/

معيارهاى گزينش همسر در آموزه هاى اسلامى 1

معيارهاى گزينش همسر در آموزه‏هاى اسلامى‏ قسمت اول‏ عسكرى اسلامپوركريمى‏ مقدمه‏ يكى از مسائل بسيار مهم و اساسى قبل از ازدواج، در نظر گرفتن معيارهايى براى انتخاب همسر است. به جرأت مى‏توان گفت بيشترين مشكلاتى كه در زندگى مشترك به وجود مى‏آيد، اين است كه زن و مرد، همسر مناسب خود را انتخاب نكرده‏اند و پس از چند سال زندگى متوجه مى‏شوند اين دو مناسب يكديگر نبوده‏اند. تحقيقات نشان مى‏دهد عوامل اصلى طلاق عبارتند از: اعتياد، دخالت اطرافيان، ناسازگارى، مسائل مالى، فقر فرهنگى و شيوه‏هاى سنتى انتخاب همسر، كه بيشتر متكى بر شانس و تصادف است و به جدائى‏ها دامن مى‏زند. انتخاب همسر، سنگ زيربناى يك زندگى موفق است و بايد گفت كه اكثر شكستها در زندگى مشترك، از بناگذارى نامناسب اين سنگ زيرين ناشى مى‏شود. اين كه يك زندگى شيرين پس از مدتى به تلخى و سردى مى‏گرايد، اين دريافت ويرانگر هر يك از زوجين را در متن خود دارد كه «ما اصلاً براى هم مناسب نبوديم»، يعنى به اين نتيجه مى‏رسند كه در مرحله «گزينش» اشتباه كرده‏اند. روانشناسان و متخصصان خانواده معتقدند كه هر اندازه زن و مرد قبل از ازدواج، اطلاعات صحيح‏تر و دقيق‏ترى نسبت به يكديگر داشته باشند، بهتر مى‏توانند موفقيت و يا شكست زناشويى خود را پيش‏بينى نمايند. بنابراين، اين موضوع را نبايد ساده انگاشت، بلكه براى آن امر خطير «انتخاب همسر» لازم است وقت بگذاريم و با دقت و مطالعه كافى، اقدام كنيم. در اين راستا روانشناسان و متخصصان خانواده، ناصحان خيرانديش كه راهنمايى نسل جوان را وظيفه خود مى‏دانند و براى رهايى دختران و پسران جوان از يك زندگى سرد و بى‏روح و يا يك جدايى اجتناب‏ناپذير، دل مى‏سوزانند، آنان را به ريشه‏هاى مشكلات احتمالى توجه داده‏اند و از اين طريق سعى كرده‏اند كه اشتباهات را به حداقل ممكن كاهش دهند. يكى از مهمترين اين موارد «انتخاب مناسب همسر» است. قبل از هر چيزى لازم است همسرى را كه براى زندگى آينده انتخاب مى‏كنيم به خوبى بشناسيم. اگر اين انتخاب درست و هشيارانه صورت بگيرد، مشكلات بعدى كه خواه‏ناخواه در هر زندگى به وجود خواهد آمد، با درايت و گذشت برطرف مى‏شود؛ زيرا در صورت انتخاب صحيح، زندگى مشترك بر اين باور عميق تكيه خواهد داشت كه «اصل تصميم در مورد شروع زندگى مشترك و انتخاب همسر، درست بوده است» يعنى پشتوانه زندگى، يك تصميم درست و منطقى و يك انتخاب آگاهانه بوده است و ستون محكم اين زندگى هرگز فرو نخواهد ريخت. به هر حال، بايد توجه داشت كه انتخاب همسر، غير از انتخاب لباس و يا گزينش نوكر و كلفت است؛ زيرا، شخص با انتخاب همسر مى‏خواهد شريكى در زندگى خانوادگى براى خود برگزيند؛ شريكى كه تا پايان عمر همراه و همراز او باشد و از مصاحبت با او لذت ببرد. مى‏خواهد او را شريك مال و زندگى خود و مهم‏تر از همه، محرم اسرار خويش نمايد. از اين‏رو، عقل سليم حكم مى‏كند كه انسان بايد درباره همسر آينده‏اش تحقيق كند و از هرگونه عجله‏كارى و اغماض در جوانب قضيه بپرهيزد، ويژگى‏هاى اخلاقى و روحى همسر مورد انتخاب را بشناسد و بنگرد كه چه كسى را براى همسرى برمى‏گزيند. ازاين‏رو، مرحله بررسى و شناخت جهت گزينش همسر، اهميت بسزايى در زندگى انسان دارد؛ زيرا، تجربه نشان داده كه بيشتر اختلافات خانواده‏ها و طلاقها و از هم‏پاشيدگى‏ها، منشأ آن شتابزدگى در انتخاب همسر بوده است. بنابراين، پيشوايان معصوم (ع) درباره اين امر خطير و سرنوشت‏ساز دستور داده‏اند كه هنگام انتخاب همسر، ابتدا وضو بگيريد و دو ركعت نماز بجاى آوريد و آن‏گاه از خداوند مهربان درخواست نماييد كه همسرى شايسته كه از لحاظ اخلاق و پاكدامنى و نگه‏دارى مال و آبروى شوهر و زيبايى و فرزندآورى سرآمد زنان است، نصيب شما گرداند و سپس به سراغ انتخاب همسر برويد.(1) اين دستور معصوم (ع) بيانگر اين است كه فكر و انديشه انسان به تنهايى كافى نيست، بلكه بايد در اين امر مهم به حق تعالى پناه برد و از او استمداد نمود. شريعت اسلام براى گزينش همسر معيارها و ضوابطى را معين كرده است كه زن و مرد (جوانان) در انتخاب همسر بايد آن معيارها را مراعات نمايند. در اين نوشتار مختصر سعى شده، اصولى‏ترين معيارها و ملاكهاى انتخاب همسر شايسته، به جوانان عزيز معرفى شود تا به گونه‏اى همسر برگزينند كه با يكديگر «همتا» و «متناسب» باشند، تا در زندگى مشترك، روابط فى ما بين همسران بهتر، سالم‏تر، پرجاذبه‏تر، شيرين‏تر و با صفاتر گردد. بزرگان و رهبران دينى ما، صاحبنظران، روانشناسان، متخصصان خانواده، شرايط و ملاكها و ويژگى‏هايى را براى ازدواج موفق توصيه مى‏كنند. اين توصيه‏ها را مى‏توان به دو دسته تقسيم كرد. شرايط و ويژگى‏هاى فردى‏ مهم‏ترين مسائلى كه در ازدواج مطرح مى‏شود، زمان و سن مناسب و ميزان رشد فرد براى ازدواج است. در اين‏باره، سه شرط اساسى را به اختصار مى‏توان نام برد: شرط اول: بلوغ جسمانى، روانى، عاطفى، اجتماعى، اخلاقى، اقتصادى، ذهنى، فرهنگى و آرمانى. شرط دوم: داشتن هدف و انگيزه براى ازدواج. شرط سوم: داشتن اطلاعات لازم در مورد انتظارات، تكاليف و وظايف در زندگى زناشويى. معيارها و ملاكهاى ازدواج‏ 1- ايمان و تقوى (كفو بودن) بدون شك پايبندى به ارزشهاى اسلامى، يكى از عوامل مهم خوشبختى در زندگى زناشويى است. ايمان به عنوان يك عامل درونى، افراد را از ارتكاب به اعمال خلافِ انسانى باز مى‏دارد. افزون بر اين زن و مرد با ايمان و تقوى، از هر جهت براى تربيت فرزندان صالح، شايسته‏ترند. بى‏گمان از مهم‏ترين عوامل پيوند پايدار و ازدواج موفق و زندگى آرام، هم‏شأن بودن زن و مرد است. اسلام به هم‏شأن بودن زوجين در امر خطير ازدواج تأكيد فراوان كرده و با واژه «كفو» از آن ياد كرده است؛ «كفو» در لغت به معناى شبيه و مانند است، در مسئله ازدواج تا حدّى بايد از نظر ظاهر و باطن بين زن و مرد شباهت وجود داشته باشد. مهمترين مرحله شباهت، بايد در چهره ديندارى جلوه كند به اين معنا كه به فرهنگ پاك حق، مؤمن هم كفو مؤمنه، و ديندار شبيه و مانند ديندار است.چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد: «الخَْبِيثات لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ وَ الطيِّبات لِلطيِّبِينَ وَ الطيِّبُونَ لِلطيِّباتِ…؛(2) زنان خبيث و ناپاك از آن مردان خبيث و ناپاكند! و مردان ناپاك نيز تعلق به زنان ناپاك دارند…» . در اين كه مراد از «خبيثات» و «خبيثين» و نيز «طيبات» و «طيبين» در اين آيه شريفه چه كسانى هستند، بين مفسران اختلاف است: 1- گاه گفته شده منظور سخنان ناپاك و تهمت و افترا و دروغ است كه تعلق به افراد آلوده دارد و به عكس سخنان پاك از آن مردان پاك و با تقوا است ، و «از كوزه همان برون تراود كه در او است.» 2- همچنين گفته مى‏شود «خبيثات» به معنى «سيئات» و مطلق اعمال بد و كارهاى ناپسند است كه برنامه مردان ناپاك است و به عكس «حسنات» تعلق به پاكان دارد. «خبيثات» و «خبيثون» اشاره به زنان و مردان آلوده دامان است ، به عكس «طيبات» و «طيبون» كه به زنان و مردان پاكدامن اشاره مى‏كند و ظاهراً منظور از اين آيه شريفه همين است؛ زيرا قرائنى در دست است كه معنى اخير را تأييد مى‏كند: الف) اين آيات به دنبال آيات «افك» و همچنين آيه «الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة والزانية لا ينكحها الاّ زان او مشرك و حرّم ذلك على المؤ منين»(3) آمده و اين تفسير هماهنگ با مفهوم آن آيات است. ب) جمله «اولئك مبرئون مما يقولون» در پايان آيه، آنها (زنان و مردان پاكدامن) از نسبتهاى ناروائى كه به آنان داده مى‏شود، منزه و پاكند، قرينه ديگرى بر اين تفسير مى‏باشد. ج) افزون بر اينها، در روايتى از امام باقر(ع) و امام صادق (ع) نقل شده كه اين آيه همانند: «الزانى لا ينكح الا زانية اومشركة» است؛ زيرا گروهى بودند كه تصميم گرفتند با زنان آلوده ازدواج كنند، خداوند آنها را از اين كار نهى كرد، و اين عمل را ناپسند شمرد. د) در روايات كتاب نكاح نيز مى‏خوانيم كه ياران ائمه (ع) گاه سؤال از ازدواج با زنان «خبيثه» مى‏كردند كه با جواب منفى روبه‏رو مى‏شدند، اين بيانگر اين است كه «خبيثه» اشاره به زنان ناپاك است.(4) همچنين در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد: «فَانْكِحُوا ماطابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ؛(5)پس با زنان پاك ازدواج كنيد.» اين پاكى در زنان و مردان در مرحله اول پاكى و پاكيزگى باطن است، كه عبارت از ايمان به خدا و قيامت و نبوت و قرآن و ملائكه و متخلّق بودن به اخلاق الهى است. بنابراين، مرد مسلمان و مؤمن حق ازدواج با زنان غيرمسلمان و غيرمؤمنه را ندارد، و اگر اين ازدواج انجام بگيرد، باطل است و فرزندان آنان بدون شك زاده زنا هستند، و همچنين زن مؤمنه حق ندارد با انسان غيرمؤمن ازدواج كند، زيرا از نظر شرعى اين ازدواج باطل و حرام و فرزندان آنان زاده حرامند. مؤمن و مؤمنه هم‏كفو غيرمؤمن و غيرمؤمنه نيستند، كه اگر اين ازدواج باطل صورت بگيرد درى از عذاب قيامت بر روى هر دو باز شده!! قرآن‏كريم از ازدواج انسان پاك، يعنى انسان مؤمن با انسان ناپاك به شدت منع كرده است: «و لا تنكحوا المشركات حتّى يؤمنَّ و لامة مؤمنة خير من مشركة و لو اعجبتكم و لا تنكحوا المشركين حتّى يؤمنوا و لعبد مؤمن خير من مشرك ولو اعجبكم اولئك يدعون الى النّار و الله يدعوا الى الجَّنة و المغفرة باذنه ويبيِّن آياته للناس لعلَّهم يتذكَّرون؛(6)با زنان مشرك تا ايمان نياورده‏اند ازدواج نكنيد، كنيزان با ايمان از زن آزاد مشركه بهتر است، اگرچه زيبائى يا ثروت او شما را به شگفتى اندازد.» و زنان خود را نيز به مردان مشرك مادامى كه ايمان نياورده‏اند، ندهيد هر چند ناچار شويد آنها رابه همسرى غلامان (بنده) با ايمان درآوريد، زيرا، يك غلام با ايمان از يك مرد آزاد مشرك بهتر است، هر چند، مال و موقعيت و زيبايى او، شما را شگفت‏زده كند. مشركان دعوت به آتش مى‏كنند، و خدا دعوت به بهشت و آمرزش به فرمان خود مى‏نمايد، و آيات خود را براى مردم بيان مى‏كند شايد اهل تفكّر و انديشه شوند. بنابراين زن با ايمان با مردى كه اهل حق و حقيقت نيست، و در لجنزار انكار واقعيات دست و پا مى‏زند، نبايد ازدواج كند. والدين توجه داشته باشند كه براى جوان پاك و مؤمن خود، دخترى را كه منكر اصول الهى است به همسرى انتخاب نكنند كه شرط اول در صحت ازدواج ايمان زوجين است تا دو نور و دو پاك و دو پاكيزه و دو مؤمن به هم برسند، و از به هم رسيدن آنان ثمرات شايسته و پاك كه همان فرزندان صالحند به وجود آيند. تصور نشود كه زيبائى و مال و موقعيّت در مردى كه ايمان ندارد، و در زنى كه آراسته به حقيقت نيست، موجب سعادت و سلامت و نشاط و دوام در زندگى است. البته بر خانواده‏ها لازم است در مسئله هم‏كفو بودن، سختگيرى نكنند، وقتى پسر و دختر از نظر اعتقاد و اخلاق و عمل اسلامى، و از نظر قيافه و هيكل ظاهر نزديك به هم باشند، اين دو از نظر شرع مقدس هم‏كفو و شبيه و همانند يكديگرند، و در ازدواج آنان رحمت و بركت حق تجلّى خواهد كرد. درباره مسئله «كفو و همتا» بودن در منابع روايى، روايات فراوانى وجود دارد كه به جهت اختصار به ذكر چند روايت بسنده مى‏كنيم: رسول اكرم (ص) مى‏فرمايد: «اِذا جائَكُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ دينَهُ وَ اَمانَتَهُ يَخْطُبُ اِلَيْكُمْ فَزَوِّجُوهُ اِنْ لا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِى الاَْرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ»(7)كسى كه براى خواستگارى نزد شما آمد و نسبت به دين و امين بودن وى رضايت داشتيد، حتماً زمينه اين ازدواج را فراهم نمائيد، كه منع ازدواج كفو با كفو از جانب شما زمينه‏ساز فتنه در روى زمين و فساد بزرگ است. آرى، سخت‏گيرى در ازدواج، و ايجاد موانع، و تكيه بر عادات و رسوم غلط، و پيگيرى شرايط سخت، و طلب جمال و ثروت و مقام، از طرف خانواده‏ها براى پسران و دختران خود، علت ازدياد استمناء، لواط، زنا، فشارهاى عصبى، و بيماريهاى روانى در دختران و پسران است، و اين همه فتنه و فساد، عواقب و توابعش در دنيا و آخرت گريبانگير آن پدران و مادران و اقوام و خانواده‏هائى است كه در مسئله ازدواج سخت‏گيرى مى‏كنند. «جُوَيْبِر» مردى است كه از يمامه به مدينه آمده و مسلمان شده بود. او مؤمنى متعهد، ولى در عين حال سياه پوست، كوتاه قد، مستمند و بى‏خانمان بود. روزى پيامبر(ص) به او فرمود: «چرا ازدواج نمى‏كنى؟» عرض كرد: «چه كسى به اين بينوا زن مى‏دهد؟» فرمود: «اسلام، هر خوار و ذليلى را عزيز كرده است.» نزد «زياد بن لُبَيْد» كه از اشراف انصار است، برو و دخترش را خواستگارى كن. جويبر نزد زياد آمد و از قول آن حضرت دختر او را خواستگارى كرد. زياد گفت: «ما دختران خود را فقط به همرديفان خود از انصار مى‏دهيم و با آنها وصلت مى‏كنيم». جويبر، نزد پيامبر(ص) آمد و جريان را عرض كرد؛ آن‏گاه حضرت به «زياد» فرمود: «اى زياد! جويبر مؤمن است و هر مرد مؤمنى، كُفو زن مؤمنه و هر مرد مسلمانى كُفو زن مسلمان است.»(8) ايمان و تقوا در پسر و دختر مايه هم‏كفويست، و بر پدران و مادران و خانواده‏ها واجب اخلاقى است، هر چه زودتر و سريعتر و با آسان‏گيرى كامل و پرهيز از شرايط غيرالهى و سنن غيراخلاقى زمينه ازدواج دو هم‏كفو را فراهم آورند، تا رضا و خوشنودى و رحمت و لطف حق را نسبت به خود جلب كنند. امام باقر (ع) مى‏فرمايد: «ما مِنْ رُزْءَة أَشَدَّ عَلى عَبْد اَنْ يَأْتِيَهُ اِبْنُ اَخيهِ فَيَقُولَ زَوِّجْنى فَيَقُولَ لا اَفْعَلُ أَنَا أَغْنى مِنْك»(9)مصيبتى از اين شديدتر نيست كه جوان مؤمنى دختر برادر مؤمنش را خواستگارى كند، و پدر دختر پاسخ دهد، من از اين ازدواج عذر مى‏خواهم، زيرا تو از نظر مالى در رتبه من نيستى! در مسئله ازدواج عصبيّت قومى، شهرى، قبيله‏اى نبايد لحاظ شود، زيرا اين‏گونه تعصّبات در آئين الهى مردود شناخته شده و باطل اعلام شده است. فقر و غنا، اين شهر و آن شهر، اين قبيله و آن قبيله را ملاك ازدواج قرار ندهيد، مردان و زنان همه و همه دختران و پسران يك پدر و مادرند، و براى هيچ يك بر ديگرى، جز به تقوا و پرهيزكارى امتياز نيست.9بنابراين، بايد توجه داشت كه مراد از كفو بودن زوجين، هم‏سطح بودن در مسائل اقتصادي نيست، بلكه مقصود همسويى بينشها و باورهاى دينى و پايبندى عملى آنان به ارزشها و معارف الهى است؛ و گرنه شخص همين كه بتواند مخارج زن و فرزندش را بپردازد و از نظر دينى باهم، هم‏عقيده باشند، كفوند. لزومى ندارد كه اگر زن ثروتمند است، مرد نيز حتماً ثروتمند باشد؛ از همين‏روست كه امام صادق (ع) فرمود: «الكفو ان يكون عفيفاً و عنده يسار»(10)شرط كفو بودن اين است كه عفيف باشد و بتواند مخارج اهلش را بپردازد. بر همين اساس، پسران و دختران خداباور و پاك انديش در آرزوى داشتن همسرى مؤمن و نيك سيرت و عامل به ارزشهاى قرآنى هستند. چنين گرايشى در امر ازدواج، برخاسته از نهاد پاك و فطرت كمال‏جوى انسان است و خداوند متعال بهترين ازدواج را وصلت پاكان و متقيان با يكديگر مى‏داند.(11) پيامبر اكرم(ص) دراين‏باره مى‏فرمايد: «مَن تَزَوَّجَها لِدينِها جَمَعَ اللّه لَه ذلك»(12) كسى كه به خاطر دين و ايمان زنى، با او ازدواج كند، خداوند نيز دنيايش را براى او فراهم مى‏كند. در روايت آمده كه فردى به امام حسن(ع) عرض كرد: دخترى دارم، مى‏خواهم بپرسم كه، او را به ازدواج چه كسى درآورم؟ حضرت فرمود: «زوجها من رجل تقى، فانه ان احبها اكرمها، و ان ابغضها لم يظلمها»(13)براى همسرى دخترت مردى باتقوا و مؤمن انتخاب كن؛ زيرا اگر او را دوست بدارد، اكرامش مى‏كند و اگر از او خوشش نيايد، به وى ستم روانمى‏دارد. به يقين اگر پدر آينده براى هر خانواده كه به عنوان مدير خانواده محسوب مى‏شود، فردى با ايمان و صالح باشد، همسر و ساير اعضاى خانواده را در پرتو مهر و محبت كه ريشه در ايمان او دارد قرار داده و در اثر شايستگى‏هاى معنوى خويش، كانون خانواده را به محيطى أمن و باصفا تبديل نموده و زمينه رشد و تربيت فرزندانى با ايمان و مسئوليت‏پذير را فراهم خواهد.(14) عفت و پاكدامنى، امانتدارى، وفاى به عهد، تقيّد به امر به معروف و نهى از منكر، رعايت حقوق ديگران، اجتناب از ظلم و تعدّى، حجاب و دورى از نامحرم، نجابت و حيا از جمله صفاتى است كه مى‏تواند دليل روشنى بر ايمان و تقواى هر شخص باشد. نكته شايان توجه اين است كه اگر مى‏بينيم اولياء الهى دستور داده‏اند كه با متدينين و معتقدين به خدا ازدواج كنيد(15)و يا در آيات و روايات اسلامى از ازدواج با كفار حربى چه به صورت دائم و چه به صورت موقت نهى شده است و از ازدواج با كفار اهل كتاب به طور دائم ممنوع گرديده است، همه اين تأكيدات و توصيه‏ها و فرامين به خاطر همين مسئله اعتقادى و كفو بودن زن و شوهر است زيرا دين، اصول زندگى و اخلاق، ركن بهزيستى است. به هر حال، زن و مرد با ايمان و تقوا، شايسته يكديگرند و در صورت ازدواج، سعادتمند خواهند شد. ازدواج شايسته هماره مايه آرامش روح و روان و آسايش جسم و جان است. قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «وَ مِنْ آياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً اِنَّ فى ذلِكَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون»(16) و از نشانه‏هاى اوست كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد و ميان شما دوستى و مهربانى قرار داد؛ همانا در اين كار، نشانه‏هايى است براى گروهى كه تفكّر مى‏كنند. اگر مرد و زنى كه هم‏شأن نيستند، اقدام به ازدواج نمايند، نگرانى‏ها و ناراحتى‏ها و اختلافات فراوانى در زندگى خانوادگى دامنگير آنان خواهد شد. مگر اين كه يكى همرنگ ديگرى شود و با بى‏اعتنايى به معيارهاى اصولى، بنيان خانواده را بنا كنند، كه البته چنين زندگى‏اى همانند ساختمانى است كه پايه آن را كج بنا نهاده‏اند و هرلحظه احتمال ريزش دارد. افزون بر اينها، دو همسر مى‏خواهند يك عمر با هم زندگى كنند، و در همه فراز و نشيبهاى زندگى يار و غمخوار يكديگر باشند. ازاين‏رو، تحت تأثير افكار و عقايد يكديگر قرار خواهند گرفت و روحيات پسنديده و يا ناپسندشان به يكديگر منتقل مى‏شود. همسر ديندار سعى مى‏كند همسرش را به عمل صالح و خداباورى و خدا ترسى، تقوا، اخلاق نيك و ترك گناه تشويق و ترغيب كند و از نافرمانى و سهل‏انگارى در دستورات و احكام خدا باز دارد؛ او را به انجام مقررات و آداب و رسوم مثبت اجتماعى تشويق و از خرافه‏پرستى و موهومات باز دارد؛ مال، آبرو و حرمت يكديگر را حفظ كنند؛ اما همسر بى‏دين، چه بسا زن يا شوهر را با محبت كاذب، تفريح، مجالس مهمانى و شب‏نشينى‏ها و يا حتى اجبار و تهديد، منحرف كرده و از او فردى بى‏قيد و لاابالى مى‏سازد و از آنجا كه زن و مرد تحت تأثير محبتهاى يكديگرند و به خاطر رضامندى همديگر سعى در جلب رضايت و تشديد وابستگى و دلبستگى، به خود دارند، چنين تحولات و تأثيراتى به دور از انتظار نيست. 2- اصالت و نجابت خانوادگى‏ خانه و خانواده، نخستين محيط اجتماعى است كه كودك را تحت سرپرستى و حضانت قرار مى‏دهد. ازاين‏رو، بيش از ساير محيطهاى اجتماعى، در رشد و تكامل فرد تأثير دارد و كودك پيش از آن‏كه از اوضاع اجتماعى خارج متأثر گردد، تحت تأثير خانواده قرار مى‏گيرد. آغاز بيشتر عادتها و نظريات فرد از خانه شروع مى‏شود كه يك نظر اجمالى به اين عادات و نظريات، اهميت تأثير خانواده را بسى روشن خواهد ساخت. عادتهايى از قبيل: طرز غذا خوردن، سخن‏گفتن، راه رفتن، روشهاى عادى، رفتار با ديگران، همچنين نظر فرد نسبت به حقوق ديگران و … همه را شخص از محيط خانه و خانواده كسب مى‏كند. اصالت و شرافت خانوادگى زن و مرد، يكى از اساسى‏ترين ملاكهاى ازدواج، به ويژه در جوامع اسلامى است. كلمه اصالت از اصل گرفته شده و اصل به معناى ريشه آمده است. يعنى زن و مرد از خانواده‏هايى باشند كه داراى اصل و ريشه‏اند. شناخت خصوصيات و وضعيت تربيتى و فرهنگى خانواده همسر آينده، در ايجاد تفاهم بين زوجين در زندگى، نقش اساسى را ايفا مى‏كند و مى‏تواند ملاك قابل اعتمادى براى چگونگى‏تربيت فرزندان و ارتباطات متقابل در زندگى زناشويى‏تلقى‏شود. توصيه‏هاى اسلام در اين‏باره آن است كه تا حد امكان، خانواده همسر پاك و عفيف باشند؛ زيرا اخلاق و رفتار خانواده، جنبه‏هاى عقلى آن از لحاظ هوشمندى و كودنى و زمينه‏هاى اعتقادى آن، در زندگى جديد و نسل، اثر مى‏گذارد. از ديدگاه قرآن، زنان فقط وسيله ارضاى غريزه جنسى نيستند، بلكه آفريدگار جهان آنان را به گونه‏اى آفريده كه وسيله‏اى براى بقاى نسل و حفظ حيات نوع بشر و مركز ثقل پرورش و تربيت فرزندان صالح و شايسته باشند: «نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ اَنّى شِئْتُمْ وَ قَدّموا لاَِنْفُسِكُمْ»(17) زنان شما، محل بذرافشانى شما هستند؛ پس هر زمان كه بخواهيد، مى‏توانيد نزد آنان برويد و (سعى نماييد از اين فرصت بهره گرفته، با پرورش فرزندان صالح) اثر نيكى براى خود، از پيش بفرستيد! قرآن‏كريم در اين آيه شريفه، زنان را تشبيه به كشتزار نموده و مى‏فرمايد: «نِسائُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ؛ زنان شما مانند كشتزارى براى شماها هستند». زيرا كشتزار است كه بذر را پرورش مى‏دهد و به ثمر مى‏رساند. در اينجا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه اسلام نسبت به زنان بى‏احترامى كرده و آنان را از مقام انسانى؛ تنزّل داده است. ولى غافل از اين كه با طرح اين مسئله معلوم مى‏شود قرآن بقاى نسل بشر را منوط به وجود زن مى‏داند و معتقد است اگر زن نبود، بذر مردان بزرگى كه تاريخ بشر و دنيا را عوض كرده‏اند، به ثمر نمى‏رسيد. نطفه، ماده اوليه تشكيل دهنده جنين از جنبه‏ها و خصايص وراثتى والدين و حتى اجدادشان متأثر است. اگر آنها ناسالم باشند، اميدى به اصلاح فرزند نيست؛ مگر در مواردى بسيار نادر. اگر خانواده را به درختى تشبيه كنيم، فرزندان به منزله بار و بر آن هستند و اگر به يك زمين تشبيه نماييم، فرزندان به منزله گياهان آن مى‏باشند، و روشن است كه هر درختى ميوه سالم و شيرين نمى‏دهد و هر زمينى لاله و سنبل برنمى‏آورد. برخى از درختان ميوه تلخ و ناسالم و بعضى از زمين‏ها خار و خس مى‏پرورانند. قرآن‏كريم دراين‏باره مى‏فرمايد: «والبلد الطيب يخرج نباته بأذن ربه و الذى خبث لايخرج الّا نكدا كذالك نصرف الآيات لقوم يشكرون»(18) گياه سرزمين پاك به فرمان پروردگارش مى‏رويد، و زمين‏هاى ناپاك (گياه آن) جز به سختى در نيايد، بدينسان آيه‏ها را براى گروهى كه سپاس مى‏دارند گوناگون مى‏كنيم. و نيز در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد: «مگر نديدى خدا چگونه مثلى زد، سخن نيك همانند نهال نيك است كه ريشه‏اش در زمين و شاخه‏اش در آسمان است، هميشه به اذن پروردگارش ميوه مى‏دهد. خداوند براى مردم اين گونه مثل مى‏زند، تا شايد پند و اندرز گرفته و متذكر گردند.»(19) آرى، زمين شوره، سنبل برنيارد!. در خانواده‏هاى اصيل و شريف كمتر اتفاق مى‏افتد كه فرزندان ناصالح و نانجيب پرورانيده شوند و در خانواده‏هاى غيراصيل و ناصالح، كمتر اتفاق مى‏افتد كه فرزندان صالح و نجيب، پرورش يابند. اصالت و شرافت خانوادگى از آن جا حائز اهميت است كه مى‏تواند در رديف معيارها درآيد و در بسيارى از موارد، به عنوان يك معيار اطمينان‏بخش مورد استفاده قرار گيرد. وقتى انسان مشاهده مى‏كند در خانواده‏هاى اصيل و شريف، اكثر افراد، داراى شخصيت مقبول و دوست داشتنى‏اند، به طورى كه كمتر نقطه ضعفى در آنها پيدا مى‏شود و اگر هم پيدا شود، آن قدر نقطه قوت در آنها هست كه جبران آن ضعف را مى‏كند و به طور كلى آن را مى‏پوشاند، چرا از اصالت خانوادگى به عنوان يك معيار مورد اطمينان استفاده نكند. در نهج البلاغه نامه‏اى است كه امام على (ع) در پاسخ خودستايى‏هاى «معاويه» نوشته و طى آن ميان دو خانواده بنى‏هاشم و بنى‏اميه مقايسه كرده و نشان داده است كه در برابر هر فضيلت و امتياز و برجستگى در خانواده بنى‏هاشم، يك رذيلت و انحطاط در خاندان بنى‏اميه وجود دارد. حضرت در فرازى از آن سخنان مى‏فرمايد: در خاندان ما «پيامبر»(ص) است و در خاندان شما «ابوجهل» كه كارش تكذيب حق بود. ما «حمزه» شير خدا داريم و شما ابوسفيان، شير پيمان‏هاى باطل داريد. حسن و حسين، دو سرور جوانان بهشت از ماست و كودكان جهنم (فرزندان مروان) از شما. «فاطمه»(س)، بهترين زنان عالم از ما و همسر «ابولهب» به نام ام‏جميل كه قرآن او را هيزم‏كش خوانده از شماست و از اين قبيل چيزها كه به نفع ما و به زيان شماست!»(20) دكتر آلكسيس كارل فرانسوى دركتاب «راه و رسم زندگى» از خانواده‏اى سخن مى‏گويد كه طبق آمار، اكثر افراد آن دزد و جانى و مدير مراكز فساد و… بوده‏اند. آرى، كرمها و انگلها، همواره در لجنزار به وجود مى‏آيند و رشد مى‏كنند. خانواده شايسته و سالم، زمينه بسيار مناسبى براى پرورش فرزندان سالم و شايسته است و خانواده ناشايسته و ناسالم، زمينه بسيار مناسب براى پيدايش و بار آمدن فرزندان ناسالم و ناشايسته است. به همين جهت است كه براى تشكيل خانواده، حتماً بايد به دنبال آن شريكى براى زندگى بود كه از سلامت جسمى و فكرى و اخلاقى برخوردار باشد و در خانواده‏اى پاك و سالم پرورش يافته باشد. به هر حال در ازدواج بايد به انتقال ويژگى‏هاى پدر و مادر به فرزندان توجه نمود. چنان كه پيامبر اكرم (ص) مى‏فرمايد: «تَزَوَّجوا فى الحِجرِ الصّالح فَانَّ العرِقَ دَسّاسٌ»(21) با خانواده خوب و شايسته وصلت كنيد؛ زيرا خون اثر دارد. و نيز در روايتى ديگر مى‏فرمايد: «تَخَيَّروا لنُطَفكُم فَانكِحوا الاكفاءَ و انْكَحوا إلَيْهِم»(22) براى نطفه‏هاى خود گزينش كنيد و با كسانى كه همتاى شمايند، ازدواج نماييد. و همچنين درباره اهميت اين موضوع مى‏فرمايد: «تَخَيَّروا لِنُطَفِكُم فإنَّ النّساءَ يَلِدْنَ أشباهَ إِخْوانِهِنَّ و أخْواتِهِنَّ»(23)براى نطفه‏هاى خود گزينش كنيد؛ زيرا، زنان بچه‏هايى همانند برادران و خواهران خود به دنيا مى‏آورند. زن و مرد بايد در خانواده‏هايى رشد يافته باشند كه پدر و مادرى عاقل و دلسوز، با همه وجود در رشد و تعالى فرزند كوشيده باشند. بر خلاف خانواده‏هايى كه والدين، فرزندان را به حال خود رها كرده و در پى هوى و هوسهاى خود هستند و يا اين كه در كانون خانوادگى آنان بويى از محبت و احترام به شخصيت ديگران استشمام نمى‏شود. بنابراين، زن و مرد كه در پى انتخاب همسر مى‏باشند، بايد سعى كنند تا حدى كه برايشان ميسر است با خانواده‏هايى شريف و اصيل وصلت نمايند و از ازدواج با خانواده‏هاى پست و فرومايه جداً خوددارى نمايند؛ زيرا، غالباً با مشكلاتى روبه‏رو خواهند شد. در خانواده‏هاى اصيل، والدين كوشيده‏اند از نظر اخلاقى و رفتارى براى فرزندان خود نمونه و الگو باشند و بدون ترديد پدر و مادر صالح از نظر ارثى نيز سرمايه‏هاى بس گرانبهايى را به فرزندان خود انتقال مى‏دهند. افرادى كه در خانواده‏اى اصيل رشد مى‏يابند، سجاياى اخلاقى را از پدر و مادر خود به ارث مى‏برند و در برخورد با دشواريها و فراز و نشيبهاي زندگى، هرگز از جاده درستى و راستى خارج نمى‏شوند. بنابراين در انتخاب همسر بايد دقت بسياري نمود كه از خانواده اصيل و نجيب، خوشنام و خوش‏سابقه باشد، و تنها به قيافه ظاهرى و زيبايى و يا مدرك تحصيلى او اكتفا نشود؛ زيرا فرزندان، معمولاً وارث پيشينه‏هاى سوء خانواده و والدين خويشند. پى‏نوشت‏ها: – 1. وسائل الشيعه، ج‏14، ص 79. 2. سوره نور، آيه 26. 3. همان، آيه 3. 4. تفسير نمونه، ج‏14، ص 422. 5. سوره نساء، آيه 3. 6. سوره بقره،آيه 221. 7. بحارالانوار، ج‏100، ص 372. 8. اين حديث به طور مشروح در فروع كافى، ج 5، ص 340 آمده است. 9. ازدواج در اسلام، ص 32. 10. سوره حجرات، آيه 13. 11. وسائل الشيعه، ج 14، ص 52؛ فروع كافى، ج‏5، ص 347؛ بحارالانوار، ج 100، ص 372. 12. سوره نور، آيه 26. 13. وسائل الشيعه، ج 20، باب 14، ص 51. مكارم الاخلاق، ص 233،المستطرف، ج 2، ص 218. 14. همان، ج 14، ص 30. 15. جواهرالكلام، ج 30، ص 27. 16. سوره روم، آيه 21. 17. سوره بقره، آيه 223. 18. سوره اعراف، آيه 58. 19. سوره ابراهيم، آيه 24. 20. نهج البلاغه، نامه 28. 21. ترجمه ميزان الحكمه، ج 5، ص 2258، ح 7848. 22. همان، ح 7849. 23. همان، ح 7850.

/

گزارش عمره مفرده

گزارش عمره مفرده حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر فرصتها و چالش ها عمره مفرده كه در روايات، عنوان حج اصغر نيز دارد همه ساله صدها هزار زائر ايرانى را راهى عربستان مى‏كند. در سال جارى بيش از 600هزار ايرانى به زيارت مدينه و مكه شتافته‏اند. عظمت اين فرصت معنوى و اهميت حجم زائران از كشورمان و گستره عمره دانشجوئى و دانش آموزى از يك سو و رفتار خصمانه مزدوران وهابى و سهل انگارى دولت سعودى در انجام وظائف خود از سوى ديگر و نقاط روشن و تاريك اين سفر روحانى بر اثر بى توجهى پاره‏اى از زائران كم معرفت از جمله بدحجابى و مسئوليت بعثه مقام معظم رهبرى سازمان حج و زيارت و دولت جمهورى اسلامى در اين رابطه نگارنده را بر آن داشت كه مقاله اين ماه را به اين موضوع بسيار مهم اختصاص دهد كه حتماً مورد توجه مسئولان ذى ربط قرار خواهد گرفت. اينك توجه خوانندگان گرامى را به نكاتى جلب مى‏نمايد: نكته اول: آثار و بركات اين سفر معنوى است كه در يك ارزيابى كلى بسيار زياد و قابل توجه است. به هيچ وجه نمى‏توان حضور صدها هزار زائر عاشق را ناديده گرفت كه طى دو هفته در اين اردوگاه معنوى و هفته‏هاى قبل و بعد آن دل در گرو معبود دارند و مناسك دينى را انجام مى‏دهند.و هرچند ضعف‏هايى در پاره‏اى از اين افراد باشد ولى در هر حال اين فرصت خوبى است كه هم افراد دعوت حق را لبيك گفته و احرام كوى دوست بندند و نواى يكتاپرستى را بسرايند، با پيامبراكرم(ص) و ائمه و امّ‏الائمه سخن بگويند و مواقف و مشاهد كريمه را سير كنند و تاريخ اسلام و بعثت پيامبر گرامى را باز خوانى نمايند وبه تماشاى قبور ائمه در بقيع زخم خورده بنشينند و شاهد اين مظلوميت تاريخى باشند و بالأخره رنگ وبوى خدائى بگيرند و هر يك بقدر دانش و ايمان و معرفت و صفا و خلوص خود بهره گيرند و ره توشه معنوى براى زندگى ذخيره كنند. اصولا فلسفه زيارت به نحو عام و زيارت بيت الله الحرام بطور خاص بركات و آثار غيرقابل انكارى دارد كه مى‏توان آن را در تكميل معرفت و تقرب به خدا و انسان سازى كه فلسفه آفرينش است، خلاصه كرد، نگارنده كه حدود سى سفر زائران خانه خدا را در حج و عمره همراهى كرده شاهد اين تحولات معنوى بوده است. و چه بسيار كسانى را ديده كه اين سفر منشأ تحوّل روحى و معنوى آنان بوده است. در همين سفر اخير يكى از اعضاء گروه ما پزشكى بود كه با خانواده و فرزندان خود كه داراى تحصيلات عالى بودند مشرف شده بود. او مى‏گفت در سفر قبلى پسر و دخترم را كه دانشجو هستند آوردم در حالى كه مايل به اين سفر نبودند اما همين كه آمدند و روحانيت و جاذبه معنوى مكه و مدينه را ديدند عاشق شدند و هم اينك يكى از انگلستان و ديگرى از تهران با علاقه بسيار همسفر ماهستند. زائر ديگرى در يكى از سفرهاى حج تمتع مى‏گفت: من به بسيارى از كشورهاى جهان سفر كرده‏ام اما جاذبه اين سفر مرا بر آن مى‏دارد كه همه ساله تشرف حاصل كنم. در اين روزها شاهد حضور ده‏ها هزار جوان پسر و دختر هستيم كه در قالب عمره دانشجوئى و دانش آموزى در حرمين شريفين حضور دارند و با عشق و شور جوانى و فطرت پاك و دست نخورده به راز و نياز مى‏پردازند و در اين اردوگاه معنوى بنيه ايمانى خود را نيرومند مى‏سازند و توشه اندكى را مى‏اندوزند و در همين حال بايد از دولت جمهورى اسلامى و سازمان حج و زيارت قدردانى كرد كه تسهيلات اين سفر را براى همه بويژه جوانان فراهم ساخته‏اند كه اين در جهان اسلام بى نظير است و تنها ايران اسلامى است كه نسل جوان را براى اين سيرو سفر معنوى بسيج كرده است. نكته دوم: بهره بردارى حداكثرى از اين فرصت معنوى است كه در اين خصوص آموزش و توجه زائران بويژه دانشجويان و دانش‏آموزان بيش از آنچه وجود دارد، ضرورى بنظر مى‏رسد همچون بيان مسائل شرعى بويژه مناسك و مقدمات و اسرار آنها و وظائف زائر در حرمين در تماس با مذاهب ديگر و شرائط خاص عربستان و افكار سخيف وهابيگرى و پاسخگوئى به شبهاتى كه از طريق جزوه به ايرانيان داده مى‏شود و هرچند پايه و مايه اسلامى و قرآنى ندارد اما براى ساده دلان گمراه كننده است. پيشنهاد ما به مسئولان بعثه حرمين اين بود كه اين شبهات كه موارد آن محدود است قبلاً بازشناسى شده و پاسخهاى مستدل آن در جزوات كوچك در اختيار زائران بويژه دانشجويان قرار گيرد و آنها از قبل بيمه شوند تا فريب شيطنت‏هاى وهابى‏ها را نخورند، بطور كلى دادن آگاهى و كار فرهنگى ميدانى و عملى بيشترى لازم است هر چند به انصاف بايد گفت واحد آموزش و پژوهش بعثه ما با تأليف و نشر انواع كتابها و جزوه‏ها در تمام زمينه‏هاى اعتقادى و فنى و اخلاقى سنگ تمام را نهاده و ناگفته‏اى باقى نگذاشته است اما نهاد تبليغى حج و عمره بايد نحوه بهره بردارى از آنها را مديريت كند و روحانيان گروه‏ها با آگاهى به همه جوانب حداكثر تلاش را در اين عرصه بنمايند و از تجارب استادانه افراد مجرّب بهره گيرند كه اين خود در حوزه تبليغات و مبلغان جايگاه ويژه دارد. نكته سوم: حركات جاهلانه وهابيها و بى تفاوتى دولت سعودى و حتى همكارى با انديشه اين فرقه ضاله است كه از بعد سياسى نيز خالى نيست. وهابيت كه تفكر فرقه قليلى از اهل سنت است و اكثريت سنى آنرا رد مى‏كند، با آموزه‏هاى ارتجاعى و سلفى گرى و تكفيرى امروزه آميخته شده و بدون ترديد امروزه آلت دست دشمنان اسلام در جهت تخريب روابط امت اسلام است كه سنى را رودر روى شيعه و شيعه را در برابر سنى به مقابله وادارند و پروژه آمريكايى جنگ شيعه و سنى را تحقق بخشند، نمونه آن تخريب قبور ائمه در سامراو… و دولت سعودى كه مى‏بايست با اعمال جاهلانه اين فرقه برخورد كند متأسفانه فضا را براى عوامل وهابى در مدينه و مكه باز گذاشته و چراغ سبز به آنان داده است در حاليكه اين به مصلحت دولت سعودى نيست كه سرنوشت جامعه را به انديشه‏هاى سخيف و ارتجاعى وهابيت بسپارد كه اقدامات تروريستى سلفى گرى و تكفيرى گوشه‏اى از آن تفكر است كه امروزه لكه ننگى بر دامن مسلمانان شده است. ميدان دادن به جريان وهابيگرى نه به صلاح كشور سعودى است نه جهان اسلام و انتظار است مسئولين سياست خارجى ما در اين عرصه بيكار نباشند و دولتمردان سعودى را توجه دهند و اگر واقعاً جريان به اين منوال است كه اهانت به شيعيان شود مراجع ما عمره را ممنوع كنند. واقعاً كجاى دنيا رسم است كه عده‏اى زائر را به جرم خواندن زيارت و تجمع بر سر قبور بزرگانشان توهين كنند و به احساسات مردم دهن كجى نمايند، از يك طرف تعدادى افغانى بى سواد را كه در حاشيه اصفهان چاه كنى و خشت زنى مى‏كرده‏اند و به افغانستان عودت داده شده است آموزش دهند! و بر سر قبور مطهر بزرگان اسلام نصب كنند كه اينها درس دين و توحيد را به مردم بدهند! در حاليكه از الفباى اسلام و ايمان بى خبرند. يا يك فرد عرب مامور سعودى جاهل مانند شمر و حرمله بيايد و كتاب دعا را از دست زائر بگيرد و بى حرمتى كند، و از سوى ديگر سربازان سعودى باطوم به دست جلو بقيع قدم بزنند و مانع تجمع مردم براى زيارت شوند گوئى با لشگر سلم و طور رويا روئى مى‏كنند و اين حقارت براى آنها است اين حركات از آن افغانى جاهل يا عرب متحجر گمراه وهابى چندان بعيد نيست اما دولت عربستان چرا به اينها ميدان مى‏دهد و حمايت مى‏كند؟! چرا وزارت خارجه ما تكليف خود را با اين ماجرا روشن نمى‏كند؟ اما عامل اصلى اين حركات جلوه و ظهور فرهنگ متعالى و كفر ستيز شيعى و اسلامى است كه سلفى‏هاى تحجرگرا را منزوى كرده و به اين حركات وا مى‏دارد. هرچند حركات مظلوميت و حقانيت و صبورى توأم با فرهنگ شيعه را به نمايش مى‏گذارد و در دنياى كنونى كم نيستند مردمى كه با فرهنگ شرقى ما آشنا شده و افكار سخيف ارتجاعى برخى گروه‏ها را به خوبى شناخته و عقب زده‏اند. بطور خلاصه در برخورد با اين جريان سخيف و جاهلانه، هم كار فرهنگى بايد كرد و هم كار سياسى كه در آينده تكرار نشود، چه اگر ما يكسال عمره را متوقف كنيم هزاران ميليارد خسارت به اقتصاد بازار سعوديها وارد خواهد شد. علاوه بر آن لطمه آبروئى براى كشورى كه مى‏خواهد متولى امر حرمين شريفين براى امت اسلام باشد زيرا توليت حرمين تنها به ساختمان و تداركات نيست بلكه امنيت فرهنگى و اعتقادى مسلمانان را نيز در بر مى‏گيرد. نكته چهارم: خريدهاى بى حساب زائران ايرانى از بازارهاى مكه و مدينه است كه به گفته اهل اطلاع به حد افراط رسيده است و از همه كشورها جلو زده است. هزاراها ميليارد پول و ارز كشور به ناحق در بازار عربستان خرج كردن خسارت كمى نيست. موضوع سوقات سفر كه در آداب زيارت آمده به اين نيست كه زائر از روزى كه پابه عربستان مى‏گذارد يكسره در بازارها پرسه بزند و با كوله بار به هتل برگردد و ساك‏هاى حجيم و بارهاى سنگينى تحميل هواپيمائى كنند اين كار علاوه بر خسارت مادى و خريد بنجل‏هاى بازار ضرر معنوى نيز دارد. زائرى كه پس از يك عمر اميد به ديار وحى شتافته آيا بى انصافى نيست وقت خود را به جاى امور معنوى اينهمه خرج بازار و سوقات سفر نمايد؟! نگارنده در همين سفر اخير يك خانم مسنّ ايرانى را در فرودگاه مهرآباد مشاهده كرد كه نفس زنان و به تنهائى اثاث خود را حمل و نقل مى‏كرد اين خانم تقريباً سالخورده كه بقول خودش يك زن تنها بود! چهار عدد بسته و ساك بزرگ همراه داشت كه مايه شگفتى بود. اينگونه حرص زدن و خستگى به جان خريدن در يك سفر زيارتى چه ضرورتى دارد. اينها مسائلى است كه توجيه و ارشاد مى‏خواهد كه زائر اينقدر اسير بازار نشود و در همين حال سخت‏گيرى در حجم و توزين بارها و گرفتن اضافه بار لازم است تا مسافران اينهمه افراط نكنند. ضمناً مى‏توان در داخل بازارى مشابه آنچه در مكه و مدينه است بطور محدود براى زائران ترتيب داد كه اين اجناس را با همان قيمت در داخل تهيه كنند و خسارت مادى و معنوى را كاهش دهند. نكته پنجم: بدحجابى در حرمين است كه زشتى آن بيش از هر چيز جلب توجه مى‏كند بايد به صراحت بگويم كه در ميان زائران كشورهاى اسلامى از چهارگوشه جهان عدّه‏اى از زنان و دختران ايرانى بدترين لباس را مى‏پوشند بويژه در عمره كه براى اين عده جنبه سياحتى پيدا كرده است. با همه تلاشهائى كه در اين رابطه صورت گرفته هنوز از لباسهاى جلف و چسبان و زلف‏هاى پريشان و آستينهاى كوتاه در بازارهاى مكه و مدينه موارد زيادى مشاهده مى‏شود. كافى است خواننده اين مقاله سرى به فرودگاه مهرآباد آنگاه كه عده‏اى از زنان عازم سفر هستند بزند و هنگام بازگشت نيز ديدارى داشته باشد آنگاه باور خواهد كرد كه اين ادعاى گزاف نيست. از زمانى كه در دولت اصلاحات اين لباس‏هاى مبتذل مد شد به حرمين نيز سرايت كرد و نگارنده همان روزها شرح اين ماجراى زشت را طى مقاله‏اى در ديد افكار عمومى نهادم و طى نامه جداگانه به مسئولان رده بالاى بعثه نوشتم و پيشنهاد فرم لباس و حجاب اسلامى بصورت اجبارى را همچون زنان تركيه و مالزى و اندونزى و مصر و لبنان عنوان كردم كه تا كنون پاسخ درستى نگرفته‏ام. در سال جارى الزام دانش جويان و دانش‏آموزان به پوشش چادر را شنيدم كه جاى قدردانى است. البته گستره حجاب براى صدها هزار زائر فراتر از اين است و اكثر زنان ما داراى حجاب كامل و بهترين نوع آن يعنى چادر مى‏باشند با اين اوصاف نبايد مجالى داد عده‏اى خاص حيثيت ما را زير سؤال ببرند و با لباسهاى مبتذل زن ايرانى را بدنام كنند. حل اين مشكل به الزامى كردن حجاب اسلامى و دادن فرم مخصوص يك دست به زائران است كه مئونه چندانى هم ندارد و با پانزده هزار تومان از پول زائر مى‏توان آن را تأمين كرد و همچنين اخذ تعهد هنگام عزيمت به رعايت شؤونات اسلامى از جمله حجاب كامل و برخورد با متخلفان و بازگرداندن آنان به كشور در صورت لزوم كه ضامن اجراى اين تعهد باشد. اين اقدام شجاعانه مى‏تواند سفر معنوى عمره و حج را تا حدودى از ناهنجاريها مصون دارد ولى معلوم نيست چرا اين شجاعت وجود ندارد و سالهاست اين معضل با گفتگوى بى‏فرجام ادامه داشته است براستى اگر دولت اسلامى براى عزيمت زائر اينهمه خرج مى‏كند، از هواپيما و هتل و خدمات كامل ديگر، آيا نمى‏تواند زائر را ملزم به رعايت شؤونات اسلامى كند و در صورت تخلف برخورد قانونى كند؟! تا بدانند ارزشهاى اسلامى را نبايد سرسرى گرفت و آبروى نظام در نگاه ديگران در جمع بين المللى حرمين فراتر از رنجش چند فرد متخلف است. انتظار است موارد فوق كه از سر مسئوليت‏شناسى عنوان گرديد مورد توجه مسئولان امور حج از وزارت ارشاد اسلامى و سازمان حج و زيارت گرفته تا بعثه رهبرى معظم و همه دست اندركاران اعزام قرار گرفته و از اين پس شاهد برگزارى هرچه بهتر و آبرومندانه‏تر اين شعار بزرگ اسلامى آنگونه كه شايسته ايران اسلامى است باشيم. ان‏شاءاللّه.

/

آماده سازى جامعه در امر ازدواج

آماده سازى جامعه در امر ازدواج‏ حجةالاسلام سيد جواد حسينى‏ يك نگاه اجمالى به وضع موجود فرهنگى جامعه اين مسائل را براى انسان ترسيم مى‏كند: 1- تهاجم فرهنگى گسترده: عوامل انحراف از قبيل ماهواره، اينترنت، سى دى‏هاى مبتذل، رعايت نشدن حجاب توسط عده‏اى، رو به گسترش مى‏باشد. 2- نيازهاى ارضاء نشده: با بررسى انگيزه‏هاى موجود در پرونده‏هاى منكراتى (1)و فراگيرى چشم چرانى مى‏توان به نيازهاى ارضاء نشده در قشرهاى مختلف جامعه، اعم از مجرّد، متأهّل، جوان و حتى پير پى برد. 3- انگيزه جنسى: تأثير فشار جنسى در ارتكاب قتل‏ها، بزهكارى‏ها، ابتلاء به اعتياد، ناهنجارى‏هاى رفتارى، بدحجابى و…قابل انكار نيست. 4- زيانهاى مادّى و معنوى: برخى از مسافرت‏ها به خارج از كشور، در قالب تحصيل، تجارت، ورزش، سياحت، ساخت بعضى فيلم‏ها و… به انگيزه جنسى صورت مى‏گيرد كه خسارت معنوى و مادّى زيادى را در پى دارد. 5 – افت تحصيلى: مشغوليت فكرى به خاطر مسائل جنسى، موجب افت تحصيلى در مؤسسه‏هاى علمى و آموزشى، مخصوصاً در محيطهاى مختلط گرديده است. به اين گزارش توجّه كنيد: حكم قصاص نفس «عباس بخشنده» به اتهام تجاوز و قتل دختر بچه هفت ساله‏اى در شهرستان نكا… به اجرا گذاشته شد. حكم اعدام «حسن دريايى» كه اقدام به تجاوز و قتل دختر پنج ساله‏اى در نشت رود كرده بود به مرحله اجرا در آمد. 6- گسترش فحشا: با توجه به عناوين ذكر شده عوامل فحشاء رو به گسترش و سن گناهكاران روبه كاهش است. به گونه‏اى كه هر روز عده‏اى را آلوده مى‏كند. 7- روابط نامشروع: عده‏اى از جوانان و نوجوانان گرفتار روابط حرام شده و عده‏اى ديگر به سختى، نفس خود را از گناهان حفظ مى‏كنند و در ميان بعضى كه توجه به عوامل اين مسائل ندارند نا رضايتى نسبت به دين به وجود آمده است. حال اين سؤال رخ مى‏نمايد كه براى تحوّل اساسى و ريشه‏اى در وضعيت موجود چه بايد كرد؟ به طور قطع هر گروه، مقام و شخصيتى وظائف خاصى را در اين زمينه بايد ايفا كنند. مراجع عظام، عالمان، دانشمندان و استادان، نويسندگان و كل جامعه، هر كدام مسئوليت هايى دارند، آنچه در اين نوشته در پى آن هستيم فرهنگ سازى در سطح جامعه براى تغيير وضع موجود به وضع مطلوب است. در اين راستا به اين امور مى‏توان اشاره كرد: 1- تصحيح باورها؛ ميانگين سنى ازدواج پسران پس از انقلاب از 20به 25 سال افزايش يافته است. و ميانگين سن ازدواج دختران از 19به 22 سال رسيده است ؛ ولى آمارهاى جديد نشان مى‏دهد كه سن ازدواج در كشور، نسبت به سال‏هاى قبل از 1381، حدود 8سال افزايش يافته است.(2) بر اساس يك گزارش تحقيقى تعداد دختران 20تا 29 سال حدود 6ميليون و تعداد پسران 25تا 34 سال، حدود 4ميليون و 800هزار نفر است، و اگر به اين ارقام تعداد دختران بالاى 29سال را نيز اضافه كنيم، شايد به رقمى بالغ بر 7ميليون برسد.(3) حال بايد ديد علت تأخير اين چنينى در ازدواج با توجه به مقدمه گفته شده كه مى‏تواند به فاجعه منجر شود، چيست؟ مى‏توان گفت يكى از عوامل عمده اين مسأله باورهاى غلطى است كه در جامعه وجود دارد از جمله عدّه زيادى داشتن شغل و مسكن و گاهى ماشين را بر ازدواج مقدّم مى‏دانندو هر چند در اوائل دوران بلوغ داراى چنين امكاناتى باشد و ازدواج كند، مطلوب است. اگر امر داير شود بين اين كه خانواده‏ها ازدواج فرزندان را از زمان مطلوبش به تأخير انداخته (شايد در اين مدت دچار عوارض مختلفى شوند)(4) و يا تن به ازدواج دهند تا به مرور زمان صاحب مسكن شوند عقل سليم و شرع حكم مى‏كنند ازدواج مقدّم داشته شود. (والدين خوب است كمك‏هايى را كه قرار است براى مسكن و شغل فرزند صرف كنند، صرف ازدواج وى نمايند) چون بعضى از جوانان كه ازدواج نكرده‏اند براى كار و درآمد خيلى تلاش نمى‏كنند و اگر در آمدى هم داشته باشند نوعاً صرف گردش‏هاى نابجا و رفاقت‏هاى ناروا مى‏كنند. نويسنده افراد زيادى را سراغ دارد كه قبل از ازدواج داراى شغل مناسب و درآمد بوده‏اند ولى هرگز نه صاحب منزل شده و نه سرمايه‏اى را پس انداز كردند.اما از روزى كه ازدواج نمودند، درآمدشان رونق گرفت و صاحب مسكن شدند و از اين مسأله روشن است، جوان از لحظه‏اى كه تن به ازدواج داد، خود را در مقابل همسر مسؤول مى‏داند و خود را در موقعيتى مى‏بيند كه بايد پاسخگوى نيازهاى زندگى باشد لذا با تمام قدرت مخصوص به دوران جوانى وارد عرصه فعاليت مى‏شود و در مدّت زمانى كوتاه مى‏تواند زندگى خود را سرو سامان دهد. يك آمارگيرى دقيق مى‏تواند نشان دهد كسانى كه در سن هيجده سالگى بدون داشتن امكانات وارد صحنه ازدواج شده‏اند با كسانى كه براى دستيابى به مسكن و شغل مناسب ازدواج را تا سن 35سالگى به تأخير انداخته‏اند، بعد از چند سال به يقين گروه اول نسبت به گروه دوم از جهاتى به خصوص از نظر معنوى و روانى موفق‏تر خواهد بود. و يا حداقل دچار فشار روانى، فكرى و شهوت جنسى نشده‏اند. به همين علت خالق انسان‏ها كه آگاه به مصالح انسان و در پى به سعادت رسيدن وى است، تضمين نموده كه با مقدّم كردن ازدواج، وضع اقتصادى بهتر مى‏شود، در قرآن كريم مى‏خوانيم «مردان و زنان را همسر دهيد و هم چنين غلامان و كنيزان صالح و درست كارتان را، اگر فقير و تنگدست باشند خداوند آنان را از فضل خود بى نياز مى‏سازد، خداوند واسع و آگاه است.»(5) اين آيه با صراحت اعلام مى‏دارد كه والدين وظيفه دارند، بلكه مى‏توان گفت جامعه در قبال مجردها مسؤول هستند كه براى آنها همسر اختيار كنند و از فقر و ندارى ترس نداشته باشند؛چون خداوند تضمين نموده كه بى نيازشان سازد و وضع اقتصادى آنها را بهبود بخشد. بيشتر مردم اين اعتقاد را دارند كه اگر براى دانشگاه فرزندان هزينه كنند با اشتغال فرزندانشان در آينده وضع مالى آنان بهتر مى‏شود، ولى بر اين باور نيستند كه با ازدواج نيز وضع اقتصادى بهتر مى‏شود. معصومين ما تلاش كرده‏اند اين اعتقاد را در دل مردم ايجاد كنند كه ازدواج در بهبودى وضع اقتصادى سخت مؤثر است. امام صادق عليه السلام فرمود: «الرّزق مع النّساء والعيال؛(6) روزى همراه همسر و فرزند است». مردى محضر مبارك پيامبر اكرم (ص) رسيد و از فقر و تهيدستى شكايت كرد حضرت فرمود: «تزوّج، فتزوّج فوسع له؛(7) ازدواج كن، او هم ازدواج كرد و (پس از ازدواج) گشايش در كار او پيدا شد.» مسلمانان و متدينان بايد در كنار مسائل عبادى اين را نيز باور كنند كه خدا دست كسانى كه ازدواج مى‏كنند را خواهد گرفت، و ترك ازدواج و يا تأخير آن بخاطر فقر، بدگمانى به قدرت و رحمت بى پايان الهى است، به اين جهت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «من ترك التزويج مخافة العيلة فقد ساء ظنّه باللّه انّ اللّه عزّوجلّ يقول ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله؛(8) كسى كه ازدواج را از ترس فقر ترك كند گمان بد به خدا برده است همانا خداى عزيز و جليل مى‏فرمايد: اگر فقير باشند از فضل خود بى نيازشان مى‏كند.» 2- ازدواج آسان از مسائل مهمى كه امروزه به صورت يك معضل جدى درآمده است سخت‏گيرى‏ها و تجمّلات سنگينى است كه بيشتر مردم در امر مقدس ازدواج بوجود آورده‏اند، مانند، مهريه سنگين، جهيزيّه كمرشكن، جشن‏هاى مفصّل، چشم هم چشمى، اسراف و توقّعات بيش از حد، مانند شغل پردرآمد، خانه قيمتى، ماشين و… قشرهاى مختلف جامعه اسلامى بايد توجه كنند كه اين سخت‏گيرى‏ها خلاف دستورات عقل سليم، سفارشات دين و پيشوايان دينى است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره مهريه مى‏فرمايد: «افضل نساء امّتى اقلّهنّ مهراً و احسنهنّ وجهاً؛(9) بهترين زنان امّت من زنانى هستند كه مهريه كمتر و سيماى نيكوترى داشته باشند.» و درباره شرائط خواستگار، ايمان (نه ثروت) را معيار قرار داده فرمود: «اذا خطب اليكم رجلٌ فرضيتم دينه و امانته فزوّجوه والّا تفعلوه تكن فتنةٌ فى الارض؛(10) هرگاه خواستگارى (براى دخترتان) نزد شما آمد كه دين و امانتدارى وى رضايت بخش بود پس (دختر خود را) به او تزويج نماييد در غير اين صورت فتنه و فساد در زمين پيدا مى‏شود.» در صدر اسلام مسائل ازدواج به آسانى انجام مى‏گرفت، گاه مهريه همسر تعليم قرآن قرار مى‏گرفت، به همين جهت در جامعه آن روز معضل اجتماعى بالا رفتن سن ازدواج و بحران مسائل جنسى وجود نداشت. عالمان و بزرگان زيادى در طول تاريخ از اين سيره پيروى كرده‏اند، نقل است: مرحوم آيه اللّه شيخ جعفر كاشف الغطاء (ره) كه پناه مستمندان بود، تا مى‏توانست در رفع نيازهاى مردم مى‏كوشيد. در احوال او نوشته‏اند: روزى بعد از تمام شدن كلاس درس شيخ، طلبه‏اى نزد او آمد، ولى از گفتن حاجت خويش خجالت مى‏كشيد، شيخ جعفر آنقدر با او گرم گرفت و با مهربانى صحبت كرد كه طلبه جرأت يافته و عرض كرد: «دختر خود را همسر من گردان» شيخ بى‏درنگ دست او را گرفته، به اندرون خانه‏اش برد و بدون هيچ تشريفاتى بعد از رضايت دختر، عقد آنها را خواند و در همان شب مراسم عروسى صورت گرفت.(11) 3. وساطت در امر ازدواج‏ مسؤوليت ديگرى كه در امر ازدواج متوجه جامعه به خصوص متدينان است، مى‏توان وساطت در امر ازدواج را نام برد، در زمان‏هاى گذشته و نيز امروزه در برخى شهرها و محلّه‏ها بزرگان و آبرومندانى بوده و هستند كه زمينه ازدواج دو جوان را فراهم مى‏كردند اين امر مقدّسى است كه نياز به توسعه دارد. بسيارى از جوانها و خانواده‏ها هستند كه ميل دارند با هم وصلت كنند ولى نياز به اين دارند كه شخصى وساطت و پا درميانى كند و زمينه وصلت را فراهم نمايد. مكتب اسلام بسيار بر وساطت در امر ازدواج، سفارش نموده است . پيامبر اكرم(ص) فرمود: «هر كس براى ازدواج مرد و زن با ايمانى تلاش كند تا آن دو را با هم گردآورد، خداوند هزار حوريه – كه هر حوريه در كاخى از درّ و ياقوت است – به او تزويج مى‏كند.»(12) امام صادق(ع) فرمود: «من زوّج اعزباًكان ممّن ينظر اللّه اليه يوم القيامة؛ كسى كه مجردى را تزويج كند، از كسانى خواهد بود كه خداوند در روز قيامت به او توجه و نظر(لطف) مى‏كند.»(13) امام هفتم فرمود: «سه گروه در روزى كه سايه‏اى جز سايه خدا وجود ندارد، زير سايه عرش الهى قرار دارند، مردى كه در راه ازدواج برادر مسلمانش قدم برداشته، يا برادر مسلمانش را خدمت كرده، و يا سرّ او را پنهان نموده است.»(14) برترى ازدواج بر خودنگهدارى‏ هم چنان كه فصلى از طبيعت، بهارنام گرفته است كه در آن سرسبزى و شادابى مشاهده مى‏شود، عمر انسان نيز داراى بهارى است كه همان دوران جوانى است در اين دوران، انسان سرشار از قدرت و شادابى است. ازدواج نيز بهارى دارد و آن زمانى است كه انسان در اوج قدرت جسمانى و جنسى قرار دارد، كه اگر ازدواج از اين دوران تأخير بيفتد آثار زيان بار جسمانى و روانى دارد، چرا كه سركوب قوّه جنسى در اوج بلوغ، به طور قطع براى جسم انسان زيانهايى دارد. گذشته از اين، باعث مشغول شدن فكر و روان مى‏شود و همين طور يكى از علت‏هاى افسردگى، تأخير در امر ازدواج است .پس تأخير در امر ازدواج، انسان را در سر دو راهى آلودگى دامن و يا پاكدامنى و تحمّل فشارهاى جسمانى و روانى قرار مى‏دهد. بر عكس اگر ازدواج در آغاز بلوغ انجام گيرد باعث سلامتى شده و از نظر فكرى و روانى آرامش و سكون را به همراه دارد، محصول چنين ازدواجى فرزندانى شاداب خواهد بود. افزون بر مسائل گفته شده، ازدواج زودهنگام باعث برترى دين است، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ما من شابٍّ تزوّج فى حداثة سنّه الّا عجّ شيطانه ياويله، ياويله! عصم منّى ثلثى دينه، فليتق اللّه العبد فى الثّلث الباقى؛(15) هيچ جوانى نيست كه در ابتداى جوانى ازدواج كند مگر آنكه ناله شيطان بلند مى‏شود: اى واى، اى واى، دو سوّم دين خود را از من حفظ كرد. پس اين بنده بايد تقواى الهى را در يك سوّم باقى مانده پيشه سازد.» گاهى در روايات، براى سرعت بخشيدن به ازدواج در دوران جوانى سفارش شده است كه قابل توجه است، از جمله امام هشتم فرمود: «جبرئيل بر پيامبر(ص) نازل شد و گفت: اى محمّد! پروردگارت سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد: دوشيزگان هم چون ميوه درخت اند كه هرگاه ميوه رسيد، چاره‏اى جز چيدن آن نيست وگرنه خورشيد آن را فاسد مى‏كند و با درنگ آن را دگرگون مى‏سازد و به حقيقت دوشيزگان هرگاه دريابند آن چه را زنان دريافته‏اند دوايى جز شوهر براى آنان نيست و گرنه ترس فتنه بر آن‏ها مى‏رود، سپس پيامبر اكرم(ص) بر منبر رفت و مردم جمع شدند و آنچه را خداوند عزيز و جليل دستور داده بود اعلام نمود.»(16) نخست اين حديث به اين نكته اشاره مى‏كند كه با بلوغ جسمانى و جنسى، زمان اصلى ازدواج فرا مى‏رسد و شيرينى و نشاط ازدواج، مخصوص اين دوره است. دوم اين كه هشدار مى‏دهد تأخير انداختن ازدواج از اين دوران احتمال فسادهايى را به دنبال دارد كه امروزه به خوبى در جامعه ما مشاهده مى‏شود، ارتباطهاى نامشروع، مزاحمت‏هاى خيابانى، نگاه به فيلم‏هاى مبتذل، دختران فرارى، برخى قتل‏هاو… مى‏تواند ناشى از تأخير در امر ازدواج باشد. از نظر دين هم كسانى كه به واقع پاكدامنى خود را حفظ كرده و دنبال ازدواج نمى‏روند، مورد نكوهش قرار گرفته‏اند. امام رضا(ع) فرمود «زنى از امام باقر(ع) سؤال كرد كه من متبتلّه هستم (چه حكمى دارد؟) پس حضرت فرمود: منظور شما از تبتّل (و متبتله بودن) چيست؟ عرض كرد: قصد دارم تا ابد ازدواج نكنم! حضرت فرمود: چرا(ازدواج نمى‏كنى)؟ عرض كرد: با اين كار دنبال فضيلت و برترى هستم. (ترك ازدواج يك نوع برترى بحساب مى‏آيد) حضرت فرمود: برگرد، پس اگر تجرّد فضيلت بود (براى زنان) فاطمه از تو به اين امر سزاوارتر بود، چرا كه هيچ كس در فضيلت بر فاطمه پيشى نگرفت.»(17) رسول خدا(ص) به مردى فرمود: «ألك زوجة؟ قال لا يا رسول اللّه، قال: الك جارية؟ قال: لا يا رسول اللّه، قال: افانت موسر؟ قال: نعم. قال: تزوّج و الّا فانت من المذنبين؛(18) آيا همسر دارى؟ عرض كرد: نه‏اى رسول خدا! فرمود: آيا براى تو كنيزى است؟ عرض كرد: نه يا رسول خدا!، فرمود: يا توان مالى دارى؟ عرض كرد: بله. فرمود: ازدواج كن و گرنه از گناهكاران خواهى بود.» نكوهيده بودن تجرّد در مسأله اقتصادى اگر كسى شغل و درآمد خاصى نداشته باشد و با اين حال، وضع مالى او مطلوب باشد، مردم با اتهام به او مى‏نگرند كه چگونه اين مال را به دست آورده است؟ امّا بر عكس در ازدواج اين اتهام متوجّه افراد مجرّد كه تمام زمينه گناه شهوت در آن‏ها فراهم است (به خاطر اين كه همسر دايم و موقت ندارند) نمى‏باشد، و ما اگر با اتهام به آنها ننگريم حداقل نبايد اين وضع رامطلوب بدانيم، بلكه به اين مقدار بايد توجّه شود كه اين فرد از يك امر طبيعى ضرورى، شانه خالى كرده و زمينه ارتكاب گناه در او فراهم است. به اين جهت در فرهنگ دينى مجرّد ماندن بسيار نكوهش شده است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «شراركم عزّابكم و اراذل موتاكم عزّابكم؛(19) شرترين شما، مجردهاى شما است و پست‏ترين مرده‏هاى شما مجردها است.» در جاى ديگر فرمود: «شرترين شما مجردهاى شما است، دو ركعت نماز از فرد متأهّل بهتر از هفتاد ركعت نماز غير متأهل است.»(20) تلاش در جهت همسريابى و رجوع به مراكز مربوطه‏ بيشتر مردم براى پيدا كردن كار به اداره كار و…مراجعه مى‏كنند و براى درمان بيمارى خود به درمانگاه و… مى‏روند، ولى در مورد ازدواج مراكز مخصوص ناشناخته مانده و اين امر بر دوش مادران گذاشته مى‏شود و از افراد آبرومند جامعه و همين طور مراكز مربوطه، كمتر كمك گرفته مى‏شود، با اين كه به راحتى مى‏توان با مراجعه به مراكز و افراد ذى صلاح مشخصات خود را در اختيار آن‏ها قرار داد و درباره افراد مورد نظر از آن‏ها اطلاعات دريافت كرد و زمينه ازدواج سالم را با زحمت كمتر فراهم نمود. نقش آشنايان در كمك به امر ازدواج اگر فردى به بهانه نداشتن پول، از مداواى فرزند بيمار خويش شانه خالى كند جامعه به شدّت او را سرزنش مى‏كند. اگر فرزندى در دانشگاه قبول شده باشد ولى والدين به خاطر نداشتن بودجه، او رااز رفتن به دانشگاه، باز دارد، مورد ملامت دوستان و بستگان واقع مى‏شوند و سرانجام همين ملامت‏ها آن‏ها را وادار مى‏كند كه بودجه دانشگاه فرزند را تأمين كنند ولى در امر ازدواج اين مطالبه وجود ندارد. والدينى كه در امر ازدواج فرزندان، سستى مى‏كنند و هر روز به بهانه‏هايى آن را به تأخير مى‏اندازند. اگر آشنايان، او را در اين امر مورد ملامت قرار داده و مكرر اين مطلب را گوشزد كنند به طور قطع والدين مذكور بيشتر به فكر اين مسأله خواهند بود. جالب اين كه فرزندان خودشان نيز در اين مسأله كوتاهى مى‏كنند، به طور مثال: براى خريد لوازم مورد نياز پا را از التماس فراتر مى‏گذارند و همين طور به مسأله بد اخلاقى والدين عكس العمل نشان مى‏دهند، ولى در مسأله ازدواج با اين كه فشار روانى و مشكلات بيشتر از موارد ديگر است با اين حال حتّى به صورت يك پيشنهاد جدّى اقدام نمى‏كنند، با اين كه نقش ازدواج در سرنوشت انسان از امور گفته شده بيشتر است. ازدواج دوباره‏ قرآن كريم مى‏فرمايد: «از نشانه‏هاى او (خداوند) اين است كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد، تا بدان‏ها آرامش يابيد و در ميان شما، دوستى و رحمت (و گذشت) قرار داد، به طور قطع در آن نشانه هايى است براى گروهى كه تفكّر مى‏كنند.»(21) آيه ذكر شده ازدواج را باعث آرامش روح و روان انسان مى‏داند و نياز به آرامش روحى و انس داشتن با كسى، در افرادى كه همسر خود را از دست داده‏اند بيشتر احساس مى‏شود به ويژه اگر از نظر سنّى جوان باشند اين نياز شديدتر مى‏شود؛ چرا كه مصيبت از دست دادن همسر، از يك طرف و نياز فطرى انسان (به جنسى) از طرف ديگر، باعث تمايل به ازدواج دوباره مى‏شود. با اين حال بدبختانه مشاهده مى‏شود وضع فرهنگى جامعه تسلّط فرزندان و اطرافيان مانعى براى ازدواج دوباره است كه باعث فشار روانى و جسمى و بى‏راهه رفتن عدّه‏اى مى‏شود و يا در غير اين صورت با تحمّل طاقت فرسا، دچار افسردگى و مشكلاتى شده‏اند ولى افرادى با ازدواج دوباره از زندگى بهترى برخوردار هستند، چرا كه نيازهاى روحى و جسمى آن‏ها برآورده شده تا حدودى مصيبت از دست دادن همسر را فراموش كرده‏اند. خوب است به اين خاطره در اين مورد توجّه كنيد. در چهلمين روز درگذشت يك خانم در ماه مبارك رمضان براى سخنرانى دعوت شده بودم كه بعد از تمام شدن مراسم نزد شوهر او كه مردى پنجاه ساله بود رفتم، جوياى حال او شدم، ولى وى از وضع موجود اظهار نارضايتى كرد، به او پيشنهاد ازدواج دوباره دادم گفت: فرزندانم با اين امر به شدّت مخالفند. من از اين امر ناراحت شدم و با عدّه‏اى از پيرمردان و آبرومندان محل، مسأله را مطرح كردم تا زمينه ازدواج دوباره او را فراهم كنند. آن‏ها جريان را پى‏گيرى كردند، و خانم بيوه‏اى كه حدود چهل سال داشت، براى او انتخاب كردند كه هر دو نفر موافقت خود را براى ازدواج اعلام نمودند. حال مشكل اساسى مخالفت فرزندان آن مرد بود، به آن‏ها زمان برگزارى مراسم عقد اطلاع داده شد. فرزندان او به عنوان اعتراض در مراسم شركت نكردند، به هر حال مراسم عقد انجام گرفت. بعد از مدّتى آن مرد را در حالى كه سرحال به نظر مى‏رسيد ديدم، پرسيدم حالت چه طور است؟ گفت: (الحمدلله) آقا مزه خوب زندگى را دوباره چشيدم و توضيح داد كه فرزندانم مدّتى قهر بودند ولى گاهى كه به من سر مى‏زدند همسر جديدم از آن‏ها به گرمى پذيرايى مى‏كرد و همين امر باعث تغيير برخورد آنها و بعد همگى از مخالفت با ازدواج دوباره، ما اظهار پشيمانى و شرمندگى كردند زيرا ديدند كه با ازدواج دوباره زندگى روحى و روانى و همين طور وضعيت ظاهرى پدر سر و سامان گرفته است. اين مسأله اگر به خوبى براى افراد جامعه، به ويژه فرزندان شخص و اطرافيان جا بيفتد به راحتى اين مسأله را مى‏پذيرند كه ازدواج دوباره پدر و يا مادر، يك نياز است و هوسرانى و اقدام دور از خرد و تدبير نيست. پس خوب است فرزندان بزرگ خانواده، و يا برادران و بستگان به اين مسأله به خوبى توجّه نمايند. پى‏نوشت‏ها: – 1. كيهان، 19/3/1386، شماره 18120 ص‏15 صفحه حوادث. 2. روزنامه همشهرى، ش 3166، 23/6/82؛ آمارها پرده بر مى‏دارند، اصغر جدايى، ص‏110و111. 3. همان، ص 111-112 ؛ نشريه ماهنامه سراج بسيجى، سال اول، شهريور، 83، ش 3، ص‏55. 4. يكى از دانشجويان براى حقير نقل نمود كه در دانشگاه ما جوانى بود كه خاطر خواه دخترى از دانشجويان همان دانشگاه شده بود و به شدت تلاش داشت كه با او ازدواج كند، ولى با مخالفت شديد والدين روبه رو مى‏شد، به اين بهانه كه هنوز ازدواج زود است، سرانجام كار آن دختر و پسر به جاى باريك كشيد و گرفتار كار خلاف عفت شدند كه منجر به اخراج هر دو نفر از دانشگاه شد، قبل از اخراج آن دو رياست دانشگاه راضى شد كه اگر آن دو به ازدواج قانونى تن دهند اخراج نشوند، ولى والدين پسر به اين امر راضى نشده و حاضر شدند كه فرزندش همراه آن دختر از دانشگاه اخراج شوند، ولى ازدواج نكنند چون به سن ازدواج مطلوب والدين (مثلاً سى سال) نرسيده بودند. 5. سوره نور، آيه 32. 6. نورالثقلين، حويزى، ص 595، به نقل از تفسير نمونه، ناصر مكارم، دارالكتب الاسلاميه، ج‏14، ص‏465. 7. وسائل الشيعه، حر عاملى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج‏14، ص‏25. 8. تفسير نمونه، همان، ج 14، ص‏24. 9. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى، ج 14، ص 161، بحار الانوار، مجلسى، همان، ح‏103، ص‏237،حديث 25. 10. بحار الانوار، ج‏103، حديث 3، مستدرك الوسائل، همان، ح‏14، ص‏189. 11. حكايت‏هاى شنيدنى، محمدى اشتهاردى، ص‏207. 12. بحارالانوار، ج 76، ص 368. 13. كافى ج 5، ص 331 حديث 2؛ منتخب ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ص 233 روايت 2782. 14. همان(منتخب)، ص 233 روايت 2784؛ خصال، ص 141، حديث 162. 15. بحارالانوار، ج 103، ص 221، ر – ك: كنزالعمّال، حديث 44441.. 16. همان، ج 16، ص 223، وسائل الشيعه، حر عاملى، ج 14، ص 21، ح 2. 17. بحارالانوار، مجلسى، ج 103، ص 219، ح 13، ص 221 به نقل از ميزان الحكمه، دارالحديث، ج 3، ص 1180، ح 7819. 18. همان، حديث 27، ميزان الحكمه، حديث 7820. 19. كنزالعمال، روايت 44449، به نقل از ميزان الحكمه، همان، ج 3، ص 1180، ح 7822. 20. ميزان الحكمه، همان، روايت 7824. 21. سوره روم، آيه 21.

/

امام حسن عليه السلام در نگاه ديگران

امام حسن(ع) در نگاه ديگران‏ حجةالاسلام ابوالفضل هادى منش‏ در 15 مبارك رمضان سال سوم هجرى در مدينه منوّره و در خانه ولايت، على و زهرا اين دو نور چشم رسولخدا صلى اللّه عليه و آله لحظه شمارى مى‏كنند تا اوّلين هديه الهى و نخستين گل خوشبوى درخت نبوّت و ولايت را از خداى خود دريافت دارند و سرانجام در بهترين زمان و شريفترين مكان اين گل خوشبو به دنيا آمد و با اين ولادت خجسته و مبارك مدينه پيامبر غرق در شادى و نور شد. فرا رسيدن اين ميلاد مبارك را به حضرت ولى عصر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبرى و ملّت قهرمان ايران تبريك و تهنيت گفته براى تيمّن و تبرّك به گوشه‏هايى از سخنان ديگران درباره آن حضرت مى‏پردازيم: 1. پيامبر اكرم (ص) شيفتگى و علاقه زياد پيامبر اكرم(ص) به امام حسن(ع) به اندازه‏اى بود كه در زمان زندگانى ايشان، همه مردم جايگاه وارسته امام حسن(ع) را مى‏شناختند. پيامبر بسيار مى‏فرمود: «حسن از من و من از اويم. هر كس او را دوست بدارد، خدا دوستش خواهد داشت». پيامبر(ص) همواره امام حسن(ع) و امام حسين(ع) را بر دوش خود سوار مى‏كرد و مى‏فرمود: «به خدا قسم شما دو نفر (حسن و حسين) را گرامى مى‏دارم، زيرا خدا شما را گرامى داشته است». و نيز همواره مى‏فرمود: «حسن (ع) گل خوشبوى من است». و مى‏فرمود: «پروردگارا! من او را دوست دارم، پس تو هم او را و هر كه او را دوست دارد، دوست بدار». و نيز مى‏فرمود: «هر كه مرا دوست دارد، بايد او را دوست بدارد». ابراز محبت پيامبر(ص) نسبت به امام حسن(ع) تا جايى بود كه همواره مردم او را در آغوش پيامبر مى‏ديدند. گاهى كه پيامبر بالاى منبر مشغول سخنرانى بودند. با ديدن امام حسن(ع) سخنانشان را قطع مى‏كرد و از منبر به پايين مى‏آمد. سپس او را در آغوش مى‏گرفت و به او محبت و مهرورزى مى‏كرد. همواره او را مى‏بوسيد و سه مرتبه اين سخن را تكرار مى‏كرد: «خداوندا! من او را دوست دارم و هر كه او را دوست بدارد نيز دوست خواهم داشت». روزى در نماز جماعت، پيامبر(ص) به سجده رفت و سجده را طولانى كرد تا جايى كه بعضى از نمازگزاران شگفت زده شدند. وقتى نماز تمام شد، از ايشان پرسيدند: «اى رسول خدا، سجده را به اندازه‏اى طولانى كرديد كه ما فكر كرديم در سجده بر شما وحى نازل شده است». پيامبر(ص) فرمود: «خير! وحى بر من نازل نشد، ولى فرزندم حسن(ع) بر دوش من رفته بود و من مى‏خواستم او خود پايين بيايد. از همين رو، صبر كردم و سجده‏ام طولانى شد». اين ابراز محبت تا جايى بود كه گاه تعجب ديگران را بر مى‏انگيخت و از خود مى‏پرسيدند چرا پيامبر(ص) اين اندازه حسن(ع) و برادرش حسين(ع) را دوست مى‏دارد. اين در حالى است كه پيامبر جز حسن و حسين(ع)، نوه‏هاى ديگرى نيز داشتند، ولى به آن‏ها اين اندازه علاقه نشان نمى‏دادند! پيامبر(ص) در پاسخ پرسش كنندگان مى‏فرمود: «اين دو (حسن و حسين(ع)) دو گل خوشبوى من در دنيا هستند». بارها در كوچه‏هاى مدينه پيامبر(ص) را مى‏ديدند كه حسن(ع) را بر دوش راست و حسين(ع) را بر دوش چپ خود سوار كرده بود. ابوبكر حضرت را ديد و گفت: «اى رسول خدا! بردن هر دوى آن‏ها براى شما دشوار است. يكى از آن‏ها را به من بدهيد». پيامبر(ص) فرمود: «هم مركب آن‏ها مركب خوبى است و هم خود اين دو خوب سواركارانى هستند. البته پدرشان از اين دو بهتر و برتر است». سپس فرمود: «اى مسلمانان! آيا شما را به كسى كه جدّ و جدّه‏اش بهترين مردم‏اند، سفارش بكنم!» گفتند: «آرى!» پيامبر(ص) فرمود: «حسن و حسين(ع) كه جدشان آخرين پيامبران و جده‏شان حضرت خديجه(س) دختر خويلد بانوى زنان بهشت است». دوباره فرمود: «بگويم چه كسى پدر و مادرش بهترين بندگان خدا هستند؟» گفتند: «بلى!» فرمود: «حسن و حسين(ع) كه پدرشان على بن ابى طالب و مادرشان فاطمه(س) دختر پيامبر است». باز پرسيد: «آيا شما را به كسى كه عمه و عمويشان بهترين مردم هستند سفارش بكنم؟» گفتند: «بلى يا رسول الله!» فرمود: «حسن و حسين(ع) عمويشان جعفر بن ابى‏طالب و عمه شان امّ هانى دختر ابى‏طالب است». سپس پرسيد: «آى مردم! آيا مى‏خواهيد بدانيد خاله و دايى چه كسانى از همه بهترند؟» عرض كردند: «بلى! فرمود: «حسن و حسين(ع) دايى‏شان قاسم پسر رسول خدا و خاله شان زينب دختر رسول خداست». آن‏گاه دست به دعا برداشت و فرمود: «خداوندا! تو مى‏دانى كه حسن و حسين(ع) بهشتى‏اند. پدرشان در بهشت، مادرشان در بهشت، جد و جده‏شان در بهشت، عمه و عمويشان در بهشت و خاله و دايى شان در بهشت هستند. پس هر كس آن دو را دوست دارد، بهشتى و هر كس دوست داران آن‏ها را هم دوست بدارد، بهشتى است». نوشته‏اند روزى حضرت زهرا(س) مشغول پختن غذا بود كه پيامبر(ص) به خانه ايشان آمد و با فاطمه(س) مشغول صحبت شد. على(ع) نيز در گوشه‏اى كنار حسين(ع) خوابيده بود. در اين هنگام، حسن(ع) بيدار شد و به پيامبر(ص) گفت: «پدر! تشنه‏ام». حضرت او را در آغوش گرفت و كنار شترش كه شيرده بود برد. سپس شير آن را دوشيد و خواست به او بنوشاند كه حسين(ع) نيز بيدار شد و ابراز تشنگى كرد. پيامبر(ص) فرمود: «فرزندم! برادرت از تو بزرگ‏تر است و پيش از تو از من آب خواسته است. نخست به او شير بنوشانم»، ولى حسين خردسال (ع) نيز، كودكانه درخواست آب كرد. در اين حال، فاطمه(س) عرض كرد: «پدر! گويا حسن (ع) را بيش‏تر از حسين(ع) دوست مى‏داريد؟» پيامبر(ص) فرمود: «خير! هر دوى آن‏ها نزد من يكسان اند، ولى اول حسن(ع) در خواست آب كرده است. دخترم! من و تو اين دو و آن كسى كه خوابيده (على(ع)) در بهشت در يك مرتبه و در يك جايگاه خواهيم بود». گاه در حالى كه پيامبر(ص) خطبه مى‏خواند، از منبر بالا مى‏رفت و برگردن آن حضرت سوار مى‏شد و پاهاى خود را روى دوش پيامبر(ص) آويزان مى‏كرد؛ به گونه‏اى كه برق خلخال پاى او ديده مى‏شد. پيامبر(ص) هم‏چنان به خطبه‏اش ادامه مى‏داد تا اين كه از منبر پايين مى‏آمد. 2. اميرالمؤمنين على (ع) گاه پيش مى‏آمد كه امام على(ع) دستور مى‏داد كه امام حسن(ع) در حضور خود به قضاوت بپردازد. سپس با ديدن تيزهوشى و تيز بينى امام حسن(ع) در مسايل، وى را با پيامبران الهى(ع) مى‏سنجيد و مى‏فرمود: «اى مردم! پسرم حسن مى‏داند همان چيزى را كه خدا به سليمان بن داود آموخته بود». 3. امام حسين (ع) پس از شهادت امام مجتبى(ع)، امام حسين(ع) هر شب جمعه بر مزار او مى‏رفت و اين گونه با برادر سخن مى‏گفت: «چگونه سر و بدن خود را خوشبو كنم در حالى كه بدن تو در زير خاك است. چگونه از دنيا بهره گيرم در حالى كه هر آنچه به تو نزديك است نزد من محبوب است. هر گاه كبوترى بانگ زند و باد شمال و جنوب به وزش در آيد، بر تو خواهم گريست. تا وقتى بر درخت‏هاى حجاز شاخه‏اى جوانه مى‏زند چشمانم از اشك بر تو خشك نخواهد شد. گريه‏ام طولانى و اشكم جارى است كه تو از من دورى و مزارت نزديك و غريب. ديواره‏هاى قبر تو را در برگرفته كه هر كس زير خاك است غريب است. او كه رفته خوشحال و اينكه مانده غمگين است. غارت زده آن كسى نيست كه دارايى‏اش را به تاراج برده‏اند، غارت زده كسى است كه برادرش را زير خاك پوشانده است». 4. امام صادق (ع) امام صادق(ع) درباره جايگاه امام مجتبى(ع) فرمود: «حسن بن على(ع) عابدترين و زاهدترين و برترين فرد روزگار خود بود. هنگامى كه به حج مى‏رفت با پاى پياده مى‏رفت و حتى بارها با پاى برهنه از مدينه به سوى مكه روانه مى‏شد. به هنگام يادِ مرگ و قبر و برانگيخته شدن در روز رستاخيز و به دست گرفتن نامه اعمال به سختى مى‏گريست. هر گاه سخن از گذشتن از صراط و عرضه اعمال به خداوند به بيان مى‏آمد، آن چنان ناله مى‏زد كه همگان براى حال او نگران مى‏شدند. وقتى به نماز به پا مى‏خاست در برابر پروردگار مى‏ايستاد، تمام بدنش از ترس خدا مى‏لرزيد. آن گاه كه ياد بهشت و جهنم مى‏افتاد نگرانى عجيبى سراپايش را فرا مى‏گرفت و به سان انسان عقرب گزيده ناله مى‏كرد و به خود مى‏پيچيد. از خدا بهشت را مى‏خواست و از جهنمش دورى مى‏گزيد. اعمال و رفتار او به گونه‏اى بود كه هر بيننده‏اى را به ياد خدا مى‏انداخت. سخنى راست، درست و شيوا داشت. هر گاه قرآن، مؤمنان را خطاب مى‏كرد كه «يا اَيهّا الَذين آمنوا…» پاسخ مى‏گفت: «لَبيك اللّهم لَبيك». 5 . محمد بن حنفيه‏ وى پس از شهادت امام حسن مجتبى(ع) بر مزار ايشان، حاضر مى‏شد و با اندوه مى‏گفت: «خداى تو را رحمت كند، اى ابامحمد! همان گونه كه زندگانى‏ات سبب سربلندى و افتخار ما بود، شهادتت نيز به همان اندازه سنگين و كمرشكن بود. چه روح بزرگوارى داشتى و چه پربركت بود. آن بدن كه كفن او را در برگرفت. آرى! چگونه چنين نباشد كه تو فرزند هدايت بودى و هم پيمان پرهيزكارى. در دامن اسلام پرورش يافته بودى و از سينه ايمان شير نوشيده بودى. تو آن همه پيشينه درخشان و مراتب بزرگ را به نام خود رقم زدى…». 6. عبدالله بن عباس‏ هر گاه ابن عباس مى‏ديد كه امام حسن يا امام حسين(ع) مى‏خواهند بر مركب خود سوار شوند، جلو مى‏رفت و ركاب ايشان را مى‏گرفت و پارچه روى مركب و لباس امام را مى‏تكاند و آنان را بدرقه مى‏كرد. «مدارك بن زياد» با ديدن اين صحنه، او را سرزنش كرد، ولى ابن عباس با تندى گفت: «اى نادان و بى خرد! هيچ مى‏دانى اينان كيستند؟! اينان فرزندان رسول خدايند! آيا اين نعمت خدا نيست كه بر من ارزانى شده است تا ركاب آن دو بزرگوار را بگيرم و بر مركب سوارشان سازم و لباس شان را مرتب نمايم». 7. انس بن مالك‏ انس ابن مالك نيز درباره امام حسن(ع) گفته است: «كسى به پيامبر(ص) شبيه‏تر از حسن بن على(ع) نبود». 8 . عايشه‏ عايشه مى‏گفت: «هر كس مى‏خواهد رسول خدا(ص) را ببيند به اين پسر نگاه كند». او مى‏گفت: «رسول خدا(ص) را مى‏ديدم كه حسن(ع) را به سينه مى‏چسبانيد و مى‏فرمود: «بار خدايا، اين پسر من است. او را دوست دارم. تو نيز او را دوست بدار و هر كسى كه او را دوست مى‏دارد، دوست خود بدار». 9. ابوهريره‏ ابوهريره مى‏گفت: «هر گاه حسن بن على(ع) را مى‏ديدم، اشك از ديدگانم سرازير مى‏شد؛ زيرا روزى او را ديدم كه مى‏دويد و خود را در دامان رسول خدا(ص) مى‏انداخت. در آن حال، رسول خدا او را در آغوش مى‏فشرد و در دهان حسن(ع) مى‏فرمود: خدايا من او را دوست دارم و نيز هر كه او را دوست بدارد، دوست دارم» 10. سعد بن ابى وقاص‏ سعد مى‏گويد: «نزد رسول خدا بودم و حسن و حسين(ع) در پيش روى او بازى مى‏كردند. عرض كردم اى رسول خدا! آيا اين دو را دوست مى‏دارى؟ فرمود: چگونه اين دو را دوست نداشته باشم كه اين‏ها گلهاى خوشبوى من در دنيا هستند و من آن‏ها را مى‏بويم». 11. ابوبكر ابوبكر درباره امام حسن و امام حسين(ع) گفته است: «حسن و حسين(ع) را ديدم، در حالى كه رسول خدا(ص) نماز مى‏خواند و آن دو بر پشت پيامبر(ص) سوار شده بودند. رسول خدا آن دو را با دست خود نگه داشت و آنان را به آهستگى بر زمين گذارد كه برخيزند و آنان به راحتى بر زمين ايستادند. وقتى نمازش به پايان رسيد، آن دو را در دامان خود نشانيد و نوازش كرد و فرمود: «اين دو پسر، دو گل خوش بوى من در اين دنيايند».

/

زن و سلوك عرفانى

زن و سلوك عرفانى‏
حضرت آية اللّه جوادى آملى‏
تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
تذكر
در شماره پيشين ذيل عنوان (زن و عرفان) پس از تعريف عرفان نظرى و عملى و نگاه عارفان به زن به مبانى عرفان و سير و سلوك اشاره شده كه با توجه به آن مبانى، زن اين استعداد و قابليت را دارد كه در مسير سلوك گام بر دارد چنان كه مردان نيز در مسير سلوك گام بر مى‏دارند حال سؤال اين است كه اگر انسانى بخواهد اين سير را آغاز كند نقطه شروع آن سير كجاست و پايان آن كجا خواهد بود كه در اين مقاله به اين نقطه شروع كه همانا نقطه بيدارى و نقطه پايانى كه همانا توحيد است مى‏پردازد و در پايان نمونه‏هايى از زنانى كه در مسير سلوك طى طريق كرده‏اند و مقاماتى را بدست آورده‏اند معرفى خواهند شد.
زن و سلوك عرفانى
عرفان كشف و شهود حقيقت است از راه تهذيب نفس و قطع علايق از دنيا و امور دنيوى و توجه كامل به امور روحانى و فوق همه اين‏ها توجه كامل به مبدأ متعالى و حقيقت هستى.
بر اساس اين بيان هر انسانى اگر بخواهد مى‏تواند به مقام كشف و شهود حقيقت نايل آيد. زيرا همه انسان‏ها قابليت تهذيب نفس و قطع علايق از دنيا و توجه كامل به خدا را دارند، چه زن باشد و چه مرد. بنابراين اگر زن‏ها نيز بخواهند به اين مقام نايل شوند بايد منازل و مراحل سلوك را طى كنند.
براى طى كردن مسير سلوك و منازل وصال به حقيقت، عارفان منازل و مقاماتى را تنظيم كرده‏اند كه افراد مى‏توانند اين منازل را يكى پس از ديگرى به پيمايند و به نهايت سير برسند و مقام ولايت را كسب نمايند و به عبارت ديگر: زن و مرد در تأمين توشه سفر و نردبان عروج تفاوتى ندارند و در تحصيل مقام خلافت و ولايت ميدان براى زن و مرد باز است و هر دو به طور يكسان به دستاورد اين سفر الهى دست خواهند يافت.
از اين جهت پيامبر اكرم(ص) فرمود: «افضل نساء اهل الجنة خديجة بنت خويلد و فاطمه بنت محمد و مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم امرأة فرعون.»(1)
در روايت ديگرى پيامبر(ص) فرمود: «ان اللّه تعالى اختار من النساء اربع: مريم و آسيه و خديجة و فاطمه»(2) خداى سبحان از بين زنان چهارتن را برگزيد، مريم، آسيه، خديجه و فاطمه بر اساس اين دو روايت زنان زيادى وارد بهشت مى‏شوند. اما افضل آنان اين چهارتن هستند و يا از بين همه زنان اين چهار تن را برگزيد.
اگر كسى بپرسد چرا در بين زنان عالم تنها اين چهار تن به اين مقام رسيده‏اند گويا همه زنان توان دست يابى به اين مقام را ندارند؟
در جواب مى‏گوييم: اولاً بسيارى از زنان هستند كه فضائل آن‏ها در تاريخ ثبت نشده است. علاوه ذكر اين چهار نفر گوياى انحصار نيست و اگر جامعه رشد كند و شرايط و امكانات ترقى و سعادت در اختيار هر دو صنف قرار دهد زنان مى‏توانند پا به پاى مردان در مسير سلوك گام بردارند.
چنان كه ملاحظه مى‏شود دختر عظماى فاطمه زهرا(س) حضرت زينب(س) با همه مصائبى كه ديده وقتى در برابر دژخيمى چون عبيداللّه بن زياد قرار مى‏گيرد و با خطاب كه كار خدا را با برادرت حسين چگونه ديدى؟ با شهامت بگويد: «ما رأيت الّا جميلاً» من غير از زيبايى و جمال از خدا چيزى نديدم خداى سبحان براى آن‏ها شهادت را مقرر فرموده و آنان به خوابگاه ابدى خود شتافتند.(3)
اگز زينب(ع) در مقام سلوك به مقام وصال نرسيده بود چنين جمله بلندى را نمى‏گفت كه من جز جمال و زيبايى چيزى نديدم البته در ادامه از زنانى ياد مى‏شود كه مقام سلوك را طى كرده و به ولايت رسيده‏اند.
حال اگر زنى بخواهد مقام سلوك را طى كند همانند مردان بايد از كجا آغاز كند.
عارفان مى‏گويند در سير و سلوك عرفانى در آغاز بايد مانع زدايى كرد و شرائط لازم سلوك را فراهم نمود.
مهمترين مانع سلوك غفلت از سفر و مسافر بودن است زيرا اگر كسى عازم سفر است ولى نداند كه مسافر است و راهزن در كمين اوست مى‏خوابد و دچار رهزن مى‏شود در حالى كه اگر بداند مسافر است قهراً به فكر حركت و تحصيل زاد و توشه هماهنگ با مسير و مقصد خواهد بود.
اگر انسانى بخواهد با غفلت مبارزه كند بايد بيدار باشد از اين رو يقظه و بيدارى شرط لازم تهذيب نفس و سير و سلوك شمرده شده است.
انسان وقتى بيدار شد و فهميد كه مسافر است و بايد به سير بپردازد در جهت مانع زدايى تلاش مى‏كند براى مانع زدايى ابتداء بايد توبه كند و با توبه و انابه به جبران گذشته زهد را سر لوحه كار خود قرار دهد و براى رسيدن به مقام زهد و ترك وابستگى به دنيا بايد اهل رياضت و تمرين باشدو در مسائل اخلاقى به تمرين بپردازد و در تمام اوقات به مراقبه و نگهبانى از خويشتن اقدام كند و پيوسته از خود محاسبه و حسابرسى داشته باشد تا به تقوا برسد كه نتيجه تقوا همانا منع از ورود غير خدا به دل است.
مقامات عارفان‏
انسانى كه مانع زدايى كرد و دل را از غير خدا زدود حال بايد به سير باطنى و عمودى بپردازد تا به حق واصل شود اولين مقام سير و سلوك پس از مانع زدايى ايمان به خدا و قيامت و راهى است كه او را به بهشت خواهد رساند البته اين ايمان زمانى نيست كه آدمى به زبان بگويد: من خدا و قيامت را قبول دارم بلكه ايمان قلبى است كه در پرتو آن به اطمينان دست يابد و بداند جهان مبدأى دارد به نام خدا و پايانى دارد به نام معاد و رهبرانى مانند انبياى الهى و كتابى به نام قرآن دارد.
مؤمن كسى است كه وقتى نام خدا برده مى‏شود دل‏هاى آن‏ها به شوق مى‏تپد و آن گاه مى‏آرمد. «انما المؤمنون الذين اذا ذكر اللّه وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايماناً و على ربهم يتوكّلون؛الذين يقيمون الصلوة و مما رزقناهم ينفقون اولئك هم المؤمنون حقاً، لهم درجات عند ربّهم و مغفرة و رزق كريم»(4) مؤمنان تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود دلهاشان ترسان مى‏گردد و هنگامى كه آيات او بر آن‏ها خوانده مى‏شود، ايمانشان افزون‏تر مى‏شود و تنها بر پروردگارشان توكل مى‏كنند.
آن‏ها كه نماز را بر پاى مى‏دارند و از آن چه به آن‏ها روزى داده‏ايم انفاق مى‏كنند، آرى مؤمنان حقيقى آن‏ها هستند. براى آنان درجاتى نزد پروردگارشان است و براى آن‏ها آمرزش و روزى بى نقص و عيب خواهد بود.
ثبات و استوارى‏
مرحله دوم سير و سلوك ثبات و استوارى است. تنها ايمان براى سير و سلوك كافى نيست بلكه سالك بايد به مقام ثبات در اعتقاد و ايمان برسد. قرآن كريم يكى از اوصاف برجسته سالكان كوى حق را ثبات مى‏داند و مى‏فرمايد: «يثبت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة»(5) خداوند كسانى را كه ايمان آوردند به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان استوار مى‏دارد هم در اين جهان و هم در سراى ديگر.
نيت‏
نيت روح عمل است و ممكن است انسانى ثابت قدم باشد ولى كار را بدون روح آن انجام دهد از اين رو رسول اكرم(ص) فرمود: «فانما لكل امرء مانوى»(6) هر كسى باندازه نيتى كه دارد طرفى مى‏بندد. نيت از اعمال باطنى و از روزى‏هاى معنوى انسان است.
صدق‏
مرحله چهارم سلوك صدق و راستى است البته صدق فقط در گفتار نيست بلكه در نيت و عمل نيز هست از اين رو خدا از كسانى كه به عهدشان وفا مى‏كنند به عنوان صادق ياد مى‏كند: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه»(7) از مؤمنان مردانى هستند كه در رعايت و عهد و پيمانشان صادق‏اند.
اخلاص‏
مرحله ديگر سلوك اخلاص است كه آدمى قلبش را مخصوص حق كند تا احدى جز مقلّب القلوب در حرم دل او راه نيابد خداى سبحان فرمود: «و ما امروا الّا ليعبدوا اللّه مخلصين له الدين حنفاء»(8) مردم هيچ مأموريتى ندارند جز آن كه دستورهاى دين را مخلصانه براى خدا انجام دهند يعنى فهمشان و عملشان براى خدا باشد و محصول اخلاص نيز لقاء بهشت است البته اين مسير بايد تا رسيدن به مقام توحيد ادامه يابد.
مقام توحيد
يكى از منازل سلوك مقام توحيد است در اين مقام انسان سالك مى‏يابد كه چيزى را مالك نيست و چيزى ندارد كه آن را به خدا بسپرد، به جايى مى‏رسد كه مى‏گويد: «لا يملك لنفسه نفعاً و لاضراً و لاموتاً و لاحيوةً و لانشوراً»(9) يعنى به جايى مى‏رسد كه به خوبى مى‏يابد مالك سود و زيان و زندگى و مرگ و حشر و نشر خود نيست. خدا نه تنها مالك آسمان‏ها و زمين است مالك انسان است، مالك ملك و سلطنت و نفوذ هم هست به هر كه بخواهد اين نفوذ را اعطا مى‏كند و از هر كه بخواهد آن را مى‏ستاند.
توحيد داراى دو مرحله است. در ابتدا توحيد يكى گفتنى است يعنى مؤمن مى‏گويد: لا اله الّا اللّه و به آن‏ها ايمان دارد و غير خدا را موجودى شايسته عبادت نمى‏داند اما بالاتر از آن يكى كردن و آن اين كه بداند جز خدا مالك چيزى نيست و اگر انسان بداند جز خدا مالكى نيست به طور طبيعى خود را مالك چيزى نمى‏داند و چون خود را مالك چيزى نمى‏داند خود را تسليم او مى‏كند و از اين جا فقر او ظهور مى‏كند.
چون همه كمالات نفسانى و اخلاقى انسان بر اساس توحيد صحيح تنظيم مى‏شود محور اصلى نزاهت روح را توحيد ناب تأمين مى‏كند.
راه‏هاى رسيدن به توحيد
براى راهيابى به مقام والاى توحيد راه‏هاى فراوانى وجود دارد، دين براى استحكام توحيد در جان موحّد سالك حدودى را معين كرده است، حدود الهى يعنى امور ممنوعه، و اين امور ممنوعه براى عدّه‏اى محرمات و معاصى است و براى عدّه‏اى ديگر كه بالاترند علاوه بر محرمات و معاصى مشتبهات و امور شبهه ناك است و براى عدّه‏اى كه از اين وارسته‏ترند مباحات است و اين حدود براى رسيدن به توحيد است و بهترين راه براى پيمودن اين راه عبوديت و بنده خالص خدا بودن است و بنده خالص خدا پيوند خود را با غير خدا قطع مى‏كند.
يكى از راه‏هاى رسيدن به اين مقام نزديك شدن به كسانى است كه به آن منزلت راه يافته‏اند به گونه‏اى كه ولايت آن‏ها را در دل بپروراند و به سنت و سيرت آنان عمل كند و آنان اهل بيت عصمت و طهارت و همه انبياء و اولياء الهى هستند كه انسان پس از شناخت آنان بايد آن‏ها را الگوى خود قرار دهد و به آن‏ها اقتدا كند و از اين راه مقام توحيد را در خود تثبيت نمايد.
نمونه هايى از زنان عارف‏
ناگفته اين مراحلى كه براى سلوك ذكر شد كه برخى تا صد منزل و برخى تا هزار منزل ذكر كرده‏اند هم مردان مى‏توانند اين منازل را طى كنند و هم زنان مى‏توانند اين مراحل را طى كنند و در تاريخ فراوانند زنانى كه داراى ذوق عرفانى بوده‏اند و آن ذوق را در خود شكوفا كرده‏اند.
1- رابعه عدويه‏
رابعه از اهل بصره بود و از كسانى كه مسير سلوك را طى كرده و به مقاماتى نايل آمده است.
يكى از كسانى كه با او مراوده داشت واز موعظه و دعاى او بهره مى‏برد سفيان بود. روزى سفيان بر او وارد شد و دست به دعا برداشت و گفت: «اللهم انى اسئلك السلامة» خدا از تو سلامت مسئلت و درخواست مى‏كنم. رابعه به گريه افتاد. سفيان به او گفت سبب گريه تو چيست؟ گفت: تو مرا به گريه وادار كردى، سفيان گفت چرا؟ رابعه گفت: نمى‏دانى سلامت از دنيا در ترك دنياست و تو به آن آلوده‏اى.
اين سخن در واقع معرّف مقام زهد است كه انسان بايد با رسيدن به اين مقام از تعلق و وابستگى به دنيا و آلوده شدن به آن خود را سالم نگهدارد.
سخن ديگرى از او نقل شده است كه وى گفت: هر چيزى را ثمره و ميوه‏اى است و ثمره و ميوه معرفت روى به خداى متعالى آوردن است.
وى گفت: «استغفر اللّه من قلّة صدقى من استغفر اللّه» از خدا استغفار مى‏كنم از كمى صداقتم در استغفار از خدا.
در واقع اين معرفت بلندى است كه آدمى كار خوب عبادى و غير عبادى خود را خوب مى‏داند، خيال مى‏كند كه كارى كرده است و نمى‏داند كه به بركت لطف الهى اين توفيق براى او حاصل شده است. روزى سفيان از او پرسيد: بهترين چيزى كه بنده به آن به خداى تعالى تقرب جويد كدام است؟ در جواب گفت: آن كه بداند از دنيا و آخرت غير وى را دوست نمى‏دارد. در واقع فقط خدا را دوست داشته باشد.(10)
2- مريم بصريه‏
اين زن نيز از اهل بصره و همزمان با رابعه مى‏زيست و با وى نيز ارتباط داشت: جمله‏اى از وى نقل شده است كه گفت: از وقتى كه اين آيه را شنيده‏ام كه: «وفى السماء رزقكم و ماتوعدون»(11) روزى شما در آسمان است و آن به شما وعده داده مى‏شود هرگز غم روزى نخوردم و در طلب آن رنج نكشيدم.
انسانى كه به مقام يقين رسيده و مى‏داند روزى انسان در خزانه الهى است كه او بايد نازل كند و او وعده داده است كه انسان را تأمين كند پس چرا آدمى بايد غم و غصّه بخورد و اين غم و غصّه او را به خود مشغول كند و وى مرا وادار به رنج طلب كند.(12)
3- معاذه عدويه‏
معاذه يكى از اقران رابعه بود كه مى‏گويند: چهل سال روى خود را به آسمان نكرد و هرگز در روز چيزى نخورد و در شب خواب نكرد به او گفتند: به نفس خود زياد ضرر و زيان وارد مى‏كنى: در جواب گفت: هيچ به خود ضرر نمى‏رسانم زيرا به جاى شب روز را مى‏خوابم و به جاى خوردن در روز، شب غذا مى‏خورم.
در واقع اين زن دائم در سجده بود و دعا و از كسانى بود كه شب‏ها به شب زنده دارى مى‏پرداخت و روزها را روزه مى‏گرفت.(13)
4- زنى بود از شاگردان سرّى سقطى از عارفان معروف كه آن زن پسرى داشت و پيش معلّمى درس مى‏خواند، روزى آن معلم پسر را به آسيا فرستاد اما وى به آب افتاد و غرق شد، معلم از آن واقعه سرّى را با خبر كرد وى گفت: برخيزيد و با من بياييد تا پيش مادر او برويم. آن‏ها پيش مادر او رفتند و با او به سخن گفتن پرداختند و از مقام صبر و رضا سخن گفتند، زن گفت:اى معلم مقصودتان از بيان صبر و رضا چيست؟ گفت پسر تو غرق شده است. زن گفت پسر من را خداى سبحان غرق نكرده است، اما شيخ باز در صبر و رضا سخن گفت. زن گفت: برخيزيد و با من بياييد، برخاستند و با وى رفتند تا به جوى آب رسيدند. پرسيد در كجا غرق شده است محل غرق شدن را به او نشان دادند وى به آن جا رفت و فرزندش محمّد را صدا زد و او جواب دادو آن زن به آب رفت و دست پسر را گرفت و از آب بيرون آورد و به خانه برد شيخ به جُنيد گفت: اين چيست؟ جُنيد گفت: اين زن هرچه را كه خداى بر وى واجب گرداند مراعات مى‏كند و هركه چنين باشد، هيچ حادثه و رويدادى نسبت به وى ايجاد نمى‏شود جز آن كه آن را به وى اعلام كنند و چون او را به فوت پسر اعلام نكردند و دانست كه آن حادثه رخ نداده است از اين رو انكاركرد و گفت: خدا پسر مرا غرق نكرده است.(14)
اين قصه نشان مى‏دهد كه اگر كسى واجبات الهى را رعايت كند و وظيفه‏اش را در برابر خداوند به درستى انجام دهد رويداد تلخى براى او پيش نمى‏آيد و يا از وقوع آن حادثه و رويداد مطلع مى‏گردد.
5 – فاطمه نيسابورى‏
يكى از زنان بزرگ عارف فاطمه نيسابورى است كه در مكّه مجاور بود و گاه به بيت المقدس مى‏رفت و به مكه باز مى‏گشت روزى وى براى ذوالنون مصرى چيزى فرستاد امّا او قبول نكرد و گفت: پذيرش چيزى از زنان مذلّت و كاستى است. فاطمه در جواب گفت: در دنيا هيچ عارفى بهتر و بزرگتر از آن نيست كه وسيله و واسطه در بين مشاهده نكند و دهنده واقعى را ببيند در واقع اعطا كننده خداست و تو خدا را نمى‏بينى و واسطه را كه يك زن است مى‏بينى و چنين سخن مى‏گويى پس بايد معطى واقعى يعنى خداى سبحان را بنگرى و فرستاده او را بپذيرى.
ابويزيد نيز گفت: در عمر خود فقط يك مرد و يك زن ديدم و آن زن همانا فاطمه نيسابورى بود كه همه غيب‏ها براى او عيان و آشكار بود.
يكى از افراد از ذوالنون پرسيد: چه كسى از عارفان را بزرگ ديدى؟ در جواب گفت: در مكّه زنى بود كه او را فاطمه نيسابورى مى‏گفتند كه در فهم معانى قرآن سخن مى‏گفت كه شگفتى مرا بر مى‏انگيخت و مى‏گفت: هر كه خاطرش با خدا نباشد به هر ميدانى پاى مى‏نهد و به هر زبانى سخن مى‏گويد و آن كه خاطرش با خدا باشد او زبانش را از هر سخنى جز راستى فرو بندد و وى را بر آزرم داشتن از او و اخلاص وا مى‏دارد.
همو گفته است: صادق متقى امروز در دريايى است كه امواجش را به كام مى‏كشد و او چون غرقه شدگان خدا را مى‏خواند و از او خلاص و نجات مى‏خواهد.
بازوى گفت: هر كه عمل براى خدا مى‏كند و او را مى‏بيند عارف است و هر كه عمل براى خدا مى‏كند و تنها او را ناظر خويش مى‏داند مخلص است.(15)
6- رابعه دختر اسماعيل‏
در شرح حال اين زن آمده است: گاهى حالى براى او پيش مى‏آمد كه اهل بهشت را مى‏ديد و مى‏گفت: «رأيت اهل الجنة يذهبون و يجيئون و ربما رأيت حورالعين يستترن منى باكما مهنّ» اهل بهشت را ديدم كه در بهشت رفت و آمد مى‏كردند و چه بسا حورالعين را ديدم كه با آستينهايشان خود را از من مى‏پوشاندند.(16)
چنان كه مردانى هستند كه خود را از ائمه مستور مى‏دارند اين زنان كه نامبرده شده، نمونه‏اى از سالكان واصل‏اند كه نشان مى‏دهد زن و مرد مى‏توانند در مسير سلوك حركت كنند و به كمالاتى نايل شوند.
نتيجه‏گيرى‏
سير و سلوك و حركت در مسير تهذيب نفس براى همه انسان‏ها ميسّر است خواه زن باشد و خواه مرد ولكن افرادى در اين مسير قرار مى‏گيرند كه بيدار شوند و غفلت زدايى بكنند زاد و توشه سفر بردارند و اراده كنند و مراحل سلوك را يكى پس از ديگرى طى كنند تا به مقام توحيد نايل شوند چه توحيد ذاتى و چه توحيد صفاتى و چه توحيد افعالى و چه توحيد عبادى.
پى‏نوشت‏ها: –
1. نورالثقلين، ج 5.
2. بحارالانوار، ج 43، ص 19.
3. الملهوف، ص 67.
4. سوره انفال، آيه 2 – 3 – 4.
5. سوره ابراهيم، آيه 27.
6. بحار، ج 67، ص 186.
7. سوره احزاب، آيه 22.
8. سوره بيّنه، آيه 5.
9. مفاتيح الجنان، تعقيب نماز عصر.
10. نفحات الانس، ص 613 – 614.
11. سوره ذاريات، آيه 22.
12. نفحات الانس، ص 614- 615.
13. همان، ص 615.
14. همان، ص 622.
15. همان، ص 618 – 619.
16. درّالمنثور فى طبقات ربّات الحذور، ص 203.

/

نگاهى به رويدادها

رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
عامل ترور آيت اللّه سيد محمد باقر حكيم اعدام شد.
آخرين نظرسنجى درباره انتخابات رئيس تشكيلات خودگردان فلسطين حاكى است هنيه 52 درصد و ابومازن 14 درصد رأى دارند.
سفير آمريكا در لبنان: حزب اللّه از حمايت شديد مردم برخوردار است. (16/4/86)
هشدار آيت اللّه سيستانى پس از ديدار محرمانه ديك چنى با سران تروريست‏ها در عراق: دخالت غربى‏ها را تحمّل نمى‏كنيم.
حزب اللّه: اجازه نمى‏دهيم رئيس جمهور جديد لبنان از جناح سينيوره باشد.
حمله ارتش پاكستان به مسجد لال، 300 كشته بر جاى گذاشت. (18/4/86)
حماس: در صورت استقرار در غزه، ما با نيروهاى بين المللى همانند اشغالگران برخورد خواهيم كرد. (21/4/86)
ارزيابى محافل جهانى در سالگرد جنگ 33 روزه و پيروزى حزب اللّه؛ حزب اللّه لبنان هيبت اسطوره‏اى اسرائيل را شكست. (23/4/86)
پيشدستى حزب اللّه در رويارويى با اسرائيل، سرنوشت منطقه را تغيير داد. (24/4/86)
جشن سالگرد پيروزى حزب اللّه در محل انهدام ناوچه اسرائيلى برگزار شد. (25/4/86)
گزارش بازرسى دولتى رژيم صهيونيستى: مقاومت سرسختانه حزب اللّه، اسرائيل را با شكست تاريخى مواجه كرد. (28/4/86)
سلسله انفجارهاى خونين، بحران پاكستان را پيچيده‏تر كرد.
تازه‏ترين نظرسنجى‏ها تأكيد كردند اسلامگرايان تركيه، پيشتاز انتخابات فردا هستند. (30/4/86)
نقطه عطف در سرنوشت خاورميانه؛ پيروزى بزرگ اسلام در تركيه، سكولاريسم مات شد.
سيد حسن نصراللّه: قادريم با موشك هر نقطه از اسرائيل را هدف قرار دهيم. (2/5/86)
در تظاهرات چند هزار نفرى لندن، اعتراض گسترده مسلمانان به فتواى ضد اسلامى وهابى‏ها مطرح شد. (8/5/86)
سفير آمريكا در سازمان ملل: عربستان در انفجارهاى عراق دست دارد. (9/5/86)
اسلامگرايان پيروز تركيه قانون اساسى جديد را نوشتند. (10/5/86)
وزير فرهنگ عربستان: فتواى مفتى‏ها عليه شيعيان، ساخته صهيونيست هاست.
از سوى حماس 40 سند از فساد مالى سران تشكيلات خودگردان افشا شد. (11/5/86)
بر اساس تازه‏ترين نظرسنجى مؤسسه پيو، 77 درصد مردم تركيه، آمريكا را تهديدى عليه كشور خود مى‏دانند. (13/5/86)
پارلمان تركيه بدون حضور لائيك‏ها افتتاح شد.
78 قبيله شيعه و سنى استان دياله با دولت مالكى پيمان همبستگى بستند. (14/5/86)
اخبار داخلى
وزير راه: جاده سازى در سال 85 دو برابر 5 سال گذشته صورت گرفته است.
رئيس جمهور در مراسم تقدير از زنان ايثارگر جهان اسلام، از پدر و مادر سيد حسن نصراللّه تجليل كرد.
رهبر انقلاب در ديدار ذاكرين اهل بيت(ع): رسالت مداحان، تقويت ايمان مخاطبان است. (16/4/86)
نخست وزير ايتاليا ضمن تأكيد بر لزوم مذاكره با ايران: بزرگترين قدرت خاورميانه را نمى‏توان تحريم كرد. (17/4/86)
400 دانشجوى خارجى در دانشگاه علم و صنعت جشن فارغ التحصيلى گرفتند.
رئيس مبارزه با مفاسد اجتماعى: خودرو مزاحمين نواميس، 3 ماه توقيف مى‏شود.
يك نماينده مجلس: بخش عمده‏اى از قاچاق بنزين توسط برخى دستگاه‏هاى دولتى صورت مى‏گرفت! (18/4/86)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: همه دلسوزان اسلام و انقلاب وارد عرصه انتخابات شوند. (19/4/86)
معاون وزير خارجه: ايران اشتياقى به گفت و گوى دوباره با آمريكا ندارد.
سازمان مديريت با تصويب شوراى عالى ادارى در نهاد رياست جمهورى ادغام شد.
برداشت آزمايشى نفت از ميدان آزادگان با موفقيت انجام شد. (20/4/86)
رئيس جمهور دلايل ادغام سازمان مديريت در نهاد رياست جمهورى را تشريح كرد.
رهبر انقلاب خطاب به اعضاى شوراى نگهبان: قانونى عمل كنيد، از جوّ سازى نهراسيد. (21/4/86)
نشست 6 ساعته منتقدان اقتصادى با رئيس جمهور برگزار شد، و احمدى نژاد به پرسش‏ها پاسخ داد.
در پايان دو روز مذاكره فشرده، ايران و آژانس به توافق اوليه دست يافتند.
رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام: دفاع 33 روزه حزب اللّه در برابر اسرائيل معجزه تاريخ بود.
آيت اللّه امينى در خطبه‏هاى نماز جمعه قم: مردم از فشار ناشى از تورم و گرانى به ستوه آمده‏اند، مسؤولان تدبيرى بيانديشند. (23/4/86)
رقابت فيزيكدانان جوان 75 كشور از ديروز در اصفهان آغاز شد. (24/4/86)
باهنر تأكيد كرد، گروه 11 نفره، تصميم گيرنده نهايى اصولگرايان در انتخابات خواهد بود. (25/4/86)
رهبر معظم انقلاب با تقدير از دستاوردهاى پژوهشكده رويان: جهاد علمى مى‏تواند انحصار قدرت‏ها را بشكند.
قاليباف: طرح مونوريل را در تهران اجرا مى‏كنيم.
رهبر معظم انقلاب: پژوهشكده رويان، سلول بنيادى حركت علمى كشور است. (26/4/86)
وزير نفت: شبكه انتقال گاز كشور امسال 2600 كيلومتر گسترش مى‏يابد. (27/4/86)
روزنامه انگليسى گاردين: گسترش انقلاب اسلامى، آمريكا را نگران كرده است. (28/4/86)
رئيس جمهور در ديدار با بشار اسد: شرايط به نفع مردم فلسطين تغيير مى‏كند. (30/4/86)
شوراى اقتصاد 2000 ميليارد تومان سرمايه گذارى براى توليد بنزين را تصويب كرد. (31/4/86)
16 تن از اراذل و اوباش اعدام شدند و 17 نفر ديگر در انتظار حكم هستند.
عرضه آزاد بنزين منتفى است. دولت نتايج سهميه بندى بنزين را به نمايندگان مجلس گزارش داد.
فرمانده انتظامى تهران بزرگ: طرح افزايش امنيت اخلاقى و اجتماعى از امروز تشديد مى‏شود. (1/5/86)
برخورد پليس با افراد بد پوشش تشديد شد. خانم‏هايى كه از لباس چسبان، مانتوى كوتاه و روسرى‏هاى كوچك استفاده كنند دستگير مى‏شوند.
آيت اللّه حق شناس دعوت حق را لبيك گفت. (2/5/86)
رهبر انقلاب در ديدار مسؤولان آموزش و پرورش: نظام تعليم و تربيت بايد بر اساس هويت دينى و ملى تدوين شود. (4/5/86)
رهبر انقلاب: تحقق آرمان‏هاى ملت، پايدارى در راه على(ع) است. (7/5/86)
آيت اللّه مشكينى به لقاء اللّه پيوست. (9/5/86)
دور تازه دستگيرى اوباش در كرج آغاز شد. (10/5/86)
بهاى نفت ايران از مرز 71 دلار فراتر رفت. (11/5/86)
بدرقه شورانگيز و كم نظير فقيه مجاهد آيت اللّه مشكينى در قم صورت گرفت.
سازمان سنجش كشور درباره تبليغات دروغين مؤسسات انتخاب رشته هشدار داد.
عاملان ترور قاضى مقدس به دار مجازات آويخته شدند. (13/5/86)
نشريه «هرالد تريبون»: غرب قادر به مهار نفوذ منطقه‏اى ايران نيست. (14/5/86)
رهبر معظم انقلاب در جريان يك كوهپيمايى و به هنگام عبور از تپه‏هاى ولنجك بر مزار 5 شهيد گمنام كه 40 روز پيش در اين محل به خاك سپرده شده بودند حضور يافته و ياد آنان را گرامى داشتند.
با قهرمانى در جام ملت‏هاى آسيا و پس از 59 سال، تيم بسكتبال ايران مسافر المپيك پكن شد.
جنگنده ايرانى آذرخش مقتدرانه به پرواز درآمد. (15/5/86)
اخبار خارجى‏
9 نظامى آمريكايى در عراق به هلاكت رسيدند. (17/4/86)
در حمايت از مردم مظلوم فلسطين، 800 هزار كارگر انگليسى كالاهاى اسرائيلى را تحريم كردند.
هشدار نيويورك تايمز به كاخ سفيد، نشانه‏هاى شكست ديده مى‏شود، آمريكا به اشغالگرى پايان دهد. (19/4/86)
هشدار ژنرال‏هاى انگليسى طى نامه‏اى به گوردون براون: شكست ما در افغانستان نزديك است.
هنرى كيسينجر: آمريكا ستيزى در تمام اروپا و خاورميانه موج مى‏زند. (25/4/86)
ارتش پاكستان به حال آماده باش كامل درآمد. (26/4/86)
اردوغان در پاسخ به مخالفت واشنگتن: آمريكا دخالت نكند، خريد گاز ايران قطعى است.
زلزله در ژاپن خسارات سنگين بر جاى گذاشت.
كريستين سانيس مانيتور همكارى كاخ سفيد با آشوبگران و اعضاى سابق القاعده در عراق را فاش كرد. (27/4/86)
آمريكا در سوانح هوايى مرگبار رتبه اول را كسب كرد. (1/5/86)
دور دوم مذاكرات سه جانبه بغداد، ايران و آمريكا بى‏نتيجه پايان يافت و حرف حساب به گوش اشغالگران نرفت.
ونزوئلا يك ميلياد دلار تسليحات از بلاروس خريدارى مى‏كند. (3/5/86)
عراق با پيروزى بر عربستان قهرمان جام ملت‏هاى آسيا شد. (8/5/86)
كارگردان آمريكايى به دليل افشاى پشت صحنه حادثه 11 سپتامبر بازداشت شد.
كارى روو: 11 سپتامبر كار دولت آمريكاست. (9/5/86)
22 نظامى آمريكايى در عراق كشته و زخمى شدند.
يك نشريه آمريكايى فاش كرد، عربستان در پى توليد بمب هسته‏اى است. (13/5/86)

/

سخنان معصومان عليهم السلام اهميت وقت

سخنان معصومين (ع)
اهميت وقت‏
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«كُن عَلى عُمرِكَ اَشَحُّ مِنكَ عَلى دِرهَمِكَ وَ دينارِك.»
(بحارالانوار، ج 77، ص 76)
در مورد عمر خود بخيل‏تر از پول و ثروت خود باش.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«اِغتَنِم خَمساً قَبلَ خَمسٍ: حَياتَكَ قَبلَ مَوتِكَ، وَ صِحَّتَك قَبلَ سُقمِكَ،وَ فِراقَكَ قَبلَ شُغلِكَ، وَ شَبابَكَ قَبلَ هِرَمِكَ، و غِناكَ قَبلَ فَقرِك.»
(كنزالعمال، حديث 43490)
پنج چيز را قبل از پنج چيز غنيمت شمار: زندگى را قبل از مرگ، سلامتى را قبل از بيمارى، فراغت را قبل از اشتغال به كار، جوانى را قبل از پيرى و بى نيازى را قبل از تهى دستى.
امام على عليه السلام:
«تَزَوَّد مِن يَومِكَ لِغَدِكَ، وَ اغتَنِم عَفوَ الزَّمانِ، وَانتَهِز فُرصَةَ الاِمكان».
(غررالحكم، ج 1، ص 394)
از امروزت براى فردايت توشه برگير، و كثرت وقت را غنيمت شمار، و از فرصت بودن استفاده كن.
امام على عليه السلام:
«اِنَّ اَوقاتَكَ اَجزاءُ عُمرِكَ، فَلا تَنفِذلَك وَقتاً اِلّا فيما يُنجيكَ.»
(غررالحكم، ج 1،ص 252)
همانا وقتهاى تو، جزء جزء عمر توست، پس بكوش وقتت جز در مواردى كه موجب نجاتت مى‏شود، تلف نشود.
امام على عليه السلام:
«اَلمُؤمِنُ مَشغُولٌ وَقتُه»
(غررالحكم، ج 3، ص 273)
همه وقت مؤمن، پر است.
امام على عليه السلام:
«فَتَدارَك مابَقِىَ مِن عُمرِكَ، وَلاتَقُل غَداً اَو بَعدَ غَدٍ، فَاِنَّما هَلَكَ مَن كانَ قَبلَكَ بِاِقامَتِهِم عَلى الاَمانىّ وَ التَّسويف حَتّى اَتاهُم اَمرُ اللّهِ بَغتَةً وَ هُم غافِلُون»
(اصول كافى، ج 2، ص 136)
با آنچه از عمرت باقى مانده است گذشته را جبران كن، فردا و پس فردا نگو، زيرا گذشتگانى كه به هلاكت رسيدند به علّت پايدارى در آرزوها و امروز و فردا كردن بود، تا آن زمان كه ناگهان فرمان خدا (مرگ) به سويشان آمد و آنان در غفلت به سر مى‏بردند.
امام على عليه السلام:
«مِنَ الخُرقِ المُعاجَلَةُ قَبلَ الاِمكانِ وَالاَناءُ بَعد الفُرصَة».
(نهج البلاغه، حكمت 363)
از نادانى شخص، عجله كردن پيش از امكان و از دست دادن امكانات پس از فرصت است.
امام على عليه السلام:
«اَشَدُّ الغُصَصِ فَوتُ الفُرَص»
(غررالحكم، ج 2، ص 441)
سخت‏ترين غصّه‏ها، از دست دادن فرصتهاست.
امام على عليه السلام:
«اِحذَرُوا ضِياعَ الاَعمارِ فيما لايَبقى لَكُم فَفائِتُها لايَعُود»
(غررالحكم، حديث 2618)
از تباه شدن عمرها در چيزى كه برايتان باقى نمى‏ماند حذر كنيد چرا كه عمر رفته باز نمى‏گردد.
امام سجاد عليه السلام:
«وَعَمِّرنى ماكانَ عُمرى بِذلَةً فى طاعَتِكَ، فَاِذا كان عُمرى مَرتَعاً لِلشِّيطانِ فَاَقبِضنى اِلَيك»
(صحيفه سجاديه، دعاى 20، ص 131)
خدايا! تا هنگامى كه عمرم در راه اطاعت فرمان تو به كار مى‏رود، به من عمر بده و هرگاه عمرم چراگاه شيطان شد، مرا بميران.
امام صادق عليه السلام:
«لَيسَ شَى‏ءٌ اَعَزّ مِن قَلبِكَ وَ وَقتِك»
(لآلى الاخبار، ج 1، ص 16)
هيچ چيزى عزيزتر از روح و وقت تو نيست.

/

دانستنيهايى از قرآن بهشت آماده پذيرايى است

دانستنيهايى از قرآن‏
بهشت آماده پذيرائى است‏
«وسارعوا إلى مغفرةٍ من ربِّكم وجنَّةٍ عرضُها السَّماوات والارض أعدَّت للمتَّقين» (سوره آل عمران،آيه 133)
بشتابيد به سوى آمرزش خداوندتان و به سوى بهشتى كه پهناى آن بقدر پهناى آسمانها و زمين است كه براى تقواپيشگان آماده شده است.
پيشدستى كنيد و مبادرت ورزيد به سوى مغفرت و آمرزش خداوند. حال بايد ديد چه أعمالى موجب آمرزش مى‏شود و چگونه بايد به سوى اين آمرزش بشتابيم:
امير المؤمنين عليه السلام اين مبادرت را با انجام واجبات و فرايض دينى تفسير و معنى مى‏كند. “الى أداء الفرائض و جنة عرضها السموات و الارض” راستى اگر آنچه را كه خداوند بر ما واجب كرده انجام دهيم و از آنچه نهى و منع كرده خود را نگهداريم بالا ترين و سريع ترين گام به سوى آمرزش خداوندى برداشته‏ايم. و اين خود معناى واقعى تقوا است. و هرچند بسيارى از مفسرين اين را تفسير به برپائى و اقامه نماز مى‏كنند ولى سخن أمير المؤمنين عليه السلام جامع تر و شامل تر است و هرچند نماز ركن اصلى و اساس دين است ولى قطعا اگر با ساير واجبات همراه نباشد ارزشى نخواهد داشت، چه آنكه نمازى پذيرفته است كه با ديگر فرايض همنشين باشد.
و برخى از عارفان تقوا را به تزكيه نفس معنى كرده‏اند و چنين گويند كه اگر از خوى حيوانى بريدى و به خوى الهى خود را آراستى آنگاه به مقام قرب و جنت مى‏رسى و گرنه رسيدن به چنين مقامى محال است.
جنة عرضها السموات و الارض: بهشتى كه به پهناى آسمانها و زمين است. يعنى عرض آن بهشت به پهناى آسمانها و زمين با هم و دركنار هم مى‏باشد. و از اينكه وسعت بهشت با عرض آسمانها و زمين بيان شده است به اين معنى است كه طول معمولا از عرض بيشتر است و اگر عرض آن به اين وسعت باشد قطعا طولش هم خيلى زياد است.. البته امكان دارد كه مقصود از عرض، نه همين معناى لغوى است بلكه مراد از آن، وسعت و عظمت بهشت است و اين در زبان عربى رائج است كه واژه عرض را به خاطر عظمت شى‏ء مى‏گويند. در سخنان امرؤ القيس آمده است: “بلاد عريضة و أرض أريضة” يعنى شهرهاى پهناور و سرزمين خرم. و همانگونه كه ملاحظه مى‏كنيد عرض چيزى به معناى عرض و طول اصطلاحى آن نيست كه برخى از مفسران پنداشته‏اند بلكه كنايه از عظمت و وسعت بى انتهاى آن است. و چنانچه ما در اين دنيا توانائى حساب عرض و طول آسمانها و زمين را نداريم در آنجا نيز كسى جز خداوند عرض و طول بهشت را نمى داند و چه بسا به مرور زمان ( اگر زمانى را در آن جهان فرض كنيم) بر وسعت و پهناى بهشت افزوده شود. و اين از كرم و لطف خداوندى بعيد نيست.
گويند كه پادشاه روم كه از شنيدن آيه شگفت زده شده بود از رسول اكرم طى نامه‏اى پرسيد: اگر وسعت بهشت به وسعت آسمانها و زمين است، پس جهنم در كجا قرار دارد؟ حضرت پاسخى نقضى به او دادند و فرمودند: “سبحان الله! اذا جاء النهار فأين الليل” سبحان الله! وقتى روز مى‏آيد شب كجا مى‏رود؟ و مفهوم اين جواب اين است كه همان خدائى كه توانائى دارد شب را به جاى روز و روز را به جاى شب حركت دهد، همو توانا است كه جهنم را در هر جائى كه بخواهد جاى دهد. وانگهى چنان كه عرض شد اين جمله كنايه است و براى تقريب ذهن ما آدميان بيان شده است و گرنه در آن جهان همه چيز فرق مى‏كند و اصلا در آن جا اين آسمان و زمين فعلى وجود ندارد كه خود در آيات زيادى متعرض به اين معنى شده است كه آسمانها و زمين و تمام كون و مكان نابود مى‏شود: “يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب” همانگونه كه نوشته جات را در سجل و دفتر مى‏پيچيم، آسمانها را در هم مى‏پيچيم. و نه تنها آسمانها كه هرچه در جهان وجود دارد همه معدوم مى‏شوند و تنها وجه پروردگار باقى مى ماند و بس. “كل شى‏ء هالك الّا وجهه” هرچه جز وجه پروردگار نابود است. و در جاى ديگر مى‏فرمايد: “كلّ من عليها فان و يبقى وجه ربّك ذوالجلال و الاكرام” و اگر در آيه دوم سخن از نابودى انسانها و يا ارواح و اشباح عاقله است كه در آيه اول سخن از نابودى هر چه هست دارد.
به هر حال اين بهشت وسيع و پهناور كه به وسعت كل جهان مادى امروز ما است در آخرت براى تقواپيشگان و خداجويان و نيكوكاران آماده و مهيا شده است و چه بسا از آيه بر مى‏آيد كه هم اكنون اين بهشت آفريده شده و مهيا است ولى ما توانائى پى بردن به جا و مكانش را نداريم. و اصلا در جاى ديگرى از قرآن فرموده: “و لقد رآه نزلة أخرى عند سدرة المنتهى عندها جنة المأوى” كه اشاره به معراج رسول خدا صلى الله عليه و آله دارد و جبرئيل امين بهشت جاويدان را به پيامبر نشان مى‏دهد و اين خود دليل ديگرى است بر اينكه بهشت هم اكنون آفريده شده و مهياى پذيرش مهمانان است.
شايد در اينجا اين سؤال پيش بيايد كه اگر بهشت تنها براى نيكوكاران و متقين آماده شده، پس اطفال و يا ابلهانى كه از عقل درستى در اين دنيا برخوردار نيستند و خداوند آنها را وعده بهشت داده كه “اكثر أهل الجنة البله” چنانچه در روايت آمده است يا حتى تبهكارانى كه با شفاعت يا با بعضى از اعمال خوب پس از مدتى به بهشت مى‏رسند، كجا نامشان ذكر شده است؟ در پاسخ گوئيم كه اينها همه به طفيلى نيكوكاران و تقواپيشگان به بهشت مى‏رسند مانند آنكه شما مهمان عزيزى را دعوت كنيد و به افتخار او بيست نفر ديگر را نيز دعوت نمائيد، در هنگام سخن مى‏گوئيد فلانى منزل ما دعوت بود و نامى از آن بيست نفر كه غذا نوش جان كرده‏اند بريد، چون آنها به طفيلى آن مهمان اصلى آمده‏اند لذا نامشان برده نمى‏شود، در اينجا نيز اصل دعوت از متقين و محسنين است و بقيه قطعا به طفيلى آنان به اين سفره جاويدان دعوت مى‏شوند. و به عبارت ديگر چنانكه گفته‏اند: “لولا المتقون لما خُلقت الجنة” اگر متقين نبودند، بهشت آفريده‏شد، معلوم مى شود كه بهشت آماده پذيرائى از تقواپيشگان نيكوكار است و دخول ديگران در آن، بالعرض مى‏باشد، پس اصالت مهمان نوازى براى آنان است و سايرين همه طفيلى‏اند. بارالها! ما كه از متقين نيستيم اميدواريم لطفى كنى و ما را جزء طفيليان بالتبع قرار دهى. آمين رب العالمين.

/

امنيت جهانى در عصر ظهور

امنيت جهانى در عصر ظهور
مركز فرهنگ و معارف قرآن‏
مقوله امنيت، قدمتى به بلنداى تاريخ انسان دارد يعنى از نخستين روزى كه موجودى به نام انسان، پا به عرصه هستى و دنيا مى‏گذارد، با مشكل و معضل مهم ناامنى و نحوه برخورد با آن، مواجه شده و دست و پنجه نرم مى‏كند. در طول تاريخ انسان، جامعه و مردمى را سراغ نداريم كه فارغ از دغدغه معضل و معماى ناامنى،ترس، اضطراب و نگرانى، روز و روزگارى را سپرى كرده باشند. لذا به جرئت مى‏توان گفت كه مقوله امنيت، عمرى درازتر و طولانى‏تر، از مفاهيم دولت و جامعه… دارد، چرا كه انسان در نخستين روز هبوطش در اين عالم خاكى و دوره حيات تجردش و قبل از شكل‏گيرى زندگى اجتماعى، با مشكل ناامنى، كاملاً مأنوس، آشنا، همدم و دست به گريبان بوده است، چون در محيطى كه زندگى مى‏كرد، علاوه بر تأمين آب، غذا و حفاظت جان از گرما و سرما، بايد به جدال و مبارزه سخت و طاقت فرسا؛ با موجودات وحشى مى‏پرداخت، حيوانات كه هر لحظه امكان داشت به ساحه و قلمرو حيات انسان، حمله‏ور شود؛ و انسان را طعمه خويش سازد، و امنيت جانى انسان را به خطر اندازد. با گذشت زمان، و تكامل بشر و شكل‏گيرى اجتماعات، مبحث امنيت هم، شاخ و برگ بيشترى پيدا مى‏كند.
گرچه عده‏اى از قلم به دستان، نخستين مباحث فلسفى – سياسى؛ در حوزه امنيت را در گفتمان فلاسفه‏اى چون افلاطون و ارسطو… به زعم خويش پيدا كرده‏اند. چرا كه اين انديشمندان و فرهيختگان، يكى از عمده‏ترين وظائف حكومتها را ايجاد امنيت، مى‏دانسته و بر آن اصرار و تأكيد، مى‏كرده‏اند.
ولى انصاف اين است كه قبل از افلاطون و ارسطو، پيامبران الهى از جمله حضرت ابراهيم خليل(ع)، معضل امنيت را مطرح كرده‏اند، و در مطالبات خود، قبل از مسائل اقتصادى و قبل از مسائل توحيد و عبوديّت، مسأله امنيت را على الظاهر، از خالق خويش، استدعا مى‏كند، آنجا كه مى‏گويد: «پروردگارا! اين سرزمين را شهر امنى قرار ده و اهل آن را از ثمرات گوناگون؛ روزى عطا كن.»(1)
در تاريخ اسلام هم، از همان آغاز و بعثت رسول گرامى اسلام، بخش عمده‏اى از احكام، دستورات و قوانين آن، مستقيم و يا غير مستقيم، در جهت نظم و تأمين امنيت و نحوه برخورد با عوامل شر و فساد، جنايت، بى بندوبارى و ناامنى، نقش مثبت و ارزنده‏اى داشته و دارد. و از آن تاريخ به بعد هم، علماء و دانشمندان و محققين كه در زمينه متون اسلامى «آيات قرآن و احاديث و سيره عملى معصومين» تحقيق و بررسى داشته‏اند، نظريات ناب اسلامى را از متون اوليه آن، استخراج كرده‏اند، و در دسترس جامعه بشرى قرار داده‏اند، كه اگر روزى آن احكام و قوانين اسلامى، به صورت كامل اجرا و عملى شود، بدون شك، امنيت كامل در سايه تقوا و رعايت حقوق همه مردم و اجراى عدالت، برابرى و مساوات اسلامى، ايجاد خواهد شد.
امنيت آرزوى ديرين بشر
همان گونه كه مشاهده مى‏كنيم،از دوره هاى خيلى دور تا حال،تشكيل حكومت صالح و شايسته، و تأمين عدالت، آزادى و امنيت اجتماعى، از جمله آمال و آرزوهاى ديرين فلاسفه، بزرگان و مصلحين جوامع بشرى، بوده است امروز هم، تقريباً عموم انديشمندان و سياسيون با انصاف،تنها راه علاج دردها، مشكلات و بيماريهاى جامعه بشرى در جلوگيرى از ظلم، تبعيض، بى‏عدالتى، جنگ و خون ريزى را، در تثبيت صلح، صميميت وبرادرى، تشكيل حكومت عدالت گستر جهانى، ورشد فكرى و فرهنگى جوامع بشرى، مى‏دا نند و معرفى مى‏كنند.
كلمات و جملات بزرگان و انديشمندان مندرج در صفحات تاريخ، در حقيقت باز خوانى يك واقعيت جاويد و هميشگى است و آن، انتظار پايا ن دردها، سرگردانيها و ناامنى‏ها، و رسيدن به مدينه فاضله و شهر خورشيد كه انسان‏ها در آن، حيات انسانى داشته و زندگى‏شان سر و سامان پيدا كند، دوره‏ى ايده‏آل و رؤيائى كه درآن، مشكلات جهل و نادانى، و معضلات فقر و تهيدستى، حل و فصل شود و انسان‏هاى گرسنه و برهنه، در فاصله هاى نه چندان دور تر از كاخ‏هاى سر به فلك كشيده فرعونى، حقوق فردى و اجتماعى‏شان پايمال نشود.
و امّا دريغ و درد كه اين آرزو، و انتظار، نه تنها تا حال، محقق نشده است بلكه برعكس،هر لحظه و ساعتى كه بر عمر اين عالم پير و كهن، افزوده مى‏شود، فاصله‏هاى فقر و غنا، بيشتر شده، تبعيض و بى‏عدالتى، همچنان قربانى مى‏گيرد و سايه‏هاى شوم يأس و نااميدى، بساط شادى، و سرور را بى‏رحمانه، طعمه‏اى خويش مى‏سازد، ناامنى‏هاى اخلاقى و اجتماعى، اضطراب، و دلهره را، هم كاروان انسان‏هاى درد مند و رنجيده ساخته و به پيش مى‏تازد.
در شرايط فعلى كه زمين و زمان در تسخير انسان، قرار گرفته و حتى كُرّات ديگر، از تاخت و تاز انسان معاصر، بى‏بهره نمانده است، بازهم، اين پرسش در ذهن و ضمير انسان‏هاى ستمديده، مطرح است كه آيا اين شب سرد، تاريك و ظلمانى، به صبح روشن و نورانى، مبدل خواهد شد، آيا روزى خواهد رسيد كه دردهاى كهنه و قديمى بشر، التيام يابد، و سايه هاى شوم جهل و نادانى فقر و تهيدستى، تبعيض و بى‏عدالتى كه از روزگاران كهن تا هم اكنون، هم كاروان انسانها بوده، با گوشت، پوست و خون او عجين، شده است، از فضاى تاريك زندگانى او زدوده شده و رخت بر بندد؟ آيا روزى خواهد رسيد كه در آن، ظلم، حق كشى، تجاوز و … جايش را به صلح، صفا، صميميت و برادرى بدهد و انسانها، در سايه‏ى عدالت و آزادى اجتماعى حلاوت و شيرينى آرامش و امنيت كامل روحى و روانى، فردى و اجتماعى و ملى و بين المللى را با تمام وجود،لمس كرده و فارغ از نگرانى و دغدغه معاش و امور مادى، در كنار هم، ديگر به زندگى مسالمت آميز انسانى ادامه دهند و راه تعالى و تكامل را با فراغ بال سپرى بنمايند.؟
و آيا بهشت دنيوى انسان، مدينه فاضله و شهرخورشيدى كه حاكمان و دولتمردان آن، عقلاى عالم بوده، قوانين آن، عدالت، آزادى و امنيت اجتماعى را به ارمغان آورد. آرزوى است محال و ناممكن؟ و يا روزى اين آمال و آرزوهاى ديرين بشر، محقق شده و مصداق خارجى، پيدا خواهد كرد؟!
اگر پرسش‏هاى مطرح شده را، به آيات قرآن،عرضه كنيم،متوجه خواهيم شدكه: قرآن كريم،رنج و اندوه انسان را ابدى نمى‏داند، و ستم و بيداد را نيز، هم زاد وهم راه هميشگى او، معرفى نمى‏كند، بلكه قرآن مجيد،علل و عواملى كه موجب رنج و اسارت انسان‏ها و مانع حركت تكاملى او مى‏شو د را محكوم به فنا و نابودى دانسته و فرجام تاريخ را روشن و ايده‏آل، معرفى مى‏كند، فرجامى كه در آن،حق بر باطل، پيروز شده،عدالت و آزادى جايگزين ظلم،جور و ا ستبداد خواهد شد، دردها،مشكلات و بدبختى‏هاى انسان، به پايان خواهد رسيد، ترس،وحشت و ناامنى، جايش را به محيط امن و آرام داده و بندگان صالح،شايسته و وارسته،وارثان و حاكمان زمين و زمان خواهندشد جهان را از لوث وجودافراد پست،پليد و ستم پيشه ونااهل پاكسا زى، خواهندكرد.قرآن كريم از سنتِ پيروزى حق بر باطل(2)، غلبه راه و رسم انبياء و اولياء(3)، خلافت و وراثت مومنان و صالحان در زمين(4)، جهان شمولى دين خدا(5)، استقرار آيين خدا پسندانه و تحقق صلح و امنيت جهانى(6)
در آيات گوناگون و مختلفى خبر مى‏دهد و مى‏فرمايد : «ما در كتاب آسمانى زبور، پس از ذكر، چنين مرقوم كرديم كه در آينده صالحان و پاكان، وارثان زمين، خوا هند شد و روى زمين،براى هميشه ازعناصرنا اهل و حاكميت جور، و ستم، پاكيزه، خواهد شد به راستى كه در اين،پيامى است براى عبادت كنندگان»(7)
قرآن كريم، اين وعده‏ى قطعى را به انسان‏هاى مؤمن و پاكدامن، داده است كه روزى شرارت و ناامنى به پايان خواهد رسيد، و با نابودى عوامل شرّ و فساد، جامعه انسانى، لذت امنيت واقعى را خواهندچشيد، آنچنان امنيت و آرامش كه هيچ ترس و اندوهى، آن را تهديد نخواهدكرد و مخلوقات و بندگان خداوند، با آزادى، آگاهى و آرامش و امنيت كامل درونى و بيرونى، راه توحيد و تقوا را، در پيش خواهند گرفت، لذا بافرياد رسا، اعلام مى‏دارد كه : «خداوند به افرادى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند وعده مى‏دهد كه آنها را قطعاً خليفه روى زمين، خواهد ساخت… و دين و آئينى را كه براى آنها پسنديده، پا برجا و ريشه دار خواهدكرد و خوف و ترس آنها را، برامنيت و آرامش، تبديل خواهدكرد»(8) در اين آيه شريفه نويد و مژده سه‏گانه ذيل ديده مى‏شود:
الف: حكومت جهانى مؤمنان .
ب: استقرار دين خداپسندانه.
ج: استقرار امنيت كامل و نابودى عوامل ترس، وحشت و نا امنى.
از آن جاى كه سنت‏هاى مطرح شده، در آيات قرآن، تا حال، محقق نشده است؛ در ذهن كنجكاوگر انسان هاى زيرك، اين سؤال مطرح مى‏گردد كه: سنن وعده شده الهى، كى و در چه زمانى، محقق مى‏شود؟ انسان هاى رنجيده و مظلوم، چه زمانى، شكست و نابودى جبهه باطل، پيروزى و موفقيت جهانى سپاه و لشكر حق را، جشن خواهند گرفت؟ مدينه فاضله و موعود قرآنى، كى محقق شده و در چه زمانى، انسان‏هاى مؤمن و متقى، خلافت و وراثت زمين را در،دست، خواهندگرفت؟ در كدامين صبح روشن، دين خدا پسندانه آسمانى، تمامى دلها را نور باران كرده، و عالمگير خواهد شد، و با نابودى عوامل ترس، وحشت و ناامنى، امنيت واقعى به وجود خواهدآمد ؟
احاديث و روايات كه از رسول اكرم(ص) و ائمه عليهم السلام، نقل شده و در واقع حكم تفسير آيات قرآن را دارا هستند معما و پرسش هاى مطرح شده پيرامون سنن وعده شده الهى را، به روشنى جواب داده اند و اعلام كرده اند كه سنن وعده شده الهى، در عصر طلايى ظهور آخرين خليفه خداوند، حضرت مهدى (عج )،محقق خواهدشد، و در عصر ظهور آن يگانه دوران، با جنبش عظيم علمى و فكرى، جهل و نادانى، محو خواهد شد و با نزول بركات آسمانى و جوشش معادن و ذخاير زمينى، و جهش فوق العاده‏ى اقتصادى و صنعتى، فقر، فلاكت و تهيدستى از بين خواهد رفت وبا نابودى جهل و نادانى، فقر و تنگدستى، تحوّل عظيم اخلاقى و انسانى به وجود خواهدآمد، وبا استقرار عدالت، برادرى و برابرى، ظلم، تبعيض و بى‏عدالتى ريشه كن، شده و فاصله هاى طبقاتى، محو و نابود خواهد شد… و در نتيجه گمشده هميشگى بشر، يعنى امنيت جهانى، به دست آمده و انسان‏هاى مؤمن و متقى، بدون دلهره، نگرانى و اضطراب، در محيط كاملاً آزاد و فضاى سالم انسانى، راه سعادت و خوشبختى و رسيدن به كمال مطلق را طىّ خواهند كرد.
از روايات استفاده مى‏شود هر مجرم و گناهكارى كه درخور كيفر باشد، امام مهدى(ع) براساس علم امامت خود، عمل كرده و حرمت شكنان قوانين الهى و اجتماعى را به جزاى اعمال ننگين‏شان خواهند رساند، و منتظر گواهى گواهان و اقامه دلايل و مدارك از سوى مدعى نخواهد ماند و به سوگندهاى دروغين، از سوى طرفين دعوا، توجه نخواهد كرد، و آنچه حق و عدالت است، آن را ملاك قرار داده و براساس آن، حكم و داورى نموده و با اجراى دقيق احكام الهى، آزادى و امنيت به معناى واقعى كلمه را به جامعه جهانى عرضه خواهد كرد، امنيت كه در آن، جان، مال، ناموس، حيثيت و آبروى افراد، حفظ خواهد شد، و انسانها، ديگر از ناحيه‏ى تضييع حقوق‏شان، دلهره، اضطراب و نگرانى نخواهند داشت.
امنيت در عصر ظهور:
با رعايت اصول و راهكارهايى كه به صورت اجمالى، بيان شد، امنيت كامل فردى، اجتماعى و بين المللى در عصر ظهور حضرت حجت(عج) محقق خواهد شد، امنيتى كه بشر در طول تاريخ، مثل و مانند آن را نديده است، در نتيجه شهر امن و سلامتى كه خداى متعال، مژده و نويد آن را به مؤمنان و مستضعفان داده است، تحقق عينى پيدا خواهدكرد، و همه انسانها، با آزادى و آگاهى كامل و آرامش درونى و بيرونى، راه توحيد و تقوا را، در پيش گرفته و از شرارت و ناامنى، و اضطراب و نگرانى، نجات پيدا خواهندكرد.
«خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و عمل صالح، انجام داده‏اند، وعده مى‏دهد كه آنها را قطعاً خليفه روى زمين خواهد نمود، و دين و آيينى را كه براى آنها پسنديده، پابرجا و ريشه‏دار خواهد ساخت، خوف و ترس را به امنيت و آرامش تبديل خواهد ساخت»(9) تبديل شدن، ترس، اضطراب و نگرانى به آرامش و امنيت، يعنى برطرف شدن تمامى عوامل ناهنجاريها و ناامنيها و جايگزين شدن امنيت و آرامش، در همه‏ى روى زمين.
امام زين العابدين در تفسير و تأويل آيه شريفه مى‏فرمايد : «اين گروهى كه ترس و اضطراب فردى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى، از زندگى شان،رخت بر بسته و سايه امنيت و آرامش، پرو بالش را بر سر آنها مى‏گستراند» به خدا سوگند، همان پيروان ماهستند كه خداوند به وسيله مردى از خاندان ما، اين امر را تحقق مى‏بخشد، و او مهدى(عج) اين امت است»(10) امام صادق(ع) هم مى‏فرمايد: «اين آيه، درشأن قايم آل محمد(عج) و اصحاب او نازل شده است»(11)
ايجاد و استقرار امنيت كامل جهانى، در آن عصر و زمان رؤيايى، با رعايت اصول و ضوابط اسلامى و انسانى، امرى طبيعى خواهد بود، چراكه عوامل ترس و ناامنى محو و نابود خواهدشد، و تمام آفت ها كه به نحوى آرامش زندگى را برهم مى‏زند . از بين رفته و همگان در اوج رفاه. آسايش و فراوانى نعمت، روزگار خود را سپرى خواهند كرد.
با توسعه‏ى علم و دانش و تعليم و تربيت سالم اسلامى در عصر ظهور، جهل، نادانى و خرافات، كه عامل مؤثر در بروز ناهنجاريها و ناامنى‏هاى اجتماعى است، از بين خواهد رفت، و در سايه‏ى رونق اقتصادى، فقر و تهيدستى كه عامل ديگرى در شيوع فساد، و بى‏عفتى…است، ريشه‏كن خواهد شد و انسانهاى مظلوم و مستضعف، از درماندگى و گرسنگى كه منجر به تجاوز و خود فروشى مى‏شود، نجات پيدا خواهند كرد. و با اجراى دقيق احكام جزايى شرع و قاطعيت در برخورد با مخالفين و متخلفين، دزدان و متجاوزين به جان، مال، ناموس و حقوق مادى و معنوى مردم، به جزاى اعمال ننگين خود، خواهند رسيد و شرّشان از سر مردم قطع و كوتاه خواهد شد.
بالأخره در پرتو نظام عدالت گستر عصر ظهور ، بساط ظلم و بى‏عدالتى و تبعيض در تمامى چهره و ابعادش، برچيده خواهد شد و مدينه‏ى فاضله كه بشر دردمند در طول تاريخ، انتظار و آرزوى آنرا در سر مى‏پرورانيد، به وجود خواهد آمد. مدينه‏ى فاضله‏اى كه در آن ،روابط اجتماعى انسانها، براساس قانون عدالت، برابرى و احترام به حقوق و ارزشهاى انسانى و آزاديهاى مشروع فردى و اجتماعى، پى‏ريزى شده و جريان پيدا خواهد كرد… و انسان در محيط امن و آرام، راه تقوا و عبوديت را در پيش گرفته و از وضع مطلوب به و جود آمده، كمال استفاده را در جهت كسب فضايل اخلاقى خواهد برد .
از رسول اكرم راجع به امنيت در عصر ظهور، نقل شده است كه: «امت مهدى به آن حضرت پناه مى‏برند چنان كه زنبورهاى عسل به ملكه خود پناه مى‏آورند ، آن حضرت زمين را پر از عدل و داد مى‏كند ، چنان كه: پيش از آن پر از ستم و جور شده بود ،به گونه‏اى كه مردم به فطرت اوليه خود بر مى‏گردند شخص خوابيده را بيدار نمى‏كند و خون كسى ريخته نمى‏شود.»(12)
حضرت على(ع) نيز مى‏فرمايد: «… هرگاه قايم ما قيام كند، آسمان باران‏هاى خود را مى‏بارد و درندگان با چارپايان از در آشتى وارد مى‏شوند و با انسانها كارى ندارند تا جايى كه زنى از عراق به شام مى‏رود، بدون اينكه درنده‏اى او را نگران سازد و يا از چيزى بترسد.»(13)
با اجراى احكام دقيق اسلامى و قاطعيّت در برخورد با انسان‏هاى شرور و متجاوز، امنيت كامل جاده‏ها و مسير عبور و مرور، تأمين خواهد شد به گونه‏اى كه دو زن، شبانه از مبدأ، حركت كرده و مسافرت خواهند كرد، و از بى‏عدالتى، ستم و ناامنى، هراسى نخواهند داشت»(14) از امام باقر(ع) هم نقل شده است كه: «به خدا سوگند، ياران مهدى(عج) آن اندازه مى‏جنگند تا خداوند به يگانگى پرستيده شود و به او شك نورزند، با نابودى اشرار و متجاوزان آنچنان امنيّت ايجاد شود كه پيرزن سالخورده و ناتوان، از ين سوى جهان، به آن سوى ديگر، رهسپار شود و كسى متعرض او نشود.»(15)
هنگامى كه از امام صادق (ع) شخصى سؤال مى‏كند: چرا آرزوى ظهور حضرت حجت (عج) را داشته باشيم؟ امام صادق در جواب او مى‏فرمايد: «سبحان اللّه ! آيا دوست ندارى كه امام، عدالت را در جهان بگستراند و امنيت را در راه‏ها برقرار سازد و با حكم منصفانه، با ستمديده، رفتار نمايد و به او يارى رساند».(16) قتاده مى‏گويد: حضرت مهدى بهترين انسانها است… در زمان او زمين از امنيتى برخوردار مى‏گردد كه زنى به همراه پنج زن ديگر، بدون همراه داشتن مردى به حج مى‏روند و از چيزى ترس ندارند.(17)
على ابن عقبه ازپدرش نقل مى‏كند كه حضرت مهدى(عج) به عدالت حكم مى‏كند ستم در حكومت او برچيده مى‏شود و به سبب وجود آن حضرت راه ها و جاده‏ها امن مى‏گردد.(18)
در عصر ظهور عناصر فاسد، گروه‏هاى راهزن و متجاوزى كه امنيت و آرامش جامعه را مختل ساخته و جوّ رعب، وحشت، اضطراب و نگرانى را به وجود مى‏آورند، امكان تشكيل و تشكّل پيدا نخواهند كرد، چرا كه دست قدرتمند و دقيق عدالت، آنان را در نطفه، خفه خواهد كرد و در همان مراحل اوليه و نخستين،به كيفر شايسته‏اى خواهد رساند به گونه‏اى كه اگر حق كسى در زير دندان ديگرى باشد، حضرت مهدى(عج) آن را باز مى‏ستاند و به صاحبش باز مى‏گرداند.(19)
علاوه برآن جامعه‏ى بشرى نيز با توجه به رشد فكرى و تربيتى به مراحل از كمال و علو نفس و شرافت انسانى، خواهند رسيد، كه خويشتن رافراتر و بزرگوارترازآن بداند كه دست به ظلم، ستم، تجاوز و بى‏عفتى زده، آسايش وامنيت خود و هم نوعان خويش را مختل سازد.
امنيت در اين سطح كه فردى بدون ترس و وحشت، از شهرى به شهر ديگر رفته و زنان بدون همراه داشتن مردى با خيا ل آسوده و آرام مسافرت كنند، و حتى جواهرات شان، نمايان باشد و احساس ناامنى و اضطراب نداشته با شند،در دنياى متمدن امروزى به يك رؤيايى تعبير نا شدنى شباهت دارد ولى در عصر ظهور حضرت حجت (عج)اين رؤياها، تعبير خواهد شد و مصداق عينى پيدا خواهدكرد.
آرى حضرت مهدى(عج) كه وارث همه پيامبران و اوصياى الهى و آخرين وصى حق در زمين و منجى عالم بشريت در فرجام تاريخ است، با أذن و اراده خداى متعال،آرزوهاى برآورده نشده همه پيامبران و اوصياى الهى را برآورده خواهدكرد . شمشير انتقام حق و عدالت، از آستين آن منتقم آل محمد (عج)و ياران پاكباخته اش بيرون شده چون صاعقه مرگبار، بر فرق درندگان وحشى كه لباس و جامه انسانيت، بر قامت ننگين خود پوشانيده اند ولى جز فتنه، فساد و بى دادگرى، كار ديگرى نداشته اند، فرود خواهدآمد، و بساط ظلم، ستمگرى، فساد و عياشى آنان را برچيده و نظام مبتنى بر ارز شهاى الهى و انسانى را مستقر خواهد كرد و انسانهاى دردمند ، رنجيده و مستضعف را از فقر، فلاكت و سلطه‏ى استثمار، نجات خواهدداد.
حضرت حجت(عج) با استقرار نظام عدالت گستر و ارزشمدار عصر ظهور، تمام وعده هاى داده شده در قرآن و احاديث را محقق خواهد كرد، دين خدا را بر كل جهان عرضه خواهد داشت زمام امور را به دست انسان هاى مظلوم و ستمديده، خواهد سپرد و به انسانهاى مؤمن و متقى،عزت خواهد داد، حزب الله، را به پيروزى خواهد رساند، اضطراب و نگرانى ر ا از تمام زواياى زندگى از بين خواهد برد امنيت، آرامش كامل را به وجود خواهد آورد و بدينسان شب سرد، تاريك و ظلمانى انسانهاى مظلوم را به پايان خواهد رساند وانتهاى فصل سرما و يخبندان اخلاق و ارزشهاى انسانى را اعلام خواهدكرد.
به اميد روزى كه با اجراى قوانين، احكام و دستورات اسلام راستين، در پهن دشت هستى، ظلم، تجاوز، سرقت، اختلاس و ناامنى ها و نا هنجارى ها از كل جهان ، رخت بر بندد و خورشيد عدالت، برابرى، امنيت، آزادى، سعادت و خوش بختى، از وراى جبال و حجاب هاى خفقان استعمار، استثمار، بى عدالتى و نامردى، سر برآورده و بر صفحه زندگى تاريك و آشفته انسان بتابد، و چشمه ساران فضيلت، انسانيت و نيك بختى از هر سو، به جوش آمده و بر پهنه ى كوير زندگى، جارى شود گلهاى اخلاق و آزادى از هر سو جوانه زده و گل بوته هاى اميد، صلح، آرامش و امنيت ، زينت بخش آغوش گرم انسانها و اجتماعات بشرى شود.
پى‏نوشت‏ها: –
1) قرآن كريم، بقره / 126: «ربِّ اِجعَل هذا بلداً آمناً وارزق اهله من الثمرات».
2) سوره اسرا/ آيه 81 و سوره انفا ل/ آيه 7- 8.
3) سوره مجادله/ آيه 21 و سوره غافر/آيه 51.
4) سوره انبيا/ آيه 106-105 و سوره قصص/ آ يه 5.
5) سوره توبه/ آيه 33 و سوره صف/ آ يه 7.
6) سوره نور/ آ يه 55.
7) سوره انبيا / آيه 105- 106.
8) قرآن كريم : سوره نور/ آيه 55: «وعدالله ُالذين آمنوا منكم وعملوا الصا لحا ت ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم وليبدلنهم من بعد خوفهم امنا».
9) همان.
10) مجمع البيان ذيل آيه: «هم والله شيعتنا اهل البيت يفعل الله ذالك بهم علي يدي رجل منا وهو مهدي هذه الامة»
11) تفسير برهان ذيل آيه 55 سوره نور: «نزلت في القايم و اصحابه…»
12) ملاحم ابن طاووس صفجه 45: «تاوي اليه امته كما ياوي النحل الي يعسوبها يملأالارض عدلاً كما ملئت جوراحتى يكون الناس على مثل امرهم الاول لايرقظ نائمنا ولا يهريق دماً».
13) بحار 52 / 319 باب 27 سيرواخلاق: «ولو قدقام قائمنا لانزلت السما ء مطرها ولا خرجت الارض نباتها ولذهبت الشحناء من قلوب العباد اصطلحت السباع والبها ئم حتي تمش المرء بين العراق الي الشام لاتضع قدميها الا علي النبات علي راسها زبيلها لايهيجها سبع ولاتخافه».
14) معجم الكبير 8/179 : به نقل از : چشم اندازى به حكومت مهدى صفحه 191.
15) بحارالانوار جلد 52 صفحه 345 چاپ بيروت، باب سيره و اخلاق… باب 27 حديث 91: يقا تلون والله حتى يوحدالله و لايشرك به الشي و حتي يخرج العجوز الضعيفه من المشرق تريد المغرب ولاينها ها احد.
16) بحارالانوار /52/ باب 22 فضل انتظارالفرج حديث 62 : فقال لى : «سبحان الله اما تحب ان يظهرالعدل ويامن السّبل…»
17) ملاحم ابن طاووس 44: «المهدى خيرالناس… محبوب في الخلائق يطفى‏ء الله به الفتنه العمياويأمن الارض حتى انّ المرء…»
18) منتخب الأثر/308:«…اذاقام القائم (عج) حكم بالعدل وارتفع في اياّمه الجوروامنت السبل …»
19) ملاحم ابن طاووس 43: «يبلغ من ردّ المهدي المظالم حتي لوكان تحت ضرس انسان شي‏ء انتزعه حتي يردّه»

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏
محمد اصغرى نژاد
همه عشقش شهادت بود
زمانى كه او براى اعتلاى اسلام مى‏جنگيد، به حمداللّه عناوين و رتبه به معناى امروزى وجود نداشت. او خود را سربازى كوچك و سقاى بسيجيان مى‏دانست. در اواخر عمرش طراح عمليات‏هاى جنگى بود. او نمى‏توانست از شهادت سربازان و يارانش به راحتى بگذرد. براى او بسيار سخت بود كه بعد از همرزمانش زنده باشد. همه عشقش شهادت بود كه به آن رسيد.(1)
شهادت به خاطر نماز
عراقى‏ها از چند ساعت گذشته پاتك سنگينى را در منطقه عملياتى سردشت آغاز كرده بودند چند دقيقه بيشتر به طلوع آفتاب باقى نمانده بود كه يكى از بى‏سيم چى‏ها به نام عسكرى با شتاب نزد من آمده، گفت:حاج آقا، قبله كدام طرف است؟ مى‏خواهم نماز بخوانم.
گفتم: الآن مى‏گويم.
سپس با قبله نما در پى جستجوى قبله برآمدم. در اين بين چيزى مثل آتش از كنار صورتم رد شد. ناگهان متوجه شدم عسكرى عزيز كه مى‏خواست جهت قبله را بداند تا نماز بخواند، با همان شى‏اى كه در واقع خمپاره بوده، به شهادت رسيده است.(2)
روضه دونفرى‏
من و شهيد عبدالحميد اكرمى تازه به مقر شهيد دست بالا در شيراز براى كارهاى عقيدتى آمده بوديم. از اقبال خوبى كه داشتيم در چادر فرمانده ساكن شديم. ديرى نپاييد كه زهد و تواضع و رفتار نيك فرمانده( يعنى سردار محمد اسلامى نسب)(3) ما را مجذوب شخصيت وى ساخت. انگار نه انگار كه فرمانده است، خاكى و خودمانى بود در عين حال دوست داشتنى.
هنوز چند روز بيشتر از حضورمان در مقر نمى‏گذشت كه متوجه شديم سردار اسلامى نسب و شهيد باقرى – آن دو يار همدل – هر روز عصر از چادر فاصله مى‏گيرند و تا چند ساعت برنمى‏گردند. حس كنجكاوى تحريكم كرد كه از كارشان باخبر شوم. روز بعد به اتفاق اكرمى سراغشان رفتيم. پشت تل كوچكى از خاك زمزمه هايى شنيديم. متوجه شديم شهيد باقرى رو به قبله نشسته و روضه مى‏خواند و شهيد اسلامى نسب در سجده است. شور و حال خاصى داشتند و هر دو به شدت اشك مى‏ريختند. لحظاتى بعد شهيد باقرى به سجده رفت و شهيد اسلامى شروع به مداحى كرد. الحمدللّه هر دو مداح اهل بيت بودند و مصيبت حضرت زهرا(س) مى‏خواندند براى من سؤالى پيش آمد كه آخر چرا دو نفرى؟ من روضه دونفرى نديده بودم.(4)
پاى بند به نماز در هر حال‏
به سبب شركت در عمليات والفجر يك، هر دو پايش را از دست داد. وقتى به بيمارستان به عيادتش رفتم، با آن كه درد زيادى را تحمّل مى‏كرد، آرامش عجيبى داشت. موقع نماز كه شد گفت: خاك بياوريد، مى‏خواهم تيمم كنم.
با آن حال وخيم نماز خواند و چند ساعت بعد به شهادت رسيد.(5)
ايستاده در قايق‏
در عمليات والفجر 8 در غرب اروند به يك مجروح برخورديم كه توى قايق افتاده بود. مى‏خواست برود آن طرف اروند ولى توانايى‏اش را نداشت. تصميم گرفتيم او را هرجا كه مى‏خواهد ببريم. در ميان رودخانه گفت: من هنوز نماز نخوانده‏ام.
گفتيم: با اين زخم‏هاى تن و بدن، چه طورى مى‏خواهى نماز بخوانى.
گفت: چند زخم كوچولوست، زياد عذابم نمى‏دهد.
بلند شد و ايستاده نمازش را در قايق خواند.(6)
نماز با جراحت شديد
در منطقه شاخ شميران (منطقه عملياتى والفجر 10) با يكى از برادران در حال حمل پيكر شهدا بوديم. من كه خيلى گرسنه شده بودم، از تپه‏اى بالا رفتم به اميد اين كه غذايى تهيه كنم. بالاى تپه با جمعى از مجاهدين عراقى مواجه گشته، به لطف آنها صاحب يك كنسرو شدم.
زمانى كه در حال بازگشت بودم، خمپاره‏اى بين من و دوستم فرود آمد و باعث شد پاى ايشان شديداً جراحت بردارد. سريع محل جراحت را با چفيه بستم و او را روى دوشم گذاشتم. در جاده با آمبولانس مجاهدين عراقى او را به مقر مجاهدين رسانيديم، و در مقر مشغول پانسمان جراحت وى شدند. هنگام پانسمان صداى اذان بلند شد. وضو كه مى‏گرفتم، دوست مجروحم نيز از من تقاضا كرد به او در گرفتن طهارت كمك كنم.
بعد از وضو نمازش را با حالى خاص به جا آورد كه براى من خيلى آموزنده بود.(7)
سفارش شهيد به آن دانشجو
ديديم خواهرى به شدت گريه مى‏كند. همه با تعجب به او كه آشنا نبود، نگاه كرديم. يكى پرسيد: چه نسبتى با شهيد داريد؟
گريه به دختر اجازه صحبت نمى‏داد.
بعد از مدتى آرام شد و گفت: هيچ، هيچ نسبتى، اصلاً ورامينى نيستم.
تعجب حاضران بيشتر شد.
يكى ديگر از او پرسيد: پس حتماً خواهر يكى از شهدا هستى كه به ياد برادرت سر اين مزار آمده‏اى…
نه! در دانشگاه مشغول تحصيل هستم. شبى در خواب، جوانى را ديدم، او با من صحبت مى‏كرد و مرا به تقوا و پوشش اسلامى توصيه مى‏نمود. من حجاب را رعايت نمى‏كردم…
وقتى از خواب بيدار شدم، بوى عطرى در فضا پيچيده بود. خانواده‏ام به سراغم آمده، پرسيدند: آيا تو عطر زده‏اى؟
گفتم: نه. آنها شگفت زده شدند.
چندين شب همان خواب را ديدم.
كم كم احساس كردم تحوّلى در من ايجاد شده است.
يك روز از جلوى گلستان شهدا عبور مى‏كردم. ناخودآگاه وارد گلستان شدم. تا چشمم به عكس شهيد حجت اللّه خليلى افتاد، فهميدم عكس جوانى است كه به خوابم مى‏آمده، مدتى به خوابم نيامد و خيلى از اين بابت ناراحت بودم.التماس مى‏كردم تا باز به خوابم بيايد. تا اين كه شبى در خواب ديدم با يكديگر در خيابان قدم مى‏زنيم. شهيد به من گفت: سعى كن حجابت را حفظ كنى و خود را بپوشانى.
من كه اهل حجاب نبودم، گاهى از اين موضوع غفلت مى‏كردم.
ولى هر وقت از مقابل گلستان شهداء رد مى‏شدم، به خود مى‏آمدم و حجابم را رعايت مى‏كردم.
شهيد حجت اللّه خليلى در خواب به من سفارش كرده بود سر قبر شهيد گمنامى كه نزديك پيكرش دفن شده، بروم و فاتحه بخوانم. مشكلى هم در دانشگاه داشتم كه با توسل به شهيد حل شد.(8)
خاطراتى از ديدار مقام معظم رهبرى‏
مقام معظم رهبرى در خصوص سركشى به خانواده شهدا برنامه‏هاى مستمرى دارند. روزى ايشان به دولت آباد رفتند و بدون خبر قبلى در خانه خانواده شهيدى را زدند. وقتى آقا وارد خانه شدند و مادر شهيد ايشان را ديد، غش كرد. بعد از چند دقيقه به هوش آمد اما وقتى دوباره چشمش به جمال مقام معظم رهبرى افتاد، غش كرد. آقا براى خانواده شهيد صحبت كردند.
خانواده شهيد گفتند: آقا، چرا به ما خبر نداديد؟ ما هم سيد هستيم و از خود شما هستيم. بايد جلوى پايتان گوسفند مى‏كشتيم. بالاترين و بهترين ثروت براى ما اين است كه شما قدم به خانه ما گذاشته‏ايد و هيچ سعادتى بيشتر و بالاتر از اين براى ما پيش نيامده است.(9)
راننده پى ام پى، حاج حسين خرازى‏
در گزارش دلاور مردى آمده است: فرماندهى گروهان مالك از گردان حضرت ابوالفضل (ع) را در عمليات كربلاى 5 (منطقه شلمچه) به من محول كردند… ساعت سه بامداد با فرمان حاج حسين خرازى، عمليات آغاز شد… پس از درگيرى با نيروهاى دشمن…بچه‏ها درخواست مهمات كردند. تلاش براى تماس با فرمانده گردان به وسيله بى سيم بى ثمر بود.
حاج حسين كه موضوع را از رد و بدل شدن پيامها دريافته بود پشت بى‏سيم گفت: چه خبره؟ گفتم: حاجى مهمات نداريم، به فريادمان برس. گفت: ناراحت نباش تا چند دقيقه ديگر حل مى‏شود. مدتى بعد دو دستگاه پى ام پى به خط نزديك شدند…در زير آتش بسيار سنگين دشمن، بچه‏ها مهمات را تخليه كردند. به بچه‏ها گفتم: از موقعيت استفاده كنيد شهداء و مجروح‏ها را داخل پى ام پى بگذاريد تا عقب ببرند.
عمليات به اتمام رسيد و به مرخصى برگشتيم. يكى از برادران كه در آن شب جزو زخمى‏ها بود و اكنون جزو جانبازان گرامى است مرا ديد و در آغوش گرفت و گريه كرد. علت گريه‏اش را پرسيدم، گفت: آن شب عمليات كه مرا همراه با ديگر مجروحان و شهدا با پى ام پى به عقب فرستادى، مى‏دانى داخل آن چه كسى بود؟ گفتم: نه، شب بود و تاريك، و در آن آتش مرگبار متوجه نبودم. گفت: او فرمانده لشكر، حاج حسين خرازى بود.(10)
پيروى از قانون‏
در نوشته يك بسيجى اصفهانى آمده است: دو خاطره از شهيد حاج حسين خرازى، فرمانده لشكر(14) دارم يكى مربوط است به روزى كه لشكر چلوكباب داده بود و شهيد خرازى مثل بقيه با غذا دو نوشابه خورده و پول نوشابه اضافى را پرداخت كرده بود. دوم اينكه يكى از روزهايى كه با تويوتا به خط سركشى مى‏كرده‏اند، از راديو اطلاعيه پخش مى‏شود مبنى بر اينكه تخطى از قوانين راهنمايى و رانندگى شرعاً جايز نيست، كه ايشان از پشت فرمان پايين آمده و از آن نقطه پياده تا دارخوين مى‏آيند و با خودشان راننده‏اى مى‏برند تا به جبهه فاو بروند، چون ايشان يك دستشان در جنگ قطع شده بود.(11)
پى‏نوشت‏ها: –
1. راوى: همسر سردار شهيد حسن باقرى، ر.ك: از زبان صبر، ص 48.
2. راوى: روحانى گردان (حجت الاسلام طاهرى) ر.ك: قلب عمليات، ص 65 و 66.
3. وى فرمانده گردان امام رضا از لشكر 19 فجر بود.
4. راوى: سيد حميد سجادى منش، ر.ك: رواق خونى سنگر، ص 57 – 55 (باز آفرين: غلامرضا كافى، كنگره سرداران و 14000شهيد فارس، شيراز، اول، 1377).
5. راوى: برادر هيد حسن شاه صادقى، ر.ك: لحظه‏هاى بى عبور، ص 30 (تكتم يغمايى، كنگره سرداران و 23000 شهيد خراسان، مشهد، آول 84).
6. راوى: محمد باقر نيك خواه، ر.ك: پيشانى و خاك، ص 19 و 20 (محسن شاه رضايى، بازنويس: حسن بنى عامرى، معاونت تبليغات و انتشارات نيروى زمينى سپاه، تهران، اول، 73).
7. ر.ك: حماسه شاخ شميران، ص 50 و 51 (تهيه و تدوين: تبليغات و انتشارات سپاه پاسداران چهارمحال بختيارى، چاپ اول، ص 74.)
8. راوى خانواده شهيد حجت اللّه خليلى ر.ك: يك، دو، سه پرواز ص 10 – 8.
9. راوى: برادر كبيرى، ر.ك: با راويان نور، ج 1، ص 61.
10. ر.ك: عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج 2، ص 153 و 154.

/

رفاه و آسايش در عصر ظهور

رفاه و آسايش در عصر ظهور
مركز فرهنگ و معارف قرآن‏
بخش قابل ملاحظه‏اى از جرم و جنايات، ناشى از فقر و تنگدستى است؛ چرا كه فقر و تنگدستى «به دين و ايمان انسان لطمه مى‏زند، عقل را از كار انداخته، قوت و قدرت تشخيص درست را از او مى‏گيرد و باعث كدورت و دشمنى مى‏شود.»(1)
حضرت على(ع) فقر را به مرگ بزرگ تشبيه نموده و به فرزندش اين گونه توصيه مى‏كند: «انسانى كه در پى كسب معيشت خود است را ملامت مكن، زيرا در فقر و تهيدستى، خطاهاى او، زياد مى‏شود. اى فرزندم! فقير حقير است، سخن او شنيده نمى‏شود و مقام او، شناخته نمى‏گردد، شخص فقير، اگر راستگو باشد، دروغگويش خوانند و اگر زاهد باشد و پرهيزگار، او را نادان گويند. فرزندم هر فردى كه به فقر مبتلا شود، به چهار خصلت نيز مبتلا شود: سستى در يقين، كاستى در عقل، رقت و سستى در دين و كم شدن حيا در صورت، پس پناه به خداى متعال از فقر».(2)
صبر و تحمل در برابر مشكلات و تنگناهاى اقتصادى از ناحيه‏ى افراد معمولى جامعه، كارى است بس مشكل، اكثريت جنگ‏ها و ناهنجارى‏هايى كه در سطح كشورها و جوامع انسانى به وجود مى‏آيد، مشكلات و نزاعهاى خانوادگى، عدم ازدواج جوانان و تن دادن به بى‏عفتى، دزدى و تجاوز… به خاطر فقر، محروميت و تهيدستى است. شخص فقير و تهيدست اگر از راه‏هاى مشروع و قانونى براى رفع نيارهاى طبيعى خود، روزنه‏اى پيدا نكند، به ناچار دست به دزدى، تجاوز و كلاهبردارى و… خواهد زد. اگر در پرونده‏هاى سارقين مسلح و حرفه‏اى هم دقت شود؛ اين نكته ديده مى‏شود كه اكثراً در مراحل اوليه و ابتدايى براى رفع نيازهاى ضرورى خود، اقدام به دزدى و كلاهبرداى نموده‏اند، ولى با تكرار آن، رفته رفته به دزدان حرفه‏اى و خطرناك، تبديل شده‏اند و اين كلام زيباى پيامبر گرامى اسلام(ص) است كه: «فقر موجب روسياهى انسان در دنيا و آخرت مى‏شود».(3) و در جاى ديگر از شر كفر و فقر، به خداى خود پناه مى‏برد(4) و مى‏فرمايد: «فقر انسان را در آستانه كفر قرار مى‏دهد».(5) از حضرت اباذر، تربيت شده در مكتب پيامبر اسلام(ص) نيز نقل شده است كه: «از كسى كه غذا در منزلش پيدا نمى‏شود، تعجب مى‏كنم كه چگونه شمشيرش را بر مردم نمى‏كشد».(6)
مبارزه اسلام با فقر
دين مقدس اسلام براى قطع و نابودى ريشه‏هاى فقر و محروميت، كه مايه‏ى بسيارى از ناهنجارى‏هاى اجتماعى و اخلاقى مى‏باشد، راهكارهاى اقتصادى را در دستور كار قرار داده است. از قبيل تشويق و ترغيب به كار و كوشش، دورى از سستى و تنبلى، اخذ ماليات و توزيع عادلانه‏ى آن در بين افراد فقير و بى‏بضاعت… تا از اين طريق، جلوى نظام‏هاى طبقاتى را مسدود نمايد و از فقرا و مستمندان دستگيرى كرده باشد.
به راستى اگر روزى ماليات اسلامى، خمس و زكات… به صورت كامل اخذ و جمع‏آورى شود و در بين فقرا و مستمندان واقعى، به گونه‏ى عادلانه تقسيم و توزيع شود، چه انقلاب عظيم اقتصادى به وقوع خواهد پيوست، آيا باز هم فقير و نيازمندى باقى خواهند ماند كه به خاطر فقر و فلاكت، به مال و ثروت ديگران، چشم دوخته و در گوشه و كنار اجتماع، اقدام به دزدى تجاوز بنمايد و با اعمال خلاف قانون و رواج بى‏عفتى… چهره‏ى اجتماع انسانى را مخدوش نموده، نظم، آسايش و امنيت اجتماعى را سلب كند؟ جواب قطعاً منفى است، لذا امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «اگر همه مردم زكات اموال خود را بپردازند مسلمان فقير و نيازمندى نخواهد ماند. و مردم فقير، محتاج، گرسنه و برهنه نمى‏شوند مگر به خاطر گناه ثروتمندان».(7)
رفاه و آسايش در عصر ظهور
آن‏چه از روايات استفاده مى‏شود اين است كه در عصر طلايى ظهور حضرت حجت(عج)، مشكلات اقتصادى جامعه‏ى بشرى در سطح كلان حل خواهد شد. رفاه و آسايش پديد خواهد آمد و عوامل سلطه بر فكر و فرهنگ و اقتصاد از بين خواهد رفت و با زدودن فقر و تهيدستى، زمينه‏ى رشد و تكامل مادى و معنوى انسان‏ها فراهم خواهد شد، احاديث و رواياتى كه رونق اقتصادى در عصر ظهور را بيان مى‏كند، فراوان است، لذا به چند دسته از اين روايات اشاره مى‏شود:
الف. نزول بركات آسمانى‏
محصولات كشاورزى عمده‏ترين عنصر در رونق اقتصاد جوامع بشرى محسوب مى‏شود كه خود وابسته و متوقف بر نزولات آسمانى و باران‏هاى مناسب فصلى است. طبق تصريح آيات و احاديث شريفه، رعايت تقوا، احكام الهى و اجراى عدالت و برابرى، و رفع ستم، تبعيض و بيدادگرى… نزولات آسمانى را در پى خواهد داشت، لذا در سوره‏ى نوح مى‏خوانيم: «سپس گفتيم: از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او آمرزنده است تا از آسمان براى شما پى در پى باران فرستد و شما را به اموال و فرزندان، مدد كند و برايتان بستان‏ها و نهرها بيافريند».(8) و در آيه‏اى ديگر مى‏خوانيم: «اگر مردم آبادى‏ها، ايمان آورده و تقوا پيشه ساخته بودند، بركات آسمان و زمين را به روى ايشان مى‏گشوديم».(9)
در عصر ظهور حضرت حجت(عج) با توجه به حاكميت اصل عدالت و برابرى و اجراى دقيق احكام الهى بر كل جهان هستى، رحمت الهى و بركات آسمانى در قالب نزول باران‏هاى مناسب فصلى، تجلّى بيشترى پيدا خواهد كرد و زمينه‏ى رشد محصولات كشاورزى فراهم خواهد شد.
از پيامبر گرامى اسلام نقل شده است كه: «امت من در زمان ظهور مهدى، به نعمت‏هايى دست مى‏يابند كه پيش از آن، در هيچ دوره‏اى دست نيافته بودند. در آن روزگار آسمان باران فراوان دهد و زمين هيچ رويدنى را در دل خود نگاه ندارد».(10)
در جمله‏ى ديگر باز از پيامبر اكرم(ص) مى‏خوانيم: «در آخر الزمان در ميان امتم، مهدى قيام مى‏كند، خداوند كران تا كران قلمرو حكومت جهانى او را توسط باران، سيراب مى‏سازد، زمين، گياه و نبات خود را مى‏روياند، او اموال را عادلانه به مردم اعطا مى‏كند و به دامدارى و دامپرورى و رونق اقتصادى اهميت مى‏دهد و امت را عظمت مى‏بخشد.»(11)
و نيز فرموده‏اند: «آب‏ها در دولت مهدى، فراوان مى‏شود و زمين بركات خود را چندين برابر مى‏كند.»(12)
حضرت على(ع) نيز راجع به رونق اقتصادى در عصر ظهور و نزول بركات آسمانى در آن دوره‏ى طلايى مى‏فرمايد: «چون قائم قيام كند، آسمان چنان كه بايد، باران بارد و زمين گياه روياند… به گونه‏اى كه زن از عراق در آيد و تا شام برود و جز بر زمين‏هاى سرسبز گام ننهد…».(13)
ب. آبادانى زمين و استخراج منابع‏
در عصر ظهور حضرت حجت(عج) از يك طرف با اجراى احكام و استقرار نظام عدالت و برابرى، و نابودى ظلم، ستم و تبعيض و بى عدالتى در تمامى چهره و ابعادش، زمين نيز بركات «منابع و ذخاير» خود را بدون هيچ گونه امساكى عرضه خواهد كرد. و از طرف ديگر با پيشرفت علوم و فنون، كشاورزى و دامدارى نيز رونق گرفته و محصولات‏شان چندين برابر خواهد شد. با توسعه‏ى علم و دانش، تمامى منابع و ذخاير رو زمينى و زير زمينى، شناسايى و كشف شده همه و همه دست به دست هم خواهند داد و در جهت تأمين رفاه و آسايش انسان، در آن عصر طلايى و رؤيايى بسيج و استخدام خواهند شد.
در حديثى راجع به عصر ظهور مى‏خوانيم: «انسان در عصر حاكميت جهانى حضرت مهدى، هر آنچه از انواع دانه‏هاى زراعى بر زمين بيفشاند، هفتصد برابر، برداشت مى‏كند همان‏گونه كه خداى متعال در قرآن كريم فرموده است: «مثل آنان كه مال‏شان را در راه خدا انفاق كنند، به مانند دانه‏اى است كه از يك دانه، هفت خوشه برويد و در هر خوشه‏اى صد دانه باشد، و خداوند براى هر كس كه بخواهد مى‏افزايد».(14)
در جاى ديگرى مى‏خوانيم: «حكومت او، شرق و غرب جهان را فرا مى‏گيرد و گنج‏هاى زمين، براى او ظاهر مى‏شود و در سرتاسر جهان، جاى ويرانى باقى نخواهد ماند، مگر اينكه آن را آباد خواهد ساخت».(15)
در عصر ظهور حضرت مهدى(عج) با كشف منابع و ذخاير زمينى و توزيع عادلانه‏ى آن، درآمد سرانه‏ى آحاد جامعه، بالا رفته و با رفع نيازهاى افراد، فقر و تهيدستى، از كل جهان، رخت بر برسته، غنا و بى‏نيازى تحقق عينى پيدا خواهد كرد. لذا از حضرت على(ع) نيز نقل شده است كه: «زمين آن‏چه در اعماق خويش دارد، براى او، بيرون دهد و همه امكانات و بركات خويش را در اختيار او گذارد.»(16) امام باقر(ع) نيز مى‏فرمايد: «زمين براى قايم ما در هم پيچيده مى‏شود… و در روى زمين جاى ناآبادى باقى نمى‏ماند.»(17)
ج. اخذ ماليات و استرداد ثروت‏هاى غصبى:
از جمله‏ى اقدامات و برنامه‏هاى اقتصادى حكومت حضرت مهدى (عج) كه نقش مؤثرى در ايجاد رفاه و آسايش اقتصادى و خشكاندن ريشه‏هاى فقر و محروميت در كل جهان دارد؛ اخذ ماليات اسلامى و توزيع عادلانه‏ى آن، در بين افراد مستمند، عليل و بيمار و مستحق خواهد بود. آن‏گونه كه در روايات آمده است، تاركين ماليات اسلامى و مانعين از پرداخت زكات، مجازات سنگينى در انتظارشان خواهد بود. لذا در روايتى مى‏خوانيم: «خون دو كس در اسلام هدر است، ولى اين حكم را كسى اجرا نمى‏كند تا حضرت قايم(عج) قيام كند، يكى خون مرد زن‏دار زناكار است كه آن حضرت او را سنگسار مى‏كند و ديگر خون كسى است كه از پرداخت زكات خوددارى مى‏كند. حضرت مهدى(عج) گردن او را خواهد زد.»(18)
در عصر ظهور، ماليات اسلامى به صورت دقيق، جمع‏آورى و كاملاً عادلانه توزيع و تقسيم مى‏گردد و نظام طبقاتى حاكم قبل از ظهور، نابود گرديده و جامعه‏اى مبتنى بر معيارهاى اسلامى و انسانى، به وجود خواهد آمد. جامعه‏اى كه در آن، با نفى تبعيض و بى‏عدالتى، همه از امكانات رفاهى، بهره‏مند خواهند شد. در عصر حكومت حضرت مهدى(عج) حقوق غصب شده‏ى انسان‏هاى مظلوم، حتى اگر در زير دندان‏هاى انسان‏هاى ظالم و ستمگر هم باشد، گرفته شده و به صاحبان اصلى آن، مسترد خواهد شد.(19)
بذل و بخشش‏هاى خود سرانه و غاصبانه‏اى كه قبل از ظهور صورت مى‏گيرد. و عده‏اى از طريق رفاقت و پارتى‏بازى به نان و نوايى مى‏رسند، در دوره‏ى حكومت حضرت مهدى(عج)، اين اموال و اراضى به صاحبان اصلى آن برگردانده خواهد شد و نظام‏هاى ظالمانه و غاصبانه‏ى حاكم فعلى بر جهان، نابود خواهد گرديد. لذا از امام صادق(ع) نقل شده است كه: «هنگامى كه قايم آل محمد(ص) قيام كند، قطايع از ميان مى‏رود و ديگر اقطاعى در ميان نخواهد بود».(20) قطايع، زمين‏هايى از اراضى خراجى است كه از راه امتياز، به نزديكان حكّام و سلاطين؛ داده مى‏شود و اين گونه بذل و بخشش‏هاى خود سرانه، موجب تشكيل طبقه‏ى ممتاز در جامعه مى‏گردد.
آرى! حضرت حجت(عج) با قاطعيت و نظارت دقيق، جريان اقتصادى جامعه‏ى بشرى را، سر و سامان مى‏دهد، تمام ثروت‏ها و ذخاير زيرزمينى و روزمينى كه در اختيارش قرار مى‏گيرد، به صورت عادلانه؛ تقسيم و توزيع نموده، جلوى فعاليت‏هاى خود سرانه و آزمندانه‏ى زراندوزان دنياطلب را مى‏گيرد و از چپاول ثروت‏هاى مردمى و مكيدن خون انسان‏هاى مظلوم و مستضعف، توسط افراد زالوصفت و فرصت طلب، جلوگيرى نموده و عوامل اصلى فقر، محروميت و كمبود را از ميان بر مى‏دارد.
از امام باقر(ع) نقل شده است كه: «همه‏ى اموال جهان در نزد مهدى گرد آيد، آنچه در دل زمين است و آنچه بر روى زمين، آنگاه حضرت مهدى به مردم بگويد: بياييد و اين اموال را بگيريد. اينها، همان چيزهايى است كه براى به دست آوردن آن، قطع رحم كرديد. و نزديكانتان را رنجانيديد، خون‏هاى بناحق ريختند و مرتكب گناهان شديد، بياييد و بگيريد».(21)
در جاى ديگرى مى‏فرمايد: «مهدى در سال دو بار. به مردم مال بخشد و در ماه دو بار امور معيشت بر آنان دهد… تا نيازمندى به زكات، باقى نماند، و صاحبان زكات؛ زكاتشان را نزد محتاجان آورند، و ايشان نپذيرند، پس آنان زكات خويش در كيشه‏هاى نهاده در اطراف منازل و خانه‏ها بگردند تا محتاجى را پيدا كند، و مردم بيرون آيند و گويند: ما را نيازى به پول شما نيست… پس دست بخشش گشايد چنان كه تا آن روز كسى آنچنان بخشش اموال نكرده باشد».(22)
د. اجراى عدالت اجتماعى:
از ويژگى‏هاى منحصر به فرد دوران حكومت‏هاى مهدى(عج) كه در احاديث و روايات معصومين(ع) فراوان ذكر شده و مورد تأكيد و توجه قرار گرفته است، استقرار عدالت اجتماعى در تمام زواياى زندگى جامعه‏ى بشرى از جمله عدالت در تقسيم بيت‏المال و توزيع ثروت‏هاى ملى و مردى؛ مى‏باشد. تعبير «يملأ الارض قسطاً و عدلدً كما ملئت ظلماً و جوراً» تعبير آشنايى است كه از طرق مختلف، در ده‏ها حديث كه دوران طلايى و زندگى‏ساز عصر ظهور را ترسيم مى‏كنند؛ آمده است. در پرتو اصل محبوب عدالت اجتماعى است كه نابسامانى‏هاى سياسى، ستم اجتماعى و ظلم اقتصادى كه زايده‏ى نظام ظالمانه‏ى تبعيض، ستم و بى‏عدالتى است، سامان مى‏يابد.
طبق حديث شريفى از امام صادق(ع) لطافت و نسيم زندگى‏ساز عدالت اجتماعى در عصر ظهور، تا اقصى‏ نقاط جهان و زواياى ناپيداى منازل و خانه‏هاى مردم نفوذ كرده، مأمن و مسكن آنان را گرما و حرارت ويژه‏اى خواهد بخشيد.»(23) و در پرتو گرما و لطافت عدالت اجتماعى و بستر مناسب آن عصر و زمان است كه دين و دنياى مردم؛ حيات انسانى و زندگى معنوى جوامع بشرى؛ سر و سامانى گرفته و همه چيز، جان تازه‏اى خواهند گرفت.
فراهم آوردن رفاه و آسايش و ايجاد شرائطى كه در آن؛ آحاد جامعه‏ى جهانى، كتاف زندگى داشته و اضطراب و نگرانى، از اين ناحيه، احساس نكنند. در سرلوحه‏ى برنامه‏هاى كارى حكومت حضرت مهدى(عج) قرار دارد. حضرت با توزيع عادلانه‏ى بيت‏المال و درآمدها و نظارت دقيق به دستگاه‏هاى اجرايى و اقتصادى حكومت، زمينه‏ى لازم، براى رفاه و آسايش همگانى را فراهم خواهند كرد. به گونه‏اى كه ساكنان آسمان‏ها و زمين، از شرائط به وجود آمده، راضى و خشنود خواهند شد.
ابوسعيد خدرى مى‏گويد: «پيامبر(ص) فرمود: به مهدى بشارت‏تان مى‏دهم. او به هنگام اختلاف مردمان، از ميان امت من ظهور خواهد كرد و ساكنان آسمان‏ها و زمين از او خشنود خواهند شد. او مال را درست درست تقسيم مى‏كند. مردى پرسيد: درست درست چيست؟ فرمود: ميان همه به صورت مساوى(24) در حديث ديگرى مى‏خوانم كه: مهدى(عج) ميان مردم، در تقسيم اموال، به مساوات رفتار، مى‏كند به طورى كه ديگر نيازمند و محتاجى يافت نمى‏شود».(25)
از مجموع آيات و روايات در خصوص عصر ظهور، به اين باور استنباط مى‏رسيم كه با حاكميت نظام عدالت گستر آن حضرت، و نزول بركات آسمان‏ها و زمين و نظارت دقيقت بر امور اقتصادى، معضل بزرگ فقر و محروميت كه مؤثرترين عامل در بروز ناهنجارى‏هاى اجتماعى، به حساب مى‏آيد، از جامعه‏ى بشرى بر چيده خواهد شد. و با ايجاد رفاه و آسايش موعود، پديده‏هاى دزدى، تجاوز، بى‏عفتى، رشوه و اختلاس كه مولود ناميمون فقر و تهيدستى است، از بين رفته، ترس، نگرانى اضطراب و ناامنى، جايش را به محيط صلح، صفا، صميميت و امنيت خواهد داد.
در آخر دو نكته‏ى مهم و اساسى را يادآور مى‏شويم:
الف: اگر راه‏كارهاى مطرح شده‏ى عصر ظهور، در شرائط فعلى نيز، رعايت شود، يقيناً خيلى از مشكلات و نارسايى‏هاى فعلى از جمله مشكلات اقتصادى جهان، مرتفع خواهد شد. و فاصله‏هاى عميق و آزار دهنده‏ى طبقاتى از بين خواهد رفت. زيرا اگر در دنياى متمدن و صنعتى امروز كه اكثريت جمعيت جهان را انسان‏هاى گرسنه و برهنه تشكيل مى‏دهند علت آن كمبود امكانات اقتصادى و فقدان ابزار و وسايل رفاهى نيست بلكه زاييده و معلول نظام ظالمانه‏اى است كه فعلاً بر جهان حكومت مى‏كند. نظام ظالمانه‏ى استضعاف و استكبارى كه در سايه‏ى آن، عده‏اى بر توسن مراد خويش نشسته‏اند، غرق و در تنعمات و افراط در لذائذ، آنان را به گونه‏اى مست و مغرور ساخته است كه دنيا را براى تاخت و تاز و جولان خويش، كوچك و محدود مى‏بينند و هيچ‏گونه مانعى را در برابر خواسته‏هاى خويش احساس نمى‏كنند.
در طرف ديگر عده‏ى كثيرى از انسان‏هاى فقير و بى‏بضاعت كه حتى از تأمين مايحتاج اوليه خويش، عاجز و ناتوان هستند، صحنه‏هاى رقت‏انگيزى را ايجاد كرده‏اند كه تماشاى آن، دل هر انسان منصفى را به درد مى‏آورد. به جرأت مى‏توان گفت يكى از عمده‏ترين علل و عوامل تراژدى تلخ دردناك انسانى معاصر، تبعيض و بى‏عدالتى است كه اگر روزى اين دوگانگى محو و نابود شود و عدالت و برابرى، جايش را بگيرد، يقيناً اوضاع و احوال انسان و جهان، دگرگون خواهد شد.
ب: تأمين رفاه و آسايش در عصر ظهور، بدين معنى نيست كه انسان،گل سرسبد هستى، خليفه‏ى خدا در زمين، بسان حيوانات وحشى، بدون مانع و رادعى، سرگرم لهو و لعب شده و به عيش و نوش بپردازد. منزلت و جايگاه رفيع انسانى خويش را فراموش كند. زيرا چنين تلقى و رويكردى، نه تنها با هدف خلقت انسان سازگارى ندارد، بلكه در زاويه‏ى كاملاً مخالف آن قرار دارد. و هدف آن است كه انسان در فضاى سالم به وجود آمده، بدون داشتن مشكلات جانبى، بتواند روح و روان خويش را در اقيانوس بى‏كران معارف الهى و انسانى، صيقل دهد. راه سعادت و رستگارى را با دقت و سرعت بيشترى طى كند. و در نهايت، لياقت و شايستگى راه‏يابى در جوار حق را به دست آورد.
به اميد آن روز
پى‏نوشت‏ها: –
1) نهج البلاغه، حكمت 319: «يابنى اِنّى اخاف عليك الفقر فاستعذ باللَّه مِنه، اِنّ الفقرَ منقصه للدين مدهشه للعقل داعية للمقت».
2) ميزان الحكمة، ماده فقر، حديث 15993: «لاَتلُم انساناً يَطلُبُ قُوتَه، فَمَنْ عَدِمَ قُوُتُهُ كَثُرَت خطاياه يا بنى الفقيرُ حقيرٌ لايسمع كلامه و لا يعرف مقامه لو كان الفقير صادقاً يسمونه كاذباً لو كان زاهداً يسمونه جاهلاً يابنى من ابتلى بالفقر…».
3) مشكينى، على، المواعظه العدديه، قم، المطبعة العلمية، 1385: «الفقر سواد الوجه فى الدارين».
4) ميزان الحكمة، ماده فقر، حديث 15985: «اللهم انّى اعوذبك من الكفر و الفقر».
5) همان: «كاد الفقر اَنْ يكونَ كفراً».
6) فرضاوى، دكتر يوسف، فقر و غنا، ترجمه نادر على عادل، تهران، دفتر نشر فرهنگ قرآن، 1363.
7) وسايل الشيعة، ج 9، باب 1 از ابواب زكات، حديث 6: «ولو اَنَّ الناس ادّوا زكاة اموالهم ما بقى مسلم فقيراً محتاجاً… و اِنَّ الناس ما افتقروا و لا احتاجوا و لا جاعوا و لاعروا اِلّا بذنوب الاغنياء».
8) نوح/ 12 – 10: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا * وَ يُمْدِدْكُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَل لَّكُم…».
9) اعراف/ 96: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى‏ ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَتٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْرْض».
10) بحارالانوار، چاپ تهران، ج 51، ص 83: يتنعم امتى فى زَمَنِ المهدى نعمة لم يتنعموا قبلها قط يرسل السماء عليهم مدراراً..»
11) .
12) عقد الدرر، باب 7، چاپ مسجد جمكران، ص 194، يخرج فى آخر امتى المهدى يسقيه اللَّه الغيث و تخرج الارض نباتها و يعطى المال صحاحاً…».
13) بحارالانوار، ج 10، ص 104، چاپ تهران: «ولو قد قام قائمنا لانزلت السماء قطرها و لاخرجت الارض نباتها… حتى تمشى المراة بين الراق الى الشام لاتضع قدميها اِلّا على النبات».
14) عقد الدرر، فصل 7، ص 211: «يزرع الانسان مداً يخرج له سبعمأة كما قال اللَّه تعالى كمثل حبّة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مأة حبّة و اللَّه يضاعف لمَن يشاء.
15) نهج البلاغه، خطبه 138: «و تخرج له الارض افاليذ كبدها و تلقى اليه سلما مقاليدها».
16) نهج البلاغه، خطبه 138:«و تخرج له الارض افاليذ كبدها و تلقى اليه سلما مقاليدها».
17) كمال الدين، ص 331 ؛ بحارالانوار، ج 52، ص 191: «القايم منا… تطوى له الارض… فلايبقى فى الارض خراب اِلّا عمر».
18) معجم احاديث الامام المهدى، ج 4، ص 140 ؛ بحارالانوار، ج 79، ص 42: «دَمانِ فى الاسلام لايقضى فيهما اجد بحكم اللَّه حتى يقوم قائما، الزانى المحصن يَرِجمُهُ و مانع الزكاة يضرب عنقه».
19) المهدى الموعود المنتظر، ج 1، ص 279.
20) بحارالانوار، ج 52، ص 309، تهران: «اذا قام قائمنا اضمحلت القطايع فلا قطائع».
21) غيبت نعمانى، ص 237: «… و تجمع اليه «القائم» اموال الدنيا من بطن الارض و ظهرها فيقول للناس: تعالوا الى ما قطعتم فيه الارحام و لَسفَكْتُم فيه الرماء الحرام و ركبتم فيه ما حرّم اللَّه عزوجل».
22) بحار الانوار، ج 52، ص 390، تهران: «و يطعى الناس عطايا مرّتين فى السنّة و يرزقهم فى الشهر رزقين… حتى لاترى محتاجاً الى الزكاة و يحى‏ء اصحاب الزكاة بزكاتهم الى؟؟؟ من شيعته فلايقبلونها فيصرونها و؟؟؟ فى دورهم فيخرجون…».
23) بحارالانوار، ج 52، ص 362: «ما واللَّه ليدخلن «القايم» عليهم عدله جوف بيوتهم…».
24) صاقى گلپايگانى، لطف‏اللَّه، منتخب الا ثر، چاپ دوم، انتشارات حضرت معصومه(ع)، ص 197:«ابشّركم بالمهدى يبعث في امتي علي اختلاف من الناس و زلازل فيملأ الارض قسطاً و عدلدً كما ملئت جوراً و ظلماً يرضى عنه ساكن السماء و ساكن الارض».
25) بحارالانوار، ج 51، ص 88: «ويسوى بين الناس حتى لاترى محتاجا الى الزكاة».

/

روزه ؛ روزگار پيوستن به اصل خويش

روزه، روزگار پيوستن به اصل خويش‏
غلامرضا گلى زواره‏
آمد رمضان و عيد با ماست‏
قفل آمد و آن كليد با ماست‏
بر بست دهان و ديده بگشاد
و آن نور كه ديده ديد با ماست‏
آمد رمضان به خدمت دل‏
و آن كس كه دل آفريد با ماست‏
در روزه اگر پديد شد رنج‏
گنج دل ناپديد با ماست‏
كرديم زروزه جان و دل پاك‏
هر چند تن پليد با ماست‏
روزه به زبان حال گويد
كم شو كه همه مزيد با ماست‏
مولوى‏
بر سر سفره الهى
بار ديگر ضيافتى برپا مى‏شود و مؤمنان بر سر سفره رحمت الهى حاضر مى‏گردند. در نيمه‏هاى شب تك چراغى در هر خانه اما چلچراغى در دل‏ها روشن مى‏شود، نجواى مناجات و رايحه سحرانگيز صلوات و تسبيح فضا را ملكوتى و معطر مى‏كند.
اينك ماه رمضان بر دوستانش اقبال نموده است، ماهى كه آلودگى‏ها را مى‏شويد و مى‏سوزاند توبه دل‏هاى خطاكاران و گرسنگى بندگان دراين ايام مبارك رحمت الهى را جلب مى‏كند اگر خواستار آن هستيم كه از سفره پر بهره اين ماه بهتر و بيشتر برخوردار شويم بايد روح و روان را در چشمه زلال روزه بشوييم و نفس اماره را در بند كشيم.
ماه رمضان در دستورات اسلامى و مكتب قرآن يك دوره آموزشى، تربيتى و هديه‏اى آسمانى به حساب مى‏آيد، آدمى در چنين اوقاتى بيش از ماههاى ديگر ملتزم و مقيّد مى‏گردد كه با خداى خويش راز و نياز كند، عبادات را اعم از واجبات و مستحبات جدى‏تر انجام دهد، با قرآن انس گيرد و بدين گونه روح خود را با كلام حق صفا دهد، روزه‏دار رابطه‏اش را در اين ماه با افراد جامعه خصوص محرومان و رنج ديدگان قوى‏تر مى‏نمايد و براى رفع گرفتارى‏هاى اقشار كم بضاعت با كوشش افزون‏ترى گام بر مى‏دارد، در واقع روزه دار راستين هم فاصله بين خود و خدا را كم مى‏كند و هم فاصله‏ها و تضادها و شكاف‏هاى اجتماعى را از بين مى‏برد، او براى تفاهم، اتحاد و انسجام بين مؤمنان لحظه‏اى آرام نمى‏گيرد، بين قلب‏ها پيوند و اخوت برقرار مى‏سازد هم از نفس خويش آلودگى‏ها را دور مى‏سازد و هم همّت به خرج مى‏دهد كه ناگوارى‏هاى اجتماعى زايل گردند و به جاى آن تفاهم، مودّت، صميميت و هم دردى و دل سوزى متقابل جايگزين شود، روزه دار اين گونه خود را به تقوا و پارسايى نزديك مى‏كند و كسى كه پرهيزگارى را در تمامى ابعاد به كار گيرد نزد خداوند از كرامتى ويژه بهره‏مند است، در سراى آخرت براى خود جايگاه ويژه و شايسته در نظر گرفته و نيز به بركت اين خويشتن دارى و خوش نيتى نوعى فراست و فرزانگى را بدست مى‏آورد و از سرچشمه فيوضات ربّانى جرعه‏هاى جاويدى مى‏نوشد.
در ضيافت پروردگار نشانى از تشريفات اهل دنيا ديده نمى‏شود، قشربندى‏هاى متداول اجتماعى در اين فراخوانى ملكوتى مشاهده نمى‏گردد، همه از كوچك و بزرگ، زن و مرد و فقير و غنى، دعوت شده‏اند، از اين ميهمانى شميم معنويت و نواى اجابت دعا به مشام مى‏رسد. شب زنده‏دارى بر سجاده راز و نياز از رسم‏هاى اين دعوت باشكوه است اينك در بگشائيد، عود بسوزانيد و اين همدم مبارك را در تار و پود وجود و لحظه‏هاى زندگى خود جاى دهيد، شايد سعادت و فضيلت ديدار اين ميزبان بى‏همتا ديگر بار نصيب نگردد. رمضانى ديگر سرشار از فضيلت، معنويت و جاذبه‏هاى درونى نقاب از سيماى تابان خود برداشت و زمين و زمان و دنياى اسلام را از رايحه دل‏آويز خود عطرآگين ساخت. ماه نزول كتاب محكم الهى و ايامى كه كرامت و شرافت و برترى آن با ساير ماههاى سال قابل قياس نمى‏باشد، تحمّل گرسنگى و تشنگى و به ديگر سخن «صوم» به معناى تجلى تمام جلوه‏هاى آن نيست، ماه پالايش از معاصى و مناهى است.
بارش بركات‏
رمضان فرصت سبز فراخوان الهى است كه دل‏هاى روبه آفتاب براى شركت در حركتى شكوهمند صلازده مى‏شوند و بساط پرنشاط امّا ساده و بى‏پيرايه اين ضيافت پر عمق دل‏هاى اهل ايمان گسترانيده مى‏شود، خوانى به وسعت ملك و ملكوت، باران رحمت الهى كه شروع به ريزش مى‏كند بايد دل را از روى زمين خاكى برداشت و زير قطره‏هاى اين نشانه لطف الهى رفت، باران با طراوت مى‏بارد تا آيينه زنگار گرفته «قلوب الناس» به صفايى ديگر نشيند و جان و روان غبار گرفته ايشان به زلال اين بارش لطيف و لطف‏آميز پاك و پيراسته شود. عارفان و اهل سلوك گفته‏اند در اين ماه دل‏ها را بايد از اغيار شست و مهر به فناپذيرى‏ها را سوزانيد. پس خسران بزرگى خواهد بود اگر اين ايام را به غفلت و بدون منفعت از دست دهيم و در آخر كار مشاهده كنيم جز جوع و عطش و زجر و صَجر چيزى نصيبمان نگرديده و درخاتمه باز همان باشيم كه بوديم، همان آدم سابق با همان ويژگى‏هاى نفسانى كه بر حوزه وجودمان سايه افكنده است. پس بايد ديده بصيرت را گشود و نظر در بطن و باطن اين عبادت انداخت تا مراد و منظور غايى و عاليش را دريافت به تعبير شاعر:
نظر را نغز كن تا نغز بينى‏
گذر از پوست كن تا مغز بينى‏
خواجه عبداللّه انصارى گفته است: اينك ماه رمضان آمد كه هم بسوزد و هم بشويد، به آتش گرسنگى تن ما را بسوزاند و به آب توبه دل‏هاى گناهكاران را بشويد. ماه رمضان كه شريف‏ترين ماههاست موسم معاملت تو دانسته، ماهى كه در آن گناهان آمرزيده، ديوها رانده، درب بهشت گشوده و درهاى دوزخ بسته مى‏شود.
گر بسوزد گوبسوز و گرنوازد، گونواز
عاشق آن به كوميان آب و آتش دربود
تا بدان اوّل بسوزد، پس بدين غرقه شود
چون زخودبى خود شود معشوقش اندر بر بود
آن صاحب دل كه در اين ماه پر معرفت بردرجات معرفت قلبى خود بيفزايد منجلاى تجلّيات حضرت دوست مى‏شود. رمضان كه مى‏آيد مى‏بايد خم خانه نفس رذيله فرو ريزد و بت خانه وجود از لوث وجود تمام اصنام فرودين مادى و اهريمنى پالوده و پيراسته گردد كه به فرموده مولانا اميرالمؤمنين (ع) مادر بت‏ها، بت نفس شماست.
كوتاه سخن آن كه رمضان درهاى باغ مغفرت و معرفت را سحر تا سحر مى‏گشايد تا ساكنان حريم خلوت دل، افطار تا افطار، روزه در آن بگشايند و ديده به روى دوست گشايند كه اهل دل را يك چنين درخت روزه‏اى در پايان ماه به برگ و ثمر مى‏نشيند شجره طوبايى كه حاصل پالايش خاك وجود از ذره‏هاى تعلّق و تعيّن جز اوست. پس قدر اين بوستان معنا را بدانيم و از كف با كفايت ساقى اش ساغرهاى مكارم و معارف ستانيم كه چون ماه رمضان به هلال نشيند و محو گردد ما نيز در حالت صحو عارفانه خويش در محيط انوار و جذباتش كه بسيار اعلاست محو شويم و چنان نگرديم كه در پايان كار از سر تحسّر و تغابن دست بر روى دست زنيم كه‏اى دل غافل:
قرب يك ماه به ميخانه اقامت كردم‏
اتفاقاً رمضان بود و ندانستم من!(1)
روزه در ميان امّت‏هاى گذشته‏
روزه در ميان يهود و مسيح متداول بوده و جزو آيين و از اركان عبادات آن‏ها به حساب مى‏آمده است.در تورات به وجوب روزه و حدود آن تصريحى نمى‏باشد ولى روزه داران ستوده شده‏اند. در اين كتاب درج گرديده كه حضرت موسى چهل روز صائم بود و از قول او نقل شده است: هنگام برآمدنم به كوه كه لوح‏هاى سنگى يعنى لوح‏هاى عهدى كه خداوند با شما بست، را بگيرم، در كوه چهل روز و چهل شب ماندم و نه نان خوردم و نه آب نوشيدم.(2) يهوديان به يادمان خرابى اورشليم يك روز از ماه آب را روزه مى‏گيرند و نيز هنگام توبه و طلب رضايت خداوند روزه مى‏داشتند تا به گناهان خود اعتراف كرده به واسطه روزه و ندامت از خطاهاى قبلى رضاى حضرت اقدس الهى را تحصيل نمايند.(3)
در اناجيل اربعه نيز به وجوب روزه تصريح گرديده و روزه‏دار مورد تحسين قرار گرفته و از ريا برحذر داشته شده است. روزه مشهور مسيحيان قبل از عيد فصح است، حضرت مسيح نيز چنانكه از كتاب مقدّس مسيحيان بر مى‏آيد چهل روز، روزه دار بوده است: ان گاه عيسى از قوت روح به بيابان برده شد تا ابليس او را امتحان نمايد پس چهل شبانه صائم گشت تا سرانجام گرسنه گرديد.(4) حتى از انجيل «لوقا» فهميده مى‏شود كه حواريون حضرت عيسى(ع) روزه مى‏گرفته‏اند. بنابراين حيات حواريون و پيروان راستين اديان در ايام گذشته عمرى مملو از انكار لذات‏هاى زودگذر و رحمت‏هاى بى‏شمار روزه دارى بوده است.(5)
در مذاهب قديم مصر، روم، يونان و هند نيز انواع روزه معمول و مرسوم بوده است، در روايات اسلامى آمده است كه كتاب‏هاى بزرگ آسمانى چون تورات، انجيل،زبور، صحف و قرآن در ماه رمضان نازل شده‏اند، امام صادق(ع) فرموده‏اند تورات ششم ماه مبارك، انجيل در دوازدهم و زبور داود در هيجدهم اين ماه خجسته فرو فرستاده شده‏اند. قرآن كريم در شب قدر نازل گرديد و سپس تدريجاً در مدت بيست و سه سال بر رسول اكرم(ص) وحى گشت و چون آيه «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن»(6) در اين ماه نازل گشت اين ماه داراى شرافت و فضيلت ويژه‏اى گرديد و مناسب با وجوب روزه كه عبادت مهمى است، گرديد.(7)
در كلام وحى‏
كلمه صوم در قرآن چهارده بار تكرار شده است.(8) اصل آن امساك از مطلق فعل شامل خوردن، نوشيدن و گفتن مى‏باشد و اين معنا در مفردات راغب و اقرب الموارد آمده است امّا مؤلف تفسير مجمع البيان مى‏افزايد هرچه از حركت بايستد و نيز سكوت هم مى‏تواند معناى صوم را برساند.(9) اما صوم در فرهنگ قرآن امساك ويژه‏اى است از طعام و امور ديگر كه در منابع فقهى مندرج است(10) و از طلوع فجر شروع شده و با رسيدن تاريكى اوّليه شب به پايان مى‏رسد، از قرآن برمى‏آيد كه روزه در ميان امت‏هاى ديگر رواج داشته اما اين امّت مشخص نشده‏اند. درباره صوم زكريا از سخن گفتن در قرآن تصريحى نمى‏باشد بلكه خداوند قدرت سخن گفتن را براى مدت سه روز از وى سلب كرده است(11) اما در مورد مريم قرآن به صراحت روزه صمت را مطرح كرده است،(12) از اين نكته بر مى‏آيد كه چنين روزه‏اى در ميان بنى‏اسراييل بوده و نيز مبيّن آن است كه دم فرو بستن براى چند روز و فكر كردن در مورد يك موضوع خردمندانه و مورد تأييد قرآن است و سكوت توأم با انديشه دريچه‏اى را بر روى آدمى مى‏گشايد، بيتوته حضرت نبى‏اكرم(ص) در غار حراء نيز همراه سكوت توأم با تفكر بوده است. در اسلام صوم صُمت تشريع نشده بلكه با اشكالاتى همراه مى‏باشد و فقها فرموده‏اند حرام است انسان در نيت روزه خود سكوت را قيد كند ولى اگر بدون تكلّم روزه بگيرد اشكال ندارد. در فرهنگ عترت نبى اكرم(ص) و منابع روايى اگرچه روزه سكوت و امساك از تكلّم نهى گرديده ولى از ديدگاه ائمه هدى كم سخن گفتن و بيشتر فكر كردن يك ممدوح اخلاقى است(13) و سعدى با الهام از احاديث مى‏گويد: كم گوى و گزيده گوى چون درّ، در بحث‏هاى تفسيرى آيات 183 تا 187 قرآن ابعادى مهم از روزه روشن گرديده كه در محورهاى ذيل قابل ذكر هستند:
1- روزه بر مؤمنان مكتوب گشته چنان كه بر امت‏هاى گذشته واجب بوده است يعنى اين عبادت همانند نماز، امر به معروف و نهى از منكر، اقامه عدل و قسط، مبارزه با ستم و حرام خوارى، وجه مشترك تمام اديان آسمانى است و از اين منظر روزه يك تشريع تأسيسى به حساب نمى‏آيد چون حكمش سابقه دار بوده است.
2- روزه يك سنت الهى است و روزه دار از دستورات پروردگارش پيروى كرده است.
3- روزه دار به سرمايه‏اى به نام پارسايى نايل مى‏گردد و براى رسيدن به اين مهم از آنچه خلاف، حرام، ممنوع و غيرمجاز است اجتناب مى‏كند، تأكيد اصلى اين است كه روزه براى پروا دارى و تقوا تعيين شده اگرچه منافع و مزايا و خيرات زيادى براى فرد و جامعه در بردارد.
4- موضوع «لعلّكم تتقون» عام، جامع و مطلق است و پرهيز در تمامى ميدان‏هاى اقتصادى، اجتماعى، سياسى، خانوادگى و انفرادى از هر آن چه نبايد، معرفى شده است. آن چه وجدان اخلاقى، فطرت خدادادى، قوانين عرفى، مبانى علمى و عقلى ممنوع اعلام كرده‏اند در قلمرو تقوا قرار دارند، دسترسى به اين توشه و زاد زيربنايى، آگاهى، انديشه، تحريه، رياضت، تمرين، تديّن و تعبّد را مى‏طلبد.
5 – روزه عبادتى است كه به دليل بيمارى، سفر، ناتوانى، قضا، فديه و بدل دارد و هرگز هيچ مسلمانى از اين قوانين معاف نمى‏گردد و به نوعى بايد جبران كند.
6- در حكم روزه مدت زمانى مشخص در طول سال تعيين گرديده كه يك ماه و در «شهر رمضان» مى‏باشد، ماهى كه قرآن در آن نازل گرديده و ليالى مبارك قدر به آن زينت ويژه‏اى داده‏اند.
7- روزه حكمى است براى جوامع انسانى و بنابراين در حدود توان، امكانات و شرايط بشرى تشريع شده و محدوديت‏هاى آدميان در آن لحاظ گرديده است.
8 – اهميت روزه به اندازه‏اى است كه نبايد به عنوان دستورى دينى آن را تلقى كرد بلكه به دليل تكريم لطف و عنايت خداوند كه در اين ماه بر بندگان روا نموده بايد نسبت به انجام وظايف عبادى و معنوى خويش در اين ايام مبارك دقت و توجه ويژه‏اى مبذول داشت.
9- در هنگام روزه دارى ضمن احترام به حكم الهى بايد از آلودگى‏هاى اخلاقى چون غيبت و تهمت و دروغ گويى پرهيز كرد و شايسته است حقوق بندگان خدا و حرمت شخصيت مؤمنين توسط روزه داران حفظ شود.
از ديدگاه رسول اكرم(ص)
امام صادق(ع) به اين نكته اشاره دارند كه رسول اكرم(ص) فرمودند: روزه سپر و پوششى است از آفت‏هاى دنيا و مانع عذاب آخرت است، پس هرگاه قصد روزه كردى، نيّت كن كه به روزه خود نفس را از خواهش‏هاى آن بازدارى و همت و انديشه را از پيروى شياطين جدا كنى و نفس خود را (از جهت ارتكاب گناهان) به منزله بيمار فرض كن، همان گونه كه بيمار جسمانى به اميد بهبودى ميل به خوردنى و آشاميدنى نمى‏كند تو نيز با عمل روزه و به بركت آن هرلحظه اميد و انتظار شفاى بيمارى عصيان و گناهان را داشته باش و باطن خود را از هر تيرگى، غفلت و ظلمتى كه تو را از معناى اخلاص براى خدا خالى و جدا مى‏سازد پاك كن. رسول خدا(ص) فرمود: خداى تعالى مى‏فرمايد: روزه براى من و مختص به من است و من ثواب درخور آن را خواهم داد و روزه خواهش نفس و شهوت طبع را مى‏ميراند و در آن صفا و جلاى دل و پاكى اعضاء و جوارح و آبادانى ظاهر و باطن است و موجب شكرگزارى بر نعمت‏هاى الهى و نيكى و احسان به فقيران است و باعث افزونى تضرّع و خشوع و نرمى دل و گريه و پناه بردن به خداست و سبب شكستن شهوت و سبكى حساب قيامت و دوچندان شدن حسنات است و فوايد روزه بى‏شمار است.(14)
خاتم پيامبران حضرت محمد(ص) درباره اهميت مقام روزه داران در درگاه حضرت احديت فرموده‏اند: شب اوّل ماه رمضان خداوند متعال به فرشتگان فرمان مى‏دهد بهشت را براى روزه داران امّت محمد(ص) مهيا كنيد، درهاى دوزخ را بر اين روزه داران ببنديد و تا پايان ماه باز نكنيد و به جبرئيل هم فرمان مى‏دهد به زمين فرودآى و راه نفوذ شياطين را بر امّت محمد ببند تا نتوانند ايمان و روزه آنان را فاسد كنند.(15) امام على(ع) فرموده‏اند از رسول اكرم پرسيدند چكار كنيم تا شيطان از ما دور شود، پيامبر فرمودند: روزه روى شيطان را سياه مى‏كند.(16) همچنين آن حضرت تأكيد فرموده‏اند: روزه بگيريد تا سالم شويد.(17)
سلمان فارسى از رسول اكرم(ص) نقل كرده است كه عربى از آن حضرت مطالب بسيارى را پرسيد كه پيامبر در پاسخ وى اين موضوع را مطرح فرمودند: خداوند براى هر كتابى سرورى قرار داده و براى هر آفريده‏اى سالارى، قرآن سرور كتب آسمانى و ماه رمضان سرور ماهها و شب قدر سالار شب‏ها مى‏باشد، فردوس سرور اماكن بهشت و خانه كعبه سالار بقعه‏هاى زمين، جبرئيل سالار فرشتگان، من سرور پيامبران و على سرور اوصياء و حسن و حسين سرور جوانان بهشتى مى‏باشند.(18) آن مصطفاى پيامبران رمضان را ماه بركت و انابه به پيشگاه خداوند و ماه توبه، آمرزش و مغفرت و آزادى از آتش دوزخ معرفى كرده‏اند و نيز افزوده‏اند: رمضان ماه صبر است و پاداش صبر بهشت خواهد بود، ماه مواسات است و در آن روزى مؤمن افزايش مى‏يابد.(19)
اميرمؤمنان على(ع) مى‏فرمايند: پيامبر گرامى در آخرين جمعه ماه شعبان المعظم براى ما خطبه‏اى ايراد فرمودند و در آن مژده فرا رسيدن ماه مبارك رمضان را داده و مقام و جايگاه اين ماه عظيم را براى ما تشريح فرمودند. در فرازى از اين خطبه آمده است: اى مردم همانا ماه خدا با بركت و رحمت به شما روى آورده، ماهى كه نزد خدا برترين ماه‏هاست و روزهايش برترين روزها و شب هايش برترين شب‏ها و ساعتش برترين ساعت هاست، ماهى است كه در آن به ميهمانى خدا دعوت شده‏ايد و بدين سبب مورد تكريم الهى قرار گرفته‏ايد. نفس‏هايتان در آن تسبيح خدا و خوابتان در آن عبادت است و اعمال شما در اين ماه پذيرفته و دعاهايتان مستجاب است. پس با نيت‏هاى صادق و دل‏هاى پاك از خدا بخواهيد كه شما را در اين ماه به روزه دارى و خواندن قرآن كريم موفق گرداند. به درستى كه شقى و دور از سعادت كسى است كه در اين ماه بزرگ از آمرزش الهى محروم ماند. با گرسنگى و تشنگى خود در اين ماه گرسنگى و تشنگى روز قيامت را به ياد آوريد. بر فقيران و درماندگان خود صدقه دهيد و بزرگان خود را احترام كنيد و با كودكان مهربان باشيد، با خويشاوندتان رفت و آمد كنيد و پيوند برقرار سازيد و زبانتان را (از گفتار بيهوده) نگاهداريد.(20)
از منظر ائمه هدى‏
على(ع) فرموده‏اند: و صوم شهر رمضان فانّه جنّة من العقاب؛(21) و روزه ماه رمضان كه سپرى است در برابر مجازات خدا، آن حضرت در حكمت عبادات مى‏فرمايند: خداوند بندگانش را با نماز، زكات و تلاش در روزه دارى حفظ كرده است تا اعضاء و جوارحش آرام و ديدگانش خاشع و جان و روان او فروتن و دل‏هايشان متواضع باشد. كبر و خودپسندى از آنان رخت بربندد چرا كه در سجده بهترين جاى صورت را به خاك ماليدن فروتنى آورد و گذاردن اعضاى پر ارزش بر زمين اظهار كوچكى كردن است و روزه گرفتن و چسبيدن شكم به پشت عامل فروتنى است…به آثار عبادات بنگريد كه چگونه شاخه‏هاى درخت كبر را در هم مى‏شكند.(22) امام مؤمنان تأكيد فرموده‏اند: زكاة البدن الصيام؛(23) زكات بدن روزه دارى است. آن حضرت روزه را آزمونى براى ميزان اخلاص بندگان معرفى كرده‏اند.(24)
از امام باقر(ع) روايت شده است كه پيامبر به جابربن عبداللّه فرمود: اين ماه رمضان است كه هر كه روزاش را روزه بدارد و پاره‏اى از شبش را به عبادات بايستد و شكم و اندامش را از حرام بازدارد و زبانش را نگاه دارد، از گناهان خود بيرون مى‏رود چنان كه از ماه بيرون مى‏رود، جابر گفت چه نيكوست اين سخن كه فرموديد، حضرت افزود ولى چه سخت است اين شرطهايى كه كرده‏ام.(25)
امام سجاد(ع) در فراز دعايى كه هنگام دخول ماه مبارك رمضان زمزمه فرموده‏اند، گفته‏اند: ستايش خدايى را كه از آن طرف بهشت رضوان يكى را ماه خود يعنى ماه رمضان قرار داد، ماه روزه دارى كه ويژه اسلام است و روزه دار را پاك مى‏كند و بندگان را از آلودگى‏ها مى‏رهاند، ماه قيام اهل ايمان است و خدا در آن براى هدايت مردم و برهان اهل ايمان و تمييز
حق از باطل، قرآن عظيم الشأن نازل كرد و بدين جهت‏ها فضيلت و شرافت اين ماه را بر ساير ماهها پديدار ساخت و به واسطه شرف و برترى و احترامات فراوان از آن جمله امورى كه در غير اين ماه حلال است، حرام گرديد و براى روزه اين ماه وقت تمام ماه (از سپيده صبح تا مغرب) معين شده و ايزد متعال ابداً تقديم و تأخير آن را اجازه نفرموده، ديگر آن كه شبى از شب‏هاى اين ماه را بر هزار ماه برترى بخشيده و آن را شب قدر نام نهاده است كه فرشتگان عالم بالا و روح اعظم به امر پروردگار جهان براى تعيين و تقدير و تمامى امور قضاى الهى با سلام و تحيّت و بركت تا طلوع فجر صبح از آسمان بر آن كس كه مشيت ازلى خدا خواسته است فرود آمدند تا حكم مبرم و قضاى حتمى الهى را انجام دهند.(26)
امام صادق(ع) فرموده‏اند: بدون شك روزه، تنها دست كشيدن از طعام و آشاميدنى نيست و براى آن شرطى است كه تنها با رعايت آن، روزه متحقق مى‏گردد و آن نگاهبانى معنوى و درونى است، پس هنگامى كه روزه داريد زبان خود را از دروغ نگاه داريد و ديدگان را از ناروا فرو پوشيد…اى روزه‏دار چنان باش كه در راه خدا از آن چه غير اوست بيزارى جسته‏اى و با روزه‏اى كامل از آن چه خدايت نهى كرده در آشكار و نهان به سوى او تقرّب يافته‏اى و خشيت خدا را آن چنان كه حق اوست در آشكار و نهان پيشه ساخته و جانت را در روزه دارى به پيشگاه خداوند به طور كامل تقديم داشته‏اى و دلت را براى او از هر چيز فارغ كرده و بر آن چه خدايت فرمان داده و به انجام آن فراخوانده برگمارده‏اى. پس چون اين اعمال را كامل به جاى آورى روزه دار حقيقى خواهى بود و آن چه را كه خدايت فرموده بنا نموده‏اى اما اگر از اين اعمال بكاهى به همان مقدار از فضل و ثواب روزه‏ات كاسته‏اى به راستى روزه صرفاً دست كشيدن از خوراك و آشاميدنى نيست بلكه خداوند آن را مانعى در برابر رفتار و گفتارى كه روزه را باطل مى‏كند قرار داده است، چه كم اند روزه دارند و چه بسيارند آنان كه گرسنگى بر خود روا مى‏دارند.(27)
شيخ طوسى با سند خود از محمد بن فضل بغدادى نقل مى‏كند كه گفت: به امام هادى(ع) نوشتم فدايت شوم ماه رمضان مى‏آيد و در دل انسان هواى زيارت امام حسين(ع) و زيارت پدر بزرگوار تو در بغداد (كاظمين) مى‏افتد، آيا در وطن خود بماند و روزه بگيرد تا ماه رمضان به پايان برسد يا در اين ماه مسافرت كند و افطار نمايد؟ امام در پاسخ نوشت: ماه رمضان از آن چنان فضيلت و اجرى برخوردار است كه هيچ ماهى ندارد پس چون فرا رسيد به آن عمل بشود.(28)
امام حسن عسكرى(ع) فرموده‏اند: هر كس ده ماه رمضان بطور متوالى روزه بگيرد وارد بهشت گردد.(29)
حكمت روزه‏
چند نفر يهودى به محضر رسول خدا(ص) آمدند و يكى از آنان مسايلى از آن حضرت پرسيداز جمله عرضه داشت: براى چه خداوند عزّ و جلّ سى روز، روزه بر امت تو واجب كرده ولى بر امم گذشته بيش از سى روز فرض و لازم قرار داده بود؟ نبى اكرم(ص) فرمودند: وقتى جناب آدم از شجره نهى شده تناول كرد و آن چه خورده بود سى روز در شكمش باقى ماند پس حق تعالى بر ذريه‏اش واجب كرد كه سى روز گرسنه و تشنه باشند و آن چه را كه در بين اين سى روز (خوردن و آشاميدن در شب‏ها) مى‏خورند و در خوراكى‏ها مجازند تفضلى است از جانب حق تعالى و همين حكم بر جناب آدم نيز ثابت بود. بارى حق عزّ و جلّ حكم مزبور را بر امّت من واجب گردانيد.(30)
ناگفته نماند كه روزه از احكام انسان ساز است و پى بردن به فلسفه كامل آن همچون ساير احكام الهى براى انسان عادى امكان‏پذير نخواهد بود، دانش محدود بشر نمى‏تواند راهگشاى همه اسرار نهفته باشد و انديشه خود را به سوى كشف تمام مجهولات رهنمون نمايد اما انسان مؤمن معتقد و خردمند مى‏داند كه خداوند خير محض است و جز خوبى و سعادت براى بندگانش نمى‏خواهد پس اگر به چيزى فرمان مى‏دهد براى انسان مزايايى دارد و بشر را به كمال و فضيلتى مى‏رساند و هرچه را نهى مى‏فرمايد براى جوامع بشرى زيان بخش بوده و بر مصالح مادى و معنوى آدمى لطمه مى‏زند، در عين حال مى‏توان ابعادى از حكمت روزه را روشن كرد چنانچه در بالا به نمونه‏اى بر اساس روايت معتبرى اشاره كرديم و اگر ما به تمامى جنبه‏هاى فلسفه روزه پى‏نبرديم به هيچ وجه اين حالت بهانه‏اى براى سرپيچى از امر الهى نمى‏باشد.
روزه يك عبادت جامع است يعنى بدن، قلب و روح را پاك مى‏سازد، در تمام عبادات دستورات دينى يكى از اين بعدها مطرح شده اما روزه همه را شامل مى‏شود به همين دليل رسول اكرم(ص) فرموده‏اند روزه قلب عبادات است، روزه آدمى را به ياد آخرت مى‏اندازد و انسان را متوجه سراى جاويد و فرجام خويش مى‏سازد زيرا وقتى آدمى بر خلاف غريزه تنازع بقاء و شهوات حيوانى و تمايلات نفسانى دمى چند از پرورش بدن و رسيدگى به خواهش‏هاى خود چشم پوشى كرد متوجه مى‏شود عمر خويش را نبايد در اين دنيا صرف خوردن، خفتن و شهوترانى بكند و به فكر تدارك توشه آخرت خواهد بود، به علاوه خالى بودن شكم بشر را متوجه معارف و احكام مى‏كند. سعدى سروده است:
اندرون از طعام خالى‏دار
تا در او نور معرفت بينى‏
تهى از حكمتى به علت آن‏
كه پرى از طعام تا بينى‏
يكى از عرفا هم چه نيكو گفته است:
اين دهان بسته دهانى باز شد
كه خورنده دانه‏هاى راز شد
جوع مرخاصان حق را داده‏اند
تا شوند از جوع شير زورمند
علماى روان شناس هم تصريح نموده‏اند اعراض از خواهش‏هاى مادى و بدنى، جاذبه‏هاى روحى و معنوى را تقويت مى‏كند.
زندگى انسان در اين دنيا گاهى مقرراتى را برهم مى‏زند و آدمى را برده خويش مى‏سازد يكى از قيودى كه جوامع انسانى را اسير مى‏كند و طوق بندگى بر گردن آنان مى‏افكند، غذا خوردن در ساعاتى خاص است و چنان مردم را به اسارت وا مى‏دارد كه مى‏گويند اگر فلان سفره با تزئينات نباشد و در ساعتى خاص مهيا نگردد، چه مى‏شود. روزه انسان را اين گونه پرورش مى‏دهد كه بر وجودش مسلم گردد اين تمايلات درونى براى خوردن و عافيت‏طلبى ظالمانه است و اراده انسان را در اختيار مى‏گيرد و اگر روزى ترتيب غذايى او بهم بخورد، عنان نفس را از دست مى‏دهد، بايد اين زنجير اسارت را با روزه پاره كرد كه يك قوت روحى پديد آيد و آدم را به عالم علوى سير دهد.
روان شناسان ثابت كرده‏اند هرچند انسان درباره موضوعى زحمت بكشد، بيشتر آن را دوست مى‏دارد و بدان علاقه افزون‏ترى دارد و بهترين مثال در اين مورد اشتياق مادر است كه نسبت به كودك خود ابراز مى‏دارد و او هرچه بيشتر براى فرزندش رنج و بيدارى در شب را تحمّل مى‏كند وى را بيش از گذشته دوست دارد و كودكانى كه دور از مادر در پرورشگاهها و نزد دايگان بزرگ مى‏شوند چندان مورد توجه مادر خود نمى‏باشند. هر دستور دينى كه اجرا شود ايمان انسان را پايدارتر مى‏نمايد و آنان كه در عبادات ثابت‏ترند بيشتر نفس خود را وادار به آداب بندگى كرده‏اند، روزه براى اين مقصود حداكثر استفاده را مى‏بخشد چرا كه روزه‏دارى به زحمت نفس نياز دارد و انسانى كه مدتى اين سختى‏ها را تحمّل كرده است به دليل اين كه روح و دل را صفا و صيقل داده است در اواخر ماه رمضان به جاى خستگى و افسردگى و ناتوانى يك نوع وجد و شعفى را در اعماق وجود خود احساس مى‏كند روزه يك آزمايش به ناراحتى هم هست، خداوند متعال در اين سراى فانى به بشر اجازه زندگى اختيارى داده است كه هم مى‏تواند در آن كار خوب انجام دهد و از اين رهگذر مقام خود را بالاتر از فرشتگان نمايد و هم مختار است كه به شرارت و شقاوت و خلاف رويكرد نشان دهد و به آن جا تنزل يابد كه حتى از چهارپايان هم پست‏تر گردد. بنابراين كردار انسان در اين جهان يك نوع آزمون است، گاهى امتحان به خوشى‏ها و امكانات فراوان و نعمت‏هاى گوناگون است و دراين حال خداوند مراقب اعمال اين فرد است كه آيا شكر نعمت را به جاى مى‏آورد و اين عطاها و نشاهاى لطف بى كرانش را كجاها مصرف مى‏گردد، در راه حق و يا باطل، يك وقت هم هست كه پروردگار بنده‏اش را به امورى آزمايش مى‏كند كه با يك كاستى و محروميّت و تحمّل زجر و مشقت روبروست و در اين حال آن شخص بايد صبر پيشه كند، گرسنگى را تحمّل نمايد و از برخى خواهش‏هاى نفسانى چشم بپوشد و لذت‏ها را ترك كند و اين امتحان دوم در روزه دارى كاملاً قابل مشاهده است.
يك حكمت ديگر هم اين است كه انسان در موقع خوشى‏ها و راحت‏طلبى‏ها خداوند را فراموش مى‏كند و هنگام گرفتارى و سختى‏ها به ياد خالق مى‏افتد، البته آنان كه دل را به نور ايمان روشن كرده‏اند در هيچ شرايطى ارتباط معنوى و ملكوتى خود را با آسمان قطع نمى‏كنند ولى اكثر مردم در خوشگذرانى‏ها و راحت‏طلبى‏ها ذكر حق را به بوته فراموشى مى‏سپارند، روزه براى اين گونه افراد دارويى بسيار درمان كننده است، زيرا در حالت روزه انسان خود را محتاج مى‏بيند كه به سوى برآورنده حاجات توجّه كند اين است كه رمضان را ماه عبادت خوانده‏اند و ماهى است كه نفس آدمى بيش از هميشه ياد خدا را در دل مى‏پروراند.
مادرى كه بنا به برخى ضرورت‏ها از فرزندش فاصله مى‏گيرد، با وجود گرفتارى گاهى كودك را نزد خود مى‏آورد و با وى انس مى‏گيرد و مى‏كوشد او را با زندگى خود آشنا و مأنوس سازد اگر مادر چنين نكند و سال‏ها كودكش نزد دايه باشد و يا در مكانى تحت نظارت مربيان قرار گيرد سرشت آن طفل به محيط زندگى دايه و كودكستان انس مى‏گيرد و همان تربيت را كه در آن محيط مى‏بيند فرا مى‏گيرد و نسبت به والدين و تربيت خانوادگى بيگانه مى‏شود.
انسان در اين دنيا از خداى خويش بر اثر برخى حجاب‏ها و نسيان‏ها فاصله گرفته است و از اصل خويش دور افتاده است. روزه يك شرايط معنوى ويژه‏اى فراهم مى‏كند كه حداقل براى مدت معينى انسان را متوجه ملكوت و جهان والا مى‏كند و او را از اين فرودگاه فانى به سوى آسمان‏ها و عالم قدس و ملكوت سير مى‏دهد و به او هشدار مى‏دهد مبادا اين فضيلت‏ها و معنويت‏ها را فراموش كند، در عين اين آشنايى روزه مانع از آن نيست كه اين انسان از برخى امكانات دنيا بهره گيرد، بنابراين يكى از حكمت‏هاى مهم روزه اين است كه مى‏تواند انسان روزه‏دار را متوجه مبدأ و تربيت حقيقى خويش كند به علاوه روزه جسم و روح را بهم متصل مى‏كند و هر دو را متوجه حقايقى مى‏نمايد، خداوند در اين ماه به بندگان نزديك‏تر است و به همين دليل توبه‏ها را مى‏پذيرد و گناهان را مى‏بخشد و از فضل خويش بندگان را برخوردار مى‏سازد.
پيامبران، ائمه هدى، دانشمندان اخلاق و عرفان و حكماء مدام به مردم نويد مى‏دهند كه اگر كمى از توجه به دنيا كم كنيد خواهيد ديد لذت‏هاى بسيارى وجود دارد كه حظّ جهان در برابرش اندك است امّا گوش شنوا در ميان مردم وجود ندارد يا حداقل درصد آنان كه به اين فراخوانى نداى مثبت مى‏دهند ناچيز مى‏باشد و عموم اقشار جامعه غالباً، در لذت‏هاى مادى غرق‏اند و چنان وجودشان مسخّر اين امور است كه به آنان اجازه نمى‏دهد حقايق ديگرى را مشاهده كنند و نمونه‏اى از مسرّت روحانى را درك نمايند، براى چشانيدن اين مسرّت‏ها به مردم بايد وسايلى باشد كه خواهى نخواهى آنان را براى مدتى معين از عالم ماده دور كرده و درى از عالم معنا بر رويشان بگشايد. بهترين اين وسايل روزه است كه طعم لذت معنوى را به همه مى‏فهماند و به مردمى كه تصور مى‏كردند لذت منحصر به خوردن، خوابيدن و شهوت رانى است مى‏آموزد كه تنها فقدان و نقصان اين لذائذ حظّ آدمى را كم نمى‏كند بلكه نفس را براى قبول لذت‏هاى جديد و جاويدان مهيّا مى‏كند. پس از اين كه آدمى نمونه مسرّت را چشيد و معتقد شد كه اين حالات همان گونه كه انبياء و اولياء فرموده‏اند درجات مهمى دارند، روش خود را عوض مى‏كنند و ديگر تمام تلاش خود را صرف تن‏پرورى، عافيت‏طلبى و آرايش دنيايى نمى‏سازند.
كودكى را در نظر بگيريد كه تا كنون مزه شيرينى حلوا را نچشيده است و هرچه والدين از مزاياى اين ماده شيرين مى‏گويند نمى‏تواند بفهمد بالأخره حلوا چيست و احتمالاً از خوردن آن هم اجتناب مى‏ورزد امّا مادرش به هر ترتيبى شده مقدارى حلوا به دهنش مى‏گذارد و او چون ديد آن چه گفته‏اند صحّت دارد ديگر نياز نيست كه با اصرار و اجبار ديگران حلوا بخورد، بلكه خود دنبالش دويده و از همان غذايى كه ابتدا نمى‏خورد، مى‏خواهد بيشتر و فراوان‏تر تناول كند. اصولاً ترك لذت‏هاى بدنى و دنيايى خود با لذت معنوى توأم است:
اگر لذت ترك لذت بدانى‏
دگر لذت نفس لذت نخوانى‏
بنابراين روزه براى انسان امورى را فراهم مى‏كند كه از مسرّت‏هاى دنيوى بالاتر است ممكن است برخى اين ترديد را مطرح كنند كه مؤمنان پس از پايان ماه رمضان غالباً شادمان هستند كه از روزه گرفتن نجات يافته‏اند، در جواب آنان بايد گفت: اين همان نفس حيوانى است كه مى‏خواهد به لذت‏هاى دنيا اكتفا كند و از لذات آخرتى غافل بماند. در برابر اين ترديد يك نكته ديگر مطرح است كه اشاره به آن جالب خواهد بود: يك انسان روزه‏دار كه گرسنه و تشنه است و ساعت‏ها و روزها خود را از برخى امكانات و خواهش‏هاى نفسانى محروم كرده، هيچگاه وقتى يك آدم روزه خوار را مشاهده مى‏كند به هيچ عنوان از ديدنش احساس حسادت نمى‏كند كه چرا از شرايط او محروم است، بر عكس يك خوشحالى و شادمانى معنوى را در وجود خود مى‏بيند اين مسرّت از جسم و تمايلات مادى او كه نيست زيرا بدنش در رنج و سختى است بلكه اين روح و سرشت اوست كه احساس لذّت مى‏كند كه خداوند چنين توفيقى را نصيب او كرده و اين سعادت جاويد را برايش در نظر گرفته است.(31)
فضل بن شاذان از حضرت امام رضا(ع) درباره علت وجوب روزه سؤال كرد، حضرت فرمود: مسلمانان مأمور شده‏اند روزه بگيرند تا درد گرسنگى و عطش را درك كنند و به فقر آخرت راهنمايى شوند، روزه دارى كه خود را محتاج خدا ببيند پاداشش افزوده مى‏شود، با روزه گرفتن هواى نفسانى كنترل مى‏گردد و روزه براى روزه‏دار اندرز گوى خوبى است و او را براى انجام واجبات تشويق مى‏نمايد.(32)
پى‏نوشت‏ها: –
1. تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، خواجه عبداللّه انصارى، ذيل تفسير آيات 185 و 187 سوره بقره.
2. قاموس كتاب مقدس، ص 427.
3. نك: تورات، فصل نهم، ش 9.
4. انجيل متى، باب چهارم، ش اول و دوم.
5. قاموس كتاب مقدس، ص 428.
6. سوره بقره، آيه 185.
7. دائرةالمعارف تشيع، ج 8، ص 372.
8. سوره بقره، آيات 183 تا 187 و نيز آيه 196، سوره نساء، آيه 92 ، مجادله، آيه 4، مائده، آيه 95، احزاب، آيه 35، مريم، آيه 26 (بنگريد به المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، وضعه فواد عبدالباقى، ص 417).
9. قاموس قرآن، سيد على اكبر قرشى، ج 4، ص 165، فرهنگ اصطلاحات قرآنى، يوسف حريرى.
10. از جمله بنگريد به تحرير الوسيله، ج 1، ص 278، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 132.
11. چنان كه در آيه 41 آل عمران و آيه دهم سوره مريم آمده است.
12. سوره مريم،آيه 26.
13. نك:وسايل الشيعه فى تحصيل مسايل الشريعه، شيخ حرّ عاملى، كتاب الصوم.
14. جامع السعادات، مولى مهدى نراقى، فصل 109(درجات روزه)، ص 476-475؛مصباح الشريعه، باب بيستم و مستدرك الوسايل، ج اول، ص‏590 – 589.
15. بحار الانوار، ج‏96، ص‏255.
16. همان، ص‏255.
17. همان.
18. همان، ج‏40، ص‏54.
19. همان، ج‏96، ص 340-342.
20. متن كامل اين خطبه در بحارالانوار، ج‏96 و اقبال الاعمال سيد بن طاووس آمده است.
21. نهج البلاغه، خطبه‏110.
22. همان، خطبه 192.
23. همان، حكمت 136.
24. همان، حكمت 252.
25. مفاتيح الجنان، بخش اعمال ماه رمضان.
26. صحيفه سجّاديّه، دعاى 44، با استفاده از ترجمه حكيم ميرزا مهدى الهى قمشه‏اى.
27. وسايل الشيعه، كتاب الصوم، ج 7، ص 117-119.
28. تهذيب الاحكام، ج 2، ص‏110، حديث 14، بحارالانوار، ج 100، ص 115، حديث‏23.
29. خصال، شيخ صدوق، ص 445، حديث 42؛ وسايل الشيعه، ج 7، ص 176.
30. علل الشرايع، شيخ صدوق، جلد سوم، باب 110.
31. روزه از نظر دين و طب، ص 25- 23.
32. عيون اخبار الرضا(ع)، شيخ صدوق، ص‏353-352.

