستر كنيد
صاحب مسجد، چو مسجد قلب بود
دانهها بر دام ريزى، نيست بود
پس محك زن كار خود اى مردكار
تا نسازى مسجد اهل ضرار(18)
آرى همان پيامبرى كه براى ايجاد وحدت و همدلى و عبادت خداوندى، مسجد مىسازد، وقتى احساس كند مسجد براى تفرقه و جدايى مسلمين ايجاد شده است دستور تخريب آن را مىدهد.
اين چنين كژ بازئى مىباختند
مسجدى جز مسجد او ساختند
فرش و سقف و قبهاش آراستند
ليك تفريق جماعت خواستند
3- ايجادت اخوّت و برادرى
تمركز مسلمانان در مدينه فصل جديدى در زندگانى پيامبر پديد آورد، او قبل از ورود به مدينه، فقط در صدد جلب قلوب و تبليغ آيين خود بود، ولى امروز بايد بسان يك سياستمدار پخته و كارآزموده موجوديت خود و هواداران خود را حفظ كرده و نگذارد دشمنان داخلى و خارجى در صفوف آن نفوذ كنند و وحدت و همگرايى آنان را به خطر اندازد. در اين ميان سه عامل جامعه آنروز و وحدت آن را با خطر روبرو ساخته بود.
1- خطر قريش و عموم بت پرستان شبه جزيره عربستان.
2- يهوديان يثرب، كه در داخل و خارج شهر زندگى مىكردند و ثروت و امكانات زيادى داشتند.
3- اختلافى كه ميان هواداران او و «اوس» و «خزرج» وجود داشت.
مهاجرين و انصار، از آنجا كه پرورش يافته در محيط مختلف بودند، در طرز تفكر و معاشرت فاصله زيادى با هم داشتند. وانگهى اوسيان و خزرجيان، كه جمعيّت انصار را تشكيل مىدادند، صدو بيست سال با هم نبرد كرده و دشمنان خونى يكديگر به شمار مىرفتند ولى پيامبر اكرم تمام اين مشكلات را به طرز خردمندانه از هم گشود. او درباره دو مشكل نخست، دست به كارهايى زد كه در جاى خود بيان شده است.
و مشكل اختلاف هواداران خود را با مهارت خاصى از بين برد وى از طرف خدا مأمور گشت كه مهاجرين و انصار را با يكديگر برادر كند روزى در يك انجمن عمومى در منطقه «نخيله» در حالى كه پيامبراكرم(ص) به همراه هفتصد و چهل نفر حضور داشتند جبرئيل نازل شد و فرمود: خداوند ميان فرشتگان عقد برادرى بسته است، تو نيز بين اصحاب عقد اخوّت به بند «تاخّو فى اللّه اخوين اخوين ؛ دو تا دوتا برادر دينى شويد» و حضرت نيز اين دستور را اجرا كرد.
ابوبكر با عمر، عثمان با عبدالرحمان، سلمان با ابوذر، طلحه با زبير، مصعب با ابو ايّوب انصارى، حمزه با زيد بن حارثه،ابودرداء با بلال، جعفر طيار با معاذ بن جبل، مقداد با عمار، عايشه با حفصه، امّ سلمه با صفيّه و شخص پيامبر(ص) با على(ع) و… عقد اخوّت بستند.(19)
البته اين يك دستورى نبوده كه مخصوص دوره پيامبر اكرم(ص) بوده باشد، بلكه قرآن آن را به صورت دستور هميشگى در آورده و مىفرمايد: «انّما المؤمنون اخوةٌ فاصلحوا بين اخويكم و اتّقوا اللّه لعلّكم ترحمون؛(20) همانا مؤمنان با يكديگر برادرند، پس ميان برادران خود(در صورت اختلاف و نزاع) صلح و آشتى برقرار كنيد و از خدا پروا كنيد تا مورد رحمت قرار گيريد.»
اين آيه، رابطه مؤمنان با يكديگر را همچون رابطه دو برادر دانسته كه در اين تعبير نكاتى نهفته است، از جمله:
الف: دوستى دو برادر، عميق و پايدار است ب: دوستى دو برادر، متقابل است، نه يك سويه. ج: دوستى دو برادر بر اساس فطرت و طبيعت است، نه جاذبههاى مادى و دنيوى.د: دو برادر در برابر بيگانه، يگانهاند و بازوى يكديگر. ه: اصل و ريشه دو برادر يكى است. و:توجّه به برادرى مايه گذشت و چشم پوشى است. ز: در شادى او شاد و در غم او غمگين است.(21)
سفارشهايى براى تحكيم برادرى
پيامبراكرم(ص) به ابلاغ آيه قرآن درباره اخوت و انجام عمل آن در صدر اسلام اكتفا نمىكند بلكه سفارشهاى متعددى دارد براى دوام و تحكيم اين برادرى در جامعه، كه به نمونههايى اشاره مىشود:
1- جنگيدن و ناسزاگويى ممنوع
فرمود: «قتال المسلم كفرٌ و سبابه فسوقٌ ولاتحلّ لمسلمٍ ان يهجر اخاه فوق ثلاثة ايّامٍ؛ جنگيدن با مسلمان كفر(عملى) است و دشنام دادنش باعث فسق مىشود و روا نيست كه مسلمانى با برادر خويش بيش از سه روز قهر كند.»(22)
2- نگاه تند ممنوع
«ما يحلّ لمؤمنٍ ان يشتدّ الى اخيه بنظرةٍ تؤذيه؛روانيست كه مؤمنى به تندى به برادرش نگاه كند تا آزارش دهد.»(23)
3- هرچه برخود روا مىداريد به ديگران روا داريد
فرمود: «ماكرهته لنفسك فاكرهه لغيرك و ما احببته لنفسك فاحبّه لاخيك؛(24) هرچه براى خويش نمىپسندى براى ديگران مپسند و آنچه براى خويش دوست مىدارى، براى برادرت دوست بدار.»
4- دفاع از آبروى ديگران
رسول گرامى اسلام(ص) مىفرمايد: «من ذبّ عن عرض اخيه بالغيبة كان حقّاً على اللّه ان يقيه من النّار؛ هر كس در پشت سر برادر از آبروى او دفاع كند، بر خدا لازم است كه از آتش دوزخ حفظش كند.»
5 – كينه از برادر دينى نداشتن
رسول خدا(ص) فرمود: «من نظر الى اخيه نظر مودّةٍ لم يكن فى قلبه احنة لم يطرف حتّى يغفر اللّه ما تقدّم من ذنبه؛(25) هر كس به ديده مهربانى به برادر خويش نظر كند و كينه در دلش نباشد، خداوند هم گناهان گذشتهاش را مىآمرزد.»
6- وعده خلافى، هم ممنوع
و فرمود: «لاتمار اخاك و لاتمازحه ولاتعده فتخلفه؛(26) با برادر (دينىات)مجادله مكن، و با او شوخى مكن، و با او وعده شكنى مكن.»
7- يار او باش
رسول خدا(ص) فرمود: «لينصر الرّجل اخاه ظالماً او مظلوماً ان كان ظالماً فينهه فانّه له نصرةٌ و ان كان مظلوماً فينصره؛(27) آدمى بايد برادر خويش را يارى كند چه ستمگر باشد و چه ستمكش، اگر ستمگر است او را بازدار كه اين است يارى كردن او و اگر ستمكش است، يارىاش دهد.»
تمام اين سفارشات ريز و درشت هم در وحدت مذهبى و ملّى نقش سازنده و كارساز دارد و هم در وحدت و انسجام ملى و دينى نقش ايفا مىكند.
از آنچه گفتيم بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه پيامبر اكرم(ص) هم با سخنان ژرف و عميق خويش بر وحدت جامعه اسلامى و بيان عوامل آن پاى فشرده است و هم با سيره و رفتار خويش بخوبى ايجاد اتحاد و همدلى و همگرايى را براى جامعه اسلامى آنروز به ارمغان آورد.
پىنوشتها: –
1. نهج الفصاحه، ترجمه ابراهيم احمديان، قم، انتشارات گلستان ادب، ص 133، شماره 1008.
2. سوره انعام، آيه 65.
3. نهج الفصاحه، همان، ص 133، ش 1009.
4. همان، ص 132، ش 1007.
5. همان، ش 1006.
6. همان، ص 132.
7. همان، ص 132.
8. همان، ص 82.
9. همان، ص 83 روايت 500
10. همان، ص 82، ش 499.
11. همان، ص 111، ش799.
12. ر.ك: فروغ ابديت، جعفر سبحانى، قم دفتر تبيلغات اسلامى، ج 1، ص 450؛ مسجد نهاد عبادت، حسن رهبرى، دبيرخانه ستاد عالى مساجد، ص 234؛ سيره پيامبر اكرم، محسن قرائتى، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، ص 85.
13. فروغ ابديت، همان، ص 453 – 454.
14. مغازى، واقدى، ترجمه محمد مهدوى، دانشگاه تهران، ج 3، ص 797.
15. نام جايى است كه تا مدينه يك ساعت راه فاصله دارد.
16. سوره توبه، آيات 106 – 107.
17. مجمع البيان، طبرسى، بيروت، دارالمعرفه، دوم، 1408، ج 5، ص 110.
18. مثنوى مولوى.
19. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 38، ص 335؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 123 – 126.
20. سوره حجرات.
21. سيره پيامبراكرم(ص)، همان، ص 85 – 86.
22. نهج الفصاحه، همان، ص 82، ش 509.
23. همان، ص 83، ش 514.
24. همان، ش 515.
25. همان،ش 518.
26. همان.
-27. همان، ص 82، ش 511.
سيره پيشوايان (ع) در برخورد با انحرافات فكرى و عقيدتى
سيره پيشوايان (ع) در برخورد با انحرافات فكرى و عقيدتى
اسماعيل نسّاجى زواره
اشاره
يكى از اهداف و برنامههاى اساسى پيشوايان معصوم(ع) حراست و نگهدارى از انديشههاى ناب اسلامى است كه با آغاز بعثت و دعوت پيامبر(ص) شروع شد و هر يك از امامان بر حق طبق شرايط حاكم بر دوران امامت خويش اين امر مهم را به بهترين شيوه به انجام مىرسانيدند، امّا جامعه مسلمانان به خصوص شيعيان در زمان امامت آن بزرگواران دچار برخى از مشكلات بود و عدّهاى از خدا بى خبر مىخواستند با رواج انحرافات فكرى و عقيدتى، جامعه مسلمين را به هر سمت و سويى كه خود مىخواستند بكشانند و اعتقادات مردم مخصوصاً جوانان را نسبت به باورهاى دينى سست كنند و آنان را در دامان انديشههاى باطلى كه از پيش طراحى كرده بودند، بيندازند تا كسى نتواند آزادانه در برابر اين تهاجم ايستادگى كند، امّا امامان معصوم(ع) به مناسبتهايى با اين انحرافات برخورد مىكردند و با اعلام موضع خويش، نظر حق و صحيح را بيان مىنمودند و مردم را از باورهاى ناصحيح و غلط باز مىداشتند. لذا اساسىترين محورهاى مبارزات فرهنگى و سياسى آنان مبارزه با انحرافات فكرى و انشعابات درونى تشيّع بود كه در اين نوشتار به بيان بعضى از آنها خواهيم پرداخت.
بىاعتنايى به سنّت
زمانى كه امام على(ع) عهدهدار خلافت شد، كوهى از مشكلات و دشوارىها در برابر او بود. مهمترين مشكلى كه بر سر راه آن بزرگوار قرار داشت، انحرافات دينى و همان چيزى بود كه اصحاب تحت عنوان «بدعت گرايى» از آن ياد مىكردند. جداى از بدعتها مشكل ديگر اين بود كه برخى از صحابه با وجود قرآن و سنّت، احكام را صرفاً بر اساس «مصلحت گرايى» مطرح مىكردند. در اين ميان عدم توجه به سنّت با دلايل روشنى در مآخذ حديثى و تاريخى آمده است. شايد عبارت «ابوجعفر نقيب» روشنترين عبارتى باشد كه يك سنّى معتدل در اين باره ابراز نموده است. او مىگويد: «صحابه به طور متحد و يكپارچه بسيارى از نصوص(كلمات رسول خدا(ص)) را ترك كردند و اين به دليل مصلحتى بود كه در ترك آن تشخيص مىدادند.»(1)
امام على(ع) در نهج البلاغه به نقد اين نگرش پرداخته و تعهّد خود را به سنت پيامبر(ص) نشان داده است.(2) هم چنين آن حضرت از اشتباهات دستههاى مختلف اظهار شگفتى مىكند و مىفرمايد: «… در شگفتم از خطاى گروههاى پراكنده با دلايل مختلف كه هر يك در مذهب خود دارند! نه گام بر جاى گام پيامبر مىنهند و نه از رفتار جانشين او پيروى مىكنند. نه به غيب ايمان مىآورند و نه خود را از عيب بركنار مىدارند. به شبهات عمل مىكنند و در گرداب شهوات غوطهور هستند. نيكى در نظرشان همان است كه مىپندارند و زشتىها همان است كه آنها منكر هستند. در حل مشكلات به خود پناه مىبرند و در مبهمات تنها به رأى خود تكيه مىكنند. گويا هر كدام امام و راهبر خويش مىباشند كه به دستگيرههاى مطمئن و اسباب محكمى كه خود باور دارند، چنگ مىزنند.»(3)
جالب اين بود كه به باور خليفه دوم و سوم آنان حق داشتند تا در برخى از امور براى خود تشريع ويژه داشته باشند و سنّت را كنار بگذارند (مثل آن كه عثمان بر خلاف پيامبر و حتّى خلفاى قبل از خود نمازش را در منا تمام خواند) و مسلمانان به مرور افعال و اعمال خلفا را به صورت سنّت شرعى غير قابل تخطّى پذيرفتند.(4)
يكى ديگر از انحرافات مهمى كه به طور اصولى سبب ايجاد انحرافات ديگر شد، اين بود كه از نقل و كتابت حديث جلوگيرى شد كه اين امر ضربه جبران ناپذيرى بر پيكر فرهنگ اسلامى زد.(5)
چنين اقدامى باز به دليل بى اعتنايى به سنت بوده است. اقدام خلفا به جمع آورى قرآن و بى اعتنايى به قرآنى كه امام على(ع) فراهم آورده بود و همراه آن تفسير و شأن نزول آيات وجود داشت، نشان ديگرى از بىتوجهى به كلمات و سخنان پيامبر(ص) بود.
مولاى متقيان علت پيدايش جنگهاى داخلى ميان مسلمانان را رسوخ شبهه و كج فكرى در ميان مردم مىدانست و فرمود: «…امروز ما بدان جهت با برادران مسلمانمان وارد جنگ شدهايم كه انحراف، كجى، شبهه و تأويل در اسلام وارد شده است.»(6)
ظهور معاويه به عنوان شخصى مزوّر و منحرف در عرصه سياست اسلامى، خود بزرگترين فتنه و فساد در جامعه بود.
همين طور جريان عثمانى در بصره و نيز خوارج در كوفه.
اينها جريانات فاسدى بودند كه با علم به باطل بودن خود و به خيال پيمودن راه حق، راه را بر حق روان بستند. امام فتنه معاويه را چنان مىديد كه فرمود: «…و قد قلّبت هذا الامر بطنه و ظهره حتّى منعنى النّوم. فما وجدتنى يسعنى الّا قتالهم اَوِ الجحود بما جاءبه محمّدٌ(ص) فكانت معالجة القتال اهون علىّ من معالجة العقاب و موتات الدّنيا اهون علىّ من موتات الآخرة؛(7)…مسئله جنگ با معاويه را ارزيابى كردم، همه جهات آن را سنجيدم تا آن كه مانع خواب من شد. ديدم چارهاى جز يكى از اين دو راه ندارم: يا با آن مبارزه كنم و يا آن چه را محمّد(ص) آورده، انكار نمايم. پس به اين نتيجه رسيدم كه تن به جنگ دادن آسانتر از تن به كيفر دادن پروردگار است و از دست دادن دنيا آسانتر از رها كردن آخرت است.»
مبارزه با تفكرات غلوّ آميز
در هر دين و مذهبى ممكن است كسانى پيدا شوند كه در بعضى از آموزهها يا اصول آن، جانب گزافهگويى و مبالغه را بگيرند و درباره شخصيّتهاى دينى دچار غلوّ شوند.
متأسفانه در ميان شيعيان و يا به اسم شيعه گروهى بودند كه دچار چنين انحرافى شدند و نسبت به ائمه طاهرين(ع) غلوّ مىكردند و حتّى بعضى از آنها براى آن حضرات قائل به مقام الوهيّت بودند.
امام سجّاد(ع) در سيره خود از غالبان تبرّى مىجويد و مىفرمايد: «انّ قوماً به شيعتنا سيحبوتنا حتى يقولوا فينا ما قالت اليهود فى عزيرٍ و قالت النّصارى فى عيسى بن مريم فلاهم منّا ولانحن منهم؛(8) عدّهاى از شيعيان ما به صورتى به ما دوستى خواهند ورزيد كه در مورد ما همان چيزى را مىگويند كه يهود در مورد عزير و نصارا در مورد عيسى بن مريم گفتند. نه آنان از ما هستند و نه ما از ايشان هستيم.»
باز از امام سجّاد(ع) روايت شده است كه فرمود: «احبّوناحبّ الاسلام فواللّه مازال بنا ماتقولون حتّى بغّضتمونا الى النّاس؛(9) ما را آن چنان دوست بداريد كه اسلام گفته است. سوگند به خدا! پيوسته چيزهايى را در مورد ما مىگوييد كه در نتيجه آن دشمنى مردم را متوجه ما مىسازيد.»
“محمد بن سنان” از جمله كسانى است كه در محبت اهل بيت(ع) زياده روى مىكرد. او مىگويد: روزى محضر امام جواد(ع) نشسته بودم و مسائلى از جمله اختلافات شيعيان را مطرح مىكردم. امام فرمود: اى محمد! خداوند قبل از هر چيز نور محمد(ص)، على و فاطمه را خلق كرد، سپس اشياء و موجودات ديگر را آفريد، طاعت اهل بيت (ع) را بر آنان واجب كرد و امور آنها را در اختيار اهل بيت(ع) قرار داد.
بنابراين فقط آنان حق دارند چيزى را حلال يا حرام كنند و حلال و حرام ايشان نيز به اذن و اراده خداوند است. اى محمد! “دين” همين است، كسانى كه جلوتر بروند و افراط نمايند منحرف شدهاند و راه كج را رفتهاند و كسانى كه عقب بمانند و تفريط كنند، پايمال و ضايع خواهند شد. تنها راه نجات همراهى با اهل بيت(ع) است و تو نيز بايد همين راه را طى كنى.(10)
يكى از اقداماتى كه به دستور حضرت مهدى(عج) توسط نوّاب خاص آن حضرت صورت گرفت، مبارزه با غلات بود از جمله غلاتى كه در اين دوره به صحنه آمد، «محمد بن على شلمغانى» بود. وى در ابتدا از فقهاى اماميه و از وكلاى ائمه(ع) محسوب مىشد. او با وجود سمتى كه بر عهده داشت، به دلايل جاهطلبانهاى به سوى غلوّ كشيده شد. وى مىكوشيد برخى از زيردستان خود را فريب دهد و لعن و طردهاى “حسين بن روح نوبختى” را درباره خود توجيه كند.(11) بنابه نقل شيخ طوسى او مىپنداشت كه روح رسول خدا(ص) در كالبد نايب دوم و روح اميرمؤمنان على بن ابىطالب(ع) در بدن نايب سوم و… حلول كرده است. حسين بن روح اين عقيده را كفر و الحاد آشكار دانست و او را فردى نيرنگباز و حيله گر ناميد و عقايد او را مانند عقايد نصارا درباره مسيح دانست. وى براى بى اعتبار كردن شلمغانى تلاش زيادى كرد و در نهايت توقيع امام زمان(ع) بر مجاهدت او در اين زمينه مهر تأييد نهاد.(12)
در عين حال شگردهاى شلمغانى براى مدتى توانست براى اماميه مشكلاتى ايجاد كند و غير از اشخاص معيّنى كه رهبرى غلات را بر عهده داشتند، گاه و بىگاه در ميان توده شيعيان نيز عقايد غلو گونهاى بروز مىكرد. در روايتى كه آن را شيخ طوسى نقل كرده، در اين باره چنين آمده است: جماعتى از شيعيان بر سر اين كه آيا خداوند توانايى خلق كردن و روزى دادن به ائمه هدى(ع) را اعطا كرده يا نه با هم اختلاف كردند. گروهى آن را مجاز دانسته و گروه ديگرى بر بطلان آن حكم كردند. در نهايت به ابوجعفر (نايب دوم) رجوع كرده و از او خواستند تا توقيعى در اين مورد از حضرت ولى عصر(عج) براى آنها بياورد. جواب امام چنين بود: «انّ اللّه تعالى هو الّذى خلق الاجسام و قسّم الارزاق لانّه ليس بجسمٍ ولاحالّاً فى جسمٍ ليس كمثله شىءٌ و هو السّميع العليم و امّا الائمّة فانّهم يسألون اللّه تعالى فيخلق و يسألونه فيرزق ايجاباً لمسألتهم و اعظاماً لحقّهم؛(13) همه چيز را خدا آفريده و روزى را او تقسيم مىكند، زيرا او نه جسم است و نه در جسمى حلول مىكند. او را انبازى نيست و شنوا و بيناست. امّا ائمه هدى(ع) از خدا مىخواهند و او به درخواست آنها و براى احترام آنها خلق مىكند و روزى مىدهد. بدين ترتيب روشن مىشود كه بحث و جدل درباره عقايد غلوآميز در آن زمان به طور جدى مطرح بوده و يكى از وظايف خطير نوّاب و حلّ اين مشكلات و مبارزه بى امان با انديشههاى انحرافى غلات بوده است.
موضعگيرى در برابر اهل حديث
كنار گذاشتن نصّ الهى درباره امامت على بن ابيطالب(ع) آغاز اختلافاتى بود كه در ميان امت اسلام به وجود آمد. به دنبال جايگزينى افراد ناصالح در منصب امامت، آنان علاوه بر اين كه عهده دار رياست شدند، كار تفسير دين و بيان فقه را نيز به دست گرفتند و از آن جايى كه از لحاظ علمى توانايى نداشتند، ديدگاههايى را مطرح كردند كه به طور طبيعى مشكلاتى را به وجود آورد.
جلوگيرى از تدوين و نقل حديث، نفوذ فرهنگى يهود در ميان مسلمانان و تفسير انحرافى دين براى تحكيم پايههاى حكومت فاسد اموى، دامنه اختلافات را گسترش داد و به زودى حوزه عقايد هر گروه به طور اساسى از معتقدات ديگران جدا شد. امامان شيعه از همان آغاز ديدگاههاى خود را تا آن جا كه ممكن بود براى عموم و در موارد ديگر براى شيعيان خود بيان كردند و مىكوشيدند آنان را از نفوذ عالمان و محدّثان خود فروخته باز دارند.
توده مردم به پيروى از فرمانروايان خود به دنبال مذهبى بودند كه افرادى همچون: “ابن شهاب زهرى” و پيش از او “عروة بن زبير” و پيشتر از وى “ابوهريره” و “سمرة بن جندب” رواج مىداد. آنها احساس مىكردند كه بايد مردم را به وسيله “حديث” فريب دهند. حديث، سخنان رسول خدا(ص) بود و به دليل بى توجهى به آن در نسل اول صحابه و مخالفت با نوشتن آن، به راحتى قابل جعل بود.
بنابراين به زودى دامنه نقل حديث گسترش يافت و با اين كه برخى از پيشوايان اهل سنّت تصريح داشتند كه مجموع احاديث پيامبر(ص) از چند صد حديث تجاوز نمىكند، از اواسط قرن دوم به بعد تعداد حديث به چندين هزار و پس از مدّتى به چند صد هزار رسيد. اين جعل حديث هم در زمينه فقه و هم در مسائل كلامى بود.
از برخى نقلها چنين بر مىآيد كه در اوايل تنها تعدادى انگشت شمار حديث جعلى درباره تشبيه وجود داشت، امّا پس از چندى «ابن خزيمه» در كتاب «التوحيد» چندين هزار جمع آورى كرد و روال عادى جامعه بر اساس اين احاديث جعلى نظم دينى يافت. پيروان آن را «سنّى» ناميدند و مخالفان به عنوان «اهل بدعت» از دور خارج شدند.
بدين سان «اهل حديث» شكل گرفتند و در آغاز نام مذهب كسانى كه متمسك به اين احاديث بودند و ديگران را خارج از دين و مذهب تلقّى مىكردند، «مذهب عثمانى» بود، همان مذهبى كه جاحظ در تأييد و حمايت از آن كتابى با عنوان «العثمانيّه» نگاشت.(14)
يكى از تلاشهاى امامان شيعه آن بود كه در برابر اهل حديث بايستند، به طورى كه در موارد لازم تحريفات و جعليّات را پاسخ داده و هم چنين نادرستى برداشتهاى عاميانه و ظاهرانه آنان را در تفسير برخى از آيات متشابه و احاديث نشان دهند. چنين حركتى را مىتوان در ميان زندگى فكرى همه امامان و درباره برخى بيشتر دنبال كرد و در زمينه مواضع كلامى و فقهى آن بزرگواران به نتايج خوبى دست يافت.
يكى از رواياتى كه اهل حديث بدان تمسّك نموده و فراوان نقل مىكردند، حديث «نزول خداوند به آسمان دنيا» بود.
ابوهريره مىگويد: رسول خدا(ص) فرمود: خداوند هر شب در ثلث باقى مانده از شب به آسمان دنيا فرود مىآيد و ندا مىدهد كيست مرا بخواند تا اجابتش كنم؟ كيست از من چيزى بخواهد تا به او بدهم؟ كيست استغفار كند تا من او را بيامرزم؟(15) پذيرفتن ظاهر چنين روايتى بدين صورت مستلزم اعتقاد به تشبيه و نيز قبول جابهجايى خداوند از مكانى به مكان ديگر است. اهل حديث آشكارا اين اعتقاد را مطرح كرده و به احاديث ديگر نيز در اين باب استناد مىكردند.
امام رضا(ع) در سيره خود پرده از روى سياست خطرناك جعل حديث برداشته و در اين زمينه فرموده است: مخالفان ما احاديثى درباره فضايل ما از خود ساخته و به ما نسبت مىدهند كه از اين كار منظور و نظر خاصى دارند و اين احاديث بر سه دسته تقسيم مىشود:
الف – روايات غلوآميز كه ما را بالاتر از آن چه هستيم نشان مىدهد.
ب – روايات تقصير كه ما را پايينتر از آن چه هستيم نشان مىدهد.
ج – رواياتى كه در آن به عيوب دشمنان ما تصريح شده است.
مردم وقتى روايات غلوآميز را مىبينند، شيعيان ما را تكفير كرده و عقيده به ربوبيّت ما را بدانها نسبت مىدهند و وقتى روايات دسته دوم را مىبينند به ما در حد همانها اعتقاد پيدا مىكنند و وقتى عيوب دشمنان ما را مىشنوند، به ما همان نسبتها را مىدهند.(16)
مبارزه با انديشه خوارج
خوارج اگر چه بعد از جنگ نهروان به شدّت تضعيف شدند، ولى با گذشت زمان به تجديد قوا پرداختند و بعدها به شورش و حركتهاى اجتماعى دامن زدند. در زمان امامت امام محمد باقر(ع) فردى از خوارج مدّعى بود كه حضرت على(ع) در جنگ نهروان به خاطر كشتن خوارج گرفتار ظلم شده است. وى مىگفت: اگر بدانم كسى هست كه براى من اثبات كند كه على(ع) ظالم نيست به سويش مىروم. لذا امام باقر(ع) را به او معرفى كردند. او هم نزد امام رفت. امام پنجم به بيان فضايل و مناقب امام على(ع) پرداخت ولى آن مرد برخاست و گفت من به فضايل على(ع) آگاه هستم و اينها مربوط به زمانى است كه حكميّت را نپذيرفته بود و بعد از حكميّت كافر شد. سخن در فضايل على(ع) به حديث خيبر رسيد كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «فردا پرچم را به فردى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند، بر دشمن مىتازد هرگز از ميدان نبرد نمىگريزد. امام باقر(ع) فرمود: درباره اين حديث چه مىگويى؟ گفت: حديث درست است ولى كفر على(ع) بعد از اين بود. امام فرمود: آيا آن روز كه خدا على(ع) را دوست مىداشت، مىدانست كه او در آينده اهل نهروان را خواهد كشت يا نه؟ مرد گفت: اگر بگويم نمىدانست، كافر مىشوم، پس مىدانست. آن حضرت فرمود: آيا محبت خدا به على(ع) از آن جهت بود كه وى در خط خدا حركت مىكرد يا به خاطر عصيان بود؟ مرد گفت: روشن است كه دوستى خدا به خاطر بندگى و اطاعت على بود.
امام باقر(ع) فرمود: اكنون تو در ميدان مناظره مغلوب شدى. از جاى برخيز و مجلس را ترك كن، زيرا محبت خدا به على(ع) نشان مىدهد كه مولاى متقيان تا پايان عمر در راه اطاعت خدا گام بر مىدارد و از مسير رضاى او خارج نمىشود و آن چه كرده، طبق وظيفه الهىاش بوده است. مرد از جا برخاست و گفت: «اللّه اعلم حيث يجعل رسالته؛ خدا داناتر است كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد.»(17)
برخورد با دروغ پردازان
يكى ديگر از جريانهاى فكرى منحرف و ناسالم كه در زمان امامت امام محمد باقر(ع) پيدا شد، ظهور دروغ پردازان بود. برخى از مردم تحت تأثير محيط و شگردهاى تبليغى بنىاميّه تا آن جا از خاندان رسالت فاصله گرفتند كه به ايشان توهين كرده و ناسزا مىگفتند. در روايتى از امام صادق(ع) هفت نفر به عنوان افراد فرصت طلب و دروغگو معرفى شدهاند كه عبارتند از: «مغيرة بن سعيد، بيّان، صائد،حارث شامى، حمزة بن عماره بربرى، عبداللّه بن عمر بن حارث و ابوالخطّاب».(18) امام باقر(ع) با افشاگرى عليه آنان و لعن و نفرينشان مىپرداخت. آن حضرت فرمود: مغيرة مانند بلعم باعوراست كه خداوند در حق او فرمود: «…الّذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشّيطان فكان من الغاوين.»(19) مغيرة قائل به جسم بودن خدا بود و سخنان غير حقيقى درباره امام على(ع) مىگفت: بيّان از ديگر چهرههاى افراطى و دروغ پرداز بود و تا آن جا به انحراف گراييد كه مدّعى نبوت و رسالت شد.
حمزة بن عماره بربرى از ديگر منحرفانى بود كه تحت لواى اعتقاد به امام على(ع) و ساير ائمه(ع) به تحريف دين پرداخت. او اهل مدينه بود و محمد بن حنفيه را تا مرتبه الوهيّت بالا برد و گروهى از مردم مدينه و كوفه پيرو او شدند.
امام باقر(ع) از او تبرّى جست و وى را لعنت كرد.
«ابومنصور عجلى» افراطى و دروغ پرداز ديگرى بود كه در عصر امام محمد باقر(ع) با آراى ساختگى خود، پيروانى براى خويش گردآورد كه با نام «منصوريّه» مشهور شدند.
امام پنجم(ع) ابومنصور را به طور رسمى طرد نمود، ولى پس از وفات آن حضرت مدّعى شد كه امامت از امام باقر(ع) به وى منتقل شده است.(20)
مذمّت اهل قياس
تفكّر بسيار خطرناكى كه در زمان امامت امام باقر(ع) و امام صادق(ع) تولد يافت و زمينه بسيارى از بدعتها و انحرافات گرديد، مسأله عمل به قياس (مقايسه احكام خداوند با يكديگر) و استحسان بود. بازگشت اين دو موضوع در حقيقت به اعمال نظر شخصى و سليقهاى در دين خدا و خروج از دستورالعمل پيامبر(ص) است. مبتكر قياس «ابوحنيفه» بود و بعد از او پيروانش آن را گسترش دادند.
امام باقر(ع) در پاسخ اين تفكّر فرمود: «انّ السنّة لاتقاس و كيف تقاس السّنّة و الحائض تقضى الصّيام و لاتقضى الصّلاة؛(21) سنّت و احكام شرعى از طريق قياس قابل شناخت نيست. چگونه مىتوان قياس را ملاك قرار داد با اين كه زن حائض پس از دوران حيض مىبايست روزه را قضا كند ولى قضاى نماز بر او نيست و با اين كه اهمّيت نماز در اسلام بيشتر است.»
آن حضرت در سخنى ديگر به زراره سفارش كرد: اى زراره! از كسانى كه در كار دين به قياس پرداختهاند بپرهيز، زيرا آنان از قلمرو تكليف خود تجاوز كردهاند. آنان آن چه را مىبايست فرا گيرند، كنار نهاده و به چيزى پرداختهاند كه به آنها واگذار نشده است، روايات را به ذوق خود تجزيه و تحليل كرده و تأويل مىكنند و بر خدا دروغ مىبندند.(22)
مبارزه با مجسّمه و مشبّه
از جمله عقايد و باورهاى انحرافى كه در زمان امام هادى(ع) موجب اختلاف و دو دستگى در ميان شيعه شده بود، باور به جسم بودن خداوند و اين كه خدا قابل رؤيت مىباشد، بوده است.
«صقربن ابى دُلَف» از امام هادى(ع) در مورد توحيد سؤال كرد، آن حضرت فرمود: «انّه ليس منّا من زعم انّ اللّه عزّ و جلّ جسمٌ و نحن منه براءٌ فى الدّنيا و الآخرة يابن ابى دلفٍ انّ الجسم محدثٌ و اللّه محدثه و مجسّمه؛(23) از ما نيست كسى كه گمان مىكند كه خداوند جسم است و ما در دنيا و آخرت از او بيزار هستيم. اى پسر ابى دُلَف! جسم حادث است و خداوند آن را به وجود آورده و به آن شكل داده است.» و نيز “سهل بن زياد ” از “ابراهيم بن محمد همدانى” نقل مىكند كه به امام هادى(ع) چنين نوشتم كه دوستان شما در اين شهر در توحيد اختلاف دارند، بعضى مىگويند كه خداوند جسم است و بعضى ديگر مىگويند كه او صورت است. حضرت در جواب به خط خود نوشت: «سبحان من لايحدّ و لا يوصف. ليس كمثله شىءٌ و هو السّميعٌ العليم؛(24) منزّه است آن كه محدود نيست و به وصف در نيايد. چيزى مانند او نيست و او شنوا و داناست.»
هم چنين از سخنان برخى از افراد چنين بر مىآيد كه خداوند قابل رؤيت مىباشد و با ديدگان مىتوان او را ديد. ائمه(ع) با اين طرز تفكّر به مقابله برخاستند. از امام صادق(ع) نقل شده است كه: «يكى از احبار نزد اميرمؤمنان على(ع) آمد و از آن حضرت پرسيد: آيا هنگام پرستش الهى، خدايت را ديدهاى؟ امام فرمود: واى بر تو! من پروردگارى را كه نديده باشم پرستش نمىكنم.باز سؤال كرد چگونه او را ديدهاى؟ حضرت فرمود: واى بر تو! چشمها هنگام نظر افكندن او را درك نمىكنند، بلكه دلها با حقايق ايمان او را مىبينند.»(25)
برخورد با مفوّضه
دوران امامت امام يازدهم يكى از دورانهاى سخت و دشوارى بود كه افكار گوناگون از هر سو جامعه اسلامى را تهديد مىكرد و با اين كه امام حسن عسگرى(ع) در نهايت فشار به سر مىبرد، امّا همانند پدران خود لحظهاى از اين مسئله غفلت نورزيد و در برابر گروهها و مكتبهاى التقاطى و انديشههاى وارداتى و ضد اسلامى سخت موضعگيرى نمود. و با شيوههاى خاص خود، كارهاى آنان را خنثى نموده و نقش بر آب مىكرد.
از مهمترين برخوردهايى كه آن امام با منحرفان فكرى داشت، موضعگيرى در برابر گروه «مفوّضه» بود، يعنى همان افرادى كه عقيده داشتند خداوند در ابتداى آفرينش با خلق كردن پيامبر(ص) همه چيز را به او واگذار كرده، سپس اين پيامبر است كه دنيا را و هرچه در آن است، آفريده است. و برخى گفتهاند: خداوند اين اختيار را به على بن ابى طالب (ع) داده است.(26)
نظر به اين كه انديشه انحرافى لطمه شديدى بر عقايد مسلمانان مىزد و پيامدهاى ناگوارى به دنبال داشت، بدين جهت از آغاز پيدايش، اين تفكر غلط مورد نكوهش معصومين قرار گرفت و اين طايفه را بدتر از يهود و كفّار قلمداد كردند، زيرا چيزى را مدّعى شده بودند كه حتى يهود و نصارا هم نگفته بودند، چرا كه يكى از آثار اين تفكّر غلط، غلو درباره پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) بود. از اين رو امام عسگرى(ع) مسلمانان را از پيروى چنين افرادى با چنين افكارى بر حذر مىداشت و گاهى با برخى از ساده انديشان و فريب خوردگان بسيار بزرگوارانه برخورد مىكرد.
اعلام موضع در برابر جريان واقفيّه
يكى ديگر از گروههاى انحرافى كه پس از شهادت امام موسى بن جعفر(ع) ظاهر شد، آنهايى بودند كه ادّعا داشتند موسى بن جعفر(ع) هنوز از دنيا نرفته است. بنيان گذار اين جريان فكرى تعدادى از ياران امام صادق و كاظم(ع) بودند و از جمله آنها مىتوان «زيادبن مروان»، «على بن ابى حمزه» و «عثمان بن عيسى» را نام برد. دليل توقف آنان دلبستگى به اموال زيادى بود كه بايد به امام بعدى مىسپردند. شيخ طوسى مىنويسد: بعد از شهادت امام موسى بن جعفر(ع) هفتاد هزار دينار نزد زياد بن مروان و سى هزار دينار و پنج كنيز و خانهاى در مصر نزد عثمان بن عيسى بود. امام رضا(ع) آنها را طلب كرد. زياد بن مروان امامت او را منكر شد و اموال را نداد، ولى عثمان بن عيسى ضمن نامهاى به امام رضا(ع) نوشت: پدرت از دنيا نرفته و هم چنان زنده است و هر كس كه بگويد او مرده، سخن بيهودهاى گفته است.(27)
امام حسن عسگرى(ع) در خصوص اين گروه منحرف بارها اعلام موضع كرد و افراد زيادى را از ورطه انحراف آزاد كرد.
آرى! اين گروه با توقّف در امامت موسى بن جعفر(ع) از همان ابتدا مورد لعن، نفرين و برائت امامان قرار گرفتند و به گروه «ممطوره» نيز اشتهار يافتند.(28)
علّامه مجلسى از «احمد بن مطهر» روايت كرده: برخى از ياران ما به امام حسن عسگرى نامه نوشته و از وى درباره كسانى كه بر امامت حضرت موسى بن جعفر(ع) توقّف كرده و فراتر نرفته است سؤال كرده كه: آيا آنها را دوست داشته باشيم يا از آنان بيزارى جوييم؟
حضرت در پاسخ فرمود: آيا براى عمويت آمرزش مىخواهى؟ خداوند عمويت را نيامرزد! از او بيزارى بجوى و من در پيشگاه خداوند از آنها بيزارى مىجويم. پس با آنان دوستى نداشته باش، از بيمارانشان عيادت مكن و در تشييع جنازههاى مردگانشان حاضر مشو و بر امواتشان نماز نخوان. خواه امامى را از سوى پروردگار منكر شوند و يا امامى را كه از سوى خداوند نمىباشد بر آنها اضافه كنند و يا قائل به تثليث باشند.
بدان كسى كه تعداد ما را اضافه كند مانند كسى است كه از تعدادمان كاسته باشد و امامت ما را انكار كند. تا قبل از اين مكاتبه و جريان شخص سؤال كننده نمىدانست كه عمويش هم در رديف «واقفيان» است و حضرت او را از اين موضوع آگاه ساخت.(29)
آرى! اين تلاشها و تحمّل سختىها از سوى امامان شيعه و اصحاب آنان با وجود همه محدوديتها سبب شد تا عقايد اهل بيت(ع)، بنياد فكرى شيعه را تشكيل دهد و اسلام ناب و به دور از تحريفات از طريق اهل بيت(ع) باقى بماند.
پىنوشتها: –
1. نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 12، ص 90 – 82.
2. نك: نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 18، ص 64 – 63.
3. همان، خطبه 88، ص 151.
4. طبقات الكبرى، محمد بن سعد، ج 3، ص 342.
5. تفسير المنار، رشيد رضا، ج 6، ص 288.
6. نهج البلاغه، خطبه 122، ص 235.
7. همان، خطبه 54، ص 105.
8. اختيار معرفة الرجال طوسى، تصحيح حسن مصطفوى، ص 102.
9. طبقات الكبرى، ج 3، ص 214.
10. اصول كافى، كلينى، ج 1، ص 241.
11. الغيبة، شيخ طوسى، ص 245.
12. همان، ص 250 – 249.
13. همان، ص 178.
14. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، رسول جعفريان، ص 413 – 411.
15. صحيح بخارى، ج 4، ص 101.
16. بحارالانوار، مجلسى، ج 26، ص 239.
17. اصول كافى، ج 8، ص 349.
18. رجال كشى، محمد بن حسن شيخ طوسى، ج 2، ص 577.
19. سوره اعراف، آيه 175.
20. فرق الشيعه، ابومحمد حسن بن موسى نوبختى، ص 38 – 36.
21. المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقى، ج 1، ص 338.
22. بحارالانوار، ج 2، ص 309.
23. اختيار معرفة الرجال طوسى، ص 104.
24. اصول كافى، ج 1، ص 156.
25. توحيد، شيخ صدوق، ص 109.
26. شرح باب حادى عشر، ص 99.
27. الغيبة، ص 43.
28. بحارالانوار، ج 5، ص 267.
29. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 3، ص 219.
زن و عرفان
زن و عرفان
حضرت آية اللّه جوادى آملى
تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
در دو شماره پيشين در ارتباط با زن به لحاظ جايگاه او در نظام هستى و برابرى زن و مرد در تحصيل فضايل و اجتناب از رذايل بحث شد و در اين شماره از زن و عرفان گفتگو مىشود.
در اين مقاله از اين مطلب بحث مىشود كه آيا زنان مىتوانند همانند مردان وارد دنياى عرفان شوند و در عرفان نظرى به معارف عرفانى دست يابند و در عرفان عملى به سير و سلوك بپردازند و به كمال عرفانى يعنى ولايت دست يابند و به عبارت ديگر: آيا زنان مانند مردان مىتوانند با سلوك عرفانى به عالىترين مراتب كمال يعنى انسان كامل شدن نايل شوند يا خير؟
براى پاسخ به اين سؤال در آغاز به تعريف عرفان نظرى و عملى اشاره كرده و سپس ديدگاه برخى عارفان را در رابطه با زنان در سلوك عرفانى بازگو نموده و پس از آن به مبانى امكان سلوك عرفانى براى زنان پرداخته مىشود.
عرفان در لغت به معناى شناخت و شناسايى است و در اصطلاح روش و طريقه ويژهاى است كه براى دستيابى و شناسايى حقايق هستى و پيوند ارتباط انسان با حقيقت بر شهود و اشراق و وصول و ايجاد با حقيقت تكيه مىكند و نيل به اين مراتب را نه از طريق استدلال و برهان و فكر، بلكه از راه تهذيب نفس و قطع علايق از دنيا و امور دنيوى و توجه كامل به امور روحانى معنوى و در رأس همه توجه كامل به مبدأ و حقيقت هستى مىداند.
عرفان خود بر دو نوع است: عرفان نظرى و عرفان عملى
عرفان نظرى
عرفان نظرى نوعى حكمت نظرى است كه از طريق كشف و شهود و اشراق بر اساس مبانى دين الهى به تفسير هستى و بيان كيفيت ارتباط خدا با انسان و جهان مىپردازد و تلاش مىكند تا از راه شناخت حق از طريق مظاهر او يعنى اسماء و صفات و افعال و آثار به طريق علم حضورى و مكاشفه و شهود و اشراق دست يابد و به ديگر سخن: عرفان نظرى مىكوشد تا پيوند حق با عالم و ربط عالم با حق و ضرورت كثرت از وحدت حقيقى و بازگشت كثرت به وحدت حقيقى را از طريق شهودى با طى مقامات معنوى تبيين كند.
عرفان عملى
عرفان عملى عبارت است از آداب و اعمالى كه براى تهذيب نفس از سرچشمه منابع اسلامى و انديشه اولياء الهى دين و بزرگان طريقت و اهل معرفت معرفى شده تا پويندگان وادى معرفت براى وصول به حقيقت آن را به كار گيرند. در عرفان عملى آدمى با وظائف خود در برابر خدا و خلق و خود و هستى و جهان آشنا مىشود و به همين دليل است كه از عرفان عملى به علم سير و سلوك ياد مىشود.
سير و سلوك همانند سفر ظاهرى، آغاز و مسير و منازل و مقامات و غاياتى دارد كه سالك براى وصول به كمال انسانيت يعنى توحيد و ولايت بايد اين سفر را از آغاز به انجام برساند.
در واقع عرفان عملى در صدد ارائه برنامهاى براى حركتى پويا و تكاملى غايت گر در وجود انسان است تا او بتواند راه وصول به حق و حقيقت را با چراغ هدايت شريعت تشخيص دهد و به غايت وجودى خويش دست يابد.
قيصرى در تعريف عرفان مىنويسد: عرفان علم به خداى سبحان است از حيث اسماء و صفات و مظاهرش و علم به احوال مبدأ و معاد و حقايق عالم و چگونگى بازگشت آن حقايق به حقيقت واحدى كه همان ذات احدى حق تعالى است و همچنين عرفان معرفت طريق سلوك و مجاهده براى رها ساختن نفس از تنگناى قيد و بند جز ثبت و پيوستن به مبدأ خويش و اتصاف آن به نعت اطلاق و كليت است.(1)
در جهان بينى عارفان، هستى حقيقى منحصر به حضرت حق و اسماء و صفات و مظاهر و تجلّيات او مورد توجه است كه از طريق شهود و كشف براى او حاصل مىشود و راه رسيدن به مقام كشف و شهود نيز سير و سلوك عرفانى و راه و روشهايى است كه عارفان در برابر انسان قرار مىدهند.
البته عارفان كتابها و دستورالعمل هايى را در اين رابطه تنظيم كردهاند كه افراد با آشنايى با آن برنامهها و استفاده از آنها مراحل سلوك از مرحله يقظه و بيدارى تا مقام توحيد طى نمايد.
زن در نظر ابن عربى
محى الدين ابن عربى كه از عرفاى بزرگ و اولياء مهم است درباره زنان مىنويسد: اعلم ايدك الله ان الانسانية لمّا كانت حقيقة جامعة للرجل و المرأة لم يكن للرجال على النساء درجة من حيث الانسانية؛(2) بدان كه انسانيت حقيقتى است واحد و جامع مرد و زن، از اين رو مردان از حيث انسانيت بر زنان برترى ندارند.
وى مىگويد: مردان و زنان در اصل انسان بودن با هم اشتراك دارند و اختلاف و افتراقشان تنها در ذكورت و انوثت است كه امر عارضى است و داخل در جوهره و اصل وجود انسان نيست.
قيصرى در شرح فصوص نيز مىنويسد: «انّ المرأة باعتبار الحقيقة عين الرجل و باعتبارالتعين يتميز كل منهما عن الآخر»(3) از نظر حقيقت ميان زن و مرد امتيازى نيست و حقيقت زن عين حقيقت مرد است و فقط از جهت تعيّن و تشخيص از يكديگر ممتازند.
و چون زن و مرد در حقيقت انسانيت مشتركند و انوثت و ذكورت امرى عارضى هر دو مىتوانند مقامات عرفانى را طى كنند.
محى الدين مىگويد: «انّ هذه المقامات ليست مخصوصة بالرجال فقد تكون للنساء ايضاً لكن لماكانت الغلبة للرجال تذكر باسم الرجال»(4) طى مقامات عرفانى اختصاص به مردان ندارد بلكه براى زنان نيز هست اما چون اغلب مردانند كه در اين مسير قرار مىگيرند اسم آنها ذكر كرده است.
در غير اين صورت زنانى چون مريم بنت عمران و آسيه همسر فرعون و خديجه و فاطمه(س) به اين مقام نائل آمدند.
زن كاملتر از مرد
محى الدين در فصّ محمدى هنگامى كه از سرّ محبوبيت زن براى پيامبر(ص) سخن مىگويد، مىنويسد:چون ذات اقدس الهى منزّه از آن است كه بدون مجد و مظهر مشاهده شود، هر مظهرى كه بيشتر جامع اسماء و صفات الهى باشد، بهتر خدا را نشان مىدهد و زن در مظهر بودن خدا كاملتر از مرد است، زيرا مرد فقط مظهر قبول و انفعال است چون مخلوق حق است و به لحاظ مخلوق بودن، خلقت را پذيرفته است اما زن، هم مظهر قبول و انفعال الهى است و مظهر فعل و تأثير الهى.
چون مرد را مجذوب و محبّ خود مىسازد و اين تصرف و تأثير نمودارى از فاعليت خدا است. بر اين اساس است كه زن از مرد كاملتر است.
اگر مرد بخواهد خدا را مظهريت خود مشاهده كند، شهود او تام نيست ولى اگر بخواهد خدا در مظهريت زن نگاه كند، شهود او به كمال و مقام مىرسد.از اين رو زن محبوب پيامبر اكرم(ص) قرار گرفته است.(5)
براى روشن شدن گفتار ابن عربى دو نكته بيان مىشود.
1- از اين فاعل بودن و منفعل بودن زن نسبت به مرد مطرح است يعنى زن منفعل از مرد و فاعل در اوست نه منفعل از او و فاعل در اوست يعنى زن از مرد تأثير مىپذيرد و در او تأثير مىگذارد بگونهاى كه او را مجذوب خود قرار مىدهد.
البته زن در تأثيرگذارى خود در جنين مظهر خالقيت خدا است و در ساماندهى جنين در رحم نقش خالقيت دارد.
2- منظور از محبت در اين بحث حبّ الهى است نه شهوت حيوانى چنان كه خود محى الدين مىگويد: «و من احبّهنّ على جهة الشهوة خاصة نقصه علم هذه الشهوة فكان صورة بلاروح عنده»(6) اگر كسى زنان را از جهت غريزه طبيعى دوست داشته باشد راز اين اشتياق را نمىداند و چون علم به هدف و آگاهى از راز به منزله روح و خود گرايش به منزله صورت و هيكل است اهل شهوت بدون محبت الهى همانند صورت بدون روح است.
درباره مقامات عرفانى مىگويد: «و كل ما نذكره من هؤلاء الرجال باسم الرجال فقد يكون منهم النساء ولكن يغلب ذكر الرجال و قيل لبعضهم كم الابدال فقال اربعون نفساً فقيل له لم لاتقول اربعون رجلاً فقال قد يكون فيهم النساء»(7) هرچه از اين طبقات به اسم رجال نام برديم از باب تغليب است و گرنه گاهى زنان نيز به اين درجات و مقامات نائل مىشوند بعد مىافزايد: از شخصى پرسيدند ابدال چند كسند، پاسخ داد، گاهى زنان نيز به اين مقام مىرسند يعنى رسيدن به مقامات عرفانى اختصاص به مردان ندارد بلكه زنها نيز توان دست يابى به اين مقامات دارند.
مبانى سلوك عرفانى
بعد از تعريف عرفان و ديدگاه عارفان در رابطه با زن و امكان سلوك عرفانى براى وى و طى كردن مراحل كمال حال به مبانى آن مىپردازيم و بيان مىكنيم كه زن قابليت سير عرفانى و سلوك معنوى براى راه يابى به مقام ولايت را داراست و آن مبانى عبارتند از:
1- مقام خليفة اللهى انسان
بالاترين مقامى كه انسان سالك در پى دست يابى به آن است خليفة اللّه شدن است. خلافت به مقام انسانيت مربوط است نه شخص يا صنف خاص يعنى آدم، شخصاً خليفة اللّه نيست بلكه مقام آدميت خليفة اللّه است و به عبارت ديگر: خلافت در آن شخصيت انسانى آدم است و در شخصيت انسانى زن و مرد يك تنند بر اين اساس اگر در قرآن آدم به اسماء الهى تعليم شد و سپس مسجود فرشتگان قرار گرفت در واقع انسان اسماء الهى را فرا گرفت و به همين دليل مسجود فرشتگان واقع شد زيرا محور تعليم و تعلم، جان آدمى است نه بدن و نه مجموع جان و بدن عالِم، روح انسان است و روح نه مذكر است و نه مؤنث.
بنابراين جان است كه به اسماء الهى عالم و در نتيجه معلم فرشتهها پس آن كه خليفة اللّه است جان آدمى است و آن كه مسجود فرشتگان قرار گرفت، نيز جان انسان است.
خداى سبحان به همه انسانها خطاب مىكند، ما شما را آفريديم و تصوير كرديم و بعد به فرشتهها گفتيم كه براى آدم سجده كنند «ولقد خلقناكم ثم صوّرناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لآدم»(8) انسان را آفريديم سپس او را صورت بندى نموديم سپس به ملائكه گفتيم به آدم سجده كنيد. در اينجا از عصاره انسانها كه انسانيت است به آدم ياد شده و به فرشتهها گفته كه در برابر او خضوع كنند.
در جريان دشمنى شيطان با آدم در واقع سخن از دشمنى شيطان با انسانيت است چه زن و چه مرد، هر دو در معرض عداوت و دشمنى شيطان هستند و براى همين جهت است كه گفت: «فبعزّتك لاغوينهم اجمعين»(9) به عزت تو سوگند همه را اغوا و گمراه مىكنم و آن همه خواه زن و خواه مرد باشد.
اگر انسان خليفة اللّه است و مقام انسانيت از ذكورت و انوثت منزه است چرا مردان فراوانى به اين مقام راه يافتهاند ولى از زنان فقط چهار نفر مريم، آسيه، خديجه و فاطمه(س) به اين مقام رسيدهاند.
در جواب بايد گفت: اولاً از نظر دين راه براى پيمودن مسير كمال و رسيدن به مقام خليفة اللّه براى زن و مرد باز است و هيچ كمالى مشروط به ذكورت يا ممنوع به انوثت نشده است و ثانياً بسيارى از زنان در اين مسير قرار گرفتهاند ولى نامشان در تاريخ ثبت نشده است و ثالثاً اگر جامعه امكانات ترقى و سعادت را در اختيار هر دو صنف قرار دهد و هر دو بتوانند از آن استفاده كنند مىتوانند به كمال برسند. بايد جامعه را از انحطاط و كوته فكرى و انحطاط و عقبماندگى نجات داد تا همه افراد به طور برابر از امكانات براى رشد و ترقى استفاده كنند.
2- سالكان كوى جمال و جلال
همه انسانها سالك كوى حقند و در اين سلوك خدا را ملاقات مىكنند برخى جمال خدا را و برخى جلال خدا را ديدار مىكنند: قرآن مىفرمايد: « يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحاً فملاقيه»(10) اى انسان تو با تلاش و رنج و زحمت به سوى پروردگارت پيش مىروى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد.
در اين آيه خطاب به همه انسانها است كه همگان مسافرانى هستند كه از سر حد عدم بار سفر بسته و به اقليم وجود گام مىنهند، همگى رهرو ره عشق خدايند.
در حقيقت آيه سفرنامه سالكان كوى حق است كه در اين سفر عدّهاى با ديدار جمال الهى به سعادت نايل مىشوند چرا كه آنان نامه اعمال خود را با دست راست دريافت و مسرورانه به جمع همراهان خود مىپيوندند و عدّهاى با جلال و قهر الهى روبرو مىشوند و گرفتار شقاوت مىگردند و نامه اعمال آنها از پشت سر به آنها داده مىشود و گرفتار عذاب الهى مىشوند.
موحّد راستين چه زن باشد و چه مرد هماره سير خود را با حق ادامه مىدهد و همه مراحل سلوك خود را همراه حق مىگذراند و هرگز كثرت را بدون شهود وحدت نمىگردد، هيچ گاه رؤيت خلق، حجاب شهود خالق نمىشود، بلكه دائما خلق را آيت حق مىداند و از اين آيينه، جمال دلاراى خالق را در سراسر آيينههاى گيتى مىبيند و سرانجام مظهر هدايت مىشود.
در اين حركت هيچ امتيازى بين زن و مرد نيست زيرا سفر حقيقى در مراحل توحيد به عهده انسانيت است كه از ذكورت و انوثت مبرّا است شاهدان سالك كوى حقيقت مراحل سفر را به چهار مرحله تقسيم كردهاند:
1- سفر از خلق به حق و از كثرت به وحدت.
2- سير از حق به حق و سفر در درياى وحدت و شهود اسماء و صفات همان واحد يكتا و يگانه.
3- سفر از حق به خلق و از وحدت به كثرت آثار و افعال.
4- سفر از خلق به خلق با صحابت و همراهى حق.
در اين سفر چهارگانه بين زن و مرد فرقى نيست و هردو مىتوانند اين سفرهاى چهارگانه را داشته باشند و به مقام ولايت دست يابند.
3- تقرّب به خدا و تقوا معيار سلوك
بر اساس آموزههاى قرآن معيار كمال انسانى تقرّب به خدا و تقوا است. انسان متقى وقايه و سپر دارد و تقوا به او بينش عارفانه مىدهد، انسان با تقوا با داشتن اين سفر همواره خير و صلاح را در نظر گرفته و آن را به خدا ارتباط مىدهد زيرا مىداند هر خيرى منشأ آن خداست و از طرفى شرّ و بدى را از خدا دور و به خود نسبت مىدهد و انسان سالك به مرحلهاى مىرسد كه اهل وقايت است و در اين سپرگيرى بين زن و مرد فرقى نيست هر دو مىتوانند اين سپر را تهيه كنند.
4- موفقترين راه سلوك
فكر و ذكر دو راه تعالى انسان است زنان در ذكر و مناجات كه راه دل و عاطفه و شور و محبت است يا از مردان موفقترند و يا همتاى آنان، راه ذكر و مناجات راه اساسى است و راه فكر راه فرعى است زيرا راه فكر راه فراگير نيست، اما راه دل و مناجات به روى همه در رسيدن به كمال روح قلب سليم لازم است.(11) و زنان نوعاً از سلامت دل برخوردارند، در قيامت صاحبدلان و سالم دلان سالماند پس در نتيجه زنان به دليل برخوردارى از سلامت دل موفق ترند.
نتيجهگيرى
با توجه به مجموعه بحثها سلوك عرفانى و رسيدن به مقام كشف و شهود اختصاص به مردان ندارد بلكه زنان و مردان هر دو مىتوانند در اين مسير حركت كنند و به مقام كمال نايل شوند زيرا:
اولاً: كمالات انسانى در پرتو عبادت و اطاعت حق است و اين دو ميان زن و مرد مشترك است و در نتيجه راه تكامل آنان نيز مشترك است.
ثانياً: دعاها و نيايشها از بهترين راههاى تكامل انسانى است، زيرا كمال انسانى در نزديكى به خداوندى است كه علم محض و هستى خالص و قدرت صرف است و راه تخلّق به اخلاق الهى و تقرب به آن كمال عبادتها ونيايشها است، در اين نيايشها هيچ فرقى بين زن و مرد نيست و مهمترين مناجات و دعاها را براى زنها و مردها يكسان تعليم كردهاند بنابراين در كمال حقيقى كه در مناجاتها و دعاها، عبادتها را اطاعتها ظهور كرده است سهم زن و مرد يكسان است.
ثالثاً: نصيب و بهره زنها از مناجات و پند و اندرزگيرى، اگر بيش از مردها نباشد، كمتر نيست. زيرا زن موجود عاطفى و رقيق القلب است و در راه ذات اقدس الهى، رقت دل، عاطفه و احساس نقش مؤثرترى دارد بنابراين او مىتواند در اين راه از مردها موفقتر باشد.
رابعاً: زن در ميدان مبارزه و جهاد با هواى نفس به دليل داشتن سلاح قوى و نيرومندى به نام دعا و نيايش و در نتيجه گريه مىتوانند كاميابتر باشند چون خداى سبحان در راه تهذيب نفس مسلحتر از مردها آفريده شدند.
خامساً: گرچه جمال براى زنان سرمايه است و بايد آن را به جا مصرف كنند و زكات آن كه عفاف و پاكدامنى است بپردازند: «زكاة الجمال العفاف» ليكن جمال حقيقى زنان در انجذاب به سوى جمال مطلق است و بايد در تحصيل آن دقت كنند از اين رو آنها بايد از سرمايه رقت قلب و احساس به عنوان سلاح مبارزه با كفر و فساد و اسباب تحصيل قرب و كمال استفاده كنند.
در پايان لازم است توجه شود كه در تاريخ زنان فراوانى بودهاند كه داراى ذوق عرفانى بودهاند و مقامات سلوك عرفانى را طى كردهاند كه مىتوان در اين رابطه به كتابهايى چون نفحات الانس جامى و مانند آن مراجعه كرد.
پىنوشتها: –
1. رسائل قيصرى، ص 7.
2. فتوحات مكيه، ج 3، ص 87.
3. شرح فصوص الحكم قيصرى، ج 2، ص 1332.
4. شرح فصوص الحكم تصحيح آقاى حسن زاده آملى، ج 2، ص 127.
5. همان، ص 1345.
6. همان، ص 1350.
7. فتوحات مكيه، ج 2، ص 7.
8. سوره اعراف، آيه 11.
9. سوره ص، آيه 82.
10. سوره انشقاق، آيه 6.
11. در قرآن فرمود: «يوم لاينفع مال و لابنون الامن اتى اللّه بقلب سليم» (سوره شعراء،آيه 88 – 89) روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمىدهد مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا آورد.
نگاهى به رويدادها
نگاهي به رويدادها
اخبار جهان اسلام
16 نظامى آمريكايى در عراق كشته شدند. (16/3/86)
نورى مالكى نخست وزير عراق: سازمانهاى جاسوسى مصر، عربستان و تركيه در صدد سرنگونى دولت عراق هستند. (20/3/86)
40 سال بعد از جنگ 6 روزه اسراييل: درخواست مردم جهان، به اشغالگرى اسراييل پايان دهيد. (21/3/86)
پاول، 50 ماه پس از اشغال: شكست آمريكا قطعى است.
زنان مصرى: حجاب مثل نماز واجب است.
پاول وزير خارجه سابق آمريكا: برقرارى امنيت در عراق از طريق نظامى امكانپذير نيست.
مقتدا صدر با آيت اللّه سيستانى ديدار كرد. (22/3/86)
اتحاديه اروپا: آمريكا، عراق را به طرف جنگ داخلى مىبرد. (23/3/86)
تروريستها بار ديگر در حرم عسكريين فاجعه آفريدند. (24/3/86)
هنيه: غزه را از مزدوران تل آويو پاكسازى كرديم. (26/3/86)
ملكه انگليس به سلمان رشدى مرتد لقب «شواليه» داد. (27/3/86)
اعتراض مسلمانان پاكستان به ملكه انگليس؛ سلمان رشدى بايد اعدام شود.
واشنگتن پست: بمب گذارى در سامرا نشانه شكست آمريكاست. (29/3/86)
نورى مالكى از دستگيرى عوامل خارجى و كودتاى نافرجام اشغالگران عليه دولت عراق خبر داد.
انفجار مسجد شيعيان در بغداد 75 شهيد و 130 مجروح برجاى گذاشت. (30/3/86)
كارتر: فتح و حماس را واشنگتن و تل آويو به جان هم انداختند. (31/3/86)
نصراللّه در ديدار دبير كل اتحاديه عرب: از خواستههاى مردم لبنان دست بر نمىداريم.
14 تفنگدار ديگر اشغالگران در عراق به هلاكت رسيدند. (2/4/86)
با كشف اسنادى از دفتر محمود عباس، جاسوسى تشكيلات خودگردان براى سيا و موساد فاش شد. (3/4/86)
على شيميايى و 2 همدست ديگر صدام به اعدام محكوم شدند.
سخنرانى مهم و افشاگرانه هنيه نخست وزير فلسطين در غزه: از حق ملت فلسطين كوتاه نمىآييم. (4/4/86)
منابع اطلاعاتى رژيم صهيونيستى از دسترسى حماس به اسناد سرى و بزرگترين فاجعه قرن براى اسرائيل خبر دادند. (7/4/86)
120 روستايى در افغانستان بر اثر بمباران ناتو جان باختند. (10/4/86)
اخبار داخلى
رهبر انقلاب در اجتماع پرشكوه شيفتگان امام خمينى (ره): التماس نمىكنيم، با قدرت حق خود را مىگيريم.
رئيس جمهور: جبهه مقاومت اسلامى پيروزىهاى تازهاى پيش رو دارد.
عرضه بنزين از روز شنبه فقط با كارت هوشمند سوخت انجام مىشود. (16/3/86)
وضعيت آماده باش در چند استان جنوبى كشور به خاطر طوفان گونو ادامه دارد. (19/3/86)
با اعتراف به بىتأثير بودن تحريمها، پرودى: گروه 8 نمىداند با ايران چه كند.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى به بيانيه ضد ايرانى 8 كشور صنعتى اعتراض كرد.
مقامات كويتى در ديدار با رئيس مجلس ايران: ما نگران برنامه هستهاى ايران نيستيم. (20/3/86)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور نيكاراگوئه: آمريكا، امروز منفورترين دولت دنياست.
75 درصد سواحل اختصاصى دولت به روى مردم باز شد. (21/3/86)
بدرقه چريك ساندنيست توسط رئيس جمهورى انجام شد. (22/3/86)
وزير خارجه ايران اعلام كرد؛ اولتيماتوم به آمريكا، ديپلماتها را فوراً آزاد كنيد. در صورت عدم آزادى فورى ديپلماتها، ما آمريكايىها را از اين اقدام زشت غيرقانونى عليه كنسولگرى مان پشيمان خواهيم كرد. (23/3/86)
رئيس جمهور در جمع پرشور مردم سمنان: دست در دست هم كشور را مىسازيم.
مراجع عظام تقليد در قم فاجعه هتك حرمت و تخريب حرم امامين عسكريين را محكوم كردند. (26/3/86)
رهبر انقلاب: سيا و موساد طراح اصلى فاجعه سامرا هستند.
سه ديپلمات ايرانى چند ساعت پس از بازداشت آزاد شدند.
وزير خارجه ايتاليا: غرور ملى ايرانيان، تحريمهاى شوراى امنيت را بى اثر كرد.
برژينسكى: آمريكا بايد تحريم عليه ايران را لغو كند.
راهپيمايى سراسرى در اعتراض به هتك حرمت حرم عسكريين انجام شد. (26/3/86)
با حكم دادگاه كليه امتيازات فارغ التحصيلان دانشگاه هاوايى لغو شد.
آيت اللّه العظمى فاضل لنكرانى به لقاء اللّه پيوست. (27/3/86)
وداع تاريخى مردم با مرجع بزرگ تقليد، آيت اللّه العظمى فاضل لنكرانى صورت گرفت. (29/3/86)
لاريجانى فاش كرد: برخى عوامل داخلى، غرب را به صدور قطعنامه عليه ايران تشويق مىكردند. (30/3/86)
فرمانده ارتش در پاسخ به تهديد اخير بوش: نظاميان متجاوز دشمن را زنده نمىگذاريم.
وزير خارجه 5 كشور حاشيه خزر در تهران گردهم آمدند.
لاريجانى: در صورت تحريم، گامهاى بلندتر هستهاى را بر مىداريم.
مراسم بزرگداشت آيت اللّه العظمى فاضل لنكرانى با حضور رهبر انقلاب برگزار شد. (31/3/86)
لاريجانى بعد از مذاكره با البرادعى: مرحله جديد همكارى با آژانس مشروط به تفاهم با سولاناست. (3/4/86)
مجلس تصويب كرد؛ انتقال صورى دارايى مسؤولان به ديگرى جرم محسوب مىشود.
لاريجانى: تحريم مسير مذاكرات را منحرف مىكند.
در همايش سوم تير (سالگرد انتخابات رياست جمهورى و دولت نهم) ره آورد ملت و تجلّى عدالت تحليل شد. سوم تير پلى از 84 به 57.
ايران معاملات تجارى با دلار را متوقف كرد. (4/4/86)
رهبر انقلاب در ديدار شهردار، مديران شهردارى و شوراى شهر تهران: هماهنگ با دولت لباس خدمت بر تن كنيد. (5/4/86)
رهبر انقلاب با تأكيد بر حمايت ايران از حاكميت كنونى عراق در ديدار رئيس جمهور عراق: ملتها اراده كنند آمريكا به زانو در مىآيد.
خشم آمريكا از بهبود فضاى مذاكرات هستهاى ايران و اروپا بالا گرفت. (6/4/86)
سهميهبندى بنزين، برخوردارى عادلانه از بيت المال است. (7/4/86)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس و مسؤولان قوه قضائيه: لازمه امنيت اقتصادى برخورد قاطع با مفسدان است.
رئيس سازمان محيط زيست دولت خاتمى خانم دكتر ابتكار: سهميه بندى بنزين بايد در دولتهاى قبلى اجرا مىشد. (9/4/86)
رهبر انقلاب در ديدار كارگزاران سراسر كشور: دولت نهم، ارزشهاى انقلاب را احياء كرد. (10/4/86)
پس از 1228 سال مردم نيشابور خاطره استقبال از امام رضا(ع) را زنده كردند.
20 درصد كاهش ترافيك و 50 ميليون ليتر صرفه جويى بنزين از آثار مثبت سهميه بندى در 5 روز اول است.
تهران با پيشنهاد جديد هستهاى غرب مخالفت كرد.
رهبر انقلاب در ديدار هوگوچاوز رئيس جمهور ونزوئلا: هيبت آمريكا از بين رفته، كشورهاى مستقل با شتاب گردهم آيند. (11/4/86)
وزير نفت: ميزان و نرخ بنزين آزاد بر اساس نياز مردم تعيين مىشود.
راكتور نيروگاه اتمى بوشهر تا دوماه آينده آزمايش مىشود. (13/4/86)
رهبر انقلاب در جمع پرشور بانوان به مناسبت تولد حضرت زهرا(س) و روز زن: زن كامل گاه برتر از مرد كامل است. (14/4/86)
اخبار خارجى
دروغگويان جهان امروز در آلمان گردهم مىآيند. (16/3/86)
ترور بوش در بلغارستان نافرجام ماند. (24/3/86)
كنگره آمريكا، استراتژى بوش را در عراق شكست خورده دانست. (27/4/86)
ارتش آمريكا: حضور در عراق تا 10 سال ديگر ضرورى است. (29/3/86)
ژنرال پاول وزير خارجه سابق آمريكا: در سراسر جهان در حال شكست هستيم. (10/4/86)
درخواست تظاهر كنندگان آمريكايى: بوش و چنى را محاكمه كنيد، تاريخ عوض مىشود. (12/4/86)
حمايت از بمباران هيروشيما وزير دفاع ژاپن را مجبور به استعفاء كرد. (13/4/86)
زنگ فروپاشى اسراييل
زنگ فروپاشى اسراييل
به نقل از نداء المقاومة
جنگ 33 روزه ارتش رژيم صهيونيستى با نيروهاى مقاومت حزب اللّه لبنان در تابستان 1385 اسطوره شكست ناپذيرى ارتش اسراييل را درهم شكست و نويد پيروزىهاى بيشتر مسلمانان بر اسراييل را داد، چهل سال پيش ارتش رژيم صهيونيستى در پنجم ماه ژوئن (15 خرداد) 1962 با حمايت كامل آمريكا و اروپا در جنگى برق آسا و كوتاه مدت موسوم به جنگ شش روزه با كشورهاى عربى مصر، اردن و سوريه اراضى وسيعى از اين سه كشور را به اشغال خود درآورد.
رژيم صهيونيستى از اين رويداد همواره به عنوان پيروزى بزرگ ياد كرد و با تبليغات زياد از آن به عنوان وسيلهاى براى شكستناپذير جلوه دادن ارتش اسراييل بهره بردارى كرد.
صحراى سينا، از مصر، باريكه غزه، شرق بيت المقدس و كرانه باخترى رود اردن از كشور اردن و بلندىهاى جولان از سوريه به اشغال كامل ارتش تجهيز شده به سلاحهاى غربى رژيم صهيونيستى درآمد.
در دهه 1980 ميلادى، غزه و صحراى سينا طبق سازش نامه «كمپ ديويد» در ازاى به رسميت شناخته شدن رژيم صهيونيستى به اعراب باز گردانده شد، لكن بيت المقدس،كرانه باخترى رود اردن و بلندىهاى جولان همچنان در اشغال رژيم صهيونيستى باقى ماند.
پيش از اين تمامى سازمانهاى بينالمللى از جنگ شش روزه اعراب و اسراييل به عنوان يك پيروزى بزرگ براى رژيم صهيونيستى ياد مىكردند اما امسال در آستانه چهلمين سالگرد اين واقعه، سازمانهاى عفو بين الملل و حقوق بشر سازمان ملل متحد از سياستهاى رژيم اشغالگر قدس در سرزمينهاى اشغالى به شدت انتقاد كردند.
«لوئيزآربور» كميسر عالى حقوق بشر سازمان ملل متحد به مناسبت چهلمين سالگرد جنگ شش روزه اعراب و اسراييل اعلام كرد: اشغال سرزمينهاى فلسطينى منشأ حقوق ملت فلسطين است.
به رغم تمام فشارها و تنشهاى داخلى، منطقهاى و بين المللى دولتمردان اسراييل به منظور تسكين آلام خود از شكست مفتضحانه در جنگ 33 روزه در برابر حزب اللّه لبنان، همواره از جنگ شش روزه به عنوان سرفصل درخشان و برگى برنده در كارنامه سياسى خود ياد مىكنند. هرچند به عقيده ناظران – اين واكنش به نوعى سرپوش نهادن به نابسامانىها و بحرانهاى شديد سياسى – نظامى و اقتصادى است كه گريبان گير اين رژيم شده است.
فارغ از هرگونه اظهار نظر در خصوص فلسفه وجودى رژيم اشغالگر قدس، و چگونگى پيدايش آن و تداوم حيات خونين آن كه توأم با اشغالگرى، قتل و كشتار فلسطينيان است، آنچه هم اكنون بيش از هر چيز ديگرى اهميت يافته و توجه صاحب نظران ژئوپلتيك و ناظران سياسى را به خود معطوف ساخته، موارد متعددى از مشكلات و مسايلى است كه از درون و بيرون دولتمردان اين كشور را به چالش فراخوانده است.
نابسامانىها و معضلاتى كه گريبانگير اين رژيم شده است، شايد به تعبيرى مصداق همان باتلاقى باشد كه رئيس جمهورى اسلامى ايران، در سخنان اخير خود از آن به عنوان عامل مضمحل كننده رژيم صهيونيستى اسراييل نام برد كه دير يا زود باعث فروپاشى و محو اين رژيم از صحنه گيتى خواهد شد.
به عقيده ناظران سياسى شكست مفتضحانه اسراييل در جنگ 33 روزه يا جنگ ششم در 21 تيرماه 1385 (12 جولاى 2006) از مهمترين عوامل وخامت اوضاع سياسى و نظامى اين كشور است.
اين جنگ با حمله گسترده رژيم صهيونيستى به جنوب لبنان آغاز شد. اين حملات كه به اصطلاح در پاسخ به اسارت دوسرباز اين رژيم توسط جنبش حزب اللّه لبنان صورت گرفت معادلات داخلى لبنان، فلسطين و جامعه امنيت محور اسراييل را دستخوش تغيير و تحولات جديدى قرار داد.
جنگ ششم بر خلاف جنگهاى پيشين اعراب و اسراييل، رژيم صهيونيستى را در موضعى انفعالى قرار داد. الگوى مقاومت اسلامى حزب اللّه از سوى ملل منطقه به عنوان الگويى مؤثر و كارا در برابر تهاجمات صهيونيستها مورد پذيرش قرار گرفت.
فارغ از پيامدهاى اجتماعى و اقتصادى جنگ براى رژيم صهيونيستى، اين جنگ موجب شد تا ژنرال «دال حالوتس» رئيس ستاد مشترك ارتش اسراييل و تعدادى از فرماندهان نظامى اين رژيم، وادار به استعفا يا بركنار شوند.
همچنين پس از اتمام جنگ كميتهاى به رهبرى «الياهو وينوگراد» براى بررسى علل شكست اين رژيم در جنگ 33 روزه با لبنان تشكيل شد.
اين كميته از 70 مسؤول سياسى و نظامى اسراييل، از جمله «ايهود اولمرت» نخست وزير و «عمير پرتز» وزير جنگ اين رژيم كه دوتن از مسببان آغاز جنگ به شمار مىروند بازجويى كرد.
اين كميته در بررسىهاى خود، اولمرت، پرتز و حالوتس را مسؤول شكست ارتش اسراييل در جنگ 33 روزه با حزب اللّه لبنان اعلام كرد.
اين شكست مفتضحانه، دستاويزى شد كه رژيم صهيونيستى به اصطلاح درپى جبران شكست خود از حزب اللّه لبنان برآيد و در استمرار اهداف توسعه طلبانه خود، دست به تحركات و واكنشهاى گستردهاى در عرصه داخلى، منطقهاى و بين المللى بزند.
از پيامدهاى اصلى و نتايج جنگ 33 روزه تشديد بحران سياسى، اقتصادى، اجتماعى و نظامى در رژيم صهيونيستى است. اين بحرانها در چند بعد قابل بررسى است.
الف) در بعد سياسى حزب حاكم كاديما به رهبرى ايهود اولمرت كه ائتلافى شكننده با احزاب كارشناس و اسراييل بيتنا تشكيل داده بود پس از جنگ 33 روزه بيش از پيش در مسير نابودى قرار گرفت.
افشاى پرونده فسادهاى اخلاقى و مالى سران رژيم صهيونيستى از «موشه كاتساو» رئيس رژيم صهيونيستى گرفته تا اولمرت نخست وزير و ساير مقامهاى ارشد، انتشار گزارشهاى متعدد از ناكارآمدى و بىكفايتى سران نظامى و سياسى اين رژيم در جنگ 33 روزه كه نتيجه نهايى آن در گزارش «وينگراد» منتشر شد، تلاش گروههاى مخالف براى كنار نهادن اولمرت، انتقادهاى شديد مردمى از عملكرد ضعيف مقامهاى رژيم صهيونيستى در حل بحرانهاى داخلى ونيز ناتوانى در برابر پاسخهاى موشكى نيروهاى مقاومت فلسطينى و حزب اللّه لبنان سبب شده تا رژيم صهيونيستى در گردابى از بحران سياسى گرفتار آيد.
اين امر سران «تل آويو» را بر آن داشته تا تغييراتى بنيادى در هرم قدرت ايجاد نمايند در حالى كه با منحرف كردن افكار عمومى به سوى ساير تحولات سرزمينهاى اشغالى و منطقه از انتشار اين تحولات خوددارى مىكنند تا شكستهاى سياسى آنها بيش از اين آشكار نگردد.
ب) در بعد اجتماعى نيز آنها با انتقادهاى شديد مردمى مواجه شدهاند. تبعيض نژادى كه عليه ساكنان اراضى اشغالى روا مىدارند، ناتوانى در تأمين امنيت در برابر پاسخهاى موشكى مقاومت، بحران بيكارى، فقر، فساد و فحشايى كه جامعه را فرا گرفته بر حجم انتقادها افزوده است.
اعتصابات كارگران و دانشجويان نمونههاى كوچكى از اين اعتراضها است.
ج) در بعد نظامى: بخش ديگر بحران داخلى صهيونيستى معطوف به ارتش است.
شكست در جنگ 33 روزه كه به منزله پايان اوهام شكست ناپذيرى ارتش صهيونيستى در عرصه جهانى بود. ناتوانى در برابر پاسخهاى موشكى و عمليات شهادت طلبانه فلسطينيان كه خواب را از نظاميان صهيونيستى ربوده است، بحران شديدى را در ارتش اين رژيم به وجود آورده است.
نتيجه اين بحرانها سرخوردگى نظاميان صهيونيست و از دست دادن روحيه آنها، روى آوردن به مواد مخدر و رفتارهاى غير اخلاقى، نافرمانى از دستورات مافوق و فرار از خدمت است.
در همين حال بسيارى از افسران ارشد از جمله دان حالوتس رئيس ستاد مشترك ارتش به خاطر كاهش بحران در ارتش و تحت فشارهاى منتقدان نظامى و سياسى وادار به استعفا شدند.
اما با همه اين اوصاف، روحيه توحّش و قساوت در قالب احساسات نژادپرستانه سربازان اسراييلى در مصاحبه روزنامه «معاريو» با آنان كاملاً هويدا است.
«اساف» يكى از سربازان واحد «غفعاتى» در ارتش اسراييل مىگويد: ما در ازاى كشتن كودكان و زنان فلسطينى مرخصى تشويقى مىگيريم.
كشتار كودكان و زنان فلسطينى، كارى عادى و مطلوب فرماندهان ارتش اسراييل است و ما از اين كار لذت مىبريم.
ارتش اسراييل با در اختيار داشتن جايگاه چهارمين ارتش قدرتمند جهان در طول 33 روز با حزب اللّه جنگيد و افكار عمومى اسراييل نيز مؤيد جنگ قاطعى بود كه به زعم آنها خطر كنونى و آينده حزب اللّه را از بين مىبرد.
اما امروز شمار بسيارى از اسراييلىها با ابراز شكوه و شكايت معتقدند كه اين جنگ بدترين حمله نظامى اسراييل از زمان ايجاد اين رژيم جعلى (در سال 1948 ميلادى) بوده است.
هم اكنون خواب به چشم 4 ميليون اسراييلى به خاطر ناتوانى دولتشان در برقرارى امنيت نمىآيد. رژيم صهيونيستى دچار بىتدبيرى و از هم گسيختگى در تصميمات نظامى خود شده است. زنگ فروپاشى اسراييل نه به زبان رئيس جمهورى اسلامى ايران، بلكه به زبان نظريهپردازان يهود و غير يهود به صدا درآمده است.
اكنون رعب و وحشت در اسراييل فراگير شده و يهوديان مهاجر در خواست خروج از سرزمينهاى اشغالى را دارند و تا چندى ديگر نيز گريز سربازان صهيونيست از مواجهه با زنان و كودكان فلسطينى را شاهد خواهيم بود و اين همان آغاز شمارش معكوس فروپاشى رژيم صهيونيستى و شكنندگى آن است.
خاورميانه جديدى كه دارد شكل مىگيرد آن نيست كه آمريكايىها پنداشته بودند. امروز آمريكا و رژيم صهيونيستى در مركز حلقه خشم مسلمانان سراسر جهان قرار گرفتهاند.
رژيم صهيونيستى يك مؤلفه ديگر را نيز نبايد فراموش كند و آن تأكيد ملت فلسطين بر ادامه انتفاضه تا تشكيل مستقل فلسطينى به پايتختى قدس شريف است.
دانستنيهايى از قرآن انسان تك و تنها
دانستنيهايى از قرآن
انسان، تك و تنها
«و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم أول مرة و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم، و ما نرى شفعاءكم الذين زعمتم أنهم فيكم شركاء، لقد تقطّع بينكم و ضل عنكم ما كنتم تزعمون» (سوره انعام، آيه94)
و همانا امروز تك و تنها پيش ما آمديد همانگونه كه ما شما را در آغاز آفريديم و آنچه به شما داده بوديم همه را پشت سرتان گذاشتيد و رها كرديد و اينك همراهتان شفيعانى را نمى بينيم كه مى پنداشتيد در ميان شما اينها شريكان ما هستند، اكنون پيوندتان از هم قطع شدو آنچه خيال مىكرديد و براى خود مىبافتيد، تباه شد.
فرادى: جمع فرد و فريد است به معناى تنها يا چيزى كه از يك جهت جداى از غير خود باشد در برابر ” زوج ” كه از يك جهت با غير خود همراه باشد. جبائى در تفسير فرادى گويد: يعنى از مال و خانواده و فرزندان و آنچه موجب اعتبار و شخصيتش است جدائى يابد. زجّاج گويد: يعنى جدا از رفتار و شريكان در گمراهى.
خولناكم: تخويل يعنى عطا كردن و بخشيدن و اصل كلمه به معناى بخشيدن خول يعنى غلامان است و در اينجا كنايه از اموال و دارائيهاى انسان است كه با مردن، هر چه دارد از دستش مىرود.
اين سخن خداوند است، سخنى حق است كه يا واقعا هنگام مرگ و يا در روز رستاخيز به انسانها گفته مىشود و يا اينكه زبان حال است و هيچ لزومى ندارد كه فرشتگان مثلا اين سخن را هنگام مرگ به انسان بگويند. اين يك واقعيت است كه انسان همانگونه كه آفريده شد، تك و تنها به سوى خدا باز مىگردد. «انا اليه راجعون». همانطور كه در آغاز پيدايش انسان، تنها و تنها به دنيا مىآيد، در روز بازگشت نيز تك و تنها به سوى خدا باز مىگردد. آن همه مال و ثروت و جاه و مقام و غلام و كنيز و ديگر وسائل آسايش كه داشت همه را يك جا و بى اختيار رها مىكند و دست خالى بر مىگردد، نه يارى و نه ياورى. «يوم يفرّ المرء من أخيه و أمّه و بنيه» در آن روز وانفسا هر كس به خودش مشغول است، حتى به نزديكترين افراد توجهى ندارد، از پدر و مادر و حتى زن و فرزندش گريزان است. «لكل امرئ منهم يومئذ شأنٌ يغنيه» هر كس گرفتار كار خودش است و آنچنان مشغول به خود است كه به ياد ديگران هر چند به او نزديك باشند نمىافتد. «يوم لا تملك نفسٌ لنفس شيئا و الامر يومئذ لله» در آن روز هيچ كس كارى براى ديگرى از پيش نمى برد زيرا در آن روز داور خدا است و امر، امر او است.
در آنجا به آنها گفته مىشود: كجايند بتهائى كه مىپرستيديد و مى پنداشتيد شفاعتتان مىكنند؟ كجايند آن شخصيتهائى كه به آنها دل باخته بوديد و شما را از راه حق گمراه مىكردند و توقع داشتيد در اين روز سخت به دادتان برسند؟ كجايند امامان گمراهى و ضلالت كه دل به آنها خوش كرده بوديد و شما را از راه خدا دور مىساختند؟ كجايند آن راهبران دروغين كه به آنها اعتماد كرده بوديد و اميد خير مى داشتيد؟ به هر حال از اين آيه شريفه چنين بر مىآيد كه مال و ثروت و جاه و مقام دنيوى هيچ سودى براى روز مبادا و زندگى واپسين كه زندگى جاويدان است، ندارد. تنها چيزى كه انسان را در مى يابد عمل صالح و كار شايسته و خدمت به بندگان و در يك كلمه پرستش خدا است.
غم و شادمانى نماند وليك
جزاى عمل ماند و نام نيك
مكن تكيه بر ملك و جاه و حشم
كه پيش از تو بوده است و بعد از تو هم
و اصلاً نظامى كه در آن جهان حكمفرما است نظام فردى است نهاجتماعى به اين معنى كه ما در اين دنيا نمى توانيم تك و تنها زندگى كنيم، همه به يكديگر نياز دارند.
شاعر عرب گويد:
الناس للناس من بدو و من حضر
كل لكل و ان لم يشعروا خدم
.. همه مردم از صحرا نشين گرفته تا شهر نشين به يكديگر احتياج دارند و در حقيقت همه نوكر همديگرند، زيرا نظام دنيا نظامى است اجتماعى و انسان هرچند تك آفريده شده ولى فطرتا اجتماعى است. أما در جهان پس از مرگ ( از برزخ تا قيامت) نظام ديگرى بر انسانها حكم مىكند. در عالم برزخ زندگى بر اساس نيروى روح و صفا و شهود و ملكاتى است كه انسان در سير زندگى دنيوى كسب كرده است و هرگز در تكوين آن غير از خودش كسى دخالت نداشته ، پس آنچه به درد انسان مىخورد و او را همراهى مىكند صورت عقيده و عمل و نتايج اعمال او است كه اگر خوب باشد او را در يابد و اگر بد باشد به كارش نيايد بلكه بدبختى و رسوائى و زيان هميشگى به دنبال خواهد داشت. «و ما تقدّموا لانفسكم من خير تجدوه عند الله» آنچه پيش از خود بفرستيد، در نزد خدا آنها را دريابيد.
و به عبارت ديگر حيات برزخى حيات مثالى و انفرادى است و شفاعت كننده انسان قبل از هر چيز خود عمل او است. البته اين مطلب ربطى به شفاعت انبيا و اوليا ندارد چه اينكه آنها نيز شفاعت نمى كنند جز با امر و اذن خداوند و تنها كسانى شامل شفاعتشوند كه قابليت داشته باشند و قابليت داشتن مستلزم عمل صالح است.
به اميد آنكه با كارهاى خوب و خير، خود را در آن جهان از تنهائى و وحشت درآوريم و قابليت شفاعت اولياى خود را داشته باشيم.
والسلام
چگونگى نزول قرآن از ديدگاه قرآن
چگونگى نزول قرآن از ديدگاه قرآن
مركز فرهنگ و معارف قرآن
مقدمه
قرآن كريم، بهترين و زيباترين كلامى است كه خداوند حكيم نازل كرده است. قرآن، ماندگارترين اثر وحيانى است كه از ملكوتِ آسمان بر زمين فرود آمده و عظيمترين و كاملترين، دين را براىِ بشريّت به ارمغان آورده است. يكى از محورهاى مهمِ مباحث علوم قرآنى، بحث نزول قرآن، چگونگى آن، زمان و مدّت نزول، انواع و مراتب نزول قرآن است. بعد از بيان چند بحث مقدماتى به بحث نزول قرآن، مىپردازيم.
1. اولين آيه و سوره نازل شده
درباره اين كه، كدام آيه يا سوره، براى اولين بار بر پيامبر(ص) نازل شده در ميان صاحب نظران، اختلاف نظر وجود دارد. در اين زمينه چهار نظر بيان شده است:
الف: آيات سه يا پنج ابتداى سوره علق؛
ب: آيه اول سوره مدّثر؛
ج: آيه بسم اللَّه الرحمن الرحيم؛
د: سوره حمد.(1)
2. آخرين آيه و سوره
در بسيارى از روايات آمده است: آخرين آيهاى كه بر پيامبر نازل شد، آيه 281 سوره بقره بود. برخى ديگر گفتهاند: آخرين آيه، آيه اكمال دين (مائده / 3) مىباشد.(2) درباره آخرين سوره نيز بين دو سوره نصر و برائت، اختلاف نظر هست، هر چند سوره نصر، كه در سال فتح مكه (هشتم هجرى) نازل شده است، از قوّت بيشترى برخوردار است. زيرا فقط آيات نخستين سوره برائت، پس از فتح مكه (سال نهم) نازل شده است.
3. زمان نزول آيات
آنچه از آيات قرآن به دست مىآيد، بيانگر نزول قرآن در شبى از شبهاى ماه مبارك رمضان است:
1. «شَهرُ رَمَضانَ الَّذِى اُنزِلَ فيهِ القُرءانُ» (بقره / 185)
2. «اِنّا اَنزَلنهُ فى لَيلَةٍ مُبرَكَةٍ» (دخان / 3)
3. «اِنّا اَنزَلنهُ فى لَيلَةِ القَدر» (قدر / 1)
از آيه اول بدست مىآيد كه قرآن در ماه رمضان نازل شده است. از آيه دوم مىتوان دريافت كه اين نزول، دريك شب مباركى انجام گرفته است. با توجه به اين دو آيه، روشن مىشود كه اين شب مبارك، يكى از شبهاى ماه رمضان است. در آيه سوم، خداوند مىفرمايد: «ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.» از ضميمه اين سه آيه، مىتوان چنين نتيجه گرفت: در ماه رمضان، شب بابركتى به نام شب قدر، وجود دارد كه قرآن در آن شب، نازل شده است. در ضمن روشن است كه آن شب عظيم، يك شب است و نه چند شب. بنابراين، زمان نزول قرآن، در يك شبِ قدر از شبهاى ماه رمضان مىباشد.
سؤالى كه در اين جا، قابل طرح است، اينكه: شب قدر، كدام يك از شبهاى اين ماه مبارك رمضان است؟
در اين زمينه، آيات قرآن، بيانى ندارند. در روايات نيز، شبهاى مختلفى، به عنوان شب قدر، معرّفى شده است. از جمله: شب نيمه شعبان، شب اول، هفدهم، نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوم، بيست و چهارم، بيست و پنجم و بيست و هفتم ماه رمضان.(3) با توجه به روايات اين باب، شبهاى بيست و يك و بيست و سه، از تأكيد بيشترى برخوردار مىباشد. از امام صادق(ع) سؤال شد، شب قدر كدام شب است؟ فرمودند: «آن را در يكى از دو شب بيست و يك و بيست و سه، جستجو كن»(4).
زراره از امام صادق(ع) روايت كرده است كه حضرت فرمود: «شب نوزدهم، شب تقدير، شب بيست و يكم شب تعيين و شب بيست و سوم، شب ختم و امضاى امر است.»(5)
بنابراين در نزد شيعه، شب قدر در ميان يكى از دو شب بيست و يك و بيست و سه، مورد ترديد است. هرچند با توجه به برخى از روايات ديگر، شب بيست و سوم، داراى قوّت بيشترى است. شيخ صدوق مىگويد: «مشايخ ما اتفاق نظر دارند كه شب قدر، شب 23 ماه رمضان است.»(6) با توجه به اين سخن، نزول قرآن در يكى از دو شب بيست و يك يا بيست و سه ماه رمضان، واقع شده است.
4. رابطه نزول قرآن با بعثت پيامبر(ص)
سؤالى كه قابل طرح است، اينكه: چگونه قرآن در شب قدرِ ماه رمضان، نازل شده است. در حالى كه بعثت پيامبر، بنابر قول مشهور، در بيست و هفت رجب بوده است؟ به عبارت ديگر: آيا بعثت پيامبر همزمان با نزول قرآن در ماه رمضان بوده است؟ ابتدا بايد روشن شود كه پيامبر در هنگام بعثت، چند سال داشتهاند. ديدگاههاى مختلفى در اين باره، وجود دارد. در بسيارى از روايات، سنّ شريف آن حضرت، 40 سال، و در برخى ديگر از روايات، 43 سال ذكر شده است. البته با توجه به دلايل، قرائن و شواهد مختلف، قول چهل سالگى ترجيح دارد.(7)
همچنين درباره زمان بعثت، سه احتمال داده شده است: الف: يازدهم و دوازدهم ربيع الاول سال چهلم عام الفيل. ب: بيست و هفتم رجب. ج: ماه مبارك رمضان.(8)
از ميان رواياتى كه بيانگر اين سه ديدگاه است، رواياتى كه ماه رجب را ماه بعثت آن حضرت مىدانند، بر ديگر روايات ترجيح داده مىشود: اين ترجيح به دليل زير مىباشد: 1- درباره ماه رجب، سيزده روايت وجود دارد؛ در حالى كه درباره ربيع الاول بيش از سه روايت و درباره بعثت آن حضرت در ماه رمضان، بيش از دو روايت به دست نيامده است. 2- روايات مربوط به ربيع الاول و ماه رمضان، در مورد تاريخ روز بعثت اختلاف دارند؛ در حالى كه روايات مربوط به ماه رجب، به اتفاق، روز مبعث را بيست و هفتم رجب مىدانند.
به طور كلى درباره همزمانى يا عدم همزمانى آغاز نزول قرآن با شروع بعثت پيامبر(ص) دو ديدگاه در بين صاحب نظران وجود دارد: الف: برخى معتقدند كه بعثت پيامبر با نزول پنج آيه نخست سوره علق، آغاز شده است. لذا، زمان بعثت در ماه رمضان خواهد بود.(9)
ب: در مقابل عدّهاى مىگويند كه، ابتدا، آن حضرت، در ماه رجب به پيامبرى انتخاب شدند، سپس در ماه رمضان، همان سال يا سال بعد، قرآن بر ايشان نازل شد. بنابراين بعثت پيامبر، همزمان با نزول قرآن نبوده است.(10)
5. مراحل نزول قرآن
الف: پيش از نزول: بررسى آيات آغازين سورههاى قرآن – كه ناظر به چگونگى اوصاف قرآن باشد – نشان مىدهد كه قرآن پيش از نزول آن، نزد خداوند، در «امّ الكتاب» كه همان لوح محفوظ و كتاب مكنون است، داراى اوصافى مانند: علىٌّ، مبينٌ و حكيمٌ بوده است.(11)
ب: مرحله نزول: قرآن كريم در اين مرحله، تفصيل يافته و اوصاف جديدى به خود گرفته است: «كِتابٌ اُحكِمَت ءاياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت»، «وقُرءانًا فَرَقناهُ» و «لِسانٌ عَرَبىٌّ مُبين»(12). در اين مرحله، هدف از نزول قرآن، قراءت، تلاوت، ابلاغ، هدايت، تعقل، تذكّر، شفا، رحمت، تعلّم، اتّباع و… مىباشد.
اين مراحلِ نزول قرآن، نشانگر ذومراتب بودن آن است. قرآن، كتابى الهى و داراى مراتب مختلف است. مرتبه والاى آن، همان امّ الكتاب است كه حقيقتى نزد خداى حكيم دارد. مرحله ديگر آن در دست فرشتگان و مرتبه نازلِ آن در دست مردم و به زبان عربى فصيح و آشكار است.(13)
6. نوع نزول قرآن
درباره واژه نزول و مشتقات آن در قرآن، آيات مختلفى وجود دارد. در برخى از اين آيات، نزول قرآن به صورت مطلق ذكر شده است: «كِتابٌ اَنزَلناهُ اِلَيكَ»(14) در برخى ديگر، از نزول تدريجى قرآن، سخن رفته است: «كِتابٌ اُحكِمَت آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت»(15) و «وهُوَ الَّذى اَنزَلَ اِلَيكُمُ الكِتابَ مُفَصَّلًا»(16). بنابر ادعا برخى از صاحبنظران، آياتى از قرآن، اشاره به نزول دفعى و مجموعى قرآن دارند: «اِنّا اَنزَلناهُ فى لَيلَةِ القَدر» و «ولا تَعجَل بِالقُرءانِ مِن قَبلِ اَن يُقضى اِلَيكَ وحيُهُ»(17)، «لا تُحَرِّك بِهِ لِسانَكَ لِتَعجَلَ بِه»(18). دلالت اين آيات بر نزول دفعى بدين قرار است:
چون آيات قرآن يك بار به صورت جمعى در شب قدر بر پيامبر نازل شده بود. لذا به هنگام نزول تدريجى آيات، پيامبر عجله مىكرد و بر جبرييل پيشقدم مىشد و آيات را مىخواند. اين نشان مىدهد كه آن حضرت، قبل از نزول تدريجى آيات، از قرآن اطلاع داشته است. بنابراين خداوند دستور مىدهد كه در اين كار عجله نكن و چيزى از اين قرآن را بر مردم قراءت و تلاوت نكن تا اينكه وقت مناسب ابلاغ و تبليغ آن برسد.(19)
با توجه به اين آيات و آيات مشابه ديگر، درباره نوع نزول قرآن، ديدگاههاى متفاوتى در بين صاحب نظرانِ علوم قرآنى مطرح شده است. برخى مىگويند قرآن ابتدا به صورت دفعى و يكپارچه در شب قدر از لوح محفوظ بر آسمان دنيا (بيت المعمور يا بيت العزّة) و يا بر قلب پيامبر(ص) نازل شد و از آنجا در طول مدت رسالت آن حضرت، توسط جبرييل امين دوباره بر پيامبر، نازل گشته است.
امّا عدهاى ديگر مىگويند كه قرآن فقط به صورت تدريجى و در مدّت رسالت پيامبر اسلام، به تناسب شرايط زمانى و مكانى و وقوع حوادث و رخدادهاى گوناگون، در قالب آيهها و سورههاى موجود، نازل شده است.(20) البته در كنار اين دو قول مشهور، اقوال مختلف ديگرى نيز وجود دارد كه به برخى از آنها اشارهاى كوتاه مىشود. قرآن در بيست يا بيست و سه شب قدر هر سالِ دوران رسالت، بر آسمان دنيا نازل شده است. يعنى در شب قدر هر سالِ مدت رسالت پيامبر آن اندازه از قرآن كه مورد نياز آن سال بوده، يك جا بر آن حضرت نازل شده است. سپس همان آيات و سورهها، به تدريج در طول آن سال، دوباره بر پيامبر توسط فرشته وحى فرود مىآمد.(21)
در كنار اين اقوال، برخى ديگر، توجيهاتى درباره نزول دفعى قرآن، بيان داشتهاند كه در اين جا به سخن شيخ صدوق و علّامه طباطبايى اشارهاى مىشود: شيخ صدوق مىگويد: منظور از نزول دفعى قرآن بر پيامبر در شب قدر، علم و آگاهى يافتنِ آن حضرت به محتواى كلى قرآن است.(22) علامه طباطبايى مىفرمايد: «قرآن كريم داراى دو وجود است: وجود ظاهرى تفصيل يافته در قالب الفاظ و عبارات است. وجود بسيط كه از هرگونه تجزيه، تفصيل و الفاظ خالى مىباشد. وجود باطنى قرآن، در شب قدر بر قلب آن حضرت نازل شد، سپس به تدريج وجود ظاهرى آن، در مدت رسالت پيامبر، نازل گرديد.»(23)
منشأ پيدايش دو ديدگاه كلى نزول دفعى و تدريجى قرآن
برخى تصور كردهاند كه واژه «انزال» از باب افعال به معناى نزول دفعى است و واژه «تنزيل» از باب تفعيل به معناى نزول تدريجى است.(24) و همچنين، رواياتى كه در آنها به اين تفصيل نزول دفعى و تدريجى آمده است، باعث پيدايش اين دو ديدگاه شده است.
بررسى واژه انزال و تنزيل در لغت و قرآن: در لغت، هر دو واژه از ماده نزول به معنى فرود آمدن است. در كتبِ لغت، معناى دفعى، از معانى باب افعال ذكر نشده است.(25) در معانى باب تفعيل، از معناى تكثير و مبالغه، نام برده شده است.(26) لذا، انزال و تنزيل هر دو متعدى ماده نزول هستند و فرقى باهم ندارند. استفاده معنى دفعى يا تدريجى از آن دو، نياز به قرينه خاص در هر مورد، دارد.(27)
در آيات قرآن كريم نيز، اين دو واژه در معانى متعددى به كار رفته است: در آيات ذيل «انزال» در معنى تدريج استفاده شده است: «وكَذلِكَ اَنزَلناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ» (حج/16)، «واَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» (بقره / 22) واژه «تنزيل» در معنى نزول دفعى، به كار رفته است: «لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً» (فرقان / 32)، «تَنزيلٌ مِن رَبِّ العالَمين» (واقعه / 80)، «ونَزَّلناهُ تَنزيلا» (اسراء / 106)
در آيات ديگر، انزال و تنزيل، هر دو به يك معنا استعمال شدهاند و آن معنى واحد، مطلق نزول، مورد نظر است: «واَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ» (نحل / 44)، «وقالوا ياَيُّهَا الَّذى نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكرُ» (حجر / 6). اگر در اين دو آيه، انزلنا را به معنى نزول دفعى و «نزّل» را به معنى نزول تدريجى بگيريم، ترجمه آيه چنين خواهد شد: «ما قرآن را به طور دفعى بر تو نازل كرديم، تا تو قرآن را كه به طور تدريجى نازل شده است براى مردم تفسير كنى.»؛ و حال آن كه اين ترجمه صحيح نمىباشد.
با توجه به موارد كاربرد مختلف اين دو واژه در قرآن و نيز معانى لغوى آن دو، ادعاى نزول دفعى در «انزال» بدون دليل است و اثبات آن در تمامى مواردِ استفاده شده در قرآن، كارى بس مشكل مىباشد.(28)
لذا، در اين واژهها، معناى دفعى و تدريجى، نياز به قرينه دارد كه در هر آيه بايد به طور جداگانه مورد بررسى قرار گيرد تا روشن شود كه با توجه به قرائن، دلالت بر كدام معنا دارد.
برخى از سؤالاتى كه از صاحبانِ ديدگاه نزول دفعى، بايد پرسيده شود اين است: 1. چه ضرورتى ايجاب مىكرد كه قرآن، دو نزول داشته باشد، يكى دفعى و در آسمان، ديگرى تدريجى و در زمين، با اين كه يك نزول، آن هم تدريجى كفايت مىكرد؟
2. مراد از بيت العزّة يا بيت المعمور چيست؟
3. بعد از جمله «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن» مىفرمايد: «هدى للنّاس» اين دلالت دارد كه قرآنِ نازل شده، راهنما و هدايتگر مردم است و اين صفات با آن كه قرآن در آسمان (بيت العزّة يا بيت المعمور) باشد، سازش ندارد. زيرا چنان قرآنى، آن هم در آسمان، چگونه هدايتگر مردم خواهد بود؟(29)
با توجه به بيانات فوق، نمىتوان نزول دفعى قرآن را پذيرفت. زيرا در آيات قرآن، افرادى مورد خطاب قرار گرفتهاند، كه در هنگام خطاب، حضور نداشتهاند. در قرآن، آيات ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مطلق و مقيّد، مبهم و مبيّن، بسيار است، كه مقتضاى اين موارد، تأخير زمانى برخى از آيات، از برخى ديگر است. همچنين، در برخى از روايات، نظير: روايات مربوط به اصحاب كهف و مسئله ظهار آمده است: گاه مردم امورى را از پيامبر سؤال مىكردند و آن حضرت مىفرمود: در اين زمينه به من چيزى وحى نشده است، لذا در انتظار بمانيد تا خداوند درباره آن به من آياتى را وحى كند.(30)
صريح آيه 32 فرقان: «وقالَ الَّذينَ كَفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً…» نزول دفعى آن را رد مىكند.(31) بر اين اساس، رواياتى كه حاكى از نزول دفعى قرآنند، بدليلِ مخالفت با صريح اين آيه، كنار گذاشته مىشوند. شيخ مفيد در پاسخ به ادّعاى نزول دفعى قرآن مىگويد: اين سخن، مضمونِ خبر واحدى است كه نه موجب علم و نه موجب عمل است. اين كه قسمتى از قرآن به دنبال اسباب نزولى كه حادث مىشوند، نازل گشته است برخلاف مضمون حديث مزبور دلالت دارد.(32) زيرا اين گونه آيات، مشتمل است بر حكم آن حوادث و ذكر آنچه اتفاق افتاده است و اين ممكن نيست، مگر اينكه نزولِ اين آيات، بعد از تحقق اسباب نزول باشد. در بيان ديدگاه نزول تدريجى، ابتدا، ذكر يك مثال خالى از فايده نيست. اگر شخصى كه مشغول حفر قناتى است، هنگامى كه آب قنات بيرون مىآيد، بگويد: آب قنات روز جمعه بيرون آمد، آيا معناى اين سخن او اين است كه همه آب قنات روز جمعه بيرون آمد؟ يا اينكه در عرف زبان و محاورات عقلاً و عموم مردم مىگويند: يعنى شروع خروج آب، روز جمعه بوده است. بنابراين وقتى خداوند مىفرمايد: «ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.» يعنى شروع نزول قرآن در شب قدر بوده است.
دلايل ديدگاه نزول تدريجى
1. تصريح قرآن: آيه شريفه «وقالَ الَّذينَ كَفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً…» (فرقان / 32)؛ خداوند در پاسخ سؤال كافران كه پرسيدند: چرا قرآن بر رسول خدا به طور يكجا نازل نشد، در مقام انكار برنيامد و نفرمود: چنين نيست و قرآن به طور يكجا نيز بر رسول خدا نازل شده است؛ بلكه در مقام اثبات برآمد و فرمود: همان طور است كه مىگوييد؛ قرآن به طور دفعى نازل نشده است.(33)
2. مضامين قرآن: از ظاهر برخى از آيات (آيه سؤال از اصحاب كهف: 23 و 24؛ آيه تغيير قبله: بقره / 144؛ و آيه ظهار: مجادله / 2) چنين حاصل مىشود كه پيامبر حكم برخى از امور و پاسخ بعضى از سؤالات را نمىدانستند؛ لذا منتظر نزول آياتى درباره آنها مىشدند. بديهى است كه اگر قبلاً كل قرآن بر آن حضرت نازل شده بود، چنين انتظارى معنا نداشت.(34)
حكمت و آثار نزول تدريجى قرآن
الف: قوّت قلب پيامبر: تجديد وحى بر پيامبر موجب دلگرمى آن حضرت مىشد و از عوامل ثبات و پايدارى ايشان در دعوت و مبارزه به شمار مىرفت.
ب: تأكيد بر حقانيّت دعوت و پشتيبانى مداوم از پيامبر: ارتباط مستمر به واسطه نزول تدريجى آيات تأييد و تأكيد بر دعوت رسالت و موجب آسان شدن تحمّل مشكلات و پايدارى در دين مىشد.
ج: مصالح مرتبط با مردم: در مقاطع زمانى و مكانى و متناسب با شرايط فردى، اجتماعى، سياسى و رويدادهاى تاريخى وجود شبهات و پرسشهاى مخالفان و موافقان و تغيير تدريجى آداب و رسوم و خرافات جاهلى، اقتضا مىكرد كه آيات قرآن به مرور نازل شود. و اجراى همزمان احكام و قوانين شرعى براى افرادى كه تازه اسلام را پذيرفتهاند، سخت و دشوار بود. لذا با نزول تدريجى آن موارد، احكام و قوانين به صورت گام به گام و مرحلهاى به اجرا درآمد. فايده ديگر آن امكان حفظ و صيانت از آيات قرآن توسط مردم بود.
د: مصالح مرتبط با قرآن: انسجام و پيوستگى ميان آيات قرآن و نبود اختلاف و تعارض به رغمِ نزول تدريجى آن، كلام الهى و وحيانى بودن آيات و در نهايت، معجزه بودن قرآن را به اثبات مىرساند.(35)
پىنوشتها: –
1) سيد محمدباقر حجتى، تاريخ قرآن كريم، نشر فرهنگ اسلامى، چ ششم، 72، ص 54.
2) محمدهادى معرفت، تاريخ قرآن، سمت، چ اول، 75، ص 45.
3) طبرسى، مجمع البيان، مترجم: على كرمى، نشر فراهانى، چاپ اول، 80، ج 30، ص 1226.
4) مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 27، دارالكتب الاسلاميه، چ ششم، 68، ص 189.
5) همان، ص 189.
6) معرفت، تاريخ قرآن، ص 32.
7) جعفر نكونام، درآمدى بر تاريخگذارى قرآن، هستى نما، چاپ اول، 80، ص 206.
8) همان، ص 209.
9) همان، ص 214.
10) همان، ص 216.
11) شعراء / 2؛ يس / 1 و 2؛ زخرف / 4.
12) هود / 2؛ اسراء / 106؛ شعراء / 105.
13) جوادى آملى، قرآن در قرآن، اسراء، چاپ دوم، 78، ص 69.
14) ص / 29.
15) هود / 11.
16) انعام / 114.
17) طه / 114.
18) قيامت / 16 و 17.
19) تفسير نمونه، ج 16، ص 313؛ مجلّه پژوهشهاى قرآنى، ش 31، ص 179.
20) معرفت، علوم قرآنى، ناشر: حوزهها و مدارس علميّه خارج از كشور، چاپ اول، 79، ص 41.
21) همان، ص 42.
22) معرفت، علوم قرآنى، نشر التمهيد، چاپ اول، 78، ص 71.
23) همان، ص 72.
24) صالحى نجفآبادى، حديثهاى خيالى در مجمع البيان، نشر كوير، چ دوم، 82، ص 334.
25) علوم العربيّه، سيد هاشم حسينى تهرانى، ج 1، نشر مفيد، چ پنجم، ج 66، ص 44.
26) همان، ص 57.
27) صالحى نجفآبادى، پيشين، ص 335.
28) همان، ص 336.
29) همان، ص 324.
30) جعفر نكونام، درآمدى بر تاريخگذارى قرآن، هستى نما، چاپ اول، 80، ص 56.
31) همان، ص 55.
32) معرفت، علوم قرآنى، مؤسسه التمهيد، ص 68.
33) جعفر نكونام، پيشين، ص 56.
34) همان، ص 56.
35) مجلّه تخصى الهيات و حقوق، دانشگاه رضوى مشهد، ش 14، 83، ص 71.
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
محمد اصغرى نژاد
اگر من فرماندهام مىگويم نماز نخوان
در خاطره برادر ناصر على بابايى آمده است: چند روزى به عمليات والفجر 10 مانده بود كه به اتفاق حاج احمد و دو كرد عراقى كه با منطقه آشنا بودند، براى شناسايى به عمق منطقه حلبچه رفتيم…پس از مدتى راهپيمايى در غارى دور از ديد دشمن چند ساعتى را به استراحت پرداختيم با تاريكى هوا حركت كرديم. (آن دو كرد) زياد مورد اطمينان نبودند اما در حد يك بلدچى بايستى از آنها استفاده مىكرديم… خود را فرمانده ما مىدانستند. به هر حال از نقطه حساس منطقه كه بين دشمن بود عبور كرديم و پشت سر آنان رسيديم. صداى كش كش پاها و صحبت آنان (دو كرد عراقى) نه تنها نماز من بلكه هر صدايى را تحت الشعاع قرار مىداد. به محض اينكه متوجه نماز خواندن من شدند، شروع به نق زدن كردند كه حالا چه وقت نماز خواندن است. من كه حرف او را بى اساس مىديدم، گوشم بدهكار نبود و نماز را ادامه دادم. يك مرتبه اسلحه خود را بر زمين كوبيد و با صداى بلند گفت: مگر نمىگويم نماز نخوان. دشمن متوجه مىشود چرا گوش نمىكنى؟! اگر من فرماندهام مىگويم نماز نخوان. من نماز را تمام كردم و دستور فرمانده عراقى را اطاعت نكردم.(1)
اگر مثل آنها نباشم، فرمانده عادلى نيستم
در خاطرهاى از حجت الاسلام بختيارى نقل شده است: روزى او (قائم مقام لشكر پنج خراسان، شهيد چراغچى) را ديدم در حالى كه لباسهايى كهنه به تن و پوتينهايى رنگ و رو رفته به پا داشت. درست در هيئت يك بسيجى در سنگرى دور افتاده. بعدها در غياب او براى نيروها سخنرانى كردم و از منش و افتادگى اش قدرى تعريف كردم و گفتم: اين از عظمت و اخلاص يك فرمانده و سردار است كه مانند نيروهاى زير دستش لباس بپوشد. نمىدانم چه جور خبر به او رسيده بود كه به من گفت: حاج آقا، بهتر بود از اين موضع عبور مىكرديد و چيزى راجع به من نمىگفتيد.
گفتم: براى من جالب بود كه شما به عنوان يك فرمانده لايق، اين لباس را بپوشيد.
گفت: حاج آقا، علتش اين است كه گاهى اوقات سهميه لباس وپوتين به همه نيروها نمىرسد. آنها لباسهاى كهنه مىپوشند. ديدم اگر مثل آنها نباشم، فرمانده عادلى نيستم.(2)
جارو كردن فرمانده
در خاطرهاى از برادر مصباحى آمده است: جلسه فرماندهان در قرارگاه و تيپ برگزار شده بود. همه آمده بودند جز آقا ولى (اللّه چراغعلى قائم مقام لشكر پنج نصر خراسان) سابقه نداشت آقا ولى بدقولى و يا تأخير داشته باشد. جلسه بدون ايشان هم برگزار نمىشد. پرس و جو كرديم. آقا ولى را در اقامتگاه بسيجيان در منتهى اليه قرارگاه يافتيم. داشت زمين قرارگاه و محيط خوابگاه بسيجىها را جارو مىكرد تا وقتى بسيجىها از راه رسيدند، محيطى پاكيزه داشته باشند. و آنقدر سرگرم اينكار شده بود كه گذشت زمان را احساس نكرده بود.(3)
به روى چشم، امشب مىآيم
يكى از برادران سپاه نقل كرده است. شهيد اسماعيل دقايقى – فرمانده دلاور لشكر بدر – شبها با استفاده از تاريكى به چادرهاى بچههاى بسيجى سر مىزد و آنها را نظافت مىكرد. از بس خاكى مىگشت، اگر كسى به لشكر بدر مىآمد، نمىتوانست تشخيص بدهد فرمانده اين لشكر كيست. يكبار يكى از بچهها كه اسماعيل را نمىشناخت و فكر مىكرد نيروى خدماتى است، به او گفته بود: چرا نيامدى چادرمان را نظافت كنى؟ و او جواب داده بود: به روى چشم، امشب مىآيم.(4)
من كارى نكردهام
در روايت برادر آينه ساز آمده است: در سال 64 به من مأموريت داده شد تا مقدارى وسايل را به قرارگاه رعد ببرم و تحويل سرهنگ بابايى بدهم. تا آن زمان من و دوستانم سرهنگ بابايى را نديده بوديم… ساعتهاى آخر شب بود كه به قرارگاه رعد رسيديم. با ورودمان به قرارگاه، برادرى را كه لباس بسيجى به تن داشت و سرش را هم ماشين كرده بود، ديديم. او ضمن خوش آمد گويى از ما پرسيد: شام خوردهايد؟ گفتم: خير.
بى درنگ براى ما سفره پهن كرد و ما مشغول خوردن شديم. او ايستاده بود و منتظر ما بود تا اگر ما چيزى خواستيم، تهيه كند. همسفران من چند بار دستور آوردن آب و نان دادند و او با نهايت احترام دستورات ما را انجام داد. پس از خوردن غذا، آن بسيجى سفره را جمع كرد، سپس رفت و طولى نكشيد كه ديدم تعداد زيادى پتو روى دوشش گذاشته و وارد سوله شد. هنگام خواب از آن بسيجى پرسيدم كه چگونه بايستى خودمان را به سرهنگ بابايى معرفى كنيم. او گفت: حالا كه دير وقت است، اگر صبح بپرسيد، به شما معرفى مىكنند.
صبح زود پس از صرف صبحانه آدرس سرهنگ بابايى را گرفتيم…من به همراه دوستانم وارد اتاق شديم، همان بسيجى ديشبى را ديديم. از او پرسيديم: جناب سرهنگ بابايى كجا هستند؟
او گفت: بفرماييد.
ما كه متوجه نشده بوديم كه او چه مىگويد…، دوباره حرفمان را تكرار كرديم. بسيجى در حالى كه سرش را پايين انداخته بود، گفت: بفرماييد، خودم هستم. باورمان نمىشد كه ايشان سرهنگ بابايى باشند. به ياد دستورهاى شب پيش افتاديم و شرمنده شديم. ابتدا حرف را با عذرخواهى شروع كرديم و از حركت ديشبمان پوزش خواستيم. ايشان از عذرخواهى ما ناراحت شدند و گفتند: برادر، من كارى نكردهام، اين وظيفه من بوده است. شما همه خدمتگزاران اسلام هستيد.(5)
ما همه سرباز امام زمان(عج) هستيم
محمد على يزدى يكى از سربازان شهيد سرتيپ محمد جعفر نصر در سال 1365، خاطرهاى از ايشان نقل كرده است: تابستان سال 65 وارد خدمت سربازى شدم. پس از مدتى از اصفهان به گروهانى از لشكر 28 سنندج كه فرماندهى آن را شهيد نصر به عهده داشت، منتقل شدم. در ابتداى امر در پايين ارتفاع سورن، انباردار، سه گالن نفت 20 ليترى به من داد تا آنها را بالاى كوه ببرم. اندكى از مسير را طى كرده بودم كه فردى نظامى را ديدم كه در گوشهاى نشسته است و آيات قرآن را زير لب زمزمه مىكند. در همان حال متوجه من شد و خواندن قرآن را خاتمه داد و به سوى من آمد و گفت: «برادر، با اين بار سنگين نمىتوانى بالا بروى، بگذار كمكت كنم». پيش آمد تا يكى از گالنها را بردارد. به او گفتم زحمت مىشود، خودم مىبرم. اما قبول نكرد. يكى از گالنها را در كوله پشتى گذاشت و به دوش گرفت و يك گالن را هم دونفرى برداشتيم. در بين راه به او گفتم: تو هم سرباز اينجايى؟ گفت: «ما همه سرباز امام زمان (عج) هستيم.» سپس سراغ فرمانده (جناب سروان نصر) را از او گرفتم، گفت: «همين اطراف است» هنگام ظهر براى من غذا آماده كرد. ناهار را در يك سنگر با هم خورديم. بعد از صرف غذا به علت خستگى زياد، اندكى خوابيدم. پس از بيدارى، شخصى وارد سنگر شد و از من پرسيد: جناب سروان نصر را نديدى؟ گفتم: من نيز مىخواهم او را ببينم. با تعجب به من نگاه كرد و گفت: چطور او را نديدى؟ تو كه ناهار را با او بودى. تازه آن موقع متوجه شدم كه با جناب سروان نصر هم سفره شده بودم. از سنگر بيرون رفتم و در اطراف گشتى زدم. ديدم باز هم مثل قبل در بلندى نشسته و در حال خواندن قرآن است. نزد او رفتم و با لحنى آميخته با شرمندگى گفتم: چرا خودتان را به من معرفى نكرديد؟ باز هم جواب قبلى را دريافت كردم كه «ما همه اينجا سرباز امام زمان (عج) هستيم، و با هم هيچ فرقى نداريم.»(6)
اخلاص زياد و پرهيز از شهرت و گمنامى
در حالات سردار شهيد محمد بروجردى گفتهاند:
بروجردى همواره از مصاحبههاى مطبوعاتى و دوربين تلويزيونى گريزان بود و مىخواست كه از هياهوها و جنجالها دور بماند و گمنام باشد. هميشه اصرار داشت كه از من فيلمبردارى نكنيد، برويد از اين بچههايى كه مىجنگند فيلمبردارى كنيد. يكبار به هنگام پاكسازى محور بانه سردشت و حضور ايشان در شهرستان سردشت، يك فيلمبردار دوربين خود را به طرف او گرفت و فيلم تهيه كرد. محمد با نهايت ادب نزد وى رفت و آن قطعه فيلمى را كه مربوط به خودش بود، پس گرفت و پاره كرد. او آنچنان نفس اماره خويش را سركوب مىكرد كه حاضر بود به خاطر اسلام به هر خدمت و مسؤوليتى تن در دهد. براى او على السويه بود كه بگويند تو فرماندهاى يا مسؤوليت پايينترى بر عهدهات گذاشته شده است.(7)
در اوج فروتنى
در روايت ستوان حسن دوشن آمده است: به همراه تيمسار بابايى در قرارگاه امام حسين(ع) هويزه بوديم. روزى يكى از ناخداهاى نيروى دريايى به قرارگاه آمده بود. بابايى با لباس بسيجى و سرتراشيده در كنارى سر به زير انداخته بود و ناخدا او را زير چشمى نگاه مىكرد. ناخدا برگشت و (به شهيد بابايى) گفت: حالت خوبه؟ عباس گفت: الحمد لله، خيلى خوبم…شما را مىشناسم.
ناخدا گفت: مرا كجا ديدهاى؟
مگر نه اين است كه برادرتان دبير زبان است؟
ناخدا در حالى كه آهسته به پهلوى عباس (بابايى) مىزد، گفت:
او را از كجا مىشناسى؟
…آن وقتها كه من درس مىخواندم، برادر شما مدير مدرسه ما بود…
ناخدا گفت: بچه كجايى؟
…قزوين.
ناخدا گفت: خب، همشهرى هم كه درآمديم.
و در حالى كه لبخند مىزد، دوباره به شانه عباس زد و گفت: خب، ديگر تعريف كن. براى چه به اينجا آمدهاى؟…خدمت مىكنم.
ناخدا پرسيد: يعنى سربازى؟
…بله سربازم.
ناخدا گفت: مىخواهى به فرمانده ات سفارش كنم. تا تو را يك هفته به مرخصى بفرستد و به پدر و مادرت سرى بزنى؟
…خيلى ممنون، به مرخصى نمىروم.
…ناخدا…دوباره گفت: بيا برو مرخصى، صفا كن، عشق كن، روحيهات تازه مىشه. راستى اسم فرماندهات را نگفتى.
عباس گفت: خدا.
ناخدا گفت: خدا كه فرمانده همه ماست. اما فرمانده تو در اينجا چه كسى است؟ بگو تا همين حالا به او زنگ بزنم.
در همين حال، سرهنگ خلبان اميريان كه براى انجام كارى از طرف شهيد بابايى بيرون رفته بود، داخل شد… پس از اداى احترام گفت: تيمسار، همه كارهايى را كه فرموده بوديد، انجام داديم. در ضمن طبق هماهنگى به عمل آمده، F-41ها روى منطقه مىآيند.
با گزارش اميريان، ناخدا، تازه متوجه شد كه اشتباه بزرگى رخ داده. از جا بلند شد.
عباس گفت: برادر بنشين، تازه داشتيم با هم آشنا مىشديم.
ناخدا كه شرمسار به نظر مىآمد، گفت: مرا ببخشيد تيمسار واقعاً اشتباه كردم. من فكر كردم شما سرباز هستيد و از پدر و مادرتان دور افتادهايد و گرنه چنين جسارتى نمىكردم.
عباس گفت: دوست من، ما همه برادريم. همه ما يك مسأله داريم و آن هم جنگ است. بنشين آقاجان، اين چه فرمايشى است.(8)
پىنوشتها: –
1. خودشكنان، ص 136، 137.
2. قهر چزابه، ص 86.
3. همان، ص 82.
4. گلشن ياران، ابراهيم رستمى، ص 16 (نشر جمال، قم، چاپ اول: 1381).
5. پرواز تا بى نهايت، ص 176 و 177.
6. مرد ره، ص 180 – 181.
7. عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، على تقى زاده اكبرى، ج 2، ص 74 و 75.
8. پرواز تا بى نهايت، گروه پژوهش و نگارش انتشارات عقيدتى سياسى ارتش، ص 168 – 166(چاپ هفتم: 1378، تهران).
ريشه ها و ميوه هاى قيام 15 خرداد 1342 آخرين قسمت
ريشهها و ميوههاى قيام 15 خرداد 1342
آخرين قسمت
غلامرضا گلى زواره
مهاجرت علما
دستگيرى امام حوادث مهمى را در پى داشت كه در واقع نقطه عطفى در قيام اسلامى مردم به رهبرى ايشان مىباشد.
مراجع تقليد با توجه به جايگاه علما و روحانيت خود را ملزم به اداى تكليف براى آزادى امام مىدانست. بر همين اساس آيت اللّه حاج ميرزا عبداللّه مجتهد تهرانى (از نوادگان ميرزا مسيح مجتهد) تسليتى به تمام مراجع و روحانيان طراز اول كشور مخابره كرد كه به صورت اعلاميه در تمام شهرستانها توزيع گرديد.
با ملتهب گرديدن فضاى مذهبى و اجتماعى كشور يك بار ديگر زمينه مهاجرت علماء و مراجع در اعتراض به اقدامات رژيم در تاريخ ايران فراهم گرديد. آيات عظام گلپايگانى و شاهرودى در تلگراف خود ضمن انتقاد از دولت، خواستار آزادى امام، آيت اللّه قمى، شهيد محلاتى و سايرين شدند. در همين ايام(تيرماه 1342) علما از شهرهاى مختلف ايران به سوى تهران حركت كردند، روحانيانى كه از قم، كاشان، همدان، خرم آباد، اصفهان و…آمدند، در شهر رى و در منازل مراجعى چون آيت اللّه بهبهانى و ديگر علماى طراز اول تهران ساكن شدند.
آنان با تعقيب دو هدف راهى مركز گرديدند، جلوگيرى از هرگونه آسيب رسانيدن به امام خمينى چون شايعاتى مبنى بر محاكمه و اعدام امام انتشار يافته بود، همچنين مطرح نمودن مرجعيت امام و كوشش براى آزاد نمودن ايشان.
اسداللّه علم، نخست وزير وقت اعلام داشت روحانيان برجسته تحت محاكمه قرار مىگيرند و به مجازات علماى مخالف رژيم كه امام در رأس آنان قرار داشت، بطور تلويحى اشاره نمود، به همين جهت علما مهاجرت مزبور را پيش گرفتند تا راهكار و تدبيرى براى اين منظور بينديشند. در اوايل امر رژيم كوشيد مانع از هجرت علما به تهران گردد و به همين دليل به هواپيماى حامل آيت اللّه ميلانى كه عازم تهران بود، دستور بازگشت داده شد كه بعدها از اين تصميم منصرف شد، شخصيت هايى كه به قصد استخلاص امام به تهران رفتند عبارتند از: آيت اللّه محمد هادى ميلانى از مشهد، آيت اللّه مرعشى نجفى و حاج شيخ مرتضى حائرى و… از قم ؛ آيات گرام عبدالجواد اصفهانى و خادمى از اصفهان، آيت مكرم سيد على بهبهانى، و سيد مصطفى علم الهدى، حاج سيد مرتضى موسوى علم الهدى از شهر اهواز، آيت اللّه حاج سيد مرتضى پسنديده (برادر بزرگتر امام) از شهرستان خمين، آيات محترم آخوند ملاعلى معصومى همدانى، سيد نصراللّه موسوى و بنى صدر همدانى از همدان، شخصيتهاى برجسته و نامدارى چون سيد احمد خسروشاهى، عبداللّه مجتهدى، سيد مهدى دروازهاى، حاج حسين نجفى اهرى، يوسف هاشمى تبريزى و عبدالعلى موسوى از خطّه حماسى تبريز، آقايان حاج آقا روح اللّه كمالوند و سيد يحيى جزايرى از خرم آباد، آيت اللّه بحرالعلوم و ضياء برى از رشت، سيد عزالدين حسينى زنجانى از زنجان، علمايى چون محمد جعفر طاهرى موسوى، محى الدين فالى صدرالدين حائرى، سيد محمد امام، محمود علوى، حسين حسينى يزدى، على خواه شيرازى از خطه فارس، از شهرهاى يزد، اردكان، كازرون، كرمان، داراب، رفسنجان و كرمانشاه روحانيانى چون آيات ارجمند محمد صدوقى يزدى، روح اللّه خاتمى، پيشوايى كازرونى، على اصغر صالحى كرمانى، محمد على حسينى دارابى، شيخ على اكبر هاشمى رفسنجانى و عبدالجليل جليلى ديده مىشدند.
با آمدن علماى طراز اوّل شهرستانها به تهران، ديد و بازديدها شروع گرديد و تحرّك فوق العادهاى بين روحانيان پديد آمد، مردم نيز در انتظار تصميمگيرىهاى آنان در هيجان وصف ناپذيرى بسر مىبردند، از آن سوى رژيم درصدد پرونده سازى براى امام و ساير دستگير شدگان برآمد. از اين روى ساواك قم گزارشى از فعاليتهاى امام تهيه نمود و به تهران ارسال داشت حتى پيشكار امام را همراه دفاتر حساب وجوهات به تهران فراخواند و او را مورد بازجويى قرار داد، روحانيان حاضر در تهران براى مشورت و هماهنگى در برنامههاى خود ابتدا قرار گذاشتند در منزل آيت اللّه ميلانى واقع در اميريه، گردهم آيند ولى به دليل رعايت مسائل امنيتى مسجد حاج افضلى واقع در حسين آباد شهررى را براى اين منظور انتخاب كردند.
در تاريخ 12 تيرماه 1342 علما جلسهاى تشكيل دادند كه طى آن تصميم گرفتند در جلسه بعدى چهارنفر از مراجع و روحانيون را به عنوان شوراى مركزى روحانيون تعيين نمايند تا پىگير كارها شوند نخستين جلسه رسمى مهاجرين در منزل آيت اللّه سيد نصراللّه موسوى بنى صدر منعقد گرديد در اين جلسه وضع كنونى تهران، جهتگيرى دولت مركزى و گرفتارىهايى كه پيش آمده بود مطرح شد و پس از ساعتها بحث گزارشى تهيه و خدمت آقايان مراجع داده شد و در خاتمه جلسه محل بعدى گردهمايى منزل آيت اللّه شيرازى تعيين گرديد. علاوه بر جلسات عمومى، مقرّر شد هر يك از مراجع جلساتى را تشكيل دهند تا از طريق همين محافل رژيم شاه براى آزادى امام تحت فشار قرار گيرد. در اين گردهم آيىها چندين بار حسن پاكروان، رياست ساواك تهران، احضار گرديد و به او گفته شد: شما عدّهاى را دستگير نموده و روانه زندان كردهايد و شكنجه نمودهايد و يكى از افرادى را كه شكنجه ديده بود، به وى نشان دادند. پاكروان در ابتداى ورود علماى شهرستانها به تهران، در منزل آيت اللّه ميلانى كوشيد آنان را وادار به عقب نشينى و تسليم كند و خطاب به روحانيان گفت به چه منظور اينجا اجتماع كردهايد و مىخواهيد به چه چيزى معترض شويد؟ در اين هنگام آقاى بنى صدر سكوت را شكست و به او گفت: شما مىدانيد كجا آمدهايد و با چه كسانى روبرو هستيد؟ اين سخنان بنىصدر كه با خشم وى توأم بود موجب گرديد پاكروان لحن بيان تهديد گونه خود را تغيير دهد و بگويد: ما مىخواهيم ببينيم تكليف چيست و چه بايد كرد.
در اسناد ساواك آمده است: روحانيان قصد دارند با هم متحد گردند و به طور مشترك اعلاميهاى به طبع برسانند كه به امضاى آنان برسد و در آن از دولت بخواهند علما و مبلّغان محبوس، آزاد شوند و اگر رژيم پهلوى يا دولت مركزى بىاعتنايى نشان داد در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى متحصّن گردند. با فعاليت گسترده و جدى مهاجران، سازمان امنيت موضوع را جدّى گرفت و در صدد كنترل اوضاع برآمد. در همين زمان بر حسب تصميم مهاجران آيت اللّه سيد روح اللّه كمالوند با شاه ملاقات كرد، شاه در گفتگويى با وى از روى غرور و تفرعن گفت ما نمىخواهيم خمينى را بكشيم كه امامزادهاى درست شود. از سوى ديگر محمدرضا پهلوى موافقت نمود آيت اللّه خوانسارى به نمايندگى از سوى علما، با وى ديدارى داشته باشد. شاه با اين رفتارها كوشيد اوضاع را تا حدودى آرام نمايد و به نوعى بر اوضاع سياسى مسلط گردد و منتظر اقدام بعدى مهاجران باشد. خواستههاى مهاجران موارد ذيل بود: آزادى بدون قيد و شرط امام خمينى و ديگر زندانيان و آزادى بيان براى آنان، دولتى روى كار آيد كه علما بتوانند با او وارد مذاكره گردند شاه توسط پاكروان به مهاجران اين گونه جواب داد: هر دولتى روى كار آيد دستورات مرا انجام مىدهد كه در آنها تغيير داده نمىشود ولى زندانيان جز چند نفر، به زودى آزاد مىشوند شاه با اين پاسخ خواست از موضع قدرت برخورد كند و عكس العمل آنان را آزمايش نمايد تا بتواند در برابر موضع علما روش مناسبى اتخاذ كند.
علماى مهاجر در 27 تير 1342 با ارسال تلگرافى به امام خمينى ضمن اظهار همدردى پشتيبانى خود را اعلام نمودند كه براى رهايى وى و ديگر محبوسين از هرگونه تلاشى كوتاهى نخواهند كرد، در همين زمان شاه براى خلع سلاح روحانيت، تمام زندانيان وقايع 15 خرداد جز امام خمينى، آيت اللّه محلاتى و قمى را آزاد نمود. مهاجران پس از آگاهى از موضع رژيم در برابر رهبرى قيام كوشيدند مرجعيت امام را اثبات كنند و مانع هرگونه اقدام دولت وقت شوند زيرا ماجراى تبعيد امام به سنندج مطرح بود و حتى منزلى هم براى محل اقامت وى در اين شهر، در نظر گرفته بودند اين تصميم با مخالفت شديد علما مواجه گرديد و در جلسهاى كه مهاجران در منزل آيت اللّه طاهرى شيرازى داشتند آيت اللّه نصر اللّه موسوى بنى صدر متنى نوشت كه دلالت بر مرجعيت امام خمينى داشت، اين متن حاوى تلگرافى خطاب به امام بود كه در آن نوشته بودند: محضر مبارك مرجع تقليد شيعيان جهان آيت اللّه العظمى خمينى، روحانيان ذيل متن را امضا نمودند و آن را به دربار شاهنشاهى، نخست وزيرى و ديگر جاها رونوشت كردند. با انتشار تلگراف مذكور بازاريان، هيأتهاى مذهبى و ديگر اقشار مردم در خصوص مرجعيت امام از ساير علماء سؤالاتى مطرح كردند و آيات عظام همچون آيت اللّه ميلانى، نجفى و محمد تقى آملى مرجعيت امام را مورد تأييد قرار دادند. با اين تصميم ابتكارى، رژيم در مقابل كارى انجام شده قرار گرفت، به علاوه شيخ محمود شلتوت عالم بزرگ مصرى با اعلاميه شديد اللحنى در هيجدهم محرم 1383 و علماى نجف با صدور اعلاميهاى مشترك شاه را محكوم كردند.
با توجه به اوضاع جديد دولت وقت به مهاجران اخطار نمود كه هرچه سريعتر تهران را ترك كنند در غير اين صورت خود ساواك اقدام به اعزام آنان به شهرهاى مربوط خواهد كرد. علماى مهاجر طى اعلاميهاى ضمن تصريح بر مرجعيت امام، نسبت به ادامه بازداشت امام خمينى، محلاتى و قمى اعتراض كردند و خواستار آزادى آنان شدند و افزودند براى ادامه برنامههاى خويش توسط رژيم شاه تحت فشار قرار گرفتهاند. با نزديك شدن انتخابات مجلس شوراى ملّى و سنا، دولت مصلحت را در آن ديد كه اين سه نفر را با ترفند جديدى آزاد كند امّا بعد از دو روز كه خبر آزادى آنان به سراسر كشور رسيد ساواك آنان را در يكى از خانههاى خود در داوديه تهران به مدت دو ماه در محاصره و ممنوع الملاقات نگه داشت تا انتخابات انجام شود، به اين شكل مهاجرت علما خاتمه يافت. از بركات اين حركت منسجم علما مىتوان موارد زير را برشمرد سقوط كابينه علم و روى كار آمدن حسنعلى منصور، مسلم گرديدن مرجعيت امام بر تمامى مردم كه اين امر مانع محاكمه ايشان شد، تبديل زندان امام به حصر و سپس آزادى ايشان در فروردين 1343، تحريم انتخابات بيست و يكمين دوره مجلس شوراى ملى كه در نيمه دوم سال 1342 ش برگزار شد.(1)
خروش خونين قم
بعد از انتشار خبر دستگيرى امام، مردم از اين وضع به شدت ناراحت و بر افروخته شدند زيرا در تاريخ معاصر ايران بازداشت مرجع شيعه و رهبرى ملّت در مبارزه بر ضد استبداد داخلى و سلطه اجانب و كسى كه مقبول مردم بود، سابقه نداشت، آنچه در پانزدهم خرداد 1342 روى داد انفجار خشم مردمى بود كه مىخواستند از حكومت ضد مردمى و مخالف ارزشهاى دينى انتقام گيرند و در صورت امكان آن را ساقط كنند. حوادث زيادى در نقاط گوناگون كشور روى داد كه بسيارى از آنها ثبت نگرديد و به دليل سركوب، كشتار و خفقان امكانگسترش و توسعه اين حركت مقدّس فراهم نشد.
مردم قم قبل از ديگر شهرها در پانزدهم خرداد به حال اجتماع درآمدند و منزل امام خمينى را در برگرفتند و در حدود ساعت شش صبح به اتفاق فرزند ارشد امام خمينى، آيت اللّه شهيد سيد مصطفى خمينى به سوى صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه حركت كردند، در اين مكان مبارك حاضران به سخنرانى آن مجتهد شهيد كه بر فراز منبر رفته بود و آنان را به قيام دعوت مىكرد، گوش مىدادند، در حدود چهارصد نفر از اهالى قم كفن پوشيده بودند، هنگامى كه اولين جنازه بر دست مردم، به صحن مطهر آورده شد، جمعيت از درب جنوبى صحن خارج و برق آسا از خيابان موزه و پل آهنچى گذشتند.
تعدادى از زنان مبارز و متديّن قم با فرزندانشان در اين حركت مردمى حضور داشتند كه وجودشان موجب تشديد روحيه مبارزه و تقويت قيام عمومى شد. هنوز حدود دويست متر مردم از صحن مطهر فاصله نگرفته بودند كه با رگبار مسلسل دژخيمان رژيم پهلوى مواجه شدند. مردم خشمگين با سنگ، پاره آهن و چوب در مقابل تانك و مسلسل مقاومت كردند و حتى يك كاميون نظامى را به آتش كشيدند و به پيشروى خود ادامه دادند. در اين هنگام هواپيماهاى نظامى با سرعت وارد آسمان قم گرديده و با شكستن ديوار صوتى سعى كردند در ميان مبارزان و مدافعان امام هراس بوجود آورند.
در سمت غرب خشك رود قم روبه روى مدرسه فيضيه و نيز چهارراه شاه (چهار راه غفارى كنونى) مردم با ارتش و قواى انتظامى درگير شدند و عدّهاى از تظاهر كنندگان كه در شعارهايشان آزادى امام را خواستار بودند در محاصره نيروهاى امنيتى قرار گرفتند و مأموران از همه طرف آنان را به مسلسل بستند، عدّهاى از آنان ناچار به كوچه بن بست نمازى پناه بردند و در آنجا هم از تهاجم مأموران و تيراندازى قواى مسلّح مصون نبودند و در نتيجه پليس از كشتهها پشته ساخت و حدود چهارصد نفر از مردم بى سلاح به دست جلادان شاه به شهادت رسيدند همچنين تعدادى از طلاب علوم دينى رداى شهادت را در بر نمودند، بانوان همچون نبرد احد و بدر مردان را تهييج مىكردند و به مقاومت وا مىداشتند. يك شير زن قمى به بهانه اين كه مىخواهد به آن سوى خيابان برود از يكى از جنايتكاران رژيم استمداد طلبيد او هم خواست به اين زن كمك كند تا از خيابان عبور كند امّا آن بانوى شجاع دشنهاى از زير چادرش بيرون آورد و آن مأمور را به هلاكت رسانيد. در درگيرى تعدادى از بانوان هم شهيد شدند. مأموران در تمامى مراكز حساس قم بويژه در پشت بام مسجد اعظم، مدرسه فيضيه، هتلهاى بزرگ و اطراف حرم تيربارهاى سنگين قرار داده بودند تا جلو قيام مردم را بگيرند. بيمارستانهاى قم مملو از كشتهها و زخمىها بودند و اين در حالى است كه اكثر مجروحان از ترس، به مراكز درمانى مراجعه نمىكردند و جراحات آنان در داخل خانهها پانسمان و مداوا مىشد. جاده تهران – قم از روز پانزده خرداد به مدت دوازده روز بسته بود، اعتصابات هم حدود دو هفته ادامه داشت و در اين مدت حتى يك مغازه در بازار قم گشوده نشد به همين دليل رژيم دچار وحشت و سردرگرمى شده بود و مىخواست با فشار و سركوبى خونين اوضاع رابه حال عادى برگرداند. افراد بسيارى دستگير شدند كه جهت تكميل پرونده و محاكمه به تهران انتقال داده شدند.
تظاهرات اهالى قم از حوالى هفت صبح پانزدهم خرداد آغاز و با بر جاى نهادن صدها شهيد و زخمى ساعت پنج بعد از ظهر همان روز درهم شكسته شد و اين شهر در غروب خونين اين روز به صورت ماتمكدهاى درآمد.(2)
خشم شكوهمند مردم تهران
بعد از خبر دستگيرى امام، بلافاصله سه حركت خودجوش از سه منطقه تهران شكل گرفت يك گروه از مردم، از سبزه ميدان با شعار «يا مرگ يا خمينى» حركت كردند كه جمعيت زيادى به آنان ملحق گرديدند، گروهى از ميدان شاهپور و دسته سوم از ميدان مولوى راه افتادند و پس از طى مسير بازار و خيابان بوذر جمهرى و گذشتن از سبزه ميدان براى تصرّف اداره راديو، به ميدان ارك آمدند. هنگامى كه تظاهر كنندگان به ميدان شاه (قيام كنونى)رسيدند مأموران كلانترى گريختند و مردم پس از تصرف كلانترى شش به مسير خود ادامه دادند. عدّهاى از اهالى كه از ميدان شوش حركت كرده بودند در خيابان شهباز(هفده شهريور فعلى) با قصد تصرف كلانترى چهارده با نيروهاى پليس و ارتش درگير شدند كه در اطراف ميدان خراسان كشته و زخمىهايى قابل توجه بر جاى نهادند. اين سه دسته مردم تظاهر كننده حدود ساعت ده صبح روز پانزدهم خرداد به هم پيوستند و جمعيت انبوهى را در مبارزه با عوامل سركوب كننده رژيم پديد آوردند به نحوى كه بخشى از پليسها پراكنده گشته و از مقابل مردم متوارى شدند حدود ساعت ده و نيم صبح ژاندارمها تيراندازى به سوى مردم را آغاز كردند و در همان لحظات تعدادى در خون خويش غلطيدند و عدّهاى دچار جراحات جدى شدند. شدت ازدحام جمعيت به حدّى بود كه تمام خيابان بوذر جمهرى و سرچشمه مسدود گشت، ساعت دو و نيم بعد از ظهر مردم به سوى سربازان و نيروهاى انتظامى حمله كردند و آنها را به عقب راندند و اگرچه مأموران موفق شدند تا حدودى پيشروى كنند اما وضع طبق اسناد ساواك به نفع مردم تظاهر كننده بود بعد از ورود نيروهاى ويژه و ادامه تيراندازى و افزايش كشتهها مردم از اطراف راديو پراكنده شدند. در خيابان شاه رضا (انقلاب) تظاهرات اوج گرفت و مردم قصد داشتند به سفارت آمريكا حمله كنند و در عين حال شعار مىدادند «خمينى پيروز است» در نقطهاى ديگر مردم به يكى از مراكز بهائيان يورش بردند، در اسناد ساواك آمده است ساعت 16 عدّهاى كه به هزار نفر بالغ مىگرديدند قصد درهم كوبيدن كارخانه پپسى كولا «وابسته به بهائيان» را داشتند و موفق شدند اين مكان را درهم بكوبند و پس از تخريب آن شعار مىدادند مرگ بر شاه، زنده باد خمينى، بعد از ظهر تيراندازى و كشتار مردم شدت يافت و از نقاط مختلف شهر تهران صداى تيراندازى، آژير آمبولانسها و شعارهاى مردم به گوش مىرسيد و درگيرىها به شكل وسيعى وجود داشت. بسيارى از مردم به دليل شدت تيراندازى و افزايش كشتارها پراكنده شدند و نيروهاى مسلّح مانع جمع آورى اجساد و انتقال مجروحين به بيمارستان، توسط مردم مىگرديدند. در اين حال عدّهاى از دانشجويان دانشگاه تهران پس از اطلاع از وقايع جارى كلاسها را تعطيل كردند و در محيط دانشگاه به راهپيمايى دست زدند و با خون بر پارچهاى نوشتند: ديكتاتور خون مىريزد، مرگ بر ديكتاتور خون آشام. با گسترش تظاهرات و افزايش درگيرىها در عصر پانزدهم خرداد پاكروان بخشنامهاى به مراكز ساواك مخابره كرد كه طى آن ضمن تأييد ادامه مقاومتهاى مردمى، برقرارى حكومت نظامى اعلام شده بود.
بدين گونه ساعت پنج بعدازظهر اعلاميه منع رفت و آمد از ساعت هشت بعدازظهر تا هشت صبح، از طريق راديو، به آگاهى مردم رسيد و ارتشبد نصيرى رئيس شهربانى كل كشور به دليل سوابق جناياتش در هنگام مسؤوليت بعد از كودتاى 28 مرداد 1332 فرماندار نظامى تهران شد.
هدف حكومت نظامى قلع و قمع بيشتر مبارزان، دستگيرى فعالان سياسى و مذهبى جلوگيرى از تشكلهاى مردم در شب، جمع آورى اجساد و انتقال آنان به اماكن خاص و محو آثار كشتار و مشخص نشدن تعداد كشته شدگان، بود اين اولين بارى است كه در تاريخ معاصر ايران به دليل رشد و گسترش نهضت اسلامى، حكومت نظامى اعلام مىگرديد با اين وجود در شانزدهم خرداد تهران همچنان شاهد صحنههاى تظاهرات مردمى و مقابله آنان با قواى نظامى و انتظامى بود، در حالى كه عوامل رژيم تصور مىكردند با برقرارى شرايط فوق العاده ديگر مردم دست به تظاهرات و مقاومت نمىزنند. حركت پرشور مردم در اين روز منجر به شهادت و مجروح شدن عدهاى و دستگيرى تعدادى ديگر شد و سرانجام حوالى ظهر متوقف شد و به تدريج آرامش بر مركز حكومت حاكم گرديد.(3)
كفن پوشان پيشوا و ورامين
در پيشوا از توابع شهرستان ورامين هيأتهاى عزادارى از نقاط مختلف در صبح روز شانزدهم خرداد در حسينه حاج غلام على رحيمى واقع در اول بازار(ميدان امام كنونى) جمع شدند و در غالب دستجات سوگوارى براى اجراى مراسم بنى اسد از داخل بازار، از چهار سوق عبور كردند و وارد صحن امامزاده جعفر شدند و در داخل اين صحن، مراسم مزبور را اجرا كردند مقدارى كه از عزادارى گذشت در همان مجلس خبر دستگيرى آيت اللّه خمينى توسط سيد رضا نيّرى (رئيس سابق كميته امداد امام خمينى) به چند نفر رسيد، با اطلاع از اين واقعه، لحن مرثيه و مداحى تغيير يافت و مردم از مظلوميت امام خمينى و حادثه خونين فيضيه سخن گفتند و شعار دادند:
خمينى خمينى خدا نگهدار تو
بميرد بميرد دشمن خونخوار تو
جمعيت پس از اين مراسم مصمم گرديدند به تهران بروند تا نسبت به دستگيرى امام اعتراض و راهپيمايى كنند، به همين دليل راه خود را به سوى ورامين ادامه دادند، در راه عدّهاى كارگر كه براى درو گندم به منطقه آمده بودند، به جمعيت پيوستند. نرسيده به ورامين عده زيادى به استقبال تظاهر كنندگان آمدند و پس از آن كه با آب و شربت از آنان پذيرايى نمودند خود به اين تجمّع پيوستند.
جمعيت با عبور از ورامين و پيوستن عده زيادى از مردم اين شهر و روستاهاى اطراف تا كنار نهر موسى(بالاتر از بيمارستان پانزده خرداد كنونى) به راه خود ادامه دادند و تا اينجا درگيرى ايجاد نشد، آنان با گذشتن از كنار روستاى خيرآباد به باقر آباد رسيدند. كنار پل اين آبادى پاسگاه ژاندارمرى ديده مىشد. نرسيده به اين پل يك جيپ نظامى جلو جمعيت توقف كرد، عدّهاى ارتشى كه از كاميونها پياده شده بودند در آن حوالى آرايش نظامى گرفتند. سرهنگ كاويانى و سرگرد كاويانى در حالى كه اسلحه كمرى خود را به سوى جمعيت نشانه رفته بودند از تظاهر كنندگان پرسيدند كجا مىرويد، كى شما را فرستاده و رئيستان كيست، او بيايد جلو و خود را معرفى كند عدّهاى گفتند ما رئيس نداريم، همه با هم هستيم، آمدهايم بگوئيم چرا آيت اللّه خمينى را دستگير كردهايد و سپس با وجود تهديدهاى سرهنگ بهزادى به راه خود ادامه دادند و شهيد سيد مرتضى طباطبايى خطاب به وى گفت: ما نمىترسيم و برنمىگرديم، در اين موقع او توسط اسلحه كمرى اين سرهنگ به شهادت رسيد و چون تيراندازى هوايى از سوى مأموران آغاز شد در جمعيت مقدارى تلاطم پديد آمد ولى عدّهاى فرياد زدند نترسيد به راه خود ادامه دهيد، در اين هنگام با دستور سرهنگ بهزادى تيراندازى شديدى به سوى مردم آغاز شد و حتى مردمى كه در گندم زارهاى اطراف پناه گرفته بودند هدف گلوله قرار گرفتند و به شهادت رسيدند، افرادى هم زخمى و عدّهاى دستگير و مورد ضرب و شتم واقع شدند.
هوا كه رو به تاريكى رفت نيروهاى نظامى نورافكنهاى ماشينها را روى جاده افكندند و مشغول جمع آورى شهدا و زخمىها شدند، كشتهها و عدّهاى از مجروحان را كه هنوز در قيد حيات بودند مثل گونى بلند مىكردند و به داخل كاميونها پرتاب مىنمودند، فرياد ضجه و ناله برخى از آنان بر اساس اسناد و مدارك و نيز گزارش شاهدان عينى به گوش مىرسيد.(4)
در گزارشهاى مأموران وابسته به رژيم پهلوى آمده است كه مردم پيشوا و ورامين كفن پوش و با چوب و چماق به صورت دسته جمعى به سوى تهران پياده حركت نمودهاند تا به معترضين اين شهر بپيوندند ساواك تهران موضوع را چنين به ژاندارمرى اطلاع داد: عدّهاى كفن پوش از كن وعدّهاى از ورامين عازم پايتخت شدهاند. البته پس از كشت و كشتار شديد و متفرق گرديدن راهپيمايان حدود ساعت يازده روز هفدهم خرداد عدّهاى در ورامين دست به تظاهرات زدند.(5)
گسترش قيام در مناطق ديگر
علما و اهالى شيراز از ابتداى نهضت اسلامى، بر ضد رژيم استبدادى فعاليتهاى وسيعى داشتند و با شروع محرم سال 1383 ه. ق آيت شهيد سيد عبدالحسين دستغيب و آيت اللّه سيدبهاء الدين محلاتى مطالب مبسوطى درباره اوضاع كشور و سياستهاى دولت بيان كردند و به نحوى كه ساواك پيشنهاد نمود ضمن دستگيرى آنان، حالت فوق العاده در شيراز اعلام گرديد.
با انتشار خبر دستگيرى امام و تعدادى از علما و منعكس گرديدن قيام اهالى قم و تهران بعد از ظهر روز پانزدهم خرداد در اوضاع اجتماعى و سياسى شهر شيراز تحولاتى بوجود آمد، گروههايى از مردم، از چند ناحيه به سوى مركز شهر و مسجد وكيل حركت كردند. تظاهرات و درگيرى با قواى انتظامى در آخرين ساعات اين روز آغاز گرديد و تا ظهر روز بعد ادامه يافت، در اين مدت تعدادى شهيد و مجروح شدند و عدّهاى پس از دستگيرى روانه زندان گرديدند. طى مقابله مردم با مأموران شهربانى تعدادى از مشروب فروشى و محل كسب كه به فرقه ضاله بهائيت تعلّق داشت آتش زده شد و براى رهايى از وضع بوجود آمده در كميسيونى مركب از استاندار، فرماندهى نيروهاى جنوب، فرماندهان لشكر، ژاندارمرى و رئيس شهربانى كه در ساواك شيراز تشكيل شد، تصميم بر اين گرديد كه آيات محترم دستغيب، محلاتى، ميرزا هاشم دستغيب، شيخ مجدالدين مصباحى و جلال الدين آيت اللّه زاده، دستگير شوند، آنان به اين حركت بسنده نكردند و براى جلوگيرى از شعله ور گرديدن قيام، روز شانزدهم خرداد در شيراز حكومت نظامى اعلام گرديد امّا مردم بر خلاف اين وضع در مقابل نيروهاى امنيتى مقاومت مىكردند.(6)
در خمين نيز مردم به عنوان اعتراض نسبت به بازداشت امام خمينى مغازهها و محل كسب و كار را تعطيل كردند و تظاهراتى هم در اين ارتباط به عمل آوردند و البته به دليل كوچكى شهر و پراكندگى جمعيت امكان فعاليتهاى گسترده سياسى و اجتماعى در اين شهرستان وجود نداشت.(7)
اهالى كاشان به دليل حضور مؤثر علماى متعدد و سابقه تدين مردم از اين نهضت اسلامى استقبال گرديد و افراد زيادى علاوه بر شركت در تظاهرات و مقاومت در برابر قواى انتظامى چند خانه و مغازه را كه به افراد فرقه ضالّه بهائيت تعلّق داشت آتش زدند.
در گزارش ژاندارمرى اين شهرستان مىخوانيم: جمعيت زيادى پس از حركت در خيابانها و ميدان فيض تجمع نموده و فعاليتهاى بانك ملّى و كارخانجات ريسندگى را تعطيل كرده و كارگران را وادار مىنمايند با آنان ائتلاف كنند. سپس با سلاح سرد از قبيل سنگ و چوب اقدام به شكستن شيشههاى عمارت دادگسترى نموده و به سوى شهربانى هجوم مىآورند. عدّهاى از مهاجمان با پرچم و تعدادى از آنها قرآن همراه دارند كه موقع برخورد با مأموران قرآن را روى دست گرفته و به آنان اظهار داشتهاند: ما آيت اللّه خمينى را مىخواهيم.
در جريان مبارزات مردم كاشان در روزهاى 15 و 16 خرداد نيز عدّهاى به شهادت رسيدند و تعدادى مجروح و دستگير شدند.(8)
سرانجام بر اثر پيگيرى علما، مقاومت مردم و حمايت امّت مسلمان از امام و نفوذ معنوى رهبرى در ميان ملل مسلمان امام خمينى آزاد گرديد و در 17 فروردين 1343، به قم بازگشت و بدين گونه رژيم استبدادى تسليم حركت خودجوش مردمى كه ريشهدر ديانت و مذهب داشت گرديد.
خشم مقدّس
قيام پانزدهم خرداد نقطه عطفى در تاريخ مبارزات ايران به شمار مىرود، در واقع مىتوان خاطرنشان ساخت كه اين حركت سترگ صبح صادقى بود كه طلوع خورشيدى فروزان را نويد مىداد و ريشههاى آن را بايد در تلاش براى مقابله با طرحى كه استعمارگران براى جدا كردن مسلمانان از اسلام، در كشورهاى مسلمان به اجرا در مىآوردند جستجو كرد، امام خمينى از همان آغاز، حركات به ظاهر اصلاحى و نوگرايانه رژيم را توطئهاى در برابر هويت اصيل اسلامى و تهاجم به فرهنگ مذهبى تشخيص داد و به همين دليل اصلاحطلبى رژيم استبداد پيشه را مردود دانست و بنا را بر نفى دستگاه ستم و برقرارى نظام اسلامى و بازگشت جامعه مسلمان به اصالتهاى دينى و بومى گذاشت. در تاريخ 29/2/1342 عدّهاى از روحانيان و ديگر اقشار مردم براى كسب تكليف به محضر امام خمينى آمدند و درباره چگونگى اجراى مراسم محرم از ايشان رهنمود مىگرفتند، امام در فرازى از بيانات خود، فرمودند: «… تمام اينها تقصير شاه مملكت است كه نمىتواند مملكت دارى كند، حق هم دارد نتواند مملكت دارى كند چون سلطنت غصبى است و هر چيز غصبى زود از بين مىرود، حالا ما كارى به اين موضوع نداريم سلطنت هم مال خودش. ما مىگوئيم چرا كارهايى را كه بر خلاف دين است انجام مىدهيد. شاه مىخواهد مثل پدرش بى دينى را رواج دهد. چقدر ما نصيحت كرديم كه اين كارها نتيجه نداد. كسى گوش نداد اكنون كه به گفته ما گوش نمىدهند ما هم به يارى خدا مخالفين دين را سرنگون مىكنيم. حالا هر مقامى مىخواهد باشد، خواه شاه مملكت خواه دولت…»(9)
همچنين امام در جلسهاى كه در هفتم خرداد 1342 برگزار گرديد در سخنانى علما را خطاب قرار داده و از آنان خواستند مردم را نسبت به حوادثى كه در كشور مىگذرد آگاه كنند و اتحاد و اتفاق را بين آحاد جامعه گسترش دهند، امام در بخشى از اين سخنان فرمودند: «بايد فكر اساسى بكنيم و همه با هم دست اتفاق بدهيم تا حساب اين لامذهبى را برسيم در غير اين صورت دين و ايمان ما در خطر است و راهى كه شاه و دولت در پيش دارند لطمه بزرگ و جبران ناپذيرى را به دين اسلام خواهد زد بنابراين بايد با اتحاد و اتفاق جلو اين خطر بزرگ را گرفته و عليه آنان قيام كنيد. ضمناً اگر هيچ يك از علما در اين امر شركت نمىكنند به من بگويند تا من بدانم در مورد مقابله با آنها (عوامل استبداد) چه بايستى بكنم…»(10)
امام در نامهاى خطاب به آيت اللّه خوانسارى، كه در تهران اقامت داشت، نوشت: «شما بايد مردم را دعوت به قيام كنيد. شما بايد مردم را به اتحاد دعوت كنيد تا موقعى كه مىخواهيم دستور قيام دهيم آنها آماده باشند تا ريشه شاه و دولت را از ميان برداريم. چرا علماى تهران در مقابل اين گرگهاى درنده سكوت اختيار كردهاند؟ چرا در مقابل اين لامذهبها كه مىخواهند دين را از دستمان بگيرند سكوت كردهاند؟ چرا در مقابل شاه كه مىخواهد روحانيت را از ميان بردارد قيام نمىكنيد؟ ما چند سال صبر كردهايم، در زمان پدرش (رضا خان) هر كارى كرد هيچ كس حرفى نزد، گفتهاند ببينيم آخرالامر چه مىشود. حالا پسرش دارد لطمه به دين مىزند. بايد هر طورى هست حساب او را تسويه كنيم. از امروز به بعد سكوت فايده ندارد، امروز روزى است كه بايد در مقابل لامذهبىها قيام كرد…»(11)
خاستگاه اين قيام از نقش و جايگاه روحانيت شيعه در جامعه ايران و پيروى مردم از آنان ناشى مىگردد، زيرا در طول يكصد سال اخير تاريخ معاصر علماى مبارز و انقلابى از موضعى مذهبى و ارزشى و به قصد دفاع از ديانت و مخالفت با منكرات و خلافكارىها و نيز اعتراض به سياستها و برنامههاى ضد اسلامى قاجاريه و خاندان پهلوى، مردمانى معتقد و متدين را عليه سلطه گرى آنان بسيج كردهاند، جالب آن كه تمامى اين خروشها وجنبشها كه صبغهاى مذهبى دارند از مركز عبادت و تقوا و كانون يكتاپرستى يعنى مسجد شكل مىگيرند، در قيام 15 خرداد 1342ش مساجد به عنوان ستاد اجرايى نهضت امام خمينى عمل مىكردند و قيام را سازماندهى مىنمودند، نيروهاى با اخلاص در اين مكان مقدّس متحد شدند و در پرتو معنويت مسجد و زير چتر حمايتى، تداركاتى و تهييج كنندگى مساجد به خيابانها ريختند و با شجاعتى وصفناپذير، آن گونه عمل كردند كه زمينههاى سقوط رژيم سلطنتى را فراهم نمودند و حيات سياسى اجتماعى ستمگران جفا پيشه را در معرض تهديدى جدّى قرار دادند.
امام خمينى به عنوان رهبرى مقتدر و مرجعى روشن ضمير به خوبى تهاجم فكرى و فرهنگى دشمنان اسلام را در موارد گوناگون به خوبى دريافت و براى اين آلودگىها تلاش كرد، در واقع رژيم از حدود الهى و احكام اسلامى تخطّى مىنمود، مىخواست دين را از سياست جدا كند، انحراف و بدعت در باورهاى دينى ايجاد مىكرد و مكتبهاى پوشالى را ترويج مىنمود تا بر اثر اين سيلاب شديد و توفان خطرناك معنويت از جامعه محو گردد و زمينه براى سلطه فرهنگى و اشاعه برترىهاى تفكرات ماده گرايى و امپرياليستى مهيّا شود، از اين روى امام مبارزات خود را به قصد پيشگيرى و كنترل حركتهاى ضد مذهبى پىگرفت و مردم را در اين راستا بسيج كرد امّا وقتى رژيم تهاجم همه جانبه خود را عليه امام و حاميانش آغاز كرد. دست از خلافكارىها و منكرات بر نداشت امام اصل نظام شاهنشاهى را هدف قرار داد، البته آن رهبر هوشيار و با درايت مبارزه با صهيونيسم و اشغالگران قدس، جلوگيرى از نفوذ فرقه ضالّه بهائيت در امور اجرايى، سياسى و فرهنگى ايران را هم در نظر داشت، چرا كه اين فرقه ضمن رواج خلاف و انحرافات زياد بسترى را براى نفوذ استكبار و صهيونيست در ايران فراهم مىكردند، از اين جهت امام از علما و ساير اقشار مسلمين مىخواهد با تشريك مساعى، اتحاد و انسجام، قرآن و اسلام را از خطرى كه در پيش است نجات دهند.
بنابراين نيروهاى مذهبى با انگيزههاى مذهبى و به منظور صيانت از اسلام، ارزشها و اهداف عالى رهبرى نهضت در اين قيام شركت كردند و البته هدف اصلى امام، حاكميت قوانين اسلام و اجراى شريعت اسلامى، قطع زنجيرهاى وابستگى، خلع ايادى داخلى و براندازى نظام سلطه بود. با اين وصف قيام 15 خرداد 1342 داراى مشخصاتى بود كه هيچ كدام از جنبشهاى اجتماعى پيشين ايران واجد اين امتيازات نبود چرا كه اين حركت همانگونه كه اشاره شد ضمن آن كه نقطه عطفى در سير تحولات سياسى، اجتماعى و فرهنگى ايران به شمار مىرفت، سمت و سويى كاملاً ارزشى و مذهبى داشت.
بركات و ثمرات
قيام خونين 15 خرداد 1342 بركات سياسى، فرهنگى و تبعات سازنده و بنيادى در تاريخ انقلاب اسلامى ايران بر جاى گذاشت كه در ذيل به محورها و فرازهايى از آن اشاره مىگردد:
1- اين قيام خمير مايه نهضت اسلامى ايران و بذر انقلاب اسلامى سال 1357 بود امام خمينى مىفرمايد: «با فرا رسيدن 15 خرداد خاطره غمانگيز حماسه آفرين اين روز تاريخى تجديد مىشود، روزى كه طليعه نهضت اسلامى اين ملت شجاع و غيور گرديده (است)…»(12)
2- قرار گرفتن مرجعيت شيعه در سطح رهبرى نيروهاى مذهبى چنان كه امام به اين نكته تصريح فرمودهاند(13) و نيز تثبيت مرجعيت و رهبرى امام با تأييد مراجع و علما و حمايت مردم.
3- درهم شكسته شدن قدرت رژيم ستم شاهى و اين نكته از فرمايشات امام مستفاد مىگردد: «قيام 15 خرداد اسطوره قدرت ستم شاهى را درهم شكست و افسانهها و افسونها را باطل كرد شهادت جوانان رشيد و زنان و مردان در آن روز سدّ عظيم قدرت شيطانى را از بنيان سست نمود».(14)
4- تربيت و پرورش ايثارگران و مبارزان مؤمن، چنانچه امام متذكر گرديدهاند: «نهضت دوازده محرم (15 خرداد) در مقابل كاخ ظلم شاه و اجانب، به پيروى از نهضت مقدّس حسينى چنان سازنده و كوبنده بود كه مردانى مجاهد و بيدار و فداكار تحويل جامعه داد كه با تحرك و فداكارى، روزگار را بر ستمكاران و خائنان سياه نمودند.»(15)
5 – بيدارى اقشار مردم نسبت به مسايل سياسى و اجتماعى: امام خمينى در اينباره فرمودهاند: «در عين حالى كه پانزده خرداد، مصيبت براى ما بود، لكن اين موهبت (را) هم خداى تبارك و تعالى به ما عطا كرد كه مردم بيدار شدند و لبيك گفتند به صداى روحانيون»(16) و نيز در فراز يكى از بيانات خود يادآور شدهاند: «(اين نهضت) ملّت بزرگ را چنان هوشيار و متحرّك و پيوسته كرد كه خواب را از چشم بيگانه و بيگانه پرستان ربود و حوزههاى علميه و دانشگاهها و بازارها را به صورت دژ مدافع از عدالت خواهى و از اسلام و مذهب مقدّس درآورد…»(17)
6- اتحاد اقشار گوناگون: مبارزات عميق و حساب شده امام خمينى در 15 خرداد ضمن آن كه شعور سياسى و درك اجتماعى مردم را ارتقاء داد و سكوت چندين ساله آنان را به فرياد و از قعود به جهاد تبديل كرد؛ آنان را براى درهم كوبيدن جبهه باطل منسجم و متحد ساخت و همگان در زير خيمه الهى كه امام(ره) آن را بر افراشته بود گرد آمدند كه متحد جانهاى شيران خداست. تمسّك به رشته الهى موجب گرديد مردان و زنان دلاورانه به ميدان مبارزه گام نهند و رسالت تشيع را پاس دارند، آنان يكپارچه و بهم پيوسته،مقاوم و استوار به دژخيمان حقير فهماندند كه اگر تنديس آرمان اسلامى را از ميان امّت مسلمان دور كنند، شكوه فوران خون، خطوط سيماى مقدس و مصمم اين تنديس معنوى را ترسيم خواهد كرد و هيچگاه ديانت به بوته فراموشى سپرده نمىشود.
پىنوشتها: –
1. تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، ص 285 – 284، تاريخ قيام پانزده خرداد به روايت اسناد، ج 2، ص 16 – 19؛ خاطرات آيت اللّه خلخالى، ج 1، ص 111 – 110.
2. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سياسى، ج 1، ص 520 – 510؛ تاريخ قيام پانزده خرداد به روايت اسناد، ج2، 29 – 18.
3. روايت خرداد قيام مردم شهرستان ورامين در 15 خرداد 1343 به روايت خاطره، تحقيق و تأليف سيد رضا حسين زاده، ص 63 – 48.
4. تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد، ج 2، ص 31 – 30.
5. بنگريد به كتاب خاطرات 15 خرداد شيراز، دفتر ادبيات انقلاب اسلامى، تهران، 1373.
6. نك: خمين درگذر تاريخ، محمد جواد مرادى نيا.
7. تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، ج 1.
8. سه سخنرانى منتشر نشده از امام خمينى در آستانه قيام 15 خرداد، روزنامه ايران شنبه 13 خرداد 1374، سال اول، ش 96، ص 8.
9. همان مأخذ.
10. صحيفه امام، ج 1، ص 238.
11. همان، ج 8، ص 50.
12. همان، ج 3، ص 246 – 245.
13. همان، ج 19، ص 217.
14. همان، ج 3، ص 315 – 314.
15. همان، ج 12، ص 387.
16. همان، ج 3، ص 315.
بلوغ و امامت
بلوغ و امامت
عسكرى اسلامپوركريمى
مقدمه
در ميان ائمه معصوم (ع) سه امام در خردسالى به امامت رسيدند: امام جواد (ع) در هفت سالگى، امام هادى (ع) در نه سالگى و حضرت مهدى (عج) در پنج سالگى؛ از اين رو، از همان عصر امامت امام رضا(ع) به بعد، اين سؤال مطرح شد كه با توجه به مقام بسيار ارجمند امامت، چگونه انسانى در خردسالى به امامت مىرسد؟ زيرا دوران شكوفايى رشد و عقل در مردان، به طور معمول از پانزده سالگى شروع و در چهل سالگى به تكامل مىرسد.
از آنجا كه حضرت جواد نخستين امامى بود كه در كودكى به منصب امامت رسيد، برخى اين سؤال را مطرح مىكردند آيا مىتوان رهبرى جامعه را به كودك هفت ساله سپرد؟ آيا يك كودك هفت ساله مديريت، دور انديشى و درايت يك مرد كامل را دارد؟ آيا ممكن است انسانى در چنين سنى به آن حد از كمال برسد كه بتواند جانشين پيامبر خدا باشد؟ و آيا در امتهاى پيشين چنين چيزى سابقه داشته است؟ اين مسائل در آن عصر، از جنجالىترين مسائل روز بود.
در اين نوشتار مختصر بر آنيم تا با مطالعه در منابع معتبر اسلامى براي اينگونه سؤالات، پاسخى درخور و قانع كننده بيابيم و در اين راستا از خداوند منّان و وجود پر بركت حضرت جوادالائمه (ع) استعانت مىجوئيم.
امامت در خردسالى
از منظر باورهاى شيعه كه موضوع امامت را يك موهبت الهى مىداند، پاسخ اينگونه پرسشها بسى روشن است؛ زيرا از اين ديدگاه خداوند متعال هر كسى را كه شايسته اين مقام بداند، به منصب پيشوايى امت برمىگزيند؛ حتى اگر در سنين كودكى باشد. مقياس سن بالا، گرچه در ميان انسانها مقياسى براى رسيدن به كمال محسوب مىشود، اما در بينش وحيانى و قرآن ممكن است يك فرد در سن كودكى فضائل و كمالات و شرايط رهبرى جامعه را دارا باشد و امتيازات ويژهاى را كه لازمه رهبرى است در او موجود باشد و خداوند سبحان موهبت رسالت و امامت را به او عنايت كند و اطاعت از وى را بر مردم واجب و لازم گرداند. البته خداى متعال از اين طريق مىخواهد به مخلوقاتش بفهماند كه مقام نبوت و امامت، كه تداوم راه نبوت است، همانند مناصب معمولى نيست كه با زمينهها و شرايط عادى انجام پذيرد، بلكه مقام معنوى نبوت و امامت مافوق اين مناصب بوده و زمينهها و شرايط ويژهاى مىطلبد. در عصرى كه زمينه امامت پيشواي نهم فراهم آمده بود و آن حضرت در دوران كودكى: در هفت سالگى، بنا به قولى در هشت سالگى و بنا به قولى ديگر در نه سالگى اين منصب آسمانى را عهدهدار مىگرديد، گرچه رسيدن به مقام نبوت يا امامت در سنين كودكى بىسابقه نبوده، از اين دست سؤالات زياد مطرح مىشد؛ البته اينگونه سؤالات، دستاويز كسانى شد كه با جريان امامت در خاندان رسول خدا(ص) مخالف بودند. اما آن حضرت طى جلسات متعدد پرسش و پاسخ و مناظره مراتب علم و فضل خويش را بر همگان آشكار و راه مخالفت و بهانه مخالفان را مسدود نمود؛ البته پدر بزرگوارش، امام رضا (ع) قبل از امامت امام جواد (ع) به بيان پاسخ اين مسائل مىپرداختند، و با روشنگرى و آگاهى بخشى، اذهان را روشن مىساختند.
گاهى اين مسئله به گونههاى ديگر، در نزد بستگان ائمه (ع) مطرح مىشد، و آنها نيز به پاسخ آن مىپرداختند؛ به عنوان نمونه محدث خبير كلينى از محمد بن حسن بن عماد روايت مىكند كه گفت: من در حضور على بن جعفر عموى بزرگوار حضرت رضا(ع) در مسجدالنبى نشسته بودم، دو سال بود كه در مسجد رسول خدا (ص) به درس او مىرفتم و از محضرش مستفيض مىشدم، يك روز ناگاه ديدم امام جواد (ع) كه كودك خردسالى بود در مسجدالنبى (ص) به نزد على بن جعفر (ع) آمد، على بن جعفر (ع) تا آن حضرت را ديد، شتابان برخاست و با پاى برهنه و بدون ردا به سوى حضرت جواد (ع) شتافت و دست او را بوسيد و به او احترام شايان نمود. حضرت جواد (ع) به او فرمود: «اى عمو! بنشين. خدا تو را رحمت كند.» على بن جعفر گفت: اى آقاى من چگونه بنشينم با اين كه تو ايستادهاى؟ هنگامى كه على بن جعفر به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش كردند و به او گفتند: «تو عموى پدر او هستى، در عين حال با اين سن و سال، اينگونه در برابر حضرت جواد (ع) كه خردسال است، فروتنى مىكنى و دستش را مىبوسى و آن همه احترام شايان مىنمايى؟» على بن جعفر (ع) گفت: «ساكت باشيد.» آنگاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت: «اذا كان الله عزوجل لم يؤهل هذا الشيبة و اهل هذا الفتى و وضعه حيث وضعه، انكر فضله، نعوذ بالله مما تقولون بل انا له عبد؛ اگر خداوند صاحب اين ريش سفيد را شايسته (امامت) ندانست، و اين نوجوان را سزاوار دانست، و به او چنان مقامى داد، آيا من فضيلت او را انكار كنم؟ پناه به خدا از سخن نارواى شما. من غلام و برده او هستم و او مولاى من است.»(1)
پاسخهاى امام رضا(ع)
در روايتى نقل شده كه: روزي يكى از شيعيان در محضر امام رضا (ع) پرسيد: «اگر براى شما پيشامدى رخ داد، پس از شما امام مردم كيست؟» امام رضا (ع) در پاسخ فرمود: «پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است.» گويى پرسش كننده از شنيدن اين پاسخ – از اينرو كه حضرت جواد (ع) كودك بود و حدود هفت سال داشت – قانع نشد، حضرت رضا (ع) به او فرمود: «خداوند حضرت عيسى (ع) را در كمتر از سن ابوجعفر (حضرت جواد) به عنوان پيامبر شريعت تازهاى برگزيد.(2) بنابراين، چه مانعى دارد كه همان خدا ابوجعفر را در خردسالى به امامت برساند؟»
توضيح اين كه: قرآنكريم در آيه 30 سوره مريم به اين مطلب تصريح نموده كه حضرت عيسى (ع) در گهواره با بيان گويا چنين گفت: «انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبياً؛ من بنده خدايم، او كتاب آسمانى به من عنايت فرموده و مرا پيامبر قرار داده است.»
همچنين در روايتى ديگر از «صفوان بن يحيى» آمده است كه مىگويد: به حضرت رضا (ع) عرض كردم، قبل از تولد حضرت جواد(ع) در مورد جانشين شما مىپرسيديم، مىفرموديد خداوند پسرى را به من عنايت مىكند. اكنون خداوند حضرت جواد (ع) را به شما داده است، و چشمهاى ما را به وجود او روشن نموده است، خداوند آن روز را كه شما از دنيا برويد براى ما نياورد، ولى اگر حادثهاى رخ داد، به چه كسى رجوع كنيم؟ (امام بعد از شما كيست؟) حضرت رضا (ع) به پسرش حضرت جواد (ع) كه در مقابلش ايستاده بود، اشاره كرد و فرمود: «به او مراجعه كنيد.»
عرض كردم «فدايت گردم، اين پسر سه سال دارد.» فرمود: «و ما يضره من ذلك، فقد قام عيسى بالحجة و هو ابن ثلاث سنين؛ چه مانعى دارد! عيسى سه ساله بود كه به حجت قيام كرد (و نبوت خود را آشكار نمود.)»
بنابراين، وقتى حضرت عيسى در گهواره براى ابلاغ شريعت تازه به مقام پيامبرى برسد، چه اشكالى دارد كه به اراده خداوند، حضرت جواد (ع) در هفت سالگى، به مقام رهبرى، آن هم در مورد شريعت پيامبر اسلام (ص) كه بيش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندين رهبر مىگذرد، برسد.
امام هشتم (ع) براى اثبات امامت حضرت جواد (ع) و پاسخ به شبهات طرح شده، گاه از آيات قرآنكريم و دلائل تاريخى بهره مىگرفت و گاهى نيز از تفضلات الهى و تأييدات غيبى استفاده مىكرد. در اينباره حسن بن جهم مىگويد: در حضور امام نشسته بودم كه فرزند خردسالش را صدا كرد. آن سلاله پاك نبوي نيز در پاسخ به نداى پدر به جمع ما پيوست. امام رضا (ع) لباس آن كودك را كنار زده و به من فرمود: ميان دو شانهاش را بنگر! چون به ميان دو كتف او نگاه كردم، چشمم به يكى از شانههايش به مهر امامت افتاد كه در ميان گوشت بدن قرار داشت. فرمود: آيا اين مهر امامت را مىبينى؟ شبيه همين در روى شانه پدرم نيز وجود داشت.(3)
گرداب اعتقادى
به رغم اين كه امام رضا (ع) قبل از امامت امام جواد (ع) به بيان پاسخ اين مسائل (امامت در خردسالى) پرداختند، و با روشنگرى و آگاهى بخشى، امكان رسيدن به مناصب بزرگ الهى در سن خردسالى را براى اذهان به خوبى روشن ساختند، هنوز مشكل كوچكى سنّ حضرت جواد، نه تنها براى بسيارى از افراد عادى از شيعيان حل نشده بود، بلكه براى برخى از بزرگان و علماى شيعه نيز جاى بحث و گفتگو داشت. به همين جهت پس از شهادت امام رضا (ع) و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شيعيان به ويژه شيعيان عامى با گرداب اعتقادى خطرناك و در نوع خود بىسابقهاى مواجه شدند و كوچكى سن آن حضرت به صورت يك مشكل بزرگ پديدار گرديد.
طبرى مىنويسد: «زمانى كه سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسيد، مأمون پدرش را به شهادت رساند و شيعيان در حيرت و سرگردانى فرو رفتند و در ميان مردم اختلاف نظر پديد آمد و سنّ ابوجعفر را كم شمردند و شيعيان در ساير شهرها متحير شدند.»(4)
به همين جهت، شيعيان اجتماعاتى تشكيل دادند و ديدارهايى با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمايش و حصول اطمينان از اين كه او داراى علم امامت است، پرسشهايى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن و قانعكننده دريافت كردند، آرامش و اطمينان يافتند.
مورخان در اين زمينه مىنويسند: چون امام رضا (ع) در سال 202 به شهادت رسيد، سنّ ابوجعفر نزديك به هفت سال بود، ازين رو در بغداد و ساير شهرها در بين مردم اختلاف نظر پديد آمد. «ريّان بن صلت»، «صفوان بن يحيى»، «محمد بن حكيم»، «عبدالرحمن بن حجاج» و «يونس بن عبدالرحمن»، با گروهى از بزرگان و معتمدين شيعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجاج»، در يكى از محلههاى بغداد به نام «بركه زلزل»(5) گرد آمدند و در سوك امام به گريه و اندوه پرداختند… يونس به آنان گفت: دست از گريه و زارى برداريد، (بايد ديد) امر امامت را چه كسى عهدهدار مىگردد؟ و تا اين كودك (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه كسى بايد بپرسيم؟
در اين هنگام «ريّان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى كه به سر و صورت او مىزد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ايمان مىكنى و شكّ و شرك خود را پنهان مىدارى؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتى اگر طفل يك روزه باشد، مثل پيرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتى اگر صد ساله باشد، چون ديگران يك فرد عادى خواهد بود، شايسته است در اينباره تأمّل شود. در اين هنگام حاضران به توبيخ و نكوهش يونس پرداختند.(6)
و در آن موقع، موسم حج نزديك شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى ديگر رهسپار حج شدند و به قصد ديدار ابوجعفر عازم مدينه گرديدند، و چون به مدينه رسيدند، به خانه امام صادق (ع) كه خالى بود، رفتند و روى زيرانداز بزرگى نشستند. در اين هنگام «عبدالله بن موسى»، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست.
استاد شيخ عزيز الله عطاردى مىگويد: برخى از شيعيان، بعد از شهادت امام رضا (ع) پنداشتند برادر ايشان (عبدالله بن موسى) امام و رهبر الهى است. پس به سوى او شتافتند و براى حصول اطمينان، از وى مسائلى پرسيدند و چون او در پاسخ درماند، از دورش پراكنده شدند.(7)
شيعيان متحيّر و غمگين شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن كردند و گفتند: اگر ابوجعفر مىتوانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمىآمد و جوابهاى نادرست نمىداد!
در اين هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گرديد و گفت: اين ابوجعفر است كه مىآيد، همه بپا خاستند و از وى استقبال كرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساكت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در ميان گذاشتند و وقتى كه پاسخهاى قانع كننده و كاملى شنيدند، شاد شدند و او را دعا كردند و ستودند و عرض كردند: عموى شما، عبدالله، چنين و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: لااله الااللّه، اى عمو! فرداى قيامت برايت بسيار گران خواهدبود كه نزد خدا بايستى و خدا به تو بگويد: با آنكه در ميان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!(8)
«اسحاق بن اسماعيل» كه آن سال همراه اين گروه بود، مىگويد: من نيز در نامهاى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مىكنم كه دعا كند خداوند بچهاى را كه همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى كه مردم سؤالات خود را مطرح كردند، من نيز نامه را در دست گرفته بپاخاستم تا مسائل را مطرح كنم. امام تا مرا ديد، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار؟ به دنبال اين قضيه، همسرم پسرى به دنيا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم.(9)
پاسخهاى امام جواد(ع)
هنگامى كه امام جواد (ع) با خيل مردمى كه به دليل سن كم او در امر امامتش به حيرت افتاده بودند، روبهرو شد، با روشهاى مختلف به پاسخگويى و زدودن شبهات و ذهنيات پرداخت. ازاينرو، به برخى از پاسخهاى آن حضرت به اختصار اشاره مىكنيم.
1- تنها وارث
محمّد بن عيسى مىگويد: «نزد ابىجعفر ثانى (امام جواد) رفتم، در برخى امور با من مناظره كرد و در پايان فرمود: يا ابا على! ارتفع الشك، ما لابى غيرى؛ اى ابا على، شك خود را برطرف كن، براى پدرم غير از من نيست (من تنها وارث و طبعا امام بعدى هستم).»(10)
2- استدلال قرآنى
مسأله امامت حضرت جواد (ع) در خردسالى، در عصر امامت خود ايشان نيز مطرح بود، حتى اين مسئله را از خود آن حضرت مىپرسيدند.
مرحوم كلينى در «اصول كافى» مىنويسد: شخصى محضر امام جواد (ع) شرفياب شد و اظهار داشت: يابن رسول اللّه! عدّهاى از مردم نسبت به موقعيّت شما ايجاد شبهه مىكنند؟ !
حضرت در پاسخ چنين فرمود: خداوند متعال به حضرت داوود(ع) وحى كرد كه فرزندش، سليمان را خليفه و وصىّ خود قرار دهد، با اين كه سليمان كودكى خردسال بود و گوسفند چرانى مىكرد. و اين موضوع را برخى از علماء و بزرگان بنىاسرائيل نپذيرفتند و در أذهان مردم شكّ و شُبهه ايجاد كردند. به همين جهت، خداوند به حضرت داوود (ع) وحى كرد كه عصا و چوبدستى اعتراضكنندگان و سليمان را بگير و هر كدام را با علامتى مشخّص كن كه از چه كسى است؛ و سپس آنها را شبانگاه در جائى پنهان نما. فرداى آن روز به همراه صاحبان آنها برويد و چوبدستىها را برداريد، با توجّه به اين نكته، كه چوبدستى هركس سبز شده باشد همان شخص، جانشين و خليفه و حجّت بر حقّ خدا خواهد بود.
همگى اين پيشنهاد را پذيرفتند؛ و چون به مرحله اجراء درآوردند، عصاى سليمان سبز و داراى برگ و ثمر شد. پس از آن، همه افراد پذيرفتند كه او حجّت و پيامبر خداست.(11)
على بن اسباط، يكى از ياران امام رضا و امام جواد (ع) مىگويد: روزى به محضر امام جواد رسيدم، در ضمن ديدار، به سيماى حضرت خيره شدم تا قيافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بيان كنم.(12)
درست در همين لحظه امام جواد (ع) كه گويى تمام افكار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه كرد و فرمود: اى على! همانا خداوند درباره امامت حجت آورده همان طور كه درباره نبوّت حجت آورده است. خداوند درباره حضرت يحيى (ع) مىفرمايد: «وَ آتَيْناهُ الحُكْمَ صبِيّاً»(13) ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم.
و درباره حضرت يوسف (ع) مىفرمايد: «وَ لَما بَلَغَ أَشدّهُ آتيناه حُكْماً وَ عِلْماً»(14) هنگامى كه او به حد رشد رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم.
و درباره حضرت موسى (ع) مىفرمايد: «وَ لَما بَلَغَ أَشُدّهُ وَاسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً»(15) و چون به سن رشد و بلوغ رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم.
بنابر اين همان گونه كه ممكن است خداوند، علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنايت كند، ممكن است همان حكمت را در دوران كودكى نيز عطا كند.(16)
در موردى ديگر، امام جواد (ع) در پاسخ اعتراضكنندگان، اين آيه را خواند: «قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى؛ بگو اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مىكنم.»(17)
3- كرامت
امام از اين طريق نيز برتري و فضيلت خود را مىنماياند كه براى اهل علم و بزرگان دليل ديگر بر امامتش بود.
محمّد بن سنان مىگويد: «از درد چشم به امام رضا (ع) شكايت كردم. كاغذى خواست و به ابىجعفر (ع) نامهاى نوشت. آن را به خادم داد و از من خواست با او بروم و مطلب را كتمان كنم. وقتى رسيديم، خادم نوشته را باز كرد و در مقابل ابا جعفر قرار داد. او به نامه نگاه كرد. آنگاه سر به آسمان برداشت و مطلبى فرمود: چند بار اين كار را كرد و هر دردى در چشمم بود از بين رفت…»(18)
4- علم خدايى
بعد از شهادت امام رضا (ع) عدهاى از شيعيان از شهرهاى ديگر براى شناختن امام بعد به مدينه آمدند. آنها را به صريا، قريهاى كه امام كاظم (ع) در نزديكى مدينه تأسيس كرده بود، راهنمايى كردند. آنجا عبدالله بن موسى فرزند امام كاظم (ع) خودنمايى مىكرد، ولى از پاسخ دادن به سؤالات مردم ناتوان بود. زمانى كه عبدالله پاسخهاى غلط داد، ابوجعفر يعنى، امام جواد (ع) وارد شد در حالى كه هشت ساله شده بود. همه به سوى او رفتند و او به مردم سلام داد. عبدالله بن موسى هم از جاى خود برخاست و ابوجعفر به اين ترتيب در صدر مجلس جاى گرفت. آنگاه فرمود: بپرسيد، خدا رحمتتان كند. آنگاه سؤالاتى پرسيدند از جمله كسى پرسيد: اگر مردى زنش را به عدد ستارگان آسمان طلاق داد چه كند؟
امام فرمود: آيا قرآن خواندهاى؟ گفت: بله، فرمود: سوره طلاق را بخوان تا قول خداوند كه فرمود: «واقيموا الشهادة لِلّه»؛ اى مرد! طلاق صورت نمىگيرد، مگر به پنج چيز: شهادت دو شاهد عادل، وقوع طلاق در حالت پاكى از عادت ماهيانه، عدم آميزش در آن پاكى، وقوع طلاق به قصد جدى.
اى مرد! آيا در قرآن عدد نجوم سماء مىبينى؟ گفت نه.(19)
5 – تفاوت دو مقوله امامت و كودكى
دايه ابىجعفر روزي به او گفت: «تو را در فكر مىبينم، گويا پيرمردى شدهاى؟ فرمود: عيسى بن مريم در كودكى مريض شد. به مادرش آن چيزهايى را كه موجب معالجه مىشد، توضيح داد، او تهيه كرد. ولى موقع خوردن، عيسى گريه كرد. مادرش گفت: من با آنچه تو ياد دادى معالجهات مىكنم، آن وقت گريه مىكنى؟ فرمود: الحكم حكم النبوّة والخلقة خلقةُ الصبيان؛ حكم، حكم نبوّت است، امّا بدن و خلقت من خلقت كودكان است.»(20) يعنى، دو موضوع كاملاً متفاوت هستند. كودكى من به خلقت طبيعى مربوط است، ازاينرو درد مىكشم و گريه مىكنم، امّا رسالت من امري الهى است و حساب آن دو جداست. و بدينگونه حضرت به استبعاد امامت در كودكى پاسخ گفت.
6- ايمان آوردن امام على (ع) در نه سالگى
امام جواد (ع) فرمود: «سوگند به خدا در آغاز بعثت، جز على (ع) از پيامبر (ص) پيروى نكرد، با اين كه او در آن وقت نه سال داشت، من نيز اكنون نه سال دارم.»(21)
استدلال امام جواد (ع) به ايمان آوردن حضرت على (ع) در نه سالگى بر اين اساس است كه حضرت على (ع) در اين سن و سال، پيرو كامل پيامبر (ص) بود، و شايستگى كسب ايمان كامل را پيدا كرد؛ با توجه به اين كه بر اساس روايات شيعه و اهلتسنن، پيامبر (ص) در آغاز بعثت، در مجلسى كه خويشانش را دعوت كرده بود، و در ميان آنها تنها على (ع) ايمان خود را آشكار ساخت، پيامبر (ص) در همان مجلس على (ع) را جانشين خود معرفى نمود.(22)
سرانجام اكثريت شيعه، امامت حضرت جواد (ع) را پذيرفتند؛ زيرا علاوه بر وجود نصّ پيامبر (ص) و تصريح و وصيّت امام رضا (ع) بر امامت آن حضرت، شيعيان هر سؤالى مىپرسيدند امام با سرعت و دقّت، جواب كامل و كافى مىداد. به طورى كه بنابر نقل شيخ كلينى، امام جواد (ع) در يك مجلس به سى هزار سؤال پاسخ داد.(23) ناگفته نماند كه اين عدد، مبالغه نيست؛ زيرا بسيارى از سؤالهاى مردم، پاسخهاي كوتاهى داشت، چون بيشتر سؤالات فقهى بود و هر فرع جزئى، خود يك سؤال به حساب مىآيد.
در پى اين ديدارها و بحث و گفتگوها با امام جواد(ع)(24) اطمينان و اعتقاد كامل شيعيان به امامت آن حضرت فراهم گرديد و ابرهاى تيره ابهام و شبهه از فضاى فكر و ذهن آنان كنار زدوده شد و خورشيد حقيقت آشكار گرديد.
تحليل و بررسى
درست است كه دوران شكوفايى عقل و جسم انسان معمولاً حد و مرز خاصى دارد كه با رسيدن آن زمان، جسم و روان به حد كمال مىرسند، ولى چه مانعى دارد كه خداوند قادر حكيم، براى مصالحى، اين دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود كوتاه ساخته، در سالهاى كمترى خلاصه كند. در جامعه بشريت از آغاز تاكنون افرادى بودهاند كه از اين قاعده عادى مستثنا بودهاند و در پرتو لطف و عنايت خاصى كه از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنين كودكى به مقام پيشوايى و رهبرى امتى نائل شدهاند.
اصولاً در مورد پاسخ اين سؤال كه چگونه انسان خردسال به مقام امامت مىرسد، ما دو راه در پيش داريم:
نخست: به آنان كه به خداى قادر و حكيم معتقدند، مىگوييم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حكمت مطلقهاى كه دارد، براساس مصالحى، شخصى را در خردسالى به مقام نبوت يا امامت برساند. با اينكه براى آغاز تكلم و سخن گفتن كودك معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مىدانيم كه حضرت عيسى (ع) در همان روزهاى نخستين تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود كه به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنيا آورده بود و به اين جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود( بشدت دفاع كرد و ياوههاى معاندين را با منطق و دليل رد كرد، در صورتى كه اينگونه سخن گفتن و با اين محتوا، در شأن انسانهاى بزرگسال است. قرآنكريم گفتار او را چنين نقل مىكند:
(عيسى) گفت: «بى شك من بنده خدايم، به من كتاب (آسمانى= انجيل) عطا فرموده و مرا در هر جا كه باشم وجودى پربركت قرار داده است، و مرا تا آن زمان كه زندهام به نماز و زكات توصيه فرموده و (نيز مرا) به نيكى در حق مادرم سفارش كرده و جبّار و شقى قرار نداده است.»(25)
قرآنكريم درباره حضرت يحيى و رسالت او و اين كه در دوران كودكى به نبوت برگزيده شده است، مىفرمايد: «ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم».(26)
بعضى از مفسران كلمه «حكم» را در اين آيه شريفه به معناى هوش و درايت گرفتهاند و برخى گفتهاند: مقصود از اين كلمه، «نبوت» است. مؤيد اين نظريه رواياتى است كه در كتاب «اصول كافى» نقل شده است، از آن جمله، روايتى از امام پنجم وارد شده است كه حضرت طى آن با تعبير «حكم» در آيه مزبور، به «نبوت» حضرت يحيى در خردسالى استشهاد مىكند و مىفرمايد: پس از در گذشت زكريا، فرزند او يحيى كتاب و حكمت را از او به ارث برد و اين همان است كه خداوند در قرآن مىفرمايد: «يا يَحْيى خُذِ الْكَتابَ بِقُوّة وَ آتَيْناهُ الحُكْمَ صَبِيّاً»: اى يحيى كتاب (آسمانى) را با نيرومندى بگير، و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم.(27)
امام جواد (ع) براى يكى از ياران خود به نام «على بن اسباط»، به همين آيه استدلال كرد، و پس از ذكر آيه فرمود: «خداوند كارى را كه در مسئله امامت كرده؛ همانند كارى است كه در مسئله نبوت كرده است، همانگونه كه ممكن است خداوند حكمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد، ممكن است كه حكمت را در كودكى به انسانى ديگر عطا فرمايد.»(28)
با توجه به مطالب يادشده درمىيابيم كه قبل از امامان نيز، مردان الهى ديگرى از اين موهبت و نعمت الهى برخوردار بودهاند و اين امر اختصاص به امامان ما نداشته است.
دوّم: در طول تاريخ ديده شده است كه برخى از كودكان رشد فكرى فوقالعادهاى داشتهاند، گاه افرادى در سنين كمتر از ده سال، نابغه شدهاند و از رشد و عقل و درك ممتاز و استثنايى برخوردار بودهاند. اين موضوع بيانگر آن است كه شايستگى مقامهاى ارجمند، مانند مقام امامت براى بعضى از كودكان محال نيست كه آن را غيرممكن سازد. در اين زمينه نمونههاى فراوان وجود دارد، كه به عنوان نمونه به ذكر سه مورد بسنده مىكنيم:
نمونههايى استثنايى از خردسالان نابغه
1- در حالات ابوعلى سينا، (373- 427 ه . ق) نقل كردهاند كه خود در شرح حال خود گفت: «در ده سالگى آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم كه مردم بخارا از استعداد سرشار من، شگفتزده شده بودند، در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگى كتاب قانون را در علم طب نوشتم، و بيمارى نوح بن منصور رئيس دولت سامانى را كه همه اطباء از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به اين خاطر، امكانات فرهنگى بسيار در اختيارم گذاشت، شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى كه به بيست و چهار سالگى رسيدم، همه علوم جهان را مىدانستم و چنين مىانديشيدم كه علم و دانشى وجود ندارد كه من به آن دست نيافته باشم.»(29)
2- نمونه ديگر، يكى از دانشمندان غرب به نام «توماس يونگ» است، كه در دو سالگى خواندن و نوشتن را مىدانست، و در هشت سالگى به تنهايى به آموختن رياضيات پرداخت، و به امتيازات استثنايى و اعجاب انگيزى دست يافت.(30)
3- نمونه ديگر كه در عصر حاضر رخ داده و بسيار عجيب است و پاسخ به سؤال فوق را به طور عينى و گويا تبيين كند، مربوط به كودكى به نام سيد محمد حسين طباطبائى، فرزند حجةالاسلام سيد محمد مهدى طباطبائى، ساكن قم است. سيد محمد حسين طباطبائى استعداد و حافظه فوقالعاده و استثنايى دارد؛ مصاحبه با اين كودك چندين بار از تلويزيون پخش شده است، و بسيارى از مردم چهره او را ديدهاند. اين كودك اكنون در حوزه علميه قم به تحصيل دروس مقدماتى حوزوى مشغول است. وى در پنج و نيم سالگى حافظ كل قرآن شد، جالب اين كه علاوه بر حفظ قرآن، آن چنان بر آيات قرآن و معانى آيات مسلط است، كه اگر ترجمه آيهاى را براى او بخوانيم، او متن آيه را تلاوت مىكند، و ترجمه هر آيه از آيات قرآن را مىداند، از همه مهمتر اين كه انس عميق او با آيات قرآن به گونهاى است كه به پرسشهايى كه از او مىشود، با آيات قرآن پاسخ مىدهد. البته از اين نمونهها در جمهوري اسلامى ايران و جهان اسلام، به يمن شريعت حياتبخش شريعت محمدى (ص) (اسلام) فراوان است.
به هر حال وقتى يك كودك عادى در خردسالى به لطف خدا داراى چنين موهبت و امتياز فوقالعاده شد، نبايد تعجب كرد كه چگونه امام جواد (ع) در دوران كودكى به مقام امامت رسيدهاند، چنين موضوعى محال نيست، و به اذن الهى به سبب مصالحى به بعضى از افراد داده مىشود.
نتيجه و سخن پايانى
بر اساس شواهد تاريخى، مسئله متولّى شدن شخصى براي امامت در سنين كودكى، از حضرت امام جواد (ع) شروع شد؛ زيرا وقتى پدر بزرگوارش، امام رضا (ع) به دست مأمون عباسى به شهادت رسيد، حضرت جواد (ع) هفت سال بيشتر نداشت. پس آن حضرت در سنّ هفت سالگى، متولّى زعامت شيعه اماميه، در مسائل دينى، عملى و فكرى شد.
با دقت در اين مسئله، پىمىبريم كه همين موضوع، به تنهايى كافى است كه، به خطّ امامت ولو در سنين كودكى كه در امام جواد (ع) متجلّى شد و تا امامت امام حضرت مهدى (عج) ادامه يافت پى ببريم. اين مطلب از جهات مختلف قابل بررسى است:
الف) دانش آموختگان مدرسه اهلبيت (ع) در طول تاريخ، فداكاري و جانفشانىهاي زيادي در راه تثبيت عقيده خود در مسئله امامت داشتند؛ زيرا داشتن چنين عقيده و فكرى، منشأ دشمنى و خصومت دستگاه خلفا با دوستداران اهلبيت (ع) مىشد. اين امر منجر به معارضه نظام سلطه، با اهلبيت (ع) و ياران آنان شد. ازاينرو، دست به تصفيه زده، عده زيادى را زندان مىكردند و گروهى را به قتل رساندند و اين خود دليل بر آن است كه اعتقاد به ولايت اهلبيت (ع) و لو در سنين كودكى براي آنان چنان روشن و مسلّم بود كه حاضر به هر نوع فداكارى در راه عقيده خود بودند.
ب) زعامت و امامت اهلبيت (ع)، بر خلاف ديگران، زعامتى همراه با سرباز، لشكر و ابهّت پادشاهى نبود. همچنين زعامت آن بزرگواران، با دعوت سرّى، همانند دعوتهاى صوفيّه و فاطميون نبود؛ زيرا آنان بين رئيس و مردم، فاصله و دورى مىانداختند تا فرض كنند كه رئيس، خود از مردم دور است با آن كه مردم به او ايمان دارند.
امامان معصوم (ع) براى مردم ظاهر و معلوم بودند و آنها مىتوانستند از نزديك معاشرت با آنان داشته باشند؛ به جز امام زمان (عج) كه به جهات سياسى، معاشرت با آن حضرت محدود بود.
ج) خلفاى معاصر با امامان، به فضايل اخلاقى و كمالات معنوى و علمى ايشان، اعتراف داشتند و آن را زنگ خطرى براى خود و خلافت غاصبانه خويش مىدانستند. و بر اين اساس، تمام توان خود را براى از بين بردن آنان و محو كردن فضايلشان به كار مىبستند.
با توجه به اين مطالب روشن مىشود كه مسئله امامت شخص ولو در سنين كودكى امرى ثابت بوده است؛ زيرا وقتى امام مردم را به امامت خود دعوت مىكند، طبيعتاً خود را در تمام زمينهها اعلم مىداند. در غير اين صورت، مردم از او متابعت نكرده، امامت او را قبول نخواهند كرد. حال ممكن است شخصى در سنين كودكى، مردم را به امامت خود در ملا عام دعوت كند و شيعيان نيز بدون هيچ تحقيق و تفحّص، امامت او را پذيرفته و در راه او جانفشانى كنند؛ ولى بر فرض كه در ابتداى دعوتش، حقيقت امر بر مردم روشن نشده باشد، ولى به مرور ايّام، ماهها و سالها، ممكن است وضعيت او در صورت عدم صحّت دعوتش، بر مردم آشكار شود.
حال اگر عدم صحّت دعوت او براى مردم كشف نشود، آيا براى نظام حاكم نيز روشن نخواهد شد؟ آيا براى مقابله با آن دعوت در صورتى كه به مصلحت خود باشد موضعگيري نخواهند كرد؟ تنها تفسير سكوت دستگاه خلافتِ معاصر با امام (ع) در سنين كودكى، اين است كه نظام سلطه، به اين نتيجه رسيده بود كه امامت شخص ولو در سنين كودكى امري مسلّم است؛ به ويژه كه خود خلفا به طور مكرّر، آن بزرگواران را امتحان كرده و به فضلشان اعتراف نموده بودند. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل
پىنوشتها: –
1. اصول كافى، ج1، ص 322.
2. اصول كافى، ج1، ص 322؛كشف الغمه، ج 2، ص 353.
3. الارشاد، چاپ كنگره، قم، 1431 ق، ص 618.
4. ابن جرير طبرى، دلائل الاًّمامة، ص 204.
5. در برخى از منابع «بركه زلول» آمده است، اما «زلزل» صحيح است؛ زيرا برخى نوشتند: اين بركه را «زلزل» غلام «عيسى بن جعفر بن منصور» حفر و آن را براى مسلمانان وقف نمود و از اين جهت به وى منسوب گرديد: سيدعبدالرزاق مقرّم؛ نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد (ع)، ترجمه: دكتر پرويز لولاور، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس، 1370 ش، ص 109،پاورقى.
6. يونس و همچنين صفوان بن يحيى از اصحاب اجماع اند، يعنى دانشمندان اماميه بر درستى و صحت روايات و احاديث آنان اتفاق نظر دارند. يونس از نظر جلالت قدر و عظمت معنوى در رتبه بسيار والايى قرار داشت و از طرف پيشوايان ما، مورد تمجيد فراوان واقع شده است و دانشمندان علم رجال، در ستايش او بسيار سخن گفتند. با اين اوصاف، وقتى شخصيت بزرگ و استوارى مانند او چنين اظهاراتى بكند، وضع توده مردم و عوام شيعيان روشن است! از اين نظر بعضى از دانشمندان معاصر نتوانستند باور كند كه وى چنين بگويد، ازين رو گفتار او را بدين گونه توجيه كرده كه مقصود او از جمله «گريه را كنار بگذار» امتحان و آزمايش حاضران در مجلس بوده تا آنان كه در مقابل حق معرفتى استوار دارند شناخته شوند تا شايد او بتواند در ارشاد و راهنمايى كسى كه از امام منحرف شده است، تلاشى كرده باشد! ر.ك: نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد (ع) ، ص110، پاورقى.
7. استاد عطاردى، مسندالامام الجواد، ص 30- 29.
8. بحارالانوار، ج 50، ص 100 – 98 دلائل الاًّمامة، ص204 – 206 اثبات الوصية، ص 213- 215 (با اندكى اختلاف در عبارات)؛ سيد على اكبر قرشى، خاندان وحى، ص 643 – 644.
9. اثبات الوصية، ص 215.
10. اصول كافى، ج1،ص 320.
11. اصول كافى، ج1،ص 383.
12. از سخن على بن اسباط استفاده مى شود كه آن حضرت در آن زمان پيروانى هم در مصر داشته است و آنان علاقه مند بودهاند با خصوصيات جسمى حضرت آشنا شوند.
13. سوره مريم، آيه 12.
14. سوره يوسف، آيه 22.
15. سوره قصص، آيه 14.
16. اصول كافى، ج1، ص 384 الاًّمام الجواد من المهد الى اللحد، ص 232، اثبات الوصية، ص 211.
17. سوره يوسف، آيه 108.
18. رجال كشى، ص 487.
19. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 429 ؛ بحارالانوار، ج 50، صص 91 و 90.
20. اثبات الوصية، ص 212.
21. اصول كافى، ج 1، ص 384.
22. قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج 4، ص 62.
23. اصول كافى، ج 1، ص 314.
24. بحارالانوار، ج 50، ص 90 ؛ شيخ مفيد، الاختصاص، تصحيح و تعليق: على اكبر الغفّارى، ص 102.
25. سوره مريم، آيه 30 – 32.
26. همان، آيه 12.
27. اصول كافى، ج 1، ص 382 (باب حالات الائمة فى السّنّ).
28. اصول كافى، ج 1، ص 494.
29. محدث قمى، الكنى والالقاب، ج 1، ص 320 و 321.
30. پى ير روسو، تاريخ علوم، ص 432.
ساماندهى لباس تا طرح نيروى انتظامى
ساماندهى لباس تا طرح نيروى انتظامى
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
لباس هر چند پوشش ظاهرى انسان است اما در عين حال با فرهنگ و تفكر و باورهاى انسان ارتباط جدى دارد. اقوام و نژادهاى نوع بشر از آغاز با لباس از يكديگر تفكيك مىشدهاند و اصولاً شاخصه آدم و آدمى زادگان در چهره ظاهر يكى به لباس بوده است و ديگرى به سيماى طبيعى و آفرينش آنها و البته تفاوت ماهوى انسان و فصل مميز او از ساير جانداران همانا روح قدسى و نفس ناطقه اوست كه آدم را شايسته خلعت خلافت الهى نموده است.
بارى لباس براى فرزندان آدم موهبتى است الهى. از اينرو قرآن كريم به عنوان يكى از آيات الهى از آن سخن گفته و در عين حال تأكيد مىورزد كه آنچه بهتر و بالاتر از پوشش ظاهرى است لباس تقوا است كه جان آدمى را از آلودگىهاى نفسانى منزّه مىدارد و حصارى از عفاف و حجاب از معنويت بر دل آدمى مىپوشد تا انديشه گناه را از سر بدر كند: «يا بنى آدم قد انزلنا علكيم لباساً يوارى سوآتكم و ريشاً و لباس التقوى ذلك خير ذلك من آيات اللّه لعلكم يذّكّرون.»(سوره اعراف،آيه26)
اى فرزندان آدم ما براى شما لباسى فرستاديم تا عورت شما را بپوشاند و زيب و زيور شما باشد و البته لباس تقوا بهتر است. اين از نشانههاى خداوند است باشد كه متذكر اين موهب خداوندى باشيد.
افزون بر اين لباس براى انسان دژ امن و نگهدارنده او از سرما و گرما و حوادث ديگر است و نيز سرمايه زيبايى او و هم شاخصهاى كه شخصيت او را در عرف اجتماعى شكل مىدهد و اقوام را از يكديگر ممتاز مىسازد.
در اسلام پس از اعلام حكم حجاب و وجوب آن در شرع مقدس و تصريح و تأكيد آيات قرآن بر اين فريضه دينى،به پيامبر اكرم(ص) و ديگر مسلمانان خاطر نشان شده كه زنان مسلمان بايد حجاب برگيرند و سر و گريبان و اندام خود را از نامحرمان بپوشانند كه اين امر علاوه بر آثار معنوى و اجتماعى شاخصه زن مسلمان است كه به تقوا و عفاف شناخته شوند و مورد آزار بلهوسان قرار نگيرند: «ذلك ادنى ان يُعْرَفْنَ فلايؤذين»(سوره احزاب، آيه 59).
اين آيه كريمه به تأثير روانى اجتماعى حجاب در صيانت زن مسلمان از نگاه و تعرض هوسبازان اشاره دارد كه نكته ظريف و قابل توجهى است. بىترديد اگر يك زن با حجاب كامل و در كسوتى از عفاف و وقار در ميان مردم ظاهر شود كمتر وسوسه در دل مردان بر مىانگيزد و چشم طمع ديگران را به خود جلب مىكند. در حاليكه اگر زنى خود را بيارايد و زيبايىهاى خود را در معرض تماشاى مردان قرار دهد همانند سفره رنگينى است كه پيش روى گرسنهاى بگسترانند و هوس او را برانگيزند. لذا گفتهاند:
زن كه خرامد به گل و لاله زار
جيب به گل بخشد و دامن به خار
ديده بادام چو بى پرده گشت
عاقبت از هر دهنى خورده گشت
شب چو نبندى در ديگ حليم
گربه و سگ را ز ملامت چه بيم
بارى اسلام با احترام به شخصيت زن مسلمان وى را به پوشش مناسب ملزم ساخته و مردان را به غيرت دينى و حمّيت ناموس فرا خوانده است. گفتنى است كه بخشى از مسؤوليت حجاب علاوه بر زن مسلمان بر عهده مردان يعنى اولياى دختران و همسران بانوان است و بدين ترتيب «غيرت و عفت» پيوند ناگسستنى دارند. در برخى روايات آمده كسى كه غيرت ندارد عفت ندارد. شكلگيرى سامانه عفاف در خانواده جز با مشاركت و تعهد مردان و زنان شكل نخواهد گرفت و مسؤوليت حفظ حجاب ميان زن و مرد تقسيم مىشود.
بعد سياسى حجاب
امروزه حجاب علاوه بر بعد اخلاقى و شرعى در سطح جهانى جنبه سياسى نيز به خود گرفته است. كشف حجاب كه ننگينترين هديه غربيها به كشورهاى اسلامى بود به دست مزدورانشان به جامعه اسلامى راه يافت و بذر بى غيرتى و بى حميتى را در ميان مسلمانان پراكند و زن را از شأن انسانى پايين آورده، بازيچه هوا و هوس مردان شهوت پرست ساخت و چه بر سر اين ملت آوردند و در ديگر كشورهاى اسلامى همين فاجعه را ببار آوردند. اگر انقلاب اسلامى نيامده بود و زن را از منجلاب فساد نجات نداده بود معلوم نيست سرنوشت امروز زنان كشورمان به كجا مىانجاميد.
اين را دشمنان اين ملت به خوبى فهميدهاند. دليل اينكه در كشورى مثل فرانسه كه داعيه دار حقوق بشر است! به يك دختر دانشآموز مسلمان اجازه نمىدهد با يك روسرى به مدرسه برود را در همين بعد سياسى حجاب بايد جستجو كرد و اگر كشورهايى مانند تركيه به زعم ادعاى مسلمانى به دليل حاكميت ژنرالهاى لائيك، حجاب را در دانشگاههاى خود ممنوع ساخته در همين وابستگى سياسى و فرهنگى به بيگانه ريشه دارد.
توطئه عليه حجاب در حاكميت
يكى از دسيسههاى بيگانه توطئه عليه حجاب بانوان و صادر كردن مدهاى جديد بدحجابى در كشور اسلامى ما بود اين موضوع مخصوصاً در دولت اصلاحات اوج گرفت. بويژه آنكه در ميان كارگزاران اين دولت پروژه تساهل و تسامح با مفهوم آزادى بىبند و بارى مطرح شد. دامن زدن مطبوعات اين دوره به تشنج سياسى، ارزش زدائى و انقلاب ستيزى از يك طرف و آسانگيرى در برابر جريان فساد اخلاقى و اباحيگرى از طرف ديگر زمينه رشد بدحجابى را فراهم ساخت و برخورد نكردن با اين پديده شوم فضاى مناسبى براى كشف حجاب نوين بود. نگارنده اين مقال رنجنامه آن روز را طى مقالات بسيارى به تحرير آورد و در معرض افكار عمومى قرار داد اما كمتر گوش شنوا يافت. در فرايند رشد بدحجابى لباسهاى تنگ و چسبان و شلوارها و آستينهاى كوتاه و سراندازهاى نوارى و آرايشهاى غليظ زنان و دختران حراج بازار و مايه ننگ براى كشور اسلامى ما شد و روند رو به رشد آن خون به دل مردم با ايمان و غيرتمند و وارثان شهيدان كرد. بارى در آن مقطع هرچه فرياد زديم كمتر گوش شنوا يافتيم. فرياد علماى بزرگ و مراجع تقليد نيز به اعتراض بلند شد كه چرا مسؤولين بى تفاوت نشستهاند و چرا از حجاب اسلامى كه حافظ حيثيت زن مسلمان است كمتر سخن به ميان مىآيد. همه جا سخن از آب و نان و مصرف و معيشت و مسائلى از اين قبيل است. دولت فراموش كرده بود فرمان قرآن كريم را كه حاكمان اسلامى را به امر به معروف ونهى از منكر و پاسدارى از حدود اسلامى فرا خوانده است. در آن روز اطلاع يافتيم كه مقام معظم رهبرى سران سه قوه را خواستند و نگرانى شديد خود را از پديده بدحجابى يا به عبارت صحيحتر كشف حجاب نوين ابراز نمودند و به دنبال آن تذكر طرح عفاف و حجاب از سوى شوراى عالى انقلاب فرهنگى تهيه و تدوين شد و به كليه مراكز دولتى ابلاغ گرديد و اين در اوائل مجلس هفتم و اواخر دولت هشتم بود. با آنهمه تأكيد مقام رهبرى بالأخره معلوم نشد سران سه قوه چه پاسخى به اين خواسته و دغدغه رهبرى دادند. آن بخشنامه فرهنگ عفاف و حجاب نيز طبق معمول بايگانى شد.
نه در ادارات تحولى ديده شد و نه در دانشگاهها و نه در سطح جامعه و كوچه و بازار! چرا؟ براى اينكه عزم جدى نبود و متظاهرين به فساد گستاختر از گذشته در ملأ عام ظاهر شدند كه همچنان ادامه دارد.
تصويب طرح ساماندهى مد و لباس در مجلس
با آغاز كار مجلس هفتم، كميسيون فرهنگى دست به كار تهيه طرح زد كه ساماندهى لباس را محور قرار داد مفاد اين طرح اين بود كه لباس ملى و اسلامى در كشور حمايت شود و لباسهاى مبتذل وارداتى برچيده شود. در اين فرايند پاى چند وزارتخانه به ميان كشيده شد كه بايد جهت اجرايى شدن طرح همكارى كنند تا در يك پروسه زمانى به نتيجه برسد.
اين طرح در كميسيون فرهنگى با حضور كارشناسان به بحث نهاده شد و طى يازده ماده به تصويب رسيد و در نوبت بررسى در جلسه علنى قرار گرفت و با رأى نمايندگان تصويب شد و سپس به شوراى نگهبان رفت و پس از اصلاحات لازم در تاريخ 20/10/85 به تأييد اين شورا رسيد و به صورت قانون در آمد.
در حال حاضر «قانون ساماندهى مد و لباس» از فيلتر مجلس و شوراى نگهبان گذشته و به دولت ابلاغ گرديده است. بر اساس اين قانون كه حدود شش ماه از آن مىگذرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى مكلّف است كار گروهى متشكل از يك نفر نماينده تام الاختيار از وزارتخانههاى فرهنگ و ارشاد اسلامى، آموزش و پرورش، بازرگانى و صنايع و معادن و سازمان صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران و مديريت و برنامه ريزى كشور و سه نفر از صنوف ذى ربط(طراحان و توليد كنندگان) و يك نفر نماينده از كميسيون فرهنگى مجلس به عنوان ناظر تشكيل دهد بر اساس يك تبصره مصوبات اين كار گروه پس از امضاء و ابلاغ وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى قابل اجرا خواهد بود.
به موجب ماده 2 اين قانون وزارت فرهنگ و ارشاد و سازمان صدا و سيما مكلّفاند نمادها و الگوهاى پارچه و لباس ايرانى را ترغيب و تشويق و تبليغ نمايند و در جهت پرهيز از الگوهاى مغاير با فرهنگ ايرانى – اسلامى اهتمام جدى بورزند.
ماده 3 قانون وزارت ارشاد و بازرگانى را مكلّف مىكند جهت تبادل فرهنگى ملل مسلمان موزه و نمايشگاه منطقهاى و بين المللى برگزار نموده و نمادها و الگوهاى لباس ايرانى – اسلامى را معرفى نمايد.
و ماده 5 وزارت بازرگانى را مكلّف مىسازد براى دسترسى عموم و حمايت از توليد و فروش پارچهها و پوشاك منطبق با الگوى ايرانى – اسلامى نمايشگاههاى فصلى برگزار نمايد.
و به موجب ماده 6 وزارت بازرگانى مكلّف شده به منظور حمايت از توليدات داخلى عوارض گمركى بر واردات پوشاك خارجى وضع نمايد تا رقابت توليدات خارجى و توليد كنندگان داخلى ميسر گردد.
در اين قانون وزارت خانههاى تعاون كار و امور اجتماعى و صنايع و معادن مكلّفاند در تأسيس تعاونى، اعطاى مجوز فعاليت و استفاده از تسهيلات دولتى، طراحان و توليدكنندگان پارچه و لباس مبتنى بر الگوهاى ايرانى – اسلامى را در اولويت قرار دهند.
در ماده 10 اين قانون وزارتخانههاى، علوم تحقيقات و فناورى مكلّف اند از بودجه سنواتى رديفهاى خدماتى و رفاهى خود جهت تشويق تقاضاى پارچه و لباس ايرانى – اسلامى تسهيلات خريد در اختيار كاركنان خود قرار دهند.
بطور خلاصه: قانون ساماندهى مد و لباس كه خلاصهاى از آن به نظر خوانندگان رسيد كليه دستگاههاى ذى ربط اعم از فرهنگى، آموزشى، رسانهاى و اجرائى را مكلّف ساخته جهت جا انداختن مفاد اين قانون در افكار عمومى و اجرايى شدن آن مشاركت نمايند و تدريجاً وضعيت ناهنجار كنونى را سامان دهند.
درس از بايگانى شدن قانون
از نظر قانونى همه وظائف و اختيارات براى دستگاههاى ذىربط مشخص شده اما آنچه مايه هراس است اينكه اين قانون جامع كه عمدتاً جنبه فرهنگى دارد به بايگانى وزارتخانهها و سازمانها فرستاده شود و اقدام عملى صورت نپذيرد. ترس از اين است كه اين قانون به سرنوشت قوانين قبلى در رابطه با توليد، فروش و پوشش لباسهاى مبتذل كه سالهاست بايگانى شده گرفتار شود!
اين قانون در ارتباط با توليد، فروش و پوشش لباسهاى مبتذل مجازاتهاى سنگينى براى متخلفان وضع نموده است، از تعطيل محل كسب و جريمه نقدى تا زندان و تعزير براى هنجارشكنان. اما اگر قانون اجرايى نشود همانند نسخهاى است كه در ويترين خانه نهاده شود و بيمار از درد ناله كند و كسى در فكر عمل به نسخه نباشد! حقيقت اين است كه ماها عادت كردهايم بر سر يك موضع هنگامى كه به بحران رسيد داد و فرياد كنيم و حرف بزنيم و پس از چند روز تب و تابمان فرو نشيند. نظير برخورد با مجرمان و مفسدان اقتصادى كه هر از چندگاه حرفش زده مىشود اما از عمل كمتر اثرى ديده مىشود و اگر قوانين حجاب و عفاف به اين سرنوشت گرفتار شود بايد، براى هميشه بر آن تأسف خورد.
طرح ارتقاى اخلاقى نيروى انتظامى
در ماههاى اخير نيروى انتظامى با شدت و حدت از طرح خود سخن گفت. در برخورد با اراذل و اوباش و مزاحمان حقوق شهروندى و نواميس مردم و برخورد با بدحجابى كه اين طرح بسيار ضرورى و لازم و مورد انتظار جامعه بوده و خواهد بود. ناگفته نماند كه همه ساله در فصل بهار نيروى انتظامى حركت هايى از اين قبيل داشته است لذا تذكر چند مطلب در اينجا ضرورى است.
اولاً – اقدام نيروى انتظامى از وظائف ذاتى اين نهاد امنيتى است و به عنوان يك سياست همواره بايد در دستور كار او باشد. بنابراين به نغمههاى مخالفى كه از سوى برخى بهانه جو در اين رابطه ساز شد تا نيروى انتظامى را تحت فشار قرار دهند تا از اقدام قانونى و تكليف واجب خود دست بردارد، نبايد مورد اعتنا قرار گيرد و اين نهاد امنيتى بايد با اعتماد و اطمينان و ايمان و شجاعت و قدرت با رعايت اصول فرهنگى و اخلاقى و اجتماعى به وظيفه خود ادامه دهد و از جوّ سازيها و غوغا سالاريها كه در برابر هر حركت انقلابى به راه مىافتد نهراسد.
ثانياً اين اقدامات قانونى نبايد فصلى و موسمى باشد، يعنى طى يكى دوماه مانور داده شود و سپس از فعاليت بايستد. چرا كه واكنش بعدى آن از سوى هنجارشكنان بدتر از قبل خواهد بود و تار و پود رشتهها از هم گسيخته مىشود. اگر سياست و وظيفه نيروى انتظامى برخورد با ناامنىها و هنجارشكنى هاست اين وظيفه نمىتواند فصلى و مقطعى باشد و اگر قرار است كه موسمى و مقطعى باشد بهتر آنست كه نيروى انتظامى وارد اين ماجرا نشود و به خود زحمت ندهد و مشت خود را باز نكند كه نتيجه به عكس خواهد بود. اين مطلب را ما به نيروى انتظامى گفتهايم و ديگران نيز تأكيد ورزيده و استمرار مقابله با فساد و بدحجابى را خواستهاند. متأسفانه استنباط نگارنده اين است كه ادامه اين سياست از طرف اين نيرو با ترديد روبرو است. مردم مىگويند روزهايى كه مأموران ناجا با مظاهر فساد برخورد جدى داشتند وضعيت شهر بهتر شده بود و هنجارشكنان حسابى باز كرده بودند ولى باسست شدن اين حركت وضعيت دارد به حال گذشته باز مىگردد و بسيار بدتر از قبل خواهد شد. به نظر مىرسد استنباط مردم دور از واقعيت نباشد. مطلب ديگرى كه تأكيد بر آن لازم است حمايت و همكارى همه دستگاهها با اين حركت ملى و دينى است. نيروى انتظامى نبايد در اين وظيفه تنها بماند. اگر اصل امر به معروف و نهى از منكر از وظايف حكومت اسلامى است حكومت به نيروى انتظامى منحصر نمىشود، بلكه همه دستگاههاى فرهنگى، آموزشى، تبليغى و رسانهاى و اجرائى مىبايست در اين وظيفه مشاركت داشته باشند و در درجه اول دولت اصولگرا حمايت كند و از جوسازيها و سنگ اندازيها بيم و هراس به خود راه ندهد.
قابل ذكر است كه اين حركت با وجود استمرار زمان مىطلبد و مىبايست با توجيه فرهنگى و تشويق و تنبيه همراه باشد. سالها عدّهاى خراب كردند، به هنجارشكنان مجال دادند، سيل فساد جامعه را درنورديد، چهره شهر را آلوده و زشت كرد و كمتر كسى احساس مسؤوليت كرد كه به وظيفه دينى و ملى خود عمل كند. اكنون سالها بايد تلاش كنيم جلو اين سيل مخرّب را بگيريم و اين نياز به عزم جدى، پشتكار، مقاومت و شجاعت و ايمان دارد تا به نتايج و آثار آن نزديك شويم و اگر كوتاه بياييم همگان در پيشگاه خداوند مسؤول خواهيم بود.
گفتارى در باره ماه رجب
گفتارى درباره ماه رجب
حجةالاسلام محمد حائرى
رجب ماه هفتم از سال قمرى است كه مُضر نيز مىگويند به سبب احترامى كه آن قبيله به آن ماه قائل بودند و در اسلام رجب از ماههاى حرام به شمار آمده است، بدين خاطر آن را رجب الفرد گويند، زيرا سه ماه از ماههاى حرام به هم پيوستهاند و اين ماه از آنها جدا و فرد است.(1)
فضيلت ماه رجب
اين ماه همانند ماه شعبان و ماه رمضان از ماههاى بسيار با شرافت و با فضيلت است كه در روايات اسلامى بر آن تأكيد و توصيه شده به طورى كه ماه رجب شهر اللّه الأصب يعنى ماه (سراى خداوند) ناميده شده كه رحمت خدا در آن بر بندگان سرازير است پس شايسته است انسانهاى با ايمان بسيار استغفار و توبه نمايند و به اين ماه نيز «واصل»،(بى سر و صدا) گفته شده زيرا در آن از جنگ با مخالفان و مشركان نهى شده است.(2)
در حديث است كه حضرت نوح(ع) روز اول اين ماه سوار بر كشتى شد و نجات يافت و فرمودند: كسانى كه با او هستند روزه بدارند و هر كه اين روز را روزه بدارد آتش عذاب يك سال از او دور مىشود(3) و نيز طبق سخن حضرت صادق(ع) خواندن زيارت امام حسين(ع) در روز اول اين ماه مستحب و تأكيد شده است.(4)
پيامبر(ص) فرمودند: رجب براى امّت من ماه استغفار است پس در اين ماه به محضر پروردگار از گناهان خويش پوزش طلبيد كه خداوند بخشندهاى مهربان است.(5) امام صادق(ع) فرمود: روزه بيست و هفتم رجب را از دست مده كه آن روزى است كه مقام نبوّت به محمّد(ص) داده شد و ثواب آن براى شما به اندازه ثواب شصت ماه است.(6)
از ثوبان غلام پيامبر(ص) نقل شده كه گفت: ما جمعى در خدمت پيامبر(ص) بجايى مىرفتيم عبورمان به گورستانى افتاد، حضرت اندكى در ميان قبرها بايستاد و سپس به راه افتاد. من عرض كردم توقف شما در قبرستان به چه خاطر بود؟ حضرت سخت گريه كرد و ما نيز محزون و گريه كرديم، سپس فرمود: اى ثوبان اينان در قبرهايشان معذّبند آنچنان كه من ناله آنها را شنيدم و دلم به حالشان به رحم آمد و از خدا خواستم عذابشان را تخفيف دهد و خداوند اجابت فرمود و اگر اينها در ماه رجب روزه گرفته بودند، در قبرهايشان عذاب نمىشدند. عرض كردم: يا رسول اللّه روزه و عبادت در ماه رجب از عذاب قبر ايمنى مىدهد؟ فرمود: آرى سوگند به آنكه مرا به حق فرستاد هر مرد و زن مسلمانى كه يك روز از رجب را روزه بدارد و يك شب آن را به عبادت برخيزد و جز رضاى خدا نظرى نداشته باشد عبادت هزار سال در نامه عملش ثبت گردد كه روزهايش را روزه و شبهايش را به عبادت گذرانده باشد و…(7)
از امام صادق(ع) آمده كه هر كس در روز اول رجب امام حسين(ع) را زيارت كند حتما آمرزيده گردد. بزنطى گويد: از حضرت رضا(ع) پرسيدم: شما در چه ماهى امام حسين(ع) را زيارت مىكنيد؟ فرمود: در نيمه رجب و نيمه شعبان. از ابان بن تغلب معنى «العجب ثم العجب بين الجمادى و الرجب» را پرسيدند گفت: ملاقات زندههاست «در زمان رجعت» با مردگان.(8)
در حديث آمده كه پيامبر اسلام(ص) فرمودند: رجب ماه خداست كسى كه يك روز از اين ماه را روزه بگيرد موجب خشنودى خدا گردد و غضب الهى از او دور شود و درى از درهاى جهنّم به روى او بسته شود و نيز فرمود: رجب نام جويى است در بهشت از عسل شيرينتر و از برف سفيدتر هر كه در اين ماه يك روز، روزه بگيرد از آن جوى به او آب دهند.(9)
شيخ صدوق از سالم روايت كرده كه مىگفت: در اواخر ماه رجب حضور امام صادق(ع) رسيدم به من فرمود: آيا روزه ماه رجب را گرفتهاى؟ گفتم: نه! حضرت فرمود: واللّهاى سالم آن قدر ثواب از تو فوت شده است كه اندازه آن را به غير خدا كسى نمىداند زيرا اين ماهى است كه خداى متعال بر ماههاى ديگر فضيلت و برترى داده و حرمتش را بزرگ شمرده، روزه را در آن گرامى داشته سپس فرمود: اى سالم هر كس يك روز از آخر اين ماه را روزه بدارد در امنيّت و آسايش خواهد بود از شدت سكرات مرگ و وحشت بعد از مرگ و نيز از عذاب قبر و هر كس دو روز آخر اين ماه را روزه بدارد از صراط به آسانى مىگذرد و از ترس و هراس قيامت و شدت آن نهراسد و از جهنم برائت جويد و سپس حضرت فرمود: هر كس نتواند روزه بگيرد چندبار سبحان اللّه بگويد.(10)
به هر حال اعمال و دعاهاى زيادى در ماه رجب سفارش و توصيه شده كه براى امور دنيايى و رهايى از مشكلات آخرتى انسان مفيد است.
ماه رجب و دعا
يكى از چيزهايى كه در ماه رجب پسنديده است دعا است، كه مرحوم مجلسى و حاج شيخ عباس قمى آنها را در موارد مختلف گزارش كردهاند. از جمله اين دعاها كه بسيار هم سفارش شده است سيد بن طاووس از محمد بن ذكوان كه اين مرد آن قدر در حال سجده گريه كرد كه نابينا شد مىگويد: به حضرت امام صادق(ع) گفتم لطفاً براى ماه رجب مرا دعايى تعليم دهيد كه از طرف خداى متعال به وسيله آن سود ببرم حضرت فرمود:در تعقيب نمازهاى صبح و شام هر روز اين ماه اين دعا را بخوان: «يا من ارجوه لكلّ خير و آمن سخطه عند كلّ شر يا من يعطى الكثير بالقليل يا من يعطى من سئله يا من يعطى من لم يسئله و من لم يعرفه تحنّنا منه و رحمة اعطنى بمسئلتى ايّاك جميع خير الدّنيا و جميع خير الآخرة و اصرف عنّى بمسئلتى ايّاك جميع شرّ الدّنيا و شرّ الآخرة فأنّه غير منقوصٍ ما اعطيت وزدنى من فضلك يا كريم، اى آنكه در هر چيزى به تو اميد دارم و از خشمش در هر تسرّى و بدى ايمن هستم، اى آنكه در برابر اندك بسيار عطا كند، اى آنكه به هر كس كه بخواهد عطاهاى بسيار نمايد، اى آنكه به كسى كه از او چيزى نخواهد و كسيكه از راه مهرورزى و رحتمش او را نشناسد عطا مىكند، خواهشى كه از تو دارم همه خير دنيا و همه خوبيهاى آخرت را به من عطا كن، درخواست ديگرم از تو اين است كه بدىهاى دنيا و بدى آخرت را از من دور كنى زيرا كاسته نشود هر آنچه عطا كنى و براى من از فضل و بخشش خودت بيفزا اى با كرامت.»
محمد بن ذكوان مىگويد، سپس حضرت محاسن خود را به دست چپ گرفت و با حالت تضرّع و خشوع در حالى كه انگشت سبّابه دست راست را حركت مىداد ادامه دعا را مىخواند: «يا ذاالجلال و الأكرام يا ذالنّعماء و الجود يا ذالمنّ و الطّول حرّم شيبتى على النّار؛اى صاحب جلال و كرم، اى صاحب نعمتها و بخششها، اى صاحب منّت وجودها، موى سفيدم را بر آتش دوزخ حرام كن.»(11)
در حديثى ديگر از پيامبر(ص) گزارش شده كه فرمود: هر كس در ماه رجب اين عبارت را صدبار بگويد: «استغفر اللّه الّذى لا اله الّا هو وحده لاشريك له واتوب اليه؛و با صدقه اين ماه را به پايان ببرد، پاداش صد شهيد را دارد و اگر در ماه رجب از دنيا برود خدا از او راضى مىباشد.»(12)
و نيز در حديث ديگرى آمده است كه هر كسى دوست دارد كه جايگاه خود را در بهشت ببيند و براى او نشان داده شود در ماه رجب يك روز روزه بگيرد و چهار ركعت نماز بخواند در ركعت اول صدبار قل هو اللّه احد، در ركعت دوم دويست بار قل هو اللّه احد بخواند. از اينگونه احاديث فراوان است كه در فضيلت اين ماه وارد شده است.
ليلة الرغائب
از جمله شبهاى بزرگ و با عظمت ماه رجب شب جمعه اول اين ماه است.معروف به ليلة الرغائب، اعمال مخصوصى در اين شب ذكر شده كه به واسطه آن اعمال بركات و پاداش فراوان بر انسان سرازير مىشود.
رغائب جمع رغيبه است به معنى «امرٌ مرغوب فيه عكاء كثير» يعنى شبى كه در آن عطاها و مواهب فراوان بدست مىآيد در حديث است شب جمعه اول اين ماه احياء و بيدارى و نيايش فضيلت ويژه دارد و موجب دستيابى به عطاياى ارزشمند حضرت پروردگار است، در حديث است كه رسول خدا(ص) فرمود: ملائكه اين شب را به اين نام نهادند و محدثان در كتابهاى دعا نمازى با كيفيت مخصوصى در اين شب ذكر كردهاند كه پيامبر(ص) فرمود: هر كس اين نماز را در اين شب انجام دهد ثواب اين نماز به نيكوترين صورت با روى خندان و درخشان و با زبانى فصيح در شب اول قبر در حضور اين فرد ظاهر شود و به او مىگويد: اى دوست من مژده مىدهم تو را كه از هر شدّت و سختى نجات يافتى، نمازگزار مىگويد: تو كيستى كه من تاكنون چنين صورتى زيبا با چنين جلوهاى نديدم و سخنى شيرينتر از كلام تو نشنيدهام و بويى بهتر از بوى تو نبوئيدم در پاسخ مىگويد: من همان نماز ليلة الرغائبم كه شما انجام دادى. امشب آمدهام نزدت باشم تا حق را ادا كنم و مونس تنهايى تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دميده شود من در عرصه قيامت سايه بر سر تو خواهم افكند پس خوشحال باش كه خير از تو معدوم نخواهد شد.
كيفيت نماز در مفاتيح الجنان ذكر شده است مىتوانيد مراجعه كنيد.
سيزدهم ماه رجب
از جمله فضيلت ماه رجب آن است كه ايام البيض در آن واقع شده يعنى روز سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم و اعتكاف براى خدا و روزهدارى، در آموزههاى دينى بر آن تأكيد و سفارش شده است.
و نيز ولادت حضرت اميرالمؤمنين على(ع) در روز سيزدهم همين ماه واقع شده.
بيست و هفتم ماه رجب
روز بيست و هفتم ماه رجب روز مبعوث شدن پيامبر اسلام(ص) به رسالت و پيامبرى است و روزه گرفتن در اين روز مستحب و ثواب ويژه دارد براى هر كدام از اين شبها اعمال مخصوصى ذكر شده كه جاى توضيح آن نيست براى اطلاع بيشتر به مفاتيح الجنان مرحوم شيخ عباس قمى مراجعه نماييد.
ابن بطوطه در سفرنامه خود مىگويد شب مبعث نزد مسلمانان عزيز است بخصوص نزد عراقىها و خراسانىها و بلاد فارس و روم كه به ليلة المحيا معروف است مردم گرفتار آن ديار به كنار مضجع شريف مولايشان على(ع) در نجف اشرف مىآيند و به شب زنده دارى و اعتكاف مشغول مىشوند و حاجات خود را با خواندن دعا و راز و نياز از خداوند طلب مىكنند. هنوز نيمه شب تمام نمىشد، بيشتر گرفتاران از جمله مريضان و زمين گير شدهگان شفا پيدا مىكردند و راه منزل خود را مىپيمودند در حالى كه صحيح، سالم و تندرست بودند. ابن بطوطه در ادامه مىگويد من در همان روزگار در يكى از مسافرخانههاى شهر نجف در نزديكى قبر شريف آن بزرگ مرد تاريخ سكنى اختيار كرده بودم كه سه نفر را ديدم كه فلج بودند و توانايى راه رفتن نداشتند. يكى از آنان رومى و ديگرى اصفهانى و سومى اهل خراسان بود پرسيدم چرا خوب نشدهايد و اينجا ماندهايد؟ گفتند چون ما به شب بيست و هفتم ماه رجب كنار قبر حضرت اميرالمؤمنين(ع) نرسيديم كه احيا و شب زنده دار باشيم ولى همين جا مىمانيم تا شب بيست و هفتم ماه رجب سال آينده تا شفا بگيريم.»(13)
اعمال ام داوود
يكى از عبادتها و دعاهاى معروف كه در ماه رجب به انجام آن تأكيد شده، اعمال امداوود است. در كتب حديث نقل شده، جوانى در عراق كه اهل معرفت بود به دست منصور دوانيقى به مدت طولانى در زندان او گرفتار شده بود كه نامش داوود بود. مادرش تاب و توان خود را در فراق پسر از دست داده بود، روزى به خدمت امام صادق(ع) رفت و داستان را نقل كرد و از آن حضرت چارهجويى نمود. حضرت فرمود:آيا مىدانى اين ماه، ماه رجب است و دعا در آن زود به اجابت مىرسد آنچه را كه مىگويم دقيقاً انجام ده تا فرزندت از زندان رهايى يابد.
ابتدا سه روز، سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم رجب را روزهبدار و روز پانزدهم هنگام ظهر غسل كن و 8 ركعت نماز به جا بياور. (كيفيت نماز در مفاتيح الجنان ذكر شده به آن مراجعه كنيد). همين كه نماز را خواند پس از مدّت كمى پسرش آزاد شد پس از آن ام داوود خدمت امام صادق(ع) رسيد و پس از عرض سلام خبر رهايى پسرش را به او رساند. امام صادق(ع) فرمود: منصور دوانيقى در يكى از شبها جدّم على بن ابى طالب (ع) را در خواب ديد كه به او هشدار داد: هرچه زودتر فرزندم داوود را آزاد كن و گرنه تو را در آتش مىاندازم. منصور هنگامى كه آتش را در مقابل خود ديد دستور داد كه داوود را آزاد كنند.(14)
براى اطلاع بيشتر به كتابهاى حديث مانند امالى صدوق، بحار مجلسى و مفاتيح مراجعه كنيد.
پىنوشتها: –
1. سيد محمد دشتى، معارف و معاريف، ج 6، ماده رجب.