/

آثار و بركات روزه

آثار و بركات روزه‏
آخرين قسمت‏
عسكرى اسلامپور كريمى‏
مقدمه‏
خداوند متعال به مقتضاى ربوبيت خود، براى تربيت بشر و رساندن او به كمال شايسته خويش يك سلسله عبادات و وظايف اخلاقى معين فرموده است تا آدمى در سايه عمل به آن عبادات و به كار بستن وظايف به كمالى كه براى آن آفريده شده است.، برسد و بهره خود را از نعمات خداوندى به دست آورد؛ زيرا تا هنگامى كه بشر گرفتار رذايل اخلاقى است و كردارهاي زشت و ناروا گريبانگير اوست، نيروهاى معنوى و قواى روحانى او همچنان در مرحله استعداد باقى مانده و پا به عرصه فعليت نخواهد گذاشت و تا چنين نشود و استعدادها ظهور نكند، به دليل عدم سنخيت با عالم معنا درك آن لذايذ و نعمت‏ها براي او امكان‏پذير نخواهد بود.
ماه مبارك رمضان، فرصت مغتنمى فرا راه انسان قرار مى‏دهد تا مجموعه‏اي از عبادات را به عنوان تكليف انسانى بجا آورده و در پرتو صفاي باطن، نورانيت زمين را نيز فزونى بخشد. خاكيان در اين ايام و ليالى متبركه كه فاصله زمين به حداقل مى‏رسد، آن چنان بال و پر مى‏گيرند كه برتر از ملائك، حضور گرم ذات اقدس پروردگار را نيز حس مى‏كنند. همه اين دستاوردها را بايد مديون «روزه» و «امساك» دانست كه مهم‏ترين عبادات ماه رمضان است. روزه، ابعاد گوناگونى دارد و آثار فراوانى از نظر مادى و معنوى در وجود انسان مى‏گذارد. ازاين‏رو، در اين نوشتار مختصر برآنيم تا گوشه‏هايى از آثار و بركات عظيم اين فريضه الهى را بيان نماييم.
مفهوم روزه‏
واژه «صوم»، يعنى روزه در لغت به معناى خوددارى از عمل است براى مثال، صوم از خوردن و نوشيدن و… به همين سبب واژه «صمت» يا سكوت نيز صوم مى‏گويند؛ زيرا آن هم خوددارى از سخن گفتن است و نيز گفته‏اند هر چيزى كه از حركت باز ماند، آن را صوم مى‏گويند و «صامت الريح» به معناى بازماندن باد از حركت است. بنابراين، اهل صوم در لغت به معناى امساك، پرهيز و خوددارى است.(1) البته چه بسا در معناى آن اين قيد را اضافه كرده باشند كه به معناي خوددارى از كارهاى مخصوصى است كه دل آدمى مشتاق آن باشد و اشتهاى آن را داشته باشد.(2)
اما صوم (روزه) در فرهنگ و شريعت دينى عبارت از خوددارى و پرهيز از چيزهايى خاص در زمان معين است.
روزه در قرآن‏
در قرآن‏كريم و روايات تعبيرات متعدد از روزه شده، گاهى به عنوان «صبر» به آن سفارش شده است؛ چنان كه مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا، استعينوا بالصبر و الصلوه…؛(3) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از صبر (روزه) و نماز استمداد نماييد. و زمانى به «سياحت» چنان كه در حالات متقين مى‏فرمايد: «سياحت كنندگان و ركوع كنندگان و سجده كنندگان.»(4)
و اغلب از آن به «صوم» و «صيام» تعبير شده، چنان كه درباره اصل مشروعيت روزه مى‏فرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا، كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون»(5) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد روزه بر شما واجب شده همان طور كه بر اقوام قبل از شما واجب شده بود، شايد با تقوا شويد.
در اين آيه شريفه خداوند مهربان چون بنده‏اش را به روزه‏دارى كه همراه با مشقتهاست تكليف نمود، در چند مورد نسبت به بنده روزه‏دار تلطف مى‏نمايد:
1- بنده خويش را به شرف و مدحت «يا ايها الذين آمنوا» ندا كرد، يعنى به ايمان و گرويدن به خويش؛ اين‏گونه خطاب «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد» به منظور توجه دادن مردم به صفت ايمانشان است، و گرنه مى‏فرمود: «اى مردم»، ولى خواست بفهماند با توجه به اين كه داراى ايمانيد بايد هر حكمى را كه از ناحيه پروردگارتان مى‏آيد بپذيريد، هر چند كه بر خلاف مشتهيات، و ناسازگار با عادات شما باشد.
2- «كُتِبَ» را به لفظ مجهول ذكر كرد، گر چه او نوشت و واجب نمود، اما چون روزه با رنج و مشقت همراه است به خود نسبت نداد، ولى آنجا كه رحمت است به خود حواله مى‏دهد، مانند، «قل الله كتب على نفسه الرحمه»(6) بگو از آن خدا است نوشت بر خويشتن رحمت را، آنچه شاق بود به خود حواله نكرد، ولى آنچه كه بنده از آن متأذى است و نقص و معصيت است به خدا نسبت مى‏دهد، شرمت باد اى انسان كه آنچه بد آيند توست و عاملش تو هستى با اين وجود آن را به خدا نسبت مى‏دهى، نظير اين كه گفته شود: خدايا! تو فقيرم كردى، تو بيمارم نمودى و….
3- فرمود: «كما كتب على الذين من قبلكم» يعنى اين روزه فقط بر شما مسلمانان (امت پيامبر اسلام) نهاده نشده، بلكه بر پيشينيان: امتهاى گذشته و قبل از ظهور اسلام، امتهاى انبياء قبل، چون امت موسى و عيسى و غير ايشان نيز واجب بوده است.
4- «لعلكم تتقون» كه فايده آن به تو برمى‏گردد و شما را به زينت تقوا مفتخر مى‏سازد.
تاريخچه روزه‏
آنچه در تاريخ آمده نشان دهنده اين است كه روزه فقط بر امت اسلام واجب نشده است، بلكه قبل از اسلام نيز بر امم گذشته واجب بوده است، ولى تفاوت آن در نحوه انجام و زمان آن بوده است. در تفسير «فخر رازى» درباره چگونگى روزه گرفتن در گذشته چنين آمده است:
«خداوند ماه رمضان را بر يهود فرض كرد، ولى يهود روزه اين ماه را ترك كردند و به گرفتن يك روز اكتفا نمودند و شايد آن همان روز غرق شدن فرعون بوده است.»(7)
درباره كيفيت روزه نصارا آمده است: اول ماه رمضان را روزه مى‏گرفتند و چون با فصل گرما مواجه شدند آن فصل روزه را تغيير دادند و به ماه‏هاى شمسى انتقال دادند، كه ثابت باشد و با تابستان مواجه نگردد. براي اين تغيير، ده روز به آن افزودند. و آن‏گاه، سلطانى آمد و براى مشكلى، هفت روز روزه نذر نمود و مردم نصارا آن هفت روز را به روزه مربوطه اضافه نمودند و پادشاه ديگرى سه روز به آن افزود كه در مجموع روزه نصارا پنجاه روز شد.(8)
به حضرت يعقوب نيز چنين وحى شد: «خداوند تو را خاضع و روزه‏گير كرد، طعامى از بهشت به تو داد كه نه تو آن را مى‏دانستى و نه پدرانت، تا تو را بياموزد كه انسان تنها به نان زنده نيست، بلكه به هر كلمه‏اى كه از طرف خداوند صادر شود، انسان زنده مى‏شود.»(9)
آثار و بركات روزه‏
1- اثر تربيتى، روانى‏
مهمترين اثر روزه بعد تربيتى و روانى آن است. روزه روح آدمى را تلطيف و اراده انسان را «قوى» و غرائز او را «تعديل» مى‏كند.
از مرتاضان و مهذبان نفوس، كه از راه‏هاى مخصوص به خود به تطهير روح مى‏پردازند، گرفته كه معتقدند: آنچه نفس را ناخوش آيد، بايد بدان پرداخت و روزه چنين است تا صوفيان، كه چله نشينند و از اصولشان امساك است، و عارفان كه مى‏گويند: اندرون از طعام خالى‏دار تا در او نور معرفت بينى(10) همگى نقش محورى روزه در خودسازى و تهذيب نفس را باور دارند؛ زيرا روزه، تمرين مقاومت و آمادگى روحى در خودسازى است. براى اين كه اخلاق و تهذيب نفس بر دو پايه استوار است:
الف) تخليه؛ يعنى پاكسازى و تصفيه روح از عادات ناپسند و آلودگى‏هاى مادى كه مقدمه آن شناخت صفات پسنديده و ناپسند است.
ب) تحليه؛ يعنى آراستن نفس به صفات پسنديده و مطلوب انسانى، مانند تقوا كه از حكمت‏هاى روزه است «لعلكم تتقون».(11)
روزه كلاس كسب تقوا است، تمرينى براى متقى شدن است. افرادى كه ساليانه، يك دوره يك ماهه‏اى براى شركت در اين پيكار درونى را مى‏گذرانند، از آمادگى رزمى و دفاعى بيشترى برخوردارند. براى اين كه پيامبر اكرم(ص) شكم پرستى و شهوت جنسى را از جمله سه امرى برشمرد كه پس از خويش، براى امتش نسبت به آنها بيمناك بود.(12)
و نيز از كلام گوهر بار آن حضرت است كه فرمود: «اولين چيزهايى كه موجب گرفتارى انسان در آتش جهنم است، دهان (ابزار گناهان فراوان)، و فرج (ابزار شهوت جنسى) است».(13)
در ماه مبارك رمضان، از جمله امورى كه روزه‏دار بايد از آنان پرهيز كند، خوردن و آشاميدن و مسائل جنسى است. او بايد در حال روزه با وجود گرسنگى و تشنگى از غذا و آب، از بعضى لذات چشم بپوشد و عملاً ثابت كند كه همچون حيوان در بند اصطبل و علف نيست. او مى‏تواند زمام امور نفس سركش را به دست گيرد و با تمرينهاى پيگير و خستگى‏ناپذير از رقبه‏هاى دشوار شكم و شهوت پرستى بگذرد و بر هوسها و شهوات خود مسلط گردد.
در حقيقت بزرگترين فلسفه روزه همين اثر تربيتى و معنوى آن است. انسانى كه انواع غذاها و نوشابه‏ها در اختيار دارد و هر لحظه تشنه و گرسنه شد به سراغ آن مى‏رود، همانند درختانى است كه در پناه ديوارهاى باغ بر لب نهرها مى‏رويند، اين درختان نازپرورده، بسيار كم مقاومت و كم دوامند. اگر چند روزى آب از پاى آنها قطع شود، پژمرده مى‏شوند و مى‏خشكند؛ اما درختانى كه در لابلاى صخره‏ها در دل كوه‏هاى بيابانها مى‏رويند و نوازشگر شاخه‏هايشان در همان اوان رشد و نمو، طوفانهاى سخت و آفتاب سوزان و سرماى زمستان است و با انواع محروميت‏ها دست به گريبانند، بسيار محكم و پر استقامت و سخت‏كوش و سخت‏جانند.
روزه نيز آدمى را از عالم حيوانات ترقى داده و به جهان فرشتگان صعود مى‏دهد.
اگر پيامبر اسلام (ص) مى‏فرمايند: «الصوم جنة من النار؛ روزه سپرى است در برابر آتش دوزخ»(14)اشاره به اين موضوع است.
و نيز امام على (ع) مى‏فرمايد: «و صوم شهر رمضان فإنه جنة من العقاب»(15) و روزه ماه رمضان سپر است از عقاب الهى.
يعنى روزه موجب غفران و آمرزش گناهان و معاصى انسان است، كه به وسيله روزه نجات از آتش جهنم و عقوبت پروردگار حاصل مى‏شود.
در روايت آمده كه امام على (ع) از پيامبر اكرم (ص) پرسيدند: چه كنيم كه شيطان از ما دور شود؟ حضرت فرمود: «الصوم يسود وجهه و الصدقة تكسر ظهره و الحب فى الله و المواظبة على العمل الصالح يقطع دابره و الاستغفار يقطع وتينه»(16)روزه روى شيطان را سياه مى‏كند و و انفاق در راه خدا پشت وى را مى‏شكند و دوست داشتن به خاطر خدا و مواظبت بر عمل نيك، دنباله او را قطع مى‏كند و استغفار رگ قلبش را مى‏برد.
روان و جان آدمى تنها گذرگاه رحمان نيست، بلكه گام‏هاى دهشت‏بار شيطان نيز گاه در آن طنين مى‏كند. قلب هر چند «حرم» خداست، ولى گاه صداى نامحرم در حريم آن شنيده مى‏شود و قاه‏قاه شيطان گستره آن را پر مى‏كند. چه كنيم تا گناه به قلبمان راه پيدا نكند؟ چه كنيم تا رشته‏هاى مرئى و نامرئى كه دست سياه شيطان بر گردن دلمان مى‏افكند، ما را به سراشيبى جهنم نكشاند؟ چه كنيم كه «خودمان» باشيم و شفاف و روشن زندگى كنيم و خدا كه آرامگاه همه پروازگران عرصه معرفت و محبت است، آشناي جانمان باشد و ياد او هم سايه لحظه‏ها و فرصت‏هايمان؛ هزاران راه پيش‏پاى نهاده‏اند تا بيراهه و گژراهه ما را نربايد، هزاران نردبان به شوق زيارت قدم‏هاى ما آغوش گشوده‏اند تا ما اسارت خاك و زمين را نپسنديم و سمت آبى آسمان را گم نكنيم.
آرى به فرموده رسول رهبر (ص)، روزه بزرگترين مانع وسوسه‏هاى شيطان و نردبان صعود و تقرب به پيشگاه خداى متعال است.
روزه، تمرين فشرده و سازنده براى نيكو شدن است. تمرين «گناه‏زدايى» و «خدا آشنايى» است.
فرصت فاصله گرفتن از پرتگاه‏ها و آفات و رهايى از افتادن در مرداب هوس خواهى، نفس پرستى و شكم بارگى است.
يازده ماه خزان زدگى و انجماد زمستانى روان و جان، به يك ماه «بهارانه» زيستن در هم شكسته و رمضان نور افشانى مى‏كند.
2- اثر اجتماعى اخلاقى
نظام طبقاتى و فاصله‏هاى ژرف ميان تهدستان و توانمندان، يكى از عوامل تنش‏زا و نارضايتى در نظام و اجتماعى است كه به هر ميزان فاصله اختلاف طبقاتى، عميق‏تر گردد، ناهنجاريهاى اجتماعى و مفاسد اخلاقى افزون‏تر مى‏گردند و پيوسته آتش كينه و انتقام گروه تهيدست به واسطه‏هاى فشارهاى اقتصادى و محروميتهاى اجتماعى نسبت به توانگران شعله‏ورتر مى‏شود تا آن‏گاه كه به مرحله انفجار و ناآراميهاى اجتماعى، مى‏انجامد.
شريعت حيات‏بخش اسلام با تكيه بر اصل «عدالت اجتماعى»، نهايت تلاش و كوشش را در تنظيم روابط جامعه به كار برده و از آنجا كه طبيعت بشر به واسطه استعدادها و توانمنديهاى فردى مختلف است، ساعى بوده تا با جعل احكام و دستورهاى گوناگون، آن اختلاف طبيعى را نيز به حد اقل برساند. از جمله اين احكام، «روزه» است كه اولاً به سبب آن، ميان تمام افراد جامعه برابرى و مساوات ايجاد مى‏كند و ثانياً: شرايطى را پديد مى‏آورد كه تا ثروتمندان با درك موقعيت محرومان، فشارهاى اقتصادى و رنجهاى اجتماعى آنان را كاهش دهند و ثالثاً: با اين اقدام، جامعه را از پريشانى و نارضايتى، پيراسته مى‏سازد و روحيه برادرى و همگرايى را در ميان آنان به وجود مى‏آورد. ازاين‏رو، هنگامى كه «هشام بن حكم» از امام صادق (ع) فلسفه روزه مى‏پرسد، حضرت مى‏فرمايد:
«انما فرض الله الصيام ليستوى به الغنى و الفقير و ذلك ان الغنى لم يكن ليجد مسّ الجوع و فيرحم الفقير لان الغنى كلّما اراد شيئاً قدر عليه، فأراد الله تعالى ان يسوّي بين خلقه و ان يذيق الغنى مسّ الجوع و الالم ليرقّ على الضعيف و يرحم الجائع»(17)به راستى خداوند روزه را واجب كرد، تا به وسيله آن بين تهيدستان و ثروتمندان برابرى ايجاد كنند و اين براى آن است كه ثروتمندان كه هرگز درد گرسنگى و فقر را احساس نكرده‏اند، به فقيران رحم آورند، زيرا اغنيا، هرگاه (خوردنى و آشاميدنى) را اراده نموده‏اند (و هوس هر نوع مأكولات و مشروبات كردند) برايشان ميسر است، پس خداوند متعال «روزه را واجب نمود» كه تا بين بندگانش از فقير و غنى، مساوات و برابرى به وجود آورد، و اين كه سرمايه‏داران مسلمان گرسنگى و درد فقيران را لمس نمايند تا بر آنان شفقت ورزند و ترحم كنند.
يكى از آثار و بركات اخلاقى و معنوى روزه اين است كه انسان با گرسنگى و تشنگى، به ياد گرسنگى و عطش روز قيامت مى‏افتد و تصميم مى‏گيرد براى آن روز واپسين توشه‏اى آماده سازد. بنابر آنچه كه از آموزه‏هاى اصيل اسلامى فهميده مى‏شود، روزقيامت گرماى طاقت‏فرسايى دارد. چنان كه امام على (ع) مى‏فرمايد: «قدالجمهم العرق؛ عرق مانند لجام، اطراف دهان انسانها را گرفته است.»(18)اين نوع تشبيه براى گرماى قيامت، نشانه شدت و سختى آن است. در روايتى ديگر از امام باقر (ع) درباره آيه شريفه «واليوم تجزون عذاب الهون» پرسيدند، حضرت فرمود: مراد از «عذاب الهون» تشنگى روز قيامت است.(19)
پيامبر اكرم (ص) در «خطبه شعبانيه» مى‏فرمايد: «واذكروا بجوعكم و عطشكم فيه جوع يوم القيامة و عطشه»(20)با گرسنگى و تشنگى خويش در روزه رمضان به ياد گرسنگى و تشنگى روز قيامت باشيد.
و نيز در روايتى ديگر درباره خصلت‏هايى كه خداوند به روزه‏دار عطا مى‏كند، چنين مى‏فرمايد: «أوالخامسة امان من الجوع و العطش يوم القيامة»(21)يكى از خصلت‏هاى روزه‏دار اين است كه از تشنگى و گرسنگى قيامت در امان مى‏باشد.
در روايتى از امام على (ع) نقل شده كه يكى از فلسفه‏هاى اخلاقى روزه آزمايش اخلاص انسانهاست. چنان كه فرمود: «والصيام ابتلاء لاخلاص الخلق»(22)خداوند روزه را براى آزمايش اخلاص مردم واجب فرموده است.
معناى اين كلام گوهربار حضرت اين است كه كسى كه روزه مى‏گيرد و تمامى روز را با وجود اين كه به انواع خوردنيها و آشاميدنيها دسترسى دارد، در عين حال امساك مى‏كند، جز اخلاص به پيشگاه حق تعالى مفهومى ديگر ندارد و كسى كه به پيشگاه خداوند متعال اخلاص ورزد، تمامى اوصافى كه براى شخص صائم وجود دارد، شامل حالش مى‏شود.
3- اثر بهداشتى و درمانى روزه‏
روزه، افزون بر فوائد تربيتى و اجتماعى و …، فوائد بهداشتى نيز دارد. روزه تمام دستگاه‏هاى بدن را از خستگى مدام رها مى‏سازد، عمر را طولانى مى‏كند، به جسم نشاط تازه اى مى‏بخشد و آدمى را از كسالت و سستى درمى‏آورد، از بيمارى و دردها آزاد مى‏سازد و چاقى زياد را از بين مى‏برد.
روزه، براى تعويض و تجديد چربيهاى ذخيره شده بدن و كاهش ذخاير چربى گليكوژنى اعضاى مختلف بدن، روش منحصر به فردى است. گويا اين كه ارزش جنبه‏هاى معنوى و وظيفه روزه از نظر روانشناسى و بهداشت جسمى بيشتر است.(23)
روزه‏دارى كه امروزه آن در پزشكى به نام «رژيم»، در موارد مختلفى از بيماريها تجويز مى‏كنند، سبب مى‏شود كه ذخاير مخصوص گليكوژن يا چربى بدن از نقاط مختلف برداشته شوند و به مصرف احتراق داخلى يا انرژى خارجى و سوخت و ساز آن برسند و مسلم است كه بدن در حال روزه ابتدا چربيهاى زير جلدى را به مصرف
رسانده و به تدريج نوبت به چربيهاى احشا مى‏رسد، ولى در هيچ صورتى، روزه‏دارى، صدمه‏اى به نسوج عضلانى و استخوانى بدن وارد نمى‏سازد، مگر اين كه انسان مدتها گرسنه بماند و تمام ذخاير بدن از بين بروند، آن‏گاه نسوج عضلانى مورد استفاده خود بدن واقع مى‏شوند.(24)
دكتر «الكسيس كارل» در كتاب «انسان، موجود ناشناخته» مى‏نويسد: «با روزه‏دارى، قند خون در كبد مى‏ريزد و چربيهايى كه در زير پوست ذخيره شده‏اند و پروتئين‏هاى عضلات و غدد و سلول‏هاى كبدى آزاد مى‏شوند و به مصرف تغذيه مى‏رسند.»
وى مى‏گويد: «لزوم روزه‏دارى در تمام اديان تأكيد شده است. در روزه، ابتدا گرسنگى و گاهى نوعى تحريك عصبى و بعد ضعفى احساس مى‏شود، ولى در عين حال، كيفيات پوشيده‏اى كه اهميت زيادي دارند، به فعاليت مى‏افتند و بالأخره تمام اعضا، مواد خاص خود را براى نگهدارى و تعادل محيط داخلى و قلب، قربانى مى‏كنند و به اين ترتيب روزه تمام بافت‏هاى بدنى را مى‏شويد (خانه تكانى مى‏كند) و آنها را تازه مى‏كند.»(25)
دكتر «ژان فروموزان» روش معالجه با روزه را، شست و شوى اعضاى بدن تعبير مى‏كند، كه در آغاز روزه‏دارى، زبان باردار است، عرق بدن زياد است، دهان بدبو است و گاه آب از بينى راه مى‏افتد، كه همه اينها علامت شروع شست و شوى كامل بدن است. پس از سه چهارم روز بو برطرف مى‏شود، اسيداوريك ادرار كاهش مى‏يابد و شخص احساس سبكى و خوشى خارق العاده‏اى مى‏كند. در اين حال اعضا هم استراحتى كافى دارند.
دكتر «تومانياس» درباره فوائد بهداشتى روزه‏دارى مى‏نويسد: «فائده بزرگ كم خوردن و پرهيز نمودن از غذاها در مدت كوتاه، آن است كه چون معده در طول مدت يازده ماه مرتب پر از غذا بوده، در مدت يك ماه روزه‏دارى مواد غذايى خود را دفع مى‏كند و همين‏طور كبد كه براى هضم غذا مجبور است دائماً صفراى خود را مصرف كند، در مدت سى روز ترشحات صفراوى را صرف حل‏كردن باقى‏مانده غذاى جمع شده خواهد كرد. دستگاه هاضمه در نتيجه كم خوردن غذا، اندكى فراغت حاصل نموده و رفع خستگى مى‏نمايد. روزه، يعنى كم خوردن و كم آشاميدن در مدت معينى از سال و اين بهترين راه معالجه و حفظ تندرستى است، كه طب قديم و جديد را از اين جهت متوجه خود ساخته است. به ويژه امراضى كه بر دستگاه هاضمه، به خصوص كليه و كبد عارض مى‏شود و به توسط دارو نمى‏توان آنها را درمان كرد، روزه به خوبى معالجه مى‏نمايد. چنانچه بهترين دارو براى برطرف ساختن سوء هاضمه نيز روزه گرفتن است. بيماري مخصوص كبد نيز كه موجب يرقان مى‏گردد، بهترين طريق درمانش همانا روزه گرفتن است؛ زيرا ايجاد اين امراض اغلب اوقات به واسطه خستگى كبد است كه در هنگام زيادى عمل و فعاليت، نمى‏تواند صفرا را از خود بگيرد.»(26)
دكتر «گوئل‏پا» فرانسوى مى‏گويد: «چهار پنجم بيماريها از تخمير غذا در روده‏ها ناشى مى‏شود كه همه با روزه اصلاح مى‏گردد.»(27)
دكتر «آلكسى سوفورين» مى‏نويسد: «جسم به هنگام روزه به جاى غذا از مواد باقى‏مانده در بدن استفاده كرده و آنها را مصرف مى‏كند و بدين وسيله مواد كثيف و عفونى‏اى كه در جسم است و ريشه و خميره بيماريها از آنهاست، از بين مى‏رود. روزه سبب بهبودى همه بيماريها است. بنابراين، شايسته است كه جسم خود را به وسيله روزه، نظيف و پاكيزه كنيد.»(28)
بيماريهايى را كه اين دانشمندان توانسته‏اند به وسيله روزه معالجه نمايند به قرار ذيل است: «نوراستنى، التهاب معده، التهاب حنجره، سفليس، سل، درد چشم، زكام مزمن، درد سينه، نفخ و ورم ريه‏ها، بيماريهاى عصبى، لرزش اندام، استسقاء، فلج، كم‏خونى، اضطراب روحى، ضعف عمومى بدن، بيمارى كبد ، مالاريا و بالأخره تضعيف غده‏هاى سرطانى و ترك اعتياد.»
دكتر «كاريو» آمريكايى مى‏نويسد: «هر شخص بيمار بايد در سال مدتى از غذا پرهيز كند؛ زيرا مادامى غذا به تن مى‏رسد، ميكروبها در حال رشدند، ولى هنگامى كه از غذا پرهيز شود، ميكروبها روبه ضعف مى‏روند.»
وى همچنين مى‏افزايد: «روزه‏اى كه اسلام واجب كرده است، بزرگترين ضامن سلامتى تن است.»
از مطالب يادشده درباره فايده بهداشتى درمانى روزه در مى‏يابيم كه امروزه در علم پزشكى به اثبات رسيده كه عامل بسيارى از بيمارى‏ها زياده روى در خوردن و آشاميدن و عدم رعايت بهداشت تغذيه است.
پيام آور بزرگ اسلام، پيامبر اكرم (ص) قرنها پيش، اين مطلب را در كلامى ژرف چنين فرمود: «المعدة بيت كل داء و الحمية رأس كل دواء»(29)معده، خانه تمام دردهاست و پرهيز و امساك بالاترين داروهاست.
4- اثر عرفانى الهى‏
در حديث قدسى (يعنى احاديثى كه سلسله سندش منتهى به خود خداى تعالى مى‏شود) آمده: كه خداى تعالى فرمود: «كل عمل آدم هو له غير الصيام، هو لى و انا أُجزى به»؛ از ميان اعمال و عبادات فرزندان آدم، فقط «روزه» براى من است و من پاداش روزه‏ام.
اين روايت را شيعه و سنى البته با مختصر اختلافى نقل كرده‏اند و وجه اين كه روزه براى خداى متعال است، اين است كه تنها عبادتى است كه از امور عدمى تشكيل مى‏شود، به خلاف عبادات ديگر، از قبيل نماز، و حج و امثال آن، كه از امور وجودى تركيب مى‏يابد، و يا حد اقل امور وجودى هم در آنها دخالت دارند، و روشن است كه فعل وجودى نمى‏تواند محض و خالص در اظهار عبوديت عبد و ربوبيت خداى متعال باشد؛ زيرا خالى از نقايص مادى و آفت محدوديت و اثبات انانيت نيست، و ممكن است در انجام آن قصد غير خدا (ريا) نيز به ميان آيد، و سهمى از آن را براى غير خدا انجام دهد، چنان كه در موارد ريا و سمعه و سجده براى غير خدا اين آفات مشاهده مى‏شود، به خلاف عملى كه همه آن نفى است، يعنى روزه كه عبارت است از نخوردن، ننوشيدن، و ترك بسيارى از مشتهيات ديگر كه صاحبش خود را بالاتر از اسارت در برابر ماديات مى‏بيند، و با خويشتن‏دارى خود را از لوث شهوات نفس پاك نگه مى‏دارد، و اين امور عدمى چيزى نيست كه غير خدا هم سهمى از آن داشته باشد؛ زيرا امرى است تنها ميان بنده و پروردگارش (پنهان از چشم ديگران است) و طبعاً كسى جز خدا از آن با خبر نمى‏شود.
و اين كه فرمود: «و انا اجزى به» اگر واژه «اَجزى به» را به صيغه معلوم بخوانيم، يعنى من جزاى آن را مى‏دهم، آن وقت دلالت مى‏كند بر اين كه در دادن اجر به بنده، كسى ميان او و خدا فاصله و واسطه نمى‏شود، همان طور كه بنده هم در بندگى و عبادت خدا به وسيله روزه كسى را دخيل قرار نداد، و نگذاشت كسى از روزه‏داريش با خبر شود، چنان كه در باره صدقه آمده است: صدقه را تنها خدا مى‏گيرد، و بين صدقه دهنده و خدا كسى واسطه نيست، و در قرآن‏كريم نيز آمده: «و ياخذ الصدقات»(30)و فقط خداوند مى‏گيرد صدقات را. چنان كه در روايتى تصريح شده كه همه اعمال آدمى را فرشتگان تحويل مى‏گيرند، جز «صدقه» كه به طور مستقيم به دست خدا مى‏رسد!(31)
و اما اگر «اُجزى به» را به صيغه مجهول بخوانيم، معنايش اين مى‏شود: خود من (خدا) جزاى روزه قرار مى‏گيرم.
علامه طباطبائى (ره) درباره اين حديث مى‏نويسد: در اين صورت كنايه از نزديكى روزه‏دار به خداى تعالى است.(32)بر سالكان حق اهل تحقيق پوشيده نيست كه اين حديث شريف داراى معناى بلندى است كه سزاوار بود دانشمند بزرگوارى چون علامه طباطبائى درباره آن سخن مى‏گفت. ولى به هر حال درك معناى اين حديث بسيار مشكل است؛ زيرا تساوى ميان كالا و بهاى آن از بديهيات عقلايى است و درباره پاداش اعمال بندگان، هر چه خداوند عطا فرمايد، تفضل است و كسى از او حق مطالبه ندارد. ازاين‏رو، معقول است حق تعالى، عدل جان انسان را، فردوس برين، قرار دهد، آن‏گونه كه فرموده است: «خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خريدارى مى‏كند كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد….»(33)يا درباره روزه‏داران آمده است، كه باب مخصوصى در بهشت دارند، «ان للجنه باباً يدعى الريان لا يدخل منه الاّ الصائمون.»(34)
به هر حال معناى اين كه خداوند متعال پاداش روزه‏دار است، «من پاداش روزه‏ام» بدين معناست كه خداوند مى‏فرمايد: من خود را به روزه‏دار مى‏دهم؛ خودم را به او مى‏دهم، يعنى او را خدايى مى‏كنم و اين، همان است كه در روايت آمده است كه اخلاقتان را خدايى كنيد. (تخلقوا باخلاق الله) يعنى انسان «خداگونه» شود. چنان كه در حديث قدسى آمده است: «… وقتى كه بنده‏ام در اثر عبادت و كارهاى شايسته به من نزديك شود، او را دوست خواهم داشت و در نتيجه آن، من كه به توسط من مى‏بيند و زبان و دست او هستم، به طورى كه او به توسط من مى‏گويد و مى‏گيرد.»(35)
شايان ذكر است كه روزه‏اى اين پاداش را دارد كه تمام اعضا و بدن و قلب آدمى صائم (روزه‏دار) باشد. در اين صورت شخص به گونه‏اى از ماديات فاصله مى‏گيرد و با عالم عقل كه نزديكترين موجود به خداست نزديك مى‏شود، تا جايى كه فانى در اراده خدا مى‏گردد و به مبدأ مطلق اتصال مى‏يابد و به مقام صائمين واقعى (خواص الخواص) مى‏رسد.
پى‏نوشت‏ها: –
1.ترجمه تفسير مجمع البيان،ج‏2، ص‏199.
2.تفسيرالميزان، ج‏3، ص‏8.
3.سوره بقره، آيه 43.
4.سوره توبه،آيه 112.
5.سوره بقره،آيه 183.
6.سوره انعام،آيه 12.
7.روزه، بهترين درمان بيماريهاى روح و جسم، ص‏149.
8.تفسير فخررازى، ج‏15،ص‏68.
9.روزه، بهترين درمان بيماريهاى روح و جسم، ص‏150.
10.سعدى.
11.سوره بقره،آيه‏183.
12.ر.ك: جامع السعادات، ح‏2،ص‏4.
13.ر.ك: خصال، ص‏78،ح‏126.
14.فروع كافى، ج 4،ص‏162.
15.نهج البلاغه صبحى صالح، ص‏163.
16.بحارالانوار، ج‏196ص‏255.
17.وسائل الشيعه، ج‏7،ص‏3،ح‏1؛من لايحضره الفقيه،ج‏2 ص‏73،ح‏1766.
18.نهج البلاغه، خطبه‏110.
19.بحارالانوار، ج‏7،ص‏186.
20.همان، ج‏96،ص‏356.
21.همان، ص‏299.
22.نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت‏244.
23.ر.ك: احمد صبور اردوبادى، اهميت روزه از نظر علم روز، ص‏29.
24.ر.ك: همان، ص‏53.
25.روزه، ضيافت نور، ص‏56.
26.همان.
27.همان.
28.همان.
29.بحارالانوار، ج‏62،ص‏290.
30.سوره‏توبه،آيه‏105.
31.تفسير عياشى، طبق نقل تفسير برهان، ذيل آيه مورد بحث.
32.ر.ك: تفسيرالميزان، ج‏2،ص‏25.
33.سوره توبه،آيه 111.
34.بحارالانوار، ج‏93،ص‏252.
35.اصول كافى، ج‏2،ص‏352.

/

مبارزه با مفاسد و بدحجابى

مبارزه با مفاسد و بدحجابى‏
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
وظيفه اركان حاكميت‏
در مقاله پيشين از طرح ارتقاى اخلاقى نيروى انتظامى شامل برخورد با اراذل و اوباش و مفاسد اجتماعى از جمله مبارزه با بدحجابى به عنوان يك منكر آشكار سخن به ميان آمد. موضوعى كه با واكنش‏هاى مثبت دينداران جامعه و علاقمندان به صلاح اجتماع روبرو شد و نيروى انتظامى را مورد حمايت قرار داده و ادامه و استمرار آن را خواستار شدند، هرچند پاره‏اى ليبرال مآب‏ها و پاره‏اى نشريات و روزنامه‏ها با گرايش خاص بر آن خرده گرفته و در برابر اين حركت صف آرائى كردند و جوّ منفى را دامن زدند.اقدام نيروى انتظامى همانقدر كه معتقدين به ارزشهاى اسلامى را شادمان كرد و آنرا نويدى در جهت پاكسازى چهره جامعه از ناهنجاريها دانستند، گروه‏هايى نيز با اقليت به خرده‏گيرى و جوّسازى پرداخته و اينها كسانى بودند كه به فرهنگ اباحيگرى تمايل بيشترى داشته و آزادى بى قيد و شرط را به شيوه غربيها دامن مى‏زنند. به هر حال ما چه بخواهيم و چه نخواهيم در جامعه ما دو تفكر وجود دارد: يكى تفكر اصول گرايى كه حاكميت ارزشهاى اسلامى را خواهان است و ديگرى تفكر نقطه مقابل آن كه هرچند در اقليت است اما چندان در قيد حاكميت اصول و ارزشهاى اسلامى نيست و اين را در موضعگيريهاى خود در برابر دولت و مجلس و مسائل فرهنگى و اجتماعى نشان داده است. جريانى كه بيگانگان نيز از آن حمايت مى‏كنند و خواه خود آنها بخواهند و بفهمند يا نخواهند و نفهمند عملاً در مسيرى گام بر مى‏دارند كه به دشمنان اين ملت اميدى و نويدى بدهند. يكى از دلائل آن همين طرح امنيت اخلاقى نيروى انتظامى و برخورد با اراذل و اوباش و مزاحمان نواميس مردم و لمپن‏ها و آنارشيست‏ها و عروسكهاى خيابانى است كه نه تنها برخى از داخل به نقد و انكار آن پرداخته‏اند بلكه رسانه‏هاى خارجى نيز از آن سوژه‏ها ساخته و آنرا منافى با آزادى و حقوق بشر! دانسته‏اند و براى لكه دار كردن اين نهضت مفاسد اخلاقى فيلم ساخته و سوژه درست كرده و گزارش‏هاى خلاف واقع داده و آنرا نوعى خشونت و سلب آزادى در دولت كنونى قلمداد كرده‏اند و البته نيازى به بيان ندارد كه كسانى در برابر اين حركت اخلاقى صف بندى كرده‏اند كه اعمال خشونت بارشان و شكنجه‏هاى قرون وسطائى آنها در عراق و فلسطين و جاى جاى جهان و زندان‏هاى مخفى و آشكارشان در اروپا و آمريكا و اسرائيل و گوانتانامو و… روى جنايتكاران تاريخ را سفيد كرده و خاطره‏هاى ننگين آتيلا و آيشمن
و هيتلر را تداعى مى‏كند آنگاه رسانه‏هايشان از واشنگتن و لندن و تل آويو اقدامات نيروى انتظامى را در مبارزه با مفاسد و مفسدان و هنجارشكنان زير سؤال برده‏اند كه اين مايه شگفتى نيست، آنچه شگفتى آفرين است همصدايى برخى رسانه‏هاى خودى با بيگانگان و دشمنان ايران اسلامى است كه هر حركت اصلاحى در دولت اصولگرا را با ديد منفى مى‏نگرند و چشم خود را بر واقعيات و حقايق بسته‏اند و براى هر اقدامى توجيه منفى دارند!
و البته ناگفته نگذاريم كه در هر طرح اصلاحى پاره‏اى اشتباهات و سوء رفتارها امكان وقوع دارد و در اين مورد نيز مكرر به نيروى انتظامى گفته‏ايم كه به همه نيروهاى عامل زير دست بايد تأكيد شود در برخورد با مفاسد تخلف و فساد ديگرى را مرتكب نشوند كه با امر به معروف و نهى از منكر در تضاد باشد و بد بينى و تنفر ايجاد كند و از اصول اخلاق و كرامت انسانى بدور باشد. چه، موفقيت در امر و نهى الهى در سايه رعايت اصول اخلاق و روش ارشادى قابل دسترسى است. هدف از اين طرح زدودن منكرات از چهره جامعه است و اين اصول و روش‏هاى درست و مشروع خود را طلب مى‏كند و البته فرماندهان نيروى انتظامى نيز معتقدند كه اين روش بايد اساس كار باشد هرچند تخلف در پاره‏اى موارد وجود دارد كه با آن بايد برخورد شود و مباحث خاص اين مطلب در گفتگو با فرماندهان نيرو مطرح شده كه با استقبال آنان مواجه شده است و در هر حال صحّت عمل و راه و روش مناسب و منطبق با تعليم و تربيت اسلامى در مقابله با مفاسد بايد منظور نظر باشد. زيرا هدف از برخورد با فساد و تخلفات اخلاقى، اصلاح و هدايت و روشنگرى و تربيت است و در اين بخش از موضوع نقش رسانه‏ها به ويژه صدا و سيما بسيار با اهميت است. كه بايد به وظيفه توجيهى و فرهنگى خود بهتر از پيش توجه كنند. اگر ما بتوانيم هنجار شكنان را به زشتى عملشان توجه دهيم و در جهت تغيير مسيرشان با هدايت و ارشاد حركت كنيم اين يك حركت ديرپاى و مفيدى خواهد بود كه درباره آن توضيح بيشتر خواهيم داد. هر چند در همه موارد اين روش كارايى ندارد و برخورد عملى در هر حال الزامى است. چرا كه اگر با فساد برخورد نشود دامن ديگر افراد جامعه را خواهد گرفت.
برخورد عملى با مفسدان وظيفه حاكميت‏
موضوعى كه بايد به آن پرداخت و در برخى مقالات و تحقيقات جلب نظر مى‏كند اين است كه آيا برخورد عملى با مفاسد از وظائف دولت اسلامى است يا اينكه نهادهاى حكومتى تنها به تذكر و ارشاد بايد بسنده كنند؟پاسخ به اين پرسش را مى‏توان از منابع اسلامى و كتاب و سنت و سيره صالحين به دست آورد كه در اين مقام به صراحت تكليف را روشن ساخته است. علاوه براينكه وظيفه معروف پرورى و منكر ستيزى تكليف آحاد مسلمانان است،
براى حاكمان ويژگى خاص دارد، چرا كه عمل حاكمان تعيين كننده سرنوشت جامعه است. حاكمان هم خود بايد عامل به معروف و تارك منكر باشند و هم جامعه را بدان فرا خوانند و براى اجرايى شدن آن اقدام نمايند.
قرآن كريم در موارد متعددى به اين موضوع پرداخته است. از جمله:
1- «الذين ان مكنّاهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عاقبة الامور؛(1) آنانكه اگر در زمين تمكن و اقتدار داديم نماز را بپا دارند و زكات را بپردازند و امر به معروف و نهى از منكر كنند. و سرانجام همه امور براى خداست.»
و در همين حال كه قرآن ويژگى مؤمنان و حاكمان اسلامى را در باب امر و نهى بيان فرموده است در مقابل آن امر به منكر و نهى از معروف را خصلت منافقان برشمرده و مى‏فرمايد: «المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم نسوا اللّه فنسيهم انّ المنافقين هم الفاسقون؛(2) مردان منافق و زنان منافق از يك گروه‏اند، به بدى فرمان مى‏دهند و از نيكى باز مى‏دارند و دستانشان را از انفاق بسته‏اند، خدا را فراموش كرده و خداوند آنها را به دست فراموشى سپرده است، منافقان همان تبهكارانند.»
درست بر عكس مؤمنان كه دائماً از طريق امر به معروف و نهى از منكر در اصلاح جامعه و پيراستن آن از آلودگى و فساد مى‏كوشند(3) منافقان سعى مى‏كنند فساد همه جا را بگيرد و معروف از جامعه برچيده شود تا بتوانند در چنان محيط آلوده‏اى به اهداف شوم خود برسند.
از اين آيه كريمه مى‏توان استفاده كرد كه ترويج فساد و مخالفت بامعروف از خصلت‏هاى منافقان است هر چند مدعى اسلاميت و ايمان باشند و با اين شاخصه مى‏توان مدعيان اصلاحات را از اصلاحگران واقعى باز شناخت. بسيارند مدعيان اصلاح‏طلبى كه در درون خود فساد را مى‏پروند و در جامعه مى‏پراكنند، چرا كه عناصر فاسد جز در فضاى آلوده رشد نمى‏كنند آنها از فرآورده‏هاى فساد تغذيه مى‏شوند، اينست كه مايل نيستند جامعه رو به صلاح برود و محيط آراسته و پيراسته باشد چه در اين شرائط آنها جايگاهى ندارند. بنابراين آنها كه به رواج منكرات چهره خوش نشان مى‏دهند به موجب اين آيه در صف منافقان قرار مى‏گيرند.
همچنين قرآن كريم در مقام نكوهش روحانيان اهل كتاب، انگشت روى مسئله نهى از منكر نهاده و مى‏فرمايد: «لولاينهاهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ماكانوا يعملون؛(4) چرا علماى ربانى و دانشمندان دينى (از يهودى و نصارى) آنها را از گفتار گناه آلود و خوردن حرام نهى نمى‏كنند بسيار زشت است آنچه آنها عمل مى‏كنند.»
در روايتى از حضرت سيد الشهدا(ع) در باب امر به معروف و نهى از منكر چنين آمده است كه اين گروه از اهل كتاب دست در جيب ظلمه داشتند و از سفره آنها مى‏خوردند از اينرو زبان اعتراض به اعمال مفسدانه آنان نمى‏گشودند و از منكرات آنان را برحذر نمى‏داشتند. و در همين خطبه است كه امام، عالمان و راويان مسلمان را هشدار مى‏دهد و تحذير مى‏كند كه نبايد در برابر فساد و منكر كه از ظالمان زمان خود مى‏بينند ساكت باشند چرا كه آنها هر چه عزّت و حرمت در جامعه دارند به بركت دين خدا است و بنابراين نبايد نظاره‏گر فساد و منكر باشند و دين خود را در معرض خطر ببينند و دم برنياورند و زبان به اعتراض نگشايند. صرفاً به اين دليل كه دنيايشان در خطر مى‏افتد! (به متن و ترجمه خطبه رجوع شود تحف العقول، ص 240 – 243).
بارى آيات بسيارى به اين وظيفه مهم اسلامى توجه داده كه در اينجا نقل آن ضرورى نيست. در روايات نيز ضمن تأكيد بر اين وظيفه مهم اسلامى تصريح شده به اينكه ترك امر به معروف و نهى از منكر خصلت بى دينان است و يا تارك اين وظيفه مرده‏اى در ميان زنده‏ها. از سخن نبى اكرم(ص) است كه مى‏فرمايد: «واى بر آن مسلمانى كه دين ندارد. مى‏پرسند: يا رسول اللّه مسلمانى كه دين ندارد كدام است؟ در پاسخ مى‏فرمايد: آنكس كه امر به معروف و نهى از منكر نمى‏كند. در روايتى از اميرالمؤمنين(ع) است كه براى امر به معروف و نهى از منكر سه مرحله قائل شده‏اند: مرحله قلبى، مرحله زبانى، مرحله عملى و اين سه را از مراحل جهاد بر شمرده‏اند و هشدار داده‏اند كه زمانى مى‏رسد كه مسلمانان اين سه را ترك مى‏كنند و اين نشانه سقوط و انحطاط است…» (رجوع به نهج البلاغه كلمات قصار، 373، 374، 375).
سيره عملى پيامبراكرم(ص) و ائمه معصومين – عليهم السلام – نيز نشان مى‏دهد كه آنان در برابر منكرات موضعگيرى داشته و اضافه بر نهى و تحذير به اقدام عملى دست مى‏زدند. اميرالمؤمنين(ع) در زمان حاكميت خود در حالى كه تازيانه در دست داشتند در بازار راه مى‏رفتند و اگر خلاف شرعى مى‏ديدند و عمل حرامى مشاهده مى‏كردند از آن بر حذر داشته و به ترك آن ملزم مى‏ساختند. از تمام آنچه گذشت مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه دولت اسلامى موظف است با شيوه‏هاى مناسب و اقدام عملى جلو مفاسد را بگيرد و تنها تذكر زبانى و رسانه‏اى كافى نيست به ويژه آنكه در فقه اسلامى به استناد روايات، امر به معروف و نهى از منكر از مراحل جهاد شمرده شده و فقها بر اساس آن فتوا داده‏اند. دولت اسلامى همانگونه كه بايد فروش مسكرات و قمار و ربا و ساير اعمال مردم را مانع شود مى‏بايست از كشف حجاب و هنجار شكنى جلوگيرى كند. به ويژه در شرائطى كه گفتار و تذكر تأثير لازم را ندارد و ناگزير به اقدام عملى بايد رو آورد و بخصوص در عصر ما كه بى‏حجابى و بدحجابى به صورت يك سياست از سوى دشمنان اسلام و بيگانگان و عوامل آنان هدايت و ساماندهى مى‏شود و بر اين مطلب تصريح كرده و آن را از سياست‏هاى راهبردى خود در برابر انقلاب اسلامى اعلام كرده‏اند و حتى كار بجايى رسيده كه عدّه‏اى از دختران و زنان فريب خورده را اجير مى‏كنند كه با لباسهاى مبتذل در خيابانهاى تهران دور بزنند فقط به اين منظور كه مد لباس مبتذل و نيمه برهنگى را ترويج كنند! در اين شرائط دستگاه نظارتى و امنيتى بايد بطور جدى برخورد كنند. و اين حركت هرچند دير هنگام شروع شده و گذشتگان تقصير يا قصور كرده‏اند و بايد جريمه آن به حساب آنان نوشته شود چرا كه مجال دادند در جامعه اينهمه فساد و گستاخى توسعه يابد و چهره جامعه اسلامى اينقدر آلوده شود و از كسى صدايى برنيايد و اقدامى صورت نپذيرد؟!
كار فرهنگى، ضرورت همه دستگاههاى كشور
بديهى است كه نيروى انتظامى به تنهايى قادر نيست امنيت اخلاقى جامعه را تأمين كند و اصولاً چنين انتظارى خطاست كه مسؤوليتى را كه بر دوش كليه اركان نظام سنگينى مى‏كند به عهده نيروى انتظامى بگذاريم و اقدامات ناجا را ديرپاى بدانيم. اقدامات ناجا به چهره جامعه و مراقبت‏هاى ظاهرى مربوط مى‏شود امّا تعميق اين فرهنگ و ديرپاى ساختن آن ساز و كار ديگرى مى‏طلبد، به علاوه آنكه در همين كنترل و نظارت نبايد نيروى انتظامى را تنها گذاشت. به بيان ديگر دو مطلب اساسى در مبارزه با فساد آشكار و از جمله بدحجابى بايد مد نظر قرار گيرد.
1- هميارى فرهنگى نهادهاى مسؤول‏
همواره سخن از كار فرهنگى است و همه مى‏گويند بايد كار فرهنگى كرد. ما مى‏پرسيم چه كسى بايد كار فرهنگى كند؟ آيا طى 27 سال در كار فرهنگى تقصير كرده‏ايم كه امروزه تبعات آن را مى‏بينيم؟ اين نسل كنونى كه در جامعه با وضع نامناسب ظاهر مى‏شوند كجا تربيت شده‏اند؟ و كجا آموزش ديده‏اند؟ درست است كه در جامعه ما جوانان صالح و پسران و دختران و مردان و زنان شايسته كم نيستند و اكثريت جامعه را خوبان تشكيل مى‏دهند اما بالأخره بايد بررسى كرد مسؤولين فرهنگى طى ساليان دراز چه كردند؟ و آيا اصولاً در كار فرهنگى موفق بوده‏ايم؟ و اگر نبوده‏ايم چرا؟ آيا بدون ترديد در پديده فساد و ابتذال علل و عواملى بوده كه بازشناسى اينها مى‏تواند براى آينده راه‏گشا باشد.
در شناخت اين عوامل از توطئه‏هاى ضد فرهنگى و تهاجم بيگانه نبايد غفلت ورزيد از بى‏تفاوتى برخى خانواده‏ها، از برنامه‏هاى ماهواره‏ها، از ميليون‏ها دلار آمريكا جهت مقابله با انقلاب اسلامى و… اما در اين ميان بايد بپذيريم در داخل نيز كم كارى فرهنگى بوده و يا موانعى وجود داشته كه كارهاى فرهنگى را خنثى مى‏كرده است.
رسيدگى به اين موضوع فعلاً محور سخن نيست. سخن در اين است كه در اين حركت كنونى ديرهنگام كه بر دوش نيروى انتظامى نهاده شده و حتماً بايد استمرار داشته باشد، نبايد نيروى انتظامى را تنها گذاشت. همه دستگاه‏هاى فرهنگى از دبستان گرفته تا دبيرستان و دانشگاه‏هاى كشور مسؤوليت دارند. از رسانه ملى صدا و سيما گرفته تا مطبوعات و اهل قلم بايد بخشى از اين مسؤوليت را به دوش بكشند. آموزش و پرورش بايد در تعليم و تربيت طرحى نو دراندازد و با احياى واحد پرورش و نظارت بر اخلاق و رفتار دانش‏آموزان و ارائه مشوق‏هاى لازم به تربيت اسلامى و تعميق فرهنگ دينى و اخلاقى و نظارت بر عملكرد دانش‏آموزان و توجيه بيشتر معلمان راه نوينى را بپيمايد و دانش آموخته‏گانى آشنا به معارف اسلامى و تربيت اخلاقى تحويل جامعه و يا دانشگاه بدهد. و اين امر به يك نهضت فرهنگى نياز دارد كه انتظار است آموزش و پرورش همت گمارد و انقلابى در اين نهاد فرهنگى كه قريب بيست ميليون فرزندان آب و خاك را پوشش مى‏دهد، پديد آورد.
دانشگاه و وزارت علوم‏
ركن ديگر مسؤوليت بر عهده وزارت علوم و دانشگاه‏هاى وابسته به آن همچنين دانشگاه آزاد اسلامى و ديگر دانشگاه‏هاى غير دولتى است. در اين مقطع تحصيلى نارساييهاى بسيارى چه از بعد آموزش و چه پرورش و تربيت دينى وجود داشته و دارد و زمينه‏هاى انحراف‏هاى اخلاقى نيز فراهم است. در اين مقطع تحصيلى علاوه بر نارسائيها، آموزش و مشكل تعهد دينى برخى اساتيد و بى‏تفاوتى برخى مسؤولان، فضاى مختلط پسر و دختر و زمينه‏هاى يارگيرى مجال چندانى براى تعهد دينى فراهم نمى‏سازد. هر چند نهادهاى انقلابى چون بسيج اساتيد و بسيج دانشجويى حضور نسبتاً چشم‏گيرى در دانشگاه دارند و عمره دانشجويى و اعتكاف و مراسم نماز جماعت در دانشگاه‏ها منشأ تربيت دينى است. اما اينهمه خود جوش به وجود آمده و برنامه عمومى دانشگاه نبوده است. شوراى عالى انقلاب فرهنگى نيز كار چشم گير و قابل توجهى نداشته و در شرائطى كه براى هر دانشجو از بودجه دولت و سرمايه ملت هر سال چند ميليون هزينه مى‏شود اما بازدهى آن در ساختار علمى و اخلاقى دانشگاه با علامت سؤال روبرو است. دانشجويى كه در نخستين روزهاى ورود به دانشگاه مى‏آيد
شش ماه بعد تغيير چهره مى‏دهد و حجاب اسلامى كم كم كنار مى‏رود و فضاى مختلط دوجنس زمينه فرهنگ اخلاقى را با چالش مواجه مى‏سازد. اينجاست كه مسؤوليت مديريت دانشگاه و وزارت علوم بسيار سنگين است و اندك مسامحه‏اى در آن عواقب نامطلوبى را ببار خواهد آورد. چنانكه ببار آورده است (شرح اين ماجرا و راه‏هاى اصلاحى آن را به فرصتى ديگر موكول مى‏كنم).
بخش فرهنگ عمومى
بخش ديگر فرهنگ مربوط به نهادهاى خبرى، تبليغى و فرهنگى عمومى چون صدا و سيماست كه نقش بسيار مهمى در ساختار فرهنگى جامعه ايفا مى‏كند، رسانه ملى هر چند برنامه‏هاى مثبت و مفيد مذهبى و اخلاقى دارد اما از آسيب‏هاى فرهنگى نيز بدور نيست. شايد اشكال كار در گستردگى كار رسانه و برنامه‏هاى متنوع و كاركنان و هنرمندان بى حد و مرز آن باشد كه هر چند مسؤولان آن، متعهد به هنجارهاى اخلاقى و انديشه‏هاى اسلامى مى‏باشند اما نتوانند به درستى آن را مديريت كنند از اينرو برخى برنامه‏ها و سريالها و فيلم‏هاى ارائه شده با مشكلاتى روبرو است كه بايد نظارت و مديريت قوى‏ترى بر آن اعمال گردد. در طرح امنيت اخلاقى سيماى جمهورى اسلامى مى‏توانست بهتر از اين و مؤثرتر عمل كند. به اعتقاد نگارنده جاى آموزش و توجيه در همين مسئله حجاب و عفاف و بدحجابى بسيار خالى است. اينكار با چند مصاحبه با فرماندهان ناجا عملى نيست. كار فرهنگى اين است كه رسانه ملى با دعوت از دانشمندان و هنرمندان و كارشناسان دلسوز به توجيه اين معضل اجتماعى در گفتگوها و برنامه‏هاى متنوع بپردازد و آثار زيانبار لجام گسيختگى‏هاى اخلاقى را در زندگى فرد و خانواده و جامعه به تصوير كشد، احكام حجاب را با توجه به فقه اسلامى با بيان فلسفه آن به گوش مخاطبان برساند و مسؤولان فرهنگى و اجرايى را به وظائف سنگين شان توجه دهد. و از راهكارهاى هنرى و روانشناسانه و آموزنده به يارى طرح امنيت اخلاقى بپردازد.
ساير دستگاه‏هاى فرهنگى نيز مى‏بايست نقش خود را ايفا كنند. سازمان‏ها و دفاتر تبليغاتى و حوزه هنرى و سازمان ملى جوانان و مطبوعات و فيلم‏ها هر كدام در اين نهضت اخلاقى گوشه‏اى از مسؤوليت را بايد به عهده گيرند تا جامعه با يك نهضت فرهنگى روبرو شود و تحوّلى اساسى پديد آيد.
2- دستگاه‏هاى اجرايى و ادارات كشور
شاخه ديگر مسؤوليت بر عهده دستگاه‏هاى دولتى از وزارتخانه‏ها و سازمان‏ها و ادارات و نهادهاى مربوطه است كاركنان اين دستگاه‏ها كه عددشان كم نيست مى‏بايست الگوى شايسته عفاف و حجاب و اخلاق و معنويت باشد. اگر اين دستگاه‏ها كه ابواب جمعى خانواده دولت‏اند هر كدام با تعهد به وظيفه خود عمل كنند يك انقلاب در دستگاه‏هاى اجرايى و نتيجتاً در جامعه پديد خواهد آمد و اين انتظار به حقى است كه ملت از دولتى‏ها دارند كه هم خود و هم خانواده و فرزندان خود را از انحراف‏ها مراقبت كنند و هم كاركنان و حقوق بگيران را. در اين صورت نه فقط به شؤونات اسلامى ارج نهاده مى‏شود بلكه بازدهى كار و خدمت رسانى مضاعف خواهد شد. هرچند در اين دستگاه‏ها نيروى مخلص كم نيستند اما موارد تخلّف هم وجود دارد كه مديران مافوق مى‏بايست براى حل آن جديت در عمل داشته باشند…
بطور خلاصه: مسؤوليت تأمين ارتقاى اخلاقى و شؤونات اسلامى مى‏بايست تقسيم شود و هر نهاد فرهنگى و اجرايى بخشى از آن را عهده دار شود تا اين نهضت به نتيجه برسد و به عبارت ديگر همانگونه كه بارها گفته‏ايم جامعه ما به يك انقلاب فرهنگى ديگر نياز دارد كه مسؤولان نظام نبايد از آن غفلت ورزند و گرنه فرداى ما بدتر از امروز خواهد بود و اين مسؤوليت دينى و ملى بر دوش مسؤولان ماست…
پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره حج، آيه 41.
2. سوره توبه، آيه 67.
3. سوره توبه، آيه 71.
4. سوره مائده، آيه 63.

/

گفته ها و رفتارهاى و حدت آفرين رسول اكرم ص

گفته‏ها و رفتارهاى وحدت آفرين رسول اكرم(ص)
حجةالاسلام سيد جواد حسينى‏
شكّى نيست كه وحدت يك ملّت و انسجام پيروان يك مكتب باعث عزّت و قدرت و شوكت آنان مى‏شود، و به اين جهت در طول تاريخ كسانى با قدرت و پيروز بوده‏اند كه انسجام و وحدت خويش را حفظ كرده‏اند. حتى پيروان باطل نيز آنگاه توانسته‏اند به مقاصد شيطانى خويش دستيابند كه انسجام و وحدت خويش را بر محور منافع مشترك حفظ نموده‏اند جامعه و ملّت اسلام نيز از اين قاعده مستثنى نيست، عزّت و اقتدار جامعه اسلامى در گرو اتحاد و انسجام آنها است چنان كه ذلّت و خوارى و بيچارگى آنان را در جدايى و تفرقه و اختلاف بايد جستجو كرد. شاهد زنده اين سخن اوضاع عصر حاضر است كه مسلمانان با اين كه اكثر منابع انرژى و نفتى و گازى دنيا را در اختيار دارند و مناطق مهم دريايى و سوق الجيشى از آن آنها مى‏باشد، با اين حال بيشترين درگيرى‏ها، قتلها و غارتها و چپاولگرى توسط قدرتهاى مخالف اسلام و مسلمين، در مناطق مسلمين على الخصوص خاورميانه وجود دارد، اين نيست مگر به خاطر اختلاف شديدى كه در جامعه اسلامى حاكم است و دستهاى خيانت پيشه هر روز بر آن دامن مى‏زند.
بنيانگذار مكتب نجات بخش اسلام، پيامبر رحمت و عزّت دعوت خويش را با شعار توحيد آغاز كرد و تمام همّ و غمّ خويش را بر ايجاد وحدت و حفظ آن در جامعه اسلامى، بنا نهاد.
هم گفته‏هاى او وحدت آفرين و انسجام بخش بود و هم رفتارهاى او اتحاد بخش و اختلاف زدا بود.
به بهانه سال اتحاد ملّى و انسجام اسلامى، برآنيم كه برخى گفته‏ها و سخنان آن حضرت و برخى رفتارها و سيره او را بازخوانى كنيم.
الف: سخنان وحدت آفرين‏
تذكر اين نكته ضرورى است كه اكثريت و جماعت بودن نشانه حقانيت نيست، چنان كه در اقلّيّت بودن هميشه نشانه حقانيّت نيست، آنچه در مورد روايات آتى مَد نظر است همآهنگى و همراهى با اكثريت مردم است و در مسائل حق، و يا همآهنگى و اتحاد بر محور و منافع مشتركه جامعه اسلامى است.
1- خدا با جماعت‏
رسول اعظم(ص) فرمود: «يداللّه مع الجماعة؛دست خدا با جماعت است.»(1)
2- جدايى از جماعت هرگز
«من فارق الجماعة شبراً خلع اللّه ربقة الاسلام من عنقه؛ هر كس يك وجب از جماعت جدا شود خدا طوق مسلمانى را از گردنش مى‏برد.»
چرا كه تقويت و بقاى اسلام بستگى به همگرايى و اتحاد جامعه مسلمين دارد.
3- همگرايى رحمت و اختلاف عذاب‏
همچنان كه قرآن كريم بدترين بلاى زمينى را اختلاف و تفرقه در ميان مردم مى‏داند آنجا كه فرمود: «قل هو القادر على ان يبعث علكيم عذاباً من فوقكم اومن تحت ارجلكم او يلبسكم شيعاً و يريق بعضكم بأس بعضٍ…؛(2) بگو او قادر است كه از بالا يا از زير پاى شما، عذابى بر شما بفرستد، يا بصورت دسته‏هاى پراكنده شما را باهم بياميزد، و طعم جنگ(و اختلاف) را به هر يك از شما بوسيله ديگرى بچشاند.»
پيامبر اكرم(ص) نيز مى‏فرمايد: «الجماعة رحمةٌ و الفرقة عذابٌ؛(3) همگرايى و اتفاق رحمت الهى است و تفرقه و جدايى عذاب.»
اثر اين عذاب را به خوبى امروزه ملت‏هاى اسلامى مشاهده مى‏كنند و مى‏بينند كه بر اثر اختلاف و تفرقه چگونه مورد اهانت و تاخت و تاز قدرتهاى جهانى و صهيونيستها قرار گرفته‏اند، قبله اول آنها اشغال، كشورهاى عراق و افغانستان‏و… زير چكمه‏هاى قدرت جهانخوار آمريكا به ويرانه تبديل شده است اگر كشورهاى اسلامى كمترين همگرايى و اتحاد داشتند چنين فاجعه‏هايى رخ نمى‏داد.
4- تفرقه و مرگ جاهلى‏
در روايات بسيارى از شيعه و سنّى نقل شده كه عدم شناخت امام زمان هر عصر مساوى با مرگ در دوران جاهليت است، چرا كه امام نظام امّت و محور جامعه است. جدايى از جماعتى كه بر اين محور حركت مى‏كند نيز نوعى مرگ جاهليت است.
حضرت ختمى مرتبت فرمود: «من فارق الجماعة مات ميتة جاهليّة؛(4)كسى كه از جماعت جدا گردد،(و راه تفرقه را در پيش گيرد) به مرگ جاهليت از دنيا رفته است.»
5 – اتحاد راهى به بهشت‏
ايمان و عمل صالح انسان را به بهشت مى‏رساند، يكى از بارزترين مصداقهاى عمل صالح همگرايى و همدلى است.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من سرّه ان يسكن بحبوحة الجنّة فليلزم الجماعة؛(5) هر كه مى‏خواهد در ميان بهشت جاى گيرد، همراه جماعت شود.»
6- شيطان از جماعت به دور است‏
هر جا همكارى و همگرايى و همدلى باشد شيطان نيز كمتر نفوذ دارد، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «انّ الشّيطان مع الواحد و هو من الاثنين ابعد؛شيطان با يك تن است و از دو تن دورتر است.»
و در بيان ديگر فرمود: «اثنان خيرٌ من واحدٍ و ثلاثةٌ خيرٌ من اثنين و اربعةٌ خيرٌ من ثلاثةٍ فعليكم بالجماعة؛(6) دو تن از يكى بهتر است و سه تن از دو تن بهتر و چهار تن از سه بهتر پس با هم باشيد.»
7- همگرايى حتّى در غذا خوردن‏
همدلى و اتحاد هم در امور مهم و سرنوشت ساز جامعه اسلامى لازم و ضرورى است و هم در امور عادى و ساده همچون طعام خوردن.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «كلوا جميعاً ولاتفرّقوا فانّ طعام الواحد يكفى الاثنين و طعام الاثنين يكفى الثّلاثة و الاربعة كلوا جميعاً و لاتفرّقوا فانّ البركة مع الجماعة؛(7) با همديگر بخوريد و از هم جدا مشويد، كه غذاى يك تن براى دو تن نيز كافى است و غذاى دو تن براى سه تن و چهارتن كافى است. با همديگر بخوريد و از هم مپاشيد كه بركت با جماعت است.»
اين روايت نشان مى‏دهد كه همگرايى باعث بركت در غذا نيز مى‏شود.
8 – زمينه اتحاد را فراهم كنيد
گاه پيامبر اكرم(ص) به سفارشهايى مى‏پردازد كه زمينه اتحاد و همدلى را فراهم نموده و ريشه اختلاف را از بين مى‏برد، از جمله فرمود: «استووا ولا تختلفوا فتختلف قلوبكم؛(8) با يكديگر (در مسائل مادّى و مالى) برابر باشيد نه مختلف تا دلهاى شما با هم اختلاف پيدا نكند.» در جاى ديگر فرمود: «استووا تستوى قلوبكم و تماسّوا تراحموا؛(9) با يكديگر برابر باشيد تا دل‏هايتان برابر شوند و با هم نزديك شويد تا مورد رحمت قرار گيريد.»
و گاه زمينه‏ها و محورهاى اتحاد را بيان نموده و عوامل كاذب برترى را نفى مى‏كند: «ايّها الناس انّ ربّكم واحدٌ و انّ اباكم واحدٌ كلّكم لآدم و آدم من ترابٍ انّ اكرمكم عند اللّه اتقاكم لافضل لعربىٍ على عجمىٍّ الّا بالتّقوى؛(10) اى مردم! خداى شما يكى است و پدرتان يكى است، همه فرزند آدميد و او از خاك است. كسى از شما گرامى‏تر است كه پرهيزكارتر است. عرب را بر عجم برترى نيست مگر با تقوا و پرواپيشگى.»
9- شياطين بانيان تفرقه و اختلاف‏
هم شياطين جنّى و هم قدرتهاى شيطانى تلاششان در اين است كه بين مردم و ملّت‏ها اختلاف ايجاد كنند تا بيشتر و بهتر بر آنها مسلّط گردند و از آنها بهتر بهره كشى نمايند.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «انّ ابليس يضع عرشه على الماء، ثمّ يبعث سراياه فادناهم منزلةً اعظمهم فتنةً يجيئى احدهم فيقول فعلت كذا و فعلت كذا فيقول ما صنعت شيئاً و يجيى‏ء احدهم فيقول ما تركته حتّى فرّقت بينه و بين اهله فيدنيه منه و يقول نعم انت؛(11) براستى شيطان تخت خويش را بر آب گذاشته است و سپاهيان خويش را به اين سوى و آن سوى مى‏فرستد. هر كس گمراهى بزرگ‏ترى پديد آورد، جايگاهش بدو نزديك‏تر است. يكى از آنان مى‏آيد و مى‏گويد: «چنين كردم و چنان كردم» شيطان مى‏گويد: «كارى نكرده‏اى» يكى ديگر مى‏آيد و مى‏گويد: «فلان كس را رها نكردم تا ميان او و خويشانش جدايى انداختم، آن گاه شيطان او را به خود نزديك مى‏سازد و مى‏گويد:تو چقدر خوبى.»
ب: رفتارهاى وحدت آفرين‏
حضرت ختمى مرتبت تنها گوينده و دعوت كننده به اتحاد و همدلى نبود بلكه سيره و رفتار او كاملاً در مسير اتحاد و تقويت همدلى بود كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود:
1- مسجد مركز وحدت و همدلى‏
اوّلين اقدام حضرت در مدينه ساختن مسجد بود، مركز عبادت، وحدت، مشورت و خدمت و قضاوت، تصميم‏گيرى‏هاى كلان، محوريّت مسجد و نماز در سيره تمام انبياء به چشم مى‏خورد. خداوند اولين نقطه خشكى را كعبه و سپس زمين را از زير آن گسترش داد، مسجد در هر روز سه تا پنج نوبت محل اجتماع مسلمانان است و هفته‏اى يكبار در روز جمعه، محل اجتماع بزرگتر آنان مى‏باشد، عمده‏ترين كاربرى‏هاى مسجد در صدر اسلام اين موارد بود:
مسجد مركز اسلامى و محل اجتماع مسلمانان، مسجد محل بيت المال و خزانه كشور، مسجد، پناهگاه مردم در مواقع اضطرارى و جنگ، مسجد، دادگسترى و محل صدور احكام كيفرى، مسجد، مجلس شورا و قانونگذارى، مسجد مركز تعليم و تربيت، مسجد، كتابخانه و انبار مهمّات، مسجد، آموزشگاه نظامى و تربيت بدنى، مسجد، محل پخش اعانات مالى، مسجد خوابگاه مستمندان، و آسايشگاه سربازان آماده، مسجد، محل نگهدارى غنايم(12)و…تمامى اين موارد نقش سازنده در استحكام جامعه اسلامى، وحدت و همدلى و همگرايى مردم دارد.
جالب اين است كه در هنگام ساخت مسجد نيز وحدت و همآهنگى و مشاركت عمومى تبلور يافته بود. تمام مسلمانان در ساختن و فراهم كردن وسائل ساختمانى شركت كردند حتى پيامبر اكرم(ص) نيز مانند ساير مسلمانان از اطراف سنگ مى‏آورد. «اسير ابن صفير» جلو رفت و عرض كرد: اى رسول خدا اجازده دهيد تا سنگ را من ببرم. حضرت فرمود: «اذهب فاحمل غيره؛ برو سنگ ديگرى بياور» اين حركت حضرت باعث ترغيب و تشويق بيشتر ديگران مى‏شد.
يكى از مسلمانان اين شعر را خواند:
لئن قعدنا و النبىّ يعمل‏
فذاك منّا العمل المضلّل‏
هرگاه ما بنشينيم و پيامبر كار كند، چنين كارى براى ما موجب ضلال و گمراهى است.
و هنگام كار براى مسجد، شخص پيامبر و تمامى مسلمانان شعارى را تكرار مى‏كردند كه تقويت كننده وحدت و همگرايى مسلمانان بود.
آن شعار اين بود:
لاعيش الّا عيش الآخرة
اللهمّ ارحم الانصار و المهاجرة
زندگى حقيقى همان زندگى آخرت است. پروردگارا بر انصار و مهاجر ترحم بفرما.(13)
2- تخريب مسجد تفرقه ساز
دوازده نفر از منافقان به نام جارية بن عامر،مجمع بن جاريه،زيدبن جاريه، يزيد بن جاريه، وديعة بن ثابت، خذام بن خالد، عبداللّه بن نبتل، بجاربن عثمان، ابوحبيبة بن ازعر،معتّب بن قشير، عباد بن حنيف، ثعلبة بن حاطب،(14) مسجدى در مقابل مسجد قبا ساختند كه معروف شد به “مسجد ضرار”. پايان كار مسجد همزمان شد با بسيج لشكريان اسلام به سوى تبوك پنج نفر از منافقين در شرف حركت پيامبر اسلام (ص) سراسيمه به محضرش رسيدند و اعلام داشتند كه‏اى رسول خدا ما نمايندگان اشخاصى هستيم كه در محل هستند، و مسجد ساخته‏ايم براى عدّه كمى نيازمند و براى شب‏هاى بارانى و سرد زمستانى، و دوست مى‏داريم كه پيش ما بيائيد و با ما در آن مسجد نماز بگزاريد» حضرت پاسخ قاطع را به بعد از مراجعت از تبوك محوّل نمود. وقتى حضرت از تبوك برگشت و به “ذى اوان”(15) فرود آمد خبر آن مسجد و نيّت تفرقه افكنانه بانيان آن به پيامبر وحى شد.
«والّذين اتخذوا مسجداً ضراراً و كفراً و تفريقاً بين المؤمنين و ارصاداً لمن حارب اللّه و رسوله من قبل و ليحلفنّ ان اردنا الّا الحسنى و اللّه يشهد انّهم لكاذبون لاتقم فيه ابدا؛(16)(گروه ديگر از منافقين) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان (به مسلمانان) و (تقويت) كفر و تفرقه ميان مؤمنان و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود، آنها سوگند ياد مى‏كنند كه نظرى جز نيكى (و خدمت) نداشته‏ايم امّا خداوند گواهى مى‏دهد كه آنها دروغگو هستند! هرگز در آن (مسجد) قيام (و عبادت) مكن.»
پس از نزول آيه پيامبر(ص) “عاصم بن عدى عجلانى” و “مالك بن دختم سالمى” را فراخواند و فرمود:به سوى اين مسجد كه اهل آن ستمگرند برويد و آن را خراب كنيد و آتش بزنيد، بعد از تخريب و آتش، پيامبر دستور داد كه محل آن را مزبله كرده و در آن نجاسات و مردار متعفن بريزند.(17)
چون پديد آمد كه آن مسجد نبود
خانه حيلت بُدو دام يهود
پس نبى فرمود كانرا بركنيد
مطرح خاشاك و خاكستر كنيد
صاحب مسجد، چو مسجد قلب بود
دانه‏ها بر دام ريزى، نيست بود
پس محك زن كار خود اى مردكار
تا نسازى مسجد اهل ضرار(18)
آرى همان پيامبرى كه براى ايجاد وحدت و همدلى و عبادت خداوندى، مسجد مى‏سازد، وقتى احساس كند مسجد براى تفرقه و جدايى مسلمين ايجاد شده است دستور تخريب آن را مى‏دهد.
اين چنين كژ بازئى مى‏باختند
مسجدى جز مسجد او ساختند
فرش و سقف و قبه‏اش آراستند
ليك تفريق جماعت خواستند
3- ايجادت اخوّت و برادرى‏
تمركز مسلمانان در مدينه فصل جديدى در زندگانى پيامبر پديد آورد، او قبل از ورود به مدينه، فقط در صدد جلب قلوب و تبليغ آيين خود بود، ولى امروز بايد بسان يك سياستمدار پخته و كارآزموده موجوديت خود و هواداران خود را حفظ كرده و نگذارد دشمنان داخلى و خارجى در صفوف آن نفوذ كنند و وحدت و همگرايى آنان را به خطر اندازد. در اين ميان سه عامل جامعه آنروز و وحدت آن را با خطر روبرو ساخته بود.
1- خطر قريش و عموم بت پرستان شبه جزيره عربستان.
2- يهوديان يثرب، كه در داخل و خارج شهر زندگى مى‏كردند و ثروت و امكانات زيادى داشتند.
3- اختلافى كه ميان هواداران او و «اوس» و «خزرج» وجود داشت.
مهاجرين و انصار، از آنجا كه پرورش يافته در محيط مختلف بودند، در طرز تفكر و معاشرت فاصله زيادى با هم داشتند. وانگهى اوسيان و خزرجيان، كه جمعيّت انصار را تشكيل مى‏دادند، صدو بيست سال با هم نبرد كرده و دشمنان خونى يكديگر به شمار مى‏رفتند ولى پيامبر اكرم تمام اين مشكلات را به طرز خردمندانه از هم گشود. او درباره دو مشكل نخست، دست به كارهايى زد كه در جاى خود بيان شده است.
و مشكل اختلاف هواداران خود را با مهارت خاصى از بين برد وى از طرف خدا مأمور گشت كه مهاجرين و انصار را با يكديگر برادر كند روزى در يك انجمن عمومى در منطقه «نخيله» در حالى كه پيامبراكرم(ص) به همراه هفتصد و چهل نفر حضور داشتند جبرئيل نازل شد و فرمود: خداوند ميان فرشتگان عقد برادرى بسته است، تو نيز بين اصحاب عقد اخوّت به بند «تاخّو فى اللّه اخوين اخوين ؛ دو تا دوتا برادر دينى شويد» و حضرت نيز اين دستور را اجرا كرد.
ابوبكر با عمر، عثمان با عبدالرحمان، سلمان با ابوذر، طلحه با زبير، مصعب با ابو ايّوب انصارى، حمزه با زيد بن حارثه،ابودرداء با بلال، جعفر طيار با معاذ بن جبل، مقداد با عمار، عايشه با حفصه، امّ سلمه با صفيّه و شخص پيامبر(ص) با على(ع) و… عقد اخوّت بستند.(19)
البته اين يك دستورى نبوده كه مخصوص دوره پيامبر اكرم(ص) بوده باشد، بلكه قرآن آن را به صورت دستور هميشگى در آورده و مى‏فرمايد: «انّما المؤمنون اخوةٌ فاصلحوا بين اخويكم و اتّقوا اللّه لعلّكم ترحمون؛(20) همانا مؤمنان با يكديگر برادرند، پس ميان برادران خود(در صورت اختلاف و نزاع) صلح و آشتى برقرار كنيد و از خدا پروا كنيد تا مورد رحمت قرار گيريد.»
اين آيه، رابطه مؤمنان با يكديگر را همچون رابطه دو برادر دانسته كه در اين تعبير نكاتى نهفته است، از جمله:
الف: دوستى دو برادر، عميق و پايدار است ب: دوستى دو برادر، متقابل است، نه يك سويه. ج: دوستى دو برادر بر اساس فطرت و طبيعت است، نه جاذبه‏هاى مادى و دنيوى.د: دو برادر در برابر بيگانه، يگانه‏اند و بازوى يكديگر. ه: اصل و ريشه دو برادر يكى است. و:توجّه به برادرى مايه گذشت و چشم پوشى است. ز: در شادى او شاد و در غم او غمگين است.(21)
سفارشهايى براى تحكيم برادرى‏
پيامبراكرم(ص) به ابلاغ آيه قرآن درباره اخوت و انجام عمل آن در صدر اسلام اكتفا نمى‏كند بلكه سفارشهاى متعددى دارد براى دوام و تحكيم اين برادرى در جامعه، كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود:
1- جنگيدن و ناسزاگويى ممنوع‏
فرمود: «قتال المسلم كفرٌ و سبابه فسوقٌ ولاتحلّ لمسلمٍ ان يهجر اخاه فوق ثلاثة ايّامٍ؛ جنگيدن با مسلمان كفر(عملى) است و دشنام دادنش باعث فسق مى‏شود و روا نيست كه مسلمانى با برادر خويش بيش از سه روز قهر كند.»(22)
2- نگاه تند ممنوع‏
«ما يحلّ لمؤمنٍ ان يشتدّ الى اخيه بنظرةٍ تؤذيه؛روانيست كه مؤمنى به تندى به برادرش نگاه كند تا آزارش دهد.»(23)
3- هرچه برخود روا مى‏داريد به ديگران روا داريد
فرمود: «ماكرهته لنفسك فاكرهه لغيرك و ما احببته لنفسك فاحبّه لاخيك؛(24) هرچه براى خويش نمى‏پسندى براى ديگران مپسند و آنچه براى خويش دوست مى‏دارى، براى برادرت دوست بدار.»
4- دفاع از آبروى ديگران‏
رسول گرامى اسلام(ص) مى‏فرمايد: «من ذبّ عن عرض اخيه بالغيبة كان حقّاً على اللّه ان يقيه من النّار؛ هر كس در پشت سر برادر از آبروى او دفاع كند، بر خدا لازم است كه از آتش دوزخ حفظش كند.»
5 – كينه از برادر دينى نداشتن‏
رسول خدا(ص) فرمود: «من نظر الى اخيه نظر مودّةٍ لم يكن فى قلبه احنة لم يطرف حتّى يغفر اللّه ما تقدّم من ذنبه؛(25) هر كس به ديده مهربانى به برادر خويش نظر كند و كينه در دلش نباشد، خداوند هم گناهان گذشته‏اش را مى‏آمرزد.»
6- وعده خلافى، هم ممنوع‏
و فرمود: «لاتمار اخاك و لاتمازحه ولاتعده فتخلفه؛(26) با برادر (دينى‏ات)مجادله مكن، و با او شوخى مكن، و با او وعده شكنى مكن.»
7- يار او باش‏
رسول خدا(ص) فرمود: «لينصر الرّجل اخاه ظالماً او مظلوماً ان كان ظالماً فينهه فانّه له نصرةٌ و ان كان مظلوماً فينصره؛(27) آدمى بايد برادر خويش را يارى كند چه ستمگر باشد و چه ستمكش، اگر ستمگر است او را بازدار كه اين است يارى كردن او و اگر ستمكش است، يارى‏اش دهد.»
تمام اين سفارشات ريز و درشت هم در وحدت مذهبى و ملّى نقش سازنده و كارساز دارد و هم در وحدت و انسجام ملى و دينى نقش ايفا مى‏كند.
از آنچه گفتيم بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه پيامبر اكرم(ص) هم با سخنان ژرف و عميق خويش بر وحدت جامعه اسلامى و بيان عوامل آن پاى فشرده است و هم با سيره و رفتار خويش بخوبى ايجاد اتحاد و همدلى و همگرايى را براى جامعه اسلامى آنروز به ارمغان آورد.
پى‏نوشت‏ها: –
1. نهج الفصاحه، ترجمه ابراهيم احمديان، قم، انتشارات گلستان ادب، ص 133، شماره 1008.
2. سوره انعام، آيه 65.
3. نهج الفصاحه، همان، ص 133، ش 1009.
4. همان، ص 132، ش 1007.
5. همان، ش 1006.
6. همان، ص 132.
7. همان، ص 132.
8. همان، ص 82.
9. همان، ص 83 روايت 500
10. همان، ص 82، ش 499.
11. همان، ص 111، ش‏799.
12. ر.ك: فروغ ابديت، جعفر سبحانى، قم دفتر تبيلغات اسلامى، ج 1، ص 450؛ مسجد نهاد عبادت، حسن رهبرى، دبيرخانه ستاد عالى مساجد، ص 234؛ سيره پيامبر اكرم، محسن قرائتى، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، ص 85.
13. فروغ ابديت، همان، ص 453 – 454.
14. مغازى، واقدى، ترجمه محمد مهدوى، دانشگاه تهران، ج 3، ص 797.
15. نام جايى است كه تا مدينه يك ساعت راه فاصله دارد.
16. سوره توبه، آيات 106 – 107.
17. مجمع البيان، طبرسى، بيروت، دارالمعرفه، دوم، 1408، ج 5، ص 110.
18. مثنوى مولوى.
19. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 38، ص 335؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 123 – 126.
20. سوره حجرات.
21. سيره پيامبراكرم(ص)، همان، ص 85 – 86.
22. نهج الفصاحه، همان، ص 82، ش 509.
23. همان، ص 83، ش 514.
24. همان، ش 515.
25. همان،ش 518.
26. همان.
-27. همان، ص 82، ش 511.

/

سيره پيشوايان (ع) در برخورد با انحرافات فكرى و عقيدتى

سيره پيشوايان (ع) در برخورد با انحرافات فكرى و عقيدتى‏
اسماعيل نسّاجى زواره‏
اشاره‏
يكى از اهداف و برنامه‏هاى اساسى پيشوايان معصوم(ع) حراست و نگهدارى از انديشه‏هاى ناب اسلامى است كه با آغاز بعثت و دعوت پيامبر(ص) شروع شد و هر يك از امامان بر حق طبق شرايط حاكم بر دوران امامت خويش اين امر مهم را به بهترين شيوه به انجام مى‏رسانيدند، امّا جامعه مسلمانان به خصوص شيعيان در زمان امامت آن بزرگواران دچار برخى از مشكلات بود و عدّه‏اى از خدا بى خبر مى‏خواستند با رواج انحرافات فكرى و عقيدتى، جامعه مسلمين را به هر سمت و سويى كه خود مى‏خواستند بكشانند و اعتقادات مردم مخصوصاً جوانان را نسبت به باورهاى دينى سست كنند و آنان را در دامان انديشه‏هاى باطلى كه از پيش طراحى كرده بودند، بيندازند تا كسى نتواند آزادانه در برابر اين تهاجم ايستادگى كند، امّا امامان معصوم(ع) به مناسبت‏هايى با اين انحرافات برخورد مى‏كردند و با اعلام موضع خويش، نظر حق و صحيح را بيان مى‏نمودند و مردم را از باورهاى ناصحيح و غلط باز مى‏داشتند. لذا اساسى‏ترين محورهاى مبارزات فرهنگى و سياسى آنان مبارزه با انحرافات فكرى و انشعابات درونى تشيّع بود كه در اين نوشتار به بيان بعضى از آن‏ها خواهيم پرداخت.
بى‏اعتنايى به سنّت‏
زمانى كه امام على(ع) عهده‏دار خلافت شد، كوهى از مشكلات و دشوارى‏ها در برابر او بود. مهم‏ترين مشكلى كه بر سر راه آن بزرگوار قرار داشت، انحرافات دينى و همان چيزى بود كه اصحاب تحت عنوان «بدعت گرايى» از آن ياد مى‏كردند. جداى از بدعت‏ها مشكل ديگر اين بود كه برخى از صحابه با وجود قرآن و سنّت، احكام را صرفاً بر اساس «مصلحت گرايى» مطرح مى‏كردند. در اين ميان عدم توجه به سنّت با دلايل روشنى در مآخذ حديثى و تاريخى آمده است. شايد عبارت «ابوجعفر نقيب» روشن‏ترين عبارتى باشد كه يك سنّى معتدل در اين باره ابراز نموده است. او مى‏گويد: «صحابه به طور متحد و يكپارچه بسيارى از نصوص(كلمات رسول خدا(ص)) را ترك كردند و اين به دليل مصلحتى بود كه در ترك آن تشخيص مى‏دادند.»(1)
امام على(ع) در نهج البلاغه به نقد اين نگرش پرداخته و تعهّد خود را به سنت پيامبر(ص) نشان داده است.(2) هم چنين آن حضرت از اشتباهات دسته‏هاى مختلف اظهار شگفتى مى‏كند و مى‏فرمايد: «… در شگفتم از خطاى گروه‏هاى پراكنده با دلايل مختلف كه هر يك در مذهب خود دارند! نه گام بر جاى گام پيامبر مى‏نهند و نه از رفتار جانشين او پيروى مى‏كنند. نه به غيب ايمان مى‏آورند و نه خود را از عيب بركنار مى‏دارند. به شبهات عمل مى‏كنند و در گرداب شهوات غوطه‏ور هستند. نيكى در نظرشان همان است كه مى‏پندارند و زشتى‏ها همان است كه آن‏ها منكر هستند. در حل مشكلات به خود پناه مى‏برند و در مبهمات تنها به رأى خود تكيه مى‏كنند. گويا هر كدام امام و راهبر خويش مى‏باشند كه به دستگيره‏هاى مطمئن و اسباب محكمى كه خود باور دارند، چنگ مى‏زنند.»(3)
جالب اين بود كه به باور خليفه دوم و سوم آنان حق داشتند تا در برخى از امور براى خود تشريع ويژه داشته باشند و سنّت را كنار بگذارند (مثل آن كه عثمان بر خلاف پيامبر و حتّى خلفاى قبل از خود نمازش را در منا تمام خواند) و مسلمانان به مرور افعال و اعمال خلفا را به صورت سنّت شرعى غير قابل تخطّى پذيرفتند.(4)
يكى ديگر از انحرافات مهمى كه به طور اصولى سبب ايجاد انحرافات ديگر شد، اين بود كه از نقل و كتابت حديث جلوگيرى شد كه اين امر ضربه جبران ناپذيرى بر پيكر فرهنگ اسلامى زد.(5)
چنين اقدامى باز به دليل بى اعتنايى به سنت بوده است. اقدام خلفا به جمع آورى قرآن و بى اعتنايى به قرآنى كه امام على(ع) فراهم آورده بود و همراه آن تفسير و شأن نزول آيات وجود داشت، نشان ديگرى از بى‏توجهى به كلمات و سخنان پيامبر(ص) بود.
مولاى متقيان علت پيدايش جنگ‏هاى داخلى ميان مسلمانان را رسوخ شبهه و كج فكرى در ميان مردم مى‏دانست و فرمود: «…امروز ما بدان جهت با برادران مسلمانمان وارد جنگ شده‏ايم كه انحراف، كجى، شبهه و تأويل در اسلام وارد شده است.»(6)
ظهور معاويه به عنوان شخصى مزوّر و منحرف در عرصه سياست اسلامى، خود بزرگ‏ترين فتنه و فساد در جامعه بود.
همين طور جريان عثمانى در بصره و نيز خوارج در كوفه.
اين‏ها جريانات فاسدى بودند كه با علم به باطل بودن خود و به خيال پيمودن راه حق، راه را بر حق روان بستند. امام فتنه معاويه را چنان مى‏ديد كه فرمود: «…و قد قلّبت هذا الامر بطنه و ظهره حتّى منعنى النّوم. فما وجدتنى يسعنى الّا قتالهم اَوِ الجحود بما جاءبه محمّدٌ(ص) فكانت معالجة القتال اهون علىّ من معالجة العقاب و موتات الدّنيا اهون علىّ من موتات الآخرة؛(7)…مسئله جنگ با معاويه را ارزيابى كردم، همه جهات آن را سنجيدم تا آن كه مانع خواب من شد. ديدم چاره‏اى جز يكى از اين دو راه ندارم: يا با آن مبارزه كنم و يا آن چه را محمّد(ص) آورده، انكار نمايم. پس به اين نتيجه رسيدم كه تن به جنگ دادن آسان‏تر از تن به كيفر دادن پروردگار است و از دست دادن دنيا آسان‏تر از رها كردن آخرت است.»
مبارزه با تفكرات غلوّ آميز
در هر دين و مذهبى ممكن است كسانى پيدا شوند كه در بعضى از آموزه‏ها يا اصول آن، جانب گزافه‏گويى و مبالغه را بگيرند و درباره شخصيّت‏هاى دينى دچار غلوّ شوند.
متأسفانه در ميان شيعيان و يا به اسم شيعه گروهى بودند كه دچار چنين انحرافى شدند و نسبت به ائمه طاهرين(ع) غلوّ مى‏كردند و حتّى بعضى از آن‏ها براى آن حضرات قائل به مقام الوهيّت بودند.
امام سجّاد(ع) در سيره خود از غالبان تبرّى مى‏جويد و مى‏فرمايد: «انّ قوماً به شيعتنا سيحبوتنا حتى يقولوا فينا ما قالت اليهود فى عزيرٍ و قالت النّصارى فى عيسى بن مريم فلاهم منّا ولانحن منهم؛(8) عدّه‏اى از شيعيان ما به صورتى به ما دوستى خواهند ورزيد كه در مورد ما همان چيزى را مى‏گويند كه يهود در مورد عزير و نصارا در مورد عيسى بن مريم گفتند. نه آنان از ما هستند و نه ما از ايشان هستيم.»
باز از امام سجّاد(ع) روايت شده است كه فرمود: «احبّوناحبّ الاسلام فواللّه مازال بنا ماتقولون حتّى بغّضتمونا الى النّاس؛(9) ما را آن چنان دوست بداريد كه اسلام گفته است. سوگند به خدا! پيوسته چيزهايى را در مورد ما مى‏گوييد كه در نتيجه آن دشمنى مردم را متوجه ما مى‏سازيد.»
“محمد بن سنان” از جمله كسانى است كه در محبت اهل بيت(ع) زياده روى مى‏كرد. او مى‏گويد: روزى محضر امام جواد(ع) نشسته بودم و مسائلى از جمله اختلافات شيعيان را مطرح مى‏كردم. امام فرمود: اى محمد! خداوند قبل از هر چيز نور محمد(ص)، على و فاطمه را خلق كرد، سپس اشياء و موجودات ديگر را آفريد، طاعت اهل بيت (ع) را بر آنان واجب كرد و امور آن‏ها را در اختيار اهل بيت(ع) قرار داد.
بنابراين فقط آنان حق دارند چيزى را حلال يا حرام كنند و حلال و حرام ايشان نيز به اذن و اراده خداوند است. اى محمد! “دين” همين است، كسانى كه جلوتر بروند و افراط نمايند منحرف شده‏اند و راه كج را رفته‏اند و كسانى كه عقب بمانند و تفريط كنند، پايمال و ضايع خواهند شد. تنها راه نجات همراهى با اهل بيت(ع) است و تو نيز بايد همين راه را طى كنى.(10)
يكى از اقداماتى كه به دستور حضرت مهدى(عج) توسط نوّاب خاص آن حضرت صورت گرفت، مبارزه با غلات بود از جمله غلاتى كه در اين دوره به صحنه آمد، «محمد بن على شلمغانى» بود. وى در ابتدا از فقهاى اماميه و از وكلاى ائمه(ع) محسوب مى‏شد. او با وجود سمتى كه بر عهده داشت، به دلايل جاه‏طلبانه‏اى به سوى غلوّ كشيده شد. وى مى‏كوشيد برخى از زيردستان خود را فريب دهد و لعن و طردهاى “حسين بن روح نوبختى” را درباره خود توجيه كند.(11) بنابه نقل شيخ طوسى او مى‏پنداشت كه روح رسول خدا(ص) در كالبد نايب دوم و روح اميرمؤمنان على بن ابى‏طالب(ع) در بدن نايب سوم و… حلول كرده است. حسين بن روح اين عقيده را كفر و الحاد آشكار دانست و او را فردى نيرنگ‏باز و حيله گر ناميد و عقايد او را مانند عقايد نصارا درباره مسيح دانست. وى براى بى اعتبار كردن شلمغانى تلاش زيادى كرد و در نهايت توقيع امام زمان(ع) بر مجاهدت او در اين زمينه مهر تأييد نهاد.(12)
در عين حال شگردهاى شلمغانى براى مدتى توانست براى اماميه مشكلاتى ايجاد كند و غير از اشخاص معيّنى كه رهبرى غلات را بر عهده داشتند، گاه و بى‏گاه در ميان توده شيعيان نيز عقايد غلو گونه‏اى بروز مى‏كرد. در روايتى كه آن را شيخ طوسى نقل كرده، در اين باره چنين آمده است: جماعتى از شيعيان بر سر اين كه آيا خداوند توانايى خلق كردن و روزى دادن به ائمه هدى(ع) را اعطا كرده يا نه با هم اختلاف كردند. گروهى آن را مجاز دانسته و گروه ديگرى بر بطلان آن حكم كردند. در نهايت به ابوجعفر (نايب دوم) رجوع كرده و از او خواستند تا توقيعى در اين مورد از حضرت ولى عصر(عج) براى آن‏ها بياورد. جواب امام چنين بود: «انّ اللّه تعالى هو الّذى خلق الاجسام و قسّم الارزاق لانّه ليس بجسمٍ ولاحالّاً فى جسمٍ ليس كمثله شى‏ءٌ و هو السّميع العليم و امّا الائمّة فانّهم يسألون اللّه تعالى فيخلق و يسألونه فيرزق ايجاباً لمسألتهم و اعظاماً لحقّهم؛(13) همه چيز را خدا آفريده و روزى را او تقسيم مى‏كند، زيرا او نه جسم است و نه در جسمى حلول مى‏كند. او را انبازى نيست و شنوا و بيناست. امّا ائمه هدى(ع) از خدا مى‏خواهند و او به درخواست آن‏ها و براى احترام آن‏ها خلق مى‏كند و روزى مى‏دهد. بدين ترتيب روشن مى‏شود كه بحث و جدل درباره عقايد غلوآميز در آن زمان به طور جدى مطرح بوده و يكى از وظايف خطير نوّاب و حلّ اين مشكلات و مبارزه بى امان با انديشه‏هاى انحرافى غلات بوده است.
موضع‏گيرى در برابر اهل حديث‏
كنار گذاشتن نصّ الهى درباره امامت على بن ابيطالب(ع) آغاز اختلافاتى بود كه در ميان امت اسلام به وجود آمد. به دنبال جايگزينى افراد ناصالح در منصب امامت، آنان علاوه بر اين كه عهده دار رياست شدند، كار تفسير دين و بيان فقه را نيز به دست گرفتند و از آن جايى كه از لحاظ علمى توانايى نداشتند، ديدگاه‏هايى را مطرح كردند كه به طور طبيعى مشكلاتى را به وجود آورد.
جلوگيرى از تدوين و نقل حديث، نفوذ فرهنگى يهود در ميان مسلمانان و تفسير انحرافى دين براى تحكيم پايه‏هاى حكومت فاسد اموى، دامنه اختلافات را گسترش داد و به زودى حوزه عقايد هر گروه به طور اساسى از معتقدات ديگران جدا شد. امامان شيعه از همان آغاز ديدگاه‏هاى خود را تا آن جا كه ممكن بود براى عموم و در موارد ديگر براى شيعيان خود بيان كردند و مى‏كوشيدند آنان را از نفوذ عالمان و محدّثان خود فروخته باز دارند.
توده مردم به پيروى از فرمانروايان خود به دنبال مذهبى بودند كه افرادى همچون: “ابن شهاب زهرى” و پيش از او “عروة بن زبير” و پيش‏تر از وى “ابوهريره” و “سمرة بن جندب” رواج مى‏داد. آن‏ها احساس مى‏كردند كه بايد مردم را به وسيله “حديث” فريب دهند. حديث، سخنان رسول خدا(ص) بود و به دليل بى توجهى به آن در نسل اول صحابه و مخالفت با نوشتن آن، به راحتى قابل جعل بود.
بنابراين به زودى دامنه نقل حديث گسترش يافت و با اين كه برخى از پيشوايان اهل سنّت تصريح داشتند كه مجموع احاديث پيامبر(ص) از چند صد حديث تجاوز نمى‏كند، از اواسط قرن دوم به بعد تعداد حديث به چندين هزار و پس از مدّتى به چند صد هزار رسيد. اين جعل حديث هم در زمينه فقه و هم در مسائل كلامى بود.
از برخى نقل‏ها چنين بر مى‏آيد كه در اوايل تنها تعدادى انگشت شمار حديث جعلى درباره تشبيه وجود داشت، امّا پس از چندى «ابن خزيمه» در كتاب «التوحيد» چندين هزار جمع آورى كرد و روال عادى جامعه بر اساس اين احاديث جعلى نظم دينى يافت. پيروان آن را «سنّى» ناميدند و مخالفان به عنوان «اهل بدعت» از دور خارج شدند.
بدين سان «اهل حديث» شكل گرفتند و در آغاز نام مذهب كسانى كه متمسك به اين احاديث بودند و ديگران را خارج از دين و مذهب تلقّى مى‏كردند، «مذهب عثمانى» بود، همان مذهبى كه جاحظ در تأييد و حمايت از آن كتابى با عنوان «العثمانيّه» نگاشت.(14)
يكى از تلاش‏هاى امامان شيعه آن بود كه در برابر اهل حديث بايستند، به طورى كه در موارد لازم تحريفات و جعليّات را پاسخ داده و هم چنين نادرستى برداشت‏هاى عاميانه و ظاهرانه آنان را در تفسير برخى از آيات متشابه و احاديث نشان دهند. چنين حركتى را مى‏توان در ميان زندگى فكرى همه امامان و درباره برخى بيش‏تر دنبال كرد و در زمينه مواضع كلامى و فقهى آن بزرگواران به نتايج خوبى دست يافت.
يكى از رواياتى كه اهل حديث بدان تمسّك نموده و فراوان نقل مى‏كردند، حديث «نزول خداوند به آسمان دنيا» بود.
ابوهريره مى‏گويد: رسول خدا(ص) فرمود: خداوند هر شب در ثلث باقى مانده از شب به آسمان دنيا فرود مى‏آيد و ندا مى‏دهد كيست مرا بخواند تا اجابتش كنم؟ كيست از من چيزى بخواهد تا به او بدهم؟ كيست استغفار كند تا من او را بيامرزم؟(15) پذيرفتن ظاهر چنين روايتى بدين صورت مستلزم اعتقاد به تشبيه و نيز قبول جابه‏جايى خداوند از مكانى به مكان ديگر است. اهل حديث آشكارا اين اعتقاد را مطرح كرده و به احاديث ديگر نيز در اين باب استناد مى‏كردند.
امام رضا(ع) در سيره خود پرده از روى سياست خطرناك جعل حديث برداشته و در اين زمينه فرموده است: مخالفان ما احاديثى درباره فضايل ما از خود ساخته و به ما نسبت مى‏دهند كه از اين كار منظور و نظر خاصى دارند و اين احاديث بر سه دسته تقسيم مى‏شود:
الف – روايات غلوآميز كه ما را بالاتر از آن چه هستيم نشان مى‏دهد.
ب – روايات تقصير كه ما را پايين‏تر از آن چه هستيم نشان مى‏دهد.
ج – رواياتى كه در آن به عيوب دشمنان ما تصريح شده است.
مردم وقتى روايات غلوآميز را مى‏بينند، شيعيان ما را تكفير كرده و عقيده به ربوبيّت ما را بدان‏ها نسبت مى‏دهند و وقتى روايات دسته دوم را مى‏بينند به ما در حد همان‏ها اعتقاد پيدا مى‏كنند و وقتى عيوب دشمنان ما را مى‏شنوند، به ما همان نسبت‏ها را مى‏دهند.(16)
مبارزه با انديشه خوارج
خوارج اگر چه بعد از جنگ نهروان به شدّت تضعيف شدند، ولى با گذشت زمان به تجديد قوا پرداختند و بعدها به شورش و حركت‏هاى اجتماعى دامن زدند. در زمان امامت امام محمد باقر(ع) فردى از خوارج مدّعى بود كه حضرت على(ع) در جنگ نهروان به خاطر كشتن خوارج گرفتار ظلم شده است. وى مى‏گفت: اگر بدانم كسى هست كه براى من اثبات كند كه على(ع) ظالم نيست به سويش مى‏روم. لذا امام باقر(ع) را به او معرفى كردند. او هم نزد امام رفت. امام پنجم به بيان فضايل و مناقب امام على(ع) پرداخت ولى آن مرد برخاست و گفت من به فضايل على(ع) آگاه هستم و اين‏ها مربوط به زمانى است كه حكميّت را نپذيرفته بود و بعد از حكميّت كافر شد. سخن در فضايل على(ع) به حديث خيبر رسيد كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «فردا پرچم را به فردى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند، بر دشمن مى‏تازد هرگز از ميدان نبرد نمى‏گريزد. امام باقر(ع) فرمود: درباره اين حديث چه مى‏گويى؟ گفت: حديث درست است ولى كفر على(ع) بعد از اين بود. امام فرمود: آيا آن روز كه خدا على(ع) را دوست مى‏داشت، مى‏دانست كه او در آينده اهل نهروان را خواهد كشت يا نه؟ مرد گفت: اگر بگويم نمى‏دانست، كافر مى‏شوم، پس مى‏دانست. آن حضرت فرمود: آيا محبت خدا به على(ع) از آن جهت بود كه وى در خط خدا حركت مى‏كرد يا به خاطر عصيان بود؟ مرد گفت: روشن است كه دوستى خدا به خاطر بندگى و اطاعت على بود.
امام باقر(ع) فرمود: اكنون تو در ميدان مناظره مغلوب شدى. از جاى برخيز و مجلس را ترك كن، زيرا محبت خدا به على(ع) نشان مى‏دهد كه مولاى متقيان تا پايان عمر در راه اطاعت خدا گام بر مى‏دارد و از مسير رضاى او خارج نمى‏شود و آن چه كرده، طبق وظيفه الهى‏اش بوده است. مرد از جا برخاست و گفت: «اللّه اعلم حيث يجعل رسالته؛ خدا داناتر است كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد.»(17)
برخورد با دروغ پردازان‏
يكى ديگر از جريان‏هاى فكرى منحرف و ناسالم كه در زمان امامت امام محمد باقر(ع) پيدا شد، ظهور دروغ پردازان بود. برخى از مردم تحت تأثير محيط و شگردهاى تبليغى بنى‏اميّه تا آن جا از خاندان رسالت فاصله گرفتند كه به ايشان توهين كرده و ناسزا مى‏گفتند. در روايتى از امام صادق(ع) هفت نفر به عنوان افراد فرصت طلب و دروغگو معرفى شده‏اند كه عبارتند از: «مغيرة بن سعيد، بيّان، صائد،حارث شامى، حمزة بن عماره بربرى، عبداللّه بن عمر بن حارث و ابوالخطّاب».(18) امام باقر(ع) با افشاگرى عليه آنان و لعن و نفرينشان مى‏پرداخت. آن حضرت فرمود: مغيرة مانند بلعم باعوراست كه خداوند در حق او فرمود: «…الّذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشّيطان فكان من الغاوين.»(19) مغيرة قائل به جسم بودن خدا بود و سخنان غير حقيقى درباره امام على(ع) مى‏گفت: بيّان از ديگر چهره‏هاى افراطى و دروغ پرداز بود و تا آن جا به انحراف گراييد كه مدّعى نبوت و رسالت شد.
حمزة بن عماره بربرى از ديگر منحرفانى بود كه تحت لواى اعتقاد به امام على(ع) و ساير ائمه(ع) به تحريف دين پرداخت. او اهل مدينه بود و محمد بن حنفيه را تا مرتبه الوهيّت بالا برد و گروهى از مردم مدينه و كوفه پيرو او شدند.
امام باقر(ع) از او تبرّى جست و وى را لعنت كرد.
«ابومنصور عجلى» افراطى و دروغ پرداز ديگرى بود كه در عصر امام محمد باقر(ع) با آراى ساختگى خود، پيروانى براى خويش گردآورد كه با نام «منصوريّه» مشهور شدند.
امام پنجم(ع) ابومنصور را به طور رسمى طرد نمود، ولى پس از وفات آن حضرت مدّعى شد كه امامت از امام باقر(ع) به وى منتقل شده است.(20)
مذمّت اهل قياس‏
تفكّر بسيار خطرناكى كه در زمان امامت امام باقر(ع) و امام صادق(ع) تولد يافت و زمينه بسيارى از بدعت‏ها و انحرافات گرديد، مسأله عمل به قياس (مقايسه احكام خداوند با يكديگر) و استحسان بود. بازگشت اين دو موضوع در حقيقت به اعمال نظر شخصى و سليقه‏اى در دين خدا و خروج از دستورالعمل پيامبر(ص) است. مبتكر قياس «ابوحنيفه» بود و بعد از او پيروانش آن را گسترش دادند.
امام باقر(ع) در پاسخ اين تفكّر فرمود: «انّ السنّة لاتقاس و كيف تقاس السّنّة و الحائض تقضى الصّيام و لاتقضى الصّلاة؛(21) سنّت و احكام شرعى از طريق قياس قابل شناخت نيست. چگونه مى‏توان قياس را ملاك قرار داد با اين كه زن حائض پس از دوران حيض مى‏بايست روزه را قضا كند ولى قضاى نماز بر او نيست و با اين كه اهمّيت نماز در اسلام بيش‏تر است.»
آن حضرت در سخنى ديگر به زراره سفارش كرد: اى زراره! از كسانى كه در كار دين به قياس پرداخته‏اند بپرهيز، زيرا آنان از قلمرو تكليف خود تجاوز كرده‏اند. آنان آن چه را مى‏بايست فرا گيرند، كنار نهاده و به چيزى پرداخته‏اند كه به آن‏ها واگذار نشده است، روايات را به ذوق خود تجزيه و تحليل كرده و تأويل مى‏كنند و بر خدا دروغ مى‏بندند.(22)
مبارزه با مجسّمه و مشبّه
از جمله عقايد و باورهاى انحرافى كه در زمان امام هادى(ع) موجب اختلاف و دو دستگى در ميان شيعه شده بود، باور به جسم بودن خداوند و اين كه خدا قابل رؤيت مى‏باشد، بوده است.
«صقربن ابى دُلَف» از امام هادى(ع) در مورد توحيد سؤال كرد، آن حضرت فرمود: «انّه ليس منّا من زعم انّ اللّه عزّ و جلّ جسمٌ و نحن منه براءٌ فى الدّنيا و الآخرة يابن ابى دلفٍ انّ الجسم محدثٌ و اللّه محدثه و مجسّمه؛(23) از ما نيست كسى كه گمان مى‏كند كه خداوند جسم است و ما در دنيا و آخرت از او بيزار هستيم. اى پسر ابى دُلَف! جسم حادث است و خداوند آن را به وجود آورده و به آن شكل داده است.» و نيز “سهل بن زياد ” از “ابراهيم بن محمد همدانى” نقل مى‏كند كه به امام هادى(ع) چنين نوشتم كه دوستان شما در اين شهر در توحيد اختلاف دارند، بعضى مى‏گويند كه خداوند جسم است و بعضى ديگر مى‏گويند كه او صورت است. حضرت در جواب به خط خود نوشت: «سبحان من لايحدّ و لا يوصف. ليس كمثله شى‏ءٌ و هو السّميعٌ العليم؛(24) منزّه است آن كه محدود نيست و به وصف در نيايد. چيزى مانند او نيست و او شنوا و داناست.»
هم چنين از سخنان برخى از افراد چنين بر مى‏آيد كه خداوند قابل رؤيت مى‏باشد و با ديدگان مى‏توان او را ديد. ائمه(ع) با اين طرز تفكّر به مقابله برخاستند. از امام صادق(ع) نقل شده است كه: «يكى از احبار نزد اميرمؤمنان على(ع) آمد و از آن حضرت پرسيد: آيا هنگام پرستش الهى، خدايت را ديده‏اى؟ امام فرمود: واى بر تو! من پروردگارى را كه نديده باشم پرستش نمى‏كنم.باز سؤال كرد چگونه او را ديده‏اى؟ حضرت فرمود: واى بر تو! چشم‏ها هنگام نظر افكندن او را درك نمى‏كنند، بلكه دل‏ها با حقايق ايمان او را مى‏بينند.»(25)
برخورد با مفوّضه‏
دوران امامت امام يازدهم يكى از دوران‏هاى سخت و دشوارى بود كه افكار گوناگون از هر سو جامعه اسلامى را تهديد مى‏كرد و با اين كه امام حسن عسگرى(ع) در نهايت فشار به سر مى‏برد، امّا همانند پدران خود لحظه‏اى از اين مسئله غفلت نورزيد و در برابر گروه‏ها و مكتب‏هاى التقاطى و انديشه‏هاى وارداتى و ضد اسلامى سخت موضع‏گيرى نمود. و با شيوه‏هاى خاص خود، كارهاى آنان را خنثى نموده و نقش بر آب مى‏كرد.
از مهم‏ترين برخوردهايى كه آن امام با منحرفان فكرى داشت، موضع‏گيرى در برابر گروه «مفوّضه» بود، يعنى همان افرادى كه عقيده داشتند خداوند در ابتداى آفرينش با خلق كردن پيامبر(ص) همه چيز را به او واگذار كرده، سپس اين پيامبر است كه دنيا را و هرچه در آن است، آفريده است. و برخى گفته‏اند: خداوند اين اختيار را به على بن ابى طالب (ع) داده است.(26)
نظر به اين كه انديشه انحرافى لطمه شديدى بر عقايد مسلمانان مى‏زد و پيامدهاى ناگوارى به دنبال داشت، بدين جهت از آغاز پيدايش، اين تفكر غلط مورد نكوهش معصومين قرار گرفت و اين طايفه را بدتر از يهود و كفّار قلمداد كردند، زيرا چيزى را مدّعى شده بودند كه حتى يهود و نصارا هم نگفته بودند، چرا كه يكى از آثار اين تفكّر غلط، غلو درباره پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) بود. از اين رو امام عسگرى(ع) مسلمانان را از پيروى چنين افرادى با چنين افكارى بر حذر مى‏داشت و گاهى با برخى از ساده انديشان و فريب خوردگان بسيار بزرگوارانه برخورد مى‏كرد.
اعلام موضع در برابر جريان واقفيّه‏
يكى ديگر از گروه‏هاى انحرافى كه پس از شهادت امام موسى بن جعفر(ع) ظاهر شد، آن‏هايى بودند كه ادّعا داشتند موسى بن جعفر(ع) هنوز از دنيا نرفته است. بنيان گذار اين جريان فكرى تعدادى از ياران امام صادق و كاظم(ع) بودند و از جمله آن‏ها مى‏توان «زيادبن مروان»، «على بن ابى حمزه» و «عثمان بن عيسى» را نام برد. دليل توقف آنان دلبستگى به اموال زيادى بود كه بايد به امام بعدى مى‏سپردند. شيخ طوسى مى‏نويسد: بعد از شهادت امام موسى بن جعفر(ع) هفتاد هزار دينار نزد زياد بن مروان و سى هزار دينار و پنج كنيز و خانه‏اى در مصر نزد عثمان بن عيسى بود. امام رضا(ع) آن‏ها را طلب كرد. زياد بن مروان امامت او را منكر شد و اموال را نداد، ولى عثمان بن عيسى ضمن نامه‏اى به امام رضا(ع) نوشت: پدرت از دنيا نرفته و هم چنان زنده است و هر كس كه بگويد او مرده، سخن بيهوده‏اى گفته است.(27)
امام حسن عسگرى(ع) در خصوص اين گروه منحرف بارها اعلام موضع كرد و افراد زيادى را از ورطه انحراف آزاد كرد.
آرى! اين گروه با توقّف در امامت موسى بن جعفر(ع) از همان ابتدا مورد لعن، نفرين و برائت امامان قرار گرفتند و به گروه «ممطوره» نيز اشتهار يافتند.(28)
علّامه مجلسى از «احمد بن مطهر» روايت كرده: برخى از ياران ما به امام حسن عسگرى نامه نوشته و از وى درباره كسانى كه بر امامت حضرت موسى بن جعفر(ع) توقّف كرده و فراتر نرفته است سؤال كرده كه: آيا آن‏ها را دوست داشته باشيم يا از آنان بيزارى جوييم؟
حضرت در پاسخ فرمود: آيا براى عمويت آمرزش مى‏خواهى؟ خداوند عمويت را نيامرزد! از او بيزارى بجوى و من در پيشگاه خداوند از آن‏ها بيزارى مى‏جويم. پس با آنان دوستى نداشته باش، از بيمارانشان عيادت مكن و در تشييع جنازه‏هاى مردگان‏شان حاضر مشو و بر امواتشان نماز نخوان. خواه امامى را از سوى پروردگار منكر شوند و يا امامى را كه از سوى خداوند نمى‏باشد بر آن‏ها اضافه كنند و يا قائل به تثليث باشند.
بدان كسى كه تعداد ما را اضافه كند مانند كسى است كه از تعدادمان كاسته باشد و امامت ما را انكار كند. تا قبل از اين مكاتبه و جريان شخص سؤال كننده نمى‏دانست كه عمويش هم در رديف «واقفيان» است و حضرت او را از اين موضوع آگاه ساخت.(29)
آرى! اين تلاش‏ها و تحمّل سختى‏ها از سوى امامان شيعه و اصحاب آنان با وجود همه محدوديت‏ها سبب شد تا عقايد اهل بيت(ع)، بنياد فكرى شيعه را تشكيل دهد و اسلام ناب و به دور از تحريفات از طريق اهل بيت(ع) باقى بماند.
پى‏نوشت‏ها: –
1. نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 12، ص 90 – 82.
2. نك: نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 18، ص 64 – 63.
3. همان، خطبه 88، ص 151.
4. طبقات الكبرى، محمد بن سعد، ج 3، ص 342.
5. تفسير المنار، رشيد رضا، ج 6، ص 288.
6. نهج البلاغه، خطبه 122، ص 235.
7. همان، خطبه 54، ص 105.
8. اختيار معرفة الرجال طوسى، تصحيح حسن مصطفوى، ص 102.
9. طبقات الكبرى، ج 3، ص 214.
10. اصول كافى، كلينى، ج 1، ص 241.
11. الغيبة، شيخ طوسى، ص 245.
12. همان، ص 250 – 249.
13. همان، ص 178.
14. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، رسول جعفريان، ص 413 – 411.
15. صحيح بخارى، ج 4، ص 101.
16. بحارالانوار، مجلسى، ج 26، ص 239.
17. اصول كافى، ج 8، ص 349.
18. رجال كشى، محمد بن حسن شيخ طوسى، ج 2، ص 577.
19. سوره اعراف، آيه 175.
20. فرق الشيعه، ابومحمد حسن بن موسى نوبختى، ص 38 – 36.
21. المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقى، ج 1، ص 338.
22. بحارالانوار، ج 2، ص 309.
23. اختيار معرفة الرجال طوسى، ص 104.
24. اصول كافى، ج 1، ص 156.
25. توحيد، شيخ صدوق، ص 109.
26. شرح باب حادى عشر، ص 99.
27. الغيبة، ص 43.
28. بحارالانوار، ج 5، ص 267.
29. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 3، ص 219.

/

زن و عرفان

زن و عرفان‏
حضرت آية اللّه جوادى آملى‏
تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
در دو شماره پيشين در ارتباط با زن به لحاظ جايگاه او در نظام هستى و برابرى زن و مرد در تحصيل فضايل و اجتناب از رذايل بحث شد و در اين شماره از زن و عرفان گفتگو مى‏شود.
در اين مقاله از اين مطلب بحث مى‏شود كه آيا زنان مى‏توانند همانند مردان وارد دنياى عرفان شوند و در عرفان نظرى به معارف عرفانى دست يابند و در عرفان عملى به سير و سلوك بپردازند و به كمال عرفانى يعنى ولايت دست يابند و به عبارت ديگر: آيا زنان مانند مردان مى‏توانند با سلوك عرفانى به عالى‏ترين مراتب كمال يعنى انسان كامل شدن نايل شوند يا خير؟
براى پاسخ به اين سؤال در آغاز به تعريف عرفان نظرى و عملى اشاره كرده و سپس ديدگاه برخى عارفان را در رابطه با زنان در سلوك عرفانى بازگو نموده و پس از آن به مبانى امكان سلوك عرفانى براى زنان پرداخته مى‏شود.
عرفان در لغت به معناى شناخت و شناسايى است و در اصطلاح روش و طريقه ويژه‏اى است كه براى دست‏يابى و شناسايى حقايق هستى و پيوند ارتباط انسان با حقيقت بر شهود و اشراق و وصول و ايجاد با حقيقت تكيه مى‏كند و نيل به اين مراتب را نه از طريق استدلال و برهان و فكر، بلكه از راه تهذيب نفس و قطع علايق از دنيا و امور دنيوى و توجه كامل به امور روحانى معنوى و در رأس همه توجه كامل به مبدأ و حقيقت هستى مى‏داند.
عرفان خود بر دو نوع است: عرفان نظرى و عرفان عملى‏
عرفان نظرى‏
عرفان نظرى نوعى حكمت نظرى است كه از طريق كشف و شهود و اشراق بر اساس مبانى دين الهى به تفسير هستى و بيان كيفيت ارتباط خدا با انسان و جهان مى‏پردازد و تلاش مى‏كند تا از راه شناخت حق از طريق مظاهر او يعنى اسماء و صفات و افعال و آثار به طريق علم حضورى و مكاشفه و شهود و اشراق دست يابد و به ديگر سخن: عرفان نظرى مى‏كوشد تا پيوند حق با عالم و ربط عالم با حق و ضرورت كثرت از وحدت حقيقى و بازگشت كثرت به وحدت حقيقى را از طريق شهودى با طى مقامات معنوى تبيين كند.
عرفان عملى‏
عرفان عملى عبارت است از آداب و اعمالى كه براى تهذيب نفس از سرچشمه منابع اسلامى و انديشه اولياء الهى دين و بزرگان طريقت و اهل معرفت معرفى شده تا پويندگان وادى معرفت براى وصول به حقيقت آن را به كار گيرند. در عرفان عملى آدمى با وظائف خود در برابر خدا و خلق و خود و هستى و جهان آشنا مى‏شود و به همين دليل است كه از عرفان عملى به علم سير و سلوك ياد مى‏شود.
سير و سلوك همانند سفر ظاهرى، آغاز و مسير و منازل و مقامات و غاياتى دارد كه سالك براى وصول به كمال انسانيت يعنى توحيد و ولايت بايد اين سفر را از آغاز به انجام برساند.
در واقع عرفان عملى در صدد ارائه برنامه‏اى براى حركتى پويا و تكاملى غايت گر در وجود انسان است تا او بتواند راه وصول به حق و حقيقت را با چراغ هدايت شريعت تشخيص دهد و به غايت وجودى خويش دست يابد.
قيصرى در تعريف عرفان مى‏نويسد: عرفان علم به خداى سبحان است از حيث اسماء و صفات و مظاهرش و علم به احوال مبدأ و معاد و حقايق عالم و چگونگى بازگشت آن حقايق به حقيقت واحدى كه همان ذات احدى حق تعالى است و همچنين عرفان معرفت طريق سلوك و مجاهده براى رها ساختن نفس از تنگناى قيد و بند جز ثبت و پيوستن به مبدأ خويش و اتصاف آن به نعت اطلاق و كليت است.(1)
در جهان بينى عارفان، هستى حقيقى منحصر به حضرت حق و اسماء و صفات و مظاهر و تجلّيات او مورد توجه است كه از طريق شهود و كشف براى او حاصل مى‏شود و راه رسيدن به مقام كشف و شهود نيز سير و سلوك عرفانى و راه و روش‏هايى است كه عارفان در برابر انسان قرار مى‏دهند.
البته عارفان كتاب‏ها و دستورالعمل هايى را در اين رابطه تنظيم كرده‏اند كه افراد با آشنايى با آن برنامه‏ها و استفاده از آن‏ها مراحل سلوك از مرحله يقظه و بيدارى تا مقام توحيد طى نمايد.
زن در نظر ابن عربى‏
محى الدين ابن عربى كه از عرفاى بزرگ و اولياء مهم است درباره زنان مى‏نويسد: اعلم ايدك الله ان الانسانية لمّا كانت حقيقة جامعة للرجل و المرأة لم يكن للرجال على النساء درجة من حيث الانسانية؛(2) بدان كه انسانيت حقيقتى است واحد و جامع مرد و زن، از اين رو مردان از حيث انسانيت بر زنان برترى ندارند.
وى مى‏گويد: مردان و زنان در اصل انسان بودن با هم اشتراك دارند و اختلاف و افتراقشان تنها در ذكورت و انوثت است كه امر عارضى است و داخل در جوهره و اصل وجود انسان نيست.
قيصرى در شرح فصوص نيز مى‏نويسد: «انّ المرأة باعتبار الحقيقة عين الرجل و باعتبارالتعين يتميز كل منهما عن الآخر»(3) از نظر حقيقت ميان زن و مرد امتيازى نيست و حقيقت زن عين حقيقت مرد است و فقط از جهت تعيّن و تشخيص از يكديگر ممتازند.
و چون زن و مرد در حقيقت انسانيت مشتركند و انوثت و ذكورت امرى عارضى هر دو مى‏توانند مقامات عرفانى را طى كنند.
محى الدين مى‏گويد: «انّ هذه المقامات ليست مخصوصة بالرجال فقد تكون للنساء ايضاً لكن لماكانت الغلبة للرجال تذكر باسم الرجال»(4) طى مقامات عرفانى اختصاص به مردان ندارد بلكه براى زنان نيز هست اما چون اغلب مردانند كه در اين مسير قرار مى‏گيرند اسم آنها ذكر كرده است.
در غير اين صورت زنانى چون مريم بنت عمران و آسيه همسر فرعون و خديجه و فاطمه(س) به اين مقام نائل آمدند.
زن كاملتر از مرد
محى الدين در فصّ محمدى هنگامى كه از سرّ محبوبيت زن براى پيامبر(ص) سخن مى‏گويد، مى‏نويسد:چون ذات اقدس الهى منزّه از آن است كه بدون مجد و مظهر مشاهده شود، هر مظهرى كه بيشتر جامع اسماء و صفات الهى باشد، بهتر خدا را نشان مى‏دهد و زن در مظهر بودن خدا كامل‏تر از مرد است، زيرا مرد فقط مظهر قبول و انفعال است چون مخلوق حق است و به لحاظ مخلوق بودن، خلقت را پذيرفته است اما زن، هم مظهر قبول و انفعال الهى است و مظهر فعل و تأثير الهى.
چون مرد را مجذوب و محبّ خود مى‏سازد و اين تصرف و تأثير نمودارى از فاعليت خدا است. بر اين اساس است كه زن از مرد كامل‏تر است.
اگر مرد بخواهد خدا را مظهريت خود مشاهده كند، شهود او تام نيست ولى اگر بخواهد خدا در مظهريت زن نگاه كند، شهود او به كمال و مقام مى‏رسد.از اين رو زن محبوب پيامبر اكرم(ص) قرار گرفته است.(5)
براى روشن شدن گفتار ابن عربى دو نكته بيان مى‏شود.
1- از اين فاعل بودن و منفعل بودن زن نسبت به مرد مطرح است يعنى زن منفعل از مرد و فاعل در اوست نه منفعل از او و فاعل در اوست يعنى زن از مرد تأثير مى‏پذيرد و در او تأثير مى‏گذارد بگونه‏اى كه او را مجذوب خود قرار مى‏دهد.
البته زن در تأثيرگذارى خود در جنين مظهر خالقيت خدا است و در ساماندهى جنين در رحم نقش خالقيت دارد.
2- منظور از محبت در اين بحث حبّ الهى است نه شهوت حيوانى چنان كه خود محى الدين مى‏گويد: «و من احبّهنّ على جهة الشهوة خاصة نقصه علم هذه الشهوة فكان صورة بلاروح عنده»(6) اگر كسى زنان را از جهت غريزه طبيعى دوست داشته باشد راز اين اشتياق را نمى‏داند و چون علم به هدف و آگاهى از راز به منزله روح و خود گرايش به منزله صورت و هيكل است اهل شهوت بدون محبت الهى همانند صورت بدون روح است.
درباره مقامات عرفانى مى‏گويد: «و كل ما نذكره من هؤلاء الرجال باسم الرجال فقد يكون منهم النساء ولكن يغلب ذكر الرجال و قيل لبعضهم كم الابدال فقال اربعون نفساً فقيل له لم لاتقول اربعون رجلاً فقال قد يكون فيهم النساء»(7) هرچه از اين طبقات به اسم رجال نام برديم از باب تغليب است و گرنه گاهى زنان نيز به اين درجات و مقامات نائل مى‏شوند بعد مى‏افزايد: از شخصى پرسيدند ابدال چند كسند، پاسخ داد، گاهى زنان نيز به اين مقام مى‏رسند يعنى رسيدن به مقامات عرفانى اختصاص به مردان ندارد بلكه زن‏ها نيز توان دست يابى به اين مقامات دارند.
مبانى سلوك عرفانى‏
بعد از تعريف عرفان و ديدگاه عارفان در رابطه با زن و امكان سلوك عرفانى براى وى و طى كردن مراحل كمال حال به مبانى آن مى‏پردازيم و بيان مى‏كنيم كه زن قابليت سير عرفانى و سلوك معنوى براى راه يابى به مقام ولايت را داراست و آن مبانى عبارتند از:
1- مقام خليفة اللهى انسان‏
بالاترين مقامى كه انسان سالك در پى دست يابى به آن است خليفة اللّه شدن است. خلافت به مقام انسانيت مربوط است نه شخص يا صنف خاص يعنى آدم، شخصاً خليفة اللّه نيست بلكه مقام آدميت خليفة اللّه است و به عبارت ديگر: خلافت در آن شخصيت انسانى آدم است و در شخصيت انسانى زن و مرد يك تنند بر اين اساس اگر در قرآن آدم به اسماء الهى تعليم شد و سپس مسجود فرشتگان قرار گرفت در واقع انسان اسماء الهى را فرا گرفت و به همين دليل مسجود فرشتگان واقع شد زيرا محور تعليم و تعلم، جان آدمى است نه بدن و نه مجموع جان و بدن عالِم، روح انسان است و روح نه مذكر است و نه مؤنث.
بنابراين جان است كه به اسماء الهى عالم و در نتيجه معلم فرشته‏ها پس آن كه خليفة اللّه است جان آدمى است و آن كه مسجود فرشتگان قرار گرفت، نيز جان انسان است.
خداى سبحان به همه انسان‏ها خطاب مى‏كند، ما شما را آفريديم و تصوير كرديم و بعد به فرشته‏ها گفتيم كه براى آدم سجده كنند «ولقد خلقناكم ثم صوّرناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لآدم»(8) انسان را آفريديم سپس او را صورت بندى نموديم سپس به ملائكه گفتيم به آدم سجده كنيد. در اينجا از عصاره انسان‏ها كه انسانيت است به آدم ياد شده و به فرشته‏ها گفته كه در برابر او خضوع كنند.
در جريان دشمنى شيطان با آدم در واقع سخن از دشمنى شيطان با انسانيت است چه زن و چه مرد، هر دو در معرض عداوت و دشمنى شيطان هستند و براى همين جهت است كه گفت: «فبعزّتك لاغوينهم اجمعين»(9) به عزت تو سوگند همه را اغوا و گمراه مى‏كنم و آن همه خواه زن و خواه مرد باشد.
اگر انسان خليفة اللّه است و مقام انسانيت از ذكورت و انوثت منزه است چرا مردان فراوانى به اين مقام راه يافته‏اند ولى از زنان فقط چهار نفر مريم، آسيه، خديجه و فاطمه(س) به اين مقام رسيده‏اند.
در جواب بايد گفت: اولاً از نظر دين راه براى پيمودن مسير كمال و رسيدن به مقام خليفة اللّه براى زن و مرد باز است و هيچ كمالى مشروط به ذكورت يا ممنوع به انوثت نشده است و ثانياً بسيارى از زنان در اين مسير قرار گرفته‏اند ولى نامشان در تاريخ ثبت نشده است و ثالثاً اگر جامعه امكانات ترقى و سعادت را در اختيار هر دو صنف قرار دهد و هر دو بتوانند از آن استفاده كنند مى‏توانند به كمال برسند. بايد جامعه را از انحطاط و كوته فكرى و انحطاط و عقب‏ماندگى نجات داد تا همه افراد به طور برابر از امكانات براى رشد و ترقى استفاده كنند.
2- سالكان كوى جمال و جلال‏
همه انسان‏ها سالك كوى حقند و در اين سلوك خدا را ملاقات مى‏كنند برخى جمال خدا را و برخى جلال خدا را ديدار مى‏كنند: قرآن مى‏فرمايد: « يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحاً فملاقيه»(10) اى انسان تو با تلاش و رنج و زحمت به سوى پروردگارت پيش مى‏روى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد.
در اين آيه خطاب به همه انسان‏ها است كه همگان مسافرانى هستند كه از سر حد عدم بار سفر بسته و به اقليم وجود گام مى‏نهند، همگى رهرو ره عشق خدايند.
در حقيقت آيه سفرنامه سالكان كوى حق است كه در اين سفر عدّه‏اى با ديدار جمال الهى به سعادت نايل مى‏شوند چرا كه آنان نامه اعمال خود را با دست راست دريافت و مسرورانه به جمع همراهان خود مى‏پيوندند و عدّه‏اى با جلال و قهر الهى روبرو مى‏شوند و گرفتار شقاوت مى‏گردند و نامه اعمال آن‏ها از پشت سر به آن‏ها داده مى‏شود و گرفتار عذاب الهى مى‏شوند.
موحّد راستين چه زن باشد و چه مرد هماره سير خود را با حق ادامه مى‏دهد و همه مراحل سلوك خود را همراه حق مى‏گذراند و هرگز كثرت را بدون شهود وحدت نمى‏گردد، هيچ گاه رؤيت خلق، حجاب شهود خالق نمى‏شود، بلكه دائما خلق را آيت حق مى‏داند و از اين آيينه، جمال دلاراى خالق را در سراسر آيينه‏هاى گيتى مى‏بيند و سرانجام مظهر هدايت مى‏شود.
در اين حركت هيچ امتيازى بين زن و مرد نيست زيرا سفر حقيقى در مراحل توحيد به عهده انسانيت است كه از ذكورت و انوثت مبرّا است شاهدان سالك كوى حقيقت مراحل سفر را به چهار مرحله تقسيم كرده‏اند:
1- سفر از خلق به حق و از كثرت به وحدت.
2- سير از حق به حق و سفر در درياى وحدت و شهود اسماء و صفات همان واحد يكتا و يگانه.
3- سفر از حق به خلق و از وحدت به كثرت آثار و افعال.
4- سفر از خلق به خلق با صحابت و همراهى حق.
در اين سفر چهارگانه بين زن و مرد فرقى نيست و هردو مى‏توانند اين سفرهاى چهارگانه را داشته باشند و به مقام ولايت دست يابند.
3- تقرّب به خدا و تقوا معيار سلوك‏
بر اساس آموزه‏هاى قرآن معيار كمال انسانى تقرّب به خدا و تقوا است. انسان متقى وقايه و سپر دارد و تقوا به او بينش عارفانه مى‏دهد، انسان با تقوا با داشتن اين سفر همواره خير و صلاح را در نظر گرفته و آن را به خدا ارتباط مى‏دهد زيرا مى‏داند هر خيرى منشأ آن خداست و از طرفى شرّ و بدى را از خدا دور و به خود نسبت مى‏دهد و انسان سالك به مرحله‏اى مى‏رسد كه اهل وقايت است و در اين سپرگيرى بين زن و مرد فرقى نيست هر دو مى‏توانند اين سپر را تهيه كنند.
4- موفق‏ترين راه سلوك‏
فكر و ذكر دو راه تعالى انسان است زنان در ذكر و مناجات كه راه دل و عاطفه و شور و محبت است يا از مردان موفق‏ترند و يا همتاى آنان، راه ذكر و مناجات راه اساسى است و راه فكر راه فرعى است زيرا راه فكر راه فراگير نيست، اما راه دل و مناجات به روى همه در رسيدن به كمال روح قلب سليم لازم است.(11) و زنان نوعاً از سلامت دل برخوردارند، در قيامت صاحبدلان و سالم دلان سالم‏اند پس در نتيجه زنان به دليل برخوردارى از سلامت دل موفق ترند.
نتيجه‏گيرى‏
با توجه به مجموعه بحث‏ها سلوك عرفانى و رسيدن به مقام كشف و شهود اختصاص به مردان ندارد بلكه زنان و مردان هر دو مى‏توانند در اين مسير حركت كنند و به مقام كمال نايل شوند زيرا:
اولاً: كمالات انسانى در پرتو عبادت و اطاعت حق است و اين دو ميان زن و مرد مشترك است و در نتيجه راه تكامل آنان نيز مشترك است.
ثانياً: دعاها و نيايش‏ها از بهترين راه‏هاى تكامل انسانى است، زيرا كمال انسانى در نزديكى به خداوندى است كه علم محض و هستى خالص و قدرت صرف است و راه تخلّق به اخلاق الهى و تقرب به آن كمال عبادت‏ها ونيايش‏ها است، در اين نيايش‏ها هيچ فرقى بين زن و مرد نيست و مهمترين مناجات و دعاها را براى زن‏ها و مردها يكسان تعليم كرده‏اند بنابراين در كمال حقيقى كه در مناجات‏ها و دعاها، عبادت‏ها را اطاعت‏ها ظهور كرده است سهم زن و مرد يكسان است.
ثالثاً: نصيب و بهره زن‏ها از مناجات و پند و اندرزگيرى، اگر بيش از مردها نباشد، كمتر نيست. زيرا زن موجود عاطفى و رقيق القلب است و در راه ذات اقدس الهى، رقت دل، عاطفه و احساس نقش مؤثرترى دارد بنابراين او مى‏تواند در اين راه از مردها موفق‏تر باشد.
رابعاً: زن در ميدان مبارزه و جهاد با هواى نفس به دليل داشتن سلاح قوى و نيرومندى به نام دعا و نيايش و در نتيجه گريه مى‏توانند كامياب‏تر باشند چون خداى سبحان در راه تهذيب نفس مسلح‏تر از مردها آفريده شدند.
خامساً: گرچه جمال براى زنان سرمايه است و بايد آن را به جا مصرف كنند و زكات آن كه عفاف و پاكدامنى است بپردازند: «زكاة الجمال العفاف» ليكن جمال حقيقى زنان در انجذاب به سوى جمال مطلق است و بايد در تحصيل آن دقت كنند از اين رو آنها بايد از سرمايه رقت قلب و احساس به عنوان سلاح مبارزه با كفر و فساد و اسباب تحصيل قرب و كمال استفاده كنند.
در پايان لازم است توجه شود كه در تاريخ زنان فراوانى بوده‏اند كه داراى ذوق عرفانى بوده‏اند و مقامات سلوك عرفانى را طى كرده‏اند كه مى‏توان در اين رابطه به كتاب‏هايى چون نفحات الانس جامى و مانند آن مراجعه كرد.
پى‏نوشت‏ها: –
1. رسائل قيصرى، ص 7.
2. فتوحات مكيه، ج 3، ص 87.
3. شرح فصوص الحكم قيصرى، ج 2، ص 1332.
4. شرح فصوص الحكم تصحيح آقاى حسن زاده آملى، ج 2، ص 127.
5. همان، ص 1345.
6. همان، ص 1350.
7. فتوحات مكيه، ج 2، ص 7.
8. سوره اعراف، آيه 11.
9. سوره ص، آيه 82.
10. سوره انشقاق، آيه 6.
11. در قرآن فرمود: «يوم لاينفع مال و لابنون الامن اتى اللّه بقلب سليم» (سوره شعراء،آيه 88 – 89) روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمى‏دهد مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا آورد.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهي به رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
16 نظامى آمريكايى در عراق كشته شدند. (16/3/86)
نورى مالكى نخست وزير عراق: سازمان‏هاى جاسوسى مصر، عربستان و تركيه در صدد سرنگونى دولت عراق هستند. (20/3/86)
40 سال بعد از جنگ 6 روزه اسراييل: درخواست مردم جهان، به اشغالگرى اسراييل پايان دهيد. (21/3/86)
پاول، 50 ماه پس از اشغال: شكست آمريكا قطعى است.
زنان مصرى: حجاب مثل نماز واجب است.
پاول وزير خارجه سابق آمريكا: برقرارى امنيت در عراق از طريق نظامى امكان‏پذير نيست.
مقتدا صدر با آيت اللّه سيستانى ديدار كرد. (22/3/86)
اتحاديه اروپا: آمريكا، عراق را به طرف جنگ داخلى مى‏برد. (23/3/86)
تروريست‏ها بار ديگر در حرم عسكريين فاجعه آفريدند. (24/3/86)
هنيه: غزه را از مزدوران تل آويو پاكسازى كرديم. (26/3/86)
ملكه انگليس به سلمان رشدى مرتد لقب «شواليه» داد. (27/3/86)
اعتراض مسلمانان پاكستان به ملكه انگليس؛ سلمان رشدى بايد اعدام شود.
واشنگتن پست: بمب گذارى در سامرا نشانه شكست آمريكاست. (29/3/86)
نورى مالكى از دستگيرى عوامل خارجى و كودتاى نافرجام اشغالگران عليه دولت عراق خبر داد.
انفجار مسجد شيعيان در بغداد 75 شهيد و 130 مجروح برجاى گذاشت. (30/3/86)
كارتر: فتح و حماس را واشنگتن و تل آويو به جان هم انداختند. (31/3/86)
نصراللّه در ديدار دبير كل اتحاديه عرب: از خواسته‏هاى مردم لبنان دست بر نمى‏داريم.
14 تفنگدار ديگر اشغالگران در عراق به هلاكت رسيدند. (2/4/86)
با كشف اسنادى از دفتر محمود عباس، جاسوسى تشكيلات خودگردان براى سيا و موساد فاش شد. (3/4/86)
على شيميايى و 2 همدست ديگر صدام به اعدام محكوم شدند.
سخنرانى مهم و افشاگرانه هنيه نخست وزير فلسطين در غزه: از حق ملت فلسطين كوتاه نمى‏آييم. (4/4/86)
منابع اطلاعاتى رژيم صهيونيستى از دسترسى حماس به اسناد سرى و بزرگترين فاجعه قرن براى اسرائيل خبر دادند. (7/4/86)
120 روستايى در افغانستان بر اثر بمباران ناتو جان باختند. (10/4/86)
اخبار داخلى
رهبر انقلاب در اجتماع پرشكوه شيفتگان امام خمينى (ره): التماس نمى‏كنيم، با قدرت حق خود را مى‏گيريم.
رئيس جمهور: جبهه مقاومت اسلامى پيروزى‏هاى تازه‏اى پيش رو دارد.
عرضه بنزين از روز شنبه فقط با كارت هوشمند سوخت انجام مى‏شود. (16/3/86)
وضعيت آماده باش در چند استان جنوبى كشور به خاطر طوفان گونو ادامه دارد. (19/3/86)
با اعتراف به بى‏تأثير بودن تحريم‏ها، پرودى: گروه 8 نمى‏داند با ايران چه كند.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى به بيانيه ضد ايرانى 8 كشور صنعتى اعتراض كرد.
مقامات كويتى در ديدار با رئيس مجلس ايران: ما نگران برنامه هسته‏اى ايران نيستيم. (20/3/86)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور نيكاراگوئه: آمريكا، امروز منفورترين دولت دنياست.
75 درصد سواحل اختصاصى دولت به روى مردم باز شد. (21/3/86)
بدرقه چريك ساندنيست توسط رئيس جمهورى انجام شد. (22/3/86)
وزير خارجه ايران اعلام كرد؛ اولتيماتوم به آمريكا، ديپلمات‏ها را فوراً آزاد كنيد. در صورت عدم آزادى فورى ديپلمات‏ها، ما آمريكايى‏ها را از اين اقدام زشت غيرقانونى عليه كنسولگرى مان پشيمان خواهيم كرد. (23/3/86)
رئيس جمهور در جمع پرشور مردم سمنان: دست در دست هم كشور را مى‏سازيم.
مراجع عظام تقليد در قم فاجعه هتك حرمت و تخريب حرم امامين عسكريين را محكوم كردند. (26/3/86)
رهبر انقلاب: سيا و موساد طراح اصلى فاجعه سامرا هستند.
سه ديپلمات ايرانى چند ساعت پس از بازداشت آزاد شدند.
وزير خارجه ايتاليا: غرور ملى ايرانيان، تحريم‏هاى شوراى امنيت را بى اثر كرد.
برژينسكى: آمريكا بايد تحريم عليه ايران را لغو كند.
راهپيمايى سراسرى در اعتراض به هتك حرمت حرم عسكريين انجام شد. (26/3/86)
با حكم دادگاه كليه امتيازات فارغ التحصيلان دانشگاه هاوايى لغو شد.
آيت اللّه العظمى فاضل لنكرانى به لقاء اللّه پيوست. (27/3/86)
وداع تاريخى مردم با مرجع بزرگ تقليد، آيت اللّه العظمى فاضل لنكرانى صورت گرفت. (29/3/86)
لاريجانى فاش كرد: برخى عوامل داخلى، غرب را به صدور قطعنامه عليه ايران تشويق مى‏كردند. (30/3/86)
فرمانده ارتش در پاسخ به تهديد اخير بوش: نظاميان متجاوز دشمن را زنده نمى‏گذاريم.
وزير خارجه 5 كشور حاشيه خزر در تهران گردهم آمدند.
لاريجانى: در صورت تحريم، گام‏هاى بلندتر هسته‏اى را بر مى‏داريم.
مراسم بزرگداشت آيت اللّه العظمى فاضل لنكرانى با حضور رهبر انقلاب برگزار شد. (31/3/86)
لاريجانى بعد از مذاكره با البرادعى: مرحله جديد همكارى با آژانس مشروط به تفاهم با سولاناست. (3/4/86)
مجلس تصويب كرد؛ انتقال صورى دارايى مسؤولان به ديگرى جرم محسوب مى‏شود.
لاريجانى: تحريم مسير مذاكرات را منحرف مى‏كند.
در همايش سوم تير (سالگرد انتخابات رياست جمهورى و دولت نهم) ره آورد ملت و تجلّى عدالت تحليل شد. سوم تير پلى از 84 به 57.
ايران معاملات تجارى با دلار را متوقف كرد. (4/4/86)
رهبر انقلاب در ديدار شهردار، مديران شهردارى و شوراى شهر تهران: هماهنگ با دولت لباس خدمت بر تن كنيد. (5/4/86)
رهبر انقلاب با تأكيد بر حمايت ايران از حاكميت كنونى عراق در ديدار رئيس جمهور عراق: ملت‏ها اراده كنند آمريكا به زانو در مى‏آيد.
خشم آمريكا از بهبود فضاى مذاكرات هسته‏اى ايران و اروپا بالا گرفت. (6/4/86)
سهميه‏بندى بنزين، برخوردارى عادلانه از بيت المال است. (7/4/86)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس و مسؤولان قوه قضائيه: لازمه امنيت اقتصادى برخورد قاطع با مفسدان است.
رئيس سازمان محيط زيست دولت خاتمى خانم دكتر ابتكار: سهميه بندى بنزين بايد در دولت‏هاى قبلى اجرا مى‏شد. (9/4/86)
رهبر انقلاب در ديدار كارگزاران سراسر كشور: دولت نهم، ارزش‏هاى انقلاب را احياء كرد. (10/4/86)
پس از 1228 سال مردم نيشابور خاطره استقبال از امام رضا(ع) را زنده كردند.
20 درصد كاهش ترافيك و 50 ميليون ليتر صرفه جويى بنزين از آثار مثبت سهميه بندى در 5 روز اول است.
تهران با پيشنهاد جديد هسته‏اى غرب مخالفت كرد.
رهبر انقلاب در ديدار هوگوچاوز رئيس جمهور ونزوئلا: هيبت آمريكا از بين رفته، كشورهاى مستقل با شتاب گردهم آيند. (11/4/86)
وزير نفت: ميزان و نرخ بنزين آزاد بر اساس نياز مردم تعيين مى‏شود.
راكتور نيروگاه اتمى بوشهر تا دوماه آينده آزمايش مى‏شود. (13/4/86)
رهبر انقلاب در جمع پرشور بانوان به مناسبت تولد حضرت زهرا(س) و روز زن: زن كامل گاه برتر از مرد كامل است. (14/4/86)
اخبار خارجى‏
دروغگويان جهان امروز در آلمان گردهم مى‏آيند. (16/3/86)
ترور بوش در بلغارستان نافرجام ماند. (24/3/86)
كنگره آمريكا، استراتژى بوش را در عراق شكست خورده دانست. (27/4/86)
ارتش آمريكا: حضور در عراق تا 10 سال ديگر ضرورى است. (29/3/86)
ژنرال پاول وزير خارجه سابق آمريكا: در سراسر جهان در حال شكست هستيم. (10/4/86)
درخواست تظاهر كنندگان آمريكايى: بوش و چنى را محاكمه كنيد، تاريخ عوض مى‏شود. (12/4/86)
حمايت از بمباران هيروشيما وزير دفاع ژاپن را مجبور به استعفاء كرد. (13/4/86)

/

زنگ فروپاشى اسراييل

زنگ فروپاشى اسراييل‏
به نقل از نداء المقاومة
جنگ 33 روزه ارتش رژيم صهيونيستى با نيروهاى مقاومت حزب اللّه لبنان در تابستان 1385 اسطوره شكست ناپذيرى ارتش اسراييل را درهم شكست و نويد پيروزى‏هاى بيشتر مسلمانان بر اسراييل را داد، چهل سال پيش ارتش رژيم صهيونيستى در پنجم ماه ژوئن (15 خرداد) 1962 با حمايت كامل آمريكا و اروپا در جنگى برق آسا و كوتاه مدت موسوم به جنگ شش روزه با كشورهاى عربى مصر، اردن و سوريه اراضى وسيعى از اين سه كشور را به اشغال خود درآورد.
رژيم صهيونيستى از اين رويداد همواره به عنوان پيروزى بزرگ ياد كرد و با تبليغات زياد از آن به عنوان وسيله‏اى براى شكست‏ناپذير جلوه دادن ارتش اسراييل بهره بردارى كرد.
صحراى سينا، از مصر، باريكه غزه، شرق بيت المقدس و كرانه باخترى رود اردن از كشور اردن و بلندى‏هاى جولان از سوريه به اشغال كامل ارتش تجهيز شده به سلاح‏هاى غربى رژيم صهيونيستى درآمد.
در دهه 1980 ميلادى، غزه و صحراى سينا طبق سازش نامه «كمپ ديويد» در ازاى به رسميت شناخته شدن رژيم صهيونيستى به اعراب باز گردانده شد، لكن بيت المقدس،كرانه باخترى رود اردن و بلندى‏هاى جولان همچنان در اشغال رژيم صهيونيستى باقى ماند.
پيش از اين تمامى سازمان‏هاى بين‏المللى از جنگ شش روزه اعراب و اسراييل به عنوان يك پيروزى بزرگ براى رژيم صهيونيستى ياد مى‏كردند اما امسال در آستانه چهلمين سالگرد اين واقعه، سازمان‏هاى عفو بين الملل و حقوق بشر سازمان ملل متحد از سياست‏هاى رژيم اشغالگر قدس در سرزمين‏هاى اشغالى به شدت انتقاد كردند.
«لوئيزآربور» كميسر عالى حقوق بشر سازمان ملل متحد به مناسبت چهلمين سالگرد جنگ شش روزه اعراب و اسراييل اعلام كرد: اشغال سرزمين‏هاى فلسطينى منشأ حقوق ملت فلسطين است.
به رغم تمام فشارها و تنش‏هاى داخلى، منطقه‏اى و بين المللى دولتمردان اسراييل به منظور تسكين آلام خود از شكست مفتضحانه در جنگ 33 روزه در برابر حزب اللّه لبنان، همواره از جنگ شش روزه به عنوان سرفصل درخشان و برگى برنده در كارنامه سياسى خود ياد مى‏كنند. هرچند به عقيده ناظران – اين واكنش به نوعى سرپوش نهادن به نابسامانى‏ها و بحران‏هاى شديد سياسى – نظامى و اقتصادى است كه گريبان گير اين رژيم شده است.
فارغ از هرگونه اظهار نظر در خصوص فلسفه وجودى رژيم اشغالگر قدس، و چگونگى پيدايش آن و تداوم حيات خونين آن كه توأم با اشغالگرى، قتل و كشتار فلسطينيان است، آنچه هم اكنون بيش از هر چيز ديگرى اهميت يافته و توجه صاحب نظران ژئوپلتيك و ناظران سياسى را به خود معطوف ساخته، موارد متعددى از مشكلات و مسايلى است كه از درون و بيرون دولتمردان اين كشور را به چالش فراخوانده است.
نابسامانى‏ها و معضلاتى كه گريبانگير اين رژيم شده است، شايد به تعبيرى مصداق همان باتلاقى باشد كه رئيس جمهورى اسلامى ايران، در سخنان اخير خود از آن به عنوان عامل مضمحل كننده رژيم صهيونيستى اسراييل نام برد كه دير يا زود باعث فروپاشى و محو اين رژيم از صحنه گيتى خواهد شد.
به عقيده ناظران سياسى شكست مفتضحانه اسراييل در جنگ 33 روزه يا جنگ ششم در 21 تيرماه 1385 (12 جولاى 2006) از مهمترين عوامل وخامت اوضاع سياسى و نظامى اين كشور است.
اين جنگ با حمله گسترده رژيم صهيونيستى به جنوب لبنان آغاز شد. اين حملات كه به اصطلاح در پاسخ به اسارت دوسرباز اين رژيم توسط جنبش حزب اللّه لبنان صورت گرفت معادلات داخلى لبنان، فلسطين و جامعه امنيت محور اسراييل را دستخوش تغيير و تحولات جديدى قرار داد.
جنگ ششم بر خلاف جنگ‏هاى پيشين اعراب و اسراييل، رژيم صهيونيستى را در موضعى انفعالى قرار داد. الگوى مقاومت اسلامى حزب اللّه از سوى ملل منطقه به عنوان الگويى مؤثر و كارا در برابر تهاجمات صهيونيست‏ها مورد پذيرش قرار گرفت.
فارغ از پيامدهاى اجتماعى و اقتصادى جنگ براى رژيم صهيونيستى، اين جنگ موجب شد تا ژنرال «دال حالوتس» رئيس ستاد مشترك ارتش اسراييل و تعدادى از فرماندهان نظامى اين رژيم، وادار به استعفا يا بركنار شوند.
همچنين پس از اتمام جنگ كميته‏اى به رهبرى «الياهو وينوگراد» براى بررسى علل شكست اين رژيم در جنگ 33 روزه با لبنان تشكيل شد.
اين كميته از 70 مسؤول سياسى و نظامى اسراييل، از جمله «ايهود اولمرت» نخست وزير و «عمير پرتز» وزير جنگ اين رژيم كه دوتن از مسببان آغاز جنگ به شمار مى‏روند بازجويى كرد.
اين كميته در بررسى‏هاى خود، اولمرت، پرتز و حالوتس را مسؤول شكست ارتش اسراييل در جنگ 33 روزه با حزب اللّه لبنان اعلام كرد.
اين شكست مفتضحانه، دستاويزى شد كه رژيم صهيونيستى به اصطلاح درپى جبران شكست خود از حزب اللّه لبنان برآيد و در استمرار اهداف توسعه طلبانه خود، دست به تحركات و واكنش‏هاى گسترده‏اى در عرصه داخلى، منطقه‏اى و بين المللى بزند.
از پيامدهاى اصلى و نتايج جنگ 33 روزه تشديد بحران سياسى، اقتصادى، اجتماعى و نظامى در رژيم صهيونيستى است. اين بحران‏ها در چند بعد قابل بررسى است.
الف) در بعد سياسى حزب حاكم كاديما به رهبرى ايهود اولمرت كه ائتلافى شكننده با احزاب كارشناس و اسراييل بيتنا تشكيل داده بود پس از جنگ 33 روزه بيش از پيش در مسير نابودى قرار گرفت.
افشاى پرونده فسادهاى اخلاقى و مالى سران رژيم صهيونيستى از «موشه كاتساو» رئيس رژيم صهيونيستى گرفته تا اولمرت نخست وزير و ساير مقام‏هاى ارشد، انتشار گزارش‏هاى متعدد از ناكارآمدى و بى‏كفايتى سران نظامى و سياسى اين رژيم در جنگ 33 روزه كه نتيجه نهايى آن در گزارش «وينگراد» منتشر شد، تلاش گروه‏هاى مخالف براى كنار نهادن اولمرت، انتقادهاى شديد مردمى از عملكرد ضعيف مقام‏هاى رژيم صهيونيستى در حل بحران‏هاى داخلى ونيز ناتوانى در برابر پاسخ‏هاى موشكى نيروهاى مقاومت فلسطينى و حزب اللّه لبنان سبب شده تا رژيم صهيونيستى در گردابى از بحران سياسى گرفتار آيد.
اين امر سران «تل آويو» را بر آن داشته تا تغييراتى بنيادى در هرم قدرت ايجاد نمايند در حالى كه با منحرف كردن افكار عمومى به سوى ساير تحولات سرزمين‏هاى اشغالى و منطقه از انتشار اين تحولات خوددارى مى‏كنند تا شكست‏هاى سياسى آن‏ها بيش از اين آشكار نگردد.
ب) در بعد اجتماعى نيز آنها با انتقادهاى شديد مردمى مواجه شده‏اند. تبعيض نژادى كه عليه ساكنان اراضى اشغالى روا مى‏دارند، ناتوانى در تأمين امنيت در برابر پاسخ‏هاى موشكى مقاومت، بحران بيكارى، فقر، فساد و فحشايى كه جامعه را فرا گرفته بر حجم انتقادها افزوده است.
اعتصابات كارگران و دانشجويان نمونه‏هاى كوچكى از اين اعتراض‏ها است.
ج) در بعد نظامى: بخش ديگر بحران داخلى صهيونيستى معطوف به ارتش است.
شكست در جنگ 33 روزه كه به منزله پايان اوهام شكست ناپذيرى ارتش صهيونيستى در عرصه جهانى بود. ناتوانى در برابر پاسخ‏هاى موشكى و عمليات شهادت طلبانه فلسطينيان كه خواب را از نظاميان صهيونيستى ربوده است، بحران شديدى را در ارتش اين رژيم به وجود آورده است.
نتيجه اين بحران‏ها سرخوردگى نظاميان صهيونيست و از دست دادن روحيه آنها، روى آوردن به مواد مخدر و رفتارهاى غير اخلاقى، نافرمانى از دستورات مافوق و فرار از خدمت است.
در همين حال بسيارى از افسران ارشد از جمله دان حالوتس رئيس ستاد مشترك ارتش به خاطر كاهش بحران در ارتش و تحت فشارهاى منتقدان نظامى و سياسى وادار به استعفا شدند.
اما با همه اين اوصاف، روحيه توحّش و قساوت در قالب احساسات نژادپرستانه سربازان اسراييلى در مصاحبه روزنامه «معاريو» با آنان كاملاً هويدا است.
«اساف» يكى از سربازان واحد «غفعاتى» در ارتش اسراييل مى‏گويد: ما در ازاى كشتن كودكان و زنان فلسطينى مرخصى تشويقى مى‏گيريم.
كشتار كودكان و زنان فلسطينى، كارى عادى و مطلوب فرماندهان ارتش اسراييل است و ما از اين كار لذت مى‏بريم.
ارتش اسراييل با در اختيار داشتن جايگاه چهارمين ارتش قدرتمند جهان در طول 33 روز با حزب اللّه جنگيد و افكار عمومى اسراييل نيز مؤيد جنگ قاطعى بود كه به زعم آنها خطر كنونى و آينده حزب اللّه را از بين مى‏برد.
اما امروز شمار بسيارى از اسراييلى‏ها با ابراز شكوه و شكايت معتقدند كه اين جنگ بدترين حمله نظامى اسراييل از زمان ايجاد اين رژيم جعلى (در سال 1948 ميلادى) بوده است.
هم اكنون خواب به چشم 4 ميليون اسراييلى به خاطر ناتوانى دولتشان در برقرارى امنيت نمى‏آيد. رژيم صهيونيستى دچار بى‏تدبيرى و از هم گسيختگى در تصميمات نظامى خود شده است. زنگ فروپاشى اسراييل نه به زبان رئيس جمهورى اسلامى ايران، بلكه به زبان نظريه‏پردازان يهود و غير يهود به صدا درآمده است.
اكنون رعب و وحشت در اسراييل فراگير شده و يهوديان مهاجر در خواست خروج از سرزمين‏هاى اشغالى را دارند و تا چندى ديگر نيز گريز سربازان صهيونيست از مواجهه با زنان و كودكان فلسطينى را شاهد خواهيم بود و اين همان آغاز شمارش معكوس فروپاشى رژيم صهيونيستى و شكنندگى آن است.
خاورميانه جديدى كه دارد شكل مى‏گيرد آن نيست كه آمريكايى‏ها پنداشته بودند. امروز آمريكا و رژيم صهيونيستى در مركز حلقه خشم مسلمانان سراسر جهان قرار گرفته‏اند.
رژيم صهيونيستى يك مؤلفه ديگر را نيز نبايد فراموش كند و آن تأكيد ملت فلسطين بر ادامه انتفاضه تا تشكيل مستقل فلسطينى به پايتختى قدس شريف است.

/

دانستنيهايى از قرآن انسان تك و تنها

دانستنيهايى از قرآن
انسان، تك و تنها
«و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم أول مرة و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم، و ما نرى شفعاءكم الذين زعمتم أنهم فيكم شركاء، لقد تقطّع بينكم و ضل عنكم ما كنتم تزعمون» (سوره انعام، آيه‏94)
و همانا امروز تك و تنها پيش ما آمديد همانگونه كه ما شما را در آغاز آفريديم و آنچه به شما داده بوديم همه را پشت سرتان گذاشتيد و رها كرديد و اينك همراهتان شفيعانى را نمى بينيم كه مى پنداشتيد در ميان شما اينها شريكان ما هستند، اكنون پيوندتان از هم قطع شدو آنچه خيال مى‏كرديد و براى خود مى‏بافتيد، تباه شد.
فرادى: جمع فرد و فريد است به معناى تنها يا چيزى كه از يك جهت جداى از غير خود باشد در برابر ” زوج ” كه از يك جهت با غير خود همراه باشد. جبائى در تفسير فرادى گويد: يعنى از مال و خانواده و فرزندان و آنچه موجب اعتبار و شخصيتش است جدائى يابد. زجّاج گويد: يعنى جدا از رفتار و شريكان در گمراهى.
خولناكم: تخويل يعنى عطا كردن و بخشيدن و اصل كلمه به معناى بخشيدن خول يعنى غلامان است و در اينجا كنايه از اموال و دارائيهاى انسان است كه با مردن، هر چه دارد از دستش مى‏رود.
اين سخن خداوند است، سخنى حق است كه يا واقعا هنگام مرگ و يا در روز رستاخيز به انسانها گفته مى‏شود و يا اينكه زبان حال است و هيچ لزومى ندارد كه فرشتگان مثلا اين سخن را هنگام مرگ به انسان بگويند. اين يك واقعيت است كه انسان همانگونه كه آفريده شد، تك و تنها به سوى خدا باز مى‏گردد. «انا اليه راجعون». همانطور كه در آغاز پيدايش انسان، تنها و تنها به دنيا مى‏آيد، در روز بازگشت نيز تك و تنها به سوى خدا باز مى‏گردد. آن همه مال و ثروت و جاه و مقام و غلام و كنيز و ديگر وسائل آسايش كه داشت همه را يك جا و بى اختيار رها مى‏كند و دست خالى بر مى‏گردد، نه يارى و نه ياورى. «يوم يفرّ المرء من أخيه و أمّه و بنيه» در آن روز وانفسا هر كس به خودش مشغول است، حتى به نزديكترين افراد توجهى ندارد، از پدر و مادر و حتى زن و فرزندش گريزان است. «لكل امرئ منهم يومئذ شأنٌ يغنيه» هر كس گرفتار كار خودش است و آنچنان مشغول به خود است كه به ياد ديگران هر چند به او نزديك باشند نمى‏افتد. «يوم لا تملك نفسٌ لنفس شيئا و الامر يومئذ لله» در آن روز هيچ كس كارى براى ديگرى از پيش نمى برد زيرا در آن روز داور خدا است و امر، امر او است.
در آنجا به آنها گفته مى‏شود: كجايند بتهائى كه مى‏پرستيديد و مى پنداشتيد شفاعتتان مى‏كنند؟ كجايند آن شخصيتهائى كه به آنها دل باخته بوديد و شما را از راه حق گمراه مى‏كردند و توقع داشتيد در اين روز سخت به دادتان برسند؟ كجايند امامان گمراهى و ضلالت كه دل به آنها خوش كرده بوديد و شما را از راه خدا دور مى‏ساختند؟ كجايند آن راهبران دروغين كه به آنها اعتماد كرده بوديد و اميد خير مى داشتيد؟ به هر حال از اين آيه شريفه چنين بر مى‏آيد كه مال و ثروت و جاه و مقام دنيوى هيچ سودى براى روز مبادا و زندگى واپسين كه زندگى جاويدان است، ندارد. تنها چيزى كه انسان را در مى يابد عمل صالح و كار شايسته و خدمت به بندگان و در يك كلمه پرستش خدا است.
غم و شادمانى نماند وليك‏
جزاى عمل ماند و نام نيك‏
مكن تكيه بر ملك و جاه و حشم‏
كه پيش از تو بوده است و بعد از تو هم‏
و اصلاً نظامى كه در آن جهان حكمفرما است نظام فردى است نه‏اجتماعى به اين معنى كه ما در اين دنيا نمى توانيم تك و تنها زندگى كنيم، همه به يكديگر نياز دارند.
شاعر عرب گويد:
الناس للناس من بدو و من حضر
كل لكل و ان لم يشعروا خدم‏
.. همه مردم از صحرا نشين گرفته تا شهر نشين به يكديگر احتياج دارند و در حقيقت همه نوكر همديگرند، زيرا نظام دنيا نظامى است اجتماعى و انسان هرچند تك آفريده شده ولى فطرتا اجتماعى است. أما در جهان پس از مرگ ( از برزخ تا قيامت) نظام ديگرى بر انسانها حكم مى‏كند. در عالم برزخ زندگى بر اساس نيروى روح و صفا و شهود و ملكاتى است كه انسان در سير زندگى دنيوى كسب كرده است و هرگز در تكوين آن غير از خودش كسى دخالت نداشته ، پس آنچه به درد انسان مى‏خورد و او را همراهى مى‏كند صورت عقيده و عمل و نتايج اعمال او است كه اگر خوب باشد او را در يابد و اگر بد باشد به كارش نيايد بلكه بدبختى و رسوائى و زيان هميشگى به دنبال خواهد داشت. «و ما تقدّموا لانفسكم من خير تجدوه عند الله» آنچه پيش از خود بفرستيد، در نزد خدا آنها را دريابيد.
و به عبارت ديگر حيات برزخى حيات مثالى و انفرادى است و شفاعت كننده انسان قبل از هر چيز خود عمل او است. البته اين مطلب ربطى به شفاعت انبيا و اوليا ندارد چه اينكه آنها نيز شفاعت نمى كنند جز با امر و اذن خداوند و تنها كسانى شامل شفاعت‏شوند كه قابليت داشته باشند و قابليت داشتن مستلزم عمل صالح است.
به اميد آنكه با كارهاى خوب و خير، خود را در آن جهان از تنهائى و وحشت درآوريم و قابليت شفاعت اولياى خود را داشته باشيم.
والسلام

/

چگونگى نزول قرآن از ديدگاه قرآن

چگونگى نزول قرآن از ديدگاه قرآن‏
مركز فرهنگ و معارف قرآن‏
مقدمه
قرآن كريم، بهترين و زيباترين كلامى است كه خداوند حكيم نازل كرده است. قرآن، ماندگارترين اثر وحيانى است كه از ملكوتِ آسمان بر زمين فرود آمده و عظيم‏ترين و كامل‏ترين، دين را براىِ بشريّت به ارمغان آورده است. يكى از محورهاى مهمِ مباحث علوم قرآنى، بحث نزول قرآن، چگونگى آن، زمان و مدّت نزول، انواع و مراتب نزول قرآن است. بعد از بيان چند بحث مقدماتى به بحث نزول قرآن، مى‏پردازيم.
1. اولين آيه و سوره نازل شده‏
درباره اين كه، كدام آيه يا سوره، براى اولين بار بر پيامبر(ص) نازل شده در ميان صاحب نظران، اختلاف نظر وجود دارد. در اين زمينه چهار نظر بيان شده است:
الف: آيات سه يا پنج ابتداى سوره علق؛
ب: آيه اول سوره مدّثر؛
ج: آيه بسم اللَّه الرحمن الرحيم؛
د: سوره حمد.(1)
2. آخرين آيه و سوره
در بسيارى از روايات آمده است: آخرين آيه‏اى كه بر پيامبر نازل شد، آيه 281 سوره بقره بود. برخى ديگر گفته‏اند: آخرين آيه، آيه اكمال دين (مائده / 3) مى‏باشد.(2) درباره آخرين سوره نيز بين دو سوره نصر و برائت، اختلاف نظر هست، هر چند سوره نصر، كه در سال فتح مكه (هشتم هجرى) نازل شده است، از قوّت بيشترى برخوردار است. زيرا فقط آيات نخستين سوره برائت، پس از فتح مكه (سال نهم) نازل شده است.
3. زمان نزول آيات
آنچه از آيات قرآن به دست مى‏آيد، بيانگر نزول قرآن در شبى از شب‏هاى ماه مبارك رمضان است:
1. «شَهرُ رَمَضانَ الَّذِى اُنزِلَ فيهِ القُرءانُ» (بقره / 185)
2. «اِنّا اَنزَلنهُ فى لَيلَةٍ مُبرَكَةٍ» (دخان / 3)
3. «اِنّا اَنزَلنهُ فى لَيلَةِ القَدر» (قدر / 1)
از آيه اول بدست مى‏آيد كه قرآن در ماه رمضان نازل شده است. از آيه دوم مى‏توان دريافت كه اين نزول، دريك شب مباركى انجام گرفته است. با توجه به اين دو آيه، روشن مى‏شود كه اين شب مبارك، يكى از شب‏هاى ماه رمضان است. در آيه سوم، خداوند مى‏فرمايد: «ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.» از ضميمه اين سه آيه، مى‏توان چنين نتيجه گرفت: در ماه رمضان، شب بابركتى به نام شب قدر، وجود دارد كه قرآن در آن شب، نازل شده است. در ضمن روشن است كه آن شب عظيم، يك شب است و نه چند شب. بنابراين، زمان نزول قرآن، در يك شبِ قدر از شب‏هاى ماه رمضان مى‏باشد.
سؤالى كه در اين جا، قابل طرح است، اينكه: شب قدر، كدام يك از شب‏هاى اين ماه مبارك رمضان است؟
در اين زمينه، آيات قرآن، بيانى ندارند. در روايات نيز، شب‏هاى مختلفى، به عنوان شب قدر، معرّفى شده است. از جمله: شب نيمه شعبان، شب اول، هفدهم، نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوم، بيست و چهارم، بيست و پنجم و بيست و هفتم ماه رمضان.(3) با توجه به روايات اين باب، شب‏هاى بيست و يك و بيست و سه، از تأكيد بيشترى برخوردار مى‏باشد. از امام صادق(ع) سؤال شد، شب قدر كدام شب است؟ فرمودند: «آن را در يكى از دو شب بيست و يك و بيست و سه، جستجو كن»(4).
زراره از امام صادق(ع) روايت كرده است كه حضرت فرمود: «شب نوزدهم، شب تقدير، شب بيست و يكم شب تعيين و شب بيست و سوم، شب ختم و امضاى امر است.»(5)
بنابراين در نزد شيعه، شب قدر در ميان يكى از دو شب بيست و يك و بيست و سه، مورد ترديد است. هرچند با توجه به برخى از روايات ديگر، شب بيست و سوم، داراى قوّت بيشترى است. شيخ صدوق مى‏گويد: «مشايخ ما اتفاق نظر دارند كه شب قدر، شب 23 ماه رمضان است.»(6) با توجه به اين سخن، نزول قرآن در يكى از دو شب بيست و يك يا بيست و سه ماه رمضان، واقع شده است.
4. رابطه نزول قرآن با بعثت پيامبر(ص)
سؤالى كه قابل طرح است، اينكه: چگونه قرآن در شب قدرِ ماه رمضان، نازل شده است. در حالى كه بعثت پيامبر، بنابر قول مشهور، در بيست و هفت رجب بوده است؟ به عبارت ديگر: آيا بعثت پيامبر همزمان با نزول قرآن در ماه رمضان بوده است؟ ابتدا بايد روشن شود كه پيامبر در هنگام بعثت، چند سال داشته‏اند. ديدگاه‏هاى مختلفى در اين باره، وجود دارد. در بسيارى از روايات، سنّ شريف آن حضرت، 40 سال، و در برخى ديگر از روايات، 43 سال ذكر شده است. البته با توجه به دلايل، قرائن و شواهد مختلف، قول چهل سالگى ترجيح دارد.(7)
هم‏چنين درباره زمان بعثت، سه احتمال داده شده است: الف: يازدهم و دوازدهم ربيع الاول سال چهلم عام الفيل. ب: بيست و هفتم رجب. ج: ماه مبارك رمضان.(8)
از ميان رواياتى كه بيانگر اين سه ديدگاه است، رواياتى كه ماه رجب را ماه بعثت آن حضرت مى‏دانند، بر ديگر روايات ترجيح داده مى‏شود: اين ترجيح به دليل زير مى‏باشد: 1- درباره ماه رجب، سيزده روايت وجود دارد؛ در حالى كه درباره ربيع الاول بيش از سه روايت و درباره بعثت آن حضرت در ماه رمضان، بيش از دو روايت به دست نيامده است. 2- روايات مربوط به ربيع الاول و ماه رمضان، در مورد تاريخ روز بعثت اختلاف دارند؛ در حالى كه روايات مربوط به ماه رجب، به اتفاق، روز مبعث را بيست و هفتم رجب مى‏دانند.
به طور كلى درباره همزمانى يا عدم همزمانى آغاز نزول قرآن با شروع بعثت پيامبر(ص) دو ديدگاه در بين صاحب نظران وجود دارد: الف: برخى معتقدند كه بعثت پيامبر با نزول پنج آيه نخست سوره علق، آغاز شده است. لذا، زمان بعثت در ماه رمضان خواهد بود.(9)
ب: در مقابل عدّه‏اى مى‏گويند كه، ابتدا، آن حضرت، در ماه رجب به پيامبرى انتخاب شدند، سپس در ماه رمضان، همان سال يا سال بعد، قرآن بر ايشان نازل شد. بنابراين بعثت پيامبر، همزمان با نزول قرآن نبوده است.(10)
5. مراحل نزول قرآن
الف: پيش از نزول: بررسى آيات آغازين سوره‏هاى قرآن – كه ناظر به چگونگى اوصاف قرآن باشد – نشان مى‏دهد كه قرآن پيش از نزول آن، نزد خداوند، در «امّ الكتاب» كه همان لوح محفوظ و كتاب مكنون است، داراى اوصافى مانند: علىٌّ، مبينٌ و حكيمٌ بوده است.(11)
ب: مرحله نزول: قرآن كريم در اين مرحله، تفصيل يافته و اوصاف جديدى به خود گرفته است: «كِتابٌ اُحكِمَت ءاياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت»، «وقُرءانًا فَرَقناهُ» و «لِسانٌ عَرَبىٌّ مُبين»(12). در اين مرحله، هدف از نزول قرآن، قراءت، تلاوت، ابلاغ، هدايت، تعقل، تذكّر، شفا، رحمت، تعلّم، اتّباع و… مى‏باشد.
اين مراحلِ نزول قرآن، نشانگر ذومراتب بودن آن است. قرآن، كتابى الهى و داراى مراتب مختلف است. مرتبه والاى آن، همان امّ الكتاب است كه حقيقتى نزد خداى حكيم دارد. مرحله ديگر آن در دست فرشتگان و مرتبه نازلِ آن در دست مردم و به زبان عربى فصيح و آشكار است.(13)
6. نوع نزول قرآن
درباره واژه نزول و مشتقات آن در قرآن، آيات مختلفى وجود دارد. در برخى از اين آيات، نزول قرآن به صورت مطلق ذكر شده است: «كِتابٌ اَنزَلناهُ اِلَيكَ»(14) در برخى ديگر، از نزول تدريجى قرآن، سخن رفته است: «كِتابٌ اُحكِمَت آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت»(15) و «وهُوَ الَّذى اَنزَلَ اِلَيكُمُ الكِتابَ مُفَصَّلًا»(16). بنابر ادعا برخى از صاحب‏نظران، آياتى از قرآن، اشاره به نزول دفعى و مجموعى قرآن دارند: «اِنّا اَنزَلناهُ فى لَيلَةِ القَدر» و «ولا تَعجَل بِالقُرءانِ مِن قَبلِ اَن يُقضى‏ اِلَيكَ وحيُهُ»(17)، «لا تُحَرِّك بِهِ لِسانَكَ لِتَعجَلَ بِه»(18). دلالت اين آيات بر نزول دفعى بدين قرار است:
چون آيات قرآن يك بار به صورت جمعى در شب قدر بر پيامبر نازل شده بود. لذا به هنگام نزول تدريجى آيات، پيامبر عجله مى‏كرد و بر جبرييل پيشقدم مى‏شد و آيات را مى‏خواند. اين نشان مى‏دهد كه آن حضرت، قبل از نزول تدريجى آيات، از قرآن اطلاع داشته است. بنابراين خداوند دستور مى‏دهد كه در اين كار عجله نكن و چيزى از اين قرآن را بر مردم قراءت و تلاوت نكن تا اينكه وقت مناسب ابلاغ و تبليغ آن برسد.(19)
با توجه به اين آيات و آيات مشابه ديگر، درباره نوع نزول قرآن، ديدگاه‏هاى متفاوتى در بين صاحب نظرانِ علوم قرآنى مطرح شده است. برخى مى‏گويند قرآن ابتدا به صورت دفعى و يكپارچه در شب قدر از لوح محفوظ بر آسمان دنيا (بيت المعمور يا بيت العزّة) و يا بر قلب پيامبر(ص) نازل شد و از آنجا در طول مدت رسالت آن حضرت، توسط جبرييل امين دوباره بر پيامبر، نازل گشته است.
امّا عده‏اى ديگر مى‏گويند كه قرآن فقط به صورت تدريجى و در مدّت رسالت پيامبر اسلام، به تناسب شرايط زمانى و مكانى و وقوع حوادث و رخدادهاى گوناگون، در قالب آيه‏ها و سوره‏هاى موجود، نازل شده است.(20) البته در كنار اين دو قول مشهور، اقوال مختلف ديگرى نيز وجود دارد كه به برخى از آن‏ها اشاره‏اى كوتاه مى‏شود. قرآن در بيست يا بيست و سه شب قدر هر سالِ دوران رسالت، بر آسمان دنيا نازل شده است. يعنى در شب قدر هر سالِ مدت رسالت پيامبر آن اندازه از قرآن كه مورد نياز آن سال بوده، يك جا بر آن حضرت نازل شده است. سپس همان آيات و سوره‏ها، به تدريج در طول آن سال، دوباره بر پيامبر توسط فرشته وحى فرود مى‏آمد.(21)
در كنار اين اقوال، برخى ديگر، توجيهاتى درباره نزول دفعى قرآن، بيان داشته‏اند كه در اين جا به سخن شيخ صدوق و علّامه طباطبايى اشاره‏اى مى‏شود: شيخ صدوق مى‏گويد: منظور از نزول دفعى قرآن بر پيامبر در شب قدر، علم و آگاهى يافتنِ آن حضرت به محتواى كلى قرآن است.(22) علامه طباطبايى مى‏فرمايد: «قرآن كريم داراى دو وجود است: وجود ظاهرى تفصيل يافته در قالب الفاظ و عبارات است. وجود بسيط كه از هرگونه تجزيه، تفصيل و الفاظ خالى مى‏باشد. وجود باطنى قرآن، در شب قدر بر قلب آن حضرت نازل شد، سپس به تدريج وجود ظاهرى آن، در مدت رسالت پيامبر، نازل گرديد.»(23)
منشأ پيدايش دو ديدگاه كلى نزول دفعى و تدريجى قرآن‏
برخى تصور كرده‏اند كه واژه «انزال» از باب افعال به معناى نزول دفعى است و واژه «تنزيل» از باب تفعيل به معناى نزول تدريجى است.(24) و هم‏چنين، رواياتى كه در آنها به اين تفصيل نزول دفعى و تدريجى آمده است، باعث پيدايش اين دو ديدگاه شده است.
بررسى واژه انزال و تنزيل در لغت و قرآن: در لغت، هر دو واژه از ماده نزول به معنى فرود آمدن است. در كتبِ لغت، معناى دفعى، از معانى باب افعال ذكر نشده است.(25) در معانى باب تفعيل، از معناى تكثير و مبالغه، نام برده شده است.(26) لذا، انزال و تنزيل هر دو متعدى ماده نزول هستند و فرقى باهم ندارند. استفاده معنى دفعى يا تدريجى از آن دو، نياز به قرينه خاص در هر مورد، دارد.(27)
در آيات قرآن كريم نيز، اين دو واژه در معانى متعددى به كار رفته است: در آيات ذيل «انزال» در معنى تدريج استفاده شده است: «وكَذلِكَ اَنزَلناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ» (حج/16)، «واَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» (بقره / 22) واژه «تنزيل» در معنى نزول دفعى، به كار رفته است: «لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً» (فرقان / 32)، «تَنزيلٌ مِن رَبِ‏ّ العالَمين» (واقعه / 80)، «ونَزَّلناهُ تَنزيلا» (اسراء / 106)
در آيات ديگر، انزال و تنزيل، هر دو به يك معنا استعمال شده‏اند و آن معنى واحد، مطلق نزول، مورد نظر است: «واَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ» (نحل / 44)، «وقالوا ياَيُّهَا الَّذى نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكرُ» (حجر / 6). اگر در اين دو آيه، انزلنا را به معنى نزول دفعى و «نزّل» را به معنى نزول تدريجى بگيريم، ترجمه آيه چنين خواهد شد: «ما قرآن را به طور دفعى بر تو نازل كرديم، تا تو قرآن را كه به طور تدريجى نازل شده است براى مردم تفسير كنى.»؛ و حال آن كه اين ترجمه صحيح نمى‏باشد.
با توجه به موارد كاربرد مختلف اين دو واژه در قرآن و نيز معانى لغوى آن دو، ادعاى نزول دفعى در «انزال» بدون دليل است و اثبات آن در تمامى مواردِ استفاده شده در قرآن، كارى بس مشكل مى‏باشد.(28)
لذا، در اين واژه‏ها، معناى دفعى و تدريجى، نياز به قرينه دارد كه در هر آيه بايد به طور جداگانه مورد بررسى قرار گيرد تا روشن شود كه با توجه به قرائن، دلالت بر كدام معنا دارد.
برخى از سؤالاتى كه از صاحبانِ ديدگاه نزول دفعى، بايد پرسيده شود اين است: 1. چه ضرورتى ايجاب مى‏كرد كه قرآن، دو نزول داشته باشد، يكى دفعى و در آسمان، ديگرى تدريجى و در زمين، با اين كه يك نزول، آن هم تدريجى كفايت مى‏كرد؟
2. مراد از بيت العزّة يا بيت المعمور چيست؟
3. بعد از جمله «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن» مى‏فرمايد: «هدى للنّاس» اين دلالت دارد كه قرآنِ نازل شده، راهنما و هدايت‏گر مردم است و اين صفات با آن كه قرآن در آسمان (بيت العزّة يا بيت المعمور) باشد، سازش ندارد. زيرا چنان قرآنى، آن هم در آسمان، چگونه هدايت‏گر مردم خواهد بود؟(29)
با توجه به بيانات فوق، نمى‏توان نزول دفعى قرآن را پذيرفت. زيرا در آيات قرآن، افرادى مورد خطاب قرار گرفته‏اند، كه در هنگام خطاب، حضور نداشته‏اند. در قرآن، آيات ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مطلق و مقيّد، مبهم و مبيّن، بسيار است، كه مقتضاى اين موارد، تأخير زمانى برخى از آيات، از برخى ديگر است. هم‏چنين، در برخى از روايات، نظير: روايات مربوط به اصحاب كهف و مسئله ظهار آمده است: گاه مردم امورى را از پيامبر سؤال مى‏كردند و آن حضرت مى‏فرمود: در اين زمينه به من چيزى وحى نشده است، لذا در انتظار بمانيد تا خداوند درباره آن به من آياتى را وحى كند.(30)
صريح آيه 32 فرقان: «وقالَ الَّذينَ كَفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً…» نزول دفعى آن را رد مى‏كند.(31) بر اين اساس، رواياتى كه حاكى از نزول دفعى قرآنند، بدليلِ مخالفت با صريح اين آيه، كنار گذاشته مى‏شوند. شيخ مفيد در پاسخ به ادّعاى نزول دفعى قرآن مى‏گويد: اين سخن، مضمونِ خبر واحدى است كه نه موجب علم و نه موجب عمل است. اين كه قسمتى از قرآن به دنبال اسباب نزولى كه حادث مى‏شوند، نازل گشته است برخلاف مضمون حديث مزبور دلالت دارد.(32) زيرا اين گونه آيات، مشتمل است بر حكم آن حوادث و ذكر آنچه اتفاق افتاده است و اين ممكن نيست، مگر اينكه نزولِ اين آيات، بعد از تحقق اسباب نزول باشد. در بيان ديدگاه نزول تدريجى، ابتدا، ذكر يك مثال خالى از فايده نيست. اگر شخصى كه مشغول حفر قناتى است، هنگامى كه آب قنات بيرون مى‏آيد، بگويد: آب قنات روز جمعه بيرون آمد، آيا معناى اين سخن او اين است كه همه آب قنات روز جمعه بيرون آمد؟ يا اينكه در عرف زبان و محاورات عقلاً و عموم مردم مى‏گويند: يعنى شروع خروج آب، روز جمعه بوده است. بنابراين وقتى خداوند مى‏فرمايد: «ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.» يعنى شروع نزول قرآن در شب قدر بوده است.
دلايل ديدگاه نزول تدريجى
1. تصريح قرآن: آيه شريفه «وقالَ الَّذينَ كَفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً…» (فرقان / 32)؛ خداوند در پاسخ سؤال كافران كه پرسيدند: چرا قرآن بر رسول خدا به طور يكجا نازل نشد، در مقام انكار برنيامد و نفرمود: چنين نيست و قرآن به طور يكجا نيز بر رسول خدا نازل شده است؛ بلكه در مقام اثبات برآمد و فرمود: همان طور است كه مى‏گوييد؛ قرآن به طور دفعى نازل نشده است.(33)
2. مضامين قرآن: از ظاهر برخى از آيات (آيه سؤال از اصحاب كهف: 23 و 24؛ آيه تغيير قبله: بقره / 144؛ و آيه ظهار: مجادله / 2) چنين حاصل مى‏شود كه پيامبر حكم برخى از امور و پاسخ بعضى از سؤالات را نمى‏دانستند؛ لذا منتظر نزول آياتى درباره آن‏ها مى‏شدند. بديهى است كه اگر قبلاً كل قرآن بر آن حضرت نازل شده بود، چنين انتظارى معنا نداشت.(34)
حكمت و آثار نزول تدريجى قرآن
الف: قوّت قلب پيامبر: تجديد وحى بر پيامبر موجب دل‏گرمى آن حضرت مى‏شد و از عوامل ثبات و پايدارى ايشان در دعوت و مبارزه به شمار مى‏رفت.
ب: تأكيد بر حقانيّت دعوت و پشتيبانى مداوم از پيامبر: ارتباط مستمر به واسطه نزول تدريجى آيات تأييد و تأكيد بر دعوت رسالت و موجب آسان شدن تحمّل مشكلات و پايدارى در دين مى‏شد.
ج: مصالح مرتبط با مردم: در مقاطع زمانى و مكانى و متناسب با شرايط فردى، اجتماعى، سياسى و رويدادهاى تاريخى وجود شبهات و پرسش‏هاى مخالفان و موافقان و تغيير تدريجى آداب و رسوم و خرافات جاهلى، اقتضا مى‏كرد كه آيات قرآن به مرور نازل شود. و اجراى همزمان احكام و قوانين شرعى براى افرادى كه تازه اسلام را پذيرفته‏اند، سخت و دشوار بود. لذا با نزول تدريجى آن موارد، احكام و قوانين به صورت گام به گام و مرحله‏اى به اجرا درآمد. فايده ديگر آن امكان حفظ و صيانت از آيات قرآن توسط مردم بود.
د: مصالح مرتبط با قرآن: انسجام و پيوستگى ميان آيات قرآن و نبود اختلاف و تعارض به رغمِ نزول تدريجى آن، كلام الهى و وحيانى بودن آيات و در نهايت، معجزه بودن قرآن را به اثبات مى‏رساند.(35)
پى‏نوشت‏ها: –
1) سيد محمدباقر حجتى، تاريخ قرآن كريم، نشر فرهنگ اسلامى، چ ششم، 72، ص 54.
2) محمدهادى معرفت، تاريخ قرآن، سمت، چ اول، 75، ص 45.
3) طبرسى، مجمع البيان، مترجم: على كرمى، نشر فراهانى، چاپ اول، 80، ج 30، ص 1226.
4) مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 27، دارالكتب الاسلاميه، چ ششم، 68، ص 189.
5) همان، ص 189.
6) معرفت، تاريخ قرآن، ص 32.
7) جعفر نكونام، درآمدى بر تاريخ‏گذارى قرآن، هستى نما، چاپ اول، 80، ص 206.
8) همان، ص 209.
9) همان، ص 214.
10) همان، ص 216.
11) شعراء / 2؛ يس / 1 و 2؛ زخرف / 4.
12) هود / 2؛ اسراء / 106؛ شعراء / 105.
13) جوادى آملى، قرآن در قرآن، اسراء، چاپ دوم، 78، ص 69.
14) ص / 29.
15) هود / 11.
16) انعام / 114.
17) طه / 114.
18) قيامت / 16 و 17.
19) تفسير نمونه، ج 16، ص 313؛ مجلّه پژوهش‏هاى قرآنى، ش 31، ص 179.
20) معرفت، علوم قرآنى، ناشر: حوزه‏ها و مدارس علميّه خارج از كشور، چاپ اول، 79، ص 41.
21) همان، ص 42.
22) معرفت، علوم قرآنى، نشر التمهيد، چاپ اول، 78، ص 71.
23) همان، ص 72.
24) صالحى نجف‏آبادى، حديث‏هاى خيالى در مجمع البيان، نشر كوير، چ دوم، 82، ص 334.
25) علوم العربيّه، سيد هاشم حسينى تهرانى، ج 1، نشر مفيد، چ پنجم، ج 66، ص 44.
26) همان، ص 57.
27) صالحى نجف‏آبادى، پيشين، ص 335.
28) همان، ص 336.
29) همان، ص 324.
30) جعفر نكونام، درآمدى بر تاريخ‏گذارى قرآن، هستى نما، چاپ اول، 80، ص 56.
31) همان، ص 55.
32) معرفت، علوم قرآنى، مؤسسه التمهيد، ص 68.
33) جعفر نكونام، پيشين، ص 56.
34) همان، ص 56.
35) مجلّه تخصى الهيات و حقوق، دانشگاه رضوى مشهد، ش 14، 83، ص 71.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏
محمد اصغرى نژاد
اگر من فرمانده‏ام مى‏گويم نماز نخوان‏
در خاطره برادر ناصر على بابايى آمده است: چند روزى به عمليات والفجر 10 مانده بود كه به اتفاق حاج احمد و دو كرد عراقى كه با منطقه آشنا بودند، براى شناسايى به عمق منطقه حلبچه رفتيم…پس از مدتى راهپيمايى در غارى دور از ديد دشمن چند ساعتى را به استراحت پرداختيم با تاريكى هوا حركت كرديم. (آن دو كرد) زياد مورد اطمينان نبودند اما در حد يك بلدچى بايستى از آنها استفاده مى‏كرديم… خود را فرمانده ما مى‏دانستند. به هر حال از نقطه حساس منطقه كه بين دشمن بود عبور كرديم و پشت سر آنان رسيديم. صداى كش كش پاها و صحبت آنان (دو كرد عراقى) نه تنها نماز من بلكه هر صدايى را تحت الشعاع قرار مى‏داد. به محض اينكه متوجه نماز خواندن من شدند، شروع به نق زدن كردند كه حالا چه وقت نماز خواندن است. من كه حرف او را بى اساس مى‏ديدم، گوشم بدهكار نبود و نماز را ادامه دادم. يك مرتبه اسلحه خود را بر زمين كوبيد و با صداى بلند گفت: مگر نمى‏گويم نماز نخوان. دشمن متوجه مى‏شود چرا گوش نمى‏كنى؟! اگر من فرمانده‏ام مى‏گويم نماز نخوان. من نماز را تمام كردم و دستور فرمانده عراقى را اطاعت نكردم.(1)
اگر مثل آنها نباشم، فرمانده عادلى نيستم‏
در خاطره‏اى از حجت الاسلام بختيارى نقل شده است: روزى او (قائم مقام لشكر پنج خراسان، شهيد چراغچى) را ديدم در حالى كه لباسهايى كهنه به تن و پوتينهايى رنگ و رو رفته به پا داشت. درست در هيئت يك بسيجى در سنگرى دور افتاده. بعدها در غياب او براى نيروها سخنرانى كردم و از منش و افتادگى اش قدرى تعريف كردم و گفتم: اين از عظمت و اخلاص يك فرمانده و سردار است كه مانند نيروهاى زير دستش لباس بپوشد. نمى‏دانم چه جور خبر به او رسيده بود كه به من گفت: حاج آقا، بهتر بود از اين موضع عبور مى‏كرديد و چيزى راجع به من نمى‏گفتيد.
گفتم: براى من جالب بود كه شما به عنوان يك فرمانده لايق، اين لباس را بپوشيد.
گفت: حاج آقا، علتش اين است كه گاهى اوقات سهميه لباس وپوتين به همه نيروها نمى‏رسد. آنها لباسهاى كهنه مى‏پوشند. ديدم اگر مثل آنها نباشم، فرمانده عادلى نيستم.(2)
جارو كردن فرمانده
در خاطره‏اى از برادر مصباحى آمده است: جلسه فرماندهان در قرارگاه و تيپ برگزار شده بود. همه آمده بودند جز آقا ولى (اللّه چراغعلى قائم مقام لشكر پنج نصر خراسان) سابقه نداشت آقا ولى بدقولى و يا تأخير داشته باشد. جلسه بدون ايشان هم برگزار نمى‏شد. پرس و جو كرديم. آقا ولى را در اقامتگاه بسيجيان در منتهى اليه قرارگاه يافتيم. داشت زمين قرارگاه و محيط خوابگاه بسيجى‏ها را جارو مى‏كرد تا وقتى بسيجى‏ها از راه رسيدند، محيطى پاكيزه داشته باشند. و آنقدر سرگرم اينكار شده بود كه گذشت زمان را احساس نكرده بود.(3)
به روى چشم، امشب مى‏آيم‏
يكى از برادران سپاه نقل كرده است. شهيد اسماعيل دقايقى – فرمانده دلاور لشكر بدر – شبها با استفاده از تاريكى به چادرهاى بچه‏هاى بسيجى سر مى‏زد و آنها را نظافت مى‏كرد. از بس خاكى مى‏گشت، اگر كسى به لشكر بدر مى‏آمد، نمى‏توانست تشخيص بدهد فرمانده اين لشكر كيست. يكبار يكى از بچه‏ها كه اسماعيل را نمى‏شناخت و فكر مى‏كرد نيروى خدماتى است، به او گفته بود: چرا نيامدى چادرمان را نظافت كنى؟ و او جواب داده بود: به روى چشم، امشب مى‏آيم.(4)
من كارى نكرده‏ام‏
در روايت برادر آينه ساز آمده است: در سال 64 به من مأموريت داده شد تا مقدارى وسايل را به قرارگاه رعد ببرم و تحويل سرهنگ بابايى بدهم. تا آن زمان من و دوستانم سرهنگ بابايى را نديده بوديم… ساعتهاى آخر شب بود كه به قرارگاه رعد رسيديم. با ورودمان به قرارگاه، برادرى را كه لباس بسيجى به تن داشت و سرش را هم ماشين كرده بود، ديديم. او ضمن خوش آمد گويى از ما پرسيد: شام خورده‏ايد؟ گفتم: خير.
بى درنگ براى ما سفره پهن كرد و ما مشغول خوردن شديم. او ايستاده بود و منتظر ما بود تا اگر ما چيزى خواستيم، تهيه كند. همسفران من چند بار دستور آوردن آب و نان دادند و او با نهايت احترام دستورات ما را انجام داد. پس از خوردن غذا، آن بسيجى سفره را جمع كرد، سپس رفت و طولى نكشيد كه ديدم تعداد زيادى پتو روى دوشش گذاشته و وارد سوله شد. هنگام خواب از آن بسيجى پرسيدم كه چگونه بايستى خودمان را به سرهنگ بابايى معرفى كنيم. او گفت: حالا كه دير وقت است، اگر صبح بپرسيد، به شما معرفى مى‏كنند.
صبح زود پس از صرف صبحانه آدرس سرهنگ بابايى را گرفتيم…من به همراه دوستانم وارد اتاق شديم، همان بسيجى ديشبى را ديديم. از او پرسيديم: جناب سرهنگ بابايى كجا هستند؟
او گفت: بفرماييد.
ما كه متوجه نشده بوديم كه او چه مى‏گويد…، دوباره حرفمان را تكرار كرديم. بسيجى در حالى كه سرش را پايين انداخته بود، گفت: بفرماييد، خودم هستم. باورمان نمى‏شد كه ايشان سرهنگ بابايى باشند. به ياد دستورهاى شب پيش افتاديم و شرمنده شديم. ابتدا حرف را با عذرخواهى شروع كرديم و از حركت ديشبمان پوزش خواستيم. ايشان از عذرخواهى ما ناراحت شدند و گفتند: برادر، من كارى نكرده‏ام، اين وظيفه من بوده است. شما همه خدمتگزاران اسلام هستيد.(5)
ما همه سرباز امام زمان(عج) هستيم‏
محمد على يزدى يكى از سربازان شهيد سرتيپ محمد جعفر نصر در سال 1365، خاطره‏اى از ايشان نقل كرده است: تابستان سال 65 وارد خدمت سربازى شدم. پس از مدتى از اصفهان به گروهانى از لشكر 28 سنندج كه فرماندهى آن را شهيد نصر به عهده داشت، منتقل شدم. در ابتداى امر در پايين ارتفاع سورن، انباردار، سه گالن نفت 20 ليترى به من داد تا آنها را بالاى كوه ببرم. اندكى از مسير را طى كرده بودم كه فردى نظامى را ديدم كه در گوشه‏اى نشسته است و آيات قرآن را زير لب زمزمه مى‏كند. در همان حال متوجه من شد و خواندن قرآن را خاتمه داد و به سوى من آمد و گفت: «برادر، با اين بار سنگين نمى‏توانى بالا بروى، بگذار كمكت كنم». پيش آمد تا يكى از گالنها را بردارد. به او گفتم زحمت مى‏شود، خودم مى‏برم. اما قبول نكرد. يكى از گالنها را در كوله پشتى گذاشت و به دوش گرفت و يك گالن را هم دونفرى برداشتيم. در بين راه به او گفتم: تو هم سرباز اينجايى؟ گفت: «ما همه سرباز امام زمان (عج) هستيم.» سپس سراغ فرمانده (جناب سروان نصر) را از او گرفتم، گفت: «همين اطراف است» هنگام ظهر براى من غذا آماده كرد. ناهار را در يك سنگر با هم خورديم. بعد از صرف غذا به علت خستگى زياد، اندكى خوابيدم. پس از بيدارى، شخصى وارد سنگر شد و از من پرسيد: جناب سروان نصر را نديدى؟ گفتم: من نيز مى‏خواهم او را ببينم. با تعجب به من نگاه كرد و گفت: چطور او را نديدى؟ تو كه ناهار را با او بودى. تازه آن موقع متوجه شدم كه با جناب سروان نصر هم سفره شده بودم. از سنگر بيرون رفتم و در اطراف گشتى زدم. ديدم باز هم مثل قبل در بلندى نشسته و در حال خواندن قرآن است. نزد او رفتم و با لحنى آميخته با شرمندگى گفتم: چرا خودتان را به من معرفى نكرديد؟ باز هم جواب قبلى را دريافت كردم كه «ما همه اينجا سرباز امام زمان (عج) هستيم، و با هم هيچ فرقى نداريم.»(6)
اخلاص زياد و پرهيز از شهرت و گمنامى‏
در حالات سردار شهيد محمد بروجردى گفته‏اند:
بروجردى همواره از مصاحبه‏هاى مطبوعاتى و دوربين تلويزيونى گريزان بود و مى‏خواست كه از هياهوها و جنجالها دور بماند و گمنام باشد. هميشه اصرار داشت كه از من فيلمبردارى نكنيد، برويد از اين بچه‏هايى كه مى‏جنگند فيلمبردارى كنيد. يكبار به هنگام پاكسازى محور بانه سردشت و حضور ايشان در شهرستان سردشت، يك فيلمبردار دوربين خود را به طرف او گرفت و فيلم تهيه كرد. محمد با نهايت ادب نزد وى رفت و آن قطعه فيلمى را كه مربوط به خودش بود، پس گرفت و پاره كرد. او آنچنان نفس اماره خويش را سركوب مى‏كرد كه حاضر بود به خاطر اسلام به هر خدمت و مسؤوليتى تن در دهد. براى او على السويه بود كه بگويند تو فرمانده‏اى يا مسؤوليت پايينترى بر عهده‏ات گذاشته شده است.(7)
در اوج فروتنى
در روايت ستوان حسن دوشن آمده است: به همراه تيمسار بابايى در قرارگاه امام حسين(ع) هويزه بوديم. روزى يكى از ناخداهاى نيروى دريايى به قرارگاه آمده بود. بابايى با لباس بسيجى و سرتراشيده در كنارى سر به زير انداخته بود و ناخدا او را زير چشمى نگاه مى‏كرد. ناخدا برگشت و (به شهيد بابايى) گفت: حالت خوبه؟ عباس گفت: الحمد لله، خيلى خوبم…شما را مى‏شناسم.
ناخدا گفت: مرا كجا ديده‏اى؟
مگر نه اين است كه برادرتان دبير زبان است؟
ناخدا در حالى كه آهسته به پهلوى عباس (بابايى) مى‏زد، گفت:
او را از كجا مى‏شناسى؟
…آن وقتها كه من درس مى‏خواندم، برادر شما مدير مدرسه ما بود…
ناخدا گفت: بچه كجايى؟
…قزوين.
ناخدا گفت: خب، همشهرى هم كه درآمديم.
و در حالى كه لبخند مى‏زد، دوباره به شانه عباس زد و گفت: خب، ديگر تعريف كن. براى چه به اينجا آمده‏اى؟…خدمت مى‏كنم.
ناخدا پرسيد: يعنى سربازى؟
…بله سربازم.
ناخدا گفت: مى‏خواهى به فرمانده ات سفارش كنم. تا تو را يك هفته به مرخصى بفرستد و به پدر و مادرت سرى بزنى؟
…خيلى ممنون، به مرخصى نمى‏روم.
…ناخدا…دوباره گفت: بيا برو مرخصى، صفا كن، عشق كن، روحيه‏ات تازه مى‏شه. راستى اسم فرمانده‏ات را نگفتى.
عباس گفت: خدا.
ناخدا گفت: خدا كه فرمانده همه ماست. اما فرمانده تو در اينجا چه كسى است؟ بگو تا همين حالا به او زنگ بزنم.
در همين حال، سرهنگ خلبان اميريان كه براى انجام كارى از طرف شهيد بابايى بيرون رفته بود، داخل شد… پس از اداى احترام گفت: تيمسار، همه كارهايى را كه فرموده بوديد، انجام داديم. در ضمن طبق هماهنگى به عمل آمده، F-41ها روى منطقه مى‏آيند.
با گزارش اميريان، ناخدا، تازه متوجه شد كه اشتباه بزرگى رخ داده. از جا بلند شد.
عباس گفت: برادر بنشين، تازه داشتيم با هم آشنا مى‏شديم.
ناخدا كه شرمسار به نظر مى‏آمد، گفت: مرا ببخشيد تيمسار واقعاً اشتباه كردم. من فكر كردم شما سرباز هستيد و از پدر و مادرتان دور افتاده‏ايد و گرنه چنين جسارتى نمى‏كردم.
عباس گفت: دوست من، ما همه برادريم. همه ما يك مسأله داريم و آن هم جنگ است. بنشين آقاجان، اين چه فرمايشى است.(8)
پى‏نوشت‏ها: –
1. خودشكنان، ص 136، 137.
2. قهر چزابه، ص 86.
3. همان، ص 82.
4. گلشن ياران، ابراهيم رستمى، ص 16 (نشر جمال، قم، چاپ اول: 1381).
5. پرواز تا بى نهايت، ص 176 و 177.
6. مرد ره، ص 180 – 181.
7. عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، على تقى زاده اكبرى، ج 2، ص 74 و 75.
8. پرواز تا بى نهايت، گروه پژوهش و نگارش انتشارات عقيدتى سياسى ارتش، ص 168 – 166(چاپ هفتم: 1378، تهران).

/

ريشه ها و ميوه هاى قيام 15 خرداد 1342 آخرين قسمت

ريشه‏ها و ميوه‏هاى قيام 15 خرداد 1342
آخرين قسمت‏
غلامرضا گلى زواره‏
مهاجرت علما
دستگيرى امام حوادث مهمى را در پى داشت كه در واقع نقطه عطفى در قيام اسلامى مردم به رهبرى ايشان مى‏باشد.
مراجع تقليد با توجه به جايگاه علما و روحانيت خود را ملزم به اداى تكليف براى آزادى امام مى‏دانست. بر همين اساس آيت اللّه حاج ميرزا عبداللّه مجتهد تهرانى (از نوادگان ميرزا مسيح مجتهد) تسليتى به تمام مراجع و روحانيان طراز اول كشور مخابره كرد كه به صورت اعلاميه در تمام شهرستان‏ها توزيع گرديد.
با ملتهب گرديدن فضاى مذهبى و اجتماعى كشور يك بار ديگر زمينه مهاجرت علماء و مراجع در اعتراض به اقدامات رژيم در تاريخ ايران فراهم گرديد. آيات عظام گلپايگانى و شاهرودى در تلگراف خود ضمن انتقاد از دولت، خواستار آزادى امام، آيت اللّه قمى، شهيد محلاتى و سايرين شدند. در همين ايام(تيرماه 1342) علما از شهرهاى مختلف ايران به سوى تهران حركت كردند، روحانيانى كه از قم، كاشان، همدان، خرم آباد، اصفهان و…آمدند، در شهر رى و در منازل مراجعى چون آيت اللّه بهبهانى و ديگر علماى طراز اول تهران ساكن شدند.
آنان با تعقيب دو هدف راهى مركز گرديدند، جلوگيرى از هرگونه آسيب رسانيدن به امام خمينى چون شايعاتى مبنى بر محاكمه و اعدام امام انتشار يافته بود، همچنين مطرح نمودن مرجعيت امام و كوشش براى آزاد نمودن ايشان.
اسداللّه علم، نخست وزير وقت اعلام داشت روحانيان برجسته تحت محاكمه قرار مى‏گيرند و به مجازات علماى مخالف رژيم كه امام در رأس آنان قرار داشت، بطور تلويحى اشاره نمود، به همين جهت علما مهاجرت مزبور را پيش گرفتند تا راهكار و تدبيرى براى اين منظور بينديشند. در اوايل امر رژيم كوشيد مانع از هجرت علما به تهران گردد و به همين دليل به هواپيماى حامل آيت اللّه ميلانى كه عازم تهران بود، دستور بازگشت داده شد كه بعدها از اين تصميم منصرف شد، شخصيت هايى كه به قصد استخلاص امام به تهران رفتند عبارتند از: آيت اللّه محمد هادى ميلانى از مشهد، آيت اللّه مرعشى نجفى و حاج شيخ مرتضى حائرى و… از قم ؛ آيات گرام عبدالجواد اصفهانى و خادمى از اصفهان، آيت مكرم سيد على بهبهانى، و سيد مصطفى علم الهدى، حاج سيد مرتضى موسوى علم الهدى از شهر اهواز، آيت اللّه حاج سيد مرتضى پسنديده (برادر بزرگ‏تر امام) از شهرستان خمين، آيات محترم آخوند ملاعلى معصومى همدانى، سيد نصراللّه موسوى و بنى صدر همدانى از همدان، شخصيت‏هاى برجسته و نامدارى چون سيد احمد خسروشاهى، عبداللّه مجتهدى، سيد مهدى دروازه‏اى، حاج حسين نجفى اهرى، يوسف هاشمى تبريزى و عبدالعلى موسوى از خطّه حماسى تبريز، آقايان حاج آقا روح اللّه كمالوند و سيد يحيى جزايرى از خرم آباد، آيت اللّه بحرالعلوم و ضياء برى از رشت، سيد عزالدين حسينى زنجانى از زنجان، علمايى چون محمد جعفر طاهرى موسوى، محى الدين فالى صدرالدين حائرى، سيد محمد امام، محمود علوى، حسين حسينى يزدى، على خواه شيرازى از خطه فارس، از شهرهاى يزد، اردكان، كازرون، كرمان، داراب، رفسنجان و كرمانشاه روحانيانى چون آيات ارجمند محمد صدوقى يزدى، روح اللّه خاتمى، پيشوايى كازرونى، على اصغر صالحى كرمانى، محمد على حسينى دارابى، شيخ على اكبر هاشمى رفسنجانى و عبدالجليل جليلى ديده مى‏شدند.
با آمدن علماى طراز اوّل شهرستان‏ها به تهران، ديد و بازديدها شروع گرديد و تحرّك فوق العاده‏اى بين روحانيان پديد آمد، مردم نيز در انتظار تصميم‏گيرى‏هاى آنان در هيجان وصف ناپذيرى بسر مى‏بردند، از آن سوى رژيم درصدد پرونده سازى براى امام و ساير دستگير شدگان برآمد. از اين روى ساواك قم گزارشى از فعاليت‏هاى امام تهيه نمود و به تهران ارسال داشت حتى پيشكار امام را همراه دفاتر حساب وجوهات به تهران فراخواند و او را مورد بازجويى قرار داد، روحانيان حاضر در تهران براى مشورت و هماهنگى در برنامه‏هاى خود ابتدا قرار گذاشتند در منزل آيت اللّه ميلانى واقع در اميريه، گردهم آيند ولى به دليل رعايت مسائل امنيتى مسجد حاج افضلى واقع در حسين آباد شهررى را براى اين منظور انتخاب كردند.
در تاريخ 12 تيرماه 1342 علما جلسه‏اى تشكيل دادند كه طى آن تصميم گرفتند در جلسه بعدى چهارنفر از مراجع و روحانيون را به عنوان شوراى مركزى روحانيون تعيين نمايند تا پى‏گير كارها شوند نخستين جلسه رسمى مهاجرين در منزل آيت اللّه سيد نصراللّه موسوى بنى صدر منعقد گرديد در اين جلسه وضع كنونى تهران، جهت‏گيرى دولت مركزى و گرفتارى‏هايى كه پيش آمده بود مطرح شد و پس از ساعت‏ها بحث گزارشى تهيه و خدمت آقايان مراجع داده شد و در خاتمه جلسه محل بعدى گردهمايى منزل آيت اللّه شيرازى تعيين گرديد. علاوه بر جلسات عمومى، مقرّر شد هر يك از مراجع جلساتى را تشكيل دهند تا از طريق همين محافل رژيم شاه براى آزادى امام تحت فشار قرار گيرد. در اين گردهم آيى‏ها چندين بار حسن پاكروان، رياست ساواك تهران، احضار گرديد و به او گفته شد: شما عدّه‏اى را دستگير نموده و روانه زندان كرده‏ايد و شكنجه نموده‏ايد و يكى از افرادى را كه شكنجه ديده بود، به وى نشان دادند. پاكروان در ابتداى ورود علماى شهرستان‏ها به تهران، در منزل آيت اللّه ميلانى كوشيد آنان را وادار به عقب نشينى و تسليم كند و خطاب به روحانيان گفت به چه منظور اينجا اجتماع كرده‏ايد و مى‏خواهيد به چه چيزى معترض شويد؟ در اين هنگام آقاى بنى صدر سكوت را شكست و به او گفت: شما مى‏دانيد كجا آمده‏ايد و با چه كسانى روبرو هستيد؟ اين سخنان بنى‏صدر كه با خشم وى توأم بود موجب گرديد پاكروان لحن بيان تهديد گونه خود را تغيير دهد و بگويد: ما مى‏خواهيم ببينيم تكليف چيست و چه بايد كرد.
در اسناد ساواك آمده است: روحانيان قصد دارند با هم متحد گردند و به طور مشترك اعلاميه‏اى به طبع برسانند كه به امضاى آنان برسد و در آن از دولت بخواهند علما و مبلّغان محبوس، آزاد شوند و اگر رژيم پهلوى يا دولت مركزى بى‏اعتنايى نشان داد در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى متحصّن گردند. با فعاليت گسترده و جدى مهاجران، سازمان امنيت موضوع را جدّى گرفت و در صدد كنترل اوضاع برآمد. در همين زمان بر حسب تصميم مهاجران آيت اللّه سيد روح اللّه كمالوند با شاه ملاقات كرد، شاه در گفتگويى با وى از روى غرور و تفرعن گفت ما نمى‏خواهيم خمينى را بكشيم كه امامزاده‏اى درست شود. از سوى ديگر محمدرضا پهلوى موافقت نمود آيت اللّه خوانسارى به نمايندگى از سوى علما، با وى ديدارى داشته باشد. شاه با اين رفتارها كوشيد اوضاع را تا حدودى آرام نمايد و به نوعى بر اوضاع سياسى مسلط گردد و منتظر اقدام بعدى مهاجران باشد. خواسته‏هاى مهاجران موارد ذيل بود: آزادى بدون قيد و شرط امام خمينى و ديگر زندانيان و آزادى بيان براى آنان، دولتى روى كار آيد كه علما بتوانند با او وارد مذاكره گردند شاه توسط پاكروان به مهاجران اين گونه جواب داد: هر دولتى روى كار آيد دستورات مرا انجام مى‏دهد كه در آن‏ها تغيير داده نمى‏شود ولى زندانيان جز چند نفر، به زودى آزاد مى‏شوند شاه با اين پاسخ خواست از موضع قدرت برخورد كند و عكس العمل آنان را آزمايش نمايد تا بتواند در برابر موضع علما روش مناسبى اتخاذ كند.
علماى مهاجر در 27 تير 1342 با ارسال تلگرافى به امام خمينى ضمن اظهار همدردى پشتيبانى خود را اعلام نمودند كه براى رهايى وى و ديگر محبوسين از هرگونه تلاشى كوتاهى نخواهند كرد، در همين زمان شاه براى خلع سلاح روحانيت، تمام زندانيان وقايع 15 خرداد جز امام خمينى، آيت اللّه محلاتى و قمى را آزاد نمود. مهاجران پس از آگاهى از موضع رژيم در برابر رهبرى قيام كوشيدند مرجعيت امام را اثبات كنند و مانع هرگونه اقدام دولت وقت شوند زيرا ماجراى تبعيد امام به سنندج مطرح بود و حتى منزلى هم براى محل اقامت وى در اين شهر، در نظر گرفته بودند اين تصميم با مخالفت شديد علما مواجه گرديد و در جلسه‏اى كه مهاجران در منزل آيت اللّه طاهرى شيرازى داشتند آيت اللّه نصر اللّه موسوى بنى صدر متنى نوشت كه دلالت بر مرجعيت امام خمينى داشت، اين متن حاوى تلگرافى خطاب به امام بود كه در آن نوشته بودند: محضر مبارك مرجع تقليد شيعيان جهان آيت اللّه العظمى خمينى، روحانيان ذيل متن را امضا نمودند و آن را به دربار شاهنشاهى، نخست وزيرى و ديگر جاها رونوشت كردند. با انتشار تلگراف مذكور بازاريان، هيأت‏هاى مذهبى و ديگر اقشار مردم در خصوص مرجعيت امام از ساير علماء سؤالاتى مطرح كردند و آيات عظام همچون آيت اللّه ميلانى، نجفى و محمد تقى آملى مرجعيت امام را مورد تأييد قرار دادند. با اين تصميم ابتكارى، رژيم در مقابل كارى انجام شده قرار گرفت، به علاوه شيخ محمود شلتوت عالم بزرگ مصرى با اعلاميه شديد اللحنى در هيجدهم محرم 1383 و علماى نجف با صدور اعلاميه‏اى مشترك شاه را محكوم كردند.
با توجه به اوضاع جديد دولت وقت به مهاجران اخطار نمود كه هرچه سريع‏تر تهران را ترك كنند در غير اين صورت خود ساواك اقدام به اعزام آنان به شهرهاى مربوط خواهد كرد. علماى مهاجر طى اعلاميه‏اى ضمن تصريح بر مرجعيت امام، نسبت به ادامه بازداشت امام خمينى، محلاتى و قمى اعتراض كردند و خواستار آزادى آنان شدند و افزودند براى ادامه برنامه‏هاى خويش توسط رژيم شاه تحت فشار قرار گرفته‏اند. با نزديك شدن انتخابات مجلس شوراى ملّى و سنا، دولت مصلحت را در آن ديد كه اين سه نفر را با ترفند جديدى آزاد كند امّا بعد از دو روز كه خبر آزادى آنان به سراسر كشور رسيد ساواك آنان را در يكى از خانه‏هاى خود در داوديه تهران به مدت دو ماه در محاصره و ممنوع الملاقات نگه داشت تا انتخابات انجام شود، به اين شكل مهاجرت علما خاتمه يافت. از بركات اين حركت منسجم علما مى‏توان موارد زير را برشمرد سقوط كابينه علم و روى كار آمدن حسنعلى منصور، مسلم گرديدن مرجعيت امام بر تمامى مردم كه اين امر مانع محاكمه ايشان شد، تبديل زندان امام به حصر و سپس آزادى ايشان در فروردين 1343، تحريم انتخابات بيست و يكمين دوره مجلس شوراى ملى كه در نيمه دوم سال 1342 ش برگزار شد.(1)
خروش خونين قم‏
بعد از انتشار خبر دستگيرى امام، مردم از اين وضع به شدت ناراحت و بر افروخته شدند زيرا در تاريخ معاصر ايران بازداشت مرجع شيعه و رهبرى ملّت در مبارزه بر ضد استبداد داخلى و سلطه اجانب و كسى كه مقبول مردم بود، سابقه نداشت، آنچه در پانزدهم خرداد 1342 روى داد انفجار خشم مردمى بود كه مى‏خواستند از حكومت ضد مردمى و مخالف ارزش‏هاى دينى انتقام گيرند و در صورت امكان آن را ساقط كنند. حوادث زيادى در نقاط گوناگون كشور روى داد كه بسيارى از آنها ثبت نگرديد و به دليل سركوب، كشتار و خفقان امكان‏گسترش و توسعه اين حركت مقدّس فراهم نشد.
مردم قم قبل از ديگر شهرها در پانزدهم خرداد به حال اجتماع درآمدند و منزل امام خمينى را در برگرفتند و در حدود ساعت شش صبح به اتفاق فرزند ارشد امام خمينى، آيت اللّه شهيد سيد مصطفى خمينى به سوى صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه حركت كردند، در اين مكان مبارك حاضران به سخنرانى آن مجتهد شهيد كه بر فراز منبر رفته بود و آنان را به قيام دعوت مى‏كرد، گوش مى‏دادند، در حدود چهارصد نفر از اهالى قم كفن پوشيده بودند، هنگامى كه اولين جنازه بر دست مردم، به صحن مطهر آورده شد، جمعيت از درب جنوبى صحن خارج و برق آسا از خيابان موزه و پل آهنچى گذشتند.
تعدادى از زنان مبارز و متديّن قم با فرزندانشان در اين حركت مردمى حضور داشتند كه وجودشان موجب تشديد روحيه مبارزه و تقويت قيام عمومى شد. هنوز حدود دويست متر مردم از صحن مطهر فاصله نگرفته بودند كه با رگبار مسلسل دژخيمان رژيم پهلوى مواجه شدند. مردم خشمگين با سنگ، پاره آهن و چوب در مقابل تانك و مسلسل مقاومت كردند و حتى يك كاميون نظامى را به آتش كشيدند و به پيشروى خود ادامه دادند. در اين هنگام هواپيماهاى نظامى با سرعت وارد آسمان قم گرديده و با شكستن ديوار صوتى سعى كردند در ميان مبارزان و مدافعان امام هراس بوجود آورند.
در سمت غرب خشك رود قم روبه روى مدرسه فيضيه و نيز چهارراه شاه (چهار راه غفارى كنونى) مردم با ارتش و قواى انتظامى درگير شدند و عدّه‏اى از تظاهر كنندگان كه در شعارهايشان آزادى امام را خواستار بودند در محاصره نيروهاى امنيتى قرار گرفتند و مأموران از همه طرف آنان را به مسلسل بستند، عدّه‏اى از آنان ناچار به كوچه بن بست نمازى پناه بردند و در آنجا هم از تهاجم مأموران و تيراندازى قواى مسلّح مصون نبودند و در نتيجه پليس از كشته‏ها پشته ساخت و حدود چهارصد نفر از مردم بى سلاح به دست جلادان شاه به شهادت رسيدند همچنين تعدادى از طلاب علوم دينى رداى شهادت را در بر نمودند، بانوان همچون نبرد احد و بدر مردان را تهييج مى‏كردند و به مقاومت وا مى‏داشتند. يك شير زن قمى به بهانه اين كه مى‏خواهد به آن سوى خيابان برود از يكى از جنايتكاران رژيم استمداد طلبيد او هم خواست به اين زن كمك كند تا از خيابان عبور كند امّا آن بانوى شجاع دشنه‏اى از زير چادرش بيرون آورد و آن مأمور را به هلاكت رسانيد. در درگيرى تعدادى از بانوان هم شهيد شدند. مأموران در تمامى مراكز حساس قم بويژه در پشت بام مسجد اعظم، مدرسه فيضيه، هتل‏هاى بزرگ و اطراف حرم تيربارهاى سنگين قرار داده بودند تا جلو قيام مردم را بگيرند. بيمارستان‏هاى قم مملو از كشته‏ها و زخمى‏ها بودند و اين در حالى است كه اكثر مجروحان از ترس، به مراكز درمانى مراجعه نمى‏كردند و جراحات آنان در داخل خانه‏ها پانسمان و مداوا مى‏شد. جاده تهران – قم از روز پانزده خرداد به مدت دوازده روز بسته بود، اعتصابات هم حدود دو هفته ادامه داشت و در اين مدت حتى يك مغازه در بازار قم گشوده نشد به همين دليل رژيم دچار وحشت و سردرگرمى شده بود و مى‏خواست با فشار و سركوبى خونين اوضاع رابه حال عادى برگرداند. افراد بسيارى دستگير شدند كه جهت تكميل پرونده و محاكمه به تهران انتقال داده شدند.
تظاهرات اهالى قم از حوالى هفت صبح پانزدهم خرداد آغاز و با بر جاى نهادن صدها شهيد و زخمى ساعت پنج بعد از ظهر همان روز درهم شكسته شد و اين شهر در غروب خونين اين روز به صورت ماتمكده‏اى درآمد.(2)
خشم شكوهمند مردم تهران‏
بعد از خبر دستگيرى امام، بلافاصله سه حركت خودجوش از سه منطقه تهران شكل گرفت يك گروه از مردم، از سبزه ميدان با شعار «يا مرگ يا خمينى» حركت كردند كه جمعيت زيادى به آنان ملحق گرديدند، گروهى از ميدان شاهپور و دسته سوم از ميدان مولوى راه افتادند و پس از طى مسير بازار و خيابان بوذر جمهرى و گذشتن از سبزه ميدان براى تصرّف اداره راديو، به ميدان ارك آمدند. هنگامى كه تظاهر كنندگان به ميدان شاه (قيام كنونى)رسيدند مأموران كلانترى گريختند و مردم پس از تصرف كلانترى شش به مسير خود ادامه دادند. عدّه‏اى از اهالى كه از ميدان شوش حركت كرده بودند در خيابان شهباز(هفده شهريور فعلى) با قصد تصرف كلانترى چهارده با نيروهاى پليس و ارتش درگير شدند كه در اطراف ميدان خراسان كشته و زخمى‏هايى قابل توجه بر جاى نهادند. اين سه دسته مردم تظاهر كننده حدود ساعت ده صبح روز پانزدهم خرداد به هم پيوستند و جمعيت انبوهى را در مبارزه با عوامل سركوب كننده رژيم پديد آوردند به نحوى كه بخشى از پليس‏ها پراكنده گشته و از مقابل مردم متوارى شدند حدود ساعت ده و نيم صبح ژاندارم‏ها تيراندازى به سوى مردم را آغاز كردند و در همان لحظات تعدادى در خون خويش غلطيدند و عدّه‏اى دچار جراحات جدى شدند. شدت ازدحام جمعيت به حدّى بود كه تمام خيابان بوذر جمهرى و سرچشمه مسدود گشت، ساعت دو و نيم بعد از ظهر مردم به سوى سربازان و نيروهاى انتظامى حمله كردند و آنها را به عقب راندند و اگرچه مأموران موفق شدند تا حدودى پيشروى كنند اما وضع طبق اسناد ساواك به نفع مردم تظاهر كننده بود بعد از ورود نيروهاى ويژه و ادامه تيراندازى و افزايش كشته‏ها مردم از اطراف راديو پراكنده شدند. در خيابان شاه رضا (انقلاب) تظاهرات اوج گرفت و مردم قصد داشتند به سفارت آمريكا حمله كنند و در عين حال شعار مى‏دادند «خمينى پيروز است» در نقطه‏اى ديگر مردم به يكى از مراكز بهائيان يورش بردند، در اسناد ساواك آمده است ساعت 16 عدّه‏اى كه به هزار نفر بالغ مى‏گرديدند قصد درهم كوبيدن كارخانه پپسى كولا «وابسته به بهائيان» را داشتند و موفق شدند اين مكان را درهم بكوبند و پس از تخريب آن شعار مى‏دادند مرگ بر شاه، زنده باد خمينى، بعد از ظهر تيراندازى و كشتار مردم شدت يافت و از نقاط مختلف شهر تهران صداى تيراندازى، آژير آمبولانس‏ها و شعارهاى مردم به گوش مى‏رسيد و درگيرى‏ها به شكل وسيعى وجود داشت. بسيارى از مردم به دليل شدت تيراندازى و افزايش كشتارها پراكنده شدند و نيروهاى مسلّح مانع جمع آورى اجساد و انتقال مجروحين به بيمارستان، توسط مردم مى‏گرديدند. در اين حال عدّه‏اى از دانشجويان دانشگاه تهران پس از اطلاع از وقايع جارى كلاس‏ها را تعطيل كردند و در محيط دانشگاه به راهپيمايى دست زدند و با خون بر پارچه‏اى نوشتند: ديكتاتور خون مى‏ريزد، مرگ بر ديكتاتور خون آشام. با گسترش تظاهرات و افزايش درگيرى‏ها در عصر پانزدهم خرداد پاكروان بخشنامه‏اى به مراكز ساواك مخابره كرد كه طى آن ضمن تأييد ادامه مقاومت‏هاى مردمى، برقرارى حكومت نظامى اعلام شده بود.
بدين گونه ساعت پنج بعدازظهر اعلاميه منع رفت و آمد از ساعت هشت بعدازظهر تا هشت صبح، از طريق راديو، به آگاهى مردم رسيد و ارتشبد نصيرى رئيس شهربانى كل كشور به دليل سوابق جناياتش در هنگام مسؤوليت بعد از كودتاى 28 مرداد 1332 فرماندار نظامى تهران شد.
هدف حكومت نظامى قلع و قمع بيشتر مبارزان، دستگيرى فعالان سياسى و مذهبى جلوگيرى از تشكل‏هاى مردم در شب، جمع آورى اجساد و انتقال آنان به اماكن خاص و محو آثار كشتار و مشخص نشدن تعداد كشته شدگان، بود اين اولين بارى است كه در تاريخ معاصر ايران به دليل رشد و گسترش نهضت اسلامى، حكومت نظامى اعلام مى‏گرديد با اين وجود در شانزدهم خرداد تهران همچنان شاهد صحنه‏هاى تظاهرات مردمى و مقابله آنان با قواى نظامى و انتظامى بود، در حالى كه عوامل رژيم تصور مى‏كردند با برقرارى شرايط فوق العاده ديگر مردم دست به تظاهرات و مقاومت نمى‏زنند. حركت پرشور مردم در اين روز منجر به شهادت و مجروح شدن عده‏اى و دستگيرى تعدادى ديگر شد و سرانجام حوالى ظهر متوقف شد و به تدريج آرامش بر مركز حكومت حاكم گرديد.(3)
كفن پوشان پيشوا و ورامين‏
در پيشوا از توابع شهرستان ورامين هيأت‏هاى عزادارى از نقاط مختلف در صبح روز شانزدهم خرداد در حسينه حاج غلام على رحيمى واقع در اول بازار(ميدان امام كنونى) جمع شدند و در غالب دستجات سوگوارى براى اجراى مراسم بنى اسد از داخل بازار، از چهار سوق عبور كردند و وارد صحن امامزاده جعفر شدند و در داخل اين صحن، مراسم مزبور را اجرا كردند مقدارى كه از عزادارى گذشت در همان مجلس خبر دستگيرى آيت اللّه خمينى توسط سيد رضا نيّرى (رئيس سابق كميته امداد امام خمينى) به چند نفر رسيد، با اطلاع از اين واقعه، لحن مرثيه و مداحى تغيير يافت و مردم از مظلوميت امام خمينى و حادثه خونين فيضيه سخن گفتند و شعار دادند:
خمينى خمينى خدا نگهدار تو
بميرد بميرد دشمن خونخوار تو
جمعيت پس از اين مراسم مصمم گرديدند به تهران بروند تا نسبت به دستگيرى امام اعتراض و راهپيمايى كنند، به همين دليل راه خود را به سوى ورامين ادامه دادند، در راه عدّه‏اى كارگر كه براى درو گندم به منطقه آمده بودند، به جمعيت پيوستند. نرسيده به ورامين عده زيادى به استقبال تظاهر كنندگان آمدند و پس از آن كه با آب و شربت از آنان پذيرايى نمودند خود به اين تجمّع پيوستند.
جمعيت با عبور از ورامين و پيوستن عده زيادى از مردم اين شهر و روستاهاى اطراف تا كنار نهر موسى(بالاتر از بيمارستان پانزده خرداد كنونى) به راه خود ادامه دادند و تا اينجا درگيرى ايجاد نشد، آنان با گذشتن از كنار روستاى خيرآباد به باقر آباد رسيدند. كنار پل اين آبادى پاسگاه ژاندارمرى ديده مى‏شد. نرسيده به اين پل يك جيپ نظامى جلو جمعيت توقف كرد، عدّه‏اى ارتشى كه از كاميون‏ها پياده شده بودند در آن حوالى آرايش نظامى گرفتند. سرهنگ كاويانى و سرگرد كاويانى در حالى كه اسلحه كمرى خود را به سوى جمعيت نشانه رفته بودند از تظاهر كنندگان پرسيدند كجا مى‏رويد، كى شما را فرستاده و رئيستان كيست، او بيايد جلو و خود را معرفى كند عدّه‏اى گفتند ما رئيس نداريم، همه با هم هستيم، آمده‏ايم بگوئيم چرا آيت اللّه خمينى را دستگير كرده‏ايد و سپس با وجود تهديدهاى سرهنگ بهزادى به راه خود ادامه دادند و شهيد سيد مرتضى طباطبايى خطاب به وى گفت: ما نمى‏ترسيم و برنمى‏گرديم، در اين موقع او توسط اسلحه كمرى اين سرهنگ به شهادت رسيد و چون تيراندازى هوايى از سوى مأموران آغاز شد در جمعيت مقدارى تلاطم پديد آمد ولى عدّه‏اى فرياد زدند نترسيد به راه خود ادامه دهيد، در اين هنگام با دستور سرهنگ بهزادى تيراندازى شديدى به سوى مردم آغاز شد و حتى مردمى كه در گندم زارهاى اطراف پناه گرفته بودند هدف گلوله قرار گرفتند و به شهادت رسيدند، افرادى هم زخمى و عدّه‏اى دستگير و مورد ضرب و شتم واقع شدند.
هوا كه رو به تاريكى رفت نيروهاى نظامى نورافكن‏هاى ماشين‏ها را روى جاده افكندند و مشغول جمع آورى شهدا و زخمى‏ها شدند، كشته‏ها و عدّه‏اى از مجروحان را كه هنوز در قيد حيات بودند مثل گونى بلند مى‏كردند و به داخل كاميون‏ها پرتاب مى‏نمودند، فرياد ضجه و ناله برخى از آنان بر اساس اسناد و مدارك و نيز گزارش شاهدان عينى به گوش مى‏رسيد.(4)
در گزارش‏هاى مأموران وابسته به رژيم پهلوى آمده است كه مردم پيشوا و ورامين كفن پوش و با چوب و چماق به صورت دسته جمعى به سوى تهران پياده حركت نموده‏اند تا به معترضين اين شهر بپيوندند ساواك تهران موضوع را چنين به ژاندارمرى اطلاع داد: عدّه‏اى كفن پوش از كن وعدّه‏اى از ورامين عازم پايتخت شده‏اند. البته پس از كشت و كشتار شديد و متفرق گرديدن راهپيمايان حدود ساعت يازده روز هفدهم خرداد عدّه‏اى در ورامين دست به تظاهرات زدند.(5)
گسترش قيام در مناطق ديگر
علما و اهالى شيراز از ابتداى نهضت اسلامى، بر ضد رژيم استبدادى فعاليت‏هاى وسيعى داشتند و با شروع محرم سال 1383 ه. ق آيت شهيد سيد عبدالحسين دستغيب و آيت اللّه سيدبهاء الدين محلاتى مطالب مبسوطى درباره اوضاع كشور و سياست‏هاى دولت بيان كردند و به نحوى كه ساواك پيشنهاد نمود ضمن دستگيرى آنان، حالت فوق العاده در شيراز اعلام گرديد.
با انتشار خبر دستگيرى امام و تعدادى از علما و منعكس گرديدن قيام اهالى قم و تهران بعد از ظهر روز پانزدهم خرداد در اوضاع اجتماعى و سياسى شهر شيراز تحولاتى بوجود آمد، گروههايى از مردم، از چند ناحيه به سوى مركز شهر و مسجد وكيل حركت كردند. تظاهرات و درگيرى با قواى انتظامى در آخرين ساعات اين روز آغاز گرديد و تا ظهر روز بعد ادامه يافت، در اين مدت تعدادى شهيد و مجروح شدند و عدّه‏اى پس از دستگيرى روانه زندان گرديدند. طى مقابله مردم با مأموران شهربانى تعدادى از مشروب فروشى و محل كسب كه به فرقه ضاله بهائيت تعلّق داشت آتش زده شد و براى رهايى از وضع بوجود آمده در كميسيونى مركب از استاندار، فرماندهى نيروهاى جنوب، فرماندهان لشكر، ژاندارمرى و رئيس شهربانى كه در ساواك شيراز تشكيل شد، تصميم بر اين گرديد كه آيات محترم دستغيب، محلاتى، ميرزا هاشم دستغيب، شيخ مجدالدين مصباحى و جلال الدين آيت اللّه زاده، دستگير شوند، آنان به اين حركت بسنده نكردند و براى جلوگيرى از شعله ور گرديدن قيام، روز شانزدهم خرداد در شيراز حكومت نظامى اعلام گرديد امّا مردم بر خلاف اين وضع در مقابل نيروهاى امنيتى مقاومت مى‏كردند.(6)
در خمين نيز مردم به عنوان اعتراض نسبت به بازداشت امام خمينى مغازه‏ها و محل كسب و كار را تعطيل كردند و تظاهراتى هم در اين ارتباط به عمل آوردند و البته به دليل كوچكى شهر و پراكندگى جمعيت امكان فعاليت‏هاى گسترده سياسى و اجتماعى در اين شهرستان وجود نداشت.(7)
اهالى كاشان به دليل حضور مؤثر علماى متعدد و سابقه تدين مردم از اين نهضت اسلامى استقبال گرديد و افراد زيادى علاوه بر شركت در تظاهرات و مقاومت در برابر قواى انتظامى چند خانه و مغازه را كه به افراد فرقه ضالّه بهائيت تعلّق داشت آتش زدند.
در گزارش ژاندارمرى اين شهرستان مى‏خوانيم: جمعيت زيادى پس از حركت در خيابان‏ها و ميدان فيض تجمع نموده و فعاليت‏هاى بانك ملّى و كارخانجات ريسندگى را تعطيل كرده و كارگران را وادار مى‏نمايند با آنان ائتلاف كنند. سپس با سلاح سرد از قبيل سنگ و چوب اقدام به شكستن شيشه‏هاى عمارت دادگسترى نموده و به سوى شهربانى هجوم مى‏آورند. عدّه‏اى از مهاجمان با پرچم و تعدادى از آنها قرآن همراه دارند كه موقع برخورد با مأموران قرآن را روى دست گرفته و به آنان اظهار داشته‏اند: ما آيت اللّه خمينى را مى‏خواهيم.
در جريان مبارزات مردم كاشان در روزهاى 15 و 16 خرداد نيز عدّه‏اى به شهادت رسيدند و تعدادى مجروح و دستگير شدند.(8)
سرانجام بر اثر پيگيرى علما، مقاومت مردم و حمايت امّت مسلمان از امام و نفوذ معنوى رهبرى در ميان ملل مسلمان امام خمينى آزاد گرديد و در 17 فروردين 1343، به قم بازگشت و بدين گونه رژيم استبدادى تسليم حركت خودجوش مردمى كه ريشه‏در ديانت و مذهب داشت گرديد.
خشم مقدّس‏
قيام پانزدهم خرداد نقطه عطفى در تاريخ مبارزات ايران به شمار مى‏رود، در واقع مى‏توان خاطرنشان ساخت كه اين حركت سترگ صبح صادقى بود كه طلوع خورشيدى فروزان را نويد مى‏داد و ريشه‏هاى آن را بايد در تلاش براى مقابله با طرحى كه استعمارگران براى جدا كردن مسلمانان از اسلام، در كشورهاى مسلمان به اجرا در مى‏آوردند جستجو كرد، امام خمينى از همان آغاز، حركات به ظاهر اصلاحى و نوگرايانه رژيم را توطئه‏اى در برابر هويت اصيل اسلامى و تهاجم به فرهنگ مذهبى تشخيص داد و به همين دليل اصلاح‏طلبى رژيم استبداد پيشه را مردود دانست و بنا را بر نفى دستگاه ستم و برقرارى نظام اسلامى و بازگشت جامعه مسلمان به اصالت‏هاى دينى و بومى گذاشت. در تاريخ 29/2/1342 عدّه‏اى از روحانيان و ديگر اقشار مردم براى كسب تكليف به محضر امام خمينى آمدند و درباره چگونگى اجراى مراسم محرم از ايشان رهنمود مى‏گرفتند، امام در فرازى از بيانات خود، فرمودند: «… تمام اين‏ها تقصير شاه مملكت است كه نمى‏تواند مملكت دارى كند، حق هم دارد نتواند مملكت دارى كند چون سلطنت غصبى است و هر چيز غصبى زود از بين مى‏رود، حالا ما كارى به اين موضوع نداريم سلطنت هم مال خودش. ما مى‏گوئيم چرا كارهايى را كه بر خلاف دين است انجام مى‏دهيد. شاه مى‏خواهد مثل پدرش بى دينى را رواج دهد. چقدر ما نصيحت كرديم كه اين كارها نتيجه نداد. كسى گوش نداد اكنون كه به گفته ما گوش نمى‏دهند ما هم به يارى خدا مخالفين دين را سرنگون مى‏كنيم. حالا هر مقامى مى‏خواهد باشد، خواه شاه مملكت خواه دولت…»(9)
همچنين امام در جلسه‏اى كه در هفتم خرداد 1342 برگزار گرديد در سخنانى علما را خطاب قرار داده و از آنان خواستند مردم را نسبت به حوادثى كه در كشور مى‏گذرد آگاه كنند و اتحاد و اتفاق را بين آحاد جامعه گسترش دهند، امام در بخشى از اين سخنان فرمودند: «بايد فكر اساسى بكنيم و همه با هم دست اتفاق بدهيم تا حساب اين لامذهبى را برسيم در غير اين صورت دين و ايمان ما در خطر است و راهى كه شاه و دولت در پيش دارند لطمه بزرگ و جبران ناپذيرى را به دين اسلام خواهد زد بنابراين بايد با اتحاد و اتفاق جلو اين خطر بزرگ را گرفته و عليه آنان قيام كنيد. ضمناً اگر هيچ يك از علما در اين امر شركت نمى‏كنند به من بگويند تا من بدانم در مورد مقابله با آنها (عوامل استبداد) چه بايستى بكنم…»(10)
امام در نامه‏اى خطاب به آيت اللّه خوانسارى، كه در تهران اقامت داشت، نوشت: «شما بايد مردم را دعوت به قيام كنيد. شما بايد مردم را به اتحاد دعوت كنيد تا موقعى كه مى‏خواهيم دستور قيام دهيم آنها آماده باشند تا ريشه شاه و دولت را از ميان برداريم. چرا علماى تهران در مقابل اين گرگ‏هاى درنده سكوت اختيار كرده‏اند؟ چرا در مقابل اين لامذهب‏ها كه مى‏خواهند دين را از دستمان بگيرند سكوت كرده‏اند؟ چرا در مقابل شاه كه مى‏خواهد روحانيت را از ميان بردارد قيام نمى‏كنيد؟ ما چند سال صبر كرده‏ايم، در زمان پدرش (رضا خان) هر كارى كرد هيچ كس حرفى نزد، گفته‏اند ببينيم آخرالامر چه مى‏شود. حالا پسرش دارد لطمه به دين مى‏زند. بايد هر طورى هست حساب او را تسويه كنيم. از امروز به بعد سكوت فايده ندارد، امروز روزى است كه بايد در مقابل لامذهبى‏ها قيام كرد…»(11)
خاستگاه اين قيام از نقش و جايگاه روحانيت شيعه در جامعه ايران و پيروى مردم از آنان ناشى مى‏گردد، زيرا در طول يكصد سال اخير تاريخ معاصر علماى مبارز و انقلابى از موضعى مذهبى و ارزشى و به قصد دفاع از ديانت و مخالفت با منكرات و خلافكارى‏ها و نيز اعتراض به سياست‏ها و برنامه‏هاى ضد اسلامى قاجاريه و خاندان پهلوى، مردمانى معتقد و متدين را عليه سلطه گرى آنان بسيج كرده‏اند، جالب آن كه تمامى اين خروش‏ها وجنبش‏ها كه صبغه‏اى مذهبى دارند از مركز عبادت و تقوا و كانون يكتاپرستى يعنى مسجد شكل مى‏گيرند، در قيام 15 خرداد 1342ش مساجد به عنوان ستاد اجرايى نهضت امام خمينى عمل مى‏كردند و قيام را سازماندهى مى‏نمودند، نيروهاى با اخلاص در اين مكان مقدّس متحد شدند و در پرتو معنويت مسجد و زير چتر حمايتى، تداركاتى و تهييج كنندگى مساجد به خيابان‏ها ريختند و با شجاعتى وصف‏ناپذير، آن گونه عمل كردند كه زمينه‏هاى سقوط رژيم سلطنتى را فراهم نمودند و حيات سياسى اجتماعى ستم‏گران جفا پيشه را در معرض تهديدى جدّى قرار دادند.
امام خمينى به عنوان رهبرى مقتدر و مرجعى روشن ضمير به خوبى تهاجم فكرى و فرهنگى دشمنان اسلام را در موارد گوناگون به خوبى دريافت و براى اين آلودگى‏ها تلاش كرد، در واقع رژيم از حدود الهى و احكام اسلامى تخطّى مى‏نمود، مى‏خواست دين را از سياست جدا كند، انحراف و بدعت در باورهاى دينى ايجاد مى‏كرد و مكتب‏هاى پوشالى را ترويج مى‏نمود تا بر اثر اين سيلاب شديد و توفان خطرناك معنويت از جامعه محو گردد و زمينه براى سلطه فرهنگى و اشاعه برترى‏هاى تفكرات ماده گرايى و امپرياليستى مهيّا شود، از اين روى امام مبارزات خود را به قصد پيشگيرى و كنترل حركت‏هاى ضد مذهبى پى‏گرفت و مردم را در اين راستا بسيج كرد امّا وقتى رژيم تهاجم همه جانبه خود را عليه امام و حاميانش آغاز كرد. دست از خلافكارى‏ها و منكرات بر نداشت امام اصل نظام شاهنشاهى را هدف قرار داد، البته آن رهبر هوشيار و با درايت مبارزه با صهيونيسم و اشغالگران قدس، جلوگيرى از نفوذ فرقه ضالّه بهائيت در امور اجرايى، سياسى و فرهنگى ايران را هم در نظر داشت، چرا كه اين فرقه ضمن رواج خلاف و انحرافات زياد بسترى را براى نفوذ استكبار و صهيونيست در ايران فراهم مى‏كردند، از اين جهت امام از علما و ساير اقشار مسلمين مى‏خواهد با تشريك مساعى، اتحاد و انسجام، قرآن و اسلام را از خطرى كه در پيش است نجات دهند.
بنابراين نيروهاى مذهبى با انگيزه‏هاى مذهبى و به منظور صيانت از اسلام، ارزش‏ها و اهداف عالى رهبرى نهضت در اين قيام شركت كردند و البته هدف اصلى امام، حاكميت قوانين اسلام و اجراى شريعت اسلامى، قطع زنجيرهاى وابستگى، خلع ايادى داخلى و براندازى نظام سلطه بود. با اين وصف قيام 15 خرداد 1342 داراى مشخصاتى بود كه هيچ كدام از جنبش‏هاى اجتماعى پيشين ايران واجد اين امتيازات نبود چرا كه اين حركت همانگونه كه اشاره شد ضمن آن كه نقطه عطفى در سير تحولات سياسى، اجتماعى و فرهنگى ايران به شمار مى‏رفت، سمت و سويى كاملاً ارزشى و مذهبى داشت.
بركات و ثمرات‏
قيام خونين 15 خرداد 1342 بركات سياسى، فرهنگى و تبعات سازنده و بنيادى در تاريخ انقلاب اسلامى ايران بر جاى گذاشت كه در ذيل به محورها و فرازهايى از آن اشاره مى‏گردد:
1- اين قيام خمير مايه نهضت اسلامى ايران و بذر انقلاب اسلامى سال 1357 بود امام خمينى مى‏فرمايد: «با فرا رسيدن 15 خرداد خاطره غم‏انگيز حماسه آفرين اين روز تاريخى تجديد مى‏شود، روزى كه طليعه نهضت اسلامى اين ملت شجاع و غيور گرديده (است)…»(12)
2- قرار گرفتن مرجعيت شيعه در سطح رهبرى نيروهاى مذهبى چنان كه امام به اين نكته تصريح فرموده‏اند(13) و نيز تثبيت مرجعيت و رهبرى امام با تأييد مراجع و علما و حمايت مردم.
3- درهم شكسته شدن قدرت رژيم ستم شاهى و اين نكته از فرمايشات امام مستفاد مى‏گردد: «قيام 15 خرداد اسطوره قدرت ستم شاهى را درهم شكست و افسانه‏ها و افسون‏ها را باطل كرد شهادت جوانان رشيد و زنان و مردان در آن روز سدّ عظيم قدرت شيطانى را از بنيان سست نمود».(14)
4- تربيت و پرورش ايثارگران و مبارزان مؤمن، چنانچه امام متذكر گرديده‏اند: «نهضت دوازده محرم (15 خرداد) در مقابل كاخ ظلم شاه و اجانب، به پيروى از نهضت مقدّس حسينى چنان سازنده و كوبنده بود كه مردانى مجاهد و بيدار و فداكار تحويل جامعه داد كه با تحرك و فداكارى، روزگار را بر ستمكاران و خائنان سياه نمودند.»(15)
5 – بيدارى اقشار مردم نسبت به مسايل سياسى و اجتماعى: امام خمينى در اين‏باره فرموده‏اند: «در عين حالى كه پانزده خرداد، مصيبت براى ما بود، لكن اين موهبت (را) هم خداى تبارك و تعالى به ما عطا كرد كه مردم بيدار شدند و لبيك گفتند به صداى روحانيون»(16) و نيز در فراز يكى از بيانات خود يادآور شده‏اند: «(اين نهضت) ملّت بزرگ را چنان هوشيار و متحرّك و پيوسته كرد كه خواب را از چشم بيگانه و بيگانه پرستان ربود و حوزه‏هاى علميه و دانشگاهها و بازارها را به صورت دژ مدافع از عدالت خواهى و از اسلام و مذهب مقدّس درآورد…»(17)
6- اتحاد اقشار گوناگون: مبارزات عميق و حساب شده امام خمينى در 15 خرداد ضمن آن كه شعور سياسى و درك اجتماعى مردم را ارتقاء داد و سكوت چندين ساله آنان را به فرياد و از قعود به جهاد تبديل كرد؛ آنان را براى درهم كوبيدن جبهه باطل منسجم و متحد ساخت و همگان در زير خيمه الهى كه امام(ره) آن را بر افراشته بود گرد آمدند كه متحد جان‏هاى شيران خداست. تمسّك به رشته الهى موجب گرديد مردان و زنان دلاورانه به ميدان مبارزه گام نهند و رسالت تشيع را پاس دارند، آنان يكپارچه و بهم پيوسته،مقاوم و استوار به دژخيمان حقير فهماندند كه اگر تنديس آرمان اسلامى را از ميان امّت مسلمان دور كنند، شكوه فوران خون، خطوط سيماى مقدس و مصمم اين تنديس معنوى را ترسيم خواهد كرد و هيچ‏گاه ديانت به بوته فراموشى سپرده نمى‏شود.
پى‏نوشت‏ها: –
1. تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، ص 285 – 284، تاريخ قيام پانزده خرداد به روايت اسناد، ج 2، ص 16 – 19؛ خاطرات آيت اللّه خلخالى، ج 1، ص 111 – 110.
2. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، مؤسسه مطالعات و پژوهش‏هاى سياسى، ج 1، ص 520 – 510؛ تاريخ قيام پانزده خرداد به روايت اسناد، ج‏2، 29 – 18.
3. روايت خرداد قيام مردم شهرستان ورامين در 15 خرداد 1343 به روايت خاطره، تحقيق و تأليف سيد رضا حسين زاده، ص 63 – 48.
4. تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد، ج 2، ص 31 – 30.
5. بنگريد به كتاب خاطرات 15 خرداد شيراز، دفتر ادبيات انقلاب اسلامى، تهران، 1373.
6. نك: خمين درگذر تاريخ، محمد جواد مرادى نيا.
7. تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، ج 1.
8. سه سخنرانى منتشر نشده از امام خمينى در آستانه قيام 15 خرداد، روزنامه ايران شنبه 13 خرداد 1374، سال اول، ش 96، ص 8.
9. همان مأخذ.
10. صحيفه امام، ج 1، ص 238.
11. همان، ج 8، ص 50.
12. همان، ج 3، ص 246 – 245.
13. همان، ج 19، ص 217.
14. همان، ج 3، ص 315 – 314.
15. همان، ج 12، ص 387.
16. همان، ج 3، ص 315.

/

بلوغ و امامت

بلوغ و امامت
عسكرى اسلامپوركريمى‏
مقدمه‏
در ميان ائمه معصوم (ع) سه امام در خردسالى به امامت رسيدند: امام جواد (ع) در هفت سالگى، امام هادى (ع) در نه سالگى و حضرت مهدى (عج) در پنج سالگى؛ از اين رو، از همان عصر امامت امام رضا(ع) به بعد، اين سؤال مطرح شد كه با توجه به مقام بسيار ارجمند امامت، چگونه انسانى در خردسالى به امامت مى‏رسد؟ زيرا دوران شكوفايى رشد و عقل در مردان، به طور معمول از پانزده سالگى شروع و در چهل سالگى به تكامل مى‏رسد.
از آنجا كه حضرت جواد نخستين امامى بود كه در كودكى به منصب امامت رسيد، برخى اين سؤال را مطرح مى‏كردند آيا مى‏توان رهبرى جامعه را به كودك هفت ساله سپرد؟ آيا يك كودك هفت ساله مديريت، دور انديشى و درايت يك مرد كامل را دارد؟ آيا ممكن است انسانى در چنين سنى به آن حد از كمال برسد كه بتواند جانشين پيامبر خدا باشد؟ و آيا در امتهاى پيشين چنين چيزى سابقه داشته است؟ اين مسائل در آن عصر، از جنجالى‏ترين مسائل روز بود.
در اين نوشتار مختصر بر آنيم تا با مطالعه در منابع معتبر اسلامى براي اين‏گونه سؤالات، پاسخى درخور و قانع كننده بيابيم و در اين راستا از خداوند منّان و وجود پر بركت حضرت جوادالائمه (ع) استعانت مى‏جوئيم.
امامت در خردسالى‏
از منظر باورهاى شيعه كه موضوع امامت را يك موهبت الهى مى‏داند، پاسخ اين‏گونه پرسش‏ها بسى روشن است؛ زيرا از اين ديدگاه خداوند متعال هر كسى را كه شايسته اين مقام بداند، به منصب پيشوايى امت برمى‏گزيند؛ حتى اگر در سنين كودكى باشد. مقياس سن بالا، گرچه در ميان انسانها مقياسى براى رسيدن به كمال محسوب مى‏شود، اما در بينش وحيانى و قرآن ممكن است يك فرد در سن كودكى فضائل و كمالات و شرايط رهبرى جامعه را دارا باشد و امتيازات ويژه‏اى را كه لازمه رهبرى است در او موجود باشد و خداوند سبحان موهبت رسالت و امامت را به او عنايت كند و اطاعت از وى را بر مردم واجب و لازم گرداند. البته خداى متعال از اين طريق مى‏خواهد به مخلوقاتش بفهماند كه مقام نبوت و امامت، كه تداوم راه نبوت است، همانند مناصب معمولى نيست كه با زمينه‏ها و شرايط عادى انجام پذيرد، بلكه مقام معنوى نبوت و امامت مافوق اين مناصب بوده و زمينه‏ها و شرايط ويژه‏اى مى‏طلبد. در عصرى كه زمينه امامت پيشواي نهم فراهم آمده بود و آن حضرت در دوران كودكى: در هفت سالگى، بنا به قولى در هشت سالگى و بنا به قولى ديگر در نه سالگى اين منصب آسمانى را عهده‏دار مى‏گرديد، گرچه رسيدن به مقام نبوت يا امامت در سنين كودكى بى‏سابقه نبوده، از اين دست سؤالات زياد مطرح مى‏شد؛ البته اين‏گونه سؤالات، دستاويز كسانى شد كه با جريان امامت در خاندان رسول خدا(ص) مخالف بودند. اما آن حضرت طى جلسات متعدد پرسش و پاسخ و مناظره مراتب علم و فضل خويش را بر همگان آشكار و راه مخالفت و بهانه مخالفان را مسدود نمود؛ البته پدر بزرگوارش، امام رضا (ع) قبل از امامت امام جواد (ع) به بيان پاسخ اين مسائل مى‏پرداختند، و با روشنگرى و آگاهى بخشى، اذهان را روشن مى‏ساختند.
گاهى اين مسئله به گونه‏هاى ديگر، در نزد بستگان ائمه (ع) مطرح مى‏شد، و آنها نيز به پاسخ آن مى‏پرداختند؛ به عنوان نمونه محدث خبير كلينى از محمد بن حسن بن عماد روايت مى‏كند كه گفت: من در حضور على بن جعفر عموى بزرگوار حضرت رضا(ع) در مسجدالنبى نشسته بودم، دو سال بود كه در مسجد رسول خدا (ص) به درس او مى‏رفتم و از محضرش مستفيض مى‏شدم، يك روز ناگاه ديدم امام جواد (ع) كه كودك خردسالى بود در مسجدالنبى (ص) به نزد على بن جعفر (ع) آمد، على بن جعفر (ع) تا آن حضرت را ديد، شتابان برخاست و با پاى برهنه و بدون ردا به سوى حضرت جواد (ع) شتافت و دست او را بوسيد و به او احترام شايان نمود. حضرت جواد (ع) به او فرمود: «اى عمو! بنشين. خدا تو را رحمت كند.» على بن جعفر گفت: اى آقاى من چگونه بنشينم با اين كه تو ايستاده‏اى؟ هنگامى كه على بن جعفر به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش كردند و به او گفتند: «تو عموى پدر او هستى، در عين حال با اين سن و سال، اين‏گونه در برابر حضرت جواد (ع) كه خردسال است، فروتنى مى‏كنى و دستش را مى‏بوسى و آن همه احترام شايان مى‏نمايى؟» على بن جعفر (ع) گفت: «ساكت باشيد.» آن‏گاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت: «اذا كان الله عزوجل لم يؤهل هذا الشيبة و اهل هذا الفتى و وضعه حيث وضعه، انكر فضله، نعوذ بالله مما تقولون بل انا له عبد؛ اگر خداوند صاحب اين ريش سفيد را شايسته (امامت) ندانست، و اين نوجوان را سزاوار دانست، و به او چنان مقامى داد، آيا من فضيلت او را انكار كنم؟ پناه به خدا از سخن نارواى شما. من غلام و برده او هستم و او مولاى من است.»(1)
پاسخ‏هاى امام رضا(ع)
در روايتى نقل شده كه: روزي يكى از شيعيان در محضر امام رضا (ع) پرسيد: «اگر براى شما پيشامدى رخ داد، پس از شما امام مردم كيست؟» امام رضا (ع) در پاسخ فرمود: «پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است.» گويى پرسش كننده از شنيدن اين پاسخ – از اين‏رو كه حضرت جواد (ع) كودك بود و حدود هفت سال داشت – قانع نشد، حضرت رضا (ع) به او فرمود: «خداوند حضرت عيسى (ع) را در كمتر از سن ابوجعفر (حضرت جواد) به عنوان پيامبر شريعت تازه‏اى برگزيد.(2) بنابراين، چه مانعى دارد كه همان خدا ابوجعفر را در خردسالى به امامت برساند؟»
توضيح اين كه: قرآن‏كريم در آيه 30 سوره مريم به اين مطلب تصريح نموده كه حضرت عيسى (ع) در گهواره با بيان گويا چنين گفت: «انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبياً؛ من بنده خدايم، او كتاب آسمانى به من عنايت فرموده و مرا پيامبر قرار داده است.»
همچنين در روايتى ديگر از «صفوان بن يحيى» آمده است كه مى‏گويد: به حضرت رضا (ع) عرض كردم، قبل از تولد حضرت جواد(ع) در مورد جانشين شما مى‏پرسيديم، مى‏فرموديد خداوند پسرى را به من عنايت مى‏كند. اكنون خداوند حضرت جواد (ع) را به شما داده است، و چشم‏هاى ما را به وجود او روشن نموده است، خداوند آن روز را كه شما از دنيا برويد براى ما نياورد، ولى اگر حادثه‏اى رخ داد، به چه كسى رجوع كنيم؟ (امام بعد از شما كيست؟) حضرت رضا (ع) به پسرش حضرت جواد (ع) كه در مقابلش ايستاده بود، اشاره كرد و فرمود: «به او مراجعه كنيد.»
عرض كردم «فدايت گردم، اين پسر سه سال دارد.» فرمود: «و ما يضره من ذلك، فقد قام عيسى بالحجة و هو ابن ثلاث سنين؛ چه مانعى دارد! عيسى سه ساله بود كه به حجت قيام كرد (و نبوت خود را آشكار نمود.)»
بنابراين، وقتى حضرت عيسى در گهواره براى ابلاغ شريعت تازه به مقام پيامبرى برسد، چه اشكالى دارد كه به اراده خداوند، حضرت جواد (ع) در هفت سالگى، به مقام رهبرى، آن هم در مورد شريعت پيامبر اسلام (ص) كه بيش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندين رهبر مى‏گذرد، برسد.
امام هشتم (ع) براى اثبات امامت حضرت جواد (ع) و پاسخ به شبهات طرح شده، گاه از آيات قرآن‏كريم و دلائل تاريخى بهره مى‏گرفت و گاهى نيز از تفضلات الهى و تأييدات غيبى استفاده مى‏كرد. در اين‏باره حسن بن جهم مى‏گويد: در حضور امام نشسته بودم كه فرزند خردسالش را صدا كرد. آن سلاله پاك نبوي نيز در پاسخ به نداى پدر به جمع ما پيوست. امام رضا (ع) لباس آن كودك را كنار زده و به من فرمود: ميان دو شانه‏اش را بنگر! چون به ميان دو كتف او نگاه كردم، چشمم به يكى از شانه‏هايش به مهر امامت افتاد كه در ميان گوشت بدن قرار داشت. فرمود: آيا اين مهر امامت را مى‏بينى؟ شبيه همين در روى شانه پدرم نيز وجود داشت.(3)
گرداب اعتقادى‏
به رغم اين كه امام رضا (ع) قبل از امامت امام جواد (ع) به بيان پاسخ اين مسائل (امامت در خردسالى) پرداختند، و با روشنگرى و آگاهى بخشى، امكان رسيدن به مناصب بزرگ الهى در سن خردسالى را براى اذهان به خوبى روشن ساختند، هنوز مشكل كوچكى سنّ حضرت جواد، نه تنها براى بسيارى از افراد عادى از شيعيان حل نشده بود، بلكه براى برخى از بزرگان و علماى شيعه نيز جاى بحث و گفتگو داشت. به همين جهت پس از شهادت امام رضا (ع) و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شيعيان به ويژه شيعيان عامى با گرداب اعتقادى خطرناك و در نوع خود بى‏سابقه‏اى مواجه شدند و كوچكى سن آن حضرت به صورت يك مشكل بزرگ پديدار گرديد.
طبرى مى‏نويسد: «زمانى كه سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسيد، مأمون پدرش را به شهادت رساند و شيعيان در حيرت و سرگردانى فرو رفتند و در ميان مردم اختلاف نظر پديد آمد و سنّ ابوجعفر را كم شمردند و شيعيان در ساير شهرها متحير شدند.»(4)
به همين جهت، شيعيان اجتماعاتى تشكيل دادند و ديدارهايى با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمايش و حصول اطمينان از اين كه او داراى علم امامت است، پرسش‏هايى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن و قانع‏كننده دريافت كردند، آرامش و اطمينان يافتند.
مورخان در اين زمينه مى‏نويسند: چون امام رضا (ع) در سال 202 به شهادت رسيد، سنّ ابوجعفر نزديك به هفت سال بود، ازين رو در بغداد و ساير شهرها در بين مردم اختلاف نظر پديد آمد. «ريّان بن صلت»، «صفوان بن يحيى»، «محمد بن حكيم»، «عبدالرحمن بن حجاج» و «يونس بن عبدالرحمن»، با گروهى از بزرگان و معتمدين شيعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجاج»، در يكى از محله‏هاى بغداد به نام «بركه زلزل»(5) گرد آمدند و در سوك امام به گريه و اندوه پرداختند… يونس به آنان گفت: دست از گريه و زارى برداريد، (بايد ديد) امر امامت را چه كسى عهده‏دار مى‏گردد؟ و تا اين كودك (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه كسى بايد بپرسيم؟
در اين هنگام «ريّان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى كه به سر و صورت او مى‏زد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ايمان مى‏كنى و شكّ و شرك خود را پنهان مى‏دارى؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتى اگر طفل يك روزه باشد، مثل پيرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتى اگر صد ساله باشد، چون ديگران يك فرد عادى خواهد بود، شايسته است در اين‏باره تأمّل شود. در اين هنگام حاضران به توبيخ و نكوهش يونس پرداختند.(6)
و در آن موقع، موسم حج نزديك شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى ديگر رهسپار حج شدند و به قصد ديدار ابوجعفر عازم مدينه گرديدند، و چون به مدينه رسيدند، به خانه امام صادق (ع) كه خالى بود، رفتند و روى زيرانداز بزرگى نشستند. در اين هنگام «عبدالله بن موسى»، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست.
استاد شيخ عزيز الله عطاردى مى‏گويد: برخى از شيعيان، بعد از شهادت امام رضا (ع) پنداشتند برادر ايشان (عبدالله بن موسى) امام و رهبر الهى است. پس به سوى او شتافتند و براى حصول اطمينان، از وى مسائلى پرسيدند و چون او در پاسخ درماند، از دورش پراكنده شدند.(7)
شيعيان متحيّر و غمگين شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن كردند و گفتند: اگر ابوجعفر مى‏توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمى‏آمد و جوابهاى نادرست نمى‏داد!
در اين هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گرديد و گفت: اين ابوجعفر است كه مى‏آيد، همه بپا خاستند و از وى استقبال كرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساكت شدند. آن‏گاه سؤالات خود را با امام در ميان گذاشتند و وقتى كه پاسخهاى قانع كننده و كاملى شنيدند، شاد شدند و او را دعا كردند و ستودند و عرض كردند: عموى شما، عبدالله، چنين و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: لااله الااللّه، اى عمو! فرداى قيامت برايت بسيار گران خواهدبود كه نزد خدا بايستى و خدا به تو بگويد: با آن‏كه در ميان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!(8)
«اسحاق بن اسماعيل» كه آن سال همراه اين گروه بود، مى‏گويد: من نيز در نامه‏اى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مى‏كنم كه دعا كند خداوند بچه‏اى را كه همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى كه مردم سؤالات خود را مطرح كردند، من نيز نامه را در دست گرفته بپاخاستم تا مسائل را مطرح كنم. امام تا مرا ديد، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار؟ به دنبال اين قضيه، همسرم پسرى به دنيا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم.(9)
پاسخهاى امام جواد(ع)
هنگامى كه امام جواد (ع) با خيل مردمى كه به دليل سن كم او در امر امامتش به حيرت افتاده بودند، روبه‏رو شد، با روشهاى مختلف به پاسخگويى و زدودن شبهات و ذهنيات پرداخت. ازاين‏رو، به برخى از پاسخ‏هاى آن حضرت به اختصار اشاره مى‏كنيم.
1- تنها وارث‏
محمّد بن عيسى مى‏گويد: «نزد ابى‏جعفر ثانى (امام جواد) رفتم، در برخى امور با من مناظره كرد و در پايان فرمود: يا ابا على! ارتفع الشك، ما لابى غيرى؛ اى ابا على، شك خود را برطرف كن، براى پدرم غير از من نيست (من تنها وارث و طبعا امام بعدى هستم).»(10)
2- استدلال قرآنى‏
مسأله امامت حضرت جواد (ع) در خردسالى، در عصر امامت خود ايشان نيز مطرح بود، حتى اين مسئله را از خود آن حضرت مى‏پرسيدند.
مرحوم كلينى در «اصول كافى» مى‏نويسد: شخصى محضر امام جواد (ع) شرفياب شد و اظهار داشت: يابن رسول اللّه! عدّه‏اى از مردم نسبت به موقعيّت شما ايجاد شبهه مى‏كنند؟ !
حضرت در پاسخ چنين فرمود: خداوند متعال به حضرت داوود(ع) وحى كرد كه فرزندش، سليمان را خليفه و وصىّ خود قرار دهد، با اين كه سليمان كودكى خردسال بود و گوسفند چرانى مى‏كرد. و اين موضوع را برخى از علماء و بزرگان بنى‏اسرائيل نپذيرفتند و در أذهان مردم شكّ و شُبهه ايجاد كردند. به همين جهت، خداوند به حضرت داوود (ع) وحى كرد كه عصا و چوبدستى اعتراض‏كنندگان و سليمان را بگير و هر كدام را با علامتى مشخّص كن كه از چه كسى است؛ و سپس آنها را شبانگاه در جائى پنهان نما. فرداى آن روز به همراه صاحبان آنها برويد و چوبدستى‏ها را برداريد، با توجّه به اين نكته، كه چوبدستى هركس سبز شده باشد همان شخص، جانشين و خليفه و حجّت بر حقّ خدا خواهد بود.
همگى اين پيشنهاد را پذيرفتند؛ و چون به مرحله اجراء درآوردند، عصاى سليمان سبز و داراى برگ و ثمر شد. پس از آن، همه افراد پذيرفتند كه او حجّت و پيامبر خداست.(11)
على بن اسباط، يكى از ياران امام رضا و امام جواد (ع) مى‏گويد: روزى به محضر امام جواد رسيدم، در ضمن ديدار، به سيماى حضرت خيره شدم تا قيافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بيان كنم.(12)
درست در همين لحظه امام جواد (ع) كه گويى تمام افكار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه كرد و فرمود: اى على! همانا خداوند درباره امامت حجت آورده همان طور كه درباره نبوّت حجت آورده است. خداوند درباره حضرت يحيى (ع) مى‏فرمايد: «وَ آتَيْناهُ الحُكْمَ صبِيّاً»(13) ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم.
و درباره حضرت يوسف (ع) مى‏فرمايد: «وَ لَما بَلَغَ أَشدّهُ آتيناه حُكْماً وَ عِلْماً»(14) هنگامى كه او به حد رشد رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم.
و درباره حضرت موسى (ع) مى‏فرمايد: «وَ لَما بَلَغَ أَشُدّهُ وَاسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً»(15) و چون به سن رشد و بلوغ رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم.
بنابر اين همان گونه كه ممكن است خداوند، علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنايت كند، ممكن است همان حكمت را در دوران كودكى نيز عطا كند.(16)
در موردى ديگر، امام جواد (ع) در پاسخ اعتراض‏كنندگان، اين آيه را خواند: «قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى؛ بگو اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مى‏كنم.»(17)
3- كرامت‏
امام از اين طريق نيز برتري و فضيلت خود را مى‏نماياند كه براى اهل علم و بزرگان دليل ديگر بر امامتش بود.
محمّد بن سنان مى‏گويد: «از درد چشم به امام رضا (ع) شكايت كردم. كاغذى خواست و به ابى‏جعفر (ع) نامه‏اى نوشت. آن را به خادم داد و از من خواست با او بروم و مطلب را كتمان كنم. وقتى رسيديم، خادم نوشته را باز كرد و در مقابل ابا جعفر قرار داد. او به نامه نگاه كرد. آن‏گاه سر به آسمان برداشت و مطلبى فرمود: چند بار اين كار را كرد و هر دردى در چشمم بود از بين رفت…»(18)
4- علم خدايى‏
بعد از شهادت امام رضا (ع) عده‏اى از شيعيان از شهرهاى ديگر براى شناختن امام بعد به مدينه آمدند. آنها را به صريا، قريه‏اى كه امام كاظم (ع) در نزديكى مدينه تأسيس كرده بود، راهنمايى كردند. آنجا عبدالله بن موسى فرزند امام كاظم (ع) خودنمايى مى‏كرد، ولى از پاسخ دادن به سؤالات مردم ناتوان بود. زمانى كه عبدالله پاسخ‏هاى غلط داد، ابوجعفر يعنى، امام جواد (ع) وارد شد در حالى كه هشت ساله شده بود. همه به سوى او رفتند و او به مردم سلام داد. عبدالله بن موسى هم از جاى خود برخاست و ابوجعفر به اين ترتيب در صدر مجلس جاى گرفت. آن‏گاه فرمود: بپرسيد، خدا رحمت‏تان كند. آن‏گاه سؤالاتى پرسيدند از جمله كسى پرسيد: اگر مردى زنش را به عدد ستارگان آسمان طلاق داد چه كند؟
امام فرمود: آيا قرآن خوانده‏اى؟ گفت: بله، فرمود: سوره طلاق را بخوان تا قول خداوند كه فرمود: «واقيموا الشهادة لِلّه»؛ اى مرد! طلاق صورت نمى‏گيرد، مگر به پنج چيز: شهادت دو شاهد عادل، وقوع طلاق در حالت پاكى از عادت ماهيانه، عدم آميزش در آن پاكى، وقوع طلاق به قصد جدى.
اى مرد! آيا در قرآن عدد نجوم سماء مى‏بينى؟ گفت نه.(19)
5 – تفاوت دو مقوله امامت و كودكى
دايه ابى‏جعفر روزي به او گفت: «تو را در فكر مى‏بينم، گويا پيرمردى شده‏اى؟ فرمود: عيسى بن مريم در كودكى مريض شد. به مادرش آن چيزهايى را كه موجب معالجه مى‏شد، توضيح داد، او تهيه كرد. ولى موقع خوردن، عيسى گريه كرد. مادرش گفت: من با آنچه تو ياد دادى معالجه‏ات مى‏كنم، آن وقت گريه مى‏كنى؟ فرمود: الحكم حكم النبوّة والخلقة خلقةُ الصبيان؛ حكم، حكم نبوّت است، امّا بدن و خلقت من خلقت كودكان است.»(20) يعنى، دو موضوع كاملاً متفاوت هستند. كودكى من به خلقت طبيعى مربوط است، ازاين‏رو درد مى‏كشم و گريه مى‏كنم، امّا رسالت من امري الهى است و حساب آن دو جداست. و بدين‏گونه حضرت به استبعاد امامت در كودكى پاسخ گفت.
6- ايمان آوردن امام على (ع) در نه سالگى‏
امام جواد (ع) فرمود: «سوگند به خدا در آغاز بعثت، جز على (ع) از پيامبر (ص) پيروى نكرد، با اين كه او در آن وقت نه سال داشت، من نيز اكنون نه سال دارم.»(21)
استدلال امام جواد (ع) به ايمان آوردن حضرت على (ع) در نه سالگى بر اين اساس است كه حضرت على (ع) در اين سن و سال، پيرو كامل پيامبر (ص) بود، و شايستگى كسب ايمان كامل را پيدا كرد؛ با توجه به اين كه بر اساس روايات شيعه و اهل‏تسنن، پيامبر (ص) در آغاز بعثت، در مجلسى كه خويشانش را دعوت كرده بود، و در ميان آنها تنها على (ع) ايمان خود را آشكار ساخت، پيامبر (ص) در همان مجلس على (ع) را جانشين خود معرفى نمود.(22)
سرانجام اكثريت شيعه، امامت حضرت جواد (ع) را پذيرفتند؛ زيرا علاوه بر وجود نصّ پيامبر (ص) و تصريح و وصيّت امام رضا (ع) بر امامت آن حضرت، شيعيان هر سؤالى مى‏پرسيدند امام با سرعت و دقّت، جواب كامل و كافى مى‏داد. به طورى كه بنابر نقل شيخ كلينى، امام جواد (ع) در يك مجلس به سى هزار سؤال پاسخ داد.(23) ناگفته نماند كه اين عدد، مبالغه نيست؛ زيرا بسيارى از سؤالهاى مردم، پاسخهاي كوتاهى داشت، چون بيشتر سؤالات فقهى بود و هر فرع جزئى، خود يك سؤال به حساب مى‏آيد.
در پى اين ديدارها و بحث و گفتگوها با امام جواد(ع)(24) اطمينان و اعتقاد كامل شيعيان به امامت آن حضرت فراهم گرديد و ابرهاى تيره ابهام و شبهه از فضاى فكر و ذهن آنان كنار زدوده شد و خورشيد حقيقت آشكار گرديد.
تحليل و بررسى
درست است كه دوران شكوفايى عقل و جسم انسان معمولاً حد و مرز خاصى دارد كه با رسيدن آن زمان، جسم و روان به حد كمال مى‏رسند، ولى چه مانعى دارد كه خداوند قادر حكيم، براى مصالحى، اين دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود كوتاه ساخته، در سالهاى كمترى خلاصه كند. در جامعه بشريت از آغاز تاكنون افرادى بوده‏اند كه از اين قاعده عادى مستثنا بوده‏اند و در پرتو لطف و عنايت خاصى كه از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنين كودكى به مقام پيشوايى و رهبرى امتى نائل شده‏اند.
اصولاً در مورد پاسخ اين سؤال كه چگونه انسان خردسال به مقام امامت مى‏رسد، ما دو راه در پيش داريم:
نخست: به آنان كه به خداى قادر و حكيم معتقدند، مى‏گوييم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حكمت مطلقه‏اى كه دارد، براساس مصالحى، شخصى را در خردسالى به مقام نبوت يا امامت برساند. با اين‏كه براى آغاز تكلم و سخن گفتن كودك معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مى‏دانيم كه حضرت عيسى (ع) در همان روزهاى نخستين تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود كه به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنيا آورده بود و به اين جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود( بشدت دفاع كرد و ياوه‏هاى معاندين را با منطق و دليل رد كرد، در صورتى كه اين‏گونه سخن گفتن و با اين محتوا، در شأن انسانهاى بزرگسال است. قرآن‏كريم گفتار او را چنين نقل مى‏كند:
(عيسى) گفت: «بى شك من بنده خدايم، به من كتاب (آسمانى= انجيل) عطا فرموده و مرا در هر جا كه باشم وجودى پربركت قرار داده است، و مرا تا آن زمان كه زنده‏ام به نماز و زكات توصيه فرموده و (نيز مرا) به نيكى در حق مادرم سفارش كرده و جبّار و شقى قرار نداده است.»(25)
قرآن‏كريم درباره حضرت يحيى و رسالت او و اين كه در دوران كودكى به نبوت برگزيده شده است، مى‏فرمايد: «ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم».(26)
بعضى از مفسران كلمه «حكم» را در اين آيه شريفه به معناى هوش و درايت گرفته‏اند و برخى گفته‏اند: مقصود از اين كلمه، «نبوت» است. مؤيد اين نظريه رواياتى است كه در كتاب «اصول كافى» نقل شده است، از آن جمله، روايتى از امام پنجم وارد شده است كه حضرت طى آن با تعبير «حكم» در آيه مزبور، به «نبوت» حضرت يحيى در خردسالى استشهاد مى‏كند و مى‏فرمايد: پس از در گذشت زكريا، فرزند او يحيى كتاب و حكمت را از او به ارث برد و اين همان است كه خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «يا يَحْيى خُذِ الْكَتابَ بِقُوّة وَ آتَيْناهُ الحُكْمَ صَبِيّاً»: اى يحيى كتاب (آسمانى) را با نيرومندى بگير، و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم.(27)
امام جواد (ع) براى يكى از ياران خود به نام «على بن اسباط»، به همين آيه استدلال كرد، و پس از ذكر آيه فرمود: «خداوند كارى را كه در مسئله امامت كرده؛ همانند كارى است كه در مسئله نبوت كرده است، همان‏گونه كه ممكن است خداوند حكمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد، ممكن است كه حكمت را در كودكى به انسانى ديگر عطا فرمايد.»(28)
با توجه به مطالب يادشده درمى‏يابيم كه قبل از امامان نيز، مردان الهى ديگرى از اين موهبت و نعمت الهى برخوردار بوده‏اند و اين امر اختصاص به امامان ما نداشته است.
دوّم: در طول تاريخ ديده شده است كه برخى از كودكان رشد فكرى فوق‏العاده‏اى داشته‏اند، گاه افرادى در سنين كمتر از ده سال، نابغه شده‏اند و از رشد و عقل و درك ممتاز و استثنايى برخوردار بوده‏اند. اين موضوع بيانگر آن است كه شايستگى مقام‏هاى ارجمند، مانند مقام امامت براى بعضى از كودكان محال نيست كه آن را غيرممكن سازد. در اين زمينه نمونه‏هاى فراوان وجود دارد، كه به عنوان نمونه به ذكر سه مورد بسنده مى‏كنيم:
نمونه‏هايى استثنايى از خردسالان نابغه
1- در حالات ابوعلى سينا، (373- 427 ه . ق) نقل كرده‏اند كه خود در شرح حال خود گفت: «در ده سالگى آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم كه مردم بخارا از استعداد سرشار من، شگفت‏زده شده بودند، در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگى كتاب قانون را در علم طب نوشتم، و بيمارى نوح بن منصور رئيس دولت سامانى را كه همه اطباء از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به اين خاطر، امكانات فرهنگى بسيار در اختيارم گذاشت، شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى كه به بيست و چهار سالگى رسيدم، همه علوم جهان را مى‏دانستم و چنين مى‏انديشيدم كه علم و دانشى وجود ندارد كه من به آن دست نيافته باشم.»(29)
2- نمونه ديگر، يكى از دانشمندان غرب به نام «توماس يونگ» است، كه در دو سالگى خواندن و نوشتن را مى‏دانست، و در هشت سالگى به تنهايى به آموختن رياضيات پرداخت، و به امتيازات استثنايى و اعجاب انگيزى دست يافت.(30)
3- نمونه ديگر كه در عصر حاضر رخ داده و بسيار عجيب است و پاسخ به سؤال فوق را به طور عينى و گويا تبيين كند، مربوط به كودكى به نام سيد محمد حسين طباطبائى، فرزند حجةالاسلام سيد محمد مهدى طباطبائى، ساكن قم است. سيد محمد حسين طباطبائى استعداد و حافظه فوق‏العاده و استثنايى دارد؛ مصاحبه با اين كودك چندين بار از تلويزيون پخش شده است، و بسيارى از مردم چهره او را ديده‏اند. اين كودك اكنون در حوزه علميه قم به تحصيل دروس مقدماتى حوزوى مشغول است. وى در پنج و نيم سالگى حافظ كل قرآن شد، جالب اين كه علاوه بر حفظ قرآن، آن چنان بر آيات قرآن و معانى آيات مسلط است، كه اگر ترجمه آيه‏اى را براى او بخوانيم، او متن آيه را تلاوت مى‏كند، و ترجمه هر آيه از آيات قرآن را مى‏داند، از همه مهمتر اين كه انس عميق او با آيات قرآن به گونه‏اى است كه به پرسش‏هايى كه از او مى‏شود، با آيات قرآن پاسخ مى‏دهد. البته از اين نمونه‏ها در جمهوري اسلامى ايران و جهان اسلام، به يمن شريعت حيات‏بخش شريعت محمدى (ص) (اسلام) فراوان است.
به هر حال وقتى يك كودك عادى در خردسالى به لطف خدا داراى چنين موهبت و امتياز فوق‏العاده شد، نبايد تعجب كرد كه چگونه امام جواد (ع) در دوران كودكى به مقام امامت رسيده‏اند، چنين موضوعى محال نيست، و به اذن الهى به سبب مصالحى به بعضى از افراد داده مى‏شود.
نتيجه و سخن پايانى‏
بر اساس شواهد تاريخى، مسئله متولّى شدن شخصى براي امامت در سنين كودكى، از حضرت امام جواد (ع) شروع شد؛ زيرا وقتى پدر بزرگوارش، امام رضا (ع) به دست مأمون عباسى به شهادت رسيد، حضرت جواد (ع) هفت سال بيشتر نداشت. پس آن حضرت در سنّ هفت سالگى، متولّى زعامت شيعه اماميه، در مسائل دينى، عملى و فكرى شد.
با دقت در اين مسئله، پى‏مى‏بريم كه همين موضوع، به تنهايى كافى است كه، به خطّ امامت ولو در سنين كودكى كه در امام جواد (ع) متجلّى شد و تا امامت امام حضرت مهدى (عج) ادامه يافت پى ببريم. اين مطلب از جهات مختلف قابل بررسى است:
الف) دانش آموختگان مدرسه اهل‏بيت (ع) در طول تاريخ، فداكاري و جانفشانى‏هاي زيادي در راه تثبيت عقيده خود در مسئله امامت داشتند؛ زيرا داشتن چنين عقيده و فكرى، منشأ دشمنى و خصومت دستگاه خلفا با دوستداران اهل‏بيت (ع) مى‏شد. اين امر منجر به معارضه نظام سلطه، با اهل‏بيت (ع) و ياران آنان شد. ازاين‏رو، دست به تصفيه زده، عده زيادى را زندان مى‏كردند و گروهى را به قتل رساندند و اين خود دليل بر آن است كه اعتقاد به ولايت اهل‏بيت (ع) و لو در سنين كودكى براي آنان چنان روشن و مسلّم بود كه حاضر به هر نوع فداكارى در راه عقيده خود بودند.
ب) زعامت و امامت اهل‏بيت (ع)، بر خلاف ديگران، زعامتى همراه با سرباز، لشكر و ابهّت پادشاهى نبود. همچنين زعامت آن بزرگواران، با دعوت سرّى، همانند دعوت‏هاى صوفيّه و فاطميون نبود؛ زيرا آنان بين رئيس و مردم، فاصله و دورى مى‏انداختند تا فرض كنند كه رئيس، خود از مردم دور است با آن كه مردم به او ايمان دارند.
امامان معصوم (ع) براى مردم ظاهر و معلوم بودند و آنها مى‏توانستند از نزديك معاشرت با آنان داشته باشند؛ به جز امام زمان (عج) كه به جهات سياسى، معاشرت با آن حضرت محدود بود.
ج) خلفاى معاصر با امامان، به فضايل اخلاقى و كمالات معنوى و علمى ايشان، اعتراف داشتند و آن را زنگ خطرى براى خود و خلافت غاصبانه خويش مى‏دانستند. و بر اين اساس، تمام توان خود را براى از بين بردن آنان و محو كردن فضايل‏شان به كار مى‏بستند.
با توجه به اين مطالب روشن مى‏شود كه مسئله امامت شخص ولو در سنين كودكى امرى ثابت بوده است؛ زيرا وقتى امام مردم را به امامت خود دعوت مى‏كند، طبيعتاً خود را در تمام زمينه‏ها اعلم مى‏داند. در غير اين صورت، مردم از او متابعت نكرده، امامت او را قبول نخواهند كرد. حال ممكن است شخصى در سنين كودكى، مردم را به امامت خود در ملا عام دعوت كند و شيعيان نيز بدون هيچ تحقيق و تفحّص، امامت او را پذيرفته و در راه او جانفشانى كنند؛ ولى بر فرض كه در ابتداى دعوتش، حقيقت امر بر مردم روشن نشده باشد، ولى به مرور ايّام، ماه‏ها و سالها، ممكن است وضعيت او در صورت عدم صحّت دعوتش، بر مردم آشكار شود.
حال اگر عدم صحّت دعوت او براى مردم كشف نشود، آيا براى نظام حاكم نيز روشن نخواهد شد؟ آيا براى مقابله با آن دعوت در صورتى كه به مصلحت خود باشد موضع‏گيري نخواهند كرد؟ تنها تفسير سكوت دستگاه خلافتِ معاصر با امام (ع) در سنين كودكى، اين است كه نظام سلطه، به اين نتيجه رسيده بود كه امامت شخص ولو در سنين كودكى امري مسلّم است؛ به ويژه كه خود خلفا به طور مكرّر، آن بزرگواران را امتحان كرده و به فضلشان اعتراف نموده بودند. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل
پى‏نوشت‏ها: –
1. اصول كافى، ج‏1، ص 322.
2. اصول كافى، ج‏1، ص 322؛كشف الغمه، ج 2، ص 353.
3. الارشاد، چاپ كنگره، قم، 1431 ق، ص 618.
4. ابن جرير طبرى، دلائل الاًّمامة، ص 204.
5. در برخى از منابع «بركه زلول» آمده است، اما «زلزل» صحيح است؛ زيرا برخى نوشتند: اين بركه را «زلزل» غلام «عيسى بن جعفر بن منصور» حفر و آن را براى مسلمانان وقف نمود و از اين جهت به وى منسوب گرديد: سيدعبدالرزاق مقرّم؛ نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد (ع)، ترجمه: دكتر پرويز لولاور، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس، 1370 ش، ص 109،پاورقى.
6. يونس و همچنين صفوان بن يحيى از اصحاب اجماع اند، يعنى دانشمندان اماميه بر درستى و صحت روايات و احاديث آنان اتفاق نظر دارند. يونس از نظر جلالت قدر و عظمت معنوى در رتبه بسيار والايى قرار داشت و از طرف پيشوايان ما، مورد تمجيد فراوان واقع شده است و دانشمندان علم رجال، در ستايش او بسيار سخن گفتند. با اين اوصاف، وقتى شخصيت بزرگ و استوارى مانند او چنين اظهاراتى بكند، وضع توده مردم و عوام شيعيان روشن است! از اين نظر بعضى از دانشمندان معاصر نتوانستند باور كند كه وى چنين بگويد، ازين رو گفتار او را بدين گونه توجيه كرده كه مقصود او از جمله «گريه را كنار بگذار» امتحان و آزمايش حاضران در مجلس بوده تا آنان كه در مقابل حق معرفتى استوار دارند شناخته شوند تا شايد او بتواند در ارشاد و راهنمايى كسى كه از امام منحرف شده است، تلاشى كرده باشد! ر.ك: نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد (ع) ، ص‏110، پاورقى.
7. استاد عطاردى، مسندالامام الجواد، ص 30- 29.
8. بحارالانوار، ج 50، ص 100 – 98 دلائل الاًّمامة، ص‏204 – 206 اثبات الوصية، ص 213- 215 (با اندكى اختلاف در عبارات)؛ سيد على اكبر قرشى، خاندان وحى، ص 643 – 644.
9. اثبات الوصية، ص 215.
10. اصول كافى، ج‏1،ص 320.
11. اصول كافى، ج‏1،ص 383.
12. از سخن على بن اسباط استفاده مى شود كه آن حضرت در آن زمان پيروانى هم در مصر داشته است و آنان علاقه مند بوده‏اند با خصوصيات جسمى حضرت آشنا شوند.
13. سوره مريم، آيه 12.
14. سوره يوسف، آيه 22.
15. سوره قصص، آيه 14.
16. اصول كافى، ج‏1، ص 384 الاًّمام الجواد من المهد الى اللحد، ص 232، اثبات الوصية، ص 211.
17. سوره يوسف، آيه 108.
18. رجال كشى، ص 487.
19. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 429 ؛ بحارالانوار، ج 50، صص 91 و 90.
20. اثبات الوصية، ص 212.
21. اصول كافى، ج 1، ص 384.
22. قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج 4، ص 62.
23. اصول كافى، ج 1، ص 314.
24. بحارالانوار، ج 50، ص 90 ؛ شيخ مفيد، الاختصاص، تصحيح و تعليق: على اكبر الغفّارى، ص 102.
25. سوره مريم، آيه 30 – 32.
26. همان، آيه 12.
27. اصول كافى، ج 1، ص 382 (باب حالات الائمة فى السّنّ).
28. اصول كافى، ج 1، ص 494.
29. محدث قمى، الكنى والالقاب، ج 1، ص 320 و 321.
30. پى ير روسو، تاريخ علوم، ص 432.