2. بحار، ج 97، ص 39.
3. همان، ص 35.
4. همان، ص 33.
5. همان، ص 38.
6. همان، ص 35.
7. همان، ج 49.
8. همان، ص 37.
9. شيخ صدوق كتاب امالى، ص 11 و بحار، ج 97، ص 33.
10. شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، اعمال ماه رجب.
11. همان.
12. شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، ص 248.
13. بحارالانوار، ج 97، ص 45.
بد اخلاقى هشدارهاى اجتماعى 2
هشدارهاى اجتماعى (2)
«بد اخلاقى»
حجة الاسلام ابوالقاسم يعقوبى
امام على(ع): «عليكم بمكارم الاخلاق فأنها رفعة، و اياكم و الأخلاق الدنية فأنها تضع الشريف و تهدم المجد»(1)
مقدمه
موضوع بحث هشدارهاى اجتماعى از نگاه آيات و روايات است، مقصود از اين عنوان آن صفات و خصالى است كه در جامعه و در ارتباط با ديگران ظهور و بروز مىيابد. ممكن است يك صفت از يك جهت اخلاقى و فردى باشد ولى از جهت ديگر چون آثار و پى آمدش دامن اجتماع را مىگيرد و به همنوعان و هم كيشان مربوط مىشود صفت و هشدار اجتماعى باشد.
«درست است كه زندگى فردى نيز بدون اخلاق، لطافت و شكوفايى و زيبايى ندارد، درست است كه خانوادهها بدون اخلاق سامان نمىپذيرند. ولى از آنها مهمتر زندگى اجتماعى است كه با حذف مسائل اخلاقى به سرنوشت دردناكى گرفتار مىشود كه بدتر از آن تصوّر نمىشود.»(2) و بد خلقى و سوء خلق از اين گونه مقولات است…
دو واژه نزديك به هم در ادبيات قرآنى و روايى بكار رفته است:
خَلق و خُلق
اولى به معناى شكل و ساختار جسمى و ظاهرى انسان است مانند بلند قد بودن و يا كوتاه قد بودن، سياه و سفيد، چاق و لاغر ومانند اين ويژگيها كه مربوط به ژن افراد مىشود و بسيارى از اينها از اختيارات انسان خارج است.
اگر انسان اراده كند كه بلند قد شود و يا رنگ پوستش كه ذاتى اوست عوض شود يا امكان ندارد و يا به سختى و به ندرت صورت مىگيرد.
اما خُلق و هيأت و شكل روحى و روانى آدمى مربوط به اراده و اختيار اوست، هر كسى در اين زمينه، معمار و نقاش شخصيت خويش است مىتواند چهره زيبا و دلپذير و دوست داشتنى از خود اخلاقى خويش ترسيم كند و متصف به صفات زيباى اخلاقى گردد كه از آن در فرهنگ دينى به «محاسن» و «مكارم» اخلاقى ياد شده است و مىتواند به گونهاى ساختار روحى خود را تنظيم كند كه بازتاب آن در رفتار او بسيار زشت و نازيبا و نفرت آور و دافعه ساز باشد كه از آن به «مساوى اخلاق» «سوء الخلق» و مانند آن نام برده مىشود به همين جهت علماى اخلاق در تعريف اين دو واژه گفتهاند:
«الخَلق و الخُلق فى الاصل واحد لكن خصّ المفتوح منه بالهيئات و الآشكال و الصور المدركة بالبصر و خصّ المضموم منه بالقوى و السجايا المدركة بالبصيرة».(3)
خلق و خُلق در ريشه يكى هستند لكن خلق به شكل و هيأت ظاهرى كه به چشم ديده و درك مىشود اطلاق مىگردد و خُلق به ساختار روحى و اخلاقى كه با بصيرت درك مىشود اطلاق مىگردد.
محاسن و مكارم اخلاق
در مجموعه ميراث فرهنگى به جا مانده از پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) تعبيرهاى گوناگونى در زمينه «خوش خلقى» به عنوان هدايت و «بد خلقى» به عنوان هشدار وجود دارد كه اشاره به آن در مقدمه اين بحث خالى از فايده نيست. مثلاً جملههايى از قبيل:
مكارم اخلاق
محاسن اخلاق
معالى اخلاق
مساوى اخلاق
حسن الخلق
سوءالخلق
اخلاق دنيّه و…
نخست نگاهى داريم به روايات موجود در اين زمينه:
قال رسول اللّه(ص):
«بعثت بمكارم الاخلاق و محاسنها»(4) به مكرمتها و نيكيهاى اخلاقى برانگيخته شدم.
و در روايت ديگر:
«بعثت لأتمم مكارم الاخلاق»(5)
باز از آن حضرت چنين نقل شده كه فرمود:
«انّ اللّه يحبّ معالى الأخلاق و يكره سفسافها»(6)
خداوند خويهاى والا را دوست مىدارد و خويهاى پست را ناخوش مىدارد.
امام سجاد(ع) فرمود: «وهب لى معالى الاخلاق»(7) خدايا اخلاق عالى را به من ارزانى دار.
در رواياتى كه موضوع بحث اين نوشتار است نيز به «حسن خلق» دستور داده شده و از «سوء خلق» پرهيز داده شده و به عنوان هشدار اخلاقى و اجتماعى بيان گرديده است.
گرچه دشوار است معيار و ميزان دقيقى براى تفاوت بين واژه (محاسن اخلاق) و (مكارم اخلاق) بيان كرد اما مىتوان در تفكيك اين دو چنين گفت كه: هر مكرمت اخلاقى حسن خلق بشمار مىرود اما هر حسن خلقى مكرمت اخلاقى نيست. محاسن اخلاق يعنى «خوى خوب و پسنديده» اما مكارم اخلاق يعنى «بزرگوارى و كرامت نفس» هر بزرگوارى بزرگ هست اما هر بزرگى بزرگوار نيست.
شخصى در شهر و يا منطقهاى از لحاظ مالى و يا موقعيت اجتماعى و يا از جهت سن و سال بالا بزرگ لقب مىگيرد اما لازمه اين بزرگى بزرگوارى و كرامت اخلاقى نيست.
از سويى ديگر ممكن است كسى از جايگاه اجتماعى بالايى برخوردار نباشد اما به لحاظ بلند طبعى و همت بلند و صفات و خوبيهاى اخلاقى و اجتماعى داراى «رفعت اخلاقى» و «علو روحى» باشد. گزيده سخن آن كه محاسن اخلاقى بسيار خوب است اما دليل بر شرافت و كرامت نفسانى نيست.
مثلاً اگر شخصى در ساحت اجتماع ويژگيهايى مانند تميزى بدن و لباس، مسواك زدن، سلام كردن، سر زدن به بيماران، تسليت به مصيبت ديدگان و ديدار مسافران را در برنامه روزانه و رفتارى خود داشته باشد، اين چنين شخصى به محاسن اخلاق دست يافته است اما نمىتوان او را به خاطر اين صفات اخلاقى داراى كرامت و مكرمت اخلاقى دانست.
به ديگر سخن آنچه به حب ذات بر مىگردد و آدمى ذاتاً دوست دارد آن را انجام دهد تا مورد محبت ديگران قرار گيرد و ريشه در تمايلات حيوانى و معمولى انسان دارد نامش «محاسن و حسن اخلاق» است ولى آنچه انجام آن درگيرى و مبارزه با هواهاى نفسانى را به دنبال دارد رياضت و تمرين و درگيرى مىطلبد تا بدست آيد و جزء هيأت روحى او قرار گيرد نامش «مكارم اخلاقى» است.
پس از اين مقدمات بر مىگرديم به توضيح «هشدار اجتماعى» ديگرى به نام «بد خلقى و سوء خلق» كه با تعبير «اياكم» نسبت به آن هشدار داده شده و در برابر با تعبير «عليكم» راهكار اصلاحى آن را يادآورى نموده است.
على(ع) «عليكم بمكارم الاخلاق فأنها رفعة، و اياكم و الأخلاق الدنية فأنها تضع الشريف و تهدم المجد»(8)
آثار زيان بار بد خلقى
در اين حديث شريف، نخست توصيه و سفارش به مكرمت و كرامت اخلاقى شده و از آن به عنوان عامل رفعت انسانى و اجتماعى ياد شده است و در برابر از اخلاق پسند و ناپسند نهى شده و نسبت به آن هشدار داده شده است زيرا طبق اين روايت بد خلقى دو پىآمد ويرانگر دارد.
الف: شرافت انسانى را از او مىگيرد.
ب: پايگاه اجتماعى او را ويران مىسازد.
انسان بر اساس حب ذات و علاقهاى كه به خويش دارد دوست دارد در جامعه سر بلند، با عزت، نامدار و پرآوازه و شريف زندگى كند و اين شدنى نيست مگر در پرتو اخلاق خوب و كسب مكارم اخلاقى.
از سوى ديگر هر انسانى از آن بيم دارد كه روزى پايگاه اجتماعى و آبروى بدست آمدهاش از دست برود. اسلام هشدار داده است كه اگر براى شرافت، كرامت،عزت،آبرومندى و محبوبيت اجتماعى خويش تلاش مىكنى مواظب باش در رابطه با همنوعان و هم كيشان گرفتار بد خلقى و بد رفتارى و سوء خلق نشوى كه گرفتار شدن به اين صفات رذيله همان و سقوط شخصيت و نابودى آن همان.
بهشت محصول خوش خلقى
جهنم محصول بد خلقى
همه ما كه اسلام را پذيرفتهايم دوست داريم در رديف بهشتيان قرار گيريم و از نعمتهاى مادى و معنوى بهشت بهرهمند گرديم، در برابر همه ما از جهنم و عذاب الهى هراسانيم و از خدا مىخواهيم كه ما را گرفتار عذاب دردناك جهنم قرار نسازد. راه رسيدن به اين آرزو يعنى وصول به بهشت و دورى از آتش را امام رضا(ع) از جدش رسول خدا(ص) اين گونه بيان فرموده است:
«عليكم بحسن الخلق فانّ حسن الخلق فى الجنة لامحالة و اياكم و سوء الخلق فانّ سوءالخلق فى النار لامحالة»(9)
بر شما باد به كسب خلق زيبا(و برخورد نيك با ديگران) چه اين كه (نتيجه) خوش اخلاقى شما بهشت خواهد بود و دورى گزينيد از بد خلقى و كژخلقى زيرا كه پايان آن حتماً جهنم است.
از اين حديث نورانى استفاده مىشود كه بهشت و جهنّم به دست ما انسانها و بر اثر رفتار ما ساخته مىشود اگر اخلاق و رفتارهاى اجتماعى ما ريشه در كرامت و شرافت انسانى داشته باشد و حريم حرمت بندگان الهى را حفظ كند. چهره جامعه بهشت گونه خواهد شد كه در آن هيچگونه، خيانت و كدورت و دشمنى و تخاصمى وجود پيدا نمىكند و در نتيجه به صفات بهشتيان آراسته مىگردد كه محصول آن هم در آن عالم بهرهمندى از نعمتهاى بهشتى خواهد بود.
اما اگر در مسير بى حرمتى، بى ادبى، بد رفتارى و بدخواهى نسبت به ديگران بويژه مسلمانان قرار گرفت. بازتاب آن جامعهاى پر از كينه و حسد و كدورت و ناراستى و بد رفتارى و بىصداقتى خواهد بود كه همه در نفى و لعن و طرد يكديگر تلاش مىكنند و نتيجه نهايى آن دخول در عذاب اليم و جهنم سوزان الهى خواهد بود. به همين جهت در روايات دينى ما دو چيز به عنوان خير دنيا و آخرت شمرده شده است: حسن نيت و حسن خلق.
على(ع) فرمود:
«و ما اعطى اللّه سبحانه العبد شيئا من خير الدنيا و الآخره الّا بحسن خلقه و حسن نيته»(10)
و خداوند خير دو جهان به كسى نمىدهد مگر بر اساس خوش خلقى و خوش نيتى.
مسلمانى كه در زندگى اجتماعى به آداب عبادى مقيد باشد و رعايت حرام و حلال الهى را بنمايد. اما فاقد اخلاق و برخوردهاى اجتماعى درست باشد بزرگترين سرمايه انسانى را از دست داده و تحمّل وجود او از سوى ديگران بسيار دشوار خواهد بود.اين گونه كسان مانند لولاى خشك در مىمانند كه گوش خراش و دل خراش است. اگر لولا با روغن نرم نشود زجرآور است، مسلمانى هم كه آداب عبادى اسلام را به شايستگى انجام مىدهد اما خشك مقدس و بد اخلاق و بد رفتار است لولاى وجودش خشن و دافعه آفرين خواهد شد.
از اين رو لقمان حكيم به فرزندش مىفرمايد:
«ايّاك و الضجر و سوء الخلق و قلة الصبر فلا يستقيم على هذه الخصال صاحب»(11)
از بى حوصلگى و بد خلقى و كم صبرى بپرهيز كه با داشتن اين صفات بد، دوستى براى تو باقى نخواهند ماند. سه هشدار اجتماعى در اين رهنمود حكيمانه لقمان بيان شده است:
1- بى حوصلگى، نداشتن سعه صدر، نداشتن تحمل و شنيدن حرف و رفتار ديگران.
2- بد خلقى و بد رفتارى اخلاقى، مانند غضبناك شدن، داد كشيدن و بى مهرى به ديگران.
3- كم طاقتى و زود خسته شدن و بريدن درمشكلات زندگى.
لباس آدميت
لباس آدميت خلق نيكوست
توزين تشريف عريانى چه حاصل
انسان خوش خلق مانند كسى است كه لباسى زيبا برتن كرده و او را فردى آراسته و پيراسته نشان مىدهد، اگر هم عيبى داشته باشد اين خوى خوب و پسنديده او آن را مىپوشاند.
اما كسى كه بد خلق و كژ رفتار است مثل آدم برهنه و بىلباس است كه عيبهاى پنهانى او هم در معرض و نگاه ديگران قرار مىگيرد و موقعيت و جايگاه اجتماعى او دچار تزلزل و سقوط مىشود.
در روايت آمده است كه:
«انّ الخلق الحسن يذيب الخطيئة كما تذيب الشمس الجليد و ان سوء الخلق ليفسد العمل كما يفسد الخلّ العسل»(12)
اخلاق خوب محو مىكند گناه را آن گونه كه يخ در برابر خورشيد آب مىشود. و بد اخلاقى تباه مىكند عمل نيك را آن گونه كه سركه عسل را نابود مىكند(و از خاصيت مىاندازد).
اين سخنان كه ريشه در روحى الهى دارد ضمن تشويق به خوبىهاى اخلاقى نسبت به بد خلقىها و كجرفتاريهاى اخلاقى و اجتماعى اعلام خطر مىكند و نسبت به پىآمدهاى آن دو هشدار مىدهد، به اين داستان توجه كنيد:
«گويند شخصى دو دختر داشت كه همزمان به دو شوهر داد، مدتى گذشت مادر آن دختران با خود گفت: به ديدن دخترانم بروم تا از نزديك از اوضاع آنان خبردار شوم، نخست به خانه آن دخترى رفت كه شغل شوهرش سركه فروشى بود، با زندگى جمع و جور و شايسته و داراى امكانات رفاهى مناسب اين دختر روبرو شد و با خود گفت: حتماً زندگى دختر دوم من كه شوهرش عسل فروشى دارد از اين بهتر و پيشرفتهتر خواهد بود لكن با كمال تعجب هنگامى كه به خانه دختر دوم رفت با زندگى ساده و عقب افتاده و نامناسبى روبرو شد، در فكر فرو رفت و از دختران جوياى علت و دليل شد. آن دخترى كه شوهرش سركه فروشى داشت گفت: مادر، شوهر من سركه ترش را با شيرينى و خوش خلقى و خنده رويى به مشتريان مىفروشد از اين رو هر كس از او جنس مىخرد شيفته اخلاق او مىگردد و ديگران را هم تشويق به سوى او مىكند. دختر دوم گفت اى مادر! شوهر عسل فروش من عسلها را با ترشرويى و بد خلقى مىفروشد كه هر كس از او يكبار عسل بخرد دوباره از آن بازار عبور نمىكند و ديگران را هم از اين جريان با خبر مىسازد. مادر دختران رمز و راز پيشرفت و پسرفت آن دو زندگى را دريافت كرد. آرى نتيجه مىگيريم كه: «سركه فروش خوش اخلاق بهتر و موفقتر از عسل فروش بد اخلاق است.»
حيات طيبه و معيشت ضنك
در قرآن دو تعبير به كار رفته است كه يكى ترسيم كننده پاك و پاكيزه و گوارا و به اصطلاح قرآن «حيات طيبه»(13) است و ديگرى ترسيم كننده زندگى اجتماعى پست و پليد و در تنگنا زيستن است كه در فرهنگ قرآن به «معيشت ضنك»(14) تعبير شده است.
از مصاديق اين دو نوع زندگى مىتوان «اخلاق خوب» و «اخلاق پست» را نام برد. در پرتو اخلاق شايسته و برخورد مناسب و معاشرت جميل اجتماعى حيات طيبه رخ مىنمايد و در پيرامون اخلاق نادرست و ناشايست زندگى ناگوار و همراه با عذاب وجدان پديدار مىشود.
با خلق كوش جهان را گشاده گر خواهى
كه كفش تنگ به رهرو كند بيابان تنگ
فشار قبر كند سرمه استخوان تو را
اگر شود ز تو يك خاطر پريشان تنگ
صائب، اين شاعر فرهيخته خلق و خوى بد را به كفش تنگ مانند كرده است كه آدمى اگر با آن در بيايان گسترده هم گام بنهد باز احساس گرفتگى جان و پريشانى و پژمردگى روح و روان مىكند.
و بخش دوم شعر اشارهاى به اين دارد كه بد خلقىهاى انسان در زندگى اجتماعى و خانوادگى آثارش در نخستين منزل پس از مرگ و عالم برزخ خود را نشان مىدهد و عامل مجازات او در آن منزل جديد خواهد شد.
پيامبر اكرم(ص) هنگامى كه سعد بن معاذ از دنيا رفت به گونهاى شايسته و فوق العاده از وى تجليل كردند، با پاى برهنه او را تشييع نمودند، بر پيكر او نماز خواندند و پس از به خاكسپارى دست بر روى قبر او نهادند و دعا كردند.
مادر سعد كه اين صحنهها را ديد گفت: «هنيئاً لك الجنة (پسرم! بهشت گوارايت باد!)»
پيامبر(ص) فرمود: از كجا مىدانى كه او الآن در بهشت است كه اين گونه داورى مىكنى؟!
گفت: يا رسول اللّه آيا با اينهمه احترام و تجليل او بهشتى نيست؟
فرمود: چرا ولى با تأخير، چون در محيط خانواده با اعضاى خانواده كج خلقى مىكرد.(15)
اين هشدارها را جدى بگيريم، اخلاق خوب و بد در سرنوشت عالم پس از مرگ ما مؤثر است، به اين حديث شريف از اين زاويه بنگريم:
ام سلمه از پيامبر اعظم(ص) پرسيد اگر زنى در عمر خود دو شوهر كرده باشد يعنى پس از فوت شوهر اول به عقد مرد ديگرى درآمده باشد و هر دو از اهل بهشت باشند اين چنين زنى در بهشت با كداميك از آن دو مرد خواهد بود؟ فرمود: «تخيّر احسنهما خلقاً و خير هما لاهله، يا ام سلمه ان حسن الخلق ذهب بخير الدنيا و الآخرة»(16)
آن زن آن مردى را بر خواهد گزيد كه خلق و خوى بهترى در دنيا داشته و با زن و بچهاش خوش رفتارى نموده است.
اى ام سلمه؟ حسن خلق مايه خير دنيا و آخرت است پس همه آن را از خدا بخواهيم و زمزمه كنيم: «ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار.»(17)
پىنوشتها: –
1. ميزان الحكمه، ج 3، ص 146.
2. اخلاق در قرآن، آية اللّه مكارم، ج 1، ص 45.
3. سفينة البحار،، ج 2، ص 676.
4. مشكوة الانوار، ص 243.
5. سفينة البحار، ج 2(هشت جلدى)، ص 676.
6. ميزان الحكمة، ج 3، ص 146.
7. صحيفه سجاديه، دعاى بيستم.
8. بحارالانوار، ج 75، ص 53.
9. همان، ج 68، ص 386.
10. ميزان الحكمة، ج 3، ص 205.
11. بحارالأنوار، ج 10، ص 419.
12. ميزان الحكمة، ج 3، ص151.
13. سوره نحل، آيه 16.
14. سوره طه، آيه 20.
15. ميزان الحكمة، ج 3، ص 154.
16. بحارالانوار، ج 68، ص 384.
17. سوره بقره، آيه 21.
مهرورزى در سيره رفتارى پيامبر اعظم ص
مهرورزى در سيره رفتارى پيامبر اعظم (ص)
اسماعيل نسّاجى زواره
طليعه نوشتار
«مهرورزى» از زيباترين آموزههاى اخلاقى است كه نقش سازنده و مؤثرى را جهت گرايش انسانها به سوى حق و عدالت ايفا مىكند و در بسيارى از موارد ارتباطات را صميمىتر كرده و آتش كينهها و اختلافات را خاموش مىسازد.
حضرت على (ع) مىفرمايد: «قلوب الرّجال و حشيّةٌ فمن تألّفها اقبلت عليه؛(1) دلهاى انسانها بيگانه و نا مأنوس است و هر كس از راه مهرورزى و محبت وارد شود، با آن الفت مىگيرد.» بر همين اساس سعدى شيرازى چنين سروده است:
بنده حلقه به گوش ار ننوازى برود
لطف كن لطف كه بيگانه شود حلقه به گوش(2)
نبى مكرّم اسلام (ص) به عنوان كاملترين اسوه راستين بشريّت، نسبت به تمام مردم بسيار صميمى و مهربان بود. آن بزرگوار با داشتن اين خصلت ستودنى توانست در طول 23 سال دلهاى بسيارى را شيفته مكتب خويش كند و از منجلاب ضلالت به صراط مستقيم هدايت نمايد. قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد: «و ما ارسلناك الّا رحمةً للعالمين؛(3) ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم.»
و پيامبر اعظم (ص) فرمود: «اگر مهربانى و ملاطفت به صورتى مجسّم شود، آن چنان زيباست كه خداوند مخلوقى زيباتر از آن را نيافريده است.»(4)
ابراز محبت و مهرورزى رسول خدا (ص) نه تنها شامل خانواده، دوستان و اهل ايمان مىشد، بلكه مخالفين، از اخلاق نرم و شفقتآميز آن بزرگوار بهرهمند مىشدند. به همين جهت خداوند متعال رسول گرامى اش را در قرآن تحسين نموده و مىفرمايد: «انّك لعلى خلقٍ عظيم؛(5) يقيناً تو داراى اخلاق عظيم و نيكو هستى.»
در اين نوشتار برآنيم كه به مناسبت بيست و هفت رجب، روز بعثت نبىّ اعظم و روز نزول وحى و روز ولادت اسلام و روز بيرون آمدن مردم از ظلمات به سوى نور، ضمن تبريك اين روز بزرگ به مقام معظم رهبرى و همه مسلمانان جهان.
گوشه هايى از سيره پيامبر اعظم را در عرصه محبت و مهرورزى بيان كنيم و زيباترين صحنههاى ابراز محبت ايشان را نظارهگر باشيم.
مهرورزى رمز موفقيّت
راز موفقيت پيامبر(ص) در مديريت حكومتى، عشق ورزى و عشق به مردم بود. اگر اين شيوه مفيد و كارآمد در مديريت او وجود نداشت، هرگز توفيق رفع مشكلات و موانع طاقت فرسا را پيدا نمىكرد.
به همين جهت خداوند فرمود: «فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك…؛(6) به موجب رحمتى كه خداوند به تو عنايت كرد، براى آنان نرم شدى و اگر خشن و تند خو بودى از اطراف تو پراكنده مىشدند.»
محبت و ملاطفت آن حضرت بود كه دشمنان كينه توز را به دوستان صميمى تبديل كرد. در حديثى از حضرت امام حسين(ع) به نقل از پدر بزرگوارش حضرت على(ع) چنين آمده است كه: پيامبر(ص) در برخورد با ديگران هميشه مهربان، خوشرو و خندان بود و هرگز بى رحم، پرخاش گر و اهل تملّق نبود. هيچ كس از او مأيوس نمىشد و هركس به در خانه او مىآمد، نوميد باز نمىگشت. هرگاه فرد و غريب و ناآگاهى با خشونت سخن مىگفت و درخواستى داشت، تحمل مىكرد و به يارانش مىفرمود: هرگاه كسى را ديديد كه حاجتى دارد، به او عطا كنيد و هرگز كلام كسى را قطع نمىكرد تا سخنش پايان گيرد.»(7)
و اين چنين بود كه دلها را كانون محبت خود ساخت و ميليونها دل را از اين رهگذر با خداوند آشتى داد.
بذل عاطفه به خانواده
پيامبر (ص) در خانواده نسبت به همسران خود، هيچ گونه خشونتى بروز نمىداد و اين بر خلاف خلق و خوى مردم مكه بود. بد زبانى برخى از همسران خويش را تحمل مىكرد تا آن جا كه ديگران از اين همه تحمل رنج مىبردند.
او به حسن معاشرت با زنان توصيه و تأكيد مىكرد و مىفرمود: همه مردم داراى خصلتهاى نيك و بد هستند، مرد نبايد تنها جنبههاى ناپسند همسر خويش را در نظر بگيرد و او را ترك كند.
رسول خدا(ص) با فرزندان خود فوق العاده عطوف و مهربان بود و به آنها محبت مىكرد. سيره تربيتى آن حضرت نشان مىدهد كه در طول زندگى، ارتباط عاطفى و كلامى با فرزندانش داشت.
يكى از همسران پيامبر مىگويد: فاطمه(س) در رفتار و گفتار و سيماى ظاهرى شبيهترين فرد به رسول خدا(ص) بود، ارتباط اين پدر و فرزند آن چنان مستحكم بود كه او هرگاه به ديدن پيامبر(ص) مىآمد، پيامبر (ص) از جاى خود برمىخاست و سرو دست دخترش را مىبوسيد و او را در جاى خود مىنشاند و هرگاه پيامبر(ص) به منزل فاطمه (س) مىآمد، فاطمه از جايش برخاسته و پدر گرامى اش را مىبوسيد و آن بزرگوار را در جاى خويش مىنشانيد.
اين ارتباط عميق عاطفى و معنوى بين پدر و دختر همچنان ادامه داشت تا اين كه رحلت رسول خدا(ص) نزديك شد، در يكى از آخرين روزهاى حيات پيامبر(ص)، فاطمه(س) به حضورش آمد، او خود را روى سينه پيامبر(ص) افكند و صورت آن حضرت را بوسيد.
پيامبر(ص) با او آهسته سخن گفت: هنگامى كه سر برداشت، به شدّت گريست. دوباره با اشاره پيامبر(ص) خود را به پدر بزرگوارش نزديك نموده و با رسول گرامى اسلام(ص) نجوا كرد، امّا اين بار با چهره باز و سيمايى گشاده و خندان از پيامبر(ص) جدا شد.
حاضران از اين دو حركت متفاوت تعجب كردند، اما وقتى كه بعد از رحلت پيامبر(ص) از حضرت زهرا(س) اين نكته را پرسيدند، فاطمه(س) در پاسخ فرمود: بار نخست رسول الله به من فرمود: من از اين بيمارى نجات نخواهم يافت و منجر به مرگ من خواهد شد.
از شنيدن اين سخن و تصور جدايى از آن حضرت اندوهگين شدم و گريستم، امّا در مرتبه دوم فرمود: دخترم! تو به زودى و پيش از ساير خاندانم به من خواهى پيوست و من خوشحال شدم.(8)
ملايمت در عين صلابت
در مسايل فردى و شخصى آن چه مربوط به شخص خودش بود، نرم خو و ملايم بود. گذشتهاى بزرگ و تاريخى اش يكى از علل موفقيت در رسالت الهى او بود، اما در مسايل اصولى و عمومى آن جا كه حريم قانون بود، سختى و صلابت نشان مىداد.
در فتح مكه كسانى كه بدترين ستمها و جسارتها و دشمنىها را در حق آن حضرت و يارانش كرده بودند، در هالهاى از رعب و وحشت گرفتار شدند و منتظر انتقام و عكس العمل متقابل پيامبر(ص) بودند.
امّا آن حضرت فرمود: من آن چه را يوسف(ع) در مورد برادران ستمگر خود انجام داد، همان مىكنم و همانند او مىگويم: «… لاتثريب عليكم اليوم…؛(9) امروز ملامت و سرزنشى برشما نيست…»
هنگامى كه آن رهبر مهربان، مردم هراسناك و نگران را آرام نمود، اضافه كرد كه امروز روز نبرد و انتقام نيست، بلكه روز رحمت و محبت است و من از تمام جنايات و گناهان شما گذشتم. آن گاه جمله معروفش را فرمود: «اذهبوا فانتم الطلقاء؛(10) به دنبال زندگيتان برويد كه همه شما آزاد هستيد.»
تمامى آنان گويا دوباره متولد شدند؛ بنابر اين نفس راحتى كشيدند و به غير از افراد معدودى، همگى محبت و عشق رسول خدا(ص) در اعماق وجودشان نفوذ كرد و مسلمان شدند.
در همان فتح مكه زنى از قبيله «بنى مخزوم» مرتكب سرقت شد و از نظر قضايى جرمش محرز گرديد، خويشاوندان آن زن كه هنوز رسوبات نظام طبقاتى دوران جاهليّت در مغزشان مانده بود، اجراى مجازات (حد سرقت) را نسبت به آن زن، ننگ خانواده اشرافى خود مىدانستند؛ به همين دليل براى متوقف ساختن اجراى حد سرقت به تلاش افتادند و به همين منظور «اسامة بن زيد» را كه مانند پدرش نزد پيامبر(ص) محبوبيّت داشت وادار به شفاعت نمودند، اما همين كه اسامة زبان به شفاعت گشود، آن حضرت خشمگين شد و فرمود: چه جاى شفاعت است؟ مگر مىتوان حدود و قانون را بلا اجرا گذاشت و فوراً دستور مجازات صادر نمود.
اسامة متوجه لغزش خود شد و عذر خواهى نمود. پيامبر(ص) براى اين كه فكر تبعيض در اجراى قانون را از ذهن مردم بيرون نمايد، عصر همان روز به ايراد خطبهاى پرداخت و به مسأله اجراى قانون الهى اشاره نمود و فرمود: «اقوام و ملل پيشين دچار سقوط و انقراض شدند؛ زيرا در اجراى قانون تبعيض روا مىداشتند. هرگاه يكى از طبقات بالا مرتكب جرم مىشد، او را از مجازات معاف مىكردند و اگر كسى از زيردستان به جرم مشابه آن مبادرت مىورزيد، او را مجازات مىنمودند، قسم به خدايى كه جانم در دست اوست! در اجراى قانون درباره هيچ كس كوتاهى و سستى نمىكنم. اگر چه مجرم از نزديكان من باشد.»(11)
اعجاز مهرورزى
«مالك بن عوف نصرى» از سرسختترين دشمنان پيامبر(ص) بود. او در سال هشتم هجرى با تحريك قبيلههاى «ثقيف» و «هوازن» آتش جنگ حنين را برافروخته و دولت نوپاى رسول گرامى را گرفتار جنگى ديگر نمود، امّا به فضل الهى لشكريان اسلام در آن جنگ پيروز شدند. در اين پيروزى كه غنايم بسيارى به اضافه شش هزار اسير جنگى از دشمن به دست مسلمانان افتاد، مالك بن عوف – عامل اصلى اين جنگ – از ترس جان خود به طائف پناهنده شد، اما وقتى در مورد پيامبر(ص) و انديشههاى الهى – انسانى او قدرى فكر كرد، شيفته مهر و محبت رسول خدا(ص) شد. به همين جهت امان خواسته و به مدينه آمد و نزد رسول خدا(ص) مسلمان شد.
پيامبر(ص) خانواده او را – كه اسير شده بود آزاد كرد. مالك بن عوف در اثر اين همه محبت نبوى از نفوذ خود در منطقه طائف بهره گرفت و تمام هستى اش را در راه گسترش اسلام به كار گرفت. او در مقابل عظمت و جلالت پيامبر اكرم(ص) سخنانى بر زبان آورد كه كمتر كسى اين گونه ابراز ارادت كرده است.(12)
او دلباختگى خود به رسول خدا(ص) را اين گونه اظهار مىكرد: «من در ميان همه مردم دنيا كسى مانند محمد را نه ديدهام و نه شنيدهام.»(13)
سرزنش يار
در ماجراى جنگ خيبر كه در سال هفتم هجرى رخ داد، سپاه اسلام پيروز شد. يكى از كسانى كه در اين نبرد اسير مسلمانان شد، «صفيّه» دختر «حى ابن اخطب» (دانشمند سرشناس يهود) بود، بلال حبشى، صفيه را همراه يك بانوى ديگر به مدينه آورد، ولى آنها را از كنار جنازههاى بستگانشان عبور داد، آنها با ديدن اين منظره بسيار ناراحت شدند و گريه سردادند و صورتشان را خراش دادند. وقتى در مدينه به محضر پيامبر(ص) رسيدند، آن حضرت از صفيه در مورد علت خراشيدگى چهرهاش پرسيد، صفيه ماجرا را تعريف كرد ؛ پيامبر(ص) فهميد كه بلال در اين مورد آيين اخلاق و مهر و محبت اسلامى را رعايت نكرده است، لذا او را مورد سرزنش قرار داد و فرمود: «أنزعت منك الرّحمة يا بلال حيث تمرّ بأمر أتين على قتلى رجالهما؛(14) اى بلال! آيا مهر و محبت از وجود تو زدوده شد كه آن دو بانو را در كنار كشته شدگان حركت دادى؟ چرا بى رحمى كردى؟!».
اين گونه سرزنشها بيان گر آن است كه اسلام دين محبت است: به طورى كه حتى نبايد در منطقه جنگى: بازماندگان كفّار را در كنار جنازه كشته هايشان عبور داد.
جلب اعتماد افراد
يكى از روشهاى مهم در اصلاح و تربيت دينى، جلب اعتماد مخاطبان است. مخاطب معمولاً زمانى به اعتماد مىرسد كه نشانههاى صداقت گفتارى و رفتارى را در چهره و رفتار مربى بخواند.
استفاده از روش جلب اعتماد افراد در سيره عملى پيامبر(ص) مورد استفاده قرار گرفته است ؛ زيرا آن حضرت مظهر صفات الهى است و اساس هدايت و تربيتش انسان دوستى است.
به همين دليل در برخورد با ديگران اصل را بر مهرورزى قرار داده و از خشونت و تندى تنها در مواقع استثنايى بهره گرفته است.
آن گاه كه ياران پيامبر گرامى در برابر رفتار نادرست يك عرب باديه نشين با او به گونهاى خشونتآميز برخورد كردند، پيامبر آنان را از اين كار بر حذر داشت و با دادن عطاى بيشترى به عرب باديه نشين او را راضى كرد و خطاب به اصحاب خويش فرمود: «مثل من و اين عرب باديه نشين مانند كسى است كه شترش فرار كرده و افرادى براى كمك به او شتر را دنبال مىكردند تا مهارش كنند، ولى اين كار آنان باعث مىشد كه شتر رم كرده بيشتر فرار كند. از اين رو صاحب شتر فرياد زد آن را رها كنيد! من خودم با او بهتر راه خواهم آمد. سپس دسته علفى را به دست گرفت و جلوى شتر رفت و آن را مهار كرد. سپس پيامبر(ص) افزود: اگر من شما را رها مىكردم او را مىكشتيد.»(15)
برخورد گرم و صميمى
برخورد گرم و صميمى باعث نزديك شدن دلها و افزايش محبّت مىگردد. بسيار اتفاق افتاده است كه با يك احوال پرسى صميمانه و اظهار محبّت خالصانه باب ارتباط با ديگران گشوده شده و بسيارى از ذهنيّتهاى منفى درباره برخى از واقعيّات جامعه و معارف دينى اصلاح شده است .
اين مسأله در سيره رفتارى رسول گرامى (ص) بسيار برجسته و پررنگ است. اميرالمؤمنين على (ع) مىفرمايد: «وقتى حضرت با كسى مصافحه مىكرد، هيچ گاه اتفاق نيفتاد كه حضرت دستش را از دست او جدا كند تا اين كه آن شخص دستش را برمى داشت و اگر كسى براى بيان حاجتى با او صحبت مىكرد، حضرت (ص) هيچ گاه سخن او را قطع نمىكرد و از او جدا نمىشد تا آن شخص سخن را به پايان برد و از آن بزرگوار جدا شود.»(16)
«انس بن مالك» مىگويد: ده سال با رسول خدا(ص) بودم، عطرى از او استشمام مىكردم كه بهتر از آن را سراغ ندارم. هرگاه كسى با حضرت ملاقات مىكرد، وقت جدا شدن، حضرت همراه او بلند مىشد و كسى نزد رسول خدا(ص) ننشست مگر اين كه آن حضرت وقت برخاستن با او برمىخاست و در وقت دست دادن تا وقتى فرد دستش را جدا نمىكرد، پيش قدم نمىشد و خلاصه برخورد وى چنان بود كه هركس چنان مىكرد محبوبترين فرد نزد آن بزرگوار است.(17)
تفقد و احوال پرسى
تمام اقشار جامعه به نوعى از لطف و مهرورزى پيامبراعظم(ص) برخوردار بودند و در اين ميان تكريم آن رهبر فرزانه نسبت به اصحاب از همه چشمگيرتر بود. سيره كريمانه ايشان با اصحاب باعث ايجاد ارتباط عاشقانه و وحدت فكرى و اجتماعى مىشد كه همه خود را وابسته به اين كانون عشق و ايثار و كرامت مىديدند و هيچ گاه پيامبر(ص) را از خود جدا نمىدانستند.
«انس بن مالك» نقل مىكند: هرگاه پيامبر يكى از اصحاب را سه روز نمىديد، درباره او سؤال مىكرد، اگر آن فرد در شهر نبود، برايش دعا مىكرد، اگر حضور داشت به ديدن او مىرفت و اگر مريض بود از او عيادت مىنمود.(18)
نوازش كودكان
يكى از عادات اعراب دوره جاهليت اين بود كه رفتار دوستانه و محبتآميز با كودكان را نوعى ضعف تلقى مىكردند. با كودكان به گونهاى رفتار مىشد كه شايسته يك انسان نبود. نگرش اعراب بت پرست نسبت به كودكان به خصوص دختران بسيار خشن و دور از ترحم بود.
سيره پيامبر اعظم(ص) بطلان و ظالمانه بودن اين ذهنيّت را خاطر نشان مىكند و مهرورزى و مهربانى والدين را نسبت به فرزندان مورد تأييد قرار مىدهد.
زمانى كه رسول خدا(ص) كودكان را مىديد بر سر آنان دست مىكشيد و به آنان سلام مىكرد و مىفرمود: پس از من بايد اين امر به سنتى در جامعه تبديل شود.(19) كودكانى كه نزديك پيامبر زندگى مىكردند، وقتى آن حضرت را در كوچه و خيابان مىديدند و شاهد اظهار محبت ايشان بودند، از پيامبر(ص) تصويرى به عنوان معلم دوست داشتنى و صميمى در خاطر داشتند.(20)
روزى رسول خدا(ص) نماز ظهر را با جماعت اقامه نمود، ولى برخلاف معمول دو ركعت آخر را به سرعت به پايان رسانيد. پس از نماز از آن حضرت (ص) پرسيدند: آيا حادثه ناگوارى رخ داده كه اين گونه در دو ركعت آخر نماز عجله كرديد؟ پيامبر (ص) در پاسخ فرمود: «اما سمعتم صراخ الصّبّى؛(21) آيا شما صداى ناله كودك را نشنيديد؟».
معلوم شد در نزديكى محل اقامه نماز نوزادى گريه مىكرده و كسى نبوده تا با نوازش او را آرام كند. مهر و محبت پيامبر(ص) موجب شد تا نمازش را كوتاه كند و آن كودك را مورد لطف و نوازش قرار دهد.
حسن ختام اين نوشتار ذكر روايتى است درباره مهرورزى آن حضرت به فرزند خردسالش امام حسين (ع) كه: روزى پيامبر در مسجد مشغول خواندن نماز بود. ناگهان امام حسين(ع) به سوى محراب دويد و به هنگام سجده پيامبر برپشت آن حضرت سوار شد. هنگامى كه پيامبر(ص) سر از سجده برداشت، حسين (ع) را با دست هايش مىگرفت و در كنار خود بر زمين مىنهاد. وقتى كه به سجده دوم رفت باز حسين(ع) برپشت آن حضرت سوار شد. اين صحنه چندين بار تكرار شد تا پيامبر از نماز فارغ گرديد. يك نفر يهودى از دور اين منظره را ديد. نزديك آمد و به پيامبر عرض كرد:شما با فرزندان خود به گونهاى رفتار مىكنيد كه در ميان ما چنين رفتارى نيست! پيامبر به او فرمود: اگر شما به خدا و رسولش ايمان بياوريد، به كودكان مهر و محبت مىورزيد. همين صحنه و گفتار موجب شد كه آن يهودى مسلمان شود.(22)
پىنوشتها: –
1. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، حكمت 50.
2. گلستان سعدى، ص24.
3. سوره انبياء، آيه 107.
4. اصول كافى، كلينى، ج 2، ص120.
5. سوره قلم، آيه 4.
6. سوره آل عمران، آيه 159.
7. معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 83.
8. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 333.
9. سوره يوسف، آيه 92.
10. بحار الانوار، مجلسى، ج 2، ص 132.
11. صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل بخارى، ج 5، ص 269.
12. ماهنامه مبلّغان، شماره 65، ارديبهشت 1384، ص 33.
13. اسدالغابه، ابن اثير، ج 4، ص 290.
14. سيره ابن هشام، ج 3، ص 350.
15. سيره تربيتى پيامبر و اهل بيت (ع)، سيد على حسينى زاده، ج 1، ص 85 – 86.
16. بحارالانوار، ج 16، ص 236.
17. همان، ص 230.
18. همان، ص 232.
19. همان، ص 215.
20. ماهنامه معرفت، شماره 57، شهريور 1381، ص 67-68.
21. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 384.
22. همان، ص 71- 72.
همسانى زن و مرد در بهره مندى از ارزشهاى اسلامى
همسانى زن و مرد در بهرهمندى از ارزشهاى اسلامى
حضرت آية اللّه جوادى آملى
تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
در مقاله گذشته از اعتلاى زن در سيرت و سنت در پرتو آموزههاى اسلام سخن به ميان آمد و براى تبيين اين حقيقت در مرحله نخست از هستىشناسى زن در نظام هستى بحث شد و از آيات قرآن استفاده شد كه از نظر هستى شناختى زن و مرد از هستى همسان برخوردارند، هر دو انسانند، هر دو مخاطب خدا هستند. هر دو دعوت به كمال شدند. هر دو قابليت كمال را دارند و به لحاظ انسانى بين آنها تفاوتى نيست. تنها تفاوت در بدن است كه يكى مذكر و ديگرى مؤنث شده است و هيچ كدام از ذكورت و انوثت نه شرط تكامل است و نه مانع تكامل، زيرا آن چه تكامل پيدا مىكند روح است و روح به لحاظ مجرد بودن ذكورت و انوثت را با خود ندارد.
در اين مقاله نيز از همسانى آنها در كسب فضائل سخن به ميان مىآيد و در پايان به برخى از زنان و مردان نمونه كه به كمال نائل آمدهاند اشاره شده است.
در آموزههاى اسلامى ارزشهاى انسانى كه ملاك سنجش انسانهاست براى زن و مرد به طور يكسان ترسيم شده است. چون خاستگاه ارزشها و فضائل، نفس و روح انسان است نه جسم او، و زن و مرد در نفس و روح تفاوت ندارند.
آياتى كه علم و جهل، ايمان و كفر، عزّت و ذلت، سعادت و شقاوت، فضيلت و رذيلت، حق و باطل، صدق و كذب، تقوا و فجور، اطاعت و عصيان، انقياد و تمرّد، غيبت و عدم غيبت، امانت و خيانت و مانند آن را مسائل ارزشى و ضد ارزشى مىداند و هيچ يك از اوصاف نيز نه مذكر است و نه مؤنث، به اين معنا كه بدن انسان مسلمان يا كافر، عالم يا جاهل، متقى يا فاجر، صادق ياكاذب نيست. و به عبارت ديگر اگر در مسائل علمى و مسائل عملى كه ملاك و معيار ارزش است هيچ سخنى از مذكر و مؤنث نبود، يقيناً موصوف آنها يعنى روح نيز مذكر و مؤنث نخواهد بود.
مرحوم علامه طباطبايى در اين رابطه مىفرمايد: مشاهده و تجربه حكم مىكند كه زن و مرد دو فرد از نوع واحد هستند يعنى دو فرد انسانى، زيرا تمام آنچه در مردان آشكار است در زنان نيز پيداست. بروز آثار يك نوع نشان دهنده تحقق خارجى آن نوع است بلى در ميان اين دو صنف آثار مشترك، شدت و ضعف وجود دارد ولى اين تفاوت سبب بطلان حقيقت نوع دو قوّه نيست. از اين جا روشن مىشود كه كمالات نوعى كه براى يك صنف ميسور است براى صنف ديگر نيز دست يافتنى است.
مانند كمالاتى كه با ايمان و اطاعت الهى براى هر دو صنف قابل تحصيل است يكى از جامعترين سخنان كه آن را بيان مىكند اين آيه است: «انّى لااضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض؛(1) من عمل هيچ عمل كنندهاى را چه زن و چه مرد تضييع نمىكنم».(2)
علاوه بر اين در سوره مباركه احزاب نيز اين حقيقت به صورت تفصيلى تبيين مىشود و ويژگيهاى اساسى زن و مرد را از جهت معنوى در كنار يكديگر و همچون دو كفه يك ترازو قرار مىدهد و براى هر دو پاداشى يكسان بدون كمترين تفاوت در نظر مىگيرد و از نظر روح انسانى آنها را از هم جدا نمىسازد و به عبارت ديگر: در اين سوره سخنى جامع و پرمحتوا درباره همه زنان و مردان و صفات برجسته آنها بيان شده است و اوصاف اعتقادى و اخلاقى وعملى و همچنين پاداش عظيم آنها را يكسان تبيين كرده است.
قرآن فرمود: «انّ المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدقين و المتصدقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم والحافظات و الذاكرين اللّه و الذاكرات اعدّ اللّه لهم مغفرة و اجراً عظيماً»(3)
مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان مؤمن و زنان مؤمن، مردان مطيع فرمان خدا و زنان مطيع فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان با خشوع و زنان باخشوع، مردان انفاق گر و زنان انفاق كننده، مردان روزه گيرنده، و زنان روزه گيرنده، مردانى كه دامن خود را از آلودگى به بى عفتى حفظ مىكنند و زنانى كه عفيف و پاكدامنند و مردانى كه بسيار به ياد خدا هستند و زنانى كه بسيار خدا را ياد مىكنند. خداى سبحان براى آنها مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است.
مرحوم طبرسى در مجمع البيان مىنويسد:
هنگامى كه اسماء بنت عميس همسر جعفر بن ابيطالب، با شوهرش از حبشه برگشت به ديدن همسران پيامبر(ص) آمد يكى از سؤالاتى كه مطرح كرد اين بود! آيا چيزى از آيات قرآن درباره زنان نازل شده است؟ آنها در پاسخ گفتند: نه! اسماء به خدمت پيامبر(ص) آمد و عرض كرد اى رسول خدا جنس زن گرفتار خسران و زيان است، پيامبر(ص) فرمود: چرا؟ عرض كرد: به خاطر اين كه در اسلام و قرآن فضيلتى درباره آنها همانند مردان نيامده است. در اين شرائط آيه فوق نازل شد.(4) و به آنها اطمينان داد كه زن و مرد در پيشگاه خدا از نظر قرب و منزلت يكسانند مهم آن است كه از نظر اعتقاد و عمل و اخلاق اسلامى از فضائل برخوردار باشند.
در اين آيات ده وصف را براى زن و مرد ذكر مىكند كه بخشى از آنها مربوط به مراحل ايمان از قبيل اقرار به زبان، تصديق به قلب و جنان و عمل به اركان و بخشى از آن از كنترل زبان و شكم و شهوت جنسى كه سه عامل سرنوشت ساز در زندگى و اخلاقى انسانى است و در قسمتى ديگر از مسأله حمايت از محرومان و ايستادگى در برابر حوادث سخت و سنگين يعنى صبر و سرانجام از عامل تداوم اين صفات يعنى ذكر خداى متعال سخن به ميان مىآورد.و در پايان نيز مىفرمايد: خداى سبحان براى مردان و زنانى كه اين ويژگيها را داشته باشند مغفرت و اجر عظيم را فراهم ساخته است.
خداى سبحان نخست با آب مغفرت گناهان آنها را كه موجب آلودگى روح و جان آنهاست مىشويد، سپس پاداش عظيمى كه عظمتش را جز او نمىداند در اختيار آنها قرار مىدهد.
زندگى پاكيزه زن در گرو ايمان و عمل صالح
در آيات قرآن بر شخصيت انسانى زن تأكيد و او را در رديف مردان قرار مىدهد و مىفرمايد: «من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون»(5)
هر كس عمل صالح انجام دهد در حالى كه مؤمن است خواه مرد يا زن به او حيات پاكيزه مىدهيم و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مىدادند خواهيم داد.
در اين آيه به صورت يك قانون كلى نتيجه اعمال صالح همراه با ايمان در اين جهان از سويى حيات طيبه است يعنى تحقّق جامعهاى كه از نظر مثبت قرين با آرامش و امنيت، رفاه، صلح، محبت، دوستى، تعاون و مفاهيم سازنده انسانى و از جهت منفى از نابسامانىها و درد و رنجهايى كه بر اثر استكبار و ظلم و طغيان و هواپرستى و انحصارطلبى به دور است و از سوى ديگر بر طبق بهترين اعمالشان به آنها پاداش خواهد داد.
در آيه با صراحت اين حقيقت را بيان مىكند و بيهوده گويانى را كه در گذشته يا حال در شخصيت انسانى زن شك و ترديد داشتند و يا براى آنها مقامى پايينتر از مقام انسانى مرد قائل بودند ساكت مىكند و منطق اسلامى را به جهان انسانيت اعلام مىكند كه بر خلاف پندار كوته فكران، اسلام دين مردانه نيست به همان مقدار كه به مردان بها مىدهد به زنان نيز ارزش مىبخشد.
نكتهاى كه در اين جا شايان ذكر است آن است كه گرچه مفسران براى حيات طيبه و زندگى پاكيزه تفسيرهاى گوناگونى آوردهاند از باب مثال برخى آن را به معناى روزى حلال و برخى به معناى قناعت و رضايت به سهم خود و برخى به رزق روزانه و برخى به عبادت توأم با روزى حلال و امثال آن گرفتهاند اما مفهوم اين واژه آن چنان وسيع است كه همه اينها و غير آنها را در بر مىگيرد يعنى زندگى كه از هر نظر از آلودگيها، ظلمها، خيانتها، عداوتها، اسارتها و ذلتها و تجاوزها و استثمارها و مانند آن پاكيزه باشد.
زنان الگو در قرآن
با توجه به تساوى زن و مرد در كسب فضائل و ارزشها در آيات قرآن، با مطالعه در آيات الهى استفاده مىشود كه اين كتاب الهى تنها به كليات نپرداخته بلكه براى عينى كردن آموزهها الگوهاى انسانيت را نيز از بين زنان به بشريت معرفى كرده است.
قرآن داستانهايى را كه نقل مىكند و ملاك ارزشها را در شؤون گوناگون آن مشخص مىكند، نوع مسائل ارزشى را در ضمن داستانهايى نقل مىكند كه نقش اول را زن به عهده دارد.
به عبارت ديگر: قرآن كريم هنگام سخن از فضائل اخلاقى و انسانى و يا نكوهش و تحذير از رذايل اخلاقى، هم از مردان با فضيلت و ستوده ياد مىكند و هم از زنان نمونه و اسوه نام مىبرد. زيرا انسان وارسته چه زن و چه مرد مىتواند الگوى ديگر انسانها قرار گيرد يعنى مرد و زن خوب نمونه انسانهاى خوبند و مرد و زن بد نمونه انسانهاى بدند.
ابراهيم خليل و ساره
حضرت ابراهيم(ع) از پيامبران اولواالعزم است كه در سنين پيرى فرشتگان به آن حضرت بشارت داشتن فرزندى آگاه و حليم و بردبار را به او دادند چنان كه همان بشارت را به همسرش ساره دادند.
فرشتگان به ابراهيم گفتند: «فبشرناه بغلام حليم»(6) ما به ابراهيم بشارت داديم به فرزندى بردبار، و در جاى ديگر فرمود: «انا نبشرك بغلام عليم»(7) ما تو را به فرزند آگاه بشارت مىدهيم. و ابراهيم فرمود: «ابشرتمونى على ان مسّنى الكبر فبم تبشّرون»(8) آيا به من نويد مىدهيد در حالى كه مرا پيرى رسيده است. پس چه بشارتى به من مىدهيد. و به دنبال آن فرمود: «فبشرناك بالحق فلاتكن من القانطين قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضّالون»(9) فرشتگان گفتند: تو را به حق بشارت داديم، از مأيوسان مباش، گفت جز گمراهان چه كسى از رحمت پروردگار مأيوس مىشود.
از آيات استفاده مىشود كه ابراهيم با اين كه به دوران پيرى پا گذاشته بود اما فرشتگان به او گفتند: نااميد نباش زيرا بشارت فرشتگان با حق همراه است علاوه هيچ انسانى كه به خدا باور دارد دچار يأس و نااميدى نمىشود زيرا نااميدى يعنى گمان ناتوانى خدا از حلّ مشكل و اين يأس در حدّ كفر است و هيچ كس حق ندارد نااميد شود.
قرآن در بيان بشارت به همسر حضرت ابراهيم(ع) نيز گفتند: «و امرأته قائمة فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب»(10) يعنى هنگامى كه فرشتهها با خليل حق سخن مىگفتند: همسر او نيز حضور داشت و ايستاده بود پس خنديد و شادمان و خوشحال شد. پس مژده داديم او را به اسحق و از پس اسحق يعقوب را، يعنى افزون بر فرزند اسحاق بشارت به يعقوب هم به او دادند.
انسانهاى به كمال رسيدهاند كه فرشتگان بر آنها نازل و حقايقى را در اختيار آنها قرار مىدهند از اين رو از آيات فوق استفاده مىشود كه همسر ابراهيم همانند خود آن حضرت به كمالى نايل آمده است كه قابليت دريافت بشارت فرشتگان را دارد.
زنان مبارز با ستم فرعونى
در مبارزه با ستم هم مردان حضور دارند و هم زنان، اما در مبارزه با ستم فرعونى حضور زنان شگفت آور است، قرآن كريم از سه زن نام مىبرد كه حضرت موسى را از كشته شدن حفظ و او را تربيت كردهاند. پرورش موسى(ع) به عهده مادر موسى و خواهر آن حضرت و زن فرعون بوده است. اين سه زن با وضع سياسى آن روز مبارزه كردند و براى حفظ حضرت موسى جان خود را به خطر انداختند.
وقتى مادر موسى طبق دستور وحى الهى فرزند خود را به دريا انداخت به خواهرش گفت: جعبه حامل موسى را تعقيب كند. همسر فرعون نيز به خود فرعون گفت: اين كودك را نكشيد شايد او به ما سودى رساند يا او را به فرزندى بگيريم. قرآن فرمود: «و اوحينا الى امّ موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليمّ(11)… و قالت لاخته قصّيه فبصرت به عن جنب و هم لايشعرون»(12) ما به مادر موسى الهام كرديم او را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى وى را در درياى نيل بيفكن…و مادر موسى به خواهرش گفت: وضع حال او را پيگيرى كن، او نيز از دور ماجرا را تعقيب و مشاهده مىكرد، در حالى كه آنان بى خبر بودند، همسر فرعون نيز گفت: «قرّة عين لى ولك: لاتقتلوه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولداً و هم لايشعرون؛(13) نور چشم من و توست او را نكشيد شايد براى ما مفيد باشد، يا او را به عنوان پسر خود برگزينيم و آنها نمىدانستند در زمان فرعون هز زن شيرده را تعقيب مىكردند تا بدانند نوزاد او پسر است يا دختر كه اگر پسر است او را به قتل برسانند اما با توجه به پيگيرى خواهر موسى و پيشنهاد و معرفى يك زن شيرده به عنوان اجير امرى عادى نبوده بلكه قدم نهادن در عرصه خطر و روبرو شدن با مرگ بود. افزون بر آن كه باردار شدن و مادر شدن مادر موسى مخفيانه بود. اين پيشنهاد امرى خطر ساز بود ولى انجام شد و پيشنهاد همسر فرعون نيز اعمال شد.
مريم و مقام ويژه او
حضرت مريم(ع) نيز يكى از زنانى است كه در قرآن از مقام و عظمت و كرامت او سخن به ميان آمده است، و او را الگوى انسانهاى مؤمن معرفى مىكند: «و مريم ابنت عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين»(14)
به مريم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگاه داشت و ما از روح خود در او دميديم. او كلمات پروردگار و كتابهايش را تصديق كرد و از مطيعان فرمان خدا بود.
بر اساس آيات قرآن به لحاظ اين كه حضرت زكريا تكفّل حضرت مريم را بر عهده داشت استفاده مىشود كه هرگاه حضرت زكريا وارد محراب مىشد، روزى خاصى نزد آن بانو مىيافت و او مىگفت:از نزد خداست كه خداى سبحان آن روزى را بدون حساب به او اعطاء كرده است «كلّما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقاً قال يا مريم انّى لك هذا قالت هو من عند اللّه يرزق من يشاء بغير حساب»(15) هرگاه زكريا در محراب بر او وارد مىشد، نزد او نوعى خوراكى مىيافت. گفت اى مريم، اين از كجا براى تو آمده است؟ او گفت: اين از جانب خداست و به هركس بخواهد بى شمار روزى مىدهد همچنين به استناد قرآن فرشتگان با مريم سخن مىگفتند و سخنان او را مىشنيدند، «و اذ قالت الملائكة يا مريم ان اللّه اصطفاك و طهّرك و اصطفاك على نساء العالمين، يا مريم اقنتى لربّك و اسجدى و اركعى مع الراكعين.»(16)
فرشتگان به حضرت مريم خبر دادند كه برگزيده و مطهره و از زنان ممتاز عالم هستى است و پيوسته به ياد خداست از اين رو خدا به او فرمان داد براى خدا خضوع كن و در برابر او سجده داشته باش و با ركوع كنندگان ركوع كن. پس زن مىتواند به مقامى نائل شود كه با ملكوت عالم ارتباط برقرار كند و فرشتگان با او سخن بگويند.
آموزگار عفاف در بين مرد و زن
قرآن كريم در مقام معرفى انسان عفيف هم از مرد عفيف سخن مىگويد و هم از زن عفيف يعنى هم مرد عفيف در صحنه تجلى كرده است و هم زن عفيف ظهور نموده است.
قرآن كريم حضرت يوسف را مظهر عفت در مردان و مريم را مظهر عفت در زنان معرّفى نموده است كه هم يوسف مبتلا شد و بر اثر عفاف نجات پيدا كرد و هم مريم امتحان شد و در پرتو عفاف نجات يافت.
درباره آزمون حضرت يوسف هم مىفرمايد: «و لقد همّت به و هم بها لولا ان راى برهان ربّه»(17) آن زن مصرى همت گماشت و همتش در حدّ تعقيب يوسف به فعليت رسيد ولى يوسف صديق نه تنها مرتكب حرام نشد و نيز مقدمات حرام را فراهم نساخت بلكه قصد و همت و خيال گناه نكرد زيرا او را برهان ربّ ديد و افترا زنندگان به يوسف نيز كه يوسف را متهم كردند در نهايت اعتراف كردند كه «الآن حصحص الحق انا راودته عن نفسه»(18) اكنون حق پديدار گشت من از او كام خواستم و خدا نيز به نزاهت و طهارت يوسف شهادت داد و فرمود: نه تنها يوسف به طرف بدى نرفت، بلكه بدى نيز به طرف يوسف نرفت، «كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء»(19) اين گونه بدى و پليدى رااز او برگردانيديم قرآن مىگويد: به گناه اجازه نداديم به سراغ يوسف برود.
بنابراين حضرت يوسف الگوى عفاف و پاكدامنى براى انسانهاست حضرت مريم نيز از لحاظ ملكه عفاف يا همسطح يوسف صديق است يا بالاتر از او. زيرا قرآن مىفرمايد: «قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقياً»(20) يعنى نه تنها خودش ميل ندارد بلكه آن فرشته را كه به صورت بشر متمثل شده امر به معروف مىكند و مىگويد: اگر تو تقوا دارى دست به اين كار نزن در حالى كه حضرت يوسف برهان ربّ ديد و از اعمال همّت باز داشته شد.
نتيجهگيرى: در اين مقاله از همسانى زن و مرد در بهره مندى از ارزشهاى انسانى سخن به ميان آمد و روشن شد زن و مرد هم قابليت تكامل را به طور مساوى دارند و هم در عمل مىتوانند به فضائل و كمالات دست يابند. نمونههايى نيز از زنان و مردان به كمال رسيده معرفى شده است تا نشان دهد كه اين همسانى در كسب فضائل تنها در تئورى نيست بلكه در مقام عمل نيز از دو صنف به اين ارزشها نائل آمدهاند.
پىنوشتها: –
1. سوره آل عمران، آيه 195.
2. الميزان، ج 4، ص 94.
3. سوره احزاب، آيه 35.
4. مجمع البيان، ج 7، ص 357 – 358؛ نورالثقلين، ج 4، ص 275.
5. سوره نحل، آيه 97.
6. سوره صافات، آيه 101.
7. سوره حجر، آيه 53.
8. همان، آيه 54.
9. همان، آيه 55 – 56.
10. سوره هود، آيه 71.
11. سوره قصص، آيه 7.
12. سوره قصص، آيه 11.
13. همان، آيه 9.
14. سوره تحريم، آيه 12.
15. سوره آل عمران، آيه 37.
16. همان، آيه 42 – 43.
17. سوره يوسف، آيه 24.
18. همان، آيه 51.
19. سوره يوسف، آيه 44.
20. سوره مريم، آيه 17.
دانستنيهايى از قرآن بد مكن كه بد افتى
دانستنيهايى از قرآن
بد مكن كه بد افتى
«استكباراً فى الارض و مكر السىّء و لا يحيق المكر السىّء الّا بأهله.. فهل ينظرون إلّا سنّت الاولين فلن تجد لسنّت الله تبديلاً و لن تجد لسنّت الله تحويلاً». (سوره فاطر، آيه 43)
همانا آن مستكبران درزمين گردنكشى كردند و نيرنگ بد نمودند و همانا نيرنگ بد جز به صاحبش بر نمىگردد. اهل مكر و نيرنگ جز شيوه پيشينيان انتظارى نمىكشند، پس هرگز در روش و سنت الهى تغييرى نمىبينى و هرگز براى روش خدا تبديلى نخواهى يافت.
از آيه شريفه استفاده مىشود كه دو گونه مكر وجود دارد يكى مكر نيكو و ديگرى كه در آيه از آن ياد شده، مكر و نيرنگ بد است. راغب در مفرداتش گويد: «المكر صرف الغير عما يقصده بحيلة، و ذلك ضربان: مكر محمود و ذلك أن يتحرى بذلك فعل جميل و على ذلك قال تعالى: «و الله خير الماكرين» و مذموم و هو أن يتحرى به فعل قبيح قال تعالى: «لا يحيق المكر السىّء إلّا بأهله». مكر به معناى حيله اى است كه ديگرى را از كارى كه دارد باز دارد. و اين بر دو گونه است يكى مكر نيكو كه در پى كار خيرى باشيم مانند سخن خداى متعال كه مىفرمايد: و همانا خداوند بهترين ماكران و حيله كنندگان است . و ديگرى نكوهيده كه در پى كار بدى باشيم مانند سخن خداى متعال كه مىفرمايد: “و همانا مكر بد جز با صاحبش به ديگرى احاطه نكند.”
و اينكه خداوند مىفرمايد: “لا يحيق” يعنى اصابت نمىكند و نازل نمىشود و مستقر نمىشود جز در آن. البته ممكن است از نظر دنيوى طرف مقابل، رنج و زيان و ضرر بسيار ببيند و زجر بسيار بكشد ولى به هر حال چه در دنيا و چه در روز جزا مكركننده نتيجه نيرنگ بدش را خواهد ديد. چه بسا در همين دنيا دير يا زود به جزاى مكر خويش برسد و اگر نرسيد بى گمان در روز رستاخيز نتيجه دردناكى در انتظارش است چرا كه خداوند عادل است و مقتضاى عدالت همين است كه نيرنگ بد، نتيجه بدى براى صاحبش داشته باشد همانگونه كه آيه شريفه نيز توضيح مىدهد و سپس بر اين امر مهم تأكيد مىكند كه اين سنت الهى است و همچنان كه پيشينيان به آن گرفتار شدند ديگران نيز به همين سنت الهى آزمايش مىشوند و اين سنت خدا است كه هرگز تبديل نمىشود و هيچ تغييرى در آن پيدا نمىشود.
در امثال عرب آمده است كه “من حفر حفرة وقع فيها” اگر كسى براى ديگرى گودى بكند خود در آن افتد يعنى اگر نيرنگى براى آزار رساندن به كسى كند خود به همان نيرنگ گرفتار آيد. و ايرانيان نيز گويند:
بد مكن كه بد افتى
چَهْ مَكَنْ كه خود افتى
در اين جهان خود شاهد بسيارى از موارد نيرنگ بد بوديم كه دچار صاحبانش شد. صدام حسين كه لعنت خدا بر او باد به توسط آمريكاى جنايتكار جنگى تمام عيار در ايران اسلامى نوپا برافروخت كه قصدش نابودى ايران اسلامى بود و همه شاهد بوديم كه خود صدام به دست اربابانش چنان به ذلت و خوارى افتاد كه در جستجوى او به هر سوراخ موشى نزديك مىشدند تا اينكه او را با آن وضع آشفته و موهاى سر و ريش ژوليده در يكى از سوراخهاى زيرزمينى جستند و پس از مدتى زجر و بدبختى به سزاى اعمال بد خويش در دنيا رسيد و با خوارى و ذلت به جهنم واصل شد تا آنكه در روز رستاخيز جزاى آن همه جنايت را ببيند.
و خود نيز شاهد بوديم كه كويت آن همه به صدام كمك كرد و در جنگ تحميلى بالاترين نقش خدمت و اخلاص را در كمك بلا عوض به صدام و صداميان نمود و چيزى از خفتن جنگ تحميلى نگذشته بود كه خود صدام به سراغ آن رفت و آن را اشغال كرد و آرزوهاى حاكمان كويت را بر باد برد. و اين نتيجه فورى و حتمى كمك كردن به گرگ است كه بى رحمانه دوست و دشمنش را طعمه خود قرار مىدهد. و چه گويم كه از اين نمونهها بسيار است و بر آن ترسم كه نيرنگ كنندگان خانگى نيز به جزاى نيرنگ خود دير يا زود گرفتار آيند و وقتى به خود آيند كه كار از كار گذشته باشد.
بگذريم.. زهرى گويد: از رسول خدا روايت شده كه فرمود: “مكر مكنيد و نيرنگ كنندگان را يارى نكنيد كه خداى تعالى گويد: “و لا يحيق المكر السىّء الا بأهله” و ستم مكنيد و ستمكاران را كمك ننمائيد كه خداوند گويد: “إنما بغيكم على أنفسكم”.
فهل ينظرون: ينظرون يعنى ينتظرون. پس آيا انتظار نمىكشند و اين استفهام به معنى نفى است يعنى مكاران و نيرنگ كشان انتظار نمىبرند و چشم نمىدوزند مگر به سنت الهى در باره گذشتگان وپيشينيان كه همان تعذيب آنان بود به خاطر تكذيب و مكرشان نسبت به پيامبران و رسولان خدا ز و همانا اين سنت و قانون خدا تبديل شدنى و تغيير شدنى نخواهد بود يعنى هيچ كس عذاب و كيفر خدا را نمىتواند مبدل به ثواب و مزد كند. و چه مزدى!! مگر كيفر نيرنگ بد جز عذاب دردناك است؟! در اين آيه دو واژه تبديل و تحويل آمده است. آيا هر دو به يك معنى هستند و تنها براى تأكيد ذكر شده اند يا اينكه هر يك معناى جداگانه اى دارد؟ تبديل يعنى چيزى را به كلى عوض كنند و تغيير كامل دهند يعنى آن را پس زنند و چيز ديگرى را جايگزينش كنند ولى تحويل معنايش اين است كه آن شىء را به نحوى تغيير دهند و دگرگون سازند. بنا بر اين سنتها و قوانين الهى نه تنها تبديل نمىشوند بلكه تحويل و تحويل و دگرگونى نيز در آنها پيدا نمىشود كه خود فرمود: “حلال محمد حلال الى يوم القيامة و حرام محمد حرام الى يوم القيامة” و نه تنها حلال و حرام و احكامش بلكه قوانينى را كه تشريع كرده است و يا تكوينا ايجاد نموده هرگز تغييرپذير نيست.
سخنان معصومان عليهم السلام ارزش عزت نفس
سخنان معصومين (ع)
ارزش عزّت نفس
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«ألا تبايعونى؟ تبايعونى على أن لاتسألوا النّاس شيئاً.»
(بحارالانوار، ج 96، ص 158)
آيا با من بيعت نمىكنيد؟ با من چنين بيعت كنيد كه هيچ چيز را از مردم تقاضا نكنيد.
امام حسن مجتبى عليه السلام:
«اذا أَرَدتَ عِزّاً بلاعشيرةٍ، و هَيبةً بلاسلطانٍ، فاخرُج مِن ذُلِّ معصية اللّه الى عزِّ طاعة اللّه».
(بحارالانوار، ج 44، ص 139.)
اگر خواستار عزّت بدون داشتن قوم و خويش، و طالب شكوه بدون سلطنتى، از ذلّت نافرمانى خدا به سوى عزّت اطاعت او حركت كن!
امام حسين عليه السلام:
«مَوتٌ فِى عِزّةٍ خيرٌ من حياةٍ فى ذُلِّ.»
(بحارالانوار، ج 44، ص 192)
مرگ با عزّت بهتر از زندگى با ذلّت است.
امام سجاد عليه السلام:
«ما أُحِبُّ أنَّ لِى بِذُلِّ نَفسِى حُمُرُ النَّعَمِ»
(مستدرك الوسائل، ج 2، ص 464)
دوست ندارم داراى شتران سرخ مو(و ثروت كلان) باشم، ولى در برابر تحصيل آن، لحظهاى تن به ذلّت دهم.
امام باقر عليه السلام:
«طَلَبُ الحَوائجِ اِلَى النّاسِ اِستِلابٌ لِلعِزِّ…وَاليأس عَمّا فِى أَيدِى النّاسِ عِزُّ المُؤمِنِ فِى دِينِه»
(بحارالانوار، ج 75، ص 112)
حاجت خواستن از مردم، موجب سلب عزّت خواهد شد، و قطع اميد از آنچه در دست مردم است، مايه عزّت مؤمن در دينش مىباشد.
امام صادق عليه السلام:
«شِيعَتُنا مَن لايَسأَلُ النّاسَ شَيئاً وَ لَو ماتَ جُوعاً».
(بحارالانوار، ج 96، ص 158)
شيعه ما از مردم چيزى را تقاضا نمىكند گرچه از گرسنگى بميرد.
امام صادق عليه السلام:
«مَن سَألَ مَن غَيرِ فَقرٍ فَاِنَّما يَأكُلُ الخَمر».
(بحارالانوار، ج 96، ص 158)
كسى كه فقير نيست ولى تقاضاى كمك مالى كند، همانا شراب مىخورد (يعنى گناهش همانند شراب خوارى سنگين است).
امام صادق عليه السلام:
«عزّ المؤمن استغناؤه عن النّاس.»
عزّت مؤمن، بىنيازى او از مردم است.
امام صادق عليه السلام:
«اِنَّ اللّه تَبارَكَ وَ تَعالى فَوَّضَ اِلَى المُؤمِنِ اُمُورَهُ كُلَّها وَ لَم يُفَوِّض اِلَيهِ أَن يَذِلَّ نَفسَهُ».
(فروع كافى، ج 5، ص 63)
همانا خداوند متعال همه كارهاى مؤمن را به خود مؤمن واگذار نموده، جز اين كه به او اجازه نداده است خود را ذليل كند.
امام صادق عليه السلام:
«لايَنبَغِى لِلمُؤمِنِ أَن يَذِلَّ نَفسَهُ قِيلَ لَهُ وَكَيفَ يَذِلّ نَفسَهُ؟ قالَ يَتَعَرَّضُ لِما لايُطيقُ.» (فروع كافى، ج 5، ص 63)
سزاوار نيست مؤمن خود را ذليل كند، سؤال شد: چگونه خودش را ذليل مىكند؟ فرمود: خود را در معرض كارى كه از او ساخته نيست، قرار دهد.
امام صادق عليه السلام:
«مَن سَألَ النّاسَ وَ عِندَهُ قُوتُ ثَلاثَةِ أَيّامٍ لَقى اللّه تَعالى يَومَ يَلقاهُ وَ لَيسَ فِى وَجَهِهِ لَحمٌ.»
(ثواب الاعمال (ترجمه شده) ص 630)
كسى كه غذاى سه روز را دارد و از مردم تقاضاى كمك كند، روز قيامت با خداوند ملاقات كند در حالى كه در صورتش گوشت نيست.
نقش تخريبى اردن عليه مقاومت فلسطين
نقش تخريبى اردن عليه مقاومت فلسطين
چندى پيش عبداللّه دوم پادشاه اردن در گفتگويى با روزنامه صهيونيستى هارتص بخش ديگرى از روابط محرمانه سياسى – امنيتى و استراتژيك كشورش را با رژيم صهيونيستى برملا كرد.
عبداللّه دوم در اين گفتگو مدعى شد مىتوان حق بازگشت آوارگان فلسطينى را برچيد و حق دريافت خسارت را براى اين آوارگان اخراج شده از خانه و كاشانههايشان جايگزين آن كرد.
وى تأكيد كرد، اردن و اسرائيل در مقابله با حماس، حزب اللّه و ايران در يك سنگر واحد قرار دارند.
البته بيان چنين سخنانى از سوى پادشاه اردن چندان هم تعجب آور نيست.
محمد حسين هيكل انديشمند و روزنامه نگار معروف مصرى در يكى از كتابهاى خود در مورد نحوه شكلگيرى اردن مىنويسد:اين كشور بنا به دستور وينستون چرچيل وزير مستعمرههاى انگليس بعد از جنگ جهانى اول و در چارچوب توافقنامه انگليسى – فرانسوى “سايكس – پيكو” در شرق رود اردن تشكيل شد تا اهداف مورد نظر انگليس محقق شود و در اين چارچوب شاهزاده عبداللّه اول به عنوان پادشاه اين كشور برگزيده شد.
در راستاى همين اهداف بود كه انگليسىها “جون باگوت گلوپ” انگليسى را به عنوان فرمانده ارتش اردن منصوب كردند و عبداللّه دوم هم نام او را “گلوپ پاشا” گذاشت. نام ارتش تحت امر گلوپ پاشا هم “لشكر عربى” بود تا حقيقت اين ارتش و نقشى كه بايد در منطقه ايفا كند پشت اين نام پنهان شود.
در اين مجال مايه دنبال ذكر سلسلهوار مواضع و نقشى كه اردن در حمايت از رژيم غاصب صهيونيستى داشته نيستيم نقش هايى كه از مسايل امنيتى و نظامى آغاز و اردن را تبديل به ديوار حايلى براى حمايت از صهيونيستها در برهههاى زمانى مختلف كرد.
اما نقش اين كشور در سركوب سازمانهاى مبارز فلسطينى هرگز فراموش نمىشود.
محمد حسين هيكل با توجه به اطلاعات وسيع از مسايل پشت پرده از نقش شاه اردن در گرفتارى، مصر در جنگ 1967 سخن مىگويد و از نسل كشىهاى اعمال شده عليه مبارزان فلسطينى در سپتامبر سياه سال 1970 سخن مىگويد.
ساختار سياسى اردن همواره سعى دارد تا راهبرد اردنى را براى حل و فصل مسئله فلسطين به كار گيرد و يا تحميل فدراتوير يا كنفدارتيو بر كرانه باخترى زمينه نفوذ امنيتى وادارى اردن را بر سرنوشت اين منطقه فراهم ساخته، مانع از شكلگيرى ساختار فلسطينى مستقل شود.
اين مسئله به وضوح از توافق اردن با رژيم صهيونيستى در كنفرانس مادريد در سال 1992 هويدار است در اين چارچوب با توجه به مخالفت صهيونيستها با مشاركت هيئت مستقل فلسطينى، هيئت فلسطينى به عنوان بخشى از هيئت اردنى در اين كنفرانس حضور يافت.
پس از امضاى توافقنامه اسلو و به رسميت شناختن رژيم صهيونيستى توسط سازمان آزاديبخش فلسطين، اردنىها كه طرح خود را ناكام يافته بودند اقدام به قطع ارتباط اقتصادى، مالى و خدماتى با كرانه باخترى كردند و چندى بعد هم رهبران حماس را زا خاك اين كشور اخراج نمودند. اردنىها در چارچوب قرار داد وادى عربى بخشهايى از خاك خود را براى مدت 99 ساله به رژيم صهيونيستى اجاره دادند و همواره روابط امان با آمريكا و انگليس و رژيم صهيونيستى بر خلاف منافع محيط عربى و اسلامى بوده و هست. شاه حسين يكى از مهمترين حاميان رژيم صدام حسين در جنگ عليه جمهورى اسلامى ايران بود، پسرش عبداللّه هم از آمريكايىها در حمله عليه بغداد در سال 2003 حمايت كرد و اردن يكى از مهمترين مهرههاى محاصره آمريكايى – صهيونيستى عليه ملت فلسطين و بايكوت دولت منتخل حماس بود. در بعد امنيتى هم روابط امنيتى اردن با رژيم صهيونيستى و تبادل اطلاعات در مورد مجاهدين و مبارزين فلسطين به طور مستمر ادامه دارد، به نحوى كه مىتوان گفت شبكهاى گسترده از روابط امنيتى و اطلاعاتى بين دو طرف موجود مىباشد. در اين ميان همكارى امنيتى اردن با سازمانهاى امنيتى آمريكايى از جمله سيا و اف بى آى هم بسيار قابل توجه است و اين سازمانها پايگاههايى را در چارچوب آنچه كه به جنگ عليه تروريسم شهرت يافته در اردن دارند. مسئله تأسف بار اين است كه اكثر رهبران عرب امروز ديگر رژيم صهيونيستى را براى خود يك دشمن نمىبينند.
شيمون پرز معاون نخست وزير رژيم صهيونيستى پس از نشست اخير وزراى امور خارجه كشورهاى عربى كه در آن خواستار به كارگيرى ابتكار عمل عربى شده بود گفت: «رهبران عرب امروز درك بهترى از خطرات تهديد كننده خويش پيدا كردهاند و در اين چارچوب اسرائيل ديگر در رأس هرم خطرات تهديد كننده آنها نيست.»
از آن تأسف بارتر اينكه اردن امروز در حالى كه از سوى كشورهاى عربى مأمور پيگيرى اجراى ابتكار عمل عربى و فراهم كردن زمينه برقرارى روابط عربى – صهيونيستى شده است كه خود از مدتى پيش پرچمدار معرفى ايران و برنامههاى صلحآميز هستهاى اين كشور به عنوان خطر اصلى تهديد كننده عربها مىباشد. از نظر اردنىها رژيم صهيونيستى اكنون به هم پيمانى براى عربها تبديل شده است و امپراطورى هستهاى رژيم صهيونيستى كه هم اكنون نيز سرزمينهاى عربى را در اشغال خود دارد ديگر دشمن محسوب نمىشود.
سخن آخر اينكه رژيم صهيونيستى و رهبر آن اولمرت كه طعم تلخ شكست را از مقاومت فلسطينى و لبنانى چشيده است، امروز يك چشم خود را به تلاشهاى صورت گرفته براى شكست مقاومت در منطقه عربى و اسلامى دوخته و چشم ديگرش معطوف توافقنامه مكه و گامهاى برداشته شده رهبران عرب براى سازش كه خود يك رؤياى ديرپاى صهيونيستى است، معطوف كرده است.
پيامبر رحمت و رافت
پيامبر رحمت و رأفت
از تهمتهاى بزرگ و نابخشودنى كه در طول تاريخ مخصوصاً سالهاى اخير از جانب غربيان و وابستگان و تاريك فكران داخلى آنها نسبت به پيامبر اكرم (ص) روا داشته شده است اين امر است كه پيامبر خاتم، پيامبر رحمت و رأفت را، پيامبر خشونت و خونريزى و قساوت معرّفى نمودهاند.
اهانت روزنامههاى دانمارك و هلند و… و همراهى برخى دستياران داخلى در سال گذشته كه سال پيامبر اكرم(ص) بود جزو همين پروژه تخريب است كه تلاش دارند چهره انبياء و امامان معصوم(ع) را به گونهاى خشونت طلب معرّفى كنند كه بشريت رغبت نكند به اسلام و قرآن، تمايل به مسلمان شدن از خود نشان ندهد.
البته اين پروژه در فازهاى مختلفى اجرا مىشود گاه با معرفى طالبان خشونت طلب و متحجّر و جانى كه دست پرورده خود غربيان است، به عنوان مسلمانان راستين، و گاه با تروريست دانستن تمامى مسلمانان، و گاه در داخل كشور با متّهم نمودن برخى چهرههاى علمى و معنوى و جريانهاى فكرى و مذهبى سالم به عنوان خشونت طلب و همين طور زير سؤال بردن برخى از احكام حدود و قصاص در اسلام و… هم فازهايى از همان پروژه اصلى است.
ولى هر انسان خردورز و با انصاف اگر كوچكترين دقتى داشته، نسبت به رفتار پيامبر اكرم(ص) مخصوصاً در دوران 23 ساله رسالت، و نگاهى گذرا داشته باشد به قرآن و كلمات پيام آور آن، به راحتى در مىيابد كه قرآن با لفظ و نام خداى «رحمان» و «رحيم» آغاز شده و در بين 114 سوره آن، 113 سوره آن با همين عنوان شروع شده است، و قرآن را به عنوان رحمت، و پيغمبر خاتم را به عنوان «رحمةٌ للعالمين»(1) معرفى مىكند. كاركرد 23 ساله پيامبر(ص) كه غالباً قربانى خشونتهاى دشمن خود بوده و آنچه از او ديده شده يا جنگهاى دفاعى است و يا صلح و آشتى بوده است و يا گذشت و لطف و مهربانى كه اوج آن را در جريان فتح مكه مىبينيم كه حضرت در اوج قدرت و پيروزى و تسلّط، بالاترين عفو و گذشت و لطف را در حق سرسختترين دشمنان خويش نشان مىدهد.
آنچه پيش رو داريد نگاهى است گذرا به برخى آيات و روايات و برخى كاركردهاى آن حضرت كه نشان دهنده نهايت رحمت و رأفت اوست. با توجه به اين نكته كه در سال وحدت ملى و انسجام اسلامى وجود مبارك پيامبر اكرم(ص) به عنوان الگوى رأفت و رحمت مىتواند بزرگترين و برترين محور براى وحدت ملى و جهانى باشد.
الف: قرآن و پيامبر رحمت.
قرآن كه كتابى است از طرف خداوندى كه رحمت و سيع و بى پايانى دارد، خود نيز رحمت است و براى مردم، آيات فراوانى در اين كتاب الهى وجود دارد كه نشان مىدهد قرآن رحمت و لطفى است در حق بشريت يك جاى مىفرمايد: «بصائر للناس و هدىً و رحمةً ؛(2)كتاب مايه بصيرت و عامل هدايت و رحمت» در جاى ديگرى مىفرمايد: «و آية لهدىً و رحمةً للمؤمنين؛(3) براستى قرآن مايه هدايت و رحمت براى مؤمنان است» اين كتاب رحمت در جاى جاى متن خود از رحمت و رأفت و مهربانى و دلسوزى و نرمى پيامبر خاتم سخن به ميان آورده است كه به نمونههايى اشاره مىشود:
1- رحمت براى جهانيان
«و ما ارسلناك الّا رحمةً للعالمين؛(4) ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم.»
عموم مردم دنيا از مؤمن و كافر از وجود با بركت او بهره بردند، و او رحمتى است براى تمام بشريت چرا كه نشر آئينى را برعهده گرفته است كه سبب نجات همگان است حال اگر گروهى از آن استفاده بردند، و گروهى استفاده نكردند اين مربوط به خودشان است و تأثيرى در عمومى بودن رحمت وجود او نمىكند، خود آن حضرت فرمود: «ايّها النّاس انّما انا رحمةٌ مهداةٌ؛(5) مردم! من فقط رحمت هدايت يافتهام.»
وجود مبارك پيامبر اكرم(ص) نه تنها براى زمينيان رحمت است بلكه براى آسمانيان نيز رحمت است حديث زيبا و جالبى اين مسئله را تأييد مىكند. حديث اين است هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر رحمت از جبرئيل پرسيد: «هل اصابك من هذه الرّحمة شىءٌ؛ آيا چيزى از اين رحمت عائد تو (هم) شد»؟ جبرئيل در پاسخ گفت: «نعم انّى كنت اخشى عاقبة امرى فآمنت بك، لما اثنى اللّه علىّ بقوله عند ذى العرش مكين؛(6) من از پايان كار خويش بيمناك بودم، اما بخاطر (آيهاى كه در قرآن نازل شده است بر) تو از وضع خود مطمئن شدم آنجا كه خداوند مرا با اين جمله مدح كرده است كه صاحب قدرت (يعنى جبرئيل) در نزد خالق عرش بلند مقام و بلند مرتبه است.»
در اين باره غربيان نيز اعتراف دارند كه تمدن و پيشرفتهاى علمى آنان مديون و مرهون وجود اسلام و شخص پيامبر اكرم است به نمونههايى در اين زمينه توجه شود.
1- «ژول لابوم» انديشمند و نويسنده فرانسوى مىگويد: «دانش و علم براى جهانيان از سوى مسلمانان به دست آمد و مسلمين علوم را از قرآنى كه درياى دانش است گرفتند و نهرها از آن براى بشريت در جهان جارى ساختند.»(7)
2- «دينورت» مىنويسد: «واجب است اعتراف كنيم علوم طبيعى و فلكى و رياضيات كه در اروپا رواج گرفت، عموماً از بركت تعليمات قرآنى است و ما مديون مسلمانانيم بلكه اروپا از اين جهت شهرى از اسلام است.»(8)
2- نرمى و ملايمت رمز موفقيت پيامبر(ص)
براى پيشرفت اسلام و موفقيت پيامبر اكرم(ص) در بين اعراب خشن و عقب مانده دوران جاهليّت عوامل متعددى نقش داشته است، از جمله مىتوان از عوامل ذيل نام برد.
يك: قرآن به عنوان معجزه ماندگار الهى و وجود زيبايىها، جاذبهها، و شورانگيزىهاى غيرقابل توصيف آن و همين طور ژرفا و عمق غير قابل وصف آن است.
دو: تاريخ روشن توأم با صداقت و پاكى و امين بودن آن حضرت، به گونهاى كه همان مشركان لجوج او را «امين» خواندند، و حتّى بعد از بعثت نيز امانات خود را به او تحويل مىدادند.
سه: شخصيت ويژه و نوع رهبرى رسول اكرم(ص).
چهار: خلق و خوى و ملايمت و نرمى در رفتار پيامبر اكرم(ص).(9)
قرآن از بين عوامل فوق بيشترين تكيه را بر خلق و خوى پيامبر اكرم (ص) و ملايمت و نرمى او نموده است. يكجا مىفرمايد: «و انّك لعلى خلقٍ عظيم؛(10) براستى تو داراى اخلاق عظيم و برجستهاى هستى.»
در جاى ديگر با صراحت رمز و راز موفقيّت او را در ملايمت و نرمى، مهربانى و شفقت او مىداند و لذا فرمود: «فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لا نفضّوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر؛(11)اى پيامبر! بخاطر رحمت الهى نسبت به آنها نرم (و مهربان) شدى و اگر خشن و سنگدل (و داراى خشونت) بودى از اطراف تو پراكنده مىشدند، پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب، و در كارها، با آنان مشورت كن…»
با آن همه نرمى و ملايمت حضرت باز قرآن به پيامبرش دستور مىدهد: بيشتر نرمى و ملايمت نشان بده، آنها را ببخش براى آنها طلب آمرزش نما، و به آنها آن قدر احترام قائل باش و به آنها آن قدر شخصيّت بده و در كارها به آنها مشورت نما.
دو نمونه از ملايمت آن حضرت
يك: بارها حضرت توسط دشمنان خشونت طلب سنگباران و مورد اهانت قرار گرفته بود، گاه مجبور مىشد مكه را ترك نموده به كوههاى اطراف پناهنده شود، خديجه همسر مهربانش به دنبالش راه مىافتاد تا او را پيدا مىكرد، و در آن لحظه كه زخمهاى پاى او را پانسمان مىكرد اين جمله را از او مىشنيد: «الّلهمّ اغفر لقومى فانّهم لايعلمون؛(12) خدايا قومم را (بخاطر اهانت و سنگباران من) ببخش زيرا آنها (از مقام ربوبيّت و رسالت) آگاهى ندارند.»
راستى اين مرد را هيچ وجدان بيدار و خرد با انصاف خشونت طلب معرفى مىكند؟ او كه از رفتار ملايم خويش نسيم سحر را خجل مىسازد، و هر دشمن سنگدل خويش را در مقابل مهربانى و رأفت خود نرم مىسازد.
دو: مردى يهودى در مدينه مركز قدرت و حكومت پيامبر اكرم(ص) روزى سر راه پيامبر اسلام را گرفت و مدعى شد كه از پيامبر طلبكار است و اصرار كرد، بايد در همين كوچه و محل، طلب او را بپردازد. پيغمبر اكرم فرمود: اولا شما از من طلبكار نيستى، و ثانياً: اجازه بدهيد كه بروم منزل، چون پول همراه ندارم. يهودى گفت: يك قدم نمىگذارم برداريد، هر چه پيامبر بيشتر با او نرمش نشان دادند، او بيشتر خشونت نشان داد، تا آنجا كه عبا و رداى پيامبر اكرم را گرفت و بدور گردن حضرت پيچيد و كشيد، به گونهاى كه اثر قرمزى آن بر گردن مبارك حضرت مشهود بود، از آن طرف مسلمانان منتظر بودند كه نماز جماعت اول وقت را با آن حضرت برگزار نمايند، هر چه منتظر ماندند ديدند حضرت نيامد، عدهاى بيرون مسجد آمدند با تعجب ديدند مرد يهودى او را نگهداشته مسلمانان خواستند با اجبار و يا با ضرب و شتم حضرت را از دست او رها نمايند، پيامبر اكرم(ص) فرمود: نه شما به اين مرد كارى نداشته باشيد من بهتر مىدانم با او چه گونه رفتار كنم حضرت آن قدر ملايمت و نرمى نشان داد كه يهودى در همان جا گفت: «اشهد ان لا اله الّا اللّه و اشهد انّك رسول اللّه»(13) شما با اين همه قدرتى كه (در مدينه) داريد، اين همه تحمل و نرمى نشان مىدهيد، اين تحمّل، تحمّل يك انسان عادى و معمولى نيست بلكه نشان از آن دارد كه شما مبعوث شده از طرف خداوند هستيد.»
3- دعوت از طريق برهان و استدلال
در طول تاريخ كسانى كه اهل خشونت و زور و قلدرى بودهاند هرگز اهل خرد و منطق و استدلال نبودهاند، بلكه هر كس خواست با منطق و برهان با آنها برخورد كند در جا خفه و نابود شد، ولى بر عكس پيامبران الهى عموماً و پيامبر خاتم خصوصاً هرگز دعوت خويش را با زور و اجبار بر مردم نقبولاند، كه دين اجبار و اكراه بردار نيست، بلكه از طريق برهان و استدلال، منطق و جدال حسن، دعوت خويش را و مكتب الهى خود را معرفى نمودند، و وجدانهاى بيدار و فطرت پاك نيز از قبول آن ابا نكردند، قرآن به اعلا صوت، به بلنداى ابديت اعلام فرمود كه اى پيامبر مردم را با منطق و استدلال به سوى خدا و حق و حقيقت دعوت كن، آنجا كه فرمود:
«ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتى هى احسن؛(14) با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما، و با آنها به روشى كه نيكوتر است استدلال كن».
استاد شهيد مطهرى در ذيل اين آيه مىگويد: اين مسئله زياد مطرح مىشود كه آيا اسلام دعوتش با زور و اجبار بوده است و يا (منطق) و اختيار؟و اين يك چيزى است كه كشيشهاى مسيحى (بلكه تمام غربيان) فوق العاده روى آن تبليغ كردند بطورى كه اسلام را گذاشتهاند «اسلام دين شمشير» اسلام دينى است (خشونت طلب) كه منحصراً از شمشير استفاده مىكند… و حتى در بعضى از كتابهايشان، به پيامبر اكرم(ص) اهانت مىكنند و كاريكاتورهايى مىكشند بصورت مردى كه در يك دستش قرآن را گرفته، و در دست ديگرش شمشير و بالاى سر افراد ايستاده (و امروز به جاى شمشير بمب هستهاى همراه با قرآن نشان مىدهند) به اين معنا كه يا به اين قرآن ايمان بياوريد و يا آنكه گردن شما را با اين شمشير مىزنيم (و يا توسط بمب هستهاى نابودتان مىكنيم) و متأسفانه گاهى خود مسلمانان هم حرفهايى مىزنند كه نه با تاريخ منطبق است و نه با قرآن، بلكه با حرفهاى دشمنان منطبق است يعنى حرفى را كه يك جنبهاش درست است، طور ديگرى تعبير مىكنند و بهانه بدست دشمن مىدهند. مثلاً مىگويند: اسلام با دو چيز پيش رفت با مال خديجه و شمشير على(ع) يعنى با زر و زور آگر دينى با زر و زور پيش برود، آن دين، چه دينى مىتواند باشد؟!
(ولى) قرآن حتى در يك جا هم ندارد كه دين اسلام با زر و زور به پيش رفته است…»(15)
4- بشارت دهنده و چراغ روشن
«يا ايّها النّبىّ انا ارسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً و داعياً الى اللّه باذنه و سراجاً منيراً و بشّر المؤمنين بانّ لهم من اللّه فضلاً كبيراً؛(16) اى پيامبر! ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذار كننده و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او قرار داديم. و چراغى روشنى بخش و مؤمنان را بشارت ده كه براى آنان از سوى خداوند فضل بزرگى است»
خداوند در آيه به صراحت اعلام مىكند كه پيغمبر آمده كه بشارت دهنده باشد و انذار كننده نسبت به گناهان و با منطق و استدلال به سوى خداوند و حق و حقيقت دعوت مىكند هر كس پذيرفت بشارت دو چندان و فضل بزرگ را دريافت خواهد كرد و آن كس كه بى راهه رفت خود ضرر كرده است و هرگز دستور به خشونت نداده است.
ب: مرورى به تاريخ زندگى آن حضرت
مرورى گذرا بر تاريخ 23 ساله رسالت آن حضرت بخوبى نشان مىدهد كه جز رحمت و رأفت و عفو و گذشت و در موارد لازم دفاع از خود در زندگى آن حضرت مشاهده نشده است و حتى دشمنان سرسخت او به اين امر اعتراف و اذعان داشتهاند.
1- آغاز وحى با خواندن و آغاز دعوت با توحيد.
اولين آياتى كه بر آن حضرت نازل شد سخن از قلم و فرهنگسازى و دعوت مىگويد: مىفرمايد: «بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد كسى كه انسان رااز خون بسته خلق كرد، بخوان و پروردگار تو گرامى است آنكه قلم را تعليم داد و به آدمى آنچه را كه نمىدانست آموخت»(17) انسان خشونت طلب هرگز سخن از قلم و آگاهى و تعليم به زبان نمىآورد. و اولين دعوت او به صورت علنى اين بود كه «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا؛ بگوييد معبودى جز خدا نيست رستگار مىشويد.
2- سيزده سال قربانى خشونت
پيامبر اكرم سيزده سال در مكه سپرى كرد، سه سال آن را به صورت غير علنى و سرّى مردم را به خدا دعوت و ده سال را علنى و آشكارا، در اين دوران حضرت و يارانش بدترين و زشتترين خشونتها را تحمّل كردند و هيچ كس پيدا نمىشود در اين دوران كه بگويد او و يارانش نه تنها خشونت طلب و خشونت خواه نبودند بلكه بدترين جسارتها و شكنجهها را از خشونت طلبان ديدند و تحمل نمودند، و آن روزى هم كه بر اين خشونتگران دست يافتند، ماندنىترين عفو و گذشت را در حق آنها روا داشتند. آرى نسبت به خود آن حضرت انواع و اقسام تهمتها را مورد استفاده قرار دادند و از آزار و اذيت جسمانى او لحظهاى كوتاهى نكردند گاه او را سنگباران نمودند و گاه با خاك روبه و سيرابى حيوانات او را آزار دادند، و زمانى خار بر سر راه او كاشتند و دورهاى نيز او را در شعب ابى طالب با بدترين و فجيعترين وضع در مدّت سه سال در محاصره اقتصادى قرار دادند.
سران خشونت و مهرههاى اصلى دشمنان آن حضرت اين افراد بودند، ابولهب عمو و همسايه آن حضرت كه مرتب او را تكذيب و اذيت مىكرد، اسود بن يغوث كه از مسخره چيان مسلمانان و آن حضرت بود، «وليدبن مغيره» «اميّه» «ابىّ» فرزندان خلف، ابوالحكم بن هشام كه بر اثر عناد زيادش او را ابوجهل خواندند، و او در جنگ بدر كشته شد. «عاص بن وائل» كه رسول خدا را «ابتر» مىخواند و عقبة كه لحظهاى دست از آزار مسلمانان و پيامبر نكشيد.(18)
اما نسبت به مسلمانان بدترين و زشترين خشونتها روا داشته شد، بلال را «اميّة بن خلف» بر روى ريگهاى داغ مىخواباند و سنگ بزرگى را روى سينه او قرار مىداد و از او جز صداى «احد احد؛ خدا يكى است» شنيده نشد به قدرى بلال را شكنجه كردند كه ورقة بن نوفل بر وضع او رقت كرد و گريست و به اميّه گفت: اگر او را با اين وضع بكشيد من قبر او را زيارتگاه خواهم ساخت.(19) ياسر و سميّهآن قدر شكنجه و آزار ديدند كه در راه توحيد به شهادت رسيدند، ياسر بر اثر شكنجه در گرماى سوزان و سميه نيز با نيزه بى رحم ابوجهل از پا درآمد.(20) عبدالله بن مسعود وقتى آياتى از اول سوره الرحمان را در مسجد الحرام تلاوت نمود، سران خشونت و كافران قريش به قدرى او را زدند كه خون از سرو صورت او جارى شد(21) و در نتيجه اگر انسان كمترين انصاف و محدودترين اطلاعات از تاريخ صدر اسلام و دوران بعثت پيامبراكرم(ص) داشته باشد اعتراف خواهد كرد كه پيامبر اكرم و مسلمانان نه تنها خشونت طلب نبودند بلكه قربانى خشونت شدند، و بدترين و بيشترين ضربهها را از ناحيه خشونت طلبان و كافران تحمل نمودند.
3 – هجرت براى فرار از خشونت
وضع رقّت بار مسلمانان و شكنجههايى كه از ناحيه رؤساى خشونت، به آنها مىرسيد پيامبر را بر آن داشت كه به مسلمانان اجازه هجرت دهد و به عنوان راهنمايى فرمود: «هر گاه به خاك حبشه سفر كنيد، بسيار براى شما سودمند خواهد بود، زيرا بر اثر وجود يك زمامدار نيرومند و دادگر در آنجا به كسى ستم نمىشود و آنجا خاك درستى و پاكى است و شماها مىتوانيد در آن خاك بسر ببريد، تا خدا فرجى براى شما پيش آيد.»(22)
كلام نافذ پيامبر باعث شد عدّهاى به سركردگى جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت كنند، رؤساى خشونت گر «دارالندوه» گروهى را به دنبال آنها فرستادند كه آنها را به مكه بازگردانند، ولى مأموران موقعى كه شنيدند كه كشتى مهاجران سواحل جده را ترك گفته بود. با اين حال آنهارا رها نكردند، بلكه گروهى را به سركردگى «عمروعاص» به حبشه فرستادند كه با تحريك شاه حبشه آنها را از آنجا بيرون رانند.
ولى سخنان سراپا روشنگر جعفر كه گذشته خشونتآميز كفار و پيام سراپا رحمت و رأفت اسلام و پيام آور آن را به تصوير مىكشيد نقشه سران خشونت را به هم ريخت.
«ما گروهى بوديم نادان و بت پرست از مردار اجتناب نمىكرديم، پيوسته به گرد كارهاى زشت بوديم. همسايه پيش ما احترام نداشت، ضعيف و افتاده محكوم زورمندان بوديم، با خويشاوندان خود به ستيزه و جنگ بر مىخاستيم، روزگارى به اين منوال بوديم، تا اين كه يك نفر از ميان ما كه سابقه درخشانى در پاكى و درستكارى داشت، برخاست و به فرمان خدا ما را به توحيد و يكتاپرستى دعوت نمود، و ستايش بتان را نكوهيده شمرد، و دستور داد در رد امانت بكوشيم و از ناپاكيها اجتناب ورزيم و با خويشاوندان و همسايگان خوش رفتار مىنماييم و از خونريزى و آميزشهاى نامشروع و شهادت دروغ، خيانت در اموال يتيمان و نسبت دادن زنان به كارهاى زشت دور باشيم… ولى قريش در برابر ما قيام كردند، و روز و شب ما را شكنجه دادند، تا ما از آيين خود دست برداريم، گرد خيانت و زشتيها برويم، ما مدتها در برابر آنها مقاومت نموديم تا آن كه تاب و توانائى ما تمام شد.»(23)
كوچكترين دقت در سخنان جعفر نشان مىدهد كه دين اسلام دين رأفت و رحمت و صلح و دوستى است و آن كسانى كه در مقابل مسلمانان قرار داشتند سراپا خشونت و وحشيگرى و قلدرى بودند.
خشونت سران قريش تا آنجا اوج گرفت كه تصميم گرفتند پيامبر را به قتل برسانند اما پيك وحى پيامبر اكرم(ص) را از نقشه شوم مشركان خبر دار نمود كه «هنگامى كه كافران بر ضد تو فكرى مىكنند، تا تو را زندانى كنند يا بكشند و يا تبعيد نمايند آنان با خدا از در حيله وارد مىشوند، و خداوند حيله آنها را به خود آنها بر مىگرداند.»(24)
لذا مجبور شد پيامبر اكرم در ماه ربيع الاول سال سيزدهم دست به هجرت بزند و به سوى مدينه حركت كند. على(ع) پس از مهاجرت رسول گرامى در نقطه بلندى از مكه ايستاد و فرمود: «هر كس پيش محمد امانت و سپردهاى دارد بيايد از ما بگيرد كسانى كه پيش پيامبر امانت داشتند با دادن نشانه و علامت امانتهاى خود را پس گرفتند.»(25)
راستى چنين فردى كه از ترس دشمنانش مجبور به هجرت شده است و به امانات همان دشمنان خيانت روا نمىدارد، و جان وصىّ خويش على(ع) را در معرض خطر قرار مىدهد براى ردّ امانات، مىتوان به او گفت خشونت طلب؟ آيا جز صداقت و انسانيّت چيز ديگرى مىتوان به او نسبت داد؟
4- نخستين اقدامات در مدينه و نشانههاى رأفت
انسان رئوف و مهربان و يا خشن رقى القلب هر جا وارد شود از اولين اقداماتى كه انجام مىدهد بخوبى قابل تشخيص و شناخت است، و اين قاعده را بخوبى مىتوان در رفتار پيغمبر اكرم(ص) مشاهده نمود، حضرت اولين اقدامى كه در مدينه انجام داد ساخت مسجد مدينه بود به عنوان مركز عبادت، و فراگيرى مسائل اسلامى، چرا كه مسجد تنها مركز پرستش نبود بلكه تمام معارف و احكام اسلامى، اعم از آموزشى و پرورشى در آنجا گفته مىشد، همه گونه تعليمات دينى علمى، حتى امور مربوط به خواندن و نوشتن در آنجا انجام مىگرفت تا آغاز قرن چهارم اسلامى غالباً مساجد، در غير اوقات نماز حكم مدارس را داشت.(26)
اين اقدام حضرت بخوبى نشان از رأفت و دلسوزى او دارد كه در پى هدايت تعليم و تربيت مردم است نه در پى چپاول و خونريزى و خشونت در حق آنان.
دومين اقدام حضرت اين بود كه پيمان برادرى بين مسلمانان به وجود آورد، با توجه به اين كه دو قبيله «اوس» و «خزرج» سالها با هم درگير بودند پيامبر اكرم (ص) با ورود در مدينه مأمور گشت كه مهاجرين و انصار را با يكديگر برادر گرداند، لذا در يك جمع عمومى اعلام فرمود: كه دو تا دو تا با يكديگر برادر دينى شويد.(27)
5- جنگهاى دفاعى و يا تحميلى
اگر كسى جنگهاى پيامبر اكرم(ص) را نشانه خشونتطلبى او بداند بايد گفت خيلى دور از انصاف و تاريخ قضاوت كرده است چرا كه اكثر جنگهاى آن حضرت دفاعى و تحميلى بوده است. لذا در اولين جنگ مسلمين قرآن اين مسئله را متذكر مىشود كه «اذن للّذين يقاتلون بانّهم ظلموا و انّ اللّه على نصرهم لقدير؛(28) به افرادى كه مورد هجوم واقع شدهاند اجازه دفاع داده شد زيرا آنان مظلوم و ستمديدهاند و خداوند به كمك و يارى آنان قادر و توانا است» در برخى از اين جنگها مانند خندق و احزاب مشركين تصميم داشتند اسلام و مسلمين را از ريشه بركنند منتهى دفاع مسلمانان مانع از اين عمل شد، يقيناً هر انسانى و حتى هر حيوانى دفاع از خويش را روا مىدارد و آن را قابل تمجيد و تأييد مىداند.
6- رأفت و گذشت در اوج قدرت
پيامبر اكرم (ص) در روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجرت با ده هزار نفر از مدينه به سوى مكه حركت كرد و با نقشه خردمندانه مكه را به محاصره در آورد و بدون خونريزى دشمن را وادار به تسليم نمود. از عواملى كه به تحقق اين هدف كمك شايانى نمود، علاوه بر مسئله «استتار» و «اصل غافلگيرى» اين بود كه عباس عموى پيامبر بعنوان خيرخواهى براى قريش به سوى مكه رفت و ابوسفيان را به اردوگاه اسلام آورد و سران قريش بدون ابوسفيان نمىتوانستند تصميم قاطعى بگيرند. هنگامى كه او در برابر عظمت بى سابقه اسلام سر تسليم فرود آورد و ابراز ايمان نمود پيامبر از وجود او براى ارعاب مشركان حداكثر استفاده را برد، چرا كه ابوسفيان بعد از مشاهده نيروى ده هزار نفرى مسلمانان به مكه برگشت و با رنگ پريده و بدن لرزان گفت: واحدهايى از ارتش اسلام كه هيچ كس را تاب مقاومت آنان نيست شهر را محاصره كردهاند و چند لحظه ديگر وارد شهر مىگردند پيشواى آنان محمد به من قول داده كه هر كس به مسجد و محيط كعبه پناه ببرد، و يا اسلحه به زمين گذارد، در خانه خود را به عنوان بى طرفى ببندد و يا وارد خانه من و يا خانه «حكيم حزّام» گردد، جان ومال او محترم و از خطر مصون است.
پيامبر به اين نيز اكتفا نكرد، پس از ورود به مكه علاوه بر پناهگاههاى سه گانه پرچمى به دست «عبدالله ختمى» داد و فرمود كه فرياد كند: هر كس زير پرچم او گرد آيد در امان است.(29)
سرانجام پيامبر اكرم وارد مسجد الحرام شد و دستور داد درب كعبه را باز كردند، و در حالى كه دستهاى خود را بر چهار چوبههاى درب گذارده بود رو به مردم كرده چنين گفت: سپاس خدايى را كه به وعده خود عمل نمود و بنده خود را كمك كرد و دشمنان را به تنهايى سركوب ساخت.
امروز بر شما ملامتى نيست
سكوت تا كى بر محوطه مسجد و بيرون آن، حكفرما بود، نفسها در سينهها حبس و افكار و تصوّرات مختلفى بر مغز و عقل مردم حكومت مىكرد، مردم مكّه در اين لحظات به ياد آن همه ظلم و ستم و بيدادگريهاى خود افتاده فكرهاى مختلفى مىكردند.
اكنون گروهى كه چندين بار با پيامبر به نبرد خونين برخاسته، و جوانان و ياران او را به خاك و خون كشيدهاند و سرانجام هم تصميم گرفته بودند كه شبانه به خانه بى پناه او بريزند، او را ريزه ريزه كنند، در چنگال قدرت پيامبر گرفتار شده، و پيامبر مىتواند از آنان همه نوع انتقام بگيرد.
اين مردم با تذكّر جرائم بزرگ خود، به يكديگر مىگفتند: لابد همه ما را از دم تيغ خواهد گذراند، يا گروهى را كشته و گروهى را بازداشت خواهد نمود و زنان و اطفال ما را به اسارت خواهد كشيد.
آنان گرفتار افكار مختلف شيطانى بودند كه ناگهان پيامبر با جملههاى زير سكوت آنها را شكست و چنين گفت: ماذا تقولون؟! و ماذا تظنّون؟! چه مىگوييد و درباره من چگونه فكر مىكنيد؟ مردم بهتزده و حيران و بيمناك، همگى با صداى لرزان و شكسته با توجّه به سابقه رأفت و گذشت پيامبر اكرم(ص) گفتند: ما جز خوبى و نيكى چيزى درباره تو نمىانديشيم، ترا برادر بزرگوار خويش، و فرزند برادر بزرگوار خود مىدانيم، پيامبر كه بالطبع رئوف و مهربان و با گذشت بود وقتى با جملههاى عاطفى آنان روبرو گرديد چنين گفت: به شما مىگويم: «لاتثريب عليكم اليوم يغفر اللّه لكم و هو ارحم الراحمين؛امروز بر شما ملامتى نيست، خدا گناهان شما را مىآمرزد او مهربانترين مهربانان است.»(30) راستى اين عمل جز از يك انسان رئوف و مهربان سر مىزند؟ و آيا در رفتار او بويى از خشونت مشاهده مىشود؟
اعلام عفو عمومى
يكى از افسران اسلام(31) هنگام ورود به مكّه اين شعار را سر داد.
اليوم يوم الملحمة اليوم مستحلّ الحرمه؛ امروز روز نبرد است، امروز جان و مال شما حلال شمرده مىشود؟ پيامبر اكرم(ص) از اين شعار فوق العاده ناراحت شد و براى تنبيه وى، دستور داد كه پرچم از دست وى گرفته شود، و از مقام فرماندهى عزل گردد و پرچم را به فرزند او داد، و دستور داد اين شعار را سر دهند اليوم يوم المرحمة؛ امروز روز رحمت (رأفت، گذشت، مهربانى) است. و آنگاه عفو عمومى را به شرح زير آغاز كرد و گفت: شما مردم هموطنان بسيار مناسبى بوديد، رسالت مرا تكذيب كرديد و مرا از خانهام بيرون ساختيد، و در دورترين نقطه كه من به آنجا پناهنده شده بودم با من به نبرد برخاستيد ولى من با اين جرائم همه شماها را بخشيده، و بند بندگى و بردگى را از پاى شما باز مىكنم و اعلام مىنمايم كه: «اذهبوا فانتم الطلقاء؛ برويد دنبال زندگى خود، همه شما آزاديد.»(32)
راستى اين عفو عمومى و گذشت و مهربانى در اوج قدرت كه مىتوانست تمام دشمنان خويش را از دم شمشير بگذراند و يا به بردگى كشد، جز از يك انسان رئوف، مهربان، و دلسوز و «رحمة للعالمين» صادر مىشود؟ راستى اگر آن حضرت ذرّهاى اهل خشونت بود لااقل براى تشفّى قلبش و انتقام از دشمنان خويش عدّهاى از دانه درشتهاى مشركين را به قتل مىرساند.
بسيارند كسانى كه تا قدرت ندارند اهل لطف و مهربانى هستند وقتى به قدرت دستيافتند بدترين خشونتها و جنايتها را به كار مىبرند.
امّا رسول رحمت و رأفت در اوج قدرت مرتبه اعلاى از رحمت و گذشت و عطوفت و مهربانى را به نمايش گذاشت اين رأفت و رحمت مىتواند درس بزرگى براى بشريت و مخصوصاً مسلمانان باشد كه مىتوانند با گذشت و رحمت بهترين زندگى را در كنار هم داشته باشند، و مسلمانان با محور قرار دادن آن وجود نازنين قوىترين اتحاد و انسجام را به وجود آورند.
پىنوشتها: –
1. سوره انبياء، آيه 107.
2. سوره قصص، آيه 43.
3. سوره نمل، آيه 77.
4. سوره انبياء، آيه 108.
5. ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، دارالحديث، بيروت، 1419 ج 7، ص 3201، و الطبقات الكبرى، ج 1، ص192.
6. مجمع البيان، ذيل آيه ى 108 انبياء، به نقل از تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 13، ص527.
7. تفسير نمونه، چاپ چهل و هفتم، ج 1، ص175.
8. همان، ص176.
9. مرتضى مطهرى، سيره نبوى، دفتر انتشارات اسلامى، ص 138.
10. سوره قلم، آيه 4.
11. سوره آل عمران، آيه 159.
12. ميزان الحكمه، همان، ج 7، ص3228، روايت 19975.
13. سيره نبوى، همان، ص 139.
14. سوره نحل، آيه 125.
15. سيره نبوى، همان، ص131.
16. سوره احزاب، آيه 45.
17. سوره علق، آيه 5.
18. تاريخ كامل ابى اثير، ج 2، ص 47-51، و رك فرازهايى از تاريخ اسلام، ص 123.
19. سيره ابن هشام، ج 1، ص 318.
20. كامل ابن اثير، ج 2، ص 45 .
21. سيره ابن هشام، ج 1، ص 314.
22. تاريخ طبرى، ج 2، ص 70.
23. تاريخ كامل، ج 2، ص 54-55، تاريخ طبرى، ج 2، ص 73، فرازهايى از تاريخ اسلام، ص133.
24. سوره انفال، آيه 30.
25. تاريخ كامل، ج 2، ص 75، و فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، ص204.
26. فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، همان، ص210.
27. همان، ص 114و سيره ابن هشام، ج 2، ص 123-126.
28. سوره حج،آيه 39.
29. امتاع الاسباع، ج 1، ص 379.
30. مغازى واقدى، ج 2، ص 835 به نقل از فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، ص 448 و درك بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 21،ص 107 و 132.
31. سعد بن عباده، رئيس خزرج.
32. فرازهايى از تاريخ اسلام، همان، ص 449.
روابط دختران و پسران از نگاه قرآن و روايات
روابط دختران و پسران از نگاه قرآن و روايات
مركز فرهنگ و معارف قرآن
مقدمه
روابط پسران و دختران جوان، در كشور ما به عنوان يك معضل اجتماعى مطرح است لذا بر اولياى خانه و مدرسه و به تبع آنها مسئولين فرهنگى و اجتماعى لازم است اين مسأله را به طور علمى بررسى نمايند و از هر گونه تصميم احساسى خوددارى نموده و با شناخت كامل آسيبها، زمينهها و راهكارهاى علمى و تخصصى با اين انحراف برخورد نمايند زيرا به حكم «ولا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ»(1) بايد از پيروى هر چيزى كه بدان علم نداريم پرهيز كنيم. در هر اعتقاد يا عملى كه تحصيل علم ممكن است، پيروى از غير علم حرام است و زمانى اقدام و ارتكاب عملى جايز است كه دليل علمى آن را تجويز نمايد.(2) براى بررسى اين معضل با سؤالهايى روبرو هستيم: 1- چه نوع روابطى، معضل اجتماعى به شمار مىرود؟ 2- چه آسيبهايى در اين زمينه جوانان ما را تهديد مىكند؟ 3- زمينههاى اين روابط آسيبزا چيست؟ 4- چه راهكارهايى براى پيشگيرى و هدايت صحيح وجود دارد؟
روابط آسيبزا
ارتباط و برخورد پسران و دختران، امرى اجتنابناپذير است زيرا بديهى است كه در جامعه، كوچه و خيابان، هنگام خريد و هنگام معاشرتها و… نمىشود ديوار و حائلى بين دو جنس كشيد. هنگامى كه از روابط دختران و پسران به عنوان معضل اجتماعى و آسيبزا ياد مىشود، منظور روابط پنهانى، غير عادى و ناپختهاى است كه به دور از هرگونه شناخت كافى بوده و به صورت هيجانى، تخيلات و رؤياهاى غيرواقعى صورت مىگيرد. دختران و پسرانى كه به منظور جلب توجه جنس مخالف و با هدف دوستيابى از بين آنان، ساعتها در خيابانها و اماكن عمومى از گوشهاى به گوشه ديگر مىروند و بدون اينكه به روشنى بدانند به دنبال چه چيزى هستند، وقت و انرژى خود را تلف مىكنند. گاهى اوقات افرادى مانند خود را مىيابند و روابط نامتعادلى برقرار مىكنند، لكن در نهايت با احساس سرخوردگى و بيهودگى و نيز احساس بيزارى از خود به خانه باز مىگردند. تعاليم انسانساز اسلام، اين نوع روابط را نهى مىكند نه اينكه زنان و دختران را از جامعه طرد نمايد و از هر نوع حضور و فعاليتهاى آنان و برخورد و ارتباط زنان و مردان جلوگيرى كند. اسلام، حفظ حريم ميان زن و مرد، عفت و حياء را مورد تأكيد قرار مىدهد. قرآن كريم يك نمونه از روابط سالم را بيان مىكند؛ دختران حضرت شعيب براى سيراب كردن گوسفندان صبر كردند تا مردان از سيراب كردن گوسفندانشان فارغ شوند و به كنارى بروند.(3) و هنگامى كه يكى از دختران شعيب از طرف پدر مأمور شد تا حضرت موسى را به خانه دعوت كند با كمال وقار و حياء با موسى سخن گفت(4) و حضرت موسى نيز بعد از قبول دعوت به دختر شعيب فرمود: راه را به من نشان بده و خودت پشت سر من بيا. براى اينكه ما دودمان يعقوب به زنان نگاه نمىكنيم.(5) اين الگوى شايسته به ما نشان مىدهد كه مىشود زنان و مردان در جامعه با يكديگر برخورد و تعامل داشته باشند و در عين حال حريم يكديگر، حياء و عفت خود را نيز حفظ كنند.
آسيبشناسى
الف – آسيب روانى: فقدان حريم ميان زن و مرد و آزادى معاشرتهاى بىبند و بار، هيجانها و التهابهاى جنسى را فزونى مىبخشد. غريزه جنسى، غريزهاى نيرومند، عميق و درياصفت است، هر چه بيشتر اطاعت شود، سركشتر مىگردد؛ همچون آتشى كه هر چه به آن بيشتر خوراك بدهند شعلهورتر مىشود.(6) روح بشر فوقالعاده تحريكپذير است، اشتباه است كه گمان كنيم تحريكپذيرى روح بشر محدود به حد خاصى است و از آن پس آرام مىگيرد. هيچ مردى از تصاحب زيبارويان و هيچ زنى از متوجه كردن مردان و تصاحب قلب آنان و بالأخره دلى از هوس سير نمىشود. از طرفى تقاضاى نامحدود خواه ناخواه انجام نشدنى است و هميشه مقرون است با نوعى احساس محروميت، دست نيافتن به آرزوها به نوبه خود منجر به اختلالات روحى و بيمارىهاى روانى مىگردد.(7) حال اگر در سطح جامعه، جاذبههاى جنسى رواج يابد و دختر و پسر روابطى آزاد داشته باشند، جلوهگرىهاى موجود در برخورد و حالات دختران موجب جلب توجه پسران شده، انحراف اذهان و آشفتگى فكر و دل آنها را در پى دارد. البته خود دختران نيز ضربهپذير هستند زيرا چه بسيار دخترانى كه سبب شوق دستيابى به نشانههاى مقبول زيبايى و زنانگى به اختلالات روانى دچار مىشوند.(8) از طرف ديگر اگر در كوچه و خيابان، دلبرى مرسوم گردد و جلوهگرى، هنر دختران محسوب شود و در روابط دختر و پسر تجاذب و دلبندى به ميان آيد، دخترانى كه از زيبايى لازم برخوردار نيستند، در فشار و استرس قرار مىگيرند و هميشه احساس كمبود و حقارت مىنمايند و لطمههاى جدى بر روح و روان آنان وارد مىسازد. آفت ديگر اين است كه افراد در اين نوع روابط كه معمولاً ناپايدار بوده و براساس سودجويى است نه تعهد، به شكست در عشق منتهى مىشوند. و در نتيجه روح لطيف و با نشاط آنها گرفتار افسردگى مىشود. ويل دورانت مىگويد: «زنى كه عاشق شد و معشوق خود را از دست داد، ممكن است اين گمشده برايش جبرانناپذير باشد. او روح خود را به تصوير خاصى پيوسته است و هر جا برود خاطراتش او را دنبال خواهند كرد.»(9)
عشق بازىهاى خيابانى قبل از ازدواج، آسيب ديگرى نيز دارد و آن اين است كه دائماً از فاش شدن روابط گذشته و تأثير آن بر زندگى آينده دچار تشويش خاطر و نگرانى هستند و اين نگرانى اثر مخربى بر بهداشت روانى انسان مىگذارد.
ب – آسيب اجتماعى: آنچه موجب فلج كردن نيروى اجتماعى است، آلوده كردن محيط كار به لذت جويىهاى شهوانى است.(10) زيرا از طرفى شخصيت و كرامت زن را در حد يك كالا براى كامجويى مردان تنزل مىدهد و امنيت روانى لازم را براى فعاليت اجتماعى او از بين مىبرد، و از طرف ديگر مردان، تمركز حواس و دقت كافى را براى كارهاى خود ندارند. هر چه روابط دختر و پسر ضابطهمندتر شود و جامعه از تحريكات شهوانى و جلوهگرىهاى جنسى دور گردد، اجتماع سالمتر خواهد شد و افراد جامعه بهتر به كار خود رسيدگى كرده، جوانان در محيط كار، درس و دانشگاه راحتتر خواهند بود و به پيشرفتهاى بيشترى خواهند رسيد.
ج – آسيب خانوادگى: معاشرتهاى آزاد و بى حد و مرز در برخى خانوادهها زمينه بىبند و بارى پسران و دختران را فراهم ساخته و ازدواج را به صورت يك وظيفه، تكليف و محدوديت در آورده است. تفاوت جامعهاى كه روابط جنسى را به محيط خانوادگى و كادر ازدواج قانونى محدود مىكند با اجتماعى كه روابط آزاد در آن اجازه داده مىشود اين است كه ازدواج در اجتماع اول، پايان انتظار و محروميت و در اجتماع دوم، آغاز محروميت و محدوديت است. در سيستم روابط آزاد جنسى، پيمان ازدواج به دوران آزادى دختر و پسر خاتمه مىدهد و آنها را ملزم مىسازد كه به يكديگر وفادار باشند و در سيستم اسلامى به محروميت و انتظار آنان پايان مىبخشد.(11) اختصاص يافتن استمتاعات و التذاذهاى جنسى به نهان خانه زناشويى و محيط خانواده و در كادر ازدواج، پيوند زن و شوهرى را محكم مىسازد و موجب اتصال بيشتر زوجين به يكديگر مىشود. پس آسيب اول، بىرغبتى به ازدواج و تشكيل خانواده است. آسيب ديگر همان است كه ويل دورانت مىگويد: «مرد، نگران و مضطرب است كه مبادا كسى پيش از او زنش را تصرف كرده باشد.»(12) پسرى كه قبل از ازدواج با افراد زيادى ارتباط داشته است به هنگام ازدواج به هر دخترى كه نظر كند، مىپندارد او نيز با پسرهاى متعددى ارتباط داشته و پاك و عفيف نيست و در نتيجه روح بى اعتمادى و سوء ظن در جامعه اوج مىگيرد و اين همان چيزى است كه قرآن كريم از آن نهى فرموده است «يا اَيُّهَا الَّذينَ ءامَنُوا اجتَنِبوا كَثيرًا مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعضَ الظَّنِّ اِثمٌ ولا تَجَسَّسوا ولا يَغتَب بَّعضُكُم بَعضًا اَيُحِبُّ اَحَدُكُم اَن يَأكُلَ لَحمَ اَخيهِ مَيتًا فَكَرِهتُموهُ واتَّقوا اللَّهَ اِنَّ اللَّهَ تَوّابٌ رَحيم»(13) بنابراين روابط آزاد زمينهساز بسيارى از سوءظنها است.
نكته ديگرى كه در جوامع آزاد و مختلط، خانوادهها را تهديد مىكند اين است كه زن و مرد، همواره در حال مقايسهاند، مقايسه آنچه دارند با آنچه ندارند و آنچه ريشه خانواده را مىسوزاند اين است كه اين مقايسهها آتش هوس را در زن و شوهر و مخصوصاً در وجود شوهر دامن مىزند.(14)
زمينهها و راهكارها
ما در اين قسمت به عوامل ايجاد كننده اين روابط و راههاى پيشگيرى آن مىپردازيم و چون هر زمينه، راهكار مخصوص به خود را دارد، براى حفظ پيوستگى و انسجام مطلب در ذيل هر يك از زمينهها، راهكار آن را نيز ذكر مىكنيم.
1- نگاه
يكى از زمينههاى ايجاد روابط ناسالم نگاه مسموم است. براى انسانى كه حب شهوات براى او زينت داده شده است(15) يك نگاه كافى است تا او را از خود بى خود كند و متحول سازد. نگاه، تيرى است از تيرهاى شيطان چه بسا نگاهى كه حسرتهاى طولانى را در پى دارد.(16) لذا حضرت على(ع)مىفرمايد: «ديدهها شكارگاههاى شيطانند»(17) بعضى «نگاهها»، ويروس «گناه» منتشر مىكنند پس فاصله چندانى بين نگاه و گناه نيست. كنار هر گناه دو فرمان است: شيطان مىگويد: «چشم بدوز» خداى رحمان مىگويد: «چشم و ديده فرو بند» تنها راهكار آسودگى دل و برچيدن اين زمينه همان است كه قرآن كريم مىفرمايد: مؤمنان نگاه خود را از نامحرم بگردانند. «قُل لِلمُؤمِنينَ يَغُضّوا مِن اَبصرِهِم»(18) و در روايات نيز آمده است كه كسى كه چشم خود را فرو بندد دل را آسوده كند.(19) از پشت به زنان نامحرم نگاه نيفكنيد.(20) از رو به رو به زن نامحرم خيره نشويد.(21) و اگر به طور اتفاقى نگاه به نامحرم افتاد چشم را بگردانيد.(22) و بار ديگر نگاه خود را به وى نيفكنيد.(23) حفظ نگاه مخصوص مردان نيست؛ زليخا اسير نگاه شده بود و زنان مصر با ديدن يوسف دست خود را بريدند.(24) لذا قرآن كريم به زنان مؤمن نيز دستور مىدهد كه چشم را از نگاه به مردان اجنبى فرو بندند.(25) لذا هنگامى كه مردى نابينا خدمت رسول خدا(ص) آمد، آن حضرت از همسران خود خواست كه جلسه را ترك كنند و پشت پرده قرار بگيرند. آنان با تعجب گفتند: «وى كور است.» حضرت فرمود: «شما كه كور نيستيد و او را مىبينيد.»(26) و الگوى زنان عالم حضرت زهرا(س) فرمودند: «خير زن در آن است كه نه او مردى را ببيند و نه مردى او را ببيند.»(27)
زدست ديده و دل هر دو فرياد
كه هر چه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجرى نيشش زفولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد(28)
2- خودآرايى و خودنمايى
يكى ديگر از علل گرايش جوانان به جنس مخالف، خودآرايى و خودنمايى است. خودآرايى ناپسند نيست بلكه خودآرايى به قصد خودنمايى در برابر نامحرم ناپسند است زيرا زمينه فساد جوانان است. جوان در اين سن، در برابر هزارها محرك كه قبلاً آنها را حس نمىكرد، حساس مىگردد. بعضى از صداها اين حساسيت را بر مىانگيزد… بعضى از حركات اين حساسيت را نيرو مىدهد، بعضى از مناظر در جلب آن بيش از همه مؤثر است، رنگها در فصل عشق غوغايى بر پا مىكند و رنگ سرخ منادى تملك و تصرف است»(29) اگر جوان در معرض اين همه محركهاى قوى قرار بگيرد، درياى شهوت او طوفانى مىشود و «غريزه جنسى، مخصوصاً در پسران، تا سر حد وجدان نفوذ كرده و تحريكات شهوانى همچون تصادم امواج به ساحل، شروع به مبارزه مىنمايد.»(30)
قرآن كريم براى برچيدن اين زمينه فساد به زنان مؤمن دستور مىدهد كه در خانههاى خود بنشينند و مانند زنان جاهليت نخست، خودنمايى نكنند.(31) زينت و آرايش خود را جز آنچه قهراً ظاهر مىشود بر بيگانه آشكار نسازند و بايد سينه و دوش خود را با مقنعه بپوشانند.(32) منظور از «زينت زنان» مواضع زينت است زيرا اظهار خود زينت از قبيل گوشواره و دست بند حرام نيست پس مراد از اظهار زينت، اظهار محل آنهاست.(33) زنان مؤمن نبايد پاى خويش را به زمين بكوبند تا آنچه از زينتشان كه پنهان است ظاهر شود.(34) طبيعى است كه جوان جذب مىشود. جوانى از انصار رسول خدا(ص) در كوچههاى مدينه زنى را ديد – در آن زمان، زنان مقنعه را پشت گوش مىانداختند – وقتى زن از او گذشت، او را تعقيب كرد و از پشت او را مىنگريست تا داخل كوچه تنگى شد و در آنجا استخوان يا شيشهاى كه در ديوار بود، به صورت مرد برخورد كرده آن را شكافت، همين كه زن از نظرش غايب شد تازه متوجه گرديد كه خون به سينه و لباسش مىريزد، با خود گفت: نزد رسول خدا مىروم و جريان را به او خبر مىدهم. رسول خدا از او پرسيد چه شده است؟ جوان جريان را عرض كرد. سپس جبرئيل نازل شد و حفظ حجاب و زينت را بر زنان مسلمان واجب نمود تا مردان مسلمان حفظ شوند.(35)
3- طنازى در سخن
يعنى زنان در برابر مردان آهنگ سخن گفتن را نازك و لطيف كنند، تا دل او را دچار ريبه و خيالهاى شيطانى نموده شهوتش را برانگيزانند و در نتيجه آن مردى كه در دل بيمار است به طمع بيفتد و منظور از بيمارى دل نداشتن نيروى ايمان است، آن نيرويى كه آدمى را از ميل به سوى شهوات باز مىدارد.(36) قرآن كريم براى جلوگيرى از روابط ناسالم ميان زنان و مردان مىفرمايد: «نازك و نرم با مردان سخن مگوئيد مبادا آنكه دلش بيمار است به طمع افتد بلكه درست و نيكو سخن بگوييد.»(37) يعنى سخن معمولى و مستقيم بگوييد، سخنى كه شرع و عرف اسلامى (نه هر عرفى) آن را بپسندد و آن سخنى است كه تنها مدلول خود را برساند، نه اينكه كرشمه و ناز را بر آن اضافه كنى، تا شنونده علاوه بر درك مدلول كلام، دچار ريبه هم بشود.(38) تأثير كلام به قدرى است كه مولاى متقيان از سلام كردن به زنان جوان خوددارى مىكند و مىفرمايد: «مىترسم از اين كه صداى آنها مرا خوش آيد و از اجرم كاسته شود.»(39)
4- تأخير در ازدواج
زن و مردم مكمل نيازهاى روحى و روانى يكديگرند و هر يك بدون ديگرى احساس فقر و نياز مىنمايد. زن به دنبال تقديس از جانب مرد و در آرزوى اين است كه تنها ملكه كاخ عشق و محبتش باشد.(40) و به قول ويل دورانت: زن فقط وقتى زنده است كه معشوق باشد و توجه كردن به او مايه حيات اوست.(41) و مرد نيازمند كسى است كه قلبش براى او بتپد و با گرمى نگاه و كلام پرمهرش، او را در مواجهه با ناملايمات زندگى اميد بخشد و خلاصه اينكه «هر يك از ما، در جدايى فقط نيمهاى از انسان است و هميشه نگران آن نيم ديگر است»(42) و اين نگرانى به آرامش تبديل نمىشود مگر از طريق آن يگانه راهى كه خداوند متعال ترسيم نموده و آسايش انسان را در آن قرار داده است.(43) «ومِن ءايتِهِ اَن خَلَقَ لَكُم مِناَنفُسِكُم اَزوجًا لِتَسكُنوا اِلَيها وجَعَلَ بَينَكُم مَوَدَّةً ورَحمَةً اِنَّ فى ذلِكَ لَأيتٍ لِقَومٍ يَتَفَكَّرون»(44) تا زمانىكه دختر و پسر جوان اين نياز فطرى را از راه ازدواج تأمين نكرده و به آرامش روانى نرسيده باشند در معرض خطر هستند لذا رسول خدا(ص) فرمود: آن كس كه ازدواج كند نيمى از دينش را حفظ كرده است.»(45)
5 – بستر اجتماعى
يك عامل بسيار مهم در ايجاد چنين روابطى، وجود زمينهاى اجتماعى و گاه پنهان در ميان جوانان است. اگر در جامعه جوان چنين افكارى رايج شود كه داشتن دوست پسر و يا دوست دختر، نشانه قدرت و جاذبه اجتماعى است و يا اين انديشه كه داشتن چنين روابط، نشانه بزرگ شدن است و يا پيدا كردن دوست براى يكديگر را بخشى از پيمان دوستى به شمار آورند، روز به روز بر ميزان اين روابط افزوده خواهد شد. براى رهايى از اين زمينه فساد راهكارهايى وجود دارد كه عبارتند از:
الف – اصلاح فرهنگ جامعه: اگر چنين افكارى در جامعه رسوخ كرده باشد بر مسئولين فرهنگى جامعه واجب است كه تمام امكانات و تلاش خود را در اصلاح فرهنگ جامعه به كار بگيرند زيرا تا فرهنگسازى درست صورت نگيرد خورده كارها نتيجه مطلوب را به همراه نخواهد داشت.
ب – دقت در انتخاب همنشين: بايد راههاى صحيح دوستيابى را آموزش داد تا جوانان با ديد باز و انديشمندانه همنشين و دوست خود را انتخاب نمايند زيرا رسول خدا(ص) مىفرمايند: «دين و منش هر شخصى، متناسب با دوست و همراه است.»(46)
6- مرحله رشد
اريكسون سن 12 – 20 سالگى را مرحله احساس هويت در مقابل سردرگمى هويت مىداند و مىگويد مشكل اين دوره خطر آشفتگى نقش به ويژه هويت جنسى و شغلى نوجوان است. در بعضى موارد جوانانى كه قادر به رو در رويى با سردرگمى نقش جنسى و شغلى خود نيستند، هويتى منفى را انتخاب مىكنند و به هويتها و نقشهايى متكى مىشوند كه به صورت نامطلوبترين و خطرناكترين اعمال به آنها عرضه شده است.(47) كسى كه احساس پيشرفت و رضايتمندى از هويت، شغل و خانواده خود ندارد به رفتارهاى ناهنجار روى مىآورد كه به اين رفتارها «رفتارهاى جايگزين» مىگويند. يكى از اين رفتارهاى جايگزين، برقرارى ارتباطهاى ناسالم است.
براى پيشگيرى از بروز اين مشكل، بايد به نوجوان و جوان در هويتيابى كمك كرد تا بتواند براى خويشتن تصويرى رضايت بخش و اميد آفرين به دست آورد. انسان بايد يك هويت منسجم را داشته باشد زيرا هر كس براساس ذات و طبيعت خود عملى انجام خواهد دارد.(48) عمل انسان مترتب بر شاكله او است به اين معنا كه عمل هر چه باشد مناسب با اخلاق آدمى است چنانچه در فارسى گفتهاند: «از كوزه همان برون تراود كه در اوست» پس شاكله يا هويت نسبت به عمل، نظير روح جارى در بدن است.(49) بنابراين بر والدين و مسئولين تعليم و تربيت واجب است كه در راه «هويت يا بىجنسى» به جوانان كمك كنند تا تصوير روشنى از جنسيت خود و نقشهاى مربوط به آن، برخوردهاى اجتماعى و دوستى دختران و پسران و عشق و امثال آن پيدا كنند.
7- عدم تقيد خانواده به مسائل دينى
جوانان اولين برخوردها و معاشرتهاى ناسالم و مختلط را در خانه تجربه مىكنند. فرهنگ خانواده است كه حد و مرزها را به فرزندان مىآموزد. اگر خانوادهها حدود شرعى را در روابطشان مراعات نكنند، ديگر چه انتظارى از جوانان با آن شرايط روحى و هيجانى مىتوان داشت لذا قرآن كريم مىفرمايد: «اى مؤمنان! خود و خانواده خويش را از آتش دوزخ نگاه داريد.»(50) يعنى خود و زن و بچه خود را تعليم خير دهيد و ادب نماييد.(51) و در نگهدارى اهل همين بس كه به آنها امر كنيد بدان چه كه خدا امر كرده و نهى كنيد از آنچه خدا نهى كرده است.(52)
8- بىتوجهى به نيازهاى جوانان در خانه
جوانان به محبت، برقرارى صميميت، تنوع،تفريح و هر چيزى كه شور و نشاط آنان را حفظ كند، هستند. اگر والدين اين نيازها را تأمين نكنند، خود او دست به كار مىشود و از آنجا كه معمولاً جوانان شتابزده و ناپخته عمل مىكنند، از هر طريقى براى رفع نياز خود اقدام مىكنند.
نكته ديگرى كه بايد به آن توجه داشت، پرهيز از بيكارى است. خداوند متعال به پيامبر گرامى اسلام(ص) توصيه مىفرمايد: «هنگامى كه از كار مهمى فارغ شدى خود را به كار ديگرى مشغول كن»(53) والدين بايد براى اوقات فراغت جوانان خود برنامه داشته باشند. فعاليتهاى اجتماعى، فرهنگى، ورزشى و تفريحى علاوه بر اينكه آنها را از بسيارى از فسادها حفظ مىكنند، در رشد ابعاد مختلف جوان مؤثر است.
والدين در برخورد با جوانان بايد طريق اعتدال را پيش بگيرند و از هر گونه افراط، تفريط، برخورد خشك، خشن و انعطافناپذير خوددارى كنند. و در ضمن نظارت و كنترل نامحسوس بر رفت و آمد و رفتارهاى آنان، شخصيت و حريم خصوصى آنان را حفظ نمايند زيرا اگر شخصيت او از بين برود و عزت و كرامتى نداشته باشد، هيچ اميد خيرى در او نيست.(54) و از سرزنش و ملامت نيز پرهيز كنند كه آتش لجاجت را در آنان شعلهورتر مىكند.(55)
9- رسانه
يكى ديگر از عوامل زمينه ساز روابط دختر و پسر رسانهها اعم از صدا و سيما، نشريات، اينترنت و ماهواره است كه بررسى ميزان تأثير آنها و چگونگى مقابله با آنها به تدوين مقالهاى مستقل نياز دارد.
پىنوشتها: –
1) اسراء/ 36.
2) الميزان، ترجمه موسوى همدانى، ج 13، ص 126 – 127.
3) قصص/ 23.
4) قصص/ 25.
5) الميزان، ترجمه موسوى همدانى، ج 16، ص 38.
6) مرتضى مطهرى، مسأله حجاب، ص 69.
7) همان، ص 72.
8) خانم دكتر سعداوى، چهره عريان زن، ص 168؛ ر.ك: مقدمهاى بر روانشناسى زن، ص 110.
9) ويل دورانت، لذات فلسفه، ص146.
10) مرتضى مطهرى، مسأله حجاب، ص 78.
11) مرتضى مطهرى، مسأله حجاب، ص 75.
12) ويل دورانت، لذات فلسفه، ص 141.
13) حجرات/ 12.
14) حداد عادل، فرهنگ برهنگى و برهنگى فرهنگى، ص 69.
15) آل عمران/ 14.
16) وسايل الشيعه، ج 14، ص 138.
17) منتخب ميزان الحكمه، ترجمه شيخى، ج 2 ،ص 999، حديث 6129.
18) نور/ 30.
19) مستدرك الوسائل، ج 14، ص 271.
20) همان، ص 274.
21) الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 35، حديث 6.
22) مسند احمد، ج 4، ص 358.
23) بحارالانوار، ج 104، ص 36.
24) يوسف/ 31.
25) نور/ 31.
26) مسند احمد، ج 6، ص 296.
27) بحارالانوار، ج 43، ص 54.
28) باباطاهر عريان.
29) ويل دورانت، لذات فلسفه، ص 128.
30) محمدتقى فلسفى، گفتار فلسفى (جوان)، ص 307.
31) احزاب/ 33.
32) نور/ 31.
33) الميزان، ترجمه موسوى همدانى، ج 15، ص 156.
34) نور/ 31.
35) كافى، ج 5، ص 521، حديث 5.
36) الميزان، ترجمه موسوى همدانى، ج 16، ص 461.
37) احزاب/ 32.
38) الميزان، ترجمه موسوى همدانى، ج 16، ص 461.
39) شيخ حر عاملى، آداب معاشرت، ص 67.
40) مرتضى مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، ص 148.
41) ويل دورانت، لذات فلسفه، ص 141.
42) ابوالقاسم مقيمى حاجى، جوانان و روابط، ص 7، به نقل از لذات فلسفه 122.
43) روم/ 21.
44) روم/ 21.
45) ميزان الحكمه، ج 4، ص 272، حديث 7807.
46) ميزان الحكمة، ج 5، ص 297، حديث 10221.
47) رواشناسى رشد (2)، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، ص 782.
48) اسراء/ 84.
49) الميزان، ترجمه موسوى همدانى، ج 13، ص 262.
50) تحريم/ 6.
51) الدر المنثور، ج 6، ص 244.
52) كافى، ج 5، ص 62.
53) انشراح/ 7.
54) شرح غرر و درر، آمدى، ج 1، ص 394.
55) ميزان الحكمة، ج 8، ص 485، حديث 17831.
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
محمد اصغرى نژاد
من كه هستم تا شما را بزنم
در نوشته برادر ستوان حسن دوشن آمده است: به اتفاق تيمسار بابايى به فرودگاه اهواز رفتيم تا با هواپيماى ترابرى 130 Cكه حامل مجروحين بود، به تهران برويم. عباس در فرودگاه بر روى چمنها نشست و به من گفت كه بروم و مقدمات رفتنمان را فراهم كنم… مسؤول ستاد وقتى فهميد با تيمسار بابايى آمدهام، از من خواست تا او را به دفتر ستاد بياورم. وقتى بيرون آمدم ديدم بسيجىها او را به كار گرفتهاند و در حال حمل برانكارد به داخل هواپيماست. با اينكه مىدانستم شهيد بابايى تازه از جبهه برگشته و نياز به استراحت دارد، به افسر خلبان هواپيما گفتم، ايشان تيمسار بابايى هستند. كمتر از او كار بكشيد.
آن خلبان با شنيدن اين جمله شگفت زده شد و بىدرنگ نزد تيمسار رفت و ضمن عذر خواهى از او خواست تا به داخل هواپيما برود… خلبان با خواهش و تمنا از بابايى تقاضا كرد تا به داخل كابين مخصوص خلبانان برود.شهيد بابايى به ناچار به قسمت بالايى كابين هواپيما رفت و خلبان براى انجام كارى هواپيما را ترك كرد. پس از چند دقيقه، درجه دار مسؤول داخل هواپيما، وارد كابين شد. با مشاهده شهيد بابايى كه با لباس بسيجى در كابين خلبان نشسته بود، چهرهاش را در هم كشيد و با صداى بلند گفت: چه كسى به تو گفته اينجا بيايى؟ پاشو برو پايين.
شهيد بابايى بدون اينكه چيزى بگويد، در حالى كه سر به زير داشت، پايين آمد و در كنار من نشست. هواپيما كه آماده پرواز شد، خلبان به همراه گروه پروازى از در جلو(ى) هواپيما وارد شد به محض ديدن تيمسار كه در قسمت پايين نشسته بود با اصرار دوباره شهيد بابايى را به قسمت بالا برد. وقتى هواپيما آماده پرواز شد. آن درجه دار پس از بستن در هواپيما وارد كابين خلبانان شد و با ديدن عباس بر سر او فرياد كشيد: باز هم كه تو بالا رفتى. مگر نگفتم كه جاى تو اينجا نيست. بيا برو پايين. اگر يكبار ديگر بيايى اينجا مىزنم تو گوشت.
هواپيما در حال حركت در داخل باند بود و خلبانان گوشى به گوش داشتند و چيزى نمىشنيدند.
شهيد بابايى براى بار دوم از كابين پايين آمد. چند دقيقه بعد خلبان از طريق گوشى به درجه دار گفت: از تيمسار پذيرايى كن.
آن درجه دار پرسيد كدام تيمسار؟
خلبان در حالى كه بر مىگشت تا پشت سر خود را ببيند، گفت: تيمسار بابايى كه در عقب كابين نشسته بودند، كجا رفتند!
درجه دار با شگفتى پرسيد: ايشان تيمسار بابايى بودند؟!
سپس ادامه داد: قربان، من كه بدبخت شدم. بنده خدا را دوبار پايين كشاندهام.
درجه دار به طرف ما آمد و به حالت خبردار در مقابل شهيد بابايى ايستاد.
صورتش را جلو برد و گفت: تيمسار بزن تو گوشم. جون مادرت منو بزن، من اشتباه كردم.
شهيد بابايى گفت: برادر، من كه هستم تا شما را بزنم.
درجه دار گفت: تيمسار، به خدا گفته بودند كه مرام شما مرام حضرت على (ع) است ولى نه اينقدر. اگر حضرت على (ع) هم بود، با اينكار من به حرف مىآمد.
تيمسار مرتب مىگفت: استغفرالله، اين چه حرفى است كه شما مىزنيد.
درجه دار گفت: قربان خواهش مىكنم تشريف بياوريد بالا.
عباس گفت: همينجا خوب است.
درجه دار آمد و در كنار ما نشست. او تا تهران پيوسته مىگفت: تيمسار، من را ببخش، به على مريدت شدم.
و شهيد بابايى ساكت و آرام نشسته بود. صورتش گل انداخته و همچنان سرش پايين بود.(1)
مگر همسر و فرزندان من با بقيه فرق مىكنند؟
در خاطره سرهنگ ولى الله كلاتى آمده است. در سالهاى 60-61 كه بنزين به صورت كوپنى توزيع مىشد، من متصدى توزيع كوپنهاى اختصاصى پايگاه اصفهان بودم. شهيد بابايى بيشترين سهم را به خلبانان شكارى كه در جنگ نقش فعالى داشتند، مىدادند و من موظف بودم تا كوپنها را فقط به دستور شخص ايشان توزيع كنم روزى ستوان صادقى نزد من آمد و گفت: پدر خانم بابايى مىخواهد همسر و فرزندان بابايى را به قزوين ببرد به همين خاطر نياز به كوپن بنزين دارد. من با توجه به اين كه او كوپن را براى خانواده بابايى مىخواست، بدون كسب اجازه از شهيد بابايى يك كوپن به ايشان دادم. فرداى آن روز ماجرا را براى ايشان توضيح دادم. بابايى عصبانى شد و گفت: چرا شما اينكار را كرديد؟ گفتم، آخر موسى صادقى گفت، ايشان با ناراحتى پاسخ داد: موسى گفته باشد. شما چه حق داريد كه كوپن اداره را به ايشان بدهيد! گفتم: حالا كه طورى نشده است. مىروم و يك كوپن تهيه مىكنم و مىگذارم سرجايش. شهيد بابايى با عصبانيت گفت: برادر جان، مگر همسر و فرزندان من با بقيه فرق مىكنند؟! خوب با اتوبوس بروند. چه كسى واجب كرده كه حتماً بايد با ماشين سوارى بروند؟ اگر شما مىبينيد كه ما به آقايان خلبانان كوپن مىدهيم، مسألهاش فرق مىكند. اين نيست كه شما هم بذل و بخشش كنيد.
اين ماجرا گذشت و من به دستور ايشان رفتم و آن كوپن را از ستوان صادقى گرفتم.(2)
گريزان از شهرت
در روايت ستوان موسى صادقى آمده است: حدود سالهاى 61و62 زمانى كه شهيد بابايى فرمانده پايگاه اصفهان بود، يكى از پرسنل نقل كرد، در شب جمعهاى به طور اتفاقى به مسجد حسين آباد اصفهان رفتم.
در تاريكى متوجه شدم صدايى كه از بلندگو به گوش مىآيد، خيلى آشناست. پس از پايان دعا كه چراغها روشن شد ديدم كه حدسم درست بوده. كسى كه دعاى كميل مىخوانده است، سرهنگ بابايى است. خوشحال شدم و جلو رفتم سلام كردم و گفتم: جناب سرهنگ، قبول باشد ان شاءالله. اطرافيان با شنيدن كلمه سرهنگ به شهيد بابايى نگاه كردند. بعد از احوالپرسى كه با هم كرديم، از چهره او دريافتم كه ناراحت است. وقتى علت را جويا شدم، پاسخ دادند: كاش واژه سرهنگ را نمىگفتى.
فهميدم كه تا آن لحظه كسى از اهالى آن منطقه، شهيد بابايى را نمىشناخته و ايشان هر شب جمعه به عنوان شخص عادى به آن مسجد مىرفته و دعاى كميل مىخوانده است. پس از اين ماجرا او ديگر در آن مسجد دعاى كميل نخواند. زيرا هميشه دوست مىداشت تا ناشناس بماند.(3)
ترجيح رضايت خدا
در خاطرهاى آمده است: پس از مدتى كه مهدى باكرى به جبهه مىآيد و رشادتها از خود نشان مىدهد، برادرش حميد هم به دنبال او مىآيد. حميد بلافاصله پس از ورود، به ستاد فرماندهى مىرود، جايى كه آقا مهدى در آنجا مستقر است. پس از سلام و احوالپرسى، آقا مهدى از حميد مىخواهد كه به كارگزينى پيش آقاى روز بهانى برود و مداركش را تحويل بدهد وكارهاى مقدماتى را پشت سر بگذارد. حميد نزد آقاى روزبهانى مىرود و متوجه مىشود معرفى نامهاى كه لازم بوده است از سپاه تبريز بگيرد، ندارد… آقاى روزبهانى به او اطمينان مىدهد كه با تأييد فرمانده… اين مشكل حل است. وقتى حميد مجدداً نزد آقا مهدى مىآيد و جريان را به او مىگويد، آقا مهدى با همان لبخند مليح هميشگى، چشم در چشمان حميد مىدوزد و پس از مكثى نسبتاً طولانى مىگويد: حتماً تو نمىخواهى كه من كار غير قانونى انجام دهم. خدا راضىتر است كه به تبريز بروى، سرى به خانواده بزنى، سلام ما را هم برسانى و بعد با مدارك كامل پيش ما بيايى. سپس دستان برادرش حميد را به گرمى مىفشرد، صورتش را مىبوسد و او را تا دم در بدرقه مىكند.(4)
هنوز نمىدانست با چه كسى طرف است
در خاطرهاى آمده است: حاج حسين (خرازى فرمانده لشكر 14 امام حسين (ع)) كه با سر و روى خاكى از خط برگشته بوده مىخواست براى شركت در جلسه به قرارگاه برود، ناچار بود سروصورت را صفايى بدهد. آن زمان ما در فاو خط پدافندى محكمى در جاده ام القصر داشتيم. آن روز حمام خراب شده بود و بچهها براى استحمام به نهرهاى كنار اروند مىرفتند. حاج حسين به راننده تانكر آب گفت: برادر، مىشود لوله آب را روى سر من بگيرى تا سرم را بشويم.
راننده كه حسين را نشناخته بود، گفت: مگر خون تو از بقيه رنگينتر است؟! برو در نهر شنا كن. حاجى گفت: من به آن آب حساسيت دارم.
و بلأخره با اصرار، راننده شلنگ را روى سر حاجى گرفت: موقع شستن سر به خاطر اينكه حاجى يك دست داشت، مقدارى در شستن شامپوها معطل شد و راننده هم براى اينكه كار زودتر تمام شود، مقدارى آب داخل يقه حسين ريخت و شروع كرد به نق زدن كه: تو كه يك دست دارى، چرا به جبهه آمدهاى تو كه حتى نمىتوانى كارهاى خودت را هم انجام بدهى؟ و حاج حسين همچنان ساكت بود…راننده هنوز نمىدانست با چه كسى طرف بوده است.(5)
پرافتخار ولى بى توقع
در خاطرهاى از اكبر اردستانى برادر سرلشكر شهيد مصطفى اردستانى آمده است: زمانى كه پدرم به رحمت ايزدى پيوسته بود، شهيد ستارى همراه تنى چند از فرماندهان و پرسنل نيروى هوايى براى شركت در مراسم ختم آن مرحوم به ورامين آمده بودند. در آن روز شهيد ستارى برايم تعريف كرد: در يكى از عملياتهاى برون مرزى، حاج مصطفى كار بزرگى انجام داده بود. و من با چند تن از فرماندهان نيروى هوايى براى استقبال ايشان به مهرآباد رفتيم. وقتى از هواپيما پايين آمد، او را در آغوش كشيدم و با بوسيدن گونههايش اين موفقيت بزرگ را به او تبريك گفتم. سپس به اتفاق سوار ماشين شديم تا به ستاد نيروى هوايى برويم. حاج مصطفى به راننده گفت: از ميدان شوش برو. فكر كردم در آن مسير كارى دارد لذا سؤال نكردم. ماشين حركت كرد و مسير شوش را در پيش گرفت. وقتى به ميدان شوش رسيديم، به راننده گفت: نگهدار، من پياده مىشوم. فكر كردم قصد خريد وسيلهاى را دارد. ولى هنگامى كه پياده شد، گفت: «تيمسار،ببخشيد، بچههاى من ورامين هستند. مىخواهم بروم ورامين.» گفتم چطورى، با چه وسيلهاى؟
گفت: ايستگاه ورامين كنار ميدان شوش است. با مينى بوس مىروم.
به او گفتم: آخه اينطور كه نمىشود. ماشين يا اول شما را به ورامين برساند بعد مرا به ستاد ببرد يا با هم تا ستاد مىرويم. مرا كه رساند، تو را ورامين مىبرد.
اصرار من سودى نبخشيد و او مرتب با تكان دادن دست از ما خداحافظى مىكرد و از ماشين فاصله مىگرفت. من كه اخلاق او را مىشناختم و مىدانستم كه از هرگونه تكبّر و بزرگ بينى به دور است، تسليم خواستهاش شدم با چشم تا ايستگاه مينى بوس او را بدرقه كردم. درون جمعيت منتظر ماشين جا گرفت و چند لحظه بعد پا در ركاب ماشين گذاشت. انگار نه انگار كه ساعتى قبل چه افتخارى براى مملكت آفريده است. ناشناس و بى تكلف بر صندلى مينى بوس تكيه زد و ما نيز راه ستاد نيروى هوايى را در پيش گرفتيم.(6)
بوى عطر دهان دهقان
روزى دهقانى از اهالى روستاى همدان نزد آخوند همدانى مىآيد و مسألهاى شرعى را مىپرسد. آخوند در بين سخنان دهقان متوجه بوى معطرى مىشود كه فضا را احاطه كرده است به طورى كه قبلاً چنين بوى معطرى به مشامش نرسيده بود.(آخوند ملاعلى همدانى علاقهاى وافر به عطر داشت و هميشه از بهترين عطرها استفاده مىكرد) از دهقان مىپرسد: از چه عطرى استفاده مىكنيد؟ دهقان جواب مىدهد: من اصلاً از عطر استفاده نمىكنم هر بار كه اين دو با هم كلامى رد و بدل مىكردند، فضا معطر مىشد به طورى كه پاسخ سؤال دهقان تحت الشعاع قرار مىگرفت. بالأخره دهقان مجدداً سؤال مىكند: آقا، چرا جواب سؤال مرا نمىدهيد؟ ملا در جواب مىگويد: اگر راز اين مسأله را ندانم، پاسخ نمىدهم. دهقان مىگويد: من فردى كشاورز هستم و دائماً در حال كار يا فراغت به ذكر صلوات مىپردازم. شبى در خواب ديدم كه در مسجد النبى(ص) هستم و همه اوليا و انبيا نيز جمع هستند. رسول خدا(ص) خطاب به آنها فرمود: آيا مىدانيد امروز بيش از همه چه كسى به ياد ماست؟ عرض كردند خير يا رسول الله، رسول خدا اشاره به من كردند و آنگاه مرا كه در گوشهاى ايستاده بودم به جلو صدا زد و در حضور آنها دهانم را بوسيدند و از آن به بعد هر گاه لب به سخن مىگشايم، چنين عطرى خوشبو در فضا احساس مىشود.(7)
پاداش به ميزان عمل
در خاطرهاى از برادر جانباز سعدالله احمدى آمده است: روزى براى خريد وسايل به خيابان اتابك رفتم و يادم آمد كه به محله شهيد احمد عربشاهى بروم (خدا رحمتش كند) و سرى به خانوادهاش بزنم. در خانهاش را زدم. كسى باز نكرد. منتظر بودم و به عكس كوچكى كه در روى در زده بودند، نگاه مىكردم. يكى از همسايهها گفت كه منزل نيستند. وقتى خواستم برگردم، در باز شد و پدرش بيرون آمد. اين را هم بگويم كه پدرش ناشنواست و لب خوانى مىكند به او گفتم: كس ديگرى در خانه نيست؟ گفت نه، و مرابه داخل خانه برد. پس از صحبت و احوال پرسى، هديهاى ناقابل كه باخود داشتم، براى فرزند شهيد و مادر شهيد، به او دادم و خداحافظى كردم و از خانه بيرون آمدم. در راه پولم را شمردم و ديدم كه داخل جيب من 600 تومان پول هست. با خود كلنجار مىرفتم كه اين را هم چيزى مىخريدى و مىدادى. چيزى از تو كم نمىشد. بعد مىگفتم از خيابان اتابك تا خيابان نارمك خيلى راه است، چطور برگردم. همينجور كه فكر مىكردم به سر خيابان عارف رسيدم. در همين احوال بودم كه يك اتوبوس شركت واحد ايستاد و راننده گفت: حاج آقا بفرما بالا. گفتم: من سوار نمىشوم. گفت: من كه نمىخواهم تو را بدزدم، بيا بالا – در مسير، هر جا خواستى پياده شو. ديدم راست مىگويد.سوار شدم. از چهار راه عارف تا سه راه افسريه آمد. وارد اتوبان شود تا تهران پارس رسيد و من منتظر بودم تا مرا پياده كند. از آنجا به خيابان گلبرگ آمد و تا سر كوچه مان كه رسيد، گفتم: نگه دار. تشكر كردم و پياده شدم. اين گوشمالى خداوند بود و چه قشنگ بنده خود را گوشمالى مىدهد كه تو اين كار را كردى، من هم تو را رساندم. اگر آن 600 تومان را هم داده بودى، باز بنز تو را مىرساندم، حالا كه ندادى، با شركت واحد رساندمت.(8)
چرا معرفى كرديد؟!
در خاطرهاى از دورى شديد سردار ميثمى از شهرتطلبى آمده است: «از شهرت گريزان بود اصلاً اجازه نمىدادند در جايى نام او مطرح شود و سعى مىكرد در هر كارى، وضعيت به گونهاى باشد كه به چشم نيايد. يك بار براى مأموريت و گزارش وضعيت جبههها به طرف تهران حركت كرديم. ابتدا به خدمت مقام معظم رهبرى كه در آن زمان رئيس جمهور بودند رسيديم. در آن جلسه، حاجى ما را معرفى كرد و گزارش لازم را به عرض ايشان (مقام معظم رهبرى) رسانديم بى آنكه خودش معرفى شود. سپس رفتيم به خدمت حجت الاسلام هاشمى رفسنجانى در آن جلسه هم تمام تلاش خود را به كار برد تا معرفى نشود ولى يكى از دوستان، وقتى مشغول گزارش دادن بود، رو به او كرد و گفت، ايشان هم حاج آقا ميثمى هستند.
وقتى اين حرف از دهان دوستمان خارج شد، نگاه به حاج آقا ميثمى كردم. صورتش سرخ شد و سرش را به زير انداخت. حجت الاسلام هاشمى رفسنجانى سرشان را با خوشحالى تكان دادند و گفتند: بله، بعضى وقتها گزارشات خوبى از ايشان به دستمان مىرسد.
جلسه تمام شد و در تمام وقت، حاج آقا ميثمى با ناراحتى نشسته بود. بيرون كه آمديم، بى اختيار گفت: چرا مرا معرفى كردى؟(9)
جسمى كه جان شد
برادر عباس قربانى گويد: «نزد يك عمليات والفجر هشت (20/11/64 فاو) من به عنوان پيك با آقاى قوچانى همراه او بودم. چهرهاش با قبل فرق مىكرد. نورانيت خاصى پيدا كرده بود. در عمليات بدر (19/12/63،شرق دجله) هم من با او بودم و گاهى صحبت از شهادت مىكردند ولى در اين عمليات، قضيه فرق مىكرد. از سخنرانى هايش و از برخوردهايش مشخص بود به واقعياتى كه ما از كشف آن عاجز بوديم، رسيده است…»(10)
درباره نحوه شهادت وى در كتاب نبرد فاو آمده است: «روز چهارم عمليات والفجر هشت، آتش توپخانه و حملات هوايى دشمن در كليه محورهاى عملياتى و خطوط پدافندى و نيز در اطراف و داخل شهر فاو و عقبه خودى نسبت به روزهاى قبل افزايش مىيابد. از ترددها نوع آرايش و تقويت يگانهاى ارتش عراق نيز چنين بر مىآيد كه آنها خود را براى پاتكهاى سنگينترى آماده مىسازند.
همزمان با شروع فعاليت رزمندگان اسلام براى پاكسازى عناصر گارد كه پشت خط خودى حضور داشتند دشمن نيز با استعداد فراوان زرهى و پياده، دست به پاتك شديدى از طريق جاده آسفالت به طرف سه راهى(كارخانه نمك) مىزند پس از گذشت دو، سه ساعت از درگيرى، انبوهى از امكانات ترابرى و زرهى سوخته شده دشمن در پانصد مترى تا يك كيلومترى سه راه، جاده آسفالت را مسدود مىكند. در ساعت 14، پس از مدّت كوتاهى آرامش، همزمان با اجراى شديد توپخانه دشمن، ادامه پاتك در دشت سمت راست جاده بصره براى تصرف سه راه و قرارگاههاى حاشيه جاده شنى به طور ناگهانى آغاز مىگردد. نيروهاى دشمن با استعداد بيشترى، در حمايت آتش تهيه و گلوله باران شيميايى توپخانه، براى تصرف جاده آسفالته در پشت سر رزمندگان، و پيشروى به سمت خط خودى از سوى مقابل، اقدام به پاتك مىكنند تا در پى آن، گردان حضرت ابوالفضل (ع) را به محاصره خويش در آوردند. امّا افراد گردان حضرت ابوالفضل (ع) با استوارى هر چه تمامتر به مقاومت در برابر آتش تهيه و هجوم تانكها و نفرات پياده دشمن ادامه مىدهند. فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) به همراه على قوچانى فرمانده يكى از تيپهاى لشكر 14 امام حسين(ع) و فرمانده محور عمليات، از طريق بى سيم مسؤولان را از حضور دشمن در سمت راست جاده بصره باخبر مىكنند و درخواست كمك مىنمايند. افراد گردانهاى ديگر كه هر كدام از شب گذشته تا كنون فعالانه در حال درگيرى به سر برده، تعدادى از آنها آلوده به مواد شميايى شدهاند و در چهره يكايكشان آثار خستگى و كوفتگى شديد ظاهر شده و توانايى كمك به گردان مزبور را ندارند، از اينرو فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) كه تا كنون پاسخگوى پاتك شديد دشمن بوده است، بنا به ضرورت پيشنهاد عقب نشينى داد. و پس از جلب موافقت فرماندهان بالاتر، به قصد پدافند، يك كيلومتر عقبتر از سه راه، گردان را مستقر مىسازد. برادر قوچانى كه از صبح امروز در خط مقدم كنار نيروهاى مقاوم گردان ابوالفضل(ع) حضور يافته و به فرمانده گردان در امور مختلف كمك رسانده است، اكنون نيز در عقب نشينى گردان، به صورت اختيارى و منظم، نقش فعالى ايفا مىكند. او موضعى را كمى عقبتر مشخص مىكند و با تسلط كافى به همراه فرمانده گردان، حركت نيروها را كنترل و هدايت مىنمايد. او در اين راه چنان به تكاپو مىافتد كه گويى با خود عهد بسته است كه چون تا اين ساعت در شرايط سخت و سنگين مقاومت، شريك بسيجيان بوده است، در اين برهه از عمليات نيز بعد از عزيمت آخرين نفر، به عقب برگردد.
او جلوتر از همه افراد در اين مسير به اين سو و آن سو مىرود و لحظهاى از تحرك باز نمىايستد. سنگر به سنگر مواضع خودى را سركشى مىنمايد و در پى آخرين نفرات گردان، تلاش مىورزد… به خاطر اطمينان يافتن از رفتن كليه بسيجيان در خط، در زير آتش شديد دشمن كه در اين ساعت شدت يافته بود پيوسته به جستجو ادامه مىدهد و با دوندگى و فريادهاى بلند، افراد احتمالى باقيمانده را خبر مىكند. نيروهاى دشمن با كاهش آتش نيروهاى خودى، هر لحظه به محل سه راه نزديكتر مىشوند امّا على قوچانى سرگرم وظيفه خطير خويش است و با روحيهاى سرشار از علاقه به بسيجيان و دلسوزى غير قابل توصيف، همچنان منطقه را كنترل مىكند.
همزمان با پايان گرفتن عقب نشينى گردان (حضرت ابوالفضل(ع)) او نيز براى پيوستن به نيروها خود را آماده مىكند اما چيزى از خط فاصله نگرفته است كه تانكهاى دشمن متوجه حضور وى شده و وى را به عنوان آخرين نفر، مورد هدف قرار مىدهند. نيروهاى خودى كه از دور ناظر صحنه هستند، در يك لحظه، على قوچانى را همچون شعلهاى از آتش مشاهده مىكنند كه به سرعت محو مىشود. در بررسىهاى انجام شده هيچگونه اثرى از او به دست نمىآيد و او كه انسى عميق و پيوندى ناگسستنى با بسيجيان داشت، وجودش را فدا مىسازد و تنها مشتى خاك از خود، براى خانوادهاش به يادگار مىگذارد.»(11)
عزيزى ديگر گويد:«وقتى آقاى قوچانى شهيد شد، آقاى خرازى (فرمانده لشكر 14 امام حسين(ع)) به من مأموريت داد به محل شهادت او بروم و از نزديك جستجو كنم شايد چيزى از جسدش بيابم. وقتى به منطقه رفتم…نااميد برگشتم. وقتى خبر آن را به آقاى خرازى دادم، باورش نشد… همراه هم به منطقه رفتيم و از نزديك، محل شهادت او را نشان دادم و اين بار خود (آقاى خرازى) بررسى كرد و به نتيجه نرسيد…»(12)
يكى از همرزمان شهيد قوچانى به نام مصطفى دامغيان – كه در يكى از عملياتهاى گشت جانباز گرديد گويد:«يادم مىآيد بعضى مواقع (شهيد قوچانى) مىگفت:«من دلم مىخواهد مفقود شوم و از بدنم اثرى نماند! وقتى علت را پرسيدم، به طور جدى و از ته دل مىگفت :براى اين كه خدا را راضى كنم، امام از دستم راضى باشد و خجالت شهدا را نكشم.»(13)
پىنوشتها: –
1. پرواز تا بى نهايت، ص172-170.
2. پرواز تا بى نهايت، ص 146.
3. پرواز تا بى نهايت، ص131.
4. گلشن ياران، ص 58.
5. هزار قله عشق، ص 127،128.
6. اعجوبه قرن، ص154و155.
7. به نقل از حجةالاسلام رستگارى ر.ك: ياد آن روزها، احمد حسينيا، ص 66و67.
8. يالثارات الحسين(ع)، ش 241، ص 11.
9. روح آسمانى، ص130و131.
10. راوى: عباس قربانى، ر.ك.
11. جان عاريت، ص 160و155.
12. جان عاريت، ص 78.
13. جان عاريت، ص56.
ريشه ها و ميوه هاى قيام 15 خرداد 1342 2
ريشهها و ميوههاى قيام 15 خرداد 1342
قسمت دوم
غلامرضا گلى زواره
انحراف در پوشش انقلاب
حدود چهل روز بعد از قضاياى لغو لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى و در 19 دى ماه 1341 عدّهاى كشاورز با لباسهاى محلى از سراسر كشور در يكى از استاديومهاى ورزشى تهران اجتماع مىكنند، شاه در انجام مأموريت خويش براى اين افراد سخنرانى مىنمايد و در ضمن گفتههايش به علما و روحانيت اعتراض مىنمايد و مزوّرانه مىگويد ما در صدد هستيم كشور را به سوى ترقى سوق دهيم و به حرفهاى ارتجاع سياه گوش نمىدهيم. در اين اجتماع براى اولين بار شاه اصول انقلاب سفيد را اعلام كرد و افزود اين اصول ششگانه را به رفراندوم مىگذارم، اين اصول بعدها به لوايح ششگانه معروف گرديد و اصولى بر آنها افزوده شد تا به نوزده اصل رسيد.
پس از اعلام همه پرسى از سوى شاه، در خصوص انقلاب شاه و مردم، بر اثر انتشار اعلاميه امام خمينى و ساير مراجع مبنى بر تحريم رفراندوم، در روز 6 بهمن كه زمان اخذ رأى ملّت بود، شهرهاى قم، تهران، مشهد و بسيارى از استانهاى كشور به صورت يكپارچه به حالت تعطيل درآمد و مردم به عزاى عمومى پرداختند. كمتر كسى از خانه بيرون مىآمد، چند نفر از واعظان معروف كه بر فراز منبر طبق فرمان مراجع بزرگ، شركت در اين همه پرسى را تحريم كرده بودند دستگير و به تهران انتقال داده شدند. در برخى شهرها در پناه اسلحه و قواى نظامى و انتظامى و با آوردن مأمورينى در لباس مبدّل و عدّهاى افراد بى اطلاع، رأى دادن آغاز شد. با اين كه جز اندكى آن هم با فشار و اختناق پاى صندوقهاى رأى نرفتند و رسانههاى وابسته به دستگاه ستم اعلام كردند: اصول پيشنهادى شاه با استقبال پرشور و بى نظير ملّت ايران روبرو گرديد.(1)
امّا رفراندوم مذكور در بين علماى حوزه و جامعه روحانيت مبارز، عكس خبرى بود كه در جرايد داخلى و خارجى انعكاس يافته بود و رژيم كه از اين روند آگاهى داشت و نمىخواست سرنوشت لوايح ششگانه دستخوش سرنوشت تصويب نامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى گردد، به فكر چارهجويى افتاد. در اين ميان يكى از مقامات دولتى به نام آقاى سليمان بهبودى بنا به درخواست علماى قم روانه اين شهر گرديد و بلافاصله با شخصيتهاى روحانى به گفتگو نشست و چند بار هم بين تهران و قم رفت و آمد كرد و ديدگاه مقامات حوزه قم را به اطلاع رژيم و بالعكس رسانيد.(2)
موضع علماء و امّت مسلمان
اواخر دى ماه 1341 – مقارن شعبان 1382 امام طى بياناتى در جمع علماى قم خاطرنشان ساخت: «دستگاه حاكمه براى اغوا و اغفال ملت، دام وسيعى گسترده و به يك سلسله اعمال ظاهر فريب و گمراه كننده دست زده است و ما اگر در مقابل به بيدار كردن و متوجّه ساختن توده مردم اقدام نكنيم و از افتادن آنها به دام استعمارى كه براى آنان گستردهاند جلوگيرى ننمائيم ملّت اسلام در معرض فنا و نيستى قرار خواهد گرفت و منحرف خواهد شد».(3)
امام در پيامى كه دوم بهمن 1341 صادر فرمود و مخاطب آن برخى متدينين تهران بودند فرمود: «اساساً پيش آوردن رفراندوم براى آن است كه تخلّفات قانونى قابل تعقيب كه مقامات مسؤول گرفتار آن مىشوند لوث شود…به نظر مىرسد اين رفراندوم اجبارى مقدمه براى از بين بردن مواد مربوط به مذهب است. علماى اسلام از عمل سابق دولت راجع به انتخابات انجمنهاى ايالتى و ولايتى، براى اسلام و قرآن و مملكت احساس خطر كردهاند، و به نظر مىرسد كه همان معانى را دشمنان اسلام مىخواهند به دست جمعى مردم سادهدل اغفال شده اجرا كنند…»(4)
با افشاگرىهاى امام خمينى موج اعتراض مردم به حركت درآمد، بازار تهران تعطيل گرديد و مردم به خيابانها آمدند و فرياد زدند: رفراندوم قلّابى مخالف اسلام است. در پيشاپيش تظاهر كنندگان، علماى تهران ديده مىشدند كه ناگهان قواى نظامى و انتظامى به آنان يورش بردند و عدّهاى را در كاميونهاى نظامى ريختند و به نقطه نامعلومى بردند امّا مخالفان در تهران بر خلاف فشار و يورش مداوم نظاميان كه هرگونه تحرّكى را با سرنيزه و اسلحه پاسخ مىدادند از تظاهرات ضد رژيم دست نكشيدند و فرداى آن روز در سوم بهمن ماه نيز اين اعتراضات ادامه يافت.
در همان حالى كه مردم بازار را تعطيل كرده و رفراندوم را تحريم نموده بودند، مقامات دولتى در تدارك استقبال و چراغانى شهر قم و ايجاد طاق نصرت بودند زيرا شاه اعلام كرده بود روز 4 بهمن 1341 ش به عنوان زيارت به قم مىرود. او مىخواست در قالب اين نيرنگ قدرت نمايى كند و به مردم ساير شهرهاى ايران وانمود كند مخالفت يكپارچه روحانيت با رفراندوم واقعيت ندارد. امّا در آستانه ورود شاه گروههاى عظيمى از مردم به راهپيمايى پرداختند و اعلاميّه علما را در تحريم توطئه جديد خواندند و شاه دوستان را به باد كتك گرفتند، عكس محمد رضا شاه را پاره كردند، كيوسك پليس را شكستند، طاق نصرت را درهم كوبيدند و شعار اسلام پيروز است استبداد محكوم است سردادند. در مقابل اين مخالفتها، چندين كاميون سرباز به قم آمد و به مدرسه فيضيه حمله كردند و بسيارى از مغازههاى بسته را مورد تهاجم خود قرار دادند و به نفع شاه شعار مىدادند. امام در مورد اين يورشهاى وحشيانه اظهار داشت ديگر هيچ گونه تفاهم با دستگاه حاكمه وجود ندارد مگر اين كه شاه براى جبران اهانت به حريم مقدّس روحانيت، نخست وزير (اسد اللّه علم) را به عنوان مجرم از مقامش عزل كند و به اين زد و خوردهاى خونين و پليسى پايان بخشد.(5)
براى آمدن شاه تمام امكانات بسيج گرديد و با اتوبوسهاى واحد عدّهاى را از نقاط ديگر به قم آوردند و نيروهاى نظامى را در همه جا مستقر نمودند. شاه پس از انجام مراسم زيارت در ميدان آستانه طى نطقى مخالفين مذهبى را مورد حمله قرار داد و آنان را ارتجاع سياه ناميد و تحريم كنندگان رفراندوم را عدّهاى نفهم و قشرى دانست. همين سخنان شاه، عليه خودش مورد بهره بردارى قرار گرفت و او از اين مسافرت نتيجه مثبتى بدست نياورد.(6)
اگرچه رژيم روز رفراندوم( ششم بهمن 1341) را روز موفقيتآميزى اعلام نمود و آن را انقلاب سفيد شاه و مردم ناميد و روزنامههاى وابسته به ابرقدرتهاى غربى و شرقى عمل شاه را ستودند امّا روحانيان و نيروهاى مذهبى آن را برتابيدند و به دنبال رفراندوم، به پيشنهاد امام خمينى مردم تصميم گرفتند ماه رمضان آن سال را كه از روز بعد رفراندوم آغاز مىگرديد به عنوان اعتراض به دولت ظالم از رفتن به مساجد خوددارى كنند و براى جلب نظر عموم مردم در طول اين ماه، مساجد تعطيل گردد و دلايل آن هم به جهان اسلام و مسلمانان اعلام گردد، به همين دليل در سراسر كشور وضع فوق العادهاى پيش آمد و محراب، مسجد و منبر تعطيل شد و از علماى نجف هم خواستند اين گونه عمل كنند. اما به دليل تهديد و ارعاب دستگاه ستم و نيرنگ رژيم دوام نياورد و شاه در صدد جلب روحانيان ملايم بود و از سوى ديگر عليه علماى مبارز و مقاوم تبليغات منفى را آغاز كرد.(7)
در 28 بهمن 1341 علماى قم اعلاميه نه امضايى را صادر كردند كه در ذيل آن نام شخصيت هايى چون آيات گرام امام خمينى، علامه طباطبايى، ميرزا هاشم آملى، سيد محمد رضا گلپايگانى و مرتضى حائرى ديده مىشد.(8)
در فرازى از اين اعلاميه آمده بود: با اين اختناق جان فرساو سختگيرى دستگاه انتظامى كه حتى براى طبع يك ورقه مشتمل بر نصيحت و راهنمايى يا پخش آن، اشخاصى به حبس كشيده و مورد اهانت و شكنجه واقع مىشوند، روحانيت ملاحظه مىكند كه دولت مذهب رسمى كشور را ملعبه خود قرار داده (است)… اينك كه (دولت) به وسيله حبس، زجر و اهانت به طبقات مختلف ملت، از روحانيين و متدينين، تسلط خود را بر ملت احراز نموده، بدون اعتنا به قوانين اسلام و قانون اساسى و قانون انتخابات، دست به كارهايى زده كه عاقبت آن براى اسلام و مسلمين خطرناك و وحشت آور است. خداوند ان شاء اللّه دولتهاى ما را از خواب غفلت بيدار كند و بر ملت مسلمان و مملكت اسلام ترحم فرمايد.»(9)
امام خمينى هفتم اسفند 1341، مطابق اول شوال 1382 ه.ق به مناسبت فرا رسيدن عيد سعيد فطر در جمع طلاب، روحانيان، اهالى قم و زائران حرم حضرت فاطمه معصومه(س) سخنانى ايراد فرمودند كه در فرازى از آن آمده بود: آقايان محترم… با كمال متانت و استقامت در مقابل كارهاى خلاف شرع و قانون بايستيد… اين سرنيزهها به زودى خواهد شكست، دستگاه حاكمه با سرنيزه نمىتواند در مقابل خواست يك ملت بزرگ مقاومت كند و دير يا زود شكست مىخورد اكنون هم درمانده…است و روى درماندگى به اين بى فرهنگىهايى كه ملاحظه مىكنيد دست مىزند. ما ميل نداشتيم كار به اين رسوايىها بكشد. چرا بايد شاه مملكت اين قدر از ملت جدا باشد كه وقتى پيشنهادى (رفراندوم) مىدهد با بىاعتنايى و عكس العمل منفى مردم مواجه گردد. خوب است كه قدرت عبرت بگيرند و بيدار شوند و در سياست خود تجديد نظر كنند، به جاى قانون شكنى و به زندان كشيدن علما و محترمين و به جاى سرنيزه و قلدرى، در مقابل درخواست ملّت تسليم شوند…»(10)
شاه در 23 اسفند 1341 ش در پايگاه وحدتى دزفول طى سخنانى، نسبت به مقام مراجع و روحانيت اهانتهايى روا داشت و تهديد كرد به زودى مخالفان را به شدت سركوب مىكند.(11)
نوروز سال 1343 با سالروز شهادت امام صادق(ع) مصادف بود و امام طى ارسال پيامهاى جداگانه خطاب به علماى بلاد فرمود امسال ما عيد نداريم و عيد را عزاى عمومى اعلام كرد و از آنان خواست از فرصت بدست آمده استفاده كرده، مردم را ازجنايات و خلاف كارىهاى شاه مطلع سازند.(12) البته امام تأكيد داشت صرفاً به دليل فرا رسيدن سالروز شهادت امام صادق(ع) عزاى عمومى اعلام نشده است و متذكر گرديد: «مادر اين عيد عزا داريم براى مصيبتها و لطمه هايى كه در اين سال به اسلام وارد شد، در اين سال به اسلام تجاوز شد، علماى دين و روحانيون مورد اهانت قرار گرفتند. در اين سال استعمار توطئههايى را عليه اسلام تدارك ديد، عمال پليد استعمار به قرآن جسارت كردند.»(13)
مراجع تقليد و علماى اعلام، اعلاميههايى مبنى بر نداشتن عيد در اين سال منتشر نمودند، عدّهاى از روحانيان مبارز مصمّم گرديدند ضمن ذكر مصائب وارد شده بر خاندان عصمت و طهارت، اشارهاى به مسايل تأسف بار ايران كنند و از اين رهگذر اقدام به روشنگرى نمايند. مبارزين مؤمن و معتقد به قم مىرفتند تا در نزديك مكان به قلب جنبش ضد ستم، حضور يابند. در اعلاميه تاريخى و توفانى امام آمده بود: «آنها اسلام و روحانيت را براى اجراى مقاصد خود مضر و مانع مىدانند…موجوديت دستگاه (پهلوى) رهين شكست اين سد است…من چاره را در اين مىبينم كه اين دولت مستبد به جرم تخلّف از احكام اسلام و تجاوز به قانون اساسى كنار برود و دولتى كه پاى بند احكام اسلامى و غم خوار ملت ايران باشد روى كار بيايد».(14)
در دوم فروردين 1342 كه با 25 شوال (سالروز شهادت امام صادق(ع)) مقارن بود، بطور معمول در نقاط گوناگون از جمله شهرهاى مذهبى مجالس سوگوارى و مراسم ماتمدارى برپا بود. در مدرسه فيضيه كه در جوار حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه بود، مجلس عزادارى با حضور طلاب، زوّار حرم و اقشار گوناگون مردم قم، برقرار گرديد، از آن سوى نيروهاى امنيتى كه بسيارى از آنان را از تهران به قم انتقال داده بودند در ميدان آستانه و حوالى اين مدرسه قابل مشاهده بودند. در داخل اين مجلس نيز برخى تحرّكات تأمل برانگيزى صورت مىگرفت و گويى حوادثى خطرناك و خونين در حال وقوع است. در اين هنگام يكى از واعظان معروف قم(حجةالاسلام انصارى) بر فراز منبر رفت و درباره امام ششم، نقش حوزه علميه و حفظ احكام اسلام و حراست از استقلال ايران به سخنرانى پرداخت كه ناگهان بدون مناسبت و ضرورت عدّهاى به صورت دسته جمعى مشغول صلوات فرستادن شدند كه اين وضع وعظ ناطق را با مشكل مواجه ساخت و او هرچه درخواست كرد بى جا صلوات نفرستند، موثر واقع نشد، حجةالاسلام سيد رضا موسوى اردستانى نيز به اين وضع اعتراض نمود، اما همچنان مزاحمان اجازه نمىدادند سخنران، بيانات خود را به پايان برساند و او از منبر پايين آمد، در اين حال يكى از مأمورين رژيم طاغوت از طريق بلندگو فرياد زد: به روح رضا شاه كبير صلوات، مجلس به هم ريخت و هر كس مىكوشيد به سوى درب خروجى برود و خود را از اين وضع نجات دهد. سرانجام مدرسه از جمعيت خالى شد و صرفاً تعدادى روحانى و عدّه كمى از مردم باقى ماندند. در اين حال حدود هزار نفر مأمور مسلّح به طلاب حمله ور شدند و با فريادهاى جاويد شاه به هر كس مىرسيدند او را به قصد كشت مىزدند.
روحانيون به دفاع برخاستند و با آجر به اين هتاكان متجاوز يورش بردند، در اين هنگام صحنه عوض شد و نيروهاى امدادى شهربانى وارد صحنه شدند و مدرسه فيضيه ميدان نبرد گرديد و رگبار گلوله شروع شد و عدّهاى از طلبهها از ارتفاع بالا به سوى پايين پرتاب شدند آنان به اين وضع اكتفا نكردند و با گاز اشك آور و سرنيزه به مردمى حمله كردند كه در اطراف اين مدرسه اجتماع كرده بودند و احتمال حمله آنان به مأمورين مىرفت. گروههاى پنج يا شش نفرى به حجرههاى طلاب يورش مىبردند و قرآن، مفاتيح و كتب حديث، لباس طلبهها و امكانات ديگر را به آتش مىكشيدند، آنگاه روحانيان را زير ضربات مشت و لگد مضروب مىساختند، در اين ماجراى خونين و اسف بار عدّهاى به شهادت رسيدند و صدها نفر زخمى و مجروح شدند، مأمورين اجساد كشته شدگان را با خود بردند.(15)
برخى منابع تاريخى به نقل از شاهدان عينى ماجرا را، اين گونه نوشتهاند: درست در آخرين لحظاتى كه خورشيد دامن خود را از شهر قم جمع مىكرد و هوا رو به تاريكى مىرفت، از يك سوى در مدرسه، توسط سرهنگ مولوى جنايتكار دستور حمله صادر گرديد، به دنبال آن دهها كماندوى ورزيده و تعليم ديده كه از سرسپردگان چنگيز زمان بودند، طلّاب بى پناه را كه فاقد هرگونه وسيله دفاعى بودند، همچون گرگهاى وحشى مورد يورشى وحشتناك قرار دادند، در اين تهاجم دَدمَنشانه دهها نفر از طلبههاى مدرسه فيضيه و ديگر روحانيان به سختى مجروح، مصدوم و يا به شهادت رسيدند. برخى را از طبقه دوم مدرسه به رودخانه پشت آن يا صحن مدرسه پرتاب نمودند، مأموران شقاوت پيشه هر كدام از طلّاب را كه دستگير مىكردند، كنار حوض مدرسه مىآوردند و او را وادار به گفتن «جاويد شاه» مىنمودند و اگر كسى امتناع مىكرد چنان او را مىزدند كه بيهوش مىگرديد. تاريكى شب بخشى از آثار اين جنايات خونين ضحّاكان زمان را پوشانيد و آنان كه به شهادت رسيدند به نقطه نامعلومى انتقال دادند. خون هايى را كه در صحن مدرسه مىدرخشيد تا جنايات مدعيان دموكراسى را افشا كند، شستند، ولى هرگز اين سرخى خون كشته شدگان از ذهن امّت مسلمان و صفحه تاريخ پر افتخار مبارزات روحانيت شيعه محو نخواهد گرديد.(16)
به دنبال انتشار اين خبر أسف بار، در شهرهاى قم، مشهد، تهران و برخى شهرستانهاى بزرگ مراجع عظام و علماء به مدت يك هفته از برگزارى نماز جماعت اجتناب نمودند. در مشهد مقدّس تظاهرات پرشورى به راه افتاد. با شروع ماه محرم در دوم خرداد 1342 مجالس سوگوارى با شكوه هرچه تمامتر برگزار شد، اين ايام بهترين فرصت را براى روحانيت فراهم نمود تا در شرايط فقدان وسايل تماس با مردم، بتوانند از طريق منابر مردم را از وقوع اين رويدادهاى تلخ و خونين باخبر كنند. در آن سال شعارهاى سياسى با نوحههاى عزا و ماتم تركيب گشت و در واقع حركتى انقلابى به شمار مىآمد و غالب سخنرانىها در مخالفت با استبداد، دعوت مردم به استقامت و دفاع از اسلام در مقابل آمريكا و اسرائيل صورت مىگرفت. امام تأكيد مىنمود سخنرانى جهت روشن كردن مردم نسبت به حقايق روز باشد، اعلاميه شهربانى نگرانى دولت را از سياسى شدن مراسم ماتمدارى و مجالس روضه اعلام مىداشت.(17)
امام خمينى به منظور مقاومت در برابر رژيم و هرچه باشكوهتر برگزار شدن مراسم عاشورا، خطاب به گويندگان مذهبى اعلاميّهاى صادر نمود كه در فرازى از آن آمده بود:
«از سيد مظلومان فداكارى در راه شريعت را فرا گيريد. از توهم چند روز حبس و زجر نترسيد. سكوت در اين ايام، تأييد دستگاه جبّار و كمك به دشمنان اسلام است. اگر به واسطه سكوت شماها به اسلام لطمهاى وارد آيد نزد خداى تعالى، ملّت مسلمان مسؤول هستيد از ارعاب سازمانها و دستگاه شهربانى هراسى به خود راه ندهيد…»(18)
اما دستگاه ستم كه هرگونه افشاگرى و روشنگرى را به ضرر خود مىديد، برخى از واعظان را به سازمانهاى امنيتى مىبرد و به آنان اخطار مىكرد در ايام محرم و صفر جز ذكر مصائب چيزى نگوئيد و از بازگويى مطالبى در سه محور زير امتناع كنيد: 1- عليه شاه چيزى بر زبان نياوريد 2- عليه اسرائيل چيزى نگوييد 3- به مردم نگوئيد اسلام در معرض خطر است.(19)
همچنين ساواك موظف گرديد به روحانيت توصيه كند درباره اين موضوعات سخنرانى كنند: 1- تجليل از شيعه اثنى عشرى كه اعليحضرت حامى آن است 2- وقف و املاك سلطنتى 3- دولت اسلامى منافع و مصالح دُول مسلمان را در نظر دارد
شاه با اطلاع از اوضاع جارى كشور و احتمال بروز مشكلاتى براى رژيم، لازم دانست تا شخصاً نسبت به جريانات كشور موضعگيرى كند و به گونهاى مبارزين را از هرگونه اقدامى برحذر دارد از اين روى در سخنرانى دوم خرداد 1342 مخالفان اصلاحات ارضى و برخى طرحهاى دولت را دشمن كشور دانست و افزود اين رفتارها به ضرر مذهب شيعه تمام مىشود و اينها مىخواهند شيعيان در سرزمينهاى خود عقب افتاده بمانند. بيان اين مطالب از سوى كسى كه خود و تشكيلاتش بزرگترين دشمنان شيعه بودند و ضرباتى به جامعه اسلامى وارد ساخته بودند علاوه بر عوام فريبى بيانگر يك نوع هراس از قيام مردم به رهبرى امام خمينى بود. وعاظ و روحانيان با استفاده از منابر و محافل مذهبى پاسخ اين اباطيل شاه را دادند و به همين دليل شاه با خشم بيشترى در ششم خرداد1342 در كرمان گفت: ديگر دنياى ارتجاع سياه فرو ريخته است و ديگر نمىتواند از مردم سوارى بگيرد، متشنج نمودن جوّ عمومى و گرفتن ماهى از آب گل آلود ديگر سپرى گرديده است.(20)
راهپيمايى با شكوه
با فرا رسيدن ماه محرم سال 1383 ه.ق امام كلاس سراسر انقلاب را افتتاح كرد و در اعلاميهاى وعاظان را كه با مردم در دورترين نقاط شهرى و روستايى در تماس بودند براى نشر فرهنگ اين خروش حماسى مهيا ساخت و از آنان خواست همراه ذكر مصائب شخصيتهاى دينى از مصيبتهاى امروزى هم سخن گويند و موضع حسين زمان را در برابر يزيديان كنونى به درستى بشناسند، ساير علما در اين ارتباط اعلاميههايى منتشر نمودند و حتى علماى عراق هم در اين جوشش مقدّس حركتى وسيع از خود بروز دادند. در عاشوراى سال 1342 و هم زمان با سخنرانى امام در قم، جمعيت مؤتلفه اسلامى با همكارى تعدادى از هيأتهاى عزادار، راهپيمايى بزرگى را در تهران برنامه ريزى كردند، آنان با پخش اعلاميهاى به اطلاع مردم و هئيتهاى سوگوارى رسانيدند كه صبح عاشورا در مسجد حاج ابوالفتح واقع در ميدان شاه(قيام) اجتماع مىكنند، علاوه بر آمدن نيروهاى پليس و دخالتهاى اراذل و اوباش، بستن درب مسجد و بردن وسايل صوتى انبوهى از جمعيت در ساعت 9 صبح روز عاشورا در اطراف اين مسجد اجتماع كردند، جمعيت در آغاز حدود بيست هزار نفر بود ولى پس از مدتى به پنج برابر اين ميزان رسيد. پس از حركت راهپيمايان، نيروهاى انتظامى در صدد بودند از مسير آن مطلع شوند امّا هيچ كس به آنان آگاهى مشخصّى نمىداد، در يكى از اسناد و گزارش مأموران آمده است: به اطلاع مىرسد كه مجتمعين مسير خود را به كسى نمىگويند، ولى مىگويند بايد امروز خون بدهيم و عاشورايى برپا كنيم روى پلاكاردها كه توسط مردم حمل مىگرديد اين عبارت ديده مىشد: «جهان به نور آيت اللّه خمينى زنده است، زير بار ننگ نرويد» اگر دين نداريد در دنيا آزاده باشيد، خواستههاى مراجع خواستههاى مردم است.
برخى از شعارهاى مردم اين گونه بود:
قم شده كربلا
هر روزش عاشورا
فيضيه قتلگاه
خون جگر علما
* *
خمينى خمينى، توزاده حسينى
جان را به كف نهادهاى در راه قرآن
خمينى بت شكن، ملت طرفدار تو
مىرود، مىرود، دشمن خونخوار تو
خمينى خمينى، خدا نگهدار تو
بميرد بميرد، دشمن خونخوار تو
مرگ بر شاه، مرگ بر ديكتاتور(21)
راهپيمايان در ميدان بهارستان ميدان مخبرالدوله(استقلال) و مقابل دانشگاه تهران توقف كوتاهى كردند و چند نفر نيز سخنرانى نمودند. ساواك به دليل سردرگمى و براى سرپوش نهادن بر تحليلهاى نادرست و غلط خود، گزارشهاى دروغى مخابره كرد. هيچ گروه سياسى نتوانست از اين موج خودجوش بهره بردارى خاصى كند، راهپيمايى همچنان ادامه داشت و تظاهر كنندگان از ميدان 24 اسفند(انقلاب)، خيابان سى مترى (كارگر)، خيابان سپه (امام خمينى)، ميدان توپخانه (امام خمينى)، بازار و مسجد شاه(امام) عبور كردند. با توجه به بخشنامه ساواك و سردرگمى مأموران و برخى انعكاسهاى رسانهاى، هيچ كدام از نيروهاى نظامى و انتظامى با راهپيمايان برخورد نكردند اين تجمّع حادثهاى مهم بود كه تمام اقشار با شعارهاى يكسان در آن حضور داشتند.(22)
مأموران ساواك همچنين از دسته پنج هزار نفرى طيب رضايى كه به نفع امام خمينى شعار مىدادند، گزارش مىدهند، به روايت حاضران تصاوير امام روى علامت دسته عزادارى وى نصب شده بود و او با وجود هشدارهاى اسداللّه علم كه از سوى رسول پرويزى (سناتور رژيم شاه و داستان نويس) به او ابلاغ مىشد از برداشتن عكسها خوددارى كرد، اين عكسها را شهيد مهدى عراقى تهيه كرده بود.(23)
شب همان روز دانشجويان نيز طى تظاهراتى پرشور حمايت خود را از نهضت امام اعلام كردند تظاهرات گسترده ديگر نيز در شهرهاى بزرگ در جريان بود.(24)
سخنرانى تاريخى امام در عصر روز عاشورا
چند روز قبل از عاشورا، بين مردم انتشار يافت كه امام در روز عاشورا در قم سخنرانى خواهند داشت، علاوه بر زايران و عزاداران كه همه ساله و در ايام محرم به قم مىآمدند، عدّه زيادى از مسلمانان مبارز و حامى نهضت براى شنيدن سخنان رهبر، راهى قم شدند. با احتمال درگيرى بين مردم و رژيم، افراد بسيارى خود را آماده مقابله با نيروهاى ضربت، كماندوها، اراذل و اوباش كردند تا بار ديگر فاجعه غم بار و خونين فيضيه تكرار نشود.
روز عاشورا قم طبق معمول هر ساله مملوّ از جمعيت بود، امام با علماى طراز اول به مشورت نشست تا هرچه بيشتر عاشورا را به نقطه اوج نهضت برسانند و پيشنهاد نمود روز عاشورا علما به مدرسه فيضيه بروند و براى مردم كه از اطراف و اكناف به قم آمدهاند، سخنرانى نمايند كه همه پذيرفتند. ازدحام جمعيت در مدرسه فيضيه نسبت به سالهاى قبل خيلى زيادتر بود. در همين روز وابستگان به دربار، در قم به ملاقات با علما رفتند تا آنان را از تصميم خود صرف نظر كنند.
امام خمينى با آغاز محرم ضمن برقرارى روضه خوانى در منزل خود در دهه محرم، هر شب به يكى از مجالس عزادارى يكى از محلات قم مىرفتند و در هر جلسه يكى از همراهان ايشان سخنرانى مىكرد و مردم را مطلع مىساخت.
مأموران ساواك از سوى شاه، امام را تهديد كردند كه در صورت حضور و سخنرانى در فيضيه كماندوهاى رژيم آنجا را به آتش و خون مىكشند پاسخ قاطع و كوبنده امام، آنان را در موجى از هراس فرو برد: ما هم به كماندوهاى خود دستور مىدهيم كه فرستادگان اعليحضرت را تأديب كنند.(25) و با كمال صراحت گفت وظيفه خود را چنين تشخيص دادهام كه حقايق را براى مردم بازگو كنم و رژيم هرچه مىخواهد بكند.
امام در فراز بياناتى فرمود: «سازمان امنيت قم از مركز درخواست كرده كه براى عاشورا در حدود ششصدنفر از لاتها را مسلّح، به قم بفرستد ولى من نمىگذارم رئيس سازمان امنيت (بديعى) و رئيس شهربانى قم(سيد حسن پرتو) هر كارى كه دلشان خواست انجام دهند، روزى كه وقتش برسد مىدانم با اين…(26) چگونه رفتار كنم و چطور آنها را گردن بزنم. اينها بودند كه قم را خراب كردند، اينها بودند كه درخواست اشخاص لات از تهران كردند و واقعه مدرسه فيضيه را به وجود آوردند…»(27)
سرانجام امام ساعت چهار بعد از ظهر عاشوراى 1383 (13 خرداد 1342) در معيّت تنى چند از روحانيان رهسپار مدرسه فيضيه گرديد تا سخنان تاريخى خود را در اجتماع عظيمى از علما، طلاب، هيأتهاى عزادار و زائران حرم حضرت فاطمه معصومه(س) بنمايد.
سخنرانى امام عصر روز عاشورا با اشاره به فلسفه شهادت امام حسين(ع) آغاز گرديد و مكان سخنرانى جايى بود كه خاطره خونين 25 شوال 1382 (2 فروردين 1342) را به منزله سند جنايات شاه به همراه داشت. در اين بيانات آتشين كه به زبانى ساده و قابل درك براى عموم مردم صورت گرفت براى اولين بار از سوى شخصيت بلند پايه حوزه، شاه مورد سؤال، انتقاد، سرزنش و يورش قرار گرفت و حملات كوبنده امام عليه محمد رضا پهلوى با جملاتى صريح، ترس و وحشت مردم نسبت به دستگاه امنيتى را زايل ساخت. در اسناد ساواك آمده است: امام خمينى در حضور دهها هزار تن مستمع، شاهنشاه را آقاى شاه، تو! بيچاره!بدبخت! خطاب كرده بود. سخنان آن روز امام، به شدت رژيم را تكان داد زيرا امام سلطه شاه را غير قابل قبول مىدانست و مردم را براى مبارزه با ستم مهيا مىساخت.(28)
امام پس از اشاره به وقايع عاشورا و اسارت اهل بيت امام حسين(ع) توسط بنى اميه خاطرنشان ساخت: «اسرائيل نمىخواهد در اين مملكت دانشمند باشد، اسرائيل نمىخواهد در اين مملكت قرآن باشد، اسرائيل نمىخواهد در اين مملكت علماى دين باشند. اسرائيل نمىخواهد در اين مملكت احكام اسلام باشد.»
سپس رفراندوم شاه را غلط و خلاف مصالح ملت ايران تلقى نمود و به حوادث مدرسه فيضيه وضع طلاب اشاره كرد، در ادامه شاه را نخست نصيحت كرد و سپس به وى اخطار نمود: «امروز به من اطلاع دادند كه بعضى از اهل منبر را بردهاند در سازمان امنيت و گفتهاند شما سه چيز را كار نداشته باشيد ديگر هرچه مىخواهيد بگوئيد؛ يكى شاه را كار نداشته باشيد، يكى هم اسرائيل را كار نداشته باشيد، يكى هم نگوئيد دين در خطر است اين سه تا امر را كار نداشته باشيد خوب اگر اين سه تا امر را ما كنار بگذاريم ديگر چه بگوئيم؟! ما هرچه گرفتارى داريم از اين سه تاست امام تأكيد نمود شاه تحت تأثير فرقه ضاله بهائيت قانون تساوى حقوق زنان و مردان را مطرح كرد و اضافه نمود:«رابطه بين شاه و اسرائيل چيست كه سازمان امنيت مىگويد از اسرائيل حرف نزنيد، از شاه حرف نزنيد، اين دو تناسبشان چيست؟ مگر شاه اسرائيلى است؟ به نظر سازمان امنيت شاه يهودى است؟…»(29)
بدين ترتيب بيانات امام در عصر عاشورا، محرّك اصلى قيام مردمى در جهت تداوم مبارزه و ستيز با استبداد و استعمار گرديد. سران دستگاه ستم با اطلاع از محتواى اين سخنرانى و قاطعيت و صلابت رهبرى نهضت، خشمگين و مشوش شدند. بر اثر افشاگرىهاى امام شاه در موقعيت متزلزلى قرار گرفت و بازتاب آن در داخل و خارج كشور نشان داد كه در صورت عدم حمايت جدى و همه جانبه استبكار جهانى از شاه، امكان سقوط رژيم پهلوى با قيام مردم به رهبرى امام خمينى وجود دارد.
يازدهم محرم 1383 (14 خرداد 1342) راهپيمايى ديگرى در تهران انجام شد، شركت كنندگان در حالى كه عكس امام را با خود حمل مىكردند در مقابل دانشگاه تهران توقف كردند و در آنجا يكى از حاضران گفت: زيربار جاسوسان سفارت خانهها نمىرويم، به آنها بگوئيد تانكهاى پوسيدهاى كه از اسرائيل گرفتهايد بيايند و سينههاى ما را سوراخ سوراخ كنند. بعد از ظهر همين روز اجتماع ديگرى در مسجد هدايت تشكيل شد. پس از سخنرانى و عزادارى جمعيت از مسجد خارج و در حالى كه به حمايت از امام و ضد ستمگران و دشمنان اسلام شعارهايى مىدادند به سوى لاله زار و بازار حركت كردند اجتماع ياد شده در ميدان سپه (امام خمينى) با مأمورين انتظامى روبرو شد و در نتيجه عدّهاى دستگير و بقيه پراكنده و متوارى شدند.(30)
دستگيرى امام خمينى
از ابتداى سال 1342 ش زمزمه هايى مبنى بر تبعيد و مهاجرت مراجع به نجف اشرف مطرح گرديد كه بنا به دلايلى اجرا نشد، امّا جمع آورى مدارك و اسناد ضد علما خصوص امام خمينى در دادگسترى قم آغاز گرديد و در برخى جاها چنين گفته مىشد كه شاه اتهاماتى را عليه رهبر قيام مطرح كرده و از سوى دادستان اخطاريهاى جهت امام خمينى فرستاده شده است سرانجام در روزهاى پايانى ارديبهشت 1342 رژيم تصميم گرفت امام را احضار و از ايشان بازپرسى كند، هدف اين اقدامات مهيا نمودن امور قضايى و قانونى براى بازداشت امام بود ولى آن روح قدسى به اين مسايل وقعى ننهاد و صلاحيت دستگاه قضايى شاه را براى چنين اقداماتى رد كرد و فرمود بنده نمىآيم ولى مىتوانيد مرا جلب كنيد، به دنبال اين ماجرا در حوزههاى علميه و مجامع مذهبى اعتراض شديدى عليه رژيم و تشكيلات قضايى بوجود و منجر به صدور اعلاميههايى از سوى علما و روحانيان گرديد. با نزديك شدن ماه محرم موضوع احضار امام مسكوت ماند ولى با سخنان ايشان در سيزدهم خرداد 1342 رژيم تصميم گرفت امام را به اتهام «اقدام بر ضد امنيت داخلى بازداشت كند».
حدود ساعت سه بامداد پانزده خرداد كه امام در منزل حاج آقا مصطفى براى نماز شب از خواب برخاستند، از داخل كوچه و منزل سرو صداى زيادى را شنيدند، پس درب را گشودند و ديدند مأموران از افراد محل، مكان اقامت رهبر را مىپرسند. و آنان را مورد ضرب و شتم قرار مىدهند. امام با مشاهده اين وضع خطاب به آنان فرمودند: روح اللّه خمينى منم، چرا اينها را مىزنيد، اين چه رفتار وحشيانهاى است كه داريد چرا به اصول انسانى پاى بند نيستيد، اين چه وحشى گرى است كه از شما سر مىزند.
مأموران رهبر را محاصره كرده و دستگير نمودند و به داخل ماشين بردند و به سرعت محل را ترك كردند دژخيمانى كه رهبر قيام را به تهران مىبردند در موجى از هراس به عقب ماشين و اطراف نگاه مىكردند امام براى دلدارى آنان فرمود: اين قدر وحشت زده نباشيد، در مسيرى كه ما در حال حركت هستيم كسى نيست كه قصد تعرض به شماها را داشته باشد. خبر دستگيرى امام، جامعه ناآرام ايران را به آتشفشانى شديد مبدّل ساخت كه شعلههاى آن در اغلب شهرهاى ايران زبانه كشيد، رژيم استبداد به ميدان آمد تا جلو گدازههاى اين حركت مقدّس را بگيرد كه حماسه خونين قيام پانزده خرداد جامه وقوع بر تن كرد و بر تارك تاريخ معاصر ايران درخشيد و طليعه پيروزى انقلاب اسلامى گرديد كه به چگونگى آن اشاره خواهيم كرد.(31)
امام را در آغاز به باشگاه افسران تهران منتقل نمودند و غروب همان روز ايشان را به پادگان قصر بردند و پس از نوزده روز به پادگان عشرت آباد انتقال يافته و در آن جا زندانى شدند در همان روزهاى اول دستگيرى، قرار بازداشت موقت براى امام صادر گرديد و به رؤيت ايشان رسيد امام در ذيل آن نوشتند: بسمه تعالى، به اين قرار اعتراض دارم، روح اللّه الموسوى الخمينى، 15/3/1342. چند روز پس از دستگيرى بازجويى از ايشان آغاز شد ولى ايشان با سكوت به بازجو بى اعتنايى نشان داد و فرمود: چون استقلال قضايى در ايران نيست و قضات محترم در فشار هستند نمىتوانم به بازپرسى جواب دهم و چون بازجو بر سماجت خود مىافزود تا امام را وادار به پاسخ گويى كند امام خطاب به وى پرخاش نمود و فرمود: شما مأمور چشم و گوش بستهاى، حق بازجويى ندارى قلم و كاغذت را بردار و برو بيرون، نمىخواهم اين جا بنشينى، در 25 خرداد هيأتى از نمايندگان ساواك، ركن دو ارتش و ستاد لشگر يك گارد، نزد امام آمدند تا از ايشان بازجويى كنند ولى امام از هرگونه جوابى امتناع كرد.(32) در زندان هم از امام حساب مىبردند، چنانچه ايشان بدين موضوع اشاره كردهاند: مىخواستيم وضو بگيريم براى نماز، مسافت زيادى از آن محل ما را مىبردند در جايى دور از پادگان من آن جا وضو مىگرفتم و بر مىگشتم، از من خيلى واهمه داشتند و مقيد بودند سربازان و درجه داران و افسران من را مشاهده نكنند.(كه تحت تأثير واقع شوند).(33)
سرانجام با تلاش آيت اللّه ميلانى كه در خيابان اميريه تهران اقامت داشت و نيز مذاكرات علماء مقرر گرديد امام از زندان عشرت آباد به منزلى در داوديه منتقل شود.(34)
تاريخ اين انتقال 11 مرداد 1342 مطابق ربيع الاول 1383 مىباشد، داوديه از توابع شميران است و در چهاركيلومترى تجريش قرار دارد، خانهاى كه امام در آن ساكن گرديد در خيابان شميران، ايستگاه مينا، كوچه دفتر واقع بود كه مالك آن سردفتر اسناد رسمى شماره 104 و فردى به نام عباس نجاتى بود وى اگرچه جزو نيروهاى رسمى ساواك به شمار نمىرفت ولى با مأمورين اطلاعاتى براى كنترل فعاليتهاى امام و ارتباط افراد با ايشان، با قواى امنيتى همكارى مىكرد او اجازه داد خانهاش به سيستم شنود مجهز گردد تا گفتگوها، رفت و آمدها و رفتارهاى امام زير نظر گرفته شود. نجاتى شخصاً با امام صحبت كرد تا آگاهىهايى به دست آورد، سپس اين گزارشها را با مطالبى كه واقعى نبود درهم آميخت و به ساواك عرضه مىداشت.
غرض رژيم از بردن امام به داوديه دور نگاه داشتن رهبر قيام از مراكز پرتراكم تهران بود اما به رغم تصور باطل رژيم به محض آن كه مردم متوجه شدند رهبرشان به داوديه رفته است، به آنجا رفتند و در خيابان اصلى و كوچههاى اطراف اجتماع نمودند، مأمورين ضمن نگرانى از اين وضع سواره و پياده در حال تردّد بودند ولى متعرّض كسى نمىشدند. آن چه كه امام را رنج مىداد احساسات مردمى بود، آنان با شعار و صلوات مشغول حمايت از رهبر بودند ولى مأموران اجازه نمىدادند آنان با امام ملاقات كنند، يك روز عصر كه امام در بالكن اين خانه نشسته بودند و شهيد آيت اللّه محلاتى، حاج آقا مصطفى و آيت اللّه لواسانى در كنارشان نشسته بودند، امام از جاى برخاستند و ايستادند، مردم كه سيماى رهبر را ديدند با شعارهايشان هيجانى خاص بوجود آوردند. امام سه روز در اين خانه اقامت داشت كه در دو روز آخر ملاقات با وى كاملاً ممنوع بود، سرانجام مرحوم روغنى با مقامات امنيتى مذاكره نمود و خاطرنشان ساخت حاضرم از ايشان و همراهان پذيرايى كنم، روغنى از بازاريان محترم تهران بود و خانهاش در قيطريه از توابع شهرستان شميرانات قرار داشت. امام پذيرفت كه به اين خانه برود، در آنجا صرفاً چند نفر اجازه داشتند به محضر امام بروند و مأمورين كاملاً مراقبت مىنمودند كسى نزديك نيايد. امام تا هفتم آبان 1342 در اين مكان مىزيست. در اين حال رژيم نقشهاى جديد را به اجرا گذاشت و تصميم گرفت در قيام امام تحريفى ايجاد كند لذا اعلام نمود: آيت اللّه خمينى موافقت خود را با برنامههاى شاه اعلام نموده است، بدين جهت آزاد شدند. اين جملات نادرست در روزنامه اطلاعات آن زمان درج گرديد كه امام با مشاهده آن برآشفتند. چون حسنعلى منصور روى كار آمد و دولت جديدى تشكيل داد جواد صدر فرزند صدرالاشراف وزير كشور گرديد، وى در قيطريه به اقامتگاه امام آمد و از وضع پيش آمده عذرخواهى نمود و افزود شما به قم مىرويد.
سرهنگ مولوى يك اتومبيل بنز آورد، لندرور ساواك نيز آماده حركت بود، امام را با اين ماشين به قم آوردند و سركوچه يخچال قاضى (حوالى بيمارستان فاطمى) درخيابان معلم كنونى پياده نمودند، زيرا در آن موقع خيابان احداث نشده بود و ماشين به داخل كوچه نمىرفت تاريخ ورود امام به قم 17 فروردين 1343 بود. مردم قم و مراكز حوزه علميه اين شهر به دليل آزادى امام جشن باشكوهى در مدرسه فيضيه برگزار كردند و مقرر گرديد امام در اين مراسم حضور يابد امام فرمود در اولين وهله آن دروغى را كه در جرايد نوشتهاند و گفتهاند علماء با رژيم سازش كردهاند بايد تكذيب كنند و آقايان خزعلى و مرواريد كه بنا بود در فيضيه سخنرانى كنند توسط امام فراخوانده شدند و امام تأكيد نمود جواب اكاذيب را بدهيد و بگوئيد سازش و تفاهمى در كار نبوده است و اگر نگوئيد خودم اعلام مىكنم و آن روز امام نيز در اين مراسم حضور داشت، فرداى آن روز امام شهيد محلاتى را خواست و به وى فرمود به تهران برويد و به جواد صدر بگوئيد اگر مطالب روزنامهها را تكذيب نكنيد هرچه ديديد از چشم خودتان ديدهايد، آن شهيد پذيرفت و خواسته امام را به وزير كشور وقت انتقال داد ولى او نپذيرفت و حاضر نگرديد بعد هم موضوع مزبور را تكذيب كند، اگرچه بعد از مدتى به قم آمد و با امام ملاقات كرد، در اين ديدار امام نظرات خويش را براى وى تشريح نمود رهبر انقلاب در اولين جلسه درس خود، نطق تاريخى مهمى بيان فرمود كه در آن آمده بود: ما همانى كه بوديم هستيم، هيچ كس حق سازش ندارد و مبارزه دوباره آغاز خواهد شد. (35)
پىنوشتها: –
1. نهضت روحانيون ايران، ج 3، ص 203 – 202.
2. ايران و تاريخ، بهرام افراسيابى، ص 325.
3. صحيفه امام، ج 1، ص 134.
4. همان، ص 137 – 136.
5. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، ج 1، ص 254.
6. تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، ص 271 – 270.
7. تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، ج 2، ص 28؛ مأخذ قبل، ص 272.
8. هفت هزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامى، ج 1، ص 126.
9. صحيفه امام، ج 1، ص 147 و 150.
10. همان، ص 151.
11. انقلاب اسلامى و چرايى و چگونگى رخ داد آن، محمد پزشكى و ديگران، ص 79.
12. پژوهشى نو پيرامون انقلاب اسلامى، حميد دهقان، ص 170.
13. صحيفه امام، ج 1، ص 157 (سخنرانى 29 اسفند 1349، 3 شوال 1382 در مسجد اعظم قم).
14. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، ج 1، ص 315.
15. همان، ص 368 – 367، ايران و تاريخ، بهرام افراسيابى، تحولات سياسى اجتماعى…، ص 274.
16. تحولات سياسى اجتماعى…، ص 275 ؛ ايران و تاريخ، ص 367؛ بررسى و تحليلى…، ج 1، ص 338.
17. از فيضيه 1342 تا فيضيه 1358، ص 79 – 78.
18. بيست و پنج سال حاكميت آمريكا بر ايران، جواد منصورى، ص 97، تاريخ سياسى معاصر ايران، ج 2، ص 40.
19. مجموعهاى از مكتوبات…امام خمينى از نيمه دوم 1341 تا هجرت به پاريس، ص 55 – 54 ؛ صحيفه نور، ج 1، ص 52.
20. تحولات سياسى و اجتماعى…، ص 277.
21. اقتباس از كتاب تاريخ قيام پانزدهم خرداد به روايت اسناد، جواد منصورى، ج 1، ص 621 – 615.
22. ناگفتهها، حاج مهدى عراقى، ص 182 – 175، بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، ج 1، ص 433 و 437.
23. تاريخ قيام پانزده خرداد، به روايت اسناد، ج 1، ص 635 – 632.
24. طيّب در گذر لوطىها، سينا ميرزايى، تهران، هديه (1381)، ص206.
25. الآن عصر عاشوراست، موسى فقيه حقانى، جام جم، 10 خرداد 1384، شماره 875، ص 13.
26. نهضت امام خمينى، ص 493 – 492، همان مأخذ.
27. در گزارش ساواك به همين صورت نقطه چين آمده است.
28. صحيفه امام، ج 1، ص 240 – 241.
29. تاريخ سياسى 25 ساله ايران غلامرضا نجاتى، ص 233؛ تاريخ قيام 15 خرداد… ج 1، ص 619.
30. صحيفه امام، ج 1، ص 248 – 243.
31. قيام پانزده خرداد به روايت اسناد، ج 1، ص 643 – 642.
32. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، ج 1، ص 271؛ فرازهاى فروزان، از نگارنده، ص 409 – 407.
33. صحيفه امام، ج 1، ص 249، مجله 15 خرداد شماره 14 بهار 1373، ص 118 – 120.
34. پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 55؛ خاطرات آيت اللّه خلخالى، ج 1، ص 107.
35. پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 35 – 34.
36. اقتباس و مأخوذ از كتاب سياحت خورشيد به قلم نگارنده، ص 99 – 90.
چاره جويى مشكلات معيشتى مردم
چاره جويى مشكلات معيشتى مردم
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
اين روزها بيشترين حرف مردم گرانيهاى لجام گسيخته و ساعت شمار مايحتاج عمومى، فاجعه مسكن و اجارهبها و ساير نيازمنديهاست كه هرچند براى ارباب سود و سرمايه چندان اهميت ندارد و بلكه فرصتى براى افزايش ثروت است اما براى اقشار و خانوادههاى كم درآمد و دهكهاى پائين جامعه و كارمندان و بازنشستگان خبرهاى ناخوشايندى را همراه دارد، كارگر، كارمند، معلم، پرستار، بازنشسته، با عائله سنگين و با حقوق ناكافى، غول گرانى را پيش روى مىبيند و كابوس نارسائى اوّليات زندگى خانوادگى هالهاى از اندوه و درماندگى را پيش رويشان مجسم مىبينند و راه پيش و پس ندارد، اينها مىدانند گرانى يعنى چه؟! قطعاً مسؤولين امر نيز كه شب و روز با مردم سرو كار دارند و همواره شاهد آه و ناله افراد كم بضاعت و بىبضاعتاند و رنج و درد آنان را گوش مىدهند مشكل را درك مىكنند اما به نظر مىرسد آنها نيز در برابر اين مشكل درمانده شده و راه حل و پاسخى قانع كننده ندارند. راستى چه بايد كرد؟ اقتصاددانان، برنامه ريزان و كارشناسان اطاق فكر ويژهاى تشكيل دهند و مطالعه كنند كه عوامل اين بحران در كجاست؟! آيا مافياى زمين و زمين خوارى در كجا ريشه دارد رشد صد در صد اجاره بهاى خانه را چه كسى دامن مىزند مجلس و دولت نيز غافل از مشكلات مردم و گرانيهاى بى مهار نبودهاند و لايحههايى چون نظام هماهنگ پرداخت در اين راستا پيگيرى مىشود، حقوق كاركنان دولت به نسبت تورّم منظور نظر نمايندگان و مسؤولان دولتى قرار دارد، اما مشكل اين است كه گرانىهاى كنونى مايحتاج مردم بويژه، مسكن و اجاره خانه از اين حرفها گذشته و به صورت كابوس درآمده است. رشد سرطانى قيمتها به مراتب فراتر از نرخ تورّم است. تورّم سيزده درصد گزارش مىشود اما گرانىها تا دو برابر و بيشتر به پيش مىرود!! و بدتر از همه اينكه نظارتى جدى بر بازار كالا و مصرف و خريد و فروش اجناس و قيمت گذارى مسكن وجود ندارد. به نظر مىرسد شركتها و توليدىها و دلّالها و سوداگران ثروت در هيچ كشورى اينقدر آزادى ندارند كه در كشور ما. به يك مغازه يا سوپر ماركت در خارج كه مىرويم مىبينيم حتى يك قوطى كبريت اتكت دارد و هر يك از اجناس قيمت گذارى شده و خريدار مىداند تكليفش چيست. در تركيه قيمت بنزين دو دلار يعنى 1800 تومان است اما تاكسى و اتوبوس و لباس و غذا و هر كالاى ديگر قيمت خود را دارد (اما كسى تا كنون نتوانسته بداند چرا در كشور ما با افزايش 20 تومان در هر ليتر بنزين يكباره بازار كالا و مسكن و همه چيز درهم مىريزد افزايش 20 درصد بنزين در حالى است كه براى دولت هر ليتر بنزين وارداتى تا تحويل آن 600 تا 700 تومان تمام مىشود، در برابر اين يارانه كه دولت مىدهد صدتومان هر ليتر بنزين در حقيقت هزينه حمل و نقل آن است. بدين ترتيب همه چشمها بسته است و كسى نيست مچ تروريستهاى اقتصادى را بگيرد كه به چه دليل نرخ همه اجناس بايد به شيوه نامعقول از اين موضوع متأثر باشد؟ آيا جز بهانه جويى براى سوداگران اقتصادى عامل ديگرى در كار است! به نظر مىرسد دولت بايد بيش از اين از خود اقتدار نشان دهد. بايد نهضت قيمت گذارى و نظارت بر توليد و مصرف و خريد و فروش و اجاره مسكن و قيمت زمين و غيره در كشور بپا شود و با قاطعيت و جديت و بدون هراس قيمت گذارى هر چيزى در اختيار نهادهاى اقتصادى دولتى باشد. در مرحله اول خود كارخانههاى دولتى و شركتهاى وابسته از اين نظارت دور نباشند. دست واسطهها و دلّال و سوداگران اقتصادى قطع گردد و آنها به سهم خود در اين ماجرا بهرهمند شوند نه اينكه خون مردم را بمكند و براى دولت و ملت بحران سازى كنند.
مجلس شوراى اسلامى طى سه سال گذشته قيمت چند قلم استراتيژيك چون: بنزين، آب و برق و…را ثابت نگهداشت اما اجناس ديگر همچنان با افزايش قيمت روبرو بود. اين به معناى حاكم نبودن قانون بر اقتصاد كشور و بى مهار بودن و عدم نظارت است كه از آن سخن گفتيم و اكنون كه سخن از مديريت سوخت و سهميهبندى و قيمت گذارى مازاد بر سهم به منظور حمايت از ثروت ملى به ميان مىآيد سر و صدا بلند مىشود كه چرا؟ در حاليكه اين يك اقدام ضرورى است كه سالها قبل بايد عملى مىشد. ما مردم را به مصرف بى رويه با خودروهاى پرمصرف چهل سال است عادت دادهايم، حتى مؤسسات دولتى و ادارات به مصرف بىرحمانه عادت كردهاند گوئى كه بيت المال كمترين ارزشى ندارد. اين تنها به سوخت اختصاص ندارد بلكه در مصرف آب و برق و گاز اين بىمهارى مشاهده مىشود. در مصرف كاغذ و نشريه و پاكت و كاغذ گلاسه نيز اين روزها در ادارات و سازمانها به مسابقه گذاشته شده است يعنى نمونه بارز اسراف و تبذير. بارى اسراف و تبذير در مقاله پيشين مورد بحث قرار گرفت و اينك سخن از گرانى و عدم نظارت حكومتى بر قيمت هاست كه به بخشى از آن اشاره شد.
از اقدامات ديگر مجلس و دولت كاهش سود بانكى است كه خوشبختانه طى دو سه سال اخير از 24 درصد به چهارده درصد رسيده و اينك سخن از كاهش مجدد آن به 12 درصد و ادامه اين كاهش تا يك رقمى شدن است. اين راهى است كه دنيا پيموده و از موفقيتهاى دولت و مجلس كنونى است. با اين حال اين اقدام و تصويب قانون مورد اعتراض بسيارى قرار گرفت حتى برخى مسؤولان بانكى از ضرر دهى بانكها در اين رهگذر سخن گفتند. گوئى شكستن تابوى سود بانكى چيزى است كه كسى جرأت نزديك شدن به آن را ندارد يا هر اقدامى اين مجلس و دولت بكند مىبايست مورد اعتراض عدّهاى خاص قرار گيرد و بگويند اقتصاد دستورى نيست! اينها مىخواهند دولت و مجلس را ناكارآمد جلوه دهند حتى در امورى كه به سود ملت و در جهت مصالح كشور است. از بعد سياسى اين بحث مىگذريم و تنها به جنبه اقتصادى آن مىنگريم. بارى اقدام مجلس و دولت در كاهش سود بانكى نه تنها براى بانكها زيان آور نبود بلكه در رضايت مردم مؤثر بود، علاوه بر آن درآمد بانكها را كاهش نداد. طبق گزارشى كه اخيراً بانك مركزى داده، درآمد بانكهاى دولتى و خصوصى در پايان بهمن ماه 85 گذشته 17 هزار ميليارد تومان بوده است و نسبت به سال 83 و 84، بيش از 27 درصد افزايش داشته است.
اين پاسخى است به آنانكه كاهش سود بانكى را كه خواسته آحاد مردم است زيان آور براى بانكها مىدانستند و بر ضد مصوبه مجلس غوغاسالارى به راه انداختند. مطلب قابل ذكر اينكه بانكهاى خصوصى مصوبه دولت و مجلس و شوراى پول و اعتبار را عمل نكرده و به رغم مصوبه مجلس خودسرانه عمل مىكنند كه دولت بايد به اين امر رسيدگى كند.
اما جاى اين سؤال هست كه با اينهمه چرا قيمت زمين و مسكن سير صعودى داشته و ريشهيابى نمىشود؟!
مطلب ديگر گرانى ميوه و تره بار است كه در بازار به صورت وحشتناك ديده مىشود. هندوانه و سيفىجات در محل توليد از كشاورزان هر كيلو 20 تا 30 تومان خريدارى مىشود اما در بازار هندوانه به قيمت 250 تومان و طالبى 600 تومان به خريداران عرضه مىشود!چرا چنين است مگر از مزرعه تا ميدان ميوه و تره بار و از آنجا تا برسد به دست مصرف كنندگان چه اتفاقى مىافتد؟ واسطهها چه مقدار سود مىخواهند كرايه حمل و نقل چه قدر مىشود؟ هرگز وزارت بازرگانى يا كشاورزى و امور صنفى اين موضوع را بررسى كردهاند؟ تنها در مورد ميوه ايام نوروز بازرگانى اقدامات مناسبى داشته كه قيمت بعضى اقلام ميوه را مهار نموده كه شايسته قدردانى است. امامشكل تنها در ايام نوروز نيست. مردمى هستند كه با درآمدهاى ناچيز نمىتوانند چند كيلو ميوه براى خانه خود ببرند. اين قيمتهاى بى مهار چگونه قابل توجيه است. اينها به جيب چه كسانى جز واسطهها و دلّالها مىرود؟ از كشاورزان بيچاره جنس را ارزان خريدارى مىكنند و با گشتن دو سه دست ده برابر به فروش مىرسانند! آيا اينها نظارت نمىخواهد و دلالها و واسطهها و ميدانىها هرگونه دلشان بخواهند بايد عمل كنند و كسى ناظر نباشد و حق قيمت گذارى نداشته باشد. اينها سؤالاتى است كه مردم از ما دارند.
موارد از اين قبيل فراوان است.
وضعيت قند و شكر از مقوله ديگر نابسامانيهاى اقتصادى است. از چغندر كاران گرفته تا كارخانه قند و شكر كه مدتهاى زيادى با مشكل جدى روبروست. واردات بىرويه قند و شكر بازار فعلى را با بحران روبرو كرده و كارخانهها را به تعطيلى كشانده و كارگر و كشاورز را بيكار و سرگردان نموده. قيمت قند و شكر حدود پانصد تومان تعيين مىشود اما در بازار 800 تومان و بيشتر به دست مصرف كننده مىرسد. اين موضوع بارها از تريبون مجلس به صورت تذكر يا سؤال يا نامه مطرح شده و مسؤولين صنعت و كشاورزى و بازرگانى پاسخ قانع كنندهاى ندادهاند! كدام كشور اين جفا را در حق توليدات داخلى مىكند كه در داخل بحران بيافريند و بازار فروش براى كالاى خارجى فراهم سازد؟!
نظير اين مشكلات را در مورد چاى و چايكارى مشاهده مىكنيم. ميلياردها تومان توليدات داخلى چاى در انبارها مىپوسد و به صورت كود در مىآيد در حاليكه چاى خارجى هر كيلو 6000 تومان سيل آسا بفروش مىرسد. در صورتى كه كيفيت چاى خارجى ذاتاً اين نيست كه در قوطىها به دست ما مىدهند. آنها چاى را فرآورى مىكنند عطر و رنگ مىزنند و در زرورق به قيمت عالى به ما مىفروشند در حاليكه به تصديق كارشناسان، اصول بهداشتى در چاى خارجى رعايت نمىشود و بسيار نامطلوب است. چرا صنايع و كشاورزى و بازرگانى ما به فكر فرآورى چاى داخل نيست، به كشاورز زيان مىرسانند، سرمايه ملى را به باد مىدهند و به نفع خارجىها و تجار چاى و شركتها كار مىكنند آيا خيلى مشكل است كه دولت كارشناسانى را به خارج و به هند و سريلانكا بفرستند تكنولوژى چاى را ببينند و اين سرمايه ملى را احيا كنند!
موارد از اين دست فراوان است. خسارت به بيت المال در تماشاى فوتبال بوسيله جمعى ماجراجو كه در روزهاى اخير يك مورد تأسف بار آن گزارش شد. برآورد كردند دويست ميليون تومان خسارت تنها به اتوبوسهاى شركت واحد و شكستن شيشهها و به آتش كشيدن صندلىها كه مجموع اين خسارات 400 ميليون برآورد شده است. پاسخگوى اين خسارات كيست؟ آيا ما الزام داريم براى تماشاى فوتبال اتوبوسهاى شركت واحد را در اختيار عدّهاى بگذاريم.. اين اعمال غير انسانى چه توجيهى دارد؟ به نظر مىرسد در اختيار گذاشتن اتوبوسهاى دولتى در اين شرائط خيانت به بيت المال و كمك به هرج و مرج است و تا تماشاچيان خود را اصلاح نكنند حق نداريم اتوبوس براى تماشاى فوتبال و بازيهاى ديگر بگذاريم.
افزون بر اين بعد اخلاقى و انسانى است كه متأسفانه در اين رهگذر به حراج نهاده مىشود. چرا اين مشكلات در رسانهها مورد گفتگو قرار نمىگيرد و افشاگرى نمىشود؟!
اين فوتبال با اين خسارتها چه سودى براى كشور دارد. وقتى اخلاق و جوانمردى اينگونه پايمال شده است. به هر حال دردهاى بى درمان يكى دو تا نيست. هر چند مطالب مطرح شده در مقاله مواردى متفرق بود، اما درد و رنجهاى اجتماعى و اقتصادى ماست كه به قلم آورده مىشود. اين موارد و نظائر آن راه كارهاى عملى و مديريتى دارد به شرط آنكه مطالعه شود، از كنار آنها به سادگى عبور نكنيم و بى تفاوت نگذريم. انتظارات مسؤولان و مديران و متصديان امور موارد را به بررسى نهاده و با نگاه تحول خواهى به حل و فصل و چاره سازى آن بكوشند. اينها انتظارات ملت است تا آنان چه كنند؟
اولين و آخرين مولود كعبه
اولين و آخرين مولود كعبه
حجةالاسلام سيد محمد ابراهيم حسنى
سيزده رجب از راه مىرسد، روزى از بهترين و مباركترين روزهاى سال، روز با سعادت مَظهر حق تعالى و مُظهر حق و عدالت در جهان، جامع جميع كمالات انسانى و الهى، يگانه روزگار و دوران، على عليه السلام.
در اين روز فرخنده (شب جمعه سيزده رجب، سى سال پس از عام الفيل) كعبه، خانه مقدّس خداوند براى اوّلين و آخرين بار، ميزبان مولودى سعيد و ارجمند بود، مولودى كه مادر دهر همچون او نزاييده و ديدگان بشر، مانندش را نديده است. فرا رسيدن اين روز فرخنده و اين عيد بزرگ را به پيروان حضرتش تبريك گفته و برافراشته شدن بيرق اسلام را بر مرتفعترين قلل جهان از خداوند منان خواستاريم.
ابعاد مظلوميت امام على(ع) در دل تاريخ
مقدمه
مولا على(ع) مظلوم تاريخ است و مظلوميت آن حضرت در طول تاريخ همواره تداوم خواهد داشت و تا قيام فرزندش مهدى(عج) از اين حقيقت كشف سرّ نخواهد شد، ابعاد مظلوميتهاى آن حضرت نيز گوناگون است چنانچه در طول تاريخ در صورتهاى مختلفى بروز و ظهور كرده است.
مظلوميت بزرگ مولا على(ع) از زمان خود آن حضرت آغاز شد و با شهادتش به همراه پيام آسمانى «قد قتل المرتضى» و عزاى ملكوتيان پديدار گشت. آنگاه بود كه مردم با شنيدن خبر شهادت مولا در حال نماز تازه بيدار گشتند و آه حسرت از نهاد خود سردادند و دست ندامت بر سر و سينهشان كوفتند و بواقع بيان آن همه رنجها و غمها از قلم قاصر ما نيز بسيار دشوار است. چرا كه ما تنها به گوشهاى از آن واقفيم و معتقديم كه غمهاى ناپيدا در گوشه دل على(ع) مسكن گزيده و تنها اسرار آن را فرزندش امام مهدى(عج) مىداند كه همواره او را بر اين مظلوميتها نالان ساخته است. مولا على(ع) از همان زمان حيات رسول خدا(ص) شريك دردها و در تنهايىها يار او و در جنگهاى تحميل شده ياور او و مرهم زخمهايش بود. بعد از رحلت رسول خدا با دشمنىها و جوّ مسمومى كه بر عليه او رايج شد روبرو گشت و ناچار غمها را بجان خريد و براى حفظ دين و ثمرات زحمات پيغمبر سكوت كرد و حتى دم برنياورد چنانچه خود فرمود: «فواللّه ما زلت مدفوعاً عن حقّى مستأثراً علىّ منذ قبض اللّه نبيّه حتى يوم الناس هذا؛(1) من همواره از حق خويش محروم، و از هنگام وفات رسول خدا تا به امروز حق مرا از من بازداشتند.»
و تنها از اين غمها به خدا پناه مىبرد و گاهى در كنار قبر رسول اللّه(ص) مىنشست و با او درد دل مىكرد و در آخر به ناچار مدينه را با همه غمهايش رها و به غربت و بىوفايى كوفه رهسپار شد. در آنجا نيز با عداوتها و جهل جاهلان و ساده لوحى نابخردان روبرو گشت چنانكه همه از آن عهد و پيمانى كه با او بسته بودند سرپيچى نمودند. از جمله آن رنجها و غمهاى جانكاه خروج و شورش متحجران بى مغز(خوارج) و نيز برپائى جنگهايى از جانب قاسطين و مارقين و ناكثين با حضرت بود تا جائيكه ياران آن حضرت يعنى طلحه و زبير از او جدا شدند و تمام وجود آن حضرت را آكنده از درد و رنج ساختند تا جائيكه از دست كوفيان، خسته و نالان گشت و به خداى خويش چنين شكايت برد: «اللّهم انى قد مللتهم و ملّونى و سئمتهم و سئمونى فابدلنى بهم خيراً منهم و ابدلهم بى شرّا منّى اللّهم مث قلوبهم كما يماث الملح فى الماء اما و اللّه لوددت انّ لى بكم الف فارس من بنى فراس بن غنم؛(2) خدايا، من اين مردم را با پند و اندرزهاى مداوم خسته كردم و آنها نيز مرا خسته نمودند آنها از من به ستوه آمده و من از آنان به ستوه آمدم به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت فرما، و به جاى من بدتر از من بر آنها مسلّط كن. خدايا، دلهاى آنان را آن چنان كه نمك در آب حل مىشود، آب كن! به خدا سوگند، دوست داشتم به جاى شما كوفيان هزار سوار از بنى فراس بن غنم مىداشتم.»
مظلوميت و تنهايى على(ع)
تنهايى و غربت مولا از همان زمان حيات رسول خدا(ص) آغاز شد تا جائيكه حتى برخى از بزرگان عرب، حضرت را تحقير مىكردند و همواره در صدد تخريب وجهه و تقرّب او نزد رسول خدا بودند چرا كه چشم ديدن او را در كنار پيغمبر(ص) نداشتند. آن وقتها سايه پيغمبر(ص) بر سر او بود و همواره او را در پناه خويش مىگرفت و خطاب به مردم مراعات حال على(ع) و حفظ حرمت او را تأكيد و توصيه مىكرد اما بعد از رحلتش غبار غم غربت، بر على(ع) نشست و ديگر كسى نبود كه قدرش را بداند و تنهايىاش را قرين باشد و خلأ وجودى پيامبر و متعاقب آن همسر وفادارش را پر سازد. از آنجا بود كه رنجها و غمهاى حضرت آغاز شد و بيست و پنج سال خانهنشينى و عزلت در پيش پاى او قرار گرفته و رنج تهمتها و اهانتها و شايعات و جنگها و… همه و همه در كمين وجود نازنين آن حضرت نشسته است.
و خدا مىداند كه در شب سقيفه بر على(ع) چه گذشت؟ آن شبى كه همين مدعيان صحابى پيامبر، در گوشهاى خزيدند و به دور از چشم على(ع) به تعيين خليفه پرداختند و اين در حالى بود كه بدن پاك رسول خدا(ص) روى زمين بود و على تنهايى، پيامبر را غسل مىداد و از دورنماى غربت خويش بسان ابر بهارى مىگريست و با رسول خدا(ص) نجوا مىكرد.
از فرداى آن روز ديگر همه از بيعتى كه با على(ع) در غديرخم بسته بودند، سرباز زدند. انگار كسى او را ديگر نمىشناخت تا جايى كه حتى جواب سلامش را نمىدادند و اين جوّ تا بدانجا پيش رفت كه حضرت به بيرون از مدينه مىرفت و سر در چاه آبى مىكرد تا درد دل خويش را به آب بيان كند و با زمزمه سرد آب آرام مىگرفت تو گويى كه واقعاً كسى را در مدينه نداشت تا با او درد دل كند چرا كه تنها انيس و غمخوارش يعنى زهرا(س) را از او گرفتند و با شقاوت بسيار او را به شهادت رساندند.
اين كه حضرت در غم فراق تنها ياورش يعنى زهرا(س) چه كشيد، وصف و بيان آن براى ما دشوار است. تصور كنيد كه آن حضرت، داغديده در دل شب به تنهايى فاطمه را غسل بدهد و به تنهايى او را كفن و دفن نمايد و در تشييع جنازه و دفن حضرت كسى را به جز دستان ياريگر رسول خدا(ص) نداشته باشد و به آسمان ظلمانى آن شب نظاره كند و به خدا از دست نامردمان زمانه شكوه كند و براى خود آرزوى مرگ نمايد و بر كنار قبر مخفى زهرا بنشيند و اينگونه نواى غربت سر دهد(3) آن گاه بود كه على(ع) به گوشه نشينى و دورى از مردم زمانه خويش مىپرداخت و گاهى از شدت غم و تنهايى به جمع ياران مىشتافت و با آنها درد دل مىكرد، آن دشمنان كينه توز كه چشم ديدن ياران قليل حضرت را نيز نداشتند آنها را در سختترين شرايط و زجر به شهادت مىرساندند و دل حضرت را خون مىكردند، با شهادت عمارها،مالك اشترهاو… عرصه را بر حضرت بيشتر تنگ نمودند. و چون حضرت با غم يارانش روبرو مىشد كوه غم بر دوشش مىنشست و تشنه و آماده مرگ مىشد و از خدا طلب مرگ مىكرد چنانچه مىفرمود: «و اللّه لابن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه؛(4) به خدا قسم كه على از طفلى كه به شير مادرش تشنه است، با مرگ بيشتر انس گرفته و مشتاق آن است.» چنانچه بعد از شهادت عمارياسر مىگريست و از خدا چنين آرزو مىكرد.
غصب حق آن حضرت
از ديگر ابعاد مظلوميت على(ع) كه به اذعان همه وجدانهاى بيدار تاريخ رسيده، همانا ظلم فاحش در غصب حق خلافت او بود كه بدينوسيله لكه ننگى براى هميشه بر دامن تاريخ نشاند. تا جائيكه براى سرپوش گذاشتن بر جنايت خويش اسناد تاريخى و روايات مستند پيامبر اكرم را نيز در اين باره خدشهدار كردند و به اين هم اكتفا ننموده و با تخريب چهره درخشان آن حضرت و تحريف داستان غدير و ماجراى خلافتش سعى بر اين داشتند كه براى هميشه حضرت و جايگاه خلافت او را در دل تاريخ محو سازند اما حضرت بسيار تيز و زيرك بود و بافتنههاى روزگار مبارزه مىكرد و مىفرمود: «انى فقأت عين الفتنه و لم يكن ليجتره عليها احد غيرى؛(5) يعنى من چشم فتنه را كندم و جز من هيچ كس جرأت چنين كارى را نداشت.»