/

ساماندهى لباس تا طرح نيروى انتظامى

ساماندهى لباس تا طرح نيروى انتظامى‏
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
لباس هر چند پوشش ظاهرى انسان است اما در عين حال با فرهنگ و تفكر و باورهاى انسان ارتباط جدى دارد. اقوام و نژادهاى نوع بشر از آغاز با لباس از يكديگر تفكيك مى‏شده‏اند و اصولاً شاخصه آدم و آدمى زادگان در چهره ظاهر يكى به لباس بوده است و ديگرى به سيماى طبيعى و آفرينش آنها و البته تفاوت ماهوى انسان و فصل مميز او از ساير جانداران همانا روح قدسى و نفس ناطقه اوست كه آدم را شايسته خلعت خلافت الهى نموده است.
بارى لباس براى فرزندان آدم موهبتى است الهى. از اينرو قرآن كريم به عنوان يكى از آيات الهى از آن سخن گفته و در عين حال تأكيد مى‏ورزد كه آنچه بهتر و بالاتر از پوشش ظاهرى است لباس تقوا است كه جان آدمى را از آلودگى‏هاى نفسانى منزّه مى‏دارد و حصارى از عفاف و حجاب از معنويت بر دل آدمى مى‏پوشد تا انديشه گناه را از سر بدر كند: «يا بنى آدم قد انزلنا علكيم لباساً يوارى سوآتكم و ريشاً و لباس التقوى ذلك خير ذلك من آيات اللّه لعلكم يذّكّرون.»(سوره اعراف،آيه‏26)
اى فرزندان آدم ما براى شما لباسى فرستاديم تا عورت شما را بپوشاند و زيب و زيور شما باشد و البته لباس تقوا بهتر است. اين از نشانه‏هاى خداوند است باشد كه متذكر اين موهب خداوندى باشيد.
افزون بر اين لباس براى انسان دژ امن و نگهدارنده او از سرما و گرما و حوادث ديگر است و نيز سرمايه زيبايى او و هم شاخصه‏اى كه شخصيت او را در عرف اجتماعى شكل مى‏دهد و اقوام را از يكديگر ممتاز مى‏سازد.
در اسلام پس از اعلام حكم حجاب و وجوب آن در شرع مقدس و تصريح و تأكيد آيات قرآن بر اين فريضه دينى،به پيامبر اكرم(ص) و ديگر مسلمانان خاطر نشان شده كه زنان مسلمان بايد حجاب برگيرند و سر و گريبان و اندام خود را از نامحرمان بپوشانند كه اين امر علاوه بر آثار معنوى و اجتماعى شاخصه زن مسلمان است كه به تقوا و عفاف شناخته شوند و مورد آزار بلهوسان قرار نگيرند: «ذلك ادنى ان يُعْرَفْنَ فلايؤذين»(سوره احزاب، آيه 59).
اين آيه كريمه به تأثير روانى اجتماعى حجاب در صيانت زن مسلمان از نگاه و تعرض هوسبازان اشاره دارد كه نكته ظريف و قابل توجهى است. بى‏ترديد اگر يك زن با حجاب كامل و در كسوتى از عفاف و وقار در ميان مردم ظاهر شود كمتر وسوسه در دل مردان بر مى‏انگيزد و چشم طمع ديگران را به خود جلب مى‏كند. در حاليكه اگر زنى خود را بيارايد و زيبايى‏هاى خود را در معرض تماشاى مردان قرار دهد همانند سفره رنگينى است كه پيش روى گرسنه‏اى بگسترانند و هوس او را برانگيزند. لذا گفته‏اند:
زن كه خرامد به گل و لاله زار
جيب به گل بخشد و دامن به خار
ديده بادام چو بى پرده گشت‏
عاقبت از هر دهنى خورده گشت‏
شب چو نبندى در ديگ حليم‏
گربه و سگ را ز ملامت چه بيم‏
بارى اسلام با احترام به شخصيت زن مسلمان وى را به پوشش مناسب ملزم ساخته و مردان را به غيرت دينى و حمّيت ناموس فرا خوانده است. گفتنى است كه بخشى از مسؤوليت حجاب علاوه بر زن مسلمان بر عهده مردان يعنى اولياى دختران و همسران بانوان است و بدين ترتيب «غيرت و عفت» پيوند ناگسستنى دارند. در برخى روايات آمده كسى كه غيرت ندارد عفت ندارد. شكل‏گيرى سامانه عفاف در خانواده جز با مشاركت و تعهد مردان و زنان شكل نخواهد گرفت و مسؤوليت حفظ حجاب ميان زن و مرد تقسيم مى‏شود.
بعد سياسى حجاب‏
امروزه حجاب علاوه بر بعد اخلاقى و شرعى در سطح جهانى جنبه سياسى نيز به خود گرفته است. كشف حجاب كه ننگين‏ترين هديه غربيها به كشورهاى اسلامى بود به دست مزدورانشان به جامعه اسلامى راه يافت و بذر بى غيرتى و بى حميتى را در ميان مسلمانان پراكند و زن را از شأن انسانى پايين آورده، بازيچه هوا و هوس مردان شهوت پرست ساخت و چه بر سر اين ملت آوردند و در ديگر كشورهاى اسلامى همين فاجعه را ببار آوردند. اگر انقلاب اسلامى نيامده بود و زن را از منجلاب فساد نجات نداده بود معلوم نيست سرنوشت امروز زنان كشورمان به كجا مى‏انجاميد.
اين را دشمنان اين ملت به خوبى فهميده‏اند. دليل اينكه در كشورى مثل فرانسه كه داعيه دار حقوق بشر است! به يك دختر دانش‏آموز مسلمان اجازه نمى‏دهد با يك روسرى به مدرسه برود را در همين بعد سياسى حجاب بايد جستجو كرد و اگر كشورهايى مانند تركيه به زعم ادعاى مسلمانى به دليل حاكميت ژنرالهاى لائيك، حجاب را در دانشگاه‏هاى خود ممنوع ساخته در همين وابستگى سياسى و فرهنگى به بيگانه ريشه دارد.
توطئه عليه حجاب در حاكميت‏
يكى از دسيسه‏هاى بيگانه توطئه عليه حجاب بانوان و صادر كردن مدهاى جديد بدحجابى در كشور اسلامى ما بود اين موضوع مخصوصاً در دولت اصلاحات اوج گرفت. بويژه آنكه در ميان كارگزاران اين دولت پروژه تساهل و تسامح با مفهوم آزادى بى‏بند و بارى مطرح شد. دامن زدن مطبوعات اين دوره به تشنج سياسى، ارزش زدائى و انقلاب ستيزى از يك طرف و آسان‏گيرى در برابر جريان فساد اخلاقى و اباحيگرى از طرف ديگر زمينه رشد بدحجابى را فراهم ساخت و برخورد نكردن با اين پديده شوم فضاى مناسبى براى كشف حجاب نوين بود. نگارنده اين مقال رنجنامه آن روز را طى مقالات بسيارى به تحرير آورد و در معرض افكار عمومى قرار داد اما كمتر گوش شنوا يافت. در فرايند رشد بدحجابى لباس‏هاى تنگ و چسبان و شلوارها و آستين‏هاى كوتاه و سراندازهاى نوارى و آرايش‏هاى غليظ زنان و دختران حراج بازار و مايه ننگ براى كشور اسلامى ما شد و روند رو به رشد آن خون به دل مردم با ايمان و غيرتمند و وارثان شهيدان كرد. بارى در آن مقطع هرچه فرياد زديم كمتر گوش شنوا يافتيم. فرياد علماى بزرگ و مراجع تقليد نيز به اعتراض بلند شد كه چرا مسؤولين بى تفاوت نشسته‏اند و چرا از حجاب اسلامى كه حافظ حيثيت زن مسلمان است كمتر سخن به ميان مى‏آيد. همه جا سخن از آب و نان و مصرف و معيشت و مسائلى از اين قبيل است. دولت فراموش كرده بود فرمان قرآن كريم را كه حاكمان اسلامى را به امر به معروف ونهى از منكر و پاسدارى از حدود اسلامى فرا خوانده است. در آن روز اطلاع يافتيم كه مقام معظم رهبرى سران سه قوه را خواستند و نگرانى شديد خود را از پديده بدحجابى يا به عبارت صحيح‏تر كشف حجاب نوين ابراز نمودند و به دنبال آن تذكر طرح عفاف و حجاب از سوى شوراى عالى انقلاب فرهنگى تهيه و تدوين شد و به كليه مراكز دولتى ابلاغ گرديد و اين در اوائل مجلس هفتم و اواخر دولت هشتم بود. با آنهمه تأكيد مقام رهبرى بالأخره معلوم نشد سران سه قوه چه پاسخى به اين خواسته و دغدغه رهبرى دادند. آن بخشنامه فرهنگ عفاف و حجاب نيز طبق معمول بايگانى شد.
نه در ادارات تحولى ديده شد و نه در دانشگاه‏ها و نه در سطح جامعه و كوچه و بازار! چرا؟ براى اينكه عزم جدى نبود و متظاهرين به فساد گستاخ‏تر از گذشته در ملأ عام ظاهر شدند كه همچنان ادامه دارد.
تصويب طرح ساماندهى مد و لباس در مجلس‏
با آغاز كار مجلس هفتم، كميسيون فرهنگى دست به كار تهيه طرح زد كه ساماندهى لباس را محور قرار داد مفاد اين طرح اين بود كه لباس ملى و اسلامى در كشور حمايت شود و لباس‏هاى مبتذل وارداتى برچيده شود. در اين فرايند پاى چند وزارتخانه به ميان كشيده شد كه بايد جهت اجرايى شدن طرح همكارى كنند تا در يك پروسه زمانى به نتيجه برسد.
اين طرح در كميسيون فرهنگى با حضور كارشناسان به بحث نهاده شد و طى يازده ماده به تصويب رسيد و در نوبت بررسى در جلسه علنى قرار گرفت و با رأى نمايندگان تصويب شد و سپس به شوراى نگهبان رفت و پس از اصلاحات لازم در تاريخ 20/10/85 به تأييد اين شورا رسيد و به صورت قانون در آمد.
در حال حاضر «قانون ساماندهى مد و لباس» از فيلتر مجلس و شوراى نگهبان گذشته و به دولت ابلاغ گرديده است. بر اساس اين قانون كه حدود شش ماه از آن مى‏گذرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى مكلّف است كار گروهى متشكل از يك نفر نماينده تام الاختيار از وزارتخانه‏هاى فرهنگ و ارشاد اسلامى، آموزش و پرورش، بازرگانى و صنايع و معادن و سازمان صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران و مديريت و برنامه ريزى كشور و سه نفر از صنوف ذى ربط(طراحان و توليد كنندگان) و يك نفر نماينده از كميسيون فرهنگى مجلس به عنوان ناظر تشكيل دهد بر اساس يك تبصره مصوبات اين كار گروه پس از امضاء و ابلاغ وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى قابل اجرا خواهد بود.
به موجب ماده 2 اين قانون وزارت فرهنگ و ارشاد و سازمان صدا و سيما مكلّف‏اند نمادها و الگوهاى پارچه و لباس ايرانى را ترغيب و تشويق و تبليغ نمايند و در جهت پرهيز از الگوهاى مغاير با فرهنگ ايرانى – اسلامى اهتمام جدى بورزند.
ماده 3 قانون وزارت ارشاد و بازرگانى را مكلّف مى‏كند جهت تبادل فرهنگى ملل مسلمان موزه و نمايشگاه منطقه‏اى و بين المللى برگزار نموده و نمادها و الگوهاى لباس ايرانى – اسلامى را معرفى نمايد.
و ماده 5 وزارت بازرگانى را مكلّف مى‏سازد براى دسترسى عموم و حمايت از توليد و فروش پارچه‏ها و پوشاك منطبق با الگوى ايرانى – اسلامى نمايشگاه‏هاى فصلى برگزار نمايد.
و به موجب ماده 6 وزارت بازرگانى مكلّف شده به منظور حمايت از توليدات داخلى عوارض گمركى بر واردات پوشاك خارجى وضع نمايد تا رقابت توليدات خارجى و توليد كنندگان داخلى ميسر گردد.
در اين قانون وزارت خانه‏هاى تعاون كار و امور اجتماعى و صنايع و معادن مكلّف‏اند در تأسيس تعاونى، اعطاى مجوز فعاليت و استفاده از تسهيلات دولتى، طراحان و توليدكنندگان پارچه و لباس مبتنى بر الگوهاى ايرانى – اسلامى را در اولويت قرار دهند.
در ماده 10 اين قانون وزارتخانه‏هاى، علوم تحقيقات و فناورى مكلّف اند از بودجه سنواتى رديفهاى خدماتى و رفاهى خود جهت تشويق تقاضاى پارچه و لباس ايرانى – اسلامى تسهيلات خريد در اختيار كاركنان خود قرار دهند.
بطور خلاصه: قانون ساماندهى مد و لباس كه خلاصه‏اى از آن به نظر خوانندگان رسيد كليه دستگاههاى ذى ربط اعم از فرهنگى، آموزشى، رسانه‏اى و اجرائى را مكلّف ساخته جهت جا انداختن مفاد اين قانون در افكار عمومى و اجرايى شدن آن مشاركت نمايند و تدريجاً وضعيت ناهنجار كنونى را سامان دهند.
درس از بايگانى شدن قانون‏
از نظر قانونى همه وظائف و اختيارات براى دستگاه‏هاى ذى‏ربط مشخص شده اما آنچه مايه هراس است اينكه اين قانون جامع كه عمدتاً جنبه فرهنگى دارد به بايگانى وزارتخانه‏ها و سازمان‏ها فرستاده شود و اقدام عملى صورت نپذيرد. ترس از اين است كه اين قانون به سرنوشت قوانين قبلى در رابطه با توليد، فروش و پوشش لباسهاى مبتذل كه سالهاست بايگانى شده گرفتار شود!
اين قانون در ارتباط با توليد، فروش و پوشش لباسهاى مبتذل مجازاتهاى سنگينى براى متخلفان وضع نموده است، از تعطيل محل كسب و جريمه نقدى تا زندان و تعزير براى هنجارشكنان. اما اگر قانون اجرايى نشود همانند نسخه‏اى است كه در ويترين خانه نهاده شود و بيمار از درد ناله كند و كسى در فكر عمل به نسخه نباشد! حقيقت اين است كه ماها عادت كرده‏ايم بر سر يك موضع هنگامى كه به بحران رسيد داد و فرياد كنيم و حرف بزنيم و پس از چند روز تب و تابمان فرو نشيند. نظير برخورد با مجرمان و مفسدان اقتصادى كه هر از چندگاه حرفش زده مى‏شود اما از عمل كمتر اثرى ديده مى‏شود و اگر قوانين حجاب و عفاف به اين سرنوشت گرفتار شود بايد، براى هميشه بر آن تأسف خورد.
طرح ارتقاى اخلاقى نيروى انتظامى‏
در ماه‏هاى اخير نيروى انتظامى با شدت و حدت از طرح خود سخن گفت. در برخورد با اراذل و اوباش و مزاحمان حقوق شهروندى و نواميس مردم و برخورد با بدحجابى كه اين طرح بسيار ضرورى و لازم و مورد انتظار جامعه بوده و خواهد بود. ناگفته نماند كه همه ساله در فصل بهار نيروى انتظامى حركت هايى از اين قبيل داشته است لذا تذكر چند مطلب در اينجا ضرورى است.
اولاً – اقدام نيروى انتظامى از وظائف ذاتى اين نهاد امنيتى است و به عنوان يك سياست همواره بايد در دستور كار او باشد. بنابراين به نغمه‏هاى مخالفى كه از سوى برخى بهانه جو در اين رابطه ساز شد تا نيروى انتظامى را تحت فشار قرار دهند تا از اقدام قانونى و تكليف واجب خود دست بردارد، نبايد مورد اعتنا قرار گيرد و اين نهاد امنيتى بايد با اعتماد و اطمينان و ايمان و شجاعت و قدرت با رعايت اصول فرهنگى و اخلاقى و اجتماعى به وظيفه خود ادامه دهد و از جوّ سازيها و غوغا سالاريها كه در برابر هر حركت انقلابى به راه مى‏افتد نهراسد.
ثانياً اين اقدامات قانونى نبايد فصلى و موسمى باشد، يعنى طى يكى دوماه مانور داده شود و سپس از فعاليت بايستد. چرا كه واكنش بعدى آن از سوى هنجارشكنان بدتر از قبل خواهد بود و تار و پود رشته‏ها از هم گسيخته مى‏شود. اگر سياست و وظيفه نيروى انتظامى برخورد با ناامنى‏ها و هنجارشكنى هاست اين وظيفه نمى‏تواند فصلى و مقطعى باشد و اگر قرار است كه موسمى و مقطعى باشد بهتر آنست كه نيروى انتظامى وارد اين ماجرا نشود و به خود زحمت ندهد و مشت خود را باز نكند كه نتيجه به عكس خواهد بود. اين مطلب را ما به نيروى انتظامى گفته‏ايم و ديگران نيز تأكيد ورزيده و استمرار مقابله با فساد و بدحجابى را خواسته‏اند. متأسفانه استنباط نگارنده اين است كه ادامه اين سياست از طرف اين نيرو با ترديد روبرو است. مردم مى‏گويند روزهايى كه مأموران ناجا با مظاهر فساد برخورد جدى داشتند وضعيت شهر بهتر شده بود و هنجارشكنان حسابى باز كرده بودند ولى باسست شدن اين حركت وضعيت دارد به حال گذشته باز مى‏گردد و بسيار بدتر از قبل خواهد شد. به نظر مى‏رسد استنباط مردم دور از واقعيت نباشد. مطلب ديگرى كه تأكيد بر آن لازم است حمايت و همكارى همه دستگاه‏ها با اين حركت ملى و دينى است. نيروى انتظامى نبايد در اين وظيفه تنها بماند. اگر اصل امر به معروف و نهى از منكر از وظايف حكومت اسلامى است حكومت به نيروى انتظامى منحصر نمى‏شود، بلكه همه دستگاه‏هاى فرهنگى، آموزشى، تبليغى و رسانه‏اى و اجرائى مى‏بايست در اين وظيفه مشاركت داشته باشند و در درجه اول دولت اصولگرا حمايت كند و از جوسازيها و سنگ اندازيها بيم و هراس به خود راه ندهد.
قابل ذكر است كه اين حركت با وجود استمرار زمان مى‏طلبد و مى‏بايست با توجيه فرهنگى و تشويق و تنبيه همراه باشد. سالها عدّه‏اى خراب كردند، به هنجارشكنان مجال دادند، سيل فساد جامعه را درنورديد، چهره شهر را آلوده و زشت كرد و كمتر كسى احساس مسؤوليت كرد كه به وظيفه دينى و ملى خود عمل كند. اكنون سالها بايد تلاش كنيم جلو اين سيل مخرّب را بگيريم و اين نياز به عزم جدى، پشتكار، مقاومت و شجاعت و ايمان دارد تا به نتايج و آثار آن نزديك شويم و اگر كوتاه بياييم همگان در پيشگاه خداوند مسؤول خواهيم بود.

/

گفتارى در باره ماه رجب

گفتارى درباره ماه رجب‏
حجةالاسلام محمد حائرى‏
رجب ماه هفتم از سال قمرى است كه مُضر نيز مى‏گويند به سبب احترامى كه آن قبيله به آن ماه قائل بودند و در اسلام رجب از ماه‏هاى حرام به شمار آمده است، بدين خاطر آن را رجب الفرد گويند، زيرا سه ماه از ماههاى حرام به هم پيوسته‏اند و اين ماه از آنها جدا و فرد است.(1)
فضيلت ماه رجب‏
اين ماه همانند ماه شعبان و ماه رمضان از ماه‏هاى بسيار با شرافت و با فضيلت است كه در روايات اسلامى بر آن تأكيد و توصيه شده به طورى كه ماه رجب شهر اللّه الأصب يعنى ماه (سراى خداوند) ناميده شده كه رحمت خدا در آن بر بندگان سرازير است پس شايسته است انسانهاى با ايمان بسيار استغفار و توبه نمايند و به اين ماه نيز «واصل»،(بى سر و صدا) گفته شده زيرا در آن از جنگ با مخالفان و مشركان نهى شده است.(2)
در حديث است كه حضرت نوح(ع) روز اول اين ماه سوار بر كشتى شد و نجات يافت و فرمودند: كسانى كه با او هستند روزه بدارند و هر كه اين روز را روزه بدارد آتش عذاب يك سال از او دور مى‏شود(3) و نيز طبق سخن حضرت صادق(ع) خواندن زيارت امام حسين(ع) در روز اول اين ماه مستحب و تأكيد شده است.(4)
پيامبر(ص) فرمودند: رجب براى امّت من ماه استغفار است پس در اين ماه به محضر پروردگار از گناهان خويش پوزش طلبيد كه خداوند بخشنده‏اى مهربان است.(5) امام صادق(ع) فرمود: روزه بيست و هفتم رجب را از دست مده كه آن روزى است كه مقام نبوّت به محمّد(ص) داده شد و ثواب آن براى شما به اندازه ثواب شصت ماه است.(6)
از ثوبان غلام پيامبر(ص) نقل شده كه گفت: ما جمعى در خدمت پيامبر(ص) بجايى مى‏رفتيم عبورمان به گورستانى افتاد، حضرت اندكى در ميان قبرها بايستاد و سپس به راه افتاد. من عرض كردم توقف شما در قبرستان به چه خاطر بود؟ حضرت سخت گريه كرد و ما نيز محزون و گريه كرديم، سپس فرمود: اى ثوبان اينان در قبرهايشان معذّبند آنچنان كه من ناله آنها را شنيدم و دلم به حالشان به رحم آمد و از خدا خواستم عذابشان را تخفيف دهد و خداوند اجابت فرمود و اگر اينها در ماه رجب روزه گرفته بودند، در قبرهايشان عذاب نمى‏شدند. عرض كردم: يا رسول اللّه روزه و عبادت در ماه رجب از عذاب قبر ايمنى مى‏دهد؟ فرمود: آرى سوگند به آنكه مرا به حق فرستاد هر مرد و زن مسلمانى كه يك روز از رجب را روزه بدارد و يك شب آن را به عبادت برخيزد و جز رضاى خدا نظرى نداشته باشد عبادت هزار سال در نامه عملش ثبت گردد كه روزهايش را روزه و شبهايش را به عبادت گذرانده باشد و…(7)
از امام صادق(ع) آمده كه هر كس در روز اول رجب امام حسين(ع) را زيارت كند حتما آمرزيده گردد. بزنطى گويد: از حضرت رضا(ع) پرسيدم: شما در چه ماهى امام حسين(ع) را زيارت مى‏كنيد؟ فرمود: در نيمه رجب و نيمه شعبان. از ابان بن تغلب معنى «العجب ثم العجب بين الجمادى و الرجب» را پرسيدند گفت: ملاقات زنده‏هاست «در زمان رجعت» با مردگان.(8)
در حديث آمده كه پيامبر اسلام(ص) فرمودند: رجب ماه خداست كسى كه يك روز از اين ماه را روزه بگيرد موجب خشنودى خدا گردد و غضب الهى از او دور شود و درى از درهاى جهنّم به روى او بسته شود و نيز فرمود: رجب نام جويى است در بهشت از عسل شيرين‏تر و از برف سفيدتر هر كه در اين ماه يك روز، روزه بگيرد از آن جوى به او آب دهند.(9)
شيخ صدوق از سالم روايت كرده كه مى‏گفت: در اواخر ماه رجب حضور امام صادق(ع) رسيدم به من فرمود: آيا روزه ماه رجب را گرفته‏اى؟ گفتم: نه! حضرت فرمود: واللّه‏اى سالم آن قدر ثواب از تو فوت شده است كه اندازه آن را به غير خدا كسى نمى‏داند زيرا اين ماهى است كه خداى متعال بر ماههاى ديگر فضيلت و برترى داده و حرمتش را بزرگ شمرده، روزه را در آن گرامى داشته سپس فرمود: اى سالم هر كس يك روز از آخر اين ماه را روزه بدارد در امنيّت و آسايش خواهد بود از شدت سكرات مرگ و وحشت بعد از مرگ و نيز از عذاب قبر و هر كس دو روز آخر اين ماه را روزه بدارد از صراط به آسانى مى‏گذرد و از ترس و هراس قيامت و شدت آن نهراسد و از جهنم برائت جويد و سپس حضرت فرمود: هر كس نتواند روزه بگيرد چندبار سبحان اللّه بگويد.(10)
به هر حال اعمال و دعاهاى زيادى در ماه رجب سفارش و توصيه شده كه براى امور دنيايى و رهايى از مشكلات آخرتى انسان مفيد است.
ماه رجب و دعا
يكى از چيزهايى كه در ماه رجب پسنديده است دعا است، كه مرحوم مجلسى و حاج شيخ عباس قمى آنها را در موارد مختلف گزارش كرده‏اند. از جمله اين دعاها كه بسيار هم سفارش شده است سيد بن طاووس از محمد بن ذكوان كه اين مرد آن قدر در حال سجده گريه كرد كه نابينا شد مى‏گويد: به حضرت امام صادق(ع) گفتم لطفاً براى ماه رجب مرا دعايى تعليم دهيد كه از طرف خداى متعال به وسيله آن سود ببرم حضرت فرمود:در تعقيب نمازهاى صبح و شام هر روز اين ماه اين دعا را بخوان: «يا من ارجوه لكلّ خير و آمن سخطه عند كلّ شر يا من يعطى الكثير بالقليل يا من يعطى من سئله يا من يعطى من لم يسئله و من لم يعرفه تحنّنا منه و رحمة اعطنى بمسئلتى ايّاك جميع خير الدّنيا و جميع خير الآخرة و اصرف عنّى بمسئلتى ايّاك جميع شرّ الدّنيا و شرّ الآخرة فأنّه غير منقوصٍ ما اعطيت وزدنى من فضلك يا كريم، اى آنكه در هر چيزى به تو اميد دارم و از خشمش در هر تسرّى و بدى ايمن هستم، اى آنكه در برابر اندك بسيار عطا كند، اى آنكه به هر كس كه بخواهد عطاهاى بسيار نمايد، اى آنكه به كسى كه از او چيزى نخواهد و كسيكه از راه مهرورزى و رحتمش او را نشناسد عطا مى‏كند، خواهشى كه از تو دارم همه خير دنيا و همه خوبيهاى آخرت را به من عطا كن، درخواست ديگرم از تو اين است كه بدى‏هاى دنيا و بدى آخرت را از من دور كنى زيرا كاسته نشود هر آنچه عطا كنى و براى من از فضل و بخشش خودت بيفزا اى با كرامت.»
محمد بن ذكوان مى‏گويد، سپس حضرت محاسن خود را به دست چپ گرفت و با حالت تضرّع و خشوع در حالى كه انگشت سبّابه دست راست را حركت مى‏داد ادامه دعا را مى‏خواند: «يا ذاالجلال و الأكرام يا ذالنّعماء و الجود يا ذالمنّ و الطّول حرّم شيبتى على النّار؛اى صاحب جلال و كرم، اى صاحب نعمت‏ها و بخشش‏ها، اى صاحب منّت وجودها، موى سفيدم را بر آتش دوزخ حرام كن.»(11)
در حديثى ديگر از پيامبر(ص) گزارش شده كه فرمود: هر كس در ماه رجب اين عبارت را صدبار بگويد: «استغفر اللّه الّذى لا اله الّا هو وحده لاشريك له واتوب اليه؛و با صدقه اين ماه را به پايان ببرد، پاداش صد شهيد را دارد و اگر در ماه رجب از دنيا برود خدا از او راضى مى‏باشد.»(12)
و نيز در حديث ديگرى آمده است كه هر كسى دوست دارد كه جايگاه خود را در بهشت ببيند و براى او نشان داده شود در ماه رجب يك روز روزه بگيرد و چهار ركعت نماز بخواند در ركعت اول صدبار قل هو اللّه احد، در ركعت دوم دويست بار قل هو اللّه احد بخواند. از اينگونه احاديث فراوان است كه در فضيلت اين ماه وارد شده است.
ليلة الرغائب‏
از جمله شبهاى بزرگ و با عظمت ماه رجب شب جمعه اول اين ماه است.معروف به ليلة الرغائب، اعمال مخصوصى در اين شب ذكر شده كه به واسطه آن اعمال بركات و پاداش فراوان بر انسان سرازير مى‏شود.
رغائب جمع رغيبه است به معنى «امرٌ مرغوب فيه عكاء كثير» يعنى شبى كه در آن عطاها و مواهب فراوان بدست مى‏آيد در حديث است شب جمعه اول اين ماه احياء و بيدارى و نيايش فضيلت ويژه دارد و موجب دست‏يابى به عطاياى ارزشمند حضرت پروردگار است، در حديث است كه رسول خدا(ص) فرمود: ملائكه اين شب را به اين نام نهادند و محدثان در كتاب‏هاى دعا نمازى با كيفيت مخصوصى در اين شب ذكر كرده‏اند كه پيامبر(ص) فرمود: هر كس اين نماز را در اين شب انجام دهد ثواب اين نماز به نيكوترين صورت با روى خندان و درخشان و با زبانى فصيح در شب اول قبر در حضور اين فرد ظاهر شود و به او مى‏گويد: اى دوست من مژده مى‏دهم تو را كه از هر شدّت و سختى نجات يافتى، نمازگزار مى‏گويد: تو كيستى كه من تاكنون چنين صورتى زيبا با چنين جلوه‏اى نديدم و سخنى شيرين‏تر از كلام تو نشنيده‏ام و بويى بهتر از بوى تو نبوئيدم در پاسخ مى‏گويد: من همان نماز ليلة الرغائبم كه شما انجام دادى. امشب آمده‏ام نزدت باشم تا حق را ادا كنم و مونس تنهايى تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دميده شود من در عرصه قيامت سايه بر سر تو خواهم افكند پس خوشحال باش كه خير از تو معدوم نخواهد شد.
كيفيت نماز در مفاتيح الجنان ذكر شده است مى‏توانيد مراجعه كنيد.
سيزدهم ماه رجب‏
از جمله فضيلت ماه رجب آن است كه ايام البيض در آن واقع شده يعنى روز سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم و اعتكاف براى خدا و روزه‏دارى، در آموزه‏هاى دينى بر آن تأكيد و سفارش شده است.
و نيز ولادت حضرت اميرالمؤمنين على(ع) در روز سيزدهم همين ماه واقع شده.
بيست و هفتم ماه رجب‏
روز بيست و هفتم ماه رجب روز مبعوث شدن پيامبر اسلام(ص) به رسالت و پيامبرى است و روزه گرفتن در اين روز مستحب و ثواب ويژه دارد براى هر كدام از اين شب‏ها اعمال مخصوصى ذكر شده كه جاى توضيح آن نيست براى اطلاع بيشتر به مفاتيح الجنان مرحوم شيخ عباس قمى مراجعه نماييد.
ابن بطوطه در سفرنامه خود مى‏گويد شب مبعث نزد مسلمانان عزيز است بخصوص نزد عراقى‏ها و خراسانى‏ها و بلاد فارس و روم كه به ليلة المحيا معروف است مردم گرفتار آن ديار به كنار مضجع شريف مولايشان على(ع) در نجف اشرف مى‏آيند و به شب زنده دارى و اعتكاف مشغول مى‏شوند و حاجات خود را با خواندن دعا و راز و نياز از خداوند طلب مى‏كنند. هنوز نيمه شب تمام نمى‏شد، بيشتر گرفتاران از جمله مريضان و زمين گير شده‏گان شفا پيدا مى‏كردند و راه منزل خود را مى‏پيمودند در حالى كه صحيح، سالم و تندرست بودند. ابن بطوطه در ادامه مى‏گويد من در همان روزگار در يكى از مسافرخانه‏هاى شهر نجف در نزديكى قبر شريف آن بزرگ مرد تاريخ سكنى اختيار كرده بودم كه سه نفر را ديدم كه فلج بودند و توانايى راه رفتن نداشتند. يكى از آنان رومى و ديگرى اصفهانى و سومى اهل خراسان بود پرسيدم چرا خوب نشده‏ايد و اينجا مانده‏ايد؟ گفتند چون ما به شب بيست و هفتم ماه رجب كنار قبر حضرت اميرالمؤمنين(ع) نرسيديم كه احيا و شب زنده دار باشيم ولى همين جا مى‏مانيم تا شب بيست و هفتم ماه رجب سال آينده تا شفا بگيريم.»(13)
اعمال ام داوود
يكى از عبادتها و دعاهاى معروف كه در ماه رجب به انجام آن تأكيد شده، اعمال ام‏داوود است. در كتب حديث نقل شده، جوانى در عراق كه اهل معرفت بود به دست منصور دوانيقى به مدت طولانى در زندان او گرفتار شده بود كه نامش داوود بود. مادرش تاب و توان خود را در فراق پسر از دست داده بود، روزى به خدمت امام صادق(ع) رفت و داستان را نقل كرد و از آن حضرت چاره‏جويى نمود. حضرت فرمود:آيا مى‏دانى اين ماه، ماه رجب است و دعا در آن زود به اجابت مى‏رسد آنچه را كه مى‏گويم دقيقاً انجام ده تا فرزندت از زندان رهايى يابد.
ابتدا سه روز، سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم رجب را روزه‏بدار و روز پانزدهم هنگام ظهر غسل كن و 8 ركعت نماز به جا بياور. (كيفيت نماز در مفاتيح الجنان ذكر شده به آن مراجعه كنيد). همين كه نماز را خواند پس از مدّت كمى پسرش آزاد شد پس از آن ام داوود خدمت امام صادق(ع) رسيد و پس از عرض سلام خبر رهايى پسرش را به او رساند. امام صادق(ع) فرمود: منصور دوانيقى در يكى از شب‏ها جدّم على بن ابى طالب (ع) را در خواب ديد كه به او هشدار داد: هرچه زودتر فرزندم داوود را آزاد كن و گرنه تو را در آتش مى‏اندازم. منصور هنگامى كه آتش را در مقابل خود ديد دستور داد كه داوود را آزاد كنند.(14)
براى اطلاع بيشتر به كتاب‏هاى حديث مانند امالى صدوق، بحار مجلسى و مفاتيح مراجعه كنيد.
پى‏نوشت‏ها: –
1. سيد محمد دشتى، معارف و معاريف، ج 6، ماده رجب.
2. بحار، ج 97، ص 39.
3. همان، ص 35.
4. همان، ص 33.
5. همان، ص 38.
6. همان، ص 35.
7. همان، ج 49.
8. همان، ص 37.
9. شيخ صدوق كتاب امالى، ص 11 و بحار، ج 97، ص 33.
10. شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، اعمال ماه رجب.
11. همان.
12. شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، ص 248.
13. بحارالانوار، ج 97، ص 45.

/

بد اخلاقى هشدارهاى اجتماعى 2

هشدارهاى اجتماعى (2)
«بد اخلاقى»
حجة الاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏
امام على(ع): «عليكم بمكارم الاخلاق فأنها رفعة، و اياكم و الأخلاق الدنية فأنها تضع الشريف و تهدم المجد»(1)
مقدمه
موضوع بحث هشدارهاى اجتماعى از نگاه آيات و روايات است، مقصود از اين عنوان آن صفات و خصالى است كه در جامعه و در ارتباط با ديگران ظهور و بروز مى‏يابد. ممكن است يك صفت از يك جهت اخلاقى و فردى باشد ولى از جهت ديگر چون آثار و پى آمدش دامن اجتماع را مى‏گيرد و به همنوعان و هم كيشان مربوط مى‏شود صفت و هشدار اجتماعى باشد.
«درست است كه زندگى فردى نيز بدون اخلاق، لطافت و شكوفايى و زيبايى ندارد، درست است كه خانواده‏ها بدون اخلاق سامان نمى‏پذيرند. ولى از آنها مهمتر زندگى اجتماعى است كه با حذف مسائل اخلاقى به سرنوشت دردناكى گرفتار مى‏شود كه بدتر از آن تصوّر نمى‏شود.»(2) و بد خلقى و سوء خلق از اين گونه مقولات است…
دو واژه نزديك به هم در ادبيات قرآنى و روايى بكار رفته است:
خَلق و خُلق‏
اولى به معناى شكل و ساختار جسمى و ظاهرى انسان است مانند بلند قد بودن و يا كوتاه قد بودن، سياه و سفيد، چاق و لاغر ومانند اين ويژگيها كه مربوط به ژن افراد مى‏شود و بسيارى از اين‏ها از اختيارات انسان خارج است.
اگر انسان اراده كند كه بلند قد شود و يا رنگ پوستش كه ذاتى اوست عوض شود يا امكان ندارد و يا به سختى و به ندرت صورت مى‏گيرد.
اما خُلق و هيأت و شكل روحى و روانى آدمى مربوط به اراده و اختيار اوست، هر كسى در اين زمينه، معمار و نقاش شخصيت خويش است مى‏تواند چهره زيبا و دلپذير و دوست داشتنى از خود اخلاقى خويش ترسيم كند و متصف به صفات زيباى اخلاقى گردد كه از آن در فرهنگ دينى به «محاسن» و «مكارم» اخلاقى ياد شده است و مى‏تواند به گونه‏اى ساختار روحى خود را تنظيم كند كه بازتاب آن در رفتار او بسيار زشت و نازيبا و نفرت آور و دافعه ساز باشد كه از آن به «مساوى اخلاق» «سوء الخلق» و مانند آن نام برده مى‏شود به همين جهت علماى اخلاق در تعريف اين دو واژه گفته‏اند:
«الخَلق و الخُلق فى الاصل واحد لكن خصّ المفتوح منه بالهيئات و الآشكال و الصور المدركة بالبصر و خصّ المضموم منه بالقوى و السجايا المدركة بالبصيرة».(3)
خلق و خُلق در ريشه يكى هستند لكن خلق به شكل و هيأت ظاهرى كه به چشم ديده و درك مى‏شود اطلاق مى‏گردد و خُلق به ساختار روحى و اخلاقى كه با بصيرت درك مى‏شود اطلاق مى‏گردد.
محاسن و مكارم اخلاق‏
در مجموعه ميراث فرهنگى به جا مانده از پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) تعبيرهاى گوناگونى در زمينه «خوش خلقى» به عنوان هدايت و «بد خلقى» به عنوان هشدار وجود دارد كه اشاره به آن در مقدمه اين بحث خالى از فايده نيست. مثلاً جمله‏هايى از قبيل:
مكارم اخلاق‏
محاسن اخلاق‏
معالى اخلاق‏
مساوى اخلاق‏
حسن الخلق‏
سوءالخلق‏
اخلاق دنيّه و…
نخست نگاهى داريم به روايات موجود در اين زمينه:
قال رسول اللّه(ص):
«بعثت بمكارم الاخلاق و محاسنها»(4) به مكرمتها و نيكيهاى اخلاقى برانگيخته شدم.
و در روايت ديگر:
«بعثت لأتمم مكارم الاخلاق»(5)
باز از آن حضرت چنين نقل شده كه فرمود:
«انّ اللّه يحبّ معالى الأخلاق و يكره سفسافها»(6)
خداوند خويهاى والا را دوست مى‏دارد و خويهاى پست را ناخوش مى‏دارد.
امام سجاد(ع) فرمود: «وهب لى معالى الاخلاق»(7) خدايا اخلاق عالى را به من ارزانى دار.
در رواياتى كه موضوع بحث اين نوشتار است نيز به «حسن خلق» دستور داده شده و از «سوء خلق» پرهيز داده شده و به عنوان هشدار اخلاقى و اجتماعى بيان گرديده است.
گرچه دشوار است معيار و ميزان دقيقى براى تفاوت بين واژه (محاسن اخلاق) و (مكارم اخلاق) بيان كرد اما مى‏توان در تفكيك اين دو چنين گفت كه: هر مكرمت اخلاقى حسن خلق بشمار مى‏رود اما هر حسن خلقى مكرمت اخلاقى نيست. محاسن اخلاق يعنى «خوى خوب و پسنديده» اما مكارم اخلاق يعنى «بزرگوارى و كرامت نفس» هر بزرگوارى بزرگ هست اما هر بزرگى بزرگوار نيست.
شخصى در شهر و يا منطقه‏اى از لحاظ مالى و يا موقعيت اجتماعى و يا از جهت سن و سال بالا بزرگ لقب مى‏گيرد اما لازمه اين بزرگى بزرگوارى و كرامت اخلاقى نيست.
از سويى ديگر ممكن است كسى از جايگاه اجتماعى بالايى برخوردار نباشد اما به لحاظ بلند طبعى و همت بلند و صفات و خوبيهاى اخلاقى و اجتماعى داراى «رفعت اخلاقى» و «علو روحى» باشد. گزيده سخن آن كه محاسن اخلاقى بسيار خوب است اما دليل بر شرافت و كرامت نفسانى نيست.
مثلاً اگر شخصى در ساحت اجتماع ويژگيهايى مانند تميزى بدن و لباس، مسواك زدن، سلام كردن، سر زدن به بيماران، تسليت به مصيبت ديدگان و ديدار مسافران را در برنامه روزانه و رفتارى خود داشته باشد، اين چنين شخصى به محاسن اخلاق دست يافته است اما نمى‏توان او را به خاطر اين صفات اخلاقى داراى كرامت و مكرمت اخلاقى دانست.
به ديگر سخن آنچه به حب ذات بر مى‏گردد و آدمى ذاتاً دوست دارد آن را انجام دهد تا مورد محبت ديگران قرار گيرد و ريشه در تمايلات حيوانى و معمولى انسان دارد نامش «محاسن و حسن اخلاق» است ولى آنچه انجام آن درگيرى و مبارزه با هواهاى نفسانى را به دنبال دارد رياضت و تمرين و درگيرى مى‏طلبد تا بدست آيد و جزء هيأت روحى او قرار گيرد نامش «مكارم اخلاقى» است.
پس از اين مقدمات بر مى‏گرديم به توضيح «هشدار اجتماعى» ديگرى به نام «بد خلقى و سوء خلق» كه با تعبير «اياكم» نسبت به آن هشدار داده شده و در برابر با تعبير «عليكم» راهكار اصلاحى آن را يادآورى نموده است.
على(ع) «عليكم بمكارم الاخلاق فأنها رفعة، و اياكم و الأخلاق الدنية فأنها تضع الشريف و تهدم المجد»(8)
آثار زيان بار بد خلقى‏
در اين حديث شريف، نخست توصيه و سفارش به مكرمت و كرامت اخلاقى شده و از آن به عنوان عامل رفعت انسانى و اجتماعى ياد شده است و در برابر از اخلاق پسند و ناپسند نهى شده و نسبت به آن هشدار داده شده است زيرا طبق اين روايت بد خلقى دو پى‏آمد ويرانگر دارد.
الف: شرافت انسانى را از او مى‏گيرد.
ب: پايگاه اجتماعى او را ويران مى‏سازد.
انسان بر اساس حب ذات و علاقه‏اى كه به خويش دارد دوست دارد در جامعه سر بلند، با عزت، نامدار و پرآوازه و شريف زندگى كند و اين شدنى نيست مگر در پرتو اخلاق خوب و كسب مكارم اخلاقى.
از سوى ديگر هر انسانى از آن بيم دارد كه روزى پايگاه اجتماعى و آبروى بدست آمده‏اش از دست برود. اسلام هشدار داده است كه اگر براى شرافت، كرامت،عزت،آبرومندى و محبوبيت اجتماعى خويش تلاش مى‏كنى مواظب باش در رابطه با همنوعان و هم كيشان گرفتار بد خلقى و بد رفتارى و سوء خلق نشوى كه گرفتار شدن به اين صفات رذيله همان و سقوط شخصيت و نابودى آن همان.
بهشت محصول خوش خلقى‏
جهنم محصول بد خلقى‏
همه ما كه اسلام را پذيرفته‏ايم دوست داريم در رديف بهشتيان قرار گيريم و از نعمتهاى مادى و معنوى بهشت بهره‏مند گرديم، در برابر همه ما از جهنم و عذاب الهى هراسانيم و از خدا مى‏خواهيم كه ما را گرفتار عذاب دردناك جهنم قرار نسازد. راه رسيدن به اين آرزو يعنى وصول به بهشت و دورى از آتش را امام رضا(ع) از جدش رسول خدا(ص) اين گونه بيان فرموده است:
«عليكم بحسن الخلق فانّ حسن الخلق فى الجنة لامحالة و اياكم و سوء الخلق فانّ سوءالخلق فى النار لامحالة»(9)
بر شما باد به كسب خلق زيبا(و برخورد نيك با ديگران) چه اين كه (نتيجه) خوش اخلاقى شما بهشت خواهد بود و دورى گزينيد از بد خلقى و كژخلقى زيرا كه پايان آن حتماً جهنم است.
از اين حديث نورانى استفاده مى‏شود كه بهشت و جهنّم به دست ما انسانها و بر اثر رفتار ما ساخته مى‏شود اگر اخلاق و رفتارهاى اجتماعى ما ريشه در كرامت و شرافت انسانى داشته باشد و حريم حرمت بندگان الهى را حفظ كند. چهره جامعه بهشت گونه خواهد شد كه در آن هيچگونه، خيانت و كدورت و دشمنى و تخاصمى وجود پيدا نمى‏كند و در نتيجه به صفات بهشتيان آراسته مى‏گردد كه محصول آن هم در آن عالم بهره‏مندى از نعمتهاى بهشتى خواهد بود.
اما اگر در مسير بى حرمتى، بى ادبى، بد رفتارى و بدخواهى نسبت به ديگران بويژه مسلمانان قرار گرفت. بازتاب آن جامعه‏اى پر از كينه و حسد و كدورت و ناراستى و بد رفتارى و بى‏صداقتى خواهد بود كه همه در نفى و لعن و طرد يكديگر تلاش مى‏كنند و نتيجه نهايى آن دخول در عذاب اليم و جهنم سوزان الهى خواهد بود. به همين جهت در روايات دينى ما دو چيز به عنوان خير دنيا و آخرت شمرده شده است: حسن نيت و حسن خلق.
على(ع) فرمود:
«و ما اعطى اللّه سبحانه العبد شيئا من خير الدنيا و الآخره الّا بحسن خلقه و حسن نيته»(10)
و خداوند خير دو جهان به كسى نمى‏دهد مگر بر اساس خوش خلقى و خوش نيتى.
مسلمانى كه در زندگى اجتماعى به آداب عبادى مقيد باشد و رعايت حرام و حلال الهى را بنمايد. اما فاقد اخلاق و برخوردهاى اجتماعى درست باشد بزرگترين سرمايه انسانى را از دست داده و تحمّل وجود او از سوى ديگران بسيار دشوار خواهد بود.اين گونه كسان مانند لولاى خشك در مى‏مانند كه گوش خراش و دل خراش است. اگر لولا با روغن نرم نشود زجرآور است، مسلمانى هم كه آداب عبادى اسلام را به شايستگى انجام مى‏دهد اما خشك مقدس و بد اخلاق و بد رفتار است لولاى وجودش خشن و دافعه آفرين خواهد شد.
از اين رو لقمان حكيم به فرزندش مى‏فرمايد:
«ايّاك و الضجر و سوء الخلق و قلة الصبر فلا يستقيم على هذه الخصال صاحب»(11)
از بى حوصلگى و بد خلقى و كم صبرى بپرهيز كه با داشتن اين صفات بد، دوستى براى تو باقى نخواهند ماند. سه هشدار اجتماعى در اين رهنمود حكيمانه لقمان بيان شده است:
1- بى حوصلگى، نداشتن سعه صدر، نداشتن تحمل و شنيدن حرف و رفتار ديگران.
2- بد خلقى و بد رفتارى اخلاقى، مانند غضبناك شدن، داد كشيدن و بى مهرى به ديگران.
3- كم طاقتى و زود خسته شدن و بريدن درمشكلات زندگى.
لباس آدميت‏
لباس آدميت خلق نيكوست‏
توزين تشريف عريانى چه حاصل‏
انسان خوش خلق مانند كسى است كه لباسى زيبا برتن كرده و او را فردى آراسته و پيراسته نشان مى‏دهد، اگر هم عيبى داشته باشد اين خوى خوب و پسنديده او آن را مى‏پوشاند.
اما كسى كه بد خلق و كژ رفتار است مثل آدم برهنه و بى‏لباس است كه عيبهاى پنهانى او هم در معرض و نگاه ديگران قرار مى‏گيرد و موقعيت و جايگاه اجتماعى او دچار تزلزل و سقوط مى‏شود.
در روايت آمده است كه:
«انّ الخلق الحسن يذيب الخطيئة كما تذيب الشمس الجليد و ان سوء الخلق ليفسد العمل كما يفسد الخلّ العسل»(12)
اخلاق خوب محو مى‏كند گناه را آن گونه كه يخ در برابر خورشيد آب مى‏شود. و بد اخلاقى تباه مى‏كند عمل نيك را آن گونه كه سركه عسل را نابود مى‏كند(و از خاصيت مى‏اندازد).
اين سخنان كه ريشه در روحى الهى دارد ضمن تشويق به خوبى‏هاى اخلاقى نسبت به بد خلقى‏ها و كج‏رفتاريهاى اخلاقى و اجتماعى اعلام خطر مى‏كند و نسبت به پى‏آمدهاى آن دو هشدار مى‏دهد، به اين داستان توجه كنيد:
«گويند شخصى دو دختر داشت كه همزمان به دو شوهر داد، مدتى گذشت مادر آن دختران با خود گفت: به ديدن دخترانم بروم تا از نزديك از اوضاع آنان خبردار شوم، نخست به خانه آن دخترى رفت كه شغل شوهرش سركه فروشى بود، با زندگى جمع و جور و شايسته و داراى امكانات رفاهى مناسب اين دختر روبرو شد و با خود گفت: حتماً زندگى دختر دوم من كه شوهرش عسل فروشى دارد از اين بهتر و پيشرفته‏تر خواهد بود لكن با كمال تعجب هنگامى كه به خانه دختر دوم رفت با زندگى ساده و عقب افتاده و نامناسبى روبرو شد، در فكر فرو رفت و از دختران جوياى علت و دليل شد. آن دخترى كه شوهرش سركه فروشى داشت گفت: مادر، شوهر من سركه ترش را با شيرينى و خوش خلقى و خنده رويى به مشتريان مى‏فروشد از اين رو هر كس از او جنس مى‏خرد شيفته اخلاق او مى‏گردد و ديگران را هم تشويق به سوى او مى‏كند. دختر دوم گفت اى مادر! شوهر عسل فروش من عسل‏ها را با ترشرويى و بد خلقى مى‏فروشد كه هر كس از او يكبار عسل بخرد دوباره از آن بازار عبور نمى‏كند و ديگران را هم از اين جريان با خبر مى‏سازد. مادر دختران رمز و راز پيشرفت و پسرفت آن دو زندگى را دريافت كرد. آرى نتيجه مى‏گيريم كه: «سركه فروش خوش اخلاق بهتر و موفقتر از عسل فروش بد اخلاق است.»
حيات طيبه و معيشت ضنك‏
در قرآن دو تعبير به كار رفته است كه يكى ترسيم كننده پاك و پاكيزه و گوارا و به اصطلاح قرآن «حيات طيبه»(13) است و ديگرى ترسيم كننده زندگى اجتماعى پست و پليد و در تنگنا زيستن است كه در فرهنگ قرآن به «معيشت ضنك»(14) تعبير شده است.
از مصاديق اين دو نوع زندگى مى‏توان «اخلاق خوب» و «اخلاق پست» را نام برد. در پرتو اخلاق شايسته و برخورد مناسب و معاشرت جميل اجتماعى حيات طيبه رخ مى‏نمايد و در پيرامون اخلاق نادرست و ناشايست زندگى ناگوار و همراه با عذاب وجدان پديدار مى‏شود.
با خلق كوش جهان را گشاده گر خواهى‏
كه كفش تنگ به رهرو كند بيابان تنگ‏
فشار قبر كند سرمه استخوان تو را
اگر شود ز تو يك خاطر پريشان تنگ‏
صائب، اين شاعر فرهيخته خلق و خوى بد را به كفش تنگ مانند كرده است كه آدمى اگر با آن در بيايان گسترده هم گام بنهد باز احساس گرفتگى جان و پريشانى و پژمردگى روح و روان مى‏كند.
و بخش دوم شعر اشاره‏اى به اين دارد كه بد خلقى‏هاى انسان در زندگى اجتماعى و خانوادگى آثارش در نخستين منزل پس از مرگ و عالم برزخ خود را نشان مى‏دهد و عامل مجازات او در آن منزل جديد خواهد شد.
پيامبر اكرم(ص) هنگامى كه سعد بن معاذ از دنيا رفت به گونه‏اى شايسته و فوق العاده از وى تجليل كردند، با پاى برهنه او را تشييع نمودند، بر پيكر او نماز خواندند و پس از به خاكسپارى دست بر روى قبر او نهادند و دعا كردند.
مادر سعد كه اين صحنه‏ها را ديد گفت: «هنيئاً لك الجنة (پسرم! بهشت گوارايت باد!)»
پيامبر(ص) فرمود: از كجا مى‏دانى كه او الآن در بهشت است كه اين گونه داورى مى‏كنى؟!
گفت: يا رسول اللّه آيا با اينهمه احترام و تجليل او بهشتى نيست؟
فرمود: چرا ولى با تأخير، چون در محيط خانواده با اعضاى خانواده كج خلقى مى‏كرد.(15)
اين هشدارها را جدى بگيريم، اخلاق خوب و بد در سرنوشت عالم پس از مرگ ما مؤثر است، به اين حديث شريف از اين زاويه بنگريم:
ام سلمه از پيامبر اعظم(ص) پرسيد اگر زنى در عمر خود دو شوهر كرده باشد يعنى پس از فوت شوهر اول به عقد مرد ديگرى درآمده باشد و هر دو از اهل بهشت باشند اين چنين زنى در بهشت با كداميك از آن دو مرد خواهد بود؟ فرمود: «تخيّر احسنهما خلقاً و خير هما لاهله، يا ام سلمه ان حسن الخلق ذهب بخير الدنيا و الآخرة»(16)
آن زن آن مردى را بر خواهد گزيد كه خلق و خوى بهترى در دنيا داشته و با زن و بچه‏اش خوش رفتارى نموده است.
اى ام سلمه؟ حسن خلق مايه خير دنيا و آخرت است پس همه آن را از خدا بخواهيم و زمزمه كنيم: «ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار.»(17)
پى‏نوشت‏ها: –
1. ميزان الحكمه، ج 3، ص 146.
2. اخلاق در قرآن، آية اللّه مكارم، ج 1، ص 45.
3. سفينة البحار،، ج 2، ص 676.
4. مشكوة الانوار، ص 243.
5. سفينة البحار، ج 2(هشت جلدى)، ص 676.
6. ميزان الحكمة، ج 3، ص 146.
7. صحيفه سجاديه، دعاى بيستم.
8. بحارالانوار، ج 75، ص 53.
9. همان، ج 68، ص 386.
10. ميزان الحكمة، ج 3، ص 205.
11. بحارالأنوار، ج 10، ص 419.
12. ميزان الحكمة، ج 3، ص‏151.
13. سوره نحل، آيه 16.
14. سوره طه، آيه 20.
15. ميزان الحكمة، ج 3، ص 154.
16. بحارالانوار، ج 68، ص 384.
17. سوره بقره، آيه 21.

/

مهرورزى در سيره رفتارى پيامبر اعظم ص

مهرورزى در سيره رفتارى پيامبر اعظم (ص)
اسماعيل نسّاجى زواره‏
طليعه نوشتار
«مهرورزى» از زيباترين آموزه‏هاى اخلاقى است كه نقش سازنده و مؤثرى را جهت گرايش انسان‏ها به سوى حق و عدالت ايفا مى‏كند و در بسيارى از موارد ارتباطات را صميمى‏تر كرده و آتش كينه‏ها و اختلافات را خاموش مى‏سازد.
حضرت على (ع) مى‏فرمايد: «قلوب الرّجال و حشيّةٌ فمن تألّفها اقبلت عليه؛(1) دل‏هاى انسان‏ها بيگانه و نا مأنوس است و هر كس از راه مهرورزى و محبت وارد شود، با آن الفت مى‏گيرد.» بر همين اساس سعدى شيرازى چنين سروده است:
بنده حلقه به گوش ار ننوازى برود
لطف كن لطف كه بيگانه شود حلقه به گوش(2)
نبى مكرّم اسلام (ص) به عنوان كامل‏ترين اسوه راستين بشريّت، نسبت به تمام مردم بسيار صميمى و مهربان بود. آن بزرگوار با داشتن اين خصلت ستودنى توانست در طول 23 سال دل‏هاى بسيارى را شيفته مكتب خويش كند و از منجلاب ضلالت به صراط مستقيم هدايت نمايد. قرآن كريم در اين زمينه مى‏فرمايد: «و ما ارسلناك الّا رحمةً للعالمين؛(3) ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم.»
و پيامبر اعظم (ص) فرمود: «اگر مهربانى و ملاطفت به صورتى مجسّم شود، آن چنان زيباست كه خداوند مخلوقى زيباتر از آن را نيافريده است.»(4)
ابراز محبت و مهرورزى رسول خدا (ص) نه تنها شامل خانواده، دوستان و اهل ايمان مى‏شد، بلكه مخالفين، از اخلاق نرم و شفقت‏آميز آن بزرگوار بهره‏مند مى‏شدند. به همين جهت خداوند متعال رسول گرامى اش را در قرآن تحسين نموده و مى‏فرمايد: «انّك لعلى خلقٍ عظيم؛(5) يقيناً تو داراى اخلاق عظيم و نيكو هستى.»
در اين نوشتار برآنيم كه به مناسبت بيست و هفت رجب، روز بعثت نبىّ اعظم و روز نزول وحى و روز ولادت اسلام و روز بيرون آمدن مردم از ظلمات به سوى نور، ضمن تبريك اين روز بزرگ به مقام معظم رهبرى و همه مسلمانان جهان.
گوشه هايى از سيره پيامبر اعظم را در عرصه محبت و مهرورزى بيان كنيم و زيباترين صحنه‏هاى ابراز محبت ايشان را نظاره‏گر باشيم.
مهرورزى رمز موفقيّت‏
راز موفقيت پيامبر(ص) در مديريت حكومتى، عشق ورزى و عشق به مردم بود. اگر اين شيوه مفيد و كارآمد در مديريت او وجود نداشت، هرگز توفيق رفع مشكلات و موانع طاقت فرسا را پيدا نمى‏كرد.
به همين جهت خداوند فرمود: «فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك…؛(6) به موجب رحمتى كه خداوند به تو عنايت كرد، براى آنان نرم شدى و اگر خشن و تند خو بودى از اطراف تو پراكنده مى‏شدند.»
محبت و ملاطفت آن حضرت بود كه دشمنان كينه توز را به دوستان صميمى تبديل كرد. در حديثى از حضرت امام حسين(ع) به نقل از پدر بزرگوارش حضرت على(ع) چنين آمده است كه: پيامبر(ص) در برخورد با ديگران هميشه مهربان، خوش‏رو و خندان بود و هرگز بى رحم، پرخاش گر و اهل تملّق نبود. هيچ كس از او مأيوس نمى‏شد و هركس به در خانه او مى‏آمد، نوميد باز نمى‏گشت. هرگاه فرد و غريب و ناآگاهى با خشونت سخن مى‏گفت و درخواستى داشت، تحمل مى‏كرد و به يارانش مى‏فرمود: هرگاه كسى را ديديد كه حاجتى دارد، به او عطا كنيد و هرگز كلام كسى را قطع نمى‏كرد تا سخنش پايان گيرد.»(7)
و اين چنين بود كه دل‏ها را كانون محبت خود ساخت و ميليون‏ها دل را از اين رهگذر با خداوند آشتى داد.
بذل عاطفه به خانواده
پيامبر (ص) در خانواده نسبت به همسران خود، هيچ گونه خشونتى بروز نمى‏داد و اين بر خلاف خلق و خوى مردم مكه بود. بد زبانى برخى از همسران خويش را تحمل مى‏كرد تا آن جا كه ديگران از اين همه تحمل رنج مى‏بردند.
او به حسن معاشرت با زنان توصيه و تأكيد مى‏كرد و مى‏فرمود: همه مردم داراى خصلت‏هاى نيك و بد هستند، مرد نبايد تنها جنبه‏هاى ناپسند همسر خويش را در نظر بگيرد و او را ترك كند.
رسول خدا(ص) با فرزندان خود فوق العاده عطوف و مهربان بود و به آن‏ها محبت مى‏كرد. سيره تربيتى آن حضرت نشان مى‏دهد كه در طول زندگى، ارتباط عاطفى و كلامى با فرزندانش داشت.
يكى از همسران پيامبر مى‏گويد: فاطمه(س) در رفتار و گفتار و سيماى ظاهرى شبيه‏ترين فرد به رسول خدا(ص) بود، ارتباط اين پدر و فرزند آن چنان مستحكم بود كه او هرگاه به ديدن پيامبر(ص) مى‏آمد، پيامبر (ص) از جاى خود برمى‏خاست و سرو دست دخترش را مى‏بوسيد و او را در جاى خود مى‏نشاند و هرگاه پيامبر(ص) به منزل فاطمه (س) مى‏آمد، فاطمه از جايش برخاسته و پدر گرامى اش را مى‏بوسيد و آن بزرگوار را در جاى خويش مى‏نشانيد.
اين ارتباط عميق عاطفى و معنوى بين پدر و دختر همچنان ادامه داشت تا اين كه رحلت رسول خدا(ص) نزديك شد، در يكى از آخرين روزهاى حيات پيامبر(ص)، فاطمه(س) به حضورش آمد، او خود را روى سينه پيامبر(ص) افكند و صورت آن حضرت را بوسيد.
پيامبر(ص) با او آهسته سخن گفت: هنگامى كه سر برداشت، به شدّت گريست. دوباره با اشاره پيامبر(ص) خود را به پدر بزرگوارش نزديك نموده و با رسول گرامى اسلام(ص) نجوا كرد، امّا اين بار با چهره باز و سيمايى گشاده و خندان از پيامبر(ص) جدا شد.
حاضران از اين دو حركت متفاوت تعجب كردند، اما وقتى كه بعد از رحلت پيامبر(ص) از حضرت زهرا(س) اين نكته را پرسيدند، فاطمه(س) در پاسخ فرمود: بار نخست رسول الله به من فرمود: من از اين بيمارى نجات نخواهم يافت و منجر به مرگ من خواهد شد.
از شنيدن اين سخن و تصور جدايى از آن حضرت اندوهگين شدم و گريستم، امّا در مرتبه دوم فرمود: دخترم! تو به زودى و پيش از ساير خاندانم به من خواهى پيوست و من خوشحال شدم.(8)
ملايمت در عين صلابت‏
در مسايل فردى و شخصى آن چه مربوط به شخص خودش بود، نرم خو و ملايم بود. گذشت‏هاى بزرگ و تاريخى اش يكى از علل موفقيت در رسالت الهى او بود، اما در مسايل اصولى و عمومى آن جا كه حريم قانون بود، سختى و صلابت نشان مى‏داد.
در فتح مكه كسانى كه بدترين ستم‏ها و جسارت‏ها و دشمنى‏ها را در حق آن حضرت و يارانش كرده بودند، در هاله‏اى از رعب و وحشت گرفتار شدند و منتظر انتقام و عكس العمل متقابل پيامبر(ص) بودند.
امّا آن حضرت فرمود: من آن چه را يوسف(ع) در مورد برادران ستمگر خود انجام داد، همان مى‏كنم و همانند او مى‏گويم: «… لاتثريب عليكم اليوم…؛(9) امروز ملامت و سرزنشى برشما نيست…»
هنگامى كه آن رهبر مهربان، مردم هراسناك و نگران را آرام نمود، اضافه كرد كه امروز روز نبرد و انتقام نيست، بلكه روز رحمت و محبت است و من از تمام جنايات و گناهان شما گذشتم. آن گاه جمله معروفش را فرمود: «اذهبوا فانتم الطلقاء؛(10) به دنبال زندگيتان برويد كه همه شما آزاد هستيد.»
تمامى آنان گويا دوباره متولد شدند؛ بنابر اين نفس راحتى كشيدند و به غير از افراد معدودى، همگى محبت و عشق رسول خدا(ص) در اعماق وجودشان نفوذ كرد و مسلمان شدند.
در همان فتح مكه زنى از قبيله «بنى مخزوم» مرتكب سرقت شد و از نظر قضايى جرمش محرز گرديد، خويشاوندان آن زن كه هنوز رسوبات نظام طبقاتى دوران جاهليّت در مغزشان مانده بود، اجراى مجازات (حد سرقت) را نسبت به آن زن، ننگ خانواده اشرافى خود مى‏دانستند؛ به همين دليل براى متوقف ساختن اجراى حد سرقت به تلاش افتادند و به همين منظور «اسامة بن زيد» را كه مانند پدرش نزد پيامبر(ص) محبوبيّت داشت وادار به شفاعت نمودند، اما همين كه اسامة زبان به شفاعت گشود، آن حضرت خشمگين شد و فرمود: چه جاى شفاعت است؟ مگر مى‏توان حدود و قانون را بلا اجرا گذاشت و فوراً دستور مجازات صادر نمود.
اسامة متوجه لغزش خود شد و عذر خواهى نمود. پيامبر(ص) براى اين كه فكر تبعيض در اجراى قانون را از ذهن مردم بيرون نمايد، عصر همان روز به ايراد خطبه‏اى پرداخت و به مسأله اجراى قانون الهى اشاره نمود و فرمود: «اقوام و ملل پيشين دچار سقوط و انقراض شدند؛ زيرا در اجراى قانون تبعيض روا مى‏داشتند. هرگاه يكى از طبقات بالا مرتكب جرم مى‏شد، او را از مجازات معاف مى‏كردند و اگر كسى از زيردستان به جرم مشابه آن مبادرت مى‏ورزيد، او را مجازات مى‏نمودند، قسم به خدايى كه جانم در دست اوست! در اجراى قانون درباره هيچ كس كوتاهى و سستى نمى‏كنم. اگر چه مجرم از نزديكان من باشد.»(11)
اعجاز مهرورزى
«مالك بن عوف نصرى» از سرسخت‏ترين دشمنان پيامبر(ص) بود. او در سال هشتم هجرى با تحريك قبيله‏هاى «ثقيف» و «هوازن» آتش جنگ حنين را برافروخته و دولت نوپاى رسول گرامى را گرفتار جنگى ديگر نمود، امّا به فضل الهى لشكريان اسلام در آن جنگ پيروز شدند. در اين پيروزى كه غنايم بسيارى به اضافه شش هزار اسير جنگى از دشمن به دست مسلمانان افتاد، مالك بن عوف – عامل اصلى اين جنگ – از ترس جان خود به طائف پناهنده شد، اما وقتى در مورد پيامبر(ص) و انديشه‏هاى الهى – انسانى او قدرى فكر كرد، شيفته مهر و محبت رسول خدا(ص) شد. به همين جهت امان خواسته و به مدينه آمد و نزد رسول خدا(ص) مسلمان شد.
پيامبر(ص) خانواده او را – كه اسير شده بود آزاد كرد. مالك بن عوف در اثر اين همه محبت نبوى از نفوذ خود در منطقه طائف بهره گرفت و تمام هستى اش را در راه گسترش اسلام به كار گرفت. او در مقابل عظمت و جلالت پيامبر اكرم(ص) سخنانى بر زبان آورد كه كم‏تر كسى اين گونه ابراز ارادت كرده است.(12)
او دلباختگى خود به رسول خدا(ص) را اين گونه اظهار مى‏كرد: «من در ميان همه مردم دنيا كسى مانند محمد را نه ديده‏ام و نه شنيده‏ام.»(13)
سرزنش يار
در ماجراى جنگ خيبر كه در سال هفتم هجرى رخ داد، سپاه اسلام پيروز شد. يكى از كسانى كه در اين نبرد اسير مسلمانان شد، «صفيّه» دختر «حى ابن اخطب» (دانشمند سرشناس يهود) بود، بلال حبشى، صفيه را همراه يك بانوى ديگر به مدينه آورد، ولى آن‏ها را از كنار جنازه‏هاى بستگانشان عبور داد، آن‏ها با ديدن اين منظره بسيار ناراحت شدند و گريه سردادند و صورتشان را خراش دادند. وقتى در مدينه به محضر پيامبر(ص) رسيدند، آن حضرت از صفيه در مورد علت خراشيدگى چهره‏اش پرسيد، صفيه ماجرا را تعريف كرد ؛ پيامبر(ص) فهميد كه بلال در اين مورد آيين اخلاق و مهر و محبت اسلامى را رعايت نكرده است، لذا او را مورد سرزنش قرار داد و فرمود: «أنزعت منك الرّحمة يا بلال حيث تمرّ بأمر أتين على قتلى رجالهما؛(14) اى بلال! آيا مهر و محبت از وجود تو زدوده شد كه آن دو بانو را در كنار كشته شدگان حركت دادى؟ چرا بى رحمى كردى؟!».
اين گونه سرزنش‏ها بيان گر آن است كه اسلام دين محبت است: به طورى كه حتى نبايد در منطقه جنگى: بازماندگان كفّار را در كنار جنازه كشته هايشان عبور داد.
جلب اعتماد افراد
يكى از روش‏هاى مهم در اصلاح و تربيت دينى، جلب اعتماد مخاطبان است. مخاطب معمولاً زمانى به اعتماد مى‏رسد كه نشانه‏هاى صداقت گفتارى و رفتارى را در چهره و رفتار مربى بخواند.
استفاده از روش جلب اعتماد افراد در سيره عملى پيامبر(ص) مورد استفاده قرار گرفته است ؛ زيرا آن حضرت مظهر صفات الهى است و اساس هدايت و تربيتش انسان دوستى است.
به همين دليل در برخورد با ديگران اصل را بر مهرورزى قرار داده و از خشونت و تندى تنها در مواقع استثنايى بهره گرفته است.
آن گاه كه ياران پيامبر گرامى در برابر رفتار نادرست يك عرب باديه نشين با او به گونه‏اى خشونت‏آميز برخورد كردند، پيامبر آنان را از اين كار بر حذر داشت و با دادن عطاى بيش‏ترى به عرب باديه نشين او را راضى كرد و خطاب به اصحاب خويش فرمود: «مثل من و اين عرب باديه نشين مانند كسى است كه شترش فرار كرده و افرادى براى كمك به او شتر را دنبال مى‏كردند تا مهارش كنند، ولى اين كار آنان باعث مى‏شد كه شتر رم كرده بيش‏تر فرار كند. از اين رو صاحب شتر فرياد زد آن را رها كنيد! من خودم با او بهتر راه خواهم آمد. سپس دسته علفى را به دست گرفت و جلوى شتر رفت و آن را مهار كرد. سپس پيامبر(ص) افزود: اگر من شما را رها مى‏كردم او را مى‏كشتيد.»(15)
برخورد گرم و صميمى
برخورد گرم و صميمى باعث نزديك شدن دل‏ها و افزايش محبّت مى‏گردد. بسيار اتفاق افتاده است كه با يك احوال پرسى صميمانه و اظهار محبّت خالصانه باب ارتباط با ديگران گشوده شده و بسيارى از ذهنيّت‏هاى منفى درباره برخى از واقعيّات جامعه و معارف دينى اصلاح شده است .
اين مسأله در سيره رفتارى رسول گرامى (ص) بسيار برجسته و پررنگ است. اميرالمؤمنين على (ع) مى‏فرمايد: «وقتى حضرت با كسى مصافحه مى‏كرد، هيچ گاه اتفاق نيفتاد كه حضرت دستش را از دست او جدا كند تا اين كه آن شخص دستش را برمى داشت و اگر كسى براى بيان حاجتى با او صحبت مى‏كرد، حضرت (ص) هيچ گاه سخن او را قطع نمى‏كرد و از او جدا نمى‏شد تا آن شخص سخن را به پايان برد و از آن بزرگوار جدا شود.»(16)
«انس بن مالك» مى‏گويد: ده سال با رسول خدا(ص) بودم، عطرى از او استشمام مى‏كردم كه بهتر از آن را سراغ ندارم. هرگاه كسى با حضرت ملاقات مى‏كرد، وقت جدا شدن، حضرت همراه او بلند مى‏شد و كسى نزد رسول خدا(ص) ننشست مگر اين كه آن حضرت وقت برخاستن با او برمى‏خاست و در وقت دست دادن تا وقتى فرد دستش را جدا نمى‏كرد، پيش قدم نمى‏شد و خلاصه برخورد وى چنان بود كه هركس چنان مى‏كرد محبوب‏ترين فرد نزد آن بزرگوار است.(17)
تفقد و احوال پرسى
تمام اقشار جامعه به نوعى از لطف و مهرورزى پيامبراعظم(ص) برخوردار بودند و در اين ميان تكريم آن رهبر فرزانه نسبت به اصحاب از همه چشمگيرتر بود. سيره كريمانه ايشان با اصحاب باعث ايجاد ارتباط عاشقانه و وحدت فكرى و اجتماعى مى‏شد كه همه خود را وابسته به اين كانون عشق و ايثار و كرامت مى‏ديدند و هيچ گاه پيامبر(ص) را از خود جدا نمى‏دانستند.
«انس بن مالك» نقل مى‏كند: هرگاه پيامبر يكى از اصحاب را سه روز نمى‏ديد، درباره او سؤال مى‏كرد، اگر آن فرد در شهر نبود، برايش دعا مى‏كرد، اگر حضور داشت به ديدن او مى‏رفت و اگر مريض بود از او عيادت مى‏نمود.(18)
نوازش كودكان‏
يكى از عادات اعراب دوره جاهليت اين بود كه رفتار دوستانه و محبت‏آميز با كودكان را نوعى ضعف تلقى مى‏كردند. با كودكان به گونه‏اى رفتار مى‏شد كه شايسته يك انسان نبود. نگرش اعراب بت پرست نسبت به كودكان به خصوص دختران بسيار خشن و دور از ترحم بود.
سيره پيامبر اعظم(ص) بطلان و ظالمانه بودن اين ذهنيّت را خاطر نشان مى‏كند و مهرورزى و مهربانى والدين را نسبت به فرزندان مورد تأييد قرار مى‏دهد.
زمانى كه رسول خدا(ص) كودكان را مى‏ديد بر سر آنان دست مى‏كشيد و به آنان سلام مى‏كرد و مى‏فرمود: پس از من بايد اين امر به سنتى در جامعه تبديل شود.(19) كودكانى كه نزديك پيامبر زندگى مى‏كردند، وقتى آن حضرت را در كوچه و خيابان مى‏ديدند و شاهد اظهار محبت ايشان بودند، از پيامبر(ص) تصويرى به عنوان معلم دوست داشتنى و صميمى در خاطر داشتند.(20)
روزى رسول خدا(ص) نماز ظهر را با جماعت اقامه نمود، ولى برخلاف معمول دو ركعت آخر را به سرعت به پايان رسانيد. پس از نماز از آن حضرت (ص) پرسيدند: آيا حادثه ناگوارى رخ داده كه اين گونه در دو ركعت آخر نماز عجله كرديد؟ پيامبر (ص) در پاسخ فرمود: «اما سمعتم صراخ الصّبّى؛(21) آيا شما صداى ناله كودك را نشنيديد؟».
معلوم شد در نزديكى محل اقامه نماز نوزادى گريه مى‏كرده و كسى نبوده تا با نوازش او را آرام كند. مهر و محبت پيامبر(ص) موجب شد تا نمازش را كوتاه كند و آن كودك را مورد لطف و نوازش قرار دهد.
حسن ختام اين نوشتار ذكر روايتى است درباره مهرورزى آن حضرت به فرزند خردسالش امام حسين (ع) كه: روزى پيامبر در مسجد مشغول خواندن نماز بود. ناگهان امام حسين(ع) به سوى محراب دويد و به هنگام سجده پيامبر برپشت آن حضرت سوار شد. هنگامى كه پيامبر(ص) سر از سجده برداشت، حسين (ع) را با دست هايش مى‏گرفت و در كنار خود بر زمين مى‏نهاد. وقتى كه به سجده دوم رفت باز حسين(ع) برپشت آن حضرت سوار شد. اين صحنه چندين بار تكرار شد تا پيامبر از نماز فارغ گرديد. يك نفر يهودى از دور اين منظره را ديد. نزديك آمد و به پيامبر عرض كرد:شما با فرزندان خود به گونه‏اى رفتار مى‏كنيد كه در ميان ما چنين رفتارى نيست! پيامبر به او فرمود: اگر شما به خدا و رسولش ايمان بياوريد، به كودكان مهر و محبت مى‏ورزيد. همين صحنه و گفتار موجب شد كه آن يهودى مسلمان شود.(22)
پى‏نوشت‏ها: –
1. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، حكمت 50.
2. گلستان سعدى، ص‏24.
3. سوره انبياء، آيه 107.
4. اصول كافى، كلينى، ج 2، ص‏120.
5. سوره قلم، آيه 4.
6. سوره آل عمران، آيه 159.
7. معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 83.
8. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 333.
9. سوره يوسف، آيه 92.
10. بحار الانوار، مجلسى، ج 2، ص 132.
11. صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل بخارى، ج 5، ص 269.
12. ماهنامه مبلّغان، شماره 65، ارديبهشت 1384، ص 33.
13. اسدالغابه، ابن اثير، ج 4، ص 290.
14. سيره ابن هشام، ج 3، ص 350.
15. سيره تربيتى پيامبر و اهل بيت (ع)، سيد على حسينى زاده، ج 1، ص 85 – 86.
16. بحارالانوار، ج 16، ص 236.
17. همان، ص 230.
18. همان، ص 232.
19. همان، ص 215.
20. ماهنامه معرفت، شماره 57، شهريور 1381، ص 67-68.
21. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 384.
22. همان، ص 71- 72.

/

همسانى زن و مرد در بهره مندى از ارزشهاى اسلامى

همسانى زن و مرد در بهره‏مندى از ارزشهاى اسلامى‏
حضرت آية اللّه جوادى آملى‏
تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
در مقاله گذشته از اعتلاى زن در سيرت و سنت در پرتو آموزه‏هاى اسلام سخن به ميان آمد و براى تبيين اين حقيقت در مرحله نخست از هستى‏شناسى زن در نظام هستى بحث شد و از آيات قرآن استفاده شد كه از نظر هستى شناختى زن و مرد از هستى همسان برخوردارند، هر دو انسانند، هر دو مخاطب خدا هستند. هر دو دعوت به كمال شدند. هر دو قابليت كمال را دارند و به لحاظ انسانى بين آنها تفاوتى نيست. تنها تفاوت در بدن است كه يكى مذكر و ديگرى مؤنث شده است و هيچ كدام از ذكورت و انوثت نه شرط تكامل است و نه مانع تكامل، زيرا آن چه تكامل پيدا مى‏كند روح است و روح به لحاظ مجرد بودن ذكورت و انوثت را با خود ندارد.
در اين مقاله نيز از همسانى آنها در كسب فضائل سخن به ميان مى‏آيد و در پايان به برخى از زنان و مردان نمونه كه به كمال نائل آمده‏اند اشاره شده است.
در آموزه‏هاى اسلامى ارزشهاى انسانى كه ملاك سنجش انسانهاست براى زن و مرد به طور يكسان ترسيم شده است. چون خاستگاه ارزشها و فضائل، نفس و روح انسان است نه جسم او، و زن و مرد در نفس و روح تفاوت ندارند.
آياتى كه علم و جهل، ايمان و كفر، عزّت و ذلت، سعادت و شقاوت، فضيلت و رذيلت، حق و باطل، صدق و كذب، تقوا و فجور، اطاعت و عصيان، انقياد و تمرّد، غيبت و عدم غيبت، امانت و خيانت و مانند آن را مسائل ارزشى و ضد ارزشى مى‏داند و هيچ يك از اوصاف نيز نه مذكر است و نه مؤنث، به اين معنا كه بدن انسان مسلمان يا كافر، عالم يا جاهل، متقى يا فاجر، صادق ياكاذب نيست. و به عبارت ديگر اگر در مسائل علمى و مسائل عملى كه ملاك و معيار ارزش است هيچ سخنى از مذكر و مؤنث نبود، يقيناً موصوف آنها يعنى روح نيز مذكر و مؤنث نخواهد بود.
مرحوم علامه طباطبايى در اين رابطه مى‏فرمايد: مشاهده و تجربه حكم مى‏كند كه زن و مرد دو فرد از نوع واحد هستند يعنى دو فرد انسانى، زيرا تمام آنچه در مردان آشكار است در زنان نيز پيداست. بروز آثار يك نوع نشان دهنده تحقق خارجى آن نوع است بلى در ميان اين دو صنف آثار مشترك، شدت و ضعف وجود دارد ولى اين تفاوت سبب بطلان حقيقت نوع دو قوّه نيست. از اين جا روشن مى‏شود كه كمالات نوعى كه براى يك صنف ميسور است براى صنف ديگر نيز دست يافتنى است.
مانند كمالاتى كه با ايمان و اطاعت الهى براى هر دو صنف قابل تحصيل است يكى از جامع‏ترين سخنان كه آن را بيان مى‏كند اين آيه است: «انّى لااضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض؛(1) من عمل هيچ عمل كننده‏اى را چه زن و چه مرد تضييع نمى‏كنم».(2)
علاوه بر اين در سوره مباركه احزاب نيز اين حقيقت به صورت تفصيلى تبيين مى‏شود و ويژگيهاى اساسى زن و مرد را از جهت معنوى در كنار يكديگر و همچون دو كفه يك ترازو قرار مى‏دهد و براى هر دو پاداشى يكسان بدون كمترين تفاوت در نظر مى‏گيرد و از نظر روح انسانى آنها را از هم جدا نمى‏سازد و به عبارت ديگر: در اين سوره سخنى جامع و پرمحتوا درباره همه زنان و مردان و صفات برجسته آنها بيان شده است و اوصاف اعتقادى و اخلاقى وعملى و همچنين پاداش عظيم آنها را يكسان تبيين كرده است.
قرآن فرمود: «انّ المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدقين و المتصدقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم والحافظات و الذاكرين اللّه و الذاكرات اعدّ اللّه لهم مغفرة و اجراً عظيماً»(3)
مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان مؤمن و زنان مؤمن، مردان مطيع فرمان خدا و زنان مطيع فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان با خشوع و زنان باخشوع، مردان انفاق گر و زنان انفاق كننده، مردان روزه گيرنده، و زنان روزه گيرنده، مردانى كه دامن خود را از آلودگى به بى عفتى حفظ مى‏كنند و زنانى كه عفيف و پاكدامنند و مردانى كه بسيار به ياد خدا هستند و زنانى كه بسيار خدا را ياد مى‏كنند. خداى سبحان براى آنها مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است.
مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى‏نويسد:
هنگامى كه اسماء بنت عميس همسر جعفر بن ابيطالب، با شوهرش از حبشه برگشت به ديدن همسران پيامبر(ص) آمد يكى از سؤالاتى كه مطرح كرد اين بود! آيا چيزى از آيات قرآن درباره زنان نازل شده است؟ آنها در پاسخ گفتند: نه! اسماء به خدمت پيامبر(ص) آمد و عرض كرد اى رسول خدا جنس زن گرفتار خسران و زيان است، پيامبر(ص) فرمود: چرا؟ عرض كرد: به خاطر اين كه در اسلام و قرآن فضيلتى درباره آن‏ها همانند مردان نيامده است. در اين شرائط آيه فوق نازل شد.(4) و به آنها اطمينان داد كه زن و مرد در پيشگاه خدا از نظر قرب و منزلت يكسانند مهم آن است كه از نظر اعتقاد و عمل و اخلاق اسلامى از فضائل برخوردار باشند.
در اين آيات ده وصف را براى زن و مرد ذكر مى‏كند كه بخشى از آنها مربوط به مراحل ايمان از قبيل اقرار به زبان، تصديق به قلب و جنان و عمل به اركان و بخشى از آن از كنترل زبان و شكم و شهوت جنسى كه سه عامل سرنوشت ساز در زندگى و اخلاقى انسانى است و در قسمتى ديگر از مسأله حمايت از محرومان و ايستادگى در برابر حوادث سخت و سنگين يعنى صبر و سرانجام از عامل تداوم اين صفات يعنى ذكر خداى متعال سخن به ميان مى‏آورد.و در پايان نيز مى‏فرمايد: خداى سبحان براى مردان و زنانى كه اين ويژگيها را داشته باشند مغفرت و اجر عظيم را فراهم ساخته است.
خداى سبحان نخست با آب مغفرت گناهان آنها را كه موجب آلودگى روح و جان آنهاست مى‏شويد، سپس پاداش عظيمى كه عظمتش را جز او نمى‏داند در اختيار آنها قرار مى‏دهد.
زندگى پاكيزه زن در گرو ايمان و عمل صالح‏
در آيات قرآن بر شخصيت انسانى زن تأكيد و او را در رديف مردان قرار مى‏دهد و مى‏فرمايد: «من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون»(5)
هر كس عمل صالح انجام دهد در حالى كه مؤمن است خواه مرد يا زن به او حيات پاكيزه مى‏دهيم و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى‏دادند خواهيم داد.
در اين آيه به صورت يك قانون كلى نتيجه اعمال صالح همراه با ايمان در اين جهان از سويى حيات طيبه است يعنى تحقّق جامعه‏اى كه از نظر مثبت قرين با آرامش و امنيت، رفاه، صلح، محبت، دوستى، تعاون و مفاهيم سازنده انسانى و از جهت منفى از نابسامانى‏ها و درد و رنجهايى كه بر اثر استكبار و ظلم و طغيان و هواپرستى و انحصارطلبى به دور است و از سوى ديگر بر طبق بهترين اعمالشان به آنها پاداش خواهد داد.
در آيه با صراحت اين حقيقت را بيان مى‏كند و بيهوده گويانى را كه در گذشته يا حال در شخصيت انسانى زن شك و ترديد داشتند و يا براى آنها مقامى پايين‏تر از مقام انسانى مرد قائل بودند ساكت مى‏كند و منطق اسلامى را به جهان انسانيت اعلام مى‏كند كه بر خلاف پندار كوته فكران، اسلام دين مردانه نيست به همان مقدار كه به مردان بها مى‏دهد به زنان نيز ارزش مى‏بخشد.
نكته‏اى كه در اين جا شايان ذكر است آن است كه گرچه مفسران براى حيات طيبه و زندگى پاكيزه تفسيرهاى گوناگونى آورده‏اند از باب مثال برخى آن را به معناى روزى حلال و برخى به معناى قناعت و رضايت به سهم خود و برخى به رزق روزانه و برخى به عبادت توأم با روزى حلال و امثال آن گرفته‏اند اما مفهوم اين واژه آن چنان وسيع است كه همه اين‏ها و غير آنها را در بر مى‏گيرد يعنى زندگى كه از هر نظر از آلودگيها، ظلم‏ها، خيانت‏ها، عداوت‏ها، اسارت‏ها و ذلت‏ها و تجاوزها و استثمارها و مانند آن پاكيزه باشد.
زنان الگو در قرآن‏
با توجه به تساوى زن و مرد در كسب فضائل و ارزشها در آيات قرآن، با مطالعه در آيات الهى استفاده مى‏شود كه اين كتاب الهى تنها به كليات نپرداخته بلكه براى عينى كردن آموزه‏ها الگوهاى انسانيت را نيز از بين زنان به بشريت معرفى كرده است.
قرآن داستانهايى را كه نقل مى‏كند و ملاك ارزشها را در شؤون گوناگون آن مشخص مى‏كند، نوع مسائل ارزشى را در ضمن داستانهايى نقل مى‏كند كه نقش اول را زن به عهده دارد.
به عبارت ديگر: قرآن كريم هنگام سخن از فضائل اخلاقى و انسانى و يا نكوهش و تحذير از رذايل اخلاقى، هم از مردان با فضيلت و ستوده ياد مى‏كند و هم از زنان نمونه و اسوه نام مى‏برد. زيرا انسان وارسته چه زن و چه مرد مى‏تواند الگوى ديگر انسانها قرار گيرد يعنى مرد و زن خوب نمونه انسانهاى خوبند و مرد و زن بد نمونه انسانهاى بدند.
ابراهيم خليل و ساره‏
حضرت ابراهيم(ع) از پيامبران اولواالعزم است كه در سنين پيرى فرشتگان به آن حضرت بشارت داشتن فرزندى آگاه و حليم و بردبار را به او دادند چنان كه همان بشارت را به همسرش ساره دادند.
فرشتگان به ابراهيم گفتند: «فبشرناه بغلام حليم»(6) ما به ابراهيم بشارت داديم به فرزندى بردبار، و در جاى ديگر فرمود: «انا نبشرك بغلام عليم»(7) ما تو را به فرزند آگاه بشارت مى‏دهيم. و ابراهيم فرمود: «ابشرتمونى على ان مسّنى الكبر فبم تبشّرون»(8) آيا به من نويد مى‏دهيد در حالى كه مرا پيرى رسيده است. پس چه بشارتى به من مى‏دهيد. و به دنبال آن فرمود: «فبشرناك بالحق فلاتكن من القانطين قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضّالون»(9) فرشتگان گفتند: تو را به حق بشارت داديم، از مأيوسان مباش، گفت جز گمراهان چه كسى از رحمت پروردگار مأيوس مى‏شود.
از آيات استفاده مى‏شود كه ابراهيم با اين كه به دوران پيرى پا گذاشته بود اما فرشتگان به او گفتند: نااميد نباش زيرا بشارت فرشتگان با حق همراه است علاوه هيچ انسانى كه به خدا باور دارد دچار يأس و نااميدى نمى‏شود زيرا نااميدى يعنى گمان ناتوانى خدا از حلّ مشكل و اين يأس در حدّ كفر است و هيچ كس حق ندارد نااميد شود.
قرآن در بيان بشارت به همسر حضرت ابراهيم(ع) نيز گفتند: «و امرأته قائمة فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب»(10) يعنى هنگامى كه فرشته‏ها با خليل حق سخن مى‏گفتند: همسر او نيز حضور داشت و ايستاده بود پس خنديد و شادمان و خوشحال شد. پس مژده داديم او را به اسحق و از پس اسحق يعقوب را، يعنى افزون بر فرزند اسحاق بشارت به يعقوب هم به او دادند.
انسانهاى به كمال رسيده‏اند كه فرشتگان بر آنها نازل و حقايقى را در اختيار آنها قرار مى‏دهند از اين رو از آيات فوق استفاده مى‏شود كه همسر ابراهيم همانند خود آن حضرت به كمالى نايل آمده است كه قابليت دريافت بشارت فرشتگان را دارد.
زنان مبارز با ستم فرعونى‏
در مبارزه با ستم هم مردان حضور دارند و هم زنان، اما در مبارزه با ستم فرعونى حضور زنان شگفت آور است، قرآن كريم از سه زن نام مى‏برد كه حضرت موسى را از كشته شدن حفظ و او را تربيت كرده‏اند. پرورش موسى(ع) به عهده مادر موسى و خواهر آن حضرت و زن فرعون بوده است. اين سه زن با وضع سياسى آن روز مبارزه كردند و براى حفظ حضرت موسى جان خود را به خطر انداختند.
وقتى مادر موسى طبق دستور وحى الهى فرزند خود را به دريا انداخت به خواهرش گفت: جعبه حامل موسى را تعقيب كند. همسر فرعون نيز به خود فرعون گفت: اين كودك را نكشيد شايد او به ما سودى رساند يا او را به فرزندى بگيريم. قرآن فرمود: «و اوحينا الى امّ موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليمّ(11)… و قالت لاخته قصّيه فبصرت به عن جنب و هم لايشعرون»(12) ما به مادر موسى الهام كرديم او را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى وى را در درياى نيل بيفكن…و مادر موسى به خواهرش گفت: وضع حال او را پيگيرى كن، او نيز از دور ماجرا را تعقيب و مشاهده مى‏كرد، در حالى كه آنان بى خبر بودند، همسر فرعون نيز گفت: «قرّة عين لى ولك: لاتقتلوه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولداً و هم لايشعرون؛(13) نور چشم من و توست او را نكشيد شايد براى ما مفيد باشد، يا او را به عنوان پسر خود برگزينيم و آنها نمى‏دانستند در زمان فرعون هز زن شيرده را تعقيب مى‏كردند تا بدانند نوزاد او پسر است يا دختر كه اگر پسر است او را به قتل برسانند اما با توجه به پيگيرى خواهر موسى و پيشنهاد و معرفى يك زن شيرده به عنوان اجير امرى عادى نبوده بلكه قدم نهادن در عرصه خطر و روبرو شدن با مرگ بود. افزون بر آن كه باردار شدن و مادر شدن مادر موسى مخفيانه بود. اين پيشنهاد امرى خطر ساز بود ولى انجام شد و پيشنهاد همسر فرعون نيز اعمال شد.
مريم و مقام ويژه او
حضرت مريم(ع) نيز يكى از زنانى است كه در قرآن از مقام و عظمت و كرامت او سخن به ميان آمده است، و او را الگوى انسانهاى مؤمن معرفى مى‏كند: «و مريم ابنت عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين»(14)
به مريم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگاه داشت و ما از روح خود در او دميديم. او كلمات پروردگار و كتابهايش را تصديق كرد و از مطيعان فرمان خدا بود.
بر اساس آيات قرآن به لحاظ اين كه حضرت زكريا تكفّل حضرت مريم را بر عهده داشت استفاده مى‏شود كه هرگاه حضرت زكريا وارد محراب مى‏شد، روزى خاصى نزد آن بانو مى‏يافت و او مى‏گفت:از نزد خداست كه خداى سبحان آن روزى را بدون حساب به او اعطاء كرده است «كلّما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقاً قال يا مريم انّى لك هذا قالت هو من عند اللّه يرزق من يشاء بغير حساب»(15) هرگاه زكريا در محراب بر او وارد مى‏شد، نزد او نوعى خوراكى مى‏يافت. گفت اى مريم، اين از كجا براى تو آمده است؟ او گفت: اين از جانب خداست و به هركس بخواهد بى شمار روزى مى‏دهد همچنين به استناد قرآن فرشتگان با مريم سخن مى‏گفتند و سخنان او را مى‏شنيدند، «و اذ قالت الملائكة يا مريم ان اللّه اصطفاك و طهّرك و اصطفاك على نساء العالمين، يا مريم اقنتى لربّك و اسجدى و اركعى مع الراكعين.»(16)
فرشتگان به حضرت مريم خبر دادند كه برگزيده و مطهره و از زنان ممتاز عالم هستى است و پيوسته به ياد خداست از اين رو خدا به او فرمان داد براى خدا خضوع كن و در برابر او سجده داشته باش و با ركوع كنندگان ركوع كن. پس زن مى‏تواند به مقامى نائل شود كه با ملكوت عالم ارتباط برقرار كند و فرشتگان با او سخن بگويند.
آموزگار عفاف در بين مرد و زن‏
قرآن كريم در مقام معرفى انسان عفيف هم از مرد عفيف سخن مى‏گويد و هم از زن عفيف يعنى هم مرد عفيف در صحنه تجلى كرده است و هم زن عفيف ظهور نموده است.
قرآن كريم حضرت يوسف را مظهر عفت در مردان و مريم را مظهر عفت در زنان معرّفى نموده است كه هم يوسف مبتلا شد و بر اثر عفاف نجات پيدا كرد و هم مريم امتحان شد و در پرتو عفاف نجات يافت.
درباره آزمون حضرت يوسف هم مى‏فرمايد: «و لقد همّت به و هم بها لولا ان راى برهان ربّه»(17) آن زن مصرى همت گماشت و همتش در حدّ تعقيب يوسف به فعليت رسيد ولى يوسف صديق نه تنها مرتكب حرام نشد و نيز مقدمات حرام را فراهم نساخت بلكه قصد و همت و خيال گناه نكرد زيرا او را برهان ربّ ديد و افترا زنندگان به يوسف نيز كه يوسف را متهم كردند در نهايت اعتراف كردند كه «الآن حصحص الحق انا راودته عن نفسه»(18) اكنون حق پديدار گشت من از او كام خواستم و خدا نيز به نزاهت و طهارت يوسف شهادت داد و فرمود: نه تنها يوسف به طرف بدى نرفت، بلكه بدى نيز به طرف يوسف نرفت، «كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء»(19) اين گونه بدى و پليدى رااز او برگردانيديم قرآن مى‏گويد: به گناه اجازه نداديم به سراغ يوسف برود.
بنابراين حضرت يوسف الگوى عفاف و پاكدامنى براى انسانهاست حضرت مريم نيز از لحاظ ملكه عفاف يا همسطح يوسف صديق است يا بالاتر از او. زيرا قرآن مى‏فرمايد: «قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقياً»(20) يعنى نه تنها خودش ميل ندارد بلكه آن فرشته را كه به صورت بشر متمثل شده امر به معروف مى‏كند و مى‏گويد: اگر تو تقوا دارى دست به اين كار نزن در حالى كه حضرت يوسف برهان ربّ ديد و از اعمال همّت باز داشته شد.
نتيجه‏گيرى: در اين مقاله از همسانى زن و مرد در بهره مندى از ارزشهاى انسانى سخن به ميان آمد و روشن شد زن و مرد هم قابليت تكامل را به طور مساوى دارند و هم در عمل مى‏توانند به فضائل و كمالات دست يابند. نمونه‏هايى نيز از زنان و مردان به كمال رسيده معرفى شده است تا نشان دهد كه اين همسانى در كسب فضائل تنها در تئورى نيست بلكه در مقام عمل نيز از دو صنف به اين ارزشها نائل آمده‏اند.
پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره آل عمران، آيه 195.
2. الميزان، ج 4، ص 94.
3. سوره احزاب، آيه 35.
4. مجمع البيان، ج 7، ص 357 – 358؛ نورالثقلين، ج 4، ص 275.
5. سوره نحل، آيه 97.
6. سوره صافات، آيه 101.
7. سوره حجر، آيه 53.
8. همان، آيه 54.
9. همان، آيه 55 – 56.
10. سوره هود، آيه 71.
11. سوره قصص، آيه 7.
12. سوره قصص، آيه 11.
13. همان، آيه 9.
14. سوره تحريم، آيه 12.
15. سوره آل عمران، آيه 37.
16. همان، آيه 42 – 43.
17. سوره يوسف، آيه 24.
18. همان، آيه 51.
19. سوره يوسف، آيه 44.
20. سوره مريم، آيه 17.

/

دانستنيهايى از قرآن بد مكن كه بد افتى

دانستنيهايى از قرآن‏
بد مكن كه بد افتى‏
«استكباراً فى الارض و مكر السىّ‏ء و لا يحيق المكر السىّ‏ء الّا بأهله.. فهل ينظرون إلّا سنّت الاولين فلن تجد لسنّت الله تبديلاً و لن تجد لسنّت الله تحويلاً». (سوره فاطر، آيه 43)
همانا آن مستكبران درزمين گردنكشى كردند و نيرنگ بد نمودند و همانا نيرنگ بد جز به صاحبش بر نمى‏گردد. اهل مكر و نيرنگ جز شيوه پيشينيان انتظارى نمى‏كشند، پس هرگز در روش و سنت الهى تغييرى نمى‏بينى و هرگز براى روش خدا تبديلى نخواهى يافت.
از آيه شريفه استفاده مى‏شود كه دو گونه مكر وجود دارد يكى مكر نيكو و ديگرى كه در آيه از آن ياد شده، مكر و نيرنگ بد است. راغب در مفرداتش گويد: «المكر صرف الغير عما يقصده بحيلة، و ذلك ضربان: مكر محمود و ذلك أن يتحرى بذلك فعل جميل و على ذلك قال تعالى: «و الله خير الماكرين» و مذموم و هو أن يتحرى به فعل قبيح قال تعالى: «لا يحيق المكر السىّ‏ء إلّا بأهله». مكر به معناى حيله اى است كه ديگرى را از كارى كه دارد باز دارد. و اين بر دو گونه است يكى مكر نيكو كه در پى كار خيرى باشيم مانند سخن خداى متعال كه مى‏فرمايد: و همانا خداوند بهترين ماكران و حيله كنندگان است . و ديگرى نكوهيده كه در پى كار بدى باشيم مانند سخن خداى متعال كه مى‏فرمايد: “و همانا مكر بد جز با صاحبش به ديگرى احاطه نكند.”
و اينكه خداوند مى‏فرمايد: “لا يحيق” يعنى اصابت نمى‏كند و نازل نمى‏شود و مستقر نمى‏شود جز در آن. البته ممكن است از نظر دنيوى طرف مقابل، رنج و زيان و ضرر بسيار ببيند و زجر بسيار بكشد ولى به هر حال چه در دنيا و چه در روز جزا مكركننده نتيجه نيرنگ بدش را خواهد ديد. چه بسا در همين دنيا دير يا زود به جزاى مكر خويش برسد و اگر نرسيد بى گمان در روز رستاخيز نتيجه دردناكى در انتظارش است چرا كه خداوند عادل است و مقتضاى عدالت همين است كه نيرنگ بد، نتيجه بدى براى صاحبش داشته باشد همانگونه كه آيه شريفه نيز توضيح مى‏دهد و سپس بر اين امر مهم تأكيد مى‏كند كه اين سنت الهى است و همچنان كه پيشينيان به آن گرفتار شدند ديگران نيز به همين سنت الهى آزمايش مى‏شوند و اين سنت خدا است كه هرگز تبديل نمى‏شود و هيچ تغييرى در آن پيدا نمى‏شود.
در امثال عرب آمده است كه “من حفر حفرة وقع فيها” اگر كسى براى ديگرى گودى بكند خود در آن افتد يعنى اگر نيرنگى براى آزار رساندن به كسى كند خود به همان نيرنگ گرفتار آيد. و ايرانيان نيز گويند:
بد مكن كه بد افتى‏
چَهْ مَكَنْ كه خود افتى‏
در اين جهان خود شاهد بسيارى از موارد نيرنگ بد بوديم كه دچار صاحبانش شد. صدام حسين كه لعنت خدا بر او باد به توسط آمريكاى جنايتكار جنگى تمام عيار در ايران اسلامى نوپا برافروخت كه قصدش نابودى ايران اسلامى بود و همه شاهد بوديم كه خود صدام به دست اربابانش چنان به ذلت و خوارى افتاد كه در جستجوى او به هر سوراخ موشى نزديك مى‏شدند تا اينكه او را با آن وضع آشفته و موهاى سر و ريش ژوليده در يكى از سوراخهاى زيرزمينى جستند و پس از مدتى زجر و بدبختى به سزاى اعمال بد خويش در دنيا رسيد و با خوارى و ذلت به جهنم واصل شد تا آنكه در روز رستاخيز جزاى آن همه جنايت را ببيند.
و خود نيز شاهد بوديم كه كويت آن همه به صدام كمك كرد و در جنگ تحميلى بالاترين نقش خدمت و اخلاص را در كمك بلا عوض به صدام و صداميان نمود و چيزى از خفتن جنگ تحميلى نگذشته بود كه خود صدام به سراغ آن رفت و آن را اشغال كرد و آرزوهاى حاكمان كويت را بر باد برد. و اين نتيجه فورى و حتمى كمك كردن به گرگ است كه بى رحمانه دوست و دشمنش را طعمه خود قرار مى‏دهد. و چه گويم كه از اين نمونه‏ها بسيار است و بر آن ترسم كه نيرنگ كنندگان خانگى نيز به جزاى نيرنگ خود دير يا زود گرفتار آيند و وقتى به خود آيند كه كار از كار گذشته باشد.
بگذريم.. زهرى گويد: از رسول خدا روايت شده كه فرمود: “مكر مكنيد و نيرنگ كنندگان را يارى نكنيد كه خداى تعالى گويد: “و لا يحيق المكر السىّ‏ء الا بأهله” و ستم مكنيد و ستمكاران را كمك ننمائيد كه خداوند گويد: “إنما بغيكم على أنفسكم”.
فهل ينظرون: ينظرون يعنى ينتظرون. پس آيا انتظار نمى‏كشند و اين استفهام به معنى نفى است يعنى مكاران و نيرنگ كشان انتظار نمى‏برند و چشم نمى‏دوزند مگر به سنت الهى در باره گذشتگان وپيشينيان كه همان تعذيب آنان بود به خاطر تكذيب و مكرشان نسبت به پيامبران و رسولان خدا ز و همانا اين سنت و قانون خدا تبديل شدنى و تغيير شدنى نخواهد بود يعنى هيچ كس عذاب و كيفر خدا را نمى‏تواند مبدل به ثواب و مزد كند. و چه مزدى!! مگر كيفر نيرنگ بد جز عذاب دردناك است؟! در اين آيه دو واژه تبديل و تحويل آمده است. آيا هر دو به يك معنى هستند و تنها براى تأكيد ذكر شده اند يا اينكه هر يك معناى جداگانه اى دارد؟ تبديل يعنى چيزى را به كلى عوض كنند و تغيير كامل دهند يعنى آن را پس زنند و چيز ديگرى را جايگزينش كنند ولى تحويل معنايش اين است كه آن شى‏ء را به نحوى تغيير دهند و دگرگون سازند. بنا بر اين سنتها و قوانين الهى نه تنها تبديل نمى‏شوند بلكه تحويل و تحويل و دگرگونى نيز در آنها پيدا نمى‏شود كه خود فرمود: “حلال محمد حلال الى يوم القيامة و حرام محمد حرام الى يوم القيامة” و نه تنها حلال و حرام و احكامش بلكه قوانينى را كه تشريع كرده است و يا تكوينا ايجاد نموده هرگز تغييرپذير نيست.

/

سخنان معصومان عليهم السلام ارزش عزت نفس

سخنان معصومين (ع)
ارزش عزّت نفس‏
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«ألا تبايعونى؟ تبايعونى على أن لاتسألوا النّاس شيئاً.»
(بحارالانوار، ج 96، ص 158)
آيا با من بيعت نمى‏كنيد؟ با من چنين بيعت كنيد كه هيچ چيز را از مردم تقاضا نكنيد.
امام حسن مجتبى عليه السلام:
«اذا أَرَدتَ عِزّاً بلاعشيرةٍ، و هَيبةً بلاسلطانٍ، فاخرُج مِن ذُلِّ معصية اللّه الى عزِّ طاعة اللّه».
(بحارالانوار، ج 44، ص 139.)
اگر خواستار عزّت بدون داشتن قوم و خويش، و طالب شكوه بدون سلطنتى، از ذلّت نافرمانى خدا به سوى عزّت اطاعت او حركت كن!
امام حسين عليه السلام:
«مَوتٌ فِى عِزّةٍ خيرٌ من حياةٍ فى ذُلِّ.»
(بحارالانوار، ج 44، ص 192)
مرگ با عزّت بهتر از زندگى با ذلّت است.
امام سجاد عليه السلام:
«ما أُحِبُّ أنَّ لِى بِذُلِّ نَفسِى حُمُرُ النَّعَمِ»
(مستدرك الوسائل، ج 2، ص 464)
دوست ندارم داراى شتران سرخ مو(و ثروت كلان) باشم، ولى در برابر تحصيل آن، لحظه‏اى تن به ذلّت دهم.
امام باقر عليه السلام:
«طَلَبُ الحَوائجِ اِلَى النّاسِ اِستِلابٌ لِلعِزِّ…وَاليأس عَمّا فِى أَيدِى النّاسِ عِزُّ المُؤمِنِ فِى دِينِه»
(بحارالانوار، ج 75، ص 112)
حاجت خواستن از مردم، موجب سلب عزّت خواهد شد، و قطع اميد از آنچه در دست مردم است، مايه عزّت مؤمن در دينش مى‏باشد.
امام صادق عليه السلام:
«شِيعَتُنا مَن لايَسأَلُ النّاسَ شَيئاً وَ لَو ماتَ جُوعاً».
(بحارالانوار، ج 96، ص 158)
شيعه ما از مردم چيزى را تقاضا نمى‏كند گرچه از گرسنگى بميرد.
امام صادق عليه السلام:
«مَن سَألَ مَن غَيرِ فَقرٍ فَاِنَّما يَأكُلُ الخَمر».
(بحارالانوار، ج 96، ص 158)
كسى كه فقير نيست ولى تقاضاى كمك مالى كند، همانا شراب مى‏خورد (يعنى گناهش همانند شراب خوارى سنگين است).
امام صادق عليه السلام:
«عزّ المؤمن استغناؤه عن النّاس.»
عزّت مؤمن، بى‏نيازى او از مردم است.
امام صادق عليه السلام:
«اِنَّ اللّه تَبارَكَ وَ تَعالى فَوَّضَ اِلَى المُؤمِنِ اُمُورَهُ كُلَّها وَ لَم يُفَوِّض اِلَيهِ أَن يَذِلَّ نَفسَهُ».
(فروع كافى، ج 5، ص 63)
همانا خداوند متعال همه كارهاى مؤمن را به خود مؤمن واگذار نموده، جز اين كه به او اجازه نداده است خود را ذليل كند.
امام صادق عليه السلام:
«لايَنبَغِى لِلمُؤمِنِ أَن يَذِلَّ نَفسَهُ قِيلَ لَهُ وَكَيفَ يَذِلّ نَفسَهُ؟ قالَ يَتَعَرَّضُ لِما لايُطيقُ.» (فروع كافى، ج 5، ص 63)
سزاوار نيست مؤمن خود را ذليل كند، سؤال شد: چگونه خودش را ذليل مى‏كند؟ فرمود: خود را در معرض كارى كه از او ساخته نيست، قرار دهد.
امام صادق عليه السلام:
«مَن سَألَ النّاسَ وَ عِندَهُ قُوتُ ثَلاثَةِ أَيّامٍ لَقى اللّه تَعالى يَومَ يَلقاهُ وَ لَيسَ فِى وَجَهِهِ لَحمٌ.»
(ثواب الاعمال (ترجمه شده) ص 630)
كسى كه غذاى سه روز را دارد و از مردم تقاضاى كمك كند، روز قيامت با خداوند ملاقات كند در حالى كه در صورتش گوشت نيست.

/

نقش تخريبى اردن عليه مقاومت فلسطين

نقش تخريبى اردن عليه مقاومت فلسطين‏
چندى پيش عبداللّه دوم پادشاه اردن در گفتگويى با روزنامه صهيونيستى هارتص بخش ديگرى از روابط محرمانه سياسى – امنيتى و استراتژيك كشورش را با رژيم صهيونيستى برملا كرد.
عبداللّه دوم در اين گفتگو مدعى شد مى‏توان حق بازگشت آوارگان فلسطينى را برچيد و حق دريافت خسارت را براى اين آوارگان اخراج شده از خانه و كاشانه‏هايشان جايگزين آن كرد.
وى تأكيد كرد، اردن و اسرائيل در مقابله با حماس، حزب اللّه و ايران در يك سنگر واحد قرار دارند.
البته بيان چنين سخنانى از سوى پادشاه اردن چندان هم تعجب آور نيست.
محمد حسين هيكل انديشمند و روزنامه نگار معروف مصرى در يكى از كتاب‏هاى خود در مورد نحوه شكل‏گيرى اردن مى‏نويسد:اين كشور بنا به دستور وينستون چرچيل وزير مستعمره‏هاى انگليس بعد از جنگ جهانى اول و در چارچوب توافقنامه انگليسى – فرانسوى “سايكس – پيكو” در شرق رود اردن تشكيل شد تا اهداف مورد نظر انگليس محقق شود و در اين چارچوب شاهزاده عبداللّه اول به عنوان پادشاه اين كشور برگزيده شد.
در راستاى همين اهداف بود كه انگليسى‏ها “جون باگوت گلوپ” انگليسى را به عنوان فرمانده ارتش اردن منصوب كردند و عبداللّه دوم هم نام او را “گلوپ پاشا” گذاشت. نام ارتش تحت امر گلوپ پاشا هم “لشكر عربى” بود تا حقيقت اين ارتش و نقشى كه بايد در منطقه ايفا كند پشت اين نام پنهان شود.
در اين مجال مايه دنبال ذكر سلسله‏وار مواضع و نقشى كه اردن در حمايت از رژيم غاصب صهيونيستى داشته نيستيم نقش هايى كه از مسايل امنيتى و نظامى آغاز و اردن را تبديل به ديوار حايلى براى حمايت از صهيونيستها در برهه‏هاى زمانى مختلف كرد.
اما نقش اين كشور در سركوب سازمان‏هاى مبارز فلسطينى هرگز فراموش نمى‏شود.
محمد حسين هيكل با توجه به اطلاعات وسيع از مسايل پشت پرده از نقش شاه اردن در گرفتارى، مصر در جنگ 1967 سخن مى‏گويد و از نسل كشى‏هاى اعمال شده عليه مبارزان فلسطينى در سپتامبر سياه سال 1970 سخن مى‏گويد.
ساختار سياسى اردن همواره سعى دارد تا راهبرد اردنى را براى حل و فصل مسئله فلسطين به كار گيرد و يا تحميل فدراتوير يا كنفدارتيو بر كرانه باخترى زمينه نفوذ امنيتى وادارى اردن را بر سرنوشت اين منطقه فراهم ساخته، مانع از شكل‏گيرى ساختار فلسطينى مستقل شود.
اين مسئله به وضوح از توافق اردن با رژيم صهيونيستى در كنفرانس مادريد در سال 1992 هويدار است در اين چارچوب با توجه به مخالفت صهيونيستها با مشاركت هيئت مستقل فلسطينى، هيئت فلسطينى به عنوان بخشى از هيئت اردنى در اين كنفرانس حضور يافت.
پس از امضاى توافقنامه اسلو و به رسميت شناختن رژيم صهيونيستى توسط سازمان آزاديبخش فلسطين، اردنى‏ها كه طرح خود را ناكام يافته بودند اقدام به قطع ارتباط اقتصادى، مالى و خدماتى با كرانه باخترى كردند و چندى بعد هم رهبران حماس را زا خاك اين كشور اخراج نمودند. اردنى‏ها در چارچوب قرار داد وادى عربى بخش‏هايى از خاك خود را براى مدت 99 ساله به رژيم صهيونيستى اجاره دادند و همواره روابط امان با آمريكا و انگليس و رژيم صهيونيستى بر خلاف منافع محيط عربى و اسلامى بوده و هست. شاه حسين يكى از مهمترين حاميان رژيم صدام حسين در جنگ عليه جمهورى اسلامى ايران بود، پسرش عبداللّه هم از آمريكايى‏ها در حمله عليه بغداد در سال 2003 حمايت كرد و اردن يكى از مهمترين مهره‏هاى محاصره آمريكايى – صهيونيستى عليه ملت فلسطين و بايكوت دولت منتخل حماس بود. در بعد امنيتى هم روابط امنيتى اردن با رژيم صهيونيستى و تبادل اطلاعات در مورد مجاهدين و مبارزين فلسطين به طور مستمر ادامه دارد، به نحوى كه مى‏توان گفت شبكه‏اى گسترده از روابط امنيتى و اطلاعاتى بين دو طرف موجود مى‏باشد. در اين ميان همكارى امنيتى اردن با سازمان‏هاى امنيتى آمريكايى از جمله سيا و اف بى آى هم بسيار قابل توجه است و اين سازمان‏ها پايگاه‏هايى را در چارچوب آنچه كه به جنگ عليه تروريسم شهرت يافته در اردن دارند. مسئله تأسف بار اين است كه اكثر رهبران عرب امروز ديگر رژيم صهيونيستى را براى خود يك دشمن نمى‏بينند.
شيمون پرز معاون نخست وزير رژيم صهيونيستى پس از نشست اخير وزراى امور خارجه كشورهاى عربى كه در آن خواستار به كارگيرى ابتكار عمل عربى شده بود گفت: «رهبران عرب امروز درك بهترى از خطرات تهديد كننده خويش پيدا كرده‏اند و در اين چارچوب اسرائيل ديگر در رأس هرم خطرات تهديد كننده آنها نيست.»
از آن تأسف بارتر اينكه اردن امروز در حالى كه از سوى كشورهاى عربى مأمور پيگيرى اجراى ابتكار عمل عربى و فراهم كردن زمينه برقرارى روابط عربى – صهيونيستى شده است كه خود از مدتى پيش پرچمدار معرفى ايران و برنامه‏هاى صلح‏آميز هسته‏اى اين كشور به عنوان خطر اصلى تهديد كننده عرب‏ها مى‏باشد. از نظر اردنى‏ها رژيم صهيونيستى اكنون به هم پيمانى براى عرب‏ها تبديل شده است و امپراطورى هسته‏اى رژيم صهيونيستى كه هم اكنون نيز سرزمين‏هاى عربى را در اشغال خود دارد ديگر دشمن محسوب نمى‏شود.
سخن آخر اينكه رژيم صهيونيستى و رهبر آن اولمرت كه طعم تلخ شكست را از مقاومت فلسطينى و لبنانى چشيده است، امروز يك چشم خود را به تلاش‏هاى صورت گرفته براى شكست مقاومت در منطقه عربى و اسلامى دوخته و چشم ديگرش معطوف توافقنامه مكه و گام‏هاى برداشته شده رهبران عرب براى سازش كه خود يك رؤياى ديرپاى صهيونيستى است، معطوف كرده است.

/

پيامبر رحمت و رافت

پيامبر رحمت و رأفت
از تهمت‏هاى بزرگ و نابخشودنى كه در طول تاريخ مخصوصاً سالهاى اخير از جانب غربيان و وابستگان و تاريك فكران داخلى آنها نسبت به پيامبر اكرم (ص) روا داشته شده است اين امر است كه پيامبر خاتم، پيامبر رحمت و رأفت را، پيامبر خشونت و خونريزى و قساوت معرّفى نموده‏اند.
اهانت روزنامه‏هاى دانمارك و هلند و… و همراهى برخى دستياران داخلى در سال گذشته كه سال پيامبر اكرم(ص) بود جزو همين پروژه تخريب است كه تلاش دارند چهره انبياء و امامان معصوم(ع) را به گونه‏اى خشونت طلب معرّفى كنند كه بشريت رغبت نكند به اسلام و قرآن، تمايل به مسلمان شدن از خود نشان ندهد.
البته اين پروژه در فازهاى مختلفى اجرا مى‏شود گاه با معرفى طالبان خشونت طلب و متحجّر و جانى كه دست پرورده خود غربيان است، به عنوان مسلمانان راستين، و گاه با تروريست دانستن تمامى مسلمانان، و گاه در داخل كشور با متّهم نمودن برخى چهره‏هاى علمى و معنوى و جريان‏هاى فكرى و مذهبى سالم به عنوان خشونت طلب و همين طور زير سؤال بردن برخى از احكام حدود و قصاص در اسلام و… هم فازهايى از همان پروژه اصلى است.
ولى هر انسان خردورز و با انصاف اگر كوچكترين دقتى داشته، نسبت به رفتار پيامبر اكرم(ص) مخصوصاً در دوران 23 ساله رسالت، و نگاهى گذرا داشته باشد به قرآن و كلمات پيام آور آن، به راحتى در مى‏يابد كه قرآن با لفظ و نام خداى «رحمان» و «رحيم» آغاز شده و در بين 114 سوره آن، 113 سوره آن با همين عنوان شروع شده است، و قرآن را به عنوان رحمت، و پيغمبر خاتم را به عنوان «رحمةٌ للعالمين»(1) معرفى مى‏كند. كاركرد 23 ساله پيامبر(ص) كه غالباً قربانى خشونت‏هاى دشمن خود بوده و آنچه از او ديده شده يا جنگهاى دفاعى است و يا صلح و آشتى بوده است و يا گذشت و لطف و مهربانى كه اوج آن را در جريان فتح مكه مى‏بينيم كه حضرت در اوج قدرت و پيروزى و تسلّط، بالاترين عفو و گذشت و لطف را در حق سرسخت‏ترين دشمنان خويش نشان مى‏دهد.
آنچه پيش رو داريد نگاهى است گذرا به برخى آيات و روايات و برخى كاركردهاى آن حضرت كه نشان دهنده نهايت رحمت و رأفت اوست. با توجه به اين نكته كه در سال وحدت ملى و انسجام اسلامى وجود مبارك پيامبر اكرم(ص) به عنوان الگوى رأفت و رحمت مى‏تواند بزرگترين و برترين محور براى وحدت ملى و جهانى باشد.
الف: قرآن و پيامبر رحمت.
قرآن كه كتابى است از طرف خداوندى كه رحمت و سيع و بى پايانى دارد، خود نيز رحمت است و براى مردم، آيات فراوانى در اين كتاب الهى وجود دارد كه نشان مى‏دهد قرآن رحمت و لطفى است در حق بشريت يك جاى مى‏فرمايد: «بصائر للناس و هدىً و رحمةً ؛(2)كتاب مايه بصيرت و عامل هدايت و رحمت» در جاى ديگرى مى‏فرمايد: «و آية لهدىً و رحمةً للمؤمنين؛(3) براستى قرآن مايه هدايت و رحمت براى مؤمنان است» اين كتاب رحمت در جاى جاى متن خود از رحمت و رأفت و مهربانى و دلسوزى و نرمى پيامبر خاتم سخن به ميان آورده است كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود:
1- رحمت براى جهانيان
«و ما ارسلناك الّا رحمةً للعالمين؛(4) ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم.»
عموم مردم دنيا از مؤمن و كافر از وجود با بركت او بهره بردند، و او رحمتى است براى تمام بشريت چرا كه نشر آئينى را برعهده گرفته است كه سبب نجات همگان است حال اگر گروهى از آن استفاده بردند، و گروهى استفاده نكردند اين مربوط به خودشان است و تأثيرى در عمومى بودن رحمت وجود او نمى‏كند، خود آن حضرت فرمود: «ايّها النّاس انّما انا رحمةٌ مهداةٌ؛(5) مردم! من فقط رحمت هدايت يافته‏ام.»
وجود مبارك پيامبر اكرم(ص) نه تنها براى زمينيان رحمت است بلكه براى آسمانيان نيز رحمت است حديث زيبا و جالبى اين مسئله را تأييد مى‏كند. حديث اين است هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر رحمت از جبرئيل پرسيد: «هل اصابك من هذه الرّحمة شى‏ءٌ؛ آيا چيزى از اين رحمت عائد تو (هم) شد»؟ جبرئيل در پاسخ گفت: «نعم انّى كنت اخشى عاقبة امرى فآمنت بك، لما اثنى اللّه علىّ بقوله عند ذى العرش مكين؛(6) من از پايان كار خويش بيمناك بودم، اما بخاطر (آيه‏اى كه در قرآن نازل شده است بر) تو از وضع خود مطمئن شدم آنجا كه خداوند مرا با اين جمله مدح كرده است كه صاحب قدرت (يعنى جبرئيل) در نزد خالق عرش بلند مقام و بلند مرتبه است.»
در اين باره غربيان نيز اعتراف دارند كه تمدن و پيشرفت‏هاى علمى آنان مديون و مرهون وجود اسلام و شخص پيامبر اكرم است به نمونه‏هايى در اين زمينه توجه شود.
1- «ژول لابوم» انديشمند و نويسنده فرانسوى مى‏گويد: «دانش و علم براى جهانيان از سوى مسلمانان به دست آمد و مسلمين علوم را از قرآنى كه درياى دانش است گرفتند و نهرها از آن براى بشريت در جهان جارى ساختند.»(7)
2- «دينورت» مى‏نويسد: «واجب است اعتراف كنيم علوم طبيعى و فلكى و رياضيات كه در اروپا رواج گرفت، عموماً از بركت تعليمات قرآنى است و ما مديون مسلمانانيم بلكه اروپا از اين جهت شهرى از اسلام است.»(8)
2- نرمى و ملايمت رمز موفقيت پيامبر(ص)
براى پيشرفت اسلام و موفقيت پيامبر اكرم(ص) در بين اعراب خشن و عقب مانده دوران جاهليّت عوامل متعددى نقش داشته است، از جمله مى‏توان از عوامل ذيل نام برد.
يك: قرآن به عنوان معجزه ماندگار الهى و وجود زيبايى‏ها، جاذبه‏ها، و شورانگيزى‏هاى غيرقابل توصيف آن و همين طور ژرفا و عمق غير قابل وصف آن است.
دو: تاريخ روشن توأم با صداقت و پاكى و امين بودن آن حضرت، به گونه‏اى كه همان مشركان لجوج او را «امين» خواندند، و حتّى بعد از بعثت نيز امانات خود را به او تحويل مى‏دادند.
سه: شخصيت ويژه و نوع رهبرى رسول اكرم(ص).
چهار: خلق و خوى و ملايمت و نرمى در رفتار پيامبر اكرم(ص).(9)
قرآن از بين عوامل فوق بيشترين تكيه را بر خلق و خوى پيامبر اكرم (ص) و ملايمت و نرمى او نموده است. يكجا مى‏فرمايد: «و انّك لعلى خلقٍ عظيم؛(10) براستى تو داراى اخلاق عظيم و برجسته‏اى هستى.»
در جاى ديگر با صراحت رمز و راز موفقيّت او را در ملايمت و نرمى، مهربانى و شفقت او مى‏داند و لذا فرمود: «فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لا نفضّوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر؛(11)اى پيامبر! بخاطر رحمت الهى نسبت به آنها نرم (و مهربان) شدى و اگر خشن و سنگدل (و داراى خشونت) بودى از اطراف تو پراكنده مى‏شدند، پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب، و در كارها، با آنان مشورت كن…»
با آن همه نرمى و ملايمت حضرت باز قرآن به پيامبرش دستور مى‏دهد: بيشتر نرمى و ملايمت نشان بده، آنها را ببخش براى آنها طلب آمرزش نما، و به آنها آن قدر احترام قائل باش و به آنها آن قدر شخصيّت بده و در كارها به آنها مشورت نما.
دو نمونه از ملايمت آن حضرت‏
يك: بارها حضرت توسط دشمنان خشونت طلب سنگباران و مورد اهانت قرار گرفته بود، گاه مجبور مى‏شد مكه را ترك نموده به كوههاى اطراف پناهنده شود، خديجه همسر مهربانش به دنبالش راه مى‏افتاد تا او را پيدا مى‏كرد، و در آن لحظه كه زخمهاى پاى او را پانسمان مى‏كرد اين جمله را از او مى‏شنيد: «الّلهمّ اغفر لقومى فانّهم لايعلمون؛(12) خدايا قومم را (بخاطر اهانت و سنگباران من) ببخش زيرا آنها (از مقام ربوبيّت و رسالت) آگاهى ندارند.»
راستى اين مرد را هيچ وجدان بيدار و خرد با انصاف خشونت طلب معرفى مى‏كند؟ او كه از رفتار ملايم خويش نسيم سحر را خجل مى‏سازد، و هر دشمن سنگدل خويش را در مقابل مهربانى و رأفت خود نرم مى‏سازد.
دو: مردى يهودى در مدينه مركز قدرت و حكومت پيامبر اكرم(ص) روزى سر راه پيامبر اسلام را گرفت و مدعى شد كه از پيامبر طلبكار است و اصرار كرد، بايد در همين كوچه و محل، طلب او را بپردازد. پيغمبر اكرم فرمود: اولا شما از من طلبكار نيستى، و ثانياً: اجازه بدهيد كه بروم منزل، چون پول همراه ندارم. يهودى گفت: يك قدم نمى‏گذارم برداريد، هر چه پيامبر بيشتر با او نرمش نشان دادند، او بيشتر خشونت نشان داد، تا آنجا كه عبا و رداى پيامبر اكرم را گرفت و بدور گردن حضرت پيچيد و كشيد، به گونه‏اى كه اثر قرمزى آن بر گردن مبارك حضرت مشهود بود، از آن طرف مسلمانان منتظر بودند كه نماز جماعت اول وقت را با آن حضرت برگزار نمايند، هر چه منتظر ماندند ديدند حضرت نيامد، عده‏اى بيرون مسجد آمدند با تعجب ديدند مرد يهودى او را نگهداشته مسلمانان خواستند با اجبار و يا با ضرب و شتم حضرت را از دست او رها نمايند، پيامبر اكرم(ص) فرمود: نه شما به اين مرد كارى نداشته باشيد من بهتر مى‏دانم با او چه گونه رفتار كنم حضرت آن قدر ملايمت و نرمى نشان داد كه يهودى در همان جا گفت: «اشهد ان لا اله الّا اللّه و اشهد انّك رسول اللّه»(13) شما با اين همه قدرتى كه (در مدينه) داريد، اين همه تحمل و نرمى نشان مى‏دهيد، اين تحمّل، تحمّل يك انسان عادى و معمولى نيست بلكه نشان از آن دارد كه شما مبعوث شده از طرف خداوند هستيد.»
3- دعوت از طريق برهان و استدلال
در طول تاريخ كسانى كه اهل خشونت و زور و قلدرى بوده‏اند هرگز اهل خرد و منطق و استدلال نبوده‏اند، بلكه هر كس خواست با منطق و برهان با آنها برخورد كند در جا خفه و نابود شد، ولى بر عكس پيامبران الهى عموماً و پيامبر خاتم خصوصاً هرگز دعوت خويش را با زور و اجبار بر مردم نقبولاند، كه دين اجبار و اكراه بردار نيست، بلكه از طريق برهان و استدلال، منطق و جدال حسن، دعوت خويش را و مكتب الهى خود را معرفى نمودند، و وجدانهاى بيدار و فطرت پاك نيز از قبول آن ابا نكردند، قرآن به اعلا صوت، به بلنداى ابديت اعلام فرمود كه اى پيامبر مردم را با منطق و استدلال به سوى خدا و حق و حقيقت دعوت كن، آنجا كه فرمود:
«ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتى هى احسن؛(14) با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما، و با آنها به روشى كه نيكوتر است استدلال كن».
استاد شهيد مطهرى در ذيل اين آيه مى‏گويد: اين مسئله زياد مطرح مى‏شود كه آيا اسلام دعوتش با زور و اجبار بوده است و يا (منطق) و اختيار؟و اين يك چيزى است كه كشيشهاى مسيحى (بلكه تمام غربيان) فوق العاده روى آن تبليغ كردند بطورى كه اسلام را گذاشته‏اند «اسلام دين شمشير» اسلام دينى است (خشونت طلب) كه منحصراً از شمشير استفاده مى‏كند… و حتى در بعضى از كتابهايشان، به پيامبر اكرم(ص) اهانت مى‏كنند و كاريكاتورهايى مى‏كشند بصورت مردى كه در يك دستش قرآن را گرفته، و در دست ديگرش شمشير و بالاى سر افراد ايستاده (و امروز به جاى شمشير بمب هسته‏اى همراه با قرآن نشان مى‏دهند) به اين معنا كه يا به اين قرآن ايمان بياوريد و يا آنكه گردن شما را با اين شمشير مى‏زنيم (و يا توسط بمب هسته‏اى نابودتان مى‏كنيم) و متأسفانه گاهى خود مسلمانان هم حرفهايى مى‏زنند كه نه با تاريخ منطبق است و نه با قرآن، بلكه با حرفهاى دشمنان منطبق است يعنى حرفى را كه يك جنبه‏اش درست است، طور ديگرى تعبير مى‏كنند و بهانه بدست دشمن مى‏دهند. مثلاً مى‏گويند: اسلام با دو چيز پيش رفت با مال خديجه و شمشير على(ع) يعنى با زر و زور آگر دينى با زر و زور پيش برود، آن دين، چه دينى مى‏تواند باشد؟!
(ولى) قرآن حتى در يك جا هم ندارد كه دين اسلام با زر و زور به پيش رفته است…»(15)
4- بشارت دهنده و چراغ روشن‏
«يا ايّها النّبىّ انا ارسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً و داعياً الى اللّه باذنه و سراجاً منيراً و بشّر المؤمنين بانّ لهم من اللّه فضلاً كبيراً؛(16) اى پيامبر! ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذار كننده و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او قرار داديم. و چراغى روشنى بخش و مؤمنان را بشارت ده كه براى آنان از سوى خداوند فضل بزرگى است»
خداوند در آيه به صراحت اعلام مى‏كند كه پيغمبر آمده كه بشارت دهنده باشد و انذار كننده نسبت به گناهان و با منطق و استدلال به سوى خداوند و حق و حقيقت دعوت مى‏كند هر كس پذيرفت بشارت دو چندان و فضل بزرگ را دريافت خواهد كرد و آن كس كه بى راهه رفت خود ضرر كرده است و هرگز دستور به خشونت نداده است.
ب: مرورى به تاريخ زندگى آن حضرت‏
مرورى گذرا بر تاريخ 23 ساله رسالت آن حضرت بخوبى نشان مى‏دهد كه جز رحمت و رأفت و عفو و گذشت و در موارد لازم دفاع از خود در زندگى آن حضرت مشاهده نشده است و حتى دشمنان سرسخت او به اين امر اعتراف و اذعان داشته‏اند.
1- آغاز وحى با خواندن و آغاز دعوت با توحيد.
اولين آياتى كه بر آن حضرت نازل شد سخن از قلم و فرهنگسازى و دعوت مى‏گويد: مى‏فرمايد: «بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد كسى كه انسان رااز خون بسته خلق كرد، بخوان و پروردگار تو گرامى است آنكه قلم را تعليم داد و به آدمى آنچه را كه نمى‏دانست آموخت»(17) انسان خشونت طلب هرگز سخن از قلم و آگاهى و تعليم به زبان نمى‏آورد. و اولين دعوت او به صورت علنى اين بود كه «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا؛ بگوييد معبودى جز خدا نيست رستگار مى‏شويد.
2- سيزده سال قربانى خشونت
پيامبر اكرم سيزده سال در مكه سپرى كرد، سه سال آن را به صورت غير علنى و سرّى مردم را به خدا دعوت و ده سال را علنى و آشكارا، در اين دوران حضرت و يارانش بدترين و زشت‏ترين خشونتها را تحمّل كردند و هيچ كس پيدا نمى‏شود در اين دوران كه بگويد او و يارانش نه تنها خشونت طلب و خشونت خواه نبودند بلكه بدترين جسارت‏ها و شكنجه‏ها را از خشونت طلبان ديدند و تحمل نمودند، و آن روزى هم كه بر اين خشونتگران دست يافتند، ماندنى‏ترين عفو و گذشت را در حق آنها روا داشتند. آرى نسبت به خود آن حضرت انواع و اقسام تهمت‏ها را مورد استفاده قرار دادند و از آزار و اذيت جسمانى او لحظه‏اى كوتاهى نكردند گاه او را سنگباران نمودند و گاه با خاك روبه و سيرابى حيوانات او را آزار دادند، و زمانى خار بر سر راه او كاشتند و دوره‏اى نيز او را در شعب ابى طالب با بدترين و فجيع‏ترين وضع در مدّت سه سال در محاصره اقتصادى قرار دادند.
سران خشونت و مهره‏هاى اصلى دشمنان آن حضرت اين افراد بودند، ابولهب عمو و همسايه آن حضرت كه مرتب او را تكذيب و اذيت مى‏كرد، اسود بن يغوث كه از مسخره چيان مسلمانان و آن حضرت بود، «وليدبن مغيره» «اميّه» «ابىّ» فرزندان خلف، ابوالحكم بن هشام كه بر اثر عناد زيادش او را ابوجهل خواندند، و او در جنگ بدر كشته شد. «عاص بن وائل» كه رسول خدا را «ابتر» مى‏خواند و عقبة كه لحظه‏اى دست از آزار مسلمانان و پيامبر نكشيد.(18)
اما نسبت به مسلمانان بدترين و زشترين خشونت‏ها روا داشته شد، بلال را «اميّة بن خلف» بر روى ريگهاى داغ مى‏خواباند و سنگ بزرگى را روى سينه او قرار مى‏داد و از او جز صداى «احد احد؛ خدا يكى است» شنيده نشد به قدرى بلال را شكنجه كردند كه ورقة بن نوفل بر وضع او رقت كرد و گريست و به اميّه گفت: اگر او را با اين وضع بكشيد من قبر او را زيارتگاه خواهم ساخت.(19) ياسر و سميّه‏آن قدر شكنجه و آزار ديدند كه در راه توحيد به شهادت رسيدند، ياسر بر اثر شكنجه در گرماى سوزان و سميه نيز با نيزه بى رحم ابوجهل از پا درآمد.(20) عبدالله بن مسعود وقتى آياتى از اول سوره الرحمان را در مسجد الحرام تلاوت نمود، سران خشونت و كافران قريش به قدرى او را زدند كه خون از سرو صورت او جارى شد(21) و در نتيجه اگر انسان كمترين انصاف و محدودترين اطلاعات از تاريخ صدر اسلام و دوران بعثت پيامبراكرم(ص) داشته باشد اعتراف خواهد كرد كه پيامبر اكرم و مسلمانان نه تنها خشونت طلب نبودند بلكه قربانى خشونت شدند، و بدترين و بيشترين ضربه‏ها را از ناحيه خشونت طلبان و كافران تحمل نمودند.
3 – هجرت براى فرار از خشونت
وضع رقّت بار مسلمانان و شكنجه‏هايى كه از ناحيه رؤساى خشونت، به آنها مى‏رسيد پيامبر را بر آن داشت كه به مسلمانان اجازه هجرت دهد و به عنوان راهنمايى فرمود: «هر گاه به خاك حبشه سفر كنيد، بسيار براى شما سودمند خواهد بود، زيرا بر اثر وجود يك زمامدار نيرومند و دادگر در آنجا به كسى ستم نمى‏شود و آنجا خاك درستى و پاكى است و شماها مى‏توانيد در آن خاك بسر ببريد، تا خدا فرجى براى شما پيش آيد.»(22)
كلام نافذ پيامبر باعث شد عدّه‏اى به سركردگى جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت كنند، رؤساى خشونت گر «دارالندوه» گروهى را به دنبال آنها فرستادند كه آنها را به مكه بازگردانند، ولى مأموران موقعى كه شنيدند كه كشتى مهاجران سواحل جده را ترك گفته بود. با اين حال آنهارا رها نكردند، بلكه گروهى را به سركردگى «عمروعاص» به حبشه فرستادند كه با تحريك شاه حبشه آنها را از آنجا بيرون رانند.
ولى سخنان سراپا روشنگر جعفر كه گذشته خشونت‏آميز كفار و پيام سراپا رحمت و رأفت اسلام و پيام آور آن را به تصوير مى‏كشيد نقشه سران خشونت را به هم ريخت.
«ما گروهى بوديم نادان و بت پرست از مردار اجتناب نمى‏كرديم، پيوسته به گرد كارهاى زشت بوديم. همسايه پيش ما احترام نداشت، ضعيف و افتاده محكوم زورمندان بوديم، با خويشاوندان خود به ستيزه و جنگ بر مى‏خاستيم، روزگارى به اين منوال بوديم، تا اين كه يك نفر از ميان ما كه سابقه درخشانى در پاكى و درستكارى داشت، برخاست و به فرمان خدا ما را به توحيد و يكتاپرستى دعوت نمود، و ستايش بتان را نكوهيده شمرد، و دستور داد در رد امانت بكوشيم و از ناپاكيها اجتناب ورزيم و با خويشاوندان و همسايگان خوش رفتار مى‏نماييم و از خونريزى و آميزشهاى نامشروع و شهادت دروغ، خيانت در اموال يتيمان و نسبت دادن زنان به كارهاى زشت دور باشيم… ولى قريش در برابر ما قيام كردند، و روز و شب ما را شكنجه دادند، تا ما از آيين خود دست برداريم، گرد خيانت و زشتيها برويم، ما مدتها در برابر آنها مقاومت نموديم تا آن كه تاب و توانائى ما تمام شد.»(23)
كوچكترين دقت در سخنان جعفر نشان مى‏دهد كه دين اسلام دين رأفت و رحمت و صلح و دوستى است و آن كسانى كه در مقابل مسلمانان قرار داشتند سراپا خشونت و وحشيگرى و قلدرى بودند.
خشونت سران قريش تا آنجا اوج گرفت كه تصميم گرفتند پيامبر را به قتل برسانند اما پيك وحى پيامبر اكرم(ص) را از نقشه شوم مشركان خبر دار نمود كه «هنگامى كه كافران بر ضد تو فكرى مى‏كنند، تا تو را زندانى كنند يا بكشند و يا تبعيد نمايند آنان با خدا از در حيله وارد مى‏شوند، و خداوند حيله آنها را به خود آنها بر مى‏گرداند.»(24)
لذا مجبور شد پيامبر اكرم در ماه ربيع الاول سال سيزدهم دست به هجرت بزند و به سوى مدينه حركت كند. على(ع) پس از مهاجرت رسول گرامى در نقطه بلندى از مكه ايستاد و فرمود: «هر كس پيش محمد امانت و سپرده‏اى دارد بيايد از ما بگيرد كسانى كه پيش پيامبر امانت داشتند با دادن نشانه و علامت امانتهاى خود را پس گرفتند.»(25)
راستى چنين فردى كه از ترس دشمنانش مجبور به هجرت شده است و به امانات همان دشمنان خيانت روا نمى‏دارد، و جان وصىّ خويش على(ع) را در معرض خطر قرار مى‏دهد براى ردّ امانات، مى‏توان به او گفت خشونت طلب؟ آيا جز صداقت و انسانيّت چيز ديگرى مى‏توان به او نسبت داد؟
4- نخستين اقدامات در مدينه و نشانه‏هاى رأفت
انسان رئوف و مهربان و يا خشن رقى القلب هر جا وارد شود از اولين اقداماتى كه انجام مى‏دهد بخوبى قابل تشخيص و شناخت است، و اين قاعده را بخوبى مى‏توان در رفتار پيغمبر اكرم(ص) مشاهده نمود، حضرت اولين اقدامى كه در مدينه انجام داد ساخت مسجد مدينه بود به عنوان مركز عبادت، و فراگيرى مسائل اسلامى، چرا كه مسجد تنها مركز پرستش نبود بلكه تمام معارف و احكام اسلامى، اعم از آموزشى و پرورشى در آنجا گفته مى‏شد، همه گونه تعليمات دينى علمى، حتى امور مربوط به خواندن و نوشتن در آنجا انجام مى‏گرفت تا آغاز قرن چهارم اسلامى غالباً مساجد، در غير اوقات نماز حكم مدارس را داشت.(26)
اين اقدام حضرت بخوبى نشان از رأفت و دلسوزى او دارد كه در پى هدايت تعليم و تربيت مردم است نه در پى چپاول و خونريزى و خشونت در حق آنان.
دومين اقدام حضرت اين بود كه پيمان برادرى بين مسلمانان به وجود آورد، با توجه به اين كه دو قبيله «اوس» و «خزرج» سالها با هم درگير بودند پيامبر اكرم (ص) با ورود در مدينه مأمور گشت كه مهاجرين و انصار را با يكديگر برادر گرداند، لذا در يك جمع عمومى اعلام فرمود: كه دو تا دو تا با يكديگر برادر دينى شويد.(27)
5- جنگهاى دفاعى و يا تحميلى
اگر كسى جنگهاى پيامبر اكرم(ص) را نشانه خشونت‏طلبى او بداند بايد گفت خيلى دور از انصاف و تاريخ قضاوت كرده است چرا كه اكثر جنگهاى آن حضرت دفاعى و تحميلى بوده است. لذا در اولين جنگ مسلمين قرآن اين مسئله را متذكر مى‏شود كه «اذن للّذين يقاتلون بانّهم ظلموا و انّ اللّه على نصرهم لقدير؛(28) به افرادى كه مورد هجوم واقع شده‏اند اجازه دفاع داده شد زيرا آنان مظلوم و ستمديده‏اند و خداوند به كمك و يارى آنان قادر و توانا است» در برخى از اين جنگ‏ها مانند خندق و احزاب مشركين تصميم داشتند اسلام و مسلمين را از ريشه بركنند منتهى دفاع مسلمانان مانع از اين عمل شد، يقيناً هر انسانى و حتى هر حيوانى دفاع از خويش را روا مى‏دارد و آن را قابل تمجيد و تأييد مى‏داند.
6- رأفت و گذشت در اوج قدرت
پيامبر اكرم (ص) در روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجرت با ده هزار نفر از مدينه به سوى مكه حركت كرد و با نقشه خردمندانه مكه را به محاصره در آورد و بدون خونريزى دشمن را وادار به تسليم نمود. از عواملى كه به تحقق اين هدف كمك شايانى نمود، علاوه بر مسئله «استتار» و «اصل غافلگيرى» اين بود كه عباس عموى پيامبر بعنوان خيرخواهى براى قريش به سوى مكه رفت و ابوسفيان را به اردوگاه اسلام آورد و سران قريش بدون ابوسفيان نمى‏توانستند تصميم قاطعى بگيرند. هنگامى كه او در برابر عظمت بى سابقه اسلام سر تسليم فرود آورد و ابراز ايمان نمود پيامبر از وجود او براى ارعاب مشركان حداكثر استفاده را برد، چرا كه ابوسفيان بعد از مشاهده نيروى ده هزار نفرى مسلمانان به مكه برگشت و با رنگ پريده و بدن لرزان گفت: واحدهايى از ارتش اسلام كه هيچ كس را تاب مقاومت آنان نيست شهر را محاصره كرده‏اند و چند لحظه ديگر وارد شهر مى‏گردند پيشواى آنان محمد به من قول داده كه هر كس به مسجد و محيط كعبه پناه ببرد، و يا اسلحه به زمين گذارد، در خانه خود را به عنوان بى طرفى ببندد و يا وارد خانه من و يا خانه «حكيم حزّام» گردد، جان ومال او محترم و از خطر مصون است.
پيامبر به اين نيز اكتفا نكرد، پس از ورود به مكه علاوه بر پناهگاههاى سه گانه پرچمى به دست «عبدالله ختمى» داد و فرمود كه فرياد كند: هر كس زير پرچم او گرد آيد در امان است.(29)
سرانجام پيامبر اكرم وارد مسجد الحرام شد و دستور داد درب كعبه را باز كردند، و در حالى كه دستهاى خود را بر چهار چوبه‏هاى درب گذارده بود رو به مردم كرده چنين گفت: سپاس خدايى را كه به وعده خود عمل نمود و بنده خود را كمك كرد و دشمنان را به تنهايى سركوب ساخت.
امروز بر شما ملامتى نيست
سكوت تا كى بر محوطه مسجد و بيرون آن، حكفرما بود، نفسها در سينه‏ها حبس و افكار و تصوّرات مختلفى بر مغز و عقل مردم حكومت مى‏كرد، مردم مكّه در اين لحظات به ياد آن همه ظلم و ستم و بيدادگريهاى خود افتاده فكرهاى مختلفى مى‏كردند.
اكنون گروهى كه چندين بار با پيامبر به نبرد خونين برخاسته، و جوانان و ياران او را به خاك و خون كشيده‏اند و سرانجام هم تصميم گرفته بودند كه شبانه به خانه بى پناه او بريزند، او را ريزه ريزه كنند، در چنگال قدرت پيامبر گرفتار شده، و پيامبر مى‏تواند از آنان همه نوع انتقام بگيرد.
اين مردم با تذكّر جرائم بزرگ خود، به يكديگر مى‏گفتند: لابد همه ما را از دم تيغ خواهد گذراند، يا گروهى را كشته و گروهى را بازداشت خواهد نمود و زنان و اطفال ما را به اسارت خواهد كشيد.
آنان گرفتار افكار مختلف شيطانى بودند كه ناگهان پيامبر با جمله‏هاى زير سكوت آنها را شكست و چنين گفت: ماذا تقولون؟! و ماذا تظنّون؟! چه مى‏گوييد و درباره من چگونه فكر مى‏كنيد؟ مردم بهت‏زده و حيران و بيمناك، همگى با صداى لرزان و شكسته با توجّه به سابقه رأفت و گذشت پيامبر اكرم(ص) گفتند: ما جز خوبى و نيكى چيزى درباره تو نمى‏انديشيم، ترا برادر بزرگوار خويش، و فرزند برادر بزرگوار خود مى‏دانيم، پيامبر كه بالطبع رئوف و مهربان و با گذشت بود وقتى با جمله‏هاى عاطفى آنان روبرو گرديد چنين گفت: به شما مى‏گويم: «لاتثريب عليكم اليوم يغفر اللّه لكم و هو ارحم الراحمين؛امروز بر شما ملامتى نيست، خدا گناهان شما را مى‏آمرزد او مهربانترين مهربانان است.»(30) راستى اين عمل جز از يك انسان رئوف و مهربان سر مى‏زند؟ و آيا در رفتار او بويى از خشونت مشاهده مى‏شود؟
اعلام عفو عمومى
يكى از افسران اسلام(31) هنگام ورود به مكّه اين شعار را سر داد.
اليوم يوم الملحمة اليوم مستحلّ الحرمه؛ امروز روز نبرد است، امروز جان و مال شما حلال شمرده مى‏شود؟ پيامبر اكرم(ص) از اين شعار فوق العاده ناراحت شد و براى تنبيه وى، دستور داد كه پرچم از دست وى گرفته شود، و از مقام فرماندهى عزل گردد و پرچم را به فرزند او داد، و دستور داد اين شعار را سر دهند اليوم يوم المرحمة؛ امروز روز رحمت (رأفت، گذشت، مهربانى) است. و آنگاه عفو عمومى را به شرح زير آغاز كرد و گفت: شما مردم هموطنان بسيار مناسبى بوديد، رسالت مرا تكذيب كرديد و مرا از خانه‏ام بيرون ساختيد، و در دورترين نقطه كه من به آنجا پناهنده شده بودم با من به نبرد برخاستيد ولى من با اين جرائم همه شماها را بخشيده، و بند بندگى و بردگى را از پاى شما باز مى‏كنم و اعلام مى‏نمايم كه: «اذهبوا فانتم الطلقاء؛ برويد دنبال زندگى خود، همه شما آزاديد.»(32)
راستى اين عفو عمومى و گذشت و مهربانى در اوج قدرت كه مى‏توانست تمام دشمنان خويش را از دم شمشير بگذراند و يا به بردگى كشد، جز از يك انسان رئوف، مهربان، و دلسوز و «رحمة للعالمين» صادر مى‏شود؟ راستى اگر آن حضرت ذرّه‏اى اهل خشونت بود لااقل براى تشفّى قلبش و انتقام از دشمنان خويش عدّه‏اى از دانه درشت‏هاى مشركين را به قتل مى‏رساند.
بسيارند كسانى كه تا قدرت ندارند اهل لطف و مهربانى هستند وقتى به قدرت دستيافتند بدترين خشونت‏ها و جنايت‏ها را به كار مى‏برند.
امّا رسول رحمت و رأفت در اوج قدرت مرتبه اعلاى از رحمت و گذشت و عطوفت و مهربانى را به نمايش گذاشت اين رأفت و رحمت مى‏تواند درس بزرگى براى بشريت و مخصوصاً مسلمانان باشد كه مى‏توانند با گذشت و رحمت بهترين زندگى را در كنار هم داشته باشند، و مسلمانان با محور قرار دادن آن وجود نازنين قوى‏ترين اتحاد و انسجام را به وجود آورند.
پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره انبياء، آيه 107.
2. سوره قصص، آيه 43.
3. سوره نمل، آيه 77.
4. سوره انبياء، آيه 108.
5. ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، دارالحديث، بيروت، 1419 ج 7، ص 3201، و الطبقات الكبرى، ج 1، ص‏192.
6. مجمع البيان، ذيل آيه ى 108 انبياء، به نقل از تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 13، ص‏527.
7. تفسير نمونه، چاپ چهل و هفتم، ج 1، ص‏175.
8. همان، ص‏176.
9. مرتضى مطهرى، سيره نبوى، دفتر انتشارات اسلامى، ص 138.
10. سوره قلم، آيه 4.
11. سوره آل عمران، آيه 159.
12. ميزان الحكمه، همان، ج 7، ص‏3228، روايت 19975.
13. سيره نبوى، همان، ص 139.
14. سوره نحل، آيه 125.
15. سيره نبوى، همان، ص‏131.
16. سوره احزاب، آيه 45.
17. سوره علق، آيه 5.
18. تاريخ كامل ابى اثير، ج 2، ص 47-51، و رك فرازهايى از تاريخ اسلام، ص 123.
19. سيره ابن هشام، ج 1، ص 318.
20. كامل ابن اثير، ج 2، ص 45 .
21. سيره ابن هشام، ج 1، ص 314.
22. تاريخ طبرى، ج 2، ص 70.
23. تاريخ كامل، ج 2، ص 54-55، تاريخ طبرى، ج 2، ص 73، فرازهايى از تاريخ اسلام، ص‏133.
24. سوره انفال، آيه 30.
25. تاريخ كامل، ج 2، ص 75، و فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، ص‏204.
26. فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، همان، ص‏210.
27. همان، ص 114و سيره ابن هشام، ج 2، ص 123-126.
28. سوره حج،آيه 39.
29. امتاع الاسباع، ج 1، ص 379.
30. مغازى واقدى، ج 2، ص 835 به نقل از فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، ص 448 و درك بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 21،ص 107 و 132.
31. سعد بن عباده، رئيس خزرج.
32. فرازهايى از تاريخ اسلام، همان، ص 449.

/

روابط دختران و پسران از نگاه قرآن و روايات

روابط دختران و پسران از نگاه قرآن و روايات‏
مركز فرهنگ و معارف قرآن‏
مقدمه‏
روابط پسران و دختران جوان، در كشور ما به عنوان يك معضل اجتماعى مطرح است لذا بر اولياى خانه و مدرسه و به تبع آنها مسئولين فرهنگى و اجتماعى لازم است اين مسأله را به طور علمى بررسى نمايند و از هر گونه تصميم احساسى خوددارى نموده و با شناخت كامل آسيب‏ها، زمينه‏ها و راهكارهاى علمى و تخصصى با اين انحراف برخورد نمايند زيرا به حكم «ولا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ»(1) بايد از پيروى هر چيزى كه بدان علم نداريم پرهيز كنيم. در هر اعتقاد يا عملى كه تحصيل علم ممكن است، پيروى از غير علم حرام است و زمانى اقدام و ارتكاب عملى جايز است كه دليل علمى آن را تجويز نمايد.(2) براى بررسى اين معضل با سؤال‏هايى روبرو هستيم: 1- چه نوع روابطى، معضل اجتماعى به شمار مى‏رود؟ 2- چه آسيب‏هايى در اين زمينه جوانان ما را تهديد مى‏كند؟ 3- زمينه‏هاى اين روابط آسيب‏زا چيست؟ 4- چه راهكارهايى براى پيشگيرى و هدايت صحيح وجود دارد؟
روابط آسيب‏زا
ارتباط و برخورد پسران و دختران، امرى اجتناب‏ناپذير است زيرا بديهى است كه در جامعه، كوچه و خيابان، هنگام خريد و هنگام معاشرت‏ها و… نمى‏شود ديوار و حائلى بين دو جنس كشيد. هنگامى كه از روابط دختران و پسران به عنوان معضل اجتماعى و آسيب‏زا ياد مى‏شود، منظور روابط پنهانى، غير عادى و ناپخته‏اى است كه به دور از هرگونه شناخت كافى بوده و به صورت هيجانى، تخيلات و رؤياهاى غيرواقعى صورت مى‏گيرد. دختران و پسرانى كه به منظور جلب توجه جنس مخالف و با هدف دوست‏يابى از بين آنان، ساعت‏ها در خيابان‏ها و اماكن عمومى از گوشه‏اى به گوشه ديگر مى‏روند و بدون اينكه به روشنى بدانند به دنبال چه چيزى هستند، وقت و انرژى خود را تلف مى‏كنند. گاهى اوقات افرادى مانند خود را مى‏يابند و روابط نامتعادلى برقرار مى‏كنند، لكن در نهايت با احساس سرخوردگى و بيهودگى و نيز احساس بيزارى از خود به خانه باز مى‏گردند. تعاليم انسان‏ساز اسلام، اين نوع روابط را نهى مى‏كند نه اينكه زنان و دختران را از جامعه طرد نمايد و از هر نوع حضور و فعاليت‏هاى آنان و برخورد و ارتباط زنان و مردان جلوگيرى كند. اسلام، حفظ حريم ميان زن و مرد، عفت و حياء را مورد تأكيد قرار مى‏دهد. قرآن كريم يك نمونه از روابط سالم را بيان مى‏كند؛ دختران حضرت شعيب براى سيراب كردن گوسفندان صبر كردند تا مردان از سيراب كردن گوسفندانشان فارغ شوند و به كنارى بروند.(3) و هنگامى كه يكى از دختران شعيب از طرف پدر مأمور شد تا حضرت موسى را به خانه دعوت كند با كمال وقار و حياء با موسى سخن گفت(4) و حضرت موسى نيز بعد از قبول دعوت به دختر شعيب فرمود: راه را به من نشان بده و خودت پشت سر من بيا. براى اينكه ما دودمان يعقوب به زنان نگاه نمى‏كنيم.(5) اين الگوى شايسته به ما نشان مى‏دهد كه مى‏شود زنان و مردان در جامعه با يكديگر برخورد و تعامل داشته باشند و در عين حال حريم يكديگر، حياء و عفت خود را نيز حفظ كنند.
آسيب‏شناسى‏
الف – آسيب روانى: فقدان حريم ميان زن و مرد و آزادى معاشرت‏هاى بى‏بند و بار، هيجان‏ها و التهاب‏هاى جنسى را فزونى مى‏بخشد. غريزه جنسى، غريزه‏اى نيرومند، عميق و درياصفت است، هر چه بيشتر اطاعت شود، سركش‏تر مى‏گردد؛ همچون آتشى كه هر چه به آن بيشتر خوراك بدهند شعله‏ورتر مى‏شود.(6) روح بشر فوق‏العاده تحريك‏پذير است، اشتباه است كه گمان كنيم تحريك‏پذيرى روح بشر محدود به حد خاصى است و از آن پس آرام مى‏گيرد. هيچ مردى از تصاحب زيبارويان و هيچ زنى از متوجه كردن مردان و تصاحب قلب آنان و بالأخره دلى از هوس سير نمى‏شود. از طرفى تقاضاى نامحدود خواه ناخواه انجام نشدنى است و هميشه مقرون است با نوعى احساس محروميت، دست نيافتن به آرزوها به نوبه خود منجر به اختلالات روحى و بيمارى‏هاى روانى مى‏گردد.(7) حال اگر در سطح جامعه، جاذبه‏هاى جنسى رواج يابد و دختر و پسر روابطى آزاد داشته باشند، جلوه‏گرى‏هاى موجود در برخورد و حالات دختران موجب جلب توجه پسران شده، انحراف اذهان و آشفتگى فكر و دل آنها را در پى دارد. البته خود دختران نيز ضربه‏پذير هستند زيرا چه بسيار دخترانى كه سبب شوق دست‏يابى به نشانه‏هاى مقبول زيبايى و زنانگى به اختلالات روانى دچار مى‏شوند.(8) از طرف ديگر اگر در كوچه و خيابان، دلبرى مرسوم گردد و جلوه‏گرى، هنر دختران محسوب شود و در روابط دختر و پسر تجاذب و دلبندى به ميان آيد، دخترانى كه از زيبايى لازم برخوردار نيستند، در فشار و استرس قرار مى‏گيرند و هميشه احساس كمبود و حقارت مى‏نمايند و لطمه‏هاى جدى بر روح و روان آنان وارد مى‏سازد. آفت ديگر اين است كه افراد در اين نوع روابط كه معمولاً ناپايدار بوده و براساس سودجويى است نه تعهد، به شكست در عشق منتهى مى‏شوند. و در نتيجه روح لطيف و با نشاط آنها گرفتار افسردگى مى‏شود. ويل دورانت مى‏گويد: «زنى كه عاشق شد و معشوق خود را از دست داد، ممكن است اين گمشده برايش جبران‏ناپذير باشد. او روح خود را به تصوير خاصى پيوسته است و هر جا برود خاطراتش او را دنبال خواهند كرد.»(9)
عشق بازى‏هاى خيابانى قبل از ازدواج، آسيب ديگرى نيز دارد و آن اين است كه دائماً از فاش شدن روابط گذشته و تأثير آن بر زندگى آينده دچار تشويش خاطر و نگرانى هستند و اين نگرانى اثر مخربى بر بهداشت روانى انسان مى‏گذارد.
ب – آسيب اجتماعى: آنچه موجب فلج كردن نيروى اجتماعى است، آلوده كردن محيط كار به لذت جويى‏هاى شهوانى است.(10) زيرا از طرفى شخصيت و كرامت زن را در حد يك كالا براى كام‏جويى مردان تنزل مى‏دهد و امنيت روانى لازم را براى فعاليت اجتماعى او از بين مى‏برد، و از طرف ديگر مردان، تمركز حواس و دقت كافى را براى كارهاى خود ندارند. هر چه روابط دختر و پسر ضابطه‏مندتر شود و جامعه از تحريكات شهوانى و جلوه‏گرى‏هاى جنسى دور گردد، اجتماع سالم‏تر خواهد شد و افراد جامعه بهتر به كار خود رسيدگى كرده، جوانان در محيط كار، درس و دانشگاه راحت‏تر خواهند بود و به پيشرفت‏هاى بيشترى خواهند رسيد.
ج – آسيب خانوادگى: معاشرت‏هاى آزاد و بى حد و مرز در برخى خانواده‏ها زمينه بى‏بند و بارى پسران و دختران را فراهم ساخته و ازدواج را به صورت يك وظيفه، تكليف و محدوديت در آورده است. تفاوت جامعه‏اى كه روابط جنسى را به محيط خانوادگى و كادر ازدواج قانونى محدود مى‏كند با اجتماعى كه روابط آزاد در آن اجازه داده مى‏شود اين است كه ازدواج در اجتماع اول، پايان انتظار و محروميت و در اجتماع دوم، آغاز محروميت و محدوديت است. در سيستم روابط آزاد جنسى، پيمان ازدواج به دوران آزادى دختر و پسر خاتمه مى‏دهد و آن‏ها را ملزم مى‏سازد كه به يكديگر وفادار باشند و در سيستم اسلامى به محروميت و انتظار آنان پايان مى‏بخشد.(11) اختصاص يافتن استمتاعات و التذاذهاى جنسى به نهان خانه زناشويى و محيط خانواده و در كادر ازدواج، پيوند زن و شوهرى را محكم مى‏سازد و موجب اتصال بيشتر زوجين به يكديگر مى‏شود. پس آسيب اول، بى‏رغبتى به ازدواج و تشكيل خانواده است. آسيب ديگر همان است كه ويل دورانت مى‏گويد: «مرد، نگران و مضطرب است كه مبادا كسى پيش از او زنش را تصرف كرده باشد.»(12) پسرى كه قبل از ازدواج با افراد زيادى ارتباط داشته است به هنگام ازدواج به هر دخترى كه نظر كند، مى‏پندارد او نيز با پسرهاى متعددى ارتباط داشته و پاك و عفيف نيست و در نتيجه روح بى اعتمادى و سوء ظن در جامعه اوج مى‏گيرد و اين همان چيزى است كه قرآن كريم از آن نهى فرموده است «يا اَيُّهَا الَّذينَ ءامَنُوا اجتَنِبوا كَثيرًا مِنَ الظَّنِ‏ّ اِنَّ بَعضَ الظَّنِ‏ّ اِثمٌ ولا تَجَسَّسوا ولا يَغتَب بَّعضُكُم بَعضًا اَيُحِبُّ اَحَدُكُم اَن يَأكُلَ لَحمَ اَخيهِ مَيتًا فَكَرِهتُموهُ واتَّقوا اللَّهَ اِنَّ اللَّهَ تَوّابٌ رَحيم»(13) بنابراين روابط آزاد زمينه‏ساز بسيارى از سوءظن‏ها است.
نكته ديگرى كه در جوامع آزاد و مختلط، خانواده‏ها را تهديد مى‏كند اين است كه زن و مرد، همواره در حال مقايسه‏اند، مقايسه آنچه دارند با آنچه ندارند و آنچه ريشه خانواده را مى‏سوزاند اين است كه اين مقايسه‏ها آتش هوس را در زن و شوهر و مخصوصاً در وجود شوهر دامن مى‏زند.(14)
زمينه‏ها و راهكارها
ما در اين قسمت به عوامل ايجاد كننده اين روابط و راههاى پيشگيرى آن مى‏پردازيم و چون هر زمينه، راهكار مخصوص به خود را دارد، براى حفظ پيوستگى و انسجام مطلب در ذيل هر يك از زمينه‏ها، راهكار آن را نيز ذكر مى‏كنيم.
1- نگاه‏
يكى از زمينه‏هاى ايجاد روابط ناسالم نگاه مسموم است. براى انسانى كه حب شهوات براى او زينت داده شده است(15) يك نگاه كافى است تا او را از خود بى خود كند و متحول سازد. نگاه، تيرى است از تيرهاى شيطان چه بسا نگاهى كه حسرت‏هاى طولانى را در پى دارد.(16) لذا حضرت على(ع)مى‏فرمايد: «ديده‏ها شكارگاههاى شيطانند»(17) بعضى «نگاه‏ها»، ويروس «گناه» منتشر مى‏كنند پس فاصله چندانى بين نگاه و گناه نيست. كنار هر گناه دو فرمان است: شيطان مى‏گويد: «چشم بدوز» خداى رحمان مى‏گويد: «چشم و ديده فرو بند» تنها راهكار آسودگى دل و برچيدن اين زمينه همان است كه قرآن كريم مى‏فرمايد: مؤمنان نگاه خود را از نامحرم بگردانند. «قُل لِلمُؤمِنينَ يَغُضّوا مِن اَبصرِهِم»(18) و در روايات نيز آمده است كه كسى كه چشم خود را فرو بندد دل را آسوده كند.(19) از پشت به زنان نامحرم نگاه نيفكنيد.(20) از رو به رو به زن نامحرم خيره نشويد.(21) و اگر به طور اتفاقى نگاه به نامحرم افتاد چشم را بگردانيد.(22) و بار ديگر نگاه خود را به وى نيفكنيد.(23) حفظ نگاه مخصوص مردان نيست؛ زليخا اسير نگاه شده بود و زنان مصر با ديدن يوسف دست خود را بريدند.(24) لذا قرآن كريم به زنان مؤمن نيز دستور مى‏دهد كه چشم را از نگاه به مردان اجنبى فرو بندند.(25) لذا هنگامى كه مردى نابينا خدمت رسول خدا(ص) آمد، آن حضرت از همسران خود خواست كه جلسه را ترك كنند و پشت پرده قرار بگيرند. آنان با تعجب گفتند: «وى كور است.» حضرت فرمود: «شما كه كور نيستيد و او را مى‏بينيد.»(26) و الگوى زنان عالم حضرت زهرا(س) فرمودند: «خير زن در آن است كه نه او مردى را ببيند و نه مردى او را ببيند.»(27)
زدست ديده و دل هر دو فرياد
كه هر چه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجرى نيشش زفولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد(28)
2- خودآرايى و خودنمايى‏
يكى ديگر از علل گرايش جوانان به جنس مخالف، خودآرايى و خودنمايى است. خودآرايى ناپسند نيست بلكه خودآرايى به قصد خودنمايى در برابر نامحرم ناپسند است زيرا زمينه فساد جوانان است. جوان در اين سن، در برابر هزارها محرك كه قبلاً آن‏ها را حس نمى‏كرد، حساس مى‏گردد. بعضى از صداها اين حساسيت را بر مى‏انگيزد… بعضى از حركات اين حساسيت را نيرو مى‏دهد، بعضى از مناظر در جلب آن بيش از همه مؤثر است، رنگها در فصل عشق غوغايى بر پا مى‏كند و رنگ سرخ منادى تملك و تصرف است»(29) اگر جوان در معرض اين همه محرك‏هاى قوى قرار بگيرد، درياى شهوت او طوفانى مى‏شود و «غريزه جنسى، مخصوصاً در پسران، تا سر حد وجدان نفوذ كرده و تحريكات شهوانى همچون تصادم امواج به ساحل، شروع به مبارزه مى‏نمايد.»(30)
قرآن كريم براى برچيدن اين زمينه فساد به زنان مؤمن دستور مى‏دهد كه در خانه‏هاى خود بنشينند و مانند زنان جاهليت نخست، خودنمايى نكنند.(31) زينت و آرايش خود را جز آنچه قهراً ظاهر مى‏شود بر بيگانه آشكار نسازند و بايد سينه و دوش خود را با مقنعه بپوشانند.(32) منظور از «زينت زنان» مواضع زينت است زيرا اظهار خود زينت از قبيل گوشواره و دست بند حرام نيست پس مراد از اظهار زينت، اظهار محل آنهاست.(33) زنان مؤمن نبايد پاى خويش را به زمين بكوبند تا آنچه از زينتشان كه پنهان است ظاهر شود.(34) طبيعى است كه جوان جذب مى‏شود. جوانى از انصار رسول خدا(ص) در كوچه‏هاى مدينه زنى را ديد – در آن زمان، زنان مقنعه را پشت گوش مى‏انداختند – وقتى زن از او گذشت، او را تعقيب كرد و از پشت او را مى‏نگريست تا داخل كوچه تنگى شد و در آنجا استخوان يا شيشه‏اى كه در ديوار بود، به صورت مرد برخورد كرده آن را شكافت، همين كه زن از نظرش غايب شد تازه متوجه گرديد كه خون به سينه و لباسش مى‏ريزد، با خود گفت: نزد رسول خدا مى‏روم و جريان را به او خبر مى‏دهم. رسول خدا از او پرسيد چه شده است؟ جوان جريان را عرض كرد. سپس جبرئيل نازل شد و حفظ حجاب و زينت را بر زنان مسلمان واجب نمود تا مردان مسلمان حفظ شوند.(35)
3- طنازى در سخن‏
يعنى زنان در برابر مردان آهنگ سخن گفتن را نازك و لطيف كنند، تا دل او را دچار ريبه و خيال‏هاى شيطانى نموده شهوتش را برانگيزانند و در نتيجه آن مردى كه در دل بيمار است به طمع بيفتد و منظور از بيمارى دل نداشتن نيروى ايمان است، آن نيرويى كه آدمى را از ميل به سوى شهوات باز مى‏دارد.(36) قرآن كريم براى جلوگيرى از روابط ناسالم ميان زنان و مردان مى‏فرمايد: «نازك و نرم با مردان سخن مگوئيد مبادا آنكه دلش بيمار است به طمع افتد بلكه درست و نيكو سخن بگوييد.»(37) يعنى سخن معمولى و مستقيم بگوييد، سخنى كه شرع و عرف اسلامى (نه هر عرفى) آن را بپسندد و آن سخنى است كه تنها مدلول خود را برساند، نه اينكه كرشمه و ناز را بر آن اضافه كنى، تا شنونده علاوه بر درك مدلول كلام، دچار ريبه هم بشود.(38) تأثير كلام به قدرى است كه مولاى متقيان از سلام كردن به زنان جوان خوددارى مى‏كند و مى‏فرمايد: «مى‏ترسم از اين كه صداى آنها مرا خوش آيد و از اجرم كاسته شود.»(39)
4- تأخير در ازدواج‏
زن و مردم مكمل نيازهاى روحى و روانى يكديگرند و هر يك بدون ديگرى احساس فقر و نياز مى‏نمايد. زن به دنبال تقديس از جانب مرد و در آرزوى اين است كه تنها ملكه كاخ عشق و محبتش باشد.(40) و به قول ويل دورانت: زن فقط وقتى زنده است كه معشوق باشد و توجه كردن به او مايه حيات اوست.(41) و مرد نيازمند كسى است كه قلبش براى او بتپد و با گرمى نگاه و كلام پرمهرش، او را در مواجهه با ناملايمات زندگى اميد بخشد و خلاصه اينكه «هر يك از ما، در جدايى فقط نيمه‏اى از انسان است و هميشه نگران آن نيم ديگر است»(42) و اين نگرانى به آرامش تبديل نمى‏شود مگر از طريق آن يگانه راهى كه خداوند متعال ترسيم نموده و آسايش انسان را در آن قرار داده است.(43) «ومِن ءايتِهِ اَن خَلَقَ لَكُم مِن‏اَنفُسِكُم اَزوجًا لِتَسكُنوا اِلَيها وجَعَلَ بَينَكُم مَوَدَّةً ورَحمَةً اِنَّ فى ذلِكَ لَأيتٍ لِقَومٍ يَتَفَكَّرون»(44) تا زمانى‏كه دختر و پسر جوان اين نياز فطرى را از راه ازدواج تأمين نكرده و به آرامش روانى نرسيده باشند در معرض خطر هستند لذا رسول خدا(ص) فرمود: آن كس كه ازدواج كند نيمى از دينش را حفظ كرده است.»(45)
5 – بستر اجتماعى‏
يك عامل بسيار مهم در ايجاد چنين روابطى، وجود زمينه‏اى اجتماعى و گاه پنهان در ميان جوانان است. اگر در جامعه جوان چنين افكارى رايج شود كه داشتن دوست پسر و يا دوست دختر، نشانه قدرت و جاذبه اجتماعى است و يا اين انديشه كه داشتن چنين روابط، نشانه بزرگ شدن است و يا پيدا كردن دوست براى يكديگر را بخشى از پيمان دوستى به شمار آورند، روز به روز بر ميزان اين روابط افزوده خواهد شد. براى رهايى از اين زمينه فساد راهكارهايى وجود دارد كه عبارتند از:
الف – اصلاح فرهنگ جامعه: اگر چنين افكارى در جامعه رسوخ كرده باشد بر مسئولين فرهنگى جامعه واجب است كه تمام امكانات و تلاش خود را در اصلاح فرهنگ جامعه به كار بگيرند زيرا تا فرهنگ‏سازى درست صورت نگيرد خورده كارها نتيجه مطلوب را به همراه نخواهد داشت.
ب – دقت در انتخاب همنشين: بايد راههاى صحيح دوست‏يابى را آموزش داد تا جوانان با ديد باز و انديشمندانه همنشين و دوست خود را انتخاب نمايند زيرا رسول خدا(ص) مى‏فرمايند: «دين و منش هر شخصى، متناسب با دوست و همراه است.»(46)
6- مرحله رشد
اريكسون سن 12 – 20 سالگى را مرحله احساس هويت در مقابل سردرگمى هويت مى‏داند و مى‏گويد مشكل اين دوره خطر آشفتگى نقش به ويژه هويت جنسى و شغلى نوجوان است. در بعضى موارد جوانانى كه قادر به رو در رويى با سردرگمى نقش جنسى و شغلى خود نيستند، هويتى منفى را انتخاب مى‏كنند و به هويت‏ها و نقش‏هايى متكى مى‏شوند كه به صورت نامطلوب‏ترين و خطرناك‏ترين اعمال به آنها عرضه شده است.(47) كسى كه احساس پيشرفت و رضايت‏مندى از هويت، شغل و خانواده خود ندارد به رفتارهاى ناهنجار روى مى‏آورد كه به اين رفتارها «رفتارهاى جايگزين» مى‏گويند. يكى از اين رفتارهاى جايگزين، برقرارى ارتباطهاى ناسالم است.
براى پيشگيرى از بروز اين مشكل، بايد به نوجوان و جوان در هويت‏يابى كمك كرد تا بتواند براى خويشتن تصويرى رضايت بخش و اميد آفرين به دست آورد. انسان بايد يك هويت منسجم را داشته باشد زيرا هر كس براساس ذات و طبيعت خود عملى انجام خواهد دارد.(48) عمل انسان مترتب بر شاكله او است به اين معنا كه عمل هر چه باشد مناسب با اخلاق آدمى است چنانچه در فارسى گفته‏اند: «از كوزه همان برون تراود كه در اوست» پس شاكله يا هويت نسبت به عمل، نظير روح جارى در بدن است.(49) بنابراين بر والدين و مسئولين تعليم و تربيت واجب است كه در راه «هويت يا بى‏جنسى» به جوانان كمك كنند تا تصوير روشنى از جنسيت خود و نقش‏هاى مربوط به آن، برخوردهاى اجتماعى و دوستى دختران و پسران و عشق و امثال آن پيدا كنند.
7- عدم تقيد خانواده به مسائل دينى‏
جوانان اولين برخوردها و معاشرت‏هاى ناسالم و مختلط را در خانه تجربه مى‏كنند. فرهنگ خانواده است كه حد و مرزها را به فرزندان مى‏آموزد. اگر خانواده‏ها حدود شرعى را در روابطشان مراعات نكنند، ديگر چه انتظارى از جوانان با آن شرايط روحى و هيجانى مى‏توان داشت لذا قرآن كريم مى‏فرمايد: «اى مؤمنان! خود و خانواده خويش را از آتش دوزخ نگاه داريد.»(50) يعنى خود و زن و بچه خود را تعليم خير دهيد و ادب نماييد.(51) و در نگهدارى اهل همين بس كه به آنها امر كنيد بدان چه كه خدا امر كرده و نهى كنيد از آنچه خدا نهى كرده است.(52)
8- بى‏توجهى به نيازهاى جوانان در خانه‏
جوانان به محبت، برقرارى صميميت، تنوع،تفريح و هر چيزى كه شور و نشاط آنان را حفظ كند، هستند. اگر والدين اين نيازها را تأمين نكنند، خود او دست به كار مى‏شود و از آنجا كه معمولاً جوانان شتابزده و ناپخته عمل مى‏كنند، از هر طريقى براى رفع نياز خود اقدام مى‏كنند.
نكته ديگرى كه بايد به آن توجه داشت، پرهيز از بيكارى است. خداوند متعال به پيامبر گرامى اسلام(ص) توصيه مى‏فرمايد: «هنگامى كه از كار مهمى فارغ شدى خود را به كار ديگرى مشغول كن»(53) والدين بايد براى اوقات فراغت جوانان خود برنامه داشته باشند. فعاليت‏هاى اجتماعى، فرهنگى، ورزشى و تفريحى علاوه بر اينكه آنها را از بسيارى از فسادها حفظ مى‏كنند، در رشد ابعاد مختلف جوان مؤثر است.
والدين در برخورد با جوانان بايد طريق اعتدال را پيش بگيرند و از هر گونه افراط، تفريط، برخورد خشك، خشن و انعطاف‏ناپذير خوددارى كنند. و در ضمن نظارت و كنترل نامحسوس بر رفت و آمد و رفتارهاى آنان، شخصيت و حريم خصوصى آنان را حفظ نمايند زيرا اگر شخصيت او از بين برود و عزت و كرامتى نداشته باشد، هيچ اميد خيرى در او نيست.(54) و از سرزنش و ملامت نيز پرهيز كنند كه آتش لجاجت را در آنان شعله‏ورتر مى‏كند.(55)
9- رسانه‏
يكى ديگر از عوامل زمينه ساز روابط دختر و پسر رسانه‏ها اعم از صدا و سيما، نشريات، اينترنت و ماهواره است كه بررسى ميزان تأثير آنها و چگونگى مقابله با آنها به تدوين مقاله‏اى مستقل نياز دارد.
پى‏نوشت‏ها: –
1) اسراء/ 36.
2) الميزان، ترجمه موسوى همدانى، ج 13، ص 126 – 127.
3) قصص/ 23.
4) قصص/ 25.
5) الميزان، ترجمه موسوى همدانى، ج 16، ص 38.
6) مرتضى مطهرى، مسأله حجاب، ص 69.
7) همان، ص 72.
8) خانم دكتر سعداوى، چهره عريان زن، ص 168؛ ر.ك: مقدمه‏اى بر روانشناسى زن، ص 110.
9) ويل دورانت، لذات فلسفه، ص‏146.
10) مرتضى مطهرى، مسأله حجاب، ص 78.
11) مرتضى مطهرى، مسأله حجاب، ص 75.
12) ويل دورانت، لذات فلسفه، ص 141.
13) حجرات/ 12.
14) حداد عادل، فرهنگ برهنگى و برهنگى فرهنگى، ص 69.
15) آل عمران/ 14.
16) وسايل الشيعه، ج 14، ص 138.
17) منتخب ميزان الحكمه، ترجمه شيخى، ج 2 ،ص 999، حديث 6129.
18) نور/ 30.
19) مستدرك الوسائل، ج 14، ص 271.
20) همان، ص 274.
21) الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 35، حديث 6.
22) مسند احمد، ج 4، ص 358.
23) بحارالانوار، ج 104، ص 36.
24) يوسف/ 31.
25) نور/ 31.
26) مسند احمد، ج 6، ص 296.
27) بحارالانوار، ج 43، ص 54.
28) باباطاهر عريان.
29) ويل دورانت، لذات فلسفه، ص 128.
30) محمدتقى فلسفى، گفتار فلسفى (جوان)، ص 307.
31) احزاب/ 33.
32) نور/ 31.
33) الميزان، ترجمه موسوى همدانى، ج 15، ص 156.
34) نور/ 31.
35) كافى، ج 5، ص 521، حديث 5.
36) الميزان، ترجمه موسوى همدانى، ج 16، ص 461.
37) احزاب/ 32.
38) الميزان، ترجمه موسوى همدانى، ج 16، ص 461.
39) شيخ حر عاملى، آداب معاشرت، ص 67.
40) مرتضى مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، ص 148.
41) ويل دورانت، لذات فلسفه، ص 141.
42) ابوالقاسم مقيمى حاجى، جوانان و روابط، ص 7، به نقل از لذات فلسفه 122.
43) روم/ 21.
44) روم/ 21.
45) ميزان الحكمه، ج 4، ص 272، حديث 7807.
46) ميزان الحكمة، ج 5، ص 297، حديث 10221.
47) رواشناسى رشد (2)، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، ص 782.
48) اسراء/ 84.
49) الميزان، ترجمه موسوى همدانى، ج 13، ص 262.
50) تحريم/ 6.
51) الدر المنثور، ج 6، ص 244.
52) كافى، ج 5، ص 62.
53) انشراح/ 7.
54) شرح غرر و درر، آمدى، ج 1، ص 394.
55) ميزان الحكمة، ج 8، ص 485، حديث 17831.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏
محمد اصغرى نژاد
من كه هستم تا شما را بزنم
در نوشته برادر ستوان حسن دوشن آمده است: به اتفاق تيمسار بابايى به فرودگاه اهواز رفتيم تا با هواپيماى ترابرى 130 Cكه حامل مجروحين بود، به تهران برويم. عباس در فرودگاه بر روى چمن‏ها نشست و به من گفت كه بروم و مقدمات رفتنمان را فراهم كنم… مسؤول ستاد وقتى فهميد با تيمسار بابايى آمده‏ام، از من خواست تا او را به دفتر ستاد بياورم. وقتى بيرون آمدم ديدم بسيجى‏ها او را به كار گرفته‏اند و در حال حمل برانكارد به داخل هواپيماست. با اينكه مى‏دانستم شهيد بابايى تازه از جبهه برگشته و نياز به استراحت دارد، به افسر خلبان هواپيما گفتم، ايشان تيمسار بابايى هستند. كمتر از او كار بكشيد.
آن خلبان با شنيدن اين جمله شگفت زده شد و بى‏درنگ نزد تيمسار رفت و ضمن عذر خواهى از او خواست تا به داخل هواپيما برود… خلبان با خواهش و تمنا از بابايى تقاضا كرد تا به داخل كابين مخصوص خلبانان برود.شهيد بابايى به ناچار به قسمت بالايى كابين هواپيما رفت و خلبان براى انجام كارى هواپيما را ترك كرد. پس از چند دقيقه، درجه دار مسؤول داخل هواپيما، وارد كابين شد. با مشاهده شهيد بابايى كه با لباس بسيجى در كابين خلبان نشسته بود، چهره‏اش را در هم كشيد و با صداى بلند گفت: چه كسى به تو گفته اينجا بيايى؟ پاشو برو پايين.
شهيد بابايى بدون اينكه چيزى بگويد، در حالى كه سر به زير داشت، پايين آمد و در كنار من نشست. هواپيما كه آماده پرواز شد، خلبان به همراه گروه پروازى از در جلو(ى) هواپيما وارد شد به محض ديدن تيمسار كه در قسمت پايين نشسته بود با اصرار دوباره شهيد بابايى را به قسمت بالا برد. وقتى هواپيما آماده پرواز شد. آن درجه دار پس از بستن در هواپيما وارد كابين خلبانان شد و با ديدن عباس بر سر او فرياد كشيد: باز هم كه تو بالا رفتى. مگر نگفتم كه جاى تو اينجا نيست. بيا برو پايين. اگر يكبار ديگر بيايى اينجا مى‏زنم تو گوشت.
هواپيما در حال حركت در داخل باند بود و خلبانان گوشى به گوش داشتند و چيزى نمى‏شنيدند.
شهيد بابايى براى بار دوم از كابين پايين آمد. چند دقيقه بعد خلبان از طريق گوشى به درجه دار گفت: از تيمسار پذيرايى كن.
آن درجه دار پرسيد كدام تيمسار؟
خلبان در حالى كه بر مى‏گشت تا پشت سر خود را ببيند، گفت: تيمسار بابايى كه در عقب كابين نشسته بودند، كجا رفتند!
درجه دار با شگفتى پرسيد: ايشان تيمسار بابايى بودند؟!
سپس ادامه داد: قربان، من كه بدبخت شدم. بنده خدا را دوبار پايين كشانده‏ام.
درجه دار به طرف ما آمد و به حالت خبردار در مقابل شهيد بابايى ايستاد.
صورتش را جلو برد و گفت: تيمسار بزن تو گوشم. جون مادرت منو بزن، من اشتباه كردم.
شهيد بابايى گفت: برادر، من كه هستم تا شما را بزنم.
درجه دار گفت: تيمسار، به خدا گفته بودند كه مرام شما مرام حضرت على (ع) است ولى نه اينقدر. اگر حضرت على (ع) هم بود، با اينكار من به حرف مى‏آمد.
تيمسار مرتب مى‏گفت: استغفرالله، اين چه حرفى است كه شما مى‏زنيد.
درجه دار گفت: قربان خواهش مى‏كنم تشريف بياوريد بالا.
عباس گفت: همينجا خوب است.
درجه دار آمد و در كنار ما نشست. او تا تهران پيوسته مى‏گفت: تيمسار، من را ببخش، به على مريدت شدم.
و شهيد بابايى ساكت و آرام نشسته بود. صورتش گل انداخته و همچنان سرش پايين بود.(1)
مگر همسر و فرزندان من با بقيه فرق مى‏كنند؟
در خاطره سرهنگ ولى الله كلاتى آمده است. در سالهاى 60-61 كه بنزين به صورت كوپنى توزيع مى‏شد، من متصدى توزيع كوپنهاى اختصاصى پايگاه اصفهان بودم. شهيد بابايى بيشترين سهم را به خلبانان شكارى كه در جنگ نقش فعالى داشتند، مى‏دادند و من موظف بودم تا كوپنها را فقط به دستور شخص ايشان توزيع كنم روزى ستوان صادقى نزد من آمد و گفت: پدر خانم بابايى مى‏خواهد همسر و فرزندان بابايى را به قزوين ببرد به همين خاطر نياز به كوپن بنزين دارد. من با توجه به اين كه او كوپن را براى خانواده بابايى مى‏خواست، بدون كسب اجازه از شهيد بابايى يك كوپن به ايشان دادم. فرداى آن روز ماجرا را براى ايشان توضيح دادم. بابايى عصبانى شد و گفت: چرا شما اينكار را كرديد؟ گفتم، آخر موسى صادقى گفت، ايشان با ناراحتى پاسخ داد: موسى گفته باشد. شما چه حق داريد كه كوپن اداره را به ايشان بدهيد! گفتم: حالا كه طورى نشده است. مى‏روم و يك كوپن تهيه مى‏كنم و مى‏گذارم سرجايش. شهيد بابايى با عصبانيت گفت: برادر جان، مگر همسر و فرزندان من با بقيه فرق مى‏كنند؟! خوب با اتوبوس بروند. چه كسى واجب كرده كه حتماً بايد با ماشين سوارى بروند؟ اگر شما مى‏بينيد كه ما به آقايان خلبانان كوپن مى‏دهيم، مسأله‏اش فرق مى‏كند. اين نيست كه شما هم بذل و بخشش كنيد.
اين ماجرا گذشت و من به دستور ايشان رفتم و آن كوپن را از ستوان صادقى گرفتم.(2)
گريزان از شهرت
در روايت ستوان موسى صادقى آمده است: حدود سالهاى 61و62 زمانى كه شهيد بابايى فرمانده پايگاه اصفهان بود، يكى از پرسنل نقل كرد، در شب جمعه‏اى به طور اتفاقى به مسجد حسين آباد اصفهان رفتم.
در تاريكى متوجه شدم صدايى كه از بلندگو به گوش مى‏آيد، خيلى آشناست. پس از پايان دعا كه چراغها روشن شد ديدم كه حدسم درست بوده. كسى كه دعاى كميل مى‏خوانده است، سرهنگ بابايى است. خوشحال شدم و جلو رفتم سلام كردم و گفتم: جناب سرهنگ، قبول باشد ان شاءالله. اطرافيان با شنيدن كلمه سرهنگ به شهيد بابايى نگاه كردند. بعد از احوالپرسى كه با هم كرديم، از چهره او دريافتم كه ناراحت است. وقتى علت را جويا شدم، پاسخ دادند: كاش واژه سرهنگ را نمى‏گفتى.
فهميدم كه تا آن لحظه كسى از اهالى آن منطقه، شهيد بابايى را نمى‏شناخته و ايشان هر شب جمعه به عنوان شخص عادى به آن مسجد مى‏رفته و دعاى كميل مى‏خوانده است. پس از اين ماجرا او ديگر در آن مسجد دعاى كميل نخواند. زيرا هميشه دوست مى‏داشت تا ناشناس بماند.(3)
ترجيح رضايت خدا
در خاطره‏اى آمده است: پس از مدتى كه مهدى باكرى به جبهه مى‏آيد و رشادتها از خود نشان مى‏دهد، برادرش حميد هم به دنبال او مى‏آيد. حميد بلافاصله پس از ورود، به ستاد فرماندهى مى‏رود، جايى كه آقا مهدى در آنجا مستقر است. پس از سلام و احوالپرسى، آقا مهدى از حميد مى‏خواهد كه به كارگزينى پيش آقاى روز بهانى برود و مداركش را تحويل بدهد وكارهاى مقدماتى را پشت سر بگذارد. حميد نزد آقاى روزبهانى مى‏رود و متوجه مى‏شود معرفى نامه‏اى كه لازم بوده است از سپاه تبريز بگيرد، ندارد… آقاى روزبهانى به او اطمينان مى‏دهد كه با تأييد فرمانده… اين مشكل حل است. وقتى حميد مجدداً نزد آقا مهدى مى‏آيد و جريان را به او مى‏گويد، آقا مهدى با همان لبخند مليح هميشگى، چشم در چشمان حميد مى‏دوزد و پس از مكثى نسبتاً طولانى مى‏گويد: حتماً تو نمى‏خواهى كه من كار غير قانونى انجام دهم. خدا راضى‏تر است كه به تبريز بروى، سرى به خانواده بزنى، سلام ما را هم برسانى و بعد با مدارك كامل پيش ما بيايى. سپس دستان برادرش حميد را به گرمى مى‏فشرد، صورتش را مى‏بوسد و او را تا دم در بدرقه مى‏كند.(4)
هنوز نمى‏دانست با چه كسى طرف است
در خاطره‏اى آمده است: حاج حسين (خرازى فرمانده لشكر 14 امام حسين (ع)) كه با سر و روى خاكى از خط برگشته بوده مى‏خواست براى شركت در جلسه به قرارگاه برود، ناچار بود سروصورت را صفايى بدهد. آن زمان ما در فاو خط پدافندى محكمى در جاده ام القصر داشتيم. آن روز حمام خراب شده بود و بچه‏ها براى استحمام به نهرهاى كنار اروند مى‏رفتند. حاج حسين به راننده تانكر آب گفت: برادر، مى‏شود لوله آب را روى سر من بگيرى تا سرم را بشويم.
راننده كه حسين را نشناخته بود، گفت: مگر خون تو از بقيه رنگين‏تر است؟! برو در نهر شنا كن. حاجى گفت: من به آن آب حساسيت دارم.
و بلأخره با اصرار، راننده شلنگ را روى سر حاجى گرفت: موقع شستن سر به خاطر اينكه حاجى يك دست داشت، مقدارى در شستن شامپوها معطل شد و راننده هم براى اينكه كار زودتر تمام شود، مقدارى آب داخل يقه حسين ريخت و شروع كرد به نق زدن كه: تو كه يك دست دارى، چرا به جبهه آمده‏اى تو كه حتى نمى‏توانى كارهاى خودت را هم انجام بدهى؟ و حاج حسين همچنان ساكت بود…راننده هنوز نمى‏دانست با چه كسى طرف بوده است.(5)
پرافتخار ولى بى توقع
در خاطره‏اى از اكبر اردستانى برادر سرلشكر شهيد مصطفى اردستانى آمده است: زمانى كه پدرم به رحمت ايزدى پيوسته بود، شهيد ستارى همراه تنى چند از فرماندهان و پرسنل نيروى هوايى براى شركت در مراسم ختم آن مرحوم به ورامين آمده بودند. در آن روز شهيد ستارى برايم تعريف كرد: در يكى از عملياتهاى برون مرزى، حاج مصطفى كار بزرگى انجام داده بود. و من با چند تن از فرماندهان نيروى هوايى براى استقبال ايشان به مهرآباد رفتيم. وقتى از هواپيما پايين آمد، او را در آغوش كشيدم و با بوسيدن گونه‏هايش اين موفقيت بزرگ را به او تبريك گفتم. سپس به اتفاق سوار ماشين شديم تا به ستاد نيروى هوايى برويم. حاج مصطفى به راننده گفت: از ميدان شوش برو. فكر كردم در آن مسير كارى دارد لذا سؤال نكردم. ماشين حركت كرد و مسير شوش را در پيش گرفت. وقتى به ميدان شوش رسيديم، به راننده گفت: نگهدار، من پياده مى‏شوم. فكر كردم قصد خريد وسيله‏اى را دارد. ولى هنگامى كه پياده شد، گفت: «تيمسار،ببخشيد، بچه‏هاى من ورامين هستند. مى‏خواهم بروم ورامين.» گفتم چطورى، با چه وسيله‏اى؟
گفت: ايستگاه ورامين كنار ميدان شوش است. با مينى بوس مى‏روم.
به او گفتم: آخه اينطور كه نمى‏شود. ماشين يا اول شما را به ورامين برساند بعد مرا به ستاد ببرد يا با هم تا ستاد مى‏رويم. مرا كه رساند، تو را ورامين مى‏برد.
اصرار من سودى نبخشيد و او مرتب با تكان دادن دست از ما خداحافظى مى‏كرد و از ماشين فاصله مى‏گرفت. من كه اخلاق او را مى‏شناختم و مى‏دانستم كه از هرگونه تكبّر و بزرگ بينى به دور است، تسليم خواسته‏اش شدم با چشم تا ايستگاه مينى بوس او را بدرقه كردم. درون جمعيت منتظر ماشين جا گرفت و چند لحظه بعد پا در ركاب ماشين گذاشت. انگار نه انگار كه ساعتى قبل چه افتخارى براى مملكت آفريده است. ناشناس و بى تكلف بر صندلى مينى بوس تكيه زد و ما نيز راه ستاد نيروى هوايى را در پيش گرفتيم.(6)
بوى عطر دهان دهقان
روزى دهقانى از اهالى روستاى همدان نزد آخوند همدانى مى‏آيد و مسأله‏اى شرعى را مى‏پرسد. آخوند در بين سخنان دهقان متوجه بوى معطرى مى‏شود كه فضا را احاطه كرده است به طورى كه قبلاً چنين بوى معطرى به مشامش نرسيده بود.(آخوند ملاعلى همدانى علاقه‏اى وافر به عطر داشت و هميشه از بهترين عطرها استفاده مى‏كرد) از دهقان مى‏پرسد: از چه عطرى استفاده مى‏كنيد؟ دهقان جواب مى‏دهد: من اصلاً از عطر استفاده نمى‏كنم هر بار كه اين دو با هم كلامى رد و بدل مى‏كردند، فضا معطر مى‏شد به طورى كه پاسخ سؤال دهقان تحت الشعاع قرار مى‏گرفت. بالأخره دهقان مجدداً سؤال مى‏كند: آقا، چرا جواب سؤال مرا نمى‏دهيد؟ ملا در جواب مى‏گويد: اگر راز اين مسأله را ندانم، پاسخ نمى‏دهم. دهقان مى‏گويد: من فردى كشاورز هستم و دائماً در حال كار يا فراغت به ذكر صلوات مى‏پردازم. شبى در خواب ديدم كه در مسجد النبى(ص) هستم و همه اوليا و انبيا نيز جمع هستند. رسول خدا(ص) خطاب به آنها فرمود: آيا مى‏دانيد امروز بيش از همه چه كسى به ياد ماست؟ عرض كردند خير يا رسول الله، رسول خدا اشاره به من كردند و آنگاه مرا كه در گوشه‏اى ايستاده بودم به جلو صدا زد و در حضور آن‏ها دهانم را بوسيدند و از آن به بعد هر گاه لب به سخن مى‏گشايم، چنين عطرى خوشبو در فضا احساس مى‏شود.(7)
پاداش به ميزان عمل
در خاطره‏اى از برادر جانباز سعدالله احمدى آمده است: روزى براى خريد وسايل به خيابان اتابك رفتم و يادم آمد كه به محله شهيد احمد عربشاهى بروم (خدا رحمتش كند) و سرى به خانواده‏اش بزنم. در خانه‏اش را زدم. كسى باز نكرد. منتظر بودم و به عكس كوچكى كه در روى در زده بودند، نگاه مى‏كردم. يكى از همسايه‏ها گفت كه منزل نيستند. وقتى خواستم برگردم، در باز شد و پدرش بيرون آمد. اين را هم بگويم كه پدرش ناشنواست و لب خوانى مى‏كند به او گفتم: كس ديگرى در خانه نيست؟ گفت نه، و مرابه داخل خانه برد. پس از صحبت و احوال پرسى، هديه‏اى ناقابل كه باخود داشتم، براى فرزند شهيد و مادر شهيد، به او دادم و خداحافظى كردم و از خانه بيرون آمدم. در راه پولم را شمردم و ديدم كه داخل جيب من 600 تومان پول هست. با خود كلنجار مى‏رفتم كه اين را هم چيزى مى‏خريدى و مى‏دادى. چيزى از تو كم نمى‏شد. بعد مى‏گفتم از خيابان اتابك تا خيابان نارمك خيلى راه است، چطور برگردم. همينجور كه فكر مى‏كردم به سر خيابان عارف رسيدم. در همين احوال بودم كه يك اتوبوس شركت واحد ايستاد و راننده گفت: حاج آقا بفرما بالا. گفتم: من سوار نمى‏شوم. گفت: من كه نمى‏خواهم تو را بدزدم، بيا بالا – در مسير، هر جا خواستى پياده شو. ديدم راست مى‏گويد.سوار شدم. از چهار راه عارف تا سه راه افسريه آمد. وارد اتوبان شود تا تهران پارس رسيد و من منتظر بودم تا مرا پياده كند. از آنجا به خيابان گلبرگ آمد و تا سر كوچه مان كه رسيد، گفتم: نگه دار. تشكر كردم و پياده شدم. اين گوشمالى خداوند بود و چه قشنگ بنده خود را گوشمالى مى‏دهد كه تو اين كار را كردى، من هم تو را رساندم. اگر آن 600 تومان را هم داده بودى، باز بنز تو را مى‏رساندم، حالا كه ندادى، با شركت واحد رساندمت.(8)
چرا معرفى كرديد؟!
در خاطره‏اى از دورى شديد سردار ميثمى از شهرت‏طلبى آمده است: «از شهرت گريزان بود اصلاً اجازه نمى‏دادند در جايى نام او مطرح شود و سعى مى‏كرد در هر كارى، وضعيت به گونه‏اى باشد كه به چشم نيايد. يك بار براى مأموريت و گزارش وضعيت جبهه‏ها به طرف تهران حركت كرديم. ابتدا به خدمت مقام معظم رهبرى كه در آن زمان رئيس جمهور بودند رسيديم. در آن جلسه، حاجى ما را معرفى كرد و گزارش لازم را به عرض ايشان (مقام معظم رهبرى) رسانديم بى آنكه خودش معرفى شود. سپس رفتيم به خدمت حجت الاسلام هاشمى رفسنجانى در آن جلسه هم تمام تلاش خود را به كار برد تا معرفى نشود ولى يكى از دوستان، وقتى مشغول گزارش دادن بود، رو به او كرد و گفت، ايشان هم حاج آقا ميثمى هستند.
وقتى اين حرف از دهان دوستمان خارج شد، نگاه به حاج آقا ميثمى كردم. صورتش سرخ شد و سرش را به زير انداخت. حجت الاسلام هاشمى رفسنجانى سرشان را با خوشحالى تكان دادند و گفتند: بله، بعضى وقتها گزارشات خوبى از ايشان به دستمان مى‏رسد.
جلسه تمام شد و در تمام وقت، حاج آقا ميثمى با ناراحتى نشسته بود. بيرون كه آمديم، بى اختيار گفت: چرا مرا معرفى كردى؟(9)
جسمى كه جان شد
برادر عباس قربانى گويد: «نزد يك عمليات والفجر هشت (20/11/64 فاو) من به عنوان پيك با آقاى قوچانى همراه او بودم. چهره‏اش با قبل فرق مى‏كرد. نورانيت خاصى پيدا كرده بود. در عمليات بدر (19/12/63،شرق دجله) هم من با او بودم و گاهى صحبت از شهادت مى‏كردند ولى در اين عمليات، قضيه فرق مى‏كرد. از سخنرانى هايش و از برخوردهايش مشخص بود به واقعياتى كه ما از كشف آن عاجز بوديم، رسيده است…»(10)
درباره نحوه شهادت وى در كتاب نبرد فاو آمده است: «روز چهارم عمليات والفجر هشت، آتش توپخانه و حملات هوايى دشمن در كليه محورهاى عملياتى و خطوط پدافندى و نيز در اطراف و داخل شهر فاو و عقبه خودى نسبت به روزهاى قبل افزايش مى‏يابد. از ترددها نوع آرايش و تقويت يگان‏هاى ارتش عراق نيز چنين بر مى‏آيد كه آنها خود را براى پاتك‏هاى سنگين‏ترى آماده مى‏سازند.
همزمان با شروع فعاليت رزمندگان اسلام براى پاكسازى عناصر گارد كه پشت خط خودى حضور داشتند دشمن نيز با استعداد فراوان زرهى و پياده، دست به پاتك شديدى از طريق جاده آسفالت به طرف سه راهى(كارخانه نمك) مى‏زند پس از گذشت دو، سه ساعت از درگيرى، انبوهى از امكانات ترابرى و زرهى سوخته شده دشمن در پانصد مترى تا يك كيلومترى سه راه، جاده آسفالت را مسدود مى‏كند. در ساعت 14، پس از مدّت كوتاهى آرامش، همزمان با اجراى شديد توپخانه دشمن، ادامه پاتك در دشت سمت راست جاده بصره براى تصرف سه راه و قرارگاه‏هاى حاشيه جاده شنى به طور ناگهانى آغاز مى‏گردد. نيروهاى دشمن با استعداد بيشترى، در حمايت آتش تهيه و گلوله باران شيميايى توپخانه، براى تصرف جاده آسفالته در پشت سر رزمندگان، و پيشروى به سمت خط خودى از سوى مقابل، اقدام به پاتك مى‏كنند تا در پى آن، گردان حضرت ابوالفضل (ع) را به محاصره خويش در آوردند. امّا افراد گردان حضرت ابوالفضل (ع) با استوارى هر چه تمامتر به مقاومت در برابر آتش تهيه و هجوم تانك‏ها و نفرات پياده دشمن ادامه مى‏دهند. فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) به همراه على قوچانى فرمانده يكى از تيپ‏هاى لشكر 14 امام حسين(ع) و فرمانده محور عمليات، از طريق بى سيم مسؤولان را از حضور دشمن در سمت راست جاده بصره باخبر مى‏كنند و درخواست كمك مى‏نمايند. افراد گردان‏هاى ديگر كه هر كدام از شب گذشته تا كنون فعالانه در حال درگيرى به سر برده، تعدادى از آن‏ها آلوده به مواد شميايى شده‏اند و در چهره يكايكشان آثار خستگى و كوفتگى شديد ظاهر شده و توانايى كمك به گردان مزبور را ندارند، از اين‏رو فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) كه تا كنون پاسخگوى پاتك شديد دشمن بوده است، بنا به ضرورت پيشنهاد عقب نشينى داد. و پس از جلب موافقت فرماندهان بالاتر، به قصد پدافند، يك كيلومتر عقب‏تر از سه راه، گردان را مستقر مى‏سازد. برادر قوچانى كه از صبح امروز در خط مقدم كنار نيروهاى مقاوم گردان ابوالفضل(ع) حضور يافته و به فرمانده گردان در امور مختلف كمك رسانده است، اكنون نيز در عقب نشينى گردان، به صورت اختيارى و منظم، نقش فعالى ايفا مى‏كند. او موضعى را كمى عقبتر مشخص مى‏كند و با تسلط كافى به همراه فرمانده گردان، حركت نيروها را كنترل و هدايت مى‏نمايد. او در اين راه چنان به تكاپو مى‏افتد كه گويى با خود عهد بسته است كه چون تا اين ساعت در شرايط سخت و سنگين مقاومت، شريك بسيجيان بوده است، در اين برهه از عمليات نيز بعد از عزيمت آخرين نفر، به عقب برگردد.
او جلوتر از همه افراد در اين مسير به اين سو و آن سو مى‏رود و لحظه‏اى از تحرك باز نمى‏ايستد. سنگر به سنگر مواضع خودى را سركشى مى‏نمايد و در پى آخرين نفرات گردان، تلاش مى‏ورزد… به خاطر اطمينان يافتن از رفتن كليه بسيجيان در خط، در زير آتش شديد دشمن كه در اين ساعت شدت يافته بود پيوسته به جستجو ادامه مى‏دهد و با دوندگى و فريادهاى بلند، افراد احتمالى باقيمانده را خبر مى‏كند. نيروهاى دشمن با كاهش آتش نيروهاى خودى، هر لحظه به محل سه راه نزديك‏تر مى‏شوند امّا على قوچانى سرگرم وظيفه خطير خويش است و با روحيه‏اى سرشار از علاقه به بسيجيان و دلسوزى غير قابل توصيف، همچنان منطقه را كنترل مى‏كند.
همزمان با پايان گرفتن عقب نشينى گردان (حضرت ابوالفضل(ع)) او نيز براى پيوستن به نيروها خود را آماده مى‏كند اما چيزى از خط فاصله نگرفته است كه تانك‏هاى دشمن متوجه حضور وى شده و وى را به عنوان آخرين نفر، مورد هدف قرار مى‏دهند. نيروهاى خودى كه از دور ناظر صحنه هستند، در يك لحظه، على قوچانى را همچون شعله‏اى از آتش مشاهده مى‏كنند كه به سرعت محو مى‏شود. در بررسى‏هاى انجام شده هيچگونه اثرى از او به دست نمى‏آيد و او كه انسى عميق و پيوندى ناگسستنى با بسيجيان داشت، وجودش را فدا مى‏سازد و تنها مشتى خاك از خود، براى خانواده‏اش به يادگار مى‏گذارد.»(11)
عزيزى ديگر گويد:«وقتى آقاى قوچانى شهيد شد، آقاى خرازى (فرمانده لشكر 14 امام حسين(ع)) به من مأموريت داد به محل شهادت او بروم و از نزديك جستجو كنم شايد چيزى از جسدش بيابم. وقتى به منطقه رفتم…نااميد برگشتم. وقتى خبر آن را به آقاى خرازى دادم، باورش نشد… همراه هم به منطقه رفتيم و از نزديك، محل شهادت او را نشان دادم و اين بار خود (آقاى خرازى) بررسى كرد و به نتيجه نرسيد…»(12)
يكى از همرزمان شهيد قوچانى به نام مصطفى دامغيان – كه در يكى از عمليات‏هاى گشت جانباز گرديد گويد:«يادم مى‏آيد بعضى مواقع (شهيد قوچانى) مى‏گفت:«من دلم مى‏خواهد مفقود شوم و از بدنم اثرى نماند! وقتى علت را پرسيدم، به طور جدى و از ته دل مى‏گفت :براى اين كه خدا را راضى كنم، امام از دستم راضى باشد و خجالت شهدا را نكشم.»(13)
پى‏نوشت‏ها: –
1. پرواز تا بى نهايت، ص‏172-170.
2. پرواز تا بى نهايت، ص 146.
3. پرواز تا بى نهايت، ص‏131.
4. گلشن ياران، ص 58.
5. هزار قله عشق، ص 127،128.
6. اعجوبه قرن، ص‏154و155.
7. به نقل از حجةالاسلام رستگارى ر.ك: ياد آن روزها، احمد حسينيا، ص 66و67.
8. يالثارات الحسين(ع)، ش 241، ص 11.
9. روح آسمانى، ص‏130و131.
10. راوى: عباس قربانى، ر.ك.
11. جان عاريت، ص 160و155.
12. جان عاريت، ص 78.
13. جان عاريت، ص‏56.

/

ريشه ها و ميوه هاى قيام 15 خرداد 1342 2

ريشه‏ها و ميوه‏هاى قيام 15 خرداد 1342
قسمت دوم‏
غلامرضا گلى زواره‏
انحراف در پوشش انقلاب‏
حدود چهل روز بعد از قضاياى لغو لايحه انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى و در 19 دى ماه 1341 عدّه‏اى كشاورز با لباس‏هاى محلى از سراسر كشور در يكى از استاديوم‏هاى ورزشى تهران اجتماع مى‏كنند، شاه در انجام مأموريت خويش براى اين افراد سخنرانى مى‏نمايد و در ضمن گفته‏هايش به علما و روحانيت اعتراض مى‏نمايد و مزوّرانه مى‏گويد ما در صدد هستيم كشور را به سوى ترقى سوق دهيم و به حرف‏هاى ارتجاع سياه گوش نمى‏دهيم. در اين اجتماع براى اولين بار شاه اصول انقلاب سفيد را اعلام كرد و افزود اين اصول ششگانه را به رفراندوم مى‏گذارم، اين اصول بعدها به لوايح ششگانه معروف گرديد و اصولى بر آن‏ها افزوده شد تا به نوزده اصل رسيد.
پس از اعلام همه پرسى از سوى شاه، در خصوص انقلاب شاه و مردم، بر اثر انتشار اعلاميه امام خمينى و ساير مراجع مبنى بر تحريم رفراندوم، در روز 6 بهمن كه زمان اخذ رأى ملّت بود، شهرهاى قم، تهران، مشهد و بسيارى از استان‏هاى كشور به صورت يكپارچه به حالت تعطيل درآمد و مردم به عزاى عمومى پرداختند. كمتر كسى از خانه بيرون مى‏آمد، چند نفر از واعظان معروف كه بر فراز منبر طبق فرمان مراجع بزرگ، شركت در اين همه پرسى را تحريم كرده بودند دستگير و به تهران انتقال داده شدند. در برخى شهرها در پناه اسلحه و قواى نظامى و انتظامى و با آوردن مأمورينى در لباس مبدّل و عدّه‏اى افراد بى اطلاع، رأى دادن آغاز شد. با اين كه جز اندكى آن هم با فشار و اختناق پاى صندوق‏هاى رأى نرفتند و رسانه‏هاى وابسته به دستگاه ستم اعلام كردند: اصول پيشنهادى شاه با استقبال پرشور و بى نظير ملّت ايران روبرو گرديد.(1)
امّا رفراندوم مذكور در بين علماى حوزه و جامعه روحانيت مبارز، عكس خبرى بود كه در جرايد داخلى و خارجى انعكاس يافته بود و رژيم كه از اين روند آگاهى داشت و نمى‏خواست سرنوشت لوايح ششگانه دستخوش سرنوشت تصويب نامه انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى گردد، به فكر چاره‏جويى افتاد. در اين ميان يكى از مقامات دولتى به نام آقاى سليمان بهبودى بنا به درخواست علماى قم روانه اين شهر گرديد و بلافاصله با شخصيت‏هاى روحانى به گفتگو نشست و چند بار هم بين تهران و قم رفت و آمد كرد و ديدگاه مقامات حوزه قم را به اطلاع رژيم و بالعكس رسانيد.(2)
موضع علماء و امّت مسلمان‏
اواخر دى ماه 1341 – مقارن شعبان 1382 امام طى بياناتى در جمع علماى قم خاطرنشان ساخت: «دستگاه حاكمه براى اغوا و اغفال ملت، دام وسيعى گسترده و به يك سلسله اعمال ظاهر فريب و گمراه كننده دست زده است و ما اگر در مقابل به بيدار كردن و متوجّه ساختن توده مردم اقدام نكنيم و از افتادن آن‏ها به دام استعمارى كه براى آنان گسترده‏اند جلوگيرى ننمائيم ملّت اسلام در معرض فنا و نيستى قرار خواهد گرفت و منحرف خواهد شد».(3)
امام در پيامى كه دوم بهمن 1341 صادر فرمود و مخاطب آن برخى متدينين تهران بودند فرمود: «اساساً پيش آوردن رفراندوم براى آن است كه تخلّفات قانونى قابل تعقيب كه مقامات مسؤول گرفتار آن مى‏شوند لوث شود…به نظر مى‏رسد اين رفراندوم اجبارى مقدمه براى از بين بردن مواد مربوط به مذهب است. علماى اسلام از عمل سابق دولت راجع به انتخابات انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى، براى اسلام و قرآن و مملكت احساس خطر كرده‏اند، و به نظر مى‏رسد كه همان معانى را دشمنان اسلام مى‏خواهند به دست جمعى مردم ساده‏دل اغفال شده اجرا كنند…»(4)
با افشاگرى‏هاى امام خمينى موج اعتراض مردم به حركت درآمد، بازار تهران تعطيل گرديد و مردم به خيابان‏ها آمدند و فرياد زدند: رفراندوم قلّابى مخالف اسلام است. در پيشاپيش تظاهر كنندگان، علماى تهران ديده مى‏شدند كه ناگهان قواى نظامى و انتظامى به آنان يورش بردند و عدّه‏اى را در كاميون‏هاى نظامى ريختند و به نقطه نامعلومى بردند امّا مخالفان در تهران بر خلاف فشار و يورش مداوم نظاميان كه هرگونه تحرّكى را با سرنيزه و اسلحه پاسخ مى‏دادند از تظاهرات ضد رژيم دست نكشيدند و فرداى آن روز در سوم بهمن ماه نيز اين اعتراضات ادامه يافت.
در همان حالى كه مردم بازار را تعطيل كرده و رفراندوم را تحريم نموده بودند، مقامات دولتى در تدارك استقبال و چراغانى شهر قم و ايجاد طاق نصرت بودند زيرا شاه اعلام كرده بود روز 4 بهمن 1341 ش به عنوان زيارت به قم مى‏رود. او مى‏خواست در قالب اين نيرنگ قدرت نمايى كند و به مردم ساير شهرهاى ايران وانمود كند مخالفت يكپارچه روحانيت با رفراندوم واقعيت ندارد. امّا در آستانه ورود شاه گروههاى عظيمى از مردم به راهپيمايى پرداختند و اعلاميّه علما را در تحريم توطئه جديد خواندند و شاه دوستان را به باد كتك گرفتند، عكس محمد رضا شاه را پاره كردند، كيوسك پليس را شكستند، طاق نصرت را درهم كوبيدند و شعار اسلام پيروز است استبداد محكوم است سردادند. در مقابل اين مخالفت‏ها، چندين كاميون سرباز به قم آمد و به مدرسه فيضيه حمله كردند و بسيارى از مغازه‏هاى بسته را مورد تهاجم خود قرار دادند و به نفع شاه شعار مى‏دادند. امام در مورد اين يورش‏هاى وحشيانه اظهار داشت ديگر هيچ گونه تفاهم با دستگاه حاكمه وجود ندارد مگر اين كه شاه براى جبران اهانت به حريم مقدّس روحانيت، نخست وزير (اسد اللّه علم) را به عنوان مجرم از مقامش عزل كند و به اين زد و خوردهاى خونين و پليسى پايان بخشد.(5)
براى آمدن شاه تمام امكانات بسيج گرديد و با اتوبوس‏هاى واحد عدّه‏اى را از نقاط ديگر به قم آوردند و نيروهاى نظامى را در همه جا مستقر نمودند. شاه پس از انجام مراسم زيارت در ميدان آستانه طى نطقى مخالفين مذهبى را مورد حمله قرار داد و آنان را ارتجاع سياه ناميد و تحريم كنندگان رفراندوم را عدّه‏اى نفهم و قشرى دانست. همين سخنان شاه، عليه خودش مورد بهره بردارى قرار گرفت و او از اين مسافرت نتيجه مثبتى بدست نياورد.(6)
اگرچه رژيم روز رفراندوم( ششم بهمن 1341) را روز موفقيت‏آميزى اعلام نمود و آن را انقلاب سفيد شاه و مردم ناميد و روزنامه‏هاى وابسته به ابرقدرت‏هاى غربى و شرقى عمل شاه را ستودند امّا روحانيان و نيروهاى مذهبى آن را برتابيدند و به دنبال رفراندوم، به پيشنهاد امام خمينى مردم تصميم گرفتند ماه رمضان آن سال را كه از روز بعد رفراندوم آغاز مى‏گرديد به عنوان اعتراض به دولت ظالم از رفتن به مساجد خوددارى كنند و براى جلب نظر عموم مردم در طول اين ماه، مساجد تعطيل گردد و دلايل آن هم به جهان اسلام و مسلمانان اعلام گردد، به همين دليل در سراسر كشور وضع فوق العاده‏اى پيش آمد و محراب، مسجد و منبر تعطيل شد و از علماى نجف هم خواستند اين گونه عمل كنند. اما به دليل تهديد و ارعاب دستگاه ستم و نيرنگ رژيم دوام نياورد و شاه در صدد جلب روحانيان ملايم بود و از سوى ديگر عليه علماى مبارز و مقاوم تبليغات منفى را آغاز كرد.(7)
در 28 بهمن 1341 علماى قم اعلاميه نه امضايى را صادر كردند كه در ذيل آن نام شخصيت هايى چون آيات گرام امام خمينى، علامه طباطبايى، ميرزا هاشم آملى، سيد محمد رضا گلپايگانى و مرتضى حائرى ديده مى‏شد.(8)
در فرازى از اين اعلاميه آمده بود: با اين اختناق جان فرساو سخت‏گيرى دستگاه انتظامى كه حتى براى طبع يك ورقه مشتمل بر نصيحت و راهنمايى يا پخش آن، اشخاصى به حبس كشيده و مورد اهانت و شكنجه واقع مى‏شوند، روحانيت ملاحظه مى‏كند كه دولت مذهب رسمى كشور را ملعبه خود قرار داده (است)… اينك كه (دولت) به وسيله حبس، زجر و اهانت به طبقات مختلف ملت، از روحانيين و متدينين، تسلط خود را بر ملت احراز نموده، بدون اعتنا به قوانين اسلام و قانون اساسى و قانون انتخابات، دست به كارهايى زده كه عاقبت آن براى اسلام و مسلمين خطرناك و وحشت آور است. خداوند ان شاء اللّه دولت‏هاى ما را از خواب غفلت بيدار كند و بر ملت مسلمان و مملكت اسلام ترحم فرمايد.»(9)
امام خمينى هفتم اسفند 1341، مطابق اول شوال 1382 ه.ق به مناسبت فرا رسيدن عيد سعيد فطر در جمع طلاب، روحانيان، اهالى قم و زائران حرم حضرت فاطمه معصومه(س) سخنانى ايراد فرمودند كه در فرازى از آن آمده بود: آقايان محترم… با كمال متانت و استقامت در مقابل كارهاى خلاف شرع و قانون بايستيد… اين سرنيزه‏ها به زودى خواهد شكست، دستگاه حاكمه با سرنيزه نمى‏تواند در مقابل خواست يك ملت بزرگ مقاومت كند و دير يا زود شكست مى‏خورد اكنون هم درمانده…است و روى درماندگى به اين بى فرهنگى‏هايى كه ملاحظه مى‏كنيد دست مى‏زند. ما ميل نداشتيم كار به اين رسوايى‏ها بكشد. چرا بايد شاه مملكت اين قدر از ملت جدا باشد كه وقتى پيشنهادى (رفراندوم) مى‏دهد با بى‏اعتنايى و عكس العمل منفى مردم مواجه گردد. خوب است كه قدرت عبرت بگيرند و بيدار شوند و در سياست خود تجديد نظر كنند، به جاى قانون شكنى و به زندان كشيدن علما و محترمين و به جاى سرنيزه و قلدرى، در مقابل درخواست ملّت تسليم شوند…»(10)
شاه در 23 اسفند 1341 ش در پايگاه وحدتى دزفول طى سخنانى، نسبت به مقام مراجع و روحانيت اهانت‏هايى روا داشت و تهديد كرد به زودى مخالفان را به شدت سركوب مى‏كند.(11)
نوروز سال 1343 با سالروز شهادت امام صادق(ع) مصادف بود و امام طى ارسال پيام‏هاى جداگانه خطاب به علماى بلاد فرمود امسال ما عيد نداريم و عيد را عزاى عمومى اعلام كرد و از آنان خواست از فرصت بدست آمده استفاده كرده، مردم را ازجنايات و خلاف كارى‏هاى شاه مطلع سازند.(12) البته امام تأكيد داشت صرفاً به دليل فرا رسيدن سالروز شهادت امام صادق(ع) عزاى عمومى اعلام نشده است و متذكر گرديد: «مادر اين عيد عزا داريم براى مصيبت‏ها و لطمه هايى كه در اين سال به اسلام وارد شد، در اين سال به اسلام تجاوز شد، علماى دين و روحانيون مورد اهانت قرار گرفتند. در اين سال استعمار توطئه‏هايى را عليه اسلام تدارك ديد، عمال پليد استعمار به قرآن جسارت كردند.»(13)
مراجع تقليد و علماى اعلام، اعلاميه‏هايى مبنى بر نداشتن عيد در اين سال منتشر نمودند، عدّه‏اى از روحانيان مبارز مصمّم گرديدند ضمن ذكر مصائب وارد شده بر خاندان عصمت و طهارت، اشاره‏اى به مسايل تأسف بار ايران كنند و از اين رهگذر اقدام به روشنگرى نمايند. مبارزين مؤمن و معتقد به قم مى‏رفتند تا در نزديك مكان به قلب جنبش ضد ستم، حضور يابند. در اعلاميه تاريخى و توفانى امام آمده بود: «آنها اسلام و روحانيت را براى اجراى مقاصد خود مضر و مانع مى‏دانند…موجوديت دستگاه (پهلوى) رهين شكست اين سد است…من چاره را در اين مى‏بينم كه اين دولت مستبد به جرم تخلّف از احكام اسلام و تجاوز به قانون اساسى كنار برود و دولتى كه پاى بند احكام اسلامى و غم خوار ملت ايران باشد روى كار بيايد».(14)
در دوم فروردين 1342 كه با 25 شوال (سالروز شهادت امام صادق(ع)) مقارن بود، بطور معمول در نقاط گوناگون از جمله شهرهاى مذهبى مجالس سوگوارى و مراسم ماتم‏دارى برپا بود. در مدرسه فيضيه كه در جوار حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه بود، مجلس عزادارى با حضور طلاب، زوّار حرم و اقشار گوناگون مردم قم، برقرار گرديد، از آن سوى نيروهاى امنيتى كه بسيارى از آنان را از تهران به قم انتقال داده بودند در ميدان آستانه و حوالى اين مدرسه قابل مشاهده بودند. در داخل اين مجلس نيز برخى تحرّكات تأمل برانگيزى صورت مى‏گرفت و گويى حوادثى خطرناك و خونين در حال وقوع است. در اين هنگام يكى از واعظان معروف قم(حجةالاسلام انصارى) بر فراز منبر رفت و درباره امام ششم، نقش حوزه علميه و حفظ احكام اسلام و حراست از استقلال ايران به سخنرانى پرداخت كه ناگهان بدون مناسبت و ضرورت عدّه‏اى به صورت دسته جمعى مشغول صلوات فرستادن شدند كه اين وضع وعظ ناطق را با مشكل مواجه ساخت و او هرچه درخواست كرد بى جا صلوات نفرستند، موثر واقع نشد، حجةالاسلام سيد رضا موسوى اردستانى نيز به اين وضع اعتراض نمود، اما همچنان مزاحمان اجازه نمى‏دادند سخنران، بيانات خود را به پايان برساند و او از منبر پايين آمد، در اين حال يكى از مأمورين رژيم طاغوت از طريق بلندگو فرياد زد: به روح رضا شاه كبير صلوات، مجلس به هم ريخت و هر كس مى‏كوشيد به سوى درب خروجى برود و خود را از اين وضع نجات دهد. سرانجام مدرسه از جمعيت خالى شد و صرفاً تعدادى روحانى و عدّه كمى از مردم باقى ماندند. در اين حال حدود هزار نفر مأمور مسلّح به طلاب حمله ور شدند و با فريادهاى جاويد شاه به هر كس مى‏رسيدند او را به قصد كشت مى‏زدند.
روحانيون به دفاع برخاستند و با آجر به اين هتاكان متجاوز يورش بردند، در اين هنگام صحنه عوض شد و نيروهاى امدادى شهربانى وارد صحنه شدند و مدرسه فيضيه ميدان نبرد گرديد و رگبار گلوله شروع شد و عدّه‏اى از طلبه‏ها از ارتفاع بالا به سوى پايين پرتاب شدند آنان به اين وضع اكتفا نكردند و با گاز اشك آور و سرنيزه به مردمى حمله كردند كه در اطراف اين مدرسه اجتماع كرده بودند و احتمال حمله آنان به مأمورين مى‏رفت. گروههاى پنج يا شش نفرى به حجره‏هاى طلاب يورش مى‏بردند و قرآن، مفاتيح و كتب حديث، لباس طلبه‏ها و امكانات ديگر را به آتش مى‏كشيدند، آنگاه روحانيان را زير ضربات مشت و لگد مضروب مى‏ساختند، در اين ماجراى خونين و اسف بار عدّه‏اى به شهادت رسيدند و صدها نفر زخمى و مجروح شدند، مأمورين اجساد كشته شدگان را با خود بردند.(15)
برخى منابع تاريخى به نقل از شاهدان عينى ماجرا را، اين گونه نوشته‏اند: درست در آخرين لحظاتى كه خورشيد دامن خود را از شهر قم جمع مى‏كرد و هوا رو به تاريكى مى‏رفت، از يك سوى در مدرسه، توسط سرهنگ مولوى جنايتكار دستور حمله صادر گرديد، به دنبال آن دهها كماندوى ورزيده و تعليم ديده كه از سرسپردگان چنگيز زمان بودند، طلّاب بى پناه را كه فاقد هرگونه وسيله دفاعى بودند، همچون گرگ‏هاى وحشى مورد يورشى وحشتناك قرار دادند، در اين تهاجم دَدمَنشانه دهها نفر از طلبه‏هاى مدرسه فيضيه و ديگر روحانيان به سختى مجروح، مصدوم و يا به شهادت رسيدند. برخى را از طبقه دوم مدرسه به رودخانه پشت آن يا صحن مدرسه پرتاب نمودند، مأموران شقاوت پيشه هر كدام از طلّاب را كه دستگير مى‏كردند، كنار حوض مدرسه مى‏آوردند و او را وادار به گفتن «جاويد شاه» مى‏نمودند و اگر كسى امتناع مى‏كرد چنان او را مى‏زدند كه بيهوش مى‏گرديد. تاريكى شب بخشى از آثار اين جنايات خونين ضحّاكان زمان را پوشانيد و آنان كه به شهادت رسيدند به نقطه نامعلومى انتقال دادند. خون هايى را كه در صحن مدرسه مى‏درخشيد تا جنايات مدعيان دموكراسى را افشا كند، شستند، ولى هرگز اين سرخى خون كشته شدگان از ذهن امّت مسلمان و صفحه تاريخ پر افتخار مبارزات روحانيت شيعه محو نخواهد گرديد.(16)
به دنبال انتشار اين خبر أسف بار، در شهرهاى قم، مشهد، تهران و برخى شهرستان‏هاى بزرگ مراجع عظام و علماء به مدت يك هفته از برگزارى نماز جماعت اجتناب نمودند. در مشهد مقدّس تظاهرات پرشورى به راه افتاد. با شروع ماه محرم در دوم خرداد 1342 مجالس سوگوارى با شكوه هرچه تمام‏تر برگزار شد، اين ايام بهترين فرصت را براى روحانيت فراهم نمود تا در شرايط فقدان وسايل تماس با مردم، بتوانند از طريق منابر مردم را از وقوع اين رويدادهاى تلخ و خونين باخبر كنند. در آن سال شعارهاى سياسى با نوحه‏هاى عزا و ماتم تركيب گشت و در واقع حركتى انقلابى به شمار مى‏آمد و غالب سخنرانى‏ها در مخالفت با استبداد، دعوت مردم به استقامت و دفاع از اسلام در مقابل آمريكا و اسرائيل صورت مى‏گرفت. امام تأكيد مى‏نمود سخنرانى جهت روشن كردن مردم نسبت به حقايق روز باشد، اعلاميه شهربانى نگرانى دولت را از سياسى شدن مراسم ماتم‏دارى و مجالس روضه اعلام مى‏داشت.(17)
امام خمينى به منظور مقاومت در برابر رژيم و هرچه باشكوه‏تر برگزار شدن مراسم عاشورا، خطاب به گويندگان مذهبى اعلاميّه‏اى صادر نمود كه در فرازى از آن آمده بود:
«از سيد مظلومان فداكارى در راه شريعت را فرا گيريد. از توهم چند روز حبس و زجر نترسيد. سكوت در اين ايام، تأييد دستگاه جبّار و كمك به دشمنان اسلام است. اگر به واسطه سكوت شماها به اسلام لطمه‏اى وارد آيد نزد خداى تعالى، ملّت مسلمان مسؤول هستيد از ارعاب سازمان‏ها و دستگاه شهربانى هراسى به خود راه ندهيد…»(18)
اما دستگاه ستم كه هرگونه افشاگرى و روشنگرى را به ضرر خود مى‏ديد، برخى از واعظان را به سازمان‏هاى امنيتى مى‏برد و به آنان اخطار مى‏كرد در ايام محرم و صفر جز ذكر مصائب چيزى نگوئيد و از بازگويى مطالبى در سه محور زير امتناع كنيد: 1- عليه شاه چيزى بر زبان نياوريد 2- عليه اسرائيل چيزى نگوييد 3- به مردم نگوئيد اسلام در معرض خطر است.(19)
همچنين ساواك موظف گرديد به روحانيت توصيه كند درباره اين موضوعات سخنرانى كنند: 1- تجليل از شيعه اثنى عشرى كه اعليحضرت حامى آن است 2- وقف و املاك سلطنتى 3- دولت اسلامى منافع و مصالح دُول مسلمان را در نظر دارد
شاه با اطلاع از اوضاع جارى كشور و احتمال بروز مشكلاتى براى رژيم، لازم دانست تا شخصاً نسبت به جريانات كشور موضع‏گيرى كند و به گونه‏اى مبارزين را از هرگونه اقدامى برحذر دارد از اين روى در سخنرانى دوم خرداد 1342 مخالفان اصلاحات ارضى و برخى طرح‏هاى دولت را دشمن كشور دانست و افزود اين رفتارها به ضرر مذهب شيعه تمام مى‏شود و اين‏ها مى‏خواهند شيعيان در سرزمين‏هاى خود عقب افتاده بمانند. بيان اين مطالب از سوى كسى كه خود و تشكيلاتش بزرگترين دشمنان شيعه بودند و ضرباتى به جامعه اسلامى وارد ساخته بودند علاوه بر عوام فريبى بيانگر يك نوع هراس از قيام مردم به رهبرى امام خمينى بود. وعاظ و روحانيان با استفاده از منابر و محافل مذهبى پاسخ اين اباطيل شاه را دادند و به همين دليل شاه با خشم بيشترى در ششم خرداد1342 در كرمان گفت: ديگر دنياى ارتجاع سياه فرو ريخته است و ديگر نمى‏تواند از مردم سوارى بگيرد، متشنج نمودن جوّ عمومى و گرفتن ماهى از آب گل آلود ديگر سپرى گرديده است.(20)
راهپيمايى با شكوه‏
با فرا رسيدن ماه محرم سال 1383 ه.ق امام كلاس سراسر انقلاب را افتتاح كرد و در اعلاميه‏اى وعاظان را كه با مردم در دورترين نقاط شهرى و روستايى در تماس بودند براى نشر فرهنگ اين خروش حماسى مهيا ساخت و از آنان خواست همراه ذكر مصائب شخصيت‏هاى دينى از مصيبت‏هاى امروزى هم سخن گويند و موضع حسين زمان را در برابر يزيديان كنونى به درستى بشناسند، ساير علما در اين ارتباط اعلاميه‏هايى منتشر نمودند و حتى علماى عراق هم در اين جوشش مقدّس حركتى وسيع از خود بروز دادند. در عاشوراى سال 1342 و هم زمان با سخنرانى امام در قم، جمعيت مؤتلفه اسلامى با همكارى تعدادى از هيأت‏هاى عزادار، راهپيمايى بزرگى را در تهران برنامه ريزى كردند، آنان با پخش اعلاميه‏اى به اطلاع مردم و هئيت‏هاى سوگوارى رسانيدند كه صبح عاشورا در مسجد حاج ابوالفتح واقع در ميدان شاه(قيام) اجتماع مى‏كنند، علاوه بر آمدن نيروهاى پليس و دخالت‏هاى اراذل و اوباش، بستن درب مسجد و بردن وسايل صوتى انبوهى از جمعيت در ساعت 9 صبح روز عاشورا در اطراف اين مسجد اجتماع كردند، جمعيت در آغاز حدود بيست هزار نفر بود ولى پس از مدتى به پنج برابر اين ميزان رسيد. پس از حركت راهپيمايان، نيروهاى انتظامى در صدد بودند از مسير آن مطلع شوند امّا هيچ كس به آنان آگاهى مشخصّى نمى‏داد، در يكى از اسناد و گزارش مأموران آمده است: به اطلاع مى‏رسد كه مجتمعين مسير خود را به كسى نمى‏گويند، ولى مى‏گويند بايد امروز خون بدهيم و عاشورايى برپا كنيم روى پلاكاردها كه توسط مردم حمل مى‏گرديد اين عبارت ديده مى‏شد: «جهان به نور آيت اللّه خمينى زنده است، زير بار ننگ نرويد» اگر دين نداريد در دنيا آزاده باشيد، خواسته‏هاى مراجع خواسته‏هاى مردم است.
برخى از شعارهاى مردم اين گونه بود:
قم شده كربلا
هر روزش عاشورا
فيضيه قتلگاه‏
خون جگر علما
* *
خمينى خمينى، توزاده حسينى‏
جان را به كف نهاده‏اى در راه قرآن‏
خمينى بت شكن، ملت طرفدار تو
مى‏رود، مى‏رود، دشمن خونخوار تو
خمينى خمينى، خدا نگهدار تو
بميرد بميرد، دشمن خونخوار تو
مرگ بر شاه، مرگ بر ديكتاتور(21)
راهپيمايان در ميدان بهارستان ميدان مخبرالدوله(استقلال) و مقابل دانشگاه تهران توقف كوتاهى كردند و چند نفر نيز سخنرانى نمودند. ساواك به دليل سردرگمى و براى سرپوش نهادن بر تحليل‏هاى نادرست و غلط خود، گزارش‏هاى دروغى مخابره كرد. هيچ گروه سياسى نتوانست از اين موج خودجوش بهره بردارى خاصى كند، راهپيمايى همچنان ادامه داشت و تظاهر كنندگان از ميدان 24 اسفند(انقلاب)، خيابان سى مترى (كارگر)، خيابان سپه (امام خمينى)، ميدان توپخانه (امام خمينى)، بازار و مسجد شاه(امام) عبور كردند. با توجه به بخشنامه ساواك و سردرگمى مأموران و برخى انعكاس‏هاى رسانه‏اى، هيچ كدام از نيروهاى نظامى و انتظامى با راهپيمايان برخورد نكردند اين تجمّع حادثه‏اى مهم بود كه تمام اقشار با شعارهاى يكسان در آن حضور داشتند.(22)
مأموران ساواك همچنين از دسته پنج هزار نفرى طيب رضايى كه به نفع امام خمينى شعار مى‏دادند، گزارش مى‏دهند، به روايت حاضران تصاوير امام روى علامت دسته عزادارى وى نصب شده بود و او با وجود هشدارهاى اسداللّه علم كه از سوى رسول پرويزى (سناتور رژيم شاه و داستان نويس) به او ابلاغ مى‏شد از برداشتن عكس‏ها خوددارى كرد، اين عكس‏ها را شهيد مهدى عراقى تهيه كرده بود.(23)
شب همان روز دانشجويان نيز طى تظاهراتى پرشور حمايت خود را از نهضت امام اعلام كردند تظاهرات گسترده ديگر نيز در شهرهاى بزرگ در جريان بود.(24)
سخنرانى تاريخى امام در عصر روز عاشورا
چند روز قبل از عاشورا، بين مردم انتشار يافت كه امام در روز عاشورا در قم سخنرانى خواهند داشت، علاوه بر زايران و عزاداران كه همه ساله و در ايام محرم به قم مى‏آمدند، عدّه زيادى از مسلمانان مبارز و حامى نهضت براى شنيدن سخنان رهبر، راهى قم شدند. با احتمال درگيرى بين مردم و رژيم، افراد بسيارى خود را آماده مقابله با نيروهاى ضربت، كماندوها، اراذل و اوباش كردند تا بار ديگر فاجعه غم بار و خونين فيضيه تكرار نشود.
روز عاشورا قم طبق معمول هر ساله مملوّ از جمعيت بود، امام با علماى طراز اول به مشورت نشست تا هرچه بيشتر عاشورا را به نقطه اوج نهضت برسانند و پيشنهاد نمود روز عاشورا علما به مدرسه فيضيه بروند و براى مردم كه از اطراف و اكناف به قم آمده‏اند، سخنرانى نمايند كه همه پذيرفتند. ازدحام جمعيت در مدرسه فيضيه نسبت به سال‏هاى قبل خيلى زيادتر بود. در همين روز وابستگان به دربار، در قم به ملاقات با علما رفتند تا آنان را از تصميم خود صرف نظر كنند.
امام خمينى با آغاز محرم ضمن برقرارى روضه خوانى در منزل خود در دهه محرم، هر شب به يكى از مجالس عزادارى يكى از محلات قم مى‏رفتند و در هر جلسه يكى از همراهان ايشان سخنرانى مى‏كرد و مردم را مطلع مى‏ساخت.
مأموران ساواك از سوى شاه، امام را تهديد كردند كه در صورت حضور و سخنرانى در فيضيه كماندوهاى رژيم آنجا را به آتش و خون مى‏كشند پاسخ قاطع و كوبنده امام، آنان را در موجى از هراس فرو برد: ما هم به كماندوهاى خود دستور مى‏دهيم كه فرستادگان اعليحضرت را تأديب كنند.(25) و با كمال صراحت گفت وظيفه خود را چنين تشخيص داده‏ام كه حقايق را براى مردم بازگو كنم و رژيم هرچه مى‏خواهد بكند.
امام در فراز بياناتى فرمود: «سازمان امنيت قم از مركز درخواست كرده كه براى عاشورا در حدود ششصدنفر از لات‏ها را مسلّح، به قم بفرستد ولى من نمى‏گذارم رئيس سازمان امنيت (بديعى) و رئيس شهربانى قم(سيد حسن پرتو) هر كارى كه دلشان خواست انجام دهند، روزى كه وقتش برسد مى‏دانم با اين…(26) چگونه رفتار كنم و چطور آنها را گردن بزنم. اينها بودند كه قم را خراب كردند، اينها بودند كه درخواست اشخاص لات از تهران كردند و واقعه مدرسه فيضيه را به وجود آوردند…»(27)
سرانجام امام ساعت چهار بعد از ظهر عاشوراى 1383 (13 خرداد 1342) در معيّت تنى چند از روحانيان رهسپار مدرسه فيضيه گرديد تا سخنان تاريخى خود را در اجتماع عظيمى از علما، طلاب، هيأت‏هاى عزادار و زائران حرم حضرت فاطمه معصومه(س) بنمايد.
سخنرانى امام عصر روز عاشورا با اشاره به فلسفه شهادت امام حسين(ع) آغاز گرديد و مكان سخنرانى جايى بود كه خاطره خونين 25 شوال 1382 (2 فروردين 1342) را به منزله سند جنايات شاه به همراه داشت. در اين بيانات آتشين كه به زبانى ساده و قابل درك براى عموم مردم صورت گرفت براى اولين بار از سوى شخصيت بلند پايه حوزه، شاه مورد سؤال، انتقاد، سرزنش و يورش قرار گرفت و حملات كوبنده امام عليه محمد رضا پهلوى با جملاتى صريح، ترس و وحشت مردم نسبت به دستگاه امنيتى را زايل ساخت. در اسناد ساواك آمده است: امام خمينى در حضور دهها هزار تن مستمع، شاهنشاه را آقاى شاه، تو! بيچاره!بدبخت! خطاب كرده بود. سخنان آن روز امام، به شدت رژيم را تكان داد زيرا امام سلطه شاه را غير قابل قبول مى‏دانست و مردم را براى مبارزه با ستم مهيا مى‏ساخت.(28)
امام پس از اشاره به وقايع عاشورا و اسارت اهل بيت امام حسين(ع) توسط بنى اميه خاطرنشان ساخت: «اسرائيل نمى‏خواهد در اين مملكت دانشمند باشد، اسرائيل نمى‏خواهد در اين مملكت قرآن باشد، اسرائيل نمى‏خواهد در اين مملكت علماى دين باشند. اسرائيل نمى‏خواهد در اين مملكت احكام اسلام باشد.»
سپس رفراندوم شاه را غلط و خلاف مصالح ملت ايران تلقى نمود و به حوادث مدرسه فيضيه وضع طلاب اشاره كرد، در ادامه شاه را نخست نصيحت كرد و سپس به وى اخطار نمود: «امروز به من اطلاع دادند كه بعضى از اهل منبر را برده‏اند در سازمان امنيت و گفته‏اند شما سه چيز را كار نداشته باشيد ديگر هرچه مى‏خواهيد بگوئيد؛ يكى شاه را كار نداشته باشيد، يكى هم اسرائيل را كار نداشته باشيد، يكى هم نگوئيد دين در خطر است اين سه تا امر را كار نداشته باشيد خوب اگر اين سه تا امر را ما كنار بگذاريم ديگر چه بگوئيم؟! ما هرچه گرفتارى داريم از اين سه تاست امام تأكيد نمود شاه تحت تأثير فرقه ضاله بهائيت قانون تساوى حقوق زنان و مردان را مطرح كرد و اضافه نمود:«رابطه بين شاه و اسرائيل چيست كه سازمان امنيت مى‏گويد از اسرائيل حرف نزنيد، از شاه حرف نزنيد، اين دو تناسبشان چيست؟ مگر شاه اسرائيلى است؟ به نظر سازمان امنيت شاه يهودى است؟…»(29)
بدين ترتيب بيانات امام در عصر عاشورا، محرّك اصلى قيام مردمى در جهت تداوم مبارزه و ستيز با استبداد و استعمار گرديد. سران دستگاه ستم با اطلاع از محتواى اين سخنرانى و قاطعيت و صلابت رهبرى نهضت، خشمگين و مشوش شدند. بر اثر افشاگرى‏هاى امام شاه در موقعيت متزلزلى قرار گرفت و بازتاب آن در داخل و خارج كشور نشان داد كه در صورت عدم حمايت جدى و همه جانبه استبكار جهانى از شاه، امكان سقوط رژيم پهلوى با قيام مردم به رهبرى امام خمينى وجود دارد.
يازدهم محرم 1383 (14 خرداد 1342) راهپيمايى ديگرى در تهران انجام شد، شركت كنندگان در حالى كه عكس امام را با خود حمل مى‏كردند در مقابل دانشگاه تهران توقف كردند و در آنجا يكى از حاضران گفت: زيربار جاسوسان سفارت خانه‏ها نمى‏رويم، به آنها بگوئيد تانك‏هاى پوسيده‏اى كه از اسرائيل گرفته‏ايد بيايند و سينه‏هاى ما را سوراخ سوراخ كنند. بعد از ظهر همين روز اجتماع ديگرى در مسجد هدايت تشكيل شد. پس از سخنرانى و عزادارى جمعيت از مسجد خارج و در حالى كه به حمايت از امام و ضد ستمگران و دشمنان اسلام شعارهايى مى‏دادند به سوى لاله زار و بازار حركت كردند اجتماع ياد شده در ميدان سپه (امام خمينى) با مأمورين انتظامى روبرو شد و در نتيجه عدّه‏اى دستگير و بقيه پراكنده و متوارى شدند.(30)
دستگيرى امام خمينى
از ابتداى سال 1342 ش زمزمه هايى مبنى بر تبعيد و مهاجرت مراجع به نجف اشرف مطرح گرديد كه بنا به دلايلى اجرا نشد، امّا جمع آورى مدارك و اسناد ضد علما خصوص امام خمينى در دادگسترى قم آغاز گرديد و در برخى جاها چنين گفته مى‏شد كه شاه اتهاماتى را عليه رهبر قيام مطرح كرده و از سوى دادستان اخطاريه‏اى جهت امام خمينى فرستاده شده است سرانجام در روزهاى پايانى ارديبهشت 1342 رژيم تصميم گرفت امام را احضار و از ايشان بازپرسى كند، هدف اين اقدامات مهيا نمودن امور قضايى و قانونى براى بازداشت امام بود ولى آن روح قدسى به اين مسايل وقعى ننهاد و صلاحيت دستگاه قضايى شاه را براى چنين اقداماتى رد كرد و فرمود بنده نمى‏آيم ولى مى‏توانيد مرا جلب كنيد، به دنبال اين ماجرا در حوزه‏هاى علميه و مجامع مذهبى اعتراض شديدى عليه رژيم و تشكيلات قضايى بوجود و منجر به صدور اعلاميه‏هايى از سوى علما و روحانيان گرديد. با نزديك شدن ماه محرم موضوع احضار امام مسكوت ماند ولى با سخنان ايشان در سيزدهم خرداد 1342 رژيم تصميم گرفت امام را به اتهام «اقدام بر ضد امنيت داخلى بازداشت كند».
حدود ساعت سه بامداد پانزده خرداد كه امام در منزل حاج آقا مصطفى براى نماز شب از خواب برخاستند، از داخل كوچه و منزل سرو صداى زيادى را شنيدند، پس درب را گشودند و ديدند مأموران از افراد محل، مكان اقامت رهبر را مى‏پرسند. و آنان را مورد ضرب و شتم قرار مى‏دهند. امام با مشاهده اين وضع خطاب به آنان فرمودند: روح اللّه خمينى منم، چرا اينها را مى‏زنيد، اين چه رفتار وحشيانه‏اى است كه داريد چرا به اصول انسانى پاى بند نيستيد، اين چه وحشى گرى است كه از شما سر مى‏زند.
مأموران رهبر را محاصره كرده و دستگير نمودند و به داخل ماشين بردند و به سرعت محل را ترك كردند دژخيمانى كه رهبر قيام را به تهران مى‏بردند در موجى از هراس به عقب ماشين و اطراف نگاه مى‏كردند امام براى دلدارى آنان فرمود: اين قدر وحشت زده نباشيد، در مسيرى كه ما در حال حركت هستيم كسى نيست كه قصد تعرض به شماها را داشته باشد. خبر دستگيرى امام، جامعه ناآرام ايران را به آتشفشانى شديد مبدّل ساخت كه شعله‏هاى آن در اغلب شهرهاى ايران زبانه كشيد، رژيم استبداد به ميدان آمد تا جلو گدازه‏هاى اين حركت مقدّس را بگيرد كه حماسه خونين قيام پانزده خرداد جامه وقوع بر تن كرد و بر تارك تاريخ معاصر ايران درخشيد و طليعه پيروزى انقلاب اسلامى گرديد كه به چگونگى آن اشاره خواهيم كرد.(31)
امام را در آغاز به باشگاه افسران تهران منتقل نمودند و غروب همان روز ايشان را به پادگان قصر بردند و پس از نوزده روز به پادگان عشرت آباد انتقال يافته و در آن جا زندانى شدند در همان روزهاى اول دستگيرى، قرار بازداشت موقت براى امام صادر گرديد و به رؤيت ايشان رسيد امام در ذيل آن نوشتند: بسمه تعالى، به اين قرار اعتراض دارم، روح اللّه الموسوى الخمينى، 15/3/1342. چند روز پس از دستگيرى بازجويى از ايشان آغاز شد ولى ايشان با سكوت به بازجو بى اعتنايى نشان داد و فرمود: چون استقلال قضايى در ايران نيست و قضات محترم در فشار هستند نمى‏توانم به بازپرسى جواب دهم و چون بازجو بر سماجت خود مى‏افزود تا امام را وادار به پاسخ گويى كند امام خطاب به وى پرخاش نمود و فرمود: شما مأمور چشم و گوش بسته‏اى، حق بازجويى ندارى قلم و كاغذت را بردار و برو بيرون، نمى‏خواهم اين جا بنشينى، در 25 خرداد هيأتى از نمايندگان ساواك، ركن دو ارتش و ستاد لشگر يك گارد، نزد امام آمدند تا از ايشان بازجويى كنند ولى امام از هرگونه جوابى امتناع كرد.(32) در زندان هم از امام حساب مى‏بردند، چنانچه ايشان بدين موضوع اشاره كرده‏اند: مى‏خواستيم وضو بگيريم براى نماز، مسافت زيادى از آن محل ما را مى‏بردند در جايى دور از پادگان من آن جا وضو مى‏گرفتم و بر مى‏گشتم، از من خيلى واهمه داشتند و مقيد بودند سربازان و درجه داران و افسران من را مشاهده نكنند.(كه تحت تأثير واقع شوند).(33)
سرانجام با تلاش آيت اللّه ميلانى كه در خيابان اميريه تهران اقامت داشت و نيز مذاكرات علماء مقرر گرديد امام از زندان عشرت آباد به منزلى در داوديه منتقل شود.(34)
تاريخ اين انتقال 11 مرداد 1342 مطابق ربيع الاول 1383 مى‏باشد، داوديه از توابع شميران است و در چهاركيلومترى تجريش قرار دارد، خانه‏اى كه امام در آن ساكن گرديد در خيابان شميران، ايستگاه مينا، كوچه دفتر واقع بود كه مالك آن سردفتر اسناد رسمى شماره 104 و فردى به نام عباس نجاتى بود وى اگرچه جزو نيروهاى رسمى ساواك به شمار نمى‏رفت ولى با مأمورين اطلاعاتى براى كنترل فعاليت‏هاى امام و ارتباط افراد با ايشان، با قواى امنيتى همكارى مى‏كرد او اجازه داد خانه‏اش به سيستم شنود مجهز گردد تا گفتگوها، رفت و آمدها و رفتارهاى امام زير نظر گرفته شود. نجاتى شخصاً با امام صحبت كرد تا آگاهى‏هايى به دست آورد، سپس اين گزارش‏ها را با مطالبى كه واقعى نبود درهم آميخت و به ساواك عرضه مى‏داشت.
غرض رژيم از بردن امام به داوديه دور نگاه داشتن رهبر قيام از مراكز پرتراكم تهران بود اما به رغم تصور باطل رژيم به محض آن كه مردم متوجه شدند رهبرشان به داوديه رفته است، به آنجا رفتند و در خيابان اصلى و كوچه‏هاى اطراف اجتماع نمودند، مأمورين ضمن نگرانى از اين وضع سواره و پياده در حال تردّد بودند ولى متعرّض كسى نمى‏شدند. آن چه كه امام را رنج مى‏داد احساسات مردمى بود، آنان با شعار و صلوات مشغول حمايت از رهبر بودند ولى مأموران اجازه نمى‏دادند آنان با امام ملاقات كنند، يك روز عصر كه امام در بالكن اين خانه نشسته بودند و شهيد آيت اللّه محلاتى، حاج آقا مصطفى و آيت اللّه لواسانى در كنارشان نشسته بودند، امام از جاى برخاستند و ايستادند، مردم كه سيماى رهبر را ديدند با شعارهايشان هيجانى خاص بوجود آوردند. امام سه روز در اين خانه اقامت داشت كه در دو روز آخر ملاقات با وى كاملاً ممنوع بود، سرانجام مرحوم روغنى با مقامات امنيتى مذاكره نمود و خاطرنشان ساخت حاضرم از ايشان و همراهان پذيرايى كنم، روغنى از بازاريان محترم تهران بود و خانه‏اش در قيطريه از توابع شهرستان شميرانات قرار داشت. امام پذيرفت كه به اين خانه برود، در آنجا صرفاً چند نفر اجازه داشتند به محضر امام بروند و مأمورين كاملاً مراقبت مى‏نمودند كسى نزديك نيايد. امام تا هفتم آبان 1342 در اين مكان مى‏زيست. در اين حال رژيم نقشه‏اى جديد را به اجرا گذاشت و تصميم گرفت در قيام امام تحريفى ايجاد كند لذا اعلام نمود: آيت اللّه خمينى موافقت خود را با برنامه‏هاى شاه اعلام نموده است، بدين جهت آزاد شدند. اين جملات نادرست در روزنامه اطلاعات آن زمان درج گرديد كه امام با مشاهده آن برآشفتند. چون حسنعلى منصور روى كار آمد و دولت جديدى تشكيل داد جواد صدر فرزند صدرالاشراف وزير كشور گرديد، وى در قيطريه به اقامتگاه امام آمد و از وضع پيش آمده عذرخواهى نمود و افزود شما به قم مى‏رويد.
سرهنگ مولوى يك اتومبيل بنز آورد، لندرور ساواك نيز آماده حركت بود، امام را با اين ماشين به قم آوردند و سركوچه يخچال قاضى (حوالى بيمارستان فاطمى) درخيابان معلم كنونى پياده نمودند، زيرا در آن موقع خيابان احداث نشده بود و ماشين به داخل كوچه نمى‏رفت تاريخ ورود امام به قم 17 فروردين 1343 بود. مردم قم و مراكز حوزه علميه اين شهر به دليل آزادى امام جشن باشكوهى در مدرسه فيضيه برگزار كردند و مقرر گرديد امام در اين مراسم حضور يابد امام فرمود در اولين وهله آن دروغى را كه در جرايد نوشته‏اند و گفته‏اند علماء با رژيم سازش كرده‏اند بايد تكذيب كنند و آقايان خزعلى و مرواريد كه بنا بود در فيضيه سخنرانى كنند توسط امام فراخوانده شدند و امام تأكيد نمود جواب اكاذيب را بدهيد و بگوئيد سازش و تفاهمى در كار نبوده است و اگر نگوئيد خودم اعلام مى‏كنم و آن روز امام نيز در اين مراسم حضور داشت، فرداى آن روز امام شهيد محلاتى را خواست و به وى فرمود به تهران برويد و به جواد صدر بگوئيد اگر مطالب روزنامه‏ها را تكذيب نكنيد هرچه ديديد از چشم خودتان ديده‏ايد، آن شهيد پذيرفت و خواسته امام را به وزير كشور وقت انتقال داد ولى او نپذيرفت و حاضر نگرديد بعد هم موضوع مزبور را تكذيب كند، اگرچه بعد از مدتى به قم آمد و با امام ملاقات كرد، در اين ديدار امام نظرات خويش را براى وى تشريح نمود رهبر انقلاب در اولين جلسه درس خود، نطق تاريخى مهمى بيان فرمود كه در آن آمده بود: ما همانى كه بوديم هستيم، هيچ كس حق سازش ندارد و مبارزه دوباره آغاز خواهد شد. (35)
پى‏نوشت‏ها: –
1. نهضت روحانيون ايران، ج 3، ص 203 – 202.
2. ايران و تاريخ، بهرام افراسيابى، ص 325.
3. صحيفه امام، ج 1، ص 134.
4. همان، ص 137 – 136.
5. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، ج 1، ص 254.
6. تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، ص 271 – 270.
7. تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، ج 2، ص 28؛ مأخذ قبل، ص 272.
8. هفت هزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامى، ج 1، ص 126.
9. صحيفه امام، ج 1، ص 147 و 150.
10. همان، ص 151.
11. انقلاب اسلامى و چرايى و چگونگى رخ داد آن، محمد پزشكى و ديگران، ص 79.
12. پژوهشى نو پيرامون انقلاب اسلامى، حميد دهقان، ص 170.
13. صحيفه امام، ج 1، ص 157 (سخنرانى 29 اسفند 1349، 3 شوال 1382 در مسجد اعظم قم).
14. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، ج 1، ص 315.
15. همان، ص 368 – 367، ايران و تاريخ، بهرام افراسيابى، تحولات سياسى اجتماعى…، ص 274.
16. تحولات سياسى اجتماعى…، ص 275 ؛ ايران و تاريخ، ص 367؛ بررسى و تحليلى…، ج 1، ص 338.
17. از فيضيه 1342 تا فيضيه 1358، ص 79 – 78.
18. بيست و پنج سال حاكميت آمريكا بر ايران، جواد منصورى، ص 97، تاريخ سياسى معاصر ايران، ج 2، ص 40.
19. مجموعه‏اى از مكتوبات…امام خمينى از نيمه دوم 1341 تا هجرت به پاريس، ص 55 – 54 ؛ صحيفه نور، ج 1، ص 52.
20. تحولات سياسى و اجتماعى…، ص 277.
21. اقتباس از كتاب تاريخ قيام پانزدهم خرداد به روايت اسناد، جواد منصورى، ج 1، ص 621 – 615.
22. ناگفته‏ها، حاج مهدى عراقى، ص 182 – 175، بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، ج 1، ص 433 و 437.
23. تاريخ قيام پانزده خرداد، به روايت اسناد، ج 1، ص 635 – 632.
24. طيّب در گذر لوطى‏ها، سينا ميرزايى، تهران، هديه (1381)، ص‏206.
25. الآن عصر عاشوراست، موسى فقيه حقانى، جام جم، 10 خرداد 1384، شماره 875، ص 13.
26. نهضت امام خمينى، ص 493 – 492، همان مأخذ.
27. در گزارش ساواك به همين صورت نقطه چين آمده است.
28. صحيفه امام، ج 1، ص 240 – 241.
29. تاريخ سياسى 25 ساله ايران غلامرضا نجاتى، ص 233؛ تاريخ قيام 15 خرداد… ج 1، ص 619.
30. صحيفه امام، ج 1، ص 248 – 243.
31. قيام پانزده خرداد به روايت اسناد، ج 1، ص 643 – 642.
32. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، ج 1، ص 271؛ فرازهاى فروزان، از نگارنده، ص 409 – 407.
33. صحيفه امام، ج 1، ص 249، مجله 15 خرداد شماره 14 بهار 1373، ص 118 – 120.
34. پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 55؛ خاطرات آيت اللّه خلخالى، ج 1، ص 107.
35. پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 35 – 34.
36. اقتباس و مأخوذ از كتاب سياحت خورشيد به قلم نگارنده، ص 99 – 90.