در اين بى كسى گاه چهره درخشان على(ع) مهجور و آن خورشيد تابناك درپس ابرهاى تيره باز مىماند. چنانچه خود از اين تنگناى تاريخ و بهت زمان و موقعيت در آن زمان چنين توصيف مىكند: «نگريستم، ديدم مرا يارى نيست، دريغ آمدم، ناچار خارغم در ديده شكسته و نفس در سينه و گلو بسته از حق خود چشم پوشيدم و شربت تلخ شكيبايى را نوشيدم.»(6)
و اين دشمنىها و نفاق معاندان و غاصبان حق خلافت آن حضرت از جمله آلام جانكاه بود چنانكه در كوچههاى مدينه همواره مشامش از بوى نامردمى آنها و چشمش از ديدن چهره پليدشان در عذاب بود. اين جوّ همچنان مىگذشت و كم كم اين فضاى جبروتى برملا مىشد و پردهها كنار مىرفت و مردم كم كم پشيمان مىشدند و تنها فرصت براى بازگوئى آلام على(ع) فراهم مىسازند آن گاه بغض على(ع) مىتركد و به بيان تنها گوشهاى از دردهاى تنهايى خويش مىپردازد و در عين حال آغوش رحمت و شفقت بر آنها مىگشايد و هيچگاه در مقام جبران بر نمىآيد و تنها خطبه غربت سر مىدهد و مىفرمايد: «وطفقت ارتئى بين ان اصول بيد جزّاء او اصبر على طخية عمياء… فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى ارى تراثى نهباً؛(7) صبر كردم در حالى كه خار در چشم واستخوان در گلو داشتم و به چشم خويش ديدم كه ميراثم را به غارت بردند و در امانت رسولخدا(ص) خيانت كردند و خلافت مرا نيز غصب نمودند و بدين وسيله لكه ننگى از براى خود در دل تاريخ نشاندند.»
و نيز چشمان بيدار تاريخ را چنين در ميان مىگذارد: «لقد علمتم انّى احق بها من غيرى و اللّه لاسلمن ماسلمت امور المسلمين؛(8) مىدانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آنچه انجام دادهايد گردن مىنهم تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبراه باشد و از هم نپاشد و جز من به ديگرى ستم نشود، و پاداش اين گذشت و سكوت را از خدا انتظار دارم.»
و نيز خطاب به مردم مىفرمود: «ايها الناس انّا قد اصبحنا فى دهر عنود و زمن كنود يعدّ فيه المحسن مسيئا و يزداد الظالم فيه عتواً لاننتفع بما علمنا و لانسأل بما جهلنا و لانتخوف قارعة حتى تحلّ بنا؛(9) اى مردم، در روزگارى كينه توز و پر از ناسپاسى و كفران نعمتها صبح كردهايم كه نيكوكار، بدكار به شمار مىآيد و ستمگر بر تجاوز و ستمگرى خود مىافزايد. نه از آنچه مىدانيم بهره مىگيريم و نه از آنچه نمىدانيم مىپرسيم و نه از حادثه مهمّى تا بر ما فرود نيايد، مىترسيم.»
همه مىدانيم كه غم و غربت حضرت به دوران عزلت و خانه نشينىاش در مدينه ختم نمىشود بلكه تازه با شروع خلافت تحميلى پنج ساله در كوفه ابعاد آن گسترش و حتى بروز و ظهور يافت چه آنكه اصولاً اين حق والاى حضرت كه ساليان از او غصب شده با پنج سال خلافت با آن همه محدوديتها و آزار و اذيتها و توطئه و جنگها جبرانپذير نبوده است. و لذا بعد از قتل عثمان وقتى كه مردم به در خانه حضرت روانه شدند، حضرت با اصرار از آنها مىخواهد كه دست از او بردارند و به سراغ ديگرى روند. اين صرف يك تعارف نبود بلكه اصرار درونى آن حضرت بود چرا كه همه غمها و آلام آينده را و حتى پايان عمر خود را با شهادتش به دست همين افراد به خوبى مىبيند و لذا به سختى و با اصرار آنها راضى مىشود اما نگران و غمبار است چنانكه با پذيرش خلافت، آيه استرجاع را بر زبان جارى مىسازد. همانطور كه فرزندش امام رضا(ع) با امضاى وليعهدى از بلاد غربت طوس چنين كرد. و اين مظلوميتها براى ائمه(ع) يعنى فرزندان على(ع) براى هميشه تاريخ تداوم داشته است.
خود حضرت در توصيف شرايط آن زمان و ازدحام مردم مىفرمايد: «مردم چون رمههاى گوسفند بىچوپان بدور خانهام جمع شدند امّا آنگاه كه به پا خاستم و حكومت را به دست گرفتم جمعى پيمان شكستند و گروهى از اطاعت من سرباز زده از دين خارج شدند و برخى از اطاعت حق سربرتافتند…»(10)
مجهول ماندن قدر و مقام
قدر و مقام مولا على(ع) در ابعاد مختلف اخلاقى و علمى و اعجاز كلام و كشف اسرار و حقايق و نيز جايگاه رفيع عرفانى و معنوى آن حضرت، در طول تاريخ همواره مجهول مانده و اين مظلوميت براى هميشه ادامه خواهد يافت. چرا كه شناخت واقعى جايگاه رفيع آن حضرت خارج از حد درك و توان فكرى بشر است و غالب نوع بشر يا غافلند و يا جاهلاند و يا متأثر از جوّ زمانه تا جائيكه در زمان خود حضرت نيز از درك او عاجز ماندند و اين تنها پيغمبر و آل اويند كه مىتوانند به خوبى على(ع) را بشناسند و امام زمان(عج) نيز در راستاى شناساندن قدر و مقام آن حضرت و نيز گشايش ابواب علوم آسمانىاش ظهور خواهند كرد.
حق شناسانگر به دست آرند معيار ترا
حد فوق ماسوى دانند مقدار ترا
و ديگر آنكه دشمنان كينهتوز و منافقان كوردل در هر زمانهاى سعى بر امحاء كرامت و فضايل حضرت داشته و دارند تا ديدگان منصف بشر از درك و شناخت آن حضرت محروم گردد و نتواند در مقام الگويى اعمالشان را با آن حضرت بسنجند و معايب كردار و گفتارشان را دريابند.
آه اگر قدر و مقدار و جايگاه على(ع) شناخته مىشد، همه صراط مستقيم الهى را مىيافتند و حق را از باطل تشخيص مىدادند، اف بر آنهايى كه بعد از شنيدن نواى «قد قتل المرتضى» بيدار شدند و با نواى رحيل او در حال نماز به شگفت آمدند و ازحسرت بر سر و سينه زدند!
و اف بر آن مردان شكمبارهاى كه نمك او را خوردند و نمكدانش را شكستند، همانهايى كه تازه بعد از رحلتش، آن غريبه انبان بدوش را شناختند كه مخفيانه در دل شب به يارى فقيران مىشتافت و بسان شمع تا صبح بر آنها مىتابيد.
و بريده باد آن دستان مرموزى كه علمهاى محبت على(ع) را از دلها كندند و كورباد آن چشمانى كه على(ع) را در حصار زخم شيطانى خويش گرفتند و نابود باد كسانى كه در حق او ظلم كرده و مىكنند.
بُعد معنوى و روحانى
همه مىدانيم كه قدر والاى عرفانى حضرت از باورهاى مردم دور ماند و بر اين اساس جايگاه رفيع عبادى او حتى از ديدههاى حقيقت بين عالم مستور ماند. اين فضايل بىترديد از زمان خود حضرت بر اثر جوّسازىها و شايعات دشمنان و تخريب شخصيت آن حضرت و نيز ايجاد جوّ بدبينى و حركات موزيانه آنها بر عليه او دور از دسترس مردم قرار گرفت. و اين جوّ سازىها به جايى رسيده كه حتى برخى از نااهلان و نابخردان حضرت را بىنماز و تارك صراط و سيره پيغمبر(ص) تلقى مىكردند و تهمتهاى ديگرى نيز به او روا مىداشتند كه زبان از گفتن و قلم از نوشتن آن شرم مىكند.
كار به جايى رسيد كه على(ع) با مظلوميت تمام زبان به معرفى خود گشود تا مردم بيش از اين به او لعن نكنند چنان كه با كوهى از غم و دشوارى اما با آه و افغان در آن تنهايى و غم براى آگاهى مردم مىگويد: «اللهم انّى اول من اناب و سمع و اجاب لم يسبقنى احد الّا رسول اللّه بالصلاة؛(11) خدايا من نخستين كسى هستم كه به تو روى آورد و دعوت تو را شنيد و اجابت كرد و در نماز كسى جز رسولخدا(ص) بر من پيشى نگرفت» و در جاى ديگر فرمود: «لن يسرع احد الى دعوة الحق و صلة رحم و عائدة كرم فاسمعوا قولى؛(12) مردم! هيچ كس پيش از من در پذيرش دعوت حق شتاب نداشت و چون من كسى در صله رحم و بخشش فراوان تلاش نكرد.»
شب شنفته است مناجات على
جوشش چشمه عشق ازلى
شب ز اسرار على آگاه است
دل شب محرم سراللّه است
همان على كه در حال نماز تير از پايش در آوردند و بر مناكب ستارگان مىنشست و همو كه «ميزان اعمال» و قسيم جنة و صراط مستقيم الهى است اينگونه مظلوم و مهجور باقى ماند. چنانكه ابنملجم مرادى را كه از خوارج نهروان بود و جاى مهر بر پيشانى داشت، در شب نوزده رمضان براى رضاى خدا به شهادت حضرت تشويق كردند.
بُعد علمى حضرت
حضرت از آن ديدگاه علمى و واقعى كه خود فرمود: «و اللّه انى لاعلم بطرق السماء من الارض» براى هميشه ناشناخته و بلكه مظلوم واقع شده و اين مظلوميت همواره ادامه خواهد داشت چنانكه هنوز نيز ناشناخته ماند اگر چه فرزندان بزرگوار آن حضرت بسان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) كه سالها به بيان و انعكاس علوم جدشان پرداختند و بر اين امر نيز تصريح و تأكيد داشتند اما واقف بودند كه تنها قدرى از اسرار علمى جدشان را بر ملا ساختند و اين طريق بعد از ائمه(ع) (در زمان غيبت) قدرى معطل ماند، واقعاً آنچه كه در قدر و شأن علمى آن حضرت بود بيان نشد تا امام زمان(عج) انشاء اللّه بيايد و بدرستى پرده از اين اسرار و علوم نهفته حضرت بردارد.
همين نهج البلاغه كه پيش روى ماست و برادر قرآن نام دارد و بدرستى سرچشمههاى علوم الهى و بشرى در آن نهفته و دروازههاى علوم آسمان را بر اهل زمين گشوده است، چقدر مهجور و ناشناخته ماند. و يا حداقل مسلمانان و خصوصاً شيعيان از آن بهره كمى بردند و اين همان مظلوميت در بعد علمى است كه بايد سرّ آن بر ما گشوده گردد.
اين مظلوميت در زمان خود آن حضرت نيز بسيار تجلى كرده بود چنانكه حضرت، با اين درياى گسترده علم خود به دنبال مردمان نابخرد مىشتافت و مىفرمود: سلونى قبل ان تفقدونى، آنها به جهت همان جهل و نادانى و نيز مهجور ماندن حضرت و ناشناخته ماندن ابعاد علمىاش خواسته حضرت را سهل مىگرفتند و حتى يكى از آنها پرسيده بود يا على بگو دانههاى رشكم چندتاست يا يال اسبم چند دانه است؟
گرنبودى خوف دُرها سفتمى
آنچه در دل بود يكسر گفتمى
ليك با اين قوم كه هم كورند و كر
چون توانم گفت اوصاف قمر
مجهول ماندن قدر عدالت حضرت
يكى از ابعاد مظلوميت امام على(ع) بعد عدالت است كه واقعاً ناشناخته ماند و به حق عالم با نفخات عدل اورونق گرفت اما بدخواهان همواره اين محور عظيم را پوشيده نگاه داشتند و در اين بُعد مهم مولا را يارى نمىكردند و بلكه دستهايش را براى احياى آن مىبستند تا جايى كه حضرت براى برپائى عدالت اسلامى و اجراى احكام عدل الهى در خفا مبادرت مىكرد اول آن كه حضرت در رفتار و كردار و گفتار و تمامى روشها و منشها زندگى فردى و اجتماعى خود اين بُعد مهم را رعايت مىكرد مخصوصاً در مسئله بيت المال كه همه مىدانند حضرت ذرهاى اضافه از آن، براى خود برنمىداشت. چنانچه نقل شده سه شبانه روز غذاى خود را به فقرا بخشيدند و ديگر در خانه حضرت قوتى يافت نمىشد و فرزندانش در گرسنگى شديدى به سر بردند اما در بيت المال دستيازى نكرد.
حضرت هم خود زهد پيشه مىكرد و هم مردم را به آن دعوت مىنمود لباس خشن مىپوشيد و لباس مناسب را به فقرا مىبخشيد، غذاى ساده را مىخورد و غذاى مناسب را به يتيمان مىبخشيد، كم مىخورد و كم مىخوابيد و بيشتر به عبادت مىپرداخت و شب هنگام به طور ناشناس كيسه نان و خرما به در خانه فقرا و ايتام مىبرد و آنها را اطعام مىكرد اما ناشناخته مىماند.
حضرت همچنين در راستاى برقرارى عدالت اجتماعى و رفع ظلم از مردم، همواره در دوران خلافت پنج سالهاش به فرمانداران امر مىكرد كه از اسراف بيت المال و بىتوجهى و هرگونه ظلمى نسبت به مردم پرهيز كنند.
مكن تو آزار كسى و هرچه خواهى كن
كه در شريعت ما غير از اين گناهى نيست
چنانچه با شنيدن خبر ميهمانى عثمان بن حنيف استاندار بصره در جمع عياشان بصره و برپائى جشن و اسراف كارىاش به شدت عصبانى شد و او را احضار و توبيخ و حتى از كار بر كنار كرد و در نامهاى قهرآميز خطاب به او چنين نوشت: «الا و انّ لكلّ مأموم اماماً يقتدى به و يستضيىء بنور علمه الا و انّ امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه الا و انكم لاتقدرون على ذلك و لكن اعينونى بورع و اجتهاد».(13)
بدانيد كه براى هر پيروى امامى است كه بايد از او تبعيت كند و از نور علمش مدد بگيرد و بدانيد كه امام شما در دنيايش به دو جامه فرسوده و دو قرص نان اكتفا كرد و شما البته نمىتوانيد در زهد بسان من باشيد ولى حداقل سعى و تلاش كنيد تا در راه ورع و تقوا مرا يارى دهيد» و در ادامه فرمود: «فواللّه ماكنزت من دنياكم تبرا ولاادخرت من غنائمها وفرا؛ پس سوگند به خدا! من ازدنياى شما طلا و نقرهاى نيندوخته و از غنيمتهاى آن چيزى ذخيره نكردم.»
و در جاى ديگر خطاب به فرمانداران، پيرامون رعايت حقوق مردم از جانب خود چنين مىفرمود: «اگر شب را روى اشتر خاردار بيدار بمانم و در طوقهاى آهنين گرفتار آيم و مرا از اين سو به آن سو بكشند خوشتر دارم تا در روز رستاخيز به خدا و رسول وارد آيم در حالى كه بر بندهاى ستم كرده باشم.»(14)
آيا سزاوار است كه يك چنين امام بزرگوارى در دل تاريخ همواره ناشناخته باقى بماند و در طول زمان مهجور و مظلوم باشد؟ حال تاريخ جواب دهد كه آيا شايسته بود كه با يك چنين امام عادل و بر حقى كه تمام زندگى و جان و مال خود را فداى دين و خدمت به مردم و جامعه و بلكه تاريخ نموده است آن همه ظلم و ستم روا شود و آيا تاريخ از بيان و نقل و تداوم آن شرم و حيا نمىكند؟ و آيا بايد بعد از اين همه گذشت زمان از دوران جاهليت و بىخردى صدر اسلام هنوز عدهاى باشند كه در طريق شناخت حق و كشف حقايق به اسرار نگفته حضرت غفلت و نسبت به فراموشى آن تعصب بورزند؟ و آيا شايسته است كه در اين تعصبات به جا مانده از اغراض شوم گذشتگان هنوز سماجت به خرج دهند و براى هميشه شاهد مظلوميت آن حضرت در عرصه گيتى باشيم؟
اين مطالب تنها گوشهاى از ابعاد مظلوميتهاى حضرت بود كه بيان شد و به واقع اسرار ديگرى نيز وجود دارد كه ما هم حتى از آن بىخبريم و بايد كه فرزندش مهدى (عج) بيايد و پرده از اين اسرار بگشايد و حجابهاى مظلوميت را از چهره مظلوم و غمبار آن بزرگوار بردارد.
پىنوشتها: –
1. نهج البلاغه، خطبه 6.
2. همان، خطبه 25.
3. نفسى على زفرارتها محبوسة
ياليتها خرجت مع الزفرات
لاخير بعدك فى الحيوة و انّما
ابكى مخافة ان تطول حياتى
4. نهج البلاغه، خطبه 5.
5. همان، خطبه 93.
6. همان، صبحى صالحى، خطبه 26.
7. همان، خطبه 3.
8. نهج البلاغه، خطبه 74.
9. همان، خطبه 32.
10. همان، خطبه 3.
11. همان، خطبه 139.
12. همان، خطبه 131.
13. همان، نامه 45.
14. نهج البلاغه، خطبه 224.
با چه كسى دوستى كنيم 2
با چه كسى دوستى كنيم
قسمت دوم
حجة الاسلام سيد جواد حسينى
دوست خوب يا كيمياى ناب
از مهمترين نيازهاى زندگى انسان و خواستههاى معصومين(ع) داشتن دوست شايسته است. در دعاهاى ماه رمضان، ماه استجابت دعا، يكى از مهمترين خواستههاى انسان همين امر شمرده شده است. در دعاى روز هشتم مىخوانيم: خدايا! مرا موفق بدار به چند چيز، از جمله: «و صحبة الكرام؛ همراهى با انسانهاى بزرگوار!» و در دعاى روز سيزدهم درخواست مىكنيم: «و وفقنى للتّقى و صحبة الابرار؛ موفقم بدار براى تقوا و رفاقت نيكان!» و در دعاى روز شانزدهم زمزمه مىكنيم: «و وفقنى فيه لموافقة الابرار؛ در اين روز موفقم بدار به هماهنگى و دوستى با نيكان!»(1)
اما اگر رفيق شايسته يافت نشد، با همه نيازهايى كه انسان دارد، به تنهايى توصيه شده است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «الجليس الصّالح خيرٌ من الوحدة والوحدة خيرٌ من جليس السّوء؛(2) همنشينى صالح بهتر از تنهايى است، ولى تنهايى بهتر از همنشينى بد (و نامناسب) است.» سفيان ثورى از امام صادق(ع) پرسيد: چرا از مردم فاصله گرفتهاى؟ حضرت فرمود: «يا سفيان فسد الزّمان و تغيّر الاخوان فرأيت الانفراد اسكن للفؤاد؛(3) اى سفيان!(ديدم) زمان فاسد شده و برادران (و دوستان) تغيير كردهاند. پس (اين گونه صلاح) ديدم كه تنهايى آرامش بيشترى دارد.»
امّا نكتهاى كه بايد توجه شود، اين است كه دوست و يا دوستان شايسته به اين سادگيها نصيب انسان نمىشود.
قرآن مىفرمايد: «و قليلٌ ما هم؛(4) عدّه آنان كم است.»
و پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد: «اقل ما يكون فى آخر الزّمان اخٌ يوثق به اودرهم حلالٍ(5) كميابترين چيزها در آخرالزمان دوست مورد اعتماد و درهم (پول) حلال است.»
امام هادى (ع) درباره دوستان نيك فرمود: «و اعلم ايّها السائل انّهم اعزّ من الكبريت الاحمر؛(6) بدان اى پرسشگر! كه اين گونه دوستان (خوب) از كبريت احمر (و كيميا) كميابترند.»
و على(ع) فرمود: «من طلب صديق صدقٍ و فيا طلب ما لايوجد؛(7) هر كس دنبال رفيق راستگو و با وفا باشد، به دنبال چيز ناياب مىگردد.»پيام اين روايات اين است كه دوستان صالح را بايد همانند اشياء ناياب جستجو كنيم.
ويژگيهاى دوستان شايسته
مهمترين بخش آيين دوست يابى، شناخت اوصاف دوستان نيك و شايسته است. در اين بخش، به مهمترين اوصاف ياران نيك از ديدگاه قرآن و روايات اشاره مىكنيم:
الف: ديدگاه قرآن
1. اهل ايمان
قرآن مىفرمايد: «و انّ كثيراً من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض الّا الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات و قليلٌ ماهم؛(8) بسيارى از دوستان به يكديگر ستم مىكنند، مگر آنهايى كه ايمان آوردهاند و عمل صالح و شايسته دارند. اما عدّه آنان كم است.»
2. پروا پيشگان
در قرآن مىخوانيم: «الاخلّاء يومئذٍ بعضهم لبعضٍ عدوٌّ الّا المتّقين؛(9) دوستان در آن روز(قيامت) دشمن يكديگرند، مگر پرهيزكاران.» معلوم مىشود دوستى با متقين پايدار و ثمر بخش است.
3. اهل عبادت و بندگى
گروهى از سران مشرك قريش نزد پيامبر اكرم(ص) آمدند و گفتند: اى محمد(ص)! آيا به همراهى با اين گونه افراد(تازه مسلمانان فقير و…) خشنود نشدهاى و توقع دارى ما از آنها پيروى كنيم و در كنار آنها قرار گيريم! اگر آنها را از خود دورسازى، شايد نزد تو آييم و از تو پيروى كنيم و به عنوان دوستانت در اطرافت باشيم. اينجا بود كه اين آيه نازل شد: «ولاتطرد الّذين يدعون ربّهم بالغداة و العشىّ يريدون وجهه؛(10) و كسانى را كه صبح و شام خدا را مىخوانند و جز ذات پاك او نظرى ندارند، از خود دور مكن!…اگر آنها را طرد كنى، از ستمگران خواهى بود.»
از آيه فوق استفاده مىشود كه دوستان اهل عبادت و اخلاص را به هيچ قيمتى نبايد از دست داد.
4. انياء و راستگويان
قرآن گاهى افرادى را به عنوان دوستان و رفقاى نمونه معرّفى مىكند از جمله مىفرمايد: «كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، همنشين كسانى خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آنها تمام كرده، از پيامبران و شهدا و صالحان «و حسن اولئك رفيقاً؛(11) و آنها رفيقان خوبى هستند.»
ب: ديدگاه روايات
در روايات نشانههاى فراوانى براى دوست و رفيق شايسته بيان شده كه به اهم آنها اشاره مىشود:
1. اهل دين و معرفت
امام سجاد(ع) فرمود: «جالسوا اهل الدّين و المعرفة؛(12) با دين داران و اهل معرفت (آنهايى كه به مسائل دينى، ولايت و امامت آشنايى دارند) همنشين شويد!»
2. راستگويان
على(ع) فرمود: «عليك باخوان الصدق فاكثر من اكتسابهم فانّهم عدّةٌ عند الرّخاء و جنّةٌ عند البلاء؛(13) بر شما باد به برادران (اهل) راستى پس بيشتر (چنين دوستانى را) بدست آوريد زيرا آنها در راحتى كمك كارند و سپر بلا است در گرفتارى.»
3. دوستان بزرگ منش
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اسعد الناس من خالط كرام النّاس؛(14) خوشبختترين مردم كسى است كه با بزرگواران رفت و آمد دارد.»
4. دانشمندان و خردمندان
همان حضرت فرمود: «سائلوا العلماء و خالصوا الحكماء و جالسوا الفقراء؛(15)از دانشمندان سؤال كنيد و با حكماء رفت و آمد داشته باشيد و با فقراء همنشين شويد.»
و على(ع) فرمود: «اكثر الصّلاح و الصّواب فى صحبة اولى النّهى و الالباب؛(16) بيشترين مصلحتها و درستىها در همراهى با صاحبان عقل و خرد و انديشه است.»
لقمان(ع) نيز به فرزندش چنين فرمود: «يا بنىّ صاحب العلماء و اقرب منهم و جالسهم و زرهم فى بيوتهم فلعلّك تشبهم فتكون معهم؛(17) فرزندم! با دانشمندان دوستى كن و به آنها نزديك و همنشين باش و به زيارت آنها در خانههايشان برو! باشد كه شبيه آنها شوى و با آنها(در دنيا و آخرت) باشى!»
5. انسانهاى كامل
حضرت على(ع) فرمود: «من دعاك الى الدّار الباقية و اعانك على العمل لهافهو الصّديق الشّفيق؛(18) كسى كه تو را به سوى خانه جاودانه بهشت بخواند و بر عمل براى آن يارىات كند، پس همو دوست مهربان است.»
و از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه حواريّون عيسى(ع) پرسيدند: «يا روح اللّه من نجالس، قال: من يذكّركم اللّه رؤيته و يزيد فى عملكم منطقه و يرغبكم فى الآخرة عمله؛(19) اى روح اللّه! با چه كسانى همنشين باشيم؟ فرمود: با كسى كه ديدن او شما را به ياد خدا اندازد و سخنانش بر علم شما بيفزايد و رفتارش شما را به كار نيك ترغيب و تشويق كند.»
6. هنگام خشم باطل نگويد
امام صادق(ع) فرمود: «لا تسمّ الرّجل صديقاً سمة معرفةٍ حتّى تختبره بثلاثٍ تغضبه فتنظر غضبه يخرجه من الحقّ الى الباطل و عند الدّينار و الدرهم و حتى تسافر معه؛(20) مرد را دوست با معرفت ننام، مگر آن كه او را در سه مورد آزمايش كنى: 1. هنگام خشم، پس بنگر غضب او را از حق به سوى باطل بيرون مىبرد؟ 2. در نزد طلا و نقره (كه آيا خيانت نمىكند؟) 3. هنگام مسافرت با او(كه آيا اخلاق نيك دارد؟).»
7. بر هواى نفس خويش مسلّط باشد
امام سجّاد(ع) مىفرمايد: «هرگاه ديديد مردى را كه خوش برخورد است و هيأت و روشش خوب است و از خود زهد و عبادت نشان مىدهد و در حركات خود خيلى شكسته نفسى مىكند، پس مهلت دهيد(و عجله نكنيد) و شما را گول نزند، زيرا چه بسيارند افرادى كه از به دست آوردن دنيا عاجزند و به دنيا نرسيدن آنها به خاطر ناتوانى جسمى يا عدم لياقت و كمبود شخصيت يا ترس آنهاست، (نه به خاطر ايمان و تقوا. آرى، چون ناتوان يابى شخصيت و يا ترسو هستند) دين را دامى براى رسيدن به دنيا قرار مىدهند و دائماً مردم را با ظاهر خود گول مىزنند و اگر مىتوانستند به حرام برسند، خود را در آن مىانداختند.
و اگر ديديد كه از مال حرام هم دورى مىكند صبر كنيد (و عجله نكنيد و زود درباره او قضاوت ننماييد) زيرا خواستههاى مردم مختلف است و چه بسيارند افرادى كه از مال حرام كناره مىگيرند، هرچند مال حرام زياد باشد( تحت تأثير قرار نمىگيرند) امّا خود را بر اعمال ناپسند وادار مىكنند و مرتكب حرام مىشوند.
همين كه ديديد او از تمام اعمال ناپسند هم دورى مىكند، بازهم عجله نكنيد و شما را گول نزند تا ببينيد انگيزه عقل او چيست، زيرا بسيارند افرادى كه از تمام اعمال بد دورى مىكنند، امّا عقل متين (و درايت عقلانى) ندارند.
پس از روى نادانى به جاى اصلاح، دست به افساد مىزند.
و اگر ديديد داراى عقل متينى هم هست، باز شما را گول نزند و صبر كنيد تا ببينيد آيا با هواى نفس خود عقل خود را مىكوبد يا با كمك عقل عليه هواى نفس گام برمى دارد و نسبت به رياستهاى باطل چقدر علاقهمند است، زيرا در ميان مردم كسانى هستند كه در دنيا و آخرت زيان كارند، چرا كه دنيا را رها مىكنند، نه براى خدا، بلكه براى رسيدن به رياست باطله (زيرا لذّت رياست نزد او به مراتب از لذّت مال و دنيا بيشتر است). و در پايان فرمود: «ولكن الرّجل كل الرّجل نعم الرّجل الّذى جعل هواه تبعاً لامر اللّه و قواه مبذولة فى رضى اللّه يرى الذّلّ مع الحق اقرب الى عزّ الابد مع العزّ فى الباطل و يعلم انّ قليل ما يحتمله من ضرّائها يؤدّيه الى دوام النّعم فى دارٍ لاتبيد ولاتنفد و انّ كثير ما يلحقه من سرّائها ان اتّبع هواه يؤدّيه الى عذاب لا انقطاع له ولايزول فذلكم الرّجل نعم الرّجل فبه فتمسّكوا و بسنته فاقتدوا و الى ربّكم به فتوسّلوا فانّه لاتردّ له دعوةٌ و لا تخيب له طلبةٌ؛(21) ولكن مرد واقعى و انسان خوب كسى است كه هواى خويش را پيرو فرمان خدا قرار مىدهد و قدرت خويش را بذل شده و در مسير رضايت و خشنودى الهى بذل مىكند از منظر او ذلت ظاهرى براى حق به عزت جاودانه نزديكتر است تا عزت ظاهرى براى باطل. نعمتها در خانه ابدى مىشود كه پايانناپذير است. (و مىداند) بر حقيقت كه بسيارى از آن خوشىهايى كه به او مىرسد هواى خود را پيروى كند منجر به عذاب دائمى زوالناپذير مىشود. پس متوجه (و بيدار) باشيد اين مرد بهترين مرد است پس به او تمسّك جوييد و به روشهاى او اقتدا كنيد و به سوى پروردگار خويش چنين شخصى را وسيله قرار دهيد كه دعاى او رد خور و خواستهاش رد نمىشود.»
9. رياست خيلى تغييرش ندهد
امام صادق(ع) فرمود: «اذا كان لك صديقٌ فولّى ولايةً فاصبته على العشر ممّا كان عليه قبل ولايته فليس بصديق سوء؛ هرگاه دوستى داشتى كه به رياستى رسيد و يكدهم علاقه و وفادارى قبل از رياستش را نسبت به تو حفظ كرد دوست بدى نيست.» امان از رياست.
10. انسان صالح باشد
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اربع من سعادة المرء الخلطاء الصّالحون و الولد البارّ و المرأة المؤاتية و ان تكون معيشته فى بلده؛(22) چهار چيز از سعادت مرد (و انسان) است: 1. دوستان صالح 2. فرزند نيكوكار 3. همسر موافق و هماهنگ 4. (كسب و) زندگى در محل و شهر خود.»
11. برادر دينى
على(ع) فرمود: «من فقد اخاً فى اللّه فكانّها فقد اشرف اعضائه؛(23) كسى كه برادر دينى خود را از دست دهد، گويا شريفترين اعضاى خود را از دست داده.»
12. دوستى او برايت زينت باشد
امام صادق(ع) فرمود: «اصحب من تزيّن به ولاتصحب من يتزيّن بك؛(24) با كسى يار (و رفيق) باش كه براى تو (همراهى او) زينت باشد، نه با كسى كه به وسيله تو كسب زينت (و افتخار) مىكند.»
13. پشتكار داشته باشد
على (ع) فرمود: «والمودّة قرابة مستفادة ولاتأمننّ ملولاً؛(25) دوستى نوعى خويشاوندى اكتسابى است. با كسى كه پشتكار ندارد، دوست و آشنا نباش!»
در پايان اين بخش برخى دوستان نمونه را معرّفى مىكنيم:
بهترين دوستان
1. بسيار سازگار
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «خير الاصحاب من قلّ شقاقه و كثر وفاقه؛(26)بهترين رفيقت كسى است كه جدايى (و قهر او) كم باشد و سازگارى(و دوران آشتى او) زياد.»
2. كمك كار بر بندگى
على(ع) فرمود: «المعين على الطاعة خير الاصحاب؛(27) يارى كننده بر طاعت (خداوند) بهترين يار است.»
3. دوستان قديمى
على (ع) فرمود: «اختر لكلّ شىءٍ جديده و من الاخوان اقدمهم؛(28) از هر چيزى تازهاش را برگزين، ولى از دوستان، قديمىتر آنها را (كه امتحان خود را در طريق دوستى نشان داده) انتخاب كن!»
حق دوستى
نكته ديگرى كه بعد از انتخاب دوستان شايسته اهميت دارد، حفظ دوستان است. و يكى از راههاى حفظ ايشان، مراعات حق دوستى است. بنابراين، شايسته است تلاش كنيم حقوق دوستى را به خوبى ادا كنيم. حضرت على(ع) فرمود: «ولاتضيعنّ حقّ اخيك اتّكالاً على ما بينك و بينه؛(29) هيچ گاه با اعتماد به رفاقتى كه بين تو و دوستانت وجود دارد، حق آنها را ضايع مكن!»
حقوق دوستى و دوستان فراوان است كه به اهم آنهااشاره مىشود:
1. خيرخواه هم باشند: على(ع) فرمود: «و امحض اخاك النّصيحة حسنة كانت او قبيحة؛(30) همواره دوست خود را با پندهاى مخلصانه، اندرز ده چه خوب باشد و چه به ظاهر زشت (كه او را برنجاند).»
2. حامى هم باشند: على(ع) فرمود: «لايكون الصّديق صديقاً حتّى تحفظ اخاه فى ثلاثٍ فى نكبة و غيبته و وفاته؛(31) دوست نمىتواند دوست واقعى باشد، مگر آنكه رشته دوستى را در سه حالت حفظ كند دوستش را فراموش نكند: 1- در هنگام فقر و تنگدستى 2. در زمانى كه حضور ندارد(و در مسافرت است)، 3. و پس از مرگش (نسبت به اهل و عيال و يا انجام كار خير براى او).»
3. با خوشرويى برخورد كنند: على(ع) فرمود: «والبشاشة صبالة المودّة؛(32) خوشرويى وام دوستى (و مايه دوستيابى) است.»
4. در آشتى پيش قدم شوى: على(ع) فرمود: «احمل نفسك من اخيك عند صرمه على الصّلة؛(33)نفس خود را نسبت به برادرت به برقرارى پيوند(دوستى و تداوم آن) وادار كن!»
5. هديهاش را بهتر پاسخ دهى: آن حضرت فرمود: «…و اذا اسديت اليك يد فكافيها بما يربى عليها و الفضل مع ذلك للبادى؛(34)…و چون به تو احسان كردند، بيشتر از آن ببخش! ولى با اين حال، برترى از آن آغاز كننده است.» و فرمود: «برادرت را با احسانى كه در حق او مىكنى، سرزنش كن شرّ او را با بخشش بازگردان.»(35)
6. اجتناب از عيب گويى و اعتنا نكردن به سخن چين: على(ع) فرمود: «فكيف بالعائب الّذى عاب اخاه و عيّره ببلواة؛(36) چرا و چگونه آن عيب جو، عيب برادر خويش گويد؟ و او را به بلايى كه گرفتار است، سرزنش مىكند.»
و نيز فرمود: «من اطاع الواشى ضيّع الصّديق؛(37) هر كس سخن چين (و دروغ پرداز) را پيروى كند، دوستى را به نابودى كشانده است.»
7. پرهيز از حسادت: على(ع) فرمود: «حسد الصديق من سقم المودّة؛(38)حسادت نسبت به دوست، (از نشانههاى) بيمارى (و غير واقعى بودن) دوستى است.» و در جاى ديگر فرمود: «فان رأى احدكم لاخيه غفيرة فى اهلٍ او مالٍ او نفسٍ فلا تكوننّ له فتنة؛(39)پس اگر يكى از شما براى برادر خود، برترى در مال و همسر و نيروى بدنى مشاهده كند، مبادا اين برترى موجب فتنه انگيزى (حسادت) او شود.»
8. اجتناب از بد رفتارى با دوست: اميرالمؤمنين على(ع) فرمود: «وليس جزاء من سرّك ان تسوءه؛(40) و پاداش (دوستى) كه تو را خوشحال كرده، اين نيست كه با او بد رفتارى كنى.»
9. پرهيز از بدگمانى: على (ع) فرمود: «لايغلبنّ عليك سوء الظّن فانّه لايدع بينك و بين صديقٍ صفحاً؛(41) چيره نشود بر تو بد گمانى (نسبت به دوستت) زيرا بدگمانى بين شما و دوستت گذشت را از بين مىبرد.»
10. ممنوعيت فخر فروشى: حضرت امير(ع) فرمود: «اذا احتشم الرّجل اخاه فقد فارقه؛(42)هرگاه مرد نسبت به برادرش بزرگى (و فخر) كند، از او جدا شده (و دوستى را قطع كرده.»
11. پرهيز از مناقشه: آن حضرت فرمود: «من ناقش الاخوان قلّ صديقه؛(43) هر كس با برادران(دوستان) مناقشه كند، دوستان او كم شود.»
12. از شوخى نابجا و مباهات: على(ع) فرمود: «ان اردت ان يصفولك ودّ اخيك فلا تمازحنّه ولاتمارينّه ولاتباهينّه ولاتشارّنّه؛(44)اگر مىخواهى دوستى باصفا داشته باشى، با برادر و دوستت شوخى (نابجا) نكن، جدل نكن و مباهات(و فخرفروشى) و خصومت نكن!»
و امام هادى(ع) فرمود: «مراء و جدل (ناحق)،دوستى كهن را فاسد(و نابود) و عقدههاى عميق را باز مىكند و كمترين چيزى كه در آن هست، طلب چيرهگى بر دوست است و چيرهگى و غلبه خواهى، اساس و پايه عوامل قطع ارتباطها(ى دوستان) است.»(45)
به سه حديث جالب و جامع به عنوان جمع بندى اين بخش توجه شود: «يك. امام حسن(ع) به جناده فرمود: «چنانچه نفس، تو را وا دار كرد كه رفيقى براى خود انتخاب كنى، اينها را برگزين (و اين حقوق را مراعات كن): 1. دوستى او براى تو مايه زينت باشد. 2. اگر خدمتى به او كردى، تو را حفظ كند 3. اگر صلهاى به او كردى، صله تو را حفظ كند 4. اگر دستى به سوى او دراز كردى، آن را محترم شمارد (و تو را رد نكند)؛ 5. اگر از او كمك خواستى (اعم از مالى و غير آن)، يارى و كمكت كند 6. اگر چيزى به او گفتى، تصديقت كند 7. اگر به تو شكستى وارد شود، آن را اصلاح (و جبران) كند 8. اگر خوبى از تو ديد، به زبان آورد(و آن را اظهار كند) 9. اگر از او حاجتى خواستى، روا كند 10. و اگر ساكت بمانى، او با پرسش از حال تو جويا شود.»(46)
دو. امام صادق(ع) فرمود:«لاتكون الصّداقة الّا بحدودها فمن كانت فيه هذه الحددو او شىء منها فانسبه الى الصّداقة و من لم يكن فيه شىء منها فلا تنسبه الى شىءٍ من الصّداقة فادّلها ان تكون سريرته و علانيته لك واحدةً و الثّانى ان يرى زينك زينه و شينك شينه والثّالثة ان لا تغبّره عليك ولاية و لا مالٌ و الرّابعة ان لايمنعك شيئاً تناله مقدرته و الخامسة و هى تجمع هذه الخصال ان لايسلمك عند النّكبات؛(47) دوستى جز با حدود( و مراعات حقوقش) امكانپذير نيست. پس كسى كه اين حدود(و حقوق) يا بخشى از آن در او باشد، او را دوست بدان و كسى كه هيچ يك از اين شرائط در او نيست، چيزى از دوستى در او نيست:
نخستين شرط دوستى آن است كه باطن و ظاهرش براى تو يكى باشد؛دوم اين است كه زينت و آبروى تو را زينت و آبروى خود بداند و عيب و زشتى تو را عيب و زشتى خود ببيند، سوم اينكه مقام و مال، وضع او را نسبت به تو تغيير ندهد، چهارم اينكه آنچه را در قدرت دارد، از تو مضايقه نكند؛ و پنجم كه جامع همه اين صفات است، آن است كه تو را به هنگام نكبتها (و پشت كردن روزگار) رها نكند.»
سه. امام سجاد(ع) فرمود: «امّا حقّ الصّاحب فان تصحبه بالتّفضّل و الانصاف و تكرمه كما يكرمك ولاتدعه يسبق الى مكرمةٍ فان سبق كافأته وتودّه كما يودّك و تزجره عمّا يهمّ به من معصيةٍ وكن عليه رحمةً ولاتكن عليه عذاباً؛(48) اما حق دوستت آن است كه با او با فضل و انصاف رفتار كنى و گرامى بدارى او را چنان كه تو را گرامى مىدارد و اجازه ندهى كه به گرامى داشتن (و كار نيكى نسبت به تو) پيشى بگيرد. پس اگر سبقت گرفت، جبران كنى و دوست بدارى چنان كه دوستت مىدارد و باز دارى آنجا كه قصد گناهى دارد. و بر او مهربان باش و مايه عذاب و رنجش او نباش!»
حدود دوستى
1. اطمينان نكردن بيش از حد به دوست
على(ع) فرمود: «ابذل لصديقك كلّ المودّة ولاتبذل له كلّ الطّمأنينة؛(49) براى دوستت تمام دوستى را بذل كن، ولى اطمينان كامل (و صددرصد نداشته باش و تمام آن) را بذل نكن.»
2. مدارا در دوستى
آن حضرت فرمود: «احبب حبيبك هوناً ما عسى ان يكون بغيضك يوماً ما و ابغض بغيضك هوناً ما عسى ان يكون حبيبك يوماً ما؛(50) در دوستى با دوستت مدارا كن (و بيش از اندازه اظهار محبت نكن!) شايد روزى دشمن تو گردد و در دشمنى با دشمن نيز مدارا كن! شايد روزى دوست تو گردد.»
و نيز فرمود: «اگر دوستى بيش از حد شد و از حد منطقى گذشت، خطر ساز است و باعث مىشود كه انسان عيبها را نبيند.»(51)
3. اول امتحان بعد اطمينان
«لاتثق بايك قبل الخبرة؛ به برادر(و دوستت) پيش از آزمودن اعتماد نكن.»
4. دوستى به اندازه پاكى
انسان گاهى ممكن است دوستان متعددى داشته باشد. اظهار محبت و دوستى به هر يك به اندازه پاكى و پايبندى آنها به مسائل دينى و شرعى بايد باشد. على (ع) در اين خصوص فرمود: «احبب الاخوان على قدر التّقوى؛(52) برادران (و دوستان) را به اندازه تقوا (و تعهد هر كدام) دوست بدار!»
در مقابل دوستان ناباب
آخرين مطلب اين است كه انسان گاهى خواهى نخواهى به دوستان غير مناسب و رفقاى ناباب سر و كار پيدا مىكند. چگونه رفتار كند و چه كارهايى انجام دهد كه از زيانهاى اين نوع دوستى در امان باشد؟
چند امر قابل توصيه است:
1. هيچ سخنى را بدون تأمل و سنجش نپذيريم، چنان كه قرآن كريم مىفرمايد: «ولاتقف ماليس لك به علمٌ؛(53) (هرگز بدون تأمّل از كسى پيروى نكن) و امرى را كه آگاهى ندارى، دنبال نكن!»
2. روح خويش را تقويت كنيم؛ زيرا تا دشمن عامل نفوذى نداشته باشد، نمىتواند در كشورى راه پيدا كند. در كشور جان هم آن گاه رفيق بد و يا شيطان مىتواند نفوذ كند كه عامل نفوذى (ستون پنجم) داشته باشد و آن هواهاى درون آدمى است. اگر هواها تحت كنترل قرار گيرند، هيچ كسى نمىتواند به انسان آسيب و زيان برساند. قرآن كريم مىفرمايد: «يا ايّها الّذين آمنوا عليكم انفسكم لاينصركم من ضلّ اذا اهديتم؛(54) اى مؤمنان! بر شما باد به خود (سازى)تان! آنگاه كه هدايت يافتيد شما را گمراهان زيان نرسانند.»
پىنوشتها: –
1. مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، اعمال روزهاى ماه مبارك رمضان.
2. بحارالانوار، ج 74، ص 189.
3. همان، ج 47، ص 116.
4. سوره ص، آيه 24.
5. تحف العقول، ص 38.
6. وسائل الشيعه، ج 8، ص 404 و 405، ح 1.
7. غررالحكم، ح 9727.
8. سوره ص، آيه 24.
9. سوره زخرف، آيه 67.
10. سوره انعام، آيه 52.
11. سوره نساء، آيه 69.
12. بحارالانوار، ج 74، ص 196.
13. همان، ص 187.
14. امالى صدوق، ص 14، منتخب الميزان، ص 29.
15. بحارالانوار، ج 71، ص 188.
16. غررالحكم، ح 9768، منتخب الميزان، ص 290.
17. بحارالانوار، ج 71، ص 188.
18. غررالحكم، ص 424، ح 9737.
19. بحارالانوار، ج 74،ص 149.
20. امالى طوسى، ص 646.
21. بحارالانوار، دارالكتب الاسلامية، ج 74، ص 184؛ وسائل الشيعه، ج 8، ص 317. چاپ بيروت ج 2، ص 84.
22. وسائل الشيعه، ج 3، ص 206.
23. غررالحكم، ص 723.
24. منتخب ميزان الحكمه، ص 290.
25. نهج البلاغه، محمد دشتى، حكمت 211.
26. منتخب ميزان الحكمه، ص 291.
27. غررالحكم، ص 416، ح 9508.
28. همان، ح 9514.
29. نهج البلاغه، نامه 31.
30. همان.
31. همان، حكمت 134.
32. همان، حكمت 6.
33. همان، نامه 31.
34. همان، حكمت 62.
35. همان، حكمت 158.
36. همان، خطبه 140.
37. همان، حكمت 239.
38. همان، حكمت 218.
39. همان، خطبه 23.
40. همان، نامه 31.
41. بحارالانوار، ج 74، ص 207.
42. همان، ج 71، ص 165.
43. غررالحكم، ص 419، ح 9607.
44. بحارالانوار، ج 75، ص 291.
45. منتخب ميزان الحكمة، ص 291، ح 3508.
46. كنزالعرفان، ج 2، ص 26.
47. اصول كافى، ج2، ص 467؛ منتخب ميزان الحكمة، ص291.
48. بحارالانوار، ج 74، ص 7، ح 1؛ منتخب ميزان الحكمة، ص291.
49. بحارالانوار، ج 71، ص 166، ح 29.
50. نهج البلاغه، حكمت 268.
51. همان، خطبه 109.
52. غررالحكم، ص 416، ح 9498.
53. بحارالانوار، ج 74، ص 187، ح 7.
54. سوره اسراء، آيه 36.
55. سوره مائده، آيه 105.
هشدارهاى اجتماعى
هشدارهاى اجتماعى
حجة الاسلام ابوالقاسم يعقوبى
مقدمه
هشدار و هدايت، انذار و بشارت، تنبيه و تشويق، دو اصل مهم تربيتى و اجتماعى بشمار مىروند، كه بسيارى از انگيزههاى تربيتى و حركتهاى اجتماعى به وسيله اين دو شكل مىگيرد.
از آن جا كه انسان مجموعهاى از بيم و اميد و تركيبى از جلب منفعت و دفع ضرر است، بايد در تربيت و اداره او نيز اين دو اصل در نظر باشد تا تعادل وجودى پيدا كند.
پيامبران و اولياى الهى در سيره تربيتى و اجتماعى خود اين دو اصل را به كار گرفتند و بر اساس اين دو، مكتب و سيره دينى و ارزشى خود را استوار ساختند.
در قرآن كريم واژههاى «تبشير» و «انذار» فراوان به كار گرفته شده و از آن استفاده مىشود كه: هر يك از آن دو شرط لازم هستند ولى شرط كافى نيستند، هنگامى كه اين دو با هم در حركتهاى فردى و اجتماعى نقش آفرينى كنند نتيجه مطلوب و دست يافتنى خواهند داشت.
«تبشير» مژده دادن، نويد دادن و به سمت جلو پيش بردن است. «انذار» اعلام خطر كردن، هشدار دادن و موانع را گوشزد نمودن است. تبشير، جنبه «قائد» را دارد يعنى جلوكش، كسى كه مهار شتر يا اسب را گرفته و به پيش مىراند و مىكشد، (انذار) جايگاه «سائق» را دارد يعنى به آن كه حيوان را از پشت سر مىراند و به سمت و سوى جلو مىكشاند «سائق» گويند. اين دو اگر با هم عمل كنند، نتيجه كارشان يكى است و آن حركت به جلو، از اين رو براى هدايت بشر هر دو ضرورى مىباشند.
در اين سلسله از نوشتارها به نكات انذارى و هشدارى مىپردازيم چون بر اين باوريم كه شناخت درد نيمى از درمان است و آدمى اگر موانع راه را بشناسد و آنها را كنار بنهد زودتر و سالمتر به مقصد مىرسد.
البته در بررسى هشدارها به هدايتها نيز پرداخته خواهد شد و روشن است تا ديو بيرون نرود فرشته رخ نمىنمايد.
هشدار در فرهنگ دينى
در فرهنگ دينى واژهها و تعبيرهاى گوناگونى به كار رفته است كه از مجموع آنها مىتوان «هشدار» را استنباط كرد، از جمله واژههاى :انذار، ويل، اَلا، و ايّاك يا ايّاكم.
انذار را اين گونه معنى كردهاند: «اخبار فيه تخويف و تحذير»(1) خبر دادن و گزارشى كه در آن ترساندن و برحذر داشتن باشد. به طلايه دار لشكر كه خطر دشمن را به اطلاع لشكريان مىرساند «نذير» گويند، كنيه خروس «ابوالمنذر» است، زيرا كه خروس به خوابيدهها هشدار مىدهد «ويل» نيز معمولاً در جايى به كار مىرود كه امر نامطلوبى است و گوينده مىخواهد مخاطب را از آن باز دارد تا مرتكب آن شود «اَلا» نيز هشدار باش و بيدار باش است به كسانى كه حركتى را آغاز كردند و يا مكتبى را پذيرفتهاند تا به خطرها و موانع راه آشنا بشوند و خود را از آن دور نگه دارند.
از جمله تعبيرها و واژه هايى كه بار هشدارى دارد. تعبير «اياك» و يا «اياكم» است كه در بسيارى از روايات به اين وسيله پيشوايان معصوم اعلام خطر كرده و پيروان خويش را از انجام آن عمل اجتماعى و يا رفتار اخلاقى نهى نمودهاند.
در اين نوشتار به هشدارهايى خواهيم پرداخت كه: اولاً با اين واژه و تعبير در روايات آمده باشد و ثانياً به مواردى اشاره خواهيم كرد كه جنبه اجتماعى داشته باشند. در پايان اين مقدمه ذكر اين نكته خالى از فايده نخواهد بود كه: در برخى از روايات با به كارگيرى واژه «اياك يا اياكم» اخطار و اعلام خطر شده است و در برابر با تعبير «عليكم» راه درست و سالم ترسيم گرديده است، از اين رو بايد گفت «اياكم» هشدارهاى اجتماعى را گوشزد مىكند، «عليكم» راههاى هدايت را نشان مىدهد، به ديگر سخن «اياكم» انذار است و «عليكم» تبشير و بشارت.
هشدار و هدايت
امام صادق (ع) فرمود:
«ايّاكم و مجالسة الملوك و ابناء الدّنيا، ففى ذلك ذهاب دينكم، و يعقّبكم نفاقاً و ذالك داء دوىّ لا شفاء له. و يورث قساوة القلب و يسلبكم الخشوع. و عليكم بالأشكال من النّاس و الاوساط من النّاس فعندهم تجدون معادن الجواهر».(2)
از هم نشينى با شاهان و دنيا زدگان دورى گزينيد زيرا در اين مجالست، دين شما از دست مىرود، نفاق و دورويى (كه دردى بى درمان است) دامنگير شما مىشود، سنگدلى و سلب خشوع شما را مىگيرد. بر شما باد كه با همنوعان مانند خودتان رفت و آمد كنيد زيرا معدنهاى گرانبها در ميان اين گونه مردم است.
همانگونه كه روشن است اين بيان نورانى شامل «هشدار» و «هدايت» است، امام صادق(ع) با تعبير «اياكم» اعلام خطر فرموده و با تعبير «عليكم» راه درست را نموده است و اين خود آموزش روشن تربيتى آن بزرگوار و همه امامان نيز هست كه اگر از چيزى و يا كارى نهى مىكنند، راه برون رفت را نيز نشان مىدهند.
گر ببندد راه يك پستان بر او
مىگشايد راه صد بستان بر او
اين سيره و روش تربيتى را امامان از قرآن مجيد آموختهاند كه در قرآن هر جا از كار و روش ناهنجار و ناشايستى نهى شده است، راه درست و سالم نيز پيشنهاد و ارائه گرديده است.
در مثل، در داستان حضرت لوط و مردم بى ادب و بى فرهنگ زمان او كه به گناه زشت و غير انسانى هم جنس بازى گرفتار شده بودند و اين رخداد اجتماعى به حالت يك بحران و فاجعه اجتماعى در آمده بود، آن حضرت به آنان فرمود:
«قال يا قوم هؤلاء بناتى هنّ اطهر لكم»(3)
گفت اى قوم من! اينها دختران منند(كه مىتوانيد با آنان ازدواج كنيد) آنها براى شما پاكترند.
لوط آن پيامبر الهى به قوم سركش و لجام گسيخته و فرو رفته در شهوت جنسى، پيشنهاد خردمندانه مىدهد، در كنار نهى از منكر، ارائه معروف مىكند، هم هشدار مىدهد و هم هدايت مىكند روشن است اگر در جامعهاى معروفها رواج يابند و فضاى معروف گسترى بر جامعه حاكم شود به خودى خود منكرها زمينه ظهور كمترى پيدا مىكنند. از امام مجتبى(ع) پرسيدند: «ما السداد؟ قال: دفع المنكر بالمعروف»(4) سداد و صلاح جامعه چيست؟ فرمود: جلوگيرى از منكر به وسيله معروف.
نمونه ديگر در قرآن داستان احداث مسجد «ضرار» و مسجد «قبا» است. قرآن اگر دستور به تخريب مسجد ضرار به عنوان زايشگاه فساد و مركز توطئه و نفاق، مىدهد، در كنار آن از مسجد قبا به عنوان پايگاه معنوى و معروف گستر سخن مىگويد:
«لمسجد اسّس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه»(5) همانا مسجدى كه از روز نخست بر اساس تقوا بنا نهاده شده سزاوارتر است كه در آن نماز برپا دارى.
نتيجه سخن آن كه: روش تربيتى قرآن و اهل بيت آن است كه پيروان خود را از انجام منكر پرهيز مىدهند و به انجام معروف تشويق مىكنند. اگر نهى و ترمز در كلام آنها فراوان است امر و تشويق و رهنمون نيز در در لابلاى سخنان و سيره آنها كاملاً مشهود و ملموس است.
اين نكته تربيتى و اجتماعى را مىتوان از مجموع حديث نورانى فوق كه از مكتب امام صادق(ع) به ما رسيده است استفاده كرد پس از ياد آورى اين برداشت مىپردازيم به شرح و توضيح محورهايى كه در اين بيان نورانى عنوان شده است:
امام صادق(ع) فرمود: از دو گروه گريزان باش و با آنان مجالست نكن.
الف: زورمداران
ب: زرسالاران
آنهايى كه به زور و قدرت سياسى و نظامى خود مىبالند و سلطه گرى و ستم و زورگويى و تزوير تار و پود زندگى آنان را فرا گرفته يعنى پادشاهان و رهبران ستمكار، مانند باتلاقى هستند كه هر كس به آنان نزديك شود به تدريج در لجن گناه آنان فرو مىرود و اندك اندك راههاى فلاح و نجات را به روى خود مىبندد.
و نيز كسانى كه بنده پول و ثروتند و از دنيا جز خور و خواب و شهوت چيز ديگرى نمىدانند و به معناى واقعى دنيا زده و دنيا محورند، با آنان نيز رفت و آمد و معاشرت و مجالست زيانبار است .
امام صادق(ع) فرموده با اين دو دسته معاشرت نكن كه اگر با آنان نزديك شدى پى آمدهاى ناگوارى دامن گيرت خواهد شد:
* دين زدايى
معلوم است در جامعهاى كه ارزشهاى مادى حاكم است و زرق و برق دنيا و قدرت و ثروت حرف اول را مىزند، در چنين فضايى انسان دين دار احساس غريبى و تنهايى مىكند، اگر قدرت و توان بر خورد با نظام حاكم را دارد بايد انجام وظيفه كند و اگر توان آن را ندارد دست كم بايد خود را از معركه دور نگهدارد تا آلوده نشود. و دين و اعتقاداتش سست نگردد.
امام صادق(ع) يكى از پى آمدهاى ناگوار مجالست با شاهان و فرزندان دنيا را دين زدايى و از بين رفتن باورها و اعتقادات راستين برشمرده است.
* نفاق زايى
پى آمد ديگر آن است، انسانى كه با اصحاب زر و زور نشست و برخاست دارد يا بايد موضع شفاف بگيرد و در برابر غارتگرى و خيانتهاى آنان راست قامت به ايستد و يا بايد كار آنان را توجيه كرده و با آنها سازش نمايد و به ظاهر مشى و مرام آنها را بپذيرد گرچه در باطن به آن ايمان نداشته باشد و اين روش ناخود آگاه او را در دام نفاق گرفتار مىسازد، از اين رو امام(ع) پديده نفاق را يكى از آثار همنشينى با طاغوتهاى سياسى و اقتصادى برشمرده و از آن پرهيز داده است.
* قساوت و سنگدلى
سومين پى آمد همكارى و همراهى با رهبران ستمكار و ثروتمندان گنهكار آن است كه آدمى به تدريج از فضاى ياد و ذكر خدا دور مىشود و همه چيز را با عينك پول و ثروت و قدرت مىبيند و در نتيجه خانه دل و جانش در حجاب قرار مىگيرد و زمينه سنگدلى و تاريكى روح و روان در او ايجاد مىشود.
در روايت ديگرى از پيامبر اعظم(ص) نقل شده است كه فرمودند: «از همنشينى با مردگان دورى گزينيد» پرسيده شد مقصود از مردگان كيانند؟ فرمود: «كلّ غنّى مترفٍ»(6) هر ثروتمند عياش و اسرافكار.
بنابراين دلمردگى، سنگدلى يكى از پى آمدهاى ناگوار مراوده و دوستى با زورمندان و زرسالاران دنيازده است.
* خشوع را مىگيرد
چهارمين اثر مجالست با آن دو دستهاى كه گفته شد آن است كه حالت زيباى خشوع از آدم گرفته مىشود. خشوع حالتى است درونى كه به وسيله ارتباط و اتصال انسان با خدا حاصل مىشود و اين حالت درونى در رفتار و كردار اجتماعى انسان نيز اثر مىكند و متجلى مىشود. انسان خاشع در برابر قدرت خداوند ادب و فروتنى دارد، خود را قطرهاى از درياى بيكران عالم هستى مىبيند. خود را مانند كاهى در برابر كوه و ذرهاى در برابر قدرت خداوند متعال مىشمارد. هنگامى كه با صاحبان ظاهرى قدرت و ثروت نشست و برخاست داشته باشد به تدريج در حوزه جاذبه قدرت و ثروت آنان قرار مىگيرد و آن حالت تسليم مطلق در برابر پروردگار در وى تضعيف مىشود، از اين رو امام صادق(ع) نسبت به اين موضوع هشدار داده است.
* گوهرهاى گرانبها
در پايان اين حديث شريف امام صادق (ع) توصيه مىكنند كه سعى كنيد در زندگى با كسانى طرح دوستى و رفاقت بيفكنيد و با كسانى رفت و آمد داشته باشيد كه از لحاظ پايگاه اجتماعى همسان و نزديك به شما باشند زيرا در بين اين گونه افراد گنجينهها و معدنهاى گرانبهايى وجود دارد كه مىتوان آنها را كشف كرد.
در كوچه و بازار و در بين انسانهاى بى نام و نشان و بى ادعا روحيههاى بزرگ و همتهاى والا مىتوان ديد كه بر اثر نيّت و عملكرد خدا پسندانه و خالصانه ارج و قيمت بالايى پيدا كردهاند و از آن جا كه محب پروردگار هستند «محبوب» او هم شدهاند.
بايد چراغ در دست گرفت و دور شهر گشت و با اين گونه كسان كه كميابند و گمنامند طرح دوستى و مجالست افكند تا در پرتو وجودى آنان به سوى خدا و قرب الهى راهى را جستجو نمود.
پىنوشتها: –
1. رياض السالكين، سيد على خان مدنى، ج7، ص117.
2. ميزان الحكمه، ج 2، ص 63.
3. سوره هود، آيه 78.
4. بحار الانوار.
5. سوره توبه، آيه 108.
6. ميزان الحكمة، ج 2، ص 63.
حضرت فاطمه س از منظر پيامبر اعظم ص
حضرت فاطمه(س) از منظر پيامبر اعظم(ص)
حجةالاسلام عبدالكريم پاك نيا
در گلستان رسالت گل زيبا زهراست
اسوه پاك زنان در ره تقوا زهراست
آيد از دامن او پاكترين فرزندان
الگوى مادر شايسته دنيا زهراست
خادم بيت شريفش شده جبريل امين
ميوه قلب نبى ام ابيها زهراست
گهر عصمت و درياى كرم كوه وقار
معنى كوثر و محبوبه يكتا زهراست
هست مجموعه اوصاف خداوند جليل
مظهر نور خدا آيت عظما زهراست
يكى از روزهاى شيرين و به ياد ماندنى زندگى رسول خدا(ص) روز بيستم جمادى الثانى سال پنجم بعثت است. در اين روز مبارك در خانه نبوت نوزاد دخترى چشم به جهان هستى گشود كه محفل نورانى پيامبر اكرم(ص) را بيش از پيش روشن ساخته و به زندگى پيامبر و خديجه طراوت و شادابى مضاعف بخشيد. پيامبر خاتم(ص) آن چنان از وجود اين مولود به شوق آمده بود كه مىفرمود: «و هى روحى هى بضعةٌ منّى و هى نور عينى و ثمرة فؤادى الّتى بين جنبىّ و هى الحوراء الانسيّة؛(1) اين دختر پاره تن من، روشنايى چشمانم و ميوه دلم، روح و جان من است. او فرشتهاى است به صورت انسان.»
و در سال 1320 هجرى قمرى و در روزى كه جشن ولادت حضرت زهرا سلام اللّه عليها برگزار مىشد در خمين فرزندى از نسل آن بانو چشم به جهان گشود كه همچون مادر، در برابر طوفان سهمگين حوادث ايستاد و مقاومت كرد و دشمنان را رسوا و مفتضح ساخت، روح اللّه در اين روز چشم به جهان گشود و با ولادتش، تاريخى نوين را آغاز كرد.
در جمهورى اسلامى ايران اين روز خجسته و مبارك بنام روز زن و روز مادر نامگذارى شد تا بانوان متعهد و پاكدامن كشورمان با الگو قرار دادن حضرت زهرا سلام اللّه عليها در تمام مراحل مادى و معنوى و اجتماعى از آن حضرت پيروى كنند تا به سر منزل مقصود برسند.
يگانه دختر رسالت كه خداوند با عناوين كوثر، مشكاة، واز مصاديق عبادتگران نيمه شب، صالحين، به شمار آورده است از منظر حضرت خاتم الانبياء(ص) منزلت برجستهاى دارد. نقطه اوج عظمت فاطمه(س) زمانى است كه از كلام گهربار رسول خدا بشنويم كه خداوند متعال وجود حضرت زهرا(س) را علت و فلسفه خلقت قرار داده است. جابربن عبداللّه انصارى از رسول خدا(ص) نقل مىكند كه آن حضرت يكى از احاديث قدسى را كه خداوند متعال به پيامبر خاتم نازل كرده بود چنين نقل مىكند: «يا احمد لولاك لما خلقت الافلاك و لولا على لما خلقتك ولولا فاطمه لما خلقتكما؛(2) اى احمد اگر تو نبودى هستى را خلق نمىكردم و اگر على نبود ترا نمىآفريدم و اگر فاطمه نبود، شما دو نفر را خلق نمىكردم.»
خلقت نور فاطمه
رسول اكرم(ص) در مورد خلقت نور فاطمه(س) فرمود: نور فاطمه قبل از آفرينش زمين و آسمان آفريده شده است. خداوند متعال قبل از آفرينش آدم فاطمه را از نور خود آفريد و نور فاطمه در زير عرش الهى مشغول تسبيح و تقديس و تهليل و تحميد خداوند متعال بود. وقتى خداوند متعال مرا از نسل آدم آفريد نور فاطمه را به صورت سيبى در بهشت درآورد و جبرئيل آن را به من داد و گفت: يا محمد انّ هذه تفّاحةٌ اهداها اللّه عزّ و جلّ اليك من الجنّة؛ اى محمد، اين سيب را از بهشت خداوند عزيز و جلال بر تو هديه كرده است. من آنرا گرفته و بر سينهام گذاشتم و جبرئيل گفت: آن سيب را بخور. وقتى كه آنرا شكافتم از داخل آن نورى درخشيد و من بيمناك شدم، جبرئيل گفت: اى محمد! آنرا بخور و نگران نباش. اين نور در آسمان منصوره و در زمين فاطمه ناميده مىشود. پرسيدم: اى دوست من جبرئيل چرا به اين نامها موسوم گرديده است. پاسخ داد:در زمين «فاطمه» ناميده شده زيرا پيروان خود را از آتش جدا مىكند و دشمنان خود را از دوستىاش محروم گردانيده است. و در آسمان «منصوره» ناميده شده زيرا دوستان خود را نصرت و يارى مىكند و اين تفسير گفتار خداوند متعال است كه مىفرمايد: و يومئذٍ يفرح المؤمنون بنصر اللّه ينصر من يشاء؛(3) در آن روز مؤمنان بخاطر يارى خداوند خوشحال مىشوند و او هر كه را بخواهد يارى مىكند. مقصود از اين نصرت، يارى فاطمه به شيعيان و دوستارانش مىباشد.(4)
تولد محبوبه خداوند
در مورد ولادت حضرت زهرا(س) گزارشهاى مفصل و متعددى در جوامع حديثى و موسوعههاى تاريخى دانشمندان وجود دارد.
امام صادق(ع) تولد حضرت فاطمه(س) را اينگونه روايت مىكند: وقتى كه تولد حضرت فاطمه(س) نزديك شد خديجه به زنان قريش پيغام داد: «مرا در اين مورد يارى كنيد». آنان از يارى خديجه خوددارى كرده و گفتند: تو در ازدواج با محمد به حرف ما گوش نكردى و با ما مخالفت نمودى ما هم امروز از حمايت و پرستارى خود، ترا محروم خواهيم كرد.
خديجه از اين سخن ناراحت و دل شكسته گرديد. امّا خداوند متعال براى قدردانى از تلاشها و زحمات حضرت خديجه، چهار بانوى برگزيده بهشتى را به يارى آن يار فداكار و با ايمان پيامبر(ص) فرستاد. آنان آمدند امّا خديجه از ديدن آن بانوان ناشناس، متحيّر و شگفت زده شد. يكى از آنان خود و همراهانش را معرفى كرد، و گفت: اى خديجه! تعجب نكن! ما فرستادگان خداوند براى خدمت و پرستارى به سوى تو هستيم. من سارا و اين آسيه – كه همنشين تو در بهشت است – و آن ديگرى مريم دختر عمران و چهارمين بانو، مادر تمام آدميان و مادر ما حوّا، است.(5)
آنان همانند زنان ديگر، يكى سمت راست و يكى سمت چپ و سومى در مقابل و چهارمى پشت سر خديجه قرار گرفت. فاطمه پاك و مطهر متولد شد و چون در زمين قرار گرفت نورى از وجودش درخشيد و اين نور نه تنها تمام خانههاى مكه را روشن ساخت بلكه نقطهاى در شرق و غرب عالم نماند مگر اينكه از نور فاطمه(س) به آنجا تابيد.
در اين حال، ده نفر حورالعين كه هر يك طشت و ابريق بهشتى پر از آب كوثر، به همراه خود داشتند وارد خانه پيامبر شدند و فاطمه(س) را با آب كوثر شستشو دادند و بعد، دو پارچه سفيد و خوشبو آورده و نوزاد را به آن پيچيدند. فاطمه(س) در اولين لحظات زندگى لب به سخن گشوده و كلمات دلنشين توحيد را زمزمه كرده و گفت: «اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّ ابى رسول اللّه سيد الانبياء و ان بعلى سيد الاوصياء و ولدى سادة الاسباط؛(6) گواهى مىدهم بر اين كه جز خداوند يكتا، معبود ديگرى نيست و پدرم رسول خدا(ص) سرور پيامبران، همسرم سالار اوصياء و پسرانم سرآمد پيامبرزادهگانند.»
در حريم عفتش حوّا زجان خدمتگزار
مريم آنجا ايستاده با ادب در چاكرى
ريحانه بهشتى
رسول خدا(ص) به دختر دلبندش بيش از حد علاقه داشت و آن حضرت فاطمه(س) را آنچنان مورد مهر و محبت قرار مىداد كه موجب شگفتى ديگران مىشد.
چرا كه فاطمه(س) خلاصه وجود پيامبر(ص) نسيم آرام بخش پدر، كوثر قرآن، سرور بانوان جهان، ريحانه بهشتى، يادگار خديجه، همسر على و مادر حسنين بود. وقتى به پيامبر گفته شد: شما فاطمه را در آغوش مىگيرى بسيار مىبوسى و اين همه عطوفت و مهربانى برايش ابراز مىدارى در حالى كه به ساير دخترانت اين همه اظهار محبت نمىكنى؟ رسول خدا(ص) فرمود: نطفه فاطمه از غذاهاى بهشتى است من بوى بهشت از وجود او استشمام مىكنم.(7)
وقتى عايشه در مورد علاقه زياد پيامبر(ص) به دخترش فاطمه(س) اعتراض كرد، حضرت خاتم الانبياء(ص) فرمود: اى عايشه! هنگامى كه در شب معراج مرا به آسمانها بردند، داخل بهشت شدم جبرئيل مرا به نزد درخت طوبى برد و از ميوههاى آن درخت خوردم و خداوند متعال از همان ميوههاى درخت طوبى وجود فاطمه را خلق كرد هر وقت او را مىبوسم و مىبويم بوى دلپذير درخت طوبى و عطرهاى بهشتى به مشامم مىرسد.(8)
رسول خدا(ص) همواره به حضرت زهرا(س) مىفرمود: «يا فاطمة انّ اللّه تبارك و تعالى ليغضب لغضبك و يرضى لرضاك؛(9) فاطمه جان! به راستى كه خداى تبارك و تعالى به خاطر خشم تو خشم مىگيرد و به خاطر خشنودى تو خشنود مىشود.»
سرور زنان عالم
خورشيد اسلام از روزى كه از جزيرةالعرب طلوع كرده و آسمان انسانيت را روشنائى بخشيد بر احياى حقوق انسانها تأكيد كرده و از منظر معنوى فرقى ميان زن و مرد قرار نداد و با نداى وحيانى فرمود كه:«من عمل صالحاً من ذكرٍ او انثى و هو مؤمنٌ فلنحييّنه حياةً طيّبةً و لنجزينّهم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون؛(10) هر كس از مرد يا زن عمل صالحى انجام دهد قطعاً او را با زندگى پاكيزهاى حيات حقيقى مىبخشيم و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام مىدادند پاداش خواهيم داد.
آئين متعالى اسلام از حقوق از دست رفته بانوان چنان دفاع كرد كه يك زن را از ذلت بردگى مردان و حقارت و پستى، كه به عنوان كالا به او نگريسته مىشد به عاليترين مقام انسانى رسانيد.
وجود حضرت زهرا(س) مصداق عينى اين حقيقت است كه اسلام او را برترين بانوى عالم و سرور زنان بهشتى معرفى مىكند در اين مورد به چند سخن از رسول خدا(ص) بسنده مىكنيم:
1- يكى از همسران رسول خدا(ص) گفته است: روزى پيامبر اكرم(ص) نشسته بود كه فاطمه(س) به سوى آن حضرت آمد و سوگند به خدائى كه معبودى جز او نيست او مانند رسول خدا راه مىرفت چون حضرت او را ديد دوبار فرمود: دخترم خوش آمدى، دخترم خوش آمدى! سپس فرمود:
«اما ترضين ان تأتى يوم القيامة سيّدة نساء المؤمنين؛(11) آيا راضى؛ نيستى كه در روز قيامت سرور بانوان اهل ايمان باشى.»
2- سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مىكند كه روزى رسول خدا(ص) در مورد اهل بيت خود سخنانى بيان كرد تا اينكه به فاطمه رسيد و در ستايش از دخت ارجمند خويش فرمود: دخترم فاطمه، سرور بانوان عالم از اولين تا آخرين است او پاره تن من، روشنائى چشمانم، ميوه دلم، روح و جانم است كه تمام وجودم را فرا گرفته، فاطمه انسانى فرشته خو است هرگاه در محراب عبادتش در پيشگاه الهى به نماز مىايستد نور او براى ملائكه آسمان مىدرخشد همچنانكه ستارگان آسمان بر اهل زمين نور افشانى مىكنند در آنحال خداى بزرگ به فرشتگانش مىفرمايد: اى فرشتگان من به بندهام فاطمه بنگريد كه چگونه در پيشگاهم به راز و نياز ايستاده است خوف و شوق من به تمام وجودش لرزه انداخته و با قلب و دل به عبادت من روى آورده است شما گواه باشيد به خاطر او تمام پيروانش را از آتش جهنم امان دادم.(12)
3- زمانى كه فاطمه بر آن حضرت وارد مىشد آن حضرت به او خوشامد مىگفت دستهاى او را مىبوسيد و در جاى خود او را مىنشاند. وقتى هم كه پيامبر به خانه فاطمه مىرفت او نيز به استقبال پدر مىشتافت و خوشامد مىگفت و دستهاى پدر ارجمندش را مىبوسيد.(13)
4- ابوثعلبه خشنى مىگويد: پيامبر اكرم(ص) هرگاه از سفر بر مىگشت اول نزد فاطمه(س) مىرفت، فاطمه نيز با مشاهده پدر مىايستاد و به استقبالش مىشتافت پدر را در آغوش مىگرفت و ميان دو چشم پدر را مىبوسيد.(14)
مقام فاطمه (س) در قيامت
پيامبر اكرم(ص) از مقام معنوى و شكوه حضرت زهرا(س) در روز قيامت خبر داده و فرمود:
دخترم فاطمه در روز قيامت سوار بر يك شتر بهشتى به محشر مىآيد پوشش آن شتر از حرير و لجامش از لؤلؤ تازه است. روى آن قبهاى از نور است كه بيرونش از درون و درونش از بيرون ديده مىشود درون آن را عفو الهى و بيرونش را رحمت واسعهاش فرا گرفته بر روى آن تاجى از نور است كه هفتاد پايه دارد كه به درّ و ياقوت آراسته است و چون ستاره درخشان در آسمان روشنى مىدهد. در سمت راست فاطمه زهرا(س) هفتاد هزار فرشته و در سمت چپش هفتاد هزار فرشته در حال حركتند جبرئيل در حالى كه افسار مركب مجلل فاطمه(س) را در دست دارد با صداى رسا به اهل محشر اعلام مىكند كه:«غضّوا ابصاركم حتّى تجوز فاطمة بنت محمّدٍ؛ اى اهل محشر چشمان خود را فرو بنديد تا فاطمه دختر محمد (ص) بگذرد. تمام پيامبران، رسولان، صديقان و شهيدان كه در آنجا حضور دارند چشمان خود را فرو مىبندند تا فاطمه از ميان جمعيت عبور كرده و مقابل عرش خداوند توقف مىكند. به تنهائى از شترش پايين مىآيد و به درگاه خداوند عرضه مىدارد: بارالها! اى مولاى من، بين من و كسانى كه به من ستم كردند و فرزندانم را كشتند خودت داورى كن!
از سوى خداوند بزرگ ندا مىرسد: يا حبيبتى و ابنة حبيبى سلينى تعطيى و اشفعى تشفّعى فوعزّتى و جلالى لاجازنى ظلم ظالمٍ؛اى حبيبه من و دختر حبيب من! هر چه دوست دارى از من بخواه تا برايت عطا كنم براى هر كسى مىخواهى شفاعت كن كه پذيرفته خواهد شد به عزت و جلالم قسم كه ستم ستمگر را ناديده نخواهم گرفت.
در اين لحظه حضرت زهرا(س) به خداوند عرضه مىدارد: الهى و سيّدى ذرّيتى و شيعتى و شيعة ذرّيتى و محبّى و محبىّ ذرّيتى ؛ اى آقا و مولاى من! ذريّه، فرزندان و شيعيانم و پيروان فرزندانم و دوستدارانم و دوستداران ذريّهام را نجات بده و به فريادشان برس.
از سوى خدا ندا مىرسد: اين ذرّية فاطمة و شيعتها و محبّوها و محبّو ذرّيتها؛ ذريّه و شيعيان و دوستداران فاطمه و دوستداران فرزندان فاطمه(س) كجايند؟
آنان همگى حاضر مىشوند و در حالى كه فاطمه زهرا(س) در پيشاپيش آنان در حركت است و فرشتگان رحمت گرداگرد آنان حلقه زدهاند به سوى بهشت روانه مىشوند.(15)
اين نوشتار را با نقل سرودهاى سرور آفرين از علّامه بزرگوار كمپانى به پايان مىبريم.
علّامه محقق آية اللّه شيخ محمد حسين كمپانى در مورد عظمت و جلال فاطمه(س) سروده زيبايى دارد كه بخشهايى از آن اشعار دلانگيز را به خوانندگان گرامى تقديم مىكنيم:
آيينه حق نما
دختر فكر بكر من، غنچه لب چو واكند
از نمكين كلام خود حق نمك ادا كند
ناطقه مرا مگر روح قُدُس كند مدد
تا كه ثناى حضرت سيّده نساء كند
فيض نخست و خاتمه، نور جمال فاطمه
چشم دل ار نظاره در مبدأ و منتها كند
صورت شاهد ازل، معنى حسن لم يزل
وَهم چگونه وصفِ آيينه حق نما كند
مطلع نور ايزدى، مبدأ فيض سرمدى
جلوه او حكايت از، خاتم انبياء كند
ليله قدر اولياء، نور نهار اصفياء
صبح جمال او، طلوع از افق علا كند
بضعه سيد بشر، امّ ائمه غرر
كيست جز او كه همسرى باشه لافتى كند؟
وحى نبوتش نسب، جود وفتوتش حسب
قصهاى از مروتش سوره «هل اتى» كند
لوح قدر به دست او، كلك قضا به شصت او
تا كه مشيّت الهيّه چه اقتضا كند
در جبروت حكمران، در ملكوت قهرمان
در نشآت كن فكان، حكم به ما تشاء كند
عصمت او حجاب او، عفت او نقاب او
ستر قدم حديث از آن سرو از آن حيا كند
نفخه قدس بوى او، جذبه انس خوى او
منطق او خبر ز«لاينطق عن هوى» كند
قبله خلق روى او، كعبه عشق كوى او
چشم اميد سوى او، تا به كه اعتناء كند
متاب رو، از در او به هيچ سو مفتقرا
ز آنكه مس وجود را فضّه او طلا كند
فرا رسيدن اين دو عيد را به همه آزاد مردان و آزاد زنان و تمامى مبارزان راه خدا در سراسر جهان و به فرزند، شاگرد و خلف آن امام والا مقام، حضرت آيت اللّه العظمى خامنهاى مدظله العالى و تمام پيروان راه خمينى كبير تبريك و تهنيت عرض مىكنيم و اميدواريم خداوند پرتوى از نور ايمان و حرارت قلب خمينى عزيز را بر قلوب ما بتاباند تا سردىها را مبدّل به گرمى نموده و حرارت على وار بخشد و پايدارى و استقامت در راه او را به ما عطا فرمايد.
پىنوشتها: –
1. الفضائل، ص 8، بشارة المصطفى، ص 197.
2. شفاء الصدور، ص 225.
3. سوره روم، آيه 4 و 5.
4. معانى الاخبار، ص 396، بحارالانوار، ج 43، ص 4. با تلخيص.
5. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 525.
6. امالى شيخ صدوق، مجلس 87، ص 593.
7. علل الشرايع،ج 1، ص 183.
8. تفسير عياشى، ج 2، ص 212.
9. دلائل الامامه، ص 52.
10. سوره نحل، آيه 97.
11. امالى طوسى، ص 333.
12. ارشاد القلوب، ج 2، ص 295.
13. امالى طوسى، ص 400.
14. المناقب، ج 3، ص 332.
15. امالى صدوق، ص 17؛المناقب، ج 3، ص 327.
چشم اندازى به سيره سياسى حضرت فاطمه س
چشم اندازى به سيره سياسى حضرت فاطمه (س)
اسماعيل نسّاجى زواره
آغازين سخن
بررسى سيره معصومين (ع) در راستاى حفظ ارزشهاى اصيل اسلامى از مواردى است كه علاوه بر هدايت و نجات انسانها، نقش قابل تأمّلى را در حفظ آرمانهاى جامعه مسلمين ايفا مىكند.
از اين رو آن بزرگواران در طول حيات خويش حضور در صحنه را مسؤوليتى مهم از جانب خداى سبحان مىدانستند.
با غروب غمبار خورشيد فروزان رسالت در 28 صفر سال دهم هجرى، سياهى غصب حق و غبار غربت انديشههاى خردورزان را آزار مىداد به گونهاى كه كمتر كسى ياراى حضور در صحنه اعتقادى و دفاع در عرصه سياسى را در خود مىديد، امّا در اين ميان بانوى بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا(س) برتر از هزاران مرد قدرتمند، بيرق باورهاى تابناك آسمانى و علم پيكار با سران ظلم و غصب و غارت را بر دوش گذاشت تا هدايت نبوى و سعادت علوى را پاس بدارد و به گوش آيندگان برساند. زهراى اطهر(س) در برابر جرياناتى كه بعد از رحلت رسول مكرّم اسلام به وجود آمد، ساكت ننشست و دست به مبارزه سياسى زد و با سخنرانىهاى افشاگرانه به بيان ماهيّت غاصبان خلافت و مصيبتهاى وارده توسط آنها پرداخت.
گرچه دوران حيات ريحانه محمدى پس از ارتحال پيامبر اكرم(ص) بسيار كوتاه بود، امّا خط مشى سياسى آن حضرت در طول حيات نشان مىدهد كه موضعگيرى اش معقولترين و پسنديدهترين روش ممكن بود و هرگونه حركت و موضعگيرى ديگرى غير از آن ممكن بود ضربات جبران ناپذيرى بر پيكر اسلام وارد سازد.
در اين نوشتار به خطوط برجسته حركت و موضعگيرى سياسى صدّيقه كبرى(س) به عنوان شاخصههاى آموزنده اشاره مىشود. اميد است كه مورد توجه و عنايت پويندگان راه رسالت و ولايت قرار گيرد.
دفاع از حريم رسالت
در اوايل بعثت، حفظ جان پيامبر(ص) و دفاع و حمايت از آن حضرت از مهمترين وظايف كسانى بود كه على رغم مشكلات و تنگناهاى موجود در جامعه نوپاى اسلام، به حقّانيت پيامبر(ص) و آيين او ايمان آورده بودند. تعداد انگشت شمارى نيز با استفاده از موقعيت اجتماعى، سياسى و ديگر توانايىهاى خود، بيشتر به اين امر مىپرداختند كه از جمله آنها حضرت زهرا(س) بود.
رسول خدا(ص) از هنگامى كه به رسالت مبعوث شدند، تا زمانى كه به مدينه هجرت كردند در مكه مورد آزار و اذيت فراوان قرار گرفتند.
بزرگان قريش و حتى عموهاى پيامبر اكرم (ص) علاوه بر تشويق و تحريك مردم و كودكان جهت آزار و اذيت به پيامبر(ص)، خود نيز به طور مستقيم از هيچ تلاشى در اين زمينه دريغ نداشتند.
گاهى بر سر آن حضرت خاك مىريختند و زمانى سنگ بارانش مىكردند. در اين دوران مردانى مانند حمزه سيدالشهدا به دفاع از پيامبر(ص) برمى خاستند، امّا تاريخ اسلام نام بانويى بزرگوار را كه در آن وقت 5تا8 سال بيشتر نداشت – در كنار مدافعان پيامبر(ص) ضبط و ثبت كرده است.
او علاوه بر اين كه بعد از رحلت مادر بزرگوارش حضرت خديجه(س) پرستارى پدر را بر عهده داشت، بيرون از منزل نيز هميشه مراقب پدر بود.
نقل مىشود كه مشركان قريش در حجر اسماعيل گرد آمده بودند و مىگفتند: چون محمد(ص) عبور كند، هر يك از ما به او ضربهاى خواهيم زد و چون فاطمه(س) اين را شنيد، پيش مادر رفت و سپس اين مطلب را به اطلاع پيامبر(ص) رساند.(1)
آن بانوى بزرگوار در مواردى علاوه بر اطلاع و پيشگيرى از اقدام آنان، خود مستقيماً به صحنه مىرفت و به حمايت و دفاع از پيامبر عزيز مىپرداخت.
«عبداللّه بن مسعود» مىگويد: با رسول خدا(ص) در كنار كعبه بوديم، حضرت در سايه خانه خدا مشغول نماز بود، گروهى از قريش از جمله ابوجهل در گوشهاى از مكّه چند شتر نحر كرده بودند، شكنبه آنها را آوردند و بر پشت پيامبر گذاشتند، فاطمه(س) آمد و آنها را از پشت پدرش برداشت.(2)
دفاع از حريم ولايت
زهراى مرضيّه (س) در اثبات حق و مقابله با انحراف در رهبرى امت اسلامى از هيچ كوششى فروگذار نكرد و اين امر را تكليف خود مىدانست. گاهى شبها همراه على(ع) به در خانه مهاجرين و انصار مىرفت و حمايت از ولايت و وصيّت رسول خدا(ص) را در يادها زنده مىكرد و آنان را به دفاع از حق همسرش در مسأله خلافت و حق خودش فرا مىخواند؛اگر چه چيزى جز كلام سرد و بى مهرى نمىشنيد!
فاطمه(س) عنايت ويژهاى به مسأله دفاع از امامت و ولايت امام على(ع) داشت و به عنوان يك وظيفه اجتماعى در قالبهاى مختلف روى آن اهتمام و جديّت مىورزيد.
در قضيّه «فدك» آن چيزى كه جوهر اصلى كارها و پىگيرىهاى دخت گرامى پيامبر بود، همان دفاع از حق ولايت حضرت امير مؤمنان على(ع) بود.
صدّيقه طاهره(س) حركت و هدايت انسانها را بدون امام، سكون و ساكت مىدانست و زمامدارى زيان آلود و باطل نااهلان را باعث دور ماندن مردم از مسير «صراط مستقيم» مىدانست. بدين جهت دفاع از مقام امامت را سرلوحه مسؤوليتهاى خويش قرار داده بود و با تمام توان به ارائه رهنمودهاى شايسته و مبارزه با زرمداران و زور محوران مىپرداخت. او كتاب فضائل على(ع) را در پنج محور بنيادين گشود تا فردا و فرداها همگان با مطالعه گفتار گران بار وى پى به حقايق هستى برند و راه را از بى راهها تشخيص دهند.
در فصل نخست، على(ع) را در برابر خداوند عبدى مخلص معرفى مىكرد كه بسيارى از شبها از شوق عبادت و ترس فراوان بر روى خاك نخلستان مدهوش مىشد.(3)
در فصل دوم، او را نسبت به رسول خدا مىسنجيد و مىفرمود: على (ع) بهترين جانشين پيامبر(ص) و دوست بى نظير رسول خداست.
در فصل سوم، سخن از امامت و ولايت اميرمؤمنان(ع) نسبت به امت اسلامى به ميان مىآورد و او را امامى ربّانى و الهى معرفى مىكند كه فقط و فقط او لياقت رهبرى امت اسلام را خواهد داشت ؛ بنابراين على(ع) را نخستين مسلمان و دين باور مىدانست، از اين رو وظيفهاى سنگين و خطير براى خويش نسبت به امام(ع) برمىشمرد و آن توصيف صفات و بركات بى پايان همسرش تا واپسين لحظات زندگى بود.(4)
در فصل چهارم، هدايت و رهبرى مولاى متقيان (ع) را چنان تأثير گذار مىديد كه براى تحقق امامت و خلافت آن بزرگوار خود را آماده فداكارى نمود.(5)
در فصل پنجم، مقام بلند شيعيان على(ع) را بيان مىكند و با بصيرت و اعتقاد قلبى، سخن پدر را بازگو مىنمايد و على (ع) وشيعيان او را اهل بهشت مىداند.
آرى! زهراى مرضيه(س) مقام و موقعيت امام على(ع) را خوب شناخته بود و از توانايىهاى ذاتى و خدادادى و شايستگىهاى ايشان نيز مطلع بود. ديدگاههاى پيامبر اكرم(ص) را نسبت به امام(ع) مرتب شنيده بود و بدان ايمان و اعتقادى راسخ داشت و صلاح و مصلحت جامعه نوپاى اسلام را در رهبرى و امامت حضرت على(ع) مىدانست و جايگزين ديگرى را با وجود ايشان براى اين مقام و منصب جايز نمىديد. از اين رو براى اثبات و تحقق آن از هيچ تلاشى دريغ نكرد و تا آخرين لحظه دست از حمايت و دفاع از امام (ع) و مقام امامت برنداشت.
جناح پيروز سقيفه پس از بيعت گرفتن از برخى اصحاب به سرعت سراغ على (ع) آمدند تا در اسرع وقت از آن بزرگوار بيعت بگيرند و سند مشروعيت حكومت خود را به امضا برسانند.
آنها مىدانستند كه على(ع) به خاطر حفظ اسلام و پيشگيرى از تفرقه و اختلاف به جنگ متوسل نخواهد شد و بيعت او باب مخالفت ساير بنى هاشم و حاميان اهل بيت (ع) را مسدود خواهد كرد و در نتيجه پايه خلافتشان مستحكم خواهد شد.
از اين رو آن بزرگوار را تحت فشار سختى قرار دادند و زشتترين برخوردها را در نخستين روزهاى رحلت پيامبر(ص) با آن حضرت (ع) كردند و تا سرحد كشتنش پيش رفتند.(6)
آنان درصدد بودند به هر طريق ممكن ولو به قيمت كشتن، مولاى متّقيان را به پذيرش حاكميت خود وادار كنند، امّا با مقاومت شديد حضرت زهرا(س) مواجه شدند؛مبارزه حضرت فاطمه(س) كار خلفا را بسيار دشوار ساخت، زيرا آنان مىدانستند اگر نسبت به دختر پيامبر(ص) جسارت كنند، پايه حكومتشان سست خواهد شد. طبق نقل مسعودى تا صديقه طاهره(س) در قيد حيات بودند، آنها نتوانستند از على(ع) بيعت بگيرند، بنى هاشم نيز پس از شهادت زهراى اطهر(س) بيعت كردند.(7)
روايات و اسناد تاريخى مربوط به مقاومتهاى حضرت زهرا(س) فراوان است. كوثر آفرينش با حضور فعّال خود در خط مقدم مبارزه همچون سپر محكمى از جان على(ع) و حاميانش محافظت كرد و فضاى مناسبى را براى بنى هاشم فراهم نمود تا بيعت را به تأخير بيندازند. البته شيوه حضرت فاطمه(س) براى اعلان عدم مشروعيّت كارهاى آنان تنها در مبارزه علنى روزهاى نخست رحلت پيامبر(ص) خلاصه نمىشد.
آن حضرت (س) تا آخرين روز رحلتش همواره با قطع رابطه و ابراز ناراحتى و اندوه، افكار عمومى را متوجه مسأله سقيفه و غصب خلافت مىكرد و نمىگذاشت اين مهم به فراموشى سپرده شود. زنان مهاجرين و انصار براى عذر خواهى به عيادت آن بزرگوار آمدند، ولى حضرت فاطمه(س) نه تنها از آنان تشكر نكرد، بلكه در جواب احوال پرسى آنان فرمود: «آگاه باشيد اين حكومتى كه پديد آوردند، تازه آبستن شده است، پس صبر كنيد تا ببينيد چه نتيجهاى به بار آورد. آن گاه از آن به جاى شير خون تازه و سم كشنده بدوشيد! اين جاست كه كسانى كه به راه باطل رفتهاند، زيان كار مىشوند و آيندگان عاقبت آن چه را كه گذشتگان تأسيس كردند، خواهند ديد.
از بابت دنياى خود خوش باشيد و قلباً براى فتنه هايى كه خواهد آمد، مطمئن باشيد و بشارت باد بر شما به شمشيرهاى برندهاى كه به دنبال آن مىآيد و قدرت متجاوزى كه ظلم و تعدّى را روا مىدارد و جمعيت شما را درو مىكند(همه را قتل عام مىكند) پس حسرت و اندوه با شما باد! و به كدامين سوى رويد؟…»(8)
در آخرين روزهاى زندگى حضرت وقتى آن دو تقاضاى ملاقات كردند، ابتدا حضرت فاطمه(س) نپذيرفت و زمانى كه اميرمؤمنان از آن حضرت تقاضا كرد به احترام شوهر بزرگوارش پذيرفت، ولى چنان برخورد سردى با آنها كرد كه گزارش آن ديدار به يك سند تاريخى گويا براى اثبات خشم زهراى اطهر(س) نسبت به آنان تبديل گرديد.
اعتراض به سكوت مردم
دخت گرامى رسول خدا(ص) مىديد كه با خروج رهبرى از محور خود چه بسا ممكن است امور مهم ديگر نيز دچار اين آفت شود و هرگونه ساكت ماندن نوعى مهر تأييد بركارهاى ناروا باشد و چه بسا حتى براى هميشه كارى قانونى جلوه داده شود و نشانى بر حقانيت مدّعيان خلافت تلقى گردد. بدين جهت آن حضرت در مواردى مخالفت خود را با اعتراض و انتقاد و شكوه به اثبات رساند.
فرازهايى از خطبه بانوى نمونه اسلام در مسجد مدينه گواهى گويا و شاهد زنده بر اين مطلب است. زهراى اطهر(س) با دلى پرخون از حوادث ناگوار پيش آمده، با زبان شكوه و اعتراض خطاب به انصار فرمودند: «يا معشر النّقيبة و اعضاد الملّة و حصنة الاسلام! ما هذه الغميزةُ فى حقّى و السّنة عن ظلامتى؟؛(9) اى انجمن بزرگان! اى بازوان ملّت! اى حافظان اسلام! اين غفلت و سستى در مورد حق من چيست؟ و چرا در برابر دادخواهى من سهل انگارى مىكنيد؟»
افشاى فتنهها
زهراى مرضيه (س) حكومت على(ع) را همان حكومت پيامبر(ص) و استمرار نبوت و رسالت مىدانست. خانه اميرالمؤمنين(ع) را مهبط وحى و شخصيت آن حضرت را شخصيتى دانا به امور دنيا و آخرت معرفى مىنمود و كنار زدن آن بزرگوار را خسارتى بزرگ و روشن مىشمرد.(10) از اقدامهاى روشنگرانه آن حضرت(س) افشاى ماهيت سياست ستيز با على(ع) بود. صديقه طاهره(س) معتقد بود كسانى كه على (ع) را از صحنه بيرون كردهاند، از شدّت عمل او در برابر مخالفان دين و قاطعيتش در مقابل دشمنان اسلام و افزون طلبان بيم دارند؛ آنان مىدانند على(ع) در اجراى عدالت ذرهاى كوتاهى نخواهد كرد و در راه تحقق احكام الهى از مرگ نمىهراسد، از اين رو او را كنار زدند تا به آسانى به اهداف شخصى و خواستههاى نفسانى اشان دست يابند، شايد آن روزها بسيارى از اصحاب و تابعين و كسانى كه تازه مسلمان شده بودند نمىتوانستند باور كنند دست هايى كه على(ع) را كنار زدهاند از سر هواپرستى چنين ظلمى را مرتكب شده باشند، چون آنها نيز ظاهراً سالها در ركاب نبى اكرم(ص) شمشير زده و به اسلام گرويده بودند، به علاوه برخى از آنها جزء دانشمندان جامعه به حساب مىآمدهاند، لذا كسى جرأت نمىكرد به آنان گمان بد برده و آنها را به بى دينى و خيانت متهم نمايد. بنابراين مردم دو گروه بودند: يك گروه از ريشه دشمنى و مخالفت با على(ع) خبر نداشتند و گروه ديگر شجاعت و شهامت بيان حقايق را نداشتند، ولى حضرت زهرا(س) با كمال شجاعت ماهيت كينه توزانه آنان را افشا كرد و ريشههاى فاسد دشمنى با مولاى متقيان على(ع) را برملا ساخت.(11)
دوست شناسى
آشنايى با عيار محبت و دوستى از سوى حضرت فاطمه(س) زمينه ساز نوسازى باورها و پاك سازى دل و ديدههاى مىگردد.
در سيره آن حضرت سه ويژگى بنيادين در «محبوبيّت» مىيابيم: نخست ارتباط خالصانه با آفريدگار، سپس نگرش عاشقانه به رسول خدا و سرانجام رسيدگى به خلق خدا.
به ديگر سخن «خوديّت» و «منيّت» و خودخواهىهاى انحصار گرانه از رواق انديشه و عشق دختر گرامى پيامبر(ص) دور بوده و آن حضرت راهى روشن از نور صفا و صداقت و اخلاص پيش روى خويش قرار داده بود.
معيارهاى راستينى كه در دوستىهاى انسيّه حورا(س) به چشم مىخورد، موجب گرديد كه روزى از برخى دوستىها بى زارى جويد و با صراحت و شفّافيّت تمام لب به سخن گشوده و فرمود:
«انّى لا احبُّ الدّنيا؛(12) من دنياى دنياپرستان را دوست ندارم.»
بانويى كه زندگى امروز را فنا و زندگى فردا را بقا مىديد، به خوبى از پايدارى و پويايى جلوههاى مختلف آگاهى داشت و اين نگرش خويش را براى همگان بيان فرمود تا درسآموزان و عبرت پذيران بهرهاى نصيب خود سازند.
ويژگىهاى شايسته زهراى بتول(س) در گفتار و رفتار موجب گرديد كه رسول اكرم(ص) به عنوان برترين انسان هستى معيار دوستى با خويش رااين گونه بيان فرمايد: «من احبّ فاطمة ابنتى فقد احبّنى ؛(13) هر كس فاطمه (س)، دختر مرا دوست داشته باشد، مرا دوست داشته است.» و در صحنههاى مختلف، دست، سينه،و سر دختر دلبند خود را مىبوسيد تا پيروان رسالت و امامت لحظهاى از پيروى فاطمه (س) كوتاهى نكنند و به خوبى آگاه باشند كه اعمال، احساس و انديشه زهراى عزيز مورد قبول پيامبر(ص) خواهد بود. ارزش دوستى اهل بيت(ع) صحيفهاى ديگر از كتاب بينش فاطمى است كه به گونهاى گويا و پويا براى امروز و هر روز ما به ويژه نسل جديد بيان شده است.
دشمن شناسى
شناخت دشمن و آگاهى از معيارهاى دشمنى، انديشهاى روشن در فراز و فرودهاى زندگى فردى و اجتماعى به انسان مىبخشد.
صديقه كبرى(ص) با سخن آسمانى خود نخستين معيار دشمنشناسى را دشمنى و مخالفت با اهل بيت رسول خدا(ص) معرفى مىكند و با صراحت بسيار مىفرمايد: «هر كس با ما دشمنى كند، با خدا ستيز نموده است و آن كسى كه با ما مخالفت كند، با پروردگار رو در رو شده است و مخالف ما عذاب دردناك و مجازات شديد الهى در دنيا و آخرت بر او واجب مىگردد.»(14)
هرگاه در آيينه سخن و سيره آن حضرت بنگريم به خوبى در مىيابيم كه ستايش دوستان و نكوهش دشمنان خط پايانى نخواهد داشت. زهراى عزيز با ارائه تدبيرى خردمندانه، عرصه ستم ستيزى و ميدان مبارزه با دشمن را فراتر از زمان و مكان گسترش داده بود تا نماى افراد از ارزش دوستىهاى الهى و زشتى دشمنىهاى شيطانى تا روز رستاخيز آگاهى يابند؛ از اين رو در وصيتش به امير مؤمنان(ع) فرمود: «اوصيك ان لايشهد احدٌ جنازتى من هؤلاء الذّين ظلمونى و اخذوا حقّى فانّهم عدوّى و عدوّ رسول اللّه و لا تترك ان يصلّى علىّ احد منهم و لا من اتباعهم و ادفنّى فى اللّيل اذا هدئت العيون و نامت الابصار؛(15) تو را وصيت مىكنم هيچ يك از آنان كه به من ظلم كردند و حق مرا غصب نمودند، نبايد در تشييع جنازه من شركت كنند، زيرا آنها دشمن من و دشمن رسول خدا (ص) هستند و اجازه مده فردى از آنها و پيروانشان بر من نماز بخوانند و مرا شب دفن كن، آن هنگام كه چشمها آرام گرفته و ديدهها به خواب فرو رفته باشند.»
اين وصيت ضربه سهمگينى بر پيكر دشمنان ولايت وارد ساخت؛ ضربهاى كه تا قيام قيامت استمرار خواهد داشت و سندى زنده و ماندگار بر محكوميت حكومت خلفا و غير عادلانه بودن آن از منظر زهراى مرضيه(س) به شمار مىآيد.
پىنوشتها: –
1. دلايل النبوة، ابوبكر احمد بن حسين بيهقى، ج 2، ص43.
2. بحارالانوار، مجلسى، ج18، ص57.
3. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شيخ صدوق، ص 116.
4. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 330.
5. مناقب خوارزمى، ص67.
6. الامامة و السياسة، ابن قتيبه دينورى، ج 1، ص 31.
7. مروج الذهب، على بن حسين مسعودى، ج 2، ص 308.
8. بحار الانوار، ج 43، ص160.
9. احتجاج طبرسى، ج 1، ص269.
10. مأخذ قبل، ص160.
11. ماهنامه مبلغان، شماره 31، ص 35-34.
12. الغدير، علامه امينى، ج 2، ص 318.
13. بحارالانوار، ج 28، ص303.
14. مستدرك الوسايل، ميرزا حسين نورى، ج 7، ص 291.
15. فرهنگ سخنان فاطمه (س) محمد دشتى، ص330.
اسلام و اعتلاى زن در سيرت و سنت
اسلام و اعتلاى زن در سيرت و سنت
حضرت آية اللّه جوادى آملى
تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
توجه به مسئله زن و ارزش وجودى او به دنبال آن حقوق زن از مسائل مهم و هميشگى بوده و به همين دليل در پى يافتن جواب آن مسئله همواره تكاپو و تلاش مىگردد در عصر كنونى نيز مسئله زن و ارزش وجودى و حقوق وى از اهميت خاصى برخوردار است. به ويژه با طرح فمينيسم (و اين كه مناسبات موجود ميان دو جنس زن و مرد در خانواده و اجتماع كه در ضمن آنها، زنان تحت سلطه و انقياد مردان قرار دارند، رضايت بخش نبوده و بايد به گونهاى تغيير يابند كه زنان بتوانند به طور دلخواه بر زندگى خود كنترل داشته باشند و در نتيجه امكان و فرصت بيشترى براى فعليت بخشيدن به تمامى قابليتهاى انسانى خود بدست آورند)، پرداخت به اين مسئله از نظر اسلام اهميت مضاعفى پيدا مىكند.
سؤالاتى كه در اين رابطه مطرح است از اين قرار است كه جايگاه زن در نظام هستى چگونه است؟ آيا زن و مرد در نظام هستى از جايگاه يكسانى برخوردارند يا جايگاه آنها متفاوت است؟ آيا زن و مرد به لحاظ هستى شناختى از هستى همگونى برخوردارند يا متفاوتند؟ آيا تفاوت تكوينى زن و مرد منشأ تفاوت حقوقى آنها نيز هست؟و اگر در برخى موارد اگر هست حكمت آن چيست و سؤالات ديگر.
فرضيه در اين پژوهش آن است كه زن و مرد در حقيقت انسان با هم اشتراك دارند گرچه در ويژگىهاى جسمى و روانى متفاوتند و به همين جهت از بعد اشتراك داراى حقوق و مسؤوليتهاى مشتركند و از جهت تفاوتها احياناً داراى حقوق و مسؤوليتهاى متفاوتند.
در اين سلسله مقالات با بهرهبردارى از منابع اسلامى به (اسلام و چگونگى جايگاه زن و نظام هستى و اعتلاى وى در سيرت و سنت) پرداخته مىشود.اميد آن كه براى خوانندگان آموزنده بوده و براى زدودن اشكالات و شبهات سودمند و به لحاظ تأثير عملى در زندگى مفيد واقع شود.
بنيانهاى هستى شناختى زن
1- مراد از زن
هنگامى كه از بنيانهاى هستى شناختى زن در قرآن سخن مىگوييم، در آغاز لازم است بيان كنيم كه مرادمان از «زن» صنفى است كه مقابل او مرد است نه زن در مقابل شوهر. توضيح آن كه زن داراى عناوينى چون همسر، مادر، دختر، خواهر، خاله، عمّه، جدّه و مانند آن است كه هر كدام داراى حقوق خاصى است كه در كتاب حقوقى و فقهى به آن پرداختهاند از باب نمونه زن به عنوان همسر، در مقابل شوهر قرار دارد كه حقوق و وظايف متقابلى بين آنها وجود دارد و به عنوان مادر حقوق ويژهاى دارد كه فرزندان بايد نسبت به او و او نسبت به فرزندان رعايت كنند و به عنوان دختر در برابر پدر و مادر خود حقوق ويژهاى دارد. اما در اين مبحث اين عناوين مورد بحث واقع نمىشود فقط زن به عنوان صنفى از انسان كه در مقابل او مرد است موضوع مطالعه است گرچه در ادامه از مباحث ديگر نيز سخن به ميان مىآيد.
2- جايگاه زن در نظام هستى
از نظر آموزههاى قرآن جايگاه زن در نظام هستى همان جايگاه انسان در نظام هستى است. يعنى همان جايگاهى را كه مرد به عنوان انسان در نظام هستى دارد همان جايگاه را زن نيز در مقام هستى دارد و قرآن به ما مىگويد اين دو را به چهره ذكورت و انوثت – مردى و زنى – نشناسيد.
بلكه در چهره انسانيت بشناسيد و حقيقت انسان را روح او تشكيل مىدهد نه بدن او و به عبارت ديگر: انسانيت انسان نه به جسم اوست و نه به مجموع جسم و جان، بلكه انسانيت انسان به روح اوست و جسم او فرع بدن و ابزارى پيش نيست. بنابراين اگر انسانيت انسان به روح اوست و نه بدن او و روح در ذكورت و انوثت تأثير ندارد. پس زن و مرد در اصل انسانيت اشتراك دارند. يعنى گوهر انسانى زن و مرد يكى است.
قرآن كريم فرمود: «الذى احسن كل شىء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين، ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين ثم سوّيه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة قليلاً ماتشكرون؛(1) او (خدا) همان كسى است كه هرچه آفريد،نيكو آفريد و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد. سپس نسل او را از عصارهاى از آب ناچيز و بى ارزش آفريد سپس (اندام) او راموزون ساخت و از روح خويش در او دميد و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد. اما كمتر شكر نعمتهاى او را بجا مىآورند. از آيه استفاده مىشود كه زن و مرد به عنوان انسان، هر دو داراى روح الهىاند و آن چه در آيه شريفه مطرح نيست، جنسيت و دخالت آن در ميزان بهرهمندى از روح و حقيقت آدمى است.
در سوره مؤمنون نيز وقتى از مراحل خلقت سخن مىگويد و مىگويد انسان از عصارهاى از گل آفريده شد سپس او را به صورت نطفهاى در جايگاهى استوار قرار داده شد آنگاه نطفه را به صورت علقه درآورد و علقه را به صورت مضغه و آن گاه آن را استخوان هايى ساخت و سپس بر آن گوشت پوشاند مىفرمايد: «ثم انشأناه خلقاً آخر؛(2) پس آن گاه او (جنين را) در آفرينشى ديگر پديد آورديم.»مفسران اين جمله را به روح و اعطاى حيات انسانى تفسير كردهاند.(3)
از اين آيات استفاده مىشود كه نه در مراحل شكلگيرى و موزون سازى اندام انسانى عنصر جنسيت دخالت دارد و نه در دميدن روح الهى به كالبد آدمى بين زن و مرد تفاوتى هست.
3- مبدأ قابلى آفرينش زن و مرد
آيا خلقت زن و مرد از دو گوهر مستقل و دو مبدأ قابلى جداگانه است تا هر يك داراى آثار خاص و لوازم مخصوص باشد مانند دو گوهر كه از دو معدن مستقل ظهور مىكنند و جنس هر يك غير از جنس ديگرى است يا هر دو از يك گوهرند و هيچ امتيازى ميان آنها از لحاظ گوهر وجودى نيست جز به اوصاف اكتسابى و اخلاق تحصيلى يا مرد بالاصالة از گوهرى خاص خلق شده است سپس زن از زوايد مبدأ تابع مرد به طور متفرع بر آن آفريده شده است يا به عكس يعنى زن بالاصاله از گوهرى معين آفريده شده است و مرد فرآوردهاى از زوايد مبدأ زن، به طور طفيلى و فرع وى است؟
از ظواهر آيات ناظر به اصل آفرينش استنباط مىشود كه زن و مرد از يك گوهرند و هيچ امتيازى ميان آنها از لحاظ گوهر وجودى نيست قرآن فرمود: «يا ايها النّاس اتقوا ربّكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً و اتقوا اللّه الذى تسائلون به و الارحام ان اللّه كان عليكم رقيباً؛(4) اى مردم از پروردگارتان پروا داريد كه شما را از نفس واحد آفريد و جفتش را نيز از او آفريد و از آن دو مردان و زنان بسيارى پراكند و از خدايى كه به نام او از همديگر درخواست مىكنيد. پروا كنيد و خويشاوندان را (فراموش نكنيد) كه خدا همواره بر شما نگهبان است.»
منظور از نفس در آيه، گوهر و ذات و اصل و واقعيت عينى شىء است نه روح، جان و روان، از باب مثال اگر گفتهاند: فلان شىء فى نفسه چنين است يعنى در ذات و هستى اصلى خود چنين است يا وقتى مىگويند: فلانى آمده است يعنى فلان كس خودش آمده است كه معناى نفس مرادف با عين و اصل ذات است. بنابراين نبايد آيه مورد بحث با آيات مربوط به پيدايش روح و نفخ آن در انسان ارتباط داد بلكه مراد از آن همانا ذات و واقعيت عينى است.
بر اين اساس آن چه از آيه استفاده مىشود مطالب زير است:
الف: همه اصناف انسانها، خواه زن و خواه مرد، از يك ذات و گوهر خلق شدهاند و مبدأ قابلى آفرينش همه افراد يك چيز است. اين كه گفته شد همه انسانها، دليل آن اين است كه «ناس» شامل همگان مىشود.
ب: اولين زن كه همسر نخستين مرد است، او نيز از همان ذات و گوهر عينى آفريده شده است نه از گوهر ديگر و نه فرع بر مرد و زايد بر او و طفيلى وى، خداى سبحان اولين زن را از همان ذات اصلى آفريده است كه همه مردها و زنها را از همان اصل خلق كرده است. آياتى مانند: «هو الذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها»(5) اوست كه شما را از نفس واحدى آفريد و جفت وى را از آن پديد آفريد. و آيه «خلقكم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها»(6) آفريد شما را از نفس واحد سپس جفت وى را از آن پديد آورد. نيز بر همين مطلب دلالت مىكند كه مبدأ قابلى خلقت همه مردان و زنان و نيز اولين مرد و زن واحد است.
در پى احاديث ناظر به مبدأ قابلى آفرينش روايتى را از مرحوم صدوق نقل كرده است كه از آن استفاده مىشود آفرينش حوّا همانند خلقت آدم نوظهور است و آن روايت اين است كه زراره از حضرت امام صادق(ع) پرسيد: نزد ما مردمى هستند كه مىگويند: خداوند حوّا را از بخش نهايى ضلع چپ آدم آفريد؟ امام صادق(ع) فرمود: خداوند از چنين نسبت، هم منزه است و هم برتر از آن است. آيا خداوند توان آن را نداشت كه همسر آدم را از غير دنده او خلق كند تا بهانه به دست ملامت گران دهد كه بگويند: بعضى اجزاى آدم با بعضى اجزاى ديگر نكاح كرد. سپس فرمود:خداوند آدم را از گل آفريد و سپس حوا را به طور نوظهور پديد آورد. آدم پس از آگاهى از خلقت وى از پروردگارش پرسيد: اين كيست كه قرب و نگاه او مايه انس من شده است؟خداى سبحان فرمود: اين حوّاست. آيا دوست دارى كه با تو و مايه انس تو باشد و با تو سخن بگويد و پيرو تو باشد؟ آدم گفت:آرى پروردگارا! تا زندهام سپاس تو بر من لازم است. آنگاه خداوند فرمود: از من ازدواج با او را بخواه، چون صلاحيت همسرى تو را جهت تأمين علاقه جنسى نيز دارد و خداوند شهوت جنسى را به او اعطا نمود. سپس آدم عرض كرد من پيشنهاد ازدواج با وى را عرضه مىدارم، رضاى شما در چيست؟ خداوند فرمود:رضاى من در آن است كه معالم دين من را به او بياموزى.(7)
اين حديث گرچه از جهت سند نياز به تحقيق بيشتر دارد ولى حاوى مطالب مهم و سودمندى است كه تفصيل آن به اين شرح است.
الف: خلقت حوا از ضلع و دنده چپ آدم صحيح نيست بر خلاف آن چه در تورات آمده است كه خلقت حوا را از دنده چپ آدم مىداند.(8)
ب: آفرينش حوا چون آفرينش آدم نوظهور و مستقل است.
ج: نگاه آدم به حوا مايه انس وى شد و خداى سبحان نيز همين اصل را پايه ارتباط آن دو قرار داد و اين انس انسانى، قبل از ظهور غريزه شهوت جنسى بوده است.
د: بهترين مهريه و صداق، تعليم علوم الهى و آموختن معالم دين است كه خدا آن را مهر حضرت حوّا بر آدم قرار داد.
با توجه به اين كه آيات و روايات زن و مرد را از گوهر واحد مىداند و بر اين اساس مرد بر زن در اصل آفرينش امتيازى ندارد و روايات كه بيان گر مزيّت و برترى هستند يا از جهت سند نادرست و نارسايند و يا دلالت آنها ناتمام است و اگر هم از جهت سند و دلالت تام باشند به لحاظ اين كه مسئله مورد بحث امر تعبدّى محض نيست و در امور غير تعبدّى علم و قطع لازم است و اين روايتها مفيد مظنه و گمان است نمىتوان با آن روايتها مسائل غير تعبّدى را استفاده كرد. و به عبارت ديگر: چون اين خبر واحد است و خبر واحد در صورت احراز شرائط به استنباط احكام فقهى محدود است و در علوم ديگر در صورتى اعتبار دارد كه با قرآن هماهنگ باشد و يا سنت قطعى و عقل آن را تأييد كند. در غير اين صورت اعتبار نداشته و قابل استناد نيست.
علاوه بر اشكال سند و دلالت اين روايت و عدم هماهنگى آن با قرآن و سنت قطعى و عقل، احتمال تقيه در اين دسته از روايات منتفى نيست زيرا چنان چه روشن است رأى غالب در آن زمان اين بود كه زن از دنده چپ آدم خلق شده است و به قول اهل سنت و عامّه نيز در اين مورد هماهنگ است. از اين رو احتمال دارد كه ابراز اين عقيده از جانب معصوم(ع) از روى تقيه باشد. بنابراين احتمال نيز رواياتى كه بيان گر اين محتوا هستند فاقد اعتبار خواهند بود.
4 – انسان مخاطب قرآن
كمال انسان در شناخت مبدأ و معاد و وحى و رسالت است و در فهميدن اين سه اصل ذكورت و انوثت شرط نيست. انبياء كه انسانها را به اين سه دعوت كردهاند، دعوت نامه براى خصوص مردها يا خصوص زنها نفرستادهاند تا با دعوت گروهى و صنفى، صنف ديگر از آن محروم باشند. وقتى قرآن از زبان پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد: «ادعوا الى اللّه على بصيرة انا و من اتبعنى»(9) من و هر كه مرا پيروى كرد به سوى خدا دعوت مىكنم و از روى بصيرت دعوت مىكنم.
اين دعوت شامل همه انسان هاست و اگر پيامبرى دعوت نامهاى براى يك مرد به عنوان زمامدار يك كشور مىنويسد چنان كه پيامبر اسلام(ص) براى پادشاه روم و ايران و حبشه نامه نوشت پيامبر ديگرى براى زن به عنوان يك زمامدار نامه مىنويسد. چنان چه سليمان به بلقيس ملكه سبأ نامه نوشت و او را به اسلام فرا خواند.
5 – هدف نزول قرآن هدايت انسان
قرآن كريم هنگام تشريح هدف رسالت و نزول وحى مىفرمايد: «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدىً للناس»(10) «ناس» صنف يا گروه خاصى را در نظر ندارد بلكه شامل زن و مرد به طور يكسان مىشود و معناى آيه اين است كه خداى سبحان قرآن را در ماه رمضان نازل فرمود تا انسان و مردم را هدايت كند.
گاهى قرآن از تعبير انسان استفاده مىكند و مىفرمايد: ما براى انسان قرآن فرستاديم «الرحمن علّم القرآن خلق الانسان علّمه البيان»(11) خداى رحمان، قرآن را ياد داد، انسان را آفريد به او بيان آموخت.
در اين آيات ابتدا تعليم قرآن، سپس خلقت انسان و پس از آن تعليم بيان ذكر شده است.
قرآن براى هدايت انسان است و خداى رحمان درس قرآن مىگويد و شاگردش انسانها هستند، خواه آن انسان زن باشد يا مرد.
سرّ اين كه قرآن انسان را مخاطب خود قرار مىدهد و او را هدايت مىكند آن است كه رسالت قرآن تعليم و تزكيه روح آدمى است و روح مجرد است و روح نه مذكر است و نه مؤنث.
نمونه عينى از همتايى در مراتب كمال
حضرت على(ع) يكى از مصاديق عترت و از افراد آيه تطهير و داراى مقام عصمت است چنان كه حضرت زهرا(س) نيز از مصاديق عترت و از افراد آيه تطهير و داراى مقام عصمت است و به همين دليل در بين معصومان اميرالمؤمنين(ع) معروف و الگو شده است و در ميان زنان حضرت زهرا سلام اللّه عليها اشتهار پيدا كرده است.
از عظمت حضرت زهرا(س) گفته شده است كه اگر على بن ابيطالب نبود، ايشان كفو و همسر و همتايى برايش نبود. براى روشن شدن اين حديث شايسته است توجهى به سخنان حضرت على(ع) در نهج البلاغه و سخنان فاطمه زهرا(س) داشت تا همتايى آن دو روشن شود.
آدمى وقتى خطبه حضرت زهرا سلام اللّه عليها را در مسجد النبى در مدينه در برابر سخنان گهربار حضرت على(ع) در نهج البلاغه قرار مىدهد آن دو سخن را همتا و همسان يكديگر مىبيند فرازهايى از سخنان اين دو بزرگوار نقل مىشود حضرت زهرا(س) در خطبه خود پس از حمد و ستايش الهى فرمود: «اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لاشريك له كلمة جعل الاخلاص تأويلها و ضمّن القلوب موصولها و انار فى التفكر معقولها الممتنع من الابصار رؤيته و من الالسن صفته و من الاوهام كيفيته، ابتدع الاشياء لامن شىء كان قبلها و انشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها كوّنها بقدرته و ذراها بمشيته»(12) گواهى مىدهم كه جز اللّه هيچ خدايى نيست، يگانهاى بى نياز است، اخلاص و يكدلى در انگيزه و عمل را تأويل و فرجام آن قرار داد و دلها را گستره پيوند با آن نمود و تار و پود جانها را بدان سرشت و مشعل انديشه آن (توحيد) را در فضاى ذهنها بر افروخت. خدايى كه ديدگان را ياراى ديدن و زبانها را توان وصف كردن او نيست و خردها به چگونگىاش راه نبرد همو كه همه چيز را آفريد نه از چيزى كه پيش از آن باشد و نه برپايه الگو و نمونهاى كه از آن پيروى كند با توانايى بيكرانش پديدههاى شگفت آفريد و با مشيت و خواستش آن را پراكند.
در اين فراز حضرت زهرا(س) به يگانگى خدا شهادت مىدهد و اين شهادت و گواهى از سوى فاطمه همه مراتب شهادت زبانى و قلبى و عملى را در بر مىگيرد به تعبير دقيقتر، فاطمه از پيشتازان عرصه توحيد و يكتاپرستى است و در حضور انبوه مسلمانان در مسجد پيامبر بر توحيد و يگانگى معبود خويش گواهى مىدهد و اخلاص را تأويل و تجسّم كلمه توحيد قرار داد بدين معنا كه موحّد حقيقى كسى است كه جانش از توحيد خداى سبحان لبريز و از ريا پاك و پيراسته و عملش فقط براى رضاى خدا و رفتار و سلوكش خالص براى خدا باشد.حضرت على(ع) نيز در تبيين آثار و بركات ايمان به توحيد گفتار شيرينى دارد كه محتواى سخن حضرت زهرا را توضيح مىدهد.
«و اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له، شهادة ممتحناً اخلاصها، معتقداً مصاصها نتمسّك بها ابداً ما ابقانا و ندّخرها لا هاويل ما يلقانا، فانّها عزيمة الايمان و فاتحة الاحسان و مرضاة الرحمن و مدحرة الشيطان»(13)
و بر اين حقيقت گواهى مىدهم كه جز اللّه خدايى نيست و يگانهاى بى انباز است، شهادتى كه اخلاص آن از بوته آزمايش گذشته و ناب بودنش به ثبوت رسيده است. تا زندهايم به چنين گواهى چنگ يازيم و براى پس از مرگ و رويارويى با حوادث هول انگيز اندوختهاش گيريم چرا كه آن، اراده جوشيده از ايمان، كليد و رمز احسان، عامل جلب خوشنودى رحمان و ابزار راندن شيطان است.
خلاصه سخن آن كه باور به توحيد اگر در جان انسان رسوخ كند آثار آن در زندگى فردى و اجتماعى و معنوى او ظهور مىكند و آدمى رنگ خدايى مىگيرد.
حضرت نه تنها به توحيد شهادت مىدهد بلكه اعتقاد به توحيد را فطرى مىداند كه تار و پود وجود انسان با آن گره خورده است و مشعل انديشه آن را در فضاى فكر برافروخت و روشن كرد.
به دنبال آن فرمود: خداى يگانهاى كه ديدگاه مرا ياراى ديدن و زبانها را توان وصف او نيست و خردها به چگونگىاش راه نبرد.
در اين قسمت حضرت مىفرمايد: رؤيت خدا و ديدن او با چشم ممتنع است قرآن نيز در اين رابطه فرمود: «لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار؛(14) چشمها او را نمىيابند و اوست كه ديدگان را درمىيابد، حضرت امير در نهج البلاغه فرمود: «لاتدركه العيون بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوب بحقايق الايمان»(15) چشمها او را آشكارا نمىبينند ليكن دلها به وسيله حقايق ايمان او را درك مىكنند.
اين سخنان، حق تعالى را از اين كه با چشم ديده شود تنزيه مىكند و كيفيت رؤيت او را از راهى كه ممكن است شرح مىدهد.
حضرت زهرا در قسمت ديگرى از سخن نقل شده فرمود: زبان ياراى وصف او را ندارد و انديشهها به كيفيتش راه نمىيابد، به مثابه همين سخن را حضرت امير (ع) در نهج البلاغه فرمود: «الذى لايدركه بعدالهمم ولايناله غوص الفطن»(16) و هموست كه افكار بلند ژرف انديش كنه ذاتش را درك نكند و غواصان درياى علوم و دانشها دستشان از پى بردن به كمال هستيش كوتاه گردد يعنى آنكس كه براى صفتش حدى نيست و اوصاف كمالش را وصف نتوان كرد.
در قسمت ديگر از سخن فرمود: همو كه اشياء را آفريد نه از چيزى پيش از آن باشد و نه الگو و نمونهاى كه از او پيروى كند.
حضرت على(ع) نيز فرمود: «الذى ابتدع الخلق على غير مثال امتثله ولامقدار احتذى عليه من خالق معهود كان قبله»(17) او خداوندى است كه بدون صورت و مثالى كه از آن اقتباس كرده باشد جهانيان را بيافريد و بدون سنجش و اندازهگيرى مخلوقات كه آفريدگارى پيش از خلق جهان آفريده باشد و خداوند عالم از روى نمونه و مدلى كه خالق و معبود سابق به كار برده جهان را خلقت كرده و از آن تبعيت كرده باشد.
با مقايسه دو بيان از حضرت زهرا(س) و حضرت امير(ع) كه يكى اين خطبه را چند سال قبل از على(ع) ايراد كرده است روشن مىشود كه چرا فقط حضرت على(ع) كفو و همتاى حضرت زهرا سلام اللّه عليهاست.
تا اينجا روشن شد كه زن و مرد به لحاظ انسانى با هم همسان هستند و قرآن نيز براى هدايت انسان آمده است و مخاطب قرآن نيز انسان است و از نظر انسان براى زن و مرد با هم تفاوتى ندارد.
علت تصريح به ذكورت و انوثت در قرآن
قرآن كريم در مواردى با صراحت نام زن و مرد را مىبرد تا افكار جاهلى پيش از اسلام را تخطئه كند، آنها ميان زن و مرد فرق مىگذاشتند و عبادات و فضائل را تنها براى مردها مىدانستند از اين رو قرآن مىگويد بايد روح كامل شود و روح مذكر و مؤنث ندارد.
پيش از اسلام به زن بهايى داده نمىشد زنان از جايگاه انسانى و اجتماعى شايستهاى برخوردار نبودهاند و در ذلت و خوارى آنان همين بس كه حياتش مايه ننگ و عار بود و به همين جهت دختران را زنده به گور مىكردند چنان كه قرآن مىگويد: «و اذا بشّر احدهم بالانثى ظلّ وجهه مسودّا و هو كظيم، يتوارى من القوم من سوء ما بشّر به ايمسكه على هون ام يدسّه فى التراب الا ساء مايحكمون»(18) هرگاه يكى از آنان را به دختر مژده آرند، چهرهاش سياه گردد، در حالى كه خشم و اندوه خود را فرو مىخورد از بدى آن چه به او بشارت داده شده، از قبيله خود روى مىپوشاند آيا او را با خوارى نگاه دارد يا در خاك پنهانش كند و چه بد داورى مىكنند.
اگر براى زن ارزشى نيز قائل بودند براى ارضاى شهوت مردان بود البته عار و ننگ دانستن فرزندان دختر و استفاده از زن براى ارضاى شهوت تحقير مقام والاى زن است.
اما قرآن مسأله زنده به گور كردن دختران را به حدى زشت و منفور شمرده كه رسيدگى اين موضوع را به آخرت به عنوان يكى از حوادث مهم رستاخيز دانسته و مىفرمايد: «و اذا الموؤدة سئلت، باىّ ذنب قتلت»(19) از پرونده يكى از فاجعه آميزترين پديدههاى جاهليت يعنى دخترانى كه با بىرحمى تمام زنده بگور شدهاند سؤال مىشود، به چه جرمى كشته شدند گويى اين جنايت به قدرى وحشتناك است كه به قاتلان نگاهى نمىشود و با پرسش از آن كودكان بىگناه سنگينى جرم به رخ قاتلان كشيده مىشود.
و در مسئله وسيله ارضاى شهوت بودن زن فرمود: «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنو اليها و جعل بينكم مودّة و رحمة انّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكّرون»(20) و از نشانههاى خدا اين كه همسرانى از جنس خود شما براى شما آفريد تا در كنار آنها آرامش يابيد و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد. در اين نشانههايى است براى گروهى كه تفكر مىكنند قرآن در اين آيه هدف ازدواج را سكونت و آرامش قرار داده است اين آرامش از اين جا سرچشمه مىگيرد كه اين دو جنس مكمّل يكديگر و مايه شكوفايى و نشاط و پرورش يكديگر مىباشد به طورى كه هر يك بدون ديگرى ناقص است و طبيعى است كه ميان يك موجود و مكمّل وجود او جاذبه نيرومندى به نام محبت و مودّت وجود داشته باشد.
ناگفته نماند اين آرامش و سكونت هم از نظر جسمى است و هم از نظر روحى هم از جنبه فردى و هم اجتماعى.
زيرا عدم تعادل روحى و ناآرامىهاى روانى كه افراد مجرد با آن دست به گريبانند كم و بيش بر همه روشن است.
افراد مجرد از نظر اجتماعى كمتر احساس مسؤوليت مىكنند اما وقتى انسان از مرحله تجرد قدم به مرحله زندگى خانوادگى مىگذارد، شخصيت تازهاى در خود مىيابد و احساس مسؤوليت بيشترى مىكند و اين همان معناى احساس آرامش در سايه ازدواج مىباشد.
تقوا عامل امتياز
قرآن وقتى از خلقت انسان سخن مىگويد، مىفرمايد: «يا ايها الناس انّا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم»(21) اى مردم نه متفاوت در بدن كه يكى مرد شود و ديگرى زن افتخار است و نه از صنف زن يا مرد بودن افتخار است، زيرا همگان از زن و مرد خلق شدهاند نه خلقت بدن مرد بالاتر از خلقت بدن زن است و نه بالعكس و نژاد و زبان، عامل شناسايى و شناسنامه طبيعى است، شناسنامه طبيعى انسان، چهره، قيافه، زبان و لهجه اوست كه ويژگى بدن است و گرنه روح شرقى و غربى، عرب و عجمو.. ندارد. پس تفاخر معنا ندارد و در وادى روح سخن از شناسنامه نيست و صعود روحى در گرو عدم تفاخر و فخر فروشى است و در واقع عامل فخر تقوا است.
نتيجه گيرى
در اين مقاله اولاً از همسانى مقام زن و مرد سخن به ميان آمد و سرّ آن هم برخوردارى از روح بود كه در روح ذكورت و انوثت معنا ندارد و ثانياً اگلويى از زن و مرد معرفى شد كه اين دو همسان و همتاى هم اند و ثالثاً از راز تصريح ذكورت و انوثت در برخى آيات سخن به ميان آمد. ادامه دارد.
پىنوشتها: –
1. سوره سجده، آيه 7، 8، 9.
2. سوره مؤمنون، آيه 14.
3. الميزان، ج 15، ص 20 و مجمع البيان، ج 4، ص 101 روح الجنان، ج 15، ص 10.
4. سوره نساء،آيه 1.
5. سوره اعراف، آيه 189.
6. سوره زمر، آيه 6.
7. من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 379، علل الشرايع، ج 1، باب 17، ص 29.
8. عهد عتيق، سفر پيدايش، باب دوم، 18 – 24.
9. سوره يوسف،آيه 108.
10. سوره بقره، آيه 185.
11. سوره الرحمن، آيه 1-4.
12. الاحتجاج طبرسى، ج 1، ص 274.
13. نهج البلاغه، خطبه 2.
14. سوره انعام، آيه 103.
15. نهج البلاغه، خطبه 179.
16. همان، خطبه اول.
17. همان 91.
18. سوره نحل، آيه 58 – 59.
19. سوره تكوير، آيه 8 – 9.
20. سوره روم، آيه 21.
21. سوره حجرات، آيه 13.
دانستنيهايى از قرآن عبادت و عمل
عبادت و عمل
«يا أيها الذين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم وافعلوا الخير لعلكم تفلحون» (سوره حج،آيه 78)
اى مؤمنان ركوع كنيد.. سجده كنيد.. و پروردگارتان را پرستش نمائيد و كارهاى خير انجام دهيد شايد كه رستگار شويد.
در اين آيه شريفه اول ما را دستور به خم شدن يا ركوع مىكند سپس بيشتر خم شدن كه همان سجود مىباشد و گويا پس از ركوع و سجود تازه قابليت براى عبادت در ما پيدا مىشود و مىتوانيم خدا را پرستش كنيم.. آنگاه مىفرمايد اين براى خود سازى است ولى بايد دگرسازى هم كنيد و بايد عبادت منحصر به پرستشهاى شخصى نباشد بلكه خيرت به ديگران نيز برسد كه همانا عبادت بدون عمل بى ارزش است.
و شايد اين آيه رهگشائى باشد براى سفرهاى چهارگانه سالك به سوى معبود كه در آغاز سفر از خلق به حق است و اينجا است كه خوديت و انانيّت انسان شكسته مىشود و به سوى او توجه مىكند ولى در مقام دوم و سفر بعدى از حق به حق است كه در اينجا سالك بيشتر خدا را شناخته و انانيّتش آنچنان شكسته مىشود كه ديگر خودى را نمى بيند فقط خدا را مى يابد و در واجب الوجوب ذوب مىشود. در اينجا است كه خداوند نظر لطفى به بنده اش مىكند و او را شايسته عبادت خود مىنمايد. و لذا در سفر سوم كه انسان خود را كاملا در وجود حق محو مىكند لياقت بندگى و بردگى پيدا مىكند. و وقتى لياقت عبوديت پيدا كرد آنگاه خداوند به او دستوردهد كه اينك به ديگران نيز برس، آنان را هم از خواب غفلت بيدار كن و به سوى خدايت رهنمون ساز و مشكلات زندگى مردم را تا توانى از پيش پايشان بردار تا اينكه همچون تو آماده بندگى و عبادت شوند و خدا را بپرستند كه همانا خداوند نيز بر مردم منت نهد كه “الذى أطعمكم من جوع و آمنكم من خوف” خدائى را بپرستيد و عبادت كنيد كه گرسنگىتان را بر طرف كرد و امنيت و آسايش را در زندگىتان فراهم ساخت. پس هرگاه خداوند بر مردم منت نهد كه آنان را اطعام مىكند و امنيتشان را فراهمسازد تو اى بندهاى كه ذوب در خدا و معشوقت شدهاى بايد همان كار را براى بندگانش انجام دهى و در همين راستا گام بردارى.
اينجا است كه فعل الخيرات سفر از حق است به خلق. و برخى از مفسران گويند كه تأكيد آيه بر ركوع و سجود كنايه از نماز خواندن است زيرا بيشترين افعال نماز و يا مهمترين اركان آن ركوع و سجود است و خداوند با تأكيد بر اين دو صفت مىخواهد اهميت نماز را برشمرد كه آغاز عمل انسان نماز است و گر نماز مقبول افتد ديگر عبادتها كه در پى خواهد آمد مقبول خواهد افتاد و اگر نماز پذيرفته نشود ديگر اعمال پذيرفته نخواهد شد .
و پس از دستور نماز و اقامه آن دستور عبادت مىدهد گويا مىخواهد تأكيد كند كه عبادت را خالص و با قصد قربت انجام دهيد و ركوع و سجود را فقط براى او و به خاطر كسب رضايتش انجام دهيد. و يا اينكه عبادت را به طور عموم پس از ركوع و سجود آورده كه ديگر عبادتها را در بر گيرد يعنى اول نماز است و پس از نماز، نوبت به زكات و روزه و حج و جهاد و ساير فرائض و واجبات مىرسد.
از آن پس مىفرمايد: “و افعلوا الخير” يعنى كه همگام با پرستش شخصى بايد خدمت اجتماعى نيز باشد و اعمالتان منحصر به خدمت به خود نباشد كه ديگران را نيز دريابيد. جالب اينجا است كه واژه “خير” عموميت دارد و تمام كارهاى نيك را در بر مىگيرد بلكه فراتر از خدمتهاى اجتماعى رفته و هدايت مردم را نيز در بر دارد كه هيچ خيرى بالاتر و با فضيلت تر از هدايت ديگران نيست. پس عبادت دو جنبه دارد يك جنبه شخصى كه ركوع و سجود است و يك جنبه اجتماعى كه صله رحم و يارى مستمندان و كمك به بيچارگان و رفع ظلم ظالمان و ديگر كارهاى خير است.
برخى از مفسران گويند مقصود از فعل الخير مكارم اخلاق است ولى ظاهرا مقصود فقط اخلاق نيست زيرا اگر تخلق بأخلاق بود دستور “وافعلوا” نمى آورد پس معلوم مىشود فعل خير متعدى به ديگران است يعنى كار خير نسبت به غير از خودتان انجام دهيد كه در اينجا (چنان كه عرض شد) همه كارهاى نيك و شايسته را در بر مىگيرد.
و در آخر آيه مىفرمايد: “لعلكم تفلحون” معنايش اين است كه اگر اين كارها را انجام داديد و هم خود را ساختيد و هم ديگران را كمك كرديد شما شايستگى مقام “فوز” را خواهيد داشت و اين بالاترين مقام است كه انسان را به خلود در بهشت روانه مىسازد و البته بالاتر از بهشت رضاى اللّه است كه بى گمان چنين اشخاصى رضايت خدا را كسب مىكنند “رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك هو الفوز العظيم” و اين است رستگارى بزرگ.
آفتاب عفت
آفتاب عفت
پنجم جمادى الاول سالروز ولادت حضرت زينب سلام اللّه عليها و روز پرستار گرامى باد.
زينب كبرى آفتاب عفت و كوه سترگ صلابت بود زينب قافله سالار كاروان نور و نگهبان آل رسول از جور ستمكاران زمانه بود.
تمام رفتار و اوصاف زينب كبرى زيور تاريخ زنان خداجوى و مسلمان است و اقتدا به او، اقتدا به فضيلت، عفت و شجاعت است. زينب كبرى، الگوى زنان قهرمان در هفده شهريورها و بيست و دوم بهمن هاست و عفت و شجاعت آن بانو سرمشق حماسههاى بزرگ زنان مسلمان در طول تاريخ بوده است.
زينب كبرى سلام اللّه عليها بانوى قهرمانى بود كه در تمام لحظههاى قيام كربلا، با رهبر اين قيام سترگ همگامى و همراهى داشت. همگامى با پيشواى معصوم دين خدا و همراهى با رهبر قيام كربلا براى زينب كبرى به قدرى اهميت داشت كه به هنگام ازدواج و شروع زندگى مشترك، همراهى با رهبر قيام كربلا را به عنوان يك شرط قيد فرمود.
سنتى كه زينب سلام اللّه عليها در همراهى و همگامى فداكارانه با پيشواى قيام كربلا بنا نهاد، در طول زمان همواره الگوى رفتار انقلابى مبارزان راه خدا بوده است و قرنها، زنان مؤمن را درس شجاعت و عفت مىآموخت و به آفريدن حماسهاى بزرگ و شكوهمند فرمان مىداد.
همه عرصههاى قيام كربلا، تجليگاه حضور زينب كبرى است. اين بانوى بزرگ از يك سو قهرمانان را در راه شهادت و آفريدن حماسههاى مكرّر بدرقه مىكرد و از سوى ديگر زنان و كودكان و بيماران اهل بيت نور را نسبت به وقايعى كه پى در پى آتش مصيبت را شعله ورتر مىكرد دلدارى مىداد. دختر قهرمان امير مؤمنان از يك سو نظر به عرصه خون و شهادت و رزمگاه حماسه آفرينان داشت و از سوى ديگر به نگهبانى از آل رسول و پرستارى از بيماران بيت نور مىانديشيد. او كسى بود كه هم شاهد عظمت حماسههاى جنگاوران راه خدا در خط مقدم جبهه بود و هم تدبير امور پشت جبهه را به عهده داشت و بر آن بود تا از بيت نور به صورتى نگهبانى و پرستارى كند كه دشمنان امامت موفق به قطع نسل ولايت نشوند و اين خط راستين شريعت محمّد مصطفى در طول تاريخ بشر شكوفا بماند.
آرى، زينب در آن زمان كه تير بلاى دشمنان پيوسته بر سر حاملان شريعت ناب مىباريد، به رسالتى مىانديشيد كه آينده اين شريعت ناب را تضمين كند. او مصمّم بود از زين العابدين عليه السلام به عنوان حامل امانت الهى امامت نگهبانى و پرستارى كند تا دين خدا زنده بماند.
زينب كبرى در راه نگهبانى از نسل امامت و پرستارى از تنها بازماندهاى كه مىتوانست خط ولايت و امامت را ادامه دهد، به آن حد كوشيد كه به مهاجمانى كه در صدد قطع نسل ولايت كوشش مذبوحانه مىكردند، فرمود: او كشته نمىشود مگر آنكه من هم با او كشته شوم! آرى زينب تا پاى جان در راه امامت و ولايت ايستاد و به همه شيعيان درس فداكارى در راه امامت و ولايت داد.
زينب كبرى بانوى قهرمانى بود كه عرصه زمانى رسالت خطيرش محدود به روز عاشورا نبود بلكه بُعدِ اصلى رسالتش زمانى آغاز شد كه واقعه كربلا در ظاهر پايان يافته بود و دشمنان دين خدا پس از كشتن امام معصوم و مردان راستين حق، به ناحق خود را پيروز مىدانستند و به دهشهاى خيالى كه در آينده نصيبشان خواهد شد مىانديشيدند.
آرى، زمانى كه شهدا به خون خفتند، نوبت ابلاغ پيام شهيدان و فصل رسوا كردن يزيديان فرا رسيد. در دوره ابلاغ پيام عاشورا زينب كبرى علاوه بر مصائبى كه به عنوان قافله سالار كاروان اهل بيت به عهده داشت، رسالت ابلاغ پيام را هم به خوبى ايفا كرد و يزيديان را به رسوايى كشيد.
آنچه سبب شده بود كه زينب كبرى رسالت خويش را با اين توان فوق العاده روحى انجام دهد اين بود كه در تمام مراحلى كه پيشامدهاى شگفت روى مىداد، به رضايت خدا و انجام دادن وظايف الهى مىانديشيد و در اين راه همه مصايب را زيبا مىديد و به جان مىخريد و در پاسخ به دشمنانى كه از حالات آن بزرگوار نسبت به وقايع كربلا جويا مىشدند، مىفرمود: مشكلات، مصيبتها و دشواريهايى كه در راه خدا ديدم همه برايم زيبا بود!
آرى زينب كبرى ديد زيبا بين داشت، و اين بينش بود كه همه امور را برايش تحمّلپذير كرده بود.
اسوه صبر و طاعت و تقوى
شب ميلاد دختر زهراست
هركجا بنگرى شعف برپاست
خانه مصطفى شده گلشن
ديده مرتضى شده روشن
فاطمه گشته صاحب دختر
بستر از درّ و لؤلؤ و گوهر
مونس و يار مجتبى آمد
حامى شاه كربلا آمد
بهر تبريك و شادباش و درود
خدمت فاطمه ز حىّ ودود
عرشيان بهر تهنيت با هم
گوى سبقت ربودهاند از هم
دومين دخت عترت و طاها
در طهارت چو مادرش زهرا
گوى سبقت ربوده از يعقوب
صابر اندر بلا چو صد ايوب
هدف از آفرينش زينب
كربلا بوده سرّ اين مطلب
پرچم دين اگر بود برپا
از حسين است و زينب كبرى
بضعه مصطفى سلامٌ عليك
دختر مرتضى سلامٌ عليك
خير مقدم عقيلة الهاشم
جن و انس و ملك تو را خادم
نهضت كربلا زتو سرپاست
بوستان ولا زتو برجاست
خطبههاى تو منجى دين شد
موجب سربلندى دين شد
«عبد عاصى» شده عزل خوانت
به اميد عطا و احسانت
قم – عبداللّه محمدبيگى
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
المنار فاش كرد: نيروهاى جنبلاط و جعجع در اسرائيل آموزش مىبينند. (16/1/86)
پاسخ سيد حسن نصراللّه به توطئه عوامل آمريكا در لبنان: حزب اللّه شكستناپذير است.
درگيرىهاى مذهبى در پاكستان 70 كشته و 83 مجروح بر جا گذاشت. (20/1/86)
در سالگرد حمله اشغالگران، 2 ميليون عراقى فرياد «مرگ بر آمريكا» سر دادند. (21/1/86)
سه روز عزاى عمومى در عراق به علت انفجار پارلمان اين كشور اعلام شد. (25/1/86)
به رغم تلاش غرب براى تفرقه افكنى ميان شيعه و سنى ديدار علماى اهل سنت با آيت اللّه سيستانى صورت گرفت. (30/1/86)
دانشجويان لبنانى: سفير آمريكا: دهان گشادت را ببند.
اشغالگران به خانههاى مردم در بغداد و موصل يورش بردند. (1/2/86)
دموكراسى و حقوق بشر به روايت اشغالگران در عراق برقرار است. تفنگداران آمريكايى حتى نيمههاى شب به داخل منازل مردم يورش مىبرند و كودكان را هم مورد بازرسى قرار مىدهند.
12 تفنگدار آمريكايى و انگليسى در عراق به هلاكت رسيده و 32 تن زخمى شدند. (5/2/86)
رژيم صهيونيستى ساختمان شوراى عالى اسلامى قدس را ويران كرد. (6/2/86)
جان بولتون از پشت صحنه جنگ لبنان و همكارى برخى كشورهاى عربى با اسرائيل براى نابودى حزب اللّه پرده برداشت. (9/2/86)
مردم تركيه عليه توطئه جديد لائيكها به خيابانها ريختند. (10/2/86)
با ابطال انتخابات رياست جمهورى، لائيكهاى تركيه راه پيروزى اسلامگرايان را سد كردند. (12/2/86)
سيد حسن نصراللّه: گزارش وينوگراد پيروزى حزب اللّه و شكست اسرائيل را در تاريخ ثبت كرد.
در واكنش به اهانت به مرجعيت شيعه، تظاهرات مردم نجف عليه شبكه الجزيره صورت گرفت.
چهار كارمند سفارت آمريكا و سه نظامى اين كشور در عراق به هلاكت رسيدند. (15/2/86)
اخبار داخلى
با تعهد كتبى انگليس و در آستانه ميلاد پيامبر رحمت(ص)، ايران تفنگداران متجاوز را عفو كرد.
نحوه واگذارى شركت مخابرات به بخش خصوصى تعيين شد. (16/1/86)
اتفاق نظر محافل خبرى، سياسى جهان، ايران بازى را برد و انگليس عمليات بازرسى دريايى را متوقف كرد.
رهبر انقلاب: جبهه استكبار مغلوب جبهه اسلام شده است.
رهبر انقلاب: منشور وحدت اسلامى به همت علماى اسلامى تدوين شود.
جشن هستهاى دوشنبه با حضور رئيس جمهور در نطنز برگزار مىشود. (18/1/86)
سخنگوى وزارت امور خارجه: دولت انگليس طى نامهاى رسماً از ايران عذرخواهى كرده است. (20/1/86)
با تزريق گاز به 3000 سانتريفيوژ، توليد صنعتى سوخت هستهاى در ايران آغاز شد.
رئيس سازمان انرژى اتمى اعلام كرد: برنامه بعدى ايران نصب 54 هزار سانتريفيوژ است.
معاون ناجا: 86 درصد مردم خواهان برخورد با بدحجابى هستند. (23/1/86)
ابعاد شكنجههاى مأمورين سيا از زبان جلال شرفى ديپلمات ربوده شده توسط نيروهاى آمريكايى در عراق تشريح شد. (23/1/86)
ايران به رتبه بيست و يكمين اقتصاد بزرگ دنيا صعود كرد. (25/1/86)
رئيس جمهور در اجتماع بزرگ مردم فارس: پاسخ هر قطعنامه را با يك پيشرفت جديد خواهيم داد.
سر لشگر فيروزآبادى: سلاح هايى داريم كه دشمن نام آنها را هم نشنيده است. (28/1/86)
فرمانده كل قوا: ارتش امروز قدرتمندتر از هميشه است. (29/1/86)
وزير امور خارجه: نشست شرم الشيخ تضعيف همسايگان عراق است. (1/2/86)
با 141 رأى مجلس از عمر دولت كاست و بر عمر خود افزود. مجلس با تصويب طرحى 7 ماه به عمر نمايندگى خود افزود و چهارماه از عمر دوره رياست جمهورى فعلى كم كرد. اين طرح پيش از اين به دليل مخالفت صريح با چند اصل قانون اساسى از سوى شوراى نگهبان رد شده بود.
مجلس طرح تجميع انتخابات را تصويب كرد.
سخنگوى وزارت خارجه:«توقف غنى سازى» از ادبيات هسته ايران حذف شده است. (3/2/86)
لاريجانى: پيش شرط نمىپذيريم. (4/2/86)
مجلس به 2 فوريت لايحه كاهش قيمت گازوئيل رأى داد.
با برگزارى راهپيمايى ضد استكبارى فرياد «مرگ بر آمريكا» در صحراى طبس طنين انداز شد.
بهره بردارى از بزرگترين معدن طلاى كشور آغاز شد. (5/2/86)
امام جمعه موقت تهران در دفاع از طرح مبارزه با فساد و فحشا: كارشكنى نكنيد، توطئه دشمن سازمان يافته است.
لاريجانى در ديدار با سولانا در آنكارا: غرب بايد به مصالحه با ايران تن دهد.
ائمه جمعه از اجراى طرح امنيت اجتماعى و مقابله با پديده بدحجابى حمايت كردند. (8/2/86)
رهبر انقلاب در پيامى به مناسبت آغاز سومين دوره شوراى اسلامى شهر و روستا: انگيزههاى حزبى شوراها را از كار مىاندازد.
در پى تماس تلفنى نخست وزير عراق و موافقت رئيس جمهور، ايران در اجلاس شرم الشيخ شركت مىكند.
رهبر انقلاب: شوراها بايد با پرهيز از جناحبنديها خود را وقف خدمت به مردم كنند.
وزيرى هامانه از امضاى 38 ميليارد دلار قرار داد نفتى خبر داد. (10/2/86)
كارگران خواستار گسترش چتر حمايتى دولت شدند.
رئيس جمهور در مراسم تجليل از معلمان نمونه: معلمى سوختن و ساختن است بر سر آنها منت نگذاريد.
در ديدار لاريجانى دبير شوراى اسلامى امنيت ملى كشورمان با آيت اللّه سيستانى، آخرين تحولات منطقه و ناامنىهاى موجود در عراق مورد بحث و بررسى قرار گرفت. (12/2/86)
رهبر انقلاب: جامعه معلمان پاكدامن، متعهد و صبور است. معلمان چون كوه مقابل توطئهها ايستادهاند. (13/2/86)
وزير خارجه در اجلاس شرم الشيخ: اشغالگران عامل ناامنى در عراق هستند. ادامه كار اشغالگران آمريكايى در عراق به افزايش تروريسم منجر شده است.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: آمريكا در منطقه به ديوار بلند دين برخورد كرده است. (15/2/86)
اخبار خارجى
سرنگونى هلى كوپتر آمريكايى در بغداد 4 تفنگدار را به هلاكت رساند. (22/1/86)
ژنرالهاى آمريكايى با تمرد از مأموريت جنگى: كاخ سفيد نمىداند در عراق چه غلطى مىكند. (23/1/86)
5 كشور اروپايى به پيمان ناتو مىپيوندند. (25/1/86)
تشنج در مسكو، موافقان و مخالفان پوتين به جان هم افتادند. آمريكا مزد روسيه را داد. (26/1/86)
يك مرد مسلح با حمله به خوابگاه دانشجويان و دانشكده فنى دانشگاه ويرجينياى آمريكا 33 دانشجو را به قتل رساند و بالغ بر 15 نفر را زخمى كرد.
فيگارو: عراق به جهنمى براى اشغالگران تبديل شده است. (29/1/86)
در پى چند حمله مسلحانه مرگبار وحشت و دلهره آمريكا را فرا گرفت.
امروز فرانسه براى تعيين جانشين شيراك انتخابات برگزار مىكند. (2/2/86)
پيشنهاد لغو وتو در دستور كار مجمع عمومى سازمان ملل قرار گرفت. (3/2/86)
نخست وزير عراق: نمىگذاريم آمريكا در بغداد ديوار حائل بسازد.
يلتسين درگذشت. (4/2/86)
عبداللّه گل نامزد رياست جمهورى تركيه شد. (5/2/86)
نخست وزير ژاپن قانون اساسى اين كشور را منسوخ اعلام كرد. (6/2/86)
هشدار پوتين به ناتو: روسيه از پيمان كنترل تسليحاتى خارج مىشود.
توليد كنندگان و تجار آلمانى: آلمان بزرگترين بازنده تحريم عليه ايران خواهد بود. (8/2/86)
سولانا: ايران بازيگر كليدى خاورميانه است.
فرماندهان آمريكايى: اميدى به پيروزى نظامى در عراق نيست. (9/2/86)
اتحاديه ضد امپرياليستى در آمريكاى لاتين تشكيل شد. (10/2/86)
دادگاه قانون اساسى تركيه با فشار ارتش و احزاب لائيك، انتخابات رياست جمهورى را باطل اعلام كرد.
سركرده شبكه القاعده در عراق كشته شد. (12/2/86)
بوش مصوبه كنگره براى خروج از عراق را وتو كرد. (13/2/86)
نورى مالكى: مردم عراق با قيموميت و دخالت بيگانگان در كشور مخالفند. (15/2/86)
حجاب مصونيت است نه محدوديت
حجاب مصونيت است نه محدوديّت
مقاله وارده
هر موجودى دوست دارد آن چه را مالك است حفظ نموده و در مقابل متجاوزان از آن دفاع كند. اين غريزه در شكل عالىتر در انسان وجود دارد و به صورت غريزه نوع دوستى، دفاع از عقايد، وطن و چيزهاى بسيار ديگر، بروز مىكند. حجاب نيز از همين غريزهها است، لذا مىبينيم انسانهاى اوليه و غارنشينان با برگ درختان و پوست حيوانات خود را مىپوشاندند.
داستان آدم و حوا فطرى بودن پوشش را ثابت مىكند. قرآن مىفرمايد: «فلمّا ذاقا الشّجرة بدت لهما سوء اتهما وطفقا يخصفان عليهما من ورق الجنّة»(1)آن گاه كه آدم و حوّا از آن درخت ممنوعه چشيدند پوشش آن دو از بين رفت كه به سرعت با برگ درختان خود را پوشاندند.
سرعت پوشش با برگ درختان بهشتى ولو به طور موقت بيانگر فطرى بودن پوشش است، با پيشرفت زمان نوع پوشش هم عوض مىشود تا به امروز كه پوشش به گونههاى مختلف وجود دارد.
فريد و جدى در اين باره مىنويسد: حجاب گرفتن زنان قدمتى طولانى دارد آن گاه به نقل از دايرةالمعارف لاروس چنين ادامه مىدهد: «زنان يونانى در دورههاى گذشته صورتها و اندامشان را تا روى پا مىپوشاندند. اين نوع حجاب كه شفّاف و بسيار زيبا بود در جزيره «كوس» يا«امرجوس» و ديگر جزاير، طراحى مىشد. زنهاى فنيقى داراى حجاب قرمز رنگ بودند. سخن در مورد حجاب در لابه لاى كلمات قديمىترين مؤلفان يونانى نيز به چشم مىخورد حتى «بثيلوب» همسر پادشاه «عوليس» نيز با حجاب بوده است. زنان شهر «شيب» داراى حجاب خاصى بودند، بدين صورت كه حتى صورتشان را نيز با پارچه مىپوشاندند، اين پارچه داراى دو سوراخ بود كه جلو دو چشمان قرار مىگرفت تا بتواند به خوبى ببيند. اسبرطاء از موقع ازدواج، حجاب را رعايت مىكردند، نقش هايى كه برجا مانده حكايت مىكند كه زنان سر مىپوشانده ولى صورتهايشان باز بوده است،آنان وقتى به بازار مىرفتند صورتهايشان را نيز مىپوشاندهاند. حجاب در زنان سيبرى و ساكنان آسياى صغير و زنان شهر ميدى و فارس و عرب وجود داشته، زنان رومانى از حجاب شديدترى برخوردار بودند»(2)
علاوه بر اينها دقت در لباس ملى كشورهاى جهان به خوبى ثابت مىكند كه حجاب در ميان ملل جهان وجود داشته و از ابتكارات اسلام يا مختص چند كشور خاص نيست.
نقش حجاب در استحكام خانواده
همه زنان از نظر وضع ظاهرى، لباس و نظافت در يك سطح نيستند، كار روزانه، وضعيت اشتغال و معيشت و سطح درآمد خانوادگى وضع ظاهرى افراد را متفاوت مىسازد.
در نتيجه، زنانى كه فرصت بهتر و درآمد بالاترى دارند مىتوانند با جذابيت بيشترى در ميان مردم ظاهر شوند، اگر حجاب و نيز تقواى قلب نباشد، اين جذابيتها باعث انحراف خواهد شد، يعنى چشمان مردانى را به دنبال خود خواهد كشاند و از همين جا بنيان خانواده، دچار تزلزل مىگردد.
يكى از فلسفههاى مهم حجاب همين است كه با پوشش دادن زن در لباس هايى مناسب وضعيت ظاهرى يكسان را ايجاد مىكند و بدين وسيله خانوادهها را حفظ مىنمايد.
مبارزه استعمار با حجاب
استعمار براى سلطه جويى بر ملتها ابتدا ارزشهاى اصيل اخلاقى آنان (از جمله حجاب و عفت) را نشانه مىگيرد و سپس با فاسد نمودن نيروهاى جوان آن كشور چنگالهاى خونين خود را بر گلويشان مىفشارد.
«فرانس فانون» مىنويسد: «هر چادرى كه دور انداخته شود افق جديدى كه بر استعمارگر ممنوع بوده در برابر او مىگشايد و بدن الجزايرى را كه عريان شده است تماماً به او نشان مىدهد و پس از ديدن هر چهره بى حجابى اميدهاى حمله ور شدن اشغالگر ده برابر مىشود…و اين بدان معناست كه الجزاير انكار وجود خويش را آغاز كرده و هتك ناموس را از جانب اشغالگر پذيرفته است… اگر بخواهيم به تار و پود بافته جامعه الجزاير هجوم بريم و استعداد و مقاومت او را معدوم سازيم بايد بدواً زنها را تحت تسلط قرار دهيم.»(3)
قبل از انقلاب به زنان ما چنين تفهيم كرده بودند كه چادر و حجاب مانع از رشد و پيشرفت است و هر زنى اگر بخواهد پيشرفت اجتماعى، علمى و سياسى داشته باشد بايد بدون چادر در مجمعهاى علمى شركت كند تا مورد توجه قرار گرفته و بتواند به عرصههاى اجتماع وارد گردد. اين تفكر به حدى در فكر و روح زنها رخنه كرده بود كه احتمال نمىدادند كه با حجاب هم مىتوان به رشد رسيد لذا كسانى كه به حفظ حجاب خود معتقد بودند خانه نشستن را به وارد شدن در امور اجتماعى ترجيح دادند و استعدادهاى خود را سركوب كردند. در آن روزگار ديجور، چه استعدادها، و نبوغها كه شكفته نشد و چه زنها كه با داشتن هوش و قريحه ذاتى فوق العاده خانه نشين گرديدند، زيرا اجتماع را فاسد دانسته و نمىتوانستند در آن جامعه ناهنجار دوام آورند. نعمت بزرگى كه جمهورى اسلامى براى زنان به ارمغان آورد آزادى واقعى در عين پوشش و حجاب بود، تا در پرتو اين نعمت الهى زنان بتوانند آزادانه در فعاليتهاى اجتماعى شركت كنند و هم با پوشش خود محيط اجتماع و خانواده را سالم نگه دارند.
نقش امام خمينى در شكوفايى استعدادهاى زنان با حجاب
رهنمودهاى حضرت امام خمينى (ره) و انقلاب عظيمى كه برپا ساخت براى همه انسانها اعم از زن و مرد، مسلمان و غير مسلمان، حيات بخش و زندگى آفرين بود، در اين ميان، سخنان نافذشان درباره زنان آنان را به حيات طيبه اسلامى فراخواند و استعدادهايشان را شكوفا ساخت. ايشان با تأكيد بر حفظ كيان خانواده و اولويت دادن به پرورش فرزندان شايسته، زنان را به حضورى فعال، سالم و بهنجار در عرصههاى علمى، اجتماعى و سياسى فراخواند.
عصر كنونى
عدهاى عصر كنونى را، عصر انقلاب ارتباطات و اطّلاعات نام نهادند، برخى عصر كنونى را «قرن ديوانه» نام نهادند. بعضىها از عصر كنونى «عصر برهنگى» نام بردند. زيرا برهنگى و بدحجابى، در اين عصر به اوج خود رسيده است. عدّهاى از زنان از مقام گران مايگى به مرحله فرومايگى فرو افتادهاند و همسان شيطان از مقام قرب، دورگشته. زليخا گرى در اين عصر توسعه پيدا كرده است ديگر بعضى از زنان تنها در درهاى بسته، به شكار يوسف و پيروان او اكتفا نمىكنند، بلكه به صورت پنهان و پيدا، از زمين و هوا، از خشكى و دريا، از چپ و راست، در داخل و خارج، در كاخ و كوخ، در شهر و روستا، در خلوت و جلوت به دنبال شكار يوسفها و پيروان وى هستند.
زنان هرزه و الگوگير از زليخاهاى زمان، ديگر تنها به عرضه كردن خود به فرد يا افراد خاص بسنده نمىكنند، بلكه براى عرضه كردن خود، در آگهىهاى تلويزيون، فيلمهاى ماهوارهاى و البته اينترنت، و فيلمهاى ويدئويى و رايانهاى، در نقشهاى لباس و ظروف، در مطبوعات و پوسترهاى تبليغاتى و انتخاباتى، در خيابانها… هم ظاهر مىشوند و خودشان را به رايگان بر همگان عرضه مىكنند. عرضهاى ارزانتر از هر كالا.
انسان مسلمان و دين باور در چنين عصرى چه بايد بكند؟ وظيفه ى زنان و مردان مسلمان چيست؟ براى پيشگيرى و درمان بيماريهاى روانى از جمله مُد پرستى، چشم چرانى و نظر بازى و شهوت رانى، بى حجابى و برهنگى و… راهى جز تقويت باورهاى دينى وجود ندارد و تقويت باورهاى دينى و كسب معرفت دينى هم از لابلاى كتابهاى آسمانى همانند قرآن شريف كتاب دينى مانند نهج البلاغه، صحيفه سجاديه، رساله عمليه، و… هم چنين از لابه لاى سخنان معصومين(ع) و توجّه به سيره عملى آنها، از لابه لاى نصايح پدر و مادر، معلمان و اساتيد، دينداران و دردمندان، از لابه لاى بيانات مراجع دينى، مقام معظم رهبرى و مسؤولين امور فرهنگى و… بايد فرا گرفت. تقويت باورها و معرفت دينى يك شبه به دست نمىآيد.
سالها زحمت مىخواهد. بايد استاد ديد و زانوى شاگردى به زمين زد و…
داروهاى معنوى درمان و يا پيشگيرى اين گونه بيمارىها، متعدد و متنوع است مسجد، نماز، روزه، نيايش با خدا، كتاب و مطالعه، شناخت و…از جمله بحثهاى روانشناسى هستند كه به عنوان داورهاى معنوى ارائه مىكنند و نسخه مىپيچند.
الگوگيرى در اين راستا، بسيار تأثير گذار است. به ويژه اگر شخص الگو، شخصيت ممتازى بوده و از ويژه گيهاى بزرگى برخوردار باشد. الگوگيرى از «حجاب» فاطمه زهرا(س) بسيار نقش آفرين و تأثير گذار است و مىتواند جنبه هدايتگرى بسيار بالايى داشته باشد.
حجاب از نابينا
على (ع) فرمود: نابينايى در خانه زهرا (س) وارد شد. حضرت خود را پشت پرده يا ديوار پوشاند. پيامبر (ص) فرمود: چرا با اين كه نابينا تو را نمىبيند، از وى حجاب مىگيرى؟ عرض كرد: اگر او مرا نمىبيند، من كه او را مىبينم و او نيز بوى مرا استشمام مىكند. «فقال رسول الله(ص): اشهد انّك بضعة منّى»(4) پيامبر(ص) در تأييد رفتار حضرت زهرا فرمود:گواهى مىدهم كه تو حقّاً پاره تن من هستى.
از منظر فاطمه(س) گستره «حجاب» بسيار توسعه دارد حجابگيرى از نابينا و حسّ بويايى نابينا. اين است كه در مقابل يك چنين ديدگاه بلند انديشانه، آن هم از ناحيه يك دختر جوان، جا دارد كه پيامبر(ص) با زيباترين تعبير، از فاطمه زهرا(س) تعريف مىكند و بفرمايد: «اشهد انك بضعة منى»
حجاب در تابوت و قبر
فاطمهى زهرا(س) در امر «حجاب» و «عفاف خواهى» حتى براى پس از مرگ نگران و ناراحت بود، اسماء بنت عميس نقل مىكند:
روزهاى آخر زندگى حضرت زهرا(س) با او بودم، روزى مرا به ياد كيفيّت حمل جنازه توسط مردم انداخت، و با ابراز نگرانى فرمود: كه چرا جنازه ى زن را روى تختهاى صاف مىگذارند و بالاى دست زنان و مردان حمل مىكنند؟! قالت: «انى قد استقبحت ما يصنع بالنساء انّه يطرح على امرأة الثوب فيصفها لمن رأى، فلا تحملينى على سرير ظاهر، استرينى سترك اللّه من النّار».
من بسيار زشت مىدانم كه جنازه زنان را پس از مرگ بر روى تابوت سرباز گذاشته و بر روى آن پارچهاى مىافكنند كه حجم بدن را براى بينندگان نمايش مىدهد مرا بر روى تابوت آن چنان نگذار و بدن مرا بپوشان كه خدا تو را از آتش جهنم باز دارد.(5)
اسماء بنت عميس درجاى ديگر مىگويد:وقتى نگرانى حضرت زهرا(س) را ديدم كه به امام على(ع) فرمود:
«اوصيك يابن عمّ تتّخذلى نعشاً فقد رأيت الملائكة صوّروا صورته» وصيت مىكنم به شما اى پسر عمو! كه براى من تابوتى درست كنيد، همان گونه كه ملائك آن را به من نشان دادهاند.
خدمت آن حضرت توضيح دادم: در سرزمين حبشه تابوتى براى حمل جنازهها درست مىكنند كه بدن ميّت را مىپوشاند و سپس به وسيله ى چوبهاى تر و شاخههاى نازك درخت، شكل و قيافه آن را ترسيم كردم.
حضرت زهرا(س) خوشحال شده فرمود: «اصنعى لى مثله استرينى سترك اللّه من النّار» براى من تابوتى مثل آن درست كن و مرا با آن بپوشان، خدا تو را از آتش دوزخ حفظ نمايد.(6)
در حديثى از پيامبر(ص) آمده: پيامبر خدا از اصحاب پرسيدند: زن چيست؟ گفتند: موجودى است كه بايد پوشيده باشد. پيامبر خدا سؤال كرد: چه زمانى زن به خدا نزديكتر است؟ اصحاب در جواب سؤال بازماندند. حضرت زهرا كه مطلع شدند گفتند: «زن زمانى به خدا نزديكتر است كه در اندرون خانه بماند.»
پيامبر (ص) در تأييد سخن زهرا فرمود: فاطمه پاره تن من است »(7)
به هر حال، مسأله حجاب و عفت از نظر فاطمه (س) در تمام حالات و براى هميشه و در هر دو جهان مهم است.
و در حديثى آمده است: «قال ابوسعيد:قال رسول اللّه (ص): اذا كان يوم القيامة نادى منادٍ ايّها النّاس غضّوا ابصاركم حتّى تمرّ فاطمة على الصراط.»
معلوم مىشود فاطمه ى زهرا(س) در قيامت هم از «حجاب و عفّت» ويژهاى برخوردار خواهد بود. شايد يكى از اسرار مخفى بودن قبر شريف اين مادر مهجور، «حجاب جاودانه وى باشد از نامحرمان».
تا نامحرمان براى هميشه تاريخ، حتى قبر حضرت را نبينند. اين نكته جاى دقّت بسيار دارد.
از نظر فاطمه زهرا(س) همان گونه كه نظر و نگاه كردن به اندام نامحرم زنده حرام است، نظر و نگاه كردن به اندام نامحرم در تابوت هم حرام است. شنيدن صداى نامحرم و صداهاى آلوده هم حرام است.
براى كسى كه حجابش همانند گوهر گران بها در صدف نهفته است، حجاب برتر و حجابگيرى در هر دو جهان برايش مهم است.
به هر تقدير براى يك الگوگير و الگوپذير، اين سخنان و اين درسها چه پيامى دارد؟
بالأخره عده ى بسيار زيادى از انسانهاى آزاده ى جهان، دم از پيروى از فاطمه ى زهرا(س) مىزنند، اينها چه درك و برداشتى از «حجاب فاطمه زهرا(س)» دارند؟ وظيفه يك انسان الگوپذير چيست؟
اگر كارهاى (الگو خيلى بزرگ و دقيق و عميق است) يك پيرو چه بايد بكند؟ همگامى و همسانى با الگو و معشوق، شرط اوّل آن پيروى و الگوپذيرى است و اين خيلى مهم است و حتماً بايد به صورت كاربردى درآيد. خلاصه اجمالى از حجاب حضرت زهرا(س) كه برشمرده شد يك بعد از ابعاد چندگانه اين شخصيت جهانى است كه داراى درسها و پيامهاى بزرگ است.
اقدام مسئولين امر، نيروهاى مؤمن و انقلابى در امر به معروف و نهى از منكر و برخورد با مظاهر فساد اميد است با درايت و اجراى فرامين الهى تا رسيدن به نتيجه مطلوب ادامه داشته باشد و با تقويت باورهاى دينى بدحجابى از جامعه اسلامى ريشه كن شود.
پىنوشتها: –
1. سوره اعراف، آيه 22.
2. فريد و جدى، دايرةالمعارف، ج1، ص336.
3. فرانتس قانون، انقلاب الجزاير، ص14.
4. بحارالانوار، ج42، ص91، ج16.
5. نهج الحياه، فرهنگ سخنان.
6. همان.
7. بحارالانوار، ج43، ص91، ح16.
سخنان معصومان عليهم السلام ازدواج بناى محبوب
سخنان معصومين (ع)
ازدواج بناى محبوب
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«ما بُنِىَ فِى الاِسلامِ بَناءٌ اَحَبُّ اِلى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِن التَزويجِ.»
(وسائل الشيعه، ج 14، ص 3)
در اسلام، در پيشگاه خدا، بنايى بر پا نشده است كه محبوبتر و عزيزتر از ازدواج باشد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«شِرارُكُم عُزّابُكُم، وَ العُزّابُ اِخوانُ الشَّياطين».
(بحارالانوار، ج 103، ص 221.)
بدترين شما عزبها هستند(كه بدون همسرند) عزبها برادران شيطان مىباشند.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن تَزَوَّجَ فَقَد اُوتِىَ نِصفَ العِبادَة.»
(منتهى الآمال، ص 176)
كسى كه ازدواج كند نيمى از پاداش عبادت به او داده مىشود.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«اِذا جاءَكُم مَن تَرضَونَ خُلقَهُ وَ دينَهُ فَزَوِّجُوه»
(بحارالانوار، ج 103، ص 374)
هرگاه خواستگارى كه اخلاق و دين او را مىپسنديد نزد شما آمد، با ازدواج او موافقت كنيد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مِن بَرَكَةِ المَرأَةِ خِفَّةُ مَؤونَتِها وَ مِن شُؤمِها شِدَّة مَؤونَتِها»
(وسايل الشيعه، ج 15، ص 11)
از نشانههاى بركت زن سبك بودن هزينه زندگى اوست و از نشانههاى بد قدمى او سنگينى هزينه زندگى او مىباشد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَا استَفادَ امرُءٌ مُسلِمٌ فائِدَةً بَعد الاِسلامِ اَفضَلَ مِن زَوجَةٍ مُسلِمَةٍ تَسُرُّهُ اِذا نَظَرَ اِلَيها وَ تُطيعُهُ اِذا اَمَرَها و تَحفَظُهُ اِذا غابَ عَنها فى نَفسِها وَ مالِه ». (وسايل الشيعه، ج 14، ص 23)
مرد مسلمان بعد از اسلام، بهرهاى برتر از همسرى مسلمان نبرده است. همسرى كه وقتى به او مىنگرد مايه مسرّت اوست، و آنگاه كه به او دستورى مىدهد اطاعت مىكند، و در غياب شوهر، حافظ ناموس خود و اموال شوهر است.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن سَرّهُ اَن يَلقى اللّهَ طاهِراً مُطَهِّراً فَليَلقَهُ بِزَوجَةٍ و مَن تَرَكَ التَزويجَ مَخافَةَ العَيلَةِ فَقَد اَساءَ الظَنَّ بِاللّهِ عَزَّ و جَلَّ.»
(من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 385)
هر كس شادمان مىشود به اين كه خداوند را در حال پاكى و پاكيزگى (معنوى) ملاقات كند، پس خداى را همراه زوجهاى ملاقات كند، و كسى كه ازدواج را به خاطر ترس از خرجى زندگى رها كند، در حقيقت به خداى عزّ و جلّ بدگمان شده است.
خوشبويى زن در بيرون منزل
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«اَىُّ اِمرَأَةٍ تَطَيَّبَت وَ خَرَجَت مِن بَيتِها فَهِىَ تُلعَنُ حَتّى تَرجِعَ اِلى بَيتِها مَتى مارَجَعَت». (وسايل الشيعه، ج 14، ص 114)
هر زنى كه خود را خوشبو كند و از خانه بيرون رود همواره مورد لعن است تا آنگاه كه به خانه باز گردد.
امام على عليه السلام:
«اَفضَلُ الشَّفاعاتِ اَن تَشفَعَ بَينَ اِثنَينِ فى نِكاحٍ حَتّى يَجمَعَ اللّهُ بَينَهُما.» (وسائل الشيعه، ج 14، ص 27)
بهترين شفاعت آن است كه براى ازدواج بين دو نفر وساطت كنى تا آنان را همسر گردانى .
امام صادق عليه السلام:
«اِذا تَزَوَّجَ الرَّجُلُ المَرأَةَ لِمالِها اَو جَمالِها لَم يُرزَق ذلِك فَاِن تَزَوَّجَها لِدينِها رَزَقَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَمالَها وَ مالَها.»
(من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 392)
هنگامى كه مرد، زن را به خاطر ثروت يا زيبايىاش به ازدواج درآورد به هدفش نخواهد رسيد، ولى اگر با او به انگيزه دين و ايمانش ازدواج كند، خداى عزّ و جلّ هم زيبايى و هم ثروت او را روزى اش خواهد نمود.
امام صادق عليه السلام:
«لايَنبَغى لِلمَرأَةِ أَن تُجَمِّرَ ثَوبَها اِذا خَرَجَت (من بَيتِها).»
(اصول كافى، ج 5، ص 519)
هنگامى كه زن از خانهاش خارج مىشود سزاوار نيست كه لباسش را خوشبو كند.
امام خمينى و انديشه هاى ناب
امام خمينى (ره) و انديشههاى ناب
فاطمه وثوقى
«امروز و در آتيه نيز آنچه براى ملت ايران و مسلمانان جهان بايد مطرح باشد و اهميت آنرا در نظر گيرند، خنثى كردن تبليغات تفرقه افكن خانه بر انداز است. توصيه اينجانب به مسلمين و خصوص ايرانيان به ويژه در عصر حاضر آن است كه در مقابل اين توطئهها عكس العمل نشان داده و به انسجام و وحدت خود به هر راه ممكن افزايش دهند و كفار و منافقان را مأيوس نمايند.»(1)
روند انقلاب اسلامى با آگاهى دقيق در ميان ملتهاى مسلمان به ويژه در كشورهاى اسلامى در حال طى كردن و يافتن جايگاه حقيقى خود است و با بر هم زدن معادلات سياسى، فرهنگى و… جهان بر سكوى رهبرى و الگو دهى در سطح بين المللى قدرت و عظمت خود را به نمايش گذارده است. بنابراين شايسته و به جاست كه هر سال در سالگرد وفات معمار كبير انقلاب، گوشه هايى از توصيههاى حكيمانه آن رهبر فرزانه براى همگان يادآورى شود. تا اينكه با الهام گرفتن از دور انديشى و توصيههاى ناب آن امام بزرگوار ياد و نام و حضور معنويش در ميان امت انقلابى و دوستداران حقيقت زنده بماند و چراغ راه آيندگان گردد.
بنابر تعريف و ارزيابى شخصيتهاى برجسته ايرانى و خارجى امام امت بواسطه آثار و عملكرد بى نظيرش هميشه زنده تاريخ است. و از مردان تاريخ ساز جهان بشمار مىرود.
در همين راستا مقام معظم رهبرى مدظله العالى فرمودند:
واقعاً امام انسان عجيبى بود. اصلاً پيدايش و وجود اين انسان با آن ابعاد، هيچ قابل تحليل نيست، جز اين كه بگوييم تفضّل الهى بود. خداى متعال، براى اين كه چرخش در تاريخ و در حركت قافله عظيم بشرى به وجود بياورد، دستى بايد از غيب ظاهر مىشد ؛ اين دست را ظاهر كرد. اگر كسى در ابعاد و شخصيّت و وجود امام (ره) درست دقت كند، حقيقتاً جز اين، هيچ توجيهى ندارد.(2) ملت ايران بايد بدانند كه حفظ انقلاب و برپانگهداشتن پرچم عزت و شرف و ادامه راه پرافتخارى كه مجاهدات اين ملت شريف در برابر ملتهاى جهان، مخصوصاً مسلمانان گشود و به عنوان تنها راه غلبه بر فشار و ظلم قلدران شناخته شد، و تنها باطل السحر توطئههاى دشمنان بر عليه انقلاب و جمهورى اسلامى، همانا حراست از اصول بنيانى انقلاب و پاسدارى از ارزشهاى انقلاب است. اين، آن نقطه روشنى است كه شعار ضديت با سلطه جهانى استكبار را عالمگير ساخته و اركان نظام سلطه جهانى را متزلزل كرده است و همين است كه از اين پس نيز ملت ايران را بر همه توطئههاى دشمنان فايق خواهد ساخت. و اين همان وصيت جاودانى است كه امام راحل عظيم القدر (اعلى اللّه كلمته) در بيانيهها و اخيراً در وصيتنامه خود، همه ما را بدان توصيه فرموده است.(3) و حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى دام عزه شخصيت برجسته امام عزيز را اينگونه ارزيابى مىفرمايد: «چگونه مىتوان باور كرد مردى كه مايه اين همه شور و حركت و صاحب آن همه قدرت و عظمت بود اكنون در ميان ما نيست (اما) هركجا قدم مىگذاريم، به هر ارگانى مراجعه مىكنيم، در هر اجتماعى وارد مىشويم و به هر نماز جمعهاى سر مىزنيم، حضور او را لمس مىكنيم. چگونه مىتوان كسى را كه آثار وجودىاش صحنههاى اجتماعى را پر كرده و در هر جا گام مىنهيم با آثار تازهاى از او روبه رو مىشويم و كران تا كران عالم هنوز از او سخن مىگويند در صف مردگان دانست»(4) بنابر يك تعريف و تعبير ديگر از يكى از خواهران طلبه خارجى جاذبههاى معنوى امام بود كه مردم را شيفته خود مىكرد و سبب ماندگارى نام و ياد ايشان شده است: «ترا چون شمع روشنى ديديم كه راه مسافرين شب تاريك را روشنى مىبخشيد و تو را دريايى ديديم پاك و زلال پس در اعماق وجودت فرو رفتيم…ترا مردى استوار و ثابت قدم يافتيم چون كوه كه طوفانها لرزشى بر اندام او وارد نمىكرد…»(5)
آنچه در نوشتار حاضر در پيش روى شما قرار دارد نگاه عالمانه به توصيههاى حكيمانه و پدرانه رهبر كبير انقلاب اسلامى است كه در قالب وصيتنامه الهى توشه راه آينده انقلاب اسلامى است. همانگونه كه انبياء الهى جهت پايدارى و ثبات جامعه دين و هدايت نسل آينده امت خود دستورات لازم را از جانب خداوند حكيم در ميان امت به يادگار مىگذارند، امام راحل نيز با پيروى از مكتب انبياء و ائمه طاهرين عليهم السلام با دورانديشى ويژه خويش توصيههاى خردمندانه و ارزشمندى را جهت استحكام پايههاى انقلاب اسلامى و تداوم راه انقلاب و رهنمود افراد و گروههاى مخالف نظام، به يادگار گذاشتهاند. سخن به حق گفتهايم اگر ادعا كنيم كه آنچه سبب ماندگارى نام امام راحل شده است پيوند ايشان با انوار الهى بود و سخنانشان برگرفته از حقايق مسلم آسمانى بود. آنجا كه قرآن كريم مىفرمايد: «يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه و قولوا قولاً سديداً، يصلح لكم اعمالكم و يغفرلكم ذنوبكم و من يطع اللّه و رسوله فقد فاز فوزاً عظيماً»(6) هان اى كسانى كه ايمان آورديد از خدا پروا گيريد و سخنى استوار بگوييد تا كارهايتان را برايتان به اصلاح آرد و از گناهانتان درگذرد ما و هركه از خدا و پيامبرش فرمان برد به يقين كامياب گردد كاميابى بزرگ.
«سهل بن سعد ساعدى» مىگويد: هرگز نشد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) يكبار بر اين منبر بنشيند و آيه «يا ايّها الذين آمنوا اتقوا اللّه…. را تلاوت نفرمايد.»(7) همان گونه كه ذكر شد از آنجا كه سخنان حكيمانه امام امت برگرفته از قرآن و عترت بود موجب ماندگارى و اثر بخش گرديد خود آن بزرگوار در ابتداء وصيتنامه تاريخى خود ابتدا سخن از وديعه الهى سخن به ميان آورده و امت انقلابى ايران را به پيوند محكم و دائمى و تمسّك به قرآن و عترت توصيه كردهاند و آنرا از افتخارات مسلمانان شمردند: «ما مفتخريم و ملت عزيز سرتا پا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است كه پيرو مذهبى است كه مىخواهد حقايق قرآنى كه سراسر آن از وحدت بين مسلمين بلكه بشريت دم مىزند.از مقبرهها و گورستانها نجات داده و به عنوان بزرگترين نسخه نجات دهنده بشر از جميع قيود كه بر پاى و دست و قلب او پيچيده است و او را به سوى فنا ونيستى و بردگى و بندگى طاغوتيان مىكشاند، نجات دهد. ما مفتخريم كه پيرو مذهبى هستيم كه رسولخدا(ص) مؤسس آن به امر خداوند تعالى بوده و اميرالمؤمنين على بن ابى طالب اين بنده رها شده از تمام قيود، مأمور رها كردن بشر از تمام اغلال و بردگىهاست.»(8) امام راحل همان گونه كه قرآن كريم را مايه نجات مسلمانان مىدانند خودشان با تمسّك به قرآن كريم حركت پيامبر گونه خود را از سال 1342 آغاز كرده و به يارى خداوند در سال 1357 به سرانجام رساندند و در اين حركت مهم منتظر همراهى و يا تشويق ديگران نماندند كه اين حركت نيز برگرفته از قرآن كريم بود آنجا كه مىفرمايد: «قل انّما اعظم بواحدةٍ ان تقوموا للّه مثنى و فرادى ثم تتفكّروا ما بصاحبكم من جنّةٍ ان هو الّا نذير لكم بين يدى عذابٍ شديدٍ»(9) اى رسول ما، بگو به امت كه من به يك سخن شما را پند مىدهم (كه اگر بشنويد البته هدايت يابيد) و آن سخن اين است كه شما خالص براى خدا دو نفر دو نفر باهم يا هر يك تنها در امر دينتان قيام كنيد و درباره من عقل و فكرت به كار بنديد تا به خوبى دريابيد كه صاحب شما امت رسول خدا را جنون نيست (و صاحب عقل كامل است و اين نسبت از جهل و غرض است) او رسول خداست و از عذاب سخت روز قيامت كه شما را در پيش است مىترساند.» هر آنچه امام امت در طول عمر با بركتشان انجام دادند همه طبق دستورات قرآنى و براى خدا بود. و همين سبب ماندگار نام، ياد و انديشههاى ناب ايشان
گرديد و اگر ايشان قدرتهاى استعمارى غرب و شرق را خوار و حقير كردند و به آمريكا لقب شيطان دادند، آن نيز از قدرت كلام الهى بود. كه مىفرمايد: «ولاتهنوا ولاتحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين»(10) شما مسلمانان نه هرگز در كار دين سستى كنيد و نه از فوت غنيمت و متاع دنيا اندوهناك باشيد زيرا شما فاتح فيروزمندترين مردم و بلند مرتبهترين ملل دنيا هستيد اگر در ايمان ثابت و استوار باشيد.» امام خمينى(ره) ثابت كردند كه اگر طبق دستور قرآن عمل شود پيروزى قطعى است. جاى تأسف است كه عدّهاى به هر دليل نمىخواهند حقيقت را بپذيرند. به ويژه در عصر حاضر كه فلسفه بسيارى از آيات و روايات براى مردم روشن گرديده است چگونه عدّهاى با غرض ورزى يا از روى جهالت (مدرن) مىخواهند شواهد شفاف و مستدل قرآنى را ناديده بگيرند. و در صدد اشكال تراشى و اظهار سخنان بى پايه و بى منطق گردند؟
آيا مىتوان به اينگونه افراد نام انسان دانشمند، فهيم، فرهيخته، متمدن نهاد؟!
اين گروه به اصطلاح روشنفكر چگونه ادعاى روشنفكرى و… دارند در حاليكه فكرشان بقدرى تاريك و بى فروغ است كه حتى فرداى خود را نمىتوانند مشاهده كنند و با سوء استفاده از رأفت اسلامى و آزادى قلم و بيان به دشمنى با هم وطنان خود برمىخيزند و جاده صاف كن اجانب مىگردند. و بهسان يهوديان و كفار صدر اسلام در صدد ضربه زدن به اسلام عالم گير هستند حال آنكه اسلام عزيز با تمام قدرت و عظمت در حال در نورديدن مرزهاى جغرافى و عقيدتى و پيش تازى به سوى افقهاى دور دست مىباشد و مسلمان شدن گروه كثيرى در كشورهاى غربى شاهد اين ادعاست. امام امت اين گروه را اينگونه مورد خطاب قرار دادهاند: «گاهى ناشيانه و با صراحت به اينكه احكام اسلام كه هزار و چهارصد سال قبل وضع شده است نمىتواند در عصر حاضر كشورها را اداره كند يا آنكه اسلام يك دين ارتجاعى است و با هر نوآورى و مظاهر تمدن مخالف است…»(11) (را عنوان كرده و به اسلام مىتازند) اين گونه افراد چشمان بصيرتشان به روى حقايق بسته شده و اگر نه خورشيد نورانى و طلوع فجر را جز كوردلان همگان مشاهده مىنمايند و از حرارت و نورانيت آن بهرهمند مىگردند. اينكه ملت مسلمان ايران در سايه پيروى از دستورات الهى در برابر طاغوت مسلح به انواع سلاحها و پشتيانى ابرقدرتها، توانستند حاكميت دين را در ايران مستقر نمايند. كار صاحبان بصيرت بود. امام امت در فرازى از وصيتنامهشان چنين مىفرمايند: «اگر نبود دست تواناى خداوند (واعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لا تفرّقوا…)(12) همگى به رشته دين خدا چنگ زده و به راههاى متفرق نرويد… (كه مردم به ريسمان الهى چنگ زدند تا توانستند متحد و منسجم بر عليه طاغوت قيام كنند) امكان نداشت يك جمعيت سى و شش ميليون با آن تبليغات ضد اسلامى و ضد روحانى خصوص در اين صد سال اخير و با آن تفرقه افكنىهاى بى حساب قلم داران و… همه و همه براى كشيدن نسل جوان فعال به فساد و بى تفاوتى بدست شاه فاسد و پدر بى فرهنگش(بود ملت بتوانند بر آنها پيروز گردند) بنابراين شك نبايد كرد كه انقلاب اسلامى ايران از همه انقلابها جداست… .»
اسلام و حكومت اسلامى پديده الهى است كه با بكار بستن آن سعادت فرزندان خود را در دنيا و آخرت به بالاترين وجه تأمين مىكند و قدرت آن را دارد كه قلم سرخ بر ستمگرىها و چپاولگريها و فساد و تجاوزها بكشد و انسانها را به كمال مطلوب خود برساند.»(13) طبق آينده نگرى امام راحل زمزمههايى كه امروز در حال نواخته شدن است و قلمهاى ناتوان از قبول حقيقت و چهرههاى عنود خجالت زده كه دست به دست هم داده و در صدد تضعيف قرآن و عترت برآمدهاند، كارى از پيش نخواهند برد. چرا كه خداوند پشتوانه اين ملت و اين انقلاب اسلامى است و قرآن كريم مويّد آن: «كنتم خير امّةٍ اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر…»(14) شما مسلمانان، نيكوترين امتى هستيد كه بر آن قيام كردند كه (براى اصلاح بشر) مردم را به نيكوكارى وادار كنند و از بدكارى باز دارند و ايمان بخدا آورند….
«لن يضّروكم الّا اذى و ان يقاتلوكم الادبار ثمّ لاينصرون»(15) هرگز (جهودان دشمنان اسلام) آسيب و زيان سخت به شما نتوانند رسانيد مگر آنكه از نكوهش و ياوه سرايى شما را اندكى بيازارند و اگر به كارزار شما آيند، از جنگ خواهند گريخت و از اين پس هيچ وقت منصور نخواهند بود.
عترت در انديشه امام امت
يكى ديگر از افتخارات و پشوانههاى انقلاب اسلامى از ديدگاه امام امت و باورهاى مردم ايمان به وجود مقدس ائمه اطهار عليهم السلام مىباشد. در اين راستا مىفرمايند: «ما مفتخريم كه باقرالعلوم بالاترين شخصيت تاريخ است. و كسى جز خداى متعال و رسول(ص) و ائمه معصومين(ع) مقام او را درك نكرده و نتواند درك كرد، از ماست و ما مفتخريم كه مذهب ما جعفرى است كه فقه ما كه دريايى بى پايان است يكى از آثار اوست. ما مفتخريم كه ائمه معصومين ما صلوت اللّه و سلامه عليهم در راه تعالى دين اسلام و در راه پياده كردن قرآن كريم كه تشكيل حكومت عدل يكى از ابعاد آن است، در حبس و تبعيد بسر برده و عاقبت در راه براندازى حكومتهاى جائرانه و طاغوتيان زمان خود شهيد شدند و ما مفتخريم كه مىخواهيم مقاصد قرآن و سنت را پياده كنيم. و اقشار مختلفه ملت ما در اين راه بزرگ سرنوشت ساز، سر از پا نشناخته جان، مال و عزيزان خود را نثار راه خدا مىكنند.»(16) در عصرى كه پيشرفت علم و تمدن بطور چشمگير خود را مديون اديان الهى و به ويژه دين مبين اسلام مىداند «جابربن حيان» را پدر علم شيمى مىخواند كه وى يكى از شاگردان با لياقت مكتب «جعفر بن محمد» عليه السلام است. گروهى گمنام با جدا كردن راه خود از مكتب جعفرى به كوته فكرى خود صحه گذارده و خود را رسوا كردهاند. «نيكسون» رئيس جمهور اسبق آمريكا معتقد است: اروپا پاى خود را بر دوش اسلام گذاشته و خود را بالا كشيده است. امام بزرگوار در توصيه ماندگار خودشان خطاب به افراد بهانه جو…فرمودند: «اين جانب به جوانان چه دختران و چه پسرانى كه مورد بهره بردارى منافقان و منحرفان فرصت طلب و سودجو واقع شدهاند، وصيت مىنمايم كه بى طرفانه و با فكر آزاد به قضاوت بنشينند و به تبليغات آنانكه مىخواهند جمهورى اسلامى ساقط شود و كيفيت عمل آنان و رفتارشان با تودههاى محروم و گروهها و دولتىها كه از آنان پشتيبانى كرده و مىكنند، و اخلاق و رفتارشان در بين خود و هوادارانشان و تغيير موضع هايشان در پيش آمدهاى مختلف را با دقت و بدون هواى نفس بررسى كنيد، و مطالعه كنيد، حالات آنانكه در جمهورى اسلامى بدست منافقان و… منحرفان شهيد شدند ارزيابى كنيد بين آنان و دشمنانشان، نوارهاى اين شهيدان تا حدى در دست، و نوارهاى مخالفان (هم) شايد در دست شما باشد ببينيد كدام دسته طرفدار محرومان و مظلومان جامعه هستند.»(17)
ايشان در فراز ديگر وصيتنامه با صراحت به جوانان مىفرمايند: «به مجرد آنكه فرد يا افرادى را ديدند كه با گفتار و رفتار خود درصدد است بذر نفاق بين آنان افكند او را ارشاد و نصيحت كنند و اگر تأثير نكرد از او روگردان شوند و او رابه انزوا بكشانند و نگذارند توطئه ريشه دواند كه سرچشمه را به آسانى مىتوان گرفت و مخصوصاً در اساتيد كسى پيدا شد كه مىخواهد انحراف ايجاد كند او را ارشاد و اگر نشد از خود و كلاس خود طرد كنند.»
لازم بذكر است افرادى كه به مقام الهى ائمه طاهرين (ع) جسارت مىكنند به جاى اطاعت چشم و گوش بسته از ديگران، قدرى پيرامون گفتهها و خواستههايشان تأمّل نموده و پاى مباحث و مناظرههاى علمى مستدل كارشناسان بنشينند. در اين صورت اگر اهل عناد نباشند حتماً در افكار و رفتار خود تجديد نظر خواهند كرد.
اينگونه افراد اگر اهل علم و آگاهى بوده باشند مىبايست از تاريخ هم آگاهى لازم را داشته باشند كه در اين صورت خواهند ديد مخالفان اديان و ائمه معصومين در گذشته افراد بسيار قدرتمندتر از آنها بوده اما نتوانستهاند كارى از پيش ببرند و خود به دست تاريخ به فراموشى سپرده شدهاند. اما انوار الهى همچنان در حال درخشش و گسترش است.
امروز چهره الهى و نورانى ائمه طاهرين از مرزهاى اسلامى فراتر رفته و در ميان ملل و اقوام مختلف جايگاه خود را به نمايش گذاردهاند و نمونه بارزش رهبر هند «گاندى» است كه به ملت خود توصيه كرده است كه در زندگى خودشان از على (ع) غافل نباشند و آزادگى امام حسين(ع) را سرلوحه راه خود قرار بدهند. به بركت اسلام و قرآن و رهبرى ولايت مدارش، كشور ايران در عرصه بين الملل يكى از وزنههاى سياست گذارى و الگو دهى است بنابراين كسانى كه با نظام جمهورى اسلامى مخالفت مىنمايند فرصت سوزى كرده و بر عليه خود دست به كار شدهاند.
امام راحل و دغدغه امنيت اجتماعى
از ديگر آرزوها و دغدغههاى امام راحل آسايش و امنيت اجتماعى ملت مسلمان به ويژه مردم مسلمان ايران مىباشد. و اين آرزو در سايه اجراى فريضه مهم امر به معروف و نهى از منكر برآورده شدنى است. ايشان به دستور قرآن كريم به تنهايى امر به معروف را آغاز كرده و از سال 1342 در پى تحقق آن رنجها و مصائب را بر خود هموار كردند. در اين راستا از تنهايى خود و قدرت طاغوت نهراسيدند و به يارى خداوند بزرگ با حمايت ملت مسلمان سرانجام ثمره شيرين تلاش خود را چشيدند بنابراين براى زمان بعد از حيات خودشان نيز به مردم مسلمان توصيه كردند كه براى احقاق حق و عدالت بكوشند: «و اما حكومت حق براى نفع مستضعفان و جلوگيرى از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعى همان است كه سليمان بن داود و پيامبر عظيم الشأن و اوصياء بزرگوارش براى آن كوشش مىكردند. از بزرگترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادات است.»
با توجه به هشيارى و دقت نظر امام عزيز در مورد اجراى فريضه امر به معروف و نهى از منكر كه به طور طبيعى باب ميل عدّهاى نخواهد بود بنابراين با توسّل به بهانههاى گوناگون از جمله مطرح كردن نظريههاى روان شناسان غرب و شرق به قصد سنگ اندازى مانع بر سر راه اجراى امر به معروف و نهى از منكر قرار خواهند داد. لذا امام عزيز پيشاپيش فرمودهاند: «تقاضا اين است كه قبل از آشنايى به مسائل با اشكال تراشى و انتقاد كوبنده و فحاشى برنخيزيد…شما اشكال تراشان بفكر بنشينيد كه آيا بهتر نيست به جاى سركوب به اصلاح و كمك بكوشيد… اين جانب هيچ گاه نگفته و نمىگويم كه امروز در اين جمهورى به اسلام بزرگ با همه ابعادش عمل مىشود و اشخاص از روى جهالت و عقده و بى انضباطى بر خلاف مقررات اسلام، عمل نمىكند لكن عرض مىكنم كه قوه مقننه و قضائيه و اجرائيه (پليس متعهد حافظ امنيت) با زحمات جان فرسا كوشش در اسلامى كردن اين كشور مىكنند و ملت دهها ميليونى نيز طرفدار و مددكار آنان هستند و اگر اين اقليت اشكال تراش و كارشكن به كمك بشتابند تحقق اين آمال آسانتر و سريعتر خواهد بود و اگر خداى نخواسته اينان به خود نيايند، چون توده ميليونى بيدار شده و متوجه به مسائل است. آمال انسانى اسلامى بخواست خداوند متعال جامه عمل بطور چشم گير خواهد پوشيد و كجروان و اشكال تراشان در مقابل اين سيل خروشان نخواهند توانست مقاومت كنند. از آنجا كه تاريخ استعمار نشان داده است تا كنون هيچگاه دول زور مدار خواهان سعادت و آرامش ملتها نبودهاند و گامى در جهت گشودن گره از مشكلات ملتها برنيامده و به آنها رحم نكردهاند و حتى با دوستان خود باخته خود نيز صادق نبودهاند و هرگاه براى عدّهاى از مخالفان رژيمها كارى انجام دادهاند به يقين در جهت منافع امپرياليستى خود بوده است به همين جهت امام امت همواره مردم به ويژه جوانان را از خوش خدمتىهاى اجانب برحذر مىداشتند و اين هشدار را در قالب وصيتنامه براى مردم به يادگار گذاشتهاند: «از جوانان، دختران و پسران مىخواهم كه استقلال و آزادى و ارزشهاى انسانى را ولو با تحمّل زحمت و رنج، فداى تجملات و عشرتها و بى بند و باريها و حضور در مراكز فحشاء كه از طرف غرب و عمال بى وطن به شما عرضه مىشود، نكنند. كه آنان آنچه تجربه نشان داده جز تباهى شما و اغفالتان از سرنوشت كشورتان و چاپيدن ذخاير شما و به بند استعمار و ننگ وابستگى كشيدنتان و مصرفى نمودن ملت و كشورتان به چيز ديگر فكر نمىكنند و مىخواهند با اين وسايل (اسباب و ابزارهاى تجملى و سرگرم كننده) و امثال آنها شما را عقب مانده و به اصطلاح آنان نيمه وحشى نگهدارند. از توطئههاى بزرگ آنان چنانچه اشاره شد و كراراً تذكر دادهام بدست گرفتن مراكز تعليم و تربيت خصوصاً دانشگاه هاست كه مقدرات كشورها در دست محصولات آنهاست.»(18) در سالهاى اخير شاهد نمايش فيلم و نوشتههاى توهينآميز به مقدسات در اين مراكز علمى هستيم و سازمان دهنده گان آنها به ظاهر افراد دانشجو و به نوعى روشنفكر هستند. بنابر فرموده امام راحل روش آنان (دشمنان اسلام و ايران) با روحانيون و مدارس علوم اسلامى فرق دارد..اما در دانشگاه نقشه آن است كه جوانان را از فرهنگ و ادب و ارزشهاى خود منحرف كنند و به سوى شرق يا غرب بكشانند و دولتمردان را از بين اينان انتخاب و بر سرنوشت كشورها حكومت دهند تا به دست آنها هرچه مىخواهند انجام دهند.»
اين پيش گويى رهبر كبير انقلاب در سالهاى اخير به صورت كم رنگ خود را نمايان ساخت و موجب تنشهاى روانى در سطح جامعه گرديد و روند اصلاح و امنيت را به ميدان مسابقه سياسى، فرهنگى و…تبديل نمود و چنان به مخالفان و خودباختگان جرأت بخشيد كه از اظهار نظرهاى خائنانه ابا نكردند تا آنجا پيش رفتند كه تحت عنوان كارشناس بر خلاف نظر اسلام از نظريههاى «پوپرى» حمايت كردند و با ايراد سنخنرانيها و نوشتهها جامعه را به سوى چالش و بحران فرهنگى پيش بردند. در حاليكه در سايه نظام جمهورى اسلامى ادامه تحصيل و اشتغال داشتند سنگ بيگانگان را به سينه زدند. در پايان با يك فراز ديگر از سخنان حكيمانه امام بزرگوار به روان پاكشان درود مىفرستيم: «نصيحت من مشفقانه به شما نوجوانان و جوانان داخل و خارج آن است كه از اشتباه بر گرديد و با محرومين جامعه كه با جان و دل به جمهورى اسلامى خدمت مىكنند متحد شويد و براى ايران مستقل و آزاد فعاليت نمائيد تا كشورتان و ملت از شر مخالفين نجات پيدا كند و همه با هم به زندگى شرافتمندانه ادامه دهيد تا چه وقت و براى چه گوش به فرمان اشخاص هستيد كه جز به نفع شخص خود فكر نمىكنند و در آغوش و پناه ابرقدرتها با ملت خود در ستيز هستند و شما را فداى مقاصد شوم و قدرتطلبى خويش مىنمايند؟و…مىدانيد كه شما قدرتى در مقابل سيل خروشان ملت نداريد و كارهايتان جز به ضرر خودتان و تباهى عمرتان نتيجهاى ندارد. من تكليف خود را كه هدايت است ادا كردم و اميد است به اين نصيحت كه پس از مرگ من به شما مىرسد و شائبه قدرتطلبى در آن نيست گوش فرا دهيد و خود را از عذاب اليم الهى نجات دهيد.»(19)
«پس علاج واقعه را قبل از وقوع بايد كرد و الّا كار از دست همه خارج خواهد شد و اين حقيقتى است كه بعد از مشروطه لمس نمودهايد.»(20)
پىنوشتها: –
1. ابوالحسن شيرازى، حبيب اللّه، انقلاب اسلامى و ريشههاى آن.
2. مجموعه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، (1/3/1369)
3. مجموعه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 4، ص 251، دهم خرداد 1369.
4. مركز جهانى علوم اسلامى، معاونت فرهنگى تربيتى (خواهران) وصف خورشيد، ص 35 (از مقاله نگارنده) پدر مهربان و سخنان گهربار.
5. نامه جامعه سال اول شماره 9 خرداد 1384 ماه نامه فرهنگى اجتماعى (جامعه الزهرا) ص 66.
6. سوره احزاب، آيه 71 – 70.
7. جلال الدين فارسى، فلسفه انقلاب اسلامى، ص 310.
8. وصيتنامه، سابق، 75.
9. سوره سبا، آيه 46.
10. سوره آل عمران، آيه 138.
11. ريشههاى انقلاب سابق.
12. سوره آل عمران، آيه 103.
13. وصيتنامه، ريشههاى انقلاب سابق.
14. سوره آل عمران، آيه 110.
15. همان، آيه 111.
16. وصيتنامه سابق.
17. همان.
18. همان.
19. همان.
20. همان.
اسراف و تبذير
اسراف و تبذير
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
آفت اقتصاد و معيشت
جهان هستى برپايه عدل استوار است، آسمانها و زمين را ميزان و ترازى است كه اگر نظم و قاعده آن برهم خورد نظام هستى در هم خواهد ريخت. قرآن كريم با اشاره به اين مطلب مىفرمايد: «والسماء رفعها و وضع الميزان» خداوند آسمان را برافراشت و ميزان نهاد.
تفسير اين آيه كريمه كه اشاره به يك راز بزرگ كيهانى دارد موضوع اصلى اين مقال نيست. در برخى روايات آمده است: «بالعدل قامت السماوات و الارض» آسمان و زمين بر پايه عدل استوار است. بدين ترتيب عدل و ميزان نه فقط در حيات فردى و اجتماعى انسان مطرح است بلكه در گستره خلقت از ذره تا كهكشان جارى، ملكولها و اتمها نيز از اين قاعده مستثنى نيستند اگر ملكولها و اتمها نظم خود را از دست بدهند موجود وابسته به آنها نيز سامانه خود را از دست مىدهد و ماهيت آن موجود تغيير مىكند. به انسان و حيات فردى و اجتماعى او مىنگريم. انسان نيز مشمول همين قانون است و بلكه نظم و قانون در وجود او ابعاد پيچيدهترى دارد. هم از بُعد فيزيكى و مادى و هم از بعد معنوى و روانى. همانگونه كه جسم انسان در سايه قاعده قانون و نظم و عدل ادامه حيات مىدهد اگر هر يك از ارگانيزم بدن مثل گردش خون، ضربان قلب و ساير عوامل حياتى دستخوش بى نظمى يا به عبارت ديگر بى عدالتى شود بدن از حال عادى خارج شده و دچار فشار خون يا افت فشار مىگردد كه هر كدام از اينها نوعى نابسامانى در بدن است و اگر از حد و مرز بگذرد موجب مرگ خواهد بود. در بعد روحى و معنوى نيز مطلب به همين قرار است اگر مغز آدمى دستخوش بى نظمى شود و تعادل آن مختل گردد به كج فهمى و جنون و نابسامانى روانى مىانجامد كه اين همان خروج از عدل است. اوصاف و افعال و غرائز و فعل و انفعالات ديگر درونى انسان نيز مشمول همين قاعده است. لذا علماى اخلاق عدل را به عنوان يك عامل تنظيم كننده و حاكم بر تفكر و تعقل و شهوت و غضب دانسته و اصول چهارگانه اخلاق، حكمت، عفت، شجاعت، عدالت از اينجا نشأت مىگيرد كه شرح هر يك از اينها را بايد در كتب اخلاق مخصوص فلسفه اخلاق جستجو كرد.
آنچه در اين مقال موضوع سخن است عدل در معيشت و حاكميت نظم است كه از آن به اقتصاد تعبير مىشود. جالب اين است كه اقتصاد از ماده قصد است و قصد يعنى ميانه روى و پرهيز از افراط و تفريط. از اين رو در منابع اسلامى قصد و اقتصاد به معنى مديريت صحيح معيشت يعنى درست بدست آوردن و درست خرج كردن آمده است و به معنى فراگيرتر ميانه روى در همه امور كه همان راه عدل و اعتدال كه سيره برگزيدگان خدا است. امير مؤمنان(ع) در وصف پيامبر اكرم مىفرمايد: «سيرته القصد و سنّته الرشد»(نهج البلاغه، خطبه 94) سيره پيغمبر ميانه روى بود و سنّت او هدايتگرى و نيز در وصف آنحضرت مىفرمايد: «و هدى الى الرشد و امر بالقصد»(همان، خطبه 195) به سوى كمال هدايت كرد و به ميانه روى و اعتدال فرمان داد. در مقابل آن راه گمراهان را روى برگردانى از عدل و راه ميانه و صراط مستقيم دانسته و در نامهاى به معاويه مىنويسد: «و عدلت بهم عن القصد»(نامه 32) و مردم را از راه راست منحرف كرده و به گمراهى كشاندى.
موارد متعددى از اين قبيل در سخن امام على و ديگر ائمّه زياد است بطور خلاصه واژه قصد و اقتصاد با مفهوم كلىّ همان ميانه روى كه در همه امور توصيه شده. در باب معيشت و مال و خرج و دخل نيز اقتصاد واژهاى است كه در روايات به كار آمده از جمله على عليه السلام مىفرمايد: «ما عال من اقتصد»(كلمات قصار، 140) كسى كه اعتدال و ميانهروى پيشه كند تهيدست و نيازمند نخواهد شد.
در روايت از عدل در معيشت به تعبير «تقدير المعيشة» تعبير شده كه به معناى اندازهگيرى و حفظ حدود يعنى اعتدال در خرج و دخل است كه يكى از اصول اوليّه در تنظيم زندگى است. اگر انسانها به قدر درآمد خود خرج كنند چه در زندگى فردى يا خانوادگى يا اجتماعى، وضع دولت و بيت المال دستخوش بى نظمى و نابسامانى نخواهد شد. بخش عمده مشكل معيشت بد خرج كردن است و گرنه خداوند براى معيشت انسان همه چيز در زمين قرار داده و از آسمان نيز فرو مىفرستد كه اگر به درستى استخراج و استحصال شود و بدرستى توزيع گردد و بنحواحسن مديريت شود از فقر و بيچارگى در جهان اثرى نخواهد ماند .
مشكل بشر همواره اين بوده كه عدّهاى زياده طلب به ناحق روزى انسانها را به تاراج برده و با حرص و ولع به جانب خود كشيدهاند و فقر و رنج و بيمارى را بر ديگران تحميل كردهاند.
اميرالمؤمنين(ع) كه خود تراز عدل و داد است اين مطلب را به صراحت بيان نموده است. «ان اللّه سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء فما جاع فقير الابما متع به غنى و اللّه تعالى سائلهم عن ذالك»(همان، قصار 328).
خداوند سبحان در ثروت اغنياء روزى فقيران را قرار داده است پس فقيرى گرسنه نمىماند مگر اينكه توانگرى روزى او را برده است و خداوند متعال از آنها بازخواست آن را خواهد كرد. عدالت اجتماعى اينست كه همه انسانها از ثروت اين دنيا برخوردار شوند، از زمين و آب كه سرچشمه همه خيرات است تا انفال و منابع ارضى و محصولات آن كه اگر حق هر كس داده شود و زياده طلبان در پى تضييع حق ديگران نباشند و مالداران سهم مقرر و مشروع نيازمندان را بدهند، واژه فقر از قاموس زندگى بشر برچيده خواهد شد. و در همين راستا و به منظور درك مشكل نيازمندان، خداوند حاكمان را موظف نموده از ولخرجى و زياده روى و تجمل و رفاه بپرهيزند تا همه مشكل طبقات ضعيف جامعه را درك كنند و هم جامعه فقير با ديدن ساده زيستى حاكمان دستخوش رنج و حسرت وبى اعتبارى نگردند.
اميرالمؤمنين(ع) كه شيوه حكومتش براى همه حاكمان مسلمان سند و سرمشق است در اينباره مىفرمايد: «ان اللّه فرض على ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيّغ بالفقير فقره.» (همان قصار 209) خداوند بر رهبران عدالت واجب نموده كه خود را با ضعفاى مردم همسان سازند براى آنكه فقر و تهى دستى بر فقيران دشوار نيايد و سر به عصيان برندارند. اين را اميرالمؤمنين(ع) در پاسخ به كسى گفت كه زندگى ساده و فقيرانه از آن حضرت را ديد و آن را ملاك قرار داد كه من نيز مىخواهم چنين باشم و حضرت يادآور شدند كه اين براى همگان ميسور و حتى لازم نيست و همينكه ديگران از اسراف كارى و حرامخورى بپرهيزند مىتوانند از رفاه در معيشت برخوردار باشند. پيام سخن امام اين است كه زمامداران اسلام مانند طبقات پائين جامعه بايد زندگى كنند، مشكل آنها را درك كنند و براى نيازمندان عقده آفرين نباشند. بارى سخن از اين مقوله را به فرصتى ديگر محول مىكنيم و بالأخره آنچه در اين مقال مد نظر است. بحث از رعايت اعتدال و پرهيز از اسراف و تبذير يا تقطير است. تقطير يعنى كم خرج كردن كه بخل و خساست است، اسراف و تبذير يعنى هدر دادن مال چه مال شخصى و چه اموال عمومى كه هر دو مذموم است با اين تفاوت كه اموال عمومى دولتى مظلمه و پاسخگويى دارد و تبعات آن سنگينتر از هدر دادن مال شخص است. هر چند اسراف همه جا ناپسند است و قرآن كريم از آن نهى فرموده: «كلوا واشربوا و لاتسرفوا» و تبذير و هدر دادن مال را عمل شيطانى دانسته است: «انّ المبذرين كانوا اخوان الشياطين»(سوره اسرا، آيه 26).
ايران اسرافكارترين
مىتوان گفت: اسراف زياده روى در خوردن و آشاميدن و مصارف ديگر زندگى است. و تبذير هدر دادن مال و بى مورد خرج كردن كه ايندو در اموال شخصى و عمومى مصداق دارد.تبذير در اموال شخصى مانند دور ريختن مال با مصارف نامناسب مانند سيگار و مشابه آن و دور ريختن نان و هدر دادن آب، مواد سوختى چون بنزين و… كه متأسفانه امروز بصورت يك فرهنگ درآمده است. در اموال دولتى چون هدر دادن بيت المال و بيهوده خرج كردن سرمايههاى ملى از بودجه دولتى رائج شده است.
ايران اسرافكارترين كشورها
گفته مىشود ايران اسرافكارترين كشورهاى دنيا و يا يكى از اسرافكارترين آنهاست.
مثلاً: در مصرف آب و هدر دادن آن تا آنجا كه آب آشاميدنى كه براى وزارت نيرو به قيمت گزاف فراهم مىشود به ارزانترين وجه هدر داده مىشود در كار بنائى و ساخت و ساز تا شستشوى اتومبيل و حيات منزل و پياده روهاى خيابانها كه جا دارد براى موارد پر مصرف قيمت آب به صورت پلكانى بيش از اين افزايش يابد.
در مصرف برق كه معمولاً در خانهها و ادارات و خيابانها يله و رها است و برخى مغازههاى لوستر فروشى صدها لامپ روشن مىگذارند با اين حال ما از كمبود برق و وارد كردن آن از خارج صحبت مىكنيم و زيان دهى وزارت نيرو، كه بايد تمهيدى انديشيده شود مصرف برق مهار شود و نرخ آن براى موارد پرمصرف به صورت پلكانى افزايش يابد و ادارات نيز به طور جد پيگير مصرف معقول برق در ساختمانهاى دولتى باشند و مديران مسؤول نظارت كنند و از لامپهاى كم مصرف استفاده كنند متأسفانه در مصارف ادارى ما هيچگاه دغدغه مصرف وجود نداشته! اينجانب در كشور چين ديدم ادارات از كمترين مصرف و استفاده از لامپ استفاده مىكنند و ايام نوروز كه هوا هنوز سرد بود شوفاژ ادارات و مؤسسات دولتى را خاموش كردهاند، آن وقت در كشورما شوفاژها كار مىكنند و پنجره باز گذاشته مىشود! در يك گزارش آمده كه مصرف برق در كشور ما سه برابر استاندارد جهانى است.
در مصرف نان و مواد غذائى گران قيمت در رستورانها و هتلها و ميهمانيها و خانهها آنقدر اسراف و تبذير ديده مىشود و نعمت خداوند دور ريخته مىشود كه مايه تعجب است. نان به قيمت تقريباً رايگان داده مىشود و صدها ميلياردها در هر سال نان خشك و كپك زده دور ريز و به گاودارىها سرازير مىگردد. كه جا دارد قيمت نان تعديل شود به گونهاى كه مردم قدر نان را بدانند و از اسراف و تبذير خوددارى كنند.
در موارد ديگر مانند تلفن ثابت و سيّار نيز وضع به همين گونه است گفته مىشود ايرانيان پانزده برابر فرانسوىها از تلفن همراه استفاده مىكنند هر كودكى يك تلفن همراه در خيابان بدست دارد و به حرف زدن مشغول است و هزينه پرداخت پول آن پدر خانواده را به عصبانيت كشانده است… و چنين است تلفن منزلها و صحبتهاى دور و دراز بعضى افراد و فرزندان خانواده كه داستان شنيدنى دارد.
جاى آن دارد كه رسانهها آموزش دهند و فرهنگ سازى كنند و مردم يك قدرى به خود آيند و از مصرف بىرويه پرهيز كنند آنگاه بر سر وجه پرداختى در خانهها جنگ و نزاع به راه نيفتد و از كمبودها سخن گفته نشود… و چنين است مصرف بنزين كه از خارج به قيمت 580 تومان وارد مىشود و به قيمت ارزان داده مىشود و مشكل مهم ترافيك .
از اين موارد كه بگذريم به مصرف سيگار مىرسيم كه با همه تبليغات و مرگ و ميرهاى ناشى از سرطان سينه و غيره ناشى از سيگار اين ماده سمّى همچنان در رگها و ريههاى انسانها بويژه جوانان و بعضاً زنان جريان دارد و اينها حتى به خود رحم نمىكنند و از دود و دخان فاصله بگيرند! گزارشها نشان مىدهد كه هر روز بيش از سه ميليارد تومان پول را اينان بابت دود سيگار هوا مىكنند، اين رقم سالانه به ارقام نجومى مىرسد از سيگارهاى داخلى و خارجى و بيشتر آمريكايى كه از كشور خود به خارج صادر مىكنند و براى جهان سومىها مىفروشند و ما ورود آن را مجاز كردهايم، آنگاه روى پاكت سيگار مىنويسيم، سرطان زا است!! اين تناقضات چه توجيهى دارد؟!
به هر حال روى موضوع الگوى مصرف اصلاً كار نشده و از يك طرف از كسر بودجه مشكل كمى حقوق حرف مىزنيم اما براى مصرف، فرهنگ سازى نمىكنيم!! رسانههاى ما به جاى همه چيز همهاش فيلم و سريال داخلى و خارجى پخش مىكنند اما براى مردم از اين رسانه ملى درس زندگى نمىدهند. در اين باره سخن بسيار است كه به مناسبتى ديگر موكول مىكنيم. اين جمله قرآنى را بار ديگر مرور كنيم: «اسرافكاران برادران شيطاناند» و مراقب باشيم ما از ياران شيطان نباشيم و نعمتهاى خدا دادى را ضايع نكنيم و از اسراف و تبذير كه عملى حرام است به حكم شرع و به حكم عقل بپرهيزيم و رسانههاى ما بويژه صدا و سيما به رسالت خود در اين زمينه بينديشند كه اين بخشى از وظيفه آنهاست. خداوند گوش شنوا دهد.
با چه كسى دوستى كنيم
با چه كسى دوستى كنيم
حجة الاسلام سيد جواد حسينى
از منظر قرآن و روايات و همچنين مطالعه ابعاد وجودى انسان در مىيابيم كه وى موجودى اجتماعى است و براى رشد و تكامل به ارتباط با ديگران نياز دارد. انسان به تنهايى نمىتواند، تمام نيازمنديهاى خود را جبران نمايد. او نمىتواند بدون پدر و مادر، هم كلاسها، دوستان و آشنايان، زندگى مطلوب و ايده آلى داشته باشد.
على (ع) مىفرمايد: «الغريب من لم يكن له حبيب؛ غريب (و تنها) كسى است كه دوست (و همدمى) نداشته باشد.»(1)
نتيجه تنهايى، عقب ماندگى و تباهى است. اسلام و قرآن ستايشگر دستهايى است كه گرماى محبت در آنها احساس مىشود و چهره هايى كه به لبخندهاى دوستى آراستهاند. على(ع) فرمود: «اعجز النّاس من عجز عن اكتساب الأخوان و اعجز منه من ضيّع من ظفر به منهم؛ ناتوانترين مردم كسى است كه در دوستيابى ناتوان، و از او ناتوانتر كسى است كه دوستانى را كه بدست آورده (و بر آنها دست يافته) از دست بدهد.»
آن حضرت فرمود: «من لاصديق له لاذخرله؛(2) آن كس كه دوست ندارد، (براى آينده) اندوختهاى ندارد».
در حديث ديگرى مىخوانيم: «اتّخذ الف صديقٍ الفٌ قليل ولاتتّخذ عدواً و الواحد كثيرٌ؛(3) هزار دوست بگير، و هزار كم است، ولى يك دشمن نگير، كه يكى هم زياد است.»
نقش دوستان
تأثير رفيق، چون با انتخاب و علاقه خود انسان صورت مىپذيرد، در ساختار وجودى انسان و در روش و منش او از پدر و مادر و معلم و…بيشتر است. در تأييد اين امر تعبيراتى در منابع دينى ما آمده كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. پيامبر اكرم (ص) فرمود: «المرء على دين خليله و قرينه؛(4) انسان بر دين دوست و رفيق خود است».
2. على (ع) فرمود: «سمّى الرّفيق رفيقاً لانّه يرفقك على صلاح دينك فمن اعانك على صلاح دينك فهو الرّفيق الشّفيق؛(5) رفيق را از اين رو رفيق ناميدند كه با تو در آنچه صلاح دينت در آن است موافقت و همراهى مىكند. آن كس كه تو را در دينت يارى رساند، رفيق شفيق است».
به همين علت يكى از علل موفقيت انسانهاى موفق و هدايت يافته، دوستان خوب و مناسب بوده است همان طور كه انحرافات، اعتيادها، و ناهنجاريهاى اجتماعى، غالباً در اثر رفاقتهاى ناباب و دوستان منحرف تحقق يافته است. به خاطر نقش كليدى دوست در ساختار وجودى انسان است كه فاطمه زهرا (س) براى تربيت كودكان خويش، از كودكى به اين امر توجه نموده و خطاب به كودكش امام حسن(ع) مىفرمايد:
اشبه أباك يا حسن
واخلع عن الحقّ الرّسن
واعبد الهاً ذاالمنن
ولا توال ذا الاحن
اى حسن! مانند پدرت على باش و ريسمان را از گردن حق بردار! خداى احسان كننده را پرستش كن و با افراد دشمن و كينه توز دوستى مكن!.(6)
اين جملات نشان مىدهد كه از كودكى بايد به كودك تلقين شود كه از دوستان نامناسب پرهيز كند آرى:
صحبت صالح تو را صالح كند
صحبت طالح تو را طالح كند
مىرود از سينهها در سينهها
از ره پنهان صلاح وكينهها
نشانه شخصيّت
انسان موجودى است كه مىتواند شخصيت واقعى خود را پشت پردههاى مختلف پنهان كند، لذا گاهى شناخت افراد مشكل خواهد بود. يكى از بهترين معيارهاى واقعى افراد، دوستان و رفقاى اويند، چون انسان به كسانى روى مىآورد كه از نظر باطنى و «شاكله درونى» با آنان همسان باشد:
كبوتر با كبوتر باز با باز
كند هم جنس با هم جنس پرواز
يا به فرموده امير مؤمنان على(ع): «كلّ امرء يميل الى مثله؛(7) هر شخصى به سوى همانند خود تمايل پيدا مىكند.»
در منابع اسلامى سخنان زيبا و نغزى در اين رابطه آمده كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. سلمان محمدى از قول پيامبر اكرم(ص) مىگويد: «لاتحكموا على رجل بشىء حتى تنظروا الى من يصاحب، فانّما يعرف الرّجل باشكاله و اقرانه و ينسب الى اصحابه و اخوانه؛(8) درباره كسى قضاوت نكنيد تا به دوستانش نظر بيفكنيد، چرا كه انسان بوسيله ياران و دوستانش شناخته مىشود و به ياران و برادرانش منسوب مىگردد.»
تو اول بگو با كيان زيستى
پس آنگه بگويم كه تو كيستى
2. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ايّاك و قرين السّوء فانّك به تعرف؛ از همنشينى بد دورى كن، زيرا تو بوسيله او شناخته مىشوى».
3. على(ع) فرمود: «من اشتبه عليكم امره ولم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه فان كانوا اهل دين اللّه فهو على دين اللّه و ان كانوا على غير دين اللّه فلا حظّ له من دين اللّه؛(9) (وضع)هر كسى بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد، به دوستانش نظر كنيد، اگر اهل دين خدا بودند، او (نيز) پيرو آيين خداست و اگر بر آيين خدا نبودند او (نيز) بهرهاى از دين خدا ندارد.»
4. و چه زيبا فرمود على(ع): «كلّ جنسٍ يميل الى مثله؛(10) هر جنسى (و هر كسى) به دنبال مثل خود ميل مىكند.»
ناريان مر ناريان را جاذبند
نوريان مر نوريان را طالبند
5. نيز على(ع) مىفرمايد: «خليل المرء دليل عقله و كلامه برهان فضله؛(11) دوست هر كس نشان (اندازه) خرد اوست و سخنش نشانه فضل (دانش) او.»
6. و فرمود: «الاصدقاء نفسٌ واحدةٌ فى جسوم متفرّقةٍ؛(12) دوستان روح واحدى در جسمهاى پراكندهاند.»
خطرات دوستان ناباب
هيچ عاقلى به ضرر و زيان خود و خانواده خويش قدم بر نمىدارد. حال چرا عدهاى به ظاهر عاقل حاضر مىشوند تن به دوستى رفقاى ناباب بدهند كه به زيان خود و خانواده آنها تمام مىشود. در پاسخ بايد گفت:زمينه دوستى با دوستان ناباب به سبب عواملى بروز خواهد يافت كه برخى از آنها عبارتند از:
1. ناهماهنگى و فقدان محبت و عاطفه در كانون خانواده كه باعث كشانده شدن فرزندان به سوى دوستان ناباب مىشود.
2. محبتهاى كاذبى كه هماهنگ با خواستههاى جوانان باشد. على (ع) فرمود: «قلوب الرّجال و حشية فمن تألّفها اقبلت عليه؛(13) دلهاى مردم هراسان است، هر كس با آنان مأنوس شود به سوى او رو مىآورند.»
3. ناآگاهى والدين و خود جوانان از خطرات دوستان ناباب.
نتيجه رفاقتهاى نامناسب در قرآن
در اين بخش خطرات و زيانهاى دوستى، با رفيقان نامناسب را از ديدگاه قرآن مورد بررسى قرار مىدهيم.
1. حسرت ابدى
«عقبه» و «ابى» با هم رفيق بودند. عقبه به حج مشرف شد و پس از بازگشت با دعوت پيامبر(ص) براى وليمه حج خويش، اسلام اختيار كرد، ولى رفيقش ابى او را ملامت و تحريك نمود تا از اسلام برگردد. او نيز سخن رفيقش را پذيرفت و با اهانت به پيامبر اكرم(ص) از دين اسلام برگشت و «مرتد شد» و سرانجام در جنگ بدر كشته شد.(14)
قرآن از زبان «عقبه» در روز قيامت چنين مىگويد:
«و يوم يعضّ الظالم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرّسول سبيلاً يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلاناً خليلاً* لقد اضلّنى عن الذّكر بعد اذ جاءنى…؛(15) و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دست خويش را به دندان مىگزد و مىگويد: «اى كاش با رسول خدا راهى برگزيده بودم. واى بر من!كاش فلانى را دوست انتخاب نكرده بودم! او مرا از ياد حق گمراه ساخت، پس از آنكه بسويم آمد.»
2. خطرناكترينها
همان طور كه رفيق خوب و متدين در شكلگيرى شخصيت صحيح و منطقى انسان نقش به سزايى دارد، دوست نامناسب نيز در تخريب شخصيت اخلاقى انسان بسيار مؤثّر و خطر ساز است.
اين خطر عظيم را از مقايسه دو سوره «فلق» و «الناس» به خوبى مىتوان يافت. در سوره فلق از چهار خطر بسيار بزرگ و مهلك به پناهگاهى عظيم، يعنى «رب فلق» پناه مىبريم: «بگو پناه مىبرم به پروردگار سپيده صبح، از شرّ تمام آنچه آفريده و از شر هر موجود شر در هنگامى كه شبانه وارد شود، و از شر آنها كه با افسون (و سحر) در گرهها مىدمند (هر تصميمى را سست مىكنند) واز شر حسود هنگامى كه حسد مىورزد».(16)
ولى در سوره «ناس» از خطر رفيق بد و ناباب به پناهگاه بسيار محكمى پناه مىبريم كه در واقع از سه رويه مستحكم برخوردار است.
«بگو پناه مىبرم به 1. پروردگار مردم 2. به مالك و حاكم مردم 3. به معبود مردم، از شر و وسوسه گر پنهان كار كه در درون سينه انسانها وسوسه مىكند، خواه از پريان باشد يا از انسان.»(17)
مقايسه اين دو سوره كه در اولى از چهار خطر عظيم به يك پناهگاه به نام «ربّ فلق» پناه مىبريم و امّا در دومى از بيم خطر يعنى وسوسه گران پنهان كار از آدمى باشد يا جنيان، به يك پناهگاهى بسيار مستحكمكه در واقع از سه لايه و مانع برخوردار است پناه مىبريم نشان مىدهد كه رفيق بد از خطر مار و عقرب و دزدانى كه شبانه مىآيند، و هر خطر ديگرى چون: سحر و حسادت و چشم زخم و… و خلاصه از هر خطرى كه قابل تصور است خطرناكتر، وحشتناكتر و شكنندهتر است.(18)
3.زيبا ديدن زشتيها
«و قيّضنا لهم قرناء فزيّنوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم…؛(19) ما براى آنها (گمراهان) همنشينانى قرار داديم كه (زشتىها را) از پيش رو و پشت سر آنها در نظرشان زيبا جلوه دادند.»
4. دخول در آتش جهنم
از اهل جهنم پرسيده مىشود: چرا وارد دوزخ شديد؟ آنان مىگويند: يكى از علتها اين بود كه: «…و كنّا نخوض مع الخائضين؛(20) و پيوسته با اهل باطل همنشين بوديم.»
تا توانى مىگريز از يار بد
يار بد، بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند
يار بد بر جان و هم ايمان زند
رفاقتهاى نامناسب در روايات
عامل اكثر فسادهاى اجتماعى، مفاسد جنسى، سرقتها و اعتيادها، رفاقتهاى نامناسب و نارواست. به همين علت معصومان ما را سخت از رفاقت با انسانهاى ناشايست بر حذر داشتهاند:
1. پاره آتش
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ايّاك و صاحب السّوء فانّه قطعةٌ من النّار لاينفعك ودّه ولايفى لك بعهده؛(21) از دوست بد دورى كن، زيرا او همانند پاره آتش است(كه ايمان سوز است) دوستى او به تو نفعى نمىرساند و به پيمانش نسبت به تو وفا نمىكند.»
2. همرنگ سازى
على(ع) فرمود: «لاتواخينّ الفاجر فانّه يزيّن لك فعله و يودّ لوأنّك مثله؛حتماً با فاجز، دوستى نكن، زيرا او كار (خلاف) خود را براى تو زيبا جلوه مىدهد و دوست دارد تو همرنگ او باشى.»
با بدان كم نشين كه درمانى
خوىپذير است نفس انسانى
3. محو دين
على(ع) فرمود: خلطة أبناء الدّنيا تشين الدّين و تضعف اليقين؛(22) (دوستى و) رفت و آمد با فرزندان دنيا، دين را معيوب مىسازد و يقين را ناتوان مىكند.»
4. شمشير برهنه
امام جواد(ع) فرمود: «ايّاك و مصاحبة الشّرير، فانّه كالسيف المسلول يحسن منظره و يقبح اثره؛ از همنشينى با انسان شر بپرهيز كه همچون شمشير برهنه است، ظاهرش زيبا و اثرش بسيار زشت است.»
اى فغان از يار ناجنس اى فغان
همنشين نيك جوييد اى مهان
مهر پاكان در ميان جانشان
دل مده الا به مهر دلخوشان
دست زن در ذيل صاحب دولتى
تاز افضالش بيابى رفعتى
رفاقت يك شبه
روزى ابوسعيد ابوالخير از راهى مىگذشت. كناسان مشغول پاك كردن مبرز(مستراح) بودند و نجاسات را با خيك بيرون مىبردند. صوفيان (و شاگردان او) چون به آنجا رسيدند، به شدت از بوى تعفن آن گريختند. شيخ به آنان گفت: اين نجاسات با زبان حال با من سخن چنين مىگويند: «ما آن طعامهاى خوش بوى لذيذيم كه شما زر و سيم بر ما مىفشانديد و جانها از بهر ما نثار مىكرديد و سختىهاى فراوان را در راه بدست آوردن ما تحمل مىكرديد، اما همين كه به يك شب با درون شما صحبت (و رفاقت) داشتيم، به رنگ باطن شما درآمديم!
چرا از ما مىگريزيد و بينى فرا مىگيريد؟ ما رنگ و بوى درون شماييم!
چون شيخ اين سخن را گفت، فرياد از جمع برآمد و بسيار بگريستند!»
علتهاى تأثيرپذيرى
در منابع اسلامى درباره پرهيز از دوستان و همنشينان بد و خطرناك به اعلام خطرهاى كلى بسنده نشده، بلكه در روايات فراوانى به اوصاف و ويژگىهاى ريز آن نيز اشاره شده است. قبل از بيان اين اوصاف پرسش اين سؤال ضرورى است كه چرا همراهى دوستان بد بر زندگى انسان تأثير بدى دارد و به عكس رفاقت با دوستان خوب تأثير خوب و نيك؟
1. روان كاوان مىگويند: افراد، آگاهانه يا ناآگاهانه آنچه را در دوستان و نزديكان خود مىبينند، حكايت مىكنند. افراد شاد ناآگاهانه شادى را به اطرافيان خود تزريق مىكنند، افراد مأيوس دوستان خود را مأيوس و افراد بدبين، همنشينان خود را بدبين بار مىآورند و «افسرده دلى افسرده كند انجمنى را».
2. مشاهده مداوم بدى و زشتى، از قبح آن مىكاهد و كم كم به صورت امرى عادى در مىآيد. بايد دانست كه يكى از عوامل مؤثر در ترك گناه و زشتيها،احساس قبح آن است.
3. تأثير تلقين در انسانها غير قابل انكار است و دوستان بد، همنشينان خود را معمولاً زير بمباران تلقينات مىگيرند. همين امر سبب مىشود كه گاه بدترين اعمال در نظر آنان زيبا جلوه كند و حس تشخيص را به كلى دگرگون سازد.
4. معاشرت با بدان، حس بدبينى را در انسان، تشديد مىكند و سبب مىشود كه انسان نسبت به همه كس بدبين باشد و اين بدبينى يكى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد است.(23)
با بدان كم نشين كه صحبت بد
گرچه پاكى تو را پليد كند
آفتاب ار چه روشن است آن را
پاره ابر ناپديد كند
اوصاف دوستان ناشايست
1. مجرمان
قرآن كريم از زبان اهل آتش و خطاكاران در روز قيامت چنين نقل سخن مىكند: «و ما اضلّنا الّا المجرمون؛(24) ما را جز تبهكاران گمراه نكردند.»
2. بخيل، دروغگو…
على(ع) فرمود: «ايّاك و مصادقة الاحمق فانّه يريد ان ينفعك فيضّرك ايّاك و مصادقة البخيل فانّه يقعد عنك احوج ما تكون اليه، ايّاك و مصادقة الفاجر فانّه يبيعك بالتافه و ايّاك و مصادقة الكذّاب فانّه كالسّراب يقرّب عليك البعيد و يبعّد عليك القريب؛(25) از دوستى با احمق بپرهيز، چرا كه وقتى بخواهد به تو نفعى برساند، ضرر خواهد رساند. از دوستى با بخيل بپرهيز، زيرا چيزهايى را كه شديداً به آن نياز دارى از تو باز مىدارد. بر حذر باش از دوستى با گناهكار، چرا كه تو را به چيز كم مىفروشد. و از دوستى با دروغگو بپرهيز، زيرا دروغگو چون سراب است، دور را در نظر تو نزديك و نزديك را براى تو دور جلوه مىدهد.»
3. اشرار
على(ع) مىفرمايد: «مجالسة الاشرار يوجب سوء الظّن بالاخيار؛(26) همنشينى با اشرار باعث بدگمانى به خوبان مىشود و نيز فرمود: «من صحب الاشرار لم يسلم؛(27)كسى كه با اشرار (و فاسدان) رفاقت كند،(از شرارت آنان) سالم نمىماند.»
4. بدكاران
امير مؤمنان(ع) مىفرمايد: «احذر مصاحبة الفساق و الفجّار و المجاهرين بمعاصى اللّه؛(28) بپرهيز از رفاقت با فاسقان، وبدكاران، و كسانى كه علنى و آشكارا خدا را معصيت مىنمايند.»
5. جاهل
على(ع) مىفرمود: «صديق الجاهل متعوب منكوب؛(29) دوست انسان نادان سختى داده شده و رنج رسيده است.» و امام هشتم فرمود: «صديق الجاهل فى تعبٍ؛ دوست انسان نادان در رنج است.»
6. انسانهاى بىحيا
على(ع) فرمود: «ايّاك و مقاربة من رهبته على دينك عرضك؛(30) از نزديك شدن به كسى كه از او بر دين و آبروى خود بيمناكى بر حذر باش.»
7. اهل هوا
و فرمود: «مجالسة اهل الهوى منساةٌ للايمان و محضرة للشّيطان؛(31) هم نشينى با اهل هوا و هوس، سبب فراموشى ايمان و حضور شيطان است.»
8. منافقان
على(ع) به كميل فرمود: «واهجر الفاسقين و جانب المنافقين و لاتصاحب الخائنين؛(32) از فاسقان دورى كن، و از منافقان فاصله بگير، و با خيانت پيشه گان دوستى نكن.»
9. ظالمان
على(ع) فرمود: «ايّاك و تطرق ابواب الظّالمين و الاختلاط بهم؛(33) از كوبيدن درب خانه ستم پيشگان، و رفت و آمد با آنان بر حذر باش.»
10. اغفالگران
على(ع) فرمود: «ايّاك و صحبة من الهاك و اغراك فانّه يخذلك و يوبقك؛(34) بر حذر باش از همراهى كسى كه تو را اغفال مىكند و فريبت مىدهد، زيرا چنين شخصى تو را خوار و هلاك مىكند.»
11. وسوسه گران
امام صادق(ع) فرمود: «من جالس اهل الرّيب فهو مريب؛(35) هر كس با اهل شك همنشين شود، پس او نيز مردد مىشود.»
12. بدعت گزاران
در روايت مىخوانيم: «لاتصحبوا اهل البدع ولاتجالسوهم فتصيروا عند النّاس كواحدٍ منهم؛(36) اهل بدعت را همراهى نكنيد، و با آنان همنشين نشويد، چرا كه شما نيز در نزد مردم جزء آنان بحساب مىآييد.»
13. معصيت كاران
امام صادق(ع) فرمود: «لاينبغى للمؤمن ان يجلس مجلساً يعصى اللّه فيه ولايقدر على تغييره؛(37) سزاوار نيست براى مؤمن كه در مجلسى كه خداوند در آن معصيت مىشود و قدرت بر تغيير آن ندارد بنشيند.»
در روايت ديگرى مىخوانيم: «ايّاك و مواطن التّهمة و المجلس المظنون به السّوء فانّ قرين السّوء جليسه؛(38) بر تو باد دورى جستن از جايگاههاى تهمت و مجلسى كه به آن گمان بد مىرود، زيرا همراه بد، همنشين خود را تغيير مىدهد (و هم رنگ خود مىسازد).»
14. مرفّهين بى درد
پيامبر گرامى اسلام (ص) فرمود: «اربع يمتن القلب الذّنب على الذّنب و مجالسة الموتى و قيل له يا رسول اللّه و ماالموتى؟ قال كلّ غنىٍّ مترفٍ؛(39) چهار چيز قلب انسان را مىميراند، تكرار گناه… همنشينى با مردگان، از پيامبر سؤال شد: اى رسول خدا! مردگان كيانند؟ فرمود: ثروتمندانى كه مست ثروتند.»
15. بد عقيده
سليمان بن جعفر جعفرى مىگويد: خدمت امام هفتم(ع) رسيدم! حضرت فرمود: چه شده كه تو را نزد عبدالرحمان بن يعقوب مىبينم؟ عرض كردم: او دايى من است. فرمود: «او اعتقاد نادرستى درباره خدا دارد: «فامّا جلست معه و تركتنا و امّا جلست معنا و تركته؛(40) پس يا با او بنشين و ما را رها كن و يا با ما بنشين و او را ترك كن.»
همچنين عنوان بصرى يكى از شيعيان امام صادق(ع) نزد حضرت مشرف شد، ولى چون با مالك بن انس از عالمان اهل سنت رفت و آمد داشت، حضرت به او اعتنا نكرد، عنوان بصرى مىگويد: من مالك را رها نمودم و در نزد قبر پيامبراكرم(ص) دعا و تضرّع نمودم تا قلب امام صادق(ع) بر من مهربان شود و سپس خدمت حضرت رفتم. امام با گرمى از من استقبال كرد و آنگاه سخنان گرانبهايى درباره حقيقت علم برايم بيان نمود.
اين فرمايشات با عنوان «حديث عنوان بصرى» معروف است و توشه گرانبهايى است براى سالكان و عارفان كوى دوست.(41)
زيد بن محمد، معروف به «زيدالنار» برادر حضرت رضا(ع) ادّعاى امامت كرد و حضرت رضا(ع) قسم ياد كرد تا زمانى كه زنده است با او سخن نگويد. روزى زيد بر حضرت سلام كرد، حضرت جواب سلام او را نداد. عرض كرد: من پسر پدرت هستم، جواب سلام مرا نمىدهى؟ امام هشتم فرمود: «انت أخى ما أطعت اللّه فاذا عصيت اللّه لا أخاء بينى و بينك؛(42)تو برادر من هستى تا زمانى كه خدا را اطاعت كنى، پس هنگامى كه خدا را نافرمانى كردى، بين من و تو برادرى نيست.»
16. بد زبان
امام صادق(ع) دوستى داشت كه همواره در محضر آن حضرت بود. روزى دوستش به غلامش گفت: اى زنا زاده كجا بودى! حضرت دستش را بر پيشانى خود زد و فرمود: سبحان اللّه! آيا نسبت ناروا به مادرش دادى؟ من تو را با تقوا مىدانستم، ولى اكنون مىبينم كه تقوا ندارى! او عرض كرد: «فدايت شوم! مادر اين غلام از اهالى سِند (سرزمين هند) و بت پرست است (بنابراين ناسزا به او اشكال ندارد). حضرت فرمود: آيا نمىدانى كه هر امّتى بين خود قانون ازدواج دارند؟ آنگاه فرمود: از من دور شو! پس از اين حادثه هرگز امام صادق(ع) با او ديده نشد تا اين كه مرگ بين او و آن حضرت جدايى افكند.»(43)
17. سخن چين
امام صادق(ع) فرمود: «احذر من النّاس ثلاثة: الخائن و الظّلوم و النّمّام لانّ من خان لك و من ظلم لك سيظلمك و من نمّ اليك سينمّ عليك؛(44) از سه گروه از مردم دورى كن، خائن، ستمگر و سخن چين؛ زيرا كسى كه به نفع تو خيانت كند و به سود تو ستم روا دارد، به زودى در حق تو (نيز) ستم مىكند و فردى كه به سود تو سخن چينى نمايد، به زودى عليه تو سخن چينى خواهد كرد.»
18. خلاف كار
على(ع) مىفرمايد: «واحذر مصاحبة من يفيل رأيه و ينكر عمله فانّ الصّاحب معتبر بصاحبه؛(45) از دوستى با بى خرد و خلافكار بپرهيز، زيرا همراه (شخصى) با رفيق خود سنجيده (و شناخته) مىشود.»
19. دنيا پرستان
على(ع) فرمود: «خلطة أبناء الدنيا تشين الدّين و تضعف اليقين؛(46) با دنياپرستان در آميختن دين را معيوب مىسازد و يقين را تضعيف مىكند.»
20. غافلان اهل باطل
در دعاى ابوحمزه ثمالى مىخوانيم «او لعلّك رأيتنى فى الغافلين فمن رحمتك ايستنى…أو لعلّك رأيتنى الف مجالس البطّالين فبينى و بينهم خلّيتنى؛(47) شايد مرا در ميان اهل غفلت يافتى و بدين جرم مرا از رحمتت مأيوس كردى… و يا شايد ديدى در مجالس اهل باطل الفت گرفتهام پس مرا در ميان آنها واگذاشتى.»
21. بى انصاف
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «لاخير لك فى صحبة من لايرى لك مثل الّذى يرى لنفسه؛(48) خيرى براى تو در همراهى كسى كه آنچه براى خود روا مىدارد، براى تو روا نمىدارد، نيست.»
22. كسى كه يارى و هدايت نكند
على(ع) فرمود: «من لم يصحبك معيناً على نفسك فصحبته و بال عليك ان علمت؛كسى كه در دوستىاش با تو براى هدايتت تلاش نكند، اگر بدانى، اين رفاقت وزر و بال براى تو است.»
23. دشمن دوست
على(ع) فرمود: «لاتتخذنّ عدوّ صديقك صديقاً؛(49) هرگز دشمن دوست خود را به دوستى انتخاب مكن.»
پىنوشتها: –
1. نهج البلاغه، نامه 31.
2. منتخب ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى(قم، دارالحديث، 1422 ق، ص 290.
3. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى،(بيروت داراحياء التراث العربى) ج 8، ص 407، روايت 2 و 3.
4. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ترجمه مصطفوى، كتاب فروشى اسلاميه، ج 4، ص 82.
5. غررالحكم، عبدالواحد آمدى، شرح خوانسارى (چاپ دانشگاه تهران) ج 3، ص 79، حديث 3878.
6. فرهنگ سخنان حضرت فاطمه زهرا، محمد دشتى، قم انتشارات مشهور، چاپ اول 1380، ص 135 – 136.
7. غررالحكم، عبدالواحد آمدى(دانشگاه تهران)، ج 2، ص 545، ش 38.
8. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، مكتبة السنايى، ج 2، ص 27 و تفسير نمونه، ج 15، ص 73.
9. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، دارالكتب الاسلامية، ج 74، ص 197 و تفسير نمونه، ج 15، ص 73.
10. غررالحكم، ج 1، ص 545، ش 37.
11. همان، ص 399، ش 51.
12. منتخب ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى، قم، دارالحديث، 1422 ق، ص 290.
13. بحارالانوار،(چاپ بيروت)، ج 6، ص 175.
14. نهج البلاغه، ص 634، حكمت 50.
15. تفسير نمونه، ج 15، ص 69.
16. سوره فرقان، آيه 27 – 29.
17. سوره فلق، آيه 1 – 5.
18. سوره ناس، آيه 1- 6.
19. اقتباس از سخنان آيت اللّه حسين مظاهرى.
20. سوره فصلت، آيه 25.
21. سوره مدثر، آيه 42 – 45.
22. كنزالعمال، على متقى هندى، بيروت مؤسسة الرساله، ج 9، ص 45، ش 24855.
23. غررالحكم، ص 397، ش 35.
24. پيام قرآن، ناصر مكارم شيرازى و همكاران مدرسه على بن ابى طالب، ج 1، ص 163.
25. سوره شعراء، آيه 99.
26. نهج البلاغه، ص 632، حكمت 38 و اصول كافى، مترجم (همان) ح 4، ص 85.
27. بحارالانوار، ج 74، ص 198.
28. غررالحكم، ص 587، ش 644.
29. منتخب الميزان (همان)، ص 290، حديث 3496.
30. همان، روايت 3498.
31. دانشنامه امام على، على اكبر رشاد، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، ج 4، ص 446.
32. همان، نهج البلاغه، خطبه 86.
33. نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 1145.
34. مستدرك الوسائل (همان)، ج 2، ص 67.
35. غررالحكم، ص 152.
36. بحارالانوار، ج 74، ص 197.
37. اصول كافى، دارالكتب الاسلامية، ج4، ص83.
38. همان، ج4، ص82.
39. وسائل الشيعه، ج 2، ص 270.
40. اصول كافى مترجم، ج2، ص 274
41. بحارالانوار، داراحياء التراث، ج 1، ص 226.
42. همان، ج 49، ص 221.
43. وسائل الشيعه، ج11، ص 331.
44. على بن شعبه، تحف العقول، ص 316.
45. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 69، ص 610.
46. غررالحكم، ص 397، ش 35.
47. مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، دعاى ابوحمزه ثمالى.
48. منتخب ميزان الحكمة، ص 290، روايت 3494.
49. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 31، ص 534.
راز خلقت
راز خلقت
حضرت آية اللّه جوادى آملى
تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
مسئله راز خلقت و هدف آفرينش جهان و انسان از جمله مسائلى است كه همواره براى انسان مطرح بوده و براى دريافت پاسخ آن به مطالعه و تكاپو مىپردازد. طرح اين سؤال و پاسخ آن مىتواند در چگونه زيستن انسان نقش فوق العادهاى داشته و در معنا بخشى زندگى انسان مؤثر باشد، و آدمى را از پوچى گرايى برهاند. انسانى كه از پوچى زندگى رهايى يابد و زندگى او از معنا برخوردار باشد از آرامش بهرهمند بوده و از اضطراب و نگرانى مصون و محفوظ خواهد بود.
بنابراين اين مقاله در صدد طرح اين مسئله و پاسخ آن و در ادامه به چگونگى تأثير آن در زندگى مىپردازد.
روششناسى شناخت راز خلقت
موجودات نظام هستى به دليل اين كه از جهات گوناگونى برخوردار هستند، از نگاههاى متعدد قابل مطالعه و تحقيق و بررسى خواهند بود از باب مثال موجودات هم به لحاظ مادى و صورى داراى نظام درونى هستند و هم به لحاظ مبدأ فاعلى و غايى داراى نظام بيرونى هستند، از اين رو برخى به مطالعه درونى نظام موجودات توجه مىكنند و آن را مورد بررسى قرار داده و تبيين مىكنند و برخى به نظام بيرونى آنها مىپردازند.
كسانى كه به تبيين علل مادى و چگونگى تحول پديدهها و رشد و تكثير آنها مىپردازند عمل مادى پديدهها را موضوع مطالعه قرار مىدهند. علوم تجربى محور مطالعه آن علل مادى موجودات مادى و تحولات و تبيين آن هاست. از باب مثال اگر كسى درباره كيفيت پيدايش و پرورش و رشد گياهان يا معادن يا حيوانات و جانوران مطالعه مىكند نظام داخلى آنها و علل مادى آن را بررسى مىكند. اما كسانى كه علل فاعلى و غايى موجودات را بررسى و تحقيق مىكند نظام بيرونى اشياء را بررسى و تحليل كرده است.
بر اين اساس است كه مطالعه و بررسى سره عالم و راز خلقت آن يعنى خداشناسى و فرجامشناسى در علوم تجربى مورد بررسى قرار نمىگيرد، زيرا نه خدا و نه غايت خلقت مادى نيستند تا در آن علوم مورد توجه قرار گيرد، بلكه علوم فلسفى و الهيات متكفّل مطالعه مبدأ فاعلى يعنى خداى سبحان و مبدأ غايى عالم يعنى هدف آفرينش و راز خلقت است از اين رو بايد در علوم الهى و فلسفى به تبيين و بررسى آنها بپردازد و به عبارت ديگر: رسالت هر علم را بايد به دست آورد و از راه كشف رسالت آن علم به انتظار از آن علم پرداخت، يعنى انتظارى كه از علم كلام و فلسفه و الهيات داريم به رسالت آن علم مربوط مىشود و انتظارى كه از علوم تجربى داريم به رسالت آن علم ارتباط دارد.
بنابراين كسانى كه مىگويند: در دوران گذشته انديشمندان به لحاظ اين كه به تبيين يك چيز يا يك امر با توسل به غايت آن اقدام مىكردند نه به تبيين چگونگى آن در حالى كه در جهان جديد به تبيين توصيفى پديدهها و چگونگى نشو و ارتقاء آن مىپردازند و به همين دليل است كه در جهان علوم پيشرفت كرده است چرا كه تبيين هدف و علت غايى را كنار گذاشت و روش و مفهومى به كلى متفاوت در تبيين و تفسير طبيعت به روى خود باز كرده است يعنى چگونگى پيدايش پديدارها و تحولات و نشو و ارتقاء آن را بررسى و تبيين مىكند و در نتيجه روشى كه در گذشته براى تبيين علوم استفاده مىشد روش قياسى بوده است در حالى كه در جهات جديد از روش استقراء استفاده مىكند، بايد گفت اين اشكال از توجه نكردن به رسالت هر علم و معرفت و انتظار نابجا داشتن از آن علم و معرفت است.(1)
توضيح آن كه اگر فيلسوفان و الهى دانان در تبيين يك حقيقت به غايت و هدف آن توجه مىكنند نه به روند جزء به جزء و لحظه به لحظه آن و عالمان علوم تجربى تبيين جزء به جزء و توصيف و پيشى بينى و مهار يك پديده و پديدار مىپردازند در واقع انتظارى كه از فلسفه و علم الهى مىرود تبيين مبدأ و غايت جهان و پديدههاى درون آن است و انتظارى كه از علوم تجربى مىرود، تبيين پديدهها و رابطه آنها و چگونگى تحول در آن هاست.
از اين رو بايد در پرتو رسالت هر علم به تأمين انتظار از آن پرداخت و براى اين كه انتظار برآورده شود به طور طبيعى بايد روش هر علم و معرفت را كه هماهنگ با آن رسالت است به كار گرفت در علوم فلسفى و الهى از روش استدلال و تعقل و با شكل قياس استفاده مىشود و در علوم تجربى از روش مشاهده و آزمون و به بهره بردارى از استقراء مىگردد.
جهان بينى و راز خلقت
آدميان به لحاظ برخوردارى از جهان بينى و چگونگى نگرش به جهان به دو دسته تقسيم مىشوند برخى جهان بينى آنها الهى است و بر اين اساس اعتقاد دارند، جهان و انسان را خداى سبحان آفريده است و چون خدا حكيم است آنها را براى هدف و مقصدى آفريده است از اين رو همه موجودات و مخلوقات به سوى هدف و مقصد در حركتند و به ديگر سخن: انسان الهى هم براى جهان و انسان مبدئى قائل است كه آن را آفريده است و هم معاد و هدفى قائل است كه اين موجودات تلاش مىكنند تا به آن هدف برسند. از اين رو اگر كسى به خدا معتقد باشد ولى به معاد باور نداشته باشد نمىتواند از هدفدارى عالم و آدم سخن بگويد گرچه اگر انسان خدا را درست بشناسد نمىتواند معقتد به معاد نباشد يعنى اگر خدا را به عنوان كمال مطلق و داراى اسماء حسنى و صفات عليا بشناسد و او را هادى و حكيم بداند نمىتواند براى نظام هستى هدفى قائل نباشد.
قرآن كريم مىگويد: كسانى كه به هدفدارى عالم باور ندارند، جهان خلقت را باطل مىدانند و حال آن كه خداى سبحان كار باطل نمىكند «ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار»(2) ما آسمان و زمين و آنچه در ميان آن دوست باطل و ياوه و بيهوده نيافريدهايم. اين گمان كافران است واى بر كافران از آتش دوزخ.
بر اساس اين آيه كسانى كه جهان بينى آنها الحادى است به پوچى عالم اعتقاد داشته و خلقت را بيهوده مىدانند.
انسان مادى به لحاظ اين كه حيات انسان را در محور طبيعت محدود مىكند، مدعى است كه انسان با مرگ نابود مىشود و جهان نيز به تدريج به سوى نابودى و عدم پيش مىرود از اين رو جهان و انسان هدفى ندارد. اما انسان الهى چون براى جهان و انسان زوال و نابودى قائل نيست و بر اين باور است كه هيچ موجودى موجود نمىشود بلكه موجودات در مسير كمال در تلاش و كوشش است و انسان نيز در ميان اين موجودات نابود نمىشود بلكه با مرگ حيات جديدى را آغاز مىكند و حيات جديد در عالم ديگرى تحقق پيدا مىكند كه از آن به دارالقرار و عالم ثبات ياد مىشود از اين رو جهان و انسان براى هدف و غايتى خلق شدهاند: و به عبارت ديگر: بر اساس جهان بينى مادى از آن جهت كه زندگى آدميان محدود به زندگى زيستى است و مانند ديگر حيوانات زندگى مىكند در اين صورت تلاش براى درك راز خلقت براى او مطرح نيست اما اگر جهان بينى الهى باشد و براى انسان علاوه بر حيات زيستى به حيات معنوى نيز قائل باشد در اين صورت تلاش مىكند تا راز خلقت خود را بداند و با دانستن آن خود را با آن راز هماهنگ سازد.
گرايش به جاودانگى فطرى انسان
در درون هر انسانى علاقه به حيات ابدى تعبيه شده است و هيچ انسانى پيدا نمىشود كه مشتاق حيات جاويد و خواهان زندگى هميشگى نباشد در حقيقت هر انسانى در درون خود عطش جاويد ماندن را دارد.
كسى كه جهان بينى او مادى است به لحاظ اين كه از سويى به معاد و جهان ابد اعتقاد ندارد و از سوى ديگر در نهان و درون خود عطش حيات ابد را احساس مىكند، تلاش مىنمايد تانميرد. گاهى اين خيال را با افسانه آب زندگانى تأمين مىكند و گاه تلاش مىكند تا جلوى مرگ را بگيرد. بر اين اساس است كه انسان از روزى كه بيمارى را يافت به فكر درمان آن برآمد به اين سمت حركت كرد تا جلوى مرگ را بگيرد. اما افسانه آب زندگى چنانچه از نام آن پيداست، افسانهاى بيش نيست. زيرا هم تفكر عقلانى آن را محال مىداند و هم راه علوم تجربى به آن بسته است و هم وحى آسمانى آن را محال مىشمارد و اگر در ادبيات از آب زندگانى ياد مىشود. كنايه از معرفت كامل به معارف الهى است منطق قرآن كريم آن است كه «كل نفس ذائقة الموت»(3) هر كسى بايد بميرد و اين مرگ از قضاء الهى است يعنى مرگ براى انسان به حكم قضاء الهى ضرورى است. گرچه به حكم قدر الهى ممكن است در سنين و شرائط مختلف انسانها بميرند يكى در سنين كهولت و پيرى از دنيا برود و يكى در سنين ميان سالى و يكى در سنين جوانى و نوجوانى و يكى در سنين كودكى. اما هرچه باشد اصل مرگ ضرورى است اما تفاوت در چگونگى يا در كوتاهى و درازى عمر است. يكى ممكن است در ميدان نبرد حق و باطل به شهادت برسد و ديگرى در بستر بيمارى از دنيا برود و سومى با يك مرگ ناگهانى از عالم دنيا به عالم ابد رحلت كند.
همچنين ممكن است انسان هايى با رعايت اصول بهداشت يا با دعا و اعطاء صدقه و انجام صله رحم با عمر طولانى زندگى كند و ديگرى بدون رعايت آنها زودتر بميرد اما سرانجام همه انسانها بايد طعم مرگ را بچشند.
اما انسانى كه جهان بينى او الهى است به لحاظ اين كه مىداند حيات ابد در عالم دنيا و طبيعت تأمين نمىشود اعتقاد دارد كه جهان ديگرى وجود دارد كه معاد انسان به آن است و آدمى در آن به زندگى ابدى خود ادامه مىدهد از اين رو از آخرت به عنوان دارحيات نام برده مىشود: «وانّ الدار الآخرة لهى الحيوان»(4).
راز نفى جاودانگى در دنيا
اين كه بر اساس جهان بينى الهى دنيا سراى جاويد آدمى نيست فروان است.
1- عالم ماده و طبيعت، عالم حركت است. جهان طبيعت با همه پديدههاى آسمانى و زمينى و موجودات حيوانى و انسانى از انسجام و هماهنگى ويژه برخوردار و تشكيل دهنده موجود واحد حقيقى است و اين وحد حقيقى به سوى هدفى والا در حركت است و هيچگونه سكون و آرامشى در آن به چشم نمىخورد و چون حركت عبارت است از خارج شدن از قوه به فعل و بيرون آمدن از آمادگى و رسيدن به كمال بر اين اساس حركت هدفمند است و چون همه جهان درحركت است و حركت داراى هدف. پس مجموعه جهان به هدف مىرسد و با رسيدن به هدف آرام مىگيرد. قرآن مجيد جايى كه به عنوان محل آرامش جهان و قرارگاه دنيا و هدف آن معرفى كرده جهان آخرت است «و انّ الآخرة هى دارالقرار».(5)
2- دنيا ابزار آزمون
يكى از دلايلى كه براى نفى جاودانگى در دنيا مطرح مىشود آن است كه دار دنيا، دارآزمون و ابتلاء است و به عبارتى: زندگى دنيوى همراه با امتحان است و ممكن است انسان دائماً در حال امتحان دادن باشد زيرا امتحان وسيلهاى براى دريافت نتيجه است، جهان آزمون با ابديت منافات دارد از اين جهت جهان ديگرى وجودش ضرورت دارد كه مقصود و نتيجه آزمون تحقق پيدا كند و آدمى به آن نتيجه دست يابد.
به طور خلاصه مىتوان گفت: محبت و عشق به هستى دائم و زندگى جاويد امرى وجودى است اين امر وجودى رابطه ميان محب و محبوب (هستى جاويد) است و بدون وجود خارجى محبوب چنين عشق و محبتى در نهاد انسان قرار نمىگيرد و به عبارت ديگر: وجود چنين عطش و عشقى در انسان دليل بر آن است كه متعلق آن محبت و عطش و عشق يعنى جهان جاويد وجود دارد كه آدميان با ورود به آن عطش جاودانگى خود را تأمين مىكنند. و با آن يافتن اين حقيقت كه جهان جاويد وجود دارد مىيابد كه آب زندگانى در آن جاست.
با توجه به مطالب گذشته روشن مىشود كه اگر انسانى حقيقت جهان جاويد را يافت به طور طبيعى دنبال امورى كه مىپندارد جاودانگى او را تأمين مىكند نمىرود چنان كه قرآن مىگويد: عدهاى مىپندارند مال آنها را جاودانه مىكند از اين رو به زر اندوزى مىپردازد «يحسب انّ ماله اخلده»(6) يعنى انسان زر اندوز و مال پرست گمان مىكند اموالش سبب جاودانگى اوست. در حالى كه اين پندار غلطى است زيرا قارون اموال فراوانى در اختيار داشت كه كليد گنج هايش را چندين مردان زورمند به زحمت بر مىداشت ولى به هنگام عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تأخير اندازند و خداوند او و گنجهايش را در يك لحظه به زمين فرو برد. «فخسفنا به وبداره الارض»(7) ما او و خانهاش را در زمين فرو برديم.
حيات دائمى رفيق دائمى مىطلبد
با توجه به جاودانگى انسان و اين حيات جاودانه در دارآخرت تحقق پيدا مىكند حيات اخروى حيات تازه و جاويد است و چون با مرگ به آغاز حيات تازه راه پيدا مىكند. حيات تازه قوانين و مقررات تازه مىطلبد و آن قوانين و مقررات در صورتى كه اجرا شود رفيق ابدى انسان است و هرگز از او جدا نمىشود از اين رو پيامبراكرم در جواب قيس يكى از كسانى كه از او تقاضاى موعظه كرده بود فرمود: «و انه لابدّ لك يا قيس من قرين يدفن معك و هو حىّ و تدفن معه و انت ميّت فان كان كريما اكرمك و ان كان لئيماً اسلمك ثم لايحشر الّامعك ولاتحشر الّا معه و لاتسئل الّا عنه فلا يجعله الّا صالحاً فانه ان صلح آنست به و ان فسد لاتستوحش الّا منه و هو فعلك»(8) اى قيس ناگزير، همنشينى دارى كه پس از مرگ همراه تو دفن مىشود در حالى كه او زنده است و با او دفن مىشوى در حالى كه تو مردهاى. اگر او نيك و گرامى باشد، تو را گرامى مىدارد و هرگاه او پست باشد تو را تسليم حوادث مىكند، سپس او با كسى جز تو محشور نمىشود و تو هم جز او با كسى محشور نمىشوى و به صحنه رستاخيز نمىآيى. از تو درباره غير آن سؤال نمىشود. بنابراين سعى كن آن را به صورت شايسته انجام دهى زيرا اگر آن شايسته باشد با او انس مىگيرى و گرنه از هيچ كسى جز او وحشت ندارى و آن عمل توست.
از اين روايت استفاده مىشود اعمال انسان رفيق همراه انسان است و هرگز از او جدا نمىشود از اين رو بايد سعى كرد رفيقى كه انسان انتخاب مىكند اولاً رفيقى دائمى و ابدى باشد و ثانياً رفيق صالح و شايسته باشد اما رفيق نيمراه مثل مال و انس به آن يا رفيق بد مانند اعمال ناصالح شايستگى آن را ندارد كه آدمى آنها را به عنوان رفيق انتخاب نمايد زيرا اوّلى از او جدا مىشود و دومى رفيقى است كه پيوسته باعث رنج و عذاب اوست.
راه كشف راز خلقت و آگاهى از آن
آدمى چه كند تا راز خلقت را بيابد و به آن آگاهى پيدا كند؟ مىتوان گفت براى پى بردن به راز خلقت دو ركن اساسى وجود دارد:1- از راه مطالعه نظام آفرينش و دريافت اين حقيقت كه هدف در درون موجودات نظام هستى تعبيه شده است و چون نظام هستى داراى هدف است پس انسان نيز مقصدى دارد و چون مقصدى دارد بايد براى حركتش نظم و انسجام پيش بينى كند تا او را به آن مقصد برساند.
2- عمل صالح: انسان علاوه بر مطالعه جهان و دريافت جهان بينى و بينشى نسبت به مجموعه هستى و هدفدارى آن، بايد از عمل صالح و وارستهاى برخوردار باشد كه او را به درون اشياء آشنا كند و در واقع انسان با عمل صالح به درون خودش مأنوس مىشود امام باقر(ع) فرمود: «من قال لااله الّا اللّه فلن تلج ملكوت السماء حتى يتمّ قوله بعمل صالح»(9) اگر كسى به خدا معتقد بود و وحدانيت خدا را باور داشت و گفت «لااله الّا اللّه» زمانى به باطن عالم راه پيدا مىكند كه اين گفتار را با عمل صالح آن را تتميم كند. در واقع عمل صالح انسان را به درون رهبرى مىكند.
وحى و راز خلقت
وقتى انسان موجود ابدى است و براى هميشه بايد بماند بايد بداند كه راز خلقت او چيست؟ يكى از بهترين راهها براى آگاه نمودن مردم به راز آفرينش آنها رهبرى انبياء است، انبياء الهى گذشته از آن كه انسانها را به مبدأ آشنا مىكنند به راز آفرينش نيز آشنا مىكنند. انسانى كه در سايه تعليمات انبياء قرار گرفت مىفهمد كه يك موجود دائمى بايد براى هدفى خلق شده باشد كه آن هدف در عالم قيامت تحقق پيدا مىكند اما در دنيا بايد زمينه آن را فراهم كند از اين رو در قرآن كريم وقتى از هدف خلقت سخن مىگويد، گاه هدف را عبادت خدا مىداند و مىفرمايد: «ما خلقت الجن و الانس الّا ليعبدون»(10) من جن و انس را نيافريدم جز اين كه مرا عبادت كنند و گاه آزمايش مىداند و مىفرمايد: «الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملا»(11) او كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را آزمايش كند. در اين آيه هدف آفرينش از نظر حسن عمل به عنوان هدف معرفى شده است و گاه از معرفت خدا سخن مىگويد و مىفرمايد: «اللّه الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن هى لتعلموا انّ اللّه على كل شىء قدير و انّ اللّه قد احاط بكلّ شىء علماً»(12) خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است، فرمان او در ميان آنها نازل مىشود تا بدانيد خداوند بر هر چيز توانا است و علم او به همه موجودات احاطه دارد.
در اين آيه علم و آگاهى به قدرت و علم خداوند به عنوان هدف آفرينش ذكر شده است.
گرچه در اين آيات از اهداف متعدد سخن مىگويد، اما بايد دانست برخى به هدف مقدماتى و برخى به هدف متوسط و برخى به هدف نهايى مىپردازد هدف نهايى و اصلى همانا عبوديت است و مسئله علم و دانش و امتحان و آزمايش اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مىگيرند و حقيقت عبوديت نيز كه نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خداست. همان نهايت تسليم در برابر ذات پاك الهى و اطاعت بى قيد و شرط او فرمان بردارى در تمام زمينههاست و به عبارت ديگر: عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد. جز در راه او گام برندارد و هرچه غير اوست حتى خويشتن را فراموش كند و بنده راستين خدا باشد.
پىنوشتها: –
1. علم و دين، باربور، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 19 – 21.
2. سوره ص، آيه 27.
3. سوره آل عمران، آيه 185.
4. سوره عنكبوت، آيه 64.
5. سوره غافر، آيه 39.
6. سوره همزه، آيه 4.
7. سوره قصص، آيه 81.
8. بحارالانوار، ج 7، ص 228.
9. همان، ج 75،ص 152.
10. سوره ذاريات، آيه 56.
11. سوره ملك، آيه 2.
12. سوره طلاق، آيه 12.
كاربرد صلح آميز علوم و فنون هسته اى در جمهورى اسلامى ايران
علوم و فنون هستهاى جزء فن آوريهاى پيشرفته و برتر در عصر كنونى مىباشد. امروز تأثير اين علوم در گسترش دانش بشرى، تسلط بر طبيعت، تأمين رفاه و پيشرفت زندگى بشر غير قابل ترديد بوده و به درستى مىتوان آن را از عناصر و محورهاى اصلى توسعه پايدار و از عوامل مهم اقتدار يك كشور به شمار آورد. در واقع در طول نيم قرن گذشته در نتيجه تلاش پيگير پژوهشگران، اين فن آورى نقش مهمى در رشد صنعت، كشاورزى و پزشكى ايفاء نموده است. استفاده از راديوايزوتوپها در تشخيص و درمان بيماريها، بكارگيرى فن آورى هستهاى در توليد برق و توليد مواد با خواص ويژه و همچنين توليد گونههاى مقاوم محصولات كشاورزى نسبت به آفات و كمآبى تنها شمارى از استفادههاى گوناگون اين علوم در پزشكى، صنعت و كشاورزى است. جمهورى اسلامى ايران مصمم است كه با توجه به تأثير شگرف علوم و فنون هستهاى در مؤلفههاى علمى، اقتصادى و اجتماعى به طور كلى توسعه پايدار، راه خود را در مسير پرپيچ و خم استفاده صلحآميز از اين فن آورى باز نمايد.
چرخه سوخت هستهاى
اورانيوم متداولترين سوخت براى راكتورهاى هسته است. اورانيوم به طور طبيعى به شكل مخلوطى از اكسيدهاى مختلف است كه به طور وسيعى در پوسته زمين به صورتهاى پراكنده يافت مىشود.
براى استفاده از اورانيوم به عنوان سوخت، ابتدا بايد آن را از سنگهاى معدنى استخراج و جداسازى نمود(مرحله فرآورى سنگ معدن اورانيوم) سپس با تبديل و غنى سازى، آنرا آماده براى تهيه سوخت كرد(مرحله تبديل و غنى سازى اورانيوم) پس از آن با روشهاى شيميايى و فيزيكى مختلف به توليد سوخت هستهاى مناسب مبادرت نمود(مرحله توليد سوخت هستهاى) و نهايتاً پس از استفاده سوخت در راكتور اتمى به بازفرآورى سوخت مصرف شده اقدام مىشود. به مجموعه اين فرايندها، چرخه سوخت هستهاى گفته مىشود. مراحل مختلف چرخه سوخت هستهاى عبارتند از:
1- فرآورى سنگ معدن اورانيوم
2- تبديل و غنى سازى اورانيوم
3- توليد سوخت هستهاى
4- بازفرآورى
كاربرد علوم هستهاى در پزشكى و صنعت و كشاورزى
عليرغم پيشرفت همه جانبه علوم و فنون هستهاى در طول نيم قرن گذشته، هنوز اين تكنولوژى در اذهان عمومى ناشناخته مانده است. وقتى صحبت از انرژى اتمى به ميان مىآيد، اغلب مردم ابر قارچ مانند حاصل از انفجارات اتمى و يا راكتورهاى اتمى براى توليد برق را در ذهن خود مجسم مىكنند و كمتر كسى را مىتوان يافت كه بداند چگونه جنبههاى ديگرى از علوم هستهاى در طول نيم قرن گذشته زندگى روزمره او را دچار تحوّل نموده است. اما حقيقت در اين است كه امروزه از راديوايزوتوپها و پرتوهاى ناشى از فرايندهاى هستهاى جهت بهبود محصولات غذايى، نگهدارى مواد غذايى، تعيين منابع آبهاى زيرزمينى، استريليزه كردن منابع و توليدات پزشكى، آناليز هورمونها، كنترل فرايندهاى صنعتى، و بررسى آلودگى محيط زيست استفاده فراوانى به عمل مىآيد.
توليد گونههايى از محصولات غذايى داراى حاصلخيزى بيشتر، توليد گونههاى مقاوم نسبت به آفات و كم آبى، استفاده مؤثرتر از منابع آبى و جمع آورى آنها، نابودى آفات، جلوگيرى از فساد محصولات در هنگام نگهدارى از مهمترين موارد استفاده از علوم و تكنولوژى هستهاى در كشاورزى است. كاربرد روشهاى هستهاى در علوم پزشكى نسبت به ساير بخشها معروفتر و عمومىتر است. بيش از 100 سال است كه دانشمندان با خواص اشعه ايكس آشنا شدهاند و از آن براى تشخيص پزشكى استفاده مىكنند. تصويربردارى، تشخيص،پيش بينى و درمان برخى بيماريها در نتيجه استفاده از پرتودهى و راديوايزوتوپها حاصل مىگردد. بطور مثال 131I- براى تشخيص محل و مكان تومورهاى مغزى مورد استفاده قرار مىگيرد و يا از آن براى تعيين فعاليت غده تيروئيد و كبد استفاده مىشود.51 – Cr براى تحقيقات خونشناسى، 75 – Seبراى بررسى لوزالمعده، 57-Co براى تشخيص كم خونى، 14- Cبراى تحقيقات بيولوژيكى و داروسازى، 137-Cs جهت درمان غدد سرطانى، 67-Cu براى از بين بردن غدد سرطانى از رايجترين راديوداروها در امر پزشكى مىباشند. استفاده از پرتو گاما توليد شده از 60- Coاز مؤثرترين و مقرون به صرفهترين روشها در زمينه سترون نمودن وسايل، ابزار آلات و توليدات پزشكى است.
طى نيم قرن گذشته، تكنولوژى هستهاى كاربردهاى گستردهاى در صنعت نيز يافته است. تسهيل عمليات اكتشاف و استخراج معادن زيرزمينى نفت و گاز، تشخيص محل نشت سيالات در لولهها و مخازن، تعيين ميزان خوردگى فلزات، اندازهگيرى دقيق قطرسنجى، ضخامت سنجى و سطح سنجى، تعيين فرسودگى غشاء داخلى كورههاى صنعتى، استفاده از اثرات متقابل پرتوها با مواد جهت بهينه سازى عملكرد آنها در صنعت و… تماماً از مهمترين استفادههاى صنعت از علوم و فنون هستهاى است. در اين زمينه بطور مثال 241-Am جهت تعيين محل حفارى چاههاى نفت، 109-Cd جهت آزمايش عيار فلزات، 14- Cبراى تحقيقات باستانشناسى، 85-Kr جهت اندازهگيرى ضخامت صفحات و الياف بكار مىروند.
فنآورى هستهاى در ايران
در حال حاضر جمهورى اسلامى ايران برنامه، كلان هستهاى خود را عمدتاً در سه زمينه متمركز نموده كه مناسب است جداگانه به هر يك از آنها بطور خلاصه پرداخته شود.
1) راكتورهاى هستهاى
الف) توليد الكتريسيته توسط نيروگاههاى هستهاى
از مهمترين منابع استفاده صلحآميز از انرژى اتمى، ساخت راكتورهاى هستهاى جهت توليد برق مىباشد. راكتور هستهاى وسيلهاى است كه در آن فرايند شكاف هستهاى به صورت كنترل شده انجام مىگيرد. در طى اين فرايند انرژى زيادى آزاد مىگردد. هم اكنون در سراسر جهان، راكتورهاى متعددى در حال كار وجود دارند كه بسيارى از آنها براى توليد قدرت و به منظور تبديل آن به انرژى الكتريكى، پارهاى براى راندن كشتيها و زيردريائيها، برخى براى توليد راديوايزوتوپها و تحقيقات علمى و گونههايى نيز براى مقاصد آزمايشى و آموزشى مورد استفاده قرار مىگيرند. در حال حاضر بيش از 430 نيروگاه اتمى در جهان در حال كار مىباشند كه نزديك به 16 درصد برق جهان را توليد مىكنند.
از مهمترين برنامههاى كلان جمهورى اسلامى ايران در توسعه هستهاى، توليد برق هستهاى مىباشد. طى سه دهه گذشته با توجه به روند روبه رشد توسعه اجتماعى و اقتصادى در ايران، استراتژى بهره بردارى از منابع فسيلى متأثر از دو عامل محدود كننده گشته است. از يك طرف ارتقاء سطح زندگى و برنامههاى بهبود شاخصهاى اقتصادى نيازمند تأمين روند تقاضاى صعودى انرژى در كليه بخشهاى خانگى و صنعتى داخلى مىباشد و از طرفى ديگر، اقتصاد ملى وابسته به درآمدهاى نفتى است كه رهايى از اين دو عامل متضاد، مستلزم ايجاد يك استراتژى درازمدت و تجديدنظر در روند استفاده بى رويه از منابع فسيلى در كشور شده است.
جمهورى اسلامى ايران با توجه به ملاحظات مختلف از جمله محدود بودن منابع فسيلى، ارزش افزوده بيشتر استفاده از اين منابع در صنايع تبديلى مثل پتروشيمى و معضلات زيست محيطى ناشى از استفاده از آنها، نمىتواند صرفاً به خاطر داشتن منابع عظيم نفت و گاز تنها متكى به تأمين انرژى خود از ميان سوختهاى فسيلى باشد. لذا جمهورى اسلامى ايران براى تأمين انرژى خود مىبايست از انواع ديگر انرژى خصوصاً انرژى هستهاى استفاده نمايد.
به منظور تعيين سهم بهينه انواع نيروگاهها براى تأمين انرژى الكتريكى مورد نياز كشور طى 20 سال آينده، نتايج استفاده از مدل برنامه ريزى WASP كه معروفترين و كاربردىترين مدل بهينه سازى سيستم عرضه انرژى الكتريكى است نشان مىدهد كه تا سال 2025 جمهورى اسلامى ايران موظف است بر اساس رشد مؤلفههاى اقتصادى كشور، ساخت 20000 مگاوات برق هستهاى را به عنوان برنامه اصلى توسعه نيروگاههاى هستهاى كشور در دستور كار خود قرار دهد.
ب) راكتورهاى تحقيقاتى
اولين راكتور تحقيقاتى هستهاى كه در ايران مورد بهره بردارى قرار گرفت، راكتورى از نوع آب سبك استخرى با قدرت حرارتى 6 مگاوات بود كه شروع ساخت آن سال 1960 و تاريخ اولين بهره بردارى آن سال 1967 تحت مديريت دانشگاه تهران صورت پذيرفته است. در حال حاضر سه نوع راكتور تحقيقاتى با مشخصات زير در ايران در حال بهرهبردارى است:
راكتور تحقيقاتى تهران (TRR) نوع آب سبك با قدرت 5 مگاوات.
راكتور تحقيقاتى مينياتورى (MNSR)، نوع آب سبك با قدرت KW 30 كيلو وات.
راكتورصفر قدرت آب سنگين (HWZPR)، نوع آب سنگين با قدرت 100 وات.
راكتور تحقيقاتى پنج مگاواتى مستقر در مركز تحقيقات هستهاى تهران، علاوه بر كاربردهاى فوق الذكر جهت توليد برخى از راديوايزوتوپهاى مورد نياز كشور در پزشكى، صنعت و كشاورزى نيز مورد استفاده قرار گرفته است. با افزايش طول عمر اين راكتور(37 سال تاكنون) و قديمى و مستعمل شدن تجهيزات و سيستمهاى مختلف آن، همانند ساير راكتورهاى مشابه در جهان، مىبايست به فكر جايگزينى براى آن بود.
از طرف ديگر نيازمنديهاى روز افزون كشور به راديوداروهاى مختلف جهت مصارف تشخيص و درمان پزشكى و راديوايزوتوپهاى گوناگون براى كاربردهاى صنعتى و تحقيقاتى و محدوديتهاى مختلفى كه كشور حتى در ارتباط با تهيه و تأمين اين قبيل از راديوايزوتوپها از منابع خارج از كشور روبرو بوده است. مسؤولين كشور را مصمم به احداث يك راكتور تحقيقاتى جديد به منظور جايگزينى اين راكتور قديمى نمود. راكتور تحقيقاتى جديد از نوع آب سنگين و با قدرت 40 مگاوات بوده و موسوم به (JR04) مىباشد. طراحى پايه اين پروژه در سال 2002 كامل شده است و بلافاصله طراحى تفصيلى شروع گرديد. عمليات اجرايى و تداركات پروژه از سال 2004 آغاز گرديده و عمليات خاكبردارى ساختمان راكتور، ساختمان جانبى، ساختمان كنترل و ساختمانهاى سرويس دهى تاكنون تكميل شده است و پيش بينى مىشود كارهاى ساختمانى ساختمان راكتور در آينده نزديك تكميل شود.
2) سوخت هستهاى
برنامه كلان ديگر در توسعه هستهاى ايران، خودكفائى در زمينه توليد سوخته هستهاى است. تصميم به ساخت انواع نيروگاههاى اتمى كه تماماً تحت نظارت آژانس انجام خواهد شد جمهورى اسلامى ايران را ملزم مىسازد كه در زمينه توليد انواع سوخت هستهاى فعاليت نمايد. روشن است كه براى توليد سوخت هستهاى مىبايست مراحل فرآورى سنگ معدن اورانيوم، تبديل اورانيوم و غنى سازى اجرا گردد. پروژه ساغند يزد نمايش عينى فعاليت ايران در زمينه استحصال اورانيوم از منابع طبيعى است. تأسيسات موجود در اين كارخانه، اورانيوم را از عمق 350 مترى استخراج كرده و سپس در منطقه بندرعباس و يا اردكان يزد(در حال ساخت) پس از اعمال فرايندهاى مختلف شيميايى و فيزيكى به كيك زرد تبديل مىكند. آنچه در اصفهان تحت عنوان پروژه (UCF) انجام مىگردد. تبديل كيك زرد به هگزارفلوريد اورانيوم (UF6)، اورانيوم فلزى و اكسيد اورانيوم است. خوراك اصلى كارخانه غنى سازى در نطنز مىباشد. لذا آنچه در نطنز در حال انجام است تكميل واحد غنى سازى اورانيوم براى توليد سوخت هستهاى نيروگاههايى است كه از اورانيوم با غناى كم (LEU) حدوداً تا 5 درصد U-532 استفاده مىكنند. اكسيد اورانيوم نيز تركيب اصلى سوخت هستهاى نيروگاهها و راكتورهاى اتمى مىباشد. براى توليد غلاف سوخت، كارخانه ZPP در اصفهان ساخته شده است.
3) توسعه هستهاى ايران در پزشكى، صنعت و كشاورزى
جمهورى اسلامى ايران برنامه گستردهاى در خصوص توسعه هستهاى در موارد فوق دارد. در اين زمينه، سازمان اترژى اتمى ايران با ايجاد مراكز و آزمايشگاههاى مختلف تحقيقاتى، توليدى و خدماتى در اين امر اهتمام كامل ورزيده است.
مراكز زير از جمله مهمترين تأسيسات هستهاى سازمان جهت اجرايى نمودن توسعه هستهاى مىباشد.
1- مركز تحقيقات هستهاى
2- مركز تحقيقات گداخت هستهاى
3- مركز تابش گاما
4- مركز تحقيقات پزشكى و كشاورزى هستهاى
5 – مركز پرتو فرآيند
6- مركز علمى و صنعتى بناب
7- مركز تحقيقات ليزر
بخشى از مهمترين فعاليتهاى مراكز فوق عبارتند از:
1- توليد راديوايزوتوپهايى مثل: 192-Ir، 60-CO،137-Cs
2- توليد راديوداروهايى مثل: ژنراتور 99-Mo /m99-Tc، 131-I، 32-P، 67-Ga
3- توليد انواع كيتهاى راديودارويى
4- توليد گندم موتانت و غير موتانت، جو موتانت و غير موتانت و پنبه موتانت
5 – توليد سيستم شمارش هستهاى با آشكار ساز گايگر
6- توليد مولد پالس هستهاى
7- توليد دزيمتر جيبى و دزيمتر ديجيتال دستى
8 – استريلزاسيون محصولات بهداشتى
9- توليد انواع ليزرها
موارد فوق تنها نمونههاى اندكى از فعاليتهاى سازمان انرژى اتمى در خصوص توسعه هستهاى در پزشكى، صنعت و كشاورزى است. در حال حاضر صدها پروژه تحقيقاتى، كاربردى و توليدى در مراكز مختلف سازمان در حال انجام است كه نشانگر عزم و برنامهريزى جمهورى اسلامى ايران در توسعه علوم و فن آورى هستهاى مىباشد.
كليه فعاليتهاى انرژى هستهاى ايران از زمان پيوستن به معاهده NPT در 1970 و امضاء موافقتنامه پادمان جامع (INFCIRC/412) زير پوشش نظارتى آژانس بين المللى انرژى اتمى(IAEA) بوده است.
سخنان معصومان عليهم السلام قرض الحسنه
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن اَقرَضَ اَخاهُ المُسلِمَ كانَ لَهُ بِكُلِّ دِرهَمٍ أَقرَضَه وَزنُ جَبَلِ أُحُدَ مِن جِبالِ رَضوى وَ طُورِ سَيناءَ حَسَناتٍ. و اِن رَفِقَ بِهِ فِى طَلَبِهِ، تَعَدّى بِهِ عَلَى الصِّراطِ كَالبَرق الخاطِفِ اللّامِعِ بِغَيرِ حِسابٍ وَلاعَذابٍ.» (وسائل الشيعه، ج 13، ص 88)
كسى كه به برادر مسلمانش قرض بدهد، به اندازه هر درهمى كه به او مىدهد. به بزرگى كوه اُحد از كوههاى رضوى و طور سينا، براى او پاداشهايى هست و اگر در مورد گرفتن طلب خود با آن مؤمن، مدارا و رفاقت كند، همانند برق خيره كننده و درخشان، بدون حساب از روى پل صراط بگذرد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن أَقرَضَ مُؤمِناً قَرضاً يَنتَظِرُ بِهِ مَيسُورَهُ، كانَ مالُه فى زكاة، و كان هو فِى صَلاةٍ مِنَ المَلائِكَةِ حَتّى يُؤَدِّيِه».
(وسائل الشيعه، ص 87؛ثواب الاعمال، ص 308)
كسى كه به مؤمنى تا مدّتى كه او توان اداى آن را داشته باشد، قرض بدهد، مال او به عنوان زكات است (و ثواب زكات را دارد) و قرض دهنده تا هنگام اداى قرض، مورد درود فرشتگان است.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«وَ مَن شَكا إلَيهِ أَخُوهُ المُسلِمُ فَلَم يُقرِضهُ حَرَّمَ اللّهُ عَزّ وَ جَلَّ عَلَيهِ الجَنَّةَ.» (وسائل الشيعه، ج 13، ص 88)
كسى كه برادر مؤمنش (بر اثر نادارى) به او شكايت نمايد و او قرض الحسنه به آن برادر دينى ندهد، خداوند بهشت را بر او حرام مىگرداند.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن احتاجَ إِلَيهِ أَخُوهُ المُسلِمُ فِى قَرضٍ و هُوَ يَقدِر عَلَيهِ فَلَم يَفعَل، حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ رِيحَ الجَنَّة» (بحارالانوار، ج 103، ص 138)
كسى كه برادر مسلمانش بر اثر تهيدستى به قرض گرفتن از او نياز دارد و او با اين كه توانايى قرض دادن را دارد، قرض ندهد، خداوند بوى بهشت را بر او حرام مىكند.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن يَمطُلُ عَلى ذِى حَق حَقَّهُ و هُوَ يَقدِرُ عَلى أَداءِ حَقِّه فَعَلَيهِ كُلَّ يَومٍ خَطِيئَةُ عَشّارٍ» (وسائل الشيعه، ج 13، ص 85)
كسى كه در مورد اداى حقّ كسى امروز و فردا كند، با اين كه توانايى دادن آن را دارد، هر روز گناه يك دهم بگير(رباخوار)، برگردن او خواهد آمد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن أَنظَرَ مُعسِراً كانَ لَهُ عَلَى اللّهِ فِى كُلِّ يَومٍ صَدَقَةٌ بِمِثلِ مالَهُ عَلَيهِ حَتّى يَستَوفى حَقّه». (بحارالانوار، ج 103، ص 151)
كسى كه بدهكار تهىدستى را مهلت دهد، بر خداست كه براى او به اندازه طلبش، هر روزه پاداش صدقه بدهد، تا آن هنگام كه طلبش را به او پرداخت كنند.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن أَرادَ أَن يُظِلَّهُ اللّهُ فِى ظِلِّ عَرشِهِ يَومَ لاظِلَّ اِلّا ظِلَّهُ، فَليُنظِر مُعسِراً أَو لِيَدَع لَهُ عَن حَقِّهِ .» (بحارالانوار، ج 103، ص 150 – 151)
كسى كه مىخواهد خداوند او را در آن روزى كه سايهاى جز سايه خدا نيست، در سايه عرش خود، قرار دهد، به بدهكار مهلت دهد و يا حقّش را به او ببخشد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن يَسَّرَ عَلى مُؤمِنٍ وَ هُوَ مُعسِرٌ، يَسَّرَ اللّهُ عَلَيه حَوائِجَهُ فِى الدُّنيا وَ الآخِرَة». (بحارالانوار، ج 103، ص 152 – 153)
كسى كه بر مؤمنى كه در تنگنا قرار گرفته، آسان بگيرد و به او مهلت دهد، خداوند به او در مورد نيازهاى دنيا و آخرتش آسان مىگيرد.
امام باقر عليه السلام:
«أَوَّلُ قَطرَةٍ مِن دَمِ الشَّهِيدِ كَفّارَةٌ لِذُنُوبِهِ اِلّا الدَّينَ، فَاِنّ كَفّارَتَهُ قَضاؤُهُ.» (وسائل الشيعه، ج 13، ص 83)
نخستين خونى كه از پيكر شهيد به زمين مىريزد، كفّاره و پاك كننده همه گناهان او است، مگر قرض و بدهكارىاش كه كفّاره آن، فقط اداى آن است.
امام صادق عليه السلام:
«السُّرّاقُ ثَلاثَةٌ: مانِعُ الزَّكاةِ، وَ مُستَحِلُّ مُهُورِ النِّساءِ و كَذلِك مَن اِستَدانَ وَ لَم يَنو قَضاءَةُ.» (بحارالانوار، ج 103، ص 146)
دزدها سه دستهاند: ترك كننده زكات، حلال داننده مهريّه زنها براى خود و كسى كه قرض بگيرد و نيّت اداى آن را ننمايد.
امام صادق عليه السلام:
«ما مِن مُسلِمٍ أَقرَضَ مُسلِماً قَرضاً حَسَناً يُرِيدُ بِهِ وَجه اللّهِ اِلّا حَسِبَ اللّهُ لَهُ أَجرَها كَحِسابِ الصَّدَقَةِ حَتّى يَرجِع إِلَيهِ.»
(وسائل الشيعه، ج 13، ص 87، ثواب الاعمال،ص 308)
هر مسلمانى كه براى رضاى خدا به مسلمانى قرض الحسنه بدهد، حتماً خداوند پاداش آن را مانند پاداش صدقهدادن حساب مىكند، تا هنگامى كه آن قرض به او باز گردد.
امام صادق عليه السلام:
«مَكتُوبُ عَلَى الجَنَّةِ: اَلصَّدَقَةُ بِعَشرٍ، وَ القَرض بِثَمانِيَةَ عَشَرَ، وَ اِنَّما صارَ القَرضُ اَفضَلَ مِنَ الصَّدَقَةِ، لِأَنّ المُستَقرِضَ لايَستَقرِضُ اِلّا مِن حاجَةٍ، و قَد يَطلُبُ الصَّدَقَةَ مَن لايَحتاجُ اِلَيها.» (بحارالانوار، ج 103، ص 139)
بر در بهشت نوشته شده است: پاداش صدقه ده برابر، ولى پاداش قرض دادن، هجده برابر است.
پاداش قرض به اين دليل از پاداش صدقه بيشتر است كه قرض گيرنده جز از روى نياز قرض نمىگيرد، ولى صدقه گيرنده گاهى با اين كه نياز ندارد، صدقه مىگيرد.
دانستنيهايى از قرآن
«و أنفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا بأيديكم إلى التهلكة و أحسنوا إن الله يحبّ المحسنين» (سوره بقره، آيه195)
و در راه خدا انفاق كنيد و خود را به دست خود به هلاكت ميفكنيد و نيكى كنيد كه همانا خدا نيكوكاران را دوست مىدارد.
اين آيه پس از آيه جهاد آمده است و نشان مىدهد كه بايد همزمان، انسان با جان و مال خود در راه خدا انفاق كند گو اينكه جهاد نياز به مال دارد و بدون انفاق مال، جهاد امكان پذير نخواهد بود. اگر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در آغازكار احتياج به شمشير على عليهالسلام داشت قطعا نياز به اموال خديجه سلام اللّه عليها نيز داشت و هر دو باهم، به كمك رسالت آمدند و اسلام را به پيروزى رساندند.
از آن كه بگذريم، گذشتن از جهان نيز انفاق به حساب مىآيد زيرا جهادگر از جان خود كه مايه زندگى و حيات است مىگذرد. ولى در مورد انفاق و گذشتن از مال خداوند مى فرمايد : خود را با دست خود به هلاكت نياندازيد. و من بر اين باورم كه خداوند در هر دو كار يعنى گذشتن از جان و از مال ما را دستور مىدهد كه خود را به هلاكت نيندازيم.
مقصود از اين جمله چيست ؟ برخى خيال مىكنند كه خداوند در مورد جهاد ابتدائى نيز مىخواهد ما را نهى كند از اين كه خود را به كشتن بدهيم و همين آيه را مورد استدلال قرار مىدهند كه امام حسين عليهالسلام نمى بايست خود را به هلاكت بيندازد با اينكه مطمئن بود كه با عدد اندك نيروهايش توان مقابله با آن ارتش تا دندان مسلح را نداشت. اينها قطعا در جهل فرو رفتهاند و غرض از آيه را هرگز نفهميدهاند. در صورتى مىتوان گفت كه نبايد خود را به كشتن دهيم كه در مقابل پس انداز درستى نداشته باشيم و با اين تجارت بزرگى كه امام حسين عليهالسلام كرد، ارزش دارد كه انسان خود و تمام فرزندان و بستگانش را هم به كشتن وادارد. زيرا اگر جان خود را از دست مىدهد هدف خود را نگه مىدارد و هدف آنقدر والا و مقدس است كه تمام اولياى خدا جان و مال خود را فدايش كردند.
در صورتى جان ارزشمند است و بايد انسان خود را در معرض هلاكت قرار ندهدكه در مقابل چيز ارزشمندترى به دست نمى آورد. اگر در ليلة المبيت، حضرت أمير عليهالسلام خود را در معرض تير دشمنان قرار نمى داد، جان پيامبر در خطر جدى بود. آيا روا نيست انسان جان خود را فداى جان پيامبر كند؟ آنگاه كه مردم ايران با دست خالى خود را در برابر توپ و تانك شاه قرار مى دادند و به أمر امام خمينى قدس سره خود را فداى هدف و آرمان مقدسشانكردند، برخى از نابخردان هرچند در لباس روحانى هم بودند با مسخره به اين كار نگاه مىكردند و امام را متهم مىساختند كه مردم را به هلاكت مىاندازد و چيزى عايدش نخواهد شد.
اينها نمى دانستند و هنوز هم نمى دانند كه تكليف شرعى در اين است كه انسان جان و مال خود را فداى اسلام و قرآن كند و در جائى كه اسلام در خطر است، معنى ندارد كه من خود را نگه دارم و از دفاع سرباز زنم بگذار قرآن و احكام قرآن را پايمال كنند ! اين است كه بايد آرمان را در نظر گرفت ، اگر آرمان ارزش فداكارى دارد و خطر جدى متوجه آن است چارهاى جز خود را فداى آن كردن و جان باختن نيست ولى اگر كشته شدن در برخى از موارد ارزشمند نيست و يا آنكه فايدهاى عائد ما نمى شود نبايد خود را با دست خود به هلاكت بيندازيم. اگر با گذشتن از مال مىشود هدف را نگه داشت، لازم نيست جان خود را فدا كنيم. و بالاتر اينكه اگر هدف هم مقدس است و ارزشمند ولى با كشتن من نتيجهاى عائد آن نمى شود در اينجا تقيه مطرح مىگردد و انسان خود را براى موقعيت ديگرى بايد نگه دارد. البته اينچنين مسائلى خصوصا آنها كه مربوط به امت اسلام مىشود نياز به ديد بالاتر و افق باز تر و علم فزونتر دارد و اين تكليف را هر كس نمى تواند با فكر خود بداند.. اينجا جائى است كه مرجع تقليد تشخيص مىدهد و مقلد پيروى مىنمايد.
نكته ديگرى كه لازم به تذكر است اين است كه در صورت نياز به جان باختن و تشخيص موضوع از سوى مقام والاى مرجعيت، نبايد به نتيجهاش نگريست، چه بسا بر من واجب باشد كه از جان خود بگذرم و از اسلام و قرآن دفاع كنم ولى انقلاب اسلامى محقق نشود و كشورم از سلطه بيگانه خارج نشود. هميشه شرط نيست كه ما به صورت ظاهر پيروز شويم، ممكن است خداى نخواسته جنگى پيش بيايد و بسيارى از مردم بيگناه كشته شوند و در ظاهر پيروزى بر دشمنان هم محقق نگردد. اما وظيفه جنگيدن و از جان گذشتن باشد خصوصا در موارد دفاع كه اصلا نبايد به نتيجه نگريست بلكه وظيفه را بايد با دقت جستجو وتعقيب كرد ولو بلغ ما بلغ.
حال از مسأله جهاد كه بگذريم، اصل ظاهرى آيه در مورد انفاق در راه خدا است يعنى انفاق بايد به گونهاى باشد كه خود را به هلاكت نيندازيم و معنايش اين است كه نبايد در بذل و بخشش اسراف و زياده روى كرد. همچنان كه بخل ورزيدن عيب و ننگ است، اسراف كردن و خود را به روز سياه نشاندن نيز عيب بزرگ و نابخشودنى است. و اين كه مىفرمايد خود را به هلاكت نيندازيد ممكن است هردو مورد را در بر گيرد يعنى اگر بخل ورزيديد و در راه خدا انفاق نكرديد به هلاكت معنوى مىافتيد و آخرتتان را از دست مىدهيد و اگر زياده روى و اسراف كرديد، به هلاكت مادى و دنيوى گرفتار مىشويد. پس در هر دو صورت هلاكت است و انسان بايد همواره حد اعتدال و ميانه روى را در پيش گيرد نه افراط و نه تفريط.
در آخر آيه مىفرمايد “و أحسنوا ان الله يحب المحسنين” احسان كنيد زيرا خداوند نيكوكاران را دوست مىدارد. برخى از مفسران بر اين باورند كه مقصود از احسان، حسن ظن به خدا است يعنى كه انفاق كنيد و راه اعتدال را پيش گيريد و از اختلال در روزى و معاش نهراسيد ولى اين احتمال خيلى بعيد به نظر مىرسد هرچند مطلب درست است زيرا احسان غير از حسن ظن است. و عجيب است كه برخى مفسران چنين تفسير كردهاند. و برخى نيز گفتهاند مقصود از احسان اين است كه انسان به هنگام بذل و بخشش در راه خدا با اخلاق خوب برخورد كند و محتاجان و فقرا را از خود نراند و با آنان خوش برخورد باشد. اين تفسير جالبى است ولى تفسير ديگرى هم هست كه دلالت بر ميانه روى و اعتدال دارد و نيكوكارى را به آن معنى توجيه كرده است كه اين هم تفسير خوبى است. به هرحال نيكوكارى و احسان خود امر بسيار مهمى است كه خداوند در موارد زيادى آن را مورد نظر قرار داده است و هميشه بايد نيكوكار و محسن بود. خداوند ما را جزء نيكوكاران قرار دهد. آمين رب العالمين.
ريشه ها و ميوه هاى قيام 15 خرداد 1342
ريشهها و ميوههاى قيام 15 خرداد 1342
قسمت دوم
غلامرضا گلى زواره
زمينهها
حماسه جاويد 15 خرداد 1342 در بردارنده ارزشهاى شكوهمندى چون رشادت، مقاومت، بالندگى، شهادت، قيام، سربلندى و ستيز با كفر، الحاد و نفاق مىباشد و به پشتوانه اين فرهنگ مولّد و پوياست كه امّت مسلمان ايران موفق گرديد به رهبرى امام خمينى تومار تباهى و استبداد را در هم پيچد و پس از شبى تيره و دهشتناك، صبح صادق را نويد دهد.
امّا به راستى قيام مزبور در چه بسترى قرار گرفت كه چنين بركات و آثارى را بر جاى نهاد در پاسخ به اين سؤال بايد گفت: شب پرستان كور دل و خفاشان گريزان از نور و معنويت مىخواستند با انواع حيلهها، سيل تهمتها و مخدوش ساختن سنتهاى اصيل مذهبى مردم را از اسلام ناب محمدى و فرهنگ عترت نبى اكرم(ص) جدا سازند.
دشمنان كينه توز و حيله گر با ملاحظه خيزشهاى پر خروش امّت مسلمان به رهبرى علما همچون قيام تنباكو(واقعه رژى)، مبارزات شيخ فضل اللّه نورى در دفاع از موازين شرعى، مبارزات شهيد آيت اللّه سيد حسن مدرس، قيام حاج آقا حسين قمى، مقاومت مردم به رهبرى آيت اللّه كاشانى در برابر توطئههاى استعمارى به اين واقعيت رسيدند كه تا مردم ايران به ديانت و صيانت از مقدّسات پاى بند باشند و جويبارهاى باطراوت ايمان از قلّه توحيد و يكتاپرستى جارى باشد، اين حماسهها به رهبرى عالمان فرزانه باشدت تمامتر استمرار خواهد داشت.
رضاخان براى مقابله با اين شعله مقدّس هرگونه جلسه مذهبى و حتى سوگوارىها را ممنوع اعلام كرد و پوشيدن عبا و عمامه و هرگونه لباسى را كه نمادى از ديانت در آن قابل مشاهده باشد جُرم قانونى تلقى نمود و كيفر افرادى را كه از اين قانون تخلّف مىورزند، زندان قرار داد. او تحت عنوان ترقى خواهى و مخالفت با كهنه پرستى و ارتجاع كوشيد بين مردم و معنويت فاصله ايجاد كند و با استمرار اين شيوه شوم آنان را از محتوايى اسلامى كه رشد دهنده و تحول آفرين است، تهى سازد. اين جرثومه فساد و عامل استعمار براى تداوم سلطه پليد خود، دو محور اصلى يعنى «شعائر و سنتهاى دينى» و «حوزه و روحانيت» را مورد يورشى وحشيانه قرار داد. از سوى ديگر براى مقابله با بافت اسلامى جامعه و جلوگيرى از پويايى تفكر شيعى در ميان اقشار مردم در دو جهت نقشههاى خطرناك خود را پى گرفت.
نخست مراكز فرهنگى جديدى تأسيس كرد تا اين كانونها را روياروى حوزههاى علميه و مراكز و محافل دينى قرار دهد و در مرحله بعد زمينههاى به ميدان آمدن روشنفكران غرب زده و خودباخته را پديد آورد تا بتواند به هدف ابتر خود برسد.
اهم اين برنامهها عبارتند از: انحلال عدليه و افتتاح دادگسترى جديد، جايگزينى قضات جديد به جاى روحانيان، برگزارى كنگرههايى در جهت احياى باستان گرايى، تأسيس مدارس دخترانه و مختلط و تقويت مدارس خصوصى و بيگانه، بوجود آوردن مؤسسه وعظ و خطابه، دگرگونى درساختار اوقاف، تخريب مدارس علمى و مساجد به بهانه نوسازى، سختگيرى در مورد مسافرت به اماكن مقدّسه در عتبات عراق، حذف اوقات شرعى، لغو استفاده از تقويم قمرى، حمايت از دگرانديشان مذهبى و جريانها و فرقههاى انحرافى، به راه انداختن كارناوالهاى شادى و ايجاد محدوديت براى جلسات مذهبى، نماز جماعت و مانند آن و رواج منكرات.
اصلاحات قضايى رضاخان در راستاى تزجدايى دين از دولت به اجرا درآمد و طى آن قوانين عرفى با جلب رضايت كشورهاى اروپايى جايگزين مقررات شرعى گشت سياست ناسيوناليستى و باستان گرايى رژيم پهلوى در توجه به آثار باستانى قبل از اسلام همچون تخت جمشيد، پاسارگاد، تخت رستم، معبد آناهيتا و تقليد از سبكهاى معمارى اين ايام، حمايت از اقليت زرتشتى، اهتمام در برپايى موزه ايران باستان و شركت در همايشهاى هنر و باستانشناسى ايران جستجو كرد. هدف اصلى را تأسيس فرهنگستان زدودن واژههاى عربى و جايگزين كردن فارسى سره بود كه به دليل افراط در آن مخالفينى پيدا كرد. سفر رضاخان به تركيه نقطه عطف مهمى در اجراى برنامههاى ضد مذهبى بود و پس از آن موضوع استعمال كلاه بين المللى و كشف حجاب با شدت بيشترى طراحى و تعقيب شد.(1)
طى جلسات مجلس پنجم، نامهاى عربى و تركى سال به نامهاى باستانى ايران تبديل شد. در سه شنبه 11 فروردين 1304 مطابق ششم رمضان 1343 با گذرانيدن قانونى دولت را مكلف كرد كه از نوروز همين سال به جاى ماههاى رايج از تقويم ايرانى استفاده كند و تأكيد گرديد در تمامى اسناد رسمى و نوشتهها تاريخ شمسى قيد و از ذكر تاريخ قمرى خوددارى شود.(2)
در سال دوم نخست وزيرى فروغى به دستور رضا شاه يك سرى اقدامات فرهنگى و آموزشى صورت گرفت كه اهمّ آن تصويب قانون اجازه تأسيس دانش سراهاى عالى و مقدماتى به منظور تربيت دبير و آموزگار بود.(3) اين اقدامات اگرچه با هدف مبارزه با خرافات و كهنه گرايى و ايجاد يك ملت نوين؟! صورت مىگرفت ولى نظام جديد با شتاب شديد به مردم تحميل مىگرديد تا از ارزشهاى اصيل فاصله گيرند يك قرن قبل سيد جمال الدين اسدآبادى نوشت: هر مسلمانى بايد بداند كه انگلستان قصد دارد دين اسلام را براندازد و مسلمانان را در هر جاى كره زمين نابود سازد. اگرچه اين كار شدنى نيست.(4) اين تجربه سياسى، آگاهانه در ميان علما و امّت مسلمان هيچ گاه به دست فراموشى سپرده نشد، بلكه همواره آن را نسل به نسل به يكديگر انتقال دادند، از اين جهت موضعگيرى آگاهانه خويش را در برابر استبداد رضاخان و نقشههاى ابرقدرتها به خوبى بروز دادند.
با اين وجود در دوران حكومت منحوس پهلوى، مسلمانان ايران در ميان اشك و خون روزگار گذرانيدند، مقدسات اسلام همواره هتك گرديد، حرمت اسلام فراموش شد، علماى اسلامى زندانى، تبعيد و يا شهيد گرديدند. وعاظ و طلّاب به زندانها و شكنجهگاهها فرستاده شدند، مجالس سوگوارى براى خامس آل عبا ممنوع گشت، چادر از سر زن مسلمان برداشتند و با شدت هرچه تمامتر و اختناقى وحشتناك ستيز عليه جلوهها و نمادهاى مذهبى پىگرفته شد زيرا استكبار و كارگزاران استعمار به درستى متوجه شده بودند يكى از مهمترين پايگاههاى اجتماعى كه مايه قوام و اتحاد ملت مىشود، مذهب است و ايمان و تمايلات دينى منشأ تحولات مهمى بوده و با اقتدارى معنوى سدّ استوارى در برابر زر و زور و تزوير مىباشد.
تبانى استبداد با استكبار
كودتاى 28 مرداد 1332 ش در زمان رياست جمهورى آيزنهاور و با نقشه كيم روزولت با حمايت آمريكا در ايران روى داد كه به كمك آن محمدرضا پهلوى موفق گرديد تا حدودى موقعيت خود را تثبيت نمايد و به طور موقت قدرت سياسى مجدداً به شاه برگشت. كروميت روزولت مشهور به كيم عضو سيا و كارشناس امور خاورميانه ايالات متحده آمريكا در گفتگويى اظهار داشته بود كه كودتاى ايران نخستين عمليات مخفى عليه يك دولت خارجى بود كه توسط سازمان مركزى جاسوسى آمريكا (سيا = CIA) تنظيم شده بود.(5)
در پى اين نيرنگ ننگين و كم رنگ دولت هايى كه پس از كودتا روى كار آمدند، براى از بين بردن هويت فرهنگى و خدشه دار نمودن استقلال ايران و سركوب نمودن حركتهاى مذهبى به اقدامات و عمليات ذيل روى آوردند:
1- انتخابات فرمايشى مجلس، در سايه حكومت نظامى كه بر اساس آن حاميان آمريكا و انگليس روى كار آمدند.
2- تصويب قراردادهايى با كنسرسيوم و واگذارى نفت جنوب به انحصارهاى، آمريكايى، انگليسى، هلندى و فرانسوى كه بيشترين سهم آن به بريتانياى كبير تعلّق داشت. بدين ترتيب قانون ملى شدن صنعت نفت اگرچه به طور رسمى لغو نگرديد اما در عمل پايمال شد.
3- شاه كه دريافته بود مردم مسلمان ايران او را فردى وابسته به بيگانگان مىدانند و براى حكومتش اعتبارى قائل نمىباشند پس از اين توطئه ضمن تكيه افزونتر بر اجانب، خصوص، آمريكا، براى تداوم سلطهطلبى خود، به سياست سركوب مخالفان روى آورد و در اولين گام درسال 1335 ش سازمان اطلاعات و امنيت كشور (ساواك) را بوجود آورد. اعضاى اين تشكيلات مخوف در آمريكا و اسرائيل آموزش مىديدند و اين سازمان مهمترين ابزار براى شناسايى، دستگيرى و به شهادت رسانيدن مخالفان مسلمان به شمار مىرفت.
4- دريافت وامهاى اسارت آور از كشورهاى اروپايى و ايالات متحده آمريكا.
5 – گشودن دروازههاى كشور بر روى انبوهى از كالاهاى مصرفى و كاذب خارجى و ايجاد زمينه براى نابودى توليدات داخلى و تبليغ در راستاى تغيير دادن فرهنگ مصرفى مردم.
6- شركت در پيمان استعمارى و تجاوزكارانه بغداد(سنتو) در سال 1334 ش.
7- تصويب قانون جلب و حمايت سرمايههاى خارجى در سال 1334 ش.
8 – امضاى قرارداد دو جانبه نظامى با آمريكا در سال 1337ش.
9- پيش گرفتن سياست حمايت از ابرقدرتهاى جهان به رهبرى امپرياليسم آمريكا و توطئه عليه نهضتهاى آزادى بخش و جنبشهاى اسلامى.
10- سركوب نمودن حركتهاى خودجوش دانشجويى، كارگرى و ساير خيزشهاى مردمى.
11- ايجاد محدوديت شديد در آزادىهاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى.
با وجود اختناقى هراسناك مردم مسلمان ايران در سالهاى پس از كودتا، در مقابل غارت منابع حياتى كشور، حاكميت بيگانگان و تهديد هويت اسلامى و مخدوش گشتن باورهاى شيعى حتى براى لحظهاى از مبارزه و مقاومت دست برنداشتند.
طرح سفارشى اصلاحات ارضى
اختناق و سركوبهاى خونين پس از كودتا، فساد هيأت حاكمه، رشد مبارزات مردمى به رهبرى علما، فقر و محروميتهاى اقتصادى – اجتماعى، دولت آمريكا را به موقعيت انفجارى جامعه آمريكا آگاه ساخت به همين دليل پس از انتخاب كندى، از حزب دموكرات، به رياست جمهورى، آمريكا براى حفظ حاكميتش در ايران و تبديل اين كشور به بازار فروش محصولات و جذب هرچه افزونتر كالا و سرمايه و بدست آوردن نقش ابرقدرتى مسلط در منطقه «طرح اصلاحات ارضى» و ساير موارد انقلاب سفيد را جهت بيرون راندن رقيبان و مقابله با موج انقلابى در ايران، تجويز نمود. در راستاى عملى ساختن اين برنامه، شريف امامى از نخست وزيرى بر كنار و دكتر على امينى با حمايت سفير آمريكا(جوليوس هملس) توسط رئيس جمهور آمريكا به عنوان نخست وزير به محمد رضا شاه در 15 ارديبهشت 1340 تحميل گرديد.
امينى كابينه خود را معرفى كرد و مجلس سنا و شوراى ملى را كه جناح انگليسى و مالكان در آن داراى قدرت بودند، منحل نمود و قانون اصلاحات ارضى را در سه شنبه 19 دى ماه 1340 به تصويب رسانيد. محمد رضا پهلوى كه توسط دكتر امينى از صحنههاى سياسى موقتاً كنار نهاده شده بود براى حفظ قدرت خود در فروردين 1341 به آمريكا رفت و در كاخ سفيد واشنگتن در حضور ارباب خويش متعهد گرديد رأساً اقدام به پياده نمودن برنامههاى جديد آمريكا نمايد و بدين گونه در تيرماه 1341 پس از بازگشت از آمريكا تحت عنوان اختلاف بر سر بودجه نظامى، امينى را بر كنار نمود و مهره مورد اعتماد خود يعنى اميراسداللّه علم را به جاى وى نشانيد.(6)
در واقع نخستين مرحله از طرح اصلاحات آمريكايى، همين اصلاحات ارضى بود كه با تبليغات فراوان به اجرا درآمد، در اين طرح كارگزاران استبداد و مجلس فرمايشى هيچ اعتنايى به نظر علما نكردند. فقها و مراجع تقليد تقسيم اراضى را طى اعلاميه هايى خلاف شرع تلقى كردند، آيت اللّه احمد خوانسارى عليه اين نقشه اقدام كردو پيشاپيش جمعيت به عنوان اعتراض در بازار تهران راه افتاد ولى شرايط آشفته و اختناق سياسى سبب شد ايشان و ديگر علما نتوانند به تلاشهاى خود براى خنثى نمودن اين طرح اصلاحات ارضى ادامه دهند. البته هدف دشمنان اين بود كه اگر مراجع عظام با چنين اصلاحاتى مخالفت كردند آنان را ضد كشاورزان، و حامى زمين داران و افراد فئودال معرفى كنند و با تبليغاتى كاذب حيثيت اجتماعى آنان را زير سؤال ببرند. منظور آمريكايىها و دولت وقت از اصلاحات ارضى آن بود كه اگر همه كشاورزان صاحب زمين شوند، با دولت سازش مىكنند و از ميزان مخالفان كاسته مىشود اگرچه اصلاحات ارضى با هدف حق استفاده و بهرهبردارى از زمين به نفع دهقانان كوچك و كارگران زراعى در چندين مرحله صورت گرفت امّا به دليل عدم حمايت از كشاورزان، تقسيم نادرست زمين و توجه به بخش صنعت مونتاژ به خارج وابسته، اين اقدام نه تنها موجب بهبود وضع روستائيان نشد بلكه به ضعف و انهدام كشاورزى در ايران انجاميد.(7)
شهرها از كشاورزها انباشته شد و علاوه بر دگرگون ساختن الگوى مالكيت باعث تغيير مهم در جمعيت كشور شد زيرا در اوايل دهه 1340، 30% مردم ايران در شهرها زندگى مىكردند در حالى كه در سال 1354 ش اين رقم به 45% رسيد و از اواسط دهه 1350، ايران گندم و ديگر فرآوردههاى زراعى را وارد مىنمود.(8) امام خمينى كه حيله دشمن را به درستى دريافته بود و از طرفى هنوز ابعاد و نتايج اين نقشه روشن نبود به انتظار توطئههاى ديگر نشست، چون با بصيرت ژرفى كه داشت مىدانست چنين رشتهاى سر دراز دارد.(9) ناگفته نماند رژيم، تقسيم اراضى را زمانى آغاز كرد كه آيت اللّه بروجردى رحلت نموده بود و اگرچه جاى اين زعيم عاليقدر خالى گشت ولى علما و مراجع ساكت نشدند و با اعلاميههايى مخالفت خود را اعلام كردند، آيت اللّه خويى از نجف اعلاميه شديداللحنى صادر كرد و در ايران برخى علما به دليل اعتراض به اين طرح دستگير و روانه زندان شدند، آيت اللّه سيد عزالدين زنجايى از جمله آنان بود.(10)
غوغاى يك غائله
با وجود فشارهاى سياسى، به دليل وجود مانع بزرگى كه همان نفوذ و اقتدار روحانيت بود رژيم پهلوى عملاً نتوانست در طرح اسلام زدايى به مقاصد خود دست يابد، در همين ايام شاه مىخواست مقام مرجعيت را در سر حد امكان، حامى خود نشان دهد يا حداقل مركزيت روحانيت را به خارج از ايران انتقال دهد تا از اعتراضات و خيزشهاى عمومى به رهبرى زعماى دينى، مصون گردد در واقع با اين طرفند درصدد بود مذهب و باورهاى دينى و گرايشهاى اعتقادى را از عرصههاى سياسى و اجتماعى جدا كند و براى اين رژيم منفور و اربابانش اين عقيده قابل تحمّل نبود كه مذهب به عبادت و اعمال فردى منحصر نمىگردد و كسى كه براى اصلاح اجتماع نكوشد و با ستم و تجاوز سازش كند و در برابر خلافها و منكرات سكوت كند از ديانت بوئى نبرده است. در واقع تشكيلات عنكبوتى پهلوى از مسلمانى كه با مسايل اجتماعى، حكومتى و سياسى كارى ندارد، هراسى نداشت و بيمش از آن بود كه مردمانى معتقد با هدايت و رهبرى روحانيت و مراجع با چشمان تيزبين خود همچون ناظرانى دقيق، خلافها و ناراستىها را تشخيص دهند و ريشههاى فساد و تباهى را كه استبداد داخلى و استكبار در گسترش آن مىكوشيد هدف مبارزات خويش سازند و تومار ظلم و تيرگى را درهم پيچند. از اين جهت با ارتحال آيت اللّه بروجردى، شاه تلگراف تسليتى به آيت اللّه حكيم كه در عراق به سر مىبرد مخابره نمود و خواست ادعا كند مرجع جديد اوست و كانون روحانيت را از قم به نجف انتقال دهد، كه در اين راه توفيقى بدست نياورد.(11)
با رحلت آيت اللّه بروجردى و آيت اللّه كاشانى كه سابقه طولانى در مبارزه با فساد و جور داشتند، شاه و اسداللّه علم(نخست وزير وقت) كه فرصت مناسبى را براى اجراى مقاصد پليد خود بدست آورده بودند قانون انجمنهاى ايالتى و ولايتى را در 14 مهر 1341 تصويب كردند. در لايحه مزبور مظاهر مذهبى از متن آن كنار گذاشته مىشد و مقدمات قانونى جهت تغييرات مورد نظر فراهم مىگرديد.
در 16 مهر 1341 دولت اعلام كرد اين لايحه در هيأت دولت به تصويب رسيد و متن آن در جرايد عصر تهران با تيترهاى درشت چاپ گرديد.(12)
درمتن تصويب نامه قيد اسلام از شرايط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان و نيز براى تصدى بسيارى از سمتهاى مهم كشورى همچون قضاوت صراحتاً حذف گرديده بود و نيز در مراسم سوگند به جاى قرآن مجيد به كتاب آسمانى قيد شده بود. در يكى از بندهاى اين لايحه، به زنان هم حق رأى داده بودند و تساوى كامل حقوق زنان و مردان ذكر شده بود. البته در ايران آن زمان، زنان از ابتدايىترين حقوق انسانى همچون مردان محروم بودند و شاه كه در خدمت استكبار بود، اعطاى حق رأى به زنان را به ظاهر توجه به حقوق آنان و اجراى دموكراسى مطرح كرد ولى در باطن هدفى جز فريب، اغفال و به فساد كشانيدن اين قشر از جامعه نداشت و با فرستادن چند زن به انجمنهاى ايالتى و ولايتى مشكلات بانوان حل نمىگرديد بلكه آنان گرفتارىهاى ريشه دارى داشتند. مخالفت با تصويب نامه از سوى جامعه روحانيت و مراجع عظام و علماى بزرگ اعتراض به آزادى زنان نبود بلكه آنان در وراى اين پوشش فريبنده باتلاق فساد مرداب رذالت را مشاهده مىكردند و اصولاً رژيم براى توسعه منكرات و مخدوش كردن ارزشهاى اخلاقى و انسانى چنين حركتى را پيش گرفت. به همين جهت امام خمينى در همان تاريخ اعلام داشت ما با ترقى زنها مخالف نمىباشيم ما با فحشاء مخالفيم، با كارهاى غلط مخالفيم، مگر مردها در اين كشور آزادند كه زنها از چنين حقى برخوردار باشند. آرى رعايت حقوق زنان حرف حقى بود ولى رژيم هدف باطلى را پىگيرى مىكرد.(13)
همان گونه كه امام پيش بينى كرده بود رژيم در اين مصوبه، دومين نمايش ضد ديانت را به اجرا نهاد و اين قانون آزمايشى از جانب دولت اسد اللّه علم براى مقابله با روحانيون بود و رژيم تصوّر مىكرد رهبرى مذهبى در وضع كنونى تمركز و قدرت اقدامى هماهنگ و يكپارچه را ندارد و كار روحانيت در ايران پايان يافته است و با تدوين قوانينى، هميشه خود را از گرفتارىهايى كه مذهب و مجامع دينى و علما و مراجع در شكلهاى مختلف براى آنان ايجاد مىكردند، خلاص شدهاند، همچنين به زعم باطل آنان افراد تحصيل كرده و دانشگاهى از مذهب و تديّن فاصله گرفتهاند و مىتوان ايران را از حيطه يك كشور اسلامى خارج نمود.(14)
اهداف توطئه
هدف از تصويب لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى را مىتوان در موارد ذيل خلاصه نمود:
1- زورآزمايى با هواخواهان مذهب و مدافعان ديانت تا آنها را براى هميشه كنار گذارند و ديگر مجبور نباشند از مراجع دينى كسب تكليف نمايند و در انجام كارهاى خلاف و ضد استقلال و هويت فرهنگى كشور آزاد باشند.
2- واداشتن جامعه روحانيت به واكنش جهت شناخت روحيه و افكار آنان و ارزيابى ميزان هوشيارى سياسى علماء و پيش بينى مخالفتهاى لازم از سوى نيروهاى مذهبى .
3- آماده نمودن زمينه جهت تجاوز به اساس باورهاى دينى ملهم از قرآن و سنت و الغاى مذهب و برچيدن بساط گرايشهاى دينى در كشور كه ساليان متمادى شاه آرزوى اين نقشه خائنانه را در ذهن بيمار خويش پرورش مىداد.
4- با حذف مذهب رسمى و سوگند به قرآن، به گروههاى صاحب نفوذ غير معتقد به قرآن و اسلام كه عملاً در مسايل سياسى، اجتماعى و اقتصادى كشور صاحب نفوذ بودند، فرصت دهد موجوديت خويش را اعلام دارند و پستهاى حساس را عهده دار گردند.
5 – با مطرح نمودن آزادى زنان و تساوى حقوق اين قشر با مردان، دليل عقب افتادگى و محروميتهاى همه جانبه آنان را در گذشته به دوش اسلام و قانون اساسى بگذارد و خود را مدافع حقوق بانوان اعلام كند.
6- موانع ارتباط با غرب و استحاله و زوال فرهنگ بومى از ميان برداشته شود.
7- مقدمه چينى براى حمايت از رژيم اشغالگر قدس و پيوستن به مدافعان غاصبان صهيونيستى.
8 – نيرنگ دستبرد به قانون اساسى و تغيير و تبديل برخى مواد قانونى كه مانع اغراض دربار و هيأت حاكمه مىباشد.
9- شاه با تصويب نامه مذكور پايگاه فرمانروايى خود را در ميان خانوادهها بكار مىگرفت و انتظارات آمريكا را با ديده تمكين پاسخ مىگفت.
10- ايجاد محكى در توان و كيفيت بالقوه و باالفعل براى اقدامات آينده.
11- ايجاد شكاف بين اقشار گوناگون جامعه، بدين گونه كه علما و افراد متشرع را مخالف ترقى خواهى و توسعه جلوه مىداد و در دستگاههاى دولتى تعارض ميان جناح نو انديش به سردمدارى شاه با مخالفين كه به زعامت روحانيت از سنتهاى اصيل حمايت مىكردند تبليغ مىشود.(15)
خروش مقدّس
با اعلام اين تصويب نامه خائنانه، فرصت بسيار مناسبى براى امام خمينى پيش آمد تا رسالت تاريخى و وظيفه اسلامى خويش را آغاز كند و از اين مصوبه شوم به عنوان انگيزهاى براى بيدارى و به حركت درآوردن امّت مسلمان و سامان دهى توان آنان براى مقابله با استبداد و ستم بهره بردارى نمايد.
از اين روى امام بى درنگ علماى طراز اول قم را به نشست و گفتگو پيرامون اين توطئه دعوت كرد و ساعتى بعد اولين جلسه علماى قم در منزل مرحوم آيت اللّه شيخ عبدالكريم حائرى تشكيل شد البته ميزبان جلسه آيت اللّه مرتضى حائرى فرزند ايشان بود. در اين جلسه امام خمينى محورهاى ذيل را مطرح كرد:
1- ترسيم دورنماى سياه و وحشت بار آينده.
2- نقشههاى خانمان سوز و ويران كننده رژيم شاه و مأموريت او در پاسدارى از منافع استكبار جهانى كه با نابودى اسلام و ملّت مسلمان همراه مىباشد.
3- توطئهها و دسيسههاى خطرناكى كه پشت پرده عليه اسلام و مبانى قرآن در دست اجرا بود و اين تصويب نامه نمونه بارز و بازگو كننده آن است.
4- امام مسؤوليت خطير علما و زعماى روحانى را در اين عصر تاريك در قبال نقشههاى خطرناك عوامل و ايادى استكبار بر ضد اسلام و استقلال كشورهاى اسلامى يادآورى نمود و هشدار داد اگر در برابر اين نقشهها مسامحه كنيم محكوم به فنا شده، اسلام و مناطق اسلامى در معرض زوال قرار مىگيرد و در برابر قرآن و رسول اكرم(ص) مسؤول خواهيم بود.
به دنبال بيانات بيدار كننده امام خمينى و سخنان ديگر مراجع حاضر در جلسه و تبادل نظر در خصوص مفاد تصويب نامه، تصميمهاى ذيل اتخاذ گرديد:
الف: طى تلگرافى به شاه، مخالفت علماى اسلام با محتواى اين لايحه اعلام و لغو فورى آن درخواست شود، كه اين برنامه به اجرا درآمد و علماى قم در 17 مهر 1341 درتلگراف هايى كه به شاه مخابره كردند مخالفت خود را با مصوبه مذكور اعلام نمودند.
ب: طى نامه و پيغام به علماى مركز و شهرستانها در مورد مفاد اين تصويب نامه اعلام خطر گردد و از آنها براى مقابله و مبارزه دعوت به عمل آيد.
ج: با تشكيل جلسات هفتگى وحدت و اتفاق نظر علماى قم در راستاى مبارزه با تصويب نامه حفظ شود، لحن تلگرافهاى علما به شاه ملايم و خيرخواهانه بود، در عين حال در مقابل جريانهاى ضد اسلامى كه توسط محمد رضا شاه و آمريكا سازماندهى مىگرديد مىايستند.(16)
امام خمينى در تلگراف 28 مهر 1341 (20 جمادى الاول 1382) به نخست وزير وقت چنين هشدار داد: «دولت اقداماتى را در نظر دارد كه مخالف شرع مقدّس و مباين صريح قانون اساسى است…تبديل قسم به قرآن مجيد را به كتاب آسمانى… خطرهاى بزرگى براى اسلام و استقلال مملكت دارد…انتظار مىرود به تبعيت از قوانين محكم اسلام و قوانين مملكتى، اصلاح اين امر را به اسرع وقت نمائيد و مراقبت كنيد كه نظاير آن تكرار نشود… در خاتمه يادآور مىشود كه علماى اعلام ايران و اعتاب مقدسه و ساير مسلمين، در امور مخالفه با شرع مطاع، ساكت نخواهد ماند و به حول و قوه خداوند تعالى امور مخالفه با اسلام رسميت نخواهد پيدا كرد».(17)
امام ضمن مجلس درس در مسجد اعظم در 14 آبان 1341 تأكيد نمود: «تمام ملت ايران و عشاير و حتى ساير ملّتهاى كشورهاى مسلمان پشتيبان ما هستند. ما باز هم اميدواريم دولت به اشتباه خود پى ببرد و جواب مساعد بدهد و تصوّر نكند با فوت مرحوم آيت اللّه بروجردى مىشود، به دين لطمه زد»(18) همچنين ايشان از مردم خواست تا رفع اين غائله پايدارى كنند: «شما بيش از پيش در كار خودتان مستقيم باشيد و پايدارى نمائيد، ماهم ثابت هستيم، خطرى كه متوجه دين شده است قابل اغماض نيست و لذا به تمام معنا بايستى مسلمانها جديت نمايند تا اين غائله رفع شود.»(19)
واكنش علما و پيروان آنان براى رژيم استبدادى غير قابل انتظار بود، تلگراف امام به شاه و تأكيد بر اين نكته كه نخست وزير وقت مىخواهد دين اسلام را از رسميت بيندازد، مخالف صريح قرآن عمل و به دستورات الهى گردن ننهاده و قانون اساسى را زير پا گذاشته است، نيز دولت را در موجى از هراس فرو برد و با گسترش اعتراضها و انتقادهاى شديداللحن، هيأت حاكمه به فكر چاره انديشى افتاد، به دنبال آن هشدارهاى مراجع دينى با راهپيمايى و بستن بازار و ايراد سخنرانى در مساجد تداوم يافت و عدّهاى از مردم به عنوان اعتراض در منازل علماء تحصن كردند. بدين ترتيب مخالفتها گستردهتر شد و اين موضوع به مساجد و محافل عمومى كشيده شد، در دانشگاهها نيز امواج اعتراضآميز شكل گرفت، سيل نامه و تلگراف از جانب طبقات مردم بر حمايت از خواستههاى مراجع و اعتراض به لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى به سوى دربار و نخست وزير رسيد و خطباى مذهبى در مجامع عمومى اين موضوع را مورد بحث و تفسير قرار مىدادند. در اين ميان دولت با سانسور و اختناق شديد نشريات را تحت كنترل داشت، كوچكترين خبرى از آن چه در محافل مذهبى و عمومى مىگذشت در مطبوعات منعكس نمىگرديد و دولت علم مىكوشيد اين امواج شديد را ناچيز جلوه دهد و با مسامحه و تعلل مبارزين را خسته و منصرف سازد و موضوع را به بوته فراموشى بسپارد.
ناتوانى در اجراى يك نقشه
سرانجام رژيم مستبد متوجه شد تهديد و ارعاب علماء و روحانيان را از مقاومت و مخالفت باز نمىدارد امّا متوجه اين واقعيت گرديد كه كانون اصلى اين مخالفت كجاست، دولت علم دانست امام خمينى آتش خشم مقدّس جامعه اسلامى را برافروخته و نظرات او در ميان مردم و طلاب نفوذ فراوانى دارد امّا صلاح را بر اين نديد كه با واكنشى مسلحانه اين خروش را خاموش كند و از راه منافقانهاى تصميم گرفت صفوف روحانيت را از هم جدا كند و به تصوّر باطل خود، معترض اصلى را از بقيه جدا كند و ديگران را با تعريف و تمجيد راضى نمايد بدين جهت اسداللّه علم پس از حدود 45 روز كه پاسخى به تلگرافها نمىداد ناگهان تلگرافى را خطاب به سه نفر از مراجع يعنى گلپايگانى، مرعشى نجفى و شريعتمدارى مخابره كرد و در آن به سه نكته اشاره كرد:
1- نظر دولت در مورد شرط اسلامى بودن انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان همان نظريه علماى اعلام است.
2- سوگند هم با قرآن مجيد است.
3- درمورد شركت بانوان هم دولت نظر آقايان علما را به مجلسين تسليم و منتظر تصميم مجلس خواهد بود.(20)
با وصول اين تلگراف، علماى قم به اتفاق امام خمينى تشكيل جلسه دادند و پيشنهاد اين كه موضوع را پايان يافته تلقى نمايند رد شد و نقشه دولت عَلَم را يك فريب تلقى كردند چرا كه لايحه مزبور را هيأت وزيران به تصويب رسانيده و در جرايد رسمى اعلام گرديده است و با اين وصف نمىتواند بر مبناى يك تلگراف خصوصى لغو گردد. از سوى ديگر حلّ نهايى و لغو آن به مجلس سنا و ملى موكول شده بود كه آيندهاى نامعلوم داشت. امام دسيسههاى دولت مركزى را افشا كرد و علما را از نيرنگ رژيم برحذر داشت و سرانجام همه را وادار به استمرار مبارزه كرد.
علماى قم طى تلگرافى خطاب به نخست وزير عدم كفايت تلگراف او را براى تأمين نظر روحانيان صريحاً اعلام داشتند و لغو رسمى تصويب نامه را خواستار شدند.
امام در نهم آذر 1341 طى سخنانى در جمع عدّهاى از اهالى تهران، در شهر قم، خاطرنشان ساخت دولت در مقام خدعه است و صرفاً مىخواسته علما را قانع نمايد كه آن مجلس مهم دينى كه بنا بود در مسجد سيد عزيزاللّه تهران تشكيل شود تعطيل نمايد و افزود:
«دولت با ما حيله مىكند، دولت بايد بداند كه علماى اسلام اهل اطلاع هستند و انسان بصير و با ديانت نمىتواند قرآن و ديانت را در خطر ببيند و ساكت باشد…در مقام حفظ قرآن و كشور خود هستيم و در اين راه از هيچ اقدامى لازم مضايقه نخواهيم كرد…نمىنشينيم كه به دست دستگاه پوسيده چند نفرى، حيثيت روحانيت و اسلام از بين برود… اجانب و دشمنان دين و مملكت كه مصالح خود را در محو قرآن و ديانت مىبينند تا به حال تصوّر مىكردند كه در انجام مقاصد پليد خود آزادند و قدرتى در مقابل آنان وجود ندارد ولى اين نهضت كه به وجود آمد، فهميدند علماى اسلام و مسلمين زنده و بيدارند و با كمال توانايى جلو تجاوزات آنها را خواهند گرفت.»(21)
سرانجام دولت احساس كرد ظاهراً اين موج مخالفت رو به افزايش است و احتمال دارد ميزان خواستهها به تدريج بالا رود و امكان اين كه روند مذكور به انقلابى تبديل شود كه بساط نظام سياسى را مورد تهديد قرار دهد، وجود دارد، لذا در 7 آذر 1341 هيأت دولت تشكيل جلسه داد و تصويب كرد تصويب نامه مورخ 14 مهر 1341 قابل اجرا نخواهد بود و در همان شب لغو تصويب نامه را طى تلگرافى به سه تن از علماى قم مخابره كرد و موضوع را اعلام داشت و اين بار نيز با تلگراف نزدن به امام خمينى كينه خود را ابراز نمود. بدين گونه بعد از 57 روز مقاومت و مخالفت شديد امام و ساير مراجع عظام و امّت مسلمان ايران، اين غائله پايان پذيرفت و جامعه دينى به رهبرى علما در دفاع از مقدسات پيروز گرديد و تصويب نامه مذكور كاملاً لغو شد.(22)
امام خمينى در 11 آذر 1341، از احساسات پاك و عواطف عموم مسلمانان در جهت مبارزه با اين غائله تشكر نمود.(23) و طى سخنانى در مسجد اعظم قم در همين روز متذكر گشت: خاتمه مطلب را تقدير مىكنيم كه بحمداللّه بدون يك جنگ و نزاع و بدون ريختن يك قطره خون، چنين مطلبى كه به حمد اللّه با قيام بزرگ ملّتى توأم بود كه تمام عشاير حركت كنند، يك سيلى كسى نخورد.»(24) ادامه دارد
پىنوشتها: –
1. علما و رژيم رضا شاه، حميد بصيرت منش، ص 107 – 106.
2. تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، دكتر عليرضا امينى، ص 27.
3. رضا شاه و قشون متحدالشكل، باقر عاقلى، (تهران، نامك، 1377) ص 54.
4. العروة الوثقى، سيد جمال الدين اسدآبادى، ص 357.
5. تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، ج 1، ص 286.
6. تحليلى از انقلاب اسلامى ايران، حاتم قادرى، ص 11 – 10، قيام خونين پانزده خرداد به روايت اسناد، دهنوى، ص 12 – 11 و نيز مأخذ قبل، ص 354 – 353.
7. جغرافياى عمومى و ناحيهاى، دكتر ناهيد فلاحيان و ديگران، ص 118.
8. ابوالهول ايرانى و معماى انقلاب، عباس ميلانى، ص 189؛تحولات سياسى…، ص 254.
9. صبح صادق، مجله مبلغان، شماره 42، ربيع الثانى 1422 ه.ق.
10. مصاحبه با آيت اللّه سيد عزالدين زنجانى، جام جم، دوازده خرداد 1382، شماره 877، ص 13.
11. نقش روحانيت مبارز در جنبش تاريخى 15 خرداد 1342، ص 26.
12. روزنامه كيهان و اطلاعات، 16 مهر 1341.
13. تاريخ سياسى معاصر ايران، سيد جلال الدين مدنى، ج 1، ص 623؛ بيست و پنج سال حاكميت آمريكا بر ايران، جواد منصورى، ص 80.
14. تحوّلات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، ص 260.
15. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، ج 1، ص 143 – 142.
16. تحولات سياسى و اجتماعى…، ص 262؛ 25 سال حاكميت آمريكا در ايران، ص 81.
17. صحيفه امام، ج 1، ص 81 – 80.
18. همان، ص 87.
19. همان، ص 93.
20. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، ج 1، ص 174.
21. صحيفه امام، ج 1، ص 106 – 103.
22. نهضت روحانيون ايران، على دوانى، ج 3، ص 143 – 37، زندگينامه سياسى امام خمينى، محمد رجبى، ص 178 ؛ تحولات سياسى و اجتماعى…، ص 265 – 264.
23. صحيفه امام، ص 112.
24. همان، ص 116.
مربيان و آموزش و پرورش كودكان آخرين قسمت
مربيان و آموزش و پرورش كودكان
آخرين قسمت
نمونههاى ارزنده و آموزنده
قرآن مجيد و حديث پايه و اساس فلسفه تعليم و تربيت اسلامى را تشكيل مىدهد و در اسلام هدف از علم هر آن چيزى است كه با موضوعات دينى پيوستگى دارد و منشأ و منبع آن قرآن و سنت است و بسيارى از مربيان دوره اوليه همان قاريان و حافظان قرآن كريم بودند، دانشمندان جهان اسلام با توجه به اين كه شالوده آموزش و پرورش اسلامى بر اين دو محور است نظريات تربيتى خود را در خصوص فراگيرى كتاب آسمانى اسلام در دوران كودكى اعلام داشتهاند و برخى از فقيهان بر استحباب و حتى وجوب آموزش قرآن به اطفال فتوا دادند و گفتند: اگر كودك قرآن را فرا گيرد بالغ شود آن سان كه بر چگونگى نماز خواندنش وقوف دارد و حفظ قرآن در كودكى به مراتب از حفظ آن در سنين بزرگسالى برتر است و در خاطر كودك پيوند، نفوذ و ثبات افزونترى خواهد يافت.(1) آنان به ابن عباس شاگرد حضرت على(ع) استدلال مىنمايند كه وقتى رسول اكرم(ص) رحلت يافت وى با وجود آن كه كودكى بيش نبود سورههاى اواخر قرآن را ياد گرفته بود و در حافظه داشت.(2) ابن سحنون (160 – 240 ه.ق) از علماى مسلمان كه در خصوص تعليم و تربيت اسلامى اظهار نظر نموده و اثرى به نام آداب المعلمين دارد يادآور مىشود: «آموزش قرآن بايد از سنين طفوليت شروع شود چون در اين سالها قرآن با گوش و خون كودك عجين خواهد شد…»(3) ابوعلى سينا كه عقيده دارد تربيت اخلاقى كودك با گرفته شدن او از شير آغاز مىگردد خاطرنشان مىنمايد: زمانى كه كودك توانايى حرف زدن و درك گفتار را بدست آورد آماده پذيرش تلقين است و لذا بايد قرآن و اصول واجبات دينى به وى آموخته شود. ابن سينا خود اين مراحل را طى كرده و در پنج سالگى برنامه فوق را ياد گرفته بود.(4)
غزالى معتقد است در كار تحصيل كودك بايد نهايت دقت به عمل آيد، علوم ارزنده و مورد لزوم به وى آموخته شود، در آموزش او روش صحيح جهت نيل به هدف انتخاب گردد، در جهت انجام اين امر در آغاز انتخاب معلم پرهيزگار و دلسوز و آگاه اهميت اساسى دارد معلم بايد قرآن، حديث، حكايت پارسيان…(را) به كودك ياد بدهد، وى تأكيد مىكند هدف از تعليم و تربيت كودك آمادگى كامل بخشيدن به كودك در اطاعت از حق تعالى است.(5)
عبدالرحمن بن خلدون(732 – 808 ه.ق) مىنويسد:
«… در آغاز لازم است به كودكان قرآن تعليم شود كه آموزش قرآن يكى از شعائر دينى است. آيات قرآن و پارهاى از متون حديث سبب فزونى و تحكيم مبانى ايمان مىگردد. بنابر اين بايد قرآن به منزله اساس و مبناى تعليم قرار گيرد و ديگر ملكاتى كه محصّل ياد مىگيرد همه مبتنى بر آن خواهد بود. تعليم در خردسالى به جهت آن كه در روح و جان طفل رسوخ مىنمايد، بيشتر مؤثر است و چنين تعليمى اصل و پايه تحصيلات آتى قرار مىگيرد زيرا هر آنچه نخست و در آغاز در دل نقش گيرد پايه و مبناى ملكات به شمار مىآيد و كسى كه تعليم و تربيت او بر آن پايه بنا گردد درست بر همان پايه و شيوه پرورش خواهد يافت…»(6)
وى درباره قرآن و دليل محور قرار گرفتن آن در جريان تعليم مىگويد:
«…علت اين كه بر اين جارى شده كه بخصوص قرآن را در تعليم بر ديگر مواد مقدم مىدارند از نظر برگزيدن تبرك و ثواب و هم از بيم آن است كه مبادا در نتيجه پيش آمدهايى كه براى فرزندان در دوره جنون كودكى پيش مىآيد مانند آفات (گوناگون) و جدايى از كسب دانش (ترك تحصيل) فرصت ياد گرفتن قرآن را از دست بدهند.
زيرا فرزند تا هنگامى كه صغير است و تحت تكفل پدر و مادر، مطيع فرمان آنهاست، ولى هنگامى كه از مرحله بلوغ درگذرد و خود را از زير فرمان اجبارى پدر و مادرها رها بيابد چه بسا كه غرور جوانى او را در پرتگاه بيكارى و تنبلى فرو افكند، از اين رو در دوره تكفل فرزند… مغتنم مىشمرند كه او را به خواندن قرآن وا دارند تا مبادا اين دوره سپرى شود و در اين امر تهيدست بارآيد…»(7)
اهميت و برترى آموزش قرآن بر ساير موارد مورد تأكيد و عنايت غالب متفكران مسلمان بوده است و برخى به لوازم فراگيرى قرآن تأكيد كردهاند چنانكه ابو على سينا به آموختن قواعد عربى به كودك توصيه مىكند.(8) عدّهاى نيز مىگويند از ابزار ديگر يادگيرى قرآن خط است آن گونه كه قابس از ابن سحنون نقل مىكند: شايسته است معلم، كودكان را اِعراب قرآن بياموزد و اين براى او ضرورى است و علاوه بر آن تعليم خط نيكو و شكل و هجاء از جمله لوازم معلمى است.(9) البته اهتمام به زيبايى خط و تعليم آن در برخى از بلاد اسلامى از جمله شمال آفريقا مرسوم بوده است و مردمان نواحى شرق جهان اسلام فراگيرى قرآن را با تعليم خط در نياميختهاند.(10) از اين روست كه مشاهده مىشود در آثار ابوعلى سينا، امام محمد غزالى و خواجه نصيرالدين طوسى سخن از تعليم خط به اطفال وجود ندارد.(11)
ابن جبير مىنويسد: در بسيارى از مناطق، تعليم قرآن غير از خواندن و نوشتن است و شاگرد درس قرآن را مىگيرد و خط را نيز جداگانه مىآموزد. معلم خط نيز فقط خط تعليم مىكند و به عنوان خوشنويس قابليت و معروفيت دارد.(12) ابن بطوطه هم اين نكته را مورد توجه قرار داده است:
معلم خط غير از معلم قرآن است اولى ضمن تدريس اشعار به كار مشخصى نيز مىپردازد اما كسى كه كار تعليم قرآن را به عهده دارد به جهت حرمت و احترام قرآن به امور ديگر نمىپردازد كودك پس از آموزش قرآن به خط و مشق آن مىپرداخت و معلم خط چيز ديگرى تعليم نمىداد.(13)
يكى از مراكزى كه به كودكان قرآن مىآموخت مكتب خانههاست، براى تعليم كودك در اين مراكز سن و سال معلوم و معينى موجود نيست و به والدين و اراده فرزندان آنان وابستگى داشت، غالباً كودك را به محض درك و تميز به مكتب مىفرستادند، گفته مىشود كه امين فرزند هارون الرشيد در چهارسالگى شروع بهآموزش كرد، اساس و پايه تعليم و تربيت در مكتبها را قرآن تشكيل مىداد آموزش با قرآن آغاز مىشد و دوره حفظ آن سه سال طول مىكشيد در تلفظ و قرائت قرآن دقت مىشد و معلمان انتظار داشتند كودكان روخوانى را صحيح بخوانند زيرا غلط خواندن كلام خدا را گناه مىدانستند، در مكتب خانهها بدون تعليم و آموزش قرآن هر تلاش ديگرى را بى معنا و نامفهوم به حساب مىآوردند.(14)
در شرح حال بزرگان علم و عرفان نيز غالباً ديده مىشود كه آنان در هنگام كودكى به تعلم و حفظ قرآن اشتغال داشتهاند. خواجه عبداللّه انصارى در شرح حال خود نوشته است: در هنگام كودكى به مقرى شدمى و قرآن خواندمى و چون بازآمدمى به درس شدمى.(15) مصلحالدين سعدى شيرازى به اين دوران اشاره دارد: «ياد دارم كه در ايام طفوليت متعبد بوده و شب خيز و مولع زهد و پرهيز، شبى در خدمت پدر نشسته بودم و همه شب ديده بر هم نبسته و مصحف عزيز بر كنار گرفته.»(16) ابو على سينا، محى الدين عربى و محمد جرير طبرى، صاحب تفسير و تاريخ، در پايان هفت ساله اول زندگى آموزش قرآن را به پايان رسانيده بودند و اين ويژگى مؤيّد آن است كه دانشوران مذكور در سنين قبل از آن به فراگيرى اين كتاب آسمانى اهتمام ورزيدهاند.(17) دكتر ذبيح اللّه صفا مىنويسد:
«اولين چيزى كه در مكتب مىآموختند خواندن و نوشتن بود و لفظ مكتب و كتاب خود مؤيّد اين معناست كه كودكان را در آنها نوشتن و بالنتيجه خواندن مىآموختند، پس از اين مرحله اولين چيزى كه اطفال بايد بخوانند قرآن بود، تعليم قرآن از آن جهت كه كتاب مقدّس دينى است در تمام مكاتب معمول و متداول بود زيرا بر هر مسلم اطلاع بر قرآن فرض است…»(18)
گلدزيهر (GOLDZIHER) كه در دانشنامه اديان و اخلاق مطالبى درباره آموزش و پرورش اسلامى نوشته است، به هنگام بحث از آموزش مقدماتى در اسلام كوشيده است ثابت كند كه مكتبهاى آموزش دهنده قرآن به آغاز اسلام باز مىگردد اما دكتر احمد شلبى استاد تاريخ و تمدّن اسلامى در دانشگاه قاهره اين ادعا را مورد تأمّل قرار مىدهد و مىگويد: به باور من اين نهاد و جايگاه (مكتب براى آموزش قرآن و مقدمات دينى) در روزگارى واپسين بنياد يافت.(19) وى مىافزايد: در صدر اسلام كودكان همراه با بزرگسالان به حلقههاى در مسجدها مىپيوستند، ابن عباس در شمار اين اطفال بود، غالب خردسالان قرآن را يا از پدران خود مىآموختند و يا از آموزگاران خصوصى.(20)
در قرون معاصر نيز كودكان نزد مادر يا بانوانى به نام ملاباجى به فراگيرى قرآن مبادرت مىنمودند، مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه خامنهاى در خاطرات ارزنده خويش، يادآور شدهاند:
«…مادرم يك خانم بسيار فهميده، با سواد، كتابخوان، داراى ذوق شعرى و هنرى و با قرآن كاملاً آشنا بود و صداى خوشى هم داشت. ما وقتى بچه بوديم همه مىنشستيم و مادرم قرآن مىخواند. خيلى هم قرآن را شيرين و قشنگ مىخواند، ماها دورش جمع مىشديم و براى ما به مناسبت، آيه هايى را كه در مورد زندگى پيامبران هست مىگفت… در سنين قبل از مدرسه شايد چهار سال يا پنج سالم بود كه من و برادر بزرگترم را با هم در مكتب دخترانه گذاشتند يعنى مكتبى كه معلمش زن بود و بيشتر دختر بودند، چند نفر پسر هم بودند البته من خيلى كوچك بودم… گذاشته بودند كه ما قرآن ياد بگيريم چون در مكتبها معمولاً قرآن درس مىدادند…»(21)
شهيد دكتر محمد جواد باهنر در زندگينامه خود نوشت خويش نيز به اين نكته اشاره كرده و گفته است:
«…من از كودكى در سن پنج سالگى به مكتب خانهاى سپرده شدم كه نزديك منزلمان بود…و همين پيش آمد مكتب خانه بسيار خير بود، براى اين كه در همين مكتب خانه بانوى متدينهاى بود كه قرآن را نزد ايشان مىخواندم…»(22)
وقتى كه از علامه محمد تقى جعفرى پرسيدند از مادرتان چه خاطرهاى داريد؟ در پاسخ گفت: مادرم با سواد بود و جوان هم از دنيا رفت، نخستين بار او قرآن را به من ياد داد. حتى يادم مىآيد وقتى با او به مشهد مىرفتيم در طول راه قرآن مىخواند و ميان راه كه براى استراحت و نماز توقف كرديم، فرزندانش را دور خودش جمع كرد و يك سوره قرآن را به ما تعليم داد.(23) به دليل آن كه علامه جعفرى نزد مادرش مقدارى قرآن و مقدمات ادبيات خواند براى ورود به كلاس بالاتر آمادگى پيدا كرد و معلمان او متوجه شدند كه تعليماتى را كه در كلاسهاى اول تا سوم بايد فراگيران بياموزند وى آموخته است از اين جهت به جاى كلاس اول دبستان او را به كلاس چهارم مىبرند.(24)
حجةالاسلام و المسلمين نصر اللّه شاه آبادى – فرزند آية اللّه شاه آبادى (استاد عرفان حضرت امام خمينى (ره)) مىگويد: آشنايى من با حضرت امام از طفوليت يعنى زمانى كه چهار يا پنج ساله بودم آغاز شد در آن زمان ايشان در مجلس درس پدرم شركت مىكردند و من كه طفلى بيش نبودم در مكتب، نزد ملاباجى درس قرآن مىخواندم.(25) آية اللّه سيد على علوى در زندگى نامهاى كه به سفارش آقاى مصطفى فيض كاشانى به نگارش درآورده است، مىگويد: به ياد دارم كه نزد ملّا خانمى كه قرآن تعليم مىداد، قرآن را ختم نمودم و جشنى گرفته شد كه مادر و عمّهام و خانمهاى ديگر حضور داشتند.(26)
استاد جلال الدين همايى از سن چهار پنج سالگى درس خواندن را آغاز كرد، در اين سن اندك پدر و مادرش او را به درس و مشق واداشتند، درسى را كه پدر مىداد مادر براى فراگيرى بيشتر تكرار مىكرد. در نزد مادر خواندن قرآن و…را فرا گرفت و پس از آمادگىهاى مقدّماتى كه در منزل بدست آورد به مكتب خانه رفت و نزد بانويى پرهيزگار، صالح و عابد به نام نبات بيگم مشهور به ملّا باجى علاوه بر اصول و فروع دين و آداب وضو، نماز و روزه، كتاب عمّ جزء را آموخت.(27) مرحوم استاد همايى خود در خاطرهاى خواندنى، يادآور مىشود:
«من در مدت قليلى در مكتب ملاباجى عم جزء را تمام كردم و به خاطر دارم كه پس از اتمام آن مادرم شخصاً به مكتب آمد و يك كلّه قند شهرى با يك دست لباس زنانه با بشقابى نقل بادام به ملاباجى هديه كرد.»(28)
دكتر عباس زرياب خويى، محقق و استاد دانشگاه در سن پنج سالگى به آموزگار محل سكونت خود كه بانويى به نام ملاكبرى بود سپرده شد تا قرآن فرا گيرد، خودش در اين باره گويد:
«… در آن زمان معمول بود كه كودكى را كه قرآن تمام كرده بود با تشريفات و سوار بر اسب از خانه آموزگار به خانه خود مىبردند و چاى و شيرينى مىدادند درباره من همين تشريفات انجام شد و كودكان در پيش اسب من سرود خوانان مرا به خانه مىبردند.»(29)
جعفر ابراهيمى (شاهد) داستان نويس معاصر نيز در اين مورد به نكتهاى جالب اشاره مىنمايد:
«…حدود سى و پنج سال قبل در دهى نزديك اردبيل كه فاقد مدرسه بود بچهها نزد زنى به نام سيده زبيده مىرفتند و قرآن ياد مىگرفتند. مكتب خانه او در بقالى شوهرش روى سكوى بزرگى در انتهاى دكّان بود. آن زن از دوپا فلج بود. دو سه هفته نزد ايشان درس خواندم…»(30)
نوجوان حافظ قرآن يعنى دكتر سيد محمد حسين طباطبايى كه به لقب علم الهدى مفتخر است در خانهاى ديده به جهان گشود كه در واقع يك محيط آموزشى و تربيتى براى پرورشهاى دينى و قرآنى وى بود، او از آغازين روزهاى زندگى كودكانهاش با نواى دلانگيز و جانبخش قرآن در آغوش مادر روبرو گرديد و افزون بر روح كودكانه گوشهايش با اين بانگ ملكوتى و پرشكوه معنوى انس گرفت وى آخرين جزء قرآن شريف و سورههاى كوتاه آن را از مادر مهربانش آموخت و بيست و نه جزء ديگر را به تدريج از مربى دوم خود – پدر بزرگوارش – آموخت و در ششمين بهار زندگىاش به صورت خردسالترين حافظ تمامى آيات قرآن، مترجم آيات الهى، نخستين كودكى كه مىتواند همه نيازها و سخنهاى روزمره خود را با كمك از آيات قرآنى بيان كند، نخستين حافظ خردسالى كه توانست پيوند ميان آيات را دريابد و آنها را توسط يكديگر تفسير و پيام آنها را به روشنى بيان كند و در هفتمين بهار زندگى به خاطر هوش سرشار، حفظ قرآن و نبوغ ويژه در اين مورد دكتراى افتخارى خود را از يكى از دانشگاههاى انگلستان دريافت دارد، جلوه كند.(31)
رقيّه محمدى در همان هنگامى كه نوزادى بيش نبود بانواى دلانگيز و روح بخش قرآن انس يافت كمتر از سه سال داشت كه در كنار برادرانش نشسته و آيات قرآن را مىشنيد و حفظ مىكرد تا اين كه ظرف مدت كوتاهى توانست علاوه بر فراگيرى قرآن و تلاوت آن، شش سوره از جزء آخر قرآن را حفظ نمايد. سرانجام وى در شب تولد حضرت امام حسن عسگرى (ع) و درسن شش سالگى قرآن كريم را به طور كامل به حافظه خويش سپرد و از آن پس در رديف خردسالترين حافظان كلّ قرآن قرار گرفت، البته اين توفيق از الطاف الهى و توجهات ائمه اطهار(ع) مىباشد، او هم توانست دكتراى افتخارى دانشگاه اسلامى حجاز در انگليس را به خود اختصاص دهد.(32)
ظرافتها و دقتها
بنا به فرمايش خاتم پيامبران حضرت محمدمصطفى (ص) كودك در هفت سال اول زندگى حالت سيادت دارد و سرور والدين است و حالت فرمانروايى در رفتار و اعمال وى مشاهده مىگردد و پدر و مادر بايد صميمانه خواستههاى او را اجابت كنند.(33) اصولاً پايه و مايه آرامشهاى دوران بعدى كودك مرهون بهرهگيرى و غناى وى از آزادى و تجربه دوران سيادت اوست و لذا رسول اكرم(ص) فرمودهاند: چه خوب است كودك در خردسالى پرتحرك و داراى جنب و جوش باشد تا در بزرگسالى آرام و خويشتن دار گردد.(34) حضرت على (ع) نيز فرمودهاند: فرزند شما در هفت سال اول برگ خوشبوى بر ساقه درخت وجود شماست.(35) و به فرمايش امام صادق(ع) دوست دارد بازى و جست و خيز نمايد.(36) و چيزهايى جديد از زندگى را تجربه و كشف كند از اين جهت مايل است به هرچيزى كه در اطرافش مشاهده مىكند دست بزند و با حواس خويش آن را بيازمايد، آزادى در استفاده و بهرهگيرى از حواس و عضلات است كه موجب خلاقيت، رشد و شكوفايى حسى و حركتى كودك مىشود و نبايد كارى كرد كه به سيادت و آقايى او لطمهاى وارد شود اگر واكنشها و رفتار والدين در اين دوران در قبال كودك به اندازه و به موقع صورت پذيرد كودك از تعادل روانى، اخلاقى و هماهنگى شخصيتى برخوردار مىشود.(37)
كه اين ويژگىها مىتواند در تربيت دينى و گرايشهاى معنوى اطفال بسيار تأثير گذار باشد.
ماكارنكو مىگويد: «در حقيقت بخش اساسى تربيت تا پنج سالگى انجام مىگيرد… به طور كلى مىتوان گفت در اين سن شما از گل هايى بهره بردارى مىكنيد كه مدت پنج سال آن را پرورش دادهايد بدين جهت موضوع رعايت اعتدال بين سختگيرى و نرمش تا پنج سالگى كار بسيار مهمى است… البته دادن آزادى بى حد و حصر به كودك چندان خوشايند نيست ولى اگر موظف گردد در هر كارى نظر والدين را جويا شود و از آنان اجازه بگيرد و فقط به گفته آنان عمل كند ديگر جايى براى ابتكار و مهارت باقى نمىماند…»(38)
ماريامونتسورى هم عقيده دارد: بايستى از همان روزهاى اول به انگيزش و علايق معنوى كودك اهميت بدهيم و طرز ارزش گذارى نسبت به اطفال را بياموزيم و براى تمام فعاليتهاى معقولى كه طفل جذب آنها شده و سعى در درك و فهم آنها دارد ارزش و اعتبار قائل شويم.(39)
تربيتهاى دينى از ديدگاه اسلام از زمان بعد از ولادت در كودكان امكان دارد و بايد شروع شود. رسول اكرم(ص) فرمودهاند: اطفال را براى گريستن نزنيد زيرا گريه آنها تا چهار ماه شهادت به توحيد است و چهار ماه صلوات و دعاى بر پيامبر و چهار ماه دعا براى والدين خود مىباشد.(40)
درست است كه طفل معانى كلمات و جملات را نمىفهمد ولى روح و روانش براى ادراك و تأثر آمادگى دارند، كودكى كه در آغاز زندگى و ادامه آن در يك محيط دينى پرورش يافته و گوشش با آهنگ دلرباى تلاوت آيات قرآن و نامهاى خداوند آشنا شده و چشمش با مشاهده مراسم دينى و اعمال عبادى خو گرفته براى پذيرش تربيتهاى دينى آمادگى بسيار خوبى دارد و جوانههاى فضيلت در اعماق وجودش رويش مسرّت بارى را آغاز مىكنند. كودكى كه در يك خانواده متدين زندگى مىكند معمولاً در سنين چهار سالگى كه به اصطلاح سن چراها ناميده مىشود به خدا توجه پيدا مىكند و از حرف و سؤالاتش پيداست كه فطرت خداجويى او بيدار گشته و مىخواهد در اينباره اطلاعات افزونترى بدست آورد، در اين دوران بايد در تكميل عقايد فرزندان احساس مسؤوليت كرد و به پرسش و چراهاى كودكان پاسخهاى صحيح و قابل درك براى آنها داد.(41)
وظيفه مربيان است كه بچهها را در اين سنين بطور مستقيم مورد خطاب و عتاب قرار ندهند و يا كمتر به آنان امر و نهى كنند، موعظه و نصيحت و سخنرانى اثر چندانى در تصحيح رفتار كودكان ندارد و مسايل اخلاقى و دينى بايد با بيان ساده و در حين فعاليتهاى روزانه، هفتگى و ماهانه آموخته شود، بيشتر مفاهيم قرآنى و روايى در حين آموزشها، سرودها و اشعار قابل آموختن است زيرا كودكان كلمات آهنگ دار و موزون را بخوبى فرا مىگيرند، مربى با توجه به رغبتها و توانايى كودكان مفاهيم اعتقادى را غير مستقيم آموزش مىدهد. كودكان با اين مطالب به نيايش و مناجات با خدا مىپردازند، كلمات را مىآموزند و از آهنگها لذت مىبرند و در آينده به مفاهيم پى خواهند برد.(42)
تعاليم اسلامى بيانگر آن است كه قبل از آن كه عقل كودك به فعليت برسد و قادر به درك مطالب علمى گردد داراى فطرت توحيدى و عواطف اخلاقى است و بنابراين براى پذيرش تربيت دينى آماده مىباشد، اولياء و مربيان بايد به ارزش اين فرصت مهم توجه كنند و از چنين گنج درونى كودك حداكثر استفاده را بنمايند و از اوان طفوليت، در روان وى، ايمان به خدا و سجاياى اخلاقى را پرورش دهند و قبل از آنكه به خوبى شكفته شود و در راه تحصيل علم و درك حقايق فكرى قدم بردارد طفلى پاك نهاد، با ايمان، خوش اخلاق و مورد اعتماد بار آمده باشد. ريموند بيچ در اين باره مىنويسد: «…والدين و مربيان بايد متوجه باشند كه در راه تربيت كودك مذهب بزرگترين يار و مددكار آنهاست، ايمان و اعتقاد مشعلى است كه تاريكترين راه را روشن مىكند، وجدانها را حساس و بيدار مىسازد هركجا كه منحرفى وجود داشته باشد او را به آسانى به سوى راستى رهبرى مىكند.»(43)
الكسيس كارل نيز گوشزد مىنمايد:
«…آنچه او را به اوج سرنوشتش مىرساند احساسات است نه عقل، روان بوسيله رنج و شوق بيشتر تعالى مىپذيرد تا به كمك عقل و در اين مسير جايى كه عقل بارگرانى شده است به پشت سر مىگذارد و به جوهره روان كه عشق است منحصر مىگردد… فقط ارزشهاى معنوى مىتواند به ما روشنايى و شادى ببخشد…رشد غايى جسم و جان جز به كمك تزكيه نفس ممكن نمىشود. اين وضع فيزيولوژيكى و روانى هر چند كه به نظر معلمين و اجتماع شناسان امروزى غريب مىآيد مع هذا ركن ضرورى شخصيت را مىسازد و همچون فرودگاهى است كه روان مىتواند از آن اوج بگيرد.»(44)
كودكانى كه از اول با ايمان به خدا تربيت مىشوند ارادهاى قوى و روانى نيرومند دارند، رشيد و با شهامت هستند و نتايج درخشان ايمان از خلال گفتار و رفتارشان به خوبى مشهود است، حضرت يوسف به فرمايش حضرت امام سجاد(ع) موقعى كه توسط برادرانش به چاه افكنده شد نه سال داشت.(45)
طفلى در اين سن با چنين حادثهاى بايد دچار آشفتگى و اضطراب شود اما چون در سنين قبل از آن نيروى ايمان در وى شكوفا شد اثر شگفتانگيز خود را بخشيد و چون او را از چاه بيرون آوردند و وى را به غلامى معامله نمودند فردى كه ناظر اين ماجرا بود به حالش دلسوزى كرد و از روى عطوفت گفت: نسبت به اين طفل غريب مهربانى كنيد، يوسف(ع) كه اين سخنان را شنيد با اطمينان خاطر و آرامش روان گفت: آن كس كه با خداست گرفتار تنهايى نمىباشد.(46)
مقام معظم رهبرى آية اللّه خامنهاى (زيدعزه) نيز بر اين نكته تأكيد فرمودهاند كه:
«…كودك ذخيره ارزشمندى براى هر جامعه است و عاقلانه نيست كه مردم آن جامعه اين ذخيره را دست كم بگيرند…»(47)
ايزابل كلارك ماك لين: شالوده رشد و پرورش هر كودكى را رشد تجارب عاطفى او مىداند به عقيده وى: منظور از پرورش و تجارب عاطفى زندگى احساس كودك است كه در آن هسته اصلى علايق و مهر و محبتهاى او نهفته است… بنابراين براى والدين و معلمين كاملاً ضرورى است كه ماهيت تجارب عاطفى را در پرورش بشناسند تا بتوانند با توجه بدان به كنه طرحهاى شخصيتى و نحوه شكل پذيرى آن پى ببرند. وى اضافه مىكند ضمير ناخودآگاه داراى معانى و تعابير مختلف است كه پارهاى از آنها جهت فهم ساختمان اوليه شخصيت بسيار مفيد و قابل استفاده مىباشند.(48) ايزابل كلارك يادآور مىشود اگر در سالهاى اول زندگى كودك احساس كند كه در محيط خانواده مورد توجه و تأييد است و از مهر و محبت والدين برخوردار مىباشد اين احساس به او يارى مىكند كه از خودش خوشش بيايد و نسبت به خود نگرشى توأم با احترام پيدا كند و همين احساس با ارزش بودن و دوست داشته شدن موجب مىگردد كه در ارتباط برقرار كردن با ديگران مطمئنتر اقدام كند و در روابط خود مهربانتر باشد.(49)
توصيههاى دينى هم به اين امور توجه دارد و مصرّ است كه شخصيت درونى كودك آن چنان شكوفا شود كه خصال خوب و رفتار شايسته چون جويبارى از آن جارى گردد و منشأ خير و نيكى براى خود و جامعه گردد اگر كودكى نتواند به صورت اطمينان بخش مركز توجه خانواده قرار گيرد شهامت انجام كارى را نداشته و نسبت به محبت كردن و مهربانى ديدن بى علاقه به نظر آمده و اين روند در كوششهاى فكرى او نيز اثر مىگذارد و از لحاظ ذهنى در موقعيتى قرار نمىگيرد كه قادر باشد به نحو كامل استعدادهاى خود را به كار اندازد. روان شناسان عقيده دارند اطفالى كه به آنها اجازه داده نشده است يا تشويق نشدهاند تا به استقلالى كه مستعد آن هستند برسند ممكن است بى عاطفه، خونسرد و كمرو بار آيند يا به علت احساس اين كه نمىتوانند چيزى را بدون كشمكش و مخالفت بدست آورند به طور زنندهاى ستيزه جو مىگردند.(50) يكى از امورى كه مىتواند به رشد عاطفى و اعتماد به نفس اطفال كمك كند بازى است به همين دليل امام صادق(ع) فرمودهاند: بچهها را تا هفت سال بگذاريد بازى كنند.(51) رسول اكرم(ص) بر اطفالى عبور نمود كه مشغول خاكبازى بودند، برخى اصحاب آنان را از بازى نهى كردند، پيامبر(ص) فرمود: بگذاريد بازى كنند، خاك چراگاه كودكان است.(52)
ويليام استرن نيز بازى را يك غريزه براى رشد و نمو استعدادها دانسته و آن را تمرين مقدماتى براى اعمال آتى تصور نموده است.(53)
آلكس ماكسيموويچ گوركى هم به نكتهاى جالب اشاره دارد: بازى به كودك كمك مىكند كه آداب معاشرت را فرا گيرد، كودك در بازى آنچه را كه ديده است و مىداند منعكس مىكند و اين احساس او را عميقتر مىسازد و تصوراتش را دقيقتر مىكند.(54) در واقع كودك داراى رغبتها و تمايلات بالقوّهاى است كه بدنش را به تحرك وا مىدارد و او را در نيل به خواستهها نيرو مىبخشد و به همين جهت بايد بازى كودك محترم شمرده شود، با بازى حالات درونى وى آشكار مىگردد و ما بهتر مىتوانيم او را بشناسيم و چنين حالاتى آينده او را رقم خواهند زد و لذا بايد بكوشيم با بكارگيرى ابزارهاى علمى نيازهاى روانى اطفال را درك كرده و محيط مقتضى و مناسب برايش فراهم نمائيم.(55) ماريا مونتسورى مىگويد: عجيبترين خصوصيت كودك اين است كه مشاهدهگر دقيق و زيركى است و چيزهايى مىبيند كه ما فكر نمىكنيم او بتواند آنها را ببيند، چيزى كه ما از آن غافليم اين است كه او استعدادهاى زيادى براى مشاهده داشته و نه تنها شكل اشياء بلكه اعمال را هم مىبيند و حتى روابط بين اشياء را درك مىكند.(56)
با چنين توضيحاتى مربيان بايد توجه كنند كه طرح مسايل عقيدتى براى كودكان بايد با دقت و ظرافت خاص مطرح شود، بحثهاى استدلالى و صرف اخلاقى كمكى به فهم و درك كودكان نمىكند و تغيير رفتار آنها را سبب نخواهد شد، هنر مربى در آن است كه از تمام فنون و روش آموزش در اين مقطع براى درك درست و صحيح كودكان در مسايل دينى استفاده نمايند.(57) معلومات كودك در اين سنين بيش از همه تحت تأثير مستقيم تجربياتى است كه در سالهاى نخستين رشد در محيط خانه و در دامان والدين كسب مىكند و دوره آموزش قبل از دبستان چيزى جز آسان و شيرين كردن تجربيات نخستين كودكان نيست و راه تحقق آن هم جز از طريق روش غير مستقيم امكانپذير نيست، در اين شيوه براى كودكان فرصت لازم وجود دارد تا بتوانند برنامه كار خود را تنظيم نمايند و در زمينه آنچه كشف كردهاند پرسشهاى گوناگونى مطرح سازند.(58) جهان كودك در اين دوره قابل مقايسه با طرز نگرش و بينش بزرگترها نمىباشد، انسان كوچكى است كه شخصيت او هنوز تكوين نيافته و براى قبول هر شكلى صلاحيت و آمادگى لازم را دارد، مربى بايد رموز تربيت را بداند، به كمالات و واقعيتهاى انسانى واقف باشد، احساس مسؤوليت كند و به كار خويش علاقهمند باشد و در اين مسير صبر و بردبارى را پيشه كند و از مشكلات و موانع نهراسد و همگام با تحولات سريع تعليم و تربيت براى شكوفايى استعدادهاى كودك تلاش كند.
رسول اكرم(ص) فرمودهاند:من كان عنده صبّىٌ فليتصابّ له؛(59) يعنى هر كس كودكى دارد بايد رفتارهاى متناسب با او انجام داده و خود را به صورت همبازى براى او درآورد.
حضرت على(ع) نيز توصيه كردهاند: من كان له ولد صبّى ؛ هر كس طفلى دارد بايد براى او كودك شود.(60) مولوى، عارف بزرگ و شاعر گرانقدر از اين دو روايت الهام گرفته و چنين سروده است:
چون كه با كودك سروكارت فتاد
پس زبان كودكى بايد گشاد
اين نكات بر اين حقيقت صحه مىگذارند كه دنياى كودكى با نگرش بزرگسالان متفاوت است و مربيان نبايد از موضع احساسات و افكار خود به كودكان بنگرند بلكه بايد اين دوران را درك نموده و از واقعيتهاى آن آگاه باشند و مطابق نيازهاى عاطفى، روانى و فيزيولوژيكى اطفال رفتار نمايند. كودك از سه سالگى از برخى رفتارهاى مذهبى، عبادات و مراسم دينى تقليد مىكند و به عنوان مثال مهر بر زمين مىگذارد و به سجده مىرود و كلماتى چون اللّه اكبر، الحمد للّه و صلوات را از اطرافيان فرا مىگيرد و بر زبان جارى مىسازد، اين حالات بى آلايش كودك كه ريشه درونى دارد بايد با رفتار تشويقى و اظهار سرور مربيان و اولياء مورد تأييد و تقويت قرار گيرد اطفال از سن پنج سالگى مىتوانند برخى سورههاى كوچك قرآن را فرا بگيرند اما بايد ياد دادن آيات قرآنى و اذكار و عبارات نماز به آنان با رفتارى تشويقى و در وضع تفريحى و نشاط بخش توأم باشد.
پىنوشتها: –
1. فضائل القرآن، عمادالدين ابى الفداء، اسماعيل بن كثير القرشى الدمشقى، ص 153.
2. همان، مأخذ.
3. تاريخ تعليم و تربيت در اسلام (قرن 1 و 6 هجرى) دكتر محمد داغ، حفظ الرحمن رشيد اويمن، ترجمه دكتر على اصغر كوشافر، ص 31.
4. همان، ص 64.
5. احياء علوم الدين، ج 3، ص 57 – 59 و نيز ص 64.
6. مقدمه ابن خلدون، ج 2، ص 1127.
7. همان، ص 1142.
8. آراء مربيان بزرگ مسلمان درباره تربيت كودك، ص 121.
9. همان، ص 122، به نقل از كتاب التربية فى الاسلام، محمد فواد اهوانى، ص 164.
10. مقدمه ابن خلدون، ج 2، ص 1140.
11. آراء مربيان بزرگ مسلمان، درباره تربيت كودك، ص 122.
12. رحله ابن جبير، ص 222.
13. تاريخ تعليم و تربيت در اسلام (قرن 1 و 6 هجرى) ص 121.
14. همان، ص 283.
15. نفحات الانس من حضرات القدس، نورالدين عبدالرحمن جامى، ص 338.
16. گلستان سعدى، باب دوم، حكايت هشتم.
17. تاريخ تعليم و تربيت در اسلام…، ص 283.
18. آموزش و دانش در ايران، دكتر ذبيح اللّه صفا، ص 28.
19. تاريخ آموزش در اسلام، دكتر احمد شلبى، ترجمه دكتر محمد حسين ساكت، ص 45.
20. همان، مأخذ، ص 48.
21. زندگينامه مقام معظم رهبرى، مؤسسه فرهنگى قدر ولايت، ص 10 و 16.
22. شهيد دكتر باهنر، الگوى هنر مقاومت، واحد فرهنگى بنياد شهيد، دفتر اول، ص 5.
23. آفاق مرزبانى (گفتگو با علامه جعفرى)، دكتر عبداللّه نصرى، ص 22.
24. غوّاص اقيانوس انديشه، از نگارنده، ص 20؛ سراى اهل صفا، از اين جانب، ص 237.
25. پابه پاى آفتاب، گردآورى و تدوين امير رضا ستوده، ج سوم، ص 255.
26. كاروان علم و عرفان، از نگارنده، ج سوم، به نقل از كتاب ستاره درخشان، ص 9.
27. مقدمه رساله شعوبيه به قلم استاد منوچهر قدسى، ص ؛ كارنامه همايى، عبداللّه نصرى، ص 2 – 3، مقدمه ماهدخت بانو همايى (دكتر استاد جلال الدين همايى) بر ديوان سنا (مجموعه اشعار همايى).
همايى نامه (مجموعه مقالات) به كوشش دكتر مهدى محقق، ص 8 – 9؛ ناصح صالح (زندگى انديشه و اخلاق آية اللّه حاج ميرزا على آقا شيرازى) از نگارنده، ص 262 – 263.
28. مختصرى از زندگانى مرحوم استاد دكتر زرياب خويى، دكتر احمد تفضلى، مجله آشنا، سال سوم، شماره 21، ص 71.
29. مجله رشد معلم، شماره 137، آذرماه سال 1377، ص 51.
30. نور ولايت در خردسالترين حافظ قرآن (دكتر سيد محمد حسين طباطبايى) مؤسسه تحقيقاتى حضرت ولى عصر (عج)، ص 42 و 43.
31. نك: دخترى از آفتاب، حسين صالح.
32. سفينة البحار، ج 2، ص 684؛ مكارم الاخلاق، ص 115.
33. بحارالانوار، ج 14، ص 379.
34. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، كلمه 937، ص343.
35. كافى، ج 6، ص 47.
36. آنچه والدين و مربيان بايد بدانند، رضا فرهاديان، ص 10 و 11.
37. انسان مربى و نويسنده، ماكارنكو، ترجمه ب. كيوان، ص 129 و 131.
38. كودك در خانواده، ص 123 و 126.
39. بحارالانوار، ج 10، ص 103.
40. آيين تربيت، ص 318.
41. روش و محتواى آموزش در مراكز آموزش قبل از دبستان، ج 1، ص 10 – 11.
42. ما و فرزندان ما، ص 76.
43. راه و رسم زندگى، الكسيس كارل، ترجمه پرويز دبيرى، ص 64 و 99.
44. تفسير برهان، ص 495.
45. كودك از نظر وراثت و تربيت، ج 2، ص 191، به نقل از مجموعه ورّام، ج 1، ص 33.
46. چهار ساله دوم، ص 334.
47. راهنمايى و مشاوره كودك در مدرسه، ايزابل كلارك ماك لين، ترجمه دكتر رضا شاپوريان، ص 31 – 32.
48. همان، ص 35.
49. آموزش و پرورش پيش دبستانى و دبستانى، بازرسان سلطنتى انگلستان، ترجمه قاسم قاضى، ص 39.
50. وسائل الشيعه، ج 15، ص 193.
51. آيين تربيت، ص 150، به نقل از مجمع الزوائد، ج 8، ص159.
52. روانشناسى كودك، دكتر جلالى، ص 331.
53. آيين تربيت، ص 151 – 152.
54. كودك در خانواده، ص 55.
55. همان، ص 68.
56. روش و محتواى آموزش درمراكز آموزش قبل از دبستان، ج 1، ص 108.
57. همان، ص 3.
58. وسايل الشيعه، ج 15، ص 203.
59. مأخذ قبل.
سوگوارى براى سالار شهيدان
آفريقاى شرقى
فرانسيسكو گابريلى استاد دانشگاه و محقق معاصر متذكر مىگردد: انعقاد مجالس سوگوارى براى امام حسين(ع) از سوى شيعيان در قرن چهارم هجرى عمومى و همگانى گرديد و در اين ايام به گونهاى مذهب شيعه رواج پيدا كرد كه به آفريقاى شرقى هم رسيد و ايرانيان در سومالى، كنيا و تانزانيا به ساخت بناهاى مقدّس و نيز متداول نمودن شعائر مذهبى مبادرت نمودند امروزه آثار شيعيان در شهرهاى آفريقاى شرقى به خوبى قابل مشاهده است.(1)
ابن بطوطه از سلطان كلوا سخن مىگويد كه در آن ايام ابوالمظفر حسن بود كه به دليل بذل و بخشش به ابوالمواهب شهرت يافت، اين سلطان در سرزمين زنگبار به جنگ با كفار مىرفت و غنيمت هايى را كه به دست مىآورد طبق فرموده قرآن عمل مىكردو سهم ذوى القربى را در خزانهاى ويژه قرار مىداد و چون سادات نزد او مىرفتند به آنان تحويل مىداد. سلطان كلوا مردى فروتن بود و با فقرا مىنشست و با آنان غذا مىخورد و مردمان متدين و شريف را احترام مىنمود.(2) كلوه جزيره كوچكى است كه در كنار آفريقاى شرقى برابر تانگانيكاى فعلى قرار دارد.
اساس مراسم محرم در نايروبى مركز كنيا، شهادت امام حسين و خاندان عترت است، در كنيا براى هر دوازده روز اول محرم به جز اولين روز كه آغاز سال است شيعيان با لباس سياه رهسپار مجالس عزادارى مىشوند و در سالنى كه با پرده هايى سياه پوشيده شده اجتماع مىنمايند و به سخنرانى واعظين درباره حادثه كربلا گوش مىدهند و به محض آن كه راوى شروع به ذكر مصيبت مىكند، مردم حاضر در مجلس به گريه و ندبه مىپردازند. آنگاه عزاداران اعم از زن و مرد به حركت در مىآيند و هنگامى كه ذكر مصايب اوج گرفت دستههاى سوگوار از جاى خود بر مىخيزند و به ماتم مىپردازند و بر سر و سينه مىزنند، جمعى هم بر شانههاى خود زنجير مىكوبند و فرياد يا حسين سر مىدهند. روز عاشورا عزادارى اوج مىيابد، در نايروبى در نيمه روز و در مومباسا عصرها مجالس عاشورا برگزار مىگردد و مردم پس از گوش سپردن به سخنان روضهخوان يا حسين گويان و سينه زنان در خيابانها به راه مىافتند و بنابر رسمى كهن به بخش قديمى شهر مىروند در اين مراسم تمام مردان خصوص جوانان حضور دارند امّا زنان در اين سير و حركت ديده نمىشوند زيرا آنان براى خود مجالس زنانه باشكوه و جداگانه دارند. همه عزاداران سياه پوش و پا برهنهاند در جلوى سوگواران، فردى كه مديريت جمعيت عزدار را عهده دار است قرآنى را در حالى كه در سينى قرار گرفته است با خود حمل مىكند و به دنبالش دستهاى كه تابوت و بارگاه امام حسين(ع) را بر دوش دارند و بعد از آنان دستگاه صوتى و در پشت آنان؟، دستههاى زنجير زن حركت مىكنند. نيروهاى انتظامى و امنيتى راهها و خيابانها را براى آنان باز نگاه مىدارد و همه دستهها با نظم جالبى سازماندهى مىشوند.
اگرچه آگاهىهاى مربوط به تاريخ عاشورا به زبان انگليسى و سواحيلى منتشر مىشود ولى اغلب نوحهها،مرثيهها و روضه خوانىها به زبان محلى سواحيلى است. گزارش اين مراسم از طريق جرايد و رسانههاى جمعى و گروهى به اطلاع همگان مىرسد.
در مومباسا پس از حركت دستههاى عزادار بلافاصله و در نايروبى پس از چند ساعت، شيعيان در امام بارهها جمع مىشوند تا مجلس ديگرى برپا دارند، در اين برنامه حوادث تألم بار عاشورا و مصائب اهل بيت نبى اكرم(ص) توسط سخنرانان براى علاقهمندان باز گفته مىشود. شيوههاى عزادارى، مجالس وعظ و سخنرانى و چگونگى شكلگيرى دستههاى سينه زنى و وجود واژههايى چون عزادار، مجلس، ماتم، امام باره و چهلم بيانگر آن است كه اين مراسم از فرهنگ بومى ايرانيان تأثير پذيرفته و يا ايرانيان بدآنجا انتقال دادهاند.
در ساير روزهاى محرم با برپايى مجالس تعزيه، حادثه كربلا، اسارت اهل بيت امام حسين(ع)، حركت دادن اسيران به همراه سربريده امام و شهيدان كربلا، سخنان افشاگرانه امام سجاد(ع) و زينب كبرى(س) و بازگشت امام چهارم به نينوا براى دفن بدن مطهر پدر، به نمايش گذاشته مىشود شيعيان كنيا پايان آخرين روز صفر را كه به عقيده آنان هنگام انتقام مختار و كشته شدگان قاتلان كربلاست، جشن مىگيرند، طى اين مراسم تمامى پارچههاى سياه برچيده مىشود و لباس سياه را از تن بيرون آورده و به شادمانى مىپردازند.(3)
زنگبار از مناطقى است كه بنا به نوشته دائرة المعارف چاپ ليدن در سال 72 هجرى اسلام را پذيرفت و موجب گسترش آن در منطقه شد، از برخى آثار برمى آيد كه تشيع در اين سرزمين سابقهاى هزار ساله دارد، در زنگبار به تعداد چهارده معصوم، خانههاى عزادارى تأسيس شد كه برخى مانند حسينيه الماتم بيش از يكصدو چهل سال سابقه دارد. اين اماكن عموماً وقفى هستند. منطقه كيپوندا در شهر سنگى زنگبار محله نسبتاً بزرگى است كه در موقعيت خوبى واقع شده و غالباً در اختيار شيعيان است كه براى حفظ هويت خود تلاش مىكنند. به همين علت همه ساله در روز اربعين اجتماع با شكوهى ترتيب مىدهند و حتى اقوامى كه به كشورهاى ديگر رفتهاند در اين ايام به زنگبار باز مىگردند. آنان با سوگوارى براى خامس آل عبا گمشده عاطفى خود را در كوچهها مىجويند. در شب اربعين شيعيان بعد از اقامه نماز در حسينيههاى حضرت عباس(ع) و الماتم جمع مىشوند و روضه خوانى مىنمايند، اواخر شب عزاداران حركت مىكنند و به تمام كوچههايى كه در آنها حسينيه و ماتم سرا وجود دارد سر مىزنند و در آن اماكن عزادارى را ادامه مىدهند اين مراسم تا دو بعد از نيمه شب ادامه مىيابد. سپس در حياط مساجد به عزادارى و زنجيرزنى مىپردازند و شام صرف مىكنند. مراسم روز اربعين از ساعت ده ونيم صبح آغاز مىگردد، ايمان مذهبى و ارادت به امام حسين (ع) موجب شد كه هر كس به تناسب و فراخوار توانايى مالى امكاناتى را براى عزادارى فراهم آورد، برخى بليط هواپيما براى مسافران تهيه مىكنند، عدهاى خانههاى خود را در اختيار ميهمانان قرار مىدهند و بعضى ديگر شيعيان را اطعام مىكنند، آنان از روز هفدهم تا بيست و يكم محرم به عزاداران غذا مىدهند كه هزينه قابل توجهى دارد.(4)
بوروندى در كناره شرقى درياچه تانگانيكا قرار دارد و با تانزانيا همسايه است، تاريخ ورود تشيع به اين سرزمين مربوط به زمان مهاجرت تجار هند و پاكستانى است كه بعد از جنگ جهانى اول در بوروندى استقرار يافتند. شيعيان در مساجد و ديگر مكانهاى مذهبى مراسم خود را برگزار مىكنند. يكى از اين برنامه، عزادارىهاى عاشورا است كه با فرا رسيدن ماه محرم با شكوه فراوان انجام مىدهند.(5)
آفريقاى غربى
كشور سنگال در غرب آفريقا بين موريتانى، مالى، گينه و گينه بيسائو قرار دارد، 95% مردم اين سرزمين مسلمان هستند كه درصدى از آن شيعه هستند كه نيمى از آنها سنگالى و نيم ديگر از تبار لبنانىها هستند، قديمىترين فرقه اسلامى سنگال تيجانيهاند كه بيشترين پيروان را دارد، اين فرقه و قادريه بعضاً خود را به اهل بيت منتسب مىدارند و با فرا رسيدن عاشورا، در زمينه قيام كربلا مراسم دارند و غالباً از طريق سخنرانى مردم را از مصائب كربلا آگاه مىسازند. مراسم محرم سنگال آميخته با آداب و رسوم بومى و با خرافات عجين گشته است. شب عاشورا مردم اين سامان غذايى به نام كوس كوس كه ريشه در سنتهاى عربى دارد، تهيه مىكنند، برخى عقيده دارند بعد از خوردن غذا بايد بشقاب آن را بر سر نهاد آنان بر اين باورند كه علت خونرنگ خورشيد، ماجراى شهادت امام حسين(ع) است. مسلمانانى كه به اين رسوم سنتى پاى بندى ندارند روز عاشورا به عبادت مىپردازند، هزار بار قل هو اللّه احد و استغفراللّه مىخوانند و صلوات مىفرستند. مرثيه خوانى در بين فرق قادريه و تيجانيه تا حدودى رواج دارد و واقعه عاشورا را از طريق نوارهاى صوتى براى مردم تشريح مىنمايند. فرقه مريديه نيز به واقعه كربلا عقيده دارند آنان با سرهاى مقدّس شهيدان بازى مىكردند و شادى مىنمودند، روز عاشورا در سنگال تعطيل رسمى است گاهى پيش مىآيد كه هر فرقهاى به مناسبت عاشورا روزى را تعطيل مىكند.
شيعيان در مراسم محرم مىكوشند چهره واقعى كربلا را به اهالى بومى سنگال معرفى كنند و تحريفاتى را كه در اين مورد صورت گرفته از حقايق مسلم تفكيك نمايند، اين برنامهها در محلات گوناگون به اجرا درمىآيد.
لبنانىهاى مقيم سنگال در منزل فرد خيّرى اجتماع مىكنند و طى مراسمى يك نفر سخنرانى نموده و مدّاحى به مرثيه خوانى مىپردازد ولى سينه زنى انجام نمىگيرد و در پايان از حاضران با دادن ناهار پذيرايى مىشود در سنگال حسينيه، تكيه، يا فاطميه وجود ندارد و مراسم محرم در مساجد انجام مىگيرد.
سفارت جمهورى اسلامى ايران در سالهاى اخير در ظهر عاشورا در داكار مركز سنگال مراسمى برگزار مىنمايد كه بعد از سخنرانى امام مسجد شيعيان كه يك روحانى سنگالى است، زيارت عاشورا خوانده مىشود و سپس سينه زنى انجام مىگيرد، برادران شيعه كه در اين مراسم شركت مىنمايند با سينه زنى آشنا شده و حتى برخى نوحهها را به زبان محلى ترجمه كرده و خود اقدام به سينه زنى مىكنند، خاطرنشان مىگردد در سنگال سينه زنى رسم نشده و مردم با آن مأنوس نمىباشند و آنها كه كم و بيش در خصوص آن اطلاعاتى دارند نسبت به برگزارى آن توجيه نمىباشند.(6)
كشور ديگرى كه در ساحل غربى آفريقا قرار دارد سيرالئون مىباشد كه در همسايگى گينه و ليبريا واقع است و 75% سكنه 5/4 ميليونى آن مسلمان هستند، ساخت اجتماعى آن قبيلهاى است و سنتهاى بومى مخلوط به خرافات و برنامههاى افسانهاى در آن بسيار رواج دارد. به رغم وجود شيعيان در سيرالئون كه منشأ لبنانى دارند تا قبل از افتتاح سفارت جمهورى اسلامى ايران در سال 1361 ه.ش، مسلمانان سيرالئون از عاشورا اطلاعاتى نداشتند و حتى برخى از آنان از بدعت بنى اميه تأثير پذيرفته و روز اوّل محرم را جشن مىگرفتند امّا با فعاليتهاى ارشادى، تبليغاتى و فرهنگى و آموزش جمهورى اسلامى ايران و نيز برگزارى سمينار، انتشار مقاله و كتاب به تدريج مسلمانان اين كشور با واقعه كربلا آشنا شدند و علاقهمند دريافت آگاهى افزونتر در اين باره گرديدند.
اهالى مسلمان اين سامان پس از اين اطلاعاتى كه كسب كردهاند با شنيدن مصائب امام حسين(ع) متأثر گرديده و از گونههاى خود اشك جارى مىكنند.
تجار لبنانى مقيم سيرالئون در حسينيه مركزى فرى تاون مراسم عزادارى محرم را برگزار مىنمايند كه طى آن روحانيان لبنانى و مبلغان ايرانى سخنرانى مىكنند. در انستيتوى بين المللى علوم اسلامى تحت سرپرستى سازمان مدارس و حوزههاى علميه خارج از كشور و نيز سالن اجتماعات رايزنى فرهنگى جمهورى اسلامى ايران همه ساله مراسم عزادارى انجام مىپذيرد. در شهرهايى چون «بو» و كنيما عدّهاى از مبلّغان حوزه علميه قم مشغول فعاليت فرهنگى و ارشادى هستند و به مناسبت دهه محرم اقدام به مراسمى باشكوه مىنمايند.(7)
اروپا
1- بالكان
پيروان فرقه رفاعيه، از مشهورترين طوايف اهل عرفان، در بالكان كه در شهرهاى پريزرن و اوراخوواتس در ايالت كوزوو، تمركز بيشترى دارند، همه ساله از آغاز تا دهم محرم با نصب پارچههاى سياه رنگ در تكيههاى ويژه خود، مراسم عزادارى برپا مىكنند و در طول محرم علاوه بر امساك از غذا خوردن، شبها بعد از اقامه نماز جماعت تا پاسى از شب رفته به نوحهخوانى و ماتم سرايى و بيان حوادث كربلا مىپردازند. در روز عاشورا، سوگواران طبق آدابى ويژه، اطعام مىشوند.
اقامه عزادارى در دهه اول محرم بين افراد اين فرقه به مراسم ماتم مشهور است بر پيروان آن واجب مىباشد علت تأكيد بر نوحه خوانى و اهميت خاص بر برپايى چنين مراسمى اگرچه ارادت به خاندان عترت است اما جهتى ديگر هم دارد و آن اين است كه مؤسس اين فرقه كه از حكما و علماى قرن دوازدهم هجرى مىباشد يعنى سيد احمد رفاعى بر اساس شجره نامهاى نسب به امام حسين(ع) مىبرد، افراد اين فرقه در سال 1281 ه.ق به كوزوو آمدهاند.(8)
آلبانى تبارها يكى از اقوام شبه جزيره بالكان هستند كه عمدتاً در آلبانى و كوزوو زندگى مىكنند با فرا رسيدن ماه محرم انبوهى از شيعيان آلبانيايى با برگزارى مراسم سوگوارى سالار شهيدان به سوگ مىنشينند. آبادى نسالسه با سكنهاى در حدود دوهزار نفر در شش كيلومترى شهر بويانواتس واقع در جنوب شرقى كوزوو قرار دارد، اهالى اين منطقه كه شيعه جعفرى هستند مراسم عاشورا را به طور چشمگيرى برگزار مىكنند و براى اين منظور در تنها تكيه اين روستا گرد مىآيند اين تكيه قدمتى دويست ساله دارد و هفت متر مربع مساحت آن است و مردم از اطراف و اكناف براى دعا و اداى نذورات بدين مكان مىآيند. روز عاشورا مردم طبق رسوم گذشته به همراه شيخ آيت شعبان، كه روحانى فاضل، خوش اخلاق و با نفوذ است و به اهل بيت ارادت دارد، و كهن سالترين زن محل به زبارت قبور مدفونين در تكيه مزبور مىروند زيرا در آنجا تعدادى از عرفاى مورد احترام و داراى منزلت معنوى دفن هستند، آنان براى اين در گذشتگان دعا مىخوانند و در كنار هر كدام از قبور شمعى روشن مىكنند.
شيعيان در دهه نخست محرم جهت حفظ حرمت روز عاشورا از خوردن غذاهاى خوشمزه و لذيذ و شيرينى خوددارى مىكنند و در تكيه بدون تكلّف كنار هم مىنشينند و به سخنان شيخ شعبان در فضيلت عاشورا و وقايع محرم گوش مىدهند. سپس طبق سنت اسلامى براى صرف شام به گرد ميزهاى غذا مىنشينند و به كمك يكى از اهالى دستهاى خود را كنار ميز شسته و دعاهاى قبل از غذا توسط چند نفر خوانده مىشود.
آنگاه از طرف بزرگترها سه بار با آب و نمك افطار مىكنند و شب هنگام با حلوا و فوليا(شام) پذيرايى به عمل مىآيد. در ادامه آشى به نام عاشوره كه از پختن گندم و شير بدست مىآيد در بين شركت كنندگان توزيع مىگردد. بعد از آن به اجراى اعمال و مراسم عاشورا مىپردازند بدين ترتيب كه همه شامل جوان و پير و كوچك و بزرگ به طور منظم گرد هم مىآيند و اذكارى را زير لب زمزمه مىكنند. در بخشى هايى از برنامه افرادى در ضمن كوبيدن طبل اشعارى حاوى اوضاع عاشوراى سال 61 هجرى را مىخوانند كه در بين اشعار فرياد يا حسين سر مىدهند اين مراسم تا حوالى اذان صبح ادامه دارد و با خواندن دعاى توسل به چهارده معصوم(ع) مراسم خاتمه مىيابد. شايان ذكر است كه هدايت اين مجالس و مرثيه خوانىهاى آن را جوانان تحصيل كرده و اشخاص دانشگاهى بر عهده دارند و با بانوان به سهم خود در تهيه و تدارك اين سنتهاى عاشورايى شريكند.(9)
برفراز كوه تومور در شرق آلبانى مرقدى وجود دارد كه اهالى اعتقاد دارند منسوب به حضرت على(ع) و در بين مسلمانان اين سامان از حرمت كم نظيرى برخوردار است و همه ساله مردم در ايام عاشورا بر كنار اين مكان مذهبى مراسمى را اجرا مىكنند، مردم آلبانى در طول دهه محرم به عنوان همدردى با لب تشنگان كربلا، آب نمىنوشند، زينت آلات را از خود دور كرده و براى ذكر مصائب شهداى كربلا رهسپار تكايا مىشوند و در اين مسير فرياد وا اماما! وا اماما سر مىدهند. در اين ده روز نه تنها به دلاورىهاى شهيدان كربلا توجه دارند بلكه حوادث و فداكارىهاى پيامبران و امامان را مطرح مىكنند و هر شب به ذكر مناقب يك نفر از معصومين يا شهيدان اختصاص يافته است شب اول مناقب پيامبران بزرگى چون آدم، نوح، ابراهيم، يوسف، مسيح و موسى، شب دوم سجايا و مصايب رسول اكرم(ص) شب سوم مناقب و درد و رنجهاى حضرت على(ع) و چگونگى شهادت آن حضرت در راه عدالت، شب چهارم سيره امام حسن مجتبى(ع) و چگونگى شهادت مظلومانه آن امام، شب پنجم بررسى تاريخ زندگانى امام حسين(ع)، شب ششم هجرت امام حسين(ع) از مدينه به حجاز و سپس كربلا، شب هفتم مناقب و ذكر خصال سفير امام حسين(ع) در كوفه يعنى مسلم بن عقيل، شب هشتم حركت امام حسين به جانب كوفه، شب نهم رسيدن نامه مسلم به امام حسين(ع) وشب دهم كه مختص وقايع روز عاشوراست. هر شب با پايان يافتن مراسم حلواى عاشورا كه سالانه آماده مىشود تهيه و در تكايا به عزاداران داده مىشود. پس از پايان مراسم كه با دعاها و اذكار و همراه حزن و اندوه خاتمه مىيابد شركت كنندگان به خوردن حلواى عاشورا مىپردازند يكى از مشهورترين شاعران آلبانيايى كه مصائب اهل بيت و خصوص عاشورا را سروده است نعيم فراشرى نام دارد، سرودهاى حماسى وى درباره كربلا در سال 1898 ميلادى چاپ شد كه حاوى ده هزار بيت شعر است. نعيم در اين اشعار نوعى پيوند بين سرزمين خود و كربلا برقرار مىكند و از مردمان اين كشور مىخواهد از حماسه كربلا براى دفاع از عقيده اسلامى و حفظ استقلال سرزمين الهام گيرند و شرافت و عزت خود را از اين راه بدست آورند. واقعه كربلا بر ادبيات آلبانى تأثير بسيار عميقى گذاشته و تنى چند از شاعران برجسته اين ديار ذوق شعرى خويش را در خدمت ادبيات حماسى كربلا و در رثاى امام حسين(ع) به كار گرفتهاند.
كشور مقدونيه كه در بالكان واقع است شهر مذهبى جالبى به نام «تترود» دارد كه در آن مظاهر دينى بسيار غلبه دارد، تكايا و مساجد اين شهر و نيز وجود محلاتى براى برگزارى مجالس سوگوارى عاشورا از نفوذ فرهنگ تشيع در اين سامان حكايت دارد.(10)
ديگر مناطق اروپا
دكتر غلامعلى افروز نقل مىكند: در سفرى كه به همراه دوستان به يكى از كشورهاى اروپايى داشتم، روز يكشنبه به كليسايى كه در آن حوالى بود، رفتم. وقتى مراسم دعا و موعظه به پايان رسيد. كشيش جوانى شروع به خواندن مطالبى شبيه روضههاى شيعيان كرد و حاضران هم مشغول سينه زدن شدند من از اين رفتار شگفت زده شدم، زيرا رسم مذكور جزء مراسم شيعيان است. بعد از خاتمه عزادارى نزد آن كشيش رفتم و از چگونگى پيدايش اين سوگوارى پرسيدم، گفت: مدتها بود كه احساس مىنمودم مراسم كليسا تكرارى و بى روح گرديده است به همين دليل به دنبال راهى براى ايجاد جذابيت در برنامههاى كليسا بودم تا اين كه به ايران رفتم و دو سال در تهران در روز عاشورا مراسم عزادارى عاشورا را از نزديك ديدم در لبنان و سوريه هم شبيه آن را مشاهده كردم و از آنها براى حضرت عيسى(ع) الگوگيرى نمودم. چند كليساى ديگر نيز اين روش را از ما تقليد كردند و جالب است بدانيد كه حضور جوانان در كليساهايى كه از اين نوع عزادارى تأثير پذيرفتهاند، چندين برابر شده است و نيز فساد در آن مناطق به گونه چشمگيرى كاهش يافته است.(11)
اين برنامه، نگارنده را به ياد نكتهاى ديگر انداخت كه لازم است بدان اشاره كنم: يكى از آيات نقل كرده است يكى از تجار آفريقا به نام محمد شريف ديوجى كه مرد دانشورى است، برنامهاش اين مىباشد كه هر ساله دهه عاشورا را به طور رايگان براى مراسم عزادارى به يكى از نواحى آفريقا مىرود. او برايم نقل كرد. در برخى نقاط كه مىرفتم چون واعظ نداشتند، آمادگى خود را براى خطابه اعلام نمودم، اهل يكى از آبادىها از اين بابت خوشحال شد، امّا وقت نماز كه رسيد هرچه گوش دادم، صداى اذان را نشنيدم، بعد در خانهاى كه سياهپوش شده و از جمعيت زيادى براى عزادارى موج مىزد وارد شدم و به يكى از افراد مجلس گفتم چرا در محل شما صداى اذان شنيده نمىشود، جواب داد: ما با آن آشنايى نداريم، گفتم مگر شما مسلمان نمىباشيد، جواب داد: اسلام ديگر چه مذهبى است، با شگفتى پرسيدم: پس چه آيينى داريد، گفت: بودايى هستيم. گفتم: پس چرا براى امام حسين(ع) عزادارى مىكنيد، پاسخ داد: در اين شيوه ما از گذشتگان پيروى مىكنيم، آنها با وجود آنكه بودايى مذهب بودند براى اين شهيد عزادارى مىكردند. بالاى منبر رفتم و گفتم اى مردم، چگونه است كه حسين بن على(ع) به سرزمين شما آمده است اما جدّ، پدر و دينش به محل شما نيامده است، بياييد آن حضرت را واسطه قرار دهيم تا دين او هم بيايد. از آن روز مشغول بيان احكام اسلام شدم و مبانى آن را معرفى كردم، هنوز دهه محرمتمام نشده بود كه همه اهل آن آبادى اعّم از كوچك و بزرگ مسلمان و شيعه شدند.(12)
بنابراين عاشورا و عزادارى نه تنها در بين شيعيان، بلكه در ميان افراد ديگر رواج دارد.
مسلمانان شيعه آلمان كه در فرانكفورت، مونيخ، آخن، هانوى و هامبورگ اقامت دارند، در خصوص اجراى مراسم سوگوارى اهتمام مىورزند و اغلب سينه زنى انجام مىشود، در زير زمين مركز اسلامى هامبورگ (اين مركز توسط آية اللّه بروجردى بنا شده است) هر ساله در دهه محرم مسلمانان پاكستانى با شمايل و شبيه سازى عزادارى مىكنند كه غالباً سنتى است.
دكتر حجت اللّه ايّوبى مىگويد در سال 1372 ه.ش كه براى تحصيل به فرانسه رفته بودم، تصميم گرفتم در ايام عاشورا، عازم شهر ليون شوم، در آنجا با يكى از دوستان كه دانشجوى دكتراى فلسفه بود، ملاقات كردم، او دليل سوگ و ماتم را پرسيد و من از مصائب كربلا برايش سخن گفتم، دانشجوى فرانسوى گفت: با وجود اين كه اعتقادى به اين مسايل ندارم مايلم اين قبيل مراسم را از نزديك مشاهده كنم و درباره آنها قضاوتى داشته باشم. از فرصت پيش آمده بهرهگرفتم و نشانى مسجد ژيور را به او دادم با اين شرط كه بعد از شركت در مراسم، احساس خودش را برايم از طريق پست الكترونيك بازگو كند.
فرداى آن روز با دوستم براى شركت در مجالس عاشوراى حسينى به مسجد ژيور رفتيم و در آنجا جوانى فرانسوى، به زبان فرانسه مقتلى سوزناك خواند و صداى ناله و حزن حاضران مسجد را معطر ساخت پس از پايان روضه خوانى، مراسم سينه زنى آغاز گرديد. جوانان فرانسوى با حرارتى زايدالوصف با هم دم مىگرفتند بر سينه مىزدند. بعد از خاتمه مراسم به سنت آتين آمديم، فرداى آن روز، ناخودآگاه به ياد ماجراى ليون افتادم، به سراغ رايانه رفتم و پيام دانشجوى فرانسوى را مشاهده كردم، او به قول خود عمل كرده و احساسات خود را به زيبايى خاص بيان كرده بود: دوست گرامى، به مسجد آمدم، چون سنگريزهاى در شن زارى بى كران براى اولين بار در عمرم در سوگ كشتهاى گريستم امّا كشتهاى كه با وجود بيش از هزار سال هنوز زنده است. در شجاعت و مظلوميت او گريستم و وى را تحسين كردم، ديشب را با حالى توأم با شور و هيجان خوابيدم من اين ويژگى را مديون تو هستم.(13)
در انگلستان حسينيهاى به نام امام حسين(ع) زير نظر يكى از سادات احداث شده است كه در آن عزاداران ايرانى، عربى و انگليسى به عزادارى مىپردازند. همه ساله هم زمان با عاشوراى حسينى مسلمانان مقيم انگليس همراه با ديگر عاشقان اهل بيت(ع) در قالب دستههاى سينه زنى مشغول سوگوارى مىشوند. در شهر لندن مركز حكومت اين كشور اروپايى عاشقان سالار شهيدان در قالب دستهاى بزرگ مسافت سه كيلومترى ميدان ماربل آرچ واقع در شمال شرق هايد پارك تا محل مجمع اسلامى جهانى لندن را طى مسير مىكنند. حضور چشمگير جوانان مسلمان در حالى كه مشكى پوش و اشكبار به ياد مظلوميت اسوه ايثار بر سر و سينه مىزدند در اين مراسم برجسته و قابل توجه مىباشد. عزاداران حسينى در ادامه اين مراسم با تجمع در مركز اسلامى انگليس و مجمع جهانى اسلامى و ديگر اماكن مذهبى ويژه مسلمانان در لندن آيينهاى سوگوارى عصر عاشورا را برپا مىكنند مراسم شام غريبان نيز با جلوهاى جالب برگزار مىشود.(14)
در هلند مسلمانان بزرگترين اقليت مذهبى هستند، آنان برنامههاى ويژه اعتقادى خود را به زبانهاى عربى، تركى، كردى، اردو،فارسى و انگليسى در مساجد برگزار مىكنند، برخى از اين اماكن، ساختمان هايى است كه از شهردارى اجاره شده است. گاهى نيز مسلمانها برخى از كليساها را براى اين مراسم اجاره مىنمايند چنانچه يك طلبه عراقى در حوالى آمستردام كليسايى را براى دهه محرم اجاره و مراسم روضه خوانى و سينه زنى را آنجا برپا كرده بود. مجلس ذكر مصائب اهل بيت و روضه خوانى چنان گسترده است كه در فرودگاه فرانكفورت آلمان يك تاجر بحرينى براى دوست عرب خود روضه مىخواند و دو نفرى عزادارى و گريه مىكردند. كردهاى ايران، عراق و تركيه كه غالباً اهل سنت هستند جلسات عزادارى مفصل و گاه با شركت بيش از هزار نفر شركت كننده براى سيد الشهداء منعقد مىنمايند و در منازل خود جلسات روضه خوانى دارند.(15)
شيعيان مقيم دانمارك كه غالباً از مهاجران ايران، عراق، لبنان، پاكستان و افغانستان هستند در حسينيههاى خود مراسم سوگوارىهاى محرم را برگزار مىنمايند، اين مراكز عبارتند از: دارالحسين كه توسط شهيد حكيم اداره مىگرديد و در سال 1990م توسط وى با كمك عراقىهاى مقيم كپنهاك بنيان نهاده شد. مؤسسه دارالحسين كه توسط عدّهاى از شيعيان عراقى تأسيس شده است و امكانات جالبى داشته و كلاسهايى براى علاقهمندان برگزار مىكند، حسينيه ايرانيان كه در آن برنامههاى دعاى كميل، سينه زنى و نوحه خوانى انجام مىگردد، تعداد حاضران در روز تاسوعا و عاشورا در اين مكان بيش از ظرفيت مركز است امّا وجود چنان مكانى با وجود كمى ظرفيت براى ايرانيان مقيم دانمارك اميدوار كننده است. حسينيه شهيد صدر كه از طرف عراقىهاى طرفدار حزب الدعوة اداره مىشود، دست اندركاران آن غالباً تحصيل كردهاند.
مركز فرهنگى لبنانىها كه برنامههاى جالب مذهبى و اجراى مراسم به مناسبتهاى دينى دارند، حسينيه مركز جعفرى كه پاكستانىهاى مقيم دانمارك در آن عزادارى مىكنند، حسينيه مصلى الايمان كه توسط شيخ ابوحسام و عدّهاى از عراقىها بنيان نهاده شد، حسينيه افاغنه كه به افغانىها اختصاص دارد.(16)
در ديگر كشورهاى اروپايى نيز مراسم عاشوراى حسينى با حضور شيعيان و مسلمانان مقيم اين سرزمينها و نيز مسلمين محلى، صورت مىگيرد.
قاره آمريكا
مهاجرين عرب، ايرانى، پاكستانى، هندى و آفريقايى كه مسلمان و شيعه هستند در مناطق گوناگون اين قارّه به برپايى مراسم عاشورا اهتمام مىورزند و يكى از نمونههاى جالب عزادارى در منطقه كارائيب است يادآور مىشود از سال 1845 تا 1917 م عدّه زيادى از شيعيان هندى به عنوان كارگر روز مزد به اين منطقه انتقال يافتند و عزادارىهاى محرم را رواج دارند كه «هوسه» ناميده شد و به نشانه اتحاد ميان كارگران مهاجر و نماد نوعى سركشى عليه حكومت مستعمراتى تبديل گرديد. در تاريخ 30 اكتبر 1884 م عدّهاى از شركت كنندگان در سوگوارى هدف گلوله پليس كه تحت حمايت جوخه سربازان انگليسى بود قرار گرفتند كه عدّهاى كشته و گروههاى بسيارى زخمى شدند.
مراسم هوسه در كارائيب خصوص در كشور ترينيداد تحت تأثير بعضى از مراسم آفريقايى قرار گرفته و هوسه نيز به نوبه خود در يكى از مراسم مهم محلى اين جزيره تأثير گذاشته است، دو مركز اصلى مراسم محرم ترينيداد يكى شهر سن جيمز در شمال و ديگرى در منطقه سدروس در جنوب غربى جزيره قرار دارد در شمال از هر چهار گروه برگزار كننده مراسم محرم سه گروهشان خانوادگى هستند ولى در جنوب اين ارتباط كمتر بوده و بستگىهاى اجتماعى جاى آن را مىگيرد. در سن جيمز علاوه بر ساخته و گرداندن تجه(تعزيه) دو «ماه» بزرگ مىسازند و آنها را حمل مىكنند كه نمايندگان امام حسن(ع) و امام حسين(ع) هستند.
هوسه مدلى از گنبد و بارگاه حسين بن على(ع) است كه به آن تجه هم مىگويند، همراه با آن، پرچم هايى حمل مىكنند و بر طبل هايى به نامهاى تاسا و باس مىنوازند، غذايى مخصوص نيز تدارك مىبينند.
سازندگان تجه از خوردن گوشت و غذاى سرخ شده پرهيز مىكنند و در موقع كاركردن در امام باره كفشها را در مىآورند. در سدروس مراسم با روز پرچم آغاز مىشود كه مصادف با هفتم محرم است. هر گروه عزادار چوك مخصوص خود را دارد، چوك فضاى مربع شكلى است كه در طول دوره سه روزه مراسم محل مقدسى به شمار مىآيد.اين چوك در نزديكى كارگاهى است كه در آن تجه ساخته مىشود. در روز پرچم شخصى كه به نام «مجاور» خوانده مىشود براى خواندن دعا به محل اجراى مراسم مىآيد، اين ادعيه معمولاً آياتى از قرآن است و با سوره فاتحه آغاز مىگردد، بعد از مراسم دعا، در اطراف چوك پرچمهاى سرخ به ياد امام حسين(ع) و پرچمهاى سبز به نشانه امام حسن، قرار مىدهند، بعد از آن، دسته راه مىافتد. طبلها به صدا در مىآيند و برچمها كه اكثراً توسط زنان حمل مىگردد از چوك حركت داده مىشود، در طول شب پنج نفر با سينىهاى مخصوص از محل اجراى مراسم خارج شده و به سمت مكانى به عنوان نماد كربلا مىروند، مشتى خاك از آنجا بر مىدارند و در پارچه سفيدى پيچيده و دورش نوار باريكى مىبندند تا شبيه دو جنازه كوچك شود كه مطابق سنت مسلمانان براى دفن حاضر شده است. اين دو بسته را روى سينى مىگذارند و بر روى آن عطر مىپاشند و دعاهايى در همين حال مىخوانند، مرثيه گويى هم رواج دارد، در آخر شب محتواى سينىها را در گودال وسط چوك مىگذارند، روز هشتم محرم مراسم تجه كوچك انجام مىشود تجه كوچك را روى سر مردى مىگذارند و در حالى كه يك نفر با فانوس از جلو حركت مىكند و عدّهاى طبل مىنوازند تجه را هفت بار در جهت خلاف عقربههاى ساعت دور چوك مىگردانند، دختران جوان و زنان در حالى كه پرچمهاى زيادى دارند به تجه مىپيوندند، نيمههاى شب عدّهاى مخفيانه اين تجهها را به داخل آب مىبرند شب تاسوعا مردم براى حركت دادن تجه بزرگ خود را مهيا مىكنند. بعد از ظهر عاشورا يك ديوار متحرك كارگاه(امام باره) برداشته مىشود و پايه و بخش اصلى تجه به داخل حياط برده مىشود و در آنجا تاجگذارى انجام مىشود. سپس تجه را روى چرخ مىگذارند تا بتوان آن را در دسته حركت داد، سرانجام تجه را به چوك مىبرند و آنجا دعا مىخوانند و داخل آن را عطر مىپاشند. در اين موقع شيرينىهايى به نام حلوا و ميلدا پخش مىكنند. تمام كسانى كه در ساختن تجه همكارى داشتهاند براى صرف غذا دعوت مىشوند. حدود ساعت نه شب دوباره تجه را حركت مىدهند كه تعداد شركت كنندگان در اين مراسم بسيار زياد و هيجانانگيز است. اواخر شب يا بامداد روز بعد(عاشورا) مجاور، تربت داخل تجهها را بر مىدارد و محتويات آنها را در نمادى كه براى كربلا ساختهاند دفن مىكنند. سرانجام هنگام غروب آفتاب تجه را روى شانههاى خويش به دريا مىبرند و آنجا رها مىسازند و لحظات غمانگيز و سوگ و ماتم آغاز مىشود.(17)
پىنوشتها: –
1. امام حسين و ايران، كورت فريشطر،ترجمه منصورى، ص 241.
2. سفرنامه اين بطوطه، ترجمه دكتر محمد على موحد، ج دوم، ص 314 و 315.
3. عاشورا در سرزمينها، ج 4، ص 42 – 39 به نقل از دائرة المعارف عقايد و مذاهب، ص 180 – 179.
4. جام جم، شماره 1095، نهم اسفندماه سال 1382.
5. مجموعه مقالات دومين كنگره، ج 2، ص 118؛ سرزمين اسلام، ص 441.
6. سرزمين اسلام، ص 402؛ عاشورا در سرزمينها (قاره آفريقا)، ص 29 – 27.
7. عاشورا در سرزمينها، ص 45 – 44.
8. نامه فرهنگ، سال هفتم، شماره مسلسل 25، بهار 1376، ص 184.
9. روزنامه جمهورى اسلامى، دوشنبه، 26 فروردين 1381، شماره 6605، ص 7.
10. سرزمين اسلام، ص 523؛آلبانى تنها كشور اروپايى كه بالاترين درصد مسلمانان را دارد، مقاله نگارنده، مجله مكتب اسلام، سال 33، شماره اول، ص 71، كيهان فرهنگى، سال هشتم، شهريور 1368، مقاله محيط طباطبايى در خصوص آلبانى و نيز همان مجله، سال نهم، مرداد 1371، ص 57 – 56.
11. مجله زمزم، دى و بهمن 1381 و نيز ماهنامه مبلّغان، شماره 63، ص 134.
12. درسى از مكتب حسين، سيد محمد شيرازى، ترجمه احمد صادق اردستانى، ص 26 – 25، مردان علم در ميدان علم، ج 2، ص 96.
13. جام جم شماره 270، مبلغان، ش 63، ص 136.
14. گلبانگ مسجد، ش 32، ص 6.
15. مجله پيام حوزه، شماره 19، ص 78.
16. عاشورا در سرزمين، ج 3، ص 30 – 29.
17. تاريخ عزادارى، ص 389، مجله چشم انداز، شماره، اول، آبان 1373، ص 92 – 89؛ گلستان قرآن، دوره جديد، ش 59، ص 8 – 6.
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
سلسله انفجارهاى بغداد 80 شهيد و 140 مجروح برجاى گذاشت.
تخريب مسجد الاقصى در پى اعتراضهاى گسترده جهانى متوقف شد. (24/11/85)
سياستمدار اروپايى: مراقب باشيم سونامى اسلامى در راه است. غربىها از گسترش اسلام كه به (سونامى اسلامى) تشبيه شده، بسيار نگرانند. توهين به پيامبر اعظم (ص) در قالب كاريكاتور موهن، ايجاد آشوب در عراق و برخى ديگر از كشورهاى اسلامى نتيجه اين نگرانىهاست كه تقريباً تمام كشورهاى اروپايى را دربر مىگيرد، در همين راستا رئيس جديد پارلمان اروپا هم آينده اتحاديه اروپا را در گرو همزيستى با جهان اسلام مىداند. (26/11/85)
سيد حسن نصراللّه: نمىگذاريم حتى يك گلوله مقاومت مصادره شود. (28/11/85)
در پى بازداشت عمار حكيم تظاهرات سراسرى مردم عراق اتفاق افتاد و آمريكا عذرخواهى كرد. (6/12/85)
تبرئه صربها اعتراض مسلمانان بوسنى را برانگيخت. (9/12/85)
در اجلاس 7 جانبه پاكستان با شركت كشورهاى پاكستان، عربستان، مصر، اردن، مالزى، اندونزى و تركيه توطئه پنهان عليه جهان اسلام شكل مىگيرد. (10/12/85)
مجلس مصر خواستار بازنگرى در روابط با تلآويو شد. (17/12/85)
دولت وحدت ملى فلسطين تشكيل شد. (28/12/85)
دادگاه جنايى عراق «على حسن المجيد» معروف به «على شيميايى» از متهمان اصلى نسل كشى كردهاى عراق را به اعدام محكوم كرد. (14/1/86)
اخبار داخلى
لاريجانى در مونيخ: تضمين مىدهيم امّا تعليق را نمىپذيريم.
شوراى نگهبان طرح تجميع انتخابات مجلس و رياست جمهورى را رد كرد.
بنياد شهيد: حكم تاريخى امام درباره ارتداد سلمان رشدى تغييرناپذير است. (23/11/85)
امام جمعه ميانه ترور شد.
مجلس به دكتر الهام براى تصدى وزارت دادگسترى رأى اعتماد داد. (25/11/85)
رئيس جمهور در گفتگو با شبكه تلويزيونى A.B.C: حاضريم كمك كنيم آمريكا از عراق نجات پيدا كند.
عاملان انفجار تروريستى در زاهدان بلافاصله دستگير شدند. (26/11/85)
تأكيد مجدد البرادعى، برنامه هستهاى ايران، نظامى نيست.
پيكر حجت الاسلام و المسلمين فردوسىپور در تهران تشييع شد.
با كشف نوار ويدئويى و اعتراف جنايتكاران، نقش آمريكا و انگليس در جنايت تروريستى زاهدان فاش شد. (28/11/85)
رهبر انقلاب با تقدير از حضور حماسى مردم در 22 بهمن تأكيد كردند: درنگ نكنيد، فتح قلههاى بلند در پيش است.
سازمان كنفرانس اسلامى از برنامه هستهاى ايران حمايت كرد. (29/11/85)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور سوريه: جبهه زورگوى استكبار بازنده اصلى در منطقه است. (30/11/85)
رهبر انقلاب در ديدار مسؤولان امر از كوتاهى در اجراى اصل 44 قانون اساسى گلايه كردند. (1/12/85)
خبرگان چهارم با پيام رهبر انقلاب گشايش يافت. (2/12/85)
رئيس جمهور در جمع پرشور مردم لنگرود:مأموريت ما ساختن ايران است.
شهرام جزايرى فرار كرد. (3/12/85)
رهبر انقلاب در ديدار نمايندگان مجلس خبرگان: القاى وضع فوق العاده در كشور خط دشمن است.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: صريح و قاطع اعلام مىكنم، غرب از زورگويى به ايران به جايى نمىرسد. (5/12/85)
وزير سابق انرژى اتمى روسيه: ايران اگر مىخواست مدتها قبل سلاح هستهاى ساخته بود. (6/12/85)
با ورود به باشگاه فضايى جهان، نخستين راكت كاوشى ايران به فضا پرتاب شد.
در محاكمه جديد، به شهرام جزايرى 13 سال تخفيف داده شد! (7/12/85)
از سوى رهبر معظم انقلاب تركيب جديد مجمع تشخيص مصلحت نظام براى پنج سال معرفى شد.
لاريجانى از طرح نخست وزير ايتاليا در مورد پرونده هستهاى ايران استقبال كرد. (9/12/85)
به دستور آيت اللّه شاهرودى 4 مسؤول پرونده شهرام جزايرى بركنار شدند.
بررسى بودجه سال 86 در مجلس آغاز شد. (13/12/85)
كليات بودجه 231 هزار ميليارد تومانى از تصويب مجلس گذشت. (14/12/85)
مجلس بررسى جزئيات لايحه بودجه را آغاز كرد. 100 نماينده در بحث حساس بودجه 86 غيبت داشتند.
البرادعى: دليل محكمى براى انحراف در برنامه هستهاى ايران نديدهايم. (15/12/85)
رهبر معظم انقلاب ديروز همزمان با روز درخت كارى دو اصله نهال غرس كردند. (16/12/85)
حداقل دستمزد كارگران در سال آينده 183 هزار تومان اعلام شد.
مجلس تكليف را روشن كرد، بنزين سهميه بندى 100 تومان، مازاد به قيمت آزاد.
در نامه رسمى ايران به البرادعى تأكيد شد، همكارى بيشتر ايران با آژانس مشروط به پايان مداخله شوراى امنيت است. (17/12/85)
بوش تحريمهاى تجارى بر ضد ايران را تمديد كرد. (21/12/85)
رهبر انقلاب در ديدار اعضاى مجمع تشخيص مصلحت نظام: توصيه من تقدم مصلحت بر گرايش هاست. (22/12/85)
ساخت واگنهاى مترو در تهران آغاز شد. (23/12/85)
رئيس جمهور در اجتماع مردم يزد: ملت ايران از حقوق هستهاى خود عقب نشينى نخواهد كرد. (24/12/85)
سفرهاى نوروزى با 20 كشته آغاز شد. پليس راه به مردم هشدار داد.(26/12/85)
شهرام جزايرى پس از دستگيرى به زندان اوين منتقل شد. (28/12/85)
رهبر انقلاب خطاب به شوراى امنيت: اگر بى قانونى كنيد، بى قانونى مىكنيم.
رهبر انقلاب: ايران از همه ظرفيتهاى خود براى ضربه زدن به دشمنان متعرض استفاده خواهد كرد.
واكنش ايران به قطعنامه غيرقانونى شوراى امنيت، همكارى با آژانس اتمى را قطع مىكنيم.
در پيام نوروزى رهبر معظم انقلاب سال 86 سال اتحاد ملى و انسجام اسلامى نام گرفت. (14/1/86)
نيروگاه اتمى بوشهر آماده دريافت سوخت شد. (15/1/86)
اخبار خارجى
بوش: شايعه حمله به ايران ساخته مخالفان من است، و يك هياهوى سياسى است.
عربستان 50 ميليارد دلار تسليحات از غرب خريدارى مىكند.
سولانا: جلوگيرى از دستيابى ايران به فناورى هستهاى امكان ندارد. (25/11/85)
طرح امنيتى دولت عراق رسماً به اجرا درآمد. (26/11/85)
دادگاه آلمان منتقد هولوكاست را به 5 سال زندان محكوم كرد. (28/11/85)
وزير دفاع آلمان: پوتين درست مىگويد، ناتو نبايد ژاندارم جهانى شود. (29/11/85)
رايس در اعتراف به ناكارآمدى سياست آمريكا در مقابل ايران: 27 سال اشتباه كرديم، بايد 180 درجه بچرخيم. (30/11/85)
رهبر دمكراتهاى سناى آمريكا: جنگ عراق بزرگترين اشتباه تاريخ سياست خارجى آمريكاست. (1/12/85)
قطار لندن به گلاسكو نرسيد. (6/12/85)
ژنرالهاى آمريكايى: در صورت حمله به ايران استعفا مىدهيم. (7/12/85)
روزنامه واشنگتن پست: بوش با پيشنهاد مذاكره با ايران خود را دست انداخته است. (14/12/85)
اتحاديه عرب: آمريكا براى خروج از عراق جدول زمانى تعيين كند. (15/12/85)
بوش در ميان 2 بمب خود ساخته! قرار دارد. (17/12/85)
مردم اروگوئه از بوش با فرياد قاتل و فاشيست استقبال كردند. (20/12/85)
فرانسه با استقرار سامانه موشكى آمريكا در اروپا مخالفت صريح كرد. (21/12/85)
حكم اعدام طه ياسين رمضان صادر شد. (26/12/85)
8 تفنگدار آمريكايى در عراق به هلاكت رسيدند. (28/12/85)
عدالت اجتماعى پيامبر اعظم ص
مقدمه
بقاى جامعه به عدالت است در جايى كه عدالت نيست، انتظار پاكى و سلامت اجتماعى، انتظارى بيهوده است. روش و منش اسلام به عدالت است و با خاموش شدن عدالت، اسلام چون جراغى خواهد بود خاموش كه با آن راه نمىتوان يافت و مردمان را به سامان نمىتوان رساند، زيرا اين عدالت است كه نگهدارنده ملت است، «العدل قوام الرعيّه»(1)از اين روست كه پيامبر اعظم(ص) مىفرمايد: ساعتى عدالت از هفتاد سال عبادتى كه شبهايش، نماز شب و روزهايش به روزه بگذرد، بهتر است».(2)
عدالت يك تكليف الهى و اصل محبوب مطابق با خواست و فطرت انسان و موجب تعالى بشر در حوزههاى مختلف زندگى فردى و اجتماعى است و جامعه بشرى هم از ابتدا، تا حال آرزوى روزى را داشته و دارد كه در آن، ظلم، تبعيض و بى عدالتى در تمام چهره و ابعادش، نابود شود و نسيم ملايم عدالت و برابرى در تمام زواياى زندگى انسانهاى دردمند و رنجيده، نفوذ كند، دردهاى كهنه و قديمى بشر، ناشى از ظلم و ستم و بى عدالتى را با داروى شفا بخش عدالت و برابرى، مرهم نهاده و التيام بخشد.
از آنجايى كه پيامبر اعظم(ص) به مصداق آيه شريفه «لكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنةٌ» عالىترين و والاترين الگوى كمالات انسانى و مظهر عدالت در تمامى ابعادش بوده است با بررسى سيره و سنت آن حضرت در سراسر زندگى پر بركت شان الگوئى كامل و جامع را مىتوان در دسترس انسانهاى جوياى عدالت قرار داد. پيامبر اعظم(ص) نه تنها براى مسلمانان بلكه براى تمامى بشريت يك الگوى كامل محسوب مىشود. اين نوشتار تلاش مىكند گوشهاى از عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) را در ابعاد مختلف در اختيار علاقمندان و شيفتگان حضرتش قرار دهد. قبل از اينكه به عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) در جنبههاى مختلف بپردازيم به تشريح واژههاى اساسى عدل، عدالت، سيره و سنت پرداخته شده است تا با دقت بيشترى بحث عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) تبيين گردد. در اين نوشتار اشاره مختصرى به بحث عدالت و چگونگى تعريف آن از ديدگاه دانشمندان مسلمان و غربى شده است. نمونههاى عينى و عملى عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) در سيره و سنت ايشان بسيار بوده است كه ما به چند نمونه براى تبيين مسئله مورد نظر اشاره كردهايم. اميد است مورد قبول درگاه حق قرار گيرد. انشاءاللّه.
اهداف و اهميت موضوع
جامعهاى كه بر اصول عدالت اداره مىشود، جامعهاى استوار و ارزشمند است. جامعهاى كه در مسير عدالت حركت نمىكند ارزشها در آن واژگونه شده، ضد ارزشها حاكم مىشوند. جاى خوبى و بدى، زشتى و زيبايى، رحمت و شقاوت، مروّت و نامردى تغيير مىيابد.
آن جا كه عدل رخ ننموده است، انحراف و كفران چنان مردمان را در خود مىپيچيد كه هشدارها، فريادها و صداى فرو ريختن بنيانها را نمىشنوند.
اگر عدالت برقرار نشود، عرصه جامعه جولانگاه زور و ستم و غارت و چپاول مىشود. در چنين ميدانى فضيلتها و ارزشها به باد فراموشى مىرود. روزگار گزنده و درنده مىشود. و توانگران برآنچه دارند، دندان مىفشانند و برآنچه ندارند آز مىورزند. بينوايان در زير فشار بى عدالتى بناچار تن به هر داد و ستدى مىدهند، گران مىخرند و ارزان مىفروشند و هستيشان به تاراج يغما مىرود.
در چنين جامعهاى اشرار و بدكاران رفعت مىيابند و نيكان و اخيار به ذلت كشيده مىشوند، امام كاظم (ع) از پيامبر اعظم(ص)، پيامبر عدالت، نقل كرده است كه فرمودند: «بد قومى هستند آنان كه براى خدا به عدالت قيام نمىكنند. بد قومى هستند آنان كه امر كنندگان به عدالت در ميان مردم را مىكشند.»
همه ارزشهاى اجتماعى در گرو عدالت است. اگر در جامعه عدالت رنگ بازد، همه ارزشها رنگ مىبازد. در جامعه امروزى كه ظلم و بى عدالتى سران كفر و استكبار جهانى بى داد مىكند و فرياد دروغين عدالتطلبى و حقوق بشر آنان عالم را پر كرده است، لازم و ضرورى به نظر مىرسد ابعاد گوناگون عدالت اجتماعى در زندگى سراسر نورانى و پر بركت رسول اكرم(ص) و پيامبر اعظم (ص) به عنوان يك الگوى كامل براى بشريت تبيين گردد تا مردم جهان بخصوص مسلمانان حقيقى و ناب با تأسى به سيره و سنت آن پيامبر اعظم(ص) هر چه زودتر ريشه بى عدالتى در جهان را با ظهور قائم آل محمد(ص) از بيخ و بن قطع نمايند. از طرفى ديگر توهين به ساحت مقدس پيامبر رحمت(ص) از سوى اردوگاه استكبار جهانى بر ضرورت انجام اين تحقيق دو چندان مىافزايد.
واژهشناسى عدل
عدل واژه عربى، اسم مصدر در مقابل ستم و مقابل بيداد قرار مىگيرد و به معناى داد است. عدل به معانى قسط، عدالت، مساوات، انصاف، امرى بين افراط و تفريط، مساوات در مكافات در نيكى و بدى داورى به حق به كار گرفته شده است.(3)
ديدن و دانستن عدل خداى كار حكيمان و راه انبياست.(4)
هر كجا عدل روى بنموده است، نعمت اندر جهان بيفزوده است(5)عدل به طور مختصر به دو جمله بر مىگردد:
1- عدل: قرار دادن هر چيزى در جاى خودش «وضع كلّ شىء فى موضعه».
2- ظلم: قرار دادن هر چيزى در غير از جايگاهش «وضع الشىء فى غير موضعه».
مولوى هم اين تعبير را چنين بيان مىكند:
عدل چه بود؟ وضع اندر موضعش
ظلم چه بود؟ وضع در ناموضعش
عدالت خواهى وعدالت محورى در سيره و سنت پيامبر اعظم(ص)
مقصود از عدالت در سيره و سنت پيامبر اعظم(ص) در اين نوشتار عدالت اجتماعى به تفسيرى كه در ذيل به آن اشاره مىنمائيم مىباشد.از كلمه «عدالت اجتماعى» شايد در ابتدا معناى محدودى به اذهان خطور نمايد و آن اين كه بايد در جامعه در ابعاد اقتصادى عدالت برقرار گردد و حاكم و رهبر، منابع و امكانات موجود در جامعه را با يك نسبت صحيح و منطقى در بين افراد توزيع نمايد، نه اين كه ثروتهاى موجود را به فرد يا گروه خاصى اختصاص دهد.
با كمى دقت و تأمل و ژرف انديشى مىتوانيم عدالت اجتماعى را يك معناى وسيعى ببخشيم كه در محدوده مسائل اقتصادى اجتماع و جامعه خلاصه نشود، بلكه همه ابعاد موجود در جامعه و همه ارتباطهاى ميان انسانها و حتى ميان انسان و غير انسان را شامل گردد، چرا كه به فرموده پيامبر اعظم(ص): «بالعدل قامت السموات و الارض».(6)
عدالت اجتماعى در اين معناى وسيع، شامل همه حقوقهاى فردى، اجتماعى و جميع اقسام حقوقى مىشود، در اين ديدگاه، حقوق اديان، مذاهب، مليتها، اقوام مختلف و همه حقوقى كه خداوند متعال بر انسانها و جامعه بشرى دارد و نيز به طور كامل همه امور انسان، اعم از امور عبادى، سياسى، اقتصادى و اجتماعى در نظر گرفته مىشود. عدالت اجتماعى به معناى وسيع آن رعايت همه بايدها و نبايدها، در همه ابعاد انسان، اجتماع و حتى خالق انسان است. اين نوشتار تلاش مىكند تا با اين نگاه گوشهاى از عدالت اجتماعى در سيره و سنت پيامبر اعظم(ص) را تبيين نمايد.
پيامبر اعظم(ص) و عدالت در قرآن
پيامبر اعظم(ص) به عنوان خاتم الانبياء و برترين پيامبران الهى از سوى خداوند متعال مأمور شد كه عدالت را در جامعه بر پا دارد. خداوند متعال در مورد اين مأموريت مىفرمايد: «و قل ءامنت بما انزل اللّه من كتاب و امرت لا عدل بينكم؛(7) اى پيامبر بگو: به هر كتابى كه خداوند نازل كرده است ايمان آوردهام، و مأمور هستم كه در ميان شما به عدالت رفتار كنم.»
پيامبر اعظم(ص) با هدف تكميل و تقسيم مكارم اخلاقى، اجراى عدالت را سرلوحه رسالت خويش قرار داد و مساوات و برابرى و اخوّت را محقق ساخت، اما فقط به جنبه اخلاقى و نصيحت و دعوت ايمانى بسنده نكرد، بلكه موجبات كينهها وحسدها و انتقامجوئىها، يعنى تبعيضات حقوقى را از بين برد و وحدت و يگانگى اجتماعى را در جامعهاى متوازن بوجود آورد.(8)
خداوند متعال به همه دين داران و مؤمنان دستور مىدهد كه بايد عدالت را، هرچند به زيان خود و بستگانشان باشد، بر پاى دارند، چنان كه مىفرمايد: «يا ايهّا الذّين ءامنوا كونوا قوّامين بالقسط شهداء للّه و لو على انفسكم او الوالدين و الاقربين؛(9) اى كسانى كه ايمان آوردهايد! بر پاى دارنده عدالت باشيد، و براى خدا شهادت دهيد، اگرچه به زيان شما، يا پدر و مادر و نزديكان شما باشد.»
اين آيه به همه ايمان آورندگان مىفرمايد كه علاقهها و وابستگىها شما را از مرز عدالت خارج نكند. خداوند متعال عدالت را از همه چيز به تقوا،(كه قانون تكامل انسان است)، نزديكتر دانسته و مردم را از اين نهى مىكند كه بخاطر خشمها و خشنودىهاى شخصى از آن دست بردارند، و چنين مىفرمايد: «…و لا يجرمنّكم شنآن قوم على الّا تعدلوا اعدلوا هواقرب للتّقوى…؛(10) و هرگز دشمنى با قومى، شما را به بى عدالتى وادار نكند، به عدالت رفتار كنيد كه به تقوا نزديكتر است.»
از ديدگاه قرآن، عدالت پيشگان و دادگران محبوب خدا هستند و خداوند آنها را دوست دارد و كسى كه دوست حق باشد، انوار عنايات حق بر روح و جانش جارى شده و صفات خدايى در وجودش تجلّى پيدا مىكند.
خداوند در اين رابطه مىفرمايد: «و اقسطوا انّ اللّه يحبٌّ المقسطين؛(11) عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست مىدارد.»
قرآن در موضوع ازدواج، مؤمنين و ايمان آورندگان را به عدالت امر مىكند و مىفرمايد: «و ان خفتم الّا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النّساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم الّا تعدلوا فواحدة او ما ملكت ايمانكم ذلك ادنى الّا تعدلوا»(12) پيامبر اعظم(ص) همواره با همسرانشان به عدالت رفتار مىكردند و مىفرمودند: «وقتى مردى دو زن داشته باشد و ميان آنها به عدالت رفتار نكند روز رستاخيز يك نيمه او افتاده است».(13)پيامبر اعظم(ص) همواره در طول زندگانى پربركتشان الگوى كامل عينى و عملى عدالت بودند. در ذيل به چند نمونه آن به طور مختصر اشاره مىگردد:
عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) در عدم تبعيض در اجراى قانون
در فتح مكه، زنى از قبيله بنى مخزوم مرتكب سرقت شد و از نظر قضايى جرمش محرز گرديد، خويشاوندانش كه هنوز رسومات نظام طبقاتى در خلاباى مغزشان بجاى مانده بود، اجراى مجازات را ننگ خانواده اشرافى خود مىدانستند، به تكاپو افتادند بلكه بتوانند مجازات را متوقف سازند، اسامة بن زيد را كه مانند پدرش نزد رسول خدا(ص) محبوبيت خاصى داشت، وادار كردند به شفاعت برخيزد، او همين كه زبان به شفاعت گشود، رنگ صورت پيامبر اعظم(ص) از شدت خشم برافروخته شد و با عتاب و تشدد فرمود: «چه جاى شفاعت است، مگر مىتوان حدود قانون خدا را بلا اجرا گذاشت؟» دستور مجازات صادر نمود. اسامه متوجه غفلت خود گرديد و از لغزش خود عذر خواست و استدعاى طلب مغفرت نمود. پيامبر(ص) براى اينكه فكر تبعيض در اجراى قانون را از مخيله مردم بيرون بنمايد به هنگام عصر در ميان جمع به سخنرانى پرداخت و ضمناً عطف به موضوع روز كرده و چنين گفت:
«اقوام و ملل پيشين دچار سقوط و انقراض شدند بدين سبب كه در اجراى قانون عدالت تبعيض روا مىداشتند، هرگاه يكى از طبقات بالا مرتكب جرمى مىشد او را از مجازات معاف مىكردند و اگر كسى از زيردستان به جرم مشابه آن مبادرت مىكرد او را مجازات مىنمودند، قسم به خدايى كه جانم در دست اوست در اجراى عدل درباره هيچ كس فروگذارى و سستى نمىكنم، اگر چه مجرم از نزديكترين خويشاوندان خودم باشد.»(14)
عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) در برخورد با دشمناننمونه
الف – پيامبر اعظم(ص) همواره رعايت اصول انسانى و مقررات الهى را حتى در جنگ و پيكار نسبت به دشمن فراموش نمىكردند. پيامبر اعظم (ص) بر خلاف مدعيان دروغين امروزى حقوق بشر كه جنايات آنان در لبنان و فلسطين ننگ ابدى بر پيشانى مجامع بينالمللى و دفاع از حقوق بشر حك كرده است، به لشكر اسلام همواره سفارش مىفرمودند پيران و اطفال و زنان را نكشيد، هرگز آب مشركان را زهرآلود نكنيد، مكر نكنيد و درختان را از بيخ قطع نكنيد و…اين است عدالت اجتماعى پيامبراعظم (ص) در مقابل دشمنان اسلام. پيامبر اعظم (ص) وقتى لشكر اسلام را بسيج مىكرد سپاه را با تمام افراد لشكر احضار نموده و به ايشان مىفرمود: «برويد بنام خداى تعالى و استقامت جوئيد به خداى و در راه خدا و بر ملت پيغمبر خدا جهاد كنيد. مكر نكنيد، از غنائم سرقت نكنيد و كفار را بعد از قتل مثله نكنيد و پيران و اطفال و زنان را نكشيد و رهبانان را كه در غارها و بيغولهها جاى دارند بقتل نرسانيد، حيوانات حلال گوشت را نكشيد مگر اينكه براى تغذيه به آنها نياز داشته باشيد. هرگز آب مشركان را زهرآلود نكنيد. شبيخون بر دشمن نزنيد. درختان را از بيخ قطع نكنيد مگر اينكه مضطر باشيد و درختان ميوه را برنياوريد و حرث و زرع و نخلستان را نسوزانيد و مىفرمود: من بيشتر دوست دارم كه شما را در موقع مراجعت (از جهاد) همراه با مردمى ببينم كه به اسلام گرويدهاند نه با عدهاى كودكان و زنانى كه پدران و شوهران آنها را كشته باشيد.»(15)
ب – پيامبر اعظم(ص) خود مظهر كامل عدالت بود در سراسر زندگانى پر بركت خويش مىكوشيد تا اصحابش كار به ستم نكنند و از عدالت به يكسو نشوند. هنگامى كه پيامبر اعظم (ص) نزد قبيله يهودى بنى نضير رفت تا در پرداخت ديه دو مقتول از طايفه بنى عامر كه به دست «عمروبن اميه» (يكى از مسلمانان) كشته شده بود، از آنها يارى و كمك بگيرد (بر اساس پيمانى كه با رسول خدا بسته بودند بنى نضير متعهد شده بود كمك كند) آنان در نهان توطئه كردند كه رسول خدا(ص) را به قتل برسانند. خداوند رسول اعظم (ص) را آگاه كرد. و پيامبر (ص) دستور آماده باش براى جنگ به مسلمانان داد و اين آيه درباره يهوديان توطئه گر و پيمان شكن كه مسلمانان از آنان كينه به دل داشتند نازل شد. «…و لا يجرمنّكم شنآن قوم على الّا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتّقوى…؛(16) هرگز دشمنى با قومى شما را به بى عدالتى وادار نكند، به عدالت رفتار كنيد كه به تقوا نزديكتر است.»
به مسلمانان تذكر داد تا مبادا به خاطر دشمنى كه با يهود دارند به بى عدالتى با آنها رفتار كنند. اين در حالى بود كه بنى النضير با پيامبر(ص) پيمان بسته بودند كه هرگز بر ضرر رسول خدا(ص) و ياران او قدمى بر ندارند و به وسيله زبان و دست ضررى به او نرسانند… هرگاه بر خلاف متن پيمان رفتار كنند، دست پيامبر در ريختن خون و ضبط اموال و اسير كردن زنان و فرزندان آنها باز خواهد بود.(17) با اين حال پيامبر اعظم(ص) با عدالت و مهربانى و گذشت با آنها رفتار نمود و به كمتر از آن چيزى كه به آنها قرار گذارده بود مجازات نمود.
عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) در مقابل حق الناس
الف – پيامبر اعظم (ص) خود نيز به قانون عدالت تن مىداد، روزى به مسجد رفت و در ضمن خطابه فرمود: «خدا سوگند ياد كرده است در روز جزا از ظلم هيچ ظالمى نگذرد، اگر به كسى از شما، ستمى از من رفته و از اين رهگذر حقى بر ذمّه من دارد من حاضرم به قصاص و عمل متقابل تن بدهم. از ميان مردم شخصى به نام «سوادة بن قيس» به پاخاست و گفت يا رسول اللّه روزى كه از طائف بر مىگشتى و عصا را در دست خود حركت مىدادى به شكم من خورد و مرا رنجه ساخت.
فرمود: حاشا كه به عمد اين كار را كرده باشم. با اين حال به حكم قصاص تسليم مىشوم. فرمان داد همان عصا را بياورند و به دست سواده داد و فرمود: هر عضو بدن تو را كه خسته است به همان قسمت از بدن من بزن و حق خود را همين دنيا از من بستان. سواده گفت: نه نه، من شما را مىبخشم. فرمود:خدا نيز تو را ببخشد.»(18)
آرى چنين زيباست رفتار يك رئيس و زمامدار تام الاختيار دين و دولت در اجراى عدالت اجتماعى و حمايت از قانون.
ب – هنگامى كه پيامبر اعظم (ص) «خالد بن وليد» را براى تبليغ و شكستن بت «عزى» به سرزمين قبيله «جذيمه بن عامر»رهسپار كرد و به او دستور داد كه خونى نريزد و از در جنگ وارد نشود، اما وى به دستور پيامبر عمل نكرد و عدهاى از بنى جذيمه را به قتل رساند. وقتى خبر جنايت خالد به گوش پيامبر رسيد. سخت ناراحت شد. فوراً به على(ع) مأموريت داد كه به ميان قبيله مزبور برود و خسارت جنگ و خونبهاى افراد را به طور دقيق بپردازد. على(ع) در اجراى دستور پيامبر به قدرى دقت به خرج داد كه حتى قيمت ظرف چوبى كه سگان قبيله در آن آب مىخوردند و در برخورد خالد شكسته شده بود، پرداخت.
على(ع) اين دست پرورده پيامبر اعظم(ص) كار عدالت را به فرمان پيامبر(ص) به چنان صحنهاى زيبا و به يادماندنى تبديل كرد تا صحنه جنايات خالد از ذهن مردمان كمى زدوده شود. على(ع) حتى مبلغى به كسانى كه از حملات خالد ترسيده بودند پرداخت و كاملاً از آنان دلجوئى كرد. پيامبراعظم(ص) روش عادلانه على(ع) را تحسين كرد و سپس رو به قبله ايستاد و به حالت استغاثه گفت: «خدايا تو آگاهى كه من از جنايت خالد بيزارم و من هرگز به او دستور جنگ نداده بودم».(19)
عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) در برخورد با كودكان
يكى از نكاتى كه پدران و مادران درباره كودكان بايد در نظر داشته باشند، موضوع برقرار كردن عدالت در ميان كودكان است، زيرا فرزندان بايد از همان آغاز طعم عدالت را بچشند و خوبى آن را لمس كنند و با آن آشنا شوند و آن را لازمه زندگانى خود و جامعه بدانند و از بى عدالتى و ظلم و تبعيض گريزان باشند چرا كه در زندگانى كودكان هيچ چيزى كوچك نيست، از اين جهت كوچكترين امور نيز در اجراى عدالت لازم به نظر مىرسد.
پيامبر اعظم(ص) سفارش مىنمايند كه اگر دوست داريد فرزندانتان در هنگام نياز در نيكى كردن و محبت كردن به شما با عدالت رفتار كنند و از خط و مدار عدل خارج نشوند شما هم در كار بخشش بين آنها با عدالت رفتار كنيد: «اعدلو بين أولادكم بالنحل كما تحبون أن يعدلوا بينكم فى البر و الطف؛(20) شما كه مىخواهيد فرزندانتان در نيكى و محبت با شما به عدالت رفتار كنند در كار بخشش با آنها با عدالت رفتار كنيد.»
پيامبر اعظم(ص) حتى در بوسيدن كودكان، امت و پيروان خود را به عدالت سفارش مىكردند. على (ع) مىفرمايد: پيامبر اعظم(ص) مردى را ديد كه دو كودك داشت يكى را بوسيد و ديگرى را نبوسيد. آن حضرت فرمود: چرا بين آنان با عدالت رفتار نمىكنى؟!(21)
انس گويد: مردى نزد پيامبر اعظم(ص) نشسته بود. پسر او آمد. پدر، او را بوسيد روى زانوى خود نشاند. سپس دختر آن مرد آمد (بدون اينكه او را ببوسد) وى را كنار خود نشانيد. پيامبر(ص) فرمود:چرا بين آنها با عدالت رفتار نكردى؟!(22)
پيامبر رحمت و پيامبر اعظم(ص) مؤمنان و پيروان خويش را دعوت مىكرد كه از خدا بترسند و ميان فرزندان خود به عدالت رفتار كنند: «اتقوا اللّه و اعدلوا بين اولادكم كما تحبون ان يبرّوكم؛(23) از خدا بترسيد و ميان فرزندان خود به عدالت رفتار كنيد همانطور كه مىخواهيد با شما به نيكى رفتار كنند.»
عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) در قدرشناسى از افراد
الف – قدردانى پيامبر اعظم(ص) از كسانى كه به نحوى در زندگى او نقش داشتهاند بى نظير است و گوئى رسول اللّه(ص) با سيره مبارك خويش مىخواهد به پيروان خود اين پيام را برساند كه اگر انسان نتواند حق همنوع خود را بجا آورد، هرگز نمىتواند حق خالق خويش را ادا كند.
در مسجد آن حضرت زنى جارو مىكشيد و شبها همان جا مىخوابيد و مردم هزينه زندگى او را مىدادند و ادارهاش مىكردند. شبى رسول اكرم (ص) او را در مسجد نيافتند، جوياى حالش شدند. گفتند كه او از دنيا رفته وبه خاكش سپردهاند. شايد اصحاب به شدت حساسيت پيامبر(ص)پى نبرده بودند و مىپنداشتند كه مرگ اين زن براى ايشان چندان اهميتى ندارد و به همين دليل اين خبر را به حضرت نرسانده بودند. رسول اكرم (ص) از شنيدن خبر مرگ آن زن متأثر شده با همراهان بر سر قبرش شتافتند، نماز ميت خواندند و برايش طلب آمرزش كردند.
ب – «حليمه سعديه» كه مدتى عهده دار زندگى رسول اكرم(ص) بود، وقتى به ديدار فرزند خود مىآمد، رسول اعظم(ص) رداى خود را زير پاى او پهن مىنمودند و گاهى مىشد كه حليمه از حادثه و فشار گرسنگى سال سخت به ايشان پناه مىبرد و پيامبر(ص) از ديدن او بسيار خوشحال و به سخنانش گوش مىداد و موقع رفتن چندان به او كمك مىكردند كه بى نياز مىشدند.(24)
ج – رسول اعظم(ص) خدمات ارزنده خديجه را هرگز فراموش نكرده و همواره از ايشان به احترام ياد مىكردند و فضائل شان را بر زبان مىراندند، بطوريكه مكرر مىفرمودند: «بخدا قسم پروردگار عالم بهتر از خديجه را به من نصيب نفرمود».عايشه همسر پيامبر(ص) حكايت مىكند كه بسيار اتفاق مىافتاد كه چون گوسفندى در خانه پيامبر(ص) ذبح مىشد، آنرا به قطعاتى قسمت مىكرد و مىفرمود: اينها را براى دوستان خديجه بفرستيد.(25)
نتيجهگيرى
يكى از بنيادىترين مفاهيم در علوم انسانى، مفهوم و اصل عدالت است و اهميت بى بديل آن بر كسى پوشيده نيست. غالب مكاتب و نظريهها و نظامهاى سياسى سعى نمودهاند كه اين مفهوم را مورد ملاحظه نظرى و عملى خويش قرار دهند و خود را متصف به آن وانمود كنند. همه اديان الهى با هدف تحقق اين اصل از سوى خداى متعال بوسيله انبياء الهى نازل گشتهاند.دين مبين اسلام هم به عنوان خاتم اديان، تحقق عدالت را سرلوحه اهداف خود قرار داده است و بى دليل نيست كه آيات بسيارى پيرامون عدالت و واژههاى مترادف و متضاد آن وجود دارد و همه اين مطالب دال بر اهميت وافر اصل عدالت است. پيامبر اعظم(ص) كه اسوه مكارم اخلاق و رفتار هستند در سراسر زندگى پر بركتشان مظهر كامل عدالت در تمام زمينهها و جنبههاى مختلف آن بودند. سيره و روش و سنت پيامبر اعظم(ص) در طول حيات نورانى ايشان گواهى بر اين مدعى است. پيامبر اعظم(ص) مأمور برپايى قسط و عدل بود. «قل امر ربّى بالقسط؛(26)بگو پروردگارم به قسط فرمان داد.»
رسول خدا(ص) مظهر حق بود، حقى كه: «درباره مخلوقاتش به عدل و داد رفتار مىكند و در اجراى احكام به عدالت بر آنها حكم مىراند.»(27)
پيامبر اعظم(ص) براى برقرارى عدالت اجتماعى موجبات كينهها و حسدها و انتقامجوئىها، يعنى تبعيضات حقوقى را از بين برد و وحدت و يگانگى اجتماعى را در جامعهاى متوازن به وجود آورد. عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) جنبههاى عينى و عملى داشت.
به عنوان مثال در صدر اسلام غلامان و غلامزادگان دانشمند و متقى از قبيل عبداللّه بن مسعود و جويبر به سيادت و بزرگوارى رسيدند امام شخصيتهاى نالايق عصر جاهليت مانند ابوجهلها و ابولهبها و وليد بن مغيرهها به خاك ذلت نشستند و سرنگون شدند.
پيامبر اعظم(ص) در برخورد با مردم، در اجراى قانون هيچگاه حكم خدا را تعطيل نكردند و عدالت اجتماعى را برقرار نمودند و به خداوند متعال قسم ياد كردند كه در اجراى عدالت درباره هيچ كس سستى نمىكنند اگر چه مجرم از نزديكترين خويشاوندان آن حضرت باشد.
پيامبر اعظم (ص) در برخورد با حق الناس، در مقابل كودكان، در برخورد با دشمنان قسم خورده اسلام و… عدالت اجتماعى را سرلوحه كار خويش قرار داده بودند. به راستى پيامبر اعظم(ص) خود مظهر كامل اين فرمايش گهربار خويش بودند كه: «عادلتر از همه مردم كسى است كه آنچه براى خود پسندد براى مردم نيز پسندد و آنچه بر خود روا ندارد بر مردم روا ندارد».
پيامبر اعظم (ص) به تمام معنا «قائم به قسط بود» و از همين رو در زيارت آن حضرت مىخوانيم: «السلام عليك يا قائماً بالقسط»(28)سلام بر تو اى برپا دارنده عدالت.
پىنوشتها: –
1. نهج البلاغه، ترجمه مرحوم دشتى.
2. نهج الفصاحه، ترجمه.
3. على اكبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، تهران:دانشگاه تهران.
4. ناصر خسرو.
5. سنايى.
6. تفسير صافى ذيل آيه الرحمن، ص 638.
7. سوره شورى، آيه 15.
8. شهيد مرتضى مطهرى، بيست گفتار، قم، انتشارات صدرا، ص119.
9. سوره نساء، آيه 135.
10. سوره مائده، آيه 8.
11. سوره حجرات، آيه 9.
12. سوره نساء، آيه 3.
13. نهج الفصاحه، ترجمه مرتضى فريد تنكابنى، نشر فرهنگ، تهران، ص1936.
14. صحيح بخارى، ج5، ص 152، چاپ عامره استانبول ؛ دارالفكر، معارف اسلامى، ج 2، ص61.
15. سير الكبير، ج 1، ص46-47.
16. سوره مائده، آيه 8.
17. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج19، ص110و111.
18. علامه مجلسى، بحارالانوار، باب وفات النبى.
19. سيره ابن هشام، ج2، ص430.
20. نهج الفصاحه، مرتضى فريد تنكابنى، ص1936.
21. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 234.
22. مجمع الزوائد، ج 8، ص158.
23. نهج الفصاحه، ص 1936.
24. سيره حلبى، ج 1، ص123.
25. محمد خالد محمد، پيامبر رحمت، ترجمه صدر بلاغى، ص144.
26. سوره اعراف، آيه 29.
27. نهج البلاغه، خطبه 185.
28. حاج شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان.
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
تلاش شهيد براى تندرستى مادر خود
بعد از شهادت او به سبب گريههاى زياد تارهاى عصبى چشمهايم از بين رفته بود و پزشكان مىگفتند ديگر بينايىام را به دست نمىآورم. در شب جمعهاى با ناله او را صدا زدم، نمىدانم خواب بودم يا بيدار كه ديدم روبه روى من ايستاده است. پرسيدم: محرّم، درست مىبينم، تو هستى؟ گفت: آرى مادر، بلند شو مىخواهم تو را به جايى ببرم.
گفتم: پسرم، ديگر چشمهايم نمىبيند.
گفت: اگر از تو چيزى بخواهم، اجابت مىكنى؟
گفتم: چرا قبول نكنم؟
گفت: آقا سيد سلطان محمد مىخواهند به ديدارشان بروى.
نمىدانم با چه نيرويى به حرم آقا سيد سلطان محمد مشرف شديم. صورتم را كه به ضريح چسباندم، نسيم خنكى، جانم را نوازش داد.
چشم هايم را گشودم، نور چراغى ديدم.
باور نمىكردم…(1)
مژدهاى براى حسين
در خواب ديدم فضاى چادر غرق نور شده است. بچههاى گردان هم جمع بودند. از حرفها و خندههايشان هم نور مىباريد. ناگهان دستى كه نور بود، مشاهده كرديم. آن دست با قمقمه به برخى از بچهها آب نورانى داد. و روى برخى ديگر آب ريخت. زمانى كه به حسين رسيد، پرسيد: چرا به بعضى آب مىدهيد و به بعضى نه؟
پاسخ آمد: آنهايى كه مىنوشند، شهيد و آنهايى كه رويشان ريخته مىشود، شفاعت مىشوند.
حسين با شنيدن پاسخ، لبخندى زد، دست خود را دراز كرد و با ولع آب نوشيد. فرداى آن شب كه خوابم را برايش بازگو كردم، مرا قسم داد، آن را براى كسى اظهار نكنم. چند روز بعد تيرى به جمجمهاش نشست و او به منبع نور پيوست.(2)
شفاى پدر با همت پسر
چند سالى بود كه همسرم دچار سرطان شده بود. با وجود مراجعتهاى مكرر به پزشكان، ديگر اميدى به زنده بودنش نداشتم. در آن هنگام خداوند را به حرمت خون پسرم قسم دادم شوهرم را شفا دهد. شب هنگام كه شد، اردلان را در خواب ديدم. او به من گفت: مادر، بى تابى نكن، خداوند حاجت تو را برآورده كرده است.
سپس دست خود را روى سرم كشيد و گفت: خدا، پدر را شفا داد. تو ديگر نگران نباش. سراسيمه از خواب بلند شدم. چند صلوات فرستادم و نزديك بستر شوهرم رفتم. بر خلاف هميشه آرام خوابيده بود. وقتى براى گرفتن آزمايش نزد پزشك رفتيم، با تعجب گفت: خانم محمدى، همسرتان شفا گرفته است و ديگر اثرى از سرطان نيست.(3)
حتى محبوب دشمن
مرا بعد از اسارت، به دليل غدهاى كه در شكم داشتم، در بيمارستان تموز بسترى كردند تا مورد جراحى قرار گيرم.
بعد از عمل و به هوش آمدن، ديدم كنار تخت من يكى از منافقين در حال نوشتن جملهاى روى شيشه است. وقتى دقت كردم، ديدم شعارى عليه رهبرى نوشته است. از مشاهده آن جمله،بىاندازه ناراحت شده، به او پرخاش كردم. آن بىغيرت بلافاصله نگهبان را صدا زد. زمانى كه نگهبان عراقى از موضوع اطلاع يافت، اسلحه كمرى خود را به طرف آن منافق نشانه گرفته، گفت: اى نامرد، امام خمينى، تنها مرد است! تو اين مزخرفات را روى شيشه پنجره مىنويسى؟!
بعد كمى او را نصحيت كرده، گفت:…او انسان شريفى است و سزاوار نيست تو عليه رهبر مملكت خود چنين شعارهايى بنويسى.(4)
مرا بعد از اسارت تحويل يك افسر بعثى دادند. او ضمن بازرسى از جيبم يك قطعه عكس امام درآورد. سپس با عصبانيت اسلحه خود را مسلح كرد و چند قدم عقب رفت تا…ناگهان يك افسر عالى رتبه سر رسيد. افسر بعثى براى او احترام گذاشت.چند جمله اى با او سخن گفت و عكس را نشانش داد و گفت: اينها پاسدار خمينى هستند.
افسر عالى رتبه عكس را گرفته، لحظاتى به آن نگريست. سپس رو به قبله شده، عكس را چندين بار بوسيد و در جيبش گذاشت، و چند كلمه با آن افسر صحبت كرد و رفت. با رفتن او با آب و چاى از ما پذيرايى كردند.(5)
مروت با مروت
سردار غلامرضا بامروت در جبهه در كارهاى جمعى از جمله نظافت سنگر و چادر، شركت مىكرد. وقتى نوبتش مىشد، ظرفها را هم مىشست و هيچ گاه ديده نشد به خاطر داشتن سمت فرماندهى از اين نوع كارها شانه خالى كند. روزى در چادر فرماندهى جلسهاى بود. هنگام صبحانه نزد مسؤول تداركات گردان رفته، چند قالب كره گرفتم. به محض آن كه چشم غلام رضا به كرهها افتاد، گفت: اينها از كجا آمده است! گفتم: از تداركات گرفتهام.
گفت: آيا به همه نيروها دادهاند يا نه؟
گفتم: نه فقط به اين چادر اختصاص دارد.
با عصبانيت گفت: هرچه زودتر اين كرهها را به تداركات پس بده و به مسؤولش بگو اينجا بيايد.
وقتى مسؤول تداركات نزد بامروت آمد، بامروت به او گفت: تا من نگفتم، هيچ كس حق ندارد به اسم چادر فرماندهى از تداركات كالا بگيرد، حتى اگر برادرم باشد. در ضمن، امروز به همه چادرها چند قالب كره بدهيد.(6)
بيست روز ديگر
آنجا جايگاه با عظمت و باشكوهى بود. خواستم وارد شوم كه دو پاسدار – كه مسؤوليت نگهبانى آن منطقه را عهده دار بودند – ممانعت به عمل آوردند. هرچه پافشارى كردم، قبول نكردند. پرسيدم: مگر اينجا كجاست كه راه نمىدهيد؟
گفتند: بهشت.
گفتم: پسر عمه من هم شهيد شده، به خاطر او راهم دهيد، ولى باز قبول نكردند.
از بس اصرار كردم كه خسته شدم. براى بار آخر پرسيدم: چگونه مىتوانم وارد شوم؟ گفتند: بيست روز ديگر….
محمد جواد يزدانى درست بيست روز بعد از آن رؤيا به خيل شهدا پيوست.(7)
عذرخواهى بعد از شهادت
برادرم سيد على با وجود آن كه خيلى با من صميمى بود، در آخرين سفرش به جبهه نتوانست با من خداحافظى كند. و من از اين بابت خيلى ناراحت بودم. تا آن كه شبى در عالم خواب ديدم ايشان با خانوادهاش به منزل ما آمدهاند. سيد گفت: خواهر جان، من آمدهام عذرخواهى كنم كه نتوانستم از تو خداحافظى كنم.
گفتم: داداش، چرا پشت در ايستادهاى، بيا داخل.
گفت: نه من عجله دارم، بايد بروم، ولى خانم و بچهها پيش تو خواهند ماند تا از طرف من از تو عذرخواهى كنند.
بيدار كه شدم با كمال تعجب ديدم كه خانواده برادرم به خانه ما آمدهاند.(8)
با پاى برهنه
سردار سبز على خداداد در عمليات كربلاى يك با پاى برهنه در حال هدايت نيروها بود. من نزد او رفته، گفتم: آقاى خداداد، چرا پا برهنه هستيد؟ در اينجا زمين داغ و پر از تيغ و سنگ است. اگر كفش بپوشيد، بهتر است.
گفت: من كه از اصحاب امام حسين(ع) بالاتر نيستم. آنها در روز عاشورا پا برهنه بودند. مىخواهم با پاى برهنه به ملاقات امام حسين(ع) نائل شوم.(9)
درست در همان تابوت
يك روز با برادر محمد رضا رسولى به سردخانه بيمارستان امام خمينى در ايلام رفتيم. ناگهان برادر رسولى با چهرهاى اشك آلود به يك تابوت اشاره كرد و گفت: آقاى مرادى، اين تابوت را به خاطر من گذاشتهاند و روزى نصيب من مىشود.
زمانى كه رسولى به شهادت رسيد، پيكر مطهرش را در همان تابوت كه خودش از قبل انتخاب كرده بود، گذاشتند.(10)
بر خدا توكل كن
در يكى از روزهاى سال چهارم اسارت نگرانى زيادى داشتم. اين نگرانى از يك طرف به خاطر فشارهاى بيش از حد عراقىها و از طرف ديگر به خاطر بى خبرى از اوضاع پدرم بود. خوابهاى عجيبى مىديدم كه گمان مىكردم پدرم وفات كرده است. همان روز با خدا راز و نياز كردم: خدايا، تو از حال و روزم خبر دارى. تو را به حق اين قرآن جوابم را با همين قرآن بده.
آن گاه كتاب الهى را باز كردم. جوابم را از نخستين آيهاى كه به چشم ديدم، گرفتم. آن آيه اين بود: توكّل على اللّه.(11)
همين امروز
در عملياتى، پيرمردى پنجاه ساله همراه ما بود. قبل از عمليات به ريش خود حنا ماليد و غسل شهادت كرد. لباس نو پوشيد و عطر و گلاب استعمال نمود. بعد از آن كه وضو گرفت، به من گفت: من امروز شهيد مىشوم.
او درست گفته بود، زيرا در همان روز به شهادت رسيد.(12)
پىنوشتها: –
1. راوى: مادر شهيد محرم،ر.ك: حجله آبى آسمان، ص 14 و 15.
2. راوى: همرزم شهيد حسين خزاعى، ر.ك: خفته بيدار، ص 21 و 22.
3. ر.ك: حجله آبى آسمان، ص 30 و 31.
4. راوى: آزاده جواد استاد ابراهيم، ر.ك: يوسف تباران، ص 120.
5. راوى: آزاده: رستم جلال وند، ر.ك: همان مأخذ، ص 122.
6. راوى: ولى طهماسبى، ر.ك: فرسنگ نامه جاودانههاى تاريخ (استان گيلان)، ص 21 و 22.
7. راوى: مادر شهيد، ر.ك: خفته بيدار، ص 72 و 73.
8. راوى: خواهر شهيد سيد على حسينى، ر.ك: از جنس آسمان، ص 122.
9. ر.ك: فرهنگ نامه جاودانههاى تاريخ (استان مازندران)، ج 5، ص 138.
10. راوى: حميد مرادى، ر.ك: با راويان نور، ج 2، ص 102.
11. راوى: برادر نايبى، ر.ك: آزادگان بگوييد، ج 3، ص 138.
12. راوى: شهيد حاج على حاجبى، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 267.
مربيان و آموزش و پرورش كودكان
مقدمه
قلّه قبيله ايمان
دوازده ارديبهشت مقارن با سالگرد شهادت انديشمند وارسته و متفكر به حق پيوسته شهيد والامقام و فرزند معنوى امام خمينى علامه آيت اللّه مطهرى است، همان فرزانهاى كه پيام انبياء را صيانت نمود، دستورات قرآنى و فرهنگ عترت را در زندگى عملى خويش در حد توان پياده نمود و به همين دليل مصداق بارز «العلماء ورثة الانبياء» گشت همو كه مواعظ نهج البلاغه در ژرفاى جانش نشسته و روانش با معنويت اميرمؤمنان پيوند خورده و با صحيفه علوى تنفس مىنمود.
انديشمندى سرخ صورت و سبز سيرت كه جويبارهاى با طراوت طهارت در روح و روانش جارى بود، استوارى تفكر و صلابت ايمان را در وجود خويش فراهم ساخت و با چنين كيميايى كرامت گونه تا قلّه قرب و يقين طى طريق نمود و چون رداى شهادت بر تن كرد خون پاكش بر اين صفاى معنوى مهر تأييد زد و آثارش كه از بيان و بنانش تراوش مىنمود رايحه چنين روحانيتى را در فضاى اذهان مشتاق معرفت و حقيقت منتشر ساخت.
به همين دليل امام خمينى(ره) در فرازى از پيامشان به مناسبت شهادت اين رادمرد تاريخ معاصر فرمود: «مطهرى كه در طهارت روح و قوت ايمان و قدرت بيان كم نظير بود، رفت و به ملأ اعلاء پيوست لكن بدخواهان بدانند كه با رفتن او شخصيت اسلامى و علمى و فلسفىاش نمىرود.»(1)
آن حكيم مطهر كه عصاره مؤثر حوزههاى علميه و محصول صدها سال تجارب حاكم بر حوزهها و حاصل عمر با بركت امام امت بود. در ميدان نبرد با مكاتب و مسالك كفر، شرك و نفاق چون ستارهاى فروزان درخشيد و جهان را در پرتو اين تشعشع روشن ساخت.
دانشورى از تبار طلايه داران «نهضت اسلامى در صد ساله اخير» كه از نخستين روزهاى صباوت با قرآن آشنا شد و بعد در نهج البلاغه سير نمود و با نگرشى ژرف بر نبوت و امامت، از خرمن حكمت اسلامى خوشهها چيد و در پرتو آن علاقهمندان را با علوم اسلامى آشنا ساخت و آنان را به انديشيدن در خاستگاه وجودى خويش و سير آفاقى و انفسى و تأسى از انسانهاى كاملى چون حضرت على(ع) با آن جاذبه و دافعه فوق العاده فرا خواند، او عاشق خاندان وحى و نبوت بود و در اين مسير ولاءها و ولايتها را پذيرا گشت و كوشيد تا سيره ائمه اطهار را به نگارش درآورد و از حماسه حسينى سخن گويد و تحريفات عاشورا را روشن كند و فلسفه قيام و انقلاب حضرت مهدى(عج) را براى جهانيان تبيين سازد. گفتارهاى معنوى و مقالات فلسفى اين استاد حوزه و دانشگاه الهام گرفته از جهان بينى توحيدى بود و در توضيح مباحث متنوع دينى مقتضيات زمان را در نظر داشت، آن مشعل فروزان دانش و خرد در صدد بود ايمان و علم را با هم مأنوس سازد و نقش امدادهاى غيبى را در زندگى آدميان مطرح سازد و به آنان تفهيم نمايد كه دنيا را مزرعه آخرت تلقى نموده و خويشتن را براى سراى جاويد مهيا سازند كه اين ويژگى آزادى معنوى را برايشان به ارمغان خواهد آورد.
تربيت مطهر
يكى از فرازهاى مهم در پژوهشها و بررسىهاى متفكر شهيد استاد آيت اللّه مطهرى بحث پرورش و تربيت كودكان و نوجوانان مىباشد، ايشان عقيده دارد آموزش هدف بعثت است.(2) و تأكيد مىنمايند:
«تربيت بايد بر اساس تكوين و استفاده از مقررات دقيق و صراط باريك تكوين و خلقت باشد و به اين ترتيب استعدادها به فعليت مىرسد…تربيت شكوفانيدن است، لهذا اطفالى كه از اول بازور و تشر و تشديد روبرو مىشوند غنچههايى هستند كه از اول پرپر مىشوند بلكه هميشه به حال غنچه بودن مىمانند، بلكه آثار سوء روحى و پس رانىها و عقدهها در روح آنان پيدا مىشود.»(3)
شهيد مطهرى بر اين باور است كه: «…پرورش يا تربيت يعنى مواد خام انسانى را تبديل به ماده مفيد انسان كردن و به اعتبارى انسان مصرفى را تبديل به انسان مولّد كردن.»(4) و خاطر نشان مىنمايند: «…تربيت حقيقى عبارت است از فراهم آوردن موجبات تجلّى شخصيت انسان و به فعليت رسيدن استعدادهاى درونى و نهايى انسان و اين (شيوه) با يك تحميل جبرى صورت نمىگيرد بلكه با نرمش و تحت مراقبت عالمانه و مهربانانه تولد شخصيت واقعى انسان را فراهم آوردن، عملى مىشود.»(5) از اين روى آن متفكر به خون خفته شناخت استعدادها، دقايق ذهن، عواطف و مشاعر انسانى را براى تحقق اين امر ضرورى مىداند و اضافه مىكند تمام اصول تربيتى بايد از معرفت نفس بدست آيد، همچنين پرورش برخى استعدادها و مهمل گذاشتن برخى ديگر يا مبارزه كردن با آنها عدم تعادل ايجاد مىكند و انسان را به صورت موجودى خطرناك درمىآورد.
از ديدگاه آن اسوه مشاهير معرفت هدف معلم بايد اين باشد كه نيروى فكرى متعلّم را پرورش و استقلال دهد و قوه ابتكار او را زنده كند(6) ايشان متذكر مىگردد: اين پرورش دادنها به معناى شكوفا كردن استعدادهاى درونى است و تربيت بايد تابع و پيرو فطرت باشد.(7) شهيد مطهرى معتقد است حتى گرايشهاى اعتقادى انسان متكى بر ادراك فطرى بوده و اين سرشت درونى انسان را به سوى ديانت سوق مىدهد و اگر چنين تمايلات پاك و درونى درست شكوفا گردند، تربيت امر موفقيتآميز، با خاصيت و هدف دار خواهد بود.(8)
استاد مطهرى تأكيد مىنمايد غايت تربيت و تعليمات نيز تقوا، تزكيه نفس، پرورش اراده و برطرف كردن موانع براى بندگى خداوند و تقويت قلب براى حرارت ايمانى مىباشد.(9)
از آنجا كه آموزش و تربيت از شؤون الهى است و تعليم و تزكيه به صورت يكى از سنتهاى نيك آفرينش درآمده است و معلمى كرامتى سترگ و تحفهاى آسمانى است كه خداوند به آدمى اعطا كرده است فراز زلال وجود مربيان و معلمان نهالهاى تشنه كوير جهالت سيراب مىگردند و از سويى سالگرد شهادت استاد مطهرى به عنوان روز معلم ناميده شده است. نوشتارى كه پيش روى خوانندگان است بررسى تحليلى دارد در مورد آموزش و پرورش اطفال با تأكيد بر ديدگاههاى اسلامى و نظرات انديشمندان مسلمان و نيز مقايسه با تفكر دانشوران تعليم و تربيت جهانى. اميد آن كه مورد قبول علاقمهمندان واقع گردد.
چگونگى تكوين شخصيت كودك
كودك به هنگام تولد بذرهايى در زمين وجود خود دارد كه بايد با اتخاذ روشهاى مناسب به رشد و شكوفايى آن پرداخت، هر طفلى تحت شرايط و اوضاع مناسب با ويژگىهاى خاصى رشد مىكند، هرگاه اين زمينهها فراهم گردد، رويش اين نهال نورس انجام مىپذيرد، بخش مهمى از سعادت و شقاوت افراد در ادوار مختلف زندگى، در گرو نوع تربيت دوران كودكى است و بر اين اساس اين مقطع از عمر انسان مهمترين زمان براى شكلگيرى شخصيت اوست و اگر به طور اصولى و با رعايت موازين ارزشى و پرورشى مرحله مزبور را پشت سر نهند، زمينههاى رسيدن به قلّه كمال و درك و فهم افزونتر بر ايشان فراهم مىگردد، از اين رو خاطر نشان ساختهاند: درخت زندگى در هنگام كودكى كاشته مىشود و مربى آن را پرورش داده و مراقبت مىكند، در جوانى به گل مىنشيند و در روزگار ميان سالى محصول مىدهد.
حضرت على(ع) خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) فرمودهاند: قلب كودك نورس مانند زمين خالى از بذر و گياه است، هر تخمى كه در آن افشانده شود به خوبى مىپذيرد و در خود مىپرورد. فرزندم از دوران كودكى تو استفاده نمودم و خيلى زود در پرورش تو قيام كردم پيش از آن كه دل تربيت پذيرت سخت شود و مطالب گوناگونى عقلت را اشغال نمايد.(10)
البته ناگفته نماند كه زمينههاى تربيت طفل از مراحلى قبل از به دنيا آمدن او آغاز مىگردد، بدين معنا كه افكار، عقايد، عادات و خصال و حتى غذايى كه والدين كودك تناول مىكنند در آمادگى نوزادى كه از آنها به وجود مىآيد تأثيرى آشكار دارد. كودك در روزهاى نخستين زندگيش قابليت شگفتى دارد، او به آسانى شكل مىگيرد و براى هر عادتى پذيرش نشان مىدهد و مىتواند با تربيتهاى اصيل و صحيح به سوى فضيلت رهنمودن شود، اين مادران و پدران و مربيان هستند كه مىتوانند با محبت توأم با تدبير خويش و حسن رفتار و خوش سلوكى خود در پرورش و سازندگى افرادى خيرخواه، آزادمنش، شجاع، مهربان، دانا، شريف و مهمتر از همه مؤمن مؤثر باشند.(11) غزالى دانشمند مسلمان اهل ايران مىگويد: «…بدان كه كودك امانتى است در دست مادر و پدر و آن دل پاك وى چون گوهرى نفيس و نقشپذير است چون موم و از همه نقشها خالى است، چون زمينى پاك است كه هر تخم كه در وى افكنى برويد، اگر تخم خير افكنى به سعادت دين و دنيا برسد و مادر و هم پدر و استاد در آن ثواب شريك باشند…»(12)
استاد على محمد حسين اديب محقق علاقهمند به مكتب اهل بيت و نويسنده لبنانى مىنويسد: «…كودكان بسيارى از عادات، اميال و عواطف را از پدران و مادران و خويشان و تمام كسانى كه از روزهاى نخستين زندگيشان با آنها ارتباط دارند مىگيرند عادات و اميالى كه گاه آثارش در شخصيت و رفتارهاى كودكان ظاهر نمىشود مگر پس از گذشت سالها كه براى خود مردانى و زنانى شدهاند…كودك به طور طبيعى در صحبت كردن و راه رفتن و اعمال ديگر روزانه از كسى پيروى مىكند كه بزرگتر از اوست و بطور طبيعى تحت تأثير آداب و رفتار و روش و زندگى آنها قرار مىگيرد».(13)
ماريا مونتسورى مربى ايتاليايى كه روش تربيتى او جايگاه خاصى در دنياى علوم انسانى دارد ضمن آن كه براى كودك هويتى مستقل و سرشتى ويژه قائل است و عقيده دارد اطفال هم صاحب شخصيت مىباشند، خاطرنشان مىنمايد يك فرد خردسال همچون موم نقشپذير است و مىتواند شكل مناسب و خوبى به خود بگيرد، اما مربّى بايد اجازه دهد كه كودك فرصت آشكار سازى خود را به دست آورد و از هرگونه دخالتهاى حساب نشده، نابجا و غير اصولى اجتناب كنند و تنها بايد به امورى حساسيت نشان دهند كه براى تكوين و شكلگيرى شخصيت كودك ضرورت تام و تمام دارد قدم اول اين است كه سعى در فهم و درك بهتر و واقع بينانهتر شخصيت كودك داشته باشيم.(14)
اگر در ميان گفتار و كردار مربّى تضاد و اختلافى ديده شود تلاشهاى تربيتى دچار خدشه و اختلال مىشوند و استمرار اين روند به سرگردانى و بى ايمانى نوآموز منتهى مىگردد و نه تنها هدف تربيت تحقق نمىپذيرد بلكه نابسامانى و آشفتگى زيان بارى بر روح كودك حكمفرما مىگردد.(15)
پس به قول ويل دورانت مربّى بايد نخست خود را تزكيه كند و سپس به پرورشهاى اخلاقى كودكان روى آورد.(16)
عدهاى نيز اولياء و مربيان را به اين نكته توجه دادهاند كه كودكان آنها همچون آينه هستند كه شخصيت آنان را در خويشتن منعكس مىسازند، اگر اين الگوها مطبوع، روشن و دلپسند باشد بينش كودك از دريچه اين نقشها به جهان و مردم مىنگرد و در نتيجه روشنى، صفا و طراوت دارد و در غير اين صورت جامعه و پيرامون خويش را با حالتى توأم با نفرت و تيرگى مشاهده مىكند كه ميوه آن بدبينى، بدگمانى و خصومت است.(17) به همين دليل ويل دورانت مىگويد كه كودكانت را به من بنما تا بگويم چه كاره هستى.(18) دكتر آد.فرير يادآور گرديده است: مسأله تربيت در خانواده به اين نكته بر مىخورد كه بايد والدين خودشان از احساسات عالى غنى باشند تا اين صفات(خوب) در وجود آنها به خارج پرتو افكند و كودكشان را گرم و روشن سازد، بايد اين حرارت به كودكان برسد همان گونه كه گياه از پرتو آفتاب نيرو مىگيرد…آنگاه به خودى خود احساس شخصى آنان تصفيه مىشود، ارادهشان قوى مىگردد و قضاوتشان پيوسته روشنتر، درستتر و منطقىتر مىشود.(19)
سرشتى ملكوتى
آدمى به جهت دارا بودن اختيار از نظر روحى و معنوى مىتواند خود را بر اثر تربيتهاى متفاوت به اشكال گوناگون درآورد و ماهيتهاى مختلفى بپذيرد اما اين گونه نيست كه نسبت به تمامى حالات بىتفاوت باشد، تنها يك فعليت در ميان شكلهاى متعدد با ساختمان روحى انسان تناسب دارد و در حقيقت حاصل نشو و نماى همان بذرهاى موجود در مزرعه هستى اوست، از اين هيأت خاص معنوى مىتوان به ماهيت انسانى تعبير كرد و در نتيجه آن سعادت حقيقى را بدست آورد، اين نيرو و استعداد روانى كه در نهاد آدمى به صورت بالقوّه وجود دارد و او را از درون به سوى مقاصدى والا و مقدّس سوق مىدهد سرشت يا فطرت ناميده مىشود كه از اركان روانشناسى اسلامى محسوب مىگردد.