/

چاره جويى مشكلات معيشتى مردم

چاره جويى مشكلات معيشتى مردم‏
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
اين روزها بيشترين حرف مردم گرانيهاى لجام گسيخته و ساعت شمار مايحتاج عمومى، فاجعه مسكن و اجاره‏بها و ساير نيازمنديهاست كه هرچند براى ارباب سود و سرمايه چندان اهميت ندارد و بلكه فرصتى براى افزايش ثروت است اما براى اقشار و خانواده‏هاى كم درآمد و دهك‏هاى پائين جامعه و كارمندان و بازنشستگان خبرهاى ناخوشايندى را همراه دارد، كارگر، كارمند، معلم، پرستار، بازنشسته، با عائله سنگين و با حقوق ناكافى، غول گرانى را پيش روى مى‏بيند و كابوس نارسائى اوّليات زندگى خانوادگى هاله‏اى از اندوه و درماندگى را پيش رويشان مجسم مى‏بينند و راه پيش و پس ندارد، اينها مى‏دانند گرانى يعنى چه؟! قطعاً مسؤولين امر نيز كه شب و روز با مردم سرو كار دارند و همواره شاهد آه و ناله افراد كم بضاعت و بى‏بضاعت‏اند و رنج و درد آنان را گوش مى‏دهند مشكل را درك مى‏كنند اما به نظر مى‏رسد آنها نيز در برابر اين مشكل درمانده شده و راه حل و پاسخى قانع كننده ندارند. راستى چه بايد كرد؟ اقتصاددانان، برنامه ريزان و كارشناسان اطاق فكر ويژه‏اى تشكيل دهند و مطالعه كنند كه عوامل اين بحران در كجاست؟! آيا مافياى زمين و زمين خوارى در كجا ريشه دارد رشد صد در صد اجاره بهاى خانه را چه كسى دامن مى‏زند مجلس و دولت نيز غافل از مشكلات مردم و گرانيهاى بى مهار نبوده‏اند و لايحه‏هايى چون نظام هماهنگ پرداخت در اين راستا پيگيرى مى‏شود، حقوق كاركنان دولت به نسبت تورّم منظور نظر نمايندگان و مسؤولان دولتى قرار دارد، اما مشكل اين است كه گرانى‏هاى كنونى مايحتاج مردم بويژه، مسكن و اجاره خانه از اين حرفها گذشته و به صورت كابوس درآمده است. رشد سرطانى قيمت‏ها به مراتب فراتر از نرخ تورّم است. تورّم سيزده درصد گزارش مى‏شود اما گرانى‏ها تا دو برابر و بيشتر به پيش مى‏رود!! و بدتر از همه اينكه نظارتى جدى بر بازار كالا و مصرف و خريد و فروش اجناس و قيمت گذارى مسكن وجود ندارد. به نظر مى‏رسد شركت‏ها و توليدى‏ها و دلّالها و سوداگران ثروت در هيچ كشورى اينقدر آزادى ندارند كه در كشور ما. به يك مغازه يا سوپر ماركت در خارج كه مى‏رويم مى‏بينيم حتى يك قوطى كبريت اتكت دارد و هر يك از اجناس قيمت گذارى شده و خريدار مى‏داند تكليفش چيست. در تركيه قيمت بنزين دو دلار يعنى 1800 تومان است اما تاكسى و اتوبوس و لباس و غذا و هر كالاى ديگر قيمت خود را دارد (اما كسى تا كنون نتوانسته بداند چرا در كشور ما با افزايش 20 تومان در هر ليتر بنزين يكباره بازار كالا و مسكن و همه چيز درهم مى‏ريزد افزايش 20 درصد بنزين در حالى است كه براى دولت هر ليتر بنزين وارداتى تا تحويل آن 600 تا 700 تومان تمام مى‏شود، در برابر اين يارانه كه دولت مى‏دهد صدتومان هر ليتر بنزين در حقيقت هزينه حمل و نقل آن است. بدين ترتيب همه چشم‏ها بسته است و كسى نيست مچ تروريست‏هاى اقتصادى را بگيرد كه به چه دليل نرخ همه اجناس بايد به شيوه نامعقول از اين موضوع متأثر باشد؟ آيا جز بهانه جويى براى سوداگران اقتصادى عامل ديگرى در كار است! به نظر مى‏رسد دولت بايد بيش از اين از خود اقتدار نشان دهد. بايد نهضت قيمت گذارى و نظارت بر توليد و مصرف و خريد و فروش و اجاره مسكن و قيمت زمين و غيره در كشور بپا شود و با قاطعيت و جديت و بدون هراس قيمت گذارى هر چيزى در اختيار نهادهاى اقتصادى دولتى باشد. در مرحله اول خود كارخانه‏هاى دولتى و شركت‏هاى وابسته از اين نظارت دور نباشند. دست واسطه‏ها و دلّال و سوداگران اقتصادى قطع گردد و آنها به سهم خود در اين ماجرا بهره‏مند شوند نه اينكه خون مردم را بمكند و براى دولت و ملت بحران سازى كنند.
مجلس شوراى اسلامى طى سه سال گذشته قيمت چند قلم استراتيژيك چون: بنزين، آب و برق و…را ثابت نگهداشت اما اجناس ديگر همچنان با افزايش قيمت روبرو بود. اين به معناى حاكم نبودن قانون بر اقتصاد كشور و بى مهار بودن و عدم نظارت است كه از آن سخن گفتيم و اكنون كه سخن از مديريت سوخت و سهميه‏بندى و قيمت گذارى مازاد بر سهم به منظور حمايت از ثروت ملى به ميان مى‏آيد سر و صدا بلند مى‏شود كه چرا؟ در حاليكه اين يك اقدام ضرورى است كه سالها قبل بايد عملى مى‏شد. ما مردم را به مصرف بى رويه با خودروهاى پرمصرف چهل سال است عادت داده‏ايم، حتى مؤسسات دولتى و ادارات به مصرف بى‏رحمانه عادت كرده‏اند گوئى كه بيت المال كمترين ارزشى ندارد. اين تنها به سوخت اختصاص ندارد بلكه در مصرف آب و برق و گاز اين بى‏مهارى مشاهده مى‏شود. در مصرف كاغذ و نشريه و پاكت و كاغذ گلاسه نيز اين روزها در ادارات و سازمانها به مسابقه گذاشته شده است يعنى نمونه بارز اسراف و تبذير. بارى اسراف و تبذير در مقاله پيشين مورد بحث قرار گرفت و اينك سخن از گرانى و عدم نظارت حكومتى بر قيمت هاست كه به بخشى از آن اشاره شد.
از اقدامات ديگر مجلس و دولت كاهش سود بانكى است كه خوشبختانه طى دو سه سال اخير از 24 درصد به چهارده درصد رسيده و اينك سخن از كاهش مجدد آن به 12 درصد و ادامه اين كاهش تا يك رقمى شدن است. اين راهى است كه دنيا پيموده و از موفقيت‏هاى دولت و مجلس كنونى است. با اين حال اين اقدام و تصويب قانون مورد اعتراض بسيارى قرار گرفت حتى برخى مسؤولان بانكى از ضرر دهى بانك‏ها در اين رهگذر سخن گفتند. گوئى شكستن تابوى سود بانكى چيزى است كه كسى جرأت نزديك شدن به آن را ندارد يا هر اقدامى اين مجلس و دولت بكند مى‏بايست مورد اعتراض عدّه‏اى خاص قرار گيرد و بگويند اقتصاد دستورى نيست! اينها مى‏خواهند دولت و مجلس را ناكارآمد جلوه دهند حتى در امورى كه به سود ملت و در جهت مصالح كشور است. از بعد سياسى اين بحث مى‏گذريم و تنها به جنبه اقتصادى آن مى‏نگريم. بارى اقدام مجلس و دولت در كاهش سود بانكى نه تنها براى بانكها زيان آور نبود بلكه در رضايت مردم مؤثر بود، علاوه بر آن درآمد بانكها را كاهش نداد. طبق گزارشى كه اخيراً بانك مركزى داده، درآمد بانكهاى دولتى و خصوصى در پايان بهمن ماه 85 گذشته 17 هزار ميليارد تومان بوده است و نسبت به سال 83 و 84، بيش از 27 درصد افزايش داشته است.
اين پاسخى است به آنانكه كاهش سود بانكى را كه خواسته آحاد مردم است زيان آور براى بانكها مى‏دانستند و بر ضد مصوبه مجلس غوغاسالارى به راه انداختند. مطلب قابل ذكر اينكه بانكهاى خصوصى مصوبه دولت و مجلس و شوراى پول و اعتبار را عمل نكرده و به رغم مصوبه مجلس خودسرانه عمل مى‏كنند كه دولت بايد به اين امر رسيدگى كند.
اما جاى اين سؤال هست كه با اينهمه چرا قيمت زمين و مسكن سير صعودى داشته و ريشه‏يابى نمى‏شود؟!
مطلب ديگر گرانى ميوه و تره بار است كه در بازار به صورت وحشتناك ديده مى‏شود. هندوانه و سيفى‏جات در محل توليد از كشاورزان هر كيلو 20 تا 30 تومان خريدارى مى‏شود اما در بازار هندوانه به قيمت 250 تومان و طالبى 600 تومان به خريداران عرضه مى‏شود!چرا چنين است مگر از مزرعه تا ميدان ميوه و تره بار و از آنجا تا برسد به دست مصرف كنندگان چه اتفاقى مى‏افتد؟ واسطه‏ها چه مقدار سود مى‏خواهند كرايه حمل و نقل چه قدر مى‏شود؟ هرگز وزارت بازرگانى يا كشاورزى و امور صنفى اين موضوع را بررسى كرده‏اند؟ تنها در مورد ميوه ايام نوروز بازرگانى اقدامات مناسبى داشته كه قيمت بعضى اقلام ميوه را مهار نموده كه شايسته قدردانى است. امامشكل تنها در ايام نوروز نيست. مردمى هستند كه با درآمدهاى ناچيز نمى‏توانند چند كيلو ميوه براى خانه خود ببرند. اين قيمت‏هاى بى مهار چگونه قابل توجيه است. اينها به جيب چه كسانى جز واسطه‏ها و دلّال‏ها مى‏رود؟ از كشاورزان بيچاره جنس را ارزان خريدارى مى‏كنند و با گشتن دو سه دست ده برابر به فروش مى‏رسانند! آيا اينها نظارت نمى‏خواهد و دلال‏ها و واسطه‏ها و ميدانى‏ها هرگونه دلشان بخواهند بايد عمل كنند و كسى ناظر نباشد و حق قيمت گذارى نداشته باشد. اينها سؤالاتى است كه مردم از ما دارند.
موارد از اين قبيل فراوان است.
وضعيت قند و شكر از مقوله ديگر نابسامانيهاى اقتصادى است. از چغندر كاران گرفته تا كارخانه قند و شكر كه مدتهاى زيادى با مشكل جدى روبروست. واردات بى‏رويه قند و شكر بازار فعلى را با بحران روبرو كرده و كارخانه‏ها را به تعطيلى كشانده و كارگر و كشاورز را بيكار و سرگردان نموده. قيمت قند و شكر حدود پانصد تومان تعيين مى‏شود اما در بازار 800 تومان و بيشتر به دست مصرف كننده مى‏رسد. اين موضوع بارها از تريبون مجلس به صورت تذكر يا سؤال يا نامه مطرح شده و مسؤولين صنعت و كشاورزى و بازرگانى پاسخ قانع كننده‏اى نداده‏اند! كدام كشور اين جفا را در حق توليدات داخلى مى‏كند كه در داخل بحران بيافريند و بازار فروش براى كالاى خارجى فراهم سازد؟!
نظير اين مشكلات را در مورد چاى و چايكارى مشاهده مى‏كنيم. ميلياردها تومان توليدات داخلى چاى در انبارها مى‏پوسد و به صورت كود در مى‏آيد در حاليكه چاى خارجى هر كيلو 6000 تومان سيل آسا بفروش مى‏رسد. در صورتى كه كيفيت چاى خارجى ذاتاً اين نيست كه در قوطى‏ها به دست ما مى‏دهند. آنها چاى را فرآورى مى‏كنند عطر و رنگ مى‏زنند و در زرورق به قيمت عالى به ما مى‏فروشند در حاليكه به تصديق كارشناسان، اصول بهداشتى در چاى خارجى رعايت نمى‏شود و بسيار نامطلوب است. چرا صنايع و كشاورزى و بازرگانى ما به فكر فرآورى چاى داخل نيست، به كشاورز زيان مى‏رسانند، سرمايه ملى را به باد مى‏دهند و به نفع خارجى‏ها و تجار چاى و شركت‏ها كار مى‏كنند آيا خيلى مشكل است كه دولت كارشناسانى را به خارج و به هند و سريلانكا بفرستند تكنولوژى چاى را ببينند و اين سرمايه ملى را احيا كنند!
موارد از اين دست فراوان است. خسارت به بيت المال در تماشاى فوتبال بوسيله جمعى ماجراجو كه در روزهاى اخير يك مورد تأسف بار آن گزارش شد. برآورد كردند دويست ميليون تومان خسارت تنها به اتوبوسهاى شركت واحد و شكستن شيشه‏ها و به آتش كشيدن صندلى‏ها كه مجموع اين خسارات 400 ميليون برآورد شده است. پاسخگوى اين خسارات كيست؟ آيا ما الزام داريم براى تماشاى فوتبال اتوبوسهاى شركت واحد را در اختيار عدّه‏اى بگذاريم.. اين اعمال غير انسانى چه توجيهى دارد؟ به نظر مى‏رسد در اختيار گذاشتن اتوبوسهاى دولتى در اين شرائط خيانت به بيت المال و كمك به هرج و مرج است و تا تماشاچيان خود را اصلاح نكنند حق نداريم اتوبوس براى تماشاى فوتبال و بازيهاى ديگر بگذاريم.
افزون بر اين بعد اخلاقى و انسانى است كه متأسفانه در اين رهگذر به حراج نهاده مى‏شود. چرا اين مشكلات در رسانه‏ها مورد گفتگو قرار نمى‏گيرد و افشاگرى نمى‏شود؟!
اين فوتبال با اين خسارتها چه سودى براى كشور دارد. وقتى اخلاق و جوانمردى اينگونه پايمال شده است. به هر حال دردهاى بى درمان يكى دو تا نيست. هر چند مطالب مطرح شده در مقاله مواردى متفرق بود، اما درد و رنج‏هاى اجتماعى و اقتصادى ماست كه به قلم آورده مى‏شود. اين موارد و نظائر آن راه كارهاى عملى و مديريتى دارد به شرط آنكه مطالعه شود، از كنار آن‏ها به سادگى عبور نكنيم و بى تفاوت نگذريم. انتظارات مسؤولان و مديران و متصديان امور موارد را به بررسى نهاده و با نگاه تحول خواهى به حل و فصل و چاره سازى آن بكوشند. اينها انتظارات ملت است تا آنان چه كنند؟

/

اولين و آخرين مولود كعبه

اولين و آخرين مولود كعبه‏
حجةالاسلام سيد محمد ابراهيم حسنى‏
سيزده رجب از راه مى‏رسد، روزى از بهترين و مبارك‏ترين روزهاى سال، روز با سعادت مَظهر حق تعالى و مُظهر حق و عدالت در جهان، جامع جميع كمالات انسانى و الهى، يگانه روزگار و دوران، على عليه السلام.
در اين روز فرخنده (شب جمعه سيزده رجب، سى سال پس از عام الفيل) كعبه، خانه مقدّس خداوند براى اوّلين و آخرين بار، ميزبان مولودى سعيد و ارجمند بود، مولودى كه مادر دهر همچون او نزاييده و ديدگان بشر، مانندش را نديده است. فرا رسيدن اين روز فرخنده و اين عيد بزرگ را به پيروان حضرتش تبريك گفته و برافراشته شدن بيرق اسلام را بر مرتفع‏ترين قلل جهان از خداوند منان خواستاريم.
ابعاد مظلوميت امام على(ع) در دل تاريخ‏
مقدمه‏
مولا على(ع) مظلوم تاريخ است و مظلوميت آن حضرت در طول تاريخ همواره تداوم خواهد داشت و تا قيام فرزندش مهدى(عج) از اين حقيقت كشف سرّ نخواهد شد، ابعاد مظلوميت‏هاى آن حضرت نيز گوناگون است چنانچه در طول تاريخ در صورتهاى مختلفى بروز و ظهور كرده است.
مظلوميت بزرگ مولا على(ع) از زمان خود آن حضرت آغاز شد و با شهادتش به همراه پيام آسمانى «قد قتل المرتضى» و عزاى ملكوتيان پديدار گشت. آنگاه بود كه مردم با شنيدن خبر شهادت مولا در حال نماز تازه بيدار گشتند و آه حسرت از نهاد خود سردادند و دست ندامت بر سر و سينه‏شان كوفتند و بواقع بيان آن همه رنج‏ها و غم‏ها از قلم قاصر ما نيز بسيار دشوار است. چرا كه ما تنها به گوشه‏اى از آن واقفيم و معتقديم كه غم‏هاى ناپيدا در گوشه دل على(ع) مسكن گزيده و تنها اسرار آن را فرزندش امام مهدى(عج) مى‏داند كه همواره او را بر اين مظلوميت‏ها نالان ساخته است. مولا على(ع) از همان زمان حيات رسول خدا(ص) شريك دردها و در تنهايى‏ها يار او و در جنگ‏هاى تحميل شده ياور او و مرهم زخمهايش بود. بعد از رحلت رسول خدا با دشمنى‏ها و جوّ مسمومى كه بر عليه او رايج شد روبرو گشت و ناچار غم‏ها را بجان خريد و براى حفظ دين و ثمرات زحمات پيغمبر سكوت كرد و حتى دم برنياورد چنانچه خود فرمود: «فواللّه ما زلت مدفوعاً عن حقّى مستأثراً علىّ منذ قبض اللّه نبيّه حتى يوم الناس هذا؛(1) من همواره از حق خويش محروم، و از هنگام وفات رسول خدا تا به امروز حق مرا از من بازداشتند.»
و تنها از اين غمها به خدا پناه مى‏برد و گاهى در كنار قبر رسول اللّه(ص) مى‏نشست و با او درد دل مى‏كرد و در آخر به ناچار مدينه را با همه غمهايش رها و به غربت و بى‏وفايى كوفه رهسپار شد. در آنجا نيز با عداوت‏ها و جهل جاهلان و ساده لوحى نابخردان روبرو گشت چنانكه همه از آن عهد و پيمانى كه با او بسته بودند سرپيچى نمودند. از جمله آن رنج‏ها و غم‏هاى جانكاه خروج و شورش متحجران بى مغز(خوارج) و نيز برپائى جنگ‏هايى از جانب قاسطين و مارقين و ناكثين با حضرت بود تا جائيكه ياران آن حضرت يعنى طلحه و زبير از او جدا شدند و تمام وجود آن حضرت را آكنده از درد و رنج ساختند تا جائيكه از دست كوفيان، خسته و نالان گشت و به خداى خويش چنين شكايت برد: «اللّهم انى قد مللتهم و ملّونى و سئمتهم و سئمونى فابدلنى بهم خيراً منهم و ابدلهم بى شرّا منّى اللّهم مث قلوبهم كما يماث الملح فى الماء اما و اللّه لوددت انّ لى بكم الف فارس من بنى فراس بن غنم؛(2) خدايا، من اين مردم را با پند و اندرزهاى مداوم خسته كردم و آنها نيز مرا خسته نمودند آنها از من به ستوه آمده و من از آنان به ستوه آمدم به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت فرما، و به جاى من بدتر از من بر آنها مسلّط كن. خدايا، دل‏هاى آنان را آن چنان كه نمك در آب حل مى‏شود، آب كن! به خدا سوگند، دوست داشتم به جاى شما كوفيان هزار سوار از بنى فراس بن غنم مى‏داشتم.»
مظلوميت و تنهايى على(ع)
تنهايى و غربت مولا از همان زمان حيات رسول خدا(ص) آغاز شد تا جائيكه حتى برخى از بزرگان عرب، حضرت را تحقير مى‏كردند و همواره در صدد تخريب وجهه و تقرّب او نزد رسول خدا بودند چرا كه چشم ديدن او را در كنار پيغمبر(ص) نداشتند. آن وقتها سايه پيغمبر(ص) بر سر او بود و همواره او را در پناه خويش مى‏گرفت و خطاب به مردم مراعات حال على(ع) و حفظ حرمت او را تأكيد و توصيه مى‏كرد اما بعد از رحلتش غبار غم غربت، بر على(ع) نشست و ديگر كسى نبود كه قدرش را بداند و تنهايى‏اش را قرين باشد و خلأ وجودى پيامبر و متعاقب آن همسر وفادارش را پر سازد. از آنجا بود كه رنج‏ها و غم‏هاى حضرت آغاز شد و بيست و پنج سال خانه‏نشينى و عزلت در پيش پاى او قرار گرفته و رنج تهمت‏ها و اهانتها و شايعات و جنگ‏ها و… همه و همه در كمين وجود نازنين آن حضرت نشسته است.
و خدا مى‏داند كه در شب سقيفه بر على(ع) چه گذشت؟ آن شبى كه همين مدعيان صحابى پيامبر، در گوشه‏اى خزيدند و به دور از چشم على(ع) به تعيين خليفه پرداختند و اين در حالى بود كه بدن پاك رسول خدا(ص) روى زمين بود و على تنهايى، پيامبر را غسل مى‏داد و از دورنماى غربت خويش بسان ابر بهارى مى‏گريست و با رسول خدا(ص) نجوا مى‏كرد.
از فرداى آن روز ديگر همه از بيعتى كه با على(ع) در غديرخم بسته بودند، سرباز زدند. انگار كسى او را ديگر نمى‏شناخت تا جايى كه حتى جواب سلامش را نمى‏دادند و اين جوّ تا بدانجا پيش رفت كه حضرت به بيرون از مدينه مى‏رفت و سر در چاه آبى مى‏كرد تا درد دل خويش را به آب بيان كند و با زمزمه سرد آب آرام مى‏گرفت تو گويى كه واقعاً كسى را در مدينه نداشت تا با او درد دل كند چرا كه تنها انيس و غمخوارش يعنى زهرا(س) را از او گرفتند و با شقاوت بسيار او را به شهادت رساندند.
اين كه حضرت در غم فراق تنها ياورش يعنى زهرا(س) چه كشيد، وصف و بيان آن براى ما دشوار است. تصور كنيد كه آن حضرت، داغديده در دل شب به تنهايى فاطمه را غسل بدهد و به تنهايى او را كفن و دفن نمايد و در تشييع جنازه و دفن حضرت كسى را به جز دستان ياريگر رسول خدا(ص) نداشته باشد و به آسمان ظلمانى آن شب نظاره كند و به خدا از دست نامردمان زمانه شكوه كند و براى خود آرزوى مرگ نمايد و بر كنار قبر مخفى زهرا بنشيند و اينگونه نواى غربت سر دهد(3) آن گاه بود كه على(ع) به گوشه نشينى و دورى از مردم زمانه خويش مى‏پرداخت و گاهى از شدت غم و تنهايى به جمع ياران مى‏شتافت و با آنها درد دل مى‏كرد، آن دشمنان كينه توز كه چشم ديدن ياران قليل حضرت را نيز نداشتند آنها را در سخت‏ترين شرايط و زجر به شهادت مى‏رساندند و دل حضرت را خون مى‏كردند، با شهادت عمارها،مالك اشترهاو… عرصه را بر حضرت بيشتر تنگ نمودند. و چون حضرت با غم يارانش روبرو مى‏شد كوه غم بر دوشش مى‏نشست و تشنه و آماده مرگ مى‏شد و از خدا طلب مرگ مى‏كرد چنانچه مى‏فرمود: «و اللّه لابن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه؛(4) به خدا قسم كه على از طفلى كه به شير مادرش تشنه است، با مرگ بيشتر انس گرفته و مشتاق آن است.» چنانچه بعد از شهادت عمارياسر مى‏گريست و از خدا چنين آرزو مى‏كرد.
غصب حق آن حضرت‏
از ديگر ابعاد مظلوميت على(ع) كه به اذعان همه وجدانهاى بيدار تاريخ رسيده، همانا ظلم فاحش در غصب حق خلافت او بود كه بدينوسيله لكه ننگى براى هميشه بر دامن تاريخ نشاند. تا جائيكه براى سرپوش گذاشتن بر جنايت خويش اسناد تاريخى و روايات مستند پيامبر اكرم را نيز در اين باره خدشه‏دار كردند و به اين هم اكتفا ننموده و با تخريب چهره درخشان آن حضرت و تحريف داستان غدير و ماجراى خلافتش سعى بر اين داشتند كه براى هميشه حضرت و جايگاه خلافت او را در دل تاريخ محو سازند اما حضرت بسيار تيز و زيرك بود و بافتنه‏هاى روزگار مبارزه مى‏كرد و مى‏فرمود: «انى فقأت عين الفتنه و لم يكن ليجتره عليها احد غيرى؛(5) يعنى من چشم فتنه را كندم و جز من هيچ كس جرأت چنين كارى را نداشت.»
در اين بى كسى گاه چهره درخشان على(ع) مهجور و آن خورشيد تابناك درپس ابرهاى تيره باز مى‏ماند. چنانچه خود از اين تنگناى تاريخ و بهت زمان و موقعيت در آن زمان چنين توصيف مى‏كند: «نگريستم، ديدم مرا يارى نيست، دريغ آمدم، ناچار خارغم در ديده شكسته و نفس در سينه و گلو بسته از حق خود چشم پوشيدم و شربت تلخ شكيبايى را نوشيدم.»(6)
و اين دشمنى‏ها و نفاق معاندان و غاصبان حق خلافت آن حضرت از جمله آلام جانكاه بود چنانكه در كوچه‏هاى مدينه همواره مشامش از بوى نامردمى آن‏ها و چشمش از ديدن چهره پليدشان در عذاب بود. اين جوّ همچنان مى‏گذشت و كم كم اين فضاى جبروتى برملا مى‏شد و پرده‏ها كنار مى‏رفت و مردم كم كم پشيمان مى‏شدند و تنها فرصت براى بازگوئى آلام على(ع) فراهم مى‏سازند آن گاه بغض على(ع) مى‏تركد و به بيان تنها گوشه‏اى از دردهاى تنهايى خويش مى‏پردازد و در عين حال آغوش رحمت و شفقت بر آن‏ها مى‏گشايد و هيچ‏گاه در مقام جبران بر نمى‏آيد و تنها خطبه غربت سر مى‏دهد و مى‏فرمايد: «وطفقت ارتئى بين ان اصول بيد جزّاء او اصبر على طخية عمياء… فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى ارى تراثى نهباً؛(7) صبر كردم در حالى كه خار در چشم واستخوان در گلو داشتم و به چشم خويش ديدم كه ميراثم را به غارت بردند و در امانت رسولخدا(ص) خيانت كردند و خلافت مرا نيز غصب نمودند و بدين وسيله لكه ننگى از براى خود در دل تاريخ نشاندند.»
و نيز چشمان بيدار تاريخ را چنين در ميان مى‏گذارد: «لقد علمتم انّى احق بها من غيرى و اللّه لاسلمن ماسلمت امور المسلمين؛(8) مى‏دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آنچه انجام داده‏ايد گردن مى‏نهم تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبراه باشد و از هم نپاشد و جز من به ديگرى ستم نشود، و پاداش اين گذشت و سكوت را از خدا انتظار دارم.»
و نيز خطاب به مردم مى‏فرمود: «ايها الناس انّا قد اصبحنا فى دهر عنود و زمن كنود يعدّ فيه المحسن مسيئا و يزداد الظالم فيه عتواً لاننتفع بما علمنا و لانسأل بما جهلنا و لانتخوف قارعة حتى تحلّ بنا؛(9) اى مردم، در روزگارى كينه توز و پر از ناسپاسى و كفران نعمت‏ها صبح كرده‏ايم كه نيكوكار، بدكار به شمار مى‏آيد و ستمگر بر تجاوز و ستمگرى خود مى‏افزايد. نه از آنچه مى‏دانيم بهره مى‏گيريم و نه از آنچه نمى‏دانيم مى‏پرسيم و نه از حادثه مهمّى تا بر ما فرود نيايد، مى‏ترسيم.»
همه مى‏دانيم كه غم و غربت حضرت به دوران عزلت و خانه نشينى‏اش در مدينه ختم نمى‏شود بلكه تازه با شروع خلافت تحميلى پنج ساله در كوفه ابعاد آن گسترش و حتى بروز و ظهور يافت چه آنكه اصولاً اين حق والاى حضرت كه ساليان از او غصب شده با پنج سال خلافت با آن همه محدوديتها و آزار و اذيتها و توطئه و جنگها جبران‏پذير نبوده است. و لذا بعد از قتل عثمان وقتى كه مردم به در خانه حضرت روانه شدند، حضرت با اصرار از آنها مى‏خواهد كه دست از او بردارند و به سراغ ديگرى روند. اين صرف يك تعارف نبود بلكه اصرار درونى آن حضرت بود چرا كه همه غم‏ها و آلام آينده را و حتى پايان عمر خود را با شهادتش به دست همين افراد به خوبى مى‏بيند و لذا به سختى و با اصرار آنها راضى مى‏شود اما نگران و غمبار است چنانكه با پذيرش خلافت، آيه استرجاع را بر زبان جارى مى‏سازد. همانطور كه فرزندش امام رضا(ع) با امضاى وليعهدى از بلاد غربت طوس چنين كرد. و اين مظلوميت‏ها براى ائمه(ع) يعنى فرزندان على(ع) براى هميشه تاريخ تداوم داشته است.
خود حضرت در توصيف شرايط آن زمان و ازدحام مردم مى‏فرمايد: «مردم چون رمه‏هاى گوسفند بى‏چوپان بدور خانه‏ام جمع شدند امّا آن‏گاه كه به پا خاستم و حكومت را به دست گرفتم جمعى پيمان شكستند و گروهى از اطاعت من سرباز زده از دين خارج شدند و برخى از اطاعت حق سربرتافتند…»(10)
مجهول ماندن قدر و مقام‏
قدر و مقام مولا على(ع) در ابعاد مختلف اخلاقى و علمى و اعجاز كلام و كشف اسرار و حقايق و نيز جايگاه رفيع عرفانى و معنوى آن حضرت، در طول تاريخ همواره مجهول مانده و اين مظلوميت براى هميشه ادامه خواهد يافت. چرا كه شناخت واقعى جايگاه رفيع آن حضرت خارج از حد درك و توان فكرى بشر است و غالب نوع بشر يا غافلند و يا جاهل‏اند و يا متأثر از جوّ زمانه تا جائيكه در زمان خود حضرت نيز از درك او عاجز ماندند و اين تنها پيغمبر و آل اويند كه مى‏توانند به خوبى على(ع) را بشناسند و امام زمان(عج) نيز در راستاى شناساندن قدر و مقام آن حضرت و نيز گشايش ابواب علوم آسمانى‏اش ظهور خواهند كرد.
حق شناسان‏گر به دست آرند معيار ترا
حد فوق ماسوى دانند مقدار ترا
و ديگر آنكه دشمنان كينه‏توز و منافقان كوردل در هر زمانه‏اى سعى بر امحاء كرامت و فضايل حضرت داشته و دارند تا ديدگان منصف بشر از درك و شناخت آن حضرت محروم گردد و نتواند در مقام الگويى اعمالشان را با آن حضرت بسنجند و معايب كردار و گفتارشان را دريابند.
آه اگر قدر و مقدار و جايگاه على(ع) شناخته مى‏شد، همه صراط مستقيم الهى را مى‏يافتند و حق را از باطل تشخيص مى‏دادند، اف بر آنهايى كه بعد از شنيدن نواى «قد قتل المرتضى» بيدار شدند و با نواى رحيل او در حال نماز به شگفت آمدند و ازحسرت بر سر و سينه زدند!
و اف بر آن مردان شكمباره‏اى كه نمك او را خوردند و نمكدانش را شكستند، همانهايى كه تازه بعد از رحلتش، آن غريبه انبان بدوش را شناختند كه مخفيانه در دل شب به يارى فقيران مى‏شتافت و بسان شمع تا صبح بر آنها مى‏تابيد.
و بريده باد آن دستان مرموزى كه علمهاى محبت على(ع) را از دلها كندند و كورباد آن چشمانى كه على(ع) را در حصار زخم شيطانى خويش گرفتند و نابود باد كسانى كه در حق او ظلم كرده و مى‏كنند.
بُعد معنوى و روحانى‏
همه مى‏دانيم كه قدر والاى عرفانى حضرت از باورهاى مردم دور ماند و بر اين اساس جايگاه رفيع عبادى او حتى از ديده‏هاى حقيقت بين عالم مستور ماند. اين فضايل بى‏ترديد از زمان خود حضرت بر اثر جوّسازى‏ها و شايعات دشمنان و تخريب شخصيت آن حضرت و نيز ايجاد جوّ بدبينى و حركات موزيانه آنها بر عليه او دور از دسترس مردم قرار گرفت. و اين جوّ سازى‏ها به جايى رسيده كه حتى برخى از نااهلان و نابخردان حضرت را بى‏نماز و تارك صراط و سيره پيغمبر(ص) تلقى مى‏كردند و تهمت‏هاى ديگرى نيز به او روا مى‏داشتند كه زبان از گفتن و قلم از نوشتن آن شرم مى‏كند.
كار به جايى رسيد كه على(ع) با مظلوميت تمام زبان به معرفى خود گشود تا مردم بيش از اين به او لعن نكنند چنان كه با كوهى از غم و دشوارى اما با آه و افغان در آن تنهايى و غم براى آگاهى مردم مى‏گويد: «اللهم انّى اول من اناب و سمع و اجاب لم يسبقنى احد الّا رسول اللّه بالصلاة؛(11) خدايا من نخستين كسى هستم كه به تو روى آورد و دعوت تو را شنيد و اجابت كرد و در نماز كسى جز رسولخدا(ص) بر من پيشى نگرفت» و در جاى ديگر فرمود: «لن يسرع احد الى دعوة الحق و صلة رحم و عائدة كرم فاسمعوا قولى؛(12) مردم! هيچ كس پيش از من در پذيرش دعوت حق شتاب نداشت و چون من كسى در صله رحم و بخشش فراوان تلاش نكرد.»
شب شنفته است مناجات على‏
جوشش چشمه عشق ازلى‏
شب ز اسرار على آگاه است‏
دل شب محرم سراللّه است‏
همان على كه در حال نماز تير از پايش در آوردند و بر مناكب ستارگان مى‏نشست و همو كه «ميزان اعمال» و قسيم جنة و صراط مستقيم الهى است اينگونه مظلوم و مهجور باقى ماند. چنانكه ابن‏ملجم مرادى را كه از خوارج نهروان بود و جاى مهر بر پيشانى داشت، در شب نوزده رمضان براى رضاى خدا به شهادت حضرت تشويق كردند.
بُعد علمى حضرت‏
حضرت از آن ديدگاه علمى و واقعى كه خود فرمود: «و اللّه انى لاعلم بطرق السماء من الارض» براى هميشه ناشناخته و بلكه مظلوم واقع شده و اين مظلوميت همواره ادامه خواهد داشت چنانكه هنوز نيز ناشناخته ماند اگر چه فرزندان بزرگوار آن حضرت بسان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) كه سالها به بيان و انعكاس علوم جدشان پرداختند و بر اين امر نيز تصريح و تأكيد داشتند اما واقف بودند كه تنها قدرى از اسرار علمى جدشان را بر ملا ساختند و اين طريق بعد از ائمه(ع) (در زمان غيبت) قدرى معطل ماند، واقعاً آنچه كه در قدر و شأن علمى آن حضرت بود بيان نشد تا امام زمان(عج) انشاء اللّه بيايد و بدرستى پرده از اين اسرار و علوم نهفته حضرت بردارد.
همين نهج البلاغه كه پيش روى ماست و برادر قرآن نام دارد و بدرستى سرچشمه‏هاى علوم الهى و بشرى در آن نهفته و دروازه‏هاى علوم آسمان را بر اهل زمين گشوده است، چقدر مهجور و ناشناخته ماند. و يا حداقل مسلمانان و خصوصاً شيعيان از آن بهره كمى بردند و اين همان مظلوميت در بعد علمى است كه بايد سرّ آن بر ما گشوده گردد.
اين مظلوميت در زمان خود آن حضرت نيز بسيار تجلى كرده بود چنانكه حضرت، با اين درياى گسترده علم خود به دنبال مردمان نابخرد مى‏شتافت و مى‏فرمود: سلونى قبل ان تفقدونى، آنها به جهت همان جهل و نادانى و نيز مهجور ماندن حضرت و ناشناخته ماندن ابعاد علمى‏اش خواسته حضرت را سهل مى‏گرفتند و حتى يكى از آنها پرسيده بود يا على بگو دانه‏هاى رشكم چندتاست يا يال اسبم چند دانه است؟
گرنبودى خوف دُرها سفتمى‏
آنچه در دل بود يكسر گفتمى‏
ليك با اين قوم كه هم كورند و كر
چون توانم گفت اوصاف قمر
مجهول ماندن قدر عدالت حضرت‏
يكى از ابعاد مظلوميت امام على(ع) بعد عدالت است كه واقعاً ناشناخته ماند و به حق عالم با نفخات عدل اورونق گرفت اما بدخواهان همواره اين محور عظيم را پوشيده نگاه داشتند و در اين بُعد مهم مولا را يارى نمى‏كردند و بلكه دستهايش را براى احياى آن مى‏بستند تا جايى كه حضرت براى برپائى عدالت اسلامى و اجراى احكام عدل الهى در خفا مبادرت مى‏كرد اول آن كه حضرت در رفتار و كردار و گفتار و تمامى روشها و منشها زندگى فردى و اجتماعى خود اين بُعد مهم را رعايت مى‏كرد مخصوصاً در مسئله بيت المال كه همه مى‏دانند حضرت ذره‏اى اضافه از آن، براى خود برنمى‏داشت. چنانچه نقل شده سه شبانه روز غذاى خود را به فقرا بخشيدند و ديگر در خانه حضرت قوتى يافت نمى‏شد و فرزندانش در گرسنگى شديدى به سر بردند اما در بيت المال دستيازى نكرد.
حضرت هم خود زهد پيشه مى‏كرد و هم مردم را به آن دعوت مى‏نمود لباس خشن مى‏پوشيد و لباس مناسب را به فقرا مى‏بخشيد، غذاى ساده را مى‏خورد و غذاى مناسب را به يتيمان مى‏بخشيد، كم مى‏خورد و كم مى‏خوابيد و بيشتر به عبادت مى‏پرداخت و شب هنگام به طور ناشناس كيسه نان و خرما به در خانه فقرا و ايتام مى‏برد و آن‏ها را اطعام مى‏كرد اما ناشناخته مى‏ماند.
حضرت همچنين در راستاى برقرارى عدالت اجتماعى و رفع ظلم از مردم، همواره در دوران خلافت پنج ساله‏اش به فرمانداران امر مى‏كرد كه از اسراف بيت المال و بى‏توجهى و هرگونه ظلمى نسبت به مردم پرهيز كنند.
مكن تو آزار كسى و هرچه خواهى كن‏
كه در شريعت ما غير از اين گناهى نيست‏
چنانچه با شنيدن خبر ميهمانى عثمان بن حنيف استاندار بصره در جمع عياشان بصره و برپائى جشن و اسراف كارى‏اش به شدت عصبانى شد و او را احضار و توبيخ و حتى از كار بر كنار كرد و در نامه‏اى قهرآميز خطاب به او چنين نوشت: «الا و انّ لكلّ مأموم اماماً يقتدى به و يستضيى‏ء بنور علمه الا و انّ امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه الا و انكم لاتقدرون على ذلك و لكن اعينونى بورع و اجتهاد».(13)
بدانيد كه براى هر پيروى امامى است كه بايد از او تبعيت كند و از نور علمش مدد بگيرد و بدانيد كه امام شما در دنيايش به دو جامه فرسوده و دو قرص نان اكتفا كرد و شما البته نمى‏توانيد در زهد بسان من باشيد ولى حداقل سعى و تلاش كنيد تا در راه ورع و تقوا مرا يارى دهيد» و در ادامه فرمود: «فواللّه ماكنزت من دنياكم تبرا ولاادخرت من غنائمها وفرا؛ پس سوگند به خدا! من ازدنياى شما طلا و نقره‏اى نيندوخته و از غنيمت‏هاى آن چيزى ذخيره نكردم.»
و در جاى ديگر خطاب به فرمانداران، پيرامون رعايت حقوق مردم از جانب خود چنين مى‏فرمود: «اگر شب را روى اشتر خاردار بيدار بمانم و در طوقهاى آهنين گرفتار آيم و مرا از اين سو به آن سو بكشند خوشتر دارم تا در روز رستاخيز به خدا و رسول وارد آيم در حالى كه بر بنده‏اى ستم كرده باشم.»(14)
آيا سزاوار است كه يك چنين امام بزرگوارى در دل تاريخ همواره ناشناخته باقى بماند و در طول زمان مهجور و مظلوم باشد؟ حال تاريخ جواب دهد كه آيا شايسته بود كه با يك چنين امام عادل و بر حقى كه تمام زندگى و جان و مال خود را فداى دين و خدمت به مردم و جامعه و بلكه تاريخ نموده است آن همه ظلم و ستم روا شود و آيا تاريخ از بيان و نقل و تداوم آن شرم و حيا نمى‏كند؟ و آيا بايد بعد از اين همه گذشت زمان از دوران جاهليت و بى‏خردى صدر اسلام هنوز عده‏اى باشند كه در طريق شناخت حق و كشف حقايق به اسرار نگفته حضرت غفلت و نسبت به فراموشى آن تعصب بورزند؟ و آيا شايسته است كه در اين تعصبات به جا مانده از اغراض شوم گذشتگان هنوز سماجت به خرج دهند و براى هميشه شاهد مظلوميت آن حضرت در عرصه گيتى باشيم؟
اين مطالب تنها گوشه‏اى از ابعاد مظلوميت‏هاى حضرت بود كه بيان شد و به واقع اسرار ديگرى نيز وجود دارد كه ما هم حتى از آن بى‏خبريم و بايد كه فرزندش مهدى (عج) بيايد و پرده از اين اسرار بگشايد و حجابهاى مظلوميت را از چهره مظلوم و غمبار آن بزرگوار بردارد.
پى‏نوشت‏ها: –
1. نهج البلاغه، خطبه 6.
2. همان، خطبه 25.
3. نفسى على زفرارتها محبوسة
ياليتها خرجت مع الزفرات‏
لاخير بعدك فى الحيوة و انّما
ابكى مخافة ان تطول حياتى‏
4. نهج البلاغه، خطبه 5.
5. همان، خطبه 93.
6. همان، صبحى صالحى، خطبه 26.
7. همان، خطبه 3.
8. نهج البلاغه، خطبه 74.
9. همان، خطبه 32.
10. همان، خطبه 3.
11. همان، خطبه 139.
12. همان، خطبه 131.
13. همان، نامه 45.
14. نهج البلاغه، خطبه 224.

/

با چه كسى دوستى كنيم 2

با چه كسى دوستى كنيم‏
قسمت دوم‏
حجة الاسلام سيد جواد حسينى‏
دوست خوب يا كيمياى ناب‏
از مهم‏ترين نيازهاى زندگى انسان و خواسته‏هاى معصومين(ع) داشتن دوست شايسته است. در دعاهاى ماه رمضان، ماه استجابت دعا، يكى از مهم‏ترين خواسته‏هاى انسان همين امر شمرده شده است. در دعاى روز هشتم مى‏خوانيم: خدايا! مرا موفق بدار به چند چيز، از جمله: «و صحبة الكرام؛ همراهى با انسانهاى بزرگوار!» و در دعاى روز سيزدهم درخواست مى‏كنيم: «و وفقنى للتّقى و صحبة الابرار؛ موفقم بدار براى تقوا و رفاقت نيكان!» و در دعاى روز شانزدهم زمزمه مى‏كنيم: «و وفقنى فيه لموافقة الابرار؛ در اين روز موفقم بدار به هماهنگى و دوستى با نيكان!»(1)
اما اگر رفيق شايسته يافت نشد، با همه نيازهايى كه انسان دارد، به تنهايى توصيه شده است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «الجليس الصّالح خيرٌ من الوحدة والوحدة خيرٌ من جليس السّوء؛(2) همنشينى صالح بهتر از تنهايى است، ولى تنهايى بهتر از همنشينى بد (و نامناسب) است.» سفيان ثورى از امام صادق(ع) پرسيد: چرا از مردم فاصله گرفته‏اى؟ حضرت فرمود: «يا سفيان فسد الزّمان و تغيّر الاخوان فرأيت الانفراد اسكن للفؤاد؛(3) اى سفيان!(ديدم) زمان فاسد شده و برادران (و دوستان) تغيير كرده‏اند. پس (اين گونه صلاح) ديدم كه تنهايى آرامش بيشترى دارد.»
امّا نكته‏اى كه بايد توجه شود، اين است كه دوست و يا دوستان شايسته به اين سادگيها نصيب انسان نمى‏شود.
قرآن مى‏فرمايد: «و قليلٌ ما هم؛(4) عدّه آنان كم است.»
و پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «اقل ما يكون فى آخر الزّمان اخٌ يوثق به اودرهم حلالٍ(5) كمياب‏ترين چيزها در آخرالزمان دوست مورد اعتماد و درهم (پول) حلال است.»
امام هادى (ع) درباره دوستان نيك فرمود: «و اعلم ايّها السائل انّهم اعزّ من الكبريت الاحمر؛(6) بدان اى پرسشگر! كه اين گونه دوستان (خوب) از كبريت احمر (و كيميا) كمياب‏ترند.»
و على(ع) فرمود: «من طلب صديق صدقٍ و فيا طلب ما لايوجد؛(7) هر كس دنبال رفيق راستگو و با وفا باشد، به دنبال چيز ناياب مى‏گردد.»پيام اين روايات اين است كه دوستان صالح را بايد همانند اشياء ناياب جستجو كنيم.
ويژگيهاى دوستان شايسته‏
مهم‏ترين بخش آيين دوست يابى، شناخت اوصاف دوستان نيك و شايسته است. در اين بخش، به مهم‏ترين اوصاف ياران نيك از ديدگاه قرآن و روايات اشاره مى‏كنيم:
الف: ديدگاه قرآن‏
1. اهل ايمان‏
قرآن مى‏فرمايد: «و انّ كثيراً من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض الّا الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات و قليلٌ ماهم؛(8) بسيارى از دوستان به يكديگر ستم مى‏كنند، مگر آن‏هايى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح و شايسته دارند. اما عدّه آنان كم است.»
2. پروا پيشگان‏
در قرآن مى‏خوانيم: «الاخلّاء يومئذٍ بعضهم لبعضٍ عدوٌّ الّا المتّقين؛(9) دوستان در آن روز(قيامت) دشمن يكديگرند، مگر پرهيزكاران.» معلوم مى‏شود دوستى با متقين پايدار و ثمر بخش است.
3. اهل عبادت و بندگى‏
گروهى از سران مشرك قريش نزد پيامبر اكرم(ص) آمدند و گفتند: اى محمد(ص)! آيا به همراهى با اين گونه افراد(تازه مسلمانان فقير و…) خشنود نشده‏اى و توقع دارى ما از آن‏ها پيروى كنيم و در كنار آن‏ها قرار گيريم! اگر آنها را از خود دورسازى، شايد نزد تو آييم و از تو پيروى كنيم و به عنوان دوستانت در اطرافت باشيم. اينجا بود كه اين آيه نازل شد: «ولاتطرد الّذين يدعون ربّهم بالغداة و العشىّ يريدون وجهه؛(10) و كسانى را كه صبح و شام خدا را مى‏خوانند و جز ذات پاك او نظرى ندارند، از خود دور مكن!…اگر آنها را طرد كنى، از ستمگران خواهى بود.»
از آيه فوق استفاده مى‏شود كه دوستان اهل عبادت و اخلاص را به هيچ قيمتى نبايد از دست داد.
4. انياء و راستگويان‏
قرآن گاهى افرادى را به عنوان دوستان و رفقاى نمونه معرّفى مى‏كند از جمله مى‏فرمايد: «كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، همنشين كسانى خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آن‏ها تمام كرده، از پيامبران و شهدا و صالحان «و حسن اولئك رفيقاً؛(11) و آن‏ها رفيقان خوبى هستند.»
ب: ديدگاه روايات‏
در روايات نشانه‏هاى فراوانى براى دوست و رفيق شايسته بيان شده كه به اهم آنها اشاره مى‏شود:
1. اهل دين و معرفت‏
امام سجاد(ع) فرمود: «جالسوا اهل الدّين و المعرفة؛(12) با دين داران و اهل معرفت (آنهايى كه به مسائل دينى، ولايت و امامت آشنايى دارند) همنشين شويد!»
2. راستگويان‏
على(ع) فرمود: «عليك باخوان الصدق فاكثر من اكتسابهم فانّهم عدّةٌ عند الرّخاء و جنّةٌ عند البلاء؛(13) بر شما باد به برادران (اهل) راستى پس بيشتر (چنين دوستانى را) بدست آوريد زيرا آنها در راحتى كمك كارند و سپر بلا است در گرفتارى.»
3. دوستان بزرگ منش‏
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اسعد الناس من خالط كرام النّاس؛(14) خوشبخت‏ترين مردم كسى است كه با بزرگواران رفت و آمد دارد.»
4. دانشمندان و خردمندان‏
همان حضرت فرمود: «سائلوا العلماء و خالصوا الحكماء و جالسوا الفقراء؛(15)از دانشمندان سؤال كنيد و با حكماء رفت و آمد داشته باشيد و با فقراء همنشين شويد.»
و على(ع) فرمود: «اكثر الصّلاح و الصّواب فى صحبة اولى النّهى و الالباب؛(16) بيشترين مصلحت‏ها و درستى‏ها در همراهى با صاحبان عقل و خرد و انديشه است.»
لقمان(ع) نيز به فرزندش چنين فرمود: «يا بنىّ صاحب العلماء و اقرب منهم و جالسهم و زرهم فى بيوتهم فلعلّك تشبهم فتكون معهم؛(17) فرزندم! با دانشمندان دوستى كن و به آنها نزديك و همنشين باش و به زيارت آنها در خانه‏هايشان برو! باشد كه شبيه آنها شوى و با آنها(در دنيا و آخرت) باشى!»
5. انسانهاى كامل‏
حضرت على(ع) فرمود: «من دعاك الى الدّار الباقية و اعانك على العمل لهافهو الصّديق الشّفيق؛(18) كسى كه تو را به سوى خانه جاودانه بهشت بخواند و بر عمل براى آن يارى‏ات كند، پس همو دوست مهربان است.»
و از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه حواريّون عيسى(ع) پرسيدند: «يا روح اللّه من نجالس، قال: من يذكّركم اللّه رؤيته و يزيد فى عملكم منطقه و يرغبكم فى الآخرة عمله؛(19) اى روح اللّه! با چه كسانى همنشين باشيم؟ فرمود: با كسى كه ديدن او شما را به ياد خدا اندازد و سخنانش بر علم شما بيفزايد و رفتارش شما را به كار نيك ترغيب و تشويق كند.»
6. هنگام خشم باطل نگويد
امام صادق(ع) فرمود: «لا تسمّ الرّجل صديقاً سمة معرفةٍ حتّى تختبره بثلاثٍ تغضبه فتنظر غضبه يخرجه من الحقّ الى الباطل و عند الدّينار و الدرهم و حتى تسافر معه؛(20) مرد را دوست با معرفت ننام، مگر آن كه او را در سه مورد آزمايش كنى: 1. هنگام خشم، پس بنگر غضب او را از حق به سوى باطل بيرون مى‏برد؟ 2. در نزد طلا و نقره (كه آيا خيانت نمى‏كند؟) 3. هنگام مسافرت با او(كه آيا اخلاق نيك دارد؟).»
7. بر هواى نفس خويش مسلّط باشد
امام سجّاد(ع) مى‏فرمايد: «هرگاه ديديد مردى را كه خوش برخورد است و هيأت و روشش خوب است و از خود زهد و عبادت نشان مى‏دهد و در حركات خود خيلى شكسته نفسى مى‏كند، پس مهلت دهيد(و عجله نكنيد) و شما را گول نزند، زيرا چه بسيارند افرادى كه از به دست آوردن دنيا عاجزند و به دنيا نرسيدن آن‏ها به خاطر ناتوانى جسمى يا عدم لياقت و كمبود شخصيت يا ترس آنهاست، (نه به خاطر ايمان و تقوا. آرى، چون ناتوان يابى شخصيت و يا ترسو هستند) دين را دامى براى رسيدن به دنيا قرار مى‏دهند و دائماً مردم را با ظاهر خود گول مى‏زنند و اگر مى‏توانستند به حرام برسند، خود را در آن مى‏انداختند.
و اگر ديديد كه از مال حرام هم دورى مى‏كند صبر كنيد (و عجله نكنيد و زود درباره او قضاوت ننماييد) زيرا خواسته‏هاى مردم مختلف است و چه بسيارند افرادى كه از مال حرام كناره مى‏گيرند، هرچند مال حرام زياد باشد( تحت تأثير قرار نمى‏گيرند) امّا خود را بر اعمال ناپسند وادار مى‏كنند و مرتكب حرام مى‏شوند.
همين كه ديديد او از تمام اعمال ناپسند هم دورى مى‏كند، بازهم عجله نكنيد و شما را گول نزند تا ببينيد انگيزه عقل او چيست، زيرا بسيارند افرادى كه از تمام اعمال بد دورى مى‏كنند، امّا عقل متين (و درايت عقلانى) ندارند.
پس از روى نادانى به جاى اصلاح، دست به افساد مى‏زند.
و اگر ديديد داراى عقل متينى هم هست، باز شما را گول نزند و صبر كنيد تا ببينيد آيا با هواى نفس خود عقل خود را مى‏كوبد يا با كمك عقل عليه هواى نفس گام برمى دارد و نسبت به رياست‏هاى باطل چقدر علاقه‏مند است، زيرا در ميان مردم كسانى هستند كه در دنيا و آخرت زيان كارند، چرا كه دنيا را رها مى‏كنند، نه براى خدا، بلكه براى رسيدن به رياست باطله (زيرا لذّت رياست نزد او به مراتب از لذّت مال و دنيا بيشتر است). و در پايان فرمود: «ولكن الرّجل كل الرّجل نعم الرّجل الّذى جعل هواه تبعاً لامر اللّه و قواه مبذولة فى رضى اللّه يرى الذّلّ مع الحق اقرب الى عزّ الابد مع العزّ فى الباطل و يعلم انّ قليل ما يحتمله من ضرّائها يؤدّيه الى دوام النّعم فى دارٍ لاتبيد ولاتنفد و انّ كثير ما يلحقه من سرّائها ان اتّبع هواه يؤدّيه الى عذاب لا انقطاع له ولايزول فذلكم الرّجل نعم الرّجل فبه فتمسّكوا و بسنته فاقتدوا و الى ربّكم به فتوسّلوا فانّه لاتردّ له دعوةٌ و لا تخيب له طلبةٌ؛(21) ولكن مرد واقعى و انسان خوب كسى است كه هواى خويش را پيرو فرمان خدا قرار مى‏دهد و قدرت خويش را بذل شده و در مسير رضايت و خشنودى الهى بذل مى‏كند از منظر او ذلت ظاهرى براى حق به عزت جاودانه نزديكتر است تا عزت ظاهرى براى باطل. نعمت‏ها در خانه ابدى مى‏شود كه پايان‏ناپذير است. (و مى‏داند) بر حقيقت كه بسيارى از آن خوشى‏هايى كه به او مى‏رسد هواى خود را پيروى كند منجر به عذاب دائمى زوال‏ناپذير مى‏شود. پس متوجه (و بيدار) باشيد اين مرد بهترين مرد است پس به او تمسّك جوييد و به روش‏هاى او اقتدا كنيد و به سوى پروردگار خويش چنين شخصى را وسيله قرار دهيد كه دعاى او رد خور و خواسته‏اش رد نمى‏شود.»
9. رياست خيلى تغييرش ندهد
امام صادق(ع) فرمود: «اذا كان لك صديقٌ فولّى ولايةً فاصبته على العشر ممّا كان عليه قبل ولايته فليس بصديق سوء؛ هرگاه دوستى داشتى كه به رياستى رسيد و يكدهم علاقه و وفادارى قبل از رياستش را نسبت به تو حفظ كرد دوست بدى نيست.» امان از رياست.
10. انسان صالح باشد
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اربع من سعادة المرء الخلطاء الصّالحون و الولد البارّ و المرأة المؤاتية و ان تكون معيشته فى بلده؛(22) چهار چيز از سعادت مرد (و انسان) است: 1. دوستان صالح 2. فرزند نيكوكار 3. همسر موافق و هماهنگ 4. (كسب و) زندگى در محل و شهر خود.»
11. برادر دينى‏
على(ع) فرمود: «من فقد اخاً فى اللّه فكانّها فقد اشرف اعضائه؛(23) كسى كه برادر دينى خود را از دست دهد، گويا شريف‏ترين اعضاى خود را از دست داده.»
12. دوستى او برايت زينت باشد
امام صادق(ع) فرمود: «اصحب من تزيّن به ولاتصحب من يتزيّن بك؛(24) با كسى يار (و رفيق) باش كه براى تو (همراهى او) زينت باشد، نه با كسى كه به وسيله تو كسب زينت (و افتخار) مى‏كند.»
13. پشتكار داشته باشد
على (ع) فرمود: «والمودّة قرابة مستفادة ولاتأمننّ ملولاً؛(25) دوستى نوعى خويشاوندى اكتسابى است. با كسى كه پشتكار ندارد، دوست و آشنا نباش!»
در پايان اين بخش برخى دوستان نمونه را معرّفى مى‏كنيم:
بهترين دوستان‏
1. بسيار سازگار
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «خير الاصحاب من قلّ شقاقه و كثر وفاقه؛(26)بهترين رفيقت كسى است كه جدايى (و قهر او) كم باشد و سازگارى(و دوران آشتى او) زياد.»
2. كمك كار بر بندگى‏
على(ع) فرمود: «المعين على الطاعة خير الاصحاب؛(27) يارى كننده بر طاعت (خداوند) بهترين يار است.»
3. دوستان قديمى‏
على (ع) فرمود: «اختر لكلّ شى‏ءٍ جديده و من الاخوان اقدمهم؛(28) از هر چيزى تازه‏اش را برگزين، ولى از دوستان، قديمى‏تر آن‏ها را (كه امتحان خود را در طريق دوستى نشان داده) انتخاب كن!»
حق دوستى‏
نكته ديگرى كه بعد از انتخاب دوستان شايسته اهميت دارد، حفظ دوستان است. و يكى از راههاى حفظ ايشان، مراعات حق دوستى است. بنابراين، شايسته است تلاش كنيم حقوق دوستى را به خوبى ادا كنيم. حضرت على(ع) فرمود: «ولاتضيعنّ حقّ اخيك اتّكالاً على ما بينك و بينه؛(29) هيچ گاه با اعتماد به رفاقتى كه بين تو و دوستانت وجود دارد، حق آنها را ضايع مكن!»
حقوق دوستى و دوستان فراوان است كه به اهم آنهااشاره مى‏شود:
1. خيرخواه هم باشند: على(ع) فرمود: «و امحض اخاك النّصيحة حسنة كانت او قبيحة؛(30) همواره دوست خود را با پندهاى مخلصانه، اندرز ده چه خوب باشد و چه به ظاهر زشت (كه او را برنجاند).»
2. حامى هم باشند: على(ع) فرمود: «لايكون الصّديق صديقاً حتّى تحفظ اخاه فى ثلاثٍ فى نكبة و غيبته و وفاته؛(31) دوست نمى‏تواند دوست واقعى باشد، مگر آنكه رشته دوستى را در سه حالت حفظ كند دوستش را فراموش نكند: 1- در هنگام فقر و تنگدستى 2. در زمانى كه حضور ندارد(و در مسافرت است)، 3. و پس از مرگش (نسبت به اهل و عيال و يا انجام كار خير براى او).»
3. با خوشرويى برخورد كنند: على(ع) فرمود: «والبشاشة صبالة المودّة؛(32) خوشرويى وام دوستى (و مايه دوست‏يابى) است.»
4. در آشتى پيش قدم شوى: على(ع) فرمود: «احمل نفسك من اخيك عند صرمه على الصّلة؛(33)نفس خود را نسبت به برادرت به برقرارى پيوند(دوستى و تداوم آن) وادار كن!»
5. هديه‏اش را بهتر پاسخ دهى: آن حضرت فرمود: «…و اذا اسديت اليك يد فكافيها بما يربى عليها و الفضل مع ذلك للبادى؛(34)…و چون به تو احسان كردند، بيشتر از آن ببخش! ولى با اين حال، برترى از آن آغاز كننده است.» و فرمود: «برادرت را با احسانى كه در حق او مى‏كنى، سرزنش كن شرّ او را با بخشش بازگردان.»(35)
6. اجتناب از عيب گويى و اعتنا نكردن به سخن چين: على(ع) فرمود: «فكيف بالعائب الّذى عاب اخاه و عيّره ببلواة؛(36) چرا و چگونه آن عيب جو، عيب برادر خويش گويد؟ و او را به بلايى كه گرفتار است، سرزنش مى‏كند.»
و نيز فرمود: «من اطاع الواشى ضيّع الصّديق؛(37) هر كس سخن چين (و دروغ پرداز) را پيروى كند، دوستى را به نابودى كشانده است.»
7. پرهيز از حسادت: على(ع) فرمود: «حسد الصديق من سقم المودّة؛(38)حسادت نسبت به دوست، (از نشانه‏هاى) بيمارى (و غير واقعى بودن) دوستى است.» و در جاى ديگر فرمود: «فان رأى احدكم لاخيه غفيرة فى اهلٍ او مالٍ او نفسٍ فلا تكوننّ له فتنة؛(39)پس اگر يكى از شما براى برادر خود، برترى در مال و همسر و نيروى بدنى مشاهده كند، مبادا اين برترى موجب فتنه انگيزى (حسادت) او شود.»
8. اجتناب از بد رفتارى با دوست: اميرالمؤمنين على(ع) فرمود: «وليس جزاء من سرّك ان تسوءه؛(40) و پاداش (دوستى) كه تو را خوشحال كرده، اين نيست كه با او بد رفتارى كنى.»
9. پرهيز از بدگمانى: على (ع) فرمود: «لايغلبنّ عليك سوء الظّن فانّه لايدع بينك و بين صديقٍ صفحاً؛(41) چيره نشود بر تو بد گمانى (نسبت به دوستت) زيرا بدگمانى بين شما و دوستت گذشت را از بين مى‏برد.»
10. ممنوعيت فخر فروشى: حضرت امير(ع) فرمود: «اذا احتشم الرّجل اخاه فقد فارقه؛(42)هرگاه مرد نسبت به برادرش بزرگى (و فخر) كند، از او جدا شده (و دوستى را قطع كرده.»
11. پرهيز از مناقشه: آن حضرت فرمود: «من ناقش الاخوان قلّ صديقه؛(43) هر كس با برادران(دوستان) مناقشه كند، دوستان او كم شود.»
12. از شوخى نابجا و مباهات: على(ع) فرمود: «ان اردت ان يصفولك ودّ اخيك فلا تمازحنّه ولاتمارينّه ولاتباهينّه ولاتشارّنّه؛(44)اگر مى‏خواهى دوستى باصفا داشته باشى، با برادر و دوستت شوخى (نابجا) نكن، جدل نكن و مباهات(و فخرفروشى) و خصومت نكن!»
و امام هادى(ع) فرمود: «مراء و جدل (ناحق)،دوستى كهن را فاسد(و نابود) و عقده‏هاى عميق را باز مى‏كند و كمترين چيزى كه در آن هست، طلب چيره‏گى بر دوست است و چيره‏گى و غلبه خواهى، اساس و پايه عوامل قطع ارتباطها(ى دوستان) است.»(45)
به سه حديث جالب و جامع به عنوان جمع بندى اين بخش توجه شود: «يك. امام حسن(ع) به جناده فرمود: «چنانچه نفس، تو را وا دار كرد كه رفيقى براى خود انتخاب كنى، اينها را برگزين (و اين حقوق را مراعات كن): 1. دوستى او براى تو مايه زينت باشد. 2. اگر خدمتى به او كردى، تو را حفظ كند 3. اگر صله‏اى به او كردى، صله تو را حفظ كند 4. اگر دستى به سوى او دراز كردى، آن را محترم شمارد (و تو را رد نكند)؛ 5. اگر از او كمك خواستى (اعم از مالى و غير آن)، يارى و كمكت كند 6. اگر چيزى به او گفتى، تصديقت كند 7. اگر به تو شكستى وارد شود، آن را اصلاح (و جبران) كند 8. اگر خوبى از تو ديد، به زبان آورد(و آن را اظهار كند) 9. اگر از او حاجتى خواستى، روا كند 10. و اگر ساكت بمانى، او با پرسش از حال تو جويا شود.»(46)
دو. امام صادق(ع) فرمود:«لاتكون الصّداقة الّا بحدودها فمن كانت فيه هذه الحددو او شى‏ء منها فانسبه الى الصّداقة و من لم يكن فيه شى‏ء منها فلا تنسبه الى شى‏ءٍ من الصّداقة فادّلها ان تكون سريرته و علانيته لك واحدةً و الثّانى ان يرى زينك زينه و شينك شينه والثّالثة ان لا تغبّره عليك ولاية و لا مالٌ و الرّابعة ان لايمنعك شيئاً تناله مقدرته و الخامسة و هى تجمع هذه الخصال ان لايسلمك عند النّكبات؛(47) دوستى جز با حدود( و مراعات حقوقش) امكان‏پذير نيست. پس كسى كه اين حدود(و حقوق) يا بخشى از آن در او باشد، او را دوست بدان و كسى كه هيچ يك از اين شرائط در او نيست، چيزى از دوستى در او نيست:
نخستين شرط دوستى آن است كه باطن و ظاهرش براى تو يكى باشد؛دوم اين است كه زينت و آبروى تو را زينت و آبروى خود بداند و عيب و زشتى تو را عيب و زشتى خود ببيند، سوم اينكه مقام و مال، وضع او را نسبت به تو تغيير ندهد، چهارم اينكه آنچه را در قدرت دارد، از تو مضايقه نكند؛ و پنجم كه جامع همه اين صفات است، آن است كه تو را به هنگام نكبت‏ها (و پشت كردن روزگار) رها نكند.»
سه. امام سجاد(ع) فرمود: «امّا حقّ الصّاحب فان تصحبه بالتّفضّل و الانصاف و تكرمه كما يكرمك ولاتدعه يسبق الى مكرمةٍ فان سبق كافأته وتودّه كما يودّك و تزجره عمّا يهمّ به من معصيةٍ وكن عليه رحمةً ولاتكن عليه عذاباً؛(48) اما حق دوستت آن است كه با او با فضل و انصاف رفتار كنى و گرامى بدارى او را چنان كه تو را گرامى مى‏دارد و اجازه ندهى كه به گرامى داشتن (و كار نيكى نسبت به تو) پيشى بگيرد. پس اگر سبقت گرفت، جبران كنى و دوست بدارى چنان كه دوستت مى‏دارد و باز دارى آنجا كه قصد گناهى دارد. و بر او مهربان باش و مايه عذاب و رنجش او نباش!»
حدود دوستى‏
1. اطمينان نكردن بيش از حد به دوست‏
على(ع) فرمود: «ابذل لصديقك كلّ المودّة ولاتبذل له كلّ الطّمأنينة؛(49) براى دوستت تمام دوستى را بذل كن، ولى اطمينان كامل (و صددرصد نداشته باش و تمام آن) را بذل نكن.»
2. مدارا در دوستى‏
آن حضرت فرمود: «احبب حبيبك هوناً ما عسى ان يكون بغيضك يوماً ما و ابغض بغيضك هوناً ما عسى ان يكون حبيبك يوماً ما؛(50) در دوستى با دوستت مدارا كن (و بيش از اندازه اظهار محبت نكن!) شايد روزى دشمن تو گردد و در دشمنى با دشمن نيز مدارا كن! شايد روزى دوست تو گردد.»
و نيز فرمود: «اگر دوستى بيش از حد شد و از حد منطقى گذشت، خطر ساز است و باعث مى‏شود كه انسان عيبها را نبيند.»(51)
3. اول امتحان بعد اطمينان‏
«لاتثق بايك قبل الخبرة؛ به برادر(و دوستت) پيش از آزمودن اعتماد نكن.»
4. دوستى به اندازه پاكى‏
انسان گاهى ممكن است دوستان متعددى داشته باشد. اظهار محبت و دوستى به هر يك به اندازه پاكى و پايبندى آنها به مسائل دينى و شرعى بايد باشد. على (ع) در اين خصوص فرمود: «احبب الاخوان على قدر التّقوى؛(52) برادران (و دوستان) را به اندازه تقوا (و تعهد هر كدام) دوست بدار!»
در مقابل دوستان ناباب‏
آخرين مطلب اين است كه انسان گاهى خواهى نخواهى به دوستان غير مناسب و رفقاى ناباب سر و كار پيدا مى‏كند. چگونه رفتار كند و چه كارهايى انجام دهد كه از زيانهاى اين نوع دوستى در امان باشد؟
چند امر قابل توصيه است:
1. هيچ سخنى را بدون تأمل و سنجش نپذيريم، چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد: «ولاتقف ماليس لك به علمٌ؛(53) (هرگز بدون تأمّل از كسى پيروى نكن) و امرى را كه آگاهى ندارى، دنبال نكن!»
2. روح خويش را تقويت كنيم؛ زيرا تا دشمن عامل نفوذى نداشته باشد، نمى‏تواند در كشورى راه پيدا كند. در كشور جان هم آن گاه رفيق بد و يا شيطان مى‏تواند نفوذ كند كه عامل نفوذى (ستون پنجم) داشته باشد و آن هواهاى درون آدمى است. اگر هواها تحت كنترل قرار گيرند، هيچ كسى نمى‏تواند به انسان آسيب و زيان برساند. قرآن كريم مى‏فرمايد: «يا ايّها الّذين آمنوا عليكم انفسكم لاينصركم من ضلّ اذا اهديتم؛(54) اى مؤمنان! بر شما باد به خود (سازى)تان! آنگاه كه هدايت يافتيد شما را گمراهان زيان نرسانند.»
پى‏نوشت‏ها: –
1. مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، اعمال روزهاى ماه مبارك رمضان.
2. بحارالانوار، ج 74، ص 189.
3. همان، ج 47، ص 116.
4. سوره ص، آيه 24.
5. تحف العقول، ص 38.
6. وسائل الشيعه، ج 8، ص 404 و 405، ح 1.
7. غررالحكم، ح 9727.
8. سوره ص، آيه 24.
9. سوره زخرف، آيه 67.
10. سوره انعام، آيه 52.
11. سوره نساء، آيه 69.
12. بحارالانوار، ج 74، ص 196.
13. همان، ص 187.
14. امالى صدوق، ص 14، منتخب الميزان، ص 29.
15. بحارالانوار، ج 71، ص 188.
16. غررالحكم، ح 9768، منتخب الميزان، ص 290.
17. بحارالانوار، ج 71، ص 188.
18. غررالحكم، ص 424، ح 9737.
19. بحارالانوار، ج 74،ص 149.
20. امالى طوسى، ص 646.
21. بحارالانوار، دارالكتب الاسلامية، ج 74، ص 184؛ وسائل الشيعه، ج 8، ص 317. چاپ بيروت ج 2، ص 84.
22. وسائل الشيعه، ج 3، ص 206.
23. غررالحكم، ص 723.
24. منتخب ميزان الحكمه، ص 290.
25. نهج البلاغه، محمد دشتى، حكمت 211.
26. منتخب ميزان الحكمه، ص 291.
27. غررالحكم، ص 416، ح 9508.
28. همان، ح 9514.
29. نهج البلاغه، نامه 31.
30. همان.
31. همان، حكمت 134.
32. همان، حكمت 6.
33. همان، نامه 31.
34. همان، حكمت 62.
35. همان، حكمت 158.
36. همان، خطبه 140.
37. همان، حكمت 239.
38. همان، حكمت 218.
39. همان، خطبه 23.
40. همان، نامه 31.
41. بحارالانوار، ج 74، ص 207.
42. همان، ج 71، ص 165.
43. غررالحكم، ص 419، ح 9607.
44. بحارالانوار، ج 75، ص 291.
45. منتخب ميزان الحكمة، ص 291، ح 3508.
46. كنزالعرفان، ج 2، ص 26.
47. اصول كافى، ج‏2، ص 467؛ منتخب ميزان الحكمة، ص‏291.
48. بحارالانوار، ج 74، ص 7، ح 1؛ منتخب ميزان الحكمة، ص‏291.
49. بحارالانوار، ج 71، ص 166، ح 29.
50. نهج البلاغه، حكمت 268.
51. همان، خطبه 109.
52. غررالحكم، ص 416، ح 9498.
53. بحارالانوار، ج 74، ص 187، ح 7.
54. سوره اسراء، آيه 36.
55. سوره مائده، آيه 105.

/

هشدارهاى اجتماعى

هشدارهاى اجتماعى
حجة الاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏
مقدمه
هشدار و هدايت، انذار و بشارت، تنبيه و تشويق، دو اصل مهم تربيتى و اجتماعى بشمار مى‏روند، كه بسيارى از انگيزه‏هاى تربيتى و حركت‏هاى اجتماعى به وسيله اين دو شكل مى‏گيرد.
از آن جا كه انسان مجموعه‏اى از بيم و اميد و تركيبى از جلب منفعت و دفع ضرر است، بايد در تربيت و اداره او نيز اين دو اصل در نظر باشد تا تعادل وجودى پيدا كند.
پيامبران و اولياى الهى در سيره تربيتى و اجتماعى خود اين دو اصل را به كار گرفتند و بر اساس اين دو، مكتب و سيره دينى و ارزشى خود را استوار ساختند.
در قرآن كريم واژه‏هاى «تبشير» و «انذار» فراوان به كار گرفته شده و از آن استفاده مى‏شود كه: هر يك از آن دو شرط لازم هستند ولى شرط كافى نيستند، هنگامى كه اين دو با هم در حركتهاى فردى و اجتماعى نقش آفرينى كنند نتيجه مطلوب و دست يافتنى خواهند داشت.
«تبشير» مژده دادن، نويد دادن و به سمت جلو پيش بردن است. «انذار» اعلام خطر كردن، هشدار دادن و موانع را گوشزد نمودن است. تبشير، جنبه «قائد» را دارد يعنى جلوكش، كسى كه مهار شتر يا اسب را گرفته و به پيش مى‏راند و مى‏كشد، (انذار) جايگاه «سائق» را دارد يعنى به آن كه حيوان را از پشت سر مى‏راند و به سمت و سوى جلو مى‏كشاند «سائق» گويند. اين دو اگر با هم عمل كنند، نتيجه كارشان يكى است و آن حركت به جلو، از اين رو براى هدايت بشر هر دو ضرورى مى‏باشند.
در اين سلسله از نوشتارها به نكات انذارى و هشدارى مى‏پردازيم چون بر اين باوريم كه شناخت درد نيمى از درمان است و آدمى اگر موانع راه را بشناسد و آنها را كنار بنهد زودتر و سالم‏تر به مقصد مى‏رسد.
البته در بررسى هشدارها به هدايت‏ها نيز پرداخته خواهد شد و روشن است تا ديو بيرون نرود فرشته رخ نمى‏نمايد.
هشدار در فرهنگ دينى
در فرهنگ دينى واژه‏ها و تعبيرهاى گوناگونى به كار رفته است كه از مجموع آنها مى‏توان «هشدار» را استنباط كرد، از جمله واژه‏هاى :انذار، ويل، اَلا، و ايّاك يا ايّاكم.
انذار را اين گونه معنى كرده‏اند: «اخبار فيه تخويف و تحذير»(1) خبر دادن و گزارشى كه در آن ترساندن و برحذر داشتن باشد. به طلايه دار لشكر كه خطر دشمن را به اطلاع لشكريان مى‏رساند «نذير» گويند، كنيه خروس «ابوالمنذر» است، زيرا كه خروس به خوابيده‏ها هشدار مى‏دهد «ويل» نيز معمولاً در جايى به كار مى‏رود كه امر نامطلوبى است و گوينده مى‏خواهد مخاطب را از آن باز دارد تا مرتكب آن شود «اَلا» نيز هشدار باش و بيدار باش است به كسانى كه حركتى را آغاز كردند و يا مكتبى را پذيرفته‏اند تا به خطرها و موانع راه آشنا بشوند و خود را از آن دور نگه دارند.
از جمله تعبيرها و واژه هايى كه بار هشدارى دارد. تعبير «اياك» و يا «اياكم» است كه در بسيارى از روايات به اين وسيله پيشوايان معصوم اعلام خطر كرده و پيروان خويش را از انجام آن عمل اجتماعى و يا رفتار اخلاقى نهى نموده‏اند.
در اين نوشتار به هشدارهايى خواهيم پرداخت كه: اولاً با اين واژه و تعبير در روايات آمده باشد و ثانياً به مواردى اشاره خواهيم كرد كه جنبه اجتماعى داشته باشند. در پايان اين مقدمه ذكر اين نكته خالى از فايده نخواهد بود كه: در برخى از روايات با به كارگيرى واژه «اياك يا اياكم» اخطار و اعلام خطر شده است و در برابر با تعبير «عليكم» راه درست و سالم ترسيم گرديده است، از اين رو بايد گفت «اياكم» هشدارهاى اجتماعى را گوشزد مى‏كند، «عليكم» راههاى هدايت را نشان مى‏دهد، به ديگر سخن «اياكم» انذار است و «عليكم» تبشير و بشارت.
هشدار و هدايت
امام صادق (ع) فرمود:
«ايّاكم و مجالسة الملوك و ابناء الدّنيا، ففى ذلك ذهاب دينكم، و يعقّبكم نفاقاً و ذالك داء دوىّ لا شفاء له. و يورث قساوة القلب و يسلبكم الخشوع. و عليكم بالأشكال من النّاس و الاوساط من النّاس فعندهم تجدون معادن الجواهر».(2)
از هم نشينى با شاهان و دنيا زدگان دورى گزينيد زيرا در اين مجالست، دين شما از دست مى‏رود، نفاق و دورويى (كه دردى بى درمان است) دامنگير شما مى‏شود، سنگدلى و سلب خشوع شما را مى‏گيرد. بر شما باد كه با همنوعان مانند خودتان رفت و آمد كنيد زيرا معدنهاى گرانبها در ميان اين گونه مردم است.
همانگونه كه روشن است اين بيان نورانى شامل «هشدار» و «هدايت» است، امام صادق(ع) با تعبير «اياكم» اعلام خطر فرموده و با تعبير «عليكم» راه درست را نموده است و اين خود آموزش روشن تربيتى آن بزرگوار و همه امامان نيز هست كه اگر از چيزى و يا كارى نهى مى‏كنند، راه برون رفت را نيز نشان مى‏دهند.
گر ببندد راه يك پستان بر او
مى‏گشايد راه صد بستان بر او
اين سيره و روش تربيتى را امامان از قرآن مجيد آموخته‏اند كه در قرآن هر جا از كار و روش ناهنجار و ناشايستى نهى شده است، راه درست و سالم نيز پيشنهاد و ارائه گرديده است.
در مثل، در داستان حضرت لوط و مردم بى ادب و بى فرهنگ زمان او كه به گناه زشت و غير انسانى هم جنس بازى گرفتار شده بودند و اين رخداد اجتماعى به حالت يك بحران و فاجعه اجتماعى در آمده بود، آن حضرت به آنان فرمود:
«قال يا قوم هؤلاء بناتى هنّ اطهر لكم»(3)
گفت اى قوم من! اينها دختران منند(كه مى‏توانيد با آنان ازدواج كنيد) آنها براى شما پاكترند.
لوط آن پيامبر الهى به قوم سركش و لجام گسيخته و فرو رفته در شهوت جنسى، پيشنهاد خردمندانه مى‏دهد، در كنار نهى از منكر، ارائه معروف مى‏كند، هم هشدار مى‏دهد و هم هدايت مى‏كند روشن است اگر در جامعه‏اى معروفها رواج يابند و فضاى معروف گسترى بر جامعه حاكم شود به خودى خود منكرها زمينه ظهور كمترى پيدا مى‏كنند. از امام مجتبى(ع) پرسيدند: «ما السداد؟ قال: دفع المنكر بالمعروف»(4) سداد و صلاح جامعه چيست؟ فرمود: جلوگيرى از منكر به وسيله معروف.
نمونه ديگر در قرآن داستان احداث مسجد «ضرار» و مسجد «قبا» است. قرآن اگر دستور به تخريب مسجد ضرار به عنوان زايشگاه فساد و مركز توطئه و نفاق، مى‏دهد، در كنار آن از مسجد قبا به عنوان پايگاه معنوى و معروف گستر سخن مى‏گويد:
«لمسجد اسّس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه»(5) همانا مسجدى كه از روز نخست بر اساس تقوا بنا نهاده شده سزاوارتر است كه در آن نماز برپا دارى.
نتيجه سخن آن كه: روش تربيتى قرآن و اهل بيت آن است كه پيروان خود را از انجام منكر پرهيز مى‏دهند و به انجام معروف تشويق مى‏كنند. اگر نهى و ترمز در كلام آنها فراوان است امر و تشويق و رهنمون نيز در در لابلاى سخنان و سيره آنها كاملاً مشهود و ملموس است.
اين نكته تربيتى و اجتماعى را مى‏توان از مجموع حديث نورانى فوق كه از مكتب امام صادق(ع) به ما رسيده است استفاده كرد پس از ياد آورى اين برداشت مى‏پردازيم به شرح و توضيح محورهايى كه در اين بيان نورانى عنوان شده است:
امام صادق(ع) فرمود: از دو گروه گريزان باش و با آنان مجالست نكن.
الف: زورمداران
ب: زرسالاران
آنهايى كه به زور و قدرت سياسى و نظامى خود مى‏بالند و سلطه گرى و ستم و زورگويى و تزوير تار و پود زندگى آنان را فرا گرفته يعنى پادشاهان و رهبران ستمكار، مانند باتلاقى هستند كه هر كس به آنان نزديك شود به تدريج در لجن گناه آنان فرو مى‏رود و اندك اندك راههاى فلاح و نجات را به روى خود مى‏بندد.
و نيز كسانى كه بنده پول و ثروتند و از دنيا جز خور و خواب و شهوت چيز ديگرى نمى‏دانند و به معناى واقعى دنيا زده و دنيا محورند، با آنان نيز رفت و آمد و معاشرت و مجالست زيانبار است .
امام صادق(ع) فرموده با اين دو دسته معاشرت نكن كه اگر با آنان نزديك شدى پى آمدهاى ناگوارى دامن گيرت خواهد شد:
* دين زدايى‏
معلوم است در جامعه‏اى كه ارزشهاى مادى حاكم است و زرق و برق دنيا و قدرت و ثروت حرف اول را مى‏زند، در چنين فضايى انسان دين دار احساس غريبى و تنهايى مى‏كند، اگر قدرت و توان بر خورد با نظام حاكم را دارد بايد انجام وظيفه كند و اگر توان آن را ندارد دست كم بايد خود را از معركه دور نگهدارد تا آلوده نشود. و دين و اعتقاداتش سست نگردد.
امام صادق(ع) يكى از پى آمدهاى ناگوار مجالست با شاهان و فرزندان دنيا را دين زدايى و از بين رفتن باورها و اعتقادات راستين برشمرده است.
* نفاق زايى‏
پى آمد ديگر آن است، انسانى كه با اصحاب زر و زور نشست و برخاست دارد يا بايد موضع شفاف بگيرد و در برابر غارتگرى و خيانتهاى آنان راست قامت به ايستد و يا بايد كار آنان را توجيه كرده و با آنها سازش نمايد و به ظاهر مشى و مرام آنها را بپذيرد گرچه در باطن به آن ايمان نداشته باشد و اين روش ناخود آگاه او را در دام نفاق گرفتار مى‏سازد، از اين رو امام(ع) پديده نفاق را يكى از آثار همنشينى با طاغوتهاى سياسى و اقتصادى برشمرده و از آن پرهيز داده است.
* قساوت و سنگدلى‏
سومين پى آمد همكارى و همراهى با رهبران ستمكار و ثروتمندان گنهكار آن است كه آدمى به تدريج از فضاى ياد و ذكر خدا دور مى‏شود و همه چيز را با عينك پول و ثروت و قدرت مى‏بيند و در نتيجه خانه دل و جانش در حجاب قرار مى‏گيرد و زمينه سنگدلى و تاريكى روح و روان در او ايجاد مى‏شود.
در روايت ديگرى از پيامبر اعظم(ص) نقل شده است كه فرمودند: «از همنشينى با مردگان دورى گزينيد» پرسيده شد مقصود از مردگان كيانند؟ فرمود: «كلّ غنّى مترفٍ»(6) هر ثروتمند عياش و اسرافكار.
بنابراين دلمردگى، سنگدلى يكى از پى آمدهاى ناگوار مراوده و دوستى با زورمندان و زرسالاران دنيازده است.
* خشوع را مى‏گيرد
چهارمين اثر مجالست با آن دو دسته‏اى كه گفته شد آن است كه حالت زيباى خشوع از آدم گرفته مى‏شود. خشوع حالتى است درونى كه به وسيله ارتباط و اتصال انسان با خدا حاصل مى‏شود و اين حالت درونى در رفتار و كردار اجتماعى انسان نيز اثر مى‏كند و متجلى مى‏شود. انسان خاشع در برابر قدرت خداوند ادب و فروتنى دارد، خود را قطره‏اى از درياى بيكران عالم هستى مى‏بيند. خود را مانند كاهى در برابر كوه و ذره‏اى در برابر قدرت خداوند متعال مى‏شمارد. هنگامى كه با صاحبان ظاهرى قدرت و ثروت نشست و برخاست داشته باشد به تدريج در حوزه جاذبه قدرت و ثروت آنان قرار مى‏گيرد و آن حالت تسليم مطلق در برابر پروردگار در وى تضعيف مى‏شود، از اين رو امام صادق(ع) نسبت به اين موضوع هشدار داده است.
* گوهرهاى گرانبها
در پايان اين حديث شريف امام صادق (ع) توصيه مى‏كنند كه سعى كنيد در زندگى با كسانى طرح دوستى و رفاقت بيفكنيد و با كسانى رفت و آمد داشته باشيد كه از لحاظ پايگاه اجتماعى همسان و نزديك به شما باشند زيرا در بين اين گونه افراد گنجينه‏ها و معدنهاى گرانبهايى وجود دارد كه مى‏توان آنها را كشف كرد.
در كوچه و بازار و در بين انسانهاى بى نام و نشان و بى ادعا روحيه‏هاى بزرگ و همتهاى والا مى‏توان ديد كه بر اثر نيّت و عملكرد خدا پسندانه و خالصانه ارج و قيمت بالايى پيدا كرده‏اند و از آن جا كه محب پروردگار هستند «محبوب» او هم شده‏اند.
بايد چراغ در دست گرفت و دور شهر گشت و با اين گونه كسان كه كميابند و گمنامند طرح دوستى و مجالست افكند تا در پرتو وجودى آنان به سوى خدا و قرب الهى راهى را جستجو نمود.
پى‏نوشت‏ها: –
1. رياض السالكين، سيد على خان مدنى، ج‏7، ص‏117.
2. ميزان الحكمه، ج 2، ص 63.
3. سوره هود، آيه 78.
4. بحار الانوار.
5. سوره توبه، آيه 108.
6. ميزان الحكمة، ج 2، ص 63.

/

حضرت فاطمه س از منظر پيامبر اعظم ص

حضرت فاطمه(س) از منظر پيامبر اعظم(ص)
حجةالاسلام عبدالكريم پاك نيا
در گلستان رسالت گل زيبا زهراست‏
اسوه پاك زنان در ره تقوا زهراست
آيد از دامن او پاكترين فرزندان‏
الگوى مادر شايسته دنيا زهراست‏
خادم بيت شريفش شده جبريل امين‏
ميوه قلب نبى ام ابيها زهراست‏
گهر عصمت و درياى كرم كوه وقار
معنى كوثر و محبوبه يكتا زهراست‏
هست مجموعه اوصاف خداوند جليل‏
مظهر نور خدا آيت عظما زهراست‏
يكى از روزهاى شيرين و به ياد ماندنى زندگى رسول خدا(ص) روز بيستم جمادى الثانى سال پنجم بعثت است. در اين روز مبارك در خانه نبوت نوزاد دخترى چشم به جهان هستى گشود كه محفل نورانى پيامبر اكرم(ص) را بيش از پيش روشن ساخته و به زندگى پيامبر و خديجه طراوت و شادابى مضاعف بخشيد. پيامبر خاتم(ص) آن چنان از وجود اين مولود به شوق آمده بود كه مى‏فرمود: «و هى روحى هى بضعةٌ منّى و هى نور عينى و ثمرة فؤادى الّتى بين جنبىّ و هى الحوراء الانسيّة؛(1) اين دختر پاره تن من، روشنايى چشمانم و ميوه دلم، روح و جان من است. او فرشته‏اى است به صورت انسان.»
و در سال 1320 هجرى قمرى و در روزى كه جشن ولادت حضرت زهرا سلام اللّه عليها برگزار مى‏شد در خمين فرزندى از نسل آن بانو چشم به جهان گشود كه همچون مادر، در برابر طوفان سهمگين حوادث ايستاد و مقاومت كرد و دشمنان را رسوا و مفتضح ساخت، روح اللّه در اين روز چشم به جهان گشود و با ولادتش، تاريخى نوين را آغاز كرد.
در جمهورى اسلامى ايران اين روز خجسته و مبارك بنام روز زن و روز مادر نامگذارى شد تا بانوان متعهد و پاكدامن كشورمان با الگو قرار دادن حضرت زهرا سلام اللّه عليها در تمام مراحل مادى و معنوى و اجتماعى از آن حضرت پيروى كنند تا به سر منزل مقصود برسند.
يگانه دختر رسالت كه خداوند با عناوين كوثر، مشكاة، واز مصاديق عبادتگران نيمه شب، صالحين، به شمار آورده است از منظر حضرت خاتم الانبياء(ص) منزلت برجسته‏اى دارد. نقطه اوج عظمت فاطمه(س) زمانى است كه از كلام گهربار رسول خدا بشنويم كه خداوند متعال وجود حضرت زهرا(س) را علت و فلسفه خلقت قرار داده است. جابربن عبداللّه انصارى از رسول خدا(ص) نقل مى‏كند كه آن حضرت يكى از احاديث قدسى را كه خداوند متعال به پيامبر خاتم نازل كرده بود چنين نقل مى‏كند: «يا احمد لولاك لما خلقت الافلاك و لولا على لما خلقتك ولولا فاطمه لما خلقتكما؛(2) اى احمد اگر تو نبودى هستى را خلق نمى‏كردم و اگر على نبود ترا نمى‏آفريدم و اگر فاطمه نبود، شما دو نفر را خلق نمى‏كردم.»
خلقت نور فاطمه‏
رسول اكرم(ص) در مورد خلقت نور فاطمه(س) فرمود: نور فاطمه قبل از آفرينش زمين و آسمان آفريده شده است. خداوند متعال قبل از آفرينش آدم فاطمه را از نور خود آفريد و نور فاطمه در زير عرش الهى مشغول تسبيح و تقديس و تهليل و تحميد خداوند متعال بود. وقتى خداوند متعال مرا از نسل آدم آفريد نور فاطمه را به صورت سيبى در بهشت درآورد و جبرئيل آن را به من داد و گفت: يا محمد انّ هذه تفّاحةٌ اهداها اللّه عزّ و جلّ اليك من الجنّة؛ اى محمد، اين سيب را از بهشت خداوند عزيز و جلال بر تو هديه كرده است. من آنرا گرفته و بر سينه‏ام گذاشتم و جبرئيل گفت: آن سيب را بخور. وقتى كه آنرا شكافتم از داخل آن نورى درخشيد و من بيمناك شدم، جبرئيل گفت: اى محمد! آنرا بخور و نگران نباش. اين نور در آسمان منصوره و در زمين فاطمه ناميده مى‏شود. پرسيدم: اى دوست من جبرئيل چرا به اين نامها موسوم گرديده است. پاسخ داد:در زمين «فاطمه» ناميده شده زيرا پيروان خود را از آتش جدا مى‏كند و دشمنان خود را از دوستى‏اش محروم گردانيده است. و در آسمان «منصوره» ناميده شده زيرا دوستان خود را نصرت و يارى مى‏كند و اين تفسير گفتار خداوند متعال است كه مى‏فرمايد: و يومئذٍ يفرح المؤمنون بنصر اللّه ينصر من يشاء؛(3) در آن روز مؤمنان بخاطر يارى خداوند خوشحال مى‏شوند و او هر كه را بخواهد يارى مى‏كند. مقصود از اين نصرت، يارى فاطمه به شيعيان و دوستارانش مى‏باشد.(4)
تولد محبوبه خداوند
در مورد ولادت حضرت زهرا(س) گزارشهاى مفصل و متعددى در جوامع حديثى و موسوعه‏هاى تاريخى دانشمندان وجود دارد.
امام صادق(ع) تولد حضرت فاطمه(س) را اينگونه روايت مى‏كند: وقتى كه تولد حضرت فاطمه(س) نزديك شد خديجه به زنان قريش پيغام داد: «مرا در اين مورد يارى كنيد». آنان از يارى خديجه خوددارى كرده و گفتند: تو در ازدواج با محمد به حرف ما گوش نكردى و با ما مخالفت نمودى ما هم امروز از حمايت و پرستارى خود، ترا محروم خواهيم كرد.
خديجه از اين سخن ناراحت و دل شكسته گرديد. امّا خداوند متعال براى قدردانى از تلاشها و زحمات حضرت خديجه، چهار بانوى برگزيده بهشتى را به يارى آن يار فداكار و با ايمان پيامبر(ص) فرستاد. آنان آمدند امّا خديجه از ديدن آن بانوان ناشناس، متحيّر و شگفت زده شد. يكى از آنان خود و همراهانش را معرفى كرد، و گفت: اى خديجه! تعجب نكن! ما فرستادگان خداوند براى خدمت و پرستارى به سوى تو هستيم. من سارا و اين آسيه – كه همنشين تو در بهشت است – و آن ديگرى مريم دختر عمران و چهارمين بانو، مادر تمام آدميان و مادر ما حوّا، است.(5)
آنان همانند زنان ديگر، يكى سمت راست و يكى سمت چپ و سومى در مقابل و چهارمى پشت سر خديجه قرار گرفت. فاطمه پاك و مطهر متولد شد و چون در زمين قرار گرفت نورى از وجودش درخشيد و اين نور نه تنها تمام خانه‏هاى مكه را روشن ساخت بلكه نقطه‏اى در شرق و غرب عالم نماند مگر اينكه از نور فاطمه(س) به آنجا تابيد.
در اين حال، ده نفر حورالعين كه هر يك طشت و ابريق بهشتى پر از آب كوثر، به همراه خود داشتند وارد خانه پيامبر شدند و فاطمه(س) را با آب كوثر شستشو دادند و بعد، دو پارچه سفيد و خوشبو آورده و نوزاد را به آن پيچيدند. فاطمه(س) در اولين لحظات زندگى لب به سخن گشوده و كلمات دلنشين توحيد را زمزمه كرده و گفت: «اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّ ابى رسول اللّه سيد الانبياء و ان بعلى سيد الاوصياء و ولدى سادة الاسباط؛(6) گواهى مى‏دهم بر اين كه جز خداوند يكتا، معبود ديگرى نيست و پدرم رسول خدا(ص) سرور پيامبران، همسرم سالار اوصياء و پسرانم سرآمد پيامبرزاده‏گانند.»
در حريم عفتش حوّا زجان خدمتگزار
مريم آنجا ايستاده با ادب در چاكرى‏
ريحانه بهشتى
رسول خدا(ص) به دختر دلبندش بيش از حد علاقه داشت و آن حضرت فاطمه(س) را آنچنان مورد مهر و محبت قرار مى‏داد كه موجب شگفتى ديگران مى‏شد.
چرا كه فاطمه(س) خلاصه وجود پيامبر(ص) نسيم آرام بخش پدر، كوثر قرآن، سرور بانوان جهان، ريحانه بهشتى، يادگار خديجه، همسر على و مادر حسنين بود. وقتى به پيامبر گفته شد: شما فاطمه را در آغوش مى‏گيرى بسيار مى‏بوسى و اين همه عطوفت و مهربانى برايش ابراز مى‏دارى در حالى كه به ساير دخترانت اين همه اظهار محبت نمى‏كنى؟ رسول خدا(ص) فرمود: نطفه فاطمه از غذاهاى بهشتى است من بوى بهشت از وجود او استشمام مى‏كنم.(7)
وقتى عايشه در مورد علاقه زياد پيامبر(ص) به دخترش فاطمه(س) اعتراض كرد، حضرت خاتم الانبياء(ص) فرمود: اى عايشه! هنگامى كه در شب معراج مرا به آسمانها بردند، داخل بهشت شدم جبرئيل مرا به نزد درخت طوبى برد و از ميوه‏هاى آن درخت خوردم و خداوند متعال از همان ميوه‏هاى درخت طوبى وجود فاطمه را خلق كرد هر وقت او را مى‏بوسم و مى‏بويم بوى دلپذير درخت طوبى و عطرهاى بهشتى به مشامم مى‏رسد.(8)
رسول خدا(ص) همواره به حضرت زهرا(س) مى‏فرمود: «يا فاطمة انّ اللّه تبارك و تعالى ليغضب لغضبك و يرضى لرضاك؛(9) فاطمه جان! به راستى كه خداى تبارك و تعالى به خاطر خشم تو خشم مى‏گيرد و به خاطر خشنودى تو خشنود مى‏شود.»
سرور زنان عالم‏
خورشيد اسلام از روزى كه از جزيرةالعرب طلوع كرده و آسمان انسانيت را روشنائى بخشيد بر احياى حقوق انسانها تأكيد كرده و از منظر معنوى فرقى ميان زن و مرد قرار نداد و با نداى وحيانى فرمود كه:«من عمل صالحاً من ذكرٍ او انثى و هو مؤمنٌ فلنحييّنه حياةً طيّبةً و لنجزينّهم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون؛(10) هر كس از مرد يا زن عمل صالحى انجام دهد قطعاً او را با زندگى پاكيزه‏اى حيات حقيقى مى‏بخشيم و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام مى‏دادند پاداش خواهيم داد.
آئين متعالى اسلام از حقوق از دست رفته بانوان چنان دفاع كرد كه يك زن را از ذلت بردگى مردان و حقارت و پستى، كه به عنوان كالا به او نگريسته مى‏شد به عاليترين مقام انسانى رسانيد.
وجود حضرت زهرا(س) مصداق عينى اين حقيقت است كه اسلام او را برترين بانوى عالم و سرور زنان بهشتى معرفى مى‏كند در اين مورد به چند سخن از رسول خدا(ص) بسنده مى‏كنيم:
1- يكى از همسران رسول خدا(ص) گفته است: روزى پيامبر اكرم(ص) نشسته بود كه فاطمه(س) به سوى آن حضرت آمد و سوگند به خدائى كه معبودى جز او نيست او مانند رسول خدا راه مى‏رفت چون حضرت او را ديد دوبار فرمود: دخترم خوش آمدى، دخترم خوش آمدى! سپس فرمود:
«اما ترضين ان تأتى يوم القيامة سيّدة نساء المؤمنين؛(11) آيا راضى؛ نيستى كه در روز قيامت سرور بانوان اهل ايمان باشى.»
2- سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مى‏كند كه روزى رسول خدا(ص) در مورد اهل بيت خود سخنانى بيان كرد تا اينكه به فاطمه رسيد و در ستايش از دخت ارجمند خويش فرمود: دخترم فاطمه، سرور بانوان عالم از اولين تا آخرين است او پاره تن من، روشنائى چشمانم، ميوه دلم، روح و جانم است كه تمام وجودم را فرا گرفته، فاطمه انسانى فرشته خو است هرگاه در محراب عبادتش در پيشگاه الهى به نماز مى‏ايستد نور او براى ملائكه آسمان مى‏درخشد همچنانكه ستارگان آسمان بر اهل زمين نور افشانى مى‏كنند در آنحال خداى بزرگ به فرشتگانش مى‏فرمايد: اى فرشتگان من به بنده‏ام فاطمه بنگريد كه چگونه در پيشگاهم به راز و نياز ايستاده است خوف و شوق من به تمام وجودش لرزه انداخته و با قلب و دل به عبادت من روى آورده است شما گواه باشيد به خاطر او تمام پيروانش را از آتش جهنم امان دادم.(12)
3- زمانى كه فاطمه بر آن حضرت وارد مى‏شد آن حضرت به او خوشامد مى‏گفت دست‏هاى او را مى‏بوسيد و در جاى خود او را مى‏نشاند. وقتى هم كه پيامبر به خانه فاطمه مى‏رفت او نيز به استقبال پدر مى‏شتافت و خوشامد مى‏گفت و دست‏هاى پدر ارجمندش را مى‏بوسيد.(13)
4- ابوثعلبه خشنى مى‏گويد: پيامبر اكرم(ص) هرگاه از سفر بر مى‏گشت اول نزد فاطمه(س) مى‏رفت، فاطمه نيز با مشاهده پدر مى‏ايستاد و به استقبالش مى‏شتافت پدر را در آغوش مى‏گرفت و ميان دو چشم پدر را مى‏بوسيد.(14)
مقام فاطمه (س) در قيامت‏
پيامبر اكرم(ص) از مقام معنوى و شكوه حضرت زهرا(س) در روز قيامت خبر داده و فرمود:
دخترم فاطمه در روز قيامت سوار بر يك شتر بهشتى به محشر مى‏آيد پوشش آن شتر از حرير و لجامش از لؤلؤ تازه است. روى آن قبه‏اى از نور است كه بيرونش از درون و درونش از بيرون ديده مى‏شود درون آن را عفو الهى و بيرونش را رحمت واسعه‏اش فرا گرفته بر روى آن تاجى از نور است كه هفتاد پايه دارد كه به درّ و ياقوت آراسته است و چون ستاره درخشان در آسمان روشنى مى‏دهد. در سمت راست فاطمه زهرا(س) هفتاد هزار فرشته و در سمت چپش هفتاد هزار فرشته در حال حركتند جبرئيل در حالى كه افسار مركب مجلل فاطمه(س) را در دست دارد با صداى رسا به اهل محشر اعلام مى‏كند كه:«غضّوا ابصاركم حتّى تجوز فاطمة بنت محمّدٍ؛ اى اهل محشر چشمان خود را فرو بنديد تا فاطمه دختر محمد (ص) بگذرد. تمام پيامبران، رسولان، صديقان و شهيدان كه در آنجا حضور دارند چشمان خود را فرو مى‏بندند تا فاطمه از ميان جمعيت عبور كرده و مقابل عرش خداوند توقف مى‏كند. به تنهائى از شترش پايين مى‏آيد و به درگاه خداوند عرضه مى‏دارد: بارالها! اى مولاى من، بين من و كسانى كه به من ستم كردند و فرزندانم را كشتند خودت داورى كن!
از سوى خداوند بزرگ ندا مى‏رسد: يا حبيبتى و ابنة حبيبى سلينى تعطيى و اشفعى تشفّعى فوعزّتى و جلالى لاجازنى ظلم ظالمٍ؛اى حبيبه من و دختر حبيب من! هر چه دوست دارى از من بخواه تا برايت عطا كنم براى هر كسى مى‏خواهى شفاعت كن كه پذيرفته خواهد شد به عزت و جلالم قسم كه ستم ستمگر را ناديده نخواهم گرفت.
در اين لحظه حضرت زهرا(س) به خداوند عرضه مى‏دارد: الهى و سيّدى ذرّيتى و شيعتى و شيعة ذرّيتى و محبّى و محبىّ ذرّيتى ؛ اى آقا و مولاى من! ذريّه، فرزندان و شيعيانم و پيروان فرزندانم و دوستدارانم و دوستداران ذريّه‏ام را نجات بده و به فريادشان برس.
از سوى خدا ندا مى‏رسد: اين ذرّية فاطمة و شيعتها و محبّوها و محبّو ذرّيتها؛ ذريّه و شيعيان و دوستداران فاطمه و دوستداران فرزندان فاطمه(س) كجايند؟
آنان همگى حاضر مى‏شوند و در حالى كه فاطمه زهرا(س) در پيشاپيش آنان در حركت است و فرشتگان رحمت گرداگرد آنان حلقه زده‏اند به سوى بهشت روانه مى‏شوند.(15)
اين نوشتار را با نقل سروده‏اى سرور آفرين از علّامه بزرگوار كمپانى به پايان مى‏بريم.
علّامه محقق آية اللّه شيخ محمد حسين كمپانى در مورد عظمت و جلال فاطمه(س) سروده زيبايى دارد كه بخشهايى از آن اشعار دل‏انگيز را به خوانندگان گرامى تقديم مى‏كنيم:
آيينه حق نما
دختر فكر بكر من، غنچه لب چو واكند
از نمكين كلام خود حق نمك ادا كند
ناطقه مرا مگر روح قُدُس كند مدد
تا كه ثناى حضرت سيّده نساء كند
فيض نخست و خاتمه، نور جمال فاطمه‏
چشم دل ار نظاره در مبدأ و منتها كند
صورت شاهد ازل، معنى حسن لم يزل‏
وَهم چگونه وصفِ آيينه حق نما كند
مطلع نور ايزدى، مبدأ فيض سرمدى‏
جلوه او حكايت از، خاتم انبياء كند
ليله قدر اولياء، نور نهار اصفياء
صبح جمال او، طلوع از افق علا كند
بضعه سيد بشر، امّ ائمه غرر
كيست جز او كه همسرى باشه لافتى كند؟
وحى نبوتش نسب، جود وفتوتش حسب‏
قصه‏اى از مروتش سوره «هل اتى» كند
لوح قدر به دست او، كلك قضا به شصت او
تا كه مشيّت الهيّه چه اقتضا كند
در جبروت حكمران، در ملكوت قهرمان‏
در نشآت كن فكان، حكم به ما تشاء كند
عصمت او حجاب او، عفت او نقاب او
ستر قدم حديث از آن سرو از آن حيا كند
نفخه قدس بوى او، جذبه انس خوى او
منطق او خبر ز«لاينطق عن هوى» كند
قبله خلق روى او، كعبه عشق كوى او
چشم اميد سوى او، تا به كه اعتناء كند
متاب رو، از در او به هيچ سو مفتقرا
ز آنكه مس وجود را فضّه او طلا كند
فرا رسيدن اين دو عيد را به همه آزاد مردان و آزاد زنان و تمامى مبارزان راه خدا در سراسر جهان و به فرزند، شاگرد و خلف آن امام والا مقام، حضرت آيت اللّه العظمى خامنه‏اى مدظله العالى و تمام پيروان راه خمينى كبير تبريك و تهنيت عرض مى‏كنيم و اميدواريم خداوند پرتوى از نور ايمان و حرارت قلب خمينى عزيز را بر قلوب ما بتاباند تا سردى‏ها را مبدّل به گرمى نموده و حرارت على وار بخشد و پايدارى و استقامت در راه او را به ما عطا فرمايد.
پى‏نوشت‏ها: –
1. الفضائل، ص 8، بشارة المصطفى، ص 197.
2. شفاء الصدور، ص 225.
3. سوره روم، آيه 4 و 5.
4. معانى الاخبار، ص 396، بحارالانوار، ج 43، ص 4. با تلخيص.
5. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 525.
6. امالى شيخ صدوق، مجلس 87، ص 593.
7. علل الشرايع،ج 1، ص 183.
8. تفسير عياشى، ج 2، ص 212.
9. دلائل الامامه، ص 52.
10. سوره نحل، آيه 97.
11. امالى طوسى، ص 333.
12. ارشاد القلوب، ج 2، ص 295.
13. امالى طوسى، ص 400.
14. المناقب، ج 3، ص 332.
15. امالى صدوق، ص 17؛المناقب، ج 3، ص 327.

/

چشم اندازى به سيره سياسى حضرت فاطمه س

چشم اندازى به سيره سياسى حضرت فاطمه (س)
اسماعيل نسّاجى زواره‏
آغازين سخن
بررسى سيره معصومين (ع) در راستاى حفظ ارزش‏هاى اصيل اسلامى از مواردى است كه علاوه بر هدايت و نجات انسان‏ها، نقش قابل تأمّلى را در حفظ آرمان‏هاى جامعه مسلمين ايفا مى‏كند.
از اين رو آن بزرگواران در طول حيات خويش حضور در صحنه را مسؤوليتى مهم از جانب خداى سبحان مى‏دانستند.
با غروب غمبار خورشيد فروزان رسالت در 28 صفر سال دهم هجرى، سياهى غصب حق و غبار غربت انديشه‏هاى خردورزان را آزار مى‏داد به گونه‏اى كه كم‏تر كسى ياراى حضور در صحنه اعتقادى و دفاع در عرصه سياسى را در خود مى‏ديد، امّا در اين ميان بانوى بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا(س) برتر از هزاران مرد قدرتمند، بيرق باورهاى تابناك آسمانى و علم پيكار با سران ظلم و غصب و غارت را بر دوش گذاشت تا هدايت نبوى و سعادت علوى را پاس بدارد و به گوش آيندگان برساند. زهراى اطهر(س) در برابر جرياناتى كه بعد از رحلت رسول مكرّم اسلام به وجود آمد، ساكت ننشست و دست به مبارزه سياسى زد و با سخنرانى‏هاى افشاگرانه به بيان ماهيّت غاصبان خلافت و مصيبت‏هاى وارده توسط آن‏ها پرداخت.
گرچه دوران حيات ريحانه محمدى پس از ارتحال پيامبر اكرم(ص) بسيار كوتاه بود، امّا خط مشى سياسى آن حضرت در طول حيات نشان مى‏دهد كه موضع‏گيرى اش معقول‏ترين و پسنديده‏ترين روش ممكن بود و هرگونه حركت و موضع‏گيرى ديگرى غير از آن ممكن بود ضربات جبران ناپذيرى بر پيكر اسلام وارد سازد.
در اين نوشتار به خطوط برجسته حركت و موضع‏گيرى سياسى صدّيقه كبرى(س) به عنوان شاخصه‏هاى آموزنده اشاره مى‏شود. اميد است كه مورد توجه و عنايت پويندگان راه رسالت و ولايت قرار گيرد.
دفاع از حريم رسالت‏
در اوايل بعثت، حفظ جان پيامبر(ص) و دفاع و حمايت از آن حضرت از مهم‏ترين وظايف كسانى بود كه على رغم مشكلات و تنگناهاى موجود در جامعه نوپاى اسلام، به حقّانيت پيامبر(ص) و آيين او ايمان آورده بودند. تعداد انگشت شمارى نيز با استفاده از موقعيت اجتماعى، سياسى و ديگر توانايى‏هاى خود، بيش‏تر به اين امر مى‏پرداختند كه از جمله آن‏ها حضرت زهرا(س) بود.
رسول خدا(ص) از هنگامى كه به رسالت مبعوث شدند، تا زمانى كه به مدينه هجرت كردند در مكه مورد آزار و اذيت فراوان قرار گرفتند.
بزرگان قريش و حتى عموهاى پيامبر اكرم (ص) علاوه بر تشويق و تحريك مردم و كودكان جهت آزار و اذيت به پيامبر(ص)، خود نيز به طور مستقيم از هيچ تلاشى در اين زمينه دريغ نداشتند.
گاهى بر سر آن حضرت خاك مى‏ريختند و زمانى سنگ بارانش مى‏كردند. در اين دوران مردانى مانند حمزه سيدالشهدا به دفاع از پيامبر(ص) برمى خاستند، امّا تاريخ اسلام نام بانويى بزرگوار را كه در آن وقت 5تا8 سال بيش‏تر نداشت – در كنار مدافعان پيامبر(ص) ضبط و ثبت كرده است.
او علاوه بر اين كه بعد از رحلت مادر بزرگوارش حضرت خديجه(س) پرستارى پدر را بر عهده داشت، بيرون از منزل نيز هميشه مراقب پدر بود.
نقل مى‏شود كه مشركان قريش در حجر اسماعيل گرد آمده بودند و مى‏گفتند: چون محمد(ص) عبور كند، هر يك از ما به او ضربه‏اى خواهيم زد و چون فاطمه(س) اين را شنيد، پيش مادر رفت و سپس اين مطلب را به اطلاع پيامبر(ص) رساند.(1)
آن بانوى بزرگوار در مواردى علاوه بر اطلاع و پيش‏گيرى از اقدام آنان، خود مستقيماً به صحنه مى‏رفت و به حمايت و دفاع از پيامبر عزيز مى‏پرداخت.
«عبداللّه بن مسعود» مى‏گويد: با رسول خدا(ص) در كنار كعبه بوديم، حضرت در سايه خانه خدا مشغول نماز بود، گروهى از قريش از جمله ابوجهل در گوشه‏اى از مكّه چند شتر نحر كرده بودند، شكنبه آن‏ها را آوردند و بر پشت پيامبر گذاشتند، فاطمه(س) آمد و آن‏ها را از پشت پدرش برداشت.(2)
دفاع از حريم ولايت
زهراى مرضيّه (س) در اثبات حق و مقابله با انحراف در رهبرى امت اسلامى از هيچ كوششى فروگذار نكرد و اين امر را تكليف خود مى‏دانست. گاهى شب‏ها همراه على(ع) به در خانه مهاجرين و انصار مى‏رفت و حمايت از ولايت و وصيّت رسول خدا(ص) را در يادها زنده مى‏كرد و آنان را به دفاع از حق همسرش در مسأله خلافت و حق خودش فرا مى‏خواند؛اگر چه چيزى جز كلام سرد و بى مهرى نمى‏شنيد!
فاطمه(س) عنايت ويژه‏اى به مسأله دفاع از امامت و ولايت امام على(ع) داشت و به عنوان يك وظيفه اجتماعى در قالب‏هاى مختلف روى آن اهتمام و جديّت مى‏ورزيد.
در قضيّه «فدك» آن چيزى كه جوهر اصلى كارها و پى‏گيرى‏هاى دخت گرامى پيامبر بود، همان دفاع از حق ولايت حضرت امير مؤمنان على(ع) بود.
صدّيقه طاهره(س) حركت و هدايت انسان‏ها را بدون امام، سكون و ساكت مى‏دانست و زمامدارى زيان آلود و باطل نااهلان را باعث دور ماندن مردم از مسير «صراط مستقيم» مى‏دانست. بدين جهت دفاع از مقام امامت را سرلوحه مسؤوليت‏هاى خويش قرار داده بود و با تمام توان به ارائه رهنمودهاى شايسته و مبارزه با زرمداران و زور محوران مى‏پرداخت. او كتاب فضائل على(ع) را در پنج محور بنيادين گشود تا فردا و فرداها همگان با مطالعه گفتار گران بار وى پى به حقايق هستى برند و راه را از بى راه‏ها تشخيص دهند.
در فصل نخست، على(ع) را در برابر خداوند عبدى مخلص معرفى مى‏كرد كه بسيارى از شب‏ها از شوق عبادت و ترس فراوان بر روى خاك نخلستان مدهوش مى‏شد.(3)
در فصل دوم، او را نسبت به رسول خدا مى‏سنجيد و مى‏فرمود: على (ع) بهترين جانشين پيامبر(ص) و دوست بى نظير رسول خداست.
در فصل سوم، سخن از امامت و ولايت اميرمؤمنان(ع) نسبت به امت اسلامى به ميان مى‏آورد و او را امامى ربّانى و الهى معرفى مى‏كند كه فقط و فقط او لياقت رهبرى امت اسلام را خواهد داشت ؛ بنابراين على(ع) را نخستين مسلمان و دين باور مى‏دانست، از اين رو وظيفه‏اى سنگين و خطير براى خويش نسبت به امام(ع) برمى‏شمرد و آن توصيف صفات و بركات بى پايان همسرش تا واپسين لحظات زندگى بود.(4)
در فصل چهارم، هدايت و رهبرى مولاى متقيان (ع) را چنان تأثير گذار مى‏ديد كه براى تحقق امامت و خلافت آن بزرگوار خود را آماده فداكارى نمود.(5)
در فصل پنجم، مقام بلند شيعيان على(ع) را بيان مى‏كند و با بصيرت و اعتقاد قلبى، سخن پدر را بازگو مى‏نمايد و على (ع) وشيعيان او را اهل بهشت مى‏داند.
آرى! زهراى مرضيه(س) مقام و موقعيت امام على(ع) را خوب شناخته بود و از توانايى‏هاى ذاتى و خدادادى و شايستگى‏هاى ايشان نيز مطلع بود. ديدگاه‏هاى پيامبر اكرم(ص) را نسبت به امام(ع) مرتب شنيده بود و بدان ايمان و اعتقادى راسخ داشت و صلاح و مصلحت جامعه نوپاى اسلام را در رهبرى و امامت حضرت على(ع) مى‏دانست و جايگزين ديگرى را با وجود ايشان براى اين مقام و منصب جايز نمى‏ديد. از اين رو براى اثبات و تحقق آن از هيچ تلاشى دريغ نكرد و تا آخرين لحظه دست از حمايت و دفاع از امام (ع) و مقام امامت برنداشت.
جناح پيروز سقيفه پس از بيعت گرفتن از برخى اصحاب به سرعت سراغ على (ع) آمدند تا در اسرع وقت از آن بزرگوار بيعت بگيرند و سند مشروعيت حكومت خود را به امضا برسانند.
آن‏ها مى‏دانستند كه على(ع) به خاطر حفظ اسلام و پيش‏گيرى از تفرقه و اختلاف به جنگ متوسل نخواهد شد و بيعت او باب مخالفت ساير بنى هاشم و حاميان اهل بيت (ع) را مسدود خواهد كرد و در نتيجه پايه خلافتشان مستحكم خواهد شد.
از اين رو آن بزرگوار را تحت فشار سختى قرار دادند و زشت‏ترين برخوردها را در نخستين روزهاى رحلت پيامبر(ص) با آن حضرت (ع) كردند و تا سرحد كشتنش پيش رفتند.(6)
آنان درصدد بودند به هر طريق ممكن ولو به قيمت كشتن، مولاى متّقيان را به پذيرش حاكميت خود وادار كنند، امّا با مقاومت شديد حضرت زهرا(س) مواجه شدند؛مبارزه حضرت فاطمه(س) كار خلفا را بسيار دشوار ساخت، زيرا آنان مى‏دانستند اگر نسبت به دختر پيامبر(ص) جسارت كنند، پايه حكومتشان سست خواهد شد. طبق نقل مسعودى تا صديقه طاهره(س) در قيد حيات بودند، آن‏ها نتوانستند از على(ع) بيعت بگيرند، بنى هاشم نيز پس از شهادت زهراى اطهر(س) بيعت كردند.(7)
روايات و اسناد تاريخى مربوط به مقاومت‏هاى حضرت زهرا(س) فراوان است. كوثر آفرينش با حضور فعّال خود در خط مقدم مبارزه همچون سپر محكمى از جان على(ع) و حاميانش محافظت كرد و فضاى مناسبى را براى بنى هاشم فراهم نمود تا بيعت را به تأخير بيندازند. البته شيوه حضرت فاطمه(س) براى اعلان عدم مشروعيّت كارهاى آنان تنها در مبارزه علنى روزهاى نخست رحلت پيامبر(ص) خلاصه نمى‏شد.
آن حضرت (س) تا آخرين روز رحلتش همواره با قطع رابطه و ابراز ناراحتى و اندوه، افكار عمومى را متوجه مسأله سقيفه و غصب خلافت مى‏كرد و نمى‏گذاشت اين مهم به فراموشى سپرده شود. زنان مهاجرين و انصار براى عذر خواهى به عيادت آن بزرگوار آمدند، ولى حضرت فاطمه(س) نه تنها از آنان تشكر نكرد، بلكه در جواب احوال پرسى آنان فرمود: «آگاه باشيد اين حكومتى كه پديد آوردند، تازه آبستن شده است، پس صبر كنيد تا ببينيد چه نتيجه‏اى به بار آورد. آن گاه از آن به جاى شير خون تازه و سم كشنده بدوشيد! اين جاست كه كسانى كه به راه باطل رفته‏اند، زيان كار مى‏شوند و آيندگان عاقبت آن چه را كه گذشتگان تأسيس كردند، خواهند ديد.
از بابت دنياى خود خوش باشيد و قلباً براى فتنه هايى كه خواهد آمد، مطمئن باشيد و بشارت باد بر شما به شمشيرهاى برنده‏اى كه به دنبال آن مى‏آيد و قدرت متجاوزى كه ظلم و تعدّى را روا مى‏دارد و جمعيت شما را درو مى‏كند(همه را قتل عام مى‏كند) پس حسرت و اندوه با شما باد! و به كدامين سوى رويد؟…»(8)
در آخرين روزهاى زندگى حضرت وقتى آن دو تقاضاى ملاقات كردند، ابتدا حضرت فاطمه(س) نپذيرفت و زمانى كه اميرمؤمنان از آن حضرت تقاضا كرد به احترام شوهر بزرگوارش پذيرفت، ولى چنان برخورد سردى با آن‏ها كرد كه گزارش آن ديدار به يك سند تاريخى گويا براى اثبات خشم زهراى اطهر(س) نسبت به آنان تبديل گرديد.
اعتراض به سكوت مردم‏
دخت گرامى رسول خدا(ص) مى‏ديد كه با خروج رهبرى از محور خود چه بسا ممكن است امور مهم ديگر نيز دچار اين آفت شود و هرگونه ساكت ماندن نوعى مهر تأييد بركارهاى ناروا باشد و چه بسا حتى براى هميشه كارى قانونى جلوه داده شود و نشانى بر حقانيت مدّعيان خلافت تلقى گردد. بدين جهت آن حضرت در مواردى مخالفت خود را با اعتراض و انتقاد و شكوه به اثبات رساند.
فرازهايى از خطبه بانوى نمونه اسلام در مسجد مدينه گواهى گويا و شاهد زنده بر اين مطلب است. زهراى اطهر(س) با دلى پرخون از حوادث ناگوار پيش آمده، با زبان شكوه و اعتراض خطاب به انصار فرمودند: «يا معشر النّقيبة و اعضاد الملّة و حصنة الاسلام! ما هذه الغميزةُ فى حقّى و السّنة عن ظلامتى؟؛(9) اى انجمن بزرگان! اى بازوان ملّت! اى حافظان اسلام! اين غفلت و سستى در مورد حق من چيست؟ و چرا در برابر دادخواهى من سهل انگارى مى‏كنيد؟»
افشاى فتنه‏ها
زهراى مرضيه (س) حكومت على(ع) را همان حكومت پيامبر(ص) و استمرار نبوت و رسالت مى‏دانست. خانه اميرالمؤمنين(ع) را مهبط وحى و شخصيت آن حضرت را شخصيتى دانا به امور دنيا و آخرت معرفى مى‏نمود و كنار زدن آن بزرگوار را خسارتى بزرگ و روشن مى‏شمرد.(10) از اقدام‏هاى روشنگرانه آن حضرت(س) افشاى ماهيت سياست ستيز با على(ع) بود. صديقه طاهره(س) معتقد بود كسانى كه على (ع) را از صحنه بيرون كرده‏اند، از شدّت عمل او در برابر مخالفان دين و قاطعيتش در مقابل دشمنان اسلام و افزون طلبان بيم دارند؛ آنان مى‏دانند على(ع) در اجراى عدالت ذره‏اى كوتاهى نخواهد كرد و در راه تحقق احكام الهى از مرگ نمى‏هراسد، از اين رو او را كنار زدند تا به آسانى به اهداف شخصى و خواسته‏هاى نفسانى اشان دست يابند، شايد آن روزها بسيارى از اصحاب و تابعين و كسانى كه تازه مسلمان شده بودند نمى‏توانستند باور كنند دست هايى كه على(ع) را كنار زده‏اند از سر هواپرستى چنين ظلمى را مرتكب شده باشند، چون آن‏ها نيز ظاهراً سال‏ها در ركاب نبى اكرم(ص) شمشير زده و به اسلام گرويده بودند، به علاوه برخى از آنها جزء دانشمندان جامعه به حساب مى‏آمده‏اند، لذا كسى جرأت نمى‏كرد به آنان گمان بد برده و آنها را به بى دينى و خيانت متهم نمايد. بنابراين مردم دو گروه بودند: يك گروه از ريشه دشمنى و مخالفت با على(ع) خبر نداشتند و گروه ديگر شجاعت و شهامت بيان حقايق را نداشتند، ولى حضرت زهرا(س) با كمال شجاعت ماهيت كينه توزانه آنان را افشا كرد و ريشه‏هاى فاسد دشمنى با مولاى متقيان على(ع) را برملا ساخت.(11)
دوست شناسى
آشنايى با عيار محبت و دوستى از سوى حضرت فاطمه(س) زمينه ساز نوسازى باورها و پاك سازى دل و ديده‏هاى مى‏گردد.
در سيره آن حضرت سه ويژگى بنيادين در «محبوبيّت» مى‏يابيم: نخست ارتباط خالصانه با آفريدگار، سپس نگرش عاشقانه به رسول خدا و سرانجام رسيدگى به خلق خدا.
به ديگر سخن «خوديّت» و «منيّت» و خودخواهى‏هاى انحصار گرانه از رواق انديشه و عشق دختر گرامى پيامبر(ص) دور بوده و آن حضرت راهى روشن از نور صفا و صداقت و اخلاص پيش روى خويش قرار داده بود.
معيارهاى راستينى كه در دوستى‏هاى انسيّه حورا(س) به چشم مى‏خورد، موجب گرديد كه روزى از برخى دوستى‏ها بى زارى جويد و با صراحت و شفّافيّت تمام لب به سخن گشوده و فرمود:
«انّى لا احبُّ الدّنيا؛(12) من دنياى دنياپرستان را دوست ندارم.»
بانويى كه زندگى امروز را فنا و زندگى فردا را بقا مى‏ديد، به خوبى از پايدارى و پويايى جلوه‏هاى مختلف آگاهى داشت و اين نگرش خويش را براى همگان بيان فرمود تا درس‏آموزان و عبرت پذيران بهره‏اى نصيب خود سازند.
ويژگى‏هاى شايسته زهراى بتول(س) در گفتار و رفتار موجب گرديد كه رسول اكرم(ص) به عنوان برترين انسان هستى معيار دوستى با خويش رااين گونه بيان فرمايد: «من احبّ فاطمة ابنتى فقد احبّنى ؛(13) هر كس فاطمه (س)، دختر مرا دوست داشته باشد، مرا دوست داشته است.» و در صحنه‏هاى مختلف، دست، سينه،و سر دختر دلبند خود را مى‏بوسيد تا پيروان رسالت و امامت لحظه‏اى از پيروى فاطمه (س) كوتاهى نكنند و به خوبى آگاه باشند كه اعمال، احساس و انديشه زهراى عزيز مورد قبول پيامبر(ص) خواهد بود. ارزش دوستى اهل بيت(ع) صحيفه‏اى ديگر از كتاب بينش فاطمى است كه به گونه‏اى گويا و پويا براى امروز و هر روز ما به ويژه نسل جديد بيان شده است.
دشمن شناسى‏
شناخت دشمن و آگاهى از معيارهاى دشمنى، انديشه‏اى روشن در فراز و فرودهاى زندگى فردى و اجتماعى به انسان مى‏بخشد.
صديقه كبرى(ص) با سخن آسمانى خود نخستين معيار دشمن‏شناسى را دشمنى و مخالفت با اهل بيت رسول خدا(ص) معرفى مى‏كند و با صراحت بسيار مى‏فرمايد: «هر كس با ما دشمنى كند، با خدا ستيز نموده است و آن كسى كه با ما مخالفت كند، با پروردگار رو در رو شده است و مخالف ما عذاب دردناك و مجازات شديد الهى در دنيا و آخرت بر او واجب مى‏گردد.»(14)
هرگاه در آيينه سخن و سيره آن حضرت بنگريم به خوبى در مى‏يابيم كه ستايش دوستان و نكوهش دشمنان خط پايانى نخواهد داشت. زهراى عزيز با ارائه تدبيرى خردمندانه، عرصه ستم ستيزى و ميدان مبارزه با دشمن را فراتر از زمان و مكان گسترش داده بود تا نماى افراد از ارزش دوستى‏هاى الهى و زشتى دشمنى‏هاى شيطانى تا روز رستاخيز آگاهى يابند؛ از اين رو در وصيتش به امير مؤمنان(ع) فرمود: «اوصيك ان لايشهد احدٌ جنازتى من هؤلاء الذّين ظلمونى و اخذوا حقّى فانّهم عدوّى و عدوّ رسول اللّه و لا تترك ان يصلّى علىّ احد منهم و لا من اتباعهم و ادفنّى فى اللّيل اذا هدئت العيون و نامت الابصار؛(15) تو را وصيت مى‏كنم هيچ يك از آنان كه به من ظلم كردند و حق مرا غصب نمودند، نبايد در تشييع جنازه من شركت كنند، زيرا آن‏ها دشمن من و دشمن رسول خدا (ص) هستند و اجازه مده فردى از آنها و پيروانشان بر من نماز بخوانند و مرا شب دفن كن، آن هنگام كه چشم‏ها آرام گرفته و ديده‏ها به خواب فرو رفته باشند.»
اين وصيت ضربه سهمگينى بر پيكر دشمنان ولايت وارد ساخت؛ ضربه‏اى كه تا قيام قيامت استمرار خواهد داشت و سندى زنده و ماندگار بر محكوميت حكومت خلفا و غير عادلانه بودن آن از منظر زهراى مرضيه(س) به شمار مى‏آيد.
پى‏نوشت‏ها: –
1. دلايل النبوة، ابوبكر احمد بن حسين بيهقى، ج 2، ص‏43.
2. بحارالانوار، مجلسى، ج‏18، ص‏57.
3. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شيخ صدوق، ص 116.
4. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 330.
5. مناقب خوارزمى، ص‏67.
6. الامامة و السياسة، ابن قتيبه دينورى، ج 1، ص 31.
7. مروج الذهب، على بن حسين مسعودى، ج 2، ص 308.
8. بحار الانوار، ج 43، ص‏160.
9. احتجاج طبرسى، ج 1، ص‏269.
10. مأخذ قبل، ص‏160.
11. ماهنامه مبلغان، شماره 31، ص 35-34.
12. الغدير، علامه امينى، ج 2، ص 318.
13. بحارالانوار، ج 28، ص‏303.
14. مستدرك الوسايل، ميرزا حسين نورى، ج 7، ص 291.
15. فرهنگ سخنان فاطمه (س) محمد دشتى، ص‏330.

/

اسلام و اعتلاى زن در سيرت و سنت

اسلام و اعتلاى زن در سيرت و سنت‏
حضرت آية اللّه جوادى آملى‏
تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
توجه به مسئله زن و ارزش وجودى او به دنبال آن حقوق زن از مسائل مهم و هميشگى بوده و به همين دليل در پى يافتن جواب آن مسئله همواره تكاپو و تلاش مى‏گردد در عصر كنونى نيز مسئله زن و ارزش وجودى و حقوق وى از اهميت خاصى برخوردار است. به ويژه با طرح فمينيسم (و اين كه مناسبات موجود ميان دو جنس زن و مرد در خانواده و اجتماع كه در ضمن آن‏ها، زنان تحت سلطه و انقياد مردان قرار دارند، رضايت بخش نبوده و بايد به گونه‏اى تغيير يابند كه زنان بتوانند به طور دلخواه بر زندگى خود كنترل داشته باشند و در نتيجه امكان و فرصت بيشترى براى فعليت بخشيدن به تمامى قابليت‏هاى انسانى خود بدست آورند)، پرداخت به اين مسئله از نظر اسلام اهميت مضاعفى پيدا مى‏كند.
سؤالاتى كه در اين رابطه مطرح است از اين قرار است كه جايگاه زن در نظام هستى چگونه است؟ آيا زن و مرد در نظام هستى از جايگاه يكسانى برخوردارند يا جايگاه آن‏ها متفاوت است؟ آيا زن و مرد به لحاظ هستى شناختى از هستى همگونى برخوردارند يا متفاوتند؟ آيا تفاوت تكوينى زن و مرد منشأ تفاوت حقوقى آن‏ها نيز هست؟و اگر در برخى موارد اگر هست حكمت آن چيست و سؤالات ديگر.
فرضيه در اين پژوهش آن است كه زن و مرد در حقيقت انسان با هم اشتراك دارند گرچه در ويژگى‏هاى جسمى و روانى متفاوتند و به همين جهت از بعد اشتراك داراى حقوق و مسؤوليت‏هاى مشتركند و از جهت تفاوت‏ها احياناً داراى حقوق و مسؤوليت‏هاى متفاوتند.
در اين سلسله مقالات با بهره‏بردارى از منابع اسلامى به (اسلام و چگونگى جايگاه زن و نظام هستى و اعتلاى وى در سيرت و سنت) پرداخته مى‏شود.اميد آن كه براى خوانندگان آموزنده بوده و براى زدودن اشكالات و شبهات سودمند و به لحاظ تأثير عملى در زندگى مفيد واقع شود.
بنيان‏هاى هستى شناختى زن‏
1- مراد از زن‏
هنگامى كه از بنيان‏هاى هستى شناختى زن در قرآن سخن مى‏گوييم، در آغاز لازم است بيان كنيم كه مرادمان از «زن» صنفى است كه مقابل او مرد است نه زن در مقابل شوهر. توضيح آن كه زن داراى عناوينى چون همسر، مادر، دختر، خواهر، خاله، عمّه، جدّه و مانند آن است كه هر كدام داراى حقوق خاصى است كه در كتاب حقوقى و فقهى به آن پرداخته‏اند از باب نمونه زن به عنوان همسر، در مقابل شوهر قرار دارد كه حقوق و وظايف متقابلى بين آنها وجود دارد و به عنوان مادر حقوق ويژه‏اى دارد كه فرزندان بايد نسبت به او و او نسبت به فرزندان رعايت كنند و به عنوان دختر در برابر پدر و مادر خود حقوق ويژه‏اى دارد. اما در اين مبحث اين عناوين مورد بحث واقع نمى‏شود فقط زن به عنوان صنفى از انسان كه در مقابل او مرد است موضوع مطالعه است گرچه در ادامه از مباحث ديگر نيز سخن به ميان مى‏آيد.
2- جايگاه زن در نظام هستى‏
از نظر آموزه‏هاى قرآن جايگاه زن در نظام هستى همان جايگاه انسان در نظام هستى است. يعنى همان جايگاهى را كه مرد به عنوان انسان در نظام هستى دارد همان جايگاه را زن نيز در مقام هستى دارد و قرآن به ما مى‏گويد اين دو را به چهره ذكورت و انوثت – مردى و زنى – نشناسيد.
بلكه در چهره انسانيت بشناسيد و حقيقت انسان را روح او تشكيل مى‏دهد نه بدن او و به عبارت ديگر: انسانيت انسان نه به جسم اوست و نه به مجموع جسم و جان، بلكه انسانيت انسان به روح اوست و جسم او فرع بدن و ابزارى پيش نيست. بنابراين اگر انسانيت انسان به روح اوست و نه بدن او و روح در ذكورت و انوثت تأثير ندارد. پس زن و مرد در اصل انسانيت اشتراك دارند. يعنى گوهر انسانى زن و مرد يكى است.
قرآن كريم فرمود: «الذى احسن كل شى‏ء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين، ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين ثم سوّيه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة قليلاً ماتشكرون؛(1) او (خدا) همان كسى است كه هرچه آفريد،نيكو آفريد و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد. سپس نسل او را از عصاره‏اى از آب ناچيز و بى ارزش آفريد سپس (اندام) او راموزون ساخت و از روح خويش در او دميد و براى شما گوش و چشم‏ها و دل‏ها قرار داد. اما كمتر شكر نعمت‏هاى او را بجا مى‏آورند. از آيه استفاده مى‏شود كه زن و مرد به عنوان انسان، هر دو داراى روح الهى‏اند و آن چه در آيه شريفه مطرح نيست، جنسيت و دخالت آن در ميزان بهره‏مندى از روح و حقيقت آدمى است.
در سوره مؤمنون نيز وقتى از مراحل خلقت سخن مى‏گويد و مى‏گويد انسان از عصاره‏اى از گل آفريده شد سپس او را به صورت نطفه‏اى در جايگاهى استوار قرار داده شد آن‏گاه نطفه را به صورت علقه درآورد و علقه را به صورت مضغه و آن گاه آن را استخوان هايى ساخت و سپس بر آن گوشت پوشاند مى‏فرمايد: «ثم انشأناه خلقاً آخر؛(2) پس آن گاه او (جنين را) در آفرينشى ديگر پديد آورديم.»مفسران اين جمله را به روح و اعطاى حيات انسانى تفسير كرده‏اند.(3)
از اين آيات استفاده مى‏شود كه نه در مراحل شكل‏گيرى و موزون سازى اندام انسانى عنصر جنسيت دخالت دارد و نه در دميدن روح الهى به كالبد آدمى بين زن و مرد تفاوتى هست.
3- مبدأ قابلى آفرينش زن و مرد
آيا خلقت زن و مرد از دو گوهر مستقل و دو مبدأ قابلى جداگانه است تا هر يك داراى آثار خاص و لوازم مخصوص باشد مانند دو گوهر كه از دو معدن مستقل ظهور مى‏كنند و جنس هر يك غير از جنس ديگرى است يا هر دو از يك گوهرند و هيچ امتيازى ميان آن‏ها از لحاظ گوهر وجودى نيست جز به اوصاف اكتسابى و اخلاق تحصيلى يا مرد بالاصالة از گوهرى خاص خلق شده است سپس زن از زوايد مبدأ تابع مرد به طور متفرع بر آن آفريده شده است يا به عكس يعنى زن بالاصاله از گوهرى معين آفريده شده است و مرد فرآورده‏اى از زوايد مبدأ زن، به طور طفيلى و فرع وى است؟
از ظواهر آيات ناظر به اصل آفرينش استنباط مى‏شود كه زن و مرد از يك گوهرند و هيچ امتيازى ميان آن‏ها از لحاظ گوهر وجودى نيست قرآن فرمود: «يا ايها النّاس اتقوا ربّكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً و اتقوا اللّه الذى تسائلون به و الارحام ان اللّه كان عليكم رقيباً؛(4) اى مردم از پروردگارتان پروا داريد كه شما را از نفس واحد آفريد و جفتش را نيز از او آفريد و از آن دو مردان و زنان بسيارى پراكند و از خدايى كه به نام او از همديگر درخواست مى‏كنيد. پروا كنيد و خويشاوندان را (فراموش نكنيد) كه خدا همواره بر شما نگهبان است.»
منظور از نفس در آيه، گوهر و ذات و اصل و واقعيت عينى شى‏ء است نه روح، جان و روان، از باب مثال اگر گفته‏اند: فلان شى‏ء فى نفسه چنين است يعنى در ذات و هستى اصلى خود چنين است يا وقتى مى‏گويند: فلانى آمده است يعنى فلان كس خودش آمده است كه معناى نفس مرادف با عين و اصل ذات است. بنابراين نبايد آيه مورد بحث با آيات مربوط به پيدايش روح و نفخ آن در انسان ارتباط داد بلكه مراد از آن همانا ذات و واقعيت عينى است.
بر اين اساس آن چه از آيه استفاده مى‏شود مطالب زير است:
الف: همه اصناف انسان‏ها، خواه زن و خواه مرد، از يك ذات و گوهر خلق شده‏اند و مبدأ قابلى آفرينش همه افراد يك چيز است. اين كه گفته شد همه انسان‏ها، دليل آن اين است كه «ناس» شامل همگان مى‏شود.
ب: اولين زن كه همسر نخستين مرد است، او نيز از همان ذات و گوهر عينى آفريده شده است نه از گوهر ديگر و نه فرع بر مرد و زايد بر او و طفيلى وى، خداى سبحان اولين زن را از همان ذات اصلى آفريده است كه همه مردها و زن‏ها را از همان اصل خلق كرده است. آياتى مانند: «هو الذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها»(5) اوست كه شما را از نفس واحدى آفريد و جفت وى را از آن پديد آفريد. و آيه «خلقكم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها»(6) آفريد شما را از نفس واحد سپس جفت وى را از آن پديد آورد. نيز بر همين مطلب دلالت مى‏كند كه مبدأ قابلى خلقت همه مردان و زنان و نيز اولين مرد و زن واحد است.
در پى احاديث ناظر به مبدأ قابلى آفرينش روايتى را از مرحوم صدوق نقل كرده است كه از آن استفاده مى‏شود آفرينش حوّا همانند خلقت آدم نوظهور است و آن روايت اين است كه زراره از حضرت امام صادق(ع) پرسيد: نزد ما مردمى هستند كه مى‏گويند: خداوند حوّا را از بخش نهايى ضلع چپ آدم آفريد؟ امام صادق(ع) فرمود: خداوند از چنين نسبت، هم منزه است و هم برتر از آن است. آيا خداوند توان آن را نداشت كه همسر آدم را از غير دنده او خلق كند تا بهانه به دست ملامت گران دهد كه بگويند: بعضى اجزاى آدم با بعضى اجزاى ديگر نكاح كرد. سپس فرمود:خداوند آدم را از گل آفريد و سپس حوا را به طور نوظهور پديد آورد. آدم پس از آگاهى از خلقت وى از پروردگارش پرسيد: اين كيست كه قرب و نگاه او مايه انس من شده است؟خداى سبحان فرمود: اين حوّاست. آيا دوست دارى كه با تو و مايه انس تو باشد و با تو سخن بگويد و پيرو تو باشد؟ آدم گفت:آرى پروردگارا! تا زنده‏ام سپاس تو بر من لازم است. آنگاه خداوند فرمود: از من ازدواج با او را بخواه، چون صلاحيت همسرى تو را جهت تأمين علاقه جنسى نيز دارد و خداوند شهوت جنسى را به او اعطا نمود. سپس آدم عرض كرد من پيشنهاد ازدواج با وى را عرضه مى‏دارم، رضاى شما در چيست؟ خداوند فرمود:رضاى من در آن است كه معالم دين من را به او بياموزى.(7)
اين حديث گرچه از جهت سند نياز به تحقيق بيشتر دارد ولى حاوى مطالب مهم و سودمندى است كه تفصيل آن به اين شرح است.
الف: خلقت حوا از ضلع و دنده چپ آدم صحيح نيست بر خلاف آن چه در تورات آمده است كه خلقت حوا را از دنده چپ آدم مى‏داند.(8)
ب: آفرينش حوا چون آفرينش آدم نوظهور و مستقل است.
ج: نگاه آدم به حوا مايه انس وى شد و خداى سبحان نيز همين اصل را پايه ارتباط آن دو قرار داد و اين انس انسانى، قبل از ظهور غريزه شهوت جنسى بوده است.
د: بهترين مهريه و صداق، تعليم علوم الهى و آموختن معالم دين است كه خدا آن را مهر حضرت حوّا بر آدم قرار داد.
با توجه به اين كه آيات و روايات زن و مرد را از گوهر واحد مى‏داند و بر اين اساس مرد بر زن در اصل آفرينش امتيازى ندارد و روايات كه بيان گر مزيّت و برترى هستند يا از جهت سند نادرست و نارسايند و يا دلالت آن‏ها ناتمام است و اگر هم از جهت سند و دلالت تام باشند به لحاظ اين كه مسئله مورد بحث امر تعبدّى محض نيست و در امور غير تعبدّى علم و قطع لازم است و اين روايت‏ها مفيد مظنه و گمان است نمى‏توان با آن روايت‏ها مسائل غير تعبّدى را استفاده كرد. و به عبارت ديگر: چون اين خبر واحد است و خبر واحد در صورت احراز شرائط به استنباط احكام فقهى محدود است و در علوم ديگر در صورتى اعتبار دارد كه با قرآن هماهنگ باشد و يا سنت قطعى و عقل آن را تأييد كند. در غير اين صورت اعتبار نداشته و قابل استناد نيست.
علاوه بر اشكال سند و دلالت اين روايت و عدم هماهنگى آن با قرآن و سنت قطعى و عقل، احتمال تقيه در اين دسته از روايات منتفى نيست زيرا چنان چه روشن است رأى غالب در آن زمان اين بود كه زن از دنده چپ آدم خلق شده است و به قول اهل سنت و عامّه نيز در اين مورد هماهنگ است. از اين رو احتمال دارد كه ابراز اين عقيده از جانب معصوم(ع) از روى تقيه باشد. بنابراين احتمال نيز رواياتى كه بيان گر اين محتوا هستند فاقد اعتبار خواهند بود.
4 – انسان مخاطب قرآن
كمال انسان در شناخت مبدأ و معاد و وحى و رسالت است و در فهميدن اين سه اصل ذكورت و انوثت شرط نيست. انبياء كه انسان‏ها را به اين سه دعوت كرده‏اند، دعوت نامه براى خصوص مردها يا خصوص زن‏ها نفرستاده‏اند تا با دعوت گروهى و صنفى، صنف ديگر از آن محروم باشند. وقتى قرآن از زبان پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «ادعوا الى اللّه على بصيرة انا و من اتبعنى»(9) من و هر كه مرا پيروى كرد به سوى خدا دعوت مى‏كنم و از روى بصيرت دعوت مى‏كنم.
اين دعوت شامل همه انسان هاست و اگر پيامبرى دعوت نامه‏اى براى يك مرد به عنوان زمامدار يك كشور مى‏نويسد چنان كه پيامبر اسلام(ص) براى پادشاه روم و ايران و حبشه نامه نوشت پيامبر ديگرى براى زن به عنوان يك زمامدار نامه مى‏نويسد. چنان چه سليمان به بلقيس ملكه سبأ نامه نوشت و او را به اسلام فرا خواند.
5 – هدف نزول قرآن هدايت انسان‏
قرآن كريم هنگام تشريح هدف رسالت و نزول وحى مى‏فرمايد: «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدىً للناس»(10) «ناس» صنف يا گروه خاصى را در نظر ندارد بلكه شامل زن و مرد به طور يكسان مى‏شود و معناى آيه اين است كه خداى سبحان قرآن را در ماه رمضان نازل فرمود تا انسان و مردم را هدايت كند.
گاهى قرآن از تعبير انسان استفاده مى‏كند و مى‏فرمايد: ما براى انسان قرآن فرستاديم «الرحمن علّم القرآن خلق الانسان علّمه البيان»(11) خداى رحمان، قرآن را ياد داد، انسان را آفريد به او بيان آموخت.
در اين آيات ابتدا تعليم قرآن، سپس خلقت انسان و پس از آن تعليم بيان ذكر شده است.
قرآن براى هدايت انسان است و خداى رحمان درس قرآن مى‏گويد و شاگردش انسان‏ها هستند، خواه آن انسان زن باشد يا مرد.
سرّ اين كه قرآن انسان را مخاطب خود قرار مى‏دهد و او را هدايت مى‏كند آن است كه رسالت قرآن تعليم و تزكيه روح آدمى است و روح مجرد است و روح نه مذكر است و نه مؤنث.
نمونه عينى از همتايى در مراتب كمال‏
حضرت على(ع) يكى از مصاديق عترت و از افراد آيه تطهير و داراى مقام عصمت است چنان كه حضرت زهرا(س) نيز از مصاديق عترت و از افراد آيه تطهير و داراى مقام عصمت است و به همين دليل در بين معصومان اميرالمؤمنين(ع) معروف و الگو شده است و در ميان زنان حضرت زهرا سلام اللّه عليها اشتهار پيدا كرده است.
از عظمت حضرت زهرا(س) گفته شده است كه اگر على بن ابيطالب نبود، ايشان كفو و همسر و همتايى برايش نبود. براى روشن شدن اين حديث شايسته است توجهى به سخنان حضرت على(ع) در نهج البلاغه و سخنان فاطمه زهرا(س) داشت تا همتايى آن دو روشن شود.
آدمى وقتى خطبه حضرت زهرا سلام اللّه عليها را در مسجد النبى در مدينه در برابر سخنان گهربار حضرت على(ع) در نهج البلاغه قرار مى‏دهد آن دو سخن را همتا و همسان يكديگر مى‏بيند فرازهايى از سخنان اين دو بزرگوار نقل مى‏شود حضرت زهرا(س) در خطبه خود پس از حمد و ستايش الهى فرمود: «اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لاشريك له كلمة جعل الاخلاص تأويلها و ضمّن القلوب موصولها و انار فى التفكر معقولها الممتنع من الابصار رؤيته و من الالسن صفته و من الاوهام كيفيته، ابتدع الاشياء لامن شى‏ء كان قبلها و انشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها كوّنها بقدرته و ذراها بمشيته»(12) گواهى مى‏دهم كه جز اللّه هيچ خدايى نيست، يگانه‏اى بى نياز است، اخلاص و يكدلى در انگيزه و عمل را تأويل و فرجام آن قرار داد و دلها را گستره پيوند با آن نمود و تار و پود جان‏ها را بدان سرشت و مشعل انديشه آن (توحيد) را در فضاى ذهن‏ها بر افروخت. خدايى كه ديدگان را ياراى ديدن و زبان‏ها را توان وصف كردن او نيست و خردها به چگونگى‏اش راه نبرد همو كه همه چيز را آفريد نه از چيزى كه پيش از آن باشد و نه برپايه الگو و نمونه‏اى كه از آن پيروى كند با توانايى بيكرانش پديده‏هاى شگفت آفريد و با مشيت و خواستش آن را پراكند.
در اين فراز حضرت زهرا(س) به يگانگى خدا شهادت مى‏دهد و اين شهادت و گواهى از سوى فاطمه همه مراتب شهادت زبانى و قلبى و عملى را در بر مى‏گيرد به تعبير دقيق‏تر، فاطمه از پيشتازان عرصه توحيد و يكتاپرستى است و در حضور انبوه مسلمانان در مسجد پيامبر بر توحيد و يگانگى معبود خويش گواهى مى‏دهد و اخلاص را تأويل و تجسّم كلمه توحيد قرار داد بدين معنا كه موحّد حقيقى كسى است كه جانش از توحيد خداى سبحان لبريز و از ريا پاك و پيراسته و عملش فقط براى رضاى خدا و رفتار و سلوكش خالص براى خدا باشد.حضرت على(ع) نيز در تبيين آثار و بركات ايمان به توحيد گفتار شيرينى دارد كه محتواى سخن حضرت زهرا را توضيح مى‏دهد.
«و اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له، شهادة ممتحناً اخلاصها، معتقداً مصاصها نتمسّك بها ابداً ما ابقانا و ندّخرها لا هاويل ما يلقانا، فانّها عزيمة الايمان و فاتحة الاحسان و مرضاة الرحمن و مدحرة الشيطان»(13)
و بر اين حقيقت گواهى مى‏دهم كه جز اللّه خدايى نيست و يگانه‏اى بى انباز است، شهادتى كه اخلاص آن از بوته آزمايش گذشته و ناب بودنش به ثبوت رسيده است. تا زنده‏ايم به چنين گواهى چنگ يازيم و براى پس از مرگ و رويارويى با حوادث هول انگيز اندوخته‏اش گيريم چرا كه آن، اراده جوشيده از ايمان، كليد و رمز احسان، عامل جلب خوشنودى رحمان و ابزار راندن شيطان است.
خلاصه سخن آن كه باور به توحيد اگر در جان انسان رسوخ كند آثار آن در زندگى فردى و اجتماعى و معنوى او ظهور مى‏كند و آدمى رنگ خدايى مى‏گيرد.
حضرت نه تنها به توحيد شهادت مى‏دهد بلكه اعتقاد به توحيد را فطرى مى‏داند كه تار و پود وجود انسان با آن گره خورده است و مشعل انديشه آن را در فضاى فكر برافروخت و روشن كرد.
به دنبال آن فرمود: خداى يگانه‏اى كه ديدگاه مرا ياراى ديدن و زبان‏ها را توان وصف او نيست و خردها به چگونگى‏اش راه نبرد.
در اين قسمت حضرت مى‏فرمايد: رؤيت خدا و ديدن او با چشم ممتنع است قرآن نيز در اين رابطه فرمود: «لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار؛(14) چشم‏ها او را نمى‏يابند و اوست كه ديدگان را درمى‏يابد، حضرت امير در نهج البلاغه فرمود: «لاتدركه العيون بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوب بحقايق الايمان»(15) چشم‏ها او را آشكارا نمى‏بينند ليكن دل‏ها به وسيله حقايق ايمان او را درك مى‏كنند.
اين سخنان، حق تعالى را از اين كه با چشم ديده شود تنزيه مى‏كند و كيفيت رؤيت او را از راهى كه ممكن است شرح مى‏دهد.
حضرت زهرا در قسمت ديگرى از سخن نقل شده فرمود: زبان ياراى وصف او را ندارد و انديشه‏ها به كيفيتش راه نمى‏يابد، به مثابه همين سخن را حضرت امير (ع) در نهج البلاغه فرمود: «الذى لايدركه بعدالهمم ولايناله غوص الفطن»(16) و هموست كه افكار بلند ژرف انديش كنه ذاتش را درك نكند و غواصان درياى علوم و دانش‏ها دستشان از پى بردن به كمال هستيش كوتاه گردد يعنى آنكس كه براى صفتش حدى نيست و اوصاف كمالش را وصف نتوان كرد.
در قسمت ديگر از سخن فرمود: همو كه اشياء را آفريد نه از چيزى پيش از آن باشد و نه الگو و نمونه‏اى كه از او پيروى كند.
حضرت على(ع) نيز فرمود: «الذى ابتدع الخلق على غير مثال امتثله ولامقدار احتذى عليه من خالق معهود كان قبله»(17) او خداوندى است كه بدون صورت و مثالى كه از آن اقتباس كرده باشد جهانيان را بيافريد و بدون سنجش و اندازه‏گيرى مخلوقات كه آفريدگارى پيش از خلق جهان آفريده باشد و خداوند عالم از روى نمونه و مدلى كه خالق و معبود سابق به كار برده جهان را خلقت كرده و از آن تبعيت كرده باشد.
با مقايسه دو بيان از حضرت زهرا(س) و حضرت امير(ع) كه يكى اين خطبه را چند سال قبل از على(ع) ايراد كرده است روشن مى‏شود كه چرا فقط حضرت على(ع) كفو و همتاى حضرت زهرا سلام اللّه عليهاست.
تا اينجا روشن شد كه زن و مرد به لحاظ انسانى با هم همسان هستند و قرآن نيز براى هدايت انسان آمده است و مخاطب قرآن نيز انسان است و از نظر انسان براى زن و مرد با هم تفاوتى ندارد.
علت تصريح به ذكورت و انوثت در قرآن
قرآن كريم در مواردى با صراحت نام زن و مرد را مى‏برد تا افكار جاهلى پيش از اسلام را تخطئه كند، آن‏ها ميان زن و مرد فرق مى‏گذاشتند و عبادات و فضائل را تنها براى مردها مى‏دانستند از اين رو قرآن مى‏گويد بايد روح كامل شود و روح مذكر و مؤنث ندارد.
پيش از اسلام به زن بهايى داده نمى‏شد زنان از جايگاه انسانى و اجتماعى شايسته‏اى برخوردار نبوده‏اند و در ذلت و خوارى آنان همين بس كه حياتش مايه ننگ و عار بود و به همين جهت دختران را زنده به گور مى‏كردند چنان كه قرآن مى‏گويد: «و اذا بشّر احدهم بالانثى ظلّ وجهه مسودّا و هو كظيم، يتوارى من القوم من سوء ما بشّر به ايمسكه على هون ام يدسّه فى التراب الا ساء مايحكمون»(18) هرگاه يكى از آنان را به دختر مژده آرند، چهره‏اش سياه گردد، در حالى كه خشم و اندوه خود را فرو مى‏خورد از بدى آن چه به او بشارت داده شده، از قبيله خود روى مى‏پوشاند آيا او را با خوارى نگاه دارد يا در خاك پنهانش كند و چه بد داورى مى‏كنند.
اگر براى زن ارزشى نيز قائل بودند براى ارضاى شهوت مردان بود البته عار و ننگ دانستن فرزندان دختر و استفاده از زن براى ارضاى شهوت تحقير مقام والاى زن است.
اما قرآن مسأله زنده به گور كردن دختران را به حدى زشت و منفور شمرده كه رسيدگى اين موضوع را به آخرت به عنوان يكى از حوادث مهم رستاخيز دانسته و مى‏فرمايد: «و اذا الموؤدة سئلت، باىّ ذنب قتلت»(19) از پرونده يكى از فاجعه آميزترين پديده‏هاى جاهليت يعنى دخترانى كه با بى‏رحمى تمام زنده بگور شده‏اند سؤال مى‏شود، به چه جرمى كشته شدند گويى اين جنايت به قدرى وحشتناك است كه به قاتلان نگاهى نمى‏شود و با پرسش از آن كودكان بى‏گناه سنگينى جرم به رخ قاتلان كشيده مى‏شود.
و در مسئله وسيله ارضاى شهوت بودن زن فرمود: «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنو اليها و جعل بينكم مودّة و رحمة انّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكّرون»(20) و از نشانه‏هاى خدا اين كه همسرانى از جنس خود شما براى شما آفريد تا در كنار آن‏ها آرامش يابيد و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد. در اين نشانه‏هايى است براى گروهى كه تفكر مى‏كنند قرآن در اين آيه هدف ازدواج را سكونت و آرامش قرار داده است اين آرامش از اين جا سرچشمه مى‏گيرد كه اين دو جنس مكمّل يكديگر و مايه شكوفايى و نشاط و پرورش يكديگر مى‏باشد به طورى كه هر يك بدون ديگرى ناقص است و طبيعى است كه ميان يك موجود و مكمّل وجود او جاذبه نيرومندى به نام محبت و مودّت وجود داشته باشد.
ناگفته نماند اين آرامش و سكونت هم از نظر جسمى است و هم از نظر روحى هم از جنبه فردى و هم اجتماعى.
زيرا عدم تعادل روحى و ناآرامى‏هاى روانى كه افراد مجرد با آن دست به گريبانند كم و بيش بر همه روشن است.
افراد مجرد از نظر اجتماعى كمتر احساس مسؤوليت مى‏كنند اما وقتى انسان از مرحله تجرد قدم به مرحله زندگى خانوادگى مى‏گذارد، شخصيت تازه‏اى در خود مى‏يابد و احساس مسؤوليت بيشترى مى‏كند و اين همان معناى احساس آرامش در سايه ازدواج مى‏باشد.
تقوا عامل امتياز
قرآن وقتى از خلقت انسان سخن مى‏گويد، مى‏فرمايد: «يا ايها الناس انّا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم»(21) اى مردم نه متفاوت در بدن كه يكى مرد شود و ديگرى زن افتخار است و نه از صنف زن يا مرد بودن افتخار است، زيرا همگان از زن و مرد خلق شده‏اند نه خلقت بدن مرد بالاتر از خلقت بدن زن است و نه بالعكس و نژاد و زبان، عامل شناسايى و شناسنامه طبيعى است، شناسنامه طبيعى انسان، چهره، قيافه، زبان و لهجه اوست كه ويژگى بدن است و گرنه روح شرقى و غربى، عرب و عجم‏و.. ندارد. پس تفاخر معنا ندارد و در وادى روح سخن از شناسنامه نيست و صعود روحى در گرو عدم تفاخر و فخر فروشى است و در واقع عامل فخر تقوا است.
نتيجه گيرى‏
در اين مقاله اولاً از همسانى مقام زن و مرد سخن به ميان آمد و سرّ آن هم برخوردارى از روح بود كه در روح ذكورت و انوثت معنا ندارد و ثانياً اگلويى از زن و مرد معرفى شد كه اين دو همسان و همتاى هم اند و ثالثاً از راز تصريح ذكورت و انوثت در برخى آيات سخن به ميان آمد. ادامه دارد.
پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره سجده، آيه 7، 8، 9.
2. سوره مؤمنون، آيه 14.
3. الميزان، ج 15، ص 20 و مجمع البيان، ج 4، ص 101 روح الجنان، ج 15، ص 10.
4. سوره نساء،آيه 1.
5. سوره اعراف، آيه 189.
6. سوره زمر، آيه 6.
7. من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 379، علل الشرايع، ج 1، باب 17، ص 29.
8. عهد عتيق، سفر پيدايش، باب دوم، 18 – 24.
9. سوره يوسف،آيه 108.
10. سوره بقره، آيه 185.
11. سوره الرحمن، آيه 1-4.
12. الاحتجاج طبرسى، ج 1، ص 274.
13. نهج البلاغه، خطبه 2.
14. سوره انعام، آيه 103.
15. نهج البلاغه، خطبه 179.
16. همان، خطبه اول.
17. همان 91.
18. سوره نحل، آيه 58 – 59.
19. سوره تكوير، آيه 8 – 9.
20. سوره روم، آيه 21.
21. سوره حجرات، آيه 13.

/

دانستنيهايى از قرآن عبادت و عمل

عبادت و عمل‏
«يا أيها الذين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم وافعلوا الخير لعلكم تفلحون» (سوره حج،آيه 78)
اى مؤمنان ركوع كنيد.. سجده كنيد.. و پروردگارتان را پرستش نمائيد و كارهاى خير انجام دهيد شايد كه رستگار شويد.
در اين آيه شريفه اول ما را دستور به خم شدن يا ركوع مى‏كند سپس بيشتر خم شدن كه همان سجود مى‏باشد و گويا پس از ركوع و سجود تازه قابليت براى عبادت در ما پيدا مى‏شود و مى‏توانيم خدا را پرستش كنيم.. آنگاه مى‏فرمايد اين براى خود سازى است ولى بايد دگرسازى هم كنيد و بايد عبادت منحصر به پرستشهاى شخصى نباشد بلكه خيرت به ديگران نيز برسد كه همانا عبادت بدون عمل بى ارزش است.
و شايد اين آيه رهگشائى باشد براى سفرهاى چهارگانه سالك به سوى معبود كه در آغاز سفر از خلق به حق است و اينجا است كه خوديت و انانيّت انسان شكسته مى‏شود و به سوى او توجه مى‏كند ولى در مقام دوم و سفر بعدى از حق به حق است كه در اينجا سالك بيشتر خدا را شناخته و انانيّتش آنچنان شكسته مى‏شود كه ديگر خودى را نمى بيند فقط خدا را مى يابد و در واجب الوجوب ذوب مى‏شود. در اينجا است كه خداوند نظر لطفى به بنده اش مى‏كند و او را شايسته عبادت خود مى‏نمايد. و لذا در سفر سوم كه انسان خود را كاملا در وجود حق محو مى‏كند لياقت بندگى و بردگى پيدا مى‏كند. و وقتى لياقت عبوديت پيدا كرد آنگاه خداوند به او دستوردهد كه اينك به ديگران نيز برس، آنان را هم از خواب غفلت بيدار كن و به سوى خدايت رهنمون ساز و مشكلات زندگى مردم را تا توانى از پيش پايشان بردار تا اينكه همچون تو آماده بندگى و عبادت شوند و خدا را بپرستند كه همانا خداوند نيز بر مردم منت نهد كه “الذى أطعمكم من جوع و آمنكم من خوف” خدائى را بپرستيد و عبادت كنيد كه گرسنگى‏تان را بر طرف كرد و امنيت و آسايش را در زندگى‏تان فراهم ساخت. پس هرگاه خداوند بر مردم منت نهد كه آنان را اطعام مى‏كند و امنيتشان را فراهم‏سازد تو اى بنده‏اى كه ذوب در خدا و معشوقت شده‏اى بايد همان كار را براى بندگانش انجام دهى و در همين راستا گام بردارى.
اينجا است كه فعل الخيرات سفر از حق است به خلق. و برخى از مفسران گويند كه تأكيد آيه بر ركوع و سجود كنايه از نماز خواندن است زيرا بيشترين افعال نماز و يا مهمترين اركان آن ركوع و سجود است و خداوند با تأكيد بر اين دو صفت مى‏خواهد اهميت نماز را برشمرد كه آغاز عمل انسان نماز است و گر نماز مقبول افتد ديگر عبادتها كه در پى خواهد آمد مقبول خواهد افتاد و اگر نماز پذيرفته نشود ديگر اعمال پذيرفته نخواهد شد .
و پس از دستور نماز و اقامه آن دستور عبادت مى‏دهد گويا مى‏خواهد تأكيد كند كه عبادت را خالص و با قصد قربت انجام دهيد و ركوع و سجود را فقط براى او و به خاطر كسب رضايتش انجام دهيد. و يا اينكه عبادت را به طور عموم پس از ركوع و سجود آورده كه ديگر عبادت‏ها را در بر گيرد يعنى اول نماز است و پس از نماز، نوبت به زكات و روزه و حج و جهاد و ساير فرائض و واجبات مى‏رسد.
از آن پس مى‏فرمايد: “و افعلوا الخير” يعنى كه همگام با پرستش شخصى بايد خدمت اجتماعى نيز باشد و اعمالتان منحصر به خدمت به خود نباشد كه ديگران را نيز دريابيد. جالب اينجا است كه واژه “خير” عموميت دارد و تمام كارهاى نيك را در بر مى‏گيرد بلكه فراتر از خدمتهاى اجتماعى رفته و هدايت مردم را نيز در بر دارد كه هيچ خيرى بالاتر و با فضيلت تر از هدايت ديگران نيست. پس عبادت دو جنبه دارد يك جنبه شخصى كه ركوع و سجود است و يك جنبه اجتماعى كه صله رحم و يارى مستمندان و كمك به بيچارگان و رفع ظلم ظالمان و ديگر كارهاى خير است.
برخى از مفسران گويند مقصود از فعل الخير مكارم اخلاق است ولى ظاهرا مقصود فقط اخلاق نيست زيرا اگر تخلق بأخلاق بود دستور “وافعلوا” نمى آورد پس معلوم مى‏شود فعل خير متعدى به ديگران است يعنى كار خير نسبت به غير از خودتان انجام دهيد كه در اينجا (چنان كه عرض شد) همه كارهاى نيك و شايسته را در بر مى‏گيرد.
و در آخر آيه مى‏فرمايد: “لعلكم تفلحون” معنايش اين است كه اگر اين كارها را انجام داديد و هم خود را ساختيد و هم ديگران را كمك كرديد شما شايستگى مقام “فوز” را خواهيد داشت و اين بالاترين مقام است كه انسان را به خلود در بهشت روانه مى‏سازد و البته بالاتر از بهشت رضاى اللّه است كه بى گمان چنين اشخاصى رضايت خدا را كسب مى‏كنند “رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك هو الفوز العظيم” و اين است رستگارى بزرگ.

/

آفتاب عفت

آفتاب عفت‏
پنجم جمادى الاول سالروز ولادت حضرت زينب سلام اللّه عليها و روز پرستار گرامى باد.
زينب كبرى آفتاب عفت و كوه سترگ صلابت بود زينب قافله سالار كاروان نور و نگهبان آل رسول از جور ستمكاران زمانه بود.
تمام رفتار و اوصاف زينب كبرى زيور تاريخ زنان خداجوى و مسلمان است و اقتدا به او، اقتدا به فضيلت، عفت و شجاعت است. زينب كبرى، الگوى زنان قهرمان در هفده شهريورها و بيست و دوم بهمن هاست و عفت و شجاعت آن بانو سرمشق حماسه‏هاى بزرگ زنان مسلمان در طول تاريخ بوده است.
زينب كبرى سلام اللّه عليها بانوى قهرمانى بود كه در تمام لحظه‏هاى قيام كربلا، با رهبر اين قيام سترگ همگامى و همراهى داشت. همگامى با پيشواى معصوم دين خدا و همراهى با رهبر قيام كربلا براى زينب كبرى به قدرى اهميت داشت كه به هنگام ازدواج و شروع زندگى مشترك، همراهى با رهبر قيام كربلا را به عنوان يك شرط قيد فرمود.
سنتى كه زينب سلام اللّه عليها در همراهى و همگامى فداكارانه با پيشواى قيام كربلا بنا نهاد، در طول زمان همواره الگوى رفتار انقلابى مبارزان راه خدا بوده است و قرنها، زنان مؤمن را درس شجاعت و عفت مى‏آموخت و به آفريدن حماسه‏اى بزرگ و شكوهمند فرمان مى‏داد.
همه عرصه‏هاى قيام كربلا، تجليگاه حضور زينب كبرى است. اين بانوى بزرگ از يك سو قهرمانان را در راه شهادت و آفريدن حماسه‏هاى مكرّر بدرقه مى‏كرد و از سوى ديگر زنان و كودكان و بيماران اهل بيت نور را نسبت به وقايعى كه پى در پى آتش مصيبت را شعله ورتر مى‏كرد دلدارى مى‏داد. دختر قهرمان امير مؤمنان از يك سو نظر به عرصه خون و شهادت و رزمگاه حماسه آفرينان داشت و از سوى ديگر به نگهبانى از آل رسول و پرستارى از بيماران بيت نور مى‏انديشيد. او كسى بود كه هم شاهد عظمت حماسه‏هاى جنگاوران راه خدا در خط مقدم جبهه بود و هم تدبير امور پشت جبهه را به عهده داشت و بر آن بود تا از بيت نور به صورتى نگهبانى و پرستارى كند كه دشمنان امامت موفق به قطع نسل ولايت نشوند و اين خط راستين شريعت محمّد مصطفى در طول تاريخ بشر شكوفا بماند.
آرى، زينب در آن زمان كه تير بلاى دشمنان پيوسته بر سر حاملان شريعت ناب مى‏باريد، به رسالتى مى‏انديشيد كه آينده اين شريعت ناب را تضمين كند. او مصمّم بود از زين العابدين عليه السلام به عنوان حامل امانت الهى امامت نگهبانى و پرستارى كند تا دين خدا زنده بماند.
زينب كبرى در راه نگهبانى از نسل امامت و پرستارى از تنها بازمانده‏اى كه مى‏توانست خط ولايت و امامت را ادامه دهد، به آن حد كوشيد كه به مهاجمانى كه در صدد قطع نسل ولايت كوشش مذبوحانه مى‏كردند، فرمود: او كشته نمى‏شود مگر آنكه من هم با او كشته شوم! آرى زينب تا پاى جان در راه امامت و ولايت ايستاد و به همه شيعيان درس فداكارى در راه امامت و ولايت داد.
زينب كبرى بانوى قهرمانى بود كه عرصه زمانى رسالت خطيرش محدود به روز عاشورا نبود بلكه بُعدِ اصلى رسالتش زمانى آغاز شد كه واقعه كربلا در ظاهر پايان يافته بود و دشمنان دين خدا پس از كشتن امام معصوم و مردان راستين حق، به ناحق خود را پيروز مى‏دانستند و به دهشهاى خيالى كه در آينده نصيبشان خواهد شد مى‏انديشيدند.
آرى، زمانى كه شهدا به خون خفتند، نوبت ابلاغ پيام شهيدان و فصل رسوا كردن يزيديان فرا رسيد. در دوره ابلاغ پيام عاشورا زينب كبرى علاوه بر مصائبى كه به عنوان قافله سالار كاروان اهل بيت به عهده داشت، رسالت ابلاغ پيام را هم به خوبى ايفا كرد و يزيديان را به رسوايى كشيد.
آنچه سبب شده بود كه زينب كبرى رسالت خويش را با اين توان فوق العاده روحى انجام دهد اين بود كه در تمام مراحلى كه پيشامدهاى شگفت روى مى‏داد، به رضايت خدا و انجام دادن وظايف الهى مى‏انديشيد و در اين راه همه مصايب را زيبا مى‏ديد و به جان مى‏خريد و در پاسخ به دشمنانى كه از حالات آن بزرگوار نسبت به وقايع كربلا جويا مى‏شدند، مى‏فرمود: مشكلات، مصيبتها و دشواريهايى كه در راه خدا ديدم همه برايم زيبا بود!
آرى زينب كبرى ديد زيبا بين داشت، و اين بينش بود كه همه امور را برايش تحمّل‏پذير كرده بود.
اسوه صبر و طاعت و تقوى
شب ميلاد دختر زهراست‏
هركجا بنگرى شعف برپاست‏
خانه مصطفى شده گلشن‏
ديده مرتضى شده روشن‏
فاطمه گشته صاحب دختر
بستر از درّ و لؤلؤ و گوهر
مونس و يار مجتبى آمد
حامى شاه كربلا آمد
بهر تبريك و شادباش و درود
خدمت فاطمه ز حىّ ودود
عرشيان بهر تهنيت با هم‏
گوى سبقت ربوده‏اند از هم‏
دومين دخت عترت و طاها
در طهارت چو مادرش زهرا
گوى سبقت ربوده از يعقوب‏
صابر اندر بلا چو صد ايوب‏
هدف از آفرينش زينب‏
كربلا بوده سرّ اين مطلب‏
پرچم دين اگر بود برپا
از حسين است و زينب كبرى‏
بضعه مصطفى سلامٌ عليك‏
دختر مرتضى سلامٌ عليك‏
خير مقدم عقيلة الهاشم‏
جن و انس و ملك تو را خادم‏
نهضت كربلا زتو سرپاست‏
بوستان ولا زتو برجاست‏
خطبه‏هاى تو منجى دين شد
موجب سربلندى دين شد
«عبد عاصى» شده عزل خوانت‏
به اميد عطا و احسانت‏
قم – عبداللّه محمدبيگى‏

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
المنار فاش كرد: نيروهاى جنبلاط و جعجع در اسرائيل آموزش مى‏بينند. (16/1/86)
پاسخ سيد حسن نصراللّه به توطئه عوامل آمريكا در لبنان: حزب اللّه شكست‏ناپذير است.
درگيرى‏هاى مذهبى در پاكستان 70 كشته و 83 مجروح بر جا گذاشت. (20/1/86)
در سالگرد حمله اشغالگران، 2 ميليون عراقى فرياد «مرگ بر آمريكا» سر دادند. (21/1/86)
سه روز عزاى عمومى در عراق به علت انفجار پارلمان اين كشور اعلام شد. (25/1/86)
به رغم تلاش غرب براى تفرقه افكنى ميان شيعه و سنى ديدار علماى اهل سنت با آيت اللّه سيستانى صورت گرفت. (30/1/86)
دانشجويان لبنانى: سفير آمريكا: دهان گشادت را ببند.
اشغالگران به خانه‏هاى مردم در بغداد و موصل يورش بردند. (1/2/86)
دموكراسى و حقوق بشر به روايت اشغالگران در عراق برقرار است. تفنگداران آمريكايى حتى نيمه‏هاى شب به داخل منازل مردم يورش مى‏برند و كودكان را هم مورد بازرسى قرار مى‏دهند.
12 تفنگدار آمريكايى و انگليسى در عراق به هلاكت رسيده و 32 تن زخمى شدند. (5/2/86)
رژيم صهيونيستى ساختمان شوراى عالى اسلامى قدس را ويران كرد. (6/2/86)
جان بولتون از پشت صحنه جنگ لبنان و همكارى برخى كشورهاى عربى با اسرائيل براى نابودى حزب اللّه پرده برداشت. (9/2/86)
مردم تركيه عليه توطئه جديد لائيك‏ها به خيابان‏ها ريختند. (10/2/86)
با ابطال انتخابات رياست جمهورى، لائيك‏هاى تركيه راه پيروزى اسلامگرايان را سد كردند. (12/2/86)
سيد حسن نصراللّه: گزارش وينوگراد پيروزى حزب اللّه و شكست اسرائيل را در تاريخ ثبت كرد.
در واكنش به اهانت به مرجعيت شيعه، تظاهرات مردم نجف عليه شبكه الجزيره صورت گرفت.
چهار كارمند سفارت آمريكا و سه نظامى اين كشور در عراق به هلاكت رسيدند. (15/2/86)
اخبار داخلى
با تعهد كتبى انگليس و در آستانه ميلاد پيامبر رحمت(ص)، ايران تفنگداران متجاوز را عفو كرد.
نحوه واگذارى شركت مخابرات به بخش خصوصى تعيين شد. (16/1/86)
اتفاق نظر محافل خبرى، سياسى جهان، ايران بازى را برد و انگليس عمليات بازرسى دريايى را متوقف كرد.
رهبر انقلاب: جبهه استكبار مغلوب جبهه اسلام شده است.
رهبر انقلاب: منشور وحدت اسلامى به همت علماى اسلامى تدوين شود.
جشن هسته‏اى دوشنبه با حضور رئيس جمهور در نطنز برگزار مى‏شود. (18/1/86)
سخنگوى وزارت امور خارجه: دولت انگليس طى نامه‏اى رسماً از ايران عذرخواهى كرده است. (20/1/86)
با تزريق گاز به 3000 سانتريفيوژ، توليد صنعتى سوخت هسته‏اى در ايران آغاز شد.
رئيس سازمان انرژى اتمى اعلام كرد: برنامه بعدى ايران نصب 54 هزار سانتريفيوژ است.
معاون ناجا: 86 درصد مردم خواهان برخورد با بدحجابى هستند. (23/1/86)
ابعاد شكنجه‏هاى مأمورين سيا از زبان جلال شرفى ديپلمات ربوده شده توسط نيروهاى آمريكايى در عراق تشريح شد. (23/1/86)
ايران به رتبه بيست و يكمين اقتصاد بزرگ دنيا صعود كرد. (25/1/86)
رئيس جمهور در اجتماع بزرگ مردم فارس: پاسخ هر قطعنامه را با يك پيشرفت جديد خواهيم داد.
سر لشگر فيروزآبادى: سلاح هايى داريم كه دشمن نام آنها را هم نشنيده است. (28/1/86)
فرمانده كل قوا: ارتش امروز قدرتمندتر از هميشه است. (29/1/86)
وزير امور خارجه: نشست شرم الشيخ تضعيف همسايگان عراق است. (1/2/86)
با 141 رأى مجلس از عمر دولت كاست و بر عمر خود افزود. مجلس با تصويب طرحى 7 ماه به عمر نمايندگى خود افزود و چهارماه از عمر دوره رياست جمهورى فعلى كم كرد. اين طرح پيش از اين به دليل مخالفت صريح با چند اصل قانون اساسى از سوى شوراى نگهبان رد شده بود.
مجلس طرح تجميع انتخابات را تصويب كرد.
سخنگوى وزارت خارجه:«توقف غنى سازى» از ادبيات هسته ايران حذف شده است. (3/2/86)
لاريجانى: پيش شرط نمى‏پذيريم. (4/2/86)
مجلس به 2 فوريت لايحه كاهش قيمت گازوئيل رأى داد.
با برگزارى راهپيمايى ضد استكبارى فرياد «مرگ بر آمريكا» در صحراى طبس طنين انداز شد.
بهره بردارى از بزرگترين معدن طلاى كشور آغاز شد. (5/2/86)
امام جمعه موقت تهران در دفاع از طرح مبارزه با فساد و فحشا: كارشكنى نكنيد، توطئه دشمن سازمان يافته است.
لاريجانى در ديدار با سولانا در آنكارا: غرب بايد به مصالحه با ايران تن دهد.
ائمه جمعه از اجراى طرح امنيت اجتماعى و مقابله با پديده بدحجابى حمايت كردند. (8/2/86)
رهبر انقلاب در پيامى به مناسبت آغاز سومين دوره شوراى اسلامى شهر و روستا: انگيزه‏هاى حزبى شوراها را از كار مى‏اندازد.
در پى تماس تلفنى نخست وزير عراق و موافقت رئيس جمهور، ايران در اجلاس شرم الشيخ شركت مى‏كند.
رهبر انقلاب: شوراها بايد با پرهيز از جناح‏بنديها خود را وقف خدمت به مردم كنند.
وزيرى هامانه از امضاى 38 ميليارد دلار قرار داد نفتى خبر داد. (10/2/86)
كارگران خواستار گسترش چتر حمايتى دولت شدند.
رئيس جمهور در مراسم تجليل از معلمان نمونه: معلمى سوختن و ساختن است بر سر آنها منت نگذاريد.
در ديدار لاريجانى دبير شوراى اسلامى امنيت ملى كشورمان با آيت اللّه سيستانى، آخرين تحولات منطقه و ناامنى‏هاى موجود در عراق مورد بحث و بررسى قرار گرفت. (12/2/86)
رهبر انقلاب: جامعه معلمان پاكدامن، متعهد و صبور است. معلمان چون كوه مقابل توطئه‏ها ايستاده‏اند. (13/2/86)
وزير خارجه در اجلاس شرم الشيخ: اشغالگران عامل ناامنى در عراق هستند. ادامه كار اشغالگران آمريكايى در عراق به افزايش تروريسم منجر شده است.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: آمريكا در منطقه به ديوار بلند دين برخورد كرده است. (15/2/86)
اخبار خارجى‏
سرنگونى هلى كوپتر آمريكايى در بغداد 4 تفنگدار را به هلاكت رساند. (22/1/86)
ژنرال‏هاى آمريكايى با تمرد از مأموريت جنگى: كاخ سفيد نمى‏داند در عراق چه غلطى مى‏كند. (23/1/86)
5 كشور اروپايى به پيمان ناتو مى‏پيوندند. (25/1/86)
تشنج در مسكو، موافقان و مخالفان پوتين به جان هم افتادند. آمريكا مزد روسيه را داد. (26/1/86)
يك مرد مسلح با حمله به خوابگاه دانشجويان و دانشكده فنى دانشگاه ويرجينياى آمريكا 33 دانشجو را به قتل رساند و بالغ بر 15 نفر را زخمى كرد.
فيگارو: عراق به جهنمى براى اشغالگران تبديل شده است. (29/1/86)
در پى چند حمله مسلحانه مرگبار وحشت و دلهره آمريكا را فرا گرفت.
امروز فرانسه براى تعيين جانشين شيراك انتخابات برگزار مى‏كند. (2/2/86)
پيشنهاد لغو وتو در دستور كار مجمع عمومى سازمان ملل قرار گرفت. (3/2/86)
نخست وزير عراق: نمى‏گذاريم آمريكا در بغداد ديوار حائل بسازد.
يلتسين درگذشت. (4/2/86)
عبداللّه گل نامزد رياست جمهورى تركيه شد. (5/2/86)
نخست وزير ژاپن قانون اساسى اين كشور را منسوخ اعلام كرد. (6/2/86)
هشدار پوتين به ناتو: روسيه از پيمان كنترل تسليحاتى خارج مى‏شود.
توليد كنندگان و تجار آلمانى: آلمان بزرگترين بازنده تحريم عليه ايران خواهد بود. (8/2/86)
سولانا: ايران بازيگر كليدى خاورميانه است.
فرماندهان آمريكايى: اميدى به پيروزى نظامى در عراق نيست. (9/2/86)
اتحاديه ضد امپرياليستى در آمريكاى لاتين تشكيل شد. (10/2/86)
دادگاه قانون اساسى تركيه با فشار ارتش و احزاب لائيك، انتخابات رياست جمهورى را باطل اعلام كرد.
سركرده شبكه القاعده در عراق كشته شد. (12/2/86)
بوش مصوبه كنگره براى خروج از عراق را وتو كرد. (13/2/86)
نورى مالكى: مردم عراق با قيموميت و دخالت بيگانگان در كشور مخالفند. (15/2/86)

/

حجاب مصونيت است نه محدوديت

حجاب مصونيت است نه محدوديّت
مقاله وارده
هر موجودى دوست دارد آن چه را مالك است حفظ نموده و در مقابل متجاوزان از آن دفاع كند. اين غريزه در شكل عالى‏تر در انسان وجود دارد و به صورت غريزه نوع دوستى، دفاع از عقايد، وطن و چيزهاى بسيار ديگر، بروز مى‏كند. حجاب نيز از همين غريزه‏ها است، لذا مى‏بينيم انسان‏هاى اوليه و غارنشينان با برگ درختان و پوست حيوانات خود را مى‏پوشاندند.
داستان آدم و حوا فطرى بودن پوشش را ثابت مى‏كند. قرآن مى‏فرمايد: «فلمّا ذاقا الشّجرة بدت لهما سوء اتهما وطفقا يخصفان عليهما من ورق الجنّة»(1)آن گاه كه آدم و حوّا از آن درخت ممنوعه چشيدند پوشش آن دو از بين رفت كه به سرعت با برگ درختان خود را پوشاندند.
سرعت پوشش با برگ درختان بهشتى ولو به طور موقت بيانگر فطرى بودن پوشش است، با پيشرفت زمان نوع پوشش هم عوض مى‏شود تا به امروز كه پوشش به گونه‏هاى مختلف وجود دارد.
فريد و جدى در اين باره مى‏نويسد: حجاب گرفتن زنان قدمتى طولانى دارد آن گاه به نقل از دايرةالمعارف لاروس چنين ادامه مى‏دهد: «زنان يونانى در دوره‏هاى گذشته صورت‏ها و اندامشان را تا روى پا مى‏پوشاندند. اين نوع حجاب كه شفّاف و بسيار زيبا بود در جزيره «كوس» يا«امرجوس» و ديگر جزاير، طراحى مى‏شد. زن‏هاى فنيقى داراى حجاب قرمز رنگ بودند. سخن در مورد حجاب در لابه لاى كلمات قديمى‏ترين مؤلفان يونانى نيز به چشم مى‏خورد حتى «بثيلوب» همسر پادشاه «عوليس» نيز با حجاب بوده است. زنان شهر «شيب» داراى حجاب خاصى بودند، بدين صورت كه حتى صورتشان را نيز با پارچه مى‏پوشاندند، اين پارچه داراى دو سوراخ بود كه جلو دو چشمان قرار مى‏گرفت تا بتواند به خوبى ببيند. اسبرطاء از موقع ازدواج، حجاب را رعايت مى‏كردند، نقش هايى كه برجا مانده حكايت مى‏كند كه زنان سر مى‏پوشانده ولى صورت‏هايشان باز بوده است،آنان وقتى به بازار مى‏رفتند صورتهايشان را نيز مى‏پوشانده‏اند. حجاب در زنان سيبرى و ساكنان آسياى صغير و زنان شهر ميدى و فارس و عرب وجود داشته، زنان رومانى از حجاب شديدترى برخوردار بودند»(2)
علاوه بر اين‏ها دقت در لباس ملى كشورهاى جهان به خوبى ثابت مى‏كند كه حجاب در ميان ملل جهان وجود داشته و از ابتكارات اسلام يا مختص چند كشور خاص نيست.
نقش حجاب در استحكام خانواده‏
همه زنان از نظر وضع ظاهرى، لباس و نظافت در يك سطح نيستند، كار روزانه، وضعيت اشتغال و معيشت و سطح درآمد خانوادگى وضع ظاهرى افراد را متفاوت مى‏سازد.
در نتيجه، زنانى كه فرصت بهتر و درآمد بالاترى دارند مى‏توانند با جذابيت بيشترى در ميان مردم ظاهر شوند، اگر حجاب و نيز تقواى قلب نباشد، اين جذابيت‏ها باعث انحراف خواهد شد، يعنى چشمان مردانى را به دنبال خود خواهد كشاند و از همين جا بنيان خانواده، دچار تزلزل مى‏گردد.
يكى از فلسفه‏هاى مهم حجاب همين است كه با پوشش دادن زن در لباس هايى مناسب وضعيت ظاهرى يكسان را ايجاد مى‏كند و بدين وسيله خانواده‏ها را حفظ مى‏نمايد.
مبارزه استعمار با حجاب
استعمار براى سلطه جويى بر ملت‏ها ابتدا ارزش‏هاى اصيل اخلاقى آنان (از جمله حجاب و عفت) را نشانه مى‏گيرد و سپس با فاسد نمودن نيروهاى جوان آن كشور چنگال‏هاى خونين خود را بر گلويشان مى‏فشارد.
«فرانس فانون» مى‏نويسد: «هر چادرى كه دور انداخته شود افق جديدى كه بر استعمارگر ممنوع بوده در برابر او مى‏گشايد و بدن الجزايرى را كه عريان شده است تماماً به او نشان مى‏دهد و پس از ديدن هر چهره بى حجابى اميدهاى حمله ور شدن اشغالگر ده برابر مى‏شود…و اين بدان معناست كه الجزاير انكار وجود خويش را آغاز كرده و هتك ناموس را از جانب اشغالگر پذيرفته است… اگر بخواهيم به تار و پود بافته جامعه الجزاير هجوم بريم و استعداد و مقاومت او را معدوم سازيم بايد بدواً زن‏ها را تحت تسلط قرار دهيم.»(3)
قبل از انقلاب به زنان ما چنين تفهيم كرده بودند كه چادر و حجاب مانع از رشد و پيشرفت است و هر زنى اگر بخواهد پيشرفت اجتماعى، علمى و سياسى داشته باشد بايد بدون چادر در مجمع‏هاى علمى شركت كند تا مورد توجه قرار گرفته و بتواند به عرصه‏هاى اجتماع وارد گردد. اين تفكر به حدى در فكر و روح زن‏ها رخنه كرده بود كه احتمال نمى‏دادند كه با حجاب هم مى‏توان به رشد رسيد لذا كسانى كه به حفظ حجاب خود معتقد بودند خانه نشستن را به وارد شدن در امور اجتماعى ترجيح دادند و استعدادهاى خود را سركوب كردند. در آن روزگار ديجور، چه استعدادها، و نبوغ‏ها كه شكفته نشد و چه زن‏ها كه با داشتن هوش و قريحه ذاتى فوق العاده خانه نشين گرديدند، زيرا اجتماع را فاسد دانسته و نمى‏توانستند در آن جامعه ناهنجار دوام آورند. نعمت بزرگى كه جمهورى اسلامى براى زنان به ارمغان آورد آزادى واقعى در عين پوشش و حجاب بود، تا در پرتو اين نعمت الهى زنان بتوانند آزادانه در فعاليت‏هاى اجتماعى شركت كنند و هم با پوشش خود محيط اجتماع و خانواده را سالم نگه دارند.
نقش امام خمينى در شكوفايى استعدادهاى زنان با حجاب‏
رهنمودهاى حضرت امام خمينى (ره) و انقلاب عظيمى كه برپا ساخت براى همه انسان‏ها اعم از زن و مرد، مسلمان و غير مسلمان، حيات بخش و زندگى آفرين بود، در اين ميان، سخنان نافذشان درباره زنان آنان را به حيات طيبه اسلامى فراخواند و استعدادهايشان را شكوفا ساخت. ايشان با تأكيد بر حفظ كيان خانواده و اولويت دادن به پرورش فرزندان شايسته، زنان را به حضورى فعال، سالم و بهنجار در عرصه‏هاى علمى، اجتماعى و سياسى فراخواند.
عصر كنونى
عده‏اى عصر كنونى را، عصر انقلاب ارتباطات و اطّلاعات نام نهادند، برخى عصر كنونى را «قرن ديوانه» نام نهادند. بعضى‏ها از عصر كنونى «عصر برهنگى» نام بردند. زيرا برهنگى و بدحجابى، در اين عصر به اوج خود رسيده است. عدّه‏اى از زنان از مقام گران مايگى به مرحله فرومايگى فرو افتاده‏اند و همسان شيطان از مقام قرب، دورگشته. زليخا گرى در اين عصر توسعه پيدا كرده است ديگر بعضى از زنان تنها در درهاى بسته، به شكار يوسف و پيروان او اكتفا نمى‏كنند، بلكه به صورت پنهان و پيدا، از زمين و هوا، از خشكى و دريا، از چپ و راست، در داخل و خارج، در كاخ و كوخ، در شهر و روستا، در خلوت و جلوت به دنبال شكار يوسف‏ها و پيروان وى هستند.
زنان هرزه و الگوگير از زليخاهاى زمان، ديگر تنها به عرضه كردن خود به فرد يا افراد خاص بسنده نمى‏كنند، بلكه براى عرضه كردن خود، در آگهى‏هاى تلويزيون، فيلم‏هاى ماهواره‏اى و البته اينترنت، و فيلمهاى ويدئويى و رايانه‏اى، در نقش‏هاى لباس و ظروف، در مطبوعات و پوسترهاى تبليغاتى و انتخاباتى، در خيابان‏ها… هم ظاهر مى‏شوند و خودشان را به رايگان بر همگان عرضه مى‏كنند. عرضه‏اى ارزانتر از هر كالا.
انسان مسلمان و دين باور در چنين عصرى چه بايد بكند؟ وظيفه ى زنان و مردان مسلمان چيست؟ براى پيشگيرى و درمان بيماريهاى روانى از جمله مُد پرستى، چشم چرانى و نظر بازى و شهوت رانى، بى حجابى و برهنگى و… راهى جز تقويت باورهاى دينى وجود ندارد و تقويت باورهاى دينى و كسب معرفت دينى هم از لابلاى كتاب‏هاى آسمانى همانند قرآن شريف كتاب دينى مانند نهج البلاغه، صحيفه سجاديه، رساله عمليه، و… هم چنين از لابه لاى سخنان معصومين(ع) و توجّه به سيره عملى آن‏ها، از لابه لاى نصايح پدر و مادر، معلمان و اساتيد، دينداران و دردمندان، از لابه لاى بيانات مراجع دينى، مقام معظم رهبرى و مسؤولين امور فرهنگى و… بايد فرا گرفت. تقويت باورها و معرفت دينى يك شبه به دست نمى‏آيد.
سالها زحمت مى‏خواهد. بايد استاد ديد و زانوى شاگردى به زمين زد و…
داروهاى معنوى درمان و يا پيشگيرى اين گونه بيمارى‏ها، متعدد و متنوع است مسجد، نماز، روزه، نيايش با خدا، كتاب و مطالعه، شناخت و…از جمله بحث‏هاى روان‏شناسى هستند كه به عنوان داورهاى معنوى ارائه مى‏كنند و نسخه مى‏پيچند.
الگوگيرى در اين راستا، بسيار تأثير گذار است. به ويژه اگر شخص الگو، شخصيت ممتازى بوده و از ويژه گيهاى بزرگى برخوردار باشد. الگوگيرى از «حجاب» فاطمه زهرا(س) بسيار نقش آفرين و تأثير گذار است و مى‏تواند جنبه هدايتگرى بسيار بالايى داشته باشد.
حجاب از نابينا
على (ع) فرمود: نابينايى در خانه زهرا (س) وارد شد. حضرت خود را پشت پرده يا ديوار پوشاند. پيامبر (ص) فرمود: چرا با اين كه نابينا تو را نمى‏بيند، از وى حجاب مى‏گيرى؟ عرض كرد: اگر او مرا نمى‏بيند، من كه او را مى‏بينم و او نيز بوى مرا استشمام مى‏كند. «فقال رسول الله(ص): اشهد انّك بضعة منّى»(4) پيامبر(ص) در تأييد رفتار حضرت زهرا فرمود:گواهى مى‏دهم كه تو حقّاً پاره تن من هستى.
از منظر فاطمه(س) گستره «حجاب» بسيار توسعه دارد حجابگيرى از نابينا و حسّ بويايى نابينا. اين است كه در مقابل يك چنين ديدگاه بلند انديشانه، آن هم از ناحيه يك دختر جوان، جا دارد كه پيامبر(ص) با زيباترين تعبير، از فاطمه زهرا(س) تعريف مى‏كند و بفرمايد: «اشهد انك بضعة منى»
حجاب در تابوت و قبر
فاطمه‏ى زهرا(س) در امر «حجاب» و «عفاف خواهى» حتى براى پس از مرگ نگران و ناراحت بود، اسماء بنت عميس نقل مى‏كند:
روزهاى آخر زندگى حضرت زهرا(س) با او بودم، روزى مرا به ياد كيفيّت حمل جنازه توسط مردم انداخت، و با ابراز نگرانى فرمود: كه چرا جنازه ى زن را روى تخته‏اى صاف مى‏گذارند و بالاى دست زنان و مردان حمل مى‏كنند؟! قالت: «انى قد استقبحت ما يصنع بالنساء انّه يطرح على امرأة الثوب فيصفها لمن رأى، فلا تحملينى على سرير ظاهر، استرينى سترك اللّه من النّار».
من بسيار زشت مى‏دانم كه جنازه زنان را پس از مرگ بر روى تابوت سرباز گذاشته و بر روى آن پارچه‏اى مى‏افكنند كه حجم بدن را براى بينندگان نمايش مى‏دهد مرا بر روى تابوت آن چنان نگذار و بدن مرا بپوشان كه خدا تو را از آتش جهنم باز دارد.(5)
اسماء بنت عميس درجاى ديگر مى‏گويد:وقتى نگرانى حضرت زهرا(س) را ديدم كه به امام على(ع) فرمود:
«اوصيك يابن عمّ تتّخذلى نعشاً فقد رأيت الملائكة صوّروا صورته» وصيت مى‏كنم به شما اى پسر عمو! كه براى من تابوتى درست كنيد، همان گونه كه ملائك آن را به من نشان داده‏اند.
خدمت آن حضرت توضيح دادم: در سرزمين حبشه تابوتى براى حمل جنازه‏ها درست مى‏كنند كه بدن ميّت را مى‏پوشاند و سپس به وسيله ى چوب‏هاى تر و شاخه‏هاى نازك درخت، شكل و قيافه آن را ترسيم كردم.
حضرت زهرا(س) خوشحال شده فرمود: «اصنعى لى مثله استرينى سترك اللّه من النّار» براى من تابوتى مثل آن درست كن و مرا با آن بپوشان، خدا تو را از آتش دوزخ حفظ نمايد.(6)
در حديثى از پيامبر(ص) آمده: پيامبر خدا از اصحاب پرسيدند: زن چيست؟ گفتند: موجودى است كه بايد پوشيده باشد. پيامبر خدا سؤال كرد: چه زمانى زن به خدا نزديكتر است؟ اصحاب در جواب سؤال بازماندند. حضرت زهرا كه مطلع شدند گفتند: «زن زمانى به خدا نزديكتر است كه در اندرون خانه بماند.»
پيامبر (ص) در تأييد سخن زهرا فرمود: فاطمه پاره تن من است »(7)
به هر حال، مسأله حجاب و عفت از نظر فاطمه (س) در تمام حالات و براى هميشه و در هر دو جهان مهم است.
و در حديثى آمده است: «قال ابوسعيد:قال رسول اللّه (ص): اذا كان يوم القيامة نادى منادٍ ايّها النّاس غضّوا ابصاركم حتّى تمرّ فاطمة على الصراط.»
معلوم مى‏شود فاطمه ى زهرا(س) در قيامت هم از «حجاب و عفّت» ويژه‏اى برخوردار خواهد بود. شايد يكى از اسرار مخفى بودن قبر شريف اين مادر مهجور، «حجاب جاودانه وى باشد از نامحرمان».
تا نامحرمان براى هميشه تاريخ، حتى قبر حضرت را نبينند. اين نكته جاى دقّت بسيار دارد.
از نظر فاطمه زهرا(س) همان گونه كه نظر و نگاه كردن به اندام نامحرم زنده حرام است، نظر و نگاه كردن به اندام نامحرم در تابوت هم حرام است. شنيدن صداى نامحرم و صداهاى آلوده هم حرام است.
براى كسى كه حجابش همانند گوهر گران بها در صدف نهفته است، حجاب برتر و حجاب‏گيرى در هر دو جهان برايش مهم است.
به هر تقدير براى يك الگوگير و الگوپذير، اين سخنان و اين درس‏ها چه پيامى دارد؟
بالأخره عده ى بسيار زيادى از انسان‏هاى آزاده ى جهان، دم از پيروى از فاطمه ى زهرا(س) مى‏زنند، اين‏ها چه درك و برداشتى از «حجاب فاطمه زهرا(س)» دارند؟ وظيفه يك انسان الگوپذير چيست؟
اگر كارهاى (الگو خيلى بزرگ و دقيق و عميق است) يك پيرو چه بايد بكند؟ همگامى و همسانى با الگو و معشوق، شرط اوّل آن پيروى و الگوپذيرى است و اين خيلى مهم است و حتماً بايد به صورت كاربردى درآيد. خلاصه اجمالى از حجاب حضرت زهرا(س) كه برشمرده شد يك بعد از ابعاد چندگانه اين شخصيت جهانى است كه داراى درس‏ها و پيام‏هاى بزرگ است.
اقدام مسئولين امر، نيروهاى مؤمن و انقلابى در امر به معروف و نهى از منكر و برخورد با مظاهر فساد اميد است با درايت و اجراى فرامين الهى تا رسيدن به نتيجه مطلوب ادامه داشته باشد و با تقويت باورهاى دينى بدحجابى از جامعه اسلامى ريشه كن شود.
پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره اعراف، آيه 22.
2. فريد و جدى، دايرةالمعارف، ج‏1، ص‏336.
3. فرانتس قانون، انقلاب الجزاير، ص‏14.
4. بحارالانوار، ج‏42، ص‏91، ج‏16.
5. نهج الحياه، فرهنگ سخنان.
6. همان.
7. بحارالانوار، ج‏43، ص‏91، ح‏16.

/

سخنان معصومان عليهم السلام ازدواج بناى محبوب

سخنان معصومين (ع)
ازدواج بناى محبوب
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«ما بُنِىَ فِى الاِسلامِ بَناءٌ اَحَبُّ اِلى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِن التَزويجِ.»
(وسائل الشيعه، ج 14، ص 3)
در اسلام، در پيشگاه خدا، بنايى بر پا نشده است كه محبوب‏تر و عزيزتر از ازدواج باشد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«شِرارُكُم عُزّابُكُم، وَ العُزّابُ اِخوانُ الشَّياطين».
(بحارالانوار، ج 103، ص 221.)
بدترين شما عزبها هستند(كه بدون همسرند) عزبها برادران شيطان مى‏باشند.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن تَزَوَّجَ فَقَد اُوتِىَ نِصفَ العِبادَة.»
(منتهى الآمال، ص 176)
كسى كه ازدواج كند نيمى از پاداش عبادت به او داده مى‏شود.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«اِذا جاءَكُم مَن تَرضَونَ خُلقَهُ وَ دينَهُ فَزَوِّجُوه»
(بحارالانوار، ج 103، ص 374)
هرگاه خواستگارى كه اخلاق و دين او را مى‏پسنديد نزد شما آمد، با ازدواج او موافقت كنيد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مِن بَرَكَةِ المَرأَةِ خِفَّةُ مَؤونَتِها وَ مِن شُؤمِها شِدَّة مَؤونَتِها»
(وسايل الشيعه، ج 15، ص 11)
از نشانه‏هاى بركت زن سبك بودن هزينه زندگى اوست و از نشانه‏هاى بد قدمى او سنگينى هزينه زندگى او مى‏باشد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَا استَفادَ امرُءٌ مُسلِمٌ فائِدَةً بَعد الاِسلامِ اَفضَلَ مِن زَوجَةٍ مُسلِمَةٍ تَسُرُّهُ اِذا نَظَرَ اِلَيها وَ تُطيعُهُ اِذا اَمَرَها و تَحفَظُهُ اِذا غابَ عَنها فى نَفسِها وَ مالِه ». (وسايل الشيعه، ج 14، ص 23)
مرد مسلمان بعد از اسلام، بهره‏اى برتر از همسرى مسلمان نبرده است. همسرى كه وقتى به او مى‏نگرد مايه مسرّت اوست، و آنگاه كه به او دستورى مى‏دهد اطاعت مى‏كند، و در غياب شوهر، حافظ ناموس خود و اموال شوهر است.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن سَرّهُ اَن يَلقى اللّهَ طاهِراً مُطَهِّراً فَليَلقَهُ بِزَوجَةٍ و مَن تَرَكَ التَزويجَ مَخافَةَ العَيلَةِ فَقَد اَساءَ الظَنَّ بِاللّهِ عَزَّ و جَلَّ.»
(من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 385)
هر كس شادمان مى‏شود به اين كه خداوند را در حال پاكى و پاكيزگى (معنوى) ملاقات كند، پس خداى را همراه زوجه‏اى ملاقات كند، و كسى كه ازدواج را به خاطر ترس از خرجى زندگى رها كند، در حقيقت به خداى عزّ و جلّ بدگمان شده است.
خوشبويى زن در بيرون منزل‏
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«اَىُّ اِمرَأَةٍ تَطَيَّبَت وَ خَرَجَت مِن بَيتِها فَهِىَ تُلعَنُ حَتّى تَرجِعَ اِلى بَيتِها مَتى مارَجَعَت». (وسايل الشيعه، ج 14، ص 114)
هر زنى كه خود را خوشبو كند و از خانه بيرون رود همواره مورد لعن است تا آنگاه كه به خانه باز گردد.
امام على عليه السلام:
«اَفضَلُ الشَّفاعاتِ اَن تَشفَعَ بَينَ اِثنَينِ فى نِكاحٍ حَتّى يَجمَعَ اللّهُ بَينَهُما.» (وسائل الشيعه، ج 14، ص 27)
بهترين شفاعت آن است كه براى ازدواج بين دو نفر وساطت كنى تا آنان را همسر گردانى .
امام صادق عليه السلام:
«اِذا تَزَوَّجَ الرَّجُلُ المَرأَةَ لِمالِها اَو جَمالِها لَم يُرزَق ذلِك فَاِن تَزَوَّجَها لِدينِها رَزَقَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَمالَها وَ مالَها.»
(من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 392)
هنگامى كه مرد، زن را به خاطر ثروت يا زيبايى‏اش به ازدواج درآورد به هدفش نخواهد رسيد، ولى اگر با او به انگيزه دين و ايمانش ازدواج كند، خداى عزّ و جلّ هم زيبايى و هم ثروت او را روزى اش خواهد نمود.
امام صادق عليه السلام:
«لايَنبَغى لِلمَرأَةِ أَن تُجَمِّرَ ثَوبَها اِذا خَرَجَت (من بَيتِها).»
(اصول كافى، ج 5، ص 519)
هنگامى كه زن از خانه‏اش خارج مى‏شود سزاوار نيست كه لباسش را خوشبو كند.

/

امام خمينى و انديشه هاى ناب

امام خمينى (ره) و انديشه‏هاى ناب‏
فاطمه وثوقى
«امروز و در آتيه نيز آنچه براى ملت ايران و مسلمانان جهان بايد مطرح باشد و اهميت آنرا در نظر گيرند، خنثى كردن تبليغات تفرقه افكن خانه بر انداز است. توصيه اينجانب به مسلمين و خصوص ايرانيان به ويژه در عصر حاضر آن است كه در مقابل اين توطئه‏ها عكس العمل نشان داده و به انسجام و وحدت خود به هر راه ممكن افزايش دهند و كفار و منافقان را مأيوس نمايند.»(1)
روند انقلاب اسلامى با آگاهى دقيق در ميان ملتهاى مسلمان به ويژه در كشورهاى اسلامى در حال طى كردن و يافتن جايگاه حقيقى خود است و با بر هم زدن معادلات سياسى، فرهنگى و… جهان بر سكوى رهبرى و الگو دهى در سطح بين المللى قدرت و عظمت خود را به نمايش گذارده است. بنابراين شايسته و به جاست كه هر سال در سالگرد وفات معمار كبير انقلاب، گوشه هايى از توصيه‏هاى حكيمانه آن رهبر فرزانه براى همگان يادآورى شود. تا اينكه با الهام گرفتن از دور انديشى و توصيه‏هاى ناب آن امام بزرگوار ياد و نام و حضور معنويش در ميان امت انقلابى و دوستداران حقيقت زنده بماند و چراغ راه آيندگان گردد.
بنابر تعريف و ارزيابى شخصيتهاى برجسته ايرانى و خارجى امام امت بواسطه آثار و عملكرد بى نظيرش هميشه زنده تاريخ است. و از مردان تاريخ ساز جهان بشمار مى‏رود.
در همين راستا مقام معظم رهبرى مدظله العالى فرمودند:
واقعاً امام انسان عجيبى بود. اصلاً پيدايش و وجود اين انسان با آن ابعاد، هيچ قابل تحليل نيست، جز اين كه بگوييم تفضّل الهى بود. خداى متعال، براى اين كه چرخش در تاريخ و در حركت قافله عظيم بشرى به وجود بياورد، دستى بايد از غيب ظاهر مى‏شد ؛ اين دست را ظاهر كرد. اگر كسى در ابعاد و شخصيّت و وجود امام (ره) درست دقت كند، حقيقتاً جز اين، هيچ توجيهى ندارد.(2) ملت ايران بايد بدانند كه حفظ انقلاب و برپانگهداشتن پرچم عزت و شرف و ادامه راه پرافتخارى كه مجاهدات اين ملت شريف در برابر ملت‏هاى جهان، مخصوصاً مسلمانان گشود و به عنوان تنها راه غلبه بر فشار و ظلم قلدران شناخته شد، و تنها باطل السحر توطئه‏هاى دشمنان بر عليه انقلاب و جمهورى اسلامى، همانا حراست از اصول بنيانى انقلاب و پاسدارى از ارزشهاى انقلاب است. اين، آن نقطه روشنى است كه شعار ضديت با سلطه جهانى استكبار را عالمگير ساخته و اركان نظام سلطه جهانى را متزلزل كرده است و همين است كه از اين پس نيز ملت ايران را بر همه توطئه‏هاى دشمنان فايق خواهد ساخت. و اين همان وصيت جاودانى است كه امام راحل عظيم القدر (اعلى اللّه كلمته) در بيانيه‏ها و اخيراً در وصيتنامه خود، همه ما را بدان توصيه فرموده است.(3) و حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى دام عزه شخصيت برجسته امام عزيز را اينگونه ارزيابى مى‏فرمايد: «چگونه مى‏توان باور كرد مردى كه مايه اين همه شور و حركت و صاحب آن همه قدرت و عظمت بود اكنون در ميان ما نيست (اما) هركجا قدم مى‏گذاريم، به هر ارگانى مراجعه مى‏كنيم، در هر اجتماعى وارد مى‏شويم و به هر نماز جمعه‏اى سر مى‏زنيم، حضور او را لمس مى‏كنيم. چگونه مى‏توان كسى را كه آثار وجودى‏اش صحنه‏هاى اجتماعى را پر كرده و در هر جا گام مى‏نهيم با آثار تازه‏اى از او روبه رو مى‏شويم و كران تا كران عالم هنوز از او سخن مى‏گويند در صف مردگان دانست»(4) بنابر يك تعريف و تعبير ديگر از يكى از خواهران طلبه خارجى جاذبه‏هاى معنوى امام بود كه مردم را شيفته خود مى‏كرد و سبب ماندگارى نام و ياد ايشان شده است: «ترا چون شمع روشنى ديديم كه راه مسافرين شب تاريك را روشنى مى‏بخشيد و تو را دريايى ديديم پاك و زلال پس در اعماق وجودت فرو رفتيم…ترا مردى استوار و ثابت قدم يافتيم چون كوه كه طوفانها لرزشى بر اندام او وارد نمى‏كرد…»(5)
آنچه در نوشتار حاضر در پيش روى شما قرار دارد نگاه عالمانه به توصيه‏هاى حكيمانه و پدرانه رهبر كبير انقلاب اسلامى است كه در قالب وصيتنامه الهى توشه راه آينده انقلاب اسلامى است. همانگونه كه انبياء الهى جهت پايدارى و ثبات جامعه دين و هدايت نسل آينده امت خود دستورات لازم را از جانب خداوند حكيم در ميان امت به يادگار مى‏گذارند، امام راحل نيز با پيروى از مكتب انبياء و ائمه طاهرين عليهم السلام با دورانديشى ويژه خويش توصيه‏هاى خردمندانه و ارزشمندى را جهت استحكام پايه‏هاى انقلاب اسلامى و تداوم راه انقلاب و رهنمود افراد و گروه‏هاى مخالف نظام، به يادگار گذاشته‏اند. سخن به حق گفته‏ايم اگر ادعا كنيم كه آنچه سبب ماندگارى نام امام راحل شده است پيوند ايشان با انوار الهى بود و سخنانشان برگرفته از حقايق مسلم آسمانى بود. آنجا كه قرآن كريم مى‏فرمايد: «يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه و قولوا قولاً سديداً، يصلح لكم اعمالكم و يغفرلكم ذنوبكم و من يطع اللّه و رسوله فقد فاز فوزاً عظيماً»(6) هان اى كسانى كه ايمان آورديد از خدا پروا گيريد و سخنى استوار بگوييد تا كارهايتان را برايتان به اصلاح آرد و از گناهانتان درگذرد ما و هركه از خدا و پيامبرش فرمان برد به يقين كامياب گردد كاميابى بزرگ.
«سهل بن سعد ساعدى» مى‏گويد: هرگز نشد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) يكبار بر اين منبر بنشيند و آيه «يا ايّها الذين آمنوا اتقوا اللّه…. را تلاوت نفرمايد.»(7) همان گونه كه ذكر شد از آنجا كه سخنان حكيمانه امام امت برگرفته از قرآن و عترت بود موجب ماندگارى و اثر بخش گرديد خود آن بزرگوار در ابتداء وصيتنامه تاريخى خود ابتدا سخن از وديعه الهى سخن به ميان آورده و امت انقلابى ايران را به پيوند محكم و دائمى و تمسّك به قرآن و عترت توصيه كرده‏اند و آنرا از افتخارات مسلمانان شمردند: «ما مفتخريم و ملت عزيز سرتا پا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است كه پيرو مذهبى است كه مى‏خواهد حقايق قرآنى كه سراسر آن از وحدت بين مسلمين بلكه بشريت دم مى‏زند.از مقبره‏ها و گورستانها نجات داده و به عنوان بزرگترين نسخه نجات دهنده بشر از جميع قيود كه بر پاى و دست و قلب او پيچيده است و او را به سوى فنا ونيستى و بردگى و بندگى طاغوتيان مى‏كشاند، نجات دهد. ما مفتخريم كه پيرو مذهبى هستيم كه رسولخدا(ص) مؤسس آن به امر خداوند تعالى بوده و اميرالمؤمنين على بن ابى طالب اين بنده رها شده از تمام قيود، مأمور رها كردن بشر از تمام اغلال و بردگى‏هاست.»(8) امام راحل همان گونه كه قرآن كريم را مايه نجات مسلمانان مى‏دانند خودشان با تمسّك به قرآن كريم حركت پيامبر گونه خود را از سال 1342 آغاز كرده و به يارى خداوند در سال 1357 به سرانجام رساندند و در اين حركت مهم منتظر همراهى و يا تشويق ديگران نماندند كه اين حركت نيز برگرفته از قرآن كريم بود آنجا كه مى‏فرمايد: «قل انّما اعظم بواحدةٍ ان تقوموا للّه مثنى و فرادى ثم تتفكّروا ما بصاحبكم من جنّةٍ ان هو الّا نذير لكم بين يدى عذابٍ شديدٍ»(9) اى رسول ما، بگو به امت كه من به يك سخن شما را پند مى‏دهم (كه اگر بشنويد البته هدايت يابيد) و آن سخن اين است كه شما خالص براى خدا دو نفر دو نفر باهم يا هر يك تنها در امر دينتان قيام كنيد و درباره من عقل و فكرت به كار بنديد تا به خوبى دريابيد كه صاحب شما امت رسول خدا را جنون نيست (و صاحب عقل كامل است و اين نسبت از جهل و غرض است) او رسول خداست و از عذاب سخت روز قيامت كه شما را در پيش است مى‏ترساند.» هر آنچه امام امت در طول عمر با بركتشان انجام دادند همه طبق دستورات قرآنى و براى خدا بود. و همين سبب ماندگار نام، ياد و انديشه‏هاى ناب ايشان
گرديد و اگر ايشان قدرتهاى استعمارى غرب و شرق را خوار و حقير كردند و به آمريكا لقب شيطان دادند، آن نيز از قدرت كلام الهى بود. كه مى‏فرمايد: «ولاتهنوا ولاتحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين»(10) شما مسلمانان نه هرگز در كار دين سستى كنيد و نه از فوت غنيمت و متاع دنيا اندوهناك باشيد زيرا شما فاتح فيروزمندترين مردم و بلند مرتبه‏ترين ملل دنيا هستيد اگر در ايمان ثابت و استوار باشيد.» امام خمينى(ره) ثابت كردند كه اگر طبق دستور قرآن عمل شود پيروزى قطعى است. جاى تأسف است كه عدّه‏اى به هر دليل نمى‏خواهند حقيقت را بپذيرند. به ويژه در عصر حاضر كه فلسفه بسيارى از آيات و روايات براى مردم روشن گرديده است چگونه عدّه‏اى با غرض ورزى يا از روى جهالت (مدرن) مى‏خواهند شواهد شفاف و مستدل قرآنى را ناديده بگيرند. و در صدد اشكال تراشى و اظهار سخنان بى پايه و بى منطق گردند؟
آيا مى‏توان به اينگونه افراد نام انسان دانشمند، فهيم، فرهيخته، متمدن نهاد؟!
اين گروه به اصطلاح روشنفكر چگونه ادعاى روشنفكرى و… دارند در حاليكه فكرشان بقدرى تاريك و بى فروغ است كه حتى فرداى خود را نمى‏توانند مشاهده كنند و با سوء استفاده از رأفت اسلامى و آزادى قلم و بيان به دشمنى با هم وطنان خود برمى‏خيزند و جاده صاف كن اجانب مى‏گردند. و به‏سان يهوديان و كفار صدر اسلام در صدد ضربه زدن به اسلام عالم گير هستند حال آنكه اسلام عزيز با تمام قدرت و عظمت در حال در نورديدن مرزهاى جغرافى و عقيدتى و پيش تازى به سوى افق‏هاى دور دست مى‏باشد و مسلمان شدن گروه كثيرى در كشورهاى غربى شاهد اين ادعاست. امام امت اين گروه را اينگونه مورد خطاب قرار داده‏اند: «گاهى ناشيانه و با صراحت به اينكه احكام اسلام كه هزار و چهارصد سال قبل وضع شده است نمى‏تواند در عصر حاضر كشورها را اداره كند يا آنكه اسلام يك دين ارتجاعى است و با هر نوآورى و مظاهر تمدن مخالف است…»(11) (را عنوان كرده و به اسلام مى‏تازند) اين گونه افراد چشمان بصيرتشان به روى حقايق بسته شده و اگر نه خورشيد نورانى و طلوع فجر را جز كوردلان همگان مشاهده مى‏نمايند و از حرارت و نورانيت آن بهره‏مند مى‏گردند. اينكه ملت مسلمان ايران در سايه پيروى از دستورات الهى در برابر طاغوت مسلح به انواع سلاح‏ها و پشتيانى ابرقدرتها، توانستند حاكميت دين را در ايران مستقر نمايند. كار صاحبان بصيرت بود. امام امت در فرازى از وصيتنامه‏شان چنين مى‏فرمايند: «اگر نبود دست تواناى خداوند (واعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لا تفرّقوا…)(12) همگى به رشته دين خدا چنگ زده و به راه‏هاى متفرق نرويد… (كه مردم به ريسمان الهى چنگ زدند تا توانستند متحد و منسجم بر عليه طاغوت قيام كنند) امكان نداشت يك جمعيت سى و شش ميليون با آن تبليغات ضد اسلامى و ضد روحانى خصوص در اين صد سال اخير و با آن تفرقه افكنى‏هاى بى حساب قلم داران و… همه و همه براى كشيدن نسل جوان فعال به فساد و بى تفاوتى بدست شاه فاسد و پدر بى فرهنگش(بود ملت بتوانند بر آنها پيروز گردند) بنابراين شك نبايد كرد كه انقلاب اسلامى ايران از همه انقلابها جداست… .»
اسلام و حكومت اسلامى پديده الهى است كه با بكار بستن آن سعادت فرزندان خود را در دنيا و آخرت به بالاترين وجه تأمين مى‏كند و قدرت آن را دارد كه قلم سرخ بر ستمگرى‏ها و چپاولگريها و فساد و تجاوزها بكشد و انسانها را به كمال مطلوب خود برساند.»(13) طبق آينده نگرى امام راحل زمزمه‏هايى كه امروز در حال نواخته شدن است و قلم‏هاى ناتوان از قبول حقيقت و چهره‏هاى عنود خجالت زده كه دست به دست هم داده و در صدد تضعيف قرآن و عترت برآمده‏اند، كارى از پيش نخواهند برد. چرا كه خداوند پشتوانه اين ملت و اين انقلاب اسلامى است و قرآن كريم مويّد آن: «كنتم خير امّةٍ اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر…»(14) شما مسلمانان، نيكوترين امتى هستيد كه بر آن قيام كردند كه (براى اصلاح بشر) مردم را به نيكوكارى وادار كنند و از بدكارى باز دارند و ايمان بخدا آورند….
«لن يضّروكم الّا اذى و ان يقاتلوكم الادبار ثمّ لاينصرون»(15) هرگز (جهودان دشمنان اسلام) آسيب و زيان سخت به شما نتوانند رسانيد مگر آنكه از نكوهش و ياوه سرايى شما را اندكى بيازارند و اگر به كارزار شما آيند، از جنگ خواهند گريخت و از اين پس هيچ وقت منصور نخواهند بود.
عترت در انديشه امام امت‏
يكى ديگر از افتخارات و پشوانه‏هاى انقلاب اسلامى از ديدگاه امام امت و باورهاى مردم ايمان به وجود مقدس ائمه اطهار عليهم السلام مى‏باشد. در اين راستا مى‏فرمايند: «ما مفتخريم كه باقرالعلوم بالاترين شخصيت تاريخ است. و كسى جز خداى متعال و رسول(ص) و ائمه معصومين(ع) مقام او را درك نكرده و نتواند درك كرد، از ماست و ما مفتخريم كه مذهب ما جعفرى است كه فقه ما كه دريايى بى پايان است يكى از آثار اوست. ما مفتخريم كه ائمه معصومين ما صلوت اللّه و سلامه عليهم در راه تعالى دين اسلام و در راه پياده كردن قرآن كريم كه تشكيل حكومت عدل يكى از ابعاد آن است، در حبس و تبعيد بسر برده و عاقبت در راه براندازى حكومتهاى جائرانه و طاغوتيان زمان خود شهيد شدند و ما مفتخريم كه مى‏خواهيم مقاصد قرآن و سنت را پياده كنيم. و اقشار مختلفه ملت ما در اين راه بزرگ سرنوشت ساز، سر از پا نشناخته جان، مال و عزيزان خود را نثار راه خدا مى‏كنند.»(16) در عصرى كه پيشرفت علم و تمدن بطور چشمگير خود را مديون اديان الهى و به ويژه دين مبين اسلام مى‏داند «جابربن حيان» را پدر علم شيمى مى‏خواند كه وى يكى از شاگردان با لياقت مكتب «جعفر بن محمد» عليه السلام است. گروهى گمنام با جدا كردن راه خود از مكتب جعفرى به كوته فكرى خود صحه گذارده و خود را رسوا كرده‏اند. «نيكسون» رئيس جمهور اسبق آمريكا معتقد است: اروپا پاى خود را بر دوش اسلام گذاشته و خود را بالا كشيده است. امام بزرگوار در توصيه ماندگار خودشان خطاب به افراد بهانه جو…فرمودند: «اين جانب به جوانان چه دختران و چه پسرانى كه مورد بهره بردارى منافقان و منحرفان فرصت طلب و سودجو واقع شده‏اند، وصيت مى‏نمايم كه بى طرفانه و با فكر آزاد به قضاوت بنشينند و به تبليغات آنانكه مى‏خواهند جمهورى اسلامى ساقط شود و كيفيت عمل آنان و رفتارشان با توده‏هاى محروم و گروه‏ها و دولتى‏ها كه از آنان پشتيبانى كرده و مى‏كنند، و اخلاق و رفتارشان در بين خود و هوادارانشان و تغيير موضع هايشان در پيش آمدهاى مختلف را با دقت و بدون هواى نفس بررسى كنيد، و مطالعه كنيد، حالات آنانكه در جمهورى اسلامى بدست منافقان و… منحرفان شهيد شدند ارزيابى كنيد بين آنان و دشمنانشان، نوارهاى اين شهيدان تا حدى در دست، و نوارهاى مخالفان (هم) شايد در دست شما باشد ببينيد كدام دسته طرفدار محرومان و مظلومان جامعه هستند.»(17)
ايشان در فراز ديگر وصيتنامه با صراحت به جوانان مى‏فرمايند: «به مجرد آنكه فرد يا افرادى را ديدند كه با گفتار و رفتار خود درصدد است بذر نفاق بين آنان افكند او را ارشاد و نصيحت كنند و اگر تأثير نكرد از او روگردان شوند و او رابه انزوا بكشانند و نگذارند توطئه ريشه دواند كه سرچشمه را به آسانى مى‏توان گرفت و مخصوصاً در اساتيد كسى پيدا شد كه مى‏خواهد انحراف ايجاد كند او را ارشاد و اگر نشد از خود و كلاس خود طرد كنند.»
لازم بذكر است افرادى كه به مقام الهى ائمه طاهرين (ع) جسارت مى‏كنند به جاى اطاعت چشم و گوش بسته از ديگران، قدرى پيرامون گفته‏ها و خواسته‏هايشان تأمّل نموده و پاى مباحث و مناظره‏هاى علمى مستدل كارشناسان بنشينند. در اين صورت اگر اهل عناد نباشند حتماً در افكار و رفتار خود تجديد نظر خواهند كرد.
اينگونه افراد اگر اهل علم و آگاهى بوده باشند مى‏بايست از تاريخ هم آگاهى لازم را داشته باشند كه در اين صورت خواهند ديد مخالفان اديان و ائمه معصومين در گذشته افراد بسيار قدرتمندتر از آنها بوده اما نتوانسته‏اند كارى از پيش ببرند و خود به دست تاريخ به فراموشى سپرده شده‏اند. اما انوار الهى همچنان در حال درخشش و گسترش است.
امروز چهره الهى و نورانى ائمه طاهرين از مرزهاى اسلامى فراتر رفته و در ميان ملل و اقوام مختلف جايگاه خود را به نمايش گذارده‏اند و نمونه بارزش رهبر هند «گاندى» است كه به ملت خود توصيه كرده است كه در زندگى خودشان از على (ع) غافل نباشند و آزادگى امام حسين(ع) را سرلوحه راه خود قرار بدهند. به بركت اسلام و قرآن و رهبرى ولايت مدارش، كشور ايران در عرصه بين الملل يكى از وزنه‏هاى سياست گذارى و الگو دهى است بنابراين كسانى كه با نظام جمهورى اسلامى مخالفت مى‏نمايند فرصت سوزى كرده و بر عليه خود دست به كار شده‏اند.
امام راحل و دغدغه امنيت اجتماعى‏
از ديگر آرزوها و دغدغه‏هاى امام راحل آسايش و امنيت اجتماعى ملت مسلمان به ويژه مردم مسلمان ايران مى‏باشد. و اين آرزو در سايه اجراى فريضه مهم امر به معروف و نهى از منكر برآورده شدنى است. ايشان به دستور قرآن كريم به تنهايى امر به معروف را آغاز كرده و از سال 1342 در پى تحقق آن رنجها و مصائب را بر خود هموار كردند. در اين راستا از تنهايى خود و قدرت طاغوت نهراسيدند و به يارى خداوند بزرگ با حمايت ملت مسلمان سرانجام ثمره شيرين تلاش خود را چشيدند بنابراين براى زمان بعد از حيات خودشان نيز به مردم مسلمان توصيه كردند كه براى احقاق حق و عدالت بكوشند: «و اما حكومت حق براى نفع مستضعفان و جلوگيرى از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعى همان است كه سليمان بن داود و پيامبر عظيم الشأن و اوصياء بزرگوارش براى آن كوشش مى‏كردند. از بزرگترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادات است.»
با توجه به هشيارى و دقت نظر امام عزيز در مورد اجراى فريضه امر به معروف و نهى از منكر كه به طور طبيعى باب ميل عدّه‏اى نخواهد بود بنابراين با توسّل به بهانه‏هاى گوناگون از جمله مطرح كردن نظريه‏هاى روان شناسان غرب و شرق به قصد سنگ اندازى مانع بر سر راه اجراى امر به معروف و نهى از منكر قرار خواهند داد. لذا امام عزيز پيشاپيش فرموده‏اند: «تقاضا اين است كه قبل از آشنايى به مسائل با اشكال تراشى و انتقاد كوبنده و فحاشى برنخيزيد…شما اشكال تراشان بفكر بنشينيد كه آيا بهتر نيست به جاى سركوب به اصلاح و كمك بكوشيد… اين جانب هيچ گاه نگفته و نمى‏گويم كه امروز در اين جمهورى به اسلام بزرگ با همه ابعادش عمل مى‏شود و اشخاص از روى جهالت و عقده و بى انضباطى بر خلاف مقررات اسلام، عمل نمى‏كند لكن عرض مى‏كنم كه قوه مقننه و قضائيه و اجرائيه (پليس متعهد حافظ امنيت) با زحمات جان فرسا كوشش در اسلامى كردن اين كشور مى‏كنند و ملت ده‏ها ميليونى نيز طرفدار و مددكار آنان هستند و اگر اين اقليت اشكال تراش و كارشكن به كمك بشتابند تحقق اين آمال آسانتر و سريع‏تر خواهد بود و اگر خداى نخواسته اينان به خود نيايند، چون توده ميليونى بيدار شده و متوجه به مسائل است. آمال انسانى اسلامى بخواست خداوند متعال جامه عمل بطور چشم گير خواهد پوشيد و كجروان و اشكال تراشان در مقابل اين سيل خروشان نخواهند توانست مقاومت كنند. از آنجا كه تاريخ استعمار نشان داده است تا كنون هيچ‏گاه دول زور مدار خواهان سعادت و آرامش ملتها نبوده‏اند و گامى در جهت گشودن گره از مشكلات ملتها برنيامده و به آنها رحم نكرده‏اند و حتى با دوستان خود باخته خود نيز صادق نبوده‏اند و هرگاه براى عدّه‏اى از مخالفان رژيم‏ها كارى انجام داده‏اند به يقين در جهت منافع امپرياليستى خود بوده است به همين جهت امام امت همواره مردم به ويژه جوانان را از خوش خدمتى‏هاى اجانب برحذر مى‏داشتند و اين هشدار را در قالب وصيتنامه براى مردم به يادگار گذاشته‏اند: «از جوانان، دختران و پسران مى‏خواهم كه استقلال و آزادى و ارزشهاى انسانى را ولو با تحمّل زحمت و رنج، فداى تجملات و عشرتها و بى بند و باريها و حضور در مراكز فحشاء كه از طرف غرب و عمال بى وطن به شما عرضه مى‏شود، نكنند. كه آنان آنچه تجربه نشان داده جز تباهى شما و اغفالتان از سرنوشت كشورتان و چاپيدن ذخاير شما و به بند استعمار و ننگ وابستگى كشيدنتان و مصرفى نمودن ملت و كشورتان به چيز ديگر فكر نمى‏كنند و مى‏خواهند با اين وسايل (اسباب و ابزارهاى تجملى و سرگرم كننده) و امثال آنها شما را عقب مانده و به اصطلاح آنان نيمه وحشى نگهدارند. از توطئه‏هاى بزرگ آنان چنانچه اشاره شد و كراراً تذكر داده‏ام بدست گرفتن مراكز تعليم و تربيت خصوصاً دانشگاه هاست كه مقدرات كشورها در دست محصولات آنهاست.»(18) در سالهاى اخير شاهد نمايش فيلم و نوشته‏هاى توهين‏آميز به مقدسات در اين مراكز علمى هستيم و سازمان دهنده گان آنها به ظاهر افراد دانشجو و به نوعى روشنفكر هستند. بنابر فرموده امام راحل روش آنان (دشمنان اسلام و ايران) با روحانيون و مدارس علوم اسلامى فرق دارد..اما در دانشگاه نقشه آن است كه جوانان را از فرهنگ و ادب و ارزشهاى خود منحرف كنند و به سوى شرق يا غرب بكشانند و دولتمردان را از بين اينان انتخاب و بر سرنوشت كشورها حكومت دهند تا به دست آنها هرچه مى‏خواهند انجام دهند.»
اين پيش گويى رهبر كبير انقلاب در سالهاى اخير به صورت كم رنگ خود را نمايان ساخت و موجب تنش‏هاى روانى در سطح جامعه گرديد و روند اصلاح و امنيت را به ميدان مسابقه سياسى، فرهنگى و…تبديل نمود و چنان به مخالفان و خودباختگان جرأت بخشيد كه از اظهار نظرهاى خائنانه ابا نكردند تا آنجا پيش رفتند كه تحت عنوان كارشناس بر خلاف نظر اسلام از نظريه‏هاى «پوپرى» حمايت كردند و با ايراد سنخنرانيها و نوشته‏ها جامعه را به سوى چالش و بحران فرهنگى پيش بردند. در حاليكه در سايه نظام جمهورى اسلامى ادامه تحصيل و اشتغال داشتند سنگ بيگانگان را به سينه زدند. در پايان با يك فراز ديگر از سخنان حكيمانه امام بزرگوار به روان پاكشان درود مى‏فرستيم: «نصيحت من مشفقانه به شما نوجوانان و جوانان داخل و خارج آن است كه از اشتباه بر گرديد و با محرومين جامعه كه با جان و دل به جمهورى اسلامى خدمت مى‏كنند متحد شويد و براى ايران مستقل و آزاد فعاليت نمائيد تا كشورتان و ملت از شر مخالفين نجات پيدا كند و همه با هم به زندگى شرافتمندانه ادامه دهيد تا چه وقت و براى چه گوش به فرمان اشخاص هستيد كه جز به نفع شخص خود فكر نمى‏كنند و در آغوش و پناه ابرقدرتها با ملت خود در ستيز هستند و شما را فداى مقاصد شوم و قدرت‏طلبى خويش مى‏نمايند؟و…مى‏دانيد كه شما قدرتى در مقابل سيل خروشان ملت نداريد و كارهايتان جز به ضرر خودتان و تباهى عمرتان نتيجه‏اى ندارد. من تكليف خود را كه هدايت است ادا كردم و اميد است به اين نصيحت كه پس از مرگ من به شما مى‏رسد و شائبه قدرت‏طلبى در آن نيست گوش فرا دهيد و خود را از عذاب اليم الهى نجات دهيد.»(19)
«پس علاج واقعه را قبل از وقوع بايد كرد و الّا كار از دست همه خارج خواهد شد و اين حقيقتى است كه بعد از مشروطه لمس نموده‏ايد.»(20)
پى‏نوشت‏ها: –
1. ابوالحسن شيرازى، حبيب اللّه، انقلاب اسلامى و ريشه‏هاى آن.
2. مجموعه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، (1/3/1369)
3. مجموعه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 4، ص 251، دهم خرداد 1369.
4. مركز جهانى علوم اسلامى، معاونت فرهنگى تربيتى (خواهران) وصف خورشيد، ص 35 (از مقاله نگارنده) پدر مهربان و سخنان گهربار.
5. نامه جامعه سال اول شماره 9 خرداد 1384 ماه نامه فرهنگى اجتماعى (جامعه الزهرا) ص 66.
6. سوره احزاب، آيه 71 – 70.
7. جلال الدين فارسى، فلسفه انقلاب اسلامى، ص 310.
8. وصيتنامه، سابق، 75.
9. سوره سبا، آيه 46.
10. سوره آل عمران، آيه 138.
11. ريشه‏هاى انقلاب سابق.
12. سوره آل عمران، آيه 103.
13. وصيتنامه، ريشه‏هاى انقلاب سابق.
14. سوره آل عمران، آيه 110.
15. همان، آيه 111.
16. وصيتنامه سابق.
17. همان.
18. همان.
19. همان.
20. همان.

/

اسراف و تبذير

اسراف و تبذير
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
آفت اقتصاد و معيشت‏
جهان هستى برپايه عدل استوار است، آسمانها و زمين را ميزان و ترازى است كه اگر نظم و قاعده آن برهم خورد نظام هستى در هم خواهد ريخت. قرآن كريم با اشاره به اين مطلب مى‏فرمايد: «والسماء رفعها و وضع الميزان» خداوند آسمان را برافراشت و ميزان نهاد.
تفسير اين آيه كريمه كه اشاره به يك راز بزرگ كيهانى دارد موضوع اصلى اين مقال نيست. در برخى روايات آمده است: «بالعدل قامت السماوات و الارض» آسمان و زمين بر پايه عدل استوار است. بدين ترتيب عدل و ميزان نه فقط در حيات فردى و اجتماعى انسان مطرح است بلكه در گستره خلقت از ذره تا كهكشان جارى، ملكول‏ها و اتمها نيز از اين قاعده مستثنى نيستند اگر ملكول‏ها و اتمها نظم خود را از دست بدهند موجود وابسته به آنها نيز سامانه خود را از دست مى‏دهد و ماهيت آن موجود تغيير مى‏كند. به انسان و حيات فردى و اجتماعى او مى‏نگريم. انسان نيز مشمول همين قانون است و بلكه نظم و قانون در وجود او ابعاد پيچيده‏ترى دارد. هم از بُعد فيزيكى و مادى و هم از بعد معنوى و روانى. همانگونه كه جسم انسان در سايه قاعده قانون و نظم و عدل ادامه حيات مى‏دهد اگر هر يك از ارگانيزم بدن مثل گردش خون، ضربان قلب و ساير عوامل حياتى دستخوش بى نظمى يا به عبارت ديگر بى عدالتى شود بدن از حال عادى خارج شده و دچار فشار خون يا افت فشار مى‏گردد كه هر كدام از اينها نوعى نابسامانى در بدن است و اگر از حد و مرز بگذرد موجب مرگ خواهد بود. در بعد روحى و معنوى نيز مطلب به همين قرار است اگر مغز آدمى دستخوش بى نظمى شود و تعادل آن مختل گردد به كج فهمى و جنون و نابسامانى روانى مى‏انجامد كه اين همان خروج از عدل است. اوصاف و افعال و غرائز و فعل و انفعالات ديگر درونى انسان نيز مشمول همين قاعده است. لذا علماى اخلاق عدل را به عنوان يك عامل تنظيم كننده و حاكم بر تفكر و تعقل و شهوت و غضب دانسته و اصول چهارگانه اخلاق، حكمت، عفت، شجاعت، عدالت از اينجا نشأت مى‏گيرد كه شرح هر يك از اينها را بايد در كتب اخلاق مخصوص فلسفه اخلاق جستجو كرد.
آنچه در اين مقال موضوع سخن است عدل در معيشت و حاكميت نظم است كه از آن به اقتصاد تعبير مى‏شود. جالب اين است كه اقتصاد از ماده قصد است و قصد يعنى ميانه روى و پرهيز از افراط و تفريط. از اين رو در منابع اسلامى قصد و اقتصاد به معنى مديريت صحيح معيشت يعنى درست بدست آوردن و درست خرج كردن آمده است و به معنى فراگيرتر ميانه روى در همه امور كه همان راه عدل و اعتدال كه سيره برگزيدگان خدا است. امير مؤمنان(ع) در وصف پيامبر اكرم مى‏فرمايد: «سيرته القصد و سنّته الرشد»(نهج البلاغه، خطبه 94) سيره پيغمبر ميانه روى بود و سنّت او هدايتگرى و نيز در وصف آنحضرت مى‏فرمايد: «و هدى الى الرشد و امر بالقصد»(همان، خطبه 195) به سوى كمال هدايت كرد و به ميانه روى و اعتدال فرمان داد. در مقابل آن راه گمراهان را روى برگردانى از عدل و راه ميانه و صراط مستقيم دانسته و در نامه‏اى به معاويه مى‏نويسد: «و عدلت بهم عن القصد»(نامه 32) و مردم را از راه راست منحرف كرده و به گمراهى كشاندى.
موارد متعددى از اين قبيل در سخن امام على و ديگر ائمّه زياد است بطور خلاصه واژه قصد و اقتصاد با مفهوم كلىّ همان ميانه روى كه در همه امور توصيه شده. در باب معيشت و مال و خرج و دخل نيز اقتصاد واژه‏اى است كه در روايات به كار آمده از جمله على عليه السلام مى‏فرمايد: «ما عال من اقتصد»(كلمات قصار، 140) كسى كه اعتدال و ميانه‏روى پيشه كند تهيدست و نيازمند نخواهد شد.
در روايت از عدل در معيشت به تعبير «تقدير المعيشة» تعبير شده كه به معناى اندازه‏گيرى و حفظ حدود يعنى اعتدال در خرج و دخل است كه يكى از اصول اوليّه در تنظيم زندگى است. اگر انسانها به قدر درآمد خود خرج كنند چه در زندگى فردى يا خانوادگى يا اجتماعى، وضع دولت و بيت المال دستخوش بى نظمى و نابسامانى نخواهد شد. بخش عمده مشكل معيشت بد خرج كردن است و گرنه خداوند براى معيشت انسان همه چيز در زمين قرار داده و از آسمان نيز فرو مى‏فرستد كه اگر به درستى استخراج و استحصال شود و بدرستى توزيع گردد و بنحواحسن مديريت شود از فقر و بيچارگى در جهان اثرى نخواهد ماند .
مشكل بشر همواره اين بوده كه عدّه‏اى زياده طلب به ناحق روزى انسان‏ها را به تاراج برده و با حرص و ولع به جانب خود كشيده‏اند و فقر و رنج و بيمارى را بر ديگران تحميل كرده‏اند.
اميرالمؤمنين(ع) كه خود تراز عدل و داد است اين مطلب را به صراحت بيان نموده است. «ان اللّه سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء فما جاع فقير الابما متع به غنى و اللّه تعالى سائلهم عن ذالك»(همان، قصار 328).
خداوند سبحان در ثروت اغنياء روزى فقيران را قرار داده است پس فقيرى گرسنه نمى‏ماند مگر اينكه توانگرى روزى او را برده است و خداوند متعال از آنها بازخواست آن را خواهد كرد. عدالت اجتماعى اينست كه همه انسان‏ها از ثروت اين دنيا برخوردار شوند، از زمين و آب كه سرچشمه همه خيرات است تا انفال و منابع ارضى و محصولات آن كه اگر حق هر كس داده شود و زياده طلبان در پى تضييع حق ديگران نباشند و مالداران سهم مقرر و مشروع نيازمندان را بدهند، واژه فقر از قاموس زندگى بشر برچيده خواهد شد. و در همين راستا و به منظور درك مشكل نيازمندان، خداوند حاكمان را موظف نموده از ولخرجى و زياده روى و تجمل و رفاه بپرهيزند تا همه مشكل طبقات ضعيف جامعه را درك كنند و هم جامعه فقير با ديدن ساده زيستى حاكمان دستخوش رنج و حسرت وبى اعتبارى نگردند.
اميرالمؤمنين(ع) كه شيوه حكومتش براى همه حاكمان مسلمان سند و سرمشق است در اين‏باره مى‏فرمايد: «ان اللّه فرض على ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيّغ بالفقير فقره.» (همان قصار 209) خداوند بر رهبران عدالت واجب نموده كه خود را با ضعفاى مردم همسان سازند براى آنكه فقر و تهى دستى بر فقيران دشوار نيايد و سر به عصيان برندارند. اين را اميرالمؤمنين(ع) در پاسخ به كسى گفت كه زندگى ساده و فقيرانه از آن حضرت را ديد و آن را ملاك قرار داد كه من نيز مى‏خواهم چنين باشم و حضرت يادآور شدند كه اين براى همگان ميسور و حتى لازم نيست و همينكه ديگران از اسراف كارى و حرامخورى بپرهيزند مى‏توانند از رفاه در معيشت برخوردار باشند. پيام سخن امام اين است كه زمامداران اسلام مانند طبقات پائين جامعه بايد زندگى كنند، مشكل آنها را درك كنند و براى نيازمندان عقده آفرين نباشند. بارى سخن از اين مقوله را به فرصتى ديگر محول مى‏كنيم و بالأخره آنچه در اين مقال مد نظر است. بحث از رعايت اعتدال و پرهيز از اسراف و تبذير يا تقطير است. تقطير يعنى كم خرج كردن كه بخل و خساست است، اسراف و تبذير يعنى هدر دادن مال چه مال شخصى و چه اموال عمومى كه هر دو مذموم است با اين تفاوت كه اموال عمومى دولتى مظلمه و پاسخگويى دارد و تبعات آن سنگين‏تر از هدر دادن مال شخص است. هر چند اسراف همه جا ناپسند است و قرآن كريم از آن نهى فرموده: «كلوا واشربوا و لاتسرفوا» و تبذير و هدر دادن مال را عمل شيطانى دانسته است: «انّ المبذرين كانوا اخوان الشياطين»(سوره اسرا، آيه 26).
ايران اسرافكارترين‏
مى‏توان گفت: اسراف زياده روى در خوردن و آشاميدن و مصارف ديگر زندگى است. و تبذير هدر دادن مال و بى مورد خرج كردن كه ايندو در اموال شخصى و عمومى مصداق دارد.تبذير در اموال شخصى مانند دور ريختن مال با مصارف نامناسب مانند سيگار و مشابه آن و دور ريختن نان و هدر دادن آب، مواد سوختى چون بنزين و… كه متأسفانه امروز بصورت يك فرهنگ درآمده است. در اموال دولتى چون هدر دادن بيت المال و بيهوده خرج كردن سرمايه‏هاى ملى از بودجه دولتى رائج شده است.
ايران اسرافكارترين كشورها
گفته مى‏شود ايران اسرافكارترين كشورهاى دنيا و يا يكى از اسرافكارترين آنهاست.
مثلاً: در مصرف آب و هدر دادن آن تا آنجا كه آب آشاميدنى كه براى وزارت نيرو به قيمت گزاف فراهم مى‏شود به ارزانترين وجه هدر داده مى‏شود در كار بنائى و ساخت و ساز تا شستشوى اتومبيل و حيات منزل و پياده روهاى خيابان‏ها كه جا دارد براى موارد پر مصرف قيمت آب به صورت پلكانى بيش از اين افزايش يابد.
در مصرف برق كه معمولاً در خانه‏ها و ادارات و خيابانها يله و رها است و برخى مغازه‏هاى لوستر فروشى صدها لامپ روشن مى‏گذارند با اين حال ما از كمبود برق و وارد كردن آن از خارج صحبت مى‏كنيم و زيان دهى وزارت نيرو، كه بايد تمهيدى انديشيده شود مصرف برق مهار شود و نرخ آن براى موارد پرمصرف به صورت پلكانى افزايش يابد و ادارات نيز به طور جد پيگير مصرف معقول برق در ساختمان‏هاى دولتى باشند و مديران مسؤول نظارت كنند و از لامپ‏هاى كم مصرف استفاده كنند متأسفانه در مصارف ادارى ما هيچگاه دغدغه مصرف وجود نداشته! اينجانب در كشور چين ديدم ادارات از كمترين مصرف و استفاده از لامپ استفاده مى‏كنند و ايام نوروز كه هوا هنوز سرد بود شوفاژ ادارات و مؤسسات دولتى را خاموش كرده‏اند، آن وقت در كشورما شوفاژها كار مى‏كنند و پنجره باز گذاشته مى‏شود! در يك گزارش آمده كه مصرف برق در كشور ما سه برابر استاندارد جهانى است.
در مصرف نان و مواد غذائى گران قيمت در رستوران‏ها و هتل‏ها و ميهمانيها و خانه‏ها آنقدر اسراف و تبذير ديده مى‏شود و نعمت خداوند دور ريخته مى‏شود كه مايه تعجب است. نان به قيمت تقريباً رايگان داده مى‏شود و صدها ميلياردها در هر سال نان خشك و كپك زده دور ريز و به گاودارى‏ها سرازير مى‏گردد. كه جا دارد قيمت نان تعديل شود به گونه‏اى كه مردم قدر نان را بدانند و از اسراف و تبذير خوددارى كنند.
در موارد ديگر مانند تلفن ثابت و سيّار نيز وضع به همين گونه است گفته مى‏شود ايرانيان پانزده برابر فرانسوى‏ها از تلفن همراه استفاده مى‏كنند هر كودكى يك تلفن همراه در خيابان بدست دارد و به حرف زدن مشغول است و هزينه پرداخت پول آن پدر خانواده را به عصبانيت كشانده است… و چنين است تلفن منزل‏ها و صحبت‏هاى دور و دراز بعضى افراد و فرزندان خانواده كه داستان شنيدنى دارد.
جاى آن دارد كه رسانه‏ها آموزش دهند و فرهنگ سازى كنند و مردم يك قدرى به خود آيند و از مصرف بى‏رويه پرهيز كنند آنگاه بر سر وجه پرداختى در خانه‏ها جنگ و نزاع به راه نيفتد و از كمبودها سخن گفته نشود… و چنين است مصرف بنزين كه از خارج به قيمت 580 تومان وارد مى‏شود و به قيمت ارزان داده مى‏شود و مشكل مهم ترافيك .
از اين موارد كه بگذريم به مصرف سيگار مى‏رسيم كه با همه تبليغات و مرگ و ميرهاى ناشى از سرطان سينه و غيره ناشى از سيگار اين ماده سمّى همچنان در رگها و ريه‏هاى انسان‏ها بويژه جوانان و بعضاً زنان جريان دارد و اينها حتى به خود رحم نمى‏كنند و از دود و دخان فاصله بگيرند! گزارش‏ها نشان مى‏دهد كه هر روز بيش از سه ميليارد تومان پول را اينان بابت دود سيگار هوا مى‏كنند، اين رقم سالانه به ارقام نجومى مى‏رسد از سيگارهاى داخلى و خارجى و بيشتر آمريكايى كه از كشور خود به خارج صادر مى‏كنند و براى جهان سومى‏ها مى‏فروشند و ما ورود آن را مجاز كرده‏ايم، آنگاه روى پاكت سيگار مى‏نويسيم، سرطان زا است!! اين تناقضات چه توجيهى دارد؟!
به هر حال روى موضوع الگوى مصرف اصلاً كار نشده و از يك طرف از كسر بودجه مشكل كمى حقوق حرف مى‏زنيم اما براى مصرف، فرهنگ سازى نمى‏كنيم!! رسانه‏هاى ما به جاى همه چيز همه‏اش فيلم و سريال داخلى و خارجى پخش مى‏كنند اما براى مردم از اين رسانه ملى درس زندگى نمى‏دهند. در اين باره سخن بسيار است كه به مناسبتى ديگر موكول مى‏كنيم. اين جمله قرآنى را بار ديگر مرور كنيم: «اسرافكاران برادران شيطان‏اند» و مراقب باشيم ما از ياران شيطان نباشيم و نعمت‏هاى خدا دادى را ضايع نكنيم و از اسراف و تبذير كه عملى حرام است به حكم شرع و به حكم عقل بپرهيزيم و رسانه‏هاى ما بويژه صدا و سيما به رسالت خود در اين زمينه بينديشند كه اين بخشى از وظيفه آنهاست. خداوند گوش شنوا دهد.