انسان وقتى ديده به جهان مىگشايد يك عده تمايلات غريزى دارد كه با رشد كودك، توسعه يافته و متنوعتر مىشود، اين حالات به رغم تنوع ظاهرى هدفى خاص را تعقيب مىكنند و آن حفظ حيات و بقاء خود مىباشد، از اين اعمال ناآموخته، ناآگاهانه و غير انتخابى غالباً به غرايز تعبير مىگردد كه در اين ويژگى انسان و حيوان مشتركند اما تمامى خصوصيات روحى و روانى انسان در اين اميال خلاصه نمىشود و در عمق هستى و ژرفاى وجود او گرايشى به وديعت نهاده شده كه حساب او را از حيوانات منفك مىكند، همان حقيقت مقدّسى كه ميل به علو و تعالى را در انسان به وجود مىآورد و او را از مرتبه حيوانى و غريزى به رتبههاى بالاتر كه با قداست و جاودانگى توأم است ارتقاء مىدهد.
در واقع انسان در وراى پارهاى اميال غريزى و طبيعى، خواستهها و كشش هايى دارد كه با حالات حاكم بر غرايز قابل مقايسه نمىباشد، اين دست از گرايشهاى متعالى و ماوراء حيوانى در آن حدّى هستند كه هويت انسانى در گرو آنهاست و در تمامى اعصار و قرون، در همه جوامع و نيز سرزمينها به عنوان امورى مقدّس، قابل تكريم و در خور تحسين و ستايش وجود داشته و اگرچه آفات و علفهاى هرز، كاستى هايى در آن پديد آورده ولى هرگز از بين نرفته است زيرا در نهاد و ضمير انسان ريشه دارد، حقيقت جويى، كمال يابى، دوست داشتن زيبايىهاى هستى و نيز رسيدن به ارزشهايى چون ايثار،گذشت و نيكوكارى از اين قبيل ارزشهاى والاست كه با حسابهاى عادى و مادى قابل توجيه نمىباشند و قداست عالم انسانى در گرو اين قبيل تمايلات متعالى است كه در منابع اسلامى از آنها به فطرت تعبير مىگردد.
لازم است تربيت كودك بر تمايلات فطرى استوار باشد و پرورش هايى كه بر اين اساس پىريزى مىشود صحيح و راه واقعى سعادت انسان است، به علاوه چون هم آهنگ با نداى فطرت است ثابت و پايدار خواهد ماند و چون فطرت كودكان بر توحيد و يكتاپرستى بنيان نهاده شده بايد با اتخاذ روشهاى تربيتى صحيح و زبانى ساده و قابل فهم ايمان به خدا را به اطفال آموخت.
از زمانى كه دستگاه درك طفل شروع به فعاليت مىكند و حس كنجكاوى در او بيدار مىشود و پيوسته از منشأ و علل اشياء سؤال مىكند روان پاك و بدون آلايش او براى پذيرفتن خالق جهان مهياست و اين طبيعىترين حالتى است كه خداوند در نهاد هر كودكى خلق كرده است. مربى لايق و آگاه بايد از اين سرمايه فطرى به نحوى مطلوب استفاده كند و به اطفال بفهماند آن كس كه ما را آفريده و به ما رزق و روزى مىدهد، آن كه گل و گياه،
پرنده و حيوان را خلق كرده و خالق شب و روز مىباشد خداست، او در تمامى لحظات ناظر اعمال ماست. خوبىها را پاداش داده و بدىها را مجازات مىكند، اين سخن در ذهن كودك قابل قبول است و در مدت كمى به خداوند دل بسته و با ايجاد اين باور مقدماتى، مىتوان سنگ بناى سعادت بشر را بنيان نهاد و كودك را خيلى زود به درستى تربيت نمود و سجاياى اخلاقى و صفات انسانى را به تدريج در وى پرورش داد زيرا ايمان به خدا كه در واقع شكوفايى فطرت است آثار و نتايج مهمى در زنده نمودن فضايل انسانى دارد به عبارت روشنتر ايمان به حقيقت هستى فطرت توحيدى را احيا مىكند و سعادت راستين بشر را پىريزى مىنمايد و در پرتو اين درخشندگى جانبخش، خصال پسنديده و رفتار مطلوب در شخص جامه عمل مىپوشد.(20) مربى وظيفه شناس كسى است كه در همان دوران صباوت طفل را به خداوند عالم متوجه كند و با زبانى ساده و در خور استعداد و توانايى روحى كودك به وى درس ايمان بدهد و به پيروى از قرآن شريف با او از رحمت نامحدود پروردگار سخن گويد و از نخستين سالهاى زندگى بذر اميد را در دل كودك بريزد.(21)
كودك امانتى الهى و وديعهاى آسمانى است كه قلب پاكش گوهر گرانمايه و نفيس و آينه مصفايى است و در عين حال قابليت پذيرش نقشهاى گوناگون را دارد و به هر چيزى كه نظرش را جلب كند متمايل مىشود و بايد بر طبق اصول تعليم و تربيت وى را به عادات و صفات نيك پرورش دهند و عملى ساختن اين شيوه جز از طريق پرورش مذهبى كودكان ميسّر نمىباشد و اطفال بر حسب گرايشهاى فطرى براى فراگيرى مسايل دينى آمادگى بيشترى دارند زيرا قرآن مىفرمايد: «فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر الناس
عليها…؛(22) مربيان بايد كودكان را با بينش قرآنى بار آورند و به آنان بفهمانند كه جهان را آفريدگارى است كه دانا و توانا بوده و در همه جا حاضر و ناظر بر احوال موجودات عالم است. در اين مورد بايد بيشتر از عواطف و احساسات ظريف كودك بهره گرفت و از زيبايىهاى جهان هستى برايش سخن گفت و او را از اين طريق به سوى خداى مهربان راهنمايى كرد اگر كودك با قرآن مأنوس گردد و با آيات اين معجزه جاويدان خو گيرد رفته رفته آرامشى ملكوتى آسمان ذهنش را فرا مىگيرد و چنين ويژگى وى را براى آيندهاى توأم با سعادت مهيّا مىنمايد كه همواره در برابر خالق خود خاضع و در مقابل بندگان پروردگار مهربان و فروتن مىشود، هر كارى را با نام خدا شروع مىكند و جز راه حقّ مسير ديگرى را نمىپويد، از اين رو مربى مىتواند از هر فرصتى و در خلال هر برنامه و فعاليتى براى پرورش مذهبى كودك استفاده نمايد.(23)
«جان لاك»(johnlocke) در مورد كودك نظريه «صفحه پاك ذهن» را ارائه داده است، به عقيده وى در امر تعليم و تربيت عوامل محيطى بر امور وراثتى رجحان دارد، مربيان اسلامى هم معتقدند كه كودك در آغاز مانند لوح سفيدى است اما نه آن كه هيچ مايهاى براى شناخت يا رفتار نداشته باشد بلكه بر اين اساس صفات بالفعل خاصى ندارد بر اساس اين نظريه، كودك داراى سجايا و صفاتى است كه قابل رشد و نمو است و در صورتى كه شرايط تربيت فراهم باشد اين خصال از قوه به فعل مىرسد. ابن مقفّع مىگويد: براى عقلها غرائزى است كه توسط آنها ادب را مىپذيرد و بدين وسيله خِرَدها رشد مىكند و تزكيه مىشود، همين عقل در مركز خود كه قلب است پنهان مىباشد و نيرو و حياتى از خود ظاهر نمىسازد مگر پس از آن كه تربيت ميوه و شاخ و برگ آن را نمودار سازد.(24)
غزالى هم مانند وى مىگويد: در نهاد كودك قوّه و قابليتى وجود دارد كه مىتواند كمال بعدى را بپذيرد.(25)
در واقع كودك نقشهاى گوناگون را به سهولت قبول مىكند و به هر سويى كه او را سوق دهند متمايل مىشود و اگر از هنگام خردسالى او را به صفات و رفتارهاى خوب عادت دهند به آنها خو مىگيرد اما اگر در پرورش او اهمال شود به رفتارهايى ناروا روى مىآورد و چنان اين عادات به صورت ملكه راسخى در مىآيد كه از ميان بردن آن دشوار مىگردد.(26) عدّهاى اين برنامه را چنين تفسير كردهاند كه اخلاق با تعليم و عادات به دست مىآيد چنانكه بدن آدمى در آغاز كامل آفريده نشده است و به تدريج رشد يافته و كامل مىگردد، نقس انسانى نيز با تمرينها و تزكيهها كمال مىيابد.(27)
با الهام از بيانات معصومين چنين استنباط مىگردد كه هر كسى بر اساس سرشتى الهى ديده به جهان مىگشايد و احتمال دارد اولياء او يا عوامل تأثير گذار ديگر وى را از صراط مستقيم منحرف سازند. رسول اكرم(ص) فرمودهاند: «كلّ مولودٍ يولد على الفطرة حتّى يكون ابواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه؛(28) هر فرزندى بر اساس فطرت مذهبى و معرفت الهى متولد گردد، اين پدر و مادرند كه او را به يهوديت، نصرانيت و مجوسيّت سوق مىدهند(و او را از راه فطرت دور مىسازند) اصولاً يكى از وظايف بزرگ فرستادگان الهى بيدار كردن فطرت بشر و بكار انداختن سرمايههاى الهامى و معنوى درونى آنها بوده است چنانكه حضرت على(ع) اين موضوع را متذكر گرديدهاند: خداوند پيامبران خود را برانگيخت و پياپى بين مردم فرستاد تا بشر را به اداى پيمان فطرت وا دارند و نعمتهاى فراموش شده خداوند را يادآورى كنند و با تلاشهاى تبليغى خود نيروهاى نهفته عقل مردم را برانگيخته و بكار اندازند.(29) و چون يكى از اصحاب امام باقر(ع) از آن حضرت در خصوص دين حنيف سؤال كرد، امام پنجم فرمود: فطرت است كه خداوند در نهاد تمام آحاد بشر آفريده است، پروردگار متعال انسان را با سرشت معرفت خويش خلق كرده است.(30)
امام صادق(ع) نيز در تفسير آيه فطرت (آيه 30، از سوره روم) فرمودهاند خداوند بشر را با فطرت خدا پرستى آفريده است.(31) مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه خامنهاى در فرازى از پيام به سمينار علمى و آموزشى كودكان زير شش سال خاطر نشان ساختهاند:
«…كودكان جهان همچون جوانههاى اميد بخشى هستند كه دستمايه حياتشان بذر پاكيزه فطرت است و بستر رشدشان زمين مستعد خانواده و سپس جامعه مسأله تعليم و تربيت مفيد و سالم در فضاى مساعد رشد مىتواند نقشى مطلوب بر لوح فطرت كودك بنگارد و زمينه كمال وى را فراهم سازد و از اين راه آيندهاى روشن را براى ملتها تضمين كند. در نظر داشته باشيم كه همه كودكان بر فطرتى پاك و كمال جو متولد مىشوند و اين تربيت خانواده و اجتماع است كه از آنان انسانهايى برومند و شايسته يا پژمرده و فاسد مىسازند.
باور داشته باشيم كه كودكان ما بسيارى از مسايل معنوى را درك مىكنند و آموزش آنان در اين سنين با روشهاى مناسب نه تنها مقدور و معقول بلكه واجب و اساسى است.»(32)
در حقيقت نخستين شرط تربيت كودك همان خردسالى اوستزيرا هنوز عادات مانع اطاعت در او پديد نيامده است و نيز اراده قوى ندارد تا او را از پيروى باز دارد، سرمايه جاودانى فطرت هم در وجودش نهاده شده است. بنابراين اگر به عادتى نيكو و خصال عالى خو بگيرد به آسانى خللپذير نمىباشد و با انس به روشهاى نيكو و رفتارهاى خوب اين عادت در او استمرار يافته و بلكه رو به شدّت و افزايش است، قرآن كريم مىفرمايد: «ولو ردوالعادوا لما نهوا عنه؛(33) هرگاه برگردانيده مىشدند به آنچه كه از آن نهى شدند دوباره به آن دچار مىگشتند» با برداشت از اين آيه چنين استفاده مىشود كه بايد از راه تعليم و تلقين، كودكان را به فضيلت عادت دهيم، اين يك اشتباه محض است كه عدّهاى مىگويند كودكان را بايد به حال خود رها كرد تا از تمايلات و شهوات خويش پيروى كنند و دليل اين اظهارات آن است كه بايد طفل بر اساس آزادى و استقلال پرورش يابد، البته آزادى در مسير تربيت تا حدودى مطلوب مىباشد اما كمتر كسى را مىتوان يافت كه در دوران صباوت از تمايلات خود متابعت كرده و در هنگامى كه به رشد و بزرگسالى مىرسد قادر باشد تمايلات خود را تعديل و تنظيم نمايد، در اشعار منسوب به حضرت على(ع) آمده است: فرزندان خود را به آداب و آئينهاى (نيكو) در خردسالى برانگيز تا دو ديده تو بوسيله آن در بزرگ سالى روشن گردد، مثال آدابى كه در اوان كودكى در وجود خود جمع مىكنى همچون نقش بر سنگ است، آن سنتهاى آموخته شده در سنين طفوليت همچون گنج هايى است كه بر ذخائر آن افزوده مىشود و حوادث روزگار آن را دگرگون نمىكند و از اين بابت نبايد بيمى به دل راه داد.(34)
«ژان ژاك رسو» اعتقاد دارد كه تكوين عادات در كودكان حتى پس از تولد شروع مىشود و اطفال قبل از آن كه سخن گويند و چيزى را بشنوند به يادگيرى مشغول هستند، وى مىگويد در صورتى كه مشهودات كودك در ترس يا شهامت او دخالت دارد چگونه مىتوان گفت كه تربيت طفل قبل از حرف زدن يا شنيدن شروع نمىشود.(35)
«ماريا مونتسورى» حيات روحانى و معنوى كودك را كه اسلام از آن به فطرت تعبير مىنمايد قبول مىكند و مىگويد ادعاى مذهبى مبنى بر اين كه نوعى شخصيت انسانى قبلاً در نهاد طفل شكل گرفته گزاف نمىباشد.(36) وى در جاى ديگر خاطرنشان مىنمايد:هر كس بخواهد براى حقوق، امتيازات و آزادىهاى كودك ارزش و احترام قائل شود بايد زمينه لازم جهت رشد توانايىها و نيروهاى باطنى و درونى او را فراهم آورد.(37) اين كاوشگر مسايل تربيتى مىنويسد:
«…كودك جديد، حتى در همان ماههاى اول زندگى خودش را نشان مىدهد، كسانى كه معتقدند كيفيتها و امور روان شناختى مفيد صرفاً متعلق به افرادى است كه آگاهى و بصيرت داشته و از توان تكلّم برخوردار باشند نتيجتاً به طور كامل كودكان كم سن و سال را به بوته فراموشى مىسپارند. اعتقاد و اطمينان نسبت به اين طرز فكر كه جز مراقبتهاى فيزيكى و جسمانى هيچ چيز ديگر را نمىتوان به اطفال عرضه داشت، بدين معناست كه مهمترين حقايق از نظر دور داشته مىشود.حال اگر بزرگسالان نمودها و جلوههاى روانى كودك را باور داشته باشند به وضوح مشاهده خواهند كرد كه حيات درونى او به سرعت رشد كرده و وسعت خواهد يافت. در حال حاضر اين مسأله به اثبات رسيده است كه حتى كم سن و سالترين بچهها قادر است خود را با محيط وفق دهد، اين سازگارى و توافق بر رشد حركتى او تقدّم دارد. او از روح برخوردار است و لذا نيازمند كمكها و مراقبتهاى معنوى است حتى اگر از رشد زبانى و حركتى بهرهمند نباشد…كودك در مقياسى به مراتب وسيعتر از آنچه تصور مىشود از جنبههاى متعالى روحى و روانى برخوردار است، او در اكثر اوقات در رنج و عذاب است البته نه از كار زياد بلكه از كارهايى كه براى او شايسته و مناسب نيست، علاقه و رغبت كودك به كارهايى گره مىخورد كه براى استعدادها و توانايىهاى عقلانى و حصول عظمت انسانى او مناسب باشد…»(38)
انس مقدّس
اشاره شد كه در اعماق قلوب كودكان بذرهايى معنوى و ملكوتى نهفته است كه شكوفايى آنها اطفال را به سوى خصال پسنديده و فضايل عالى سوق مىدهد و سرشت والاى فرزندان به كمال و تعالى رغبت دارد و روشن گشت كه كودك در سنين خردسالى (حتى از زمان تولد تا قبل از دبستان) قدرت يادگيرى دارد، از سوى ديگر تعليم دادن كودكان پايدارى دارد و آموختههاى آنان در اين سنين تا ژرفاى روح و روانشان رسوخ مىكند و با توجه به فطرت توحيدى و حالات متمايل به حقيقت جويى و اين كه روان شناسان اسلامى و حتى روان كاوان اروپايى تأييد كردهاند كودك داراى هدايتى است كه بايد در تثبيت آن يا آموزش و تربيت كوشيد چه نيكوست كه كتاب آسمانى واپسين پيامبر خاتم رسولان الهى به اطفال بياموزيم زيرا انسان با مضامينى كه از عالم ملكوت و خزانه غيب صادر شده بهتر مىتواند انس بگيرد و آيات قرآن نيز فرهنگ توحيد و حقيقت جويى را ترويج مىكنند و با گرايشهاى عالى كودكان سازگارى دارند. البته اين احتمال وجود دارد كه اطفال معانى كلمات و جملههاى قرآنى را نفهمند اما اصوات و آهنگهاى ملكوتى را مىشنوند و اين صوت فرحزاى توحيدى روانشان را تحت تأثير قرار مىدهد و روحشان با قداست قرآنى انس پيدا مىكند و چنين آشنايى در پرورشهاى پرمايه آينده كودك به عنوان انسانى ستوده خصال مؤثر است، كودكى كه در يك محيط دينى پرورش مىيابد و صدها مرتبه آهنگ دلرباى تلاوت قرآن و لفظ زيباى اللّه را مىشنود و منظره نماز خواندن، ذكر گفتن و…اطرافيان را مىبيند با طفلى كه در محيطى نامطلوب رشد يافته و چشمانش با ديدن مناظر زشت خو گرفته يكسان نمىباشد، والدين و مربيان براى تربيت فرزندان خويش نبايد از هيچ فرصتى حتى مأنوس ساختن آنان با صداها و منظرههاى نيك غفلت بورزند. رسول اكرم(ص) به پيروانش دستور مىدهد به محض اين كه بچه ديده به جهان گشود در گوش راست او اذان گويند و در گوش چپش اقامه زمزمه كنند. به فرمايش حضرت على(ع) اين روش، كودك را از شرارتهاى شيطان مصون مىنمايد، پيامبر اكرم(ص) دستور داد اين سنت مقدّس درباره امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به اجرا درآيد به علاوه توصيه نمودند سورههاى اخلاص، حمد، ناس، فلق، آية الكرسى و آيات آخر سوره حشر در گوش اين دو كودك زمزمه گردد.(39)
و در برخى روايات آمده است شخص پيامبر در گوش امام حسن و امام حسين(ع) اذان و اقامه گفت.(40) كودكى كه در نخستين سالهاى رشد با طنين يكتاپرستى آشنا مىگردد راه حق را ادامه مىدهد و به خداجويان و پويندگان طريق توحيد ملحق مىگردد.
رسول اكرم(ص) در روايتى حقوق پسران و دختران را كه بر دوش والدين آنهاست بر شمرده و افزودهاند: از حقوقى كه پسر نسبت به پدر خود دارد اين است كه مادر وى را احترام كند، براى كودك نام خوب انتخاب نمايد، به كودك قرآن بياموزد و او را به پاكى و سلامت نفس پرورش دهد.(41)
حضرت على(ع) فرمودهاند: «و حقّ الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه و يعلّمه القرآن؛(42) حق فرزند بر پدرش اين است كه او را به اسم نيك نامگذارى كند و به خوبى تربيتش نمايد و به وى قرآن مجيد را تعليم دهد.»
غايت مسلمانان از تعليم فراگيرى مفاهيم دينى بوده است و بسيارى از متفكران مسلمان بر آن بودهاند كه مقصود از علم همان معرفت به قرآن و سنت است كه دو اصل مسلّم موازين شرعى و سرچشمه سعادت و رستگارى جامعه اسلامى مىباشد.(43) و اين كه امام حسن مجتبى(ع) خطاب به فرزندان و برادرزادگان خود فرمود: شما كودكان امروز و بزرگان اجتماع آينده هستيد بر شما لازم است كه تحصيل علم كنيد.(44) منظور فراگيرى قرآن و دانشهاى وابسته به آن است.
رسول خدا(ص) فرمود: حق دختر بر پدر اين است كه سوره نور را برايش انتخاب كند.(45) در اين سوره احكام و دستوراتى از قبيل تشويق به پاكدامنى، حفظ عفت و نيز امور مربوط به خانواده آمده است كه اگر به دختران تعليم داده شود آمادگى كامل براى تشكيل يك خانواده سالم پيدا مىكنند.
خاتم رسولان و مصطفاى پيامبران در روايتى درخشان چنين مژدهاى به اولياء و مربيان دادهاند: هنگامى كه معلم به كودك نام خدا را بياموزد خداوند او و والدين كودك را از عذاب مصون مىدارد.(46)
حضرت على(ع) در خصوص فراگيرى قرآن در سنين صباوت و انس گرفتن با اين اقيانوس بى كران الهى نويد ديگرى دادهاند:
«هر كس فرزندش را ببوسد برايش حسنهاى است و هر كس او را شاد كند خدا هم روز قيامت وى را مسرور مىنمايد و هر كس به فرزندش قرآن بياموزد پدر و مادرش فراخوانده مىشوند و دو حلّه بر آنان كنند كه سيماى بهشتيان از نور آن دو حله تابان شود».(47)
حضرت امام حسين(ع) در جهت تربيت حضرت على اكبر(ع) دقتهاى ويژهاى داشت و اهتمام آن حضرت در اين جهت بود كه وى از همان دوران كودكى ارزشها را تقديس كند و تمام وجودش را نور معنويت فرا گيرد و دريافت و ادراكهايش به نيكى و خوش خويى گرايش يابد تا آن كه جوانههاى مقدّس از سرچشمه زلال وجود درخشانى چون امام حسين(ع) فطرت اين جوان هاشمى را در دوران كودكى شكوفا ساخت و او را به سوى كمال مطلوب سوق داد، در همين دوران بود كه امام زمينه هايى را فراهم ساخت تا فرزندش قرآن را بياموزد.(48) عبدالرحمن سلمى به حضرت على اكبر(ع) سوره حمد را مىآموخت، وقتى طفل تمام سوره را ياد گرفت و آن را در حضور پدر بزرگوارش قرائت كرد، امام به مربى على اكبر(ع) هداياى قابل توجهى اعطا فرمود و دهانش را از مرواريد پر نمود، برخى از اين رفتار امام شگفت زده شدند و چنين عطايى را براى معلمى كه سوره حمد را به كودكى ياد داده بود، بزرگ دانستند و دليل آن را از امام جويا شدند، حضرت فرمودند: اين هدايا كجا مىتواند با عطاى سلمى يعنى تعليم قرآن برابرى كند كه هرچه به ازاء آن داده شود اندك است.(49)
حضرت امام حسن عسكرى(ع) فرمودند: خداوند به پدر و مادر پاداش عنايت مىفرمايد و آنان در برابر اين نعمت مىگويند: پروردگارا اين همه تفضّل درباره ما از كجاست؟ اعمال ما كه شايسته چنين پاداشى نبوده است، در جواب آنان گفته مىشود: اين همه عنايت و نعمت پاداش آن است كه به فرزند خود كتاب خدا(قرآن) را ياد داديد و او را نسبت به اسلام بينا كرديد.(50)
اساس تربيت دينى كودك در دوران قبل از دبستان انس يافتن با قرآن و ذكر و دعاست و همين انس زمينه را براى پيدايش عادات و انجام فرايض دينى در مراحل بعدى فراهم مىآورد باتوجه به حسن تقليد در كودك معمولاً مشاهده مىشود كه كودك از سال دوم از حركات پدر و مادر در حال نماز و دعا و تلاوت قرآن تقليد مىكند و برخى كلمات و اذكار را با حالت كودكى تكرار مىكند، اين حركت به تدريج كاملتر مىشود و طفل گاهى كنار والدين خود به نماز مىايستد، اگر اين رفتار با نوازش و تشويق والدين همراه شود بر رغبت كودك نسبت به مضامين قرآنى و روايى و تعاليم دينى افزوده مىشود و خاطرات بسيار با حلاوتى در ذهن و روان او از اذكار و ادعيه كه برگرفته از قرآن هستند و سرود توحيدى به شمار مىآيند در ذهن و روان او باقى مىماند همين حالات روحى و خاطرات شيرين در آينده كودك و جهتگيرىهاى بعدى او مؤثر است و سنگ بناى تربيت دينى و الهى كودك را درهمين سالها مىگذارد، چنين فرصت هايى از نظر ايجاد آمادگى روحى براى شكوفايى ايمان در نهاد كودك بسيار ارزش دارد و نبايد چنين مقتضياتى را از دست داد اما نبايد در علايق دينى اطفال زياده روى شود و بچهها به انجام تكاليف دينى و فراگيرى متون مذهبى ملزم گردند بلكه بايد زمينه را براى انجام اين امور به صورت داوطلبانه فراهم نمود،(51) نكته ديگر اين كه كودكان بايد به تدريج با مضامين دينى آشنا شوند چنانكه در تعاليم اهل بيت در اين خصوص توصيه هايى وجود دارد. عبداللّه قضاله از امام پنجم و امام ششم نقل كرده كه يكى از آن دو ستاره درخشان آسمان امامت فرمودهاند:
«هنگامى كه كودك سه ساله شد او را وادار كن تا هفت بار «لااله الّا اللّه» بگويد در اين وقت كودك را به حال خود واگذار تا به سن سه سال و هفت ماه و بيست روز برسد در چنين مرحلهاى بايد به كودك گفته شود كه هفت بار بگويد: «محمد رسول اللّه» سپس بايد او را آزاد گذاشت تا به سن چهار سالگى برسد، پس از آن به او گفته شود كه هفت مرتبه «صلى اللّه على محمد و آل محمد» را تكرار كند از آن پس بايد درنگ كرد تا به سن پنج سالگى برسد پس از آن بايد از وى پرسيده شود: جانب راست و چپ كدام است؟ و پس از آشنايى طرف راست و چپ بايد او را به سوى قبله قرار داد و به وى توصيه نمود در برابر پروردگارش سجده نمايد. سپس بايد او را به حال خود رها كرد تا به سن شش سالگى برسد. از سن شش سالگى بايد او را وادار به نماز كرد و ركوع، سجود و جزئيات ديگر نماز را به وى آموخت تا به سن هفت سالگى برسد…»(52)
دكتر محمدرضا شرفى خاطرنشان مىنمايد: حديث فوق روشن مىسازد كه توجه به وضع فكرى و روانى كودك در هر مرحله از رشد يك الزام تربيتى است و در هيچ مرحلهاى نبايد همه مسائل را بر وى تحميل نمود بلكه تدريجى بودن يك اصل تربيتى در ارائه مطالب و موضوعات است.(53)
ائمه بزرگوار در آموزش قرآن و واجبات دينى به ويژگىهاى سنّى و شرايط كودكان توجه داشتهاند و از امام باقر(ع) در اين باره روايتى جالب نقل گرديده است: ما كودكانمان را از سن پنج سالگى به خواندن نماز وادار مىكنيم ولى شما از سن هفت سالگى آنها را به اقامه نماز امر كنيد.(54)
معاوية بن وهب از امام صادق(ع) پرسيد در چه سنى كودك به نماز وادار مىشود، حضرت فرمود: بين شش و هفت سالگى.(55) رعايت اصل تدريج و توجه به جنبههاى رشد و ميزان توانايى كودكان در آموزش مفاهيم دينى امر ضرورى و اجتنابناپذير است اما بايد اين نكته را به خاطر داشت كه بايد در فرصتهاى مقتضى دل كودك را به حبّ خداوند و مهر پيشوايان الهى و رهبران الهى متوجه كرد و آموزش قرآن و احاديث منقول از معصومين به آنان بايد هرچه زودتر صورت گيرد امام صادق(ع) فرمودهاند به فرزندان خود احاديث (متون دينى) را بياموزيد قبل از آن كه مخالفان بر شما سبقت گيرند و دلهاى اطفال شما را با سخنان نادرست (منحرف) اشغال نمايند.(56)
حفظ و فراگيرى اشعارى كه به طرزى زيبا و لطيف مضامين دينى را در بر مىگيرند و گوش دادن به آيات قرآنى كه با صوت و آهنگ زيبايى خوانده شده باشد و نيز حفظ سورههاى كوتاه قرآن با توجه به قدرت حافظه كودك در پرورش روحيه وى مؤثرند و اگر فضاى خانه با ارزشهاى معنوى آميخته باشد و والدين موازين دينى و تكاليف مذهبى را در زندگى خويش جدى بگيرند، كودكان به طور غير مستقيم و به صورت مشاهدهاى از اين جوّ روحانى متأثر مىشوند و عواطف دينى آنان به طور طبيعى پرورش مىيابد، با توجه به تأكيد مكرر اهل بيت(ع) به پيروان خويش بايد كوشيد تا كودكان در دوران قبل از دبستان پيوند روحى و قلبى خود را با قرآن و عترت محكم كنند و انس و گرايش افزونترى به اين مضامين مقدّس پيدا نمايند اما بايد از سختگيرىهاى نابجا به شدت پرهيز كرد و با آنان به نرمى و ملايمت رفتار نمود، تلفيق عطوفت با عبادت انجام تكاليف دينى را در كام كودكان شيرين مىكند و آنان را شادمان مىسازد.(57)
كودكى كه حافظ قرآن است يا با خواندن آن انس دارد در حد درك خويش خوبى و بدى را مىفهمد و آيات خير و سعادت را به حافظه خويش مىسپارد، او كه در شبانه روز از طريق نماز، ذكر و دعا چندين مرتبه متوجه خالق هستى مىگردد و خويشتن را همواره نزد پروردگار خويش مىبيند و ذهن و فكرش با كلام حق مأنوس مىباشد از انحرافات مصون است.(58) ادامه دارد.
پىنوشتها: –
1. صحيفه نور، ج 4، ص 104.
2. يادداشتهاى استاد مطهرى، ج 2، ص 168.
3. همان، ص 88.
4. همان، ص 170.
5. همان، ص 173.
6. تعليم و تربيت در اسلام، شهيد مطهرى، ص 18.
7. همان، ص 57.
8. فطرت، شهيد مطهرى، ص 260 و 261.
9. يادداشتهاى مطهرى، ج 2، ص 158.
10. نهج البلاغه، نامه 31.
11. راه و روش تربيت از ديدگاه امام على(ع) على محمد حسين اديب، ترجمه دكتر سيد محمد رادمنش، ص 19.
12. كيمياى سعادت، امام محمد غزالى، ج 2، ص 27؛ آراء مربيان بزرگ مسلمان درباره تربيت كودك، محود عطاران، ص 25.
13. راه و روش تربيت از ديدگاه امام على(ع)، ص 299.
14. كودك در خانواده، ماريا مونتسورى، ترجمه سعيد بهشتى، ص 65 – 66.
15. روح بشر، دكتر ناصرالدين صاحب الرحمانى، ج 2، ص 250.
16. لذات فلسفه، ويلدورانت، ترجمه عباس زرياب خويى، ص 199.
17. فرزند خوشبخت گلى از گلهاى بهشت، محسن كتابچى، ص 41.
18. لذات فلسفه، ص 199.
19. ما و فرزندان ما، ريموند بيچ، ترجمه منيروران، ص 5.
20. كودك از نظر وراثت و تربيت، استاد محمد تقى فلسفى(ره)، ج 1، ص 430.
21. مأخذ پيشين، ص 460.
22. سوره روم، آيه 29.
23. روش و محتواى آموزش در مراكز آموزش قبل از دبستان، سازمان پژوهش و برنامه ريزى آموزش دفتر تحقيقات و برنامه ريزى و تأليف كتب درسى، ج 1، ص 103 – 102.
24. ادب الصغير، ابن مقفع، ص 5 – 6.
25. ميزان العمل، امام محمد غزالى، ص 68.
26. اسلام و تعليم و تربيت، ج 1، دكتر سيد محمد باقر حجتى، به نقل از تهذيب الاخلاق ابن مسكويه، ص 77، احياء علوم الدين غزالى، ج 3، ص 66 – 69؛ الشجرة الالهية، شهرزورى، ص 267.
27. ميزان العمل، ص 78.
28. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 2، ص 87 – 88؛ سفينة البحار، محدث قمى، ج 2، ص 373؛ احياء العلوم، غزالى، ج 3، ص69.
29. الحديث (روايات تربيتى از مكتب اهل بيت(ع)) گردآورنده مرتضى فريد، ج 2، ص 376.
30. بحارالانوار، ج 2، ص 87.
31. همان، ص 88.
32. چهارساله دوم(گزارشى از دومين دوره رياست جمهورى حضرت آية اللّه خامنهاى، ص 223).
33. سوره انعام، آيه 28.
34. ديوان منسوب به اميرمؤمنان، ترجمه مصطفى زمانى، ص 182.
35. اسلام و تعليم و تربيت، دكتر سيد محمد باقر حجتى، ج 1، ص 265؛ به نقل از مجله بهار، ج 2، ص 283 – 284.
36. كودك در خانواده، ص 64.
37. همان، ص 128.
38. همان، ص 161 – 162.
39. مستدرك الوسايل، ميرزا حسين نورى، ج 2، ص 619.
40. آيين تربيت، ابراهيم امينى، ص 108.
41. كافى، ج 6، ص 49، الحديث، ج 3، ص 85.
42. نهج البلاغه (فيض الاسلام)، ص 1264.
43. كيمياى سعادت، ص 122.
44. بحارالانوار، ج 2، ص 152.
45. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، ج 15، ص 199.
46. مستدرك الوسايل، ج 2، ص 625.
47. فروع كافى، شيخ كلينى، ص 49.
48. حضرت على اكبر(ع) شبيه پيامبر شهيد ولايت، از نگارنده، ص 64 – 65.
49. مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 66؛ راز خوشبختى فرزندان،
محمد الكاتب، ترجمه محمد صادق پارسا، ص 189؛ لؤلؤ مرجان، محدث نورى، ص 44 – 45 ؛ مأخذ قبل، ص 65.
50. مستدرك الوسايل، ج 1، ص 290.
51. رفتار والدين با فرزندان، محمد على سادات، ص 77 – 78.
52. وسائل الشيعه، ج 15، ص 193؛ بحارالانوار، ج 23، ص 113 – 114، ضمناً اين روايت در برخى منابع با اندكى تفاوت از حضرت على(ع) نيز نقل گرديده است (نك: مكارم الاخلاق، ص 254).
53. مراحل رشد و تحوّل انسان، محمد رضا شرفى، ص 198.
54. وسايل الشيعه، ج 3، ص 12.
55. همان، ج 2، ص 3 و نيز الحديث، ج 3، ص 82.
56. كودك از نظر وراثت و تربيت، ج 2، ص 192؛ به نقل از كافى، ج 6، ص 47.
57. رفتار والدين با فرزندان، ص 81 – 82.
58. اسلام و تعليم و تربيت، ج 1، ص 256 – 257.
گزارشى از چين و زمينه هاى فرهنگى آن
در اين مقاله برآنم شمهاى از كشور چين بقدر مشاهدات چند روزه خود از اين كشور بنگارم، كشورى كه با مساحت 021/598/9 كيلومتر مربع در رتبه سوم كشورهاى پهناور جهان پس از روسيه و كانادا قرار دارد و يك ميليارد و سيصد و هفت ميليون انسان را در خود جاى داده و از نظر جغرافياى انسانى با قوميتها و نژادهاى مختلف، تقريباً يك چهارم جمعيت كره زمين را در برمىگيرد. يعنى بيست برابر جمعيت ايران!
مطالعه كشور پهناور چين و نظام سياسى و سيستم فرهنگى و اجتماعى آن از جهاتى سودمند است و درسهايى را در بر دارد. يكى اينكه: سيستم حكومتى اين كشور چگونه توانسته اين جمعيت انبوه را از نظر امنيت، رفاه، معيشت، اشتغال، مسكن و آموزش و خانواده و فرهنگ اداره كند. ديگر اينكه، با وجود رژيم كمونيستى وضعيت فرهنگ و دين و معنويت و اخلاق در چين در چه جايگاهى قرار دارد، مخصوصاً موقعيت اسلام در اين كشور چگونه است؟ با وجود سوابق تاريخى رابطه اين كشور با كشورهاى اسلامى بويژه ايران كه از طريق راه ارتباطى بازرگانى معروف به جاده ابريشم، دو كشور پيوند تاريخى داشتهاند. به عبارت ديگر اسلام بر چين و مسلمانان ديگر كشورها بر مردم اين كشور چه آثارى از خود بجاى نهادهاند. در اينجا جالب است اشاره كنيم كه طبق اظهارات چينىها، مسلمانان نيّت نماز را به لغت فارسى بر زبان مىآورند و اين نشان دهنده آنست كه اسلام بوسيله ايرانيان و بازرگانان مسلمان به اين كشور راه يافته و نخستين نمازگزاران از زبان ايرانيان نماز و شرايع دين را آموختهاند و هنوز اين واژهها در افتتاح نماز بر زبان آنها جارى مىگردد. افزون بر اين چينىها اعم از مسلمان و غير مسلمان علاقه خاصى به ايران و فرهنگ ايرانى دارند كه اين را در ديدارهايى كه از هيأت ايرانى اعزامى كميسيون فرهنگى مجلس به دعوت سازمان فرهنگ و ارتباطات در تعطيلات نوروزى با شخصتهاى فرهنگى اين كشور و نخبهگان و انديشمندان و نويسندگان داشتند، بطور مكرر شنيده مىشد. و زمينههاى روانى توسعه فرهنگى ايران و چين بطور آشكار ملموس و مشهود بود.
اين زمينههاى فرهنگى بار مسؤوليتى سفارت جمهورى اسلامى و حوزههاى علميه و رايزنى فرهنگى و نهادهاى تبليغى و آموزشى را سنگين مىكند و در شرائطى كه برخى جمعيتهاى اسلامى افراطى و گروههاى تبشيرى و فرق ضاله دامنه فعاليت خود را به اين سرزمين پهناور گسترده و از خلأ معنوى موجود و فضاى نسبتاً باز فرهنگى كنونى بهره مىگيرند، رسالت جهانى اسلامى ما ايجاب مىكند فرهنگ ناب اسلامى را به هر طريق ممكن و بدور از مسائل سياسى، با هدف ارتباط دادن بندگان مستضعف خدا با آفريدگارشان به اين كشور معرفى كنيم كه زمينه فطرى پذيرش اسلام و فرهنگ متعالى آن به چشم مىخورد، هرچند بسيار زود است كه تصور كنيم زمينه از هر جهت براى ترويج فرهنگ اسلامى فراهم است اما به هر حال آمادگى بالقوه را در بين نخبهگان و عناصر فرهنگى و فطرتهاى دست نخورده، مىتوان مورد قبول دانست.
نگارنده در يكى از نشستها و گفتگويى كه با راهنمايى رايزن فرهنگىمان با يكى از چهرههاى فرهنگى چين داشتم و از وى پرسيدم شما به عنوان يك پژوهشگر تاريخ چه مقدار از اسلام شناخت داريد؟ و از انقلاب اسلامى ايران چه مىدانيد! او در پاسخ گفت: دين اسلام يك آيين مترقى و پيشرفته و منطقى است و من به عنوان يك كمونيست خدايى را كه اسلام معرفى مىكند نامحدود و فراتر از جهان ماده مىدانم، در عين حال نسبت به اديانى كه خدا را در سنگ و چوب و مجسمهها جستجو مىكنند نظر مخالف دارم. اين داورى از يك دانشمند كمونيست حكايت از آن دارد كه اغلب دانشمندان حتى در جهان كمونيسم بحكم فطرت و عقل با مبدأ نامتناهى هستى سر عناد ندارند. نهايت اينكه فرهنگ و سياست و اجتماع با آنها مساعدت نكرده تا به مطالعه و تحقيق درباره دين و مبانى معنوى آن بپردازند و زمينهها و شرائط و عواملى را مىطلبد تا فطرتهاى خفته بيدار شود و به نداى وجدان پاسخ داده شود و اين زمان طولانى و هزينههاى فروانى را طلب مىكند.
اسلام و مسلمانان در چين
آنچه در گفتگوى فوق مورد اشاره قرار گرفت مربوط به جمعيت هايى است كه رسماً مسلمان نيستند ولى زمينه فطرى براى نزديك شدن به اسلام و معارف آسمانى را دارند مخصوصاً پس از فروپاشى نظام كمونيستى در شوروى و ورشكستگى انديشههاى ماركسيستى. دولتهايى مانند دولت چين نيز به اين نتيجه رسيدهاند كه با عقائد مردم كار نداشته باشند و فضاى نسبتاً باز فرهنگى را براى فعاليتهاى دينى بگشايند و به عبارت خلاصه: جنگ با آئين و مذهب را از ليست برنامههاى حكومتى خارج كنند كه اين رويه محكوم به شكست است و اين همان چيزى است كه حضرت امام(ره) در پيام تاريخى خود به گورباچف بر آن تأكيد فرمودند.
بارى فعاليتهاى اسلامى خوشبختانه امروز در چين منع قانونى ندارد. البته با رعايت احتياط و پرهيز از ورود در حوزه سياست و صرفاً با هدف اخلاقى و معنوى كه البته اين در جاى خود بسيار اهميت دارد و نبايد اين فرصت طلائى را دست كم گرفت و از آن استفاده نكردو يا تبليغات اسلامى را با تند روى در آن شرايط با مشكل روبرو ساخت. در هر حال در چين اسلام و مسلمانان جايگاه نسبتاً خوبى دارند. جمعيت مسلمانان چين را آمار رسمى 21 ميليون گفته ولى بنا به روايت محققان و مورخان مسلمان، رقم مسلمانان چين به 60 تا 70 ميليون مىرسد كه در تمام استانها و نواحى چين پراكنده، و در برخى استانها متمركز مىباشند مانند استان «سين كيانگ» و..هم اكنون بيش از 40 هزار خطيب و امام جماعت و جمعه در سرتاسر چين مشغول فعاليت دينىاند و 35 هزار مسجد كوچك و بزرگ شاهد حضور مردم براى انجام فرائض دينى است.
در ديدارى كه ما با آقاى هلال الدين رئيس انجمن اسلامى چين و عضو كنفرانس مشورت سياسى چين و چند تن همكاران وى و رايزن فرهنگى داشتيم چنين اظهار داشت: كشور ايران و چين قديمىترين كشورها هستند كه رابطه ديرين دارند 1300 سال قبل اسلام به چين آمده و با فرهنگ ايران بر جامعه چين تأثيرات عميق داشته است، شما برادران ما هستيد، بيشتر مسلمانان چين نيّت نماز را به زبان فارسى ادا مىكنند، فرهنگ مسلمانان چين از ايران آمد. و اين موجب سپاسگزارى است. اسلام در چين رو به رشد و توسعه است همچون درختى كه رشد مىكند، امروز مسلمانان به وحدت بيشترى نياز دارند. در چين 35 هزار مسجد داريم بيش از 40 هزار امام جماعت داريم، ما داراى سازمان و تشكيلات هستيم، هر مسجد كميتهاى دارد و جهت رسيدگى به امور مردم. يك دانشگاه علوم اسلامى در پكن داريم و در ساير شهرهاى بزرگ نيز دانشگاه اسلامى وجود دارد، مسلمانان مشكلات خود را با انجمن اسلامى در ميان مىگذارند و بدينوسيله و از طريق سازمانهاى دولتى حل و فصل مىشود، دولت بودجههايى را جهت بازسازى اماكن اسلامى اختصاص داده است. آقاى هلال الدين كه امام جماعت مسجد مسلمانان پكن در منطقه «نيوجيه» مىباشد از سفر به ايران و خاطرات خوب خود ياد مىكرد و مىگفت: دشمنان سعى مىكنند ما را به جان هم بيندازند و ما بايد هوشيار باشيم و همه زير پرچم اسلام درآييم چرا كه جهان زير پرچم اسلام آباد خواهد شد. رئيس انجمنهاى اسلامى از مدارس علميه طلاب و دانشكدههاى اسلامى با برنامه آموزش زبان عربى و فارسى و قرآن و فقه و حديث كه هشتاد درصد برنامه اين مدارس و دانشكدهها را تشكيل مىدهد سخن گفت و ما نيز از مدارس ياد شده و دانشكدهها ديدن كرديم و با طلاب و دانشجويان با زبان عربى گفتگو كرديم كه جالب بود و به يكديگر علاقمند شديم.
طلاب اين مدارس معمولاً به جامع الازهر مصر جهت ادامه تحصيل اعزام مىشوند و طبيعتاً از انديشه جامعه ازهر متأثر مىگردند و ما از آمادگى ايران براى جذب طلاب به حوزه علميه قم سخن گفتيم كه آنان اظهار تمايل نموده و شرائط پذيرش را مىپرسيدند كه گفته شد: رايزنى فرهنگى ما آنان را راهنمائى خواهد كرد.
گفتنى است كه تشكيلات حوزوى ما نيز براى جذب طلاب خارج كشور به قم برنامهها و اقداماتى دارد و هم اكنون در مناطق شيعهنشين چين مدارس و مساجدى به منظور تعليم و تربيت طلاب وجود دارد و در حال حاضر يكصد و پنجاه تن طلبه از كشور چين در حوزه علميه قم مشغول تحصيل مىباشند و اگر سرمايهگذارى بيشترى شود مىتوان اين ظرفيت را بالا برد و دانش آموختهگانى را با مبانى صحيح فرهنگ اسلامى آشنا و مجهز كرد و جهت ارشاد مردم منطقه به آنجا باز گرداند و بديهى است كه بازتاب و ثمره اين اقدام ارزنده سودمند خواهد بود كه يك طلبه دانش آموخته به ميان مردم خود برگردد و مشعل هدايت را برافروزد. راستى اگر ما به رسالت جهانى اسلام فكر مىكنيم روى برنامههاى خارجى و تبليغى در همه كشورها بايد سرمايهگذارى كنيم و اگر ما اقدام نكنيم جريانهاى منحرف به نام اسلام و ضد اسلام اين خلأ را پر خواهند كرد همانگونه كه اين جريانهاى فاسد در اغلب كشورها با سرمايههاى كلان وارد شده و مقاصد خود را دنبال مىكنند…
ساير ديدارها
ديدارى داشتيم با آقاى «چن خائوسو» رئيس انجمن دوستى چين با ساير ملتها كه عضو كنفرانس مشورتى سياسى چين مىباشد. نامبرده طى گفتگويى با هيأت ايرانى اظهار داشت: از ديدار با شخصيتهاى ايرانى خوشنوديم و از همكاريهاى فرهنگى استقبال مىكنيم در چين مسلمانان بسيارى هستند، همه مىدانند كه اسلام دين صلح است، ما به ميهمانان خود از كشورهاى اسلامى احترام مىگذاريم، ما به دوستى با ايران افتخار مىكنيم، مشكل جهان اينست كه راه انبياء را رها كرده است، ما با ظلم و ستم قدرتهاى حاكم جهانى مخالفيم، اگر ما متحد باشيم قدرتهاى بزرگ زورگو نااميد خواهند شد، ابرقدرتها مىخواهند اراده خود را بر بشريت حاكم سازند، دولت چين با مبارزه با اين قدرتها موافق است. نامبرده با اشاره به مشى سياسى ايران اظهار داشت: سياست ايران منطقى و عالى است، ما با شما برادريم و بايد همكارى بيشترى داشته باشيم، شما از كشور بزرگى آمدهايد، اميدواريم ديدارهاى ما ادامه پيدا كند و جاده ابريشم بار ديگر پيوند ما را مستحكمتر نمايد، گفتنى است كه وى در خلال سخن خود چندين بار از كنفسيوس سخن گفت و يكبار چنين اظهار داشت كه من از سخنان شما بياد كنفسيوس افتادم! كه به اخلاق و معنويت دعوت مىكرد…در هر حال گفتگوى ما با استقبال وى مواجه شد…
ديدار ديگر با آقاى «وانگ مينگ» عضو مشورت سياسى چين و وزير سابق فرهنگ و از نويسندگان و پژوهشگران است كه طى چند ساعت گفتگوى صميمى بحثهاى معنوى مطرح كرديم در بخشى از اظهارات وى از مقالات درباره ايران توسط ايشان سخن به ميان آمد او گفت قصد دارد كتابى با تصوير به چاپ برساند و مردم چين را با ايران آشنا سازد سپس به سوابق رابطه ايران و چين پرداخت و گفت ما به فرهنگ ايران احترام مىگذاريم، همه دانشمندان چينى احساس خاص نسبت به ايران دارند، دين اسلام برترين آئين است، اسلام دين محبت است، من برخى كتابهاى اسلامى را خواندهام نهج البلاغه را با ترجمه چينى كه ايران فرستاده خواندهام، اين كتاب مبدأ آفرينش را معرفى مىكند و نه تنها يك كتاب دينى است بلكه كتاب علم و حكمت و عامل رشد خرد آدمى است، اصولاً فرهنگ اسلام فرهنگى وسيع و كامل است، من به كشورهاى بسيارى سفر كردهام، ايران هم آمدهام، فرهنگ و هنر ايرانى را با احساس خاص دريافت كردهام و تحت تأثير جدى قرار گرفتهام، در اصفهان و ميدان نقش جهان و مساجد جداً شيفته هنر و زيبايى و صبورى و پشتكار مردم آن شدم، مخصوصاً مساجد اصفهان و زيبائىهاى آن كه بر آمده از ايمان و عشق به معنويت است كه جز ايمان سرچشمهاى ندارد…
آقاى وانگ سپس با اشاره به انقلاب اسلامى اظهار داشت، اوضاع ايران و چين به يكديگر شباهت دارد، ما مىتوانيم همديگر را درك كنيم، ما چينىها مبارزات طولانى با استعمار غربى داشتهايم در جنگ كره سه سال با آمريكا جنگيدهايم…و ما از جايگاه علم، نگارش و قلم در قرآن و نقش محققان در هدايت انسانها و نهادينه كردن معنويت به تفصيل سخن گفتيم كه مورد توجه قرار گرفت.
ديدار ديگر ما با معاون وزير فرهنگ چين بود كه در پيرامون مسائل فرهنگى و روابط دو كشور سخنانى رد و بدل شد، از جمله برنامه موافقت نامه مصوب فرهنگى و برنامه چهار ساله مبادلات فرهنگى كه مجدداً به امضاى دو كشور خواهد رسيد، هفته فرهنگى ايران و چين كه ادامه دارد، روابط نخبهگان دو كشور و ضرورت توسعه آن جهت درك واقعى از حوادث مهم و اخبار يكديگر.
خصوصاً ما تأكيد كرديم كه ما بايد اطلاعات كشور متقابل را از خود آن كشور بپرسيم تا اخبار تحريف نشده در اختيار افكار عمومى قرار گيرد و دشمنان ما فضا را آلوده نسازند و جنگ روانى به راه نيندازند از جمله دانش هستهاى كه ماهيت آن را رسانههاى صهيونيستى و امپرياليستى تحريف مىكنند و همچنين در مسائلى چون تروريسم جهانگردى، روابط دانشجويى و دانشگاهى، انتقال تجارب علمى و فنى و رسانهاى كه براى دو كشور سودمند است. همچنين به فيلم 300 ساخته آمريكايىها اشاره كرديم كه تاريخ ايران را تحريف كرده و بايد در اين خصوص روشنگرى بشود، نامبرده نيز از تأثير چهرههاى فرهنگى و گفتگوها و تأثير آن بر حسن تفاهم و تحكيم روابط سخن گفت كه آمادگى دانشمندان و شخصيتهاى آن كشور را براى شنيدن حرفهاى ما نشان مىداد و اين مطلبى است كه روابط خارجى ما نبايد از آن غفلت ورزد…
ديدار با گروه دانشكده زبان فارسى
دانشگاه بسيار قديمى و سنتى و بزرگ و مصفاى پكن يكى از مراكزى بود كه ديدن كرديم. نكته قابل ذكر اينكه چهره دانشگاه و دانشجويان بسيار طبيعى و بىآلايش بود، دانشجويان پسر و دختر در كمال آرامش و بدون آرايش تردد مىكردند و از دوچرخه نيز استفاده مىنمودند از چهرههاى زننده و رنگ و روغن دختران دانشجو كه در ميان خودمان حتى دانشجويان زياد مىبينيم خبرى نبود، حتى يك مورد زن و دختر ديده نشد كه از ابزار آرايشى استفاده كرده باشد، دانشجو سرگرم كار خود است نه در فكر جلب نظر ديگران و نمونه اين را در چهره اجتماع چين تقريباً مشاهده مىكنيم…
به هر حال در اين دانشگاه با گروه زبان فارسى مركب از چند استاد مرد و زن يكى دو ساعت جلسه صميمى داشتيم. اين گروه جزو كسانى بودند كه در مطالعه و ترجمه آثار فارسى به زبان چينى كار كرده و از خود آثارى چون ديوان حافظ، سعدى، مولوى، خيام و… به زبان چينى بيادگار گذاشتهاند، برخى از اينها پرفسور و محقق كه تا هيجده اثر فارسى ترجمه شده به لغت چينى دارند، در اين ديدار نيز از روابط فرهنگى در پرتو آثار ايرانى و ديوانهاى ترجمه شده صحبت شده و تذكر اينكه مفاهيم عرفانى و معرفتى مندرج در اين آثار نبايد از نظر دور بماند و صرفاً به ترجمه بسنده شود، در همين دانشگاه از كتابخانه مشتمل بر آثار دينى و ادبى ايرانى ديدار كرديم كه اين نيز در حد خود جالب توجه بود.
كتابخانه ملى پكن
اين كتابخانه بزرگترين كتابخانه پكن مىباشد، از نظر ساختمان بسيار باشكوه و در زمينى به مساحت 250 هزار متر مربع ساخته شده و مشتمل بر 25 ميليون كتاب مىباشد كه بيش از سه هزار جلد آن فارسى و عربى است. از مخازن كتاب و سيستم اداره و بهره بردارى توضيحاتى داده شد.
مسجد و مدرسه نيوجيه
اين مسجد در محله نيوجيه كه يك منطقه مسلمان نشين پكن است مردم مىگفتند: هزار سال قبل بنا شد هرچند ساختمان آن چندان قديمى نبود و نقاشىهاى رنگارنگ به جاى كاشى كارى تزيينات داخل آن را تشكيل مىداد، در محوطه اين مسجد دو تن از چهرههاى به نام مسلمان به اسامى «قزوينى و بخارائى» قرار داشت و مسجد محل اقامه جمعه و جماعت مردم منطقه است و جالب اينكه در همان حال كه مسجد را ديدار مىكرديم قبل از ظهر كلاس آموزش زبان عربى براى بزرگسالان در كنار مسجد دائر بود كه مرد و زن با لباسهاى محلى در آن شركت داشتند و معلم به آنها درس مىداد كه با آنها گفتگو كرديم و ايران و ايرانيان را مىشناختند و اظهار علاقه مىكردند، سپس از مدرسه طلاب و دانشجويان علوم دينى در منطقه ديدار داشتيم و به چند كلاس سرزديم و براى آنها كمى صحبت كرديم و چند روايت در باب تعليم و تعلّم از پيامبر اكرم(ص) روى تابلوى كلاس نوشتيم و براى طلاب توضيح داديم. اين مدرسه زير پوشش انجمن اسلامى و مديريت هلال الدين قرار دارد و طلاب به الازهر مصر براى ادامه تحصيل اعزام مىشوند و ما از آمادگى قم براى پذيرش آنها صحبت كرديم. البته همانگونه كه قبلاً گفتيم در مناطق شيعه نشين در سين كيانگ و برخى نقاط ديگر مدارس و مساجد با عنوان پيروان اهلبيت وجود دارد و دوستان ايرانى ما آنجا فعاليت دارند…
ديدار از مركز راديو پكن
از اين مركز، مخصوصاً بخش زبانهاى خارجى، از جمله زبان فارسى نيز ديدارى داشتيم و در ضمن ديدار گفتگو با رئيس بخش بين الملل زبانهاى خارجى و گروه زبان فارسى. نامبرده از دائر كردن بخش فارسى براى فارسى زبانان چينى و خارج كشور و تأسيس دفتر خبرگزارى در ايران صحبت كرد و وجوه مشترك ايران و چين و ما با بيان مواضع دولت ايران در روابط با ديگر كشورها، اشاره كرديم كه: رسانهها مسؤوليت هدايت افكار عمومى را به عهده دارند و در جهان ارتباطات اين مسؤوليت سنگينى است از همه مهمتر اينكه تبليغات گمراه كننده زهرآگين صهيونيستى و امپرياليستى با روشنگرى مىبايست خنثى شود، مخصوصاً مسئله هستهاى ايران كه دشمنان به تحريف اهداف ما مىپردازند انتظار داريم رسانههاى چين حقيقت را براى مردم بگويند و آنگونه كه هست بيان شود و اين تفاهم بايد از دو كشور باشد…
حال كه سخن رسانه و راديو به ميان آمد بى تناسب نيست اشاره كنم كه ابتذال در رسانههاى كشور چين آنگونه كه در كشورهاى غربى متداول است كمتر به چشم مىخورد. نگارنده كليد كنترل تلويزيون را در چند نوبت روى سيزده كانال گرفته تا نمونه اين برنامه را ببينم، تصاوير اين كانالها بسيار طبيعى بود، آدمها با چهرههاى ساده و نوعاً مطالب خبرى، گزارش و آموزشى بود. اين برنامه كشورى است كه مىخواهد يك ميليارد و سيصد ميليون نفوس را اداره كند. اگر بنا باشد، رقص و آواز و ابتذال و بى شرمى به شيوه غربى در آن رائج باشد همه چيز از دست خواهد رفت و كشور و جامعه و خانه و خانواده قابل كنترل نخواهد بود. اين الگوى مديريت مىتواند درسآموز باشد كه گذشته از جنبه دينى و منع شرعى اخلاقى، اصولاً فساد و لااباليگرى براى هر جامعهاى زيانبار است و به همين دليل است كه دشمنان ما سعى مىكند از طريق رسانهها و ماهوارهها و مواد مخدر و قرصهاى مهيج و ترويج فساد به ما ضربه بزنند و ما نبايد در برابر اين جريانها نظاره گر باشيم بلكه با قاطعيت مىبايست در نبرد و مبارزه با فساد و عوامل آن از پاى ننشينيم در همين روزهاى سال نو، رسانههاى ما مخابره كردند كه در چين كسانيكه از طريق اينترنت و وسائل ديگر چون تلفن حركت ضد اخلاقى كنند به پرداخت جريمه سنگين محكوم مىشوند…
اين مقاله در صدد اثبات اين مدعا نيست كه در چين به طور كلى خلافكارى و فساد نيست، چرا كه يك كشور كمونيست و لائيك و پرجمعيت به هر حال مسائل خاص خود را دارد بلكه مقصود اينست كه اثبات كند اگر كشورى بخواهد صحيح حركت كند مىبايست با ناهنجاريهاى اخلاقى برخورد داشته باشد تا جوانان در دام فساد گرفتار نشوند و جامعه روبه فروپاشى نگذارد هرچند يك نظام فاقد ايدئولوژى ايمانى باشد تا چه رسد به كشورى كه مىخواهد پرچمدار اسلام باشد و به ديگران الگو بدهد!
بر گرديم به اصل گزارش و پارهاى نكات باقى مانده. هر چند خاطرات سفر شش روزه به آنچه نگاشتم محدود نبود و مطالب گفتنى بسيارى از ديدارها و مشاهدات وجود دارد كه در اين مجال نمىگنجد. از جمله ديدار با جمعى از نخبه گان مسلمان چينى، در سفارت جمهورى اسلامى به دعوت رايزنى فرهنگى از پرفسور و استاد دانشگاه گرفته تا تاجر و دانشجوى دانشگاه و خواهران و برادران مسلمان كه آن نيز بسيار جالب بود به ويژه در اين جمع گفتگو با آقاى پرفسور سيف الدين مترجم نهج البلاغه به زبان چينى كه هر چند اهل سنت بود مىگفت من على(ع) را از كلامش شناختم، كلامى كه گنجينه حكمت و معارف و سياست و مديريت و درس اخلاق است و بالأخره شب ميلاد رسول اكرم(ص) و امام صادق(ع) در سفارت با همت رايزنى كه جمع زيادى از ايرانيان مقيم پكن كه آن نيز شب جالبى بود، بطور خلاصه اينگونه سفرها و ديدارها هرچند هزينه هايى در بر دارد اما آثار و بركات آن از نگاه فرهنگى بسيار زياد است كه در حد امكان بايد آنرا توسعه داد تا پيام اسلام و انقلاب اسلامى به گوش جهانيان برسد و توطئهها و شيطنتهاى دشمنان تا حدودى خنثى گردد…
الگوى مصرف
يكى از اصول اقتصاد صرفه جويى و پرهيز از اسراف و تبذير است كه چينىها اين را بهتر از ما عمل كردهاند اگر صرفهجويى نباشد كجا مىتوان كشورى با آن وسعت و جمعيت اداره كرد، همه كار مىكنند و همه به صرفه جويى به عنوان يك فرهنگ پايبندند و اين چيزى است كه در مسكن و وسيله نقليه و سوخت و آب و برق و ريخت و پاشها و پذيرائىها مىبينيم. شهر پكن با اصول مدرن شهرسازى و خيابانهاى بسيار عريض و روان از نظر تردد، مشتمل بر انبوه ساختمانهاى آپارتمانى بلندمرتبه با متراژ اكثر 50 متر تا 100 متر و از خانههاى ويلائى بزرگ كمتر ديده مىشود و حداقل مانديديم…وسيله نقليه نيمى از مردم دوچرخه است و بعضاً موتور سوارى كه با برق و باطرى كار مىكند. البته شمار اتومبيلها نيز كم نبود كه با توجه به جمعيت پايتخت غير منتظره نيست. در ادارات همان اوائل سال شوفاژها خاموش بود كه از چراغهاى ساختمانهاى دولتى نيز حداقل نياز استفاده مىشد.
نكته قابل ذكر اينكه چينىها از آثار باستانى حداكثر استفاده را مىكنند مثلاً ديوار تاريخى چين يا «قصر ممنوعه» سلاطين گذشته با اينكه چندان مهم نيست روزانه صدها ميليون «يوآن» پول چينى براى دولت درآمد دارد و سيل جمعيت به آنجا سرازير است…
و گفتنى است كه بنزين در چين به قيمت معادل 600 تومان عرضه مىشود با اين حال ارزانى اجناس در چين مثال زدنى است، سؤال اينست كه آنها چه كردهاند كه اين نظم و تعادل را حفظ كردهاند؟ ولى ما بگونهاى ديگر هستيم با اينكه قيمت بنزين بسيار ناچيز است وقتى افزايش از 80 به صد تومان در مجلس صحبت مىشود موج گرانىها از راه مىرسد! چرا؟ براى اين كه مديريت و نظارت ضعيف است و هر كسى هر كار دلش مىخواهد مىكند و اين مايه تأسف است… و در خاتمه از رايزنى فرهنگى ايران در چين جهت ترتيب دادن اين ديدار سپاسگزاريم.
جايگاه فاطمه س در كتاب و سنت
جايگاه فاطمه(س) در كتاب و سنّت
حجةالاسلام محمّدعلى حائرى
براى تحقيق و بازشناسى ابعاد وجودى شخصيتها و قهرمانان تاريخى راهها و شيوههاى متعددى وجود دارد مانند شناخت آنان از طريق آثار و گفتار.
ولى در حوزه انديشه اسلام شناخت جايگاه شخصيتها و قهرمانان همانند فاطمهى زهرا(س) تنها با بهرهگيرى از كلام خدا و گفتار معصومين(عليهم السلام) امكانپذير است از اينرو بر آن شديم ابعاد وجودى شخصيت بانوى برتر جهان را از طريق آيات و روايات اسلامى مورد بحث و تحقيق قرار دهيم البته بيان ابعاد فضائل آن حضرت (س) نياز به فرصت ديگر دارد و در اين مقال نمىگنجد و اين نوشتار مىتواند بهطور اجمال به برخى از درياى فضائل آن حضرت اشاره داشته باشد و اين مقال در محورهاى زير سامان يافته.
اسامى فاطمه
در منابع روائى و حديثى اسامى و القاب فراوانى براى دختر پيامبر(ص) ديده مىشود كه از معانى بسيار بلندى برخوردار است از جمله آن نام فاطمه است كه براى وى انتخاب شده يونس برقى از امام صادق نقل مىكند كه امام كاظم(ع) فرمود پرمعناترين اسمهاى فاطمه نُه تا است كه آنها نزد خدا مىباشد. عبارتند از «فاطمه – صديقه – مباركه – طاهره، محدثه، زهرا، زكيه، راضيه، مرضيه.»(1)
و نيز در كتب حديثى ديگر گزارش شده كه خداوند يكى از اسمهاى خود را براى فاطمه نامگذارى كرده است كه آن نام «فاطر» است چون فاطمه از فاطر گرفته شده و فاطر يعنى خالق و آفريننده همه اينها گوياى اين است كه فاطمه(س) يك حقيقت است.
القاب
بايد گفت در كتب حديثى القاب و صفات بسيار براى فاطمه(س) گزارش شده كه حدود شصت لقب و صفت را صاحب كتابالجنة العالمه گردآورى كرده و به نظم كشيده كه بعداً به ذكر آن خواهيم پرداخت كه از جمله القاب پرارزش (زهراء) است جابربن عبداللَّه مىگويد از امام پرسيدم كه معناى زهرا چيست؟ فرمود زهرا همان نورى است كه خدا در صلب و نهاد پيغمبرش قرار داد كه از او بواسطه دخترش فاطمه يازده امام و رهبر بوجود آمدند تا مجرى دستورات خدا در زمين باشند.
حال مىپردازيم به القاب ذكر شده آن حضرت در كتاب الجنةالعالمه و كتاب عوالم العلوم محدث اصفهانى.
القاب بنت مصطفى كثيره
نظمت منها نبذة يسيره
نفسى فداها و فدا ابيها
و بعلها الولى مع بنيها
سيّدةٌ انسية حوراء
نوريةٌ حانيةٌ عذراء
كريمةٌ رحيمةٌ شهيده
عفيفةٌ قانعةٌ رشيده
شريفةٌ حبيبةُ محترمه
صابرةٌ سليمةٌ مكرمه
صفيةٌ عالمة عليمه
معصومهٌ مغصوبةٌ مظلومه
ميمونةٌ منصورةٌ محتشمه
جميلةٌ جليلةٌ معظمه
حاملة البلوى بغير شكوى
حليفة العبادة والتقوى
حبيبةُاللَّه و بنتُ القصوه
ركن الهدى و آية النبوّه
شفيعة العصاة امّالخيره
تفاحة الجنه والمطهّره
سيدةُ النساء بنتُ المصطفى
صفوة ربها و موطن الهدى.
غرّةعينالمصطفى و بضعه
مهجة قبله كذا بقيه
حليمة فهيمة عقيله
محزونة مكروبة عليله
عابدةُ زاهدة قوامه
باكيةٌ صابرة صوامه
عطوفةُ رؤوفةٌ حنانه
البرّة الشفيعة الابابه
والدة السبطين دوحةالنبى
نور سماواتى و زوجة الوصى
تمام غرةٍ غرائى
روح ابيه ذرة بيضاء
واسطةقلادة الوجود
درة بحر الشرف والجود
امينة اللَّه و سراللهى
امينة الوحى و عيناللَّه
درة بحرالعلم والكمالِ
جوهرة الغرة والجلالى
قطب رحى المفاخر السنيّة
مجموعة المآثر العليه
مشكاة نوراللَّه والزجاجه
كعبة الآمال لاهل الحاجه
ليلة قدر ليلة مباركه
ابنة من صلت به الملائكه
قرار قلب امها المعظمه
عاليه المحل سرّالعظمه
مكسورة الضلع رفيض الصدرى
مغصوبةُ الحق خفى و جلّى
اينها بخشى از القاب و اوصاف آن حضرت بود كه ذكر شد.
معناى فاطمه
امام صادق(ع) به راوى «يونس برقى» مىفرمايد آيا مىدانى معناى فاطمه چيست؟ راوى گفت خير حضرت فرمود: «الفاطمة فُطِمَت منالشّر» يعنى فاطمه انسان كامل است كه هيچگونه پليدى همراه او نيست از اين رو او را فاطمه نهادند و سپس اضافه كرد اگر على نبود هم كفوى در اين جهان براى حضرتش يافت نمىشد.(2)
در حديث ديگرى معناى فاطمه تعريف شده كه رسول خدا فرمود «انّما سماها فاطمة لاناللَّه فَطَمها و مُحبيّها من النّار»(3) همانا خداوند فاطمه را فاطمه نهاده است چون وجود شريفش و دوستارانش را از دوزخ محفوظ داشته است.
در حديث ديگر گزارش شده كه امام باقر(ع) فرمود هنگامى كه فاطمه به دنيا آمد فرشتهاى از عالم بالا فرود آمد. و از زبان جدّم محمّد(ص) به سخن درآمد و فرمود: اسم اين مولود فاطمه است. سپس فرمود: «انّى فَطَمْتُكِ بالعِلم و فَطمْتُكِ عن الطَّمتْ.(4) يعنى من تو را دريايى از علم و آگاهى مىبينم و نيز فاطمه هرگز از عهد و پيمانى كه با خدا بسته بر نخواهد گشت و عهدشكن نخواهد بود و مرحوم محدث كبير اصفهانى در معناى فطمتك بالعلم گفته است يعنى تو را از علم و دانش عالم غيب سيراب كرد تا اينكه از تعليم و يادگيرى بىنياز شدى و روى اين جهت او را عليمه نيز گفتهاند.
«و قَطَعتُكِ عن الجَهل» يعنى تو را از دنياى جهالت و نادانى دور گردانيد.(5)
خير كثير
بيشتر دانشمندان علوم قرآن كلمه كوثر در آيه «انّا اعطيناك الكوثر»(6) را به خير كثير در دنيا و آخرت كثرت و زيادى پيروان پيامبر و نهر كوثر در بهشت و شفيع تفسير كردهاند.
از دلائلى كه مىتوان اين تفسير را پذيرفت و تطبيق بر حضرت فاطمه داد شأن نزول و معانى بلند سوره كوثر است.
«انّا اعطيناك الكوثر فصلِّ لِربّك وانحر انّ شانئك هوالأبتر» اى پيامبر ما به تو كوثر عطا كرديم پس تو به شكرانه آن براى خدا نماز بگذار و نيز شتر قربانى كن زيرا دشمن مىگويد كه تو ابتر و فاقد نسل هستى.
گفتهاند پيامبر فرزندى بهنام قاسم داشت كه به سن رشد رسيده بود و در سن نوجوانى درگذشت عدهاى از اعراب جاهلى و مشركان از جمله عاص بن وائل پيامبر(ص) را شديداً سرزنش مىكردند در اين زمان اولين دختر پيامبر بنام فاطمه متولد شد امّا چون اعراب جاهلى دختر را جزء فرزندان خود به حساب نمىآوردند پيامبر را ابتر و بلاعقب و بدون فرزند مىناميدند در پاسخ به اين ياوهگوييها سوره كوثر نازل شد و طبق گفته بعضى(7) سوره مزبور در ميانه منى نازل شده است
آيه ديگرى در قرآن هست كه دال بر مقام و منزلت حضرت زهرا(س) دارد زمانى بود كه دنياى مسيحيت طرح رويارويى و شكست دادن پيامبر اسلام(ص) را پايهريزى كردند و در مقام انكار رسالتش برآمدند رسول خدا براى مقابله رويارويى با آنان و اثبات ادعاى نبوت خود طرح مباهله را پيشنهاد كرد تا هر كدام ناحق و دروغگو هستند رسوا شوند و در نهايت نابود گردند يكى از افرادى كه رسول خدا به جمع مباهله دعوت كرد حضرت فاطمه بود و اين مسئله نزد شيعه و سنى به حد تواتر رسيده است و اين خبر از طريق جابربن عبدالله انصارى رسيده است.(8) «فَمَن حاجّك من بعدِ ما جاءَك مِن العلم فقل تعالوا ندعُ ابناءَنا و ابنائكم و نساءَنا و نساءَكم و اَنْفُسَنا و اَنْفُسَكُم ثُمَّ نَبتَهِلْ فَنَجْعل لعنة اللَّه على الكاذبين(9) هر كس با توبه مجادله برخيزد پس از آنكه دانش (وحى) به تو برسد بگو بياييد ما و شما با فرزندان (حسن و حسين) و زنان «حضرت فاطمه» و خودمان با هم به مباهله برخيزيم تا دروغگويان را به لعنت خدا گرفتار سازيم».
عصمت فاطمه
از جمله آياتى كه به صراحت درباره فرزندان پيامبر و جانشينان پيامبر و حضرت فاطمه به طور صريح و روشن دلالت بر عصمت و پاكى و پيراستگى از گناه آنان مىكند اين آيه است كه معروف به آيهى تطهير است و در خانه امّسلمه نازل شده است هنگام نزول آيه فاطمه حسن و حسين نزد پيامبر(ص) حضور داشتند پيامبر عباى خويش بر آنان افكند و بدين ترتيب آنان را از بقيه اهل خانه جدا كرد و دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود خدايا اينان فرزندان و اهلبيت من هستند پس بر محمّد و آل او درود فرست.(10) «اِنّما يريدُاللَّه لِيُذهب عنكم الرجس اهل البيت و يُطَهِّرَكم تطهيرا؛(11) خداوند چنين مىخواهد كه رجس و پليدى را از شما خاندان نبوّت ببرد و شما را پاك و منزّه گرداند».
و نيز در احاديث به مسئله فوق اشاره شده از جمله اين حديث است كه امام صادق فرمود: «الفاطمة فُطِمَت من الشّر»(12) فاطمه از هرگونه بدى به دور است. بهطور كلى از معناى فاطمه نيز بخوبى استفاده مىشود كه وى با هيچگونه پليدى همراه نيست و از هر پليدى و گناهى به دور است.
ايثار فاطمه
«و يُطعمون الطعام على حُبّهِ مسكينا و يتيماً و اسيرا انما نُطعِمكم لوجه اللَّه لا نُريدُ منكم جَزاءَ ولا شكورا(13) بر دوستى خدا به فقير و طفل يتيم و اسير طعام مىدهند «گويند» ما فقط براى خشنودى خدا به شما طعام مىدهيم و از شما پاداشى نمىطلبيم».
ابن عباس مىگويد حسن و حسين(عليهم السلام) مريض شده بودند پيامبر به همراه گروهى از آنان عيادت نمود و به امام على(ع) فرمود چه خوب است براى شفاى فرزندانت نذرى كنى آنگاه امام على و فاطمه(س) و كنيز آنها فضه نذر كردند كه در صورت بهبودى آنان سه روز روزه بگيرند پس از بهبودى امام حسن و امام حسين حضرت فاطمه روزه گرفتند و براى افطار نان جويى كه آماده كرده بودند سر سفره آوردند در اين هنگام مسكينى آمد طلب غذا كرد كه آن حضرت غذا را به او بخشيد روز دوّم و سوّم نيز يتيم و اسيرى در وقت افطار آمدند و غذاى خود را به آنان دادند و با آب افطار كردند تا روز چهارم امام على(ع) و دو فرزندش محضر رسول خدا رسيدند در حالىكه از ضعف به خود مىلرزيدند پيامبر همراه آنان به خانه فاطمه(س) آمد وقتى فاطمه را با آن حال در شدت ضعف و در حال نماز ديد افسرده خاطر شد در اين هنگام جبرئيل فرود آمد در حاليكه هديه بهشتى براى اهلبيت آن حضرت(ص) آورده بود به پيامبر فرمود اين هديه را بگير خداى تعالى به داشتن چنين اهل بيتى به تو تهنيت گفته پس سوره هل اتى را بر پيامبر نازل كرد. مرحوم فيلسوف گرانقدر آيةاللَّهالعظمى كمپانى چه زيبا سروده است
وحى و نبوتش نسب جود وفتوتش حسب
قصهاى از مروّتش سوره هل اتى كند
نمونه ديگرى از ايثار فاطمه
جابربن عبداللَّه انصارى مىگويد: روزى رسول خدا(ص) نماز عصر را با ما خواند و پس از فراغ از نماز در محراب نشست و مردم اطراف او گرد آمدند به ناگاه پيرمردى از مهاجران عرب نزد رسول خدا آمد در حالى لباسهاى كهنه و مندرس پوشيده بود و در نهايت ضعف و پيرى نمىتوانست خود را نگاه دارد رسول خدا متوجه او شد. و از احوال او پرسيد پيرمرد گفت اى پيامبر خدا من گرسنهام، غذايم دهيد، برهنهام مرا بپوشانيد و نادارم بىنيازم كنيد حضرت فرمود الآن چيزى ندارم ولى مىتوانم شما را راهنماى خوبى باشم چون راهنماى به خوبى مانند انجام دهنده آن است به منزل كسى برو كه خدا و رسول را دوست مىدارد و خدا و رسول هم او را دوست مىدارند و رضاى خدا را بر جان خود مقدّم مىدارد. به سوى خانه فاطمه برو حضرت به بلال فرمود برخيز و اين مرد را به منزل فاطمه ببر پيرمرد و بلال به راه افتادند و چون به در خانه فاطمه رسيدند با صداى بلند سلام كردند پس فاطمه فرمود سلام بر تو كيستى؟ گفت: پير مردى از عرب، آمدهام به سوى پدرت اى دختر محمّد من برهنه و گرسنهام با من از مال خود كمك كن تا خدا تو را رحمت كند اين در حالى بود كه فاطمه و على و رسول خدا(ص) سه روز بود كه غذا نخورده بودند و پيامبر اين را مىدانست فاطمه پوست قوچى را كه دباغى شده بود و حسن و حسين بر روى آن مىخوابيدند به پيرمرد داد و فرمود اين را بگير (اى كوبنده در) اميد مىرود كه خداوند بهتر از اين به تو عطا كند مرد عرب گفت اى دختر محمّد من از فقر و گرسنگى به تو شكايت مىكنم و شما پوست قوچ به من مىدهيد؟ چون فاطمه اين سخن را شنيد گردنبندى كه فاطمه دخترِ عمويش حمزه به او هديه داده بود از گردن خود باز كرد و به اعرابى داد و فرمود اين را بگير و بفروش! اميد است خداوند بهتر از اين به تو عوض دهد. مرد عرب گردنبند را گرفت و به نزد رسول خدا آمد و هنوز حضرت با اصحاب خود نشسته بودند مرد گفت اى رسول خدا فاطمه اين گردنبند را به من داد و گفت بفروش اميد مىرود كه خداوند براى تو چاره بسازد رسول خدا بگريست و گفت چگونه خداوند براى تو چاره نمىسازد و حال آنكه فاطمه دختر محمّد به تو داده كه بهترين دختران فرزندان آدم است! در اين هنگام عمار بن ياسر برخاست و گفت اى رسول خدا آيا اجازه مىدهى كه من اين گردنبند را خريدارى كنم؟ حضرت فرمود. خريدارى كن اى عمّار اگر جن و انس در اين گردنبند شريك شوند خداوند آنها را به آتش جهنم عذاب نكند. عمار گفت گردنبند را چند مىفروشى اى عرب؟ گفت آن قدر كه از نان و گوشت سير شوم و يك بُرد يمانى تهيه كنم كه با آن خود را بپوشانم و در آن نماز بخوانم و يك دينار كه مرا به خانوادهام برساند عمّار آنچه آن مرد عرب گفت به او داد علاوه شتر خود را هم داد سپس اعرابى نزد پيامبر برگشت حضرت به او فرمود آيا سير و پوشيده شدى؟ مرد عرب گفت آرى بىنياز شدم پدر و مادرم فداى تو باد حضرت فرمود: پس فاطمه را به دعاى خود نسبت به آنچه در حق تو كرد پاداش ده، اعرابى، گفت خداوندا، تويى پروردگار ما، و تويى روزى دهنده ما در همه حال! خداوندا، به فاطمه عطا كن آنچه نديده چشمى و گوشى نشنيده باشد.
و رسول خدا به دعاى او آمين گفت و روبه اصحاب خود كرد و فرمود خداوند به فاطمه عطا كرده است در دنيا آنچه اعرابى براى او تقاضا كرد. چون من پدر او هستم و هيچ كس از جهانيان مثل من نيست و على شوهر اوست و اگر على نمىبود، همتايى براى فاطمه نبود. خداوند به او حسن و حسين را عطا كرده و به هيچ يك از آدميان چنين فرزندانى نداده است و ايشان بهترين فرزند زادگان پيغمبرانند و دو آقاى جوانان اهل بهشت هستند در آن حال عمّار آن گردنبند را به مشك خوشبو كرد و در برديمانى پيچيد و به غلامش بنام سهم داد و گفت اين را خدمت پيغمبر ببر و تو را هم به او بخشيدم غلام خدمت پيغمبر آورد و آنچه عمار گفته بود به پيغمبر عرض كرد. حضرت فرمود به نزد فاطمه برو و گردنبند را به او بده و تو هم غلام و خدمتكار او باش غلام گردنبند را آورد و پيغام حضرت را رسانيد فاطمه(س) گردنبند را گرفت و غلام را هم آزاد كرد غلام خنديد و فاطمه فرمود اين خنده براى چيست؟ عرض كرد بزرگى بركت اين گردنبند مرا به خنده وا داشت. گرسنهاى را سير كرد و برهنهاى را پوشاند و فقيرى را بىنياز و بندهاى را آزاد كرد و در نهايت به صاحبش برگشت.(14)
جايگاه فاطمه(س) از منظر آيات
امّا جايگاه و منزلت دختر پيامبر چيزى نيست كه بر دانشمندى پنهان باشد. زيرا از آيات و روايات وارد شده استفاده مىشود كه دختر پيامبر مقامى عظيم در نزد خدا و پيامبر دارد امّا آيات: «قل لا اسئلكم عليه اجراً الآ المودّة فى القربى(15)؛ اى پيامبر به امت خود بگو من اجر و مزدى از شما نمىخواهم مگر در قبال آن دوستى و محبت به فرزندانم.»
يكى ديگر از آيات اين آيه است: «فتلقى آدم من رَبّهِ كلمات فتاب عليه انّه هوالتوّاب الرحيم»(16) پس آدم از پروردگار خويش كلماتى را فرا گرفت و خداوند بوسيله آن كلمات توبه او را پذيرفت كه خداوند توبهپذير و مهربان است» از پيامبر سؤال شد: درباره كلماتى كه خداوند به آدم تعليم داد و آدم بوسيله آن كلمات توبه كرد؟ حضرت فرمود خداوند اين كلمات را به آدم آموخت (بحق محمّد و على و فاطمه والحسن والحسين الا تبت علىَّ) به حق محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين توبه ما را قبول فرما» پس خداوند توبه او را پذيرفت در اينجا عظمت زهراى مرضيه مشخص مىشود. كه حضرت آدم براى پذيرفته شدن توبه خود نام فاطمه و فرزندانش را بر زبان جارى ساخت آيه ديگر آيه 19 و 20 از سوره الرحمن است كه امام صادق در تفسير اين آيات مىفرمايد «مَرَج البحرين يلتقيان بينهما برزخٌ لايَبقيان» دو دريايى در دو جهان هستند كه هرگز سركشى نمىكنند آندو على و فاطمه(س) مىباشند و بيان آن دو دريا «اى رسول» برزخ و فاصلهايست كه تجاوز به حدود يكديگر نمىكنند كه شايد آن مقررات كه مرد به وظايف خود و زن به وظايف خود مىباشد.(17)
روايات
امّا جايگاه فاطمه(س) در روايات و منزلت آن حضرت از زبان پيامبر(ص) و امامان معصوم گزارش شده است در حديث است كه پيامبر(ص) به امام على(ع) به حسن و حسين و فاطمه(س) نگاه كرد و فرمود «اَنا حربٌ لِمَنْ حارَبَكم و سلم لمن سالمكم»(18) يعنى من با هر كسى كه با شما در جنگ باشد در جنگم و هر كسى كه با شما از در صلح و آشتى درآيد من نيز با او از در صلح و صفا خواهم بود.(19)
2 – در حديث ديگرى است كه ذهبى روايت كرده كه رسول خدا فرمود: (اوّل شخص يَدخُل الجنّةَ فاطمه بنتُ محمد) اول كسى كه وارد بهشت مىشود فاطمه دختر محمّد(ص) است.(20)
3 – بخارى محدث معروف و بزرگ اهلسنت است در كتاب خود از رسول خدا
روايت مىكند كه فرمود: «فاطمةُ بضعةُ منى فَمَنْ اَبْغَضَها ابغَضَنى» فاطمه پاره تن من است هر كسى او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.
4 – احمدبن حنبل نيز از محدثان معروف اهلسنت در كتاب خود حديث مزبور را با عبارتى ديگر از رسول خدا نقل كرده: انما فاطمة بضعةُ منّى يُؤذينى ما آذاها و يُنصِبُنى ما اَنْصَبَها حضرت فرمود «فاطمه پاره تن من است آنچه او را بيازارد مرا آزرده است و آنچه او را ناخشنود مىكند مرا ناخشنود كرده است.»(21)
5 – و نيز جوينى خراسانى در كتاب خود حديثى نقل كرد. كه رسول خدا(ص) فرمود: «اذا كان يومالقيامه نادى مناد من تحت الحُجُب يا اهل الجمع غَضّوا ابصارَكم و نكّسوا رؤوسُكم فهذه فاطمة بنتُ محمّد(ص) تريدُ اَن تمر على الصراط فتمرّوا معها سبعون الف جاريه من الحور العين كالبرق اللاّمع؛(22) روز قيامت منادى از پس پرده ندا مىكند كهاى اهل محشر چشمانتان را ببنديد و سرها را بزير افكنيد كه فاطمه(س)دختر رسول خدا(ص) از صراط بگذرد با هفتاد هزار فرشته آنهم مثل آفتابى روشن. در كتب حديثى از امام باقر(ع)به نحو تواتر گزارش شده كه حضرت مىفرمايد: براى مادرم فاطمه(س) جلو درب جهنم ايستگاهى است كه آن حضرت هنگام ورود افراد به آنجا مىايستد روى پيشانى هر فردى كلمه مؤمن يا كافر نوشته آن حضرت از بين آنان دوستاران خود را جدا نموده و سپس اين جملات را مىفرمايد «الهى و سيدى سَمَّيتَنى فاطمه و فُطِمَت بى من تولّانى و تولّا ذريّتى من النار و وَعدك الحق و أنْتَ لا تخلفُ الميعاد، اى خداى من نام مرا فاطمه نهادى و از عذاب جهنم بريدى و وعده كردى كه من و دوستانم را از جهنم برهانى زيرا كه وعده تو حق است و خلاف نيست خداوند در پاسخ مىفرمايد: «صَدَقْت يا فاطمه انّى سَمّيتكِ فاطمه و فطمت بك من احبك و تولّاكِ و احبّ ذريّتكِ و تولّاهم من النار وَعدِىَ الحق و انا لا اُخْلِف الميعاد».(23) خدا فرمود آنچه كه گفتى درست است وعدهى من حق و تخلفناپذير است به شما اجازه مىدهم كه دوستاران خود را شفاعت كنى. در پايان به اشعارى از آيةاللَّه محمدحسين اصفهانى كه در مقام فاطمه(س) سروده است اكتفا مىكنيم.
دليل نطق من ز يك نغمهى عاشقانهاى
گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا كند
بضعه سيد بشر ام ائمه غرر
كيست جز او كه همسرى باشه لافتى كند
وحى و نبوتش نسب جود و فتوتش حسب
قصهاى از مروّتش سوره «هل اتى» كند
در جبروت حكمران در ملكوت قهرمان
در نَشَأت كن فكن حكم بما تشاء كند
عصمت او حجاب او عفت او نقاب او
سرقدم حديث از آن سرو از آن حيا كند
نغمه قدس بوى او جذبه اُنس خوى او
منطق او خبر ز لاينطق عن هوى كند
مفتقرا متاب رو از در او بهيچ سو
زانكه مس وجود را فضّه او طلا كند
پىنوشتها: –
1) شيخ صدوق، امالى، ج 18، ص 274 .
خصال، ج 3، ص 414 .
علل الشرايع، ج 1، ج 3، ص 178.
2) شيخ صدوق، امالى، ج 18، ص 474 .
عللالشرايع، ج 1، ح 3، ص 178 .
الخصال، ج 3، ص 414.
3) فرائدُ السّمطين، ج 2، ص 48.
4) علل الشرايع ج 4، ص 179 .
بحارالانوار، ج 43، ح 9، ص 13.
5) محدث كبير اصفهانى، عوالم العلوم، ج 11، ص 76 .
6) سوره كوثر (108) آيه 1 .
7) مرأة الحرمين، ج 1، ص 325.
8) شواهد التنزيل، ج 1، ص 123 و 126 .
فرائدُ السمطين جوينى، ج 2، ص 24 .
9) سوره آلعمران (3)، آيه 61.
10) عوالم العلوم، ج 11، ص 78 .
فرائد والسمطين خراسانى ج 2، ص 23 .
11) سوره احزاب (33)، آيه 33.
12) شيخ صدوق، امالى، حديث 11، ص 474.
علل الشرايع، ج 1، ح 3، ص 171 .
خصال ج 3، ح 3، ص 414.
13) سوره دهر، آيه 8 – 1 .
14) بحارالانوار، ج 43، ح 50، ص 75.
15) سوره شورى (42)، آيه 23.
16) همان.
17) كتاب عوالم العلوم، محدث اصفهانى ص 38 .
بحارالانوار، ج 43 ص 31.
18) فرائدُ السمطين، ج 2، ص 38.
19) همان.
20) كنزالعمال، ج 2، ص 24.
21) احمد حنبل، مسند امام، ج 4، ص 5.
22) بحارالانوار باب الفضائل، حديث 23 .
فرائد السمطين خراسانى، ج 2، ص 49.
23) علل الشرايع، ج 1، ص 179 .
بحارالانوار، ج 43، ح 11، ص 14.
بهداشت جسم و جان در نگاه پيامبر اعظم ص
بهداشت جسم و جان در نگاه پيامبر اعظم(ص)
حجةالاسلام محمد رضا رضوانى پور
چكيده
اين مقاله به اهميت بهداشت جسم و جان در سيره و سخن پيامبر اعظم (ص) پرداخته و در ادامه مطالبى چون تاريخچه و جايگاه و ابعاد بهداشت و ذكر مصاديقى در اين خصوص و راههاى وصول به آن و در نهايت آثار و ثمرات دنيوى و اخروى آن را بيان نموده است.
مقدمه
سلامت جسم و جان براى هر انسانى از جمله آرزوهاى هميشگى اوست اگر چه برخى به لحاظ محروميتهاى موجود، آن را دور از دسترس و بلكه ناممكن مىپندارند اما بسيارى هم هستند كه دست يافتن به اين امر مهم را براى خود و جامعه امرى ممكن و كاملاً شدنى مىدانند. اصولاً اين موضوع از ريشههاى اصلى و اساسى يك جامعه مترقى است. جامعهاى متكامل شمرده مىشود كه تمامى اهرمهاى كمالش بر مبناى سلامت جسم و روان افرادش پايه ريزى شده باشد و از اين روست كه امروزه خوشبختانه سازمانهاى داخلى و حتى بين المللى نيز جهت عينيت بخشيدن به اين امر مهم به پا خاستهاند. زيرا مىدانند كه ناديده گرفتن اين مسئله مهم در طول تاريخ حيات بشر، چه خسارتهاى جبران ناپذيرى را ببار آورده است و لذا بسيار مناسب است كه در تبيين اين موضوع مهم از الگوهاى دينى و متون مذهبى كمك گرفته شود و به جاست كه آداب زندگى پيامبر بزرگوار در بعد نظافت و بهداشت بار ديگر بازخوانى گردد تا بشريت امروز كه بيش از هر زمانى ديگر تشنه دستاوردهاى انبياست از آب زلال وحى سيراب گردد.
بهداشت جسم و جان در كلام پيامبر اعظم(ص)
بهداشت: عبارت است از ايجاد كامل تندرستى بدنى، روانى، اجتماعى و فقدان هر نوع ناتوانى جسمانى و به عبارت ديگر، داشتن علوم و هنر پيشگيرى از بيماريها و طولانى كردن عمر و بالا بردن سطح سلامت و توانائى بشر. البته بايد توجه داشت كه صرف نداشتن بيمارى جسمى به معنى سالم بودن نيست بلكه در نگاه سازمان جهانى بهداشت، سلامت عبارت است از تأمين رفاه كامل جسمى روانى و اجتماعى، پس هر كه بيمارى جسمى ندارد دليل سلامت او نيست بلكه شخص سالم كسى است كه از سلامت روح نيز برخوردار باشد.(1)
تاريخچه بهداشت:
آنچه كه نقل شده است سابقه تاريخى آن بر مىگردد به 3900 سال قبل از ميلاد مسيح، در آن زمان بيمارى صرفاً يك بلاى آسمانى به شمار مىآمد و كسى در حال بيماران دخالت نمىكرد و بيمار مىبايست خودش خوب شود و يا بميرد. در آن زمان مردى بنام اسقلبيوس (اسكولاب) در يونان زندگى مىكرد او اولين كسى بود كه به فكر افتاد تا چارهاى براى بيماران پيدا كند و نام خود را طبيب گذاشت. روزى به خانه آمد دخترش بنام «هيژى» بوى گفت: خوب است شما به جاى صرف وقت براى پيداكردن داروى بيماران كارى كنى كه از بيمارى پيشگيرى شود. اين باعث شد كه به فكر پيشگيرى بيفتد و لذا شروع كرد به مردم دستورات پزشكى و پيشگيرى دادن و بالأخره در سال 1948 بعد از ميلاد مسيح(ع) اساسنامه سازمان جهانى بهداشت به تصويب رسيد.(2)
جايگاه بهداشت در اسلام:
الف)آيات
قرآن كريم انسانهاى طيّب و پاكيزه را در رديف توبه كنندگان معرفى مىكند. آنجا كه فرموده است «انّ اللّه يحب التوّابين و يحبّ المتطهرين»(3) يعنى خداوند انسانهاى پاكيزه و با طهارت را دوست دارد. در آيه ديگر همسران مؤمنين را در بهشت جفتهاى پاكيزه مىداند(4) و در سوره مائده غذاهاى حلال را طعام پاكيزه معرفى مىكند اينكه با عبارت «قل لا يستوى الخبيث و لا الطّيب»(5)، (هرگز پاك و ناپاك برابر نيست)، و با بكارگيرى كلمه طيب بيش از 35 بار در قالب مشتقات خود در ستايش پاكان و كلمه خبيث بمراتب كمتر در مزمت ناپاكان، همه اينها بيانگر اهتمام فوق العاده قرآن كريم است به طهارت و پاكيزگى.
ب) روايات
موضوع طهارت و پاكيزگى آنقدر مهم است كه در اكثر كتابهاى فقهيه و رسالههاى عمليّه، باب طهارت در آغاز كتاب آمده است و اين بيانگر ويژگى اوست كه بدون رعايت اين مسئله، بسيارى از اعمال انسان نا تمام خواهد بود. پيامبر اعظم(ص) اهميت اين موضوع را با عبارتهاى متفاوت بيان فرموده است. در جايى فرموده است «يا انس اكثر من الطّهور يزد اللّه فى عمرك»(6) يعنى، خود را زياد شستشو كن تا خداوند عمرت را زياد كند و در جايى ديگر از حضرت نقل شده است، «انّ الاسلام نظيفٌ فتنظّفوا فانّه لا يدخل الجنة الّا نظيف»(7) يعنى اسلام پاكيزه است شما هم پاكيزه باشيد و همانا جز پاكيزگان وارد بهشت نخواهند شد، و در بيان ديگر فرموده است «هر چه مىتوانيد پاكيزه باشيد زيرا كه خداوند، اسلام را بر پاكيزگى نهاده است و هرگز جز پاكان به بهشت راه نخواهند يافت»(8) يعنى طهارت و پاكيزگى ميدان وسيعى دارد و هر چه انسان در اين مورد دقت و تلاش نمايد باز مرحله بالاترى دارد و بالأخره اينكه حضرت فرموده است «خدا طيّب است و پاكيزگى را دوست دارد، بزرگوار است و بزرگوارى را دوست دارد، بخشنده است، بخشندگى را دوست دارد، پس جلو خانههاى خود را پاكيزه سازيد و خود را شبيه يهودان نكنيد»(9) و همچنين فرموده است «خداوند متعال كثافت و ژوليدگى را دشمن دارد از او متنفر است».(10)
ابعاد نظافت و بهداشت
الف) طهارت ظاهر
تمامى اصول و اسلوبى كه در راستاى سلامت بدن انسان و جسم او به كار مىرود بهداشت ظاهرى مىگويند. و پيامبر اعظم(ص) در اين مورد نيز بهترين الگو و اسوه انسانها است. و اينك به بخشى از مصاديق آن كه در كلام پيامبر اكرم(ص) آمده است به اختصار اشاره مىگردد.
پيامبر و بهداشت دهان
امروزه ثابت شده است كه رعايت بهداشت دهان و دندان يكى از فاكتورهاى مهم سلامت انسان است و بسيارى از آلودگيها و ميكربها از اين طريق وارد بدن مىشوند و لذا پيامبر اعظم(ص) نيز نسبت به اين مسئله اهميت فوق العاده نشان داده است. حضرت در بيانى فرموده است: «دندانها را تميز كنيد زيرا مايه نظافت است و نظافت مايه ايمان و ايمان همراه صاحبش در بهشت است»(11) و در سخن ديگرش آمده است: «مرا آنقدر به مسواك فرمان دادند تا آن كه بر دندانهاى خود بيمناك شدم»(12) و در جاى ديگرى فرموده است «انّ افواهكم طرقٌ للقرآن فطيّبوه بالسواك» يعنى «دهانهاى شما معبر قرآن است آنرا با مسواك پاك كنيد»(13) بالأخره در اين باره پيامبر اكرم(ص) بيانات بسيارى دارد از جمله اينكه (مسواك زدن نصف ايمان است، مسواك زدن فصاحت مرد را زياد مىكند، و يا موجب پاكى دهان و رضايت پروردگار و روشنى چشم است و يا لثهها را محكم مىكند و بوى دهان را ببرد و معده را به صلاح آورد و درجات بهشت را بيفزايد و خداوند را خشنود و شيطان را به خشم آورد)(14) و يا دو ركعت نماز با مسواك بهتر است از هفتاد ركعت بدون مسواك و باز فرمود: «هر وقت جبرئيل نزد من آمد مرا به مسواك زدن فرمان داد».(15)
پيامبر اعظم(ص) و بهداشت سر و صورت
اين مورد نيز از موارد تأكيد شده اسلام است و از باب بهداشت و درمان به آن تصريح دارند. پيامبر اعظم(ص) در بيانى مىفرمايد: «محاسن خود را شانه بزنيد و ناخنهاى خود را كوتاه كنيد زيرا كه شيطان ميان گوشت و ناخن جاريست»(16) در كتاب چهارده معصوم در سيره عملى پيامبر(ص) آمده است: «حضرت تميزترين اعراب بود. در مسواك زدن وسواس عجيبى داشت، هميشه سر و رويش پاكيزه بود، موهايش را شانه مىزد و همواره بوى خوش از او به مشام مىرسيد»(17) اميرالمؤمنين(ع) مىفرمايد: «پيامبر (ص) موهاى خود را شانه مىزد و اكثر اوقات آن را با آب صاف مىكرد و مىفرمود آب براى خوشبو كردن مؤمن كافيست»(18) و در روايت ديگر از پيامبر اكرم (ص) رسيده است كه «ازاله موهاى زير بغل باعث از بين رفتن بوى بد مىشود و يا عطر زدن و با تيغ موى سر را تراشيدن و ازاله موهاى بدن از اخلاق انبياء است»(19) و نقل شده است كه حضرت هزينهاى كه جهت معطر كردن خود صرف مىكرد بيشتر بود از هزينهاى كه براى غذا پرداخت مىنمود. و باز مرحوم علامه مىگويد: حضرت شانه مىزد و سر خود را با انواع شانهها مرتب مىكرد و قبل از خارج شدن از منزل جهت نماز، ناخنهاى خود را مىگرفت و سبيلش را كوتاه مىكرد و مضمضه كردن آب در دهان و استنشاق و ازاله موهاى زائد بدن را از سنّت انبياء مىدانست».(20)
پيامبر اعظم(ص) و بهداشت لباس
طهارت و پاكيزگى لباس آدمى آنقدر مهم است كه قرآن كريم در اين خصوص به پيامبر اكرم(ص) دستور مىدهد كه «لباست را پاكيزه كن»(21) در روايت آمده است كه پيامبر(ص) از ژوليدگى و پريشانى تنفّر داشت و حضرت از لباسهايش مراقبت مىكرد و آن را وصله مىنمود و كفش خود را پينه مىزد و بيشتر كارى كه در خانه انجام مىداد خياطى(22) بود، حضرت مىفرمايد: «لباس خود را تمييز كنيد و موهاى خود را كم نمائيد و آراسته و پاكيزه باشيد زيرا يهودان چنين نكردند و زنانشان زنا كار شدند»(23) و در نقل ديگر آمده است كه مىفرمايد: «البس جديداً و عش حميداً» يعنى «لباس نو بپوش و بانام نيك زندگى كن».(24) و باز فرموده است «لباس خود را نيك كنيد و لوازم خود را اصلاح نمائيد»(25) مرحوم علامه طباطبائى مىگويد: «اكثر لباسهاى پيامبر سفيد بود و خود حضرت مىفرمود:«به زنده هايتان لباس سفيد بپوشانيد و با آن مردگانتان را دفن كنيد»(26) امام صادق(ع) مىفرمايد: «پيامبر(ص) از پوشيدن چيزى كه سياه بود كراهت داشت»(27) از مجموع اين احاديث چنين بر مىآيد كه لباس سفيد شايسته اندام يك مسلمانان است هم به لحاظ روشنى آن و هم اينكه لباس سفيد، زودتر و بهتر آلودگيها را نشان مىدهد و انسان نسبت به طهارت آن سريعتر اقدام مىنمايد.
ب) طهارت باطن
عمده و اساس پرهيز از هر نوع آلودگى همان طهارت باطن است و شايد دليل اصلى پاكيزگى ظاهرى نيز همين باشد. چرا كه بدون دست يافتن به طهارت ظاهرى رسيدن به طهارت معنوى غير ممكن مىباشد و انبياء الهى در اوج اين كمال بودند و مأموريت اصلى آنها نيز هدايت بشر به همين سمت و سو است. قرآن كريم درباره اهل بيت (ع) مىفرمايد: «جز اين نيست كه خدا مىخواهد آلودگى را از شما اهل بيت دور كند و پاك و پاكيزتان گرداند»(28) در سخن پيامبر اعظم(ص) طهارت نخستين چيزى است كه مورد حسابرسى قرار مىگيرد، و يا هيچ نمازى بدون طهارت قبول نخواهد شد و يا طهارت بخشى از ايمان است»(29) و اصولاً ضرورت ايمان و تقوى نيز براى پرهيز از آلودگى جان آدمى معرفى شده است، آنجا كه على (ع) مىفرمايد: «خداوند ايمان را براى پاك شدن از شرك واجب فرموده است و باز فرموده:(كه تقواى الهى داروى بيمارى دلهاى شماست و پاك كننده آلودگى جانهايتان). چه اين كه حضرت در مقام ديگر فرموده است «حال كه از پاكيزه بودن چارهاى نداريد پس خود را از پليدى عيوب و گناهان پاك كنيد.»(30) قرآن و عترت راه وصول به طهارت روح و جان را مشخص كردند و اينك به برخى از آنها اشاره مىگردد.
الف) اجتناب از پرخورى
اين مورد نه تنها در طهارت جسم بلكه در سلامت جان نيز بسيار اهميت دارد. در كلام بزرگان چنين آمده است كه «ابغض الاشياء بطنٌ مملو»(31) يعنى مبغوضترين چيزها شكم پر است، در سخن ديگرى آمده است «لا تميتوا القلب بكثرة الطعام فانّ القلوب تموت كالزّرع اذا كثر الماء» يعنى «با زياد خوردن قلب را نميرانيد چرا كه قلب مانند زراعت است. همانطور كه اگر به زراعت آب زياد داده شود از بين مىرود قلب انسان نيز از پرخورى صدمه مىبيند»(32)
در جريانى معروف آمده است كه طبيبى وارد مدينه شد تا بيماران آن شهر را مداوا نمايد هر چه صبر كرد كسى به او مراجعه نكرد. وقتى علّت آن را پرسيد، به وى گفته شد، دين ما آموخته است كه وقتى اشتهاء به غذا ندارى از خوردن آن پرهيز كن و هرگاه هم كه با ميل و رغبت مشغول غذا خوردن هستى، كمى قبل از سير شدن از غذا دست بكش، و همين امر موجب شد كه كمتر كسى مريض شود، لذا به طبيب هم نيازى ندارند. آرى با قطع نظر از صحت و سقم تاريخى اين داستان، اين مسئله ثابت شده است كه علت اصلى بسيارى از بيماريهاى جسمى و روحى پرخورى و زياده روى در آن است. و پيامبر اعظم(ص) نيز مؤمن را از پرخورى برىء دانسته است. آنجا كه مىفرمايد: «كافر هفت شكم دارد و مؤمن يك شكم و يا مؤمن به اندازه شكمش مىآشامد و اسراف نمىكند ولى كافر حريص است و هرچه مىآشامد سير نمىشود»(33) در همين راستا على(ع) به فرزندش امام حسن(ع) مىفرمايد: «فرزندم آيا چهار نكته به تو نياموزم كه با رعايت آنها از طبّ بى نياز شوى؟» عرض كرد: «چرا، اى اميرمؤمنان» حضرت فرمود: «تا گرسنه نشدى غذا نخور و هنوز اشتها دارى از غذا دست بكش و غذا را خوب بجو و قبل از خوابيدن قضاى حاجت كن. اگر اين نكات را رعايت كنى از مراجعه به طبيب بى نياز مىشوى»(34) اصولاً روزه كه در شرع اسلام به عنوان يكى از واجبات رسمى و فروع دين تشريع شده داراى ثمرات بسيارى است كه يكى از آنها طهارت جسم و جان است، تا آنجا كه دربارهاش فرمودند «صوموا تصحّوا» يعنى روزه بگيريد تا سالم بمانيد.(35) و باز در حديث ديگرى آمده است كه «بر شما باد روزه گرفتن كه آن رگهاى شهوت را مىبُرد و سرمستى را مىبَرد»(36) تا آنجا كه در كلام پيامبر اعظم(ص) آمده است كه «برترين جهاد روزه گرفتن است»(37)
آفتهاى پرخورى
گرچه برخى از مضرات پرخورى از احاديث گذشته نمايان شد اما در اينجا به بخش ديگرى از آنها اشاره مىگردد. در بيانات پيامبر اعظم(ص) آمده است كه: «از پرخورى بپرهيزيد كه دل را سخت مىكند و اعضاى بدن را در طاعت خدا تنبل مىسازد و همتها را از شنيدن پند و اندرز كر مىنمايد»(38) و در همين راستا على(ع) فرموده است «هر كس خوراكش زياد باشد سلامتىاش كم مىشود و بار زندگى بردوش او سنگين گردد»(39) و در جاى ديگر فرموده است: «سيرى، پارسائى را نابود مىكند، سيرى چه ياور خوبى براى گناهان است، تيزهوشى و پرخورى با هم جمع نمىشوند، هرگاه شكم از طعام مباح انباشته شود دل از ديدن خير و صلاح كور شود»(40) و باز فرموده است: «گرسنگى كشيدن چه ياور خوبى است در به بند كشيدن نفس و در هم شكستن عادتهاى آن»(41) و حضرت رضا(ع) فرموده است «هر كه مىخواهد تندرست و داراى بدنى لاغر و چابك باشد از شام شبش كم كند»(42)
ب) اجتناب از بيكارى و پرخوابى
يكى ديگر از عواملى كه در سلامت جسم و جان مؤثر است كار كردن و پرهيز از پرخورى است. پيامبر اعظم(ص) فرموده است «روز قيامت سختترين حسابرسى را كسى دارد كه كارهايش را ديگران انجام دهند و خودش بيكار بگردد. گو اينكه كار كردن موجب رنج و زحمت است اما بيكارى موجب فساد و تباهى»(43) و در بيان ديگرش فرموده است «خداوند از شخص تندرست و بيكار كه نه در كار دنياست و نه در كار آخرت نفرت دارد»(44) و در همين راستا از حضرت نقل شده است كه مىفرمايند: «از پرخورى بپرهيزيد كه صاحب خود را در قيامت تهيدست مىگذارد»(45) اميرالمؤمنين(ع) مىفرمايد: «چه بسيار خوابهاى شبانه كه تصميمات روز را بر هم زده است» امام باقر(ع) مىفرمايد «كه موسى(ع) به خداوند عرض كرد: كدام بندهات نزد تو منفورتر است؟ فرمود: مردار شب و بيكاره روز»(46) و در بيان حضرت صادق(ع) است كه «پرخوابى باعث از دست رفتن دين و دنياست»(47) و بالأخره اينكه امام هفتم(ع) در چند بيان جداگانه فرمودند: «چشمانت را به پرخوابى عادت نده زيرا كه چشمها، نا سپاسترين عضو بدن هستند و يا خداوند از بنده پرخواب بيكار نفرت دارد».(48)
آفتهاى بيكارى و پرخوابى
از مجموع روايات گذشته چنين بر مىآيد كه برخى از مضرّات بيكارى و پرخوابى عبارتند از مورد تنفر خداوند قرار گرفتن، فساد و تباهى دامن گير شدن، تهيدستى در قيامت، بر هم زدن تصميمات روز، از دست دادن دين و دنيا، نا سپاس شدن در برابر پروردگار و دهها زيانهاى جسمى و روحى ديگر كه در زبان روايات اهل بيت(ع) بيان شده است.
ج) مراقبت كردن از پاكى دل
شايد بتوان گفت كه بهداشت باطنى چيزى غير از پاكى دل نباشد. مراقبت از آلودگىهاى دل و صفا دادن به آن همان طهارت جان و روح آدمى است. پيامبر اعظم(ص) مىفرمايد: «خداوند تبارك و تعالى به چهرهها و دارايىهاى شما نمىنگرد بلكه به دلها و كردههاى شما مىنگرد»(49) و در جاى ديگر فرموده است: «اگر شيطانها بر گرد دلهاى آدميان نمىگشتند، هر آينه انسانها ملكوت را مىديدند»(50) و از حضرت مسيح(ع) نقل شده است كه، «اگر شهوتها دلها را از هم ندرند و طمع، آلودهشان نسازد و نعمت برخوردارى آنها را سخت نگرداند، بزودى ظرفهاى حكمت خواهند شد» و امام مجتبى(ع) فرموده است: «سالمترين دلها دلى است كه از شبهات پاك باشد» و امام باقر(ع) فرموده است: «هيچ دانشى چون سلامت جويى نيست و هيچ سلامتى چون سلامت دل نيست».(51)
اصولاً گناه سبب پريشانى دلها مىشود و از اسلوبشان باز مىدارد و آرامش دلها و آسايش آنها را از هم مىپاشد و بدين خاطر است كه على(ع) مىفرمايد: «هيچ دردى براى دلها، دردناكتر از گناهان نيست»(52) و در بيان ديگر بهداشت باطن و پرهيز از دردهاى روحى را حتى مقدمه بهداشت جسم شمرده است، آنجا كه على(ع) فرموده است: «همانا پرواى از خدا، داروى درد قلوب شماست و بينا كننده دلهايتان و شفا بخش بيمارى جسمهايتان و اصلاح كننده تباهى سينه هايتان و پاك كننده آلودگى جانهايتان و زداينده ى نابينايى ديدگانتان»(53) و بالأخره در بيان ديگر، گناهان را اساس ويرانى دلها شمرده است. زيرا كه فرموده است: «هيچ دردى براى دلها دردناكتر از گناهان نيست».(54)
عوامل نشاط دل و بهداشت باطن
پيامبر اكرم(ص) در حديثى ياد مرگ و تلاوت قرآن را و در حديث ديگر خداو تلاوت قرآن را و در روايت ديگر موعظه و حكمت را موجب نشاط باطن مىداند.(55) چه اين كه در همين راستا امام صادق(ع) استغفار را سبب حيات دل و طهارت باطن مىدانند. همچنين پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد: «اگر مىخواهى دلت نرم شود مستمند را اطعام كن و بر سر يتيم دست نوازش بكش»(56) و يا اينكه فرموده است «دلهاى خود را به رقّت عادت دهيد و زياد بينديشيد و از خوف خدا بسيار بگرييد».(57)
د) مداومت بر وضوء و طهارت جسم و جان
قرآن كريم مىفرمايد «اى كسانى كه ايمان آورديد هرگاه براى نماز برخاستيد صورتها و دستهايتان را تا آرنج بشوييد و سرهايتان و پاهايتان را تا برآمدگى روى پا مسح كنيد… خدا نمىخواهد شما در رنج بيفتيد بلكه مىخواهد كه شما را پاكيزه سازد و نعمتش را بر شما تمام كند، باشد كه سپاس، گزاريد».(58) آيه شريفه به صراحت بيان مىكند كه وضوء موجب پاكيزگى مىشود و اين شامل طهارت باطن مىگردد. اهميت وضو به قدرى است كه پيامبر اكرم(ص) اجر و مزد معنوى آن را على الخصوص در سرماى شديد زمستان چنين فرموده است: «هر كس در سرماى شديد وضو را به طور كامل بگيرد، دو سهم اجر دارد.»(59) و در بيان ديگرى فرموده است «هر گاه بنده وضو گيرد گناهانش همچون برگهاى اين درخت فرو مىريزد»(60) و بالأخره اينكه، نماز كه ستون و عمود دين است جز با طهارت ظاهرى و معنوى انجام نمىپذيرد و كليد آنرا وضو دانستهاند، اهميت طهارت ظاهرى و باطن وضو نه تنها به اينجا ختم نمىشود بلكه در بيان ديگر آمده است وضو روى وضو موجب مىشود كه ده ثواب ديگر بر او نوشته شود، و در سخن ديگر، خداوند توبه او را بى آنكه استغفار كند تجديد گرداند، و در كلام آخر، موجب روشنائى روى روشنائى يعنى نورٌ على نور، دانستهاند، حقيقتاً غير از اسلام كدام آئين ديگرى وجود دارد كه نسبت به طهارت ظاهر و باطن اينهمه سفارش كرده باشد و پيروانش را با وعدههاى عالى نسبت به آن ترغيب نموده باشد تا آنجا كه پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد: «در روز قيامت خداوند امّت مرا، بر اثر وضو با چهرههاى زيبا و دست و پاى سپيد محشور مىكند،(61) و يا اينكه، كسى كه با طهارت بخوابد همانند روزه دار شب زنده دار است و يا اينكه فرموده است «زياد وضو بگير تا خداوند عمر تو را زياد كند. اگر توانستى شب و روز با طهارت باشى اين كار را بكن زيرا اگر در حال طهارت بميرى شهيد خواهى بود».(62) خلاصه اينكه حضرت رضا(ع) درباره حكمت وضو فرموده است: «براى اين كه بنده در حال مناجات با (خداوند) جبّار پاك باشد، فرمان او را اطاعت كرده از آلودگيها و نجاست پاكيزه گردد به اضافه اينكه وضو سبب از بين رفتن كسالت و زدودن خواب آلودگى و پاك ساختن دل براى ايستادن در حضور خداوند جبّار مىشود».(63)
ه) ازدواج و بهداشت ظاهرى و باطنى
در متون دينى و غير آن ثابت شده است كه ازدواج سهم به سزائى را در سلامت فرد و جامعه دارد و قرآن كريم در مقام تشويق به آن مىفرمايد: «آنهائى كه بى همسرند و غلامان و كنيزان درستكارتان را همسر دهيد. اگر تنگدست باشند خدا آنان را از فضل خويش توانگر كند و خدا گشايشگر و داناست»،(64) و در آيه ديگر فرموده است «و از نشانههاى او اين است كه براى شما از خودتان همسرانى آفريد، تا بدانها آرام گيريد و ميانتان دوستى و رحمت نهاد. آرى در اين (نعمت) براى مردمى كه مىانديشند بى گمان نشانه هايى است».(65)
ازدواج و انتخاب شريك زندگى، از جهات گوناگون در سلامت جسم و روان انسان نافع است كه يكى از آنها پاسخ صحيح و مثبت دادن به غريزه جنسى است و ديگر اينكه نجات انسان است از انزوا و تنهائى، كه در صورت عدم ازدواج، انسان گرفتار آن مىگردد و در نتيجه تبعات زيان آورش را مىبيند. پيامبر اعظم(ص) در بيانى فرموده است «هر كه دوست دارد كه پاك و پاكيزه خدا را ديدار كند با داشتن همسر به ديدارش رود»(66) و در بيانى ديگر فرموده است «در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد»(67) و در تشويق و ترغيب اين امر در سخنان ديگر پيامبر اعظم(ص) چنين آمده است «همسردار خفته نزد خدا فضيلت دارد بر بى همسر روزه گير شب زنده دار»،(68) اهل و عيال اختيار كنيد، زيرا كه اين كار روزى شما را بيشتر مىكند و يا بى همسران خود را همسر دهيد زيرا با اين كار خداوند اخلاق آنان را نيكو مىگرداند و روزيهايشان را زياد مىكند و بر جوانمرديهاى آنان مىافزايد»(69) از سوى ديگر افرادى كه در انتخاب همسر كوتاهى مىكنند مورد مذمّت قرار گرفتهاند. امام صادق(ع) مىفرمايد: «بدترين مردگان شما بى همسرانند»(70) و يا بدترين افراد شما بى همسران شمايند، دو ركعت نماز فرد همسردار بهتر است از هفتاد ركعت نماز فرد بى همسر»(71) مسئله ازدواج در اسلام به لحاظ منافع فردى و اجتماعى و بهداشتى كه دارد آنقدر مورد اهتمام دين واقع شده كه روايات بسيارى در ستايش افرادى است كه نسبت به ازدواج جوانان اقدام مىكنند و يا تشويق به تسريع در ازدواج دختران، و يا نكوهش مهريه سنگين و يا خدمت به زن و شوهر مطرح كردن حقوق هر يك از آنها و دهها مورد ديگر در اين راستا كه از طريق پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع) او صادر شده است.
و) رعايت آداب سفره و سلامت جسم و جان
اين موضوع نيز در بهداشت آدمى نقش فراوانى دارد و اسلام در اين راستا توصيههاى اكيدى كرده است، امام مجتبى(ع) در برخى از آداب سفره فرموده است «بايد لقمهها را كوچك برداشته و غذا را خوب جويده و در هنگام خوردن به صورت مردم نظر نكند»(72) و حضرت صادق(ع) فرموده است «هر كس قبل و بعد از غذا دستهايش را بشويد در اول و آخر آن غذا، به آن بركت داده شود وتا زنده است در رفاه بسر برد و از بيمارى جسمى در امان ماند»(73) و در بيان ديگر فرموده است كه پيامبر(ص) از فوت كردن در غذا يا آشاميدنى نهى فرموده است و در سخن ديگر فرموده است «ظرفهاى خود را بدون در پوش نگذاريد، زيرا هر گاه روى ظرفها پوشيده نباشد شيطان در آنها آب دهان مىاندازد و هر چه بخواهد از آنها بر مىدارد»(74) از امام كاظم(ع) از آدم فرومايه سؤال شد، فرمود «كسى كه در كوچه و بازار مىخورد»(75) و باز چنين روايت شده است كه «نشستن بر سر سفره را طولانى كنيد كه اين اوقات از عمر شما به حساب نمىآيد» و از على(ع) روايت رسيده است كه «غذاى داغ را سرد كنيد زيرا وقتى غذاى داغ در برابر پيامبر(ص) نهاده شد فرمود: «بگذاريد تا سرد شود. خداوند به ما آتش نمىخوراند و بركت در غذاى سرد است.»(76)
آثار پاكيزگى
الف) دنيوى
از برخى روايات گذشته چنين استفاده مىشود كه مراعات كردن اصول بهداشت ثمراتى را در پى دارد كه بعضى از آنها عبارتند از طولانى شدند عمر، بالا رفتن سطح سلامت و توانائى بشر، تأمين رفاه جسمى و روانى، جلب رضايت و محبوبيت خداوند، دورى از شباهت داشتن به يهودان، تكميل شدن ايمان، عمل به اقتضاى فطرت، افزون شدن فصاحت انسان، و به خشم آوردن شيطان، نام نيك پيدا كردن، محو شدن بوى بد در انسان، احياى قلب، بىنيازى از طبيب، بركت در رزق و جلوگيرى از تهيدستى، نجات از اضطراب و پريشانى، اتمام نعمت از ناحيه پروردگار، از بين رفتن كسالت و تنبلى، مصونيت از وسواس شيطانى، و بالأخره اينكه اقتدا به سيره و سنّت پيامبران و دهها مورد ديگر از آثار بسيار نيك مراعات اصول بهداشت جسم و جان شمرده شده است.
ب) اخروى
اصولاً همه اعمال انسان در دنيا بازتاب آخرتى دارد چرا كه دنيا در كلام دين مزرعه و مقدمه آخرت معرفى شده است و مسئله مورد بحث ما نيز از اين قاعده مستثنى نيست، اهميت دادن به مسئله بهداشت ظاهر و باطن همانطور كه داراى ثمرات دنيوى است، ثمرات اخروى را نيز در بر دارد كه به برخى از آنها كه رواياتشان ملاحظه شد اشاره مىگردد.
برخى از ثمرات اخروى آن عبارتند از، دخول در بهشت، هفتاد برابر شدن ثواب نماز، پذيرفته شدن نماز، سپرى در برابر آتش، آسان شدن حساب و كتاب، حفظ دين، سلامت دل، فرو ريختن گناهان، دسترسى به اجر شهيد و شهادت، ديدار خداوند با جسم و جان پاكيزه، در زمره نيكان قرار گرفتن و دهها مورد ديگر كه از ثمرات اخروى مراعات بهداشت جسم و جان شمرده شده است.
پىنوشتها: –
1. كتاب بهداشت حوزهها، انتشارات وزارت بهدارى، ص 25.
2. همان مدرك، ص 27.
3. سوره مباركه بقره، آيه 22.
4. سوره مباركه نساء، آيه 57.
5. سوره مباركه مائده، آيه 99.
6. كتاب مكارم الاخلاق.
7. سيرى ديگر در نهج الفصاحه، مؤلف: مرتضى تنكابنى، ص112.
8. مدرك قبلى، ص 113.
9. همان مدرك ص113.
10. همان مدرك، ص360.
11. سنن النبى (ص)، مؤلف: علامه طباطبائى، ص 274.
12. سيرى ديگر در نهج الفصاحه، ص 599.
13. همان مدرك، ص599.
14. همان مدرك، ص 600.
15. همان حديث 22.
16. سنن النبى، مولف علامه طباطبائى، ص113.
17. سيرى ديگر در نهج الفصاحه، ص 72.
18. سنن النبى مؤلف علامه طباطبائى، ص 144.
19. همان مدرك، ص 145.
20. سنن النبى (ص)، ص160-150.
21. سوره مباركه مدثر، آيه 4.
22. سنن النبى(ص)، ص 117.
23. همان مدرك ص 113، سيرى ديگر در نهج الفصاحه، ص564.
24. سيرى ديگر در نهج الفصاحه، ص564.
25. همان مدرك، ص565.
26. سنن النبى (ص)، ص174.
27. همان مدرك، ص182.
28. سوره مباركه احزاب،آيه 33 .
29. منتخب الميزان الحكمه جلد 2، ص625.
30. همان مدرك، ص 625.
31. همان.
32. مكارم الاخلاق طبرسى – حلية المتقين مجلسى – وافى كتاب المطاعم.
33. زندگى نامه چهارده معصوم – مولف آزاد مهر، ص58.
34. منتخب ميزان الحكمه جلد 2، ص 619.
35. همان مدرك، ص607.
36. همان مدرك، ص 607.
37. همان مدرك، ص 609.
38. همان مدرك، ص 39، حديث 251.
39. همان مدرك، ص 39، حديث 252.
40. همان مدرك، ص 39، حديث 257، 258.
41. همان مدرك، ص 39، حديث 261.
42. همان مدرك، ص 40، حديث 264.
43. همان مدرك، ص 108.
44. همان مدرك، ص108.
45. همان مدرك، ص1025.
46. همان مدرك، ص 1025.
47. همان مدرك، ص1025.
48. همان مدرك، ص 1025.
49. منتخب ميزان الحكمه جلد 2، ص 849.
50. همان مدرك، جلد 2، ص 849.
51. همان مدرك، جلد 2، ص849.
52. همان مدرك، ج2، ص853.
53. همان.
54. منتخب ميزان الحكمه، ج 2، ص855.
55. همان.
56. همان.
57. همان.
58. سوره مباركه مائده، آيه 6.
59. منتخب ميزان الحكمه، ج2، ص1061.
60. همان.
61. همان.
62. همان.
63. همان.
64. سوره نور، آيه 32.
65. سوره روم، آيه 21.
66. منتخب ميزان الحكمه، ص 457.
67. همان.
68. همان.
69. همان.
70. همان.
71. همان.
72. منتخب ميزان الحكمه، ج1، ص41.
73. همان، ص41.
74. همان.
75. همان.
76. همان.
حضرت معصومه س در جمع بانوان محدثه
آيتى از خداست معصومه
لطف بى انتهاست معصومه(س)
جلوهاى از جمال قرآن است
چهرهاى حق نماست،معصومه(س)
عطر باغ محمدى دارد
زاده مصطفى است،معصومه(س)
پرتوى از تلألو زهرا
گوهرى پربهاست،معصومه(س)
ماه عفت نقاب آل كسا
دختر مرتضاست،معصومه(س)
اخترى در مدار شمس شموس
يعنى اخت الرضاست،معصومه(س)
زائران! يك در بهشت اينجاست
تربتش باصفاست،معصومه(س)
در توسل به عترت و قرآن
باب حاجات ماست،معصومه(س)(1)
حضرت فاطمه معصومه(س) در روز اول ذيقعده سال 173 (ه.ق) در مدينه منوره، ديده به جهان گشود چنان كه در مستدرك سفينةالبحار مىخوانيم:«فاطمة المعصومة المولودة فى غرّة ذى القعده سنة 173؛ فاطمه معصومه كه در روز اول ذيقعده 173 بدنيا آمده است.»(2)
پدر بزرگوار آن حضرت، امام كاظم(ع) و مادر گرامىاش نجمه خاتون مىباشد كه بعد از تولد توسط حضرت رضا(ع) به طاهره ملقب گرديد.(3) در نتيجه فاطمه معصومه(س) با امام رضا(ع) خواهر و برادر ابوينى هستند. فاطمه معصومه(س) در پى انتقال اجبارى امام هشتم به مرو،بعد از يك سال تحمّل دورى برادر بزرگوارش از مدينه منوره، عازم خراسان گرديد كه در مسير سفر در 23 ربيع الاوّل سال 201 (ه.ق) وارد شهر قم شده و مورد استقبال عدّه زيادى از مردم مشتاق و شيفته اهل بيت(ع) قرار گرفت، و بعد از هفده روز اقامت در منزل موسى بن خزرج، در سن 27 سالگى در سال 201(ه.ق) (به اتفاق مورّخان)(4) ديده از جهان فرو بست و در «باغ بابلان» محل فعلى مزار آن حضرت، دفن گرديد.
به بهانه رحلت آن بانوى بزرگوار نگاهى گذرا داريم به بانوان محدّثه تاريخ اسلام، و مقام محدّثه بودن كريمه اهل بيت حضرت معصومه(س).
جايگاه زن در فرهنگ دينى
در فرهنگ قرآنى بر خلاف تصوّر برخى مكتبها و افراد كه فقط مردان را الگوى افراد و جامعه مىدانند، آنجا كه مىخواهد اسوهها و نمونهها را معرّفى كند در كنار اسوه بودن حضرت ابراهيم(ع) و حضرت رسول اكرم(ص) الگوها و نمونههايى از زنان وارسته و همچنين زنان گمراه را به جامعه و مؤمنان معرّفى مىكند، قرآن علاوه بر فاطمه زهرا(س) و حضرت مريم(س) به عنوان الگو، همسر فرعون را نيز به عنوان زن نمونه معرّفى نموده است، زنى كه در بدترين محيط و فاسدترين مكان، يعنى كاخ فرعون زندگى مىكرد، ولى با شكوهترين ايمان و پايدارى و فداكارى را به نمايش گذاشت، قرآن درباره او مىفرمايد:
«و خداوند براى مؤمنان به همسر فرعون مثل زده است در آن هنگام كه گفت: پروردگارا! خانهاى براى من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش!»نكته در خور دقّت در آيه فوق اين است كه همسر فرعون همچون مريم(س) نه تنها الگو براى زنان است بلكه مثال و نمونه براى كل جامعه است.
اين نشان مىدهد كه اسلام براى زنان آن قدر ارزش قائل است كه به او ميدان داده تا در عرصه معنويات و پيشرفتهاى معنوى و اخلاق و فداكارى بتواند الگو و مثال براى مردان نيز باشد.
اسلام در تاريخ خود زنان نمونه در عرصههاى مختلف فراوان داشته از جمله صحنههاى علمى، و بخصوص صحنههاى علوم دينى و نقل حديث، آنچه در اين بخش پىگيرى مىشود اسامى بانوانى است كه در عرصه نقل حديث و روايات در دورههاى مختلف الگو و نمونه بودهاند.
زنان محدّثه در عصر رسالت
در عصر رسالت رسول اعظم(ص) بانوان بىشمارى از خرمن علوم الهى خوشه چيدند و بعد از خود آنها را به عنوان يادگار براى نسلهاى بعدى نقل نمودند، از جمله اين افراد كه مىتوان نام برد:
1- اسماء بنت عميس كه روايات مختلفى از جمله رواياتى درباره فاطمه زهرا(س) از او نقل شده است. 2- اسماء بنت يزيد الانصاريه. 3- اماسلم صاحبة الحصادة. 4- امّانس بن مالك. 5 – امّحرام بنت ملحان. 6- امّالحصين. 7- امحكم بن الزبير. 8 – امحميد الانصاريّه. 9- امحارجه. 10 – امالورداء. 11- امرعلة القشيرية. 12-امسليط. 13- امسنان الاسلميّه. 14- امشريك 15- امعطيّة الدوسيّه. 16- امعطيّة الانصاريه. 17- امعطيه الخافضه. 18- امغنم صاحبة الحصاة. 19- امقيس بنت محصن الاسديّه. 20- امكلثوم بنت عقبه. 21- امبشرالانصاريّه. 22- امهشام الانصاريّه. 23- بركة بنت ثعلبه (امّايمن). 24- خرامة بنت وهب. 25- خولة بنت عامر. 26- خولة بنت حكيم السليمة. 27- الربيع بنت معوّذ. 28- زينب (مرأة ابن مسعود). 29- زينب بنت ابى سلمة. 30- زينب العطارة الحولاء. 31- سبيعة بنت الحارث الاسلميّه. 32- سلمى (مولاة الرسول(ص)). 33- سودة بنت زمعة. 34- صفيّة بنت شيبه. 35- ضباغة بنت الزبير بن عبدالمطلب. 36- فاخته بنت ابى طالب. 37- فاطمه بنت اسد(مادر اميرمؤمنان على(ع). 38- فاطمة الزهرا(س). 39- لبابة بنت الحارث. 40- ليلى الغفّاريّه. 41- ميمونة بنت الحارث. 42- نسيبه بنت كعب. 43- نسيبه بنت الحارث الانصاريّه. 44- امسلمه (هند بنت ابى اميّه). امالمؤمنين همسر گرامى پيامبر اكرم(ص) كه از جمله روايات مربوط به شهادت امام حسين(ع) و شأن نزول آيه تطهير و…را نقل نموده است. 45- هند بنت اثاثه. 46- عائشه دختر ابوبكر نيز از راويان زن مىباشد و….(5)
بانوانى كه از اميرمؤمنان على(ع) نقل حديث نمودهاند.
در عصر علوى نيز جمعى از زنان از مكتب درس آن حضرت دانش فرا گرفتهاند، و اندوختههاى خويش را در قالب روايات نقل نموده از جمله به اين افراد مىتوان اشاره كرد:
1- ام الحسن النخعيّه. 2- ام حكيم دختر عمروبن سفيان الخوليه 3- ام خداش. 4- ام عبداللّه بن جعفر. 5 – ام موسى 6- حبابة الوالبيه 7- حلبة كنيز شيبان. 8 – زبراء كنيز امام على(ع). 9- عمرة دختر طبيح. 10- فاطمه الزهرا(س). 11- نضرة الازديه. 12- ام سلمه (هند دختر ابى اميه) ام المؤمنين. 13- فضه خادمه، كنيز حضرت زهرا(س).(6)
بانوانى كه از فاطمه زهرا(س) حديث نقل كردهاند:
حضرت زهرا(س) با اين كه عمر كوتاهى داشت هم خود روايات قابل توجهى نقل نموده است كه در كتابهايى همچون فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، محمد دشتى، گردآورى شده است و هم بانوانى از علوم او بهره بردهاند، رواياتى از او نقل نمودهاند، مانند:
1- اسماء بنت عميس 2- زينب كبرا دختر على(ع) و زهرا(س) 3- سلمى كنيز رسول خدا(ص) 4- فضه نوبيّه (خادمه) 5 – امسلمه امالمؤمنين، همسر رسول اكرم(ص) 6- امكلثوم دختر حضرت على(ع) 7- زينب دختر ابى رافع(7)
بانوان محدّثه از امام حسن(ع)
از حضرت امام حسن مجتبى(ع) نيز جمعى از بانوان حديث نقل كردهاند از جمله:
1- حبابة الوالبيه 2- فاطمه دختر حبابة الوالبيه 3- فاطمه دختر امام على(ع) 4- زينب دختر على(ع) (خواهر امام حسن) 5- نضرة العدويه(8)
بانوانى كه از امام حسين(ع) حديث نقل كردهاند:
1- حباة الوالبيّه 2- فاطمه دختر حبابة الوالبيه 3- زينب خواهر امام حسين(ع) كه در وقايع كربلا سخنانى از امام حسين(ع) نقل نموده 4- سكينه دختر امام حسين(ع) 5- فاطمه كبرى دختر امام حسين(ع).
بانوان محدّثه در عصر امام سجاد(ع)
در عصر امام سجاد(ع) بر اثر اختناق فراوان زنان كمترى جرأت نقل حديث پيدا كردهاند كه چند نفر را مىتوان نام برد.
1- ام البراء 2- حبابة الوالبيه 3- فاطمه كبرى دختر امام حسين(ع) 4- زينب دختر على(ع).
بانوانى كه از امام باقر(ع) حديث نقل كردهاند:
عمربن عبدالعزيز در دوران امام باقر(ع) اجازه نشر و نقل حديث را صادر كرد، حضرت باقر(ع) از فرصت استفاده وافر برده و شاگردان فراوانى را تربيت نمود، كه در بين آنها از اين زنان مىتوان نام برد.
1- ام هانى 2- حبابة الوالبيّه 3- خديجه دختر عمربن امام زين العابدين(ع) 4- خديجه دختر امام باقر(ع).(9)
بانوان محدّثه در عصر حضرت صادق(ع)
انقلاب فرهنگى شيعه كه در زمان حضرت باقر(ع) شروع شد و در زمان امام بحق ناطق حضرت صادق(ع) به اوج خود رسيد، و حضرت شاگردان بىشمارى كه عدد آن تا چهار هزار نفر احصا كردهاند تربيت كرد، در بين اين شاگردان كسانى بودند كه بيش از سى هزار حديث نقل كردهاند همچون محمد بن مسلم و زراره…در اين فرصت بانوان شيعه نيز بهره بردارى كردند و بعد از عصر رسالت بيشترين زنان محدّثه را در اين دوران مىتوان مشاهده كرد كه به اين افراد مىتوان اشاره كرد:
1- ام اسحاق دختر سليمان 2- ام الاسود الشيبانيه 3- ام البداء 4- ام بكر 5- ام الحسن(ع) دختر عبداللّه بن امام باقر(ع) 6- امالخير 7- ام الخير دختر امام باقر(ع) 8 – امسعيد احمسيه 9- ام سلمه (ام محمد بن مهاجر) 10- امسلمة دختر حضرت باقر(ع) 11- ام عيسى دختر عبداللّه 12- امفروه مادر امام صادق(ع) 13- ام الحسن الصيقل 14- جويزه (همسر عيسى بن موسى الهاشمى) 15- حبابة الوالبيه 16- جويزة بنت الحارث 17- حمادة دختر حسن (خواهر ابى عبيدة الحدّاء) 18- رباب (همسر داود بن كثير رقى كه خود از روات است) 19- عمرة دختر فضيل 20- سالمة كنيز امام صادق(ع) 21- سريه (جدّه ابى طاهر احمد بن عيسى كه خود از روات مىباشد) 22- سعيده كنيز امام صادق(ع) 23- سعيده (خواهر محمد بن ابى عمير) 24- عمّه الحسن بن مسلم 25- عمّه محمد بن زياد 26- عمّه محمد بن مارد 27- فاطمه دختر امام صادق(ع) 28- فاطمه دختر عبداللّه بن ابراهيم 29- كلثوم دختر يوسف 30- مغيرة كنيز امام صادق(ع) 31- منة (خواهر محمد ابن عمير، كه از روات معروف وثقه مىباشد و بنابر قول جمعى از علما مرسلات او مثل مسندات است) 32- امالخير هرنيه البادقيه(10)
بانوان محدّثه در عصر امام كاظم(ع)
اختناق و سختگيرى در دوران امام موسى كاظم(ع) دوباره به اوج خود رسيد، لذا مىبينيم بانوان محدّثه در اين دوران آمار كمترى دارد، و در بين پنج نفر سه نفر از دختران آن حضرت هستند به اين ترتيب:
1- ام احمد دختر امام موسى كاظم(ع) 2- ام الحسين دختر امام كاظم(ع) 3- حبابة الوالبيه 4- سعيده 5 – فاطمه كبرى دختر امام كاظم(حضرت معصومه(س))(11)
بانوانى كه از امام هشتم روايت كردهاند:
تعداد زنانى كه از مكتب رضوى دانش آموختهاند و در قالب روايات آن را به يادگار گذاشتهاند به هشت نفر مىرسد:
1- حكيمه دختر حضرت امام كاظم(ع) 2- فاطمه بنت امام رضا(ع) 3- كلثوم بنت سليم 4- السيّدة خيزران 5 – سعيده 6- عذر(عذراء) 7- فاطمه بنت الامام الكاظم 8 – السيدة نجمه مادر امام هشتم(ع)(12)
بانوان محدّثه در دوران امام جواد(ع)
از محضر مبارك حضرت جواد الائمه(ع) نيز جمعى از بانوان بهره بردهاند از جمله به اين افراد مىتوان اشاره كرد:
1- زهراء امّ احمد بنت الحسين 2- زينب دختر محمد 3-حكيمه بنت امام موسى بن جعفر(ع) 4- حكيمه بنت امام رضا(ع) 5 – حكيمه بنت امام جواد(ع)(13)
بانوانى راوى در عصر امام هادى(ع)
در دوران حضرت هادى(ع) اختناق به اوج خود رسيد و حضرت در سامرّا كاملاً تحت نظر قرار گرفت لذا كمتر شيعيان از حضور او بهره بردند، به همان نسبت بانوان محدّثه نيز به پايينترين حدّ خود رسيده است تا آنجا كه بيش از سه نفر از بانوان از آن حضرت حديث نقل نكردهاند:
1- ام كلثوم الكرخية 2- ام محمّد كنيز امام رضا(ع) 3- فاطمه دختر محمد بن هيثم(14)
دوران حضرت عسكرى(ع)
در عصر حضرت عسكرى(ع) به شدّت سختگيرى و مراقبت از آن حضرت و تماسهاى او ادامه يافت، مخصوصاً با توجّه به اينكه متوجّه شده بودند كه مهدى(ع) از نسل اوست، سختگيرىها شديد شده بود، به اين جهت تنها زنى كه از آن حضرت روايت نقل كرده است حكيمه خاتون دختر امام جواد(ع) و خواهر حضرت عسكرى(ع) و عمّه امام زمان(عج) است. همان بانويى كه جريان تولّد حضرت مهدى(ع) را به صورت گزارش لحظه به لحظه از زبان حضرت عسكرى(ع) و مشاهدات خود نقل نموده است.
از آنچه بيان شد بدست آمد كه حضرت معصومه(س) يكى از بانوانى است كه از محضر پدر بزرگوارش بهرههاى فراوان برده و همين طور از برادر بزرگوارش حضرت رضا(ع) استفاده برده، و به صورتهاى مختلف از علوم بدست آورده براى هدايت جامعه بهره بردارى نموده است.
گاه در نبود پدر به پرسش شيعيان جواب مىداد، و آنچنان آنها را قانع مىنمود كه مدال بلند «فداها ابوها؛پدرش فدايش باد»را از پدرش دريافت نمود. (15)
و گاه به صورت نقل حديث آن علوم را از خود به يادگار گذاشته است، چرا كه او به خوبى از پيامبر اسلام آموخته بود كه فرمود: «من تعلّم حديثنى اثنين ينفع بهما نفسه او يعلّمها غيره فينتفع بهما كان خيراً له من عبادة ستين سنةً؛(16) كسى كه دو روايت بياموزد و خود از آن بهره برد و يا به ديگرى بياموزد، تا او سود برد، برايش از عبادت شصت سال بهتر خواهد بود.» لذا هم خود احاديث فراوان را از پدر و برادر بزرگوارش فرا گرفت و هم با همه اختناق و سختگيريها رواياتى را براى مردم نقل نموده است.
از حضرت معصومه(س) آن بانوى علم و كرامت مجموعاً پنج حديث در منابع حديثى به يادگار مانده است، جالب اين است كه چهار حديث آن بر محور امامت و ولايت دور مىزند، آرى حضرت معصومه(س) زمان را به خوبى شناخته، در دورانى كه پدرش با بدترين شكنجهها در كنج زندان جان مىسپارد، و او را بر تخته پاره بر دوش چهار حمّال قرار مىدهند و فرياد مىكشند «هذا امام الرّفضة؛ اين امام شيعيان است» و همين طور برادر بزرگوارش براى مراقبت و مواظبت بيشتر به بهانه ولايت عهدى به خراسان فرا خوانده مىشود. در چنين دورانى حضرت با احاديث ريشه دار و محكم پايههاى امامت شيعه را تقويت و بازسازى مىكند يك جا به بيان حديث منزلت مىپردازد كه سنّى و شيعه آن را نقل نمودهاند، و بزرگترين سندى است بر امامت اميرمؤمنان على(ع) آنجا كه فرمود: «انسيتم قول رسول اللّه…انت منّى بمنزلة هارون من موسى؛(17) آيا سخن رسول خدا(ص) كه فرمود: جايگاه تو (اى على) نسبت به من مانند (جايگاه) هارون (در برابر) موسى است فراموش كرديد.»
يعنى همچنان كه هارون وصى و جانشين موسى بود، حضرت اميرمؤمنان (ع) نيز وصىّ پيامبر است، و بعد از او حسن و حسين(ع) تا مىرسد به موسى بن جعفر(ع) پس گفتن «امام الرفضه» توهين است، بلكه بايد گفت امام كاظم(ع) وصىّ و جانشين پيغمبر است، و حضرت رضا(ع) نيز چنين است، لذا دادن ولايت عهدى از طرف مأمون بى معنى است بلكه امام هشتم خود صاحب امامت و ولايت و جانشينى پيامبر است. همان سخنى را كه خود حضرت رضا(ع) به مأمون فرمود: اگر خلافت و امامت حق تو است حق واگذارى آن را ندارى، و اگر حق ديگران است (كه در حقيقت چنين است و حق ماست) تو چرا خود را خليفه خوانده و ولى عهد انتخاب مىكنى.
حضرت معصومه با اين حديث فهماند كه امامت امامان شيعه به عنوان وصايت و جانشينى نبى(ص) است نه به عنوان ولايت عهدى از طرف امثال مأمون.
در جاى ديگر به بيان حديث متواتر و قطعى غدير كه امامت همه امامان شيعه در آن مطرح شده است پرداخت. چرا كه پيامبر اكرم(ص) در ضمن خطبه غديريّه فرمود: «سپس بعد از من على ولى شما و امام به فرمان خداست. سپس امامت در نسل من از فرزندان على(ع) تا روزى كه خدا و رسولش را ملاقات مىكنيد مىباشد.»(18) آنجا كه حضرت معصومه(س) از زبان خانم فاطمه زهرا(س) نقل نموده است كه فرمود: «انسيتم قول رسول اللّه يوم غدير خمّ من كنت مولاه فعلىٌ مولاه؛(19) آيا سخن رسول خدا در روز غدير را فراموش كرديد كه فرمود: هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست.»
در بخشى از حديث طولانى ديگر فرمود:كه پيامبر در شب معراج روى پردهاى اين جمله را ديد: «خدايى جز خداى يگانه نيست، محمد رسول خداست، على ولىّ و صاحب اختيار مردم است.» و در ادامه اين حديث آمده كه «محمّد رسول اللّه علىّ وصىٌّ المصطفى؛ محمد رسول خدا است و على وصىّ مصطفى است.»
و در قسمت ديگرى از اين حديث مىخوانيم: «كه رسول خدا(ص) پرسيد اين كاخ از كيست؟» جبرئيل گفت: يا محمّد لابن عمّك و وصيّك على بن ابى طالب؛ اى محمّد! اين خانه پسرعمو و جانشين تو على بن ابى طالب است.»(20)
اين كه حضرت معصومه(س) از بين آن همه مسائلى كه در شب معراج به وقوع پيوسته احاديثى را انتخاب نموده كه مربوط به اثبات امامت على(ع) به عنوان پايهگذار امامت شيعه است. نشان از آگاهى عميق و ژرف آن بانو نسبت به اوضاع زمانه است.
و براى تقويت ريشههاى امامت و ولايت در درون دلهاى مسلمانان بخصوص شيعيان آثار گرانقدر محبّت اهل بيت را بيان نموده، آنجا كه با سندش از طريق مادرش فاطمه زهرا(س) نقل نموده كه فرمود: «من مات على حبّ آل محمّدٍ مات شهيداً؛(21) همانا هركس با محبّت آل محمّد(ص) بميرد شهيد مرده است.»
اين حديث فقط از زبان حضرت معصومه(س) در منابع شيعه نيامده است بلكه اهل سنت نيز اين حديث را با تفصيل بيشتر نقل نمودهاند از جمله فخر رازى، زمخشرى، و قرطبى، از پيامبر اسلام(ص) نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «هر كس با محبّت آل محمّد بميرد، شهيد از دنيا رفته است، آگاه باشيد! هر كس با محبّت آل محمد از دنيا رود، بخشوده شده از دنيا رفته است، آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمد(ص) از دنيا رود، با توبه از دنيا رفته است، آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمد(ص) از دنيا برود، فرشته مرگ او را بشارت به بهشت مىدهد و سپس نكير و منكر به او بشارت دهند. آگاه باشيد! هر كس با محبّت آل محمّد(ص) از دنيا رود، در قبر او دو در به سوى بهشت گشوده مىشود، آگاه باشيد! هر كس با محبّت آل محمّد از دنيا رود، خداوند قبر او را زيارتگاه فرشتگان قرار مىدهد، آگاه باشيد! هر كس با محبّت آل محمّد(ص) از دنيا رود، بر سنّت و جماعت از دنيا رفته، و آگاه باشيد! هر كس با عداوت آل محمّد(ص) از دنيا برود روز قيامت در حالى وارد عرصه محشر مىشود كه در پيشانى او نوشته شده «مأيوس از رحمت خداوند» آگاه باشيد! هر كس با بغض آل محمّد(ص) از دنيا برود، كافر از دنيا رفته است، آگاه باشيد! كسى كه با بغض آل محمّد(ص) بميرد بوى بهشت به مشام او نمىرسد.»(22)
در بخش ديگرى از حديث شب معراج پيش گفته مىخوانيم كه «در روز قيامت همه مردم پا برهنه و عريان محشور مىشوند، جز شيعيان على(ع) و همه مردم با نام مادرشان صدا مىشوند جز شيعيان على (ع) كه با نام پدرانشان خوانده مىشوند.» پيامبر اسلام (ص) درباره راز اين مسئله از جبرئيل پرسيد، او پاسخ داد: «لانّهم احبّوا عليّاً فطاب مولدهم؛ چون على(ع) را دوست داشتند ولادتشان پاك (و حلال) گرديد.»(23)
و در حديث چهارم طهارت و عصمت امام حسين(ع) را بيان نموده؛(24)و در حديث پنجم مركزيت يافتن قم را براى شيعيان پيشگويى نموده است.(25)
اختران شهر قم
در بخش پايانى خالى از لطف نيست كه به اسامى بانوانى اشاره كنيم كه در حرم حضرت معصومه(س) و در كنار آن بانو، و يا در شهر قم مدفون مىباشند. زيرا بسيارى از مردم و زائران قم از اين مسئله بى اطلاع و يا كم اطلاعند.
الف: مخدّرات مدفون در حرم
در داخل حرم مطهر حضرت معصومه(س) و در زير گنبد آن بانو، پنج تن از مخدّرات ديگر آرميدهاند كه اسامى آنها به اين شرح است:
1- ميمونه دختر موسى مبرقع، نوه امام جواد(ع) 2- زينب دختر امام جواد(ع) 3- امّ محمّد 4- ام اسحاق جاريه محمد فرزند موسى مبرقع 5 – ام حبيب جاريه ابوعلى نوه امام رضا(ع) 6- ام قاسم، دختر على كوكبى.
لذا در قرن سوّم دو قبر به جاى گنبد فعلى بوده، يكى بر فراز قبر حضرت معصومه، و ديگرى بر فراز قبر پنج تن از مخدّرات پيش گفته.(26)
ب: بانوانى كه بيرون از حرم مدفون هستند
به غير از بانوان پيش گفته مخدّراتى نيز در گوشه و كنار قم دفن مىباشند كه اسامى برخى از آنها به اين شرح است:
1- زينب دختر موسى مبرقع، فرزند موسى بن جعفر(ع)
2- فاطمه دختر با واسطه امام جواد(ع) 3- بريهه از دختران با واسطه موسى بن مبرقع فرزند موسى بن جعفر(ع) 4- ام سلمه از دختران با واسطه امام جواد(ع) 5 – ام كلثوم، از دختران با واسطه امام جواد(ع) اين پنج نفر در چهل اختران واقع در خيابان آذر (طالقانى) مدفون مىباشند. 6 – صفورا در خاكفرج 7- قبر امّ محمد دختر موسى بن جعفر(ع) 8 – ميمونه دختر موسى بن جعفر(ع) و…
در پايان براى حسن ختام مقاله:
از مدينه، به قصد خطه طوس
رهروى خسته پاست، معصومه(س)
تا زيارت كند برادر خويش
فكر و ذكرش دعاست، معصومه(س)
روز و شب، عاشقى بيان گرد
خواهرى با وفاست، معصومه(س)
يا مگر اوست، زينب دگرى
كز برادر جداست، معصومه(س)
تا بدانى كه نيمه ره جان داد
بنگر اكنون كجاست، معصومه(س)
از وطن دور و از برادر دور
حسرتش غم فزاست، معصومه(س)
گرچه نشكسته سينه و پهلويش
در دلش داغهاست، معصومه(س)
داغ زهرا(س) و داغ اجدادش
وارث كربلاست، معصومه(س)
هر حسينيه بيت اوست (حسان)
چونكه صاحب عزاست، معصومه(س)(27)
پىنوشتها: –
1. شعر از حسان چايچيان.
2. شيخ على نمازى، مستدرك سفينة البحار، ج 8، ص 257، ماده «فطم».
3. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 367؛ عماد زاده، زندگانى حضرت موسى بن جعفر، ج 2، ص 375.
4. حسن بن محمد بن حسن قمى، تاريخ قم، ص 213 و سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 8، ص 290 و شيخ ذبيح اللّه محلّاتى، رياحين الشريعه، ج 5، ص 32.
5. ر.ك زنان دانشمند و راوى حديث، احمد صادقى اردستانى، دفتر تبليغات، ص 28 – 238 و ر ك بارگاه فاطمه معصومه، تجليگاه فاطمه زهرا(س)، سيد جعفر ميرعظيمى، دفتر تبليغات اسلامى، اول، 1383، ص 35 – 37 و اعلام النساء المؤمنات، ص 660.
6. بارگاه فاطمه معصومه…، همان، ص 36 – 38؛ زنان دانشمند، همان، ص 242 – 254.
7. ميرعظيمى، همان، ص 38؛ زنان دانشمند، ص 255 – 268.
8. همان، ص 269 – 273.
9. ميرعظيمى، همان، ص 38 – 39؛ زنان دانشمند، ص 276 – 289.
10. زنان دانشمند، همان، ص 288 – 342 و سيد جعفر مير عظيمى همان، ص 40 – 41 اعلام النساء المؤمنات، ص 630.
11. زنان دانشمند، ص 343 – 355 و اعلام النساء المؤمنات، ص 570 – 579.
12. بارگاه فاطمه…، ص 42؛ زنان دانشمندان، ص 357 – 364.
13. همان، به ترتيب، ص 43، ص 365 – 368.
14. مير عظيمى، همان، ص 43، زنان دانشمند، ص 367- 370.
15. اعلام النساء، ص 692؛ تاريخ اهل بيت، ص 82، كريمه اهل بيت، على اكبر مهدى پور، ص 171.
16. متقى هندى، كنزالعمال، مؤسسة الرسالة، ج 10، حديث 28849.
17. الغدير، ج 1، ص 197، انس المطالب، فى مناقب على بن ابى طالب،ص 49؛ بحارالانوار ج 36، ص 353، عوالم، ج 21، ص 354، ح 3.
18. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 37، ص 207 – 208؛عوالم، شيخ عبداللّه بحرانى، ج 15، ص 375.
19. همانها، الغدير، ج 1، ص 197 ؛ اعلام النساء المؤمنات، ص 578.
20. بحارالانوار، ج 68، ص 77؛ عوالم، ج 21، ص 325؛ ينابيع المودة، ص 257.
21. آثار الحجة، ج 1، ص 8 – 9؛ عوالم، ج 21، ص 354.
22. الكشاف، زمخشرى، بيروت، ج 4، ص 220 – 221؛ تفسير فخر رازى، ج 27، ص 165 – 166؛ تفسير قرطبى، ج 8، ص 5843.
23. بحار، ج 68، ص 77.
24. بحارالانوار، ج 43، ص 243، امالى شيخ طوسى، ص 82، اعلام النساء المؤمنات، ص 579.
25. فروغى از كوثر، ص 49.
26. تاريخ قم، ص 214، بحارالانوار، ج 60، ص 220؛ بارگاه حضرت معصومه، ص 66.
27. شعر از حسان چايچيان.
قلمرو شورا در منابع اسلامى
حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
از مهمترين اصول اجتماعى اسلام اصل شورا و مشاوره است كه در منابع اسلامى با دقت و اهميت خاصى مطرح و در سيره پيامبر اكرم(ص) و پيشوايان بزرگ اسلام جايگاه ويژهاى دارد به طورى كه مىتوان گفت: «نهاد شورا» ستون فقرات نظام اسلامى و شيوهاى اجتنابناپذير در مديريت جامعه اسلامى و جامعه مؤمنان مىباشد.
قرآن كريم در چهار آيه موضوع شورا را مطرح كرده است.
1- در آيه 159 سوره آل عمران به پيامبر اسلام (ص) دستور مىدهد در امور، با مسلمانان مشورت كند و آن را از رموز پيروزى و موفقيت آن حضرت مىداند «فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لوكنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على اللّه».
2- در آيه 38 سوره شورى، هنگام بيان اوصاف برجسته مؤمنان مىفرمايد: «و الذين استجابوا لربّهم و اقاموا الصلوة و امرهم شورى بينهم؛آنها كسانى هستند كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده و نماز را بر پاى دارند و كارهايشان بين آنان با مشورت انجام مىشود.
3- سوره بقره آيه 233 مىفرمايد: اگر در مورد بازداشتن كودك از شير قصد تصميمگيرى داريد مشورت كنيد «فان ارادا فصالاً عن تراض منهما و تشاور فلا جناح عليهما» اين آيه مىگويد اگر در مورد ديگرى حتى اگر كودك شير خوارى باشد بخواهيد تصميمگيرى كنيد. بايد مشورت نماييد، حالا اين مشورت بين پدر و مادر باشد چنانكه بعضى گفتهاند و يا مشاوره با ديگرى مثل پزشك باشد و يا اينكه هم پدر و مادر با هم مشورت كنند و هم با صاحبنظران مثل پزشك مشورت نمايند.(1) از اين آيه استفاده مىشود كه پدر يا مادر با همه علاقه و عاطفهاى كه به فرزندشان دارند خداوند اجازه نمىدهد در امر تربيت و پرورش فرزندشان استبداد به خرج دهند بلكه بايد با هم يا با ديگران مشورت كنند. و بعد از مشورت آنچه را كه مصلحت است تصميمگيرى نمايند.
4- سوره زمر آيه 18 مىفرمايد: «فبشّر عبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه؛ پس بندگان مرا كه سخن را مىشنوند و نيكوترين را پيروى مىكنند بشارت ده.»
مرحوم علامه طباطبايى مىنويسد، آيه «و امرهم شورى بينهم» از نظر من نزديك به آيه فوق مىباشد(2) زيرا شورا و مشورت براى رسيدن به آراء نظريههاى خوب يا بهترين آراء و نظريه هاست و در اين آيه هم مىفرمايد:بندگان خدا سخن را مىشنوند و بهترين را انتخاب و پيروى مىكنند.
روايات و احاديث اسلامى به عنوان دومين منابع دين، شورا و مشاوره را مورد تأكيد قرار داده و از مسلمين خواسته است در امور از استبداد رأى و تك روى پرهيز نموده و با ديگران مشورت نمايند در غير اين صورت رأى او بى ارزش بوده و موجب هلاكت و نابودى مىگردد. على (ع) فرمود: «لارأى لمن انفرد به »(3)و فرمود: «لاتستبد برأيك فمن استبد برأيه هلك».(4)
پيامبر اسلام مشورت را يكى از اسباب حيات جامعه و ترك آن را يكى از اسباب مرگ جامعه معرفى كرده است «اذا كان امرائكم خياركم و اغنياءكم سمحا ئكم و امركم شورى بينكم فظهر الارض خيرلكم من بطنها و اذاكان امرائكم شراركم و اغنيائكم بخلائكم و لم يكن امركم شورى بينكم فبطن الارض خيرلكم من ظهرها».(5)
مشاوره موجب رشد انديشه و تفكر در جامعه اسلامى و مشاركت مردم در سرنوشت خويش، سبب تحكيم پيوندهاى اجتماعى و تقويت روحيه مسئوليت پذيرى و مشاركت در امور و از بين رفتن روحيه بى تفاوتى و انزواگرايى مىگردد.
مهمترين جنبه يك حكومت مردمى بودن آن است كه نقش پشتوانه را اجراء مىكند و مردم با اعتبار يافتن و شركت در امور نقش واقعى خود را مىيابند و لذا در قرآن خطاب به پيامبر(ص) فرمود: «يا ايها النبى حسبك اللّه و من اتبعك من المؤمنين»(6) اى پيامبر خداوند و مؤمنان كه از تو پيروى مىكنند براى حمايت تو كافى است و با كمك آنان مىتوانى به هدف خود نائل شوى. يكى از راههاى مشاركت مردم در امور در قالب مشاوره با آنهاست و لذا مشاركت در قالب مشورت پشتوانهاى بس عظيم براى هر نظامى است، على(ع) فرمود: «لامظاهرة اوثق من المشارة»(7) هيچ پشتيبانى مطمئنتر از مشورت نيست.
به لحاظ اين كه مشاوره با صاحب نظران و عاقلان باعث دريافت حقيقت و دورى از خطاء و لغزش است على (ع) فرمودند: «الاستشارة عين الهداية و قد خاطر من استغنى برأيه»(8) مشورت عين هدايت است و كسى كه تنها به فكر خود اكتفا كند خويشتن را به خطر انداخته است.
جامعهاى كه فاقد سنت مشورت است در تب و تاب خود محوريها و خودسريها مىسوزد و دچار عدم تعادل مىشود و لذا براى سلامت در تصميمگيرىها پيامبر اسلام (ص) فرمود: «من اراد امراً فشاور فيه و قضى هدى لارشد الامور»(9) هر كس تصميم به اجراى كارى گيرد و سپس براى آن مشورت كند و انجام دهد به بهترين راه دست يافته است. على (ع) فرمود: «اذا عزمت فاستشر»(10)هر گاه عزم كارى كردى مشورت كن مشورت كردن مايه پشت گرمى و رسيدن به حق و دورى از خطاء و لغزش و در نتيجه دورى از ندامت و پشيمانى است. على(ع) فرمود: «شاور ذوى العقول تأمن الزّلل و الندم »(11)با صاحبان خرد مشورت كن تا از لغزشها و پشيمانيها ايمن گردى.
سيره و سنت پيامبر هم بر همين اصل استوار بود تا آنجايى كه در احاديث آمده است پيامبر اسلام زياد با اصحاب مشورت مىكرد.(12) و از ابوهريره نقل شده است كه گفت: هيچكس را نديدم كه با اصحاب خود بيشتر از رسول خدا با اصحاب خود مشورت نمايد.(13)
نمونههايى از مشورت پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع)
پيامبر همانطوريكه از طرف خداوند مأموريت يافت تا با مردم مشورت كند سيره عمل آن حضرت نيز حكايت از مشورت آن حضرت مىكند امام رضا(ع) مىفرمايد: «انّ رسول الله (ص) كان يستشير اصحابه ثم يعزم على ما يريد»(14) رسول خدا با اصحابش مشورت مىكرد سپس بر آنچه كه اراده مىكرد تصميم مىگرفت. از اين روايت استفاده مىشود كه سيره مستمر و هميشگى پيامبر مشورت با مردم بود و لذا نمونه هايى از مشورتهاى آن حضرت به اشاره بيان مىشود.
1- پيامبر در جنگ بدر در سه مورد مشورت كرد.
اول: درباره اصل جنگ با اصحاب مشورت كرد. پس از اظهار نظر از طرف افراد، پيامبر براى جلب نظر انصار فرمود: «اشيروا علىّ يا ايها الناس» اى مردم نظر مشورتى خود را بيان كنيد. سعدابن معاذ انصارى سخنانى گفت كه پيامبر اكرم پس از شنيدن آن بلافاصله دستور حركت صادر كرد.(15)
دوم: در انتخاب و تعيين موضع نبرد با اصحاب مشورت كرد.
سوم: درباره اسيران جنگ بدر با اصحاب مشورت كرد.(16)
2- در جنگ احد پيامبر شورايى تشكيل داد و از نحوه برخورد با لشكر قريش مشورت كرد و در نهايت برخلاف نظر خود كه خروج از مدينه را نمىپسنديد تسليم نظر كسانى شد كه نظر به خروج از مدينه را داشتند.(17)
3- در جنگ احزاب پيامبر براى مقابله با سپاه عظيم مشركان در دو مورد مشورت كرد اول: در كيفيت رويارويى با دشمن مشورت كرد كه سلمان فارسى در اين مجلس پيشنهاد حفر خندق را داد و پيامبر رأى او را اخذ كرد و دستور حفر خندق را صادر كرد.(18)
دوم: قبايلى به انگيزه مادى در جنگ شركت كرده بود نظر اين بود كه در قبال پرداخت يك سوم ميوههاى مدينه با آنها صلح نمايد ولى پيامبر بعد از دريافت صلحنامه و امضاء آن با اصحاب مشورت كرد كه سعد ابن معاذ و سعد ابن عباده نظر به رد صلح دادند پيامبر نظر آنان را پذيرفت و به آن عمل كرد.
4- در پيكارهاى بنى قريظه و بنى نضير در برخورد با يهود مدينه مشورت صورت گرفت.(19)
5 – در ماجراى حديبيه پس از آنكه مشركان مانع ادامه حركت كاروان زيارتى مسلمانان به سوى مكه شدند، رسول خدا با ياران به مشورت پرداخت، در مقام مشورت گفتند: ما براى زيارت آمدهايم نه براى جنگ كه در نتيجه منجر به صلح با قريش شد.(20)
6- در جنگ خيبر براى انتخاب منزلگاه مناسب با اصحاب مشورت نمود كه براساس نظر حباب ابن منذر عمل كرد و محل استقرار نيرو را تغيير داد.
7- هنگام فتح مكه زمانى كه رسول خدا شنيد ابوسفيان به اردوگاه مىآيد مشورت كرد.
8 – در غزوه طائف پس از محاصره دشمن درباره ماندن و ادامه محاصره مشورت صورت گرفت.(21)
9- در غزوه تبوك نيز آن حضرت با اصحاب خود مشورت كرد.(22)
10- درباره اسيران هوازن با اصحاب مشورت فرمود.
11- در ماجراى تهمت به عايشه، با على(ع) و زيدبن حارثه مشورت كرد و سرانجام نظر على را ترجيح داد.(23)
12- در اعزام افراد براى اداره امور يك منطقه و فرماندارى و حكومت بخشى از مناطق تحت اداره مسلمانان مشورت مىكرد.(24)
رسول خدا نه تنها خود پاى بند اين اصل بود بلكه به اصحاب و تربيت يافته گان مكتب خود سفارش مىكرد كه به اين اصل پايبند باشند.
نمونهاى از مشورت در زندگى امامان معصوم(ع)
1- على (ع) هنگامى كه مىخواست به شام برود با مهاجرين و انصار مشورت كرد.(25)
2- امام صادق با فضيل بن يسار يكى از اصحاب خود مشورت مىكند، فضيل مىگويد: مانند من طرف مشورت تو واقع مىشود. حضرت فرمود:وقتى كسى با تو مشورت كرد نظر بده.(26)
3- امام هفتم (ع) با اهل بيت و شيعيان خود مشورت مىكند.
موسىبن مهدى موسى ابن جعفر(ع) را تهديد كرد. على بن يقطين آن حضرت را در جريان امر قرار داد حضرت اهل بيت و شيعيان خود را جمع كرد و از آنها در مورد كيفيت رويارويى با اين خبر مشورت كرد.(27)
4- امام هفتم با غلام سياه خود مشورت كرد با اينكه عقل و انديشه آن حضرت برترين انديشه بود، فردى گفت آيا مثل شما عاقلى با غلامى مشورت مىكند حضرت فرمود: خداوند حق را بر زبان او مىگشايد و آشكار مىسازد.(28)
5 – امام رضا(ع) با يكى از اصحاب خود مشورت كرد. طرف به امام گفت آيا مثل تو مانند من مشورت مىكند. امام با حالت غضب فرمود: پيامبر پيوسته با اصحاب خود مشورت مىكرد.(29)
6- امام جواد(ع) از على بن مهزيار خواست كه با فردى مشورت كند و نظر او را در مورد چگونگى رويارويى با سلطان و اينكه در شهر او چه چيزى رواست دريافت كند زيرا مشورت مبارك است.(30)
علاوه بر اينها در دوران حكومت خلفاى راشدين به تأسى از پيامبر آنها با على(ع) مشورت مىكردند و بعد از دريافت نظر آن حضرت، از او پيروى مىكردند كه نمونههاى آن عبارتند:
1- مشورت در فتح ايران.(31)
2- مشورت در فتح بيت المقدس.(32)
3- در تعيين مبدأ تاريخ اسلام.(33)
با دقت در مجموعه آنچه كه در متون و منابع دين آمده است روشن مىشود كه شورا در معارف اسلامى از جايگاه و اهميت ويژهاى برخوردار است.
1- شورا فضيلتى انسانى است زيرا اهل مشورت از طرفى از استبداد و خودكامگى و انحصارطلبى كه عامل سقوط انسانيت است بدورند و از سويى به شخصيت ديگران اعتراف مىنمايند.
2- شورا راه صحيح براى رسيدن به حقيقت و دريافت بهترين نظريه هاست.
3- نماد مساوات انسانى و آزادانديشى است.
4- اعتقاد به حق مشاركت براى افراد جامعه با نظارت كردن و انتقاد نمودن است.
5 – راهى به سوى وحدت امت اسلامى از طريق ايجاد احساس مسئوليت در مردم.
6- دورانديشى و محكم كارى در امور را به همراه دارد.
با توجه به اهميت شورا در اسلام و نقش آن در زندگى فردى و اجتماعى انسان لازم است به چند مطلب بپردازيم.
شورا در لغت و اصطلاح
شورا در لغت به معنى مشورت كردن و رأى زدن است و در عربى در چيدن عسل از خانه زنبور عسل، رياضت دادن اسبان تا سوار شوند بر آنها در وقت فروش و آزمايش، فربه شدن و هويدا كردن استعمال شده است.(34)
در مقاييس اللغه در اصل به معنى ابداء و اظهار چيزى و گرفتن چيزى استعمال شده است بعد مىگويد: «فكان المستشير ياخذالرأى من غيره» مستشير رأى خود از ديگرى دريافت مىكند و در مفردات هم آن را به اخراج عسل از كندو معنى كرده است سپس مىگويد: «التشاور و المشاورة و المشورة استخراج الرأى بمراجعة البعض الى البعض من قولهم شرت العسل اذا اتخذته من موضعه و استخرجته منه» يعنى تشاور و مشاوره و مشورت به معنى استخراج رأى و نظر از از طريق مراجعه به ديگران است كه از گفتار آنان در دريافت عسل از جايش و استخراج آن از كندو اقتباس شده است.(35) بنابراين شورا در اصل به معنى مكيدن زنبور از شيره گلها است. و كسى كه با ديگران مشورت مىكند آراء نظرات آنان را دريافت مىكند و همانطوريكه زنبور عسل با تلاش و جستجو گلها و گياهان مناسب را شناسايى و سپس شيره آنها را مىمكد پس از آن در درون خود آن را پالايش و سپس به صورت عسل شيرين خارج مىسازد و انسان از آن استفاده مىكند، انسانها نيز افراد واجد شرائط را شناسائى و با آنها رأى زنى كرده و آراء آنان را بيابند و سپس با مقايسه بين آنها بهترين رأى را جذب و بكار ببندد. و لذا در تعريف اصطلاحى شورا و مشورت گفتهاند: آگاهى از رأى كارشناسان براى رسيدن به بهترين نظريه و رأى، نظرى كه به صواب و حق نزديك باشد.(36)
حضرت على (ع) در سفارشاتش به فرزندش محمد بن حنفيه فرمود: «اضمم آراء الرجال بعضها ببعض ثم اختر اقربها من الصواب و ابعدها من الارتياب…خاطر بنفسه من استغنى برأيه و من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطاء».(37)آراء ديگران را با همديگر ضميمه كن سپس بهترين آنها را كه به صواب و درستى نزديكتر و از باطل و خطاء دورتر است انتخاب كن زيرا كسى كه خود رأى باشد در معرض خطر است و كسى كه از آراء ديگران استقبال كند موارد خطاء را مىشناسد.
موضوع و قلمرو شورا
بعد از بيان اهميت شورا و معنا و ماهيت آن به تبيين قلمرو و موضوع شورا مىپردازيم. براى بيان قلمرو شورا بايد اولاً بدانيم هدف شورا چيست و ثانياً مراد از امر در قرآن چه مىباشد؟ آيا مقيّد و محدود است يا مطلق و اگر محدود است به چه چيزى محدود است و ثالثاً شرائط مشاور چيست؟ و رابعاً آيا شورا موضوعيت دارد يا طريقت دارد يعنى آيا شورا براى رسيدن به معرفت و آگاهى است و لذا در تصميمگيرى مؤثر است يا احترام به حق ديگران است و تصميم با مدير است گرچه مخالف نظر ديگران باشد.
هدف شورا
با توجه به آنچه كه در اهميت شورا و ماهيت شورا گفته شد هدف شورا به طور كلى دو چيز است:
1- اجتناب از خودمحورى و استبداد رأى و خودكامگى و انحصارطلبى و در نتيجه از پيامدهاى آن از قبيل از دست دادن ارزشهاى انسانى، ندامت و لغزش بدور بودن.
2- رسيدن به معرفت و آگاهى و غنا بخشيدن به انديشه و فكر در پرتو تضارب آراء و دستيابى به توافق جمعى.
و لذا در تفاسير قرآن در اينكه چرا پيامبر(ص) با اينكه از منبع وحى حقايق را دريافت مىكرد مأمور به مشورت شد وجوهى ذكر كردهاند كه همه آنها به اين دو هدف بر مىگردد. آنها عبارتند از:
1- مشاوره براى شخصيت دادن به افراد
2- براى رشد فكرى مردم
3- براى اينكه مردم بدانند حكومت او استبدادى نيست
4- براى اينكه خلق خدا بدانند نزد خدا احترام دارند
5 – براى اينكه نظر خواهى از ديگران عاديست
6- براى اقتداء و تأسى امت به حضرت
7- براى آزمايش افراد و اينكه افراد صاحب نظر و عاقل تشخيص داده شوند
8 – براى استفاده از تأييد مردم و توافق جمعى
9- در صورت شكست انتقاد بىجا نكنند
10- براى آگاهى مشورت شوندگان به اينكه نظر صحيح كدام است.(38)
آيا شورا موضوعيت دارد يا طريقيت
با توجه به اهداف شوراء روشن مىشود كه شورا هم موضوعيت دارد و هم طريقيت دارد توضيح مطلب اينكه: گاهى هدف شورا دست يابى به واقعيت و كم كردن خطا در انديشه و عمل است اين نوع مشورت طريقى است و براى كسى مطلوب است كه خود متحيّر و از واقعيت بى اطلاع مىباشد و براى خروج از تحيّر و اطلاع از واقع بايد مشورت كرد. كه در اين صورت مشورت مقيد به عدم علم به واقعيت و حقيقت است و لذا بايد افرادى را به عنوان مشاور انتخاب كند كه نسبت به موضوع تخصص و آگاهى داشته باشند اين نوع مشورت است كه در تصميمگيرى مؤثر است.
گاهى هدف مشورت رعايت حقوق ديگران يعنى مشورت شوندگان و دست يابى به واقعيت مقصود اصلى نيست، اين نوع مشورت خود موضوعيت دارد يعنى مشورت به اين دليل است كه رعايت حقوق ديگران و احترام به آنهاست، در واقع مشورت شونده حقى به گردن مشورت كننده دارد كه بايد آن حق را دريافت كند. لذا مشورت كننده چه عالم باشد و چه نباشد بايد با او مشورت كرد گرچه در تصميمگيرى مؤثّر نباشد.
گاهى هدف مشورت هم دستيابى به واقع است و هم رعايت حقوق ديگران مىباشد كه در واقع جمع بين دو جهت طريقت و موضوعيت است به اين بيان كه تشكيل شورا در روند تصميمگيرى به هدف دستيابى به واقع و حقيقت از حقوق مردم محسوب مىشود از آيات و روايات استفاده مىشود هر دو جهت مورد نظر است.
كلمه امر و مراد از آن
با توجه به اينكه در قرآن كريم شورا به كلمه امر قرين گرديده است چه آنجا كه خطاب به پيامبر است «وشاورهم فى الامر» و چه آنجايى كه ويژگى جامعه مؤمنان مطرح مىشود «و امرهم شورى بينهم» لازم است بدانيم مراد از كلمه امر چيست؟ عموم مفسران عامه و خاصه مىگويند: امرى كه در اين آيات به كار رفته مقيّد است به مواردى كه وحى در آن نازل نشده باشد و لذا در مواردى كه از او امر و نواهى الهى و فرامين پيامبر خارج باشد جاى مشورت است و در نتيجه در همه شؤون و ابعاد زندگى چه فردى باشد و چه اجتماعى مىتوان مشورت كرد. صاحب المنار مىنويسد: فرمان مشورت در همه امور مربوط به سياست امت و مصالح دنيوى آنها را در بر مىگيرد. وى سپس مىگويد: مراد از امر امور دنيوى است كه حكومت قائم به آن است نه امر دينى محض كه مدار آن وحى است. سرّ مسئله را اين چنين بيان مىكند، اگر مسائل دينى مانند عقايد و عبادات و حلال و حرام مورد مشورت قرار گيرد از دين بودن خارج و خصلت بشرى به خود مىگيرند در حالى كه دين الهى است، و نظر كسى در آن دخيل نيست و از اصحاب پيامبر زمانى نظر خود را به آن حضرت عرضه مىكردند كه اطمينان پيدا كنند در آن مورد وحى وجود ندارد.(39)
مرحوم علامه طباطبايى مىنويسد: اگر در حدود شرعى مشورت روا باشد تشريع و شريعت لغو خواهد شد.(40)
قرآن هم مؤيد اين مطلب است زيرا هم به پيامبر مىگويد: بايد بر اساس فرمان خدا حكومت كنى «انّا انزلنا اليك الكتاب لتحكم بين الناس بما اريك اللّه»(41) ما اين كتاب را به حق برتو نازل كرديم تا به آنچه كه خداوند به تو آموخته در ميان مردم حكومتى كنى. از اين آيه استفاده مىشود كه رسول خدا موظف است بر اساس فرمان خدا حكومت كند، درباره عموم مؤمنان هم مىفرمايد: «و ما كان لمؤمن ولامؤمنة اذا قضى اللّه و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص اللّه و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبيناً»(42) هيچ مرد و زن با ايمان حق ندارند كه هرگاه خدا و پيامبرش دستورى دادند از پيش خود اختيارى داشته باشند و هر كس نافرمانى خدا و رسول او را پيشه سازد در گمراهى آشكار به سر مىبرد.
نويسنده كتاب دراسات فى ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلاميه مىنويسد: گرچه لفظ امر به حسب لغت و مفهوم همه شؤون فردى و اجتماعى اعم از سياسى اقتصادى و فرهنگى و دفاعى را شامل مىشودو مشورت در همه اين مسائل حتى امور فردى مهم و پسنديده است اما متبادر از امر و قدر متيقن آن همان مشورت در مسائل حكومتى و اداره امور جامعه است كه از مهمترين آنها مسئله جنگ و دفاع است.(43)
مرحوم نائينى(ره) مىنويسد: دلالت كلمه (فى الامر) كه مفرد محلّى و مفيد عموم اطلاقى است بر اينكه متعلق مشورت مقررّه در شريعت مطهّره كليه امور سياسيه است هم در غايت وضوح است و خروج احكام الهيه از اين عموم از باب تخصص است نه تخصيص.(44)
با توجه به آنچه استفاده مىشود قلمرو شورا مواردى است كه وحى در آن وارد نشده باشد و شريعت در آن رابطه فاقد حكم باشد ولى در امورى كه خدا و پيامبر در آن حكمى ندارند مىتوان مشورت كرد.
شرائط مشاور
يكى از مطالبى كه در تعيين قلمرو شورا مؤثر است شرائطى است كه از متون اسلامى براى مشاور ذكر شده است، در اينكه اعضاى شورا بايد واجد چه صفاتى بوده و از چه اوصافى بر كنار باشند و اگر فاقد اين اوصاف باشند نمىتوانند در امور مسلمين اظهار نظر نمايند مىتوان قلمرو شورا را مشخص كرد، شرائط مشاوران دو دسته ثبوتى و سلبى هستند.
صفات ثبوتى مشاوران
1- اسلام: اولين شرط عضويت در شورا كه موضوع آن رسيدگى به امور مسلمين است مسلمان بودن است زيرا يكى از حدودى كه در شورى بايد رعايت شود راز دارى است خدا فرموده است غير مسلمان را بطانه و همراز نگريد «يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا بطانة من دونكم لايألونكم خبالاً ودّوا ما عنتم»(45)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد محرم اسرارى از غير خود انتخاب نكنيد آنها از هر گونه شر و فساد درباره شما كوتاهى نمىكنند، آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشيد.
2- تعقل: پيشوايان حق سفارش كردهاند كه با انسانهاى عاقل مشورت كنيد نه افراد كم خرد رسول خدا(ص) فرمود: «استرشدوا العاقل ولاتعصوه فتندموا»(46) با انسان عاقل مشورت كنيد و او را نافرمانى نكنيد كه پشيمان مىشويد. و باز فرمود: «مشاورة العاقل الناصح رشدٌ و يمن و توفيق من اللّه فاذا اشار عليك العاقل الناصح فاياك و الخلاف فانّ فى ذلك العطب»(47) مشورت با انسان عاقل خيرخواه رشد و بركت و توفيق الهى است پس هرگاه انسان عاقل خيرخواه نظر مشورتى داد از مخالفت با آن بپرهيز كه سختى بدنبال خواهد داشت و لذا مشورت با زنان عاقل مورد توجه قرار گرفته است.
على(ع) فرمود: «اياك و مشاورة النساء الامن جربت بكمال عقل»(48) از مشورت با زنان اجتناب كنيد مگر آنكه كمال عقلانى او به ثبوت رسيده باشد.
3- تقوى
پيامبر خدا(ص)فرمود: با اهل تقوا و پرهيزكارى مشورت كنيد: «شاور المتقين الذين يؤثرون الآخرة على الدنيا و يؤثرون على انفسهم فى اموركم.»
با متقين مشورت كنيد كه آنها كسانى هستند كه آخرت را بر دنيا ترجيح مىدهند و كارهاى شما را بر امور خويش مقدّم مىدارند.
4- تجربه
مشورت با كسانى كه اهل تجربه هستند مىتواند انسان را از خطاها مصون و به راه صحيح رهنمون باشد و لذا يكى از شرائط مستشار تجربه است. على عليه السلام فرمود: «افضل من شاورت ذوى التجارب»(49) برترين كسى كه با وى مشورت مىكنى بايد داراى تجربهها باشد. امام صادق(ع) فرمود: «شاور فى امورك مما يقتضى الدين من فيه خمسة خصال، عقل و حلم و تجربة و نصح و تقوى فاستعمل الخمسة و اعزم و توكل على اللّه فان ذلك يؤديك الى الصواب.»(50)
در كارها با كسانى مشورت كن كه داراى پنج خصلت باشند، عقل، حلم و بردبارى، تجربه، نصح و خيرخواهى، تقوى اين پنج خصلت را به كارگير و تصميم بگير و بر خدا توكّل كن كه اين كار تو را به حق مىرساند.
على عليه السلام فرمود: «خير من شاورت ذووى النهى و العلم و اولواالتجارب و الحزم»(51) بهترين كسى كه با او مشورت كنى صاحبان خرد و انديشه و خداوندان تجربهها و دورانديشى هستند.
5 – علم
يكى از شرائط مشاوران آنست كه عالمان صالح باشند. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «شاور و العلماء الصالحين فاذا عزمتم على امضاء ذلك فتوكّلوا على اللّه»(52) با علماى صالح مشورت كنيد و چون تصميم بر اجراى آن گرفتيد به خدا توكّل كنيد.
6- حلم 7- نصح 8 – حزم 9- راز دار بودن
صفات سلبى مشاوران
صفات منفى مشاوران عبارت است: 1- جبن و ترسو بودن 2- بخيل 3- حريص 4- استبداد رأى 5 – حماقت و سفاهت 6- تلوّن 7-جهل 8 – دروغگويى…
على (ع) در نهج البلاغه خطاب به مالك اشتر فرمود: «ولاتدخلنّ فى مشورتك بخيلاً يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر و لاجباناً يضعفك عن الامور و لاحريصاً يزين لك الشرّه فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتّى يجمعها سوءالظن باللّه».(53)
بخيل را در مشورت دخالت مده زيرا كه تو را از احسان منصرف مىكند و از نيازمندى مىترساند، با افراد ترسو مشورت مكن زيرا در كارها روحيهات را ضعيف مىكند حريص را مشاور انتخاب نكن كه حرص را با ستمگرى در نظرت زينت مىدهد. بخل و ترس و حرص غرايز و تمايلات مختلفى هستند كه از بدگمانى به خدا سرچشمه مىگيرد.
با توجه به مطالبى كه تا كنون گفته شد مطالب ذيل استنتاج مىشود:
1- موضوع شورا فقط فرد نيست انسان فقط در مصالح فردى ملزم به مشورت باشد بلكه جامعه هم موضوع شورا است كه در همه شؤون اجتماعى بايد مشورت كرد.
2- در تمام سطوح مديريت چه مديريت كلان و چه مديريت عالى و چه ميانى و خدماتى بايد كارها را با مشورت انجام دهند چنانكه پيامبر اكرم(ص) به عنوان مدير كلان و عالى جامعه و به عنوان زعيم و رهبر سياسى از طرف خدا مأمور شده بود كه مشورت كند و هم سيره عملى آن حضرت بر مشورت در همه شؤون زندگى استمرار داشت و لذا مديران به عنوان ادامه دهندگان زعامت و رهبرى آن حضرت بايد به آن عنايت داشته و در همه كارها مشورت نمايند.
3- همه امورى كه به مصالح مسلمين مربوط مىشود در قلمرو شورا قرار گيرد.
4- شورا در نظام اسلامى محدود است اولاً به امورى كه حكمى از طرف خداوند و رسول او در آن وارد نشده باشد و لذا جامعه اسلامى حق به شور گذاشتن احكام صريح اسلامى و فرامين پيامبر خدا را ندارد و ثانياً افرادى كه به عنوان مشاور برگزيده مىشوند از شرائط و ويژگىهايى برخوردار باشند كه برخى از آنها از صفات ثبوتى كه بايد آنها را داشته باشند و برخى از صفات سلبى هستند كه بايد از آن بركنار باشند.
پىنوشتها: –
1. شورى در قرآن و حديث، ص47و48.
2. تفسير الميزان، ج18.
3. بحار ج72، ص 105.
4. غررالحكم، ج 6، ص 296.
5. تحف العقول، ص 26.
6. سوره انفال، آيه 64.
7. محاسن برقى، ص 601.
8. بحار، ج72، ص104.
9. الدرالمنثور، ج 6، ص 10.
10. غررالحكم، ج 1، ص 275.
11. غررالحكم، ج 4، ص 179.
12. تفسير الحلالين، ص 82.
13. سنن بيهقى، ج 7، ص 45.
14. محاسن برقى، ص 601.
15. المغازى، ج 1، ص 48.
16. مسند احمد، ج 3، ص 243.
17. سيره ابن هشام، ج 3، ص 66، مغازى، ج1،ص209.
18. المغازى، ج 1، ص 444.
19. سنن بيهقى،ج 9، ص 218.
20. تفسير ابن كثير، ج1، ص220.
21. سيره حلبى، ج3، ص 161.
22. فتح البارى، 10/82 -83.
23. مسند احمد، ج1، ص95.
24. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 49.
25. نهج السعاده، ج 2، ص 92.
26. محاسن برقى، ص 601.
27. شورا در قرآن و حديث، ص 62.
28. محاسن برقى، ص 602.
29. وسائل الشيعه، ج8، ص 428.
30. همان.
31. خطبه 146، نهج البلاغه.
32. ثمرة الاوراق، در حاشيه المستطرف، ج2، ص 15.
33. شرح ابن ابى الحديد، ج 3، ص 113.
34. فرهنگ معين، ج 2، ص 2085.
35. مفردات راغب، ص 350.
36. الشورى و اثرها فى الدموقراطيه.
37. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 385و388.
38. شورى در قرآن و حديث، ص 31 و 36.
39. تفسير المنار، ج 4، ص 199 و 200؛ تفسير كشاف، ج 1، ص 432 ؛ صفوة التفاسير، ج 1، ص 240؛ مجمع البيان، ج 1، ص 527 و ج 9، ص 33 ؛ زاد المسير،ج 2، ص 48؛ الاساس فى العشير، ج 2، ص 916؛ القرآن و العقل، ج 1، ص 264.
40. الميزان، ج 4، ص 58.
41. سوره نساء، آيه 105.
42. سوره احزاب، آيه 36.
43. دراسات فى ولاية الفقيه، ج 2، ص 33.
44. تنبيه الامه و تنزيه المله، ص 53.
45. سوره آل عمران، آيه 118.
46. بحارالانوار، ج 72، ص 100.
47. بحارالانوار، ج 88، ص 254.
48. همان، ج 100، ص 253.
49. شورى در قرآن و حديث، ص 82.
50. غررالحكم، ج 1، ص 205.
51. شورى در قرآن و حديث، ص 87.
52. همان، ص 83.
53. همان، ص 82.
تمدن جهانى در نگاه اديان
در بستر تاريخ همواره انسانهايى آمدهاند و آرزوى فردا و فرداهايى بهتر و روشنتر را نويد دادهاند. سرآمد اين انسانها پيامبران الهى بودهاند كه تمدن جهانى را در آينده به گونهاى سامان يافته و آرامش بخش ترسيم كردهاند، در اين نويد همه اديان الهى همخوانى دارند.
در اين نگاه آينده تمدن جهانى نه ناتمام است و نه ناكام، بلكه انسانها با فطرت كمال جويى كه دارند به سمت تكامل فكرى و اخلاقى و معنوى به پيش مىروند(1) و صلح ،عدالت و آزادى را بر زور و مكر و استكبار قطعى مىشمارند و بر اين باورند كه بشر هر چه به جلوتر برود بر بلوغ عقلى و پختگىاش افزوده مىشود.(2)
در كتاب جوك، از كتابهاى هنديان آمده است: سرانجام، دنيا به كسى برگردد كه خدا را دوست دارد و از بندگان خاص او باشد و نام او فرخنده و خجسته باشد(3) به عقيده برهمائيان و بر اساس كتاب ددانك از كتابهاى مقدس آنها آمده «دست حق درآيد و جانشين آخر «متاطا» ظهور كند و مشرق و مغرب عالم را بگيرد و همه جا خلايق را هدايت كند.»(4) در مزامير داوود آمده است: شريران منقطع خواهند گشت و اما متوكلان به خداوند، وارث زمين خواهند شد(5) و در تورات به روشنى به اين حقيقت اشاره شده است: «و نهالى از تنه بسى بيرون آمده شاخهاى از ريشههايش خواهد شكفت و روح خدا بر او قرار خواهد گرفت، مسكينان را به عدالت و داورى خواهد كرد و به مظلومان زمين به راستى حكم خواهد نمود… جهان از معرفت خداوند پر مىگردد.»(6)
و در انجيل مىخوانيم: «كمرهاى خود را بسته و چراغهاى خود را افروخته بداريد بايد مانند كسى باشيد كه انتظار آقاى خود را مىكشد…تا هر وقت آيد و در را بكوبد بىدرنگ براى او باز كنند خوشا به حال آن غلامان كه آقاى ايشان چون آيد ايشان را بيدار يابد.»(7)
قرآن نيز به روشنى از پيروزى حق بر باطل سخن رانده(8) از وارث زمين شدن شايستگان و صالحان(9) و در آيهاى ديگر از پيشوايى مستضعفان خبر دادهاند(10) و بر آنچه در كتابهاى مقدس پيشين آمده مهر تأييد زده است.
«و لقد كتبنا فى الزّبور من بعد الذكر انّ الأرض يرثها عبادى الصالحون؛(11) در كتاب زبور كتاب آسمانى داوود بعد از يادها كه در آن كرديم نوشتيم. بندگان صالح من، وارث زمين خواهند بود و آنان در اين جهان از جهانيان ميراث برند» و در احاديث وارد شده:
«لولم يبق من الدنيا الّا يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتى يخرج رجل من ولدى؛(12) اگر از دنيا يك روز بيشتر نمانده باشد خدا آن روز را مىگستراند و بر درازاى آن مىافزايد تا مردى از فرزندان من ظهور كند.»
آرى آينده تمدن جهانى در انديشه اسلام روشن است و نويد مىدهد از روزى كه حق بر باطل پيروز مىگردد و ارزشهاى تمدن اسلام مانند عدالت دامن مىگسترد، ستمها و نابرابرىها رخت برمىبندد، صلح و صفا جايگزين آنها مىشود، زمين بركت و گنجينههاى خود را بيرون مىريزد و آسمان باران رحمت خدا را بر دشت و دمن مىباراند و همه جا را عطر بوى خوش فرا مىگيرد.
خلاصه از منظر مسلمانان و غير آنان ساحل نجات و يك تكيه گاه استوارى در آينده تاريخ وجود دارد كه دور يا نزديك براى جامعه بشرى پيش خواهد آمد و آنان را از امواج نابسامانىها، بحرانها، چالشها به آرامش و آسايش رهنمون خواهد شد. از اين حقيقت در فرهنگ دينى با عنوانهايى چون فرج بعد از شدت(13) و انتظار فرج ياد شده و لازم به دقت است كه انتظار فرج از برترين عبادتها به شمار آمده است.(14)
بنابراين از آنچه ذكر شد از ديدگاه دين باوران و مسلمانان نسبت به آينده تمدن جهانى و تاريخ آينده بشرى ديدگاهى ويژه و جامع است كه با فرهنگهاى پيرامون خود تا زمانى كه در راستاى همكارى و زندگى مسالمتآميز با مسلمانان قرار داشته باشند، هيچ گونه برخوردى ندارد و آنان كه نه خود تسليم حق مىشوند و نه به ديگران اجازه ورود به حوزه حقيقت را مىدهند، اتمام حجت مىكند و اگر حق را نپذيرفتند و با منطق تسليم نشدند برخورد شديد مىنمايد.(15)
مهدويت نماد تمدّن جهانى
مهدويت يك فلسفه بزرگ جهانى است كه در اين عقيده سخن از سراسر كره زمين است كه به انسانهاى شايسته به ارث مىرسد و به عبارت ديگر سخن از «استخلاف»(16) در كره خاكى است و سخن از قوم يا نژاد ويژه نيست. اعتقاد به فلسفه مهدويت و تمدّن وى باورى است فراگير و فلسفهاى است جهانى كه همه تمدّنها و فرهنگها را زير پوشش مىگيرد، زيرا روح نماد تمدّن جهانى با بعثت پيامبراكرم(ص) بر كالبد جامعه جهانى انسانى دميده شد و در مدينة النبى هسته اوليه آن پى ريخته شد و كم كم نسيم آن به فضاهاى ديگر سرزمينها راه يافت و انقلابى بزرگ در امتها و ملتهاى ديگر پديد آورد و از تجربه ملتها و تمدّنهاى پيشين تمدّنى بى بديل شد و سرزمينهاى بسيارى را زير چتر خود گرفت و از تاريكى و جهل به درآورد و به اوج روشنايى و دانايى رساند اين تمدّن بزرگ قرنها درخشيد ولى كم كم اختلافها، ناشايستگىهاى حاكمان، اشرافى گرىها، دورى افتادن بين مردمان و حاكمان، پاى بند نبودن آنان به قانون شريعت، آلودگى به گناه و ظلم، خود بزرگ بينى و خلاصه تنبليها و تن پرورىها سبب شد كه آن تمدّن برخاسته از مدينةالنبى از اوج فرود آيد و به ديگر سرزمين هايى كه پاس آن را مىدارند منزل گزيند.
آية اللّه شهيد مطهرى در اين باره مىگويد: يك فرد سه دوره كلى دارد: كودكى، كه دوره بازى است. جوانى، كه دوره خشم و شهوت است، و دروه عاقله و مردى و پيرى كه دوره پختگى و استفاده از تجربيات و دوره دور بودن از احساسات و حكومت عقل است.
اجتماع بشرى نيز سه دوره را بايد طى كند يك دوره دوره اساطير و افسانهها و به تعبير قرآن دوره جاهليت است. دوره دوم دوره علم است. يعنى دوره خشم و شهوت و دوره سوم دورهاى است كه واقعاً در آن معرفت و عدالت و صلح و انسانيت و معنويت حكومت كند؟ چگونه مىشود چنين دورهاى نيايد؟ مگر مىشود خداوند اين عالم را خلق كند و بشر به دوره بلوغ خويش نرسيده، يك مرتبه تمام بشر را زير و رو كند؟(17)
عقول انسانها هم چنين داورى مىكند كه لازمه تكامل فردى و اجتماعى روزى روزگارى را مىطلبد كه استعدادهاى بشرى جلوه گر شود و غنچههاى انديشهها بشكفد، مهرورزيها رشد كند، و روح انسانيت و معنويت فضاى زندگى را زيبا كند، تا در سايه اجراى عدالت فراگير، فرهنگ و تمدّن بشرى به اوج خود برسد، و آسايش و آرامش، بر زواياى جامعه پرتو افكند.
و اين وعده خداوند است كه بار ديگر، پرهيزگاران و خداجويان و موحدان، حاكم بر زمين خواهند شد و تمدّن مهدوى به طور گسترده ظاهر شده و بر تمام فرهنگها و تمدّنهاى زمان خود چيره خواهد گشت و مدينه مهدوى، به عنوان مدينه كرامت، عزّت، بركت، عدالت، امنيت، غيرت، اخوت، رحمت، رأفت، صلابت و مدينه ايده آل و دولت كريمه طلوع خواهد كرد.(18) و به زمين روشنايى خواهد بخشيد.
اساساً تمدّن مهدوى مدينه و اجتماعى را سامان خواهد داد كه وجهه «رحمة للعالمين»(19) بودن آن بر همگان آشكار باشد و حوزه رسالتش «كافة للناس» يعنى همه مردم باشد و نحوه رسالتش «بشيراً و نذيراً» باشد.(20)
تمدّن مهدوى، هم مادى است و هم معنوى اين دو بال است كه در دنياى زندگى مىتوانند با هم به پرواز در آيند و هميشه در اوجگيرىها و فرود يكى كمك كار ديگرى است و هيچ يك بى نياز از ديگرى نيست.
پاسخ به يك پرسش
اگر سؤال شود كه تمدّن مهدوى در جهان امروز چگونه ظهور خواهد كرد در حالى كه دنيا رو به سوى ديگر در حركت است، انسان امروز به خيال خود سعادت را در فن آورى، تكنولوژى جديد و هر چه پيشرفتهتر آن مىجويد. تمدّن مهدوى چگونه انسان امروز و فردا و نسلهاى آينده را با افكار و انديشههاى گوناگون و گرايشها و مكتبهاى مختلف زير يك پرچم گرد مىآورد و نيز چگونه در برابر آن همه ابزار و ادوات جنگى پيشرفته مرام و مسلك نوينى را به جهان عرضه مىدارد؟
در پاسخ لازم است به دو نكته توجه داشت. الف: به طور كلى نشانهها و علائمى وجود دارد كه بيانگر اين نكته است كه بشر دير يا زود بر اساس فطرت به سوى وحدت و يگانگى، همكارى و همدلى در حركت است.
حجةالاسلام و المسلمين هاشمى رفسنجانى در اين باره مىگويد: خوشبختانه امروز بحث كردن پيرامون مسأله حكومت واحد جهانى از پنجاه سال پيش آسانتر است، امروز وقتى صحبت از حكومت واحد جهانى مىشود به گوشها آن قدر سنگينى نمىكند چون دنيا خود همين حرفها را مىزند. تعبير دهكده جهانى به عنوان يك بحث كاملاً جدى در محافل تصميم گير دنيا مطرح است، تعابيرى همچون، دنياى تك قطبى، تأسيس بانك جهانى، صندوق بينالمللى پول، تأسيس سازمان ملل، شوراى امنيت، پليس بينالملل، دادگاه جهانى بينالملل و جهانى شدن اقتصاد، فرهنگ و سازمانهايى مثل يونسكو و يونيسف و بهداشت جهانى نمونهاى از اين اعمال است.(21)
بىشك حضرت مهدى(عج) در راستاى پيشرفت تمدّن و توسعه و رشد فرهنگى، اقتصادى و سياسى تلاش خواهند نمود همان گونه كه تمدّن آغازين اسلام و پيشرفت آن بدان سبب بود كه بين ملتها و قومهاى گوناگون همكارى، و هم راهى وجود داشت در تمدّن جهانى حضرت مهدى نيز چنين پديدهاى رخ خواهد داد و همراهى و هم فكرى وجود خواهد داشت. البته تمدّن جهانى اسلام در آخر زمان مانند تمدّن اسلام در آغاز، دنباله رو ديگر تمدّنها و فرهنگها نخواهد بود، بلكه راه و رسم جديدى را پى خواهد گرفت، با اين كه از همه تجربههاى بشرى استفاده مىبرد. ولى چون گوهر آن از وحى سرچشمه مىگيرد و هسته اصلى و مركزى آن را وحى و پيام الهى تشكيل مىدهد و از هرگونه خرافهاى كه در طول زمان بر چهره آموزههاى اسلام نشسته برى خواهد بود. به نحوى كه گويا براى نخستين بار است، كه چنين تمدّنى با اين ويژگىها، چهره مىنمايد و جلوهگرى مىآغازد.(22)
تمدّن مهدويت روح تمدّن دينى را در كالبد تمدّنهاى كنونى خواهد دميد و روند تكامل تمدنها را شتاب خواهد بخشيد. آن حضرت با استفاده از تمامى ابزار زندگى مدرن و پيشرفته و با به كارگيرى سلاحها و تكنولوژيهاى موجود در جهان چهره زندگى انسانها را دگرگون خواهد ساخت.
جهان در انتظار تمدن مهدويت
و اين حقيقتى است كه بر زبان رسول گرامى اسلام(ص) جارى شده است كه فرمود: «لمّا عرج بى الى السماء قال اللّه عزّوجلّ و عزّتى وجلالى لأظهرّن بهم دينى ولاعليّن بهم كلمتى ولاطهّرن الأرض بآخرهم من اعدائى ولاملكنّه مشارق الأرض و مغاربها و لأسخّرن له الرياح ولأذّللنّ له السحاب الصعاب ولأرقينّنه فى الأسباب…ولاداولنّ الأيام بين اوليائى الى يوم القيامه؛(23) در سير و سفر آسمانى (معراج) خداوند عزّ و جلّ به من فرمود: به عزت و جلالم سوگند(به دست دوستان و بندگان شايستهام) دين و آيينم را پيروز خواهم كرد و حق را برترى و اعتلا خواهم بخشيد. زمين را به دست آخرين حجت از نابكاران و دشمنان پاك خواهم ساخت و او را بر شرق و غرب عالم چيره خواهم ساخت.بادها و ابرها را در اختيار او خواهم گذاشت، اسباب پيروزى او را فراهم خواهم ساخت…آنگاه حاكميت و دولت او را تا برپايى قيامت ميان دوستانم دست به دست قرار خواهم داد.»
از اين حديث چند نكته استفاده مىشود.
الف: جهان در انتظار مصلحى است كه روزى ظهور خواهد كرد و اين وعده حتمى است.
ب: آن ولىّ خدا تمام زمين را از وجود تبهكاران و آلودگان پاك خواهد كرد.
ج: حوزه حكومت و تمدّن او شرق و غرب عالم را فرا خواهد گرفت.
د: امدادهاى غيبى و عوامل طبيعى به يارى او مىشتابند.
س: پس از پيدايش آن حاكميت و رهبرى، تمدّن دينى آخرين شيوه زندگى خواهد بود و تا پايان جهان پايدار خواهد ماند.
آرى پس از آن كه همه نظامها و رژيمهاى سياسى جهان، امتحان خودشان را داده باشند. به عنوان آخرين حكومت در تاريخ تمدّن بشر، پديد مىآيد و بشر تشنه تمدن او خواهد شد.
در حديث است كه امام صادق(ع) مىفرمايد: «دولتنا آخر الدُول و لن يبقى اهل بيت لهم دولة الّا ملكوا قبلنا لئلا يقولوا اذا رأوا، سيرتنا. اذا ملكنا سرنا مثل سيرة هؤلاء و هو قول اللّه و العاقبة للمتقين؛(24) دولت و نظام ما واپسين دولت خواهد بود. همه گونه دولتها پيش از اين سركار خواهند آمد تا نگويند اگر ما سر كار بوديم چنين و چنان مىكرديم »و اين است آن حقيقتى كه خداوند در قرآن فرمود:
«والعاقبة للمتقين؛ عاقبت از آن پرهيزگاران است.»
بنابراين پيام روشن اين حديث شريف آن است كه بشر ناچاراً بايد تمام فراز و نشيبهاى حكومتهاى سياسى و اجتماعى را پشت سر بگذارد و نظامها و دولتهاى بشرى و عرفى را پيش از ظهور تجربه كند به ناكارآمدى و ناتوانايى آنها پى ببرد و ضرورت نظام توانمند و مديريت شايسته و فراگير را با تمام وجود احساس كند. در آن شرائط است كه دولت حضرت مهدى(عج) به عنوان نظام رهايى بخش در سطح جهان اعلام موجوديت مىكند و پايههاى تمدن جهانى خويش را با همكارى، مردمان پارسا و مددهاى غيبى پى مىريزد و چهره دنيا را دگرگون مىسازد. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «(امام زمان) هنگامى قيام مىكند كه دنيا را هرج و مرج فرا گرفته و كشورها به يكديگر شبيخون مىزنند. نه بزرگ به كوچك رحم مىكند. نه نيرومند بر ناتوان مهر مىورزد»(25) و نيز امام باقر(ع) فرمود: قائم قيام نمىكند جز در هنگامى كه ترسى شديد مردم را فرا گرفته.
گرفتارىها، بيمارىها و آشوبها آنان را در بر گرفته باشد، كشتارهاى وحشيانه، درگيرى شديد و تفرقه دينى بين مردم محسوس مىشود به طورى كه مردم دچار رنج و افسردگى مىباشند كه صبح و شام آرزوى مرگ كنند. آن حضرت در نااميدى مطلق مردم ظهور و خروج خواهد كرد.(26)
پىنوشتها: –
1. مرتضى مطهرى، قيام و انقلاب مهدى، ص 59، چاپ صدرى با اقتباس.
2. صاحب الزمانى، ديباچهاى بر رهبرى، ص 91، مؤسسه مطبوعاتى عطايى، تهران.
3. آية اللّه مكارم، مهدى و انقلابى بزرگ، ص 54، چاپ امير قم.به نقل از كتاب وشن جوك.
4. همان .
5. همان، ص 55 به نقل از كتاب مقدس، ص 857.
6. همان، ص 56.
7. همان، ص 57.
8. سوره توبه، آيه 3 و سوره صف، آيه 9 و سوره فتح، آيه 28.
9. سوره انبياء، آيه 105.
10. سوره قصص، آيه 5.
11. سوره انبياء، آيه 105.
12. مجلسى، بحارالانوار، ج 83، ص 51.
13. همان،ج 51، ص 57.
14. نهج الفصاحة، شماره 409، چاپ جاويدان، لطف اللّه صافى، منتخب الأثر، ص 493، چاپ داورى قم.
15. منتخب الأثر، ص 132.
16. سوره نور، آيه 55.
17. مرتضى مطهرى، سيرى در سيره ائمه اطهار، ص 198.
18. شيخ عباس قمى مفاتيح الجنان، دعاى افتتاح.
19. سوره انبياء، آيه 107.
20. سوره سبأ، آيه 28.
21. هاشمى رفسنجانى، سخنرانى در دومين سمينار گفتمان مهدويت، مدرسه دارالشفاء، آبان 79.
22. عبدالحسين زرين كوب، كارنامه اسلام، ص 29، امير كبير، تهران.
23. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 312.
24. همان، ج 52، ص 332.
25. همان، ص 380.
26. همان، ص 348.
درآمدى بر سيره اقتصادى معصومين عليهم السلام
اشاره
يكى از آموزههاى مهم و اساسى براى پيشرفت و سعادت فرد و اجتماع اشتغال به كار و فعاليّتهاى اقتصادى است.
مكتب حيات بخش اسلام جهت نيل به اهداف مادى و معنوى، انسان را به تلاش مفيد و سازنده ترغيب مىنمايد و مىفرمايد:
«و ان ليس للانسان الّا ما سعى؛(1) انسان بدون كار و كوشش از چيزى بهرهاى نمىبرد.»
با نگاهى به سيره معصومين(ع) در مىيابيم كه تلاش و پرداختن به فعاليتهاى اقتصادى از برجستهترين ويژگىهاى آن بزرگواران(ع) است. آنان با اين روش درس بزرگى و عزّت نفس به پيروان راستين خود آموختهاند. اين نوشتار نگاهى كوتاه به جنبه كار و فعاليتهاى اقتصادى در زندگى پيشوايان معصوم(ع) دارد.
ارزش كار
كار و تلاش رمز بقاى يك جامعه است. در سيره پيشوايان معصوم(ع) فعاليّتهاى اقتصادى افراد ارزش بالايى دارد. آن بزرگواران كارگران و توليد كنندگان را بسيار تشويق مىكردند سيره عملى پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) اين بوده است كه بار زندگى خود را شخصاً به دوش مىكشيدند و هيچگاه براى تأمين ضروريات زندگى، خود را وابسته به ديگران نمىكردند، اين امر بيانگر نوع نگرش آن برگزيدگان به دنيا و رابطه آن با آخرت است و بر انديشههاى انحرافى زهد مآبانه كه كار و توليد را با كمالات معنوى و مصالح اخروى در تضاد مىدانستند و يا افكار باطل ارباب مآبانه كه كار را وظيفه افراد پست و پايين جامعه مىدانستند، خط بطلان مىكشد.
«انس بن مالك» مىگويد: هنگامى كه رسول خدا(ص) از جنگ تبوك بر مىگشت، «سعد انصارى» – يكى از كارگران مدينه – به استقبال آن حضرت آمد. وقتى پيامبر(ص) با او دست داد، احساس كرد كه دستان وى زبرو خشن است! نبىمكرّم(ص) سؤال كرد: چرا دستان تو اين قدر خشن و زبر است؟ عرضه داشت: يا رسول اللّه! اين خشونت و زبرى دستان من به خاطر كاركردن با بيل و طناب است تا مخارج خانوادهام را تأمين كنم. پيامبر(ص) دستان او را بوسيد و فرمود: اين دستى است كه آتش جهنم آن را لمس نخواهد كرد.(2)
وقتى ابعاد گوناگون شخصيتى همچون حضرت على(ع) را مورد مطالعه و بررسى قرار مىدهيم، مىبينيم كه ايشان در عين حال كه زاهدترين فرد زمان خود است، فعّالترين آنها نيز هست. شهيد آيت اللّه مطهرى(ره) مىگويد: «شخصيت على(ع) شخصيّتى جامع الاضداد است. وقتى خلوت شب فرا مىرسد، هيچ عارفى به پاى او نمىرسد و روز كه مىشود گويى اين آدم آن آدم نيست. با اصحابش كه مىنشيند چنان چهرهاش باز و خندان است كه از جمله اوصافش اين است كه هميشه قيافهاش باز و شكفته است.»(3)
امام موسى بن جعفر(ع) به يكى از يارانش كه كاسب و فروشنده بود، فرمود: «اغد الى عزّك؛(4) صبح زود به سوى عزّت و سربلندى خود بشتاب» منظور آن حضرت همان كسب و تجارت است عزّت انسان در سايه تلاش او در جهت توليد به دست مىآيد.از اين رو پيشوايان معصوم(ع) با تمام مشكلات و مسؤوليتهاى طاقت فرساى اجتماعى، سياسى و فرهنگى در عرصه كار و تلاشهاى اقتصادى كوشا و فعّال بودند و در كنار كارگران و غلامان به كار و توليد مىپرداختند.
نكوهش افراد تنبل
بيكارى نه تنها ضربه اقتصادى به فرد و جامعه مىزند، بلكه ضرر و خطر بزرگتر آن متوجه آسيبهاى روحى و روانى فرد مىشود، زيرا انسان را از لحاظ حيثيّت و شخصيّت واقعى تنزّل مىدهد و او را از خوشبختى و سعادت محروم مىسازد.
در مكتب حيات بخش اسلام انسانى كه صاحب حرفه است و از دست رنج خود مخارج خانوادهاش را تأمين مىكند، جايگاه والايى دارد: «انّ اللّه يحبّ المحترف الامين»(5) و بر عكس آن كسى كه توان كاركردن دارد و مخارج خود را بر ديگرى تحميل مىكند، ملعون خوانده مىشود.
رسول گرامى اسلام(ص) در گفتارى حكيمانه افراد تنبل را مورد نكوهش و سرزنش قرار داده و مىفرمايد: «ملعونٌ ملعونٌ من القى كلّه على النّاس ملعونٌ ملعونٌ من ضيّع من يعول؛(6)ملعون است ملعون است! كسى كه بار زندگى خود را به گردن مردم بيندازد. ملعون است ملعون است! كسى كه خانوادهاش را در اثر ندادن نفقه ضايع و تباه كند.»
امام محمد باقر(ع) در نكوهش بيكارى و تنبلى مىفرمايد: «ايّاك و الكسل و الضجر فانّهما مفتاح كلّ شرّ من كسل لم يؤدّ حقّاً و من ضجر لم يصبر على حقٍّ؛(7) به پرهيز از كاهلى و افسردگى، زيرا اين دو كليد تمام بدى هاست. آدم تنبل حقّش را نمىتواند به دست آورد و آدم افسرده حال نمىتواند در كار حق بردبارى ورزد.»
آن بزرگوار باز هم در مذمّت تنبلى خاطرنشان نمودهاند كه: «انّى لابغض الرّجل ان يكون كسلان عن امر دنياه و من كسل عن امر دنياه فهو عن امر آخرته اكسل؛(8) همانا من دشمن مىدارم فردى را كه در كارهاى خوب زندگى دنيوىاش تنبل است؛ زيرا هر كس در كار دنيوى كاهلى كند، نسبت به كار آخرتش كاهلتر خواهد بود.»
تلاش در عرصه توليد
با مطالعه در رفتارهاى اقتصادى پيشوايان معصوم(ع) مىتوان به اصول كلى در زمينه توليد دست يافت. آنان نه تنها خود علاقه زيادى به كارهاى توليدى و اقتصادى داشتند، بلكه با استفاده از فرصتهاى مناسب براى شكوفايى نيروهاى درونى و استعدادهاى نهفته افراد زمينه سازى مىنموده و از اين طريق در آنان انگيزه توليد و كسب درآمد را تقويت مىكردند.
تأكيد آن بزرگواران بر توليد بيان گر آن است كه اسلام اقتصاد بر محور توليد مخصوصاً كشاورزى را بر ساير موارد ترجيح مىدهد. بررسى زندگى امام على(ع) نشان مىدهد كه آن حضرت در دوران 25 سال فاصله از امور حكومتى، بيشتر وقتشان را به باغ دارى و كشاورزى و كارهايى مربوط به آن نظير حفر چاه و قنات مىگذراندند.
اخبار و روايات متعدد تاريخى نشان مىدهد كه مهمترين و اصلىترين منبع مالى امام موسى كاظم(ع) كشاورزى بوده است «على بن ابى حمزه» مىگويد: امام كاظم(ع) را ديدم كه در زمين كشاورزى خود كار مىكرد و عرق مىريخت. عرض كردم: قربانت گردم! پس كارگران كجا هستند؟ فرمود: اى على! بهتر از من و پدرم در اين زمين با بيل كار مىكردند. عرض كردم: آنان را معرفى نما! حضرت فرمود: رسول خدا(ص)، اميرالمؤمنين(ع) و پدرانم همه با دست خود كار مىكردند. كشاورزى شغل پيامبران خدا و جانشينان آنان و مردان شايسته است.(9)
حمايت از توليدكنندگان
پيشوايان معصوم(ع) علاوه بر اين كه خود در عرصه توليد و تلاشهاى اقتصادى پيش گام بودند، از توليد كنندگان و كشاورزان حمايت مىكردند و به آسيب ديدگان و ورشكستگان و قرض دارانى كه زندگى اقتصادى آنها به دليل مشكلات طبيعى مختل شده بود، كمكهاى فراوانى مىكردند.
امام على(ع) به توليد كنندگان و كشاورزان عنايت ويژهاى داشت. امام صادق(ع) در اين باره مىفرمايد: «كان اميرالمؤمنين يكتب و يوصى بفلّاحين خيراً؛(10) اميرمؤمنان هميشه به عمال و كارمندانشان سفارش كشاورزان را مىنمود.»
امام موسى كاظم(ع) از كشاورزان و توليد كنندگان مدينه زياد حمايت مىكرد، شخصى مىگويد: در نزديكى مدينه صيفى كارى داشتم. موقعى كه فصل برداشت محصول نزديك مىشد، ملخها آن را نابود كردند. من خرج مزرعه را با پول دو شتر بده كار بودم. نشسته بودم و فكر مىكردم. ناگهان امام موسى بن جعفر(ع) را ديدم كه در حال عبور از آن جا بود و مرا ديد، فرمود: چرا ناراحتى؟ عرض كردم: به خاطر اين كه ملخها كشاورزى مرا نابود كردهاند.
حضرت فرمود: چه قدر ضرر كردهاى؟ عرض كردم: يك صد و بيست دينار با پول دو شتر. حضرت به غلام خود فرمود: يك صد و پنجاه دينار به او بده سى دينار سود به اضافه اصل مخارج و دو شتر هم به وى تحويل بده!
آن مرد مىگويد: وقتى اين كمك را تحويل گرفتم، عرض كردم: وارد زمين من شويد و در حق من دعا كنيد. حضرت وارد زمين شد و دعا كرد، سپس از رسول خدا(ص) نقل كرد و فرمود: از بازماندگان مشكلات محكم نگه دارى كنيد.(11)
بدين سان امام به مسؤولان و افراد جامعه مىآموزد كه چگونه به افراد آسيب ديده كمك كنند. حضرت موسى بن جعفر(ع) در كمك به كشاورزى كه زراعت او دچار خسارت شده بود، علاوه بر اصل سرمايه، مقدار سودى كه انتظار داشت به او مىپردازد، ضمن اين كه حمايت معنوى خود را نيز اعلام مىدارد و براى آن كشاورز دعا مىكند و با ذكر روايتى از پيامبر(ص) او را مشمول هدايت فكرى و معنوى خود قرار مىدهد.
تأمين نيازهاى محرومان
گرفتارىها و نيازمندىها به طور طبيعى ممكن است به سراغ هر انسانى بيايد. در چنين مواقعى كه فرد در جامعه دچار مشكل شده و به يارى ديگران نيازمند است، انتظار دارد افراد توانا و توانمند قدمى در جهت حل مشكل وى بردارند.
اسلام نهايت كوشش و تلاش خود را به خرج مىدهد كه در تمام جامعه اسلامى حتّى يك فقير و نيازمند هم پيدا نشود، امّا بدون شك در هر جامعهاى افرادى از كار افتاده آبرومند، كودكان يتيم، بيماران و مانند اينها وجود دارند كه بايد به وسيله بيت المال و نيز افراد متمكن با نهايت ادب و احترام تأمين شوند.
توجه به امور معيشتى فقرا و نيازمندان جامعه در سيره پيشوايان معصوم جايگاه ويژهاى دارد.
حضرت على(ع) حمايت از اقشار محروم و درمانده جامعه را جزو برنامههاى اصلاحى خويش قرار داده بود. آن حضرت(ع) در عهدنامه خويش به «مالك اشتر نخعى» به وى مأموريت مىدهد كه هيچ گاه از اقشار محروم غفلت نورزد و نيازهاى آنان را تأمين كند: «…ثمّ اللّه اللّه فى الطبقة السّفلى…»(12)
امام متقين علاوه بر فرمانهايى كه به كارگزاران خويش جهت تأمين اجتماعى جامعه مىدهد، خود عملاً نيز به تأمين اين قشر در جامعه اقدام مىكند. آن حضرت خود را پدر يتيمان معرفى مىكند و همچون پدر با آنان رفتار مىنمايد.(13)
در حديثى آمده است كه امام سجاد(ع) در شبهاى تاريك از خانه خارج مىشد و انبانى را كه در آن كيسههاى درهم و دينار بود بر دوش خويش حمل مىكرد و بر در خانه فقرا مىآورد و به آنان مىبخشيد. زمانى كه آن حضرت به شهادت رسيد و آن عطايا به مردم نرسيد، تازه متوجه شدند كه آورنده آن بخششها امام سجاد(ع) بوده است.(14)
«ابوهاشم جعفرى» – يكى از اصحاب خاص امام حسن عسگرى(ع) – مىگويد: از فقر و تنگ دستى به امام حسن عسگرى(ع) شكايت كردم. آن حضرت با تازيانه خود خطى برروى زمين كشيد و شمشى از طلا كه نزديك پانصد اشرفى بود از آن بيرون آورد و فرمود: اى اباهاشم! اين را بگير و ما را معذوردار!(15)
«حسن بن كثير» مىگويد: در محضر امام محمد باقر(ع) از ندارى خويش و بىتوجهى برادران شكايت كردم. حضرت خود دستور داد كيسهاى را كه در آن هفتصد درهم بود، بياورند و فرمود: اينها را خرج كن وقتى تمام شد، مرا با خبر ساز.(16)
«صفوان بن ساربان» مىگويد: در محضر امام صادق(ع) بودم. مردى از اهالى مكه به نام «ميمون» نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: كرايه راه سفر تمام شده، نياز به كرايه دارم. امام بىدرنگ به من فرمود: برخيز و به كار برادرت رسيدگى كن. برخاستم و به حل مشكلات او پرداختم. خداوند كمك كرد و نياز او بر طرف شد. در اين هنگام به محضر امام صادق(ع) رسيدم، از من پرسيد: در مورد نياز و مشكل برادرت چه كردى؟ عرض كردم به يارى خدا مشكل او حل شد. آن حضرت فرمود: آگاه باش! كه حتماً برادر دينيت را يارى كنى. اين كار در نزد من محبوبتر و بهتر از آن است كه يك هفته خانه كعبه را طواف نمايى.(17)
اعتدال و قناعت در مصرف
حد مطلوب بهره مندى و استفاده از نعمتهاى الهى آن است كه همراه با رعايت اعتدال و به قدر كفاف باشد. اعتدال و قناعت در مصرف موجب بقاى نعمت و پديد آورنده زمينه مناسبى براى رشد صفات و كمالات معنوى در انسان است.
از جمله آموزههاى سيره معصومين(ع) اين است كه انسان توليد و انفاق زياد داشته باشد ولى در مصرف شخصى به حداقل قناعت نمايد. روحيه توليد و تلاش در سيره آن بزرگواران چنان است كه توليد را براى ارتقاى سطح معيشت مردم مىخواستند. آنان با توليد بيشتر كمترين استفاده شخصى را مىنمودند.
«ابن عباس» مىگويد: در زمان جنگ جمل هنگامى كه در منطقه «ذى قار» براى جمع آورى نيرو اردو زده بوديم، يك روز به خيمه مولاى متقيان(ع) رفتم. ديدم حضرت مشغول دوختن كفش خويش است سلام كردم، امام جواب دادند. پرسيدند: ابن عباس! اين نعلين و صله خورده چقدر مىارزد؟ گفتم: ارزشى ندارد. امام فرمودند: حكومت بر شما نزد من از اين نعلين بى ارزشتر است، مگر آن كه حقى را برپا سازم و يا باطلى را از ميان بردارم.(18)
امام باقر(ع) در اين زمينه مىفرمايد: «من قنع بما رزقه اللّه فهو من اغنى النّاس؛(19) هر كس به مقدار رزقى كه خداوند به او داده قانع باشد پس او بىنيازترين مردم مىباشد.»
امام كاظم(ع) در مورد اعتدال در مصرف مىفرمايد: «من اقتصد وقنع بقيت عليه النّعمة و من بذّر و اسرف زالت عنه النّعمة؛(20) هر كس ميانه روى و اعتدال را رعايت كند و قانع باشد، نعمت براى او باقى خواهد ماند و هر كس اسراف كند، نعمت از دستش خواهد رفت.»
نوع لباس، مركب، منزل و غذاى آن حضرت نمونهاى عالى از اعتدال و ميانه روى بود و در برخى موارد امام تصريح مىكرد كه علت انتخابش معتدل بودن آن بوده است.
اجراى عدالت اقتصادى
پيشوايان معصوم براى زدودن شرايط ناعادلانه زندگى و دست يابى به عدالت اقتصادى آن هم با توجه به بىعدالتى جامعه آنان، شعار عدالت اقتصادى را مطرح مىكردند و در راه تحقق آن سياست هايى را در پيش مىگرفتند.
در زمان حضرت على(ع) مهمترين منبع درآمد حكومت، بيت المال بود كه از راههاى گوناگون مانند غنايم جنگى و اخذ ماليات به دست مىآمد، بنابراين بيت المال كه به منزله درآمد ملى حكومت ايشان و وسيله رفاه مردم بود از ناحيه ايشان نسبت به آن دقت و دلسوزى مىشد، چنان كه وقتى شبى «طلحه» و «زبير» بر او وارد شدند، امام چراغى را كه در برابرش بود، خاموش كرد و فرمود تا چراغى از خانه برايش آوردند. طلحه وزبير سبب آن را پرسيدند. امام فرمودند: روغن چراغ از بيت المال است. سزاوار نيست با شما با روشنايى آن هم نشينى كنم.(21)
امام متقين هرگز اجازه نمىدادند مسؤولان حكومتى كوچكترين تعرّضى نسبت به اموال بيت المال مسلمانان داشته باشند. به «زياد بن ابيه» در اين مورد نامه نوشت و فرمود:«به خدا قسم! اگر به من خبر رسيد كه در اموال مسلمانان خيانتى كوچك يا بزرگ از تو سر زده است، چنان با تو برخورد خواهم كرد كه خوار و ذليل و از هزينه زندگى درمانده و پريشان حال گردى»(22) آن حضرت از يك سو به زمامداران درباره توجه به اقشار توليد كنندگان، توزيع كنندگان و خدمتگزاران و مصرف كنندگان سفارش مىكردند و از سوى ديگر جهت امنيّت اقتصادى و تأمين همه جانبه زندگى مردم، نظارت مستقيم بر بازار را مورد تأكيد قرار مىدادند.(23) هم چنين به كارگزاران خود دستور دادند كه نرخها را در سطحى نگه دارند كه براى همه گروههاى مردم قابل تحمّل باشد و به فروشندگان نيز زيانى نرساند.(24)
از ديدگاه اميرالمؤمنين(ع) درآمد حكومت اسلامى از آن خداست از اين رو حتّى حاكم اسلامى نيز حق ندارد آن را بدون حساب به اطرافيان خود ببخشد، بلكه بايد در ميان بندگان مؤمن خدا يعنى مسلمانان به عنوان عيال اللّه به تساوى تقسيم شود.
در اواخر دوران حكومت على(ع) ياران آن حضرت به دليل سختگيرىهاى آن بزرگوار در تقسيم بيت المال يكى پس از ديگرى از ايشان جدا شدند، برخى به معاويه و برخى ديگر به گوشه خانههايشان خزيدند و دنبال زندگى شخصى خود رفتند، برخى از دوستان حضرت از اين وضع ناراحت بودند؛ بدين روى پس از تأمّل و چارهجويى از حضرت خواستند قدرى تسامح به خرج دهد و به قريش و اشراف عرب بيش از غير عرب و موالى حق بپردازد تا قدرى اوضاع حكومت سامان پيدا كند، سپس مطابق گذشته رفتار كند. حضرت در پاسخ آنها فرمودند: «آيا به من مىگوييد پيروزى را با ظلم بر كسانى كه به ولايت و حكومت بر آنها برگزيده شدهام به دست آورم؟ و اللّه تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پى يكديگر طلوع و غروب مىكنند، چنين نخواهم كرد! اگر آن مال از ان من هم بود در ميانشان به صورت متساوى تقسيم مىكردم، چه رسد به اين كه آن مال خداست.»(25)
اين جملات صريحاً نشان مىدهد كه از منظر على بن ابى طالب و فرزندانش جلب رضايت خواص با اعطاى امتيازات ويژه از بيت المال به آنها خيانت به توده مسلمان و ستم در حق ساير اقشار مملكت است. جايگاه يك مسؤول در نظام اسلامى چنان حسّاس است كه حتى هنگام انفاق اموال شخصى خود به ديگران نيز بايد همه را به يك چشم بنگرد و اموالش را يكسان و عادلانه انفاق كند.
پىنوشتها: –
1. سوره نجم، آيه 39.
2. اسدالغابه، ابن اثير، ج 2، ص 169.
3. تعليم و تربيت در اسلام، شهيد مطهرى، ص 410.
4. مسند الامام الكاظم(ع)،عزيز اللّه عطاردى، ج 2، ص 359.
5. وسايل الشيعه، حر عاملى، ج 12، ص 13.
6. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص 37.
7. همان، ص 295.
8. الحكم الزاهرة، على رضا صابرى يزدى، ترجمه محمد رضا انصارى، ج2، ص 469.
9. بحارالانوار، مجلسى، ج 48، ص 115.
10. وسايل الشيعه، ج 13، ص 216.
11. تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 15، ص 16.
12. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نامه 53، ص 582.
13. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص 406.
14. همان، ج 1، ص 389.
15. مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 328.
16. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 166.
17. اصول كافى، ج 2، ص 198.
18. بحارالانوار، ج 40، ص 328.
19. الحكم الزاهرة، ج 1، ص 650.
20. بحارالانوار، ج 87، ص 327.
21. سياست نامه امام على(ع)، محمد محمدى رى شهرى، ترجمه مهدى مهرى، ص 444.
22. نهج البلاغه، نامه 20، ص 500 – 499.
23. نك: نهج البلاغه،، نامه 53.
24. همان.
25. نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغه، محمد باقر محمودى، ج 2، ص 452 – 450.
دانستنيهايى از قرآن دارالسلام
«سلام قولا من رب رحيم» (سوره يس،آيه58)
سلام و درود بر آنان از سوى پروردگار مهربان.
قبل از اين آيه شريفه، خداوند نعمتهاى مادى بهشت را براى بهشتيان مىشمرد ومى فرمايد: «ان أصحاب الجنة اليوم فى شغل فاكهون هم و أزواجهم فى ظلال على الارائك متكئون لهم فيها فاكهة و لهم ما يدعون» همانا أهل بهشت امروز (روز جزا) مشغول نعمتهاى الهى هستند از ميوههاى بهشتى لذت مىبرند و با همسران خود (دور از درد سرهاى دنيوى و مشكلات عالم فانى) در زير سايه درختان بر روى مبلهاى كاخهاى بهشت برين تكيه زده اند و نه تنها ميوههاى رنگارنگ بلكه هرچه بخواهند در دسترس آنان قرار مىگيرد و مشغول تنعم و لذت بى پايان هستند.
سپس خداى كريم جملهاى را مىفرمايد كه سرآمد همه نعمتها است و بالاترين و ارزشمندترين نعمتى است كه در انديشه انسان بگنجد. مىفرمايد: «سلام قولا من رب رحيم» سلام و درود برآنان باد آن هم سخن خدا است يعنى از سوى خدا سلام و سلامتى به آنان داده مىشود. چه خدائى ؟ آن خداى رحيم و مهربان.
چند نكته زيبا و جالب در اين آيه است و تمام آيات قرآن جالب و شنيدنى است: دقت كنيد اگر كسى شما را به كاخ يا باغش دعوت كند و تمام وسائل راحتى و آسايش و تنعم در اختيارتان قرار دهد و خدم و حشم دست به سينه جلوى رويتان آماده به خدمت ايستاده و منتظر فرمان باشند ولى خودش اصلا به ديدنتان نيايد و به شما شخصاً اعتنائى نكند.. آيا آن نعمتها و ميوهها و باغ سر سبز كافى است كه شما را خرسند و شادمان كند ؟ گمان نمى كنم انسان خردمندى تنها به اين دعوت مادى بسنده كند بلكه قطعاً آنچه بيشتر آرامش بخش و شاد كننده است همين است كه صاحب باغ و كاخ خود به استقبال شما بيايد و شخصاً پذيرائى كند و خوش آمد بگويد.
باور كنيد اين خوش آمد گوئى و استقبال صاحب خانه از هر خوراك و ميوهاى گواراتر و خوشحال كنندهتر است.
حال اگر ميزبان، خداى مهربان باشد. آن هم چه روزى و چه جا و مكانى ؟ در آن روز وانفسا كه هركس در گرو اعمال خويش گرفتار است و همه چشم به رحمت پروردگار دوخته اند و منتظر نتيجه آزمايش چند ساله دنيا هستند.. در اين حال و هوا فرشتگان بشارت بهشت را به كسى بدهند و جايگاهش را در اختيارش قرار دهند و نه تنها نعمتهاى مادى كه از نظر معنوى نيز سخن خداى را به گوششان برسانند كه هان! اى بهشتيان! سرانجام خدا شما را مورد رحمت بى پايان خويش قرار داد و بهشت را نصيبتان كرد. و تو اى مؤمن بهشتى آيا در آن روز به همين بسنده مىكنى يا منتظر بالاترين نعمت هستى ؟ بالا ترين نعمت همين است كه سلام خدا را به تو برسانند و سخن خدا را به تو ابلاغ كنند كه درود خداى بر تو، درود و سلام خداى مهربان بر تو باد اى مؤمن! اينجا است كه هيچ نعمتى نمى تواند با آنان رقابت كند. اينجا است كه تمام الطاف و محبتها و كرامات يك جا و در يك سخن جمع مىشود و آن سلام است، سلامى كه از سوى خداى سبحان برسد و نثار مؤمنين أهل بهشت گردد. اين سلامى است كه از مقام والاى رحيميت سرچشمه مىگيرد و انسان را آرامش ابدى مىبخشد. و اصلاً آنجا دار السلام است و خداوند خود، مردم را به دار السلام دعوت كرده و فرموده است: «و الله يدعو الى دار السلام» و همانا خداوند مردم را به سوى سرزمين سلامتى دعوت مىكند. و نه تنها خود بهشتيان با سلام به يكديگر، خداى را برآن نعمت جاودانه سپاس مىگويند كه حتى فرشتگان رحمت نيز از هر درى از درهاى بهشت بر آنان وارد مىشوند و به آنان سلام مىگويند و درود مىفرستند. «والملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار» و همانا فرشتگان از هر بابى بر آنان وارد مى شوند و مىگويند سلام و درود بر شما از سوى خداى مهربان زيرا شما در دنيا صبر كرديد و مشكلات دنيوى را به خاطر رضايت خدا تحمل كرديد پس اكنون بر شما گوارا باد اين خانه جاويدان بهشتى.
باور كنيد عزيزان هيچ نعمتى بالاتر و برتر و ارزشمند تر از سلام پروردگار نيست و همين سلام است كه دليل بر رضايت او است و رضايتش نعمتى است كه سرآمد تمام نعمتهاى مادى و معنوى است. مىفرمايد: «و رضوان من الله أكبر» و رضايت الله بالاترين نعمتها است. شايد در اينجا نتوانيم خوب تصور كنيم كه رضوان الهى چه نعمت والائى است ولى آنجا كه تمام خلايق جمع شده اند و منتظر سرنوشت خود هستند و چشمهاى مردم به سوى نتيجه آزمايش دوخته شده است، آنجا است كه رضايت خداوند چنان جلوه اى دارد كه براى مؤمن از هر نعمتى بالاتر است. آرى در آن روز هيچ چيز آرام بخش تر و سلامت آفرين تر از سلام رب رحيم نيست، سلامى كه براى هميشه انسان را در بر مىگيرد و او را از هر گزند و بلائى مصون مىدارد و غرق در راحتى و آسايش مىكند كه خود فرمود: «لا يسمعون فيها لغوا و لا تأثيماً الّا قيلا سلاما سلاما» نه سخن لغوى و نه كلام بى ربطى مىشنوند جز سلام و پى در پى سلام، آن هم از سوى پروردگار شان كه به آنان لطف مىكند و از گناهانشان چشم پوشى مىنمايد و آنان را غرق در رحمت خود مىسازد. خوشا به حال مؤمنانى كه چند روز دنيا را با هر سختى و مشكلى گذراندند و خود را آماده سلام الهى نمودند.
نكته ديگرى كه در اين آيه هست اين است كه اينجا سلام، مستقيماً و بدون واسطه از سوى خداى مهربان نثار مؤمنان مىگردد و اين خود بالاترين لطف است. اينجا ديگر سخن ملائكه نيست كه سلام را ابلاغ كنند و بشارت سلامتى بدهند بلكه خداوند مستقيما بر آنان سلام مىكند و اين معناى «قولا» مىباشد يعنى سخن خدا است نه با واسطه. و اين غير از آن سلامى است كه آيهاش را به قول ملائكه نقل كرديم كه فرمود: «و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب…» و غير از سلامى است كه مى فرمايد: «سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين» كه اينجا نيز سخن ملائكه است كه بشارتشان مىدهد به سلامتى ابدى و اما چگونه است سلام بى واسطه خداوند، اينجا ديگر توضيح ما كوته نظران لنگ مىماند زيرا نمى شود تصور كرد كه چگونه خداوند بى واسطه سلام خود را نثار مؤمنان مىكند. بار الها نظر لطفى به اين بندگان گنهكارت كن و آنان را در «دار السلام» خود وارد ساز. آمين رب العالمين.
رهنمودهاى امام و رهبرى
دوازده فروردين
آغاز…رسميت جمهورى اسلامى را به ملت شريف ايران و ملتهاى مظلوم تحت فشار ستمگران بومى و اجنبى تبريك مىگويم و نجات ملتهاى دربند را از خداوند قادر متعال خواستارم. تبريك براى آنكه سالهايى كه پشت سرگذاشتيم خصوصاً سال قبل شاهد پيروزىهاى عظيم سياسى، نظامى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى بودهايم و بحمداللّه تعالى ملت و مجلس و دولت و قوه قضائيه و قشرهاى متعهد روحانى و دانشگاهى با سرافرازى و روسفيدى در نزد خداوند متعال و جهانيان با قامتى افراشته از بوته امتحان پيروزمندانه خارج و اميد جهانيان تحت ستم را به اسلام و قدرت معنوى و ظاهرى آن در هر قدم بيش از پيش جلب نمودهاند و با همه نشيب و فرازها و رجزخوانىهاى جهانخواران و ريزه خواران پيوسته به آنان، بر جهانيان ثابت نمودند كه «ما النصر الّا من عند اللّه» و «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم».
خداوند تعالى عنايات خاصّه غيبيه خود را بر اين ملت ستمديده ارزانى فرمود كه در آغاز…سال، كشورى در تمام ابعاد آزاد و مستقل به طور معجزه آسا و پيروزمندانه به حيات انسانى – اسلامى خود اميد زايدالوصف بسته است، و از هيچ قدرتى هراس به خود راه نمىدهد و دشمنهاى نظامى و سياسى خود را به زانو درآورده است و به طور حيرتانگيز با همه فشارهاى گوناگون ابرقدرتها و وابستگان آنان و كمكهاى نظامى و تسليحاتى و تبليغاتى و مالى فراوان به دشمن اسلام و ايران تاكنون نظام جمهورى اسلامى با عنايت پروردگار از هيچ دولت و ملتى تقاضاى كمك نكرده است و با پشتيبانى ملت و همت جوانان عزيز تمام چرخهاى اقتصادى و نظامى به طور شايسته در مسير اسلام در حركت است و اگر انشاء اللّه تعالى ملت و دست اندركاران نظام اسلامى به همين منوال، يعنى متعهد به اسلام و احكام مقدس آن باشند، هر سال از سال ديگر در تمام ابعاد و مراحل قويتر و سرافرازتر خواهند بود….
همه مىدانيد و بايد بدانيم مادامى كه ملت پشتيبان مجلس و دولت و قواى مسلح هستند و دولت و مجلس در خدمت ملت بويژه قشرهاى محروم مىباشند، و جلب رضاى خداوند را در اين خدمت متقابل، مىنمايند، هيچ قدرتى توانائى آسيب رساندن به اين نظام مقدّس را ندارد و اگر خداى نخواسته يكى از اين دو يا هر دو از خدمت متقابل دست بردارند شكست جمهورى اسلامى و اسلام بزرگ، اگرچه در دراز مدت، حتمى است. بنابراين ترك اين خدمت متقابل كه به شكست اسلام و جمهورى اسلامى منتهى مىشود از بزرگترين گناهان كبيره است كه بايد از آن اجتناب شود، چنانچه اين خدمت از واجبات بزرگ است كه بايد به آن قيام نمايند. برادران عزيز و خواهران محترم! در اين هنگام كه ابرقدرتها و قدرتها از هر طرف براى نابودى جمهورى اسلامى و اسلام عزيز برما يورش كردهاند، با غفلت از وظيفه و سهل انگارى، دين و دنياى اين ملت مظلوم در خطر است. براى حفظ نواميس و شرف خود صبر را پيشه كنيد و به خاطر بعض كمبودها و گرانى اجناس سستى به خود راه ندهيد. گرانفروشان و محتكران بى انصاف گمان نكنند كه اين ظلم در حال حاضر چون ساير احوال است، امروز اين نحو جنايات كه ممكن است به شكست جمهورى اسلامى منتهى شود، كوشش در تضعيف اسلام است. اينجانب خوف آن دارم كه خداوند قهار بر شما غضب فرمايد و خداى نخواستهتر و خشك باهم بسوزند و راه گريزى در كار نباشد.«اعوذ باللّه من غضب الحليم» بهتر است بازاريان محترم كه استوانه فعال جمهورى اسلامى مىباشند. توطئه اين بى انصافها را كه لكه ننگى بر دامان آنان هستند، با تدبيرات عاقلانه خنثى نمايند…
اينجانب در آغاز سال جديد و سالروز رسميت جمهورى اسلامى انتظار دارم كه تمام نهادهاى اين جمهورى از مجلس و ارگانهاى دولتى و جهاد سازندگى و شوراى نگهبان و شورايعالى قضائى و قضات محترم سراسر كشور و دادستانىهاى سطح كشور و قواى مسلح از ارتش و سپاه و بسيج و ژاندارمرى و شهربانى و نيروهاى مردمى و عشايرى«ايّدهم اللّه تعالى» همه و همه كوشش كنند در پياده كردن احكام اسلام، در افزايش تعهد به ابعاد مختلف اين مكتب انسان ساز، در مجاهده در راه حق و ساختن خويش، در اصلاح درون و برون كه خود با اصلاح آنان كشور رو به صلاح مىرود. (12/1/62)
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
اگر همه مسؤولان و دستگاهها همت كنند در 2 يا 3 سال آينده نشانههاى محسوس و شوق آفرين اجراى سياستهاى كلى اصل 44 آشكار مىشود و اميدوارى به آينده روشن كشور افزايش مىيابد.
براى افزايش ثروت ملى، بايد راه سرمايه گذارى و توليد اقتصادى براى همه مردم هموار شود و نيروهاى جوان تحصيلكرده و مديران لايق بتوانند در پرتو حمايتهاى دستگاههاى مختلف، طرحهاى بزرگ و ثروت آفرين را اجرا كنند.
آزاد شدن دولت از فعاليتهاى اقتصادى غير ضرور – باز شدن حقيقى راه براى سرمايه گذارى در عرصه اقتصادى كشور – تكيه بر تعاون و گسترش چتر حمايتى شركتهاى تعاونى بر روى قشرهاى ضعيف – پرداختن دولت به نقش «حاكميتى، سياستگذارى و هدايت» – مشخص شدن چگونگى مصرف درآمدهاى ناشى از واگذارى بنگاههاى دولتى و تأكيد بر الزامات دولت در امر واگذارى، اصلىترين و مهمترين اهداف سياستهاى ابلاغى است.
توليد هر ثروتى به معناى ثروتمند شدن جامعه است و اگر اين توليد ثروت با قصد كار خير، كمك به پيشرفت كشور و كمك به محرومان باشد حسنه نيز محسوب مىشود بنابراين نبايد اينگونه القاء شود كه نظام اسلامى مخالف ثروت و توليد آن است.
مطالعه ابعاد كار، مشورت با افراد صاحبنظر و پرهيز از شتاب زدگى مهم است به هر حال بايد روند اجراى سياستهاى كلى اصل 44 سرعت گيرد و مسؤولان و مديران بخشهاى مختلف دولت، با جديت و تدوين برنامه زمان بندى شده، كار را پيگرى كنند. (1/12/1385)
ملت و مسؤولان با تكيه بر عوامل اصلى پيروزى و استمرار انقلاب يعنى «صبر و شكر» مسير پيروزيها و موفقيتهاى خود را ادامه مىدهند.
دولت نهم اولين تجربه تجميع انتخاباتى را با كمترين مسئله و گفتگو انجام داد و عملكرد موفقى داشت.
دشمن اهميت بى بديل مجلس خبرگان را مىداند و به همين علت از چند ماه قبل از انتخابات تلاش كرد با انواع روشهاى تبليغاتى – سياسى و تهديد و ارعاب، مردم را از شركت در انتخابات منصرف و دلسرد كند اما ملت مؤمن و هوشيار، گرمتر و گستردهتر از انتخابات قبلى خبرگان، در انتخابات آذر شركت كرد بگونهاى كه تعداد آراى مجلس خبرگان حتى از انتخابات شوراها بيشتر شد.
به يارى پروردگار، در انتخابات اخير، از افتراق و جدايى و قهر خبرى نبود و اين جزو موفقيتهاى بزرگ كشور ونظام است.
همه مسؤولان كشور، بايد ايمان عميق مردم به نظام را حقيقتاً باور كنند، آن را قدر بدانند و همه تلاش خود را براى حفظ و تقويت اين پديده بسيار ارزشمند و نادر به كار گيرند.
راه حفظ و تقويت حضور مؤمنانه و تعيين كننده مردم در صحنه، پايبندى عملى همه مسؤولان نظام به اسلام عزيز است و اگر مردم در عمل ببينند كه مسؤولان و دستگاهها براى خدا كار مىكنند حتماً ارتباط ايمانى و قلبى آنان با نظام قويتر خواهد شد.
هيچ وضع فوق العادهاى در كشور وجود ندارد چرا كه صف آرايى دشمنان در مقابل جمهورى اسلامى در تمامى 28 سال گذشته ادامه داشته و ملت بزرگ و مقتدر ايران در تمامى اين سالها به پيروزى رسيده است و امروز هم همينطور خواهد بود.
با وجود تشديد دشمنىهاى سلطه گران، جمهورى اسلامى روز به روز قوىتر و ريشههاى آن عميقتر شده به گونهاى كه امروز، نظام اسلامى در مقايسه با 28 سال گذشته، از جهات مختلف در قوىترين جايگاه و موقعيت قرار دارد.
امروز منطق جمهورى اسلامى مقبولتر، حجت ما قوىتر و نفوذ انقلاب اسلامى در دلهاى مسلمانان بيشتر شده است.
صبر هميشه به معناى تحمل سختىها نيست بلكه به معناى استقامت و ادامه دادن راه است چرا كه در غير اينصورت، هر نقطه توقف، به نقطه تهاجم دشمن تبديل مىشود بنابراين بايد با شجاعت، تدبير و برنامه ريزى، اهداف انقلاب اسلامى و آرمانهاى ملت را پيگيرى كرد.
بايد نعمتهاى بزرگى همچون «حاكميت اسلام، زنده و جذاب بودن شعارهاى امام و انقلاب پس از 28 سال، پرچمدارى جمهورى اسلامى در تبليغ دين خدا در سراسر جهان و عزت اسلامى ملت ايران» را حقيقتاً شكر گذارى كنيم.
مسؤولان دولت به معناى حقيقى كلمه، شبانه روز در حال مجاهدت هستند و با برنامه ريزى، اقدام و پيگيرى، اهداف نظام و مردم را دنبال مىكنند كه بايد اين نعمت را شناخت و قدر دانست.
يكى از مهمترين روشهاى دشمنان، ايجاد تجزيه سياسى در كشور است به همين علت تلاش مىكنند به بهانههاى كوچك، صف بنديهاى بزرگ به وجود آورند و اختلاف سليقهها را اختلاف در مبنا جلوه دهند كه همه بايد مراقب اين حيلهها و روشها باشند.
آنها تلاش مىكنند با «فشار،تهمت و تهديد» بزرگنمايى مشكلات و سنگين جلوه دادن هزينههاى ادامه راه، مسؤولان را مردد و حركت نظام را متوقف كنند اما ملت و مسؤولان ايران به فرموده قرآن، در ادامه راه استقامت مىورزند و با هوشيارى اين توطئه را نيز خنثى مىكنند.
به يارى پروردگار شيعه و سنى در ايران با هوشيارى و در كمال آرامش و همدلى به زندگى در كنار يكديگر مشغولند اما فجايع عراق و تبليغات دشمنان درباره عوامل اين كشتارها نشان مىدهد كه دشمنان خبيث، چه افكار شومى را براى ايجاد تفرقه در جهان اسلام دنبال مىكنند آنهم در حاليكه عوامل فجايع و كشتارهاى مردم در عراق، حقيقتاً نه سنى هستند و نه شيعه.
وظيفه اصلى اين مجموعه بسيار مهم، تصميمگيرى در روز مبادا است بنابراين نمايندگان خبرگان بايد با معرفت، شجاعت و روشن بينى خود را براى ايفاى مسؤوليت خود در آن زمان لازم، آماده كنند. (5/12/1385)
سخنان معصومان عليهم السلام ديد و بازديد
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن زارَ اَخاهُ فِى بَيتِه قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ: اَنتَ ضَيفى وَ زائِرى عَلَىّ قِراكَ وَ قَد اَوجبتُ لَكَ الجَنَّةَ بِحُبِّك اِيّاه.»
(اصول كافى، ج 2، باب زيارة الاخوان)
هر كس برادرش را در منزلش زيارت كند، خداى عزّ و جلّ به او فرمايد: تو مهمان و زائر منى و پذيرائيت بر من است، من به خاطر دوستى تو نسبت به او بهشت را برايت واجب ساختم.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«حَدَّثَنى جِبرَئيلُ اَنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَهبَطَ اِلَى الاَرض مَلَكاً فَاقبَلَ ذلِكَ المَلَكُ يَمشى حَتّى وَقَعَ اِلى بابٍ عَلَيهِ رَجُلٌ يَستَأذِنُ عَلى رَبِّ الدارِ فَقالَ لَهُ المَلَكُ: ما حاجَتُك اِلى رَبِّ هذِهِ الدّارِ؟ قالَ اَخٌ لى مُسلِمٌ زُرتُه فِى اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى قالَ لَهُ المَلَكُ: ما جاءَ بِكَ اِلّا ذاكَ؟ فَقالَ ماجاء بى اِلّا ذاكَ فَقالَ: اِنّى رَسُولُ اللّهِ اليكَ وَ هُوَ يَقرَئُكَ السَّلامُ وَ يَقُول: وَحَيَت لَكَ الجَنَّةُ وَ قالَ المَلَكُ: اِنَ اللّهَ عَزّ وَ جَلّ يقول: اَيُّما مُسلِمٍ زارَ مُسلِماً فَليسَ اِيّاهُ زارَ، اِيّاى زارَ وَ ثَوابُهُ عَلَىَّ الجَنَّة». (اصول كافى، همان)
جبرئيل به من خبر داد كه خداى عزّ و جلّ فرشتهاى را به زمين فرستاد، فرشته مىرفت تا به درب خانهاى رسيد كه مردى از صاحبخانه اجازه ورود مىگرفت، فرشته گفت: با صاحب اين خانه چكار دارى؟ گفت: او برادر مسلمان من است كه به خاطر خداى تبارك و تعالى ديدارش مىكنم. فرشته گفت: جز بدين منظور نيامدهاى؟ گفت: جز بدين منظور نيامدهام. فرشته گفت: من فرستاده خدا به سوى تو هستم، او سلامت مىرساند و مىفرمايد: بهشت برايت واجب شد. سپس گفت: خداوند مىفرمايد: هر مسلمانى كه از مسلمانى ديدن كند او را ديدار نكرده بلكه مرا ديدار كرده و بهشت به عنوان ثواب او به عهده من است.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن اَكرَمَ اَخاهُ المُؤمِنَ بِكَلِمَةٍ يُلطِفُهُ بِها وَ فَرَّجَ عَنه كُربَتَهُ لَم يَزَل فى ظِلِّ اللّهِ المَمَدُودِ عَلَيه اَلرَّحمَةُ ما كانَ فى ذالِك» (اصولكافى، ج2،ص206)
«هر كس برادر با ايمانش را با گفتن كلامى ملاطفتآميز و غم زدا مورد تكريم قرار دهد تا وقتى او شادمان است، گوينده آن سخن همواره در سايه رحمت گسترده الهى به سر مىبرد.
امام على عليه السلام:
«لقاء الاخوان مغنمٌ جسيم وان قلوا» (اصول كافى، ج 2)
ديدار برادران غنيمت بزرگى است اگر چه اندك باشند.
امام باقر عليه السلام:
«يا خيثمه ابلغ منترى من موالينا السّلام و اوصهم بتقوى اللّه العظيم و ان يعود غنيّهم على فقيرهم و قويّهم على ضعيفهم و ان يشهد حيّهم جنازة ميّتهم و ان يتلاقوا فى بيوتهم فان لقيا بعضهم بعضاً حياة لامرنا،رحم اللّه عبداً احيى امرنا.»
(اصول كافى، ج 2، ص 140)
خيثمه مىگويد: خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم تا با آن حضرت خداحافظى كنم امام فرمود: اى خيثمه هر كدام از دوستان و هواداران ما را ديدى، سلام ما را به آنان برسان و آنان را به تقواى الهى توصيه كن و سفارش كن كه توانگرشان به فقيران سربزنند و توانمندان به ناتوانان سركشى كنند. زندگان در تشييع جنازه مردگان شركت نمايند، در خانههاى هم، يكديگر را ديدار كنند. اين گونه ديدارها سبب احياء امر ما (خطّ ولايت و رهبرى اهل بيت) مىگردد.
امام صادق عليه السلام:
«ايّما مسلم لقى مسلماً فسرّه سرّه اللّه عزّ و جلّ».
هر مسلمانى كه با مسلمانى ديدار كند و در برخورد او را شادمان سازد، خداى متعال او را خوشحال و مسرور خواهد ساخت.
امام صادق عليه السلام:
«تَزاوَرُوا وَ تُلاقُوا وَ تَذاكَرُوا اَمرَنا وَ اَحيُوه.» (اصول كافى، ج 2)
به ديدار و ملاقات يكديگر برويد و امر ما را ياد كنيد و به ياد هم آريد و آن را زنده نگهداريد.
امام صادق عليه السلام:
«ما زارَ مُسلِمٌ اَخاهُ المُسلِمَ فِى اللّهِ وَ لِللّهِ اِلّا ناداهُ اللّه عَزَّ وَ جَلّ: اَيُّهَا الزائِرُ طِبتُ وَطابَت لَكَ الجَنَّة». (همان)
هيچ مسلمانى برادر دينىاش را در راه خدا و براى خدا زيارت نمىكند مگر آن كه خداى متعال به او ندا مىدهد: اى ديدار كننده! خوش به حالت، بهشت براى تو سزاوار باد.
امام موسى بن جعفر عليهما السلام:
«مَن زارَ اَخاهُ المُؤمِنَ لِللّهِ لالِغَيرِهِ يَطلُبُ بِه ثَوابَ اللّه وَ تَنَجُّز ما وَعَدَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَكَّلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِه سَبعين اَلفَ مَلَكٍ مِن حينَ يَخرُجُ مِن مَنزِلِه حَتى يَعُودَ اِلَيه يُنادُونَهُ: اَلا طِبت وَ طابَت لَكَ الجَنَّةُ تَبَوّأتَ مِنَ الجَنَّة مَنزلاً». (اصول كافى، ج 2، ص 258)
هر كس براى خدا نه چيز ديگر بديدن برادر مؤمنش رود كه ثواب خدا را بخواهد و آن چه را او وعده فرموده وفايش را خواستار شود خداى عزّ و جلّ هفتاد هزار فرشته بر او گمارد از وقتى كه از منزلش خارج مىشود تا هنگامى كه برگردد كه فرياد كنند: هان پاك و خوش باش و بهشت برايت گوارا باد كه در بهشت منزل گرفتى.
اخوت و برادرى در سخنان بنيانگذار مكتب جعفرى عليه السلام
سنگ زيرين و بنيان اساسى جامعه اسلامى را اخوّت و برادرى، مساوات و برابرى تشكيل مىدهد. ديگران وقتى مىخواهند زياد اظهار علاقه به هم مسلكان خود كنند از آنان به عنوان “رفيق” ياد مىكنند، ولى اسلام سطح پيوند علائق دوستى مؤمنين و مسلمين را به قدرى بالا برده كه به صورت نزديكترين پيوند دو انسان با يكديگر آنهم پيوندى بر اساس مساوات و برابرى، مطرح مىكند، و آن علاقه «دو برادر» نسبت به يكديگر است.(1)
همين اخوّت و برادرى بود كه اسلام نوپاى زمان پيامبراكرم(ص) را به بالاترين قدرت رساند، و عامل پيروزىها و پيشرفتهاى بزرگ گرديد. به اين جهت پيامبراكرم(ص) به محض ورود در مدينه اولين كارى كه بعد از ساخت مسجد انجام داد اين بود كه مسلمانان و مؤمنين را با هم برادر نمود.
حضرت بعد از پايان ساخت مسجد سيصدنفر از مهاجر و انصار را برادر هم قرار داد و خطاب به آنان فرمود: «تأخوا فى اللّه اخوين اخوين؛ با يكديگر برادر دينى شويد.» فلانى تو برادر فلانى هستى(2) و…
دو قبيله كاوس و خزرج نام داشت
يك زديگر جان خون آشام داشت
كينههاى كهنهشان از مصطفى
محو شد در نور اسلام و صفا
اولاً اخوان شدند آن دشمنان
همچو اعداد عنب در بوستان
وزدم المؤمنون اخوه به پند
درشكستند و تن واحد شدند
آفرين بر عشق كل اوستاد
صد هزاران ذرّه را داد اتحاد
همچو خاك مفترق در رهگذر
يك سبوشان كرد دست كوزه گر(3)
كار اخوّت به پايان رسيد آنگاه على(ع) را برادر خويش قرار داد و فرمود: «انت اخى فى الدّنيا و الآخرة؛(4)تو در دنيا و آخرت برادر من هستى.»
آنچه پيش رو داريد نگاهى است به اخوت و برادرى، و اهميت وجايگاه آن در كلام حضرت امام صادق(ع) بنيانگذار مكتب قويم و پايدار جعفرى، اميد كه مورد استفاده همه اقشار جامعه قرار گيرد.
اهمّيت اخوّت و برادرى در قرآن
قرآن اين كتاب انسان ساز و جمع و جامعهخواه، سخت بر مسئله برادرى و اخوّت مؤمنان و مسلمين تكيه و بر آن پافشارى نموده است.
يك جا اعلام مىدارد: «انّما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتّقوا اللّه لعلّكم ترحمون؛(5) مؤمنان برادر يكديگرند، بنابراين ميان دو برادر خود صلح برقرار سازيد، و تقواى الهى پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد.»
و پيامبر اكرم(ص) فرمود: «مثل افراد با ايمان در دوستى و نيكى به يكديگر همچون اعضاى يك پيكر است كه چون بعضى از آن رنجور شود و به درد آيد اعضاى ديگر را قرار و آرامش نخواهد بود.»(6)
و در جاى ديگر قرآن كريم يكى از بزرگترين نعمتهاى الهى را ايجاد الفت و اخوت و برادرى در جامعه اسلامى مىداند و مىفرمايد: «واعتصموا بحبل اللّه جميعاً ولاتفرّقوا و اذكروا نعمت اللّه عليكم اذ كنتم اعداءً فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً و كنتم على شفا حفرةٍ من النّار فانقذكم منها كذلك يبيّن اللّه لكم آياته لعلّكم تهتدون؛(7) و همگى به ريسمان خدا(قرآن و عترت و…) چنگ زنيد و پراكنده نشويد، و نعمت (بزرگ) خدا را برخود بياد آريد، كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او در ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد، و به بركت نعمت او برادر شديد، و شما بر لب حفرهاى از آتش بوديد، خدا شما را از آنجا برگرفت و نجات داد اين چنين خداوند آيات خود را براى شما آشكار مىسازد شايد هدايت شويد.»
يكى از موفقيتهاى پيامبر اكرم(ص) پس از هجرت به مدينه، اين بود كه به وسيله اسلام بين دو قبيله بزرگ مدينه به نام «اوس» و «خزرج» كه يكصد سال با هم جنگ و خون ريزى داشتند، صلح و برادرى ايجاد كرد.
روزى دو نفر از قبيله «اوس» و «خزرج» به نام «ثعلبة بن غنم» و «اسعدبن زرارة» در برابر يكديگر قرار گرفتند، و هر كدام افتخاراتى را كه بعد از اسلام نصيبشان شده بود برمىشمردند، ثعلبه گفت: خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين) و حنظله(غسيل الملائكه) كه هر كدام از افتخارات مسلمانانند، از ما هستند و همچنين عاصم بن ثابت و سعد بن معاذ از ما مىباشند.
در برابر او «اسعدبن زراره» خزرجى گفت: چهار نفر از قبيله ما در راه نشر و تعليم قرآن خدمت بزرگى انجام دادند، ابى بن كعب،معاذبن جبل،زيدبن ثابت، و ابوزيد، به علاوه «سعدبن عباده» رئيس و خطيب مردم مدينه از ما است. كم كم كار بجاى باريك كشيد و نزديك بود كه آتش جنگ دوباره شعله ور شود، پيامبراكرم(ص) فوراً به محل حادثه آمده و خطر را رفع نمود، آنگاه آيات فوق نازل شد و به صورت يك حكم عمومى همه مسلمانان را به برادرى و يكدلى دعوت نمود.(8)
و در آيه سوم، روح حاكم بر جامعه دينى و اسلامى را، روح محبّت و صفا دانسته از زبان متديّنان اين چنين نقل مىفرمايد: «…ربّنا اغفرلنا ولاخواننا الّذين سبقونا بالايمان ولاتجعل فى قلوبنا غلّاً للّذين آمنوا ربّنا انّك رؤفٌ رحيم؛(9) پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينهاى نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحيمى».
با توجه به تعليمات قرآنى اهمّيت و جايگاه اخوّت و برادرى را با استفاده از سخنان امام به حق ناطق حضرت صادق(ع) پىمىگيريم.
مؤمنين با همديگر برادرند
امام صادق(ع) به عنوان فردى از ثقل اصغر، مصداقى از عترت، مانند قرآن مؤمنين را برادر مىداند و با تفصيل بيشتر اين رابطه برادرى را در ضمن مثال زيبا ترسيم و تجسيم نموده است. آنجا كه فرمود: «المؤمن اخو المؤمن،كالجسد الواحدان اشتكى شيئاً منه و جد الم ذلك فى سائر جسده، و ارواحهما من روح واحدة؛ مؤمن برادر مؤمن است و همگى به منزله اعضاء يك پيكرند، كه اگر عضوى از آن به درد آيد، ديگر عضوها را نماند قرار، و ارواح همگى آنها از روح واحدى گرفته شده.»(10)
و در حديث ديگرى فرمود: «المؤمن اخوالمؤمن عينه و دليله لايخونه و لا يظلمه،ولايغشه ولايعده عدةً فيخلفه؛ مؤمن برادر مؤمن است و به منزله چشم او و راهنماى اوست هرگز به او خيانت نمىكند و ستم روا نمىدارد، با او غش و تقلّب نمىكند، و هر وعدهاى را به او دهد تخلّف نخواهد كرد.»(11)
و در جاى ديگر نشانه دين دوستى را، دوستدارى برادر دينى دانسته مىفرمايد: «من حبّ الرّجل دينه حبّه اخاه؛ از (نشانههاى) دوستى مرد دينش را (اين است كه) برادر (دينى) خود را دوست بدارد.»(12)
شيعه حقيقى، مواسات و برادرى
از بارزترين علامت و نشانههاى شيعيان راستين مواسات و همدردى با برادران دينى است، حضرت صادق(ع) فرمود: «امتحنوا شيعتنا عند مواقيت الصّلوة، كيف محافظتهم عليها، و الى اسرارنا كيف حفظهم لها عند عدوّنا و الى اموالهم كيف مواساتهم لاخوانهم؛ شيعيان ما را (در چند مورد) امتحان كنيد: 1- در وقت نماز كه چگونه بر آن محافظت مىكنند.2- نسبت به اسرار ما كه چگونه از آن در نزد دشمنان، محافظت مىكنند. 3- و نسبت به اموالشان كه چگونه با آن با برادر دينى خود همدردى و مواسات مىكنند.»(13)
اين روايت مىرساند كه يكى از علائم شيعيان راستين و حقيقى مواسات و همدردى مالى است با ديگر افراد جامعه.
تأكيد بر برادرى و دوستى
حضرت صادق(ع) بر امر اخوّت و برادرى سخت تأكيد داشت و هر از شيعيان حضرت خدمت او مىرسيد، بر اين سفارش مىفرمود، و به شيعيان ديگر نيز پيغام مىداد از جمله به خيثمه فرمود: «ابلغ موالينا السّلام و اوصهم بتقوى اللّه و العمل الصالح و ان يعود صحيحهم مريضهم وليعدغنيهم على فقيرهم و ان يشهد جنازة ميّتهم، و ان يتلاقوا فى بيوتهم و ان يتفاوضوا علم الدّين فانّ ذلك حياةٌ لامرنا رحم اللّه عبداً احيى امرنا؛(14) به دوستان ما سلام برسان، و توصيه كن آنها را (از طرفما) به تقواى الهى، انجام عمل صالح، و اين كه (افراد) سالم از آنان بيمارانشان را عيادت كنند، و ثروتمندانشان بر فقيرشان رسيدگى كنند، و در تشييع جنازههاى همديگر شركت نمايند، و در خانهها همديگر را ملاقات نمايند(و ديد و بازديد داشته باشند) و علم دين را برپا دارند زيرا اين امور باعث زنده شدن امر ما(اهل بيت) مىشود، خدا رحمت كند بندهاى را كه امر ما را زنده كند.»
محمد بن مسلم مىگويد: با مردى از اهل جبل نزد امام صادق(ع) مشرف شديم هنگام خداحافظى به امام عرض كردم به من نصيحتى بفرما، فرمود: «اوصيك بتقوى اللّه و برّ اخيك المسلم و احبّ له ما تحبّ لنفسك و اكره له ما تكره لنفسك، و ان سألك فاعطه و ان كفّ عنك فاعرض عليه، لاتملّه خيراً فانّه لايملّك وكن له عضداً فانّه لك عضدٌ و ان وجد عليك فلاتفارقه…و ان غاب فاحفظه فى غيبته، و ان شهد فاكتفه واعضده و وازره و اكرمه ولاطفه فانّه منك وانت منه؛(15) تو را سفارش مىكنم به تقواى الهى، و نيكى به برادر مسلمانت. و دوست بدار براى او آنچه براى خودت دوست مىدارى، و بد بدان براى او آنچه را براى خود ناپسند مىدانى، اگر از تو درخواست (كمك) كرد عطا كن، و اگر او (از گرفتن) خود دارى كرد تو بر او عرضه كن، نسبت به خيرى براى او خسته و ملول نشوى و او از تو ملول نشود و يار برادرت باش تا او نيز يار تو باشد، اگر حاضر بود از او جدا مشو. اگر غائب بود در غيبتش او را حفظ كن و اگر حاضر بود حمايت و يارى كن و او را اكرام كن و با او با ملاطفت رفتار كن زيرا او از تو، و تو از او هستى (همه عضو يك جامعه و خانواده هستيد).»
و همچنين در حديثى فرمود: مراد از «عملوا الصّالحات»(16) مواسات و همدردى با برادران دينى است(17)
آثار دوستى و برادرى
حضرت صادق(ع) براى تشويق بيشتر جامعه به سمت و سوى برادرى و مواسات گاه فوائد و ثمرات بى شمار اخروى و دنيوى آن را بيان مىدارد، تا مردم بيشتر به آن سمت و سو حركت نمايند كه به نمونههايى اشاره مىشود.
1- نفع دنيا و آخرت
حضرت صادق(ع) فرمود: «اكثروا من الاصدقاء فى الدّنيا فانّهم ينفعون فى الدّنيا و الآخرة امّا فى الدّنيا فحوائج يقومون بها و امّا فى الآخرة فانّ اهل جهنّم قالوا مالنا من شافعين ولاصديق حميم؛(18) بر دوستان (و برادران دينى) خود در دنيا بيفزاييد زيرا آنها در دنيا و آخرت براى شما نافع است، امّا در دنيا حوائج شما را برآورده مىكنند، و امّا در آخرت (ممكن است باعث شفاعت و يارى شما شود لذا) جهنمىها مىگويند: ما نه شفيعانى داريم و نه دوستان صميمى و در سخن ديگر فرمود: «استكثروا من الاخوان فانّ لكلّ مؤمن شفاعة؛(19) بر تعداد برادران دينى خود بيفزاييد زيرا براى هر مؤمنى حق شفاعتى است (لذا ممكن است شفاعت برادران دينى شامل حال شما بشود).»
2- پاداش فراوان
امام صادق(ع) فرمود: «مصافحة المؤمن بالف حسنةٍ؛ دست دادن با (برادر)مؤمن هزار حسنه دارد.»(20) و در جاى ديگر فرمود: «تصافحوا فانّها تذهب بالسّخيمة؛(21) با هم ديگر مصافحه كنيد زيرا مصافحه كينهها را مىزدايد.»
3- بخشش گناهان و رحمت الهى
از ديگر آثار ارتباط محكم برادرى و رفت و آمد با آنان، بخشش گناهان و خطاهاست، امام ششم در اين زمينه مىفرمايد: «انّ العبد ليخرج الى اخيه فى اللّه ليزوره فما يرجع حتّى يغفرله ذنوبه و تقضى له حوائج الدّنيا و الآخرة؛(22) براستى بنده به سوى برادر دينى خود حركت مىكند براى ديدن و زيارتش(از اين ديدار) بر نمىگردد مگر آن كه گناهانش بخشيده مىشود و حاجات دنيا و آخرت او برآورده مىشود.» در حديث ديگرى از آن امام بزرگوار مىخوانيم: «انّ المؤمنين اذا اعتنقا غمرتهما الرحمة، فاذا التزما لايريدان بذلك الّا وجه اللّه و لا يريدان غرضاً من اغراض الدّنيا قيل لهما، مغفور لكما فاستأنفا، فاذا اقبلا على المسأئله قالت الملائكة بعضها لبعضٍ تنحّوا عنهما فانّ لهما سرّاً و قد ستره اللّه عليهما…؛(23) براستى هنگامى كه دو نفر مؤمن معانقه مىكنند رحمت (الهى) آن دو را فرا مىگيرد، هرگاه همراه شدند و از اين همراهى جز رضايت الهى و نه غرضى از اغراض دنيوى، مقصود باشد، به آنها گفته مىشود گناهان شما بخشيده شد، پس (پرونده را) از سر بگيريد. هرگاه از همديگر پرسشى داشته باشند برخى از ملائكه به برخى ديگر مىگويد: از آنها دور شويد كه آنها اسرارى دارند و خداوند اسرار آنها را پوشانده است.»
راوى (اسحاق) مىگويد: فدايت گردم آيا الفاظ سخنان آن دو ثبت نمىشود و حال آن كه خداوند فرموده است: «مايلفظ من قول الالديه رقيبٌ عتيد»(24) حضرت صادق(ع) آه عميقى كشيد سپس گريه كرد تا آنجا كه اشكان حضرت محاسن (مباركش) را فرا گرفت و آنگاه فرمود: اى اسحاق خداى بلند مرتبه امر كرده كه از مؤمنين هنگام ملاقات دور شوند، اين به خاطر احترام آنهاست، هرچند ملائكه الفاظ آن دو را نمىشنوند و متوجّه سخنان آنها نمىگردند، ولى عالم پنهان و آشكار (يعنى خداوند) از آن آگاهى دارد و آن را نگهدارى مىكند.»
4- يارى و لطف خداوند در دنيا و آخرت
برادران دينى و متدين انسان بندگان الهى هستند هر كس به آنها توجه و عنايت داشته باشد مورد عنايت خداوند قرار مىگيرد. امام صادق(ع) فرمود: «اللّه فى عون المؤمن ما كان المؤمن فى عون اخيه؛(25) خداوند كمك كار مؤمن است تا زمانى كه مؤمن كمك كار برادر مؤمن خود باشد.»
در جاى ديگر فرمود: «من اتاه اخوه المسلم فاكرمه فانّما اكرم اللّه عزّوجل ؛(26) كسى كه برادر مسلمانش نزد او آيد، و از او احترام نمايد پس(در واقع) خدا را گرامى داشته است.»
و بر آوردن حاجت مؤمن پاداش چندين برابر اخروى را در پى دارد چنان كه حضرت صادق(ع) فرمود: «من قضى لاخيه المؤمن حاجة قضى اللّه عزوجل له يوم القيامة مأة الف حاجة؛(27) كسى كه حاجت برادر مؤمنش را برآورده كند خداى عزيز و جليل هزار حاجت او را در روز قيامت برآورده مىسازد.»
قطع رابطه ممنوع
حضرت نه تنها بر ارتباط برادران دينى تأكيد نموده است بلكه از طرف ديگر گناه و زيان قطع ارتباط با برادران دينى را گوشزد نموده است.
جعفربن محمد(ع) در اين باره مىفرمايد: «لايفترق رجلان على الهجران الا استوجب احد هما البراءة و اللعنة و ربما استحق ذلك كلاهما؛(28) دو نفر(مؤمن) از هم جدا نمىشوند (بر اثر قهر) مگر اين كه يكى از آن دو مستحق بيزارى و لعن (الهى) مىشود و چه بسا هر دو اين استحقاق را مىيابند. معتب (راوى) عرض كرد: فدايت گردم، اين يكى ظالم است (كه مستحق لعن است) پس جرم مظلوم چيست؟ فرمود: چون مظلوم برادر(ظالمه)اش را به ارتباط با خود دعوت نكرده و سخنان او را ناديده نگرفته، شنيدم از پدرم كه مىفرمود: وقتى دو نفر منازعه كردند و يكى بر ديگرى تافت، پس مظلوم به برادرش رجوع كند و به او بگويد: من ظالم(بجاى تو) تا جدائى نيفتد بين آن دو براستى خداوند حاكم عادلى است كه داد مظلوم را از ظالم مىگيرد.»
شرائط و حقوق برادرى
براى تأمين اخوت دينى امورى لازم است مراعات شود به عنوان شرائط اخوّت، و حقوقى نيز مورد توجه قرار گيرد به عنوان حقوق برادرى، به رواياتى در اين زمينه توجّه شود.
ابن يعفور مىگويد: امام صادق(ع) از رسول خدا(ص) نقل فرموده كه: شش خصلت است در هر كسى باشد هميشه نزد خدا مورد توجّه اوست. ابن يعفور عرض كرد: آن شش خصلت چيست؟
حضرت صادق(ع) فرمود:يحبّ المرء المسلم لاخيه ما يحبّ لاعزّ اهله، و يكره المرء المسلم لاخيه مايكره لاعزّ اهله و يناصحه الولاية (الى ان قال) اذا كان منه بتلك المنزلة بثه همّه ففرح لفرحه ان هو فرح، و حزن لحزنه ان هو حزن…؛(29) دوست بدارد مرد مسلمان براى برادر (مؤمن) خود آنچه را براى عزيزترين بستگانش دوست مىدارد، و ناپسند دارد مرد مسلمان براى برادر(مؤمن) خود آنچه براى محبوبترين فرد خانوادهاش ناپسند مىداند و با او دوستى خالص و صميمانه داشته باشد… هرگاه كسى به اين منزلت رسيد: بثه همه ففرح لفرحه ان هو فرح و حزن لحزنه ان هو حزن و ان كان عنده ما يفرّج عنه فرّج عنه و الّا دعا له؛(30) آنچه در دل برايش توضيح مىدهد، پس اگر او مسرور باشد اين هم مسرور مىشود و اگر اندوهگين باشد اندوهگين شود پس اگر بتواند گشايشى دهد، گشايش مىدهد و گرنه برايش دعا مىكند.»
در حديث ديگر به ابن نعمان اين گونه توصيه نمود: «ان اردت ان يصفولك ودّ اخيك فلا تما زحنّه و لاتمارينّه و لاتشارنّه، ولاتطلع صديقك من سرّك الا على مالواطلع عليه عدوّك لم يضرّك فانّ الصّديق قديكون عدوّك يوماً؛(31) اگر مىخواهى دوستى تو با برادر(دينى)ات با صفا باشد با او مزاح(خارج از اندازه) نكن، و مراء و جدل نكن، و مباهات…نكن، و نيز دوستت بر تمام اسرارت دست نيابد، مگر آن اسرارى كه اگر دشمنت دست پيدا كند به تو زيان نمىرساند، زيرا دوست انسان گاه دشمن انسان مىشود.»
اين حديث مىرساند كه پايدارى دوستىها و برادريها بستگى به اين دارد كه از شوخىهاى نابجا و جدل و مِراء و فخرفروشى و مباهات و بر ملانمودن اسرار پرهيز شود.
در كلام ديگر از جدّ بزرگوارش اميرمؤمنان نقل نموده است كه آن حضرت فرمود: «ايّاكم و المراء والخصومة فانّهما مرضان القلوب على الاخوان و ينبت عليهما النفاق؛ بر شما باد كه از مِراء و خصومت (با برادران دينى خود) دورى كنيد زيرا اين دو باعث بيمارى قلب نسبت به برادران دينى شد و عامل ايجاد (حالت) نفاق(در دلها) مىشود.»(32)
عذر او را بپذيرى و خلافهاى او را توجيه كنى
شرط ديگر در دوام دوستىها اين است كه اگر از برادر دينى خطايى سر زد عذر او را بپذيرى، و اگر هم زبان عذر نگشاد، خود را اين گونه قانع كن كه شايد عذرى نگفتنى داشته كه من از آن اطلاع ندارم.
در اين زمينه حضرت صادق(ع) فرمود: «اذا بلّغك عن اخيك ماتكره فاطلب له العذر الى سبعين عذراً فان لم تجدله عذراً فقل لنفسك لعلّ له عذراً لانعرفه؛ زمانى كه از برادر مؤمنت به تو چيزى (و عملى) رسيد كه بد مىدانى، تا هفتاد بار براى آن عذرى به تراش، اگر براى او عذرى نيافتى با خود بگو شايد عذرى داشته من آگاهى ندارم.»(33)
و اگر ديد برادر مؤمنش مشغول به كارى است ناپسند او را از آن باز دارد، و گرنه به او خيانت روا داشته است امام صادق(ع) فرمود: «من رأى اخاه على امرٍ يكرهه فلم يردّ و هو يقدر عليه فقد خانه؛ كسى كه برادر (مؤمن)اش مشغول به كارى ببيند كه آن را ناپسند مىداند، پس در حالى كه قدرت دارد جلو او را نگيرد، پس به او خيانت كرده است.»
حقوق برادر مؤمن
حقوق برادر مؤمن بر برادر مؤمن بيش از آن است كه در ضمن يك مقاله بگنجد، فقط به ترجمه روايتى از امام صادق(ع) در اين زمينه بسنده مىكنيم.
معلى بن خنيس مىگويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: حق مؤمن بر مؤمن چه حقى است؟ فرمود: هفت حق واجب دارد و هرگاه ادا نكند از ولايت خدا خارج شده و طاعت او را ترك كرده،…عرض كردم: اين حقوق كدامست؟ فرمود: واى بر تو اى معلّى! من نسبت به تو مهربان هستم مىترسم(بگويم) آن را ضايع كنى و حفظ نتوانى، بدانى و عمل نكنى (اگر ندانى مسؤوليت ندارى) عرض كردم: توانايى و قدرت از طرف خداوند است(با عنايت و توفيق الهى عمل مىكنم) فرمود: آسانترين حق از آن حقوق اين است كه آنچه براى خودت دوست مىدارى براى برادر خود نيز دوست بدارى و آنچه براى خود ناپسند مىدارى براى او نيز ناپسند دارى حق دوّم اين است كه دنبال انجام حاجت او باشى و رضايت او را دنبال كنى و با سخن او(اگر منطقى است) مخالفت نكنى، حق سوم با جان و مال و دست و پا و زبانت او را يارى كنى، حق چهارم اين است كه چشم و راهنما و آيينه (براى عيبهاى او) و پيراهن او(در پوشاندن عيوبش نزد ديگران) باشى. حق پنجم اين است كه تو سير او گرسنه، تو با لباس او برهنه و تو سيراب و او تشنه نباشد، حق ششم اگر همسر و خادم دارى و برادرت ندارد براى شستن لباس و پختن غذا و گستردن بستر وى، خادمت را بفرستى،…حق هفتم: در عهد و قسم وفادار باشى و جنازهاش را تشييع كنى و در بيمارى از او ديدار كنى و خويشتن را در كارهايش آماده دارى. اگر چنين كردى دوستى تو به دوستى او، و دوستى او به ولايت خداوند وصل شده است.(34)
و يقيناً جامعهاى كه در اين حد شرائط و حقوق برادرى و اخوّت را مراعات كنند سالمترين و پاكيزهترين جامعه خواهد بود. اين كه ديده مىشود گاه اجتماع آلوده به مفاسد و مظاهر آن مىشود، يكى از علّتهاى آن كوتاهى در اين حق برادرى است كه همديگر را امر به معروف و نهى از منكر نمىكنند و حقوق همديگر را مراعات نمىنمايند.
اقسام برادران دينى
نكته در خور دقّت اين است كه برادران دينى همه در يك سطح و مرتبه نيستند بلكه مراتب مختلفى دارند كه هر كدام را بايد در همان سطح خودش بايد حفظ و برخورد نمود.
حضرت صادق(ع) فرمود: «الاخوان ثلاثةٌ: فواحدٌ كالغذاء الّذى يحتاج اليه كلّ وقت فهو العاقل و الثّانى فى معنى الدّاء و هو الاحمق، و الثالث فى معنى الدّواء فهو اللّبيب؛(35) برادران (دينى) سه گونهاند: يكى مانند غذاست كه هميشه مورد نياز است و آن خردمند و عاقل است؛ دومى مانند درد است (كه بايد تحملش كرد) و آن، احمق است؛ و سومى مانند داروست (كه گاهى براى كارهاى مهم مورد نياز است) و آن شخص عميق و چيز فهم است.»
در كلام زيباى ديگر فرمود: «الاخوان ثلاثةٌ مواس بنفسه و آخر مواسٍ بماله و هما الصّادقان فى الاخاء، و آخر يأخذ منك البلغة و يريدك لبعض اللّذّة فلا تعدّه من اهل الثّقة؛ برادران (دينى) سه گونهاند: آن كه با جان هميارى كند ديگر آن كه با مال هميارى نمايد، كه اين هر دو برادرى و دوستىشان صادقانه است و ديگرى آن كه از تو هزينه زندگى خود را تأمين كند و تو را براى بعضى از لذّتها خواهد، چنين كسى را مورد اعتماد نشمار.»(36)
بهترين برادران
البته به اين نكته توجّه داشته باشيم كه برادران دينى بىعيب به اين راحتى يافت نمىشود، و اگر انسان دنبال چنين افرادى باشد بايد تنها زندگى كند. امام صادق(ع) فرمود: «من لم يواخ الّا من لاعيب فيه قلّ صديقه؛كسى كه جز با بى عيبها برادرى نكند دوستان (و برادرانش) كم خواهد بود.»(37)
يعنى در واقع تنها مىماند. لذا اگر از بهترين برادران نام مىبريم بهترين نسبى است نه مطلق.
درباره بهترين برادران دينى بيانهاى مختلفى آمده است «بهترين برادر دينى كسى است كه بر طاعت خدا يارى كند»؛«بهترين برادران دينى كسانى است كه همدردى داشته باشند» و يا «بهترين برادر دينى كسى است كه دوستىاش براى خدا باشد.» و «بهترين برادر دينى آن است كه به سوى خير بشتابد و تو را نيز جذب آن سازد و تو را به نيكى امر كند و بر آن يارى رساند.»(38)
ولى امام صادق(ع) در اين زمينه فرمود: «احبّ اخوانى الىّ من اهدى عيوبى الىّ؛ بهترين برادران من در نزد من كسى است كه عيبهاى مرا به من هديه كند.»(39) اگر همين مسئله در جامعه فراگير باشد و هر كس عيبهاى برادر دينى خود را بى صدا مخفيانه، واقع بينانه، مطرح كند جامعه اصلاح مىشود و در جاى ديگر فرمود: «اختبروا اخوانكم بخصلتين؛ برادران (دينى) خود را با دو خصلت امتحان كنيد و اگر در آنها بود نگهداريد و اگر نه از آنها دورى كنيد، سپس دورى كنيد سپس دورى كند. «المحافظة على الصلوات فى مواقيتها،والبرّ بالاخوان فى العسر و اليسر؛ 1- محافظت بر اوقات نماز (اول وقت نماز خواندن)
2- نيكى به برادران در سختى و آسانى(اگر اين دو صفت را دارا بود نگهدار برادرى او را)»(40) .
بدترين برادران
درباره بدترين برادران نيز تعبيرات مختلفى آمده است از جمله على(ع) فرمود: «بدترين برادر و رفيق كسى است كه معصيت خدا را براى تو زيبا جلوه دهد» و حضرت صادق(ع) فرمود: «احذر ان تواخى من ارادك بطمع او خوفٍ اوبلٍ اوللاكل و الشّرب و اطلب مواخاة الاتقيا ولو فى ظلمات الارض و ان افنيت عمرك فىطلبهم؛(41) مواظب باش با كسانى كه به خاطر طمع يا ترس يا تمايلات (نفسانى) و يا خوردن و نوشيدن با تو برادر شده، برادرى نكن. دنبال برادرى با افراد با تقوى باش هرچند تاريكيهاى زمين را به دنبال آنها طى كنى، و اگر تمام عمرت را به دنبال چنين افرادى فانى كنى (ارزش دارد.»
نتيجه اين شد كه اخوت و برادرى در تشكيل جامعه سالم، و پيشبرد اهداف عاليه اسلام نقش مهم و كليدى دارد، هرگاه در جامعه اسلامى اخوّت و برادرى دينى حاكم بوده اثرات و منافع فراوانى را در پى داشته و هرگاه آيين برادرى زير پا گذاشته شده آثار و بركات جامعه نيز رو به فنا و نابودى رفته است به همين جهت قرآن و در كنار آن معصومان مخصوصاً امام صادق(ع) سخت بر مسئله اخوّت و برادرى دينى و آثار و بركات آن تأكيد و پافشارى داشته است.
پىنوشتها: –
1. ر ك: مكارم شيرازى، تفسير نمونه، دارالكتب اسلاميه، 1370، ج22، ص 172.
2. سيره ابن هشام، ص 123 – 126؛فروغ ابديت، ج 1، ص 374.
3. مثنوى معنوى، دفتر دوم، ص 376 – 377.
4. ينابيع المودة، ج 2، ص 226.
5. سوره حجرات، آيه 10.
6. تفسير ابوالفتوح رازى، ج 2، ص 45، تفسير نمونه، ج 3، ص 33.
7. سوره آل عمران، آيه 103.
8. تفسير نمونه، ج 3، ص 26.
9. سوره حشر، آيه 10.
10. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، باب اخوة المؤمنين بعضهم لبعض، ص 133، حديث 4.
11. همان، حديث 4، و ر ك تفسير نمونه، همان، ج 22،ص 173.
12. محمدى رى شهرى، منتخب ميزان الحكمه، سيد حميد حسينى، ص 13 شماره 52، الاختصاص، ص 226، ح 31.
13. حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 3، ص 83 ؛ بحارالانوار، ج 68، ص 149، قرب الاسناد، ص 52، اعلام الهداية، ج 8، ص 151.
14. وسائل الشيعه، ج 8، ص 400، اعلام الهداية، ج 8، ص 155.
15. وسائل الشيعه، ج 8، ص 549، اعلام الهدايه، ص 153 – 154.
16. در سوره والعصر.
17. تفسير نمونه، ج 27، ص 300.
18. وسائل الشيعه، ج 7، ص 407، اعلام الهداية، ج 8، ص 154.
19. همان، ج 8، ص 408، اعلام الهداية، ص 154.
20. مشكاة الانوار،ص 203؛اعلام الهداية، ج 8، ص 154.
21. الكافى، ج 2، ص 183؛ تحف العقول، ص 36؛بحارالانوار، ج 78، ص 243؛اعلام الهداية، ص 154.
22. مشكاة الانوار، ص 209؛ اعلام الهداية، ج 8، ص 154.
23. الكافى، ج 2، ص 184؛بحارالانوار، ج 76، ص 35؛ وسائل الشيعه، ج 8، ص 563.
24. سوره قاف، آيه 18، انسان هيچ سخنى را بر زبان نمىآورد مگر اين كه همان دم، فرشتهاى مراقب و آماده براى انجام مأموريت (و ضبط آن) است.
25. بحار الانوار، ج 74، ص322، حديث 89، منتخب ميزان الحكمه،همان، ص 16، حديث 109.
26. بحار الانوار، ج74، ص 298، حديث 32، منتخب ميزان الحكمه، ص 16، حديث 107.
27. بحار.
28. الكافى،ج 2، ص 344، ح 1؛بحارالانوار، ج 75، ص 184؛وسائل الشيعه، ج 8، ص 584 و اعلام الهدايه، همان، ص 157.
29. وسائل الشيعه، ج 8، ص 542 – 543 روايت 3، و اعلام الهدايه، همان، ص 156؛ كافى مترجم، ج 3، ص 250.
30. وسائل الشيعه، ج 8، ص 542؛اعلام الهدايه، ج 8،ص 156.
31. الكافى، ج 1، ص 165؛بحارالانوار، ج 78، ص 286.
32. وسائل الشيعه،ج 8، ص 406؛ اعلام الهداية، 157.
33. احقاق الحق، ج 12، ص 279؛اعلام الهدايه، ص 158.
34. خصال صدوق، ترجمه مدرس گيلانى، انتشارات جاويدان، ص286.
35. على بن شعبه، تحف العقول، انتشارات آل على(ع) اول، 1382، ص 582، روايت 77 و منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 14، ش 74.
36. همان دو، به ترتيب، ص 586 شماره 88، ص 14، ش 75.
37. منتخب ميزان الحكمه، ص 15، روايت 86.
38. ر ك همان، ص 15، روايت 90 – 96.
39. همان، ص 15، روايت 97؛ بحارالانوار، ج 74، ص 282، روايت 4.
40. منتخب ميزان الحكمه، ص 16 روايت 102؛ الكافى، ج 2، ص 672 روايت 7.
41. بحارالانوار، ج 74، ص 282، ح 3 و منتخب ميزان الحكمه، ص 15، روايت 80.
سوگوارى براى سالار شهيدان در جهان اسلام 2
پاكستان
مردم پاكستان تحت تأثير شعائر عاشورايى به سوى وحدت و همدلى گام برمى دارند، آنان با الهام از عاشورا قيام كردند و شعارشان اين بود: «عاشوراى محرم يادآور وظيفه مسلمانان» عاشورا يكى از تعطيلات رسمى و ملى پاكستان است، عموم مسلمانان اعم از شيعه و سنى كه طالب تأسيس پاكستانى مستقل از هندوستان بودند در توجيه خواست خويش، مبارزه را همچون نبرد و مقاومت ياران امام حسين (ع) بر حق مىدانستند و به همين سبب تحت لواى اسلام متحد شدند. اقبال لاهورى نجات اين سرزمين را مرهون عاشورا مىدانست، در برخى نقاط پاكستان بارگاهى از امام حسين را حمل مىكنند كه ضريح نام دارد، علاوه بر سينه زنى، زدن زنجير هم در پاكستان متداول است. مراسم عاشورا آن چنان براى استعمار گران انگليسى رعب آور بود كه در سال 1288 ه.ش (1909 ميلادى) مراسم عمومى در روز دهم محرم و اربعين را ممنوع كردند. در سال 1361 پليس پاكستان استفاده از بلندگوها را در حسينيهها و تكاياى شيعيان در ماه محرم ممنوع كرد و چون نيروهاى انتظامى موفق نشدند اين ممنوعيت را ادامه دهند انجمنى با تمايلات وهابى تحت عنوان سپاه صحابه در شهر جهنگ پاكستان تأسيس كردند كه عزاداران حسينى را طى زد و خوردى شديد به خاك و خون مىكشانند، البته عزاداران پاكستانى هم بايد از خرافات و امور بيهوده و وهنانگيز دست بردارند، آنان متأسفانه به جاى اينكه با شمشير و قمه فرق و پشت دشمنان و بيگانگان را نشانه روند اين آلات را بر بدن خود مىزنند كه كار درستى نيست. به بركت همين مجالس سوگوارى و عزادارى در پاكستان گروههاى زيادى از نويسنده و شاعر بوجود آمده و در غناى فرهنگ تشيع فعاليت فكرى، علمى و ادبى دارند.(1)
هنگامى كه مجلس عزادارى آغاز مىگردد تمام شيعيان اعم از زن و مرد، از
نوشيدنىها و خوردنىها و سخن گفتن تا پايان مراسم خوددارى مىكنند، هركس در هر رتبه و مقامى كه باشد اگر بخواهد از اين قاعده سرپيچى نمايد مورد توبيخ و ملامت قرار مىگيرد، افراد غير پاكستانى كه در اين مجالس حضور مىيابند با گوشزد دست اندركاران مراسم سوگوارى به روش فوق عمل مىكنند. در محل عزادارى كه امامباره نام دارد و مردان و زنان از هم جدايند و نان مخصوص كه بطور سنتى در محل طبخ مىگردد بين عزاداران توزيع مىگردد پس از آن چند نفر سوزخوان عزادارى را آغاز مىكنند، سردسته سوز خوانها با صدايى حزين شروع به خواندن اشعارى سوزناك مىكند و در جاهاى حساس همكارانش با وى هم صدا مىشوند، چگونگى خواندن آنان، آهنگ اشعار و حالت نشستن سوزخوانان هيجان شگفتى در مجلس برقرار مىنمايد. اين برنامه تا مدتى كوتاه برقرار است كه پس از خاتمه واعظ بالاى منبر مىرود و درباره امامت و ولايت و مصائب
خاندان عترت سخنرانى مىكند با پايان سخنرانى، عزاداران برمى خيزند، طبق معمول شيعيان ايران به حضرت امام حسين، امام رضا(ع) مهدى سلام مىدهند.
پاكستانىها اسب هايى را به نام ذوالجناح نام مىگذارند كه در ايام محرم آنها را زين كرده و تيرهايى برآنها مىآويزند و به ياد مركب امام حسين (ع )در جلو دستههاى عزادارى به راه مىاندازند،
اين اسبها مورد احترام هستند و ديگر كسى حق ندارد از آنها كار بكشد يا سوارشان گردد. آنان تابوتى مىسازند بر رويش پارچههاى گرانبها قرار داده، چند عدد كبوتر را به رنگ خون، سرخ فام نموده و بر روى تابوت قرار مىدهند، شخصى شبيه شمر يا يكى از اشقياى كربلا لباسى قرمز بر تن مىنمايد و با شلاقى كه در دست دارد به اطفالى كه در جلوى دسته حركت مىكنند نهيب مىزند و با گريز كودكان به اين سوى و آن سوى شورى خاص در مردم بوجود مىآيد.(2)
سنت ضريح سازى در هندوستان و پاكستان موجب گرديد كه عناصر خاك سپارى و ساخت تابوت (تعزيه) نوعى از معمارى را پديد آور كه نمادى از قدرتمندى فرهنگ اسلامى مىباشد. تحت تأثير چنين احساساتى شيعيان اين سامان بارگاههاى مقدس بسيارى ساختهاند و از خاندان عترت مدت مىگيرند تا بر شرايط انده بار و ناگوار خود فائق آيند، اين ضريح و بارگاه علاوه بر نمادى از هويت امام حسين (ع) نمادى از عشق و دل بستگى مىباشد، اين مراسم با عينيت بخشيدن به سنتهاى مردمى و بومى و تركيب آن با باورهاى مذهبى و آيينى در عين حال زبانى براى گفتگويى صميمانه درباره تنوع فرهنگى و هويت ملى فراهم مىآورد.(3)
آسياى جنوب شرقى
1- اندونزى
سابقه تشيع در اندنزى به گفته محمد اسد شهاب، دانشمند اين ديار به قرن سوم هجرى مىرسد، در قرن يازدهم هجرى شيعيان اندونزى در مقابل استعمار هلند مقاومت كردند، در مسير تحولات تاريخى برخى از آداب و رسوم تشيع در شهرهاى اندونزى باقى مانده است و اين برخلاف تغييراتى است كه به مرور زمان و بر اثر قطع ارتباط مسلمانان اين سرزمين و مسلمين جهان بويژه طى سيصد و پنجاه سال حاكميت استعمار هلند بوجود آمده است. يكى از سنت هايى كه از گذشته در جامعه مسلمان اندونزى حضور داشته و ريشهاى شيعى و ايرانى دارد مراسمى است كه طى دهه اول محرم و در روز عاشورا برگزار مىشودكه با سنتهاى بومى و ملى در آميخته است. در مناطقى چون پارىمان در غرب سوماترا، بنگكولوو پى دى در استان آچه، گرسيك و با نيوانگى و چند نقطه ديگر در جزيره جاوه مراسم مختلفى در طول ماه محرم وجود دارد.
در جزيره سوماترا به عزاى حسينى ذكر «تابوت» گفته مىشود،
محرم در جاوه ماه «سورا(عاشورا)» در آچه در سوماترا ماه حسن و حسين (ع) و در غرب سوماترا مردم پادانگ آن را ماه «تابوئيك» مىنامند. ذكر شهادت و خاطره مظلوميت سيد الشهداء در اين نواحى هماره با برپايى مراسمى در قالب نمادهايى چون تابوت، طبخ انواع غذا و غير آنها مىباشد.
مردم شهرهاى جاوه و سوماترا غذاى مخصوصى در دهه اول محرم تهيه مىكنند كه در جاوه «بوبور سوآ» نام دارد كه شامل نخود، برخى غلات و شير است كه با برخى ادويهها تزيين مىگردد و به غذاهاى ايرانى شباهت دارد. اين غذا را در روز عاشورا بين فقيران، همسايگان، دوستان و اعضاى خانواده به نام امام حسين توزيع مىكنند، در آچه اين آش كانجى عاشورا ناميده مىشود كه به مسجد يا مركز دينى و فرهنگى شهر و يا روستا مىبرند و بين افراد توزيع مىنمايند. در چاوه در روز عاشورا «شوروا» مىپزند و به ياد امام حسن و امام حسين آن را به دو رنگ قرمز و سفيد تهيه مىكنند آنگاه اطفال را جمع مىكنند تا يتيمى و غم خاندان عترت در روز عاشورا را تصوير كرده باشند. مردم آچه بر اين باورند كه انجام امورى چون تجارت، زراعت، برداشت محصول و مانند اين كارها موجب هتك حرمت ماه محرم مىشود و هر كس در اين ايام به اين امور اشتغال ورزد به رويدادهاى ناگوارى دچار مىگردد.
يكى از عزادارىهاى سنتى مهم در اندونزى، مراسم تابوت است. در پى در از توابع استان آچه اهالى تابوتى چوبى را كه با كاغذهاى الوان، تزيين شده و بر روى آن بارگاه امام حسين (ع) نقاشى گرديده بر دوش مىشكند، آن را در تمام روز، در شهر مىگردانند و در عصر عاشورا آن را به دريا مىاندازند.
در پارىمان در دهمين روز محرم، مقدارى گل از رودخانه مىگيرند، اين گل در ظرفى كه با پارچهاى سفيد پوشيده شده قرار مىگيرد كه آن را در تابوتى كفن پوش مىگذارند، تابوت سمبلى از مرقد امام حسين (ع) است. در پنجمين روز ماه محرم ساقه درخت موز از باغى بريده مىشود، اين ساقه را بايد تنها با يك ضربه شمشير تيز بريد و آن نشانهاى از شجاعت حضرت قاسم (ع) در كربلا ست. در هفتمين روز محرم بعد از ظهر نمادى از دست امام كه در گلدانى نهاده شده در معابر و خيابانها گردانيده مىشود و مردم به ياد وقايع جانسوز كربلا به گريه و زارى مىپردازند. صبح نهم محرم عمامهاى سفيد رنگ كه «توران» خوانده مىشود به نشانه عمامه امام حسين (ع) تهيه مىگردد و در مراسمى خاطراتى از فداكارىهاى سالار شهيدان يادآورى مىشود، در روز عاشورا تابوت، عمامه و نماد دست بريده در يك حركت دسته جمعى در خيابانها گردانيده مىشود، غروب آن روز گروههاى عزادار به صورت دستههاى منظم به ساحل پارى مان مىروند تا انداختن تابوت به دريا را شاهد باشند وقتى تابوت در امواج آب ناپديد شد، مراسم پايان مىيابد و مردم با فريادهاى يا حسين به خانههاى خود باز مىگردند.(4)
2- مالزى
در كوالالامپور اقشار گوناگون مالزيايى، پاكستانى، بنگلادش، افغانى، عراقى و هندى در حسينيه سفارت جمهورى اسلامى ايران، در روز عاشورا، اجتماع مىكنند تا به ياد فداكارىها و جانفشانىهاى شهداى كربلا سوگوارى كنند، آنان با فريادهاى يا حسين، ضجه، ناله و فغان ياد حماسه كربلا را گرامى مىدارند.(5)
البته مسلمانان اين سامان عزادارى و نوحه سرايى را در ادوار گذشته على رغم فشار برخى حكومتها و استعمارگران برگزار مىنمودهاند و آن را جزو سنتهاى بومى و ملى خود مىدانند.(6)
3- برمه (ميانمار)
اگر چه اكثريت مسلمانان برمه، اهل تسنن هستند ولى حدود ده هزار نفر شيعه در اين سرزمين سكونت دارند. شيعيان يك مسجد و چند حسينيه دارند كه از فرهنگ ايرانى و هندى الهام گرفتهاند آنان در ماههاى محرم و صفر به سخنرانى و عزادارى مىپردازند و طى اين مدت عروسى ممنوع است، لباس نو نمىخرند و به سينما نمىروند. حتى تلويزيون نگاه نمىكنند. اكثر مردان جامعه مشكى مىپوشند و زنها از آرايش پرهيز مىكنند، در دهه اول محرم شيعيان از نقاط گوناگون برمه به رانگون مركز اين كشور مىآيند تا عزادارى با شكوهى برگزار كنند.(7)
4- تايلند
گسترش اسلام و بخصوص تشيع در اين كشور مرهون فعاليتهاى شخصى از اهالى قم به نام شيخ احمد قمى مىباشد كه ضمن فعاليتهاى تجارى با رفتار اسلامى، صداقت و خلوص مردم تايلند را نسبت به اسلام علاقهمند ساخت و در دستگاه دولتى نفوذ پيدا كرد.(8) مؤلف سفينه سليمانى (سفرنامه سفير ايران) مىنويسد: سيد مازندرانى كه در آنجا حاكم و صاحب اختيار بود به استقبال سفير ايران شتافت و با فرا رسيدن محرم 1098 ه.ق اين فرمانروا در بدو حال كه به مسند حكومت آن ولايت به دستيارى مردم ايران كه به مراسم عزادارى امام حسين(ع) مشغول بودهاند نشست، مقرر داشت مردم اين سامان بر اساس آيين محلى و سنتهاى بومى مراسم تعزيه و سوگوارى بر پا كنند.(9)
سيد صالح شهرستانى مىنويسد پسر خواهرم مهندس حاج سيد محمد على شهرستانى كه از بانكوك مركز تايلند در اول محرم سال 1394ه.ق ديدن كرده، برايم نقل كرده است: عزاى حسينى با مظاهر آن در بانكوك و برخى نقاط تايلند برگزار مىشود و مجالس سوگوارى و اجتماعات نوحه سرايى بر امام حسين در دهه اول محرم اقامه مىگردد. شركت كنندگان در سوگوارى لباس سياه برتن مىكنند و به سينه و پشت خود مىزنند. اشك از ديدگان آنان جارى است. اطعام مساكين و فقرا و توزيع طعام بين عزاداران در اين دهه متداول است.(10)
در سالهاى اخير مؤسسهاى به نام مركز اسلامى اهل البيت توسط سيد محمد زكى از روحانيان مسلمان احداث شده كه در مناسبتهاى مذهبى شيعيان خصوص ايام محرم مراسم با شكوهى ترتيب مىدهد.(11)
سفارت جمهورى اسلامى ايران در بانكوك حسينيه فاطمه زهرا(س) را بنيان نهاده است كه در اين مكان با حضور جمع زيادى از عاشقان امام حسين (ع) برنامههاى ويژه عزادارى در ايام محرم برگزار مىگردد طى اين مراسم عزاداران با ارج نهادن به مقام سالار شهيدان و ياران فداكار آن حضرت برمصائب اهل بيت مىگريند. مراسم شام غريبان نيز در شامگاه عاشورا با حضور هيأتهاى شيعه منعقد مىگردد.(12)
5 – فيليپين
يكى از عوامل گسترش اسلام در فيليپين مهاجرت سادات و بزرگانى بود كه بر اثر فشار سياسى حاكم بر عربستان و عراق و ناگوارىهاى ديگر به اين جزاير دوردست روى آوردهاند. علاوه بر اين در سال 310ه.ق عدهاى از نوادگان امام صادق براى تبليغ از عراق وارد جزاير سوماترا شدند و از آنجا به اين سرزمين مهاجرت نمودند. در قرن هفتم هجرى شريف الهاشم از عربستان به جنوب شرقى آسيا رفت و در مالاكا موقعيت علمى و فرهنگى بدست آورد و چون جزو فقهاى طراز اول قلمداد گرديد براى ترويج اسلام رهسپار مجمع الجزاير مولو در فيليپين شد و در جزيره مولو با دختر راجا گيندا شاهزاده سوماترايى ازدواج كرد با مرگ جاگيندا مردم شريف الهاشم را به جانشينى وى برگزيدند و او با تكيه بر فرهنگ اسلامى مدتى در اين سامان فرمانروايى مىكرد، در زمان وى و فرزندانش كه حدود چهار قرن بر فيليپين حكومت كردند سنتهاى شيعه در اين جزاير رواج يافت و مردم به سوگوارىهاى محرم علاقه نشان دادند و از آن زمان تا كنون مسلمانان فيليپين سوگوارىهاى با شكوهى كه با فرهنگ بومى آميخته است در دهه اول محرم برگزار مىنمايند.(13)
آسياى شرقى
مؤثرترين عامل معرفى اسلام به ژاپنىها پس از آشنايى مقدماتى با اين آئين، مهاجرت گروهى از مسلمانان آسياى مركزى به اين سرزمين در پى انقلاب اكتبر 1917 م شوروى سابق بود، نيروهاى ژاپن با كشورهاى مجاور، مسايل تجارى، پژوهشهاى ژاپنىها در آيين اسلام، ازدواج با مسلمانان از عوامل ديگر گسترش اسلام در ژاپن است، اگر چه شيعيان ژاپنى اند كند اما سنتهاى شيعى در اين كشور بين برخى از مسلمانان رواج دارد و شيفتگان ولايت همه ساله به ياد حماسه آفرينان عاشوراى سال 61 هجرى به برپايى مجالس عزادارى و سوگوارى روى مىآورند، در حسينيه وابسته به سفارت جمهورى اسلامى ايران در توكيو، عاشقان امام حسين همه ساله در روز عاشورا پس از ماتم دارى در فضايى سرشار از معنويت، نماز ظهر و عصر را اقامه مىكنند و با قلب هايى آكنده از عشق به خاندان عترت با خواندن زيارت عاشورا با خاندان عصمت ابراز همدردى مىنمايند.
شيعيان مقيم پكن – مركز حكومت چين – نيز براى اقامه مجالس سوگ و ماتم به مناسبت فرا رسيدن عاشورا عاشقانه تلاش مىكنند و با يادآورى مصائب عاشورا و وقايع جانگدازى كه در كربلا به سال 61 هجرى روى داد به گريه و زارى مىپردازند. علاوه بر شيعيان پكن، ايرانيان مهاجر و پاكستانىهاى شيعه در هرچه با شكوهتر شدن اين مراسم فعالند.(14)
تركيه
با وجود آن كه تركيه در قرون متمادى تحت سيطره عثمانىها بوده و با روى كار آمدن آتاتورك بر جدايى دين از سياست تكيه گرديد، شيعيان و حتى اهل تسنن در برپايى مجالس سوگوارى براى خامس آل عبا اصرار دارند. سيد محسن امين مىنويسد: چندين بار در مجالس عزاى حسينى در استانبول حاضر شدم شنيدم مىگفتند حسينى كه رهبر ماست، و اطاعت او بر ما واجب است ستم را نپذيرفت و با يزيد بيعت نكرد و براى حفظ اسلام، عزت خاندان خويش، جان خود و اولاد و يارانش را فدا كرد.
سياحان متعددى از عزادارىهاى تركيه گزارش تهيه كردهاند، يكى از آنان مىنويسد: تظاهر كنندگان در دسته بزرگى كه بالغ بر هزار مرد و نوجوان بود بر سرزنان نوحه مىخواندند و گريه مىكردند و پشت سر آنها دسته مردان سفيد پوش كه زنجيرهاى سنگين آهنى در دست داشتند و هماهنگ و منظم فرياد مىزدند يا حسين وا حسين در حال حركت بودند و در فاصله اين دو رديف چند نفر راه مىرفتند و مصيبت امام حسن و امام حسين (ع) را با صداى بلند و سوزناك مىخواندند. بچهها همراه با اسبى سفيد كه دو نفر سفيد پوش به نشانه حسنين برآن نشسته بودند مىگذشتند و فريادهاى واى حسين بلندتر مىشد دستهها يا سينه مىزدند و يا زنجيرها را روى سر چرخانيده و بر دوشهاى برهنه خود فرود مىآوردند.
فرد ديگرى پس از مشاهده مراسم عزادارى تركيه نوشته است در مراسم مقدماتى نه روزه تا شب عاشورا مراسم نوحه خوانى مقدماتى ادامه داشت مراسم با كوبيدن طبل آغاز مىگرديد. سپس دستهاى با آهنگ موسيقى عزا به ميدان گام مىنهد، ملايى به صندلى نشسته و با لحنى اندوهگين به نقل وقايع كربلا مىپردازد. در پيشاپيش دستهاى كه به اين مكان وارد مىشد مردى بود با بيرقى در دست كه پارچههاى الوان و زيبا از آن آويخته بود، در پى او مردى ديگر با علم مخصوص كه پارچههاى سفيد و سياه داشت و سر آن نوشتهها و تصويرى از يك پنجه گلدوزى شده بود حركت مىكرد. اسبها پوشيده از شالها و قالىها مىخواستند به عزاداران يادآور شوند كه صاحبان آنها كشته شدهاند و در واقع نمادى از ياران شهيد امام حسين(ع) نمايش داده مىشد. بر اسبى بدون زين دو سپر و دو شمشير آخته، چليپاوار قرار داده شده بود. ديگر حامل كجاوهاى پوشيده با پردههاى سبز و سياه بود كه از ميان پردهها يك زن و چند كودك به نشانه خانواده امام حسين (ع) مشاهده مىشدند. نزديك اين اسب افرادى سوار بر اسب كاوه به اطراف پراكنده مىنمودند، بر آخرين اسب پوششى سفيد و خونين به نشانه اهل بيت امام آويزان بود. غير از اين، دو كبوتر سفيد كه پاهاى آنان به هم بسته بود و پرهايشان را به رنگ قرمز آغشته بودند و دو تير طلائى بلند نمادى از شهادت، فداكاران كربلا بودند. پشت سر اين اسب صف فشردهاى از مردان كه بطور هماهنگ و محكم بر سينه مىزدند و فرياد يا حسين سر مىدادند در حال حركت بودند. به دنبال آنان عزادارانى ديده مىشدند كه پيراهن گلدوزى شده سياه بر تن داشتند كه با زنجيرهاى بلند آهنين به همراه ضرب سنج بر دوش برهنه خود مىزدند. سپس دويست يا سيصد مرد با حالت كفن پوش و سرهاى تراشيده در دو رديف پياده حركت مىكردند و مراسم اين گونه ادامه مىيافت و در اواخر شب به پايان مىرسيد.
پيروان فرقه بكتاشيد در آناتولى تركيه طى سوگوارىهاى محرم به گريه اكتفا مىكنند. رايجترين اعمال عزادارى امساك از خوراكىهاى لذيذ و خوردن آب مىباشد، آنان در ده روز اول محرم عزادارى مىنمايند سعى مىكنند كمتر به آرايش و نظافت شخصى بپردازند و از بوهاى معطر، رقص، خنده، تفريح و…اجتناب مىورزند بكتاشى از شب دهم تا بعد از ظهر روز عاشورا با امتناع از نوشيدن آب با مصائب امام حسين (ع) همدردى مىكنند سپس روز يازدهم آب مخلوط با تربت ابا عبدالله را مىنوشند.
از ديگر كارهاى مهم در مراسم محرم، غذاى مخصوصى است با عنوان «آشوره» كه در دهم محرم به ياد شهيدان كربلا طبخ مىگردد. اين غذا در آناتولى تركيه بر حسب بخشهاى مختلف، نامهاى گوناگونى دارد اما معناى تمام آنها آش بلغور گندم است كه باباقلا، نخود، فندق، بادام، كشمش و شكرپخته مىشود، پختن اين آش مفهوم بسيار مهمى دارد، علويان روستايى مقيم آناتولى مراسمى با عنوان يازقربانى دارند كه طى آن حيوانى را به عشق و احترام امام حسين(ع) سر مىبرند. در همان شب عاشورا عدهاى در حالى كه مرثيه مىخوانند آش مذكور را مىپزند، ابتدا بزرگ جمع كه بابا نام دارد با قاشقى بزرگ غذا را بر هم مىزند و حوالى صبح آن را از روى آتش برداشته پايين مىگذارند و گردش حلقه مىزنند و در اين ميان فردى با صدايى خوش به ياد امام حسين (ع) نوحه مىخواند، بابا با خواندن دعايى آش را بين حاضران توزيع مىكند و همه بطور دسته جمعى در همان حوالى مىنشينند و آش را ميل مىكنند و هر اندازه آش بيشترى به مردم دهند ثواب افزونترى دارند.
تركهاى آناتولى شبيه خوانى ندارند اما به جاى آن متنهاى ادبى به نام مرثيه و مقتل به گونهاى نمايش در مجالس محرم نقل مىشود كه غالب آنها توسط شاعران معروف سروده شدهاند البته برخى هم اشعار عاميانه مىباشند، معروفترين مقتلها ترجمه روضة الشهداى ملا حسين كاشفى است به نام حديقة السعدا توسط فضولى به زبان تركى برگردانيده شده است. خواندن قتلها توسط نقالان حرفهاى صورت مىگيرد كه نقل آنها توأم با حركات نمايش، تغيير صدا و فرو رفتن در نقشهاى متعدد و گاه متضاد مىباشد. البته در سالهاى اخير تمثيلى از واقعه كربلا را به نمايش مىگذارند كه در طول آن زنان شركت كننده در مراسم به هنگام مشاهده شهادت على اصغر امام حسين و گهواره خالى او ناله و فقان سر مىدهند و مردان به نشان شركت در غم شهداى كربلا به زنجير زنى مىپردازند. شيعيان جعفرى از اول تا دهم محرم لباس سياه بر تن مىنمايند و به سينه زنى روى مىآورند.(15)
آسياى مركزى و قفقاز
در تركستان غربى يا آسياى ميانه اگر چه شيعيان نسبت به اكثريت مسلمان سنّى كمترند ولى شعائر عزادارى و دستههاى حسينى در شرايط اختناق تشكيلات كمونيستى برگزار مىشد و با فروپاشى شوروى سابق اين مراسم با هيجان افزونترى انجام مىگيرد، مىگويند سابقه سوگوارى در اين نواحى به قرن سوم هجرى باز مىگردد زيرا در اوايل اين قرن عدهاى از خراسان ناچار به هجرت شدند و در بخارا و خيوه توطن اختيار كردند. در دورانى كه مسلمانان اين سامان از سيطره نظام اشتراكى رنج مىبردند مجالس عزا در خانهها و بطور پنهانى برگزار مىگرديد، بدين شكل كه خانوادههاى شيعه در منزل يكى از شيعيان اجتماع مىكردند و خطيب بر منبرى مىرفت و وقايع عاشورا را براى حاضران به گونهاى حزنانگيز بيان مىكرد، آنان متأثر شده، بر سر و سينه زده و نوحه سرايى مىنمودهاند:(16)
بنا به پژوهشهاى پروفسور رسول هادى زاده استاد بخش تاريخ ادبيات فارسى آكادمى علوم تاجيكستان، مردم سمرقند به حضرت على و فرزندانش اعتقاد ويژهاى دارند و از اشعار سنايى غزنوى بر مىآيد كه سنت عاشورا و يادبود امام سوم در ميان اهل تسنن اين منطقه از قرون گذشته متداول بوده است. در تاجيكستان رسم است اگر يك زن دوقلو بزايد و هر دو پسر باشند نامشان را حسن و حسين مىگذارند و اگر دختر باشند فاطمه و زهرا ناميده مىشوند. اگر نوزادى در روز عاشورا به دنيا بيايد در ابتداى نامش كلمه عاشورا اضافه مىگردد كه اين لفظ به مرور ايام به «عشور» تبديل شده است. در شهر دوشنبه پايتخت اين كشور مسلمانان محلى به همراه ايرانيان و افغانىهاى مقيم تاجيكستان به نوحه خوانى و سينه زنى مىپردازند. در مراسم شام غريبان عدهاى از عزاداران با شمعهاى افروخته ياد شهداى نينوا را گرامى مىدارند. شبيه اين مراسم در تركمنستان هم در ايام محرم و خصوص عاشورا قابل مشاهده است كما اينكه در آلماتى مركز قزاقستان نيز مجالس سوگوارىهاى عاشورا برپاست.(17)
در افغانستان و در زمان سلطه استعمارگران و فشار سياسى اعوان و انصار آنان مردم اين ديار خصوص شيعيان براى انجام مراسم عزادارى با ناگوارىهاى زيادى روبرو بودهاند، در مصاف هزارهها با تجاوزهاى انگلستان، به طرز وحشتناكى شيعيان سركوب شدند، املاك و دارايىهاى آنان ضبط گرديد و در سال 1312ه.ق برپايى مراسم سوگوارى براى اباعبدالله الحسين(ع) ممنوع شد و كشتار مردم در محرم و صفر به حدى رسيد كه در ربيع الاول اين سال ميرزاى شيرازى طى تلگرامى از دولت ايران خواست با انگلستان تماس گيرد و علت قتل شيعيان را توسط اميرعبدالرحمان با تحريكهاى بريتانيا جويا شود اما باز هم هزارهها از زيارت ائمه هدى در عتبات عراق و ايران محروم شدند و در سال 1313ه.ق دستور اكيد صادر گرديد كه شيعيان حق برگزارى مجالس سوگوارى سيد الشهداء را ندارند، مقارن اين ايام عدهاى دستگير و كشته شدند. در عاشوراى سال بعد (1314ه.ق) شيعيان مخفيانه به ذكر مصائب امام حسين (ع) پرداختند.
سپهسالار سوم غلام حيدرخان از اين مراسم اطلاع حاصل كرد و چند تن از نيروهاى نظامى را مأمور تنبيه عزاداران نموده افراد مذكور در برخى مناطق اهل مجلس حسينى را مورد سركوب، شكنجه و توبيخ قرار دادند، امير عبدالرحمان حاكم وقت سپاهيان را از اين بابت تشويق نموده و دستور داد بايد تمام برپا كنندگان مجالس را دستگير نموده و به كابل بياورند.(18)
شهيد سيد اسماعيل باخى كه توسط رژيم كابل تبعيد و بعدها مسموم گرديد، يكى از مهمترين فعاليتهاى او برپا كردن مراسم سوگوارى بود. در دهكده جندل و افشار خاطرههاى خوبى از سخنرانىهاى شهيد بلخى دارند، او منطقه وسيعى را با الهام از عاشورا به دژ تسخيرناپذير در برابر يورش استعمار سرخ نمود روسها بعدها چهار حسينيه منطقه را تعطيل كردند و در هنگام بازگشايى با بكار گذاشتن يك بمب ساعتى در اين مكان مذهبى دهها تن از عزاداران حسينى را شهيد نمودند و اين انفجار بر خلاف تضور رژيم كابل به انقلاب مردمى منجر گرديد، عاشورا در افغانستان به شيعيان اختصاص ندارد و همه مسلمانان در برپائى مجالس ماتم حسينى فعال اند. مراسم عاشورا در افغانستان به حركتهاى ضد استعمارى سرعت بخشيده است در محرم سال 1402ه.ق مراسم محرم به يك حركت عمومى مبدّل گشت و در آن دهها نفر شهيد و مجروح شدند. شهرهاى درّه صوف و شولكره در سال 1403 ه.ق بپا خاست و عاشورا به يك قيام و خيزش فرا گير مبدّل گشت اما هليكوپترهاى دولت وابسته به ارتش سرخ شوروى بر فراز بام حسينيهها به پرواز در آمدند و مردم را كه مشغول عزادارى بودند به رگبار گلوله بستند، مقاومت پرشكوه مردم افغانستان در برابر اشغال بيگانه با تأثير پذيرى از عاشورا ثمر بخش گرديد و اگر ياد عاشورا و كربلا نبود هرگز اين پايدارى به پيروزى نمىرسيد.(19)
در هر يك از سرزمينهاى قفقاز هر قدر شيعيان كم باشند شعائر سوگوارى و دستههاى عزادارى از قديم رواج داشته و دارد البته در دوران استيلاى كمونيست مردم ناگزير بودند اين مراسم را در اختفا و غالباً در منازل برگزار كنند و اجازه نداشتند دستههاى سينه زنى و زنجير را در معابر حركت دهند، قفقاز كه تا زمان قاجارها جزو قلمرو ايران بود از بسيارى از مراسم و شعائر ايرانيان تأثير پذيرفته و در عزادارى از آذربايجان پيروى مىكنند.(20)
بر اساس گفتههاى شيعيان نخجوان، مردم آذربايجان در دوران سلطه لنين واستالين در ايام عاشورا از بيم مأمورين در درهها، كنار رودخانهها، داخل باغها، كوهها، بيابانها، اتاقهاى تاريك اجتماع مىنمودند و عزادارى مىكردند، اما با زوال نظام كمونيستى مراسم مزبور با شكوه هرچه بيشتر در ميان مسلمانان برپا مىگردد و فعاليتهاى روزمرّه تعطيل و تكايا و مساجد مملو از جمعيت عزادار مىشود. با وجود كنترل اجتماع كنندگان هر سال بر تعداد آنها افزوده مىشود از شدت ازدحام خيابانها مسدود مىشود، دستههاى سينه زنى و زنجيرزنى در كوچهها و خيابانها خاطره حماسه حسينى را زنده نگاه مىدارند، مراسم عاشورا در حيات اجتماعى و سياسى آذربايجان بسيار مؤثر بوده و هست. در آذربايجان براى سلامتى كودكان، آنان را از زير پرچمهاى عزاداران امام حسين (ع) عبور مىدهند.(21) در نظر مردم، سيد الشهداء به منزله شهيدى است كه عضو همه خانوادهها مىباشد، نغمهها، نوحهها، مراثى و قصايدى كه آنان در منزلت اباعبدالله مىخوانند از ميزان ارادت و عشق آنان به خاندان عترت حكايت دارد، ترجمه بخشى از يك مرثيه تركى چنين است: چطور سنگ و كوه امروز خون نگيرد ببين كه چه سرهايى امروز از تن جدا شدند، با خلعتى گلگون، اسب سرورم از راه رسيد. ماه محرم آنقدر در بين مردم حرمت دارد كه در اين ماه مراسم عروسى برگزار نمىشود، ساخت خانه جديد را شروع نمىكنند تا پايان محرم و اربعين حسينى بانوان موهاى خود را رنگ نمىكنند، لباس نو نمىدوزند و خانوادهها تغيير مكان نمىدهند خانوادههاى مذهبى كه امكانات مالى دارند به نيت امام احسان مىدهند و در خانههاى خود مراسم نوحه خوانى منعقد مىنمايند. در نخجوان مراسم ماه محرم از محدوده سنتهاى شيعى خارج شده و به مراسم عمومى و فراگير تبديل شده است.(22)
آفريقا
1- مصر
شيعيان و علويان در مصر حضور پرتلاش داشتهاند تا اين كه متوكل عباسى فرمان داد خاندان ابى طالب از اين سرزمين به عراق بروند و در ماه رجب 234ه.ق آنان از مصر خارج شدند در روزگارهاى بعد علويان ساكن مصر با بنى عباس درگيرى داشتند و بر عليه خلفاى اين سلسله قيام هايى ترتيب مىدادند تا اين كه در عاشوراى سال 350ه.ق نزاعى ميان سربازان و گروهى از مردم در محل مقبره كلثوم علوى رخ داد، دليل اين تشنج صرفاً بيان مصائب اهل بيت و شيون و زارى علاقهمندان در كنار مزار بانوى مزبور بود و منجر به كشته شدن تعدادى گرديد پس از اين رخ داد فشار بر علويان و ارادتمندان خاندان عترت شدت يافت. در زمان فرمانروايى كافورا خشيدى به محض اين كه نشانى از شيعيان يافت مىشد و يا فريادى از آنان بلند مىگرديد ضرب و شتم، شكنجه، طرد و آزارشان شدت مىيافت اما با روى كار آمدن فاطميان نفوذ، رونق و گسترش تشيع در مصر به اوج رسيد و شعارهاى شيعى جلوه گر گشت. در عصر اقتدار اين سلسله در روز عاشورا بازارها تعطيل مىشد و دستههاى سوگوارى باشكوهى خاص تشكيل مىگرديد. مورخان يادآور شدهاند در عاشوراى سال 396ه.ق پس از تعطيلى كار و كسب مردم سوگوار به سوى دانشگاه الازهر حركت نموده و در آنجا گرد آمدند و به نوحه و سوگوارى پرداختند، در اين روز خليفه فاطمى در گوشهاى عزلت انتخاب مىكرد. قاضى القضاة و بسيارى از مردم در حالى كه جامههاى سياه برتن داشتند به زيارت بارگاه رأس الحسين رفته و در آنجا آماده سوگوارى مىشدند. سپس وزير وارد مجلس مىشد و در كنار قاضى مىنشست، نوحه سرايان يكى يكى اشعارى سوزناك مىخواندند و شاعرانى مرثيه سرايى مىكردند.
سپس همگان به مقر حكومت خليفه فاطمى فرا خوانده مىشدند. در آنجا نيز سوگوارى و نوحه سرايى را پى مىگرفتند و پس از بر پايى بساط حزن و ماتم با عدس، كره، پنير، شير، عسل و نانى كه عمداً طورى پخته بودند تا رنگش به سياهى بزند، از حاضران پذيرايى مىكردند، همگان با وجود تفاوت در رتبه، مقام و نوع شغل و سطح زندگى، در كنار هم از اين غذاها خورده و سپس به منازل خود مىرفتند اما نوحه سرايان تا غروب روز عاشورا در شهر قاهره گشته و سرودههاى سوزناكى را زمزمه مىنمودند با روى كار آمدن ايوبيان، به دليل دشمنى اين سلسله با فاطميان، روز عاشورا به يوم سرور و شادمانى تبديل شد. در اين روز خلفاى مزبور انواع و اقسام شيرينىها را تهيه كرده و سرمه مىكشيدند و بر طبق روال شاميان كه حجاج بن يوسف ثقفى در روزگار حكمرانى عبدالملك مروان پايه ريزى كرده بود، به حمام مىرفتند. آنان با اين كارها مىخواستند خصومت و عداوت خود را با شيعيان على هر چه بيشتر آشكار كنند، ناگفته نماندكه در زمان فاطميان جشنهاى ولادت حضرت امام حسين برگزار مىگرديد كه هنوز در مصر رواج دارد. جشنهاى يك ماهه ايام ميلاد امام سوم در ميدان امام حسين و در مجاور بارگاه رأس الحسين همه ساله در شعبان المعظم برگزار مىشود. فاطمىها وقتى طى تشريفاتى سر مبارك امام را از عسقلان فلسطين به مصر انتقال دادند و در مكان كنونى دفن كردند اين جشنها را آغاز نمودند و با اين كه قرنهاست آن سلسله منقرض شدهاند آثار و آيينهاى آنان باقى است. مصريان به اين محله حى الامام الحسين مىگويند در هر حال بزرگداشت روز عاشورا از جمله مراسم به جاى مانده شيعى در مصر فعلى است اگر چه صلاح الدين ايوبى آن را از حالت حزن و اندوه به جشن و سرور تبديل كرد. در دهههاى اخير علاقهمندان اهل بيت در ايام محرم به صورت دسته هايى در حالى كه پرچمهاى سياه با خود حمل مىكنند، بيرون مىآيند و در دست آنان زنجيرهاى آهنى است كه بر پشت خود مىنوازند و به سانِ شيعه در اظهار حزن و اندوه نسبت به حماسه آفرينان عاشورا عمل مىكنند و با چنين حالى به سوى مرقد سيده زينب به راه مىافتند متأسفانه گروهى از حاملان فرهنگ جديد و خود باخته و تجدد طلب نسبت به دوستان اهل بيت قلم مىفرسايند و حب آنان را مورد انتقاد، خردهگيرى قرار مىدهند و اين شعائر عاشورايى را به باد تمسخر مىگيرند و بدين گونه پرچم مخالفت با شيعه را با خود حمل مىكنند.
سوگند به رأس الحسين در نزد مصريان يك سنت است و على رغم اين كه روايات تأكيد شده بعدها سر امام حسين به بدن مطهر در كربلا پيوست ولى مردم مصر نه براى تحريف تاريخ بلكه از روى شور و اشتياق خود به امام حسين (ع) همچنان به زيارت رأس الحسين مىشتابند و در آن جا ندبه و سوگوارى، التجا و زارى دارند. در هر عاشورا منطقه حى الحسين در قاهره به يك آتشفشان مردمى و فراگير تبديل مىشود، سمينارها و جلسات گوناگونى درباره قيام امام حسين و هدف نهضت عاشورا برگزار مىگردد، در شهر اسيوط جوانان با نام حسين قيام كردند و حركت عمومى مردم مصر در رسانههاى گروهى استكبار به عنوان اعتراض به آرد و نان القاء گرديد. بر اين نهضت كه با نام حسين بن على(ع) شروع شد سرپوش نهادند. يكى از رهبران مبارزات اسلامى در مصر گفته بود خالد اسلامبولى و يارانش دست به كارى حسينى زدند، رزمندگان مصرى در زندانهاى انور سادات و حسنى مبارك با الهام از قيام امام حسين مقاومت مىكنند و با وجود شكنجه و فشار و اختناق، فرياد حقطلبى در كوير ستم سر مىدهند.(23)
2- مراكش (مغرب)
مراكش در شمال غربى آفريقا و در ساحل جنوبى درياى مديترانه قرار دارد، 99درصد مردم آن مسلمان و اكثراً سنى مذهباند(24)، مردم مغرب در يك مشاركت اجتماعى روز عاشورا زكات اموال خود را پرداخت مىكنند، توجه به اين اصل شرعى و اسلامى به صورت دسته جمعى آن هم در روز عاشورا موجب مىگردد كه همه افراد براى چنين امر خيرى تشويق گردند و افراد كم درآمد و بى بضاعت از اموال صاحبان ثروت و مكنت برخوردار گردند. در اين روز از همه خانهها هدايايى همراه با عواطف قلبى به سوى بستگان و همسايگان نيازمند سرازير مىگردد و موجب خير و بركت در اموال زكات دهندگان مىشود، استاد محمد واعظ زاده خراسانى مىگويد، در سفرى كه به مغرب(مراكش) داشتم آقاى دكتر خطيب از رهبران انقلابى حركت اسلامى مغرب گفت: خدا فرانسوىها را لعنت كند كه در دوران استيلاى خود بر اين كشور اسلامى آفريقاى، عزادارى امام حسين را بر انداختند. من در دوران جوانى آن مجالس را درك كردهام به گفته دكتر عبداللطيف سعدانى (استاد زبان و ادبيات فارسى دانشگاه فاس و رباط، نمودهاى تشيع در مغرب وجود دارد، او در مقالهاى در يادنامه شيخ طوسى مىنويسد، به محض آن كه محرم آغاز مىگردد حزن و اندوه مردم مراكش را فرا مىگيرد كه تا آخر ماه صفر ادامه دارد، مجالس عروسى تعطيل مىشود اما غالباً مردم علت آن را نمىدانند. در حالى كه مردم مغرب سنى مالكى هستند ولى از زمان روى كار آمدن ادارسه (ادريسيان) همواره يكى از سلسلههاى سادات بر آنها حكومت مىكردند و محبت و احترام ويژهاى در خصوص اهل بيت دارند. نسبت اين طايفه به محمد نفس زكيه از نسل امام حسن مجتبى (ع) مىرسد. اگر چه احياى عاشورا براى مردم مغرب يادآور شهادت جا نگذار امام حسين (ع) است و گرامى داشت اين روز در جامعه مغرب حضور دارد و فراموش نشدنى مىباشد اما متأسفانه گروهى از سادات علوى كه در اين سرزمين زندگى مىكنند به استناد خبرى جعلى مبنى بر اين كه كشتى حضرت نوح (ع) در روز عاشورا بر ساحل آرام گرفت و توبه حضرت آدم (ع) در اين زمان پذيرفته گشت به جاى سوگوارى براى حضرت اباعبدالله الحسين، جشنهاى سرور و شادمانى برپا مىكردند، صدها مجلس ازدواج راه انداخته و شيرينى پخش مىنمودند، آيةالله سيد محمد كاظم قزوينى وقتى از برپايى چنين رسومى آگاه شد به سوى مراكش عزيمت نمود و پس از چهارماه تلاشهاى علمى، تبليغات اصولى و تأليف و انتشار كتابى درباره عاشورا و امام حسين (ع) مجالس شادى مذكور را تبديل به مراسم سوگ و ماتم نمود و سنت پوسيدهاى را كه امويان و ايوبيان بنيان نهاده بودند، ريشه كن ساخت.(25)
3- تونس
از زمان استيلاى فاطميان بر تونس، مذهب تشيع و آيينهاى شيعه در اين سرزمين رواج يافت و از آن هنگام مراسم عاشورا جزء سنتهاى اجتماعى مردم گرديد و از نسلى به نسل ديگر تا عصر حاضر منتقل گرديد. از آيينهايى كه در ايام محرم در تونس برگزار مىشد خوردن نان فطير، گوشت نوعى پرنده و نيز خوردن خشكبار مثل بادام و كشمش و اجتناب از خوردن غذاهاى تجملاتى و تشريفاتى. در ايام محرم در تونس از برگزارى هر گونه مراسم شاد مثل عروسى، ختنه كنان و… اجتناب مىگرديد و عقيده داشتن اين كارها در محرم خوش يمن نخواهد بود. براى همراهى در عزادارى حضرت فاطمه زهرا(س) مردم اين سامان در صبح روز عاشورا به قبرستان مىرفتند در برگزارى اين مراسم مردم چنان پاى بند و پرشور بودهاند كه مأموران شهردارى قبلاً ساعات مشخصى را براى رفتن زنان و مردان تعيين مىكردند. معمولاً خانوادهها صبح زود با سبدهاى پر از نان و انجير خشك به منظور صدقه دادن به فقيران رهسپار قبرستان مىشدهاند متأسفانه گرايش به زندگى با شيوه غربى و مدرن اين سنت را از ميان برده است و تنها معدودى از خانوادهها به چنين رسومى پايدار ماندهاند.
مردم تونس و برخى ديگر از كشورهاى مغرب بزرگ در روز عاشورا با ريختن آب و گل گذاشتن بر مزار اموات از رفتگان خويش ياد مىكنند. شب عاشورا با آتش زدن علفهاى خشك و شعله ور نمودن آنها، گلوله هايى را شليك مىنمايند و بر اين اعتقادند كه اين، موجب شادمانى اطفال باقى مانده از فاجعه كربلا مىگردد، اين عادت از حضور شيعيان در تونس حكايت دارد. اگرچه گراميداشت روز عاشورا و اجراى مراسم ويژه در روزهاى نهم و دهم محرم تا چندى قبل جزء سنتهاى مذهبى تونس محسوب مىگرديد در سالهاى اخير پس از مدرنيزه ساختن تونس و رواج فرهنگ غربى كم كم به بوته فراموشى سپرده شده است افرادى كه در سنين حدود ميان سالى و بعد از آن هستند چنين مراسمى را به خوبى به خاطر دارند. حتى عاشورا تا چندى قبل جزء تعطيلات رسمى تونس بود ولى اكنون اين گونه نمىباشد.(26)
4- الجزاير
الجزاير يكى از مهمترين و بزرگترين كشورهاى اسلامى افريقاست كه در شمال غربى اين قاره قرار دارد، فرهنگ عاشورا از روزگار حكومت فاطميان و ايام اقتدار آنان، در الجزاير ريشه دوانيد وجودى نمادى از دست فاطمه زهرا(س) در آرم الجزاير به نشانه اركان پنج گانه اسلام، يادگارى از نفوذ تشيع در اين كشور است، روز دهم محرم در الجزاير تعطيل رسمى است، قيام بربرها در اوايل قرن دوم هجرى و نهضت الموحدون در سال 452ه.ق كه توسط يكى از سادات به نام ابوعبدالله محمد بن عبدالله تومرت صورت گرفت از ثمرات برپايى مراسم عاشورا در اين كشور افريقايى است، ابوعبدالله با تأثيرپذيرى از عنصر امر به معروف و نهى از منكر انگيزه خود را جلوگيرى از خلاف و گناه و فساد و رواج خوبىها و نيكىها اعلام كرد و با حركت وى تمام منطقه المغرب از جمله الجزاير يك پارچه و متحد گرديد مبارزات مردم اين سامان براى كسب استقلال از استعمار فرانسه در سال 1346ه.ق (1307ه.ش) نيز با الهام از آذرخش درخشان عاشورا صورت گرفت. قيام شيخ عبدالقادر جزايرى همراه با پدرش محى الدين حسنى، قيام ابومعزه و حركت مبارزاتى لالا فاطمه در منطقه جرجره، نمونه هايى از تأثير پذيرى الجزاير از حماسه حسينى مىباشد.(27)
پىنوشتها: –
1. جهان اسلام، مرتضى اسعدى، ح2، ص 290 و نيز ج 2، ص 131، 161؛دائرةالمعارف تشيع، ج سوم، ص 605،606، شاهده شماره 288، ص 19.
2. ارمغان هندوپاك، سيد محمد مهدى مرتضوى لنگرودى، ص 7-11.
3. درباره تعزيه و تئاتر در ايران، به كوشش لاله نقيان مقاله تعزيه معمارى كم دوام در هندوستان، شكيل حسين ترجمه اختر اعتمادى، ص 112.
4. صفحات من تاريخ الشيعه فى اندونيسيا، محمد اسد شهاب، بيروت، موسوعه دورالعالم الاسلامى و رجلها، ج سوم، شاكر مصطفى بيروت، نهضتهاى نوين اسلامى در اندونزى دايار نوئر، ترجمه رزاقى و مهدى پور، ص 90-91؛كيهان فرهنگى، شماره 151، ص 58-59؛اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج اول، ص 435، در عزايت آسمان نيلى قباست، مهدى الماسى، ص 70، مجله شاهد، ش 288، ص19.
5. نشريه گلبانگ، ش 32، ص 6.
6. تاريخ عزادارى، ص 360.
7. يادداشت دست نويس نگارنده به نقل از گزارشهاى راديويى.
8. درباره وى بنگريد به مقاله نگارنده در كتاب ستارگان حرم، و نيز مجله مسجد.
9. مجله مشكوة، شماره 46، ص 79-83.
10. تاريخ عزادارى، ص 367-368.
11. مجموعه مقالات دومين كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا، ج دوم، ص 118.
12. گلبانگ مسجد، همان .
13. مجموعه مقالات، ج دوم، ص 117.
14. مجالس السنّيه فى ذكرى مصائب العترة النبويه، ص 198.
15. تعزيه هنر بومى پيشرو ايران، ص352- 348؛تاريخ عزادارى، ص 320، كيهان فرهنگى، مهر 1364، ص 28-29 ؛ گلستان قرآن، دوره جديد، شماره 59، ص 9-8؛ عاشورا در سرزمين، ج دوم، خاورميانه، بى آزار شيرازى، ص 32.
16. تاريخ عزادارى، ص 332.
17. نويد اصفهان، شماره 504، ارديبهشت 1377.
18. تاريخ تشيع در افغانستان، حسينعلى يزدانى، ص 337-339.
19. سروش، ش 259، ص 6.
20. تاريخ عزادارى، ص329.
21. جغرافياى تاريخى و سياسى آسياى مركزى، از نگارنده، ص 216، مجله مشكوة، شماره 41، زمستان 1372، ص 96 .
22. گلستان قرآن، ش 59، ص 10.
23. خطط مقريزى، ج اول، ص 271-270؛ الشيعه فى المصر، صالح الوردانى، ص 33؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 9، ص 110؛ تاريخ شيعه، علامه مظفر، ترجمه و نگارش دكتر سيد محمد باقر حجتى، ص 280- 281؛ بانوى با كرامت (سيده نفيسه) از نگارنده، ص 183، مجله مشكوة، تابستان 1373، ش 42، ص 34، مجله سروش، 21مهر 1361، شماره 259، ص 7.
24. سرزمين اسلام، از نگارنده، ص 367.
25. دائرة المعارف مذاكرات من التراث المغربى، ص36-37؛ چشمه خورشيد، ج اول، ص141؛ كاروان علم و عرفان، از نگارنده، ج سوم، ص154.
26. تونس در توصيف بيت الحكمه، ص 382، عاشورا در سرزمينها، دكتر عبدالكريم بى آزار شيرازى، ج 4، ص 23-22.
27. مجموعه مقالات دومين كنگره، ج دوم، ص119-120،ريشه يابى نام و پرچم كشورها، رسول خيرانديش و سياوش شايان، ص 47، مجله شاهد، ش 288،ص20.
عجب ؛ عامل سقوط انسان از نگاه امام على عليه السلام
چكيده
واژه سقوط كه در مقابل صعود است از عناوين مشهورى است كه همواره بر زبان عالمان و انديشمندان جارى بوده و در متون دينى نيز به تفصيل از آن سخن به ميان آمده است.
ما در اين نوشتار بر آنيم تا يكى از عوامل تكوينى سقوط انسان را در نگاه على (ع) مطرح نمائيم كه همان عجب مىباشد و سپس به آفتهاى آن و راههاى معالجهاش به پردازيم.
مقدمه
انسان تنها موجود پررمز و رازى است كه در ميان انبوه موجودات عالم، محوريت اصلى نظام خلقت را دارد، يعنى كه هدف اصلى از خلقت آفرينش چيزى جز انسان نيست. اين همان موجود بسيار پيچيده ايست كه خداوند عالم بعد از خلقت او، خود را احسن الخالقين ناميده و روشن است كه اگر خداوند به خاطر خلقت انسان، احسن الخالقين باشد، انسان نيز احسن المخلوقين مىشود. و به همين جهت است كه اگر تمامى اجزاء كوچك و بزرگ جهان از منظومه شمسى گرفته تا هستههاى بى نهايت كوچك اتمى در مدار و نظام حكيمانهاى حركت مىكنند همگى براى اين است كه انسان يعنى عصاره هستى در جهان آفرينش، بتواند در مسيرى گام نهد كه از او انتظار مىرود يعنى به جائى برسد كه مظهر احسن الخالقين باشد. و اصولاً وقتى آدمى داراى چنين جايگاه و موقعيت عظيمى مىباشد جا دارد كه خداوند در وجود او انواع توانمندىهاى شگفت انگيزى قرار داده باشد تا انسان بتواند بوسيله آنها و استمداد از فرصتهاى موجود به كمال مورد انتظارش دست يابد.
البته كه تمامى سعى و تلاش انسانها در همين محور دور مىزند تا بلكه بتواند معيار و اهرمهاى كمال خود را شناسائى و نبض آنها را در اختيار خود بگيرد تا ابعاد زندگى خود را در آن راستا تنظيم و به هدف نهائى قائل آيد لكن از آن جائى كه رسيدن به چيز ارزشمند مىتواند با موانع داخلى و بيرونى روبرو شود لازم است كه عميقاً به آنها توجه كامل گردد تا مبادا انسانى كه با آرمانى بلند در حركت است نا خودآگاه مسير خود را تغيير داده و به جاى رسيدن به سعادت، اسباب شقاوت و سقوط خود را فراهم سازد. لازم به ذكر است كه موانع درونى صعود آدمى همان اوصاف زشتى است كه در خود او جاى گرفته و رفتار خارجى اش را رقم مىزند. اينك يكى از آن عوامل سقوط كه عجب باشد در اين گفتار مورد بحث قرار مىگيرد.
عجب و ماهيت آن
يكى از آموزههاى نفس، عجب است كه آثار ويرانگرى بر صفحه دل مىگذارد. عجب در نگاه لغت عبارت است از، به خويشتن نازيدن، تكبر، غرور و خودبينى (1)و در نزد انديشمندان، بزرگ شمردن آدمى است خود را به جهت كمالى كه در خود مىبيند اعم از آنكه آن كمال را داشته باشد و يا نداشته باشد اما گمان كند كه دارد. و برخى نيز گفتهاند، عُجب عبارت است از اين كه، صفت يا نعمتى را كه دارد بزرگ شمارد و نعمت دهنده آنرا فراموش كند.(2) چه اينكه در فرق عجب و كبر آمده است، متكبر خود را بالاتر از غير بداند و مرتبه خود را بيشتر شمارد اما در عجب پاى غير در ميان نيست بلكه به خود مىبالد و از خود شاد است و خود را شخصى مىداند و منعم را فراموش كرده است.
عالم ربانى ملا احمد نراقى گويد: «عجب گناهى است كه تخم آن كفر و زمين آن نفاق و آب آن فساد و شاخههاى آن جهل و نادانى و برگ آن ضلالت و گمراهى و ميوه آن لعنت و مخلّد بودن در آتش جهنم است.»(3)
مراحل عجب و خودپسندى
همانطور كه تقوى درجاتى دارد اهل عجب هم درجاتى دارند امام خمينى (ره) در اين باره مىفرمايند:
«عجب و خودپسندى مراحلى دارد مرحله اولش اين است كه انسان به خاطر ويژگى كه دارد بر خدا منّت مىگذارد و در مرحله بعدى خود را از اولياى خدا مىپندارد و خويشتن را در رديف مقرّبين مىداند و در مرحله سوم خود را شايسته پاداش الهى مىداند و در مرحله بعدى خود را از ديگران بهتر و بقيه را ناچيز و ناقص مىشمارد.»(4)
مزمت قرآنى عجب
گرچه موضوع اين گفتار مذمت عجب از ديدگاه امام على (ع) است اما از آن جائى كه سخنان امام (ع) ريشه در وحى دارد و اساس گفتار امام (ع) را تشكيل مىدهد بدين وصف نگاه قرآنى آن را مقدم مىداريم، قرآن كريم از زبان لقمان به فرزندش مىفرمايد: «و لا تصعّر خدّك للنّاس و لا تمش فى الارض مرحاً انّ الله لا يحبّ كلّ مختالٍ فخور»(5) پسرم با بى اعتنايى از مردم روى مگردان و مغرورانه بر زمين راه مرو. كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد. و همچنين در سوره حديد(6)
و سوره نساء هم اين تعبير تكرار شده است كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد چرا اينكه در سوره هود در مذمت برخى از افراد مىفرمايد: «انّه لفرحٌ فخور »(7) او غرق در شادى و غفلت و فخر فروشى است.
عجب در نگاه امام على (ع)
امام على(ع) در مذمت اين صفت زشت بيانات متفاوتى دارد. در جائى مىفرمايد «العجب رأس الجهل»(8) اساس نادانى انسان همان خودپسندى اوست و يا «العجب يفسد العقل»(9) خودپسندى عقل آدمى را فاسد مىكند «الاعجاب يمنع الازدياد»(10) خودپسندى مانع فزونى است «و قد خاطر من استغنى برأيه»(11) آنكس كه با رأى خود احساس بى نيازى كند به كام خطرها افتاد. «عجب المرء بنفسه احد حسّاد عقله»(12) خودپسندى يكى از حسودان عقل است و بسيارى ديگر از روايات كه در مذمت عجب و خود پسندى از على(ع) وارد شده است از قبيل اينكه خودپسند عقل ندارد و يا خودپسند احمق است و حضرت صادق(ع) هم فرمودهاست: «لا جهل اضرّ من العجب»(13) جهل و نادانى با ضررتر از خودپسندى نيست.
علت سقوط شيطان
امام على(ع) در مسئله خلقت انسان و سجده فرشتگان مىفرمايد: «وقتى خداوند فرمود برآدم سجده كنيد پس فرشتگان سجده كردند چز شيطان، غرور او را گرفت و شقاوت و بدى بر او غلبه كرد و بر آفرينش خود از آتش افتخار نمود و آفرينش انسان از خاك را پست نمود».
عبرت آموزى از گذشتگان
امام على (ع) در خطبه 192 نهج البلاغه بارها از عجب و تكبر سخن بر ميان آورده است و با عبارات مختلف مردم را از اين صفت پليد پرهيز داده و در بخشى از آن آمده «آگاه باشيد. زنهار! زنهار! از پيروى بزرگانتان، آنان كه بر اصل و نسب خود مىنازند و خود را بالاتر از آنچه هستند مىپندارند… مردم! از آنچه كه بر ملتهاى متكبر گذشته از كيفرها و عقوبتها و سختگيريها، ذلت و خوارى فرود آمده عبرت گيريد و از قبرها و خاكى كه بر آن چهره نهادند و زمينهائى كه بر آن پهلو افتادند پند گيريد و از آثار و زشتى كه غرور در دلها مىگذارد به خدا پناه بريد همانگونه كه از حوادث سخت به او پناه مىبريد.»
حذيفه و اراده قوى او
نقل كردند روزى حذيفه امامت جمعى را در مسجد داشت بعد از سلام گفت: برويد امامى غير از من بجوئيد چون در بين نماز به اين فكر افتادم كه در ميان اينها از من بهتر نيست و يا در حق عالم وارسته ديگرى مىگويند وقتى جهت اداى فريضه نماز به مسجد وارد شد تا نظرش به جمعيت انبوه افتاد، برگشت و مردم هر چه در انتظار نشستند خبرى از او نيامد تا اينكه فرمود: هنگامى كه جمعيت زياد را ديدم احساس كردم كه شيطان مرا وسوسه مىكند و عجب مرا فرا گرفته و به همين خاطر از وارد شدن در مسجد و اقامه جماعت منصرف شدم تا با نفس خود مبارزه كرده باشم. آرى علم و عبادت و حسب و نسب و شجاعت و سخاوت و جمال و جاه و اقتدار و بسيارى از امور ديگر نيز مىتواند انسان را به دام خودپسندى سقوط دهد و شيطان را بر او مسلّط نمايد. كه راهى جز پناه بردن به خداوند متعال وجود ندارد.
يحيى بناكثم و نتيجه ذلّتبار عجب
در مقابل، تاريخ نمونههاى بسيارى دارد كه در اثر گرفتارى آنها به صفت پليد عجب و خود پسندى سقوط كردند. كه يحيى بن اكثم يكى از آنهاست. او كه از موقعيت بسيار بالائى نزد خليفه عباسى برخوردار بود جهت از پاى در آوردن حضرت امام جواد(ع) در جلسه مناظره با امام (ع) حاضر شد، وقتى از حكم محرمى كه صيد كرده است سؤال كرد، امام (ع) با مطرح كردن شقوق مسئله، او را در سؤالش متحيّر ساخت زيرا فرمود:
«آيا اين شخص شكار را در حلّ يا حرم كشته است؟ عالم به حكم بوده يا جاهل؟ عمداًبوده يا به خطا؟ آزاد بوده يا برده؟ صغير بوده يا كبير؟ براى اولين بار بوده يا چندمين بار؟ شكار او از پرندگان بوده يا غير پرنده؟از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ؟ پشيمان شده يا خير؟ در شب بوده يا روز؟ در احرام عمره بوده يا حج»(14) يحيى بن اكثم از اين همه فروع كه امام جواد(ع) براى اين مسئله مطرح نمود متحير شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهرهاش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد به طورى كه حاضران متوجه شدند.
و اصولاً سخن معروف فرعون كه مىگفت «انا ربكم الاعلى»(15) من خداى اعلى شما هستم و يا مىگفت «قد افلح اليوم من استعلى»(16) هر كس خوى استكبارى بيشترى دارد پيروز و برنده است، دليلى جز روحياتى برخاسته از كبر و خودپسندى نداشت. در حالى كه انبياء الهى در برابر آن شعار فراعنه فرمودند: «قد افلح من تزكّى»(17) يعنى كسى پيروز است كه خود را منزّه نگاه دارد و يا «قد افلح من زكّاها»(18) كسى رستگار است كه خود را تطهير كند. ايندو شعار محصول دو بينش است يعنى بينش خودپسندى و خداپسندى.
آفات خود پسندى و عجب
روشن است كه هر صفت پليد و رذيله آفاتى دارد و عجب نيز از اين قاعده خارج نيست و اينك به برخى از آفات آن اشاره مىكنيم.
1- نابودى اعمال
امام على (ع) در قسمتى از خطبه قاصعه مىفرمايد: «خداوند مخلوقات خود را با امورى كه آگاهى ندارند آزمايش مىكند تا بد و خوب تميز داده شود و تكبر و خود پسندى را از آنها بزدايند و خود بزرگ بينى را از آنها دور كند پس از آنچه خداوند نسبت به ابليس انجام داد عبرت گيريد زيرا كه اعمال فراوان او را با تكبر و عجب از بين برد. او شش هزار سال عبادت نمود اما با ساعتى تكبر همه را نابود كرد».
2- كشتار و خونريزى
امام على (ع) در همان خطبه قاصعه مىفرمايد: «تكبر و خودپسندى در دل مسلمان از آفتهاى شيطان و وسوسههاى اوست. تاج تواضع را بر سر نهيد و خودپسندى را زير پا گذاريد و حلقههاى زنجير عجب را از گردن باز كنيد چرا كه اين صفت چيزى است كه متكبران را همانند كرده تا قرنها به تضاد و خونريزى گذراندند».
3- كفر و انكار قيامت
در سوره كهف(19) از قرآن كريم وقتى جريان آن دو مردى را مطرح مىكند كه يكى از آنها دو باغ انگور همراه درختان نخل و ميوههاى فراوان داشت و با رفيق خود گفتگو مىكرد، آن مرد خودپسند و متكبر چنين گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر و از نظر نفرات از تو نيرومندترم» خداوند در ادامه همان آيه مىفرمايد: «او در حالى كه به خود ستم كرده بود در باغ خويش گام نهاد و گفت: من گمان نمىكنم هرگز اين باغ نابود گردد و باور نمىكنم كه قيامت برپا گردد و اگر هم برپا شود جايگاه من بهتر از اين جا خواهد بود.»
4- بى ارزش شدن نزد پروردگار
امام على(ع) در نامه خود(20) به مالك اشتر وقتى كه او را به فرماندارى مصر برمى گزيند مىفرمايد: «به پرهيز كه در بزرگى خود را همانند خداوند پندارى و در شكوه خداوندى همانند او دانى زيرا خداوند هر سركشى را خوار و هر خودپسندى را بى ارزش مىكند.»
5 – گرفتار شدن در كام خطر و بنبستى
امام على(ع) در كلمات قصار نهج البلاغه به گونه ديگرى از آفات عجب و خودپسندى پرده بر مىدارد. زيرا گاهى مىفرمايد: «الاعجاب يمنع الازياد»(21)يعنى خودپسندى مانع فزونى نعمت و كمال مىشود و همانند سدّى آهنين راه تعالى را بر انسان مىبنددو گاهى هم مىفرمايد: «و قد خاطر من استغنى برأيه»(22) يعنى آنكس كه با رأى خود احساس بى نيازى كند و مغرور به رأى خود باشد بكام خطرها مىافتد.
6- فرصت هجوم شيطان
امام على(ع) در نامه خود به مالك اشتر مىفرمايد: «و ايّاك و الاعجاب بنفسك و الثّقه بما يعجبك منها و حبّ الاطراء…»(23) يعنى مبادا هرگز دچار خودپسندى گردى و به خوبيهاى خود اطمينان كنى و ستايش را دوست داشته باشى كه اينها همه از بهترين فرصتهاى شيطان براى هجوم آوردن به تو است و كردار نيك نيكوكاران را نابود مىكند.
7- خوف عاقبت به شرّى
عجب و خودپسندى رذيلهاى است كه اگر انسان گرفتار به آن كمى به خود نيايد او را عاقبت به شرّ مىنمايد. در حديثى از حضرت باقر(ع) روايت شده است كه فرمودند: «دو نفر داخل مسجد شدند، يكى عابد، ديگرى فاسق و چون از مسجد بيرون رفتند فاسق از جمله صديقان بود و عابد از جمله فاسقان! و دليلش اين بود كه عابد داخل مسجد شد و به عبادت خود مىباليد و در اين فكر بود، امّا فاسق در فكر پشيمانى از گناه و استغفار بود».(24)
گنهكار انديشناك از خداى
بسى بهتر از عابد خودنماى
كه آن را جگر خون شد از سوز درد
كه اين تكيه بر طاعت خويش كرد
ندانست در بارگاه غنى
سرافكندگى به ز كبر و منى
بر اين آستان عجز و مسكينيت
بِه از طاعت و خويشتن بينى است
8 – زوال نعمت و پژمرده شدن دين.
امام على (ع) براى عجب و خودپسندى آفت ديگرى را بيان مىكند. او چنين مىفرمايد: «و لا تسرعنّ الى بادرةٍ وجدت منها مندوحة ولا تقولنّ انّيمؤمّر آمر فاطاع فانّ ذلك ادغالٌ فى القلب و منهكةٌ للدّين و تقرّبٌ من الغير»(25) يعنى از خشمى كه مىتوانى از آن رهائى يابى شتاب مكن، به مردم نگو، بمن فرمان دادند و من نيز فرمان مىدهم بايد اطاعت شود چرا كه اينگونه خود بزرگ بينى دل را فاسد و دين را پژمرده و موجب زوال نعمتها است».
طبيعى است كه اين صفت زشت آفتهاى ديگرى هم دارد زيرا انسانى كه گرفتار اين صفت است گناهان خود را ناچيز مىداند و اى بسا كه خود را از گناه پاك پندارد چه اينكه خود را از هرگونه آموزش و نصيحت بى نياز مىبيند و در نتيجه، جهالت زيانبار بر فكر و انديشهاش سايه مىافكند و رأى و عقيده خود را بر هر عقيدهاى مقدم مىدارد و در نهايت هرگز بفكر اصلاح خويش بر نمىآيد و خلاصه اينكه چنين فردى از خدا ترسى ندارد و خود را از مكر خدا ايمن مىداند و مىپندارد كه نزد خدا داراى منزلتى است و يا بر او حقى دارد. او ديگر نصيحت كسى را نمىشنود و خود را بى نياز از سؤال كردن و يادگيرى مىداند و در نتيجه اين افكار غلط، ضرر جدى به او مىرسد و گاهى بين مردم رسوا و مفتضح مىگردد. كه انسان بايد از شرّ چنين صفات پليدى بخدا پناه ببرد.
راههاى معالجه بيمارى عجب
بيمارىهاى روانى نيز همانند جسمى راه علاج و درمان دارند و انسان بيمار بايد آن راهها را شناسائى و به موقع بكار گيرد و اينك به طور اختصار به برخى از آنها اشاره مىگردد.
1- اول اينكه انسان بيمار، نسبت به بيمارى خود آگاهى داشته باشد و اگر چنين نباشد به علاج آنها اقدام نمىكند و اصولاً علم و دانائى در هر كارى حرف اول را مىزند و هرگونه حركت منهاى دانش مربوطه چيزى جز دورى از هدف را به ارمغان نمىآورد.
على (ع) مىفرمايد: «نزديكترين مردم به انبياء داناترين آنان است»(26) و در جاى ديگر فرمود: «لاترى الجاهل الّا مفرطاً او مفرّطا»(27) يعنى انسان جاهل و نادان خارج از اين دو قسم نيست كه يا تندرو است و يا كندرو. و در گفتار ما نيز، چون نمىداند بيمار است هرگز اقدام نمىكند و اصولاً نادانى او دليل آشكاريست بر فقر و تهيدستى و از اين رو على(ع) مىفرمايد: «لا غنى كالعقل و لا فقر كالجهل»(28) هيچ بى نيازى چون عقل و هيچ فقرى چون نادانى نيست، و طبيعى است كه انسان تهيدست توان علاج بيماريش را ندارد. خلاصه اينكه وقتى انسان نسبت به بيماريش و يا به آفتهاى دنيوى و اخروى آن علم و آگاهى ندارد در واقع در راه معالجهاش تهيدست است.
2- بايد صاحب اين صفت بررسى كند كه چه چيز سبب اين بيماريش گشته مثلاً اگر عجب او بخاطر علم يا معرفت يا عبادت يا غير اينها از كمالات نفسانيه باشد تامّل كند كه اين علم را چه كسى به او داده؟ اگر به اين نتيجه رسيد كه از جانب خداست پس به وجود و كرم او عجب نمايد و به فضل و توفيق او فرحناك شود و اگر چنان دانست كه بدون عنايت خداوند به آن علم و عبادت رسيده است كه زهى جهل و نادانى!
در آستان جانان از آسمان بينديش
كز اوج سربلندى افتى به خاك پستى
اصولاً يادآورى ايام تهيدستى مىتواند در علاج اين بيمارى سهيم باشد.گفتهاند كه اياز پس از رسيدن به دربار سلطان محمد غزنوى و دست يافتن به مقام قرب سلطان، روزها به دور از چشم اغيار به اتاقكى مىرفته و پوستين دوران چوپانى خويش را به تن مىكرده و چوب شبانى را به دست مىگرفته است. يك روز كه راز اين كار آشكار شد گفت: مىكوشم تا روزهاى شبانى خويش را به ياد آرم و عجب مرا فريفته و مغرور نسازد. و همچنين اگر عُجب به خاطر حسن و جمال است پس علاج آن است كه بداند بزودى بر طرف خواهد شد چرا كه جمال و زيبائى انسان با اندك مريضى و تب شبى و يا آبلهاى، از بين مىرود. و از آن گذشته مرگ و حتى ياد آن تمامى نقشه هايش را برهم مىريزد. و جمال و زيبايى بر او نمىگذارد. كه اين فراز مستقلاً اشاره خواهد شد.
3- تأمّل در عظمت پروردگار و عجز و ناتوانى هر آنچه غير اوست مىتواند در معالجه عجب آدمى مؤثر افتد. على(ع) در اين باره مىفرمايد: «ولو فكّروا فى عظيم القدرة و جسيم النّعمه لرجعوا الى الطريق و خافوا عذاب الحريق»(29) اگر مردم در عظمت قدرت خدا و بزرگى نعمتهاى او مىانديشيدند به راه راست باز مىگشتند و از آتش سوزان مىترسيدند اما دلها بيمار و چشمها معيوب است. اصولاً بر چه ملاكى انسان بتواند در برابر عظمت حق عرض اندام كند و خود را از خداوند طلبكار بداند؟ البته كه اين فكر و انديشه براى انسان چيزى جز نادانى و از دست دادن ارزش خود نيست. امام على(ع) در خطبه ديگرش مىفرمايد: «كفى بالمرء جهلاً ان لايعرف قدره»(30) در نادانى انسان همين بس كه قدر و ارزش خود را نداند. انسان با همه هياهوئى كه داشته باشد بايد بداند كه در خميرمايه اصلىاش فنا و زوال است. روزگارى نبوده است و روزگارانى هم نخواهد بود: «لم يخلق الاشياء من اصولٍ ازليه ولامن اوائل ابديّه بل خلق ما خلق فاقام حدّه»(31) يعنى پديدهها را از مواد ازلى و ابدى نيافريد بلكه آنها را از نيستى به هستى آورد. و در جاى ديگر نيز امام على(ع) چنين فرموده است: «خداوند با قدرت خود پديدهها را آفريد و با عزّت خود گردنكشان را بنده خويش ساخت و با بخشش خود بر همه بندگان برترى يافت.»(32)
امام در نامه 53 نهج البلاغه به مالك اشتر مىفرمايد: «اگر با مقام و قدرتى كه دارى دچار تكبّر يا خود بزرگ بينى شوى به عظمت حكومت پروردگار كه برتر از توست بنگر، كه تو را از آن سركشى نجات مىدهد و تندروى تو را فرو مىنشاند و عقل و انديشهات را به جايگاه اصلى باز مىگرداند.» و در بخش ديگرى از همان نامه مىفرمايد:«اى مالك تو همانا از آنان برتر و امام تو از تو برتر و خدا بر آن كس كه تو را فرماندارى مصر قرار داده والاتر است.»
4- تصور مرگ و دشواريهاى قيامت مىتواند عامل بسيار مؤثرى در علاج بيماريهاى روانى انسان باشد. اصولاً ياد مرگ بسيارى از خوشيها را كدر و شيرينىها را تلخ مىكند و غرور انسان خودپسند را مىشكند خداوند در قرآن كريم حالات برخى از افراد محتضر را چنين ترسيم مىكند: «كلّا اذا بلغت التّراقى و قيل من راق وظنّ انّه الفراق و التفّت السّاق بالسّاق الى ربّك يومئذٍ المساق»(33) چنين نيست كه انسان مىپندارد او ايمان نمىآورد تا موقعى كه جان به گلوگاهش برسد و گفته شود كه آيا كسى هست كه اين بيمار را نجات دهد؟ بيمار به جدائى از دنيا يقين پيدا كند و ساق پاها از سختى جان دادن به هم بپيچد در آن روز مسير همه بسوى پروردگارت خواهد بود.
در آيه ديگرى مىفرمايد: «پس چرا هنگامى كه جانت به گلوگاه مىرسد توانائى بازگرداندن آنرا نداريد؟ و شما در اين حال نظاره مىكنيد و كارى از دستتان نمىآيد و ما از شما به او نزديكتريم ولى نمىبينيد» (34) و در آيات بعدى مىگويد: «اگر اين شخص از گمراهان باشد با آب جوشان دوزخ از او پذيرايى مىشود و سرنوشت او ورود در آتش جهنم است و اين مطلب حق و يقين است.»(35) بديهى است كه تأمّل و دقت در اين آيات و آيات ديگرى كه سختىهاى عالم احتضار و قيامت را مطرح مىكنند مىتواند انسان را از انحراف و گرفتارى عجب و خودپسندى نجات دهد. چرا كه چنين آدمى هرگز نمىتواند انواع عذابهاى وعده داده شده را تحمّل كند و به ناچار به فكر اصلاح نفس خود مىافتد و امام على(ع) با عبارت بسيار بليغ و رسا، انسانها را از عقوبت و كيفر عجب و خودپسندى پرهيز مىدهد و چنين هشدار مىدهد: «پس خدا را! خدا را! از تعجيل در عقوبت و كيفر سركشى و ستم برحذر باشيد، و از آينده دردناك ظلم، و سرانجام زشت تكبّر و خودپسندى كه كمينگاه ابليس است و جايگاه حيله و نيرنگ اوست، بترسيد، حيله و نيرنگى كه با دلهاى انسانها، چون زهر كشنده مىآميزد، و هرگز بىاثر نخواهد بود و كسى از هلاكتش جان سالم نخواهد برد. نه دانشمند بخاطر دانشش و نه فقير به جهت لباس كهنهاش، در امان نيست.»(36) امام على(ع) در جاى ديگر از كلامش عاقبت انسانها را چنين توصيف مىكند: «او را در سرزمين مردگان مىگذارند و در تنگناى قبر تنها خواهد ماند. حشرات درون زمين، پوستش را مىشكافند وخشت و خاك گور بدن او را مىپوساند. تندبادهاى سخت آثار او را نابود مىكند و گذشت شب و روز نشانههاى او را از ميان بر مىدارد بدنها، پس از آنهمه طراوت متلاشى مىگردند و استخوانها بعد از آنهمه سختى و مقاومت پوسيده مىشوند و ارواح در گرو سنگينى گناهانند و در آنجاست كه به اسرار پنهان يقين مىكنند.»(37)
امام در ادامه كلامش در توصيف صحنهاى از قيامت چنين مىفرمايد: «بدانيد كه بايد از صراط عبور كنيد، گذرگاهى كه عبور كردن از آن خطرناك است، با لغزشهاى پرتاب كننده، و پرتگاههاى وحشت زا، و ترسهاى پياپى.»(38)
اين مقاله توسط آقاى محمد رضا رضوانى پور براى مجله ارسال شده است.
پىنوشتها: –
1. فرهنگ فارسى دكتر محمد معين.
2. مقامات العليه، شيخ عباس قمى، ص 53.
3. معراج السعادة، ص 200.
4. چهل حديث امام خمينى(ره)، ص 63.
5. سوره لقمان، آيه 18.
6. سوره حديد، آيه 23 و نساء، آيه 36.
7. سوره هود، آيه 10.
8. غررالحكم.
9. بحارالانوار، ج 69، ص 317.
10. نهج البلاغه، كلمات قصار، ص 167.
11. همان، ص 211.
12. همان، ص 212.
13. الاختصاص، ص 227.
14. سيره پيشوايان، ص 545.
15. سوره نازعات، آيه 24.
16. سوره طه، آيه 64.
17. سوره اعلى، آيه 14.
18. سوره شمس، آيه 9.
19. سوره كهف، آيه 34.
20. نهج البلاغه، نامه 53.
21. همان، كلمات قصار، ص 167.
22. همان، ص 211.
23. همان، نامه 53.
24. بحارالانوار، ج 72، ص 311.
25. نهج البلاغه، نامه 53.
26. همان، حكمت 96.
27. همان، حكمت 70.
28. همان، حكمت 54.
29. نهج البلاغه، خطبه 185.
30. همان 103.
31. همان 163.
32. همان.
33. سوره قيامت، آيه 26.
34. سوره واقعه، آيات 85 – 83.
35. همان، آيات 95 – 92.
36. نهج البلاغه، خطبه 192.
37. همان، خطبه 83.
38. همان.
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
شوراى شهر لندن پنج ميليون پوند بودجه براى شناسايى مسلمانان اختصاص داد. (17/10/85)
20 هزار نظامى عراقى تأمين امنيت بغداد را بر عهده گرفتند. (20/10/85)
آمريكا، اسرائيل و عربستان براى عمليات مخفيانه سيا عليه حزب اللّه لبنان توافق كردند.
سيد محسن حكيم: اعدام صدام نشانه قدرت و استقلال دولت عراق بود. (21/10/85)
اسماعيل هنيه: امروز وحدت فلسطينىها واجب شرعى است. (24/10/85)
دولت عراق دو همدست صدام (برزان تكريتى و عواد البندر) را هم اعدام كرد. (26/10/85)
بر اساس آخرين تحقيقات 655 هزار غير نظامى عراقى قربانى سياستهاى بوش و بلر شدهاند. (28/10/85)
سيد حسن نصراللّه به دنبال استعفاى رئيس ستاد ارتش اسرائيل: منتظر استعفاى نخست وزير و وزير جنگ اسرائيل هم باشيد. (1/11/85)
سيد حسن نصر اللّه: پيروزى بر اسرائيل را امام حسين(ع) به ما آموخت. (2/11/85)
ابومازن و خالد مشعل براى توقف درگيرىها به توافق رسيدند.
نفاق علماى وهابى با افشاى اسناد تكفير صدام رو شد. “بن باز” در فتواى خود صدام را كافر و منافقى معرفى كرد كه توبهاش پذيرفته نخواهد شد و لعن او جايز است. (3/11/85)
در ادامه قدرت نمايى حزب اللّه، اعتصاب ملى لبنان را فرا گرفت. (4/11/85)
اعتصابيون لبنانى: اگر سينيوره عبرت نگيرد قاطعتر به صحنه مىآئيم. (5/11/85)
حركت سنجيده سيد حسن نصراللّه(در عدم درگيرى) توطئه اسرائيل را ناكام گذاشت. (7/11/85)
روزنامه يديعوت احارنوت از دستور كاخ سفيد به سيا براى انجام فعاليتهاى سرى عليه حزب اللّه خبر داد. (8/11/85)
سيدحسن نصراللّه: فرزندان امامى هستيم كه تن به ذلت نداد. (11/11/85)
كارشناس اسرائيلى: سيد حسن نصراللّه از اسرار ما با خبر است. (15/11/85)
انفجار كاميون در منطقه شيعه نشين بغداد به شهادت 137 نفر و مجروح شدن 305 نفر انجاميد. (16/11/85)
امام جمعه مسجد الحرام:برادرى شيعه و سنى يك نعمت الهى است. (18/11/85)
اخبار داخلى
لاريجانى در چين: اگر تهديد شويم ممكن است از «ان. پى. تى» خارج شويم.
رئيس جمهور در جلسه استانى هيأت دولت در خوزستان: دولت براى توسعه و پيشرفت خوزستان هيچ محدوديتى قائل نيست.
آقازاده: قابليت هستهاى ايران غير قابل تحريم است. (16/10/85)
رهبر معظم انقلاب: مسؤولان حق ندارند از حق هستهاى صرف نظر كنند.
رهبر انقلاب: امروز پرهيز از اختلاف مهمترين وظيفه مسلمانان است.
سخنگوى وزارت خارجه در پاسخ به تهديد رژيم صهيونيستى: هرگونه اقدام عليه ايران بدون پاسخ نخواهد ماند. (19/10/85)
انفجار مشكوك و مهيب در كوههاى كرمان اتفاق افتاد.
رئيس جمهور: دولت تا يك سال آينده نوسانات تند افزايش قيمتها را كنترل مىكند.
سرپرست مجتمع قضايى امور اقتصادى: منتظريم رئيس جمهور صاحبان ثروتهاى نامشروع را معرفى كند. (21/10/85)
با تصويب هيأت دولت، بنزين نيمه دوم سال 86 سهميه بندى مىشود. (23/10/85)
مذاكرات احمدى نژاد با دانيل اورتگا و هوگو چاوز آغاز شد. (25/10/85)
رهبر انقلاب: وحدت، پشتيبان دولتهاى اسلامى است. اختلاف افكنان در جهان اسلام نه شيعه هستند و نه سنى.
قوىترين مرد جهان (حسين رضازاده) خادم امام رضا(ع) شد. (26/10/85)
شهرام جزايرى از توضيح درباره سرمايه 160 ميليارد تومانى طفره رفت.
دبير ستاد مبارزه با قاچاق كالا خبر داد: پروندههاى ميلياردى قاچاق كالا در پيچ و خم رسيدگى گرفتار است.
آيت اللّه شاهرودى نسبت به نفوذ كار چاق كنها در دستگاه قضايى هشدار داد. (27/10/85)
حداد عادل در اعتراض به مصوبه ديروز نمايندگان: افزايش عمر مجلس خلاف قانون اساسى است.
لاريجانى: توقف غنى سازى دروغ عجيب و غريبى است. (28/10/85)
وزير دفاع آمريكا: فشار به ايران براى مذاكره است نه جنگ. در شرايط فعلى فقط بايد التماس كنيم.
نمايندگان مجلس: بودجه سال 86 بايد با رويكرد شرايط تحريم تدوين شود.
آيت اللّه محمدهادى معرفت درگذشت.
البرادعى: ايران تأسيسات هستهاى اعلام نشده ندارد. (30/10/85)
شوراى نگهبان با شرايط جديد نمايندگى مجلس شوراى اسلامى موافقت كرد. (1/11/85)
بودجه 229 هزار ميليارد تومانى تقديم مجلس شد. (2/11/85)
كارتر: توان جلوگيرى از پيروزى انقلاب اسلامى را نداشتيم. (3/11/85)
به رغم مخالفت صريح قانون اساسى، 121 نماينده با افزايش عمر وكالت خود رأى دادند! (4/11/85)
على رغم تلاش غرب براى تحريم ايران، 3/4 ميليارد دلار سرمايه گذارى اروپايىها در پارس جنوبى صورت مىگيرد.
سوگوارى حضرت اباعبداللّه الحسين(ع) از شنبه شب در محضر رهبر انقلاب برگزار مىشود.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در ديدار سفير انگليس در تهران: غرب زورگويى را كنار بگذارد، آماده مذاكره هستهاى هستيم. (5/11/85)
لاريجانى پس از ديدار با دبير شوراى امنيت ملى عربستان: حمله به ايران عمليات روانى آمريكاست.
البرادعى: دانش هستهاى ايران قابل بمباران نيست. (7/11/85)
متكى در ديدار با همتاى بلاروس: با توقف غنى سازى به هر شكلى مخالفيم.
نرخ رشد جمعيت در كشور كاهش يافت.
وزير امور خارجه: ايران از راه حل جامع الاطراف در پرونده هستهاى استقبال مىكند.
ايران اسلامى در آستانه تاسوعا و عاشوراى حسينى غرق در ماتم است. (8/11/85)
كارشناسان از پيشنهاد رهبر انقلاب در مورد تشكيل سازمان اوپك گازى استقبال كردند.
لاريجانى: مواضع هستهاى ما تغيير نكرده است. (12/11/85)
روزنامه انگليسى اينديپندنت: واگذارى خاورميانه به ايران تنها چاره آمريكاست.
ياد امام و شهدا در آغاز دهه فجر گرامى داشته شد.
مالزى: فعاليت اقتصادى در ايران را به تجارت آزاد با آمريكا ترجيح مىدهيم. (14/11/85)
همزمان با دهه فجر جهش علمى ايران در كنترل ايدز و توليد داروهاى نو تركيب اعلام شد.
دستگاههاى اجرايى موظف به استخدام فرزندان شاهد بيكار داراى تحصيلات دانشگاهى شدند. (15/11/85)
مسؤولان كشور در جمع خبرنگاران و كارشناسان خارجى بازديد كننده از تأسيسات هستهاى: مىبينيد كه ايران قطعنامه را اجرا نمىكند.
دكتر الهام براى وزارت دادگسترى به مجلس معرفى شد.
بهاى نفت به مرز 60 دلار رسيد. (16/11/85)
رهبر انقلاب در ديدار عبدالعزيز حكيم: سياست ما حمايت از دولت عراق است. (17/11/85)
ولى امر مسلمين با اشاره به تخريب ديوار مسجدالاقصى: جهان اسلام بايد اشغالگران قدس را پشيمان كند. (19/11/85)
وزير اطلاعات: 100 جاسوس سيا و موساد به دام افتادند.
فرمانده كل قوا تأكيد كردند در صورت تعرض به ايران همه جهان را براى آمريكا ناامن مىكنيم.
رهبر انقلاب: ملت ايران در 22 بهمن پرشورتر از هميشه به ميدان مىآيد.
پوتين در ديدار با دكتر ولايتى: پرونده هستهاى ايران بايد از طريق گفتگو حل و فصل شود. (21/11/85)
حماسه لبيك ملت به رهبر، بهمن 85 آوار سنگين بر سر دشمن بود.
لاريجانى در مونيخ: دشمنى 28 ساله آمريكا، ايران را قدرتمندتر كرده است. (23/11/85)
اخبار خارجى
آمريكا روسيه را تحريم كرد.
دمكراتها: زمان پايان جنگ در عراق فرا رسيده است. (17/10/85)
18 تفنگدار آمريكايى در 7 عمليات كشته و مجروح شدند.
اردوغان از مسلح كردن پ ك ك توسط آمريكا خبر داد. (19/10/85)
سوئيس يخ زد.
زير دريايى هستهاى آمريكا با نفتكش ژاپنى در تنگه هرمز برخورد كرد. (20/10/85)
سياستمداران و نظاميان آمريكايى به طرح افزايش نيرو در عراق اعتراض كردند. (21/10/85)
صاحب نظران و رسانههاى جهان با ارزيابى راهبرد جديد آمريكا اعلام كردند، بوش در عراق نه راه پس دارد، نه راه پيش.
مخالفان جنگ در شهرهاى مختلف آمريكا تظاهرات كردند. (24/10/85)
گورباچف: آمريكا بايد از طمع ورزى جهانى دست بردارد.
بوش به اشتباه سياست هايش در عراق اعتراف كرد. (25/10/85)
نظاميان سابق آمريكايى با امضاى طومارى خواستار پايان جنگ شدند.
روزنامه بوستون گلوب: تنها راه حفظ آبروى واشنگتن پذيرش نفوذ ايران در منطقه است.
نيوزويك: جنگ عراق، جنگى كاملاً شكست خورده است. (27/10/85)
رئيس ستاد ارتش اسرائيل با اعتراف به شكست استعفا كرد. (28/10/85)
رئيس مجلس نمايندگان آمريكا:بوش در چاله عراق به چاه افتاده است.
13 نظامى آمريكايى در سقوط هليكوپتر در بغداد به هلاكت رسيدند.
رئيس شوراى روابط خارجى آمريكا: نتيجه جنگ عراق پايان عصر برترى آمريكاست. (1/11/85)
هيلارى كلينتون رسماً كانديداى رياست جمهورى آمريكا شد. (2/11/85)
مردم چك: به آمريكا اجازه ساخت پايگاه نمىدهيم. (3/11/85)
اعتراف صريح شيمون پرز، فروپاشى اسرائيل نزديك است. (4/11/85)
پليس انگليس براى بار دوم، بلر را به اتهام رشوهخوارى احضار كرد. (14/11/85)
بيانيه 118 كشور عضو عدم تعهد، اسرائيل بايد به امضاى ان پى تى تن دهد. (19/11/85)
پوتين: آمريكا بزرگترين تهديد عليه روسيه است.
قرآن و وظايف مومنان در برابر پيامبر اعظم ص
مقدمه
قرآن كريم، پيامبر اكرم(ص) را به عنوان نيكوترين الگو براى بشريّت(1) و سيره او را بهترين راه سعادت بخش معرفى كرده است. از آنجا كه تنها راه خوشبختى دنيوى و اخروى انسان، در پيروى از سيره آن جناب است، خداوند سبحان، ضمن مكلف نمودن بشر به ايمان به او، احكام و مقرّراتى نيز وضع نمود كه در واقع شرح وظايف آنان نسبت به پيامبر اسلام(ص) مى باشد و چون مؤمنان، خود را در مسير هدايت آن حضرت قرار دادند، بدون ترديد علاوه بر وظايف عام، وظايف خاص ديگرى نيز متوجه آنان مىشود كه در آيات متعددى از قرآن كريم بدان اشاره شده است.
اين مقاله در صدد است با نگاهى گذرا به آيات ذكر شده، وظايف فردى و اجتماعى مؤمنان نسبت به پيامبر اعظم(ص) و آثار التزام به آن را بررسى نمايد.
اطاعت مطلق از پيامبر اسلام(ص)
همه مردم بايد نسبت به پيشوايان الهى، به ويژه پيامبر اكرم(ص)اطاعت مطلق داشته و اوامر و نواهى آن حضرت را چه در حوزه امور اجتماعى و چه فردى، بدون چون و چرا بپذيرند و اطاعت كنند.
قرآن كريم، در آيات متعدّدى به اين مسئله اشاره كرده و در برخى آيات، با مخاطب قرار دادن همه انسان ها، آنان را به اطاعت از پيامبر اسلام(ص) فرمان داده است: «قُل اَطيعُوا اللّهَ واَطيعُوا الرَّسولَ…؛(2)اى پيامبر(ص) بگو: از خدا و رسول او اطاعت كنيد…» و در جاى ديگر، خصوص مؤمنان را به اين موضوع دعوت مى نمايد: «ياايُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اَطيعُوا اللّهَواَطيعُوا الرَّسولَ..؛(3) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا و رسولش را اطاعت كنيد…»
مفهوم اطاعت، به معناى دنباله روى است؛ يعنى راهى كه رسول خدا(ص)مى رود، صراط مستقيم است كه صراط خداست و اطاعت آن حضرت بر همه واجب است.(4)
از نظر قرآن كريم، اطاعت از رسول خدا(ص)، اطاعت از خداست: «مَن يُطِعِ الرَّسولَ فَقَد اَطاعَ اللّهَ…؛(5) هر كس كه از رسول خدا اطاعت كند، از خدا اطاعت كرده است…». اطاعت، گستره وسيعى دارد و منظور از اطاعت رسول، اطاعت از همه دستورهايى است كه از ناحيه خدا نازل شده و آنچه پيامبر دستور مى دهد، همان وحى خدا است.(6)
دستور خداوند به اطاعت از پيامبر(ص)، بدون هيچ قيد و شرطى، خود، دليل بر عصمت آن حضرت مى باشد؛ زيرا اگر حضرت، هرگونه ضعف، انحراف و گناهى داشت، مىبايست فرمان كتاب خدا درباره اطاعت رسول اكرم(ص)مشروط باشد.(7)
بر همين اساس حضرت على(ع) مىفرمايد: «وَ اَنَّ محمداً عبدُهُ و رسوله … و خَلَّف فينا راية الحق من تقدَّمها مرق و من تخلّف عنها زهق و من لزمها لحق؛ گواهى مى دهم كه محمد(ص)بنده و فرستاده خداست… و پرچم حق را در ميان ما به يادگار گذاشت، هر كس از آن پيشى گيرد، از دين خارج شده و آن كس كه از آن عقب ماند، هلاك گردد و هر كس همراهش باشد، رستگار شود».(8)
و در كلام بلندى، از آن حضرت نقل شد كه فرمودند: «محبوب ترين بنده نزد خداوند كسى است كه از پيامبرش پيروى كند و گام بر جايگاه قدم او نهد».(9)
الف – وظايف اجتماعى
مهم ترين بخش وظايف مؤمنان نسبت به پيامبر خدا(ص)مربوط به حوزه ولايت و امامت آن حضرت است. بى شك بزرگترين تلاش آن حضرت، تشكيل حكومت دينى بود كه در غدير تجلّى يافته است. قرآن كريم، در ضمن آيات متعددى به اين سنخ از وظايف پرداخته و آن ها را مورد تأكيد قرار داده است. به برخى از اين وظايف اشاره مى كنيم:
1- پذيرش ولايت پيامبر و ائمه(عليهم السلام)
اولين و بزرگترين وظيفه اجتماعى نسبت به پيامبر اسلام(ص)، پذيرش ولايت و رهبرى آن حضرت است.
قرآن كريم، ولايت را از آن خداوند و پيامبر اكرم(ص) و ائمه(عليهم السلام) مى داند: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ ورَسولُهُ والَّذينَ ءامَنوا…؛(10)ولى امر و ياور شما تنها خدا و رسولش و مؤمنان ائمه(عليهم السلام) هستند…» اهميت ولايت آن حضرت، به حدّى است كه از ولايت خود مؤمنان بر خودشان برترى دارد. خداوند مى فرمايد: «اَلنَّبِىُّ اَولى بِالمُؤمِنينَ مِن اَنفُسِهِم…؛(11) پيغمبر اولى و سزاوارتر به مؤمنان است از خود آنان» از اين رو بايد مؤمنان حكم و اراده او را بر اراده خود مقدم بدارند. يا به عبارت ديگر، همانطور كه خداوند بر همه ولايت دارد «فَاللّهُ اَولى بِهِما»(12) پيامبر اكرم(ص) نيز بر مؤمنان ولايت دارد؛ از آن جا كه پيامبر(ص) به تعبير قرآن، عبد مطلق خداست و از جانب خود سخن نمى گويد بلكه دستورات او وحيانى است: «و ما يَنطِقُ عَنِ الهَوى، اِن هُوَ اِلاّ وحىٌ يوحى»(13) از اين رو هر كس ولايت رسول الله(ص) را بپذيرد، ولايت خدا را پذيرفته است.(14)
قرآن كريم، پذيرش ولايت ائمه(عليهم السلام) را در امتداد پذيرش ولايت رسول الله(ص) قرار مى دهد: «اَطيعُوا اللّهَ واَطيعُوا الرَّسولَ واُولِى الاَمرِ مِنكُم…؛(15) از خدا و رسولش و واليان امر كه به تصريح روايات مقصود از آن ائمه معصومين(عليهم السلام) هستند، اطاعت كنيد…» نمونه بارز آن، در مورد ولايت على(عليه السلام) مىباشد. از يكى از اصحاب پيامبر(ص)به نام بريده روايت شده كه گفت: «من با على(عليه السلام) در جنگ يمن بودم، بعد از اينكه به مدينه آمدم به محضر رسول الله(ص)رسيدم و نزد آن حضرت، از على(عليه السلام) بدگويى كردم. ديدم رنگ آن جناب تغيير كرد، فرمود: «اى بريده، مگر من اولى به همه مؤمنان از خودشان نيستم؟» عرض كردم: بله، فرمود: پس هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست.»(16)
2 – رجوع به سنّت آن حضرت در مخاصمات اجتماعى
در آيات متعدد قرآن، خداوند سبحان به مؤمنان او فرمود كه در مخاصمات اجتماعى به رسول اكرم(ص) رجوع كنند و گفتار و كردار و تقريرهاى آن حضرت را در قالب سنّت و قرآن كريم، چراغ راه خود، در مسير سعادت ابدى قرار دهند. از جمله آن آيات: «ياَيّهَا الَّذينَ ءامَنوا اَطيعُوا اللّهَ واَطيعُوا الرَّسولَ واُولِى الاَمرِ مِنكُم فَاِن تَنازَعتُم فى شَىء فَرُدّوهُ اِلَى اللّهِ والرَّسولِ اِن كُنتُم تُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الآخِرِ…؛(17) اى كسانى كه ايمان آورديد از خدا و رسول و واليان امر ائمه(عليهم السلام) اطاعت كنيد و اگر در چيزى نزاع كرديد، به حكم خدا و رسول بازگرديد، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد…» برخى از مفسران مىگويند: اين آيه شريفه به وظيفه مردم در برابر خدا و رسول خدا و اولى الامر اشاره مى كند و مى فرمايد: «با وجود اين سه مرجع خدا، پيامبر و اولى الامر، مردم در بن بست قرار نمى گيرند.»(18)
از نگاه قرآن، مراجعه به سنّت پيامبر اكرم(ص)در مخاصمات، از مقوَّمات ايمان واقعى مردم است: «فَلا ورَبكَ لا يُؤمِنونَ حَتّى يُحَكّموكَ فيما شَجَرَ بَينَهُم ثُمَّ لا يَجِدوا فى اَنفُسِهِم حَرَجا مِمّا قَضَيتَ ويُسَلِّموا تَسليما؛(19) نه چنين است، قسم به خداى تو كه اينان اهل ايمان نيستند مگر اينكه در خصومت و نزاعشان، تنها تو را حاكم كنند و آن گاه به هر حكمى كه (به سود و زيان آنها) كنى، اعتراضى در دل نداشته و كاملا از دل و جان تسليم فرمان تو باشند.» به هر حال، خداوند در آيه فوق، سوگند ياد كرد كه مردم، ايمان واقعى پيدا نمى كنند، مگر اينكه، سه شرط را دارا باشند:
الف: در هنگام اختلاف به سنّت پيامبر اكرم(ص)مراجعه كنند نه به طاغوت.
ب: از حكم پيامبر(ص)در دلِ خود احساس دلتنگى نكنند.
ج: در برابر قضاوت آن حضرت، تسليم محض باشند.(20)
در منطق دين نه تنها مراجعه به پيامبر اكرم(ص)وظيفه مؤمنان است؛ بلكه پذيرش داورى ها و احكامى كه صادر كردهاند، نيز بر آنان واجب است، چنانكه امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «اگر قومى عبادت خدا را انجام بدهند و براى خدا شريك نگيرند و نماز بخوانند و زكات بدهند و حج خانه خدا را بجا آورند و روزه ماه رمضان را بگيرند ولى در كارى كه خدا يا رسول خدا(ص)كرده، چون و چرا كنند و بگويند: «اگر خلاف اين را مى كرد بهتر بود» حتى اگر اين چون و چرا را به زبان نياورند و از دل خود بگذرانند، به همين مقدار مشرك شده اند.»(21)
3- اخذ اجازه از پيامبر
از نگاه قرآن كريم، در حوزه مسايل اجتماعى، آن گاه كه تكاليف، صورت جمعى پيدا مى كند، كسى حق ندارد، بدون اجازه پيامبر اكرم(ص)و جانشينان آن حضرت، براى مدّتى هرچند كوتاه و براى هر گونه عذرى، عرصه را خالى كند و يا خودسرانه عمل كند: «اِنّمَا المُؤمِنونَ الّذينَ ءامَنوا بِاللّهِ ورَسولِهِ واِذا كانوا مَعَهُ عَلى اَمر جامِع لَم يَذهَبوا حَتّى يَستأذِنوهُ…؛(22) منحصراً مؤمنان (واقعى) كسانى اند كه به خدا و رسول او ايمان آورده اند و هرگاه در كار اجتماعى شان به حضور رسول خدا(ص)لازم باشد، حاضرند، تا اجازه نگيرند، از محضر آن حضرت، بيرون نمى روند…» آيه فوق در مورد عدّهاى نازل شد كه هر وقت رسول خدا(ص)، مؤمنان را براى اجراى امرى از امور جمع مى كرد تا پى كارى يا جنگى بفرستد، بدون اجازه آن حضرت، متفرق مى شدند و خداوند با اين آيه به آن ها هُشدار دادند كه بدون اذن حضرت، جايى نروند.(23)
اين دستور انضباطى مهم اسلامى، مخصوص پيامبر و يارانش نبوده است؛ بلكه در برابر تمام رهبران و پيشوايان الهى اعم از پيامبر و ائمه و علمايى كه جانشينان آن ها هستند، رعايت آن ها لازم است؛ چرا كه مسئله سرنوشت مسلمين و نظام جامعه اسلامى در آن مطرح مى باشد و علاوه بر دستور قرآن مجيد، عقل و منطق نيز حاكم بر آن است؛ زيرا اصولا هيچ تشكّلى بدون رعايت اين اصل پابرجا نمى ماند و مديريت صحيح، بدون آن امكان پذير نيست.(24)
از اين رو وظيفه همگانى و هميشگى مردم در هر عصرى كه مسائل اجتماعى اسلام مطرح است، در حقيقت، شخصيت حقوقى رسول اكرم(ص)در آن جهت به صحنه آمده و هرگز مؤمنان نبايد اين صحنه را ترك كنند.(25)
4- خيانت نكردن
يكى ديگر از وظايف مؤمنان، خيانت نكردن به خدا و رسول الله(ص) مىباشد كه در قرآن به آن تصريح شده است: «ياايّهَا الّذينَ ءامَنوا لا تَخونُوا اللّهَ والرَّسولَ و…؛(26) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خدا و رسول او خيانت نكنيد…» مرحوم طبرسى در ذيل اين آيه شريفه مى فرمايد: «خيانت خدا، يعنى ترك واجبات و خيانت رسول الله(ص)ترك سنّت و روش پيامبر اكرم(ص)و شرايع دين او مى باشد و تركِ چيزى از دين و ضايع كردنِ آن، خيانت به خدا و رسول الله(ص)مى باشد.»(27)
پيام اين آيه را مى توان با استفاده از شأن نزول آن تبيين كرد كه مفسّران در مورد شأن نزول آيه اختلاف كردند:
الف – هنگامى كه مسلمانان، به فرمان پيامبر خدا(ص) يهوديان قبيله بنى قريظه را محاصره كردند، آنان پيشنهاد صلح و كوچ كردن به شام را دادند، پيامبر اكرم(ص)نپذيرفت و سعد بن معاذ را به داورى مأمور ساخت. يكى از مسلمانان همراه او، به نام ابولبابه كه سابقه دوستى با آنان داشت، با اشاره به گلوى خود به آنان فهماند كه در صورت پذيرش حكميت سعد بن معاذ، همه كشته خواهيد شد. جبرئيل اين اشاره را به پيامبر خدا(ص)خبر داد، پس از آن ابولبابه با شرمندگى از اين خيانت، خود را به ستون مسجد پيامبر بست و هفت شبانه روز چيزى نخورد، سرانجام خداوند توبه اش را پذيرفت.(28) مطابق اين شأن نزول، گاهى يك اشاره به سود دشمن، خيانت محسوب مى شود.(29)
بنابراين آن چه كه باعث مى شود، پيامبر اكرم(ص)مورد توهين قرار گيرد و دين اسلام زير سؤال برود، مؤمنان بايد آن را ترك كنند و كارى نكنند كه بيگانگان، از كار آن ها عليه اسلام و پيامبر اعظم(ص)سوء استفاده كنند و باعث تقويت دشمن شوند.
ب – در جنگ بدر، بعضى از مسلمانان، نامه اى به ابوسفيان نوشتند و از نقشه پيامبر اكرم(ص)او را باخبر ساختند، ابوسفيان هم از مشركان مكّه درخواست كمك كرد كه هزار نفر براى جنگ بدر به راه افتادند.(30)
طبق اين شأن نزول، افشاى اسرار نظامى، خيانت به پيامبر اسلام(ص) و خيانت به خداوند است؛ چون در آيه فوق، خدا و پيامبر خدا(ص) در كنار هم ذكر شدند.(31)
به عبارت ديگر، مؤمنان در نظام اسلامى نبايد، اسرار و اطلاعات نظامى، سياسى، فرهنگى و اقتصادى را به نفع دشمنان نظام، افشاء كنند؛ چون طبق آيه شريفه فوق، خيانت به خدا و پيامبر(ص)به حساب مى آيد.
ب – وظايف فردى
منظور از وظايف فردى، امورى است كه خارج از چارچوب ساختارى جامعه قرار گيرد؛ يعنى هر مؤمنى، صرف نظر از رابطه امت و رهبرى و لحاظ حوزه اجتماعى پيامبر اكرم (ص)، مكلّف و مأمور به التزام بدان مى باشد.
قبل از هر چيز لازم است، گفته شود، اديان الهى به ويژه اسلام، براى رشد معنوى انسان آمده اند؛ به عبارت ديگر هدف شريعت، تهذيب نفوس انسان ها است؛ براى اين منظور، بعضى از تكاليف فردى در كنار وظايف اجتماعى واجب گشته است تا هر انسانى به ويژه مؤمن با پايبندى به آن در مسير عبوديّت كه هدف آفرينش است، قرار گيرد و از اين رهگذر به مقام قرب الهى نائل آيد.
بزرگترين وظيفه فردى مؤمنان، نسبت به پيامبر اكرم(ص)عمل به آن دسته از دستورهايى است كه براى تهذيب جان و روح آنان آمده است؛ زيرا بدون قيام به وظايف فردى، عمل به وظايف اجتماعى نيز به درستى صورت نمى پذيرد. به عنوان مثال، كسى كه تقوا و عدالت و… نداشته باشد، چطور مى شود، مسئوليت هاى كليدى جامعه را به او سپرد.
البته وظايف فردى مؤمنان نسبت به رسول الله(ص)فراوان است، ولى آن چه كه در قرآن كريم بطور صريح، خطاب به مؤمنان آمده است، بيان مى كنيم:
1- محبّت پيامبر(ص)و اهل بيت او(عليهم السلام)
محبّت به پيامبر(ص)و اهل بيت او(عليهم السلام) از چنان جايگاهى برخوردار است كه پيامبر اسلام(ص)آن را به عنوان مكمّل ايمان ذكر فرموده اند: «ايمان بنده اى كامل نمى شود، مگر اينكه من پيش او محبوب تر از خودِ او باشم و عترت من نزد او محبوب تر از خويشان خودش باشد…»(32) در جاى ديگر، آن حضرت در مورد اهميّت مسئله محبّت مى فرمايد: «المرء مع مَن اَحَبّ؛ انسان با محبوب خود، محشور مى شود»(33).
البته، منظور از محبّ كسى است كه خود را با محبوب هماهنگ كند و تلاش كند كه گفتار و كردار او را الگويى براى خود قرار دهد.
محبت به اهل بيت(عليهم السلام) وظيفهاى بس خطير است. لذا در قرآن كريم به عنوان مزد رسالت مطرح شده است: «قُل لا اَسئلُكُم عَلَيهِ اَجرًا اِلاَّ المَوَدَّةَ فِى القُربى؛(34) من از شما اجر رسالت نمى خواهم، جز اينكه محبّت مرا در حق خويشاوندان منظور داريد»؛ به عبارتى ديگر، محبّت به اهل بيت(عليهم السلام)، لازمه محبّت به پيامبر اكرم(ص)است.
2- صلوات فرستادن
يكى از وظايف فردى مؤمنان نسبت به رسول الله(ص)فرستادن صلوات بر آن حضرت است. قرآن كريم، درود مؤمنان نسبت به پيامبر اكرم(ص)را در رديف درود خداوند و ملائكه قرار داده و مؤمنان را فرمان داده است كه بر پيامبر اعظم(ص)صلوات بفرستند: «اِنَّ اللّهَ ومَلائكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النّبىِّ ياايّهَا الّذينَ ءامَنوا صَلّوا عَلَيهِ وسَلّموا تَسليما؛(35) به درستى كه خدا و فرشتگان او، بر پيامبر درود مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر پيامبر، صلوات بفرستيد و تسليم آن حضرت باشيد.»
معناى صلوات بر آن حضرت اينست كه، خدايا رحمتت را بر پيامبر(ص)و خاندانِ پاك او نازل فرما، وقتى رحمت بر حضرت نازل شد، به ديگران هم مىرسد؛ چون او مجراى فيض است و اگر بخواهد خيرى به ديگران برسد، بايد به عنوان رحمت خاص، نخست بر حضرت نازل شود و سپس به ديگران برسد.(36)
حضرت على(عليه السلام) در مورد اين موضوع مى فرمايد: «وقتى اين آيه را در نماز يا در غير نماز مى خوانيد، صلوات بفرستيد.»(37)
اين مسئله، آن قدر اهميّت دارد كه امام صادق(عليه السلام) در كلام بلندى مى فرمايد: «چون نام پيغمبر ذكر شود، بسيار بر او صلوات بفرستيد؛ زيرا هر كه يك صلوات بر آن حضرت بفرستد، خداوند بر آن شخص هزار صلوات مىفرستد در هزار صف از ملائكه و هيچ خلقى نماند مگر به سبب صلوات خدا و ملائكه بر او، بر او صلوات بفرستد. پس كسى كه به چنين رحمتى رغبت ننمايد، جاهل و غافل است و خدا، رسول و اهل بيت(عليهم السلام) از او بيزارند.»(38)
در حديثى ديگر از آن حضرت نقل شده است كه فرمودند: «هيچ عملى در ميزان اعمال، سنگين تر از صلوات بر محمد و آل محمد نيست و شخصى را در قيامت، اعمالش را به ميزان مى گذارند، سبك مى آيد، حضرت رسول(ص)صلوات بر خود را در ميزان او مى گذارد، سنگين مى شود و بر اعمال بدش، غالب مى شود»(39).
3- توسّل
خداى متعال، گنهكاران را ارشاد فرموده است كه درِ خانه رسول اكرم(ص)بروند. از آن حضرت بخواهند كه براى ايشان طلب مغفرت كند: «ولَو اَنّهُم اِذ ظَلَموا اَنفُسَهُم جاءوكَ فَاستَغفَروا اللّهَ واستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدوا اللّهَ تَوّابا رَحيما…؛ (40) اگر آنهايى كه به خود ظلم كردند، به تو رجوع كردند، براى آنها استغفار كن و از خدا آمرزش بخواه كه خداوند را توبه پذير و مهربان خواهى يافت.»
4- زيارت
هنگامى كه به زيارت پيامبر اكرم(ص)به مدينه مى رويم، مشمول لطف خاص خداوند مى شويم كه هم پيامبر(ص)به ما سلام مى كند: «واِذا جاءَكَ الذينَ يُؤمِنونَ بِآياتِنا فَقُل سَلامٌ عَلَيكُم…»(41) و هم براى گناهان از خداوند طلب رحمت مى كند.(42)
البته، زيارت و توسّل به آن حضرت، فقط به حضور حضرت رسيدن و رفتن به مدينه، سرِ قبرِ آن حضرت نيست؛ هرچند فضيلت بيشترى دارد، بلكه هر گاه كه مؤمنان، حال دعا پيدا كردند و از دور، دعاها و زيارت نامه هاى آن حضرت كه در منابع اسلامى وارد شده است، بخوانند، شامل عنايت آن حضرت مى شوند. زيرا قرآن كريم تصريح فرموده است كه رسول خدا(ص)اعمال مؤمنان را مىبيند؛ «وقُلِ اعمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُم ورَسولُهُ والمُؤمِنونَ…».(43)
5 – رعايت ادب
قرآن كريم، ادب گفتگو با رسول الله(ص)را به مسلمانان(44)مى آموزد و در برخى از آيات به اين موضوع پرداخته است.
قرآن براى اينكه مسلمانان، پيامبر خدا(ص)را فردى عادى تلقى نكنند، توصيه مى كند كه صداى خود را از صداى آن حضرت بلندتر نبرند؛ زيرا چنين رفتارى جسارت است و ارتكاب چنين كردارى، سبب نابودى اعمال نيك آن ها مى شود: «ياايّهَا الّذينَ ءامَنوا لا تَرفَعوا اَصوتَكُم فَوقَ صَوتِ النبىِّ ولا تَجهَروا لَهُ بِالقَولِ كَجَهرِ بَعضِكُم لِبَعض اَن تَحبَطَ اَعمالُكُم واَنتُم لاتَشعُرون؛(45) اى اهل ايمان (با رسول با ادب سخن بگوييد) صداى خود را از صداى پيغمبر بلند مكنيد، بر او فرياد نكشيد كه اعمال نيكتان باطل مى شود و شما نمى فهميد (كه بى ادبى مبطل اعمال نيك است).»
حكم باطل شدن اعمال نيك در مقابل اين جسارت، ويژه دوران زندگى ظاهرى و دنيوى آن حضرت نيست، بلكه در جوار قبر مطهّر آن بزرگوار نيز نبايد با صداى بلند سخن گفت.(46) ائمه اطهار(عليهم السلام) و جانشينانِ آن حضرت نيز همان حكم را دارند و نيز احترام ذرّيه آن بزرگوار علماى ربّانى و فقهاى عادل و مراجع تقليد كه به فرموده روايات، جانشينان پيامبر(ص)مىباشند، بر ما لازم است.(47)
در آيه ديگرى، خداوند هرگونه پيشى گرفتن نسبت به رسول اكرم(ص)را به مؤمنان گوشزد مى كند: «يا ايّهَا الّذينَ ءامَنوا لا تُقَدِّموا بَينَ يَدَىِ اللّهِ ورَسولِهِ…؛(48) اى كسانى كه ايمان آورده ايد،(در هر كارى) بر خدا و رسول او تقدّم مجوييد.»
مرحوم طبرسى در بيان آيه شريفه فوق، نهى از پيشى گرفتن را به موارد زيادى عموميت مى دهد كه عبارت است از: راه رفتن، سخن گفتن قبل از اينكه حضرت سخنى بگويد، انجام دادن كارى، قبل از انجام دادن پيامبر اكرم(ص) و فرمود: «خلاصه اينكه، بايد در همه زمينه ها، حضرت را همراهى كرد».(49)
بعضى از مفسرين موارد تقدم و پيشى گرفتن از رسول الله(ص)را چنين تبيين كردند: «از اينكه قرآن كريم، موارد تقدم را بيان نكرد و مطلق آورد به خاطر اينست كه، شامل تمام انواع پيشى افتادن عقيدتى، علمى، سياسى و اقتصادى در گفتار و كردار، شود و كسى كه از خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله)، پيشى گيرد، در مديريت نظام خلل وارد كرده است و جامعه را به هرج و مرج مىكشاند و در حقيقت دستگاه نظام قانون گذارى را بازيچه تمايلات خود قرار مى دهد».(50)
بنابراين، بعضى از سليقه هاى شخصى، عادت و رسوم اجتماعى و سياسى از مقرّرات و قوانين بشرى، كه ريشه در قرآن و حديث ندارد، برخاسته از عقل و فطرت نيست و هرگونه حرام كردن نعمتهاى حلال خداوند يا حلال كردنِ حرام خداوند، نوعى پيشى گرفتن از خدا و رسول اعظم(ص)است.(51)
پىنوشتها: –
1. سوره احزاب، آيه 21.
2. سوره نور، آيه 54 و 56؛ سوره آل عمران، آيه 32؛ سوره مائده،آيه 92. 3. سوره نساء، آيه 59؛ سوره انفال،آيه 20؛ سوره محمد،آيه 33.
4. طباطبايى، محمدحسين، الميزان، ترجمه: سيد محمدباقر موسوى همدانى، ج 5، 40 جلدى(، قم: دارالعلم، چ حكمت، ص 317).
5. سوره نساء،آيه 80.
6. ر.ك. الميزان، پيشين، ترجمه پيشين، ج 36،ص 80.
7. قرائتى، محسن، درسهايى از قرآن (1 – 5) دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ص 272.
8. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 100، ص 187.
9. همان، خطبه 160،ص 301.
10. سوره مائده، آيه 55.
11. سوره احزاب،آيه 6.
12. سوره نساء،آيه 135.
13. سوره نجم،3 و 4.
14. سوره نساء،آيه 80.
15. همان، آيه 59.
16. سيوطى، جلال الدين، درالمنثور، چاپ بيروت، محمد امين، ج 5، ص 182.
17. سوره نساء، آيه 59.
18. قرائتى، محسن، تفسير نور، ج 2؛ تهران: مركز فرهنگى درس هايى از قرآن، 1382،ص 311.
19. سوره نساء،آيه 65.
20. ر.ك. رازى، فخرالدين، تفسير كبير، ج 10؛ تهران: دارالكتب، چاپ دوم، ص 164.
21. كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، ج 2، بيروت: دارالاضواء، 1405 ق، ح 6،ص 398.
22. سوره نور،آيه 62.
23. قمى، على بن ابراهيم، تفسير قمى، ج 2، نجف،1387 ق، ص 110.
24. تفسير نمونه، ج 14، ص 565.
25. جوادى آملى، عبدالله، صهباى حج، مركز نشر اسراء، 1384 ش، ص 198و 199.
26. سوره انفال،آيه 27. طبرسى، مجمع البيان، ج 4-3؛بيروت: دار احياء التراث، چاپ اوّل،1412ق، ص 663.
27. همان.
28. تفسير نور، ج4،ص 306.
29. مجمع البيان، پيشين؛ تفسير نور، پيشين، ص 305.
30. همان، ص 306.
31. بحار الانوار، ج 17 ص13؛به نقل از جوادى آملى، صهباى حج، مركز نشر اسراء، 1384 ش، ص 501.
32. همان.
33. سوره شورى،آيه 23.
34. سوره احزاب،آيه 56.
35. جوادى آملى، عبدالله، حكمت عبادات، مركز نشر اسراء، چاپ 6، 1383؛ ص 242.
36. ابن بابويه قمى، محمد بن على، خصال صدوق، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1362 ش، ص 629.
37. اصول كافى،ج 2،ص 492 ح6؛به نقل از علامه مجلسى، عين الحيات، ج 2، قم: دارالاعتصام، چاپ اول،1376 ش، ص 139.
38. اصول كافى، پيشين، ح 15؛به نقل از علامه مجلسى، پيشين، ص 140.
39. مطهرى، مرتضى، عدل الهى، انتشارات صدرا، چاپ 8،1374،ص 240.
40. سوره نساء،آيه 64.
41. سوره انعام، آيه 54.
42. دهقان، اكبر، هزار و يك نكته از قرآن، تهران، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1379، ص 147.
43. سوره توبه،آيه 105.
44. نسبت ميان ايمان و اسلام، عموم و خصوص مطلق است؛ يعنى هر مؤمنى، مسلمان است، ولى هر مسلمانى، مؤمن نيست، ولى اين تفاوت در صورتى است كه دو واژه (مسلمانان و مؤمنان) در برابر هم ذكر شوند؛ امّا اگر جداگانه ذكر شدند، ممكن است هر دو در يك معنا به كار رفته باشند. (تفسير نمونه، ج 22، ص 210؛به نقل از اكبر دهقان، هزار و يك نكته از قرآن، ص 353.
45. سوره حجرات،آيه 2.
46. تفسير تسنيم، پيشين، ج 6،ص 35.
47. قرائتى، محسن، تفسير سوره حجرات، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، چاپ سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چ 22، 1384، ص 30.
48. سوره حجرات، آيه 1.
49. ر.ك. مجمع البيان، پيشين، ج 10- 9،ص 166.
50. تفسير سوره حجرات، پيشين، ص 13.
51. ر.ك. تفسير سوره حجرات، پيشين، ص 13 و 14.
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
آمدهام خداحافظى كنم
بعد از نماز و صرف ناهار، هنگامه وداع فرا رسيد. در سنگر مشغول آماده كردن خود بوديم كه جواد آمد در سنگر ايستاد. بلند شدم و از او خواستم وارد شود. گفت: آمدم خداحافظى كنم!
گفتم: ان شاء اللّه همديگر را خواهيم ديد.
نگاه محجوبانهاى كرد و گفت: خب، شايد ديگر وقت نشد.
بعد وارد سنگر شد و با يكايك بچهها خداحافظى كرد. وقتى از سنگر بيرون رفت، يكى از بچهها گفت: خدا به پدر و مادرش رحم كند!
همه حركات و رفتار بچهها حكايت مىكرد عمليات كربلاى 4 آخرين سفر اوست. ساعت هفت يا هشت صبح بود كه دستور عقب نشينى رسيد. بچههايى را كه عقب مىرفتند، ورانداز كردم تا مبادا كسى جا بماند. چشمم به قاسم – فرمانده گروهان نورى – افتاد.از او سراغ جواد را گرفتم. او هم خبرى نداشت. همه رفته بودند و من همچنان چشم انتظار گمشده خود بودم. از جعفر پرسيدم: پس جواد چى شد؟
جعفر گفت: من مىخواستم به تو بگويم كه جواد مجروح شده، ولى نتوانستم. كسى هم او را عقب نياورده است.
پرسيدم: جعفر فاصلهاش تا اينجا چقدر است؟
گفت: راه زيادى نيست.
با جعفر راه افتاديم هرچه جلوتر مىرفتيم كمتر اثرى از نيروهاى خودى مىديديم. جعفر سنگرى را نشان داد كه جنازه چند عراقى در ميان آن افتاده بود. بعد گفت: جواد بايد همين جاها باشد.
چند بار جواد را صدا زدم ولى جوابى نشنيدم. بازهم گشتيم ولى خبرى نشد. يك دفعه جعفر گفت: راستش جواد شهيد شد. من نخواستم همان اول به تو بگويم.(1)
مجازات بى احترامى به عكس صدام
در يكى از اردوگاهها عكس بزرگى از صدام را گذاشته و به همه دستور داده بودند به آن احترام بگذارند. نوبت به من كه رسيد، عكس را به زمين كوبيدم. براى همين شيشه آن خرد شد. سپس عكس را هم پاره كردم. عراقىها با ديدن اين صحنه مرا به مدت سه ماه شكنجه كردند. در همين اردوگاه برادر محمد جواد تندگويان وزير اسبق نفت را ديدم. از او پرسيدم كه كارت صليب سرخ دارد، گفت: نه، ندارم.
گفتم: آقاى تندگويان، چون كارت ندارى، آدرست را بده تا براى خانواده ات نامه بنويسم.
متواضعانه گفت: آدرس من اين است: صبر و استقامت.(2)
بىتوجه به زخمهاى عميق و دردهاى جانكاه
روز دوم عمليات والفجر 8 بود. معاون فرماندهى لشكر زرهى 8 نجف برادر شعبان على زينلى به سبب آتش سنگين دشمن از ناحيه سر و گردن زخمهاى عميقى برداشت.او را به اورژانس بردند تا به مراكز درمانى شهرستانها اعزام كنند. روز بعد او را با كمال تعجب در خط مقدم ديدم. ابتدا شك كردم خود اوست، زيرا سر و گردنش باندپيچى بود. جلو رفته سلام و احوال پرسى كردم. گفتم: چرا جهت معالجه به عقب نرفتهايد؟
در حالى كه با دست باند سرش را مرتب مىكرد، گفت: ما كه هنوز مزدمان را نگرفتهايم. به همين دليل باز گشتيم.(3)
آن بزرگوار بعدها به ملكوت اعلى پيوست و شهيد شد.
فرجام برادر نظرى
برادر نوروز نظرى بىسيم چى گروه ضربت بود. او از ناحيه پا مجروح شد. خواستيم نظرى را به عقب منتقل سازيم ولى او راضى نمىشد. او با بدنى مجروح به مقاومت تحسين برانگيزش ادامه داد. عراقىها كه مقاومت كم نظير نظرى را ديدند، به شدت عصبانى شدند و به محض دسترسى به او به هر دو چشمش تير خلاص زدند، چشم هايى كه بارها به شوق شهادت گريسته بودند.(4)
تقيّد عجيب حاج آقا ابوترابى
در يكى از شبها حاج آقا ابوترابى به دليل كسالت مزاج و تب شديدى كه داشت، خيس عرق شده بود. نيمههاى شب وقتى از خواب برخاستم، ديدم حاج آقا به حالت نشسته به ديوار تكيه زده و با آن كه از شدت تب مىلرزد، مهر را روى زانويش گذاشته، نماز شب مىخواند.(5)
كيفر پيش نماز
يك روز وقتى شروع كرديم به خواندن نماز، عراقىها كابل به دست پشت پنجره آمده، ما را زير نظر گرفتند. و پس از آن عراقىها پيش نماز را كه يك بسيجى بود، صدا زده، با خود بردند. بعد از چند ساعت او را بازگرداند. آن قدر به كف پاهايش كابل زده بودند كه چشمهايش كم سو شده بود و به زحمت اطرافش را مىديد.(6)
علت زخمى نشدن قبل از شهادت
يك روز از همت پرسيدم: چگونه مىشود كه شما در اين همه نبردهاى خونين حتى يك بار موردى پيش نيامده كه كمترين خراشى يا جراحتى بردارى، حال آن كه هميشه در خط مقدم جبههاى؟ در پاسخم گفت: آن روز كه در مكه معظمه در طواف بيت اللّه الحرام بودم، آن لحظهاى كه از زير ناودان طلا مىگذشتم از خدا تقاضا نمودم كه:
1- … مدال پر افتخار شهادت ارزانيم دارد. 2- راضى به اسارتم نگردد … 3- تا لحظه شهادت كوچكترين آسيب و زخمى از طرف خصم دون عارضم نگردد تا با بدنى سالم و پيكرى توانمند درحين نبرد و جدال با شراب گواراى شهادت به محفل انس روم.
همسرم، به تو اطمينان مىدهم كه من به آرزوى خود كه شهادت در راه خداست، خواهم رسيد بدون اين كه قبل از شهادت كمترين آسيب يا جراحتى متوجهم گردد.(7)
مانند فرزند امام حسين
وقتى دفتر خاطراتش را بعد از شهادت از كوله پشتىاش بيرون آوردند، ديدند در آن نوشته است: خدايا، مرا مثل على اصغر امام حسين(ع) بپذير.
سيد جعفر حجازى در ارديبهشت 65 در عمليات صاحب الزمان(عج) به وسيله تركشى كه گلويش را پاره كرد به شهادت رسيد.(8)
حكايت آن آرپى جى زن
عراقيها به قصد بريدن عقبه نيروهاى اسلام از ميان آبهاى راكد و باتلاقهاى منطقه عملياتى حركت كردند تا با اشغال جاده، مانع از پشتيبانى نيروهاى گسترده ما در دژ شوند.
با حركت تانكها به سوى تنها سرپل اين سوى آبگير، لحظه به لحظه احتمال محاصره ما بيشتر مىشد. يكى از آرپى جى زنهاى گردان با تشخيص اين خطر بزرگ و به قصد عقيم كردن نقشه دشمن به سوى تانكهاى در حال حركت به سوى جاده شلمچه دويد تا با شليك موشك مانع از حركت زرهى دشمن روى جاده شلمچه – بصره شود. با انفجار اولين تانك عراقى بقيه تانكها متوجه اين برادر شده و يكى از تانكها با شليك توپ 120 ميليمترى خود به صورت مستقيم سر اين قهرمان را پودر كرد. البته بدن بدون سر وى حدود ده متر به دويدن خود ادامه داد و سپس به زمين افتاد.(9)
يك فيلمبردار از لحظهاى كه آن قهرمان آرپى جى را شليك كرد تا وقتى به شهادت رسيد را فيلمبردارى كرده بود. بعداً مادر آن شهيد از موضوع فيلم بردارى از واقعه شهادت فزرند باخبر شد و خود را به اهواز رساند و تقاضاى ديدن فيلم را كرد. مسؤولان تبليغات لشكر به دليل دلخراش بودن آن صحنه حاضر به ارائه آن فيلم نشدند، اما وقتى با اصرارهاى مكرر مادر مواجه گشتند، به ناچار آن را به مادر شهيد نشان دادند. مادر شهيد با اصرار فيلم را دو سه بار ديد، و گفت: حالا فهميدم چرا در تهران نگذاشته بودند لحظه تدفين فرزندم، پيكر او را ببينم.
فيلم بردار دوربين را روى وقتى كه شهيد بدون سر مىدويد، زوم كردو از فاصله نزديك گردن بى سر شهيد را نشان داد. مادر شهيد وقتى پيكر بى سر فرزند را ديد، لبهاى خود را روى پرده تلويزيون چسباند و با ناله و گريه گفت: اكنون مىتوانم حال حضرت زينب(س) را در وقتى كه رگهاى بريده برادر را بوسيد، درك كنم.(10)
درست در لحظه نااميدى
ساعت 2 بامداد صداى شنى تانكهاى دشمن را كه از سمت بصره روى جاده به سوى سه راهى محل استقرار ما مىآمدند، شنيده شد و هر لحظه بر شدت صدا افزوده مىشد. آرپى جى زن را كه فقط 5، 6 موشك داشت، به مقابله فرستاديم. تانكها كمتر از 40 متر با ما فاصله داشتند، سه تا از آن تانكها از نوع تى 72 بودند كه در برابر موشك آرپىجى 7 مقاوم بودند. آنها به صورت مثلثى به طرف ما مىآمدند. اولين موشك به تانك سمت راست اصابت كرد و كمانه كرد و سوى آسمان منحرف شد. دومين موشك نيز به تانك جلويى اصابت كرد و آن هم به دليل پيشرفته بودن تانك كمانه كرد و اثرى روى تانك نگذاشت. نااميدانه منتظر شديم تانكها نيروهاى پياده ما را كه ديگر قادر به دفاع نبودند، زير شنىهاى خود له كنند. نارنجكها را آماده كرديم و تصميم گرفتيم با نارنجك با تانكها روبرو شويم. اما لحظاتى بعد از شليك دومين موشك، در كمال تعجب ديديم كه تانكها متوقف شدند و بعد از مدتى كوتاه خدمه تانكها سراسيمه بيرون پريده، به سوى بصره متوارى گشتند. اين قضيه را امداد الهى دانسته، شكر حق را به جا آورديم درست در زمانى كه ديگر كارى از ما ساخته نبود، دشمن اقدام به تخليه تانكها نموده، فرار كرد.(11)
باران رحمت الهى
پس از چند روز از عمليات كربلاى 4 – كه لو رفته بود و خاطرات تلخى از آن داشتيم – خبر رسيد كه برادر محسن رضايى – فرمانده كل سپاه – به منطقه آمده است. اين خبر مثل بمب در ميان بچهها صدا كرد. احتمال داديم نويد بخش خبرى خوش باشد يا لااقل به ما دلگرمى بدهد. شور و شوق غير قابل وصفى جمع بچهها را فرا گرفته بود. همه در ميدان صبحگاه به خط شديم. برادر رضايى از راه رسيد و پس از ابراز احساسات دريادلان بسيجى و تكرار شعار «فرمانده آزاده، آمادهايم آماده» به سخنرانى مشغول شد. گفت نگران نباشيد. ان شاء اللّه بزودى از اين سردرگمى بيرون مىآييد. با سخنرانى ايشان روحى تازه در كالبد بچهها دميده شد.
ايشان در پايان سخنرانى از بچهها خواستند دعا كنند و افزودند: تانكهاى عراقى پشت خطوط دفاعى خودشان مستقراند و براى عمليات آمادهاند. تنها چيزى كه مىتواند مانع تحرك آنها شود، باران است. اگر باران ببارد، دشت شلمچه به باتلاق و گورستان تانكهاى دشمن تبديل مىشود.
بچهها هم دستها را به سوى آسمان بلند كردند و از ته دل درخواست باران نمودند. نيروها در نهايت خشوع و خضوع صورت به خاك ساييدند و از خداوند طلب رحمت كردند. آن روز غروب اردوگاه سيد عبيد، حال ديگرى داشت. آفتاب غروب مىكرد در حالى كه ابرهاى سياه آسمان را پر مىكرد. اين ابرها مژده اجابت دعا بود. و دقايقى بعد باران باريد، آنهم چه بارانى! آن شب به قدرى باران باريد كه در خود اردوگاه سيد عبيد تردد نفرات و وسايل نقليه با دشوارى صورت مىگرفت.(12)
اين هم قربانى من!
در داخل كانال در منطقه عملياتى به جلو مىرفتيم كه به جنازهاى برخوردم. ظاهراً تركش يا گلولهاى به كوله پشتى اش اصابت كرده و خرج موشكهاى آرپى جى كه داخل كوله پشتى بود، آتش گرفته بود و پشت آن عزيز را سوزانده بود. صورتش را كه برگرداندم، ديدم كسى نيست جز عباس، يكى از دريادلان شهر راور كرمان. عباس و پدرش هر دو در گردان 38 از لشكر 41 ثاراللّه بودند. با عجله پتو را روى پيكر پاكش كشيدم. چند دقيقه بيشتر نگذشت كه پدر عباس داخل كانال آمد. وى فرمانده يكى از گروهانها بود و داشت از كانال مىگذشت. پدر عباس وقتى به پتويى كه روى پيكر عباس كشيده بودم، رسيد، خم شد. پتو را بو كرد و اشك چون شبنم از چشمانش جارى شد. در ميان گريههايش گفت: اين عباس من است! آخر بوى عباس را مىشناسم. در ميان بچههايى كه آنجا بودند، كمتر كسى پيدا شد كه گريه نكند. پدر عباس بدون آن كه پتو را از روى پيكر پسر بردارد، سرش را به طرف آسمان كرد و گفت: خدايا، قبول كن. اين هم قربانى من!
سپس بلند شد و همراه گروهانش از كنار فرزند گذشت، بدون آن كه ديگر نگاهى به فرزند جوانش بيندازد.(13)
صحنهاى از مظلوميت رزمندگان در كربلاى 5
در منطقه عملياتى كربلاى 5 يكى از رزمندگان لشكر 27 محمد رسول اللّه(ص) را ديدم كه با يك پاى قطع شده (قطع از بالاى مچ) به حالت لى لى مىدويد و به همراه رزمندهاى ديگر كه از محاصره عراقىها رهايى يافته بود، به عقب برمىگشت. او با بند پوتين ناحيه بالاتر از قطع شدگى را بسته بود تا خونريزى كمترى داشته باشد. بعد از عقب نشينى نيروهاى خودى تعدادى از رزمندگان كه بعد از دو، سه روز توانسته بودند از محاصره دشمن فرار كنند، مىگفتند كه نيروهاى عراقى بعد از تصرّف كامل منطقه به تعدادى از مجروحان ما تير خلاص زده و برخى از رزمندههاى مجروح را زنده زنده در گودالهاى دسته جمعى دفن كردند.(14)
به فكر من نباشيد
ضد انقلاب در روستاى قوچىباشى در منطقه دالاهو به زور مردم را مسلح كرده و پول داده بود تا با سپاه و دولت بجنگند و يكى از پاسداران را هم به گروگان گرفته بودند. مردم كه بيش از اين تاب و تحمّل سختىها را نداشتند، به دادخواهى آمدند و به دنبال آن سپاه تصميم گرفت براى سركوبى اشرار به كمك مردم بشتابد و براى اين منظور من و تعدادى ديگر از برادران بعد از نمازظهر وسايل را برداشته، با كوله پشتى و اسلحه و فانسقههاى پر از قطار فشنگ سوار بر جيبها شده و راه افتاديم. در ساعت سه بعد از ظهر به روستاى مورد نظر رسيديم و هر كدام در سنگرى مناسب كمين كرديم. هوا آفتابى و گرم بود. بدنهايمان از شدت آفتاب مىسوخت. و در اين آفتاب گرم، على، كه سمت فرماندهى گروه را داشت، مدام از سنگرى به سنگر ديگر مىرفت و دستورات لازم را به برادران مىداد. غروب شد. آخرين فرمان را از على دريافت كرديم: «بچهها دلتان قرص و محكم باشد. بايد همه سعى كنيد كه كسى از مردم محلى كشته نشود. دشمنما مزدوران پاليزبان و سردار جاف هستند. حواستان خيلى جمع باشد،» على با تمام شدن رهنمودهايش به طرف سنگر ديگرى رفت تا برادران ديگر را در جريان قرار دهد. اما هنوز به سنگر مزبور نرسيده بود كه گلولههاى خمپاره يكى پس از ديگرى در كنار سنگرمان بر زمين نشستند. بلافاصله به فرمان على سر اسلحهها را به طرف كوههاى پشت سر برگردانيم. گاه در ميان صداى شليك، فريادى دردناك به گوش مىرسيد. هرگلولهاى كه از ما شليك مىشد، جوابش را با خمپاره مىدادند. در همين حال بود كه احساس كردم چيزى بر دوشم سنگينى مىكند. سعيد را ديدم كه با بدنى بىحس به من تكيه كرده است، صورتش خون آلود بود. سعيد به سختى پلكهايش را باز كرد. اشك در چشمانش حلقه زده بود. مثل اينكه مىخواست چيزى بگويد. سعيد زير لب زمزمه كرد: «مقاومت كنيد، مقاومت…!» و سپس شهادتينش را گفت و پلكهاى نيمه بازش فرو افتاد. او شهيد شد رد و بدل آتش از دو طرف به اوج خود رسيد. در اين حال يكى از برادران از ميان سنگرها به طرف جيپ حامل بىسيم مىدويد. خوب كه دقت كردم، فهميدم على است. او خود را به بىسيم رسانده و مشغول تماس گرفتن شد، در حالى كه خمپارهها يكى پس از ديگرى در كنارش منفجر مىشدند. اما هيچ ترسى در روحيه تزلزل ناپذير وى به وجود نيامد. از طرف فرمانده عمليات خبر رسيد كه سنگرها را خالى كنيد و به طرف كوهها برويد برادران با شنيدن اين پيام، سنگر به سنگر تغيير مكان مىدادند و به طرف شرق مىرفتند، اما على هنوز پاى بىسيم ايستاده بود. گفتيم: على، زودباش بيا، مهاجمين دارند به اين طرف مىآيند، خودت را نجات بده على!على…!على گفت: «شما برويد، مگر نمىبينيد دارم تماس مىگيرم؟!» و فريادى ديگر شنيده شد كه گفت: «على، زودباش، دارند مىآيند! زودباش عجله كن!» و على كه تنها به فكر نجات خود نبود، بلكه سعى مىكرد بتواند همه را نجات بدهد، گفت: «ناراحت من نباشيد، شما برويد. خودتان را نجات بدهيد. من هم سعى مىكنم تماس بگيرم و تقاضاى نيرو كنم.» و در همين موقع بود كه تيرى به شانه چپ وى اصابت كرد. على يك لحظه دست راستش را بر شانهاش گذاشت و متوجه شد كه تيرخورده، اما با تعجّب ديدم كه زياد اهميت نداد و دوباره مشغول بىسيم زدن شد. چند نفر از برادران فرياد زدند: «على، ولش كن، بيا خودت رانجات بده!» و على همچنان صبور و استوار و نيرومند فرياد زد: «به فكر من نباشيد، تازه، اگر حالا بيام، مرا كه مىبينند، هيچ شما را هم مىزنند.پس بهتره كه شما برويد. من هم سعى مىكنم هرچه زودتر تماس بگيرم.»
خون كتف على به سر پنجههاى دستش رسيده بود و قطره قطره به روى خاك مىريخت و على بدون توجه به قطرات خونى كه زمين را رنگين مىكرد، مشغول تماس گرفتن بود.
ناگهان صداى انفجار شديدى زمين را به لرزه درآورد. يك خمپاره، درست در كنار جيپ منفجر شد. جيپ را تكه تكه كرد. ديگر على در ميان آن دود و آتش ديده نمىشد براى يك لحظه همگى به آتشى كه جيپ را در ميان گرفته بود، خيره مانديم. بار ديگر صداى فرمانده عمليات ما را به خود آورد كه به طرف صخرهها و كوههاى اطراف روانه شديم، اما هنوز برق گلوله و خمپارهها تعقيبمان مىكرد. وقتى از كوه بالا رفتيم، جيپ آتش گرفته را ديديم كه هنوز در لابلاى شعلههاى آتش خودنمايى مىكرد. و انگار از دور صدايى به گوش مىرسيد. آن صدا گويى صداى شهادتين على و سعيد و ديگر يارانمان بود.(15)
ايثارهاى ستوان محمد شادمان
بنا به دستور فرمانده مىبايست آن شب كاملاً استراحت مىكرديم تا هم براى عمليات فردا آماده باشيم و هم اينكه منطقه استقرارمان توسط دشمن شناسايى نشود.
نيمههاى شب براى آگاهى از اوضاع و احوال بچهها تصميم گرفتم به سنگرهاى آنها سركشى كنم. سنگر اول، دوم،سوم،و…همينطور پيش مىرفتم تا اينكه در كنار يكى از سنگرها اجاق روشنى را مشاهده كردم كه پيت حلبى كوچكى بر روى آن قرار داشت. در نزديكى اجاق هم جوانى بر روى يكى از تخته سنگها نشسته بود. جلوتر رفتم. او ستوان يكم محمد شادمان بود كه با ديدن من از جا برخاست و سلام كرد. بعد هم از من خواست كنارش بنشينم. من دعوتش را پذيرفتم و نشستم. پرسيدم: اين وقت شب چكار مىكنى؟
دارم مقدارى آب گرم مىكنم.
آب براى چه؟
از پاسخ طفره رفت و گفت: ببخشيد جناب سروان، فكر نمىكنم دشمن اينجا ديد داشته باشد. تازه خودم هم مواظب هستم كه شعله آتش زياد نشود.
دستى به شانهاش زده، گفتم: مسأله آتش نيست. مىخواهم بدانم چرا آب گرم مىكنى؟
وقتى با اصرار بيش از حدم مواجه شد، گفت: جناب سروان، مىخواهم غسل بكنم. آخر فردا من هم در عمليات شركت مىكنم.
لبخندى زده، گفتم: ان شاء اللّه كه زنده مىمانى…
او تبسمى كرده، گفت: فعلاً كه وظيفه ما جنگيدن و بيرون كردن دشمن است. بعد هم هرچه خدا بخواهد.
روز بعد صبر كرديم تا هوا كاملاً تاريك شود. پس از اقامه نماز و صرف شامى مختصر به طرف خط مقدّم حركت كرديم. با ورودمان به خط مقدّم، درگيرى آغاز شد. گزارشهاى واصله، حاكى از پيشروى و موفقيت رزمندگان اسلام مىكرد.
مدتى گذشت تا اينكه از يگان شادمان، گزارشى رسيد كه يك قبضه تيربار دشمن در فاصله 550 مترى، بچهها را زمينگير كرده است شادمان با شنيدن اين خبر خيلى سريع خود را به بچهها رساند و سينه خيز به طرف خاكريز دشمن پيش رفت. بعد هم در يك فرصت مناسب، تيربار دشمن را دور زده، با كارد سنگرى، خدمه تيربار را از پا درآورد كوهستانى بودن منطقه عمليات و نبودن راه تداركاتى، باعث شده بود كه پشتيبانى يگانهاى مستقر در خط به سختى صورت بگيرد. كمبود آب و غذا بچهها را حسابى كلافه كرده بود.
شادمان وقتى ديد بچهها با لبهاى خشكيده نمىتوانند به نبرد ادامه دهند، تصميم گرفت هر طور شده آب تهيه كند. اما در آن منطقه، تنها جايى كه مىشد آب به دست آورد، چشمهاى بود كه در حدود 800 مترى خاكريز دشمن قرار داشت.
شادمان قمقمههاى بچهها را جمع كرد و به طرف چشمه به راه افتاد.
تيربارهاى دشمن به طور مرتب به سمت او شليك مىكردند اما شادمان همچنان به پيش مىرفت تا اينكه موفق شد بعد از دقايقى، خود را به پشت خاكريز برساند و آب را در اختيار بچهها قرار دهد.
چهار روز از شروع عمليات گذشته بود و درگيرى همچنان ادامه داشت. نيروهاى بعثى كه در اين مدت شكست سنگينى را متحمل شده بودند قصد داشتند با آتش سلاح سنگين و پشتيبانى هوايى، تلفات و ضايعات وارده را جبران كنند، اما مقاومت سرسختانه بچهها، مانع از هرگونه پيشروى آنها بود.
آن روز نزديك غروب، گرد و خاك دود غليظى فضاى منطقه را فرا گرفته بود و رنگ آبى آسمان، خاكسترى رنگ شده بود و حزن و اندوه عجيبى را در دل مىنشاند. بچهها يكى پس از ديگرى با آتش كين دشمن شهيد و مجروح مىشدند.
در همين بين ناگهان تيرى از گلوله تانك دشمن در نزديكى مقر به زمين اصابت كرد و همزمان با آن صداى فرياد يا حسين شادمان در فضا طينين انداز شد. خيلى سريع خود را به روى زمين انداختم تا از اصابت تركشها در امان بمانم. اما چند لحظه بعد كه گرد و خاك و غبار فرو نشست، شادمان را ديدم كه با سر و صورتى خونين به روى خاكريز افتاده است. بلافاصله براى كمك به سويش رفتم، اما او ديگر در ميان ما نبود. به ياد شب قبل از عمليات افتادم كه چگونه خود را عاشقانه براى شهادت آماده مىكرد. با وجودى كه خداوند رحمان چند روز قبل از شهادتش پسرى به او داده بود اما به دليل عشق به جبهه و جنگ، همه علايق دنيوى را رها كرده و خيلى زود به جبهه بازگشته و هنوز چند روزى نگذشته به آرزوى ديرينش رسيد.(16)
پىنوشتها: –
1. ر.ك: بر بلنداى شلمچه، ص 62 – 56.
2. راوى: عيسى عبدى، ر.ك: اطلاعات (6/5/75) به نقل از عاشقان بى ادعا، ص 135 و 136.
3. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 134 و 135.
4. راوى:همسنگر شهيد، ر.ك: جمهورى اسلامى (30/1/75) به نقل از عاشقان بى ادعا، ص 133.
5. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 89.
6. همان.
7. راوى: همسر شهيد، ر.ك: حكايت سرخ، به نقل از عاشقان بى ادعا، ص 156 و 157.
8. ر.ك: برگهايى از بهشت، به نقل از عاشقان بى ادعا، ص 158.
9. راوى: محسن مهربان، ر.ك: خاطرات سبز، ص 152.
10. ر.ك: همان، ص 153.
11. راوى: محسن مهربان، ر.ك: خاطرات سبز، ص 157.
12. راوى: محمد رضا قنبرى، ر.ك: خاطرات سبز، ص 126 – 124.
13. راوى: محمد رضا قنبرى، ر.ك: خاطرات سبز، ص 120 – 121.
14. راوى: محمد رضا عظيمى، ر.ك: همان، ص 36 و 37.
15. ر.ك: شبيخون(مجموعه خاطرات جنگ) سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1367، ص 11 – 7.
16. ر.ك: دلاوران حاج عمران، اثر مجتبى جعفرى، روايت سرهنگ محمد خلفى، ص 67 – 64(مركز اسناد، 1382).
نگاهى به دهه اول انقلاب
مقدمه
در دهه اول انقلاب، امام خمينى(ره) كشتى انقلاب را از امواج پرتلاطمى گذراند كه امروزه انسان با مطالعه آن دوران، مات و مبهوت مىماند، و در درياى ترس و وحشت سهمگين فرو مىرود، و در آن امواج هولناك، از اعماق جان خويش، از خداوند رحمان طلب كمك براى سلامتى انقلاب مىكند. واز خداوند مىخواهد تا دست غيبى الهى به يارى ناخداى پير انقلاب بيايد و كشتى انقلاب را از اين طوفان ويران كننده به ساحل نجات برساند.
براى ترسيم آن دوران (از 22 بهمن 1357،(1) پيروزى انقلاب اسلامى ايران، تا ارتحال امام خمينى(ره) 14 خرداد 1368)، ده سال و سه ماه و 22 روز، گزارشى كه در واقع نگاهى گذرا بر عملكرد دشمنان انقلاب اسلامى و ملت قهرمان ايران است را تقديم خوانندگان گرامى مىكنيم.
براى اينكه عمل دشمنان انقلاب و ايران، و مسير حركت انقلاب اسلامى بهتر ترسيم گردد، اول نگاهى به عملكرد نهادهاى انقلابى و بعد به اقدامات دشمنان انقلاب اسلامى، و در پايان به استقامت ملت قهرمان ايران و دولت انقلابى آن دوران مىاندازيم تا ببينيم در آن شرايط و در آن بحرانهاى هراسانگيز، امام خمينى(ره) با عنايات خداوند بزرگ، چگونه انقلاب اسلامى ايران را هدايت مىكردند.
نهادهاى انقلابى
نهادهاى انقلابى را بايد در دو بخش نهادهاى پاسدار انقلاب، و نهادهاى خدمات رسان به مردم انقلابى، بررسى كرد.
الف – نهادهاى پاسدار انقلاب:
بهتر است اول نگاهى به دو نهاد انقلاب اسلامى ايران، كه قبل از پيروزى انقلاب اسلامى تشكيل شدهاند، داشته باشيم، اولين نهاد را بايد، نهاد شوراى انقلاب اسلامى دانست كه يك ماه قبل از پيروزى انقلاب اسلامى تشكيل شدهاند، داشته باشيم، اولين نهاد را بايد، نهاد شوراى انقلاب اسلامى دانست كه يك ماه قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، زمانى كه امام خمينى(ره) در پاريس بودند، به فرمان ايشان در 22 دى 1357 در تهران تشكيل شد، و امام خمينى(ره)، زمانى كه به ايران آمدند و در تهران، در مدرسه رفاه مستقر شدند، با مشورت همين شوراى انقلاب، در 15 بهمن 1357، هشت روز قبل از پيروزى انقلاب، آقاى مهندس مهدى بازرگان را براى نخست وزيرى دولت موقت معرّفى كرد و اين، اولين دولت انقلاب اسلامى، از همان زمان شروع به فعاليت نموده است.
و امّا سه نهاد پاسدار انقلاب اسلامى در اولين روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، 23 بهمن 1357 كميته انقلاب اسلامى، و دوماه و 10 روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، 2 ارديبهشت 1358، سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، و 9 ماه و 13 روز بعد از پيروزى انقلاب، 5 آذر 1358 بسيج مستضعفان، به فرمان امام خمينى(ره) تشكيل شدند، در واقع كمتر از ده ماه، اين سه نهاد پاسدار انقلاب اسلامى، براى حفظ و حراست، از دستآوردهاى انقلاب اسلامى تشكيل شدند، اين در صورتى بود كه نيروهاى مسلح ايران(ارتش، ژاندارمرى، شهربانى) وجود داشتند و به مسؤوليتهاى نظامى و انتظامى خود در قبال ملت ايران، عمل مىكردند، ولى در اوائل انقلاب احتياج به گروههايى بود كه سريع و ضربتى و انقلابى عمل كنند، و اين سه نهاد انقلابى مسلح، براى ضرورت اول انقلاب، به صورت انقلابى و ضربتى عمل مىكرد، آنها با هر گزارش فوراً وارد عمل مىشدند، و در همه جا حضور داشتند و هر كارى را براى حفظ انقلاب اسلامى و دست آوردهاى آن انجام مىدادند، و با ايست و بازرسى در ورودى شهرها و روستاها، مخصوصاً در شبها و بازديد بدنى براى ورود به اماكن عمومى، همه چيز را زير نظر داشتند، تا انقلاب بتواند مسيرش را به خوبى طى كند.
ب – نهادهاى خدمات رسان به مردم انقلابى:
شش نهاد خدمت رسان به مردم انقلابى، كه اولين آنها بنياد مستضعفان مىباشد، هفده روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، در 9 اسفند 1357 تشكيل شد و بعد از آن به ترتيب، بيست و دو روز بعد از پيروزى انقلاب، در 14 اسفند 1357 كميته امداد امام خمينى ؛ و يك ماه و 29 روز بعد از پيروزى انقلاب، در 21 فروردين 1358، بنياد مسكن؛ و چهارماه و 5 روز بعد از پيروزى انقلاب، در 27 خرداد 1358 جهاد سازندگى؛ و 10 ماه و 15 روز بعد از پيروزى انقلاب، در 7 دى 1358 نهضت سوادآموزى؛ 13 ماه بعد از پيروزى انقلاب، در 22 اسفند 1358، بنياد شهيد به فرمان امام خمينى تأسيس شدند، اين شش نهاد كه در 13 ماه اول انقلاب، پشت سرهم تأسيس شدند، سريع و انقلابى به فعاليت خدمات رسانى به مردم انقلابى در سراسر كشور مشغول شدند، و مردم دلگرم و پرنشاط با اين نهادها همكارى مىكردند، به طورى كه اميد پيشرفت و ترقى در همه جا مشهود بود، و مردم انقلابى ايران احساس پيروزى و ترقى و پيشرفت را در ابعاد سياسى، فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و…مىكردند.
دشمنان انقلاب اسلامى و ايران
همه ى آنهايى كه با فروپاشى رژيم پهلوى متضرر شدند و يا براى خود در دولت انقلابى پست و مقامى را فرض مىكردند كه به آن نرسيده بودند، با انقلاب اسلامى و ملت انقلابى ايران به دشمنى برخاستند، براى برشمردن اقدامات اين دشمنان، بايد آنها را در دو گروه دشمنان خارجى و دشمنان داخلى بررسى كنيم.
الف – دشمنان خارجى:
كشورهايى كه با رژيم پهلوى هم پيمان بودند و در ايران داراى منافعى بودند كه با پيروزى انقلاب اسلامى، آن منافع قطع شده بود، با انقلاب اسلامى و كشور ايران به دشمنى برخاستند كه در رأس همه آنها آمريكا قرار داشت، آمريكا قبل از انقلاب اسلامى، با اعزام ژنرال هايزر قصد كودتا در ايران را داشت كه به علت گستردگى انقلاب اسلامى تا ردههاى بالاى ارتش، موفق به كودتا نشد؛(2) و دو روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، در 24بهمن 1357 مزاحمتهاى امريكا براى كشتىهاى ايرانى در خليج فارس شروع شد،(3) و در همين زمان ديپلماتهاى آمريكايى در سفارت آمريكا در تهران، عملاً كار جاسوسى مىكردند، اين اقدامات آمريكا هر روز بيشتر مىشد تا جايى كه احساس مىشد كه كودتاى آمريكايى 28مرداد 1332 تكرار شود، اما اين بار دانشجويان جوان انقلابى ايران با دست خالى، در 13آبان 1358،هشت ماه و 21روز بعد از پيروزى انقلاب، سفارت آمريكا را تسخير كردند و همه ديدند كه سفارتخانه امريكا به لانه جاسوسى تبديل شده بود.(4) هر چند در آن زمان خيلىها به اين عمل دانشجويان اعتراض مىكردند، ولى امام خمينى(ره) مىفرمود:توطئههاى زيرزمينى در همين سفارتخانهها كه هست، درست مىشود كه مهمش و عمدهاش، سفارت شيطان بزرگ آمريكا است…مسئله (تسخير لانه جاسوسى) باز انقلاب است، يك انقلاب زيادتر از انقلاب اول خواهد شد.(5)
امام خمينى، بر خلاف بعضى از آقايان كه از ترس مىلرزيدند و اين عمل دانشجويان را رد مىكردند، كار دانشجويان را انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول خواند، لذا دانشجويان انقلابى، دلگرم و مصممتر، به كار خود ادامه دادند و اسناد لانه جاسوسى را كه جاسوسان آمريكايى بوسيله دستگاه رشته، رشته كرده بودند تا به دست انقلابيون نيفتد را با صبر و حوصله بازخوانى و ترجمه و چاپ نمودند و در اختيار ملت ايران قرار دادند، با اين عمل دانشجويان انقلابى، همه كشورهايى كه تفكر كودتا را داشتند و يا افرادى در داخل و خارج تفكر براندازى نظام را داشتند، خلع سلاح شدند، و همچنين بزرگترين كودتاى سه مرحلهاى آمريكا و شوروى كه خونينترين كودتا مىتوانست باشد خنثى شد.
آمريكا در 15 ارديبهشت 1359، چهارده ماه و 13روز بعد از پيروزى انقلاب، با تجهيزات كامل به ايران حمله نظامى كرد كه به خواست خداوند قادر، توسط شنهاى صحراى طبس آن لشكر ابرهه درهم كوبيده شد، بار ديگر در اول خرداد 1359، پانزده ماه و 8 روز بعد از پيروزى انقلاب، ايران را با كمك هم پيمانهايش در سراسر دنيا، محاصره اقتصادى كرد، در آن زمان كه خيلىها از ترس اين محاصره اقتصادى به وحشت افتاده بودند و دست و پاى خود را گم كرده بودند، امام خمينى(ره) فرمود: آمريكا خيال مىكند با دخالت مىتواند كارى بكند، يا با حصر اقتصادى مىتواند كارى بكند، ملتى كه شهادت را قبول كرده از اين چيزها ديگر نمىترسد،(6) اين محاصره اقتصادى را كه خيلىها از آن مىترسند، من براى كشور ما يك هديهاى مىدانم.(7)
آمريكا 14 تير 1359، شانزده ماه و 22 روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، سرمايه ايران در آمريكا را مسدود كرد و در 31 شهريور 1359، نوزده ماه و 8 روز بعد از پيروزى انقلاب، عراق را با كمك هم پيمانهايش و رويداد قدرتهاى بزرگ، وادار حمله به ايران كرد كه تا 28 مرداد 1368 اين جنگ ادامه داشت، در اين جنگ هشت ساله، ايران در مقابل عراق و خواست همه زورمداران دنيا، از خود دفاع كرد.
با تلاش آمريكا، دو ابرقدرت شرق و غرب (شوروى و آمريكا) در 3 فروردين 1364، چهار سال و شش ماه و 3 روز بعد از شروع جنگ، توافق كردند كه از شكست عراق در قبال ايران جلوگيرى كنند، لذا هر كدام از آنها دست به اقدامات هولناكى بر عليه ايران مىزدند كه بعضى از اقدامات آمريكا را برمىشماريم.
در 11 مرداد 1366، دو سال و 4ماه و 8 روز بعد از اين توافق دو ابر قدرت كه مطابق با 6 ذى الحجةالحرام 1407 قمرى بود، عربستان سعودى به دستور آمريكا به حجاج ايرانى در مكه معظمه حمله كرد كه تعداد زيادى از زائرين خانه خدا كشته و زخمى شدند، در اين حمله عدّهاى از زائرين غير ايرانى نيز ضربههايى ديدند، و عربستان سعودى به خاطر خوش خدمتى به آمريكا اين ننگ هتك حرمت به حرم امن الهى را براى خود در تاريخ با نام جمعه سياه مكه ثبت كرده است.
در 30 شهريور 1366، دو سال و 5 ماه و 27 روز بعد از توافق دو ابرقدرت، هلىكوپترهاى نظامى آمريكا، به كشتى تجارى ايران در خليج فارس حمله كردند، و در 16 مهر 1366، دو سال و 6 ماه و 13 روز بعد از توافق دو ابرقدرت، هلى كوپترهاى نظامى آمريكا به قايقهاى گشتى ايران در خليج فارس حمله كردند، و در 27 مهر 1366، دو سال و 6 ماه و 24 روز بعد از توافق دو ابرقدرت، ناوهاى جنگى آمريكا به جزاير نفتى ايران در خليج فارس حمله كردند، و در 29 فروردين 1367، سه سال و 26 روز بعد از توافق دو ابرقدرت، ناوجنگى آمريكا، در خليج فارس به ناوچه جوشن ايران حمله كرد و آن را غرق نمود، و در 25 ارديبهشت 1367، سه سال و يك ماه و 22 روز بعد از توافق دو ابرقدرت، نيروهاى آمريكايى به كمك نيروهاى عراقى رفتند، و با يك حمه هماهنگ به ترمينال نفتى ايران در خارك، آن را به آتش كشيدند، و در 12 تيرماه 1367 سه سال و 4 ماه و 9 روز بعد از توافق دو ابرقدرت، ناو جنگى آمريكا به هواپيماى مسافربرى ايران، در خليج فارس حمله كرد و نزديك به 300 نفر مرد و زن و كودك را در آسمان ايران، به شهادت رساند، و اقدامات آمريكا در اين دوران، حمله به سكوهاى نفتى سلمان،نصر، مباركه و… در خليج فارس و به آتش كشيدن آنها و… كه هر كدام از اين اقدامات مىتوانست كشورى را به ويرانهاى تبديل كند، را اگر در كنار اقدامات كشورهاى ديگر مانند اقدامات شوروى در 30 آذر 1364، ارسال سلاحهاى پيشرفته به عراق براى جنگ با ايران و فروش گسترده سلاحهاى پيشرفته چين به عراق و تجهيز عراق به سلاحهاى شيميايى توسط كشورهاى اروپايى، و اعطاى وامهاى كلان آمريكا و كشورهاى خليج فارس به عراق، و اعزام سرباز از 12 كشور به عراق براى جنگ با ايران، و واگذارى جزيره بوبيان كويت به عراق براى حمله به ايران، و حملههاى مسلحانه به سفارت خانه ايران در كشورهاى مختلف، مانند حمله مسلحانه در 10 ارديبهشت 1359، چهارده ماه و 18 روز بعد از پيروزى انقلاب، به سفارت خانه ايران در لندن، و…بگذريم آمار وحشتناكى بدست خواهد آمد، تازه اين آمارهاى ذكر شده گوشهاىتاز امواج وحشتانگيز اقدامات خصمانه دشمنان بر عليه انقلاب اسلامى و ايران است كه در سراسر دنيا به راه انداخته بودند، كه همه آنها با عنايات خداوند رحيم، و با رهبرى امام خمينى و پايدارى و استقامت مردم و مسؤولان نظام جمهورى اسلامى خنثى شد.
ب – دشمنان داخلى
آنهايى كه با فروپاشى رژيم پهلوى، پست و مقام و منصب و منافع خود را از دست داده بودند و آنهايى كه براى خود بعد از پيروزى انقلاب اسلامى پست و مقامى فرض مىكردند.(8) ولى به آن نرسيده بودند مانند گروهكهاى ماركسيستى و شبه ماركسيستى، سلطنت طلبان، آخوندهاى دربارى و غيره، با انقلاب به دشمنى برخاستند و هر يك از جهتى و عنوانى چون غائله تركمن صحرا، غائله آذربايجان، غائله جنگل شمال (غائله آمل)، غائله كردستان و غائله خلق عرب را به وجود آوردند، كه مثلاً غائله خلق عرب كه مركز آن خرمشهر بود، مسؤولان آن غائله، دولت موقت را تهديد مىكردند كه اگر تا يك هفته ديگر مشكلات خوزستان حل نشود، استان خوزستان را از كشور جدا مىكنيم(9)،و مسؤولان غائله كردستان به اسم خودمختارى در 24 مرداد 1358 شش ماه و دو روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، شهر پاوه را اشغال كردند و چندين پادگان، در شهرهاى مختلف كردستان را محاصره و يا اشغال كردند و استان كردستان را تا مرز سقوط پيش بردند،(10) و در كنار اين غائلهها، دشمنان داخلى دست به بمبگذارى هايى در اماكن عمومى و پرتردد مانند خيابان ناصرخسرو تهران، در 22 ارديبهشت 1364، سه ماه بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، و اماكن عمومى چون نماز جمعه تهران در 24 اسفند 1363، و ترور مسؤولان نظام جمهورى اسلامى و چهرههاى برجسته نظام در شهرهاى مختلف ايران زدند ما براى حفظ جنبه اختصار، بعضى از آن ترورها را برمىشماريم.
در سه ارديبهشت، 1358، دوماه و 11 روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، سپهبد ولى اللّه قرنى، فرمانده ستاد مشترك ارتش، در 12 ارديبهشت 1358، دوماه و 20 روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، آيت اللّه مرتضى مطهرى، عضو شوراى انقلاب، در 10 آبان 1358، هشت ماه و 18 روز بعد از پيروزى انقلاب، آيت اللّه قاضى طباطبايى، اولين شهيد محراب، در تبريز، در 27 آذر 1358، ده ماه و 5 روز بعد از پيروزى انقلاب، آيت اللّه دكتر محمد مفتح و دو پاسدار همراهش، در 7 تير 1360، دو سال و 4 ماه و
15 روز بعد از پيروزى انقلاب، آيت اللّه دكتر بهشتى، رئيس قوه قضائيه و مسؤول حزب جمهورى اسلامى، همراه با 72 تن از مسؤولان و چهرههاى برجسته نظام جمهورى اسلامى، در انفجار دفتر حزب جمهورى اسلامى، در 16 مرداد 1360، دو سال و 5 ماه و 24 روز بعد از پيروزى انقلاب، ملا صالح خسروى، روحانى مبارز اهل سنت و فرزندش در سنندج؛ در 8 شهريور 1360، دو سال و 6 ماه و 15 روز بعد از پيروزى انقلاب، رئيس جمهور آقاى رجائى و نخست وزير آقاى دكتر باهنر در انفجار نخست وزيرى ؛ در 14 شهريور 1360، دو سال و 6 ماه و 22 روز، بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، آيت اللّه قدوسى، رئيس ديوان عالى كل كشور، و در همين روز سرتيب وحيد دستجردى، در 20 شهريور 1360، دو سال و 6 ماه و 28 روز بعد از پيروزى انقلاب، آيت اللّه مدنى دومين شهيد محراب در تبريز؛ در 7 مهر 1360 دو سال و 7 ماه و 15 روز بعد از پيروزى انقلاب، حجةالاسلام و المسلمين هاشمىنژاد در مشهد؛ در 20 آذر 1360، دو سال و 8 ماه و 28 روز بعد از پيروزى انقلاب، آيت اللّه دستغيب سومين شهيد محراب،در شيراز؛ در 11 تير 1361، سه سال و 3 ماه و 19 روز بعد از پيروزى انقلاب آيت اللّه صدوقى چهارمين شهيد محراب، در يزد؛ در 23 مهر 1361، سه سال و 8 ماه و يك روز بعد از پيروزى انقلاب، آيت اللّه اشرفى اصفهانى، پنجمين شهيد محراب در كرمانشاه؛ در 22 ارديبهشت 1364، شش سال و 3 ماه بعد از پيروزى انقلاب، ملا محمد حسين مولوى فيض، از روحانيون مبارز سيستان، ترور شدند.
در واقع دشمنان داخلى با اين ترورهاى چهرههاى برجسته نظام و ترورهاى نافرجام مانند ترور آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در
4 خرداد 1358 و ترور آيت اللّه خامنهاى در 6 تير 1360 و… و ترور عده زيادى از چهرههاى كمتر شناخته شده مانند: ترور حاج مهدى عراقى و پسرش حسام در 4 شهريور 1358 و…؛ فضاى اجتماعى سنگينى و دلهره برانگيزى را به وجود آورده بودند كه هر كس به هر طريقى وصل به نظام جمهورى اسلامى بود و يا مدافع نظام جمهورى اسلامى شناخته شده بود، احساس امنيت نمىكرد و منتظر ترور تروريستها بود.
دشمنان داخلى، علاوه بر اينها، دست به كودتاهايى زدند كه در 21 تير 1359 كودتاى پايگاه هوايى نوژه، و در 23 فروردين 1361 كودتاى دوم كشف و خنثى شد.
در اين جوّ پر التهاب و خونين، امام خمينى با عنايات الهى و استقامت مسؤولان نظام و پايدارى و پشتيبانى مداوم مردم قهرمان ايران، كشتى انقلاب را هدايت مىكرد.
اقدامات ملت قهرمان ايران
به جهت عدم تطويل نوشتار، فقط به ذكر كليات اكتفاء مىكنيم، مردمى كه با قيام يك پارچه خود موفق شدند در 22 بهمن 1357 ريشه 2500 ساله شاهنشاهى را از ايران درآورند، براى تحقق اهدافشان (جمهورى اسلامى) در هر شرايطى جلوتر از مسؤولين خودشان حركت مىكردند (تمام نهادهاى پاسدار و خدمات رسان انقلابى، قبل از تأسيس رسمى، به صورت غير رسمى و خودجوش در بين مردم متداول بود، براى نمونه: مردم انقلابى در روز 22 بهمن 1357 مسؤولين رده بالاى رژيم پهلوى را دستگير و زندانى كردند، در روز بعدش، 23 بهمن 1357، كميته انقلاب اسلامى تشكيل شد و كارهاى مربوط به اين دستگيرشدگان را بر
عهده گرفت)، همين مردم انقلابى، وقتى احساس خطر كودتا را كردند، لانه جاسوسى آمريكا را تسخير نمودند، و وقتى اولين رئيس جمهورشان بر خلاف مسير انقلاب حركت كرد، به خيابانها آمدند و رأىشان را بازپس خواستند كه در 14 اسفند 1359 با برنامه ساختگى منافقين، گارد حفاظت بنى صدر و منافقين به مردم حزب اللّه حمله كردند، مردم براى دفاع از انقلاب با راهپيمايى در خيابان رأىشان را باز پس گرفتند.
مردم انقلابى در هر شرايطى و به هر قيمتى، براى تحقق هدفشان ايستاده بودند، هرچه دشمن بيشتر فشار مىآورد، حضور مردم، در صحنه بيشتر مىشد، اين مردم در مدت ده سال و 3 ماه و 22 روز، از پيروزى انقلاب اسلامى تا ارتحال امام خمينى(ره) دوازده بار به پاى صندوق رأى رفتند كه گاهاً در يك زمان براى دو منظور به دو صندوق رأى انداختند و در بعضى از مواقع رأىگيرى، به مرحله دوم كشيده مىشد و همچنين هر دوره مجلس شوراى اسلامى، رأىگيرى ميان دورهاى مجلس را داشته است، كه بدون احتساب اينها، دوازده بار به پاى صندوق رأى رفتند و هربار به خاطر تهديد و فشار دشمنان داخلى و خارجى، حضورشان در سر صندوقها گستردهتر مىشد، لذا امام خمينى(ره) فرمود: مردم هر دفعه بهتر از دفعه قبل شركت كردهاند.(11)
در همين دوران كه مردم اقلام اوليه زندگيشان، قند و شكر، گوشت و مرغ، روغن و پنير و برنج را كوپنى و درصفهاى طولانى دريافت مىكردند، بخش قابل ملاحظهاى از مخارج جبهه جنگ با كمك همين مردم انقلابى اداره مىشد، و مردم آن چنان گسترده و با شوق در جبهههاى جنگ حضور مىيافتند كه گويى همه مردم ايران نظامى هستند، امام خمينى(ره) باتوجه به اين روحيه مردم فرمود: كشورى كه 20 ميليون جوان دارد، 20 ميليون تنفگدار داشته باشد، 20 ميليون ارتش داشته باشد، آسيب بردار نيست.(12)
حضور گسترده مردم در جبهه جنگ و هماهنگى بين نيروهاى مسلح، و آمادگى عملياتهاى عمده، نتيجه آن شكستن محاصره يك ساله سوسنگرد در 28 شهريور 1360، فتح بوستان در 7 آذر 1360، آزادى خرمشهر، در 3 خرداد 1361 و خلاصه عقب راندن دشمن بعثى تا عمق خاك عراق بود، در واقع نيروهاى ايران، آن چنان سپاه كاملاً مسلح دشمن را عقب مىراندند كه هيچ كسى و هيچ كشورى باور نمىكرد كه مردم ايران با كمترين امكانات جنگى بتوانند در مقابل انبوه سلاح و تجهيزات دنيا، كه به عراق سرازير شده بود ايستادگى كند، تا چه رسد به اينكه، دشمن تا دندان مسلح را عقب بزند و اقتدار جنگ را در دست بگيرد.
خلاصه كلام اينكه، مردم در هيچ شرايطى حاضر نشدند لحظهاى انقلاب و دولت انقلابى و امام خود را تنها بگذارند، و بهر قيمتى از دين و انقلاب و مرزهاى خود دفاع مىكردند، در واقع ملت ايران ملتى اند كه امام خمينى(ره) فرمود: درود بى پايان نثار ملت عظيم الشأن ايران كه با همت والاى خود در مقابل هر پيشامد و خطرى شجاعانه و عاشقانه ايستاده و مقاومت نموده و در راه خداوند تعالى و جمهورى اسلامى كه كفيل پياده نمودن احكام روشنى بخش و مترقى اسلام است از هيچ كوشش و بذل جان و مال دريغ ننموده است.(13)
دولت انقلابى ايران
حضور هفت دولت در مدت ده سال اول انقلاب كه به خاطر مشكلات و ترورهاى دشمنان انقلاب، اجباراً تغيير مىكرد، اين تغييرات سريع و متعدد هيئت دولت، خودش زبان گوياى وضعيت سنگين، و عدم توان حركت سريع در كشور است كه احتياج به شرح و بيان ندارد، با اين وجود با نگاهى به اين دولتهاى انقلابى، جوّ ملتهب آن زمان، براى ما بيشتر روشنتر خواهد شد.
هفت روز قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، در 15 بهمن 1357، دولت موقت با نخست وزيرى آقاى مهندس مهدى بازرگان، شروع به فعاليت كرد، باتصميم شوراى انقلاب، دولت موقت چهل و پنج روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، 5 فروردين 1358 ايران را از پيمان استعمارى سنتو خارج كرد، و در 22 ارديبهشت 1358 قرارداد كاپيتولاسيون در ايران را لغو كرد و در 19 خرداد 1358 بانكهاى كشور را ملى اعلام كرد، و بعد از 9 ماه فعاليت، در 15 آبان 1358 استعفاء داد، به فرمان امام خمينى(ره)(14)، شوراى انقلاب اسلامى، دومين دولت انقلاب را تشكيل داد و تا تشكيل اولين رياست جمهورى كشور را هدايت كرد؛ با انتخاب اولين رئيس جمهورى در 5 بهمن 1358 و تنفيذ حكمش توسط امام خمينى در 15 بهمن 1358، عملاً كار دولت انقلابى دوم بعد از 3 ماه خدمت به مردم و انقلاب به پايان رسيد و دولت انقلابى سوم، با رأى اعتماد مجلس به نخست وزيرى آقاى محمد على رجائى، و هئيت دولتش، شروع به فعاليت نمود، تا اينكه در 31 خرداد 1360، مجلس شوراى اسلامى، رأى به عدم كفايت سياسى اولين رئيس جمهور داد و امام خمينى در اول تير 1360، اولين رئيس جمهور ايران را عزل كرد، دولت آقاى رجائى، اداره امور كشور را تا تشكيل رياست جمهورى و دولت بعدى بر عهده داشت، مردم انقلابى در 2 مرداد 1360، دو سال و 5 ماه و 10 روز بعد از پيروزى انقلاب، آقاى محمد على رجائى را براى رياست جمهورى برگزيدند، و امام خمينى در 11 مرداد 1360 حكمشان را تنفيذ نمود، و رئيس جمهور آقاى محمد على رجائى، براى نخست وزيرى، حجةالاسلام دكتر محمد جواد باهنر را به مجلس معرفى كرد، با رأى اعتماد مجلس، چهارمين دولت انقلاب، از 17 مرداد 1360 رسماً شروع به كار نمود كه در 8 شهريور 1360 يعنى 18 روز بعد از شروع به كار اين دولت انقلابى، دشمنان داخلى اين نعمت را با انفجار دفتر نخست وزيرى و شهادت رئيس جمهور شهيد رجائى و نخست وزير، شهيد باهنر، از ملت ايران گرفتند، در اين شرايط دشوار جنگى و ترورهاى كور دشمنان؛ با پيشنهاد شوراى رياست جمهورى و رأى اعتماد مجلس به آيت اللّه مهدوى كنى در 11 شهريور 1360، دولت پنجم انقلاب با نخست وزيرى آيت اللّه مهدوى كنى، اداره كشور را بر عهده گرفت و تا تشكيل دولت بعدى كه تقريباً يك ماه ونيم به طول كشيده بود، كشور را اداره نمود.
مردم انقلابى در 10 مهر 1360، يك ماه و 2 روز بعد از شهادت رئيس جمهور و نخست وزيرشان، براى سومين رئيس جمهور كشورشان، آيت اللّه خامنهاى را برگزيدند، و امام خمينى(ره) در 17 مهر 1360 حكمشان را تنفيذ نمود؛ سومين رئيس جمهور آيت اللّه خامنهاى براى نخست وزيرى دولت ششم انقلاب، آقاى مهندس ميرحسين موسوى را به مجلس معرفى كرد، دولت ششم انقلاب با رأى اعتماد مجلس به هئيت دولتش. اداره كشور را در ميان ترورهاى وحشت آور منافقين و حملههاى پىدرپى دشمنان بعثى بر عهده گرفت، چهار سال رئيس جمهور منتخب مردم، آيت اللّه خامنهاى و نخست وزيرش، كشور را بر عهده داشتند كه مردم انقلابى در 25 مرداد 1364 براى بار دوم، براى رياست جمهورى دوره چهار، دوباره آيت اللّه خامنهاى را برگزيدند و امام خمينى حكمشان را تنفيذ نمود و ايشان نيز براى نخست وزيرى آقاى مهندس ميرحسين موسوى را براى بار دوم برگزيد، با رأى اعتماد مجلس به دولت انقلابى هفتم، اين دو سنگربان انقلاب (آيت اللّه خامنهاى و ميرحسين موسوى) 5 ماه بعد از توافق دو ابرقدرت براى جلوگيرى از شكست عراق در جنگ ايران اداره كشور را برعهده گرفتند.
اين مطالب مختصر به اندازه كافى گوياى مشكلات كشور در آن دوران سخت، و ايستادگى مسؤولان نظام در آن شرايط حساس كشور و بيانگر تلاش آنان براى حفظ و اداره كشور ايران مىباشد.
خلاصه كلام
در آن دوران كه به خاطر شرايط زمانى و فضاى حاكم بر اجتماع و ضرورت اوائل انقلاب، نهادهاى انقلابى براى حفظ نظام دست آوردهاى انقلاب، سليقهاى و ضربتى و انقلابى عمل مىكردند، و دشمنان انقلاب و نظام جمهورى اسلامى ايران، با توطئه وسيعى عمل اين نهادهاى انقلابى را بد جلوه مىدادند و موجبات دلسردى مردم را فراهم مىآوردند.
از سوى ديگر دشمنان خارجى بر مرزهاى غرب و جنوب ايران مىتاختند، و علاوه بر اين، محاصره اقتصادى و مسدود كردن سرمايه ايران در آمريكا و حملههاى مسلحانه به سفارتخانه ايران در كشورهاى مختلف را به راه انداخته بودند.
از سوى سوم، دو ابر قدرت شرق و غرب ايران را به محاصره كامل خود درآوردند، يعنى كشور شوروى با دارا بودن مرز طولانى شمال و شمال غربى ايران و اشغال افغانستان در شرق ايران و آمريكا با حضور نظامى در عربستان وكويت و ناوهاى جنگى در خليج فارس و با ايجاد قرارداد با كشورهاى تركيه و پاكستان، و حضور هر دو ابرقدرت در عراق، ايران را عملاً به محاصره كامل خود درآورده بودند.
از سوى چهارم، دشمنان داخلى با ترورها و بمب گذاريها و طرح و برنامههاى كودتا، آسايش و امنيت و آرامش را از مردم سلب كرده بودند.
از سوى پنجم، دولتهاى انقلابى ايران بخاطر جوان بودن و جابجايى و تغييرات سريع، هنوز با روش آزمايش و خطا، به كندى حركت مىكرد و ملت با تحمّل همه اين مشكلات، مقاوم و استوار، براى تحقق آرمان خويش(جمهورى اسلامى) در صحنه حاضر و محكم ايستاده بود.
امام خمينى در اين درياى مواج، هميشه با تكيه بر خداوند كريم و توجه كامل به فرامين الهى و پشتيبانى ملت قهرمان ايران، چون كوهى استوار ايستاد و اين امواج هراسناك را يكى بعد از ديگرى شكسته و كشتى انقلاب را به سوى ساحل نجات هدايت مىكرد.
پىنوشتها: –
1. كليه تاريخهاى ذكر شده، از سه منبع زيرا استخراج شده است.
الف – امام خمينى، صحيفه امام، تهران، مؤسسه تنظيم نشر آثار امام خمينى، دوم 1379، ص كل كتاب.
ب – برّى ديزجى، على و…روزها و رويدادها، تهران، رامين، اول 1377، ص كل كتاب.
ج – حائرى، على، روز شمار شمسى، تهران، صدا و سيما، اول 1382، ص كل كتاب.
2. عادلى، سيد محمد حسين (مترجم)، مأموريت مخفى هايزر در تهران (خاطرات هايزر در تهران)، تهران، رسا، اول 1365، ص 127 – 122 – 15.
3. روزنامه اطلاعات، شماره 15748، سه شنبه 24 بهمن 1357، ص 3.
4. همان، 15785، چهارشنبه، 25 بهمن، 1357، ص 3 و 2 و 1.
5. دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، اسناد لانه جاسوسى آمريكا، ج 1، تهران، جهان كتاب، ويرايش دوم، 1379، ص 10 – 6.
6. امام خمينى، صحيفه امام، ج 1، پيشين، ص 493.
7. همان، ج 12، ص 339.
8. همان، ج 14، ص 115.
9. خمينى، احمد، دليل آفتاب (خاطرات يادگار امام حجةالاسلام و المسلمين سيد احمد خمينى)، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، اول 1357، ص 98، نامه سيد احمد خمينى از پاريس به همسرش خانم طباطبايى: در آن اطاق ده نفرى (محل سكونت امام خمينى در پاريس) همه تا قبل از خواب، وزير و وكيل مملكت آينده!! و در سر رئيس جمهورى اين مملكت دعوا، همين حالا يا د حرف جلال آل احمد افتادم كه مىگويد، روشنفكران ما از هر چهار نفر دور يك ميز، يكى رئيس جمهور است! الحق همينطور است.
10. نجاتى، سرهنگ غلامرضا، شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس مهدى بازرگان، ج 2، تهران، رسا، اول 1377، ص 431.
11. چمران، دكتر مصطفى، كردستان، تهران، دفتر فرهنگ اسلامى، چهارم 1380، ص كل كتاب.
12. نگرشى تحليلى بر اوضاع اجتماعى، اقتصادى و سياسى و فرهنگى خلق كُرد، ج 1، انتشارات مستضعفين، اول 1385، ص كل كتاب.
13. امام خمينى، صحيفه امام، ج 17، ص 106.
14. همان، ج 11، ص 122.
15. همان، ج 15، ص 386.
16. همان، ج 10، ص 500.
نگرش دوباره به عزت حسينى
دعاى مقبول
دعا وسيلهاى است كه انسان را در رسيدن به حق و رستن از آنچه مانع اين راه است يارى مىرساند امام صادق(ع) فرمود: دعا محجوب و ممنوع است مگر اينكه دعا كننده بر محمد و آل محمّد صلوات بفرستد.(1) انسان ضعيف و ناقص در مقابل پروردگار بزرگ براى رفع كاستىها و جبران كمبودهايش از يك سو و به اجابت رسيدن خواستههاى بزرگ و كوچكش از سوى ديگر همواره دست به دعا بلند كرده و با آفريدگار جهان به گفتگو مىنشيند. زيرا به نيكى مىداند نزول باران الهى در پى تراكم ابرها صورت گرفته و اجابت درخواستهايش در پس دعاها نهفته و برآورده مىشود حضرت على(ع) فرمود: صلواتهاى شما سبب استجابت دعاهاى شما مىشود.(2)
امام رضا(ع) به يكى از شيعيان فرمودند: در هنگام مشكلات از ما كمك بخواهيد، خداوند در قرآن فرموده است: براى ما اسماى حسنى مىباشد. خدا را با آنها بخوانيد.(3) امام صادق(ع) در توضيح همين آيه فرمودهاند ما اسماى حسناى خدا هستيم، ايمان و دعا همراه با معرفت ما پذيرفته است.(4)
صلوات در لغت به معناى دعا بوده و از آنجا كه نماز مشتمل بر دعاست آن را صلاة گفتهاند و به عبارتى صلوات: درود و دعايى است كه بندگان رفعت مقام پيامبر(ص) و اهلبيتش را از خدا مىخواهند. كه با بيان و شنيدن نامش مستحب است بر او صلوات بفرستند. آن حضرت فرمود: هر كس نام مرا بشنود و صلوات نفرستد خدا او را نمىآمرزد و از رحمت خدا دور است.
صلوات نماز است كه مخلوقات خداوند به منظور نزديكى به بارگاهش به جاى مىآورند پس صلوة وسيله تقرّب مردم به پروردگار و صلوات وسيله تقرّب مردم به پيامبر(ص) است.
از شعار تا شعور
صلوات شعار هميشه زنده مسلمانان است كه گذشت زمان نه تنها آن را به فراموشى نسپرده بلكه روز به روز عطش بيان اين عبارت معنوى و ملكوتى بيشتر شده و جان براى درك و فهم مفاهيم آن تشنهتر مىگردد. قرائت صلوات در هر زمان و مكانى سفارش شده پيامبر خدا(ص) فرمود: هرجا كه باشيد بر من درود و صلوات بفرستيد صلوات و درود شما به من خواهد رسيد.(5)
صلوات نوايى ملكوتى و پاس بخش تمامى ارزشهايى است كه رسول خدا(ص) در دوران رسالتش تا سرحد جان براى احياى آنها كوشيد، به عبارتى ديگر صلوات شعارى شعورگونه و مشتمل بر توحيد، نبوّت و معاد است. امام رضا(ع) فرمود: درود فرستادن بر محمّد و آل محمّد نزد خداوند متعال سبحان اللّه و لااله الّا اللّه و اللّه اكبر گفتن است.(6) بنابر روايات بسيار مندرج در متون دينى صلوات فرستادن از ارج و ثوابى عظيم برخوردار است خصوصاً براى انسانهايى كه دستور حق را پذيرفته و مىكوشند در دايره بندگى از شعاع تا بندگى معبود تن خسته را جان بخشند و طلسم گرفتارىها را با استعانت از بهترين خلق خدا يعنى نبى اكرم اسلام از هم بگسلند و با واسطه قرار دادن حضرتش به درك و كسب خوبىها نائل آيند. درود بر پيامبر و اهلبيتش عهدى است با خدا در پذيرش اين فرمان كه فرمود: «انّ اللّه و ملائكته يصلّون على النبى يا ايهاالّذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليماً؛(7) خدا و فرشتگان بر پيامبرش درود مىفرستند، اى مؤمنان بر او درود فرستيد و در برابرش تسليم باشيد.»
صلوات نه تنها سلام بر پيامبر و آلش مىباشد بلكه تعاملى دوسويه است زيرا گوينده واقعى آن تحت تأثير معنا و مفهوم اين ذكر قرار گرفته، به سبب ارتباط با آن حضرت مىكوشد از آيين و شريعتش پيروى نمايد. صلوات گرچه به لفظ و زبان بيان مىشود امّا در باطن كلامى برخاسته از عمق جان است كه علاقه و محبّت را نثار شخصيتى مىكند كه خود و خاندانش پيام رهايىبخش توحيد را با صبر و شفقت نبوى به كام بندگان جوياى حق چشاند و آنها را از پيچ وخم گمراهى نجات داد و به ساحل امن دنيا و آخرت رهنمون ساخت.
نماد محبت
بنابه فرموده قرآن كريم، پيامبر اجر رسالت خويش را در مودت اهل بيت اعلام نموده «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودة فىالقربى» از مهمترين وجوه صلوات دوستى آل پيامبر است، زيرا دل و زبان به حقيقتى شهادت مىدهند كه پيامبر قبل از رحلتش آن را به عنوان امانت در بين مردم به جا گذاشت و همه را به حمايت و پيروى از خاندانش توصيه كرد، زيرا با تمسّك به آل محمّد(ص) است كه راه از بيراهه شناخته مىشود و انسانها از گمراهى نجات مىيابند. آل محمّدى كه به گفته ابوذر غفارى، چون آسمانند و كعبه و چون قبلهاند و خورشيد و چون ستارگان راهنمايند، و چون درخت زيتون كه در قرآن ذكر شده است.(8)
رويكرد مردم به ذكر اهل بيت برابر است با توجه آنها به حفظ احكام قرآن و سنت، برپايى عدالت، ارزش و كرامت انسانى و به عبارتى ذكر نام آنها در كنار نام پيامبر و فرستادن سلام بر آنها به معناى زنده نگه داشتن رسالت محمّدى(ص) است و اين همان اداى حق پيامبرى است كه با زحمت و مجاهدت بسيار امت را در شناخت اصول دين و انجام فروع دين يارى نمود و با رأفت و رحمت دلها را به سوى اسلام كشاند. در روايت است كه هر آن كس كه بر دوستى آل محمد بميرد گويا بر حال شهادت مرده است و آگاه باشيد هر آن كس كه بر دوستى آل محمّد بميرد مورد مغفرت الهى قرار گرفته است. فخر رازى سه دليل اين محبت را با استناد به روايات چنين بر مىشمارد:
1- اهل بيت اولىترين مصداق «القربى»
2- فاطمه، حسن و حسين محبوبترين افراد پيامبر خدا
3- همراه بودن لفظ آل محمّد با پيامبر گرامى در تشهد نماز «اللهم صل على محمّد و آل محمد».
در روايتى قبولى نماز مشروط به صلوات بر پيامبر و آل اوست. من صلى صلوة ولم يصلّ فيها علىّ و على اهل بيتى لم تقبل منه. در كتب معتبر اهل سنت و بنابر نظر فقهاى آنان، آمده كه: از جمله سنن نماز صلوات فرستادن است بر پيامبر، كه بهترين نوع آن اين است كه بگويند: «اللهم صلّ على محمد و آل محمد(ص)» اين درود در مذهب مالكى و حنفى مستحب و در مذهب شافعى و حنبلى فرض (واجب) است.(9)
اهميت و فضيلت صلوات
با برداشت از روايات فراوان پيرامون صلوات در مىيابيم آنچه تحت عنوان صلوات در قالب الفاظ و حروف آمده نازلترين مرتبه آن است و گرنه همانگونه كه بيان شد صلوات در مراتب عالى، توحيد و بندگى پروردگار و تسليم محض ولايت رسول خدا(ص) و خاندان اوست. امام صادق(ع) فرمود: كسى كه بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله صلوات فرستد به اين معناست كه من به عهد و ميثاقى كه هنگام سخن خداوند كه فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم و همه گفتند: بلى پايدار ماندهام و اين عهد و پيمان عبارت بود از: ربوبيت پروردگار و نبوت رسول خدا(ص) و امامت امير مؤمنان على(ع)(10) ذكر شريف و الهى صلوات به فرموده صاحب آن، نگهدار انسان از شيطان و شفابخش بيمارىهاى ظاهرى و باطنى و راهنماى اوست به سعادت و هدايت.
امام جعفر صادق(ع) در تفسير عبارت «صلّوا عليه و سلّموا تسليما» در آيه صلوات مىفرمايند: ثناى آن حضرت را بگوييد و تسليم شويد در برابر آنچه آن حضرت آورده است.(11)
گرچه وصول به حقيقت صلوات، در مرتبه عالى فقط براى پيامبر(ص) و مخلصين از اولياء اللّه محقق مىشود اما ذات باريتعالى بنابر رحمت فراگيرش از مقام قدسى و الهى صلوات را به شكل الفاظ و كلمات به عالم دنيا نازل نمود تا به واسطه آن بندگان را از حجابهاى ظلمانى نجات داده و تمسّك جوينده به آن را به رشد و كمال برساند.