/

با چه كسى دوستى كنيم

با چه كسى دوستى كنيم‏
حجة الاسلام سيد جواد حسينى‏
از منظر قرآن و روايات و همچنين مطالعه ابعاد وجودى انسان در مى‏يابيم كه وى موجودى اجتماعى است و براى رشد و تكامل به ارتباط با ديگران نياز دارد. انسان به تنهايى نمى‏تواند، تمام نيازمنديهاى خود را جبران نمايد. او نمى‏تواند بدون پدر و مادر، هم كلاسها، دوستان و آشنايان، زندگى مطلوب و ايده آلى داشته باشد.
على (ع) مى‏فرمايد: «الغريب من لم يكن له حبيب؛ غريب (و تنها) كسى است كه دوست (و همدمى) نداشته باشد.»(1)
نتيجه تنهايى، عقب ماندگى و تباهى است. اسلام و قرآن ستايشگر دستهايى است كه گرماى محبت در آنها احساس مى‏شود و چهره هايى كه به لبخندهاى دوستى آراسته‏اند. على(ع) فرمود: «اعجز النّاس من عجز عن اكتساب الأخوان و اعجز منه من ضيّع من ظفر به منهم؛ ناتوان‏ترين مردم كسى است كه در دوست‏يابى ناتوان، و از او ناتوان‏تر كسى است كه دوستانى را كه بدست آورده (و بر آنها دست يافته) از دست بدهد.»
آن حضرت فرمود: «من لاصديق له لاذخرله؛(2) آن كس كه دوست ندارد، (براى آينده) اندوخته‏اى ندارد».
در حديث ديگرى مى‏خوانيم: «اتّخذ الف صديقٍ الفٌ قليل ولاتتّخذ عدواً و الواحد كثيرٌ؛(3) هزار دوست بگير، و هزار كم است، ولى يك دشمن نگير، كه يكى هم زياد است.»
نقش دوستان‏
تأثير رفيق، چون با انتخاب و علاقه خود انسان صورت مى‏پذيرد، در ساختار وجودى انسان و در روش و منش او از پدر و مادر و معلم و…بيشتر است. در تأييد اين امر تعبيراتى در منابع دينى ما آمده كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:
1. پيامبر اكرم (ص) فرمود: «المرء على دين خليله و قرينه؛(4) انسان بر دين دوست و رفيق خود است».
2. على (ع) فرمود: «سمّى الرّفيق رفيقاً لانّه يرفقك على صلاح دينك فمن اعانك على صلاح دينك فهو الرّفيق الشّفيق؛(5) رفيق را از اين رو رفيق ناميدند كه با تو در آنچه صلاح دينت در آن است موافقت و همراهى مى‏كند. آن كس كه تو را در دينت يارى رساند، رفيق شفيق است».
به همين علت يكى از علل موفقيت انسانهاى موفق و هدايت يافته، دوستان خوب و مناسب بوده است همان طور كه انحرافات، اعتيادها، و ناهنجاريهاى اجتماعى، غالباً در اثر رفاقتهاى ناباب و دوستان منحرف تحقق يافته است. به خاطر نقش كليدى دوست در ساختار وجودى انسان است كه فاطمه زهرا (س) براى تربيت كودكان خويش، از كودكى به اين امر توجه نموده و خطاب به كودكش امام حسن(ع) مى‏فرمايد:
اشبه أباك يا حسن‏
واخلع عن الحقّ الرّسن‏
واعبد الهاً ذاالمنن‏
ولا توال ذا الاحن‏
اى حسن! مانند پدرت على باش و ريسمان را از گردن حق بردار! خداى احسان كننده را پرستش كن و با افراد دشمن و كينه توز دوستى مكن!.(6)
اين جملات نشان مى‏دهد كه از كودكى بايد به كودك تلقين شود كه از دوستان نامناسب پرهيز كند آرى:
صحبت صالح تو را صالح كند
صحبت طالح تو را طالح كند
مى‏رود از سينه‏ها در سينه‏ها
از ره پنهان صلاح وكينه‏ها
نشانه شخصيّت‏
انسان موجودى است كه مى‏تواند شخصيت واقعى خود را پشت پرده‏هاى مختلف پنهان كند، لذا گاهى شناخت افراد مشكل خواهد بود. يكى از بهترين معيارهاى واقعى افراد، دوستان و رفقاى اويند، چون انسان به كسانى روى مى‏آورد كه از نظر باطنى و «شاكله درونى» با آنان همسان باشد:
كبوتر با كبوتر باز با باز
كند هم جنس با هم جنس پرواز
يا به فرموده امير مؤمنان على(ع): «كلّ امرء يميل الى مثله؛(7) هر شخصى به سوى همانند خود تمايل پيدا مى‏كند.»
در منابع اسلامى سخنان زيبا و نغزى در اين رابطه آمده كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:
1. سلمان محمدى از قول پيامبر اكرم(ص) مى‏گويد: «لاتحكموا على رجل بشى‏ء حتى تنظروا الى من يصاحب، فانّما يعرف الرّجل باشكاله و اقرانه و ينسب الى اصحابه و اخوانه؛(8) درباره كسى قضاوت نكنيد تا به دوستانش نظر بيفكنيد، چرا كه انسان بوسيله ياران و دوستانش شناخته مى‏شود و به ياران و برادرانش منسوب مى‏گردد.»
تو اول بگو با كيان زيستى‏
پس آنگه بگويم كه تو كيستى‏
2. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ايّاك و قرين السّوء فانّك به تعرف؛ از همنشينى بد دورى كن، زيرا تو بوسيله او شناخته مى‏شوى».
3. على(ع) فرمود: «من اشتبه عليكم امره ولم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه فان كانوا اهل دين اللّه فهو على دين اللّه و ان كانوا على غير دين اللّه فلا حظّ له من دين اللّه؛(9) (وضع)هر كسى بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد، به دوستانش نظر كنيد، اگر اهل دين خدا بودند، او (نيز) پيرو آيين خداست و اگر بر آيين خدا نبودند او (نيز) بهره‏اى از دين خدا ندارد.»
4. و چه زيبا فرمود على(ع): «كلّ جنسٍ يميل الى مثله؛(10) هر جنسى (و هر كسى) به دنبال مثل خود ميل مى‏كند.»
ناريان مر ناريان را جاذبند
نوريان مر نوريان را طالبند
5. نيز على(ع) مى‏فرمايد: «خليل المرء دليل عقله و كلامه برهان فضله؛(11) دوست هر كس نشان (اندازه) خرد اوست و سخنش نشانه فضل (دانش) او.»
6. و فرمود: «الاصدقاء نفسٌ واحدةٌ فى جسوم متفرّقةٍ؛(12) دوستان روح واحدى در جسمهاى پراكنده‏اند.»
خطرات دوستان ناباب‏
هيچ عاقلى به ضرر و زيان خود و خانواده خويش قدم بر نمى‏دارد. حال چرا عده‏اى به ظاهر عاقل حاضر مى‏شوند تن به دوستى رفقاى ناباب بدهند كه به زيان خود و خانواده آنها تمام مى‏شود. در پاسخ بايد گفت:زمينه دوستى با دوستان ناباب به سبب عواملى بروز خواهد يافت كه برخى از آنها عبارتند از:
1. ناهماهنگى و فقدان محبت و عاطفه در كانون خانواده كه باعث كشانده شدن فرزندان به سوى دوستان ناباب مى‏شود.
2. محبتهاى كاذبى كه هماهنگ با خواسته‏هاى جوانان باشد. على (ع) فرمود: «قلوب الرّجال و حشية فمن تألّفها اقبلت عليه؛(13) دلهاى مردم هراسان است، هر كس با آنان مأنوس شود به سوى او رو مى‏آورند.»
3. ناآگاهى والدين و خود جوانان از خطرات دوستان ناباب.
نتيجه رفاقتهاى نامناسب در قرآن
در اين بخش خطرات و زيانهاى دوستى، با رفيقان نامناسب را از ديدگاه قرآن مورد بررسى قرار مى‏دهيم.
1. حسرت ابدى
«عقبه» و «ابى» با هم رفيق بودند. عقبه به حج مشرف شد و پس از بازگشت با دعوت پيامبر(ص) براى وليمه حج خويش، اسلام اختيار كرد، ولى رفيقش ابى او را ملامت و تحريك نمود تا از اسلام برگردد. او نيز سخن رفيقش را پذيرفت و با اهانت به پيامبر اكرم(ص) از دين اسلام برگشت و «مرتد شد» و سرانجام در جنگ بدر كشته شد.(14)
قرآن از زبان «عقبه» در روز قيامت چنين مى‏گويد:
«و يوم يعضّ الظالم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرّسول سبيلاً يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلاناً خليلاً* لقد اضلّنى عن الذّكر بعد اذ جاءنى…؛(15) و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دست خويش را به دندان مى‏گزد و مى‏گويد: «اى كاش با رسول خدا راهى برگزيده بودم. واى بر من!كاش فلانى را دوست انتخاب نكرده بودم! او مرا از ياد حق گمراه ساخت، پس از آنكه بسويم آمد.»
2. خطرناك‏ترين‏ها
همان طور كه رفيق خوب و متدين در شكل‏گيرى شخصيت صحيح و منطقى انسان نقش به سزايى دارد، دوست نامناسب نيز در تخريب شخصيت اخلاقى انسان بسيار مؤثّر و خطر ساز است.
اين خطر عظيم را از مقايسه دو سوره «فلق» و «الناس» به خوبى مى‏توان يافت. در سوره فلق از چهار خطر بسيار بزرگ و مهلك به پناهگاهى عظيم، يعنى «رب فلق» پناه مى‏بريم: «بگو پناه مى‏برم به پروردگار سپيده صبح، از شرّ تمام آنچه آفريده و از شر هر موجود شر در هنگامى كه شبانه وارد شود، و از شر آنها كه با افسون (و سحر) در گره‏ها مى‏دمند (هر تصميمى را سست مى‏كنند) واز شر حسود هنگامى كه حسد مى‏ورزد».(16)
ولى در سوره «ناس» از خطر رفيق بد و ناباب به پناهگاه بسيار محكمى پناه مى‏بريم كه در واقع از سه رويه مستحكم برخوردار است.
«بگو پناه مى‏برم به 1. پروردگار مردم 2. به مالك و حاكم مردم 3. به معبود مردم، از شر و وسوسه گر پنهان كار كه در درون سينه انسانها وسوسه مى‏كند، خواه از پريان باشد يا از انسان.»(17)
مقايسه اين دو سوره كه در اولى از چهار خطر عظيم به يك پناهگاه به نام «ربّ فلق» پناه مى‏بريم و امّا در دومى از بيم خطر يعنى وسوسه گران پنهان كار از آدمى باشد يا جنيان، به يك پناهگاهى بسيار مستحكم‏كه در واقع از سه لايه و مانع برخوردار است پناه مى‏بريم نشان مى‏دهد كه رفيق بد از خطر مار و عقرب و دزدانى كه شبانه مى‏آيند، و هر خطر ديگرى چون: سحر و حسادت و چشم زخم و… و خلاصه از هر خطرى كه قابل تصور است خطرناك‏تر، وحشتناك‏تر و شكننده‏تر است.(18)
3.زيبا ديدن زشتيها
«و قيّضنا لهم قرناء فزيّنوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم…؛(19) ما براى آنها (گمراهان) همنشينانى قرار داديم كه (زشتى‏ها را) از پيش رو و پشت سر آنها در نظرشان زيبا جلوه دادند.»
4. دخول در آتش جهنم‏
از اهل جهنم پرسيده مى‏شود: چرا وارد دوزخ شديد؟ آنان مى‏گويند: يكى از علتها اين بود كه: «…و كنّا نخوض مع الخائضين؛(20) و پيوسته با اهل باطل همنشين بوديم.»
تا توانى مى‏گريز از يار بد
يار بد، بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند
يار بد بر جان و هم ايمان زند
رفاقتهاى نامناسب در روايات‏
عامل اكثر فسادهاى اجتماعى، مفاسد جنسى، سرقتها و اعتيادها، رفاقتهاى نامناسب و نارواست. به همين علت معصومان ما را سخت از رفاقت با انسانهاى ناشايست بر حذر داشته‏اند:
1. پاره آتش
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ايّاك و صاحب السّوء فانّه قطعةٌ من النّار لاينفعك ودّه ولايفى لك بعهده؛(21) از دوست بد دورى كن، زيرا او همانند پاره آتش است(كه ايمان سوز است) دوستى او به تو نفعى نمى‏رساند و به پيمانش نسبت به تو وفا نمى‏كند.»
2. همرنگ سازى
على(ع) فرمود: «لاتواخينّ الفاجر فانّه يزيّن لك فعله و يودّ لوأنّك مثله؛حتماً با فاجز، دوستى نكن، زيرا او كار (خلاف) خود را براى تو زيبا جلوه مى‏دهد و دوست دارد تو همرنگ او باشى.»
با بدان كم نشين كه درمانى‏
خوى‏پذير است نفس انسانى‏
3. محو دين‏
على(ع) فرمود: خلطة أبناء الدّنيا تشين الدّين و تضعف اليقين؛(22) (دوستى و) رفت و آمد با فرزندان دنيا، دين را معيوب مى‏سازد و يقين را ناتوان مى‏كند.»
4. شمشير برهنه‏
امام جواد(ع) فرمود: «ايّاك و مصاحبة الشّرير، فانّه كالسيف المسلول يحسن منظره و يقبح اثره؛ از همنشينى با انسان شر بپرهيز كه همچون شمشير برهنه است، ظاهرش زيبا و اثرش بسيار زشت است.»
اى فغان از يار ناجنس اى فغان‏
همنشين نيك جوييد اى مهان‏
مهر پاكان در ميان جانشان‏
دل مده الا به مهر دلخوشان‏
دست زن در ذيل صاحب دولتى‏
تاز افضالش بيابى رفعتى‏
رفاقت يك شبه‏
روزى ابوسعيد ابوالخير از راهى مى‏گذشت. كناسان مشغول پاك كردن مبرز(مستراح) بودند و نجاسات را با خيك بيرون مى‏بردند. صوفيان (و شاگردان او) چون به آنجا رسيدند، به شدت از بوى تعفن آن گريختند. شيخ به آنان گفت: اين نجاسات با زبان حال با من سخن چنين مى‏گويند: «ما آن طعامهاى خوش بوى لذيذيم كه شما زر و سيم بر ما مى‏فشانديد و جانها از بهر ما نثار مى‏كرديد و سختى‏هاى فراوان را در راه بدست آوردن ما تحمل مى‏كرديد، اما همين كه به يك شب با درون شما صحبت (و رفاقت) داشتيم، به رنگ باطن شما درآمديم!
چرا از ما مى‏گريزيد و بينى فرا مى‏گيريد؟ ما رنگ و بوى درون شماييم!
چون شيخ اين سخن را گفت، فرياد از جمع برآمد و بسيار بگريستند!»
علتهاى تأثيرپذيرى‏
در منابع اسلامى درباره پرهيز از دوستان و همنشينان بد و خطرناك به اعلام خطرهاى كلى بسنده نشده، بلكه در روايات فراوانى به اوصاف و ويژگى‏هاى ريز آن نيز اشاره شده است. قبل از بيان اين اوصاف پرسش اين سؤال ضرورى است كه چرا همراهى دوستان بد بر زندگى انسان تأثير بدى دارد و به عكس رفاقت با دوستان خوب تأثير خوب و نيك؟
1. روان كاوان مى‏گويند: افراد، آگاهانه يا ناآگاهانه آنچه را در دوستان و نزديكان خود مى‏بينند، حكايت مى‏كنند. افراد شاد ناآگاهانه شادى را به اطرافيان خود تزريق مى‏كنند، افراد مأيوس دوستان خود را مأيوس و افراد بدبين، همنشينان خود را بدبين بار مى‏آورند و «افسرده دلى افسرده كند انجمنى را».
2. مشاهده مداوم بدى و زشتى، از قبح آن مى‏كاهد و كم كم به صورت امرى عادى در مى‏آيد. بايد دانست كه يكى از عوامل مؤثر در ترك گناه و زشتيها،احساس قبح آن است.
3. تأثير تلقين در انسانها غير قابل انكار است و دوستان بد، همنشينان خود را معمولاً زير بمباران تلقينات مى‏گيرند. همين امر سبب مى‏شود كه گاه بدترين اعمال در نظر آنان زيبا جلوه كند و حس تشخيص را به كلى دگرگون سازد.
4. معاشرت با بدان، حس بدبينى را در انسان، تشديد مى‏كند و سبب مى‏شود كه انسان نسبت به همه كس بدبين باشد و اين بدبينى يكى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد است.(23)
با بدان كم نشين كه صحبت بد
گرچه پاكى تو را پليد كند
آفتاب ار چه روشن است آن را
پاره ابر ناپديد كند
اوصاف دوستان ناشايست‏
1. مجرمان‏
قرآن كريم از زبان اهل آتش و خطاكاران در روز قيامت چنين نقل سخن مى‏كند: «و ما اضلّنا الّا المجرمون؛(24) ما را جز تبهكاران گمراه نكردند.»
2. بخيل، دروغگو…
على(ع) فرمود: «ايّاك و مصادقة الاحمق فانّه يريد ان ينفعك فيضّرك ايّاك و مصادقة البخيل فانّه يقعد عنك احوج ما تكون اليه، ايّاك و مصادقة الفاجر فانّه يبيعك بالتافه و ايّاك و مصادقة الكذّاب فانّه كالسّراب يقرّب عليك البعيد و يبعّد عليك القريب؛(25) از دوستى با احمق بپرهيز، چرا كه وقتى بخواهد به تو نفعى برساند، ضرر خواهد رساند. از دوستى با بخيل بپرهيز، زيرا چيزهايى را كه شديداً به آن نياز دارى از تو باز مى‏دارد. بر حذر باش از دوستى با گناهكار، چرا كه تو را به چيز كم مى‏فروشد. و از دوستى با دروغگو بپرهيز، زيرا دروغگو چون سراب است، دور را در نظر تو نزديك و نزديك را براى تو دور جلوه مى‏دهد.»
3. اشرار
على(ع) مى‏فرمايد: «مجالسة الاشرار يوجب سوء الظّن بالاخيار؛(26) همنشينى با اشرار باعث بدگمانى به خوبان مى‏شود و نيز فرمود: «من صحب الاشرار لم يسلم؛(27)كسى كه با اشرار (و فاسدان) رفاقت كند،(از شرارت آنان) سالم نمى‏ماند.»
4. بدكاران‏
امير مؤمنان(ع) مى‏فرمايد: «احذر مصاحبة الفساق و الفجّار و المجاهرين بمعاصى اللّه؛(28) بپرهيز از رفاقت با فاسقان، وبدكاران، و كسانى كه علنى و آشكارا خدا را معصيت مى‏نمايند.»
5. جاهل‏
على(ع) مى‏فرمود: «صديق الجاهل متعوب منكوب؛(29) دوست انسان نادان سختى داده شده و رنج رسيده است.» و امام هشتم فرمود: «صديق الجاهل فى تعبٍ؛ دوست انسان نادان در رنج است.»
6. انسانهاى بى‏حيا
على(ع) فرمود: «ايّاك و مقاربة من رهبته على دينك عرضك؛(30) از نزديك شدن به كسى كه از او بر دين و آبروى خود بيمناكى بر حذر باش.»
7. اهل هوا
و فرمود: «مجالسة اهل الهوى منساةٌ للايمان و محضرة للشّيطان؛(31) هم نشينى با اهل هوا و هوس، سبب فراموشى ايمان و حضور شيطان است.»
8. منافقان‏
على(ع) به كميل فرمود: «واهجر الفاسقين و جانب المنافقين و لاتصاحب الخائنين؛(32) از فاسقان دورى كن، و از منافقان فاصله بگير، و با خيانت پيشه گان دوستى نكن.»
9. ظالمان‏
على(ع) فرمود: «ايّاك و تطرق ابواب الظّالمين و الاختلاط بهم؛(33) از كوبيدن درب خانه ستم پيشگان، و رفت و آمد با آنان بر حذر باش.»
10. اغفال‏گران‏
على(ع) فرمود: «ايّاك و صحبة من الهاك و اغراك فانّه يخذلك و يوبقك؛(34) بر حذر باش از همراهى كسى كه تو را اغفال مى‏كند و فريبت مى‏دهد، زيرا چنين شخصى تو را خوار و هلاك مى‏كند.»
11. وسوسه گران‏
امام صادق(ع) فرمود: «من جالس اهل الرّيب فهو مريب؛(35) هر كس با اهل شك همنشين شود، پس او نيز مردد مى‏شود.»
12. بدعت گزاران‏
در روايت مى‏خوانيم: «لاتصحبوا اهل البدع ولاتجالسوهم فتصيروا عند النّاس كواحدٍ منهم؛(36) اهل بدعت را همراهى نكنيد، و با آنان همنشين نشويد، چرا كه شما نيز در نزد مردم جزء آنان بحساب مى‏آييد.»
13. معصيت كاران‏
امام صادق(ع) فرمود: «لاينبغى للمؤمن ان يجلس مجلساً يعصى اللّه فيه ولايقدر على تغييره؛(37) سزاوار نيست براى مؤمن كه در مجلسى كه خداوند در آن معصيت مى‏شود و قدرت بر تغيير آن ندارد بنشيند.»
در روايت ديگرى مى‏خوانيم: «ايّاك و مواطن التّهمة و المجلس المظنون به السّوء فانّ قرين السّوء جليسه؛(38) بر تو باد دورى جستن از جايگاههاى تهمت و مجلسى كه به آن گمان بد مى‏رود، زيرا همراه بد، همنشين خود را تغيير مى‏دهد (و هم رنگ خود مى‏سازد).»
14. مرفّهين بى درد
پيامبر گرامى اسلام (ص) فرمود: «اربع يمتن القلب الذّنب على الذّنب و مجالسة الموتى و قيل له يا رسول اللّه و ماالموتى؟ قال كلّ غنىٍّ مترفٍ؛(39) چهار چيز قلب انسان را مى‏ميراند، تكرار گناه… همنشينى با مردگان، از پيامبر سؤال شد: اى رسول خدا! مردگان كيانند؟ فرمود: ثروتمندانى كه مست ثروتند.»
15. بد عقيده‏
سليمان بن جعفر جعفرى مى‏گويد: خدمت امام هفتم(ع) رسيدم! حضرت فرمود: چه شده كه تو را نزد عبدالرحمان بن يعقوب مى‏بينم؟ عرض كردم: او دايى من است. فرمود: «او اعتقاد نادرستى درباره خدا دارد: «فامّا جلست معه و تركتنا و امّا جلست معنا و تركته؛(40) پس يا با او بنشين و ما را رها كن و يا با ما بنشين و او را ترك كن.»
همچنين عنوان بصرى يكى از شيعيان امام صادق(ع) نزد حضرت مشرف شد، ولى چون با مالك بن انس از عالمان اهل سنت رفت و آمد داشت، حضرت به او اعتنا نكرد، عنوان بصرى مى‏گويد: من مالك را رها نمودم و در نزد قبر پيامبراكرم(ص) دعا و تضرّع نمودم تا قلب امام صادق(ع) بر من مهربان شود و سپس خدمت حضرت رفتم. امام با گرمى از من استقبال كرد و آنگاه سخنان گرانبهايى درباره حقيقت علم برايم بيان نمود.
اين فرمايشات با عنوان «حديث عنوان بصرى» معروف است و توشه گرانبهايى است براى سالكان و عارفان كوى دوست.(41)
زيد بن محمد، معروف به «زيدالنار» برادر حضرت رضا(ع) ادّعاى امامت كرد و حضرت رضا(ع) قسم ياد كرد تا زمانى كه زنده است با او سخن نگويد. روزى زيد بر حضرت سلام كرد، حضرت جواب سلام او را نداد. عرض كرد: من پسر پدرت هستم، جواب سلام مرا نمى‏دهى؟ امام هشتم فرمود: «انت أخى ما أطعت اللّه فاذا عصيت اللّه لا أخاء بينى و بينك؛(42)تو برادر من هستى تا زمانى كه خدا را اطاعت كنى، پس هنگامى كه خدا را نافرمانى كردى، بين من و تو برادرى نيست.»
16. بد زبان‏
امام صادق(ع) دوستى داشت كه همواره در محضر آن حضرت بود. روزى دوستش به غلامش گفت: اى زنا زاده كجا بودى! حضرت دستش را بر پيشانى خود زد و فرمود: سبحان اللّه! آيا نسبت ناروا به مادرش دادى؟ من تو را با تقوا مى‏دانستم، ولى اكنون مى‏بينم كه تقوا ندارى! او عرض كرد: «فدايت شوم! مادر اين غلام از اهالى سِند (سرزمين هند) و بت پرست است (بنابراين ناسزا به او اشكال ندارد). حضرت فرمود: آيا نمى‏دانى كه هر امّتى بين خود قانون ازدواج دارند؟ آنگاه فرمود: از من دور شو! پس از اين حادثه هرگز امام صادق(ع) با او ديده نشد تا اين كه مرگ بين او و آن حضرت جدايى افكند.»(43)
17. سخن چين‏
امام صادق(ع) فرمود: «احذر من النّاس ثلاثة: الخائن و الظّلوم و النّمّام لانّ من خان لك و من ظلم لك سيظلمك و من نمّ اليك سينمّ عليك؛(44) از سه گروه از مردم دورى كن، خائن، ستمگر و سخن چين؛ زيرا كسى كه به نفع تو خيانت كند و به سود تو ستم روا دارد، به زودى در حق تو (نيز) ستم مى‏كند و فردى كه به سود تو سخن چينى نمايد، به زودى عليه تو سخن چينى خواهد كرد.»
18. خلاف كار
على(ع) مى‏فرمايد: «واحذر مصاحبة من يفيل رأيه و ينكر عمله فانّ الصّاحب معتبر بصاحبه؛(45) از دوستى با بى خرد و خلافكار بپرهيز، زيرا همراه (شخصى) با رفيق خود سنجيده (و شناخته) مى‏شود.»
19. دنيا پرستان‏
على(ع) فرمود: «خلطة أبناء الدنيا تشين الدّين و تضعف اليقين؛(46) با دنياپرستان در آميختن دين را معيوب مى‏سازد و يقين را تضعيف مى‏كند.»
20. غافلان اهل باطل‏
در دعاى ابوحمزه ثمالى مى‏خوانيم «او لعلّك رأيتنى فى الغافلين فمن رحمتك ايستنى…أو لعلّك رأيتنى الف مجالس البطّالين فبينى و بينهم خلّيتنى؛(47) شايد مرا در ميان اهل غفلت يافتى و بدين جرم مرا از رحمتت مأيوس كردى… و يا شايد ديدى در مجالس اهل باطل الفت گرفته‏ام پس مرا در ميان آنها واگذاشتى.»
21. بى انصاف‏
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «لاخير لك فى صحبة من لايرى لك مثل الّذى يرى لنفسه؛(48) خيرى براى تو در همراهى كسى كه آنچه براى خود روا مى‏دارد، براى تو روا نمى‏دارد، نيست.»
22. كسى كه يارى و هدايت نكند
على(ع) فرمود: «من لم يصحبك معيناً على نفسك فصحبته و بال عليك ان علمت؛كسى كه در دوستى‏اش با تو براى هدايتت تلاش نكند، اگر بدانى، اين رفاقت وزر و بال براى تو است.»
23. دشمن دوست‏
على(ع) فرمود: «لاتتخذنّ عدوّ صديقك صديقاً؛(49) هرگز دشمن دوست خود را به دوستى انتخاب مكن.»
پى‏نوشت‏ها: –
1. نهج البلاغه، نامه 31.
2. منتخب ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى(قم، دارالحديث، 1422 ق، ص 290.
3. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى،(بيروت داراحياء التراث العربى) ج 8، ص 407، روايت 2 و 3.
4. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ترجمه مصطفوى، كتاب فروشى اسلاميه، ج 4، ص 82.
5. غررالحكم، عبدالواحد آمدى، شرح خوانسارى (چاپ دانشگاه تهران) ج 3، ص 79، حديث 3878.
6. فرهنگ سخنان حضرت فاطمه زهرا، محمد دشتى، قم انتشارات مشهور، چاپ اول 1380، ص 135 – 136.
7. غررالحكم، عبدالواحد آمدى(دانشگاه تهران)، ج 2، ص 545، ش 38.
8. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، مكتبة السنايى، ج 2، ص 27 و تفسير نمونه، ج 15، ص 73.
9. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، دارالكتب الاسلامية، ج 74، ص 197 و تفسير نمونه، ج 15، ص 73.
10. غررالحكم، ج 1، ص 545، ش 37.
11. همان، ص 399، ش 51.
12. منتخب ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى، قم، دارالحديث، 1422 ق، ص 290.
13. بحارالانوار،(چاپ بيروت)، ج 6، ص 175.
14. نهج البلاغه، ص 634، حكمت 50.
15. تفسير نمونه، ج 15، ص 69.
16. سوره فرقان، آيه 27 – 29.
17. سوره فلق، آيه 1 – 5.
18. سوره ناس، آيه 1- 6.
19. اقتباس از سخنان آيت اللّه حسين مظاهرى.
20. سوره فصلت، آيه 25.
21. سوره مدثر، آيه 42 – 45.
22. كنزالعمال، على متقى هندى، بيروت مؤسسة الرساله، ج 9، ص 45، ش 24855.
23. غررالحكم، ص 397، ش 35.
24. پيام قرآن، ناصر مكارم شيرازى و همكاران مدرسه على بن ابى طالب، ج 1، ص 163.
25. سوره شعراء، آيه 99.
26. نهج البلاغه، ص 632، حكمت 38 و اصول كافى، مترجم (همان) ح 4، ص 85.
27. بحارالانوار، ج 74، ص 198.
28. غررالحكم، ص 587، ش 644.
29. منتخب الميزان (همان)، ص 290، حديث 3496.
30. همان، روايت 3498.
31. دانشنامه امام على، على اكبر رشاد، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، ج 4، ص 446.
32. همان، نهج البلاغه، خطبه 86.
33. نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 1145.
34. مستدرك الوسائل (همان)، ج 2، ص 67.
35. غررالحكم، ص 152.
36. بحارالانوار، ج 74، ص 197.
37. اصول كافى، دارالكتب الاسلامية، ج‏4، ص‏83.
38. همان، ج‏4، ص‏82.
39. وسائل الشيعه، ج 2، ص 270.
40. اصول كافى مترجم، ج‏2، ص 274
41. بحارالانوار، داراحياء التراث، ج 1، ص 226.
42. همان، ج 49، ص 221.
43. وسائل الشيعه، ج‏11، ص 331.
44. على بن شعبه، تحف العقول، ص 316.
45. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 69، ص 610.
46. غررالحكم، ص 397، ش 35.
47. مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، دعاى ابوحمزه ثمالى.
48. منتخب ميزان الحكمة، ص 290، روايت 3494.
49. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 31، ص 534.

/

راز خلقت

راز خلقت‏
حضرت آية اللّه جوادى آملى‏
تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
مسئله راز خلقت و هدف آفرينش جهان و انسان از جمله مسائلى است كه همواره براى انسان مطرح بوده و براى دريافت پاسخ آن به مطالعه و تكاپو مى‏پردازد. طرح اين سؤال و پاسخ آن مى‏تواند در چگونه زيستن انسان نقش فوق العاده‏اى داشته و در معنا بخشى زندگى انسان مؤثر باشد، و آدمى را از پوچى گرايى برهاند. انسانى كه از پوچى زندگى رهايى يابد و زندگى او از معنا برخوردار باشد از آرامش بهره‏مند بوده و از اضطراب و نگرانى مصون و محفوظ خواهد بود.
بنابراين اين مقاله در صدد طرح اين مسئله و پاسخ آن و در ادامه به چگونگى تأثير آن در زندگى مى‏پردازد.
روش‏شناسى شناخت راز خلقت‏
موجودات نظام هستى به دليل اين كه از جهات گوناگونى برخوردار هستند، از نگاه‏هاى متعدد قابل مطالعه و تحقيق و بررسى خواهند بود از باب مثال موجودات هم به لحاظ مادى و صورى داراى نظام درونى هستند و هم به لحاظ مبدأ فاعلى و غايى داراى نظام بيرونى هستند، از اين رو برخى به مطالعه درونى نظام موجودات توجه مى‏كنند و آن را مورد بررسى قرار داده و تبيين مى‏كنند و برخى به نظام بيرونى آن‏ها مى‏پردازند.
كسانى كه به تبيين علل مادى و چگونگى تحول پديده‏ها و رشد و تكثير آن‏ها مى‏پردازند عمل مادى پديده‏ها را موضوع مطالعه قرار مى‏دهند. علوم تجربى محور مطالعه آن علل مادى موجودات مادى و تحولات و تبيين آن هاست. از باب مثال اگر كسى درباره كيفيت پيدايش و پرورش و رشد گياهان يا معادن يا حيوانات و جانوران مطالعه مى‏كند نظام داخلى آن‏ها و علل مادى آن را بررسى مى‏كند. اما كسانى كه علل فاعلى و غايى موجودات را بررسى و تحقيق مى‏كند نظام بيرونى اشياء را بررسى و تحليل كرده است.
بر اين اساس است كه مطالعه و بررسى سره عالم و راز خلقت آن يعنى خداشناسى و فرجام‏شناسى در علوم تجربى مورد بررسى قرار نمى‏گيرد، زيرا نه خدا و نه غايت خلقت مادى نيستند تا در آن علوم مورد توجه قرار گيرد، بلكه علوم فلسفى و الهيات متكفّل مطالعه مبدأ فاعلى يعنى خداى سبحان و مبدأ غايى عالم يعنى هدف آفرينش و راز خلقت است از اين رو بايد در علوم الهى و فلسفى به تبيين و بررسى آنها بپردازد و به عبارت ديگر: رسالت هر علم را بايد به دست آورد و از راه كشف رسالت آن علم به انتظار از آن علم پرداخت، يعنى انتظارى كه از علم كلام و فلسفه و الهيات داريم به رسالت آن علم مربوط مى‏شود و انتظارى كه از علوم تجربى داريم به رسالت آن علم ارتباط دارد.
بنابراين كسانى كه مى‏گويند: در دوران گذشته انديشمندان به لحاظ اين كه به تبيين يك چيز يا يك امر با توسل به غايت آن اقدام مى‏كردند نه به تبيين چگونگى آن در حالى كه در جهان جديد به تبيين توصيفى پديده‏ها و چگونگى نشو و ارتقاء آن مى‏پردازند و به همين دليل است كه در جهان علوم پيشرفت كرده است چرا كه تبيين هدف و علت غايى را كنار گذاشت و روش و مفهومى به كلى متفاوت در تبيين و تفسير طبيعت به روى خود باز كرده است يعنى چگونگى پيدايش پديدارها و تحولات و نشو و ارتقاء آن را بررسى و تبيين مى‏كند و در نتيجه روشى كه در گذشته براى تبيين علوم استفاده مى‏شد روش قياسى بوده است در حالى كه در جهات جديد از روش استقراء استفاده مى‏كند، بايد گفت اين اشكال از توجه نكردن به رسالت هر علم و معرفت و انتظار نابجا داشتن از آن علم و معرفت است.(1)
توضيح آن كه اگر فيلسوفان و الهى دانان در تبيين يك حقيقت به غايت و هدف آن توجه مى‏كنند نه به روند جزء به جزء و لحظه به لحظه آن و عالمان علوم تجربى تبيين جزء به جزء و توصيف و پيشى بينى و مهار يك پديده و پديدار مى‏پردازند در واقع انتظارى كه از فلسفه و علم الهى مى‏رود تبيين مبدأ و غايت جهان و پديده‏هاى درون آن است و انتظارى كه از علوم تجربى مى‏رود، تبيين پديده‏ها و رابطه آن‏ها و چگونگى تحول در آن هاست.
از اين رو بايد در پرتو رسالت هر علم به تأمين انتظار از آن پرداخت و براى اين كه انتظار برآورده شود به طور طبيعى بايد روش هر علم و معرفت را كه هماهنگ با آن رسالت است به كار گرفت در علوم فلسفى و الهى از روش استدلال و تعقل و با شكل قياس استفاده مى‏شود و در علوم تجربى از روش مشاهده و آزمون و به بهره بردارى از استقراء مى‏گردد.
جهان بينى و راز خلقت‏
آدميان به لحاظ برخوردارى از جهان بينى و چگونگى نگرش به جهان به دو دسته تقسيم مى‏شوند برخى جهان بينى آن‏ها الهى است و بر اين اساس اعتقاد دارند، جهان و انسان را خداى سبحان آفريده است و چون خدا حكيم است آن‏ها را براى هدف و مقصدى آفريده است از اين رو همه موجودات و مخلوقات به سوى هدف و مقصد در حركتند و به ديگر سخن: انسان الهى هم براى جهان و انسان مبدئى قائل است كه آن را آفريده است و هم معاد و هدفى قائل است كه اين موجودات تلاش مى‏كنند تا به آن هدف برسند. از اين رو اگر كسى به خدا معتقد باشد ولى به معاد باور نداشته باشد نمى‏تواند از هدفدارى عالم و آدم سخن بگويد گرچه اگر انسان خدا را درست بشناسد نمى‏تواند معقتد به معاد نباشد يعنى اگر خدا را به عنوان كمال مطلق و داراى اسماء حسنى و صفات عليا بشناسد و او را هادى و حكيم بداند نمى‏تواند براى نظام هستى هدفى قائل نباشد.
قرآن كريم مى‏گويد: كسانى كه به هدفدارى عالم باور ندارند، جهان خلقت را باطل مى‏دانند و حال آن كه خداى سبحان كار باطل نمى‏كند «ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار»(2) ما آسمان و زمين و آنچه در ميان آن دوست باطل و ياوه و بيهوده نيافريده‏ايم. اين گمان كافران است واى بر كافران از آتش دوزخ.
بر اساس اين آيه كسانى كه جهان بينى آن‏ها الحادى است به پوچى عالم اعتقاد داشته و خلقت را بيهوده مى‏دانند.
انسان مادى به لحاظ اين كه حيات انسان را در محور طبيعت محدود مى‏كند، مدعى است كه انسان با مرگ نابود مى‏شود و جهان نيز به تدريج به سوى نابودى و عدم پيش مى‏رود از اين رو جهان و انسان هدفى ندارد. اما انسان الهى چون براى جهان و انسان زوال و نابودى قائل نيست و بر اين باور است كه هيچ موجودى موجود نمى‏شود بلكه موجودات در مسير كمال در تلاش و كوشش است و انسان نيز در ميان اين موجودات نابود نمى‏شود بلكه با مرگ حيات جديدى را آغاز مى‏كند و حيات جديد در عالم ديگرى تحقق پيدا مى‏كند كه از آن به دارالقرار و عالم ثبات ياد مى‏شود از اين رو جهان و انسان براى هدف و غايتى خلق شده‏اند: و به عبارت ديگر: بر اساس جهان بينى مادى از آن جهت كه زندگى آدميان محدود به زندگى زيستى است و مانند ديگر حيوانات زندگى مى‏كند در اين صورت تلاش براى درك راز خلقت براى او مطرح نيست اما اگر جهان بينى الهى باشد و براى انسان علاوه بر حيات زيستى به حيات معنوى نيز قائل باشد در اين صورت تلاش مى‏كند تا راز خلقت خود را بداند و با دانستن آن خود را با آن راز هماهنگ سازد.
گرايش به جاودانگى فطرى انسان‏
در درون هر انسانى علاقه به حيات ابدى تعبيه شده است و هيچ انسانى پيدا نمى‏شود كه مشتاق حيات جاويد و خواهان زندگى هميشگى نباشد در حقيقت هر انسانى در درون خود عطش جاويد ماندن را دارد.
كسى كه جهان بينى او مادى است به لحاظ اين كه از سويى به معاد و جهان ابد اعتقاد ندارد و از سوى ديگر در نهان و درون خود عطش حيات ابد را احساس مى‏كند، تلاش مى‏نمايد تانميرد. گاهى اين خيال را با افسانه آب زندگانى تأمين مى‏كند و گاه تلاش مى‏كند تا جلوى مرگ را بگيرد. بر اين اساس است كه انسان از روزى كه بيمارى را يافت به فكر درمان آن برآمد به اين سمت حركت كرد تا جلوى مرگ را بگيرد. اما افسانه آب زندگى چنانچه از نام آن پيداست، افسانه‏اى بيش نيست. زيرا هم تفكر عقلانى آن را محال مى‏داند و هم راه علوم تجربى به آن بسته است و هم وحى آسمانى آن را محال مى‏شمارد و اگر در ادبيات از آب زندگانى ياد مى‏شود. كنايه از معرفت كامل به معارف الهى است منطق قرآن كريم آن است كه «كل نفس ذائقة الموت»(3) هر كسى بايد بميرد و اين مرگ از قضاء الهى است يعنى مرگ براى انسان به حكم قضاء الهى ضرورى است. گرچه به حكم قدر الهى ممكن است در سنين و شرائط مختلف انسان‏ها بميرند يكى در سنين كهولت و پيرى از دنيا برود و يكى در سنين ميان سالى و يكى در سنين جوانى و نوجوانى و يكى در سنين كودكى. اما هرچه باشد اصل مرگ ضرورى است اما تفاوت در چگونگى يا در كوتاهى و درازى عمر است. يكى ممكن است در ميدان نبرد حق و باطل به شهادت برسد و ديگرى در بستر بيمارى از دنيا برود و سومى با يك مرگ ناگهانى از عالم دنيا به عالم ابد رحلت كند.
همچنين ممكن است انسان هايى با رعايت اصول بهداشت يا با دعا و اعطاء صدقه و انجام صله رحم با عمر طولانى زندگى كند و ديگرى بدون رعايت آن‏ها زودتر بميرد اما سرانجام همه انسان‏ها بايد طعم مرگ را بچشند.
اما انسانى كه جهان بينى او الهى است به لحاظ اين كه مى‏داند حيات ابد در عالم دنيا و طبيعت تأمين نمى‏شود اعتقاد دارد كه جهان ديگرى وجود دارد كه معاد انسان به آن است و آدمى در آن به زندگى ابدى خود ادامه مى‏دهد از اين رو از آخرت به عنوان دارحيات نام برده مى‏شود: «وانّ الدار الآخرة لهى الحيوان»(4).
راز نفى جاودانگى در دنيا
اين كه بر اساس جهان بينى الهى دنيا سراى جاويد آدمى نيست فروان است.
1- عالم ماده و طبيعت، عالم حركت است. جهان طبيعت با همه پديده‏هاى آسمانى و زمينى و موجودات حيوانى و انسانى از انسجام و هماهنگى ويژه برخوردار و تشكيل دهنده موجود واحد حقيقى است و اين وحد حقيقى به سوى هدفى والا در حركت است و هيچ‏گونه سكون و آرامشى در آن به چشم نمى‏خورد و چون حركت عبارت است از خارج شدن از قوه به فعل و بيرون آمدن از آمادگى و رسيدن به كمال بر اين اساس حركت هدفمند است و چون همه جهان درحركت است و حركت داراى هدف. پس مجموعه جهان به هدف مى‏رسد و با رسيدن به هدف آرام مى‏گيرد. قرآن مجيد جايى كه به عنوان محل آرامش جهان و قرارگاه دنيا و هدف آن معرفى كرده جهان آخرت است «و انّ الآخرة هى دارالقرار».(5)
2- دنيا ابزار آزمون‏
يكى از دلايلى كه براى نفى جاودانگى در دنيا مطرح مى‏شود آن است كه دار دنيا، دارآزمون و ابتلاء است و به عبارتى: زندگى دنيوى همراه با امتحان است و ممكن است انسان دائماً در حال امتحان دادن باشد زيرا امتحان وسيله‏اى براى دريافت نتيجه است، جهان آزمون با ابديت منافات دارد از اين جهت جهان ديگرى وجودش ضرورت دارد كه مقصود و نتيجه آزمون تحقق پيدا كند و آدمى به آن نتيجه دست يابد.
به طور خلاصه مى‏توان گفت: محبت و عشق به هستى دائم و زندگى جاويد امرى وجودى است اين امر وجودى رابطه ميان محب و محبوب (هستى جاويد) است و بدون وجود خارجى محبوب چنين عشق و محبتى در نهاد انسان قرار نمى‏گيرد و به عبارت ديگر: وجود چنين عطش و عشقى در انسان دليل بر آن است كه متعلق آن محبت و عطش و عشق يعنى جهان جاويد وجود دارد كه آدميان با ورود به آن عطش جاودانگى خود را تأمين مى‏كنند. و با آن يافتن اين حقيقت كه جهان جاويد وجود دارد مى‏يابد كه آب زندگانى در آن جاست.
با توجه به مطالب گذشته روشن مى‏شود كه اگر انسانى حقيقت جهان جاويد را يافت به طور طبيعى دنبال امورى كه مى‏پندارد جاودانگى او را تأمين مى‏كند نمى‏رود چنان كه قرآن مى‏گويد: عده‏اى مى‏پندارند مال آنها را جاودانه مى‏كند از اين رو به زر اندوزى مى‏پردازد «يحسب انّ ماله اخلده»(6) يعنى انسان زر اندوز و مال پرست گمان مى‏كند اموالش سبب جاودانگى اوست. در حالى كه اين پندار غلطى است زيرا قارون اموال فراوانى در اختيار داشت كه كليد گنج هايش را چندين مردان زورمند به زحمت بر مى‏داشت ولى به هنگام عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تأخير اندازند و خداوند او و گنج‏هايش را در يك لحظه به زمين فرو برد. «فخسفنا به وبداره الارض»(7) ما او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم.
حيات دائمى رفيق دائمى مى‏طلبد
با توجه به جاودانگى انسان و اين حيات جاودانه در دارآخرت تحقق پيدا مى‏كند حيات اخروى حيات تازه و جاويد است و چون با مرگ به آغاز حيات تازه راه پيدا مى‏كند. حيات تازه قوانين و مقررات تازه مى‏طلبد و آن قوانين و مقررات در صورتى كه اجرا شود رفيق ابدى انسان است و هرگز از او جدا نمى‏شود از اين رو پيامبراكرم در جواب قيس يكى از كسانى كه از او تقاضاى موعظه كرده بود فرمود: «و انه لابدّ لك يا قيس من قرين يدفن معك و هو حىّ و تدفن معه و انت ميّت فان كان كريما اكرمك و ان كان لئيماً اسلمك ثم لايحشر الّامعك ولاتحشر الّا معه و لاتسئل الّا عنه فلا يجعله الّا صالحاً فانه ان صلح آنست به و ان فسد لاتستوحش الّا منه و هو فعلك»(8) اى قيس ناگزير، همنشينى دارى كه پس از مرگ همراه تو دفن مى‏شود در حالى كه او زنده است و با او دفن مى‏شوى در حالى كه تو مرده‏اى. اگر او نيك و گرامى باشد، تو را گرامى مى‏دارد و هرگاه او پست باشد تو را تسليم حوادث مى‏كند، سپس او با كسى جز تو محشور نمى‏شود و تو هم جز او با كسى محشور نمى‏شوى و به صحنه رستاخيز نمى‏آيى. از تو درباره غير آن سؤال نمى‏شود. بنابراين سعى كن آن را به صورت شايسته انجام دهى زيرا اگر آن شايسته باشد با او انس مى‏گيرى و گرنه از هيچ كسى جز او وحشت ندارى و آن عمل توست.
از اين روايت استفاده مى‏شود اعمال انسان رفيق همراه انسان است و هرگز از او جدا نمى‏شود از اين رو بايد سعى كرد رفيقى كه انسان انتخاب مى‏كند اولاً رفيقى دائمى و ابدى باشد و ثانياً رفيق صالح و شايسته باشد اما رفيق نيمراه مثل مال و انس به آن يا رفيق بد مانند اعمال ناصالح شايستگى آن را ندارد كه آدمى آن‏ها را به عنوان رفيق انتخاب نمايد زيرا اوّلى از او جدا مى‏شود و دومى رفيقى است كه پيوسته باعث رنج و عذاب اوست.
راه كشف راز خلقت و آگاهى از آن‏
آدمى چه كند تا راز خلقت را بيابد و به آن آگاهى پيدا كند؟ مى‏توان گفت براى پى بردن به راز خلقت دو ركن اساسى وجود دارد:1- از راه مطالعه نظام آفرينش و دريافت اين حقيقت كه هدف در درون موجودات نظام هستى تعبيه شده است و چون نظام هستى داراى هدف است پس انسان نيز مقصدى دارد و چون مقصدى دارد بايد براى حركتش نظم و انسجام پيش بينى كند تا او را به آن مقصد برساند.
2- عمل صالح: انسان علاوه بر مطالعه جهان و دريافت جهان بينى و بينشى نسبت به مجموعه هستى و هدفدارى آن، بايد از عمل صالح و وارسته‏اى برخوردار باشد كه او را به درون اشياء آشنا كند و در واقع انسان با عمل صالح به درون خودش مأنوس مى‏شود امام باقر(ع) فرمود: «من قال لااله الّا اللّه فلن تلج ملكوت السماء حتى يتمّ قوله بعمل صالح»(9) اگر كسى به خدا معتقد بود و وحدانيت خدا را باور داشت و گفت «لااله الّا اللّه» زمانى به باطن عالم راه پيدا مى‏كند كه اين گفتار را با عمل صالح آن را تتميم كند. در واقع عمل صالح انسان را به درون رهبرى مى‏كند.
وحى و راز خلقت‏
وقتى انسان موجود ابدى است و براى هميشه بايد بماند بايد بداند كه راز خلقت او چيست؟ يكى از بهترين راه‏ها براى آگاه نمودن مردم به راز آفرينش آن‏ها رهبرى انبياء است، انبياء الهى گذشته از آن كه انسان‏ها را به مبدأ آشنا مى‏كنند به راز آفرينش نيز آشنا مى‏كنند. انسانى كه در سايه تعليمات انبياء قرار گرفت مى‏فهمد كه يك موجود دائمى بايد براى هدفى خلق شده باشد كه آن هدف در عالم قيامت تحقق پيدا مى‏كند اما در دنيا بايد زمينه آن را فراهم كند از اين رو در قرآن كريم وقتى از هدف خلقت سخن مى‏گويد، گاه هدف را عبادت خدا مى‏داند و مى‏فرمايد: «ما خلقت الجن و الانس الّا ليعبدون»(10) من جن و انس را نيافريدم جز اين كه مرا عبادت كنند و گاه آزمايش مى‏داند و مى‏فرمايد: «الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملا»(11) او كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را آزمايش كند. در اين آيه هدف آفرينش از نظر حسن عمل به عنوان هدف معرفى شده است و گاه از معرفت خدا سخن مى‏گويد و مى‏فرمايد: «اللّه الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن هى لتعلموا انّ اللّه على كل شى‏ء قدير و انّ اللّه قد احاط بكلّ شى‏ء علماً»(12) خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است، فرمان او در ميان آن‏ها نازل مى‏شود تا بدانيد خداوند بر هر چيز توانا است و علم او به همه موجودات احاطه دارد.
در اين آيه علم و آگاهى به قدرت و علم خداوند به عنوان هدف آفرينش ذكر شده است.
گرچه در اين آيات از اهداف متعدد سخن مى‏گويد، اما بايد دانست برخى به هدف مقدماتى و برخى به هدف متوسط و برخى به هدف نهايى مى‏پردازد هدف نهايى و اصلى همانا عبوديت است و مسئله علم و دانش و امتحان و آزمايش اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مى‏گيرند و حقيقت عبوديت نيز كه نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خداست. همان نهايت تسليم در برابر ذات پاك الهى و اطاعت بى قيد و شرط او فرمان بردارى در تمام زمينه‏هاست و به عبارت ديگر: عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد. جز در راه او گام برندارد و هرچه غير اوست حتى خويشتن را فراموش كند و بنده راستين خدا باشد.
پى‏نوشت‏ها: –
1. علم و دين، باربور، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 19 – 21.
2. سوره ص، آيه 27.
3. سوره آل عمران، آيه 185.
4. سوره عنكبوت، آيه 64.
5. سوره غافر، آيه 39.
6. سوره همزه، آيه 4.
7. سوره قصص، آيه 81.
8. بحارالانوار، ج 7، ص 228.
9. همان، ج 75،ص 152.
10. سوره ذاريات، آيه 56.
11. سوره ملك، آيه 2.
12. سوره طلاق، آيه 12.

/

كاربرد صلح آميز علوم و فنون هسته اى در جمهورى اسلامى ايران

علوم و فنون هسته‏اى جزء فن آوريهاى پيشرفته و برتر در عصر كنونى مى‏باشد. امروز تأثير اين علوم در گسترش دانش بشرى، تسلط بر طبيعت، تأمين رفاه و پيشرفت زندگى بشر غير قابل ترديد بوده و به درستى مى‏توان آن را از عناصر و محورهاى اصلى توسعه پايدار و از عوامل مهم اقتدار يك كشور به شمار آورد. در واقع در طول نيم قرن گذشته در نتيجه تلاش پيگير پژوهشگران، اين فن آورى نقش مهمى در رشد صنعت، كشاورزى و پزشكى ايفاء نموده است. استفاده از راديوايزوتوپها در تشخيص و درمان بيماريها، بكارگيرى فن آورى هسته‏اى در توليد برق و توليد مواد با خواص ويژه و همچنين توليد گونه‏هاى مقاوم محصولات كشاورزى نسبت به آفات و كم‏آبى تنها شمارى از استفاده‏هاى گوناگون اين علوم در پزشكى، صنعت و كشاورزى است. جمهورى اسلامى ايران مصمم است كه با توجه به تأثير شگرف علوم و فنون هسته‏اى در مؤلفه‏هاى علمى، اقتصادى و اجتماعى به طور كلى توسعه پايدار، راه خود را در مسير پرپيچ و خم استفاده صلح‏آميز از اين فن آورى باز نمايد.
چرخه سوخت هسته‏اى‏
اورانيوم متداولترين سوخت براى راكتورهاى هسته است. اورانيوم به طور طبيعى به شكل مخلوطى از اكسيدهاى مختلف است كه به طور وسيعى در پوسته زمين به صورتهاى پراكنده يافت مى‏شود.
براى استفاده از اورانيوم به عنوان سوخت، ابتدا بايد آن را از سنگهاى معدنى استخراج و جداسازى نمود(مرحله فرآورى سنگ معدن اورانيوم) سپس با تبديل و غنى سازى، آنرا آماده براى تهيه سوخت كرد(مرحله تبديل و غنى سازى اورانيوم) پس از آن با روشهاى شيميايى و فيزيكى مختلف به توليد سوخت هسته‏اى مناسب مبادرت نمود(مرحله توليد سوخت هسته‏اى) و نهايتاً پس از استفاده سوخت در راكتور اتمى به بازفرآورى سوخت مصرف شده اقدام مى‏شود. به مجموعه اين فرايندها، چرخه سوخت هسته‏اى گفته مى‏شود. مراحل مختلف چرخه سوخت هسته‏اى عبارتند از:
1- فرآورى سنگ معدن اورانيوم‏
2- تبديل و غنى سازى اورانيوم‏
3- توليد سوخت هسته‏اى‏
4- بازفرآورى‏
كاربرد علوم هسته‏اى در پزشكى و صنعت و كشاورزى‏
عليرغم پيشرفت همه جانبه علوم و فنون هسته‏اى در طول نيم قرن گذشته، هنوز اين تكنولوژى در اذهان عمومى ناشناخته مانده است. وقتى صحبت از انرژى اتمى به ميان مى‏آيد، اغلب مردم ابر قارچ مانند حاصل از انفجارات اتمى و يا راكتورهاى اتمى براى توليد برق را در ذهن خود مجسم مى‏كنند و كمتر كسى را مى‏توان يافت كه بداند چگونه جنبه‏هاى ديگرى از علوم هسته‏اى در طول نيم قرن گذشته زندگى روزمره او را دچار تحوّل نموده است. اما حقيقت در اين است كه امروزه از راديوايزوتوپها و پرتوهاى ناشى از فرايندهاى هسته‏اى جهت بهبود محصولات غذايى، نگهدارى مواد غذايى، تعيين منابع آبهاى زيرزمينى، استريليزه كردن منابع و توليدات پزشكى، آناليز هورمونها، كنترل فرايندهاى صنعتى، و بررسى آلودگى محيط زيست استفاده فراوانى به عمل مى‏آيد.
توليد گونه‏هايى از محصولات غذايى داراى حاصلخيزى بيشتر، توليد گونه‏هاى مقاوم نسبت به آفات و كم آبى، استفاده مؤثرتر از منابع آبى و جمع آورى آنها، نابودى آفات، جلوگيرى از فساد محصولات در هنگام نگهدارى از مهمترين موارد استفاده از علوم و تكنولوژى هسته‏اى در كشاورزى است. كاربرد روشهاى هسته‏اى در علوم پزشكى نسبت به ساير بخشها معروفتر و عمومى‏تر است. بيش از 100 سال است كه دانشمندان با خواص اشعه ايكس آشنا شده‏اند و از آن براى تشخيص پزشكى استفاده مى‏كنند. تصويربردارى، تشخيص،پيش بينى و درمان برخى بيماريها در نتيجه استفاده از پرتودهى و راديوايزوتوپها حاصل مى‏گردد. بطور مثال 131I- براى تشخيص محل و مكان تومورهاى مغزى مورد استفاده قرار مى‏گيرد و يا از آن براى تعيين فعاليت غده تيروئيد و كبد استفاده مى‏شود.51 – Cr براى تحقيقات خون‏شناسى، 75 – Seبراى بررسى لوزالمعده، 57-Co براى تشخيص كم خونى، 14- Cبراى تحقيقات بيولوژيكى و داروسازى، 137-Cs جهت درمان غدد سرطانى، 67-Cu براى از بين بردن غدد سرطانى از رايج‏ترين راديوداروها در امر پزشكى مى‏باشند. استفاده از پرتو گاما توليد شده از 60- Coاز مؤثرترين و مقرون به صرفه‏ترين روشها در زمينه سترون نمودن وسايل، ابزار آلات و توليدات پزشكى است.
طى نيم قرن گذشته، تكنولوژى هسته‏اى كاربردهاى گسترده‏اى در صنعت نيز يافته است. تسهيل عمليات اكتشاف و استخراج معادن زيرزمينى نفت و گاز، تشخيص محل نشت سيالات در لوله‏ها و مخازن، تعيين ميزان خوردگى فلزات، اندازه‏گيرى دقيق قطرسنجى، ضخامت سنجى و سطح سنجى، تعيين فرسودگى غشاء داخلى كوره‏هاى صنعتى، استفاده از اثرات متقابل پرتوها با مواد جهت بهينه سازى عملكرد آنها در صنعت و… تماماً از مهمترين استفاده‏هاى صنعت از علوم و فنون هسته‏اى است. در اين زمينه بطور مثال 241-Am جهت تعيين محل حفارى چاههاى نفت، 109-Cd جهت آزمايش عيار فلزات، 14- Cبراى تحقيقات باستان‏شناسى، 85-Kr جهت اندازه‏گيرى ضخامت صفحات و الياف بكار مى‏روند.
فن‏آورى هسته‏اى در ايران‏
در حال حاضر جمهورى اسلامى ايران برنامه، كلان هسته‏اى خود را عمدتاً در سه زمينه متمركز نموده كه مناسب است جداگانه به هر يك از آنها بطور خلاصه پرداخته شود.
1) راكتورهاى هسته‏اى‏
الف) توليد الكتريسيته توسط نيروگاههاى هسته‏اى‏
از مهمترين منابع استفاده صلح‏آميز از انرژى اتمى، ساخت راكتورهاى هسته‏اى جهت توليد برق مى‏باشد. راكتور هسته‏اى وسيله‏اى است كه در آن فرايند شكاف هسته‏اى به صورت كنترل شده انجام مى‏گيرد. در طى اين فرايند انرژى زيادى آزاد مى‏گردد. هم اكنون در سراسر جهان، راكتورهاى متعددى در حال كار وجود دارند كه بسيارى از آنها براى توليد قدرت و به منظور تبديل آن به انرژى الكتريكى، پاره‏اى براى راندن كشتيها و زيردريائيها، برخى براى توليد راديوايزوتوپها و تحقيقات علمى و گونه‏هايى نيز براى مقاصد آزمايشى و آموزشى مورد استفاده قرار مى‏گيرند. در حال حاضر بيش از 430 نيروگاه اتمى در جهان در حال كار مى‏باشند كه نزديك به 16 درصد برق جهان را توليد مى‏كنند.
از مهمترين برنامه‏هاى كلان جمهورى اسلامى ايران در توسعه هسته‏اى، توليد برق هسته‏اى مى‏باشد. طى سه دهه گذشته با توجه به روند روبه رشد توسعه اجتماعى و اقتصادى در ايران، استراتژى بهره بردارى از منابع فسيلى متأثر از دو عامل محدود كننده گشته است. از يك طرف ارتقاء سطح زندگى و برنامه‏هاى بهبود شاخص‏هاى اقتصادى نيازمند تأمين روند تقاضاى صعودى انرژى در كليه بخش‏هاى خانگى و صنعتى داخلى مى‏باشد و از طرفى ديگر، اقتصاد ملى وابسته به درآمدهاى نفتى است كه رهايى از اين دو عامل متضاد، مستلزم ايجاد يك استراتژى درازمدت و تجديدنظر در روند استفاده بى رويه از منابع فسيلى در كشور شده است.
جمهورى اسلامى ايران با توجه به ملاحظات مختلف از جمله محدود بودن منابع فسيلى، ارزش افزوده بيشتر استفاده از اين منابع در صنايع تبديلى مثل پتروشيمى و معضلات زيست محيطى ناشى از استفاده از آنها، نمى‏تواند صرفاً به خاطر داشتن منابع عظيم نفت و گاز تنها متكى به تأمين انرژى خود از ميان سوختهاى فسيلى باشد. لذا جمهورى اسلامى ايران براى تأمين انرژى خود مى‏بايست از انواع ديگر انرژى خصوصاً انرژى هسته‏اى استفاده نمايد.
به منظور تعيين سهم بهينه انواع نيروگاهها براى تأمين انرژى الكتريكى مورد نياز كشور طى 20 سال آينده، نتايج استفاده از مدل برنامه ريزى WASP كه معروفترين و كاربردى‏ترين مدل بهينه سازى سيستم عرضه انرژى الكتريكى است نشان مى‏دهد كه تا سال 2025 جمهورى اسلامى ايران موظف است بر اساس رشد مؤلفه‏هاى اقتصادى كشور، ساخت 20000 مگاوات برق هسته‏اى را به عنوان برنامه اصلى توسعه نيروگاههاى هسته‏اى كشور در دستور كار خود قرار دهد.
ب) راكتورهاى تحقيقاتى
اولين راكتور تحقيقاتى هسته‏اى كه در ايران مورد بهره بردارى قرار گرفت، راكتورى از نوع آب سبك استخرى با قدرت حرارتى 6 مگاوات بود كه شروع ساخت آن سال 1960 و تاريخ اولين بهره بردارى آن سال 1967 تحت مديريت دانشگاه تهران صورت پذيرفته است. در حال حاضر سه نوع راكتور تحقيقاتى با مشخصات زير در ايران در حال بهره‏بردارى است:
راكتور تحقيقاتى تهران (TRR) نوع آب سبك با قدرت 5 مگاوات.
راكتور تحقيقاتى مينياتورى (MNSR)، نوع آب سبك با قدرت KW 30 كيلو وات.
راكتورصفر قدرت آب سنگين (HWZPR)، نوع آب سنگين با قدرت 100 وات.
راكتور تحقيقاتى پنج مگاواتى مستقر در مركز تحقيقات هسته‏اى تهران، علاوه بر كاربردهاى فوق الذكر جهت توليد برخى از راديوايزوتوپهاى مورد نياز كشور در پزشكى، صنعت و كشاورزى نيز مورد استفاده قرار گرفته است. با افزايش طول عمر اين راكتور(37 سال تاكنون) و قديمى و مستعمل شدن تجهيزات و سيستمهاى مختلف آن، همانند ساير راكتورهاى مشابه در جهان، مى‏بايست به فكر جايگزينى براى آن بود.
از طرف ديگر نيازمنديهاى روز افزون كشور به راديوداروهاى مختلف جهت مصارف تشخيص و درمان پزشكى و راديوايزوتوپهاى گوناگون براى كاربردهاى صنعتى و تحقيقاتى و محدوديتهاى مختلفى كه كشور حتى در ارتباط با تهيه و تأمين اين قبيل از راديوايزوتوپها از منابع خارج از كشور روبرو بوده است. مسؤولين كشور را مصمم به احداث يك راكتور تحقيقاتى جديد به منظور جايگزينى اين راكتور قديمى نمود. راكتور تحقيقاتى جديد از نوع آب سنگين و با قدرت 40 مگاوات بوده و موسوم به (JR04) مى‏باشد. طراحى پايه اين پروژه در سال 2002 كامل شده است و بلافاصله طراحى تفصيلى شروع گرديد. عمليات اجرايى و تداركات پروژه از سال 2004 آغاز گرديده و عمليات خاكبردارى ساختمان راكتور، ساختمان جانبى، ساختمان كنترل و ساختمانهاى سرويس دهى تاكنون تكميل شده است و پيش بينى مى‏شود كارهاى ساختمانى ساختمان راكتور در آينده نزديك تكميل شود.
2) سوخت هسته‏اى‏
برنامه كلان ديگر در توسعه هسته‏اى ايران، خودكفائى در زمينه توليد سوخته هسته‏اى است. تصميم به ساخت انواع نيروگاههاى اتمى كه تماماً تحت نظارت آژانس انجام خواهد شد جمهورى اسلامى ايران را ملزم مى‏سازد كه در زمينه توليد انواع سوخت هسته‏اى فعاليت نمايد. روشن است كه براى توليد سوخت هسته‏اى مى‏بايست مراحل فرآورى سنگ معدن اورانيوم، تبديل اورانيوم و غنى سازى اجرا گردد. پروژه ساغند يزد نمايش عينى فعاليت ايران در زمينه استحصال اورانيوم از منابع طبيعى است. تأسيسات موجود در اين كارخانه، اورانيوم را از عمق 350 مترى استخراج كرده و سپس در منطقه بندرعباس و يا اردكان يزد(در حال ساخت) پس از اعمال فرايندهاى مختلف شيميايى و فيزيكى به كيك زرد تبديل مى‏كند. آنچه در اصفهان تحت عنوان پروژه (UCF) انجام مى‏گردد. تبديل كيك زرد به هگزارفلوريد اورانيوم (UF6)، اورانيوم فلزى و اكسيد اورانيوم است. خوراك اصلى كارخانه غنى سازى در نطنز مى‏باشد. لذا آنچه در نطنز در حال انجام است تكميل واحد غنى سازى اورانيوم براى توليد سوخت هسته‏اى نيروگاههايى است كه از اورانيوم با غناى كم (LEU) حدوداً تا 5 درصد U-532 استفاده مى‏كنند. اكسيد اورانيوم نيز تركيب اصلى سوخت هسته‏اى نيروگاهها و راكتورهاى اتمى مى‏باشد. براى توليد غلاف سوخت، كارخانه ZPP در اصفهان ساخته شده است.
3) توسعه هسته‏اى ايران در پزشكى، صنعت و كشاورزى‏
جمهورى اسلامى ايران برنامه گسترده‏اى در خصوص توسعه هسته‏اى در موارد فوق دارد. در اين زمينه، سازمان اترژى اتمى ايران با ايجاد مراكز و آزمايشگاههاى مختلف تحقيقاتى، توليدى و خدماتى در اين امر اهتمام كامل ورزيده است.
مراكز زير از جمله مهمترين تأسيسات هسته‏اى سازمان جهت اجرايى نمودن توسعه هسته‏اى مى‏باشد.
1- مركز تحقيقات هسته‏اى‏
2- مركز تحقيقات گداخت هسته‏اى‏
3- مركز تابش گاما
4- مركز تحقيقات پزشكى و كشاورزى هسته‏اى‏
5 – مركز پرتو فرآيند
6- مركز علمى و صنعتى بناب‏
7- مركز تحقيقات ليزر
بخشى از مهمترين فعاليت‏هاى مراكز فوق عبارتند از:
1- توليد راديوايزوتوپهايى مثل: 192-Ir، 60-CO،137-Cs
2- توليد راديوداروهايى مثل: ژنراتور 99-Mo /m99-Tc، 131-I، 32-P، 67-Ga
3- توليد انواع كيتهاى راديودارويى‏
4- توليد گندم موتانت و غير موتانت، جو موتانت و غير موتانت و پنبه موتانت‏
5 – توليد سيستم شمارش هسته‏اى با آشكار ساز گايگر
6- توليد مولد پالس هسته‏اى‏
7- توليد دزيمتر جيبى و دزيمتر ديجيتال دستى‏
8 – استريلزاسيون محصولات بهداشتى‏
9- توليد انواع ليزرها
موارد فوق تنها نمونه‏هاى اندكى از فعاليتهاى سازمان انرژى اتمى در خصوص توسعه هسته‏اى در پزشكى، صنعت و كشاورزى است. در حال حاضر صدها پروژه تحقيقاتى، كاربردى و توليدى در مراكز مختلف سازمان در حال انجام است كه نشانگر عزم و برنامه‏ريزى جمهورى اسلامى ايران در توسعه علوم و فن آورى هسته‏اى مى‏باشد.
كليه فعاليتهاى انرژى هسته‏اى ايران از زمان پيوستن به معاهده NPT در 1970 و امضاء موافقتنامه پادمان جامع (INFCIRC/412) زير پوشش نظارتى آژانس بين المللى انرژى اتمى(IAEA) بوده است.

/

سخنان معصومان عليهم السلام قرض الحسنه

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن اَقرَضَ اَخاهُ المُسلِمَ كانَ لَهُ بِكُلِّ دِرهَمٍ أَقرَضَه وَزنُ جَبَلِ أُحُدَ مِن جِبالِ رَضوى وَ طُورِ سَيناءَ حَسَناتٍ. و اِن رَفِقَ بِهِ فِى طَلَبِهِ، تَعَدّى بِهِ عَلَى الصِّراطِ كَالبَرق الخاطِفِ اللّامِعِ بِغَيرِ حِسابٍ وَلاعَذابٍ.» (وسائل الشيعه، ج 13، ص 88)
كسى كه به برادر مسلمانش قرض بدهد، به اندازه هر درهمى كه به او مى‏دهد. به بزرگى كوه اُحد از كوه‏هاى رضوى و طور سينا، براى او پاداش‏هايى هست و اگر در مورد گرفتن طلب خود با آن مؤمن، مدارا و رفاقت كند، همانند برق خيره كننده و درخشان، بدون حساب از روى پل صراط بگذرد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن أَقرَضَ مُؤمِناً قَرضاً يَنتَظِرُ بِهِ مَيسُورَهُ، كانَ مالُه فى زكاة، و كان هو فِى صَلاةٍ مِنَ المَلائِكَةِ حَتّى يُؤَدِّيِه».
(وسائل الشيعه، ص 87؛ثواب الاعمال، ص 308)
كسى كه به مؤمنى تا مدّتى كه او توان اداى آن را داشته باشد، قرض بدهد، مال او به عنوان زكات است (و ثواب زكات را دارد) و قرض دهنده تا هنگام اداى قرض، مورد درود فرشتگان است.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«وَ مَن شَكا إلَيهِ أَخُوهُ المُسلِمُ فَلَم يُقرِضهُ حَرَّمَ اللّهُ عَزّ وَ جَلَّ عَلَيهِ الجَنَّةَ.» (وسائل الشيعه، ج 13، ص 88)
كسى كه برادر مؤمنش (بر اثر نادارى) به او شكايت نمايد و او قرض الحسنه به آن برادر دينى ندهد، خداوند بهشت را بر او حرام مى‏گرداند.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن احتاجَ إِلَيهِ أَخُوهُ المُسلِمُ فِى قَرضٍ و هُوَ يَقدِر عَلَيهِ فَلَم يَفعَل، حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ رِيحَ الجَنَّة» (بحارالانوار، ج 103، ص 138)
كسى كه برادر مسلمانش بر اثر تهيدستى به قرض گرفتن از او نياز دارد و او با اين كه توانايى قرض دادن را دارد، قرض ندهد، خداوند بوى بهشت را بر او حرام مى‏كند.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن يَمطُلُ عَلى ذِى حَق حَقَّهُ و هُوَ يَقدِرُ عَلى أَداءِ حَقِّه فَعَلَيهِ كُلَّ يَومٍ خَطِيئَةُ عَشّارٍ» (وسائل الشيعه، ج 13، ص 85)
كسى كه در مورد اداى حقّ كسى امروز و فردا كند، با اين كه توانايى دادن آن را دارد، هر روز گناه يك دهم بگير(رباخوار)، برگردن او خواهد آمد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن أَنظَرَ مُعسِراً كانَ لَهُ عَلَى اللّهِ فِى كُلِّ يَومٍ صَدَقَةٌ بِمِثلِ مالَهُ عَلَيهِ حَتّى يَستَوفى حَقّه». (بحارالانوار، ج 103، ص 151)
كسى كه بدهكار تهى‏دستى را مهلت دهد، بر خداست كه براى او به اندازه طلبش، هر روزه پاداش صدقه بدهد، تا آن هنگام كه طلبش را به او پرداخت كنند.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن أَرادَ أَن يُظِلَّهُ اللّهُ فِى ظِلِّ عَرشِهِ يَومَ لاظِلَّ اِلّا ظِلَّهُ، فَليُنظِر مُعسِراً أَو لِيَدَع لَهُ عَن حَقِّهِ .» (بحارالانوار، ج 103، ص 150 – 151)
كسى كه مى‏خواهد خداوند او را در آن روزى كه سايه‏اى جز سايه خدا نيست، در سايه عرش خود، قرار دهد، به بدهكار مهلت دهد و يا حقّش را به او ببخشد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن يَسَّرَ عَلى مُؤمِنٍ وَ هُوَ مُعسِرٌ، يَسَّرَ اللّهُ عَلَيه حَوائِجَهُ فِى الدُّنيا وَ الآخِرَة». (بحارالانوار، ج 103، ص 152 – 153)
كسى كه بر مؤمنى كه در تنگنا قرار گرفته، آسان بگيرد و به او مهلت دهد، خداوند به او در مورد نيازهاى دنيا و آخرتش آسان مى‏گيرد.
امام باقر عليه السلام:
«أَوَّلُ قَطرَةٍ مِن دَمِ الشَّهِيدِ كَفّارَةٌ لِذُنُوبِهِ اِلّا الدَّينَ، فَاِنّ كَفّارَتَهُ قَضاؤُهُ.» (وسائل الشيعه، ج 13، ص 83)
نخستين خونى كه از پيكر شهيد به زمين مى‏ريزد، كفّاره و پاك كننده همه گناهان او است، مگر قرض و بدهكارى‏اش كه كفّاره آن، فقط اداى آن است.
امام صادق عليه السلام:
«السُّرّاقُ ثَلاثَةٌ: مانِعُ الزَّكاةِ، وَ مُستَحِلُّ مُهُورِ النِّساءِ و كَذلِك مَن اِستَدانَ وَ لَم يَنو قَضاءَةُ.» (بحارالانوار، ج 103، ص 146)
دزدها سه دسته‏اند: ترك كننده زكات، حلال داننده مهريّه زنها براى خود و كسى كه قرض بگيرد و نيّت اداى آن را ننمايد.
امام صادق عليه السلام:
«ما مِن مُسلِمٍ أَقرَضَ مُسلِماً قَرضاً حَسَناً يُرِيدُ بِهِ وَجه اللّهِ اِلّا حَسِبَ اللّهُ لَهُ أَجرَها كَحِسابِ الصَّدَقَةِ حَتّى يَرجِع إِلَيهِ.»
(وسائل الشيعه، ج 13، ص 87، ثواب الاعمال،ص 308)
هر مسلمانى كه براى رضاى خدا به مسلمانى قرض الحسنه بدهد، حتماً خداوند پاداش آن را مانند پاداش صدقه‏دادن حساب مى‏كند، تا هنگامى كه آن قرض به او باز گردد.
امام صادق عليه السلام:
«مَكتُوبُ عَلَى الجَنَّةِ: اَلصَّدَقَةُ بِعَشرٍ، وَ القَرض بِثَمانِيَةَ عَشَرَ، وَ اِنَّما صارَ القَرضُ اَفضَلَ مِنَ الصَّدَقَةِ، لِأَنّ المُستَقرِضَ لايَستَقرِضُ اِلّا مِن حاجَةٍ، و قَد يَطلُبُ الصَّدَقَةَ مَن لايَحتاجُ اِلَيها.» (بحارالانوار، ج 103، ص 139)
بر در بهشت نوشته شده است: پاداش صدقه ده برابر، ولى پاداش قرض دادن، هجده برابر است.
پاداش قرض به اين دليل از پاداش صدقه بيش‏تر است كه قرض گيرنده جز از روى نياز قرض نمى‏گيرد، ولى صدقه گيرنده گاهى با اين كه نياز ندارد، صدقه مى‏گيرد.

/

دانستنيهايى از قرآن ‏

«و أنفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا بأيديكم إلى التهلكة و أحسنوا إن الله يحبّ المحسنين» (سوره بقره، آيه‏195)
و در راه خدا انفاق كنيد و خود را به دست خود به هلاكت ميفكنيد و نيكى كنيد كه همانا خدا نيكوكاران را دوست مى‏دارد.
اين آيه پس از آيه جهاد آمده است و نشان مى‏دهد كه بايد همزمان، انسان با جان و مال خود در راه خدا انفاق كند گو اينكه جهاد نياز به مال دارد و بدون انفاق مال، جهاد امكان پذير نخواهد بود. اگر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در آغازكار احتياج به شمشير على عليه‏السلام داشت قطعا نياز به اموال خديجه سلام اللّه عليها نيز داشت و هر دو باهم، به كمك رسالت آمدند و اسلام را به پيروزى رساندند.
از آن كه بگذريم، گذشتن از جهان نيز انفاق به حساب مى‏آيد زيرا جهادگر از جان خود كه مايه زندگى و حيات است مى‏گذرد. ولى در مورد انفاق و گذشتن از مال خداوند مى فرمايد : خود را با دست خود به هلاكت نياندازيد. و من بر اين باورم كه خداوند در هر دو كار يعنى گذشتن از جان و از مال ما را دستور مى‏دهد كه خود را به هلاكت نيندازيم.
مقصود از اين جمله چيست ؟ برخى خيال مى‏كنند كه خداوند در مورد جهاد ابتدائى نيز مى‏خواهد ما را نهى كند از اين كه خود را به كشتن بدهيم و همين آيه را مورد استدلال قرار مى‏دهند كه امام حسين عليه‏السلام نمى بايست خود را به هلاكت بيندازد با اينكه مطمئن بود كه با عدد اندك نيروهايش توان مقابله با آن ارتش تا دندان مسلح را نداشت. اينها قطعا در جهل فرو رفته‏اند و غرض از آيه را هرگز نفهميده‏اند. در صورتى مى‏توان گفت كه نبايد خود را به كشتن دهيم كه در مقابل پس انداز درستى نداشته باشيم و با اين تجارت بزرگى كه امام حسين عليه‏السلام كرد، ارزش دارد كه انسان خود و تمام فرزندان و بستگانش را هم به كشتن وادارد. زيرا اگر جان خود را از دست مى‏دهد هدف خود را نگه مى‏دارد و هدف آنقدر والا و مقدس است كه تمام اولياى خدا جان و مال خود را فدايش كردند.
در صورتى جان ارزشمند است و بايد انسان خود را در معرض هلاكت قرار ندهدكه در مقابل چيز ارزشمندترى به دست نمى آورد. اگر در ليلة المبيت، حضرت أمير عليه‏السلام خود را در معرض تير دشمنان قرار نمى داد، جان پيامبر در خطر جدى بود. آيا روا نيست انسان جان خود را فداى جان پيامبر كند؟ آنگاه كه مردم ايران با دست خالى خود را در برابر توپ و تانك شاه قرار مى دادند و به أمر امام خمينى قدس سره خود را فداى هدف و آرمان مقدسشان‏كردند، برخى از نابخردان هرچند در لباس روحانى هم بودند با مسخره به اين كار نگاه مى‏كردند و امام را متهم مى‏ساختند كه مردم را به هلاكت مى‏اندازد و چيزى عايدش نخواهد شد.
اينها نمى دانستند و هنوز هم نمى دانند كه تكليف شرعى در اين است كه انسان جان و مال خود را فداى اسلام و قرآن كند و در جائى كه اسلام در خطر است، معنى ندارد كه من خود را نگه دارم و از دفاع سرباز زنم بگذار قرآن و احكام قرآن را پايمال كنند ! اين است كه بايد آرمان را در نظر گرفت ، اگر آرمان ارزش فداكارى دارد و خطر جدى متوجه آن است چاره‏اى جز خود را فداى آن كردن و جان باختن نيست ولى اگر كشته شدن در برخى از موارد ارزشمند نيست و يا آنكه فايده‏اى عائد ما نمى شود نبايد خود را با دست خود به هلاكت بيندازيم. اگر با گذشتن از مال مى‏شود هدف را نگه داشت، لازم نيست جان خود را فدا كنيم. و بالاتر اينكه اگر هدف هم مقدس است و ارزشمند ولى با كشتن من نتيجه‏اى عائد آن نمى شود در اينجا تقيه مطرح مى‏گردد و انسان خود را براى موقعيت ديگرى بايد نگه دارد. البته اينچنين مسائلى خصوصا آنها كه مربوط به امت اسلام مى‏شود نياز به ديد بالاتر و افق باز تر و علم فزونتر دارد و اين تكليف را هر كس نمى تواند با فكر خود بداند.. اينجا جائى است كه مرجع تقليد تشخيص مى‏دهد و مقلد پيروى مى‏نمايد.
نكته ديگرى كه لازم به تذكر است اين است كه در صورت نياز به جان باختن و تشخيص موضوع از سوى مقام والاى مرجعيت، نبايد به نتيجه‏اش نگريست، چه بسا بر من واجب باشد كه از جان خود بگذرم و از اسلام و قرآن دفاع كنم ولى انقلاب اسلامى محقق نشود و كشورم از سلطه بيگانه خارج نشود. هميشه شرط نيست كه ما به صورت ظاهر پيروز شويم، ممكن است خداى نخواسته جنگى پيش بيايد و بسيارى از مردم بيگناه كشته شوند و در ظاهر پيروزى بر دشمنان هم محقق نگردد. اما وظيفه جنگيدن و از جان گذشتن باشد خصوصا در موارد دفاع كه اصلا نبايد به نتيجه نگريست بلكه وظيفه را بايد با دقت جستجو وتعقيب كرد ولو بلغ ما بلغ.
حال از مسأله جهاد كه بگذريم، اصل ظاهرى آيه در مورد انفاق در راه خدا است يعنى انفاق بايد به گونه‏اى باشد كه خود را به هلاكت نيندازيم و معنايش اين است كه نبايد در بذل و بخشش اسراف و زياده روى كرد. همچنان كه بخل ورزيدن عيب و ننگ است، اسراف كردن و خود را به روز سياه نشاندن نيز عيب بزرگ و نابخشودنى است. و اين كه مى‏فرمايد خود را به هلاكت نيندازيد ممكن است هردو مورد را در بر گيرد يعنى اگر بخل ورزيديد و در راه خدا انفاق نكرديد به هلاكت معنوى مى‏افتيد و آخرتتان را از دست مى‏دهيد و اگر زياده روى و اسراف كرديد، به هلاكت مادى و دنيوى گرفتار مى‏شويد. پس در هر دو صورت هلاكت است و انسان بايد همواره حد اعتدال و ميانه روى را در پيش گيرد نه افراط و نه تفريط.
در آخر آيه مى‏فرمايد “و أحسنوا ان الله يحب المحسنين” احسان كنيد زيرا خداوند نيكوكاران را دوست مى‏دارد. برخى از مفسران بر اين باورند كه مقصود از احسان، حسن ظن به خدا است يعنى كه انفاق كنيد و راه اعتدال را پيش گيريد و از اختلال در روزى و معاش نهراسيد ولى اين احتمال خيلى بعيد به نظر مى‏رسد هرچند مطلب درست است زيرا احسان غير از حسن ظن است. و عجيب است كه برخى مفسران چنين تفسير كرده‏اند. و برخى نيز گفته‏اند مقصود از احسان اين است كه انسان به هنگام بذل و بخشش در راه خدا با اخلاق خوب برخورد كند و محتاجان و فقرا را از خود نراند و با آنان خوش برخورد باشد. اين تفسير جالبى است ولى تفسير ديگرى هم هست كه دلالت بر ميانه روى و اعتدال دارد و نيكوكارى را به آن معنى توجيه كرده است كه اين هم تفسير خوبى است. به هرحال نيكوكارى و احسان خود امر بسيار مهمى است كه خداوند در موارد زيادى آن را مورد نظر قرار داده است و هميشه بايد نيكوكار و محسن بود. خداوند ما را جزء نيكوكاران قرار دهد. آمين رب العالمين.

/

ريشه ها و ميوه هاى قيام 15 خرداد 1342

ريشه‏ها و ميوه‏هاى قيام 15 خرداد 1342
قسمت دوم‏
غلامرضا گلى زواره‏
زمينه‏ها
حماسه جاويد 15 خرداد 1342 در بردارنده ارزش‏هاى شكوهمندى چون رشادت، مقاومت، بالندگى، شهادت، قيام، سربلندى و ستيز با كفر، الحاد و نفاق مى‏باشد و به پشتوانه اين فرهنگ مولّد و پوياست كه امّت مسلمان ايران موفق گرديد به رهبرى امام خمينى تومار تباهى و استبداد را در هم پيچد و پس از شبى تيره و دهشتناك، صبح صادق را نويد دهد.
امّا به راستى قيام مزبور در چه بسترى قرار گرفت كه چنين بركات و آثارى را بر جاى نهاد در پاسخ به اين سؤال بايد گفت: شب پرستان كور دل و خفاشان گريزان از نور و معنويت مى‏خواستند با انواع حيله‏ها، سيل تهمت‏ها و مخدوش ساختن سنت‏هاى اصيل مذهبى مردم را از اسلام ناب محمدى و فرهنگ عترت نبى اكرم(ص) جدا سازند.
دشمنان كينه توز و حيله گر با ملاحظه خيزش‏هاى پر خروش امّت مسلمان به رهبرى علما همچون قيام تنباكو(واقعه رژى)، مبارزات شيخ فضل اللّه نورى در دفاع از موازين شرعى، مبارزات شهيد آيت اللّه سيد حسن مدرس، قيام حاج آقا حسين قمى، مقاومت مردم به رهبرى آيت اللّه كاشانى در برابر توطئه‏هاى استعمارى به اين واقعيت رسيدند كه تا مردم ايران به ديانت و صيانت از مقدّسات پاى بند باشند و جويبارهاى باطراوت ايمان از قلّه توحيد و يكتاپرستى جارى باشد، اين حماسه‏ها به رهبرى عالمان فرزانه باشدت تمام‏تر استمرار خواهد داشت.
رضاخان براى مقابله با اين شعله مقدّس هرگونه جلسه مذهبى و حتى سوگوارى‏ها را ممنوع اعلام كرد و پوشيدن عبا و عمامه و هرگونه لباسى را كه نمادى از ديانت در آن قابل مشاهده باشد جُرم قانونى تلقى نمود و كيفر افرادى را كه از اين قانون تخلّف مى‏ورزند، زندان قرار داد. او تحت عنوان ترقى خواهى و مخالفت با كهنه پرستى و ارتجاع كوشيد بين مردم و معنويت فاصله ايجاد كند و با استمرار اين شيوه شوم آنان را از محتوايى اسلامى كه رشد دهنده و تحول آفرين است، تهى سازد. اين جرثومه فساد و عامل استعمار براى تداوم سلطه پليد خود، دو محور اصلى يعنى «شعائر و سنت‏هاى دينى» و «حوزه و روحانيت» را مورد يورشى وحشيانه قرار داد. از سوى ديگر براى مقابله با بافت اسلامى جامعه و جلوگيرى از پويايى تفكر شيعى در ميان اقشار مردم در دو جهت نقشه‏هاى خطرناك خود را پى گرفت.
نخست مراكز فرهنگى جديدى تأسيس كرد تا اين كانون‏ها را روياروى حوزه‏هاى علميه و مراكز و محافل دينى قرار دهد و در مرحله بعد زمينه‏هاى به ميدان آمدن روشنفكران غرب زده و خودباخته را پديد آورد تا بتواند به هدف ابتر خود برسد.
اهم اين برنامه‏ها عبارتند از: انحلال عدليه و افتتاح دادگسترى جديد، جايگزينى قضات جديد به جاى روحانيان، برگزارى كنگره‏هايى در جهت احياى باستان گرايى، تأسيس مدارس دخترانه و مختلط و تقويت مدارس خصوصى و بيگانه، بوجود آوردن مؤسسه وعظ و خطابه، دگرگونى درساختار اوقاف، تخريب مدارس علمى و مساجد به بهانه نوسازى، سخت‏گيرى در مورد مسافرت به اماكن مقدّسه در عتبات عراق، حذف اوقات شرعى، لغو استفاده از تقويم قمرى، حمايت از دگرانديشان مذهبى و جريان‏ها و فرقه‏هاى انحرافى، به راه انداختن كارناوال‏هاى شادى و ايجاد محدوديت براى جلسات مذهبى، نماز جماعت و مانند آن و رواج منكرات.
اصلاحات قضايى رضاخان در راستاى تزجدايى دين از دولت به اجرا درآمد و طى آن قوانين عرفى با جلب رضايت كشورهاى اروپايى جايگزين مقررات شرعى گشت سياست ناسيوناليستى و باستان گرايى رژيم پهلوى در توجه به آثار باستانى قبل از اسلام همچون تخت جمشيد، پاسارگاد، تخت رستم، معبد آناهيتا و تقليد از سبك‏هاى معمارى اين ايام، حمايت از اقليت زرتشتى، اهتمام در برپايى موزه ايران باستان و شركت در همايش‏هاى هنر و باستان‏شناسى ايران جستجو كرد. هدف اصلى را تأسيس فرهنگستان زدودن واژه‏هاى عربى و جايگزين كردن فارسى سره بود كه به دليل افراط در آن مخالفينى پيدا كرد. سفر رضاخان به تركيه نقطه عطف مهمى در اجراى برنامه‏هاى ضد مذهبى بود و پس از آن موضوع استعمال كلاه بين المللى و كشف حجاب با شدت بيشترى طراحى و تعقيب شد.(1)
طى جلسات مجلس پنجم، نام‏هاى عربى و تركى سال به نام‏هاى باستانى ايران تبديل شد. در سه شنبه 11 فروردين 1304 مطابق ششم رمضان 1343 با گذرانيدن قانونى دولت را مكلف كرد كه از نوروز همين سال به جاى ماههاى رايج از تقويم ايرانى استفاده كند و تأكيد گرديد در تمامى اسناد رسمى و نوشته‏ها تاريخ شمسى قيد و از ذكر تاريخ قمرى خوددارى شود.(2)
در سال دوم نخست وزيرى فروغى به دستور رضا شاه يك سرى اقدامات فرهنگى و آموزشى صورت گرفت كه اهمّ آن تصويب قانون اجازه تأسيس دانش سراهاى عالى و مقدماتى به منظور تربيت دبير و آموزگار بود.(3) اين اقدامات اگرچه با هدف مبارزه با خرافات و كهنه گرايى و ايجاد يك ملت نوين؟! صورت مى‏گرفت ولى نظام جديد با شتاب شديد به مردم تحميل مى‏گرديد تا از ارزش‏هاى اصيل فاصله گيرند يك قرن قبل سيد جمال الدين اسدآبادى نوشت: هر مسلمانى بايد بداند كه انگلستان قصد دارد دين اسلام را براندازد و مسلمانان را در هر جاى كره زمين نابود سازد. اگرچه اين كار شدنى نيست.(4) اين تجربه سياسى، آگاهانه در ميان علما و امّت مسلمان هيچ گاه به دست فراموشى سپرده نشد، بلكه همواره آن را نسل به نسل به يكديگر انتقال دادند، از اين جهت موضع‏گيرى آگاهانه خويش را در برابر استبداد رضاخان و نقشه‏هاى ابرقدرت‏ها به خوبى بروز دادند.
با اين وجود در دوران حكومت منحوس پهلوى، مسلمانان ايران در ميان اشك و خون روزگار گذرانيدند، مقدسات اسلام همواره هتك گرديد، حرمت اسلام فراموش شد، علماى اسلامى زندانى، تبعيد و يا شهيد گرديدند. وعاظ و طلّاب به زندان‏ها و شكنجه‏گاهها فرستاده شدند، مجالس سوگوارى براى خامس آل عبا ممنوع گشت، چادر از سر زن مسلمان برداشتند و با شدت هرچه تمام‏تر و اختناقى وحشتناك ستيز عليه جلوه‏ها و نمادهاى مذهبى پى‏گرفته شد زيرا استكبار و كارگزاران استعمار به درستى متوجه شده بودند يكى از مهم‏ترين پايگاههاى اجتماعى كه مايه قوام و اتحاد ملت مى‏شود، مذهب است و ايمان و تمايلات دينى منشأ تحولات مهمى بوده و با اقتدارى معنوى سدّ استوارى در برابر زر و زور و تزوير مى‏باشد.
تبانى استبداد با استكبار
كودتاى 28 مرداد 1332 ش در زمان رياست جمهورى آيزنهاور و با نقشه كيم روزولت با حمايت آمريكا در ايران روى داد كه به كمك آن محمدرضا پهلوى موفق گرديد تا حدودى موقعيت خود را تثبيت نمايد و به طور موقت قدرت سياسى مجدداً به شاه برگشت. كروميت روزولت مشهور به كيم عضو سيا و كارشناس امور خاورميانه ايالات متحده آمريكا در گفتگويى اظهار داشته بود كه كودتاى ايران نخستين عمليات مخفى عليه يك دولت خارجى بود كه توسط سازمان مركزى جاسوسى آمريكا (سيا = CIA) تنظيم شده بود.(5)
در پى اين نيرنگ ننگين و كم رنگ دولت هايى كه پس از كودتا روى كار آمدند، براى از بين بردن هويت فرهنگى و خدشه دار نمودن استقلال ايران و سركوب نمودن حركت‏هاى مذهبى به اقدامات و عمليات ذيل روى آوردند:
1- انتخابات فرمايشى مجلس، در سايه حكومت نظامى كه بر اساس آن حاميان آمريكا و انگليس روى كار آمدند.
2- تصويب قراردادهايى با كنسرسيوم و واگذارى نفت جنوب به انحصارهاى، آمريكايى، انگليسى، هلندى و فرانسوى كه بيشترين سهم آن به بريتانياى كبير تعلّق داشت. بدين ترتيب قانون ملى شدن صنعت نفت اگرچه به طور رسمى لغو نگرديد اما در عمل پايمال شد.
3- شاه كه دريافته بود مردم مسلمان ايران او را فردى وابسته به بيگانگان مى‏دانند و براى حكومتش اعتبارى قائل نمى‏باشند پس از اين توطئه ضمن تكيه افزون‏تر بر اجانب، خصوص، آمريكا، براى تداوم سلطه‏طلبى خود، به سياست سركوب مخالفان روى آورد و در اولين گام درسال 1335 ش سازمان اطلاعات و امنيت كشور (ساواك) را بوجود آورد. اعضاى اين تشكيلات مخوف در آمريكا و اسرائيل آموزش مى‏ديدند و اين سازمان مهم‏ترين ابزار براى شناسايى، دستگيرى و به شهادت رسانيدن مخالفان مسلمان به شمار مى‏رفت.
4- دريافت وام‏هاى اسارت آور از كشورهاى اروپايى و ايالات متحده آمريكا.
5 – گشودن دروازه‏هاى كشور بر روى انبوهى از كالاهاى مصرفى و كاذب خارجى و ايجاد زمينه براى نابودى توليدات داخلى و تبليغ در راستاى تغيير دادن فرهنگ مصرفى مردم.
6- شركت در پيمان استعمارى و تجاوزكارانه بغداد(سنتو) در سال 1334 ش.
7- تصويب قانون جلب و حمايت سرمايه‏هاى خارجى در سال 1334 ش.
8 – امضاى قرارداد دو جانبه نظامى با آمريكا در سال 1337ش.
9- پيش گرفتن سياست حمايت از ابرقدرت‏هاى جهان به رهبرى امپرياليسم آمريكا و توطئه عليه نهضت‏هاى آزادى بخش و جنبش‏هاى اسلامى.
10- سركوب نمودن حركت‏هاى خودجوش دانشجويى، كارگرى و ساير خيزش‏هاى مردمى.
11- ايجاد محدوديت شديد در آزادى‏هاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى.
با وجود اختناقى هراسناك مردم مسلمان ايران در سال‏هاى پس از كودتا، در مقابل غارت منابع حياتى كشور، حاكميت بيگانگان و تهديد هويت اسلامى و مخدوش گشتن باورهاى شيعى حتى براى لحظه‏اى از مبارزه و مقاومت دست برنداشتند.
طرح سفارشى اصلاحات ارضى‏
اختناق و سركوب‏هاى خونين پس از كودتا، فساد هيأت حاكمه، رشد مبارزات مردمى به رهبرى علما، فقر و محروميت‏هاى اقتصادى – اجتماعى، دولت آمريكا را به موقعيت انفجارى جامعه آمريكا آگاه ساخت به همين دليل پس از انتخاب كندى، از حزب دموكرات، به رياست جمهورى، آمريكا براى حفظ حاكميتش در ايران و تبديل اين كشور به بازار فروش محصولات و جذب هرچه افزون‏تر كالا و سرمايه و بدست آوردن نقش ابرقدرتى مسلط در منطقه «طرح اصلاحات ارضى» و ساير موارد انقلاب سفيد را جهت بيرون راندن رقيبان و مقابله با موج انقلابى در ايران، تجويز نمود. در راستاى عملى ساختن اين برنامه، شريف امامى از نخست وزيرى بر كنار و دكتر على امينى با حمايت سفير آمريكا(جوليوس هملس) توسط رئيس جمهور آمريكا به عنوان نخست وزير به محمد رضا شاه در 15 ارديبهشت 1340 تحميل گرديد.
امينى كابينه خود را معرفى كرد و مجلس سنا و شوراى ملى را كه جناح انگليسى و مالكان در آن داراى قدرت بودند، منحل نمود و قانون اصلاحات ارضى را در سه شنبه 19 دى ماه 1340 به تصويب رسانيد. محمد رضا پهلوى كه توسط دكتر امينى از صحنه‏هاى سياسى موقتاً كنار نهاده شده بود براى حفظ قدرت خود در فروردين 1341 به آمريكا رفت و در كاخ سفيد واشنگتن در حضور ارباب خويش متعهد گرديد رأساً اقدام به پياده نمودن برنامه‏هاى جديد آمريكا نمايد و بدين گونه در تيرماه 1341 پس از بازگشت از آمريكا تحت عنوان اختلاف بر سر بودجه نظامى، امينى را بر كنار نمود و مهره مورد اعتماد خود يعنى اميراسداللّه علم را به جاى وى نشانيد.(6)
در واقع نخستين مرحله از طرح اصلاحات آمريكايى، همين اصلاحات ارضى بود كه با تبليغات فراوان به اجرا درآمد، در اين طرح كارگزاران استبداد و مجلس فرمايشى هيچ اعتنايى به نظر علما نكردند. فقها و مراجع تقليد تقسيم اراضى را طى اعلاميه هايى خلاف شرع تلقى كردند، آيت اللّه احمد خوانسارى عليه اين نقشه اقدام كردو پيشاپيش جمعيت به عنوان اعتراض در بازار تهران راه افتاد ولى شرايط آشفته و اختناق سياسى سبب شد ايشان و ديگر علما نتوانند به تلاش‏هاى خود براى خنثى نمودن اين طرح اصلاحات ارضى ادامه دهند. البته هدف دشمنان اين بود كه اگر مراجع عظام با چنين اصلاحاتى مخالفت كردند آنان را ضد كشاورزان، و حامى زمين داران و افراد فئودال معرفى كنند و با تبليغاتى كاذب حيثيت اجتماعى آنان را زير سؤال ببرند. منظور آمريكايى‏ها و دولت وقت از اصلاحات ارضى آن بود كه اگر همه كشاورزان صاحب زمين شوند، با دولت سازش مى‏كنند و از ميزان مخالفان كاسته مى‏شود اگرچه اصلاحات ارضى با هدف حق استفاده و بهره‏بردارى از زمين به نفع دهقانان كوچك و كارگران زراعى در چندين مرحله صورت گرفت امّا به دليل عدم حمايت از كشاورزان، تقسيم نادرست زمين و توجه به بخش صنعت مونتاژ به خارج وابسته، اين اقدام نه تنها موجب بهبود وضع روستائيان نشد بلكه به ضعف و انهدام كشاورزى در ايران انجاميد.(7)
شهرها از كشاورزها انباشته شد و علاوه بر دگرگون ساختن الگوى مالكيت باعث تغيير مهم در جمعيت كشور شد زيرا در اوايل دهه 1340، 30% مردم ايران در شهرها زندگى مى‏كردند در حالى كه در سال 1354 ش اين رقم به 45% رسيد و از اواسط دهه 1350، ايران گندم و ديگر فرآورده‏هاى زراعى را وارد مى‏نمود.(8) امام خمينى كه حيله دشمن را به درستى دريافته بود و از طرفى هنوز ابعاد و نتايج اين نقشه روشن نبود به انتظار توطئه‏هاى ديگر نشست، چون با بصيرت ژرفى كه داشت مى‏دانست چنين رشته‏اى سر دراز دارد.(9) ناگفته نماند رژيم، تقسيم اراضى را زمانى آغاز كرد كه آيت اللّه بروجردى رحلت نموده بود و اگرچه جاى اين زعيم عاليقدر خالى گشت ولى علما و مراجع ساكت نشدند و با اعلاميه‏هايى مخالفت خود را اعلام كردند، آيت اللّه خويى از نجف اعلاميه شديداللحنى صادر كرد و در ايران برخى علما به دليل اعتراض به اين طرح دستگير و روانه زندان شدند، آيت اللّه سيد عزالدين زنجايى از جمله آنان بود.(10)
غوغاى يك غائله‏
با وجود فشارهاى سياسى، به دليل وجود مانع بزرگى كه همان نفوذ و اقتدار روحانيت بود رژيم پهلوى عملاً نتوانست در طرح اسلام زدايى به مقاصد خود دست يابد، در همين ايام شاه مى‏خواست مقام مرجعيت را در سر حد امكان، حامى خود نشان دهد يا حداقل مركزيت روحانيت را به خارج از ايران انتقال دهد تا از اعتراضات و خيزش‏هاى عمومى به رهبرى زعماى دينى، مصون گردد در واقع با اين طرفند درصدد بود مذهب و باورهاى دينى و گرايش‏هاى اعتقادى را از عرصه‏هاى سياسى و اجتماعى جدا كند و براى اين رژيم منفور و اربابانش اين عقيده قابل تحمّل نبود كه مذهب به عبادت و اعمال فردى منحصر نمى‏گردد و كسى كه براى اصلاح اجتماع نكوشد و با ستم و تجاوز سازش كند و در برابر خلاف‏ها و منكرات سكوت كند از ديانت بوئى نبرده است. در واقع تشكيلات عنكبوتى پهلوى از مسلمانى كه با مسايل اجتماعى، حكومتى و سياسى كارى ندارد، هراسى نداشت و بيمش از آن بود كه مردمانى معتقد با هدايت و رهبرى روحانيت و مراجع با چشمان تيزبين خود همچون ناظرانى دقيق، خلاف‏ها و ناراستى‏ها را تشخيص دهند و ريشه‏هاى فساد و تباهى را كه استبداد داخلى و استكبار در گسترش آن مى‏كوشيد هدف مبارزات خويش سازند و تومار ظلم و تيرگى را درهم پيچند. از اين جهت با ارتحال آيت اللّه بروجردى، شاه تلگراف تسليتى به آيت اللّه حكيم كه در عراق به سر مى‏برد مخابره نمود و خواست ادعا كند مرجع جديد اوست و كانون روحانيت را از قم به نجف انتقال دهد، كه در اين راه توفيقى بدست نياورد.(11)
با رحلت آيت اللّه بروجردى و آيت اللّه كاشانى كه سابقه طولانى در مبارزه با فساد و جور داشتند، شاه و اسداللّه علم(نخست وزير وقت) كه فرصت مناسبى را براى اجراى مقاصد پليد خود بدست آورده بودند قانون انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى را در 14 مهر 1341 تصويب كردند. در لايحه مزبور مظاهر مذهبى از متن آن كنار گذاشته مى‏شد و مقدمات قانونى جهت تغييرات مورد نظر فراهم مى‏گرديد.
در 16 مهر 1341 دولت اعلام كرد اين لايحه در هيأت دولت به تصويب رسيد و متن آن در جرايد عصر تهران با تيترهاى درشت چاپ گرديد.(12)
درمتن تصويب نامه قيد اسلام از شرايط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان و نيز براى تصدى بسيارى از سمت‏هاى مهم كشورى همچون قضاوت صراحتاً حذف گرديده بود و نيز در مراسم سوگند به جاى قرآن مجيد به كتاب آسمانى قيد شده بود. در يكى از بندهاى اين لايحه، به زنان هم حق رأى داده بودند و تساوى كامل حقوق زنان و مردان ذكر شده بود. البته در ايران آن زمان، زنان از ابتدايى‏ترين حقوق انسانى همچون مردان محروم بودند و شاه كه در خدمت استكبار بود، اعطاى حق رأى به زنان را به ظاهر توجه به حقوق آنان و اجراى دموكراسى مطرح كرد ولى در باطن هدفى جز فريب، اغفال و به فساد كشانيدن اين قشر از جامعه نداشت و با فرستادن چند زن به انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى مشكلات بانوان حل نمى‏گرديد بلكه آنان گرفتارى‏هاى ريشه دارى داشتند. مخالفت با تصويب نامه از سوى جامعه روحانيت و مراجع عظام و علماى بزرگ اعتراض به آزادى زنان نبود بلكه آنان در وراى اين پوشش فريبنده باتلاق فساد مرداب رذالت را مشاهده مى‏كردند و اصولاً رژيم براى توسعه منكرات و مخدوش كردن ارزش‏هاى اخلاقى و انسانى چنين حركتى را پيش گرفت. به همين جهت امام خمينى در همان تاريخ اعلام داشت ما با ترقى زنها مخالف نمى‏باشيم ما با فحشاء مخالفيم، با كارهاى غلط مخالفيم، مگر مردها در اين كشور آزادند كه زن‏ها از چنين حقى برخوردار باشند. آرى رعايت حقوق زنان حرف حقى بود ولى رژيم هدف باطلى را پى‏گيرى مى‏كرد.(13)
همان گونه كه امام پيش بينى كرده بود رژيم در اين مصوبه، دومين نمايش ضد ديانت را به اجرا نهاد و اين قانون آزمايشى از جانب دولت اسد اللّه علم براى مقابله با روحانيون بود و رژيم تصوّر مى‏كرد رهبرى مذهبى در وضع كنونى تمركز و قدرت اقدامى هماهنگ و يكپارچه را ندارد و كار روحانيت در ايران پايان يافته است و با تدوين قوانينى، هميشه خود را از گرفتارى‏هايى كه مذهب و مجامع دينى و علما و مراجع در شكل‏هاى مختلف براى آنان ايجاد مى‏كردند، خلاص شده‏اند، همچنين به زعم باطل آنان افراد تحصيل كرده و دانشگاهى از مذهب و تديّن فاصله گرفته‏اند و مى‏توان ايران را از حيطه يك كشور اسلامى خارج نمود.(14)
اهداف توطئه‏
هدف از تصويب لايحه انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى را مى‏توان در موارد ذيل خلاصه نمود:
1- زورآزمايى با هواخواهان مذهب و مدافعان ديانت تا آن‏ها را براى هميشه كنار گذارند و ديگر مجبور نباشند از مراجع دينى كسب تكليف نمايند و در انجام كارهاى خلاف و ضد استقلال و هويت فرهنگى كشور آزاد باشند.
2- واداشتن جامعه روحانيت به واكنش جهت شناخت روحيه و افكار آنان و ارزيابى ميزان هوشيارى سياسى علماء و پيش بينى مخالفت‏هاى لازم از سوى نيروهاى مذهبى .
3- آماده نمودن زمينه جهت تجاوز به اساس باورهاى دينى ملهم از قرآن و سنت و الغاى مذهب و برچيدن بساط گرايش‏هاى دينى در كشور كه ساليان متمادى شاه آرزوى اين نقشه خائنانه را در ذهن بيمار خويش پرورش مى‏داد.
4- با حذف مذهب رسمى و سوگند به قرآن، به گروههاى صاحب نفوذ غير معتقد به قرآن و اسلام كه عملاً در مسايل سياسى، اجتماعى و اقتصادى كشور صاحب نفوذ بودند، فرصت دهد موجوديت خويش را اعلام دارند و پست‏هاى حساس را عهده دار گردند.
5 – با مطرح نمودن آزادى زنان و تساوى حقوق اين قشر با مردان، دليل عقب افتادگى و محروميت‏هاى همه جانبه آنان را در گذشته به دوش اسلام و قانون اساسى بگذارد و خود را مدافع حقوق بانوان اعلام كند.
6- موانع ارتباط با غرب و استحاله و زوال فرهنگ بومى از ميان برداشته شود.
7- مقدمه چينى براى حمايت از رژيم اشغالگر قدس و پيوستن به مدافعان غاصبان صهيونيستى.
8 – نيرنگ دستبرد به قانون اساسى و تغيير و تبديل برخى مواد قانونى كه مانع اغراض دربار و هيأت حاكمه مى‏باشد.
9- شاه با تصويب نامه مذكور پايگاه فرمانروايى خود را در ميان خانواده‏ها بكار مى‏گرفت و انتظارات آمريكا را با ديده تمكين پاسخ مى‏گفت.
10- ايجاد محكى در توان و كيفيت بالقوه و باالفعل براى اقدامات آينده.
11- ايجاد شكاف بين اقشار گوناگون جامعه، بدين گونه كه علما و افراد متشرع را مخالف ترقى خواهى و توسعه جلوه مى‏داد و در دستگاههاى دولتى تعارض ميان جناح نو انديش به سردمدارى شاه با مخالفين كه به زعامت روحانيت از سنت‏هاى اصيل حمايت مى‏كردند تبليغ مى‏شود.(15)
خروش مقدّس‏
با اعلام اين تصويب نامه خائنانه، فرصت بسيار مناسبى براى امام خمينى پيش آمد تا رسالت تاريخى و وظيفه اسلامى خويش را آغاز كند و از اين مصوبه شوم به عنوان انگيزه‏اى براى بيدارى و به حركت درآوردن امّت مسلمان و سامان دهى توان آنان براى مقابله با استبداد و ستم بهره بردارى نمايد.
از اين روى امام بى درنگ علماى طراز اول قم را به نشست و گفتگو پيرامون اين توطئه دعوت كرد و ساعتى بعد اولين جلسه علماى قم در منزل مرحوم آيت اللّه شيخ عبدالكريم حائرى تشكيل شد البته ميزبان جلسه آيت اللّه مرتضى حائرى فرزند ايشان بود. در اين جلسه امام خمينى محورهاى ذيل را مطرح كرد:
1- ترسيم دورنماى سياه و وحشت بار آينده.
2- نقشه‏هاى خانمان سوز و ويران كننده رژيم شاه و مأموريت او در پاسدارى از منافع استكبار جهانى كه با نابودى اسلام و ملّت مسلمان همراه مى‏باشد.
3- توطئه‏ها و دسيسه‏هاى خطرناكى كه پشت پرده عليه اسلام و مبانى قرآن در دست اجرا بود و اين تصويب نامه نمونه بارز و بازگو كننده آن است.
4- امام مسؤوليت خطير علما و زعماى روحانى را در اين عصر تاريك در قبال نقشه‏هاى خطرناك عوامل و ايادى استكبار بر ضد اسلام و استقلال كشورهاى اسلامى يادآورى نمود و هشدار داد اگر در برابر اين نقشه‏ها مسامحه كنيم محكوم به فنا شده، اسلام و مناطق اسلامى در معرض زوال قرار مى‏گيرد و در برابر قرآن و رسول اكرم(ص) مسؤول خواهيم بود.
به دنبال بيانات بيدار كننده امام خمينى و سخنان ديگر مراجع حاضر در جلسه و تبادل نظر در خصوص مفاد تصويب نامه، تصميم‏هاى ذيل اتخاذ گرديد:
الف: طى تلگرافى به شاه، مخالفت علماى اسلام با محتواى اين لايحه اعلام و لغو فورى آن درخواست شود، كه اين برنامه به اجرا درآمد و علماى قم در 17 مهر 1341 درتلگراف هايى كه به شاه مخابره كردند مخالفت خود را با مصوبه مذكور اعلام نمودند.
ب: طى نامه و پيغام به علماى مركز و شهرستان‏ها در مورد مفاد اين تصويب نامه اعلام خطر گردد و از آنها براى مقابله و مبارزه دعوت به عمل آيد.
ج: با تشكيل جلسات هفتگى وحدت و اتفاق نظر علماى قم در راستاى مبارزه با تصويب نامه حفظ شود، لحن تلگرافهاى علما به شاه ملايم و خيرخواهانه بود، در عين حال در مقابل جريان‏هاى ضد اسلامى كه توسط محمد رضا شاه و آمريكا سازماندهى مى‏گرديد مى‏ايستند.(16)
امام خمينى در تلگراف 28 مهر 1341 (20 جمادى الاول 1382) به نخست وزير وقت چنين هشدار داد: «دولت اقداماتى را در نظر دارد كه مخالف شرع مقدّس و مباين صريح قانون اساسى است…تبديل قسم به قرآن مجيد را به كتاب آسمانى… خطرهاى بزرگى براى اسلام و استقلال مملكت دارد…انتظار مى‏رود به تبعيت از قوانين محكم اسلام و قوانين مملكتى، اصلاح اين امر را به اسرع وقت نمائيد و مراقبت كنيد كه نظاير آن تكرار نشود… در خاتمه يادآور مى‏شود كه علماى اعلام ايران و اعتاب مقدسه و ساير مسلمين، در امور مخالفه با شرع مطاع، ساكت نخواهد ماند و به حول و قوه خداوند تعالى امور مخالفه با اسلام رسميت نخواهد پيدا كرد».(17)
امام ضمن مجلس درس در مسجد اعظم در 14 آبان 1341 تأكيد نمود: «تمام ملت ايران و عشاير و حتى ساير ملّت‏هاى كشورهاى مسلمان پشتيبان ما هستند. ما باز هم اميدواريم دولت به اشتباه خود پى ببرد و جواب مساعد بدهد و تصوّر نكند با فوت مرحوم آيت اللّه بروجردى مى‏شود، به دين لطمه زد»(18) همچنين ايشان از مردم خواست تا رفع اين غائله پايدارى كنند: «شما بيش از پيش در كار خودتان مستقيم باشيد و پايدارى نمائيد، ماهم ثابت هستيم، خطرى كه متوجه دين شده است قابل اغماض نيست و لذا به تمام معنا بايستى مسلمان‏ها جديت نمايند تا اين غائله رفع شود.»(19)
واكنش علما و پيروان آنان براى رژيم استبدادى غير قابل انتظار بود، تلگراف امام به شاه و تأكيد بر اين نكته كه نخست وزير وقت مى‏خواهد دين اسلام را از رسميت بيندازد، مخالف صريح قرآن عمل و به دستورات الهى گردن ننهاده و قانون اساسى را زير پا گذاشته است، نيز دولت را در موجى از هراس فرو برد و با گسترش اعتراض‏ها و انتقادهاى شديداللحن، هيأت حاكمه به فكر چاره انديشى افتاد، به دنبال آن هشدارهاى مراجع دينى با راه‏پيمايى و بستن بازار و ايراد سخنرانى در مساجد تداوم يافت و عدّه‏اى از مردم به عنوان اعتراض در منازل علماء تحصن كردند. بدين ترتيب مخالفت‏ها گسترده‏تر شد و اين موضوع به مساجد و محافل عمومى كشيده شد، در دانشگاهها نيز امواج اعتراض‏آميز شكل گرفت، سيل نامه و تلگراف از جانب طبقات مردم بر حمايت از خواسته‏هاى مراجع و اعتراض به لايحه انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى به سوى دربار و نخست وزير رسيد و خطباى مذهبى در مجامع عمومى اين موضوع را مورد بحث و تفسير قرار مى‏دادند. در اين ميان دولت با سانسور و اختناق شديد نشريات را تحت كنترل داشت، كوچك‏ترين خبرى از آن چه در محافل مذهبى و عمومى مى‏گذشت در مطبوعات منعكس نمى‏گرديد و دولت علم مى‏كوشيد اين امواج شديد را ناچيز جلوه دهد و با مسامحه و تعلل مبارزين را خسته و منصرف سازد و موضوع را به بوته فراموشى بسپارد.
ناتوانى در اجراى يك نقشه‏
سرانجام رژيم مستبد متوجه شد تهديد و ارعاب علماء و روحانيان را از مقاومت و مخالفت باز نمى‏دارد امّا متوجه اين واقعيت گرديد كه كانون اصلى اين مخالفت كجاست، دولت علم دانست امام خمينى آتش خشم مقدّس جامعه اسلامى را برافروخته و نظرات او در ميان مردم و طلاب نفوذ فراوانى دارد امّا صلاح را بر اين نديد كه با واكنشى مسلحانه اين خروش را خاموش كند و از راه منافقانه‏اى تصميم گرفت صفوف روحانيت را از هم جدا كند و به تصوّر باطل خود، معترض اصلى را از بقيه جدا كند و ديگران را با تعريف و تمجيد راضى نمايد بدين جهت اسداللّه علم پس از حدود 45 روز كه پاسخى به تلگراف‏ها نمى‏داد ناگهان تلگرافى را خطاب به سه نفر از مراجع يعنى گلپايگانى، مرعشى نجفى و شريعتمدارى مخابره كرد و در آن به سه نكته اشاره كرد:
1- نظر دولت در مورد شرط اسلامى بودن انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان همان نظريه علماى اعلام است.
2- سوگند هم با قرآن مجيد است.
3- درمورد شركت بانوان هم دولت نظر آقايان علما را به مجلسين تسليم و منتظر تصميم مجلس خواهد بود.(20)
با وصول اين تلگراف، علماى قم به اتفاق امام خمينى تشكيل جلسه دادند و پيشنهاد اين كه موضوع را پايان يافته تلقى نمايند رد شد و نقشه دولت عَلَم را يك فريب تلقى كردند چرا كه لايحه مزبور را هيأت وزيران به تصويب رسانيده و در جرايد رسمى اعلام گرديده است و با اين وصف نمى‏تواند بر مبناى يك تلگراف خصوصى لغو گردد. از سوى ديگر حلّ نهايى و لغو آن به مجلس سنا و ملى موكول شده بود كه آينده‏اى نامعلوم داشت. امام دسيسه‏هاى دولت مركزى را افشا كرد و علما را از نيرنگ رژيم برحذر داشت و سرانجام همه را وادار به استمرار مبارزه كرد.
علماى قم طى تلگرافى خطاب به نخست وزير عدم كفايت تلگراف او را براى تأمين نظر روحانيان صريحاً اعلام داشتند و لغو رسمى تصويب نامه را خواستار شدند.
امام در نهم آذر 1341 طى سخنانى در جمع عدّه‏اى از اهالى تهران، در شهر قم، خاطرنشان ساخت دولت در مقام خدعه است و صرفاً مى‏خواسته علما را قانع نمايد كه آن مجلس مهم دينى كه بنا بود در مسجد سيد عزيزاللّه تهران تشكيل شود تعطيل نمايد و افزود:
«دولت با ما حيله مى‏كند، دولت بايد بداند كه علماى اسلام اهل اطلاع هستند و انسان بصير و با ديانت نمى‏تواند قرآن و ديانت را در خطر ببيند و ساكت باشد…در مقام حفظ قرآن و كشور خود هستيم و در اين راه از هيچ اقدامى لازم مضايقه نخواهيم كرد…نمى‏نشينيم كه به دست دستگاه پوسيده چند نفرى، حيثيت روحانيت و اسلام از بين برود… اجانب و دشمنان دين و مملكت كه مصالح خود را در محو قرآن و ديانت مى‏بينند تا به حال تصوّر مى‏كردند كه در انجام مقاصد پليد خود آزادند و قدرتى در مقابل آنان وجود ندارد ولى اين نهضت كه به وجود آمد، فهميدند علماى اسلام و مسلمين زنده و بيدارند و با كمال توانايى جلو تجاوزات آنها را خواهند گرفت.»(21)
سرانجام دولت احساس كرد ظاهراً اين موج مخالفت رو به افزايش است و احتمال دارد ميزان خواسته‏ها به تدريج بالا رود و امكان اين كه روند مذكور به انقلابى تبديل شود كه بساط نظام سياسى را مورد تهديد قرار دهد، وجود دارد، لذا در 7 آذر 1341 هيأت دولت تشكيل جلسه داد و تصويب كرد تصويب نامه مورخ 14 مهر 1341 قابل اجرا نخواهد بود و در همان شب لغو تصويب نامه را طى تلگرافى به سه تن از علماى قم مخابره كرد و موضوع را اعلام داشت و اين بار نيز با تلگراف نزدن به امام خمينى كينه خود را ابراز نمود. بدين گونه بعد از 57 روز مقاومت و مخالفت شديد امام و ساير مراجع عظام و امّت مسلمان ايران، اين غائله پايان پذيرفت و جامعه دينى به رهبرى علما در دفاع از مقدسات پيروز گرديد و تصويب نامه مذكور كاملاً لغو شد.(22)
امام خمينى در 11 آذر 1341، از احساسات پاك و عواطف عموم مسلمانان در جهت مبارزه با اين غائله تشكر نمود.(23) و طى سخنانى در مسجد اعظم قم در همين روز متذكر گشت: خاتمه مطلب را تقدير مى‏كنيم كه بحمداللّه بدون يك جنگ و نزاع و بدون ريختن يك قطره خون، چنين مطلبى كه به حمد اللّه با قيام بزرگ ملّتى توأم بود كه تمام عشاير حركت كنند، يك سيلى كسى نخورد.»(24) ادامه دارد
پى‏نوشت‏ها: –
1. علما و رژيم رضا شاه، حميد بصيرت منش، ص 107 – 106.
2. تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، دكتر عليرضا امينى، ص 27.
3. رضا شاه و قشون متحدالشكل، باقر عاقلى، (تهران، نامك، 1377) ص 54.
4. العروة الوثقى، سيد جمال الدين اسدآبادى، ص 357.
5. تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، ج 1، ص 286.
6. تحليلى از انقلاب اسلامى ايران، حاتم قادرى، ص 11 – 10، قيام خونين پانزده خرداد به روايت اسناد، دهنوى، ص 12 – 11 و نيز مأخذ قبل، ص 354 – 353.
7. جغرافياى عمومى و ناحيه‏اى، دكتر ناهيد فلاحيان و ديگران، ص 118.
8. ابوالهول ايرانى و معماى انقلاب، عباس ميلانى، ص 189؛تحولات سياسى…، ص 254.
9. صبح صادق، مجله مبلغان، شماره 42، ربيع الثانى 1422 ه.ق.
10. مصاحبه با آيت اللّه سيد عزالدين زنجانى، جام جم، دوازده خرداد 1382، شماره 877، ص 13.
11. نقش روحانيت مبارز در جنبش تاريخى 15 خرداد 1342، ص 26.
12. روزنامه كيهان و اطلاعات، 16 مهر 1341.
13. تاريخ سياسى معاصر ايران، سيد جلال الدين مدنى، ج 1، ص 623؛ بيست و پنج سال حاكميت آمريكا بر ايران، جواد منصورى، ص 80.
14. تحوّلات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، ص 260.
15. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، ج 1، ص 143 – 142.
16. تحولات سياسى و اجتماعى…، ص 262؛ 25 سال حاكميت آمريكا در ايران، ص 81.
17. صحيفه امام، ج 1، ص 81 – 80.
18. همان، ص 87.
19. همان، ص 93.
20. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، ج 1، ص 174.
21. صحيفه امام، ج 1، ص 106 – 103.
22. نهضت روحانيون ايران، على دوانى، ج 3، ص 143 – 37، زندگينامه سياسى امام خمينى، محمد رجبى، ص 178 ؛ تحولات سياسى و اجتماعى…، ص 265 – 264.
23. صحيفه امام، ص 112.
24. همان، ص 116.

/

مربيان و آموزش و پرورش كودكان آخرين قسمت

مربيان و آموزش و پرورش كودكان‏
آخرين قسمت‏
نمونه‏هاى ارزنده و آموزنده‏
قرآن مجيد و حديث پايه و اساس فلسفه تعليم و تربيت اسلامى را تشكيل مى‏دهد و در اسلام هدف از علم هر آن چيزى است كه با موضوعات دينى پيوستگى دارد و منشأ و منبع آن قرآن و سنت است و بسيارى از مربيان دوره اوليه همان قاريان و حافظان قرآن كريم بودند، دانشمندان جهان اسلام با توجه به اين كه شالوده آموزش و پرورش اسلامى بر اين دو محور است نظريات تربيتى خود را در خصوص فراگيرى كتاب آسمانى اسلام در دوران كودكى اعلام داشته‏اند و برخى از فقيهان بر استحباب و حتى وجوب آموزش قرآن به اطفال فتوا دادند و گفتند: اگر كودك قرآن را فرا گيرد بالغ شود آن سان كه بر چگونگى نماز خواندنش وقوف دارد و حفظ قرآن در كودكى به مراتب از حفظ آن در سنين بزرگسالى برتر است و در خاطر كودك پيوند، نفوذ و ثبات افزون‏ترى خواهد يافت.(1) آنان به ابن عباس شاگرد حضرت على(ع) استدلال مى‏نمايند كه وقتى رسول اكرم(ص) رحلت يافت وى با وجود آن كه كودكى بيش نبود سوره‏هاى اواخر قرآن را ياد گرفته بود و در حافظه داشت.(2) ابن سحنون (160 – 240 ه.ق) از علماى مسلمان كه در خصوص تعليم و تربيت اسلامى اظهار نظر نموده و اثرى به نام آداب المعلمين دارد يادآور مى‏شود: «آموزش قرآن بايد از سنين طفوليت شروع شود چون در اين سال‏ها قرآن با گوش و خون كودك عجين خواهد شد…»(3) ابوعلى سينا كه عقيده دارد تربيت اخلاقى كودك با گرفته شدن او از شير آغاز مى‏گردد خاطرنشان مى‏نمايد: زمانى كه كودك توانايى حرف زدن و درك گفتار را بدست آورد آماده پذيرش تلقين است و لذا بايد قرآن و اصول واجبات دينى به وى آموخته شود. ابن سينا خود اين مراحل را طى كرده و در پنج سالگى برنامه فوق را ياد گرفته بود.(4)
غزالى معتقد است در كار تحصيل كودك بايد نهايت دقت به عمل آيد، علوم ارزنده و مورد لزوم به وى آموخته شود، در آموزش او روش صحيح جهت نيل به هدف انتخاب گردد، در جهت انجام اين امر در آغاز انتخاب معلم پرهيزگار و دلسوز و آگاه اهميت اساسى دارد معلم بايد قرآن، حديث، حكايت پارسيان…(را) به كودك ياد بدهد، وى تأكيد مى‏كند هدف از تعليم و تربيت كودك آمادگى كامل بخشيدن به كودك در اطاعت از حق تعالى است.(5)
عبدالرحمن بن خلدون(732 – 808 ه.ق) مى‏نويسد:
«… در آغاز لازم است به كودكان قرآن تعليم شود كه آموزش قرآن يكى از شعائر دينى است. آيات قرآن و پاره‏اى از متون حديث سبب فزونى و تحكيم مبانى ايمان مى‏گردد. بنابر اين بايد قرآن به منزله اساس و مبناى تعليم قرار گيرد و ديگر ملكاتى كه محصّل ياد مى‏گيرد همه مبتنى بر آن خواهد بود. تعليم در خردسالى به جهت آن كه در روح و جان طفل رسوخ مى‏نمايد، بيشتر مؤثر است و چنين تعليمى اصل و پايه تحصيلات آتى قرار مى‏گيرد زيرا هر آنچه نخست و در آغاز در دل نقش گيرد پايه و مبناى ملكات به شمار مى‏آيد و كسى كه تعليم و تربيت او بر آن پايه بنا گردد درست بر همان پايه و شيوه پرورش خواهد يافت…»(6)
وى درباره قرآن و دليل محور قرار گرفتن آن در جريان تعليم مى‏گويد:
«…علت اين كه بر اين جارى شده كه بخصوص قرآن را در تعليم بر ديگر مواد مقدم مى‏دارند از نظر برگزيدن تبرك و ثواب و هم از بيم آن است كه مبادا در نتيجه پيش آمدهايى كه براى فرزندان در دوره جنون كودكى پيش مى‏آيد مانند آفات (گوناگون) و جدايى از كسب دانش (ترك تحصيل) فرصت ياد گرفتن قرآن را از دست بدهند.
زيرا فرزند تا هنگامى كه صغير است و تحت تكفل پدر و مادر، مطيع فرمان آنهاست، ولى هنگامى كه از مرحله بلوغ درگذرد و خود را از زير فرمان اجبارى پدر و مادرها رها بيابد چه بسا كه غرور جوانى او را در پرتگاه بيكارى و تنبلى فرو افكند، از اين رو در دوره تكفل فرزند… مغتنم مى‏شمرند كه او را به خواندن قرآن وا دارند تا مبادا اين دوره سپرى شود و در اين امر تهيدست بارآيد…»(7)
اهميت و برترى آموزش قرآن بر ساير موارد مورد تأكيد و عنايت غالب متفكران مسلمان بوده است و برخى به لوازم فراگيرى قرآن تأكيد كرده‏اند چنانكه ابو على سينا به آموختن قواعد عربى به كودك توصيه مى‏كند.(8) عدّه‏اى نيز مى‏گويند از ابزار ديگر يادگيرى قرآن خط است آن گونه كه قابس از ابن سحنون نقل مى‏كند: شايسته است معلم، كودكان را اِعراب قرآن بياموزد و اين براى او ضرورى است و علاوه بر آن تعليم خط نيكو و شكل و هجاء از جمله لوازم معلمى است.(9) البته اهتمام به زيبايى خط و تعليم آن در برخى از بلاد اسلامى از جمله شمال آفريقا مرسوم بوده است و مردمان نواحى شرق جهان اسلام فراگيرى قرآن را با تعليم خط در نياميخته‏اند.(10) از اين روست كه مشاهده مى‏شود در آثار ابوعلى سينا، امام محمد غزالى و خواجه نصيرالدين طوسى سخن از تعليم خط به اطفال وجود ندارد.(11)
ابن جبير مى‏نويسد: در بسيارى از مناطق، تعليم قرآن غير از خواندن و نوشتن است و شاگرد درس قرآن را مى‏گيرد و خط را نيز جداگانه مى‏آموزد. معلم خط نيز فقط خط تعليم مى‏كند و به عنوان خوشنويس قابليت و معروفيت دارد.(12) ابن بطوطه هم اين نكته را مورد توجه قرار داده است:
معلم خط غير از معلم قرآن است اولى ضمن تدريس اشعار به كار مشخصى نيز مى‏پردازد اما كسى كه كار تعليم قرآن را به عهده دارد به جهت حرمت و احترام قرآن به امور ديگر نمى‏پردازد كودك پس از آموزش قرآن به خط و مشق آن مى‏پرداخت و معلم خط چيز ديگرى تعليم نمى‏داد.(13)
يكى از مراكزى كه به كودكان قرآن مى‏آموخت مكتب خانه‏هاست، براى تعليم كودك در اين مراكز سن و سال معلوم و معينى موجود نيست و به والدين و اراده فرزندان آنان وابستگى داشت، غالباً كودك را به محض درك و تميز به مكتب مى‏فرستادند، گفته مى‏شود كه امين فرزند هارون الرشيد در چهارسالگى شروع به‏آموزش كرد، اساس و پايه تعليم و تربيت در مكتب‏ها را قرآن تشكيل مى‏داد آموزش با قرآن آغاز مى‏شد و دوره حفظ آن سه سال طول مى‏كشيد در تلفظ و قرائت قرآن دقت مى‏شد و معلمان انتظار داشتند كودكان روخوانى را صحيح بخوانند زيرا غلط خواندن كلام خدا را گناه مى‏دانستند، در مكتب خانه‏ها بدون تعليم و آموزش قرآن هر تلاش ديگرى را بى معنا و نامفهوم به حساب مى‏آوردند.(14)
در شرح حال بزرگان علم و عرفان نيز غالباً ديده مى‏شود كه آنان در هنگام كودكى به تعلم و حفظ قرآن اشتغال داشته‏اند. خواجه عبداللّه انصارى در شرح حال خود نوشته است: در هنگام كودكى به مقرى شدمى و قرآن خواندمى و چون بازآمدمى به درس شدمى.(15) مصلح‏الدين سعدى شيرازى به اين دوران اشاره دارد: «ياد دارم كه در ايام طفوليت متعبد بوده و شب خيز و مولع زهد و پرهيز، شبى در خدمت پدر نشسته بودم و همه شب ديده بر هم نبسته و مصحف عزيز بر كنار گرفته.»(16) ابو على سينا، محى الدين عربى و محمد جرير طبرى، صاحب تفسير و تاريخ، در پايان هفت ساله اول زندگى آموزش قرآن را به پايان رسانيده بودند و اين ويژگى مؤيّد آن است كه دانشوران مذكور در سنين قبل از آن به فراگيرى اين كتاب آسمانى اهتمام ورزيده‏اند.(17) دكتر ذبيح اللّه صفا مى‏نويسد:
«اولين چيزى كه در مكتب مى‏آموختند خواندن و نوشتن بود و لفظ مكتب و كتاب خود مؤيّد اين معناست كه كودكان را در آنها نوشتن و بالنتيجه خواندن مى‏آموختند، پس از اين مرحله اولين چيزى كه اطفال بايد بخوانند قرآن بود، تعليم قرآن از آن جهت كه كتاب مقدّس دينى است در تمام مكاتب معمول و متداول بود زيرا بر هر مسلم اطلاع بر قرآن فرض است…»(18)
گلدزيهر (GOLDZIHER) كه در دانشنامه اديان و اخلاق مطالبى درباره آموزش و پرورش اسلامى نوشته است، به هنگام بحث از آموزش مقدماتى در اسلام كوشيده است ثابت كند كه مكتبهاى آموزش دهنده قرآن به آغاز اسلام باز مى‏گردد اما دكتر احمد شلبى استاد تاريخ و تمدّن اسلامى در دانشگاه قاهره اين ادعا را مورد تأمّل قرار مى‏دهد و مى‏گويد: به باور من اين نهاد و جايگاه (مكتب براى آموزش قرآن و مقدمات دينى) در روزگارى واپسين بنياد يافت.(19) وى مى‏افزايد: در صدر اسلام كودكان همراه با بزرگسالان به حلقه‏هاى در مسجدها مى‏پيوستند، ابن عباس در شمار اين اطفال بود، غالب خردسالان قرآن را يا از پدران خود مى‏آموختند و يا از آموزگاران خصوصى.(20)
در قرون معاصر نيز كودكان نزد مادر يا بانوانى به نام ملاباجى به فراگيرى قرآن مبادرت مى‏نمودند، مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه خامنه‏اى در خاطرات ارزنده خويش، يادآور شده‏اند:
«…مادرم يك خانم بسيار فهميده، با سواد، كتابخوان، داراى ذوق شعرى و هنرى و با قرآن كاملاً آشنا بود و صداى خوشى هم داشت. ما وقتى بچه بوديم همه مى‏نشستيم و مادرم قرآن مى‏خواند. خيلى هم قرآن را شيرين و قشنگ مى‏خواند، ماها دورش جمع مى‏شديم و براى ما به مناسبت، آيه هايى را كه در مورد زندگى پيامبران هست مى‏گفت… در سنين قبل از مدرسه شايد چهار سال يا پنج سالم بود كه من و برادر بزرگترم را با هم در مكتب دخترانه گذاشتند يعنى مكتبى كه معلمش زن بود و بيشتر دختر بودند، چند نفر پسر هم بودند البته من خيلى كوچك بودم… گذاشته بودند كه ما قرآن ياد بگيريم چون در مكتب‏ها معمولاً قرآن درس مى‏دادند…»(21)
شهيد دكتر محمد جواد باهنر در زندگينامه خود نوشت خويش نيز به اين نكته اشاره كرده و گفته است:
«…من از كودكى در سن پنج سالگى به مكتب خانه‏اى سپرده شدم كه نزديك منزلمان بود…و همين پيش آمد مكتب خانه بسيار خير بود، براى اين كه در همين مكتب خانه بانوى متدينه‏اى بود كه قرآن را نزد ايشان مى‏خواندم…»(22)
وقتى كه از علامه محمد تقى جعفرى پرسيدند از مادرتان چه خاطره‏اى داريد؟ در پاسخ گفت: مادرم با سواد بود و جوان هم از دنيا رفت، نخستين بار او قرآن را به من ياد داد. حتى يادم مى‏آيد وقتى با او به مشهد مى‏رفتيم در طول راه قرآن مى‏خواند و ميان راه كه براى استراحت و نماز توقف كرديم، فرزندانش را دور خودش جمع كرد و يك سوره قرآن را به ما تعليم داد.(23) به دليل آن كه علامه جعفرى نزد مادرش مقدارى قرآن و مقدمات ادبيات خواند براى ورود به كلاس بالاتر آمادگى پيدا كرد و معلمان او متوجه شدند كه تعليماتى را كه در كلاس‏هاى اول تا سوم بايد فراگيران بياموزند وى آموخته است از اين جهت به جاى كلاس اول دبستان او را به كلاس چهارم مى‏برند.(24)
حجةالاسلام و المسلمين نصر اللّه شاه آبادى – فرزند آية اللّه شاه آبادى (استاد عرفان حضرت امام خمينى (ره)) مى‏گويد: آشنايى من با حضرت امام از طفوليت يعنى زمانى كه چهار يا پنج ساله بودم آغاز شد در آن زمان ايشان در مجلس درس پدرم شركت مى‏كردند و من كه طفلى بيش نبودم در مكتب، نزد ملاباجى درس قرآن مى‏خواندم.(25) آية اللّه سيد على علوى در زندگى نامه‏اى كه به سفارش آقاى مصطفى فيض كاشانى به نگارش درآورده است، مى‏گويد: به ياد دارم كه نزد ملّا خانمى كه قرآن تعليم مى‏داد، قرآن را ختم نمودم و جشنى گرفته شد كه مادر و عمّه‏ام و خانم‏هاى ديگر حضور داشتند.(26)
استاد جلال الدين همايى از سن چهار پنج سالگى درس خواندن را آغاز كرد، در اين سن اندك پدر و مادرش او را به درس و مشق واداشتند، درسى را كه پدر مى‏داد مادر براى فراگيرى بيشتر تكرار مى‏كرد. در نزد مادر خواندن قرآن و…را فرا گرفت و پس از آمادگى‏هاى مقدّماتى كه در منزل بدست آورد به مكتب خانه رفت و نزد بانويى پرهيزگار، صالح و عابد به نام نبات بيگم مشهور به ملّا باجى علاوه بر اصول و فروع دين و آداب وضو، نماز و روزه، كتاب عمّ جزء را آموخت.(27) مرحوم استاد همايى خود در خاطره‏اى خواندنى، يادآور مى‏شود:
«من در مدت قليلى در مكتب ملاباجى عم جزء را تمام كردم و به خاطر دارم كه پس از اتمام آن مادرم شخصاً به مكتب آمد و يك كلّه قند شهرى با يك دست لباس زنانه با بشقابى نقل بادام به ملاباجى هديه كرد.»(28)
دكتر عباس زرياب خويى، محقق و استاد دانشگاه در سن پنج سالگى به آموزگار محل سكونت خود كه بانويى به نام ملاكبرى بود سپرده شد تا قرآن فرا گيرد، خودش در اين باره گويد:
«… در آن زمان معمول بود كه كودكى را كه قرآن تمام كرده بود با تشريفات و سوار بر اسب از خانه آموزگار به خانه خود مى‏بردند و چاى و شيرينى مى‏دادند درباره من همين تشريفات انجام شد و كودكان در پيش اسب من سرود خوانان مرا به خانه مى‏بردند.»(29)
جعفر ابراهيمى (شاهد) داستان نويس معاصر نيز در اين مورد به نكته‏اى جالب اشاره مى‏نمايد:
«…حدود سى و پنج سال قبل در دهى نزديك اردبيل كه فاقد مدرسه بود بچه‏ها نزد زنى به نام سيده زبيده مى‏رفتند و قرآن ياد مى‏گرفتند. مكتب خانه او در بقالى شوهرش روى سكوى بزرگى در انتهاى دكّان بود. آن زن از دوپا فلج بود. دو سه هفته نزد ايشان درس خواندم…»(30)
نوجوان حافظ قرآن يعنى دكتر سيد محمد حسين طباطبايى كه به لقب علم الهدى مفتخر است در خانه‏اى ديده به جهان گشود كه در واقع يك محيط آموزشى و تربيتى براى پرورش‏هاى دينى و قرآنى وى بود، او از آغازين روزهاى زندگى كودكانه‏اش با نواى دل‏انگيز و جانبخش قرآن در آغوش مادر روبرو گرديد و افزون بر روح كودكانه گوشهايش با اين بانگ ملكوتى و پرشكوه معنوى انس گرفت وى آخرين جزء قرآن شريف و سوره‏هاى كوتاه آن را از مادر مهربانش آموخت و بيست و نه جزء ديگر را به تدريج از مربى دوم خود – پدر بزرگوارش – آموخت و در ششمين بهار زندگى‏اش به صورت خردسال‏ترين حافظ تمامى آيات قرآن، مترجم آيات الهى، نخستين كودكى كه مى‏تواند همه نيازها و سخن‏هاى روزمره خود را با كمك از آيات قرآنى بيان كند، نخستين حافظ خردسالى كه توانست پيوند ميان آيات را دريابد و آنها را توسط يكديگر تفسير و پيام آنها را به روشنى بيان كند و در هفتمين بهار زندگى به خاطر هوش سرشار، حفظ قرآن و نبوغ ويژه در اين مورد دكتراى افتخارى خود را از يكى از دانشگاههاى انگلستان دريافت دارد، جلوه كند.(31)
رقيّه محمدى در همان هنگامى كه نوزادى بيش نبود بانواى دل‏انگيز و روح بخش قرآن انس يافت كمتر از سه سال داشت كه در كنار برادرانش نشسته و آيات قرآن را مى‏شنيد و حفظ مى‏كرد تا اين كه ظرف مدت كوتاهى توانست علاوه بر فراگيرى قرآن و تلاوت آن، شش سوره از جزء آخر قرآن را حفظ نمايد. سرانجام وى در شب تولد حضرت امام حسن عسگرى (ع) و درسن شش سالگى قرآن كريم را به طور كامل به حافظه خويش سپرد و از آن پس در رديف خردسال‏ترين حافظان كلّ قرآن قرار گرفت، البته اين توفيق از الطاف الهى و توجهات ائمه اطهار(ع) مى‏باشد، او هم توانست دكتراى افتخارى دانشگاه اسلامى حجاز در انگليس را به خود اختصاص دهد.(32)
ظرافت‏ها و دقت‏ها
بنا به فرمايش خاتم پيامبران حضرت محمدمصطفى (ص) كودك در هفت سال اول زندگى حالت سيادت دارد و سرور والدين است و حالت فرمانروايى در رفتار و اعمال وى مشاهده مى‏گردد و پدر و مادر بايد صميمانه خواسته‏هاى او را اجابت كنند.(33) اصولاً پايه و مايه آرامش‏هاى دوران بعدى كودك مرهون بهره‏گيرى و غناى وى از آزادى و تجربه دوران سيادت اوست و لذا رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: چه خوب است كودك در خردسالى پرتحرك و داراى جنب و جوش باشد تا در بزرگسالى آرام و خويشتن دار گردد.(34) حضرت على (ع) نيز فرموده‏اند: فرزند شما در هفت سال اول برگ خوشبوى بر ساقه درخت وجود شماست.(35) و به فرمايش امام صادق(ع) دوست دارد بازى و جست و خيز نمايد.(36) و چيزهايى جديد از زندگى را تجربه و كشف كند از اين جهت مايل است به هرچيزى كه در اطرافش مشاهده مى‏كند دست بزند و با حواس خويش آن را بيازمايد، آزادى در استفاده و بهره‏گيرى از حواس و عضلات است كه موجب خلاقيت، رشد و شكوفايى حسى و حركتى كودك مى‏شود و نبايد كارى كرد كه به سيادت و آقايى او لطمه‏اى وارد شود اگر واكنش‏ها و رفتار والدين در اين دوران در قبال كودك به اندازه و به موقع صورت پذيرد كودك از تعادل روانى، اخلاقى و هماهنگى شخصيتى برخوردار مى‏شود.(37)
كه اين ويژگى‏ها مى‏تواند در تربيت دينى و گرايش‏هاى معنوى اطفال بسيار تأثير گذار باشد.
ماكارنكو مى‏گويد: «در حقيقت بخش اساسى تربيت تا پنج سالگى انجام مى‏گيرد… به طور كلى مى‏توان گفت در اين سن شما از گل هايى بهره بردارى مى‏كنيد كه مدت پنج سال آن را پرورش داده‏ايد بدين جهت موضوع رعايت اعتدال بين سخت‏گيرى و نرمش تا پنج سالگى كار بسيار مهمى است… البته دادن آزادى بى حد و حصر به كودك چندان خوشايند نيست ولى اگر موظف گردد در هر كارى نظر والدين را جويا شود و از آنان اجازه بگيرد و فقط به گفته آنان عمل كند ديگر جايى براى ابتكار و مهارت باقى نمى‏ماند…»(38)
ماريامونتسورى هم عقيده دارد: بايستى از همان روزهاى اول به انگيزش و علايق معنوى كودك اهميت بدهيم و طرز ارزش گذارى نسبت به اطفال را بياموزيم و براى تمام فعاليت‏هاى معقولى كه طفل جذب آنها شده و سعى در درك و فهم آنها دارد ارزش و اعتبار قائل شويم.(39)
تربيت‏هاى دينى از ديدگاه اسلام از زمان بعد از ولادت در كودكان امكان دارد و بايد شروع شود. رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: اطفال را براى گريستن نزنيد زيرا گريه آنها تا چهار ماه شهادت به توحيد است و چهار ماه صلوات و دعاى بر پيامبر و چهار ماه دعا براى والدين خود مى‏باشد.(40)
درست است كه طفل معانى كلمات و جملات را نمى‏فهمد ولى روح و روانش براى ادراك و تأثر آمادگى دارند، كودكى كه در آغاز زندگى و ادامه آن در يك محيط دينى پرورش يافته و گوشش با آهنگ دلرباى تلاوت آيات قرآن و نام‏هاى خداوند آشنا شده و چشمش با مشاهده مراسم دينى و اعمال عبادى خو گرفته براى پذيرش تربيت‏هاى دينى آمادگى بسيار خوبى دارد و جوانه‏هاى فضيلت در اعماق وجودش رويش مسرّت بارى را آغاز مى‏كنند. كودكى كه در يك خانواده متدين زندگى مى‏كند معمولاً در سنين چهار سالگى كه به اصطلاح سن چراها ناميده مى‏شود به خدا توجه پيدا مى‏كند و از حرف و سؤالاتش پيداست كه فطرت خداجويى او بيدار گشته و مى‏خواهد در اين‏باره اطلاعات افزون‏ترى بدست آورد، در اين دوران بايد در تكميل عقايد فرزندان احساس مسؤوليت كرد و به پرسش و چراهاى كودكان پاسخ‏هاى صحيح و قابل درك براى آنها داد.(41)
وظيفه مربيان است كه بچه‏ها را در اين سنين بطور مستقيم مورد خطاب و عتاب قرار ندهند و يا كمتر به آنان امر و نهى كنند، موعظه و نصيحت و سخنرانى اثر چندانى در تصحيح رفتار كودكان ندارد و مسايل اخلاقى و دينى بايد با بيان ساده و در حين فعاليت‏هاى روزانه، هفتگى و ماهانه آموخته شود، بيشتر مفاهيم قرآنى و روايى در حين آموزش‏ها، سرودها و اشعار قابل آموختن است زيرا كودكان كلمات آهنگ دار و موزون را بخوبى فرا مى‏گيرند، مربى با توجه به رغبت‏ها و توانايى كودكان مفاهيم اعتقادى را غير مستقيم آموزش مى‏دهد. كودكان با اين مطالب به نيايش و مناجات با خدا مى‏پردازند، كلمات را مى‏آموزند و از آهنگ‏ها لذت مى‏برند و در آينده به مفاهيم پى خواهند برد.(42)
تعاليم اسلامى بيانگر آن است كه قبل از آن كه عقل كودك به فعليت برسد و قادر به درك مطالب علمى گردد داراى فطرت توحيدى و عواطف اخلاقى است و بنابراين براى پذيرش تربيت دينى آماده مى‏باشد، اولياء و مربيان بايد به ارزش اين فرصت مهم توجه كنند و از چنين گنج درونى كودك حداكثر استفاده را بنمايند و از اوان طفوليت، در روان وى، ايمان به خدا و سجاياى اخلاقى را پرورش دهند و قبل از آنكه به خوبى شكفته شود و در راه تحصيل علم و درك حقايق فكرى قدم بردارد طفلى پاك نهاد، با ايمان، خوش اخلاق و مورد اعتماد بار آمده باشد. ريموند بيچ در اين باره مى‏نويسد: «…والدين و مربيان بايد متوجه باشند كه در راه تربيت كودك مذهب بزرگترين يار و مددكار آنهاست، ايمان و اعتقاد مشعلى است كه تاريكترين راه را روشن مى‏كند، وجدان‏ها را حساس و بيدار مى‏سازد هركجا كه منحرفى وجود داشته باشد او را به آسانى به سوى راستى رهبرى مى‏كند.»(43)
الكسيس كارل نيز گوشزد مى‏نمايد:
«…آنچه او را به اوج سرنوشتش مى‏رساند احساسات است نه عقل، روان بوسيله رنج و شوق بيشتر تعالى مى‏پذيرد تا به كمك عقل و در اين مسير جايى كه عقل بارگرانى شده است به پشت سر مى‏گذارد و به جوهره روان كه عشق است منحصر مى‏گردد… فقط ارزشهاى معنوى مى‏تواند به ما روشنايى و شادى ببخشد…رشد غايى جسم و جان جز به كمك تزكيه نفس ممكن نمى‏شود. اين وضع فيزيولوژيكى و روانى هر چند كه به نظر معلمين و اجتماع شناسان امروزى غريب مى‏آيد مع هذا ركن ضرورى شخصيت را مى‏سازد و همچون فرودگاهى است كه روان مى‏تواند از آن اوج بگيرد.»(44)
كودكانى كه از اول با ايمان به خدا تربيت مى‏شوند اراده‏اى قوى و روانى نيرومند دارند، رشيد و با شهامت هستند و نتايج درخشان ايمان از خلال گفتار و رفتارشان به خوبى مشهود است، حضرت يوسف به فرمايش حضرت امام سجاد(ع) موقعى كه توسط برادرانش به چاه افكنده شد نه سال داشت.(45)
طفلى در اين سن با چنين حادثه‏اى بايد دچار آشفتگى و اضطراب شود اما چون در سنين قبل از آن نيروى ايمان در وى شكوفا شد اثر شگفت‏انگيز خود را بخشيد و چون او را از چاه بيرون آوردند و وى را به غلامى معامله نمودند فردى كه ناظر اين ماجرا بود به حالش دلسوزى كرد و از روى عطوفت گفت: نسبت به اين طفل غريب مهربانى كنيد، يوسف(ع) كه اين سخنان را شنيد با اطمينان خاطر و آرامش روان گفت: آن كس كه با خداست گرفتار تنهايى نمى‏باشد.(46)
مقام معظم رهبرى آية اللّه خامنه‏اى (زيدعزه) نيز بر اين نكته تأكيد فرموده‏اند كه:
«…كودك ذخيره ارزشمندى براى هر جامعه است و عاقلانه نيست كه مردم آن جامعه اين ذخيره را دست كم بگيرند…»(47)
ايزابل كلارك ماك لين: شالوده رشد و پرورش هر كودكى را رشد تجارب عاطفى او مى‏داند به عقيده وى: منظور از پرورش و تجارب عاطفى زندگى احساس كودك است كه در آن هسته اصلى علايق و مهر و محبت‏هاى او نهفته است… بنابراين براى والدين و معلمين كاملاً ضرورى است كه ماهيت تجارب عاطفى را در پرورش بشناسند تا بتوانند با توجه بدان به كنه طرح‏هاى شخصيتى و نحوه شكل پذيرى آن پى ببرند. وى اضافه مى‏كند ضمير ناخودآگاه داراى معانى و تعابير مختلف است كه پاره‏اى از آنها جهت فهم ساختمان اوليه شخصيت بسيار مفيد و قابل استفاده مى‏باشند.(48) ايزابل كلارك يادآور مى‏شود اگر در سالهاى اول زندگى كودك احساس كند كه در محيط خانواده مورد توجه و تأييد است و از مهر و محبت والدين برخوردار مى‏باشد اين احساس به او يارى مى‏كند كه از خودش خوشش بيايد و نسبت به خود نگرشى توأم با احترام پيدا كند و همين احساس با ارزش بودن و دوست داشته شدن موجب مى‏گردد كه در ارتباط برقرار كردن با ديگران مطمئن‏تر اقدام كند و در روابط خود مهربانتر باشد.(49)
توصيه‏هاى دينى هم به اين امور توجه دارد و مصرّ است كه شخصيت درونى كودك آن چنان شكوفا شود كه خصال خوب و رفتار شايسته چون جويبارى از آن جارى گردد و منشأ خير و نيكى براى خود و جامعه گردد اگر كودكى نتواند به صورت اطمينان بخش مركز توجه خانواده قرار گيرد شهامت انجام كارى را نداشته و نسبت به محبت كردن و مهربانى ديدن بى علاقه به نظر آمده و اين روند در كوشش‏هاى فكرى او نيز اثر مى‏گذارد و از لحاظ ذهنى در موقعيتى قرار نمى‏گيرد كه قادر باشد به نحو كامل استعدادهاى خود را به كار اندازد. روان شناسان عقيده دارند اطفالى كه به آنها اجازه داده نشده است يا تشويق نشده‏اند تا به استقلالى كه مستعد آن هستند برسند ممكن است بى عاطفه، خونسرد و كمرو بار آيند يا به علت احساس اين كه نمى‏توانند چيزى را بدون كشمكش و مخالفت بدست آورند به طور زننده‏اى ستيزه جو مى‏گردند.(50) يكى از امورى كه مى‏تواند به رشد عاطفى و اعتماد به نفس اطفال كمك كند بازى است به همين دليل امام صادق(ع) فرموده‏اند: بچه‏ها را تا هفت سال بگذاريد بازى كنند.(51) رسول اكرم(ص) بر اطفالى عبور نمود كه مشغول خاكبازى بودند، برخى اصحاب آنان را از بازى نهى كردند، پيامبر(ص) فرمود: بگذاريد بازى كنند، خاك چراگاه كودكان است.(52)
ويليام استرن نيز بازى را يك غريزه براى رشد و نمو استعدادها دانسته و آن را تمرين مقدماتى براى اعمال آتى تصور نموده است.(53)
آلكس ماكسيموويچ گوركى هم به نكته‏اى جالب اشاره دارد: بازى به كودك كمك مى‏كند كه آداب معاشرت را فرا گيرد، كودك در بازى آنچه را كه ديده است و مى‏داند منعكس مى‏كند و اين احساس او را عميق‏تر مى‏سازد و تصوراتش را دقيق‏تر مى‏كند.(54) در واقع كودك داراى رغبت‏ها و تمايلات بالقوّه‏اى است كه بدنش را به تحرك وا مى‏دارد و او را در نيل به خواسته‏ها نيرو مى‏بخشد و به همين جهت بايد بازى كودك محترم شمرده شود، با بازى حالات درونى وى آشكار مى‏گردد و ما بهتر مى‏توانيم او را بشناسيم و چنين حالاتى آينده او را رقم خواهند زد و لذا بايد بكوشيم با بكارگيرى ابزارهاى علمى نيازهاى روانى اطفال را درك كرده و محيط مقتضى و مناسب برايش فراهم نمائيم.(55) ماريا مونتسورى مى‏گويد: عجيب‏ترين خصوصيت كودك اين است كه مشاهده‏گر دقيق و زيركى است و چيزهايى مى‏بيند كه ما فكر نمى‏كنيم او بتواند آنها را ببيند، چيزى كه ما از آن غافليم اين است كه او استعدادهاى زيادى براى مشاهده داشته و نه تنها شكل اشياء بلكه اعمال را هم مى‏بيند و حتى روابط بين اشياء را درك مى‏كند.(56)
با چنين توضيحاتى مربيان بايد توجه كنند كه طرح مسايل عقيدتى براى كودكان بايد با دقت و ظرافت خاص مطرح شود، بحث‏هاى استدلالى و صرف اخلاقى كمكى به فهم و درك كودكان نمى‏كند و تغيير رفتار آنها را سبب نخواهد شد، هنر مربى در آن است كه از تمام فنون و روش آموزش در اين مقطع براى درك درست و صحيح كودكان در مسايل دينى استفاده نمايند.(57) معلومات كودك در اين سنين بيش از همه تحت تأثير مستقيم تجربياتى است كه در سال‏هاى نخستين رشد در محيط خانه و در دامان والدين كسب مى‏كند و دوره آموزش قبل از دبستان چيزى جز آسان و شيرين كردن تجربيات نخستين كودكان نيست و راه تحقق آن هم جز از طريق روش غير مستقيم امكان‏پذير نيست، در اين شيوه براى كودكان فرصت لازم وجود دارد تا بتوانند برنامه كار خود را تنظيم نمايند و در زمينه آنچه كشف كرده‏اند پرسش‏هاى گوناگونى مطرح سازند.(58) جهان كودك در اين دوره قابل مقايسه با طرز نگرش و بينش بزرگترها نمى‏باشد، انسان كوچكى است كه شخصيت او هنوز تكوين نيافته و براى قبول هر شكلى صلاحيت و آمادگى لازم را دارد، مربى بايد رموز تربيت را بداند، به كمالات و واقعيت‏هاى انسانى واقف باشد، احساس مسؤوليت كند و به كار خويش علاقه‏مند باشد و در اين مسير صبر و بردبارى را پيشه كند و از مشكلات و موانع نهراسد و همگام با تحولات سريع تعليم و تربيت براى شكوفايى استعدادهاى كودك تلاش كند.
رسول اكرم(ص) فرموده‏اند:من كان عنده صبّىٌ فليتصابّ له؛(59) يعنى هر كس كودكى دارد بايد رفتارهاى متناسب با او انجام داده و خود را به صورت همبازى براى او درآورد.
حضرت على(ع) نيز توصيه كرده‏اند: من كان له ولد صبّى ؛ هر كس طفلى دارد بايد براى او كودك شود.(60) مولوى، عارف بزرگ و شاعر گرانقدر از اين دو روايت الهام گرفته و چنين سروده است:
چون كه با كودك سروكارت فتاد
پس زبان كودكى بايد گشاد
اين نكات بر اين حقيقت صحه مى‏گذارند كه دنياى كودكى با نگرش بزرگسالان متفاوت است و مربيان نبايد از موضع احساسات و افكار خود به كودكان بنگرند بلكه بايد اين دوران را درك نموده و از واقعيت‏هاى آن آگاه باشند و مطابق نيازهاى عاطفى، روانى و فيزيولوژيكى اطفال رفتار نمايند. كودك از سه سالگى از برخى رفتارهاى مذهبى، عبادات و مراسم دينى تقليد مى‏كند و به عنوان مثال مهر بر زمين مى‏گذارد و به سجده مى‏رود و كلماتى چون اللّه اكبر، الحمد للّه و صلوات را از اطرافيان فرا مى‏گيرد و بر زبان جارى مى‏سازد، اين حالات بى آلايش كودك كه ريشه درونى دارد بايد با رفتار تشويقى و اظهار سرور مربيان و اولياء مورد تأييد و تقويت قرار گيرد اطفال از سن پنج سالگى مى‏توانند برخى سوره‏هاى كوچك قرآن را فرا بگيرند اما بايد ياد دادن آيات قرآنى و اذكار و عبارات نماز به آنان با رفتارى تشويقى و در وضع تفريحى و نشاط بخش توأم باشد.
پى‏نوشت‏ها: –
1. فضائل القرآن، عمادالدين ابى الفداء، اسماعيل بن كثير القرشى الدمشقى، ص 153.
2. همان، مأخذ.
3. تاريخ تعليم و تربيت در اسلام (قرن 1 و 6 هجرى) دكتر محمد داغ، حفظ الرحمن رشيد اويمن، ترجمه دكتر على اصغر كوشافر، ص 31.
4. همان، ص 64.
5. احياء علوم الدين، ج 3، ص 57 – 59 و نيز ص 64.
6. مقدمه ابن خلدون، ج 2، ص 1127.
7. همان، ص 1142.
8. آراء مربيان بزرگ مسلمان درباره تربيت كودك، ص 121.
9. همان، ص 122، به نقل از كتاب التربية فى الاسلام، محمد فواد اهوانى، ص 164.
10. مقدمه ابن خلدون، ج 2، ص 1140.
11. آراء مربيان بزرگ مسلمان، درباره تربيت كودك، ص 122.
12. رحله ابن جبير، ص 222.
13. تاريخ تعليم و تربيت در اسلام (قرن 1 و 6 هجرى) ص 121.
14. همان، ص 283.
15. نفحات الانس من حضرات القدس، نورالدين عبدالرحمن جامى، ص 338.
16. گلستان سعدى، باب دوم، حكايت هشتم.
17. تاريخ تعليم و تربيت در اسلام…، ص 283.
18. آموزش و دانش در ايران، دكتر ذبيح اللّه صفا، ص 28.
19. تاريخ آموزش در اسلام، دكتر احمد شلبى، ترجمه دكتر محمد حسين ساكت، ص 45.
20. همان، مأخذ، ص 48.
21. زندگينامه مقام معظم رهبرى، مؤسسه فرهنگى قدر ولايت، ص 10 و 16.
22. شهيد دكتر باهنر، الگوى هنر مقاومت، واحد فرهنگى بنياد شهيد، دفتر اول، ص 5.
23. آفاق مرزبانى (گفتگو با علامه جعفرى)، دكتر عبداللّه نصرى، ص 22.
24. غوّاص اقيانوس انديشه، از نگارنده، ص 20؛ سراى اهل صفا، از اين جانب، ص 237.
25. پابه پاى آفتاب، گردآورى و تدوين امير رضا ستوده، ج سوم، ص 255.
26. كاروان علم و عرفان، از نگارنده، ج سوم، به نقل از كتاب ستاره درخشان، ص 9.
27. مقدمه رساله شعوبيه به قلم استاد منوچهر قدسى، ص ؛ كارنامه همايى، عبداللّه نصرى، ص 2 – 3، مقدمه ماهدخت بانو همايى (دكتر استاد جلال الدين همايى) بر ديوان سنا (مجموعه اشعار همايى).
همايى نامه (مجموعه مقالات) به كوشش دكتر مهدى محقق، ص 8 – 9؛ ناصح صالح (زندگى انديشه و اخلاق آية اللّه حاج ميرزا على آقا شيرازى) از نگارنده، ص 262 – 263.
28. مختصرى از زندگانى مرحوم استاد دكتر زرياب خويى، دكتر احمد تفضلى، مجله آشنا، سال سوم، شماره 21، ص 71.
29. مجله رشد معلم، شماره 137، آذرماه سال 1377، ص 51.
30. نور ولايت در خردسال‏ترين حافظ قرآن (دكتر سيد محمد حسين طباطبايى) مؤسسه تحقيقاتى حضرت ولى عصر (عج)، ص 42 و 43.
31. نك: دخترى از آفتاب، حسين صالح.
32. سفينة البحار، ج 2، ص 684؛ مكارم الاخلاق، ص 115.
33. بحارالانوار، ج 14، ص 379.
34. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، كلمه 937، ص‏343.
35. كافى، ج 6، ص 47.
36. آنچه والدين و مربيان بايد بدانند، رضا فرهاديان، ص 10 و 11.
37. انسان مربى و نويسنده، ماكارنكو، ترجمه ب. كيوان، ص 129 و 131.
38. كودك در خانواده، ص 123 و 126.
39. بحارالانوار، ج 10، ص 103.
40. آيين تربيت، ص 318.
41. روش و محتواى آموزش در مراكز آموزش قبل از دبستان، ج 1، ص 10 – 11.
42. ما و فرزندان ما، ص 76.
43. راه و رسم زندگى، الكسيس كارل، ترجمه پرويز دبيرى، ص 64 و 99.
44. تفسير برهان، ص 495.
45. كودك از نظر وراثت و تربيت، ج 2، ص 191، به نقل از مجموعه ورّام، ج 1، ص 33.
46. چهار ساله دوم، ص 334.
47. راهنمايى و مشاوره كودك در مدرسه، ايزابل كلارك ماك لين، ترجمه دكتر رضا شاپوريان، ص 31 – 32.
48. همان، ص 35.
49. آموزش و پرورش پيش دبستانى و دبستانى، بازرسان سلطنتى انگلستان، ترجمه قاسم قاضى، ص 39.
50. وسائل الشيعه، ج 15، ص 193.
51. آيين تربيت، ص 150، به نقل از مجمع الزوائد، ج 8، ص‏159.
52. روان‏شناسى كودك، دكتر جلالى، ص 331.
53. آيين تربيت، ص 151 – 152.
54. كودك در خانواده، ص 55.
55. همان، ص 68.
56. روش و محتواى آموزش درمراكز آموزش قبل از دبستان، ج 1، ص 108.
57. همان، ص 3.
58. وسايل الشيعه، ج 15، ص 203.
59. مأخذ قبل.

/

سوگوارى براى سالار شهيدان

آفريقاى شرقى‏
فرانسيسكو گابريلى استاد دانشگاه و محقق معاصر متذكر مى‏گردد: انعقاد مجالس سوگوارى براى امام حسين(ع) از سوى شيعيان در قرن چهارم هجرى عمومى و همگانى گرديد و در اين ايام به گونه‏اى مذهب شيعه رواج پيدا كرد كه به آفريقاى شرقى هم رسيد و ايرانيان در سومالى، كنيا و تانزانيا به ساخت بناهاى مقدّس و نيز متداول نمودن شعائر مذهبى مبادرت نمودند امروزه آثار شيعيان در شهرهاى آفريقاى شرقى به خوبى قابل مشاهده است.(1)
ابن بطوطه از سلطان كلوا سخن مى‏گويد كه در آن ايام ابوالمظفر حسن بود كه به دليل بذل و بخشش به ابوالمواهب شهرت يافت، اين سلطان در سرزمين زنگبار به جنگ با كفار مى‏رفت و غنيمت هايى را كه به دست مى‏آورد طبق فرموده قرآن عمل مى‏كردو سهم ذوى القربى را در خزانه‏اى ويژه قرار مى‏داد و چون سادات نزد او مى‏رفتند به آنان تحويل مى‏داد. سلطان كلوا مردى فروتن بود و با فقرا مى‏نشست و با آنان غذا مى‏خورد و مردمان متدين و شريف را احترام مى‏نمود.(2) كلوه جزيره كوچكى است كه در كنار آفريقاى شرقى برابر تانگانيكاى فعلى قرار دارد.
اساس مراسم محرم در نايروبى مركز كنيا، شهادت امام حسين و خاندان عترت است، در كنيا براى هر دوازده روز اول محرم به جز اولين روز كه آغاز سال است شيعيان با لباس سياه رهسپار مجالس عزادارى مى‏شوند و در سالنى كه با پرده هايى سياه پوشيده شده اجتماع مى‏نمايند و به سخنرانى واعظين درباره حادثه كربلا گوش مى‏دهند و به محض آن كه راوى شروع به ذكر مصيبت مى‏كند، مردم حاضر در مجلس به گريه و ندبه مى‏پردازند. آنگاه عزاداران اعم از زن و مرد به حركت در مى‏آيند و هنگامى كه ذكر مصايب اوج گرفت دسته‏هاى سوگوار از جاى خود بر مى‏خيزند و به ماتم مى‏پردازند و بر سر و سينه مى‏زنند، جمعى هم بر شانه‏هاى خود زنجير مى‏كوبند و فرياد يا حسين سر مى‏دهند. روز عاشورا عزادارى اوج مى‏يابد، در نايروبى در نيمه روز و در مومباسا عصرها مجالس عاشورا برگزار مى‏گردد و مردم پس از گوش سپردن به سخنان روضه‏خوان يا حسين گويان و سينه زنان در خيابان‏ها به راه مى‏افتند و بنابر رسمى كهن به بخش قديمى شهر مى‏روند در اين مراسم تمام مردان خصوص جوانان حضور دارند امّا زنان در اين سير و حركت ديده نمى‏شوند زيرا آنان براى خود مجالس زنانه باشكوه و جداگانه دارند. همه عزاداران سياه پوش و پا برهنه‏اند در جلوى سوگواران، فردى كه مديريت جمعيت عزدار را عهده دار است قرآنى را در حالى كه در سينى قرار گرفته است با خود حمل مى‏كند و به دنبالش دسته‏اى كه تابوت و بارگاه امام حسين(ع) را بر دوش دارند و بعد از آنان دستگاه صوتى و در پشت آنان؟، دسته‏هاى زنجير زن حركت مى‏كنند. نيروهاى انتظامى و امنيتى راهها و خيابان‏ها را براى آنان باز نگاه مى‏دارد و همه دسته‏ها با نظم جالبى سازماندهى مى‏شوند.
اگرچه آگاهى‏هاى مربوط به تاريخ عاشورا به زبان انگليسى و سواحيلى منتشر مى‏شود ولى اغلب نوحه‏ها،مرثيه‏ها و روضه خوانى‏ها به زبان محلى سواحيلى است. گزارش اين مراسم از طريق جرايد و رسانه‏هاى جمعى و گروهى به اطلاع همگان مى‏رسد.
در مومباسا پس از حركت دسته‏هاى عزادار بلافاصله و در نايروبى پس از چند ساعت، شيعيان در امام باره‏ها جمع مى‏شوند تا مجلس ديگرى برپا دارند، در اين برنامه حوادث تألم بار عاشورا و مصائب اهل بيت نبى اكرم(ص) توسط سخنرانان براى علاقه‏مندان باز گفته مى‏شود. شيوه‏هاى عزادارى، مجالس وعظ و سخنرانى و چگونگى شكل‏گيرى دسته‏هاى سينه زنى و وجود واژه‏هايى چون عزادار، مجلس، ماتم، امام باره و چهلم بيانگر آن است كه اين مراسم از فرهنگ بومى ايرانيان تأثير پذيرفته و يا ايرانيان بدآنجا انتقال داده‏اند.
در ساير روزهاى محرم با برپايى مجالس تعزيه، حادثه كربلا، اسارت اهل بيت امام حسين(ع)، حركت دادن اسيران به همراه سربريده امام و شهيدان كربلا، سخنان افشاگرانه امام سجاد(ع) و زينب كبرى(س) و بازگشت امام چهارم به نينوا براى دفن بدن مطهر پدر، به نمايش گذاشته مى‏شود شيعيان كنيا پايان آخرين روز صفر را كه به عقيده آنان هنگام انتقام مختار و كشته شدگان قاتلان كربلاست، جشن مى‏گيرند، طى اين مراسم تمامى پارچه‏هاى سياه برچيده مى‏شود و لباس سياه را از تن بيرون آورده و به شادمانى مى‏پردازند.(3)
زنگبار از مناطقى است كه بنا به نوشته دائرة المعارف چاپ ليدن در سال 72 هجرى اسلام را پذيرفت و موجب گسترش آن در منطقه شد، از برخى آثار برمى آيد كه تشيع در اين سرزمين سابقه‏اى هزار ساله دارد، در زنگبار به تعداد چهارده معصوم، خانه‏هاى عزادارى تأسيس شد كه برخى مانند حسينيه الماتم بيش از يكصدو چهل سال سابقه دارد. اين اماكن عموماً وقفى هستند. منطقه كيپوندا در شهر سنگى زنگبار محله نسبتاً بزرگى است كه در موقعيت خوبى واقع شده و غالباً در اختيار شيعيان است كه براى حفظ هويت خود تلاش مى‏كنند. به همين علت همه ساله در روز اربعين اجتماع با شكوهى ترتيب مى‏دهند و حتى اقوامى كه به كشورهاى ديگر رفته‏اند در اين ايام به زنگبار باز مى‏گردند. آنان با سوگوارى براى خامس آل عبا گمشده عاطفى خود را در كوچه‏ها مى‏جويند. در شب اربعين شيعيان بعد از اقامه نماز در حسينيه‏هاى حضرت عباس(ع) و الماتم جمع مى‏شوند و روضه خوانى مى‏نمايند، اواخر شب عزاداران حركت مى‏كنند و به تمام كوچه‏هايى كه در آن‏ها حسينيه و ماتم سرا وجود دارد سر مى‏زنند و در آن اماكن عزادارى را ادامه مى‏دهند اين مراسم تا دو بعد از نيمه شب ادامه مى‏يابد. سپس در حياط مساجد به عزادارى و زنجيرزنى مى‏پردازند و شام صرف مى‏كنند. مراسم روز اربعين از ساعت ده ونيم صبح آغاز مى‏گردد، ايمان مذهبى و ارادت به امام حسين (ع) موجب شد كه هر كس به تناسب و فراخوار توانايى مالى امكاناتى را براى عزادارى فراهم آورد، برخى بليط هواپيما براى مسافران تهيه مى‏كنند، عده‏اى خانه‏هاى خود را در اختيار ميهمانان قرار مى‏دهند و بعضى ديگر شيعيان را اطعام مى‏كنند، آنان از روز هفدهم تا بيست و يكم محرم به عزاداران غذا مى‏دهند كه هزينه قابل توجهى دارد.(4)
بوروندى در كناره شرقى درياچه تانگانيكا قرار دارد و با تانزانيا همسايه است، تاريخ ورود تشيع به اين سرزمين مربوط به زمان مهاجرت تجار هند و پاكستانى است كه بعد از جنگ جهانى اول در بوروندى استقرار يافتند. شيعيان در مساجد و ديگر مكان‏هاى مذهبى مراسم خود را برگزار مى‏كنند. يكى از اين برنامه، عزادارى‏هاى عاشورا است كه با فرا رسيدن ماه محرم با شكوه فراوان انجام مى‏دهند.(5)
آفريقاى غربى
كشور سنگال در غرب آفريقا بين موريتانى، مالى، گينه و گينه بيسائو قرار دارد، 95% مردم اين سرزمين مسلمان هستند كه درصدى از آن شيعه هستند كه نيمى از آنها سنگالى و نيم ديگر از تبار لبنانى‏ها هستند، قديمى‏ترين فرقه اسلامى سنگال تيجانيه‏اند كه بيشترين پيروان را دارد، اين فرقه و قادريه بعضاً خود را به اهل بيت منتسب مى‏دارند و با فرا رسيدن عاشورا، در زمينه قيام كربلا مراسم دارند و غالباً از طريق سخنرانى مردم را از مصائب كربلا آگاه مى‏سازند. مراسم محرم سنگال آميخته با آداب و رسوم بومى و با خرافات عجين گشته است. شب عاشورا مردم اين سامان غذايى به نام كوس كوس كه ريشه در سنت‏هاى عربى دارد، تهيه مى‏كنند، برخى عقيده دارند بعد از خوردن غذا بايد بشقاب آن را بر سر نهاد آنان بر اين باورند كه علت خونرنگ خورشيد، ماجراى شهادت امام حسين(ع) است. مسلمانانى كه به اين رسوم سنتى پاى بندى ندارند روز عاشورا به عبادت مى‏پردازند، هزار بار قل هو اللّه احد و استغفراللّه مى‏خوانند و صلوات مى‏فرستند. مرثيه خوانى در بين فرق قادريه و تيجانيه تا حدودى رواج دارد و واقعه عاشورا را از طريق نوارهاى صوتى براى مردم تشريح مى‏نمايند. فرقه مريديه نيز به واقعه كربلا عقيده دارند آنان با سرهاى مقدّس شهيدان بازى مى‏كردند و شادى مى‏نمودند، روز عاشورا در سنگال تعطيل رسمى است گاهى پيش مى‏آيد كه هر فرقه‏اى به مناسبت عاشورا روزى را تعطيل مى‏كند.
شيعيان در مراسم محرم مى‏كوشند چهره واقعى كربلا را به اهالى بومى سنگال معرفى كنند و تحريفاتى را كه در اين مورد صورت گرفته از حقايق مسلم تفكيك نمايند، اين برنامه‏ها در محلات گوناگون به اجرا درمى‏آيد.
لبنانى‏هاى مقيم سنگال در منزل فرد خيّرى اجتماع مى‏كنند و طى مراسمى يك نفر سخنرانى نموده و مدّاحى به مرثيه خوانى مى‏پردازد ولى سينه زنى انجام نمى‏گيرد و در پايان از حاضران با دادن ناهار پذيرايى مى‏شود در سنگال حسينيه، تكيه، يا فاطميه وجود ندارد و مراسم محرم در مساجد انجام مى‏گيرد.
سفارت جمهورى اسلامى ايران در سال‏هاى اخير در ظهر عاشورا در داكار مركز سنگال مراسمى برگزار مى‏نمايد كه بعد از سخنرانى امام مسجد شيعيان كه يك روحانى سنگالى است، زيارت عاشورا خوانده مى‏شود و سپس سينه زنى انجام مى‏گيرد، برادران شيعه كه در اين مراسم شركت مى‏نمايند با سينه زنى آشنا شده و حتى برخى نوحه‏ها را به زبان محلى ترجمه كرده و خود اقدام به سينه زنى مى‏كنند، خاطرنشان مى‏گردد در سنگال سينه زنى رسم نشده و مردم با آن مأنوس نمى‏باشند و آنها كه كم و بيش در خصوص آن اطلاعاتى دارند نسبت به برگزارى آن توجيه نمى‏باشند.(6)
كشور ديگرى كه در ساحل غربى آفريقا قرار دارد سيرالئون مى‏باشد كه در همسايگى گينه و ليبريا واقع است و 75% سكنه 5/4 ميليونى آن مسلمان هستند، ساخت اجتماعى آن قبيله‏اى است و سنت‏هاى بومى مخلوط به خرافات و برنامه‏هاى افسانه‏اى در آن بسيار رواج دارد. به رغم وجود شيعيان در سيرالئون كه منشأ لبنانى دارند تا قبل از افتتاح سفارت جمهورى اسلامى ايران در سال 1361 ه.ش، مسلمانان سيرالئون از عاشورا اطلاعاتى نداشتند و حتى برخى از آنان از بدعت بنى اميه تأثير پذيرفته و روز اوّل محرم را جشن مى‏گرفتند امّا با فعاليت‏هاى ارشادى، تبليغاتى و فرهنگى و آموزش جمهورى اسلامى ايران و نيز برگزارى سمينار، انتشار مقاله و كتاب به تدريج مسلمانان اين كشور با واقعه كربلا آشنا شدند و علاقه‏مند دريافت آگاهى افزون‏تر در اين باره گرديدند.
اهالى مسلمان اين سامان پس از اين اطلاعاتى كه كسب كرده‏اند با شنيدن مصائب امام حسين(ع) متأثر گرديده و از گونه‏هاى خود اشك جارى مى‏كنند.
تجار لبنانى مقيم سيرالئون در حسينيه مركزى فرى تاون مراسم عزادارى محرم را برگزار مى‏نمايند كه طى آن روحانيان لبنانى و مبلغان ايرانى سخنرانى مى‏كنند. در انستيتوى بين المللى علوم اسلامى تحت سرپرستى سازمان مدارس و حوزه‏هاى علميه خارج از كشور و نيز سالن اجتماعات رايزنى فرهنگى جمهورى اسلامى ايران همه ساله مراسم عزادارى انجام مى‏پذيرد. در شهرهايى چون «بو» و كنيما عدّه‏اى از مبلّغان حوزه علميه قم مشغول فعاليت فرهنگى و ارشادى هستند و به مناسبت دهه محرم اقدام به مراسمى باشكوه مى‏نمايند.(7)
اروپا
1- بالكان‏
پيروان فرقه رفاعيه، از مشهورترين طوايف اهل عرفان، در بالكان كه در شهرهاى پريزرن و اوراخوواتس در ايالت كوزوو، تمركز بيشترى دارند، همه ساله از آغاز تا دهم محرم با نصب پارچه‏هاى سياه رنگ در تكيه‏هاى ويژه خود، مراسم عزادارى برپا مى‏كنند و در طول محرم علاوه بر امساك از غذا خوردن، شب‏ها بعد از اقامه نماز جماعت تا پاسى از شب رفته به نوحه‏خوانى و ماتم سرايى و بيان حوادث كربلا مى‏پردازند. در روز عاشورا، سوگواران طبق آدابى ويژه، اطعام مى‏شوند.
اقامه عزادارى در دهه اول محرم بين افراد اين فرقه به مراسم ماتم مشهور است بر پيروان آن واجب مى‏باشد علت تأكيد بر نوحه خوانى و اهميت خاص بر برپايى چنين مراسمى اگرچه ارادت به خاندان عترت است اما جهتى ديگر هم دارد و آن اين است كه مؤسس اين فرقه كه از حكما و علماى قرن دوازدهم هجرى مى‏باشد يعنى سيد احمد رفاعى بر اساس شجره نامه‏اى نسب به امام حسين(ع) مى‏برد، افراد اين فرقه در سال 1281 ه.ق به كوزوو آمده‏اند.(8)
آلبانى تبارها يكى از اقوام شبه جزيره بالكان هستند كه عمدتاً در آلبانى و كوزوو زندگى مى‏كنند با فرا رسيدن ماه محرم انبوهى از شيعيان آلبانيايى با برگزارى مراسم سوگوارى سالار شهيدان به سوگ مى‏نشينند. آبادى نسالسه با سكنه‏اى در حدود دوهزار نفر در شش كيلومترى شهر بويانواتس واقع در جنوب شرقى كوزوو قرار دارد، اهالى اين منطقه كه شيعه جعفرى هستند مراسم عاشورا را به طور چشمگيرى برگزار مى‏كنند و براى اين منظور در تنها تكيه اين روستا گرد مى‏آيند اين تكيه قدمتى دويست ساله دارد و هفت متر مربع مساحت آن است و مردم از اطراف و اكناف براى دعا و اداى نذورات بدين مكان مى‏آيند. روز عاشورا مردم طبق رسوم گذشته به همراه شيخ آيت شعبان، كه روحانى فاضل، خوش اخلاق و با نفوذ است و به اهل بيت ارادت دارد، و كهن سال‏ترين زن محل به زبارت قبور مدفونين در تكيه مزبور مى‏روند زيرا در آنجا تعدادى از عرفاى مورد احترام و داراى منزلت معنوى دفن هستند، آنان براى اين در گذشتگان دعا مى‏خوانند و در كنار هر كدام از قبور شمعى روشن مى‏كنند.
شيعيان در دهه نخست محرم جهت حفظ حرمت روز عاشورا از خوردن غذاهاى خوشمزه و لذيذ و شيرينى خوددارى مى‏كنند و در تكيه بدون تكلّف كنار هم مى‏نشينند و به سخنان شيخ شعبان در فضيلت عاشورا و وقايع محرم گوش مى‏دهند. سپس طبق سنت اسلامى براى صرف شام به گرد ميزهاى غذا مى‏نشينند و به كمك يكى از اهالى دستهاى خود را كنار ميز شسته و دعاهاى قبل از غذا توسط چند نفر خوانده مى‏شود.
آنگاه از طرف بزرگترها سه بار با آب و نمك افطار مى‏كنند و شب هنگام با حلوا و فوليا(شام) پذيرايى به عمل مى‏آيد. در ادامه آشى به نام عاشوره كه از پختن گندم و شير بدست مى‏آيد در بين شركت كنندگان توزيع مى‏گردد. بعد از آن به اجراى اعمال و مراسم عاشورا مى‏پردازند بدين ترتيب كه همه شامل جوان و پير و كوچك و بزرگ به طور منظم گرد هم مى‏آيند و اذكارى را زير لب زمزمه مى‏كنند. در بخشى هايى از برنامه افرادى در ضمن كوبيدن طبل اشعارى حاوى اوضاع عاشوراى سال 61 هجرى را مى‏خوانند كه در بين اشعار فرياد يا حسين سر مى‏دهند اين مراسم تا حوالى اذان صبح ادامه دارد و با خواندن دعاى توسل به چهارده معصوم(ع) مراسم خاتمه مى‏يابد. شايان ذكر است كه هدايت اين مجالس و مرثيه خوانى‏هاى آن را جوانان تحصيل كرده و اشخاص دانشگاهى بر عهده دارند و با بانوان به سهم خود در تهيه و تدارك اين سنت‏هاى عاشورايى شريكند.(9)
برفراز كوه تومور در شرق آلبانى مرقدى وجود دارد كه اهالى اعتقاد دارند منسوب به حضرت على(ع) و در بين مسلمانان اين سامان از حرمت كم نظيرى برخوردار است و همه ساله مردم در ايام عاشورا بر كنار اين مكان مذهبى مراسمى را اجرا مى‏كنند، مردم آلبانى در طول دهه محرم به عنوان همدردى با لب تشنگان كربلا، آب نمى‏نوشند، زينت آلات را از خود دور كرده و براى ذكر مصائب شهداى كربلا رهسپار تكايا مى‏شوند و در اين مسير فرياد وا اماما! وا اماما سر مى‏دهند. در اين ده روز نه تنها به دلاورى‏هاى شهيدان كربلا توجه دارند بلكه حوادث و فداكارى‏هاى پيامبران و امامان را مطرح مى‏كنند و هر شب به ذكر مناقب يك نفر از معصومين يا شهيدان اختصاص يافته است شب اول مناقب پيامبران بزرگى چون آدم، نوح، ابراهيم، يوسف، مسيح و موسى، شب دوم سجايا و مصايب رسول اكرم(ص) شب سوم مناقب و درد و رنج‏هاى حضرت على(ع) و چگونگى شهادت آن حضرت در راه عدالت، شب چهارم سيره امام حسن مجتبى(ع) و چگونگى شهادت مظلومانه آن امام، شب پنجم بررسى تاريخ زندگانى امام حسين(ع)، شب ششم هجرت امام حسين(ع) از مدينه به حجاز و سپس كربلا، شب هفتم مناقب و ذكر خصال سفير امام حسين(ع) در كوفه يعنى مسلم بن عقيل، شب هشتم حركت امام حسين به جانب كوفه، شب نهم رسيدن نامه مسلم به امام حسين(ع) وشب دهم كه مختص وقايع روز عاشوراست. هر شب با پايان يافتن مراسم حلواى عاشورا كه سالانه آماده مى‏شود تهيه و در تكايا به عزاداران داده مى‏شود. پس از پايان مراسم كه با دعاها و اذكار و همراه حزن و اندوه خاتمه مى‏يابد شركت كنندگان به خوردن حلواى عاشورا مى‏پردازند يكى از مشهورترين شاعران آلبانيايى كه مصائب اهل بيت و خصوص عاشورا را سروده است نعيم فراشرى نام دارد، سرودهاى حماسى وى درباره كربلا در سال 1898 ميلادى چاپ شد كه حاوى ده هزار بيت شعر است. نعيم در اين اشعار نوعى پيوند بين سرزمين خود و كربلا برقرار مى‏كند و از مردمان اين كشور مى‏خواهد از حماسه كربلا براى دفاع از عقيده اسلامى و حفظ استقلال سرزمين الهام گيرند و شرافت و عزت خود را از اين راه بدست آورند. واقعه كربلا بر ادبيات آلبانى تأثير بسيار عميقى گذاشته و تنى چند از شاعران برجسته اين ديار ذوق شعرى خويش را در خدمت ادبيات حماسى كربلا و در رثاى امام حسين(ع) به كار گرفته‏اند.
كشور مقدونيه كه در بالكان واقع است شهر مذهبى جالبى به نام «تترود» دارد كه در آن مظاهر دينى بسيار غلبه دارد، تكايا و مساجد اين شهر و نيز وجود محلاتى براى برگزارى مجالس سوگوارى عاشورا از نفوذ فرهنگ تشيع در اين سامان حكايت دارد.(10)
ديگر مناطق اروپا
دكتر غلامعلى افروز نقل مى‏كند: در سفرى كه به همراه دوستان به يكى از كشورهاى اروپايى داشتم، روز يكشنبه به كليسايى كه در آن حوالى بود، رفتم. وقتى مراسم دعا و موعظه به پايان رسيد. كشيش جوانى شروع به خواندن مطالبى شبيه روضه‏هاى شيعيان كرد و حاضران هم مشغول سينه زدن شدند من از اين رفتار شگفت زده شدم، زيرا رسم مذكور جزء مراسم شيعيان است. بعد از خاتمه عزادارى نزد آن كشيش رفتم و از چگونگى پيدايش اين سوگوارى پرسيدم، گفت: مدت‏ها بود كه احساس مى‏نمودم مراسم كليسا تكرارى و بى روح گرديده است به همين دليل به دنبال راهى براى ايجاد جذابيت در برنامه‏هاى كليسا بودم تا اين كه به ايران رفتم و دو سال در تهران در روز عاشورا مراسم عزادارى عاشورا را از نزديك ديدم در لبنان و سوريه هم شبيه آن را مشاهده كردم و از آنها براى حضرت عيسى(ع) الگوگيرى نمودم. چند كليساى ديگر نيز اين روش را از ما تقليد كردند و جالب است بدانيد كه حضور جوانان در كليساهايى كه از اين نوع عزادارى تأثير پذيرفته‏اند، چندين برابر شده است و نيز فساد در آن مناطق به گونه چشم‏گيرى كاهش يافته است.(11)
اين برنامه، نگارنده را به ياد نكته‏اى ديگر انداخت كه لازم است بدان اشاره كنم: يكى از آيات نقل كرده است يكى از تجار آفريقا به نام محمد شريف ديوجى كه مرد دانشورى است، برنامه‏اش اين مى‏باشد كه هر ساله دهه عاشورا را به طور رايگان براى مراسم عزادارى به يكى از نواحى آفريقا مى‏رود. او برايم نقل كرد. در برخى نقاط كه مى‏رفتم چون واعظ نداشتند، آمادگى خود را براى خطابه اعلام نمودم، اهل يكى از آبادى‏ها از اين بابت خوشحال شد، امّا وقت نماز كه رسيد هرچه گوش دادم، صداى اذان را نشنيدم، بعد در خانه‏اى كه سياهپوش شده و از جمعيت زيادى براى عزادارى موج مى‏زد وارد شدم و به يكى از افراد مجلس گفتم چرا در محل شما صداى اذان شنيده نمى‏شود، جواب داد: ما با آن آشنايى نداريم، گفتم مگر شما مسلمان نمى‏باشيد، جواب داد: اسلام ديگر چه مذهبى است، با شگفتى پرسيدم: پس چه آيينى داريد، گفت: بودايى هستيم. گفتم: پس چرا براى امام حسين(ع) عزادارى مى‏كنيد، پاسخ داد: در اين شيوه ما از گذشتگان پيروى مى‏كنيم، آنها با وجود آنكه بودايى مذهب بودند براى اين شهيد عزادارى مى‏كردند. بالاى منبر رفتم و گفتم اى مردم، چگونه است كه حسين بن على(ع) به سرزمين شما آمده است اما جدّ، پدر و دينش به محل شما نيامده است، بياييد آن حضرت را واسطه قرار دهيم تا دين او هم بيايد. از آن روز مشغول بيان احكام اسلام شدم و مبانى آن را معرفى كردم، هنوز دهه محرم‏تمام نشده بود كه همه اهل آن آبادى اعّم از كوچك و بزرگ مسلمان و شيعه شدند.(12)
بنابراين عاشورا و عزادارى نه تنها در بين شيعيان، بلكه در ميان افراد ديگر رواج دارد.
مسلمانان شيعه آلمان كه در فرانكفورت، مونيخ، آخن، هانوى و هامبورگ اقامت دارند، در خصوص اجراى مراسم سوگوارى اهتمام مى‏ورزند و اغلب سينه زنى انجام مى‏شود، در زير زمين مركز اسلامى هامبورگ (اين مركز توسط آية اللّه بروجردى بنا شده است) هر ساله در دهه محرم مسلمانان پاكستانى با شمايل و شبيه سازى عزادارى مى‏كنند كه غالباً سنتى است.
دكتر حجت اللّه ايّوبى مى‏گويد در سال 1372 ه.ش كه براى تحصيل به فرانسه رفته بودم، تصميم گرفتم در ايام عاشورا، عازم شهر ليون شوم، در آنجا با يكى از دوستان كه دانشجوى دكتراى فلسفه بود، ملاقات كردم، او دليل سوگ و ماتم را پرسيد و من از مصائب كربلا برايش سخن گفتم، دانشجوى فرانسوى گفت: با وجود اين كه اعتقادى به اين مسايل ندارم مايلم اين قبيل مراسم را از نزديك مشاهده كنم و درباره آن‏ها قضاوتى داشته باشم. از فرصت پيش آمده بهره‏گرفتم و نشانى مسجد ژيور را به او دادم با اين شرط كه بعد از شركت در مراسم، احساس خودش را برايم از طريق پست الكترونيك بازگو كند.
فرداى آن روز با دوستم براى شركت در مجالس عاشوراى حسينى به مسجد ژيور رفتيم و در آنجا جوانى فرانسوى، به زبان فرانسه مقتلى سوزناك خواند و صداى ناله و حزن حاضران مسجد را معطر ساخت پس از پايان روضه خوانى، مراسم سينه زنى آغاز گرديد. جوانان فرانسوى با حرارتى زايدالوصف با هم دم مى‏گرفتند بر سينه مى‏زدند. بعد از خاتمه مراسم به سنت آتين آمديم، فرداى آن روز، ناخودآگاه به ياد ماجراى ليون افتادم، به سراغ رايانه رفتم و پيام دانشجوى فرانسوى را مشاهده كردم، او به قول خود عمل كرده و احساسات خود را به زيبايى خاص بيان كرده بود: دوست گرامى، به مسجد آمدم، چون سنگريزه‏اى در شن زارى بى كران براى اولين بار در عمرم در سوگ كشته‏اى گريستم امّا كشته‏اى كه با وجود بيش از هزار سال هنوز زنده است. در شجاعت و مظلوميت او گريستم و وى را تحسين كردم، ديشب را با حالى توأم با شور و هيجان خوابيدم من اين ويژگى را مديون تو هستم.(13)
در انگلستان حسينيه‏اى به نام امام حسين(ع) زير نظر يكى از سادات احداث شده است كه در آن عزاداران ايرانى، عربى و انگليسى به عزادارى مى‏پردازند. همه ساله هم زمان با عاشوراى حسينى مسلمانان مقيم انگليس همراه با ديگر عاشقان اهل بيت(ع) در قالب دسته‏هاى سينه زنى مشغول سوگوارى مى‏شوند. در شهر لندن مركز حكومت اين كشور اروپايى عاشقان سالار شهيدان در قالب دسته‏اى بزرگ مسافت سه كيلومترى ميدان ماربل آرچ واقع در شمال شرق هايد پارك تا محل مجمع اسلامى جهانى لندن را طى مسير مى‏كنند. حضور چشمگير جوانان مسلمان در حالى كه مشكى پوش و اشكبار به ياد مظلوميت اسوه ايثار بر سر و سينه مى‏زدند در اين مراسم برجسته و قابل توجه مى‏باشد. عزاداران حسينى در ادامه اين مراسم با تجمع در مركز اسلامى انگليس و مجمع جهانى اسلامى و ديگر اماكن مذهبى ويژه مسلمانان در لندن آيين‏هاى سوگوارى عصر عاشورا را برپا مى‏كنند مراسم شام غريبان نيز با جلوه‏اى جالب برگزار مى‏شود.(14)
در هلند مسلمانان بزرگترين اقليت مذهبى هستند، آنان برنامه‏هاى ويژه اعتقادى خود را به زبان‏هاى عربى، تركى، كردى، اردو،فارسى و انگليسى در مساجد برگزار مى‏كنند، برخى از اين اماكن، ساختمان هايى است كه از شهردارى اجاره شده است. گاهى نيز مسلمان‏ها برخى از كليساها را براى اين مراسم اجاره مى‏نمايند چنانچه يك طلبه عراقى در حوالى آمستردام كليسايى را براى دهه محرم اجاره و مراسم روضه خوانى و سينه زنى را آنجا برپا كرده بود. مجلس ذكر مصائب اهل بيت و روضه خوانى چنان گسترده است كه در فرودگاه فرانكفورت آلمان يك تاجر بحرينى براى دوست عرب خود روضه مى‏خواند و دو نفرى عزادارى و گريه مى‏كردند. كردهاى ايران، عراق و تركيه كه غالباً اهل سنت هستند جلسات عزادارى مفصل و گاه با شركت بيش از هزار نفر شركت كننده براى سيد الشهداء منعقد مى‏نمايند و در منازل خود جلسات روضه خوانى دارند.(15)
شيعيان مقيم دانمارك كه غالباً از مهاجران ايران، عراق، لبنان، پاكستان و افغانستان هستند در حسينيه‏هاى خود مراسم سوگوارى‏هاى محرم را برگزار مى‏نمايند، اين مراكز عبارتند از: دارالحسين كه توسط شهيد حكيم اداره مى‏گرديد و در سال 1990م توسط وى با كمك عراقى‏هاى مقيم كپنهاك بنيان نهاده شد. مؤسسه دارالحسين كه توسط عدّه‏اى از شيعيان عراقى تأسيس شده است و امكانات جالبى داشته و كلاسهايى براى علاقه‏مندان برگزار مى‏كند، حسينيه ايرانيان كه در آن برنامه‏هاى دعاى كميل، سينه زنى و نوحه خوانى انجام مى‏گردد، تعداد حاضران در روز تاسوعا و عاشورا در اين مكان بيش از ظرفيت مركز است امّا وجود چنان مكانى با وجود كمى ظرفيت براى ايرانيان مقيم دانمارك اميدوار كننده است. حسينيه شهيد صدر كه از طرف عراقى‏هاى طرفدار حزب الدعوة اداره مى‏شود، دست اندركاران آن غالباً تحصيل كرده‏اند.
مركز فرهنگى لبنانى‏ها كه برنامه‏هاى جالب مذهبى و اجراى مراسم به مناسبت‏هاى دينى دارند، حسينيه مركز جعفرى كه پاكستانى‏هاى مقيم دانمارك در آن عزادارى مى‏كنند، حسينيه مصلى الايمان كه توسط شيخ ابوحسام و عدّه‏اى از عراقى‏ها بنيان نهاده شد، حسينيه افاغنه كه به افغانى‏ها اختصاص دارد.(16)
در ديگر كشورهاى اروپايى نيز مراسم عاشوراى حسينى با حضور شيعيان و مسلمانان مقيم اين سرزمين‏ها و نيز مسلمين محلى، صورت مى‏گيرد.
قاره آمريكا
مهاجرين عرب، ايرانى، پاكستانى، هندى و آفريقايى كه مسلمان و شيعه هستند در مناطق گوناگون اين قارّه به برپايى مراسم عاشورا اهتمام مى‏ورزند و يكى از نمونه‏هاى جالب عزادارى در منطقه كارائيب است يادآور مى‏شود از سال 1845 تا 1917 م عدّه زيادى از شيعيان هندى به عنوان كارگر روز مزد به اين منطقه انتقال يافتند و عزادارى‏هاى محرم را رواج دارند كه «هوسه» ناميده شد و به نشانه اتحاد ميان كارگران مهاجر و نماد نوعى سركشى عليه حكومت مستعمراتى تبديل گرديد. در تاريخ 30 اكتبر 1884 م عدّه‏اى از شركت كنندگان در سوگوارى هدف گلوله پليس كه تحت حمايت جوخه سربازان انگليسى بود قرار گرفتند كه عدّه‏اى كشته و گروههاى بسيارى زخمى شدند.
مراسم هوسه در كارائيب خصوص در كشور ترينيداد تحت تأثير بعضى از مراسم آفريقايى قرار گرفته و هوسه نيز به نوبه خود در يكى از مراسم مهم محلى اين جزيره تأثير گذاشته است، دو مركز اصلى مراسم محرم ترينيداد يكى شهر سن جيمز در شمال و ديگرى در منطقه سدروس در جنوب غربى جزيره قرار دارد در شمال از هر چهار گروه برگزار كننده مراسم محرم سه گروهشان خانوادگى هستند ولى در جنوب اين ارتباط كمتر بوده و بستگى‏هاى اجتماعى جاى آن را مى‏گيرد. در سن جيمز علاوه بر ساخته و گرداندن تجه(تعزيه) دو «ماه» بزرگ مى‏سازند و آنها را حمل مى‏كنند كه نمايندگان امام حسن(ع) و امام حسين(ع) هستند.
هوسه مدلى از گنبد و بارگاه حسين بن على(ع) است كه به آن تجه هم مى‏گويند، همراه با آن، پرچم هايى حمل مى‏كنند و بر طبل هايى به نام‏هاى تاسا و باس مى‏نوازند، غذايى مخصوص نيز تدارك مى‏بينند.
سازندگان تجه از خوردن گوشت و غذاى سرخ شده پرهيز مى‏كنند و در موقع كاركردن در امام باره كفش‏ها را در مى‏آورند. در سدروس مراسم با روز پرچم آغاز مى‏شود كه مصادف با هفتم محرم است. هر گروه عزادار چوك مخصوص خود را دارد، چوك فضاى مربع شكلى است كه در طول دوره سه روزه مراسم محل مقدسى به شمار مى‏آيد.اين چوك در نزديكى كارگاهى است كه در آن تجه ساخته مى‏شود. در روز پرچم شخصى كه به نام «مجاور» خوانده مى‏شود براى خواندن دعا به محل اجراى مراسم مى‏آيد، اين ادعيه معمولاً آياتى از قرآن است و با سوره فاتحه آغاز مى‏گردد، بعد از مراسم دعا، در اطراف چوك پرچم‏هاى سرخ به ياد امام حسين(ع) و پرچم‏هاى سبز به نشانه امام حسن، قرار مى‏دهند، بعد از آن، دسته راه مى‏افتد. طبل‏ها به صدا در مى‏آيند و برچم‏ها كه اكثراً توسط زنان حمل مى‏گردد از چوك حركت داده مى‏شود، در طول شب پنج نفر با سينى‏هاى مخصوص از محل اجراى مراسم خارج شده و به سمت مكانى به عنوان نماد كربلا مى‏روند، مشتى خاك از آنجا بر مى‏دارند و در پارچه سفيدى پيچيده و دورش نوار باريكى مى‏بندند تا شبيه دو جنازه كوچك شود كه مطابق سنت مسلمانان براى دفن حاضر شده است. اين دو بسته را روى سينى مى‏گذارند و بر روى آن عطر مى‏پاشند و دعاهايى در همين حال مى‏خوانند، مرثيه گويى هم رواج دارد، در آخر شب محتواى سينى‏ها را در گودال وسط چوك مى‏گذارند، روز هشتم محرم مراسم تجه كوچك انجام مى‏شود تجه كوچك را روى سر مردى مى‏گذارند و در حالى كه يك نفر با فانوس از جلو حركت مى‏كند و عدّه‏اى طبل مى‏نوازند تجه را هفت بار در جهت خلاف عقربه‏هاى ساعت دور چوك مى‏گردانند، دختران جوان و زنان در حالى كه پرچم‏هاى زيادى دارند به تجه مى‏پيوندند، نيمه‏هاى شب عدّه‏اى مخفيانه اين تجه‏ها را به داخل آب مى‏برند شب تاسوعا مردم براى حركت دادن تجه بزرگ خود را مهيا مى‏كنند. بعد از ظهر عاشورا يك ديوار متحرك كارگاه(امام باره) برداشته مى‏شود و پايه و بخش اصلى تجه به داخل حياط برده مى‏شود و در آنجا تاجگذارى انجام مى‏شود. سپس تجه را روى چرخ مى‏گذارند تا بتوان آن را در دسته حركت داد، سرانجام تجه را به چوك مى‏برند و آنجا دعا مى‏خوانند و داخل آن را عطر مى‏پاشند. در اين موقع شيرينى‏هايى به نام حلوا و ميلدا پخش مى‏كنند. تمام كسانى كه در ساختن تجه همكارى داشته‏اند براى صرف غذا دعوت مى‏شوند. حدود ساعت نه شب دوباره تجه را حركت مى‏دهند كه تعداد شركت كنندگان در اين مراسم بسيار زياد و هيجان‏انگيز است. اواخر شب يا بامداد روز بعد(عاشورا) مجاور، تربت داخل تجه‏ها را بر مى‏دارد و محتويات آنها را در نمادى كه براى كربلا ساخته‏اند دفن مى‏كنند. سرانجام هنگام غروب آفتاب تجه را روى شانه‏هاى خويش به دريا مى‏برند و آنجا رها مى‏سازند و لحظات غم‏انگيز و سوگ و ماتم آغاز مى‏شود.(17)
پى‏نوشت‏ها: –
1. امام حسين و ايران، كورت فريشطر،ترجمه منصورى، ص 241.
2. سفرنامه اين بطوطه، ترجمه دكتر محمد على موحد، ج دوم، ص 314 و 315.
3. عاشورا در سرزمين‏ها، ج 4، ص 42 – 39 به نقل از دائرة المعارف عقايد و مذاهب، ص 180 – 179.
4. جام جم، شماره 1095، نهم اسفندماه سال 1382.
5. مجموعه مقالات دومين كنگره، ج 2، ص 118؛ سرزمين اسلام، ص 441.
6. سرزمين اسلام، ص 402؛ عاشورا در سرزمين‏ها (قاره آفريقا)، ص 29 – 27.
7. عاشورا در سرزمين‏ها، ص 45 – 44.
8. نامه فرهنگ، سال هفتم، شماره مسلسل 25، بهار 1376، ص 184.
9. روزنامه جمهورى اسلامى، دوشنبه، 26 فروردين 1381، شماره 6605، ص 7.
10. سرزمين اسلام، ص 523؛آلبانى تنها كشور اروپايى كه بالاترين درصد مسلمانان را دارد، مقاله نگارنده، مجله مكتب اسلام، سال 33، شماره اول، ص 71، كيهان فرهنگى، سال هشتم، شهريور 1368، مقاله محيط طباطبايى در خصوص آلبانى و نيز همان مجله، سال نهم، مرداد 1371، ص 57 – 56.
11. مجله زمزم، دى و بهمن 1381 و نيز ماهنامه مبلّغان، شماره 63، ص 134.
12. درسى از مكتب حسين، سيد محمد شيرازى، ترجمه احمد صادق اردستانى، ص 26 – 25، مردان علم در ميدان علم، ج 2، ص 96.
13. جام جم شماره 270، مبلغان، ش 63، ص 136.
14. گلبانگ مسجد، ش 32، ص 6.
15. مجله پيام حوزه، شماره 19، ص 78.
16. عاشورا در سرزمين، ج 3، ص 30 – 29.
17. تاريخ عزادارى، ص 389، مجله چشم انداز، شماره، اول، آبان 1373، ص 92 – 89؛ گلستان قرآن، دوره جديد، ش 59، ص 8 – 6.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
سلسله انفجارهاى بغداد 80 شهيد و 140 مجروح برجاى گذاشت.
تخريب مسجد الاقصى در پى اعتراض‏هاى گسترده جهانى متوقف شد. (24/11/85)
سياستمدار اروپايى: مراقب باشيم سونامى اسلامى در راه است. غربى‏ها از گسترش اسلام كه به (سونامى اسلامى) تشبيه شده، بسيار نگرانند. توهين به پيامبر اعظم (ص) در قالب كاريكاتور موهن، ايجاد آشوب در عراق و برخى ديگر از كشورهاى اسلامى نتيجه اين نگرانى‏هاست كه تقريباً تمام كشورهاى اروپايى را دربر مى‏گيرد، در همين راستا رئيس جديد پارلمان اروپا هم آينده اتحاديه اروپا را در گرو همزيستى با جهان اسلام مى‏داند. (26/11/85)
سيد حسن نصراللّه: نمى‏گذاريم حتى يك گلوله مقاومت مصادره شود. (28/11/85)
در پى بازداشت عمار حكيم تظاهرات سراسرى مردم عراق اتفاق افتاد و آمريكا عذرخواهى كرد. (6/12/85)
تبرئه صرب‏ها اعتراض مسلمانان بوسنى را برانگيخت. (9/12/85)
در اجلاس 7 جانبه پاكستان با شركت كشورهاى پاكستان، عربستان، مصر، اردن، مالزى، اندونزى و تركيه توطئه پنهان عليه جهان اسلام شكل مى‏گيرد. (10/12/85)
مجلس مصر خواستار بازنگرى در روابط با تل‏آويو شد. (17/12/85)
دولت وحدت ملى فلسطين تشكيل شد. (28/12/85)
دادگاه جنايى عراق «على حسن المجيد» معروف به «على شيميايى» از متهمان اصلى نسل كشى كردهاى عراق را به اعدام محكوم كرد. (14/1/86)
اخبار داخلى
لاريجانى در مونيخ: تضمين مى‏دهيم امّا تعليق را نمى‏پذيريم.
شوراى نگهبان طرح تجميع انتخابات مجلس و رياست جمهورى را رد كرد.
بنياد شهيد: حكم تاريخى امام درباره ارتداد سلمان رشدى تغييرناپذير است. (23/11/85)
امام جمعه ميانه ترور شد.
مجلس به دكتر الهام براى تصدى وزارت دادگسترى رأى اعتماد داد. (25/11/85)
رئيس جمهور در گفتگو با شبكه تلويزيونى A.B.C: حاضريم كمك كنيم آمريكا از عراق نجات پيدا كند.
عاملان انفجار تروريستى در زاهدان بلافاصله دستگير شدند. (26/11/85)
تأكيد مجدد البرادعى، برنامه هسته‏اى ايران، نظامى نيست.
پيكر حجت الاسلام و المسلمين فردوسى‏پور در تهران تشييع شد.
با كشف نوار ويدئويى و اعتراف جنايتكاران، نقش آمريكا و انگليس در جنايت تروريستى زاهدان فاش شد. (28/11/85)
رهبر انقلاب با تقدير از حضور حماسى مردم در 22 بهمن تأكيد كردند: درنگ نكنيد، فتح قله‏هاى بلند در پيش است.
سازمان كنفرانس اسلامى از برنامه هسته‏اى ايران حمايت كرد. (29/11/85)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور سوريه: جبهه زورگوى استكبار بازنده اصلى در منطقه است. (30/11/85)
رهبر انقلاب در ديدار مسؤولان امر از كوتاهى در اجراى اصل 44 قانون اساسى گلايه كردند. (1/12/85)
خبرگان چهارم با پيام رهبر انقلاب گشايش يافت. (2/12/85)
رئيس جمهور در جمع پرشور مردم لنگرود:مأموريت ما ساختن ايران است.
شهرام جزايرى فرار كرد. (3/12/85)
رهبر انقلاب در ديدار نمايندگان مجلس خبرگان: القاى وضع فوق العاده در كشور خط دشمن است.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: صريح و قاطع اعلام مى‏كنم، غرب از زورگويى به ايران به جايى نمى‏رسد. (5/12/85)
وزير سابق انرژى اتمى روسيه: ايران اگر مى‏خواست مدت‏ها قبل سلاح هسته‏اى ساخته بود. (6/12/85)
با ورود به باشگاه فضايى جهان، نخستين راكت كاوشى ايران به فضا پرتاب شد.
در محاكمه جديد، به شهرام جزايرى 13 سال تخفيف داده شد! (7/12/85)
از سوى رهبر معظم انقلاب تركيب جديد مجمع تشخيص مصلحت نظام براى پنج سال معرفى شد.
لاريجانى از طرح نخست وزير ايتاليا در مورد پرونده هسته‏اى ايران استقبال كرد. (9/12/85)
به دستور آيت اللّه شاهرودى 4 مسؤول پرونده شهرام جزايرى بركنار شدند.
بررسى بودجه سال 86 در مجلس آغاز شد. (13/12/85)
كليات بودجه 231 هزار ميليارد تومانى از تصويب مجلس گذشت. (14/12/85)
مجلس بررسى جزئيات لايحه بودجه را آغاز كرد. 100 نماينده در بحث حساس بودجه 86 غيبت داشتند.
البرادعى: دليل محكمى براى انحراف در برنامه هسته‏اى ايران نديده‏ايم. (15/12/85)
رهبر معظم انقلاب ديروز همزمان با روز درخت كارى دو اصله نهال غرس كردند. (16/12/85)
حداقل دستمزد كارگران در سال آينده 183 هزار تومان اعلام شد.
مجلس تكليف را روشن كرد، بنزين سهميه بندى 100 تومان، مازاد به قيمت آزاد.
در نامه رسمى ايران به البرادعى تأكيد شد، همكارى بيشتر ايران با آژانس مشروط به پايان مداخله شوراى امنيت است. (17/12/85)
بوش تحريم‏هاى تجارى بر ضد ايران را تمديد كرد. (21/12/85)
رهبر انقلاب در ديدار اعضاى مجمع تشخيص مصلحت نظام: توصيه من تقدم مصلحت بر گرايش هاست. (22/12/85)
ساخت واگن‏هاى مترو در تهران آغاز شد. (23/12/85)
رئيس جمهور در اجتماع مردم يزد: ملت ايران از حقوق هسته‏اى خود عقب نشينى نخواهد كرد. (24/12/85)
سفرهاى نوروزى با 20 كشته آغاز شد. پليس راه به مردم هشدار داد.(26/12/85)
شهرام جزايرى پس از دستگيرى به زندان اوين منتقل شد. (28/12/85)
رهبر انقلاب خطاب به شوراى امنيت: اگر بى قانونى كنيد، بى قانونى مى‏كنيم.
رهبر انقلاب: ايران از همه ظرفيت‏هاى خود براى ضربه زدن به دشمنان متعرض استفاده خواهد كرد.
واكنش ايران به قطعنامه غيرقانونى شوراى امنيت، همكارى با آژانس اتمى را قطع مى‏كنيم.
در پيام نوروزى رهبر معظم انقلاب سال 86 سال اتحاد ملى و انسجام اسلامى نام گرفت. (14/1/86)
نيروگاه اتمى بوشهر آماده دريافت سوخت شد. (15/1/86)
اخبار خارجى‏
بوش: شايعه حمله به ايران ساخته مخالفان من است، و يك هياهوى سياسى است.
عربستان 50 ميليارد دلار تسليحات از غرب خريدارى مى‏كند.
سولانا: جلوگيرى از دستيابى ايران به فناورى هسته‏اى امكان ندارد. (25/11/85)
طرح امنيتى دولت عراق رسماً به اجرا درآمد. (26/11/85)
دادگاه آلمان منتقد هولوكاست را به 5 سال زندان محكوم كرد. (28/11/85)
وزير دفاع آلمان: پوتين درست مى‏گويد، ناتو نبايد ژاندارم جهانى شود. (29/11/85)
رايس در اعتراف به ناكارآمدى سياست آمريكا در مقابل ايران: 27 سال اشتباه كرديم، بايد 180 درجه بچرخيم. (30/11/85)
رهبر دمكراتهاى سناى آمريكا: جنگ عراق بزرگترين اشتباه تاريخ سياست خارجى آمريكاست. (1/12/85)
قطار لندن به گلاسكو نرسيد. (6/12/85)
ژنرال‏هاى آمريكايى: در صورت حمله به ايران استعفا مى‏دهيم. (7/12/85)
روزنامه واشنگتن پست: بوش با پيشنهاد مذاكره با ايران خود را دست انداخته است. (14/12/85)
اتحاديه عرب: آمريكا براى خروج از عراق جدول زمانى تعيين كند. (15/12/85)
بوش در ميان 2 بمب خود ساخته! قرار دارد. (17/12/85)
مردم اروگوئه از بوش با فرياد قاتل و فاشيست استقبال كردند. (20/12/85)
فرانسه با استقرار سامانه موشكى آمريكا در اروپا مخالفت صريح كرد. (21/12/85)
حكم اعدام طه ياسين رمضان صادر شد. (26/12/85)
8 تفنگدار آمريكايى در عراق به هلاكت رسيدند. (28/12/85)

/

عدالت اجتماعى پيامبر اعظم ص

مقدمه
بقاى جامعه به عدالت است در جايى كه عدالت نيست، انتظار پاكى و سلامت اجتماعى، انتظارى بيهوده است. روش و منش اسلام به عدالت است و با خاموش شدن عدالت، اسلام چون جراغى خواهد بود خاموش كه با آن راه نمى‏توان يافت و مردمان را به سامان نمى‏توان رساند، زيرا اين عدالت است كه نگهدارنده ملت است، «العدل قوام الرعيّه»(1)از اين روست كه پيامبر اعظم(ص) مى‏فرمايد: ساعتى عدالت از هفتاد سال عبادتى كه شبهايش، نماز شب و روزهايش به روزه بگذرد، بهتر است».(2)
عدالت يك تكليف الهى و اصل محبوب مطابق با خواست و فطرت انسان و موجب تعالى بشر در حوزه‏هاى مختلف زندگى فردى و اجتماعى است و جامعه بشرى هم از ابتدا، تا حال آرزوى روزى را داشته و دارد كه در آن، ظلم، تبعيض و بى عدالتى در تمام چهره و ابعادش، نابود شود و نسيم ملايم عدالت و برابرى در تمام زواياى زندگى انسان‏هاى دردمند و رنجيده، نفوذ كند، دردهاى كهنه و قديمى بشر، ناشى از ظلم و ستم و بى عدالتى را با داروى شفا بخش عدالت و برابرى، مرهم نهاده و التيام بخشد.
از آنجايى كه پيامبر اعظم(ص) به مصداق آيه شريفه «لكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنةٌ» عالى‏ترين و والاترين الگوى كمالات انسانى و مظهر عدالت در تمامى ابعادش بوده است با بررسى سيره و سنت آن حضرت در سراسر زندگى پر بركت شان الگوئى كامل و جامع را مى‏توان در دسترس انسانهاى جوياى عدالت قرار داد. پيامبر اعظم(ص) نه تنها براى مسلمانان بلكه براى تمامى بشريت يك الگوى كامل محسوب مى‏شود. اين نوشتار تلاش مى‏كند گوشه‏اى از عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) را در ابعاد مختلف در اختيار علاقمندان و شيفتگان حضرتش قرار دهد. قبل از اينكه به عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) در جنبه‏هاى مختلف بپردازيم به تشريح واژه‏هاى اساسى عدل، عدالت، سيره و سنت پرداخته شده است تا با دقت بيشترى بحث عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) تبيين گردد. در اين نوشتار اشاره مختصرى به بحث عدالت و چگونگى تعريف آن از ديدگاه دانشمندان مسلمان و غربى شده است. نمونه‏هاى عينى و عملى عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) در سيره و سنت ايشان بسيار بوده است كه ما به چند نمونه براى تبيين مسئله مورد نظر اشاره كرده‏ايم. اميد است مورد قبول درگاه حق قرار گيرد. انشاءاللّه.
اهداف و اهميت موضوع‏
جامعه‏اى كه بر اصول عدالت اداره مى‏شود، جامعه‏اى استوار و ارزشمند است. جامعه‏اى كه در مسير عدالت حركت نمى‏كند ارزشها در آن واژگونه شده، ضد ارزشها حاكم مى‏شوند. جاى خوبى و بدى، زشتى و زيبايى، رحمت و شقاوت، مروّت و نامردى تغيير مى‏يابد.
آن جا كه عدل رخ ننموده است، انحراف و كفران چنان مردمان را در خود مى‏پيچيد كه هشدارها، فريادها و صداى فرو ريختن بنيانها را نمى‏شنوند.
اگر عدالت برقرار نشود، عرصه جامعه جولانگاه زور و ستم و غارت و چپاول مى‏شود. در چنين ميدانى فضيلتها و ارزشها به باد فراموشى مى‏رود. روزگار گزنده و درنده مى‏شود. و توانگران برآنچه دارند، دندان مى‏فشانند و برآنچه ندارند آز مى‏ورزند. بينوايان در زير فشار بى عدالتى بناچار تن به هر داد و ستدى مى‏دهند، گران مى‏خرند و ارزان مى‏فروشند و هستيشان به تاراج يغما مى‏رود.
در چنين جامعه‏اى اشرار و بدكاران رفعت مى‏يابند و نيكان و اخيار به ذلت كشيده مى‏شوند، امام كاظم (ع) از پيامبر اعظم(ص)، پيامبر عدالت، نقل كرده است كه فرمودند: «بد قومى هستند آنان كه براى خدا به عدالت قيام نمى‏كنند. بد قومى هستند آنان كه امر كنندگان به عدالت در ميان مردم را مى‏كشند.»
همه ارزشهاى اجتماعى در گرو عدالت است. اگر در جامعه عدالت رنگ بازد، همه ارزشها رنگ مى‏بازد. در جامعه امروزى كه ظلم و بى عدالتى سران كفر و استكبار جهانى بى داد مى‏كند و فرياد دروغين عدالت‏طلبى و حقوق بشر آنان عالم را پر كرده است، لازم و ضرورى به نظر مى‏رسد ابعاد گوناگون عدالت اجتماعى در زندگى سراسر نورانى و پر بركت رسول اكرم(ص) و پيامبر اعظم (ص) به عنوان يك الگوى كامل براى بشريت تبيين گردد تا مردم جهان بخصوص مسلمانان حقيقى و ناب با تأسى به سيره و سنت آن پيامبر اعظم(ص) هر چه زودتر ريشه بى عدالتى در جهان را با ظهور قائم آل محمد(ص) از بيخ و بن قطع نمايند. از طرفى ديگر توهين به ساحت مقدس پيامبر رحمت(ص) از سوى اردوگاه استكبار جهانى بر ضرورت انجام اين تحقيق دو چندان مى‏افزايد.
واژه‏شناسى عدل‏
عدل واژه عربى، اسم مصدر در مقابل ستم و مقابل بيداد قرار مى‏گيرد و به معناى داد است. عدل به معانى قسط، عدالت، مساوات، انصاف، امرى بين افراط و تفريط، مساوات در مكافات در نيكى و بدى داورى به حق به كار گرفته شده است.(3)
ديدن و دانستن عدل خداى كار حكيمان و راه انبياست.(4)
هر كجا عدل روى بنموده است، نعمت اندر جهان بيفزوده است(5)عدل به طور مختصر به دو جمله بر مى‏گردد:
1- عدل: قرار دادن هر چيزى در جاى خودش «وضع كلّ شى‏ء فى موضعه».
2- ظلم: قرار دادن هر چيزى در غير از جايگاهش «وضع الشى‏ء فى غير موضعه».
مولوى هم اين تعبير را چنين بيان مى‏كند:
عدل چه بود؟ وضع اندر موضعش‏
ظلم چه بود؟ وضع در ناموضعش‏
عدالت خواهى وعدالت محورى در سيره و سنت پيامبر اعظم(ص)
مقصود از عدالت در سيره و سنت پيامبر اعظم(ص) در اين نوشتار عدالت اجتماعى به تفسيرى كه در ذيل به آن اشاره مى‏نمائيم مى‏باشد.از كلمه «عدالت اجتماعى» شايد در ابتدا معناى محدودى به اذهان خطور نمايد و آن اين كه بايد در جامعه در ابعاد اقتصادى عدالت برقرار گردد و حاكم و رهبر، منابع و امكانات موجود در جامعه را با يك نسبت صحيح و منطقى در بين افراد توزيع نمايد، نه اين كه ثروت‏هاى موجود را به فرد يا گروه خاصى اختصاص دهد.
با كمى دقت و تأمل و ژرف انديشى مى‏توانيم عدالت اجتماعى را يك معناى وسيعى ببخشيم كه در محدوده مسائل اقتصادى اجتماع و جامعه خلاصه نشود، بلكه همه ابعاد موجود در جامعه و همه ارتباطهاى ميان انسانها و حتى ميان انسان و غير انسان را شامل گردد، چرا كه به فرموده پيامبر اعظم(ص): «بالعدل قامت السموات و الارض».(6)
عدالت اجتماعى در اين معناى وسيع، شامل همه حقوق‏هاى فردى، اجتماعى و جميع اقسام حقوقى مى‏شود، در اين ديدگاه، حقوق اديان، مذاهب، مليت‏ها، اقوام مختلف و همه حقوقى كه خداوند متعال بر انسان‏ها و جامعه بشرى دارد و نيز به طور كامل همه امور انسان، اعم از امور عبادى، سياسى، اقتصادى و اجتماعى در نظر گرفته مى‏شود. عدالت اجتماعى به معناى وسيع آن رعايت همه بايدها و نبايدها، در همه ابعاد انسان، اجتماع و حتى خالق انسان است. اين نوشتار تلاش مى‏كند تا با اين نگاه گوشه‏اى از عدالت اجتماعى در سيره و سنت پيامبر اعظم(ص) را تبيين نمايد.
پيامبر اعظم(ص) و عدالت در قرآن‏
پيامبر اعظم(ص) به عنوان خاتم الانبياء و برترين پيامبران الهى از سوى خداوند متعال مأمور شد كه عدالت را در جامعه بر پا دارد. خداوند متعال در مورد اين مأموريت مى‏فرمايد: «و قل ءامنت بما انزل اللّه من كتاب و امرت لا عدل بينكم؛(7) اى پيامبر بگو: به هر كتابى كه خداوند نازل كرده است ايمان آورده‏ام، و مأمور هستم كه در ميان شما به عدالت رفتار كنم.»
پيامبر اعظم(ص) با هدف تكميل و تقسيم مكارم اخلاقى، اجراى عدالت را سرلوحه رسالت خويش قرار داد و مساوات و برابرى و اخوّت را محقق ساخت، اما فقط به جنبه اخلاقى و نصيحت و دعوت ايمانى بسنده نكرد، بلكه موجبات كينه‏ها وحسدها و انتقامجوئى‏ها، يعنى تبعيضات حقوقى را از بين برد و وحدت و يگانگى اجتماعى را در جامعه‏اى متوازن بوجود آورد.(8)
خداوند متعال به همه دين داران و مؤمنان دستور مى‏دهد كه بايد عدالت را، هرچند به زيان خود و بستگانشان باشد، بر پاى دارند، چنان كه مى‏فرمايد: «يا ايهّا الذّين ءامنوا كونوا قوّامين بالقسط شهداء للّه و لو على انفسكم او الوالدين و الاقربين؛(9) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! بر پاى دارنده عدالت باشيد، و براى خدا شهادت دهيد، اگرچه به زيان شما، يا پدر و مادر و نزديكان شما باشد.»
اين آيه به همه ايمان آورندگان مى‏فرمايد كه علاقه‏ها و وابستگى‏ها شما را از مرز عدالت خارج نكند. خداوند متعال عدالت را از همه چيز به تقوا،(كه قانون تكامل انسان است)، نزديك‏تر دانسته و مردم را از اين نهى مى‏كند كه بخاطر خشم‏ها و خشنودى‏هاى شخصى از آن دست بردارند، و چنين مى‏فرمايد: «…و لا يجرمنّكم شنآن قوم على الّا تعدلوا اعدلوا هواقرب للتّقوى…؛(10) و هرگز دشمنى با قومى، شما را به بى عدالتى وادار نكند، به عدالت رفتار كنيد كه به تقوا نزديكتر است.»
از ديدگاه قرآن، عدالت پيشگان و دادگران محبوب خدا هستند و خداوند آن‏ها را دوست دارد و كسى كه دوست حق باشد، انوار عنايات حق بر روح و جانش جارى شده و صفات خدايى در وجودش تجلّى پيدا مى‏كند.
خداوند در اين رابطه مى‏فرمايد: «و اقسطوا انّ اللّه يحبٌّ المقسطين؛(11) عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست مى‏دارد.»
قرآن در موضوع ازدواج، مؤمنين و ايمان آورندگان را به عدالت امر مى‏كند و مى‏فرمايد: «و ان خفتم الّا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النّساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم الّا تعدلوا فواحدة او ما ملكت ايمانكم ذلك ادنى الّا تعدلوا»(12) پيامبر اعظم(ص) همواره با همسرانشان به عدالت رفتار مى‏كردند و مى‏فرمودند: «وقتى مردى دو زن داشته باشد و ميان آنها به عدالت رفتار نكند روز رستاخيز يك نيمه او افتاده است».(13)پيامبر اعظم(ص) همواره در طول زندگانى پربركتشان الگوى كامل عينى و عملى عدالت بودند. در ذيل به چند نمونه آن به طور مختصر اشاره مى‏گردد:
عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) در عدم تبعيض در اجراى قانون‏
در فتح مكه، زنى از قبيله بنى مخزوم مرتكب سرقت شد و از نظر قضايى جرمش محرز گرديد، خويشاوندانش كه هنوز رسومات نظام طبقاتى در خلاباى مغزشان بجاى مانده بود، اجراى مجازات را ننگ خانواده اشرافى خود مى‏دانستند، به تكاپو افتادند بلكه بتوانند مجازات را متوقف سازند، اسامة بن زيد را كه مانند پدرش نزد رسول خدا(ص) محبوبيت خاصى داشت، وادار كردند به شفاعت برخيزد، او همين كه زبان به شفاعت گشود، رنگ صورت پيامبر اعظم(ص) از شدت خشم برافروخته شد و با عتاب و تشدد فرمود: «چه جاى شفاعت است، مگر مى‏توان حدود قانون خدا را بلا اجرا گذاشت؟» دستور مجازات صادر نمود. اسامه متوجه غفلت خود گرديد و از لغزش خود عذر خواست و استدعاى طلب مغفرت نمود. پيامبر(ص) براى اينكه فكر تبعيض در اجراى قانون را از مخيله مردم بيرون بنمايد به هنگام عصر در ميان جمع به سخنرانى پرداخت و ضمناً عطف به موضوع روز كرده و چنين گفت:
«اقوام و ملل پيشين دچار سقوط و انقراض شدند بدين سبب كه در اجراى قانون عدالت تبعيض روا مى‏داشتند، هرگاه يكى از طبقات بالا مرتكب جرمى مى‏شد او را از مجازات معاف مى‏كردند و اگر كسى از زيردستان به جرم مشابه آن مبادرت مى‏كرد او را مجازات مى‏نمودند، قسم به خدايى كه جانم در دست اوست در اجراى عدل درباره هيچ كس فروگذارى و سستى نمى‏كنم، اگر چه مجرم از نزديكترين خويشاوندان خودم باشد.»(14)
عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) در برخورد با دشمنان‏نمونه‏
الف – پيامبر اعظم(ص) همواره رعايت اصول انسانى و مقررات الهى را حتى در جنگ و پيكار نسبت به دشمن فراموش نمى‏كردند. پيامبر اعظم (ص) بر خلاف مدعيان دروغين امروزى حقوق بشر كه جنايات آنان در لبنان و فلسطين ننگ ابدى بر پيشانى مجامع بين‏المللى و دفاع از حقوق بشر حك كرده است، به لشكر اسلام همواره سفارش مى‏فرمودند پيران و اطفال و زنان را نكشيد، هرگز آب مشركان را زهرآلود نكنيد، مكر نكنيد و درختان را از بيخ قطع نكنيد و…اين است عدالت اجتماعى پيامبراعظم (ص) در مقابل دشمنان اسلام. پيامبر اعظم (ص) وقتى لشكر اسلام را بسيج مى‏كرد سپاه را با تمام افراد لشكر احضار نموده و به ايشان مى‏فرمود: «برويد بنام خداى تعالى و استقامت جوئيد به خداى و در راه خدا و بر ملت پيغمبر خدا جهاد كنيد. مكر نكنيد، از غنائم سرقت نكنيد و كفار را بعد از قتل مثله نكنيد و پيران و اطفال و زنان را نكشيد و رهبانان را كه در غارها و بيغوله‏ها جاى دارند بقتل نرسانيد، حيوانات حلال گوشت را نكشيد مگر اينكه براى تغذيه به آنها نياز داشته باشيد. هرگز آب مشركان را زهرآلود نكنيد. شبيخون بر دشمن نزنيد. درختان را از بيخ قطع نكنيد مگر اينكه مضطر باشيد و درختان ميوه را برنياوريد و حرث و زرع و نخلستان را نسوزانيد و مى‏فرمود: من بيشتر دوست دارم كه شما را در موقع مراجعت (از جهاد) همراه با مردمى ببينم كه به اسلام گرويده‏اند نه با عده‏اى كودكان و زنانى كه پدران و شوهران آنها را كشته باشيد.»(15)
ب – پيامبر اعظم(ص) خود مظهر كامل عدالت بود در سراسر زندگانى پر بركت خويش مى‏كوشيد تا اصحابش كار به ستم نكنند و از عدالت به يكسو نشوند. هنگامى كه پيامبر اعظم (ص) نزد قبيله يهودى بنى نضير رفت تا در پرداخت ديه دو مقتول از طايفه بنى عامر كه به دست «عمروبن اميه» (يكى از مسلمانان) كشته شده بود، از آنها يارى و كمك بگيرد (بر اساس پيمانى كه با رسول خدا بسته بودند بنى نضير متعهد شده بود كمك كند) آنان در نهان توطئه كردند كه رسول خدا(ص) را به قتل برسانند. خداوند رسول اعظم (ص) را آگاه كرد. و پيامبر (ص) دستور آماده باش براى جنگ به مسلمانان داد و اين آيه درباره يهوديان توطئه گر و پيمان شكن كه مسلمانان از آنان كينه به دل داشتند نازل شد. «…و لا يجرمنّكم شنآن قوم على الّا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتّقوى…؛(16) هرگز دشمنى با قومى شما را به بى عدالتى وادار نكند، به عدالت رفتار كنيد كه به تقوا نزديكتر است.»
به مسلمانان تذكر داد تا مبادا به خاطر دشمنى كه با يهود دارند به بى عدالتى با آنها رفتار كنند. اين در حالى بود كه بنى النضير با پيامبر(ص) پيمان بسته بودند كه هرگز بر ضرر رسول خدا(ص) و ياران او قدمى بر ندارند و به وسيله زبان و دست ضررى به او نرسانند… هرگاه بر خلاف متن پيمان رفتار كنند، دست پيامبر در ريختن خون و ضبط اموال و اسير كردن زنان و فرزندان آنها باز خواهد بود.(17) با اين حال پيامبر اعظم(ص) با عدالت و مهربانى و گذشت با آنها رفتار نمود و به كمتر از آن چيزى كه به آنها قرار گذارده بود مجازات نمود.
عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) در مقابل حق الناس
الف – پيامبر اعظم (ص) خود نيز به قانون عدالت تن مى‏داد، روزى به مسجد رفت و در ضمن خطابه فرمود: «خدا سوگند ياد كرده است در روز جزا از ظلم هيچ ظالمى نگذرد، اگر به كسى از شما، ستمى از من رفته و از اين رهگذر حقى بر ذمّه من دارد من حاضرم به قصاص و عمل متقابل تن بدهم. از ميان مردم شخصى به نام «سوادة بن قيس» به پاخاست و گفت يا رسول اللّه روزى كه از طائف بر مى‏گشتى و عصا را در دست خود حركت مى‏دادى به شكم من خورد و مرا رنجه ساخت.
فرمود: حاشا كه به عمد اين كار را كرده باشم. با اين حال به حكم قصاص تسليم مى‏شوم. فرمان داد همان عصا را بياورند و به دست سواده داد و فرمود: هر عضو بدن تو را كه خسته است به همان قسمت از بدن من بزن و حق خود را همين دنيا از من بستان. سواده گفت: نه نه، من شما را مى‏بخشم. فرمود:خدا نيز تو را ببخشد.»(18)
آرى چنين زيباست رفتار يك رئيس و زمامدار تام الاختيار دين و دولت در اجراى عدالت اجتماعى و حمايت از قانون.
ب – هنگامى كه پيامبر اعظم (ص) «خالد بن وليد» را براى تبليغ و شكستن بت «عزى» به سرزمين قبيله «جذيمه بن عامر»رهسپار كرد و به او دستور داد كه خونى نريزد و از در جنگ وارد نشود، اما وى به دستور پيامبر عمل نكرد و عده‏اى از بنى جذيمه را به قتل رساند. وقتى خبر جنايت خالد به گوش پيامبر رسيد. سخت ناراحت شد. فوراً به على(ع) مأموريت داد كه به ميان قبيله مزبور برود و خسارت جنگ و خونبهاى افراد را به طور دقيق بپردازد. على(ع) در اجراى دستور پيامبر به قدرى دقت به خرج داد كه حتى قيمت ظرف چوبى كه سگان قبيله در آن آب مى‏خوردند و در برخورد خالد شكسته شده بود، پرداخت.
على(ع) اين دست پرورده پيامبر اعظم(ص) كار عدالت را به فرمان پيامبر(ص) به چنان صحنه‏اى زيبا و به يادماندنى تبديل كرد تا صحنه جنايات خالد از ذهن مردمان كمى زدوده شود. على(ع) حتى مبلغى به كسانى كه از حملات خالد ترسيده بودند پرداخت و كاملاً از آنان دلجوئى كرد. پيامبراعظم(ص) روش عادلانه على(ع) را تحسين كرد و سپس رو به قبله ايستاد و به حالت استغاثه گفت: «خدايا تو آگاهى كه من از جنايت خالد بيزارم و من هرگز به او دستور جنگ نداده بودم».(19)
عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) در برخورد با كودكان
يكى از نكاتى كه پدران و مادران درباره كودكان بايد در نظر داشته باشند، موضوع برقرار كردن عدالت در ميان كودكان است، زيرا فرزندان بايد از همان آغاز طعم عدالت را بچشند و خوبى آن را لمس كنند و با آن آشنا شوند و آن را لازمه زندگانى خود و جامعه بدانند و از بى عدالتى و ظلم و تبعيض گريزان باشند چرا كه در زندگانى كودكان هيچ چيزى كوچك نيست، از اين جهت كوچكترين امور نيز در اجراى عدالت لازم به نظر مى‏رسد.
پيامبر اعظم(ص) سفارش مى‏نمايند كه اگر دوست داريد فرزندانتان در هنگام نياز در نيكى كردن و محبت كردن به شما با عدالت رفتار كنند و از خط و مدار عدل خارج نشوند شما هم در كار بخشش بين آنها با عدالت رفتار كنيد: «اعدلو بين أولادكم بالنحل كما تحبون أن يعدلوا بينكم فى البر و الطف؛(20) شما كه مى‏خواهيد فرزندانتان در نيكى و محبت با شما به عدالت رفتار كنند در كار بخشش با آنها با عدالت رفتار كنيد.»
پيامبر اعظم(ص) حتى در بوسيدن كودكان، امت و پيروان خود را به عدالت سفارش مى‏كردند. على (ع) مى‏فرمايد: پيامبر اعظم(ص) مردى را ديد كه دو كودك داشت يكى را بوسيد و ديگرى را نبوسيد. آن حضرت فرمود: چرا بين آنان با عدالت رفتار نمى‏كنى؟!(21)
انس گويد: مردى نزد پيامبر اعظم(ص) نشسته بود. پسر او آمد. پدر، او را بوسيد روى زانوى خود نشاند. سپس دختر آن مرد آمد (بدون اينكه او را ببوسد) وى را كنار خود نشانيد. پيامبر(ص) فرمود:چرا بين آنها با عدالت رفتار نكردى؟!(22)
پيامبر رحمت و پيامبر اعظم(ص) مؤمنان و پيروان خويش را دعوت مى‏كرد كه از خدا بترسند و ميان فرزندان خود به عدالت رفتار كنند: «اتقوا اللّه و اعدلوا بين اولادكم كما تحبون ان يبرّوكم؛(23) از خدا بترسيد و ميان فرزندان خود به عدالت رفتار كنيد همانطور كه مى‏خواهيد با شما به نيكى رفتار كنند.»
عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) در قدرشناسى از افراد
الف – قدردانى پيامبر اعظم(ص) از كسانى كه به نحوى در زندگى او نقش داشته‏اند بى نظير است و گوئى رسول اللّه(ص) با سيره مبارك خويش مى‏خواهد به پيروان خود اين پيام را برساند كه اگر انسان نتواند حق همنوع خود را بجا آورد، هرگز نمى‏تواند حق خالق خويش را ادا كند.
در مسجد آن حضرت زنى جارو مى‏كشيد و شبها همان جا مى‏خوابيد و مردم هزينه زندگى او را مى‏دادند و اداره‏اش مى‏كردند. شبى رسول اكرم (ص) او را در مسجد نيافتند، جوياى حالش شدند. گفتند كه او از دنيا رفته وبه خاكش سپرده‏اند. شايد اصحاب به شدت حساسيت پيامبر(ص)پى نبرده بودند و مى‏پنداشتند كه مرگ اين زن براى ايشان چندان اهميتى ندارد و به همين دليل اين خبر را به حضرت نرسانده بودند. رسول اكرم (ص) از شنيدن خبر مرگ آن زن متأثر شده با همراهان بر سر قبرش شتافتند، نماز ميت خواندند و برايش طلب آمرزش كردند.
ب – «حليمه سعديه» كه مدتى عهده دار زندگى رسول اكرم(ص) بود، وقتى به ديدار فرزند خود مى‏آمد، رسول اعظم(ص) رداى خود را زير پاى او پهن مى‏نمودند و گاهى مى‏شد كه حليمه از حادثه و فشار گرسنگى سال سخت به ايشان پناه مى‏برد و پيامبر(ص) از ديدن او بسيار خوشحال و به سخنانش گوش مى‏داد و موقع رفتن چندان به او كمك مى‏كردند كه بى نياز مى‏شدند.(24)
ج – رسول اعظم(ص) خدمات ارزنده خديجه را هرگز فراموش نكرده و همواره از ايشان به احترام ياد مى‏كردند و فضائل شان را بر زبان مى‏راندند، بطوريكه مكرر مى‏فرمودند: «بخدا قسم پروردگار عالم بهتر از خديجه را به من نصيب نفرمود».عايشه همسر پيامبر(ص) حكايت مى‏كند كه بسيار اتفاق مى‏افتاد كه چون گوسفندى در خانه پيامبر(ص) ذبح مى‏شد، آنرا به قطعاتى قسمت مى‏كرد و مى‏فرمود: اينها را براى دوستان خديجه بفرستيد.(25)
نتيجه‏گيرى
يكى از بنيادى‏ترين مفاهيم در علوم انسانى، مفهوم و اصل عدالت است و اهميت بى بديل آن بر كسى پوشيده نيست. غالب مكاتب و نظريه‏ها و نظامهاى سياسى سعى نموده‏اند كه اين مفهوم را مورد ملاحظه نظرى و عملى خويش قرار دهند و خود را متصف به آن وانمود كنند. همه اديان الهى با هدف تحقق اين اصل از سوى خداى متعال بوسيله انبياء الهى نازل گشته‏اند.دين مبين اسلام هم به عنوان خاتم اديان، تحقق عدالت را سرلوحه اهداف خود قرار داده است و بى دليل نيست كه آيات بسيارى پيرامون عدالت و واژه‏هاى مترادف و متضاد آن وجود دارد و همه اين مطالب دال بر اهميت وافر اصل عدالت است. پيامبر اعظم(ص) كه اسوه مكارم اخلاق و رفتار هستند در سراسر زندگى پر بركتشان مظهر كامل عدالت در تمام زمينه‏ها و جنبه‏هاى مختلف آن بودند. سيره و روش و سنت پيامبر اعظم(ص) در طول حيات نورانى ايشان گواهى بر اين مدعى است. پيامبر اعظم(ص) مأمور برپايى قسط و عدل بود. «قل امر ربّى بالقسط؛(26)بگو پروردگارم به قسط فرمان داد.»
رسول خدا(ص) مظهر حق بود، حقى كه: «درباره مخلوقاتش به عدل و داد رفتار مى‏كند و در اجراى احكام به عدالت بر آنها حكم مى‏راند.»(27)
پيامبر اعظم(ص) براى برقرارى عدالت اجتماعى موجبات كينه‏ها و حسدها و انتقامجوئى‏ها، يعنى تبعيضات حقوقى را از بين برد و وحدت و يگانگى اجتماعى را در جامعه‏اى متوازن به وجود آورد. عدالت اجتماعى پيامبر اعظم(ص) جنبه‏هاى عينى و عملى داشت.
به عنوان مثال در صدر اسلام غلامان و غلامزادگان دانشمند و متقى از قبيل عبداللّه بن مسعود و جويبر به سيادت و بزرگوارى رسيدند امام شخصيتهاى نالايق عصر جاهليت مانند ابوجهل‏ها و ابولهب‏ها و وليد بن مغيره‏ها به خاك ذلت نشستند و سرنگون شدند.
پيامبر اعظم(ص) در برخورد با مردم، در اجراى قانون هيچگاه حكم خدا را تعطيل نكردند و عدالت اجتماعى را برقرار نمودند و به خداوند متعال قسم ياد كردند كه در اجراى عدالت درباره هيچ كس سستى نمى‏كنند اگر چه مجرم از نزديكترين خويشاوندان آن حضرت باشد.
پيامبر اعظم (ص) در برخورد با حق الناس، در مقابل كودكان، در برخورد با دشمنان قسم خورده اسلام و… عدالت اجتماعى را سرلوحه كار خويش قرار داده بودند. به راستى پيامبر اعظم(ص) خود مظهر كامل اين فرمايش گهربار خويش بودند كه: «عادلتر از همه مردم كسى است كه آنچه براى خود پسندد براى مردم نيز پسندد و آنچه بر خود روا ندارد بر مردم روا ندارد».
پيامبر اعظم (ص) به تمام معنا «قائم به قسط بود» و از همين رو در زيارت آن حضرت مى‏خوانيم: «السلام عليك يا قائماً بالقسط»(28)سلام بر تو اى برپا دارنده عدالت.
پى‏نوشت‏ها: –
1. نهج البلاغه، ترجمه مرحوم دشتى.
2. نهج الفصاحه، ترجمه.
3. على اكبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، تهران:دانشگاه تهران.
4. ناصر خسرو.
5. سنايى.
6. تفسير صافى ذيل آيه الرحمن، ص 638.
7. سوره شورى، آيه 15.
8. شهيد مرتضى مطهرى، بيست گفتار، قم، انتشارات صدرا، ص‏119.
9. سوره نساء، آيه 135.
10. سوره مائده، آيه 8.
11. سوره حجرات، آيه 9.
12. سوره نساء، آيه 3.
13. نهج الفصاحه، ترجمه مرتضى فريد تنكابنى، نشر فرهنگ، تهران، ص‏1936.
14. صحيح بخارى، ج‏5، ص 152، چاپ عامره استانبول ؛ دارالفكر، معارف اسلامى، ج 2، ص‏61.
15. سير الكبير، ج 1، ص‏46-47.
16. سوره مائده، آيه 8.
17. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج‏19، ص‏110و111.
18. علامه مجلسى، بحارالانوار، باب وفات النبى.
19. سيره ابن هشام، ج‏2، ص‏430.
20. نهج الفصاحه، مرتضى فريد تنكابنى، ص‏1936.
21. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 234.
22. مجمع الزوائد، ج 8، ص‏158.
23. نهج الفصاحه، ص 1936.
24. سيره حلبى، ج 1، ص‏123.
25. محمد خالد محمد، پيامبر رحمت، ترجمه صدر بلاغى، ص‏144.
26. سوره اعراف، آيه 29.
27. نهج البلاغه، خطبه 185.
28. حاج شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

تلاش شهيد براى تندرستى مادر خود
بعد از شهادت او به سبب گريه‏هاى زياد تارهاى عصبى چشم‏هايم از بين رفته بود و پزشكان مى‏گفتند ديگر بينايى‏ام را به دست نمى‏آورم. در شب جمعه‏اى با ناله او را صدا زدم، نمى‏دانم خواب بودم يا بيدار كه ديدم روبه روى من ايستاده است. پرسيدم: محرّم، درست مى‏بينم، تو هستى؟ گفت: آرى مادر، بلند شو مى‏خواهم تو را به جايى ببرم.
گفتم: پسرم، ديگر چشم‏هايم نمى‏بيند.
گفت: اگر از تو چيزى بخواهم، اجابت مى‏كنى؟
گفتم: چرا قبول نكنم؟
گفت: آقا سيد سلطان محمد مى‏خواهند به ديدارشان بروى.
نمى‏دانم با چه نيرويى به حرم آقا سيد سلطان محمد مشرف شديم. صورتم را كه به ضريح چسباندم، نسيم خنكى، جانم را نوازش داد.
چشم هايم را گشودم، نور چراغى ديدم.
باور نمى‏كردم…(1)
مژده‏اى براى حسين‏
در خواب ديدم فضاى چادر غرق نور شده است. بچه‏هاى گردان هم جمع بودند. از حرف‏ها و خنده‏هايشان هم نور مى‏باريد. ناگهان دستى كه نور بود، مشاهده كرديم. آن دست با قمقمه به برخى از بچه‏ها آب نورانى داد. و روى برخى ديگر آب ريخت. زمانى كه به حسين رسيد، پرسيد: چرا به بعضى آب مى‏دهيد و به بعضى نه؟
پاسخ آمد: آنهايى كه مى‏نوشند، شهيد و آنهايى كه رويشان ريخته مى‏شود، شفاعت مى‏شوند.
حسين با شنيدن پاسخ، لبخندى زد، دست خود را دراز كرد و با ولع آب نوشيد. فرداى آن شب كه خوابم را برايش بازگو كردم، مرا قسم داد، آن را براى كسى اظهار نكنم. چند روز بعد تيرى به جمجمه‏اش نشست و او به منبع نور پيوست.(2)
شفاى پدر با همت پسر
چند سالى بود كه همسرم دچار سرطان شده بود. با وجود مراجعت‏هاى مكرر به پزشكان، ديگر اميدى به زنده بودنش نداشتم. در آن هنگام خداوند را به حرمت خون پسرم قسم دادم شوهرم را شفا دهد. شب هنگام كه شد، اردلان را در خواب ديدم. او به من گفت: مادر، بى تابى نكن، خداوند حاجت تو را برآورده كرده است.
سپس دست خود را روى سرم كشيد و گفت: خدا، پدر را شفا داد. تو ديگر نگران نباش. سراسيمه از خواب بلند شدم. چند صلوات فرستادم و نزديك بستر شوهرم رفتم. بر خلاف هميشه آرام خوابيده بود. وقتى براى گرفتن آزمايش نزد پزشك رفتيم، با تعجب گفت: خانم محمدى، همسرتان شفا گرفته است و ديگر اثرى از سرطان نيست.(3)
حتى محبوب دشمن‏
مرا بعد از اسارت، به دليل غده‏اى كه در شكم داشتم، در بيمارستان تموز بسترى كردند تا مورد جراحى قرار گيرم.
بعد از عمل و به هوش آمدن، ديدم كنار تخت من يكى از منافقين در حال نوشتن جمله‏اى روى شيشه است. وقتى دقت كردم، ديدم شعارى عليه رهبرى نوشته است. از مشاهده آن جمله،بى‏اندازه ناراحت شده، به او پرخاش كردم. آن بى‏غيرت بلافاصله نگهبان را صدا زد. زمانى كه نگهبان عراقى از موضوع اطلاع يافت، اسلحه كمرى خود را به طرف آن منافق نشانه گرفته، گفت: اى نامرد، امام خمينى، تنها مرد است! تو اين مزخرفات را روى شيشه پنجره مى‏نويسى؟!
بعد كمى او را نصحيت كرده، گفت:…او انسان شريفى است و سزاوار نيست تو عليه رهبر مملكت خود چنين شعارهايى بنويسى.(4)
مرا بعد از اسارت تحويل يك افسر بعثى دادند. او ضمن بازرسى از جيبم يك قطعه عكس امام درآورد. سپس با عصبانيت اسلحه خود را مسلح كرد و چند قدم عقب رفت تا…ناگهان يك افسر عالى رتبه سر رسيد. افسر بعثى براى او احترام گذاشت.چند جمله اى با او سخن گفت و عكس را نشانش داد و گفت: اينها پاسدار خمينى هستند.
افسر عالى رتبه عكس را گرفته، لحظاتى به آن نگريست. سپس رو به قبله شده، عكس را چندين بار بوسيد و در جيبش گذاشت، و چند كلمه با آن افسر صحبت كرد و رفت. با رفتن او با آب و چاى از ما پذيرايى كردند.(5)
مروت با مروت‏
سردار غلامرضا بامروت در جبهه در كارهاى جمعى از جمله نظافت سنگر و چادر، شركت مى‏كرد. وقتى نوبتش مى‏شد، ظرف‏ها را هم مى‏شست و هيچ گاه ديده نشد به خاطر داشتن سمت فرماندهى از اين نوع كارها شانه خالى كند. روزى در چادر فرماندهى جلسه‏اى بود. هنگام صبحانه نزد مسؤول تداركات گردان رفته، چند قالب كره گرفتم. به محض آن كه چشم غلام رضا به كره‏ها افتاد، گفت: اينها از كجا آمده است! گفتم: از تداركات گرفته‏ام.
گفت: آيا به همه نيروها داده‏اند يا نه؟
گفتم: نه فقط به اين چادر اختصاص دارد.
با عصبانيت گفت: هرچه زودتر اين كره‏ها را به تداركات پس بده و به مسؤولش بگو اينجا بيايد.
وقتى مسؤول تداركات نزد بامروت آمد، بامروت به او گفت: تا من نگفتم، هيچ كس حق ندارد به اسم چادر فرماندهى از تداركات كالا بگيرد، حتى اگر برادرم باشد. در ضمن، امروز به همه چادرها چند قالب كره بدهيد.(6)
بيست روز ديگر
آنجا جايگاه با عظمت و باشكوهى بود. خواستم وارد شوم كه دو پاسدار – كه مسؤوليت نگهبانى آن منطقه را عهده دار بودند – ممانعت به عمل آوردند. هرچه پافشارى كردم، قبول نكردند. پرسيدم: مگر اينجا كجاست كه راه نمى‏دهيد؟
گفتند: بهشت.
گفتم: پسر عمه من هم شهيد شده، به خاطر او راهم دهيد، ولى باز قبول نكردند.
از بس اصرار كردم كه خسته شدم. براى بار آخر پرسيدم: چگونه مى‏توانم وارد شوم؟ گفتند: بيست روز ديگر….
محمد جواد يزدانى درست بيست روز بعد از آن رؤيا به خيل شهدا پيوست.(7)
عذرخواهى بعد از شهادت‏
برادرم سيد على با وجود آن كه خيلى با من صميمى بود، در آخرين سفرش به جبهه نتوانست با من خداحافظى كند. و من از اين بابت خيلى ناراحت بودم. تا آن كه شبى در عالم خواب ديدم ايشان با خانواده‏اش به منزل ما آمده‏اند. سيد گفت: خواهر جان، من آمده‏ام عذرخواهى كنم كه نتوانستم از تو خداحافظى كنم.
گفتم: داداش، چرا پشت در ايستاده‏اى، بيا داخل.
گفت: نه من عجله دارم، بايد بروم، ولى خانم و بچه‏ها پيش تو خواهند ماند تا از طرف من از تو عذرخواهى كنند.
بيدار كه شدم با كمال تعجب ديدم كه خانواده برادرم به خانه ما آمده‏اند.(8)
با پاى برهنه‏
سردار سبز على خداداد در عمليات كربلاى يك با پاى برهنه در حال هدايت نيروها بود. من نزد او رفته، گفتم: آقاى خداداد، چرا پا برهنه هستيد؟ در اينجا زمين داغ و پر از تيغ و سنگ است. اگر كفش بپوشيد، بهتر است.
گفت: من كه از اصحاب امام حسين(ع) بالاتر نيستم. آنها در روز عاشورا پا برهنه بودند. مى‏خواهم با پاى برهنه به ملاقات امام حسين(ع) نائل شوم.(9)
درست در همان تابوت‏
يك روز با برادر محمد رضا رسولى به سردخانه بيمارستان امام خمينى در ايلام رفتيم. ناگهان برادر رسولى با چهره‏اى اشك آلود به يك تابوت اشاره كرد و گفت: آقاى مرادى، اين تابوت را به خاطر من گذاشته‏اند و روزى نصيب من مى‏شود.
زمانى كه رسولى به شهادت رسيد، پيكر مطهرش را در همان تابوت كه خودش از قبل انتخاب كرده بود، گذاشتند.(10)
بر خدا توكل كن‏
در يكى از روزهاى سال چهارم اسارت نگرانى زيادى داشتم. اين نگرانى از يك طرف به خاطر فشارهاى بيش از حد عراقى‏ها و از طرف ديگر به خاطر بى خبرى از اوضاع پدرم بود. خواب‏هاى عجيبى مى‏ديدم كه گمان مى‏كردم پدرم وفات كرده است. همان روز با خدا راز و نياز كردم: خدايا، تو از حال و روزم خبر دارى. تو را به حق اين قرآن جوابم را با همين قرآن بده.
آن گاه كتاب الهى را باز كردم. جوابم را از نخستين آيه‏اى كه به چشم ديدم، گرفتم. آن آيه اين بود: توكّل على اللّه.(11)
همين امروز
در عملياتى، پيرمردى پنجاه ساله همراه ما بود. قبل از عمليات به ريش خود حنا ماليد و غسل شهادت كرد. لباس نو پوشيد و عطر و گلاب استعمال نمود. بعد از آن كه وضو گرفت، به من گفت: من امروز شهيد مى‏شوم.
او درست گفته بود، زيرا در همان روز به شهادت رسيد.(12)
پى‏نوشت‏ها: –
1. راوى: مادر شهيد محرم،ر.ك: حجله آبى آسمان، ص 14 و 15.
2. راوى: همرزم شهيد حسين خزاعى، ر.ك: خفته بيدار، ص 21 و 22.
3. ر.ك: حجله آبى آسمان، ص 30 و 31.
4. راوى: آزاده جواد استاد ابراهيم، ر.ك: يوسف تباران، ص 120.
5. راوى: آزاده: رستم جلال وند، ر.ك: همان مأخذ، ص 122.
6. راوى: ولى طهماسبى، ر.ك: فرسنگ نامه جاودانه‏هاى تاريخ (استان گيلان)، ص 21 و 22.
7. راوى: مادر شهيد، ر.ك: خفته بيدار، ص 72 و 73.
8. راوى: خواهر شهيد سيد على حسينى، ر.ك: از جنس آسمان، ص 122.
9. ر.ك: فرهنگ نامه جاودانه‏هاى تاريخ (استان مازندران)، ج 5، ص 138.
10. راوى: حميد مرادى، ر.ك: با راويان نور، ج 2، ص 102.
11. راوى: برادر نايبى، ر.ك: آزادگان بگوييد، ج 3، ص 138.
12. راوى: شهيد حاج على حاجبى، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 267.

/

مربيان و آموزش و پرورش كودكان

مقدمه
قلّه قبيله ايمان‏
دوازده ارديبهشت مقارن با سالگرد شهادت انديشمند وارسته و متفكر به حق پيوسته شهيد والامقام و فرزند معنوى امام خمينى علامه آيت اللّه مطهرى است، همان فرزانه‏اى كه پيام انبياء را صيانت نمود، دستورات قرآنى و فرهنگ عترت را در زندگى عملى خويش در حد توان پياده نمود و به همين دليل مصداق بارز «العلماء ورثة الانبياء» گشت همو كه مواعظ نهج البلاغه در ژرفاى جانش نشسته و روانش با معنويت اميرمؤمنان پيوند خورده و با صحيفه علوى تنفس مى‏نمود.
انديشمندى سرخ صورت و سبز سيرت كه جويبارهاى با طراوت طهارت در روح و روانش جارى بود، استوارى تفكر و صلابت ايمان را در وجود خويش فراهم ساخت و با چنين كيميايى كرامت گونه تا قلّه قرب و يقين طى طريق نمود و چون رداى شهادت بر تن كرد خون پاكش بر اين صفاى معنوى مهر تأييد زد و آثارش كه از بيان و بنانش تراوش مى‏نمود رايحه چنين روحانيتى را در فضاى اذهان مشتاق معرفت و حقيقت منتشر ساخت.
به همين دليل امام خمينى(ره) در فرازى از پيامشان به مناسبت شهادت اين رادمرد تاريخ معاصر فرمود: «مطهرى كه در طهارت روح و قوت ايمان و قدرت بيان كم نظير بود، رفت و به ملأ اعلاء پيوست لكن بدخواهان بدانند كه با رفتن او شخصيت اسلامى و علمى و فلسفى‏اش نمى‏رود.»(1)
آن حكيم مطهر كه عصاره مؤثر حوزه‏هاى علميه و محصول صدها سال تجارب حاكم بر حوزه‏ها و حاصل عمر با بركت امام امت بود. در ميدان نبرد با مكاتب و مسالك كفر، شرك و نفاق چون ستاره‏اى فروزان درخشيد و جهان را در پرتو اين تشعشع روشن ساخت.
دانشورى از تبار طلايه داران «نهضت اسلامى در صد ساله اخير» كه از نخستين روزهاى صباوت با قرآن آشنا شد و بعد در نهج البلاغه سير نمود و با نگرشى ژرف بر نبوت و امامت، از خرمن حكمت اسلامى خوشه‏ها چيد و در پرتو آن علاقه‏مندان را با علوم اسلامى آشنا ساخت و آنان را به انديشيدن در خاستگاه وجودى خويش و سير آفاقى و انفسى و تأسى از انسان‏هاى كاملى چون حضرت على(ع) با آن جاذبه و دافعه فوق العاده فرا خواند، او عاشق خاندان وحى و نبوت بود و در اين مسير ولاءها و ولايت‏ها را پذيرا گشت و كوشيد تا سيره ائمه اطهار را به نگارش درآورد و از حماسه حسينى سخن گويد و تحريفات عاشورا را روشن كند و فلسفه قيام و انقلاب حضرت مهدى(عج) را براى جهانيان تبيين سازد. گفتارهاى معنوى و مقالات فلسفى اين استاد حوزه و دانشگاه الهام گرفته از جهان بينى توحيدى بود و در توضيح مباحث متنوع دينى مقتضيات زمان را در نظر داشت، آن مشعل فروزان دانش و خرد در صدد بود ايمان و علم را با هم مأنوس سازد و نقش امدادهاى غيبى را در زندگى آدميان مطرح سازد و به آنان تفهيم نمايد كه دنيا را مزرعه آخرت تلقى نموده و خويشتن را براى سراى جاويد مهيا سازند كه اين ويژگى آزادى معنوى را برايشان به ارمغان خواهد آورد.
تربيت مطهر
يكى از فرازهاى مهم در پژوهش‏ها و بررسى‏هاى متفكر شهيد استاد آيت اللّه مطهرى بحث پرورش و تربيت كودكان و نوجوانان مى‏باشد، ايشان عقيده دارد آموزش هدف بعثت است.(2) و تأكيد مى‏نمايند:
«تربيت بايد بر اساس تكوين و استفاده از مقررات دقيق و صراط باريك تكوين و خلقت باشد و به اين ترتيب استعدادها به فعليت مى‏رسد…تربيت شكوفانيدن است، لهذا اطفالى كه از اول بازور و تشر و تشديد روبرو مى‏شوند غنچه‏هايى هستند كه از اول پرپر مى‏شوند بلكه هميشه به حال غنچه بودن مى‏مانند، بلكه آثار سوء روحى و پس رانى‏ها و عقده‏ها در روح آنان پيدا مى‏شود.»(3)
شهيد مطهرى بر اين باور است كه: «…پرورش يا تربيت يعنى مواد خام انسانى را تبديل به ماده مفيد انسان كردن و به اعتبارى انسان مصرفى را تبديل به انسان مولّد كردن.»(4) و خاطر نشان مى‏نمايند: «…تربيت حقيقى عبارت است از فراهم آوردن موجبات تجلّى شخصيت انسان و به فعليت رسيدن استعدادهاى درونى و نهايى انسان و اين (شيوه) با يك تحميل جبرى صورت نمى‏گيرد بلكه با نرمش و تحت مراقبت عالمانه و مهربانانه تولد شخصيت واقعى انسان را فراهم آوردن، عملى مى‏شود.»(5) از اين روى آن متفكر به خون خفته شناخت استعدادها، دقايق ذهن، عواطف و مشاعر انسانى را براى تحقق اين امر ضرورى مى‏داند و اضافه مى‏كند تمام اصول تربيتى بايد از معرفت نفس بدست آيد، همچنين پرورش برخى استعدادها و مهمل گذاشتن برخى ديگر يا مبارزه كردن با آن‏ها عدم تعادل ايجاد مى‏كند و انسان را به صورت موجودى خطرناك درمى‏آورد.
از ديدگاه آن اسوه مشاهير معرفت هدف معلم بايد اين باشد كه نيروى فكرى متعلّم را پرورش و استقلال دهد و قوه ابتكار او را زنده كند(6) ايشان متذكر مى‏گردد: اين پرورش دادن‏ها به معناى شكوفا كردن استعدادهاى درونى است و تربيت بايد تابع و پيرو فطرت باشد.(7) شهيد مطهرى معتقد است حتى گرايش‏هاى اعتقادى انسان متكى بر ادراك فطرى بوده و اين سرشت درونى انسان را به سوى ديانت سوق مى‏دهد و اگر چنين تمايلات پاك و درونى درست شكوفا گردند، تربيت امر موفقيت‏آميز، با خاصيت و هدف دار خواهد بود.(8)
استاد مطهرى تأكيد مى‏نمايد غايت تربيت و تعليمات نيز تقوا، تزكيه نفس، پرورش اراده و برطرف كردن موانع براى بندگى خداوند و تقويت قلب براى حرارت ايمانى مى‏باشد.(9)
از آنجا كه آموزش و تربيت از شؤون الهى است و تعليم و تزكيه به صورت يكى از سنت‏هاى نيك آفرينش درآمده است و معلمى كرامتى سترگ و تحفه‏اى آسمانى است كه خداوند به آدمى اعطا كرده است فراز زلال وجود مربيان و معلمان نهال‏هاى تشنه كوير جهالت سيراب مى‏گردند و از سويى سالگرد شهادت استاد مطهرى به عنوان روز معلم ناميده شده است. نوشتارى كه پيش روى خوانندگان است بررسى تحليلى دارد در مورد آموزش و پرورش اطفال با تأكيد بر ديدگاههاى اسلامى و نظرات انديشمندان مسلمان و نيز مقايسه با تفكر دانشوران تعليم و تربيت جهانى. اميد آن كه مورد قبول علاقمه‏مندان واقع گردد.
چگونگى تكوين شخصيت كودك‏
كودك به هنگام تولد بذرهايى در زمين وجود خود دارد كه بايد با اتخاذ روش‏هاى مناسب به رشد و شكوفايى آن پرداخت، هر طفلى تحت شرايط و اوضاع مناسب با ويژگى‏هاى خاصى رشد مى‏كند، هرگاه اين زمينه‏ها فراهم گردد، رويش اين نهال نورس انجام مى‏پذيرد، بخش مهمى از سعادت و شقاوت افراد در ادوار مختلف زندگى، در گرو نوع تربيت دوران كودكى است و بر اين اساس اين مقطع از عمر انسان مهم‏ترين زمان براى شكل‏گيرى شخصيت اوست و اگر به طور اصولى و با رعايت موازين ارزشى و پرورشى مرحله مزبور را پشت سر نهند، زمينه‏هاى رسيدن به قلّه كمال و درك و فهم افزونتر بر ايشان فراهم مى‏گردد، از اين رو خاطر نشان ساخته‏اند: درخت زندگى در هنگام كودكى كاشته مى‏شود و مربى آن را پرورش داده و مراقبت مى‏كند، در جوانى به گل مى‏نشيند و در روزگار ميان سالى محصول مى‏دهد.
حضرت على(ع) خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) فرموده‏اند: قلب كودك نورس مانند زمين خالى از بذر و گياه است، هر تخمى كه در آن افشانده شود به خوبى مى‏پذيرد و در خود مى‏پرورد. فرزندم از دوران كودكى تو استفاده نمودم و خيلى زود در پرورش تو قيام كردم پيش از آن كه دل تربيت پذيرت سخت شود و مطالب گوناگونى عقلت را اشغال نمايد.(10)
البته ناگفته نماند كه زمينه‏هاى تربيت طفل از مراحلى قبل از به دنيا آمدن او آغاز مى‏گردد، بدين معنا كه افكار، عقايد، عادات و خصال و حتى غذايى كه والدين كودك تناول مى‏كنند در آمادگى نوزادى كه از آنها به وجود مى‏آيد تأثيرى آشكار دارد. كودك در روزهاى نخستين زندگيش قابليت شگفتى دارد، او به آسانى شكل مى‏گيرد و براى هر عادتى پذيرش نشان مى‏دهد و مى‏تواند با تربيت‏هاى اصيل و صحيح به سوى فضيلت رهنمودن شود، اين مادران و پدران و مربيان هستند كه مى‏توانند با محبت توأم با تدبير خويش و حسن رفتار و خوش سلوكى خود در پرورش و سازندگى افرادى خيرخواه، آزادمنش، شجاع، مهربان، دانا، شريف و مهمتر از همه مؤمن مؤثر باشند.(11) غزالى دانشمند مسلمان اهل ايران مى‏گويد: «…بدان كه كودك امانتى است در دست مادر و پدر و آن دل پاك وى چون گوهرى نفيس و نقش‏پذير است چون موم و از همه نقش‏ها خالى است، چون زمينى پاك است كه هر تخم كه در وى افكنى برويد، اگر تخم خير افكنى به سعادت دين و دنيا برسد و مادر و هم پدر و استاد در آن ثواب شريك باشند…»(12)
استاد على محمد حسين اديب محقق علاقه‏مند به مكتب اهل بيت و نويسنده لبنانى مى‏نويسد: «…كودكان بسيارى از عادات، اميال و عواطف را از پدران و مادران و خويشان و تمام كسانى كه از روزهاى نخستين زندگيشان با آنها ارتباط دارند مى‏گيرند عادات و اميالى كه گاه آثارش در شخصيت و رفتارهاى كودكان ظاهر نمى‏شود مگر پس از گذشت سال‏ها كه براى خود مردانى و زنانى شده‏اند…كودك به طور طبيعى در صحبت كردن و راه رفتن و اعمال ديگر روزانه از كسى پيروى مى‏كند كه بزرگتر از اوست و بطور طبيعى تحت تأثير آداب و رفتار و روش و زندگى آنها قرار مى‏گيرد».(13)
ماريا مونتسورى مربى ايتاليايى كه روش تربيتى او جايگاه خاصى در دنياى علوم انسانى دارد ضمن آن كه براى كودك هويتى مستقل و سرشتى ويژه قائل است و عقيده دارد اطفال هم صاحب شخصيت مى‏باشند، خاطرنشان مى‏نمايد يك فرد خردسال همچون موم نقش‏پذير است و مى‏تواند شكل مناسب و خوبى به خود بگيرد، اما مربّى بايد اجازه دهد كه كودك فرصت آشكار سازى خود را به دست آورد و از هرگونه دخالت‏هاى حساب نشده، نابجا و غير اصولى اجتناب كنند و تنها بايد به امورى حساسيت نشان دهند كه براى تكوين و شكل‏گيرى شخصيت كودك ضرورت تام و تمام دارد قدم اول اين است كه سعى در فهم و درك بهتر و واقع بينانه‏تر شخصيت كودك داشته باشيم.(14)
اگر در ميان گفتار و كردار مربّى تضاد و اختلافى ديده شود تلاش‏هاى تربيتى دچار خدشه و اختلال مى‏شوند و استمرار اين روند به سرگردانى و بى ايمانى نوآموز منتهى مى‏گردد و نه تنها هدف تربيت تحقق نمى‏پذيرد بلكه نابسامانى و آشفتگى زيان بارى بر روح كودك حكمفرما مى‏گردد.(15)
پس به قول ويل دورانت مربّى بايد نخست خود را تزكيه كند و سپس به پرورش‏هاى اخلاقى كودكان روى آورد.(16)
عده‏اى نيز اولياء و مربيان را به اين نكته توجه داده‏اند كه كودكان آنها همچون آينه هستند كه شخصيت آنان را در خويشتن منعكس مى‏سازند، اگر اين الگوها مطبوع، روشن و دلپسند باشد بينش كودك از دريچه اين نقش‏ها به جهان و مردم مى‏نگرد و در نتيجه روشنى، صفا و طراوت دارد و در غير اين صورت جامعه و پيرامون خويش را با حالتى توأم با نفرت و تيرگى مشاهده مى‏كند كه ميوه آن بدبينى، بدگمانى و خصومت است.(17) به همين دليل ويل دورانت مى‏گويد كه كودكانت را به من بنما تا بگويم چه كاره هستى.(18) دكتر آد.فرير يادآور گرديده است: مسأله تربيت در خانواده به اين نكته بر مى‏خورد كه بايد والدين خودشان از احساسات عالى غنى باشند تا اين صفات(خوب) در وجود آنها به خارج پرتو افكند و كودكشان را گرم و روشن سازد، بايد اين حرارت به كودكان برسد همان گونه كه گياه از پرتو آفتاب نيرو مى‏گيرد…آنگاه به خودى خود احساس شخصى آنان تصفيه مى‏شود، اراده‏شان قوى مى‏گردد و قضاوتشان پيوسته روشن‏تر، درست‏تر و منطقى‏تر مى‏شود.(19)
سرشتى ملكوتى‏
آدمى به جهت دارا بودن اختيار از نظر روحى و معنوى مى‏تواند خود را بر اثر تربيت‏هاى متفاوت به اشكال گوناگون درآورد و ماهيت‏هاى مختلفى بپذيرد اما اين گونه نيست كه نسبت به تمامى حالات بى‏تفاوت باشد، تنها يك فعليت در ميان شكل‏هاى متعدد با ساختمان روحى انسان تناسب دارد و در حقيقت حاصل نشو و نماى همان بذرهاى موجود در مزرعه هستى اوست، از اين هيأت خاص معنوى مى‏توان به ماهيت انسانى تعبير كرد و در نتيجه آن سعادت حقيقى را بدست آورد، اين نيرو و استعداد روانى كه در نهاد آدمى به صورت بالقوّه وجود دارد و او را از درون به سوى مقاصدى والا و مقدّس سوق مى‏دهد سرشت يا فطرت ناميده مى‏شود كه از اركان روان‏شناسى اسلامى محسوب مى‏گردد.
انسان وقتى ديده به جهان مى‏گشايد يك عده تمايلات غريزى دارد كه با رشد كودك، توسعه يافته و متنوع‏تر مى‏شود، اين حالات به رغم تنوع ظاهرى هدفى خاص را تعقيب مى‏كنند و آن حفظ حيات و بقاء خود مى‏باشد، از اين اعمال ناآموخته، ناآگاهانه و غير انتخابى غالباً به غرايز تعبير مى‏گردد كه در اين ويژگى انسان و حيوان مشتركند اما تمامى خصوصيات روحى و روانى انسان در اين اميال خلاصه نمى‏شود و در عمق هستى و ژرفاى وجود او گرايشى به وديعت نهاده شده كه حساب او را از حيوانات منفك مى‏كند، همان حقيقت مقدّسى كه ميل به علو و تعالى را در انسان به وجود مى‏آورد و او را از مرتبه حيوانى و غريزى به رتبه‏هاى بالاتر كه با قداست و جاودانگى توأم است ارتقاء مى‏دهد.
در واقع انسان در وراى پاره‏اى اميال غريزى و طبيعى، خواسته‏ها و كشش هايى دارد كه با حالات حاكم بر غرايز قابل مقايسه نمى‏باشد، اين دست از گرايش‏هاى متعالى و ماوراء حيوانى در آن حدّى هستند كه هويت انسانى در گرو آنهاست و در تمامى اعصار و قرون، در همه جوامع و نيز سرزمين‏ها به عنوان امورى مقدّس، قابل تكريم و در خور تحسين و ستايش وجود داشته و اگرچه آفات و علف‏هاى هرز، كاستى هايى در آن پديد آورده ولى هرگز از بين نرفته است زيرا در نهاد و ضمير انسان ريشه دارد، حقيقت جويى، كمال يابى، دوست داشتن زيبايى‏هاى هستى و نيز رسيدن به ارزش‏هايى چون ايثار،گذشت و نيكوكارى از اين قبيل ارزشهاى والاست كه با حساب‏هاى عادى و مادى قابل توجيه نمى‏باشند و قداست عالم انسانى در گرو اين قبيل تمايلات متعالى است كه در منابع اسلامى از آنها به فطرت تعبير مى‏گردد.
لازم است تربيت كودك بر تمايلات فطرى استوار باشد و پرورش هايى كه بر اين اساس پى‏ريزى مى‏شود صحيح و راه واقعى سعادت انسان است، به علاوه چون هم آهنگ با نداى فطرت است ثابت و پايدار خواهد ماند و چون فطرت كودكان بر توحيد و يكتاپرستى بنيان نهاده شده بايد با اتخاذ روش‏هاى تربيتى صحيح و زبانى ساده و قابل فهم ايمان به خدا را به اطفال آموخت.
از زمانى كه دستگاه درك طفل شروع به فعاليت مى‏كند و حس كنجكاوى در او بيدار مى‏شود و پيوسته از منشأ و علل اشياء سؤال مى‏كند روان پاك و بدون آلايش او براى پذيرفتن خالق جهان مهياست و اين طبيعى‏ترين حالتى است كه خداوند در نهاد هر كودكى خلق كرده است. مربى لايق و آگاه بايد از اين سرمايه فطرى به نحوى مطلوب استفاده كند و به اطفال بفهماند آن كس كه ما را آفريده و به ما رزق و روزى مى‏دهد، آن كه گل و گياه،
پرنده و حيوان را خلق كرده و خالق شب و روز مى‏باشد خداست، او در تمامى لحظات ناظر اعمال ماست. خوبى‏ها را پاداش داده و بدى‏ها را مجازات مى‏كند، اين سخن در ذهن كودك قابل قبول است و در مدت كمى به خداوند دل بسته و با ايجاد اين باور مقدماتى، مى‏توان سنگ بناى سعادت بشر را بنيان نهاد و كودك را خيلى زود به درستى تربيت نمود و سجاياى اخلاقى و صفات انسانى را به تدريج در وى پرورش داد زيرا ايمان به خدا كه در واقع شكوفايى فطرت است آثار و نتايج مهمى در زنده نمودن فضايل انسانى دارد به عبارت روشن‏تر ايمان به حقيقت هستى فطرت توحيدى را احيا مى‏كند و سعادت راستين بشر را پى‏ريزى مى‏نمايد و در پرتو اين درخشندگى جانبخش، خصال پسنديده و رفتار مطلوب در شخص جامه عمل مى‏پوشد.(20) مربى وظيفه شناس كسى است كه در همان دوران صباوت طفل را به خداوند عالم متوجه كند و با زبانى ساده و در خور استعداد و توانايى روحى كودك به وى درس ايمان بدهد و به پيروى از قرآن شريف با او از رحمت نامحدود پروردگار سخن گويد و از نخستين سال‏هاى زندگى بذر اميد را در دل كودك بريزد.(21)
كودك امانتى الهى و وديعه‏اى آسمانى است كه قلب پاكش گوهر گرانمايه و نفيس و آينه مصفايى است و در عين حال قابليت پذيرش نقش‏هاى گوناگون را دارد و به هر چيزى كه نظرش را جلب كند متمايل مى‏شود و بايد بر طبق اصول تعليم و تربيت وى را به عادات و صفات نيك پرورش دهند و عملى ساختن اين شيوه جز از طريق پرورش مذهبى كودكان ميسّر نمى‏باشد و اطفال بر حسب گرايش‏هاى فطرى براى فراگيرى مسايل دينى آمادگى بيشترى دارند زيرا قرآن مى‏فرمايد: «فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر الناس
عليها…؛(22) مربيان بايد كودكان را با بينش قرآنى بار آورند و به آنان بفهمانند كه جهان را آفريدگارى است كه دانا و توانا بوده و در همه جا حاضر و ناظر بر احوال موجودات عالم است. در اين مورد بايد بيشتر از عواطف و احساسات ظريف كودك بهره گرفت و از زيبايى‏هاى جهان هستى برايش سخن گفت و او را از اين طريق به سوى خداى مهربان راهنمايى كرد اگر كودك با قرآن مأنوس گردد و با آيات اين معجزه جاويدان خو گيرد رفته رفته آرامشى ملكوتى آسمان ذهنش را فرا مى‏گيرد و چنين ويژگى وى را براى آينده‏اى توأم با سعادت مهيّا مى‏نمايد كه همواره در برابر خالق خود خاضع و در مقابل بندگان پروردگار مهربان و فروتن مى‏شود، هر كارى را با نام خدا شروع مى‏كند و جز راه حقّ مسير ديگرى را نمى‏پويد، از اين رو مربى مى‏تواند از هر فرصتى و در خلال هر برنامه و فعاليتى براى پرورش مذهبى كودك استفاده نمايد.(23)
«جان لاك»(johnlocke) در مورد كودك نظريه «صفحه پاك ذهن» را ارائه داده است، به عقيده وى در امر تعليم و تربيت عوامل محيطى بر امور وراثتى رجحان دارد، مربيان اسلامى هم معتقدند كه كودك در آغاز مانند لوح سفيدى است اما نه آن كه هيچ مايه‏اى براى شناخت يا رفتار نداشته باشد بلكه بر اين اساس صفات بالفعل خاصى ندارد بر اساس اين نظريه، كودك داراى سجايا و صفاتى است كه قابل رشد و نمو است و در صورتى كه شرايط تربيت فراهم باشد اين خصال از قوه به فعل مى‏رسد. ابن مقفّع مى‏گويد: براى عقل‏ها غرائزى است كه توسط آنها ادب را مى‏پذيرد و بدين وسيله خِرَدها رشد مى‏كند و تزكيه مى‏شود، همين عقل در مركز خود كه قلب است پنهان مى‏باشد و نيرو و حياتى از خود ظاهر نمى‏سازد مگر پس از آن كه تربيت ميوه و شاخ و برگ آن را نمودار سازد.(24)
غزالى هم مانند وى مى‏گويد: در نهاد كودك قوّه و قابليتى وجود دارد كه مى‏تواند كمال بعدى را بپذيرد.(25)
در واقع كودك نقش‏هاى گوناگون را به سهولت قبول مى‏كند و به هر سويى كه او را سوق دهند متمايل مى‏شود و اگر از هنگام خردسالى او را به صفات و رفتارهاى خوب عادت دهند به آنها خو مى‏گيرد اما اگر در پرورش او اهمال شود به رفتارهايى ناروا روى مى‏آورد و چنان اين عادات به صورت ملكه راسخى در مى‏آيد كه از ميان بردن آن دشوار مى‏گردد.(26) عدّه‏اى اين برنامه را چنين تفسير كرده‏اند كه اخلاق با تعليم و عادات به دست مى‏آيد چنانكه بدن آدمى در آغاز كامل آفريده نشده است و به تدريج رشد يافته و كامل مى‏گردد، نقس انسانى نيز با تمرين‏ها و تزكيه‏ها كمال مى‏يابد.(27)
با الهام از بيانات معصومين چنين استنباط مى‏گردد كه هر كسى بر اساس سرشتى الهى ديده به جهان مى‏گشايد و احتمال دارد اولياء او يا عوامل تأثير گذار ديگر وى را از صراط مستقيم منحرف سازند. رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: «كلّ مولودٍ يولد على الفطرة حتّى يكون ابواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه؛(28) هر فرزندى بر اساس فطرت مذهبى و معرفت الهى متولد گردد، اين پدر و مادرند كه او را به يهوديت، نصرانيت و مجوسيّت سوق مى‏دهند(و او را از راه فطرت دور مى‏سازند) اصولاً يكى از وظايف بزرگ فرستادگان الهى بيدار كردن فطرت بشر و بكار انداختن سرمايه‏هاى الهامى و معنوى درونى آنها بوده است چنانكه حضرت على(ع) اين موضوع را متذكر گرديده‏اند: خداوند پيامبران خود را برانگيخت و پياپى بين مردم فرستاد تا بشر را به اداى پيمان فطرت وا دارند و نعمت‏هاى فراموش شده خداوند را يادآورى كنند و با تلاش‏هاى تبليغى خود نيروهاى نهفته عقل مردم را برانگيخته و بكار اندازند.(29) و چون يكى از اصحاب امام باقر(ع) از آن حضرت در خصوص دين حنيف سؤال كرد، امام پنجم فرمود: فطرت است كه خداوند در نهاد تمام آحاد بشر آفريده است، پروردگار متعال انسان را با سرشت معرفت خويش خلق كرده است.(30)
امام صادق(ع) نيز در تفسير آيه فطرت (آيه 30، از سوره روم) فرموده‏اند خداوند بشر را با فطرت خدا پرستى آفريده است.(31) مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه خامنه‏اى در فرازى از پيام به سمينار علمى و آموزشى كودكان زير شش سال خاطر نشان ساخته‏اند:
«…كودكان جهان همچون جوانه‏هاى اميد بخشى هستند كه دستمايه حياتشان بذر پاكيزه فطرت است و بستر رشدشان زمين مستعد خانواده و سپس جامعه مسأله تعليم و تربيت مفيد و سالم در فضاى مساعد رشد مى‏تواند نقشى مطلوب بر لوح فطرت كودك بنگارد و زمينه كمال وى را فراهم سازد و از اين راه آينده‏اى روشن را براى ملت‏ها تضمين كند. در نظر داشته باشيم كه همه كودكان بر فطرتى پاك و كمال جو متولد مى‏شوند و اين تربيت خانواده و اجتماع است كه از آنان انسان‏هايى برومند و شايسته يا پژمرده و فاسد مى‏سازند.
باور داشته باشيم كه كودكان ما بسيارى از مسايل معنوى را درك مى‏كنند و آموزش آنان در اين سنين با روش‏هاى مناسب نه تنها مقدور و معقول بلكه واجب و اساسى است.»(32)
در حقيقت نخستين شرط تربيت كودك همان خردسالى اوست‏زيرا هنوز عادات مانع اطاعت در او پديد نيامده است و نيز اراده قوى ندارد تا او را از پيروى باز دارد، سرمايه جاودانى فطرت هم در وجودش نهاده شده است. بنابراين اگر به عادتى نيكو و خصال عالى خو بگيرد به آسانى خلل‏پذير نمى‏باشد و با انس به روش‏هاى نيكو و رفتارهاى خوب اين عادت در او استمرار يافته و بلكه رو به شدّت و افزايش است، قرآن كريم مى‏فرمايد: «ولو ردوالعادوا لما نهوا عنه؛(33) هرگاه برگردانيده مى‏شدند به آنچه كه از آن نهى شدند دوباره به آن دچار مى‏گشتند» با برداشت از اين آيه چنين استفاده مى‏شود كه بايد از راه تعليم و تلقين، كودكان را به فضيلت عادت دهيم، اين يك اشتباه محض است كه عدّه‏اى مى‏گويند كودكان را بايد به حال خود رها كرد تا از تمايلات و شهوات خويش پيروى كنند و دليل اين اظهارات آن است كه بايد طفل بر اساس آزادى و استقلال پرورش يابد، البته آزادى در مسير تربيت تا حدودى مطلوب مى‏باشد اما كمتر كسى را مى‏توان يافت كه در دوران صباوت از تمايلات خود متابعت كرده و در هنگامى كه به رشد و بزرگسالى مى‏رسد قادر باشد تمايلات خود را تعديل و تنظيم نمايد، در اشعار منسوب به حضرت على(ع) آمده است: فرزندان خود را به آداب و آئين‏هاى (نيكو) در خردسالى برانگيز تا دو ديده تو بوسيله آن در بزرگ سالى روشن گردد، مثال آدابى كه در اوان كودكى در وجود خود جمع مى‏كنى همچون نقش بر سنگ است، آن سنت‏هاى آموخته شده در سنين طفوليت همچون گنج هايى است كه بر ذخائر آن افزوده مى‏شود و حوادث روزگار آن را دگرگون نمى‏كند و از اين بابت نبايد بيمى به دل راه داد.(34)
«ژان ژاك رسو» اعتقاد دارد كه تكوين عادات در كودكان حتى پس از تولد شروع مى‏شود و اطفال قبل از آن كه سخن گويند و چيزى را بشنوند به يادگيرى مشغول هستند، وى مى‏گويد در صورتى كه مشهودات كودك در ترس يا شهامت او دخالت دارد چگونه مى‏توان گفت كه تربيت طفل قبل از حرف زدن يا شنيدن شروع نمى‏شود.(35)
«ماريا مونتسورى» حيات روحانى و معنوى كودك را كه اسلام از آن به فطرت تعبير مى‏نمايد قبول مى‏كند و مى‏گويد ادعاى مذهبى مبنى بر اين كه نوعى شخصيت انسانى قبلاً در نهاد طفل شكل گرفته گزاف نمى‏باشد.(36) وى در جاى ديگر خاطرنشان مى‏نمايد:هر كس بخواهد براى حقوق، امتيازات و آزادى‏هاى كودك ارزش و احترام قائل شود بايد زمينه لازم جهت رشد توانايى‏ها و نيروهاى باطنى و درونى او را فراهم آورد.(37) اين كاوشگر مسايل تربيتى مى‏نويسد:
«…كودك جديد، حتى در همان ماههاى اول زندگى خودش را نشان مى‏دهد، كسانى كه معتقدند كيفيت‏ها و امور روان شناختى مفيد صرفاً متعلق به افرادى است كه آگاهى و بصيرت داشته و از توان تكلّم برخوردار باشند نتيجتاً به طور كامل كودكان كم سن و سال را به بوته فراموشى مى‏سپارند. اعتقاد و اطمينان نسبت به اين طرز فكر كه جز مراقبت‏هاى فيزيكى و جسمانى هيچ چيز ديگر را نمى‏توان به اطفال عرضه داشت، بدين معناست كه مهمترين حقايق از نظر دور داشته مى‏شود.حال اگر بزرگسالان نمودها و جلوه‏هاى روانى كودك را باور داشته باشند به وضوح مشاهده خواهند كرد كه حيات درونى او به سرعت رشد كرده و وسعت خواهد يافت. در حال حاضر اين مسأله به اثبات رسيده است كه حتى كم سن و سال‏ترين بچه‏ها قادر است خود را با محيط وفق دهد، اين سازگارى و توافق بر رشد حركتى او تقدّم دارد. او از روح برخوردار است و لذا نيازمند كمك‏ها و مراقبت‏هاى معنوى است حتى اگر از رشد زبانى و حركتى بهره‏مند نباشد…كودك در مقياسى به مراتب وسيع‏تر از آنچه تصور مى‏شود از جنبه‏هاى متعالى روحى و روانى برخوردار است، او در اكثر اوقات در رنج و عذاب است البته نه از كار زياد بلكه از كارهايى كه براى او شايسته و مناسب نيست، علاقه و رغبت كودك به كارهايى گره مى‏خورد كه براى استعدادها و توانايى‏هاى عقلانى و حصول عظمت انسانى او مناسب باشد…»(38)
انس مقدّس‏
اشاره شد كه در اعماق قلوب كودكان بذرهايى معنوى و ملكوتى نهفته است كه شكوفايى آنها اطفال را به سوى خصال پسنديده و فضايل عالى سوق مى‏دهد و سرشت والاى فرزندان به كمال و تعالى رغبت دارد و روشن گشت كه كودك در سنين خردسالى (حتى از زمان تولد تا قبل از دبستان) قدرت يادگيرى دارد، از سوى ديگر تعليم دادن كودكان پايدارى دارد و آموخته‏هاى آنان در اين سنين تا ژرفاى روح و روانشان رسوخ مى‏كند و با توجه به فطرت توحيدى و حالات متمايل به حقيقت جويى و اين كه روان شناسان اسلامى و حتى روان كاوان اروپايى تأييد كرده‏اند كودك داراى هدايتى است كه بايد در تثبيت آن يا آموزش و تربيت كوشيد چه نيكوست كه كتاب آسمانى واپسين پيامبر خاتم رسولان الهى به اطفال بياموزيم زيرا انسان با مضامينى كه از عالم ملكوت و خزانه غيب صادر شده بهتر مى‏تواند انس بگيرد و آيات قرآن نيز فرهنگ توحيد و حقيقت جويى را ترويج مى‏كنند و با گرايش‏هاى عالى كودكان سازگارى دارند. البته اين احتمال وجود دارد كه اطفال معانى كلمات و جمله‏هاى قرآنى را نفهمند اما اصوات و آهنگ‏هاى ملكوتى را مى‏شنوند و اين صوت فرحزاى توحيدى روانشان را تحت تأثير قرار مى‏دهد و روحشان با قداست قرآنى انس پيدا مى‏كند و چنين آشنايى در پرورش‏هاى پرمايه آينده كودك به عنوان انسانى ستوده خصال مؤثر است، كودكى كه در يك محيط دينى پرورش مى‏يابد و صدها مرتبه آهنگ دلرباى تلاوت قرآن و لفظ زيباى اللّه را مى‏شنود و منظره نماز خواندن، ذكر گفتن و…اطرافيان را مى‏بيند با طفلى كه در محيطى نامطلوب رشد يافته و چشمانش با ديدن مناظر زشت خو گرفته يكسان نمى‏باشد، والدين و مربيان براى تربيت فرزندان خويش نبايد از هيچ فرصتى حتى مأنوس ساختن آنان با صداها و منظره‏هاى نيك غفلت بورزند. رسول اكرم(ص) به پيروانش دستور مى‏دهد به محض اين كه بچه ديده به جهان گشود در گوش راست او اذان گويند و در گوش چپش اقامه زمزمه كنند. به فرمايش حضرت على(ع) اين روش، كودك را از شرارت‏هاى شيطان مصون مى‏نمايد، پيامبر اكرم(ص) دستور داد اين سنت مقدّس درباره امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به اجرا درآيد به علاوه توصيه نمودند سوره‏هاى اخلاص، حمد، ناس، فلق، آية الكرسى و آيات آخر سوره حشر در گوش اين دو كودك زمزمه گردد.(39)
و در برخى روايات آمده است شخص پيامبر در گوش امام حسن و امام حسين(ع) اذان و اقامه گفت.(40) كودكى كه در نخستين سالهاى رشد با طنين يكتاپرستى آشنا مى‏گردد راه حق را ادامه مى‏دهد و به خداجويان و پويندگان طريق توحيد ملحق مى‏گردد.
رسول اكرم(ص) در روايتى حقوق پسران و دختران را كه بر دوش والدين آنهاست بر شمرده و افزوده‏اند: از حقوقى كه پسر نسبت به پدر خود دارد اين است كه مادر وى را احترام كند، براى كودك نام خوب انتخاب نمايد، به كودك قرآن بياموزد و او را به پاكى و سلامت نفس پرورش دهد.(41)
حضرت على(ع) فرموده‏اند: «و حقّ الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه و يعلّمه القرآن؛(42) حق فرزند بر پدرش اين است كه او را به اسم نيك نامگذارى كند و به خوبى تربيتش نمايد و به وى قرآن مجيد را تعليم دهد.»
غايت مسلمانان از تعليم فراگيرى مفاهيم دينى بوده است و بسيارى از متفكران مسلمان بر آن بوده‏اند كه مقصود از علم همان معرفت به قرآن و سنت است كه دو اصل مسلّم موازين شرعى و سرچشمه سعادت و رستگارى جامعه اسلامى مى‏باشد.(43) و اين كه امام حسن مجتبى(ع) خطاب به فرزندان و برادرزادگان خود فرمود: شما كودكان امروز و بزرگان اجتماع آينده هستيد بر شما لازم است كه تحصيل علم كنيد.(44) منظور فراگيرى قرآن و دانش‏هاى وابسته به آن است.
رسول خدا(ص) فرمود: حق دختر بر پدر اين است كه سوره نور را برايش انتخاب كند.(45) در اين سوره احكام و دستوراتى از قبيل تشويق به پاكدامنى، حفظ عفت و نيز امور مربوط به خانواده آمده است كه اگر به دختران تعليم داده شود آمادگى كامل براى تشكيل يك خانواده سالم پيدا مى‏كنند.
خاتم رسولان و مصطفاى پيامبران در روايتى درخشان چنين مژده‏اى به اولياء و مربيان داده‏اند: هنگامى كه معلم به كودك نام خدا را بياموزد خداوند او و والدين كودك را از عذاب مصون مى‏دارد.(46)
حضرت على(ع) در خصوص فراگيرى قرآن در سنين صباوت و انس گرفتن با اين اقيانوس بى كران الهى نويد ديگرى داده‏اند:
«هر كس فرزندش را ببوسد برايش حسنه‏اى است و هر كس او را شاد كند خدا هم روز قيامت وى را مسرور مى‏نمايد و هر كس به فرزندش قرآن بياموزد پدر و مادرش فراخوانده مى‏شوند و دو حلّه بر آنان كنند كه سيماى بهشتيان از نور آن دو حله تابان شود».(47)
حضرت امام حسين(ع) در جهت تربيت حضرت على اكبر(ع) دقت‏هاى ويژه‏اى داشت و اهتمام آن حضرت در اين جهت بود كه وى از همان دوران كودكى ارزش‏ها را تقديس كند و تمام وجودش را نور معنويت فرا گيرد و دريافت و ادراكهايش به نيكى و خوش خويى گرايش يابد تا آن كه جوانه‏هاى مقدّس از سرچشمه زلال وجود درخشانى چون امام حسين(ع) فطرت اين جوان هاشمى را در دوران كودكى شكوفا ساخت و او را به سوى كمال مطلوب سوق داد، در همين دوران بود كه امام زمينه هايى را فراهم ساخت تا فرزندش قرآن را بياموزد.(48) عبدالرحمن سلمى به حضرت على اكبر(ع) سوره حمد را مى‏آموخت، وقتى طفل تمام سوره را ياد گرفت و آن را در حضور پدر بزرگوارش قرائت كرد، امام به مربى على اكبر(ع) هداياى قابل توجهى اعطا فرمود و دهانش را از مرواريد پر نمود، برخى از اين رفتار امام شگفت زده شدند و چنين عطايى را براى معلمى كه سوره حمد را به كودكى ياد داده بود، بزرگ دانستند و دليل آن را از امام جويا شدند، حضرت فرمودند: اين هدايا كجا مى‏تواند با عطاى سلمى يعنى تعليم قرآن برابرى كند كه هرچه به ازاء آن داده شود اندك است.(49)
حضرت امام حسن عسكرى(ع) فرمودند: خداوند به پدر و مادر پاداش عنايت مى‏فرمايد و آنان در برابر اين نعمت مى‏گويند: پروردگارا اين همه تفضّل درباره ما از كجاست؟ اعمال ما كه شايسته چنين پاداشى نبوده است، در جواب آنان گفته مى‏شود: اين همه عنايت و نعمت پاداش آن است كه به فرزند خود كتاب خدا(قرآن) را ياد داديد و او را نسبت به اسلام بينا كرديد.(50)
اساس تربيت دينى كودك در دوران قبل از دبستان انس يافتن با قرآن و ذكر و دعاست و همين انس زمينه را براى پيدايش عادات و انجام فرايض دينى در مراحل بعدى فراهم مى‏آورد باتوجه به حسن تقليد در كودك معمولاً مشاهده مى‏شود كه كودك از سال دوم از حركات پدر و مادر در حال نماز و دعا و تلاوت قرآن تقليد مى‏كند و برخى كلمات و اذكار را با حالت كودكى تكرار مى‏كند، اين حركت به تدريج كاملتر مى‏شود و طفل گاهى كنار والدين خود به نماز مى‏ايستد، اگر اين رفتار با نوازش و تشويق والدين همراه شود بر رغبت كودك نسبت به مضامين قرآنى و روايى و تعاليم دينى افزوده مى‏شود و خاطرات بسيار با حلاوتى در ذهن و روان او از اذكار و ادعيه كه برگرفته از قرآن هستند و سرود توحيدى به شمار مى‏آيند در ذهن و روان او باقى مى‏ماند همين حالات روحى و خاطرات شيرين در آينده كودك و جهت‏گيرى‏هاى بعدى او مؤثر است و سنگ بناى تربيت دينى و الهى كودك را درهمين سالها مى‏گذارد، چنين فرصت هايى از نظر ايجاد آمادگى روحى براى شكوفايى ايمان در نهاد كودك بسيار ارزش دارد و نبايد چنين مقتضياتى را از دست داد اما نبايد در علايق دينى اطفال زياده روى شود و بچه‏ها به انجام تكاليف دينى و فراگيرى متون مذهبى ملزم گردند بلكه بايد زمينه را براى انجام اين امور به صورت داوطلبانه فراهم نمود،(51) نكته ديگر اين كه كودكان بايد به تدريج با مضامين دينى آشنا شوند چنانكه در تعاليم اهل بيت در اين خصوص توصيه هايى وجود دارد. عبداللّه قضاله از امام پنجم و امام ششم نقل كرده كه يكى از آن دو ستاره درخشان آسمان امامت فرموده‏اند:
«هنگامى كه كودك سه ساله شد او را وادار كن تا هفت بار «لااله الّا اللّه» بگويد در اين وقت كودك را به حال خود واگذار تا به سن سه سال و هفت ماه و بيست روز برسد در چنين مرحله‏اى بايد به كودك گفته شود كه هفت بار بگويد: «محمد رسول اللّه» سپس بايد او را آزاد گذاشت تا به سن چهار سالگى برسد، پس از آن به او گفته شود كه هفت مرتبه «صلى اللّه على محمد و آل محمد» را تكرار كند از آن پس بايد درنگ كرد تا به سن پنج سالگى برسد پس از آن بايد از وى پرسيده شود: جانب راست و چپ كدام است؟ و پس از آشنايى طرف راست و چپ بايد او را به سوى قبله قرار داد و به وى توصيه نمود در برابر پروردگارش سجده نمايد. سپس بايد او را به حال خود رها كرد تا به سن شش سالگى برسد. از سن شش سالگى بايد او را وادار به نماز كرد و ركوع، سجود و جزئيات ديگر نماز را به وى آموخت تا به سن هفت سالگى برسد…»(52)
دكتر محمدرضا شرفى خاطرنشان مى‏نمايد: حديث فوق روشن مى‏سازد كه توجه به وضع فكرى و روانى كودك در هر مرحله از رشد يك الزام تربيتى است و در هيچ مرحله‏اى نبايد همه مسائل را بر وى تحميل نمود بلكه تدريجى بودن يك اصل تربيتى در ارائه مطالب و موضوعات است.(53)
ائمه بزرگوار در آموزش قرآن و واجبات دينى به ويژگى‏هاى سنّى و شرايط كودكان توجه داشته‏اند و از امام باقر(ع) در اين باره روايتى جالب نقل گرديده است: ما كودكانمان را از سن پنج سالگى به خواندن نماز وادار مى‏كنيم ولى شما از سن هفت سالگى آنها را به اقامه نماز امر كنيد.(54)
معاوية بن وهب از امام صادق(ع) پرسيد در چه سنى كودك به نماز وادار مى‏شود، حضرت فرمود: بين شش و هفت سالگى.(55) رعايت اصل تدريج و توجه به جنبه‏هاى رشد و ميزان توانايى كودكان در آموزش مفاهيم دينى امر ضرورى و اجتناب‏ناپذير است اما بايد اين نكته را به خاطر داشت كه بايد در فرصت‏هاى مقتضى دل كودك را به حبّ خداوند و مهر پيشوايان الهى و رهبران الهى متوجه كرد و آموزش قرآن و احاديث منقول از معصومين به آنان بايد هرچه زودتر صورت گيرد امام صادق(ع) فرموده‏اند به فرزندان خود احاديث (متون دينى) را بياموزيد قبل از آن كه مخالفان بر شما سبقت گيرند و دل‏هاى اطفال شما را با سخنان نادرست (منحرف) اشغال نمايند.(56)
حفظ و فراگيرى اشعارى كه به طرزى زيبا و لطيف مضامين دينى را در بر مى‏گيرند و گوش دادن به آيات قرآنى كه با صوت و آهنگ زيبايى خوانده شده باشد و نيز حفظ سوره‏هاى كوتاه قرآن با توجه به قدرت حافظه كودك در پرورش روحيه وى مؤثرند و اگر فضاى خانه با ارزش‏هاى معنوى آميخته باشد و والدين موازين دينى و تكاليف مذهبى را در زندگى خويش جدى بگيرند، كودكان به طور غير مستقيم و به صورت مشاهده‏اى از اين جوّ روحانى متأثر مى‏شوند و عواطف دينى آنان به طور طبيعى پرورش مى‏يابد، با توجه به تأكيد مكرر اهل بيت(ع) به پيروان خويش بايد كوشيد تا كودكان در دوران قبل از دبستان پيوند روحى و قلبى خود را با قرآن و عترت محكم كنند و انس و گرايش افزونترى به اين مضامين مقدّس پيدا نمايند اما بايد از سخت‏گيرى‏هاى نابجا به شدت پرهيز كرد و با آنان به نرمى و ملايمت رفتار نمود، تلفيق عطوفت با عبادت انجام تكاليف دينى را در كام كودكان شيرين مى‏كند و آنان را شادمان مى‏سازد.(57)
كودكى كه حافظ قرآن است يا با خواندن آن انس دارد در حد درك خويش خوبى و بدى را مى‏فهمد و آيات خير و سعادت را به حافظه خويش مى‏سپارد، او كه در شبانه روز از طريق نماز، ذكر و دعا چندين مرتبه متوجه خالق هستى مى‏گردد و خويشتن را همواره نزد پروردگار خويش مى‏بيند و ذهن و فكرش با كلام حق مأنوس مى‏باشد از انحرافات مصون است.(58) ادامه دارد.
پى‏نوشت‏ها: –
1. صحيفه نور، ج 4، ص 104.
2. يادداشت‏هاى استاد مطهرى، ج 2، ص 168.
3. همان، ص 88.
4. همان، ص 170.
5. همان، ص 173.
6. تعليم و تربيت در اسلام، شهيد مطهرى، ص 18.
7. همان، ص 57.
8. فطرت، شهيد مطهرى، ص 260 و 261.
9. يادداشت‏هاى مطهرى، ج 2، ص 158.
10. نهج البلاغه، نامه 31.
11. راه و روش تربيت از ديدگاه امام على(ع) على محمد حسين اديب، ترجمه دكتر سيد محمد رادمنش، ص 19.
12. كيمياى سعادت، امام محمد غزالى، ج 2، ص 27؛ آراء مربيان بزرگ مسلمان درباره تربيت كودك، محود عطاران، ص 25.
13. راه و روش تربيت از ديدگاه امام على(ع)، ص 299.
14. كودك در خانواده، ماريا مونتسورى، ترجمه سعيد بهشتى، ص 65 – 66.
15. روح بشر، دكتر ناصرالدين صاحب الرحمانى، ج 2، ص 250.
16. لذات فلسفه، ويلدورانت، ترجمه عباس زرياب خويى، ص 199.
17. فرزند خوشبخت گلى از گلهاى بهشت، محسن كتابچى، ص 41.
18. لذات فلسفه، ص 199.
19. ما و فرزندان ما، ريموند بيچ، ترجمه منيروران، ص 5.
20. كودك از نظر وراثت و تربيت، استاد محمد تقى فلسفى(ره)، ج 1، ص 430.
21. مأخذ پيشين، ص 460.
22. سوره روم، آيه 29.
23. روش و محتواى آموزش در مراكز آموزش قبل از دبستان، سازمان پژوهش و برنامه ريزى آموزش دفتر تحقيقات و برنامه ريزى و تأليف كتب درسى، ج 1، ص 103 – 102.
24. ادب الصغير، ابن مقفع، ص 5 – 6.
25. ميزان العمل، امام محمد غزالى، ص 68.
26. اسلام و تعليم و تربيت، ج 1، دكتر سيد محمد باقر حجتى، به نقل از تهذيب الاخلاق ابن مسكويه، ص 77، احياء علوم الدين غزالى، ج 3، ص 66 – 69؛ الشجرة الالهية، شهرزورى، ص 267.
27. ميزان العمل، ص 78.
28. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 2، ص 87 – 88؛ سفينة البحار، محدث قمى، ج 2، ص 373؛ احياء العلوم، غزالى، ج 3، ص‏69.
29. الحديث (روايات تربيتى از مكتب اهل بيت(ع)) گردآورنده مرتضى فريد، ج 2، ص 376.
30. بحارالانوار، ج 2، ص 87.
31. همان، ص 88.
32. چهارساله دوم(گزارشى از دومين دوره رياست جمهورى حضرت آية اللّه خامنه‏اى، ص 223).
33. سوره انعام، آيه 28.
34. ديوان منسوب به اميرمؤمنان، ترجمه مصطفى زمانى، ص 182.
35. اسلام و تعليم و تربيت، دكتر سيد محمد باقر حجتى، ج 1، ص 265؛ به نقل از مجله بهار، ج 2، ص 283 – 284.
36. كودك در خانواده، ص 64.
37. همان، ص 128.
38. همان، ص 161 – 162.
39. مستدرك الوسايل، ميرزا حسين نورى، ج 2، ص 619.
40. آيين تربيت، ابراهيم امينى، ص 108.
41. كافى، ج 6، ص 49، الحديث، ج 3، ص 85.
42. نهج البلاغه (فيض الاسلام)، ص 1264.
43. كيمياى سعادت، ص 122.
44. بحارالانوار، ج 2، ص 152.
45. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، ج 15، ص 199.
46. مستدرك الوسايل، ج 2، ص 625.
47. فروع كافى، شيخ كلينى، ص 49.
48. حضرت على اكبر(ع) شبيه پيامبر شهيد ولايت، از نگارنده، ص 64 – 65.
49. مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 66؛ راز خوشبختى فرزندان،
محمد الكاتب، ترجمه محمد صادق پارسا، ص 189؛ لؤلؤ مرجان، محدث نورى، ص 44 – 45 ؛ مأخذ قبل، ص 65.
50. مستدرك الوسايل، ج 1، ص 290.
51. رفتار والدين با فرزندان، محمد على سادات، ص 77 – 78.
52. وسائل الشيعه، ج 15، ص 193؛ بحارالانوار، ج 23، ص 113 – 114، ضمناً اين روايت در برخى منابع با اندكى تفاوت از حضرت على(ع) نيز نقل گرديده است (نك: مكارم الاخلاق، ص 254).
53. مراحل رشد و تحوّل انسان، محمد رضا شرفى، ص 198.
54. وسايل الشيعه، ج 3، ص 12.
55. همان، ج 2، ص 3 و نيز الحديث، ج 3، ص 82.
56. كودك از نظر وراثت و تربيت، ج 2، ص 192؛ به نقل از كافى، ج 6، ص 47.
57. رفتار والدين با فرزندان، ص 81 – 82.
58. اسلام و تعليم و تربيت، ج 1، ص 256 – 257.

/

گزارشى از چين و زمينه هاى فرهنگى آن

در اين مقاله برآنم شمه‏اى از كشور چين بقدر مشاهدات چند روزه خود از اين كشور بنگارم، كشورى كه با مساحت 021/598/9 كيلومتر مربع در رتبه سوم كشورهاى پهناور جهان پس از روسيه و كانادا قرار دارد و يك ميليارد و سيصد و هفت ميليون انسان را در خود جاى داده و از نظر جغرافياى انسانى با قوميت‏ها و نژادهاى مختلف، تقريباً يك چهارم جمعيت كره زمين را در برمى‏گيرد. يعنى بيست برابر جمعيت ايران!
مطالعه كشور پهناور چين و نظام سياسى و سيستم فرهنگى و اجتماعى آن از جهاتى سودمند است و درسهايى را در بر دارد. يكى اينكه: سيستم حكومتى اين كشور چگونه توانسته اين جمعيت انبوه را از نظر امنيت، رفاه، معيشت، اشتغال، مسكن و آموزش و خانواده و فرهنگ اداره كند. ديگر اينكه، با وجود رژيم كمونيستى وضعيت فرهنگ و دين و معنويت و اخلاق در چين در چه جايگاهى قرار دارد، مخصوصاً موقعيت اسلام در اين كشور چگونه است؟ با وجود سوابق تاريخى رابطه اين كشور با كشورهاى اسلامى بويژه ايران كه از طريق راه ارتباطى بازرگانى معروف به جاده ابريشم، دو كشور پيوند تاريخى داشته‏اند. به عبارت ديگر اسلام بر چين و مسلمانان ديگر كشورها بر مردم اين كشور چه آثارى از خود بجاى نهاده‏اند. در اينجا جالب است اشاره كنيم كه طبق اظهارات چينى‏ها، مسلمانان نيّت نماز را به لغت فارسى بر زبان مى‏آورند و اين نشان دهنده آنست كه اسلام بوسيله ايرانيان و بازرگانان مسلمان به اين كشور راه يافته و نخستين نمازگزاران از زبان ايرانيان نماز و شرايع دين را آموخته‏اند و هنوز اين واژه‏ها در افتتاح نماز بر زبان آنها جارى مى‏گردد. افزون بر اين چينى‏ها اعم از مسلمان و غير مسلمان علاقه خاصى به ايران و فرهنگ ايرانى دارند كه اين را در ديدارهايى كه از هيأت ايرانى اعزامى كميسيون فرهنگى مجلس به دعوت سازمان فرهنگ و ارتباطات در تعطيلات نوروزى با شخصت‏هاى فرهنگى اين كشور و نخبه‏گان و انديشمندان و نويسندگان داشتند، بطور مكرر شنيده مى‏شد. و زمينه‏هاى روانى توسعه فرهنگى ايران و چين بطور آشكار ملموس و مشهود بود.
اين زمينه‏هاى فرهنگى بار مسؤوليتى سفارت جمهورى اسلامى و حوزه‏هاى علميه و رايزنى فرهنگى و نهادهاى تبليغى و آموزشى را سنگين مى‏كند و در شرائطى كه برخى جمعيت‏هاى اسلامى افراطى و گروه‏هاى تبشيرى و فرق ضاله دامنه فعاليت خود را به اين سرزمين پهناور گسترده و از خلأ معنوى موجود و فضاى نسبتاً باز فرهنگى كنونى بهره مى‏گيرند، رسالت جهانى اسلامى ما ايجاب مى‏كند فرهنگ ناب اسلامى را به هر طريق ممكن و بدور از مسائل سياسى، با هدف ارتباط دادن بندگان مستضعف خدا با آفريدگارشان به اين كشور معرفى كنيم كه زمينه فطرى پذيرش اسلام و فرهنگ متعالى آن به چشم مى‏خورد، هرچند بسيار زود است كه تصور كنيم زمينه از هر جهت براى ترويج فرهنگ اسلامى فراهم است اما به هر حال آمادگى بالقوه را در بين نخبه‏گان و عناصر فرهنگى و فطرت‏هاى دست نخورده، مى‏توان مورد قبول دانست.
نگارنده در يكى از نشست‏ها و گفتگويى كه با راهنمايى رايزن فرهنگى‏مان با يكى از چهره‏هاى فرهنگى چين داشتم و از وى پرسيدم شما به عنوان يك پژوهشگر تاريخ چه مقدار از اسلام شناخت داريد؟ و از انقلاب اسلامى ايران چه مى‏دانيد! او در پاسخ گفت: دين اسلام يك آيين مترقى و پيشرفته و منطقى است و من به عنوان يك كمونيست خدايى را كه اسلام معرفى مى‏كند نامحدود و فراتر از جهان ماده مى‏دانم، در عين حال نسبت به اديانى كه خدا را در سنگ و چوب و مجسمه‏ها جستجو مى‏كنند نظر مخالف دارم. اين داورى از يك دانشمند كمونيست حكايت از آن دارد كه اغلب دانشمندان حتى در جهان كمونيسم بحكم فطرت و عقل با مبدأ نامتناهى هستى سر عناد ندارند. نهايت اينكه فرهنگ و سياست و اجتماع با آنها مساعدت نكرده تا به مطالعه و تحقيق درباره دين و مبانى معنوى آن بپردازند و زمينه‏ها و شرائط و عواملى را مى‏طلبد تا فطرت‏هاى خفته بيدار شود و به نداى وجدان پاسخ داده شود و اين زمان طولانى و هزينه‏هاى فروانى را طلب مى‏كند.
اسلام و مسلمانان در چين‏
آنچه در گفتگوى فوق مورد اشاره قرار گرفت مربوط به جمعيت هايى است كه رسماً مسلمان نيستند ولى زمينه فطرى براى نزديك شدن به اسلام و معارف آسمانى را دارند مخصوصاً پس از فروپاشى نظام كمونيستى در شوروى و ورشكستگى انديشه‏هاى ماركسيستى. دولتهايى مانند دولت چين نيز به اين نتيجه رسيده‏اند كه با عقائد مردم كار نداشته باشند و فضاى نسبتاً باز فرهنگى را براى فعاليتهاى دينى بگشايند و به عبارت خلاصه: جنگ با آئين و مذهب را از ليست برنامه‏هاى حكومتى خارج كنند كه اين رويه محكوم به شكست است و اين همان چيزى است كه حضرت امام(ره) در پيام تاريخى خود به گورباچف بر آن تأكيد فرمودند.
بارى فعاليت‏هاى اسلامى خوشبختانه امروز در چين منع قانونى ندارد. البته با رعايت احتياط و پرهيز از ورود در حوزه سياست و صرفاً با هدف اخلاقى و معنوى كه البته اين در جاى خود بسيار اهميت دارد و نبايد اين فرصت طلائى را دست كم گرفت و از آن استفاده نكردو يا تبليغات اسلامى را با تند روى در آن شرايط با مشكل روبرو ساخت. در هر حال در چين اسلام و مسلمانان جايگاه نسبتاً خوبى دارند. جمعيت مسلمانان چين را آمار رسمى 21 ميليون گفته ولى بنا به روايت محققان و مورخان مسلمان، رقم مسلمانان چين به 60 تا 70 ميليون مى‏رسد كه در تمام استان‏ها و نواحى چين پراكنده، و در برخى استان‏ها متمركز مى‏باشند مانند استان «سين كيانگ» و..هم اكنون بيش از 40 هزار خطيب و امام جماعت و جمعه در سرتاسر چين مشغول فعاليت دينى‏اند و 35 هزار مسجد كوچك و بزرگ شاهد حضور مردم براى انجام فرائض دينى است.
در ديدارى كه ما با آقاى هلال الدين رئيس انجمن اسلامى چين و عضو كنفرانس مشورت سياسى چين و چند تن همكاران وى و رايزن فرهنگى داشتيم چنين اظهار داشت: كشور ايران و چين قديمى‏ترين كشورها هستند كه رابطه ديرين دارند 1300 سال قبل اسلام به چين آمده و با فرهنگ ايران بر جامعه چين تأثيرات عميق داشته است، شما برادران ما هستيد، بيشتر مسلمانان چين نيّت نماز را به زبان فارسى ادا مى‏كنند، فرهنگ مسلمانان چين از ايران آمد. و اين موجب سپاسگزارى است. اسلام در چين رو به رشد و توسعه است همچون درختى كه رشد مى‏كند، امروز مسلمانان به وحدت بيشترى نياز دارند. در چين 35 هزار مسجد داريم بيش از 40 هزار امام جماعت داريم، ما داراى سازمان و تشكيلات هستيم، هر مسجد كميته‏اى دارد و جهت رسيدگى به امور مردم. يك دانشگاه علوم اسلامى در پكن داريم و در ساير شهرهاى بزرگ نيز دانشگاه اسلامى وجود دارد، مسلمانان مشكلات خود را با انجمن اسلامى در ميان مى‏گذارند و بدينوسيله و از طريق سازمان‏هاى دولتى حل و فصل مى‏شود، دولت بودجه‏هايى را جهت بازسازى اماكن اسلامى اختصاص داده است. آقاى هلال الدين كه امام جماعت مسجد مسلمانان پكن در منطقه «نيوجيه» مى‏باشد از سفر به ايران و خاطرات خوب خود ياد مى‏كرد و مى‏گفت: دشمنان سعى مى‏كنند ما را به جان هم بيندازند و ما بايد هوشيار باشيم و همه زير پرچم اسلام درآييم چرا كه جهان زير پرچم اسلام آباد خواهد شد. رئيس انجمن‏هاى اسلامى از مدارس علميه طلاب و دانشكده‏هاى اسلامى با برنامه آموزش زبان عربى و فارسى و قرآن و فقه و حديث كه هشتاد درصد برنامه اين مدارس و دانشكده‏ها را تشكيل مى‏دهد سخن گفت و ما نيز از مدارس ياد شده و دانشكده‏ها ديدن كرديم و با طلاب و دانشجويان با زبان عربى گفتگو كرديم كه جالب بود و به يكديگر علاقمند شديم.
طلاب اين مدارس معمولاً به جامع الازهر مصر جهت ادامه تحصيل اعزام مى‏شوند و طبيعتاً از انديشه جامعه ازهر متأثر مى‏گردند و ما از آمادگى ايران براى جذب طلاب به حوزه علميه قم سخن گفتيم كه آنان اظهار تمايل نموده و شرائط پذيرش را مى‏پرسيدند كه گفته شد: رايزنى فرهنگى ما آنان را راهنمائى خواهد كرد.
گفتنى است كه تشكيلات حوزوى ما نيز براى جذب طلاب خارج كشور به قم برنامه‏ها و اقداماتى دارد و هم اكنون در مناطق شيعه‏نشين چين مدارس و مساجدى به منظور تعليم و تربيت طلاب وجود دارد و در حال حاضر يكصد و پنجاه تن طلبه از كشور چين در حوزه علميه قم مشغول تحصيل مى‏باشند و اگر سرمايه‏گذارى بيشترى شود مى‏توان اين ظرفيت را بالا برد و دانش آموخته‏گانى را با مبانى صحيح فرهنگ اسلامى آشنا و مجهز كرد و جهت ارشاد مردم منطقه به آنجا باز گرداند و بديهى است كه بازتاب و ثمره اين اقدام ارزنده سودمند خواهد بود كه يك طلبه دانش آموخته به ميان مردم خود برگردد و مشعل هدايت را برافروزد. راستى اگر ما به رسالت جهانى اسلام فكر مى‏كنيم روى برنامه‏هاى خارجى و تبليغى در همه كشورها بايد سرمايه‏گذارى كنيم و اگر ما اقدام نكنيم جريان‏هاى منحرف به نام اسلام و ضد اسلام اين خلأ را پر خواهند كرد همانگونه كه اين جريانهاى فاسد در اغلب كشورها با سرمايه‏هاى كلان وارد شده و مقاصد خود را دنبال مى‏كنند…
ساير ديدارها
ديدارى داشتيم با آقاى «چن خائوسو» رئيس انجمن دوستى چين با ساير ملت‏ها كه عضو كنفرانس مشورتى سياسى چين مى‏باشد. نامبرده طى گفتگويى با هيأت ايرانى اظهار داشت: از ديدار با شخصيت‏هاى ايرانى خوشنوديم و از همكاريهاى فرهنگى استقبال مى‏كنيم در چين مسلمانان بسيارى هستند، همه مى‏دانند كه اسلام دين صلح است، ما به ميهمانان خود از كشورهاى اسلامى احترام مى‏گذاريم، ما به دوستى با ايران افتخار مى‏كنيم، مشكل جهان اينست كه راه انبياء را رها كرده است، ما با ظلم و ستم قدرتهاى حاكم جهانى مخالفيم، اگر ما متحد باشيم قدرتهاى بزرگ زورگو نااميد خواهند شد، ابرقدرتها مى‏خواهند اراده خود را بر بشريت حاكم سازند، دولت چين با مبارزه با اين قدرتها موافق است. نامبرده با اشاره به مشى سياسى ايران اظهار داشت: سياست ايران منطقى و عالى است، ما با شما برادريم و بايد همكارى بيشترى داشته باشيم، شما از كشور بزرگى آمده‏ايد، اميدواريم ديدارهاى ما ادامه پيدا كند و جاده ابريشم بار ديگر پيوند ما را مستحكم‏تر نمايد، گفتنى است كه وى در خلال سخن خود چندين بار از كنفسيوس سخن گفت و يكبار چنين اظهار داشت كه من از سخنان شما بياد كنفسيوس افتادم! كه به اخلاق و معنويت دعوت مى‏كرد…در هر حال گفتگوى ما با استقبال وى مواجه شد…
ديدار ديگر با آقاى «وانگ مينگ» عضو مشورت سياسى چين و وزير سابق فرهنگ و از نويسندگان و پژوهشگران است كه طى چند ساعت گفتگوى صميمى بحثهاى معنوى مطرح كرديم در بخشى از اظهارات وى از مقالات درباره ايران توسط ايشان سخن به ميان آمد او گفت قصد دارد كتابى با تصوير به چاپ برساند و مردم چين را با ايران آشنا سازد سپس به سوابق رابطه ايران و چين پرداخت و گفت ما به فرهنگ ايران احترام مى‏گذاريم، همه دانشمندان چينى احساس خاص نسبت به ايران دارند، دين اسلام برترين آئين است، اسلام دين محبت است، من برخى كتابهاى اسلامى را خوانده‏ام نهج البلاغه را با ترجمه چينى كه ايران فرستاده خوانده‏ام، اين كتاب مبدأ آفرينش را معرفى مى‏كند و نه تنها يك كتاب دينى است بلكه كتاب علم و حكمت و عامل رشد خرد آدمى است، اصولاً فرهنگ اسلام فرهنگى وسيع و كامل است، من به كشورهاى بسيارى سفر كرده‏ام، ايران هم آمده‏ام، فرهنگ و هنر ايرانى را با احساس خاص دريافت كرده‏ام و تحت تأثير جدى قرار گرفته‏ام، در اصفهان و ميدان نقش جهان و مساجد جداً شيفته هنر و زيبايى و صبورى و پشتكار مردم آن شدم، مخصوصاً مساجد اصفهان و زيبائى‏هاى آن كه بر آمده از ايمان و عشق به معنويت است كه جز ايمان سرچشمه‏اى ندارد…
آقاى وانگ سپس با اشاره به انقلاب اسلامى اظهار داشت، اوضاع ايران و چين به يكديگر شباهت دارد، ما مى‏توانيم همديگر را درك كنيم، ما چينى‏ها مبارزات طولانى با استعمار غربى داشته‏ايم در جنگ كره سه سال با آمريكا جنگيده‏ايم…و ما از جايگاه علم، نگارش و قلم در قرآن و نقش محققان در هدايت انسانها و نهادينه كردن معنويت به تفصيل سخن گفتيم كه مورد توجه قرار گرفت.
ديدار ديگر ما با معاون وزير فرهنگ چين بود كه در پيرامون مسائل فرهنگى و روابط دو كشور سخنانى رد و بدل شد، از جمله برنامه موافقت نامه مصوب فرهنگى و برنامه چهار ساله مبادلات فرهنگى كه مجدداً به امضاى دو كشور خواهد رسيد، هفته فرهنگى ايران و چين كه ادامه دارد، روابط نخبه‏گان دو كشور و ضرورت توسعه آن جهت درك واقعى از حوادث مهم و اخبار يكديگر.
خصوصاً ما تأكيد كرديم كه ما بايد اطلاعات كشور متقابل را از خود آن كشور بپرسيم تا اخبار تحريف نشده در اختيار افكار عمومى قرار گيرد و دشمنان ما فضا را آلوده نسازند و جنگ روانى به راه نيندازند از جمله دانش هسته‏اى كه ماهيت آن را رسانه‏هاى صهيونيستى و امپرياليستى تحريف مى‏كنند و همچنين در مسائلى چون تروريسم جهانگردى، روابط دانشجويى و دانشگاهى، انتقال تجارب علمى و فنى و رسانه‏اى كه براى دو كشور سودمند است. همچنين به فيلم 300 ساخته آمريكايى‏ها اشاره كرديم كه تاريخ ايران را تحريف كرده و بايد در اين خصوص روشنگرى بشود، نامبرده نيز از تأثير چهره‏هاى فرهنگى و گفتگوها و تأثير آن بر حسن تفاهم و تحكيم روابط سخن گفت كه آمادگى دانشمندان و شخصيت‏هاى آن كشور را براى شنيدن حرفهاى ما نشان مى‏داد و اين مطلبى است كه روابط خارجى ما نبايد از آن غفلت ورزد…
ديدار با گروه دانشكده زبان فارسى‏
دانشگاه بسيار قديمى و سنتى و بزرگ و مصفاى پكن يكى از مراكزى بود كه ديدن كرديم. نكته قابل ذكر اينكه چهره دانشگاه و دانشجويان بسيار طبيعى و بى‏آلايش بود، دانشجويان پسر و دختر در كمال آرامش و بدون آرايش تردد مى‏كردند و از دوچرخه نيز استفاده مى‏نمودند از چهره‏هاى زننده و رنگ و روغن دختران دانشجو كه در ميان خودمان حتى دانشجويان زياد مى‏بينيم خبرى نبود، حتى يك مورد زن و دختر ديده نشد كه از ابزار آرايشى استفاده كرده باشد، دانشجو سرگرم كار خود است نه در فكر جلب نظر ديگران و نمونه اين را در چهره اجتماع چين تقريباً مشاهده مى‏كنيم…
به هر حال در اين دانشگاه با گروه زبان فارسى مركب از چند استاد مرد و زن يكى دو ساعت جلسه صميمى داشتيم. اين گروه جزو كسانى بودند كه در مطالعه و ترجمه آثار فارسى به زبان چينى كار كرده و از خود آثارى چون ديوان حافظ، سعدى، مولوى، خيام و… به زبان چينى بيادگار گذاشته‏اند، برخى از اينها پرفسور و محقق كه تا هيجده اثر فارسى ترجمه شده به لغت چينى دارند، در اين ديدار نيز از روابط فرهنگى در پرتو آثار ايرانى و ديوان‏هاى ترجمه شده صحبت شده و تذكر اينكه مفاهيم عرفانى و معرفتى مندرج در اين آثار نبايد از نظر دور بماند و صرفاً به ترجمه بسنده شود، در همين دانشگاه از كتابخانه مشتمل بر آثار دينى و ادبى ايرانى ديدار كرديم كه اين نيز در حد خود جالب توجه بود.
كتابخانه ملى پكن‏
اين كتابخانه بزرگترين كتابخانه پكن مى‏باشد، از نظر ساختمان بسيار باشكوه و در زمينى به مساحت 250 هزار متر مربع ساخته شده و مشتمل بر 25 ميليون كتاب مى‏باشد كه بيش از سه هزار جلد آن فارسى و عربى است. از مخازن كتاب و سيستم اداره و بهره بردارى توضيحاتى داده شد.
مسجد و مدرسه نيوجيه‏
اين مسجد در محله نيوجيه كه يك منطقه مسلمان نشين پكن است مردم مى‏گفتند: هزار سال قبل بنا شد هرچند ساختمان آن چندان قديمى نبود و نقاشى‏هاى رنگارنگ به جاى كاشى كارى تزيينات داخل آن را تشكيل مى‏داد، در محوطه اين مسجد دو تن از چهره‏هاى به نام مسلمان به اسامى «قزوينى و بخارائى» قرار داشت و مسجد محل اقامه جمعه و جماعت مردم منطقه است و جالب اينكه در همان حال كه مسجد را ديدار مى‏كرديم قبل از ظهر كلاس آموزش زبان عربى براى بزرگسالان در كنار مسجد دائر بود كه مرد و زن با لباسهاى محلى در آن شركت داشتند و معلم به آنها درس مى‏داد كه با آنها گفتگو كرديم و ايران و ايرانيان را مى‏شناختند و اظهار علاقه مى‏كردند، سپس از مدرسه طلاب و دانشجويان علوم دينى در منطقه ديدار داشتيم و به چند كلاس سرزديم و براى آنها كمى صحبت كرديم و چند روايت در باب تعليم و تعلّم از پيامبر اكرم(ص) روى تابلوى كلاس نوشتيم و براى طلاب توضيح داديم. اين مدرسه زير پوشش انجمن اسلامى و مديريت هلال الدين قرار دارد و طلاب به الازهر مصر براى ادامه تحصيل اعزام مى‏شوند و ما از آمادگى قم براى پذيرش آنها صحبت كرديم. البته همانگونه كه قبلاً گفتيم در مناطق شيعه نشين در سين كيانگ و برخى نقاط ديگر مدارس و مساجد با عنوان پيروان اهلبيت وجود دارد و دوستان ايرانى ما آنجا فعاليت دارند…
ديدار از مركز راديو پكن‏
از اين مركز، مخصوصاً بخش زبان‏هاى خارجى، از جمله زبان فارسى نيز ديدارى داشتيم و در ضمن ديدار گفتگو با رئيس بخش بين الملل زبان‏هاى خارجى و گروه زبان فارسى. نامبرده از دائر كردن بخش فارسى براى فارسى زبانان چينى و خارج كشور و تأسيس دفتر خبرگزارى در ايران صحبت كرد و وجوه مشترك ايران و چين و ما با بيان مواضع دولت ايران در روابط با ديگر كشورها، اشاره كرديم كه: رسانه‏ها مسؤوليت هدايت افكار عمومى را به عهده دارند و در جهان ارتباطات اين مسؤوليت سنگينى است از همه مهمتر اينكه تبليغات گمراه كننده زهرآگين صهيونيستى و امپرياليستى با روشنگرى مى‏بايست خنثى شود، مخصوصاً مسئله هسته‏اى ايران كه دشمنان به تحريف اهداف ما مى‏پردازند انتظار داريم رسانه‏هاى چين حقيقت را براى مردم بگويند و آنگونه كه هست بيان شود و اين تفاهم بايد از دو كشور باشد…
حال كه سخن رسانه و راديو به ميان آمد بى تناسب نيست اشاره كنم كه ابتذال در رسانه‏هاى كشور چين آنگونه كه در كشورهاى غربى متداول است كمتر به چشم مى‏خورد. نگارنده كليد كنترل تلويزيون را در چند نوبت روى سيزده كانال گرفته تا نمونه اين برنامه را ببينم، تصاوير اين كانالها بسيار طبيعى بود، آدمها با چهره‏هاى ساده و نوعاً مطالب خبرى، گزارش و آموزشى بود. اين برنامه كشورى است كه مى‏خواهد يك ميليارد و سيصد ميليون نفوس را اداره كند. اگر بنا باشد، رقص و آواز و ابتذال و بى شرمى به شيوه غربى در آن رائج باشد همه چيز از دست خواهد رفت و كشور و جامعه و خانه و خانواده قابل كنترل نخواهد بود. اين الگوى مديريت مى‏تواند درس‏آموز باشد كه گذشته از جنبه دينى و منع شرعى اخلاقى، اصولاً فساد و لااباليگرى براى هر جامعه‏اى زيانبار است و به همين دليل است كه دشمنان ما سعى مى‏كند از طريق رسانه‏ها و ماهواره‏ها و مواد مخدر و قرص‏هاى مهيج و ترويج فساد به ما ضربه بزنند و ما نبايد در برابر اين جريانها نظاره گر باشيم بلكه با قاطعيت مى‏بايست در نبرد و مبارزه با فساد و عوامل آن از پاى ننشينيم در همين روزهاى سال نو، رسانه‏هاى ما مخابره كردند كه در چين كسانيكه از طريق اينترنت و وسائل ديگر چون تلفن حركت ضد اخلاقى كنند به پرداخت جريمه سنگين محكوم مى‏شوند…
اين مقاله در صدد اثبات اين مدعا نيست كه در چين به طور كلى خلافكارى و فساد نيست، چرا كه يك كشور كمونيست و لائيك و پرجمعيت به هر حال مسائل خاص خود را دارد بلكه مقصود اينست كه اثبات كند اگر كشورى بخواهد صحيح حركت كند مى‏بايست با ناهنجاريهاى اخلاقى برخورد داشته باشد تا جوانان در دام فساد گرفتار نشوند و جامعه روبه فروپاشى نگذارد هرچند يك نظام فاقد ايدئولوژى ايمانى باشد تا چه رسد به كشورى كه مى‏خواهد پرچمدار اسلام باشد و به ديگران الگو بدهد!
بر گرديم به اصل گزارش و پاره‏اى نكات باقى مانده. هر چند خاطرات سفر شش روزه به آنچه نگاشتم محدود نبود و مطالب گفتنى بسيارى از ديدارها و مشاهدات وجود دارد كه در اين مجال نمى‏گنجد. از جمله ديدار با جمعى از نخبه گان مسلمان چينى، در سفارت جمهورى اسلامى به دعوت رايزنى فرهنگى از پرفسور و استاد دانشگاه گرفته تا تاجر و دانشجوى دانشگاه و خواهران و برادران مسلمان كه آن نيز بسيار جالب بود به ويژه در اين جمع گفتگو با آقاى پرفسور سيف الدين مترجم نهج البلاغه به زبان چينى كه هر چند اهل سنت بود مى‏گفت من على(ع) را از كلامش شناختم، كلامى كه گنجينه حكمت و معارف و سياست و مديريت و درس اخلاق است و بالأخره شب ميلاد رسول اكرم(ص) و امام صادق(ع) در سفارت با همت رايزنى كه جمع زيادى از ايرانيان مقيم پكن كه آن نيز شب جالبى بود، بطور خلاصه اينگونه سفرها و ديدارها هرچند هزينه هايى در بر دارد اما آثار و بركات آن از نگاه فرهنگى بسيار زياد است كه در حد امكان بايد آنرا توسعه داد تا پيام اسلام و انقلاب اسلامى به گوش جهانيان برسد و توطئه‏ها و شيطنت‏هاى دشمنان تا حدودى خنثى گردد…
الگوى مصرف‏
يكى از اصول اقتصاد صرفه جويى و پرهيز از اسراف و تبذير است كه چينى‏ها اين را بهتر از ما عمل كرده‏اند اگر صرفه‏جويى نباشد كجا مى‏توان كشورى با آن وسعت و جمعيت اداره كرد، همه كار مى‏كنند و همه به صرفه جويى به عنوان يك فرهنگ پايبندند و اين چيزى است كه در مسكن و وسيله نقليه و سوخت و آب و برق و ريخت و پاش‏ها و پذيرائى‏ها مى‏بينيم. شهر پكن با اصول مدرن شهرسازى و خيابان‏هاى بسيار عريض و روان از نظر تردد، مشتمل بر انبوه ساختمان‏هاى آپارتمانى بلندمرتبه با متراژ اكثر 50 متر تا 100 متر و از خانه‏هاى ويلائى بزرگ كمتر ديده مى‏شود و حداقل مانديديم…وسيله نقليه نيمى از مردم دوچرخه است و بعضاً موتور سوارى كه با برق و باطرى كار مى‏كند. البته شمار اتومبيل‏ها نيز كم نبود كه با توجه به جمعيت پايتخت غير منتظره نيست. در ادارات همان اوائل سال شوفاژها خاموش بود كه از چراغهاى ساختمان‏هاى دولتى نيز حداقل نياز استفاده مى‏شد.
نكته قابل ذكر اينكه چينى‏ها از آثار باستانى حداكثر استفاده را مى‏كنند مثلاً ديوار تاريخى چين يا «قصر ممنوعه» سلاطين گذشته با اينكه چندان مهم نيست روزانه صدها ميليون «يوآن» پول چينى براى دولت درآمد دارد و سيل جمعيت به آنجا سرازير است…
و گفتنى است كه بنزين در چين به قيمت معادل 600 تومان عرضه مى‏شود با اين حال ارزانى اجناس در چين مثال زدنى است، سؤال اينست كه آنها چه كرده‏اند كه اين نظم و تعادل را حفظ كرده‏اند؟ ولى ما بگونه‏اى ديگر هستيم با اينكه قيمت بنزين بسيار ناچيز است وقتى افزايش از 80 به صد تومان در مجلس صحبت مى‏شود موج گرانى‏ها از راه مى‏رسد! چرا؟ براى اين كه مديريت و نظارت ضعيف است و هر كسى هر كار دلش مى‏خواهد مى‏كند و اين مايه تأسف است… و در خاتمه از رايزنى فرهنگى ايران در چين جهت ترتيب دادن اين ديدار سپاسگزاريم.

/

جايگاه فاطمه س در كتاب و سنت

جايگاه فاطمه(س) در كتاب و سنّت‏
حجةالاسلام محمّدعلى حائرى‏
براى تحقيق و بازشناسى ابعاد وجودى شخصيت‏ها و قهرمانان تاريخى راه‏ها و شيوه‏هاى متعددى وجود دارد مانند شناخت آنان از طريق آثار و گفتار.
ولى در حوزه انديشه اسلام شناخت جايگاه شخصيت‏ها و قهرمانان همانند فاطمه‏ى زهرا(س) تنها با بهره‏گيرى از كلام خدا و گفتار معصومين(عليهم السلام) امكان‏پذير است از اين‏رو بر آن شديم ابعاد وجودى شخصيت بانوى برتر جهان را از طريق آيات و روايات اسلامى مورد بحث و تحقيق قرار دهيم البته بيان ابعاد فضائل آن حضرت (س) نياز به فرصت ديگر دارد و در اين مقال نمى‏گنجد و اين نوشتار مى‏تواند به‏طور اجمال به برخى از درياى فضائل آن حضرت اشاره داشته باشد و اين مقال در محورهاى زير سامان يافته.
اسامى فاطمه‏
در منابع روائى و حديثى اسامى و القاب فراوانى براى دختر پيامبر(ص) ديده مى‏شود كه از معانى بسيار بلندى برخوردار است از جمله آن نام فاطمه است كه براى وى انتخاب شده‏ يونس برقى از امام صادق نقل مى‏كند كه امام كاظم(ع) فرمود پرمعناترين اسم‏هاى فاطمه نُه تا است كه آنها نزد خدا مى‏باشد. عبارتند از «فاطمه – صديقه – مباركه – طاهره، محدثه، زهرا، زكيه، راضيه، مرضيه.»(1)
و نيز در كتب حديثى ديگر گزارش شده كه خداوند يكى از اسمهاى خود را براى فاطمه نام‏گذارى كرده است كه آن نام «فاطر» است چون فاطمه از فاطر گرفته شده و فاطر يعنى خالق و آفريننده همه اينها گوياى اين است كه فاطمه(س) يك حقيقت است.
القاب‏
بايد گفت در كتب حديثى القاب و صفات بسيار براى فاطمه(س) گزارش شده كه حدود شصت لقب و صفت را صاحب كتاب‏الجنة العالمه گردآورى كرده و به نظم كشيده كه بعداً به ذكر آن خواهيم پرداخت كه از جمله القاب پرارزش (زهراء) است جابربن عبداللَّه مى‏گويد از امام پرسيدم كه معناى زهرا چيست؟ فرمود زهرا همان نورى است كه خدا در صلب و نهاد پيغمبرش قرار داد كه از او بواسطه دخترش فاطمه يازده امام و رهبر بوجود آمدند تا مجرى دستورات خدا در زمين باشند.
حال مى‏پردازيم به القاب ذكر شده آن حضرت در كتاب الجنةالعالمه و كتاب عوالم العلوم محدث اصفهانى.
القاب بنت مصطفى كثيره‏
نظمت منها نبذة يسيره‏
نفسى فداها و فدا ابيها
و بعلها الولى مع بنيها
سيّدةٌ انسية حوراء
نوريةٌ حانيةٌ عذراء
كريمةٌ رحيمةٌ شهيده‏
عفيفةٌ قانعةٌ رشيده‏
شريفةٌ حبيبةُ محترمه‏
صابرةٌ سليمةٌ مكرمه‏
صفيةٌ عالمة عليمه‏
معصومهٌ مغصوبةٌ مظلومه‏
ميمونةٌ منصورةٌ محتشمه‏
جميلةٌ جليلةٌ معظمه‏
حاملة البلوى‏ بغير شكوى‏
حليفة العبادة والتقوى‏
حبيبةُاللَّه و بنتُ القصوه‏
ركن الهدى‏ و آية النبوّه‏
شفيعة العصاة امّ‏الخيره‏
تفاحة الجنه والمطهّره‏
سيدةُ النساء بنتُ المصطفى‏
صفوة ربها و موطن الهدى‏.
غرّةعين‏المصطفى و بضعه‏
مهجة قبله كذا بقيه‏
حليمة فهيمة عقيله‏
محزونة مكروبة عليله‏
عابدةُ زاهدة قوامه‏
باكيةٌ صابرة صوامه‏
عطوفةُ رؤوفةٌ حنانه‏
البرّة الشفيعة الابابه‏
والدة السبطين دوحةالنبى‏
نور سماواتى و زوجة الوصى‏
تمام غرةٍ غرائى‏
روح ابيه ذرة بيضاء
واسطةقلادة الوجود
درة بحر الشرف والجود
امينة اللَّه و سراللهى‏
امينة الوحى و عين‏اللَّه‏
درة بحرالعلم والكمالِ‏
جوهرة الغرة والجلالى‏
قطب رحى المفاخر السنيّة
مجموعة المآثر العليه‏
مشكاة نوراللَّه والزجاجه‏
كعبة الآمال لاهل الحاجه‏
ليلة قدر ليلة مباركه‏
ابنة من صلت به الملائكه‏
قرار قلب امها المعظمه‏
عاليه المحل سرّالعظمه‏
مكسورة الضلع رفيض الصدرى‏
مغصوبةُ الحق خفى و جلّى‏
اينها بخشى از القاب و اوصاف آن حضرت بود كه ذكر شد.
معناى فاطمه‏
امام صادق(ع) به راوى «يونس برقى» مى‏فرمايد آيا مى‏دانى معناى فاطمه چيست؟ راوى گفت خير حضرت فرمود: «الفاطمة فُطِمَت من‏الشّر» يعنى فاطمه انسان كامل است كه هيچگونه پليدى همراه او نيست از اين رو او را فاطمه نهادند و سپس اضافه كرد اگر على نبود هم كفوى در اين جهان براى حضرتش يافت نمى‏شد.(2)
در حديث ديگرى معناى فاطمه تعريف شده كه رسول خدا فرمود «انّما سماها فاطمة لان‏اللَّه فَطَمها و مُحبيّها من النّار»(3) همانا خداوند فاطمه را فاطمه نهاده است چون وجود شريفش و دوستارانش را از دوزخ محفوظ داشته است.
در حديث ديگر گزارش شده كه امام باقر(ع) فرمود هنگامى كه فاطمه به دنيا آمد فرشته‏اى از عالم بالا فرود آمد. و از زبان جدّم محمّد(ص) به سخن درآمد و فرمود: اسم اين مولود فاطمه است. سپس فرمود: «انّى فَطَمْتُكِ بالعِلم و فَطمْتُكِ عن الطَّمتْ.(4) يعنى من تو را دريايى از علم و آگاهى مى‏بينم و نيز فاطمه هرگز از عهد و پيمانى كه با خدا بسته بر نخواهد گشت و عهدشكن نخواهد بود و مرحوم محدث كبير اصفهانى در معناى فطمتك بالعلم گفته است يعنى تو را از علم و دانش عالم غيب سيراب كرد تا اينكه از تعليم و يادگيرى بى‏نياز شدى و روى اين جهت او را عليمه نيز گفته‏اند.
«و قَطَعتُكِ عن الجَهل» يعنى تو را از دنياى جهالت و نادانى دور گردانيد.(5)
خير كثير
بيشتر دانشمندان علوم قرآن كلمه كوثر در آيه «انّا اعطيناك الكوثر»(6) را به خير كثير در دنيا و آخرت كثرت و زيادى پيروان پيامبر و نهر كوثر در بهشت و شفيع تفسير كرده‏اند.
از دلائلى كه مى‏توان اين تفسير را پذيرفت و تطبيق بر حضرت فاطمه داد شأن نزول و معانى بلند سوره كوثر است.
«انّا اعطيناك الكوثر فصلِ‏ّ لِربّك وانحر انّ شانئك هوالأبتر» اى پيامبر ما به تو كوثر عطا كرديم پس تو به شكرانه آن براى خدا نماز بگذار و نيز شتر قربانى كن زيرا دشمن مى‏گويد كه تو ابتر و فاقد نسل هستى.
گفته‏اند پيامبر فرزندى به‏نام قاسم داشت كه به سن رشد رسيده بود و در سن نوجوانى درگذشت عده‏اى از اعراب جاهلى و مشركان از جمله عاص بن وائل پيامبر(ص) را شديداً سرزنش مى‏كردند در اين زمان اولين دختر پيامبر بنام فاطمه متولد شد امّا چون اعراب جاهلى دختر را جزء فرزندان خود به حساب نمى‏آوردند پيامبر را ابتر و بلاعقب و بدون فرزند مى‏ناميدند در پاسخ به اين ياوه‏گوييها سوره كوثر نازل شد و طبق گفته بعضى(7) سوره مزبور در ميانه منى نازل شده است‏
آيه ديگرى در قرآن هست كه دال بر مقام و منزلت حضرت زهرا(س) دارد زمانى بود كه دنياى مسيحيت طرح رويارويى و شكست دادن پيامبر اسلام(ص) را پايه‏ريزى كردند و در مقام انكار رسالتش برآمدند رسول خدا براى مقابله رويارويى با آنان و اثبات ادعاى نبوت خود طرح مباهله را پيشنهاد كرد تا هر كدام ناحق و دروغگو هستند رسوا شوند و در نهايت نابود گردند يكى از افرادى كه رسول خدا به جمع مباهله دعوت كرد حضرت فاطمه بود و اين مسئله نزد شيعه و سنى به حد تواتر رسيده است و اين خبر از طريق جابربن عبدالله انصارى رسيده است.(8) «فَمَن حاجّك من بعدِ ما جاءَك مِن العلم فقل تعالوا ندعُ ابناءَنا و ابنائكم و نساءَنا و نساءَكم و اَنْفُسَنا و اَنْفُسَكُم ثُمَّ نَبتَهِلْ فَنَجْعل لعنة اللَّه على الكاذبين(9) هر كس با توبه مجادله برخيزد پس از آنكه دانش (وحى) به تو برسد بگو بياييد ما و شما با فرزندان (حسن و حسين) و زنان «حضرت فاطمه» و خودمان با هم به مباهله برخيزيم تا دروغگويان را به لعنت خدا گرفتار سازيم».
عصمت فاطمه‏
از جمله آياتى كه به صراحت درباره فرزندان پيامبر و جانشينان پيامبر و حضرت فاطمه به طور صريح و روشن دلالت بر عصمت و پاكى و پيراستگى از گناه آنان مى‏كند اين آيه است كه معروف به آيه‏ى تطهير است و در خانه امّ‏سلمه نازل شده است هنگام نزول آيه فاطمه حسن و حسين نزد پيامبر(ص) حضور داشتند پيامبر عباى خويش بر آنان افكند و بدين ترتيب آنان را از بقيه اهل خانه جدا كرد و دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود خدايا اينان فرزندان و اهل‏بيت من هستند پس بر محمّد و آل او درود فرست.(10) «اِنّما يريدُاللَّه لِيُذهب عنكم الرجس اهل البيت و يُطَهِّرَكم تطهيرا؛(11) خداوند چنين مى‏خواهد كه رجس و پليدى را از شما خاندان نبوّت ببرد و شما را پاك و منزّه گرداند».
و نيز در احاديث به مسئله فوق اشاره شده از جمله اين حديث است كه امام صادق فرمود: «الفاطمة فُطِمَت من الشّر»(12) فاطمه از هرگونه بدى به دور است. به‏طور كلى از معناى فاطمه نيز بخوبى استفاده مى‏شود كه وى با هيچ‏گونه پليدى همراه نيست و از هر پليدى و گناهى به دور است.
ايثار فاطمه‏
«و يُطعمون الطعام على حُبّهِ مسكينا و يتيماً و اسيرا انما نُطعِمكم لوجه اللَّه لا نُريدُ منكم جَزاءَ ولا شكورا(13) بر دوستى خدا به فقير و طفل يتيم و اسير طعام مى‏دهند «گويند» ما فقط براى خشنودى خدا به شما طعام مى‏دهيم و از شما پاداشى نمى‏طلبيم».
ابن عباس مى‏گويد حسن و حسين(عليهم السلام) مريض شده بودند پيامبر به همراه گروهى از آنان عيادت نمود و به امام على(ع) فرمود چه خوب است براى شفاى فرزندانت نذرى كنى آنگاه امام على و فاطمه(س) و كنيز آنها فضه نذر كردند كه در صورت بهبودى آنان سه روز روزه بگيرند پس از بهبودى امام حسن و امام حسين حضرت فاطمه روزه گرفتند و براى افطار نان جويى كه آماده كرده بودند سر سفره آوردند در اين هنگام مسكينى آمد طلب غذا كرد كه آن حضرت غذا را به او بخشيد روز دوّم و سوّم نيز يتيم و اسيرى در وقت افطار آمدند و غذاى خود را به آنان دادند و با آب افطار كردند تا روز چهارم امام على(ع) و دو فرزندش محضر رسول خدا رسيدند در حالى‏كه از ضعف به خود مى‏لرزيدند پيامبر همراه آنان به خانه فاطمه(س) آمد وقتى فاطمه را با آن حال در شدت ضعف و در حال نماز ديد افسرده خاطر شد در اين هنگام جبرئيل فرود آمد در حاليكه هديه بهشتى براى اهلبيت آن حضرت(ص) آورده بود به پيامبر فرمود اين هديه را بگير خداى تعالى به داشتن چنين اهل بيتى به تو تهنيت گفته پس سوره هل اتى را بر پيامبر نازل كرد. مرحوم فيلسوف گرانقدر آيةاللَّه‏العظمى كمپانى چه زيبا سروده است‏
وحى و نبوتش نسب جود وفتوتش حسب‏
قصه‏اى از مروّتش سوره هل اتى كند
نمونه ديگرى از ايثار فاطمه‏
جابربن عبداللَّه انصارى مى‏گويد: روزى رسول خدا(ص) نماز عصر را با ما خواند و پس از فراغ از نماز در محراب نشست و مردم اطراف او گرد آمدند به ناگاه پيرمردى از مهاجران عرب نزد رسول خدا آمد در حالى لباس‏هاى كهنه و مندرس پوشيده بود و در نهايت ضعف و پيرى نمى‏توانست خود را نگاه دارد رسول خدا متوجه او شد. و از احوال او پرسيد پيرمرد گفت اى پيامبر خدا من گرسنه‏ام، غذايم دهيد، برهنه‏ام مرا بپوشانيد و نادارم بى‏نيازم كنيد حضرت فرمود الآن چيزى ندارم ولى مى‏توانم شما را راهنماى خوبى باشم چون راهنماى به خوبى مانند انجام دهنده آن است به منزل كسى برو كه خدا و رسول را دوست مى‏دارد و خدا و رسول هم او را دوست مى‏دارند و رضاى خدا را بر جان خود مقدّم مى‏دارد. به سوى خانه فاطمه برو حضرت به بلال فرمود برخيز و اين مرد را به منزل فاطمه ببر پيرمرد و بلال به راه افتادند و چون به در خانه فاطمه رسيدند با صداى بلند سلام كردند پس فاطمه فرمود سلام بر تو كيستى؟ گفت: پير مردى از عرب، آمده‏ام به سوى پدرت اى دختر محمّد من برهنه و گرسنه‏ام با من از مال خود كمك كن تا خدا تو را رحمت كند اين در حالى بود كه فاطمه و على و رسول خدا(ص) سه روز بود كه غذا نخورده بودند و پيامبر اين را مى‏دانست فاطمه پوست قوچى را كه دباغى شده بود و حسن و حسين بر روى آن مى‏خوابيدند به پيرمرد داد و فرمود اين را بگير (اى كوبنده در) اميد مى‏رود كه خداوند بهتر از اين به تو عطا كند مرد عرب گفت اى دختر محمّد من از فقر و گرسنگى به تو شكايت مى‏كنم و شما پوست قوچ به من مى‏دهيد؟ چون فاطمه اين سخن را شنيد گردنبندى كه فاطمه دخترِ عمويش حمزه به او هديه داده بود از گردن خود باز كرد و به اعرابى داد و فرمود اين را بگير و بفروش! اميد است خداوند بهتر از اين به تو عوض دهد. مرد عرب گردنبند را گرفت و به نزد رسول خدا آمد و هنوز حضرت با اصحاب خود نشسته بودند مرد گفت اى رسول خدا فاطمه اين گردنبند را به من داد و گفت بفروش اميد مى‏رود كه خداوند براى تو چاره بسازد رسول خدا بگريست و گفت چگونه خداوند براى تو چاره نمى‏سازد و حال آنكه فاطمه دختر محمّد به تو داده كه بهترين دختران فرزندان آدم است! در اين هنگام عمار بن ياسر برخاست و گفت اى رسول خدا آيا اجازه مى‏دهى كه من اين گردنبند را خريدارى كنم؟ حضرت فرمود. خريدارى كن اى عمّار اگر جن و انس در اين گردنبند شريك شوند خداوند آنها را به آتش جهنم عذاب نكند. عمار گفت گردنبند را چند مى‏فروشى اى عرب؟ گفت آن قدر كه از نان و گوشت سير شوم و يك بُرد يمانى تهيه كنم كه با آن خود را بپوشانم و در آن نماز بخوانم و يك دينار كه مرا به خانواده‏ام برساند عمّار آنچه آن مرد عرب گفت به او داد علاوه شتر خود را هم داد سپس اعرابى نزد پيامبر برگشت حضرت به او فرمود آيا سير و پوشيده شدى؟ مرد عرب گفت آرى بى‏نياز شدم پدر و مادرم فداى تو باد حضرت فرمود: پس فاطمه را به دعاى خود نسبت به آنچه در حق تو كرد پاداش ده، اعرابى، گفت خداوندا، تويى پروردگار ما، و تويى روزى دهنده ما در همه حال! خداوندا، به فاطمه عطا كن آنچه نديده چشمى و گوشى نشنيده باشد.
و رسول خدا به دعاى او آمين گفت و روبه اصحاب خود كرد و فرمود خداوند به فاطمه عطا كرده است در دنيا آنچه اعرابى براى او تقاضا كرد. چون من پدر او هستم و هيچ كس از جهانيان مثل من نيست و على شوهر اوست و اگر على نمى‏بود، همتايى براى فاطمه نبود. خداوند به او حسن و حسين را عطا كرده و به هيچ يك از آدميان چنين فرزندانى نداده است و ايشان بهترين فرزند زادگان پيغمبرانند و دو آقاى جوانان اهل بهشت هستند در آن حال عمّار آن گردنبند را به مشك خوشبو كرد و در برديمانى پيچيد و به غلامش بنام سهم داد و گفت اين را خدمت پيغمبر ببر و تو را هم به او بخشيدم غلام خدمت پيغمبر آورد و آنچه عمار گفته بود به پيغمبر عرض كرد. حضرت فرمود به نزد فاطمه برو و گردنبند را به او بده و تو هم غلام و خدمت‏كار او باش غلام گردنبند را آورد و پيغام حضرت را رسانيد فاطمه(س) گردنبند را گرفت و غلام را هم آزاد كرد غلام خنديد و فاطمه فرمود اين خنده براى چيست؟ عرض كرد بزرگى بركت اين گردنبند مرا به خنده وا داشت. گرسنه‏اى را سير كرد و برهنه‏اى را پوشاند و فقيرى را بى‏نياز و بنده‏اى را آزاد كرد و در نهايت به صاحبش برگشت.(14)
جايگاه فاطمه(س) از منظر آيات‏
امّا جايگاه و منزلت دختر پيامبر چيزى نيست كه بر دانشمندى پنهان باشد. زيرا از آيات و روايات وارد شده استفاده مى‏شود كه دختر پيامبر مقامى عظيم در نزد خدا و پيامبر دارد امّا آيات: «قل لا اسئلكم عليه اجراً الآ المودّة فى القربى‏(15)؛ اى پيامبر به امت خود بگو من اجر و مزدى از شما نمى‏خواهم مگر در قبال آن دوستى و محبت به فرزندانم.»
يكى ديگر از آيات اين آيه است: «فتلقى آدم من رَبّهِ كلمات فتاب عليه انّه هوالتوّاب الرحيم»(16) پس آدم از پروردگار خويش كلماتى را فرا گرفت و خداوند بوسيله آن كلمات توبه او را پذيرفت كه خداوند توبه‏پذير و مهربان است» از پيامبر سؤال شد: درباره كلماتى كه خداوند به آدم تعليم داد و آدم بوسيله آن كلمات توبه كرد؟ حضرت فرمود خداوند اين كلمات را به آدم آموخت (بحق محمّد و على و فاطمه والحسن والحسين الا تبت علىَّ) به حق محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين توبه ما را قبول فرما» پس خداوند توبه او را پذيرفت در اينجا عظمت زهراى مرضيه مشخص مى‏شود. كه حضرت آدم براى پذيرفته شدن توبه خود نام فاطمه و فرزندانش را بر زبان جارى ساخت آيه ديگر آيه 19 و 20 از سوره الرحمن است كه امام صادق در تفسير اين آيات مى‏فرمايد «مَرَج البحرين يلتقيان بينهما برزخٌ لايَبقيان» دو دريايى در دو جهان هستند كه هرگز سركشى نمى‏كنند آن‏دو على و فاطمه(س) مى‏باشند و بيان آن دو دريا «اى رسول» برزخ و فاصله‏ايست كه تجاوز به حدود يكديگر نمى‏كنند كه شايد آن مقررات كه مرد به وظايف خود و زن به وظايف خود مى‏باشد.(17)
روايات‏
امّا جايگاه فاطمه(س) در روايات و منزلت آن حضرت از زبان پيامبر(ص) و امامان معصوم گزارش شده است در حديث است كه پيامبر(ص) به امام على(ع) به حسن و حسين و فاطمه(س) نگاه كرد و فرمود «اَنا حربٌ لِمَنْ حارَبَكم و سلم لمن سالمكم»(18) يعنى من با هر كسى كه با شما در جنگ باشد در جنگم و هر كسى كه با شما از در صلح و آشتى درآيد من نيز با او از در صلح و صفا خواهم بود.(19)
2 – در حديث ديگرى است كه ذهبى روايت كرده كه رسول خدا فرمود: (اوّل شخص يَدخُل الجنّةَ فاطمه بنتُ محمد) اول كسى كه وارد بهشت مى‏شود فاطمه دختر محمّد(ص) است.(20)
3 – بخارى محدث معروف و بزرگ اهل‏سنت است در كتاب خود از رسول خدا
روايت مى‏كند كه فرمود: «فاطمةُ بضعةُ منى فَمَنْ اَبْغَضَها ابغَضَنى» فاطمه پاره تن من است هر كسى او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.
4 – احمدبن حنبل نيز از محدثان معروف اهل‏سنت در كتاب خود حديث مزبور را با عبارتى ديگر از رسول خدا نقل كرده: انما فاطمة بضعةُ منّى يُؤذينى ما آذاها و يُنصِبُنى ما اَنْصَبَها حضرت فرمود «فاطمه پاره تن من است آنچه او را بيازارد مرا آزرده است و آنچه او را ناخشنود مى‏كند مرا ناخشنود كرده است.»(21)
5 – و نيز جوينى خراسانى در كتاب خود حديثى نقل كرد. كه رسول خدا(ص) فرمود: «اذا كان يوم‏القيامه نادى‏ مناد من تحت الحُجُب يا اهل الجمع غَضّوا ابصارَكم و نكّسوا رؤوسُكم فهذه فاطمة بنتُ محمّد(ص) تريدُ اَن تمر على الصراط فتمرّوا معها سبعون الف جاريه من الحور العين كالبرق اللاّمع؛(22) روز قيامت منادى از پس پرده ندا مى‏كند كه‏اى اهل محشر چشمانتان را ببنديد و سرها را بزير افكنيد كه فاطمه(س)دختر رسول خدا(ص) از صراط بگذرد با هفتاد هزار فرشته آنهم مثل آفتابى روشن. در كتب حديثى از امام باقر(ع)به نحو تواتر گزارش شده كه حضرت مى‏فرمايد: براى مادرم فاطمه(س) جلو درب جهنم ايستگاهى است كه آن حضرت هنگام ورود افراد به آن‏جا مى‏ايستد روى پيشانى هر فردى كلمه مؤمن يا كافر نوشته آن حضرت از بين آنان دوستاران خود را جدا نموده و سپس اين جملات را مى‏فرمايد «الهى و سيدى سَمَّيتَنى فاطمه و فُطِمَت بى من تولّانى و تولّا ذريّتى من النار و وَعدك الحق و أنْتَ لا تخلفُ الميعاد، اى خداى من نام مرا فاطمه نهادى و از عذاب جهنم بريدى و وعده كردى كه من و دوستانم را از جهنم برهانى زيرا كه وعده تو حق است و خلاف نيست خداوند در پاسخ مى‏فرمايد: «صَدَقْت يا فاطمه انّى سَمّيتكِ فاطمه و فطمت بك من احبك و تولّاكِ و احبّ ذريّتكِ و تولّاهم من النار وَعدِىَ الحق و انا لا اُخْلِف الميعاد».(23) خدا فرمود آنچه كه گفتى درست است وعده‏ى من حق و تخلف‏ناپذير است به شما اجازه مى‏دهم كه دوستاران خود را شفاعت كنى. در پايان به اشعارى از آيةاللَّه محمدحسين اصفهانى كه در مقام فاطمه(س) سروده است اكتفا مى‏كنيم.
دليل نطق من ز يك نغمه‏ى عاشقانه‏اى‏
گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا كند
بضعه سيد بشر ام ائمه غرر
كيست جز او كه همسرى باشه لافتى كند
وحى و نبوتش نسب جود و فتوتش حسب‏
قصه‏اى از مروّتش سوره «هل اتى» كند
در جبروت حكمران در ملكوت قهرمان‏
در نَشَأت كن فكن حكم بما تشاء كند
عصمت او حجاب او عفت او نقاب او
سرقدم حديث از آن سرو از آن حيا كند
نغمه قدس بوى او جذبه اُنس خوى او
منطق او خبر ز لاينطق عن هوى‏ كند
مفتقرا متاب رو از در او بهيچ سو
زانكه مس وجود را فضّه او طلا كند
پى‏نوشت‏ها: –
1) شيخ صدوق، امالى، ج 18، ص 274 .
خصال، ج 3، ص 414 .
علل الشرايع، ج 1، ج 3، ص 178.
2) شيخ صدوق، امالى، ج 18، ص 474 .
علل‏الشرايع، ج 1، ح 3، ص 178 .
الخصال، ج 3، ص 414.
3) فرائدُ السّمطين، ج 2، ص 48.
4) علل الشرايع ج 4، ص 179 .
بحارالانوار، ج 43، ح 9، ص 13.
5) محدث كبير اصفهانى، عوالم العلوم، ج 11، ص 76 .
6) سوره كوثر (108) آيه 1 .
7) مرأة الحرمين، ج 1، ص 325.
8) شواهد التنزيل، ج 1، ص 123 و 126 .
فرائدُ السمطين جوينى، ج 2، ص 24 .
9) سوره آل‏عمران (3)، آيه 61.
10) عوالم العلوم، ج 11، ص 78 .
فرائد والسمطين خراسانى ج 2، ص 23 .
11) سوره احزاب (33)، آيه 33.
12) شيخ صدوق، امالى، حديث 11، ص 474.
علل الشرايع، ج 1، ح 3، ص 171 .
خصال ج 3، ح 3، ص 414.
13) سوره دهر، آيه 8 – 1 .
14) بحارالانوار، ج 43، ح 50، ص 75.
15) سوره شورى‏ (42)، آيه 23.
16) همان.
17) كتاب عوالم العلوم، محدث اصفهانى ص 38 .
بحارالانوار، ج 43 ص 31.
18) فرائدُ السمطين، ج 2، ص 38.
19) همان.
20) كنزالعمال، ج 2، ص 24.
21) احمد حنبل، مسند امام، ج 4، ص 5.
22) بحارالانوار باب الفضائل، حديث 23 .
فرائد السمطين خراسانى، ج 2، ص 49.
23) علل الشرايع، ج 1، ص 179 .
بحارالانوار، ج 43، ح 11، ص 14.

/

بهداشت جسم و جان در نگاه پيامبر اعظم ص

بهداشت جسم و جان در نگاه پيامبر اعظم(ص)
حجةالاسلام محمد رضا رضوانى پور
چكيده
اين مقاله به اهميت بهداشت جسم و جان در سيره و سخن پيامبر اعظم (ص) پرداخته و در ادامه مطالبى چون تاريخچه و جايگاه و ابعاد بهداشت و ذكر مصاديقى در اين خصوص و راههاى وصول به آن و در نهايت آثار و ثمرات دنيوى و اخروى آن را بيان نموده است.
مقدمه
سلامت جسم و جان براى هر انسانى از جمله آرزوهاى هميشگى اوست اگر چه برخى به لحاظ محروميتهاى موجود، آن را دور از دسترس و بلكه ناممكن مى‏پندارند اما بسيارى هم هستند كه دست يافتن به اين امر مهم را براى خود و جامعه امرى ممكن و كاملاً شدنى مى‏دانند. اصولاً اين موضوع از ريشه‏هاى اصلى و اساسى يك جامعه مترقى است. جامعه‏اى متكامل شمرده مى‏شود كه تمامى اهرم‏هاى كمالش بر مبناى سلامت جسم و روان افرادش پايه ريزى شده باشد و از اين روست كه امروزه خوشبختانه سازمانهاى داخلى و حتى بين المللى نيز جهت عينيت بخشيدن به اين امر مهم به پا خاسته‏اند. زيرا مى‏دانند كه ناديده گرفتن اين مسئله مهم در طول تاريخ حيات بشر، چه خسارتهاى جبران ناپذيرى را ببار آورده است و لذا بسيار مناسب است كه در تبيين اين موضوع مهم از الگوهاى دينى و متون مذهبى كمك گرفته شود و به جاست كه آداب زندگى پيامبر بزرگوار در بعد نظافت و بهداشت بار ديگر بازخوانى گردد تا بشريت امروز كه بيش از هر زمانى ديگر تشنه دستاوردهاى انبياست از آب زلال وحى سيراب گردد.
بهداشت جسم و جان در كلام پيامبر اعظم(ص)
بهداشت: عبارت است از ايجاد كامل تندرستى بدنى، روانى، اجتماعى و فقدان هر نوع ناتوانى جسمانى و به عبارت ديگر، داشتن علوم و هنر پيشگيرى از بيماريها و طولانى كردن عمر و بالا بردن سطح سلامت و توانائى بشر. البته بايد توجه داشت كه صرف نداشتن بيمارى جسمى به معنى سالم بودن نيست بلكه در نگاه سازمان جهانى بهداشت، سلامت عبارت است از تأمين رفاه كامل جسمى روانى و اجتماعى، پس هر كه بيمارى جسمى ندارد دليل سلامت او نيست بلكه شخص سالم كسى است كه از سلامت روح نيز برخوردار باشد.(1)
تاريخچه بهداشت:
آنچه كه نقل شده است سابقه تاريخى آن بر مى‏گردد به 3900 سال قبل از ميلاد مسيح، در آن زمان بيمارى صرفاً يك بلاى آسمانى به شمار مى‏آمد و كسى در حال بيماران دخالت نمى‏كرد و بيمار مى‏بايست خودش خوب شود و يا بميرد. در آن زمان مردى بنام اسقلبيوس (اسكولاب) در يونان زندگى مى‏كرد او اولين كسى بود كه به فكر افتاد تا چاره‏اى براى بيماران پيدا كند و نام خود را طبيب گذاشت. روزى به خانه آمد دخترش بنام «هيژى» بوى گفت: خوب است شما به جاى صرف وقت براى پيداكردن داروى بيماران كارى كنى كه از بيمارى پيشگيرى شود. اين باعث شد كه به فكر پيشگيرى بيفتد و لذا شروع كرد به مردم دستورات پزشكى و پيشگيرى دادن و بالأخره در سال 1948 بعد از ميلاد مسيح(ع) اساسنامه سازمان جهانى بهداشت به تصويب رسيد.(2)
جايگاه بهداشت در اسلام:
الف)آيات
قرآن كريم انسانهاى طيّب و پاكيزه را در رديف توبه كنندگان معرفى مى‏كند. آنجا كه فرموده است «انّ اللّه يحب التوّابين و يحبّ المتطهرين»(3) يعنى خداوند انسانهاى پاكيزه و با طهارت را دوست دارد. در آيه ديگر همسران مؤمنين را در بهشت جفتهاى پاكيزه مى‏داند(4) و در سوره مائده غذاهاى حلال را طعام پاكيزه معرفى مى‏كند اينكه با عبارت «قل لا يستوى الخبيث و لا الطّيب»(5)، (هرگز پاك و ناپاك برابر نيست)، و با بكارگيرى كلمه طيب بيش از 35 بار در قالب مشتقات خود در ستايش پاكان و كلمه خبيث بمراتب كمتر در مزمت ناپاكان، همه اينها بيانگر اهتمام فوق العاده قرآن كريم است به طهارت و پاكيزگى.
ب) روايات
موضوع طهارت و پاكيزگى آنقدر مهم است كه در اكثر كتابهاى فقهيه و رساله‏هاى عمليّه، باب طهارت در آغاز كتاب آمده است و اين بيانگر ويژگى اوست كه بدون رعايت اين مسئله، بسيارى از اعمال انسان نا تمام خواهد بود. پيامبر اعظم(ص) اهميت اين موضوع را با عبارتهاى متفاوت بيان فرموده است. در جايى فرموده است «يا انس اكثر من الطّهور يزد اللّه فى عمرك»(6) يعنى، خود را زياد شستشو كن تا خداوند عمرت را زياد كند و در جايى ديگر از حضرت نقل شده است، «انّ الاسلام نظيفٌ فتنظّفوا فانّه لا يدخل الجنة الّا نظيف»(7) يعنى اسلام پاكيزه است شما هم پاكيزه باشيد و همانا جز پاكيزگان وارد بهشت نخواهند شد، و در بيان ديگر فرموده است «هر چه مى‏توانيد پاكيزه باشيد زيرا كه خداوند، اسلام را بر پاكيزگى نهاده است و هرگز جز پاكان به بهشت راه نخواهند يافت»(8) يعنى طهارت و پاكيزگى ميدان وسيعى دارد و هر چه انسان در اين مورد دقت و تلاش نمايد باز مرحله بالاترى دارد و بالأخره اينكه حضرت فرموده است «خدا طيّب است و پاكيزگى را دوست دارد، بزرگوار است و بزرگوارى را دوست دارد، بخشنده است، بخشندگى را دوست دارد، پس جلو خانه‏هاى خود را پاكيزه سازيد و خود را شبيه يهودان نكنيد»(9) و همچنين فرموده است «خداوند متعال كثافت و ژوليدگى را دشمن دارد از او متنفر است».(10)
ابعاد نظافت و بهداشت
الف) طهارت ظاهر
تمامى اصول و اسلوبى كه در راستاى سلامت بدن انسان و جسم او به كار مى‏رود بهداشت ظاهرى مى‏گويند. و پيامبر اعظم(ص) در اين مورد نيز بهترين الگو و اسوه انسانها است. و اينك به بخشى از مصاديق آن كه در كلام پيامبر اكرم(ص) آمده است به اختصار اشاره مى‏گردد.
پيامبر و بهداشت دهان‏
امروزه ثابت شده است كه رعايت بهداشت دهان و دندان يكى از فاكتورهاى مهم سلامت انسان است و بسيارى از آلودگيها و ميكربها از اين طريق وارد بدن مى‏شوند و لذا پيامبر اعظم(ص) نيز نسبت به اين مسئله اهميت فوق العاده نشان داده است. حضرت در بيانى فرموده است: «دندانها را تميز كنيد زيرا مايه نظافت است و نظافت مايه ايمان و ايمان همراه صاحبش در بهشت است»(11) و در سخن ديگرش آمده است: «مرا آنقدر به مسواك فرمان دادند تا آن كه بر دندانهاى خود بيمناك شدم»(12) و در جاى ديگرى فرموده است «انّ افواهكم طرقٌ للقرآن فطيّبوه بالسواك» يعنى «دهانهاى شما معبر قرآن است آنرا با مسواك پاك كنيد»(13) بالأخره در اين باره پيامبر اكرم(ص) بيانات بسيارى دارد از جمله اينكه (مسواك زدن نصف ايمان است، مسواك زدن فصاحت مرد را زياد مى‏كند، و يا موجب پاكى دهان و رضايت پروردگار و روشنى چشم است و يا لثه‏ها را محكم مى‏كند و بوى دهان را ببرد و معده را به صلاح آورد و درجات بهشت را بيفزايد و خداوند را خشنود و شيطان را به خشم آورد)(14) و يا دو ركعت نماز با مسواك بهتر است از هفتاد ركعت بدون مسواك و باز فرمود: «هر وقت جبرئيل نزد من آمد مرا به مسواك زدن فرمان داد».(15)
پيامبر اعظم(ص) و بهداشت سر و صورت
اين مورد نيز از موارد تأكيد شده اسلام است و از باب بهداشت و درمان به آن تصريح دارند. پيامبر اعظم(ص) در بيانى مى‏فرمايد: «محاسن خود را شانه بزنيد و ناخن‏هاى خود را كوتاه كنيد زيرا كه شيطان ميان گوشت و ناخن جاريست»(16) در كتاب چهارده معصوم در سيره عملى پيامبر(ص) آمده است: «حضرت تميزترين اعراب بود. در مسواك زدن وسواس عجيبى داشت، هميشه سر و رويش پاكيزه بود، موهايش را شانه مى‏زد و همواره بوى خوش از او به مشام مى‏رسيد»(17) اميرالمؤمنين(ع) مى‏فرمايد: «پيامبر (ص) موهاى خود را شانه مى‏زد و اكثر اوقات آن را با آب صاف مى‏كرد و مى‏فرمود آب براى خوشبو كردن مؤمن كافيست»(18) و در روايت ديگر از پيامبر اكرم (ص) رسيده است كه «ازاله موهاى زير بغل باعث از بين رفتن بوى بد مى‏شود و يا عطر زدن و با تيغ موى سر را تراشيدن و ازاله موهاى بدن از اخلاق انبياء است»(19) و نقل شده است كه حضرت هزينه‏اى كه جهت معطر كردن خود صرف مى‏كرد بيشتر بود از هزينه‏اى كه براى غذا پرداخت مى‏نمود. و باز مرحوم علامه مى‏گويد: حضرت شانه مى‏زد و سر خود را با انواع شانه‏ها مرتب مى‏كرد و قبل از خارج شدن از منزل جهت نماز، ناخن‏هاى خود را مى‏گرفت و سبيلش را كوتاه مى‏كرد و مضمضه كردن آب در دهان و استنشاق و ازاله موهاى زائد بدن را از سنّت انبياء مى‏دانست».(20)
پيامبر اعظم(ص) و بهداشت لباس‏
طهارت و پاكيزگى لباس آدمى آنقدر مهم است كه قرآن كريم در اين خصوص به پيامبر اكرم(ص) دستور مى‏دهد كه «لباست را پاكيزه كن»(21) در روايت آمده است كه پيامبر(ص) از ژوليدگى و پريشانى تنفّر داشت و حضرت از لباسهايش مراقبت مى‏كرد و آن را وصله مى‏نمود و كفش خود را پينه مى‏زد و بيشتر كارى كه در خانه انجام مى‏داد خياطى(22) بود، حضرت مى‏فرمايد: «لباس خود را تمييز كنيد و موهاى خود را كم نمائيد و آراسته و پاكيزه باشيد زيرا يهودان چنين نكردند و زنانشان زنا كار شدند»(23) و در نقل ديگر آمده است كه مى‏فرمايد: «البس جديداً و عش حميداً» يعنى «لباس نو بپوش و بانام نيك زندگى كن».(24) و باز فرموده است «لباس خود را نيك كنيد و لوازم خود را اصلاح نمائيد»(25) مرحوم علامه طباطبائى مى‏گويد: «اكثر لباسهاى پيامبر سفيد بود و خود حضرت مى‏فرمود:«به زنده هايتان لباس سفيد بپوشانيد و با آن مردگانتان را دفن كنيد»(26) امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «پيامبر(ص) از پوشيدن چيزى كه سياه بود كراهت داشت»(27) از مجموع اين احاديث چنين بر مى‏آيد كه لباس سفيد شايسته اندام يك مسلمانان است هم به لحاظ روشنى آن و هم اينكه لباس سفيد، زودتر و بهتر آلودگيها را نشان مى‏دهد و انسان نسبت به طهارت آن سريعتر اقدام مى‏نمايد.
ب) طهارت باطن
عمده و اساس پرهيز از هر نوع آلودگى همان طهارت باطن است و شايد دليل اصلى پاكيزگى ظاهرى نيز همين باشد. چرا كه بدون دست يافتن به طهارت ظاهرى رسيدن به طهارت معنوى غير ممكن مى‏باشد و انبياء الهى در اوج اين كمال بودند و مأموريت اصلى آنها نيز هدايت بشر به همين سمت و سو است. قرآن كريم درباره اهل بيت (ع) مى‏فرمايد: «جز اين نيست كه خدا مى‏خواهد آلودگى را از شما اهل بيت دور كند و پاك و پاكيزتان گرداند»(28) در سخن پيامبر اعظم(ص) طهارت نخستين چيزى است كه مورد حسابرسى قرار مى‏گيرد، و يا هيچ نمازى بدون طهارت قبول نخواهد شد و يا طهارت بخشى از ايمان است»(29) و اصولاً ضرورت ايمان و تقوى نيز براى پرهيز از آلودگى جان آدمى معرفى شده است، آنجا كه على (ع) مى‏فرمايد: «خداوند ايمان را براى پاك شدن از شرك واجب فرموده است و باز فرموده:(كه تقواى الهى داروى بيمارى دلهاى شماست و پاك كننده آلودگى جانهايتان). چه اين كه حضرت در مقام ديگر فرموده است «حال كه از پاكيزه بودن چاره‏اى نداريد پس خود را از پليدى عيوب و گناهان پاك كنيد.»(30) قرآن و عترت راه وصول به طهارت روح و جان را مشخص كردند و اينك به برخى از آنها اشاره مى‏گردد.
الف) اجتناب از پرخورى
اين مورد نه تنها در طهارت جسم بلكه در سلامت جان نيز بسيار اهميت دارد. در كلام بزرگان چنين آمده است كه «ابغض الاشياء بطنٌ مملو»(31) يعنى مبغوض‏ترين چيزها شكم پر است، در سخن ديگرى آمده است «لا تميتوا القلب بكثرة الطعام فانّ القلوب تموت كالزّرع اذا كثر الماء» يعنى «با زياد خوردن قلب را نميرانيد چرا كه قلب مانند زراعت است. همانطور كه اگر به زراعت آب زياد داده شود از بين مى‏رود قلب انسان نيز از پرخورى صدمه مى‏بيند»(32)
در جريانى معروف آمده است كه طبيبى وارد مدينه شد تا بيماران آن شهر را مداوا نمايد هر چه صبر كرد كسى به او مراجعه نكرد. وقتى علّت آن را پرسيد، به وى گفته شد، دين ما آموخته است كه وقتى اشتهاء به غذا ندارى از خوردن آن پرهيز كن و هرگاه هم كه با ميل و رغبت مشغول غذا خوردن هستى، كمى قبل از سير شدن از غذا دست بكش، و همين امر موجب شد كه كمتر كسى مريض شود، لذا به طبيب هم نيازى ندارند. آرى با قطع نظر از صحت و سقم تاريخى اين داستان، اين مسئله ثابت شده است كه علت اصلى بسيارى از بيماريهاى جسمى و روحى پرخورى و زياده روى در آن است. و پيامبر اعظم(ص) نيز مؤمن را از پرخورى برى‏ء دانسته است. آنجا كه مى‏فرمايد: «كافر هفت شكم دارد و مؤمن يك شكم و يا مؤمن به اندازه شكمش مى‏آشامد و اسراف نمى‏كند ولى كافر حريص است و هرچه مى‏آشامد سير نمى‏شود»(33) در همين راستا على(ع) به فرزندش امام حسن(ع) مى‏فرمايد: «فرزندم آيا چهار نكته به تو نياموزم كه با رعايت آنها از طبّ بى نياز شوى؟» عرض كرد: «چرا، اى اميرمؤمنان» حضرت فرمود: «تا گرسنه نشدى غذا نخور و هنوز اشتها دارى از غذا دست بكش و غذا را خوب بجو و قبل از خوابيدن قضاى حاجت كن. اگر اين نكات را رعايت كنى از مراجعه به طبيب بى نياز مى‏شوى»(34) اصولاً روزه كه در شرع اسلام به عنوان يكى از واجبات رسمى و فروع دين تشريع شده داراى ثمرات بسيارى است كه يكى از آنها طهارت جسم و جان است، تا آنجا كه درباره‏اش فرمودند «صوموا تصحّوا» يعنى روزه بگيريد تا سالم بمانيد.(35) و باز در حديث ديگرى آمده است كه «بر شما باد روزه گرفتن كه آن رگهاى شهوت را مى‏بُرد و سرمستى را مى‏بَرد»(36) تا آنجا كه در كلام پيامبر اعظم(ص) آمده است كه «برترين جهاد روزه گرفتن است»(37)
آفتهاى پرخورى
گرچه برخى از مضرات پرخورى از احاديث گذشته نمايان شد اما در اينجا به بخش ديگرى از آنها اشاره مى‏گردد. در بيانات پيامبر اعظم(ص) آمده است كه: «از پرخورى بپرهيزيد كه دل را سخت مى‏كند و اعضاى بدن را در طاعت خدا تنبل مى‏سازد و همتها را از شنيدن پند و اندرز كر مى‏نمايد»(38) و در همين راستا على(ع) فرموده است «هر كس خوراكش زياد باشد سلامتى‏اش كم مى‏شود و بار زندگى بردوش او سنگين گردد»(39) و در جاى ديگر فرموده است: «سيرى، پارسائى را نابود مى‏كند، سيرى چه ياور خوبى براى گناهان است، تيزهوشى و پرخورى با هم جمع نمى‏شوند، هرگاه شكم از طعام مباح انباشته شود دل از ديدن خير و صلاح كور شود»(40) و باز فرموده است: «گرسنگى كشيدن چه ياور خوبى است در به بند كشيدن نفس و در هم شكستن عادتهاى آن»(41) و حضرت رضا(ع) فرموده است «هر كه مى‏خواهد تندرست و داراى بدنى لاغر و چابك باشد از شام شبش كم كند»(42)
ب) اجتناب از بيكارى و پرخوابى
يكى ديگر از عواملى كه در سلامت جسم و جان مؤثر است كار كردن و پرهيز از پرخورى است. پيامبر اعظم(ص) فرموده است «روز قيامت سخت‏ترين حسابرسى را كسى دارد كه كارهايش را ديگران انجام دهند و خودش بيكار بگردد. گو اينكه كار كردن موجب رنج و زحمت است اما بيكارى موجب فساد و تباهى»(43) و در بيان ديگرش فرموده است «خداوند از شخص تندرست و بيكار كه نه در كار دنياست و نه در كار آخرت نفرت دارد»(44) و در همين راستا از حضرت نقل شده است كه مى‏فرمايند: «از پرخورى بپرهيزيد كه صاحب خود را در قيامت تهيدست مى‏گذارد»(45) اميرالمؤمنين(ع) مى‏فرمايد: «چه بسيار خوابهاى شبانه كه تصميمات روز را بر هم زده است» امام باقر(ع) مى‏فرمايد «كه موسى(ع) به خداوند عرض كرد: كدام بنده‏ات نزد تو منفورتر است؟ فرمود: مردار شب و بيكاره روز»(46) و در بيان حضرت صادق(ع) است كه «پرخوابى باعث از دست رفتن دين و دنياست»(47) و بالأخره اينكه امام هفتم(ع) در چند بيان جداگانه فرمودند: «چشمانت را به پرخوابى عادت نده زيرا كه چشمها، نا سپاس‏ترين عضو بدن هستند و يا خداوند از بنده پرخواب بيكار نفرت دارد».(48)
آفتهاى بيكارى و پرخوابى
از مجموع روايات گذشته چنين بر مى‏آيد كه برخى از مضرّات بيكارى و پرخوابى عبارتند از مورد تنفر خداوند قرار گرفتن، فساد و تباهى دامن گير شدن، تهيدستى در قيامت، بر هم زدن تصميمات روز، از دست دادن دين و دنيا، نا سپاس شدن در برابر پروردگار و ده‏ها زيان‏هاى جسمى و روحى ديگر كه در زبان روايات اهل بيت(ع) بيان شده است.
ج) مراقبت كردن از پاكى دل
شايد بتوان گفت كه بهداشت باطنى چيزى غير از پاكى دل نباشد. مراقبت از آلودگى‏هاى دل و صفا دادن به آن همان طهارت جان و روح آدمى است. پيامبر اعظم(ص) مى‏فرمايد: «خداوند تبارك و تعالى به چهره‏ها و دارايى‏هاى شما نمى‏نگرد بلكه به دل‏ها و كرده‏هاى شما مى‏نگرد»(49) و در جاى ديگر فرموده است: «اگر شيطان‏ها بر گرد دلهاى آدميان نمى‏گشتند، هر آينه انسانها ملكوت را مى‏ديدند»(50) و از حضرت مسيح(ع) نقل شده است كه، «اگر شهوت‏ها دلها را از هم ندرند و طمع، آلوده‏شان نسازد و نعمت برخوردارى آنها را سخت نگرداند، بزودى ظرفهاى حكمت خواهند شد» و امام مجتبى(ع) فرموده است: «سالمترين دلها دلى است كه از شبهات پاك باشد» و امام باقر(ع) فرموده است: «هيچ دانشى چون سلامت جويى نيست و هيچ سلامتى چون سلامت دل نيست».(51)
اصولاً گناه سبب پريشانى دلها مى‏شود و از اسلوبشان باز مى‏دارد و آرامش دلها و آسايش آنها را از هم مى‏پاشد و بدين خاطر است كه على(ع) مى‏فرمايد: «هيچ دردى براى دلها، دردناك‏تر از گناهان نيست»(52) و در بيان ديگر بهداشت باطن و پرهيز از دردهاى روحى را حتى مقدمه بهداشت جسم شمرده است، آنجا كه على(ع) فرموده است: «همانا پرواى از خدا، داروى درد قلوب شماست و بينا كننده دلهايتان و شفا بخش بيمارى جسمهايتان و اصلاح كننده تباهى سينه هايتان و پاك كننده آلودگى جانهايتان و زداينده ى نابينايى ديدگانتان»(53) و بالأخره در بيان ديگر، گناهان را اساس ويرانى دلها شمرده است. زيرا كه فرموده است: «هيچ دردى براى دلها دردناكتر از گناهان نيست».(54)
عوامل نشاط دل و بهداشت باطن‏
پيامبر اكرم(ص) در حديثى ياد مرگ و تلاوت قرآن را و در حديث ديگر خداو تلاوت قرآن را و در روايت ديگر موعظه و حكمت را موجب نشاط باطن مى‏داند.(55) چه اين كه در همين راستا امام صادق(ع) استغفار را سبب حيات دل و طهارت باطن مى‏دانند. همچنين پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «اگر مى‏خواهى دلت نرم شود مستمند را اطعام كن و بر سر يتيم دست نوازش بكش»(56) و يا اينكه فرموده است «دلهاى خود را به رقّت عادت دهيد و زياد بينديشيد و از خوف خدا بسيار بگرييد».(57)
د) مداومت بر وضوء و طهارت جسم و جان‏
قرآن كريم مى‏فرمايد «اى كسانى كه ايمان آورديد هرگاه براى نماز برخاستيد صورتها و دستهايتان را تا آرنج بشوييد و سرهايتان و پاهايتان را تا برآمدگى روى پا مسح كنيد… خدا نمى‏خواهد شما در رنج بيفتيد بلكه مى‏خواهد كه شما را پاكيزه سازد و نعمتش را بر شما تمام كند، باشد كه سپاس، گزاريد».(58) آيه شريفه به صراحت بيان مى‏كند كه وضوء موجب پاكيزگى مى‏شود و اين شامل طهارت باطن مى‏گردد. اهميت وضو به قدرى است كه پيامبر اكرم(ص) اجر و مزد معنوى آن را على الخصوص در سرماى شديد زمستان چنين فرموده است: «هر كس در سرماى شديد وضو را به طور كامل بگيرد، دو سهم اجر دارد.»(59) و در بيان ديگرى فرموده است «هر گاه بنده وضو گيرد گناهانش همچون برگهاى اين درخت فرو مى‏ريزد»(60) و بالأخره اينكه، نماز كه ستون و عمود دين است جز با طهارت ظاهرى و معنوى انجام نمى‏پذيرد و كليد آنرا وضو دانسته‏اند، اهميت طهارت ظاهرى و باطن وضو نه تنها به اينجا ختم نمى‏شود بلكه در بيان ديگر آمده است وضو روى وضو موجب مى‏شود كه ده ثواب ديگر بر او نوشته شود، و در سخن ديگر، خداوند توبه او را بى آنكه استغفار كند تجديد گرداند، و در كلام آخر، موجب روشنائى روى روشنائى يعنى نورٌ على نور، دانسته‏اند، حقيقتاً غير از اسلام كدام آئين ديگرى وجود دارد كه نسبت به طهارت ظاهر و باطن اينهمه سفارش كرده باشد و پيروانش را با وعده‏هاى عالى نسبت به آن ترغيب نموده باشد تا آنجا كه پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «در روز قيامت خداوند امّت مرا، بر اثر وضو با چهره‏هاى زيبا و دست و پاى سپيد محشور مى‏كند،(61) و يا اينكه، كسى كه با طهارت بخوابد همانند روزه دار شب زنده دار است و يا اينكه فرموده است «زياد وضو بگير تا خداوند عمر تو را زياد كند. اگر توانستى شب و روز با طهارت باشى اين كار را بكن زيرا اگر در حال طهارت بميرى شهيد خواهى بود».(62) خلاصه اينكه حضرت رضا(ع) درباره حكمت وضو فرموده است: «براى اين كه بنده در حال مناجات با (خداوند) جبّار پاك باشد، فرمان او را اطاعت كرده از آلودگيها و نجاست پاكيزه گردد به اضافه اينكه وضو سبب از بين رفتن كسالت و زدودن خواب آلودگى و پاك ساختن دل براى ايستادن در حضور خداوند جبّار مى‏شود».(63)
ه) ازدواج و بهداشت ظاهرى و باطنى‏
در متون دينى و غير آن ثابت شده است كه ازدواج سهم به سزائى را در سلامت فرد و جامعه دارد و قرآن كريم در مقام تشويق به آن مى‏فرمايد: «آنهائى كه بى همسرند و غلامان و كنيزان درستكارتان را همسر دهيد. اگر تنگدست باشند خدا آنان را از فضل خويش توانگر كند و خدا گشايشگر و داناست»،(64) و در آيه ديگر فرموده است «و از نشانه‏هاى او اين است كه براى شما از خودتان همسرانى آفريد، تا بدان‏ها آرام گيريد و ميانتان دوستى و رحمت نهاد. آرى در اين (نعمت) براى مردمى كه مى‏انديشند بى گمان نشانه هايى است».(65)
ازدواج و انتخاب شريك زندگى، از جهات گوناگون در سلامت جسم و روان انسان نافع است كه يكى از آنها پاسخ صحيح و مثبت دادن به غريزه جنسى است و ديگر اينكه نجات انسان است از انزوا و تنهائى، كه در صورت عدم ازدواج، انسان گرفتار آن مى‏گردد و در نتيجه تبعات زيان آورش را مى‏بيند. پيامبر اعظم(ص) در بيانى فرموده است «هر كه دوست دارد كه پاك و پاكيزه خدا را ديدار كند با داشتن همسر به ديدارش رود»(66) و در بيانى ديگر فرموده است «در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد»(67) و در تشويق و ترغيب اين امر در سخنان ديگر پيامبر اعظم(ص) چنين آمده است «همسردار خفته نزد خدا فضيلت دارد بر بى همسر روزه گير شب زنده دار»،(68) اهل و عيال اختيار كنيد، زيرا كه اين كار روزى شما را بيشتر مى‏كند و يا بى همسران خود را همسر دهيد زيرا با اين كار خداوند اخلاق آنان را نيكو مى‏گرداند و روزيهايشان را زياد مى‏كند و بر جوانمرديهاى آنان مى‏افزايد»(69) از سوى ديگر افرادى كه در انتخاب همسر كوتاهى مى‏كنند مورد مذمّت قرار گرفته‏اند. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «بدترين مردگان شما بى همسرانند»(70) و يا بدترين افراد شما بى همسران شمايند، دو ركعت نماز فرد همسردار بهتر است از هفتاد ركعت نماز فرد بى همسر»(71) مسئله ازدواج در اسلام به لحاظ منافع فردى و اجتماعى و بهداشتى كه دارد آنقدر مورد اهتمام دين واقع شده كه روايات بسيارى در ستايش افرادى است كه نسبت به ازدواج جوانان اقدام مى‏كنند و يا تشويق به تسريع در ازدواج دختران، و يا نكوهش مهريه سنگين و يا خدمت به زن و شوهر مطرح كردن حقوق هر يك از آنها و دهها مورد ديگر در اين راستا كه از طريق پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع) او صادر شده است.
و) رعايت آداب سفره و سلامت جسم و جان
اين موضوع نيز در بهداشت آدمى نقش فراوانى دارد و اسلام در اين راستا توصيه‏هاى اكيدى كرده است، امام مجتبى(ع) در برخى از آداب سفره فرموده است «بايد لقمه‏ها را كوچك برداشته و غذا را خوب جويده و در هنگام خوردن به صورت مردم نظر نكند»(72) و حضرت صادق(ع) فرموده است «هر كس قبل و بعد از غذا دستهايش را بشويد در اول و آخر آن غذا، به آن بركت داده شود وتا زنده است در رفاه بسر برد و از بيمارى جسمى در امان ماند»(73) و در بيان ديگر فرموده است كه پيامبر(ص) از فوت كردن در غذا يا آشاميدنى نهى فرموده است و در سخن ديگر فرموده است «ظرفهاى خود را بدون در پوش نگذاريد، زيرا هر گاه روى ظرفها پوشيده نباشد شيطان در آنها آب دهان مى‏اندازد و هر چه بخواهد از آنها بر مى‏دارد»(74) از امام كاظم(ع) از آدم فرومايه سؤال شد، فرمود «كسى كه در كوچه و بازار مى‏خورد»(75) و باز چنين روايت شده است كه «نشستن بر سر سفره را طولانى كنيد كه اين اوقات از عمر شما به حساب نمى‏آيد» و از على(ع) روايت رسيده است كه «غذاى داغ را سرد كنيد زيرا وقتى غذاى داغ در برابر پيامبر(ص) نهاده شد فرمود: «بگذاريد تا سرد شود. خداوند به ما آتش نمى‏خوراند و بركت در غذاى سرد است.»(76)
آثار پاكيزگى
الف) دنيوى
از برخى روايات گذشته چنين استفاده مى‏شود كه مراعات كردن اصول بهداشت ثمراتى را در پى دارد كه بعضى از آنها عبارتند از طولانى شدند عمر، بالا رفتن سطح سلامت و توانائى بشر، تأمين رفاه جسمى و روانى، جلب رضايت و محبوبيت خداوند، دورى از شباهت داشتن به يهودان، تكميل شدن ايمان، عمل به اقتضاى فطرت، افزون شدن فصاحت انسان، و به خشم آوردن شيطان، نام نيك پيدا كردن، محو شدن بوى بد در انسان، احياى قلب، بى‏نيازى از طبيب، بركت در رزق و جلوگيرى از تهيدستى، نجات از اضطراب و پريشانى، اتمام نعمت از ناحيه پروردگار، از بين رفتن كسالت و تنبلى، مصونيت از وسواس شيطانى، و بالأخره اينكه اقتدا به سيره و سنّت پيامبران و دهها مورد ديگر از آثار بسيار نيك مراعات اصول بهداشت جسم و جان شمرده شده است.
ب) اخروى
اصولاً همه اعمال انسان در دنيا بازتاب آخرتى دارد چرا كه دنيا در كلام دين مزرعه و مقدمه آخرت معرفى شده است و مسئله مورد بحث ما نيز از اين قاعده مستثنى نيست، اهميت دادن به مسئله بهداشت ظاهر و باطن همانطور كه داراى ثمرات دنيوى است، ثمرات اخروى را نيز در بر دارد كه به برخى از آنها كه رواياتشان ملاحظه شد اشاره مى‏گردد.
برخى از ثمرات اخروى آن عبارتند از، دخول در بهشت، هفتاد برابر شدن ثواب نماز، پذيرفته شدن نماز، سپرى در برابر آتش، آسان شدن حساب و كتاب، حفظ دين، سلامت دل، فرو ريختن گناهان، دسترسى به اجر شهيد و شهادت، ديدار خداوند با جسم و جان پاكيزه، در زمره نيكان قرار گرفتن و دهها مورد ديگر كه از ثمرات اخروى مراعات بهداشت جسم و جان شمرده شده است.
پى‏نوشت‏ها: –
1. كتاب بهداشت حوزه‏ها، انتشارات وزارت بهدارى، ص 25.
2. همان مدرك، ص 27.
3. سوره مباركه بقره، آيه 22.
4. سوره مباركه نساء، آيه 57.
5. سوره مباركه مائده، آيه 99.
6. كتاب مكارم الاخلاق.
7. سيرى ديگر در نهج الفصاحه، مؤلف: مرتضى تنكابنى، ص‏112.
8. مدرك قبلى، ص 113.
9. همان مدرك ص‏113.
10. همان مدرك، ص‏360.
11. سنن النبى (ص)، مؤلف: علامه طباطبائى، ص 274.
12. سيرى ديگر در نهج الفصاحه، ص 599.
13. همان مدرك، ص‏599.
14. همان مدرك، ص 600.
15. همان حديث 22.
16. سنن النبى، مولف علامه طباطبائى، ص‏113.
17. سيرى ديگر در نهج الفصاحه، ص 72.
18. سنن النبى مؤلف علامه طباطبائى، ص 144.
19. همان مدرك، ص 145.
20. سنن النبى (ص)، ص‏160-150.
21. سوره مباركه مدثر، آيه 4.
22. سنن النبى(ص)، ص 117.
23. همان مدرك ص 113، سيرى ديگر در نهج الفصاحه، ص‏564.
24. سيرى ديگر در نهج الفصاحه، ص‏564.
25. همان مدرك، ص‏565.
26. سنن النبى (ص)، ص‏174.
27. همان مدرك، ص‏182.
28. سوره مباركه احزاب،آيه 33 .
29. منتخب الميزان الحكمه جلد 2، ص‏625.
30. همان مدرك، ص 625.
31. همان.
32. مكارم الاخلاق طبرسى – حلية المتقين مجلسى – وافى كتاب المطاعم.
33. زندگى نامه چهارده معصوم – مولف آزاد مهر، ص‏58.
34. منتخب ميزان الحكمه جلد 2، ص 619.
35. همان مدرك، ص‏607.
36. همان مدرك، ص 607.
37. همان مدرك، ص 609.
38. همان مدرك، ص 39، حديث 251.
39. همان مدرك، ص 39، حديث 252.
40. همان مدرك، ص 39، حديث 257، 258.
41. همان مدرك، ص 39، حديث 261.
42. همان مدرك، ص 40، حديث 264.
43. همان مدرك، ص 108.
44. همان مدرك، ص‏108.
45. همان مدرك، ص‏1025.
46. همان مدرك، ص 1025.
47. همان مدرك، ص‏1025.
48. همان مدرك، ص 1025.
49. منتخب ميزان الحكمه جلد 2، ص 849.
50. همان مدرك، جلد 2، ص 849.
51. همان مدرك، جلد 2، ص‏849.
52. همان مدرك، ج‏2، ص‏853.
53. همان.
54. منتخب ميزان الحكمه، ج 2، ص‏855.
55. همان.
56. همان.
57. همان.
58. سوره مباركه مائده، آيه 6.
59. منتخب ميزان الحكمه، ج‏2، ص‏1061.
60. همان.
61. همان.
62. همان.
63. همان.
64. سوره نور، آيه 32.
65. سوره روم، آيه 21.
66. منتخب ميزان الحكمه، ص 457.
67. همان.
68. همان.
69. همان.
70. همان.
71. همان.
72. منتخب ميزان الحكمه، ج‏1، ص‏41.
73. همان، ص‏41.
74. همان.
75. همان.
76. همان.

/

حضرت معصومه س در جمع بانوان محدثه

آيتى از خداست معصومه‏
لطف بى انتهاست معصومه(س)
جلوه‏اى از جمال قرآن است‏
چهره‏اى حق نماست،معصومه(س)
عطر باغ محمدى دارد
زاده مصطفى است،معصومه(س)
پرتوى از تلألو زهرا
گوهرى پربهاست،معصومه(س)
ماه عفت نقاب آل كسا
دختر مرتضاست،معصومه(س)
اخترى در مدار شمس شموس‏
يعنى اخت الرضاست،معصومه(س)
زائران! يك در بهشت اينجاست‏
تربتش باصفاست،معصومه(س)
در توسل به عترت و قرآن‏
باب حاجات ماست،معصومه(س)(1)
حضرت فاطمه معصومه(س) در روز اول ذيقعده سال 173 (ه.ق) در مدينه منوره، ديده به جهان گشود چنان كه در مستدرك سفينةالبحار مى‏خوانيم:«فاطمة المعصومة المولودة فى غرّة ذى القعده سنة 173؛ فاطمه معصومه كه در روز اول ذيقعده 173 بدنيا آمده است.»(2)
پدر بزرگوار آن حضرت، امام كاظم(ع) و مادر گرامى‏اش نجمه خاتون مى‏باشد كه بعد از تولد توسط حضرت رضا(ع) به طاهره ملقب گرديد.(3) در نتيجه فاطمه معصومه(س) با امام رضا(ع) خواهر و برادر ابوينى هستند. فاطمه معصومه(س) در پى انتقال اجبارى امام هشتم به مرو،بعد از يك سال تحمّل دورى برادر بزرگوارش از مدينه منوره، عازم خراسان گرديد كه در مسير سفر در 23 ربيع الاوّل سال 201 (ه.ق) وارد شهر قم شده و مورد استقبال عدّه زيادى از مردم مشتاق و شيفته اهل بيت(ع) قرار گرفت، و بعد از هفده روز اقامت در منزل موسى بن خزرج، در سن 27 سالگى در سال 201(ه.ق) (به اتفاق مورّخان)(4) ديده از جهان فرو بست و در «باغ بابلان» محل فعلى مزار آن حضرت، دفن گرديد.
به بهانه رحلت آن بانوى بزرگوار نگاهى گذرا داريم به بانوان محدّثه تاريخ اسلام، و مقام محدّثه بودن كريمه اهل بيت حضرت معصومه(س).
جايگاه زن در فرهنگ دينى‏
در فرهنگ قرآنى بر خلاف تصوّر برخى مكتبها و افراد كه فقط مردان را الگوى افراد و جامعه مى‏دانند، آنجا كه مى‏خواهد اسوه‏ها و نمونه‏ها را معرّفى كند در كنار اسوه بودن حضرت ابراهيم(ع) و حضرت رسول اكرم(ص) الگوها و نمونه‏هايى از زنان وارسته و همچنين زنان گمراه را به جامعه و مؤمنان معرّفى مى‏كند، قرآن علاوه بر فاطمه زهرا(س) و حضرت مريم(س) به عنوان الگو، همسر فرعون را نيز به عنوان زن نمونه معرّفى نموده است، زنى كه در بدترين محيط و فاسدترين مكان، يعنى كاخ فرعون زندگى مى‏كرد، ولى با شكوه‏ترين ايمان و پايدارى و فداكارى را به نمايش گذاشت، قرآن درباره او مى‏فرمايد:
«و خداوند براى مؤمنان به همسر فرعون مثل زده است در آن هنگام كه گفت: پروردگارا! خانه‏اى براى من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش!»نكته در خور دقّت در آيه فوق اين است كه همسر فرعون همچون مريم(س) نه تنها الگو براى زنان است بلكه مثال و نمونه براى كل جامعه است.
اين نشان مى‏دهد كه اسلام براى زنان آن قدر ارزش قائل است كه به او ميدان داده تا در عرصه معنويات و پيشرفتهاى معنوى و اخلاق و فداكارى بتواند الگو و مثال براى مردان نيز باشد.
اسلام در تاريخ خود زنان نمونه در عرصه‏هاى مختلف فراوان داشته از جمله صحنه‏هاى علمى، و بخصوص صحنه‏هاى علوم دينى و نقل حديث، آنچه در اين بخش پى‏گيرى مى‏شود اسامى بانوانى است كه در عرصه نقل حديث و روايات در دوره‏هاى مختلف الگو و نمونه بوده‏اند.
زنان محدّثه در عصر رسالت‏
در عصر رسالت رسول اعظم(ص) بانوان بى‏شمارى از خرمن علوم الهى خوشه چيدند و بعد از خود آنها را به عنوان يادگار براى نسلهاى بعدى نقل نمودند، از جمله اين افراد كه مى‏توان نام برد:
1- اسماء بنت عميس كه روايات مختلفى از جمله رواياتى درباره فاطمه زهرا(س) از او نقل شده است. 2- اسماء بنت يزيد الانصاريه. 3- ام‏اسلم صاحبة الحصادة. 4- امّ‏انس بن مالك. 5 – امّ‏حرام بنت ملحان. 6- امّ‏الحصين. 7- ام‏حكم بن الزبير. 8 – ام‏حميد الانصاريّه. 9- ام‏حارجه. 10 – ام‏الورداء. 11- ام‏رعلة القشيرية. 12-ام‏سليط. 13- ام‏سنان الاسلميّه. 14- ام‏شريك 15- ام‏عطيّة الدوسيّه. 16- ام‏عطيّة الانصاريه. 17- ام‏عطيه الخافضه. 18- ام‏غنم صاحبة الحصاة. 19- ام‏قيس بنت محصن الاسديّه. 20- ام‏كلثوم بنت عقبه. 21- ام‏بشرالانصاريّه. 22- ام‏هشام الانصاريّه. 23- بركة بنت ثعلبه (امّ‏ايمن). 24- خرامة بنت وهب. 25- خولة بنت عامر. 26- خولة بنت حكيم السليمة. 27- الربيع بنت معوّذ. 28- زينب (مرأة ابن مسعود). 29- زينب بنت ابى سلمة. 30- زينب العطارة الحولاء. 31- سبيعة بنت الحارث الاسلميّه. 32- سلمى (مولاة الرسول(ص)). 33- سودة بنت زمعة. 34- صفيّة بنت شيبه. 35- ضباغة بنت الزبير بن عبدالمطلب. 36- فاخته بنت ابى طالب. 37- فاطمه بنت اسد(مادر اميرمؤمنان على(ع). 38- فاطمة الزهرا(س). 39- لبابة بنت الحارث. 40- ليلى الغفّاريّه. 41- ميمونة بنت الحارث. 42- نسيبه بنت كعب. 43- نسيبه بنت الحارث الانصاريّه. 44- ام‏سلمه (هند بنت ابى اميّه). ام‏المؤمنين همسر گرامى پيامبر اكرم(ص) كه از جمله روايات مربوط به شهادت امام حسين(ع) و شأن نزول آيه تطهير و…را نقل نموده است. 45- هند بنت اثاثه. 46- عائشه دختر ابوبكر نيز از راويان زن مى‏باشد و….(5)
بانوانى كه از اميرمؤمنان على(ع) نقل حديث نموده‏اند.
در عصر علوى نيز جمعى از زنان از مكتب درس آن حضرت دانش فرا گرفته‏اند، و اندوخته‏هاى خويش را در قالب روايات نقل نموده از جمله به اين افراد مى‏توان اشاره كرد:
1- ام الحسن النخعيّه. 2- ام حكيم دختر عمروبن سفيان الخوليه 3- ام خداش. 4- ام عبداللّه بن جعفر. 5 – ام موسى 6- حبابة الوالبيه 7- حلبة كنيز شيبان. 8 – زبراء كنيز امام على(ع). 9- عمرة دختر طبيح. 10- فاطمه الزهرا(س). 11- نضرة الازديه. 12- ام سلمه (هند دختر ابى اميه) ام المؤمنين. 13- فضه خادمه، كنيز حضرت زهرا(س).(6)
بانوانى كه از فاطمه زهرا(س) حديث نقل كرده‏اند:
حضرت زهرا(س) با اين كه عمر كوتاهى داشت هم خود روايات قابل توجهى نقل نموده است كه در كتابهايى همچون فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، محمد دشتى، گردآورى شده است و هم بانوانى از علوم او بهره برده‏اند، رواياتى از او نقل نموده‏اند، مانند:
1- اسماء بنت عميس 2- زينب كبرا دختر على(ع) و زهرا(س) 3- سلمى كنيز رسول خدا(ص) 4- فضه نوبيّه (خادمه) 5 – ام‏سلمه ام‏المؤمنين، همسر رسول اكرم(ص) 6- ام‏كلثوم دختر حضرت على(ع) 7- زينب دختر ابى رافع(7)
بانوان محدّثه از امام حسن(ع)
از حضرت امام حسن مجتبى(ع) نيز جمعى از بانوان حديث نقل كرده‏اند از جمله:
1- حبابة الوالبيه 2- فاطمه دختر حبابة الوالبيه 3- فاطمه دختر امام على(ع) 4- زينب دختر على(ع) (خواهر امام حسن) 5- نضرة العدويه(8)
بانوانى كه از امام حسين(ع) حديث نقل كرده‏اند:
1- حباة الوالبيّه 2- فاطمه دختر حبابة الوالبيه 3- زينب خواهر امام حسين(ع) كه در وقايع كربلا سخنانى از امام حسين(ع) نقل نموده 4- سكينه دختر امام حسين(ع) 5- فاطمه كبرى دختر امام حسين(ع).
بانوان محدّثه در عصر امام سجاد(ع)
در عصر امام سجاد(ع) بر اثر اختناق فراوان زنان كمترى جرأت نقل حديث پيدا كرده‏اند كه چند نفر را مى‏توان نام برد.
1- ام البراء 2- حبابة الوالبيه 3- فاطمه كبرى دختر امام حسين(ع) 4- زينب دختر على(ع).
بانوانى كه از امام باقر(ع) حديث نقل كرده‏اند:
عمربن عبدالعزيز در دوران امام باقر(ع) اجازه نشر و نقل حديث را صادر كرد، حضرت باقر(ع) از فرصت استفاده وافر برده و شاگردان فراوانى را تربيت نمود، كه در بين آنها از اين زنان مى‏توان نام برد.
1- ام هانى 2- حبابة الوالبيّه 3- خديجه دختر عمربن امام زين العابدين(ع) 4- خديجه دختر امام باقر(ع).(9)
بانوان محدّثه در عصر حضرت صادق(ع)
انقلاب فرهنگى شيعه كه در زمان حضرت باقر(ع) شروع شد و در زمان امام بحق ناطق حضرت صادق(ع) به اوج خود رسيد، و حضرت شاگردان بى‏شمارى كه عدد آن تا چهار هزار نفر احصا كرده‏اند تربيت كرد، در بين اين شاگردان كسانى بودند كه بيش از سى هزار حديث نقل كرده‏اند همچون محمد بن مسلم و زراره…در اين فرصت بانوان شيعه نيز بهره بردارى كردند و بعد از عصر رسالت بيشترين زنان محدّثه را در اين دوران مى‏توان مشاهده كرد كه به اين افراد مى‏توان اشاره كرد:
1- ام اسحاق دختر سليمان 2- ام الاسود الشيبانيه 3- ام البداء 4- ام بكر 5- ام الحسن(ع) دختر عبداللّه بن امام باقر(ع) 6- ام‏الخير 7- ام الخير دختر امام باقر(ع) 8 – ام‏سعيد احمسيه 9- ام سلمه (ام محمد بن مهاجر) 10- ام‏سلمة دختر حضرت باقر(ع) 11- ام عيسى دختر عبداللّه 12- ام‏فروه مادر امام صادق(ع) 13- ام الحسن الصيقل 14- جويزه (همسر عيسى بن موسى الهاشمى) 15- حبابة الوالبيه 16- جويزة بنت الحارث 17- حمادة دختر حسن (خواهر ابى عبيدة الحدّاء) 18- رباب (همسر داود بن كثير رقى كه خود از روات است) 19- عمرة دختر فضيل 20- سالمة كنيز امام صادق(ع) 21- سريه (جدّه ابى طاهر احمد بن عيسى كه خود از روات مى‏باشد) 22- سعيده كنيز امام صادق(ع) 23- سعيده (خواهر محمد بن ابى عمير) 24- عمّه الحسن بن مسلم 25- عمّه محمد بن زياد 26- عمّه محمد بن مارد 27- فاطمه دختر امام صادق(ع) 28- فاطمه دختر عبداللّه بن ابراهيم 29- كلثوم دختر يوسف 30- مغيرة كنيز امام صادق(ع) 31- منة (خواهر محمد ابن عمير، كه از روات معروف وثقه مى‏باشد و بنابر قول جمعى از علما مرسلات او مثل مسندات است) 32- ام‏الخير هرنيه البادقيه(10)
بانوان محدّثه در عصر امام كاظم(ع)
اختناق و سخت‏گيرى در دوران امام موسى كاظم(ع) دوباره به اوج خود رسيد، لذا مى‏بينيم بانوان محدّثه در اين دوران آمار كمترى دارد، و در بين پنج نفر سه نفر از دختران آن حضرت هستند به اين ترتيب:
1- ام احمد دختر امام موسى كاظم(ع) 2- ام الحسين دختر امام كاظم(ع) 3- حبابة الوالبيه 4- سعيده 5 – فاطمه كبرى دختر امام كاظم(حضرت معصومه(س))(11)
بانوانى كه از امام هشتم روايت كرده‏اند:
تعداد زنانى كه از مكتب رضوى دانش آموخته‏اند و در قالب روايات آن را به يادگار گذاشته‏اند به هشت نفر مى‏رسد:
1- حكيمه دختر حضرت امام كاظم(ع) 2- فاطمه بنت امام رضا(ع) 3- كلثوم بنت سليم 4- السيّدة خيزران 5 – سعيده 6- عذر(عذراء) 7- فاطمه بنت الامام الكاظم 8 – السيدة نجمه مادر امام هشتم(ع)(12)
بانوان محدّثه در دوران امام جواد(ع)
از محضر مبارك حضرت جواد الائمه(ع) نيز جمعى از بانوان بهره برده‏اند از جمله به اين افراد مى‏توان اشاره كرد:
1- زهراء امّ احمد بنت الحسين 2- زينب دختر محمد 3-حكيمه بنت امام موسى بن جعفر(ع) 4- حكيمه بنت امام رضا(ع) 5 – حكيمه بنت امام جواد(ع)(13)
بانوانى راوى در عصر امام هادى(ع)
در دوران حضرت هادى(ع) اختناق به اوج خود رسيد و حضرت در سامرّا كاملاً تحت نظر قرار گرفت لذا كمتر شيعيان از حضور او بهره بردند، به همان نسبت بانوان محدّثه نيز به پايين‏ترين حدّ خود رسيده است تا آنجا كه بيش از سه نفر از بانوان از آن حضرت حديث نقل نكرده‏اند:
1- ام كلثوم الكرخية 2- ام محمّد كنيز امام رضا(ع) 3- فاطمه دختر محمد بن هيثم(14)
دوران حضرت عسكرى(ع)
در عصر حضرت عسكرى(ع) به شدّت سختگيرى و مراقبت از آن حضرت و تماسهاى او ادامه يافت، مخصوصاً با توجّه به اينكه متوجّه شده بودند كه مهدى(ع) از نسل اوست، سختگيرى‏ها شديد شده بود، به اين جهت تنها زنى كه از آن حضرت روايت نقل كرده است حكيمه خاتون دختر امام جواد(ع) و خواهر حضرت عسكرى(ع) و عمّه امام زمان(عج) است. همان بانويى كه جريان تولّد حضرت مهدى(ع) را به صورت گزارش لحظه به لحظه از زبان حضرت عسكرى(ع) و مشاهدات خود نقل نموده است.
از آنچه بيان شد بدست آمد كه حضرت معصومه(س) يكى از بانوانى است كه از محضر پدر بزرگوارش بهره‏هاى فراوان برده و همين طور از برادر بزرگوارش حضرت رضا(ع) استفاده برده، و به صورت‏هاى مختلف از علوم بدست آورده براى هدايت جامعه بهره بردارى نموده است.
گاه در نبود پدر به پرسش شيعيان جواب مى‏داد، و آنچنان آنها را قانع مى‏نمود كه مدال بلند «فداها ابوها؛پدرش فدايش باد»را از پدرش دريافت نمود. (15)
و گاه به صورت نقل حديث آن علوم را از خود به يادگار گذاشته است، چرا كه او به خوبى از پيامبر اسلام آموخته بود كه فرمود: «من تعلّم حديثنى اثنين ينفع بهما نفسه او يعلّمها غيره فينتفع بهما كان خيراً له من عبادة ستين سنةً؛(16) كسى كه دو روايت بياموزد و خود از آن بهره برد و يا به ديگرى بياموزد، تا او سود برد، برايش از عبادت شصت سال بهتر خواهد بود.» لذا هم خود احاديث فراوان را از پدر و برادر بزرگوارش فرا گرفت و هم با همه اختناق و سختگيريها رواياتى را براى مردم نقل نموده است.
از حضرت معصومه(س) آن بانوى علم و كرامت مجموعاً پنج حديث در منابع حديثى به يادگار مانده است، جالب اين است كه چهار حديث آن بر محور امامت و ولايت دور مى‏زند، آرى حضرت معصومه(س) زمان را به خوبى شناخته، در دورانى كه پدرش با بدترين شكنجه‏ها در كنج زندان جان مى‏سپارد، و او را بر تخته پاره بر دوش چهار حمّال قرار مى‏دهند و فرياد مى‏كشند «هذا امام الرّفضة؛ اين امام شيعيان است» و همين طور برادر بزرگوارش براى مراقبت و مواظبت بيشتر به بهانه ولايت عهدى به خراسان فرا خوانده مى‏شود. در چنين دورانى حضرت با احاديث ريشه دار و محكم پايه‏هاى امامت شيعه را تقويت و بازسازى مى‏كند يك جا به بيان حديث منزلت مى‏پردازد كه سنّى و شيعه آن را نقل نموده‏اند، و بزرگترين سندى است بر امامت اميرمؤمنان على(ع) آنجا كه فرمود: «انسيتم قول رسول اللّه…انت منّى بمنزلة هارون من موسى؛(17) آيا سخن رسول خدا(ص) كه فرمود: جايگاه تو (اى على) نسبت به من مانند (جايگاه) هارون (در برابر) موسى است فراموش كرديد.»
يعنى همچنان كه هارون وصى و جانشين موسى بود، حضرت اميرمؤمنان (ع) نيز وصىّ پيامبر است، و بعد از او حسن و حسين(ع) تا مى‏رسد به موسى بن جعفر(ع) پس گفتن «امام الرفضه» توهين است، بلكه بايد گفت امام كاظم(ع) وصىّ و جانشين پيغمبر است، و حضرت رضا(ع) نيز چنين است، لذا دادن ولايت عهدى از طرف مأمون بى معنى است بلكه امام هشتم خود صاحب امامت و ولايت و جانشينى پيامبر است. همان سخنى را كه خود حضرت رضا(ع) به مأمون فرمود: اگر خلافت و امامت حق تو است حق واگذارى آن را ندارى، و اگر حق ديگران است (كه در حقيقت چنين است و حق ماست) تو چرا خود را خليفه خوانده و ولى عهد انتخاب مى‏كنى.
حضرت معصومه با اين حديث فهماند كه امامت امامان شيعه به عنوان وصايت و جانشينى نبى(ص) است نه به عنوان ولايت عهدى از طرف امثال مأمون.
در جاى ديگر به بيان حديث متواتر و قطعى غدير كه امامت همه امامان شيعه در آن مطرح شده است پرداخت. چرا كه پيامبر اكرم(ص) در ضمن خطبه غديريّه فرمود: «سپس بعد از من على ولى شما و امام به فرمان خداست. سپس امامت در نسل من از فرزندان على(ع) تا روزى كه خدا و رسولش را ملاقات مى‏كنيد مى‏باشد.»(18) آنجا كه حضرت معصومه(س) از زبان خانم فاطمه زهرا(س) نقل نموده است كه فرمود: «انسيتم قول رسول اللّه يوم غدير خمّ من كنت مولاه فعلىٌ مولاه؛(19) آيا سخن رسول خدا در روز غدير را فراموش كرديد كه فرمود: هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست.»
در بخشى از حديث طولانى ديگر فرمود:كه پيامبر در شب معراج روى پرده‏اى اين جمله را ديد: «خدايى جز خداى يگانه نيست، محمد رسول خداست، على ولىّ و صاحب اختيار مردم است.» و در ادامه اين حديث آمده كه «محمّد رسول اللّه علىّ وصىٌّ المصطفى؛ محمد رسول خدا است و على وصىّ مصطفى است.»
و در قسمت ديگرى از اين حديث مى‏خوانيم: «كه رسول خدا(ص) پرسيد اين كاخ از كيست؟» جبرئيل گفت: يا محمّد لابن عمّك و وصيّك على بن ابى طالب؛ اى محمّد! اين خانه پسرعمو و جانشين تو على بن ابى طالب است.»(20)
اين كه حضرت معصومه(س) از بين آن همه مسائلى كه در شب معراج به وقوع پيوسته احاديثى را انتخاب نموده كه مربوط به اثبات امامت على(ع) به عنوان پايه‏گذار امامت شيعه است. نشان از آگاهى عميق و ژرف آن بانو نسبت به اوضاع زمانه است.
و براى تقويت ريشه‏هاى امامت و ولايت در درون دلهاى مسلمانان بخصوص شيعيان آثار گرانقدر محبّت اهل بيت را بيان نموده، آنجا كه با سندش از طريق مادرش فاطمه زهرا(س) نقل نموده كه فرمود: «من مات على حبّ آل محمّدٍ مات شهيداً؛(21) همانا هركس با محبّت آل محمّد(ص) بميرد شهيد مرده است.»
اين حديث فقط از زبان حضرت معصومه(س) در منابع شيعه نيامده است بلكه اهل سنت نيز اين حديث را با تفصيل بيشتر نقل نموده‏اند از جمله فخر رازى، زمخشرى، و قرطبى، از پيامبر اسلام(ص) نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «هر كس با محبّت آل محمّد بميرد، شهيد از دنيا رفته است، آگاه باشيد! هر كس با محبّت آل محمد از دنيا رود، بخشوده شده از دنيا رفته است، آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمد(ص) از دنيا رود، با توبه از دنيا رفته است، آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمد(ص) از دنيا برود، فرشته مرگ او را بشارت به بهشت مى‏دهد و سپس نكير و منكر به او بشارت دهند. آگاه باشيد! هر كس با محبّت آل محمّد(ص) از دنيا رود، در قبر او دو در به سوى بهشت گشوده مى‏شود، آگاه باشيد! هر كس با محبّت آل محمّد از دنيا رود، خداوند قبر او را زيارتگاه فرشتگان قرار مى‏دهد، آگاه باشيد! هر كس با محبّت آل محمّد(ص) از دنيا رود، بر سنّت و جماعت از دنيا رفته، و آگاه باشيد! هر كس با عداوت آل محمّد(ص) از دنيا برود روز قيامت در حالى وارد عرصه محشر مى‏شود كه در پيشانى او نوشته شده «مأيوس از رحمت خداوند» آگاه باشيد! هر كس با بغض آل محمّد(ص) از دنيا برود، كافر از دنيا رفته است، آگاه باشيد! كسى كه با بغض آل محمّد(ص) بميرد بوى بهشت به مشام او نمى‏رسد.»(22)
در بخش ديگرى از حديث شب معراج پيش گفته مى‏خوانيم كه «در روز قيامت همه مردم پا برهنه و عريان محشور مى‏شوند، جز شيعيان على(ع) و همه مردم با نام مادرشان صدا مى‏شوند جز شيعيان على (ع) كه با نام پدرانشان خوانده مى‏شوند.» پيامبر اسلام (ص) درباره راز اين مسئله از جبرئيل پرسيد، او پاسخ داد: «لانّهم احبّوا عليّاً فطاب مولدهم؛ چون على(ع) را دوست داشتند ولادتشان پاك (و حلال) گرديد.»(23)
و در حديث چهارم طهارت و عصمت امام حسين(ع) را بيان نموده؛(24)و در حديث پنجم مركزيت يافتن قم را براى شيعيان پيشگويى نموده است.(25)
اختران شهر قم‏
در بخش پايانى خالى از لطف نيست كه به اسامى بانوانى اشاره كنيم كه در حرم حضرت معصومه(س) و در كنار آن بانو، و يا در شهر قم مدفون مى‏باشند. زيرا بسيارى از مردم و زائران قم از اين مسئله بى اطلاع و يا كم اطلاعند.
الف: مخدّرات مدفون در حرم‏
در داخل حرم مطهر حضرت معصومه(س) و در زير گنبد آن بانو، پنج تن از مخدّرات ديگر آرميده‏اند كه اسامى آنها به اين شرح است:
1- ميمونه دختر موسى مبرقع، نوه امام جواد(ع) 2- زينب دختر امام جواد(ع) 3- امّ محمّد 4- ام اسحاق جاريه محمد فرزند موسى مبرقع 5 – ام حبيب جاريه ابوعلى نوه امام رضا(ع) 6- ام قاسم، دختر على كوكبى.
لذا در قرن سوّم دو قبر به جاى گنبد فعلى بوده، يكى بر فراز قبر حضرت معصومه، و ديگرى بر فراز قبر پنج تن از مخدّرات پيش گفته.(26)
ب: بانوانى كه بيرون از حرم مدفون هستند
به غير از بانوان پيش گفته مخدّراتى نيز در گوشه و كنار قم دفن مى‏باشند كه اسامى برخى از آنها به اين شرح است:
1- زينب دختر موسى مبرقع، فرزند موسى بن جعفر(ع)
2- فاطمه دختر با واسطه امام جواد(ع) 3- بريهه از دختران با واسطه موسى بن مبرقع فرزند موسى بن جعفر(ع) 4- ام سلمه از دختران با واسطه امام جواد(ع) 5 – ام كلثوم، از دختران با واسطه امام جواد(ع) اين پنج نفر در چهل اختران واقع در خيابان آذر (طالقانى) مدفون مى‏باشند. 6 – صفورا در خاكفرج 7- قبر امّ محمد دختر موسى بن جعفر(ع) 8 – ميمونه دختر موسى بن جعفر(ع) و…
در پايان براى حسن ختام مقاله:
از مدينه، به قصد خطه طوس‏
رهروى خسته پاست، معصومه(س)
تا زيارت كند برادر خويش‏
فكر و ذكرش دعاست، معصومه(س)
روز و شب، عاشقى بيان گرد
خواهرى با وفاست، معصومه(س)
يا مگر اوست، زينب دگرى‏
كز برادر جداست، معصومه(س)
تا بدانى كه نيمه ره جان داد
بنگر اكنون كجاست، معصومه(س)
از وطن دور و از برادر دور
حسرتش غم فزاست، معصومه(س)
گرچه نشكسته سينه و پهلويش‏
در دلش داغهاست، معصومه(س)
داغ زهرا(س) و داغ اجدادش‏
وارث كربلاست، معصومه(س)
هر حسينيه بيت اوست (حسان)
چونكه صاحب عزاست، معصومه(س)(27)
پى‏نوشت‏ها: –
1. شعر از حسان چايچيان.
2. شيخ على نمازى، مستدرك سفينة البحار، ج 8، ص 257، ماده «فطم».
3. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 367؛ عماد زاده، زندگانى حضرت موسى بن جعفر، ج 2، ص 375.
4. حسن بن محمد بن حسن قمى، تاريخ قم، ص 213 و سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 8، ص 290 و شيخ ذبيح اللّه محلّاتى، رياحين الشريعه، ج 5، ص 32.
5. ر.ك زنان دانشمند و راوى حديث، احمد صادقى اردستانى، دفتر تبليغات، ص 28 – 238 و ر ك بارگاه فاطمه معصومه، تجليگاه فاطمه زهرا(س)، سيد جعفر ميرعظيمى، دفتر تبليغات اسلامى، اول، 1383، ص 35 – 37 و اعلام النساء المؤمنات، ص 660.
6. بارگاه فاطمه معصومه…، همان، ص 36 – 38؛ زنان دانشمند، همان، ص 242 – 254.
7. ميرعظيمى، همان، ص 38؛ زنان دانشمند، ص 255 – 268.
8. همان، ص 269 – 273.
9. ميرعظيمى، همان، ص 38 – 39؛ زنان دانشمند، ص 276 – 289.
10. زنان دانشمند، همان، ص 288 – 342 و سيد جعفر مير عظيمى همان، ص 40 – 41 اعلام النساء المؤمنات، ص 630.
11. زنان دانشمند، ص 343 – 355 و اعلام النساء المؤمنات، ص 570 – 579.
12. بارگاه فاطمه…، ص 42؛ زنان دانشمندان، ص 357 – 364.
13. همان، به ترتيب، ص 43، ص 365 – 368.
14. مير عظيمى، همان، ص 43، زنان دانشمند، ص 367- 370.
15. اعلام النساء، ص 692؛ تاريخ اهل بيت، ص 82، كريمه اهل بيت، على اكبر مهدى پور، ص 171.
16. متقى هندى، كنزالعمال، مؤسسة الرسالة، ج 10، حديث 28849.
17. الغدير، ج 1، ص 197، انس المطالب، فى مناقب على بن ابى طالب،ص 49؛ بحارالانوار ج 36، ص 353، عوالم، ج 21، ص 354، ح 3.
18. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 37، ص 207 – 208؛عوالم، شيخ عبداللّه بحرانى، ج 15، ص 375.
19. همانها، الغدير، ج 1، ص 197 ؛ اعلام النساء المؤمنات، ص 578.
20. بحارالانوار، ج 68، ص 77؛ عوالم، ج 21، ص 325؛ ينابيع المودة، ص 257.
21. آثار الحجة، ج 1، ص 8 – 9؛ عوالم، ج 21، ص 354.
22. الكشاف، زمخشرى، بيروت، ج 4، ص 220 – 221؛ تفسير فخر رازى، ج 27، ص 165 – 166؛ تفسير قرطبى، ج 8، ص 5843.
23. بحار، ج 68، ص 77.
24. بحارالانوار، ج 43، ص 243، امالى شيخ طوسى، ص 82، اعلام النساء المؤمنات، ص 579.
25. فروغى از كوثر، ص 49.
26. تاريخ قم، ص 214، بحارالانوار، ج 60، ص 220؛ بارگاه حضرت معصومه، ص 66.
27. شعر از حسان چايچيان.

/

قلمرو شورا در منابع اسلامى

حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
از مهمترين اصول اجتماعى اسلام اصل شورا و مشاوره است كه در منابع اسلامى با دقت و اهميت خاصى مطرح و در سيره پيامبر اكرم(ص) و پيشوايان بزرگ اسلام جايگاه ويژه‏اى دارد به طورى كه مى‏توان گفت: «نهاد شورا» ستون فقرات نظام اسلامى و شيوه‏اى اجتناب‏ناپذير در مديريت جامعه اسلامى و جامعه مؤمنان مى‏باشد.
قرآن كريم در چهار آيه موضوع شورا را مطرح كرده است.
1- در آيه 159 سوره آل عمران به پيامبر اسلام (ص) دستور مى‏دهد در امور، با مسلمانان مشورت كند و آن را از رموز پيروزى و موفقيت آن حضرت مى‏داند «فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لوكنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على اللّه».
2- در آيه 38 سوره شورى، هنگام بيان اوصاف برجسته مؤمنان مى‏فرمايد: «و الذين استجابوا لربّهم و اقاموا الصلوة و امرهم شورى بينهم؛آنها كسانى هستند كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده و نماز را بر پاى دارند و كارهايشان بين آنان با مشورت انجام مى‏شود.
3- سوره بقره آيه 233 مى‏فرمايد: اگر در مورد بازداشتن كودك از شير قصد تصميم‏گيرى داريد مشورت كنيد «فان ارادا فصالاً عن تراض منهما و تشاور فلا جناح عليهما» اين آيه مى‏گويد اگر در مورد ديگرى حتى اگر كودك شير خوارى باشد بخواهيد تصميم‏گيرى كنيد. بايد مشورت نماييد، حالا اين مشورت بين پدر و مادر باشد چنانكه بعضى گفته‏اند و يا مشاوره با ديگرى مثل پزشك باشد و يا اينكه هم پدر و مادر با هم مشورت كنند و هم با صاحب‏نظران مثل پزشك مشورت نمايند.(1) از اين آيه استفاده مى‏شود كه پدر يا مادر با همه علاقه و عاطفه‏اى كه به فرزندشان دارند خداوند اجازه نمى‏دهد در امر تربيت و پرورش فرزندشان استبداد به خرج دهند بلكه بايد با هم يا با ديگران مشورت كنند. و بعد از مشورت آنچه را كه مصلحت است تصميم‏گيرى نمايند.
4- سوره زمر آيه 18 مى‏فرمايد: «فبشّر عبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه؛ پس بندگان مرا كه سخن را مى‏شنوند و نيكوترين را پيروى مى‏كنند بشارت ده.»
مرحوم علامه طباطبايى مى‏نويسد، آيه «و امرهم شورى بينهم» از نظر من نزديك به آيه فوق مى‏باشد(2) زيرا شورا و مشورت براى رسيدن به آراء نظريه‏هاى خوب يا بهترين آراء و نظريه هاست و در اين آيه هم مى‏فرمايد:بندگان خدا سخن را مى‏شنوند و بهترين را انتخاب و پيروى مى‏كنند.
روايات و احاديث اسلامى به عنوان دومين منابع دين، شورا و مشاوره را مورد تأكيد قرار داده و از مسلمين خواسته است در امور از استبداد رأى و تك روى پرهيز نموده و با ديگران مشورت نمايند در غير اين صورت رأى او بى ارزش بوده و موجب هلاكت و نابودى مى‏گردد. على (ع) فرمود: «لارأى لمن انفرد به »(3)و فرمود: «لاتستبد برأيك فمن استبد برأيه هلك».(4)
پيامبر اسلام مشورت را يكى از اسباب حيات جامعه و ترك آن را يكى از اسباب مرگ جامعه معرفى كرده است «اذا كان امرائكم خياركم و اغنياءكم سمحا ئكم و امركم شورى بينكم فظهر الارض خيرلكم من بطنها و اذاكان امرائكم شراركم و اغنيائكم بخلائكم و لم يكن امركم شورى بينكم فبطن الارض خيرلكم من ظهرها».(5)
مشاوره موجب رشد انديشه و تفكر در جامعه اسلامى و مشاركت مردم در سرنوشت خويش، سبب تحكيم پيوندهاى اجتماعى و تقويت روحيه مسئوليت پذيرى و مشاركت در امور و از بين رفتن روحيه بى تفاوتى و انزواگرايى مى‏گردد.
مهمترين جنبه يك حكومت مردمى بودن آن است كه نقش پشتوانه را اجراء مى‏كند و مردم با اعتبار يافتن و شركت در امور نقش واقعى خود را مى‏يابند و لذا در قرآن خطاب به پيامبر(ص) فرمود: «يا ايها النبى حسبك اللّه و من اتبعك من المؤمنين»(6) اى پيامبر خداوند و مؤمنان كه از تو پيروى مى‏كنند براى حمايت تو كافى است و با كمك آنان مى‏توانى به هدف خود نائل شوى. يكى از راه‏هاى مشاركت مردم در امور در قالب مشاوره با آنهاست و لذا مشاركت در قالب مشورت پشتوانه‏اى بس عظيم براى هر نظامى است، على(ع) فرمود: «لامظاهرة اوثق من المشارة»(7) هيچ پشتيبانى مطمئن‏تر از مشورت نيست.
به لحاظ اين كه مشاوره با صاحب نظران و عاقلان باعث دريافت حقيقت و دورى از خطاء و لغزش است على (ع) فرمودند: «الاستشارة عين الهداية و قد خاطر من استغنى برأيه»(8) مشورت عين هدايت است و كسى كه تنها به فكر خود اكتفا كند خويشتن را به خطر انداخته است.
جامعه‏اى كه فاقد سنت مشورت است در تب و تاب خود محوريها و خودسريها مى‏سوزد و دچار عدم تعادل مى‏شود و لذا براى سلامت در تصميم‏گيرى‏ها پيامبر اسلام (ص) فرمود: «من اراد امراً فشاور فيه و قضى هدى لارشد الامور»(9) هر كس تصميم به اجراى كارى گيرد و سپس براى آن مشورت كند و انجام دهد به بهترين راه دست يافته است. على (ع) فرمود: «اذا عزمت فاستشر»(10)هر گاه عزم كارى كردى مشورت كن مشورت كردن مايه پشت گرمى و رسيدن به حق و دورى از خطاء و لغزش و در نتيجه دورى از ندامت و پشيمانى است. على(ع) فرمود: «شاور ذوى العقول تأمن الزّلل و الندم »(11)با صاحبان خرد مشورت كن تا از لغزش‏ها و پشيمانيها ايمن گردى.
سيره و سنت پيامبر هم بر همين اصل استوار بود تا آنجايى كه در احاديث آمده است پيامبر اسلام زياد با اصحاب مشورت مى‏كرد.(12) و از ابوهريره نقل شده است كه گفت: هيچكس را نديدم كه با اصحاب خود بيشتر از رسول خدا با اصحاب خود مشورت نمايد.(13)
نمونه‏هايى از مشورت پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع)
پيامبر همانطوريكه از طرف خداوند مأموريت يافت تا با مردم مشورت كند سيره عمل آن حضرت نيز حكايت از مشورت آن حضرت مى‏كند امام رضا(ع) مى‏فرمايد: «انّ رسول الله (ص) كان يستشير اصحابه ثم يعزم على ما يريد»(14) رسول خدا با اصحابش مشورت مى‏كرد سپس بر آنچه كه اراده مى‏كرد تصميم مى‏گرفت. از اين روايت استفاده مى‏شود كه سيره مستمر و هميشگى پيامبر مشورت با مردم بود و لذا نمونه هايى از مشورتهاى آن حضرت به اشاره بيان مى‏شود.
1- پيامبر در جنگ بدر در سه مورد مشورت كرد.
اول: درباره اصل جنگ با اصحاب مشورت كرد. پس از اظهار نظر از طرف افراد، پيامبر براى جلب نظر انصار فرمود: «اشيروا علىّ يا ايها الناس» اى مردم نظر مشورتى خود را بيان كنيد. سعدابن معاذ انصارى سخنانى گفت كه پيامبر اكرم پس از شنيدن آن بلافاصله دستور حركت صادر كرد.(15)
دوم: در انتخاب و تعيين موضع نبرد با اصحاب مشورت كرد.
سوم: درباره اسيران جنگ بدر با اصحاب مشورت كرد.(16)
2- در جنگ احد پيامبر شورايى تشكيل داد و از نحوه برخورد با لشكر قريش مشورت كرد و در نهايت برخلاف نظر خود كه خروج از مدينه را نمى‏پسنديد تسليم نظر كسانى شد كه نظر به خروج از مدينه را داشتند.(17)
3- در جنگ احزاب پيامبر براى مقابله با سپاه عظيم مشركان در دو مورد مشورت كرد اول: در كيفيت رويارويى با دشمن مشورت كرد كه سلمان فارسى در اين مجلس پيشنهاد حفر خندق را داد و پيامبر رأى او را اخذ كرد و دستور حفر خندق را صادر كرد.(18)
دوم: قبايلى به انگيزه مادى در جنگ شركت كرده بود نظر اين بود كه در قبال پرداخت يك سوم ميوه‏هاى مدينه با آنها صلح نمايد ولى پيامبر بعد از دريافت صلحنامه و امضاء آن با اصحاب مشورت كرد كه سعد ابن معاذ و سعد ابن عباده نظر به رد صلح دادند پيامبر نظر آنان را پذيرفت و به آن عمل كرد.
4- در پيكارهاى بنى قريظه و بنى نضير در برخورد با يهود مدينه مشورت صورت گرفت.(19)
5 – در ماجراى حديبيه پس از آنكه مشركان مانع ادامه حركت كاروان زيارتى مسلمانان به سوى مكه شدند، رسول خدا با ياران به مشورت پرداخت، در مقام مشورت گفتند: ما براى زيارت آمده‏ايم نه براى جنگ كه در نتيجه منجر به صلح با قريش شد.(20)
6- در جنگ خيبر براى انتخاب منزلگاه مناسب با اصحاب مشورت نمود كه براساس نظر حباب ابن منذر عمل كرد و محل استقرار نيرو را تغيير داد.
7- هنگام فتح مكه زمانى كه رسول خدا شنيد ابوسفيان به اردوگاه مى‏آيد مشورت كرد.
8 – در غزوه طائف پس از محاصره دشمن درباره ماندن و ادامه محاصره مشورت صورت گرفت.(21)
9- در غزوه تبوك نيز آن حضرت با اصحاب خود مشورت كرد.(22)
10- درباره اسيران هوازن با اصحاب مشورت فرمود.
11- در ماجراى تهمت به عايشه، با على(ع) و زيدبن حارثه مشورت كرد و سرانجام نظر على را ترجيح داد.(23)
12- در اعزام افراد براى اداره امور يك منطقه و فرماندارى و حكومت بخشى از مناطق تحت اداره مسلمانان مشورت مى‏كرد.(24)
رسول خدا نه تنها خود پاى بند اين اصل بود بلكه به اصحاب و تربيت يافته گان مكتب خود سفارش مى‏كرد كه به اين اصل پايبند باشند.
نمونه‏اى از مشورت در زندگى امامان معصوم(ع)
1- على (ع) هنگامى كه مى‏خواست به شام برود با مهاجرين و انصار مشورت كرد.(25)
2- امام صادق با فضيل بن يسار يكى از اصحاب خود مشورت مى‏كند، فضيل مى‏گويد: مانند من طرف مشورت تو واقع مى‏شود. حضرت فرمود:وقتى كسى با تو مشورت كرد نظر بده.(26)
3- امام هفتم (ع) با اهل بيت و شيعيان خود مشورت مى‏كند.
موسى‏بن مهدى موسى ابن جعفر(ع) را تهديد كرد. على بن يقطين آن حضرت را در جريان امر قرار داد حضرت اهل بيت و شيعيان خود را جمع كرد و از آنها در مورد كيفيت رويارويى با اين خبر مشورت كرد.(27)
4- امام هفتم با غلام سياه خود مشورت كرد با اينكه عقل و انديشه آن حضرت برترين انديشه بود، فردى گفت آيا مثل شما عاقلى با غلامى مشورت مى‏كند حضرت فرمود: خداوند حق را بر زبان او مى‏گشايد و آشكار مى‏سازد.(28)
5 – امام رضا(ع) با يكى از اصحاب خود مشورت كرد. طرف به امام گفت آيا مثل تو مانند من مشورت مى‏كند. امام با حالت غضب فرمود: پيامبر پيوسته با اصحاب خود مشورت مى‏كرد.(29)
6- امام جواد(ع) از على بن مهزيار خواست كه با فردى مشورت كند و نظر او را در مورد چگونگى رويارويى با سلطان و اينكه در شهر او چه چيزى رواست دريافت كند زيرا مشورت مبارك است.(30)
علاوه بر اينها در دوران حكومت خلفاى راشدين به تأسى از پيامبر آنها با على(ع) مشورت مى‏كردند و بعد از دريافت نظر آن حضرت، از او پيروى مى‏كردند كه نمونه‏هاى آن عبارتند:
1- مشورت در فتح ايران.(31)
2- مشورت در فتح بيت المقدس.(32)
3- در تعيين مبدأ تاريخ اسلام.(33)
با دقت در مجموعه آنچه كه در متون و منابع دين آمده است روشن مى‏شود كه شورا در معارف اسلامى از جايگاه و اهميت ويژه‏اى برخوردار است.
1- شورا فضيلتى انسانى است زيرا اهل مشورت از طرفى از استبداد و خودكامگى و انحصارطلبى كه عامل سقوط انسانيت است بدورند و از سويى به شخصيت ديگران اعتراف مى‏نمايند.
2- شورا راه صحيح براى رسيدن به حقيقت و دريافت بهترين نظريه هاست.
3- نماد مساوات انسانى و آزادانديشى است.
4- اعتقاد به حق مشاركت براى افراد جامعه با نظارت كردن و انتقاد نمودن است.
5 – راهى به سوى وحدت امت اسلامى از طريق ايجاد احساس مسئوليت در مردم.
6- دورانديشى و محكم كارى در امور را به همراه دارد.
با توجه به اهميت شورا در اسلام و نقش آن در زندگى فردى و اجتماعى انسان لازم است به چند مطلب بپردازيم.
شورا در لغت و اصطلاح
شورا در لغت به معنى مشورت كردن و رأى زدن است و در عربى در چيدن عسل از خانه زنبور عسل، رياضت دادن اسبان تا سوار شوند بر آنها در وقت فروش و آزمايش، فربه شدن و هويدا كردن استعمال شده است.(34)
در مقاييس اللغه در اصل به معنى ابداء و اظهار چيزى و گرفتن چيزى استعمال شده است بعد مى‏گويد: «فكان المستشير ياخذالرأى من غيره» مستشير رأى خود از ديگرى دريافت مى‏كند و در مفردات هم آن را به اخراج عسل از كندو معنى كرده است سپس مى‏گويد: «التشاور و المشاورة و المشورة استخراج الرأى بمراجعة البعض الى البعض من قولهم شرت العسل اذا اتخذته من موضعه و استخرجته منه» يعنى تشاور و مشاوره و مشورت به معنى استخراج رأى و نظر از از طريق مراجعه به ديگران است كه از گفتار آنان در دريافت عسل از جايش و استخراج آن از كندو اقتباس شده است.(35) بنابراين شورا در اصل به معنى مكيدن زنبور از شيره گلها است. و كسى كه با ديگران مشورت مى‏كند آراء نظرات آنان را دريافت مى‏كند و همانطوريكه زنبور عسل با تلاش و جستجو گلها و گياهان مناسب را شناسايى و سپس شيره آنها را مى‏مكد پس از آن در درون خود آن را پالايش و سپس به صورت عسل شيرين خارج مى‏سازد و انسان از آن استفاده مى‏كند، انسانها نيز افراد واجد شرائط را شناسائى و با آنها رأى زنى كرده و آراء آنان را بيابند و سپس با مقايسه بين آنها بهترين رأى را جذب و بكار ببندد. و لذا در تعريف اصطلاحى شورا و مشورت گفته‏اند: آگاهى از رأى كارشناسان براى رسيدن به بهترين نظريه و رأى، نظرى كه به صواب و حق نزديك باشد.(36)
حضرت على (ع) در سفارشاتش به فرزندش محمد بن حنفيه فرمود: «اضمم آراء الرجال بعضها ببعض ثم اختر اقربها من الصواب و ابعدها من الارتياب…خاطر بنفسه من استغنى برأيه و من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطاء».(37)آراء ديگران را با همديگر ضميمه كن سپس بهترين آنها را كه به صواب و درستى نزديكتر و از باطل و خطاء دورتر است انتخاب كن زيرا كسى كه خود رأى باشد در معرض خطر است و كسى كه از آراء ديگران استقبال كند موارد خطاء را مى‏شناسد.
موضوع و قلمرو شورا
بعد از بيان اهميت شورا و معنا و ماهيت آن به تبيين قلمرو و موضوع شورا مى‏پردازيم. براى بيان قلمرو شورا بايد اولاً بدانيم هدف شورا چيست و ثانياً مراد از امر در قرآن چه مى‏باشد؟ آيا مقيّد و محدود است يا مطلق و اگر محدود است به چه چيزى محدود است و ثالثاً شرائط مشاور چيست؟ و رابعاً آيا شورا موضوعيت دارد يا طريقت دارد يعنى آيا شورا براى رسيدن به معرفت و آگاهى است و لذا در تصميم‏گيرى مؤثر است يا احترام به حق ديگران است و تصميم با مدير است گرچه مخالف نظر ديگران باشد.
هدف شورا
با توجه به آنچه كه در اهميت شورا و ماهيت شورا گفته شد هدف شورا به طور كلى دو چيز است:
1- اجتناب از خودمحورى و استبداد رأى و خودكامگى و انحصارطلبى و در نتيجه از پيامدهاى آن از قبيل از دست دادن ارزشهاى انسانى، ندامت و لغزش بدور بودن.
2- رسيدن به معرفت و آگاهى و غنا بخشيدن به انديشه و فكر در پرتو تضارب آراء و دست‏يابى به توافق جمعى.
و لذا در تفاسير قرآن در اينكه چرا پيامبر(ص) با اينكه از منبع وحى حقايق را دريافت مى‏كرد مأمور به مشورت شد وجوهى ذكر كرده‏اند كه همه آنها به اين دو هدف بر مى‏گردد. آنها عبارتند از:
1- مشاوره براى شخصيت دادن به افراد
2- براى رشد فكرى مردم
3- براى اينكه مردم بدانند حكومت او استبدادى نيست‏
4- براى اينكه خلق خدا بدانند نزد خدا احترام دارند
5 – براى اينكه نظر خواهى از ديگران عاديست‏
6- براى اقتداء و تأسى امت به حضرت‏
7- براى آزمايش افراد و اينكه افراد صاحب نظر و عاقل تشخيص داده شوند
8 – براى استفاده از تأييد مردم و توافق جمعى‏
9- در صورت شكست انتقاد بى‏جا نكنند
10- براى آگاهى مشورت شوندگان به اينكه نظر صحيح كدام است.(38)
آيا شورا موضوعيت دارد يا طريقيت‏
با توجه به اهداف شوراء روشن مى‏شود كه شورا هم موضوعيت دارد و هم طريقيت دارد توضيح مطلب اينكه: گاهى هدف شورا دست يابى به واقعيت و كم كردن خطا در انديشه و عمل است اين نوع مشورت طريقى است و براى كسى مطلوب است كه خود متحيّر و از واقعيت بى اطلاع مى‏باشد و براى خروج از تحيّر و اطلاع از واقع بايد مشورت كرد. كه در اين صورت مشورت مقيد به عدم علم به واقعيت و حقيقت است و لذا بايد افرادى را به عنوان مشاور انتخاب كند كه نسبت به موضوع تخصص و آگاهى داشته باشند اين نوع مشورت است كه در تصميم‏گيرى مؤثر است.
گاهى هدف مشورت رعايت حقوق ديگران يعنى مشورت شوندگان و دست يابى به واقعيت مقصود اصلى نيست، اين نوع مشورت خود موضوعيت دارد يعنى مشورت به اين دليل است كه رعايت حقوق ديگران و احترام به آنهاست، در واقع مشورت شونده حقى به گردن مشورت كننده دارد كه بايد آن حق را دريافت كند. لذا مشورت كننده چه عالم باشد و چه نباشد بايد با او مشورت كرد گرچه در تصميم‏گيرى مؤثّر نباشد.
گاهى هدف مشورت هم دست‏يابى به واقع است و هم رعايت حقوق ديگران مى‏باشد كه در واقع جمع بين دو جهت طريقت و موضوعيت است به اين بيان كه تشكيل شورا در روند تصميم‏گيرى به هدف دستيابى به واقع و حقيقت از حقوق مردم محسوب مى‏شود از آيات و روايات استفاده مى‏شود هر دو جهت مورد نظر است.
كلمه امر و مراد از آن‏
با توجه به اينكه در قرآن كريم شورا به كلمه امر قرين گرديده است چه آنجا كه خطاب به پيامبر است «وشاورهم فى الامر» و چه آنجايى كه ويژگى جامعه مؤمنان مطرح مى‏شود «و امرهم شورى بينهم» لازم است بدانيم مراد از كلمه امر چيست؟ عموم مفسران عامه و خاصه مى‏گويند: امرى كه در اين آيات به كار رفته مقيّد است به مواردى كه وحى در آن نازل نشده باشد و لذا در مواردى كه از او امر و نواهى الهى و فرامين پيامبر خارج باشد جاى مشورت است و در نتيجه در همه شؤون و ابعاد زندگى چه فردى باشد و چه اجتماعى مى‏توان مشورت كرد. صاحب المنار مى‏نويسد: فرمان مشورت در همه امور مربوط به سياست امت و مصالح دنيوى آنها را در بر مى‏گيرد. وى سپس مى‏گويد: مراد از امر امور دنيوى است كه حكومت قائم به آن است نه امر دينى محض كه مدار آن وحى است. سرّ مسئله را اين چنين بيان مى‏كند، اگر مسائل دينى مانند عقايد و عبادات و حلال و حرام مورد مشورت قرار گيرد از دين بودن خارج و خصلت بشرى به خود مى‏گيرند در حالى كه دين الهى است، و نظر كسى در آن دخيل نيست و از اصحاب پيامبر زمانى نظر خود را به آن حضرت عرضه مى‏كردند كه اطمينان پيدا كنند در آن مورد وحى وجود ندارد.(39)
مرحوم علامه طباطبايى مى‏نويسد: اگر در حدود شرعى مشورت روا باشد تشريع و شريعت لغو خواهد شد.(40)
قرآن هم مؤيد اين مطلب است زيرا هم به پيامبر مى‏گويد: بايد بر اساس فرمان خدا حكومت كنى «انّا انزلنا اليك الكتاب لتحكم بين الناس بما اريك اللّه»(41) ما اين كتاب را به حق برتو نازل كرديم تا به آنچه كه خداوند به تو آموخته در ميان مردم حكومتى كنى. از اين آيه استفاده مى‏شود كه رسول خدا موظف است بر اساس فرمان خدا حكومت كند، درباره عموم مؤمنان هم مى‏فرمايد: «و ما كان لمؤمن ولامؤمنة اذا قضى اللّه و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص اللّه و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبيناً»(42) هيچ مرد و زن با ايمان حق ندارند كه هرگاه خدا و پيامبرش دستورى دادند از پيش خود اختيارى داشته باشند و هر كس نافرمانى خدا و رسول او را پيشه سازد در گمراهى آشكار به سر مى‏برد.
نويسنده كتاب دراسات فى ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلاميه مى‏نويسد: گرچه لفظ امر به حسب لغت و مفهوم همه شؤون فردى و اجتماعى اعم از سياسى اقتصادى و فرهنگى و دفاعى را شامل مى‏شودو مشورت در همه اين مسائل حتى امور فردى مهم و پسنديده است اما متبادر از امر و قدر متيقن آن همان مشورت در مسائل حكومتى و اداره امور جامعه است كه از مهمترين آنها مسئله جنگ و دفاع است.(43)
مرحوم نائينى(ره) مى‏نويسد: دلالت كلمه (فى الامر) كه مفرد محلّى و مفيد عموم اطلاقى است بر اينكه متعلق مشورت مقررّه در شريعت مطهّره كليه امور سياسيه است هم در غايت وضوح است و خروج احكام الهيه از اين عموم از باب تخصص است نه تخصيص.(44)
با توجه به آنچه استفاده مى‏شود قلمرو شورا مواردى است كه وحى در آن وارد نشده باشد و شريعت در آن رابطه فاقد حكم باشد ولى در امورى كه خدا و پيامبر در آن حكمى ندارند مى‏توان مشورت كرد.
شرائط مشاور
يكى از مطالبى كه در تعيين قلمرو شورا مؤثر است شرائطى است كه از متون اسلامى براى مشاور ذكر شده است، در اينكه اعضاى شورا بايد واجد چه صفاتى بوده و از چه اوصافى بر كنار باشند و اگر فاقد اين اوصاف باشند نمى‏توانند در امور مسلمين اظهار نظر نمايند مى‏توان قلمرو شورا را مشخص كرد، شرائط مشاوران دو دسته ثبوتى و سلبى هستند.
صفات ثبوتى مشاوران‏
1- اسلام: اولين شرط عضويت در شورا كه موضوع آن رسيدگى به امور مسلمين است مسلمان بودن است زيرا يكى از حدودى كه در شورى بايد رعايت شود راز دارى است خدا فرموده است غير مسلمان را بطانه و همراز نگريد «يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا بطانة من دونكم لايألونكم خبالاً ودّوا ما عنتم»(45)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد محرم اسرارى از غير خود انتخاب نكنيد آنها از هر گونه شر و فساد درباره شما كوتاهى نمى‏كنند، آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشيد.
2- تعقل: پيشوايان حق سفارش كرده‏اند كه با انسان‏هاى عاقل مشورت كنيد نه افراد كم خرد رسول خدا(ص) فرمود: «استرشدوا العاقل ولاتعصوه فتندموا»(46) با انسان عاقل مشورت كنيد و او را نافرمانى نكنيد كه پشيمان مى‏شويد. و باز فرمود: «مشاورة العاقل الناصح رشدٌ و يمن و توفيق من اللّه فاذا اشار عليك العاقل الناصح فاياك و الخلاف فانّ فى ذلك العطب»(47) مشورت با انسان عاقل خيرخواه رشد و بركت و توفيق الهى است پس هرگاه انسان عاقل خيرخواه نظر مشورتى داد از مخالفت با آن بپرهيز كه سختى بدنبال خواهد داشت و لذا مشورت با زنان عاقل مورد توجه قرار گرفته است.
على(ع) فرمود: «اياك و مشاورة النساء الامن جربت بكمال عقل»(48) از مشورت با زنان اجتناب كنيد مگر آنكه كمال عقلانى او به ثبوت رسيده باشد.
3- تقوى‏
پيامبر خدا(ص)فرمود: با اهل تقوا و پرهيزكارى مشورت كنيد: «شاور المتقين الذين يؤثرون الآخرة على الدنيا و يؤثرون على انفسهم فى اموركم.»
با متقين مشورت كنيد كه آنها كسانى هستند كه آخرت را بر دنيا ترجيح مى‏دهند و كارهاى شما را بر امور خويش مقدّم مى‏دارند.
4- تجربه‏
مشورت با كسانى كه اهل تجربه هستند مى‏تواند انسان را از خطاها مصون و به راه صحيح رهنمون باشد و لذا يكى از شرائط مستشار تجربه است. على عليه السلام فرمود: «افضل من شاورت ذوى التجارب»(49) برترين كسى كه با وى مشورت مى‏كنى بايد داراى تجربه‏ها باشد. امام صادق(ع) فرمود: «شاور فى امورك مما يقتضى الدين من فيه خمسة خصال، عقل و حلم و تجربة و نصح و تقوى فاستعمل الخمسة و اعزم و توكل على اللّه فان ذلك يؤديك الى الصواب.»(50)
در كارها با كسانى مشورت كن كه داراى پنج خصلت باشند، عقل، حلم و بردبارى، تجربه، نصح و خيرخواهى، تقوى اين پنج خصلت را به كارگير و تصميم بگير و بر خدا توكّل كن كه اين كار تو را به حق مى‏رساند.
على عليه السلام فرمود: «خير من شاورت ذووى النهى و العلم و اولواالتجارب و الحزم»(51) بهترين كسى كه با او مشورت كنى صاحبان خرد و انديشه و خداوندان تجربه‏ها و دورانديشى هستند.
5 – علم‏
يكى از شرائط مشاوران آنست كه عالمان صالح باشند. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «شاور و العلماء الصالحين فاذا عزمتم على امضاء ذلك فتوكّلوا على اللّه»(52) با علماى صالح مشورت كنيد و چون تصميم بر اجراى آن گرفتيد به خدا توكّل كنيد.
6- حلم 7- نصح 8 – حزم 9- راز دار بودن‏
صفات سلبى مشاوران‏
صفات منفى مشاوران عبارت است: 1- جبن و ترسو بودن 2- بخيل 3- حريص 4- استبداد رأى 5 – حماقت و سفاهت 6- تلوّن 7-جهل 8 – دروغگويى…
على (ع) در نهج البلاغه خطاب به مالك اشتر فرمود: «ولاتدخلنّ فى مشورتك بخيلاً يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر و لاجباناً يضعفك عن الامور و لاحريصاً يزين لك الشرّه فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتّى يجمعها سوءالظن باللّه».(53)
بخيل را در مشورت دخالت مده زيرا كه تو را از احسان منصرف مى‏كند و از نيازمندى مى‏ترساند، با افراد ترسو مشورت مكن زيرا در كارها روحيه‏ات را ضعيف مى‏كند حريص را مشاور انتخاب نكن كه حرص را با ستمگرى در نظرت زينت مى‏دهد. بخل و ترس و حرص غرايز و تمايلات مختلفى هستند كه از بدگمانى به خدا سرچشمه مى‏گيرد.
با توجه به مطالبى كه تا كنون گفته شد مطالب ذيل استنتاج مى‏شود:
1- موضوع شورا فقط فرد نيست انسان فقط در مصالح فردى ملزم به مشورت باشد بلكه جامعه هم موضوع شورا است كه در همه شؤون اجتماعى بايد مشورت كرد.
2- در تمام سطوح مديريت چه مديريت كلان و چه مديريت عالى و چه ميانى و خدماتى بايد كارها را با مشورت انجام دهند چنانكه پيامبر اكرم(ص) به عنوان مدير كلان و عالى جامعه و به عنوان زعيم و رهبر سياسى از طرف خدا مأمور شده بود كه مشورت كند و هم سيره عملى آن حضرت بر مشورت در همه شؤون زندگى استمرار داشت و لذا مديران به عنوان ادامه دهندگان زعامت و رهبرى آن حضرت بايد به آن عنايت داشته و در همه كارها مشورت نمايند.
3- همه امورى كه به مصالح مسلمين مربوط مى‏شود در قلمرو شورا قرار گيرد.
4- شورا در نظام اسلامى محدود است اولاً به امورى كه حكمى از طرف خداوند و رسول او در آن وارد نشده باشد و لذا جامعه اسلامى حق به شور گذاشتن احكام صريح اسلامى و فرامين پيامبر خدا را ندارد و ثانياً افرادى كه به عنوان مشاور برگزيده مى‏شوند از شرائط و ويژگى‏هايى برخوردار باشند كه برخى از آن‏ها از صفات ثبوتى كه بايد آن‏ها را داشته باشند و برخى از صفات سلبى هستند كه بايد از آن بركنار باشند.
پى‏نوشت‏ها: –
1. شورى در قرآن و حديث، ص‏47و48.
2. تفسير الميزان، ج‏18.
3. بحار ج‏72، ص 105.
4. غررالحكم، ج 6، ص 296.
5. تحف العقول، ص 26.
6. سوره انفال، آيه 64.
7. محاسن برقى، ص 601.
8. بحار، ج‏72، ص‏104.
9. الدرالمنثور، ج 6، ص 10.
10. غررالحكم، ج 1، ص 275.
11. غررالحكم، ج 4، ص 179.
12. تفسير الحلالين، ص 82.
13. سنن بيهقى، ج 7، ص 45.
14. محاسن برقى، ص 601.
15. المغازى، ج 1، ص 48.
16. مسند احمد، ج 3، ص 243.
17. سيره ابن هشام، ج 3، ص 66، مغازى، ج‏1،ص‏209.
18. المغازى، ج 1، ص 444.
19. سنن بيهقى،ج 9، ص 218.
20. تفسير ابن كثير، ج‏1، ص‏220.
21. سيره حلبى، ج‏3، ص 161.
22. فتح البارى، 10/82 -83.
23. مسند احمد، ج‏1، ص‏95.
24. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 49.
25. نهج السعاده، ج 2، ص 92.
26. محاسن برقى، ص 601.
27. شورا در قرآن و حديث، ص 62.
28. محاسن برقى، ص 602.
29. وسائل الشيعه، ج‏8، ص 428.
30. همان.
31. خطبه 146، نهج البلاغه.
32. ثمرة الاوراق، در حاشيه المستطرف، ج‏2، ص 15.
33. شرح ابن ابى الحديد، ج 3، ص 113.
34. فرهنگ معين، ج 2، ص 2085.
35. مفردات راغب، ص 350.
36. الشورى و اثرها فى الدموقراطيه.
37. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 385و388.
38. شورى در قرآن و حديث، ص 31 و 36.
39. تفسير المنار، ج 4، ص 199 و 200؛ تفسير كشاف، ج 1، ص 432 ؛ صفوة التفاسير، ج 1، ص 240؛ مجمع البيان، ج 1، ص 527 و ج 9، ص 33 ؛ زاد المسير،ج 2، ص 48؛ الاساس فى العشير، ج 2، ص 916؛ القرآن و العقل، ج 1، ص 264.
40. الميزان، ج 4، ص 58.
41. سوره نساء، آيه 105.
42. سوره احزاب، آيه 36.
43. دراسات فى ولاية الفقيه، ج 2، ص 33.
44. تنبيه الامه و تنزيه المله، ص 53.
45. سوره آل عمران، آيه 118.
46. بحارالانوار، ج 72، ص 100.
47. بحارالانوار، ج 88، ص 254.
48. همان، ج 100، ص 253.
49. شورى در قرآن و حديث، ص 82.
50. غررالحكم، ج 1، ص 205.
51. شورى در قرآن و حديث، ص 87.
52. همان، ص 83.
53. همان، ص 82.

/

تمدن جهانى در نگاه اديان

در بستر تاريخ همواره انسانهايى آمده‏اند و آرزوى فردا و فرداهايى بهتر و روشن‏تر را نويد داده‏اند. سرآمد اين انسانها پيامبران الهى بوده‏اند كه تمدن جهانى را در آينده به گونه‏اى سامان يافته و آرامش بخش ترسيم كرده‏اند، در اين نويد همه اديان الهى همخوانى دارند.
در اين نگاه آينده تمدن جهانى نه ناتمام است و نه ناكام، بلكه انسانها با فطرت كمال جويى كه دارند به سمت تكامل فكرى و اخلاقى و معنوى به پيش مى‏روند(1) و صلح ،عدالت و آزادى را بر زور و مكر و استكبار قطعى مى‏شمارند و بر اين باورند كه بشر هر چه به جلوتر برود بر بلوغ عقلى و پختگى‏اش افزوده مى‏شود.(2)
در كتاب جوك، از كتابهاى هنديان آمده است: سرانجام، دنيا به كسى برگردد كه خدا را دوست دارد و از بندگان خاص او باشد و نام او فرخنده و خجسته باشد(3) به عقيده برهمائيان و بر اساس كتاب ددانك از كتابهاى مقدس آنها آمده «دست حق درآيد و جانشين آخر «متاطا» ظهور كند و مشرق و مغرب عالم را بگيرد و همه جا خلايق را هدايت كند.»(4) در مزامير داوود آمده است: شريران منقطع خواهند گشت و اما متوكلان به خداوند، وارث زمين خواهند شد(5) و در تورات به روشنى به اين حقيقت اشاره شده است: «و نهالى از تنه بسى بيرون آمده شاخه‏اى از ريشه‏هايش خواهد شكفت و روح خدا بر او قرار خواهد گرفت، مسكينان را به عدالت و داورى خواهد كرد و به مظلومان زمين به راستى حكم خواهد نمود… جهان از معرفت خداوند پر مى‏گردد.»(6)
و در انجيل مى‏خوانيم: «كمرهاى خود را بسته و چراغ‏هاى خود را افروخته بداريد بايد مانند كسى باشيد كه انتظار آقاى خود را مى‏كشد…تا هر وقت آيد و در را بكوبد بى‏درنگ براى او باز كنند خوشا به حال آن غلامان كه آقاى ايشان چون آيد ايشان را بيدار يابد.»(7)
قرآن نيز به روشنى از پيروزى حق بر باطل سخن رانده(8) از وارث زمين شدن شايستگان و صالحان(9) و در آيه‏اى ديگر از پيشوايى مستضعفان خبر داده‏اند(10) و بر آنچه در كتاب‏هاى مقدس پيشين آمده مهر تأييد زده است.
«و لقد كتبنا فى الزّبور من بعد الذكر انّ الأرض يرثها عبادى الصالحون؛(11) در كتاب زبور كتاب آسمانى داوود بعد از يادها كه در آن كرديم نوشتيم. بندگان صالح من، وارث زمين خواهند بود و آنان در اين جهان از جهانيان ميراث برند» و در احاديث وارد شده:
«لولم يبق من الدنيا الّا يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتى يخرج رجل من ولدى؛(12) اگر از دنيا يك روز بيشتر نمانده باشد خدا آن روز را مى‏گستراند و بر درازاى آن مى‏افزايد تا مردى از فرزندان من ظهور كند.»
آرى آينده تمدن جهانى در انديشه اسلام روشن است و نويد مى‏دهد از روزى كه حق بر باطل پيروز مى‏گردد و ارزشهاى تمدن اسلام مانند عدالت دامن مى‏گسترد، ستم‏ها و نابرابرى‏ها رخت برمى‏بندد، صلح و صفا جايگزين آنها مى‏شود، زمين بركت و گنجينه‏هاى خود را بيرون مى‏ريزد و آسمان باران رحمت خدا را بر دشت و دمن مى‏باراند و همه جا را عطر بوى خوش فرا مى‏گيرد.
خلاصه از منظر مسلمانان و غير آنان ساحل نجات و يك تكيه گاه استوارى در آينده تاريخ وجود دارد كه دور يا نزديك براى جامعه بشرى پيش خواهد آمد و آنان را از امواج نابسامانى‏ها، بحران‏ها، چالش‏ها به آرامش و آسايش رهنمون خواهد شد. از اين حقيقت در فرهنگ دينى با عنوانهايى چون فرج بعد از شدت(13) و انتظار فرج ياد شده و لازم به دقت است كه انتظار فرج از برترين عبادت‏ها به شمار آمده است.(14)
بنابراين از آنچه ذكر شد از ديدگاه دين باوران و مسلمانان نسبت به آينده تمدن جهانى و تاريخ آينده بشرى ديدگاهى ويژه و جامع است كه با فرهنگهاى پيرامون خود تا زمانى كه در راستاى همكارى و زندگى مسالمت‏آميز با مسلمانان قرار داشته باشند، هيچ گونه برخوردى ندارد و آنان كه نه خود تسليم حق مى‏شوند و نه به ديگران اجازه ورود به حوزه حقيقت را مى‏دهند، اتمام حجت مى‏كند و اگر حق را نپذيرفتند و با منطق تسليم نشدند برخورد شديد مى‏نمايد.(15)
مهدويت نماد تمدّن جهانى‏
مهدويت يك فلسفه بزرگ جهانى است كه در اين عقيده سخن از سراسر كره زمين است كه به انسانهاى شايسته به ارث مى‏رسد و به عبارت ديگر سخن از «استخلاف»(16) در كره خاكى است و سخن از قوم يا نژاد ويژه نيست. اعتقاد به فلسفه مهدويت و تمدّن وى باورى است فراگير و فلسفه‏اى است جهانى كه همه تمدّنها و فرهنگها را زير پوشش مى‏گيرد، زيرا روح نماد تمدّن جهانى با بعثت پيامبراكرم(ص) بر كالبد جامعه جهانى انسانى دميده شد و در مدينة النبى هسته اوليه آن پى ريخته شد و كم كم نسيم آن به فضاهاى ديگر سرزمين‏ها راه يافت و انقلابى بزرگ در امت‏ها و ملت‏هاى ديگر پديد آورد و از تجربه ملت‏ها و تمدّنهاى پيشين تمدّنى بى بديل شد و سرزمين‏هاى بسيارى را زير چتر خود گرفت و از تاريكى و جهل به درآورد و به اوج روشنايى و دانايى رساند اين تمدّن بزرگ قرنها درخشيد ولى كم كم اختلاف‏ها، ناشايستگى‏هاى حاكمان، اشرافى گرى‏ها، دورى افتادن بين مردمان و حاكمان، پاى بند نبودن آنان به قانون شريعت، آلودگى به گناه و ظلم، خود بزرگ بينى و خلاصه تنبليها و تن پرورى‏ها سبب شد كه آن تمدّن برخاسته از مدينةالنبى از اوج فرود آيد و به ديگر سرزمين هايى كه پاس آن را مى‏دارند منزل گزيند.
آية اللّه شهيد مطهرى در اين باره مى‏گويد: يك فرد سه دوره كلى دارد: كودكى، كه دوره بازى است. جوانى، كه دوره خشم و شهوت است، و دروه عاقله و مردى و پيرى كه دوره پختگى و استفاده از تجربيات و دوره دور بودن از احساسات و حكومت عقل است.
اجتماع بشرى نيز سه دوره را بايد طى كند يك دوره دوره اساطير و افسانه‏ها و به تعبير قرآن دوره جاهليت است. دوره دوم دوره علم است. يعنى دوره خشم و شهوت و دوره سوم دوره‏اى است كه واقعاً در آن معرفت و عدالت و صلح و انسانيت و معنويت حكومت كند؟ چگونه مى‏شود چنين دوره‏اى نيايد؟ مگر مى‏شود خداوند اين عالم را خلق كند و بشر به دوره بلوغ خويش نرسيده، يك مرتبه تمام بشر را زير و رو كند؟(17)
عقول انسانها هم چنين داورى مى‏كند كه لازمه تكامل فردى و اجتماعى روزى روزگارى را مى‏طلبد كه استعدادهاى بشرى جلوه گر شود و غنچه‏هاى انديشه‏ها بشكفد، مهرورزيها رشد كند، و روح انسانيت و معنويت فضاى زندگى را زيبا كند، تا در سايه اجراى عدالت فراگير، فرهنگ و تمدّن بشرى به اوج خود برسد، و آسايش و آرامش، بر زواياى جامعه پرتو افكند.
و اين وعده خداوند است كه بار ديگر، پرهيزگاران و خداجويان و موحدان، حاكم بر زمين خواهند شد و تمدّن مهدوى به طور گسترده ظاهر شده و بر تمام فرهنگها و تمدّنهاى زمان خود چيره خواهد گشت و مدينه مهدوى، به عنوان مدينه كرامت، عزّت، بركت، عدالت، امنيت، غيرت، اخوت، رحمت، رأفت، صلابت و مدينه ايده آل و دولت كريمه طلوع خواهد كرد.(18) و به زمين روشنايى خواهد بخشيد.
اساساً تمدّن مهدوى مدينه و اجتماعى را سامان خواهد داد كه وجهه «رحمة للعالمين»(19) بودن آن بر همگان آشكار باشد و حوزه رسالتش «كافة للناس» يعنى همه مردم باشد و نحوه رسالتش «بشيراً و نذيراً» باشد.(20)
تمدّن مهدوى، هم مادى است و هم معنوى اين دو بال است كه در دنياى زندگى مى‏توانند با هم به پرواز در آيند و هميشه در اوج‏گيرى‏ها و فرود يكى كمك كار ديگرى است و هيچ يك بى نياز از ديگرى نيست.
پاسخ به يك پرسش‏
اگر سؤال شود كه تمدّن مهدوى در جهان امروز چگونه ظهور خواهد كرد در حالى كه دنيا رو به سوى ديگر در حركت است، انسان امروز به خيال خود سعادت را در فن آورى، تكنولوژى جديد و هر چه پيشرفته‏تر آن مى‏جويد. تمدّن مهدوى چگونه انسان امروز و فردا و نسلهاى آينده را با افكار و انديشه‏هاى گوناگون و گرايشها و مكتب‏هاى مختلف زير يك پرچم گرد مى‏آورد و نيز چگونه در برابر آن همه ابزار و ادوات جنگى پيشرفته مرام و مسلك نوينى را به جهان عرضه مى‏دارد؟
در پاسخ لازم است به دو نكته توجه داشت. الف: به طور كلى نشانه‏ها و علائمى وجود دارد كه بيانگر اين نكته است كه بشر دير يا زود بر اساس فطرت به سوى وحدت و يگانگى، همكارى و همدلى در حركت است.
حجةالاسلام و المسلمين هاشمى رفسنجانى در اين باره مى‏گويد: خوشبختانه امروز بحث كردن پيرامون مسأله حكومت واحد جهانى از پنجاه سال پيش آسان‏تر است، امروز وقتى صحبت از حكومت واحد جهانى مى‏شود به گوشها آن قدر سنگينى نمى‏كند چون دنيا خود همين حرفها را مى‏زند. تعبير دهكده جهانى به عنوان يك بحث كاملاً جدى در محافل تصميم گير دنيا مطرح است، تعابيرى همچون، دنياى تك قطبى، تأسيس بانك جهانى، صندوق بين‏المللى پول، تأسيس سازمان ملل، شوراى امنيت، پليس بين‏الملل، دادگاه جهانى بين‏الملل و جهانى شدن اقتصاد، فرهنگ و سازمانهايى مثل يونسكو و يونيسف و بهداشت جهانى نمونه‏اى از اين اعمال است.(21)
بى‏شك حضرت مهدى(عج) در راستاى پيشرفت تمدّن و توسعه و رشد فرهنگى، اقتصادى و سياسى تلاش خواهند نمود همان گونه كه تمدّن آغازين اسلام و پيشرفت آن بدان سبب بود كه بين ملت‏ها و قوم‏هاى گوناگون همكارى، و هم راهى وجود داشت در تمدّن جهانى حضرت مهدى نيز چنين پديده‏اى رخ خواهد داد و همراهى و هم فكرى وجود خواهد داشت. البته تمدّن جهانى اسلام در آخر زمان مانند تمدّن اسلام در آغاز، دنباله رو ديگر تمدّنها و فرهنگ‏ها نخواهد بود، بلكه راه و رسم جديدى را پى خواهد گرفت، با اين كه از همه تجربه‏هاى بشرى استفاده مى‏برد. ولى چون گوهر آن از وحى سرچشمه مى‏گيرد و هسته اصلى و مركزى آن را وحى و پيام الهى تشكيل مى‏دهد و از هرگونه خرافه‏اى كه در طول زمان بر چهره آموزه‏هاى اسلام نشسته برى خواهد بود. به نحوى كه گويا براى نخستين بار است، كه چنين تمدّنى با اين ويژگى‏ها، چهره مى‏نمايد و جلوه‏گرى مى‏آغازد.(22)
تمدّن مهدويت روح تمدّن دينى را در كالبد تمدّنهاى كنونى خواهد دميد و روند تكامل تمدنها را شتاب خواهد بخشيد. آن حضرت با استفاده از تمامى ابزار زندگى مدرن و پيشرفته و با به كارگيرى سلاحها و تكنولوژيهاى موجود در جهان چهره زندگى انسان‏ها را دگرگون خواهد ساخت.
جهان در انتظار تمدن مهدويت‏
و اين حقيقتى است كه بر زبان رسول گرامى اسلام(ص) جارى شده است كه فرمود: «لمّا عرج بى الى السماء قال اللّه عزّوجلّ و عزّتى وجلالى لأظهرّن بهم دينى ولاعليّن بهم كلمتى ولاطهّرن الأرض بآخرهم من اعدائى ولاملكنّه مشارق الأرض و مغاربها و لأسخّرن له الرياح ولأذّللنّ له السحاب الصعاب ولأرقينّنه فى الأسباب…ولاداولنّ الأيام بين اوليائى الى يوم القيامه؛(23) در سير و سفر آسمانى (معراج) خداوند عزّ و جلّ به من فرمود: به عزت و جلالم سوگند(به دست دوستان و بندگان شايسته‏ام) دين و آيينم را پيروز خواهم كرد و حق را برترى و اعتلا خواهم بخشيد. زمين را به دست آخرين حجت از نابكاران و دشمنان پاك خواهم ساخت و او را بر شرق و غرب عالم چيره خواهم ساخت.بادها و ابرها را در اختيار او خواهم گذاشت، اسباب پيروزى او را فراهم خواهم ساخت…آنگاه حاكميت و دولت او را تا برپايى قيامت ميان دوستانم دست به دست قرار خواهم داد.»
از اين حديث چند نكته استفاده مى‏شود.
الف: جهان در انتظار مصلحى است كه روزى ظهور خواهد كرد و اين وعده حتمى است.
ب: آن ولىّ خدا تمام زمين را از وجود تبهكاران و آلودگان پاك خواهد كرد.
ج: حوزه حكومت و تمدّن او شرق و غرب عالم را فرا خواهد گرفت.
د: امدادهاى غيبى و عوامل طبيعى به يارى او مى‏شتابند.
س: پس از پيدايش آن حاكميت و رهبرى، تمدّن دينى آخرين شيوه زندگى خواهد بود و تا پايان جهان پايدار خواهد ماند.
آرى پس از آن كه همه نظام‏ها و رژيم‏هاى سياسى جهان، امتحان خودشان را داده باشند. به عنوان آخرين حكومت در تاريخ تمدّن بشر، پديد مى‏آيد و بشر تشنه تمدن او خواهد شد.
در حديث است كه امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «دولتنا آخر الدُول و لن يبقى اهل بيت لهم دولة الّا ملكوا قبلنا لئلا يقولوا اذا رأوا، سيرتنا. اذا ملكنا سرنا مثل سيرة هؤلاء و هو قول اللّه و العاقبة للمتقين؛(24) دولت و نظام ما واپسين دولت خواهد بود. همه گونه دولت‏ها پيش از اين سركار خواهند آمد تا نگويند اگر ما سر كار بوديم چنين و چنان مى‏كرديم »و اين است آن حقيقتى كه خداوند در قرآن فرمود:
«والعاقبة للمتقين؛ عاقبت از آن پرهيزگاران است.»
بنابراين پيام روشن اين حديث شريف آن است كه بشر ناچاراً بايد تمام فراز و نشيب‏هاى حكومت‏هاى سياسى و اجتماعى را پشت سر بگذارد و نظام‏ها و دولت‏هاى بشرى و عرفى را پيش از ظهور تجربه كند به ناكارآمدى و ناتوانايى آنها پى ببرد و ضرورت نظام توانمند و مديريت شايسته و فراگير را با تمام وجود احساس كند. در آن شرائط است كه دولت حضرت مهدى(عج) به عنوان نظام رهايى بخش در سطح جهان اعلام موجوديت مى‏كند و پايه‏هاى تمدن جهانى خويش را با همكارى، مردمان پارسا و مددهاى غيبى پى مى‏ريزد و چهره دنيا را دگرگون مى‏سازد. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «(امام زمان) هنگامى قيام مى‏كند كه دنيا را هرج و مرج فرا گرفته و كشورها به يكديگر شبيخون مى‏زنند. نه بزرگ به كوچك رحم مى‏كند. نه نيرومند بر ناتوان مهر مى‏ورزد»(25) و نيز امام باقر(ع) فرمود: قائم قيام نمى‏كند جز در هنگامى كه ترسى شديد مردم را فرا گرفته.
گرفتارى‏ها، بيمارى‏ها و آشوب‏ها آنان را در بر گرفته باشد، كشتارهاى وحشيانه، درگيرى شديد و تفرقه دينى بين مردم محسوس مى‏شود به طورى كه مردم دچار رنج و افسردگى مى‏باشند كه صبح و شام آرزوى مرگ كنند. آن حضرت در نااميدى مطلق مردم ظهور و خروج خواهد كرد.(26)
پى‏نوشت‏ها: –
1. مرتضى مطهرى، قيام و انقلاب مهدى، ص 59، چاپ صدرى با اقتباس.
2. صاحب الزمانى، ديباچه‏اى بر رهبرى، ص 91، مؤسسه مطبوعاتى عطايى، تهران.
3. آية اللّه مكارم، مهدى و انقلابى بزرگ، ص 54، چاپ امير قم.به نقل از كتاب وشن جوك.
4. همان .
5. همان، ص 55 به نقل از كتاب مقدس، ص 857.
6. همان، ص 56.
7. همان، ص 57.
8. سوره توبه، آيه 3 و سوره صف، آيه 9 و سوره فتح، آيه 28.
9. سوره انبياء، آيه 105.
10. سوره قصص، آيه 5.
11. سوره انبياء، آيه 105.
12. مجلسى، بحارالانوار، ج 83، ص 51.
13. همان،ج 51، ص 57.
14. نهج الفصاحة، شماره 409، چاپ جاويدان، لطف اللّه صافى، منتخب الأثر، ص 493، چاپ داورى قم.
15. منتخب الأثر، ص 132.
16. سوره نور، آيه 55.
17. مرتضى مطهرى، سيرى در سيره ائمه اطهار، ص 198.
18. شيخ عباس قمى مفاتيح الجنان، دعاى افتتاح.
19. سوره انبياء، آيه 107.
20. سوره سبأ، آيه 28.
21. هاشمى رفسنجانى، سخنرانى در دومين سمينار گفتمان مهدويت، مدرسه دارالشفاء، آبان 79.
22. عبدالحسين زرين كوب، كارنامه اسلام، ص 29، امير كبير، تهران.
23. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 312.
24. همان، ج 52، ص 332.
25. همان، ص 380.
26. همان، ص 348.

/

درآمدى بر سيره اقتصادى معصومين عليهم السلام

اشاره‏
يكى از آموزه‏هاى مهم و اساسى براى پيشرفت و سعادت فرد و اجتماع اشتغال به كار و فعاليّت‏هاى اقتصادى است.
مكتب حيات بخش اسلام جهت نيل به اهداف مادى و معنوى، انسان را به تلاش مفيد و سازنده ترغيب مى‏نمايد و مى‏فرمايد:
«و ان ليس للانسان الّا ما سعى؛(1) انسان بدون كار و كوشش از چيزى بهره‏اى نمى‏برد.»
با نگاهى به سيره معصومين(ع) در مى‏يابيم كه تلاش و پرداختن به فعاليت‏هاى اقتصادى از برجسته‏ترين ويژگى‏هاى آن بزرگواران(ع) است. آنان با اين روش درس بزرگى و عزّت نفس به پيروان راستين خود آموخته‏اند. اين نوشتار نگاهى كوتاه به جنبه كار و فعاليت‏هاى اقتصادى در زندگى پيشوايان معصوم(ع) دارد.
ارزش كار
كار و تلاش رمز بقاى يك جامعه است. در سيره پيشوايان معصوم(ع) فعاليّت‏هاى اقتصادى افراد ارزش بالايى دارد. آن بزرگواران كارگران و توليد كنندگان را بسيار تشويق مى‏كردند سيره عملى پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) اين بوده است كه بار زندگى خود را شخصاً به دوش مى‏كشيدند و هيچ‏گاه براى تأمين ضروريات زندگى، خود را وابسته به ديگران نمى‏كردند، اين امر بيانگر نوع نگرش آن برگزيدگان به دنيا و رابطه آن با آخرت است و بر انديشه‏هاى انحرافى زهد مآبانه كه كار و توليد را با كمالات معنوى و مصالح اخروى در تضاد مى‏دانستند و يا افكار باطل ارباب مآبانه كه كار را وظيفه افراد پست و پايين جامعه مى‏دانستند، خط بطلان مى‏كشد.
«انس بن مالك» مى‏گويد: هنگامى كه رسول خدا(ص) از جنگ تبوك بر مى‏گشت، «سعد انصارى» – يكى از كارگران مدينه – به استقبال آن حضرت آمد. وقتى پيامبر(ص) با او دست داد، احساس كرد كه دستان وى زبرو خشن است! نبى‏مكرّم(ص) سؤال كرد: چرا دستان تو اين قدر خشن و زبر است؟ عرضه داشت: يا رسول اللّه! اين خشونت و زبرى دستان من به خاطر كاركردن با بيل و طناب است تا مخارج خانواده‏ام را تأمين كنم. پيامبر(ص) دستان او را بوسيد و فرمود: اين دستى است كه آتش جهنم آن را لمس نخواهد كرد.(2)
وقتى ابعاد گوناگون شخصيتى همچون حضرت على(ع) را مورد مطالعه و بررسى قرار مى‏دهيم، مى‏بينيم كه ايشان در عين حال كه زاهدترين فرد زمان خود است، فعّال‏ترين آن‏ها نيز هست. شهيد آيت اللّه مطهرى(ره) مى‏گويد: «شخصيت على(ع) شخصيّتى جامع الاضداد است. وقتى خلوت شب فرا مى‏رسد، هيچ عارفى به پاى او نمى‏رسد و روز كه مى‏شود گويى اين آدم آن آدم نيست. با اصحابش كه مى‏نشيند چنان چهره‏اش باز و خندان است كه از جمله اوصافش اين است كه هميشه قيافه‏اش باز و شكفته است.»(3)
امام موسى بن جعفر(ع) به يكى از يارانش كه كاسب و فروشنده بود، فرمود: «اغد الى عزّك؛(4) صبح زود به سوى عزّت و سربلندى خود بشتاب» منظور آن حضرت همان كسب و تجارت است عزّت انسان در سايه تلاش او در جهت توليد به دست مى‏آيد.از اين رو پيشوايان معصوم(ع) با تمام مشكلات و مسؤوليت‏هاى طاقت فرساى اجتماعى، سياسى و فرهنگى در عرصه كار و تلاش‏هاى اقتصادى كوشا و فعّال بودند و در كنار كارگران و غلامان به كار و توليد مى‏پرداختند.
نكوهش افراد تنبل‏
بيكارى نه تنها ضربه اقتصادى به فرد و جامعه مى‏زند، بلكه ضرر و خطر بزرگ‏تر آن متوجه آسيب‏هاى روحى و روانى فرد مى‏شود، زيرا انسان را از لحاظ حيثيّت و شخصيّت واقعى تنزّل مى‏دهد و او را از خوشبختى و سعادت محروم مى‏سازد.
در مكتب حيات بخش اسلام انسانى كه صاحب حرفه است و از دست رنج خود مخارج خانواده‏اش را تأمين مى‏كند، جايگاه والايى دارد: «انّ اللّه يحبّ المحترف الامين»(5) و بر عكس آن كسى كه توان كاركردن دارد و مخارج خود را بر ديگرى تحميل مى‏كند، ملعون خوانده مى‏شود.
رسول گرامى اسلام(ص) در گفتارى حكيمانه افراد تنبل را مورد نكوهش و سرزنش قرار داده و مى‏فرمايد: «ملعونٌ ملعونٌ من القى كلّه على النّاس ملعونٌ ملعونٌ من ضيّع من يعول؛(6)ملعون است ملعون است! كسى كه بار زندگى خود را به گردن مردم بيندازد. ملعون است ملعون است! كسى كه خانواده‏اش را در اثر ندادن نفقه ضايع و تباه كند.»
امام محمد باقر(ع) در نكوهش بيكارى و تنبلى مى‏فرمايد: «ايّاك و الكسل و الضجر فانّهما مفتاح كلّ شرّ من كسل لم يؤدّ حقّاً و من ضجر لم يصبر على حقٍّ؛(7) به پرهيز از كاهلى و افسردگى، زيرا اين دو كليد تمام بدى هاست. آدم تنبل حقّش را نمى‏تواند به دست آورد و آدم افسرده حال نمى‏تواند در كار حق بردبارى ورزد.»
آن بزرگوار باز هم در مذمّت تنبلى خاطرنشان نموده‏اند كه: «انّى لابغض الرّجل ان يكون كسلان عن امر دنياه و من كسل عن امر دنياه فهو عن امر آخرته اكسل؛(8) همانا من دشمن مى‏دارم فردى را كه در كارهاى خوب زندگى دنيوى‏اش تنبل است؛ زيرا هر كس در كار دنيوى كاهلى كند، نسبت به كار آخرتش كاهل‏تر خواهد بود.»
تلاش در عرصه توليد
با مطالعه در رفتارهاى اقتصادى پيشوايان معصوم(ع) مى‏توان به اصول كلى در زمينه توليد دست يافت. آنان نه تنها خود علاقه زيادى به كارهاى توليدى و اقتصادى داشتند، بلكه با استفاده از فرصت‏هاى مناسب براى شكوفايى نيروهاى درونى و استعدادهاى نهفته افراد زمينه سازى مى‏نموده و از اين طريق در آنان انگيزه توليد و كسب درآمد را تقويت مى‏كردند.
تأكيد آن بزرگواران بر توليد بيان گر آن است كه اسلام اقتصاد بر محور توليد مخصوصاً كشاورزى را بر ساير موارد ترجيح مى‏دهد. بررسى زندگى امام على(ع) نشان مى‏دهد كه آن حضرت در دوران 25 سال فاصله از امور حكومتى، بيش‏تر وقتشان را به باغ دارى و كشاورزى و كارهايى مربوط به آن نظير حفر چاه و قنات مى‏گذراندند.
اخبار و روايات متعدد تاريخى نشان مى‏دهد كه مهم‏ترين و اصلى‏ترين منبع مالى امام موسى كاظم(ع) كشاورزى بوده است «على بن ابى حمزه» مى‏گويد: امام كاظم(ع) را ديدم كه در زمين كشاورزى خود كار مى‏كرد و عرق مى‏ريخت. عرض كردم: قربانت گردم! پس كارگران كجا هستند؟ فرمود: اى على! بهتر از من و پدرم در اين زمين با بيل كار مى‏كردند. عرض كردم: آنان را معرفى نما! حضرت فرمود: رسول خدا(ص)، اميرالمؤمنين(ع) و پدرانم همه با دست خود كار مى‏كردند. كشاورزى شغل پيامبران خدا و جانشينان آنان و مردان شايسته است.(9)
حمايت از توليدكنندگان‏
پيشوايان معصوم(ع) علاوه بر اين كه خود در عرصه توليد و تلاش‏هاى اقتصادى پيش گام بودند، از توليد كنندگان و كشاورزان حمايت مى‏كردند و به آسيب ديدگان و ورشكستگان و قرض دارانى كه زندگى اقتصادى آن‏ها به دليل مشكلات طبيعى مختل شده بود، كمك‏هاى فراوانى مى‏كردند.
امام على(ع) به توليد كنندگان و كشاورزان عنايت ويژه‏اى داشت. امام صادق(ع) در اين باره مى‏فرمايد: «كان اميرالمؤمنين يكتب و يوصى بفلّاحين خيراً؛(10) اميرمؤمنان هميشه به عمال و كارمندانشان سفارش كشاورزان را مى‏نمود.»
امام موسى كاظم(ع) از كشاورزان و توليد كنندگان مدينه زياد حمايت مى‏كرد، شخصى مى‏گويد: در نزديكى مدينه صيفى كارى داشتم. موقعى كه فصل برداشت محصول نزديك مى‏شد، ملخ‏ها آن را نابود كردند. من خرج مزرعه را با پول دو شتر بده كار بودم. نشسته بودم و فكر مى‏كردم. ناگهان امام موسى بن جعفر(ع) را ديدم كه در حال عبور از آن جا بود و مرا ديد، فرمود: چرا ناراحتى؟ عرض كردم: به خاطر اين كه ملخ‏ها كشاورزى مرا نابود كرده‏اند.
حضرت فرمود: چه قدر ضرر كرده‏اى؟ عرض كردم: يك صد و بيست دينار با پول دو شتر. حضرت به غلام خود فرمود: يك صد و پنجاه دينار به او بده سى دينار سود به اضافه اصل مخارج و دو شتر هم به وى تحويل بده!
آن مرد مى‏گويد: وقتى اين كمك را تحويل گرفتم، عرض كردم: وارد زمين من شويد و در حق من دعا كنيد. حضرت وارد زمين شد و دعا كرد، سپس از رسول خدا(ص) نقل كرد و فرمود: از بازماندگان مشكلات محكم نگه دارى كنيد.(11)
بدين سان امام به مسؤولان و افراد جامعه مى‏آموزد كه چگونه به افراد آسيب ديده كمك كنند. حضرت موسى بن جعفر(ع) در كمك به كشاورزى كه زراعت او دچار خسارت شده بود، علاوه بر اصل سرمايه، مقدار سودى كه انتظار داشت به او مى‏پردازد، ضمن اين كه حمايت معنوى خود را نيز اعلام مى‏دارد و براى آن كشاورز دعا مى‏كند و با ذكر روايتى از پيامبر(ص) او را مشمول هدايت فكرى و معنوى خود قرار مى‏دهد.
تأمين نيازهاى محرومان‏
گرفتارى‏ها و نيازمندى‏ها به طور طبيعى ممكن است به سراغ هر انسانى بيايد. در چنين مواقعى كه فرد در جامعه دچار مشكل شده و به يارى ديگران نيازمند است، انتظار دارد افراد توانا و توانمند قدمى در جهت حل مشكل وى بردارند.
اسلام نهايت كوشش و تلاش خود را به خرج مى‏دهد كه در تمام جامعه اسلامى حتّى يك فقير و نيازمند هم پيدا نشود، امّا بدون شك در هر جامعه‏اى افرادى از كار افتاده آبرومند، كودكان يتيم، بيماران و مانند اين‏ها وجود دارند كه بايد به وسيله بيت المال و نيز افراد متمكن با نهايت ادب و احترام تأمين شوند.
توجه به امور معيشتى فقرا و نيازمندان جامعه در سيره پيشوايان معصوم جايگاه ويژه‏اى دارد.
حضرت على(ع) حمايت از اقشار محروم و درمانده جامعه را جزو برنامه‏هاى اصلاحى خويش قرار داده بود. آن حضرت(ع) در عهدنامه خويش به «مالك اشتر نخعى» به وى مأموريت مى‏دهد كه هيچ گاه از اقشار محروم غفلت نورزد و نيازهاى آنان را تأمين كند: «…ثمّ اللّه اللّه فى الطبقة السّفلى…»(12)
امام متقين علاوه بر فرمان‏هايى كه به كارگزاران خويش جهت تأمين اجتماعى جامعه مى‏دهد، خود عملاً نيز به تأمين اين قشر در جامعه اقدام مى‏كند. آن حضرت خود را پدر يتيمان معرفى مى‏كند و همچون پدر با آنان رفتار مى‏نمايد.(13)
در حديثى آمده است كه امام سجاد(ع) در شب‏هاى تاريك از خانه خارج مى‏شد و انبانى را كه در آن كيسه‏هاى درهم و دينار بود بر دوش خويش حمل مى‏كرد و بر در خانه فقرا مى‏آورد و به آنان مى‏بخشيد. زمانى كه آن حضرت به شهادت رسيد و آن عطايا به مردم نرسيد، تازه متوجه شدند كه آورنده آن بخشش‏ها امام سجاد(ع) بوده است.(14)
«ابوهاشم جعفرى» – يكى از اصحاب خاص امام حسن عسگرى(ع) – مى‏گويد: از فقر و تنگ دستى به امام حسن عسگرى(ع) شكايت كردم. آن حضرت با تازيانه خود خطى برروى زمين كشيد و شمشى از طلا كه نزديك پانصد اشرفى بود از آن بيرون آورد و فرمود: اى اباهاشم! اين را بگير و ما را معذوردار!(15)
«حسن بن كثير» مى‏گويد: در محضر امام محمد باقر(ع) از ندارى خويش و بى‏توجهى برادران شكايت كردم. حضرت خود دستور داد كيسه‏اى را كه در آن هفتصد درهم بود، بياورند و فرمود: اين‏ها را خرج كن وقتى تمام شد، مرا با خبر ساز.(16)
«صفوان بن ساربان» مى‏گويد: در محضر امام صادق(ع) بودم. مردى از اهالى مكه به نام «ميمون» نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: كرايه راه سفر تمام شده، نياز به كرايه دارم. امام بى‏درنگ به من فرمود: برخيز و به كار برادرت رسيدگى كن. برخاستم و به حل مشكلات او پرداختم. خداوند كمك كرد و نياز او بر طرف شد. در اين هنگام به محضر امام صادق(ع) رسيدم، از من پرسيد: در مورد نياز و مشكل برادرت چه كردى؟ عرض كردم به يارى خدا مشكل او حل شد. آن حضرت فرمود: آگاه باش! كه حتماً برادر دينيت را يارى كنى. اين كار در نزد من محبوب‏تر و بهتر از آن است كه يك هفته خانه كعبه را طواف نمايى.(17)
اعتدال و قناعت در مصرف‏
حد مطلوب بهره مندى و استفاده از نعمت‏هاى الهى آن است كه همراه با رعايت اعتدال و به قدر كفاف باشد. اعتدال و قناعت در مصرف موجب بقاى نعمت و پديد آورنده زمينه مناسبى براى رشد صفات و كمالات معنوى در انسان است.
از جمله آموزه‏هاى سيره معصومين(ع) اين است كه انسان توليد و انفاق زياد داشته باشد ولى در مصرف شخصى به حداقل قناعت نمايد. روحيه توليد و تلاش در سيره آن بزرگواران چنان است كه توليد را براى ارتقاى سطح معيشت مردم مى‏خواستند. آنان با توليد بيش‏تر كم‏ترين استفاده شخصى را مى‏نمودند.
«ابن عباس» مى‏گويد: در زمان جنگ جمل هنگامى كه در منطقه «ذى قار» براى جمع آورى نيرو اردو زده بوديم، يك روز به خيمه مولاى متقيان(ع) رفتم. ديدم حضرت مشغول دوختن كفش خويش است سلام كردم، امام جواب دادند. پرسيدند: ابن عباس! اين نعلين و صله خورده چقدر مى‏ارزد؟ گفتم: ارزشى ندارد. امام فرمودند: حكومت بر شما نزد من از اين نعلين بى ارزش‏تر است، مگر آن كه حقى را برپا سازم و يا باطلى را از ميان بردارم.(18)
امام باقر(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «من قنع بما رزقه اللّه فهو من اغنى النّاس؛(19) هر كس به مقدار رزقى كه خداوند به او داده قانع باشد پس او بى‏نيازترين مردم مى‏باشد.»
امام كاظم(ع) در مورد اعتدال در مصرف مى‏فرمايد: «من اقتصد وقنع بقيت عليه النّعمة و من بذّر و اسرف زالت عنه النّعمة؛(20) هر كس ميانه روى و اعتدال را رعايت كند و قانع باشد، نعمت براى او باقى خواهد ماند و هر كس اسراف كند، نعمت از دستش خواهد رفت.»
نوع لباس، مركب، منزل و غذاى آن حضرت نمونه‏اى عالى از اعتدال و ميانه روى بود و در برخى موارد امام تصريح مى‏كرد كه علت انتخابش معتدل بودن آن بوده است.
اجراى عدالت اقتصادى‏
پيشوايان معصوم براى زدودن شرايط ناعادلانه زندگى و دست يابى به عدالت اقتصادى آن هم با توجه به بى‏عدالتى جامعه آنان، شعار عدالت اقتصادى را مطرح مى‏كردند و در راه تحقق آن سياست هايى را در پيش مى‏گرفتند.
در زمان حضرت على(ع) مهم‏ترين منبع درآمد حكومت، بيت المال بود كه از راه‏هاى گوناگون مانند غنايم جنگى و اخذ ماليات به دست مى‏آمد، بنابراين بيت المال كه به منزله درآمد ملى حكومت ايشان و وسيله رفاه مردم بود از ناحيه ايشان نسبت به آن دقت و دلسوزى مى‏شد، چنان كه وقتى شبى «طلحه» و «زبير» بر او وارد شدند، امام چراغى را كه در برابرش بود، خاموش كرد و فرمود تا چراغى از خانه برايش آوردند. طلحه وزبير سبب آن را پرسيدند. امام فرمودند: روغن چراغ از بيت المال است. سزاوار نيست با شما با روشنايى آن هم نشينى كنم.(21)
امام متقين هرگز اجازه نمى‏دادند مسؤولان حكومتى كوچك‏ترين تعرّضى نسبت به اموال بيت المال مسلمانان داشته باشند. به «زياد بن ابيه» در اين مورد نامه نوشت و فرمود:«به خدا قسم! اگر به من خبر رسيد كه در اموال مسلمانان خيانتى كوچك يا بزرگ از تو سر زده است، چنان با تو برخورد خواهم كرد كه خوار و ذليل و از هزينه زندگى درمانده و پريشان حال گردى»(22) آن حضرت از يك سو به زمامداران درباره توجه به اقشار توليد كنندگان، توزيع كنندگان و خدمتگزاران و مصرف كنندگان سفارش مى‏كردند و از سوى ديگر جهت امنيّت اقتصادى و تأمين همه جانبه زندگى مردم، نظارت مستقيم بر بازار را مورد تأكيد قرار مى‏دادند.(23) هم چنين به كارگزاران خود دستور دادند كه نرخ‏ها را در سطحى نگه دارند كه براى همه گروه‏هاى مردم قابل تحمّل باشد و به فروشندگان نيز زيانى نرساند.(24)
از ديدگاه اميرالمؤمنين(ع) درآمد حكومت اسلامى از آن خداست از اين رو حتّى حاكم اسلامى نيز حق ندارد آن را بدون حساب به اطرافيان خود ببخشد، بلكه بايد در ميان بندگان مؤمن خدا يعنى مسلمانان به عنوان عيال اللّه به تساوى تقسيم شود.
در اواخر دوران حكومت على(ع) ياران آن حضرت به دليل سخت‏گيرى‏هاى آن بزرگوار در تقسيم بيت المال يكى پس از ديگرى از ايشان جدا شدند، برخى به معاويه و برخى ديگر به گوشه خانه‏هايشان خزيدند و دنبال زندگى شخصى خود رفتند، برخى از دوستان حضرت از اين وضع ناراحت بودند؛ بدين روى پس از تأمّل و چاره‏جويى از حضرت خواستند قدرى تسامح به خرج دهد و به قريش و اشراف عرب بيش از غير عرب و موالى حق بپردازد تا قدرى اوضاع حكومت سامان پيدا كند، سپس مطابق گذشته رفتار كند. حضرت در پاسخ آن‏ها فرمودند: «آيا به من مى‏گوييد پيروزى را با ظلم بر كسانى كه به ولايت و حكومت بر آن‏ها برگزيده شده‏ام به دست آورم؟ و اللّه تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پى يكديگر طلوع و غروب مى‏كنند، چنين نخواهم كرد! اگر آن مال از ان من هم بود در ميانشان به صورت متساوى تقسيم مى‏كردم، چه رسد به اين كه آن مال خداست.»(25)
اين جملات صريحاً نشان مى‏دهد كه از منظر على بن ابى طالب و فرزندانش جلب رضايت خواص با اعطاى امتيازات ويژه از بيت المال به آن‏ها خيانت به توده مسلمان و ستم در حق ساير اقشار مملكت است. جايگاه يك مسؤول در نظام اسلامى چنان حسّاس است كه حتى هنگام انفاق اموال شخصى خود به ديگران نيز بايد همه را به يك چشم بنگرد و اموالش را يكسان و عادلانه انفاق كند.
پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره نجم، آيه 39.
2. اسدالغابه، ابن اثير، ج 2، ص 169.
3. تعليم و تربيت در اسلام، شهيد مطهرى، ص 410.
4. مسند الامام الكاظم(ع)،عزيز اللّه عطاردى، ج 2، ص 359.
5. وسايل الشيعه، حر عاملى، ج 12، ص 13.
6. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص 37.
7. همان، ص 295.
8. الحكم الزاهرة، على رضا صابرى يزدى، ترجمه محمد رضا انصارى، ج‏2، ص 469.
9. بحارالانوار، مجلسى، ج 48، ص 115.
10. وسايل الشيعه، ج 13، ص 216.
11. تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 15، ص 16.
12. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نامه 53، ص 582.
13. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص 406.
14. همان، ج 1، ص 389.
15. مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 328.
16. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 166.
17. اصول كافى، ج 2، ص 198.
18. بحارالانوار، ج 40، ص 328.
19. الحكم الزاهرة، ج 1، ص 650.
20. بحارالانوار، ج 87، ص 327.
21. سياست نامه امام على(ع)، محمد محمدى رى شهرى، ترجمه مهدى مهرى، ص 444.
22. نهج البلاغه، نامه 20، ص 500 – 499.
23. نك: نهج البلاغه،، نامه 53.
24. همان.
25. نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغه، محمد باقر محمودى، ج 2، ص 452 – 450.

/

دانستنيهايى از قرآن دارالسلام

«سلام قولا من رب رحيم» (سوره يس،آيه‏58)
سلام و درود بر آنان از سوى پروردگار مهربان.
قبل از اين آيه شريفه، خداوند نعمتهاى مادى بهشت را براى بهشتيان مى‏شمرد ومى فرمايد: «ان أصحاب الجنة اليوم فى شغل فاكهون هم و أزواجهم فى ظلال على الارائك متكئون لهم فيها فاكهة و لهم ما يدعون» همانا أهل بهشت امروز (روز جزا) مشغول نعمتهاى الهى هستند از ميوه‏هاى بهشتى لذت مى‏برند و با همسران خود (دور از درد سرهاى دنيوى و مشكلات عالم فانى) در زير سايه درختان بر روى مبلهاى كاخهاى بهشت برين تكيه زده اند و نه تنها ميوه‏هاى رنگارنگ بلكه هرچه بخواهند در دسترس آنان قرار مى‏گيرد و مشغول تنعم و لذت بى پايان هستند.
سپس خداى كريم جمله‏اى را مى‏فرمايد كه سرآمد همه نعمتها است و بالاترين و ارزشمندترين نعمتى است كه در انديشه انسان بگنجد. مى‏فرمايد: «سلام قولا من رب رحيم» سلام و درود برآنان باد آن هم سخن خدا است يعنى از سوى خدا سلام و سلامتى به آنان داده مى‏شود. چه خدائى ؟ آن خداى رحيم و مهربان.
چند نكته زيبا و جالب در اين آيه است و تمام آيات قرآن جالب و شنيدنى است: دقت كنيد اگر كسى شما را به كاخ يا باغش دعوت كند و تمام وسائل راحتى و آسايش و تنعم در اختيارتان قرار دهد و خدم و حشم دست به سينه جلوى رويتان آماده به خدمت ايستاده و منتظر فرمان باشند ولى خودش اصلا به ديدنتان نيايد و به شما شخصاً اعتنائى نكند.. آيا آن نعمتها و ميوه‏ها و باغ سر سبز كافى است كه شما را خرسند و شادمان كند ؟ گمان نمى كنم انسان خردمندى تنها به اين دعوت مادى بسنده كند بلكه قطعاً آنچه بيشتر آرامش بخش و شاد كننده است همين است كه صاحب باغ و كاخ خود به استقبال شما بيايد و شخصاً پذيرائى كند و خوش آمد بگويد.
باور كنيد اين خوش آمد گوئى و استقبال صاحب خانه از هر خوراك و ميوه‏اى گواراتر و خوشحال كننده‏تر است.
حال اگر ميزبان، خداى مهربان باشد. آن هم چه روزى و چه جا و مكانى ؟ در آن روز وانفسا كه هركس در گرو اعمال خويش گرفتار است و همه چشم به رحمت پروردگار دوخته اند و منتظر نتيجه آزمايش چند ساله دنيا هستند.. در اين حال و هوا فرشتگان بشارت بهشت را به كسى بدهند و جايگاهش را در اختيارش قرار دهند و نه تنها نعمتهاى مادى كه از نظر معنوى نيز سخن خداى را به گوششان برسانند كه هان! اى بهشتيان! سرانجام خدا شما را مورد رحمت بى پايان خويش قرار داد و بهشت را نصيبتان كرد. و تو اى مؤمن بهشتى آيا در آن روز به همين بسنده مى‏كنى يا منتظر بالاترين نعمت هستى ؟ بالا ترين نعمت همين است كه سلام خدا را به تو برسانند و سخن خدا را به تو ابلاغ كنند كه درود خداى بر تو، درود و سلام خداى مهربان بر تو باد اى مؤمن! اينجا است كه هيچ نعمتى نمى تواند با آنان رقابت كند. اينجا است كه تمام الطاف و محبتها و كرامات يك جا و در يك سخن جمع مى‏شود و آن سلام است، سلامى كه از سوى خداى سبحان برسد و نثار مؤمنين أهل بهشت گردد. اين سلامى است كه از مقام والاى رحيميت سرچشمه مى‏گيرد و انسان را آرامش ابدى مى‏بخشد. و اصلاً آنجا دار السلام است و خداوند خود، مردم را به دار السلام دعوت كرده و فرموده است: «و الله يدعو الى دار السلام» و همانا خداوند مردم را به سوى سرزمين سلامتى دعوت مى‏كند. و نه تنها خود بهشتيان با سلام به يكديگر، خداى را برآن نعمت جاودانه سپاس مى‏گويند كه حتى فرشتگان رحمت نيز از هر درى از درهاى بهشت بر آنان وارد مى‏شوند و به آنان سلام مى‏گويند و درود مى‏فرستند. «والملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار» و همانا فرشتگان از هر بابى بر آنان وارد مى شوند و مى‏گويند سلام و درود بر شما از سوى خداى مهربان زيرا شما در دنيا صبر كرديد و مشكلات دنيوى را به خاطر رضايت خدا تحمل كرديد پس اكنون بر شما گوارا باد اين خانه جاويدان بهشتى.
باور كنيد عزيزان هيچ نعمتى بالاتر و برتر و ارزشمند تر از سلام پروردگار نيست و همين سلام است كه دليل بر رضايت او است و رضايتش نعمتى است كه سرآمد تمام نعمتهاى مادى و معنوى است. مى‏فرمايد: «و رضوان من الله أكبر» و رضايت الله بالاترين نعمتها است. شايد در اينجا نتوانيم خوب تصور كنيم كه رضوان الهى چه نعمت والائى است ولى آنجا كه تمام خلايق جمع شده اند و منتظر سرنوشت خود هستند و چشمهاى مردم به سوى نتيجه آزمايش دوخته شده است، آنجا است كه رضايت خداوند چنان جلوه اى دارد كه براى مؤمن از هر نعمتى بالاتر است. آرى در آن روز هيچ چيز آرام بخش تر و سلامت آفرين تر از سلام رب رحيم نيست، سلامى كه براى هميشه انسان را در بر مى‏گيرد و او را از هر گزند و بلائى مصون مى‏دارد و غرق در راحتى و آسايش مى‏كند كه خود فرمود: «لا يسمعون فيها لغوا و لا تأثيماً الّا قيلا سلاما سلاما» نه سخن لغوى و نه كلام بى ربطى مى‏شنوند جز سلام و پى در پى سلام، آن هم از سوى پروردگار شان كه به آنان لطف مى‏كند و از گناهانشان چشم پوشى مى‏نمايد و آنان را غرق در رحمت خود مى‏سازد. خوشا به حال مؤمنانى كه چند روز دنيا را با هر سختى و مشكلى گذراندند و خود را آماده سلام الهى نمودند.
نكته ديگرى كه در اين آيه هست اين است كه اينجا سلام، مستقيماً و بدون واسطه از سوى خداى مهربان نثار مؤمنان مى‏گردد و اين خود بالاترين لطف است. اينجا ديگر سخن ملائكه نيست كه سلام را ابلاغ كنند و بشارت سلامتى بدهند بلكه خداوند مستقيما بر آنان سلام مى‏كند و اين معناى «قولا» مى‏باشد يعنى سخن خدا است نه با واسطه. و اين غير از آن سلامى است كه آيه‏اش را به قول ملائكه نقل كرديم كه فرمود: «و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب…» و غير از سلامى است كه مى فرمايد: «سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين» كه اينجا نيز سخن ملائكه است كه بشارتشان مى‏دهد به سلامتى ابدى و اما چگونه است سلام بى واسطه خداوند، اينجا ديگر توضيح ما كوته نظران لنگ مى‏ماند زيرا نمى شود تصور كرد كه چگونه خداوند بى واسطه سلام خود را نثار مؤمنان مى‏كند. بار الها نظر لطفى به اين بندگان گنهكارت كن و آنان را در «دار السلام» خود وارد ساز. آمين رب العالمين.

/

رهنمودهاى امام و رهبرى

دوازده فروردين‏
آغاز…رسميت جمهورى اسلامى را به ملت شريف ايران و ملت‏هاى مظلوم تحت فشار ستمگران بومى و اجنبى تبريك مى‏گويم و نجات ملت‏هاى دربند را از خداوند قادر متعال خواستارم. تبريك براى آنكه سالهايى كه پشت سرگذاشتيم خصوصاً سال قبل شاهد پيروزى‏هاى عظيم سياسى، نظامى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى بوده‏ايم و بحمداللّه تعالى ملت و مجلس و دولت و قوه قضائيه و قشرهاى متعهد روحانى و دانشگاهى با سرافرازى و روسفيدى در نزد خداوند متعال و جهانيان با قامتى افراشته از بوته امتحان پيروزمندانه خارج و اميد جهانيان تحت ستم را به اسلام و قدرت معنوى و ظاهرى آن در هر قدم بيش از پيش جلب نموده‏اند و با همه نشيب و فرازها و رجزخوانى‏هاى جهانخواران و ريزه خواران پيوسته به آنان، بر جهانيان ثابت نمودند كه «ما النصر الّا من عند اللّه» و «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم».
خداوند تعالى عنايات خاصّه غيبيه خود را بر اين ملت ستمديده ارزانى فرمود كه در آغاز…سال، كشورى در تمام ابعاد آزاد و مستقل به طور معجزه آسا و پيروزمندانه به حيات انسانى – اسلامى خود اميد زايدالوصف بسته است، و از هيچ قدرتى هراس به خود راه نمى‏دهد و دشمن‏هاى نظامى و سياسى خود را به زانو درآورده است و به طور حيرت‏انگيز با همه فشارهاى گوناگون ابرقدرت‏ها و وابستگان آنان و كمك‏هاى نظامى و تسليحاتى و تبليغاتى و مالى فراوان به دشمن اسلام و ايران تاكنون نظام جمهورى اسلامى با عنايت پروردگار از هيچ دولت و ملتى تقاضاى كمك نكرده است و با پشتيبانى ملت و همت جوانان عزيز تمام چرخ‏هاى اقتصادى و نظامى به طور شايسته در مسير اسلام در حركت است و اگر انشاء اللّه تعالى ملت و دست اندركاران نظام اسلامى به همين منوال، يعنى متعهد به اسلام و احكام مقدس آن باشند، هر سال از سال ديگر در تمام ابعاد و مراحل قويتر و سرافرازتر خواهند بود….
همه مى‏دانيد و بايد بدانيم مادامى كه ملت پشتيبان مجلس و دولت و قواى مسلح هستند و دولت و مجلس در خدمت ملت بويژه قشرهاى محروم مى‏باشند، و جلب رضاى خداوند را در اين خدمت متقابل، مى‏نمايند، هيچ قدرتى توانائى آسيب رساندن به اين نظام مقدّس را ندارد و اگر خداى نخواسته يكى از اين دو يا هر دو از خدمت متقابل دست بردارند شكست جمهورى اسلامى و اسلام بزرگ، اگرچه در دراز مدت، حتمى است. بنابراين ترك اين خدمت متقابل كه به شكست اسلام و جمهورى اسلامى منتهى مى‏شود از بزرگترين گناهان كبيره است كه بايد از آن اجتناب شود، چنانچه اين خدمت از واجبات بزرگ است كه بايد به آن قيام نمايند. برادران عزيز و خواهران محترم! در اين هنگام كه ابرقدرت‏ها و قدرت‏ها از هر طرف براى نابودى جمهورى اسلامى و اسلام عزيز برما يورش كرده‏اند، با غفلت از وظيفه و سهل انگارى، دين و دنياى اين ملت مظلوم در خطر است. براى حفظ نواميس و شرف خود صبر را پيشه كنيد و به خاطر بعض كمبودها و گرانى اجناس سستى به خود راه ندهيد. گرانفروشان و محتكران بى انصاف گمان نكنند كه اين ظلم در حال حاضر چون ساير احوال است، امروز اين نحو جنايات كه ممكن است به شكست جمهورى اسلامى منتهى شود، كوشش در تضعيف اسلام است. اينجانب خوف آن دارم كه خداوند قهار بر شما غضب فرمايد و خداى نخواسته‏تر و خشك باهم بسوزند و راه گريزى در كار نباشد.«اعوذ باللّه من غضب الحليم» بهتر است بازاريان محترم كه استوانه فعال جمهورى اسلامى مى‏باشند. توطئه اين بى انصاف‏ها را كه لكه ننگى بر دامان آنان هستند، با تدبيرات عاقلانه خنثى نمايند…
اينجانب در آغاز سال جديد و سالروز رسميت جمهورى اسلامى انتظار دارم كه تمام نهادهاى اين جمهورى از مجلس و ارگان‏هاى دولتى و جهاد سازندگى و شوراى نگهبان و شورايعالى قضائى و قضات محترم سراسر كشور و دادستانى‏هاى سطح كشور و قواى مسلح از ارتش و سپاه و بسيج و ژاندارمرى و شهربانى و نيروهاى مردمى و عشايرى«ايّدهم اللّه تعالى» همه و همه كوشش كنند در پياده كردن احكام اسلام، در افزايش تعهد به ابعاد مختلف اين مكتب انسان ساز، در مجاهده در راه حق و ساختن خويش، در اصلاح درون و برون كه خود با اصلاح آنان كشور رو به صلاح مى‏رود. (12/1/62)
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
اگر همه مسؤولان و دستگاهها همت كنند در 2 يا 3 سال آينده نشانه‏هاى محسوس و شوق آفرين اجراى سياستهاى كلى اصل 44 آشكار مى‏شود و اميدوارى به آينده روشن كشور افزايش مى‏يابد.
براى افزايش ثروت ملى، بايد راه سرمايه گذارى و توليد اقتصادى براى همه مردم هموار شود و نيروهاى جوان تحصيلكرده و مديران لايق بتوانند در پرتو حمايتهاى دستگاههاى مختلف، طرحهاى بزرگ و ثروت آفرين را اجرا كنند.
آزاد شدن دولت از فعاليتهاى اقتصادى غير ضرور – باز شدن حقيقى راه براى سرمايه گذارى در عرصه اقتصادى كشور – تكيه بر تعاون و گسترش چتر حمايتى شركتهاى تعاونى بر روى قشرهاى ضعيف – پرداختن دولت به نقش «حاكميتى، سياستگذارى و هدايت» – مشخص شدن چگونگى مصرف درآمدهاى ناشى از واگذارى بنگاههاى دولتى و تأكيد بر الزامات دولت در امر واگذارى، اصلى‏ترين و مهمترين اهداف سياستهاى ابلاغى است.
توليد هر ثروتى به معناى ثروتمند شدن جامعه است و اگر اين توليد ثروت با قصد كار خير، كمك به پيشرفت كشور و كمك به محرومان باشد حسنه نيز محسوب مى‏شود بنابراين نبايد اينگونه القاء شود كه نظام اسلامى مخالف ثروت و توليد آن است.
مطالعه ابعاد كار، مشورت با افراد صاحبنظر و پرهيز از شتاب زدگى مهم است به هر حال بايد روند اجراى سياستهاى كلى اصل 44 سرعت گيرد و مسؤولان و مديران بخشهاى مختلف دولت، با جديت و تدوين برنامه زمان بندى شده، كار را پيگرى كنند. (1/12/1385)
ملت و مسؤولان با تكيه بر عوامل اصلى پيروزى و استمرار انقلاب يعنى «صبر و شكر» مسير پيروزيها و موفقيتهاى خود را ادامه مى‏دهند.
دولت نهم اولين تجربه تجميع انتخاباتى را با كمترين مسئله و گفتگو انجام داد و عملكرد موفقى داشت.
دشمن اهميت بى بديل مجلس خبرگان را مى‏داند و به همين علت از چند ماه قبل از انتخابات تلاش كرد با انواع روشهاى تبليغاتى – سياسى و تهديد و ارعاب، مردم را از شركت در انتخابات منصرف و دلسرد كند اما ملت مؤمن و هوشيار، گرمتر و گسترده‏تر از انتخابات قبلى خبرگان، در انتخابات آذر شركت كرد بگونه‏اى كه تعداد آراى مجلس خبرگان حتى از انتخابات شوراها بيشتر شد.
به يارى پروردگار، در انتخابات اخير، از افتراق و جدايى و قهر خبرى نبود و اين جزو موفقيتهاى بزرگ كشور ونظام است.
همه مسؤولان كشور، بايد ايمان عميق مردم به نظام را حقيقتاً باور كنند، آن را قدر بدانند و همه تلاش خود را براى حفظ و تقويت اين پديده بسيار ارزشمند و نادر به كار گيرند.
راه حفظ و تقويت حضور مؤمنانه و تعيين كننده مردم در صحنه، پايبندى عملى همه مسؤولان نظام به اسلام عزيز است و اگر مردم در عمل ببينند كه مسؤولان و دستگاهها براى خدا كار مى‏كنند حتماً ارتباط ايمانى و قلبى آنان با نظام قويتر خواهد شد.
هيچ وضع فوق العاده‏اى در كشور وجود ندارد چرا كه صف آرايى دشمنان در مقابل جمهورى اسلامى در تمامى 28 سال گذشته ادامه داشته و ملت بزرگ و مقتدر ايران در تمامى اين سالها به پيروزى رسيده است و امروز هم همينطور خواهد بود.
با وجود تشديد دشمنى‏هاى سلطه گران، جمهورى اسلامى روز به روز قوى‏تر و ريشه‏هاى آن عميق‏تر شده به گونه‏اى كه امروز، نظام اسلامى در مقايسه با 28 سال گذشته، از جهات مختلف در قوى‏ترين جايگاه و موقعيت قرار دارد.
امروز منطق جمهورى اسلامى مقبول‏تر، حجت ما قوى‏تر و نفوذ انقلاب اسلامى در دلهاى مسلمانان بيشتر شده است.
صبر هميشه به معناى تحمل سختى‏ها نيست بلكه به معناى استقامت و ادامه دادن راه است چرا كه در غير اينصورت، هر نقطه توقف، به نقطه تهاجم دشمن تبديل مى‏شود بنابراين بايد با شجاعت، تدبير و برنامه ريزى، اهداف انقلاب اسلامى و آرمانهاى ملت را پيگيرى كرد.
بايد نعمتهاى بزرگى همچون «حاكميت اسلام، زنده و جذاب بودن شعارهاى امام و انقلاب پس از 28 سال، پرچمدارى جمهورى اسلامى در تبليغ دين خدا در سراسر جهان و عزت اسلامى ملت ايران» را حقيقتاً شكر گذارى كنيم.
مسؤولان دولت به معناى حقيقى كلمه، شبانه روز در حال مجاهدت هستند و با برنامه ريزى، اقدام و پيگيرى، اهداف نظام و مردم را دنبال مى‏كنند كه بايد اين نعمت را شناخت و قدر دانست.
يكى از مهمترين روشهاى دشمنان، ايجاد تجزيه سياسى در كشور است به همين علت تلاش مى‏كنند به بهانه‏هاى كوچك، صف بنديهاى بزرگ به وجود آورند و اختلاف سليقه‏ها را اختلاف در مبنا جلوه دهند كه همه بايد مراقب اين حيله‏ها و روشها باشند.
آنها تلاش مى‏كنند با «فشار،تهمت و تهديد» بزرگنمايى مشكلات و سنگين جلوه دادن هزينه‏هاى ادامه راه، مسؤولان را مردد و حركت نظام را متوقف كنند اما ملت و مسؤولان ايران به فرموده قرآن، در ادامه راه استقامت مى‏ورزند و با هوشيارى اين توطئه را نيز خنثى مى‏كنند.
به يارى پروردگار شيعه و سنى در ايران با هوشيارى و در كمال آرامش و همدلى به زندگى در كنار يكديگر مشغولند اما فجايع عراق و تبليغات دشمنان درباره عوامل اين كشتارها نشان مى‏دهد كه دشمنان خبيث، چه افكار شومى را براى ايجاد تفرقه در جهان اسلام دنبال مى‏كنند آنهم در حاليكه عوامل فجايع و كشتارهاى مردم در عراق، حقيقتاً نه سنى هستند و نه شيعه.
وظيفه اصلى اين مجموعه بسيار مهم، تصميم‏گيرى در روز مبادا است بنابراين نمايندگان خبرگان بايد با معرفت، شجاعت و روشن بينى خود را براى ايفاى مسؤوليت خود در آن زمان لازم، آماده كنند. (5/12/1385)

/

سخنان معصومان عليهم السلام ديد و بازديد

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن زارَ اَخاهُ فِى بَيتِه قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ: اَنتَ ضَيفى وَ زائِرى عَلَىّ قِراكَ وَ قَد اَوجبتُ لَكَ الجَنَّةَ بِحُبِّك اِيّاه.»
(اصول كافى، ج 2، باب زيارة الاخوان)
هر كس برادرش را در منزلش زيارت كند، خداى عزّ و جلّ به او فرمايد: تو مهمان و زائر منى و پذيرائيت بر من است، من به خاطر دوستى تو نسبت به او بهشت را برايت واجب ساختم.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«حَدَّثَنى جِبرَئيلُ اَنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَهبَطَ اِلَى الاَرض مَلَكاً فَاقبَلَ ذلِكَ المَلَكُ يَمشى حَتّى وَقَعَ اِلى بابٍ عَلَيهِ رَجُلٌ يَستَأذِنُ عَلى رَبِّ الدارِ فَقالَ لَهُ المَلَكُ: ما حاجَتُك اِلى رَبِّ هذِهِ الدّارِ؟ قالَ اَخٌ لى مُسلِمٌ زُرتُه فِى اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى قالَ لَهُ المَلَكُ: ما جاءَ بِكَ اِلّا ذاكَ؟ فَقالَ ماجاء بى اِلّا ذاكَ فَقالَ: اِنّى رَسُولُ اللّهِ اليكَ وَ هُوَ يَقرَئُكَ السَّلامُ وَ يَقُول: وَحَيَت لَكَ الجَنَّةُ وَ قالَ المَلَكُ: اِنَ اللّهَ عَزّ وَ جَلّ يقول: اَيُّما مُسلِمٍ زارَ مُسلِماً فَليسَ اِيّاهُ زارَ، اِيّاى زارَ وَ ثَوابُهُ عَلَىَّ الجَنَّة». (اصول كافى، همان)
جبرئيل به من خبر داد كه خداى عزّ و جلّ فرشته‏اى را به زمين فرستاد، فرشته مى‏رفت تا به درب خانه‏اى رسيد كه مردى از صاحبخانه اجازه ورود مى‏گرفت، فرشته گفت: با صاحب اين خانه چكار دارى؟ گفت: او برادر مسلمان من است كه به خاطر خداى تبارك و تعالى ديدارش مى‏كنم. فرشته گفت: جز بدين منظور نيامده‏اى؟ گفت: جز بدين منظور نيامده‏ام. فرشته گفت: من فرستاده خدا به سوى تو هستم، او سلامت مى‏رساند و مى‏فرمايد: بهشت برايت واجب شد. سپس گفت: خداوند مى‏فرمايد: هر مسلمانى كه از مسلمانى ديدن كند او را ديدار نكرده بلكه مرا ديدار كرده و بهشت به عنوان ثواب او به عهده من است.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن اَكرَمَ اَخاهُ المُؤمِنَ بِكَلِمَةٍ يُلطِفُهُ بِها وَ فَرَّجَ عَنه كُربَتَهُ لَم يَزَل فى ظِلِّ اللّهِ المَمَدُودِ عَلَيه اَلرَّحمَةُ ما كانَ فى ذالِك» (اصول‏كافى، ج‏2،ص‏206)
«هر كس برادر با ايمانش را با گفتن كلامى ملاطفت‏آميز و غم زدا مورد تكريم قرار دهد تا وقتى او شادمان است، گوينده آن سخن همواره در سايه رحمت گسترده الهى به سر مى‏برد.
امام على عليه السلام:
«لقاء الاخوان مغنمٌ جسيم وان قلوا» (اصول كافى، ج 2)
ديدار برادران غنيمت بزرگى است اگر چه اندك باشند.
امام باقر عليه السلام:
«يا خيثمه ابلغ من‏ترى من موالينا السّلام و اوصهم بتقوى اللّه العظيم و ان يعود غنيّهم على فقيرهم و قويّهم على ضعيفهم و ان يشهد حيّهم جنازة ميّتهم و ان يتلاقوا فى بيوتهم فان لقيا بعضهم بعضاً حياة لامرنا،رحم اللّه عبداً احيى امرنا.»
(اصول كافى، ج 2، ص 140)
خيثمه مى‏گويد: خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم تا با آن حضرت خداحافظى كنم امام فرمود: اى خيثمه هر كدام از دوستان و هواداران ما را ديدى، سلام ما را به آنان برسان و آنان را به تقواى الهى توصيه كن و سفارش كن كه توانگرشان به فقيران سربزنند و توانمندان به ناتوانان سركشى كنند. زندگان در تشييع جنازه مردگان شركت نمايند، در خانه‏هاى هم، يكديگر را ديدار كنند. اين گونه ديدارها سبب احياء امر ما (خطّ ولايت و رهبرى اهل بيت) مى‏گردد.
امام صادق عليه السلام:
«ايّما مسلم لقى مسلماً فسرّه سرّه اللّه عزّ و جلّ».
هر مسلمانى كه با مسلمانى ديدار كند و در برخورد او را شادمان سازد، خداى متعال او را خوشحال و مسرور خواهد ساخت.
امام صادق عليه السلام:
«تَزاوَرُوا وَ تُلاقُوا وَ تَذاكَرُوا اَمرَنا وَ اَحيُوه.» (اصول كافى، ج 2)
به ديدار و ملاقات يكديگر برويد و امر ما را ياد كنيد و به ياد هم آريد و آن را زنده نگهداريد.
امام صادق عليه السلام:
«ما زارَ مُسلِمٌ اَخاهُ المُسلِمَ فِى اللّهِ وَ لِللّهِ اِلّا ناداهُ اللّه عَزَّ وَ جَلّ: اَيُّهَا الزائِرُ طِبتُ وَطابَت لَكَ الجَنَّة». (همان)
هيچ مسلمانى برادر دينى‏اش را در راه خدا و براى خدا زيارت نمى‏كند مگر آن كه خداى متعال به او ندا مى‏دهد: اى ديدار كننده! خوش به حالت، بهشت براى تو سزاوار باد.
امام موسى بن جعفر عليهما السلام:
«مَن زارَ اَخاهُ المُؤمِنَ لِللّهِ لالِغَيرِهِ يَطلُبُ بِه ثَوابَ اللّه وَ تَنَجُّز ما وَعَدَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَكَّلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِه سَبعين اَلفَ مَلَكٍ مِن حينَ يَخرُجُ مِن مَنزِلِه حَتى يَعُودَ اِلَيه يُنادُونَهُ: اَلا طِبت وَ طابَت لَكَ الجَنَّةُ تَبَوّأتَ مِنَ الجَنَّة مَنزلاً». (اصول كافى، ج 2، ص 258)
هر كس براى خدا نه چيز ديگر بديدن برادر مؤمنش رود كه ثواب خدا را بخواهد و آن چه را او وعده فرموده وفايش را خواستار شود خداى عزّ و جلّ هفتاد هزار فرشته بر او گمارد از وقتى كه از منزلش خارج مى‏شود تا هنگامى كه برگردد كه فرياد كنند: هان پاك و خوش باش و بهشت برايت گوارا باد كه در بهشت منزل گرفتى.