از ابوعلقمه نقل است كه روزى نماز صبح را با پيامبر بوديم، پس از آن رو به ما كرد و فرمود: اى ياران من ديشب عموى خود حمزه و برادرم جعفربن ابيطالب را در خواب ديدم از ايشان پرسيدم فدايتان شوم كدام اعمال را برتر يافتيد؟ گفتند: بهترين اعمال را در سه چيز ديديم: صلوات بر شما، آب دادن تشنگان و دوستى با على بن ابيطالب.(12)
در روايتى ديگر اهميت صلوات را اينگونه بيان شده، امام صادق(ع) به نقل از پيامبر(ص) مىفرمايند: هر كه نزد او نام من آورده شود و او صلوات نفرستد، حق تعالى او را از بهشت دور گرداند.(13)
در فضيلت صلوات نمونههاى بسيارى از بزرگان و علماء نقل شده است كه هر كدام تأثيرات صلوات را نشان داده است. براى رهايى از مشكلات يكى از دستورالعملهاى وارده ذكر صلوات مىباشد. آية اللّه بهاء الدينى فرمودهاند: براى رهايى از مشكلات راههايى هست، بهترين آنها كه خود ما حس كردهايم و به كمك آنها به حاجتهايمان رسيدهايم چهار چيز است. 1- نذر كردن گوسفند براى فقراء 2- خواندن حديث كساء پى در پى 3- پرداخت صدقه 4- ختم صلوات.(14)
از ياران امام صادق(ع) مىگويد: به امام عرض كردم، من داخل كعبه شدم و دعائى به خاطرم نيامد جز صلوات بر محمّد و آلش، امام فرمود: آگاه باش مانند تو در فضيلت و ثواب كسى از خانه خدا بيرون نيامده است.(15)
ملائكه كه به اطاعت از پروردگار فرستنده صلوات بر محمّد و آل محمّد هستند براى بندگانى كه به اين ذكر مشغولند از خدا طلب بخشش نمايند. رسول خدا(ص) فرمود: هر كه بر من صلوات فرستد و خدا و فرشته بر او صلوات فرستند هر كه مىخواهد بيش و هركه مىخواهد كم فرستد.(16)
شايد بتوان گفت كمتر ذكرى چون صلوات از اينهمه فضيلت و ثواب برخوردار است از امام باقر و امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: سنگينترين چيزى كه در روز قيامت در ترازو گذاشته مىشود صلوات بر محمّد و اهل بيت او مىباشد.(17)
كيفيت صلوات
رسول خدا(ص) فرمود: به من با آواز بلند صلوات بفرستيد زيرا آن نفاق را از بين مىبرد.(18)
وقتى آيه صلوات بر پيامبر نازل شد، اصحاب به آن حضرت گفتند يا رسول اللّه مىدانيم چگونه بر شما سلام كنيم امّا صلوات بر شما چگونه است، پيامبر فرمود: بگوئيد: «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد كما صليت على آل ابراهيم انك حميد مجيد، اللهم بارك على محمد و على آل محمد كما باركت على آل ابراهيم انك حميد مجيد.»(19)
و امام جعفر صادق(ع) فرمودند: صلوات كامل اين است: «اللّهم صلّ على محمد و آل محمد و عجل فرجهم»(20)
ياد از آل پيامبر در صلوات، بيانگر شأن و مرتبت آنهاست و اين تأكيد تا جايى است كه صلوات بدون آل پيامبر مطرود و ابتر است. پيامبر خدا فرمود: بر من درود ناتمام نفرستيد گفتند: درود ناتمام كدام است. فرمود اينكه بگوئيد: «اللّهم صلّ على محمد و آل محمد»(21)
يكى از شرايط ورود به بهشت صلوات كامل بر پيامبر است. آن حضرت فرمودند: هر كس بر من صلوات بفرستد و بر خاندانم درود نفرستد بوى بهشت را استشمام نمىكند.(22)
امام صادق(ع) مىفرمايد: پدرم شنيد كه مردى به پرده كعبه آويخته مىگويد: اللّهم صلّ على محمد؛ بار خدايا رحمت فرست بر محمّد. پس پدرم به او فرمود: اى بنده خدا صلوات را بريده مكن حق ما را با ستم ضايع مكن، بگو: اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد.(23)
و امام رضا(ع) در تفسير آيه «و اذكر اسم ربه فصلى» بيان داشتند. مراد از اين آيه آن است كه هرگاه نام پروردگار متعال بر زبان آمد بر محمّد و آل محمّد(ص) درود و صلوات فرستاده شود.(24)
آثار صلوات
در ذكر صلوات بايد علاوه بر بيان لفظ به معنا و مفهوم آن نيز توجه داشت تا از تأثيرات آن بهرهمند گرديم. رعايت آدابى چون طهارت، قطع اميد از غير، اخلاص در عمل، تفكر و تدبّر در فهم اين عبارت شريف، دورى از وساوس شيطانى و نشاط و سرحالى به هنگام گفتن صلوات دستوراتى است كه از رهبران و پيشوايان دينى براى حصول آثار بيشتر اين شعار عبادى فرمان داده شده است. در ذكر صلوات بعضى آثار، دنيوى و برخى اخروى مىباشند و مواردى نيز هر دو را در بر دارند.
آثار دنيوى صلوات
استجابت دعا
در روايت نقل شده از معصومين آمده است كه براى برآورده شدن حاجات خويش صلوات بفرستيد. زيرا هر كس حاجتى دارد اگر ابتدا بر پيامبر و آلش صلوات بفرستد بعد حاجت خود را بگويد و دوباره صلوات ختم كند خدا كريمتر از آن است كه دو طرف دعا را مستجاب نمايد و وسط آن را جواب نگويد. زيرا صلوات موانع استجابت دعا را برطرف مىكند.(25)
امام رضا(ع) فرمود كسى كه بعد از نماز صبح و مغرب قبل از آن كه از حالت نماز خارج شود بگويد.ان اللّه و ملائكته يصلون على النبى، يا ايّها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليماً؛ سپس بگويد: اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد؛ خداوند صد حاجت او را برآورده مىكند كه هفتاد حاجت در دنيا و سى حاجت در آخرت است.(26)
البته در همه اين موارد صلوات گوينده بايد با زبان و دل به دعايى كه مىكند وطلبى كه از پروردگار دارد مصرّ بوده، به فقر خويش و بىنيازى ذات الهى معترف باشد.
درمان دردهاى روحى و روانى
حصول عافيت، توانگرى و بدست آوردن آنچه فراموش شده، رهايى از بخل و فقر از جمله آثار صلوات است كه در روايات از آن سخن به ميان آمده است. رسول خدا(ص) فرمود: صلوات فقر را بر طرف مىكند و به مردى كه از فقر شكايت مىكرد فرمود: وقتى داخل خانه شدى سلام كن. خواه كسى در خانه باشد يا نباشد و بر من سلام بفرست و بعد از آن سوره اخلاص را بخوان، آن مرد چنان كرد و در اندك زمانى از فقر نجات يافت و توانگر شد و به ديگران نيز كمك مالى مىكرد.(27) و باز از آن حضرت روايت شده كه وقتى چيزى را فراموش كرديد بر من صلوات فرستيد آن چيز به يادتان خواهد آمد.(28)
پيامبر خدا(ص) به على(ع) فرمود: هرگاه امرى تو را اندوهگين ساخت بر پيامبر و آل او صلوات بفرست.(29)
حاجى نورى نقل كرده است: حاج شيخ احمد بن شيخ زين الدين فرمود:شبى امام زين العابدين(ع) را در خواب ديدم، گفتم: آقا چه كار كنم تا هميشه به فكر قبر و قيامت باشم و توشهاى براى آن موقع جمع كنم؟ آقا چه كنم توفيق توبه پيدا كنم و عمل صالحى انجام دهم، ناراحتم چه كنم كه توفيق و سعادت از من گرفته شده است؟ آن حضرت فرمود: اگر مىخواهى توفيق و سعادت پيدا كنى بر خودت لازم كن كه هميشه بگويى: «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد»(30)
زنى شفاى پسر كور و كر خود را از رسول خدا(ص) خواست آن حضرت فرمود، برو و بر من بسيار صلوات بفرست. آن زن هم به هر قدمى كه برمىداشت يك صلوات مىفرستاد چون به خانه رسيد پسر او سالم شد…(31)
آثار اخروى
از تأثيرات معنوى و اخروى صلوات مىتوان به اين موارد اشاره كرد:
آمرزش گناهان
با استفاده از احاديث فراوان درمىيابيم كه كفّاره گناهان صلوات بر محمّد و آل اوست، صلوات چون نورى انسان را بر صراط راهنمايى كرده و از آتش دوزخ نجات مىدهد. على(ع) فرمود: فرستادن صلوات بر پيامبر(ص) بهتر از آبى كه آتش را خاموش كند گناهان را از بين مىبرد.(32)
امام رضا(ع) فرمود: كسى كه از انجام عملى كه گناهانش را جبران كند ناتوان است بايد بر محمّد و آل او زياد صلوات بفرستد، زيرا صلوات گناهان را به كلى پاك مىكند.(33)
رهايى از آتش دوزخى كه به واسطه انجام گناهان براى خود تدارك ديدهايم با صلوات مُيسّر خواهد بود.
صباح بن سبابه گويد امام صادق(ع) به من فرمود: آيا دعايى به تو بياموزم كه تو را از آتش جهنم حفظ كند عرض كردم آرى، فرمود: پس از دميدن سپيده صبح صد بار بگو: «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد.»(34)
بهرهمندى از شفاعت پيامبر
به وسيله صلوات انسان مقام قرب به رسول خدا را به دست مىآورد و زمانى كه دل و زبان از سر عشق و محبت به آن حضرت درود مىفرستد شفاعتش را نصيب خويش مىگرداند. پيامبر خدا(ص) به على(ع) فرمود: يا على هر كس به من هر روز و هر شب صلوات فرستد شفاعتم بر او واجب مىشود اگر چه گناهانش از گناهان بزرگ باشد.(35) امام صادق(ع) فرمودند: روزهاى هفته با چهرهاى كه معرف بندهها باشد در قيامت حاضر مىشوند طورى كه جمعه پيشاپيش ديگر روزها درب بهشت مىايستد و ديگر ايام پشت سرش قرار مىگيرند، آن گاه از كسى كه در روز جمعه صلوات فرستاده است شفاعت مىكند.(36)
اوقات صلوات
صلوات هميشه و در همه جا ارزشمند و قرين با پاداش و آثار بسيار است ولى در بعضى موارد از فضيلت بيشترى برخوردار است. از جمله، هنگام نام بردن پيامبر خصوصاً نام محمّد(ص)، ورود و خروج از مسجد، صلوات بعد از نمازها، در قنوت نماز، زمان طلب حاجت از خدا، روز و شب جمعه و هنگام ذبح حيوانات….
امام صادق(ع) فرمود: هيچ عملى در روز جمعه برتر از صلوات بر محمّد و آل محمّد نيست.(37)
حضور در مجالسى كه ذكر پيامبر و ائمه اطهار و مدح آن بزرگان مىشود پسنديده و مستحب است. شخصى بسيار زاهد و عابد و گوشهگير بود و در مجالس حاضر نمىشد، روزى در مجلس سخنرانى شركت نمود و سبب تعجب ديگران شد، علت حضورش را پرسيدند؟ گفت: رسول خدا(ص) را در خواب ديدم كه به من فرمود: به مجلس فلان واعظ برو كه زياد بر من صلوات مىفرستد و از او خشنودم.(38)
از اوقات مهم براى صلوات روز و شب جمعه است، امام صادق(ع) فرمود: در آخر روز پنجشنبه و شب جمعه جمعى از ملائكه از آسمان فرود مىآيند كه قلمهايى از طلا و لوحهايى از نقره همراه آنان است و در آخر روز پنجشنبه، شب جمعه و روز جمعه تا وقت غروب چيزى جز صلوات بر پيغمبر و آل آن حضرت را نمىنويسند.(39)
و باز امام صادق (ع) فرمود: هر كس بين نمازهاى ظهر و عصر بر پيغمبر خدا و آل او درود فرستد آن دعا برابر با هفتاد ركعت نماز خواهد بود.(40)
ذكر ختم صلوات
از ختمهاى مجرب كه مورد توجه بزرگان دين است و هر حاجتمندى بدان متوسل گردد از عافيت و رحمت برخوردار مىشود ختم صلوات است. رسول خدا فرمود: هر كس يك مرتبه صلوات فرستد خدا عافيت را بر او مىگشايد و حاجت معنوى و مادى، دنيايى و اخروى او را به حرمت صلوات بر آورده مىگرداند.(41) مسلماً در اين مواقع، طهارت، خلوص نيت و حضور قلب نقش اساسى دارد به علاوه اينكه در ختم صلوات بايد به زمان، مكان و عددى كه براى بيان اين ذكر در نظر مىگيريم توجه داشته باشيم بهتر است صلوات را به تعداد عدد نام معصومين و يا اعداد 3،10،100،1000 فرستاد و يا به تعداد 14، 1400،14000 و به نيت حضرات معصومين و يا عدد ابجد صلوات عدد 557 ختم نمود.
اگر براى برآورده شدن حوائج و رفع گرفتارىها صلوات مىفرستيم آن را به عدد نام مبارك رسول خدا(ص) كه 92 مىباشد و يا نام على(ع) كه 110 است قرائت نمائيم.
پىنوشتها: –
1. بحارالانوار، ج 94، ص 65.
2. همان، ص 50.
3. همان، ص 4.
4. خصال، شيخ صدوق، ج 2،ص 155.
5. جلاء الافهام، ص 18.
6. عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 294.
7. سوره احزاب، آيه 56.
8. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 171.
9. منهج الصادقين، ج 7، ص 357.
10. الانوار الساطعه، ج 4، ص 311 و 323.
11. بحار، ج 94، ص 60.
12. منهج الصادقين، ج 7، ص 361.
13. اصول كافى، ج 6، ص 91.
14. آيت بصيرت.
15. ثواب الاعمال، ص 345.
16. كافى، ج 6، ص 84.
17. سفينةالبحار، ج 3، ص 125.
18. كافى، ج 6، ص 87.
19. بحار، ج 94، ص 49.
20. سفينةالبحار، ج 2، ص 49.
21. آثار و بركات صلوات، ص 100.
22. بحار، ج 94، ص 186.
23. كافى، ج 6، ص 91.
24. آثار و بركات صلوات، ص 37.
25. اصول كافى، ج 6، ص 89.
26. سفينة البحار، ج 2، ص 50.
27. آثار و بركات صلوات، ص 47.
28. داستانهاى صلوات، ص 26.
29. كنزالعمال، ج 1، ص 181.
30. دارالسلام، نورى، ص 123.
31. صلوات كليد حل مشكلات، ص 25.
32. ثواب الاعمال، ص 342.
33. سفينةالبحار، ج 3، ص 125.
34. ثواب الاعمال، ص 342.
35. بحار، ج 91، ص 93.
36. بحار، ج 86، ص 353.
37. آثار و بركات صلوات، ص 107.
38. شرح فضائل صلوات، اردكانى، ص 92.
39. آثار و بركات صلوات، ص 97.
40. مستدرك الوسائل، ج 1، ص 424.
41. جامع الاخبار، ص 97.
عالم آل محمد ص
نمونهى كامل كمالات
امام انسان كاملى است كه به حقايق اشراف دارد و به فضايل اخلاقى و مكارم عالى آراسته است، تمامى كمالاتى كه از جانب خداوند اعطاء گرديده و امكان محقّق گشتن آنها در افراد وجود دارد، در شخص امام تبلور و تحقّق يافته است. امام واسطه ى فيض پروردگار و رابطه بين انسان و جهان غيب است.
امام پيشرو و قافله سالار كاروان انسانيت است و بايد هميشه در ميان جوامع بشرى چنين فرد شايستهاى وجود داشته باشد كه مدام مورد هدايت و عنايت خاص خداوند متعال است و از راه باطن و درون، هر فردى را كه لياقت لازم را بدست آورد، طبق استعدادش به كمال مطلوب مىرساند.امام پيوسته تحت تربيت، هدايت و ولايت مستقيم خداوند زندگى مىكند.(1) و در عصر خويش برترين، كاملترين و فاضلترين افراد انسانى است، خداوند حكيم كه او را براى هدايت بشريت مشخص مىنمايد هرگز كسى را كه كاستىهايى در علم، معرفت و ايمان دارد بر كامل مقدّم نمىدارد و اگر در صدد هستيم اصل برترين و والاترين رهبر تحقّق يابد بايد اصل لزوم برترين رهبر را پذيرفت و زمام رهبرى امت مسلمان را به شايستهترين فرد سپرد، بنيانهاى برهانى و خرد انسانى بر اين ادّعا مُهر تأييد مىزند.
به علاوه در اجتماعات انسانى بايد مدام نمونه كاملى در انسانيت، جامع ديانت و مزيّن به معارف و مكارم وجود داشته باشد و آيينه ى تمام نماى حق گردد تا طريق هدايت و رسيدن به درجات معنوى بدون هادى و راهنما نباشد و لازمه ى اين برنامه آن است كه امام بايد به تمام حقايق و احكام الهى معرفت داشته باشد زيرا كسى كه تجسّم عملى باورها و ارزش هاست ضرورت دارد تمامى حكمتها و موازين دينى و شرعى را بداند و از روح و باطن آنها مطّلع باشد. همچنين عمل نمودن به دستورات الهى مستلزم آگاهى از آنهاست. كسى كه در متن صراط مستقيم قرار گرفته و مربى انسانها، مدار شريعت الهى، جدا كننده ى حق از باطل و پاسدار حريم ارزش هاست و در اوج علم، بصيرت و معرفت قرار دارد مىتواند هادى مردم گردد.
خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «وَ قال الّذينَ اوتُوا العِلم و الايمان لَقَد لَبثتُم فِى كِتاب اللّه اِلى يوم البعثِ فَهذا يَوم البَعث وَ لكنّكم كنتم لا تعلمون؛(2) و آنان كه به مقام علم و ايمان رسيدهاند به آن فرقهى بدكار گفتند شما تا روز قيامت كه هم امروز است در عالم علم خدا مهلت يافتيد ولى از روى نادانى، به آنآگاه نبوديد. كه مقصود از صاحبان دانش و اهل ايمان، ائمه هدى(ع) هستند. طبق روايتى كه كلينى در كافى آورده است ائمه و روح القدس آن چه را در عرش است تا آن چه را كه روى زمين است مىدانند. اين جنبه در وجود انبياء و اولياء بوده و هيچ گونه تحوّل و دگرگونى در آن راه نمىيابد.(3)
حضرت على(ع) فرمودهاند: نفايس قرآن نزد اهل بيت است، آنان گنجهاى معارف الهى هستند، اگر لب به سخن گشايند راست مىگويند و اگر سكوت كنند كسى نمىتواند بر آنها سبقت جويد.(4)
ششمين فروغ امامت نيز فرمودهاند: خداوند بوسيله ى ائمه هدى دينش را روشن مىكند و توسط آنان چشمههاى دانش خود را آشكار مىنمايد.(5)
علوم ائمه از چند راه بدست مىآمده است: يكى استفاده از صحف و كتبى كه از رسول اكرم(ص) به صورت ميراثى گرانقدر بدستشان مىرسيده است، راه ديگرى كه توسط آن، امامان كسب علم مىكنند و مسايل احكام را استنباط مىنمايند قرآن است. علم امام به اين دو راه منحصر نمىگردد و به وسيله ارتباط با جهان غيب و الهام نيز دانشهاى خاندان عترت اضافه مىگردد.
حضرت امام كاظم(ع) مىفرمايند: علم ما سه قسم است؛ گذشته، آينده، و حادث. دانشهاى قبلى براى ما تفسير گرديده و دانشهاى مربوط به آينده برايمان نوشته شده است و علوم حادث و تازه در قلب و گوش ما الهام مىشود، اين نوع آگاهى اَفضل علوم ماست ولى فرستادهاى بعد از پيامبراكرم(ص) نيامده است.(6) بنابراين ائمه با پروردگار جهان و عالم غيب ارتباط مستمر دارند و از اين طريق علوم و حقايقى را دريافت مىكنند و چنان نيست كه با رحلت واپسين پيامبر، ارتباط نوع انسان با عالم غيب و ملكوت قطع گردد و امام صرفاً نقل كننده مسايل باشد بلكه به لطف وجود مقدس امام، افاضات معنوى پروردگار جهانيان استمرار دارد. بديهى است مقام نبوت با امامت تفاوت دارد و با رحلت حضرت محمد(ص) عصر رسالت خاتمه يافته و وحى پايان پذيرفته است ولى الطاف غيبى از عالم قدس هيچ گاه قطع نمىشود.(7)
بايد به اين حقيقت مسلّم واقف بود كه علم امام با دانش ديگران قابل مقايسه نمىباشد زيرا معرفت امام موهبتى و الهامى است از جانب خداوند متعال در حالى كه علم ديگران اگرچه در اثر نبوغ ذاتى، خلاقيت و ابتكار باشد، اكتسابى است و ائمه اطهار با توجه به شرايط، مقتضيات زمان و موقعيت هايى كه پيش آمده توانايىهاى علمى و كمالات خويش را ظاهر ساختهاند.
اعتراف مخالفان و دشمنان
از امورى كه مورّخان دربارهاش اتفاق نظر دارند و با مراجعه به منابع معتبر و مستند روشن مىشود مقام علمى و پرتوهاى پرفروغ دانش و انديشه هشتمين امام مىباشد كه حتى مأمون خليفه عباسى بارها و در فرصتهاى گوناگون به اين واقعيت اعتراف كرده و گفته است: حضرت امام رضا(ع) دانشمندترين و عابدترين مردم روى زمين است. وى به رجاء بن ضحاك گفته بود: او (على بن موسى الرضا(ع)) بهترين و عالمترين انسانهاست.(8)
به سال 200 هجرى كه متجاوز از سى و سه هزارتن از خوّاص عباسيان به دستور مأمون در جايى اجتماع كرده بودند، مأمون در حضورشان چنين گفت: در ميان فرزندان عباس و بازماندگان على(ع) تفحّص نمودم ولى هيچ يك از آنان را با فضيلتتر، پارساتر، متديّنتر، شايستهتر و سزاوارتر به اين امر(رهبرى) از على بن موسىالرضا(ع) نديدم.(9)
مأمون طى مكتوبى از امام هشتم مىخواهد تا حضرت اصول و فروع دين را برايش تبيين كند و توضيح دهد او در اين نامه امام را چنين وصف مىنمايد: اى حجّت خدا بر خلق، معدن علم و كسى كه پيروى از او واجب است.(10) اين خليفه، براى بنى عباس نوشت: اين كه سؤال كردهايد آيا من در زمينه بيعت براى على بن موسى الرضا(ع) بينش كافى داشتهام؟ آگاه باشيد كه هرگز با او بيعت نكرده مگر با داشتن بصيرت كامل وعلم به اين كه كسى در زمين باقى نمامده است كه از نظر فضايل و مكارم و پاكدامنى از او اوضاع بهترى داشته و يا به لحاظ پارسايى، زهد و آزادگى از او فزونى گرفته باشد.(11)
على بن جهم خاطرنشان نموده است: پس از محاوره علمى مأمون با آن حضرت، خليفه عباسى براى اداى نماز از جاى برخاست و دست محمد بن جعفر را كه در آن مجلس حضور داشت گرفت و من هم در پى آن دو رفتم. مأمون به فرزند جعفر گفت: پسر برادرت را چگونه ديدى؟ محمد گفت: دانشمند است در حالى كه من اصلاً مشاهده نكردهام با اهل علم و معرفت رفت و آمد نمايد و بر اثر اين ارتباط دانش را بدست آورد. مأمون در پاسخ وى چنين اظهار داشت: اين فرزند برادرت از آن دسته از اهل عترت است كه رسول اكرم(ص) درباره آنان فرموده است: آگاه باشيد نيكان فرزندانم و پاكان نسلم در عقل و انديشه از همه شكيباتر و خردمندتر،و در بزرگى از همه داناترند، به آنها دانش نياموزيد(نيازى نيست به آنان چيزى بياموزيد) زيرا از شما اعلمترند و هيچگاه كسى را از طريق هدايت بيرون نبرده و به راه ضلالت وارد نمىكنند.(12)
ابن اثير مىنويسد: مأمون در ميان خاندان عبدالمطلّب و بازماندگانش نظر افكند ولى هيچ كدام را پارساتر و دانشمندتر از امام رضا(ع) نيافت.(13)
استاد جعفر مرتضى عاملى با يادآورى مراتب فضل و كمالات امام رضا(ع) از ديدگاه مخالفان، يادآور مىگردد: با اين وصف به وضوح به خصوصيت امام، موقعيت و مَنِش آن فروغ معنوى پى مىبريم، مگر نه اين كه گفتهاند: فضيلت آن است كه دشمنان بر آن گواهى دهند.(14)
علّامه محمد جواد فضل اللّه، محقق لبنانى مىنويسد: ما براى اثبات برترى علمى امام رضا(ع) بر ديگران، نيازى به گواهى كسى نداريم بلكه كافى است به كتب حديث نظرى افكنيم كه از تعاليم و بيانات آن حضرت در علم و معارف گوناگون مشحون است به نحوى كه هر انسانى در هر مرتبه از علم و معرفت باشد، چارهاى ندارد جز اين كه در برابر مقام شامخ و والاى آن حضرت، احساس قصور و حقارت كند.(15)
پرتو افشانى
حضرت امام رضا(ع) دانش خود را از جدش رسول اكرم(ص) به ارث برده و سرچشمه جوشانى از معرفت و فضيلت بود كه تشنگان دانش و كمال از محضرش فيض مىبردند و با حلّ مشكلات و معضلات فكرى خويش، عطش معرفتى خود را فرو مىنشانيدند. از حضرت امام كاظم(ع) روايت كردهاند كه به فرزندان خويش مىفرمود: اين برادرتان على بن موسى، عالم آل محمد(ص) است. مسايل دينى را از او بپرسيد و آن چه به شما مىگويد نگهداريد، زيرا بارها از پدرم جعفربن محمد شنيدم كه مىفرمود: دانشمند آل محمّد در صلب توست اى كاش من او را مىديدم. او با حضرت على(ع) هم نام است.
عموى امام رضا(ع) نقل كرده است: نديدم و به ياد نمىآورم كه آن حضرت از مكتب هيچ عالمى استفاده كرده باشد و در برابر هيچ عالمى زانو بزند امّا از هر مسئلهاى كه از وى مىپرسيدند مىدانست و جواب مىداد. بسيارى از اوقات امام در خانه خويش مىنشست و عده زيادى به محل اقامتش مىآمدند و مدام از آن حضرت سؤالاتى مىكردند و آن بزرگوار به آنها پاسخ مىداد. در تمامى اين احوالات هيچ دانشمندى همپايش نبود و هر عالمى كه او را مىديد اقرار مىكرد كه امام رضا(ع) دانشمندتر از همه عالمان است. هيچگاه اتفاق نيفتاد سخنى از او بپرسند و او از پاسخ آن باز بماند. در شناسانيدن خداوند و صفات جلال و جمال حضرت حق، امام با بيانى رسا و در سطحى علمى و مستدل مسايل را روشن مىنمود. به عنوان نمونه براى عمران صابى – متكلم معروف – چنان وجود مبدأ اعلى و راز آفرينش هستى را اثبات نمود كه وى بدون تأمّل به وحدانيت خداوند و پيامبرى رسول اكرم(ص) اقرار نمود. ضباع بن نصرهندى كه اهل نظر و صاحب فكر و انديشه بود، امام چنان مسأله اصالت و استقلال و حقيقت ارواح را براى وى روشن و برهانى نمود كه شگفتزده شد.
امام براى سليمان مروزى متكلّم و دانشمند برجسته خراسان بزرگ مسئله بداء را كه از مسايل پيچيده اعتقادى است آن گونه تبيين فرمود كه سليمان از انكار اين اصل مهم كلامى دست برداشت و به آن معتقد گرديد. در خصوص اراده الهى و اين كه حقيقت تصميم و عزم در دستگاه پروردگار چگونه است چنان امام ژرف و مستدل و گسترده با سليمان متكلّم بحث فرمود كه او را تسليم و خاضع نمود؛ مأمون و اطرافيانش از اين احاطه علمى شگفت زده شدند و اين خليفه عباسى خطاب به سليمان گفت: داناترين فرد در ميان بنىهاشم على بن موسى الرضاست.
امام هشتم درباره قضا و قدر و موضوع جبر و تفويض كه از مباحث مهم اعتقادى و عقلى است بيانات روشن كنندهاى دارند كه پرده از بسيارى حقايق برمىدارد. همچنين آن حضرت در خصوص صفات خداوند و حقيقت آن مطالبى عالى و نكاتى گرهگشا دارند. اين توانايى در عرصههاى گوناگون علمى و معرفتى موجب گرديد تا تمامى دانشوران آن عصر و پيروان مذاهب و فرق گوناگون زبان به بيان حقيقتى مسلّم و واقعيتى انكارناپذير بگشايند و آن اين كه: داناترين فرد روى زمين امام رضا(ع) است و در سراسر گيتى كسى وجود ندارد كه از او اعلمتر باشد.(16)
ابن شهرآشوب سروى مازندرانى نقل نموده است: مردم در مورد ابى الحسن الرضا(ع) هيچ اختلافى پيدا نكردند و همه از او خشنود بودند و محمد بن عيسى يقطينى گفته است: من از مسايلى كه از آن حضرت سؤال شده است و پاسخ فرمودهاند هيجده هزار مسئله جمع آورى كردم. بسيارى از مصنّفان و نويسندگان از جمله ابوبكر خطيب در تاريخش، ثعلبى در تفسيرش و سمعانى در رساله خويش و ابن معتز در كتابش وعدّهاى ديگر از مشاهير علم، تاريخ و ادب از آن فروغ امامت حديث نقل كردهاند.(17)
راويان به نقل از ابراهيم بن عباس صولى روايت كردهاند كه وى گفته است: هرگز نديدم چيزى از امام رضا(ع) پرسيده شود و او پاسخش را نداند و در عصر او، كسى را داناتر و آگاهتر نيافتم و مأمون با پرسش درباره هر چيزى حضرت را مىآزمود و او پاسخ همه را مىداد و تمامى جوابهايش برداشت آن بزرگوار از قرآن كريم بود. رجاء بن ضحاك مىگويد: مأمون من را به قصد مراقبت از امام هشتم تعيين كرده بود و به خدا سوگند كسى را پرهيزگارتر از وى نديدم.وى مىافزايد: به هر شهرى كه وارد مىشدم مردم از هر سوى در مسايل دينى به آن حضرت مراجعه مىكردند و او پاسخ مىداد و بسيارى از احاديث پدرش از اجدادش، از على(ع) از رسول اكرم(ص) را برايشان مىفرمود.(18)
عمروبن هذاب در جلسهاى عرض كرد يا امام رضا(ع) محمد بن فضل درباره شما مطالبى مىگويد كه باوركردنش دشوار به نظر مىرسد. امام فرمود: مگر چه مىگويد؟ عمرو گفت: وى گفته است: شما به احكام الهى و جميع ما انزل اللّه داناايد و با هر واژه و زبانى آشنايى داريد، امام فرمود: فرزند فضل راست گفته است و من اين مطالب را به او گفتهام. اهل هر زبان را بياوريد و هرچه مىخواهيد، به زبان او بپرسيد. عمرو افزود: قبل از هر چيز ديگر، شما را با زبانهاى گوناگون مىآزمائيم و اينك اهل چهار زبان رومى، هندى، فارسى و تركى در اينجا حاضرند و با شما تكلّم مىنمايند. امام فرمود: بپرسند و هر يك به زبان خويش نكتهاى را پرسيد و به همان زبان جواب شنيد بطورى كه همه به شگفت آمدند و اعتراف كردند آن حضرت با اهل هر زبانى از او فصيحتر و بهتر تكلّم نمود.(19)
آرى قرآن مىفرمايد: فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون؛(20) يعنى هرگاه مطلبى را نمىدانيد آن را از اهلش(صاحبان ذكر) بپرسيد و مصداق كاملى از اين آيه حضرت امام رضا(ع) بود.
حضرت امام رضا(ع) خود نيز به وصف امام پرداخته، ضرورت دانش و معرفت او را مورد توجه قرار داده و افزودهاند: امام حلال و حرام خداوند را مشخص مىنمايد، حدود الهى را جارى مىكند، حافظ دين خداست. افراد جامعه را با حكمت و مواعظ نيكو و برهان رسا، به سوى طريق خداوند متعال فرا مىخواند.(21)
آن حضرت در جاى ديگر چنين گوهرافشانى نمودهاند: امام دانشمندى است كه هيچگاه گرفتار جهالت نمىگردد و مراقبى است كه (در هيچ موقعيتى) به حيله و مكر متوسل نخواهد شد.(22) همچنين آن حضرت در وصف امام فرمودهاند: دانش امام همواره در حال رويش است،بردبارى كاملى دارد. از امور مطلع بوده و به مسايل سياسى و اجتماعى عصر خويش آگاهى دارد و بدين گونه شايسته و سزاوار سرورى است.(23)
مكتب فكرى و علمى
در عصرى كه خورشيد هشتم، جامعه را از فروغ فروزان خويش برخوردار مىساخت، كوششهاى علمى و فكرى گسترش يافته بود، نقد و بررسى انديشهها، تأليف و تدوين و نگارش علوم و معارف گوناگون رونق فزايندهاى گرفت. مكاتب و امواج فكرى و فلسفى متعددى به وجود آمد. كلاسهاى درس سرشار از استادان و دانش پژوهانى بود كه به تدريس و فراگيرى علوم و معارف گوناگون اشتغال داشتند. به موازات اين توسعه علمى و فرهنگى امواج تصوف گسترش پيدا كرد، غلو و تفكرات انحرافى نيز چون علفهاى هرز و قارچهاى سمّى در بوستان انديشه و معرفت روئيدند.
در اين موقعيت مهم، حضرت امام رضا(ع) دادرس دانشوران و پناه متفكران و انديشمندان بود. امام با علماى تفسير و صاحب نظرات حكمت و كلام بحث و مناظره مىنمود، بر افراطگرايان و غاليان و منحرفان خُرده مىگرفت و افراد متشرع و فقها را مورد تأييد و حمايت قرار مىداد. قوانين، موازين و مقررات شريعت و مبانى اعتقادى را تبيين و تثبيت مىكرد. آن حضرت از نظر توجيه و تحليل و هماهنگى آرا و نظرات نقش محورى و اساسى ايفا مىفرمود. كانون نشر معارف به آن وجود با بركت اختصاص داشت و آن حضرت محك سنجش اصالت و سلامتى نقطه نظرهاى گوناگون به شمار مىآمد. مجالس و محافلى كه در آنها امام رضا(ع) نقش محورى داشت محل رفت و آمد دانش پژوهان و مأمن دانشوران بود. بيانات عميق آن امام همام به جدالهاى فكرى و نزاعهاى علمى خاتمه مىداد. امام خود فرمودهاند: در روضه رسول اكرم(ص) در جمع دانشمندان (كه تعدادشان در مدينه زياد بود) مىنشستم. هرگاه يكى از آنها به طرح مسئلهاى مىپرداخت و پاسخش را جويا مىشد تمام حاضران به من اشاره كرده، جواب را جويا مىشدند. علاوه بر اين مسايل زيادى برايم ارسال مىنمودند كه به تمامى آنها پاسخ مىدادم.(24) ابن جوزى نوشته است: امام رضا(ع) مورد اعتماد بود و در مسجد نبى اكرم(ص) به بيان احكام مىپرداخت و فتوا صادر مىفرمود در حالى كه تنها بيست و چند سال داشت. وى اضافه مىكند: وقتى امام در اثناى انتقال از مدينه به خراسان، به شهر نيشابور رسيد در اين حال دانشوران اين شهر چون يحيى بن يحيى، اسحاق بن راهويه، محمد بن رافع، احمد بن حرب و… براى در خواست حديث و روايت از آن حضرت و تيمن و تبرك جستن به آن، بيرون آمدند.(25)
مناظره و مباحثه
در عصر امام كاظم(ع) و امام رضا(ع) با ترجمه كتب يونانى، مسلمانان به برخى معارف اروپائيان دست يافتند و خود آن علوم را مورد تجزيه و تحليل قرار داده و مسايل و مطالبى بر آن افزودند. دسترسى به فلسفه غرب و انديشههاى ارسطو، افلاطون، سقراط و شاگردان آنها، همان طور كه زمينه تحقيق در علوم گوناگون را به مسلمانان مىداد. افكار و عقايد تازهاى در مسايل ماوراء الطبيعه را مطرح مىكرد. در عين حال شور و شوق علمى و آزادى فكرى در فرهنگ اسلامى ايجاب مىكرد كه دانشمندان مذاهب گوناگون بتوانند با آزادى كامل اعتقادات و آراى خويش را ابراز نمايند. از سوى ديگر با گسترش قلمرو سرزمينهاى اسلامى، مسلمانان با صاحبان اديان، مذاهب و فرق متعدد ارتباط برقرار كرده بودند كه در ميان آنان دانشمندان يهود، نصارا، ماديين، زنادقه و…با آزادى كامل زندگى مىكردند. اين افراد اشكالات و شبهاتى را مطرح مىنمودند كه اذهان برخى را آشفته مىساخت و احياناً با مطرح كردن برخى مفاهيم فلسفى در بحثها و جدلهاى علمى طرف مقابل را مغلوب مىنمودند و كمتر كسى مىتوانست به آنان با منطق خودشان پاسخ گويد.
زمان بسيار حسّاسى بود و تهاجم فكرى و يورش فرهنگى بسيار خطرناكتر از حمله نظاميان و مهاجمان مسلّح جلوه مىنمود. در همين موقعيت سرنوشت ساز حضرت على بن موسى الرضا(ع) به حق رهبر واقعى مردم در تمامى امور و مشكلات بود و از مدينه تا مرو حقايق را آن گونه كه بود عرضه فرمود و غوغاى برخورد افكار انحرافى با انديشههاى دينى را خاموش ساخت تا مبادا تيرگى و ضلالت بر درخشندگى ديانت غلبه يابد.
مأمون بارها در كاخ خود مجلس مناظره برپا ساخت و دانشمندان برجسته مذاهب مختلف را گردآورد و به بحث واداشت. عظمت و ابهّت اين مجالس گاهى به اندازهاى بود كه حتى برخى از ياران و دوستان امام، حضرت را از حضور در اين جلسات باز مىداشتند و بيم آن را داشتند كه مبادا آن وجود با كرامت، گرفتار جدالهاى اغوا كننده آنان گردد ولى گويا همين نزديكان و مأنوسين هم، امام را به درستى نمىشناختند و وقتى متوجه احاطه علمى و اقتدار فكرى امام گرديدند كه آن حضرت در تمامى اين جلسهها به روشنى و با قاطعيت بر همه حاضران غلبه مىيافت و با هر كدام با براهين خودشان بحث مىنمود و استدلال مىكرد و حقانيّت و واقعيت عقايد و معارف اسلامى را بازگو مىفرمود در اين مجالس حاضران، به رغم توانايى علمى و قدرت و تسلّط بر بحثها، به ناچار تسليم افكار منطقى و ادلههاى خردمندانه آن وجود با بركت مىشدند و چارهاى جز اعتراف به مقام علمى و كمالات معنوى حضرت رضا(ع) نداشتند. بدون شك اين گفتگوها در سرزمين پهناور اسلامى انعكاس وسيعى داشت و در جهت تبليغ و نشر معارف اسلامى بسيار مؤثر بود.
محمد بن فضل هاشمى مىگويد: بعد از شهادت حضرت موسى بن جعفر(ع) از بغداد به مدينه رفتم و خدمت امام هشتم مشرّف گشتم، به عنوان امام پس از پدرش بر او سلام دادم، سپردههاى امام هفتم را تقديم نمودم و عرض كردم: عازم بصرهام و مىدانم مردم اكنون در اين شهر، در تشخيص امام وقت اختلاف دارند و بدون ترديد وقتى شما را به آنان معرّفى كنم از من نشانهها و دلايلى مىخواهند، اگر علايم و براهينى را بنمايانيد بسيار به موقع است. حضرت فرمود: از اين جهت واهمه نداشته باش و به دوستان بصرى ما مژده ده كه به خواست خداوند متعال به سويشان خواهم آمد. سپس حضرت آنچه را كه از پيامبر و ائمه طاهرين و از آنها، دست به دست به او رسيده بود و از مختصات امامت به شمار مىآمد، به من نشان دادند. چون روز سوم فرا رسيد امام به عهد خويش وفا كرد و خورشيد وجودش از بصره طلوع كرد و به منزل حسن بن محمد فرود آمد زيرا فرموده بودند سه روز پس از ورود تو به آنجا خواهم آمد. سپس امام فرمان داد تمام كسانى كه روزهاى قبل دور من اجتماع كرده بودند تا امام خود را بشناسند، حاضر گردند و از جاثليق، بزرگترين دانشمند مسيحى، و رأس الجالوت، عالم معروف يهود، براى شركت در اين مجلس دعوت شود تا هر كس هرچه بخواهد سؤال كند.
حسن بن محمد، بزرگان شيعه، زيديه، معتزله و دانشمندان فرق و مذاهب ديگر را به منزلش فراخواند و منظور خود را از اين دعوت مذكور پنهان داشت. وقتى همه حاضر شدند بالشى براى حضرت رضا(ع) تدارك ديد. آن امام به مجلس وارد شد بر همه سلام كرد و در جاى خويش قرار گرفت و پس از معرفى خود فرمود: بامداد امروز در مسجدالنبى(ص) مدينه نماز خواندم و با فرماندار مدينه بودم وى نامهاى كه از سوى خليفه عباسى دريافت كرده بود برايم خواند و در امورى مرا طرف مشورت خويش قرار داد كه او را راهنمايى كردم و از من خواست براى نگارش پاسخ نامه امشب نزدش آيم كه پذيرفتم و حتماً به وعده خويش وفا خواهم كرد! حضّار با شگفتى عرض نمودند: اى فرزند رسول خدا با وجود چنين كرامت روشنى ديگر براى اثبات امامت شما، نياز به برهانى نداريم.
معجزه از اين بالاتر كه امام، اول صبح نمازش را در مسجد مدينه بخواند، مدتى با فرماندار مدينه گفتگو كند و در همان لحظه با طىالارض و صعودى ملكوتى خود را به بصره برساند. چون حاضران خواستند ازجاى خويش برخيزند امام فرمود: متفرق نگرديد زيرا من شما را در اين مجلس براى آن جمع كردم تا از آثار نبوّت، امامت و مسايل اعتقادى بپرسيد و اكنون سؤالات خود را طرح كنيد.
در اين مجلس نيز اخبار غيبى و كراماتى از آن حضرت آشكار گرديد زيرا با استناد به مضامين تورات، انجيل و زبور، جاثليق و رأس الجالوت را محكوم نمود و حقانيت رسالت نبىاكرم را به اثبات رسانيد. اين مجلس مناظره تا ظهر تداوم يافت. امام در پايان فرمود:نمازم را اقامه مىكنم و به مدينه بازگشته و به خواست خداوند بامداد فردا باز مىگردم!
بامداد روز بعد امام با قدرت معنوى و طىالارض به بصره آمد و در آن مجلس حاضر گرديد. با كنيزى رومى به زمان رومى گفتگو فرمود و وى مسلمان شد. با مردى سندى زبان به لسان خودش تكلّم نمود و او هم به آيين اسلام تشرّف حاصل نمود. با مشاهده اين كرامات و كمالات تمامى حاضران به حضرت رضا(ع) ايمان آوردند و از شك و تحيّر بيرون آمدند و حقيقتى ناب برايشان روشن گرديد. باز امام هنگام مراجعت به مدينه خطاب به محمد فرزند فضل فرمود به جانب كوفه برو و شيعيان ما را با خبر گردان كه به آنجا هم خواهم آمد و نيز به آنان بگو: به منزل حفص بن عمير يشكرى وارد مىشوم. در نتيجه مجلس مناظرهاى در اين شهر هم منعقد گرديد كه طى آن حضرت رضا(ع) با علماى ملل و اديان و فرق مختلف بحث نمود و شخصيت علمى و الهى خويش را براى مردمان اين سرزمين آشكار ساخت.(26)
مأمون علماء، فقها و متكلّمين مسلمان و ساير اديان را براى بحث و مناظره جمع مىكرد و در موضوعات گوناگون آنان را به مناظره و احتجاج وا مىداشت ولى هر دانشمندى به رغم توانايى علمى و قدرت فكرى وقتى با حضرت رضا(ع) مواجه مىگرديد خود را ذرّهاى در برابر آفتاب عالم تاب و قطرهاى در مقابل اقيانوس معرفت مشاهده مىنمود. احمد بن محمد بن ابى نصر مىگويد: عدّهاى از سرزمين ماوراء النّهر (آسياى مركزى) به محضر امام آمدند و عرضه داشتند از راه دور آمدهايم و سه مسئله را مىخواهيم سؤال كنيم اگر پاسخ دادى متوجه مىشويم عالم و امام هستى. حضرت فرمود: بپرسيد و آنها سؤالاتى را اين گونه مطرح نمودند: خدا كجاست، چگونه است و تكيه و اعتمادش بر چيست؟ امام فرمود: خداوند مكان و چگونگى آن را خلق كرده است پس او كه خالق مكان و حالتهاى آن است وجودش فوق مكان بوده، از ازل مكانى نداشته و چگونگى ندارد چون داراى قدرت نامتناهى است. اعتماد بر ذات خويش مىكند و بس. وقتى آنان اين عبارات كوتاه امّا قانع كننده را شنيدند بدون درنگ و تأمّل گفتند گواهى مىدهيم تو واقعاً امام و عالمى.(27)
مأمون علاوه بر آن كه در مركز حكومت يعنى مرو (شهرى در تركمنستان كنونى) مجالسى ترتيب مىداد تا دانشمندان در خصوص علوم و معارف مباحثه نمايند در نيشابور هم يك مجلس علمى تشكيل داد امّا در اين محل گروهى از حكماء و پزشكان حضور داشتند و آنان درباره اختلاف طبعها و مزاجها و بهداشت طب گفتگو كردند. در اين جلسه كه حضرت رضا(ع) پرتوافشانى مىنمود، مأمون، يوحنا پسر ماسويه، جبرئيل پسر بختيشوع پزشك نامى حكومتى، صالح فرزند سلعمه فيلسوف هندى و چند دانشمند ديگر حضور داشتند. در اين جلسه مطالبى در امور ياد شده مطرح شد و مأمون نظر امام را جويا شد. حضرت فرمود: در اين زمينه مطالبى دارم كه واقعيت آن به طور عينى و تجربى برايم روشن شد علاوه بر حقايقى كه از ائمه سلف بر من رسيده است، آنها را تدوين مىنمايم و تحويل مىدهم. حضرت رسالهاى در موضوع طب براى مأمون ارسال داشت كه به رساله ذهبيه موسوم است. سند اين كتاب طبى به حسن بن جمهور قمى كه از مدينه تا مرو ملازم و در ركاب امام رضا(ع) بوده است، مىرسد. اين مأخذ شهرت فراوانى دارد و علماى معروف همچون مرحوم مجلسى آن را نقل كردهاند.(28)
در كتاب نثرالدر آمده است فضل بن سهل از امام رضا(ع) در مجلسى كه مأمون ترتيب داده بود، پرسيد آيا مردمان مجبورند. امام فرمود: خداى متعال اعدل از آن است كه افراد را مجبور كند و سپس آنها را عذاب نمايد. او گفت پس به حال خويش رها گرديدهاند؟ حضرت پاسخ داد حق تعالى احكم است از آن كه مهمل گذارد بنده خود را و سپس به سوى خويش بازگرداند.(29)
پيروان مذاهب و فرق گوناگون با حضرت رضا(ع) به بحث مىنشستند و در تمامى موارد مغلوب براهين استوار و استدلالهاى عميق و دقيق آن امام همام مىشدند و اين روند بر خلاف خواسته مأمون نسبت به امام بود زيرا او هر كجا مبلّغى از پيروان فرقهها مىيافت براى بحث با فروغ هشتم امامت فرا مىخواند تا شايد بر آن حضرت غالب آيند تا از اين رهگذر قدرى از شعلههاى آتش حسد و خصومتش نسبت به مقام با كرامت ولايت كم گردد ليكن هيچگاه فردى پيدا نشد كه پس از مناظره با امام، زبان به ستايش و برترى علمى و فكرى امام باز نكند و مغلوب از مقابلش برنخيزد.(30)
سليمان مروزى عالم مشهور علم كلام در خراسان، نزد مأمون آمد، خليفه عباسى او را گرامى داشت و به وى گفت: پسر عمويم امام رضا(ع) از حجاز آمده او از علم كلام آگاهىهايى دارد، مايلم در روز ترويه (هشتم ذيحجّه) كه علماء اجتماع افزونترى مىنمايند در جلسهاى با حضور دانشمندان با وى به بحث و مناظره بنشينى. سليمان كه به دانش خود مغرور بود گفت: اى خليفه تمايل ندارم در مجلس تو در حضور جماعتى از بنى هاشم، سؤالى بنمايم زيرا امكان دارد از عهده جوابش برنيايد و بدين گونه مقام پسرعمويت تنزّل يابد. من نمىتوانم بحث را با امثال او زياد تعقيب كنم. مأمون گفت: هدف من جز اين نيست كه راه را بر او بربندى چرا كه مىدانم تو در دانش و مناظره توانايى. سليمان پذيرفت و با قرار قبلى مجلس مباحثهاى ترتيب يافت كه طى آن امام تمامى مسيرهاى جواب را بر وى كه ادعاى دانشورى داشت بر بست و او را سخت در تنگنا قرارداد و ضعف و عجزش را آشكار ساخت.(31) با وجود نقشههاى منفى مأمون براى درهم شكستن قدرت معنوى و معرفتى امام، آن حضرت از طريق اين جلسات بسيارى از حقايق را به اثبات رسانيد و اشتباهات، انحرافات و كژروىهاى پيروان برخى فرقهها را مشخص فرمود.
ديدگاه امام درباره دانشاندوزى
حضرت امام رضا(ع) پيروان خويش را به كسب دانش، روى آوردن به حكمت و معرفت فرا خوانده است و از پدران بزرگوار خويش از حضرت على(ع) روايت مىنمايد كه علم گم شده مؤمن است و از آن حضرت روايت نمودهاند كه فرمودهاند: كسى كه در مجلسى بنشيند كه در آن امر ما (امامت و مذاكرات علمى) زنده شود در روزى كه دلها مرده است قلب او زنده خواهد بود. هم چنين آن حضرت هم نشينى با علماى ربّانى و دانشمندان معتقد و متعبّد را عبادت دانستهاند.
در سخن ديگرى مىفرمايند: روز قيامت به مرد عابد گفته مىشود در دنيا مرد خوبى بودى و همّت تو براى خودت بود و بار زحمت خويش را از دوش ديگران برداشتى، بنابراين روانه بهشت شو بدون اين كه كسى را با خود ببرى. امّا به كسى كه در علوم دينى كاوش مىنمايد و خيرش به مردم مىرسد و آنها را از گزند دشمنان مىرهاند و نعمتهاى الهى را براى آنان سرشار مىسازد و رضاى حق تعالى را براى مردم روشن مىكند مىگويند: اى كسى كه سرپرستى يتيمان آل محمد را عهده دار بودى افراد ضعيف (از نظر علمى) از محبّان اهل بيت را هدايت نمودى، درنگ كن تا براى هر فردى كه از تو استفاده نموده يا نزدت علمى اندوخته شفاعت نمايى. عالم مىايستد و شفاعت مىكند بدين ترتيب دو گروه صدهزار نفرى همراهش به بهشت مىروند. اينها كسانى بودند كه علوم خود را از آن مرد دانشمند يا از شاگرد يا شاگردانش تا روز قيامت آموخته بودند. پس بنگريد چه تفاوتى بين اين دو مقام (عالم به علوم اهل بيت و عابد) ديده مىشود. حضرت رضا(ع) سه خصلت را براى مؤمن برمىشمارد كه يكى از آنها كسب فقه و فهم در دين است. آن بزرگوار تأكيد نمودهاند در كسب علم، رضاى حق و اخلاص مدّ نظر باشد و اگر كسى علم را فرا گيرد تا توسط آن با جاهلان جدال كند يا بر دانشمندان ديگر مباهات كند يا توجه مردم را به سوى خويش جلب نمايد تا او را بزرگ شمارند جايگاه خويش را در آتش جهنم قرار دهد.(32)
چگونگى شهادت
دوران بيست ساله امامت امام رضا(ع) از سال 183 هجرى آغاز و تا سال 203 ادامه يافت. ده سال اول مقارن با حكومت هارون كه امام در چنين ايامى براى انجام رسالت نگهبانى از دين خدا به نشر فرهنگ اسلامى و گسترش تعليمات قرآن و سنت پرداخت. هشت سال ديگر امامت امام يعنى از زمان مرگ هارون در سال 193 هجرى تا مسافرت الزامى ايشان به خراسان(201 هجرى) هم زمان بود با روزگار خلافت امين و مأمون، در اين دوره جدال هايى بر سر حكومت در ميان بود و انقلاب هايى جريان داشت، نفوذ بيگانه و سر برآوردن انحرافهاى فكرى و عقيدتى نيز از ويژگىهاى اين عصر است در چنين موقعيت حساسى جهان اسلام در اثر شخصيت والاى امام و نقش چشمگيرش در جامعه، متوجه مدينه يعنى محل اقامت امام بود و اين وضع براى دستگاه خلافت خطرى جدى به شمار مىرفت از اين روى براى نجات دستگاه خلافت و يافتن راه حل سياسى مأمون تصميم گرفت بزرگترين شخصيت مخالف خود را به مركز فرمانروايى خويش فراخواند تا از خطرها در امان باشد!
بدين ترتيب مأمون امام را به رغم ميل درونى ايشان و با اجبار به مرو آورد و حضرت را وادار نمود تا ولايت عهدى را بپذيرد، پذيرش اين مقام از سوى امام از جنبههاى گوناگون قابل بررسى است كه در نوشتارى جدا بايد تجزيه و تحليل گردد. اين دوران يك سال و اندى طول كشيد و رفتار امام همراه با شخصيت والا و تقواى چشمگيرش موجب شد كه مأمون نتواند بيش از اين امام را تحمّل كند اين بود كه مأمون سرانجام چاره در آن ديد تا امام رااز طريق سمّ به قتل برساند. امام در واپسين ماههاى حيات دنيوى در سناباد طوس بسر مىبرد كه با نقشه مأمون مسموم و در 29 صفر سال 203 هجرى در سن 54 سالگى به شهادت رسيد. ودر همانجا دفن گرديد.(33) به بركت بارگاه مقدس آن امام در سناباد اين ديار مشهدالرضا نام گرفت و از آن زمان به لحاظ علمى و فرهنگى گسترش فزايندهاى يافت و آستان قدس رضوى همه روزه ميعادگاه عاشقان فضيلت و مشتاقان امامت و ولايت مىباشد. از اعصار گذشته تاكنون اين بارگاه بارها احيا و بازسازى گرديده و در دهههاى اخير گسترش روزافزونى يافته و مدام علاقهمندان هدايا و موقوفات زيادى را به پيشگاه صاحب اين مكان مبارك تقديم مىكنند. پرداختن به ويژگىهاى معمارى و جلوههاى هنرى و فرهنگى آستان مذكور خود مقالهاى مستقل را مىطلبد.
پىنوشتها:
1. در اين زمينه بنگريد به اصول كافى، كتاب الحجة، باب انّ الائمه ولاة امر اللّه و خزنة علمه.
2. سوره روم، آيه 56.
3. اصول كافى، كتاب الحجه، باب فيه ذكر الارواح التى فى الائمه(ع)، ج 1، ص 343.
4. نهج البلاغه، فرازى از خطبه 150.
5. ينابيع الموده، قندوزى حنفى، ص 26، و 574؛اصول كافى، ج 1، ص 203.
6. اصول كافى، ج 1، ص 214.
7. نك: نهج البلاغه، خطبه 230.
8. عيون اخبارالرضا، صدوق، ج 2، ص 183؛بحارالانوار، مجلسى، ج 49، ص 95.
9. كامل ابن اثير، ج 5، ص 183، تاريخ طبرى، ج 11، ص 1013؛مروج الذهب، مسعودى، ج 3، ص 441.
10. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 167.
11. زندگى سياسى هشتمين امام، جعفر مرتضى عاملى، ترجمه سيد خليل خليليان، ص 94.
12. عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 203.
13. كامل ابن اثير، ج 5، ص 183.
14. زندگى سياسى هشتمين امام، ص 94.
15. .تحليلى از زندگى امام رضا(ع)، ص 42.
16. نك بحارالانوار، ج 4، ص 286 – 284 ؛ و نيز ج 10، ص 231 – 227؛ ج 49، ص 88 – 86؛ ج 61، ص 252 – 250.
17. مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 300.
18. زندگى دوازده امام، هاشم معروف حسنى، ترجمه محمد رخشنده، ج 2، ص 364 – 363.
19. خرائج، قطب راوندى، ص 45.
20. سوره نحل، آيه 43.
21. تحف العقول، ص 329.
22. همان.
23. همان.
24. اعلام الورى، طبرسى، ص 19.
25. تذكرة الخواص، ص 253 – 251.
26. خرائج، راوندى، ص 45 – 44.
27. عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 117.
28. اين اثر به نام طب الرضا مشهور مىباشد و شيخ منتجب الدّين در فهرست خود آن را معرفى كرده و سيد فضل اللّه راوندى بر آن شرحى نوشته،همچنين به فارسى هم ترجمه شده و در اختيار علاقهمندان قرار گرفته است.
29. كشف الغمه، على بن عيسى اربلى، ترجمه على بن حسن زوارى، ج 3، ص 142.
30. نگاهى گذرا به زندگى امام رضا(ع)، علامه مقرم، ترجمه مرتضى دهقان، ص 41.
31. بحار، ج 49، ص 177؛ عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 179.
32. بحارالانوار، ج 1، ص 168، 199، 200 و 204 ونيز ج 2، ص 5، 6، 31 و 34.
33. الارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 271 – 270؛ مقاتل الطالبيين، ص 567.
رايحه روح افزاى صلوات
دعاى مقبول
دعا وسيلهاى است كه انسان را در رسيدن به حق و رستن از آنچه مانع اين راه است يارى مىرساند امام صادق(ع) فرمود: دعا محجوب و ممنوع است مگر اينكه دعا كننده بر محمد و آل محمّد صلوات بفرستد.(1) انسان ضعيف و ناقص در مقابل پروردگار بزرگ براى رفع كاستىها و جبران كمبودهايش از يك سو و به اجابت رسيدن خواستههاى بزرگ و كوچكش از سوى ديگر همواره دست به دعا بلند كرده و با آفريدگار جهان به گفتگو مىنشيند. زيرا به نيكى مىداند نزول باران الهى در پى تراكم ابرها صورت گرفته و اجابت درخواستهايش در پس دعاها نهفته و برآورده مىشود حضرت على(ع) فرمود: صلواتهاى شما سبب استجابت دعاهاى شما مىشود.(2)
امام رضا(ع) به يكى از شيعيان فرمودند: در هنگام مشكلات از ما كمك بخواهيد، خداوند در قرآن فرموده است: براى ما اسماى حسنى مىباشد. خدا را با آنها بخوانيد.(3) امام صادق(ع) در توضيح همين آيه فرمودهاند ما اسماى حسناى خدا هستيم، ايمان و دعا همراه با معرفت ما پذيرفته است.(4)
صلوات در لغت به معناى دعا بوده و از آنجا كه نماز مشتمل بر دعاست آن را صلاة گفتهاند و به عبارتى صلوات: درود و دعايى است كه بندگان رفعت مقام پيامبر(ص) و اهلبيتش را از خدا مىخواهند. كه با بيان و شنيدن نامش مستحب است بر او صلوات بفرستند. آن حضرت فرمود: هر كس نام مرا بشنود و صلوات نفرستد خدا او را نمىآمرزد و از رحمت خدا دور است.
صلوات نماز است كه مخلوقات خداوند به منظور نزديكى به بارگاهش به جاى مىآورند پس صلوة وسيله تقرّب مردم به پروردگار و صلوات وسيله تقرّب مردم به پيامبر(ص) است.
از شعار تا شعور
صلوات شعار هميشه زنده مسلمانان است كه گذشت زمان نه تنها آن را به فراموشى نسپرده بلكه روز به روز عطش بيان اين عبارت معنوى و ملكوتى بيشتر شده و جان براى درك و فهم مفاهيم آن تشنهتر مىگردد. قرائت صلوات در هر زمان و مكانى سفارش شده پيامبر خدا(ص) فرمود: هرجا كه باشيد بر من درود و صلوات بفرستيد صلوات و درود شما به من خواهد رسيد.(5)
صلوات نوايى ملكوتى و پاس بخش تمامى ارزشهايى است كه رسول خدا(ص) در دوران رسالتش تا سرحد جان براى احياى آنها كوشيد، به عبارتى ديگر صلوات شعارى شعورگونه و مشتمل بر توحيد، نبوّت و معاد است. امام رضا(ع) فرمود: درود فرستادن بر محمّد و آل محمّد نزد خداوند متعال سبحان اللّه و لااله الّا اللّه و اللّه اكبر گفتن است.(6) بنابر روايات بسيار مندرج در متون دينى صلوات فرستادن از ارج و ثوابى عظيم برخوردار است خصوصاً براى انسانهايى كه دستور حق را پذيرفته و مىكوشند در دايره بندگى از شعاع تا بندگى معبود تن خسته را جان بخشند و طلسم گرفتارىها را با استعانت از بهترين خلق خدا يعنى نبى اكرم اسلام از هم بگسلند و با واسطه قرار دادن حضرتش به درك و كسب خوبىها نائل آيند. درود بر پيامبر و اهلبيتش عهدى است با خدا در پذيرش اين فرمان كه فرمود: «انّ اللّه و ملائكته يصلّون على النبى يا ايهاالّذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليماً؛(7) خدا و فرشتگان بر پيامبرش درود مىفرستند، اى مؤمنان بر او درود فرستيد و در برابرش تسليم باشيد.»
صلوات نه تنها سلام بر پيامبر و آلش مىباشد بلكه تعاملى دوسويه است زيرا گوينده واقعى آن تحت تأثير معنا و مفهوم اين ذكر قرار گرفته، به سبب ارتباط با آن حضرت مىكوشد از آيين و شريعتش پيروى نمايد. صلوات گرچه به لفظ و زبان بيان مىشود امّا در باطن كلامى برخاسته از عمق جان است كه علاقه و محبّت را نثار شخصيتى مىكند كه خود و خاندانش پيام رهايىبخش توحيد را با صبر و شفقت نبوى به كام بندگان جوياى حق چشاند و آنها را از پيچ وخم گمراهى نجات داد و به ساحل امن دنيا و آخرت رهنمون ساخت.
نماد محبت
بنابه فرموده قرآن كريم، پيامبر اجر رسالت خويش را در مودت اهل بيت اعلام نموده «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودة فىالقربى» از مهمترين وجوه صلوات دوستى آل پيامبر است، زيرا دل و زبان به حقيقتى شهادت مىدهند كه پيامبر قبل از رحلتش آن را به عنوان امانت در بين مردم به جا گذاشت و همه را به حمايت و پيروى از خاندانش توصيه كرد، زيرا با تمسّك به آل محمّد(ص) است كه راه از بيراهه شناخته مىشود و انسانها از گمراهى نجات مىيابند. آل محمّدى كه به گفته ابوذر غفارى، چون آسمانند و كعبه و چون قبلهاند و خورشيد و چون ستارگان راهنمايند، و چون درخت زيتون كه در قرآن ذكر شده است.(8)
رويكرد مردم به ذكر اهل بيت برابر است با توجه آنها به حفظ احكام قرآن و سنت، برپايى عدالت، ارزش و كرامت انسانى و به عبارتى ذكر نام آنها در كنار نام پيامبر و فرستادن سلام بر آنها به معناى زنده نگه داشتن رسالت محمّدى(ص) است و اين همان اداى حق پيامبرى است كه با زحمت و مجاهدت بسيار امت را در شناخت اصول دين و انجام فروع دين يارى نمود و با رأفت و رحمت دلها را به سوى اسلام كشاند. در روايت است كه هر آن كس كه بر دوستى آل محمد بميرد گويا بر حال شهادت مرده است و آگاه باشيد هر آن كس كه بر دوستى آل محمّد بميرد مورد مغفرت الهى قرار گرفته است. فخر رازى سه دليل اين محبت را با استناد به روايات چنين بر مىشمارد:
1- اهل بيت اولىترين مصداق «القربى»
2- فاطمه، حسن و حسين محبوبترين افراد پيامبر خدا
3- همراه بودن لفظ آل محمّد با پيامبر گرامى در تشهد نماز «اللهم صل على محمّد و آل محمد».
در روايتى قبولى نماز مشروط به صلوات بر پيامبر و آل اوست. من صلى صلوة ولم يصلّ فيها علىّ و على اهل بيتى لم تقبل منه. در كتب معتبر اهل سنت و بنابر نظر فقهاى آنان، آمده كه: از جمله سنن نماز صلوات فرستادن است بر پيامبر، كه بهترين نوع آن اين است كه بگويند: «اللهم صلّ على محمد و آل محمد(ص)» اين درود در مذهب مالكى و حنفى مستحب و در مذهب شافعى و حنبلى فرض (واجب) است.(9)
اهميت و فضيلت صلوات
با برداشت از روايات فراوان پيرامون صلوات در مىيابيم آنچه تحت عنوان صلوات در قالب الفاظ و حروف آمده نازلترين مرتبه آن است و گرنه همانگونه كه بيان شد صلوات در مراتب عالى، توحيد و بندگى پروردگار و تسليم محض ولايت رسول خدا(ص) و خاندان اوست. امام صادق(ع) فرمود: كسى كه بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله صلوات فرستد به اين معناست كه من به عهد و ميثاقى كه هنگام سخن خداوند كه فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم و همه گفتند: بلى پايدار ماندهام و اين عهد و پيمان عبارت بود از: ربوبيت پروردگار و نبوت رسول خدا(ص) و امامت امير مؤمنان على(ع)(10) ذكر شريف و الهى صلوات به فرموده صاحب آن، نگهدار انسان از شيطان و شفابخش بيمارىهاى ظاهرى و باطنى و راهنماى اوست به سعادت و هدايت.
امام جعفر صادق(ع) در تفسير عبارت «صلّوا عليه و سلّموا تسليما» در آيه صلوات مىفرمايند: ثناى آن حضرت را بگوييد و تسليم شويد در برابر آنچه آن حضرت آورده است.(11)
گرچه وصول به حقيقت صلوات، در مرتبه عالى فقط براى پيامبر(ص) و مخلصين از اولياء اللّه محقق مىشود اما ذات باريتعالى بنابر رحمت فراگيرش از مقام قدسى و الهى صلوات را به شكل الفاظ و كلمات به عالم دنيا نازل نمود تا به واسطه آن بندگان را از حجابهاى ظلمانى نجات داده و تمسّك جوينده به آن را به رشد و كمال برساند.
از ابوعلقمه نقل است كه روزى نماز صبح را با پيامبر بوديم، پس از آن رو به ما كرد و فرمود: اى ياران من ديشب عموى خود حمزه و برادرم جعفربن ابيطالب را در خواب ديدم از ايشان پرسيدم فدايتان شوم كدام اعمال را برتر يافتيد؟ گفتند: بهترين اعمال را در سه چيز ديديم: صلوات بر شما، آب دادن تشنگان و دوستى با على بن ابيطالب.(12)
در روايتى ديگر اهميت صلوات را اينگونه بيان شده، امام صادق(ع) به نقل از پيامبر(ص) مىفرمايند: هر كه نزد او نام من آورده شود و او صلوات نفرستد، حق تعالى او را از بهشت دور گرداند.(13)
در فضيلت صلوات نمونههاى بسيارى از بزرگان و علماء نقل شده است كه هر كدام تأثيرات صلوات را نشان داده است. براى رهايى از مشكلات يكى از دستورالعملهاى وارده ذكر صلوات مىباشد. آية اللّه بهاء الدينى فرمودهاند: براى رهايى از مشكلات راههايى هست، بهترين آنها كه خود ما حس كردهايم و به كمك آنها به حاجتهايمان رسيدهايم چهار چيز است. 1- نذر كردن گوسفند براى فقراء 2- خواندن حديث كساء پى در پى 3- پرداخت صدقه 4- ختم صلوات.(14)
از ياران امام صادق(ع) مىگويد: به امام عرض كردم، من داخل كعبه شدم و دعائى به خاطرم نيامد جز صلوات بر محمّد و آلش، امام فرمود: آگاه باش مانند تو در فضيلت و ثواب كسى از خانه خدا بيرون نيامده است.(15)
ملائكه كه به اطاعت از پروردگار فرستنده صلوات بر محمّد و آل محمّد هستند براى بندگانى كه به اين ذكر مشغولند از خدا طلب بخشش نمايند. رسول خدا(ص) فرمود: هر كه بر من صلوات فرستد و خدا و فرشته بر او صلوات فرستند هر كه مىخواهد بيش و هركه مىخواهد كم فرستد.(16)
شايد بتوان گفت كمتر ذكرى چون صلوات از اينهمه فضيلت و ثواب برخوردار است از امام باقر و امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: سنگينترين چيزى كه در روز قيامت در ترازو گذاشته مىشود صلوات بر محمّد و اهل بيت او مىباشد.(17)
كيفيت صلوات
رسول خدا(ص) فرمود: به من با آواز بلند صلوات بفرستيد زيرا آن نفاق را از بين مىبرد.(18)
وقتى آيه صلوات بر پيامبر نازل شد، اصحاب به آن حضرت گفتند يا رسول اللّه مىدانيم چگونه بر شما سلام كنيم امّا صلوات بر شما چگونه است، پيامبر فرمود: بگوئيد: «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد كما صليت على آل ابراهيم انك حميد مجيد، اللهم بارك على محمد و على آل محمد كما باركت على آل ابراهيم انك حميد مجيد.»(19)
و امام جعفر صادق(ع) فرمودند: صلوات كامل اين است: «اللّهم صلّ على محمد و آل محمد و عجل فرجهم»(20)
ياد از آل پيامبر در صلوات، بيانگر شأن و مرتبت آنهاست و اين تأكيد تا جايى است كه صلوات بدون آل پيامبر مطرود و ابتر است. پيامبر خدا فرمود: بر من درود ناتمام نفرستيد گفتند: درود ناتمام كدام است. فرمود اينكه بگوئيد: «اللّهم صلّ على محمد و آل محمد»(21)
يكى از شرايط ورود به بهشت صلوات كامل بر پيامبر است. آن حضرت فرمودند: هر كس بر من صلوات بفرستد و بر خاندانم درود نفرستد بوى بهشت را استشمام نمىكند.(22)
امام صادق(ع) مىفرمايد: پدرم شنيد كه مردى به پرده كعبه آويخته مىگويد: اللّهم صلّ على محمد؛ بار خدايا رحمت فرست بر محمّد. پس پدرم به او فرمود: اى بنده خدا صلوات را بريده مكن حق ما را با ستم ضايع مكن، بگو: اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد.(23)
و امام رضا(ع) در تفسير آيه «و اذكر اسم ربه فصلى» بيان داشتند. مراد از اين آيه آن است كه هرگاه نام پروردگار متعال بر زبان آمد بر محمّد و آل محمّد(ص) درود و صلوات فرستاده شود.(24)
آثار صلوات
در ذكر صلوات بايد علاوه بر بيان لفظ به معنا و مفهوم آن نيز توجه داشت تا از تأثيرات آن بهرهمند گرديم. رعايت آدابى چون طهارت، قطع اميد از غير، اخلاص در عمل، تفكر و تدبّر در فهم اين عبارت شريف، دورى از وساوس شيطانى و نشاط و سرحالى به هنگام گفتن صلوات دستوراتى است كه از رهبران و پيشوايان دينى براى حصول آثار بيشتر اين شعار عبادى فرمان داده شده است. در ذكر صلوات بعضى آثار، دنيوى و برخى اخروى مىباشند و مواردى نيز هر دو را در بر دارند.
آثار دنيوى صلوات
استجابت دعا
در روايت نقل شده از معصومين آمده است كه براى برآورده شدن حاجات خويش صلوات بفرستيد. زيرا هر كس حاجتى دارد اگر ابتدا بر پيامبر و آلش صلوات بفرستد بعد حاجت خود را بگويد و دوباره صلوات ختم كند خدا كريمتر از آن است كه دو طرف دعا را مستجاب نمايد و وسط آن را جواب نگويد. زيرا صلوات موانع استجابت دعا را برطرف مىكند.(25)
امام رضا(ع) فرمود كسى كه بعد از نماز صبح و مغرب قبل از آن كه از حالت نماز خارج شود بگويد.ان اللّه و ملائكته يصلون على النبى، يا ايّها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليماً؛ سپس بگويد: اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد؛ خداوند صد حاجت او را برآورده مىكند كه هفتاد حاجت در دنيا و سى حاجت در آخرت است.(26)
البته در همه اين موارد صلوات گوينده بايد با زبان و دل به دعايى كه مىكند وطلبى كه از پروردگار دارد مصرّ بوده، به فقر خويش و بىنيازى ذات الهى معترف باشد.
درمان دردهاى روحى و روانى
حصول عافيت، توانگرى و بدست آوردن آنچه فراموش شده، رهايى از بخل و فقر از جمله آثار صلوات است كه در روايات از آن سخن به ميان آمده است. رسول خدا(ص) فرمود: صلوات فقر را بر طرف مىكند و به مردى كه از فقر شكايت مىكرد فرمود: وقتى داخل خانه شدى سلام كن. خواه كسى در خانه باشد يا نباشد و بر من سلام بفرست و بعد از آن سوره اخلاص را بخوان، آن مرد چنان كرد و در اندك زمانى از فقر نجات يافت و توانگر شد و به ديگران نيز كمك مالى مىكرد.(27) و باز از آن حضرت روايت شده كه وقتى چيزى را فراموش كرديد بر من صلوات فرستيد آن چيز به يادتان خواهد آمد.(28)
پيامبر خدا(ص) به على(ع) فرمود: هرگاه امرى تو را اندوهگين ساخت بر پيامبر و آل او صلوات بفرست.(29)
حاجى نورى نقل كرده است: حاج شيخ احمد بن شيخ زين الدين فرمود:شبى امام زين العابدين(ع) را در خواب ديدم، گفتم: آقا چه كار كنم تا هميشه به فكر قبر و قيامت باشم و توشهاى براى آن موقع جمع كنم؟ آقا چه كنم توفيق توبه پيدا كنم و عمل صالحى انجام دهم، ناراحتم چه كنم كه توفيق و سعادت از من گرفته شده است؟ آن حضرت فرمود: اگر مىخواهى توفيق و سعادت پيدا كنى بر خودت لازم كن كه هميشه بگويى: «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد»(30)
زنى شفاى پسر كور و كر خود را از رسول خدا(ص) خواست آن حضرت فرمود، برو و بر من بسيار صلوات بفرست. آن زن هم به هر قدمى كه برمىداشت يك صلوات مىفرستاد چون به خانه رسيد پسر او سالم شد…(31)
آثار اخروى
از تأثيرات معنوى و اخروى صلوات مىتوان به اين موارد اشاره كرد:
آمرزش گناهان
با استفاده از احاديث فراوان درمىيابيم كه كفّاره گناهان صلوات بر محمّد و آل اوست، صلوات چون نورى انسان را بر صراط راهنمايى كرده و از آتش دوزخ نجات مىدهد. على(ع) فرمود: فرستادن صلوات بر پيامبر(ص) بهتر از آبى كه آتش را خاموش كند گناهان را از بين مىبرد.(32)
امام رضا(ع) فرمود: كسى كه از انجام عملى كه گناهانش را جبران كند ناتوان است بايد بر محمّد و آل او زياد صلوات بفرستد، زيرا صلوات گناهان را به كلى پاك مىكند.(33)
رهايى از آتش دوزخى كه به واسطه انجام گناهان براى خود تدارك ديدهايم با صلوات مُيسّر خواهد بود.
صباح بن سبابه گويد امام صادق(ع) به من فرمود: آيا دعايى به تو بياموزم كه تو را از آتش جهنم حفظ كند عرض كردم آرى، فرمود: پس از دميدن سپيده صبح صد بار بگو: «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد.»(34)
بهرهمندى از شفاعت پيامبر
به وسيله صلوات انسان مقام قرب به رسول خدا را به دست مىآورد و زمانى كه دل و زبان از سر عشق و محبت به آن حضرت درود مىفرستد شفاعتش را نصيب خويش مىگرداند. پيامبر خدا(ص) به على(ع) فرمود: يا على هر كس به من هر روز و هر شب صلوات فرستد شفاعتم بر او واجب مىشود اگر چه گناهانش از گناهان بزرگ باشد.(35) امام صادق(ع) فرمودند: روزهاى هفته با چهرهاى كه معرف بندهها باشد در قيامت حاضر مىشوند طورى كه جمعه پيشاپيش ديگر روزها درب بهشت مىايستد و ديگر ايام پشت سرش قرار مىگيرند، آن گاه از كسى كه در روز جمعه صلوات فرستاده است شفاعت مىكند.(36)
اوقات صلوات
صلوات هميشه و در همه جا ارزشمند و قرين با پاداش و آثار بسيار است ولى در بعضى موارد از فضيلت بيشترى برخوردار است. از جمله، هنگام نام بردن پيامبر خصوصاً نام محمّد(ص)، ورود و خروج از مسجد، صلوات بعد از نمازها، در قنوت نماز، زمان طلب حاجت از خدا، روز و شب جمعه و هنگام ذبح حيوانات….
امام صادق(ع) فرمود: هيچ عملى در روز جمعه برتر از صلوات بر محمّد و آل محمّد نيست.(37)
حضور در مجالسى كه ذكر پيامبر و ائمه اطهار و مدح آن بزرگان مىشود پسنديده و مستحب است. شخصى بسيار زاهد و عابد و گوشهگير بود و در مجالس حاضر نمىشد، روزى در مجلس سخنرانى شركت نمود و سبب تعجب ديگران شد، علت حضورش را پرسيدند؟ گفت: رسول خدا(ص) را در خواب ديدم كه به من فرمود: به مجلس فلان واعظ برو كه زياد بر من صلوات مىفرستد و از او خشنودم.(38)
از اوقات مهم براى صلوات روز و شب جمعه است، امام صادق(ع) فرمود: در آخر روز پنجشنبه و شب جمعه جمعى از ملائكه از آسمان فرود مىآيند كه قلمهايى از طلا و لوحهايى از نقره همراه آنان است و در آخر روز پنجشنبه، شب جمعه و روز جمعه تا وقت غروب چيزى جز صلوات بر پيغمبر و آل آن حضرت را نمىنويسند.(39)
و باز امام صادق (ع) فرمود: هر كس بين نمازهاى ظهر و عصر بر پيغمبر خدا و آل او درود فرستد آن دعا برابر با هفتاد ركعت نماز خواهد بود.(40)
ذكر ختم صلوات
از ختمهاى مجرب كه مورد توجه بزرگان دين است و هر حاجتمندى بدان متوسل گردد از عافيت و رحمت برخوردار مىشود ختم صلوات است. رسول خدا فرمود: هر كس يك مرتبه صلوات فرستد خدا عافيت را بر او مىگشايد و حاجت معنوى و مادى، دنيايى و اخروى او را به حرمت صلوات بر آورده مىگرداند.(41) مسلماً در اين مواقع، طهارت، خلوص نيت و حضور قلب نقش اساسى دارد به علاوه اينكه در ختم صلوات بايد به زمان، مكان و عددى كه براى بيان اين ذكر در نظر مىگيريم توجه داشته باشيم بهتر است صلوات را به تعداد عدد نام معصومين و يا اعداد 3،10،100،1000 فرستاد و يا به تعداد 14، 1400،14000 و به نيت حضرات معصومين و يا عدد ابجد صلوات عدد 557 ختم نمود.
اگر براى برآورده شدن حوائج و رفع گرفتارىها صلوات مىفرستيم آن را به عدد نام مبارك رسول خدا(ص) كه 92 مىباشد و يا نام على(ع) كه 110 است قرائت نمائيم.
پىنوشتها: –
1. بحارالانوار، ج 94، ص 65.
2. همان، ص 50.
3. همان، ص 4.
4. خصال، شيخ صدوق، ج 2،ص 155.
5. جلاء الافهام، ص 18.
6. عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 294.
7. سوره احزاب، آيه 56.
8. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 171.
9. منهج الصادقين، ج 7، ص 357.
10. الانوار الساطعه، ج 4، ص 311 و 323.
11. بحار، ج 94، ص 60.
12. منهج الصادقين، ج 7، ص 361.
13. اصول كافى، ج 6، ص 91.
14. آيت بصيرت.
15. ثواب الاعمال، ص 345.
16. كافى، ج 6، ص 84.
17. سفينةالبحار، ج 3، ص 125.
18. كافى، ج 6، ص 87.
19. بحار، ج 94، ص 49.
20. سفينةالبحار، ج 2، ص 49.
21. آثار و بركات صلوات، ص 100.
22. بحار، ج 94، ص 186.
23. كافى، ج 6، ص 91.
24. آثار و بركات صلوات، ص 37.
25. اصول كافى، ج 6، ص 89.
26. سفينة البحار، ج 2، ص 50.
27. آثار و بركات صلوات، ص 47.
28. داستانهاى صلوات، ص 26.
29. كنزالعمال، ج 1، ص 181.
30. دارالسلام، نورى، ص 123.
31. صلوات كليد حل مشكلات، ص 25.
32. ثواب الاعمال، ص 342.
33. سفينةالبحار، ج 3، ص 125.
34. ثواب الاعمال، ص 342.
35. بحار، ج 91، ص 93.
36. بحار، ج 86، ص 353.
37. آثار و بركات صلوات، ص 107.
38. شرح فضائل صلوات، اردكانى، ص 92.
39. آثار و بركات صلوات، ص 97.
40. مستدرك الوسائل، ج 1، ص 424.
41. جامع الاخبار، ص 97.
مسئولان و مسئوليت سنگين در برابر مردم
برخلاف آنچه گفته مىشود و معمول است كه مردم مسئولان را همراهى مىكنند، بايد گفت در كشور ما و در عصر حاضر بايد مسئولان را همراه با مردم بدانيم و يا همراهى آنان را با مردم بخواهيم. از اين بابت ملت بزرگ ما در ميان ملل جهان همانند ندارند. ملت ما همه جا و در همه حال پيشگام است و نياز به محرك و عامل تأثيرگذار ندارد چرا كه از رشد سياسى لازم و ايمان و اعتقاد جازم برخوردار است. اصول و ارزشهاى انقلاب به دليل اسلامى بودن آن، در اعماق جان مردم نهادينه شده است. اين حماسه با شكوه و حضور و پايدارى و فداكارى را نشانه اعتقاد به اسلام و ولايت و عرق مليت و عدالت خواهى و ستم ستيزى و صلابت در باورهاى ملت بايد جستجو كرد و لزوماً به معناى رضايت كامل از عملكرد مسئولان و يا انتظارات شخصى و مادى نيست. آنجا كه پاى اسلام و مصالح نظام و استقلال و عزت ميهن و ملت به ميان مىآيد مردم ما سر از پا نمىشناسند و مشكلات اقتصادى، گرانىها، برخى مفاسد دستگاهها و ضعف عملكردها را به بوته فراموشى مىسپارند و حساب آن را از آرمانهاى خود جدا مىسازند آنجا كه فشار دشمنان و تحميل و خواستههاى نا حق ارباب زروزور را مىبينند كه مىخواهند يك حق مشروع و مهم را از آنان ضايع كنند همه فريادها يكى مىشود، مانند آنچه در راه پيمائى و تظاهرات تاريخى اخير در يوم اللّه 22بهمن 85 مشاهده كرديم كه از آن بايد به رستاخيز بزرگ ايران زمين نام داد، كه اولين بار نبوده و آخرين بار نخواهد بود.
در اينجا چند نكته شايان توجه است
1- زمان شناسى و مسئوليتشناسى
وقتى سخن از حضور مردم به ميان مىآيد، همه اقشار ملت را از همه قوميتها از ترك و فارس و كرد و بلوچ و…با انديشه دينى، فكرى و سياسى در بر مىگيرد. همان حضورى را كه در تهران و قم و اصفهان و… مىبينيم، در سنندج و مهاباد و پاوه و سيستان و بلوچستان و شرق و غرب و شمال و جنوب كشور مشاهده مىكنيم و به همين دليل مىتوان گفت دست كم پنجاه ميليون تظاهر كننده در راهپيمايى 22 بهمن حاضر بودهاند بدون آنكه الزام و اجبارى از يك ناحيه وجود داشته باشد حقاً كه اين نعمت عظمى را با هيچ زبان نمىتوان سپاس گفت و در دائره توصيف نمىگنجد و در هيچ نقطه از جهان مانند آن را نمىتوان ديد و گذشته تاريخ نيز بياد ندارد جز در راهپيمائىهاى انقلاب اسلامى و كشور عزيزمان ايران، اين سرمايه بزرگ و نعمت عظمى را بايد شناخت و ارج نهاد و خداى را بر آن سپاس گفت و ملت را نيز مورد ستايش قرار داد. براى ما كه شاهد راهپيمايى ميليونى مردم هستيم اين حضور شگفت و با شكوه عادى شده است چرا كه طى سالها آن را ديدهايم و هر روز بيش از گذشته ناظريم اما براى كسانى كه در خارج كشور و از دور ناظر اين رستاخيز عظيم و يك پارچهاند باور كردنى نيست و چيزى به رؤيا مىماند رؤيائى كه رنگ واقعيت گرفته است، انعكاس اين حماسه تاريخى در رسانههاى جهان هرچند دوربينها گنجايش آن را ندارند شگفتى مىآفريند و شناختى دوباره از ملت بزرگ ما و وفادارى آنها به نظام و رهبرى و آرمانهاى امام راحل به آنان مىدهد، حضور يكپارچه ملت از زن و مرد و پيرو جوان از هر تيپ و طبقه شكوه ملى و ايمانى ملتى را به نمايش مىگذارد كه پيوند شان با انقلاب اسلامى عهدى است تغييرناپذير و پيمانى است ناگسستنى. بويژه در شرائطى كه دشمنان ما دست به هم داده تا با اعمال فشار و جنگ روانى و تهديد و تحريم و با دجالهاى خبرى، چنگ و دندان نشان مىدهند تا دل ملت را خالى كنند تا از مواضع اصولى خود دست بردارند و پشت مسئولان را خالى كنند و حركت توفنده كشور را در عرصههاى علمى، سياسى و اقتصادى بويژه فناورى هستهاى متوقف سازند، و هيهات كه امت خمينى كبير از اين تشرها و تهديدها بهراسد كه نه تنها هراس و سستى و زبونى به خود راه نمىدهد كه دشمن و ساز و برگ و توطئه هايش را به تمسخر مىگيرد و اين پيام ملت بزرگ ماست كه استكبار جهانى بايد آنرا دريافت كند و خيال نفوذ در صفوف مستحكم ملت را از سر بيرون
كند. و نيز پيامى است به پارهاى عناصر واداده كه از ملت عقب ماندهاند و نمىخواهند جايگاه ايران اسلامى و ملت بزرگ را در جهان بشناسند و به هر دليل نغمه ناموزون مىسرايند و به دشمنان اميد مىدهند.
البته اينها عددى نيستند و عدد و رقم شان در برابر اقيانوس بى كران ملت به قطراتى ناچيز مىماند كه نمىخواهند از پوسته تنگ خودى بيرون بيايند و فضاى پيرامون خود را مشاهده كنند و با افكار كودكانه به تحليل وقايع مىپردازند.
2- پيام وحدت و اتحاد
حضور سراسرى ملت در ميدان با وجود گرايشها و نحلهها و نژادها و فرودآوردن مشت پولادين بر سر دشمن و پاشيدن خاك يأس بر چهره منفور آمريكا و انگليس و متحدانشان و نيز يك پيام آموزنده براى برخى جناحهاى سياسى خودى و غير خودى دارد كه گوشهاى شنونده بايد آن پيام را دريافت كند و آويزه گوش سازد. اين پيام، پيام وحدت و همدلى است. پيامى كه قرآن بدان فراخوانده و آن اعتصام به حبل الله و پرهيز از تفرق و اختلاف است كه همانگونه كه ملت آنرا شعار خويش ساخته است جناحها و خط و خطوط سياسى بايد شعار خود سازند. بويژه در شرائط بسيار حساس كه امروز بر كشور مىگذرد و جبهه استكبارى كه در همه عرصهها از ايران و عراق و لبنان گرفته تا فلسطين و افغانستان شكست خورده و حتى در درون كشورهاى آمريكا و انگليس و اسرائيل با چالشهاى جدى روبرو شدهاند، اينك چشم اميد به اختلافات و تفرقه افكنىها ميان مسلمانان و گروههاى دينى دوخته تا با جنگهاى داخلى و تنشهاى سياسى و مذهبى در صفوف متحد مسلمانان رخنه ايجاد كنند و آبروى از دست رفته خود را باز يابند و سلطه اهريمنى خود را از سر گيرند اين است كه خودىها نبايد غافل باشند و ضربات خود را بر دشمن فراموش كرده و به نفى خود و خودىها رو آورند….
3- خطر اختلاف پس از پيروزى
تاريخ جوامع انسانى از جمله تاريخ پرفراز و نشيب اسلام طى قرنها اين حقيقت تلخ را به اثبات مىرساند كه هر گاه ملتى در صحنه مبارزه دشمن پيروز شد بايد مراقب توطئهها و تفرقههاى داخلى باشد، خطر اختلاف پس از پيروزى كه از حبّ جاه و مال و مقام معمولاً نشأت مىگيرد، يك خطر جدى است كه از آن بايد هراسيد و از گذشتهها بايد درس گرفت. مع الأسف آيندگان كمتر از گذشتهها درس مىآموزند و عبرت مىگيرند به فرموده اميرمؤمنان «ما اكثر العبر و اقل الاعتبار» عبرتها چه بسيار و عبرت گرفتن چه اندك است! اينجاست كه تهذيب نفس و وارستگى از مشتهيات و شهرت و جاه ومال، موقعيت خود را باز مىيابد. آنانكه از حبِّ نفس رهيدهاند خود را از دام شهرت و شهوت و عنوان و نام و آوازه نجات دادهاند، براى آنها فرق نمىكند كه چه كسى مسئوليت را به عهده گيرد، اگر كسى بهتر خدمت مىكند، صحنه را براى او باز مىگذارند خواه از جناح آنها باشد يا جناح ديگر. و آنانكه گرفتار خطوط سياسى و جناحىاند و نفسانيند پشت صحنه آنهاست از ما و من سخنى مىگويند همان كه حضرت امام فرمود:اين من شيطان است از آن بر حذر باشيد. اينست كه مسئوليت پذيرى شرط اولش مجاهده با نفس است، اگر انسان در جهاد با نفس شكست خورد در مبارزه با دشمن نيز شكست خواهد خورد، به همين دليل جهاد با نفس را پيامبر اكرم (ص) جهاد اكبر ناميدند. اسارت نفس و ضعف از درون نقطه اميدى است كه دشمن به آن دل بسته و فرصت طلبان مترصد آن نشستهاند و مىكوشند سنگر به سنگر رقيب را به عقب برانند و با كودتاى آرام و مخملى پستهاى كليدى را به دست گيرند و به دشمن روى خوش نشان دهند و انقلاب را از مسير خود منحرف كنند، بطور خلاصه وحدت نيروهاى مؤمن و همدلى در مسير واحد و صراط مستقيم و پرهيز از ما و منها و رهائى از دام نفس و شيفتگى در برابر جبههها و جناحها امروزه سرنوشت ساز است و توصيه به نيروهاى خودى است كه از شرّ نفس خود را برهانند و به خدا بپيوندند و كمترين فرصتى را براى نفوذ بيگانه فراهم نكنند.(در اين مقوله كه با اشاره سخن گفتيم سخنهاى بسيارى است كه به مجال ديگر موكول مىكنيم) ما كه چوب اين تفرقه را خوردهايم و سنگر به دست برخى فرصت طلبان دادهايم از اين به بعد بيشتر بيدار و هشيار باشيم و فرصت سوزى نكنيم.
4- مطالبات خدا و خلق
در اينجا روى سخن با مسئولان نظام است. مسئولان در هر رده و جايگاهى هستند بخوبى مىدانند كه هر چه دارند در گرو دو عامل و سرمايه بزرگ است. يكى نعمت اسلام و انعام الهى كه به بركت آن اينهمه نعمت و عظمت و عزت را فراهم آورده به فرموده قرآن كريم: شكر نعمت افزايش نعمت را سبب خواهد شد و كفران نعمت زوال آن را، شكر نعمت تنها به زبان و ادبيات نيست بلكه در عمل به وظيفه بايد كوشيد و آن نعمت را قدرشناسى كرد. از دين خدا بايد حمايت نمود و در اجراى احكام و حدود الهى نهايت اهتمام را ورزيد. اگر در شرائطى مانند آنچه امروز فراهم گشته مسئولان نظام در احياى شعائر و احكام و اجراى حدود و شرايع كمترين قصور و تقصير نمايند و به بهانههاى واهى شانه از زير بار مسئوليت خالى كنند و گسترش فساد و گناه و حرمت شكنى و ناهنجارى را شاهد باشند و بى تفاوت از كنار آن بگذرند مرتكب گناهى بزرگاند كه عقوبت آن را خواهند ديد و چوب آن را خواهند خورد.
متأسفانه در همين زمان كه چشم اميد دينداران به سوى مسئولان دوخته شده وانتظار دارند با ناهنجارىها و حرمت شكنىهاى آشكار و ظهور منكرات كه در سطح جامعه كم نيست، برخورد شود حساسيت چندان ديده نمىشود! تمام سخن از آب و نان و كار و اشتغال و مسائل مادى است هر چند هر يك از اينها با سرنوشت نظام و انقلاب گره خورده است اما همه اينها در مرحله دوم قرار دارد و مرحله اول و خواسته نخستين همانا دين و شعائر اسلامى و پياده شدن احكام الهى و فرهنگ دينى است كه مسئولان بايد اين را بدرستى درك كنند و به انتظارات بحق مردم كه مطالبه خداوند نيز هست بيش از پيش اهتمام ورزند كه اگر اين سرمايه معنوى از دست برود وبىاهميت جلوه كند نه تنها از خداوند بلكه از خلق نيز پاسخ دردناك آن را خواهيم ديد.
به هوش باشيم و از اين فرصتى كه به دستمان افتاده به نفع دين خدا و نجات نسل از فساد گام جدّى برداريم.
5 – مشكلات معيشتى مردم
مسئله ديگرى كه مسئولان نظام بطور جدى بايد پيگرد آن باشند تلاش در جهت حل مشكلات مادى مردم بويژه اقشار كم درآمد و آسيبپذير و طبقات محروم است و در همين حال برخورد با سوء استفادهها و مبارزه با رانت و ويژه خوارى. از سخن اميرمؤمنان است كه پديده فقر در يك جامعه ره آورد تراكم ثروت در دست ثروت اندوزان و غارتگران حقوق مستمندان است. شكاف فقر و غنا چالشى بزرگ در يك جامعه و ضعفى براى نظام عدالتخواه است كه نتوانسته با قاطعيت و حساسيت راه سوء استفادهها را ببندد و با مفاسد اقتصادى مبارزه كند كه در غير اينصورت خسران جبران ناپذيرى را شاهد خواهيم بود.
در هر حال امروز اين مردم نجيب و ايثارگر پشتوانه نظام اند و مسئولان اگر جرئت و جسارت ايستادگى در برابر تهديدهاى خارجى را دارند به بركت حضور مردم و پشتيبانى بى دريغ آنهاست همانگونه كه مىبينيم پس از يك تظاهرات و راهپيمائى مانند 22بهمن دشمن به عقب رانده مىشود و در همين روزها ديديم كه لحن سخن و موضعگيرى شيطان بزرگ پس از راهپيمائى عظيم 22بهمن به گونهاى ديگر شد و اعتراف به شكست سياستهاى خود در برابر ايران اسلامى نمودند چرا كه حضور مردم و حمايت آنها را از سياستهاى نظام ديدند. ديدندكه مردم خاك يأس بر چهره آمريكا و انگليس و دشمنان خارجى و ستون پنجم پاشيدند و تا حساب كار خود را بكنند كه نمىتواند با يك ملت طرفيت كند آنهم ملتى كه براى آرمانهاى خود تا پاى جان ايستاده است. اگر حمايت ملت نبود بى ترديد نظام حاكم به تنهائى نمىتوانست رودر روى دشمن اينگونه ايستادگى كند، موضعگيرى مسئولان در مسائلى چون انرژى هستهاى با آن همه كارشكنى و توطئههاى استكبارى با پشتوانه ملت مفهوم و معنى مىدهد. بنابراين بايد به مطالبات مردم بيش از پيش توجه كرد، مردمى كه به كمترين خدمت و حمايت خشنود مىشوند، مردمى كمتوقع و خالص و خدوم و فداكار كه در جاى جاى جهان شهره استقامت و پايدارى اند و در عمل نشان دادهاند كه بر عهد و ميثاق خود وفادارند. آيا اينهمه بزرگوارى را با كدامين خدمت مىتوان جبران كرد؟ هر چند مسئولان نظام خود را متعهد به خدمت گزارى ملت مىدانند و از تلاش و كوشش دريغ نداشتهاند اما در مسائل معيشتى پارهاى مشكلات كمرشكن مانند مشكل مسكن و برخى گرانيها وجود دارد كه بر اقشار كم درآمد سنگينى مىكند و بنظر مىرسد برنامه ريزى در اين خصوص انجام نشده و اگر وضع بدينگونه كه هست ادامه يابد براى حاكميت ناپسند است. در سالى كه پيش روى قرار دارد و اوضاع و احوال جهانى در ابهام و تيرگى است، وضع اقتصادى و برنامه ريزىها بايد بسيار دقيق، حساب شده و با انضباط در درآمد و هزينه سامان پذيرد. مشكلات اقتصادى و وضع معيشتى همانگونه كه مىدانيم يكى ديگر از عرصههاى رخنه دشمن و ايجاد نارضايتى و اعمال فشار بر ملت و دولت است. در اين عرصه مديريت بايد بسيار قوى و صحيح و دقيق عمل كند، مبارزه با گرانى و تورّم تأمين رفاه نسبى براى همگان و براى محرومان و مبارزه با سوءاستفادهها و خنثى كردن توطئههاى بيگانه و عناصر فرصت طلب داخلى يكى از اولويتهاى دولت و مجلس و اركان حاكميت بويژه قوه قضائيه است. اين خواسته بحق مردم است از حاكميت و تلاش و كوشش براى تحقق آن مىتواند سبب اعتماد بيشتر ملت به دولت باشد براى صيانت اين پيوند كه جنبه راهبردى در تحكيم نظام دارد، مىبايست اعتماد ملت به حاكميت خدشه دار نشود و اين بستگى دارد به عمل به وعدهها و ايستادن پاى قولها يعنى عدالتخواهى و خدمتگذارى كه در شعارها مطرح شده و فراموش نكردن تعهدات و اين مطلبى است كه مسئولان نبايد از آن به سادگى عبور كنند.
6- حضور نسل سوم انقلاب
مطلب بسيار مهم ديگر حضور نسل جوان در همايش عظيم ملى دينى است كه اين روزها در همه عرصهها به چشم مىخورد. دشمنان ميهن اسلامى مىكوشند با سم پاشى و توطئه و شيطنت تبليغاتى و رسانهاى و طرح مشكلات تحصيلى و بيكارى و نشر مفاسد و مواد و انواع دسيسهها جوانان عزيز ما را از انقلاب اسلامى و ارزشها و دست آوردهاى آن جدا كنند تا اگر امروز نتوانند نظام اسلامى را با شكست روبرو كنند از نسلهاى بعدى براى اين هدف اهريمنى بهره گيرند. در چنين شرائطى حضور چشمگير جوانان و نوجوانان در صحنههاى مذهبى و عبادى و سياسى، توطئههاى بيگانه را نقش بر آب مىكند و بحمدالله اين آگاهى و درايت و درك سياسى در نسل جوان به خوبى ديده مىشود كه نمونه آن حضور جوانان در راهپيمائى تاريخى 22 بهمن بود. در همين جاست كه مسئوليت كارگزاران نظام در فرهنگ سازى و اصلاح ساختار آموزشى و پرورشى و دانشگاهى و رسانهها از يكسو و تلاش در جهت مبارزه با بيكارى و بدآموزى دشمنان و عناصر مشكوك داخلى بطور جدى مطرح مىگردد. در يك سخن جوانان اميد آينده انقلاب اسلامى و سرمايههاى گرانسنگ كشورند و بحمدالله حضور آگاهانه و جدى در صحنههاى سياسى و فرهنگى دارند و از اين نعمت والا بايد سپاسگزارى كرد و در حمايت از نسل جوان و توجيه و هدايت آنها و رفع مشكلات جدى آنها چون اشتغال و ازدواج و هزينه تحصيل، دريغ نكرد و هر چه در اين كار سرمايه گذارى شود شايسته و سرنوشت ساز است كه مسئولان نظام نبايد از آن غفلت ورزند.
امام خمينى س و رسالت دين در عرصه انسان شناسى و نيازهاى او
با همه پيشرفتهايى كه انسان در دنياى معاصر، از جهت علم و تكنولوژى بدست آورده است. با مشكلات و ناكاميهايى روبروست كه حل آن براى وى از راه علم امكانپذير نيست و به تعبيرى: «تصور اين بود كه با از بين رفتن فقر، نابرابرى، «استثمار آدمى توسط آدمى» به هماهنگى اجتماعى، صلح بين المللى و سعادت فردى بدست آمده و بهار انسانيت فرا مىرسد، و اما ناكامى و سرخوردگى فرا رسيد.»(1)
انسان تصور مىكرد مىتوان بر همه مشكلات انسانى فائق آمد، اما امروز دريافته است كه گرچه بر مشكلات مادى، تا اندازهاى پيروز شد، ولى منشأ دردهايى چون، بيگانگى انسان از خود و ديگران، تبديل شدن به كالا،(2) بى خويشتنى، فقدان عواطف انسانى، سرسام و هزيان، كاستى ايمان به زندگى، عدم ثبات در آراء و عقايد(3)و بحران معنويت(4) و بالاخره سقوط ارزشهاى انسانى گرديده است.
اما آنچه مهم است اينست كه بدانيم. چرا انسان با اين دردها و مشكلات روبرو شد و چگونه بايد با آنها برخورد كرد و راه درمان و چاره چيست؟
بعضى وجود اين ناكاميها و بحرانهارا معلول عدم هماهنگى در رشد علوم ماده بيجان با علوم زيستى و نشناختن انسان مىدانند. آلكسيس كارل علت بحران تمدن جهانى را اين گونه بيان مىكند «روى درخت علم، انسان بار دوم ميوه ممنوعه را چيده و توانسته است يك بهشت زمينى از نو بسازد، بدبختانه طرحهايش غلط بوده است. زيرا علوم ماده بيجان خيلى سريعتر از علوم زيستى ترقى كردهاند، آدمى قوانين مكانيك و فيزيك و شيمى را بخوبى مىشناسد. ولى خود را نمىشناسد و به احتياجات حقيقى جسم و جانش جاهل است. بدين ترتيب بهشتى ساخته است كه در خور او نيست، در دنياى هندسى خشنى كه از آن توازن و زيبايى جانداران و درختان و گياهان و آبها طرد شده است. بدون توجه به احتياجات حقيقى سرنوشت خود، در ميان قوم بى روح ماشينها و به تصادف ترقيات تكنولوژى خود را محكوم به زندگى كرده است و بى آنكه خود متوجه باشد قوانين زندگى را پايمال كرده است.»(5)
اريك فروم ريشه اين ناكاميها را در بى هويتى انسان و تبديل شدن او به كالا و عرضه شدن وى به صورت موجودى كه شخصيت او در كارايى و موفقيت مادى خود را نشان مىدهد، مىداند «انسان در جستجوى هدف متعالى زندگى از خويشتن دست كشيده و خود را به صورت ابزارى جهت خدمت به ماشين اقتصادى مصنوع خود در آورده است. او بيشتر به كارايى و موفقيت علاقمند است تا خوشبختى و رشد روحى.
طرز فكر انسان نسبت به خودش به طرز اجتناب ناپذيرى تحت تأثير معيار موفقيت و كارايى قرار دارد. ارزيابى او از خويشتن، اساساً مبتنى بر ارزش نيروهاى او و استفادهاى كه در يك جامعه بخصوص ممكن است داشته باشد، نيست بلكه بسته به قابليت به فروش رفتن او در بازار و يا عقيدهاى است كه ديگران درباره مطلوبيت و جذابيت او دارند او خود را به عنوان كالايى تجربه مىكند كه هدفش جلب كردن و به فروش رفتن بر اساس مساعدترين و گرانترين شرايط است، هرچه قيمت عرضه شده بالاتر باشد. ارزش او بيشتر مورد تاكيد قرار گرفته است.
انسان «كالا شده» برچسب خود را با اميدوارى عرضه مىنمايد و مىكوشد در طبقه پيش خوان به طور برجسته ديده شود و بالاترين قيمتها را به خود اختصاص دهد»(6)
بعضى مشكل بشر امروز را نيافتن پاسخهاى اساسى و مطمئن به پرسشهاى مربوط به انسان و جهان مىدانند و مىگويند: «به علت فقدان نظرات بنيادى» مذهبى و اخلاقى و فلسفى درباره هستى و انسان، مفهوم زندگى، شرائط زندگى بشر، خوشبختى، امكاناتى كه بشر به مدد آنها مىتواند به خوشبختى برسد و استفاده صحيح و سالم از زندگى، و «به دليل فقدان پاسخهايى مطمئن و موثق به راز هستى و سرانجام آن،(به ناكاميها مبتلاء شده است) بشر شاخص اجتماعات صنعتى از اين مقولات هيچ نشنيده است نه در مدرسه، با وجود اينكه 25سال از عمرش را در آنجا گذرانده است. و نه در خانواده، كه هيچكس جرئت سخن گفتن در اين باره را ندارد… از آنجا كه انسان جامعه صنعتى امروز، پاسخى براى اين پرسشهاى اساسى نمىيابد.لذا در برابر همه آنها مىگريزد و خود را با هيجانات اخبار روزانه مشغول مىكند»(7)
و بعضى هم اساس مشكل را در تك ساحتى دانستن انسان و اينكه تنها ارزشهاى مادى زمام مقدرات انسان را بدست گرفتهاند، مىدانند.(8)
تا اندازهاى با درد انسان امروز آشنا شديم، حال بنگريم كه چاره درد چيست؟ به نظر مىرسد چاره درد، در احياء انسانيت است و احياء انسانيت در مرحله اول در گرو شناخت كامل انسان و ابعاد گوناگون وجودى او و شناخت استعدادها و نيازهاى وى مىباشد، و اينكه بداند سعادت كامل انسان در چيست؟ و در مرحله ثانى در گرو عرضه مكتب ژرف و وسيع و هم جانبه در پاسخ با اين نيازها و در رابطه با تحصيل سعادت او مىباشد.
امام خمينى (س) به حق از كسانى است كه در دنياى ظلمانى و مبتلا به انواع دردها و رنجها، با آگاهى از آن دردها و رنجها با مبارزه و جهاد براى رهايى انسانيت از آنها، قيام كرد تا با الهام از مكتب اسلام اولاً بشر را و هويت واقعى بشر را به او بشناساند، زيرا مىداند كه اين انسان با معرفت بشرى خود بدون وحى و الهام نمىتواند از خود و استعدادها و توانايىهاى خود درك كامل داشته باشد، بدان جهت كه سقف معرفت بشرى محدود است «آنهايى كه ادعاى انسانشناسى مىكنند، يك پرده هايى و ورقهايى، مختصرى از انسان را شناختهاند، انسان به معنى حقيقى انسان را به آن معنايى كه انسان است را جز ذات اقدس حق و آنهايى كه مهم اند به الهام او كسى نمىشناسد»(9) هر چه علوم طبيعى ترقى كند، انسان را به آن چيزهايى كه در طبيعت به آن احتياج دارد، مىرساند، آن ورق بالا كه فوق طبيعت است هيچكدام از علوم بشرى به آن نمىرسد»(10) و ثانياً مكتب جامع و هماهنگى كه پاسخگوى همه نيازهاى انسان و ابعاد وجودى او باشد به بشريت معرفى كند چه در بعد نيازمندى انسان به قانون باشد يا در بعد نيازمندى او به تربيت معنوى باشد و چه در ابعاد ديگر. زيرا امام خمينى (س) بر اساس انسانشناسى خويش كه از ديدگاههاى فلسفى و عرفانى وى در رابطه با انسان برمى خيزد بر اين باور هستند كه انسان داراى مراتب و درجاتى است كه از طبيعت تا عالم الوهيت و ملكوت امتداد دارد و براى رشد و كمال خويش در تمام اين جهات و مراتب احتياج به تربيت دارد و برنامه اين رشد و كمال را از اسلام دريافت مىكند و مىگويد: «اسلام براى انسانى كه هيچ است يعنى از طبيعت و ماوراء طبيعت تا عالم الوهيت مراتب دارد، اسلام تز دارد، اسلام مىخواهد انسان را يك انسانى بسازد جامع يعنى رشد به آنطور كه هست بدهد، از حظ طبيعت دارد، رشد طبيعى به او بدهد، حظِ برزخيت دارد، رشد برزخيت به او بدهد، حظ روحانيت دارد، رشد روحانيت به او بدهد، حظ عقلانيت دارد رشد عقلانيت به او بدهد، حظ الوهيت دارد، رشد الوهيت به او بدهد، همه خطوطى كه انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسيده است اديان آمدهاند كه اين ميوه نارس را رسيدهاش كنند اين ميوه ناقص را كاملش كنند»(11)
و ثالثاً: چون بشر نياز به حكومت و قانون دارد، قانونى كه تمامى مصالح انسان را كه مركب از مصالح مادى و معنوى است لحاظ كند. زيرا غرض تأمين سعادت است نه رفاه او، و بشر خود فاقد صلاحيت قانون گزارى است. چون اولاً بشر هدايت نشده نگاه مادى به زندگى دارد و تنها مىخواهد مصلحت معيشتى آدميان را تأمين كند و ثانياً قانون گزاران بشرى به دليل ضعف ادراكى اشان و هم به دليل انگيزههاى شخصى، توان وضع قوانين جامع و عادلانه كه به تمام جهات و مصالح آدمى ناظر باشد عاجزاند.
بنابراين از آنجا كه بشر محتاج به قانون و حكومت است و خودش نمىتواند اين نياز را برآورده سازد پس بر خداست كه اين نياز را از طريق دين برطرف كند و لذا ما در اين جهت به دين محتاجيم.(12)
با اين مقدمه مفصل بحث خود را در پنج فصل تنظيم و ارائه مىنماييم.
فصل اول:
انسان و ساحتهاى وجودى او
انسان موجود جاندارى مثل ديگر جانداران نيست كه تفاوت وى با آنها در اين باشد كه او سخنگو يا متفكر يا ابزار ساز بوده و يا تنها حيوانى باشد كه مىتواند در غذاى خود دگرگونى ايجاد نمايد(13) بلكه انسان موجودى داراى روح و جسم و داراى ابعاد گوناگون مادى و معنوى، فردى و اجتماعى جسمى و روحى و عقلى و عاطفى است.
انسان موجودى است كه با حيوان تفاوتهاى اساسى دارد و اين تفاوتها در ناحيه ادراك و شناخت او نسبت به خود و جهان و در ناحيه جاذبههايى كه بر انسان احاطه دارد و در ناحيه كيفيت تحت تأثيرى جاذبهها قرار گرفتن و انتخاب آنها مىباشد.
انسانى كه با تعقل هم قوانين كلى جهان را شناخته و با شناخت آن قوانين طبيعت را به تسخير در مىآورد و هم بسيارى از حقايق را كه ماوراء محسوسات هستند و انسان از طريق حواس با آنها ارتباط ندارد، مىشناسد و با جاذبههايى فراتر از جاذبه هايى فراتر از جاذبههاى حيوانى است كه او را به سوى كانونهاى غير مادى مىكشاند، جاذبه هايى از قبيل علم و دانايى، غير اخلاقى و جمال و زيبايى و تقدسى و پرستش و بالأخره جاذبههاى معنوى، انسان با قدرت و توانايى كه دارد مىتواند با داشتن جاذبههاى مختلف بر خويشتن سلطه پيدا كرده و اميال خود را در جهتى كه بخواهد سوق دهد.
به بيان ديگر: انسان اولاً با داشتن يك سلسله اميال و جاذبههاى معنوى مىتواند دائره فعاليتش را از حدود ماديات توسعه داده و به افق عالى معنويات بكشاند و ثانياً با داشتن نيروى عقل و اراده مىتواند در مقابل اميال مقاومت و ايستادگى نمايد و بر همه ميلها حكومت نمايد و باين وسيله آزادى معنوى خود را كه با ارزشترين نوع آزادى است بدست آورد. زيرا انسان با ميل و اراده است كه مالك خويشتن شده و شخصيتش استحكام پيدا كند بنابراين آنچه كه مهم است آنست كه انسان بداند علاوه بر بعد مادى داراى بعد روحى هم هست و بايد به آن توجه نمود.امام خمينى(س) فرمودند: «در دنياى امروز كه گفته مىشود دنياى صنعت است رهبران فكرى مىخواهند، جامعه بشرى را نظير يك كارخانه بزرگ صنعتى اداره كنند در حاليكه جامعه از انسانها تشكيل شده است كه داراى بعد معنوى و روح عرفانى است»(14)
و لذا حيات انسان هم فقط حيات طبيعى و حيوانى نيست بلكه حيات صحيح انسان، حيات مابعد الطبيعه است امام (ره) فرمودند: اين انسان مثل ساير حيوانات نيست كه همان حيات طبيعى و دنيايى باشد، بلكه انسان يك طور خلق شده است كه علاوه بر حيات طبيعى، حيات ما بعد الطبيعه دارد و آن حيات ما بعد الطبيعه حيات صحيح انسان است »(15)
فصل دوم:
نياز به مكتب كامل
حال با توجه به اينكه انسان داراى ساحتها و ابعاد مختلف است، او هم ساحت و بعد مادى دارد و هم بعد معنوى، هم بعد اجتماعى دارد و هم بعد فردى و هم داراى بعد جسمى است و هم روحى. چگونه مىتوان همه آنها را همسو و همسان نموده و بين همه آن ساحتها سازگارى ايجاد كرد، بطورى كه با عنايت به بعد مادى از بعد معنوى غافل نشود و با توجه به بعد فردى از بعد اجتماعى خود غفلت نورزد. زيرا انسان آنگاه در مقام شايسته خود قرار مىگيرد كه همه ابعاد وجودى او و استعدادهايش به طور هماهنگ در او رشد نمايد وگرنه موجود ناقص خواهد شد.
به لحاظ اينكه داراى وجود گسترده و ساحتهاى مختلف است بايد با يك برنامه كامل همه آن ابعاد را به طور هماهنگ و همسان در خود پرورش دهد، ضرورت نياز به يك مكتب ضرورت خود را مىنمايد و به تعبيرى ديگر:نيازمند به يك تئورى كلى با يك طرح جامع و هماهنگ و منسجم كه هدف اصلى آن كمال انسان و تأمين سعادت همگانى است و در آن خطوط كلى و اصلى و روشها و بايدها و نبايدها و خوبها و بدها، هدفها و وسيلهها، نيازها، دردها و درمانها، مسئوليتها و تكليفها براى همه افراد بشر ترسيم و تنظيم شده باشد.
اما آن مكتب كدام است؟ آيا مكتب ساخت فكر و عقل فردى و جمعى فردى و جمعى انسان است يا مكتب ديگرى است كه غير از راه وحى بايد در اختيار انسان قرار گيرد.
با توجه باينكه انسان بزرگترين مجهول خودش است و جامعه انسانى براى او مجهولتر، بايد به سراغ مكتب برويم كه هم انسان را و هم نيازهاى انسان را و هم سعادت او را در همه جهات شناخته باشد و آن مذهب است. ژان فوراستيه مىنويسد «روشن است كه بايد در پى دلايل و توجيهاتى باشيم كه انسان را در گذشته وادار كرده و باز امروز وادار مىكند كه اخلاق و مذهب داشته باشد، و به دنبال تصويرى «از حقيقت» راز عظيم زندگى برگردد تا با تكيه بر آنها موفق به شناسايى اين تصوير بزرگ حقيقت كه بر ديوار ابديت افتاده است بشود، امروز حتى علم نيز نشان داده است كه بشر براى سعادتمندى و ادامه بقاء به دانش غير علمى نيازمند است»(16)
اما اين مذهب و اخلاق كدام مذهب است، آيا هر مذهبى مىتواند پاسخگوى انسان باشد يا مذهب خاصى است كه بايد در پى او بود. امام خمينى (ره) در مصاحبه در جواب اين سؤال كه گرايش به مذهب موج روزافزونى يافته است فرمودند: يكى گرايش بشريت به مذهب است كه دليل آن در احساس پوچى نگران كنندهاى است كه نسل امروز و فرار كرده از مذهب احساس مىكند و از اين رو مذهب را تنها پناهگاه خود مىيابد و ديگر گرايش به اسلام است و آن به اين دليل است كه بشريت از مكاتب رايج زمان براى حل مشكل خود در زمينههاى مختلف زندگى مأيوس شده است و با تلاشى كه دانشمندان و نويسندگان اسلامى كردهاند اسلام را به جامعه بشر به عنوان مكتبى كه مىتواند پاسخگوى همه نيازهاى بشرى شود معرفى نمودهاند.»(17)
بنابراين هر مذهبى پاسخگوى انسان نيست تا در پرتو آن فلسفه زندگى وى روشن شود بلكه مذهب و دين خاص است كه اين توان را دارد و آن اسلام است زيرا اسلام است كه با نگرش خاص خود به جهان و انسان، به صورتى مكتب جامع و واقع گرايانه كه در آن واقع بينانه به همه جوانب نيازهاى انسان اعم از دنيايى و آخرتى، جسمى و روحى، عقلى و فكرى يا احساسى و عاطفى، فردى و اجتماعى توجه شده است امام خمينى (ره) فرمودند:اسلام مكتبى است كه برخلاف مكتبهاى غيرتوحيدى در تمام شئون فردى و اجتماعى و مادى ومعنوى و فرهنگى و سياسى و نظامى و اقتصادى، دخالت و نظارت دارد. هيچ نكتهاى ولو بسيار ناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادى و معنوى او نقش دارد فروگذار ننموده است و موانع و مشكلات سر راه تكامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها كوشيده است»(18)
براى توضيح اين مسئله كه اسلام به صورت دين جامع و واقع نگر به همه ابعاد وجودى انسان توجه نموده و مىتواند انتظارات انسان را پاسخ دهد شايسته است با مراجعه به منابع اسلام، چگونگى نگرش اين مكتب به همه شئون انسان را تبيين نمود. و ملاحظه نمود كه هيچ موضوعى در اسلام بلاتكليف انگاشته نشده است.
عمرو بن قيس مىگويد: از امام باقر(ع) شنيدم كه مىگفت: «انّ الله تعالى لم يدع شيئاً يحتاج اليه الامة الّا انزله فى كتابه و بيّنه لرسوله و جعل لكل شىء حداً و جعل عليه دليلاً يدلّ عليه و جعل على من تعدى ذلك الحدّ حداً»(19)
خداوند چيزى از احتياجات امت را وانگذاشت جز آنكه در قرآنش فرو فرستاده و براى رسولش بيان فرمود و براى هرچيزى مرزى قرار داد و براى راهنمايى آن رهبر و راهنمايى قرار داد و براى كسيكه از آن مرز تجاوز نمايد كيفرى مقرر كرده است.
در قرآن كريم دين با وصف كمال توصيف شده و فرمود: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا»(20)امروز دين را براى شما كامل كردم و نعمتم را براى شما به پايان رساندم و اسلام را به عنوان دين براى شما پسنديدم. على (ع) فرمود: «ام انزل الله سبحانه دينا ناقصا فاستعان به على اتمامه، ام كانوا شركاءله فلهم ان يقولوا و عليه ان يرضى، ام انزل الله دينا تاماً فقصرالرسول (ص) عن تبليغه و ادائه و الله سبحانه يقول ؛ما فرّطنا فى الكتاب من شىء و فيه تبيان لكل شىء»(21) آيا خداوند دين ناقصى فرستاده و از آنان براى دين كمك خواسته است يا اينكه آنها شركاى خداوند در حكمند تا بگويند و خدا به آن راضى باشد يا اينكه خداوند دينى كامل فرستاده است ولى پيامبر در تبليغ و اداى رسالت آن تقصير نموده است در حاليكه خداوند مىفرمايد ما در اين كتاب چيزى را فروگذار ننموديم و براى هر چيزى در قرآن بيانى است. على (ع) در اين خطبه فرمود كه چون هيچ مانعى براى ارائه دين كامل وجود نداشته پس دين به صورت كامل و جامع در اختيار انسان قرار گرفته است. و قلمرو دين همه احتياجات انسان است.
فصل سوم:
دين و توجه به دنيا و آخرت
اسلام يك دين زندگى گراست نه زندگى گريز و لذا هم به دنياى انسان توجه نموده و هم به آخرت وى عنايت كرده است و لذا در قرآن آمده است كه «و ابتغ فيما آتيك الله الدارالآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا»(22) در آنچه كه خدا بتو داده است سراى آخرت را طلب كن و بهره خود را از دنيا فراموش نكن. امامان ما فرمودند: «ليس منا من ترك دنياه لآخرته و لا آخرته لدنياه» كسى كه دنيا را به خاطر آخرت و آخرت را براى دنيا ترك گويد از ما نيست.
كه از نظر اسلام راه آخرت از متن زندگى دنيا و مسئوليتهاى اين زندگى مىگذرد كه «الدنيا مزرعة الآخره» دنيا كشتزار آخرت است و بلكه دنيا و آخرت دوروى يك سكهاند. زيرا حيات و سعادت اخروى انسان در گرو چگونه زيستى او در اين دنياست.
از ديدگاه اسلام زندگى اخروى هر فرد توسط خود او در اين دنيا ساخته مىشود بدين معنى كه اعتقادات و گرايشها و بيان رفتار انسان شكل دهنده شخصيت واقعى انسان در اين دنيا و چهره حشر او در آخرت است.
قرآن ارتباط تنگاتنگ و ناگسستنى دنيا و آخرت را گاه در قالب «چهره انسان در آخرت» و گاه «تجسم اعمال» و گاه در بيان «عينيت پاداش و كيفر اخروى به اعمال دنيا» بيان فرموده است: هر رفتارى كه از او در دنيا سرزند در زندگى اخروى او مؤثر است، سعات اخروى او در گرو تصميمات وى در همين دنياست از اين روى نمىتوان عملى را يافت كه تنها جنبه دنيوى داشته و در حيات اخروى او مؤثر نباشد و يا عملى كه تنها جنبه اخروى داشته و از زندگى دنيوى بى تأثير باشد «ليس للانسان الّا ما سعى و انّ سعيه سوف يرى»(23) براى انسان جز آنچه كه تلاش كرده است نيست و اينكه او تلاش خود را به زودى مىبيند، «فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شرّاً يره».(24)
به لحاظ اينكه آخرت چهره ديگر دنيا است در روايات ما دنيا بهترين كمك آخرت معرفى شده و غناى كمك تقواى الهى است، امام باقر(ع) فرمود: «نعم العون الدنيا على طلب الآخرة»(25)و امام صادق(ع) فرمود: «نعم العون على الآخرة الدنيا»(26) و پيامبر(ص) فرمود: «نعم العون على تقوى الله الغنى»(27) يعنى دنيا كمك خوبى براى طلب آخرت و غنا كمك خوبى بر تقواى الهى است. در روايات فراوانى طلب حلال را بهتر جزء از اجزاء عبادت شمرده است كه «العبادة سبعون جزءاً و افضلها طلب الحلال».(28)
فصل چهارم:
توسعه در زندگى
توسعه در زندگى و گسترش دادن آن براى رفاه عائله (همسر و فرزندان) مادام كه به تضييع حقى و يا به اسراف و تبذير و يا به ترك تكليف و وظيفه منتهى نشود مورد ترغيب است.
پيامبر اسلام روزى با اصحابش نشسته بود كه نظرش به جوان قوى و نيرومندى افتاد كه صبحگاهان به كار و تلاش مشغول بود، اصحاب گفتند: اى كاش اين جوان، جوانى و قدرتش را در راه خدا بكار مىگرفت، پيامبر فرمود: «لا تقولوا هذا فانه ان كان يسعى على نفسه ليكفّها عن المسألة و يغنيها عن الناس فهو فى سبيل الله و ان كان يسعى على ابوين ضعيفين او ذريّة ضعافاً ليغنيهم و يكفيهم فهو فى سبيل الله و ان كان يسعى تفاخراً و تكاثراً فهو فى سبيل الشيطان»(29) اين سخن را نگوئيد، چون اگر او تلاش مىكند تا خود را از سؤال و درخواست از ديگران بى نياز نمايد و خودش را از مردم مستغنى سازد، اين تلاش در راه خداست و اگر تلاش مىكند تا افراد تحت تكفل خود را كفايت نمايد و توسعه دهد، در راه خداست و اگر تلاش وى براى تفاخر و تكاثر است پس آن در راه شيطان است.
امام باقر(ع) تلاش براى تحصيل مال و كفاف زندگى را اطاعت خدا مىداند و در پاسخ به اعتراض محمدبن منكدر به امام در حاليكه حضرت در روز گرم و سوزان در مزرعه به كار مشغول بوده بطوريكه عرق از بدن امام جريان داشت كه اگر در اين لحظه مرگت فرا رسد با خدا چگونه ملاقات مىكنى، فرمود: «لوجائنى الموت و انا على هذه الحال، جائنى وانا فى طاعة من طاعة الله عزّو جلّ، اكفّ بها نفسى و عيالى عنك و عن الناس و انما كنت اخاف لوان جائنى الموت و انا على معصية من معاصى الله»(30) اگر در اين حالت مرگم فرا رسد در حالى از دنيا خواهم رفت كه در حالت اطاعت خدا هستم تا خود و خانوادهام را از تو و از مردم، كفاف كنم، فقط در حالى مىترسم كه مرگم فرا رسد و من به معصيتى از معاصى خدا مبتلا باشم.
بنابراين اسلام دينى است كه به دنيا و آخرت و ماده و معنى و جهات ديگر توجه داشته است و حتى به توسعه در زندگى فرا خوانده است و چون دنيا و آخرت در ارتباطند از ما خواسته است كه در مقام نيايش از خدا، دنياى حسنه و آخرت حسنه را طلب كنيم نه هر دنيا و آخرت را چنانكه فرمود: «ربّنا آتنا فى الدنيا حسنة وفى الآخرة حسنة»(31)
فصل پنجم:
اسلام دين تربيت و سياست
زندگى فرصتى است براى حركت و اين فرصت زندگى و حيات از دو جريان حيات فردى و جريان حيات اجتماعى تركيب شده است.
اسلام دينى است كه به هر دو جريان توجه عميق كرده است تا حيات فردى و اجتماعى به سمت تكامل تداوم پيدا كند و هيچكدام دچار تباهى و فساد نشود، زيرا اگر يكى از اين دو جريان دچار تباهى و انحطاط گردد آن ديگرى را نيز به تباهى و انحطاط خواهد كشاند فساد حيات فردى موجب فساد حيات اجتماعى و فساد حيات اجتماعى موجب فساد حيات فردى خواهد شد. زيرا اسلام عامل هدايت است و به منظور تصحيح حيات فردى به امر تربيت مىپردازد و به منظور تصحيح حيات اجتماعى به امر سياست توجه مىكند.
در نظام اسلامى تربيت و سياست يعنى اداره فرد و اجتماع توامان و دوشادوش هم بايد جريان داشته باشد و چون قرآن به عنوان كتاب دينى مسلمانان تعليم نامه هدايت انسان و آئين نامه تربيت و سياست است و امام مربى افراد و مدير اجتماع مىباشد. پيامبر فرمود:من بين شما قرآن و عترت و اهل بيت را به امانت گذاشتم تا شما در پرتو اعتصام به آن دو به فوز و فلاح و سعادت نايل شويد. در غير اين صورت سعادت شما تأمين نخواهيد شد و همچنين امام صادق(ع) در مورد پيامبر اسلام (ص) فرمود: «انّ الله عزّوجلّ ادّب نبيّه فاحسن ادبه فلمّا اكمل له الادب قال: انك لعلى خلق عظيم ثم فوّض اليه امرالدين والامة ليسوس عباده»(32) خدا پيامبرش را تربيت كرده و خوب تربيت كرد پس آنگاه كه تربيت او كامل شد فرمود:تو بر اخلاق عظيمى هستى، سپس امر دين و امت را به آن حضرت تفويض كرد تا سياست و تدبير جامعه الهى را برعهده گيرد. در اين بيان امام صادق(ع) بعد از توجه تكامل فردى پيامبر (ص)، ما را به تربيت اجتماعى و سياست توجه داده است.
امام رضا(ع) در ويژگيهاى امام و رهبر اجتماعى فرمود: امامت زمام دين و نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزت مؤمنان و عالم و آگاه به سياست است»(33)
و در زيارت جامعه از معصومين به «ساسةالعباد» ياد كرده است. بنابراين اسلام، دين تربيت و سياست است و پيامبر و امامان مربيان افراد بشرى و سياستگذاران جامعه هستند. در اسلام دين و سياست قابل انفطاك نيستند بلكه به گفته شهيد مدرس، سياست ما عين ديانت ما و ديانت ما عين سياست ماست. امام خمينى فرمودند:اسلام فقط دين عبادت نيست، فقط تعليم و تعلم عبادى و امثال اينها نيست، اسلام سياست است، اسلام از سياست دور نيست، اسلام يك حكومت بزرگ به وجود آمده است، اسلام از هيچ چيز غافل نيست يعنى اسلام انسان را تربيت مىكند به همه ابعادى كه انسان دارد.(34)
مقررات اسلامى، ماهيت اجتماعى دارد، حتى فردىترين مقررات از قبيل نماز و روزه و حج، چاشنى در آنها زده شده است مقررات فراوان اجتماعى و سياسى، اقتصادى، حقوقى، جزائى اسلام، نامش از اين خصلت است همچنانكه مقرراتى از قبيل جهاد و امربه معروف و نهى از منكر از مسئوليتهاى اجتماعى اسلامى است.
احكام شرع حاوى قوانين و مقررات متنوعى است كه نظام كلى اجتماعى را مىسازد، در اين نظام حقوقى هر چه بشر نياز دارد فراهم آمده است. از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهرى و امور خصوصى و زندگى زناشويى گرفته تا مقررات به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل، از قوانين جزائى تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزى.»(35)
فصل ششم:
اسلام و عواطف و احساسات
اسلام هم عقل را محترم شمرده و او را حجّت و پيامبر باطن خدا مىداند و انسانها را به تعقل فرا خوانده و تكامل انسان و راه يافتن او به بهشت را منوط به عقل مىداند و سقوط او را در جهنم معلول عدم تعقل او ذكر مىكند و مىفرمايد: «لوكنّا نسمع او نعقل ما كنّا فى اصحاب السعير»(36) اگر ما گوش مىداديم و تعقل مىكرديم از دوزخيان نبوديم. عقل را محور انسانيت و سرچشمه تكامل انسانى مىداند وهم عواطف و احساسات را مورد توجه قرار داد و آنهارا محور رابطه خدا و خلق و خلق و خدا و مردم با ديگران مىداند و لذا اساس اينستكه خدا انسانها را دوست مىدارد و بر اساس رحمت مىآفريند و مجهز مىكند و پيامبر و دين مىفرستد. و هم انسانها بايد خدا را دوست داشته باشند، و يا محور ارتباط را در خانواده بين مرد و زن بر اساس رحمت و مودت مىداند، محور ارتباط با فرزندان و والدين را بر رحمت و محبت بيان مىكند و محور رابطه با افراد جامعه را برپايه برادرى كه ريشه در محبت و رحمت دارد تنظيم مىكند، اسلام شالوده ارتباط كارگزار با مردم را چه مسلمان باشند و چه غير مسلمان بر اساس لطف و رحمت و محبت مىكند. زيرا عواطف و احساساتند كه ارتباط و پيوندها را دلپذير مىكند.
اما در عين حال مىگويد رحمت بايد زير پوشش عقل قرار داشته باشد تا در مواردى احساسات زمينه زير پا گذاشتن حقوق ديگران و تضييع حقوق آنها را بدنبال نداشته باشد و لذا مىگويد: با اين كه احسان به والدين بعد از توحيد بزرگترين دستور خداست اما فرمود: «و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما»(37) اگر تلاش دارند تا تو مشرك شوى از آنان اطاعت مكن و در جايى كه انسان تبهكارى بايد مجازات شود، ترحم نسبت به او روا نيست كه «ولا تأخذ كم بهما رأفة فى دين الله»(38) و يا با دشمنان حق و عدل و انسانيت بايد شديد بود گرچه نسبت به مؤمنان بايد مهربانى كرد كه «محمد رسول الله و الذين معه اشدّاء على الكفار رحماء بينهم»(39) پيامبر خدا و همراهانش در برابر كفار سرسختانه مىايستند و در برابر مؤمنان رحيمانه فعاليت مىكنند.
خلاصه اسلام داراى ابعاد گوناگون و جامعيت و كمالى است كه براى هدايت انسان و برآوردن نيازهاى او از طرف خداوند نازل شده است و هدف اصلى آن هم معرفةالله و انسان سازى و بر پا داشتن نظام عادلانه اجتماعى است و تمام برنامههاى آن در جهت تحقق اين اهداف اصلى مىباشد كه نه تنها از گهواره تا گور بلكه قبل از تولد انسان و بعد از مرگ او را در شئون مختلف در نظر داشته است.
ما به دليل محدوديت مقاله در پايان چند عبارت را از امام خمينى(ره) در اين رابطه نقل مىكنيم «اسلام از قبل از تولد انسان شالوده حيات فردى را ريخته است تا آن وقت كه در عائله زندگى مىكند، شالوده اجتماع عائلهاى را ريخته است و تكليف معين فرموده است تا آن وقت كه در تعليم وارد مىشود، تا آن وقت كه در اجتماع وارد مىشود تا آن وقت كه روابطش با ساير ممالك و ساير دول و ساير ملل هست…، تمام اينها تكليف دارد در شرع مطهّر».(40)
«قانون اسلام در تمدن جهان پيشقدم همه قانونهاست با عملى شدن آن مدينه فاضله تشكيل مىشود.»(41)
«اسلام داراى فرهنگ غنى انسان ساز است كه ملتها را بى گرايش به راست و چپ و بدون در نظر گرفتن رنگ وزبان و منطقه به پيش مىبرد و انسانها را در بعد اعتقادى و اخلاقى و عملى هدايت مىكند و از گهواره تا گور به تحصيل و جستجوى دانش سوق مىدهد، اسلام در بعد سياسى كشورها را در همه زمينهها، بدون تشبث به دروغ و خدعه و توطئههاى فريبنده به اداره و تمشيت حكومت سالم هدايت مىكند و روابط را با كشورهاى ديگرى كه به زيست مسالمتآميز و خارج از ظلم و ستمكارى متعهد هستند، محكم و برادرانه مىكند. اقتصاد را به صورتى سالم و بدون وابستگى به نفع همگان در رفاه همه مردم با اهميت به مستمندان و ضعيفان بارور مىكند و براى رشد بيشتر كشاورزى و صنعت و تجارت كوشش مىنمايد. و در بعد نظامى به همه كسانى كه صلاحيت دفاع از كشور را دارند براى مواقع اضطرارى تعليم نظامى مىدهد و در اين مواقع بسيج عمومى اختيارى و احيانا اجبارى مىكند و در حال عادى براى دفاع از مرزها و تنظيم شهرها و ايمنى جادهها و حفظ نظم و انتظام نيروى مؤمن ورزيده تربيت مىكند.»(42)
پىنوشتها: –
1. تمدن در سال 2001، نوشته ژان فوراستيه، ترجمه خسرو رضايى، ص 76.
2. روانكاوى و دين، اريك فروم، ترجمه آرش نظريان، ص123.
3. ژان فوراستيه، مأخذ پيشين، ص15.
4. بحران دنياى متجدد، رنه گون.
5. راه و رسم زندگى، آلكسيس كارل، ترجمه پرويز دبيرى، ص 186.
6. اريك فروم، پيشين، ص120تا 123.
7. ژان فوراستيه، پيشين، ص 107.
8. انسان تك ساحتى، هربرت ماركوزه، دكتر محسن مؤيدى .
9. تفسير سوره حمد، ص85.
10. صحيفه نور، ج7، ص282.
11. صحيفه نور، ج 2، ص156-155.
12. صحيفه نور، ج 5، ص 19، و ج 7، ص 179.
13. فصلنامه حوزه و دانشگاه سال سوم، شماره 9، ص120.
14. صحيفه نور، ج 4، ص19.
15. صحيفه نور، ج 8، ص81-82.
16. تمدن در سال 2001، ص127.
17. صحيفه نور، ج 4، ص33.
18. صحيفه نور، ج 21، ص 176.
19. اصول كافى، ج 1،ص59.
20. سوره مائده، آيه 3.
21. نهج البلاغه، خطبه 18.
22. سوره قصص،آيه 78.
23. سوره نجم، آيه 40.
24. سوره زلزال، آيه 8.
25. وسايل الشيعه، ج 17، حديث 5، ص30.
26. وسايل، ج17، حديث 2، ص29.
27. وسايل، ج17، حديث 1، ص29.
28. وسايل، ج17، حديث 6، ص21.
29. محجة البيضاء، ج3،ص140.
30. وسائل، ج 17، حديث 1، ص19.
31. سوره بقره، آيه 201.
32. اصول كافى، ج 1، ص 266.
33. اصول كافى، ج 1، ص 200و202.
34. صحيفه نور.
35. ولايت فقيه، 21.
36. سوره ملك، آيه 10.
37. سوره لقمان، آيه 15.
38. سوره نور، آيه 2.
39. سوره فتح، آيه 29.
40. صحيفه نور، ج 1، ص 119.
41. كشف الاسرار، ص222.
42. صحيفه نور، ج 19، ص 204.
نگاهى به تبليغ عملى در سيره پيامبر اكرم (ص) و امامان معصوم عليه السلام
1- مفهوم تبليغ در اسلام
تبليغ در اسلام كه به معناى رساندن پيام الهى است بايد برپايه شناخت حقايق و مفاهيم اصيل اسلامى استوار باشد كه خداوند با نزول قرآن بر پيامبرش آن را تبيين فرموده است.(1)
مبلّغ و خطيب اسلامى كه كارش رساندن پيام خدا به مردم است در مرحله اول بايد خودش دين شناس باشد و پيامهاى الهى را درست بفهمد تا چيزى را كه از اسلام نيست به نام اسلام به مردم نگويد و چيزى را كه از اسلام هست حذف نكند.
و از وظايف نخستين مبلغان اين است كه تا به حقانيت مطالبى پى نبردهاند و چيزى را درست نفهميدهاند مطرح نكنند و حق خدا و دين او را رعايت كنند. زراره گويد از امام صادق(ع) پرسيدم حق خدا بر بندگانش چيست؟
فرمود: «أن يقولوا ما يعلمون و يقفوا عند ما لا يعلمون؛ آن چه را مىدانند بگويند و در كنار چيزى كه نمىدانند توقف كنند.(2)
به قول سعدى:
تا نيك ندانى كه سخن عين صواب است
بايد كه به گفتن دهن از هم نگشايى
على(ع) فرمود: «دَعِ القول فيما لاتعرف؛ سخن گفتن در چيزى را كه نمىشناسى رها كن.»(3)
تبليغ بايد آگاهانه و با بصيرت باشد
مبلّغ بايد در امر تبليغ بصيرت داشته باشد، هم درانتخاب پيام و هم در رساندن پيام و هم نسبت به شرايط و محيط ابلاغ پيام، اگر محتواى پيام مفيد براى انسان، و هماهنگ با عقل سليم و فطرت او باشد زود در دلهاى مستعد اثر مىگذارد و در عمق جان مستمع نفوذ مىكند.
اين شرط اساسى را در سيره عملى پيامبراكرم(ص) مشاهده مىكنيم چنان كه خداوند به او دستور داد: قل هذه سبيلى أدعوا الى اللّه على بصيرة أنا و من اتّبعنى؛بگو اين است راه من، كه من و هركس (پيروىام) كرد با بينايى به سوى خدا دعوت مىكنم.(4)
يعنى اين راه را از روى تقليد از ديگران و يا ناآگاهانه نمىپويم بلكه مردم را با بينايى و آگاهى به سوى خدا فرا مىخوانم و دعوت من دعوتى است روشن، هم پيامش واضح است و هم راه مشخص است و هم هدف آشكار.
اين كه فرمود: قل هذه سبيلى… بيان راه اوست و جمله «ادعوا الى اللّه على بصيرة» گوياى اين سخن است كه اين دعوت بر اساس توحيد خالص انجام مىپذيرد و با بصيرت و يقين به سوى ايمان به خدايى كه خالق هستى است مىباشد.
مبلغان كامل
پيداست كه مصداق بارز اين آيه شريفه خود پيامبراكرم(ص) و على(ع) و اوصياى آن حضرتاند.
سلام بن مستنير از ابى جعفر روايت كرده است كه فرمود: «مقصود آيه رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين و اوصياى بعد از آن حضرت اند».(5)
و ابى عمرو زبيدى نيز از امام صادق(ع) روايت كرده است كه در ذيل آيه شريفه فرمود: «مقصود على(ع) است كه اولين پيرو او در ايمان به خدا و تصديق نبوّت اوست و در ميان امت او اولين كسى است كه پيش از همه به آنچه او از سوى خدا آورده ايمان آورد و هرگز به خدا شرك نورزيد و ايمان خود را مشوب و آميخته به ظلم (شرك) نكرد.»(6)
لكن بايد گفت آن بزرگواران بهترين و كاملترين مبلغان اسلامى هستند و گرنه آيه تنها شامل آنان نيست، بلكه كلمه «و من اتّبعنى…» گوياى اين است كه با رد دعوت و تبليغ دين تنها به دوش من نيست بلكه كسانى هم كه مرا پيروى كردهاند چنين وظيفهاى دارند. اين سخن دعوت را توسعه داده و مىفهماند با اينكه راه راه رسول خدا است ليكن بار تبليغ و دعوت بر دوش مسلمانان و پيروان او نيز هست كه با بينايى و باور قلبى مردم را به سوى توحيد خالص و ايمان پاك دعوت كنند.
استاد شهيد مطهرى(ره) مىفرمايند: «يكى از آموزشهاى لازم از سيره مقدس رسول اكرم(ص) آموزش نحوه دعوت به حق و نحوه تبليغ و رساندن پيام حق به مردم است.»(7)
درباره پيامبراكرم(ص) خدا مىفرمايد: «يا ايها النبى انّا أرسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً و داعياً الى اللّه باذنه و سراجاً منيراً؛اى پيامبر ما تو را (به سمت) گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستاديم، و دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او، و چراغى تابناك».(8)
دعوت مردم به سوى خدا و رساندن پيام خدا به انسانها كار پيامبران و پيروان راستين آنان است و تبليغ يك رسالت پاك و مقدس الهى است كه خداوند پيامبرش را در انجام مسؤوليت تبليغى شان چنين توصيف مىكند كه: «الذين يبلّغون رسالات اللّه و يخشونه و لايخشون احداً الّا اللّه و كفى باللّه حسيباً؛كسانى كه رسالتهاى خدا را ابلاغ مىكنند و از او مىترسند و جز او از احدى نمىهراسند، و خدا براى حساب رسى كافى است.»(9)
موحد چو زر ريزى اندر برش
وگر تيغ هندى نهى بر سرش
اميد و هراسش نباشد به كس
براين است بنياد توحيد و بس
بنابراين اين همه پيامبران به ويژه پيامبر اسلام در امر تبليغ و ايفاى اين مسؤوليت خطير اهتمام فراوان داشتند و مىكوشيدند پيام الهى را كه مايه سعادت انسانها است ابلاغ كنند و كاروان بشريت را به سوى تعالى و كمال رهنمون شوند. به قول شيخ محمود شبسترى:
در اين ره انبيا چون ساربانند
دليل و رهنماى كاروانند
وزايشان سيد ما گشته سالار
همو اوّل، همو آخر، در اين كار
جمال جانفزايش شمع جمع است
مقام دلگشايش جمع جمع است
روان از پيش و دلها جمله از پى
گرفته دست جانها دامن وى(10)
سيره تبليغى پيامبر(ص) و نتايج آن
براى پىبردن به كيفيت و روش تبليغى پيامبراكرم(ص) بهتر است به سخنان على(ع) گوش فرادهيم. على(ع) در بيان خصوصيات مردم زمان بعثت و اوضاع فرهنگ و آداب مردم شبه جزيره عربستان و نقش پيامبر اكرم(ص) در ايجاد تحوّل شگرف اجتماعى و زدودن فرهنگ جاهلى و جايگزين كردن فرهنگ اصيل اسلامى چنين مىگويد: «خداوند سبحان پيامبر اكرم(ص) را در حالى فرستاد كه مردم در وادى حيرت گمراه و در آشوب مشوّش و منحرف بودند هواهاى نفسانى آنان را در خود غوطهور ساخته، و كبر و نخوت در لغزشگاهشان انداخته بود، جاهليت تاريك آنان را سبكسر و سبكروح (بى شخصيت) كرده بود. آنان در تزلزل و اضطراب در (واقعيات حيات)، زندگى را در حيرت مىگذراندند و در گرفتارى ناشى از جهل گرفتار بودند.»(11)
در چنين شرايطى بار مسؤوليت تبليغ و ارشاد مردم از سوى خدا به او محول مىگرديد و خداوند منان خط مشى تبليغى او را معين كرده فرمود: «ادع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن؛ دعوت كن به راه پروردگارت به وسيله حكمت و موعظه حسنه و با آنان با بهترين راه مجادله كن.»(12)
او نيز با پيشنهاد و طبيب گونه براى درمان بيماران روحى و اخلاقى نسخه داد و سخنان حكيمانه خود را كه همانند داروى شفابخش براى مداواى دردهاى روح و جان مردم جامعه لازم بود به آنان رساند.
چنانكه على(ع) در سخن ديگرى چنين توصيف مىكند كه «طبيبٌ دوّار بطبّه، قد احكم مراهمه و احمى مواسمه يضع ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى و آذان صمّ و السنة بكم، متتبّع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة؛ او طبيبى است سيار كه با طب خويش همواره به گردش مىپردازد، مرحمهايش را به خوبى آماده ساخته حتى براى مواقع اضطرار و داغ كردن محل زخمها ابزارش را گداخته است تا در آنجا كه مورد نياز است قرار دهد براى قلبهاى نابينا، گوشهاى كر و زبانهاى گنگ، با داروى خود در جستجوى بيماران فراموش شده و سرگردان است».(13)
پيامبراكرم(ص) در راستاى تبليغ، فرمان خدا را اجرا كرد و اهتمام ورزيد كه به تعبير على(ع) «فبالغ صلى اللّه عليه و آله فى الصغير، ومضى على الطريقة و دعا الى الحكمة و الموعظة الحسنة؛ پيامبر اكرم(ص) خيرخواهى و پند و اندرز را درباره آنان به حد اعلى رساند و به طريقه الهى حركت و مردم را با حكمت و موعظه نيكو دعوت فرمود.»(14)
او هدفش تنها اين نبود كه پيام الهى را بر زبان جارى كند و در گوش مردم طنين انداز سازد بلكه سعى مىكرد پيام انسان ساز الهى را به گوش جان انسانهاى مستعد برساند و آنان را متحول سازد لذا وقتى مىديد مردم هدايت مىشوند و از گمراهى نجات مىيابند خوشحال مىشد و اگر مىديد افرادى سرسختى نشان مىدهند و پيام الهى را نمىپذيرند ناراحت و متأثر مىشد كه اين آيه شريفه روشنگر شيوه تبليغ او و بيانگر ميزان اهتمام او نسبت به هدايت مردم است كه خدا مىفرمايد: «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ماعنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم؛ قطعاً براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد، به (هدايت) شما حريص، و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.»(15)
دلسوزى پيامبر(ص) به قدرى زياد بود كه چون از هدايت عدّهاى مأيوس مىشد ناراحتى به او دست مىداد خدا به او فرمود: «فلعلّك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث أسفا؛ شايد اگر به اين سخن ايمان نياورند، تو جان خود را از اندوه در پىگيرى (كار) شان تباه كنى.»(16)
از اين آيه شريفه استفاده مىشود كه پيامبراكرم(ص) چقدر از گمراهى مردم رنج مىبرد و از اينكه مىديد تشنگانى در كنار چشمه زلال نشستهاند و از تشنگى فرياد بر مىآورند حسرت مىخورد و شب و روز تلاش مىكرد تا آنان را هدايت كند لذا در آشكار و نهان، شب و روز، خلوت و اجتماع به تبليغ دين مىپرداخت.
لزوم استقامت در تبليغ
يكى از شرايط اساسى و لازم در تبليغ استقامت در راه هدف است كه در سيره تبليغى پيامبراكرم(ص) نيز كاملاً مشهود است. مبلّغ اسلامى بايد با تأسى به پيغمبراكرم(ص) و با هدف نشر تعاليم انسان ساز اسلام، به تلاش بپردازد و از هيچ مانع و رادعى نهراسد و گام وا پس ننهد.
در تاريخ اسلام آمده است كه گاه فشار مشركان براى متوقف كردن دعوت پيامبر و تبليغ دين به قدرى زياد مىشد كه عرصه را بر او و نزديكانش تنگ مىكرد. ابن هشام مىنويسد: يك وقتى فشار مشركان بر ابوطالب بسيار شديد شد تا جايى كه بر جان خويش و پيامبر(ص)ترسيد لذا به حضرت عرض كرد اى فرزند برادر قوم تو پيش من آمده و به شدت تهديدم كردند پس تو هم كارى را كه قدرت تحمل آن را ندارم از من مخواه و كمى كوتاه بيا. راوى مىگويد: احساس خطر در سخنان ابوطالب پيدا بود كه پيامبر اكرم(ص) گمان برد كه عمويش تغيير عقيده داده و از اين پس از ياريش دست خواهد كشيد لذا قاطعانه پاسخ داد: «عموجان همين قدر بگويم كه اگر اينان خورشيد را دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند كه دست از دعوت و فعاليت خود بردارم هرگز برنخواهم داشت، تا خداوند دين خود را آشكار كند يا آنكه جان خود را بر سر اين كار بگذارم»، اين جمله را گفت و در حالى كه اشك از چشمانش جارى بود از پيش ابوطالب برخاست و حركت كرد ليكن گامى چند بيشتر برنداشته بود كه ابوطالب او را به حضورش فراخواند و گفت: فرزند برادرم حال كه چنين است برو هرچه مىخواهى بگو، به خدا سوگند در مقابل هيچ تهديدى از حمايت تو دست نمىكشم و تو را تسليم دشمن نمىكنم.»(17)
اين قضيه از يك سو استقامت و پايدارى پيامبراكرم(ص) در امر تبليغ را نشان مىدهد و از سوى ديگر تأثير سخن قاطعانه را در امر تبليغ آشكار مىسازد و بيان مىكند كه استقامت و شجاعت رسول خدا(ص) در امر تبليغ چگونه ابوطالب كه براثر تهديد دشمنان مرعوب شده و خود را باخته بود مؤثر واقع شده و او را آماده هرگونه فداكارى كرد.
چنين قاطعيت و استقامت در امر تبليغ و رساندن پيام الهى در سيره امير مؤمنان على(ع) نيز فراوان ديده مىشود از جمله داستان ابلاغ براءت خدا و پيامبر(ص) از مشركان در مكه است.
در تفسيرهاى شيعه و سنى آمده است كه چون سوره براءت نازل گرديد رسول اكرم(ص) به ابوبكر مأموريت داد به مكّه برود و ده آيه اول سوره براءت را براى مردم بخواند و بيزارى خدا و پيامبر(ص) را به مشركين برساند.
ابوبكر به سوى مكه براى اجراى فرمان پيامبر(ص) حركت كرد ولى بعداً از طرف خدا دستور آمد اى پيامبر اين كا را يا بايد خود به عهده بگيرى و يا كسى كه از تو و وابسته به تو است انجام دهد. از اين رو اميرمؤمنان را مأمور كرد كه برود و سوره را از ابوبكر بگيرد و خود ابلاغ كند حضرت رفت و در ذواالحليفه به ابوبكر رسيد و سوره را از ابوبكر گرفت و ابوبكر برگشت به مدينه و چون خدمت پيامبر اكرم(ص) رسيد علت امر را پرسيد پيامبر(ص) فرمود: دستور آمد كه يا شخصاً بايد اين آيات را ابلاغ كنم و يا كسى را كه از من است براى ابلاغ اين پيام بفرستم لذا على(ع) را فرستادم.
امام باقر(ع) فرمود:حضرت على(ع) خطبه خواند در حالى كه شمشير برهنه خويشتن را در دست داشت. مواد چهارگانهاى را كه مأمور بود به مشركان مكه ابلاغ كند ابلاغ كرد كه عبارت بود از:
1- از اين پس نبايد كسى عريان خانه كعبه را طواف كند.
2- از اين پس مشركان حق ندارند حج خانه خدا كنند.
3- پيمان مشركان تا پايان مدت پيمان مورد احترام است.
4- كسى كه پيمانى ندارد تا چهارماه مصون خواهد بود.
شيوه تبليغ پيامبراكرم(ص) و على(ع) كه نمودار استقامت در تبليغ است مىتواند الگوى خوبى براى مبلغان باشد.
مدارا در عين قاطعيت
البته بايد توجه داشت اين كه گفتيم در تبليغ قاطعيت لازم است به آن معنا نيست كه برخورد با مخاطب برخوردى تند و خشن باشد بلكه مبلغ بايد برخوردى نرم و ملاطفتآميز داشته باشد تا بتواند افراد مستعد را جذب كند و بهترين وسيله براى جذب افراد احترام به آنان و شخصيت دادن به آنها است كه با خشونت و كلمات تند سخن گفتن شنونده را مىرنجاند زيرا چنين برخوردى را توهين به خويش تلقى كرده به موضعگيرى مىپردازد.
در قرآن مجيد آمده است خداوند منان وقتى به موسى و هارون مأموريت داد كه با فرعون ملاقات كنند و پيام الهى را به او ابلاغ و وى را به سوى حق دعوت كنند دستور داد با وى با نرمى و ملايمت سخن يگويند: «اذهبا الى فرعون انّه طغى فقولا له قولاً ليّناً لعلّه يتذكّر او يخشى؛(18) نزد فرعون برويد كه طغيان و سركشى كرده است. پس با وى به نرمى سخن بگوييد شايد متذكر شود و يا از عذاب الهى بترسد.
امام هفتم در تفسير آيه فرمود: اينكه خداوند دستور داد با فرعون به نرمى سخن بگويند يعنى او را با كنيه خطاب كنند: «فقولا له قولاً ليّنا اى كنيّا».
با نرمى سخن گفتن احترام گذاشتن به شخصيت مخاطب و مستمع است و تأثير قطعى دارد افرادى را كه آمادگى دارند جذب مىكند و افرادى را هم كه پذيراى حق نيستند از موضعگيرىهاى تند باز مىدارد لذا يك مبلغ وارسته دينى بايد به اين نكته كاملاً توجه كند به قول سعدى:
كه نرمى و تندى به هم در به است
چو رگزن كه جراح و مرحم نه است
قرآن مجيد نرم خويى و برخورد ملاطفتآميز پيامبر(ص) را عامل موفقيت حضرت در تبليغ دين دانسته و مىفرمايد: «فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لاانفضّوا من حولك؛(19) پس به (بركت) رحمت الهى، با آنان نرمخو(و پرمهر) شدى، و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از پيرامون تو پراكنده مىشدند.
با نرمى و مؤدبانه سخن گفتن كه حاكى از احترام به شخصيت شنونده و مخاطب است اثر روانى بسيار دارد تا جايى كه گاهى موضع وى را در مقابل گوينده تغيير مىدهد و از خشونت و عكس العمل تند او جلوگيرى مىكند چه فتنههايى از اين طريق خنثى شد و پيشوايان ما با راهنمايى پيروانشان و سفارش آنان به برخورد درست با افرادى كه قصد بدى داشتند توانستند آنها را از قصدشان منصرف كنند نوشتهاند مردى بنام اسحاق كندى كه فيلسوف عراق بود به نوشتن كتابى دست يازيد و با تلاش گستردهاى خواست تناقضهاى قرآن را جمع كند و شاگردانش نتوانستد مقابل او بايستند و او را به اشتباهش آگاه كنند.
روزى يكى از شاگردانش وارد بر امام عسكرى(ع) شد و حضرت به او فرمود آيا ميان شما يك مرد رشيد نيست كه استادش را از اين كار باز دارد گفت ما شاگرد او هستيم چگونه مىتوانيم به او اعتراض كنيم. امام فرمود: اگر شيوه آن را به تو بياموزم حاضرى به كاربندى گفت: بلى امام فرمود: نزد وى برو و با او با لطف و گرمى برخورد كن و با او انس بگير و در كارى كه مىخواهد انجام دهد كمكش كن وقتى اعتمادش را جلب كردى بگو براى من پرسشى مطرح است اگر اجازه دهى بازگو مىكنم وقتى اجازه سخن داد بگو آيا ممكن است گوينده قرآن از گفتار خويش معانى ديگرى جز آنچه شما گمان بردهايد اراده كرده باشد؟ او در پاسخ خواهد گفت: آرى ممكن است آنگه بگو شما چه مىدانيد شايد او معناى ديگرى اراده كرده باشد و شما الفاظ او را در غير معناى خود به كار بردهايد؟ امام حسن عسكرى (ع) افزود كه او آدم باهوشى است و طرح اين سؤال او را متوجه اشتباهش خواهد كرد. شاگرد به دستور امام عمل كرد و با استاد گرم گرفت تا در يك وقت مناسبى سؤال را با استاد در ميان گذاشت استاد كه از توان علمى شاگردش آگاه بود دانست كه اين اشكال بالاتر از انديشه اوست به وى گفت تو را سوگند مىدهم كه بگويى اين سخن از كجا به تو انتقال يافته است؟ شاگرد گفت چه ايرادى دارد كه از تراوشات ذهن خود من باشد استاد گفت تو هنوز زود است به چنين مسائلى رسيده باشى. شاگرد جواب داد حقيقت اين است كه ابو محمد(امام حسن عسكرى(ع)) يادم داد.
استاد گفت اكنون واقع را گفتى. چنين سؤالهايى زيبنده اين خاندان است و به اشتباه خود پىبرد و دستور داد آتشى افروختند و آنچه را به عقيده خويش به نام «تناقضهاى قرآن» نوشته بود سوزاند.(20)
با نرمى و مدارا برخورد كردن با مخاطب به عنوان يك اصل در دعوت اسلامى و سيره پيامبر اكرم(ص) مطرح بود.
على(ع) مىگويد: بعثنى رسول اللّه الى اليمن فقال: لاتقاتلن أحداً حتى تدعوه الى الاسلام و ايم اللّه لأن يهدى اللّه عزّ و جلّ على يديك رجلاً خيرلك ممّا طلعت عليه الشمس و غربت و لك ولائه يا على؛ رسول خدا(ص) هنگامى كه مرا به يمن اعزام فرمودند دستور دادند كه با كسى جنگ آغاز نكن تا او را به اسلام دعوت كنى. سوگند به خداى اى على! اگر خدا به دست تو مردى را هدايت كند براى تو بهتر است از اين كه مالك ثروتى باشى كه خورشيد بر آن طلوع و غروب مىكند.(21)
مدارا و آسان گرفتن و تساهل همراه با روشنگرى اساس دعوت پيامبر(ص) بود حتى دشمنانى را كه تا ديروز به روى بهترين ياران او شمشير كشيدند به اسلام فرا خواند و چون اسلام اختيار كردند از خطاى آنان گذشت حتى اسلام كشنده عمويش حمزه را پذيرفت و از او درگذشت در تاريخ آمده است پيامبر(ص) دو دزد را به اسلام فراخواند و چون پذيرفتند نام آنان را كه به «مهانان» معروف شده بودند يعنى خوارشدگان به «مكرمان» يعنى دو انسان گرامى تغيير داد.
البته توجه به اين نكته ضرورى است كه اين مداراها خود وسيلهاى بود براى جذب افراد و هدايت آنان به اسلام وگرنه در اصل دين هيچ گونه مسامحهاى را روا نمىدانست و حاضر نمىشد به هيچ قيمتى از اجراى يكى از تعاليم اسلام چشم پوشى كند چنان كه تاريخ گواهى مىدهد عدهاى از قبيله ثقيف خدمت پيامبر اكرم(ص) آمدند و اظهار داشتند كه ما حاضريم مسلمان شويم با سه شرط:
اول: اينكه بپذيرى تا يك سال ديگر به بت پرستى باقى باشيم.
دوم: نماز نخوانيم.
سوم: به ما دستور ندهى كه بت بزرگ ما را با دست خود بشكنيم.
فرمود: پيشنهاد آخرتان پذيرفته است من شخصى را مىفرستم آن را بشكند اما پذيرفتن دو پيشنهاد ديگرتان محال است زيرا اجازه پرستش بت به كسى داده نمىشود و در مورد نماز نيز فرمود: «لا خير فى دين ليس فيه ركوع و لا سجود»در آيينى كه ركوع و سجود نداشته باشد فايده ندارد.
از اين داستانها نقش سخن گفتن با نرمى و حفظ شخصيت مخاطب در پذيرش واقع روشن مىشود.
زمينه سازى براى تبليغ
يكى از راههاى موفقيت در تبليغ اين است كه خطيب بتواند حسن نيت و خيرخواهى خويش را به مردم اثبات كند به ويژه اگر بتواند با عملش اين حقيقت را بر مردم آشكار سازد سخنانش بيشتر مورد پذيرش آنان قرار خواهد گرفت نمونههاى فراوانى در تاريخ زندگانى پيشوايان دينى ما در اين زمينه به چشم مىخورد از جمله وقتى امام هشتم (ع) به دعوت مأمون وارد مرو شد و به ولايتعهدى منصوب گرديد باران نيامد و خشك سالى رخ داد. بعضى مخالفان اهل بيت (ع) شايع كردند كه بر اثر ولايتعهدى حضرت رضا(ع) خداوند باران نمىفرستد لذا مأمون از حضرت خواست براى آمدن باران دعا كند. امام (ع) روز معينى را براى رفتن به صحرا جهت درخواست باران از خدا تعيين كرد و خبرش در شهر پيچيد و مردم زيادى روز موعود در صحرا جمع شدند و امام دعا كرد و باران زيادى باريد و باعث محبوبيت بيشتر امام رضا(ع) شد و مردم گفتند كرامتهاى خداوندى بر فرزند پيامبر(ص) گوارا باد. چون دعاى امام سبب نزول رحمت الهى بر مردم شده بود محبتش بر دل آنان نشست و زمينه تبليغ و موعظه فراهم شد لذا امام در ميان مردم ظاهر شد در حالى كه جمع زيادى اطرافش جمع شده بودند سخن ايراد كرد و فرمود: «يا ايها النّاس اتّقوا اللّه فى نعم اللّه عليكم فلا تنفروها عنكم بمعاصيه بل استديموها بطاعته و شكره على نعمه و اياديه؛ از عذاب خدا در زمينه نعمتهاى الهى بترسيد و بخششها و عطاياى او را با گناه از خود دور نكنيد بلكه با طاعت و شكرگزارى آنها را ادامه دهيد.
پيداست كه بايد در آن شرايط خاص و محبوبيت امام هشتم(ع) نصيحتها و پند و اندرزهايش تأثير قطعى داشته باشد.
از اينجا پى مىبريم هر اندازه مبلغ دينى بتواند با انجام امور اجتماعى و حل مشكلات مردم بيشتر آنان را جذب كند تأثير سخنانش بيشتر خواهد بود.
پيامبر اكرم(ص) محبوب دلها بود
على (ع) در زمينه جاذبه پيامبراكرم(ص) و تأثير جاذبه او بر انديشه و افكار مردم چنين مىفرمايد: «قد صرفت نحوه افئدة الأبرار، و ثنيت اليه أزمّة الأبصار، دفن اللّه به الضفائن، و أدفن به الثوائر الف به اخوانا و فرق به أقراناً، أعزّ به الذلّة و أذلّ به العزة كلامه بيان و صمته لسان»، دلهاى نيكوكاران به سوى او گراييد و مهار بصيرتهاى مردم بينا به او منعطف گرديد، خدا به بركت وجود او كينهها را دفن كرد و آتش دشمنىها را خاموش كرد به وسيله او ميان دلها الفت ايجاد كرد و نزديكانى را از هم دور ساخت. انسانهاى خوار و ذليل و محروم در پرتو او عزّت يافتند، و عزيزانى خود سر ذليل شدند، گفتار او روشنگر واقعيتها، و سكوت او زبانى گويا بود.
پيداست كه اين تحول عميق يك باره در افكار مردم ايجاد نشد و چنين نبود كه پس از مبعوث شدن حضرت مردم فوراً گرد او جمع شوند و او هم با سخنرانى زيبا و پرشور آنان را برانگيزاند و به آنان بگويد از اين پس بايد خصومتها و دشمنىها را كنار بگذاريد و با هم برادر باشيد و آنان بپذيرند بلكه زحمات زيادى در اين راه متحمل شد و مقدماتى فراهم ساخت و دشوارىهاى سر راه تبليغ را هموار كرد و از هر زمينه مساعدى بهره جست تا بتواند پيام تبليغى خويش را به گوشهاى شنوا و دلهاى مستعد برساند توجه پيامبر اكرم(ص) به جوانان و استفاده از آنان در امر تبليغ يكى از شيوههاى رسول خدا(ص) در تبليغ بود كه باعث موفقيت او گرديد اين امر سبب رويكرد و عشق جوانان به اسلام گرديد و آنان با داشتن روحيه تجدد طلب و انقلابى هنگامى كه سخنان پيامبر اكرم(ص) را مىشنيدند تأثير شگرفى بر آنان مىگذاشت و طوفانى در درونشان ايجاد مىكرد بسان تشنهاى كه به آب زلال برسد از سرچشمه معرفت سيراب شده، حاضر بودند در هر جا و تحت هر شرايطى دستورات رهبر خويش را اجرا كنند و با مفاسد اجتماعى و سنتهاى غلط مبارزه كنند حتى نيرومندترين پيوندهاى عاطفى و خانوادگى نمىتوانست سد راه آنان شود. كه تاريخ نمونههاى بسيارى را در حافظه خود جاى داده است.
يكى از آن جوانهاى پرشور «سعد بن مالك» است كه نسبت به مادرش بسيار مهربان و نيكوكار بود او وقتى اسلام آورد و مادرش با خبر شد به او گفت يا بايد از دينت دست بردارى و به بت پرستى برگردى يا از خوردن و آشاميدن دست مىكشم تا بميرم. سعد با همه علاقهاى كه به مادر داشت و براى او احترام قايل بود، با مهربانى گفت: مادر من از دينم دست نمىكشم و از شما تقاضا مىكنم از خوردن و آشاميدن خوددارى نكنى ولى مادرش از خوردن غذا دست كشيد و كم كم ضعف شديد بر او مستولى شد و فكر مىكرد با توجه به علاقه زيادى كه سعد به او داشت مىتواند عقيدهاش را متزلزل كند و با خود مىانديشيد كه اگر پسرش ضعف و ناتوانى او را ببيند از دينش دست بر مىدارد غافل از اينكه عشق به حق و مهر الهى چنان اثرى در عمق جان سعد گذاشته بود كه مهر مادرى نمىتوانست در برابر آن خودنمايى كند روز دوم اعتصاب غذا وقتى سعد ديد مادرش مىخواهد از مهر و علاقه مادرى سوء استفاده كند قاطعانه به مادر گفت: «و اللّه لو كانت لك الف انفس فخرجت نفساً نفساً ما تركت دينى ؛(22) به خدا سوگند اگر هزار جان در بدن داشته باشى و يكى يكى از بدنت خارج شود من از دينم دست بر نمىدارم». هنگامى كه مادر سعد استوارى او را در عقيدهاش ديد و از تغيير عقيده فرزندش مأيوس شد اعتصابش را شكست و غذا خورد.
نخستين مبلغ پيامبر(ص) در مدينه
نمونه دوم:
هنگامى كه دو تن از شخصيتهاى قبيله خزرج به نام اسعد بن زراره و ذكوان بن عبد قيس در شرايط سخت مكه (پيش از هجرت) خود را به پيامبر رساندند و با شنيدن بيانات حضرت مسلمان شدند از او خواستند كه مبلغى را همراهشان به مدينه بفرستد تا به آنان قرآن بياموزد و مردم را به اسلام دعوت كند.
با اينكه آن زمان مدينه يكى از شهرهاى بزرگ و مهم جزيره العرب بود و دو قبيله اوس و خزرج در آن زندگى مىكردند و اختلافات ريشه دار و كهن آنان اوضاع شهر را بحرانى كرده بود و يك مبلغ با تجربه و پرتوانى را مىطلبيد پيشواى اسلام مصعب بن عمير را كه بيشتر قرآن را فرا گرفته بود همراه آنان به مدينه فرستاد.
مصعب با نيروى ايمان و شور جوانى و در كمال اخلاص به تبليغ دين پرداخت و در مدت كوتاهى همه اقشار جامعه از زن و مرد، پير و جوان، و افراد عادى و شخصيتها به او روى آوردند و تحت تأثير تبليغ اسلامى قرار گرفتند و مسلمان شدند و نزد او قرآن آموختند و كينههاى ديرينه را از دل بيرون كردند. مصعب نخستين كسى بود كه در مدينه نماز جمعه و جماعت بر پاى داشت و دو شخصيت نامدار مدينه به نام اسيد بن خضير و سعد بن عباده به دست او مسلمان شدند.(23)
روش پيامبراكرم(ص) در جذب نسل جوان و استفاده از جوانان در امر تبليغ بايد براى متصديان امور تبليغى الگو شود و اين سرمايه بزرگ دينى و اجتماعى را درست به كار گيرند.
ابزار پيامرسانى و تبليغ
يكى از عناصر تبليغ و پيام رسانى، ابزار تبليغ است كه به نظر برخى محققان از عناصر اصلى و كاربردى و تبليغ مىباشد و پيامرسانى بدون آن محقق نمىشود.
ابزارهاى تبليغ وسايل يا وسايطى هستند كه مبلغ به وسيله آن پيام خود را به مخاطب مىرساند تا وى را به پذيرش محتواى پيام وادارد و بدون ابزار رساندن پيام ممكن نيست.
ابزار تبليغ به اعتبارات گوناگون داراى اقسام و انواعى است:
مثلاً خود سخن و الفاظ وسيلهاى است براى القاى معنا و پيام نوشتن وسيله است نمايش و نقاشى و امثال آن وسيله هستند براى بيان معانى، نكتهاى كه بايد مورد عنايت باشد اين است كه در تبليغ دينى لازم است ابزار هم مشروع و مجاز باشد و در رساندن پيام الهى نمىتوان از هر وسيلهاى استفاده كرد و به بهانه اينكه چون هدف مقدس است بنابراين «الغايات تبرّر المبادى، يعنى هدف وسيله را توجيه مىكند به هر وسيلهاى متوسل شود چنين اصلى از نظر اسلام مطرود است زيرا اسلام براى تحقق اهداف مقدس وسيله مقدس و مشروع مىخواهد يك نفر مبلغ براى تبليغ حق بايد از راه حق استفاده كند و نمىتواند براى تبليغ دين حق از دروغ و حديثهاى ساختگى بهره جويد.
بعضىها به خيال خود مىخواهند به دين خدمت كنند اما ناخواسته ضربه به دين و مقدسات مىزنند و از ابزارهاى نامشروع استفاده مىكنند شهيد مطهرى مىگويد: «گفتند: يكى از علماى بزرگ يكى از شهرستانها، پاى منبرى نشسته بود. يك آقايى كه شال سيّدى بر سرداشت، روضههاى دروغ مىخواند. آن آقا كه از مجتهدان خيلى بزرگ بود از پاى منبر گفت: آقا اينها چيست دارى مىگويى؟ يك وقت او از بالاى منبر فرياد زد: تو برو دنبال فقه و اصولت، اختيار جد خودم را دارم، هر چه دلم بخواهد مىگويم.»(24)
معلوم است چنين بى پروا سخن گفتن و پيرايهها به دين و مقدسات بستن زيانهاى جبران ناپذيرى به پيكر دين وارد مىسازد بنابراين نمىشود در تبليغ از دروغ و تهمت و چيزهاى باطل استفاده كرد. اما ابزارهاى خوب و مقدس و هماهنگ با روز مىتواند ما را در رساندن پيام الهى كمك كند. به قول استاد شهيد مطهرى «قرآن نيمى از موفقيت خودش را از اين راه دارد كه از مقوله زيبايى است، از مقوله هنر است. قرآن فصاحتى دارد فوق حد بشر، و نفوذ خود را مرهون زيباييش است: فصاحت و زيبايى سخن خودش بهترين وسيلهاى است، براى اينكه سخن بتواند محتواى خودش را به ديگران برساند.»(25)
ذكر اشعار مناسب وسيله خوبى است براى رساندن پيام و القاى معانى، گاهى يك بيت شعر چنان تأثيرى در مستمعان ايجاد مىكند كه ساعتها حرف زدن چنان كارآمد نيست لذا مىبينيم پيامبراكرم(ص) و امامان معصوم(ع) شاعرانى را كه پيام اسلام و حقايق دين را با
پوشش شعر به مردم مىرسانند مورد پاداش قرار داده و اكرام مىكردند. پيغمبراكرم(ص) به حسان بن ثابت كه شاعر حضرت بود فرمود: «لاتزال يا حسان مؤيّداً بروح القدس مانصرتنا بلسانك؛ يا حسان تأييد شده روح القدس باشى تا هنگامى كه با زبانت ما را يارى مىكنى.»(26)
همچنين دعبل خزاعى كه شاعرى بليغ و سخنور و اديب و دانشمند والا مقامى بود كه با زبانش كه عمرى در دفاع از مقام ولايت مبارزه كرد مورد عنايت خاص امام هشتم(ع)بود.(27)
اما هيچ وقت پيامبراكرم(ص) و ديگر پيشوايان ما از ابزارهاى نادرست در رسيدن به اهداف خويش استفاده نمىكردند و اگر كسانى هم از روى جهالت و تمسك به خرافات مىخواستند به مقامات معنوى آنان اعتقاد پيدا كنند سخت مورد اعتراض قرار مىگرفتند و پيامبر(ص) و پيشوايان معصوم(ع) آنان را از حقايق آگاه مىساختند در تاريخ آمده است. ابراهيم فرزند دلبند پيامبر در آغوش پيامبر جان مىسپرد او در حالى كه لبان پرمهر خود را بر چهره فرزند نهاده بود گفت: چشم پدرت در سوگ تو اشك مىريزد و دلش محزون و اندوهبار است اما سخنى كه موجب خشم خدا باشد بر زبان جارى نمىسازد.(28)
در همين حال خورشيد گرفت مردم با ديدن كسوف گفتند خورشيد به خاطر مرگ پسر پيغمبر گرفته است چون اين سخن به گوش پيامبر اكرم(ص) رسيد در ميان مردم رفت و پس از حمد و سپاس الهى فرمود: «اما بعد ايها الناس انّ الشمس و القمر آيتان من آيات اللّه لاتنكسفان لموت أحد، و لا لحياته، و اذا رأيتم ذلك فافزعوا الى المساجد؛(29) آفتاب و ماه از نشانههاى قدرت خدا هستند هرگز براى مرگ و يا تولد كسى نمىگيرند هرگاه ديديد خورشيد گرفت به مسجد برويد(نماز بگذاريد) در
حالى كه سياستمداران جهان مىكوشند از نادانى و خرافه پرستى افراد به نفع خويش استفاده كنند پيغمبراكرم(ص) در مقابل چنين صحنهاى كه در ظاهر داشت به نفع او تمام مىشد ايستاد و با خرافهپرستى و اعتقاد غلط مبارزه كرد.
از اين روش پيامبر مىآموزيم كه نبايد از ابزارهاى غلط و نادرست در راه هدفهاى عالى بهره گرفت. بنابراين يك مبلغ اسلام در استفاده از ابزارها بايد مراقب باشد كه از روشهاى غيرصحيح استفاده نكند.
پىنوشتها: –
1. نزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء.(سوره نحل، آيه 89).
2. ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، ج 5، ص 14.
3. غررالحكم.
4. سوره يوسف، آيه 108.
5. الميزان، ج 11، ص 305.
6. همان.
7. سيرى در سيره نبوى، مرتضى مطهرى، ص 178.
8. سوره احزاب، آيه 45 – 46.
9. همان، آيه 39.
10. شرح گلشن راز.
11. ر.ك: ترجمه و تفسير نهج البلاغه، محمد تقى جعفرى، ج 17، ص 84.
12. سوره نحل، آيه 125.
13. نهج البلاغه، خطبه 108.
14. ترجمه و تفسير نهج البلاغه، محمد تقى جعفرى، ج 17، ص 83، خطبه 95.
15. سوره توبه، آيه 128.
16. سوره كهف، آيه 6.
17. سيره ابن هشام، ج 1، ص 265.
18. سوره طه، آيه 43 – 44.
19. سوره آل عمران، آيه 159.
20. بحارالانوار،ج 50، ص 311 و سيره پيشوايان، مهدى مشايخى، ص 628.
21. وسائل الشيعه، ج 11، ص 30.
22. جوان از نظر عقل و احساسات، محمد تقى فلسفى، ج 2، ص 136، به نقل از اسد الغايه، ج 2، ص 290.
23. بحار الانوار، ج 19، ص 10.
24. سيرى در سيره نبوى، ص 138.
25. تبليغ و مبلّغ در آثار شهيد مطهرى…به كوشش عبدالرحيم موگهى، ص 110.
26. الغدير، ج 2، ص 34.
27. ر.ك: بحارالانوار، ج 49،ص 239.
28. بحارالانوار، ج 22،ص 157.
29. همان، ج 79،ص 91.
چشم در چشم آفتاب
اشاره
معجزات پيامبران و امامان معصوم(ع) بعد مهمى از رسالت و وظايف الهى آنان به شمار مىرود و بخشى از مسؤوليت الهى خود را با استفاده از آن به انجام مىرساندند. معجزه داراى كاركردهاى مختلفى بوده و در مواقع گوناگون و در برخورد با افراد و شرايط مختلف، قالبهاى متنوعى به خود مىگرفته است. از جمله جنبههاى بسيار مهم معجزه، اثبات جايگاه نبى يا امام توسط آن است. از اين رو بررسى معجزات انبياء و امامان(ع) سهم مهمى در شناخت جايگاه آنان و گام مؤثرى در معرفى ابعاد فكرى و معرفتى جامعه آنها به شمار مىرود. اين نوشتار تلاش دارد با بررسى معجزات امام مجتبى(ع) گامى در اين راستا بردارد.
چيستى معجزه
در فرهنگ ما “معجزه” كارى خارق العاده است كه، ديگران از انجام آن ناتوان باشند، از سوى پروردگار متعال اذن بر انجام آن داده شده باشد، قابل تعليم به ديگران نباشد و همراه دعوى نبوت صورت گيرد.(1) اين شرايط اصطلاحى در فرهنگ دينى ما مىباشد اما معجزه در مورد غير پيامبر(ص) نيز صورت مىگيرد، در قرآن نمونههايى از آن به چشم مىخورد مانند نزول مائده آسمانى بر مريم(س) و وحى بر مادر موسى(س)، هم چنين معجزات بسيارى از امامان شيعه در كتابهاى مختلفى چون «اثبات الهداة» نگاشته «شيخ حر عاملى» و «الخرائج و الجرائح» نگاشته «شيخ قطب الدين راوندى»، جمع آورى و تنظيم شده است. بنابراين معجزه به معناى عام آن، براى غير پيامبر و يا پيش از رسالت او نيز صورت مىگيرد كه اصطلاحاً «ارهاص» نام دارد. ارهاص به معنى بيدار كردن و تنبيه است. به عنوان مثال معجزاتى كه هنگام تولد پيامبراكرم(ص) صورت گرفت از سنخ ارهاص به شمار مىرود.(2) بنابراين به كار بردن تعبير «معجزه» براى غير پيامبر خدا تعبيرى مسامحى است و بهتر است كه از آن تعبير به «كرامت» شود. نكته حايز اهميت اين است كه كرامت، نشانه تقرب و صلاحيت و يا ولايت فردى است كه آن را ايجاد مىكند و اگر چه درجهاى نازلتر از معجزه قرار دارد اما كرامت نيز از سوى خدا بوده و ارزانى هر فردى نمىشود و از آنِ خوبان، صالحان و اولياى الهى است و بيان گر درجه قرب آنان مىباشد. بلكه بارزترين نشانه ايمان و تقرب فرد است.
نگاهى به كرامات امام مجتبى(ع)
ميانجى
ابوسفيان براى بستن پيمان با پيامبر(ص) به مدينه آمد، ولى پيامبر او را به حضور نپذيرفت. آن گاه او پيش على (ع) رفت و از ايشان خواست تا او را نزد پيامبر شفاعت كند. على(ع) نزد پيامبر رفت و موضوع را در ميان گذاشت، ولى حضرت نپذيرفت. امام مجتبى(ع) كه در آن هنگام نوزادى چهارده ماهه بود، بازبانى شيوا فرمود: «اى پسر صخر! شهادتين را بر زبانت جارى ساز تا من تو را نزد جدم رسول خدا شفاعت كنم».
ابوسفيان كه شگفت زده شده بود، با تعجب به امام مجتبى و اميرالمؤمنين (ع) نگاه مىكرد، آن گاه على (ع) فرمود: «سپاس خدايى را كه خاندان محمد(ص) را هم سان يحيى بن زكريا قرار داده است.»(3)
پاداش احسان
امام مجتبى (ع) به قصد حج، با پاى پياده از مدينه به مكه مىرفت. در راه پاهاى حضرت ورم كرد. به امام گفتند: اگر سواره برويم زخم پاهايتان خوب خواهد شد، ولى امام فرمود: هرگز! بر منزلگاه كه رسيديم، مرد سياه چردهاى نزد ما خواهد آمد كه روغنى به همراه دارد. آن روغن دواى آن است. آن را به هر قيمتى از او بخريد. پس از مدتى، آن مرد سياه چهره از دور نمايان شد. امام به غلام خود فرمود: نزد او برو و آن روغن را از او خريدارى كن. مرد سياه به غلام امام گفت: روغن را براى چه مىخواهى؟ غلام گفت: براى امام مىخواهم. مرد گفت: مرا نزد او ببر. وقتى خدمت امام رسيد، گفت: اى فرزند رسول خدا، من از دوست داران شما خاندان پاكتان هستم و در عوض اين دارو، هرگز از شما پولى نمىگيرم، ولى از شما مىخواهم دعا كنيد تا خدا به من پسرى سالم هديه فرمايد كه دوست دار شما خاندان پيامبر(ص) باشد، زيرا زايمان همسرم نزديك است. امام فرمود: وقتى به خانه برگردى، خدا به تو پسرى سالم و بى عيب هديه داده است. وقتى مرد سياه چرده به خانهاش بازگشت، ديد پسرى زيبا در آغوش همسرش است.(4)
رويش زندگى
امام مجتبى (ع) در يكى از سفرها، با مردى از خاندان زبير كه به امامت زبير معتقد بود، همسفر شد. آنان شترى را نيز به آن مرد كرايه كرده بودند. در ميان راه به منزلگاهى رسيدند و براى برداشتن آب و استراحت توقف كردند. آنان در زير نخل خشكيدهاى فرشى براى امام پهن كردند و امام برآن نشست. آن مرد نيز پارچهاى كنار امام پهن كرد و برآن نشست. وقتى چشم مرد به آن نخل خشكيده افتاد، گفت: كاش اين نخل خرما مىداد و كمى خرما مىخورديم. امام مجتبى(ع) خطاب به او فرمود: خرما مىخواهى؟ پاسخ گفت آرى. امام دست به سوى آسمان دراز كرد و دعا فرمود: در اين هنگام، درخت خرما در عين ناباورى حاضران سبز شد، برگ در آورد و خرماى اعلايى داد. كسى در ميان كاروانيان با ديدن اين صحنه شگفت زده گفت: اين چيزى جز جادو نيست. امام مجتبى(ع) فرمود: نه اين جادو نيست، بلكه حاصل دعاى مستجاب فرزندان پيامبر است. سپس فردى از نخل بالا رفت و براى همگان از خرماى آن فرو ريخت.(5)
نيايشى پذيرفته
مردم كه از ستم زياد بن ابيه به تنگ آمده بودند، پيش امام مجتبى(ع) از او شكايت كردند. امام نيز دست به دعا برداشت و او را نفرين كرد و فرمود: «خدايا! انتقام ما و شيعيان ما را از دست زيادبن ابيه بستان و عذاب خود را به او بنما، به راستى كه تو بر هر چيزى توانا هستى»، در آن هنگام، خراشى در انگشت شست دست او پديدار شد و زخم تمام دستش را تا گردن فرا گرفت. سپس ورم كرد و سبب مرگ زياد گرديد.(6)
مجلس حراميان
روايت شده است كه عمروبن عاص به معاويه گفت: حسن بن على مردى است باحيا و هنگامى كه برفراز منبر برود و مردم با تندى به او نگاه كنند، خجل گرديده و كلامش را قطع مىكند. پس اجازه بده او به منبر برود. معاويه خطاب به امام حسن(ع) گفت: اى ابا محمد! برو منبر و ما را موعظه كن. حضرت منبر رفت و حمد و ثناى خداى را به جا آورد و برجدش درود فرستاد و سپس فرمود: «اى مردم! هر كس مرا شناخته كه شناخته و هر كس مرا نمىشناسد پس بداند كه من حسن فرزند على، فرزند بانوى زنان عالم فاطمه دختر رسول خدا، فرزند رسول خدا، فرزند نبى خدا، فرزند سراج منير، فرزند بشير نذير، رحمة للعالمين، فرزند كسى كه برجن و انس، برانگيخته شده، فرزند بهترين مردمان بعد از رسول خدا، فرزند صاحب فضائل، فرزند صاحب معجزات و دلايل، فرزند امير مؤمنان هستم. و من كسى هستم كه از حقم باز داشته شدهام. من و برادرم، دو آقاى جوانان اهل بهشت هستيم. من زاده ركن و مقامم، و من زاده مكه و منى، مشعر و عرفاتم.»
معاويه، خشمگين شد و گفت: «اين مطالب را رها كن و در توصيف خرما سخن بگو!»
حضرت فرمود: «باد آن را بارور مىكند و گرما آن را مىپزد و سرماى شب، آن را مرغوب مىكند». سپس به كلام سابقش برگشته و فرمود: «من زاده شفيع و مطاعم، من فرزند كسى هستم كه ملائكه در كنار او جنگ كردهاند. من پسر كسى هستم كه قريش در مقابل او سر فرود آوردند. و من پسر امام مردم و زاده رسول خدا هستم».
در اين هنگام، معاويه از آشوب مردم ترسيد و گفت: «اى ابا محمد! بس است از منبر پايين بيا، آنچه بيان كردى كافى است».
آنگاه حضرت از منبر پايين آمد. معاويه گفت: «گمان كردم مىخواهى خليفه شوى، تو را چه به خلافت!».
امام فرمود: «خليفه، كسى است كه عمل به كتاب خدا و سنت پيامبرش نمايد، نه كسى كه ظلم كند و تعطيل سنت پيامبر نمايد و دنيا را پدر و مادر خويش گيرد. در اين دنيا، مدت كمى لذت مىبرد و زود باشد كه تمام شود و عذابى سخت پشت سر آن بيايد».
در مجلس جوانى از بنى اميه حضور داشت كه در مخالفت با امام، آتش تندى داشت و به امام حسن(ع) و پدر بزرگوارش ناسزا گفت، حضرت فرمود: «خدايا! نعمتت را از او بگير و او را به صورت زنى در بياور كه از او عبرت بگيرند.» در اين لحظه آن جوان متوجه شد كه مانند زنان است. امام فرمود: «گم شو اى زن! تو را چه به مجلس مردان!» سپس جريان آن جوان بين مردم شايع شد. همسرش نزد امام حسن (ع) آمد و تضرع و زارى نمود. حضرت به حال او دلسوزى فرمود و دعا كرد كه خدا او را به حالت اولش برگردانده كه بالفور دعاى حضرت مستجاب گرديد و جوان به حالت اولش بازگشت.(7)
بهترين سواران
روايت شده است كه روزى حضرت فاطمه (س) خدمت پيامبر(ص) رسيد و در حالى كه گريه مىكرد، گفت: «حسن و حسين از خانه خارج شدهاند و نمىدانم به كجا رفتهاند؟» حضرت فرمود: «مطمئن باش كه آنها در پناه خدا هستند».
در اين هنگام جبرئيل شتابان آمد و گفت: «آنها در باغ بنى نجار، در كنار هم خوابيدهاند. و خداوند فرشتهاى را فرستاده كه يك بالش را زير آنها و يك بالش را روى آنها گسترده است».
رسول خدا (ص) با اصحابش بيرون آمدند و آن دو را همان جا ديدند و در حالى كه مارى دور آنها حلقه زده بود. حضرت آنها را بر دوش خود گرفت. اصحاب گفتند: بگذاريد ما آنها را بياوريم. حضرت فرمود: «چه خوب مركبى است مركب آنها، و چه سواران خوبى! كه پدرشان بهتر از آنهاست».(8)
محرم اسرار
روايت شده است كه امام حسن (ع) و برادرانش و عبدالله بن عباس، بر سر سفرهاى نشسته بودند كه ناگهان ملخى بر سفره آنها افتاد. عبدالله از امام حسن (ع) پرسيد: «بر بال اين ملخ چه نوشته شده است؟» حضرت فرمود: «نوشته شده است من خداى هستم كه به جز من خدايى نيست. چه بسا ملخها را براى قوم گرسنهاى به عنوان رحمت مىفرستم تا از آنها استفاده كنند. و چه بسا براى قومى موجب بلا هستند و محصولات آنها را مىخورند».
عبدالله ايستاد و سر حضرت را بوسيد و گفت: اين سخن از اسرار علوم است.(9)
داناى غيب
عبدالغفار جازى از امام صادق(ع) نقل مىكند كه: دو مرد نزد حسن بن على(ع) بودند، حضرت بر يكى از آنها گفت: تو ديشب با فلانى اينگونه سخن گفتى. و مرد ديگر را گفت: او از هرچه هست خبر دارد. و عجيبتر از اين، اينكه فرمود: «ما از آنچه شب و روز مىگذرد آگاه هستيم». سپس فرمود: «خداوند متعال تمام حلال و حرام و تنزيل و تأويل را به پيامبرش آموخت و او نيز همه آنها را به على(ع) تعليم داد».
امام مجتبى و حكومت خودكامه معاويه
امام حسن مجتبى(ع) در عصر حكومت خودكامه معاويه در وضعيتى قرار گرفت كه اگر صلح تحميلى را نمىپذيرفت كيان تشيع در خطرى عظيم و جان همه شيعيان در معرض نابودى جدّى قرار مىگرفت لذا به حسب ظاهر از كوفه به مدينه مراجعت و براى حفظ اسلام و مسلمانان از رسالت و حكومت كناره گرفت ولى در عين حال در مواقع لازم و فرصتهاى مناسب مطالب ضرورى را تذكر مىداد و با روش معاويه به مخالفت بر مىخاست. به همين دليل معاويه نتوانست وجود آن حضرت را تحمّل كند و با پيامهاى محرمانهاش جُعده دختر اشعث را كه همسر حضرت بود وا داشت تا آن حضرت را مسموم نمايد.
شهادت جانسوز آن امام همام را به مسلمانان و شيعيان بيدار دل پيروان ولايتش تسليت مىگوييم.
پىنوشتها: –
1. كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 489.
2. همان، ص 491.
3. بحار الانوار، ج 43، ص326، ح 3؛مناقب آل ابى طالب،ج3،ص173.
4. همان، ص324.
5. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج4، ص 90.
6. همان، ص 10.
7. بحار الانوار، ج 44، ص 88، ح2.
8. امالى صدوق، ص 360.
9. بحارالانوار، ج 43، ص 337، ح8.
10. همان، ص 330، ح10.
سخنان معصومان عليهم السلام
* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«اِنَّ اللّهَ تَعالى يَقُولُ: حَقَّت مَحبَّتى لِلَّذينَ يَتَزاوَرُونَ مِن اَجلى وَحقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَناصَرُونَ مِن اَجلى وَحَقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَحابُّونَ مِن اَجلى وَ حَقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَباذَلُونَ مِن اَجلى».
(محجة البيضاء، ج 3، ص 286)
خداوند متعال مىفرمايد: كسانى كه به خاطر من از يكديگر ديد و بازديد مىكنند (به زيارت يكديگر مىروند) و كسانى كه به خاطر من يكديگر را يارى مىكنند و كسانى كه به خاطر من يكديگر را دوست مىدارند و به يكديگر محبّت مىكنند و كسانى كه به خاطر من به يكديگر بخشش مىكنند، مستحقّ محبّت من هستند.
* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«مَثَلُ اَلاَخَوَينِ اِذا التَقَيا مَثَلُ اليَدَينِ تَغسِلُ اِحديهُمَا الاُخرى وَ مَاالتَقَى المُؤمِنانِ قَطُّ اِلاّ اَفادَ اللّهُ اَحدَهُمَا مِن صاحِبِهِ خَيراً».
(محجة البيضاء، ج 3، ص 285)
مَثَلِ دو برادر دينى كه يكديگر را ملاقات مىكنند مانند دو دستى است كه يكى ديگرى را مىشويد، و وقتى دو مؤمن با يكديگر ملاقات مىكنند خداوند از يكى به ديگرى خير مىرساند.
* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«اَلزِّيارَةُ تُبنِتُ المَوَدَّةَ»
(سفينة البحار، ج 1 ص 567)
ديدار، دوستى آور است.
* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«الزّائِرُ اَخاهُ المُسلِمَ اَعظَمُ اَجراً مِنَ المَزوُرِ»
(ميزان الحكمة، ج 4، ص 297)
آن كه برادر مؤمن خود را ديدار مىكند پاداشى بزرگتر از شخص ديدار شده دارد.
حديث قدسى:
«اَيُّما مُسلِمٍ زارَ مُسلِماً فَلَيسَ اِيّاهُ زارَ، اِيّاىَ زارَ وَثَوابُهُ عَلَىَّ الجَنَّة»
(سفينة البحار، ج 2، ص 567)
هر مسلمانى كه به ديدار مسلمانى برود او را نه، بلكه مرا زيارت كرده است و پاداش او بر عهده من، بهشت است.
* امام صادق عليه السلام:
«تَزاوَرُوا فَاِنّ فى زِيارَتِكُم اِحياء لِقُلُوبِكُم وَ ذِكراً لِاَحاديثِنا وَ اَحاديثُنا تُعطَّفُ بَعضُها عَلى بَعضٍ فَاِن اَخَذتُم بِها رَشَدتُم وَ نَجوتُم وَ اِن تَرَكتُمُوها ضَلَلتُم وَ هَلَكتُم فَخُذُوا بِها وَ اَنَا بِنَجاتِكُم زَعيمٌ»
(بحار، ج 74، ص 258)
به ديدار يكديگر برويد كه بىگمان اين ديدارها زنده كننده دلهاى شما و ياد كردى از سخنان ماست و سخنان ما شما را به يكديگر مهربان مىسازد و اگر بدان عمل كنيد ره مىيابيد و رهايى پيدا مىكنيد واگر آن را كنار نهيد، ره گم مىكنيد و نيست مىشويد. پس آن را فراپيش گيريد كه من ضامن نجات و رهايى شما هستم.
* امام صادق عليه السلام:
«مَن زارَ اَخاهُ فِى اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ قالَ اللّهُ جَلَّ وَ عَزَّ اِيّاىَ ذُرتَ وَثَوابُكَعَلَىَّ وَلَستُ اَرضى لَكَ ثَواباً دُونَ الجَنَّةِ».
(اصول كافى، ج 2، ص 176)
هر كه به خاطر خداى عزّ و جلّ با برادر خود ديدار كند. خداوند عزّ و جلّ فرمايد: تو در حقيقت مرا ديدار كردى و پاداش تو بر عهده من است. و من به پاداش كمتر از بهشت براى تو راضى نمىشوم.
* امام صادق عليه السلام:
«مازارَ مُسلِمٌ اَخاهُ المَسلِمَ فِى اللّهِ وَ لِلّهِ اِلاّ ناداهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: اَيُّهَا الزّائِرُ طبتَ وَ طابَت لَكَ الجَنَّةُ». (اصول كافى،ج2، ص 177 ح 10)
هيچ مسلمانى برادر دينىاش را در راه خدا و براى خدا زيارت نمىكند مگر آن كه خداى متعال به او ندا مىدهد: اى ديدار كننده! خوش به حالت، بهشت براى تو سزاوار و گوارا باد.
* امام هادى عليه السلام:
«مُلاقاتُ الاِخوانِ نَشرَةً وَ تَلقيحُ العَقلِ وَ اِن كانَ نَزاراً قَليلاً» (بحار، ج 74، ص 353)
ديدار برادران سبب انبساط خاطر و بارورى انديشه است. هرچند كوتاه و اندك باشد.
دين و مسئله تجدّد و سنّت
در جهان امروز از مسئله تجدّد و سنّت سخنان فراوانى مطرح مىشود گاهى گفته مىشود سنّت مربوط به دوران گذشته است و بشريت امروز در جهان مدرن زندگى مىكند و در جهان مدرن بايد سنّتها را ترك گفت و خود را با جهان جديد هماهنگ ساخت. حال اين سئوال مطرح مىشود كه پاسخ دين به اين پرسش چيست؟ آيا دين موافق تجدّد است يا خير؟ رابطه سنّت با دين چگونه است؟ آيا خود دين از سنّت است و از اين رو در دوران تجدّد جايى براى آن نيست يا خير؟ براى پاسخ به اين مسئله در آغاز بايد مبادى تصورى مطلب را روشن كرد و سپس به ديدگاه قرآن در اين رابطه پرداخت.
معانى سنّت و تجدّد
سنّت گاهى به معنى روش گذشتگان است و گاهى به معناى عادت. و تجدّد هم گاهى به معناى روشى است كه با علم و تكنولوژى همراه باشد و گاهى به معناى رهآوردى است كه با پيشرفت علم نصيب جامعه بشرى مىشود.
در بحث تجدّد و سنّت اول بايد سنّت به معناى عادت و روش را از سنّت به معناى طريقه و روش الهى و انبياء و اولياء او جدا كرد.
سنّت به معناى عادت
اگر سنّت به معناى عادت جامعه باشد ممكن است با تجدّد هماهنگ نباشد و لذا اگر علم رهآوردى داشت كه عادت با آن هماهنگ نيست و قهراً سنّت گرايان ممكن است در برابر اين رخداد تازه و نو علمى يكى از دو واكنش را داشته باشند. آنها كه سنّت گرا و عادت زدهاند از خود مقاومتى سرسختانه نشان دهند كه البته اين مقاومت بىجاست اما آنهايى كه عادت را پديده خاصى مىدانند كه در گذشته وجود داشته و حال بايد عوض شود و با دين هم هيچ رابطهاى ندارد، در برابر ره آورد علم خاضعند و آن را مىپذيرند. البته هم طرد مفرطانه گروه اوّل و هم پذيرش مفرّطانه گروه دوم كه هرچه نو است بايد پذيرفت، نارواست زيرا انسانى كه از مرز تعادل مىگذرد و دچار افراط يا تفريط مىشود در واقع جاهل به حقيقت است: لاترى الجاهل الاّ مفرط او مفرّط؛(1) و چون جاهل است بايد بداند سنّت به معناى عادت چيزى نيست كه انسان از او دفاع كند. چه اينكه صرف نو بودن نشان حق بودن نيست.
سنّت به معنى طريقه و روش و رابطه آن با تجدّد
سنّت به معنى طريقه و روشى كه خدا در نظام عالم و آدم دارد – و به عبارت ديگر: سنّت تكوينى و تشريعى خداوند نسبت به انسان و جهان اين طور نيست كه با تجدّد و نوآورى به طور كلى هماهنگ نباشد گرچه ممكن است بعضى سنّت را درست تفسير نكنند و فكر كنند، تجدد با سنّت هماهنگ نيست. و يا تجدّد را درست ادراك نكنند و با سنّت به مخالفت بر خيزند آنها مىگويند: تجدّد اوّلاً رابطه انسان با عالم و آدم را عوض كرد و ثانياً رابطه انسان با مبدأ عالم و آدم را عوض كرد.
متجدّد چيزى جز طبيعت را حق نمىداند و هر قانون قراردادى، خواه الهى و خواه غير الهى، كه مخالف قانون طبيعى باشد، پيش او مطرود است و به عبارت ديگر: آنهايى كه طبيعت محورند و به ماوراء طبيعت معتقد نيستند با سنّت الهى به مخالفت بر مىخيزند از اين رو به طور طبيعى متجدّد طبيعت محور با دين هماهنگ نيست و دين هم با طبيعت محورى محض هماهنگ نيست. زيرا طبق اين پندار اولاً محور تجدّد طبيعت است و ثانياً هر قانونى كه مخالف با قوانين طبيعت باشد «خواه الهى و خواه غير الهى» باطل است لذا اگر رهآورد و قوانين دين هم مطابق با طبيعت نبود، باطل است و ثالثاً چيزى كه باطل است حق دخالت در زندگى انسان را نخواهد داشت.
بنابر اين با اين ديد جمع بين سنّت و تجدد ممكن نيست و لذا در نظر اينها مكتب يا افراد و گروهى كه حامى سنّت الهى هستند بايد ساقط شوند.
براى جواب اين مطلب بايد مسئله را عميقتر و از ريشه بررسى كنيم، تا بطلان اين سخن روشن شود. زيرا مدعاى آنها كه مىگويند: طبيعت حق است و قوانين مطابق با طبيعت حق است و قوانين مخالف با طبيعت باطل است حق و درست است و دعوت آنان كه مىگويند: كسى سعادتمند است كه در مسير طبيعت گام بردارد و كارهاى او مطابق با طبيعت باشد، حق و صحيح است. اما عمده آن است كه: آيا طبيعت حق بالذات است يا حق بالغير؟ اگر چيزى موجود بالذات بود حق بالذات است و هرچه كه موجود بالغير بود، حق بالغير است. آن چه كه مىتوان با آن موجود بالذات و حق بالذات را تشخيص داد حكمت الهى است. حكمت الهى مىگويد: چيزى موجود بالذات است كه مجرّد محض بوده و از تغيير و زوال و دگرگونى مصون باشد، اما طبيعت يك مفهومى دارد كه اين مفهوم از مجموع موجودات طبيعى از قبيل گياهان و جمادات و آب و هوا و امثال آن انتزاع مىشود، نه اين كه يك شىء مشخصى باشد. قهرا چيزى كه وجود شخصى خارجى و عينى ندارد و يك مفهوم جامعى است كه از حقايق خارجى انتزاع شده است، نمىتواند موجود بالذات باشد. زيرا همه امور طبيعى از قبيل گياهان و سنگها و امثال آنها در معرض دگرگونى و زوال هستند و چيزى كه تحوّلپذير است و متبدل مىشود، هستى او عين ذات او نبوده و مالك هستى خود نخواهد بود، وقتى موجود بالذات نبود، موجود بالغير خواهد بود و هر موجود بالغير بايد به موجود بالذات تكيه كند موجود بالذات بايد از آسيب زوال و گزند تغيير مصون و محفوظ باشد، نامتناهى باشد هستى او عين ذات او باشد و چنين حقيقتى بايد منزّه از ماده و مدت و امثال آن باشد. موجودى كه بالذات است دين و فلسفه الهى او را خدا مىداند. خداست كه حق محض است و تغيير و تبدل در او راه پيدا نمىكند، خدا موجود بالذات است از اين رو چون خدا موجود بالذات است حق بودن او نيز بالذات است و عمل به رهنمود او سعادت بالذات را به دنبال دارد و انحراف از رهنمود او شقاوت بالذات را.
طبيعت مخلوق خداست و چون مخلوق خداست، موجود بالغير است نه موجود بالذات و در نتيجه حق بالغير است، قوانينى كه مطابق با طبيعت است حقبالغير است و هماهنگى و انطباق با او هم سعادت بالغير مىآورد.
اگر اين مسئله روشن شد كه طبيعت حق است ولى حق بالغير، آن گاه مسئله تجدد با سنّت معارض نيست، زيرا تجدد در محور همين طبيعت حركت مىكند و سنّت دست تجدد را مىگيرد و مىگويد: در بين راه توقف نكن، متحجّر نباش، ساكن نباش، طبيعت و قوانين طبيعى را مبدء فراطبيعى آفريد؟، قهراً اين موجود بالغير و حق بالغير را آن موجود بالذات و حق بالذات آفريده است.
قرآن مىفرمايد: «الحقّ من ربّك»(2)؛ يعنى هر چه در جهان امكان به عنوان حق تلقى مىشود، از ناحيه خداست چه عالم طبيعت باشد و چه عالم مثال و چه عالم عقل و هر مرتبهاى از مراتب عالم خلقت كه سكوى پرواز انسان به مقام برتر است، انسان نبايد خود را به عالم طبيعت كه نازلترين طبقات و نشئات عالم آفرينش است محدود و سرگرم كند و اگر كسى خود را با نازلترين درجه هستى سرگرم نمايد خود را پست كرده است. زيرا انسان مىتواند از سكوى طبيعت به عالم مثال پرواز كند و عالم مثال را سكوى پرواز به سوى عالم عقل قرار دهد و به عالم مجردات تامّه راه يابد و از اين سه عالم پرواز كرده و به لقاءاللّه بار يابد.
اما انسان طبيعت محور، چون خود را در نازلترين مرحله هستى معطّل كرده است به مراتب عاليه هستى راه نمىيابد. در بيانات نورانى اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) آمده است كه فرمودند: «من هوان الدنيا على اللّه انه لا يعصى الاّ فيها و لا ينال ما عند اللّه الاّ تبرّكها؛(3) از فرومايگى عالم طبيعت همين بس كه خداوند در هيچ عالمى جز همين عالم، معصيت نمىشود و جز با ترك اين دنيا به فضايل الهى و لقاء اللّه نايل نمىگردد.
بنابراين كسى كه در طبيعت مطالعه مىكند و علومى از قبيل گياهشناسى يا معدنشناسى يا جانورشناسى يا اخترشناسى را فرا مىگيرد. گرچه اين علمها حق است ولى اين حق در مرحله نازل علمى است.
علم واقعى و برين، علمى است كه از راه توجه به عالم مثال و عقل و عالم اله حاصل شود. زيرا خدا حق بالذات است علم به او و نيز بهرهگيرى از طريق او هم حق خواهد بود. زيرا متعلق آن علم، حق است پس اين كه گفته مىشود طبيعت حق است مدعاى صحيحى است ولكن حق بالغير است نه حق بالذات.
اين كه قوانين مطابق با طبيعت، حق است، اين سخن نيز درست است، اما كسى مىتواند تشخيص تمام و كمال بدهد كه اين قانون مطابق با طبيعت است كه طبيعت آفرين باشد. انسانى كه زبان حال و مقال وى اين است كه:
يك شمه زفقر خويش اظهار كنم
چندانكه خدا غنى است من محتاجم
حق ندارد درباره طبيعت اظهار علم قطعى، جامع و كامل كند و به استناد آن قانون گزارى نمايد بلكه تا خداست كه علم قطعى و احاطى دارد و برابر آن قانون گزارى مىكند و از آن خبر مىدهد.
اينكه گفتهاند هر سخنى كه مخالف طبيعت باشد باطل است اين هم سخنى حق است براى اين كه طبيعت صنع خداست و در صنع خدا باطل راه ندارد. اما سخن گوى طبيعت فقط طبيعت آفرين است و بس.
اگر ثابت شد كه طبيعت يك موجود گسيخته و گسسته از فراطبيعت نيست و اگر ثابت شد كه طبيعت و فرا طبيعت گسيخته از ذات اللّه نيستند كسى مىتواند از اين مجموعه خبر بدهد كه هم از طبيعت و هم از فرا طبيعت و هم از پيوند ناگسستنى طبيعت و فرا طبيعت با ذات اقدس اله، با خبر باشد و او فقط خداست.
دين قانونى است كه مطابق با نظام آفرينش عمومى و سرشت انسانيت است كه براى تبيين روابط صحيح انسانها با مبدء هستى و با يكديگر و رابطه انسان با طبيعت و تبيين صحيح رابطه انسان با گذشته و آينده تاريخ و همچنين ارتباط او با آينده قطعى وى مثل برزخ و قيامت، به صورت وحى نازل شده است بنابراين همان طورى كه قوانين طبيعت سنّتهاى الهى هستند. دين هم از سنّت الهى است، تجدّد هم گوشهاى از سنن الهى است، زيرا اگر عقل تجريدى يا علم تجربى به مطلب صحيحى رسيده است انجام آن كار يا واجب نفسى است و يا واجب غيرى و مقدمى و لذا فراگيرى آن و هم گامى با آن لازم است.
اگر كسى عالم طبيعت شناس بود، او در حدّ خويش يك مفسّر كتاب تكوينى خداست، چنان كه مفسّر قرآن مفسّر كتاب تدوينى خداست .
اين كه بعضى گفتند: عالمان طبيعت، مغيّر طبيعتند نه مفسّر طبيعت، اين سخن صحيح نيست، زيرا همانطورى كه افرادى مفسّر كتب تدوينى هستند، عالمان علوم طبيعى هم مفسّر طبيعت خواهند بود گرچه او مىپندارد كه طبيعت را تغيير مىدهد و حال اين كه در واقع او عادتهاى فردى يا قومى را تغيير مىدهد زيرا او براى ايجاد تحول در عين حال از قوانين علمى استفاده مىكند، يعنى در چهارچوب سنّتهاى الهى به ايجاد تحول مىپردازد، ولى گوينده اين سخن چون بين عادت و سنّت خلط كرد و عادت را همان سنّت پنداشت مىگويد: من سنّت را تغيير دادم و حال اينكه سنّت الهى تغييرناپذير است «ولن تجد لسنّة اللّه تبديلا ولن تجد لسنّة اللّه تحويلا»؛(4) سنّت همان صراط مستقيمى است كه ذات اقدس اله، آدم و عالم تكوين را بر آن اساس آفريده و اداره مىكند از اين رو تغييرى در آن راه ندارد.
و به عبارت ديگر اجزاء عالم، ارتباط و پيوند حقيقى با هم دارند. مثل پيوند بين حلقات رياضى كه نمىشود آنها را جابجا كرد، نه اين كه پيوند آنها صناعى باشد چنان كه مصنوعات بشرى قابل تغيير مىباشند، چون پيوند آنها صناعى است نه حقيقى. هر گونه تحوّلى كه در جهان خارج رخ مىدهد گرچه به حسب ظاهر تفسير ساختار كوه، دشت، دريا صحرا و مانند آن است ولى همگى در راستاى سنّت خداست.
در سنّتهاى اجتماعى هم بين عادت و سنّت خلط مىشود.
از اين رو گاهى تغيير عادت را به حساب تغيير سنّت مىگذارند و حال اين كه عادتهاى اجتماعى از قبيل نظام سرمايه دارى يا نظام فئودالى كه عادت اجتماعى هستند، تغيير پيدا مىكند و عادتهاى ديگرى جاى آن را مىگيرد.
پس سنّت را كه همان فعل رياضى الهى است، نمىتوان تغيير داد گرچه عادت را مىتوان تغيير داد. چنان كه نظام ارباب و رعيتى يا نظام سرمايه دارى را مىتوان تغيير داد.
بنابر اين اگر هر كدام از سنّت و تجدد درست تفسير شود هرگز بين تجدد و سنّت مخالفتى نيست. اين طور نيست كه هر ره آورد تازه و نو حق و درست باشد يا هر چه كه رنگ كهنگى داشت باطل و نادرست باشد بلكه هر رهآورد نو را با اجتهاد پويا مورد بررسى قرار مىدهد تا حق و صدقش را مشخص كند و همچنين حكيم الهى قانون تازه را در ميزان حق كه عقل متقن و برهانى است ارزيابى مىكند تا آن چه كه حق است پذيرفته و به كار ببندد. چنان كه اگر همان عالم طبيعى معيار شناخت را محدود به حس و تجربه نكند. بلكه عقل تجريدى را هم معيار شناخت قرار دهد ره آورد حس و تجربه را زير پوشش براهين كلى قرار مىدهد و حق و صدق آن را مشخص مىكند.
نتيجهگيرى
با توجه به مطالبى كه تاكنون گفته شد روشن مىشود سنّت همان قوانين الهى هستند كه در آن تغيير و تبديل راه پيدا نمىكند و تجدّد هم خود از سنن الهى است و دين هم از سنّتهاى خداوند است. انبياء الهى سنّتهاى الهى را تفسير و تشريح مىكنند از اين رو در قرآن به طبيعت و علم به طبيعت حرمت نهاده شده است، زيرا خدا به آنها سوگند ياد مىكند و اگر طبيعت باطل مىبود، خدا به آنها سوگند ياد نمىكرد.
دين يك حالت شخصى نيز نيست، بلكه بايد در متن جامعه حضور و بروز داشته باشد. و انسان سالك بايد در متن جامعه ضمن اين كه دنيا و طبيعت را گوشهاى از خلقت مىداند از آن به عنوان سكويى براى پرواز به عالم مثال و عقل استفاده كند، تا در نهايت اين انسان سالك صالح به لقاء اللّه بار يابد.
عمل كرد حوزهها هم درست تفسير كردن سنّت و تجدد است و عمل كرد عالمان طبيعت، شناخت عالم طبيعت و كشف آنهاست و هر كس بايد در مدار فن خود فعاليت داشته باشد و در هر محور جاهل هر علمى بايد به عالم آن علم مراجعه كند، چنان كه يك فقيه به طبيب مراجعه مىكند يا به يك مهندس، يك طبيب و مهندس هم بايد در اصول ارزشى و شناخت معارف دينى به فقيه و دين شناس مراجعه كند. تا همه اينها در كنار هم به سوى هدف واحد در طريق مستقيم سنّت الهى حركت كنند. و به مقام لقاء الهى بار يابند.
سنّت در قرآن
در پايان اين فصل از سنّت در قرآن كه به معنى طريقه و روش است و از اقسام سنّت سخن به ميان مىآيد تا ضمن روشن شدن معنى سنّت، معنى تجدد هم روشن شود.
الف: سنّت الهى
در قرآن از سنن الهى وانواع آن فراوان سخن به ميان آمده است و اين سنن شامل سنّتهاى تكوينى و تشريعى است.
خصوصيت سنّت الهى مستقيم بودن آن است، خداوند در قرآن فرمود: اوّلاً زمام همه موجودات به دست خداست «ما من دابة الاّ هو آخذ بناصيتها»؛(5) رهبرى تمامى موجودات را خدا به عهده دارد – البته عنوان دابّه اختصاص به موجودات زمينى ندارد، بلكه هرچه كه موجود امكانى است، زمامش به دست خداى سبحان است – «سبحان الذى بيده ملكوت كل شىء»؛(6) منزّه است خدايى كه ملكوت هر چيزى در دست اوست چه اينكه، ملك هر چيزى نيز در اختيار او است: «تبارك الذى بيده المك»؛(7) و ثانياً: خداوند موجودات را در صراط مستقيم رهبرى مىكند «انّ ربّى على صراط مستقيم» كارهاى خدا بر صراط مستقيم است و چون كارهاى خدا بر صراط مستقيم است نظام تكوين نه تخلّف بردار است و نه اختلاف در آن راه پيدا مىكند. نه ظلم و جور و حيف و ميل در آن راه دارد و نه جهلپذير است. و هرچه كه اين خصوصيت را داشته باشد سنّت الهى است و ثالثاً سنّت الهى نه تغييرپذير است و نه تحويلپذير نه كم و نه زياد مىشود و نه جابجا «فلن تجد لسنة اللّه تبديلاً ولن تجد لسنّة اللّه تحويلاً»؛(8) هرگز در سنّت خدا تبديل و تحويل راه نمىيابد.
سنّت تشريعى خداوند
آنچه كه به نام صراط مستقيم و سنّت الهى در نظام تكوين وجود دارد اگر به صورت كتاب تدوينى درآيد و به عنوان قوانين و امر و نهى تشريعى تنظيم شود، قرآن است و دين و قرآن عصاره سنّت الهى است و اين عصاره هم تغيير و تبديل در آن راه ندارد.
ب: سنّت پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت (عليهم السلام)
مجموعه آن چه كه از پيامبر و ائمه معصومين (عليهم السلام) به صورت قول و فعل و تقرير در اختيار جامعه اسلامى قرار دارد، سنّت معصومين نام دارد و سنّت معصومين هم در واقع راه و روش و طريقه اعتقادى، اخلاقى و عملى آنهاست.
لزوم پيروى از سنّت الهى و سنّت معصومين (عليهم السلام)
وظيفه امت اسلامى پيروى از سنّت الهى و معصومين است ما در مقام نيايش از خداوند درخواست مىكنيم «واجعلنى مستنةً بسنن اوليائك»؛(9) خدايا ما را مستنّ به سنّت اوليائت قرار ده. ما موظّفيم از راه خدا و راه انبياء پيروى نماييم.
سنّتهاى جاهلى
مقابل سنّت و طريقه الهى ومعصومين (عليهم السلام) هر چه باشد، چه سنّتهاى كهنه و چه سنّتهاى تازه بايد از آن اجتناب كرد، زيرا هرچه موافق سنّت الهى ومعصومين (عليهم السلام) باشد، حق است و آن چه در مقابل آن هاست باطل است چه كهنه باشد و چه تازه.
از نظر قرآن كريم نه تعلق به گذشته داشتن و كهنه بودن نشانه حق بودن است و نه نو و تازه بودن چيزى نشانه و دليل بطلان آن. از اين رو قرآن برخى از سنّتهاى كهنه را نكوهش كرده است و فرمود: «و لا تبرّجن تبرّج الجاهلية الاولى»؛(10) مانند روزگار جاهليت پيشين زينتهاى خود را آشكار مكنيد. هم جاهليت كهنه، زشت است و هم جاهليت جديد. هم سنّت موافق با شريعت در گذشته حق بود و هم سنّتها و روش هايى كه اخيراً پديد آمده است و به عبارت ديگر: معيار سنّت حسنه الهى بودن و موافق با عقل و فطرت بودن آن است، ميزان سنجش سنّت و تجدّد، سنّت الهى است و همه سنن بايد با سنّت الهى سنجيده شود در صورت مطابقت با آن حق است و در صورت مخالفت با آن باطل است چه كهنه و چه نو و تازه. وقتى قرآن نازل شد، ذات اقدس اله فرمود:«قل جاء الحق و ما يبدء الباطل و ما يعيد»؛(11) يعنى بگو: حق آمد و با آمدن سنّت الهى نه جا براى جاهليت كهنه است و نه جا براى جاهليت جديد. با آمدن دين خدا نه كهنه دوباره برمى گردد و نه جا براى باطلهاى نوظهور است پس قرآن هم سنّتهاى جاهلى را كه كهنه بود ابطال كرد و هم تازههايى كه مخالف ديناند ابطال خواهد كرد.
ناروايى تغيير در سنن حسنه
در بيان نورانى على (عليه السلام) در عهدنامه مالك اشتر چنين آمده است «ولا تنقض سنّة صالحة عمل بها صدور هذه الامّة»؛(12) اگر گذشتگان سنّت خوبى داشتند، مبادا آن گذشته صحيح را به جرم كهنه بودن از بين ببرى.
بنابر اين سنّتى كه برابر وحى ومطابق با عقل و فطرت باشد، حق است و سنّتى كه مقابل آن باشد باطل است وهمچنين هر تجدّدى كه مطابق باعقل و فطرت و قرآن و فتواى عترت باشد، حق است و تجدّدى كه مقابل آنها باشد باطل است، نه گذشت زمان چيزى را از قداست ساقط مىكند و نه نوظهور بودن چيزى باعث تقديس او مىشود.
بنابر اين انسان قبل از اين كه بگويد سنّت حق است يا باطل، تجدد حق است يا باطل، بايد معيار حق و باطل را مشخص كند و با آن معيار سنّتها و تجدّدها راارزيابى نمايد.
مبارزه با كدام سنّت و تقويت كدام تجدّد؟
اگر سخن از لزوم مبارزه با سنّت است در آغاز بايد تشريح شود كه منظور كدام سنّت است تا مبادا به مبارزه با حق اقدام گردد و اگر سخن از تقويت تجدّد است، قبلا بايد روشن شود كه كدام تجدّد را اراده كرده است. تا مبادا به تقويت باطل اقدام شود منطق قرآن كريم همواره زنده است كه فرمود: «وزنوا بالقسطاس المستقيم»؛(13) من براى شما ترازويى فرستادم كه شما عقايد و اخلاق و اعمال خود را با آن بسنجيد.
لزوم كارشناسى معيار حق و باطل
اگر ميزانى هست كه با آن عقايد و اخلاق و اعمال را مىسنجند كارشناسى لازم دارد، همان طورى كه سنجيدن هر چيزى كارشناس مناسب با خود را طلب مىكند، پس بايد انسان محققى بود كه با كارشناسى امور دين حق و باطل را بسنجد. چنانكه در قيامت وزن حق است والوزن يومئذ الحق ؛(14) و با ميزان حق، افكار و عقايد و اخلاق و اعمال را در قيامت مىسنجند در دنيا هم بايد انسان حقشناسى وجود داشته باشد كه اولاً: محقّق باشد و ثانياً: متحقّق به حق گردد و ثالثاً بتواند درست ارزيابى كند تا حق را شناخته و به وادى تيه باطل گرفتار نشود.
پىنوشتها:
1 – نهج البلاغه، قصار الحكم، 70.
2 – سوره بقره، آيه 147.
3 – نهج البلاغه، قصار 385.
4 – سوره فاطر، آيه 43.
5 – سوره هود، آيه 56.
6 – سوره يس، آيه 83.
7 – سوره ملك، آيه 1.
8 – سوره فاطر، آيه 43.
9 – زيارت امين الله.
10 – سوره احزاب، آيه 33.
11 – سوره سبأ، آيه 49.
12 – نهج البلاغه، نامه 53، قطعه 38.
13 – سوره اسراء، آيه 35.
14 – سوره اعراف، آيه 8.
دانستى هايى از قرآن
«قد جاءكم بصائر من ربّكم فمن أبصر فلنفسه و من عمي فعليها و ما أنا عليكم بحفيظ» (سوره انعام، آيه 104)
همانا از سوى پروردگارتان بينائى ها (آيات و نشانه ها) براى شما آمده است پس هر كه بينا شد (و ايمان آورد) به سود خويش بينا شده و هر كه كور شد (و ايمان نياورد) به زيان خودش بوده و من نگهبان شما نخواهم بود (تا شما را به زور وادار به ايمان نمايم).
رسول خدا صلى الله عليه و آله كارى جز تبليغ و رساندن پيامهاى الهى به مردم را ندارد. او با دو بال تبشير و انذار مردم را از باطل مىرهاند و به سوى حق دعوت مىكند. پس هرگاه رسول خدا احكام را به آنان ابلاغ كرد جاى عذر و بهانه اى براى كسى نمىماند.
بصائر: دلائل و نشانه هائى كه توسط آنها بتوان حق را از باطل تشخيص داد و هدايت را از گمراهى جدا ساخت. در اين آيه شريفه دانش و حق به عنوان بيدارى و بينائى مطرح شده و جهل و گمراهى را كورى خوانده است و اين استعمال مجازى است.
اين آيه مباركه مىخواهد به مردم بگويد: آنهائى كه بوسيله اين نشانه ها و دلايل روشن، حقيقت را بيابند و آن را دربرگيرند، به سود خود گام برداشته اند و آنها كه مانند نابينايان از ديدن آن همه دليل و نشانه، خود را محروم ساخته اند، به زيان و ضرر خود اقدام كرده اند.
و ما أنا عليكم بحفيظ: و در پايان آيه، از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله اعلام مىدارد كه آگاه باشيد من نگهبان و حافظ شما نيستم. وظيفه و رسالت من تنها ابلاغ احكام الهى و تلاش براى هدايت شماست ومن هرگز نمىتوانم با زور شما را به ايمان دعوت كنم بلكه وظيفه ام تنها بيان منطقى و استدلال حقايق است و تصميم نهائى چه مثبت و چه منفى با خود شما است.
به هر حال شايد مراد از «بصائر»، كليه وسائل پيشرفت فكرى و بصيرت درونى باشد كه خداوند با آنها پيامبران خود را مجهز ساخته و از انسان خواسته است با تعمق و شگرفى در آن آيات و نشانه ها و كتابهاى آفرينش و كتابهاى هدايت بنگرد و به خوبى تأمل و تدبر نمايد تا به دقايق و جزئيات آن پى ببرد و از ميان اين كنكاش ها و جستجوها دريچه هاى شناخت فكرى و روحى و معنوى بر روى وى گشوده شود و او را به سوى صراط مستقيم الهى در مسير زندگى عملىاش رهنمون گردد.
و بدينسان بخش اصلى رسالتهاى الهى، پيشرفت و تعالى انسان است كه او را شخصيت و جهش بخشد و نقش واقعى اش را در تنظيم امور زندگى، مشخص سازد تا بر اساس آسايش فكرى و آرامش روانى، همگام با كار و فعاليت و تلاش و بينائى به بالاترين و والاترين درجات سعادت و خوشبختى در دنيا و آخرت برسد.
اينچنين است كه خداوند به او گوشزد مىفرمايد: اگر در اين مسير دقت كردى و دريچه هاى نور را بر قلب خود گشودى و با ديده بصيرت بين به حقايق زندگى نگريستى، خود سود برده اى و اگر خداى نخواسته درهاى حق را بر روى خود بستى و ديدگانت را از ديدن حقايق نابينا ساختى، خويشتن را به زيان انداخته اى زيرا خود از ميدانهاى خير و خوشبختى دورى گزيده اى و مانند نابينايان در آفاق زندگى، به بيراهه رفتهاى. اين است كه در آيه اى ديگر مىفرمايد: «فإنّها لا تعمى الأبصار و لكن تعمى القلوب التي في الصدور» انسانِ فكر و شعور، نه انسانِ جسد مادى و ناسوتى. انسانِ حركت نه انسان جمود.
اين است برنامه انبيا تا انسان را آزادانه نه با توسل به زور و وضع قانون! به سوى خدا و حق دعوت كند و آنان را در آفاق روح متحرك و با نشاط، جولان بخشد و ضمن پرداختن به نيازهاى فرهنگىاش، او را با شناخت، به خدا برساند نه با جبر و زور.
والسلام
حماسه جاويد
((السلام عليك يا ثارالله وابن ثاره و الوتر الموتور, السلام عليك و على الارواح التى حلت بفنائك))
در سال شصت و يكم هجرى, كاروانى از اهل بيت رسول الله(ص), مسير حركتش را از مكه به نينوا تغيير داد تا مسير تاريخ انسان و ايمان را دگرگون سازد و به بشريت بياموزد كه انسان, آزاد آفريده شده و حصار جبر تاريخ درهم شكستنى است و ارزش زندگى به ايمان و پيكار در راه آن است.
تاكنون درباره ماهيت قيام امام حسين(ع) و فلسفه آن از نظرگاههاى متفاوتى سخن گفته اند: برخى آن را تراژدى رقت بارى از حديث خيانت ميزبانان كوفى بر ميهمانان حجازى, از پاك ترين خاندان عالم, تفسير كرده اند; پاره اى آن را حركتى عارفانه و وفا به پيمانى ديرين براى قربانى در محضر رفيق اعلى دانسته اند; شمارى انگيزه آن را امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح امت رسول خدا(ص); بعضى آن را جريانى عقلانى و هوشمندانه مبتنى بر داده هاى سياسى و در راستاى سرنگونى حكومت ستمگر يزيدى و تشكيل حكومت اسلامى تلقى كرده اند و عده اى شهادت امام حسين(ع) را تنها چاره برافكندن ابر تيره ستم و غبارگيرى از آيين پاك محمدى دانسته اند, ولى واقعيت اين است كه حادثه اى آن سان سترگ از مردى آن گونه عظيم, تحمل اين همه تفسير و بيش از آن را نيز داراست, با اين همه مى توان گفت: ترجمان حركت قهرمانان قيام شورانگيز طف, آن است كه هدف از آفرينش انسان, نيل به عبوديت و پرستش آفريدگار عالم و رها شدن از قيد و بند همه مظاهر شرك و بت پرستى است و آن گاه كه اين هدف دستخوش تحريف گردد و انسانيت به زنجير بندگى كشيده و ارزشها به ضد ارزشها تبديل شود بناچار بايد در راه تإمين آن, حماسه حسينى را پديد آورد و آگاهانه تا مرز شهادت تاخت, گرچه به بهاى قربانى كردن سيد شهيدان و وارث پيامبران فرجام يابد.
از آن جا كه قيام عدالت خواهانه فرزند دلبند پيامبر, ندايى برخاسته از فطرت آدمى و شيوه اى نو در مبارزه بود, مبدإ نهضتهاى اسلامى و حتى بسيارى از قيامهاى غير اسلامى چون نهضت آزادى هندوستان قرار گرفت. حضرت امام خمينى نستوه نيز با بهره گيرى از قيام عاشورا, شالوده انقلاب اسلامى را پى افكند و دو ماه محرم و صفر به عنوان حساسترين مقطع از انقلاب اسلامى در تاريخ معاصر رقم خوردند.
عاشورا و محرم تنها تذكار يك فاجعه و پاسداشت نام و ياد قربانيان بلند مرتبه آن نيست, بل تجديد پيمان با امامت و عدالت و همايش بزرگ آزادى خواهان مومن در سراسر جهان و شركت در حماسه جاويد كربلاست.
((پاسدار اسلام)) با بضاعتى مزجات اين شماره را به عنوان ويژه نامه يادمان عاشورا و محرم تدارك ديده و به پيشگاه آن امام همام تقديم مى نمايد و از آستان مقدسش عذر تقصير به جا مىآورد. ((اللهم ارزقنا شفاعه الحسين يوم الورود و ثبت لنا قدم صدق عندك مع الحسين و إصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين(ع))) والسلام
قیام خونین کربلا
پيش درآمد
درباره علل و عواملى كه موجب قيام مقدس و خونين كربلا شد, سخن بسيار گفته و كتابهاى زيادى نوشته اند و نظرات گوناگونى ابراز داشته اند كه گاهى موجب رد و ايراد و برخورد عقايد گشته و احيانا كار به تخطئه و تكفير و تهمتهاى ناروايى نيز كشيده شده كه متإسفانه دست برخى از سياست بازان نيز در اين برخوردها بى دخالت نبوده است و در پاره اى از مقطعهاى زمانى مدتها بحث روز شده و ايجاد اختلاف و دو دستگى در محافل دينى و مجامع مذهبى نموده است. ولى به نظر ما بهتر آن است كه اين انگيزه ها و عوامل را در سخنان خود امام حسين(ع) يا ائمه معصومين ديگر(عليهم السلام) جستجو كنيم.
نخستين روايت يا رواياتى كه در اين جا مورد بحث قرار مى گيرد همان روايات عامه است; بدين مضمون كه ائمه معصومين و حجتهاى الهى هرچه مى كردند بر اساس برنامه و دستورى بود كه از طرف خداى تعالى براى آنها تعيين شده بود و آنها نيز كه كاملترين و فرمانبردارترين انسانها بودند وظيفه خود را به هر سختى و دشوارى هم كه بوده است انجام مى دادند. براى نمونه به روايت زير توجه نماييد:
شيخ كلينى(ره) در اصول كافى در باب ((ان الائمه(ع) لم يفعلوا شيئا الا بعهد من الله و امر منه لايتجاوزونه)) به سند خود از معاذ بن كثير از امام صادق(ع) روايت كرده كه فرمودند: ((به راستى كه وصيت به صورت كتابى از آسمان بر محمد(ص) نازل گرديد, و نامه مهر شده اى جز وصيت بر آن حضرت نازل نشد, و جبرئيل عرض كرد: اى محمد, اين است وصيت تو در امت خويش كه نزد خاندان تو خواهد بود. رسول خدا(ص) فرمود: اى جبرئيل كدام خاندانم؟ عرض كرد: برگزيدگان خدا از آنها و دودمانشان, تا علم نبوت را از تو ارث برند همان گونه كه ابراهيم به ارث نهاد, و اين ميراث از على و فرزندان صلبى اوست.
به راستى وصيت مهرهايى بود, پس على(ع) مهر اول را گشود و هرچه در آن بود بر طبق آن عمل كرد, سپس حسن(ع) مهر دوم را گشود و هرچه در آن بود به آن عمل كرد, و چون حسن(ع) از دنيا رفت, حسين(ع) مهر سوم را گشود و ديد در آن دستور خروج و كشتن و كشته شدن بود و نوشته بود كه مردمى را براى شهادت با خود ببر كه جز به همراه تو شهادتى براى آنها نيست و آن حضرت اين كار را كرد, و چون از دنيا رفت آن وصيت را قبل از شهادت به على بن الحسين(ع) داد. او مهر چهارم را گشود و در آن ديد كه نوشته است سكوت كن.))
نظير اين روايت, روايات ديگرى نيز در همان باب از امام صادق(ع) نقل شده است كه در برخى از اين روايات استدلال جالبى شده است كه اگر مردم علت صلح يا جنگ ائمه را نفهميدند نمى توانند عجولانه قضاوت كنند و تشبيه شده است به داستان موسى و خضر كه حضرت خضر به كارهايى دست زد كه براى حضرت موسى(ع) غير منتظره و غير قابل قبول بود; مانند سوراخ كردن كشتى, و كشتن آن پسر, و كارهاى ديگر. كه علت و حكمت آنها را نمى دانست. و هنگامى كه حضرت خضر علت آنها را براى موسى(ع) بيان كرد قانع گرديد.(1)
احساس مسووليت
با توجه به شناختى كه از يزيد تبهكار داريم براى يك مسلمان متعهد معمولى ـ تا چه رسد به رهبر بزرگوار مسلمين ـ راهى جز آنچه امام حسين(ع) در برخورد با حكومت ظالمانه يزيد انتخاب كرد وجود نداشت, زيرا حكومت يزيد بر اساس هيچ معيارى مشروعيت نداشت, و طبق هيچ قانون و عرفى صحيح نبود, و خود يزيد هم لياقت كوچكترين پست و مقامى را در حكومت اسلامى نداشت تا چه رسد به زمامدارى, و بيعت امام حسين(ع) با چنين حكومت و چنين شخصى از هيچ نظر صحيح نبود و هيچ گونه محمل و توجيهى نمى توانست داشته باشد.
اميرالمومنين در خطبه شقشقيه درباره علت پذيرفتن مسووليت خلافت, فرمود:
((… لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلمإ ان لايقاروا على كظه ظالم ولاسغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها…;(2) اگر حضور نيروى كافى و مسووليت الهى نبود و آن پيمانى كه خداوند از دانشمندان گرفته كه تن به سيرى ستمكار و گرسنگى ستمديده ندهند هر آينه مهار خلافت را به كوهانش مى افكندم.))
و اين انگيزه و هدف, يعنى عمل به وظيفه شرعى و انجام تكليف الهى, در قيام مقدس امام(ع) در سخنان خود امام حسين(ع) به خوبى و به طور صريح ذكر شده, آن جا كه وقتى نامه به بزرگان بصره مى نويسد و علت نهضت و دعوت الهى خود را ذكر مى كند, مى نويسد: ((… و إنا إدعوكم الى كتاب الله و سنه نبيه(ص) فان السنه قد اميتت و ان البدعه قد إحييت…;(3) من شما را به كتاب خدا و سنت رسول او دعوت مى كنم كه به راستى سنت, مرده و بدعت زنده گشته است.))
يا وقتى با فرزدق شاعر رو به رو مى شود و او علت حركت حضرت را جويا مى شود امام(ع) در پاسخ او مى فرمايد: ((…ان نزل القضإ بما نحب و نرضى فنحمد الله على نعمائه و هو المستعان على ادإ الشكر و ان حال القضإ دون الرجإ فلم يبعد من كان الحق نيته و التقوى سريرته;(4) اگر قضا و قدر بر وفق مراد و ميل ما آيد كه خداى را بر نعمتهايش سپاس مى گوييم و او خود كمك كار اداى شكر اوست و اگر قضاى الهى با آنچه اميد داريم حايل گشت پس كسى كه حق نيت او و تقوى پيشه اوست راه دورى نپيموده است.))
و هنگامى كه مسلم بن عقيل را به كوفه مى فرستد در نامه اى كه به مردم آن ديار مرقوم مى دارد در محكوميت يزيد و حقانيت خود مى نويسد: ((… فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب والقائم بالقسط والدائن بدين الحق الحابس نفسه على ذات الله والسلام;(5) به جان خودم سوگند امام و رهبر نيست مگر كسى كه به كتاب خدا عمل كند و به عدل و داد قيام نموده و به دين حق متدين باشد و جان خود را در راه خدا گرو بگذارد.))
يا آن جا كه وقتى وليد بن عتبه فرماندار مدينه از آن حضرت مى خواهد با يزيد بيعت كند امام(ع) در پاسخ او مى فرمايد: ((إيها الامير انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه و محل الرحمه بنا فتح الله و بنا ختم, و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمه, معلن بالفسق, و مثلى لايبايع مثله…;(6) اى امير, ماييم خاندان نبوت و معدن رسالت, خاندان ماست كه محل آمد و رفت فرشتگان و محل نزول رحمت خداست, خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نموده و تا آخر نيز همگام با ما خاندان به پيش خواهد برد… .))
يا هنگامى كه در راه كوفه با لشكر حر بن يزيد رياحى برخورد مى كند در خطبه اى به آنها مى فرمايد: ((ايها الناس ان رسول الله(ص) قال: من رإى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله, ناكثا عهده, مخالفا لسنه رسول الله يعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول, كان حقا على الله ان يدخله مدخله.
الا و ان هولإ قد لزموا طاعه الشيطان, و تولوا عن طاعه الرحمن, و اظهروا الفساد, و عطلوا الحدود, واستإثروا بالفىء, واحلوا حرام الله و حرموا حلاله, و انى إحق بهذا الامر لقرابتى من رسول الله;(7) اى مردم به راستى كه رسول خدا(ص) فرمود كسى كه سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال دانسته و پيمان خدا را بشكند و مخالف سنت رسول خدا(ص) ميان بندگان خدا به گناه و دشمنى عمل كند و با اين حال با رفتار و گفتار خود به مخالفت با او برنخيزد بر خدا حق است كه او را همنشين همان ظالم كند.
هان اى مردم! اينان ملازم پيروى شيطان گشته و از اطاعت خداى رحمان رو گردانده و فساد را آشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل نموده اند و حق مسلمانان را ميان خود تقسيم كرده و حرام خدا را حلال, و حلال خدا را حرام كرده اند و به راستى كه من به امر زمامدارى و حكومت شايسته تر هستم به سبب نزديكى با رسول خدا.))
يا در وصيت نامه اش به محمد بن حنفيه مى نويسد:
((انى لم إخرج إشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما, و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى, اريد إن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى على بن ابى طالب فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا إصبر… ;(8) من نه از روى خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه خارج مى گردم بلكه هدفم امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح مفاسد امت و احياى سنت جدم رسول خدا و پدرم على بن ابى طالب است. پس هر كس كه اين حقيقت را از من بپذيرد راه خدا را پذيرفته است و هر كس رد كند, من با صبر و استقامت راه خود را در پيش خواهم گرفت.))
يا در سخنرانى و خطبه ديگرى كه پس از برخورد با لشكر حربن يزيد رياحى ايراد كرد فرمود: ((… إيها الناس فانكم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لاهله تكن إرضى لله عنكم, و نحن اهل بيت محمد و إولى بولايه هذا الامر عليكم من هولإ المدعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالجور والعدوان…;(9) اى مردم به راستى اگر تقواى الهى پيشه كنيد و حق را براى اهل آن بشناسيد بيشتر مورد رضايت و خشنودى خداوند هستيد, و ما خاندان محمد هستيم و سزاوارترين مردم به فرمانروايى و سرپرستى شما از اين كسانى كه مدعى هستند چيزى را كه حق آنها نيست, و ميان شما به ستم و دشمنى رفتار مى كنند.))
نتيجه
با توجه به آنچه گفته شد به اين حقيقت مى رسيم كه قيام امام حسين(ع) در آن زمان و با آن وضع حكومت مسلمانان, يك وظيفه الهى و يك فريضه شرعى بود, و بلكه انجام اين وظيفه مهم, اختصاصى به شخص امام حسين(ع) نداشت و وظيفه هر مسلمانى بود. البته در مورد آن حضرت مهمتر و سنگين تر بود; از اين رو نبايد درباره انگيزه اين قيام مقدس بيش از اين به بحث و گفت وگو بپردازيم, بلكه اگر بخواهيم بحث بيشترى را در اين باره دنبال كنيم بايد به دنبال پاسخ اين سوال برويم كه: چرا ديگران مانند امام حسين(ع) قيام نكردند و مخالفت خود را با آن حكومت ننگين و غيرمشروع اعلام ننمودند؟
ميان مردم آن زمان به جز بسيارى از افراد عوام و بى تفاوت يا فريب خورده, جمع زيادى نيز از افراد دانشمند و متدين و آگاه به اوضاع و احوال بودند كه نه فريب تبليغات فريبنده دستگاه بنى اميه را مى خوردند و نه زير بار تهديدها و تطميعهاى آنها مى رفتند, و رشد و درك تحليل مسائل را نيز به خوبى داشتند; مانند عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و محمدبن حنفيه و عبدالله بن جعفر و ديگران.
خلاصه بايد سبب عدم قيام و حركت نكردن آنها را پيدا كرد نه علت قيام امام حسين(ع) را, و عذر آنها را براى نپيوستن به امام حسين(ع) جستجو نمود, وگرنه در چنين شرايطى كه ترسيم شد وظيفه هر مسلمانى قيام و مخالفت با آن حكومت بود.
پاسخ به يك سوال ديگر
بنابراين, ديگر زمينه اى براى اين بحث هم باقى نمى ماند كه: آيا امام حسين(ع) مى دانست كشته مى شود يا نه؟ و اگر مى دانست چگونه خود و يارانش را به كشتن داد و به قربانگاه برد؟ با اين كه خداى تعالى مى فرمايد: ((ولا تلقوا بإيديكم الى التهلكه.))
همچنين زمينه اى براى اين بحث نيز نمى ماند كه: آيا امام (ع) به منظور تشكيل حكومت اسلامى قيام كرد و زمينه اى براى اين كار وجود داشت يا نه؟ و آن همه جنگ و جدال بر سر اين مطلب و قلمفرسايى ها و تكفير كردنها و چماق كشيهاى بى ثمر جا ندارد, بلكه بايد گفت موجب اتلاف وقت گشته و خالى از شبهه هم نبوده و نخواهد بود.
زيرا وقتى آن قيام و حركت براى امام(ع) به صورت يك وظيفه الهى و دينى درآمد ديگر احتمال اين كه ممكن است خود و يارانش در اين نبرد كشته شوند, و زن و فرزند و همراهانش به اسارت بروند و اموال و خيمه و خرگاهش به تاراج برود هيچ كدام نمى تواند جلوى انجام آن وظيفه و حركت مقدس را بگيرد. چنانچه در جاهاى ديگر قبل از حادثه كربلا و پس از آن نيز چنين احتمالى نمى تواند جلوى جهادها و دفاعهاى مقدس اسلام را بگيرد, و آيا اساسا جهاد در راه خدا و دفاع از نواميس اسلام و حفظ مرزهاى كشور اسلامى جز با آمادگى براى شهادت و ايثار جان و مال و فرزند مقدور است؟
مگر جنگ با دشمنان اسلام هميشه توإم با پيروزى نظامى و شكست دشمنان بوده است؟
هر قيام و دفاعى بالاخره احتمال كشته شدن و اسارت همراهان و غيره را به همراه دارد, مگر اين احتمال و حتى يقين به آن مى تواند عذرى براى شانه خالى كردن از زير بار چنين وظيفه و مسووليت بزرگى قرار گيرد.
مگر آن همه آيات و رواياتى كه درباره جهاد در راه خدا رسيده, تخصيص خورده است تا ما بياييم بحث كنيم كه آيا قيام امام حسين(ع) از مصاديق آن بوده يا نه؟
مگر در جنگ تبوك وقتى مسلمانان به خاطر همين احتمالها و هراسها شروع به بهانه جويى كرده و خواستند از رفتن به جنگ شانه خالى كنند اين آيات نازل نشد كه: ((يا ايها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض ارضيتم بالحياه الدنيا من الاخره فما متاع الحياه الدنيا فى الاخره الا قليل, الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما و يستبدل قوما غيركم…;(10) اى كسانى كه ايمان آورده ايد شما را چه مى شود كه چون به شما گفته مى شود كوچ كنيد در راه خدا, به زمين چسبيده ايد آيا به جاى آخرت به زندگى دنيا خشنود گشته ايد در صورتى كه بهره زندگى دنيا در برابر آخرت جز بهره اندكى نيست, و اگر كوچ نكنيد (در راه خدا) خداوند شما را به عذابى دردناك گرفتار كند و مردم ديگرى را به جاى شما آورد.))
مگر منظور از ((احدى الحسنيين)) كه در آيات بعد از همين آيات آمده پيروزى يا شهادت در راه خدا نيست.
و مگر در تهديد آنها كه از ترس مرگ در جنگ احزاب ميدان را خالى كرده و به شهر مىآمدند به صراحت نمى فرمايد: ((و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لايولون الادبار و كان عهدالله مسوولا, قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت او القتل و اذا لاتمتعون الا قليلا.;(11) به راستى كه اينان از پيش با خدا معاهده كرده بودند كه به جنگ پشت نكنند و به راستى كه عهد خدا مورد بازخواست است, بگو گريز براى شما سودى ندارد اگر از مرگ يا كشته شدن بگريزيد, و در آن صورت جز اندكى (از زندگى) بهره ور نخواهيد شد.))
و مگر درباره جنگ احد و كسانى كه فرار كردند نمى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين كفروا و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فى الارض او كانوا غزى لو كانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا ليجعل الله ذلك حسره فى قلوبهم والله يحيى و يميت والله بما تعملون بصير, و لئن قتلتم فى سبيل الله او متم لمغفره من الله و رحمه خير مما يجمعون, و لئن متم او قتلتم لالى الله تحشرون;(12) اى كسانى كه ايمان آورده ايد مانند آنها كه كفر ورزيدند و به برادران ايمانى خود كه (براى جهاد) در زمين گام نهاده و با جنگجويان بوده اند گفتند: اگر نزد ما بودند نه مى مردند و نه كشته مى شدند تا خدا آن را در دلهاى ايشان حسرتى قرار دهد, و خداست كه زنده مى كند و مى ميراند و خدا به اعمالى كه مى كند بيناست. و اگر كشته شويد در راه خدا يا بميريد, آمرزش خدا از آنچه جمع مى كنيد بهتر است, و اگر بميريد يا كشته شويد در پيشگاه خدا محشور مى شويد.))
و مگر جاى ديگر درباره همين ها كه از ترس از دست رفتن جان و مال حاضر به جهاد در راه خدا نبودند نمى فرمايد: ((قل ان كان آباوكم و ابناوكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى يإتى الله بامره والله لايهدى القوم الفاسقين;(13) بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و همسرانتان و خويشاوندانتان و مالهايى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كسادى آن مى هراسيد و مسكنهايى كه بدان دل خوش هستيد نزد شما از خدا و پيغمبر او و جهاد در راه وى محبوبتر است منتظر باشيد تا خدا فرمان خويش را بيارد كه خدا مردم گناهكار را هدايت نمى كند.))
و آيات بسيار و روايات زيادى كه در اين باره نقل شده و از حوصله اين بحث خارج است.
تذكر يك نكته جالب
اساسا در سخنان امام حسين(ع) نكته هايى است كه از آن به خوبى استفاده مى شود كه قيام امام(ع) نه براى حكومت و رياست و نه غرض فردى و امور شخصى بوده بلكه هدف آن حضرت مبارزه با جريان انحرافى بوده است كه در اسلام پديد آمده بود. همان گونه كه گفتيم وضع اسلام و مسلمانان و زمامدارى و حكومت به حدى منحرف شده بود كه وظيفه هر مسلمانى اظهار مخالفت و جلوگيرى از آن انحراف و سقوط بود و مربوط به شخص امام(ع) و حتى شخص يزيد نيز نبود, و آن نكته اين است كه امام(ع) در آن روايت كه پيش از اين با شرح بيشترى ذكر شد مى فرمايد: ((انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه و محل الرحمه, بنا فتح الله و بنا ختم, و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمه, معلن بالفسق… .))
و به دنبال آن فرمود: ((و مثلى لايبايع مثله; كسى مانند من با شخصى مانند او بيعت نمى كند.))
يا در جاى ديگر مى فرمايد: ((و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد(14) بايد فاتحه اسلام را خواند در آن وقتى كه مردم گرفتار زمامدارى مانند يزيد شوند.))
كه از به كار بردن كلمه ((مثل)) در هر دو جا استفاده مى شود كه نفع و زيان شخص من يا شخص يزيد مطرح نيست, بلكه هر كسى مانند من باشد وقتى در مقابل حكومتى مثل حكومت يزيد قرار گرفت نمى تواند با چنين حكومتى بيعت كند; و وقتى زمامدارى مثل يزيد بر مردم حاكم شد بايد فاتحه اسلام را خواند.
انعكاس اهداف نهضت امام حسين(ع) در زيارتنامه آن حضرت
از جمله مطالبى كه مى تواند تإييدى بر گفتار فوق و معرف خوبى براى هدف امام حسين(ع) باشد جملاتى است كه از سوى ائمه معصومين(عليهم السلام) به روايت علما و محدثان عالى قدر اسلام رسيده كه از آن جمله اين عبارت است كه در بسيارى از زيارتنامه هاى آن حضرت آمده است: ((إشهد انك قد اقمت الصلاه… و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى سبيل الله; گواهى دهم كه تو به راستى برپا داشتى نماز را و امر به معروف و نهى از منكر كردى و در راه خدا جهاد نمودى.))
و ديگر اين جملات كه در زيارتنامه اربعين امام حسين(ع) به نقل شيخ طوسى در ((تهذيب)) و در ((مصباح)) آمده كه صفوان جمال گويد كه مولايم امام صادق(ع) به من فرمود كه وقتى در آن روز خواستى آن حضرت را زيارت كنى چنين بگو: ((السلام على ولى الله و حبيبه…))
و همچنان زيارتنامه را نقل مى كند تا آن جا كه درباره آن امام شهيد و مظلوم مى گويد: ((فاعذر فى الدعإ و منح النصح و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهاله و حيره الضلاله; به راستى كه در دعوت مردم هيچ كوتاهى نكرد و حق نصيحت را به خوبى انجام داد و جان عزيز خود را در راه تو بذل كرد تا بندگانت را از جهالت و حيرت گمراهى نجات بخشد.))
از اين عبارتها به خوبى روشن مى شود كه هدف امام(ع) از قيام و بذل جان و خون شريفش همان نجات مردم از گمراهى و ضلالت و امر به معروف و نهى از منكر بوده است نه گرفتن حكومت ظاهرى و زمامدارى بر مردم.
جهالت و حيرت ضلالتى كه در سخن امام صادق(ع) است به نظر مى رسد همان حيرت و ترديدى بود كه مردم به خاطر تبليغات وسيع دستگاه خلافت امويان و فتواهاى ملانماهاى خود فروخته آن زمان بدان دچار گشته بودند كه نمى دانستند آيا وظيفه شان در چنان موقعيتى چيست و با اين كه مى دانستند ـ يا مطمئن بودند ـ كه اگر حركتى بر ضد حكومت كنند پيروزى ظاهرى ندارند و در اين راه كشته خواهند شد, آيا با اين حال باز هم وظيفه شان قيام و حركت است يا نه, كه امام(ع) با شهادت خود آنها را از اين جهالت و حيرت بيرون آورد, و به آنها ياد داد كه وظيفه شان چيست.
بارى به گفته شهيد استاد مطهرى:
((همان طورى كه سخن انسانها از نظر بساطت و يا پيچيدگى; يعنى از نظر اين كه غرا و ساده و تك معنى باشد يا اين كه چند معنى و چند لايه و داراى صورت و باطن باشد, فرق مى كند, نهضتها و حركتهاى انسانها هم عينا همين طور است. ما دو نوع سخن مى توانيم داشته باشيم: سخنى كه تك معنى باشد و سخنى كه چند معنى و چند پهلو باشد. بهترين مثال آيات قرآن مجيد است. قرآن مجيد آيات خود را به دو دسته تقسيم مى كند: آيات محكمات و آيات متشابهات; آيات محكمات آياتى است كه از نظر عبارت تك معنى است, يعنى يك معنى و يك مفهوم بيشتر از عبارات آن نمى توان استفاده كرد. ولى آيات متشابهات آياتى است كه در آن واحد از آنها چند معنى مى توان استنباط كرد, و البته براى اين كه در معانى مشابه, به اشتباه نيفتيم بايد آيات محكمه را مقياس و معيار قرار بدهيم كه آيات محكمه ((ام الكتاب)) است.
گفتيم نهضتها و حركتهاى انسانها هم عينا همين طور است. ممكن است نهضتى تك معنى و تك مقصد باشد و ممكن است به اصطلاح متشابه باشد, يعنى در آن واحد مقصدها و هدفهاى مختلف داشته باشد, گو اين كه همه آن هدفها بازگشتشان به يك هدف اصلى باشد, يك نهضت مى تواند در آن واحد داراى جنبه ها و ابعاد مختلف بوده باشد.
نهضت امام حسين(ع) يك نهضت چند مقصدى و چند جانبه اى و چند بعدى است. علت اين كه تفاسير و تعابير مختلفى در مورد اين نهضت شده است, محاذى بودن عناصر دخيل در آن است. ما وقتى كه از جنبه بعضى عوامل و عناصر به اين نهضت نگاه مى كنيم, مى بينيم صرفا جنبه تمرد و عدم تسليم در مقابل قدرتهاى جابر و تقاضاهاى ناصحيح قدرت حاكم وقت دارد. از اين نظر, اين نهضت يك نفى, نه و عدم تسليم است.))
((عنصر ديگرى كه در اين نهضت دخالت دارد, عنصر امر به معروف و نهى از منكر است كه در كلمات خود حسين بن على(ع) تصريح قاطع به اين مطلب شده است و شواهد و دلايل زيادى دارد. يعنى اگر فرضا از او بيعت هم نمى خواستند باز او سكوت نمى كرد.
عنصر ديگر, عنصر اتمام حجت است. در آن روز, جهان اسلام سه مركز بزرگ و موثر داشت: مدينه كه دارالهجره پيغمبر بود, شام كه دارالخلافه بود و كوفه كه قبلا دارالخلافه اميرالمومنين على(ع) بود, و به علاوه شهر جديدى بود كه به وسيله سربازان مسلمين در زمان عمر بن خطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامى مى دانستند و از اين جهت با شام برابرى مى كرد. از مردم كوفه, يعنى از سربازخانه جهان اسلام بعد از اين كه اطلاع پيدا مى كنند كه امام حسين حاضر نشده است با يزيد بيعت كند, در حدود هيجده هزار نامه مى رسد. نامه ها را به مركز مى فرستند, به امام حسين(ع) اعلام مى كنند كه شما اگر به كوفه بياييد, ما شما را يارى مى كنيم. اين جا امام حسين(ع) بر سر دوراهى تاريخ است, اگر به تقاضاى اينها پاسخ نگويد قطعا در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعد بود ولى امام حسين(ع) از اين فرصت نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترسيد و از اين قبيل حرفها. امام حسين(ع) براى اين كه اتمام حجتى با مردمى كه چنين دستى به سوى او دراز كردند كرده باشد به تقاضاى آنها پاسخ مى گويد, به تفصيلى كه باز شنيده ايم. در اين جا اين نهضت ماهيت و شكل ديگرى به خود مى گيرد.
يكى ديگر از جنبه هاى اين جنبش, جنبه تبليغى آن است; يعنى اين نهضت در عين اين كه امر به معروف و نهى از منكر است و در عين اين كه اتمام حجت است[ و در عين اين كه عدم تمكين در مقابل تقاضاى جابرانه قدرت حاكم زمان است], يك تبليغ و پيام رسانى است, يك معرفى و شناساندن اسلام است.))
پاورقيها:
1 ) ر.ك: علل الشرايع, ج1, ص;200 بحارالانوار, ج44, ص19.
2 ) نهج البلاغه, خطبه3.
3 ) تاريخ طبرى, ج4, ص266.
4 ) همان, ج4, ص;290 ارشاد مفيد, ج2, ص69.
5 ) ارشاد مفيد, ج2, ص36.
6 ) حياه الامام الحسين(ع), ج2, ص255.
7 )تاريخ طبرى, ج3, ص;376 احقاق الحق, ج11, ص9ـ6.
8 ) مقتل خوارزمى, ج1, ص;188 مقتل عوالم, ص54.
9 ) ارشاد مفيد, ج2, ص81.
10 ) توبه (9) آيات 38 و 39.
11 ) احزاب (33) آيات 15و 16.
12 ) آل عمران(3) آيات156 ـ 158.
13 ) توبه (9) آيه24.
14 ) امالى شيخ صدوق.
سيماى پيامبر اعظم در آيينه صحيفه سجاديه
صحيفه سجاديه مجموعه بى بديلى است از معارف و حقايق بلند كه كليد سعادت دنيا و آخرت را فرا روى انسان قرار مىدهد.
امام زين العابدين و سيد ساجدين(ع) در سختترين شرائط حاكميت روزگار، در قالب دعا، عالىترين مضامين تربيتى، اخلاقى و عرفانى و علمى و فلسفى و سياسى اجتماعى را به شيعيان و شاگردان مكتب اهل بيت(ع) آموخته است.
دعاهايى كه در عين زيبايى و فصاحت و بلاغت از چنان محتوايى برخوردار است كه آن را «زبور آل محمد» و اخت القرآن ناميدهاند.
در عظمت اين صحيفه سراسر نور و عرفان همين بس كه حضرت سجّاد(ع) آن را بر امام باقر(ع) املاء فرمودهاند و حضرت باقر(ع) در حالى كه فرزندش امام صادق(ع) حضور دارد آن را مىنويسد، و اين گنج بىپايان در محضر سه معصوم تنظيم مىشود و توسط امام باقر(ع) به امام صادق(ع) به وديعت گذاشته مىشود و توسط ائمه بعدى، توسط فرزندان زيدبن على براى شيعيان محافظت و نگهدارى مىگردد.
آنچه پيش رو داريد نگاهى است به سيماى نورانى پيامبر خاتم(ص) در آيينه صحيفه نورانى سجاديه اميد كه رهگشايى باشد براى مشتاقان شناخت مقام با عظمت پيامبر اكرم(ص).
جايگاه بلند نام پيغمبر(ص)
در صحيفه نورانى سجاديه افزون بر اين كه در برخى دعاها به صورت خاص از مقامهاى والاى پيامبر اكرم(ص) و منزلت والاى او سخن به ميان آمده در غالب دعاهاى صحيفه اسم مبارك آن حضرت و آل طاهرش در جاى جاى دعاها با احترام برده شده است، كمتر دعايى را مىتوان از حضرت سجّاد پيدا كرد كه در آن اسم مبارك پيامبر برده نشده باشد، در برخى دعاها بيش از چند بار اين جمله «اللّهم صلّ على محمّدٍ و آل محمّد» و يا «آله» تكرار شده است به عنوان نمونه در دعاى بيستم، 19 بار، در دعاى 42، 12 بار، در دعاى 44 و دعاى 22، 7 بار، در دعاى 14، پنج بار در دعاى 21 و 24، هر كدام 4 بار، در دعاى 13 و 23، 3 بار، و در دعاى 9 و 12 و 16، هر كدام 2 بار اين جمله تكرار شده است.و….
اين روش حضرت اوّلاً تفسير صحيح عملى آيه اى است كه دستور مىدهد بر محمّد(ص) صلوات بفرستيد، در سوره احزاب مىخوانيم: «انّ اللّه وملائكته يصلّون على النبى، يا ايها الّذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليماً؛(1) خدا و فرشتگان بر پيامبر درود مىفرستند، اى كسانى كه ايمان آوردهايد بر او درود بفرستيد و سلام گوييد و كاملاً تسليم(فرمان او) باشيد.»
حضرت با اين روش ثابت مىكند كه روش صحيح صلوات بر نبى همان است كه حضرت بيان نموده كه آل او در كنارش ذكر شده است و غير از آن، روش “ابتر” و ناتمام است.
ثانياً در ضمن دعاها در سختترين شرايط اختناق نام اهلبيت پيغمبر(ص) را كه سخت مورد تاخت و تاز و بىمهرى بودند زنده نگهداشته و نام آنها را بر زبانها جارى مىسازد.
ثالثاً به مهمترين شرط قبولى و استجابت دعا عمل نموده است، چرا كه در روايات فراوانى سفارش شده است كه براى استجابت دعا قبل و بعد از آن صلوات بر محمد و آل او بفرستيد.
امام صادق(ع) فرمود: «لايزال الدّعاء مهجوباً حتّى يصلّى على محمّدٍ و على آل محمّدٍ؛ لايزال دعا در پرده است (و به استجابت نمىرسد) مگر (زمانى) كه بر محمّد و آلش درود فرستاده شود.»(2)
و همچنين فرمود: «هر كس حاجتى دارد در پيشگاه الهى پس بايد با محمّد و آل او(دعا را) آغاز كند سپس حاجت خويش را بخواهد سپس با صلوات ختم كند، براستى خدا بزرگوارتر از آن است كه آغاز و پايان دعا را قبول فرمايد و وسط آن را واگذارد….»(3)
دعاى دوّم و مقامات پيامبر خاتم
در دعاى دوم با جملات بسيار زيبايى، مقامهاى عالى پيامبر اكرم و منزلت والاى آن حضرت را به همراه ويژگىهاى آخرين رسول از سلسله جليله رسولان الهى برشمردهاند و ضمن اشاره به رنجهاى فراوان پيامبر اكرم(ص) در خصوص مسائلى همچون دعوت مردم به يكتاپرستى و نصيحت و خيرخواهى، هجرت و جنگها و ثمرات اين جنگها مطالبى بيان فرمودهاند و در پايان به مقام شفاعت و درجات اخروى آن بزرگوار اشاره نمودهاند كه به ترتيب مورد بحث و بررسى قرار مىگيرد.
1- نعمت بزرگ رسالت
از دعاهاى آن حضرت پس از ستايش خداوند، درود بر پيغمبر خدا است «و الحمد للّه الّذى منّ علينا بمحمّدٍ نبيّه(ص) دون الامم الماضية و القرون السّالفة، بقدرته الّتى لاتعجز عن شىءٍ و ان عظم ولايفوتهاشىء و ان لطف؛(4) و سپاس خداى را كه به سبب وجود محمّد(ص) پيامبرش بر ما منّت نهاد، نه امّتهاى گذشته (و آنها از اين نعمت محروم بودند) با قدرتى كه از هيچ چيز هر چند بزرگ عاجز نيست و هيچ چيز هرچند كوچك از نظرش مخفى نيست.»
راغب مىگويد: منّت از ريشه “منّ” به معناى سنگهايى است كه با آن وزن مىكنند و به همين دليل هر نعمت سنگين و گرانبهايى را “منّت” مىگويند كه اگر جنبه عملى داشته باشد يعنى كسى عملاً نعمت بزرگى به ديگرى بدهد كاملاً زيبا و ارزنده است و امّا اگر كسى كار كوچك خود را با سخن بزرگ كند و به رخ افراد بكشد كارى است بسيار زشت، بنابراين منّتى كه نكوهيده است به معناى بزرگ شمردن نعمتها در گفتار است امّا منتى كه زيبنده است همان بخشيدن نعمتهاى بزرگ است.(5)
به همين معناى دوم است آنچه در قرآن درباره نعمت رسالت آمده كه «لقد منّ اللّه على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلالٍ مبين؛(6) خداوند بر مؤمنان منّت نهاد (و نعمت بزرگى به آنها بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها، پيامبرى از جنس خودشان برانگيخت. كه آيات او را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت به آنها بياموزد، اگرچه پيش از آن در گمراهى آشكار بودند».
در آيه فوق، سخن از بزرگترين نعمت الهى، نعمت بعثت پيامبر اسلام به ميان آمده است و امام زين العابدين هم در فراز پيش گفته از دعا به اين نعمت بزرگ اشاره نمودهاند.
پى آمد بعثت
از آثار رسالت خاتم پيامبران آن است كه امّت محمّد(ص) بهترين امّت و نمونهترين امّت قرار گرفت و در دوره آخر الزّمان بر تمامى امّتها فزونى يافت. امام سجاد(ع) در ادامه مىفرمايد: «فختم بناعلى جميع من ذرأ، و جعلنا شهداء على من جحد و كثّرنا بمنّه على من قلّ؛(7) پس ما را خاتم همه آفريدگان قرار داد و گواهان بر منكران(و به كرم خود) و در سايه منّتش شما و ما را از آنان كه شمارشان فروكاست فزونى بخشيد.»
2- امين وحى
«اللّهم فصلّ على محمّدٍ امينك على وحيك؛(8) خدايا! پس درود فرست بر محمّد امين وحى.»
اين فراز اوّلاً عصمت همه جانبه آن حضرت را مورد اشاره قرار داده كه پيامبر اكرم(ص) در دريافت و تلقى وحى از مبدأ اعلى و يا جبرئيل در نگهدارى و حفظ آن و همچنين ابلاغ و رساندن آن امين و داراى عصمت بوده است چنان كه قرآن در آياتى بر اين امر صحّه گذاشته است از جمله فرمود: «ماينطق عن الهوى ان هو الّا وحى يوحى؛(9) و او (محمد(ص)) هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد. آنچه مىگويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست.»
و در سوره الحاقه مىفرمايد: «تنزيلٌ من ربّ العالمين و لو تقوّل علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثمّ لقطعنا منه الوتين؛(10) (اين قرآن كلامى است) كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده است. اگر او سخنى دروغ بر ما مىبست، ما او را با قدرت مىگرفتيم سپس رگ قلبش را قطع مىكرديم…» و چون چنين مجازاتى واقع نشده نشان از عصمت همه جانبه او دارد.
3- برگزيده الهى
«و نجيبك من خلقك وصفيّك من عبادك؛ و پسنديده از ميان خلقت و برگزيده از ميان بندگانت مىباشد» خداوند تمام پيامبران را از ميان انسان برگزيده است.
چنان كه در قرآن كريم در آيات مختلفى به اين امر اشاره شده است مانند آيه 33، آل عمران «انّ اللّه اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهيم» و مانند آيه 75، حج «اللّه يصطفى من الملائكة رسلاً و من النّاس» و آيه 47، ص «و انّهم لمن المصطفين الاخيار».
و حضرت ختمى مرتبت برگزيده برگزيدگان، و جدا شده از بين جدا شدههاست، و جمله دومى «برگزيده از ميان بندگانت» شايد اشاره به همين مطلب باشد كه آن حضرت از بين بندگان خالص الهى يعنى انبياء نيز برگزيده است. لذا خود آن حضرت فرمود: «انا قائد المرسلين؛ من پيشواى پيغمبران هستم.»
و در جاى ديگر فرمود: «ما خلق اللّه خلقاً افضل منّى؛ خداوند مخلوقى برتر از من و گرامىتر (و عزيز كردهتر) از من نيافريده است.»(11)
آباء و اجداد و امهاتى هم كه حامل نور با عظمت پيامبر اكرم(ص) بودند، همه انسانهاى پاكيزه و پاك بودند «حجورٌ طابت و طهرت»(12) و در واقع خانواده آنها نيز برگزيدگان الهى بودند، از بين تمامى خانوادهها.
4- پيغمبر رحمت
«امام الرّحمة و قائد الخير و مفتاح البركة كما نصب لامرك نفسه؛ امام و پيشواى رحمت، و قافلهسالار نيكى، و كليد بركت بود، همچنان كه جان خويش را در راه انجام دادن امر تو به مشقت انداخت.»(13)
آن حضرت نه تنها براى مردم عربستان رحمت بود كه براى همه جهانيان رحمت و فرشته نجات بوده است. لذا قرآن كريم مىفرمايد: «ما ارسلناك الا رحمة للعالمين؛(14) ما تو را نفرستاديم مگر اين كه براى جهانيان رحمت باشى.»
و خود آن حضرت فرمود: «ايّها النّاس انّما انا رحمة مهداة؛ مردم بيدار باشيد همانا من رحمت هدايت شده هستم.»(15)
و در آيه ديگر در رابطه با مهربانى آن حضرت و اين كه تلاش داشت امّت خويش را هدايت نمايد مىخوانيم: «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم؛(16) به يقين رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است، و اصرار بر هدايت شما دارد، و نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربان است.»
امّا كليد بركت بودن آن حضرت بيش از آن است كه در ضمن يك مقاله بگنجد فقط اشاره كنيم كه با آمدن آن حضرت به دنيا در سال عام الفيل لشكر فيل سوار ابرهه مفتضحانه شكست مىخورد و همين امر باعث رونق مكّه مىشود و تجارت آن شهر باعث نجات مردم از گرسنگى و قحطى مىشود كه خداوند در سوره فيل و قريش به اين امر اشاره كرده است.(17)
از بركت وجود آن حضرت است كه وقتى وارد خانه حليمه سعديه مىشود آثار بركات در تمام ابعاد زندگى او هويدا مىشود؟، خوب است جريان را از زبان حليمه بشنويم.
در حضور مادر محمد(ص) خواستم او را شير دهم پستان چپ خود را – كه داراى شير بود – در دهان او نهادم ولى كودك به پستان راست من بيشتر متمايل بود. آمّا من از روزى كه بچه دار شده بودم شيرى را در پستان راست خود نديده بودم. اصرار نوزاد، مرا بر آن داشت كه پستان راست بىشير خود را در دهانش بگذارم، همان دم كه كودك شروع به مكيدن كرد، رگهاى خشك آن پر از شير شد و اين پيشامد موجب تعجب همه حاضران گرديد.(18)
همو مىگويد: از روزى كه «محمّد» را به خانه خود بردم، روز به روز خير و بركت در خانهام بيشتر و دارايى و گلهام فزونتر گرديد.»(19)
وقتى در كودكى داراى چنان بركاتى باشد يقيناً بعد از بعثت و اتصال با مبدأ اعلا بركات وجود او چندين برابر خواهد شد. چنانكه داستانهاى فراوانى اين مسئله را تأييد مىكند مانند داستان يوم الدار و بركت پيدا نمودن غذاى پذيرايى ميهمانى، و مانند داستان بركت يافتن غذاى جابربن عبداللّه انصارى كه با يك من آرد و يك بزغاله جمعيت كثيرى پذيرايى شد و از غذا چيزى كم نشد،و…
5 – جذب و دفع براى خدا
«و عرّض فيك للمكروه بدنه، و كاشف فى الدّعاء اليك حامّته، و حارب فى رضاك اسرته و قطع فى احياء دينك رحمه و اقصى الادنين على جحودهم و قرّب الاقصين على استجابتهم لك و والى فيك الابعدين و عادى فيك الاقربين؛ و در راه تو بدنش را هدف مصائب و سختىها قرار داد، و در راه دعوت به سوى تو با نزديكانش در افتاد، و براى رضايت تو با قبيله و تبارش به ستيزه برخاست، و در زنده كردن دين تو رشته خويشاوندى خود را بريد و نزديكترين بستگان خود را به سبب انكار حق، از خويش دور كرد، و دورترين مردم را كه پذيراى حق شدند به خود نزديك ساخت و با بيگانگان به خاطر تو دوستى كرد، و با نزديكان به خاطر تو دشمنى ورزيد.»(20)
پيامبر ابوسفيان و ابوجهلها را كه از قريش بودند، و ابولهب را كه عمويش بود، و همسر او را بخاطر عدم ايمان به يگانگى خدا از خود دور ساخت و سلمان كه ايرانى بود و بلال كه حبشى بود… جذب خويش نمود تا آنجا كه درباره سلمان فرمود: «سلمان منّا اهل البيت؛سلمان از خانواده ماست.»(21)
اين بدان جهت است كه براى مردان خدا خويشاوندى در صورتى كه با پيوند مكتبى همراه نباشد كمترين ارزشى ندارد ولى بر عكس افراد دور افتادهاى كه از نژاد و اهل زبان آنها نيستند ولى پيوند فكرى و اعتقادى و عملى با آنها دارند از بالاترين ارزش برخوردارند.
قرآن اين حقيقت را درباره همراهان پيامبر(ص) به عنوان بهترين رستگارى اين گونه بيان مىدارد «لا تجد قوماً يؤمنون باللّه و اليوم الآخر يوادّون من حادّ اللّه و رسوله و لو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم، اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايّدهم بروحٍ منه؛ هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارد نمىيابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند (بلكه دشمن مىدارند) هرچند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند، آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده، و يدخلهم جنّاتٍ تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها رضى اللّه عنهم و رضوا عنه اولئك حزب اللّه الا انّ حزب اللّه هم المفلحون؛ و آنها را در باغهايى از بهشت وارد مىكند كه نهرها از زير درختانش جارى است، جاودانه در آن مىمانند، خدا از آنها خشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند؛ آنها «حزب اللّه»اند، بدانيد «حزب اللّه» پيروزان و رستگارانند.»(22)
و امير مؤمنان على(ع) كه خود از پيشتازان اين افراد است درباره پيامبر(ص) و ياران او چنين مىگويند: «و لقد كنّا مع رسول اللّه(ص) نقتل آباءنا و ابناءنا و اخواننا و اعمامنا ما يزيدنا ذلك الّا ايماناً و تسليماً و مضيّاً على اللّقم و صبراً على مضض الالم وجدّاً فى جهاد العدوّ؛ براستى هميشه اين گونه بود كه در ركاب رسول خدا(ص) با پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خود مىجنگيديم، كه اين مبارزه برايمان و تسليم ما مىافزود و ما را در جادّه (وسيع) حق و صبر و بردبارى برابر ناگوارىها و جهاد و كوشش برابر دشمن ثابت قدم مىساخت»(23) حضرت سجّاد(ع) نيز به اين امراشاره دارد كه در قسمت ياران مطرح مىشود.
امّا اذيتها و آزارهايى كه آن حضرت ديد بيش از آن است كه در اين مقام بتوان بيان نمود فقط به جملهاى از خود آن حضرت بسنده مىكنيم كه فرمود: «ما اوذى احدٌ مثل ما اوذيت فى اللّه؛ هيچ كس در راه خدا مانند من اذيت و آزار نشد.»(24)
6- تبليغ دلسوزانه با تحمّل مشقات
«و ادأب نفسه فى تبليغ رسالتك و القبها بالدّعاء الى ملّتك و شغلها بالنّصح لاهل دعوتك؛ و خودش را در راه تبليغ رسالت و پيام تو خسته كرد، و با فراخواندن به سوى آيين تو خود را به مشقّت افكند و با نصيحت و خيرخواهى كردن براى مؤمنان خود را مشغول ساخت.»(25)
راستى در مدّت 23 سال تبليغ رنجهاى بىشمارى را تحمّل و بيش از هفتاد جنگ (غزوه و سريه) را براى تبليغ اسلام و زنده نگهداشتن آن تحمل نموده، به قدرى دلسوزانه تلاش مىكرد كه حتّى خداوند نيز به او تذكر داد كه بنا نيست اين همه خود را به زحمت اندازى.
«فلعلّك باخعٌ نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفاً؛ گويى مىخواهى به خاطر اعمال آنان، اگر به اين گفتار ايمان نياورند، خود را هلاك كنى.»(26)
آن حضرت آنقدر دلسوز بود و تلاش مىكرد كه قومش هدايت شود كه گاه توسط همان مردم سنگباران مىشد و خون از پاى مباركش جارى بود با اين حال مىگفت: «اللّهمّ اغفر لقومى فانّهم لايعلمون؛(27) خدايا قومم را ببخش، براستى آنها (نسبت به مقام رسالت) آگاهى ندارند.»
7- هجرت و تحمّل رنج دورى از وطن و خانه خدا
راستى دور شدن از مكّه بسيار سخت و ناگوار است آنهايى كه مكّه مشرّف شدهاند اين امر را به خوبى لمس مىكنند، حال اگر مكّه وطن و زادگاه و «مسقط الرأس» انسانى باشد، دور شدن او از آنجا دو چندان ناگوار و تلخ خواهد بود. امّا پيامبراكرم(ص) براى اعتلا و توسعه اسلام تن به اين هجرت و هجران داد و حاضر شد سالهاى دورى از وطن و خانه خدا را تحمّل نمايد، و در عالم هجرت با جنگها و مشكلات فراوان دست و پنجه نرم كند، حضرت سجّاد در اينباره مىفرمايد:
«و هاجر الى بلاد الغربة و محلّ النّأى عن موطن رحله، و موضع رجله و مسقط رأسه و مأنس نفسه، ارادةً منه لاعزاز دينك و استنصاراً على اهل الكفر بك؛(28) و به سرزمين دور از وطنش و بلاد غربت (يعنى مدينه) هجرت كرد وطنى كه محل سكونت و نشو و نماى او بود، و در آنجا به دنيا آمده بود، و بدانجا انس و الفت گرفته بود(همه اينها) به خاطر سربلند كردن دين تو، و به خاطر يارى جستن عليه كفر بود.
اين هجرت كه بعد از سيزده سال از بعثت پيامبراكرم(ص) انجام گرفت پىآمدها و دستاوردهاى فراوانى داشت از جمله توسعه و عزّت يافتن اسلام، و افزون شدن مسلمانان است كه امام سجّاد(ع) نيز به آنها به عنوان رهآورد هجرت پيامبراكرم(ص) اشاره نموده است.
هجرت پيامبر منشأ بركات فراوانى گشت، تشكيل حكومت اسلامى، قدرت جهانى يافتن مسلمانان، پيروزيهاى پىدرپى و… از آن جمله است بدين جهت منشأ تاريخ براى مسلمين قرار گرفت.
8 – جهاد و استقامت در حال هجرت
«حتّى استتبّ له ما حاول فى اعدائك، و استتم له مادبّر فى اوليائك فنهد اليهم مستفتحاً بعونك، و متقوّياً على ضعفه بنصرك فغزاهم فى عقر ديارهم و هجم عليهم فى بحبوحة قرارهم حتّى ظهر امرك، و علت كلمتك، و لو كره المشركون؛ تا جايى كه (با استقامت) هرچه درباره دشمنان تو در سر داشت جامه عمل پوشانيد، و آنچه درباره دوستانت مىانديشيد به دست آورد. پس در حالى كه از تو كمك مىخواست، و از تو نيرو طلب مىكرد، به ستيز با دشمنان تو برخاست، پس در دل وطن دشمن با آنها جنگيد، و در ميان قرارگاهشان بر آنان هجوم برد، تا دين تو آشكار گشت، و كلمه تو (يعنى توحيد) برترى يافت، هرچند خوشايند مشركان نبود.»
آنچه درباره دشمن در سر داشت تسليم شدن آنان و يا شكست آنان بود كه اين امر به صورت كامل در سال هشتم هجرت با فتح مكّه تحقق يافت، و آنچه براى مسلمانان تلاش داشت همان امنيّت و آرامش و عزّت جهانى بود، كه آن هم به دست آمد.
اين رهآوردها نتيجه جنگهاى متعدد و تلاشها و رنجهاى بىشمارى بود كه پيامبر اكرم(ص) و همراهانش تحمّل كردند، از جنگ بدر و احد و خيبر و خندق گرفته تا فتح مكّه و جنگ تبوك.
9- پاداش پيامبر در قالب دعا
هر انسان منصفى نگاه اجمالى به زحمات طاقت فرساى پيامبراكرم(ص) واوصاف نيكوى او داشته باشد بىاختيار دست به دعا بر مىدارد و از خداوند پاداش نيكو براى او طلب مىكند هرچند خداوند بدون دعاى بندگان نيز پاداش در خور لياقت آن حضرت به او عنايت مىكند، امّا دعاى بندگان هم پاداش و ثواب براى خود آنان دارد و نوعى همراهى با اهداف آن حضرت تلقى مىشود و هم باعث ترفيع درجه آن حضرت در پيشگاه الهى مىگردد، بر همين اساس است كه حضرت سجّاد عرضه مىدارد.
«اللّهم فارفعه بما كدح فيك الى الدّرجة العليا من جنّتك حتّى لايساوى فى منزلة و لايكافأ فى مرتبةٍ و لا يوازيه لديك ملكٌ مقرّبٌ و لا نبىّ مرسلٌ؛ خدايا! در برابر زحماتى كه براى تو متحمّل شد او را به بالاترين درجات بهشت برسان، تاجايى كه هيچ كس با او برابر نباشد، و در هيچ مرتبهاى با وى هم رتبه نگردد، و در نزد تو هيچ ملك مقربى و هيچ پيامبر مرسلى با او برابرى نكند.
«و عرّفه فى اهله الطّاهرين و امّته المؤمنين من حسن الشّفاعة اجلّ ما وعدته يا نافذ العدة، يا وافى القول، يا مبدّل السّيئات باضعافها من الحسنات انّك ذوالفضل العظيم؛ نيكويى(و قبول) شفاعت او را درباره اهل بيت پاكش و امّت مؤمنش بيش از آنچه (به ما) وعده فرمودهاى به او بنما و معرّفى كن، اى كسى كه وعده هايت نافذ است! اى كسى كه به قولت وفا مىكنى! اى كسى كه بدىها را به چندين برابر به خوبى مبدّل مىسازى! به راستى كه تو بخشنده و بزرگى.»(29)
10 – ياد ياران
تمجيد از بستگان و ياران با وفاى هر فرد، تمجيد از خود او به حساب مىآيد، در همين راستا امام سجّاد(ع) در يكى از دعاهاى خود بر ياران و پيروان تمامى پيروان از جمله پيامبر خاتم درود و سلام مىفرستد و از آنها تمجيد مىكند و مىفرمايد: «خدايا! و (درود فرست بر) پيروان رسولان و تصديق كنندگان ايشان از اهل زمين كه نديده ايمان آوردند و در آن هنگام كه دشمنان با تكذيب رسولان به دشمنى برخاستند، امّا مؤمنان با عمق ايمان مشتاقانه به سوى رسولان روى آوردند. در هر عصر و زمانى كه رسولى فرستادى و براى اهل آن زمان، راهنمايى فرا راهشان نهادى از زمان آدم(ع) تا زمان محمّد(ص) كه درود خدا – بر او و دودمانش باد – از امامان هدى و پيشوايان اهل تقوا – كه بر همه آنها درود باد – خداوندا! پس تمام آنها را مشمول آمرزش و خشنودى خويش گردان.»
«اللّهم و اصحاب محمّدٍ خاصّة الّذين احسنوا الصّحابة و الّذين ابلوا البلاء الحسن فى نصره و كانفوه، و اسرعوا الى وفادته، و سابقوا الى دعوته، و استجابوا له حيث اسمعهم حجّة رسالاته؛ خدايا! به ويژه ياران محمّد، آن كسانى كه به خوبى از عهده وفادارى به او برآمدند، و آنان كه در ياريش خوب سعى نمودند و حمايت كردند و در هنگام تنهايى آن حضرت به سرعت به سوى او شتافتند و به او توان بخشيدند و در پذيرش دعوتش از يكديگر سبقت جستند و چون حجّت و دليل رسالتهاى خويش را به گوش آنها رساند، او را پذيرا گشتند و اجابت نمودند.
«و فارقوا الازواج و الاولاد فى اظهار كلمته، و قاتلوا الآباء و الابناء فى تثبيت نبوّته، و انتصروا به، و من كانوا منطوين على محبّته يرجون تجارةً لن تبور فى مودّته، و الّذين هجرتهم العشائر اذ تعلّقوا بعروته و انتفت منهم القرابات اذسكنوا فى ظلّ قرابته؛ و در راه آشكارا نمودن دعوت آن حضرت، از همسر و فرزندان خويش دست شستند و با پدران و فرزندان خود براى تثبيت نبوت آن حضرت جنگيدند و به بركت وجود او بر دشمن غالب گشتند و (درود فرست بر) آنان كه مهر او را در دل داشتند و در دوستى ورزيدن به او تجارتى پرسود و بىزوال را اميد داشتند و (درود فرست بر) آنان كه وقتى دل به او دادند فاميل و عشيرههاى ايشان از آنان دورى كردند و زمانى كه در سايه قرابت و نزديكى آن حضرت مسكن گزيدند، نزديكان آنان پيوند قرابت را بريدند.»(30)
حضرت با ظرافت اوصافى را ذكر مىنمايد كه ياران واقعى پيامبراكرم(ص) را از منحرفين و منافقين و…جدا مىسازد، مانند: به خوبى از عهده وفادارى برآمدند، در يارى حضرت نهايت تلاش نمودند…و در پايان در حق ياران حقيقى و واقعى پيامبر اين گونه دعا فرموده است: «خدايا! پس از نظر دور مدار براى ياران محمّد آنچه را براى تو و در راه تو از كف دادند، آنان را با خشنودى خويش، خشنود ساز و (به آنان پاداش عطا فرما) به خاطر جمع كردن مردم به دور دين تو، و اين كه با رسول تو در دعوت مردم به سوى تو همراهى كردند، و هم چنين به ايشان پاداش ده به خاطر هجرتى كه براى تو كردند و از قوم خود دور افتادند و از زندگى راحت و فراخ به سختى گرفتار شدند و آن كسان بسيار را كه براى عزّت بخشيدن به دين تو ستمها ديدند.»(31)
پىنوشتها: –
1. سوره احزاب، آيه 56.
2. الكافى، ج 2، ص 491، ح 1؛منتخب ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، دارالحديث، 2، ص 183.
3. مكارم الاخلاق، ج 2، ص19، ح 2040 و منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 183.
4. صحيفه كامل سجاديه، ترجمه عليرضا جعفرى، انتشارات نبوع، ص 46 دعاى دوم و تفسير نمونه ،ج 2، ص 183.
5. راغب اصفهانى، مفردات راغب.
6. سوره آل عمران، آيه 164.
7. صحيفه سجاديه.
8. همان.
9. سوره نجم، آيه 3 و 4.
10. سوره الحاقه، آيه 43 – 44.
11. منتخب ميزان الحكمه،سيد حميد حسينى، دارالحديث، دوم، ص 495 و كنزالعمّال حديث 31883.
12. همان، ص 496 و عيون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 262، حديث 22.
13. صحيفه سجّاديه، همان، ص 46 – 48.
14. سوره انبياء، آيه 107.
15. منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 495؛ الطبقات الكبرى، ج 1،ص 192.
16. سوره توبه، آيه 128.
17. ر – ك به تفسير و توضيح سوره فيل و قريش.
18. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 15، ص 345، فروغ ابديت، چاپ بيستم، ص 160.
19. مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 24.
20. صحيفه سجاديه،ص 48.
21. تفسير نمونه، ج 27، ص 456.
22. سوره مجادله، آيه 22.
23. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 56، ص 74.
24. منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 499، كنزالعمّال، ح 5818.
25. صحيفه سجاديه، ص 48.
26. سوره كهف، آيه 6.
27. منتخب ميزان الحكمه، ص 499.
28. صحيفه سجاديه، ص 48.
29. همان، پايان دعاى دوم.
30. صحيفه سجاديه، دعاى چهارم.
31. همان.
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
با توجه به اهميت «حياتى و اساسى» مصرف مدبرانه و عاقلانه منابع كشور، سال جديد را در همه زمينهها و امور، سال اصلاح الگوى مصرف ميدانم.
تبديل احوال ملت ايران به نيكوترين احوال، نيازمند توجه و لطف پروردگار است اما بايد متوجه بود كه جلب «لطف و رحمت الهى» به تلاش و همّت آحاد مردم براى ايجاد تحوّل در زندگى شخصى و اجتماعى بستگى دارد.
اسلام عزيز و همه عقلاى عالم بر اين نكته تأكيد مىكنند كه مصرف بايد مدبرانه و عاقلانه مديريت شود.
همه ما بخصوص مسؤولان سه گانه، شخصيتهاى اجتماعى و آحاد مردم بايد در سال جديد در مسير تحقق اين شعار مهم، حياتى و اساسى «يعنى اصلاح الگوى مصرف در همه زمينهها» برنامه ريزى و حركت كنيم تا با استفاده صحيح و مدبرانه از منابع كشور مصداق برجستهاى از تبديل احوال ملت به نيكوترين حالها، ظهور و بروز يابد. (از پيام سال )88
ملت بزرگ و عزيز ايران با توجه به آمادگىها و زمينههاى مثبت موجود، دهه چهارم انقلاب را به گامى بلند و جهشى قابل توجه در روند تحقق آرمان اصيل «پيشرفت و عدالت» تبديل خواهد كرد.
حضور ميليونها جوان «دانا، پرنشاط و تحصيل كرده» تجربيات بسيار ذيقيمت «نخبگان، مسؤولان و مديران» در روبرو شدن با مسايل سه دهه اخير كه منجر به تصميمات مهمى همچون اجراى اصل 44 قانون اساسى، تلاش براى هدفمند كردن يارانهها و سفر مسؤولان به استانها و مناطق دور و نزديك كشور شده است و نيز آماده شدن زيرساختهاى اساسى در زمينههاى گوناگون «علمى، شبكههاى ارتباطاتى و مواصلاتى» از جمله عواملى است كه آمادگيهاى بسيار وسيعى، براى حركت پرشتابتر كشور بوجود آورده تا دهه چهارم كه از امسال آغاز شده در پرتو برنامه ريزى و كار و تلاش مجدانه، حقيقتاً به دهه پيشرفت و عدالت تبديل شود.
تحقق اين آرزوهاى بزرگ، سخت، اما شدنى است و بايد با همت و اراده و تلاش همگانى به آنها برسيم.
اين حركت، گامى اساسى در روند پيشرفت و عدالت است چرا كه بيمارى اسراف، از لحاظ اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى، آسيبها و مشكلات گوناگونى بوجود آورده و آينده كشور را تهديد مىكند.
بايد اعتراف كنيم كه عادتها، سنتها و روشهاى غلط، زياده روى در مصرف را بدنبال آورده و نسبت ميان توليد و مصرف را، به ضرر توليد برهم زده است، به گونهاى كه يك سوم نان توليدى و حداقل يك پنجم آب مصرفى، كه با آن همه مشكلات و دشواريها تهيه مىشود عملاً به هدر ميرود، متوسط مجموع انرژى مصرفى در ايران، بيش از 2 برابر متوسط جهانى شده و شاخص شدت انرژى در كشور ما يعنى نسبت انرژى مصرف شده به كالاى توليد شده، متأسفانه 8 برابر كشورهاى پيشرفته است.
مقابله با اسراف و صرفه جويى صحيح، با حرف امكانپذير نيست و قواى مقننه و مجريه موظفند با قانونگذارى صحيح و اجرا و پيگيرى قاطعانه، الگوى مصرف را از «توليد تا مصرف و بازيافت» اصلاح كنند.
مردمسالارى دينى با حرف ايجاد نمىشود بلكه نيازمند شركت و حضور و اراده ملت و ارتباط فكرى، عقلانى و عاطفى با مردم، با تحولات كشور است و تحقق اين مسئله جز با انتخابات صحيح، همگانى و مشاركت وسيع مردم ممكن نيست.
انتخابات سرمايه گذارى عظيم و سپرده گذارى ملت براى اداره صحيح كشور و دستيابى به آيندهاى روشن است، و هر رأيى كه به صندوق ريخته مىشود اهميت دارد و به اين سرمايه گذارى ملى ميافزايد.
توجه كنيد كه انتخابات فقط ابزارى براى در دست گرفتن قدرت نيست بلكه وسيلهاى است براى ارتقاى توان كشور، افزايش اقتدار ملى و آبرومند كردن ملت، بنابراين در تبليغات و رفتار خود به اين مسائل اهميت دهيد و مبادا كسى در فعاليت انتخاباتى خود به گونهاى حرف بزند و رفتار كند كه دشمن را به طمع بياندازد.
هر يك از شما حتماً حرفى داريد و طبعاً حرف فرد مقابل را رد مىكنيد اما در اين روند از جاده انصاف خارج نشويد و به كتمان حقايق نپردازيد.
نامزدها خود را به مردم عرضه كنند تا مردم با هوشيارى هر گونه كه تشخيص ميدهند عمل كنند.
بنده نيز به مسؤولان تأكيد مىكنم كه حتماً انتخابات را سالم و با امانت دارى كامل برگزار كنند و به گونهاى عمل شود كه دست نامزدها باز باشد و مردم نيز با حضور پرشور خود، هر كه را خواستند آزادانه انتخاب كنند.
هميشه گمانه زنىها و شايعاتى در اين زمينه بوده و خواهد بود اما بنده يك رأى دارم كه در صندوق مياندازم و به هيچ كس هم نمىگويم كه به چه كسى رأى بدهد يا ندهد، چرا كه تشخيص اين مسئله بر عهده خود مردم است. (15/1/)88
امام خمينى ثابت و استوار نقش معلم در جامعه
نقش معلم در جامعه، نقش انبياء است. انبياء هم معلم بشر هستند، نقش بسيار حساس و مهمى است و مسؤوليت بسيار زيادى دارد. نقش مهمى است كه همان نقش تربيت است كه «اخراج من الظلمات الى النور» است آنهايى كه «اللّه ولى الّذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور» همين سمت معلمى است. خداى تبارك و تعالى اين سمت را به خودش نسبت ميدهد كه خداى تبارك و تعالى است كه اخراج مىكند مردم را از ظلمات به نور و به وسيله انبياء و به وسيله وحى مردم را دعوت مىكند به نورانيّت، دعوت مىكند به كمال، دعوت مىكند به عشق، دعوت مىكند به محبت، دعوت مىكند به مراتب كمالى كه از براى انسان است. دنبال او انبياء هستند كه همان مكتب الهى را نشر ميدهند و آنها هم شغلشان تعليم است، معلمند، معلم بشرند، آنها هم شغلشان اين است كه مردم را تربيت كنند كه از مقام حيوانيت بالا برود و به مقام انسانيّت برسد. (26/5/)1358
معلم و دانشجو محصور به معلمهاى دانشگاه يا دبيرستانها يا ساير جاها نيست و دانشجو هم محصور نيست به همانهائى كه دانشگاه ميروند. عالم يك دانشگاه است و انبياء و اولياء و تربيت شدههاى آنها معلم هستند و ساير بشر دانشجو و بايد دانشجو باشند. عالم بايد، تمام دنيا بايد دو طبقه داشته باشد: يك طبقه معلم و استاد و يك طبقه دانشجو و متعلم. وظيفه معلم هدايت جامعه است به سوى اللّه و وظيفه دانشجو تعلّم. (8/6/)1359
اين جوانها نفوسشان مستعد است از براى گرفتن هر چيزى كه وارد بشود در نفوس، نفوس جوانها يك آينه صيقلى است كه باز از آن فطرت خودش جدا نشده است و اين آينه همه چيز در آن نقش مىشود ببندد. اگر چنانچه معلم، يك معلمى باشد كه دعوت به نور بكند، دعوت به صلاح بكند، دعوت به اسلام بكند، دعوت به اخلاق صالحه بكند، دعوت به ارزشهاى انسانى بكند، آن ارزشهائى كه عنداللّه ارزش است، اگر معلم اين كار را بكند، همانطورى كه انبياء مردم را از ظلمات به نور مىكشانند، اين معلم هم اين بچهها را از ظلمات به نور وارد مىكند و همين شغلى است كه شغل انبياست و اگر خداى نخواسته معلمى يا معلمهايى بر خلاف مسير حق باشند، تربيت نشده باشند، تزكيه نشده باشند، بر خلاف صراط مستقيم الهى باشند، اين آينههاى صيقلى كه نفوس جوانهاى ماست، در آن همان تعليمات اعوجاجى كه در اين خود معلم هست نقش مىبندد و او را رو به انحراف مىبرد يا به طرف شرق و يا به طرف غرب. (18/10/)1359
معلم امانتدارى است كه غير همه امانتها، انسان امانت اوست. امانتهاى ديگر را اگر كسى خيانت به آن بكند خلاف كرده است لكن يك مالى را كه به آن امانت داده بودند از بين برده است، در جامعه يك چيزى درست نمىشود، يك شخصى ضررى كرده است و اين هم بايد ضرر او را جبران كند اما امانت اگر انسان شد، اگر يك طفل قابل تربيت شد، اگر خداى نخواسته اين امانت به آن خيانت شد، يك وقت مىبينيد خيانت به يك ملت است، خيانت به يك جامعه است، خيانت به اسلام است. بنابراين شغل در عين حالى كه بسيار شريف است و بسيار ارزنده است، از باب اينكه همان شغل انبياست كه براى انسان سازى آمده بودند لكن مسؤوليت بسيار بزرگ است، چنانچه مسؤوليت انبيا هم بسيار بزرگ بود. (18/10/)1359
بايد خيلى توجه شما داشته باشيد كه شماها يك مردم عادى نيستيد، شماها معلّم نسلى هستيد كه در آتيه همه مقدرات كشور به آن نسل سپرده مىشود. شما امانتدار يك همچو نسلى هستيد و تربيت شما و تعليم شما بايد همراه هم باشد. فقط اين هم وظيفه نيست براى معلم علوم دينى، اين وظيفه است براى تمام معلمين در هر رشته هستند و تمام اساتيد دانشگاه در هر رشتهاى هستند همانطورى كه معلم علوم دينى فقط اگر بخواهد علوم دينى را ياد بدهد و توجه به اخلاق دينى نداشته باشد، توجه به سازندگى اين طفل يا اين جوان نداشته باشد ممكن است غائله بار بياورد و كشور را به تباهى بكشد، معلم غير علوم دينى هم همين طور است، در هر رشتهاى كه تعليم واقع مىشود، اگر چنانچه در آن رشته خداى نخواسته انحراف ايجاد بشود، معلمين يا اساتيدى باشند كه انحراف ايجاد بكنند، هم خودشان شريكند در اين جرمهايى كه از آنها صادر مىشود و هم كشورشان به تباهى كشيده مىشود به حسب امكان. (10/11/)1359
«طرحى از يك زندگى انقلابى»
من پنجاه و هفتى هستم و خواهم بود
درآمد:
«خواهر طاهره! اگر مردم ايران منتظر من هستند، هشت فرزند هم منتظر شما هستند، مراقب خودتان باشيد.»
اين جملهاى است كه امام راحل در مقطعى كه خانم دباغ سر از پا نشناخته، بخشى از وظيفه حفاظت از امام را در نوفل لوشاتو بر عهده داشت، از ايشان شنيد. اين عبارت در عين حال اشارهاى است به پاكبازى اين يار ديرين انقلاب كه تا هم اينك نيز بر فكر و عمل او سايه افكنده است. در اين ماهها ترجيعبند كلام او گلايهاى است دائمى از رفتار برخى از مسندنشينان كه ياد و نام امام را به فراموشى سپردهاند و نزد ناديدگان انقلاب كه همان جوانان هستند، رفتار ناصواب خود را به حقيقت ناب و زلال انقلاب ضميمه مىنمايند.
او بر خلاف ملاحظات سياستپيشگان و بر محمل شجاعت ذاتى خويش، از كتمان حقايق تاريخ انقلاب، بهويژه بخشهائى كه با رفتار برخى از حقستيزان امروز پيوند دارد، رويگردان است و زمينهساز شناختى واقعنمايانه از حقايق مكتومى است كه در جريان انقلاب اسلامى روى دادهاند.
با سپاس از سركار خانم دباغ كه ساعتى با ما به گفتوگو نشستند.
آيا شما از دوران نوجوانى علائق سياسى داشتيد و يا اتفاقى باعث شد كه وارد اين عرصه شويد؟ به عبارت ديگر چگونه وارد عرصه مبارزات شديد؟
بسماللهالرحمنالرحيم. من مىخواهم عرضم را با دعا براى حسن عاقبت خود شروع كنم و اميدوارم حضرت امام و تمام شهدا كه ناظر بر اعمال و گفتار ما هستند، از ما رضايت داشته باشند. اگر بخواهم از اين مسئله اطلاعات كافى بدهم، بايد بگويم كه بنده در يك خانواده بسيار مذهبى، شايد هم يك قدرى محدود، به دنيا آمدم و زندگى كردم. پدرم در مسجد جامع همدان، استاد اخلاق بودند و عصرها در كتابفروشياى كه در نزديكى مسجد داشتند، مىنشستند و با دوستانشان گعدههائى داشتند و آيات و روايات را با هم مرور و بحث مىكردند. ايشان استادى داشتند به نام شيخ محمد تقى ايزدى كه روحانى برجسته و والائى بودند. هر جمعه با ايشان جلساتى داشتند و طبيعتا اين مباحث به خانه هم سرايت مىكرد. در هفتههائى كه نوبت پدر بود و آقايان ميآمدند، ما پشت در اتاقها ميايستاديم و گوش ميداديم، چون آن وقتها بلندگو نبود كه صدا به همه ما برسد، پدر طورى مىنشستند كه نزديك در اتاق مجاور باشد كه ما بچهها صدا را بشنويم. منزل ما فقط همان دو اتاق را داشت و ما صدا را خوب مىشنيديم. مادربزرگ مادرى ما، صديقه خانم تهرانى، مربى قرآن بودند و همه مردم همدان ايشان را مىشناختند و در همدان براى خانمها كلاس قرآن مىگذاشتند. در آن زمان به تدريج روزنامهها چاپ شدند، از جمله روزنامهاى بود كه فقط فكاهى مىنوشت.
روزنامه توفيق؟
بله، اسمش همين بود. پدرِ مادرم اين روزنامه را مىخريدند و به منزل ميآوردند. چون همسرشان سواد داشتند، طبيعتا خواندن روزنامه به دخترها هم سرايت كرده بود. مادر، زن بسيار با اطلاعى بودند و تمام قرآن و همه دعاها را ايشان به ما آموزش ميدادند و پدر روزهاى جمعه غلطگيرى مىكردند. طبيعى است كه با اين نوع آشنا شدن با اسلام و با قرآن، انسان متوجه بعضى از مسائل مىشود، منتهى در كنار اين قضايا، پدرِ مادرم كه از تهران به همدان منتقل شده بودند، براى اولين دوره مجلس در صدر مشروطيت، براى همدان انتخاب شدند. ايشان در خيابان سرچشمه خراطى داشتند. نامشان احمدى بود.احتمالا يك چيزهائى به صورت ژنتيك به ما منتقل شده است.(با خنده)
شما ايشان را ديده بوديد؟
خير، بنده پدر و مادر مادرم را نديدهام، اما پدر پدرم را ديدم. آهنگر و بسيار ساده و در عين حال متشخص بودند. اين خانواده و آن ريشه، سرمايههائى را به انسان ميدهد. هيچ يك از افراد خانواده پدرى و مادرى دنبال اين مسائل نبودند، اما بنده را خداوند متعال عنايتى كردند. طبع بسيار شلوغ و شيطانى داشتم، به طورى كه از سن 7 سالگى تا 10 سالگى خودم يك هيئت سينهزنى داشتم. پسرها و دخترهاى فاميل را جمع مىكردم و از ساعت 10 در حياط منزل يك ساعتى سينه ميزدند، بعد هم آنها را به كوچه مىبردم و يك دور، دور امامزاده عبدالله مىگرداندم! و به يكى از همسايهها هم مىگفتم كه امروز دسته سينهزنى ما براى ناهار به منزل شما ميآيد! و آنها هم آشى، آبگوشتى درست مىكردند و اين بچهها را كه بين 10 تا 15 نفر مىشدند، مىبردم آنجا و ناهار مىخورديم و نماز جماعت مىخوانديم و دوباره پرچمها را جمع مىكرديم. سه چهار تا چراغ بادى هم داشتيم كه بعدها هفت تا شد، اينها را جلوى دسته نگه ميداشتيم. به هر حال اين حالات در بنده بود تا به سن 13 سالگى رسيدم. ما پنج تا خواهر بوديم و پدر، همه آنها را در سن 17، 18 سالگى
شوهر دادند، ولى براى اينكه از دست شيطنتهاى من خلاص شوند، همين كه وارد 14 سالگى شدم، به آقاى دباغ شوهرم دادند و به تهران آمديم. (با خنده)
متدينين سنتى روى خوش به سياست نشان نميدادند و لذا احتمالا هم خانواده پدرى و مادرى و هم خانواده همسرتان در برابر سياسى شدن شما مقاومتهائى نشان دادند.
اتفاقاً حركتهاى سياسى در خانواده ما قبل از به وجود آمدن من، سابقه داشته. موقعى كه من ازدواج كردم و به تهران آمدم، بحبوحه قضاياى جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل و قضاياى فلسطين بود و همسرم با عدهاى از دوستانشان، به عناوين مختلف در اين قضايا شركت داشتند. البته نميآمدند در برابر شاه مثل ماها مبارزه كنند، ولى در آن زمان اعلاميههاى علما و بزرگان را دست به دست مىچرخاندند و اخبار و رويدادها را براى هم تحليل مىكردند و هر كسى كه يك راديوى كوچك داشت، به هزار سوراخ و سنبه خانه ميرفت كه بتواند اخبار را بگيرد كه الآن در مصر چه خبر است؟ در فلسطين چه خبر است؟ اين نوع رفتارها در انسان تأثير دارد.
يادم هست موقعى كه رضاشاه را به تبعيد بردند و بعد شاه مىخواست جنازه پدرش را برگرداند، ما در همدان همسايهاى داشتيم كه آدمهاى خوبى نبودند. پدرم بسيار آدم اخلاقياى بود و نمىگذاشت ما با اين همسايه ارتباط برقرار كنيم، چون از خانهاى روستا بودند و آدمهاى سالمى نبودند، ولى آنها راديو داشتند. پدرم با وجود تقيد زيادى كه داشتند، آن روز اجازه دادند ما برويم و اخبار را بشنويم، خودشان هم آمدند و در حياط روى صندلى نشستند كه قضاياى آوردن جنازه رضاشاه را بشنوند. مىخواهم عرض كنم كه خانواده بهطور كلى علائق سياسى داشتند. بعد كه ازدواج كردم و به تهران آمدم، همسرم با اين گروهها، بالاخص با آقائى روحانى به نام صاحبالزمانى ارتباط داشتند. ايشان در آن زمان در دفتر آيتالله بروجردى رضوان اللّه تعالى عليه بودند. ماها هم همگى مقلد آيتالله بروجردى بوديم و ايشان ميآمدند و اطلاعات را ميآوردند. تا آخرين سالهاى مبارزه با ايشان ارتباط داشتيم كه بعدها متاسفانه در دفتر آقاى منتظرى گير كردند و بيرون نيامدند! و ارتباطها قطع شد. بنابراين هم از طريق بيوت مراجع و هم از طريق حركات سياسى موجود در جامعه، در جريان قرار مىگرفتيم. يادم هست كه همسرم ميآمدند و مىگفتند كه امروز با آقايان بازارى به منزل آيتالله كاشانى رفتيم و آقا اينطور گفتند.
با فدائيان اسلام هم ارتباط داشتند؟
به مبارزات سياسى اعتقاد داشتند و دارند، ولى خيلى با مبارزات مسلحانه موافقت ندارند. يك نوع اعتقاداتى نسبت به مبارزه و مسائل سياسى دارند، ولى برعكس ما، با اسلحه و اين حرفها ميانه خوبى ندارند. طبيعى بود من كه در بچگى و نوجوانى دنبال اين گونه مسائل بودم، تهران برايم ميدان رشدى شد و از طريق يكى از همسايگان در بيت يكى از علما كه در كوچه شترداران خيابان خراسان زندگى مىكردند، مشغول تحصيل دروس حوزوى شدم. يك مقدار پيش ايشان درس خواندم. ايشان هم گاهى گريزهائى به سياست ميزدند، اما بسيار محتاط بودند، چون شناخت كاملى از ما نداشتند. هفت هشت نفر خانم بوديم كه ميرفتيم و خدمت ايشان درس مىخوانديم. بعد كه مجبور شديم تغيير مكان بدهيم و به بالاتر از خيابان خراسان، روبروى خيابان غياثى (شهيد سعيدى فعلى) آمديم، ناچار شدم استادم را عوض كنم، چون مسافت زياد بود و فرزندان من هم سه چهار تا شده بودند. از طريق مسجد حورى كه نزديك خيابان
غياثى بود، با آقاى حاج على آقا خوانسارى كه ايشان را از عراق بيرون كرده بودند، آشنا شدم و خدمت ايشان رفتم و درسم را ادامه دادم.
در اين هنگام بود كه قضاياى 15 خرداد پيش آمد. درسؤال شما بود كه چه اتفاقى موجب شد به مسائل سياسى و مبارزاتى كشيده شدم و بنده بايد به اين روز خاص اشاره كنم. در روز 15 خرداد كه صبح آن حضرت امام را دستگير كرده و به تهران آورده بودند، بازار بهشدت به هم ريخت. ما سر خيابان غياثى مىنشستيم، وقتى روى پشت بام رفتيم، از آن مسافت، دودى را كه از بازار بلند شده بود، ديديم. من احساس كردم اگر اين جريانات به خيابانها كشيده شود، فرزندانم گرسنه مىمانند و سريع به نانوائى رفتم كه مقدارى نان تهيه كنم. نانوا در دكان را بست كه كسى تير نخورد و من از سوراخ در كه از آنجا به مشترىها نان ميدهند، نگاه كردم و ديدم كه جوانها را چنان با تير ميزدند كه انگار آنها دشمنان خونىشان هستند!
صحنه درگيرى اين قدر به شما نزديك بود؟
اين نانوائى سر نبش خيابان 17 شهريور (شهباز آن زمان) بود و من از آن پنجره ميديدم كه مردم صف به صف از خيابان خراسان به طرف تلفنخانه در قسمت بالاى خيابان شهباز ميروند. كلانترى هم در اول يك خيابان فرعى خيابان غياثى بود. پاسبانها به رديف زانو زده بودند و مستقيم به طرف مردم تيراندازى مىكردند. چند جوان را ديدم كه از پاهايشان خون ميآمد و خود را به طرف جوى آب كشيدند كه تير بعدى را نخورند. وقتى مردم خون را ديدند، نميدانم چه حالتى برايشان پيش آمد، شايد اگر خود بنده هم بودم، همين حالت را پيدا مىكردم، بياعتنا به اينكه چه كسى تير خواهد خورد يا چه خواهد شد، به طرف پاسبانها حمله و آنها هم از ترسشان به طرف كلانترى فرار كردند! مردم ريختند و كيوسكى را كه نگهبان كلانترى در آن ميايستاد و همينطور كيوسك تلفن را آتش زدند و بعد به طرف بالاى خيابان رفتند. آقاى نانوا نانهائى را كه داشت بين مشترىها تقسيم كرد و به هركدام از ما سه چهارتائى رسيد و بعد هم ما را بيرون فرستاد و در دكانش را بست و رفت.
وقتى به منزل رسيدم، رفتم روى پشت بام و ديدم وضع خيلى خراب است. تقريبا شايد دو شب شوهرم به منزل نيامدند. آن روزها حاجآقا در پاساژى روبروى ناصرخسرو مغازه داشتند و برنج و روغن و اين چيزها را به صورت حقالعمل كارى مىفروختند. ايشان نتوانسته بودند بيايند منزل، چون روزها كه تيراندازى و بگير و ببند بود و شبها هم هر كسى بيرون از منزل بود، او را با تير ميزدند و برايشان مهم نبود كه او كيست يا چه كاره است. به نظر خودم آنچه كه موجب شد كه من وارد عرصه مبارزه سياسى مستقيم و بعد هم نظامى بشوم، ديدن اين جوانها بود كه در خون خودشان مىغلتيدند. تا ساليان سال، اين منظره هرگز از ذهن من دور نمىشد.
تا قبل از ورود به مرحله مبارزه مسلحانه،فعاليتهاى شما بيشتر در عرصه فرهنگى و كارهائى از قبيل رد و بدل كردن اعلاميهها و كتابها بود. ممكن است اينسؤال براى خواننده كتاب خاطرات شما پيش بيايد كه مبارزات مسلحانه و زندگياى كه در تعقيب و گريز سپرى مىشود، چگونه با وظايف مادرى و همسرىسازگار است و آيا از جانب همسر و فرزندان، اعتراضى بر اين شيوه شما وجود نداشت، بهخصوص كه دختر شما هم از پيامدهاى مبارزات شما، دچار شكنجهها و آزارهاى بىشمارى شد.
همانطور كه در كتابم نوشتهام و در اين گفتوگو هم اشاره كردم، زمانى كه ديدم وضعيت شهر، آشفته است، نخستين فكرى كه به ذهنم رسيد اين بود كه بهسرعت خودم را به نانوائى برسانم و نان تهيه كنم كه فرزندانم گرسنه نمانند، اما سئوال من اين است كه آيا وظيفه يك مادر و يك زن، فقط اين است كه فرزندانى بزايد و بزرگ كند و تحويل جامعه بدهد؟ اگر اينگونه است چرا حضرت زهرا(س) با علم به اينكه در منزلشان با يك لگد از جا كنده خواهد شد و هفت ماهه هم باردار بودند، پشت درِ رفتند و اگر در آن حادثه كه فرزندشان را از دست دادند، وجود مبارك خودشان هم از دست ميرفت، تكليف حضرت زينب و امام حسن و امام حسين(ع) چه مى شد؟ يا زمانى كه همراه با فرزندانشان، در مسير راه مكه و مدينه مىنشينند و گريه مىكنند تا جائى كه حضرت على(ع) ميآيند و براى ايشان سايبان تهيه مىكنند، چرا دست به اين كار ميزنند؟ آيا وظيفه مادرى ايشان حكم نمىكرد كه به تصور ما، از فرزندان، دور از آسيب دشمنان و در خانه، مراقبت كنند و تن به مسائلى كه احتمالا به خودشان يا بچهها صدمه ميزند، ندهند؟
به نظر من پاسخ، روشن است. انسان موظف به مقابله با جور و ستم و اداى تكليف است، وگرنه زائيدن فرزند و بزرگ كردن كه در همه حيوانات هم مشاهده مىشود. انسان موظف است از ولايت و از حق دفاع كند. اسلام وظيفه دفاع را برعهده زن هم گذاشته و مراجع عظام هم بر اين نكته تاكيد دارند، لذا زمانى كه من در عراق، خدمت حضرت امام رسيدم و پرسيدم حال كه نمىتوانم به ايران برگردم، آيا اجازه ميدهيد بروم و در كنار خواهران و برادران فلسطينى با اسرائيل دست و پنجه نرم كنم؟ ايشان فرمودند اينكه تكليف است. تكليف يعنى چه؟ يعنى چيزى كه سؤال ندارد و انسان موظف به انجام آن است. تكليف مادرى جاى خودش را دارد و هر مادرى بايد آن را انجام بدهد، ولى وظيفه يك مادر اين نيست كه تكان نخورد و به مسائل سياسى و اجتماعى جامعه خود اعتنا نداشته باشد و وارد عرصه نشود، آن هم به اين دليل كه ممكن است او را دستگير و شكنجه كنند و آن وقت معلوم نيست تكليفش در مقابل فرزندانش چه خواهد شد. براى پدر هم همينطور است. فرقى ندارد. آنها وقتى دستشان برسد، هم پدر را شكنجه مىكنند، هم مادر را.
پس از زندان چه سالى از ايران بيرون رفتيد؟ آيا به بچهها سخت نگذشت؟
اواخر سال 53 از ايران بيرون رفتم. پدر و مادر من در سال 45 از همدان به مشهد مهاجرت كردند، در آنجا زندگىشان نچرخيد و سپس به تهران آمدند. پدرم مسئول خريد كارخانجات روغن نباتى قو بودند. پدر و مادرم از سال 44 با بچههاى من بودند و بعدها هم داماد بزرگم كه آن زمان در كارخانه شير پاك كار مىكردند، بالاى سر بچهها بودند. شوهر من 16 سال بيرون از محيط خانه و در شوش و بهبهان و شوشتر كار مىكردند و هر چند وقت يك بار ميامدند و به منزل سر ميزدند و باز به ماموريت ميرفتند. حاجآقا حسابدار يك شركت ملى ساختمانى بودند كه براى نظامىها پايگاه مىساخت و اين كار حدود 16 سال طول كشيد. وقتى من رفتم، حاج آقا ميدانستند كه من زنده هستم، ولى براى اينكه بچه ها اذيت نشوند، به آنها گفته بودند كه من كشته شدهام! كسى از وضعيت من خبر نداشت.
بعدها موقعى كه به نوفللوشاتو رسيدم، امام امر كرده بودند كسى حق ندارد براى امور شخصى خود از تلفن آنجا استفاده كند و به ايران زنگ بزند و اگر كسى خواست اين كار را بكند، بايد پولش را بدهد. يك روز به من فرمودند :«خوب است كه شما برويد و زنگى به فرزندانتان بزنيد.» عرض كردم :«شما فرمودهايد بايد براى تلفن پول پرداخت كنيم و بنده پولى در اختيار ندارم.» ايشان فرمودند :«برويد زنگ بزنيد و بگوئيد فلانى گفته است.» من رفتم و زنگ زدم و دخترم، آمنه كه آن موقع 14، 15 سال داشت و بعدها سرطان گرفت و فوت كرد، گوشى را برداشت. وقتى گفتم :«آمنه! من مادرت هستم»، فريادش به آسمان بلند شد كه :«ساواكىهاى… چرا دست از سر ما برنميداريد؟» معلوم مىشد قبل از آن بارها به اين وسيله، آزارشان داده بودند. بعد گفت :«مادر من مرده!» من براى اينكه به او اطمينان خاطر بدهم، نشانهاى را ذكر كردم تا او مطمئن شد و با هيجان فرياد زد :«بچهها! بيائيد! مامان پشت خط است».
به اعتقاد من اگر در اسلام، مبارزه منعى داشت، امام كه با كسى رودربايستى نداشتند و در پاسخ بهسؤال من نمىفرمودند تكليف است و مىفرمودند شما خيلى كار اشتباهى كردهايد كه مبارزه كرده و ناچار شدهايد فرار كنيد كه حالا نتوانيد نزد فرزندانتان برگرديد. وقتى كه دين به خطر ميافتد، اسلام براى همه كس، در همه جا، تكليف ايجاد مىكند و فرقى نمىكند كه زن باشد يا مرد، پدر باشد يا مادر يا فرزند دختر باشد يا پسر. در فتواى دفاعى امام اگر دقت كنيد مىبينيد كه ايشان فرمودهاند اگر به كشور اسلامى هجوم شود، بر مرد و زن و پير و جوان واجب است به دفاع از دين خود بپردازند، حالا بايد نشست و بررسى كرد كه اين دفاع، چه نوع دفاعى است كه بر مرد و زن و پير و جوان، به يكسان حكم مىكند؟
در سالهائى كه شما در لبنان آموزش چريكى ميديديد، اساساً چريك زن مسلمان نداشتيم و اين نوع فعاليتها را عمدتا گروههاى چپ انجام ميدادند. با توجه به اينكه شما از يك خانواده سنتى هم برخاسته بوديد، برخورد خودتان با اين مسئله چگونه بود و چه حسى داشتيد؟
بنده بعد از فرمايش امام، احساس كردم تكليفى بر دوش من است و طبيعتا به سوريه و از آنجا هم به لبنان رفتم كه برادر بزرگوارمان، شهيد دكتر چمران در آنجا بودند. البته محمد منتظرى مرا برد و به ايشان معرفى كرد. در آنجا از برادران، آقاى غرضى بودند، آقاى تقديسيان بودند كه الان دفتر رياست جمهورى هستند، آقاى سراجالدين موسوى بودند، آقاى جلالالدين فارسى بودند، آقاى هادى غفارى بودند. من وقتى با آقاى دكتر چمران آشنا شدم، ايشان زحمت كشيدند و مرا به دفتر آقاى امام موسى صدر بردند و صحبتها و بحثهائى شد و قرار شد كه ما برويم يك دوره
نظامى ببينيم. قبلا شهيد سعيدى در روستائى از توابع كرج، در باغ آقائى به نام كمپانى، برايمان آموزشهائى گذاشته بودند. در آنجا آقائى ميآمدند و سعى مىكردند در تاريكى هم باشند كه ما چهرهشان را نشناسيم و كار با كلت و اسلحههاى كوچك را آموزش ميدادند. ما تعدادى خانم و آقا بوديم كه هيچ كدام هم يكديگر را نمىشناختيم، ولى دورههاى عملياتى را ديديم. وقتى خدمت دكتر چمران و امام موسى صدر رسيدم، زبانم باز شد و گفتم مىخواهم اين دورهها را بگذرانم. دكتر چمران اين بحث را داشتند كه ميدانيم بسيارى تصور مىكنند كه فقط ماركسيستها و مائوئيستها و چپىها، به آموزشهاى چريكى مىپردازند، ولى ما معتقديم كه بچه مسلمانها هم بايد اين آموزشها را ببينند و ما اگر در اينجا يكى دو تا خانم داشته باشيم وقتى خانمها را به پادگان مىفرستيم، حداقل يك خانم كنار دست كسانى كه آموزش ميدهند، خواهند بود.
در هرحال بنده را معرفى كردند و كسى كه ما را آموزش داد، نامش «ابوجهاد» و جزو گروه دكتر چمران بود. دكتر اتاقكى داشتند كه در آنجا آزمايشاتى را در حوزه تحصيلات و تخصص خود در امور شيميائى انجام ميدادند. به پادگان رفتيم و آموزشها را ديديم. خدا هم لطف كرده بود و امكان مطالعه هم داشتم. حافظه بسيار عجيبى داشتم و نمىشد كه كتابى را بخوانم و نياز داشته باشم كه مجدداً مرور كنم و بهسرعت حفظ مىشدم.
بنده عقيده ندارم كه اين دورهها، فقط متعلق به چپىها باشد، بلكه متعلق به مسلمانها و كسانى هم هست كه مىخواهند از اسلام و از قرآن دفاع كنند. حكايت مصادره جنگ چريكى به نفع چپىها، حكايت مجاهدين است كه آمدند و آيه قرآنى به اين زيبائى را برداشتند و به خودشان اختصاص دادند و آن جنايات را در حق اسلام و مردم انجام دادند. اين هم همان بحث است. حالا اگر كسانى واقعا اينطور ميانديشيدند، ولى امام اينگونه نميانديشيدند و اطرافيان خاص حضرت امام هم اين گونه نبودند. امام قطعاً به ديدن آموزشهاى نظامى اعتقاد داشتند، اما اينكه چه كسى و در مسير چه اهدافى اين آموزشها را ببينيد، بسيار مهم است. به نظر من افراد به نسبت سطح آگاهى و درك خودشان از مسائل، سخنان امام را تفسير مىكنند، درست حكايت طلبههائى است كه بهمحض اينكه ضرب ضربا را ياد مىگيرند، تصور مىكنند كه كل علم عالم را در اختيار دارند، ولى وقتى كمى پيش ميروند، متوجه مىشوند كه حالا خيلى بايد زحمت بكشند و كرانه اين دريا، به اين آسانىها دست يافتنى نيست. در هرحال اعتقاد من براى ضرورت آموزشهاى نظامى، مبتنى بر فتواى امام و بهخصوص امرى بود كه به من فرمودند كه براى جنگيدن با اسرائيل، به خواهران و برادران فلسطينى ملحق شوم. قطعاً با اسرائيل كه نمىشود بدون اسلحه جنگيد و از او خواهش كرد دست از شرارتهايش بردارد!
در فيلمهائى كه از نوفل لوشاتو در دهه فجر نشان ميدادند، شما با دقت بسيار بالائى حفاظت از امام را به عهده داشتيد و داستانى هم از شما نقل شده كه فرد مشكوكى را كه مىخواست از ديوار منزل امام در آنجا بالا بيايد، به پائين پرت كرده بوديد. اين رفتارهاى شما از سوى امام يا آقايان علمائى كه به نوفل لوشاتو ميآمدند، به ديده اعجاب يا نقد نگريسته نمىشد؟
بعضى از علما را كه نمىشود ديدگاهشان را به حساب آورد، چون اينها خيال مىكردند زن بايد در خانه بنشيند و تكان نخورد، ولى داماد امام، آقاى اشراقى از كسانى بودند كه بسيار مرا تشويق مىكردند و موقعى كه آن فرد مشكوك را از ديوار به پائين پرت كردم، بسيار از من تشكر كردند. حاج احمدآقا كه جاى خود را داشتند و هميشه توجه و محبت مىكردند، اما آقاى اشراقى هم در اين گونه موارد، بسيار مشوّق من بودند.
امام با اين رفتارها چه برخوردى داشتند؟
خيلى طبيعى و عادى. برايتان خاطرهاى را بگويم. شبى كه امام مىخواستند به ايران برگردند همان شبى كه راه بسته شد حاج احمدآقا و آقاى كفاشزاده و گمانم دكتر فرزين كه زبان فرانسه بلد بود، در بيمارستان به ديدنم آمدند. من ديدم حاج احمد آقا بغض كردهاند كه حضرت امام فرمودهاند با هواپيماى ما، خانم نيايد، ولى برويد خواهر دباغ را از بيمارستان بياوريد كه همراه خودمان ببريم، اما پزشك اجازه مرخصى نميدهد و مىگويد كه حال شما هنوز مساعد نيست و ما هم خيلى ناراحتيم. اگر حضرت امام به اندازه سر سوزنى از رفتار من ناراحتى داشتند، چنين واكنشى نشان نميدادند. اين مشكلى كه براى من پيش آمد، بعد از برخورد با همان خبرنگارى بود كه مىخواست از ديوار بالا بيايد.
مشكلتان چه بود؟
آن روزى كه او را از بالاى ديوار پرت كردم، يك ساعت بعدش قفسه سينهام به شدت درد گرفت و نيمى از بدنم حالت فلج پيدا كرد. نميدانم به خاطر عصبانيت، به قلبم فشار آمده بود يا چه مسئلهاى بود، به هرحال خودمان هم نفهميديم. من بىهوش شده بودم و مرا به بيمارستان رسانده و بسترى كرده بودند. گمانم تا 20 بهمن در بيمارستان بودم و بعد مرا مرخص كردند. يادم هست اولين سرودى را كه راديو گذاشت ، من در خانه بودم كه شنيدم.
هنوز در همان خانهاى كه امام قبلاً اقامت داشتند، بوديد؟
خير در خانه شماره 13 بوديم كه نزديك خانه قطبزاده بود.
شما در كتاب خاطراتتان، از دانستههاى خود در باره افراد به سرعت عبور كردهايد. البته اينها در آن مقطع، ظاهرالصلاح بودند، اما بعدها و اندك اندك دارند ماهيت خود را بروز دادند. يكى از اين افراد دكتر سروش بود. شما اين شخص را در آن زمان چگونه ديديد و آيا نشانههائى از عقايدى كه اين روزها اعلام مىكند، از جمله انكار وحى، در آن روزها هم در او وجود داشت يا خير؟
آقاى دكتر سروش آن زمان كه در انگلستان بود، براى بچهها يك قطب بود، چون كلاسها و جلساتى داشت و در آنها آيات و روايات را تفسير مىكرد. خود من اكثر يكشنبهها بعدازظهر در جلساتشان شركت مىكردم.
جلسات در خانهاش تشكيل مىشد؟
نخير، بچهها جائى را به عنوان مسجد گرفته بودند. در طبقه پائين بچهها را جمع مىكردند و هر هفته هم يكى از خانمها مسئولشان بود و از
آنها مراقبت مىكرد و بقيه خانمها و آقايان هم در طبقه بالا در جلسات شركت مىكردند. در آنجا نماز جماعت برگزار مىشد و افراد اخبار را ميدادند و بعد هم دكتر سروش صحبت مىكرد. اين توجه و علاقه، فقط از جانب امثال ما نبود. يك روز من در طبقه پائين منزل دكتر سروش با همسر ايشان نشسته بودم و دكتر سروش داشت در طبقه بالا مطالعه مىكرد كه سيد شهيدان، شهيد بزرگوار دكتر بهشتى آمدند و دكتر سروش با شوق و شور بسيار از پلهها پائين آمد و ايشان را در آغوش گرفت. شهيد بهشتى ناگهان گفتند :«خواهر دباغ ما هم كه اينجا هستند.» و خلاصه فرصت نشد كه بگويم من در اينجا فاميلم دباغ نيست، چون ميدانيد كه فاميل آقاى سروش هم دباغ است. در هرحال من خدمت دكتر بهشتى عرض كردم من خواهر طاهره هستم. به هر حال بايد گفت كه دكتر سروش از ابتدا اينگونه نبود.
در اينجا مايلم جملهاى را از يكى از اساتيد بزرگوارم نقل كنم كه براى همه نسلها و همه زمانها عبرتآموز است. ايشان مىفرمودند: «تا زمانى كه كبر و غرور شما را احاطه نكرده، سعى كنيد گام اول را كه در وجودتان برميدارد، در نطفه، خفهاش كنيد، چون يكمرتبه متوجه مىشويد پايتان را از اين طرف جوى آب گذاشتهايد آن طرف و شدهايد ساواكى!» آقاى سروش را كبر و غرور به اين ورطه كشيد و متأسفانه مسئله شهوت. بنده در دور سوم مجلس نماينده بودم، همان موقعى كه آقاى سروش همسرش را طلاق داد و آن بازىها را سر دختر و پسرش درآورد. او دانشجوئى را فرستاد جلوى در مجلس و پيغام داد كه :«اگر جانت را دوست دارى، پايت را از كفش من در بياور.» من همسر سروش را مىشناسم كه چه زن متدين و فداكارى بود و همه عمرش را گذاشت كه اين آقا در انگلستان تحصيل علم كند! نميدانست كه دارد تحصيل شيطنت مىكند، به آن آقا گفتم :«از قول من به دكتر سروش بگو پايت را جاى بسيار خطرناكى گذاشتهاى. به جاى اينكه امروز به پسرت برسى و براى او زن بگيرى و به دخترت برسى و او را سروسامان بدهى، دنبال هوا و هوس خودت افتادهاى و دارى مزد دست زنى را ميدهى كه با اين همه ايثار، همه پولش را به پاى تو ريخت و خرج كرد؟» حالا من از كجا اين بدبينى را نسبت به ايشان پيدا كردم؟ موقعى كه از شوروى برگشتم،
نميدانم منزل كدام يك از آقايان، دكتر سروش را دعوت كرده بودند و من هم دعوت داشتم. قرار بود كه من نكاتى را كه خصوصىتر بودند، در آنجا مطرح كنم. همين كه وارد راهروى منزل اين آقا شدم، آقاى دكتر سروش در اتاق را باز كرد و گفت :«بالأخره اين پيرمرد شما را به كمونيستها نزديك كرد؟!» حالا هنوز اتفاق جدائى بين او و خانمش نيفتاده بود. به او گفتم: «حيفم ميآيد از آن همه قرآنى كه تو خواندى. او پيرمرد نيست، رهبر اين انقلاب است. اگر هم كسى توانسته از قرآن و اسلام و انقلاب استفاده كند، به خاطر رهبرى و راهنمائىهاى ايشان بوده.» و بلند شدم و برگشتم. هرچه صاحبخانه اصرار كرد كه بمانم و در جلسهشان شركت كنم، نرفتم و خداحافظى كردم و برگشتم. از همانجا احساس كردم كه او دارد مثل عدّهاى ديگر لنگ ميزند تا كجا رسوا شود تا وقتى كه آن مسائل پيش آمد. اخيراً از يكى از آقايان شنيدم كه آقاى سروش گفته الفاظ قرآن ساخته خود پيغمبر است نه از سوى خداوند. كبر و غرور و منيّت وقتى ميدان پيدا كند، انسان را از اين هم بدبختتر خواهد كرد.
از شخصيت ابراهيم يزدى چه تحليلى داريد؟
او بسيار ظاهرالصلاح بود. ما در آنجا ميديديم كه همراه امام نماز منظمى داشت. البته ماه رمضان نبود كه ببينم روزه مىگيرد يا نه. خانواده بنىصدر را ديده بودم كه روزه نمىگرفتند، ولى ايشان را واقعاً نديدم. ايشان خطاهاى شخصى داشتند كه انسان احساس مىكرد كه مسئله خودش مطرح است نه انقلاب. آقاعبدالله از بچههاى انگليس كه بعدها هم آمد و به وزارت اطلاعات رفت، بچه بسيار خوبى بود. مىگفت هر وقت كسى در اطراف آقاى يزدى نيست كه متوجه شود كه او چه دارد مىگويد، به خارجىها مىگويد كه من سخنگوى امام هستم. بهمحض اينكه اين مطلب به امام گفته شد ـ گمان مىكنم آقاى صادق طباطبائى هم اين نكته را به حاج احمدآقا گفته بودند حضرت امام فرمودند به زبانهاى مختلف روى كاغذ بنويسيد كه امام سخنگو ندارد و به ديوارهاى حياط بچسبانيد! اين گام اولى بود كه ساز رسوائى يزدى را نواخت. بحث بعدى اين بود كه پس از آمدن به ايران مصاحبهاى را انجام داد و گفت كه پيشنهاد رفتن
امام به پاريس را من دادم. اين منيت آقاى دكتر يزدى از اينجاها شروع شد. اصل قضيه اين بود كه ايشان از جبهه ملى و نهضت آزادى بودند و از آنجاها هم خوراك فكرى مىگرفتند. عدهاى بودند كه ظاهرالصلاح بودند، اما خيلىجاها خداوند متعال مچها را باز مىكند.
و اما قطبزاده؟
او از همان اول با ريش تراشيده و كراوات رفت و آمد مىكرد. پروندهاش هم واقعاً مشخص بود. اما وقتى قرار شد ماهيت اينها تا وقتى كه حضرت امام زنده هستند، مشخص شود، بايد به ميدان ميآمدند. موقعى كه حضرت امام، مهندس بازرگان را براى دولت موقت انتخاب كردند، خيلىها اعتراض داشتند كه شما كه نهضت آزادى و جبهه ملى را مىشناسيد. چرا امام اين كار را كردند؟ من هميشه تحليلم اين است كه يك مادر نمىتواند دنبال بچهاش برود كه او بلند شدن و راه رفتن را ياد بگيرد. بايد چند بارى زمين بخورد. يك وقتهائى ممكن است از بينياش خون هم بيايد، ولى بعد كم كم ياد مىگيرد كه روى پاى خودش بايستد. حضرت امام از پيروزى انقلاب به بعد هم دقيقاً آموزش ميدادند، حتى در انتخاب افراد. به نظر من در انتخاب مهندس بازرگان يا بنىصدر، امام اينها را مىشناختند، ولى چرا مانع نشدند؟ چون مىخواستند ملت و مردم بنىصدرهاى آينده را بشناسند، درست مثل همان كودكى كه زمين مىخورد و بلند مىشود، ياد بگيرد و راه برود. در مورد قطبزاده و بنى صدر يك بار هم نديدم كه بيايند بايستند و پشت سر امام نماز بخوانند. هميشه هم سعى داشتند در ساعات نماز نباشند. قطبزاده كه علنآ در وقت نماز ميآمد و مىنشست و عكسالعمل نشان نميداد. حالات لات منشى و ادا و اطوارهاى اينطورى داشت. آدم شرور و كثيفى بود.
به هنگام اعزام هيئتى براى تسليم پيام امام به گورباچف، حضور ساير اعضاى هيئت به دليل مناصب سياسى و يا دينى براى تفهيم مفاهيم پيام به گورباچف، سئوالى را برنميانگيخت، اما حضور شما در آن هيئت براى بسيارىسؤال انگيز بود. به نظر شما امام چرا شما را هم اعزام كردند؟
من تا به حال چندين بار به اينسؤال جواب دادهام. در اين قضيه دو بحث وجود دارد. يكى اينكه يك خانم همراه اين هيئت باشد و بحث ديگر اين است كه چرا بنده را اعزام فرمودند؟ احساسم اين است كه اگر خانم ديگرى بود كه امام از سوابق و زندان و شخصيت او شناختى را داشتند كه از من داشتند، شايد ايشان را مىفرستادند، چون حضرت امام اين احتمال را ميدادند كه آمريكائىها هواپيما را بدزدند و ببرند!
خود امام گفتند؟
بله، البته از طريق حاج احمد آقا براى ما پيغام دادند. حاج احمد آقا خودشان صبح روز پرواز آمدند فرودگاه و برايمان توضيح دادند كه حتى شايد خود روسها متن نامه به خود روسها بربخورد و ما را نگه دارند، بنابراين بايد فردى را انتخاب مىكردند كه يك امتحانكهائى را داده باشد. آيتاللّه جوادى آملى كه انسان وارستهاى هستند كه همه چيزشان تمام است. آقاى لاريجانى هم كه ديپلمات با سابقهاى است. حالا بايد بين خانمها يك كسى انتخاب مىشد كه دست كم ريزهخوار مكتب آيتالله جوادى آملى باشد و لذا بنده را انتخاب كردند. آن روزها در دنيا، عليه جمهورى اسلامى تبليغات وسيعى مىشد و مخصوصا در موضوع حقوق و نقش زنان، جوى را ايجاد كرده بودند كه مردم دنيا تصور مىكردند جمهورى اسلامى، زن را در صندوقخانه محبوس مىكند و او بايد فقط بنشيند و بزايد و بچه بزرگ كند و از هر نوع فعاليت اجتماعى، به دور باشد.
حضرت امام، با يك كرشمه، چند كار انجام دادند. بديهى بود كه خبر ابلاغ پيام امام به گورباچف، به سراسر جهان مخابره مىشد و همه مردم دنيا ميديدند كه آيتاللّه جوادى آملى در لباس روحانيت، به عنوان نماينده امام و آقاى لاريجانى به عنوان ديپلمات و بنده، آن هم با حجاب كامل اسلامى در كنار آنها، نزد گورباچف رفتهايم و قطعا در ذهنشان اينسؤال مطرح مىشد كه اعزام يك زن با حجاب به عنوان نماينده زنان ايران، تناسبى با شايعاتى كه درباره خانهنشين بودن زنها و اخبار هولناكى كه درباره بريدن سر زنها و آزار و اذيت آنها منتشر مىكردند، ندارد.
تاثير اين كار امام بسيار عميق و گسترده است. ما به جاى اينكه بيائيم و بر سر اين بحث كنيم كه چرا من رفتم و نه زن ديگرى، بهتر است به ابعاد اين حركت بسيار هوشمندانه بينديشيم و تاثيرات عميق و بسيار گستردهاى را كه در ميان زنان مسلمان سراسر جهان گذاشت، ارزيابى كنيم.
حضور شما براى خود آنها چقدرسؤال برانگيز بود؟
آنقدر كه آن آقائى كه به عنوان نماينده گورباچف به فرودگاه آمده بود، وقتى مرا ديد كه پشت سر آقاى جوادى آملى از هواپيما پياده شدم، با دستپاچگى، به جاى اينكه دسته گل را به دست ايشان كه رئيس هيئت بودند، بدهد، داد به دست من! كاملا دستپاچه شده بود. من گل را دادم به آقاى جوادى آملى و ايشان هم خندهشان گرفت. كاملا نشان ميداد كه ايشان هم متوجه دستپاچگى او شدند.
يك سال بعد از پيروزى انقلاب، سفراى ما در كشورهاى مختلف، از خانمها و آقايانى كه احساس مىكردند مىتوانند پيام انقلاب را به كشور خودشان ببرند، دعوت كرده بودند كه به ايران بيايند. از شوروى هم دو
خانم آمده بودند. اين خانمها اظهار مىكردند آن شبى كه شما را در كنار هيئت ايرانى در تلويزيون نشان دادند، ما كه قريب به 70 سال بود از انجام همه شعائر و آداب اسلامى منع شده بوديم، باورمان نمىشد و خيلى از خانمها، از شدت هيجان ضعف كرده بودند! بعد هم يك گلدان را كه كمى بزرگتر از يك ليوان است، از طريق دفتر آقاى گورباچف داده بودند كه براى شخص من هديه بياورند كه من هنوز هم آن را دارم. نميدانم جنس آن چيست، چون خيلى سبك است.
ظاهراً آقاى گورباچف مىخواست با شما دست بدهد؟
موقعى كه معرفى صورت گرفت، ايشان دستشان را دراز كردند. من دستم را بردم زير چادرم كه به اين ترتيب با ايشان دست بدهم كه آقاى جوادى آملى نگاه سنگينى به ايشان كردند و آقاى گورباچف زود متوجه شدند و گفتند من نمىخواستم با اين خانم دست بدهم. فقط دست بياسلحه را به طرف ايشان به عنوان مادر انقلاب دراز كردم تا اعلام كنم كه ما دوست داريم همسايگان خوبى براى شما باشيم!
شما با پايبندى محكمى كه به اعتقادات و اصول مورد قبول خود داريد، احتمالا حتى با دوستان خودتان در جمعيت زنان هم كه روزگارى در دوران اصلاحات حرفهائى از سنخ خانم شيرين عبادى ميزدند، مشكل داريد. با اين دوستان چگونه كنار ميآئيد؟
البته الآن از اين سنخ، كسى در جمعيت زنان نيست. همهشان رفتهاند. من مايلم به نكتهاى اشاره كنم. اغلب دوستان به من مىگويند تو پنجاه و هفتى هستى. مىگويم اگر پنجاه و هفتى هستم، اگر چهل و دوئى هستم، هرچه هستم، دنبالهروى امام هستم. اگر كسى دوست دارد، مىتواند كنارمان باشد و با ما كار كند. من قائم مقام جمعيت هستم و كسى نمىتواند بيرونم كند، ولى شماها جوان هستيد و مىتوانيد به جاهاى ديگرى برويد كه با افكار شما تناسب بيشترى دارد. الآن واقعا در جمعيت وضع خوبى هست.
شما در آستانه دوم خرداد از كسانى بوديد كه از آقاى خاتمى حمايت كرديد. فكر مىكرديد در دوران صدارت ايشان، آن وضعيت پيش بيايد؟
نه، باورمان نمىشد كه فرض بفرمائيد مثلاً برادر آقاى خاتمى بيايد و چنين حركاتى را انجام بدهد. باورمان نمىشد كه عدهاى براى قدرتطلبى و لفت و ليس بيايند و دور آقاى خاتمى جمع بشوند و آبروى اين سيد اولاد پيغمبر را ببرند. يادم هست كه ايشان سه بار به خاطر بحث و برخورد با نزديكان و بهخصوص برادرش، كارش به بيمارستان كشيد! اين دفعه هم كانديد شده بودند و من دو سه بار توسط دوستان مشترك براى ايشان پيغام فرستادم كه به ميدان نيائيد. بهتر است كه شما كنار باشيد. اينها هنوز سوخت و سوز نشدهاند و ممكن است دوباره همان شرايط و وضعيت سابق را ايجاد كنند.
اگر كسى خودش نخواهد، آيا مىتوان شرايطى را برايش ايجاد كرد؟
شما مىتوانيد برادرتان را از خانه بيرون كنيد؟
من بله، شما چطور؟
من هم مىتوانم و راهش نميدهم. ولى وقتى كسى رئيس جمهور مىشود و برادرش داماد امام است، چه كار مىشود كرد؟
همان كارى را كه خود امام به هنگام مشاهده تخلف از نزديكترين كسانش انجام ميداد. مگر امام اين كار را در مورد نوه خودش نكرد؟
آقاى خاتمى خيلى هم جنگيد و از اين قضايا صدمه هم خورد.
به عنوانسؤال آخر، از آنجا كه شما از معتمدين بيت امام بوديد و هستيد، كمى هم از ويژگىهاى شخصيتى همسر امام برايمان نقل كنيد.
درباره خانم حضرت امام، به يكى دو نكته اشاره كردن كار درستى نيست و شما بايد يك نشريه كاملتان را به اين كار اختصاص بدهيد. اين انسان والا و اين شخصيت بزرگوار، غير از افتخار همسرى امام، خود يك انسان مبارز، ايثارگر، مطلع از جو جامعه و آگاه به مسائل روز و بسيار هوشمند بودند. اين بسيار مهم است كه خانم يك فرد روحانى، در عين حال كه بار سنگين خانواده و تربيت بچهها به دوششان است و شايد در بسيارى از مقاطع، بايد اين بار را هم به تنهائى به دوش مىكشيدند، با توجه به اينكه يك انسان با شخصيت والائى هستند كه نسبت خانوادگى در آن سطح بالا را دارند، بهگونهاى خودشان را تربيت كرده و اين آمادگى را در خود ايجاد كرده بودند كه در نبود همسر، با بهترين شيوههاى ممكن با فرزندان برخورد مىكردند. ايشان كتابهائى را مطالعه مىكردند كه به درد زمانشان مىخورد و از نظر تقوائى بهگونهاى خود را مهذب كرده بودند كه آشنا و غريبه و خويشان ايشان و همسرشان، در طول اين سالهاى پر فراز و نشيب نتوانستند كوچكترين خردهاى بر رفتار و گفتار ايشان بگيرند. ايشان در طول زندگى هميشه خدمتكار داشتند و خريد به عهده كسى بود. شما حتى يكى از اينها را پيدا نمىكنيد كه به اندازه نوك سوزنى از ايشان گلايه داشته باشد. عدهاى بودند كه تبركا و تبرعا ميآمدند و در منزل ايشان خدمت مىكردند. خانمى اهل قم بودند و نذر داشتند كه يك ماه نزد خانوادهشان باشند و يك ماه بيايند و به ايشان خدمت كنند. به نظر من به اين سادگى نمىشود اخلاقيات، رفتار و سيره ايشان را وصف كرد.
از خاطرات شخصى خودتان با ايشان بگوئيد.
يك بار در نجف خدمت خانم رسيده بودم، يعنى دو روز در آنجا، به عنوان ناهار مهمان بودم. در نوفل لوشاتو زمانى كه وارد خانه حضرت امام شدم و مسئوليت خدمت به امام به بنده داده شد، طبيعى بود كه خانم بايد مرا مىشناختند. ايشان با طمأنينه و صلابت خاصى و با شيوهاى از منسؤال كردند كه هستم و از كجا آمدهام كه من هرگز احساس بدى نداشتم.
ايشان بهشدت رعايت حال افراد را مىكردند. در مدتى كه بنده در نوفل لوشاتو بودم، تهيه غذاى امام به عهده من بود. امام ظهرها جز كمى آبگوشت و شبها هم جز ماست و مقدارى نان و پنير و گاهى انگور چيزى ميل نمىكردند، ولى خانواده موظف نبودند كه هميشه اين نوع غذا را صرف كنند.گاهى كه من مىخواستم براى خانم غذا بپزم، مىگفتند شما وظيفهتان در قبال حضرت امام است و در قبال ما وظيفهاى نداريد. خودشان تشريف ميآوردند و غذا مىپختند. يك بار حضرت امام به خانم گفته بودند مثل اينكه خواهر طاهره سردشان است و لباس مناسب ندارند. ايشان طورى از منسؤال نكردند كه حس كنم ندارم. من در سوريه لباس داشتم، اما تصور نمىكردم كه هوا در نوفل لوشاتو به آن شدت سرد شود و با خود لباس زمستانى نياورده بودم. خانم با ظرافت خاصى كه من احساس ناراحتى نكنم، اين حرف را به من زدند. هميشه حرفهايشان را با وقار و تدبير خاصى ميزدند.
بعد از آمدن به ايران، اوائل، هر ده پانزده روز يك بار خدمتشان ميرفتم. اين اواخر كه قدرى كسالت پيداكردم، دو ماه يك بار ميرفتم. هرگز نشد كه ايشان حتى بگويند فلانى يك ليوان آب بده كه قرصم را بخورم. من هميشه دستشان را مىبوسيدم و مىگفتم اين دست به حضرت امام خدمت كرده و شايسته بوسيدن است و ايشان با بزرگوارى
مىفرمودند شما هم به امام خدمت بسيار كرديد و دست شما را هم بايد بوسيد. انسان در حضور ايشان احساس ارزشمندى و ارجمندى مىكرد. بسيار با ارزشها آشنا بودند.
هفته گذشته به منزل خانم رفتم. ايشان به گل، مخصوصا اطلسى و شاهپسند خيلى علاقه داشتند. باغچه ايشان پر از گل شده بود. من در اتاق بودم كه صداى گريه دو نفر را شنيدم. به حياط نگاه كردم و دو خانم را با كمرهاى خميده ديدم كه كنار باغچه نشسته بودند و داشتند گريه مىكردند. يكى از آنها قبل از رفتن خانم به نجف، در خدمت ايشان بود و يكى هم بعدها. آنها با چنان تأثرى گريه مىكردند كه حقيقتا دل انسان به درد ميآمد. تاثير شخصيت خانم در انسانها، طولانى و پايدار بود. اينها مىگفتند اى كاش يكبار از خانم تغيرى ديده بوديم كه حالا اين قدر از فقدان ايشان دلمان نمىسوخت. بايد هم شخصيتى چون حضرت امام، چنين همسرى ميداشتند و چنين بانوئى هم بايد همسرى چون امام ميداشتند و فرزندانى چنين شايسته. به نظر من امام و خانم امام بهراستى شايسته همسرى با يكديگر بودند و بىترديد در جهان باقى نيز با هم محشور خواهند بود.
سخنان معصومين
دانش در كلام امام على عليه السلام
«لاتَجعَلوا عِلمَكُم جَهلاً، ويَقينَكُم شَكّاً، اذا عَلِمتُم فَاعمَلوا، و اذا تَيَقَّنتُم فَأَقدِمُوا». (نهج البلاغه، حكمت 274، تاريخ ابن عساكر، 12، ص )192
دانش خود را نادانى و يقينتان را شك قرار ندهيد، هرگاه دانستيد، به دنبال عمل باشيد و چون يقين پيدا كرديد، اقدام نماييد.
«قَطَعَ العِلمُ عُذرَ المُتَعَلّلِين». (نهج البلاغه، حكمت، )284
علم، عذر بهانه آوران (و آنها كه از مسؤوليت شانه خالى مىكنند) را قطع كرده است.
«أَوضَعُ العِلمِ ما وُقِفَ عَلى اللِّسانِ، وَ أَرفَعُهُ ما ظَهَر فى الجَوارحِ و الأركان». (نهج البلاغه، حكمت )92
پستترين دانش، آن است كه تنها بر سر زبان است و والاترين دانش آن است كه در اعضاى بدن دانشمند آشكار گردد.
«العِلمُ مَقرونٌ بِالعَمَلِ، فَمَن عَلِمَ عَمِلَ، و العِلمُ يَهتِف بالعَمَلِ، فَان أجابَهُ وَ الّا ارتَحَلَ عَنه.» (نهج البلاغه، حكمت 366، الكافى، ج 1، ص )40
دانش در كنار عمل است پس هر كس بداند عمل كند و علم فرياد به عمل برميآورد پس اگر اجابت كرد (علم) بماند و گرنه كوچ كند و برود.
العِلمُ عِلمانِ: مَطبُوعٌ، وَ مَسمُوعٌ، وَلايَنفَعُ المسمُوعُ اذا لم يَكُن المَطُبوع.» (نهج البلاغه، حكت )338
دانش بر دو قسم است: دانش فطرى (كه در نهاد انسان است) و دانش شنيدنى، دانش شنيدنى هرگاه با دانش فطرى نباشد سودى نميدهد.
«يا جابِرُ، قِوامُ الدّينِ وَ الدُّنيا بأربعة: عالم مُستَعمِل عِلمَهُ، و جاهِلٍ لايَستَنكِفُ أن يَتَعَلّمَ، و جَوادٍ لايَبخَل بمعروفِهِ، و فقيرٍ لايَبيعُ آخرتَهُ بدنياهُ، فاذا ضَيَّعَ العالِم علمَهُ استَنكفَ الجاهلُ أن يَتعلّمَ، و اذا بَخِلَ الغَنىّ بِمعروفِهِ باعَ الفقيرُ آخرتَهُ بدنياه.» (نهج البلاغه، حكمت 372، مجمع الامثال، ج 2، ص )454
اى جابر، پايدارى دين و دنيا برچهار پايه استوار است: دانشمندى كه علم خود را به كار بندد، نادانى كه از آموختن سرباز نزند، بخشندهاى كه از دادن مال خود بخل نورزد و تهيدستى كه آخرتش را به دنيا نفروشد. پس هرگاه دانشمند علم خود را ضايع كند (و بدان عمل نكرد)، جاهل از آموختن خوددارى نمايد و هرگاه توانگر از بخشيدن مال، دريغ كرد و فقير هم آخرت خود را به دنيا بفروشد.(قوام جهان به هم خواهد خورد).
«ما أَخَذَ اللّهُ على أهلِ الجَهلِ أن يَتَعلَّمُوا حتّى أخَذَ على أهلِ العِلمِ أَن يُعَلِّمُوا». (نهج البلاغه، حكمت )478
خداوند از نادانان تعهد به آموختن دانش نگرفته مگر آن كه قبلاً از دانشمندان تعهد آموزش آنها را گرفته است.
«مَنهُومانِ لايَشبَعانِ: طالبُ علمٍ، وطالبُ دنيا.» (نهج البلاغه، حكمت )457
دو گرسنهاند كه سير نمىشوند: طالب علم و طالب دنيا.
«ياكُميلُ، العِلمُ خيرٌ مِنَ المال، العِلمُ يَحرُسُكَ وَ أَنت تَحرُسُ المالَ، و المالُ تَنقُصهُ النَّفَقَةُ، و العِلمُ يَزكُو عَلى الانفاقِ، وصَنيعُ المالِ يَزولُ بِزوالِه.» (نهج البلاغه، حكمت )147
اى كميل، دانش به از مال است، زيرا دانش تو را حفظ مىكند در حالى كه تو بايد مال را حفظ كنى، مال با خرج كردن، كاهش مىيابد ولى دانش با صرف كردن افزوده مىشود آنكه ساخته مال است با زوال مال از بين ميرود.
«يا كُمَيلُ، هَلَكَ خُزّانُ الاموالٍ وهُم أحياءٌ، و العُلَماء باقونَ ما بَقِىَ الدَّهرُ، أعيانُهُم مَفقُودَةٌ، وَ أَمثالُهم فى القُلُوبِ مَوجُودَةٌ.» (نهج البلاغه، حكمت )147
اى كميل، ثروت اندوزان نابود شدند در حالى كه در صف زندگانند ولى دانشمندان زندهاند تا روزگار باقى است، و بدنهايشان از ميان مردم بيرون رفته ولى نمونههاى عالى آنان در دلها موجود است.
موسیقی و پیامدهای روحی آن
موسيقى (يا موسيقيا) واژهاى يونانى است كه در اصطلاح و فرهنگ لغت معادل مفهوم “غنا” دانسته شده است و در چند معنا به كار ميرود:
ـ1 موسيقى طبيعى، اصوات و نغمههاى موزون و متناسب كه از طبيعت برخى اشياء و يا از حنجره پرندگان شنيده مىشود، مانند صداى دلنواز ريزش آبشارها، آواى روح پرور بلبل، قمرى و عندليب، ترانه دلرباى كبك و هزار دستان، نواى نغز پرندگان ديگر، نغمه مسرّت بخش جويبارها، صداى فرح بخش شاخههاى درختان به هنگام وزش باد، اين اصوات و آهنگها نه تنها مصون از صدمه و آسيب و زيان است بلكه نيروى فكر و تعقّل را زياد مىكند و خستگىهاى دماغى را نيست و نابود مىسازند و انسان را خوشحال و با نشاط و سرحال مىنمايند.
ـ2 موسيقى غير طبيعى كه دو مصداق دارد، يكى آواز خوشى كه از حنجره آدمى بيرون ميآيد، ديگرى صدايى كه از نواختن آلات موسيقى توليد مىشود.
موسيقى مصنوعى: آهنگهاى مصنوعى است كه دست بشر آن را به وجود ميآورد و به وسيله وسائلى از قبيل ويولن، ترومپت، گيتار، تار، سنتور و غيره ايجاد مىشود، اصواتى كه توسط اين آلات به وجود ميآيند گاهى انسان را راهى وادى حزن و اندوه مىكند، و زمانى بحدّ افراط غريق نشاط مىسازد.()
ولى اين دو واژه در حوزه مفاهيم دينى با يكديگر تفاوت دارند، “غنا” از ديدگاه فقه عبارت است از: آوازى كه از حنجره آدمى بيرون ميآيد و در گلو چرخانده (چهچهه) و در شنونده سرور و وجد ايجاد مىكند و مناسب با مجالس لهو و خوش گذرانى است. اما “موسيقى” به صوت و آهنگى گفته مىشود كه از آلات موسيقى پديد آيد، بنابراين بين موسيقى اصطلاحى و موسيقى فقهى، عموم و خصوص مطلق است :”موسيقى اصطلاحى” عام و گسترده است و شامل موسيقى فقهى نيز مىگردد، ولى “موسيقى فقهى” خاص است و به بخشى از موسيقى اصطلاحى اختصاص مىيابد.()
اين سخن در غنا نيز صادق است و نسبت ياد شده در آن جارى است.()
قابل ذكر است واژه موسيقى (يا موسيقيا) در متون دينى به چشم نمىخورد ولى به جاى آن واژههاى غنا، لهو،ملاهى و مصاديق آلات موسيقى، مانند: دف، مزمار(نى و فلوت) مغرف (تار) عود، طبل، تنبور و مانند آن به كار رفته است.
موسيقى و پيامدهاى روانى آن
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
پيامدهاى روانى موسيقى
موسيقى مصنوعى انسان را در عالمى كه براى وى قابل توصيف نيست سير ميدهد، و چنان بر اعصاب آدمى مسلّط مىشود كه گاهى مىگرياند و گاهى انسان را در حد افراط مىخنداند، گاهى اعضا و جوارح انسان را بدون اختيار خود به حركت در ميآورد، و زمانى تهييج عشق و شهوت مىكند و آدمى را برده و غلام خود ساخته بر اعصاب، عقل،فكر و دانش فرمانروايى و حكومت مىكند، و آثار منفى فراوانى بر روح و روان انسان دارد كه به نمونههايى اشاره مىشود:
1ـ ايجاد عدم تعادل و توازن بين اعصاب سمپاتيك و پاراسمپاتيك
امروزه با پيشرفت روز افزون دانش پزشكى بشر به پى آمدهاى زيانبار موسيقى براى اعصاب و روان انسان پى برده است به گفته دانش پزشكى، موسيقى بر اثر اينكه داراى زير و بمهاى عجيب و ارتعاشات متنوع و گوناگون است و با نواهاى حزنانگيز و نشاطانگيز، نظم حياتى بدن و تعادل دو قسمت از اعصاب نباتى (سمپاتيك و پاراسمپاتيك) را كه عامل تنظيم جذب و دفع و هضم و ضربان قلب و فشار خون است بر هم ميزند.()
2ـ ضعف اعصاب
به نظر روان شناسان، گوش دادن به موسيقى به ضعف اعصاب ميانجامد كه خود سرچشمه بسيارى از بيمارىهاى جسمى و روانى مىگردد.
دكتر “ولف آدلر” پروفسور دانشگاه كلمبيا مىگويد: «بهترين و دلكشترين نواهاى موسيقى شومترين آثار را روى سلسله اعصاب انسان باقى مىگذارد.» در پى سخنان او هزاران نفر در آمريكا خواستار پيشگيرى از برپايى كنسرتهاى عمومى شدند.()
پرفسور هنرى، استاد دانشگاه لويزيان روانشناسى كه 25 سال پيرامون روان تحقيق كرده مىگويد:…يكى از عوامل مهم خستگى روحى و فكرى و سردردهاى عصبى گوش دادن به موسيقى است، مخصوصاً براى كسانى كه به موسيقى دقت و توجّه بيشترى مىكنند.()
ويليام حيمد: ممكن است خدا از گناهانمان بگذرد ولى ضعف اعصاب كه بيشتر از موسيقى سرچشمه مىگيرد دست از سرمان برنميدارد.()
اين بيمارى ميان موسيقى دانان بيشتر رونق دارد، تا آنجا كه 80% آنان مبتلا به اين مرض بودهاند به عنوان نمونه از اين افراد مىتوان، نام برد:بتهون (1770 ـ 1826) روبرت
شومان (1810 ـ 1856) موريس راول (1875 ـ 1937) ايشارد واگنر، شوين، ينچه، شومان متروپولوس، يوهان، دووراك، مندلسن، باخ… جزو آن دسته از موسيقى دانانى هستند كه با مبتلا شدن به بيمارى عصبى از آسايش زندگى محروم شدند و به همين وضع از دنيا رفتند.()
3ـ بيمارى مانى
بر اثر تحريك اعصاب انسان دچار اغتشاشات و آشفتگى روانى مىشود، كه آن را بيمارى مانى مىنامند. خوشىهاى ناگهانى، خندههاى بيجا، پرگويى، هذيان گويى، عصبانيّت، عجله و شتاب و ناآرامى دائمى از آثار اين بيمارى است.()
اشارد واگنر موسيقى دان مىگويد: تندرست نيستم دستگاه اعصابم از ضعف روز افزون مرا آسوده نمىگذارد…خيلى نگرانم و تنها هستم و بيشتر دلم مىخواهد بميرم.()
4ـ بيمارى سيكلوتمى
شنيدن آهنگهاى شورانگيز و غمانگيز عامل فشار بر اعصاب سمپاتيك و عامل ناراحت كننده اعصاب پاراسمپاتيك مىباشد، در نتيجه يك نوع انقلاب عصبى پديد ميآيد كه بر اثر آن
فرد بشدّت مىخندد ناگهان در حين خنده به گريه ميآيد و باز پس از مدتى حالت طرب و نشاطى پيدا كرده بشدت مىخندد طولى نمىكشد حالت نشاط او مبدّل به تأثّر مىشود. بيمارى روحى سيكلوتمى در واقع دو حالت متضاد روحى است كه سرنوشت ناراحت كنندهاى بر اعصاب و روان بشر تحميل مىكند.()
5 ـ اختلالات دماغى
مغز يكى از مراكز عصب است و سلسله اعصاب در تمام افعال و اعمال خود مطيع و فرمانبر و تابع فرامين و دستورهاى مغز مىباشند و بايستى براى بهداشت و سلامتى اعصاب از مغز محافظت نمود. موسيقى با مسلّط شدن بر اعصاب حمله به مغز را شروع مىكند وقتى بر مغز مسلّط شد فرمانروايى بدن را به عهده مىگيرد. اولين اثرش اين است كه اراده انسان را سلب مىكند و در نتيجه انسان بى اختيار ميرقصد، با ميز و صندلى ضرب مىگيرد، شانه تكان ميدهد، مىخندد و مىگريد، با تسلّط كامل بر مغز و بدن دستخوش تحول و اغتشاش و آشفتگى مىگردد، خرد و انديشه از انسان سلب و بتدريج نيروى درّاكه ضعيف شده اختلالات دماغى، آشفتگيهاى روحى، نگرانيهاى روانى پديد ميآيد و سرانجام منجر به جنون و ديوانگى مىشود.()
بتهون موسيقى دان معروف مىگويد: شما اى مردمانى كه مرا ديوانه و تندخو مىپنداريد و از اجتماع گريزان مىخوانيد، از اين كه نسبت به من بد بين هستيد بسيار دلگيرم و زجر مىكشم. براى من رفت و آمد در مجامع عمومى و همه جور خوشيهاى ديگر ممنوع(شده) ست. من بايد مثل يك مطرود زندگى كنم براستى زندگى من پر اندوه مىباشد. من اكنون براى هميشه، انتظار زمانى را مىكشم كه زندگى من به انتها رسد و ريشه حياتم پاره شود.()
6ـ تخدير اعصاب
مواد مخدر و تخدير كننده گاهى از راه دهان و نوشيدن وارد بدن مىشود( مانند شراب و…) زمانى از راه بوييدن (مانند هروئين و…) گاه از راه تزريق (مانند مرفين) و زمانى نيز از راه حس شنوايى به جان و روان آدمى منتقل مىشود (مانند غنا و موسيقى) لذا مىتوان گفت يكى از عوامل تخدير اعصاب انسان كه آثار زيان بارى بر روى اعصاب دارد. موسيقى است از اين رو بعضى از آهنگها چنان افراد را در نشئه فرو مىبرد كه حالتى شبيه به مستى به آنها دست
ميدهد. البته گاهى به اين حد و مرحله نميرسد، ولى تخدير خفيف ايجاد مىكند و در پى آن آثار زيان بارى روى اعصاب بر جاى مىگذارد و شخص را دچار افسردگى و مبتلا به فشار خون مىكند.()
لوتر مىگويد: موسيقى در تخدير اعصاب از مواد مخدّر هم قوىتر است.()
امراض روحى برخى موسيقيدانان معروف
بتهون به پريشان فكرى، بدبينى به جامعه، اختلالات عصبى و ديوانگى مبتلا شد.
بولدن به اختلالات عصبى، ناراحتىهاى روحى و روانى، و ديوانگى گرفتار شد.
شومان به بيمارى عصبى، فلج انگشتان، كورى، ضعف سامعه و ديوانگى مبتلا شد.
دوكوينسى به ضعف اعصاب، بى قيدى، و ضعف باصره مبتلا شد.”شوپن” ضعف اعصاب، بدبختى، سل. “يوهان” ضعف اعصاب، افسردگى ناكامى؛ “دووارك” به دام ضعف اعصاب، جنون، فلاكت و “باخ” به ضعف اعصاب، اختلال هواس، تند مزاجى و كورى، و “راول” به اغتشاشات فكرى، عصبانيّت، بدبينى به جامعه، كورى ؛ و “موزارت” به لاقيدى، پريشانى فكر، شهوت رانى ؛ و “پاگانى نى” اختلال مزاج، ناراحتى اختلالات روحى و “نانى” به ضعف قواى روحى و “مندلس” اختلالات روحى و عصبى، تندخويى، سكته و “فريدمان”، به ناراحى فكرى و عياشى و “شاپيرو” به آلام روحى و “بوكرينى” به پريشانى فكرى و بدبختى مبتلا شدند.() “فاعتبرو يا اولى الابصار”.
در نتيجه مىتوان گفت موسيقى غير طبيعى زيبانبارترين آثار روحى و روانى را در پى دارد كه مىتوان به ايجاد عدم تعادل و توازن بين اعصاب سمپاتيك و پاراسمپاتيك، ضعف اعصاب بيمارى مانى و آشفتگى روانى، بيمارى سيكلوتمى و حالت تضاد روحى، اختلالات دماغى و جنون و ديوانگى و تخدير اعصاب اشاره كرد.
موسيقى تا كى جهان را همچو زندان مىكنى؟ تا بكى ظلم و جفا اينسان به انسان مىكنى؟
موسيقى اى ظالم بى رحم گو بر من چرا؟ مردمان را سير از عمر و دل و جان مىكنى
ارمغانت جز كرى كورى چه مىباشد بگو از تو جز ظلم و جفا و جور ميآيد بگو
گربخوانم نامه اعمال و كارت مو بمو مىكنندت سب حتى قوم زنبوران و خو
گشتهاى ابزار استعمار كاران موسيقى بتهون را كردهاى سير از دل و جان موسيقى
كور شد از دست تو اسحاق و شومان موسيقى گشت قربانى مكاريت يوهان موسيقى
بر چه چيزش مىكنى فخر و مباهات افتخار بى شمار علّت زتو اى موسيقى آيد به بار()
موسيقى و پيامدهاى اجتماعى
موسيقى و آهنگهاى مصنوعى علاوه بر زيانهاى جبرانناپذير روحى و روانى، زيانهاى ويران كننده اجتماعى نيز دارد كه جامعه را از هم پاشيده به فساد و فحشا و امثال آن سوق ميدهد. در اين بخش به صورت فهرستوار به زيانها و پيامدهاى اجتماعى موسيقى اشاره مىكنيم.
الف: گرايش به فساد اخلاقى
غنا و آواز مطرب و لهوى و موسيقى مبتذل انسان را به سوى شهوت و فساد اخلاقى مىكشاند و پاكى و تقوا را در جامعه نابود مىكند.
حضرت صادق(ع) فرمود: «بيت الغناء لاتؤمن فيه الفجيعة؛()خانه كه در آن غنا باشد، از مرگ ناگهانى و حادثه ناگوار مصون نخواهد بود.» و اين فسادها در چند مورد بيشتر خودش را نشان ميدهد.
1ـ رواج فحشا و زنا
آمار فحشا و زنا در جهان بيداد مىكند و هر سال رو به افزايش است، به دنبال آن سقط جنين و يا آمدن فرزندان نامشروع در جامعه است به اين آمار توجه كنيد: «چهل و هفت درصد زايمانهاى يك بيمارستان آمريكا مربوط به مواليد نامشروع است.»
به ادعاى يك پزشك آمريكايى «اكثر مواليد مربوط به زنان پايينتر از بيست سال، مربوط به فرزندان نامشروع بوده است.»()
در آمار ديگرى آمده «در نروژ و دانمارك از هر ده زوج موجود، سه تا چهار زوج زندگى مشترك خارج از دايره ازدواج دارند، در آمريكا تجربه زندگى مشترك خارج از ازدواج و روابط قبل آن، از پانزده درصد در سال 1970 به پنجاه درصد در سال 1993 رسيده است.»
در كشورهاى غربى، تعداد نوزادان نامشروع به شدت افزايش يافته، «در سوئد از هفده درصد در سال 1970 به پنجاه و يك درصد در سال 1988 رسيده است.»()
يكى از مهمترين عوامل ازدياد فحشاء و زنا موسيقى و ترانههاى مبتذل است.
پيامبر اكرم(ص) 1400 سال قبل فرمود: «الغناء رقيّة الزّنا؛() غنا نردبان زنا است.»
موسيقى با ازدياد نيروى هوسرانى و شهوت
و تحريك و تقويت غريزه جنسى بازار زنا و فحشا را گسترش ميدهد و به دنبال آن بيماريهاى خطرناكى چون سفليس، سوزاك، شانكر، خودارضائى و ايدز پديد ميآيد.
به قول يكى از نويسندگان: «خواندن قرآن با صداى دلنشين انسان را به فكر وا ميدارد، به خودشناسى كه مقدّمه خداشناسى است دعوت مىكند ولى ترانه….آدمى را غرق در دريايى از هوس و آلودگى مىسازد.»()
2ـ شراب خوارى و رقاصى از ديگر فساد موسيقى مبتذل است.
3ـ سقط جنين، و توليد فرزند زنا در صورت زنده ماندن فساد ديگرى است كه يكى از عوامل آن موسيقى مبتذل مىباشد.
ب: غفلت از ياد خدا و قساوت
قرآن يكى از عوامل گمراهى را «لهو الحديث»() ميداند “لهو” چيزى است كه انسان را چنان مشغول كند كه باعث غفلت و بازماندن از ياد خدا و كارهاى مهمتر مىشود، چرا كه غنا و موسيقى آن چنان اراده انسان را سست و غريزه جنسى را تحريك مىكند كه انسان خدا و قيامت را فراموش مىكند تا آنجا كه قلبش قساوت مىگيرد و در نتيجه به همنوعان خود رحم نخواهد كرد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ثلاثٌ يقسين القلب: استماع اللهو و طلب الشّكار و اتيان باب السّلطان؛() سه چيز قلب را قسى مىكند، شنيدن لهويات، دنبال شكار رفتن و در خانه شاهان رفت و آمد نمودن.»
به همين جهت دشمنان اسلام هم درصدر اسلام (در جنگ احد) و هم در اين زمان (مانند جنگ عراق عليه ايران…) براى تحريك سربازان به جنگ و جنايت از موسيقى مبتذل استفاده مىكردند.
ج: بلا و گرفتارى
امام صادق(ع) فرمود: «بيت الغناء لاتؤمن فيه الفجعة ولاتجاب فيه الدّعوة ولايدخله الملك؛() خانهاى كه در آن غنا (و موسيقى) باشد از بليات ناگهانى درامان نيست و دعا در آن مستجاب نمىشود و مَلَك نيز در آن داخل نمىشود.» به همين جهت غالب موسيقيدانان هميشه دچار بلا و گرفتارى بودهاند.
و: گسترش فقر و محروميّت
وقتى خانه و جامعهاى با وجود ترانههاى مبتذل بىبركت شد و بر مغز و اعصاب، موسيقى و ترانه حاكم شد قدرت كار و تلاش از افراد گرفته شده دچار فقر و فلاكت و ندارى مىشوند.
حضرت صادق(ع) فرمود: «الغناء اخبث ماخلق اللّه، الغناء شرّ ما خلق اللّه…الغناء يورث الفقر؛() غنا بدترين چيزى است كه آفريده شده، و شرترين آفريده خدا است. غنا و موسيقى، عامل فقر و ندارى است.»
هـ.: نفاق و دوروئى:
از ديگر اثرات زيانبار اجتماعى موسيقى، نفاق و دوروئى است كه خود عامل بسيارى از جنايات و انحرافات مىباشد. در بخشى از حديث پيش گفته از زبان حضرت صادق(ع) مىخوانيم: «الغناء يورث النّفاق؛() موسيقى، عامل نفاق و دورويى است.»
و: از دست دادن شخصيّت
كسى كه براى خود ارزش و كرامت قائل است دور گناه نميرود. على(ع) فرمود :«كسى كه نفسش براى او محترم باشد با گناه به او اهانت نمىكند.»() و فرمود: «كسى كه براى خود ارزش قائل است به راحتى بر شهوتش مسلّط مىشود.»() و فرمود: «كسى كه براى خود ارزش و كرامت قائل است دنيا در نزد او كوچك مىشود.»()
برعكس كسى كه براى خود ارزش و شخصيت قائل نباشد دست به هر گناه و جنايتى ميزند. يكى از زيانهاى موسيقى مبتذل سلب اراده و از دست دادن شخصيت و كرامت است.
بسيار ديده شده كه مستمعان موسيقى همراه با نواهاى موسيقى بى اراده و بى اختيار بحركت در ميآيند و با تكان دادن دست و پا و اندام به رقص مىپردازند و بى اختيار عامل شكسته شدن شخصيّت خويش شده و كرامت و حرمت خويش را از دست ميدهند.
ز: از دست دادن غيرت
موسيقى بتدريج حس ناموس دوستى و غيرت را در انسان ريشه كن مىكند، زيرا موسيقى چنان تصرّفاتى در عقل و انديشه و اخلاق مىنمايد كه انسان حاضر مىشود لحظه عيش و نوش و رقصيدن را بر حفظ ناموسش ترجيح ميدهد اين حقيقت در مجالسهاى مختلط و رقصهاى دسته جمعى و شب نشينىهاى آنچنانى به خوبى خود را نشان داده است و در غرب به صورت واضح ديده مىشود.
«دقيقاً نيمى از جوانان آمريكا با روابط جنسى افراد متأهل با ديگران مخالفتى نداشته، وفادارى زوجين به يك ديگر را امرى بيهوده و بىمورد مىپندارند.»() اين يعنى بى غيرتى و گرفتار زنا و فحشا شدن يكى از عواملش از دست دادن غيرت است.
على (ع) فرمود: «مازنى غيور قطّ؛() غيرتمند هيچگاه زنا نمىكند.» و رسول خدا(ص) فرمود: «انّ الغيرة من الايمان؛() غيرت جزء ايمان است.»
ح: جنايت و خودكشى
آمار خودكشى و ديگركشى به شدّت در جهان افزايش يافته و هر روز خبرهاى وحشتناكى در اين زمينه منتشر مىشود، يكى از عوامل اين جنايت موسيقى و ترانههاى مبتذل است.
شاهد زنده آن خودكشى افراد زيادى از موسيقيدانان از جمله “شومان” موسيقى دان معروف است كه خود را به رود خانه “راين” انداخت() و با اين عمل در حقيقت عليه انسانيّت قيام كرد. و همين طور خودكشى دسته جمعى كسانى كه بعد از گوش دادن به ترانههاى مبتذل و موسيقى دست به اين كار زدهاند.()
و همين طور جنايت ديگر كشى از آثار زيانبار ديگر اين عامل فساد يعنى موسيقى است كه جامعه بشرى را به خطر انداخته است چند سال قبل در «ليتل راك» واقعهاى هشدار دهنده رخ داد و آن اين كه پسر بچّه 12 ساله با چاقو به معلّم پيانوى خود حمله كرد و در مقابل چشمان وحشت زده همسايگان او را از پاى درآورد.()
در نتيجه مىتوان گفت: موسيقى و ترانههاى مبتذل زيانبارترين پيامدهاى اجتماعى را در پى دارد كه مىتوان به عنوان نمونه به رواج فحشا و بىعفتى، شراب خوارى و رقاصى، خودكشى و ديگر كشى، قساوت و بى رحمى، بلا و گرفتارى، نفاق و درويى، از دست دادن غيرت و شخصيّت و گرفتار شدن در دام فقر و فلاكت، اشاره كرد.
در يك كلام بايد گفت:
گوش كن دوست اگر عاقلى و پاك سرشت جايگاهت بكند خالق افلاك بهشت
موسيقى كور كند چشم جهان بينت را ميربايد زكفت عقل و دل و دينت را()
پايان بخش سخن را كلام امام راحل قرار ميدهيم كه مىگويد: «از جمله چيزهايى كه مغز جوانها را تخدير مىكند، موسيقى است…انسان را از جدّيت بيرون مىبرد. يك جوان كه عادت كرده روزى چند ساعت را با موسيقى سر و كار داشته باشد، يك جوانى كه اكثر اوقاتش را صرف بكند و پاى موسيقى بنشيند…از مسائل زندگى و از مسائل جدّى به كلّى غافل مىشود…نبايد دستگاه تلويزيون(و راديو) جورى باشد كه 10 ساعت موسيقى بخواند… اين عذر نيست كه اگر موسيقى نباشد در راديو، آنها ميروند از جاى ديگر موسيقى
مىگيرند. حال اگر از جاى ديگر مىگيرند، ماب بايد به آنها موسيقى بدهيم(؟!)». ادامه دارد
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. ر.ك: سيد مرتضى علم الهدى، ساز و آواز، قم، پيام اسلام، 1352، ص 5، احكام موسيقى، سيد مجتبى حسينى دفتر نشر معارف، اول، 1385، ص .27
. احكام موسيقى، همان، ص 27 و .28
. ر.ك: امام خمينى مكاسب المحرمه، ج 1، ص 198 ـ ،224 الموسيقى، على حسينى، ص 17 و احكام موسيقى، ص .28
. ر.ك: ساز و آواز، همان، ص 10، مجله صباح، شماره 2 و ،3 1381ش، ص .152
. مجله صباح همان، ص 152، انسان غذا، موسيقى، احمد شرفخانى، قم انتشارات مشهور، 1380، ص 60 – 61.
. ساز و آواز، همان، ص 80.
. همان، ص 82.
. ساز و آواز، ص 22.
. كتاب تأثير موسيقى بر روان، ص 5، ص .11
. همان، ص .84
. ساز و آواز، ص 13.
. همان، ص 27 ـ 28 با تلخيص و تغيير.
. كتاب تأثير موسيقى، به نقل از ساز و آواز، ص 83.
. ر.ك: تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، دارالكتب الاسلاميّه، ج 17، ص 24؛ الغنا فى الاسلام، عبدالكريم عكاس، دمشق، ص .15
. كتاب شعر و موسيقى به نقل از ساز و آواز، ص .80
. ساز و آواز، ص 69 ـ .71
. شعر از اعلم، ساز و آواز، ص 92.
. كافى، كلينى، بيروت، دارالاضواء، ج 6، باب الفناء،ص 433، ح 15؛ وسائل الشيعه، ج 12، باب .99
. سيماى زن در جهان ايالت متحده آمريكا، جليل روشن دل و قلى پور، تهران نشر زيتون، ص 36 و 97.
. همان، ص 35.
. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، دارالكتب الاسلاميه، ج ،79 ص 247 ح 26؛ ص 252 ح 6، ص 241، ح 7؛ منتخب ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى، ج ،1 ص 396، ح 4895.
. ساز و آواز، ص .82
. سوره لقمان، آيه .6
. منتخب ميزان الحكمه، ص 396، ح 4896.
. كافى، ج 6.
. وسائل الشيعه، ج 12، باب 99(ابواب ما يكتسب به) ؛ منتخب ميزان الحكمه، ص 396، ح .4897
.همان. و و . همان، ص 509، ح 6208، 6209، .6210
. اينگلهارت، تحوّل فرهنگى در جامعه پيش رفته صنعتى، ترجمه مريم وتر، ص 500، جوان و روابط، ص 50.
. من لايحضره الفقيه، صدوق، ج 3، ص 444، ح 4541 به نقل از منختب ميزان الحكمة، ص 398.
. منتخب ميزان الحكمه، ح 4924.
. ساز و آواز، ص 35.
. همان، ص .39
. همان، ص .67
. همان، ص .93
. صحيفه نور، ج 8، ص 197 ـ 201، ج 9، ص 155، و ج ،12 ص .104
دانستنيهايى از قرآن
دانستنيهايى از قرآن
امتهائى از حيوانات
“و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه إلا امم أمثالكم ما فرّطنا فى الكتاب من شىء ثم إلى ربهم يحشرون ” (سوره أنعام، آيه )38
هيچ جنبندهاى در روى زمين نيست و هيچ پرندهاى با دو بالهايش در هوا نمىپرد، جز آنكه امتهائى مانند شما هستند. در اين كتاب چيزى فروگذار نكرديم. و سپس همه آنها به سوى خداى خود باز مىگردند.
دابه: وصف جنس است به معناى هرچيزى كه جنبنده است و حركت دارد و كنايه از حيوانات است.
أمم: جمع امت است و امت به گروهى گويند كه يك امرى آنان را جمع مىكند مانند دين و يا زمان و يا مكان.
يحشرون: حشر به معناى جمع و گردآورى است و اطلاق آن بر بازگشتن روز قيامت است بويژه آنكه در آيه مىفرمايد:الى ربهم كه به معناى بازگشت دسته جمعى در روز قيامت است.
از اين آيه استفاده مىشود كه حيوانات (اعم از زمينى و هوائى و حتى دريائى) امتهائى هستند مانند بشر كه داراى نوعى شعور و ادراك نيز مىباشند، هرچند ما نتوانيم به آن شعور دست يابيم زيرا ادراك و عقل ما محدود به حدودى است و نمى توانيم فراتر از آن را درك كنيم “و ما أوتيتم من العلم إلا قليلا” و همانا شما از دانش بهره كمى بردهايد. به هر حال از آيات بى شمارى در قرآن استفادهشود كه حيوانات داراى نوعى ادراك و شعور هستند و خدا را عبادت و تسبيح مى كنند. “إن من شىء إلا يسبّح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم” كه در اين آيه به وضوح مىفرمايد هرچه در جهان وجود دارد ( أعم از جمادات و حيوانات و نباتات) خدا را تسبيح و تنزيه مىكنند ولى شما (مردم) نمىتوانيد تسبيحشان را تشخيص دهيد.
و در آيه ديگرى بحث نه تنها از تسبيح هست كه بحث از مطلق عبادت و نماز مىباشد. مىفرمايد: “أ لم تر أنّ الله يسبّح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه” آيا نمى بينى كه هرچه در آسمان ها و زمين است تسبيح خداكنند و پرندگان بالها را گشودهاند و هر يك نماز و تسبيح خودش را درك مى كند. در اينجا ديگر بحث از تسبيح تكوينى نيست بلكه عين تسبيح و حقيقت عبادت است، تازه با كلمه “من” تعريف مىشود كه اطلاق بر عقلا و خردمندان مىشود،گويا حيوانات و پرندگان در حال عبادت با شعور و احساس كامل هستند مانند بشر هرچند قطعا قوه ادراكشان كمتر از قوه ادراك بشر است . و در آنجا كه مىفرمايد: “و سخّرنا مع داود الجبال يسبّحن..” كوهها همراه با داود تسبيح خدا مىگويند و عبادت مىكنند. پس معلوم مىشود ما
وراى اين عالم حقايقى است كه ما به طور اجمال از نظر قرآن به برخى از آنها رسيدهايم ولى حقيقت اين اشياء خيلى فراتر از عقل و ادراك ما است.
اگر نه اين بود كه در قرآن گفتگوى مورچگان را شنيده بوديم، چه وقت مىتوانستيم باور كنيم كه اين مورچه ريز براى خودش جهانى مملو از شعور و احساس دارد و پيامبر خدا را كاملا مىشناسد .. وانگهى به ديگر يارانش اعلام مىكند كه هشيار باشيد سليمان و سپاهيانش شمارا زير نگيرند و از آسيبشان در امان باشيد. و اگر خداوند منطق طير و حيوان را به سليمان ياد نداده بود كجاتوانست هدهد را مسخر خود كند و براى جاسوسى به اين سر و آن سر جهان بفرستد. و چگونه مىتوان باور كرد كه يك پرنده آنچنان دقيق جاسوسى كند و مطالب را با هشيارى يك انسان به سمع اربابش برساند و به او بفهماند كه ملتى را يافتم آفتاب پرست بودند و زنى حكومت بر آنها داشت كه داراى ملكى عظيم و قدرتى بزرگ بود.
بنابراين، از آيه استفاده مىشود كه حيوانات و جنبندگان مانند بشر شعور و معرفت و شناخت و نطق دارند بلكه داراى تكليف هستند و حشر و نشر دارند. “و إذا الوحوش حشرت ” و يادآور آن روز كه حيوانات محشور مىشوند و به سوى خدا باز مىگردند. و معلوم است كه شباهت حيوانات با انسانها، تنها به خاطر كثرت و عدد نيست كه برخى از مفسران اشتباه كردهاند و اين معنى را از “امم” استفاده كردهاند زيرا امت بر افراد كثيرى اطلاق مىشود كه يك امر جامعى اين عده را متشكل سازد و به عبارت ديگر همه يك هدف را دنبال كنند چه آنكه به اختيار خود باشند يا به اجبار، آن هدف واحد را در نظر داشته باشند كه قطعا عبادت و تسبيح حيوانات و جمادات مانند انسانها اختيارى نيست و اين انسان است كه خداوند او را آزاد گذاشته و دو راه را برايش مشخص كرده تا آنكه او را آزمايش كند و در صورت تخلف و نافرمانى كيفر نمايد. از سوى ديگر ممكن است برخى فكر كنند كه شباهت حيوانات با انسانها از نظر تكاثر و تناسل و خوردن و آشاميدن است كه اين خود مىتواند يك هدف واحد را تشكيل دهد و بر آن “امت” اطلاق گردد ولى با پسوند آيه هرگز تناسب نخواهد داشت كه مىفرمايد “ثم الى ربهم يحشرون” پس بايد، هدف بالاتر باشد و آن شعور و ادراك است كه هردو بايد داشته باشند تا بتوانند خدا را عبادت كنند و تسبيح گويند.
ما فرّطنا فى الكتاب من شىء: فرطنا يعنى چيزى را فروگذار نكرديم.
يعنى چيزى جا نگذاشتيم جز آنكه در كتاب، آن را بيان نموديم . البته ممكن است مقصود از كتاب، همان لوح محفوظ و كتاب الهى باشد كه آجال و مقدرات تمام انسانها و حيوانات و جمادات در آن ثبت شده است و شايد هم مقصود از كتاب، همين قرآن مقدس باشد كه در آن تمام امور دين و دنيا يا به نحو اجمال و يا به نحو تفصيل بيان شده است، كه در امور اجمالى و كلى، دستور به پيروى از رسول خدا داده است تا مطالب كاملا به انسانها برسد: “ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا” و در موارد تفصيلى هم خود قرآن به تفصيل مسائل را بيان نموده است.
و اما بازگشت حيوانات به چه نحو است و چه نوع بازخواستى مىشوند و چه محاكمهاى در انتظار آنها است.. تفصيل اين مطلب بيان نشده است ولى به طور اجمال مشخص است كه حيوانات نيز حشر و نشرى دارند. و ممكن است كه پس از تمام شدن محاكمه نابود شوند و يا طبق بعضى از تفاسير مبدل به خاك گردند كه كافران نيز در آن روز رستاخيز چنين آرزوئى دارند “ويقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا” و كافر مىگويد اى كاش من هم خاك بودم.
نگاهى گذرا به نقش والدين در تربيت و آموزش فرزندان
قسمت آخر
يكى از نيازهاى اساسى والدين و مربيان در امر تربيت و پرورش اخلاقى كودكان، برقرارى ارتباط سالم با آنهاست.
ارتباط صحيح بين پدر و مادر و روابط سالم آنان با كودكان، اولين و مهمترين زمينه رشد و پرورش اخلاقى نونهالان است.
اساس تربيت سالم فرزندان جامعه، بستگى كامل به سلامتى خانواده دارد و سلامتى خانواده مستلزم ارتباط سالم بين اعضاى خانواده است.
“ارتباط يا روابط” عبارت است از: فرايند مبادله اطلاعات و احساسات. مبادله بر وزن مفاعله، امرى است طرفينى و دو جانبه، پس ارتباط جريانى است متقابل.
ارتباط سالم و صحيح آن است كه، طرفين در امر مبادله اطلاعات و احساسات در فضايى مناسب مشاركت كرده و با يكديگر هماهنگى داشته و در اين ارتباط، هر دو احساس ارزشمندى كنند. در اينجا جهت تبيين مطلب، مهمترين ويژگيهاى يك ارتباط سالم را در كانون خانواده بين والدين مورد بررسى قرار مى دهيم.
اوّل مهر و محبت
بايد در محيط خانه و خانواده مهر و محبت و عاطفه و دوستى حاكم باشد، و هيچ گونه اثرى از نفرت و كينه و عداوت در آن نباشد و افراد خانواده همديگر را دوست داشته باشند و محبتشان را ابراز و اظهار كنند؛ به ويژه پدر و مادر بايد محبت، ثبات و آرامش را در داخل خانه گسترش دهند، چنان كه خداوند در قرآن كريم فرموده است: “وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِى ذَلِكَ لاَ يَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ”()
از نشانه هاى الهى، آن كه از خودتان براى شما جفتهايى آفريد تا در كنارشان بياراميد و در ميانتان دوستى و مهر نهاد. در اين، نشانههاست مردمى را كه مى انديشند.
بنابراين، ارتباط بين زن و شوهر يا پدر و مادر بايد ارتباط محبت آميز و آميخته با رحمت و شفقت باشد و چنين رابطهاى مايه آسايش نفس، و آرامش اعصاب، اطمينان روح و جسم و همچنين موجب همبستگى خانواده، تحكيم اساس آن و دوام موجوديت واحدش خواهد بود.
عشق و محبت و مهربانى، احترام
متقابل و هميارى واقعى در گشودن گره تمام مشكلات و برطرف كردن موانع از سر راه خانواده ها را در پى خواهد داشت و وجود روابط محبت آميز در برقرارى تعادل روحى فرزند يك ضرورت محسوب مى شود.
دكتر اسپاچ مى گويد :”آسودگى فردى و اساسى كودك به طور پيوسته نيازمند اتّحاد پدر و مادر و انسجام و هماهنگى آنان در رويارويى با مسئوليتهاى زندگى است.”()
در ميان اعضاى خانواده وظيفه پدر سنگين تر است؛ زيرا او بايد مهر و محبت را بين اعضاى خانواده گسترش دهد؛ به ويژه
نسبت به همسرش مهربان باشد و نيازهاى او را برآورده سازد، چون اين هم از حقوق اوّليه همسرش است و هم موجب تربيت صحيح فرزند مى گردد تا بدين وسيله مهر و محبت و دوست داشتن را به فرزندانش منتقل كند.
از پيامبر اكرم(ص) چنين روايت شده: “لِيَتَأسَّ صغيركم بكبيركم، وليَرؤف كبيركم بصغيركم…”() كوچكترهاى شما بايد از بزرگانتان پيروى نمايند و بزرگترهاي شما بايد به كوچكترها مهر و محبت كنند.
پدر نبايد در كانون خانواده بزرگى نمايد، بلكه بايد با افراد خانواده متواضع و دوست و مهربان باشد.
رسول خدا (ص) فرمود: “خيرُ الرّجال مِن اُمَّتى الَّذين لا يَتَطاوَلون عَلى اهلهم ويحنُون وَلايظلمونَهُم…”() بهترين مردان امت من، كسانى هستند كه بر خانواده شان بزرگى نمىفروشند و به آنان مهر مى ورزند و بر آنان ظلم و ستم روا نميدارند.
والدين بايد با قدرشناسى و احترام نمودن به يكديگر، فرزندان را به اين روش پسنديده عادت دهند.
همه روانشناسان معتقدند كه كودكان به موازات نيازهاى زيستى و فيزيولوژيكى به ويژه در سنين نخستين، نيازمند ارتباطات عاطفى و پذيرش از جانب ديگران هستند كه برآورده كردن اين نيازها، موجب بسترسازى آرامش و تعادل روانى و دستيابى به برخى از بالندگىهاى روانى است. آرامش روانى، امنيت خاطر، اعتماد به نفس، اعتماد به والدين، الگوگيرى در مهرورزى به ديگران و پيشگيرى از انحرافات، نمونهاى از اين امتيازات است. به اعتقاد برخى از روانشناسان، مهرورزى و محبت نمودن به كودكان، نه تنها موجب تندرستى بلكه بهترين پل ارتباطى براى تربيت كودكان در ساحتهاى گوناگون اعم از تربيت اخلاقى، دينى، سياسى، عاطفى، فيزيكى و آموزشى است.
ارتباط عاطفى با فرزند موجب مىشود كه وى با والدين خويش صميمى باشد، به آنان اعتماد كند و آنان را پناهگاه خويش در بحرانهاى زندگى بداند. خداوند در قرآن كريم، خطاب به پيامبرش مىفرمايد: “فبما
رحمةٍ من الله لِنتَ لهم ولو كنت فظّآ غليظ القلب لانفضّوا من حولك”() به خاطر رحمت خدا بود كه تو با آنان ارتباط صميمى و مهرآميزى پيدا كردى، اگر يك فرد خشن و گستاخ بودى، هر آينه هيچ كس دور تو جمع نمىشد.
روشهاى ابراز محبت
شايد همه ما مهرورزى به كودكان را يك نياز انكار ناپذير بدانيم. امّا راهها و شيوههاى مهرورزى برايمان مبهم باشد. در يك تقسيمبندى كلى، ابراز محبت به رفتارى و گفتارى تقسيم مىشود.
ابراز رفتارى
اقدامات عملى و رفتارى، از قبيل روى زانو نشاندن، در آغوش گرفتن، بوسيدن، سوارى دادن و بعضى وقتها كنار كودكان خوابيدن، هديه دادن، بازى كردن و بر سر آنها دست نوازش كشيدن است كه در بسيارى از روايات مورد توجه و تأكيد قرار گرفته است. برخى از اين روايات را با هم مرور مىكنيم:
پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد: “احبّوا الصبيان و ارحموهم.”() كودكان را دوست بداريد و با آنان مهربان باشيد.
امام على(ع) از خاطرات شيرين دوران كودكى خويش چنين ياد مىكند: هنگامى كه پيامبر اكرم(ص) در أوان كودكى مرا به خانه خويش برد، هميشه مرا در دامنش مىنشاند. مرا به سينه خود مىفشرد. هر وقت مىخواست بخوابد و من فاصلهام با پيامبر زياد بود و خوابم نمىبرد، وى مرا نزديك بستر خويش مىبرد. بعضى وقتها دستش را به صورت من و بدنش را با بدن من تماس ميداد. حتى كارى مىكرد كه من وى را استشمام كنم.()
ابنعباس مىگويد :”نزد پيامبر بودم درحالى كه فرزندش ابراهيم بر زانوى چپ او و حسين بن على(ع) بر زانوى راست او قرار داشت. پيامبر گاه اين و گاه آن يكى را مىبوسيد كه در اين حال جبرئيل وحى، از سوى خداوند نازل شد.”()
از امام على(ع) نقل شده كه وى پيش روى يكى از دخترانشان، پسر كوچك خود را
بوسيدند. دختر پرسيد: آيا وى را خيلى دوست ميداريد؟ امام فرمود: آرى دخترم! دختر گفت: گمان مىكردم كه شما جز خداوند، كسى را دوست نميداريد. امام گريست و فرمود: “الحبّ لله والشفقة للاولاد”() محبت من ويژه خدا است اما به فرزندانم هم مهر ميورزم. براساس اين گفتار علوى، محبت و مهرورزى بر دو گونه است: بعضى محبتها در عرض هم هستند. مثل عاطفه انسان نسبت به فرزندان، والدين، همسر و… كه در اين روايت تعبير به شفقت شده است. اما محبت ديگرى وجود دارد كه در طول محبتهاى اين جهانى است و از بينش و معرفت ما به خداوند برمىخيزد. امام اين گونه دوّم را “حب” ناميدهاند. از اين گرايش عاطفى، مىتوان به عشق ياد كرد. اين محبت هم از جهت كيفى و هم از نظر كمى با گونه نخستين متفاوت است.
در پارهاى از روايات آمده است كه “نگاه مهرانگيز پدر و مادر به فرزندان، عبادت است.”()
ابوهريره مىگويد: هرگاه براى پيامبر ميوه نوبرى ميآوردند، مىفرمود: خداوندا! به شهر ما بركت روزافزون ده. سپس اين ميوه نوبر را به كوچكترين كودكانى كه نزد ما حاضر بودند، ميداد.()
پيامبر اسلام(ص) مىفرمايد: اگر يكى از شما به مسافرت رفت، هنگام بازگشت تا جايىكه در توانش است، براى خانوادهاش هديهاي بياورد.()
ابراز گفتارى
ابراز گفتارى شامل، كلمات محبت آميز است كه در روايات زياد مورد تأكيد قرار گرفته است. اميرالمؤمنين(ع) وقتى مىخواستند با فرزندانشان، به ويژه در سنين پايين سخن بگويند، از واژه “يا بُنىّ” فرزندم، استفاده مىكردند كه حاكى از مهرآميز بودن و نشان دادن مهر درونى به فرزندان بود.
شرايط ابراز محبت به فرزندان
شايان توجه است، با وجود اين همه سفارش به مهرورزى پدر و مادر نسبت به فرزندان، توصيههاى ديگرى نيز در مورد
چگونگى و ميزان اين ارتباط عاطفى از پيشوايان معصوم(ع) به ما رسيده است. برخى از اين سفارشات اينگونه است:
عادلانه و برابر بودن: ابراز محبت به فرزندان نبايد تبعيضآميز باشد. اگر واژهاى را در مورد يكى از فرزندان بكار مىبريد، سعى كنيد همان لفظ يا مشابه آن را براى ديگران هم بكار ببريد.
متعادل بودن: ابراز محبت نبايد همراه با زيادهروى باشد كه موجب گستاخ شدن يا لوس و وابسته بار آمدن فرزندان شود. در برابر زياده روى، مهرورزى نبايد ناقص يا همراه با محرومسازى باشد. كم گذاشتن فرزندان در مورد نياز به مهر و محبت، موجب مىشود كه فرزندان بىشخصيت، كماراده، ناكام، عقدهاى و بىهويت بار بيايند. حد متعادل مهرورزى همانند نياز به محبت، يك امر فطرى است. امام صادق(ع) مىفرمايد: پستترين پدر و مادرها كسانى هستند كه دوستدارى و مهرورزى به بچههايشان، آنها را به افراط بكشاند.()
يكى از موارد افراطگرايى اين است كه كودكى به سن تمييز برسد و پدر و مادر وى به خاطر محبت افراطى، از حلال و حرام الهى، وى را آگاه نكنند. اين گونه مهرورزى، در از بين بردن اعتماد به نفس، استقلال شخصيت و كشاندن كودكان به بزهكارى، بسيار مؤثر است. پيامبر گرامى (ص) در روايتى، خطاب به ابن مسعود مىفرمايد: “يابن مسعود! لا تحملنّ الشفقة على اهلك و ولدك على الدخول فى المعاصى و الحرام”() به همسر و بچههايتان اين قدر مهرورزى نكنيد كه مرتكب حرام و گناه شوند يا زمينههاى گناه و آلودگى براى آنان فراهم شود.
خودكمبينى، كمرويى، عقده، كينهتوزى، حسد و بزهكارى، برخى از پيامدهاى كم گذاشتن و تفريط در مهرورزى است. سلطهجوئى، انتظارات ويژه، نازپروردگى، كمارادگى، زودرنجى و خودپسندى، از جمله پيامدهاى افراط و زيادهروى در مهرورزى مىباشد.
دوّم: هميارى و همكارى
گرچه بين اعضاى خانواده يك نوع
تقسيم كار اوّليه لازم است، تا هر كسى وظيفهاش را بداند و آن را انجام دهد، ولى در مواردى كمك كردن به يكديگر در اداره امور زندگى آثار بسيار مثبت و ارزنده بر روح انسان باقى مى گذارد. در مواردى زن، شوهرش را در كارهاى مربوط به او(شوهر) كمك مىكند و گاهى اوقات شوهر، همسرش را در كارهاى خانه كمك مىنمايد، و بدين وسيله نه تنها محبتشان نسبت به هم عميقتر و بادوامتر و خالصتر و پاكتر مى شود، بلكه عملا درس تعاون و همكارى را به فرزندانشان مى آموزند تا در ميدان مشكلات زندگى، همكار و مددكار يكديگر باشند.
امام باقر(ع) نقل شده است كه امام على(ع) و حضرت فاطمه(س) براى تقسيم كار منزل به حضور پيامبر اكرم(ص) رسيده و درخواست نمودند كه تكليف هر يك را در امور خانه مشخص فرمايند. رسول خدا (ص) نيز چنين تقسيم كار كردند: “فَقَضى عَلَى فاطمةَ بخدمة مادون الباب، و قَضَى عَلَى عَلىّ بِما خَلفَه. قال: فقالت فاطمةُ فلا يعلَمُ ما داخلَنى مِن السُّرور الّا الله بِاكفائى رسُول الله (ص) تَحَمُّل رِقابِ الرّجال”() رسول خدا(ص) دستور دادند كه حضرت فاطمه(س) كار داخل منزل و امام على(ع) كار بيرون خانه را انجام دهد. امام باقر(ع) فرمود: حضرت فاطمه(س) اظهار داشت خدا مى داند كه چقدر از اين تقسيم خشنود شدم، زيرا رسول خدا(ص) مرا از كارهايى كه مردان بر دوش مىكشند (و مستلزم ظاهر شدن در بين آنهاست) معاف كرد.
در روايتى ديگر از پيامبر (ص) چنين آمده است: “خدمتك زوجتكَ صَدقَة”() خدمت تو به همسرت، صدقه محسوب مىشود.
سوّم: امنيت و آرامش
روابط بين والدين بايد به گونهاى باشد كه امنيت و آرامش بر محيط خانه حاكم باشد؛ زيرا داشتن آرامش خاطر و امنيت، مهمترين شرط سعادت و خوشبختى است. رفتار پدر با افراد خانواده نبايد رفتار يك مستبد و ديكتاتور باشد و نبايد با رفتار آمرانه و خودسرانه آرامش خانه را به هم بريزد و
پدر نبايد با خشنونت و جنجال و مشاجره بر افراد خانواده حكومت كند. اين گونه رفتارها بزرگترين عامل نگرانى همه افراد خانواده به ويژه فرزندان است؛ زيرا اوضاع ناآرام و متشنجى كه پدر و مادر عامل پيدايش آن بودهاند در ثبات و تعادل روانى كودك در تمام مراحل زندگى؛ از ماههاى آغازين دوران حاملگى تا نخستين سالهاى ولادت و مراحل بعد از آن اختلال ايجاد خواهد كرد.
جوّ ناآرام، آثار تخريبياش را در شخصيت فرداى كودك به جاى خواهد گذاشت. به طورى كه بسيارى از كودكان منحرف و فرارى و كسانى كه در بزرگسالى به جرمها و بزهكارى كشيده شدهاند، ناشى از عدم آرامش و آسايش خانوادگى بوده است.
به هر حال، “اختلالهاى رفتارى و بيماريهاى روانى اى كه كودكان در سنين نوجوانى و مردان در آينده زندگى خود بدانها دچار مىشوند نتيجه عملكرد پدران و مادران است، همانند درگيريهاى ميان والدين كه جوّ خانواده را متشنج ساخته و آرامش روانى را از كودكانشان سلب خواهد كرد.”()
دانشمند روانشناس، ژرارد فوژان مى گويد :”مادرى كه در خانواده منزلت و جايگاه لازم خود را باز نيابد، همانند انسانى، مادر و همسرى است كه نمى تواند در خانه احساس آرامش كند.”()
احساس امنيت و آرامش از مهمترين عوامل ساختارى شخصيت متعادل و معقول كودك است؛ اين احساس در حالت ادامه اختلافات و روابط متشنج، منتفى بوده و كودك را در چنين حالتى به حيرت و سرگشتگى دچار مى كند؛ زيرا وى نمى داند در اين جوّ ناآرام چه كار بايد بكند. او را نه قدرت بازدارى از دشمنى و نزاع – به خصوص نوع شديد آن- است و نه توان آن با يكى از دو طرف نزاع (پدر يا مادر) همراهى ند. افزون بر آنكه هر يك از والدين مى كوشد با اثبات حقانيت خود و متهم كردن ديگرى به ايجاد اختلافات و مشكلات، كودك را به خود نزديك سازد، و تمام اينها اثر سويى بر انديشه وارده كودك به جاى خواهد نهاد.
دكتر اسپاك مى گويد :”كلينيكهاى
روانپزشكى شاهد هزاران حالت از فرزندانى است كه در شرايط خانوادگى نامتعادل و پر از اختلافات شديد رشد مىكنند. اين كودكان در بزرگسالى خواهند فهميد كه مثل انسانهاى معمولى ديگر نيستند. از اين رو، اعتماد به نفس شان را از دست مى دهند و از ايجاد روابط عاطفى سالم با ديگران در هراسند و اين معنا را در خاطر مى پرورانند كه شكلگيرى خانواده، يعنى زندگى در خانهاى كه افراد آن با يكديگر در تضادند و انواع بى حرمتيها ميانشان ردّ و بدل مى شود.”()
بديهى است كه اجتماع و خانوادهاى كه افراد آن آسايش فكرى ندارند و زندگيشان توأم با اضطراب و ترس و دلهره است، سعادت و كمال واقعى راه پيدا نمىكند.
والدين بايد در مشكلات زندگى و اختلاف سليقه ها با هم تفاهم و سازش نمايند و جوّ سازش و تفاهم را با فرياد زدنها به سر يك ديگر و نزاعها و درگيريها از بين نبرند و با بداخلاقى و فحّاشى و خردكردن يك ديگر روحيه همكارى را از بين نبرند، تا در سايه آرامش و امنيت، هركسى، حتى ضعيفترين افراد خانه درد دلش را بيان كند و مشكلش را مطرح نمايد و ديگران او را در رفع مشكلش كمك و راهنمايى كنند. خانه محل آرامش فكر و جسم است و انسان بايد در پيكار با مشكلات زندگى از خانواده كمك بگيرد.
نكته درخور توجه اين كه پدر نبايد مشكلات بيرون از خانه را به درون منزل آورده و سبب ناراحتى اعضاى خانواده را فراهم سازد.
كوتاه سخن اين كه اطاعت زن از شوهر، فرزندان از والدين نبايد به خاطر خشونت و بداخلاقى و بهانه جويى و ستمگرى پدر يا مادر باشد، بلكه به خاطر مقام و منزلت و قدر و ارزش آنها باشد.
در روايتى از پيامبر اكرم(ص) چنين آمده است :”…واي بر كسى كه از ترس و شرش مورد تمجيد و ستايش واقع شود! واى بر كسى كه از خوف ستمگريش مورد اطاعت باشد! واى بر كسى كه از ترس آزارش احترام شود!.”() البته فرزندان بايد از والدين به خاطر خلافكاريهايشان بترسند، و اين ترس، بى حساب نيست. در چنين خانوادهاى
غنچههاى وظيفه شناسى در درون كودك شكوفا مى شود، و اطفال از آغاز به درستكارى و راستى و وظيفه شناسى عادت مىكنند و از تعرض به حقوق ديگران و خلافكارى به خاطر ترس از مجازات دورى مى نمايند.
پدر در عين حال كه در خانه دوست و رفيق فرزندانش است، نبايد مهابت و عظمت خويش را از دست بدهد و به آنها اجازه دهد كه به كجرويها و انحرافات دامن زنند و از اخلاق او سوء استفاده كنند، بلكه بايد بر رفتار و گفتار آنها نظارت كند و از ارتكاب كارهاى زشت، و رفاقت و دوستى با دوستان فاسد و همكلاسىهاى منحرف باز دارد، و خلافكاريهاى آنان را بدون مؤاخذه نگذارد.
چهارم: پرهيز از ناپسنديها
والدين بايد مراقب گفتار و كردارشان باشند، و از گفتار ناپسند و زشت و خلاف عفّت خوددارى كنند و از حركاتى كه شائبه جنسى دارد، در جمع فرزندان اجتناب ورزند و بكوشند كه روح عفت و پاكدامنى را بر كانون خانواده حاكم گردانند. كودكى كه پدر و مادرش را افرادى هوسران و لااُبالى و بىبندو بار مشاهده كند، كه مرتكب اعمال زشت مى شوند و به گناه دست ميآلايند، هيچ گاه پرورش صحيح انسانى نخواهد يافت؛ زيرا او كسى را عاقلتر و داناتر از آنها نمى شناسد و در صحت درستى كارهاى آنها ترديدى ندارد، پس چرا از آنها پيروى نكند؟ والدينى كه خود فحّاش و دروغگو و لاابالى و هوسران و اهل ساز و نوازندگى و ترانههاى مبتذل و حرام هستند، چگونه از فرزندانشان مىخواهند كه افرادى راستگو و درستكار و عفيف باشند؟! هرگز چنين سخنانى اثر نمى بخشد.
پنجم: عدالت و انصاف
پدر و مادر بايد با روحيه عدل و انصاف با افراد خانواده برخورد نمايند و بين آنها از نظر محبت و عطوفت و رعايت حالشان تفاوتى نگذارند. زيرا، تفاوتگذارى و تبعيض در مسايل روزمره زندگى، به هر صورتى محكوم و آسيبزاست. از اينرو، بايد از
تبعيض پسر و دختر، بزرگ و كوچك، موفق و ناموفق و… بپرهيزيم.
برخوردهاى تبعيضآميز يا تفاوت گذاشتنهاى بدون دليل، از جمله مواردى است كه ممكن است فضاى حسادت، درگيرى يا انتقام را در بين فرزندان ايجاد كند. در روايتى آمده است: روزى پيامبر اكرم(ص) در حال سخن گفتن با ياران خود بودند. كودكى وارد شد و به سوى پدر خويش كه در ميان جمعيت بود، رفت. پدر دستى بر سر وى كشيد و وى را بر روى زانوى راست خود نشاند. اندكى بعد، دختر آن مرد وارد شد و نزد پدر رفت. پدر دستى بر سر وى كشيد و او را در كنار خود روى زمين نشاند. پيامبر گرامى كه برخورد دوگانه پدر را ديدند، فرمودند: چرا هنگامى كه دخترت وارد شد، همانند پسرت روى زانوى ديگرت نگذاشتى؟ آن مرد دخترك خود را برگرفته و بر زانوى ديگرش نشاند. پيامبر با ديدن اين كار خوشحال شده و فرمودند: عدالتآميز رفتار كردى!()
سكونى از رسول خدا(ص) نقل مىكند: “پيامبر اسلام به مردى نگريست كه دو تا پسر داشت، يكى را بوسيد و ديگرى را رها كرد. پيامبر فرمود: “چرا بين اين دو برابرى نكردي.”()
يكى از راههاى جلوگيرى از برخوردهاى تبعيض آميز، تقسيم عادلانه كارها در خانه است. در محيط خانواده يكسرى كارها و وظايف، اختيارات و امتيازاتى هست كه لازم است در اين امور تقسيم عادلانه صورت بگيرد تا افراد احساس كنند، به همان اندازه كه از امتيازات استفاده مىكنند، به همان اندازه وظيفه دارند، كار و تلاش كنند. برخوردهاى تبعيض آميز در امتيازدهى و تقسيم كارها، زمينه را براى تمايل به تبعيض و ظلم ايجاد مىكند. اين كار مىتواند در درازمدت بستر را براى كشيده شدن به انحرافات اجتماعى و بزهكارىها باز نمايد. البته پافشارى ما بر تبعيض قائل نشدن و برخورد عدالت آميز، به معناى در نظر نگرفتن تفاوتها نيست. پاداش و تنبيه كه از طريق تفاوتگذارى حاصل مىشود، يكى از شيوههاي ترتيبى است. تشويق و تنبيه، يك راه براى حقشناسى است؛ اما لازم است،
سن و زمان پاداش و تنبيه را در نظر گرفت. در دوران كودكى كه كودكان هنوز نمىتوانند منشأ تفاوتها را درك كنند، بايد ميان آنان در ابراز مهر و دادن هديه و امتياز بخشىها برابرى نمود. زيرا اگر منشأ تفاوتگذاريها، براى بچهها مشخص نشود، به چالشهاى بزرگ رفتارى و روابط خصمانه دچار مىشوند.
تمايز ميان تفاوت با تبعيض
يكى از شيوههاى تربيتى اين است، بچهاى كه از مرحله كودكى گذشته و منشأ تفاوت رامىفهمد، احساس كند خوب بودن با بد بودن فرق مىكند. اگر والدين در هر صورت به گونهاى مساوى با بچههايشان رفتار كنند، آنها توجيهى براى خوب رفتار كردن و بدرفتار نكردن نمىيابند. از اينرو، هنگام تقسيم وظايف و امتيازات، والدين نبايد به يكگونه عمل كنند. بلكه بايد فرزندان را به فراخور توانايىهايشان چه از لحاظ شناختى، عاطفى، رفتارى و فيزيكى، به كارها و مسئوليتها بگمارند.
امام على(ع) در روايت زيبايى مىفرمايند: “أزجر المسيىء باحسان المحسن؛ گناهكار را با پاداش دادن به نيكوكار تنبيه كن!”() بزهكار و گناهكار را با احسان و پاداش دادن نيكوكار زجر وكيفر بدهيد تا آنان احساس كنند كه پدر و مادرشان، به طور يكسان در برابر نيكوكار و گناهكار برخورد نمىكنند. حضرت اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر مىفرمايند: “ولايكون المحسن و المسيئ عندك سواءً؛ نيكوكار و گناهكار پيش تو يكسان نباشد.” اين گفتار علوى در مورد برخوردهاى تربيتى در سطح كلان اجتماعى است اما حساسيت آن در فضاى خانواده و در ميان فرزندان بيشتر است.
ابن عباس از پيامبر نقل مىكند كه آن حضرت هميشه به برابرى و عدالت در ميان فرزندان سفارش مىنمود. همچنين ايشان مىفرمايند :”اگر مىخواستيد در جايى يكى از فرزندان را بر ديگرى ترجيح بدهيد، سعى كنيد دختران را بر پسران ترجيح دهيد.”() اين سفارش از اين جهت است كه عاطفه و مهرگرايى دختران بيشتر و ظريفتر است و به آسانى رنجيده خاطر مىشوند. پدر و
مادرها اگر مىخواهند دخترها را برترى دهند، بهتر است در ابراز مهر، محبت و هديه دادن باشد، نه تشويق و تنبيه. متأسفانه يكى از مواردى كه در مسأله تفاوتگذارىها خلط مىشود، خلط بين ابراز محبت با تشويق و تنبيه است. تشويق و تنبيه، تبعيض نيست بلكه رساندن حق به حقدار است، ولى در ابراز محبت هم، اگر تفاوت بگذاريم و دليل روشنى نداشته باشيم، اين كار ممكن است به حسد و انتقامگيرى كشانده شود.
“سعدبن سعداشعرى” از امام رضا (ع) مىپرسد: فدايتان شوم. آيا مردى مىتواند دخترانش را بيش از پسرانش دوست داشته باشد؟ ايشان فرمودند: در نظر ما دختر و پسر يكى هستند. خداوند اين دو را به عنوان نعمت، به ما عطا كرده است. ما هم در ابراز محبت و دادن امتياز به آنان تفاوتى نمىگذاريم.()
خلاصه بايد رفتار والدين با فرزندان دخترشان به گونهاى باشد كه او از دختر بودن افتخار و مباهات كند، و اين كه او به عنوان مربّى خانه چه نقش بزرگى در پرورش نسل صالح و سالم دارد، خوشحال باشد.
نتيجه: كودك، يكى از افرادى است كه تحت تربيت پدر و مادر خويش قرار مىگيرد و بسيارى از روحيات فرهنگى اجتماعى او با نظارت پيگير و مداوم آنها حاصل مىشود. اين خانواده است كه او را صالح يا فاسد بار ميآورد، و عامل شكلگيرى نوع جهانبينى كودك، شخصيت و مسايل روحى و روانى او و محدوده تأثيرگذارى آنها مىشود. او دين، شرافت، اعتماد به نفس، صدق و صفا، نوعدوستى، همدلى با ديگران، احترام به قانون، احساس مسئوليت و تعاون را از پدر و مادر ميآموزد.
كودك همانگونه كه از نظر جسم، آسيبپذير است و در برابر كمترين و كوچكترين حادثهاى واكنش، نشان داده و بيمار مىشود، از نظر اخلاقى و روانى هم به همان اندازه يا بيشتر، آسيبپذير است. او بسيارى از حالات و رفتارهاى فردى و اجتماعى خود را از بزرگترها تقليد مىكند و در نظم، احترام به قانون، پاىبندى به
مذهب، ادب، خشونت، بىبند و بارى، ناسازگارى و … از اطرافيان خود شكل مىگيرد.
اگر والدين و مربيان ما همان قدر كه به شكستگى دست و پا يا ناراحتى چشم و گوش فرزند خود اهميت داده و سرمايهگذارى مىكنند، براى تربيت روحى و اخلاقى او سرمايهگذارى مىكردند و از دروغگويى، بيادبى و بىعلاقگى او به مذهب و ديگر بيماريهاى روانى كه حاصل عملكردها و روابط ناسالم خود آنهاست – رنج مىبردند، و براى درمان آنها به اهلش مراجعه مىكردند، جوانان ما در سطح بالايى از اخلاق و تربيت قرار داشتند؛ زيرا تأثيرپذيرى كودك از اقدامات و ارشادهاي والدين و مربيان بسيار سريع است.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره روم، آيه .21
. دكتر اسپاك، مشاكل الآباء فى تربية الابناء، ص 44، مؤسسة العربية للدراسة و النشر، 1980 م، چاپ سوم.
. بحارالانوار، ج ،74 ص ،168 ح .35
. مكارم الاخلاق، ج ،1 ص .468
. سوره آل عمران،آيه .159
. مكارمالاخلاق،ص .231
. نهجالبلاغه، خ ،192 ترجمه محمد دشتى، انتشارات لقمان، قم، .1379
. بحارالانوار، ج ،43 ص .261
. مستدرك الوسائل، ج 15،ص .171
. مستدرك الوسائل، ج ،15 ص .170
. صحيح مسلم، ج ،4 ص .117
. وسائل الشيعه، ج ،8 ص .337
. مرتضى فريد: “الحديث: روايات تربيتى از مكتب اهل بيت”، ج،3 ص ؛343 دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، .1368
. بحارالانوار، ج ،77 ص .108
. بحارالانوار، ج ؛43 تاريخ سيدة النساء…، باب ،4 ص 81، ح1.
. كنزالعمال، ج ،16 ص 408،ح .45138
. دكتر زين عباس عماره، اضواء على النفس البشرية، ص ،302 بيروت، دارالثقافة، چاپ اوّل، 1407ق.
. همان.
. دكتر اسپاك، مشاكل الآباء فى تربية الابناء، ص .45
. ورّام بن ابى فراس، مجموعه ورّام، ج ،2 ص ؛115 مكتبة الفقيه، ايران.
. ابنابيالدنيا: “كتاب العيال”، ج 1،ص ؛173 دار ابن القيم، دمشق، بىتا.
. مكارم الاخلاق، ص .321
. نهجالبلاغه، كلمات قصار، .177
. كنزالعمال، ج ،16 ص .446
. محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، ج ،6 ص 51، دارالكتاب الاسلاميه، تهران، 1413ق.
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
ايثار اسرا
عدّهاى از بچههاى مخابرات از جمله افراسيابى، شوشترى و عليزاده همراه ما اسير شده بودند. در اردوگاه ما حدود 1700 اسير بود. همه متحمّل شكنجه مىشدند ولى كسى حاضر نبود مرا لو بدهد. بنده ايثار بچّههاى رزمنده را در خط ديده بودم ولى ايثار اسرا را نه. بچههاى اسير خيلى محكمتر بودند و به هيچ وجه حاضر نمىشدند نام فرمانده خود را بر زبان بياورند.() همه با هم
در ميان بچّههاى رزمنده در عمليات والفجر 10 نوجوانى 15،16 ساله از فرخ شهر به نام سميع بود. او در عمليات به شدت شيميايى شد و تاحد زيادى بينايى خود را از دست داد. هرچه به او اصرار مىكردم عقب برود، قبول نمىكرد و مىگفت: ما همه با هم آمدهايم و با هم ميرويم.و تا فرمانده عقب بازنگردد، من از اينجا تكان نمىخورم.() ايثار رزمندگان در حلبچه
من شاهد بودم كه در حلبچه برادران رزمنده ما ماسكهاى خود را با اين كه خود به شدت به آن ـ براى در امان ماندن از گازهاى شيميايى ـ نياز داشتند، در اختيار كردهاى عراقى قرار ميدادند. يعنى حاضر بودند خود شيميايى شوند ولى به بىگناهان حلبچه آسيبى نرسد.() صف شكنان فتح بستان
در عمليات طريق القدس به منطقهاى كه به صورت بسيار گسترده مين گذارى شده بود، برخورد كرديم. به دليل كمبود وقت لازم بود تعدادى از رزمندگان اسلام داوطلبانه وارد ميدان مين شوند تا راه براى عبور ديگران باز شود. 90 نفر براى اين امر مقدّس داوطلب شده، در دستههاى پنج نفرى با نداى يا حسين و يا مهدى وارد ميدان مين شدند. بدين ترتيب هفده دسته پنج نفرى به ميدان زده و همگى شهيد شدند.وقتى نوبت به دسته هجدهم رسيد؟ عبور از ميدان مين امكانپذير شد. نكته عجيب در رفتار اين عزيزان آن بود كه هر كدام از آنها سعى مىكرد خود را به گونهاى روى زمين بيندازد كه حجم بيشترى از ميدان مين را پاك سازى كند و بدين وسيله افراد كمترى شهيد شوند. از جان گذشتهاى ديگر
عبدالحسين صدر محمدى در والفجر 4 مسؤول گردان ويژه لشكر 17 بود. نيروهاى خودى در پى ناكامى در اين عمليات مجبور به عقب نشينى از مواضع خود در خاك عراق شدند.
عبدالحسين كه از ناحيه پا و كتف ـ بر اثر اصابت تركش ـ مجروح شده بود، در سنگر خود باقى ماند و نيروهاى در حال عقب نشينى را پوشش داد. و سرانجام در همان سنگر به شهادت رسيد. مجيد نظرى ـ همرزم سردار صدر محمدى ـ در اين باره گويد: در عمليات والفجر4 بچهها مجبور شدند عقب نشينى كنند. عبدالحسين كه زخمى شده بود، به بچهها گفت: هرچه مهمات هست به سنگر من بياوريد. سپس تيربارى را برداشت و به بچهها گفت: من به شما پوشش ميدهم و شما عقب نشينى كنيد.
بچهها عقب نشينى كردند و عبدالحسين به شهادت رسيد. ميرزا على رستم خانى ـ كه خود بعدها به شهادت رسيد ـ براى من تعريف كرد كه وقتى دوباره تپهاى را كه از آن عقب نشينى كرده بوديم، اشغال كرديم، ديديم سرنيزه شهيد صدر محمدى در شكم يك عراقى است و سرنيزه فرد عراقى نيز در شكم شهيد. عبدالحسين جثه ضعيفى داشت ولى عراقى درشت هيكل بود. عبدالحسين در 28 مهر 62 در پنجوين عراق به آسمانها پر گشود.() اول آنها
هنگام عمليات والفجر 10 به اتفاق يكى از برادران طرح و برنامه در حال عبور به طرف شاخ شميران بوديم و مجروحان را هم شناسايى مىكرديم.به يك مجروح برخورديم كه دست و پا و صورتش به شدت زخمى شده بود. در عين حال سعى مىكرد بدون كمك ديگران و با حالت سينه خيز و شتر مرغى به طرف اورژانس حركت كند. خواستيم كمكش كنيم كه گفت: برويد سراغ برادران ديگر و اول آنان را نجات دهيد.() ايثار محمود
وقتى محمود مجروح شد، خواستيم اول او را به عقب منتقل كنيم اما نپذيرفت و با اصرار از ما خواست ديگر مجروحين و شهدا را به عقب ببريم. لذا ما به تخليه ديگران مشغول شديم. زمانى كه سراغ محمود آمديم، به ملكوت اعلاء پيوسته بود.() معناى خواب پدر
يك شب كه در منطقه مريوان بود، در خواب ديد كه در مكه مىباشد و پيش نماز تمامى مردم آنجا شده است.
او به همرزمانش گفت:بچهها، معناى اين خواب آن است كه من شهيد مىشوم. من اين را فهميدهام. لذا از همه شما حلاليت مىطلبم.
سپس بلند شد و از سنگر بيرون رفت و وضو گرفت. آنگاه به نماز ايستاد و در حال مناجات با پروردگار گريه كرد. بعد تك تك افراد را بوسيد و از آنها خواست براى او دعا كنند. چند لحظه بعد از آن كه سوار بولدوزر شد، خمپارهاى نزديك او منفجر شد و تركش گلولهاش سينه او را مجروح ساخت. امدادگران با شتاب خواستند او را به اورژانس ببرند كه مانع شده، گفت: به خدا قسم بايد با ريختن خون سرخم اين خاكريز را تمام كنم.
با همان حالى كه داشت، كار را ادامه داد. در پى اتمام خاكريز ـ با آن كه خون زيادى از او ميرفت ـ از بولدوزر پياده شد. ناگهان تركش خمپارهاى به قلبش اصابت كرد و او را به شهادت رساند.() از تپههاى زبيدات
آن شب بر فراز بولدوزر و در اوج عمليات بوديم كه ساق پايم با تركش شكست. قادر به حركت نبودم.
اصغر منصورى در ميان انفجارهاى پى در پيو دود و گرد و غبار، مرا يافت. پرسيد، چه شده؟
گفتم: مجروح شدهام.
مرا به دوش كشيد و به عقب حركت كرد.
بارش گلوله قطع نمىشد.
فقط چند قدم حركت كرديم كه گلوله خمپاره پشت پاى ما به زمين خورد و هر دو با صورت نقش زمين شديم. بعد از لحظهاى گفتم: اصغر…اصغر… بلند شو.
جواب نداد، به سختى سرم را بلند كردم. تركش به سرش اصابت كرده بود. مىخواستم كمكش كنم اما هر دو دستم تركش خورده بود و قادر به حركت نبودم. سرم را كنارش به زمين گذاشته خاطراتش را در ذهن مرور كردم: اذان گفتن، لبان هميشه ذاكر، شجاعت و ايثار او را….
اصغر منصورى از تپههاى زبيدات به كوى كروبيان هجرت كرد.() ترفيع درجه با شكنجه
يكى از اسرا را هر روز مىبردند و كتك ميزدند. به او مىگفتند: تو درجه دار هستى. اول، انكار مىكرد. ولى بعدها با شكنجه و كتك قبول كرد و گفت: درجه دار هستم. روز بعد باز او را زدند تا اقرار كرد سروان است. روز بعد به همين ترتيب و لذا به درجات سرگردى و سرتيپى هم اقرار كرد. يعنى با شكنجه و كتك مفصل، به يك درجه نظامى اقرار مىكرد. روز آخر او را زدند و گفتند: تو هيچى نيستى. ما تحقيق كردهايم. آن اسير مظلوم گفت: من درجهها را زير شكنجه شما مىگرفتم. من كه اول گفتم درجهاى ندارم ولى شما قبول نمىكرديد. اين درجات مثل جنگ تحميلى است.() چند دقيقه ديگر
اسماعيل جمالى در عمليات والفجر 2 به ديدار معشوق نايل گرديد. آخرين بار كه به مرخصى آمد، با همه برادران و خانواده خود خداحافظى كرد و از آنها حلاليت طلبيد. مىگفت: اين بار كه بروم، ديگر بر نمىگردم.
اسماعيل جزو گردان خط شكن و در رسته آرپى جى زنها خدمت مىكرد. او چند دقيقه پيش از وصال يار به كمك آرپى زن خود گفت: بيا روى هم را ببوسيم، زيرا چند دقيقه ديگر من شهيد مىشوم.
چند دقيقه بعد در پى رگبار تيربار دشمن بر زمين افتاد و فقط گفت: يا مهدى، يا مهدى….() كرامت شهيد
“طوفان على جهان ديده” در تاريخ 25/5/65 به كربلاييان پيوست. همسايه شهيد بعد از اين كه نامبرده به شهادت رسيد، به طور مدام پدر شهيد را سرزنش مىكرد كه چرا اجازه داد فرزندش به جبهه برود و كشته شود.
او مىگفت: بايد خودتان را سرزنش كنيد كه جلوى او را نگرفتيد.
همواره اين گونه آزردگى خاطر پدر شهيد را فراهم مىكرد، اما با يك اتّفاقى كه براى او افتاد، توبه نمود. او گويد: در نيمه شبى خواستم گوسفندان را از حياط بيرون ببرم. اما با صحنهاى مواجه شدم كه باعث انقلابم شد. وقتى از كنار قبر شهيد در حال عبور بودم، متوجه يك نور شدم. جلوتر رفتم. نور از يك قبر بود. قبر به شهيد جهان ديده تعلّق داشت. با خود گفتم: شايد توهّم است. در شب بعد باز هنگامى كه گوسفندان را بيرون مىبردم، چشمم به آن نور ـ كه از جنس نورهاى معمولى نبود ـ افتاد لرزه بدنم را فرا گرفت به طورى كه جرأت نكردم به سوى قبر بروم. سخت حيران شدم و وقتى به خود آمدم، متوجه شدم شهيد مىخواهد مرا متنبه سازد…() ايثار شهيد رحمان
رحمان على پور در تاريخ 4/4/67 در جزيره مجنون به خيل كربلاييان پيوست. هم رزم او (سيد اصغر موسوى) پيرامون شجاعت و ايثار آن شهيد گويد: عراق در سال 66 براى تصرّف جزيره مجنون، خطوط ما را به شدت بمباران شيميايى كرد. وقتى بسيارى از هم رزمان ما به شهادت رسيدند و ديگر توان مقابله با اسلحههاى مرگبار و خمپارههاى شيميايى را نداشتند، فرمانده دستور عقب نشينى داد. من در چند سنگر عقبتر از شهيد على پور بودم فرياد زدم: رحمان، رحمان، عراقىها دارند ميرسند! ديگر كارى از ما بر نميآيد. اما او گفت: شما برويد و با ما كارى نداشته باشيد.
رحمان با همسنگرش (شهيد عباس شفاهخواه) در برابر دشمن ايستادگى كردند تا ما بتوانيم سالم عقب نشينى كنيم.
رحمان با شجاعت و ايثار و با آغوش باز شهادت را پذيرفت و آسمانى شد.() چهارصد ضربه
عراقىهاى خداناشناس از محمد باقر نجفيان خواستند به امام توهين كند كه نكرد. هرچه او را زدند، نپذيرفت. حتى او را فلك كرده، چهارصد ضربه كابل زدند اما لب از لب نگشود.()
*
پيرمردى از كاركنان اتوبوس رانى تهران كنار ما، در ايام اسارت بود. عراقىها در زمانى كه در پايگاه العماره بوديم، او را به شدت كتك زدند و از او خواستند به امام توهين كند پيرمرد در پاسخ مىگفت: من زبان شما را نمىفهمم.(در حالى كه آنها فارسى مىگفتند) صبح دم فهميدم پيرمرد زير شكنجه شهيد شده است.()
مثل ديگران
وقتى كه دكتر چمران زخمى شده بود، هواى اهواز خيلى گرم بود. پاى دكتر در گچ قرار داشت و پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و از آن خون ميآمد اما حاضر نبود كولر روشن كند. مىگفت: چطور كولر روشن كنم وقتى بچهها زير گرما مىجنگند؟ او غذايى را مىخورد كه ديگران مىخوردند.() با پاى برهنه
برادر اصغر عدالت در منطقه عملياتى فاو به عنوان فرمانده مشغول خدمت بود يك شب به سنگرها سركشى كرد. ناگهان متوجه شديم ايشان با پاى برهنه روى خاك و خاشاك راه ميرود. من به ايشان گفتم: برادر عزيز، اصغر عدالت، چرا با پاى برهنه راه ميرويد؟ ممكن است عقرب يا مار به شما آسيب برساند. گفت: شما به هر نقطه از اين خاك اشاره كنيد، قطرهاى از خون يك شهيد روى آن ريخته است ما بايد با وضو و با پاى برهنه در اينجا حاضر شويم.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. راوى: فرمانده تيپ امام موسى كاظم(ع) از لشكر نصر(سردار حسن انجيدنى)، ر.ك: قلب عمليات، ص 63 و .64
. راوى: ايرج على دوستى، ر.ك: حماسه شاخ شميران، ص .99
. همان، ص .60
. راوى: سيد مصطفى ميرغفارى، ر.ك: بولتن خاطرات تبليغات جبهه و جنگ قرارگاه كربلا، به نقل از سروهاى سرخ، ص 96 و .97
. ر.ك: فرهنگ جاودانههاى تاريخ، ج 4 (استان زنجان)، ص 161 و 162.
. راوى:محمد روزدار، ر.ك: حماسه شاخ شميران، ص 86(تهيه و تدوين: تبليغات و انتشارات چهارمحال و بختيارى، معاونت انتشارات مركز فرهنگى سپاه پاسداران، چاپ اول، 1374).
. راوى: دوستان شهيد محمود مشكينى، به نقل از مادر شهيد، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 113(رجايى) شاهد، تهران، اول: 78).
. راوى: دوستان شهيد محمد على سلگى، به نقل از فرزند شهيد، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 182 و .183
. راوى: مرتضى محقق، ر.ك: دژ آفرينان، ص 41 و 42(مرتضى و مصطفى محقق، لشكر امام حسين(ع)، اصفهان، اول: 78).
. راوى: آزاده جانباز: محمد رضا رضا نژاد، ر.ك: لالههاى فردوس، ش 6، ص 12 (فصل نامه روستاى فردو).
. ر.ك: شقايقهاى خونين، ص 70 و .71
. ر.ك: كبوتران بهشت، ص 80 و 81 (جوكار، كنگره بزرگ داشت سرداران و 2000 شهيد استان بوشهر، اول: 83).
. ر.ك: از نخلستان تا آسمان، دفتر دوم، ص .112
. راوى: فريدون بياتى، ر.ك: رمز مقاومت، ج 3، ص 21 ـ 20، سعيد عطاريان، پيام آزادى، تهران، اول: 86).
. راوى: برادر ابراهيمى، ر.ك: مأخذ پيشين، ص .71
. نيمه پنهان ماه، ج 1، ص 42، به نقل از روايت مقدس، ص .229
. راوى: عبدالرسول حميدى، ر.ك: فتح، ويژنامه سوم خرداد ،1387اداره كل حفظ آثار و نشر ارزشهاى دفاع مقدّس استان بوشهر، ص .36
آفتاب فروزان نگاهى به زندگى، افكار و انديشه هاى شهيد مطهرى
جوانههاى جاويد
سخن از انديشمندى سرخ صورت و سبز سيرت است كه جويبارهاى با طراوت ايمان و معنويت در روح و روانش جارى بود، او استوارى انديشه و صلابت ايمان را در وجود خويش شكوفا نمود و با چنين كيميايى كرامت گونه تا قلّه قرب و يقين طىّ طريق نمود و چون رداى شهادت بر تن كرد خون پاكش بر اين صفاى روحانى مُهر تأييد زد و آثارش كه از بيان و بنان آن متفكر وارسته تراوش مىنمود عطر چنين معنويتى را در فضاى اذهان مشتاق معرفت و حقيقت منتشر ساخت به همين دليل حضرت امام خمينى در فرازى از پيامشان به مناسبت شهادت اين راست قامت تاريخ معاصر فرمودند:
«مطهرى كه در طهارت روح و قوّت ايمان و قدرت بيان كم نظير بود، رفت و به ملأاعلى پيوست، لكن بدخواهان بدانند كه با رفتن او شخصيت اسلامى و علمى و فلسفياش نميرود.»()
شهيد مطهرى كه عصاره مؤثر حوزههاى علميه و محصول صدها سال تجارب حاكم بر كانونهاى آموزشهاى دينى و معرفتى و حاصل عمر با بركت امام خمينى بود در ميدان نبرد با مكاتب و مسالك التقاط و نفاق و كفر چون
ستارهاى پرفروغ درخشيد و جهانى را از پرتوهاى فروزان خود روشن ساخت. مردى از تبار طلايه داران نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخير كه از نخستين روزهاى كودكى، فكر و دل خود را با قرآن مأنوس نمود و در نهج البلاغه سير نمود و بانگرشى عميق بر نبوّت و امامت، از خرمن حكمت اسلامى خوشهها چيد و به بركت اين آموختهها علاقهمندان را با علوم اسلامى آشنا ساخت و آنان را به تفكر در فطرت خويش و تأسّى بر انسانهاى كاملى واداشت كه حضرت على(ع) با آن جاذبه و دافعه ويژه خويش، در ميانشان ميدرخشد. او عاشق خاندان وحى و نبوت بود و در اين مسير ولاء ولايتها را پذيرا گشت تا سيره ائمه اطهار را به نگارش درآورد و از حماسه حسينى سخن گويد و تحريفات عاشورا را افشا كند و قيام و انقلاب حضرت مهدى را براى جهانيان تبيين سازد. گفتارهاى معنوى، مقالات فلسفى و بحثهاى اين استاد حوزه و دانشگاه در مقوله حركت و شرح منظومه الهام گرفته ازجهان بينى توحيدى بود. در توضيح و تبيين مسايل دينى نيازهاى زمان را در نظر داشت. آن مشعل فروزان معرفت در صدد آن بود تا علم و ايمان را با يكديگر مأنوس سازد
و نقش امدادهاى غيبى را در زندگى انسانها و سرنوشت آنان مطرح سازد و به حق جويان تفهيم نمايد، دنيا را مزرعه آخرت تلقى كرده و خود را براى سراى جاويد مهيا سازند.()
در بياناتش شور و خلوص هويدا بود، دريافتهاى علمى را با نهايت صداقت و صفا و نثرى زيبا تحرير مىنمود و به قلبهاى عطشناك و انديشههاى تشنه تقديم مىكرد. وقتى قلم را بر كاغذ مىچرخانيد بارانى از معارف و مكارم دشتهاى انسانيت را به شكفتن و رستن وا ميداشت. در سخنش از مولايش على مرتضى نشان داشت و همين بود كه بلاغت، صراحت،پويايى، ابتكار، استوارى و تازگى گفتههايش اعماق وجود را نوازش ميداد، جان سوختهاى داشت كه هيچ جهالت و ظلمتى را برنمىتابيد، راست ايستاد تا كژىها را بشكند، با خورشيد دانش و معرفت تيرگىها را مىشكافت، چون ميديد از هر سو تاختن آوردهاند تا فروغ ايمان را خاموش كنند، تندبادها وزيدن گرفتهاند تا مشعلى كه از غار حرا افروخته شد و در كربلا فروزندگى آن تقويت شد، خاموش گردد، لحظهاى آرام نمىگرفت و با ژرف انديشى و همه سونگرى اين توطئهها را خنثى مىكرد.()
تربيت در دامن صداقت
در سيزدهم بهمن 1288 ش، 12 جمادى الاول 1338 ق در شهر فريمان واقع در 75 كيلومترى جنوب شهر مقدس مشهد در خانوادهاى كه عِطر زهد و قناعت از آن ساطع و نور تقوا آن را منوّر ساخته بود كودكى ديده به جهان گشود كه مرتضى ناميده شد.
پدر مرتضى، شيخ محمد حسين مطهرى كه پس از تحصيلات علوم دينى در عتبات عراق در زادگاه خويش به ترويج و تبليغ مذهب تشيع مشغول بود، انسانى فاضل، پرهيزگار و از شخصيتهاى مورد تكريم اقشار گوناگون جامعه به شمار ميرفت و شهيد مطهرى از دوران كودكى تزكيه و پرورشهاى معنوى را از وى آموخت.() آن عالم ربانى در سحرگاهان حال و هواى ديگرى داشت، راز و نياز، اشك و آه، دعا و تلاوت قرآن مونس وى بود.() مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه العظمى خامنهاى او را چنين معرفى كردهاند:
پدر ايشان جزو روحانيونى بود كه از جنبههاى معنوى و زهد و تقوا يك فرد ممتاز بود. خود مرحوم مطهرى عميقاً به پدرشان ارادت ميورزيد و احترام پدرش را در حدّ زياد و كم نظير نگه ميداشت، بارها مىگفت: انس به عبادت، ذكر و اخلاق اسلامى را از پدرم ياد گرفتم.()
شهيد مطهرى در مقدمه كتاب “داستان راستان” نوشته است:
«اين اثر ناچيز را به پدر بزرگوارم آقاى شيخ محمد حسين مطهرى كه اولين بار ايمان و تقوا و راستى معظم له مرا به راه راست آشنا ساخت اهدا مىكنم.»()
ايشان در جاى ديگر از پدر چنين ياد مىنمايد:
«اين مرد شريف هيچ وقت نمىگذاشت كه وقت خوابش از سه ساعت از شب تأخير بيفتد، حداقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و در شبهاى جمعه از سه ساعت به طلوع صبح بيدار مىشد و حداقل قرآنى كه مطالعه مىكرد يك جزء بود و با چه فراغتى و آرامشى نماز شب مىخواند. در سالهاى اخير با وجود اين كه تقريباً صد سال از عمرش مىگذشت هيچ وقت نديدم كه يك خواب ناآرام داشته باشد،
اين همان لذّت معنوى بود كه وى را اين چنين نگه ميداشت…»()
امام خمينى در سال 1326 ش به دعوت شهيد مطهرى به نريمان آمد، وى در اين سفر به قدرى نسبت به شيخ محمد حسين مطهرى ارادت پيدا كرد كه هر وقت شهيد مطهرى را ميديد مىپرسيد احوال آقا چگونه است و بعدها با اين زاهد وارسته مكاتباتى داشت و در سال 1393 ق مطابق آذر 1350 كه اين مرد تقوا دار فانى را وداع گفت امام اين ضايعه را به آيت اللّه مطهرى تسليت گفت.()
مادر شهيد مطهرى كه سكينه نام داشت، قلبش از محبت نسبت به خاندان عترت موج ميزد او مىگويد زمانى كه مرتضى را آبستن بودم، در رويايى راستين مشاهده كردم در مسجد محل محفلى نورانى منعقد است، ناگاه ديدم بانوى مقدّسى كه دو زن او را همراهى مىكردند به آن مجلس وارد گرديده و جلوهاش را افزون ساخت، وى به همراهان توصيه مىنمود بر سر افراد گلاب بپاشند ولى چون نوبت به من رسيد تأكيد نمود سه بار گلاب بپاشيد، برايم اين سؤال مطرح بود كه چرا درباره من اين نكته را مطرح نمود. تصور كردم شايد در قلبم كدورتى وجود دارد كه او مىخواهد آن را بزدايد و از اين جهت با نگرانى پرسيدم چرا بايد بر سر من سه بار گلاب پاشيده شود؟ پاسخ داد به دليل كودكى كه در رحم شماست چنين كارى ضرورت دارد. او آيندهاى درخشان دارد و به جامعه اسلامى خدمات مهمى ارائه خواهد نمود، سكينه با اين نويد نورانى شادمان گشت و به درگاه خداوند سجده شكر گذارد. شهيد مطهرى هر وقت به نريمان ميآمد هنگام روبرو شدن با مادرش، بر دستانش بوسه ميزد و به فرزندانش نيز توصيه مىكرد چنين كنند.()
شوق و دانش اندوزى
مرتضى پس از طى ايّام طفوليّت، نزد پدر به آموختن پرداخت، در همين سنين شش يا هفت سالگى با علاقه شگفتى به مكتب خانه فريمان رفت تا برخى مقدمات عربى و فارسى را فرا بگيرد.()
بيش از دوازده بهار از عمرش نگذشته بود كه شور و شوق درونى وى را به سوى حوزه علميه مشهد كشانيد و پس از چهار سال تحصيل در اين حوزه در حالى كه نوجوانى شانزده ساله بود تصميم گرفت براى ادامه تحصيلات و تكميل معلومات به قم برود، او موقعى به چنين هجرتى سرنوشت ساز دست زد كه رضاخان مخالفت سرسختانهاى را با روحانيت و مراكز علوم حوزوى ترتيب داده بود و براى كسانى كه مىخواستند در كسوت اهل علم و معرفت درآيند و مدرّس و مبلّغ فرهنگ اسلامى گردند فشارهاى سياسى و اختناقى فرساينده وجود داشت و فضاى يأس آور و تيره و تارى توسط اين ديكتاتور و با حمايت استعمار انگلستان بر مراكز مهم علوم اسلامى حاكم گرديده بود.()
شهيد مطهرى در حجرهاى از مدرسه فيضيه قم سكونت گزيد و زندگى ساده و عارى از تكلّف اما سرشار از عزّت و قناعت را پيش گرفت، بعد از تشكيل خانواده نيز در روند زندگى او تغييرى مشهود رخ نداد و تنها حجرهاش به اتاقى استيجارى مبدّل گشت.() در قم مرتضى با دقت، نظم و همّتى ستودنى به آموختن علوم اسلامى مبادرت ورزيد. مطوّل را نزد آيت اللّه شهيد صدوقى فرا گرفت، شرح لمعه را از محضر آيت اللّه مرعشى نجفى بياموخت، هم چنين از استادانى چون آيات محترم: سيد صدرالدين صدر، سيد محمد رضا گلپايگانى، سيد محمد تقى خوانسارى، سيد محمد حجت كوه كمرهاى، سيد محمد محقق يزدى معروف به داماد و ميرزا مهدى آشتيانى در معقول و منقول بهرهمند گرديد.
در سفرى كوتاه كه به اصفهان داشت، موفق گشت به محضر عالم ربّانى مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى برود و به لطف ارشاد و فيض بخشى وى با فرهنگ نهج البلاغه مأنوس گردد.()
شهيد مطهرى مىگويد: در سال 1320 ش كه براى اولين بار به اصفهان رفتم هم مباحثه گراميم كه اهل اصفهان بود به من پيشنهاد كرد در مدرسه صدر عالم بزرگى است كه نهجالبلاغه
تدريس مىكند بيا برويم به درس او، اين پيشنهاد براى من سنگين بود، طلبهاى كه كفايةالاصول مىخواند چه حاجت دارد كه به پاى تدريس نهج البلاغه برود. اما چون ايّام تعطيل بود پذيرفتم…ديدم با مردى از اهل تقوا و معنويت روبرو هستم كه به قول طلّاب از كسانى است كه شايسته است از راههاى دور بار سفر ببنديم و فيض محضرش را دريابيم…() دست مرا گرفت و وارد دنياى نهجالبلاغه كرد…از آن پس چهره نهج البلاغه در نظرم عوض شد، مورد علاقهام قرار گرفت و محبوبم شد، درك محضر او را همواره يكى از ذخائر گرانبهاى عمر خودم مىشمارم و شب و روزى نيست كه خاطرهاش در نظرم مجسّم نگردد، يادى نكنم و نامى نبرم و ذكر خيرى ننمايم، به خود جرأت ميدهم و مىگويم او به حقيقت يك عالم ربانى بود.()
مطهرى تحصيل رسمى علوم عقلى و فلسفى را از سال 1323 ش آغاز كردو بحث حكمت از شرح منظومه حكيم سبزوارى بياموخت.() البته وى قبلاً به درس اخلاق امام ميرفت و در جايى تأثير آن را چنين بيان كرده است:
اگر چه در آغاز مهاجرت به قم هنوز از مقدّمات فارغ نشده بودم امّا درس اخلاق كه وسيله شخصيت محبوبم در هر پنج شنبه گفته مىشد و در حقيقت درس معارف و سير و سلوك بود چنان مرا به وجد ميآورد كه تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد خودم را شديداً تحت تأثير آن مىيافتم.
بخش مهمى از شخصيت فكرى و روحى من در آن درس و سپس در درسهاى ديگرى، كه طى دوازده سال از آن استاد الهى فرا گرفتم،
انعقاد يافت و همواره خود را مديون او دانسته و ميدانم راستى كه او روح قدس الهى بود.()
در سال 1329 ش استاد مطهرى به حوزه درسى علامه سيد محمد حسين طباطبايى شتافت و مبحث الهيات از شفاى بوعلى سينا را نزد او آموخت. اين مفسّر عاليقدر درس خصوصى ديگرى را شروع كرده بود كه در شبهاى پنج شنبه و جمعه تشكيل مىگرديد و در آن جمعى از اهل فضل چون شهيد مطهرى، امام موسى صدر و شهيد دكتر بهشتى حضور داشتند محصول اين جلسه پر فيض مجموعه مطالبى تحت عنوان اصول فلسفه و روش رئاليسم است كه سهم شهيد مطهرى در آفرينش اين اثر برجستگى ويژهاى دارد.()
علامه طباطبايى اظهار داشته است: مطهرى هوش فوق العادهاى داشت، علاوه بر تقوا وجهات اخلاقى بافراست بود و هرچه مىگفتم هدر نميرفت، وقتى ايشان به درسم ميآمد از شدت شعف و شوق حالت رقص پيدا مىكردم، در مباحث و مقالات اصول فلسفه و روش رئاليسم هم يگانه كسى كه از همه جهت مطمئن بودم حرفم را هدر نميدهد ايشان بودند، مقدارى كه گذشت پاورقى بر مطالب مزبور را آغاز كرد زيرا مقالهها مجمل و فشرده بود و ما مىخواستيم بازگردند و مطلب روشنتر شود و كسى كه بتواند اين معنا را عهده دار گردد مطهرى بود.()
تدريس و فعاليتهاى ارشادى
شهيد مطهرى علاوه بر مباحثه دروس اصولى، فقهى و فلسفى، خود حوزه تدريس داشت او از جمله كتابهاى ذيل را در حوزه قم درس داد: مطول در معانى، بيان و بديع، شرح
مطالع در علم منطق، كشف المراد در كلام و عقايد، رسايل و كفايه در اصول فقه، مكاسب در فقه، شرح منظومه و اسفار در حكمت. او در سال 1331 ش با دختر آيت اللّه روحانى كه از علماى خراسان به شمار ميرفت، ازدواج كرد، خانم عاليه روحانى، همسر استاد مىگويد: آقاى مطهرى شاگرد پدرم بود و وى را به خوبى مىشناخت و چون به خواستگارى من آمد پدر احساس كرد اگر جواب ردّ بدهد گوهر گرانبهايى را از دست داده است. حدود يك سال از ازدواج من با استاد گذشت متوجه سجاياى اخلاقى ايشان شدم و فهميدم پدرم بزرگترين لطف را در حق من نموده است. هم دلى، انس و علاقهاى كه بين من و آقاى مطهرى بوجود آمد هر مشكلى را در نظرم اندك جلوه ميداد.()
مطهرى پس از تشكيل خانواده در سال 1331 ش به دلايلى كه ظاهر آنها برخى مشكلات اقتصادى بود به تهران هجرت نمود. اگرچه سبب اين مهاجرت تنگدستى تلقى گرديده ولى بايد آن را لطف مخفى الهى شمرد زيرا حضور پر فيض آن شهيد در تهران و در جمع دانشگاهيان، روشنفكران و محافل فكرى و فرهنگى سراسر خير و بركت و مايه تربيت و هدايت افراد زيادى گرديد.()
استاد مطهرى از ابتداى ورود به تهران به پرتو افشانى، سازندگى فكرى و معنوى تشنگان معارف ناب قرآن و عترت پرداخت و در مدرسه مروى آموزش فلسفه اسلامى را به صورت تطبيقى و مقايسهاى آغاز كرد.() سخنرانىهاى روشنگر و مفيد استاد همزمان با تدريس حكمت در تهران آغاز گرديد، او توجه بسيارى به حل شبهات و پاسخگويى سؤالات موجود درباره معارف اسلامى داشت و با مطالعه، تحقيق، دقت، همت و اخلاص در اين راستا توفيقات مهمى بدست آورد.
در سال 1333 ش استاد مطهرى تدريس در دانشگاه تهران را شروع كرد و در دانشكده معقول و منقول (الهيات و معارف اسلامى) بيش از بيست سال به نبردى عالمانه با جهل مادى گرى و غرب گرايى و خودباختگى پرداخت و به شيوهاى حكيمانه و خردمندانه و با استناد به قرآن و حديث به دفاع از فرهنگ اسلامى پرداخت و حقايق باحلاوتى از آيين اسلام را تبيين نمود رفتارش با دانشجويان به قدرى صميمى بود كه آنان را مشتاق خويش ساخته بود، استاد در مقاطع كارشناسى، كارشناسى ارشد و دكترا، كليات علوم اسلامى، فلسفه شامل شرح منظومه، الهيات، شفا، مقاصد الفلاسفه غزالى و آثار ديگرى در اين عرصه و نيز تاريخ فلسفه،
تاريخ مجادلات اسلامى، روابط فلسفه و عرفان و… را تدريس كرد.()
در سال 1336 ش به همّت جمعى از دانشوران حوزه علميه از جمله شهيد دكتر محمد جواد باهنر نشريه مكتب تشيع شروع به فعاليت كرد كه استاد مطهرى با اين نشريه همكارى علمى و ارشادى داشت، بعد از تأسيس انجمن اسلامى پزشكان در سالهاى 1337 و 1338 ش استاد مطهرى چراغ فروزان اين تشكّل گرديد و زمانى كه سردى و تاريكى ناشى از اختناق سياسى و روشهاى مبتذل رژيم پهلوى همه جا را فرا گرفته بود، به دلها حرارت بخشيد و اذهان را روشنايى داد، در سال 1346 آن شهيد كه سالهاى متمادى آرزوى تأسيس مؤسسهاى علمى و فرهنگى را داشت تا بتواند جوابگوى نيازهاى فكرى جامعه باشد و به نشر و تبليغ معارف اسلامى بپردازد. سرانجام به كمك محمد همايون و حجت الاسلام و المسلمين سيد على شاهچراغى مؤسسه حسينيه ارشاد را تأسيس كرد. او با شور و حرارت و آگاهى و درايت براى برنامه ريزى در اين نهاد فرهنگى اهتمام وافر از خود نشان داد و ضمن آن كه شخصاً در آن جا بيانات ارزشمندى ارائه داد، شخصيتهاى دانشور، متفكر و صاحب نظرى فراخواند تا در حسينيه ارشاد به سخنرانى بپردازند متأسفانه بر خلاف روند فكرى و اعتقادى شهيد مطهرى اين كانون علمى مذهبى از هدفهاى اصلى خود فاصله گرفت و شهيد مطهرى را با دو مانع بزرگ روبرو ساخت يكى ظاهرسازى و بسنده نمودن به يك سرى شعارهاى سطحى و غوغا سالارى مداحان و مانند آنها و ديگرى كارهاى غيراسلامى، استبدادى و خودسرانه يكى از اعضاى هيأت مديره حسينيه ارشاد. اينها چون خنجرى از پشت مانع اجراى طرحهاى سازنده و رشد دهنده آن متفكر سترگ گرديد و او را ناگزير به استعفا ساخت. او در استعفانامه خود يادآور شد:
ميناچى با هرگونه اقدام مفيد و عميق در سطح احتياجات نسل تحصيل كرده مخالف است و مىخواهد اين مؤسسه را به صورت مركزى جنجالى و تو خالى درآورد.
و چون اين ضايعه را ترميمناپذير ميداند از همكارى با حسينيه مزبور خوددارى و در نامه 29 دى 1347 كه پيرو استعفاى مورخ 27/10/1347 نوشته بود متذكر مىگردد به چند دليل نمىتواند به همكارى خود با اين مجموعه ادامه دهد كه بند الف آن چنين است:
طرز تفكر و هدف ما با ايشان (ناصر ميناچى) در حسينيه و قهراً نوع كارها كه وسيله
وصول به هدف هاست، متفاوت است، ما مىخواهيم اينجا را در يك سطح عالى اسلامى در آوريم كه جوابگوى نيازهاى فكرى امروز و آينده باشد و ايشان مىخواهد اينجا را به صورت يك محيط تشريفات ظاهرى و با جنجال و هياهو و شور و واويلا اداره كند، ايشان عملاً طرفدارى اقناع كاذب احساسات است و با اين كه اينجا با منطق سر و كار داشته باشد مخالف است و در راه آن كارشكنى مىكند و تنها همين براى اين كه ما از هم جدا شويم كافى است .
به تعبير مقام معظم رهبرى با رفتن شهيد مطهرى از حسينيه ارشاد اين محفل از روح تهى شد، اين كنارهگيرى مطهرى جلوهاى از تقوا و مظهرى از خيرخواهى آن دانشمند شهيد بود كه مىخواست تعليمات و تبليغات اسلامى را با نوعى بصيرت و معرفت توأم كند و نيز به نيازها و مقتضيات عصر توجّه نمايد امّا مخالفانش طرفدار ظاهرسازى، سر و صدا، شعارهاى عارى از شعور كارهاى موقتى، تقويمى و كم بازده بودند.()
استاد مطهرى بنا به توصيه حضرت امام خمينى از سال 1351 تا 1357 هفتهاى دو روز به قم ميآمد و در حوزه علميه اين شهر دروس مهمى چون شناخت، اصل غائين، فلسفه هگل، معارف قرآن، ماركس و ماركسيسم، منظومه سبزوارى و اسفار ملاصدرا را تدريس مىنمود. او به حكم وظيفه شرعى و براى اطاعت از رهبر كبير انقلاب چنين برنامهاى را متقبل گرديد در حالى كه در تهران استادان با سابقه دانشگاه، با تقاضاى بسيار در كلاس درسش حضور مىيافتند و فرزانگى و ديدگاههاى عالمانهاش در محفلهاى علمى زبانزد اهل نظر بود.()
در عرصههاى سياسى و اجتماعى
شهيد مطهرى در دوران تحصيل هم فكر و يار و ياور سازمان اسلامى و انقلابى فدائيان اسلام بود.() در ماجراى 15 خرداد 1342 شهيد مطهرى به دليل ارتباط نزديك با گروههاى گوناگون جامعه، به هدايت قيام مردم تهران پرداخت، رژيم استبدادى به دنبال سخنرانى آن شهيد بر ضد شخص شاه در شب پانزدهم خرداد، ايشان را در همان شب دستگير و روانه زندان كرد كه به دنبال پيگيرى علما و اصرار مردم بر نظام ديكتاتورى پهلوى ناگزير گرديد وى را پس از چهل و سه روز آزاد كند.()
بعد از قيام 15 خرداد و آزادى مطهرى و امام خمينى و نيز علماى ديگر، تشكيلاتى به نام هيأتهاى مؤتلفه پديد آمد كه با اتحاد و انسجام هيأتهاى مذهبى شكل گرفت و اعضايش نيروهاى مخلص و فداكار و تابع ولى فقيه بودند، مؤسسين اين تشكل از امام خواستند براى هدايت آنان در فكر و عمل نمايندگانى معين كند كه امام خمينى آيت اللّه مطهرى را كه از قبل با اين هيأتها رابطهاى تنگاتنگ داشت به عنوان يكى از نمايندگان خويش معرفى كرد. تأكيد شهيد مطهرى بر اين بود كه هيأتهاى مؤتلفه اسلامى از نظر فكرى و آشنايى با معارف اسلامى درست پرورش يابند به همين دليل كلاسهايى براى تقويت بنيههاى اعتقادى و كلامى آنان داير كرد، كتاب انسان و سرنوشت حاصل بخشى از اين بحثها مىباشد.()
شهيد آيت اللّه مطهرى بعد از يك دوره فعاليتهاى سياسى در هيأتهاى مؤتلفه به تلاشهاى فرهنگى اقبال نشان داد، با اين حال همچنان پيگير مسايل سياسى گرديد، البته انتخاب اين استراتژى بر آن بود كه مردم از
مبارزه نا اميد نگردند و با تلاشهاى فكرى و فرهنگى روحيه مخالفين رژيم تقويت شود.()
در سال 1353، شهيد مطهرى پس از ستايش تلاشهاى امام موسى صدر در لبنان و اين كه از طريق وى مىتوان براى امام خمينى مبالغى فرستاد چنين اظهار نظر مىنمايد: اكنون تمام راهها را بر روى ما بستهاند، بايد براى بيدارى افكار و هدايت جوانان طرق ديگرى انتخاب كنيم و نگذاريم جوش و خروشها يكباره خاموش گردند و من فكر مىكنم كه چه راهى را بايد در پيش گيريم و بر همين اساس بود كه جلسات درس و بحث خود را در قم هفتهاى دو روز براى طلّاب داير كرد.()
نطق تاريخى ايشان بر ضد صهيونيسم در عاشوراى سال 1390 ق، اسفند 1348 در حسينيه ارشاد به دستگيرى وى انجاميد، هم چنين وقتى رژيم در سال 1350 ش حسينيه ارشاد را تعطيل كرد، هرچند استاد از عضويت در هيأت مديره اين كانون استعفا داده بود، چند روزى دستگير و محبوس گشت، بعد از تعطيلى حسينيه، استاد پايگاه خود را به مسجد الجواد انتقال داد و در آن جا ضمن امامت و اداره مسجد نشستهاى تفسيرى و بحثهاى علمى در آن داير كرد. پس از چندى رژيم شاه، مسجد الجواد را تعطيل كرد و استاد سخنرانىهاى خود را بيشتر در مسجد جاويد و ارك برگزار مىكرد. كتاب انسان كامل محصول سخنرانىهاى وى در مسجد جاويد است. سرانجام در سال 1354 ش رژيم او را ممنوع المنبر كرد.()
تلاشهاى فرهنگى استاد مطهرى براى
تثبيت مسئله حجاب خود يك تلاش مبارزاتى و سياسى عليه رژيم پهلوى بود، بى ترديد يكى از پيش زمينههاى انقلاب اسلامى مبحث حجاب بود و شركت زنان در تظاهرات پرشور سال 1357 تهران و ديگر شهرستانها با حفظ پوشش كامل و خصوص چادر كمر رژيم را شكست و اين به بركت كوششهاى فرهنگى شهيد مطهرى و ديگر علماى شيعه بود.
از ديگر فعاليتهاى فرهنگى و سياسى شهيد مطهرى پرداختن به بحث ارتباط دين با مليت بود كه در آن زمان از مهمترين و جارىترين مباحث فكرى به شمار ميرفت و در حالى كه رژيم و روشنفكران وابسته به دربار مىكوشيدند دين را از مليّت ايرانى تفكيك كنند و تاريخ فرهنگ اسلامى ايران را نفى كنند و باستان گرايى و اسطوره سازى قبل از اسلام را ترويج نمايند شهيد مطهرى كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران را تأليف كرد و هويّت ايران بعد از اسلام را به بركت روى آوردن ايرانيان به اسلام، سرشار از معرفت، دانش، بصيرت و شكوفايى علمى و فرهنگى معرفى نمود و نقش ايرانيان را در گرايش مردم ديگر كشورها به اسلام و نيز تلاش مردم ايران در بنيان گذارى تمدن اسلامى را به اثبات رسانيد. مباحث وى در تبيين جهان بينى اسلامى، نقد ماركسيسم و انديشههاى التقاطى و انحرافى از ديگر فعاليتهاى فرهنگى سياسى ايشان است. اتخاذ چنين شيوههاى فكرى از سوى علامه شهيد مطهرى به معناى فاصله گرفتن از ميدان مبارزه و سياست نبود بلكه خود اقدامى زيربنايى براى شكل دادن به فلسفه مبارزه بود، با نگاهى به آثار ايشان مىتوان دريافت كه غالب آثار و موضوعات سخنرانى وى مسائل و مباحثى بود كه اقشار جامعه به ويژه جوانان متدين و اهل مبارزه و مقاومت در بُعدِ عقايد، مسايل اجتماعى و سياسى با آنها درگير بودند و شهيد مطهرى تلاش مىكرد ديدگاه اسلام را درباره آنها بيان كند.
جلسههاى مداوم آيت اللّه مطهرى با روحانيان مبارز تهران، موضوعى نبود كه از چشم ساواك مخفى باشد به همين دليل در گزارش ساواك آمده است: نكتهاى كه در طول دو جلد پرونده مطهرى مشهود است معاشرت و ارتباط نزديك وى با ساير وعاظ ناراحت و روحانيون سابقه دار مىباشد.() شركت وى در مسجد هدايت و اقامه نماز به جاى آيت اللّه طالقانى و اظهار مطالبى كه در گزارشهاى ساواك تحريكآميز و انتقادى بوده، نشان ميدهد كه علامه مطهرى در وراى تلاشهاى
فرهنگى خود كه در عين حال با هدف حفظ اصالت دينى و ارزشهاى معنوى انجام ميداد، از عرصههاى سياسى غفلت نداشت.()
يكى از افراد ساواك در گزارشى از سخنرانى مطهرى نوشت: اطمينان دارم كه سخنرانى اخير ايشان بر مبناى مشخّص و معيّنى انتخاب گرديده و در لفّافه مسايل دينى همان شعارها و مسايل مورد توجه (امام) خمينى و پيروانش را ابراز مىكند.() در سند ديگر مىخوانيم: مشاراليه از سال 1342 تاكنون به تناوب در جلسات مذهبى مختلف در تهران و شهرستانها مطالب تحريكآميز، گمراه كننده و اهانتآميز(!؟) را در قالب مسايل مذهبى و تاريخى اسلام بيان كرده و مىنمايد.() ارتشبد نصيرى رئيس وقت ساواك در سال 1349 ش درباره شهيد مطهرى و يكى از هم فكرانش چنين دستور داد: اين دو نفر را بايد هميشه مراقبت نماييد عناصرى غير صالح و هميشه در جبهه منحرفين (!؟) قرار گرفتهاند.()
يكى از مهمترين اقدامات سياسى شهيد مطهرى تلاش براى اتحاد جهان اسلام و حمايت از موضوع فلسطين بود. او پس از آتش زدن مسجد الاقصى در 30 مرداد 1348 توسط صهيونيستها، فعاليت خود را براى دفاع از آوارگان و مظلومين سرزمين فلسطين پى گرفت و در سالهاى 1348 و 1349 ش، حسابى مشترك به نام ايشان، علامه طباطبايى و سيد ابوالفضل زنجانى افتتاح شد كه ساواك حساسيّت زيادى بر آن نشان داد و اسناد آن موجود است، در اين حال ساواك پولهاى جمع آورى شده را از آنان مطالبه كرد با پيشنهاد شيخ فضل اللّه محلاتى آنان براى فريب ساواك، قبوضى براى تحويل اين پولها به شريعتمدارى، از او گرفتند اما مبالغ جمع آورى شده را شهيد محلاتى به مكّه برد و در آن جا تحويل فلسطينىها داد.()
آن شهيد در سال 1348 در حسينيه ارشاد در سخنرانى خود تحت عنوان كارنامه ما در امر به معروف و نهى از منكر.() به تفصيل از مظلوميت مردم فلسطين و لزوم كمك به آنان ياد كرد، دفاع وى از آن مسلمانانى كه سرزمينشان توسط اشغالگران قدس غصب گرديده بود، مورد انتقاد برخى قشرى گرايان و افراد مرتجع كه ديدگاههاى موهومى را به نام دين تبليغ مىكردند، برانگيخت و چنين شايعه كردند كه فلسطينىها ناصبى هستند و بدتر از يهود و نيز چنين اشاعه دادند كه در مسجدالجواد كه پايگاه فكرى و فرهنگى شهيد مطهرى بود در اذان «اشهد انّ عليا ولى اللّه» را
نمىگويند.() شهيد مطهرى از اين سخنها به شدت برآشفت و بر ضد شايعات بى اساس مزبور سخنرانى كرد و خاطرنشان ساخت:
يك وقتى شايع بود اين فلسطينىها ناصبى هستند، ناصبى يعنى دشمن على(ع) كه كافر و نجس است، هيچ فكر نمىكنند كه اين حرفى است كه يهودىها جعل كردهاند. در هر جايى يك حرفى جعل مىكنند براى اين كه احساس هم دردى نسبت به فلسطينىها را از بين ببرند.()
ستيز با آفتهاى ديانت
در دهههاى اخير امواج گوناگونى از خصايص فرهنگى و تمدنى غرب وارد جامعه ايران گرديد، اين وضع از صدر مشروطه تا حدود شهريور 1320 كه قريب به چهل سال مىگردد شكل آشفتهاى به خود گرفت زيرا نه در اواخر حكومت قاجار و نه با روى كار آمدن رژيم پهلوى، شكوفايى فكرى و معرفتى در ايران ديده مىشد و نيز اوضاع جامعه هم سيرى رو به زوال را از نظر فرهنگ و تمدن سپرى مىكرد جبهه متفكران دينى هم آمادگى لازم براى برخورد طبيعى با افكار و انديشههاى وارداتى را نداشت در چنين برهه مشوّشى روشفنكران و تحصيل كردههايى كه دچار حقارت و خود كم بينى بودند از يك سو چنين نابسامانى هايى را به حساب سنتهاى مذهبى و هويت فرهنگى مىگذاشتند و از طرف ديگر نسبت به فرهنگ غرب هم يك نوع شيفتگى داشتند و سيماى تمدن و فرهنگ اروپايى را درخشان تلقى مىكردند.
حكومت رضاخان كه برخى از اين روشنفكران به لحاظ فرهنگى و فكرى آن را تقويت مىكردند اين گونه بدبينىها نسبت به ارزشها، سنتها و شعائر مذهبى را شدت بخشيد و حتى به دين ستيزى روى آورد و در قالب ساختارهاى حكومتى چنين نبردى را به اجرا درآورد و در حالى كه عالمان دينى تحت فشار سياسى بودند و برخى به مناطق دور افتاده تبعيد و عدّهاى در زندان به سر مىبردند و گروهى نيز به شهادت رسيدند هجوم به بنيانهاى عقيدتى از سوى تشكيلات ديكتاتورى سازمان يافتهتر، گستردهتر و قوىتر گرديد.
موقعى كه استاد شهيد مرتضى مطهرى در خط مقدم جبهههاى فرهنگى دفاع از اسلام قرار گرفت با چند جريان كه رسوبات يا ضايعات وضع مرارت بار قبلى بود، روبرو گرديد، يكى روشنفكران و تحصيل كردگان و كارگزاران نظام
استبدادى پهلوى كه تحت تأثير افكار سرمايه دارى غربى نسبت به معنويت، ايمان و حقايق مجرّد و در واقع جهان غيب بى اعتقاد يا بى اعتنا بودند، به تبع آن برخى از اقشار مردم خصوص گروهى از جوانان دانشجو تحت تأثير اين افكار بودند ديگرى ماركسيسم و كمونيسم بود كه بويژه در سالهاى 1320 تا 1340 ش رشدى سرطانى داشت. بنابراين در سال 1330 ش كه شهيد مطهرى با توشهاى از تقوا، ايمان و معرفت قدم به عرصههاى اجتماعى و فكرى نهاد، انديشه و باور دينى از هر سو به محاصره الحاد و مادى گرايى درآمده بود، در اين حال آن علامه وارسته بدون واهمه از تهديدها و فشارها براى دفاع از تفكر اسلامى كمر همّت بر بست و دست به احياگرى زد اما براى تحقق اين حركت مهم و تأثيرگذار بر سه اصل پافشارى كرد يكى مبارزه با تحجّر، جمود و قشرى نگرى، دوم ستيز با التقاط و سوم مقاومت در برابر بدعتها و تحريفات، در آثار وى بخوبى اين سه جنبه قابل مشاهده است و ايشان فداكارانه تصميم مىگيرد با اين آفات و آسيبها مبارزه كند و تا حدود زيادى هم در اين مسير سخت و فرساينده موفق گرديد، به علاوه آن شهيد مشاهده مىكرد در جامعه اسلامى يك سرى ضعفها، كاستىها و ناتوانى هايى وجود دارد كه شايسته يك اجتماع مسلمان نمىباشد، او كوشيد اين معايب را هم بر طرف كند و در عوض روحيهاى تواناتر به امّت مسلمان ببخشد.()
آرى شهيد مطهرى در برابر خطر تحريف دين، خاكريزى زد كه مخالفين و برخى تنگ نظران به ظاهر خودى نتوانستند از آن عبور كنند، يا بايد او را از پاى در ميآوردند و يا راهشان را كج مىكردند و بر مىگشتند و آنها شقّ اول را برگزيدند، شهادت بود كه او را از زير بمباران تبليغاتى و ترورهاى شخصيتى خلاص كرد، اهتمام مطهرى با خون دل خوردنهاى او آغاز گرديد و با خونى كه از سرش بر زمين جارى گشت خاتمه يافت امّا انديشه و فرهنگى كه وى در جهت معرفى و نشر آن بود تمام شدنى نمىباشد و هر لحظهاى چون چشمهاى مىجوشد و همراه خود طراوت معنوى و معرفتى جارى مىسازد.
مطهرى در دوران غفلتهاى دينى يك كميته هوشيارى تشكيل داد. وقتى ليبرالها و كمونيستها كه فضاى حاكم بر محافل روشنفكرى در قبضه آنان بود ذهن دانشجويان را شرطى مىكردند كه با شنيدن نام دين به ياد خرافات بيفتند و از كلمه جهاد و دفاع، خشونت را در اذهان تداعى كنند و از عرفان به تعاليم
تخديرى صوفيان و از امر به معروف و نهى از منكر و احساس تكليف در برابر جامعه، بوى تجاوز به حقوق بشر به مشامشان برسد و آزادى را معادل نفى شريعت تلقى كنند و اسلام را تجزيه كردند و هر تكهاى را متحجرين و روشنفكر مآبها با رويكردىهاى دنيازدگى و غرب زدگى در سردخانههاى جناحى و محافل ويژه خود مىگذاشتند تا وقتى مناسب آنها را به مصرف برسانند، شهيد مطهرى از راه سر رسيد و اين بتهاى فكرى و فرهنگى را در هم شكست و اجازه نداد كسى به نام نو انديشى، محتواى معرفتى ايمان را درهم بريزد و نيز به نام اصلاحطلبى ارزشهاى عالى دينى و شعارهاى شعورآفرين تشيع را زير سؤال ببرد.
با دلى سرشار از ايمان و پارسايى و در حالى كه مسلّح به حكمت، معرفت و عرفان ناب بود از سطح جماعت مقدس مآبها، مرتجعين و روشنفكران گام هايى فراتر نهاد و يك تنه تحولى شگفت بوجود آورد. البته عدّهاى قشرى و كم دانى هم بودند كه برايش موانعى بوجود آوردند آنان كه هرگونه اجتهادى را بدعت و هر عتيقهاى را سنت ميدانند و اصول گرايى و تكيه بر ارزشهاى الهى را با تحجّر و جمود اشتباه مىكنند.()
چگونگى شهادت
اكبر گودرزى اهل روستاى دوزان از توابع شهرستان اليگودرز، متولد 1335 ش، مدتى در حوزه علميه خوانسار، قم و تهران درس خواند، وى مدتى در درس تفسير آيت اللّه حسن سعيد
در چهل ستون مسجد جامع تهران شركت مىكرد، مرحوم سعيد وقتى مشاهده كرد وى افكار انحرافى دارد، او را از جلسهاش اخراج نمود. از آن پس گودرزى در مدرسه حاج شيخ عبدالحسين تهران بيتوته كرد ولى از سال 1356 ش آن جا را ترك نمود و از لباس طلبگى بيرون آمد و در اين سال كلاسهاى تفسير قرآن خود را در مناطق گوناگون تهران برگزار كرد و نيروهاى خود را از همين جلسات جذب مىنمود، بدين گونه موفق شد گروه انحرافى فرقان را تشكيل دهد، در همين ايام با صدور اطلاعيه هايى وارد حوزه سياست گرديد و براى مدت كوتاهى به پاكستان رفت تا از آن طريق به اروپا برود و نوشتههاى خود را در آن مناطق انتشار دهد اما در اين راستا موفقيتى بدست نياورد و به ايران بازگشت.
گروه فرقان در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى ايران توسط سلاحهايى كه از پادگانهاى فتح شده به دست مردم، در اختيار گرفته بودند، به عمليات نظامى روى آوردند اين تشكيلات آميخته به افكار التقاطى و آلودگىهاى اعتقادى در اختيار جوان بيست و پنج سالهاى بود كه براى حدود بيست جزء قرآن، بيست جلد تفسير نوشته، شرحى بر صحيفه سجاديه هم نگاشت، كتابى نيز در شرح دعاى عرفه و برخى اذكار و زيارات به رشته تحرير درآورد، كتاب پرحجمى تحت عنوان توحيد و ابعاد گوناگونش توسط وى نوشته شد، غالب اطلاعيهها و نشريات گروه فرقان نيز توسط وى تحرير مىگرديد.()
مطالبى كه وى انتشار ميداد سخت بى پايه، مخلوط و حاوى برداشتهاى مادّى از آيات قرآن، روايات و مضامين ادعيه و زيارات بود. لبه تيز حملات فرقان در تمامى آثار و موضعگيرىها مستقيماً متوجه روحانيت متعهد و علماى مبارز و در رأس آنان متفكر شهيد آيت اللّه مطهرى بود. آنان با همان نگرشهاى باطل و دركهاى انحرافى اقدام به صدور حكم اعدام شخصيتهاى اصلى نظام اسلامى مىنمودند.
استاد مطهرى كه همواره در برابر انحرافات فكرى افراد و گروههاى سياسى بسيار حساس بود با ملاحظه تفسيرهاى غيرمنطقى اينها احساس خطر نمود و چندبار به فرقانىها پيغام داد بيائيد باهم صحبت كنيم زيرا نوشتههاى شما درست نمىباشد و سبب گمراهى جوانان مىشود ولى آنان كه چون خوارج نهروان بر ادامه راه باطل خود اصرار ميورزيدند به شهيد مطهرى پاسخ دادند اگر بخواهيد در برابر ما مقاومت كنيد با شما برخورد مىكنيم، استاد كه
نمىتوانست در برابر اين مرداب ضلالت بىتفاوت بماند و سكوت در اين باره را روا نميدانست ديدگاههاى خود را درباره تفكرات گروه فرقان در پيش گفتار چاپ هشتم كتاب «علل گرايش به مادىگرى» به نام «ماترياليسم در ايران» ابراز نمود و بى گمان آن مقاله يكى از علل اثر گذار در ترور آن فرزانه فداكار بود.
سرانجام با تأييدهاى سازمان منافقين از كارنامه گروه فرقان و نيز حمايت اربابان خارجى چنانچه در اسناد لانه جاسوسى مداركى در اين راستا بدست آمد در روز سه شنبه يازدهم ارديبهشت 1358 ساعت ده و بيست دقيقه شب، استاد مطهرى پس از عمرى تلاش در راه خدمت به اسلام و مسلمانان به دست نهروانيان انقلاب اسلامى يعنى گروه گمراه و خيانتكار فرقان به شهادت رسيد.
با وقوع اين حادثه اسف بار غم و ماتم سراسر ايران را فرا گرفت. امام خمينى به مناسبت شهادت علامه مطهرى پيام مهمى صادر فرمودند كه بيانگر عمق علاقه و اعتماد ايشان به استاد مطهرى و نيز نهايت تأسف و تأثر از اين حادثه بود. امام در اين پيام به مناسبت شهادت اين فرزند معنوى و فكرى خويش كه او را محصول عمر خويش ميدانست يك روز عزاى عمومى اعلام كرد و خود در مدرسه فيضيه قم به اين مناسبت مجلس سوگوارى برپا نمود. پيكر شهيد مطهرى بنا به فرمان امام در قم و در جوار بارگاه حضرت فاطمه معصومه(س) دفن گرديد.() و اين روز به نام روز معلّم نامگذارى شد.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. صحيفه نور، ج 4 ص 104، پيام امام در 12/2/.1358
. سراى اهل صفا، ص 175 ـ .174
. فرزانه قلمرو قلم و سخن، محمد رضا سنگرى، نشريه پيشگامان، ارديبهشت و خرداد .1384
. ويژه نامه، استاد شهيد مرتضى مطهرى، مقاله مجتبى مطهرى، ص .14
. ناصح صالح (شرح حال حاج ميرزا على آقا شيرازى)، ص .347
. مجله پيام انقلاب، 12/2/1360، سال دوم، ش 1، ص .32
. داستان راستان، ج اول، مقدمه شهيد مطهرى.
. احياء تفكر اسلامى، شهيد مطهرى، ص .95
. سياحت خورشيد، ص 64 ـ 63 ؛ سراى اهل صفا، ص .178
. سرگذشتهاى ويژه از زندگى شهيد مطهرى، ج 2، ص .106
. مطهرى مطهر انديشهها، ج اول، ص 20 ـ 19 ؛ شهيد مطهرى مرزبان بيدار، محمد خردمند، ص .22
. جلوههاى معلمى استاد مطهرى، سازمان پژوهش و برنامه ريزى آموزشى، ص .21
. يادواره استاد شهيد مرتضى مطهرى، سيد حسين شفيعى دارابى، ص .40
. گلشن ابرار، جمعى از پژوهشگران، ج دوم، ص 801 ـ .800
. عدل الهى، شهيد مطهرى، ص 251 ـ .250
. سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى، مقدمه.
. يادنامه استاد شهيد مرتضى مطهرى، ج اول، ص 172 ؛ مجموعه آثار استاد مطهرى، ج اول، ص .9
. علل گرايش به مادى گرى، ص 9 ـ 8 ؛ فرازهاى فروزان، ص .193
. جرعههاى جان بخش، ص 129 ـ .128
. همان، ص 120؛ مطهرى مطهر انديشهها، ج 2، ص 685 ؛ جلوههاى معلمى استاد، ص .30
. گفتگو با همسر شهيد مطهرى، جام جم، 12/2/،1378 ش 2272، ص .8
. سراى اهل صفا، ص 186 ؛ گلشن ابرار، ج 2، ص .802
. مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج اول، ص .56
. گلشن ابرار، ج 2، ص .802
. آفتاب مطهر، ص 94، سيماى استاد در نگاه ياران، سيد حميد جاويد موسوى، ص 30، يادواره شهيد مطهرى، ص 77 ـ ،76 مطهرى مرزبان بيدار، ص 115 ـ .102
. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج اول، ص 11، يادنامه استاد مطهرى، ج 1، ص 543 ـ .542
. يادنامه استاد مطهرى، ج 1، ص 340 ـ .339
. زندگى نامه و انديشههاى استاد شهيد مرتضى مطهرى، سيد حسين اسحاقى، ص .11
. نك: هيئت مؤتلفه اسلامى، اسد الله بادامچيان و على بنايى.
. استاد شهيد به روايت اسناد ساواك، ص .153
. همان، ص 226، خاطرات آيت اللّه طاهرى خرّم آبادى، ص .111
. زندگى نامه و انديشههاى…ص .14
. استاد شهيد به روايت اسناد ساواك، ص .255
. جريانها و سازمانهاى مذهبى سياسى ايران (1357 ـ 1302 ش)، رسول جعفريان، چاپ نهم با اصلاحات و افزودهها، بهمن 1387، ص .320
. استاد شهيد به روايت اسناد ساواك، ص .216
. همان، ص 254، 266، .273
. همان، ص 255 و .259
. جريانها و سازمانهاى مذهبى ايران، ص 320، خاطرات شهيد محلاتى، ص .78
. اين سخنرانى در جلد دوم كتاب حماسه حسينى آمده است.
. جريانها و سازمانهاى مذهبى سياسى ايران، ص .321
. آشنايى با قرآن، شهيد مطهرى، ج 4، ص 32، پاورقى.
. گفتگو با دكتر غلامعلى حداد عادل، نشريه انتخاب، 3/2/،1378 ش 18، ص .5
. تساهل در حوزه نظر و عمل از ديدگاه استاد شهيد مطهرى، حسن رحيم پور ازغدى. مجله مسجد، سال 17، ش 133، دى 1378، ص 95 ـ 94، اصلاح در سايه ايمان، على دژاكام، روزنامه قدس، 19/2/1385، ش 5272، ص .11
. جريانها و سازمانهاى سياسى ايران، ص 628 ـ .627
. زندگى نامه و انديشههاى مطهرى، ص 93، مفتح اسوه فرزانگى و فداكارى، ص 184 ـ .183