/

اخوت و برادرى در سخنان بنيانگذار مكتب جعفرى عليه السلام

سنگ زيرين و بنيان اساسى جامعه اسلامى را اخوّت و برادرى، مساوات و برابرى تشكيل مى‏دهد. ديگران وقتى مى‏خواهند زياد اظهار علاقه به هم مسلكان خود كنند از آنان به عنوان “رفيق” ياد مى‏كنند، ولى اسلام سطح پيوند علائق دوستى مؤمنين و مسلمين را به قدرى بالا برده كه به صورت نزديكترين پيوند دو انسان با يكديگر آنهم پيوندى بر اساس مساوات و برابرى، مطرح مى‏كند، و آن علاقه «دو برادر» نسبت به يكديگر است.(1)
همين اخوّت و برادرى بود كه اسلام نوپاى زمان پيامبراكرم(ص) را به بالاترين قدرت رساند، و عامل پيروزى‏ها و پيشرفت‏هاى بزرگ گرديد. به اين جهت پيامبراكرم(ص) به محض ورود در مدينه اولين كارى كه بعد از ساخت مسجد انجام داد اين بود كه مسلمانان و مؤمنين را با هم برادر نمود.
حضرت بعد از پايان ساخت مسجد سيصدنفر از مهاجر و انصار را برادر هم قرار داد و خطاب به آنان فرمود: «تأخوا فى اللّه اخوين اخوين؛ با يكديگر برادر دينى شويد.» فلانى تو برادر فلانى هستى(2) و…
دو قبيله كاوس و خزرج نام داشت‏
يك زديگر جان خون آشام داشت‏
كينه‏هاى كهنه‏شان از مصطفى‏
محو شد در نور اسلام و صفا
اولاً اخوان شدند آن دشمنان‏
همچو اعداد عنب در بوستان‏
وزدم المؤمنون اخوه به پند
درشكستند و تن واحد شدند
آفرين بر عشق كل اوستاد
صد هزاران ذرّه را داد اتحاد
همچو خاك مفترق در رهگذر
يك سبوشان كرد دست كوزه گر(3)
كار اخوّت به پايان رسيد آنگاه على(ع) را برادر خويش قرار داد و فرمود: «انت اخى فى الدّنيا و الآخرة؛(4)تو در دنيا و آخرت برادر من هستى.»
آنچه پيش رو داريد نگاهى است به اخوت و برادرى، و اهميت وجايگاه آن در كلام حضرت امام صادق(ع) بنيانگذار مكتب قويم و پايدار جعفرى، اميد كه مورد استفاده همه اقشار جامعه قرار گيرد.
اهمّيت اخوّت و برادرى در قرآن‏
قرآن اين كتاب انسان ساز و جمع و جامعه‏خواه، سخت بر مسئله برادرى و اخوّت مؤمنان و مسلمين تكيه و بر آن پافشارى نموده است.
يك جا اعلام مى‏دارد: «انّما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتّقوا اللّه لعلّكم ترحمون؛(5) مؤمنان برادر يكديگرند، بنابراين ميان دو برادر خود صلح برقرار سازيد، و تقواى الهى پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد.»
و پيامبر اكرم(ص) فرمود: «مثل افراد با ايمان در دوستى و نيكى به يكديگر همچون اعضاى يك پيكر است كه چون بعضى از آن رنجور شود و به درد آيد اعضاى ديگر را قرار و آرامش نخواهد بود.»(6)
و در جاى ديگر قرآن كريم يكى از بزرگترين نعمت‏هاى الهى را ايجاد الفت و اخوت و برادرى در جامعه اسلامى مى‏داند و مى‏فرمايد: «واعتصموا بحبل اللّه جميعاً ولاتفرّقوا و اذكروا نعمت اللّه عليكم اذ كنتم اعداءً فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً و كنتم على شفا حفرةٍ من النّار فانقذكم منها كذلك يبيّن اللّه لكم آياته لعلّكم تهتدون؛(7) و همگى به ريسمان خدا(قرآن و عترت و…) چنگ زنيد و پراكنده نشويد، و نعمت (بزرگ) خدا را برخود بياد آريد، كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او در ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد، و به بركت نعمت او برادر شديد، و شما بر لب حفره‏اى از آتش بوديد، خدا شما را از آنجا برگرفت و نجات داد اين چنين خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى‏سازد شايد هدايت شويد.»
يكى از موفقيت‏هاى پيامبر اكرم(ص) پس از هجرت به مدينه، اين بود كه به وسيله اسلام بين دو قبيله بزرگ مدينه به نام «اوس» و «خزرج» كه يكصد سال با هم جنگ و خون ريزى داشتند، صلح و برادرى ايجاد كرد.
روزى دو نفر از قبيله «اوس» و «خزرج» به نام «ثعلبة بن غنم» و «اسعدبن زرارة» در برابر يكديگر قرار گرفتند، و هر كدام افتخاراتى را كه بعد از اسلام نصيبشان شده بود برمى‏شمردند، ثعلبه گفت: خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين) و حنظله(غسيل الملائكه) كه هر كدام از افتخارات مسلمانانند، از ما هستند و همچنين عاصم بن ثابت و سعد بن معاذ از ما مى‏باشند.
در برابر او «اسعدبن زراره» خزرجى گفت: چهار نفر از قبيله ما در راه نشر و تعليم قرآن خدمت بزرگى انجام دادند، ابى بن كعب،معاذبن جبل،زيدبن ثابت، و ابوزيد، به علاوه «سعدبن عباده» رئيس و خطيب مردم مدينه از ما است. كم كم كار بجاى باريك كشيد و نزديك بود كه آتش جنگ دوباره شعله ور شود، پيامبراكرم(ص) فوراً به محل حادثه آمده و خطر را رفع نمود، آنگاه آيات فوق نازل شد و به صورت يك حكم عمومى همه مسلمانان را به برادرى و يكدلى دعوت نمود.(8)
و در آيه سوم، روح حاكم بر جامعه دينى و اسلامى را، روح محبّت و صفا دانسته از زبان متديّنان اين چنين نقل مى‏فرمايد: «…ربّنا اغفرلنا ولاخواننا الّذين سبقونا بالايمان ولاتجعل فى قلوبنا غلّاً للّذين آمنوا ربّنا انّك رؤفٌ رحيم؛(9) پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينه‏اى نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحيمى».
با توجه به تعليمات قرآنى اهمّيت و جايگاه اخوّت و برادرى را با استفاده از سخنان امام به حق ناطق حضرت صادق(ع) پى‏مى‏گيريم.
مؤمنين با همديگر برادرند
امام صادق(ع) به عنوان فردى از ثقل اصغر، مصداقى از عترت، مانند قرآن مؤمنين را برادر مى‏داند و با تفصيل بيشتر اين رابطه برادرى را در ضمن مثال زيبا ترسيم و تجسيم نموده است. آنجا كه فرمود: «المؤمن اخو المؤمن،كالجسد الواحدان اشتكى شيئاً منه و جد الم ذلك فى سائر جسده، و ارواحهما من روح واحدة؛ مؤمن برادر مؤمن است و همگى به منزله اعضاء يك پيكرند، كه اگر عضوى از آن به درد آيد، ديگر عضوها را نماند قرار، و ارواح همگى آنها از روح واحدى گرفته شده.»(10)
و در حديث ديگرى فرمود: «المؤمن اخوالمؤمن عينه و دليله لايخونه و لا يظلمه،ولايغشه ولايعده عدةً فيخلفه؛ مؤمن برادر مؤمن است و به منزله چشم او و راهنماى اوست هرگز به او خيانت نمى‏كند و ستم روا نمى‏دارد، با او غش و تقلّب نمى‏كند، و هر وعده‏اى را به او دهد تخلّف نخواهد كرد.»(11)
و در جاى ديگر نشانه دين دوستى را، دوستدارى برادر دينى دانسته مى‏فرمايد: «من حبّ الرّجل دينه حبّه اخاه؛ از (نشانه‏هاى) دوستى مرد دينش را (اين است كه) برادر (دينى) خود را دوست بدارد.»(12)
شيعه حقيقى، مواسات و برادرى‏
از بارزترين علامت و نشانه‏هاى شيعيان راستين مواسات و همدردى با برادران دينى است، حضرت صادق(ع) فرمود: «امتحنوا شيعتنا عند مواقيت الصّلوة، كيف محافظتهم عليها، و الى اسرارنا كيف حفظهم لها عند عدوّنا و الى اموالهم كيف مواساتهم لاخوانهم؛ شيعيان ما را (در چند مورد) امتحان كنيد: 1- در وقت نماز كه چگونه بر آن محافظت مى‏كنند.2- نسبت به اسرار ما كه چگونه از آن در نزد دشمنان، محافظت مى‏كنند. 3- و نسبت به اموالشان كه چگونه با آن با برادر دينى خود همدردى و مواسات مى‏كنند.»(13)
اين روايت مى‏رساند كه يكى از علائم شيعيان راستين و حقيقى مواسات و همدردى مالى است با ديگر افراد جامعه.
تأكيد بر برادرى و دوستى‏
حضرت صادق(ع) بر امر اخوّت و برادرى سخت تأكيد داشت و هر از شيعيان حضرت خدمت او مى‏رسيد، بر اين سفارش مى‏فرمود، و به شيعيان ديگر نيز پيغام مى‏داد از جمله به خيثمه فرمود: «ابلغ موالينا السّلام و اوصهم بتقوى اللّه و العمل الصالح و ان يعود صحيحهم مريضهم وليعدغنيهم على فقيرهم و ان يشهد جنازة ميّتهم، و ان يتلاقوا فى بيوتهم و ان يتفاوضوا علم الدّين فانّ ذلك حياةٌ لامرنا رحم اللّه عبداً احيى امرنا؛(14) به دوستان ما سلام برسان، و توصيه كن آنها را (از طرف‏ما) به تقواى الهى، انجام عمل صالح، و اين كه (افراد) سالم از آنان بيمارانشان را عيادت كنند، و ثروتمندانشان بر فقيرشان رسيدگى كنند، و در تشييع جنازه‏هاى همديگر شركت نمايند، و در خانه‏ها همديگر را ملاقات نمايند(و ديد و بازديد داشته باشند) و علم دين را برپا دارند زيرا اين امور باعث زنده شدن امر ما(اهل بيت) مى‏شود، خدا رحمت كند بنده‏اى را كه امر ما را زنده كند.»
محمد بن مسلم مى‏گويد: با مردى از اهل جبل نزد امام صادق(ع) مشرف شديم هنگام خداحافظى به امام عرض كردم به من نصيحتى بفرما، فرمود: «اوصيك بتقوى اللّه و برّ اخيك المسلم و احبّ له ما تحبّ لنفسك و اكره له ما تكره لنفسك، و ان سألك فاعطه و ان كفّ عنك فاعرض عليه، لاتملّه خيراً فانّه لايملّك وكن له عضداً فانّه لك عضدٌ و ان وجد عليك فلاتفارقه…و ان غاب فاحفظه فى غيبته، و ان شهد فاكتفه واعضده و وازره و اكرمه ولاطفه فانّه منك وانت منه؛(15) تو را سفارش مى‏كنم به تقواى الهى، و نيكى به برادر مسلمانت. و دوست بدار براى او آنچه براى خودت دوست مى‏دارى، و بد بدان براى او آنچه را براى خود ناپسند مى‏دانى، اگر از تو درخواست (كمك) كرد عطا كن، و اگر او (از گرفتن) خود دارى كرد تو بر او عرضه كن، نسبت به خيرى براى او خسته و ملول نشوى و او از تو ملول نشود و يار برادرت باش تا او نيز يار تو باشد، اگر حاضر بود از او جدا مشو. اگر غائب بود در غيبتش او را حفظ كن و اگر حاضر بود حمايت و يارى كن و او را اكرام كن و با او با ملاطفت رفتار كن زيرا او از تو، و تو از او هستى (همه عضو يك جامعه و خانواده هستيد).»
و همچنين در حديثى فرمود: مراد از «عملوا الصّالحات»(16) مواسات و همدردى با برادران دينى است(17)
آثار دوستى و برادرى‏
حضرت صادق(ع) براى تشويق بيشتر جامعه به سمت و سوى برادرى و مواسات گاه فوائد و ثمرات بى شمار اخروى و دنيوى آن را بيان مى‏دارد، تا مردم بيشتر به آن سمت و سو حركت نمايند كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود.
1- نفع دنيا و آخرت‏
حضرت صادق(ع) فرمود: «اكثروا من الاصدقاء فى الدّنيا فانّهم ينفعون فى الدّنيا و الآخرة امّا فى الدّنيا فحوائج يقومون بها و امّا فى الآخرة فانّ اهل جهنّم قالوا مالنا من شافعين ولاصديق حميم؛(18) بر دوستان (و برادران دينى) خود در دنيا بيفزاييد زيرا آنها در دنيا و آخرت براى شما نافع است، امّا در دنيا حوائج شما را برآورده مى‏كنند، و امّا در آخرت (ممكن است باعث شفاعت و يارى شما شود لذا) جهنمى‏ها مى‏گويند: ما نه شفيعانى داريم و نه دوستان صميمى و در سخن ديگر فرمود: «استكثروا من الاخوان فانّ لكلّ مؤمن شفاعة؛(19) بر تعداد برادران دينى خود بيفزاييد زيرا براى هر مؤمنى حق شفاعتى است (لذا ممكن است شفاعت برادران دينى شامل حال شما بشود).»
2- پاداش فراوان‏
امام صادق(ع) فرمود: «مصافحة المؤمن بالف حسنةٍ؛ دست دادن با (برادر)مؤمن هزار حسنه دارد.»(20) و در جاى ديگر فرمود: «تصافحوا فانّها تذهب بالسّخيمة؛(21) با هم ديگر مصافحه كنيد زيرا مصافحه كينه‏ها را مى‏زدايد.»
3- بخشش گناهان و رحمت الهى‏
از ديگر آثار ارتباط محكم برادرى و رفت و آمد با آنان، بخشش گناهان و خطاهاست، امام ششم در اين زمينه مى‏فرمايد: «انّ العبد ليخرج الى اخيه فى اللّه ليزوره فما يرجع حتّى يغفرله ذنوبه و تقضى له حوائج الدّنيا و الآخرة؛(22) براستى بنده به سوى برادر دينى خود حركت مى‏كند براى ديدن و زيارتش(از اين ديدار) بر نمى‏گردد مگر آن كه گناهانش بخشيده مى‏شود و حاجات دنيا و آخرت او برآورده مى‏شود.» در حديث ديگرى از آن امام بزرگوار مى‏خوانيم: «انّ المؤمنين اذا اعتنقا غمرتهما الرحمة، فاذا التزما لايريدان بذلك الّا وجه اللّه و لا يريدان غرضاً من اغراض الدّنيا قيل لهما، مغفور لكما فاستأنفا، فاذا اقبلا على المسأئله قالت الملائكة بعضها لبعضٍ تنحّوا عنهما فانّ لهما سرّاً و قد ستره اللّه عليهما…؛(23) براستى هنگامى كه دو نفر مؤمن معانقه مى‏كنند رحمت (الهى) آن دو را فرا مى‏گيرد، هرگاه همراه شدند و از اين همراهى جز رضايت الهى و نه غرضى از اغراض دنيوى، مقصود باشد، به آنها گفته مى‏شود گناهان شما بخشيده شد، پس (پرونده را) از سر بگيريد. هرگاه از همديگر پرسشى داشته باشند برخى از ملائكه به برخى ديگر مى‏گويد: از آنها دور شويد كه آنها اسرارى دارند و خداوند اسرار آنها را پوشانده است.»
راوى (اسحاق) مى‏گويد: فدايت گردم آيا الفاظ سخنان آن دو ثبت نمى‏شود و حال آن كه خداوند فرموده است: «مايلفظ من قول الالديه رقيبٌ عتيد»(24) حضرت صادق(ع) آه عميقى كشيد سپس گريه كرد تا آنجا كه اشكان حضرت محاسن (مباركش) را فرا گرفت و آنگاه فرمود: اى اسحاق خداى بلند مرتبه امر كرده كه از مؤمنين هنگام ملاقات دور شوند، اين به خاطر احترام آنهاست، هرچند ملائكه الفاظ آن دو را نمى‏شنوند و متوجّه سخنان آنها نمى‏گردند، ولى عالم پنهان و آشكار (يعنى خداوند) از آن آگاهى دارد و آن را نگهدارى مى‏كند.»
4- يارى و لطف خداوند در دنيا و آخرت‏
برادران دينى و متدين انسان بندگان الهى هستند هر كس به آنها توجه و عنايت داشته باشد مورد عنايت خداوند قرار مى‏گيرد. امام صادق(ع) فرمود: «اللّه فى عون المؤمن ما كان المؤمن فى عون اخيه؛(25) خداوند كمك كار مؤمن است تا زمانى كه مؤمن كمك كار برادر مؤمن خود باشد.»
در جاى ديگر فرمود: «من اتاه اخوه المسلم فاكرمه فانّما اكرم اللّه عزّوجل ؛(26) كسى كه برادر مسلمانش نزد او آيد، و از او احترام نمايد پس(در واقع) خدا را گرامى داشته است.»
و بر آوردن حاجت مؤمن پاداش چندين برابر اخروى را در پى دارد چنان كه حضرت صادق(ع) فرمود: «من قضى لاخيه المؤمن حاجة قضى اللّه عزوجل له يوم القيامة مأة الف حاجة؛(27) كسى كه حاجت برادر مؤمنش را برآورده كند خداى عزيز و جليل هزار حاجت او را در روز قيامت برآورده مى‏سازد.»
قطع رابطه ممنوع
حضرت نه تنها بر ارتباط برادران دينى تأكيد نموده است بلكه از طرف ديگر گناه و زيان قطع ارتباط با برادران دينى را گوشزد نموده است.
جعفربن محمد(ع) در اين باره مى‏فرمايد: «لايفترق رجلان على الهجران الا استوجب احد هما البراءة و اللعنة و ربما استحق ذلك كلاهما؛(28) دو نفر(مؤمن) از هم جدا نمى‏شوند (بر اثر قهر) مگر اين كه يكى از آن دو مستحق بيزارى و لعن (الهى) مى‏شود و چه بسا هر دو اين استحقاق را مى‏يابند. معتب (راوى) عرض كرد: فدايت گردم، اين يكى ظالم است (كه مستحق لعن است) پس جرم مظلوم چيست؟ فرمود: چون مظلوم برادر(ظالمه)اش را به ارتباط با خود دعوت نكرده و سخنان او را ناديده نگرفته، شنيدم از پدرم كه مى‏فرمود: وقتى دو نفر منازعه كردند و يكى بر ديگرى تافت، پس مظلوم به برادرش رجوع كند و به او بگويد: من ظالم(بجاى تو) تا جدائى نيفتد بين آن دو براستى خداوند حاكم عادلى است كه داد مظلوم را از ظالم مى‏گيرد.»
شرائط و حقوق برادرى‏
براى تأمين اخوت دينى امورى لازم است مراعات شود به عنوان شرائط اخوّت، و حقوقى نيز مورد توجه قرار گيرد به عنوان حقوق برادرى، به رواياتى در اين زمينه توجّه شود.
ابن يعفور مى‏گويد: امام صادق(ع) از رسول خدا(ص) نقل فرموده كه: شش خصلت است در هر كسى باشد هميشه نزد خدا مورد توجّه اوست. ابن يعفور عرض كرد: آن شش خصلت چيست؟
حضرت صادق(ع) فرمود:يحبّ المرء المسلم لاخيه ما يحبّ لاعزّ اهله، و يكره المرء المسلم لاخيه مايكره لاعزّ اهله و يناصحه الولاية (الى ان قال) اذا كان منه بتلك المنزلة بثه همّه ففرح لفرحه ان هو فرح، و حزن لحزنه ان هو حزن…؛(29) دوست بدارد مرد مسلمان براى برادر (مؤمن) خود آنچه را براى عزيزترين بستگانش دوست مى‏دارد، و ناپسند دارد مرد مسلمان براى برادر(مؤمن) خود آنچه براى محبوبترين فرد خانواده‏اش ناپسند مى‏داند و با او دوستى خالص و صميمانه داشته باشد… هرگاه كسى به اين منزلت رسيد: بثه همه ففرح لفرحه ان هو فرح و حزن لحزنه ان هو حزن و ان كان عنده ما يفرّج عنه فرّج عنه و الّا دعا له؛(30) آنچه در دل برايش توضيح مى‏دهد، پس اگر او مسرور باشد اين هم مسرور مى‏شود و اگر اندوهگين باشد اندوهگين شود پس اگر بتواند گشايشى دهد، گشايش مى‏دهد و گرنه برايش دعا مى‏كند.»
در حديث ديگر به ابن نعمان اين گونه توصيه نمود: «ان اردت ان يصفولك ودّ اخيك فلا تما زحنّه و لاتمارينّه و لاتشارنّه، ولاتطلع صديقك من سرّك الا على مالواطلع عليه عدوّك لم يضرّك فانّ الصّديق قديكون عدوّك يوماً؛(31) اگر مى‏خواهى دوستى تو با برادر(دينى)ات با صفا باشد با او مزاح(خارج از اندازه) نكن، و مراء و جدل نكن، و مباهات…نكن، و نيز دوستت بر تمام اسرارت دست نيابد، مگر آن اسرارى كه اگر دشمنت دست پيدا كند به تو زيان نمى‏رساند، زيرا دوست انسان گاه دشمن انسان مى‏شود.»
اين حديث مى‏رساند كه پايدارى دوستى‏ها و برادريها بستگى به اين دارد كه از شوخى‏هاى نابجا و جدل و مِراء و فخرفروشى و مباهات و بر ملانمودن اسرار پرهيز شود.
در كلام ديگر از جدّ بزرگوارش اميرمؤمنان نقل نموده است كه آن حضرت فرمود: «ايّاكم و المراء والخصومة فانّهما مرضان القلوب على الاخوان و ينبت عليهما النفاق؛ بر شما باد كه از مِراء و خصومت (با برادران دينى خود) دورى كنيد زيرا اين دو باعث بيمارى قلب نسبت به برادران دينى شد و عامل ايجاد (حالت) نفاق(در دل‏ها) مى‏شود.»(32)
عذر او را بپذيرى و خلاف‏هاى او را توجيه كنى‏
شرط ديگر در دوام دوستى‏ها اين است كه اگر از برادر دينى خطايى سر زد عذر او را بپذيرى، و اگر هم زبان عذر نگشاد، خود را اين گونه قانع كن كه شايد عذرى نگفتنى داشته كه من از آن اطلاع ندارم.
در اين زمينه حضرت صادق(ع) فرمود: «اذا بلّغك عن اخيك ماتكره فاطلب له العذر الى سبعين عذراً فان لم تجدله عذراً فقل لنفسك لعلّ له عذراً لانعرفه؛ زمانى كه از برادر مؤمنت به تو چيزى (و عملى) رسيد كه بد مى‏دانى، تا هفتاد بار براى آن عذرى به تراش، اگر براى او عذرى نيافتى با خود بگو شايد عذرى داشته من آگاهى ندارم.»(33)
و اگر ديد برادر مؤمنش مشغول به كارى است ناپسند او را از آن باز دارد، و گرنه به او خيانت روا داشته است امام صادق(ع) فرمود: «من رأى اخاه على امرٍ يكرهه فلم يردّ و هو يقدر عليه فقد خانه؛ كسى كه برادر (مؤمن)اش مشغول به كارى ببيند كه آن را ناپسند مى‏داند، پس در حالى كه قدرت دارد جلو او را نگيرد، پس به او خيانت كرده است.»
حقوق برادر مؤمن‏
حقوق برادر مؤمن بر برادر مؤمن بيش از آن است كه در ضمن يك مقاله بگنجد، فقط به ترجمه روايتى از امام صادق(ع) در اين زمينه بسنده مى‏كنيم.
معلى بن خنيس مى‏گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: حق مؤمن بر مؤمن چه حقى است؟ فرمود: هفت حق واجب دارد و هرگاه ادا نكند از ولايت خدا خارج شده و طاعت او را ترك كرده،…عرض كردم: اين حقوق كدامست؟ فرمود: واى بر تو اى معلّى! من نسبت به تو مهربان هستم مى‏ترسم(بگويم) آن را ضايع كنى و حفظ نتوانى، بدانى و عمل نكنى (اگر ندانى مسؤوليت ندارى) عرض كردم: توانايى و قدرت از طرف خداوند است(با عنايت و توفيق الهى عمل مى‏كنم) فرمود: آسانترين حق از آن حقوق اين است كه آنچه براى خودت دوست مى‏دارى براى برادر خود نيز دوست بدارى و آنچه براى خود ناپسند مى‏دارى براى او نيز ناپسند دارى حق دوّم اين است كه دنبال انجام حاجت او باشى و رضايت او را دنبال كنى و با سخن او(اگر منطقى است) مخالفت نكنى، حق سوم با جان و مال و دست و پا و زبانت او را يارى كنى، حق چهارم اين است كه چشم و راهنما و آيينه (براى عيب‏هاى او) و پيراهن او(در پوشاندن عيوبش نزد ديگران) باشى. حق پنجم اين است كه تو سير او گرسنه، تو با لباس او برهنه و تو سيراب و او تشنه نباشد، حق ششم اگر همسر و خادم دارى و برادرت ندارد براى شستن لباس و پختن غذا و گستردن بستر وى، خادمت را بفرستى،…حق هفتم: در عهد و قسم وفادار باشى و جنازه‏اش را تشييع كنى و در بيمارى از او ديدار كنى و خويشتن را در كارهايش آماده دارى. اگر چنين كردى دوستى تو به دوستى او، و دوستى او به ولايت خداوند وصل شده است.(34)
و يقيناً جامعه‏اى كه در اين حد شرائط و حقوق برادرى و اخوّت را مراعات كنند سالم‏ترين و پاكيزه‏ترين جامعه خواهد بود. اين كه ديده مى‏شود گاه اجتماع آلوده به مفاسد و مظاهر آن مى‏شود، يكى از علّت‏هاى آن كوتاهى در اين حق برادرى است كه همديگر را امر به معروف و نهى از منكر نمى‏كنند و حقوق همديگر را مراعات نمى‏نمايند.
اقسام برادران دينى‏
نكته در خور دقّت اين است كه برادران دينى همه در يك سطح و مرتبه نيستند بلكه مراتب مختلفى دارند كه هر كدام را بايد در همان سطح خودش بايد حفظ و برخورد نمود.
حضرت صادق(ع) فرمود: «الاخوان ثلاثةٌ: فواحدٌ كالغذاء الّذى يحتاج اليه كلّ وقت فهو العاقل و الثّانى فى معنى الدّاء و هو الاحمق، و الثالث فى معنى الدّواء فهو اللّبيب؛(35) برادران (دينى) سه گونه‏اند: يكى مانند غذاست كه هميشه مورد نياز است و آن خردمند و عاقل است؛ دومى مانند درد است (كه بايد تحملش كرد) و آن، احمق است؛ و سومى مانند داروست (كه گاهى براى كارهاى مهم مورد نياز است) و آن شخص عميق و چيز فهم است.»
در كلام زيباى ديگر فرمود: «الاخوان ثلاثةٌ مواس بنفسه و آخر مواسٍ بماله و هما الصّادقان فى الاخاء، و آخر يأخذ منك البلغة و يريدك لبعض اللّذّة فلا تعدّه من اهل الثّقة؛ برادران (دينى) سه گونه‏اند: آن كه با جان هميارى كند ديگر آن كه با مال هميارى نمايد، كه اين هر دو برادرى و دوستى‏شان صادقانه است و ديگرى آن كه از تو هزينه زندگى خود را تأمين كند و تو را براى بعضى از لذّتها خواهد، چنين كسى را مورد اعتماد نشمار.»(36)
بهترين برادران‏
البته به اين نكته توجّه داشته باشيم كه برادران دينى بى‏عيب به اين راحتى يافت نمى‏شود، و اگر انسان دنبال چنين افرادى باشد بايد تنها زندگى كند. امام صادق(ع) فرمود: «من لم يواخ الّا من لاعيب فيه قلّ صديقه؛كسى كه جز با بى عيب‏ها برادرى نكند دوستان (و برادرانش) كم خواهد بود.»(37)
يعنى در واقع تنها مى‏ماند. لذا اگر از بهترين برادران نام مى‏بريم بهترين نسبى است نه مطلق.
درباره بهترين برادران دينى بيانهاى مختلفى آمده است «بهترين برادر دينى كسى است كه بر طاعت خدا يارى كند»؛«بهترين برادران دينى كسانى است كه همدردى داشته باشند» و يا «بهترين برادر دينى كسى است كه دوستى‏اش براى خدا باشد.» و «بهترين برادر دينى آن است كه به سوى خير بشتابد و تو را نيز جذب آن سازد و تو را به نيكى امر كند و بر آن يارى رساند.»(38)
ولى امام صادق(ع) در اين زمينه فرمود: «احبّ اخوانى الىّ من اهدى عيوبى الىّ؛ بهترين برادران من در نزد من كسى است كه عيب‏هاى مرا به من هديه كند.»(39) اگر همين مسئله در جامعه فراگير باشد و هر كس عيب‏هاى برادر دينى خود را بى صدا مخفيانه، واقع بينانه، مطرح كند جامعه اصلاح مى‏شود و در جاى ديگر فرمود: «اختبروا اخوانكم بخصلتين؛ برادران (دينى) خود را با دو خصلت امتحان كنيد و اگر در آنها بود نگهداريد و اگر نه از آنها دورى كنيد، سپس دورى كنيد سپس دورى كند. «المحافظة على الصلوات فى مواقيتها،والبرّ بالاخوان فى العسر و اليسر؛ 1- محافظت بر اوقات نماز (اول وقت نماز خواندن)
2- نيكى به برادران در سختى و آسانى(اگر اين دو صفت را دارا بود نگهدار برادرى او را)»(40) .
بدترين برادران‏
درباره بدترين برادران نيز تعبيرات مختلفى آمده است از جمله على(ع) فرمود: «بدترين برادر و رفيق كسى است كه معصيت خدا را براى تو زيبا جلوه دهد» و حضرت صادق(ع) فرمود: «احذر ان تواخى من ارادك بطمع او خوفٍ اوبلٍ اوللاكل و الشّرب و اطلب مواخاة الاتقيا ولو فى ظلمات الارض و ان افنيت عمرك فى‏طلبهم؛(41) مواظب باش با كسانى كه به خاطر طمع يا ترس يا تمايلات (نفسانى) و يا خوردن و نوشيدن با تو برادر شده، برادرى نكن. دنبال برادرى با افراد با تقوى باش هرچند تاريكيهاى زمين را به دنبال آن‏ها طى كنى، و اگر تمام عمرت را به دنبال چنين افرادى فانى كنى (ارزش دارد.»
نتيجه اين شد كه اخوت و برادرى در تشكيل جامعه سالم، و پيشبرد اهداف عاليه اسلام نقش مهم و كليدى دارد، هرگاه در جامعه اسلامى اخوّت و برادرى دينى حاكم بوده اثرات و منافع فراوانى را در پى داشته و هرگاه آيين برادرى زير پا گذاشته شده آثار و بركات جامعه نيز رو به فنا و نابودى رفته است به همين جهت قرآن و در كنار آن معصومان مخصوصاً امام صادق(ع) سخت بر مسئله اخوّت و برادرى دينى و آثار و بركات آن تأكيد و پافشارى داشته است.
پى‏نوشت‏ها: –
1. ر ك: مكارم شيرازى، تفسير نمونه، دارالكتب اسلاميه، 1370، ج‏22، ص 172.
2. سيره ابن هشام، ص 123 – 126؛فروغ ابديت، ج 1، ص 374.
3. مثنوى معنوى، دفتر دوم، ص 376 – 377.
4. ينابيع المودة، ج 2، ص 226.
5. سوره حجرات، آيه 10.
6. تفسير ابوالفتوح رازى، ج 2، ص 45، تفسير نمونه، ج 3، ص 33.
7. سوره آل عمران، آيه 103.
8. تفسير نمونه، ج 3، ص 26.
9. سوره حشر، آيه 10.
10. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، باب اخوة المؤمنين بعضهم لبعض، ص 133، حديث 4.
11. همان، حديث 4، و ر ك تفسير نمونه، همان، ج 22،ص 173.
12. محمدى رى شهرى، منتخب ميزان الحكمه، سيد حميد حسينى، ص 13 شماره 52، الاختصاص، ص 226، ح 31.
13. حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 3، ص 83 ؛ بحارالانوار، ج 68، ص 149، قرب الاسناد، ص 52، اعلام الهداية، ج 8، ص 151.
14. وسائل الشيعه، ج 8، ص 400، اعلام الهداية، ج 8، ص 155.
15. وسائل الشيعه، ج 8، ص 549، اعلام الهدايه، ص 153 – 154.
16. در سوره والعصر.
17. تفسير نمونه، ج 27، ص 300.
18. وسائل الشيعه، ج 7، ص 407، اعلام الهداية، ج 8، ص 154.
19. همان، ج 8، ص 408، اعلام الهداية، ص 154.
20. مشكاة الانوار،ص 203؛اعلام الهداية، ج 8، ص 154.
21. الكافى، ج 2، ص 183؛ تحف العقول، ص 36؛بحارالانوار، ج 78، ص 243؛اعلام الهداية، ص 154.
22. مشكاة الانوار، ص 209؛ اعلام الهداية، ج 8، ص 154.
23. الكافى، ج 2، ص 184؛بحارالانوار، ج 76، ص 35؛ وسائل الشيعه، ج 8، ص 563.
24. سوره قاف، آيه 18، انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى‏آورد مگر اين كه همان دم، فرشته‏اى مراقب و آماده براى انجام مأموريت (و ضبط آن) است.
25. بحار الانوار، ج 74، ص‏322، حديث 89، منتخب ميزان الحكمه،همان، ص 16، حديث 109.
26. بحار الانوار، ج‏74، ص 298، حديث 32، منتخب ميزان الحكمه، ص 16، حديث 107.
27. بحار.
28. الكافى،ج 2، ص 344، ح 1؛بحارالانوار، ج 75، ص 184؛وسائل الشيعه، ج 8، ص 584 و اعلام الهدايه، همان، ص 157.
29. وسائل الشيعه، ج 8، ص 542 – 543 روايت 3، و اعلام الهدايه، همان، ص 156؛ كافى مترجم، ج 3، ص 250.
30. وسائل الشيعه، ج 8، ص 542؛اعلام الهدايه، ج 8،ص 156.
31. الكافى، ج 1، ص 165؛بحارالانوار، ج 78، ص 286.
32. وسائل الشيعه،ج 8، ص 406؛ اعلام الهداية، 157.
33. احقاق الحق، ج 12، ص 279؛اعلام الهدايه، ص 158.
34. خصال صدوق، ترجمه مدرس گيلانى، انتشارات جاويدان، ص‏286.
35. على بن شعبه، تحف العقول، انتشارات آل على(ع) اول، 1382، ص 582، روايت 77 و منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 14، ش 74.
36. همان دو، به ترتيب، ص 586 شماره 88، ص 14، ش 75.
37. منتخب ميزان الحكمه، ص 15، روايت 86.
38. ر ك همان، ص 15، روايت 90 – 96.
39. همان، ص 15، روايت 97؛ بحارالانوار، ج 74، ص 282، روايت 4.
40. منتخب ميزان الحكمه، ص 16 روايت 102؛ الكافى، ج 2، ص 672 روايت 7.
41. بحارالانوار، ج 74، ص 282، ح 3 و منتخب ميزان الحكمه، ص 15، روايت 80.

/

سوگوارى براى سالار شهيدان در جهان اسلام 2

پاكستان
مردم پاكستان تحت تأثير شعائر عاشورايى به سوى وحدت و همدلى گام برمى دارند، آنان با الهام از عاشورا قيام كردند و شعارشان اين بود: «عاشوراى محرم يادآور وظيفه مسلمانان» عاشورا يكى از تعطيلات رسمى و ملى پاكستان است، عموم مسلمانان اعم از شيعه و سنى كه طالب تأسيس پاكستانى مستقل از هندوستان بودند در توجيه خواست خويش، مبارزه را همچون نبرد و مقاومت ياران امام حسين (ع) بر حق مى‏دانستند و به همين سبب تحت لواى اسلام متحد شدند. اقبال لاهورى نجات اين سرزمين را مرهون عاشورا مى‏دانست، در برخى نقاط پاكستان بارگاهى از امام حسين را حمل مى‏كنند كه ضريح نام دارد، علاوه بر سينه زنى، زدن زنجير هم در پاكستان متداول است. مراسم عاشورا آن چنان براى استعمار گران انگليسى رعب آور بود كه در سال 1288 ه.ش (1909 ميلادى) مراسم عمومى در روز دهم محرم و اربعين را ممنوع كردند. در سال 1361 پليس پاكستان استفاده از بلندگوها را در حسينيه‏ها و تكاياى شيعيان در ماه محرم ممنوع كرد و چون نيروهاى انتظامى موفق نشدند اين ممنوعيت را ادامه دهند انجمنى با تمايلات وهابى تحت عنوان سپاه صحابه در شهر جهنگ پاكستان تأسيس كردند كه عزاداران حسينى را طى زد و خوردى شديد به خاك و خون مى‏كشانند، البته عزاداران پاكستانى هم بايد از خرافات و امور بيهوده و وهن‏انگيز دست بردارند، آنان متأسفانه به جاى اينكه با شمشير و قمه فرق و پشت دشمنان و بيگانگان را نشانه روند اين آلات را بر بدن خود مى‏زنند كه كار درستى نيست. به بركت همين مجالس سوگوارى و عزادارى در پاكستان گروههاى زيادى از نويسنده و شاعر بوجود آمده و در غناى فرهنگ تشيع فعاليت فكرى، علمى و ادبى دارند.(1)
هنگامى كه مجلس عزادارى آغاز مى‏گردد تمام شيعيان اعم از زن و مرد، از
نوشيدنى‏ها و خوردنى‏ها و سخن گفتن تا پايان مراسم خوددارى مى‏كنند، هركس در هر رتبه و مقامى كه باشد اگر بخواهد از اين قاعده سرپيچى نمايد مورد توبيخ و ملامت قرار مى‏گيرد، افراد غير پاكستانى كه در اين مجالس حضور مى‏يابند با گوشزد دست اندركاران مراسم سوگوارى به روش فوق عمل مى‏كنند. در محل عزادارى كه امامباره نام دارد و مردان و زنان از هم جدايند و نان مخصوص كه بطور سنتى در محل طبخ مى‏گردد بين عزاداران توزيع مى‏گردد پس از آن چند نفر سوزخوان عزادارى را آغاز مى‏كنند، سردسته سوز خوان‏ها با صدايى حزين شروع به خواندن اشعارى سوزناك مى‏كند و در جاهاى حساس همكارانش با وى هم صدا مى‏شوند، چگونگى خواندن آنان، آهنگ اشعار و حالت نشستن سوزخوانان هيجان شگفتى در مجلس برقرار مى‏نمايد. اين برنامه تا مدتى كوتاه برقرار است كه پس از خاتمه واعظ بالاى منبر مى‏رود و درباره امامت و ولايت و مصائب
خاندان عترت سخنرانى مى‏كند با پايان سخنرانى، عزاداران برمى خيزند، طبق معمول شيعيان ايران به حضرت امام حسين، امام رضا(ع) مهدى سلام مى‏دهند.
پاكستانى‏ها اسب هايى را به نام ذوالجناح نام مى‏گذارند كه در ايام محرم آنها را زين كرده و تيرهايى برآنها مى‏آويزند و به ياد مركب امام حسين (ع )در جلو دسته‏هاى عزادارى به راه مى‏اندازند،
اين اسب‏ها مورد احترام هستند و ديگر كسى حق ندارد از آنها كار بكشد يا سوارشان گردد. آنان تابوتى مى‏سازند بر رويش پارچه‏هاى گرانبها قرار داده، چند عدد كبوتر را به رنگ خون، سرخ فام نموده و بر روى تابوت قرار مى‏دهند، شخصى شبيه شمر يا يكى از اشقياى كربلا لباسى قرمز بر تن مى‏نمايد و با شلاقى كه در دست دارد به اطفالى كه در جلوى دسته حركت مى‏كنند نهيب مى‏زند و با گريز كودكان به اين سوى و آن سوى شورى خاص در مردم بوجود مى‏آيد.(2)
سنت ضريح سازى در هندوستان و پاكستان موجب گرديد كه عناصر خاك سپارى و ساخت تابوت (تعزيه) نوعى از معمارى را پديد آور كه نمادى از قدرتمندى فرهنگ اسلامى مى‏باشد. تحت تأثير چنين احساساتى شيعيان اين سامان بارگاههاى مقدس بسيارى ساخته‏اند و از خاندان عترت مدت مى‏گيرند تا بر شرايط انده بار و ناگوار خود فائق آيند، اين ضريح و بارگاه علاوه بر نمادى از هويت امام حسين (ع) نمادى از عشق و دل بستگى مى‏باشد، اين مراسم با عينيت بخشيدن به سنت‏هاى مردمى و بومى و تركيب آن با باورهاى مذهبى و آيينى در عين حال زبانى براى گفتگويى صميمانه درباره تنوع فرهنگى و هويت ملى فراهم مى‏آورد.(3)
آسياى جنوب شرقى
1- اندونزى
سابقه تشيع در اندنزى به گفته محمد اسد شهاب، دانشمند اين ديار به قرن سوم هجرى مى‏رسد، در قرن يازدهم هجرى شيعيان اندونزى در مقابل استعمار هلند مقاومت كردند، در مسير تحولات تاريخى برخى از آداب و رسوم تشيع در شهرهاى اندونزى باقى مانده است و اين برخلاف تغييراتى است كه به مرور زمان و بر اثر قطع ارتباط مسلمانان اين سرزمين و مسلمين جهان بويژه طى سيصد و پنجاه سال حاكميت استعمار هلند بوجود آمده است. يكى از سنت هايى كه از گذشته در جامعه مسلمان اندونزى حضور داشته و ريشه‏اى شيعى و ايرانى دارد مراسمى است كه طى دهه اول محرم و در روز عاشورا برگزار مى‏شودكه با سنت‏هاى بومى و ملى در آميخته است. در مناطقى چون پارى‏مان در غرب سوماترا، بنگكولوو پى دى در استان آچه، گرسيك و با نيوانگى و چند نقطه ديگر در جزيره جاوه مراسم مختلفى در طول ماه محرم وجود دارد.
در جزيره سوماترا به عزاى حسينى ذكر «تابوت» گفته مى‏شود،
محرم در جاوه ماه «سورا(عاشورا)» در آچه در سوماترا ماه حسن و حسين (ع) و در غرب سوماترا مردم پادانگ آن را ماه «تابوئيك» مى‏نامند. ذكر شهادت و خاطره مظلوميت سيد الشهداء در اين نواحى هماره با برپايى مراسمى در قالب نمادهايى چون تابوت، طبخ انواع غذا و غير آن‏ها مى‏باشد.
مردم شهرهاى جاوه و سوماترا غذاى مخصوصى در دهه اول محرم تهيه مى‏كنند كه در جاوه «بوبور سوآ» نام دارد كه شامل نخود، برخى غلات و شير است كه با برخى ادويه‏ها تزيين مى‏گردد و به غذاهاى ايرانى شباهت دارد. اين غذا را در روز عاشورا بين فقيران، همسايگان، دوستان و اعضاى خانواده به نام امام حسين توزيع مى‏كنند، در آچه اين آش كانجى عاشورا ناميده مى‏شود كه به مسجد يا مركز دينى و فرهنگى شهر و يا روستا مى‏برند و بين افراد توزيع مى‏نمايند. در چاوه در روز عاشورا «شوروا» مى‏پزند و به ياد امام حسن و امام حسين آن را به دو رنگ قرمز و سفيد تهيه مى‏كنند آنگاه اطفال را جمع مى‏كنند تا يتيمى و غم خاندان عترت در روز عاشورا را تصوير كرده باشند. مردم آچه بر اين باورند كه انجام امورى چون تجارت، زراعت، برداشت محصول و مانند اين كارها موجب هتك حرمت ماه محرم مى‏شود و هر كس در اين ايام به اين امور اشتغال ورزد به رويدادهاى ناگوارى دچار مى‏گردد.
يكى از عزادارى‏هاى سنتى مهم در اندونزى، مراسم تابوت است. در پى در از توابع استان آچه اهالى تابوتى چوبى را كه با كاغذهاى الوان، تزيين شده و بر روى آن بارگاه امام حسين (ع) نقاشى گرديده بر دوش مى‏شكند، آن را در تمام روز، در شهر مى‏گردانند و در عصر عاشورا آن را به دريا مى‏اندازند.
در پارى‏مان در دهمين روز محرم، مقدارى گل از رودخانه مى‏گيرند، اين گل در ظرفى كه با پارچه‏اى سفيد پوشيده شده قرار مى‏گيرد كه آن را در تابوتى كفن پوش مى‏گذارند، تابوت سمبلى از مرقد امام حسين (ع) است. در پنجمين روز ماه محرم ساقه درخت موز از باغى بريده مى‏شود، اين ساقه را بايد تنها با يك ضربه شمشير تيز بريد و آن نشانه‏اى از شجاعت حضرت قاسم (ع) در كربلا ست. در هفتمين روز محرم بعد از ظهر نمادى از دست امام كه در گلدانى نهاده شده در معابر و خيابان‏ها گردانيده مى‏شود و مردم به ياد وقايع جانسوز كربلا به گريه و زارى مى‏پردازند. صبح نهم محرم عمامه‏اى سفيد رنگ كه «توران» خوانده مى‏شود به نشانه عمامه امام حسين (ع) تهيه مى‏گردد و در مراسمى خاطراتى از فداكارى‏هاى سالار شهيدان يادآورى مى‏شود، در روز عاشورا تابوت، عمامه و نماد دست بريده در يك حركت دسته جمعى در خيابان‏ها گردانيده مى‏شود، غروب آن روز گروههاى عزادار به صورت دسته‏هاى منظم به ساحل پارى مان مى‏روند تا انداختن تابوت به دريا را شاهد باشند وقتى تابوت در امواج آب ناپديد شد، مراسم پايان مى‏يابد و مردم با فريادهاى يا حسين به خانه‏هاى خود باز مى‏گردند.(4)
2- مالزى
در كوالالامپور اقشار گوناگون مالزيايى، پاكستانى، بنگلادش، افغانى، عراقى و هندى در حسينيه سفارت جمهورى اسلامى ايران، در روز عاشورا، اجتماع مى‏كنند تا به ياد فداكارى‏ها و جانفشانى‏هاى شهداى كربلا سوگوارى كنند، آنان با فريادهاى يا حسين، ضجه، ناله و فغان ياد حماسه كربلا را گرامى مى‏دارند.(5)
البته مسلمانان اين سامان عزادارى و نوحه سرايى را در ادوار گذشته على رغم فشار برخى حكومت‏ها و استعمارگران برگزار مى‏نموده‏اند و آن را جزو سنت‏هاى بومى و ملى خود مى‏دانند.(6)
3- برمه (ميانمار)
اگر چه اكثريت مسلمانان برمه، اهل تسنن هستند ولى حدود ده هزار نفر شيعه در اين سرزمين سكونت دارند. شيعيان يك مسجد و چند حسينيه دارند كه از فرهنگ ايرانى و هندى الهام گرفته‏اند آنان در ماههاى محرم و صفر به سخنرانى و عزادارى مى‏پردازند و طى اين مدت عروسى ممنوع است، لباس نو نمى‏خرند و به سينما نمى‏روند. حتى تلويزيون نگاه نمى‏كنند. اكثر مردان جامعه مشكى مى‏پوشند و زنها از آرايش پرهيز مى‏كنند، در دهه اول محرم شيعيان از نقاط گوناگون برمه به رانگون مركز اين كشور مى‏آيند تا عزادارى با شكوهى برگزار كنند.(7)
4- تايلند
گسترش اسلام و بخصوص تشيع در اين كشور مرهون فعاليت‏هاى شخصى از اهالى قم به نام شيخ احمد قمى مى‏باشد كه ضمن فعاليت‏هاى تجارى با رفتار اسلامى، صداقت و خلوص مردم تايلند را نسبت به اسلام علاقه‏مند ساخت و در دستگاه دولتى نفوذ پيدا كرد.(8) مؤلف سفينه سليمانى (سفرنامه سفير ايران) مى‏نويسد: سيد مازندرانى كه در آنجا حاكم و صاحب اختيار بود به استقبال سفير ايران شتافت و با فرا رسيدن محرم 1098 ه.ق اين فرمانروا در بدو حال كه به مسند حكومت آن ولايت به دستيارى مردم ايران كه به مراسم عزادارى امام حسين(ع) مشغول بوده‏اند نشست، مقرر داشت مردم اين سامان بر اساس آيين محلى و سنت‏هاى بومى مراسم تعزيه و سوگوارى بر پا كنند.(9)
سيد صالح شهرستانى مى‏نويسد پسر خواهرم مهندس حاج سيد محمد على شهرستانى كه از بانكوك مركز تايلند در اول محرم سال 1394ه.ق ديدن كرده، برايم نقل كرده است: عزاى حسينى با مظاهر آن در بانكوك و برخى نقاط تايلند برگزار مى‏شود و مجالس سوگوارى و اجتماعات نوحه سرايى بر امام حسين در دهه اول محرم اقامه مى‏گردد. شركت كنندگان در سوگوارى لباس سياه برتن مى‏كنند و به سينه و پشت خود مى‏زنند. اشك از ديدگان آنان جارى است. اطعام مساكين و فقرا و توزيع طعام بين عزاداران در اين دهه متداول است.(10)
در سال‏هاى اخير مؤسسه‏اى به نام مركز اسلامى اهل البيت توسط سيد محمد زكى از روحانيان مسلمان احداث شده كه در مناسبت‏هاى مذهبى شيعيان خصوص ايام محرم مراسم با شكوهى ترتيب مى‏دهد.(11)
سفارت جمهورى اسلامى ايران در بانكوك حسينيه فاطمه زهرا(س) را بنيان نهاده است كه در اين مكان با حضور جمع زيادى از عاشقان امام حسين (ع) برنامه‏هاى ويژه عزادارى در ايام محرم برگزار مى‏گردد طى اين مراسم عزاداران با ارج نهادن به مقام سالار شهيدان و ياران فداكار آن حضرت برمصائب اهل بيت مى‏گريند. مراسم شام غريبان نيز در شامگاه عاشورا با حضور هيأت‏هاى شيعه منعقد مى‏گردد.(12)
5 – فيليپين‏
يكى از عوامل گسترش اسلام در فيليپين مهاجرت سادات و بزرگانى بود كه بر اثر فشار سياسى حاكم بر عربستان و عراق و ناگوارى‏هاى ديگر به اين جزاير دوردست روى آورده‏اند. علاوه بر اين در سال 310ه.ق عده‏اى از نوادگان امام صادق براى تبليغ از عراق وارد جزاير سوماترا شدند و از آنجا به اين سرزمين مهاجرت نمودند. در قرن هفتم هجرى شريف الهاشم از عربستان به جنوب شرقى آسيا رفت و در مالاكا موقعيت علمى و فرهنگى بدست آورد و چون جزو فقهاى طراز اول قلمداد گرديد براى ترويج اسلام رهسپار مجمع الجزاير مولو در فيليپين شد و در جزيره مولو با دختر راجا گيندا شاهزاده سوماترايى ازدواج كرد با مرگ جاگيندا مردم شريف الهاشم را به جانشينى وى برگزيدند و او با تكيه بر فرهنگ اسلامى مدتى در اين سامان فرمانروايى مى‏كرد، در زمان وى و فرزندانش كه حدود چهار قرن بر فيليپين حكومت كردند سنت‏هاى شيعه در اين جزاير رواج يافت و مردم به سوگوارى‏هاى محرم علاقه نشان دادند و از آن زمان تا كنون مسلمانان فيليپين سوگوارى‏هاى با شكوهى كه با فرهنگ بومى آميخته است در دهه اول محرم برگزار مى‏نمايند.(13)
آسياى شرقى
مؤثرترين عامل معرفى اسلام به ژاپنى‏ها پس از آشنايى مقدماتى با اين آئين، مهاجرت گروهى از مسلمانان آسياى مركزى به اين سرزمين در پى انقلاب اكتبر 1917 م شوروى سابق بود، نيروهاى ژاپن با كشورهاى مجاور، مسايل تجارى، پژوهش‏هاى ژاپنى‏ها در آيين اسلام، ازدواج با مسلمانان از عوامل ديگر گسترش اسلام در ژاپن است، اگر چه شيعيان ژاپنى اند كند اما سنت‏هاى شيعى در اين كشور بين برخى از مسلمانان رواج دارد و شيفتگان ولايت همه ساله به ياد حماسه آفرينان عاشوراى سال 61 هجرى به برپايى مجالس عزادارى و سوگوارى روى مى‏آورند، در حسينيه وابسته به سفارت جمهورى اسلامى ايران در توكيو، عاشقان امام حسين همه ساله در روز عاشورا پس از ماتم دارى در فضايى سرشار از معنويت، نماز ظهر و عصر را اقامه مى‏كنند و با قلب هايى آكنده از عشق به خاندان عترت با خواندن زيارت عاشورا با خاندان عصمت ابراز همدردى مى‏نمايند.
شيعيان مقيم پكن – مركز حكومت چين – نيز براى اقامه مجالس سوگ و ماتم به مناسبت فرا رسيدن عاشورا عاشقانه تلاش مى‏كنند و با يادآورى مصائب عاشورا و وقايع جانگدازى كه در كربلا به سال 61 هجرى روى داد به گريه و زارى مى‏پردازند. علاوه بر شيعيان پكن، ايرانيان مهاجر و پاكستانى‏هاى شيعه در هرچه با شكوه‏تر شدن اين مراسم فعالند.(14)
تركيه
با وجود آن كه تركيه در قرون متمادى تحت سيطره عثمانى‏ها بوده و با روى كار آمدن آتاتورك بر جدايى دين از سياست تكيه گرديد، شيعيان و حتى اهل تسنن در برپايى مجالس سوگوارى براى خامس آل عبا اصرار دارند. سيد محسن امين مى‏نويسد: چندين بار در مجالس عزاى حسينى در استانبول حاضر شدم شنيدم مى‏گفتند حسينى كه رهبر ماست، و اطاعت او بر ما واجب است ستم را نپذيرفت و با يزيد بيعت نكرد و براى حفظ اسلام، عزت خاندان خويش، جان خود و اولاد و يارانش را فدا كرد.
سياحان متعددى از عزادارى‏هاى تركيه گزارش تهيه كرده‏اند، يكى از آنان مى‏نويسد: تظاهر كنندگان در دسته بزرگى كه بالغ بر هزار مرد و نوجوان بود بر سرزنان نوحه مى‏خواندند و گريه مى‏كردند و پشت سر آنها دسته مردان سفيد پوش كه زنجيرهاى سنگين آهنى در دست داشتند و هماهنگ و منظم فرياد مى‏زدند يا حسين وا حسين در حال حركت بودند و در فاصله اين دو رديف چند نفر راه مى‏رفتند و مصيبت امام حسن و امام حسين (ع) را با صداى بلند و سوزناك مى‏خواندند. بچه‏ها همراه با اسبى سفيد كه دو نفر سفيد پوش به نشانه حسنين برآن نشسته بودند مى‏گذشتند و فريادهاى واى حسين بلندتر مى‏شد دسته‏ها يا سينه مى‏زدند و يا زنجيرها را روى سر چرخانيده و بر دوش‏هاى برهنه خود فرود مى‏آوردند.
فرد ديگرى پس از مشاهده مراسم عزادارى تركيه نوشته است در مراسم مقدماتى نه روزه تا شب عاشورا مراسم نوحه خوانى مقدماتى ادامه داشت مراسم با كوبيدن طبل آغاز مى‏گرديد. سپس دسته‏اى با آهنگ موسيقى عزا به ميدان گام مى‏نهد، ملايى به صندلى نشسته و با لحنى اندوهگين به نقل وقايع كربلا مى‏پردازد. در پيشاپيش دسته‏اى كه به اين مكان وارد مى‏شد مردى بود با بيرقى در دست كه پارچه‏هاى الوان و زيبا از آن آويخته بود، در پى او مردى ديگر با علم مخصوص كه پارچه‏هاى سفيد و سياه داشت و سر آن نوشته‏ها و تصويرى از يك پنجه گلدوزى شده بود حركت مى‏كرد. اسب‏ها پوشيده از شال‏ها و قالى‏ها مى‏خواستند به عزاداران يادآور شوند كه صاحبان آنها كشته شده‏اند و در واقع نمادى از ياران شهيد امام حسين(ع) نمايش داده مى‏شد. بر اسبى بدون زين دو سپر و دو شمشير آخته، چليپاوار قرار داده شده بود. ديگر حامل كجاوه‏اى پوشيده با پرده‏هاى سبز و سياه بود كه از ميان پرده‏ها يك زن و چند كودك به نشانه خانواده امام حسين (ع) مشاهده مى‏شدند. نزديك اين اسب افرادى سوار بر اسب كاوه به اطراف پراكنده مى‏نمودند، بر آخرين اسب پوششى سفيد و خونين به نشانه اهل بيت امام آويزان بود. غير از اين، دو كبوتر سفيد كه پاهاى آنان به هم بسته بود و پرهايشان را به رنگ قرمز آغشته بودند و دو تير طلائى بلند نمادى از شهادت، فداكاران كربلا بودند. پشت سر اين اسب صف فشرده‏اى از مردان كه بطور هماهنگ و محكم بر سينه مى‏زدند و فرياد يا حسين سر مى‏دادند در حال حركت بودند. به دنبال آنان عزادارانى ديده مى‏شدند كه پيراهن گلدوزى شده سياه بر تن داشتند كه با زنجيرهاى بلند آهنين به همراه ضرب سنج بر دوش برهنه خود مى‏زدند. سپس دويست يا سيصد مرد با حالت كفن پوش و سرهاى تراشيده در دو رديف پياده حركت مى‏كردند و مراسم اين گونه ادامه مى‏يافت و در اواخر شب به پايان مى‏رسيد.
پيروان فرقه بكتاشيد در آناتولى تركيه طى سوگوارى‏هاى محرم به گريه اكتفا مى‏كنند. رايج‏ترين اعمال عزادارى امساك از خوراكى‏هاى لذيذ و خوردن آب مى‏باشد، آنان در ده روز اول محرم عزادارى مى‏نمايند سعى مى‏كنند كمتر به آرايش و نظافت شخصى بپردازند و از بوهاى معطر، رقص، خنده، تفريح و…اجتناب مى‏ورزند بكتاشى از شب دهم تا بعد از ظهر روز عاشورا با امتناع از نوشيدن آب با مصائب امام حسين (ع) همدردى مى‏كنند سپس روز يازدهم آب مخلوط با تربت ابا عبدالله را مى‏نوشند.
از ديگر كارهاى مهم در مراسم محرم، غذاى مخصوصى است با عنوان «آشوره» كه در دهم محرم به ياد شهيدان كربلا طبخ مى‏گردد. اين غذا در آناتولى تركيه بر حسب بخش‏هاى مختلف، نام‏هاى گوناگونى دارد اما معناى تمام آنها آش بلغور گندم است كه باباقلا، نخود، فندق، بادام، كشمش و شكرپخته مى‏شود، پختن اين آش مفهوم بسيار مهمى دارد، علويان روستايى مقيم آناتولى مراسمى با عنوان يازقربانى دارند كه طى آن حيوانى را به عشق و احترام امام حسين(ع) سر مى‏برند. در همان شب عاشورا عده‏اى در حالى كه مرثيه مى‏خوانند آش مذكور را مى‏پزند، ابتدا بزرگ جمع كه بابا نام دارد با قاشقى بزرگ غذا را بر هم مى‏زند و حوالى صبح آن را از روى آتش برداشته پايين مى‏گذارند و گردش حلقه مى‏زنند و در اين ميان فردى با صدايى خوش به ياد امام حسين (ع) نوحه مى‏خواند، بابا با خواندن دعايى آش را بين حاضران توزيع مى‏كند و همه بطور دسته جمعى در همان حوالى مى‏نشينند و آش را ميل مى‏كنند و هر اندازه آش بيشترى به مردم دهند ثواب افزون‏ترى دارند.
ترك‏هاى آناتولى شبيه خوانى ندارند اما به جاى آن متن‏هاى ادبى به نام مرثيه و مقتل به گونه‏اى نمايش در مجالس محرم نقل مى‏شود كه غالب آنها توسط شاعران معروف سروده شده‏اند البته برخى هم اشعار عاميانه مى‏باشند، معروف‏ترين مقتل‏ها ترجمه روضة الشهداى ملا حسين كاشفى است به نام حديقة السعدا توسط فضولى به زبان تركى برگردانيده شده است. خواندن قتل‏ها توسط نقالان حرفه‏اى صورت مى‏گيرد كه نقل آنها توأم با حركات نمايش، تغيير صدا و فرو رفتن در نقش‏هاى متعدد و گاه متضاد مى‏باشد. البته در سال‏هاى اخير تمثيلى از واقعه كربلا را به نمايش مى‏گذارند كه در طول آن زنان شركت كننده در مراسم به هنگام مشاهده شهادت على اصغر امام حسين و گهواره خالى او ناله و فقان سر مى‏دهند و مردان به نشان شركت در غم شهداى كربلا به زنجير زنى مى‏پردازند. شيعيان جعفرى از اول تا دهم محرم لباس سياه بر تن مى‏نمايند و به سينه زنى روى مى‏آورند.(15)
آسياى مركزى و قفقاز
در تركستان غربى يا آسياى ميانه اگر چه شيعيان نسبت به اكثريت مسلمان سنّى كمترند ولى شعائر عزادارى و دسته‏هاى حسينى در شرايط اختناق تشكيلات كمونيستى برگزار مى‏شد و با فروپاشى شوروى سابق اين مراسم با هيجان افزون‏ترى انجام مى‏گيرد، مى‏گويند سابقه سوگوارى در اين نواحى به قرن سوم هجرى باز مى‏گردد زيرا در اوايل اين قرن عده‏اى از خراسان ناچار به هجرت شدند و در بخارا و خيوه توطن اختيار كردند. در دورانى كه مسلمانان اين سامان از سيطره نظام اشتراكى رنج مى‏بردند مجالس عزا در خانه‏ها و بطور پنهانى برگزار مى‏گرديد، بدين شكل كه خانواده‏هاى شيعه در منزل يكى از شيعيان اجتماع مى‏كردند و خطيب بر منبرى مى‏رفت و وقايع عاشورا را براى حاضران به گونه‏اى حزن‏انگيز بيان مى‏كرد، آنان متأثر شده، بر سر و سينه زده و نوحه سرايى مى‏نموده‏اند:(16)
بنا به پژوهش‏هاى پروفسور رسول هادى زاده استاد بخش تاريخ ادبيات فارسى آكادمى علوم تاجيكستان، مردم سمرقند به حضرت على و فرزندانش اعتقاد ويژه‏اى دارند و از اشعار سنايى غزنوى بر مى‏آيد كه سنت عاشورا و يادبود امام سوم در ميان اهل تسنن اين منطقه از قرون گذشته متداول بوده است. در تاجيكستان رسم است اگر يك زن دوقلو بزايد و هر دو پسر باشند نامشان را حسن و حسين مى‏گذارند و اگر دختر باشند فاطمه و زهرا ناميده مى‏شوند. اگر نوزادى در روز عاشورا به دنيا بيايد در ابتداى نامش كلمه عاشورا اضافه مى‏گردد كه اين لفظ به مرور ايام به «عشور» تبديل شده است. در شهر دوشنبه پايتخت اين كشور مسلمانان محلى به همراه ايرانيان و افغانى‏هاى مقيم تاجيكستان به نوحه خوانى و سينه زنى مى‏پردازند. در مراسم شام غريبان عده‏اى از عزاداران با شمع‏هاى افروخته ياد شهداى نينوا را گرامى مى‏دارند. شبيه اين مراسم در تركمنستان هم در ايام محرم و خصوص عاشورا قابل مشاهده است كما اينكه در آلماتى مركز قزاقستان نيز مجالس سوگوارى‏هاى عاشورا برپاست.(17)
در افغانستان و در زمان سلطه استعمارگران و فشار سياسى اعوان و انصار آنان مردم اين ديار خصوص شيعيان براى انجام مراسم عزادارى با ناگوارى‏هاى زيادى روبرو بوده‏اند، در مصاف هزاره‏ها با تجاوزهاى انگلستان، به طرز وحشتناكى شيعيان سركوب شدند، املاك و دارايى‏هاى آنان ضبط گرديد و در سال 1312ه.ق برپايى مراسم سوگوارى براى اباعبدالله الحسين(ع) ممنوع شد و كشتار مردم در محرم و صفر به حدى رسيد كه در ربيع الاول اين سال ميرزاى شيرازى طى تلگرامى از دولت ايران خواست با انگلستان تماس گيرد و علت قتل شيعيان را توسط اميرعبدالرحمان با تحريك‏هاى بريتانيا جويا شود اما باز هم هزاره‏ها از زيارت ائمه هدى در عتبات عراق و ايران محروم شدند و در سال 1313ه.ق دستور اكيد صادر گرديد كه شيعيان حق برگزارى مجالس سوگوارى سيد الشهداء را ندارند، مقارن اين ايام عده‏اى دستگير و كشته شدند. در عاشوراى سال بعد (1314ه.ق) شيعيان مخفيانه به ذكر مصائب امام حسين (ع) پرداختند.
سپهسالار سوم غلام حيدرخان از اين مراسم اطلاع حاصل كرد و چند تن از نيروهاى نظامى را مأمور تنبيه عزاداران نموده افراد مذكور در برخى مناطق اهل مجلس حسينى را مورد سركوب، شكنجه و توبيخ قرار دادند، امير عبدالرحمان حاكم وقت سپاهيان را از اين بابت تشويق نموده و دستور داد بايد تمام برپا كنندگان مجالس را دستگير نموده و به كابل بياورند.(18)
شهيد سيد اسماعيل باخى كه توسط رژيم كابل تبعيد و بعدها مسموم گرديد، يكى از مهمترين فعاليت‏هاى او برپا كردن مراسم سوگوارى بود. در دهكده جندل و افشار خاطره‏هاى خوبى از سخنرانى‏هاى شهيد بلخى دارند، او منطقه وسيعى را با الهام از عاشورا به دژ تسخيرناپذير در برابر يورش استعمار سرخ نمود روس‏ها بعدها چهار حسينيه منطقه را تعطيل كردند و در هنگام بازگشايى با بكار گذاشتن يك بمب ساعتى در اين مكان مذهبى ده‏ها تن از عزاداران حسينى را شهيد نمودند و اين انفجار بر خلاف تضور رژيم كابل به انقلاب مردمى منجر گرديد، عاشورا در افغانستان به شيعيان اختصاص ندارد و همه مسلمانان در برپائى مجالس ماتم حسينى فعال اند. مراسم عاشورا در افغانستان به حركت‏هاى ضد استعمارى سرعت بخشيده است در محرم سال 1402ه.ق مراسم محرم به يك حركت عمومى مبدّل گشت و در آن ده‏ها نفر شهيد و مجروح شدند. شهرهاى درّه صوف و شولكره در سال 1403 ه.ق بپا خاست و عاشورا به يك قيام و خيزش فرا گير مبدّل گشت اما هليكوپترهاى دولت وابسته به ارتش سرخ شوروى بر فراز بام حسينيه‏ها به پرواز در آمدند و مردم را كه مشغول عزادارى بودند به رگبار گلوله بستند، مقاومت پرشكوه مردم افغانستان در برابر اشغال بيگانه با تأثير پذيرى از عاشورا ثمر بخش گرديد و اگر ياد عاشورا و كربلا نبود هرگز اين پايدارى به پيروزى نمى‏رسيد.(19)
در هر يك از سرزمين‏هاى قفقاز هر قدر شيعيان كم باشند شعائر سوگوارى و دسته‏هاى عزادارى از قديم رواج داشته و دارد البته در دوران استيلاى كمونيست مردم ناگزير بودند اين مراسم را در اختفا و غالباً در منازل برگزار كنند و اجازه نداشتند دسته‏هاى سينه زنى و زنجير را در معابر حركت دهند، قفقاز كه تا زمان قاجارها جزو قلمرو ايران بود از بسيارى از مراسم و شعائر ايرانيان تأثير پذيرفته و در عزادارى از آذربايجان پيروى مى‏كنند.(20)
بر اساس گفته‏هاى شيعيان نخجوان، مردم آذربايجان در دوران سلطه لنين واستالين در ايام عاشورا از بيم مأمورين در دره‏ها، كنار رودخانه‏ها، داخل باغ‏ها، كوهها، بيابان‏ها، اتاق‏هاى تاريك اجتماع مى‏نمودند و عزادارى مى‏كردند، اما با زوال نظام كمونيستى مراسم مزبور با شكوه هرچه بيشتر در ميان مسلمانان برپا مى‏گردد و فعاليت‏هاى روزمرّه تعطيل و تكايا و مساجد مملو از جمعيت عزادار مى‏شود. با وجود كنترل اجتماع كنندگان هر سال بر تعداد آنها افزوده مى‏شود از شدت ازدحام خيابان‏ها مسدود مى‏شود، دسته‏هاى سينه زنى و زنجيرزنى در كوچه‏ها و خيابان‏ها خاطره حماسه حسينى را زنده نگاه مى‏دارند، مراسم عاشورا در حيات اجتماعى و سياسى آذربايجان بسيار مؤثر بوده و هست. در آذربايجان براى سلامتى كودكان، آنان را از زير پرچم‏هاى عزاداران امام حسين (ع) عبور مى‏دهند.(21) در نظر مردم، سيد الشهداء به منزله شهيدى است كه عضو همه خانواده‏ها مى‏باشد، نغمه‏ها، نوحه‏ها، مراثى و قصايدى كه آنان در منزلت اباعبدالله مى‏خوانند از ميزان ارادت و عشق آنان به خاندان عترت حكايت دارد، ترجمه بخشى از يك مرثيه تركى چنين است: چطور سنگ و كوه امروز خون نگيرد ببين كه چه سرهايى امروز از تن جدا شدند، با خلعتى گلگون، اسب سرورم از راه رسيد. ماه محرم آنقدر در بين مردم حرمت دارد كه در اين ماه مراسم عروسى برگزار نمى‏شود، ساخت خانه جديد را شروع نمى‏كنند تا پايان محرم و اربعين حسينى بانوان موهاى خود را رنگ نمى‏كنند، لباس نو نمى‏دوزند و خانواده‏ها تغيير مكان نمى‏دهند خانواده‏هاى مذهبى كه امكانات مالى دارند به نيت امام احسان مى‏دهند و در خانه‏هاى خود مراسم نوحه خوانى منعقد مى‏نمايند. در نخجوان مراسم ماه محرم از محدوده سنت‏هاى شيعى خارج شده و به مراسم عمومى و فراگير تبديل شده است.(22)
آفريقا
1- مصر
شيعيان و علويان در مصر حضور پرتلاش داشته‏اند تا اين كه متوكل عباسى فرمان داد خاندان ابى طالب از اين سرزمين به عراق بروند و در ماه رجب 234ه.ق آنان از مصر خارج شدند در روزگارهاى بعد علويان ساكن مصر با بنى عباس درگيرى داشتند و بر عليه خلفاى اين سلسله قيام هايى ترتيب مى‏دادند تا اين كه در عاشوراى سال 350ه.ق نزاعى ميان سربازان و گروهى از مردم در محل مقبره كلثوم علوى رخ داد، دليل اين تشنج صرفاً بيان مصائب اهل بيت و شيون و زارى علاقه‏مندان در كنار مزار بانوى مزبور بود و منجر به كشته شدن تعدادى گرديد پس از اين رخ داد فشار بر علويان و ارادتمندان خاندان عترت شدت يافت. در زمان فرمانروايى كافورا خشيدى به محض اين كه نشانى از شيعيان يافت مى‏شد و يا فريادى از آنان بلند مى‏گرديد ضرب و شتم، شكنجه، طرد و آزارشان شدت مى‏يافت اما با روى كار آمدن فاطميان نفوذ، رونق و گسترش تشيع در مصر به اوج رسيد و شعارهاى شيعى جلوه گر گشت. در عصر اقتدار اين سلسله در روز عاشورا بازارها تعطيل مى‏شد و دسته‏هاى سوگوارى باشكوهى خاص تشكيل مى‏گرديد. مورخان يادآور شده‏اند در عاشوراى سال 396ه.ق پس از تعطيلى كار و كسب مردم سوگوار به سوى دانشگاه الازهر حركت نموده و در آنجا گرد آمدند و به نوحه و سوگوارى پرداختند، در اين روز خليفه فاطمى در گوشه‏اى عزلت انتخاب مى‏كرد. قاضى القضاة و بسيارى از مردم در حالى كه جامه‏هاى سياه برتن داشتند به زيارت بارگاه رأس الحسين رفته و در آنجا آماده سوگوارى مى‏شدند. سپس وزير وارد مجلس مى‏شد و در كنار قاضى مى‏نشست، نوحه سرايان يكى يكى اشعارى سوزناك مى‏خواندند و شاعرانى مرثيه سرايى مى‏كردند.
سپس همگان به مقر حكومت خليفه فاطمى فرا خوانده مى‏شدند. در آنجا نيز سوگوارى و نوحه سرايى را پى مى‏گرفتند و پس از بر پايى بساط حزن و ماتم با عدس، كره، پنير، شير، عسل و نانى كه عمداً طورى پخته بودند تا رنگش به سياهى بزند، از حاضران پذيرايى مى‏كردند، همگان با وجود تفاوت در رتبه، مقام و نوع شغل و سطح زندگى، در كنار هم از اين غذاها خورده و سپس به منازل خود مى‏رفتند اما نوحه سرايان تا غروب روز عاشورا در شهر قاهره گشته و سروده‏هاى سوزناكى را زمزمه مى‏نمودند با روى كار آمدن ايوبيان، به دليل دشمنى اين سلسله با فاطميان، روز عاشورا به يوم سرور و شادمانى تبديل شد. در اين روز خلفاى مزبور انواع و اقسام شيرينى‏ها را تهيه كرده و سرمه مى‏كشيدند و بر طبق روال شاميان كه حجاج بن يوسف ثقفى در روزگار حكمرانى عبدالملك مروان پايه ريزى كرده بود، به حمام مى‏رفتند. آنان با اين كارها مى‏خواستند خصومت و عداوت خود را با شيعيان على هر چه بيش‏تر آشكار كنند، ناگفته نماندكه در زمان فاطميان جشن‏هاى ولادت حضرت امام حسين برگزار مى‏گرديد كه هنوز در مصر رواج دارد. جشن‏هاى يك ماهه ايام ميلاد امام سوم در ميدان امام حسين و در مجاور بارگاه رأس الحسين همه ساله در شعبان المعظم برگزار مى‏شود. فاطمى‏ها وقتى طى تشريفاتى سر مبارك امام را از عسقلان فلسطين به مصر انتقال دادند و در مكان كنونى دفن كردند اين جشن‏ها را آغاز نمودند و با اين كه قرن‏هاست آن سلسله منقرض شده‏اند آثار و آيين‏هاى آنان باقى است. مصريان به اين محله حى الامام الحسين مى‏گويند در هر حال بزرگداشت روز عاشورا از جمله مراسم به جاى مانده شيعى در مصر فعلى است اگر چه صلاح الدين ايوبى آن را از حالت حزن و اندوه به جشن و سرور تبديل كرد. در دهه‏هاى اخير علاقه‏مندان اهل بيت در ايام محرم به صورت دسته هايى در حالى كه پرچم‏هاى سياه با خود حمل مى‏كنند، بيرون مى‏آيند و در دست آنان زنجيرهاى آهنى است كه بر پشت خود مى‏نوازند و به سانِ شيعه در اظهار حزن و اندوه نسبت به حماسه آفرينان عاشورا عمل مى‏كنند و با چنين حالى به سوى مرقد سيده زينب به راه مى‏افتند متأسفانه گروهى از حاملان فرهنگ جديد و خود باخته و تجدد طلب نسبت به دوستان اهل بيت قلم مى‏فرسايند و حب آنان را مورد انتقاد، خرده‏گيرى قرار مى‏دهند و اين شعائر عاشورايى را به باد تمسخر مى‏گيرند و بدين گونه پرچم مخالفت با شيعه را با خود حمل مى‏كنند.
سوگند به رأس الحسين در نزد مصريان يك سنت است و على رغم اين كه روايات تأكيد شده بعدها سر امام حسين به بدن مطهر در كربلا پيوست ولى مردم مصر نه براى تحريف تاريخ بلكه از روى شور و اشتياق خود به امام حسين (ع) همچنان به زيارت رأس الحسين مى‏شتابند و در آن جا ندبه و سوگوارى، التجا و زارى دارند. در هر عاشورا منطقه حى الحسين در قاهره به يك آتشفشان مردمى و فراگير تبديل مى‏شود، سمينارها و جلسات گوناگونى درباره قيام امام حسين و هدف نهضت عاشورا برگزار مى‏گردد، در شهر اسيوط جوانان با نام حسين قيام كردند و حركت عمومى مردم مصر در رسانه‏هاى گروهى استكبار به عنوان اعتراض به آرد و نان القاء گرديد. بر اين نهضت كه با نام حسين بن على(ع) شروع شد سرپوش نهادند. يكى از رهبران مبارزات اسلامى در مصر گفته بود خالد اسلامبولى و يارانش دست به كارى حسينى زدند، رزمندگان مصرى در زندان‏هاى انور سادات و حسنى مبارك با الهام از قيام امام حسين مقاومت مى‏كنند و با وجود شكنجه و فشار و اختناق، فرياد حق‏طلبى در كوير ستم سر مى‏دهند.(23)
2- مراكش (مغرب)
مراكش در شمال غربى آفريقا و در ساحل جنوبى درياى مديترانه قرار دارد، 99درصد مردم آن مسلمان و اكثراً سنى مذهب‏اند(24)، مردم مغرب در يك مشاركت اجتماعى روز عاشورا زكات اموال خود را پرداخت مى‏كنند، توجه به اين اصل شرعى و اسلامى به صورت دسته جمعى آن هم در روز عاشورا موجب مى‏گردد كه همه افراد براى چنين امر خيرى تشويق گردند و افراد كم درآمد و بى بضاعت از اموال صاحبان ثروت و مكنت برخوردار گردند. در اين روز از همه خانه‏ها هدايايى همراه با عواطف قلبى به سوى بستگان و همسايگان نيازمند سرازير مى‏گردد و موجب خير و بركت در اموال زكات دهندگان مى‏شود، استاد محمد واعظ زاده خراسانى مى‏گويد، در سفرى كه به مغرب(مراكش) داشتم آقاى دكتر خطيب از رهبران انقلابى حركت اسلامى مغرب گفت: خدا فرانسوى‏ها را لعنت كند كه در دوران استيلاى خود بر اين كشور اسلامى آفريقاى، عزادارى امام حسين را بر انداختند. من در دوران جوانى آن مجالس را درك كرده‏ام به گفته دكتر عبداللطيف سعدانى (استاد زبان و ادبيات فارسى دانشگاه فاس و رباط، نمودهاى تشيع در مغرب وجود دارد، او در مقاله‏اى در يادنامه شيخ طوسى مى‏نويسد، به محض آن كه محرم آغاز مى‏گردد حزن و اندوه مردم مراكش را فرا مى‏گيرد كه تا آخر ماه صفر ادامه دارد، مجالس عروسى تعطيل مى‏شود اما غالباً مردم علت آن را نمى‏دانند. در حالى كه مردم مغرب سنى مالكى هستند ولى از زمان روى كار آمدن ادارسه (ادريسيان) همواره يكى از سلسله‏هاى سادات بر آنها حكومت مى‏كردند و محبت و احترام ويژه‏اى در خصوص اهل بيت دارند. نسبت اين طايفه به محمد نفس زكيه از نسل امام حسن مجتبى (ع) مى‏رسد. اگر چه احياى عاشورا براى مردم مغرب يادآور شهادت جا نگذار امام حسين (ع) است و گرامى داشت اين روز در جامعه مغرب حضور دارد و فراموش نشدنى مى‏باشد اما متأسفانه گروهى از سادات علوى كه در اين سرزمين زندگى مى‏كنند به استناد خبرى جعلى مبنى بر اين كه كشتى حضرت نوح (ع) در روز عاشورا بر ساحل آرام گرفت و توبه حضرت آدم (ع) در اين زمان پذيرفته گشت به جاى سوگوارى براى حضرت اباعبدالله الحسين، جشن‏هاى سرور و شادمانى برپا مى‏كردند، صدها مجلس ازدواج راه انداخته و شيرينى پخش مى‏نمودند، آيةالله سيد محمد كاظم قزوينى وقتى از برپايى چنين رسومى آگاه شد به سوى مراكش عزيمت نمود و پس از چهارماه تلاش‏هاى علمى، تبليغات اصولى و تأليف و انتشار كتابى درباره عاشورا و امام حسين (ع) مجالس شادى مذكور را تبديل به مراسم سوگ و ماتم نمود و سنت پوسيده‏اى را كه امويان و ايوبيان بنيان نهاده بودند، ريشه كن ساخت.(25)
3- تونس
از زمان استيلاى فاطميان بر تونس، مذهب تشيع و آيين‏هاى شيعه در اين سرزمين رواج يافت و از آن هنگام مراسم عاشورا جزء سنت‏هاى اجتماعى مردم گرديد و از نسلى به نسل ديگر تا عصر حاضر منتقل گرديد. از آيين‏هايى كه در ايام محرم در تونس برگزار مى‏شد خوردن نان فطير، گوشت نوعى پرنده و نيز خوردن خشكبار مثل بادام و كشمش و اجتناب از خوردن غذاهاى تجملاتى و تشريفاتى. در ايام محرم در تونس از برگزارى هر گونه مراسم شاد مثل عروسى، ختنه كنان و… اجتناب مى‏گرديد و عقيده داشتن اين كارها در محرم خوش يمن نخواهد بود. براى همراهى در عزادارى حضرت فاطمه زهرا(س) مردم اين سامان در صبح روز عاشورا به قبرستان مى‏رفتند در برگزارى اين مراسم مردم چنان پاى بند و پرشور بوده‏اند كه مأموران شهردارى قبلاً ساعات مشخصى را براى رفتن زنان و مردان تعيين مى‏كردند. معمولاً خانواده‏ها صبح زود با سبدهاى پر از نان و انجير خشك به منظور صدقه دادن به فقيران رهسپار قبرستان مى‏شده‏اند متأسفانه گرايش به زندگى با شيوه غربى و مدرن اين سنت را از ميان برده است و تنها معدودى از خانواده‏ها به چنين رسومى پايدار مانده‏اند.
مردم تونس و برخى ديگر از كشورهاى مغرب بزرگ در روز عاشورا با ريختن آب و گل گذاشتن بر مزار اموات از رفتگان خويش ياد مى‏كنند. شب عاشورا با آتش زدن علف‏هاى خشك و شعله ور نمودن آنها، گلوله هايى را شليك مى‏نمايند و بر اين اعتقادند كه اين، موجب شادمانى اطفال باقى مانده از فاجعه كربلا مى‏گردد، اين عادت از حضور شيعيان در تونس حكايت دارد. اگرچه گراميداشت روز عاشورا و اجراى مراسم ويژه در روزهاى نهم و دهم محرم تا چندى قبل جزء سنت‏هاى مذهبى تونس محسوب مى‏گرديد در سال‏هاى اخير پس از مدرنيزه ساختن تونس و رواج فرهنگ غربى كم كم به بوته فراموشى سپرده شده است افرادى كه در سنين حدود ميان سالى و بعد از آن هستند چنين مراسمى را به خوبى به خاطر دارند. حتى عاشورا تا چندى قبل جزء تعطيلات رسمى تونس بود ولى اكنون اين گونه نمى‏باشد.(26)
4- الجزاير
الجزاير يكى از مهم‏ترين و بزرگترين كشورهاى اسلامى افريقاست كه در شمال غربى اين قاره قرار دارد، فرهنگ عاشورا از روزگار حكومت فاطميان و ايام اقتدار آنان، در الجزاير ريشه دوانيد وجودى نمادى از دست فاطمه زهرا(س) در آرم الجزاير به نشانه اركان پنج گانه اسلام، يادگارى از نفوذ تشيع در اين كشور است، روز دهم محرم در الجزاير تعطيل رسمى است، قيام بربرها در اوايل قرن دوم هجرى و نهضت الموحدون در سال 452ه.ق كه توسط يكى از سادات به نام ابوعبدالله محمد بن عبدالله تومرت صورت گرفت از ثمرات برپايى مراسم عاشورا در اين كشور افريقايى است، ابوعبدالله با تأثيرپذيرى از عنصر امر به معروف و نهى از منكر انگيزه خود را جلوگيرى از خلاف و گناه و فساد و رواج خوبى‏ها و نيكى‏ها اعلام كرد و با حركت وى تمام منطقه المغرب از جمله الجزاير يك پارچه و متحد گرديد مبارزات مردم اين سامان براى كسب استقلال از استعمار فرانسه در سال 1346ه.ق (1307ه.ش) نيز با الهام از آذرخش درخشان عاشورا صورت گرفت. قيام شيخ عبدالقادر جزايرى همراه با پدرش محى الدين حسنى، قيام ابومعزه و حركت مبارزاتى لالا فاطمه در منطقه جرجره، نمونه هايى از تأثير پذيرى الجزاير از حماسه حسينى مى‏باشد.(27)
پى‏نوشت‏ها: –
1. جهان اسلام، مرتضى اسعدى، ح‏2، ص 290 و نيز ج 2، ص 131، 161؛دائرةالمعارف تشيع، ج سوم، ص 605،606، شاهده شماره 288، ص 19.
2. ارمغان هندوپاك، سيد محمد مهدى مرتضوى لنگرودى، ص 7-11.
3. درباره تعزيه و تئاتر در ايران، به كوشش لاله نقيان مقاله تعزيه معمارى كم دوام در هندوستان، شكيل حسين ترجمه اختر اعتمادى، ص 112.
4. صفحات من تاريخ الشيعه فى اندونيسيا، محمد اسد شهاب، بيروت، موسوعه دورالعالم الاسلامى و رجلها، ج سوم، شاكر مصطفى بيروت، نهضت‏هاى نوين اسلامى در اندونزى دايار نوئر، ترجمه رزاقى و مهدى پور، ص 90-91؛كيهان فرهنگى، شماره 151، ص 58-59؛اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج اول، ص 435، در عزايت آسمان نيلى قباست، مهدى الماسى، ص 70، مجله شاهد، ش 288، ص‏19.
5. نشريه گلبانگ، ش 32، ص 6.
6. تاريخ عزادارى، ص 360.
7. يادداشت دست نويس نگارنده به نقل از گزارش‏هاى راديويى.
8. درباره وى بنگريد به مقاله نگارنده در كتاب ستارگان حرم، و نيز مجله مسجد.
9. مجله مشكوة، شماره 46، ص 79-83.
10. تاريخ عزادارى، ص 367-368.
11. مجموعه مقالات دومين كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا، ج دوم، ص 118.
12. گلبانگ مسجد، همان .
13. مجموعه مقالات، ج دوم، ص 117.
14. مجالس السنّيه فى ذكرى مصائب العترة النبويه، ص 198.
15. تعزيه هنر بومى پيشرو ايران، ص‏352- 348؛تاريخ عزادارى، ص 320، كيهان فرهنگى، مهر 1364، ص 28-29 ؛ گلستان قرآن، دوره جديد، شماره 59، ص 9-8؛ عاشورا در سرزمين، ج دوم، خاورميانه، بى آزار شيرازى، ص 32.
16. تاريخ عزادارى، ص 332.
17. نويد اصفهان، شماره 504، ارديبهشت 1377.
18. تاريخ تشيع در افغانستان، حسينعلى يزدانى، ص 337-339.
19. سروش، ش 259، ص 6.
20. تاريخ عزادارى، ص‏329.
21. جغرافياى تاريخى و سياسى آسياى مركزى، از نگارنده، ص 216، مجله مشكوة، شماره 41، زمستان 1372، ص 96 .
22. گلستان قرآن، ش 59، ص 10.
23. خطط مقريزى، ج اول، ص 271-270؛ الشيعه فى المصر، صالح الوردانى، ص 33؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 9، ص 110؛ تاريخ شيعه، علامه مظفر، ترجمه و نگارش دكتر سيد محمد باقر حجتى، ص 280- 281؛ بانوى با كرامت (سيده نفيسه) از نگارنده، ص 183، مجله مشكوة، تابستان 1373، ش 42، ص 34، مجله سروش، 21مهر 1361، شماره 259، ص 7.
24. سرزمين اسلام، از نگارنده، ص 367.
25. دائرة المعارف مذاكرات من التراث المغربى، ص‏36-37؛ چشمه خورشيد، ج اول، ص‏141؛ كاروان علم و عرفان، از نگارنده، ج سوم، ص‏154.
26. تونس در توصيف بيت الحكمه، ص 382، عاشورا در سرزمين‏ها، دكتر عبدالكريم بى آزار شيرازى، ج 4، ص 23-22.
27. مجموعه مقالات دومين كنگره، ج دوم، ص‏119-120،ريشه يابى نام و پرچم كشورها، رسول خيرانديش و سياوش شايان، ص 47، مجله شاهد، ش 288،ص‏20.

/

عجب ؛ عامل سقوط انسان از نگاه امام على عليه السلام

چكيده
واژه سقوط كه در مقابل صعود است از عناوين مشهورى است كه همواره بر زبان عالمان و انديشمندان جارى بوده و در متون دينى نيز به تفصيل از آن سخن به ميان آمده است.
ما در اين نوشتار بر آنيم تا يكى از عوامل تكوينى سقوط انسان را در نگاه على (ع) مطرح نمائيم كه همان عجب مى‏باشد و سپس به آفتهاى آن و راههاى معالجه‏اش به پردازيم.
مقدمه
انسان تنها موجود پررمز و رازى است كه در ميان انبوه موجودات عالم، محوريت اصلى نظام خلقت را دارد، يعنى كه هدف اصلى از خلقت آفرينش چيزى جز انسان نيست. اين همان موجود بسيار پيچيده ايست كه خداوند عالم بعد از خلقت او، خود را احسن الخالقين ناميده و روشن است كه اگر خداوند به خاطر خلقت انسان، احسن الخالقين باشد، انسان نيز احسن المخلوقين مى‏شود. و به همين جهت است كه اگر تمامى اجزاء كوچك و بزرگ جهان از منظومه شمسى گرفته تا هسته‏هاى بى نهايت كوچك اتمى در مدار و نظام حكيمانه‏اى حركت مى‏كنند همگى براى اين است كه انسان يعنى عصاره هستى در جهان آفرينش، بتواند در مسيرى گام نهد كه از او انتظار مى‏رود يعنى به جائى برسد كه مظهر احسن الخالقين باشد. و اصولاً وقتى آدمى داراى چنين جايگاه و موقعيت عظيمى مى‏باشد جا دارد كه خداوند در وجود او انواع توانمندى‏هاى شگفت انگيزى قرار داده باشد تا انسان بتواند بوسيله آنها و استمداد از فرصت‏هاى موجود به كمال مورد انتظارش دست يابد.
البته كه تمامى سعى و تلاش انسانها در همين محور دور مى‏زند تا بلكه بتواند معيار و اهرم‏هاى كمال خود را شناسائى و نبض آنها را در اختيار خود بگيرد تا ابعاد زندگى خود را در آن راستا تنظيم و به هدف نهائى قائل آيد لكن از آن جائى كه رسيدن به چيز ارزشمند مى‏تواند با موانع داخلى و بيرونى روبرو شود لازم است كه عميقاً به آنها توجه كامل گردد تا مبادا انسانى كه با آرمانى بلند در حركت است نا خودآگاه مسير خود را تغيير داده و به جاى رسيدن به سعادت، اسباب شقاوت و سقوط خود را فراهم سازد. لازم به ذكر است كه موانع درونى صعود آدمى همان اوصاف زشتى است كه در خود او جاى گرفته و رفتار خارجى اش را رقم مى‏زند. اينك يكى از آن عوامل سقوط كه عجب باشد در اين گفتار مورد بحث قرار مى‏گيرد.
عجب و ماهيت آن
يكى از آموزه‏هاى نفس، عجب است كه آثار ويرانگرى بر صفحه دل مى‏گذارد. عجب در نگاه لغت عبارت است از، به خويشتن نازيدن، تكبر، غرور و خودبينى (1)و در نزد انديشمندان، بزرگ شمردن آدمى است خود را به جهت كمالى كه در خود مى‏بيند اعم از آنكه آن كمال را داشته باشد و يا نداشته باشد اما گمان كند كه دارد. و برخى نيز گفته‏اند، عُجب عبارت است از اين كه، صفت يا نعمتى را كه دارد بزرگ شمارد و نعمت دهنده آنرا فراموش كند.(2) چه اينكه در فرق عجب و كبر آمده است، متكبر خود را بالاتر از غير بداند و مرتبه خود را بيشتر شمارد اما در عجب پاى غير در ميان نيست بلكه به خود مى‏بالد و از خود شاد است و خود را شخصى مى‏داند و منعم را فراموش كرده است.
عالم ربانى ملا احمد نراقى گويد: «عجب گناهى است كه تخم آن كفر و زمين آن نفاق و آب آن فساد و شاخه‏هاى آن جهل و نادانى و برگ آن ضلالت و گمراهى و ميوه آن لعنت و مخلّد بودن در آتش جهنم است.»(3)
مراحل عجب و خودپسندى
همانطور كه تقوى درجاتى دارد اهل عجب هم درجاتى دارند امام خمينى (ره) در اين باره مى‏فرمايند:
«عجب و خودپسندى مراحلى دارد مرحله اولش اين است كه انسان به خاطر ويژگى كه دارد بر خدا منّت مى‏گذارد و در مرحله بعدى خود را از اولياى خدا مى‏پندارد و خويشتن را در رديف مقرّبين مى‏داند و در مرحله سوم خود را شايسته پاداش الهى مى‏داند و در مرحله بعدى خود را از ديگران بهتر و بقيه را ناچيز و ناقص مى‏شمارد.»(4)
مزمت قرآنى عجب‏
گرچه موضوع اين گفتار مذمت عجب از ديدگاه امام على (ع) است اما از آن جائى كه سخنان امام (ع) ريشه در وحى دارد و اساس گفتار امام (ع) را تشكيل مى‏دهد بدين وصف نگاه قرآنى آن را مقدم مى‏داريم، قرآن كريم از زبان لقمان به فرزندش مى‏فرمايد: «و لا تصعّر خدّك للنّاس و لا تمش فى الارض مرحاً انّ الله لا يحبّ كلّ مختالٍ فخور»(5) پسرم با بى اعتنايى از مردم روى مگردان و مغرورانه بر زمين راه مرو. كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد. و همچنين در سوره حديد(6)
و سوره نساء هم اين تعبير تكرار شده است كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد چرا اينكه در سوره هود در مذمت برخى از افراد مى‏فرمايد: «انّه لفرحٌ فخور »(7) او غرق در شادى و غفلت و فخر فروشى است.
عجب در نگاه امام على (ع)
امام على(ع) در مذمت اين صفت زشت بيانات متفاوتى دارد. در جائى مى‏فرمايد «العجب رأس الجهل»(8) اساس نادانى انسان همان خودپسندى اوست و يا «العجب يفسد العقل»(9) خودپسندى عقل آدمى را فاسد مى‏كند «الاعجاب يمنع الازدياد»(10) خودپسندى مانع فزونى است «و قد خاطر من استغنى برأيه»(11) آنكس كه با رأى خود احساس بى نيازى كند به كام خطرها افتاد. «عجب المرء بنفسه احد حسّاد عقله»(12) خودپسندى يكى از حسودان عقل است و بسيارى ديگر از روايات كه در مذمت عجب و خود پسندى از على(ع) وارد شده است از قبيل اينكه خودپسند عقل ندارد و يا خودپسند احمق است و حضرت صادق(ع) هم فرموده‏است: «لا جهل اضرّ من العجب»(13) جهل و نادانى با ضررتر از خودپسندى نيست.
علت سقوط شيطان‏
امام على(ع) در مسئله خلقت انسان و سجده فرشتگان مى‏فرمايد: «وقتى خداوند فرمود برآدم سجده كنيد پس فرشتگان سجده كردند چز شيطان، غرور او را گرفت و شقاوت و بدى بر او غلبه كرد و بر آفرينش خود از آتش افتخار نمود و آفرينش انسان از خاك را پست نمود».
عبرت آموزى از گذشتگان‏
امام على (ع) در خطبه 192 نهج البلاغه بارها از عجب و تكبر سخن بر ميان آورده است و با عبارات مختلف مردم را از اين صفت پليد پرهيز داده و در بخشى از آن آمده «آگاه باشيد. زنهار! زنهار! از پيروى بزرگانتان، آنان كه بر اصل و نسب خود مى‏نازند و خود را بالاتر از آنچه هستند مى‏پندارند… مردم! از آنچه كه بر ملتهاى متكبر گذشته از كيفرها و عقوبتها و سختگيريها، ذلت و خوارى فرود آمده عبرت گيريد و از قبرها و خاكى كه بر آن چهره نهادند و زمين‏هائى كه بر آن پهلو افتادند پند گيريد و از آثار و زشتى كه غرور در دلها مى‏گذارد به خدا پناه بريد همانگونه كه از حوادث سخت به او پناه مى‏بريد.»
حذيفه و اراده قوى او
نقل كردند روزى حذيفه امامت جمعى را در مسجد داشت بعد از سلام گفت: برويد امامى غير از من بجوئيد چون در بين نماز به اين فكر افتادم كه در ميان اينها از من بهتر نيست و يا در حق عالم وارسته ديگرى مى‏گويند وقتى جهت اداى فريضه نماز به مسجد وارد شد تا نظرش به جمعيت انبوه افتاد، برگشت و مردم هر چه در انتظار نشستند خبرى از او نيامد تا اينكه فرمود: هنگامى كه جمعيت زياد را ديدم احساس كردم كه شيطان مرا وسوسه مى‏كند و عجب مرا فرا گرفته و به همين خاطر از وارد شدن در مسجد و اقامه جماعت منصرف شدم تا با نفس خود مبارزه كرده باشم. آرى علم و عبادت و حسب و نسب و شجاعت و سخاوت و جمال و جاه و اقتدار و بسيارى از امور ديگر نيز مى‏تواند انسان را به دام خودپسندى سقوط دهد و شيطان را بر او مسلّط نمايد. كه راهى جز پناه بردن به خداوند متعال وجود ندارد.
يحيى بن‏اكثم و نتيجه ذلّت‏بار عجب‏
در مقابل، تاريخ نمونه‏هاى بسيارى دارد كه در اثر گرفتارى آنها به صفت پليد عجب و خود پسندى سقوط كردند. كه يحيى بن اكثم يكى از آنهاست. او كه از موقعيت بسيار بالائى نزد خليفه عباسى برخوردار بود جهت از پاى در آوردن حضرت امام جواد(ع) در جلسه مناظره با امام (ع) حاضر شد، وقتى از حكم محرمى كه صيد كرده است سؤال كرد، امام (ع) با مطرح كردن شقوق مسئله، او را در سؤالش متحيّر ساخت زيرا فرمود:
«آيا اين شخص شكار را در حلّ يا حرم كشته است؟ عالم به حكم بوده يا جاهل؟ عمداًبوده يا به خطا؟ آزاد بوده يا برده؟ صغير بوده يا كبير؟ براى اولين بار بوده يا چندمين بار؟ شكار او از پرندگان بوده يا غير پرنده؟از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ؟ پشيمان شده يا خير؟ در شب بوده يا روز؟ در احرام عمره بوده يا حج»(14) يحيى بن اكثم از اين همه فروع كه امام جواد(ع) براى اين مسئله مطرح نمود متحير شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهره‏اش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد به طورى كه حاضران متوجه شدند.
و اصولاً سخن معروف فرعون كه مى‏گفت «انا ربكم الاعلى»(15) من خداى اعلى شما هستم و يا مى‏گفت «قد افلح اليوم من استعلى»(16) هر كس خوى استكبارى بيشترى دارد پيروز و برنده است، دليلى جز روحياتى برخاسته از كبر و خودپسندى نداشت. در حالى كه انبياء الهى در برابر آن شعار فراعنه فرمودند: «قد افلح من تزكّى»(17) يعنى كسى پيروز است كه خود را منزّه نگاه دارد و يا «قد افلح من زكّاها»(18) كسى رستگار است كه خود را تطهير كند. ايندو شعار محصول دو بينش است يعنى بينش خودپسندى و خداپسندى.
آفات خود پسندى و عجب‏
روشن است كه هر صفت پليد و رذيله آفاتى دارد و عجب نيز از اين قاعده خارج نيست و اينك به برخى از آفات آن اشاره مى‏كنيم.
1- نابودى اعمال‏
امام على (ع) در قسمتى از خطبه قاصعه مى‏فرمايد: «خداوند مخلوقات خود را با امورى كه آگاهى ندارند آزمايش مى‏كند تا بد و خوب تميز داده شود و تكبر و خود پسندى را از آنها بزدايند و خود بزرگ بينى را از آنها دور كند پس از آنچه خداوند نسبت به ابليس انجام داد عبرت گيريد زيرا كه اعمال فراوان او را با تكبر و عجب از بين برد. او شش هزار سال عبادت نمود اما با ساعتى تكبر همه را نابود كرد».
2- كشتار و خونريزى
امام على (ع) در همان خطبه قاصعه مى‏فرمايد: «تكبر و خودپسندى در دل مسلمان از آفتهاى شيطان و وسوسه‏هاى اوست. تاج تواضع را بر سر نهيد و خودپسندى را زير پا گذاريد و حلقه‏هاى زنجير عجب را از گردن باز كنيد چرا كه اين صفت چيزى است كه متكبران را همانند كرده تا قرنها به تضاد و خونريزى گذراندند».
3- كفر و انكار قيامت
در سوره كهف(19) از قرآن كريم وقتى جريان آن دو مردى را مطرح مى‏كند كه يكى از آنها دو باغ انگور همراه درختان نخل و ميوه‏هاى فراوان داشت و با رفيق خود گفتگو مى‏كرد، آن مرد خودپسند و متكبر چنين گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر و از نظر نفرات از تو نيرومندترم» خداوند در ادامه همان آيه مى‏فرمايد: «او در حالى كه به خود ستم كرده بود در باغ خويش گام نهاد و گفت: من گمان نمى‏كنم هرگز اين باغ نابود گردد و باور نمى‏كنم كه قيامت برپا گردد و اگر هم برپا شود جايگاه من بهتر از اين جا خواهد بود.»
4- بى ارزش شدن نزد پروردگار
امام على(ع) در نامه خود(20) به مالك اشتر وقتى كه او را به فرماندارى مصر برمى گزيند مى‏فرمايد: «به پرهيز كه در بزرگى خود را همانند خداوند پندارى و در شكوه خداوندى همانند او دانى زيرا خداوند هر سركشى را خوار و هر خودپسندى را بى ارزش مى‏كند.»
5 – گرفتار شدن در كام خطر و بن‏بستى‏
امام على(ع) در كلمات قصار نهج البلاغه به گونه ديگرى از آفات عجب و خودپسندى پرده بر مى‏دارد. زيرا گاهى مى‏فرمايد: «الاعجاب يمنع الازياد»(21)يعنى خودپسندى مانع فزونى نعمت و كمال مى‏شود و همانند سدّى آهنين راه تعالى را بر انسان مى‏بنددو گاهى هم مى‏فرمايد: «و قد خاطر من استغنى برأيه»(22) يعنى آنكس كه با رأى خود احساس بى نيازى كند و مغرور به رأى خود باشد بكام خطرها مى‏افتد.
6- فرصت هجوم شيطان
امام على(ع) در نامه خود به مالك اشتر مى‏فرمايد: «و ايّاك و الاعجاب بنفسك و الثّقه بما يعجبك منها و حبّ الاطراء…»(23) يعنى مبادا هرگز دچار خودپسندى گردى و به خوبيهاى خود اطمينان كنى و ستايش را دوست داشته باشى كه اينها همه از بهترين فرصتهاى شيطان براى هجوم آوردن به تو است و كردار نيك نيكوكاران را نابود مى‏كند.
7- خوف عاقبت به شرّى
عجب و خودپسندى رذيله‏اى است كه اگر انسان گرفتار به آن كمى به خود نيايد او را عاقبت به شرّ مى‏نمايد. در حديثى از حضرت باقر(ع) روايت شده است كه فرمودند: «دو نفر داخل مسجد شدند، يكى عابد، ديگرى فاسق و چون از مسجد بيرون رفتند فاسق از جمله صديقان بود و عابد از جمله فاسقان! و دليلش اين بود كه عابد داخل مسجد شد و به عبادت خود مى‏باليد و در اين فكر بود، امّا فاسق در فكر پشيمانى از گناه و استغفار بود».(24)
گنهكار انديشناك از خداى
بسى بهتر از عابد خودنماى
كه آن را جگر خون شد از سوز درد
كه اين تكيه بر طاعت خويش كرد
ندانست در بارگاه غنى
سرافكندگى به ز كبر و منى
بر اين آستان عجز و مسكينيت
بِه از طاعت و خويشتن بينى است
8 – زوال نعمت و پژمرده شدن دين.
امام على (ع) براى عجب و خودپسندى آفت ديگرى را بيان مى‏كند. او چنين مى‏فرمايد: «و لا تسرعنّ الى بادرةٍ وجدت منها مندوحة ولا تقولنّ انّيمؤمّر آمر فاطاع فانّ ذلك ادغالٌ فى القلب و منهكةٌ للدّين و تقرّبٌ من الغير»(25) يعنى از خشمى كه مى‏توانى از آن رهائى يابى شتاب مكن، به مردم نگو، بمن فرمان دادند و من نيز فرمان مى‏دهم بايد اطاعت شود چرا كه اينگونه خود بزرگ بينى دل را فاسد و دين را پژمرده و موجب زوال نعمتها است».
طبيعى است كه اين صفت زشت آفت‏هاى ديگرى هم دارد زيرا انسانى كه گرفتار اين صفت است گناهان خود را ناچيز مى‏داند و اى بسا كه خود را از گناه پاك پندارد چه اينكه خود را از هرگونه آموزش و نصيحت بى نياز مى‏بيند و در نتيجه، جهالت زيانبار بر فكر و انديشه‏اش سايه مى‏افكند و رأى و عقيده خود را بر هر عقيده‏اى مقدم مى‏دارد و در نهايت هرگز بفكر اصلاح خويش بر نمى‏آيد و خلاصه اينكه چنين فردى از خدا ترسى ندارد و خود را از مكر خدا ايمن مى‏داند و مى‏پندارد كه نزد خدا داراى منزلتى است و يا بر او حقى دارد. او ديگر نصيحت كسى را نمى‏شنود و خود را بى نياز از سؤال كردن و يادگيرى مى‏داند و در نتيجه اين افكار غلط، ضرر جدى به او مى‏رسد و گاهى بين مردم رسوا و مفتضح مى‏گردد. كه انسان بايد از شرّ چنين صفات پليدى بخدا پناه ببرد.
راه‏هاى معالجه بيمارى عجب‏
بيمارى‏هاى روانى نيز همانند جسمى راه علاج و درمان دارند و انسان بيمار بايد آن راه‏ها را شناسائى و به موقع بكار گيرد و اينك به طور اختصار به برخى از آنها اشاره مى‏گردد.
1- اول اينكه انسان بيمار، نسبت به بيمارى خود آگاهى داشته باشد و اگر چنين نباشد به علاج آنها اقدام نمى‏كند و اصولاً علم و دانائى در هر كارى حرف اول را مى‏زند و هرگونه حركت منهاى دانش مربوطه چيزى جز دورى از هدف را به ارمغان نمى‏آورد.
على (ع) مى‏فرمايد: «نزديكترين مردم به انبياء داناترين آنان است»(26) و در جاى ديگر فرمود: «لاترى الجاهل الّا مفرطاً او مفرّطا»(27) يعنى انسان جاهل و نادان خارج از اين دو قسم نيست كه يا تندرو است و يا كندرو. و در گفتار ما نيز، چون نمى‏داند بيمار است هرگز اقدام نمى‏كند و اصولاً نادانى او دليل آشكاريست بر فقر و تهيدستى و از اين رو على(ع) مى‏فرمايد: «لا غنى كالعقل و لا فقر كالجهل»(28) هيچ بى نيازى چون عقل و هيچ فقرى چون نادانى نيست، و طبيعى است كه انسان تهيدست توان علاج بيماريش را ندارد. خلاصه اينكه وقتى انسان نسبت به بيماريش و يا به آفتهاى دنيوى و اخروى آن علم و آگاهى ندارد در واقع در راه معالجه‏اش تهيدست است.
2- بايد صاحب اين صفت بررسى كند كه چه چيز سبب اين بيماريش گشته مثلاً اگر عجب او بخاطر علم يا معرفت يا عبادت يا غير اينها از كمالات نفسانيه باشد تامّل كند كه اين علم را چه كسى به او داده؟ اگر به اين نتيجه رسيد كه از جانب خداست پس به وجود و كرم او عجب نمايد و به فضل و توفيق او فرحناك شود و اگر چنان دانست كه بدون عنايت خداوند به آن علم و عبادت رسيده است كه زهى جهل و نادانى!
در آستان جانان از آسمان بينديش‏
كز اوج سربلندى افتى به خاك پستى‏
اصولاً يادآورى ايام تهيدستى مى‏تواند در علاج اين بيمارى سهيم باشد.گفته‏اند كه اياز پس از رسيدن به دربار سلطان محمد غزنوى و دست يافتن به مقام قرب سلطان، روزها به دور از چشم اغيار به اتاقكى مى‏رفته و پوستين دوران چوپانى خويش را به تن مى‏كرده و چوب شبانى را به دست مى‏گرفته است. يك روز كه راز اين كار آشكار شد گفت: مى‏كوشم تا روزهاى شبانى خويش را به ياد آرم و عجب مرا فريفته و مغرور نسازد. و همچنين اگر عُجب به خاطر حسن و جمال است پس علاج آن است كه بداند بزودى بر طرف خواهد شد چرا كه جمال و زيبائى انسان با اندك مريضى و تب شبى و يا آبله‏اى، از بين مى‏رود. و از آن گذشته مرگ و حتى ياد آن تمامى نقشه هايش را برهم مى‏ريزد. و جمال و زيبايى بر او نمى‏گذارد. كه اين فراز مستقلاً اشاره خواهد شد.
3- تأمّل در عظمت پروردگار و عجز و ناتوانى هر آنچه غير اوست مى‏تواند در معالجه عجب آدمى مؤثر افتد. على(ع) در اين باره مى‏فرمايد: «ولو فكّروا فى عظيم القدرة و جسيم النّعمه لرجعوا الى الطريق و خافوا عذاب الحريق»(29) اگر مردم در عظمت قدرت خدا و بزرگى نعمت‏هاى او مى‏انديشيدند به راه راست باز مى‏گشتند و از آتش سوزان مى‏ترسيدند اما دلها بيمار و چشمها معيوب است. اصولاً بر چه ملاكى انسان بتواند در برابر عظمت حق عرض اندام كند و خود را از خداوند طلبكار بداند؟ البته كه اين فكر و انديشه براى انسان چيزى جز نادانى و از دست دادن ارزش خود نيست. امام على(ع) در خطبه ديگرش مى‏فرمايد: «كفى بالمرء جهلاً ان لايعرف قدره»(30) در نادانى انسان همين بس كه قدر و ارزش خود را نداند. انسان با همه هياهوئى كه داشته باشد بايد بداند كه در خميرمايه اصلى‏اش فنا و زوال است. روزگارى نبوده است و روزگارانى هم نخواهد بود: «لم يخلق الاشياء من اصولٍ ازليه ولامن اوائل ابديّه بل خلق ما خلق فاقام حدّه»(31) يعنى پديده‏ها را از مواد ازلى و ابدى نيافريد بلكه آنها را از نيستى به هستى آورد. و در جاى ديگر نيز امام على(ع) چنين فرموده است: «خداوند با قدرت خود پديده‏ها را آفريد و با عزّت خود گردنكشان را بنده خويش ساخت و با بخشش خود بر همه بندگان برترى يافت.»(32)
امام در نامه 53 نهج البلاغه به مالك اشتر مى‏فرمايد: «اگر با مقام و قدرتى كه دارى دچار تكبّر يا خود بزرگ بينى شوى به عظمت حكومت پروردگار كه برتر از توست بنگر، كه تو را از آن سركشى نجات مى‏دهد و تندروى تو را فرو مى‏نشاند و عقل و انديشه‏ات را به جايگاه اصلى باز مى‏گرداند.» و در بخش ديگرى از همان نامه مى‏فرمايد:«اى مالك تو همانا از آنان برتر و امام تو از تو برتر و خدا بر آن كس كه تو را فرماندارى مصر قرار داده والاتر است.»
4- تصور مرگ و دشواريهاى قيامت مى‏تواند عامل بسيار مؤثرى در علاج بيماريهاى روانى انسان باشد. اصولاً ياد مرگ بسيارى از خوشيها را كدر و شيرينى‏ها را تلخ مى‏كند و غرور انسان خودپسند را مى‏شكند خداوند در قرآن كريم حالات برخى از افراد محتضر را چنين ترسيم مى‏كند: «كلّا اذا بلغت التّراقى و قيل من راق وظنّ انّه الفراق و التفّت السّاق بالسّاق الى ربّك يومئذٍ المساق»(33) چنين نيست كه انسان مى‏پندارد او ايمان نمى‏آورد تا موقعى كه جان به گلوگاهش برسد و گفته شود كه آيا كسى هست كه اين بيمار را نجات دهد؟ بيمار به جدائى از دنيا يقين پيدا كند و ساق پاها از سختى جان دادن به هم بپيچد در آن روز مسير همه بسوى پروردگارت خواهد بود.
در آيه ديگرى مى‏فرمايد: «پس چرا هنگامى كه جانت به گلوگاه مى‏رسد توانائى بازگرداندن آنرا نداريد؟ و شما در اين حال نظاره مى‏كنيد و كارى از دستتان نمى‏آيد و ما از شما به او نزديكتريم ولى نمى‏بينيد» (34) و در آيات بعدى مى‏گويد: «اگر اين شخص از گمراهان باشد با آب جوشان دوزخ از او پذيرايى مى‏شود و سرنوشت او ورود در آتش جهنم است و اين مطلب حق و يقين است.»(35) بديهى است كه تأمّل و دقت در اين آيات و آيات ديگرى كه سختى‏هاى عالم احتضار و قيامت را مطرح مى‏كنند مى‏تواند انسان را از انحراف و گرفتارى عجب و خودپسندى نجات دهد. چرا كه چنين آدمى هرگز نمى‏تواند انواع عذابهاى وعده داده شده را تحمّل كند و به ناچار به فكر اصلاح نفس خود مى‏افتد و امام على(ع) با عبارت بسيار بليغ و رسا، انسانها را از عقوبت و كيفر عجب و خودپسندى پرهيز مى‏دهد و چنين هشدار مى‏دهد: «پس خدا را! خدا را! از تعجيل در عقوبت و كيفر سركشى و ستم برحذر باشيد، و از آينده دردناك ظلم، و سرانجام زشت تكبّر و خودپسندى كه كمين‏گاه ابليس است و جايگاه حيله و نيرنگ اوست، بترسيد، حيله و نيرنگى كه با دلهاى انسانها، چون زهر كشنده مى‏آميزد، و هرگز بى‏اثر نخواهد بود و كسى از هلاكتش جان سالم نخواهد برد. نه دانشمند بخاطر دانشش و نه فقير به جهت لباس كهنه‏اش، در امان نيست.»(36) امام على(ع) در جاى ديگر از كلامش عاقبت انسانها را چنين توصيف مى‏كند: «او را در سرزمين مردگان مى‏گذارند و در تنگناى قبر تنها خواهد ماند. حشرات درون زمين، پوستش را مى‏شكافند وخشت و خاك گور بدن او را مى‏پوساند. تندبادهاى سخت آثار او را نابود مى‏كند و گذشت شب و روز نشانه‏هاى او را از ميان بر مى‏دارد بدنها، پس از آنهمه طراوت متلاشى مى‏گردند و استخوانها بعد از آنهمه سختى و مقاومت پوسيده مى‏شوند و ارواح در گرو سنگينى گناهانند و در آنجاست كه به اسرار پنهان يقين مى‏كنند.»(37)
امام در ادامه كلامش در توصيف صحنه‏اى از قيامت چنين مى‏فرمايد: «بدانيد كه بايد از صراط عبور كنيد، گذرگاهى كه عبور كردن از آن خطرناك است، با لغزشهاى پرتاب كننده، و پرتگاههاى وحشت زا، و ترس‏هاى پياپى.»(38)
اين مقاله توسط آقاى محمد رضا رضوانى پور براى مجله ارسال شده است.
پى‏نوشت‏ها: –
1. فرهنگ فارسى دكتر محمد معين.
2. مقامات العليه، شيخ عباس قمى، ص 53.
3. معراج السعادة، ص 200.
4. چهل حديث امام خمينى(ره)، ص 63.
5. سوره لقمان، آيه 18.
6. سوره حديد، آيه 23 و نساء، آيه 36.
7. سوره هود، آيه 10.
8. غررالحكم.
9. بحارالانوار، ج 69، ص 317.
10. نهج البلاغه، كلمات قصار، ص 167.
11. همان، ص 211.
12. همان، ص 212.
13. الاختصاص، ص 227.
14. سيره پيشوايان، ص 545.
15. سوره نازعات، آيه 24.
16. سوره طه، آيه 64.
17. سوره اعلى، آيه 14.
18. سوره شمس، آيه 9.
19. سوره كهف، آيه 34.
20. نهج البلاغه، نامه 53.
21. همان، كلمات قصار، ص 167.
22. همان، ص 211.
23. همان، نامه 53.
24. بحارالانوار، ج 72، ص 311.
25. نهج البلاغه، نامه 53.
26. همان، حكمت 96.
27. همان، حكمت 70.
28. همان، حكمت 54.
29. نهج البلاغه، خطبه 185.
30. همان 103.
31. همان 163.
32. همان.
33. سوره قيامت، آيه 26.
34. سوره واقعه، آيات 85 – 83.
35. همان، آيات 95 – 92.
36. نهج البلاغه، خطبه 192.
37. همان، خطبه 83.
38. همان.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
شوراى شهر لندن پنج ميليون پوند بودجه براى شناسايى مسلمانان اختصاص داد. (17/10/85)
20 هزار نظامى عراقى تأمين امنيت بغداد را بر عهده گرفتند. (20/10/85)
آمريكا، اسرائيل و عربستان براى عمليات مخفيانه سيا عليه حزب اللّه لبنان توافق كردند.
سيد محسن حكيم: اعدام صدام نشانه قدرت و استقلال دولت عراق بود. (21/10/85)
اسماعيل هنيه: امروز وحدت فلسطينى‏ها واجب شرعى است. (24/10/85)
دولت عراق دو همدست صدام (برزان تكريتى و عواد البندر) را هم اعدام كرد. (26/10/85)
بر اساس آخرين تحقيقات 655 هزار غير نظامى عراقى قربانى سياست‏هاى بوش و بلر شده‏اند. (28/10/85)
سيد حسن نصراللّه به دنبال استعفاى رئيس ستاد ارتش اسرائيل: منتظر استعفاى نخست وزير و وزير جنگ اسرائيل هم باشيد. (1/11/85)
سيد حسن نصر اللّه: پيروزى بر اسرائيل را امام حسين(ع) به ما آموخت. (2/11/85)
ابومازن و خالد مشعل براى توقف درگيرى‏ها به توافق رسيدند.
نفاق علماى وهابى با افشاى اسناد تكفير صدام رو شد. “بن باز” در فتواى خود صدام را كافر و منافقى معرفى كرد كه توبه‏اش پذيرفته نخواهد شد و لعن او جايز است. (3/11/85)
در ادامه قدرت نمايى حزب اللّه، اعتصاب ملى لبنان را فرا گرفت. (4/11/85)
اعتصابيون لبنانى: اگر سينيوره عبرت نگيرد قاطع‏تر به صحنه مى‏آئيم. (5/11/85)
حركت سنجيده سيد حسن نصراللّه(در عدم درگيرى) توطئه اسرائيل را ناكام گذاشت. (7/11/85)
روزنامه يديعوت احارنوت از دستور كاخ سفيد به سيا براى انجام فعاليت‏هاى سرى عليه حزب اللّه خبر داد. (8/11/85)
سيدحسن نصراللّه: فرزندان امامى هستيم كه تن به ذلت نداد. (11/11/85)
كارشناس اسرائيلى: سيد حسن نصراللّه از اسرار ما با خبر است. (15/11/85)
انفجار كاميون در منطقه شيعه نشين بغداد به شهادت 137 نفر و مجروح شدن 305 نفر انجاميد. (16/11/85)
امام جمعه مسجد الحرام:برادرى شيعه و سنى يك نعمت الهى است. (18/11/85)
اخبار داخلى
لاريجانى در چين: اگر تهديد شويم ممكن است از «ان. پى. تى» خارج شويم.
رئيس جمهور در جلسه استانى هيأت دولت در خوزستان: دولت براى توسعه و پيشرفت خوزستان هيچ محدوديتى قائل نيست.
آقازاده: قابليت هسته‏اى ايران غير قابل تحريم است. (16/10/85)
رهبر معظم انقلاب: مسؤولان حق ندارند از حق هسته‏اى صرف نظر كنند.
رهبر انقلاب: امروز پرهيز از اختلاف مهمترين وظيفه مسلمانان است.
سخنگوى وزارت خارجه در پاسخ به تهديد رژيم صهيونيستى: هرگونه اقدام عليه ايران بدون پاسخ نخواهد ماند. (19/10/85)
انفجار مشكوك و مهيب در كوه‏هاى كرمان اتفاق افتاد.
رئيس جمهور: دولت تا يك سال آينده نوسانات تند افزايش قيمت‏ها را كنترل مى‏كند.
سرپرست مجتمع قضايى امور اقتصادى: منتظريم رئيس جمهور صاحبان ثروت‏هاى نامشروع را معرفى كند. (21/10/85)
با تصويب هيأت دولت، بنزين نيمه دوم سال 86 سهميه بندى مى‏شود. (23/10/85)
مذاكرات احمدى نژاد با دانيل اورتگا و هوگو چاوز آغاز شد. (25/10/85)
رهبر انقلاب: وحدت، پشتيبان دولت‏هاى اسلامى است. اختلاف افكنان در جهان اسلام نه شيعه هستند و نه سنى.
قوى‏ترين مرد جهان (حسين رضازاده) خادم امام رضا(ع) شد. (26/10/85)
شهرام جزايرى از توضيح درباره سرمايه 160 ميليارد تومانى طفره رفت.
دبير ستاد مبارزه با قاچاق كالا خبر داد: پرونده‏هاى ميلياردى قاچاق كالا در پيچ و خم رسيدگى گرفتار است.
آيت اللّه شاهرودى نسبت به نفوذ كار چاق كن‏ها در دستگاه قضايى هشدار داد. (27/10/85)
حداد عادل در اعتراض به مصوبه ديروز نمايندگان: افزايش عمر مجلس خلاف قانون اساسى است.
لاريجانى: توقف غنى سازى دروغ عجيب و غريبى است. (28/10/85)
وزير دفاع آمريكا: فشار به ايران براى مذاكره است نه جنگ. در شرايط فعلى فقط بايد التماس كنيم.
نمايندگان مجلس: بودجه سال 86 بايد با رويكرد شرايط تحريم تدوين شود.
آيت اللّه محمدهادى معرفت درگذشت.
البرادعى: ايران تأسيسات هسته‏اى اعلام نشده ندارد. (30/10/85)
شوراى نگهبان با شرايط جديد نمايندگى مجلس شوراى اسلامى موافقت كرد. (1/11/85)
بودجه 229 هزار ميليارد تومانى تقديم مجلس شد. (2/11/85)
كارتر: توان جلوگيرى از پيروزى انقلاب اسلامى را نداشتيم. (3/11/85)
به رغم مخالفت صريح قانون اساسى، 121 نماينده با افزايش عمر وكالت خود رأى دادند! (4/11/85)
على رغم تلاش غرب براى تحريم ايران، 3/4 ميليارد دلار سرمايه گذارى اروپايى‏ها در پارس جنوبى صورت مى‏گيرد.
سوگوارى حضرت اباعبداللّه الحسين(ع) از شنبه شب در محضر رهبر انقلاب برگزار مى‏شود.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در ديدار سفير انگليس در تهران: غرب زورگويى را كنار بگذارد، آماده مذاكره هسته‏اى هستيم. (5/11/85)
لاريجانى پس از ديدار با دبير شوراى امنيت ملى عربستان: حمله به ايران عمليات روانى آمريكاست.
البرادعى: دانش هسته‏اى ايران قابل بمباران نيست. (7/11/85)
متكى در ديدار با همتاى بلاروس: با توقف غنى سازى به هر شكلى مخالفيم.
نرخ رشد جمعيت در كشور كاهش يافت.
وزير امور خارجه: ايران از راه حل جامع الاطراف در پرونده هسته‏اى استقبال مى‏كند.
ايران اسلامى در آستانه تاسوعا و عاشوراى حسينى غرق در ماتم است. (8/11/85)
كارشناسان از پيشنهاد رهبر انقلاب در مورد تشكيل سازمان اوپك گازى استقبال كردند.
لاريجانى: مواضع هسته‏اى ما تغيير نكرده است. (12/11/85)
روزنامه انگليسى اينديپندنت: واگذارى خاورميانه به ايران تنها چاره آمريكاست.
ياد امام و شهدا در آغاز دهه فجر گرامى داشته شد.
مالزى: فعاليت اقتصادى در ايران را به تجارت آزاد با آمريكا ترجيح مى‏دهيم. (14/11/85)
همزمان با دهه فجر جهش علمى ايران در كنترل ايدز و توليد داروهاى نو تركيب اعلام شد.
دستگاههاى اجرايى موظف به استخدام فرزندان شاهد بيكار داراى تحصيلات دانشگاهى شدند. (15/11/85)
مسؤولان كشور در جمع خبرنگاران و كارشناسان خارجى بازديد كننده از تأسيسات هسته‏اى: مى‏بينيد كه ايران قطعنامه را اجرا نمى‏كند.
دكتر الهام براى وزارت دادگسترى به مجلس معرفى شد.
بهاى نفت به مرز 60 دلار رسيد. (16/11/85)
رهبر انقلاب در ديدار عبدالعزيز حكيم: سياست ما حمايت از دولت عراق است. (17/11/85)
ولى امر مسلمين با اشاره به تخريب ديوار مسجدالاقصى: جهان اسلام بايد اشغالگران قدس را پشيمان كند. (19/11/85)
وزير اطلاعات: 100 جاسوس سيا و موساد به دام افتادند.
فرمانده كل قوا تأكيد كردند در صورت تعرض به ايران همه جهان را براى آمريكا ناامن مى‏كنيم.
رهبر انقلاب: ملت ايران در 22 بهمن پرشورتر از هميشه به ميدان مى‏آيد.
پوتين در ديدار با دكتر ولايتى: پرونده هسته‏اى ايران بايد از طريق گفتگو حل و فصل شود. (21/11/85)
حماسه لبيك ملت به رهبر، بهمن 85 آوار سنگين بر سر دشمن بود.
لاريجانى در مونيخ: دشمنى 28 ساله آمريكا، ايران را قدرتمندتر كرده است. (23/11/85)
اخبار خارجى‏
آمريكا روسيه را تحريم كرد.
دمكرات‏ها: زمان پايان جنگ در عراق فرا رسيده است. (17/10/85)
18 تفنگدار آمريكايى در 7 عمليات كشته و مجروح شدند.
اردوغان از مسلح كردن پ ك ك توسط آمريكا خبر داد. (19/10/85)
سوئيس يخ زد.
زير دريايى هسته‏اى آمريكا با نفتكش ژاپنى در تنگه هرمز برخورد كرد. (20/10/85)
سياستمداران و نظاميان آمريكايى به طرح افزايش نيرو در عراق اعتراض كردند. (21/10/85)
صاحب نظران و رسانه‏هاى جهان با ارزيابى راهبرد جديد آمريكا اعلام كردند، بوش در عراق نه راه پس دارد، نه راه پيش.
مخالفان جنگ در شهرهاى مختلف آمريكا تظاهرات كردند. (24/10/85)
گورباچف: آمريكا بايد از طمع ورزى جهانى دست بردارد.
بوش به اشتباه سياست هايش در عراق اعتراف كرد. (25/10/85)
نظاميان سابق آمريكايى با امضاى طومارى خواستار پايان جنگ شدند.
روزنامه بوستون گلوب: تنها راه حفظ آبروى واشنگتن پذيرش نفوذ ايران در منطقه است.
نيوزويك: جنگ عراق، جنگى كاملاً شكست خورده است. (27/10/85)
رئيس ستاد ارتش اسرائيل با اعتراف به شكست استعفا كرد. (28/10/85)
رئيس مجلس نمايندگان آمريكا:بوش در چاله عراق به چاه افتاده است.
13 نظامى آمريكايى در سقوط هليكوپتر در بغداد به هلاكت رسيدند.
رئيس شوراى روابط خارجى آمريكا: نتيجه جنگ عراق پايان عصر برترى آمريكاست. (1/11/85)
هيلارى كلينتون رسماً كانديداى رياست جمهورى آمريكا شد. (2/11/85)
مردم چك: به آمريكا اجازه ساخت پايگاه نمى‏دهيم. (3/11/85)
اعتراف صريح شيمون پرز، فروپاشى اسرائيل نزديك است. (4/11/85)
پليس انگليس براى بار دوم، بلر را به اتهام رشوه‏خوارى احضار كرد. (14/11/85)
بيانيه 118 كشور عضو عدم تعهد، اسرائيل بايد به امضاى ان پى تى تن دهد. (19/11/85)
پوتين: آمريكا بزرگترين تهديد عليه روسيه است.

/

قرآن و وظايف مومنان در برابر پيامبر اعظم ص

مقدمه‏
قرآن كريم، پيامبر اكرم(ص) را به عنوان نيكوترين الگو براى بشريّت(1) و سيره او را بهترين راه سعادت بخش معرفى كرده است. از آنجا كه تنها راه خوشبختى دنيوى و اخروى انسان، در پيروى از سيره آن جناب است، خداوند سبحان، ضمن مكلف نمودن بشر به ايمان به او، احكام و مقرّراتى نيز وضع نمود كه در واقع شرح وظايف آنان نسبت به پيامبر اسلام(ص) مى باشد و چون مؤمنان، خود را در مسير هدايت آن حضرت قرار دادند، بدون ترديد علاوه بر وظايف عام، وظايف خاص ديگرى نيز متوجه آنان مى‏شود كه در آيات متعددى از قرآن كريم بدان اشاره شده است.
اين مقاله در صدد است با نگاهى گذرا به آيات ذكر شده، وظايف فردى و اجتماعى مؤمنان نسبت به پيامبر اعظم(ص) و آثار التزام به آن را بررسى نمايد.
اطاعت مطلق از پيامبر اسلام(ص)
همه مردم بايد نسبت به پيشوايان الهى، به ويژه پيامبر اكرم(ص)اطاعت مطلق داشته و اوامر و نواهى آن حضرت را چه در حوزه امور اجتماعى و چه فردى، بدون چون و چرا بپذيرند و اطاعت كنند.
قرآن كريم، در آيات متعدّدى به اين مسئله اشاره كرده و در برخى آيات، با مخاطب قرار دادن همه انسان ها، آنان را به اطاعت از پيامبر اسلام(ص) فرمان داده است: «قُل اَطيعُوا اللّهَ واَطيعُوا الرَّسولَ…؛(2)اى پيامبر(ص) بگو: از خدا و رسول او اطاعت كنيد…» و در جاى ديگر، خصوص مؤمنان را به اين موضوع دعوت مى نمايد: «ياايُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اَطيعُوا اللّهَ‏واَطيعُوا الرَّسولَ..؛(3) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا و رسولش را اطاعت كنيد…»
مفهوم اطاعت، به معناى دنباله روى است؛ يعنى راهى كه رسول خدا(ص)مى رود، صراط مستقيم است كه صراط خداست و اطاعت آن حضرت بر همه واجب است.(4)
از نظر قرآن كريم، اطاعت از رسول خدا(ص)، اطاعت از خداست: «مَن يُطِعِ الرَّسولَ فَقَد اَطاعَ اللّهَ…؛(5) هر كس كه از رسول خدا اطاعت كند، از خدا اطاعت كرده است…». اطاعت، گستره وسيعى دارد و منظور از اطاعت رسول، اطاعت از همه دستورهايى است كه از ناحيه خدا نازل شده و آنچه پيامبر دستور مى دهد، همان وحى خدا است.(6)
دستور خداوند به اطاعت از پيامبر(ص)، بدون هيچ قيد و شرطى، خود، دليل بر عصمت آن حضرت مى باشد؛ زيرا اگر حضرت، هرگونه ضعف، انحراف و گناهى داشت، مى‏بايست فرمان كتاب خدا درباره اطاعت رسول اكرم(ص)مشروط باشد.(7)
بر همين اساس حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «وَ اَنَّ محمداً عبدُهُ و رسوله … و خَلَّف فينا راية الحق من تقدَّمها مرق و من تخلّف عنها زهق و من لزمها لحق؛ گواهى مى دهم كه محمد(ص)بنده و فرستاده خداست… و پرچم حق را در ميان ما به يادگار گذاشت، هر كس از آن پيشى گيرد، از دين خارج شده و آن كس كه از آن عقب ماند، هلاك گردد و هر كس همراهش باشد، رستگار شود».(8)
و در كلام بلندى، از آن حضرت نقل شد كه فرمودند: «محبوب ترين بنده نزد خداوند كسى است كه از پيامبرش پيروى كند و گام بر جايگاه قدم او نهد».(9)
الف – وظايف اجتماعى‏
مهم ترين بخش وظايف مؤمنان نسبت به پيامبر خدا(ص)مربوط به حوزه ولايت و امامت آن حضرت است. بى شك بزرگترين تلاش آن حضرت، تشكيل حكومت دينى بود كه در غدير تجلّى يافته است. قرآن كريم، در ضمن آيات متعددى به اين سنخ از وظايف پرداخته و آن ها را مورد تأكيد قرار داده است. به برخى از اين وظايف اشاره مى كنيم:
1- پذيرش ولايت پيامبر و ائمه(عليهم السلام)
اولين و بزرگترين وظيفه اجتماعى نسبت به پيامبر اسلام(ص)، پذيرش ولايت و رهبرى آن حضرت است.
قرآن كريم، ولايت را از آن خداوند و پيامبر اكرم(ص) و ائمه(عليهم السلام) مى داند: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ ورَسولُهُ والَّذينَ ءامَنوا…؛(10)ولى امر و ياور شما تنها خدا و رسولش و مؤمنان ائمه(عليهم السلام) هستند…» اهميت ولايت آن حضرت، به حدّى است كه از ولايت خود مؤمنان بر خودشان برترى دارد. خداوند مى فرمايد: «اَلنَّبِىُّ اَولى بِالمُؤمِنينَ مِن اَنفُسِهِم…؛(11) پيغمبر اولى و سزاوارتر به مؤمنان است از خود آنان» از اين رو بايد مؤمنان حكم و اراده او را بر اراده خود مقدم بدارند. يا به عبارت ديگر، همانطور كه خداوند بر همه ولايت دارد «فَاللّهُ اَولى بِهِما»(12) پيامبر اكرم(ص) نيز بر مؤمنان ولايت دارد؛ از آن جا كه پيامبر(ص) به تعبير قرآن، عبد مطلق خداست و از جانب خود سخن نمى گويد بلكه دستورات او وحيانى است: «و ما يَنطِقُ عَنِ الهَوى، اِن هُوَ اِلاّ وحىٌ يوحى»(13) از اين رو هر كس ولايت رسول الله(ص) را بپذيرد، ولايت خدا را پذيرفته است.(14)
قرآن كريم، پذيرش ولايت ائمه(عليهم السلام) را در امتداد پذيرش ولايت رسول الله(ص) قرار مى دهد: «اَطيعُوا اللّهَ واَطيعُوا الرَّسولَ واُولِى الاَمرِ مِنكُم…؛(15) از خدا و رسولش و واليان امر كه به تصريح روايات مقصود از آن ائمه معصومين(عليهم السلام) هستند، اطاعت كنيد…» نمونه بارز آن، در مورد ولايت على(عليه السلام) مى‏باشد. از يكى از اصحاب پيامبر(ص)به نام بريده روايت شده كه گفت: «من با على(عليه السلام) در جنگ يمن بودم، بعد از اينكه به مدينه آمدم به محضر رسول الله(ص)رسيدم و نزد آن حضرت، از على(عليه السلام) بدگويى كردم. ديدم رنگ آن جناب تغيير كرد، فرمود: «اى بريده، مگر من اولى به همه مؤمنان از خودشان نيستم؟» عرض كردم: بله، فرمود: پس هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست.»(16)
2 – رجوع به سنّت آن حضرت در مخاصمات اجتماعى
در آيات متعدد قرآن، خداوند سبحان به مؤمنان او فرمود كه در مخاصمات اجتماعى به رسول اكرم(ص) رجوع كنند و گفتار و كردار و تقريرهاى آن حضرت را در قالب سنّت و قرآن كريم، چراغ راه خود، در مسير سعادت ابدى قرار دهند. از جمله آن آيات: «ياَيّهَا الَّذينَ ءامَنوا اَطيعُوا اللّهَ واَطيعُوا الرَّسولَ واُولِى الاَمرِ مِنكُم فَاِن تَنازَعتُم فى شَى‏ء فَرُدّوهُ اِلَى اللّهِ والرَّسولِ اِن كُنتُم تُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الآخِرِ…؛(17) اى كسانى كه ايمان آورديد از خدا و رسول و واليان امر ائمه(عليهم السلام) اطاعت كنيد و اگر در چيزى نزاع كرديد، به حكم خدا و رسول بازگرديد، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد…» برخى از مفسران مى‏گويند: اين آيه شريفه به وظيفه مردم در برابر خدا و رسول خدا و اولى الامر اشاره مى كند و مى فرمايد: «با وجود اين سه مرجع خدا، پيامبر و اولى الامر، مردم در بن بست قرار نمى گيرند.»(18)
از نگاه قرآن، مراجعه به سنّت پيامبر اكرم(ص)در مخاصمات، از مقوَّمات ايمان واقعى مردم است: «فَلا ورَبكَ لا يُؤمِنونَ حَتّى يُحَكّموكَ فيما شَجَرَ بَينَهُم ثُمَّ لا يَجِدوا فى اَنفُسِهِم حَرَجا مِمّا قَضَيتَ ويُسَلِّموا تَسليما؛(19) نه چنين است، قسم به خداى تو كه اينان اهل ايمان نيستند مگر اينكه در خصومت و نزاعشان، تنها تو را حاكم كنند و آن گاه به هر حكمى كه (به سود و زيان آنها) كنى، اعتراضى در دل نداشته و كاملا از دل و جان تسليم فرمان تو باشند.» به هر حال، خداوند در آيه فوق، سوگند ياد كرد كه مردم، ايمان واقعى پيدا نمى كنند، مگر اينكه، سه شرط را دارا باشند:
الف: در هنگام اختلاف به سنّت پيامبر اكرم(ص)مراجعه كنند نه به طاغوت.
ب: از حكم پيامبر(ص)در دلِ خود احساس دلتنگى نكنند.
ج: در برابر قضاوت آن حضرت، تسليم محض باشند.(20)
در منطق دين نه تنها مراجعه به پيامبر اكرم(ص)وظيفه مؤمنان است؛ بلكه پذيرش داورى ها و احكامى كه صادر كرده‏اند، نيز بر آنان واجب است، چنانكه امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «اگر قومى عبادت خدا را انجام بدهند و براى خدا شريك نگيرند و نماز بخوانند و زكات بدهند و حج خانه خدا را بجا آورند و روزه ماه رمضان را بگيرند ولى در كارى كه خدا يا رسول خدا(ص)كرده، چون و چرا كنند و بگويند: «اگر خلاف اين را مى كرد بهتر بود» حتى اگر اين چون و چرا را به زبان نياورند و از دل خود بگذرانند، به همين مقدار مشرك شده اند.»(21)
3- اخذ اجازه از پيامبر
از نگاه قرآن كريم، در حوزه مسايل اجتماعى، آن گاه كه تكاليف، صورت جمعى پيدا مى كند، كسى حق ندارد، بدون اجازه پيامبر اكرم(ص)و جانشينان آن حضرت، براى مدّتى هرچند كوتاه و براى هر گونه عذرى، عرصه را خالى كند و يا خودسرانه عمل كند: «اِنّمَا المُؤمِنونَ الّذينَ ءامَنوا بِاللّهِ ورَسولِهِ واِذا كانوا مَعَهُ عَلى اَمر جامِع لَم يَذهَبوا حَتّى يَستأذِنوهُ…؛(22) منحصراً مؤمنان (واقعى) كسانى اند كه به خدا و رسول او ايمان آورده اند و هرگاه در كار اجتماعى شان به حضور رسول خدا(ص)لازم باشد، حاضرند، تا اجازه نگيرند، از محضر آن حضرت، بيرون نمى روند…» آيه فوق در مورد عدّه‏اى نازل شد كه هر وقت رسول خدا(ص)، مؤمنان را براى اجراى امرى از امور جمع مى كرد تا پى كارى يا جنگى بفرستد، بدون اجازه آن حضرت، متفرق مى شدند و خداوند با اين آيه به آن ها هُشدار دادند كه بدون اذن حضرت، جايى نروند.(23)
اين دستور انضباطى مهم اسلامى، مخصوص پيامبر و يارانش نبوده است؛ بلكه در برابر تمام رهبران و پيشوايان الهى اعم از پيامبر و ائمه و علمايى كه جانشينان آن ها هستند، رعايت آن ها لازم است؛ چرا كه مسئله سرنوشت مسلمين و نظام جامعه اسلامى در آن مطرح مى باشد و علاوه بر دستور قرآن مجيد، عقل و منطق نيز حاكم بر آن است؛ زيرا اصولا هيچ تشكّلى بدون رعايت اين اصل پابرجا نمى ماند و مديريت صحيح، بدون آن امكان پذير نيست.(24)
از اين رو وظيفه همگانى و هميشگى مردم در هر عصرى كه مسائل اجتماعى اسلام مطرح است، در حقيقت، شخصيت حقوقى رسول اكرم(ص)در آن جهت به صحنه آمده و هرگز مؤمنان نبايد اين صحنه را ترك كنند.(25)
4- خيانت نكردن
يكى ديگر از وظايف مؤمنان، خيانت نكردن به خدا و رسول الله(ص) مى‏باشد كه در قرآن به آن تصريح شده است: «ياايّهَا الّذينَ ءامَنوا لا تَخونُوا اللّهَ والرَّسولَ و…؛(26) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خدا و رسول او خيانت نكنيد…» مرحوم طبرسى در ذيل اين آيه شريفه مى فرمايد: «خيانت خدا، يعنى ترك واجبات و خيانت رسول الله(ص)ترك سنّت و روش پيامبر اكرم(ص)و شرايع دين او مى باشد و تركِ چيزى از دين و ضايع كردنِ آن، خيانت به خدا و رسول الله(ص)مى باشد.»(27)
پيام اين آيه را مى توان با استفاده از شأن نزول آن تبيين كرد كه مفسّران در مورد شأن نزول آيه اختلاف كردند:
الف – هنگامى كه مسلمانان، به فرمان پيامبر خدا(ص) يهوديان قبيله بنى قريظه را محاصره كردند، آنان پيشنهاد صلح و كوچ كردن به شام را دادند، پيامبر اكرم(ص)نپذيرفت و سعد بن معاذ را به داورى مأمور ساخت. يكى از مسلمانان همراه او، به نام ابولبابه كه سابقه دوستى با آنان داشت، با اشاره به گلوى خود به آنان فهماند كه در صورت پذيرش حكميت سعد بن معاذ، همه كشته خواهيد شد. جبرئيل اين اشاره را به پيامبر خدا(ص)خبر داد، پس از آن ابولبابه با شرمندگى از اين خيانت، خود را به ستون مسجد پيامبر بست و هفت شبانه روز چيزى نخورد، سرانجام خداوند توبه اش را پذيرفت.(28) مطابق اين شأن نزول، گاهى يك اشاره به سود دشمن، خيانت محسوب مى شود.(29)
بنابراين آن چه كه باعث مى شود، پيامبر اكرم(ص)مورد توهين قرار گيرد و دين اسلام زير سؤال برود، مؤمنان بايد آن را ترك كنند و كارى نكنند كه بيگانگان، از كار آن ها عليه اسلام و پيامبر اعظم(ص)سوء استفاده كنند و باعث تقويت دشمن شوند.
ب – در جنگ بدر، بعضى از مسلمانان، نامه اى به ابوسفيان نوشتند و از نقشه پيامبر اكرم(ص)او را باخبر ساختند، ابوسفيان هم از مشركان مكّه درخواست كمك كرد كه هزار نفر براى جنگ بدر به راه افتادند.(30)
طبق اين شأن نزول، افشاى اسرار نظامى، خيانت به پيامبر اسلام(ص) و خيانت به خداوند است؛ چون در آيه فوق، خدا و پيامبر خدا(ص) در كنار هم ذكر شدند.(31)
به عبارت ديگر، مؤمنان در نظام اسلامى نبايد، اسرار و اطلاعات نظامى، سياسى، فرهنگى و اقتصادى را به نفع دشمنان نظام، افشاء كنند؛ چون طبق آيه شريفه فوق، خيانت به خدا و پيامبر(ص)به حساب مى آيد.
ب – وظايف فردى
منظور از وظايف فردى، امورى است كه خارج از چارچوب ساختارى جامعه قرار گيرد؛ يعنى هر مؤمنى، صرف نظر از رابطه امت و رهبرى و لحاظ حوزه اجتماعى پيامبر اكرم (ص)، مكلّف و مأمور به التزام بدان مى باشد.
قبل از هر چيز لازم است، گفته شود، اديان الهى به ويژه اسلام، براى رشد معنوى انسان آمده اند؛ به عبارت ديگر هدف شريعت، تهذيب نفوس انسان ها است؛ براى اين منظور، بعضى از تكاليف فردى در كنار وظايف اجتماعى واجب گشته است تا هر انسانى به ويژه مؤمن با پايبندى به آن در مسير عبوديّت كه هدف آفرينش است، قرار گيرد و از اين رهگذر به مقام قرب الهى نائل آيد.
بزرگترين وظيفه فردى مؤمنان، نسبت به پيامبر اكرم(ص)عمل به آن دسته از دستورهايى است كه براى تهذيب جان و روح آنان آمده است؛ زيرا بدون قيام به وظايف فردى، عمل به وظايف اجتماعى نيز به درستى صورت نمى پذيرد. به عنوان مثال، كسى كه تقوا و عدالت و… نداشته باشد، چطور مى شود، مسئوليت هاى كليدى جامعه را به او سپرد.
البته وظايف فردى مؤمنان نسبت به رسول الله(ص)فراوان است، ولى آن چه كه در قرآن كريم بطور صريح، خطاب به مؤمنان آمده است، بيان مى كنيم:
1- محبّت پيامبر(ص)و اهل بيت او(عليهم السلام)
محبّت به پيامبر(ص)و اهل بيت او(عليهم السلام) از چنان جايگاهى برخوردار است كه پيامبر اسلام(ص)آن را به عنوان مكمّل ايمان ذكر فرموده اند: «ايمان بنده اى كامل نمى شود، مگر اينكه من پيش او محبوب تر از خودِ او باشم و عترت من نزد او محبوب تر از خويشان خودش باشد…»(32) در جاى ديگر، آن حضرت در مورد اهميّت مسئله محبّت مى فرمايد: «المرء مع مَن اَحَبّ؛ انسان با محبوب خود، محشور مى شود»(33).
البته، منظور از محبّ كسى است كه خود را با محبوب هماهنگ كند و تلاش كند كه گفتار و كردار او را الگويى براى خود قرار دهد.
محبت به اهل بيت(عليهم السلام) وظيفه‏اى بس خطير است. لذا در قرآن كريم به عنوان مزد رسالت مطرح شده است: «قُل لا اَسئلُكُم عَلَيهِ اَجرًا اِلاَّ المَوَدَّةَ فِى القُربى؛(34) من از شما اجر رسالت نمى خواهم، جز اينكه محبّت مرا در حق خويشاوندان منظور داريد»؛ به عبارتى ديگر، محبّت به اهل بيت(عليهم السلام)، لازمه محبّت به پيامبر اكرم(ص)است.
2- صلوات فرستادن
يكى از وظايف فردى مؤمنان نسبت به رسول الله(ص)فرستادن صلوات بر آن حضرت است. قرآن كريم، درود مؤمنان نسبت به پيامبر اكرم(ص)را در رديف درود خداوند و ملائكه قرار داده و مؤمنان را فرمان داده است كه بر پيامبر اعظم(ص)صلوات بفرستند: «اِنَّ اللّهَ ومَلائكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النّبىِ‏ّ ياايّهَا الّذينَ ءامَنوا صَلّوا عَلَيهِ وسَلّموا تَسليما؛(35) به درستى كه خدا و فرشتگان او، بر پيامبر درود مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر پيامبر، صلوات بفرستيد و تسليم آن حضرت باشيد.»
معناى صلوات بر آن حضرت اينست كه، خدايا رحمتت را بر پيامبر(ص)و خاندانِ پاك او نازل فرما، وقتى رحمت بر حضرت نازل شد، به ديگران هم مى‏رسد؛ چون او مجراى فيض است و اگر بخواهد خيرى به ديگران برسد، بايد به عنوان رحمت خاص، نخست بر حضرت نازل شود و سپس به ديگران برسد.(36)
حضرت على(عليه السلام) در مورد اين موضوع مى فرمايد: «وقتى اين آيه را در نماز يا در غير نماز مى خوانيد، صلوات بفرستيد.»(37)
اين مسئله، آن قدر اهميّت دارد كه امام صادق(عليه السلام) در كلام بلندى مى فرمايد: «چون نام پيغمبر ذكر شود، بسيار بر او صلوات بفرستيد؛ زيرا هر كه يك صلوات بر آن حضرت بفرستد، خداوند بر آن شخص هزار صلوات مى‏فرستد در هزار صف از ملائكه و هيچ خلقى نماند مگر به سبب صلوات خدا و ملائكه بر او، بر او صلوات بفرستد. پس كسى كه به چنين رحمتى رغبت ننمايد، جاهل و غافل است و خدا، رسول و اهل بيت(عليهم السلام) از او بيزارند.»(38)
در حديثى ديگر از آن حضرت نقل شده است كه فرمودند: «هيچ عملى در ميزان اعمال، سنگين تر از صلوات بر محمد و آل محمد نيست و شخصى را در قيامت، اعمالش را به ميزان مى گذارند، سبك مى آيد، حضرت رسول(ص)صلوات بر خود را در ميزان او مى گذارد، سنگين مى شود و بر اعمال بدش، غالب مى شود»(39).
3- توسّل
خداى متعال، گنهكاران را ارشاد فرموده است كه درِ خانه رسول اكرم(ص)بروند. از آن حضرت بخواهند كه براى ايشان طلب مغفرت كند: «ولَو اَنّهُم اِذ ظَلَموا اَنفُسَهُم جاءوكَ فَاستَغفَروا اللّهَ واستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدوا اللّهَ تَوّابا رَحيما…؛ (40) اگر آنهايى كه به خود ظلم كردند، به تو رجوع كردند، براى آنها استغفار كن و از خدا آمرزش بخواه كه خداوند را توبه پذير و مهربان خواهى يافت.»
4- زيارت
هنگامى كه به زيارت پيامبر اكرم(ص)به مدينه مى رويم، مشمول لطف خاص خداوند مى شويم كه هم پيامبر(ص)به ما سلام مى كند: «واِذا جاءَكَ الذينَ يُؤمِنونَ بِآياتِنا فَقُل سَلامٌ عَلَيكُم…»(41) و هم براى گناهان از خداوند طلب رحمت مى كند.(42)
البته، زيارت و توسّل به آن حضرت، فقط به حضور حضرت رسيدن و رفتن به مدينه، سرِ قبرِ آن حضرت نيست؛ هرچند فضيلت بيشترى دارد، بلكه هر گاه كه مؤمنان، حال دعا پيدا كردند و از دور، دعاها و زيارت نامه هاى آن حضرت كه در منابع اسلامى وارد شده است، بخوانند، شامل عنايت آن حضرت مى شوند. زيرا قرآن كريم تصريح فرموده است كه رسول خدا(ص)اعمال مؤمنان را مى‏بيند؛ «وقُلِ اعمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُم ورَسولُهُ والمُؤمِنونَ…».(43)
5 – رعايت ادب
قرآن كريم، ادب گفتگو با رسول الله(ص)را به مسلمانان(44)مى آموزد و در برخى از آيات به اين موضوع پرداخته است.
قرآن براى اينكه مسلمانان، پيامبر خدا(ص)را فردى عادى تلقى نكنند، توصيه مى كند كه صداى خود را از صداى آن حضرت بلندتر نبرند؛ زيرا چنين رفتارى جسارت است و ارتكاب چنين كردارى، سبب نابودى اعمال نيك آن ها مى شود: «ياايّهَا الّذينَ ءامَنوا لا تَرفَعوا اَصوتَكُم فَوقَ صَوتِ النبىِ‏ّ ولا تَجهَروا لَهُ بِالقَولِ كَجَهرِ بَعضِكُم لِبَعض اَن تَحبَطَ اَعمالُكُم واَنتُم لاتَشعُرون؛(45) اى اهل ايمان (با رسول با ادب سخن بگوييد) صداى خود را از صداى پيغمبر بلند مكنيد، بر او فرياد نكشيد كه اعمال نيكتان باطل مى شود و شما نمى فهميد (كه بى ادبى مبطل اعمال نيك است).»
حكم باطل شدن اعمال نيك در مقابل اين جسارت، ويژه دوران زندگى ظاهرى و دنيوى آن حضرت نيست، بلكه در جوار قبر مطهّر آن بزرگوار نيز نبايد با صداى بلند سخن گفت.(46) ائمه اطهار(عليهم السلام) و جانشينانِ آن حضرت نيز همان حكم را دارند و نيز احترام ذرّيه آن بزرگوار علماى ربّانى و فقهاى عادل و مراجع تقليد كه به فرموده روايات، جانشينان پيامبر(ص)مى‏باشند، بر ما لازم است.(47)
در آيه ديگرى، خداوند هرگونه پيشى گرفتن نسبت به رسول اكرم(ص)را به مؤمنان گوشزد مى كند: «يا ايّهَا الّذينَ ءامَنوا لا تُقَدِّموا بَينَ يَدَىِ اللّهِ ورَسولِهِ…؛(48) اى كسانى كه ايمان آورده ايد،(در هر كارى) بر خدا و رسول او تقدّم مجوييد.»
مرحوم طبرسى در بيان آيه شريفه فوق، نهى از پيشى گرفتن را به موارد زيادى عموميت مى دهد كه عبارت است از: راه رفتن، سخن گفتن قبل از اينكه حضرت سخنى بگويد، انجام دادن كارى، قبل از انجام دادن پيامبر اكرم(ص) و فرمود: «خلاصه اينكه، بايد در همه زمينه ها، حضرت را همراهى كرد».(49)
بعضى از مفسرين موارد تقدم و پيشى گرفتن از رسول الله(ص)را چنين تبيين كردند: «از اينكه قرآن كريم، موارد تقدم را بيان نكرد و مطلق آورد به خاطر اينست كه، شامل تمام انواع پيشى افتادن عقيدتى، علمى، سياسى و اقتصادى در گفتار و كردار، شود و كسى كه از خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله)، پيشى گيرد، در مديريت نظام خلل وارد كرده است و جامعه را به هرج و مرج مى‏كشاند و در حقيقت دستگاه نظام قانون گذارى را بازيچه تمايلات خود قرار مى دهد».(50)
بنابراين، بعضى از سليقه هاى شخصى، عادت و رسوم اجتماعى و سياسى از مقرّرات و قوانين بشرى، كه ريشه در قرآن و حديث ندارد، برخاسته از عقل و فطرت نيست و هرگونه حرام كردن نعمتهاى حلال خداوند يا حلال كردنِ حرام خداوند، نوعى پيشى گرفتن از خدا و رسول اعظم(ص)است.(51)
پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره احزاب، آيه 21.
2. سوره نور، آيه 54 و 56؛ سوره آل عمران، آيه 32؛ سوره مائده،آيه 92. 3. سوره نساء، آيه 59؛ سوره انفال،آيه 20؛ سوره محمد،آيه 33.
4. طباطبايى، محمدحسين، الميزان، ترجمه: سيد محمدباقر موسوى همدانى، ج 5، 40 جلدى(، قم: دارالعلم، چ حكمت، ص 317).
5. سوره نساء،آيه 80.
6. ر.ك. الميزان، پيشين، ترجمه پيشين، ج 36،ص 80.
7. قرائتى، محسن، درسهايى از قرآن (1 – 5) دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ص 272.
8. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 100، ص 187.
9. همان، خطبه 160،ص 301.
10. سوره مائده، آيه 55.
11. سوره احزاب،آيه 6.
12. سوره نساء،آيه 135.
13. سوره نجم،3 و 4.
14. سوره نساء،آيه 80.
15. همان، آيه 59.
16. سيوطى، جلال الدين، درالمنثور، چاپ بيروت، محمد امين، ج 5، ص 182.
17. سوره نساء، آيه 59.
18. قرائتى، محسن، تفسير نور، ج 2؛ تهران: مركز فرهنگى درس هايى از قرآن، 1382،ص 311.
19. سوره نساء،آيه 65.
20. ر.ك. رازى، فخرالدين، تفسير كبير، ج 10؛ تهران: دارالكتب، چاپ دوم، ص 164.
21. كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، ج 2، بيروت: دارالاضواء، 1405 ق، ح 6،ص 398.
22. سوره نور،آيه 62.
23. قمى، على بن ابراهيم، تفسير قمى، ج 2، نجف،1387 ق، ص 110.
24. تفسير نمونه، ج 14، ص 565.
25. جوادى آملى، عبدالله، صهباى حج، مركز نشر اسراء، 1384 ش، ص 198و 199.
26. سوره انفال،آيه 27. طبرسى، مجمع البيان، ج 4-3؛بيروت: دار احياء التراث، چاپ اوّل،1412ق، ص 663.
27. همان.
28. تفسير نور، ج‏4،ص 306.
29. مجمع البيان، پيشين؛ تفسير نور، پيشين، ص 305.
30. همان، ص 306.
31. بحار الانوار، ج 17 ص‏13؛به نقل از جوادى آملى، صهباى حج، مركز نشر اسراء، 1384 ش، ص 501.
32. همان.
33. سوره شورى،آيه 23.
34. سوره احزاب،آيه 56.
35. جوادى آملى، عبدالله، حكمت عبادات، مركز نشر اسراء، چاپ 6، 1383؛ ص 242.
36. ابن بابويه قمى، محمد بن على، خصال صدوق، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1362 ش، ص 629.
37. اصول كافى،ج 2،ص 492 ح‏6؛به نقل از علامه مجلسى، عين الحيات، ج 2، قم: دارالاعتصام، چاپ اول،1376 ش، ص 139.
38. اصول كافى، پيشين، ح 15؛به نقل از علامه مجلسى، پيشين، ص 140.
39. مطهرى، مرتضى، عدل الهى، انتشارات صدرا، چاپ 8،1374،ص 240.
40. سوره نساء،آيه 64.
41. سوره انعام، آيه 54.
42. دهقان، اكبر، هزار و يك نكته از قرآن، تهران، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1379، ص 147.
43. سوره توبه،آيه 105.
44. نسبت ميان ايمان و اسلام، عموم و خصوص مطلق است؛ يعنى هر مؤمنى، مسلمان است، ولى هر مسلمانى، مؤمن نيست، ولى اين تفاوت در صورتى است كه دو واژه (مسلمانان و مؤمنان) در برابر هم ذكر شوند؛ امّا اگر جداگانه ذكر شدند، ممكن است هر دو در يك معنا به كار رفته باشند. (تفسير نمونه، ج 22، ص 210؛به نقل از اكبر دهقان، هزار و يك نكته از قرآن، ص 353.
45. سوره حجرات،آيه 2.
46. تفسير تسنيم، پيشين، ج 6،ص 35.
47. قرائتى، محسن، تفسير سوره حجرات، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، چاپ سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چ 22، 1384، ص 30.
48. سوره حجرات، آيه 1.
49. ر.ك. مجمع البيان، پيشين، ج 10- 9،ص 166.
50. تفسير سوره حجرات، پيشين، ص 13.
51. ر.ك. تفسير سوره حجرات، پيشين، ص 13 و 14.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

آمده‏ام خداحافظى كنم‏
بعد از نماز و صرف ناهار، هنگامه وداع فرا رسيد. در سنگر مشغول آماده كردن خود بوديم كه جواد آمد در سنگر ايستاد. بلند شدم و از او خواستم وارد شود. گفت: آمدم خداحافظى كنم!
گفتم: ان شاء اللّه همديگر را خواهيم ديد.
نگاه محجوبانه‏اى كرد و گفت: خب، شايد ديگر وقت نشد.
بعد وارد سنگر شد و با يكايك بچه‏ها خداحافظى كرد. وقتى از سنگر بيرون رفت، يكى از بچه‏ها گفت: خدا به پدر و مادرش رحم كند!
همه حركات و رفتار بچه‏ها حكايت مى‏كرد عمليات كربلاى 4 آخرين سفر اوست. ساعت هفت يا هشت صبح بود كه دستور عقب نشينى رسيد. بچه‏هايى را كه عقب مى‏رفتند، ورانداز كردم تا مبادا كسى جا بماند. چشمم به قاسم – فرمانده گروهان نورى – افتاد.از او سراغ جواد را گرفتم. او هم خبرى نداشت. همه رفته بودند و من همچنان چشم انتظار گمشده خود بودم. از جعفر پرسيدم: پس جواد چى شد؟
جعفر گفت: من مى‏خواستم به تو بگويم كه جواد مجروح شده، ولى نتوانستم. كسى هم او را عقب نياورده است.
پرسيدم: جعفر فاصله‏اش تا اينجا چقدر است؟
گفت: راه زيادى نيست.
با جعفر راه افتاديم هرچه جلوتر مى‏رفتيم كمتر اثرى از نيروهاى خودى مى‏ديديم. جعفر سنگرى را نشان داد كه جنازه چند عراقى در ميان آن افتاده بود. بعد گفت: جواد بايد همين جاها باشد.
چند بار جواد را صدا زدم ولى جوابى نشنيدم. بازهم گشتيم ولى خبرى نشد. يك دفعه جعفر گفت: راستش جواد شهيد شد. من نخواستم همان اول به تو بگويم.(1)
مجازات بى احترامى به عكس صدام‏
در يكى از اردوگاه‏ها عكس بزرگى از صدام را گذاشته و به همه دستور داده بودند به آن احترام بگذارند. نوبت به من كه رسيد، عكس را به زمين كوبيدم. براى همين شيشه آن خرد شد. سپس عكس را هم پاره كردم. عراقى‏ها با ديدن اين صحنه مرا به مدت سه ماه شكنجه كردند. در همين اردوگاه برادر محمد جواد تندگويان وزير اسبق نفت را ديدم. از او پرسيدم كه كارت صليب سرخ دارد، گفت: نه، ندارم.
گفتم: آقاى تندگويان، چون كارت ندارى، آدرست را بده تا براى خانواده ات نامه بنويسم.
متواضعانه گفت: آدرس من اين است: صبر و استقامت.(2)
بى‏توجه به زخم‏هاى عميق و دردهاى جانكاه‏
روز دوم عمليات والفجر 8 بود. معاون فرماندهى لشكر زرهى 8 نجف برادر شعبان على زينلى به سبب آتش سنگين دشمن از ناحيه سر و گردن زخم‏هاى عميقى برداشت.او را به اورژانس بردند تا به مراكز درمانى شهرستان‏ها اعزام كنند. روز بعد او را با كمال تعجب در خط مقدم ديدم. ابتدا شك كردم خود اوست، زيرا سر و گردنش باندپيچى بود. جلو رفته سلام و احوال پرسى كردم. گفتم: چرا جهت معالجه به عقب نرفته‏ايد؟
در حالى كه با دست باند سرش را مرتب مى‏كرد، گفت: ما كه هنوز مزدمان را نگرفته‏ايم. به همين دليل باز گشتيم.(3)
آن بزرگوار بعدها به ملكوت اعلى پيوست و شهيد شد.
فرجام برادر نظرى‏
برادر نوروز نظرى بى‏سيم چى گروه ضربت بود. او از ناحيه پا مجروح شد. خواستيم نظرى را به عقب منتقل سازيم ولى او راضى نمى‏شد. او با بدنى مجروح به مقاومت تحسين برانگيزش ادامه داد. عراقى‏ها كه مقاومت كم نظير نظرى را ديدند، به شدت عصبانى شدند و به محض دسترسى به او به هر دو چشمش تير خلاص زدند، چشم هايى كه بارها به شوق شهادت گريسته بودند.(4)
تقيّد عجيب حاج آقا ابوترابى‏
در يكى از شب‏ها حاج آقا ابوترابى به دليل كسالت مزاج و تب شديدى كه داشت، خيس عرق شده بود. نيمه‏هاى شب وقتى از خواب برخاستم، ديدم حاج آقا به حالت نشسته به ديوار تكيه زده و با آن كه از شدت تب مى‏لرزد، مهر را روى زانويش گذاشته، نماز شب مى‏خواند.(5)
كيفر پيش نماز
يك روز وقتى شروع كرديم به خواندن نماز، عراقى‏ها كابل به دست پشت پنجره آمده، ما را زير نظر گرفتند. و پس از آن عراقى‏ها پيش نماز را كه يك بسيجى بود، صدا زده، با خود بردند. بعد از چند ساعت او را بازگرداند. آن قدر به كف پاهايش كابل زده بودند كه چشم‏هايش كم سو شده بود و به زحمت اطرافش را مى‏ديد.(6)
علت زخمى نشدن قبل از شهادت‏
يك روز از همت پرسيدم: چگونه مى‏شود كه شما در اين همه نبردهاى خونين حتى يك بار موردى پيش نيامده كه كمترين خراشى يا جراحتى بردارى، حال آن كه هميشه در خط مقدم جبهه‏اى؟ در پاسخم گفت: آن روز كه در مكه معظمه در طواف بيت اللّه الحرام بودم، آن لحظه‏اى كه از زير ناودان طلا مى‏گذشتم از خدا تقاضا نمودم كه:
1- … مدال پر افتخار شهادت ارزانيم دارد. 2- راضى به اسارتم نگردد … 3- تا لحظه شهادت كوچك‏ترين آسيب و زخمى از طرف خصم دون عارضم نگردد تا با بدنى سالم و پيكرى توانمند درحين نبرد و جدال با شراب گواراى شهادت به محفل انس روم.
همسرم، به تو اطمينان مى‏دهم كه من به آرزوى خود كه شهادت در راه خداست، خواهم رسيد بدون اين كه قبل از شهادت كمترين آسيب يا جراحتى متوجهم گردد.(7)
مانند فرزند امام حسين‏
وقتى دفتر خاطراتش را بعد از شهادت از كوله پشتى‏اش بيرون آوردند، ديدند در آن نوشته است: خدايا، مرا مثل على اصغر امام حسين(ع) بپذير.
سيد جعفر حجازى در ارديبهشت 65 در عمليات صاحب الزمان(عج) به وسيله تركشى كه گلويش را پاره كرد به شهادت رسيد.(8)
حكايت آن آرپى جى زن
عراقيها به قصد بريدن عقبه نيروهاى اسلام از ميان آبهاى راكد و باتلاق‏هاى منطقه عملياتى حركت كردند تا با اشغال جاده، مانع از پشتيبانى نيروهاى گسترده ما در دژ شوند.
با حركت تانك‏ها به سوى تنها سرپل اين سوى آبگير، لحظه به لحظه احتمال محاصره ما بيشتر مى‏شد. يكى از آرپى جى زن‏هاى گردان با تشخيص اين خطر بزرگ و به قصد عقيم كردن نقشه دشمن به سوى تانك‏هاى در حال حركت به سوى جاده شلمچه دويد تا با شليك موشك مانع از حركت زرهى دشمن روى جاده شلمچه – بصره شود. با انفجار اولين تانك عراقى بقيه تانك‏ها متوجه اين برادر شده و يكى از تانك‏ها با شليك توپ 120 ميليمترى خود به صورت مستقيم سر اين قهرمان را پودر كرد. البته بدن بدون سر وى حدود ده متر به دويدن خود ادامه داد و سپس به زمين افتاد.(9)
يك فيلمبردار از لحظه‏اى كه آن قهرمان آرپى جى را شليك كرد تا وقتى به شهادت رسيد را فيلم‏بردارى كرده بود. بعداً مادر آن شهيد از موضوع فيلم بردارى از واقعه شهادت فزرند باخبر شد و خود را به اهواز رساند و تقاضاى ديدن فيلم را كرد. مسؤولان تبليغات لشكر به دليل دلخراش بودن آن صحنه حاضر به ارائه آن فيلم نشدند، اما وقتى با اصرارهاى مكرر مادر مواجه گشتند، به ناچار آن را به مادر شهيد نشان دادند. مادر شهيد با اصرار فيلم را دو سه بار ديد، و گفت: حالا فهميدم چرا در تهران نگذاشته بودند لحظه تدفين فرزندم، پيكر او را ببينم.
فيلم بردار دوربين را روى وقتى كه شهيد بدون سر مى‏دويد، زوم كردو از فاصله نزديك گردن بى سر شهيد را نشان داد. مادر شهيد وقتى پيكر بى سر فرزند را ديد، لبهاى خود را روى پرده تلويزيون چسباند و با ناله و گريه گفت: اكنون مى‏توانم حال حضرت زينب(س) را در وقتى كه رگهاى بريده برادر را بوسيد، درك كنم.(10)
درست در لحظه نااميدى
ساعت 2 بامداد صداى شنى تانك‏هاى دشمن را كه از سمت بصره روى جاده به سوى سه راهى محل استقرار ما مى‏آمدند، شنيده شد و هر لحظه بر شدت صدا افزوده مى‏شد. آرپى جى زن را كه فقط 5، 6 موشك داشت، به مقابله فرستاديم. تانك‏ها كمتر از 40 متر با ما فاصله داشتند، سه تا از آن تانك‏ها از نوع تى 72 بودند كه در برابر موشك آرپى‏جى 7 مقاوم بودند. آنها به صورت مثلثى به طرف ما مى‏آمدند. اولين موشك به تانك سمت راست اصابت كرد و كمانه كرد و سوى آسمان منحرف شد. دومين موشك نيز به تانك جلويى اصابت كرد و آن هم به دليل پيشرفته بودن تانك كمانه كرد و اثرى روى تانك نگذاشت. نااميدانه منتظر شديم تانك‏ها نيروهاى پياده ما را كه ديگر قادر به دفاع نبودند، زير شنى‏هاى خود له كنند. نارنجك‏ها را آماده كرديم و تصميم گرفتيم با نارنجك با تانك‏ها روبرو شويم. اما لحظاتى بعد از شليك دومين موشك، در كمال تعجب ديديم كه تانك‏ها متوقف شدند و بعد از مدتى كوتاه خدمه تانك‏ها سراسيمه بيرون پريده، به سوى بصره متوارى گشتند. اين قضيه را امداد الهى دانسته، شكر حق را به جا آورديم درست در زمانى كه ديگر كارى از ما ساخته نبود، دشمن اقدام به تخليه تانك‏ها نموده، فرار كرد.(11)
باران رحمت الهى‏
پس از چند روز از عمليات كربلاى 4 – كه لو رفته بود و خاطرات تلخى از آن داشتيم – خبر رسيد كه برادر محسن رضايى – فرمانده كل سپاه – به منطقه آمده است. اين خبر مثل بمب در ميان بچه‏ها صدا كرد. احتمال داديم نويد بخش خبرى خوش باشد يا لااقل به ما دلگرمى بدهد. شور و شوق غير قابل وصفى جمع بچه‏ها را فرا گرفته بود. همه در ميدان صبح‏گاه به خط شديم. برادر رضايى از راه رسيد و پس از ابراز احساسات دريادلان بسيجى و تكرار شعار «فرمانده آزاده، آماده‏ايم آماده» به سخنرانى مشغول شد. گفت نگران نباشيد. ان شاء اللّه بزودى از اين سردرگمى بيرون مى‏آييد. با سخنرانى ايشان روحى تازه در كالبد بچه‏ها دميده شد.
ايشان در پايان سخنرانى از بچه‏ها خواستند دعا كنند و افزودند: تانك‏هاى عراقى پشت خطوط دفاعى خودشان مستقراند و براى عمليات آماده‏اند. تنها چيزى كه مى‏تواند مانع تحرك آنها شود، باران است. اگر باران ببارد، دشت شلمچه به باتلاق و گورستان تانك‏هاى دشمن تبديل مى‏شود.
بچه‏ها هم دستها را به سوى آسمان بلند كردند و از ته دل درخواست باران نمودند. نيروها در نهايت خشوع و خضوع صورت به خاك ساييدند و از خداوند طلب رحمت كردند. آن روز غروب اردوگاه سيد عبيد، حال ديگرى داشت. آفتاب غروب مى‏كرد در حالى كه ابرهاى سياه آسمان را پر مى‏كرد. اين ابرها مژده اجابت دعا بود. و دقايقى بعد باران باريد، آنهم چه بارانى! آن شب به قدرى باران باريد كه در خود اردوگاه سيد عبيد تردد نفرات و وسايل نقليه با دشوارى صورت مى‏گرفت.(12)
اين هم قربانى من!
در داخل كانال در منطقه عملياتى به جلو مى‏رفتيم كه به جنازه‏اى برخوردم. ظاهراً تركش يا گلوله‏اى به كوله پشتى اش اصابت كرده و خرج موشك‏هاى آرپى جى كه داخل كوله پشتى بود، آتش گرفته بود و پشت آن عزيز را سوزانده بود. صورتش را كه برگرداندم، ديدم كسى نيست جز عباس، يكى از دريادلان شهر راور كرمان. عباس و پدرش هر دو در گردان 38 از لشكر 41 ثاراللّه بودند. با عجله پتو را روى پيكر پاكش كشيدم. چند دقيقه بيشتر نگذشت كه پدر عباس داخل كانال آمد. وى فرمانده يكى از گروهانها بود و داشت از كانال مى‏گذشت. پدر عباس وقتى به پتويى كه روى پيكر عباس كشيده بودم، رسيد، خم شد. پتو را بو كرد و اشك چون شبنم از چشمانش جارى شد. در ميان گريه‏هايش گفت: اين عباس من است! آخر بوى عباس را مى‏شناسم. در ميان بچه‏هايى كه آنجا بودند، كمتر كسى پيدا شد كه گريه نكند. پدر عباس بدون آن كه پتو را از روى پيكر پسر بردارد، سرش را به طرف آسمان كرد و گفت: خدايا، قبول كن. اين هم قربانى من!
سپس بلند شد و همراه گروهانش از كنار فرزند گذشت، بدون آن كه ديگر نگاهى به فرزند جوانش بيندازد.(13)
صحنه‏اى از مظلوميت رزمندگان در كربلاى 5
در منطقه عملياتى كربلاى 5 يكى از رزمندگان لشكر 27 محمد رسول اللّه(ص) را ديدم كه با يك پاى قطع شده (قطع از بالاى مچ) به حالت لى لى مى‏دويد و به همراه رزمنده‏اى ديگر كه از محاصره عراقى‏ها رهايى يافته بود، به عقب برمى‏گشت. او با بند پوتين ناحيه بالاتر از قطع شدگى را بسته بود تا خونريزى كمترى داشته باشد. بعد از عقب نشينى نيروهاى خودى تعدادى از رزمندگان كه بعد از دو، سه روز توانسته بودند از محاصره دشمن فرار كنند، مى‏گفتند كه نيروهاى عراقى بعد از تصرّف كامل منطقه به تعدادى از مجروحان ما تير خلاص زده و برخى از رزمنده‏هاى مجروح را زنده زنده در گودال‏هاى دسته جمعى دفن كردند.(14)
به فكر من نباشيد
ضد انقلاب در روستاى قوچى‏باشى در منطقه دالاهو به زور مردم را مسلح كرده و پول داده بود تا با سپاه و دولت بجنگند و يكى از پاسداران را هم به گروگان گرفته بودند. مردم كه بيش از اين تاب و تحمّل سختى‏ها را نداشتند، به دادخواهى آمدند و به دنبال آن سپاه تصميم گرفت براى سركوبى اشرار به كمك مردم بشتابد و براى اين منظور من و تعدادى ديگر از برادران بعد از نمازظهر وسايل را برداشته، با كوله پشتى و اسلحه و فانسقه‏هاى پر از قطار فشنگ سوار بر جيب‏ها شده و راه افتاديم. در ساعت سه بعد از ظهر به روستاى مورد نظر رسيديم و هر كدام در سنگرى مناسب كمين كرديم. هوا آفتابى و گرم بود. بدنهايمان از شدت آفتاب مى‏سوخت. و در اين آفتاب گرم، على، كه سمت فرماندهى گروه را داشت، مدام از سنگرى به سنگر ديگر مى‏رفت و دستورات لازم را به برادران مى‏داد. غروب شد. آخرين فرمان را از على دريافت كرديم: «بچه‏ها دلتان قرص و محكم باشد. بايد همه سعى كنيد كه كسى از مردم محلى كشته نشود. دشمن‏ما مزدوران پاليزبان و سردار جاف هستند. حواستان خيلى جمع باشد،» على با تمام شدن رهنمودهايش به طرف سنگر ديگرى رفت تا برادران ديگر را در جريان قرار دهد. اما هنوز به سنگر مزبور نرسيده بود كه گلوله‏هاى خمپاره يكى پس از ديگرى در كنار سنگرمان بر زمين نشستند. بلافاصله به فرمان على سر اسلحه‏ها را به طرف كوههاى پشت سر برگردانيم. گاه در ميان صداى شليك، فريادى دردناك به گوش مى‏رسيد. هرگلوله‏اى كه از ما شليك مى‏شد، جوابش را با خمپاره مى‏دادند. در همين حال بود كه احساس كردم چيزى بر دوشم سنگينى مى‏كند. سعيد را ديدم كه با بدنى بى‏حس به من تكيه كرده است، صورتش خون آلود بود. سعيد به سختى پلكهايش را باز كرد. اشك در چشمانش حلقه زده بود. مثل اينكه مى‏خواست چيزى بگويد. سعيد زير لب زمزمه كرد: «مقاومت كنيد، مقاومت…!» و سپس شهادتينش را گفت و پلكهاى نيمه بازش فرو افتاد. او شهيد شد رد و بدل آتش از دو طرف به اوج خود رسيد. در اين حال يكى از برادران از ميان سنگرها به طرف جيپ حامل بى‏سيم مى‏دويد. خوب كه دقت كردم، فهميدم على است. او خود را به بى‏سيم رسانده و مشغول تماس گرفتن شد، در حالى كه خمپاره‏ها يكى پس از ديگرى در كنارش منفجر مى‏شدند. اما هيچ ترسى در روحيه تزلزل ناپذير وى به وجود نيامد. از طرف فرمانده عمليات خبر رسيد كه سنگرها را خالى كنيد و به طرف كوه‏ها برويد برادران با شنيدن اين پيام، سنگر به سنگر تغيير مكان مى‏دادند و به طرف شرق مى‏رفتند، اما على هنوز پاى بى‏سيم ايستاده بود. گفتيم: على، زودباش بيا، مهاجمين دارند به اين طرف مى‏آيند، خودت را نجات بده على!على…!على گفت: «شما برويد، مگر نمى‏بينيد دارم تماس مى‏گيرم؟!» و فريادى ديگر شنيده شد كه گفت: «على، زودباش، دارند مى‏آيند! زودباش عجله كن!» و على كه تنها به فكر نجات خود نبود، بلكه سعى مى‏كرد بتواند همه را نجات بدهد، گفت: «ناراحت من نباشيد، شما برويد. خودتان را نجات بدهيد. من هم سعى مى‏كنم تماس بگيرم و تقاضاى نيرو كنم.» و در همين موقع بود كه تيرى به شانه چپ وى اصابت كرد. على يك لحظه دست راستش را بر شانه‏اش گذاشت و متوجه شد كه تيرخورده، اما با تعجّب ديدم كه زياد اهميت نداد و دوباره مشغول بى‏سيم زدن شد. چند نفر از برادران فرياد زدند: «على، ولش كن، بيا خودت رانجات بده!» و على همچنان صبور و استوار و نيرومند فرياد زد: «به فكر من نباشيد، تازه، اگر حالا بيام، مرا كه مى‏بينند، هيچ شما را هم مى‏زنند.پس بهتره كه شما برويد. من هم سعى مى‏كنم هرچه زودتر تماس بگيرم.»
خون كتف على به سر پنجه‏هاى دستش رسيده بود و قطره قطره به روى خاك مى‏ريخت و على بدون توجه به قطرات خونى كه زمين را رنگين مى‏كرد، مشغول تماس گرفتن بود.
ناگهان صداى انفجار شديدى زمين را به لرزه درآورد. يك خمپاره، درست در كنار جيپ منفجر شد. جيپ را تكه تكه كرد. ديگر على در ميان آن دود و آتش ديده نمى‏شد براى يك لحظه همگى به آتشى كه جيپ را در ميان گرفته بود، خيره مانديم. بار ديگر صداى فرمانده عمليات ما را به خود آورد كه به طرف صخره‏ها و كوه‏هاى اطراف روانه شديم، اما هنوز برق گلوله و خمپاره‏ها تعقيبمان مى‏كرد. وقتى از كوه بالا رفتيم، جيپ آتش گرفته را ديديم كه هنوز در لابلاى شعله‏هاى آتش خودنمايى مى‏كرد. و انگار از دور صدايى به گوش مى‏رسيد. آن صدا گويى صداى شهادتين على و سعيد و ديگر يارانمان بود.(15)
ايثارهاى ستوان محمد شادمان‏
بنا به دستور فرمانده مى‏بايست آن شب كاملاً استراحت مى‏كرديم تا هم براى عمليات فردا آماده باشيم و هم اينكه منطقه استقرارمان توسط دشمن شناسايى نشود.
نيمه‏هاى شب براى آگاهى از اوضاع و احوال بچه‏ها تصميم گرفتم به سنگرهاى آنها سركشى كنم. سنگر اول، دوم،سوم،و…همينطور پيش مى‏رفتم تا اينكه در كنار يكى از سنگرها اجاق روشنى را مشاهده كردم كه پيت حلبى كوچكى بر روى آن قرار داشت. در نزديكى اجاق هم جوانى بر روى يكى از تخته سنگها نشسته بود. جلوتر رفتم. او ستوان يكم محمد شادمان بود كه با ديدن من از جا برخاست و سلام كرد. بعد هم از من خواست كنارش بنشينم. من دعوتش را پذيرفتم و نشستم. پرسيدم: اين وقت شب چكار مى‏كنى؟
دارم مقدارى آب گرم مى‏كنم.
آب براى چه؟
از پاسخ طفره رفت و گفت: ببخشيد جناب سروان، فكر نمى‏كنم دشمن اينجا ديد داشته باشد. تازه خودم هم مواظب هستم كه شعله آتش زياد نشود.
دستى به شانه‏اش زده، گفتم: مسأله آتش نيست. مى‏خواهم بدانم چرا آب گرم مى‏كنى؟
وقتى با اصرار بيش از حدم مواجه شد، گفت: جناب سروان، مى‏خواهم غسل بكنم. آخر فردا من هم در عمليات شركت مى‏كنم.
لبخندى زده، گفتم: ان شاء اللّه كه زنده مى‏مانى…
او تبسمى كرده، گفت: فعلاً كه وظيفه ما جنگيدن و بيرون كردن دشمن است. بعد هم هرچه خدا بخواهد.
روز بعد صبر كرديم تا هوا كاملاً تاريك شود. پس از اقامه نماز و صرف شامى مختصر به طرف خط مقدّم حركت كرديم. با ورودمان به خط مقدّم، درگيرى آغاز شد. گزارش‏هاى واصله، حاكى از پيشروى و موفقيت رزمندگان اسلام مى‏كرد.
مدتى گذشت تا اينكه از يگان شادمان، گزارشى رسيد كه يك قبضه تيربار دشمن در فاصله 550 مترى، بچه‏ها را زمينگير كرده است شادمان با شنيدن اين خبر خيلى سريع خود را به بچه‏ها رساند و سينه خيز به طرف خاكريز دشمن پيش رفت. بعد هم در يك فرصت مناسب، تيربار دشمن را دور زده، با كارد سنگرى، خدمه تيربار را از پا درآورد كوهستانى بودن منطقه عمليات و نبودن راه تداركاتى، باعث شده بود كه پشتيبانى يگانهاى مستقر در خط به سختى صورت بگيرد. كمبود آب و غذا بچه‏ها را حسابى كلافه كرده بود.
شادمان وقتى ديد بچه‏ها با لبهاى خشكيده نمى‏توانند به نبرد ادامه دهند، تصميم گرفت هر طور شده آب تهيه كند. اما در آن منطقه، تنها جايى كه مى‏شد آب به دست آورد، چشمه‏اى بود كه در حدود 800 مترى خاكريز دشمن قرار داشت.
شادمان قمقمه‏هاى بچه‏ها را جمع كرد و به طرف چشمه به راه افتاد.
تيربارهاى دشمن به طور مرتب به سمت او شليك مى‏كردند اما شادمان همچنان به پيش مى‏رفت تا اينكه موفق شد بعد از دقايقى، خود را به پشت خاكريز برساند و آب را در اختيار بچه‏ها قرار دهد.
چهار روز از شروع عمليات گذشته بود و درگيرى همچنان ادامه داشت. نيروهاى بعثى كه در اين مدت شكست سنگينى را متحمل شده بودند قصد داشتند با آتش سلاح سنگين و پشتيبانى هوايى، تلفات و ضايعات وارده را جبران كنند، اما مقاومت سرسختانه بچه‏ها، مانع از هرگونه پيشروى آنها بود.
آن روز نزديك غروب، گرد و خاك دود غليظى فضاى منطقه را فرا گرفته بود و رنگ آبى آسمان، خاكسترى رنگ شده بود و حزن و اندوه عجيبى را در دل مى‏نشاند. بچه‏ها يكى پس از ديگرى با آتش كين دشمن شهيد و مجروح مى‏شدند.
در همين بين ناگهان تيرى از گلوله تانك دشمن در نزديكى مقر به زمين اصابت كرد و همزمان با آن صداى فرياد يا حسين شادمان در فضا طينين انداز شد. خيلى سريع خود را به روى زمين انداختم تا از اصابت تركش‏ها در امان بمانم. اما چند لحظه بعد كه گرد و خاك و غبار فرو نشست، شادمان را ديدم كه با سر و صورتى خونين به روى خاكريز افتاده است. بلافاصله براى كمك به سويش رفتم، اما او ديگر در ميان ما نبود. به ياد شب قبل از عمليات افتادم كه چگونه خود را عاشقانه براى شهادت آماده مى‏كرد. با وجودى كه خداوند رحمان چند روز قبل از شهادتش پسرى به او داده بود اما به دليل عشق به جبهه و جنگ، همه علايق دنيوى را رها كرده و خيلى زود به جبهه بازگشته و هنوز چند روزى نگذشته به آرزوى ديرينش رسيد.(16)
پى‏نوشت‏ها: –
1. ر.ك: بر بلنداى شلمچه، ص 62 – 56.
2. راوى: عيسى عبدى، ر.ك: اطلاعات (6/5/75) به نقل از عاشقان بى ادعا، ص 135 و 136.
3. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 134 و 135.
4. راوى:همسنگر شهيد، ر.ك: جمهورى اسلامى (30/1/75) به نقل از عاشقان بى ادعا، ص 133.
5. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 89.
6. همان.
7. راوى: همسر شهيد، ر.ك: حكايت سرخ، به نقل از عاشقان بى ادعا، ص 156 و 157.
8. ر.ك: برگ‏هايى از بهشت، به نقل از عاشقان بى ادعا، ص 158.
9. راوى: محسن مهربان، ر.ك: خاطرات سبز، ص 152.
10. ر.ك: همان، ص 153.
11. راوى: محسن مهربان، ر.ك: خاطرات سبز، ص 157.
12. راوى: محمد رضا قنبرى، ر.ك: خاطرات سبز، ص 126 – 124.
13. راوى: محمد رضا قنبرى، ر.ك: خاطرات سبز، ص 120 – 121.
14. راوى: محمد رضا عظيمى، ر.ك: همان، ص 36 و 37.
15. ر.ك: شبيخون(مجموعه خاطرات جنگ) سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1367، ص 11 – 7.
16. ر.ك: دلاوران حاج عمران، اثر مجتبى جعفرى، روايت سرهنگ محمد خلفى، ص 67 – 64(مركز اسناد، 1382).

/

نگاهى به دهه اول انقلاب

مقدمه‏
در دهه اول انقلاب، امام خمينى(ره) كشتى انقلاب را از امواج پرتلاطمى گذراند كه امروزه انسان با مطالعه آن دوران، مات و مبهوت مى‏ماند، و در درياى ترس و وحشت سهمگين فرو مى‏رود، و در آن امواج هولناك، از اعماق جان خويش، از خداوند رحمان طلب كمك براى سلامتى انقلاب مى‏كند. واز خداوند مى‏خواهد تا دست غيبى الهى به يارى ناخداى پير انقلاب بيايد و كشتى انقلاب را از اين طوفان ويران كننده به ساحل نجات برساند.
براى ترسيم آن دوران (از 22 بهمن 1357،(1) پيروزى انقلاب اسلامى ايران، تا ارتحال امام خمينى(ره) 14 خرداد 1368)، ده سال و سه ماه و 22 روز، گزارشى كه در واقع نگاهى گذرا بر عملكرد دشمنان انقلاب اسلامى و ملت قهرمان ايران است را تقديم خوانندگان گرامى مى‏كنيم.
براى اينكه عمل دشمنان انقلاب و ايران، و مسير حركت انقلاب اسلامى بهتر ترسيم گردد، اول نگاهى به عملكرد نهادهاى انقلابى و بعد به اقدامات دشمنان انقلاب اسلامى، و در پايان به استقامت ملت قهرمان ايران و دولت انقلابى آن دوران مى‏اندازيم تا ببينيم در آن شرايط و در آن بحرانهاى هراس‏انگيز، امام خمينى(ره) با عنايات خداوند بزرگ، چگونه انقلاب اسلامى ايران را هدايت مى‏كردند.
نهادهاى انقلابى‏
نهادهاى انقلابى را بايد در دو بخش نهادهاى پاسدار انقلاب، و نهادهاى خدمات رسان به مردم انقلابى، بررسى كرد.
الف – نهادهاى پاسدار انقلاب:
بهتر است اول نگاهى به دو نهاد انقلاب اسلامى ايران، كه قبل از پيروزى انقلاب اسلامى تشكيل شده‏اند، داشته باشيم، اولين نهاد را بايد، نهاد شوراى انقلاب اسلامى دانست كه يك ماه قبل از پيروزى انقلاب اسلامى تشكيل شده‏اند، داشته باشيم، اولين نهاد را بايد، نهاد شوراى انقلاب اسلامى دانست كه يك ماه قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، زمانى كه امام خمينى(ره) در پاريس بودند، به فرمان ايشان در 22 دى 1357 در تهران تشكيل شد، و امام خمينى(ره)، زمانى كه به ايران آمدند و در تهران، در مدرسه رفاه مستقر شدند، با مشورت همين شوراى انقلاب، در 15 بهمن 1357، هشت روز قبل از پيروزى انقلاب، آقاى مهندس مهدى بازرگان را براى نخست وزيرى دولت موقت معرّفى كرد و اين، اولين دولت انقلاب اسلامى، از همان زمان شروع به فعاليت نموده است.
و امّا سه نهاد پاسدار انقلاب اسلامى در اولين روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، 23 بهمن 1357 كميته انقلاب اسلامى، و دوماه و 10 روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، 2 ارديبهشت 1358، سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، و 9 ماه و 13 روز بعد از پيروزى انقلاب، 5 آذر 1358 بسيج مستضعفان، به فرمان امام خمينى(ره) تشكيل شدند، در واقع كمتر از ده ماه، اين سه نهاد پاسدار انقلاب اسلامى، براى حفظ و حراست، از دست‏آوردهاى انقلاب اسلامى تشكيل شدند، اين در صورتى بود كه نيروهاى مسلح ايران(ارتش، ژاندارمرى، شهربانى) وجود داشتند و به مسؤوليت‏هاى نظامى و انتظامى خود در قبال ملت ايران، عمل مى‏كردند، ولى در اوائل انقلاب احتياج به گروه‏هايى بود كه سريع و ضربتى و انقلابى عمل كنند، و اين سه نهاد انقلابى مسلح، براى ضرورت اول انقلاب، به صورت انقلابى و ضربتى عمل مى‏كرد، آنها با هر گزارش فوراً وارد عمل مى‏شدند، و در همه جا حضور داشتند و هر كارى را براى حفظ انقلاب اسلامى و دست آوردهاى آن انجام مى‏دادند، و با ايست و بازرسى در ورودى شهرها و روستاها، مخصوصاً در شب‏ها و بازديد بدنى براى ورود به اماكن عمومى، همه چيز را زير نظر داشتند، تا انقلاب بتواند مسيرش را به خوبى طى كند.
ب – نهادهاى خدمات رسان به مردم انقلابى:
شش نهاد خدمت رسان به مردم انقلابى، كه اولين آنها بنياد مستضعفان مى‏باشد، هفده روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، در 9 اسفند 1357 تشكيل شد و بعد از آن به ترتيب، بيست و دو روز بعد از پيروزى انقلاب، در 14 اسفند 1357 كميته امداد امام خمينى ؛ و يك ماه و 29 روز بعد از پيروزى انقلاب، در 21 فروردين 1358، بنياد مسكن؛ و چهارماه و 5 روز بعد از پيروزى انقلاب، در 27 خرداد 1358 جهاد سازندگى؛ و 10 ماه و 15 روز بعد از پيروزى انقلاب، در 7 دى 1358 نهضت سوادآموزى؛ 13 ماه بعد از پيروزى انقلاب، در 22 اسفند 1358، بنياد شهيد به فرمان امام خمينى تأسيس شدند، اين شش نهاد كه در 13 ماه اول انقلاب، پشت سرهم تأسيس شدند، سريع و انقلابى به فعاليت خدمات رسانى به مردم انقلابى در سراسر كشور مشغول شدند، و مردم دلگرم و پرنشاط با اين نهادها همكارى مى‏كردند، به طورى كه اميد پيشرفت و ترقى در همه جا مشهود بود، و مردم انقلابى ايران احساس پيروزى و ترقى و پيشرفت را در ابعاد سياسى، فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و…مى‏كردند.
دشمنان انقلاب اسلامى و ايران‏
همه ى آنهايى كه با فروپاشى رژيم پهلوى متضرر شدند و يا براى خود در دولت انقلابى پست و مقامى را فرض مى‏كردند كه به آن نرسيده بودند، با انقلاب اسلامى و ملت انقلابى ايران به دشمنى برخاستند، براى برشمردن اقدامات اين دشمنان، بايد آنها را در دو گروه دشمنان خارجى و دشمنان داخلى بررسى كنيم.
الف – دشمنان خارجى:
كشورهايى كه با رژيم پهلوى هم پيمان بودند و در ايران داراى منافعى بودند كه با پيروزى انقلاب اسلامى، آن منافع قطع شده بود، با انقلاب اسلامى و كشور ايران به دشمنى برخاستند كه در رأس همه آنها آمريكا قرار داشت، آمريكا قبل از انقلاب اسلامى، با اعزام ژنرال هايزر قصد كودتا در ايران را داشت كه به علت گستردگى انقلاب اسلامى تا رده‏هاى بالاى ارتش، موفق به كودتا نشد؛(2) و دو روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، در 24بهمن 1357 مزاحمتهاى امريكا براى كشتى‏هاى ايرانى در خليج فارس شروع شد،(3) و در همين زمان ديپلمات‏هاى آمريكايى در سفارت آمريكا در تهران، عملاً كار جاسوسى مى‏كردند، اين اقدامات آمريكا هر روز بيشتر مى‏شد تا جايى كه احساس مى‏شد كه كودتاى آمريكايى 28مرداد 1332 تكرار شود، اما اين بار دانشجويان جوان انقلابى ايران با دست خالى، در 13آبان 1358،هشت ماه و 21روز بعد از پيروزى انقلاب، سفارت آمريكا را تسخير كردند و همه ديدند كه سفارتخانه امريكا به لانه جاسوسى تبديل شده بود.(4) هر چند در آن زمان خيلى‏ها به اين عمل دانشجويان اعتراض مى‏كردند، ولى امام خمينى(ره) مى‏فرمود:توطئه‏هاى زيرزمينى در همين سفارتخانه‏ها كه هست، درست مى‏شود كه مهمش و عمده‏اش، سفارت شيطان بزرگ آمريكا است…مسئله (تسخير لانه جاسوسى) باز انقلاب است، يك انقلاب زيادتر از انقلاب اول خواهد شد.(5)
امام خمينى، بر خلاف بعضى از آقايان كه از ترس مى‏لرزيدند و اين عمل دانشجويان را رد مى‏كردند، كار دانشجويان را انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول خواند، لذا دانشجويان انقلابى، دلگرم و مصمم‏تر، به كار خود ادامه دادند و اسناد لانه جاسوسى را كه جاسوسان آمريكايى بوسيله دستگاه رشته، رشته كرده بودند تا به دست انقلابيون نيفتد را با صبر و حوصله بازخوانى و ترجمه و چاپ نمودند و در اختيار ملت ايران قرار دادند، با اين عمل دانشجويان انقلابى، همه كشورهايى كه تفكر كودتا را داشتند و يا افرادى در داخل و خارج تفكر براندازى نظام را داشتند، خلع سلاح شدند، و همچنين بزرگترين كودتاى سه مرحله‏اى آمريكا و شوروى كه خونين‏ترين كودتا مى‏توانست باشد خنثى شد.
آمريكا در 15 ارديبهشت 1359، چهارده ماه و 13روز بعد از پيروزى انقلاب، با تجهيزات كامل به ايران حمله نظامى كرد كه به خواست خداوند قادر، توسط شن‏هاى صحراى طبس آن لشكر ابرهه درهم كوبيده شد، بار ديگر در اول خرداد 1359، پانزده ماه و 8 روز بعد از پيروزى انقلاب، ايران را با كمك هم پيمانهايش در سراسر دنيا، محاصره اقتصادى كرد، در آن زمان كه خيلى‏ها از ترس اين محاصره اقتصادى به وحشت افتاده بودند و دست و پاى خود را گم كرده بودند، امام خمينى(ره) فرمود: آمريكا خيال مى‏كند با دخالت مى‏تواند كارى بكند، يا با حصر اقتصادى مى‏تواند كارى بكند، ملتى كه شهادت را قبول كرده از اين چيزها ديگر نمى‏ترسد،(6) اين محاصره اقتصادى را كه خيلى‏ها از آن مى‏ترسند، من براى كشور ما يك هديه‏اى مى‏دانم.(7)
آمريكا 14 تير 1359، شانزده ماه و 22 روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، سرمايه ايران در آمريكا را مسدود كرد و در 31 شهريور 1359، نوزده ماه و 8 روز بعد از پيروزى انقلاب، عراق را با كمك هم پيمانهايش و رويداد قدرت‏هاى بزرگ، وادار حمله به ايران كرد كه تا 28 مرداد 1368 اين جنگ ادامه داشت، در اين جنگ هشت ساله، ايران در مقابل عراق و خواست همه زورمداران دنيا، از خود دفاع كرد.
با تلاش آمريكا، دو ابرقدرت شرق و غرب (شوروى و آمريكا) در 3 فروردين 1364، چهار سال و شش ماه و 3 روز بعد از شروع جنگ، توافق كردند كه از شكست عراق در قبال ايران جلوگيرى كنند، لذا هر كدام از آنها دست به اقدامات هولناكى بر عليه ايران مى‏زدند كه بعضى از اقدامات آمريكا را برمى‏شماريم.
در 11 مرداد 1366، دو سال و 4ماه و 8 روز بعد از اين توافق دو ابر قدرت كه مطابق با 6 ذى الحجةالحرام 1407 قمرى بود، عربستان سعودى به دستور آمريكا به حجاج ايرانى در مكه معظمه حمله كرد كه تعداد زيادى از زائرين خانه خدا كشته و زخمى شدند، در اين حمله عدّه‏اى از زائرين غير ايرانى نيز ضربه‏هايى ديدند، و عربستان سعودى به خاطر خوش خدمتى به آمريكا اين ننگ هتك حرمت به حرم امن الهى را براى خود در تاريخ با نام جمعه سياه مكه ثبت كرده است.
در 30 شهريور 1366، دو سال و 5 ماه و 27 روز بعد از توافق دو ابرقدرت، هلى‏كوپترهاى نظامى آمريكا، به كشتى تجارى ايران در خليج فارس حمله كردند، و در 16 مهر 1366، دو سال و 6 ماه و 13 روز بعد از توافق دو ابرقدرت، هلى كوپترهاى نظامى آمريكا به قايقهاى گشتى ايران در خليج فارس حمله كردند، و در 27 مهر 1366، دو سال و 6 ماه و 24 روز بعد از توافق دو ابرقدرت، ناوهاى جنگى آمريكا به جزاير نفتى ايران در خليج فارس حمله كردند، و در 29 فروردين 1367، سه سال و 26 روز بعد از توافق دو ابرقدرت، ناوجنگى آمريكا، در خليج فارس به ناوچه جوشن ايران حمله كرد و آن را غرق نمود، و در 25 ارديبهشت 1367، سه سال و يك ماه و 22 روز بعد از توافق دو ابرقدرت، نيروهاى آمريكايى به كمك نيروهاى عراقى رفتند، و با يك حمه هماهنگ به ترمينال نفتى ايران در خارك، آن را به آتش كشيدند، و در 12 تيرماه 1367 سه سال و 4 ماه و 9 روز بعد از توافق دو ابرقدرت، ناو جنگى آمريكا به هواپيماى مسافربرى ايران، در خليج فارس حمله كرد و نزديك به 300 نفر مرد و زن و كودك را در آسمان ايران، به شهادت رساند، و اقدامات آمريكا در اين دوران، حمله به سكوهاى نفتى سلمان،نصر، مباركه و… در خليج فارس و به آتش كشيدن آنها و… كه هر كدام از اين اقدامات مى‏توانست كشورى را به ويرانه‏اى تبديل كند، را اگر در كنار اقدامات كشورهاى ديگر مانند اقدامات شوروى در 30 آذر 1364، ارسال سلاح‏هاى پيشرفته به عراق براى جنگ با ايران و فروش گسترده سلاحهاى پيشرفته چين به عراق و تجهيز عراق به سلاحهاى شيميايى توسط كشورهاى اروپايى، و اعطاى وام‏هاى كلان آمريكا و كشورهاى خليج فارس به عراق، و اعزام سرباز از 12 كشور به عراق براى جنگ با ايران، و واگذارى جزيره بوبيان كويت به عراق براى حمله به ايران، و حمله‏هاى مسلحانه به سفارت خانه ايران در كشورهاى مختلف، مانند حمله مسلحانه در 10 ارديبهشت 1359، چهارده ماه و 18 روز بعد از پيروزى انقلاب، به سفارت خانه ايران در لندن، و…بگذريم آمار وحشتناكى بدست خواهد آمد، تازه اين آمارهاى ذكر شده گوشه‏اى‏ت‏از امواج وحشت‏انگيز اقدامات خصمانه دشمنان بر عليه انقلاب اسلامى و ايران است كه در سراسر دنيا به راه انداخته بودند، كه همه آنها با عنايات خداوند رحيم، و با رهبرى امام خمينى و پايدارى و استقامت مردم و مسؤولان نظام جمهورى اسلامى خنثى شد.
ب – دشمنان داخلى‏
آنهايى كه با فروپاشى رژيم پهلوى، پست و مقام و منصب و منافع خود را از دست داده بودند و آنهايى كه براى خود بعد از پيروزى انقلاب اسلامى پست و مقامى فرض مى‏كردند.(8) ولى به آن نرسيده بودند مانند گروهكهاى ماركسيستى و شبه ماركسيستى، سلطنت طلبان، آخوندهاى دربارى و غيره، با انقلاب به دشمنى برخاستند و هر يك از جهتى و عنوانى چون غائله تركمن صحرا، غائله آذربايجان، غائله جنگل شمال (غائله آمل)، غائله كردستان و غائله خلق عرب را به وجود آوردند، كه مثلاً غائله خلق عرب كه مركز آن خرمشهر بود، مسؤولان آن غائله، دولت موقت را تهديد مى‏كردند كه اگر تا يك هفته ديگر مشكلات خوزستان حل نشود، استان خوزستان را از كشور جدا مى‏كنيم(9)،و مسؤولان غائله كردستان به اسم خودمختارى در 24 مرداد 1358 شش ماه و دو روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، شهر پاوه را اشغال كردند و چندين پادگان، در شهرهاى مختلف كردستان را محاصره و يا اشغال كردند و استان كردستان را تا مرز سقوط پيش بردند،(10) و در كنار اين غائله‏ها، دشمنان داخلى دست به بمب‏گذارى هايى در اماكن عمومى و پرتردد مانند خيابان ناصرخسرو تهران، در 22 ارديبهشت 1364، سه ماه بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، و اماكن عمومى چون نماز جمعه تهران در 24 اسفند 1363، و ترور مسؤولان نظام جمهورى اسلامى و چهره‏هاى برجسته نظام در شهرهاى مختلف ايران زدند ما براى حفظ جنبه اختصار، بعضى از آن ترورها را برمى‏شماريم.
در سه ارديبهشت، 1358، دوماه و 11 روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، سپهبد ولى اللّه قرنى، فرمانده ستاد مشترك ارتش، در 12 ارديبهشت 1358، دوماه و 20 روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، آيت اللّه مرتضى مطهرى، عضو شوراى انقلاب، در 10 آبان 1358، هشت ماه و 18 روز بعد از پيروزى انقلاب، آيت اللّه قاضى طباطبايى، اولين شهيد محراب، در تبريز، در 27 آذر 1358، ده ماه و 5 روز بعد از پيروزى انقلاب، آيت اللّه دكتر محمد مفتح و دو پاسدار همراهش، در 7 تير 1360، دو سال و 4 ماه و
15 روز بعد از پيروزى انقلاب، آيت اللّه دكتر بهشتى، رئيس قوه قضائيه و مسؤول حزب جمهورى اسلامى، همراه با 72 تن از مسؤولان و چهره‏هاى برجسته نظام جمهورى اسلامى، در انفجار دفتر حزب جمهورى اسلامى، در 16 مرداد 1360، دو سال و 5 ماه و 24 روز بعد از پيروزى انقلاب، ملا صالح خسروى، روحانى مبارز اهل سنت و فرزندش در سنندج؛ در 8 شهريور 1360، دو سال و 6 ماه و 15 روز بعد از پيروزى انقلاب، رئيس جمهور آقاى رجائى و نخست وزير آقاى دكتر باهنر در انفجار نخست وزيرى ؛ در 14 شهريور 1360، دو سال و 6 ماه و 22 روز، بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، آيت اللّه قدوسى، رئيس ديوان عالى كل كشور، و در همين روز سرتيب وحيد دستجردى، در 20 شهريور 1360، دو سال و 6 ماه و 28 روز بعد از پيروزى انقلاب، آيت اللّه مدنى دومين شهيد محراب در تبريز؛ در 7 مهر 1360 دو سال و 7 ماه و 15 روز بعد از پيروزى انقلاب، حجةالاسلام و المسلمين هاشمى‏نژاد در مشهد؛ در 20 آذر 1360، دو سال و 8 ماه و 28 روز بعد از پيروزى انقلاب، آيت اللّه دستغيب سومين شهيد محراب،در شيراز؛ در 11 تير 1361، سه سال و 3 ماه و 19 روز بعد از پيروزى انقلاب آيت اللّه صدوقى چهارمين شهيد محراب، در يزد؛ در 23 مهر 1361، سه سال و 8 ماه و يك روز بعد از پيروزى انقلاب، آيت اللّه اشرفى اصفهانى، پنجمين شهيد محراب در كرمانشاه؛ در 22 ارديبهشت 1364، شش سال و 3 ماه بعد از پيروزى انقلاب، ملا محمد حسين مولوى فيض، از روحانيون مبارز سيستان، ترور شدند.
در واقع دشمنان داخلى با اين ترورهاى چهره‏هاى برجسته نظام و ترورهاى نافرجام مانند ترور آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در
4 خرداد 1358 و ترور آيت اللّه خامنه‏اى در 6 تير 1360 و… و ترور عده زيادى از چهره‏هاى كمتر شناخته شده مانند: ترور حاج مهدى عراقى و پسرش حسام در 4 شهريور 1358 و…؛ فضاى اجتماعى سنگينى و دلهره برانگيزى را به وجود آورده بودند كه هر كس به هر طريقى وصل به نظام جمهورى اسلامى بود و يا مدافع نظام جمهورى اسلامى شناخته شده بود، احساس امنيت نمى‏كرد و منتظر ترور تروريستها بود.
دشمنان داخلى، علاوه بر اينها، دست به كودتاهايى زدند كه در 21 تير 1359 كودتاى پايگاه هوايى نوژه، و در 23 فروردين 1361 كودتاى دوم كشف و خنثى شد.
در اين جوّ پر التهاب و خونين، امام خمينى با عنايات الهى و استقامت مسؤولان نظام و پايدارى و پشتيبانى مداوم مردم قهرمان ايران، كشتى انقلاب را هدايت مى‏كرد.
اقدامات ملت قهرمان ايران‏
به جهت عدم تطويل نوشتار، فقط به ذكر كليات اكتفاء مى‏كنيم، مردمى كه با قيام يك پارچه خود موفق شدند در 22 بهمن 1357 ريشه 2500 ساله شاهنشاهى را از ايران درآورند، براى تحقق اهدافشان (جمهورى اسلامى) در هر شرايطى جلوتر از مسؤولين خودشان حركت مى‏كردند (تمام نهادهاى پاسدار و خدمات رسان انقلابى، قبل از تأسيس رسمى، به صورت غير رسمى و خودجوش در بين مردم متداول بود، براى نمونه: مردم انقلابى در روز 22 بهمن 1357 مسؤولين رده بالاى رژيم پهلوى را دستگير و زندانى كردند، در روز بعدش، 23 بهمن 1357، كميته انقلاب اسلامى تشكيل شد و كارهاى مربوط به اين دستگيرشدگان را بر
عهده گرفت)، همين مردم انقلابى، وقتى احساس خطر كودتا را كردند، لانه جاسوسى آمريكا را تسخير نمودند، و وقتى اولين رئيس جمهورشان بر خلاف مسير انقلاب حركت كرد، به خيابانها آمدند و رأى‏شان را بازپس خواستند كه در 14 اسفند 1359 با برنامه ساختگى منافقين، گارد حفاظت بنى صدر و منافقين به مردم حزب اللّه حمله كردند، مردم براى دفاع از انقلاب با راهپيمايى در خيابان رأى‏شان را باز پس گرفتند.
مردم انقلابى در هر شرايطى و به هر قيمتى، براى تحقق هدفشان ايستاده بودند، هرچه دشمن بيشتر فشار مى‏آورد، حضور مردم، در صحنه بيشتر مى‏شد، اين مردم در مدت ده سال و 3 ماه و 22 روز، از پيروزى انقلاب اسلامى تا ارتحال امام خمينى(ره) دوازده بار به پاى صندوق رأى رفتند كه گاهاً در يك زمان براى دو منظور به دو صندوق رأى انداختند و در بعضى از مواقع رأى‏گيرى، به مرحله دوم كشيده مى‏شد و همچنين هر دوره مجلس شوراى اسلامى، رأى‏گيرى ميان دوره‏اى مجلس را داشته است، كه بدون احتساب اينها، دوازده بار به پاى صندوق رأى رفتند و هربار به خاطر تهديد و فشار دشمنان داخلى و خارجى، حضورشان در سر صندوقها گسترده‏تر مى‏شد، لذا امام خمينى(ره) فرمود: مردم هر دفعه بهتر از دفعه قبل شركت كرده‏اند.(11)
در همين دوران كه مردم اقلام اوليه زندگيشان، قند و شكر، گوشت و مرغ، روغن و پنير و برنج را كوپنى و درصف‏هاى طولانى دريافت مى‏كردند، بخش قابل ملاحظه‏اى از مخارج جبهه جنگ با كمك همين مردم انقلابى اداره مى‏شد، و مردم آن چنان گسترده و با شوق در جبهه‏هاى جنگ حضور مى‏يافتند كه گويى همه مردم ايران نظامى هستند، امام خمينى(ره) باتوجه به اين روحيه مردم فرمود: كشورى كه 20 ميليون جوان دارد، 20 ميليون تنفگدار داشته باشد، 20 ميليون ارتش داشته باشد، آسيب بردار نيست.(12)
حضور گسترده مردم در جبهه جنگ و هماهنگى بين نيروهاى مسلح، و آمادگى عمليات‏هاى عمده، نتيجه آن شكستن محاصره يك ساله سوسنگرد در 28 شهريور 1360، فتح بوستان در 7 آذر 1360، آزادى خرمشهر، در 3 خرداد 1361 و خلاصه عقب راندن دشمن بعثى تا عمق خاك عراق بود، در واقع نيروهاى ايران، آن چنان سپاه كاملاً مسلح دشمن را عقب مى‏راندند كه هيچ كسى و هيچ كشورى باور نمى‏كرد كه مردم ايران با كمترين امكانات جنگى بتوانند در مقابل انبوه سلاح و تجهيزات دنيا، كه به عراق سرازير شده بود ايستادگى كند، تا چه رسد به اينكه، دشمن تا دندان مسلح را عقب بزند و اقتدار جنگ را در دست بگيرد.
خلاصه كلام اينكه، مردم در هيچ شرايطى حاضر نشدند لحظه‏اى انقلاب و دولت انقلابى و امام خود را تنها بگذارند، و بهر قيمتى از دين و انقلاب و مرزهاى خود دفاع مى‏كردند، در واقع ملت ايران ملتى اند كه امام خمينى(ره) فرمود: درود بى پايان نثار ملت عظيم الشأن ايران كه با همت والاى خود در مقابل هر پيشامد و خطرى شجاعانه و عاشقانه ايستاده و مقاومت نموده و در راه خداوند تعالى و جمهورى اسلامى كه كفيل پياده نمودن احكام روشنى بخش و مترقى اسلام است از هيچ كوشش و بذل جان و مال دريغ ننموده است.(13)
دولت انقلابى ايران‏
حضور هفت دولت در مدت ده سال اول انقلاب كه به خاطر مشكلات و ترورهاى دشمنان انقلاب، اجباراً تغيير مى‏كرد، اين تغييرات سريع و متعدد هيئت دولت، خودش زبان گوياى وضعيت سنگين، و عدم توان حركت سريع در كشور است كه احتياج به شرح و بيان ندارد، با اين وجود با نگاهى به اين دولتهاى انقلابى، جوّ ملتهب آن زمان، براى ما بيشتر روشن‏تر خواهد شد.
هفت روز قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، در 15 بهمن 1357، دولت موقت با نخست وزيرى آقاى مهندس مهدى بازرگان، شروع به فعاليت كرد، باتصميم شوراى انقلاب، دولت موقت چهل و پنج روز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، 5 فروردين 1358 ايران را از پيمان استعمارى سنتو خارج كرد، و در 22 ارديبهشت 1358 قرارداد كاپيتولاسيون در ايران را لغو كرد و در 19 خرداد 1358 بانكهاى كشور را ملى اعلام كرد، و بعد از 9 ماه فعاليت، در 15 آبان 1358 استعفاء داد، به فرمان امام خمينى(ره)(14)، شوراى انقلاب اسلامى، دومين دولت انقلاب را تشكيل داد و تا تشكيل اولين رياست جمهورى كشور را هدايت كرد؛ با انتخاب اولين رئيس جمهورى در 5 بهمن 1358 و تنفيذ حكمش توسط امام خمينى در 15 بهمن 1358، عملاً كار دولت انقلابى دوم بعد از 3 ماه خدمت به مردم و انقلاب به پايان رسيد و دولت انقلابى سوم، با رأى اعتماد مجلس به نخست وزيرى آقاى محمد على رجائى، و هئيت دولتش، شروع به فعاليت نمود، تا اينكه در 31 خرداد 1360، مجلس شوراى اسلامى، رأى به عدم كفايت سياسى اولين رئيس جمهور داد و امام خمينى در اول تير 1360، اولين رئيس جمهور ايران را عزل كرد، دولت آقاى رجائى، اداره امور كشور را تا تشكيل رياست جمهورى و دولت بعدى بر عهده داشت، مردم انقلابى در 2 مرداد 1360، دو سال و 5 ماه و 10 روز بعد از پيروزى انقلاب، آقاى محمد على رجائى را براى رياست جمهورى برگزيدند، و امام خمينى در 11 مرداد 1360 حكمشان را تنفيذ نمود، و رئيس جمهور آقاى محمد على رجائى، براى نخست وزيرى، حجةالاسلام دكتر محمد جواد باهنر را به مجلس معرفى كرد، با رأى اعتماد مجلس، چهارمين دولت انقلاب، از 17 مرداد 1360 رسماً شروع به كار نمود كه در 8 شهريور 1360 يعنى 18 روز بعد از شروع به كار اين دولت انقلابى، دشمنان داخلى اين نعمت را با انفجار دفتر نخست وزيرى و شهادت رئيس جمهور شهيد رجائى و نخست وزير، شهيد باهنر، از ملت ايران گرفتند، در اين شرايط دشوار جنگى و ترورهاى كور دشمنان؛ با پيشنهاد شوراى رياست جمهورى و رأى اعتماد مجلس به آيت اللّه مهدوى كنى در 11 شهريور 1360، دولت پنجم انقلاب با نخست وزيرى آيت اللّه مهدوى كنى، اداره كشور را بر عهده گرفت و تا تشكيل دولت بعدى كه تقريباً يك ماه ونيم به طول كشيده بود، كشور را اداره نمود.
مردم انقلابى در 10 مهر 1360، يك ماه و 2 روز بعد از شهادت رئيس جمهور و نخست وزيرشان، براى سومين رئيس جمهور كشورشان، آيت اللّه خامنه‏اى را برگزيدند، و امام خمينى(ره) در 17 مهر 1360 حكمشان را تنفيذ نمود؛ سومين رئيس جمهور آيت اللّه خامنه‏اى براى نخست وزيرى دولت ششم انقلاب، آقاى مهندس ميرحسين موسوى را به مجلس معرفى كرد، دولت ششم انقلاب با رأى اعتماد مجلس به هئيت دولتش. اداره كشور را در ميان ترورهاى وحشت آور منافقين و حمله‏هاى پى‏درپى دشمنان بعثى بر عهده گرفت، چهار سال رئيس جمهور منتخب مردم، آيت اللّه خامنه‏اى و نخست وزيرش، كشور را بر عهده داشتند كه مردم انقلابى در 25 مرداد 1364 براى بار دوم، براى رياست جمهورى دوره چهار، دوباره آيت اللّه خامنه‏اى را برگزيدند و امام خمينى حكمشان را تنفيذ نمود و ايشان نيز براى نخست وزيرى آقاى مهندس ميرحسين موسوى را براى بار دوم برگزيد، با رأى اعتماد مجلس به دولت انقلابى هفتم، اين دو سنگربان انقلاب (آيت اللّه خامنه‏اى و ميرحسين موسوى) 5 ماه بعد از توافق دو ابرقدرت براى جلوگيرى از شكست عراق در جنگ ايران اداره كشور را برعهده گرفتند.
اين مطالب مختصر به اندازه كافى گوياى مشكلات كشور در آن دوران سخت، و ايستادگى مسؤولان نظام در آن شرايط حساس كشور و بيانگر تلاش آنان براى حفظ و اداره كشور ايران مى‏باشد.
خلاصه كلام‏
در آن دوران كه به خاطر شرايط زمانى و فضاى حاكم بر اجتماع و ضرورت اوائل انقلاب، نهادهاى انقلابى براى حفظ نظام دست آوردهاى انقلاب، سليقه‏اى و ضربتى و انقلابى عمل مى‏كردند، و دشمنان انقلاب و نظام جمهورى اسلامى ايران، با توطئه وسيعى عمل اين نهادهاى انقلابى را بد جلوه مى‏دادند و موجبات دلسردى مردم را فراهم مى‏آوردند.
از سوى ديگر دشمنان خارجى بر مرزهاى غرب و جنوب ايران مى‏تاختند، و علاوه بر اين، محاصره اقتصادى و مسدود كردن سرمايه ايران در آمريكا و حمله‏هاى مسلحانه به سفارتخانه ايران در كشورهاى مختلف را به راه انداخته بودند.
از سوى سوم، دو ابر قدرت شرق و غرب ايران را به محاصره كامل خود درآوردند، يعنى كشور شوروى با دارا بودن مرز طولانى شمال و شمال غربى ايران و اشغال افغانستان در شرق ايران و آمريكا با حضور نظامى در عربستان وكويت و ناوهاى جنگى در خليج فارس و با ايجاد قرارداد با كشورهاى تركيه و پاكستان، و حضور هر دو ابرقدرت در عراق، ايران را عملاً به محاصره كامل خود درآورده بودند.
از سوى چهارم، دشمنان داخلى با ترورها و بمب گذاريها و طرح و برنامه‏هاى كودتا، آسايش و امنيت و آرامش را از مردم سلب كرده بودند.
از سوى پنجم، دولت‏هاى انقلابى ايران بخاطر جوان بودن و جابجايى و تغييرات سريع، هنوز با روش آزمايش و خطا، به كندى حركت مى‏كرد و ملت با تحمّل همه اين مشكلات، مقاوم و استوار، براى تحقق آرمان خويش(جمهورى اسلامى) در صحنه حاضر و محكم ايستاده بود.
امام خمينى در اين درياى مواج، هميشه با تكيه بر خداوند كريم و توجه كامل به فرامين الهى و پشتيبانى ملت قهرمان ايران، چون كوهى استوار ايستاد و اين امواج هراسناك را يكى بعد از ديگرى شكسته و كشتى انقلاب را به سوى ساحل نجات هدايت مى‏كرد.
پى‏نوشت‏ها: –
1. كليه تاريخ‏هاى ذكر شده، از سه منبع زيرا استخراج شده است.
الف – امام خمينى، صحيفه امام، تهران، مؤسسه تنظيم نشر آثار امام خمينى، دوم 1379، ص كل كتاب.
ب – برّى ديزجى، على و…روزها و رويدادها، تهران، رامين، اول 1377، ص كل كتاب.
ج – حائرى، على، روز شمار شمسى، تهران، صدا و سيما، اول 1382، ص كل كتاب.
2. عادلى، سيد محمد حسين (مترجم)، مأموريت مخفى هايزر در تهران (خاطرات هايزر در تهران)، تهران، رسا، اول 1365، ص 127 – 122 – 15.
3. روزنامه اطلاعات، شماره 15748، سه شنبه 24 بهمن 1357، ص 3.
4. همان، 15785، چهارشنبه، 25 بهمن، 1357، ص 3 و 2 و 1.
5. دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، اسناد لانه جاسوسى آمريكا، ج 1، تهران، جهان كتاب، ويرايش دوم، 1379، ص 10 – 6.
6. امام خمينى، صحيفه امام، ج 1، پيشين، ص 493.
7. همان، ج 12، ص 339.
8. همان، ج 14، ص 115.
9. خمينى، احمد، دليل آفتاب (خاطرات يادگار امام حجةالاسلام و المسلمين سيد احمد خمينى)، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، اول 1357، ص 98، نامه سيد احمد خمينى از پاريس به همسرش خانم طباطبايى: در آن اطاق ده نفرى (محل سكونت امام خمينى در پاريس) همه تا قبل از خواب، وزير و وكيل مملكت آينده!! و در سر رئيس جمهورى اين مملكت دعوا، همين حالا يا د حرف جلال آل احمد افتادم كه مى‏گويد، روشنفكران ما از هر چهار نفر دور يك ميز، يكى رئيس جمهور است! الحق همينطور است.
10. نجاتى، سرهنگ غلامرضا، شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس مهدى بازرگان، ج 2، تهران، رسا، اول 1377، ص 431.
11. چمران، دكتر مصطفى، كردستان، تهران، دفتر فرهنگ اسلامى، چهارم 1380، ص كل كتاب.
12. نگرشى تحليلى بر اوضاع اجتماعى، اقتصادى و سياسى و فرهنگى خلق كُرد، ج 1، انتشارات مستضعفين، اول 1385، ص كل كتاب.
13. امام خمينى، صحيفه امام، ج 17، ص 106.
14. همان، ج 11، ص 122.
15. همان، ج 15، ص 386.
16. همان، ج 10، ص 500.

/

نگرش دوباره به عزت حسينى

دعاى مقبول‏
دعا وسيله‏اى است كه انسان را در رسيدن به حق و رستن از آنچه مانع اين راه است يارى مى‏رساند امام صادق(ع) فرمود: دعا محجوب و ممنوع است مگر اينكه دعا كننده بر محمد و آل محمّد صلوات بفرستد.(1) انسان ضعيف و ناقص در مقابل پروردگار بزرگ براى رفع كاستى‏ها و جبران كمبودهايش از يك سو و به اجابت رسيدن خواسته‏هاى بزرگ و كوچكش از سوى ديگر همواره دست به دعا بلند كرده و با آفريدگار جهان به گفتگو مى‏نشيند. زيرا به نيكى مى‏داند نزول باران الهى در پى تراكم ابرها صورت گرفته و اجابت درخواست‏هايش در پس دعاها نهفته و برآورده مى‏شود حضرت على(ع) فرمود: صلوات‏هاى شما سبب استجابت دعاهاى شما مى‏شود.(2)
امام رضا(ع) به يكى از شيعيان فرمودند: در هنگام مشكلات از ما كمك بخواهيد، خداوند در قرآن فرموده است: براى ما اسماى حسنى مى‏باشد. خدا را با آنها بخوانيد.(3) امام صادق(ع) در توضيح همين آيه فرموده‏اند ما اسماى حسناى خدا هستيم، ايمان و دعا همراه با معرفت ما پذيرفته است.(4)
صلوات در لغت به معناى دعا بوده و از آنجا كه نماز مشتمل بر دعاست آن را صلاة گفته‏اند و به عبارتى صلوات: درود و دعايى است كه بندگان رفعت مقام پيامبر(ص) و اهلبيتش را از خدا مى‏خواهند. كه با بيان و شنيدن نامش مستحب است بر او صلوات بفرستند. آن حضرت فرمود: هر كس نام مرا بشنود و صلوات نفرستد خدا او را نمى‏آمرزد و از رحمت خدا دور است.
صلوات نماز است كه مخلوقات خداوند به منظور نزديكى به بارگاهش به جاى مى‏آورند پس صلوة وسيله تقرّب مردم به پروردگار و صلوات وسيله تقرّب مردم به پيامبر(ص) است.
از شعار تا شعور
صلوات شعار هميشه زنده مسلمانان است كه گذشت زمان نه تنها آن را به فراموشى نسپرده بلكه روز به روز عطش بيان اين عبارت معنوى و ملكوتى بيشتر شده و جان براى درك و فهم مفاهيم آن تشنه‏تر مى‏گردد. قرائت صلوات در هر زمان و مكانى سفارش شده پيامبر خدا(ص) فرمود: هرجا كه باشيد بر من درود و صلوات بفرستيد صلوات و درود شما به من خواهد رسيد.(5)
صلوات نوايى ملكوتى و پاس بخش تمامى ارزشهايى است كه رسول خدا(ص) در دوران رسالتش تا سرحد جان براى احياى آنها كوشيد، به عبارتى ديگر صلوات شعارى شعورگونه و مشتمل بر توحيد، نبوّت و معاد است. امام رضا(ع) فرمود: درود فرستادن بر محمّد و آل محمّد نزد خداوند متعال سبحان اللّه و لااله الّا اللّه و اللّه اكبر گفتن است.(6) بنابر روايات بسيار مندرج در متون دينى صلوات فرستادن از ارج و ثوابى عظيم برخوردار است خصوصاً براى انسان‏هايى كه دستور حق را پذيرفته و مى‏كوشند در دايره بندگى از شعاع تا بندگى معبود تن خسته را جان بخشند و طلسم گرفتارى‏ها را با استعانت از بهترين خلق خدا يعنى نبى اكرم اسلام از هم بگسلند و با واسطه قرار دادن حضرتش به درك و كسب خوبى‏ها نائل آيند. درود بر پيامبر و اهلبيتش عهدى است با خدا در پذيرش اين فرمان كه فرمود: «انّ اللّه و ملائكته يصلّون على النبى يا ايهاالّذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليماً؛(7) خدا و فرشتگان بر پيامبرش درود مى‏فرستند، اى مؤمنان بر او درود فرستيد و در برابرش تسليم باشيد.»
صلوات نه تنها سلام بر پيامبر و آلش مى‏باشد بلكه تعاملى دوسويه است زيرا گوينده واقعى آن تحت تأثير معنا و مفهوم اين ذكر قرار گرفته، به سبب ارتباط با آن حضرت مى‏كوشد از آيين و شريعتش پيروى نمايد. صلوات گرچه به لفظ و زبان بيان مى‏شود امّا در باطن كلامى برخاسته از عمق جان است كه علاقه و محبّت را نثار شخصيتى مى‏كند كه خود و خاندانش پيام رهايى‏بخش توحيد را با صبر و شفقت نبوى به كام بندگان جوياى حق چشاند و آنها را از پيچ وخم گمراهى نجات داد و به ساحل امن دنيا و آخرت رهنمون ساخت.
نماد محبت‏
بنابه فرموده قرآن كريم، پيامبر اجر رسالت خويش را در مودت اهل بيت اعلام نموده «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودة فى‏القربى» از مهمترين وجوه صلوات دوستى آل پيامبر است، زيرا دل و زبان به حقيقتى شهادت مى‏دهند كه پيامبر قبل از رحلتش آن را به عنوان امانت در بين مردم به جا گذاشت و همه را به حمايت و پيروى از خاندانش توصيه كرد، زيرا با تمسّك به آل محمّد(ص) است كه راه از بيراهه شناخته مى‏شود و انسانها از گمراهى نجات مى‏يابند. آل محمّدى كه به گفته ابوذر غفارى، چون آسمانند و كعبه و چون قبله‏اند و خورشيد و چون ستارگان راهنمايند، و چون درخت زيتون كه در قرآن ذكر شده است.(8)
رويكرد مردم به ذكر اهل بيت برابر است با توجه آنها به حفظ احكام قرآن و سنت، برپايى عدالت، ارزش و كرامت انسانى و به عبارتى ذكر نام آنها در كنار نام پيامبر و فرستادن سلام بر آنها به معناى زنده نگه داشتن رسالت محمّدى(ص) است و اين همان اداى حق پيامبرى است كه با زحمت و مجاهدت بسيار امت را در شناخت اصول دين و انجام فروع دين يارى نمود و با رأفت و رحمت دل‏ها را به سوى اسلام كشاند. در روايت است كه هر آن كس كه بر دوستى آل محمد بميرد گويا بر حال شهادت مرده است و آگاه باشيد هر آن كس كه بر دوستى آل محمّد بميرد مورد مغفرت الهى قرار گرفته است. فخر رازى سه دليل اين محبت را با استناد به روايات چنين بر مى‏شمارد:
1- اهل بيت اولى‏ترين مصداق «القربى»
2- فاطمه، حسن و حسين محبوبترين افراد پيامبر خدا
3- همراه بودن لفظ آل محمّد با پيامبر گرامى در تشهد نماز «اللهم صل على محمّد و آل محمد».
در روايتى قبولى نماز مشروط به صلوات بر پيامبر و آل اوست. من صلى صلوة ولم يصلّ فيها علىّ و على اهل بيتى لم تقبل منه. در كتب معتبر اهل سنت و بنابر نظر فقهاى آنان، آمده كه: از جمله سنن نماز صلوات فرستادن است بر پيامبر، كه بهترين نوع آن اين است كه بگويند: «اللهم صلّ على محمد و آل محمد(ص)» اين درود در مذهب مالكى و حنفى مستحب و در مذهب شافعى و حنبلى فرض (واجب) است.(9)
اهميت و فضيلت صلوات‏
با برداشت از روايات فراوان پيرامون صلوات در مى‏يابيم آن‏چه تحت عنوان صلوات در قالب الفاظ و حروف آمده نازلترين مرتبه آن است و گرنه همانگونه كه بيان شد صلوات در مراتب عالى، توحيد و بندگى پروردگار و تسليم محض ولايت رسول خدا(ص) و خاندان اوست. امام صادق(ع) فرمود: كسى كه بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله صلوات فرستد به اين معناست كه من به عهد و ميثاقى كه هنگام سخن خداوند كه فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم و همه گفتند: بلى پايدار مانده‏ام و اين عهد و پيمان عبارت بود از: ربوبيت پروردگار و نبوت رسول خدا(ص) و امامت امير مؤمنان على(ع)(10) ذكر شريف و الهى صلوات به فرموده صاحب آن، نگهدار انسان از شيطان و شفابخش بيمارى‏هاى ظاهرى و باطنى و راهنماى اوست به سعادت و هدايت.
امام جعفر صادق(ع) در تفسير عبارت «صلّوا عليه و سلّموا تسليما» در آيه صلوات مى‏فرمايند: ثناى آن حضرت را بگوييد و تسليم شويد در برابر آنچه آن حضرت آورده است.(11)
گرچه وصول به حقيقت صلوات، در مرتبه عالى فقط براى پيامبر(ص) و مخلصين از اولياء اللّه محقق مى‏شود اما ذات باريتعالى بنابر رحمت فراگيرش از مقام قدسى و الهى صلوات را به شكل الفاظ و كلمات به عالم دنيا نازل نمود تا به واسطه آن بندگان را از حجاب‏هاى ظلمانى نجات داده و تمسّك جوينده به آن را به رشد و كمال برساند.
از ابوعلقمه نقل است كه روزى نماز صبح را با پيامبر بوديم، پس از آن رو به ما كرد و فرمود: اى ياران من ديشب عموى خود حمزه و برادرم جعفربن ابيطالب را در خواب ديدم از ايشان پرسيدم فدايتان شوم كدام اعمال را برتر يافتيد؟ گفتند: بهترين اعمال را در سه چيز ديديم: صلوات بر شما، آب دادن تشنگان و دوستى با على بن ابيطالب.(12)
در روايتى ديگر اهميت صلوات را اينگونه بيان شده، امام صادق(ع) به نقل از پيامبر(ص) مى‏فرمايند: هر كه نزد او نام من آورده شود و او صلوات نفرستد، حق تعالى او را از بهشت دور گرداند.(13)
در فضيلت صلوات نمونه‏هاى بسيارى از بزرگان و علماء نقل شده است كه هر كدام تأثيرات صلوات را نشان داده است. براى رهايى از مشكلات يكى از دستورالعملهاى وارده ذكر صلوات مى‏باشد. آية اللّه بهاء الدينى فرموده‏اند: براى رهايى از مشكلات راههايى هست، بهترين آنها كه خود ما حس كرده‏ايم و به كمك آنها به حاجت‏هايمان رسيده‏ايم چهار چيز است. 1- نذر كردن گوسفند براى فقراء 2- خواندن حديث كساء پى در پى 3- پرداخت صدقه 4- ختم صلوات.(14)
از ياران امام صادق(ع) مى‏گويد: به امام عرض كردم، من داخل كعبه شدم و دعائى به خاطرم نيامد جز صلوات بر محمّد و آلش، امام فرمود: آگاه باش مانند تو در فضيلت و ثواب كسى از خانه خدا بيرون نيامده است.(15)
ملائكه كه به اطاعت از پروردگار فرستنده صلوات بر محمّد و آل محمّد هستند براى بندگانى كه به اين ذكر مشغولند از خدا طلب بخشش نمايند. رسول خدا(ص) فرمود: هر كه بر من صلوات فرستد و خدا و فرشته بر او صلوات فرستند هر كه مى‏خواهد بيش و هركه مى‏خواهد كم فرستد.(16)
شايد بتوان گفت كمتر ذكرى چون صلوات از اينهمه فضيلت و ثواب برخوردار است از امام باقر و امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: سنگين‏ترين چيزى كه در روز قيامت در ترازو گذاشته مى‏شود صلوات بر محمّد و اهل بيت او مى‏باشد.(17)
كيفيت صلوات‏
رسول خدا(ص) فرمود: به من با آواز بلند صلوات بفرستيد زيرا آن نفاق را از بين مى‏برد.(18)
وقتى آيه صلوات بر پيامبر نازل شد، اصحاب به آن حضرت گفتند يا رسول اللّه مى‏دانيم چگونه بر شما سلام كنيم امّا صلوات بر شما چگونه است، پيامبر فرمود: بگوئيد: «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد كما صليت على آل ابراهيم انك حميد مجيد، اللهم بارك على محمد و على آل محمد كما باركت على آل ابراهيم انك حميد مجيد.»(19)
و امام جعفر صادق(ع) فرمودند: صلوات كامل اين است: «اللّهم صلّ على محمد و آل محمد و عجل فرجهم»(20)
ياد از آل پيامبر در صلوات، بيانگر شأن و مرتبت آنهاست و اين تأكيد تا جايى است كه صلوات بدون آل پيامبر مطرود و ابتر است. پيامبر خدا فرمود: بر من درود ناتمام نفرستيد گفتند: درود ناتمام كدام است. فرمود اينكه بگوئيد: «اللّهم صلّ على محمد و آل محمد»(21)
يكى از شرايط ورود به بهشت صلوات كامل بر پيامبر است. آن حضرت فرمودند: هر كس بر من صلوات بفرستد و بر خاندانم درود نفرستد بوى بهشت را استشمام نمى‏كند.(22)
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: پدرم شنيد كه مردى به پرده كعبه آويخته مى‏گويد: اللّهم صلّ على محمد؛ بار خدايا رحمت فرست بر محمّد. پس پدرم به او فرمود: اى بنده خدا صلوات را بريده مكن حق ما را با ستم ضايع مكن، بگو: اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد.(23)
و امام رضا(ع) در تفسير آيه «و اذكر اسم ربه فصلى» بيان داشتند. مراد از اين آيه آن است كه هرگاه نام پروردگار متعال بر زبان آمد بر محمّد و آل محمّد(ص) درود و صلوات فرستاده شود.(24)
آثار صلوات‏
در ذكر صلوات بايد علاوه بر بيان لفظ به معنا و مفهوم آن نيز توجه داشت تا از تأثيرات آن بهره‏مند گرديم. رعايت آدابى چون طهارت، قطع اميد از غير، اخلاص در عمل، تفكر و تدبّر در فهم اين عبارت شريف، دورى از وساوس شيطانى و نشاط و سرحالى به هنگام گفتن صلوات دستوراتى است كه از رهبران و پيشوايان دينى براى حصول آثار بيشتر اين شعار عبادى فرمان داده شده است. در ذكر صلوات بعضى آثار، دنيوى و برخى اخروى مى‏باشند و مواردى نيز هر دو را در بر دارند.
آثار دنيوى صلوات‏
استجابت دعا
در روايت نقل شده از معصومين آمده است كه براى برآورده شدن حاجات خويش صلوات بفرستيد. زيرا هر كس حاجتى دارد اگر ابتدا بر پيامبر و آلش صلوات بفرستد بعد حاجت خود را بگويد و دوباره صلوات ختم كند خدا كريم‏تر از آن است كه دو طرف دعا را مستجاب نمايد و وسط آن را جواب نگويد. زيرا صلوات موانع استجابت دعا را برطرف مى‏كند.(25)
امام رضا(ع) فرمود كسى كه بعد از نماز صبح و مغرب قبل از آن كه از حالت نماز خارج شود بگويد.ان اللّه و ملائكته يصلون على النبى، يا ايّها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليماً؛ سپس بگويد: اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد؛ خداوند صد حاجت او را برآورده مى‏كند كه هفتاد حاجت در دنيا و سى حاجت در آخرت است.(26)
البته در همه اين موارد صلوات گوينده بايد با زبان و دل به دعايى كه مى‏كند وطلبى كه از پروردگار دارد مصرّ بوده، به فقر خويش و بى‏نيازى ذات الهى معترف باشد.
درمان دردهاى روحى و روانى‏
حصول عافيت، توانگرى و بدست آوردن آنچه فراموش شده، رهايى از بخل و فقر از جمله آثار صلوات است كه در روايات از آن سخن به ميان آمده است. رسول خدا(ص) فرمود: صلوات فقر را بر طرف مى‏كند و به مردى كه از فقر شكايت مى‏كرد فرمود: وقتى داخل خانه شدى سلام كن. خواه كسى در خانه باشد يا نباشد و بر من سلام بفرست و بعد از آن سوره اخلاص را بخوان، آن مرد چنان كرد و در اندك زمانى از فقر نجات يافت و توانگر شد و به ديگران نيز كمك مالى مى‏كرد.(27) و باز از آن حضرت روايت شده كه وقتى چيزى را فراموش كرديد بر من صلوات فرستيد آن چيز به يادتان خواهد آمد.(28)
پيامبر خدا(ص) به على(ع) فرمود: هرگاه امرى تو را اندوهگين ساخت بر پيامبر و آل او صلوات بفرست.(29)
حاجى نورى نقل كرده است: حاج شيخ احمد بن شيخ زين الدين فرمود:شبى امام زين العابدين(ع) را در خواب ديدم، گفتم: آقا چه كار كنم تا هميشه به فكر قبر و قيامت باشم و توشه‏اى براى آن موقع جمع كنم؟ آقا چه كنم توفيق توبه پيدا كنم و عمل صالحى انجام دهم، ناراحتم چه كنم كه توفيق و سعادت از من گرفته شده است؟ آن حضرت فرمود: اگر مى‏خواهى توفيق و سعادت پيدا كنى بر خودت لازم كن كه هميشه بگويى: «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد»(30)
زنى شفاى پسر كور و كر خود را از رسول خدا(ص) خواست آن حضرت فرمود، برو و بر من بسيار صلوات بفرست. آن زن هم به هر قدمى كه برمى‏داشت يك صلوات مى‏فرستاد چون به خانه رسيد پسر او سالم شد…(31)
آثار اخروى‏
از تأثيرات معنوى و اخروى صلوات مى‏توان به اين موارد اشاره كرد:
آمرزش گناهان‏
با استفاده از احاديث فراوان درمى‏يابيم كه كفّاره گناهان صلوات بر محمّد و آل اوست، صلوات چون نورى انسان را بر صراط راهنمايى كرده و از آتش دوزخ نجات مى‏دهد. على(ع) فرمود: فرستادن صلوات بر پيامبر(ص) بهتر از آبى كه آتش را خاموش كند گناهان را از بين مى‏برد.(32)
امام رضا(ع) فرمود: كسى كه از انجام عملى كه گناهانش را جبران كند ناتوان است بايد بر محمّد و آل او زياد صلوات بفرستد، زيرا صلوات گناهان را به كلى پاك مى‏كند.(33)
رهايى از آتش دوزخى كه به واسطه انجام گناهان براى خود تدارك ديده‏ايم با صلوات مُيسّر خواهد بود.
صباح بن سبابه گويد امام صادق(ع) به من فرمود: آيا دعايى به تو بياموزم كه تو را از آتش جهنم حفظ كند عرض كردم آرى، فرمود: پس از دميدن سپيده صبح صد بار بگو: «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد.»(34)
بهره‏مندى از شفاعت پيامبر
به وسيله صلوات انسان مقام قرب به رسول خدا را به دست مى‏آورد و زمانى كه دل و زبان از سر عشق و محبت به آن حضرت درود مى‏فرستد شفاعتش را نصيب خويش مى‏گرداند. پيامبر خدا(ص) به على(ع) فرمود: يا على هر كس به من هر روز و هر شب صلوات فرستد شفاعتم بر او واجب مى‏شود اگر چه گناهانش از گناهان بزرگ باشد.(35) امام صادق(ع) فرمودند: روزهاى هفته با چهره‏اى كه معرف بنده‏ها باشد در قيامت حاضر مى‏شوند طورى كه جمعه پيشاپيش ديگر روزها درب بهشت مى‏ايستد و ديگر ايام پشت سرش قرار مى‏گيرند، آن گاه از كسى كه در روز جمعه صلوات فرستاده است شفاعت مى‏كند.(36)
اوقات صلوات‏
صلوات هميشه و در همه جا ارزشمند و قرين با پاداش و آثار بسيار است ولى در بعضى موارد از فضيلت بيشترى برخوردار است. از جمله، هنگام نام بردن پيامبر خصوصاً نام محمّد(ص)، ورود و خروج از مسجد، صلوات بعد از نمازها، در قنوت نماز، زمان طلب حاجت از خدا، روز و شب جمعه و هنگام ذبح حيوانات….
امام صادق(ع) فرمود: هيچ عملى در روز جمعه برتر از صلوات بر محمّد و آل محمّد نيست.(37)
حضور در مجالسى كه ذكر پيامبر و ائمه اطهار و مدح آن بزرگان مى‏شود پسنديده و مستحب است. شخصى بسيار زاهد و عابد و گوشه‏گير بود و در مجالس حاضر نمى‏شد، روزى در مجلس سخنرانى شركت نمود و سبب تعجب ديگران شد، علت حضورش را پرسيدند؟ گفت: رسول خدا(ص) را در خواب ديدم كه به من فرمود: به مجلس فلان واعظ برو كه زياد بر من صلوات مى‏فرستد و از او خشنودم.(38)
از اوقات مهم براى صلوات روز و شب جمعه است، امام صادق(ع) فرمود: در آخر روز پنجشنبه و شب جمعه جمعى از ملائكه از آسمان فرود مى‏آيند كه قلم‏هايى از طلا و لوح‏هايى از نقره همراه آنان است و در آخر روز پنجشنبه، شب جمعه و روز جمعه تا وقت غروب چيزى جز صلوات بر پيغمبر و آل آن حضرت را نمى‏نويسند.(39)
و باز امام صادق (ع) فرمود: هر كس بين نمازهاى ظهر و عصر بر پيغمبر خدا و آل او درود فرستد آن دعا برابر با هفتاد ركعت نماز خواهد بود.(40)
ذكر ختم صلوات‏
از ختم‏هاى مجرب كه مورد توجه بزرگان دين است و هر حاجتمندى بدان متوسل گردد از عافيت و رحمت برخوردار مى‏شود ختم صلوات است. رسول خدا فرمود: هر كس يك مرتبه صلوات فرستد خدا عافيت را بر او مى‏گشايد و حاجت معنوى و مادى، دنيايى و اخروى او را به حرمت صلوات بر آورده مى‏گرداند.(41) مسلماً در اين مواقع، طهارت، خلوص نيت و حضور قلب نقش اساسى دارد به علاوه اينكه در ختم صلوات بايد به زمان، مكان و عددى كه براى بيان اين ذكر در نظر مى‏گيريم توجه داشته باشيم بهتر است صلوات را به تعداد عدد نام معصومين و يا اعداد 3،10،100،1000 فرستاد و يا به تعداد 14، 1400،14000 و به نيت حضرات معصومين و يا عدد ابجد صلوات عدد 557 ختم نمود.
اگر براى برآورده شدن حوائج و رفع گرفتارى‏ها صلوات مى‏فرستيم آن را به عدد نام مبارك رسول خدا(ص) كه 92 مى‏باشد و يا نام على(ع) كه 110 است قرائت نمائيم.
پى‏نوشت‏ها: –
1. بحارالانوار، ج 94، ص 65.
2. همان، ص 50.
3. همان، ص 4.
4. خصال، شيخ صدوق، ج 2،ص 155.
5. جلاء الافهام، ص 18.
6. عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 294.
7. سوره احزاب، آيه 56.
8. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 171.
9. منهج الصادقين، ج 7، ص 357.
10. الانوار الساطعه، ج 4، ص 311 و 323.
11. بحار، ج 94، ص 60.
12. منهج الصادقين، ج 7، ص 361.
13. اصول كافى، ج 6، ص 91.
14. آيت بصيرت.
15. ثواب الاعمال، ص 345.
16. كافى، ج 6، ص 84.
17. سفينةالبحار، ج 3، ص 125.
18. كافى، ج 6، ص 87.
19. بحار، ج 94، ص 49.
20. سفينةالبحار، ج 2، ص 49.
21. آثار و بركات صلوات، ص 100.
22. بحار، ج 94، ص 186.
23. كافى، ج 6، ص 91.
24. آثار و بركات صلوات، ص 37.
25. اصول كافى، ج 6، ص 89.
26. سفينة البحار، ج 2، ص 50.
27. آثار و بركات صلوات، ص 47.
28. داستانهاى صلوات، ص 26.
29. كنزالعمال، ج 1، ص 181.
30. دارالسلام، نورى، ص 123.
31. صلوات كليد حل مشكلات، ص 25.
32. ثواب الاعمال، ص 342.
33. سفينةالبحار، ج 3، ص 125.
34. ثواب الاعمال، ص 342.
35. بحار، ج 91، ص 93.
36. بحار، ج 86، ص 353.
37. آثار و بركات صلوات، ص 107.
38. شرح فضائل صلوات، اردكانى، ص 92.
39. آثار و بركات صلوات، ص 97.
40. مستدرك الوسائل، ج 1، ص 424.
41. جامع الاخبار، ص 97.

/

عالم آل محمد ص

نمونه‏ى كامل كمالات
امام انسان كاملى است كه به حقايق اشراف دارد و به فضايل اخلاقى و مكارم عالى آراسته است، تمامى كمالاتى كه از جانب خداوند اعطاء گرديده و امكان محقّق گشتن آنها در افراد وجود دارد، در شخص امام تبلور و تحقّق يافته است. امام واسطه ى فيض پروردگار و رابطه بين انسان و جهان غيب است.
امام پيشرو و قافله سالار كاروان انسانيت است و بايد هميشه در ميان جوامع بشرى چنين فرد شايسته‏اى وجود داشته باشد كه مدام مورد هدايت و عنايت خاص خداوند متعال است و از راه باطن و درون، هر فردى را كه لياقت لازم را بدست آورد، طبق استعدادش به كمال مطلوب مى‏رساند.امام پيوسته تحت تربيت، هدايت و ولايت مستقيم خداوند زندگى مى‏كند.(1) و در عصر خويش برترين، كامل‏ترين و فاضل‏ترين افراد انسانى است، خداوند حكيم كه او را براى هدايت بشريت مشخص مى‏نمايد هرگز كسى را كه كاستى‏هايى در علم، معرفت و ايمان دارد بر كامل مقدّم نمى‏دارد و اگر در صدد هستيم اصل برترين و والاترين رهبر تحقّق يابد بايد اصل لزوم برترين رهبر را پذيرفت و زمام رهبرى امت مسلمان را به شايسته‏ترين فرد سپرد، بنيان‏هاى برهانى و خرد انسانى بر اين ادّعا مُهر تأييد مى‏زند.
به علاوه در اجتماعات انسانى بايد مدام نمونه كاملى در انسانيت، جامع ديانت و مزيّن به معارف و مكارم وجود داشته باشد و آيينه ى تمام نماى حق گردد تا طريق هدايت و رسيدن به درجات معنوى بدون هادى و راهنما نباشد و لازمه ى اين برنامه آن است كه امام بايد به تمام حقايق و احكام الهى معرفت داشته باشد زيرا كسى كه تجسّم عملى باورها و ارزش هاست ضرورت دارد تمامى حكمت‏ها و موازين دينى و شرعى را بداند و از روح و باطن آن‏ها مطّلع باشد. همچنين عمل نمودن به دستورات الهى مستلزم آگاهى از آنهاست. كسى كه در متن صراط مستقيم قرار گرفته و مربى انسان‏ها، مدار شريعت الهى، جدا كننده ى حق از باطل و پاسدار حريم ارزش هاست و در اوج علم، بصيرت و معرفت قرار دارد مى‏تواند هادى مردم گردد.
خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد: «وَ قال الّذينَ اوتُوا العِلم و الايمان لَقَد لَبثتُم فِى كِتاب اللّه اِلى يوم البعثِ فَهذا يَوم البَعث وَ لكنّكم كنتم لا تعلمون؛(2) و آنان كه به مقام علم و ايمان رسيده‏اند به آن فرقه‏ى بدكار گفتند شما تا روز قيامت كه هم امروز است در عالم علم خدا مهلت يافتيد ولى از روى نادانى، به آن‏آگاه نبوديد. كه مقصود از صاحبان دانش و اهل ايمان، ائمه هدى(ع) هستند. طبق روايتى كه كلينى در كافى آورده است ائمه و روح القدس آن چه را در عرش است تا آن چه را كه روى زمين است مى‏دانند. اين جنبه در وجود انبياء و اولياء بوده و هيچ گونه تحوّل و دگرگونى در آن راه نمى‏يابد.(3)
حضرت على(ع) فرموده‏اند: نفايس قرآن نزد اهل بيت است، آنان گنج‏هاى معارف الهى هستند، اگر لب به سخن گشايند راست مى‏گويند و اگر سكوت كنند كسى نمى‏تواند بر آنها سبقت جويد.(4)
ششمين فروغ امامت نيز فرموده‏اند: خداوند بوسيله ى ائمه هدى دينش را روشن مى‏كند و توسط آنان چشمه‏هاى دانش خود را آشكار مى‏نمايد.(5)
علوم ائمه از چند راه بدست مى‏آمده است: يكى استفاده از صحف و كتبى كه از رسول اكرم(ص) به صورت ميراثى گرانقدر بدستشان مى‏رسيده است، راه ديگرى كه توسط آن، امامان كسب علم مى‏كنند و مسايل احكام را استنباط مى‏نمايند قرآن است. علم امام به اين دو راه منحصر نمى‏گردد و به وسيله ارتباط با جهان غيب و الهام نيز دانش‏هاى خاندان عترت اضافه مى‏گردد.
حضرت امام كاظم(ع) مى‏فرمايند: علم ما سه قسم است؛ گذشته، آينده، و حادث. دانش‏هاى قبلى براى ما تفسير گرديده و دانش‏هاى مربوط به آينده برايمان نوشته شده است و علوم حادث و تازه در قلب و گوش ما الهام مى‏شود، اين نوع آگاهى اَفضل علوم ماست ولى فرستاده‏اى بعد از پيامبراكرم(ص) نيامده است.(6) بنابراين ائمه با پروردگار جهان و عالم غيب ارتباط مستمر دارند و از اين طريق علوم و حقايقى را دريافت مى‏كنند و چنان نيست كه با رحلت واپسين پيامبر، ارتباط نوع انسان با عالم غيب و ملكوت قطع گردد و امام صرفاً نقل كننده مسايل باشد بلكه به لطف وجود مقدس امام، افاضات معنوى پروردگار جهانيان استمرار دارد. بديهى است مقام نبوت با امامت تفاوت دارد و با رحلت حضرت محمد(ص) عصر رسالت خاتمه يافته و وحى پايان پذيرفته است ولى الطاف غيبى از عالم قدس هيچ گاه قطع نمى‏شود.(7)
بايد به اين حقيقت مسلّم واقف بود كه علم امام با دانش ديگران قابل مقايسه نمى‏باشد زيرا معرفت امام موهبتى و الهامى است از جانب خداوند متعال در حالى كه علم ديگران اگرچه در اثر نبوغ ذاتى، خلاقيت و ابتكار باشد، اكتسابى است و ائمه اطهار با توجه به شرايط، مقتضيات زمان و موقعيت هايى كه پيش آمده توانايى‏هاى علمى و كمالات خويش را ظاهر ساخته‏اند.
اعتراف مخالفان و دشمنان‏
از امورى كه مورّخان درباره‏اش اتفاق نظر دارند و با مراجعه به منابع معتبر و مستند روشن مى‏شود مقام علمى و پرتوهاى پرفروغ دانش و انديشه هشتمين امام مى‏باشد كه حتى مأمون خليفه عباسى بارها و در فرصت‏هاى گوناگون به اين واقعيت اعتراف كرده و گفته است: حضرت امام رضا(ع) دانشمندترين و عابدترين مردم روى زمين است. وى به رجاء بن ضحاك گفته بود: او (على بن موسى الرضا(ع)) بهترين و عالم‏ترين انسان‏هاست.(8)
به سال 200 هجرى كه متجاوز از سى و سه هزارتن از خوّاص عباسيان به دستور مأمون در جايى اجتماع كرده بودند، مأمون در حضورشان چنين گفت: در ميان فرزندان عباس و بازماندگان على(ع) تفحّص نمودم ولى هيچ يك از آنان را با فضيلت‏تر، پارساتر، متديّن‏تر، شايسته‏تر و سزاوارتر به اين امر(رهبرى) از على بن موسى‏الرضا(ع) نديدم.(9)
مأمون طى مكتوبى از امام هشتم مى‏خواهد تا حضرت اصول و فروع دين را برايش تبيين كند و توضيح دهد او در اين نامه امام را چنين وصف مى‏نمايد: اى حجّت خدا بر خلق، معدن علم و كسى كه پيروى از او واجب است.(10) اين خليفه، براى بنى عباس نوشت: اين كه سؤال كرده‏ايد آيا من در زمينه بيعت براى على بن موسى الرضا(ع) بينش كافى داشته‏ام؟ آگاه باشيد كه هرگز با او بيعت نكرده مگر با داشتن بصيرت كامل وعلم به اين كه كسى در زمين باقى نمامده است كه از نظر فضايل و مكارم و پاكدامنى از او اوضاع بهترى داشته و يا به لحاظ پارسايى، زهد و آزادگى از او فزونى گرفته باشد.(11)
على بن جهم خاطرنشان نموده است: پس از محاوره علمى مأمون با آن حضرت، خليفه عباسى براى اداى نماز از جاى برخاست و دست محمد بن جعفر را كه در آن مجلس حضور داشت گرفت و من هم در پى آن دو رفتم. مأمون به فرزند جعفر گفت: پسر برادرت را چگونه ديدى؟ محمد گفت: دانشمند است در حالى كه من اصلاً مشاهده نكرده‏ام با اهل علم و معرفت رفت و آمد نمايد و بر اثر اين ارتباط دانش را بدست آورد. مأمون در پاسخ وى چنين اظهار داشت: اين فرزند برادرت از آن دسته از اهل عترت است كه رسول اكرم(ص) درباره آنان فرموده است: آگاه باشيد نيكان فرزندانم و پاكان نسلم در عقل و انديشه از همه شكيباتر و خردمندتر،و در بزرگى از همه داناترند، به آنها دانش نياموزيد(نيازى نيست به آنان چيزى بياموزيد) زيرا از شما اعلم‏ترند و هيچ‏گاه كسى را از طريق هدايت بيرون نبرده و به راه ضلالت وارد نمى‏كنند.(12)
ابن اثير مى‏نويسد: مأمون در ميان خاندان عبدالمطلّب و بازماندگانش نظر افكند ولى هيچ كدام را پارساتر و دانشمندتر از امام رضا(ع) نيافت.(13)
استاد جعفر مرتضى عاملى با يادآورى مراتب فضل و كمالات امام رضا(ع) از ديدگاه مخالفان، يادآور مى‏گردد: با اين وصف به وضوح به خصوصيت امام، موقعيت و مَنِش آن فروغ معنوى پى مى‏بريم، مگر نه اين كه گفته‏اند: فضيلت آن است كه دشمنان بر آن گواهى دهند.(14)
علّامه محمد جواد فضل اللّه، محقق لبنانى مى‏نويسد: ما براى اثبات برترى علمى امام رضا(ع) بر ديگران، نيازى به گواهى كسى نداريم بلكه كافى است به كتب حديث نظرى افكنيم كه از تعاليم و بيانات آن حضرت در علم و معارف گوناگون مشحون است به نحوى كه هر انسانى در هر مرتبه از علم و معرفت باشد، چاره‏اى ندارد جز اين كه در برابر مقام شامخ و والاى آن حضرت، احساس قصور و حقارت كند.(15)
پرتو افشانى
حضرت امام رضا(ع) دانش خود را از جدش رسول اكرم(ص) به ارث برده و سرچشمه جوشانى از معرفت و فضيلت بود كه تشنگان دانش و كمال از محضرش فيض مى‏بردند و با حلّ مشكلات و معضلات فكرى خويش، عطش معرفتى خود را فرو مى‏نشانيدند. از حضرت امام كاظم(ع) روايت كرده‏اند كه به فرزندان خويش مى‏فرمود: اين برادرتان على بن موسى، عالم آل محمد(ص) است. مسايل دينى را از او بپرسيد و آن چه به شما مى‏گويد نگهداريد، زيرا بارها از پدرم جعفربن محمد شنيدم كه مى‏فرمود: دانشمند آل محمّد در صلب توست اى كاش من او را مى‏ديدم. او با حضرت على(ع) هم نام است.
عموى امام رضا(ع) نقل كرده است: نديدم و به ياد نمى‏آورم كه آن حضرت از مكتب هيچ عالمى استفاده كرده باشد و در برابر هيچ عالمى زانو بزند امّا از هر مسئله‏اى كه از وى مى‏پرسيدند مى‏دانست و جواب مى‏داد. بسيارى از اوقات امام در خانه خويش مى‏نشست و عده زيادى به محل اقامتش مى‏آمدند و مدام از آن حضرت سؤالاتى مى‏كردند و آن بزرگوار به آنها پاسخ مى‏داد. در تمامى اين احوالات هيچ دانشمندى همپايش نبود و هر عالمى كه او را مى‏ديد اقرار مى‏كرد كه امام رضا(ع) دانشمندتر از همه عالمان است. هيچ‏گاه اتفاق نيفتاد سخنى از او بپرسند و او از پاسخ آن باز بماند. در شناسانيدن خداوند و صفات جلال و جمال حضرت حق، امام با بيانى رسا و در سطحى علمى و مستدل مسايل را روشن مى‏نمود. به عنوان نمونه براى عمران صابى – متكلم معروف – چنان وجود مبدأ اعلى و راز آفرينش هستى را اثبات نمود كه وى بدون تأمّل به وحدانيت خداوند و پيامبرى رسول اكرم(ص) اقرار نمود. ضباع بن نصرهندى كه اهل نظر و صاحب فكر و انديشه بود، امام چنان مسأله اصالت و استقلال و حقيقت ارواح را براى وى روشن و برهانى نمود كه شگفت‏زده شد.
امام براى سليمان مروزى متكلّم و دانشمند برجسته خراسان بزرگ مسئله بداء را كه از مسايل پيچيده اعتقادى است آن گونه تبيين فرمود كه سليمان از انكار اين اصل مهم كلامى دست برداشت و به آن معتقد گرديد. در خصوص اراده الهى و اين كه حقيقت تصميم و عزم در دستگاه پروردگار چگونه است چنان امام ژرف و مستدل و گسترده با سليمان متكلّم بحث فرمود كه او را تسليم و خاضع نمود؛ مأمون و اطرافيانش از اين احاطه علمى شگفت زده شدند و اين خليفه عباسى خطاب به سليمان گفت: داناترين فرد در ميان بنى‏هاشم على بن موسى الرضاست.
امام هشتم درباره قضا و قدر و موضوع جبر و تفويض كه از مباحث مهم اعتقادى و عقلى است بيانات روشن كننده‏اى دارند كه پرده از بسيارى حقايق برمى‏دارد. همچنين آن حضرت در خصوص صفات خداوند و حقيقت آن مطالبى عالى و نكاتى گره‏گشا دارند. اين توانايى در عرصه‏هاى گوناگون علمى و معرفتى موجب گرديد تا تمامى دانشوران آن عصر و پيروان مذاهب و فرق گوناگون زبان به بيان حقيقتى مسلّم و واقعيتى انكارناپذير بگشايند و آن اين كه: داناترين فرد روى زمين امام رضا(ع) است و در سراسر گيتى كسى وجود ندارد كه از او اعلم‏تر باشد.(16)
ابن شهرآشوب سروى مازندرانى نقل نموده است: مردم در مورد ابى الحسن الرضا(ع) هيچ اختلافى پيدا نكردند و همه از او خشنود بودند و محمد بن عيسى يقطينى گفته است: من از مسايلى كه از آن حضرت سؤال شده است و پاسخ فرموده‏اند هيجده هزار مسئله جمع آورى كردم. بسيارى از مصنّفان و نويسندگان از جمله ابوبكر خطيب در تاريخش، ثعلبى در تفسيرش و سمعانى در رساله خويش و ابن معتز در كتابش وعدّه‏اى ديگر از مشاهير علم، تاريخ و ادب از آن فروغ امامت حديث نقل كرده‏اند.(17)
راويان به نقل از ابراهيم بن عباس صولى روايت كرده‏اند كه وى گفته است: هرگز نديدم چيزى از امام رضا(ع) پرسيده شود و او پاسخش را نداند و در عصر او، كسى را داناتر و آگاه‏تر نيافتم و مأمون با پرسش درباره هر چيزى حضرت را مى‏آزمود و او پاسخ همه را مى‏داد و تمامى جوابهايش برداشت آن بزرگوار از قرآن كريم بود. رجاء بن ضحاك مى‏گويد: مأمون من را به قصد مراقبت از امام هشتم تعيين كرده بود و به خدا سوگند كسى را پرهيزگارتر از وى نديدم.وى مى‏افزايد: به هر شهرى كه وارد مى‏شدم مردم از هر سوى در مسايل دينى به آن حضرت مراجعه مى‏كردند و او پاسخ مى‏داد و بسيارى از احاديث پدرش از اجدادش، از على(ع) از رسول اكرم(ص) را برايشان مى‏فرمود.(18)
عمروبن هذاب در جلسه‏اى عرض كرد يا امام رضا(ع) محمد بن فضل درباره شما مطالبى مى‏گويد كه باوركردنش دشوار به نظر مى‏رسد. امام فرمود: مگر چه مى‏گويد؟ عمرو گفت: وى گفته است: شما به احكام الهى و جميع ما انزل اللّه داناايد و با هر واژه و زبانى آشنايى داريد، امام فرمود: فرزند فضل راست گفته است و من اين مطالب را به او گفته‏ام. اهل هر زبان را بياوريد و هرچه مى‏خواهيد، به زبان او بپرسيد. عمرو افزود: قبل از هر چيز ديگر، شما را با زبان‏هاى گوناگون مى‏آزمائيم و اينك اهل چهار زبان رومى، هندى، فارسى و تركى در اينجا حاضرند و با شما تكلّم مى‏نمايند. امام فرمود: بپرسند و هر يك به زبان خويش نكته‏اى را پرسيد و به همان زبان جواب شنيد بطورى كه همه به شگفت آمدند و اعتراف كردند آن حضرت با اهل هر زبانى از او فصيح‏تر و بهتر تكلّم نمود.(19)
آرى قرآن مى‏فرمايد: فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون؛(20) يعنى هرگاه مطلبى را نمى‏دانيد آن را از اهلش(صاحبان ذكر) بپرسيد و مصداق كاملى از اين آيه حضرت امام رضا(ع) بود.
حضرت امام رضا(ع) خود نيز به وصف امام پرداخته، ضرورت دانش و معرفت او را مورد توجه قرار داده و افزوده‏اند: امام حلال و حرام خداوند را مشخص مى‏نمايد، حدود الهى را جارى مى‏كند، حافظ دين خداست. افراد جامعه را با حكمت و مواعظ نيكو و برهان رسا، به سوى طريق خداوند متعال فرا مى‏خواند.(21)
آن حضرت در جاى ديگر چنين گوهرافشانى نموده‏اند: امام دانشمندى است كه هيچ‏گاه گرفتار جهالت نمى‏گردد و مراقبى است كه (در هيچ موقعيتى) به حيله و مكر متوسل نخواهد شد.(22) همچنين آن حضرت در وصف امام فرموده‏اند: دانش امام همواره در حال رويش است،بردبارى كاملى دارد. از امور مطلع بوده و به مسايل سياسى و اجتماعى عصر خويش آگاهى دارد و بدين گونه شايسته و سزاوار سرورى است.(23)
مكتب فكرى و علمى‏
در عصرى كه خورشيد هشتم، جامعه را از فروغ فروزان خويش برخوردار مى‏ساخت، كوشش‏هاى علمى و فكرى گسترش يافته بود، نقد و بررسى انديشه‏ها، تأليف و تدوين و نگارش علوم و معارف گوناگون رونق فزاينده‏اى گرفت. مكاتب و امواج فكرى و فلسفى متعددى به وجود آمد. كلاس‏هاى درس سرشار از استادان و دانش پژوهانى بود كه به تدريس و فراگيرى علوم و معارف گوناگون اشتغال داشتند. به موازات اين توسعه علمى و فرهنگى امواج تصوف گسترش پيدا كرد، غلو و تفكرات انحرافى نيز چون علف‏هاى هرز و قارچ‏هاى سمّى در بوستان انديشه و معرفت روئيدند.
در اين موقعيت مهم، حضرت امام رضا(ع) دادرس دانشوران و پناه متفكران و انديشمندان بود. امام با علماى تفسير و صاحب نظرات حكمت و كلام بحث و مناظره مى‏نمود، بر افراطگرايان و غاليان و منحرفان خُرده مى‏گرفت و افراد متشرع و فقها را مورد تأييد و حمايت قرار مى‏داد. قوانين، موازين و مقررات شريعت و مبانى اعتقادى را تبيين و تثبيت مى‏كرد. آن حضرت از نظر توجيه و تحليل و هماهنگى آرا و نظرات نقش محورى و اساسى ايفا مى‏فرمود. كانون نشر معارف به آن وجود با بركت اختصاص داشت و آن حضرت محك سنجش اصالت و سلامتى نقطه نظرهاى گوناگون به شمار مى‏آمد. مجالس و محافلى كه در آنها امام رضا(ع) نقش محورى داشت محل رفت و آمد دانش پژوهان و مأمن دانشوران بود. بيانات عميق آن امام همام به جدال‏هاى فكرى و نزاع‏هاى علمى خاتمه مى‏داد. امام خود فرموده‏اند: در روضه رسول اكرم(ص) در جمع دانشمندان (كه تعدادشان در مدينه زياد بود) مى‏نشستم. هرگاه يكى از آنها به طرح مسئله‏اى مى‏پرداخت و پاسخش را جويا مى‏شد تمام حاضران به من اشاره كرده، جواب را جويا مى‏شدند. علاوه بر اين مسايل زيادى برايم ارسال مى‏نمودند كه به تمامى آن‏ها پاسخ مى‏دادم.(24) ابن جوزى نوشته است: امام رضا(ع) مورد اعتماد بود و در مسجد نبى اكرم(ص) به بيان احكام مى‏پرداخت و فتوا صادر مى‏فرمود در حالى كه تنها بيست و چند سال داشت. وى اضافه مى‏كند: وقتى امام در اثناى انتقال از مدينه به خراسان، به شهر نيشابور رسيد در اين حال دانشوران اين شهر چون يحيى بن يحيى، اسحاق بن راهويه، محمد بن رافع، احمد بن حرب و… براى در خواست حديث و روايت از آن حضرت و تيمن و تبرك جستن به آن، بيرون آمدند.(25)
مناظره و مباحثه‏
در عصر امام كاظم(ع) و امام رضا(ع) با ترجمه كتب يونانى، مسلمانان به برخى معارف اروپائيان دست يافتند و خود آن علوم را مورد تجزيه و تحليل قرار داده و مسايل و مطالبى بر آن افزودند. دسترسى به فلسفه غرب و انديشه‏هاى ارسطو، افلاطون، سقراط و شاگردان آن‏ها، همان طور كه زمينه تحقيق در علوم گوناگون را به مسلمانان مى‏داد. افكار و عقايد تازه‏اى در مسايل ماوراء الطبيعه را مطرح مى‏كرد. در عين حال شور و شوق علمى و آزادى فكرى در فرهنگ اسلامى ايجاب مى‏كرد كه دانشمندان مذاهب گوناگون بتوانند با آزادى كامل اعتقادات و آراى خويش را ابراز نمايند. از سوى ديگر با گسترش قلمرو سرزمين‏هاى اسلامى، مسلمانان با صاحبان اديان، مذاهب و فرق متعدد ارتباط برقرار كرده بودند كه در ميان آنان دانشمندان يهود، نصارا، ماديين، زنادقه و…با آزادى كامل زندگى مى‏كردند. اين افراد اشكالات و شبهاتى را مطرح مى‏نمودند كه اذهان برخى را آشفته مى‏ساخت و احياناً با مطرح كردن برخى مفاهيم فلسفى در بحث‏ها و جدل‏هاى علمى طرف مقابل را مغلوب مى‏نمودند و كمتر كسى مى‏توانست به آنان با منطق خودشان پاسخ گويد.
زمان بسيار حسّاسى بود و تهاجم فكرى و يورش فرهنگى بسيار خطرناكتر از حمله نظاميان و مهاجمان مسلّح جلوه مى‏نمود. در همين موقعيت سرنوشت ساز حضرت على بن موسى الرضا(ع) به حق رهبر واقعى مردم در تمامى امور و مشكلات بود و از مدينه تا مرو حقايق را آن گونه كه بود عرضه فرمود و غوغاى برخورد افكار انحرافى با انديشه‏هاى دينى را خاموش ساخت تا مبادا تيرگى و ضلالت بر درخشندگى ديانت غلبه يابد.
مأمون بارها در كاخ خود مجلس مناظره برپا ساخت و دانشمندان برجسته مذاهب مختلف را گردآورد و به بحث واداشت. عظمت و ابهّت اين مجالس گاهى به اندازه‏اى بود كه حتى برخى از ياران و دوستان امام، حضرت را از حضور در اين جلسات باز مى‏داشتند و بيم آن را داشتند كه مبادا آن وجود با كرامت، گرفتار جدال‏هاى اغوا كننده آنان گردد ولى گويا همين نزديكان و مأنوسين هم، امام را به درستى نمى‏شناختند و وقتى متوجه احاطه علمى و اقتدار فكرى امام گرديدند كه آن حضرت در تمامى اين جلسه‏ها به روشنى و با قاطعيت بر همه حاضران غلبه مى‏يافت و با هر كدام با براهين خودشان بحث مى‏نمود و استدلال مى‏كرد و حقانيّت و واقعيت عقايد و معارف اسلامى را بازگو مى‏فرمود در اين مجالس حاضران، به رغم توانايى علمى و قدرت و تسلّط بر بحث‏ها، به ناچار تسليم افكار منطقى و ادله‏هاى خردمندانه آن وجود با بركت مى‏شدند و چاره‏اى جز اعتراف به مقام علمى و كمالات معنوى حضرت رضا(ع) نداشتند. بدون شك اين گفتگوها در سرزمين پهناور اسلامى انعكاس وسيعى داشت و در جهت تبليغ و نشر معارف اسلامى بسيار مؤثر بود.
محمد بن فضل هاشمى مى‏گويد: بعد از شهادت حضرت موسى بن جعفر(ع) از بغداد به مدينه رفتم و خدمت امام هشتم مشرّف گشتم، به عنوان امام پس از پدرش بر او سلام دادم، سپرده‏هاى امام هفتم را تقديم نمودم و عرض كردم: عازم بصره‏ام و مى‏دانم مردم اكنون در اين شهر، در تشخيص امام وقت اختلاف دارند و بدون ترديد وقتى شما را به آنان معرّفى كنم از من نشانه‏ها و دلايلى مى‏خواهند، اگر علايم و براهينى را بنمايانيد بسيار به موقع است. حضرت فرمود: از اين جهت واهمه نداشته باش و به دوستان بصرى ما مژده ده كه به خواست خداوند متعال به سويشان خواهم آمد. سپس حضرت آنچه را كه از پيامبر و ائمه طاهرين و از آن‏ها، دست به دست به او رسيده بود و از مختصات امامت به شمار مى‏آمد، به من نشان دادند. چون روز سوم فرا رسيد امام به عهد خويش وفا كرد و خورشيد وجودش از بصره طلوع كرد و به منزل حسن بن محمد فرود آمد زيرا فرموده بودند سه روز پس از ورود تو به آنجا خواهم آمد. سپس امام فرمان داد تمام كسانى كه روزهاى قبل دور من اجتماع كرده بودند تا امام خود را بشناسند، حاضر گردند و از جاثليق، بزرگ‏ترين دانشمند مسيحى، و رأس الجالوت، عالم معروف يهود، براى شركت در اين مجلس دعوت شود تا هر كس هرچه بخواهد سؤال كند.
حسن بن محمد، بزرگان شيعه، زيديه، معتزله و دانشمندان فرق و مذاهب ديگر را به منزلش فراخواند و منظور خود را از اين دعوت مذكور پنهان داشت. وقتى همه حاضر شدند بالشى براى حضرت رضا(ع) تدارك ديد. آن امام به مجلس وارد شد بر همه سلام كرد و در جاى خويش قرار گرفت و پس از معرفى خود فرمود: بامداد امروز در مسجدالنبى(ص) مدينه نماز خواندم و با فرماندار مدينه بودم وى نامه‏اى كه از سوى خليفه عباسى دريافت كرده بود برايم خواند و در امورى مرا طرف مشورت خويش قرار داد كه او را راهنمايى كردم و از من خواست براى نگارش پاسخ نامه امشب نزدش آيم كه پذيرفتم و حتماً به وعده خويش وفا خواهم كرد! حضّار با شگفتى عرض نمودند: اى فرزند رسول خدا با وجود چنين كرامت روشنى ديگر براى اثبات امامت شما، نياز به برهانى نداريم.
معجزه از اين بالاتر كه امام، اول صبح نمازش را در مسجد مدينه بخواند، مدتى با فرماندار مدينه گفتگو كند و در همان لحظه با طى‏الارض و صعودى ملكوتى خود را به بصره برساند. چون حاضران خواستند ازجاى خويش برخيزند امام فرمود: متفرق نگرديد زيرا من شما را در اين مجلس براى آن جمع كردم تا از آثار نبوّت، امامت و مسايل اعتقادى بپرسيد و اكنون سؤالات خود را طرح كنيد.
در اين مجلس نيز اخبار غيبى و كراماتى از آن حضرت آشكار گرديد زيرا با استناد به مضامين تورات، انجيل و زبور، جاثليق و رأس الجالوت را محكوم نمود و حقانيت رسالت نبى‏اكرم را به اثبات رسانيد. اين مجلس مناظره تا ظهر تداوم يافت. امام در پايان فرمود:نمازم را اقامه مى‏كنم و به مدينه بازگشته و به خواست خداوند بامداد فردا باز مى‏گردم!
بامداد روز بعد امام با قدرت معنوى و طى‏الارض به بصره آمد و در آن مجلس حاضر گرديد. با كنيزى رومى به زمان رومى گفتگو فرمود و وى مسلمان شد. با مردى سندى زبان به لسان خودش تكلّم نمود و او هم به آيين اسلام تشرّف حاصل نمود. با مشاهده اين كرامات و كمالات تمامى حاضران به حضرت رضا(ع) ايمان آوردند و از شك و تحيّر بيرون آمدند و حقيقتى ناب برايشان روشن گرديد. باز امام هنگام مراجعت به مدينه خطاب به محمد فرزند فضل فرمود به جانب كوفه برو و شيعيان ما را با خبر گردان كه به آنجا هم خواهم آمد و نيز به آنان بگو: به منزل حفص بن عمير يشكرى وارد مى‏شوم. در نتيجه مجلس مناظره‏اى در اين شهر هم منعقد گرديد كه طى آن حضرت رضا(ع) با علماى ملل و اديان و فرق مختلف بحث نمود و شخصيت علمى و الهى خويش را براى مردمان اين سرزمين آشكار ساخت.(26)
مأمون علماء، فقها و متكلّمين مسلمان و ساير اديان را براى بحث و مناظره جمع مى‏كرد و در موضوعات گوناگون آنان را به مناظره و احتجاج وا مى‏داشت ولى هر دانشمندى به رغم توانايى علمى و قدرت فكرى وقتى با حضرت رضا(ع) مواجه مى‏گرديد خود را ذرّه‏اى در برابر آفتاب عالم تاب و قطره‏اى در مقابل اقيانوس معرفت مشاهده مى‏نمود. احمد بن محمد بن ابى نصر مى‏گويد: عدّه‏اى از سرزمين ماوراء النّهر (آسياى مركزى) به محضر امام آمدند و عرضه داشتند از راه دور آمده‏ايم و سه مسئله را مى‏خواهيم سؤال كنيم اگر پاسخ دادى متوجه مى‏شويم عالم و امام هستى. حضرت فرمود: بپرسيد و آنها سؤالاتى را اين گونه مطرح نمودند: خدا كجاست، چگونه است و تكيه و اعتمادش بر چيست؟ امام فرمود: خداوند مكان و چگونگى آن را خلق كرده است پس او كه خالق مكان و حالت‏هاى آن است وجودش فوق مكان بوده، از ازل مكانى نداشته و چگونگى ندارد چون داراى قدرت نامتناهى است. اعتماد بر ذات خويش مى‏كند و بس. وقتى آنان اين عبارات كوتاه امّا قانع كننده را شنيدند بدون درنگ و تأمّل گفتند گواهى مى‏دهيم تو واقعاً امام و عالمى.(27)
مأمون علاوه بر آن كه در مركز حكومت يعنى مرو (شهرى در تركمنستان كنونى) مجالسى ترتيب مى‏داد تا دانشمندان در خصوص علوم و معارف مباحثه نمايند در نيشابور هم يك مجلس علمى تشكيل داد امّا در اين محل گروهى از حكماء و پزشكان حضور داشتند و آنان درباره اختلاف طبع‏ها و مزاج‏ها و بهداشت طب گفتگو كردند. در اين جلسه كه حضرت رضا(ع) پرتوافشانى مى‏نمود، مأمون، يوحنا پسر ماسويه، جبرئيل پسر بختيشوع پزشك نامى حكومتى، صالح فرزند سلعمه فيلسوف هندى و چند دانشمند ديگر حضور داشتند. در اين جلسه مطالبى در امور ياد شده مطرح شد و مأمون نظر امام را جويا شد. حضرت فرمود: در اين زمينه مطالبى دارم كه واقعيت آن به طور عينى و تجربى برايم روشن شد علاوه بر حقايقى كه از ائمه سلف بر من رسيده است، آنها را تدوين مى‏نمايم و تحويل مى‏دهم. حضرت رساله‏اى در موضوع طب براى مأمون ارسال داشت كه به رساله ذهبيه موسوم است. سند اين كتاب طبى به حسن بن جمهور قمى كه از مدينه تا مرو ملازم و در ركاب امام رضا(ع) بوده است، مى‏رسد. اين مأخذ شهرت فراوانى دارد و علماى معروف همچون مرحوم مجلسى آن را نقل كرده‏اند.(28)
در كتاب نثرالدر آمده است فضل بن سهل از امام رضا(ع) در مجلسى كه مأمون ترتيب داده بود، پرسيد آيا مردمان مجبورند. امام فرمود: خداى متعال اعدل از آن است كه افراد را مجبور كند و سپس آنها را عذاب نمايد. او گفت پس به حال خويش رها گرديده‏اند؟ حضرت پاسخ داد حق تعالى احكم است از آن كه مهمل گذارد بنده خود را و سپس به سوى خويش بازگرداند.(29)
پيروان مذاهب و فرق گوناگون با حضرت رضا(ع) به بحث مى‏نشستند و در تمامى موارد مغلوب براهين استوار و استدلال‏هاى عميق و دقيق آن امام همام مى‏شدند و اين روند بر خلاف خواسته مأمون نسبت به امام بود زيرا او هر كجا مبلّغى از پيروان فرقه‏ها مى‏يافت براى بحث با فروغ هشتم امامت فرا مى‏خواند تا شايد بر آن حضرت غالب آيند تا از اين رهگذر قدرى از شعله‏هاى آتش حسد و خصومتش نسبت به مقام با كرامت ولايت كم گردد ليكن هيچ‏گاه فردى پيدا نشد كه پس از مناظره با امام، زبان به ستايش و برترى علمى و فكرى امام باز نكند و مغلوب از مقابلش برنخيزد.(30)
سليمان مروزى عالم مشهور علم كلام در خراسان، نزد مأمون آمد، خليفه عباسى او را گرامى داشت و به وى گفت: پسر عمويم امام رضا(ع) از حجاز آمده او از علم كلام آگاهى‏هايى دارد، مايلم در روز ترويه (هشتم ذيحجّه) كه علماء اجتماع افزون‏ترى مى‏نمايند در جلسه‏اى با حضور دانشمندان با وى به بحث و مناظره بنشينى. سليمان كه به دانش خود مغرور بود گفت: اى خليفه تمايل ندارم در مجلس تو در حضور جماعتى از بنى هاشم، سؤالى بنمايم زيرا امكان دارد از عهده جوابش برنيايد و بدين گونه مقام پسرعمويت تنزّل يابد. من نمى‏توانم بحث را با امثال او زياد تعقيب كنم. مأمون گفت: هدف من جز اين نيست كه راه را بر او بربندى چرا كه مى‏دانم تو در دانش و مناظره توانايى. سليمان پذيرفت و با قرار قبلى مجلس مباحثه‏اى ترتيب يافت كه طى آن امام تمامى مسيرهاى جواب را بر وى كه ادعاى دانشورى داشت بر بست و او را سخت در تنگنا قرارداد و ضعف و عجزش را آشكار ساخت.(31) با وجود نقشه‏هاى منفى مأمون براى درهم شكستن قدرت معنوى و معرفتى امام، آن حضرت از طريق اين جلسات بسيارى از حقايق را به اثبات رسانيد و اشتباهات، انحرافات و كژروى‏هاى پيروان برخى فرقه‏ها را مشخص فرمود.
ديدگاه امام درباره دانش‏اندوزى‏
حضرت امام رضا(ع) پيروان خويش را به كسب دانش، روى آوردن به حكمت و معرفت فرا خوانده است و از پدران بزرگوار خويش از حضرت على(ع) روايت مى‏نمايد كه علم گم شده مؤمن است و از آن حضرت روايت نموده‏اند كه فرموده‏اند: كسى كه در مجلسى بنشيند كه در آن امر ما (امامت و مذاكرات علمى) زنده شود در روزى كه دل‏ها مرده است قلب او زنده خواهد بود. هم چنين آن حضرت هم نشينى با علماى ربّانى و دانشمندان معتقد و متعبّد را عبادت دانسته‏اند.
در سخن ديگرى مى‏فرمايند: روز قيامت به مرد عابد گفته مى‏شود در دنيا مرد خوبى بودى و همّت تو براى خودت بود و بار زحمت خويش را از دوش ديگران برداشتى، بنابراين روانه بهشت شو بدون اين كه كسى را با خود ببرى. امّا به كسى كه در علوم دينى كاوش مى‏نمايد و خيرش به مردم مى‏رسد و آنها را از گزند دشمنان مى‏رهاند و نعمت‏هاى الهى را براى آنان سرشار مى‏سازد و رضاى حق تعالى را براى مردم روشن مى‏كند مى‏گويند: اى كسى كه سرپرستى يتيمان آل محمد را عهده دار بودى افراد ضعيف (از نظر علمى) از محبّان اهل بيت را هدايت نمودى، درنگ كن تا براى هر فردى كه از تو استفاده نموده يا نزدت علمى اندوخته شفاعت نمايى. عالم مى‏ايستد و شفاعت مى‏كند بدين ترتيب دو گروه صدهزار نفرى همراهش به بهشت مى‏روند. اين‏ها كسانى بودند كه علوم خود را از آن مرد دانشمند يا از شاگرد يا شاگردانش تا روز قيامت آموخته بودند. پس بنگريد چه تفاوتى بين اين دو مقام (عالم به علوم اهل بيت و عابد) ديده مى‏شود. حضرت رضا(ع) سه خصلت را براى مؤمن برمى‏شمارد كه يكى از آنها كسب فقه و فهم در دين است. آن بزرگوار تأكيد نموده‏اند در كسب علم، رضاى حق و اخلاص مدّ نظر باشد و اگر كسى علم را فرا گيرد تا توسط آن با جاهلان جدال كند يا بر دانشمندان ديگر مباهات كند يا توجه مردم را به سوى خويش جلب نمايد تا او را بزرگ شمارند جايگاه خويش را در آتش جهنم قرار دهد.(32)
چگونگى شهادت‏
دوران بيست ساله امامت امام رضا(ع) از سال 183 هجرى آغاز و تا سال 203 ادامه يافت. ده سال اول مقارن با حكومت هارون كه امام در چنين ايامى براى انجام رسالت نگهبانى از دين خدا به نشر فرهنگ اسلامى و گسترش تعليمات قرآن و سنت پرداخت. هشت سال ديگر امامت امام يعنى از زمان مرگ هارون در سال 193 هجرى تا مسافرت الزامى ايشان به خراسان(201 هجرى) هم زمان بود با روزگار خلافت امين و مأمون، در اين دوره جدال هايى بر سر حكومت در ميان بود و انقلاب هايى جريان داشت، نفوذ بيگانه و سر برآوردن انحراف‏هاى فكرى و عقيدتى نيز از ويژگى‏هاى اين عصر است در چنين موقعيت حساسى جهان اسلام در اثر شخصيت والاى امام و نقش چشمگيرش در جامعه، متوجه مدينه يعنى محل اقامت امام بود و اين وضع براى دستگاه خلافت خطرى جدى به شمار مى‏رفت از اين روى براى نجات دستگاه خلافت و يافتن راه حل سياسى مأمون تصميم گرفت بزرگترين شخصيت مخالف خود را به مركز فرمانروايى خويش فراخواند تا از خطرها در امان باشد!
بدين ترتيب مأمون امام را به رغم ميل درونى ايشان و با اجبار به مرو آورد و حضرت را وادار نمود تا ولايت عهدى را بپذيرد، پذيرش اين مقام از سوى امام از جنبه‏هاى گوناگون قابل بررسى است كه در نوشتارى جدا بايد تجزيه و تحليل گردد. اين دوران يك سال و اندى طول كشيد و رفتار امام همراه با شخصيت والا و تقواى چشمگيرش موجب شد كه مأمون نتواند بيش از اين امام را تحمّل كند اين بود كه مأمون سرانجام چاره در آن ديد تا امام رااز طريق سمّ به قتل برساند. امام در واپسين ماههاى حيات دنيوى در سناباد طوس بسر مى‏برد كه با نقشه مأمون مسموم و در 29 صفر سال 203 هجرى در سن 54 سالگى به شهادت رسيد. ودر همانجا دفن گرديد.(33) به بركت بارگاه مقدس آن امام در سناباد اين ديار مشهدالرضا نام گرفت و از آن زمان به لحاظ علمى و فرهنگى گسترش فزاينده‏اى يافت و آستان قدس رضوى همه روزه ميعادگاه عاشقان فضيلت و مشتاقان امامت و ولايت مى‏باشد. از اعصار گذشته تاكنون اين بارگاه بارها احيا و بازسازى گرديده و در دهه‏هاى اخير گسترش روزافزونى يافته و مدام علاقه‏مندان هدايا و موقوفات زيادى را به پيشگاه صاحب اين مكان مبارك تقديم مى‏كنند. پرداختن به ويژگى‏هاى معمارى و جلوه‏هاى هنرى و فرهنگى آستان مذكور خود مقاله‏اى مستقل را مى‏طلبد.
پى‏نوشت‏ها:
1. در اين زمينه بنگريد به اصول كافى، كتاب الحجة، باب انّ الائمه ولاة امر اللّه و خزنة علمه.
2. سوره روم، آيه 56.
3. اصول كافى، كتاب الحجه، باب فيه ذكر الارواح التى فى الائمه(ع)، ج 1، ص 343.
4. نهج البلاغه، فرازى از خطبه 150.
5. ينابيع الموده، قندوزى حنفى، ص 26، و 574؛اصول كافى، ج 1، ص 203.
6. اصول كافى، ج 1، ص 214.
7. نك: نهج البلاغه، خطبه 230.
8. عيون اخبارالرضا، صدوق، ج 2، ص 183؛بحارالانوار، مجلسى، ج 49، ص 95.
9. كامل ابن اثير، ج 5، ص 183، تاريخ طبرى، ج 11، ص 1013؛مروج الذهب، مسعودى، ج 3، ص 441.
10. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 167.
11. زندگى سياسى هشتمين امام، جعفر مرتضى عاملى، ترجمه سيد خليل خليليان، ص 94.
12. عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 203.
13. كامل ابن اثير، ج 5، ص 183.
14. زندگى سياسى هشتمين امام، ص 94.
15. .تحليلى از زندگى امام رضا(ع)، ص 42.
16. نك بحارالانوار، ج 4، ص 286 – 284 ؛ و نيز ج 10، ص 231 – 227؛ ج 49، ص 88 – 86؛ ج 61، ص 252 – 250.
17. مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 300.
18. زندگى دوازده امام، هاشم معروف حسنى، ترجمه محمد رخشنده، ج 2، ص 364 – 363.
19. خرائج، قطب راوندى، ص 45.
20. سوره نحل، آيه 43.
21. تحف العقول، ص 329.
22. همان.
23. همان.
24. اعلام الورى، طبرسى، ص 19.
25. تذكرة الخواص، ص 253 – 251.
26. خرائج، راوندى، ص 45 – 44.
27. عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 117.
28. اين اثر به نام طب الرضا مشهور مى‏باشد و شيخ منتجب الدّين در فهرست خود آن را معرفى كرده و سيد فضل اللّه راوندى بر آن شرحى نوشته،همچنين به فارسى هم ترجمه شده و در اختيار علاقه‏مندان قرار گرفته است.
29. كشف الغمه، على بن عيسى اربلى، ترجمه على بن حسن زوارى، ج 3، ص 142.
30. نگاهى گذرا به زندگى امام رضا(ع)، علامه مقرم، ترجمه مرتضى دهقان، ص 41.
31. بحار، ج 49، ص 177؛ عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 179.
32. بحارالانوار، ج 1، ص 168، 199، 200 و 204 ونيز ج 2، ص 5، 6، 31 و 34.
33. الارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 271 – 270؛ مقاتل الطالبيين، ص 567.

/

رايحه روح افزاى صلوات

دعاى مقبول‏
دعا وسيله‏اى است كه انسان را در رسيدن به حق و رستن از آنچه مانع اين راه است يارى مى‏رساند امام صادق(ع) فرمود: دعا محجوب و ممنوع است مگر اينكه دعا كننده بر محمد و آل محمّد صلوات بفرستد.(1) انسان ضعيف و ناقص در مقابل پروردگار بزرگ براى رفع كاستى‏ها و جبران كمبودهايش از يك سو و به اجابت رسيدن خواسته‏هاى بزرگ و كوچكش از سوى ديگر همواره دست به دعا بلند كرده و با آفريدگار جهان به گفتگو مى‏نشيند. زيرا به نيكى مى‏داند نزول باران الهى در پى تراكم ابرها صورت گرفته و اجابت درخواست‏هايش در پس دعاها نهفته و برآورده مى‏شود حضرت على(ع) فرمود: صلوات‏هاى شما سبب استجابت دعاهاى شما مى‏شود.(2)
امام رضا(ع) به يكى از شيعيان فرمودند: در هنگام مشكلات از ما كمك بخواهيد، خداوند در قرآن فرموده است: براى ما اسماى حسنى مى‏باشد. خدا را با آنها بخوانيد.(3) امام صادق(ع) در توضيح همين آيه فرموده‏اند ما اسماى حسناى خدا هستيم، ايمان و دعا همراه با معرفت ما پذيرفته است.(4)
صلوات در لغت به معناى دعا بوده و از آنجا كه نماز مشتمل بر دعاست آن را صلاة گفته‏اند و به عبارتى صلوات: درود و دعايى است كه بندگان رفعت مقام پيامبر(ص) و اهلبيتش را از خدا مى‏خواهند. كه با بيان و شنيدن نامش مستحب است بر او صلوات بفرستند. آن حضرت فرمود: هر كس نام مرا بشنود و صلوات نفرستد خدا او را نمى‏آمرزد و از رحمت خدا دور است.
صلوات نماز است كه مخلوقات خداوند به منظور نزديكى به بارگاهش به جاى مى‏آورند پس صلوة وسيله تقرّب مردم به پروردگار و صلوات وسيله تقرّب مردم به پيامبر(ص) است.
از شعار تا شعور
صلوات شعار هميشه زنده مسلمانان است كه گذشت زمان نه تنها آن را به فراموشى نسپرده بلكه روز به روز عطش بيان اين عبارت معنوى و ملكوتى بيشتر شده و جان براى درك و فهم مفاهيم آن تشنه‏تر مى‏گردد. قرائت صلوات در هر زمان و مكانى سفارش شده پيامبر خدا(ص) فرمود: هرجا كه باشيد بر من درود و صلوات بفرستيد صلوات و درود شما به من خواهد رسيد.(5)
صلوات نوايى ملكوتى و پاس بخش تمامى ارزشهايى است كه رسول خدا(ص) در دوران رسالتش تا سرحد جان براى احياى آنها كوشيد، به عبارتى ديگر صلوات شعارى شعورگونه و مشتمل بر توحيد، نبوّت و معاد است. امام رضا(ع) فرمود: درود فرستادن بر محمّد و آل محمّد نزد خداوند متعال سبحان اللّه و لااله الّا اللّه و اللّه اكبر گفتن است.(6) بنابر روايات بسيار مندرج در متون دينى صلوات فرستادن از ارج و ثوابى عظيم برخوردار است خصوصاً براى انسان‏هايى كه دستور حق را پذيرفته و مى‏كوشند در دايره بندگى از شعاع تا بندگى معبود تن خسته را جان بخشند و طلسم گرفتارى‏ها را با استعانت از بهترين خلق خدا يعنى نبى اكرم اسلام از هم بگسلند و با واسطه قرار دادن حضرتش به درك و كسب خوبى‏ها نائل آيند. درود بر پيامبر و اهلبيتش عهدى است با خدا در پذيرش اين فرمان كه فرمود: «انّ اللّه و ملائكته يصلّون على النبى يا ايهاالّذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليماً؛(7) خدا و فرشتگان بر پيامبرش درود مى‏فرستند، اى مؤمنان بر او درود فرستيد و در برابرش تسليم باشيد.»
صلوات نه تنها سلام بر پيامبر و آلش مى‏باشد بلكه تعاملى دوسويه است زيرا گوينده واقعى آن تحت تأثير معنا و مفهوم اين ذكر قرار گرفته، به سبب ارتباط با آن حضرت مى‏كوشد از آيين و شريعتش پيروى نمايد. صلوات گرچه به لفظ و زبان بيان مى‏شود امّا در باطن كلامى برخاسته از عمق جان است كه علاقه و محبّت را نثار شخصيتى مى‏كند كه خود و خاندانش پيام رهايى‏بخش توحيد را با صبر و شفقت نبوى به كام بندگان جوياى حق چشاند و آنها را از پيچ وخم گمراهى نجات داد و به ساحل امن دنيا و آخرت رهنمون ساخت.
نماد محبت‏
بنابه فرموده قرآن كريم، پيامبر اجر رسالت خويش را در مودت اهل بيت اعلام نموده «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودة فى‏القربى» از مهمترين وجوه صلوات دوستى آل پيامبر است، زيرا دل و زبان به حقيقتى شهادت مى‏دهند كه پيامبر قبل از رحلتش آن را به عنوان امانت در بين مردم به جا گذاشت و همه را به حمايت و پيروى از خاندانش توصيه كرد، زيرا با تمسّك به آل محمّد(ص) است كه راه از بيراهه شناخته مى‏شود و انسانها از گمراهى نجات مى‏يابند. آل محمّدى كه به گفته ابوذر غفارى، چون آسمانند و كعبه و چون قبله‏اند و خورشيد و چون ستارگان راهنمايند، و چون درخت زيتون كه در قرآن ذكر شده است.(8)
رويكرد مردم به ذكر اهل بيت برابر است با توجه آنها به حفظ احكام قرآن و سنت، برپايى عدالت، ارزش و كرامت انسانى و به عبارتى ذكر نام آنها در كنار نام پيامبر و فرستادن سلام بر آنها به معناى زنده نگه داشتن رسالت محمّدى(ص) است و اين همان اداى حق پيامبرى است كه با زحمت و مجاهدت بسيار امت را در شناخت اصول دين و انجام فروع دين يارى نمود و با رأفت و رحمت دل‏ها را به سوى اسلام كشاند. در روايت است كه هر آن كس كه بر دوستى آل محمد بميرد گويا بر حال شهادت مرده است و آگاه باشيد هر آن كس كه بر دوستى آل محمّد بميرد مورد مغفرت الهى قرار گرفته است. فخر رازى سه دليل اين محبت را با استناد به روايات چنين بر مى‏شمارد:
1- اهل بيت اولى‏ترين مصداق «القربى»
2- فاطمه، حسن و حسين محبوبترين افراد پيامبر خدا
3- همراه بودن لفظ آل محمّد با پيامبر گرامى در تشهد نماز «اللهم صل على محمّد و آل محمد».
در روايتى قبولى نماز مشروط به صلوات بر پيامبر و آل اوست. من صلى صلوة ولم يصلّ فيها علىّ و على اهل بيتى لم تقبل منه. در كتب معتبر اهل سنت و بنابر نظر فقهاى آنان، آمده كه: از جمله سنن نماز صلوات فرستادن است بر پيامبر، كه بهترين نوع آن اين است كه بگويند: «اللهم صلّ على محمد و آل محمد(ص)» اين درود در مذهب مالكى و حنفى مستحب و در مذهب شافعى و حنبلى فرض (واجب) است.(9)
اهميت و فضيلت صلوات‏
با برداشت از روايات فراوان پيرامون صلوات در مى‏يابيم آن‏چه تحت عنوان صلوات در قالب الفاظ و حروف آمده نازلترين مرتبه آن است و گرنه همانگونه كه بيان شد صلوات در مراتب عالى، توحيد و بندگى پروردگار و تسليم محض ولايت رسول خدا(ص) و خاندان اوست. امام صادق(ع) فرمود: كسى كه بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله صلوات فرستد به اين معناست كه من به عهد و ميثاقى كه هنگام سخن خداوند كه فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم و همه گفتند: بلى پايدار مانده‏ام و اين عهد و پيمان عبارت بود از: ربوبيت پروردگار و نبوت رسول خدا(ص) و امامت امير مؤمنان على(ع)(10) ذكر شريف و الهى صلوات به فرموده صاحب آن، نگهدار انسان از شيطان و شفابخش بيمارى‏هاى ظاهرى و باطنى و راهنماى اوست به سعادت و هدايت.
امام جعفر صادق(ع) در تفسير عبارت «صلّوا عليه و سلّموا تسليما» در آيه صلوات مى‏فرمايند: ثناى آن حضرت را بگوييد و تسليم شويد در برابر آنچه آن حضرت آورده است.(11)
گرچه وصول به حقيقت صلوات، در مرتبه عالى فقط براى پيامبر(ص) و مخلصين از اولياء اللّه محقق مى‏شود اما ذات باريتعالى بنابر رحمت فراگيرش از مقام قدسى و الهى صلوات را به شكل الفاظ و كلمات به عالم دنيا نازل نمود تا به واسطه آن بندگان را از حجاب‏هاى ظلمانى نجات داده و تمسّك جوينده به آن را به رشد و كمال برساند.
از ابوعلقمه نقل است كه روزى نماز صبح را با پيامبر بوديم، پس از آن رو به ما كرد و فرمود: اى ياران من ديشب عموى خود حمزه و برادرم جعفربن ابيطالب را در خواب ديدم از ايشان پرسيدم فدايتان شوم كدام اعمال را برتر يافتيد؟ گفتند: بهترين اعمال را در سه چيز ديديم: صلوات بر شما، آب دادن تشنگان و دوستى با على بن ابيطالب.(12)
در روايتى ديگر اهميت صلوات را اينگونه بيان شده، امام صادق(ع) به نقل از پيامبر(ص) مى‏فرمايند: هر كه نزد او نام من آورده شود و او صلوات نفرستد، حق تعالى او را از بهشت دور گرداند.(13)
در فضيلت صلوات نمونه‏هاى بسيارى از بزرگان و علماء نقل شده است كه هر كدام تأثيرات صلوات را نشان داده است. براى رهايى از مشكلات يكى از دستورالعملهاى وارده ذكر صلوات مى‏باشد. آية اللّه بهاء الدينى فرموده‏اند: براى رهايى از مشكلات راههايى هست، بهترين آنها كه خود ما حس كرده‏ايم و به كمك آنها به حاجت‏هايمان رسيده‏ايم چهار چيز است. 1- نذر كردن گوسفند براى فقراء 2- خواندن حديث كساء پى در پى 3- پرداخت صدقه 4- ختم صلوات.(14)
از ياران امام صادق(ع) مى‏گويد: به امام عرض كردم، من داخل كعبه شدم و دعائى به خاطرم نيامد جز صلوات بر محمّد و آلش، امام فرمود: آگاه باش مانند تو در فضيلت و ثواب كسى از خانه خدا بيرون نيامده است.(15)
ملائكه كه به اطاعت از پروردگار فرستنده صلوات بر محمّد و آل محمّد هستند براى بندگانى كه به اين ذكر مشغولند از خدا طلب بخشش نمايند. رسول خدا(ص) فرمود: هر كه بر من صلوات فرستد و خدا و فرشته بر او صلوات فرستند هر كه مى‏خواهد بيش و هركه مى‏خواهد كم فرستد.(16)
شايد بتوان گفت كمتر ذكرى چون صلوات از اينهمه فضيلت و ثواب برخوردار است از امام باقر و امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: سنگين‏ترين چيزى كه در روز قيامت در ترازو گذاشته مى‏شود صلوات بر محمّد و اهل بيت او مى‏باشد.(17)
كيفيت صلوات‏
رسول خدا(ص) فرمود: به من با آواز بلند صلوات بفرستيد زيرا آن نفاق را از بين مى‏برد.(18)
وقتى آيه صلوات بر پيامبر نازل شد، اصحاب به آن حضرت گفتند يا رسول اللّه مى‏دانيم چگونه بر شما سلام كنيم امّا صلوات بر شما چگونه است، پيامبر فرمود: بگوئيد: «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد كما صليت على آل ابراهيم انك حميد مجيد، اللهم بارك على محمد و على آل محمد كما باركت على آل ابراهيم انك حميد مجيد.»(19)
و امام جعفر صادق(ع) فرمودند: صلوات كامل اين است: «اللّهم صلّ على محمد و آل محمد و عجل فرجهم»(20)
ياد از آل پيامبر در صلوات، بيانگر شأن و مرتبت آنهاست و اين تأكيد تا جايى است كه صلوات بدون آل پيامبر مطرود و ابتر است. پيامبر خدا فرمود: بر من درود ناتمام نفرستيد گفتند: درود ناتمام كدام است. فرمود اينكه بگوئيد: «اللّهم صلّ على محمد و آل محمد»(21)
يكى از شرايط ورود به بهشت صلوات كامل بر پيامبر است. آن حضرت فرمودند: هر كس بر من صلوات بفرستد و بر خاندانم درود نفرستد بوى بهشت را استشمام نمى‏كند.(22)
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: پدرم شنيد كه مردى به پرده كعبه آويخته مى‏گويد: اللّهم صلّ على محمد؛ بار خدايا رحمت فرست بر محمّد. پس پدرم به او فرمود: اى بنده خدا صلوات را بريده مكن حق ما را با ستم ضايع مكن، بگو: اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد.(23)
و امام رضا(ع) در تفسير آيه «و اذكر اسم ربه فصلى» بيان داشتند. مراد از اين آيه آن است كه هرگاه نام پروردگار متعال بر زبان آمد بر محمّد و آل محمّد(ص) درود و صلوات فرستاده شود.(24)
آثار صلوات‏
در ذكر صلوات بايد علاوه بر بيان لفظ به معنا و مفهوم آن نيز توجه داشت تا از تأثيرات آن بهره‏مند گرديم. رعايت آدابى چون طهارت، قطع اميد از غير، اخلاص در عمل، تفكر و تدبّر در فهم اين عبارت شريف، دورى از وساوس شيطانى و نشاط و سرحالى به هنگام گفتن صلوات دستوراتى است كه از رهبران و پيشوايان دينى براى حصول آثار بيشتر اين شعار عبادى فرمان داده شده است. در ذكر صلوات بعضى آثار، دنيوى و برخى اخروى مى‏باشند و مواردى نيز هر دو را در بر دارند.
آثار دنيوى صلوات‏
استجابت دعا
در روايت نقل شده از معصومين آمده است كه براى برآورده شدن حاجات خويش صلوات بفرستيد. زيرا هر كس حاجتى دارد اگر ابتدا بر پيامبر و آلش صلوات بفرستد بعد حاجت خود را بگويد و دوباره صلوات ختم كند خدا كريم‏تر از آن است كه دو طرف دعا را مستجاب نمايد و وسط آن را جواب نگويد. زيرا صلوات موانع استجابت دعا را برطرف مى‏كند.(25)
امام رضا(ع) فرمود كسى كه بعد از نماز صبح و مغرب قبل از آن كه از حالت نماز خارج شود بگويد.ان اللّه و ملائكته يصلون على النبى، يا ايّها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليماً؛ سپس بگويد: اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد؛ خداوند صد حاجت او را برآورده مى‏كند كه هفتاد حاجت در دنيا و سى حاجت در آخرت است.(26)
البته در همه اين موارد صلوات گوينده بايد با زبان و دل به دعايى كه مى‏كند وطلبى كه از پروردگار دارد مصرّ بوده، به فقر خويش و بى‏نيازى ذات الهى معترف باشد.
درمان دردهاى روحى و روانى‏
حصول عافيت، توانگرى و بدست آوردن آنچه فراموش شده، رهايى از بخل و فقر از جمله آثار صلوات است كه در روايات از آن سخن به ميان آمده است. رسول خدا(ص) فرمود: صلوات فقر را بر طرف مى‏كند و به مردى كه از فقر شكايت مى‏كرد فرمود: وقتى داخل خانه شدى سلام كن. خواه كسى در خانه باشد يا نباشد و بر من سلام بفرست و بعد از آن سوره اخلاص را بخوان، آن مرد چنان كرد و در اندك زمانى از فقر نجات يافت و توانگر شد و به ديگران نيز كمك مالى مى‏كرد.(27) و باز از آن حضرت روايت شده كه وقتى چيزى را فراموش كرديد بر من صلوات فرستيد آن چيز به يادتان خواهد آمد.(28)
پيامبر خدا(ص) به على(ع) فرمود: هرگاه امرى تو را اندوهگين ساخت بر پيامبر و آل او صلوات بفرست.(29)
حاجى نورى نقل كرده است: حاج شيخ احمد بن شيخ زين الدين فرمود:شبى امام زين العابدين(ع) را در خواب ديدم، گفتم: آقا چه كار كنم تا هميشه به فكر قبر و قيامت باشم و توشه‏اى براى آن موقع جمع كنم؟ آقا چه كنم توفيق توبه پيدا كنم و عمل صالحى انجام دهم، ناراحتم چه كنم كه توفيق و سعادت از من گرفته شده است؟ آن حضرت فرمود: اگر مى‏خواهى توفيق و سعادت پيدا كنى بر خودت لازم كن كه هميشه بگويى: «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد»(30)
زنى شفاى پسر كور و كر خود را از رسول خدا(ص) خواست آن حضرت فرمود، برو و بر من بسيار صلوات بفرست. آن زن هم به هر قدمى كه برمى‏داشت يك صلوات مى‏فرستاد چون به خانه رسيد پسر او سالم شد…(31)
آثار اخروى‏
از تأثيرات معنوى و اخروى صلوات مى‏توان به اين موارد اشاره كرد:
آمرزش گناهان‏
با استفاده از احاديث فراوان درمى‏يابيم كه كفّاره گناهان صلوات بر محمّد و آل اوست، صلوات چون نورى انسان را بر صراط راهنمايى كرده و از آتش دوزخ نجات مى‏دهد. على(ع) فرمود: فرستادن صلوات بر پيامبر(ص) بهتر از آبى كه آتش را خاموش كند گناهان را از بين مى‏برد.(32)
امام رضا(ع) فرمود: كسى كه از انجام عملى كه گناهانش را جبران كند ناتوان است بايد بر محمّد و آل او زياد صلوات بفرستد، زيرا صلوات گناهان را به كلى پاك مى‏كند.(33)
رهايى از آتش دوزخى كه به واسطه انجام گناهان براى خود تدارك ديده‏ايم با صلوات مُيسّر خواهد بود.
صباح بن سبابه گويد امام صادق(ع) به من فرمود: آيا دعايى به تو بياموزم كه تو را از آتش جهنم حفظ كند عرض كردم آرى، فرمود: پس از دميدن سپيده صبح صد بار بگو: «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد.»(34)
بهره‏مندى از شفاعت پيامبر
به وسيله صلوات انسان مقام قرب به رسول خدا را به دست مى‏آورد و زمانى كه دل و زبان از سر عشق و محبت به آن حضرت درود مى‏فرستد شفاعتش را نصيب خويش مى‏گرداند. پيامبر خدا(ص) به على(ع) فرمود: يا على هر كس به من هر روز و هر شب صلوات فرستد شفاعتم بر او واجب مى‏شود اگر چه گناهانش از گناهان بزرگ باشد.(35) امام صادق(ع) فرمودند: روزهاى هفته با چهره‏اى كه معرف بنده‏ها باشد در قيامت حاضر مى‏شوند طورى كه جمعه پيشاپيش ديگر روزها درب بهشت مى‏ايستد و ديگر ايام پشت سرش قرار مى‏گيرند، آن گاه از كسى كه در روز جمعه صلوات فرستاده است شفاعت مى‏كند.(36)
اوقات صلوات‏
صلوات هميشه و در همه جا ارزشمند و قرين با پاداش و آثار بسيار است ولى در بعضى موارد از فضيلت بيشترى برخوردار است. از جمله، هنگام نام بردن پيامبر خصوصاً نام محمّد(ص)، ورود و خروج از مسجد، صلوات بعد از نمازها، در قنوت نماز، زمان طلب حاجت از خدا، روز و شب جمعه و هنگام ذبح حيوانات….
امام صادق(ع) فرمود: هيچ عملى در روز جمعه برتر از صلوات بر محمّد و آل محمّد نيست.(37)
حضور در مجالسى كه ذكر پيامبر و ائمه اطهار و مدح آن بزرگان مى‏شود پسنديده و مستحب است. شخصى بسيار زاهد و عابد و گوشه‏گير بود و در مجالس حاضر نمى‏شد، روزى در مجلس سخنرانى شركت نمود و سبب تعجب ديگران شد، علت حضورش را پرسيدند؟ گفت: رسول خدا(ص) را در خواب ديدم كه به من فرمود: به مجلس فلان واعظ برو كه زياد بر من صلوات مى‏فرستد و از او خشنودم.(38)
از اوقات مهم براى صلوات روز و شب جمعه است، امام صادق(ع) فرمود: در آخر روز پنجشنبه و شب جمعه جمعى از ملائكه از آسمان فرود مى‏آيند كه قلم‏هايى از طلا و لوح‏هايى از نقره همراه آنان است و در آخر روز پنجشنبه، شب جمعه و روز جمعه تا وقت غروب چيزى جز صلوات بر پيغمبر و آل آن حضرت را نمى‏نويسند.(39)
و باز امام صادق (ع) فرمود: هر كس بين نمازهاى ظهر و عصر بر پيغمبر خدا و آل او درود فرستد آن دعا برابر با هفتاد ركعت نماز خواهد بود.(40)
ذكر ختم صلوات‏
از ختم‏هاى مجرب كه مورد توجه بزرگان دين است و هر حاجتمندى بدان متوسل گردد از عافيت و رحمت برخوردار مى‏شود ختم صلوات است. رسول خدا فرمود: هر كس يك مرتبه صلوات فرستد خدا عافيت را بر او مى‏گشايد و حاجت معنوى و مادى، دنيايى و اخروى او را به حرمت صلوات بر آورده مى‏گرداند.(41) مسلماً در اين مواقع، طهارت، خلوص نيت و حضور قلب نقش اساسى دارد به علاوه اينكه در ختم صلوات بايد به زمان، مكان و عددى كه براى بيان اين ذكر در نظر مى‏گيريم توجه داشته باشيم بهتر است صلوات را به تعداد عدد نام معصومين و يا اعداد 3،10،100،1000 فرستاد و يا به تعداد 14، 1400،14000 و به نيت حضرات معصومين و يا عدد ابجد صلوات عدد 557 ختم نمود.
اگر براى برآورده شدن حوائج و رفع گرفتارى‏ها صلوات مى‏فرستيم آن را به عدد نام مبارك رسول خدا(ص) كه 92 مى‏باشد و يا نام على(ع) كه 110 است قرائت نمائيم.
پى‏نوشت‏ها: –
1. بحارالانوار، ج 94، ص 65.
2. همان، ص 50.
3. همان، ص 4.
4. خصال، شيخ صدوق، ج 2،ص 155.
5. جلاء الافهام، ص 18.
6. عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 294.
7. سوره احزاب، آيه 56.
8. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 171.
9. منهج الصادقين، ج 7، ص 357.
10. الانوار الساطعه، ج 4، ص 311 و 323.
11. بحار، ج 94، ص 60.
12. منهج الصادقين، ج 7، ص 361.
13. اصول كافى، ج 6، ص 91.
14. آيت بصيرت.
15. ثواب الاعمال، ص 345.
16. كافى، ج 6، ص 84.
17. سفينةالبحار، ج 3، ص 125.
18. كافى، ج 6، ص 87.
19. بحار، ج 94، ص 49.
20. سفينةالبحار، ج 2، ص 49.
21. آثار و بركات صلوات، ص 100.
22. بحار، ج 94، ص 186.
23. كافى، ج 6، ص 91.
24. آثار و بركات صلوات، ص 37.
25. اصول كافى، ج 6، ص 89.
26. سفينة البحار، ج 2، ص 50.
27. آثار و بركات صلوات، ص 47.
28. داستانهاى صلوات، ص 26.
29. كنزالعمال، ج 1، ص 181.
30. دارالسلام، نورى، ص 123.
31. صلوات كليد حل مشكلات، ص 25.
32. ثواب الاعمال، ص 342.
33. سفينةالبحار، ج 3، ص 125.
34. ثواب الاعمال، ص 342.
35. بحار، ج 91، ص 93.
36. بحار، ج 86، ص 353.
37. آثار و بركات صلوات، ص 107.
38. شرح فضائل صلوات، اردكانى، ص 92.
39. آثار و بركات صلوات، ص 97.
40. مستدرك الوسائل، ج 1، ص 424.
41. جامع الاخبار، ص 97.

/

مسئولان و مسئوليت سنگين در برابر مردم

برخلاف آنچه گفته مى‏شود و معمول است كه مردم مسئولان را همراهى مى‏كنند، بايد گفت در كشور ما و در عصر حاضر بايد مسئولان را همراه با مردم بدانيم و يا همراهى آنان را با مردم بخواهيم. از اين بابت ملت بزرگ ما در ميان ملل جهان همانند ندارند. ملت ما همه جا و در همه حال پيشگام است و نياز به محرك و عامل تأثيرگذار ندارد چرا كه از رشد سياسى لازم و ايمان و اعتقاد جازم برخوردار است. اصول و ارزش‏هاى انقلاب به دليل اسلامى بودن آن، در اعماق جان مردم نهادينه شده است. اين حماسه با شكوه و حضور و پايدارى و فداكارى را نشانه اعتقاد به اسلام و ولايت و عرق مليت و عدالت خواهى و ستم ستيزى و صلابت در باورهاى ملت بايد جستجو كرد و لزوماً به معناى رضايت كامل از عملكرد مسئولان و يا انتظارات شخصى و مادى نيست. آنجا كه پاى اسلام و مصالح نظام و استقلال و عزت ميهن و ملت به ميان مى‏آيد مردم ما سر از پا نمى‏شناسند و مشكلات اقتصادى، گرانى‏ها، برخى مفاسد دستگاه‏ها و ضعف عملكردها را به بوته فراموشى مى‏سپارند و حساب آن را از آرمان‏هاى خود جدا مى‏سازند آنجا كه فشار دشمنان و تحميل و خواسته‏هاى نا حق ارباب زروزور را مى‏بينند كه مى‏خواهند يك حق مشروع و مهم را از آنان ضايع كنند همه فريادها يكى مى‏شود، مانند آنچه در راه پيمائى و تظاهرات تاريخى اخير در يوم اللّه 22بهمن 85 مشاهده كرديم كه از آن بايد به رستاخيز بزرگ ايران زمين نام داد، كه اولين بار نبوده و آخرين بار نخواهد بود.
در اينجا چند نكته شايان توجه است
1- زمان شناسى و مسئوليت‏شناسى
وقتى سخن از حضور مردم به ميان مى‏آيد، همه اقشار ملت را از همه قوميت‏ها از ترك و فارس و كرد و بلوچ و…با انديشه دينى، فكرى و سياسى در بر مى‏گيرد. همان حضورى را كه در تهران و قم و اصفهان و… مى‏بينيم، در سنندج و مهاباد و پاوه و سيستان و بلوچستان و شرق و غرب و شمال و جنوب كشور مشاهده مى‏كنيم و به همين دليل مى‏توان گفت دست كم پنجاه ميليون تظاهر كننده در راهپيمايى 22 بهمن حاضر بوده‏اند بدون آنكه الزام و اجبارى از يك ناحيه وجود داشته باشد حقاً كه اين نعمت عظمى را با هيچ زبان نمى‏توان سپاس گفت و در دائره توصيف نمى‏گنجد و در هيچ نقطه از جهان مانند آن را نمى‏توان ديد و گذشته تاريخ نيز بياد ندارد جز در راهپيمائى‏هاى انقلاب اسلامى و كشور عزيزمان ايران، اين سرمايه بزرگ و نعمت عظمى را بايد شناخت و ارج نهاد و خداى را بر آن سپاس گفت و ملت را نيز مورد ستايش قرار داد. براى ما كه شاهد راهپيمايى ميليونى مردم هستيم اين حضور شگفت و با شكوه عادى شده است چرا كه طى سالها آن را ديده‏ايم و هر روز بيش از گذشته ناظريم اما براى كسانى كه در خارج كشور و از دور ناظر اين رستاخيز عظيم و يك پارچه‏اند باور كردنى نيست و چيزى به رؤيا مى‏ماند رؤيائى كه رنگ واقعيت گرفته است، انعكاس اين حماسه تاريخى در رسانه‏هاى جهان هرچند دوربين‏ها گنجايش آن را ندارند شگفتى مى‏آفريند و شناختى دوباره از ملت بزرگ ما و وفادارى آنها به نظام و رهبرى و آرمانهاى امام راحل به آنان مى‏دهد، حضور يكپارچه ملت از زن و مرد و پيرو جوان از هر تيپ و طبقه شكوه ملى و ايمانى ملتى را به نمايش مى‏گذارد كه پيوند شان با انقلاب اسلامى عهدى است تغييرناپذير و پيمانى است ناگسستنى. بويژه در شرائطى كه دشمنان ما دست به هم داده تا با اعمال فشار و جنگ روانى و تهديد و تحريم و با دجال‏هاى خبرى، چنگ و دندان نشان مى‏دهند تا دل ملت را خالى كنند تا از مواضع اصولى خود دست بردارند و پشت مسئولان را خالى كنند و حركت توفنده كشور را در عرصه‏هاى علمى، سياسى و اقتصادى بويژه فناورى هسته‏اى متوقف سازند، و هيهات كه امت خمينى كبير از اين تشرها و تهديدها بهراسد كه نه تنها هراس و سستى و زبونى به خود راه نمى‏دهد كه دشمن و ساز و برگ و توطئه هايش را به تمسخر مى‏گيرد و اين پيام ملت بزرگ ماست كه استكبار جهانى بايد آنرا دريافت كند و خيال نفوذ در صفوف مستحكم ملت را از سر بيرون
كند. و نيز پيامى است به پاره‏اى عناصر واداده كه از ملت عقب مانده‏اند و نمى‏خواهند جايگاه ايران اسلامى و ملت بزرگ را در جهان بشناسند و به هر دليل نغمه ناموزون مى‏سرايند و به دشمنان اميد مى‏دهند.
البته اينها عددى نيستند و عدد و رقم شان در برابر اقيانوس بى كران ملت به قطراتى ناچيز مى‏ماند كه نمى‏خواهند از پوسته تنگ خودى بيرون بيايند و فضاى پيرامون خود را مشاهده كنند و با افكار كودكانه به تحليل وقايع مى‏پردازند.
2- پيام وحدت و اتحاد
حضور سراسرى ملت در ميدان با وجود گرايش‏ها و نحله‏ها و نژادها و فرودآوردن مشت پولادين بر سر دشمن و پاشيدن خاك يأس بر چهره منفور آمريكا و انگليس و متحدانشان و نيز يك پيام آموزنده براى برخى جناح‏هاى سياسى خودى و غير خودى دارد كه گوش‏هاى شنونده بايد آن پيام را دريافت كند و آويزه گوش سازد. اين پيام، پيام وحدت و همدلى است. پيامى كه قرآن بدان فراخوانده و آن اعتصام به حبل الله و پرهيز از تفرق و اختلاف است كه همانگونه كه ملت آنرا شعار خويش ساخته است جناح‏ها و خط و خطوط سياسى بايد شعار خود سازند. بويژه در شرائط بسيار حساس كه امروز بر كشور مى‏گذرد و جبهه استكبارى كه در همه عرصه‏ها از ايران و عراق و لبنان گرفته تا فلسطين و افغانستان شكست خورده و حتى در درون كشورهاى آمريكا و انگليس و اسرائيل با چالشهاى جدى روبرو شده‏اند، اينك چشم اميد به اختلافات و تفرقه افكنى‏ها ميان مسلمانان و گروه‏هاى دينى دوخته تا با جنگهاى داخلى و تنش‏هاى سياسى و مذهبى در صفوف متحد مسلمانان رخنه ايجاد كنند و آبروى از دست رفته خود را باز يابند و سلطه اهريمنى خود را از سر گيرند اين است كه خودى‏ها نبايد غافل باشند و ضربات خود را بر دشمن فراموش كرده و به نفى خود و خودى‏ها رو آورند….
3- خطر اختلاف پس از پيروزى
تاريخ جوامع انسانى از جمله تاريخ پرفراز و نشيب اسلام طى قرن‏ها اين حقيقت تلخ را به اثبات مى‏رساند كه هر گاه ملتى در صحنه مبارزه دشمن پيروز شد بايد مراقب توطئه‏ها و تفرقه‏هاى داخلى باشد، خطر اختلاف پس از پيروزى كه از حبّ جاه و مال و مقام معمولاً نشأت مى‏گيرد، يك خطر جدى است كه از آن بايد هراسيد و از گذشته‏ها بايد درس گرفت. مع الأسف آيندگان كمتر از گذشته‏ها درس مى‏آموزند و عبرت مى‏گيرند به فرموده اميرمؤمنان «ما اكثر العبر و اقل الاعتبار» عبرت‏ها چه بسيار و عبرت گرفتن چه اندك است! اينجاست كه تهذيب نفس و وارستگى از مشتهيات و شهرت و جاه ومال، موقعيت خود را باز مى‏يابد. آنانكه از حبِّ نفس رهيده‏اند خود را از دام شهرت و شهوت و عنوان و نام و آوازه نجات داده‏اند، براى آنها فرق نمى‏كند كه چه كسى مسئوليت را به عهده گيرد، اگر كسى بهتر خدمت مى‏كند، صحنه را براى او باز مى‏گذارند خواه از جناح آنها باشد يا جناح ديگر. و آنانكه گرفتار خطوط سياسى و جناحى‏اند و نفسانيند پشت صحنه آنهاست از ما و من سخنى مى‏گويند همان كه حضرت امام فرمود:اين من شيطان است از آن بر حذر باشيد. اينست كه مسئوليت پذيرى شرط اولش مجاهده با نفس است، اگر انسان در جهاد با نفس شكست خورد در مبارزه با دشمن نيز شكست خواهد خورد، به همين دليل جهاد با نفس را پيامبر اكرم (ص) جهاد اكبر ناميدند. اسارت نفس و ضعف از درون نقطه اميدى است كه دشمن به آن دل بسته و فرصت طلبان مترصد آن نشسته‏اند و مى‏كوشند سنگر به سنگر رقيب را به عقب برانند و با كودتاى آرام و مخملى پست‏هاى كليدى را به دست گيرند و به دشمن روى خوش نشان دهند و انقلاب را از مسير خود منحرف كنند، بطور خلاصه وحدت نيروهاى مؤمن و همدلى در مسير واحد و صراط مستقيم و پرهيز از ما و من‏ها و رهائى از دام نفس و شيفتگى در برابر جبهه‏ها و جناح‏ها امروزه سرنوشت ساز است و توصيه به نيروهاى خودى است كه از شرّ نفس خود را برهانند و به خدا بپيوندند و كمترين فرصتى را براى نفوذ بيگانه فراهم نكنند.(در اين مقوله كه با اشاره سخن گفتيم سخن‏هاى بسيارى است كه به مجال ديگر موكول مى‏كنيم) ما كه چوب اين تفرقه را خورده‏ايم و سنگر به دست برخى فرصت طلبان داده‏ايم از اين به بعد بيشتر بيدار و هشيار باشيم و فرصت سوزى نكنيم.
4- مطالبات خدا و خلق
در اينجا روى سخن با مسئولان نظام است. مسئولان در هر رده و جايگاهى هستند بخوبى مى‏دانند كه هر چه دارند در گرو دو عامل و سرمايه بزرگ است. يكى نعمت اسلام و انعام الهى كه به بركت آن اينهمه نعمت و عظمت و عزت را فراهم آورده به فرموده قرآن كريم: شكر نعمت افزايش نعمت را سبب خواهد شد و كفران نعمت زوال آن را، شكر نعمت تنها به زبان و ادبيات نيست بلكه در عمل به وظيفه بايد كوشيد و آن نعمت را قدرشناسى كرد. از دين خدا بايد حمايت نمود و در اجراى احكام و حدود الهى نهايت اهتمام را ورزيد. اگر در شرائطى مانند آنچه امروز فراهم گشته مسئولان نظام در احياى شعائر و احكام و اجراى حدود و شرايع كمترين قصور و تقصير نمايند و به بهانه‏هاى واهى شانه از زير بار مسئوليت خالى كنند و گسترش فساد و گناه و حرمت شكنى و ناهنجارى را شاهد باشند و بى تفاوت از كنار آن بگذرند مرتكب گناهى بزرگ‏اند كه عقوبت آن را خواهند ديد و چوب آن را خواهند خورد.
متأسفانه در همين زمان كه چشم اميد دينداران به سوى مسئولان دوخته شده وانتظار دارند با ناهنجارى‏ها و حرمت شكنى‏هاى آشكار و ظهور منكرات كه در سطح جامعه كم نيست، برخورد شود حساسيت چندان ديده نمى‏شود! تمام سخن از آب و نان و كار و اشتغال و مسائل مادى است هر چند هر يك از اينها با سرنوشت نظام و انقلاب گره خورده است اما همه اينها در مرحله دوم قرار دارد و مرحله اول و خواسته نخستين همانا دين و شعائر اسلامى و پياده شدن احكام الهى و فرهنگ دينى است كه مسئولان بايد اين را بدرستى درك كنند و به انتظارات بحق مردم كه مطالبه خداوند نيز هست بيش از پيش اهتمام ورزند كه اگر اين سرمايه معنوى از دست برود وبى‏اهميت جلوه كند نه تنها از خداوند بلكه از خلق نيز پاسخ دردناك آن را خواهيم ديد.
به هوش باشيم و از اين فرصتى كه به دستمان افتاده به نفع دين خدا و نجات نسل از فساد گام جدّى برداريم.
5 – مشكلات معيشتى مردم
مسئله ديگرى كه مسئولان نظام بطور جدى بايد پيگرد آن باشند تلاش در جهت حل مشكلات مادى مردم بويژه اقشار كم درآمد و آسيب‏پذير و طبقات محروم است و در همين حال برخورد با سوء استفاده‏ها و مبارزه با رانت و ويژه خوارى. از سخن اميرمؤمنان است كه پديده فقر در يك جامعه ره آورد تراكم ثروت در دست ثروت اندوزان و غارتگران حقوق مستمندان است. شكاف فقر و غنا چالشى بزرگ در يك جامعه و ضعفى براى نظام عدالت‏خواه است كه نتوانسته با قاطعيت و حساسيت راه سوء استفاده‏ها را ببندد و با مفاسد اقتصادى مبارزه كند كه در غير اينصورت خسران جبران ناپذيرى را شاهد خواهيم بود.
در هر حال امروز اين مردم نجيب و ايثارگر پشتوانه نظام اند و مسئولان اگر جرئت و جسارت ايستادگى در برابر تهديدهاى خارجى را دارند به بركت حضور مردم و پشتيبانى بى دريغ آنهاست همانگونه كه مى‏بينيم پس از يك تظاهرات و راهپيمائى مانند 22بهمن دشمن به عقب رانده مى‏شود و در همين روزها ديديم كه لحن سخن و موضعگيرى شيطان بزرگ پس از راهپيمائى عظيم 22بهمن به گونه‏اى ديگر شد و اعتراف به شكست سياستهاى خود در برابر ايران اسلامى نمودند چرا كه حضور مردم و حمايت آنها را از سياستهاى نظام ديدند. ديدندكه مردم خاك يأس بر چهره آمريكا و انگليس و دشمنان خارجى و ستون پنجم پاشيدند و تا حساب كار خود را بكنند كه نمى‏تواند با يك ملت طرفيت كند آنهم ملتى كه براى آرمانهاى خود تا پاى جان ايستاده است. اگر حمايت ملت نبود بى ترديد نظام حاكم به تنهائى نمى‏توانست رودر روى دشمن اينگونه ايستادگى كند، موضعگيرى مسئولان در مسائلى چون انرژى هسته‏اى با آن همه كارشكنى و توطئه‏هاى استكبارى با پشتوانه ملت مفهوم و معنى مى‏دهد. بنابراين بايد به مطالبات مردم بيش از پيش توجه كرد، مردمى كه به كمترين خدمت و حمايت خشنود مى‏شوند، مردمى كم‏توقع و خالص و خدوم و فداكار كه در جاى جاى جهان شهره استقامت و پايدارى اند و در عمل نشان داده‏اند كه بر عهد و ميثاق خود وفادارند. آيا اينهمه بزرگوارى را با كدامين خدمت مى‏توان جبران كرد؟ هر چند مسئولان نظام خود را متعهد به خدمت گزارى ملت مى‏دانند و از تلاش و كوشش دريغ نداشته‏اند اما در مسائل معيشتى پاره‏اى مشكلات كمرشكن مانند مشكل مسكن و برخى گرانيها وجود دارد كه بر اقشار كم درآمد سنگينى مى‏كند و بنظر مى‏رسد برنامه ريزى در اين خصوص انجام نشده و اگر وضع بدينگونه كه هست ادامه يابد براى حاكميت ناپسند است. در سالى كه پيش روى قرار دارد و اوضاع و احوال جهانى در ابهام و تيرگى است، وضع اقتصادى و برنامه ريزى‏ها بايد بسيار دقيق، حساب شده و با انضباط در درآمد و هزينه سامان پذيرد. مشكلات اقتصادى و وضع معيشتى همانگونه كه مى‏دانيم يكى ديگر از عرصه‏هاى رخنه دشمن و ايجاد نارضايتى و اعمال فشار بر ملت و دولت است. در اين عرصه مديريت بايد بسيار قوى و صحيح و دقيق عمل كند، مبارزه با گرانى و تورّم تأمين رفاه نسبى براى همگان و براى محرومان و مبارزه با سوءاستفاده‏ها و خنثى كردن توطئه‏هاى بيگانه و عناصر فرصت طلب داخلى يكى از اولويت‏هاى دولت و مجلس و اركان حاكميت بويژه قوه قضائيه است. اين خواسته بحق مردم است از حاكميت و تلاش و كوشش براى تحقق آن مى‏تواند سبب اعتماد بيشتر ملت به دولت باشد براى صيانت اين پيوند كه جنبه راهبردى در تحكيم نظام دارد، مى‏بايست اعتماد ملت به حاكميت خدشه دار نشود و اين بستگى دارد به عمل به وعده‏ها و ايستادن پاى قول‏ها يعنى عدالتخواهى و خدمتگذارى كه در شعارها مطرح شده و فراموش نكردن تعهدات و اين مطلبى است كه مسئولان نبايد از آن به سادگى عبور كنند.
6- حضور نسل سوم انقلاب‏
مطلب بسيار مهم ديگر حضور نسل جوان در همايش عظيم ملى دينى است كه اين روزها در همه عرصه‏ها به چشم مى‏خورد. دشمنان ميهن اسلامى مى‏كوشند با سم پاشى و توطئه و شيطنت تبليغاتى و رسانه‏اى و طرح مشكلات تحصيلى و بيكارى و نشر مفاسد و مواد و انواع دسيسه‏ها جوانان عزيز ما را از انقلاب اسلامى و ارزشها و دست آوردهاى آن جدا كنند تا اگر امروز نتوانند نظام اسلامى را با شكست روبرو كنند از نسلهاى بعدى براى اين هدف اهريمنى بهره گيرند. در چنين شرائطى حضور چشمگير جوانان و نوجوانان در صحنه‏هاى مذهبى و عبادى و سياسى، توطئه‏هاى بيگانه را نقش بر آب مى‏كند و بحمدالله اين آگاهى و درايت و درك سياسى در نسل جوان به خوبى ديده مى‏شود كه نمونه آن حضور جوانان در راهپيمائى تاريخى 22 بهمن بود. در همين جاست كه مسئوليت كارگزاران نظام در فرهنگ سازى و اصلاح ساختار آموزشى و پرورشى و دانشگاهى و رسانه‏ها از يكسو و تلاش در جهت مبارزه با بيكارى و بدآموزى دشمنان و عناصر مشكوك داخلى بطور جدى مطرح مى‏گردد. در يك سخن جوانان اميد آينده انقلاب اسلامى و سرمايه‏هاى گرانسنگ كشورند و بحمدالله حضور آگاهانه و جدى در صحنه‏هاى سياسى و فرهنگى دارند و از اين نعمت والا بايد سپاسگزارى كرد و در حمايت از نسل جوان و توجيه و هدايت آنها و رفع مشكلات جدى آنها چون اشتغال و ازدواج و هزينه تحصيل، دريغ نكرد و هر چه در اين كار سرمايه گذارى شود شايسته و سرنوشت ساز است كه مسئولان نظام نبايد از آن غفلت ورزند.

/

امام خمينى س و رسالت دين در عرصه انسان شناسى و نيازهاى او

با همه پيشرفتهايى كه انسان در دنياى معاصر، از جهت علم و تكنولوژى بدست آورده است. با مشكلات و ناكاميهايى روبروست كه حل آن براى وى از راه علم امكان‏پذير نيست و به تعبيرى: «تصور اين بود كه با از بين رفتن فقر، نابرابرى، «استثمار آدمى توسط آدمى» به هماهنگى اجتماعى، صلح بين المللى و سعادت فردى بدست آمده و بهار انسانيت فرا مى‏رسد، و اما ناكامى و سرخوردگى فرا رسيد.»(1)
انسان تصور مى‏كرد مى‏توان بر همه مشكلات انسانى فائق آمد، اما امروز دريافته است كه گرچه بر مشكلات مادى، تا اندازه‏اى پيروز شد، ولى منشأ دردهايى چون، بيگانگى انسان از خود و ديگران، تبديل شدن به كالا،(2) بى خويشتنى، فقدان عواطف انسانى، سرسام و هزيان، كاستى ايمان به زندگى، عدم ثبات در آراء و عقايد(3)و بحران معنويت(4) و بالاخره سقوط ارزشهاى انسانى گرديده است.
اما آنچه مهم است اينست كه بدانيم. چرا انسان با اين دردها و مشكلات روبرو شد و چگونه بايد با آنها برخورد كرد و راه درمان و چاره چيست؟
بعضى وجود اين ناكاميها و بحرانهارا معلول عدم هماهنگى در رشد علوم ماده بيجان با علوم زيستى و نشناختن انسان مى‏دانند. آلكسيس كارل علت بحران تمدن جهانى را اين گونه بيان مى‏كند «روى درخت علم، انسان بار دوم ميوه ممنوعه را چيده و توانسته است يك بهشت زمينى از نو بسازد، بدبختانه طرحهايش غلط بوده است. زيرا علوم ماده بيجان خيلى سريعتر از علوم زيستى ترقى كرده‏اند، آدمى قوانين مكانيك و فيزيك و شيمى را بخوبى مى‏شناسد. ولى خود را نمى‏شناسد و به احتياجات حقيقى جسم و جانش جاهل است. بدين ترتيب بهشتى ساخته است كه در خور او نيست، در دنياى هندسى خشنى كه از آن توازن و زيبايى جانداران و درختان و گياهان و آبها طرد شده است. بدون توجه به احتياجات حقيقى سرنوشت خود، در ميان قوم بى روح ماشينها و به تصادف ترقيات تكنولوژى خود را محكوم به زندگى كرده است و بى آنكه خود متوجه باشد قوانين زندگى را پايمال كرده است.»(5)
اريك فروم ريشه اين ناكاميها را در بى هويتى انسان و تبديل شدن او به كالا و عرضه شدن وى به صورت موجودى كه شخصيت او در كارايى و موفقيت مادى خود را نشان مى‏دهد، مى‏داند «انسان در جستجوى هدف متعالى زندگى از خويشتن دست كشيده و خود را به صورت ابزارى جهت خدمت به ماشين اقتصادى مصنوع خود در آورده است. او بيشتر به كارايى و موفقيت علاقمند است تا خوشبختى و رشد روحى.
طرز فكر انسان نسبت به خودش به طرز اجتناب ناپذيرى تحت تأثير معيار موفقيت و كارايى قرار دارد. ارزيابى او از خويشتن، اساساً مبتنى بر ارزش نيروهاى او و استفاده‏اى كه در يك جامعه بخصوص ممكن است داشته باشد، نيست بلكه بسته به قابليت به فروش رفتن او در بازار و يا عقيده‏اى است كه ديگران درباره مطلوبيت و جذابيت او دارند او خود را به عنوان كالايى تجربه مى‏كند كه هدفش جلب كردن و به فروش رفتن بر اساس مساعدترين و گران‏ترين شرايط است، هرچه قيمت عرضه شده بالاتر باشد. ارزش او بيشتر مورد تاكيد قرار گرفته است.
انسان «كالا شده» برچسب خود را با اميدوارى عرضه مى‏نمايد و مى‏كوشد در طبقه پيش خوان به طور برجسته ديده شود و بالاترين قيمتها را به خود اختصاص دهد»(6)
بعضى مشكل بشر امروز را نيافتن پاسخ‏هاى اساسى و مطمئن به پرسشهاى مربوط به انسان و جهان مى‏دانند و مى‏گويند: «به علت فقدان نظرات بنيادى» مذهبى و اخلاقى و فلسفى درباره هستى و انسان، مفهوم زندگى، شرائط زندگى بشر، خوشبختى، امكاناتى كه بشر به مدد آنها مى‏تواند به خوشبختى برسد و استفاده صحيح و سالم از زندگى، و «به دليل فقدان پاسخهايى مطمئن و موثق به راز هستى و سرانجام آن،(به ناكاميها مبتلاء شده است) بشر شاخص اجتماعات صنعتى از اين مقولات هيچ نشنيده است نه در مدرسه، با وجود اينكه 25سال از عمرش را در آنجا گذرانده است. و نه در خانواده، كه هيچكس جرئت سخن گفتن در اين باره را ندارد… از آنجا كه انسان جامعه صنعتى امروز، پاسخى براى اين پرسشهاى اساسى نمى‏يابد.لذا در برابر همه آنها مى‏گريزد و خود را با هيجانات اخبار روزانه مشغول مى‏كند»(7)
و بعضى هم اساس مشكل را در تك ساحتى دانستن انسان و اينكه تنها ارزشهاى مادى زمام مقدرات انسان را بدست گرفته‏اند، مى‏دانند.(8)
تا اندازه‏اى با درد انسان امروز آشنا شديم، حال بنگريم كه چاره درد چيست؟ به نظر مى‏رسد چاره درد، در احياء انسانيت است و احياء انسانيت در مرحله اول در گرو شناخت كامل انسان و ابعاد گوناگون وجودى او و شناخت استعدادها و نيازهاى وى مى‏باشد، و اينكه بداند سعادت كامل انسان در چيست؟ و در مرحله ثانى در گرو عرضه مكتب ژرف و وسيع و هم جانبه در پاسخ با اين نيازها و در رابطه با تحصيل سعادت او مى‏باشد.
امام خمينى (س) به حق از كسانى است كه در دنياى ظلمانى و مبتلا به انواع دردها و رنجها، با آگاهى از آن دردها و رنجها با مبارزه و جهاد براى رهايى انسانيت از آنها، قيام كرد تا با الهام از مكتب اسلام اولاً بشر را و هويت واقعى بشر را به او بشناساند، زيرا مى‏داند كه اين انسان با معرفت بشرى خود بدون وحى و الهام نمى‏تواند از خود و استعدادها و توانايى‏هاى خود درك كامل داشته باشد، بدان جهت كه سقف معرفت بشرى محدود است «آنهايى كه ادعاى انسان‏شناسى مى‏كنند، يك پرده هايى و ورقهايى، مختصرى از انسان را شناخته‏اند، انسان به معنى حقيقى انسان را به آن معنايى كه انسان است را جز ذات اقدس حق و آنهايى كه مهم اند به الهام او كسى نمى‏شناسد»(9) هر چه علوم طبيعى ترقى كند، انسان را به آن چيزهايى كه در طبيعت به آن احتياج دارد، مى‏رساند، آن ورق بالا كه فوق طبيعت است هيچكدام از علوم بشرى به آن نمى‏رسد»(10) و ثانياً مكتب جامع و هماهنگى كه پاسخگوى همه نيازهاى انسان و ابعاد وجودى او باشد به بشريت معرفى كند چه در بعد نيازمندى انسان به قانون باشد يا در بعد نيازمندى او به تربيت معنوى باشد و چه در ابعاد ديگر. زيرا امام خمينى (س) بر اساس انسان‏شناسى خويش كه از ديدگاه‏هاى فلسفى و عرفانى وى در رابطه با انسان برمى خيزد بر اين باور هستند كه انسان داراى مراتب و درجاتى است كه از طبيعت تا عالم الوهيت و ملكوت امتداد دارد و براى رشد و كمال خويش در تمام اين جهات و مراتب احتياج به تربيت دارد و برنامه اين رشد و كمال را از اسلام دريافت مى‏كند و مى‏گويد: «اسلام براى انسانى كه هيچ است يعنى از طبيعت و ماوراء طبيعت تا عالم الوهيت مراتب دارد، اسلام تز دارد، اسلام مى‏خواهد انسان را يك انسانى بسازد جامع يعنى رشد به آنطور كه هست بدهد، از حظ طبيعت دارد، رشد طبيعى به او بدهد، حظِ برزخيت دارد، رشد برزخيت به او بدهد، حظ روحانيت دارد، رشد روحانيت به او بدهد، حظ عقلانيت دارد رشد عقلانيت به او بدهد، حظ الوهيت دارد، رشد الوهيت به او بدهد، همه خطوطى كه انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسيده است اديان آمده‏اند كه اين ميوه نارس را رسيده‏اش كنند اين ميوه ناقص را كاملش كنند»(11)
و ثالثاً: چون بشر نياز به حكومت و قانون دارد، قانونى كه تمامى مصالح انسان را كه مركب از مصالح مادى و معنوى است لحاظ كند. زيرا غرض تأمين سعادت است نه رفاه او، و بشر خود فاقد صلاحيت قانون گزارى است. چون اولاً بشر هدايت نشده نگاه مادى به زندگى دارد و تنها مى‏خواهد مصلحت معيشتى آدميان را تأمين كند و ثانياً قانون گزاران بشرى به دليل ضعف ادراكى اشان و هم به دليل انگيزه‏هاى شخصى، توان وضع قوانين جامع و عادلانه كه به تمام جهات و مصالح آدمى ناظر باشد عاجزاند.
بنابراين از آنجا كه بشر محتاج به قانون و حكومت است و خودش نمى‏تواند اين نياز را برآورده سازد پس بر خداست كه اين نياز را از طريق دين برطرف كند و لذا ما در اين جهت به دين محتاجيم.(12)
با اين مقدمه مفصل بحث خود را در پنج فصل تنظيم و ارائه مى‏نماييم.
فصل اول:
انسان و ساحتهاى وجودى او
انسان موجود جاندارى مثل ديگر جانداران نيست كه تفاوت وى با آنها در اين باشد كه او سخنگو يا متفكر يا ابزار ساز بوده و يا تنها حيوانى باشد كه مى‏تواند در غذاى خود دگرگونى ايجاد نمايد(13) بلكه انسان موجودى داراى روح و جسم و داراى ابعاد گوناگون مادى و معنوى، فردى و اجتماعى جسمى و روحى و عقلى و عاطفى است.
انسان موجودى است كه با حيوان تفاوتهاى اساسى دارد و اين تفاوتها در ناحيه ادراك و شناخت او نسبت به خود و جهان و در ناحيه جاذبه‏هايى كه بر انسان احاطه دارد و در ناحيه كيفيت تحت تأثيرى جاذبه‏ها قرار گرفتن و انتخاب آنها مى‏باشد.
انسانى كه با تعقل هم قوانين كلى جهان را شناخته و با شناخت آن قوانين طبيعت را به تسخير در مى‏آورد و هم بسيارى از حقايق را كه ماوراء محسوسات هستند و انسان از طريق حواس با آنها ارتباط ندارد، مى‏شناسد و با جاذبه‏هايى فراتر از جاذبه هايى فراتر از جاذبه‏هاى حيوانى است كه او را به سوى كانونهاى غير مادى مى‏كشاند، جاذبه هايى از قبيل علم و دانايى، غير اخلاقى و جمال و زيبايى و تقدسى و پرستش و بالأخره جاذبه‏هاى معنوى، انسان با قدرت و توانايى كه دارد مى‏تواند با داشتن جاذبه‏هاى مختلف بر خويشتن سلطه پيدا كرده و اميال خود را در جهتى كه بخواهد سوق دهد.
به بيان ديگر: انسان اولاً با داشتن يك سلسله اميال و جاذبه‏هاى معنوى مى‏تواند دائره فعاليتش را از حدود ماديات توسعه داده و به افق عالى معنويات بكشاند و ثانياً با داشتن نيروى عقل و اراده مى‏تواند در مقابل اميال مقاومت و ايستادگى نمايد و بر همه ميلها حكومت نمايد و باين وسيله آزادى معنوى خود را كه با ارزشترين نوع آزادى است بدست آورد. زيرا انسان با ميل و اراده است كه مالك خويشتن شده و شخصيتش استحكام پيدا كند بنابراين آنچه كه مهم است آنست كه انسان بداند علاوه بر بعد مادى داراى بعد روحى هم هست و بايد به آن توجه نمود.امام خمينى(س) فرمودند: «در دنياى امروز كه گفته مى‏شود دنياى صنعت است رهبران فكرى مى‏خواهند، جامعه بشرى را نظير يك كارخانه بزرگ صنعتى اداره كنند در حاليكه جامعه از انسانها تشكيل شده است كه داراى بعد معنوى و روح عرفانى است»(14)
و لذا حيات انسان هم فقط حيات طبيعى و حيوانى نيست بلكه حيات صحيح انسان، حيات مابعد الطبيعه است امام (ره) فرمودند: اين انسان مثل ساير حيوانات نيست كه همان حيات طبيعى و دنيايى باشد، بلكه انسان يك طور خلق شده است كه علاوه بر حيات طبيعى، حيات ما بعد الطبيعه دارد و آن حيات ما بعد الطبيعه حيات صحيح انسان است »(15)
فصل دوم:
نياز به مكتب كامل
حال با توجه به اينكه انسان داراى ساحتها و ابعاد مختلف است، او هم ساحت و بعد مادى دارد و هم بعد معنوى، هم بعد اجتماعى دارد و هم بعد فردى و هم داراى بعد جسمى است و هم روحى. چگونه مى‏توان همه آنها را همسو و همسان نموده و بين همه آن ساحتها سازگارى ايجاد كرد، بطورى كه با عنايت به بعد مادى از بعد معنوى غافل نشود و با توجه به بعد فردى از بعد اجتماعى خود غفلت نورزد. زيرا انسان آنگاه در مقام شايسته خود قرار مى‏گيرد كه همه ابعاد وجودى او و استعدادهايش به طور هماهنگ در او رشد نمايد وگرنه موجود ناقص خواهد شد.
به لحاظ اينكه داراى وجود گسترده و ساحتهاى مختلف است بايد با يك برنامه كامل همه آن ابعاد را به طور هماهنگ و همسان در خود پرورش دهد، ضرورت نياز به يك مكتب ضرورت خود را مى‏نمايد و به تعبيرى ديگر:نيازمند به يك تئورى كلى با يك طرح جامع و هماهنگ و منسجم كه هدف اصلى آن كمال انسان و تأمين سعادت همگانى است و در آن خطوط كلى و اصلى و روشها و بايدها و نبايدها و خوبها و بدها، هدفها و وسيله‏ها، نيازها، دردها و درمانها، مسئوليتها و تكليفها براى همه افراد بشر ترسيم و تنظيم شده باشد.
اما آن مكتب كدام است؟ آيا مكتب ساخت فكر و عقل فردى و جمعى فردى و جمعى انسان است يا مكتب ديگرى است كه غير از راه وحى بايد در اختيار انسان قرار گيرد.
با توجه باينكه انسان بزرگترين مجهول خودش است و جامعه انسانى براى او مجهولتر، بايد به سراغ مكتب برويم كه هم انسان را و هم نيازهاى انسان را و هم سعادت او را در همه جهات شناخته باشد و آن مذهب است. ژان فوراستيه مى‏نويسد «روشن است كه بايد در پى دلايل و توجيهاتى باشيم كه انسان را در گذشته وادار كرده و باز امروز وادار مى‏كند كه اخلاق و مذهب داشته باشد، و به دنبال تصويرى «از حقيقت» راز عظيم زندگى برگردد تا با تكيه بر آنها موفق به شناسايى اين تصوير بزرگ حقيقت كه بر ديوار ابديت افتاده است بشود، امروز حتى علم نيز نشان داده است كه بشر براى سعادتمندى و ادامه بقاء به دانش غير علمى نيازمند است»(16)
اما اين مذهب و اخلاق كدام مذهب است، آيا هر مذهبى مى‏تواند پاسخگوى انسان باشد يا مذهب خاصى است كه بايد در پى او بود. امام خمينى (ره) در مصاحبه در جواب اين سؤال كه گرايش به مذهب موج روزافزونى يافته است فرمودند: يكى گرايش بشريت به مذهب است كه دليل آن در احساس پوچى نگران كننده‏اى است كه نسل امروز و فرار كرده از مذهب احساس مى‏كند و از اين رو مذهب را تنها پناهگاه خود مى‏يابد و ديگر گرايش به اسلام است و آن به اين دليل است كه بشريت از مكاتب رايج زمان براى حل مشكل خود در زمينه‏هاى مختلف زندگى مأيوس شده است و با تلاشى كه دانشمندان و نويسندگان اسلامى كرده‏اند اسلام را به جامعه بشر به عنوان مكتبى كه مى‏تواند پاسخگوى همه نيازهاى بشرى شود معرفى نموده‏اند.»(17)
بنابراين هر مذهبى پاسخگوى انسان نيست تا در پرتو آن فلسفه زندگى وى روشن شود بلكه مذهب و دين خاص است كه اين توان را دارد و آن اسلام است زيرا اسلام است كه با نگرش خاص خود به جهان و انسان، به صورتى مكتب جامع و واقع گرايانه كه در آن واقع بينانه به همه جوانب نيازهاى انسان اعم از دنيايى و آخرتى، جسمى و روحى، عقلى و فكرى يا احساسى و عاطفى، فردى و اجتماعى توجه شده است امام خمينى (ره) فرمودند:اسلام مكتبى است كه برخلاف مكتبهاى غيرتوحيدى در تمام شئون فردى و اجتماعى و مادى ومعنوى و فرهنگى و سياسى و نظامى و اقتصادى، دخالت و نظارت دارد. هيچ نكته‏اى ولو بسيار ناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادى و معنوى او نقش دارد فروگذار ننموده است و موانع و مشكلات سر راه تكامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها كوشيده است»(18)
براى توضيح اين مسئله كه اسلام به صورت دين جامع و واقع نگر به همه ابعاد وجودى انسان توجه نموده و مى‏تواند انتظارات انسان را پاسخ دهد شايسته است با مراجعه به منابع اسلام، چگونگى نگرش اين مكتب به همه شئون انسان را تبيين نمود. و ملاحظه نمود كه هيچ موضوعى در اسلام بلاتكليف انگاشته نشده است.
عمرو بن قيس مى‏گويد: از امام باقر(ع) شنيدم كه مى‏گفت: «انّ الله تعالى لم يدع شيئاً يحتاج اليه الامة الّا انزله فى كتابه و بيّنه لرسوله و جعل لكل شى‏ء حداً و جعل عليه دليلاً يدلّ عليه و جعل على من تعدى ذلك الحدّ حداً»(19)
خداوند چيزى از احتياجات امت را وانگذاشت جز آنكه در قرآنش فرو فرستاده و براى رسولش بيان فرمود و براى هرچيزى مرزى قرار داد و براى راهنمايى آن رهبر و راهنمايى قرار داد و براى كسيكه از آن مرز تجاوز نمايد كيفرى مقرر كرده است.
در قرآن كريم دين با وصف كمال توصيف شده و فرمود: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا»(20)امروز دين را براى شما كامل كردم و نعمتم را براى شما به پايان رساندم و اسلام را به عنوان دين براى شما پسنديدم. على (ع) فرمود: «ام انزل الله سبحانه دينا ناقصا فاستعان به على اتمامه، ام كانوا شركاءله فلهم ان يقولوا و عليه ان يرضى، ام انزل الله دينا تاماً فقصرالرسول (ص) عن تبليغه و ادائه و الله سبحانه يقول ؛ما فرّطنا فى الكتاب من شى‏ء و فيه تبيان لكل شى‏ء»(21) آيا خداوند دين ناقصى فرستاده و از آنان براى دين كمك خواسته است يا اينكه آنها شركاى خداوند در حكمند تا بگويند و خدا به آن راضى باشد يا اينكه خداوند دينى كامل فرستاده است ولى پيامبر در تبليغ و اداى رسالت آن تقصير نموده است در حاليكه خداوند مى‏فرمايد ما در اين كتاب چيزى را فروگذار ننموديم و براى هر چيزى در قرآن بيانى است. على (ع) در اين خطبه فرمود كه چون هيچ مانعى براى ارائه دين كامل وجود نداشته پس دين به صورت كامل و جامع در اختيار انسان قرار گرفته است. و قلمرو دين همه احتياجات انسان است.
فصل سوم:
دين و توجه به دنيا و آخرت
اسلام يك دين زندگى گراست نه زندگى گريز و لذا هم به دنياى انسان توجه نموده و هم به آخرت وى عنايت كرده است و لذا در قرآن آمده است كه «و ابتغ فيما آتيك الله الدارالآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا»(22) در آنچه كه خدا بتو داده است سراى آخرت را طلب كن و بهره خود را از دنيا فراموش نكن. امامان ما فرمودند: «ليس منا من ترك دنياه لآخرته و لا آخرته لدنياه» كسى كه دنيا را به خاطر آخرت و آخرت را براى دنيا ترك گويد از ما نيست.
كه از نظر اسلام راه آخرت از متن زندگى دنيا و مسئوليتهاى اين زندگى مى‏گذرد كه «الدنيا مزرعة الآخره» دنيا كشتزار آخرت است و بلكه دنيا و آخرت دوروى يك سكه‏اند. زيرا حيات و سعادت اخروى انسان در گرو چگونه زيستى او در اين دنياست.
از ديدگاه اسلام زندگى اخروى هر فرد توسط خود او در اين دنيا ساخته مى‏شود بدين معنى كه اعتقادات و گرايش‏ها و بيان رفتار انسان شكل دهنده شخصيت واقعى انسان در اين دنيا و چهره حشر او در آخرت است.
قرآن ارتباط تنگاتنگ و ناگسستنى دنيا و آخرت را گاه در قالب «چهره انسان در آخرت» و گاه «تجسم اعمال» و گاه در بيان «عينيت پاداش و كيفر اخروى به اعمال دنيا» بيان فرموده است: هر رفتارى كه از او در دنيا سرزند در زندگى اخروى او مؤثر است، سعات اخروى او در گرو تصميمات وى در همين دنياست از اين روى نمى‏توان عملى را يافت كه تنها جنبه دنيوى داشته و در حيات اخروى او مؤثر نباشد و يا عملى كه تنها جنبه اخروى داشته و از زندگى دنيوى بى تأثير باشد «ليس للانسان الّا ما سعى و انّ سعيه سوف يرى»(23) براى انسان جز آنچه كه تلاش كرده است نيست و اينكه او تلاش خود را به زودى مى‏بيند، «فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شرّاً يره».(24)
به لحاظ اينكه آخرت چهره ديگر دنيا است در روايات ما دنيا بهترين كمك آخرت معرفى شده و غناى كمك تقواى الهى است، امام باقر(ع) فرمود: «نعم العون الدنيا على طلب الآخرة»(25)و امام صادق(ع) فرمود: «نعم العون على الآخرة الدنيا»(26) و پيامبر(ص) فرمود: «نعم العون على تقوى الله الغنى»(27) يعنى دنيا كمك خوبى براى طلب آخرت و غنا كمك خوبى بر تقواى الهى است. در روايات فراوانى طلب حلال را بهتر جزء از اجزاء عبادت شمرده است كه «العبادة سبعون جزءاً و افضلها طلب الحلال».(28)
فصل چهارم:
توسعه در زندگى
توسعه در زندگى و گسترش دادن آن براى رفاه عائله (همسر و فرزندان) مادام كه به تضييع حقى و يا به اسراف و تبذير و يا به ترك تكليف و وظيفه منتهى نشود مورد ترغيب است.
پيامبر اسلام روزى با اصحابش نشسته بود كه نظرش به جوان قوى و نيرومندى افتاد كه صبحگاهان به كار و تلاش مشغول بود، اصحاب گفتند: اى كاش اين جوان، جوانى و قدرتش را در راه خدا بكار مى‏گرفت، پيامبر فرمود: «لا تقولوا هذا فانه ان كان يسعى على نفسه ليكفّها عن المسألة و يغنيها عن الناس فهو فى سبيل الله و ان كان يسعى على ابوين ضعيفين او ذريّة ضعافاً ليغنيهم و يكفيهم فهو فى سبيل الله و ان كان يسعى تفاخراً و تكاثراً فهو فى سبيل الشيطان»(29) اين سخن را نگوئيد، چون اگر او تلاش مى‏كند تا خود را از سؤال و درخواست از ديگران بى نياز نمايد و خودش را از مردم مستغنى سازد، اين تلاش در راه خداست و اگر تلاش مى‏كند تا افراد تحت تكفل خود را كفايت نمايد و توسعه دهد، در راه خداست و اگر تلاش وى براى تفاخر و تكاثر است پس آن در راه شيطان است.
امام باقر(ع) تلاش براى تحصيل مال و كفاف زندگى را اطاعت خدا مى‏داند و در پاسخ به اعتراض محمدبن منكدر به امام در حاليكه حضرت در روز گرم و سوزان در مزرعه به كار مشغول بوده بطوريكه عرق از بدن امام جريان داشت كه اگر در اين لحظه مرگت فرا رسد با خدا چگونه ملاقات مى‏كنى، فرمود: «لوجائنى الموت و انا على هذه الحال، جائنى وانا فى طاعة من طاعة الله عزّو جلّ، اكفّ بها نفسى و عيالى عنك و عن الناس و انما كنت اخاف لوان جائنى الموت و انا على معصية من معاصى الله»(30) اگر در اين حالت مرگم فرا رسد در حالى از دنيا خواهم رفت كه در حالت اطاعت خدا هستم تا خود و خانواده‏ام را از تو و از مردم، كفاف كنم، فقط در حالى مى‏ترسم كه مرگم فرا رسد و من به معصيتى از معاصى خدا مبتلا باشم.
بنابراين اسلام دينى است كه به دنيا و آخرت و ماده و معنى و جهات ديگر توجه داشته است و حتى به توسعه در زندگى فرا خوانده است و چون دنيا و آخرت در ارتباطند از ما خواسته است كه در مقام نيايش از خدا، دنياى حسنه و آخرت حسنه را طلب كنيم نه هر دنيا و آخرت را چنانكه فرمود: «ربّنا آتنا فى الدنيا حسنة وفى الآخرة حسنة»(31)
فصل پنجم:
اسلام دين تربيت و سياست
زندگى فرصتى است براى حركت و اين فرصت زندگى و حيات از دو جريان حيات فردى و جريان حيات اجتماعى تركيب شده است.
اسلام دينى است كه به هر دو جريان توجه عميق كرده است تا حيات فردى و اجتماعى به سمت تكامل تداوم پيدا كند و هيچكدام دچار تباهى و فساد نشود، زيرا اگر يكى از اين دو جريان دچار تباهى و انحطاط گردد آن ديگرى را نيز به تباهى و انحطاط خواهد كشاند فساد حيات فردى موجب فساد حيات اجتماعى و فساد حيات اجتماعى موجب فساد حيات فردى خواهد شد. زيرا اسلام عامل هدايت است و به منظور تصحيح حيات فردى به امر تربيت مى‏پردازد و به منظور تصحيح حيات اجتماعى به امر سياست توجه مى‏كند.
در نظام اسلامى تربيت و سياست يعنى اداره فرد و اجتماع توامان و دوشادوش هم بايد جريان داشته باشد و چون قرآن به عنوان كتاب دينى مسلمانان تعليم نامه هدايت انسان و آئين نامه تربيت و سياست است و امام مربى افراد و مدير اجتماع مى‏باشد. پيامبر فرمود:من بين شما قرآن و عترت و اهل بيت را به امانت گذاشتم تا شما در پرتو اعتصام به آن دو به فوز و فلاح و سعادت نايل شويد. در غير اين صورت سعادت شما تأمين نخواهيد شد و همچنين امام صادق(ع) در مورد پيامبر اسلام (ص) فرمود: «انّ الله عزّوجلّ ادّب نبيّه فاحسن ادبه فلمّا اكمل له الادب قال: انك لعلى خلق عظيم ثم فوّض اليه امرالدين والامة ليسوس عباده»(32) خدا پيامبرش را تربيت كرده و خوب تربيت كرد پس آنگاه كه تربيت او كامل شد فرمود:تو بر اخلاق عظيمى هستى، سپس امر دين و امت را به آن حضرت تفويض كرد تا سياست و تدبير جامعه الهى را برعهده گيرد. در اين بيان امام صادق(ع) بعد از توجه تكامل فردى پيامبر (ص)، ما را به تربيت اجتماعى و سياست توجه داده است.
امام رضا(ع) در ويژگيهاى امام و رهبر اجتماعى فرمود: امامت زمام دين و نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزت مؤمنان و عالم و آگاه به سياست است»(33)
و در زيارت جامعه از معصومين به «ساسةالعباد» ياد كرده است. بنابراين اسلام، دين تربيت و سياست است و پيامبر و امامان مربيان افراد بشرى و سياستگذاران جامعه هستند. در اسلام دين و سياست قابل انفطاك نيستند بلكه به گفته شهيد مدرس، سياست ما عين ديانت ما و ديانت ما عين سياست ماست. امام خمينى فرمودند:اسلام فقط دين عبادت نيست، فقط تعليم و تعلم عبادى و امثال اينها نيست، اسلام سياست است، اسلام از سياست دور نيست، اسلام يك حكومت بزرگ به وجود آمده است، اسلام از هيچ چيز غافل نيست يعنى اسلام انسان را تربيت مى‏كند به همه ابعادى كه انسان دارد.(34)
مقررات اسلامى، ماهيت اجتماعى دارد، حتى فردى‏ترين مقررات از قبيل نماز و روزه و حج، چاشنى در آنها زده شده است مقررات فراوان اجتماعى و سياسى، اقتصادى، حقوقى، جزائى اسلام، نامش از اين خصلت است همچنانكه مقرراتى از قبيل جهاد و امربه معروف و نهى از منكر از مسئوليتهاى اجتماعى اسلامى است.
احكام شرع حاوى قوانين و مقررات متنوعى است كه نظام كلى اجتماعى را مى‏سازد، در اين نظام حقوقى هر چه بشر نياز دارد فراهم آمده است. از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهرى و امور خصوصى و زندگى زناشويى گرفته تا مقررات به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل، از قوانين جزائى تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزى.»(35)
فصل ششم:
اسلام و عواطف و احساسات
اسلام هم عقل را محترم شمرده و او را حجّت و پيامبر باطن خدا مى‏داند و انسانها را به تعقل فرا خوانده و تكامل انسان و راه يافتن او به بهشت را منوط به عقل مى‏داند و سقوط او را در جهنم معلول عدم تعقل او ذكر مى‏كند و مى‏فرمايد: «لوكنّا نسمع او نعقل ما كنّا فى اصحاب السعير»(36) اگر ما گوش مى‏داديم و تعقل مى‏كرديم از دوزخيان نبوديم. عقل را محور انسانيت و سرچشمه تكامل انسانى مى‏داند وهم عواطف و احساسات را مورد توجه قرار داد و آنهارا محور رابطه خدا و خلق و خلق و خدا و مردم با ديگران مى‏داند و لذا اساس اينستكه خدا انسانها را دوست مى‏دارد و بر اساس رحمت مى‏آفريند و مجهز مى‏كند و پيامبر و دين مى‏فرستد. و هم انسانها بايد خدا را دوست داشته باشند، و يا محور ارتباط را در خانواده بين مرد و زن بر اساس رحمت و مودت مى‏داند، محور ارتباط با فرزندان و والدين را بر رحمت و محبت بيان مى‏كند و محور رابطه با افراد جامعه را برپايه برادرى كه ريشه در محبت و رحمت دارد تنظيم مى‏كند، اسلام شالوده ارتباط كارگزار با مردم را چه مسلمان باشند و چه غير مسلمان بر اساس لطف و رحمت و محبت مى‏كند. زيرا عواطف و احساساتند كه ارتباط و پيوندها را دلپذير مى‏كند.
اما در عين حال مى‏گويد رحمت بايد زير پوشش عقل قرار داشته باشد تا در مواردى احساسات زمينه زير پا گذاشتن حقوق ديگران و تضييع حقوق آنها را بدنبال نداشته باشد و لذا مى‏گويد: با اين كه احسان به والدين بعد از توحيد بزرگترين دستور خداست اما فرمود: «و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما»(37) اگر تلاش دارند تا تو مشرك شوى از آنان اطاعت مكن و در جايى كه انسان تبهكارى بايد مجازات شود، ترحم نسبت به او روا نيست كه «ولا تأخذ كم بهما رأفة فى دين الله»(38) و يا با دشمنان حق و عدل و انسانيت بايد شديد بود گرچه نسبت به مؤمنان بايد مهربانى كرد كه «محمد رسول الله و الذين معه اشدّاء على الكفار رحماء بينهم»(39) پيامبر خدا و همراهانش در برابر كفار سرسختانه مى‏ايستند و در برابر مؤمنان رحيمانه فعاليت مى‏كنند.
خلاصه اسلام داراى ابعاد گوناگون و جامعيت و كمالى است كه براى هدايت انسان و برآوردن نيازهاى او از طرف خداوند نازل شده است و هدف اصلى آن هم معرفةالله و انسان سازى و بر پا داشتن نظام عادلانه اجتماعى است و تمام برنامه‏هاى آن در جهت تحقق اين اهداف اصلى مى‏باشد كه نه تنها از گهواره تا گور بلكه قبل از تولد انسان و بعد از مرگ او را در شئون مختلف در نظر داشته است.
ما به دليل محدوديت مقاله در پايان چند عبارت را از امام خمينى(ره) در اين رابطه نقل مى‏كنيم «اسلام از قبل از تولد انسان شالوده حيات فردى را ريخته است تا آن وقت كه در عائله زندگى مى‏كند، شالوده اجتماع عائله‏اى را ريخته است و تكليف معين فرموده است تا آن وقت كه در تعليم وارد مى‏شود، تا آن وقت كه در اجتماع وارد مى‏شود تا آن وقت كه روابطش با ساير ممالك و ساير دول و ساير ملل هست…، تمام اينها تكليف دارد در شرع مطهّر».(40)
«قانون اسلام در تمدن جهان پيشقدم همه قانونهاست با عملى شدن آن مدينه فاضله تشكيل مى‏شود.»(41)
«اسلام داراى فرهنگ غنى انسان ساز است كه ملتها را بى گرايش به راست و چپ و بدون در نظر گرفتن رنگ وزبان و منطقه به پيش مى‏برد و انسانها را در بعد اعتقادى و اخلاقى و عملى هدايت مى‏كند و از گهواره تا گور به تحصيل و جستجوى دانش سوق مى‏دهد، اسلام در بعد سياسى كشورها را در همه زمينه‏ها، بدون تشبث به دروغ و خدعه و توطئه‏هاى فريبنده به اداره و تمشيت حكومت سالم هدايت مى‏كند و روابط را با كشورهاى ديگرى كه به زيست مسالمت‏آميز و خارج از ظلم و ستمكارى متعهد هستند، محكم و برادرانه مى‏كند. اقتصاد را به صورتى سالم و بدون وابستگى به نفع همگان در رفاه همه مردم با اهميت به مستمندان و ضعيفان بارور مى‏كند و براى رشد بيشتر كشاورزى و صنعت و تجارت كوشش مى‏نمايد. و در بعد نظامى به همه كسانى كه صلاحيت دفاع از كشور را دارند براى مواقع اضطرارى تعليم نظامى مى‏دهد و در اين مواقع بسيج عمومى اختيارى و احيانا اجبارى مى‏كند و در حال عادى براى دفاع از مرزها و تنظيم شهرها و ايمنى جاده‏ها و حفظ نظم و انتظام نيروى مؤمن ورزيده تربيت مى‏كند.»(42)
پى‏نوشت‏ها: –
1. تمدن در سال 2001، نوشته ژان فوراستيه، ترجمه خسرو رضايى، ص 76.
2. روانكاوى و دين، اريك فروم، ترجمه آرش نظريان، ص‏123.
3. ژان فوراستيه، مأخذ پيشين، ص‏15.
4. بحران دنياى متجدد، رنه گون.
5. راه و رسم زندگى، آلكسيس كارل، ترجمه پرويز دبيرى، ص 186.
6. اريك فروم، پيشين، ص‏120تا 123.
7. ژان فوراستيه، پيشين، ص 107.
8. انسان تك ساحتى، هربرت ماركوزه، دكتر محسن مؤيدى .
9. تفسير سوره حمد، ص‏85.
10. صحيفه نور، ج‏7، ص‏282.
11. صحيفه نور، ج 2، ص‏156-155.
12. صحيفه نور، ج 5، ص 19، و ج 7، ص 179.
13. فصلنامه حوزه و دانشگاه سال سوم، شماره 9، ص‏120.
14. صحيفه نور، ج 4، ص‏19.
15. صحيفه نور، ج 8، ص‏81-82.
16. تمدن در سال 2001، ص‏127.
17. صحيفه نور، ج 4، ص‏33.
18. صحيفه نور، ج 21، ص 176.
19. اصول كافى، ج 1،ص‏59.
20. سوره مائده، آيه 3.
21. نهج البلاغه، خطبه 18.
22. سوره قصص،آيه 78.
23. سوره نجم، آيه 40.
24. سوره زلزال، آيه 8.
25. وسايل الشيعه، ج 17، حديث 5، ص‏30.
26. وسايل، ج‏17، حديث 2، ص‏29.
27. وسايل، ج‏17، حديث 1، ص‏29.
28. وسايل، ج‏17، حديث 6، ص‏21.
29. محجة البيضاء، ج‏3،ص‏140.
30. وسائل، ج 17، حديث 1، ص‏19.
31. سوره بقره، آيه 201.
32. اصول كافى، ج 1، ص 266.
33. اصول كافى، ج 1، ص 200و202.
34. صحيفه نور.
35. ولايت فقيه، 21.
36. سوره ملك، آيه 10.
37. سوره لقمان، آيه 15.
38. سوره نور، آيه 2.
39. سوره فتح، آيه 29.
40. صحيفه نور، ج 1، ص 119.
41. كشف الاسرار، ص‏222.
42. صحيفه نور، ج 19، ص 204.

/

نگاهى به تبليغ عملى در سيره پيامبر اكرم (ص) و امامان معصوم عليه السلام

1- مفهوم تبليغ در اسلام‏
تبليغ در اسلام كه به معناى رساندن پيام الهى است بايد برپايه شناخت حقايق و مفاهيم اصيل اسلامى استوار باشد كه خداوند با نزول قرآن بر پيامبرش آن را تبيين فرموده است.(1)
مبلّغ و خطيب اسلامى كه كارش رساندن پيام خدا به مردم است در مرحله اول بايد خودش دين شناس باشد و پيام‏هاى الهى را درست بفهمد تا چيزى را كه از اسلام نيست به نام اسلام به مردم نگويد و چيزى را كه از اسلام هست حذف نكند.
و از وظايف نخستين مبلغان اين است كه تا به حقانيت مطالبى پى نبرده‏اند و چيزى را درست نفهميده‏اند مطرح نكنند و حق خدا و دين او را رعايت كنند. زراره گويد از امام صادق(ع) پرسيدم حق خدا بر بندگانش چيست؟
فرمود: «أن يقولوا ما يعلمون و يقفوا عند ما لا يعلمون؛ آن چه را مى‏دانند بگويند و در كنار چيزى كه نمى‏دانند توقف كنند.(2)
به قول سعدى:
تا نيك ندانى كه سخن عين صواب است‏
بايد كه به گفتن دهن از هم نگشايى‏
على(ع) فرمود: «دَعِ القول فيما لاتعرف؛ سخن گفتن در چيزى را كه نمى‏شناسى رها كن.»(3)
تبليغ بايد آگاهانه و با بصيرت باشد
مبلّغ بايد در امر تبليغ بصيرت داشته باشد، هم درانتخاب پيام و هم در رساندن پيام و هم نسبت به شرايط و محيط ابلاغ پيام، اگر محتواى پيام مفيد براى انسان، و هماهنگ با عقل سليم و فطرت او باشد زود در دل‏هاى مستعد اثر مى‏گذارد و در عمق جان مستمع نفوذ مى‏كند.
اين شرط اساسى را در سيره عملى پيامبراكرم(ص) مشاهده مى‏كنيم چنان كه خداوند به او دستور داد: قل هذه سبيلى أدعوا الى اللّه على بصيرة أنا و من اتّبعنى؛بگو اين است راه من، كه من و هركس (پيروى‏ام) كرد با بينايى به سوى خدا دعوت مى‏كنم.(4)
يعنى اين راه را از روى تقليد از ديگران و يا ناآگاهانه نمى‏پويم بلكه مردم را با بينايى و آگاهى به سوى خدا فرا مى‏خوانم و دعوت من دعوتى است روشن، هم پيامش واضح است و هم راه مشخص است و هم هدف آشكار.
اين كه فرمود: قل هذه سبيلى… بيان راه اوست و جمله «ادعوا الى اللّه على بصيرة» گوياى اين سخن است كه اين دعوت بر اساس توحيد خالص انجام مى‏پذيرد و با بصيرت و يقين به سوى ايمان به خدايى كه خالق هستى است مى‏باشد.
مبلغان كامل‏
پيداست كه مصداق بارز اين آيه شريفه خود پيامبراكرم(ص) و على(ع) و اوصياى آن حضرت‏اند.
سلام بن مستنير از ابى جعفر روايت كرده است كه فرمود: «مقصود آيه رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين و اوصياى بعد از آن حضرت اند».(5)
و ابى عمرو زبيدى نيز از امام صادق(ع) روايت كرده است كه در ذيل آيه شريفه فرمود: «مقصود على(ع) است كه اولين پيرو او در ايمان به خدا و تصديق نبوّت اوست و در ميان امت او اولين كسى است كه پيش از همه به آنچه او از سوى خدا آورده ايمان آورد و هرگز به خدا شرك نورزيد و ايمان خود را مشوب و آميخته به ظلم (شرك) نكرد.»(6)
لكن بايد گفت آن بزرگواران بهترين و كامل‏ترين مبلغان اسلامى هستند و گرنه آيه تنها شامل آنان نيست، بلكه كلمه «و من اتّبعنى…» گوياى اين است كه با رد دعوت و تبليغ دين تنها به دوش من نيست بلكه كسانى هم كه مرا پيروى كرده‏اند چنين وظيفه‏اى دارند. اين سخن دعوت را توسعه داده و مى‏فهماند با اينكه راه راه رسول خدا است ليكن بار تبليغ و دعوت بر دوش مسلمانان و پيروان او نيز هست كه با بينايى و باور قلبى مردم را به سوى توحيد خالص و ايمان پاك دعوت كنند.
استاد شهيد مطهرى(ره) مى‏فرمايند: «يكى از آموزشهاى لازم از سيره مقدس رسول اكرم(ص) آموزش نحوه دعوت به حق و نحوه تبليغ و رساندن پيام حق به مردم است.»(7)
درباره پيامبراكرم(ص) خدا مى‏فرمايد: «يا ايها النبى انّا أرسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً و داعياً الى اللّه باذنه و سراجاً منيراً؛اى پيامبر ما تو را (به سمت) گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستاديم، و دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او، و چراغى تابناك».(8)
دعوت مردم به سوى خدا و رساندن پيام خدا به انسان‏ها كار پيامبران و پيروان راستين آنان است و تبليغ يك رسالت پاك و مقدس الهى است كه خداوند پيامبرش را در انجام مسؤوليت تبليغى شان چنين توصيف مى‏كند كه: «الذين يبلّغون رسالات اللّه و يخشونه و لايخشون احداً الّا اللّه و كفى باللّه حسيباً؛كسانى كه رسالت‏هاى خدا را ابلاغ مى‏كنند و از او مى‏ترسند و جز او از احدى نمى‏هراسند، و خدا براى حساب رسى كافى است.»(9)
موحد چو زر ريزى اندر برش‏
وگر تيغ هندى نهى بر سرش‏
اميد و هراسش نباشد به كس‏
براين است بنياد توحيد و بس‏
بنابراين اين همه پيامبران به ويژه پيامبر اسلام در امر تبليغ و ايفاى اين مسؤوليت خطير اهتمام فراوان داشتند و مى‏كوشيدند پيام الهى را كه مايه سعادت انسان‏ها است ابلاغ كنند و كاروان بشريت را به سوى تعالى و كمال رهنمون شوند. به قول شيخ محمود شبسترى:
در اين ره انبيا چون ساربانند
دليل و رهنماى كاروانند
وزايشان سيد ما گشته سالار
همو اوّل، همو آخر، در اين كار
جمال جانفزايش شمع جمع است‏
مقام دلگشايش جمع جمع است‏
روان از پيش و دل‏ها جمله از پى‏
گرفته دست جان‏ها دامن وى(10)
سيره تبليغى پيامبر(ص) و نتايج آن‏
براى پى‏بردن به كيفيت و روش تبليغى پيامبراكرم(ص) بهتر است به سخنان على(ع) گوش فرادهيم. على(ع) در بيان خصوصيات مردم زمان بعثت و اوضاع فرهنگ و آداب مردم شبه جزيره عربستان و نقش پيامبر اكرم(ص) در ايجاد تحوّل شگرف اجتماعى و زدودن فرهنگ جاهلى و جايگزين كردن فرهنگ اصيل اسلامى چنين مى‏گويد: «خداوند سبحان پيامبر اكرم(ص) را در حالى فرستاد كه مردم در وادى حيرت گمراه و در آشوب مشوّش و منحرف بودند هواهاى نفسانى آنان را در خود غوطه‏ور ساخته، و كبر و نخوت در لغزشگاهشان انداخته بود، جاهليت تاريك آنان را سبكسر و سبكروح (بى شخصيت) كرده بود. آنان در تزلزل و اضطراب در (واقعيات حيات)، زندگى را در حيرت مى‏گذراندند و در گرفتارى ناشى از جهل گرفتار بودند.»(11)
در چنين شرايطى بار مسؤوليت تبليغ و ارشاد مردم از سوى خدا به او محول مى‏گرديد و خداوند منان خط مشى تبليغى او را معين كرده فرمود: «ادع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن؛ دعوت كن به راه پروردگارت به وسيله حكمت و موعظه حسنه و با آنان با بهترين راه مجادله كن.»(12)
او نيز با پيش‏نهاد و طبيب گونه براى درمان بيماران روحى و اخلاقى نسخه داد و سخنان حكيمانه خود را كه همانند داروى شفابخش براى مداواى دردهاى روح و جان مردم جامعه لازم بود به آنان رساند.
چنانكه على(ع) در سخن ديگرى چنين توصيف مى‏كند كه «طبيبٌ دوّار بطبّه، قد احكم مراهمه و احمى مواسمه يضع ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى و آذان صمّ و السنة بكم، متتبّع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة؛ او طبيبى است سيار كه با طب خويش همواره به گردش مى‏پردازد، مرحم‏هايش را به خوبى آماده ساخته حتى براى مواقع اضطرار و داغ كردن محل زخم‏ها ابزارش را گداخته است تا در آنجا كه مورد نياز است قرار دهد براى قلب‏هاى نابينا، گوش‏هاى كر و زبان‏هاى گنگ، با داروى خود در جستجوى بيماران فراموش شده و سرگردان است».(13)
پيامبراكرم(ص) در راستاى تبليغ، فرمان خدا را اجرا كرد و اهتمام ورزيد كه به تعبير على(ع) «فبالغ صلى اللّه عليه و آله فى الصغير، ومضى على الطريقة و دعا الى الحكمة و الموعظة الحسنة؛ پيامبر اكرم(ص) خيرخواهى و پند و اندرز را درباره آنان به حد اعلى رساند و به طريقه الهى حركت و مردم را با حكمت و موعظه نيكو دعوت فرمود.»(14)
او هدفش تنها اين نبود كه پيام الهى را بر زبان جارى كند و در گوش مردم طنين انداز سازد بلكه سعى مى‏كرد پيام انسان ساز الهى را به گوش جان انسان‏هاى مستعد برساند و آنان را متحول سازد لذا وقتى مى‏ديد مردم هدايت مى‏شوند و از گمراهى نجات مى‏يابند خوشحال مى‏شد و اگر مى‏ديد افرادى سرسختى نشان مى‏دهند و پيام الهى را نمى‏پذيرند ناراحت و متأثر مى‏شد كه اين آيه شريفه روشنگر شيوه تبليغ او و بيانگر ميزان اهتمام او نسبت به هدايت مردم است كه خدا مى‏فرمايد: «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ماعنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم؛ قطعاً براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد، به (هدايت) شما حريص، و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.»(15)
دلسوزى پيامبر(ص) به قدرى زياد بود كه چون از هدايت عدّه‏اى مأيوس مى‏شد ناراحتى به او دست مى‏داد خدا به او فرمود: «فلعلّك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث أسفا؛ شايد اگر به اين سخن ايمان نياورند، تو جان خود را از اندوه در پى‏گيرى (كار) شان تباه كنى.»(16)
از اين آيه شريفه استفاده مى‏شود كه پيامبراكرم(ص) چقدر از گمراهى مردم رنج مى‏برد و از اينكه مى‏ديد تشنگانى در كنار چشمه زلال نشسته‏اند و از تشنگى فرياد بر مى‏آورند حسرت مى‏خورد و شب و روز تلاش مى‏كرد تا آنان را هدايت كند لذا در آشكار و نهان، شب و روز، خلوت و اجتماع به تبليغ دين مى‏پرداخت.
لزوم استقامت در تبليغ‏
يكى از شرايط اساسى و لازم در تبليغ استقامت در راه هدف است كه در سيره تبليغى پيامبراكرم(ص) نيز كاملاً مشهود است. مبلّغ اسلامى بايد با تأسى به پيغمبراكرم(ص) و با هدف نشر تعاليم انسان ساز اسلام، به تلاش بپردازد و از هيچ مانع و رادعى نهراسد و گام وا پس ننهد.
در تاريخ اسلام آمده است كه گاه فشار مشركان براى متوقف كردن دعوت پيامبر و تبليغ دين به قدرى زياد مى‏شد كه عرصه را بر او و نزديكانش تنگ مى‏كرد. ابن هشام مى‏نويسد: يك وقتى فشار مشركان بر ابوطالب بسيار شديد شد تا جايى كه بر جان خويش و پيامبر(ص)ترسيد لذا به حضرت عرض كرد اى فرزند برادر قوم تو پيش من آمده و به شدت تهديدم كردند پس تو هم كارى را كه قدرت تحمل آن را ندارم از من مخواه و كمى كوتاه بيا. راوى مى‏گويد: احساس خطر در سخنان ابوطالب پيدا بود كه پيامبر اكرم(ص) گمان برد كه عمويش تغيير عقيده داده و از اين پس از ياريش دست خواهد كشيد لذا قاطعانه پاسخ داد: «عموجان همين قدر بگويم كه اگر اينان خورشيد را دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند كه دست از دعوت و فعاليت خود بردارم هرگز برنخواهم داشت، تا خداوند دين خود را آشكار كند يا آنكه جان خود را بر سر اين كار بگذارم»، اين جمله را گفت و در حالى كه اشك از چشمانش جارى بود از پيش ابوطالب برخاست و حركت كرد ليكن گامى چند بيشتر برنداشته بود كه ابوطالب او را به حضورش فراخواند و گفت: فرزند برادرم حال كه چنين است برو هرچه مى‏خواهى بگو، به خدا سوگند در مقابل هيچ تهديدى از حمايت تو دست نمى‏كشم و تو را تسليم دشمن نمى‏كنم.»(17)
اين قضيه از يك سو استقامت و پايدارى پيامبراكرم(ص) در امر تبليغ را نشان مى‏دهد و از سوى ديگر تأثير سخن قاطعانه را در امر تبليغ آشكار مى‏سازد و بيان مى‏كند كه استقامت و شجاعت رسول خدا(ص) در امر تبليغ چگونه ابوطالب كه براثر تهديد دشمنان مرعوب شده و خود را باخته بود مؤثر واقع شده و او را آماده هرگونه فداكارى كرد.
چنين قاطعيت و استقامت در امر تبليغ و رساندن پيام الهى در سيره امير مؤمنان على(ع) نيز فراوان ديده مى‏شود از جمله داستان ابلاغ براءت خدا و پيامبر(ص) از مشركان در مكه است.
در تفسيرهاى شيعه و سنى آمده است كه چون سوره براءت نازل گرديد رسول اكرم(ص) به ابوبكر مأموريت داد به مكّه برود و ده آيه اول سوره براءت را براى مردم بخواند و بيزارى خدا و پيامبر(ص) را به مشركين برساند.
ابوبكر به سوى مكه براى اجراى فرمان پيامبر(ص) حركت كرد ولى بعداً از طرف خدا دستور آمد اى پيامبر اين كا را يا بايد خود به عهده بگيرى و يا كسى كه از تو و وابسته به تو است انجام دهد. از اين رو اميرمؤمنان را مأمور كرد كه برود و سوره را از ابوبكر بگيرد و خود ابلاغ كند حضرت رفت و در ذواالحليفه به ابوبكر رسيد و سوره را از ابوبكر گرفت و ابوبكر برگشت به مدينه و چون خدمت پيامبر اكرم(ص) رسيد علت امر را پرسيد پيامبر(ص) فرمود: دستور آمد كه يا شخصاً بايد اين آيات را ابلاغ كنم و يا كسى را كه از من است براى ابلاغ اين پيام بفرستم لذا على(ع) را فرستادم.
امام باقر(ع) فرمود:حضرت على(ع) خطبه خواند در حالى كه شمشير برهنه خويشتن را در دست داشت. مواد چهارگانه‏اى را كه مأمور بود به مشركان مكه ابلاغ كند ابلاغ كرد كه عبارت بود از:
1- از اين پس نبايد كسى عريان خانه كعبه را طواف كند.
2- از اين پس مشركان حق ندارند حج خانه خدا كنند.
3- پيمان مشركان تا پايان مدت پيمان مورد احترام است.
4- كسى كه پيمانى ندارد تا چهارماه مصون خواهد بود.
شيوه تبليغ پيامبراكرم(ص) و على(ع) كه نمودار استقامت در تبليغ است مى‏تواند الگوى خوبى براى مبلغان باشد.
مدارا در عين قاطعيت‏
البته بايد توجه داشت اين كه گفتيم در تبليغ قاطعيت لازم است به آن معنا نيست كه برخورد با مخاطب برخوردى تند و خشن باشد بلكه مبلغ بايد برخوردى نرم و ملاطفت‏آميز داشته باشد تا بتواند افراد مستعد را جذب كند و بهترين وسيله براى جذب افراد احترام به آنان و شخصيت دادن به آنها است كه با خشونت و كلمات تند سخن گفتن شنونده را مى‏رنجاند زيرا چنين برخوردى را توهين به خويش تلقى كرده به موضع‏گيرى مى‏پردازد.
در قرآن مجيد آمده است خداوند منان وقتى به موسى و هارون مأموريت داد كه با فرعون ملاقات كنند و پيام الهى را به او ابلاغ و وى را به سوى حق دعوت كنند دستور داد با وى با نرمى و ملايمت سخن يگويند: «اذهبا الى فرعون انّه طغى فقولا له قولاً ليّناً لعلّه يتذكّر او يخشى؛(18) نزد فرعون برويد كه طغيان و سركشى كرده است. پس با وى به نرمى سخن بگوييد شايد متذكر شود و يا از عذاب الهى بترسد.
امام هفتم در تفسير آيه فرمود: اينكه خداوند دستور داد با فرعون به نرمى سخن بگويند يعنى او را با كنيه خطاب كنند: «فقولا له قولاً ليّنا اى كنيّا».
با نرمى سخن گفتن احترام گذاشتن به شخصيت مخاطب و مستمع است و تأثير قطعى دارد افرادى را كه آمادگى دارند جذب مى‏كند و افرادى را هم كه پذيراى حق نيستند از موضع‏گيرى‏هاى تند باز مى‏دارد لذا يك مبلغ وارسته دينى بايد به اين نكته كاملاً توجه كند به قول سعدى:
كه نرمى و تندى به هم در به است‏
چو رگزن كه جراح و مرحم نه است‏
قرآن مجيد نرم خويى و برخورد ملاطفت‏آميز پيامبر(ص) را عامل موفقيت حضرت در تبليغ دين دانسته و مى‏فرمايد: «فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لاانفضّوا من حولك؛(19) پس به (بركت) رحمت الهى، با آنان نرمخو(و پرمهر) شدى، و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از پيرامون تو پراكنده مى‏شدند.
با نرمى و مؤدبانه سخن گفتن كه حاكى از احترام به شخصيت شنونده و مخاطب است اثر روانى بسيار دارد تا جايى كه گاهى موضع وى را در مقابل گوينده تغيير مى‏دهد و از خشونت و عكس العمل تند او جلوگيرى مى‏كند چه فتنه‏هايى از اين طريق خنثى شد و پيشوايان ما با راهنمايى پيروانشان و سفارش آنان به برخورد درست با افرادى كه قصد بدى داشتند توانستند آنها را از قصدشان منصرف كنند نوشته‏اند مردى بنام اسحاق كندى كه فيلسوف عراق بود به نوشتن كتابى دست يازيد و با تلاش گسترده‏اى خواست تناقض‏هاى قرآن را جمع كند و شاگردانش نتوانستد مقابل او بايستند و او را به اشتباهش آگاه كنند.
روزى يكى از شاگردانش وارد بر امام عسكرى(ع) شد و حضرت به او فرمود آيا ميان شما يك مرد رشيد نيست كه استادش را از اين كار باز دارد گفت ما شاگرد او هستيم چگونه مى‏توانيم به او اعتراض كنيم. امام فرمود: اگر شيوه آن را به تو بياموزم حاضرى به كاربندى گفت: بلى امام فرمود: نزد وى برو و با او با لطف و گرمى برخورد كن و با او انس بگير و در كارى كه مى‏خواهد انجام دهد كمكش كن وقتى اعتمادش را جلب كردى بگو براى من پرسشى مطرح است اگر اجازه دهى بازگو مى‏كنم وقتى اجازه سخن داد بگو آيا ممكن است گوينده قرآن از گفتار خويش معانى ديگرى جز آنچه شما گمان برده‏ايد اراده كرده باشد؟ او در پاسخ خواهد گفت: آرى ممكن است آنگه بگو شما چه مى‏دانيد شايد او معناى ديگرى اراده كرده باشد و شما الفاظ او را در غير معناى خود به كار برده‏ايد؟ امام حسن عسكرى (ع) افزود كه او آدم باهوشى است و طرح اين سؤال او را متوجه اشتباهش خواهد كرد. شاگرد به دستور امام عمل كرد و با استاد گرم گرفت تا در يك وقت مناسبى سؤال را با استاد در ميان گذاشت استاد كه از توان علمى شاگردش آگاه بود دانست كه اين اشكال بالاتر از انديشه اوست به وى گفت تو را سوگند مى‏دهم كه بگويى اين سخن از كجا به تو انتقال يافته است؟ شاگرد گفت چه ايرادى دارد كه از تراوشات ذهن خود من باشد استاد گفت تو هنوز زود است به چنين مسائلى رسيده باشى. شاگرد جواب داد حقيقت اين است كه ابو محمد(امام حسن عسكرى(ع)) يادم داد.
استاد گفت اكنون واقع را گفتى. چنين سؤال‏هايى زيبنده اين خاندان است و به اشتباه خود پى‏برد و دستور داد آتشى افروختند و آنچه را به عقيده خويش به نام «تناقض‏هاى قرآن» نوشته بود سوزاند.(20)
با نرمى و مدارا برخورد كردن با مخاطب به عنوان يك اصل در دعوت اسلامى و سيره پيامبر اكرم(ص) مطرح بود.
على(ع) مى‏گويد: بعثنى رسول اللّه الى اليمن فقال: لاتقاتلن أحداً حتى تدعوه الى الاسلام و ايم اللّه لأن يهدى اللّه عزّ و جلّ على يديك رجلاً خيرلك ممّا طلعت عليه الشمس و غربت و لك ولائه يا على؛ رسول خدا(ص) هنگامى كه مرا به يمن اعزام فرمودند دستور دادند كه با كسى جنگ آغاز نكن تا او را به اسلام دعوت كنى. سوگند به خداى اى على! اگر خدا به دست تو مردى را هدايت كند براى تو بهتر است از اين كه مالك ثروتى باشى كه خورشيد بر آن طلوع و غروب مى‏كند.(21)
مدارا و آسان گرفتن و تساهل همراه با روشنگرى اساس دعوت پيامبر(ص) بود حتى دشمنانى را كه تا ديروز به روى بهترين ياران او شمشير كشيدند به اسلام فرا خواند و چون اسلام اختيار كردند از خطاى آنان گذشت حتى اسلام كشنده عمويش حمزه را پذيرفت و از او درگذشت در تاريخ آمده است پيامبر(ص) دو دزد را به اسلام فراخواند و چون پذيرفتند نام آنان را كه به «مهانان» معروف شده بودند يعنى خوارشدگان به «مكرمان» يعنى دو انسان گرامى تغيير داد.
البته توجه به اين نكته ضرورى است كه اين مداراها خود وسيله‏اى بود براى جذب افراد و هدايت آنان به اسلام وگرنه در اصل دين هيچ گونه مسامحه‏اى را روا نمى‏دانست و حاضر نمى‏شد به هيچ قيمتى از اجراى يكى از تعاليم اسلام چشم پوشى كند چنان كه تاريخ گواهى مى‏دهد عده‏اى از قبيله ثقيف خدمت پيامبر اكرم(ص) آمدند و اظهار داشتند كه ما حاضريم مسلمان شويم با سه شرط:
اول: اينكه بپذيرى تا يك سال ديگر به بت پرستى باقى باشيم.
دوم: نماز نخوانيم.
سوم: به ما دستور ندهى كه بت بزرگ ما را با دست خود بشكنيم.
فرمود: پيشنهاد آخرتان پذيرفته است من شخصى را مى‏فرستم آن را بشكند اما پذيرفتن دو پيشنهاد ديگرتان محال است زيرا اجازه پرستش بت به كسى داده نمى‏شود و در مورد نماز نيز فرمود: «لا خير فى دين ليس فيه ركوع و لا سجود»در آيينى كه ركوع و سجود نداشته باشد فايده ندارد.
از اين داستان‏ها نقش سخن گفتن با نرمى و حفظ شخصيت مخاطب در پذيرش واقع روشن مى‏شود.
زمينه سازى براى تبليغ
يكى از راه‏هاى موفقيت در تبليغ اين است كه خطيب بتواند حسن نيت و خيرخواهى خويش را به مردم اثبات كند به ويژه اگر بتواند با عملش اين حقيقت را بر مردم آشكار سازد سخنانش بيشتر مورد پذيرش آنان قرار خواهد گرفت نمونه‏هاى فراوانى در تاريخ زندگانى پيشوايان دينى ما در اين زمينه به چشم مى‏خورد از جمله وقتى امام هشتم (ع) به دعوت مأمون وارد مرو شد و به ولايتعهدى منصوب گرديد باران نيامد و خشك سالى رخ داد. بعضى مخالفان اهل بيت (ع) شايع كردند كه بر اثر ولايتعهدى حضرت رضا(ع) خداوند باران نمى‏فرستد لذا مأمون از حضرت خواست براى آمدن باران دعا كند. امام (ع) روز معينى را براى رفتن به صحرا جهت درخواست باران از خدا تعيين كرد و خبرش در شهر پيچيد و مردم زيادى روز موعود در صحرا جمع شدند و امام دعا كرد و باران زيادى باريد و باعث محبوبيت بيشتر امام رضا(ع) شد و مردم گفتند كرامت‏هاى خداوندى بر فرزند پيامبر(ص) گوارا باد. چون دعاى امام سبب نزول رحمت الهى بر مردم شده بود محبتش بر دل آنان نشست و زمينه تبليغ و موعظه فراهم شد لذا امام در ميان مردم ظاهر شد در حالى كه جمع زيادى اطرافش جمع شده بودند سخن ايراد كرد و فرمود: «يا ايها النّاس اتّقوا اللّه فى نعم اللّه عليكم فلا تنفروها عنكم بمعاصيه بل استديموها بطاعته و شكره على نعمه و اياديه؛ از عذاب خدا در زمينه نعمت‏هاى الهى بترسيد و بخشش‏ها و عطاياى او را با گناه از خود دور نكنيد بلكه با طاعت و شكرگزارى آنها را ادامه دهيد.
پيداست كه بايد در آن شرايط خاص و محبوبيت امام هشتم(ع) نصيحت‏ها و پند و اندرزهايش تأثير قطعى داشته باشد.
از اينجا پى مى‏بريم هر اندازه مبلغ دينى بتواند با انجام امور اجتماعى و حل مشكلات مردم بيشتر آنان را جذب كند تأثير سخنانش بيشتر خواهد بود.
پيامبر اكرم(ص) محبوب دلها بود
على (ع) در زمينه جاذبه پيامبراكرم(ص) و تأثير جاذبه او بر انديشه و افكار مردم چنين مى‏فرمايد: «قد صرفت نحوه افئدة الأبرار، و ثنيت اليه أزمّة الأبصار، دفن اللّه به الضفائن، و أدفن به الثوائر الف به اخوانا و فرق به أقراناً، أعزّ به الذلّة و أذلّ به العزة كلامه بيان و صمته لسان»، دلهاى نيكوكاران به سوى او گراييد و مهار بصيرت‏هاى مردم بينا به او منعطف گرديد، خدا به بركت وجود او كينه‏ها را دفن كرد و آتش دشمنى‏ها را خاموش كرد به وسيله او ميان دلها الفت ايجاد كرد و نزديكانى را از هم دور ساخت. انسان‏هاى خوار و ذليل و محروم در پرتو او عزّت يافتند، و عزيزانى خود سر ذليل شدند، گفتار او روشنگر واقعيت‏ها، و سكوت او زبانى گويا بود.
پيداست كه اين تحول عميق يك باره در افكار مردم ايجاد نشد و چنين نبود كه پس از مبعوث شدن حضرت مردم فوراً گرد او جمع شوند و او هم با سخنرانى زيبا و پرشور آنان را برانگيزاند و به آنان بگويد از اين پس بايد خصومت‏ها و دشمنى‏ها را كنار بگذاريد و با هم برادر باشيد و آنان بپذيرند بلكه زحمات زيادى در اين راه متحمل شد و مقدماتى فراهم ساخت و دشوارى‏هاى سر راه تبليغ را هموار كرد و از هر زمينه مساعدى بهره جست تا بتواند پيام تبليغى خويش را به گوش‏هاى شنوا و دل‏هاى مستعد برساند توجه پيامبر اكرم(ص) به جوانان و استفاده از آنان در امر تبليغ يكى از شيوه‏هاى رسول خدا(ص) در تبليغ بود كه باعث موفقيت او گرديد اين امر سبب رويكرد و عشق جوانان به اسلام گرديد و آنان با داشتن روحيه تجدد طلب و انقلابى هنگامى كه سخنان پيامبر اكرم(ص) را مى‏شنيدند تأثير شگرفى بر آنان مى‏گذاشت و طوفانى در درونشان ايجاد مى‏كرد بسان تشنه‏اى كه به آب زلال برسد از سرچشمه معرفت سيراب شده، حاضر بودند در هر جا و تحت هر شرايطى دستورات رهبر خويش را اجرا كنند و با مفاسد اجتماعى و سنت‏هاى غلط مبارزه كنند حتى نيرومندترين پيوندهاى عاطفى و خانوادگى نمى‏توانست سد راه آنان شود. كه تاريخ نمونه‏هاى بسيارى را در حافظه خود جاى داده است.
يكى از آن جوان‏هاى پرشور «سعد بن مالك» است كه نسبت به مادرش بسيار مهربان و نيكوكار بود او وقتى اسلام آورد و مادرش با خبر شد به او گفت يا بايد از دينت دست بردارى و به بت پرستى برگردى يا از خوردن و آشاميدن دست مى‏كشم تا بميرم. سعد با همه علاقه‏اى كه به مادر داشت و براى او احترام قايل بود، با مهربانى گفت: مادر من از دينم دست نمى‏كشم و از شما تقاضا مى‏كنم از خوردن و آشاميدن خوددارى نكنى ولى مادرش از خوردن غذا دست كشيد و كم كم ضعف شديد بر او مستولى شد و فكر مى‏كرد با توجه به علاقه زيادى كه سعد به او داشت مى‏تواند عقيده‏اش را متزلزل كند و با خود مى‏انديشيد كه اگر پسرش ضعف و ناتوانى او را ببيند از دينش دست بر مى‏دارد غافل از اينكه عشق به حق و مهر الهى چنان اثرى در عمق جان سعد گذاشته بود كه مهر مادرى نمى‏توانست در برابر آن خودنمايى كند روز دوم اعتصاب غذا وقتى سعد ديد مادرش مى‏خواهد از مهر و علاقه مادرى سوء استفاده كند قاطعانه به مادر گفت: «و اللّه لو كانت لك الف انفس فخرجت نفساً نفساً ما تركت دينى ؛(22) به خدا سوگند اگر هزار جان در بدن داشته باشى و يكى يكى از بدنت خارج شود من از دينم دست بر نمى‏دارم». هنگامى كه مادر سعد استوارى او را در عقيده‏اش ديد و از تغيير عقيده فرزندش مأيوس شد اعتصابش را شكست و غذا خورد.
نخستين مبلغ پيامبر(ص) در مدينه‏
نمونه دوم:
هنگامى كه دو تن از شخصيت‏هاى قبيله خزرج به نام اسعد بن زراره و ذكوان بن عبد قيس در شرايط سخت مكه (پيش از هجرت) خود را به پيامبر رساندند و با شنيدن بيانات حضرت مسلمان شدند از او خواستند كه مبلغى را همراهشان به مدينه بفرستد تا به آنان قرآن بياموزد و مردم را به اسلام دعوت كند.
با اينكه آن زمان مدينه يكى از شهرهاى بزرگ و مهم جزيره العرب بود و دو قبيله اوس و خزرج در آن زندگى مى‏كردند و اختلافات ريشه دار و كهن آنان اوضاع شهر را بحرانى كرده بود و يك مبلغ با تجربه و پرتوانى را مى‏طلبيد پيشواى اسلام مصعب بن عمير را كه بيشتر قرآن را فرا گرفته بود همراه آنان به مدينه فرستاد.
مصعب با نيروى ايمان و شور جوانى و در كمال اخلاص به تبليغ دين پرداخت و در مدت كوتاهى همه اقشار جامعه از زن و مرد، پير و جوان، و افراد عادى و شخصيت‏ها به او روى آوردند و تحت تأثير تبليغ اسلامى قرار گرفتند و مسلمان شدند و نزد او قرآن آموختند و كينه‏هاى ديرينه را از دل بيرون كردند. مصعب نخستين كسى بود كه در مدينه نماز جمعه و جماعت بر پاى داشت و دو شخصيت نامدار مدينه به نام اسيد بن خضير و سعد بن عباده به دست او مسلمان شدند.(23)
روش پيامبراكرم(ص) در جذب نسل جوان و استفاده از جوانان در امر تبليغ بايد براى متصديان امور تبليغى الگو شود و اين سرمايه بزرگ دينى و اجتماعى را درست به كار گيرند.
ابزار پيام‏رسانى و تبليغ
يكى از عناصر تبليغ و پيام رسانى، ابزار تبليغ است كه به نظر برخى محققان از عناصر اصلى و كاربردى و تبليغ مى‏باشد و پيام‏رسانى بدون آن محقق نمى‏شود.
ابزارهاى تبليغ وسايل يا وسايطى هستند كه مبلغ به وسيله آن پيام خود را به مخاطب مى‏رساند تا وى را به پذيرش محتواى پيام وادارد و بدون ابزار رساندن پيام ممكن نيست.
ابزار تبليغ به اعتبارات گوناگون داراى اقسام و انواعى است:
مثلاً خود سخن و الفاظ وسيله‏اى است براى القاى معنا و پيام نوشتن وسيله است نمايش و نقاشى و امثال آن وسيله هستند براى بيان معانى، نكته‏اى كه بايد مورد عنايت باشد اين است كه در تبليغ دينى لازم است ابزار هم مشروع و مجاز باشد و در رساندن پيام الهى نمى‏توان از هر وسيله‏اى استفاده كرد و به بهانه اينكه چون هدف مقدس است بنابراين «الغايات تبرّر المبادى، يعنى هدف وسيله را توجيه مى‏كند به هر وسيله‏اى متوسل شود چنين اصلى از نظر اسلام مطرود است زيرا اسلام براى تحقق اهداف مقدس وسيله مقدس و مشروع مى‏خواهد يك نفر مبلغ براى تبليغ حق بايد از راه حق استفاده كند و نمى‏تواند براى تبليغ دين حق از دروغ و حديث‏هاى ساختگى بهره جويد.
بعضى‏ها به خيال خود مى‏خواهند به دين خدمت كنند اما ناخواسته ضربه به دين و مقدسات مى‏زنند و از ابزارهاى نامشروع استفاده مى‏كنند شهيد مطهرى مى‏گويد: «گفتند: يكى از علماى بزرگ يكى از شهرستان‏ها، پاى منبرى نشسته بود. يك آقايى كه شال سيّدى بر سرداشت، روضه‏هاى دروغ مى‏خواند. آن آقا كه از مجتهدان خيلى بزرگ بود از پاى منبر گفت: آقا اين‏ها چيست دارى مى‏گويى؟ يك وقت او از بالاى منبر فرياد زد: تو برو دنبال فقه و اصولت، اختيار جد خودم را دارم، هر چه دلم بخواهد مى‏گويم.»(24)
معلوم است چنين بى پروا سخن گفتن و پيرايه‏ها به دين و مقدسات بستن زيان‏هاى جبران ناپذيرى به پيكر دين وارد مى‏سازد بنابراين نمى‏شود در تبليغ از دروغ و تهمت و چيزهاى باطل استفاده كرد. اما ابزارهاى خوب و مقدس و هماهنگ با روز مى‏تواند ما را در رساندن پيام الهى كمك كند. به قول استاد شهيد مطهرى «قرآن نيمى از موفقيت خودش را از اين راه دارد كه از مقوله زيبايى است، از مقوله هنر است. قرآن فصاحتى دارد فوق حد بشر، و نفوذ خود را مرهون زيباييش است: فصاحت و زيبايى سخن خودش بهترين وسيله‏اى است، براى اينكه سخن بتواند محتواى خودش را به ديگران برساند.»(25)
ذكر اشعار مناسب وسيله خوبى است براى رساندن پيام و القاى معانى، گاهى يك بيت شعر چنان تأثيرى در مستمعان ايجاد مى‏كند كه ساعت‏ها حرف زدن چنان كارآمد نيست لذا مى‏بينيم پيامبراكرم(ص) و امامان معصوم(ع) شاعرانى را كه پيام اسلام و حقايق دين را با
پوشش شعر به مردم مى‏رسانند مورد پاداش قرار داده و اكرام مى‏كردند. پيغمبراكرم(ص) به حسان بن ثابت كه شاعر حضرت بود فرمود: «لاتزال يا حسان مؤيّداً بروح القدس مانصرتنا بلسانك؛ يا حسان تأييد شده روح القدس باشى تا هنگامى كه با زبانت ما را يارى مى‏كنى.»(26)
همچنين دعبل خزاعى كه شاعرى بليغ و سخنور و اديب و دانشمند والا مقامى بود كه با زبانش كه عمرى در دفاع از مقام ولايت مبارزه كرد مورد عنايت خاص امام هشتم(ع)بود.(27)
اما هيچ وقت پيامبراكرم(ص) و ديگر پيشوايان ما از ابزارهاى نادرست در رسيدن به اهداف خويش استفاده نمى‏كردند و اگر كسانى هم از روى جهالت و تمسك به خرافات مى‏خواستند به مقامات معنوى آنان اعتقاد پيدا كنند سخت مورد اعتراض قرار مى‏گرفتند و پيامبر(ص) و پيشوايان معصوم(ع) آنان را از حقايق آگاه مى‏ساختند در تاريخ آمده است. ابراهيم فرزند دلبند پيامبر در آغوش پيامبر جان مى‏سپرد او در حالى كه لبان پرمهر خود را بر چهره فرزند نهاده بود گفت: چشم پدرت در سوگ تو اشك مى‏ريزد و دلش محزون و اندوهبار است اما سخنى كه موجب خشم خدا باشد بر زبان جارى نمى‏سازد.(28)
در همين حال خورشيد گرفت مردم با ديدن كسوف گفتند خورشيد به خاطر مرگ پسر پيغمبر گرفته است چون اين سخن به گوش پيامبر اكرم(ص) رسيد در ميان مردم رفت و پس از حمد و سپاس الهى فرمود: «اما بعد ايها الناس انّ الشمس و القمر آيتان من آيات اللّه لاتنكسفان لموت أحد، و لا لحياته، و اذا رأيتم ذلك فافزعوا الى المساجد؛(29) آفتاب و ماه از نشانه‏هاى قدرت خدا هستند هرگز براى مرگ و يا تولد كسى نمى‏گيرند هرگاه ديديد خورشيد گرفت به مسجد برويد(نماز بگذاريد) در
حالى كه سياستمداران جهان مى‏كوشند از نادانى و خرافه پرستى افراد به نفع خويش استفاده كنند پيغمبراكرم(ص) در مقابل چنين صحنه‏اى كه در ظاهر داشت به نفع او تمام مى‏شد ايستاد و با خرافه‏پرستى و اعتقاد غلط مبارزه كرد.
از اين روش پيامبر مى‏آموزيم كه نبايد از ابزارهاى غلط و نادرست در راه هدف‏هاى عالى بهره گرفت. بنابراين يك مبلغ اسلام در استفاده از ابزارها بايد مراقب باشد كه از روش‏هاى غيرصحيح استفاده نكند.
پى‏نوشت‏ها: –
1. نزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى‏ء.(سوره نحل، آيه 89).
2. ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، ج 5، ص 14.
3. غررالحكم.
4. سوره يوسف، آيه 108.
5. الميزان، ج 11، ص 305.
6. همان.
7. سيرى در سيره نبوى، مرتضى مطهرى، ص 178.
8. سوره احزاب، آيه 45 – 46.
9. همان، آيه 39.
10. شرح گلشن راز.
11. ر.ك: ترجمه و تفسير نهج البلاغه، محمد تقى جعفرى، ج 17، ص 84.
12. سوره نحل، آيه 125.
13. نهج البلاغه، خطبه 108.
14. ترجمه و تفسير نهج البلاغه، محمد تقى جعفرى، ج 17، ص 83، خطبه 95.
15. سوره توبه، آيه 128.
16. سوره كهف، آيه 6.
17. سيره ابن هشام، ج 1، ص 265.
18. سوره طه، آيه 43 – 44.
19. سوره آل عمران، آيه 159.
20. بحارالانوار،ج 50، ص 311 و سيره پيشوايان، مهدى مشايخى، ص 628.
21. وسائل الشيعه، ج 11، ص 30.
22. جوان از نظر عقل و احساسات، محمد تقى فلسفى، ج 2، ص 136، به نقل از اسد الغايه، ج 2، ص 290.
23. بحار الانوار، ج 19، ص 10.
24. سيرى در سيره نبوى، ص 138.
25. تبليغ و مبلّغ در آثار شهيد مطهرى…به كوشش عبدالرحيم موگهى، ص 110.
26. الغدير، ج 2، ص 34.
27. ر.ك: بحارالانوار، ج 49،ص 239.
28. بحارالانوار، ج 22،ص 157.
29. همان، ج 79،ص 91.

/

چشم در چشم آفتاب

اشاره‏
معجزات پيامبران و امامان معصوم(ع) بعد مهمى از رسالت و وظايف الهى آنان به شمار مى‏رود و بخشى از مسؤوليت الهى خود را با استفاده از آن به انجام مى‏رساندند. معجزه داراى كاركردهاى مختلفى بوده و در مواقع گوناگون و در برخورد با افراد و شرايط مختلف، قالب‏هاى متنوعى به خود مى‏گرفته است. از جمله جنبه‏هاى بسيار مهم معجزه، اثبات جايگاه نبى يا امام توسط آن است. از اين رو بررسى معجزات انبياء و امامان(ع) سهم مهمى در شناخت جايگاه آنان و گام مؤثرى در معرفى ابعاد فكرى و معرفتى جامعه آنها به شمار مى‏رود. اين نوشتار تلاش دارد با بررسى معجزات امام مجتبى(ع) گامى در اين راستا بردارد.
چيستى معجزه‏
در فرهنگ ما “معجزه” كارى خارق العاده است كه، ديگران از انجام آن ناتوان باشند، از سوى پروردگار متعال اذن بر انجام آن داده شده باشد، قابل تعليم به ديگران نباشد و همراه دعوى نبوت صورت گيرد.(1) اين شرايط اصطلاحى در فرهنگ دينى ما مى‏باشد اما معجزه در مورد غير پيامبر(ص) نيز صورت مى‏گيرد، در قرآن نمونه‏هايى از آن به چشم مى‏خورد مانند نزول مائده آسمانى بر مريم(س) و وحى بر مادر موسى(س)، هم چنين معجزات بسيارى از امامان شيعه در كتابهاى مختلفى چون «اثبات الهداة» نگاشته «شيخ حر عاملى» و «الخرائج و الجرائح» نگاشته «شيخ قطب الدين راوندى»، جمع آورى و تنظيم شده است. بنابراين معجزه به معناى عام آن، براى غير پيامبر و يا پيش از رسالت او نيز صورت مى‏گيرد كه اصطلاحاً «ارهاص» نام دارد. ارهاص به معنى بيدار كردن و تنبيه است. به عنوان مثال معجزاتى كه هنگام تولد پيامبراكرم(ص) صورت گرفت از سنخ ارهاص به شمار مى‏رود.(2) بنابراين به كار بردن تعبير «معجزه» براى غير پيامبر خدا تعبيرى مسامحى است و بهتر است كه از آن تعبير به «كرامت» شود. نكته حايز اهميت اين است كه كرامت، نشانه تقرب و صلاحيت و يا ولايت فردى است كه آن را ايجاد مى‏كند و اگر چه درجه‏اى نازل‏تر از معجزه قرار دارد اما كرامت نيز از سوى خدا بوده و ارزانى هر فردى نمى‏شود و از آنِ خوبان، صالحان و اولياى الهى است و بيان گر درجه قرب آنان مى‏باشد. بلكه بارزترين نشانه ايمان و تقرب فرد است.
نگاهى به كرامات امام مجتبى(ع)
ميانجى
ابوسفيان براى بستن پيمان با پيامبر(ص) به مدينه آمد، ولى پيامبر او را به حضور نپذيرفت. آن گاه او پيش على (ع) رفت و از ايشان خواست تا او را نزد پيامبر شفاعت كند. على(ع) نزد پيامبر رفت و موضوع را در ميان گذاشت، ولى حضرت نپذيرفت. امام مجتبى(ع) كه در آن هنگام نوزادى چهارده ماهه بود، بازبانى شيوا فرمود: «اى پسر صخر! شهادتين را بر زبانت جارى ساز تا من تو را نزد جدم رسول خدا شفاعت كنم».
ابوسفيان كه شگفت زده شده بود، با تعجب به امام مجتبى و اميرالمؤمنين (ع) نگاه مى‏كرد، آن گاه على (ع) فرمود: «سپاس خدايى را كه خاندان محمد(ص) را هم سان يحيى بن زكريا قرار داده است.»(3)
پاداش احسان‏
امام مجتبى (ع) به قصد حج، با پاى پياده از مدينه به مكه مى‏رفت. در راه پاهاى حضرت ورم كرد. به امام گفتند: اگر سواره برويم زخم پاهايتان خوب خواهد شد، ولى امام فرمود: هرگز! بر منزلگاه كه رسيديم، مرد سياه چرده‏اى نزد ما خواهد آمد كه روغنى به همراه دارد. آن روغن دواى آن است. آن را به هر قيمتى از او بخريد. پس از مدتى، آن مرد سياه چهره از دور نمايان شد. امام به غلام خود فرمود: نزد او برو و آن روغن را از او خريدارى كن. مرد سياه به غلام امام گفت: روغن را براى چه مى‏خواهى؟ غلام گفت: براى امام مى‏خواهم. مرد گفت: مرا نزد او ببر. وقتى خدمت امام رسيد، گفت: اى فرزند رسول خدا، من از دوست داران شما خاندان پاكتان هستم و در عوض اين دارو، هرگز از شما پولى نمى‏گيرم، ولى از شما مى‏خواهم دعا كنيد تا خدا به من پسرى سالم هديه فرمايد كه دوست دار شما خاندان پيامبر(ص) باشد، زيرا زايمان همسرم نزديك است. امام فرمود: وقتى به خانه برگردى، خدا به تو پسرى سالم و بى عيب هديه داده است. وقتى مرد سياه چرده به خانه‏اش بازگشت، ديد پسرى زيبا در آغوش همسرش است.(4)
رويش زندگى
امام مجتبى (ع) در يكى از سفرها، با مردى از خاندان زبير كه به امامت زبير معتقد بود، همسفر شد. آنان شترى را نيز به آن مرد كرايه كرده بودند. در ميان راه به منزلگاهى رسيدند و براى برداشتن آب و استراحت توقف كردند. آنان در زير نخل خشكيده‏اى فرشى براى امام پهن كردند و امام برآن نشست. آن مرد نيز پارچه‏اى كنار امام پهن كرد و برآن نشست. وقتى چشم مرد به آن نخل خشكيده افتاد، گفت: كاش اين نخل خرما مى‏داد و كمى خرما مى‏خورديم. امام مجتبى(ع) خطاب به او فرمود: خرما مى‏خواهى؟ پاسخ گفت آرى. امام دست به سوى آسمان دراز كرد و دعا فرمود: در اين هنگام، درخت خرما در عين ناباورى حاضران سبز شد، برگ در آورد و خرماى اعلايى داد. كسى در ميان كاروانيان با ديدن اين صحنه شگفت زده گفت: اين چيزى جز جادو نيست. امام مجتبى(ع) فرمود: نه اين جادو نيست، بلكه حاصل دعاى مستجاب فرزندان پيامبر است. سپس فردى از نخل بالا رفت و براى همگان از خرماى آن فرو ريخت.(5)
نيايشى پذيرفته
مردم كه از ستم زياد بن ابيه به تنگ آمده بودند، پيش امام مجتبى(ع) از او شكايت كردند. امام نيز دست به دعا برداشت و او را نفرين كرد و فرمود: «خدايا! انتقام ما و شيعيان ما را از دست زيادبن ابيه بستان و عذاب خود را به او بنما، به راستى كه تو بر هر چيزى توانا هستى»، در آن هنگام، خراشى در انگشت شست دست او پديدار شد و زخم تمام دستش را تا گردن فرا گرفت. سپس ورم كرد و سبب مرگ زياد گرديد.(6)
مجلس حراميان
روايت شده است كه عمروبن عاص به معاويه گفت: حسن بن على مردى است باحيا و هنگامى كه برفراز منبر برود و مردم با تندى به او نگاه كنند، خجل گرديده و كلامش را قطع مى‏كند. پس اجازه بده او به منبر برود. معاويه خطاب به امام حسن(ع) گفت: اى ابا محمد! برو منبر و ما را موعظه كن. حضرت منبر رفت و حمد و ثناى خداى را به جا آورد و برجدش درود فرستاد و سپس فرمود: «اى مردم! هر كس مرا شناخته كه شناخته و هر كس مرا نمى‏شناسد پس بداند كه من حسن فرزند على، فرزند بانوى زنان عالم فاطمه دختر رسول خدا، فرزند رسول خدا، فرزند نبى خدا، فرزند سراج منير، فرزند بشير نذير، رحمة للعالمين، فرزند كسى كه برجن و انس، برانگيخته شده، فرزند بهترين مردمان بعد از رسول خدا، فرزند صاحب فضائل، فرزند صاحب معجزات و دلايل، فرزند امير مؤمنان هستم. و من كسى هستم كه از حقم باز داشته شده‏ام. من و برادرم، دو آقاى جوانان اهل بهشت هستيم. من زاده ركن و مقامم، و من زاده مكه و منى، مشعر و عرفاتم.»
معاويه، خشمگين شد و گفت: «اين مطالب را رها كن و در توصيف خرما سخن بگو!»
حضرت فرمود: «باد آن را بارور مى‏كند و گرما آن را مى‏پزد و سرماى شب، آن را مرغوب مى‏كند». سپس به كلام سابقش برگشته و فرمود: «من زاده شفيع و مطاعم، من فرزند كسى هستم كه ملائكه در كنار او جنگ كرده‏اند. من پسر كسى هستم كه قريش در مقابل او سر فرود آوردند. و من پسر امام مردم و زاده رسول خدا هستم».
در اين هنگام، معاويه از آشوب مردم ترسيد و گفت: «اى ابا محمد! بس است از منبر پايين بيا، آنچه بيان كردى كافى است».
آنگاه حضرت از منبر پايين آمد. معاويه گفت: «گمان كردم مى‏خواهى خليفه شوى، تو را چه به خلافت!».
امام فرمود: «خليفه، كسى است كه عمل به كتاب خدا و سنت پيامبرش نمايد، نه كسى كه ظلم كند و تعطيل سنت پيامبر نمايد و دنيا را پدر و مادر خويش گيرد. در اين دنيا، مدت كمى لذت مى‏برد و زود باشد كه تمام شود و عذابى سخت پشت سر آن بيايد».
در مجلس جوانى از بنى اميه حضور داشت كه در مخالفت با امام، آتش تندى داشت و به امام حسن(ع) و پدر بزرگوارش ناسزا گفت، حضرت فرمود: «خدايا! نعمتت را از او بگير و او را به صورت زنى در بياور كه از او عبرت بگيرند.» در اين لحظه آن جوان متوجه شد كه مانند زنان است. امام فرمود: «گم شو اى زن! تو را چه به مجلس مردان!» سپس جريان آن جوان بين مردم شايع شد. همسرش نزد امام حسن (ع) آمد و تضرع و زارى نمود. حضرت به حال او دلسوزى فرمود و دعا كرد كه خدا او را به حالت اولش برگردانده كه بالفور دعاى حضرت مستجاب گرديد و جوان به حالت اولش بازگشت.(7)
بهترين سواران
روايت شده است كه روزى حضرت فاطمه (س) خدمت پيامبر(ص) رسيد و در حالى كه گريه مى‏كرد، گفت: «حسن و حسين از خانه خارج شده‏اند و نمى‏دانم به كجا رفته‏اند؟» حضرت فرمود: «مطمئن باش كه آنها در پناه خدا هستند».
در اين هنگام جبرئيل شتابان آمد و گفت: «آنها در باغ بنى نجار، در كنار هم خوابيده‏اند. و خداوند فرشته‏اى را فرستاده كه يك بالش را زير آنها و يك بالش را روى آنها گسترده است».
رسول خدا (ص) با اصحابش بيرون آمدند و آن دو را همان جا ديدند و در حالى كه مارى دور آنها حلقه زده بود. حضرت آنها را بر دوش خود گرفت. اصحاب گفتند: بگذاريد ما آنها را بياوريم. حضرت فرمود: «چه خوب مركبى است مركب آنها، و چه سواران خوبى! كه پدرشان بهتر از آنهاست».(8)
محرم اسرار
روايت شده است كه امام حسن (ع) و برادرانش و عبدالله بن عباس، بر سر سفره‏اى نشسته بودند كه ناگهان ملخى بر سفره آنها افتاد. عبدالله از امام حسن (ع) پرسيد: «بر بال اين ملخ چه نوشته شده است؟» حضرت فرمود: «نوشته شده است من خداى هستم كه به جز من خدايى نيست. چه بسا ملخ‏ها را براى قوم گرسنه‏اى به عنوان رحمت مى‏فرستم تا از آنها استفاده كنند. و چه بسا براى قومى موجب بلا هستند و محصولات آنها را مى‏خورند».
عبدالله ايستاد و سر حضرت را بوسيد و گفت: اين سخن از اسرار علوم است.(9)
داناى غيب
عبدالغفار جازى از امام صادق(ع) نقل مى‏كند كه: دو مرد نزد حسن بن على(ع) بودند، حضرت بر يكى از آنها گفت: تو ديشب با فلانى اينگونه سخن گفتى. و مرد ديگر را گفت: او از هرچه هست خبر دارد. و عجيب‏تر از اين، اينكه فرمود: «ما از آنچه شب و روز مى‏گذرد آگاه هستيم». سپس فرمود: «خداوند متعال تمام حلال و حرام و تنزيل و تأويل را به پيامبرش آموخت و او نيز همه آنها را به على(ع) تعليم داد».
امام مجتبى و حكومت خودكامه معاويه
امام حسن مجتبى(ع) در عصر حكومت خودكامه معاويه در وضعيتى قرار گرفت كه اگر صلح تحميلى را نمى‏پذيرفت كيان تشيع در خطرى عظيم و جان همه شيعيان در معرض نابودى جدّى قرار مى‏گرفت لذا به حسب ظاهر از كوفه به مدينه مراجعت و براى حفظ اسلام و مسلمانان از رسالت و حكومت كناره گرفت ولى در عين حال در مواقع لازم و فرصت‏هاى مناسب مطالب ضرورى را تذكر مى‏داد و با روش معاويه به مخالفت بر مى‏خاست. به همين دليل معاويه نتوانست وجود آن حضرت را تحمّل كند و با پيامهاى محرمانه‏اش جُعده دختر اشعث را كه همسر حضرت بود وا داشت تا آن حضرت را مسموم نمايد.
شهادت جانسوز آن امام همام را به مسلمانان و شيعيان بيدار دل پيروان ولايتش تسليت مى‏گوييم.
پى‏نوشت‏ها: –
1. كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 489.
2. همان، ص 491.
3. بحار الانوار، ج 43، ص‏326، ح 3؛مناقب آل ابى طالب،ج‏3،ص‏173.
4. همان، ص‏324.
5. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج‏4، ص 90.
6. همان، ص 10.
7. بحار الانوار، ج 44، ص 88، ح‏2.
8. امالى صدوق، ص 360.
9. بحارالانوار، ج 43، ص 337، ح‏8.
10. همان، ص 330، ح‏10.

/

سخنان معصومان عليهم السلام‏

* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«اِنَّ اللّهَ تَعالى يَقُولُ: حَقَّت مَحبَّتى لِلَّذينَ يَتَزاوَرُونَ مِن اَجلى وَحقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَناصَرُونَ مِن اَجلى وَحَقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَحابُّونَ مِن اَجلى وَ حَقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَباذَلُونَ مِن اَجلى».
(محجة البيضاء، ج 3، ص 286)
خداوند متعال مى‏فرمايد: كسانى كه به خاطر من از يكديگر ديد و بازديد مى‏كنند (به زيارت يكديگر مى‏روند) و كسانى كه به خاطر من يكديگر را يارى مى‏كنند و كسانى كه به خاطر من يكديگر را دوست مى‏دارند و به يكديگر محبّت مى‏كنند و كسانى كه به خاطر من به يكديگر بخشش مى‏كنند، مستحقّ محبّت من هستند.
* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«مَثَلُ اَلاَخَوَينِ اِذا التَقَيا مَثَلُ اليَدَينِ تَغسِلُ اِحديهُمَا الاُخرى وَ مَاالتَقَى المُؤمِنانِ قَطُّ اِلاّ اَفادَ اللّهُ اَحدَهُمَا مِن صاحِبِهِ خَيراً».
(محجة البيضاء، ج 3، ص 285)
مَثَلِ دو برادر دينى كه يكديگر را ملاقات مى‏كنند مانند دو دستى است كه يكى ديگرى را مى‏شويد، و وقتى دو مؤمن با يكديگر ملاقات مى‏كنند خداوند از يكى به ديگرى خير مى‏رساند.
* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«اَلزِّيارَةُ تُبنِتُ المَوَدَّةَ»
(سفينة البحار، ج 1 ص 567)
ديدار، دوستى آور است.
* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«الزّائِرُ اَخاهُ المُسلِمَ اَعظَمُ اَجراً مِنَ المَزوُرِ»
(ميزان الحكمة، ج 4، ص 297)
آن كه برادر مؤمن خود را ديدار مى‏كند پاداشى بزرگتر از شخص ديدار شده دارد.
حديث قدسى:
«اَيُّما مُسلِمٍ زارَ مُسلِماً فَلَيسَ اِيّاهُ زارَ، اِيّاىَ زارَ وَثَوابُهُ عَلَىَّ الجَنَّة»
(سفينة البحار، ج 2، ص 567)
هر مسلمانى كه به ديدار مسلمانى برود او را نه، بلكه مرا زيارت كرده است و پاداش او بر عهده من، بهشت است.
* امام صادق عليه السلام:
«تَزاوَرُوا فَاِنّ فى زِيارَتِكُم اِحياء لِقُلُوبِكُم وَ ذِكراً لِاَحاديثِنا وَ اَحاديثُنا تُعطَّفُ بَعضُها عَلى بَعضٍ فَاِن اَخَذتُم بِها رَشَدتُم وَ نَجوتُم وَ اِن تَرَكتُمُوها ضَلَلتُم وَ هَلَكتُم فَخُذُوا بِها وَ اَنَا بِنَجاتِكُم زَعيمٌ»
(بحار، ج 74، ص 258)
به ديدار يكديگر برويد كه بى‏گمان اين ديدارها زنده كننده دلهاى شما و ياد كردى از سخنان ماست و سخنان ما شما را به يكديگر مهربان مى‏سازد و اگر بدان عمل كنيد ره مى‏يابيد و رهايى پيدا مى‏كنيد واگر آن را كنار نهيد، ره گم مى‏كنيد و نيست مى‏شويد. پس آن را فراپيش گيريد كه من ضامن نجات و رهايى شما هستم.
* امام صادق عليه السلام:
«مَن زارَ اَخاهُ فِى اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ قالَ اللّهُ جَلَّ وَ عَزَّ اِيّاىَ ذُرتَ وَثَوابُكَ‏عَلَىَّ وَلَستُ اَرضى لَكَ ثَواباً دُونَ الجَنَّةِ».
(اصول كافى، ج 2، ص 176)
هر كه به خاطر خداى عزّ و جلّ با برادر خود ديدار كند. خداوند عزّ و جلّ فرمايد: تو در حقيقت مرا ديدار كردى و پاداش تو بر عهده من است. و من به پاداش كمتر از بهشت براى تو راضى نمى‏شوم.
* امام صادق عليه السلام:
«مازارَ مُسلِمٌ اَخاهُ المَسلِمَ فِى اللّهِ وَ لِلّهِ اِلاّ ناداهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: اَيُّهَا الزّائِرُ طبتَ وَ طابَت لَكَ الجَنَّةُ». (اصول كافى،ج‏2، ص 177 ح 10)
هيچ مسلمانى برادر دينى‏اش را در راه خدا و براى خدا زيارت نمى‏كند مگر آن كه خداى متعال به او ندا مى‏دهد: اى ديدار كننده! خوش به حالت، بهشت براى تو سزاوار و گوارا باد.
* امام هادى عليه السلام:
«مُلاقاتُ الاِخوانِ نَشرَةً وَ تَلقيحُ العَقلِ وَ اِن كانَ نَزاراً قَليلاً» (بحار، ج 74، ص 353)
ديدار برادران سبب انبساط خاطر و بارورى انديشه است. هرچند كوتاه و اندك باشد.

/

دين و مسئله تجدّد و سنّت‏

در جهان امروز از مسئله تجدّد و سنّت سخنان فراوانى مطرح مى‏شود گاهى گفته مى‏شود سنّت مربوط به دوران گذشته است و بشريت امروز در جهان مدرن زندگى مى‏كند و در جهان مدرن بايد سنّت‏ها را ترك گفت و خود را با جهان جديد هماهنگ ساخت. حال اين سئوال مطرح مى‏شود كه پاسخ دين به اين پرسش چيست؟ آيا دين موافق تجدّد است يا خير؟ رابطه سنّت با دين چگونه است؟ آيا خود دين از سنّت است و از اين رو در دوران تجدّد جايى براى آن نيست يا خير؟ براى پاسخ به اين مسئله در آغاز بايد مبادى تصورى مطلب را روشن كرد و سپس به ديدگاه قرآن در اين رابطه پرداخت.
معانى سنّت و تجدّد
سنّت گاهى به معنى روش گذشتگان است و گاهى به معناى عادت. و تجدّد هم گاهى به معناى روشى است كه با علم و تكنولوژى همراه باشد و گاهى به معناى ره‏آوردى است كه با پيشرفت علم نصيب جامعه بشرى مى‏شود.
در بحث تجدّد و سنّت اول بايد سنّت به معناى عادت و روش را از سنّت به معناى طريقه و روش الهى و انبياء و اولياء او جدا كرد.
سنّت به معناى عادت‏
اگر سنّت به معناى عادت جامعه باشد ممكن است با تجدّد هماهنگ نباشد و لذا اگر علم ره‏آوردى داشت كه عادت با آن هماهنگ نيست و قهراً سنّت گرايان ممكن است در برابر اين رخداد تازه و نو علمى يكى از دو واكنش را داشته باشند. آنها كه سنّت گرا و عادت زده‏اند از خود مقاومتى سرسختانه نشان دهند كه البته اين مقاومت بى‏جاست اما آنهايى كه عادت را پديده خاصى مى‏دانند كه در گذشته وجود داشته و حال بايد عوض شود و با دين هم هيچ رابطه‏اى ندارد، در برابر ره آورد علم خاضعند و آن را مى‏پذيرند. البته هم طرد مفرطانه گروه اوّل و هم پذيرش مفرّطانه گروه دوم كه هرچه نو است بايد پذيرفت، نارواست زيرا انسانى كه از مرز تعادل مى‏گذرد و دچار افراط يا تفريط مى‏شود در واقع جاهل به حقيقت است: لاترى الجاهل الاّ مفرط او مفرّط؛(1) و چون جاهل است بايد بداند سنّت به معناى عادت چيزى نيست كه انسان از او دفاع كند. چه اينكه صرف نو بودن نشان حق بودن نيست.
سنّت به معنى طريقه و روش و رابطه آن با تجدّد
سنّت به معنى طريقه و روشى كه خدا در نظام عالم و آدم دارد – و به عبارت ديگر: سنّت تكوينى و تشريعى خداوند نسبت به انسان و جهان اين طور نيست كه با تجدّد و نوآورى به طور كلى هماهنگ نباشد گرچه ممكن است بعضى سنّت را درست تفسير نكنند و فكر كنند، تجدد با سنّت هماهنگ نيست. و يا تجدّد را درست ادراك نكنند و با سنّت به مخالفت بر خيزند آن‏ها مى‏گويند: تجدّد اوّلاً رابطه انسان با عالم و آدم را عوض كرد و ثانياً رابطه انسان با مبدأ عالم و آدم را عوض كرد.
متجدّد چيزى جز طبيعت را حق نمى‏داند و هر قانون قراردادى، خواه الهى و خواه غير الهى، كه مخالف قانون طبيعى باشد، پيش او مطرود است و به عبارت ديگر: آن‏هايى كه طبيعت محورند و به ماوراء طبيعت معتقد نيستند با سنّت الهى به مخالفت بر مى‏خيزند از اين رو به طور طبيعى متجدّد طبيعت محور با دين هماهنگ نيست و دين هم با طبيعت محورى محض هماهنگ نيست. زيرا طبق اين پندار اولاً محور تجدّد طبيعت است و ثانياً هر قانونى كه مخالف با قوانين طبيعت باشد «خواه الهى و خواه غير الهى» باطل است لذا اگر ره‏آورد و قوانين دين هم مطابق با طبيعت نبود، باطل است و ثالثاً چيزى كه باطل است حق دخالت در زندگى انسان را نخواهد داشت.
بنابر اين با اين ديد جمع بين سنّت و تجدد ممكن نيست و لذا در نظر اين‏ها مكتب يا افراد و گروهى كه حامى سنّت الهى هستند بايد ساقط شوند.
براى جواب اين مطلب بايد مسئله را عميق‏تر و از ريشه بررسى كنيم، تا بطلان اين سخن روشن شود. زيرا مدعاى آن‏ها كه مى‏گويند: طبيعت حق است و قوانين مطابق با طبيعت حق است و قوانين مخالف با طبيعت باطل است حق و درست است و دعوت آنان كه مى‏گويند: كسى سعادتمند است كه در مسير طبيعت گام بردارد و كارهاى او مطابق با طبيعت باشد، حق و صحيح است. اما عمده آن است كه: آيا طبيعت حق بالذات است يا حق بالغير؟ اگر چيزى موجود بالذات بود حق بالذات است و هرچه كه موجود بالغير بود، حق بالغير است. آن چه كه مى‏توان با آن موجود بالذات و حق بالذات را تشخيص داد حكمت الهى است. حكمت الهى مى‏گويد: چيزى موجود بالذات است كه مجرّد محض بوده و از تغيير و زوال و دگرگونى مصون باشد، اما طبيعت يك مفهومى دارد كه اين مفهوم از مجموع موجودات طبيعى از قبيل گياهان و جمادات و آب و هوا و امثال آن انتزاع مى‏شود، نه اين كه يك شى‏ء مشخصى باشد. قهرا چيزى كه وجود شخصى خارجى و عينى ندارد و يك مفهوم جامعى است كه از حقايق خارجى انتزاع شده است، نمى‏تواند موجود بالذات باشد. زيرا همه امور طبيعى از قبيل گياهان و سنگ‏ها و امثال آن‏ها در معرض دگرگونى و زوال هستند و چيزى كه تحوّل‏پذير است و متبدل مى‏شود، هستى او عين ذات او نبوده و مالك هستى خود نخواهد بود، وقتى موجود بالذات نبود، موجود بالغير خواهد بود و هر موجود بالغير بايد به موجود بالذات تكيه كند موجود بالذات بايد از آسيب زوال و گزند تغيير مصون و محفوظ باشد، نامتناهى باشد هستى او عين ذات او باشد و چنين حقيقتى بايد منزّه از ماده و مدت و امثال آن باشد. موجودى كه بالذات است دين و فلسفه الهى او را خدا مى‏داند. خداست كه حق محض است و تغيير و تبدل در او راه پيدا نمى‏كند، خدا موجود بالذات است از اين رو چون خدا موجود بالذات است حق بودن او نيز بالذات است و عمل به رهنمود او سعادت بالذات را به دنبال دارد و انحراف از رهنمود او شقاوت بالذات را.
طبيعت مخلوق خداست و چون مخلوق خداست، موجود بالغير است نه موجود بالذات و در نتيجه حق بالغير است، قوانينى كه مطابق با طبيعت است حق‏بالغير است و هماهنگى و انطباق با او هم سعادت بالغير مى‏آورد.
اگر اين مسئله روشن شد كه طبيعت حق است ولى حق بالغير، آن گاه مسئله تجدد با سنّت معارض نيست، زيرا تجدد در محور همين طبيعت حركت مى‏كند و سنّت دست تجدد را مى‏گيرد و مى‏گويد: در بين راه توقف نكن، متحجّر نباش، ساكن نباش، طبيعت و قوانين طبيعى را مبدء فراطبيعى آفريد؟، قهراً اين موجود بالغير و حق بالغير را آن موجود بالذات و حق بالذات آفريده است.
قرآن مى‏فرمايد: «الحقّ من ربّك»(2)؛ يعنى هر چه در جهان امكان به عنوان حق تلقى مى‏شود، از ناحيه خداست چه عالم طبيعت باشد و چه عالم مثال و چه عالم عقل و هر مرتبه‏اى از مراتب عالم خلقت كه سكوى پرواز انسان به مقام برتر است، انسان نبايد خود را به عالم طبيعت كه نازل‏ترين طبقات و نشئات عالم آفرينش است محدود و سرگرم كند و اگر كسى خود را با نازل‏ترين درجه هستى سرگرم نمايد خود را پست كرده است. زيرا انسان مى‏تواند از سكوى طبيعت به عالم مثال پرواز كند و عالم مثال را سكوى پرواز به سوى عالم عقل قرار دهد و به عالم مجردات تامّه راه يابد و از اين سه عالم پرواز كرده و به لقاءاللّه بار يابد.
اما انسان طبيعت محور، چون خود را در نازل‏ترين مرحله هستى معطّل كرده است به مراتب عاليه هستى راه نمى‏يابد. در بيانات نورانى اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) آمده است كه فرمودند: «من هوان الدنيا على اللّه انه لا يعصى الاّ فيها و لا ينال ما عند اللّه الاّ تبرّكها؛(3) از فرومايگى عالم طبيعت همين بس كه خداوند در هيچ عالمى جز همين عالم، معصيت نمى‏شود و جز با ترك اين دنيا به فضايل الهى و لقاء اللّه نايل نمى‏گردد.
بنابراين كسى كه در طبيعت مطالعه مى‏كند و علومى از قبيل گياه‏شناسى يا معدن‏شناسى يا جانورشناسى يا اخترشناسى را فرا مى‏گيرد. گرچه اين علم‏ها حق است ولى اين حق در مرحله نازل علمى است.
علم واقعى و برين، علمى است كه از راه توجه به عالم مثال و عقل و عالم اله حاصل شود. زيرا خدا حق بالذات است علم به او و نيز بهره‏گيرى از طريق او هم حق خواهد بود. زيرا متعلق آن علم، حق است پس اين كه گفته مى‏شود طبيعت حق است مدعاى صحيحى است ولكن حق بالغير است نه حق بالذات.
اين كه قوانين مطابق با طبيعت، حق است، اين سخن نيز درست است، اما كسى مى‏تواند تشخيص تمام و كمال بدهد كه اين قانون مطابق با طبيعت است كه طبيعت آفرين باشد. انسانى كه زبان حال و مقال وى اين است كه:
يك شمه زفقر خويش اظهار كنم‏
چندانكه خدا غنى است من محتاجم‏
حق ندارد درباره طبيعت اظهار علم قطعى، جامع و كامل كند و به استناد آن قانون گزارى نمايد بلكه تا خداست كه علم قطعى و احاطى دارد و برابر آن قانون گزارى مى‏كند و از آن خبر مى‏دهد.
اينكه گفته‏اند هر سخنى كه مخالف طبيعت باشد باطل است اين هم سخنى حق است براى اين كه طبيعت صنع خداست و در صنع خدا باطل راه ندارد. اما سخن گوى طبيعت فقط طبيعت آفرين است و بس.
اگر ثابت شد كه طبيعت يك موجود گسيخته و گسسته از فراطبيعت نيست و اگر ثابت شد كه طبيعت و فرا طبيعت گسيخته از ذات اللّه نيستند كسى مى‏تواند از اين مجموعه خبر بدهد كه هم از طبيعت و هم از فرا طبيعت و هم از پيوند ناگسستنى طبيعت و فرا طبيعت با ذات اقدس اله، با خبر باشد و او فقط خداست.
دين قانونى است كه مطابق با نظام آفرينش عمومى و سرشت انسانيت است كه براى تبيين روابط صحيح انسان‏ها با مبدء هستى و با يكديگر و رابطه انسان با طبيعت و تبيين صحيح رابطه انسان با گذشته و آينده تاريخ و همچنين ارتباط او با آينده قطعى وى مثل برزخ و قيامت، به صورت وحى نازل شده است بنابراين همان طورى كه قوانين طبيعت سنّت‏هاى الهى هستند. دين هم از سنّت الهى است، تجدّد هم گوشه‏اى از سنن الهى است، زيرا اگر عقل تجريدى يا علم تجربى به مطلب صحيحى رسيده است انجام آن كار يا واجب نفسى است و يا واجب غيرى و مقدمى و لذا فراگيرى آن و هم گامى با آن لازم است.
اگر كسى عالم طبيعت شناس بود، او در حدّ خويش يك مفسّر كتاب تكوينى خداست، چنان كه مفسّر قرآن مفسّر كتاب تدوينى خداست .
اين كه بعضى گفتند: عالمان طبيعت، مغيّر طبيعتند نه مفسّر طبيعت، اين سخن صحيح نيست، زيرا همانطورى كه افرادى مفسّر كتب تدوينى هستند، عالمان علوم طبيعى هم مفسّر طبيعت خواهند بود گرچه او مى‏پندارد كه طبيعت را تغيير مى‏دهد و حال اين كه در واقع او عادت‏هاى فردى يا قومى را تغيير مى‏دهد زيرا او براى ايجاد تحول در عين حال از قوانين علمى استفاده مى‏كند، يعنى در چهارچوب سنّت‏هاى الهى به ايجاد تحول مى‏پردازد، ولى گوينده اين سخن چون بين عادت و سنّت خلط كرد و عادت را همان سنّت پنداشت مى‏گويد: من سنّت را تغيير دادم و حال اينكه سنّت الهى تغييرناپذير است «ولن تجد لسنّة اللّه تبديلا ولن تجد لسنّة اللّه تحويلا»؛(4) سنّت همان صراط مستقيمى است كه ذات اقدس اله، آدم و عالم تكوين را بر آن اساس آفريده و اداره مى‏كند از اين رو تغييرى در آن راه ندارد.
و به عبارت ديگر اجزاء عالم، ارتباط و پيوند حقيقى با هم دارند. مثل پيوند بين حلقات رياضى كه نمى‏شود آن‏ها را جابجا كرد، نه اين كه پيوند آن‏ها صناعى باشد چنان كه مصنوعات بشرى قابل تغيير مى‏باشند، چون پيوند آن‏ها صناعى است نه حقيقى. هر گونه تحوّلى كه در جهان خارج رخ مى‏دهد گرچه به حسب ظاهر تفسير ساختار كوه، دشت، دريا صحرا و مانند آن است ولى همگى در راستاى سنّت خداست.
در سنّت‏هاى اجتماعى هم بين عادت و سنّت خلط مى‏شود.
از اين رو گاهى تغيير عادت را به حساب تغيير سنّت مى‏گذارند و حال اين كه عادت‏هاى اجتماعى از قبيل نظام سرمايه دارى يا نظام فئودالى كه عادت اجتماعى هستند، تغيير پيدا مى‏كند و عادتهاى ديگرى جاى آن را مى‏گيرد.
پس سنّت را كه همان فعل رياضى الهى است، نمى‏توان تغيير داد گرچه عادت را مى‏توان تغيير داد. چنان كه نظام ارباب و رعيتى يا نظام سرمايه دارى را مى‏توان تغيير داد.
بنابر اين اگر هر كدام از سنّت و تجدد درست تفسير شود هرگز بين تجدد و سنّت مخالفتى نيست. اين طور نيست كه هر ره آورد تازه و نو حق و درست باشد يا هر چه كه رنگ كهنگى داشت باطل و نادرست باشد بلكه هر ره‏آورد نو را با اجتهاد پويا مورد بررسى قرار مى‏دهد تا حق و صدقش را مشخص كند و همچنين حكيم الهى قانون تازه را در ميزان حق كه عقل متقن و برهانى است ارزيابى مى‏كند تا آن چه كه حق است پذيرفته و به كار ببندد. چنان كه اگر همان عالم طبيعى معيار شناخت را محدود به حس و تجربه نكند. بلكه عقل تجريدى را هم معيار شناخت قرار دهد ره آورد حس و تجربه را زير پوشش براهين كلى قرار مى‏دهد و حق و صدق آن را مشخص مى‏كند.
نتيجه‏گيرى
با توجه به مطالبى كه تاكنون گفته شد روشن مى‏شود سنّت همان قوانين الهى هستند كه در آن تغيير و تبديل راه پيدا نمى‏كند و تجدّد هم خود از سنن الهى است و دين هم از سنّت‏هاى خداوند است. انبياء الهى سنّت‏هاى الهى را تفسير و تشريح مى‏كنند از اين رو در قرآن به طبيعت و علم به طبيعت حرمت نهاده شده است، زيرا خدا به آن‏ها سوگند ياد مى‏كند و اگر طبيعت باطل مى‏بود، خدا به آن‏ها سوگند ياد نمى‏كرد.
دين يك حالت شخصى نيز نيست، بلكه بايد در متن جامعه حضور و بروز داشته باشد. و انسان سالك بايد در متن جامعه ضمن اين كه دنيا و طبيعت را گوشه‏اى از خلقت مى‏داند از آن به عنوان سكويى براى پرواز به عالم مثال و عقل استفاده كند، تا در نهايت اين انسان سالك صالح به لقاء اللّه بار يابد.
عمل كرد حوزه‏ها هم درست تفسير كردن سنّت و تجدد است و عمل كرد عالمان طبيعت، شناخت عالم طبيعت و كشف آن‏هاست و هر كس بايد در مدار فن خود فعاليت داشته باشد و در هر محور جاهل هر علمى بايد به عالم آن علم مراجعه كند، چنان كه يك فقيه به طبيب مراجعه مى‏كند يا به يك مهندس، يك طبيب و مهندس هم بايد در اصول ارزشى و شناخت معارف دينى به فقيه و دين شناس مراجعه كند. تا همه اين‏ها در كنار هم به سوى هدف واحد در طريق مستقيم سنّت الهى حركت كنند. و به مقام لقاء الهى بار يابند.
سنّت در قرآن
در پايان اين فصل از سنّت در قرآن كه به معنى طريقه و روش است و از اقسام سنّت سخن به ميان مى‏آيد تا ضمن روشن شدن معنى سنّت، معنى تجدد هم روشن شود.
الف: سنّت الهى
در قرآن از سنن الهى وانواع آن فراوان سخن به ميان آمده است و اين سنن شامل سنّت‏هاى تكوينى و تشريعى است.
خصوصيت سنّت الهى مستقيم بودن آن است، خداوند در قرآن فرمود: اوّلاً زمام همه موجودات به دست خداست «ما من دابة الاّ هو آخذ بناصيتها»؛(5) رهبرى تمامى موجودات را خدا به عهده دارد – البته عنوان دابّه اختصاص به موجودات زمينى ندارد، بلكه هرچه كه موجود امكانى است، زمامش به دست خداى سبحان است – «سبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء»؛(6) منزّه است خدايى كه ملكوت هر چيزى در دست اوست چه اينكه، ملك هر چيزى نيز در اختيار او است: «تبارك الذى بيده المك»؛(7) و ثانياً: خداوند موجودات را در صراط مستقيم رهبرى مى‏كند «انّ ربّى على صراط مستقيم» كارهاى خدا بر صراط مستقيم است و چون كارهاى خدا بر صراط مستقيم است نظام تكوين نه تخلّف بردار است و نه اختلاف در آن راه پيدا مى‏كند. نه ظلم و جور و حيف و ميل در آن راه دارد و نه جهل‏پذير است. و هرچه كه اين خصوصيت را داشته باشد سنّت الهى است و ثالثاً سنّت الهى نه تغييرپذير است و نه تحويل‏پذير نه كم و نه زياد مى‏شود و نه جابجا «فلن تجد لسنة اللّه تبديلاً ولن تجد لسنّة اللّه تحويلاً»؛(8) هرگز در سنّت خدا تبديل و تحويل راه نمى‏يابد.
سنّت تشريعى خداوند
آنچه كه به نام صراط مستقيم و سنّت الهى در نظام تكوين وجود دارد اگر به صورت كتاب تدوينى درآيد و به عنوان قوانين و امر و نهى تشريعى تنظيم شود، قرآن است و دين و قرآن عصاره سنّت الهى است و اين عصاره هم تغيير و تبديل در آن راه ندارد.
ب: سنّت پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت (عليهم السلام)
مجموعه آن چه كه از پيامبر و ائمه معصومين (عليهم السلام) به صورت قول و فعل و تقرير در اختيار جامعه اسلامى قرار دارد، سنّت معصومين نام دارد و سنّت معصومين هم در واقع راه و روش و طريقه اعتقادى، اخلاقى و عملى آن‏هاست.
لزوم پيروى از سنّت الهى و سنّت معصومين (عليهم السلام)
وظيفه امت اسلامى پيروى از سنّت الهى و معصومين است ما در مقام نيايش از خداوند درخواست مى‏كنيم «واجعلنى مستنةً بسنن اوليائك»؛(9) خدايا ما را مستنّ به سنّت اوليائت قرار ده. ما موظّفيم از راه خدا و راه انبياء پيروى نماييم.
سنّت‏هاى جاهلى‏
مقابل سنّت و طريقه الهى ومعصومين (عليهم السلام) هر چه باشد، چه سنّت‏هاى كهنه و چه سنّت‏هاى تازه بايد از آن اجتناب كرد، زيرا هرچه موافق سنّت الهى ومعصومين (عليهم السلام) باشد، حق است و آن چه در مقابل آن هاست باطل است چه كهنه باشد و چه تازه.
از نظر قرآن كريم نه تعلق به گذشته داشتن و كهنه بودن نشانه حق بودن است و نه نو و تازه بودن چيزى نشانه و دليل بطلان آن. از اين رو قرآن برخى از سنّت‏هاى كهنه را نكوهش كرده است و فرمود: «و لا تبرّجن تبرّج الجاهلية الاولى»؛(10) مانند روزگار جاهليت پيشين زينت‏هاى خود را آشكار مكنيد. هم جاهليت كهنه، زشت است و هم جاهليت جديد. هم سنّت موافق با شريعت در گذشته حق بود و هم سنّت‏ها و روش هايى كه اخيراً پديد آمده است و به عبارت ديگر: معيار سنّت حسنه الهى بودن و موافق با عقل و فطرت بودن آن است، ميزان سنجش سنّت و تجدّد، سنّت الهى است و همه سنن بايد با سنّت الهى سنجيده شود در صورت مطابقت با آن حق است و در صورت مخالفت با آن باطل است چه كهنه و چه نو و تازه. وقتى قرآن نازل شد، ذات اقدس اله فرمود:«قل جاء الحق و ما يبدء الباطل و ما يعيد»؛(11) يعنى بگو: حق آمد و با آمدن سنّت الهى نه جا براى جاهليت كهنه است و نه جا براى جاهليت جديد. با آمدن دين خدا نه كهنه دوباره برمى گردد و نه جا براى باطل‏هاى نوظهور است پس قرآن هم سنّت‏هاى جاهلى را كه كهنه بود ابطال كرد و هم تازه‏هايى كه مخالف دين‏اند ابطال خواهد كرد.
ناروايى تغيير در سنن حسنه‏
در بيان نورانى على (عليه السلام) در عهدنامه مالك اشتر چنين آمده است «ولا تنقض سنّة صالحة عمل بها صدور هذه الامّة»؛(12) اگر گذشتگان سنّت خوبى داشتند، مبادا آن گذشته صحيح را به جرم كهنه بودن از بين ببرى.
بنابر اين سنّت‏ى كه برابر وحى ومطابق با عقل و فطرت باشد، حق است و سنّت‏ى كه مقابل آن باشد باطل است وهمچنين هر تجدّدى كه مطابق باعقل و فطرت و قرآن و فتواى عترت باشد، حق است و تجدّدى كه مقابل آنها باشد باطل است، نه گذشت زمان چيزى را از قداست ساقط مى‏كند و نه نوظهور بودن چيزى باعث تقديس او مى‏شود.
بنابر اين انسان قبل از اين كه بگويد سنّت حق است يا باطل، تجدد حق است يا باطل، بايد معيار حق و باطل را مشخص كند و با آن معيار سنّت‏ها و تجدّدها راارزيابى نمايد.
مبارزه با كدام سنّت و تقويت كدام تجدّد؟
اگر سخن از لزوم مبارزه با سنّت است در آغاز بايد تشريح شود كه منظور كدام سنّت است تا مبادا به مبارزه با حق اقدام گردد و اگر سخن از تقويت تجدّد است، قبلا بايد روشن شود كه كدام تجدّد را اراده كرده است. تا مبادا به تقويت باطل اقدام شود منطق قرآن كريم همواره زنده است كه فرمود: «وزنوا بالقسطاس المستقيم»؛(13) من براى شما ترازويى فرستادم كه شما عقايد و اخلاق و اعمال خود را با آن بسنجيد.
لزوم كارشناسى معيار حق و باطل‏
اگر ميزانى هست كه با آن عقايد و اخلاق و اعمال را مى‏سنجند كارشناسى لازم دارد، همان طورى كه سنجيدن هر چيزى كارشناس مناسب با خود را طلب مى‏كند، پس بايد انسان محققى بود كه با كارشناسى امور دين حق و باطل را بسنجد. چنانكه در قيامت وزن حق است والوزن يومئذ الحق ؛(14) و با ميزان حق، افكار و عقايد و اخلاق و اعمال را در قيامت مى‏سنجند در دنيا هم بايد انسان حق‏شناسى وجود داشته باشد كه اولاً: محقّق باشد و ثانياً: متحقّق به حق گردد و ثالثاً بتواند درست ارزيابى كند تا حق را شناخته و به وادى تيه باطل گرفتار نشود.
پى‏نوشت‏ها:
1 – نهج البلاغه، قصار الحكم، 70.
2 – سوره بقره، آيه 147.
3 – نهج البلاغه، قصار 385.
4 – سوره فاطر، آيه 43.
5 – سوره هود، آيه 56.
6 – سوره يس، آيه 83.
7 – سوره ملك، آيه 1.
8 – سوره فاطر، آيه 43.
9 – زيارت امين الله.
10 – سوره احزاب، آيه 33.
11 – سوره سبأ، آيه 49.
12 – نهج البلاغه، نامه 53، قطعه 38.
13 – سوره اسراء، آيه 35.
14 – سوره اعراف، آيه 8.

/

دانستى هايى از قرآن‏

«قد جاءكم بصائر من ربّكم فمن أبصر فلنفسه و من عمي فعليها و ما أنا عليكم بحفيظ» (سوره انعام، آيه 104)
همانا از سوى پروردگارتان بينائى ها (آيات و نشانه ها) براى شما آمده است پس هر كه بينا شد (و ايمان آورد) به سود خويش بينا شده و هر كه كور شد (و ايمان نياورد) به زيان خودش بوده و من نگهبان شما نخواهم بود (تا شما را به زور وادار به ايمان نمايم).
رسول خدا صلى الله عليه و آله كارى جز تبليغ و رساندن پيامهاى الهى به مردم را ندارد. او با دو بال تبشير و انذار مردم را از باطل مى‏رهاند و به سوى حق دعوت مى‏كند. پس هرگاه رسول خدا احكام را به آنان ابلاغ كرد جاى عذر و بهانه اى براى كسى نمى‏ماند.
بصائر: دلائل و نشانه هائى كه توسط آنها بتوان حق را از باطل تشخيص داد و هدايت را از گمراهى جدا ساخت. در اين آيه شريفه دانش و حق به عنوان بيدارى و بينائى مطرح شده و جهل و گمراهى را كورى خوانده است و اين استعمال مجازى است.
اين آيه مباركه مى‏خواهد به مردم بگويد: آنهائى كه بوسيله اين نشانه ها و دلايل روشن، حقيقت را بيابند و آن را دربرگيرند، به سود خود گام برداشته اند و آنها كه مانند نابينايان از ديدن آن همه دليل و نشانه، خود را محروم ساخته اند، به زيان و ضرر خود اقدام كرده اند.
و ما أنا عليكم بحفيظ: و در پايان آيه، از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله اعلام مى‏دارد كه آگاه باشيد من نگهبان و حافظ شما نيستم. وظيفه و رسالت من تنها ابلاغ احكام الهى و تلاش براى هدايت شماست ومن هرگز نمى‏توانم با زور شما را به ايمان دعوت كنم بلكه وظيفه ام تنها بيان منطقى و استدلال حقايق است و تصميم نهائى چه مثبت و چه منفى با خود شما است.
به هر حال شايد مراد از «بصائر»، كليه وسائل پيشرفت فكرى و بصيرت درونى باشد كه خداوند با آنها پيامبران خود را مجهز ساخته و از انسان خواسته است با تعمق و شگرفى در آن آيات و نشانه ها و كتابهاى آفرينش و كتابهاى هدايت بنگرد و به خوبى تأمل و تدبر نمايد تا به دقايق و جزئيات آن پى ببرد و از ميان اين كنكاش ها و جستجوها دريچه هاى شناخت فكرى و روحى و معنوى بر روى وى گشوده شود و او را به سوى صراط مستقيم الهى در مسير زندگى عملى‏اش رهنمون گردد.
و بدينسان بخش اصلى رسالتهاى الهى، پيشرفت و تعالى انسان است كه او را شخصيت و جهش بخشد و نقش واقعى اش را در تنظيم امور زندگى، مشخص سازد تا بر اساس آسايش فكرى و آرامش روانى، همگام با كار و فعاليت و تلاش و بينائى به بالاترين و والاترين درجات سعادت و خوشبختى در دنيا و آخرت برسد.
اينچنين است كه خداوند به او گوشزد مى‏فرمايد: اگر در اين مسير دقت كردى و دريچه هاى نور را بر قلب خود گشودى و با ديده بصيرت بين به حقايق زندگى نگريستى، خود سود برده اى و اگر خداى نخواسته درهاى حق را بر روى خود بستى و ديدگانت را از ديدن حقايق نابينا ساختى، خويشتن را به زيان انداخته اى زيرا خود از ميدانهاى خير و خوشبختى دورى گزيده اى و مانند نابينايان در آفاق زندگى، به بيراهه رفته‏اى. اين است كه در آيه اى ديگر مى‏فرمايد: «فإنّها لا تعمى الأبصار و لكن تعمى القلوب التي في الصدور» انسانِ فكر و شعور، نه انسانِ جسد مادى و ناسوتى. انسانِ حركت نه انسان جمود.
اين است برنامه انبيا تا انسان را آزادانه نه با توسل به زور و وضع قانون! به سوى خدا و حق دعوت كند و آنان را در آفاق روح متحرك و با نشاط، جولان بخشد و ضمن پرداختن به نيازهاى فرهنگى‏اش، او را با شناخت، به خدا برساند نه با جبر و زور.
والسلام‏

/

حماسه جاويد

((السلام عليك يا ثارالله وابن ثاره و الوتر الموتور, السلام عليك و على الارواح التى حلت بفنائك))
در سال شصت و يكم هجرى, كاروانى از اهل بيت رسول الله(ص), مسير حركتش را از مكه به نينوا تغيير داد تا مسير تاريخ انسان و ايمان را دگرگون سازد و به بشريت بياموزد كه انسان, آزاد آفريده شده و حصار جبر تاريخ درهم شكستنى است و ارزش زندگى به ايمان و پيكار در راه آن است.
تاكنون درباره ماهيت قيام امام حسين(ع) و فلسفه آن از نظرگاههاى متفاوتى سخن گفته اند: برخى آن را تراژدى رقت بارى از حديث خيانت ميزبانان كوفى بر ميهمانان حجازى, از پاك ترين خاندان عالم, تفسير كرده اند; پاره اى آن را حركتى عارفانه و وفا به پيمانى ديرين براى قربانى در محضر رفيق اعلى دانسته اند; شمارى انگيزه آن را امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح امت رسول خدا(ص); بعضى آن را جريانى عقلانى و هوشمندانه مبتنى بر داده هاى سياسى و در راستاى سرنگونى حكومت ستمگر يزيدى و تشكيل حكومت اسلامى تلقى كرده اند و عده اى شهادت امام حسين(ع) را تنها چاره برافكندن ابر تيره ستم و غبارگيرى از آيين پاك محمدى دانسته اند, ولى واقعيت اين است كه حادثه اى آن سان سترگ از مردى آن گونه عظيم, تحمل اين همه تفسير و بيش از آن را نيز داراست, با اين همه مى توان گفت: ترجمان حركت قهرمانان قيام شورانگيز طف, آن است كه هدف از آفرينش انسان, نيل به عبوديت و پرستش آفريدگار عالم و رها شدن از قيد و بند همه مظاهر شرك و بت پرستى است و آن گاه كه اين هدف دستخوش تحريف گردد و انسانيت به زنجير بندگى كشيده و ارزشها به ضد ارزشها تبديل شود بناچار بايد در راه تإمين آن, حماسه حسينى را پديد آورد و آگاهانه تا مرز شهادت تاخت, گرچه به بهاى قربانى كردن سيد شهيدان و وارث پيامبران فرجام يابد.
از آن جا كه قيام عدالت خواهانه فرزند دلبند پيامبر, ندايى برخاسته از فطرت آدمى و شيوه اى نو در مبارزه بود, مبدإ نهضتهاى اسلامى و حتى بسيارى از قيامهاى غير اسلامى چون نهضت آزادى هندوستان قرار گرفت. حضرت امام خمينى نستوه نيز با بهره گيرى از قيام عاشورا, شالوده انقلاب اسلامى را پى افكند و دو ماه محرم و صفر به عنوان حساسترين مقطع از انقلاب اسلامى در تاريخ معاصر رقم خوردند.
عاشورا و محرم تنها تذكار يك فاجعه و پاسداشت نام و ياد قربانيان بلند مرتبه آن نيست, بل تجديد پيمان با امامت و عدالت و همايش بزرگ آزادى خواهان مومن در سراسر جهان و شركت در حماسه جاويد كربلاست.
((پاسدار اسلام)) با بضاعتى مزجات اين شماره را به عنوان ويژه نامه يادمان عاشورا و محرم تدارك ديده و به پيشگاه آن امام همام تقديم مى نمايد و از آستان مقدسش عذر تقصير به جا مىآورد. ((اللهم ارزقنا شفاعه الحسين يوم الورود و ثبت لنا قدم صدق عندك مع الحسين و إصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين(ع))) والسلام

/

قیام خونین کربلا

پيش درآمد
درباره علل و عواملى كه موجب قيام مقدس و خونين كربلا شد, سخن بسيار گفته و كتابهاى زيادى نوشته اند و نظرات گوناگونى ابراز داشته اند كه گاهى موجب رد و ايراد و برخورد عقايد گشته و احيانا كار به تخطئه و تكفير و تهمتهاى ناروايى نيز كشيده شده كه متإسفانه دست برخى از سياست بازان نيز در اين برخوردها بى دخالت نبوده است و در پاره اى از مقطعهاى زمانى مدتها بحث روز شده و ايجاد اختلاف و دو دستگى در محافل دينى و مجامع مذهبى نموده است. ولى به نظر ما بهتر آن است كه اين انگيزه ها و عوامل را در سخنان خود امام حسين(ع) يا ائمه معصومين ديگر(عليهم السلام) جستجو كنيم.
نخستين روايت يا رواياتى كه در اين جا مورد بحث قرار مى گيرد همان روايات عامه است; بدين مضمون كه ائمه معصومين و حجتهاى الهى هرچه مى كردند بر اساس برنامه و دستورى بود كه از طرف خداى تعالى براى آنها تعيين شده بود و آنها نيز كه كاملترين و فرمانبردارترين انسانها بودند وظيفه خود را به هر سختى و دشوارى هم كه بوده است انجام مى دادند. براى نمونه به روايت زير توجه نماييد:
شيخ كلينى(ره) در اصول كافى در باب ((ان الائمه(ع) لم يفعلوا شيئا الا بعهد من الله و امر منه لايتجاوزونه)) به سند خود از معاذ بن كثير از امام صادق(ع) روايت كرده كه فرمودند: ((به راستى كه وصيت به صورت كتابى از آسمان بر محمد(ص) نازل گرديد, و نامه مهر شده اى جز وصيت بر آن حضرت نازل نشد, و جبرئيل عرض كرد: اى محمد, اين است وصيت تو در امت خويش كه نزد خاندان تو خواهد بود. رسول خدا(ص) فرمود: اى جبرئيل كدام خاندانم؟ عرض كرد: برگزيدگان خدا از آنها و دودمانشان, تا علم نبوت را از تو ارث برند همان گونه كه ابراهيم به ارث نهاد, و اين ميراث از على و فرزندان صلبى اوست.
به راستى وصيت مهرهايى بود, پس على(ع) مهر اول را گشود و هرچه در آن بود بر طبق آن عمل كرد, سپس حسن(ع) مهر دوم را گشود و هرچه در آن بود به آن عمل كرد, و چون حسن(ع) از دنيا رفت, حسين(ع) مهر سوم را گشود و ديد در آن دستور خروج و كشتن و كشته شدن بود و نوشته بود كه مردمى را براى شهادت با خود ببر كه جز به همراه تو شهادتى براى آنها نيست و آن حضرت اين كار را كرد, و چون از دنيا رفت آن وصيت را قبل از شهادت به على بن الحسين(ع) داد. او مهر چهارم را گشود و در آن ديد كه نوشته است سكوت كن.))
نظير اين روايت, روايات ديگرى نيز در همان باب از امام صادق(ع) نقل شده است كه در برخى از اين روايات استدلال جالبى شده است كه اگر مردم علت صلح يا جنگ ائمه را نفهميدند نمى توانند عجولانه قضاوت كنند و تشبيه شده است به داستان موسى و خضر كه حضرت خضر به كارهايى دست زد كه براى حضرت موسى(ع) غير منتظره و غير قابل قبول بود; مانند سوراخ كردن كشتى, و كشتن آن پسر, و كارهاى ديگر. كه علت و حكمت آنها را نمى دانست. و هنگامى كه حضرت خضر علت آنها را براى موسى(ع) بيان كرد قانع گرديد.(1)
احساس مسووليت
با توجه به شناختى كه از يزيد تبهكار داريم براى يك مسلمان متعهد معمولى ـ تا چه رسد به رهبر بزرگوار مسلمين ـ راهى جز آنچه امام حسين(ع) در برخورد با حكومت ظالمانه يزيد انتخاب كرد وجود نداشت, زيرا حكومت يزيد بر اساس هيچ معيارى مشروعيت نداشت, و طبق هيچ قانون و عرفى صحيح نبود, و خود يزيد هم لياقت كوچكترين پست و مقامى را در حكومت اسلامى نداشت تا چه رسد به زمامدارى, و بيعت امام حسين(ع) با چنين حكومت و چنين شخصى از هيچ نظر صحيح نبود و هيچ گونه محمل و توجيهى نمى توانست داشته باشد.
اميرالمومنين در خطبه شقشقيه درباره علت پذيرفتن مسووليت خلافت, فرمود:
((… لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلمإ ان لايقاروا على كظه ظالم ولاسغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها…;(2) اگر حضور نيروى كافى و مسووليت الهى نبود و آن پيمانى كه خداوند از دانشمندان گرفته كه تن به سيرى ستمكار و گرسنگى ستمديده ندهند هر آينه مهار خلافت را به كوهانش مى افكندم.))
و اين انگيزه و هدف, يعنى عمل به وظيفه شرعى و انجام تكليف الهى, در قيام مقدس امام(ع) در سخنان خود امام حسين(ع) به خوبى و به طور صريح ذكر شده, آن جا كه وقتى نامه به بزرگان بصره مى نويسد و علت نهضت و دعوت الهى خود را ذكر مى كند, مى نويسد: ((… و إنا إدعوكم الى كتاب الله و سنه نبيه(ص) فان السنه قد اميتت و ان البدعه قد إحييت…;(3) من شما را به كتاب خدا و سنت رسول او دعوت مى كنم كه به راستى سنت, مرده و بدعت زنده گشته است.))
يا وقتى با فرزدق شاعر رو به رو مى شود و او علت حركت حضرت را جويا مى شود امام(ع) در پاسخ او مى فرمايد: ((…ان نزل القضإ بما نحب و نرضى فنحمد الله على نعمائه و هو المستعان على ادإ الشكر و ان حال القضإ دون الرجإ فلم يبعد من كان الحق نيته و التقوى سريرته;(4) اگر قضا و قدر بر وفق مراد و ميل ما آيد كه خداى را بر نعمتهايش سپاس مى گوييم و او خود كمك كار اداى شكر اوست و اگر قضاى الهى با آنچه اميد داريم حايل گشت پس كسى كه حق نيت او و تقوى پيشه اوست راه دورى نپيموده است.))
و هنگامى كه مسلم بن عقيل را به كوفه مى فرستد در نامه اى كه به مردم آن ديار مرقوم مى دارد در محكوميت يزيد و حقانيت خود مى نويسد: ((… فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب والقائم بالقسط والدائن بدين الحق الحابس نفسه على ذات الله والسلام;(5) به جان خودم سوگند امام و رهبر نيست مگر كسى كه به كتاب خدا عمل كند و به عدل و داد قيام نموده و به دين حق متدين باشد و جان خود را در راه خدا گرو بگذارد.))
يا آن جا كه وقتى وليد بن عتبه فرماندار مدينه از آن حضرت مى خواهد با يزيد بيعت كند امام(ع) در پاسخ او مى فرمايد: ((إيها الامير انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه و محل الرحمه بنا فتح الله و بنا ختم, و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمه, معلن بالفسق, و مثلى لايبايع مثله…;(6) اى امير, ماييم خاندان نبوت و معدن رسالت, خاندان ماست كه محل آمد و رفت فرشتگان و محل نزول رحمت خداست, خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نموده و تا آخر نيز همگام با ما خاندان به پيش خواهد برد… .))
يا هنگامى كه در راه كوفه با لشكر حر بن يزيد رياحى برخورد مى كند در خطبه اى به آنها مى فرمايد: ((ايها الناس ان رسول الله(ص) قال: من رإى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله, ناكثا عهده, مخالفا لسنه رسول الله يعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول, كان حقا على الله ان يدخله مدخله.
الا و ان هولإ قد لزموا طاعه الشيطان, و تولوا عن طاعه الرحمن, و اظهروا الفساد, و عطلوا الحدود, واستإثروا بالفىء, واحلوا حرام الله و حرموا حلاله, و انى إحق بهذا الامر لقرابتى من رسول الله;(7) اى مردم به راستى كه رسول خدا(ص) فرمود كسى كه سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال دانسته و پيمان خدا را بشكند و مخالف سنت رسول خدا(ص) ميان بندگان خدا به گناه و دشمنى عمل كند و با اين حال با رفتار و گفتار خود به مخالفت با او برنخيزد بر خدا حق است كه او را همنشين همان ظالم كند.
هان اى مردم! اينان ملازم پيروى شيطان گشته و از اطاعت خداى رحمان رو گردانده و فساد را آشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل نموده اند و حق مسلمانان را ميان خود تقسيم كرده و حرام خدا را حلال, و حلال خدا را حرام كرده اند و به راستى كه من به امر زمامدارى و حكومت شايسته تر هستم به سبب نزديكى با رسول خدا.))
يا در وصيت نامه اش به محمد بن حنفيه مى نويسد:
((انى لم إخرج إشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما, و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى, اريد إن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى على بن ابى طالب فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا إصبر… ;(8) من نه از روى خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه خارج مى گردم بلكه هدفم امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح مفاسد امت و احياى سنت جدم رسول خدا و پدرم على بن ابى طالب است. پس هر كس كه اين حقيقت را از من بپذيرد راه خدا را پذيرفته است و هر كس رد كند, من با صبر و استقامت راه خود را در پيش خواهم گرفت.))
يا در سخنرانى و خطبه ديگرى كه پس از برخورد با لشكر حربن يزيد رياحى ايراد كرد فرمود: ((… إيها الناس فانكم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لاهله تكن إرضى لله عنكم, و نحن اهل بيت محمد و إولى بولايه هذا الامر عليكم من هولإ المدعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالجور والعدوان…;(9) اى مردم به راستى اگر تقواى الهى پيشه كنيد و حق را براى اهل آن بشناسيد بيشتر مورد رضايت و خشنودى خداوند هستيد, و ما خاندان محمد هستيم و سزاوارترين مردم به فرمانروايى و سرپرستى شما از اين كسانى كه مدعى هستند چيزى را كه حق آنها نيست, و ميان شما به ستم و دشمنى رفتار مى كنند.))
نتيجه
با توجه به آنچه گفته شد به اين حقيقت مى رسيم كه قيام امام حسين(ع) در آن زمان و با آن وضع حكومت مسلمانان, يك وظيفه الهى و يك فريضه شرعى بود, و بلكه انجام اين وظيفه مهم, اختصاصى به شخص امام حسين(ع) نداشت و وظيفه هر مسلمانى بود. البته در مورد آن حضرت مهمتر و سنگين تر بود; از اين رو نبايد درباره انگيزه اين قيام مقدس بيش از اين به بحث و گفت وگو بپردازيم, بلكه اگر بخواهيم بحث بيشترى را در اين باره دنبال كنيم بايد به دنبال پاسخ اين سوال برويم كه: چرا ديگران مانند امام حسين(ع) قيام نكردند و مخالفت خود را با آن حكومت ننگين و غيرمشروع اعلام ننمودند؟
ميان مردم آن زمان به جز بسيارى از افراد عوام و بى تفاوت يا فريب خورده, جمع زيادى نيز از افراد دانشمند و متدين و آگاه به اوضاع و احوال بودند كه نه فريب تبليغات فريبنده دستگاه بنى اميه را مى خوردند و نه زير بار تهديدها و تطميعهاى آنها مى رفتند, و رشد و درك تحليل مسائل را نيز به خوبى داشتند; مانند عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و محمدبن حنفيه و عبدالله بن جعفر و ديگران.
خلاصه بايد سبب عدم قيام و حركت نكردن آنها را پيدا كرد نه علت قيام امام حسين(ع) را, و عذر آنها را براى نپيوستن به امام حسين(ع) جستجو نمود, وگرنه در چنين شرايطى كه ترسيم شد وظيفه هر مسلمانى قيام و مخالفت با آن حكومت بود.
پاسخ به يك سوال ديگر
بنابراين, ديگر زمينه اى براى اين بحث هم باقى نمى ماند كه: آيا امام حسين(ع) مى دانست كشته مى شود يا نه؟ و اگر مى دانست چگونه خود و يارانش را به كشتن داد و به قربانگاه برد؟ با اين كه خداى تعالى مى فرمايد: ((ولا تلقوا بإيديكم الى التهلكه.))
همچنين زمينه اى براى اين بحث نيز نمى ماند كه: آيا امام (ع) به منظور تشكيل حكومت اسلامى قيام كرد و زمينه اى براى اين كار وجود داشت يا نه؟ و آن همه جنگ و جدال بر سر اين مطلب و قلمفرسايى ها و تكفير كردنها و چماق كشيهاى بى ثمر جا ندارد, بلكه بايد گفت موجب اتلاف وقت گشته و خالى از شبهه هم نبوده و نخواهد بود.
زيرا وقتى آن قيام و حركت براى امام(ع) به صورت يك وظيفه الهى و دينى درآمد ديگر احتمال اين كه ممكن است خود و يارانش در اين نبرد كشته شوند, و زن و فرزند و همراهانش به اسارت بروند و اموال و خيمه و خرگاهش به تاراج برود هيچ كدام نمى تواند جلوى انجام آن وظيفه و حركت مقدس را بگيرد. چنانچه در جاهاى ديگر قبل از حادثه كربلا و پس از آن نيز چنين احتمالى نمى تواند جلوى جهادها و دفاعهاى مقدس اسلام را بگيرد, و آيا اساسا جهاد در راه خدا و دفاع از نواميس اسلام و حفظ مرزهاى كشور اسلامى جز با آمادگى براى شهادت و ايثار جان و مال و فرزند مقدور است؟
مگر جنگ با دشمنان اسلام هميشه توإم با پيروزى نظامى و شكست دشمنان بوده است؟
هر قيام و دفاعى بالاخره احتمال كشته شدن و اسارت همراهان و غيره را به همراه دارد, مگر اين احتمال و حتى يقين به آن مى تواند عذرى براى شانه خالى كردن از زير بار چنين وظيفه و مسووليت بزرگى قرار گيرد.
مگر آن همه آيات و رواياتى كه درباره جهاد در راه خدا رسيده, تخصيص خورده است تا ما بياييم بحث كنيم كه آيا قيام امام حسين(ع) از مصاديق آن بوده يا نه؟
مگر در جنگ تبوك وقتى مسلمانان به خاطر همين احتمالها و هراسها شروع به بهانه جويى كرده و خواستند از رفتن به جنگ شانه خالى كنند اين آيات نازل نشد كه: ((يا ايها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض ارضيتم بالحياه الدنيا من الاخره فما متاع الحياه الدنيا فى الاخره الا قليل, الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما و يستبدل قوما غيركم…;(10) اى كسانى كه ايمان آورده ايد شما را چه مى شود كه چون به شما گفته مى شود كوچ كنيد در راه خدا, به زمين چسبيده ايد آيا به جاى آخرت به زندگى دنيا خشنود گشته ايد در صورتى كه بهره زندگى دنيا در برابر آخرت جز بهره اندكى نيست, و اگر كوچ نكنيد (در راه خدا) خداوند شما را به عذابى دردناك گرفتار كند و مردم ديگرى را به جاى شما آورد.))
مگر منظور از ((احدى الحسنيين)) كه در آيات بعد از همين آيات آمده پيروزى يا شهادت در راه خدا نيست.
و مگر در تهديد آنها كه از ترس مرگ در جنگ احزاب ميدان را خالى كرده و به شهر مىآمدند به صراحت نمى فرمايد: ((و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لايولون الادبار و كان عهدالله مسوولا, قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت او القتل و اذا لاتمتعون الا قليلا.;(11) به راستى كه اينان از پيش با خدا معاهده كرده بودند كه به جنگ پشت نكنند و به راستى كه عهد خدا مورد بازخواست است, بگو گريز براى شما سودى ندارد اگر از مرگ يا كشته شدن بگريزيد, و در آن صورت جز اندكى (از زندگى) بهره ور نخواهيد شد.))
و مگر درباره جنگ احد و كسانى كه فرار كردند نمى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين كفروا و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فى الارض او كانوا غزى لو كانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا ليجعل الله ذلك حسره فى قلوبهم والله يحيى و يميت والله بما تعملون بصير, و لئن قتلتم فى سبيل الله او متم لمغفره من الله و رحمه خير مما يجمعون, و لئن متم او قتلتم لالى الله تحشرون;(12) اى كسانى كه ايمان آورده ايد مانند آنها كه كفر ورزيدند و به برادران ايمانى خود كه (براى جهاد) در زمين گام نهاده و با جنگجويان بوده اند گفتند: اگر نزد ما بودند نه مى مردند و نه كشته مى شدند تا خدا آن را در دلهاى ايشان حسرتى قرار دهد, و خداست كه زنده مى كند و مى ميراند و خدا به اعمالى كه مى كند بيناست. و اگر كشته شويد در راه خدا يا بميريد, آمرزش خدا از آنچه جمع مى كنيد بهتر است, و اگر بميريد يا كشته شويد در پيشگاه خدا محشور مى شويد.))
و مگر جاى ديگر درباره همين ها كه از ترس از دست رفتن جان و مال حاضر به جهاد در راه خدا نبودند نمى فرمايد: ((قل ان كان آباوكم و ابناوكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى يإتى الله بامره والله لايهدى القوم الفاسقين;(13) بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و همسرانتان و خويشاوندانتان و مالهايى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كسادى آن مى هراسيد و مسكنهايى كه بدان دل خوش هستيد نزد شما از خدا و پيغمبر او و جهاد در راه وى محبوبتر است منتظر باشيد تا خدا فرمان خويش را بيارد كه خدا مردم گناهكار را هدايت نمى كند.))
و آيات بسيار و روايات زيادى كه در اين باره نقل شده و از حوصله اين بحث خارج است.
تذكر يك نكته جالب
اساسا در سخنان امام حسين(ع) نكته هايى است كه از آن به خوبى استفاده مى شود كه قيام امام(ع) نه براى حكومت و رياست و نه غرض فردى و امور شخصى بوده بلكه هدف آن حضرت مبارزه با جريان انحرافى بوده است كه در اسلام پديد آمده بود. همان گونه كه گفتيم وضع اسلام و مسلمانان و زمامدارى و حكومت به حدى منحرف شده بود كه وظيفه هر مسلمانى اظهار مخالفت و جلوگيرى از آن انحراف و سقوط بود و مربوط به شخص امام(ع) و حتى شخص يزيد نيز نبود, و آن نكته اين است كه امام(ع) در آن روايت كه پيش از اين با شرح بيشترى ذكر شد مى فرمايد: ((انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه و محل الرحمه, بنا فتح الله و بنا ختم, و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمه, معلن بالفسق… .))
و به دنبال آن فرمود: ((و مثلى لايبايع مثله; كسى مانند من با شخصى مانند او بيعت نمى كند.))
يا در جاى ديگر مى فرمايد: ((و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد(14) بايد فاتحه اسلام را خواند در آن وقتى كه مردم گرفتار زمامدارى مانند يزيد شوند.))
كه از به كار بردن كلمه ((مثل)) در هر دو جا استفاده مى شود كه نفع و زيان شخص من يا شخص يزيد مطرح نيست, بلكه هر كسى مانند من باشد وقتى در مقابل حكومتى مثل حكومت يزيد قرار گرفت نمى تواند با چنين حكومتى بيعت كند; و وقتى زمامدارى مثل يزيد بر مردم حاكم شد بايد فاتحه اسلام را خواند.
انعكاس اهداف نهضت امام حسين(ع) در زيارتنامه آن حضرت
از جمله مطالبى كه مى تواند تإييدى بر گفتار فوق و معرف خوبى براى هدف امام حسين(ع) باشد جملاتى است كه از سوى ائمه معصومين(عليهم السلام) به روايت علما و محدثان عالى قدر اسلام رسيده كه از آن جمله اين عبارت است كه در بسيارى از زيارتنامه هاى آن حضرت آمده است: ((إشهد انك قد اقمت الصلاه… و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى سبيل الله; گواهى دهم كه تو به راستى برپا داشتى نماز را و امر به معروف و نهى از منكر كردى و در راه خدا جهاد نمودى.))
و ديگر اين جملات كه در زيارتنامه اربعين امام حسين(ع) به نقل شيخ طوسى در ((تهذيب)) و در ((مصباح)) آمده كه صفوان جمال گويد كه مولايم امام صادق(ع) به من فرمود كه وقتى در آن روز خواستى آن حضرت را زيارت كنى چنين بگو: ((السلام على ولى الله و حبيبه…))
و همچنان زيارتنامه را نقل مى كند تا آن جا كه درباره آن امام شهيد و مظلوم مى گويد: ((فاعذر فى الدعإ و منح النصح و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهاله و حيره الضلاله; به راستى كه در دعوت مردم هيچ كوتاهى نكرد و حق نصيحت را به خوبى انجام داد و جان عزيز خود را در راه تو بذل كرد تا بندگانت را از جهالت و حيرت گمراهى نجات بخشد.))
از اين عبارتها به خوبى روشن مى شود كه هدف امام(ع) از قيام و بذل جان و خون شريفش همان نجات مردم از گمراهى و ضلالت و امر به معروف و نهى از منكر بوده است نه گرفتن حكومت ظاهرى و زمامدارى بر مردم.
جهالت و حيرت ضلالتى كه در سخن امام صادق(ع) است به نظر مى رسد همان حيرت و ترديدى بود كه مردم به خاطر تبليغات وسيع دستگاه خلافت امويان و فتواهاى ملانماهاى خود فروخته آن زمان بدان دچار گشته بودند كه نمى دانستند آيا وظيفه شان در چنان موقعيتى چيست و با اين كه مى دانستند ـ يا مطمئن بودند ـ كه اگر حركتى بر ضد حكومت كنند پيروزى ظاهرى ندارند و در اين راه كشته خواهند شد, آيا با اين حال باز هم وظيفه شان قيام و حركت است يا نه, كه امام(ع) با شهادت خود آنها را از اين جهالت و حيرت بيرون آورد, و به آنها ياد داد كه وظيفه شان چيست.
بارى به گفته شهيد استاد مطهرى:
((همان طورى كه سخن انسانها از نظر بساطت و يا پيچيدگى; يعنى از نظر اين كه غرا و ساده و تك معنى باشد يا اين كه چند معنى و چند لايه و داراى صورت و باطن باشد, فرق مى كند, نهضتها و حركتهاى انسانها هم عينا همين طور است. ما دو نوع سخن مى توانيم داشته باشيم: سخنى كه تك معنى باشد و سخنى كه چند معنى و چند پهلو باشد. بهترين مثال آيات قرآن مجيد است. قرآن مجيد آيات خود را به دو دسته تقسيم مى كند: آيات محكمات و آيات متشابهات; آيات محكمات آياتى است كه از نظر عبارت تك معنى است, يعنى يك معنى و يك مفهوم بيشتر از عبارات آن نمى توان استفاده كرد. ولى آيات متشابهات آياتى است كه در آن واحد از آنها چند معنى مى توان استنباط كرد, و البته براى اين كه در معانى مشابه, به اشتباه نيفتيم بايد آيات محكمه را مقياس و معيار قرار بدهيم كه آيات محكمه ((ام الكتاب)) است.
گفتيم نهضتها و حركتهاى انسانها هم عينا همين طور است. ممكن است نهضتى تك معنى و تك مقصد باشد و ممكن است به اصطلاح متشابه باشد, يعنى در آن واحد مقصدها و هدفهاى مختلف داشته باشد, گو اين كه همه آن هدفها بازگشتشان به يك هدف اصلى باشد, يك نهضت مى تواند در آن واحد داراى جنبه ها و ابعاد مختلف بوده باشد.
نهضت امام حسين(ع) يك نهضت چند مقصدى و چند جانبه اى و چند بعدى است. علت اين كه تفاسير و تعابير مختلفى در مورد اين نهضت شده است, محاذى بودن عناصر دخيل در آن است. ما وقتى كه از جنبه بعضى عوامل و عناصر به اين نهضت نگاه مى كنيم, مى بينيم صرفا جنبه تمرد و عدم تسليم در مقابل قدرتهاى جابر و تقاضاهاى ناصحيح قدرت حاكم وقت دارد. از اين نظر, اين نهضت يك نفى, نه و عدم تسليم است.))
((عنصر ديگرى كه در اين نهضت دخالت دارد, عنصر امر به معروف و نهى از منكر است كه در كلمات خود حسين بن على(ع) تصريح قاطع به اين مطلب شده است و شواهد و دلايل زيادى دارد. يعنى اگر فرضا از او بيعت هم نمى خواستند باز او سكوت نمى كرد.
عنصر ديگر, عنصر اتمام حجت است. در آن روز, جهان اسلام سه مركز بزرگ و موثر داشت: مدينه كه دارالهجره پيغمبر بود, شام كه دارالخلافه بود و كوفه كه قبلا دارالخلافه اميرالمومنين على(ع) بود, و به علاوه شهر جديدى بود كه به وسيله سربازان مسلمين در زمان عمر بن خطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامى مى دانستند و از اين جهت با شام برابرى مى كرد. از مردم كوفه, يعنى از سربازخانه جهان اسلام بعد از اين كه اطلاع پيدا مى كنند كه امام حسين حاضر نشده است با يزيد بيعت كند, در حدود هيجده هزار نامه مى رسد. نامه ها را به مركز مى فرستند, به امام حسين(ع) اعلام مى كنند كه شما اگر به كوفه بياييد, ما شما را يارى مى كنيم. اين جا امام حسين(ع) بر سر دوراهى تاريخ است, اگر به تقاضاى اينها پاسخ نگويد قطعا در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعد بود ولى امام حسين(ع) از اين فرصت نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترسيد و از اين قبيل حرفها. امام حسين(ع) براى اين كه اتمام حجتى با مردمى كه چنين دستى به سوى او دراز كردند كرده باشد به تقاضاى آنها پاسخ مى گويد, به تفصيلى كه باز شنيده ايم. در اين جا اين نهضت ماهيت و شكل ديگرى به خود مى گيرد.
يكى ديگر از جنبه هاى اين جنبش, جنبه تبليغى آن است; يعنى اين نهضت در عين اين كه امر به معروف و نهى از منكر است و در عين اين كه اتمام حجت است[ و در عين اين كه عدم تمكين در مقابل تقاضاى جابرانه قدرت حاكم زمان است], يك تبليغ و پيام رسانى است, يك معرفى و شناساندن اسلام است.))
پاورقيها:
1 ) ر.ك: علل الشرايع, ج1, ص;200 بحارالانوار, ج44, ص19.
2 ) نهج البلاغه, خطبه3.
3 ) تاريخ طبرى, ج4, ص266.
4 ) همان, ج4, ص;290 ارشاد مفيد, ج2, ص69.
5 ) ارشاد مفيد, ج2, ص36.
6 ) حياه الامام الحسين(ع), ج2, ص255.
7 )تاريخ طبرى, ج3, ص;376 احقاق الحق, ج11, ص9ـ6.
8 ) مقتل خوارزمى, ج1, ص;188 مقتل عوالم, ص54.
9 ) ارشاد مفيد, ج2, ص81.
10 ) توبه (9) آيات 38 و 39.
11 ) احزاب (33) آيات 15و 16.
12 ) آل عمران(3) آيات156 ـ 158.
13 ) توبه (9) آيه24.
14 ) امالى شيخ صدوق.

/

سيماى پيامبر اعظم در آيينه صحيفه سجاديه

صحيفه سجاديه مجموعه بى بديلى است از معارف و حقايق بلند كه كليد سعادت دنيا و آخرت را فرا روى انسان قرار مى‏دهد.
امام زين العابدين و سيد ساجدين(ع) در سخت‏ترين شرائط حاكميت روزگار، در قالب دعا، عالى‏ترين مضامين تربيتى، اخلاقى و عرفانى و علمى و فلسفى و سياسى اجتماعى را به شيعيان و شاگردان مكتب اهل بيت(ع) آموخته است.
دعاهايى كه در عين زيبايى و فصاحت و بلاغت از چنان محتوايى برخوردار است كه آن را «زبور آل محمد» و اخت القرآن ناميده‏اند.
در عظمت اين صحيفه سراسر نور و عرفان همين بس كه حضرت سجّاد(ع) آن را بر امام باقر(ع) املاء فرموده‏اند و حضرت باقر(ع) در حالى كه فرزندش امام صادق(ع) حضور دارد آن را مى‏نويسد، و اين گنج بى‏پايان در محضر سه معصوم تنظيم مى‏شود و توسط امام باقر(ع) به امام صادق(ع) به وديعت گذاشته مى‏شود و توسط ائمه بعدى، توسط فرزندان زيدبن على براى شيعيان محافظت و نگهدارى مى‏گردد.
آنچه پيش رو داريد نگاهى است به سيماى نورانى پيامبر خاتم(ص) در آيينه صحيفه نورانى سجاديه اميد كه رهگشايى باشد براى مشتاقان شناخت مقام با عظمت پيامبر اكرم(ص).
جايگاه بلند نام پيغمبر(ص)
در صحيفه نورانى سجاديه افزون بر اين كه در برخى دعاها به صورت خاص از مقام‏هاى والاى پيامبر اكرم(ص) و منزلت والاى او سخن به ميان آمده در غالب دعاهاى صحيفه اسم مبارك آن حضرت و آل طاهرش در جاى جاى دعاها با احترام برده شده است، كمتر دعايى را مى‏توان از حضرت سجّاد پيدا كرد كه در آن اسم مبارك پيامبر برده نشده باشد، در برخى دعاها بيش از چند بار اين جمله «اللّهم صلّ على محمّدٍ و آل محمّد» و يا «آله» تكرار شده است به عنوان نمونه در دعاى بيستم، 19 بار، در دعاى 42، 12 بار، در دعاى 44 و دعاى 22، 7 بار، در دعاى 14، پنج بار در دعاى 21 و 24، هر كدام 4 بار، در دعاى 13 و 23، 3 بار، و در دعاى 9 و 12 و 16، هر كدام 2 بار اين جمله تكرار شده است.و….
اين روش حضرت اوّلاً تفسير صحيح عملى آيه اى است كه دستور مى‏دهد بر محمّد(ص) صلوات بفرستيد، در سوره احزاب مى‏خوانيم: «انّ اللّه وملائكته يصلّون على النبى، يا ايها الّذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليماً؛(1) خدا و فرشتگان بر پيامبر درود مى‏فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بر او درود بفرستيد و سلام گوييد و كاملاً تسليم(فرمان او) باشيد.»
حضرت با اين روش ثابت مى‏كند كه روش صحيح صلوات بر نبى همان است كه حضرت بيان نموده كه آل او در كنارش ذكر شده است و غير از آن، روش “ابتر” و ناتمام است.
ثانياً در ضمن دعاها در سخت‏ترين شرايط اختناق نام اهلبيت پيغمبر(ص) را كه سخت مورد تاخت و تاز و بى‏مهرى بودند زنده نگهداشته و نام آنها را بر زبانها جارى مى‏سازد.
ثالثاً به مهم‏ترين شرط قبولى و استجابت دعا عمل نموده است، چرا كه در روايات فراوانى سفارش شده است كه براى استجابت دعا قبل و بعد از آن صلوات بر محمد و آل او بفرستيد.
امام صادق(ع) فرمود: «لايزال الدّعاء مهجوباً حتّى يصلّى على محمّدٍ و على آل محمّدٍ؛ لايزال دعا در پرده است (و به استجابت نمى‏رسد) مگر (زمانى) كه بر محمّد و آلش درود فرستاده شود.»(2)
و همچنين فرمود: «هر كس حاجتى دارد در پيشگاه الهى پس بايد با محمّد و آل او(دعا را) آغاز كند سپس حاجت خويش را بخواهد سپس با صلوات ختم كند، براستى خدا بزرگوارتر از آن است كه آغاز و پايان دعا را قبول فرمايد و وسط آن را واگذارد….»(3)
دعاى دوّم و مقامات پيامبر خاتم‏
در دعاى دوم با جملات بسيار زيبايى، مقام‏هاى عالى پيامبر اكرم و منزلت والاى آن حضرت را به همراه ويژگى‏هاى آخرين رسول از سلسله جليله رسولان الهى برشمرده‏اند و ضمن اشاره به رنجهاى فراوان پيامبر اكرم(ص) در خصوص مسائلى همچون دعوت مردم به يكتاپرستى و نصيحت و خيرخواهى، هجرت و جنگ‏ها و ثمرات اين جنگ‏ها مطالبى بيان فرموده‏اند و در پايان به مقام شفاعت و درجات اخروى آن بزرگوار اشاره نموده‏اند كه به ترتيب مورد بحث و بررسى قرار مى‏گيرد.
1- نعمت بزرگ رسالت‏
از دعاهاى آن حضرت پس از ستايش خداوند، درود بر پيغمبر خدا است «و الحمد للّه الّذى منّ علينا بمحمّدٍ نبيّه(ص) دون الامم الماضية و القرون السّالفة، بقدرته الّتى لاتعجز عن شى‏ءٍ و ان عظم ولايفوتهاشى‏ء و ان لطف؛(4) و سپاس خداى را كه به سبب وجود محمّد(ص) پيامبرش بر ما منّت نهاد، نه امّت‏هاى گذشته (و آنها از اين نعمت محروم بودند) با قدرتى كه از هيچ چيز هر چند بزرگ عاجز نيست و هيچ چيز هرچند كوچك از نظرش مخفى نيست.»
راغب مى‏گويد: منّت از ريشه “منّ” به معناى سنگهايى است كه با آن وزن مى‏كنند و به همين دليل هر نعمت سنگين و گرانبهايى را “منّت” مى‏گويند كه اگر جنبه عملى داشته باشد يعنى كسى عملاً نعمت بزرگى به ديگرى بدهد كاملاً زيبا و ارزنده است و امّا اگر كسى كار كوچك خود را با سخن بزرگ كند و به رخ افراد بكشد كارى است بسيار زشت، بنابراين منّتى كه نكوهيده است به معناى بزرگ شمردن نعمتها در گفتار است امّا منتى كه زيبنده است همان بخشيدن نعمتهاى بزرگ است.(5)
به همين معناى دوم است آنچه در قرآن درباره نعمت رسالت آمده كه «لقد منّ اللّه على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلالٍ مبين؛(6) خداوند بر مؤمنان منّت نهاد (و نعمت بزرگى به آنها بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها، پيامبرى از جنس خودشان برانگيخت. كه آيات او را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت به آنها بياموزد، اگرچه پيش از آن در گمراهى آشكار بودند».
در آيه فوق، سخن از بزرگترين نعمت الهى، نعمت بعثت پيامبر اسلام به ميان آمده است و امام زين العابدين هم در فراز پيش گفته از دعا به اين نعمت بزرگ اشاره نموده‏اند.
پى آمد بعثت‏
از آثار رسالت خاتم پيامبران آن است كه امّت محمّد(ص) بهترين امّت و نمونه‏ترين امّت قرار گرفت و در دوره آخر الزّمان بر تمامى امّت‏ها فزونى يافت. امام سجاد(ع) در ادامه مى‏فرمايد: «فختم بناعلى جميع من ذرأ، و جعلنا شهداء على من جحد و كثّرنا بمنّه على من قلّ؛(7) پس ما را خاتم همه آفريدگان قرار داد و گواهان بر منكران(و به كرم خود) و در سايه منّتش شما و ما را از آنان كه شمارشان فروكاست فزونى بخشيد.»
2- امين وحى‏
«اللّهم فصلّ على محمّدٍ امينك على وحيك؛(8) خدايا! پس درود فرست بر محمّد امين وحى.»
اين فراز اوّلاً عصمت همه جانبه آن حضرت را مورد اشاره قرار داده كه پيامبر اكرم(ص) در دريافت و تلقى وحى از مبدأ اعلى و يا جبرئيل در نگهدارى و حفظ آن و همچنين ابلاغ و رساندن آن امين و داراى عصمت بوده است چنان كه قرآن در آياتى بر اين امر صحّه گذاشته است از جمله فرمود: «ماينطق عن الهوى ان هو الّا وحى يوحى؛(9) و او (محمد(ص)) هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد. آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست.»
و در سوره الحاقه مى‏فرمايد: «تنزيلٌ من ربّ العالمين و لو تقوّل علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثمّ لقطعنا منه الوتين؛(10) (اين قرآن كلامى است) كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده است. اگر او سخنى دروغ بر ما مى‏بست، ما او را با قدرت مى‏گرفتيم سپس رگ قلبش را قطع مى‏كرديم…» و چون چنين مجازاتى واقع نشده نشان از عصمت همه جانبه او دارد.
3- برگزيده الهى‏
«و نجيبك من خلقك وصفيّك من عبادك؛ و پسنديده از ميان خلقت و برگزيده از ميان بندگانت مى‏باشد» خداوند تمام پيامبران را از ميان انسان برگزيده است.
چنان كه در قرآن كريم در آيات مختلفى به اين امر اشاره شده است مانند آيه 33، آل عمران «انّ اللّه اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهيم» و مانند آيه 75، حج «اللّه يصطفى من الملائكة رسلاً و من النّاس» و آيه 47، ص «و انّهم لمن المصطفين الاخيار».
و حضرت ختمى مرتبت برگزيده برگزيدگان، و جدا شده از بين جدا شده‏هاست، و جمله دومى «برگزيده از ميان بندگانت» شايد اشاره به همين مطلب باشد كه آن حضرت از بين بندگان خالص الهى يعنى انبياء نيز برگزيده است. لذا خود آن حضرت فرمود: «انا قائد المرسلين؛ من پيشواى پيغمبران هستم.»
و در جاى ديگر فرمود: «ما خلق اللّه خلقاً افضل منّى؛ خداوند مخلوقى برتر از من و گرامى‏تر (و عزيز كرده‏تر) از من نيافريده است.»(11)
آباء و اجداد و امهاتى هم كه حامل نور با عظمت پيامبر اكرم(ص) بودند، همه انسانهاى پاكيزه و پاك بودند «حجورٌ طابت و طهرت»(12) و در واقع خانواده آنها نيز برگزيدگان الهى بودند، از بين تمامى خانواده‏ها.
4- پيغمبر رحمت‏
«امام الرّحمة و قائد الخير و مفتاح البركة كما نصب لامرك نفسه؛ امام و پيشواى رحمت، و قافله‏سالار نيكى، و كليد بركت بود، همچنان كه جان خويش را در راه انجام دادن امر تو به مشقت انداخت.»(13)
آن حضرت نه تنها براى مردم عربستان رحمت بود كه براى همه جهانيان رحمت و فرشته نجات بوده است. لذا قرآن كريم مى‏فرمايد: «ما ارسلناك الا رحمة للعالمين؛(14) ما تو را نفرستاديم مگر اين كه براى جهانيان رحمت باشى.»
و خود آن حضرت فرمود: «ايّها النّاس انّما انا رحمة مهداة؛ مردم بيدار باشيد همانا من رحمت هدايت شده هستم.»(15)
و در آيه ديگر در رابطه با مهربانى آن حضرت و اين كه تلاش داشت امّت خويش را هدايت نمايد مى‏خوانيم: «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم؛(16) به يقين رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است، و اصرار بر هدايت شما دارد، و نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربان است.»
امّا كليد بركت بودن آن حضرت بيش از آن است كه در ضمن يك مقاله بگنجد فقط اشاره كنيم كه با آمدن آن حضرت به دنيا در سال عام الفيل لشكر فيل سوار ابرهه مفتضحانه شكست مى‏خورد و همين امر باعث رونق مكّه مى‏شود و تجارت آن شهر باعث نجات مردم از گرسنگى و قحطى مى‏شود كه خداوند در سوره فيل و قريش به اين امر اشاره كرده است.(17)
از بركت وجود آن حضرت است كه وقتى وارد خانه حليمه سعديه مى‏شود آثار بركات در تمام ابعاد زندگى او هويدا مى‏شود؟، خوب است جريان را از زبان حليمه بشنويم.
در حضور مادر محمد(ص) خواستم او را شير دهم پستان چپ خود را – كه داراى شير بود – در دهان او نهادم ولى كودك به پستان راست من بيشتر متمايل بود. آمّا من از روزى كه بچه دار شده بودم شيرى را در پستان راست خود نديده بودم. اصرار نوزاد، مرا بر آن داشت كه پستان راست بى‏شير خود را در دهانش بگذارم، همان دم كه كودك شروع به مكيدن كرد، رگ‏هاى خشك آن پر از شير شد و اين پيشامد موجب تعجب همه حاضران گرديد.(18)
همو مى‏گويد: از روزى كه «محمّد» را به خانه خود بردم، روز به روز خير و بركت در خانه‏ام بيشتر و دارايى و گله‏ام فزون‏تر گرديد.»(19)
وقتى در كودكى داراى چنان بركاتى باشد يقيناً بعد از بعثت و اتصال با مبدأ اعلا بركات وجود او چندين برابر خواهد شد. چنانكه داستانهاى فراوانى اين مسئله را تأييد مى‏كند مانند داستان يوم الدار و بركت پيدا نمودن غذاى پذيرايى ميهمانى، و مانند داستان بركت يافتن غذاى جابربن عبداللّه انصارى كه با يك من آرد و يك بزغاله جمعيت كثيرى پذيرايى شد و از غذا چيزى كم نشد،و…
5 – جذب و دفع براى خدا
«و عرّض فيك للمكروه بدنه، و كاشف فى الدّعاء اليك حامّته، و حارب فى رضاك اسرته و قطع فى احياء دينك رحمه و اقصى الادنين على جحودهم و قرّب الاقصين على استجابتهم لك و والى فيك الابعدين و عادى فيك الاقربين؛ و در راه تو بدنش را هدف مصائب و سختى‏ها قرار داد، و در راه دعوت به سوى تو با نزديكانش در افتاد، و براى رضايت تو با قبيله و تبارش به ستيزه برخاست، و در زنده كردن دين تو رشته خويشاوندى خود را بريد و نزديك‏ترين بستگان خود را به سبب انكار حق، از خويش دور كرد، و دورترين مردم را كه پذيراى حق شدند به خود نزديك ساخت و با بيگانگان به خاطر تو دوستى كرد، و با نزديكان به خاطر تو دشمنى ورزيد.»(20)
پيامبر ابوسفيان و ابوجهل‏ها را كه از قريش بودند، و ابولهب را كه عمويش بود، و همسر او را بخاطر عدم ايمان به يگانگى خدا از خود دور ساخت و سلمان كه ايرانى بود و بلال كه حبشى بود… جذب خويش نمود تا آن‏جا كه درباره سلمان فرمود: «سلمان منّا اهل البيت؛سلمان از خانواده ماست.»(21)
اين بدان جهت است كه براى مردان خدا خويشاوندى در صورتى كه با پيوند مكتبى همراه نباشد كمترين ارزشى ندارد ولى بر عكس افراد دور افتاده‏اى كه از نژاد و اهل زبان آنها نيستند ولى پيوند فكرى و اعتقادى و عملى با آنها دارند از بالاترين ارزش برخوردارند.
قرآن اين حقيقت را درباره همراهان پيامبر(ص) به عنوان بهترين رستگارى اين گونه بيان مى‏دارد «لا تجد قوماً يؤمنون باللّه و اليوم الآخر يوادّون من حادّ اللّه و رسوله و لو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم، اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايّدهم بروحٍ منه؛ هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارد نمى‏يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند (بلكه دشمن مى‏دارند) هرچند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند، آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده، و يدخلهم جنّاتٍ تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها رضى اللّه عنهم و رضوا عنه اولئك حزب اللّه الا انّ حزب اللّه هم المفلحون؛ و آنها را در باغهايى از بهشت وارد مى‏كند كه نهرها از زير درختانش جارى است، جاودانه در آن مى‏مانند، خدا از آنها خشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند؛ آنها «حزب اللّه»اند، بدانيد «حزب اللّه» پيروزان و رستگارانند.»(22)
و امير مؤمنان على(ع) كه خود از پيشتازان اين افراد است درباره پيامبر(ص) و ياران او چنين مى‏گويند: «و لقد كنّا مع رسول اللّه(ص) نقتل آباءنا و ابناءنا و اخواننا و اعمامنا ما يزيدنا ذلك الّا ايماناً و تسليماً و مضيّاً على اللّقم و صبراً على مضض الالم وجدّاً فى جهاد العدوّ؛ براستى هميشه اين گونه بود كه در ركاب رسول خدا(ص) با پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خود مى‏جنگيديم، كه اين مبارزه برايمان و تسليم ما مى‏افزود و ما را در جادّه (وسيع) حق و صبر و بردبارى برابر ناگوارى‏ها و جهاد و كوشش برابر دشمن ثابت قدم مى‏ساخت»(23) حضرت سجّاد(ع) نيز به اين امراشاره دارد كه در قسمت ياران مطرح مى‏شود.
امّا اذيت‏ها و آزارهايى كه آن حضرت ديد بيش از آن است كه در اين مقام بتوان بيان نمود فقط به جمله‏اى از خود آن حضرت بسنده مى‏كنيم كه فرمود: «ما اوذى احدٌ مثل ما اوذيت فى اللّه؛ هيچ كس در راه خدا مانند من اذيت و آزار نشد.»(24)
6- تبليغ دلسوزانه با تحمّل مشقات‏
«و ادأب نفسه فى تبليغ رسالتك و القبها بالدّعاء الى ملّتك و شغلها بالنّصح لاهل دعوتك؛ و خودش را در راه تبليغ رسالت و پيام تو خسته كرد، و با فراخواندن به سوى آيين تو خود را به مشقّت افكند و با نصيحت و خيرخواهى كردن براى مؤمنان خود را مشغول ساخت.»(25)
راستى در مدّت 23 سال تبليغ رنجهاى بى‏شمارى را تحمّل و بيش از هفتاد جنگ (غزوه و سريه) را براى تبليغ اسلام و زنده نگهداشتن آن تحمل نموده، به قدرى دلسوزانه تلاش مى‏كرد كه حتّى خداوند نيز به او تذكر داد كه بنا نيست اين همه خود را به زحمت اندازى.
«فلعلّك باخعٌ نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفاً؛ گويى مى‏خواهى به خاطر اعمال آنان، اگر به اين گفتار ايمان نياورند، خود را هلاك كنى.»(26)
آن حضرت آنقدر دلسوز بود و تلاش مى‏كرد كه قومش هدايت شود كه گاه توسط همان مردم سنگباران مى‏شد و خون از پاى مباركش جارى بود با اين حال مى‏گفت: «اللّهمّ اغفر لقومى فانّهم لايعلمون؛(27) خدايا قومم را ببخش، براستى آنها (نسبت به مقام رسالت) آگاهى ندارند.»
7- هجرت و تحمّل رنج دورى از وطن و خانه خدا
راستى دور شدن از مكّه بسيار سخت و ناگوار است آنهايى كه مكّه مشرّف شده‏اند اين امر را به خوبى لمس مى‏كنند، حال اگر مكّه وطن و زادگاه و «مسقط الرأس» انسانى باشد، دور شدن او از آنجا دو چندان ناگوار و تلخ خواهد بود. امّا پيامبراكرم(ص) براى اعتلا و توسعه اسلام تن به اين هجرت و هجران داد و حاضر شد سالهاى دورى از وطن و خانه خدا را تحمّل نمايد، و در عالم هجرت با جنگها و مشكلات فراوان دست و پنجه نرم كند، حضرت سجّاد در اين‏باره مى‏فرمايد:
«و هاجر الى بلاد الغربة و محلّ النّأى عن موطن رحله، و موضع رجله و مسقط رأسه و مأنس نفسه، ارادةً منه لاعزاز دينك و استنصاراً على اهل الكفر بك؛(28) و به سرزمين دور از وطنش و بلاد غربت (يعنى مدينه) هجرت كرد وطنى كه محل سكونت و نشو و نماى او بود، و در آنجا به دنيا آمده بود، و بدانجا انس و الفت گرفته بود(همه اين‏ها) به خاطر سربلند كردن دين تو، و به خاطر يارى جستن عليه كفر بود.
اين هجرت كه بعد از سيزده سال از بعثت پيامبراكرم(ص) انجام گرفت پى‏آمدها و دستاوردهاى فراوانى داشت از جمله توسعه و عزّت يافتن اسلام، و افزون شدن مسلمانان است كه امام سجّاد(ع) نيز به آنها به عنوان ره‏آورد هجرت پيامبراكرم(ص) اشاره نموده است.
هجرت پيامبر منشأ بركات فراوانى گشت، تشكيل حكومت اسلامى، قدرت جهانى يافتن مسلمانان، پيروزيهاى پى‏درپى و… از آن جمله است بدين جهت منشأ تاريخ براى مسلمين قرار گرفت.
8 – جهاد و استقامت در حال هجرت‏
«حتّى استتبّ له ما حاول فى اعدائك، و استتم له مادبّر فى اوليائك فنهد اليهم مستفتحاً بعونك، و متقوّياً على ضعفه بنصرك فغزاهم فى عقر ديارهم و هجم عليهم فى بحبوحة قرارهم حتّى ظهر امرك، و علت كلمتك، و لو كره المشركون؛ تا جايى كه (با استقامت) هرچه درباره دشمنان تو در سر داشت جامه عمل پوشانيد، و آنچه درباره دوستانت مى‏انديشيد به دست آورد. پس در حالى كه از تو كمك مى‏خواست، و از تو نيرو طلب مى‏كرد، به ستيز با دشمنان تو برخاست، پس در دل وطن دشمن با آن‏ها جنگيد، و در ميان قرارگاهشان بر آنان هجوم برد، تا دين تو آشكار گشت، و كلمه تو (يعنى توحيد) برترى يافت، هرچند خوشايند مشركان نبود.»
آنچه درباره دشمن در سر داشت تسليم شدن آنان و يا شكست آنان بود كه اين امر به صورت كامل در سال هشتم هجرت با فتح مكّه تحقق يافت، و آنچه براى مسلمانان تلاش داشت همان امنيّت و آرامش و عزّت جهانى بود، كه آن هم به دست آمد.
اين ره‏آوردها نتيجه جنگهاى متعدد و تلاشها و رنجهاى بى‏شمارى بود كه پيامبر اكرم(ص) و همراهانش تحمّل كردند، از جنگ بدر و احد و خيبر و خندق گرفته تا فتح مكّه و جنگ تبوك.
9- پاداش پيامبر در قالب دعا
هر انسان منصفى نگاه اجمالى به زحمات طاقت فرساى پيامبراكرم(ص) واوصاف نيكوى او داشته باشد بى‏اختيار دست به دعا بر مى‏دارد و از خداوند پاداش نيكو براى او طلب مى‏كند هرچند خداوند بدون دعاى بندگان نيز پاداش در خور لياقت آن حضرت به او عنايت مى‏كند، امّا دعاى بندگان هم پاداش و ثواب براى خود آنان دارد و نوعى همراهى با اهداف آن حضرت تلقى مى‏شود و هم باعث ترفيع درجه آن حضرت در پيشگاه الهى مى‏گردد، بر همين اساس است كه حضرت سجّاد عرضه مى‏دارد.
«اللّهم فارفعه بما كدح فيك الى الدّرجة العليا من جنّتك حتّى لايساوى فى منزلة و لايكافأ فى مرتبةٍ و لا يوازيه لديك ملكٌ مقرّبٌ و لا نبىّ مرسلٌ؛ خدايا! در برابر زحماتى كه براى تو متحمّل شد او را به بالاترين درجات بهشت برسان، تاجايى كه هيچ كس با او برابر نباشد، و در هيچ مرتبه‏اى با وى هم رتبه نگردد، و در نزد تو هيچ ملك مقربى و هيچ پيامبر مرسلى با او برابرى نكند.
«و عرّفه فى اهله الطّاهرين و امّته المؤمنين من حسن الشّفاعة اجلّ ما وعدته يا نافذ العدة، يا وافى القول، يا مبدّل السّيئات باضعافها من الحسنات انّك ذوالفضل العظيم؛ نيكويى(و قبول) شفاعت او را درباره اهل بيت پاكش و امّت مؤمنش بيش از آن‏چه (به ما) وعده فرموده‏اى به او بنما و معرّفى كن، اى كسى كه وعده هايت نافذ است! اى كسى كه به قولت وفا مى‏كنى! اى كسى كه بدى‏ها را به چندين برابر به خوبى مبدّل مى‏سازى! به راستى كه تو بخشنده و بزرگى.»(29)
10 – ياد ياران‏
تمجيد از بستگان و ياران با وفاى هر فرد، تمجيد از خود او به حساب مى‏آيد، در همين راستا امام سجّاد(ع) در يكى از دعاهاى خود بر ياران و پيروان تمامى پيروان از جمله پيامبر خاتم درود و سلام مى‏فرستد و از آنها تمجيد مى‏كند و مى‏فرمايد: «خدايا! و (درود فرست بر) پيروان رسولان و تصديق كنندگان ايشان از اهل زمين كه نديده ايمان آوردند و در آن هنگام كه دشمنان با تكذيب رسولان به دشمنى برخاستند، امّا مؤمنان با عمق ايمان مشتاقانه به سوى رسولان روى آوردند. در هر عصر و زمانى كه رسولى فرستادى و براى اهل آن زمان، راهنمايى فرا راهشان نهادى از زمان آدم(ع) تا زمان محمّد(ص) كه درود خدا – بر او و دودمانش باد – از امامان هدى و پيشوايان اهل تقوا – كه بر همه آن‏ها درود باد – خداوندا! پس تمام آن‏ها را مشمول آمرزش و خشنودى خويش گردان.»
«اللّهم و اصحاب محمّدٍ خاصّة الّذين احسنوا الصّحابة و الّذين ابلوا البلاء الحسن فى نصره و كانفوه، و اسرعوا الى وفادته، و سابقوا الى دعوته، و استجابوا له حيث اسمعهم حجّة رسالاته؛ خدايا! به ويژه ياران محمّد، آن كسانى كه به خوبى از عهده وفادارى به او برآمدند، و آنان كه در ياريش خوب سعى نمودند و حمايت كردند و در هنگام تنهايى آن حضرت به سرعت به سوى او شتافتند و به او توان بخشيدند و در پذيرش دعوتش از يكديگر سبقت جستند و چون حجّت و دليل رسالت‏هاى خويش را به گوش آن‏ها رساند، او را پذيرا گشتند و اجابت نمودند.
«و فارقوا الازواج و الاولاد فى اظهار كلمته، و قاتلوا الآباء و الابناء فى تثبيت نبوّته، و انتصروا به، و من كانوا منطوين على محبّته يرجون تجارةً لن تبور فى مودّته، و الّذين هجرتهم العشائر اذ تعلّقوا بعروته و انتفت منهم القرابات اذسكنوا فى ظلّ قرابته؛ و در راه آشكارا نمودن دعوت آن حضرت، از همسر و فرزندان خويش دست شستند و با پدران و فرزندان خود براى تثبيت نبوت آن حضرت جنگيدند و به بركت وجود او بر دشمن غالب گشتند و (درود فرست بر) آنان كه مهر او را در دل داشتند و در دوستى ورزيدن به او تجارتى پرسود و بى‏زوال را اميد داشتند و (درود فرست بر) آنان كه وقتى دل به او دادند فاميل و عشيره‏هاى ايشان از آنان دورى كردند و زمانى كه در سايه قرابت و نزديكى آن حضرت مسكن گزيدند، نزديكان آنان پيوند قرابت را بريدند.»(30)
حضرت با ظرافت اوصافى را ذكر مى‏نمايد كه ياران واقعى پيامبراكرم(ص) را از منحرفين و منافقين و…جدا مى‏سازد، مانند: به خوبى از عهده وفادارى برآمدند، در يارى حضرت نهايت تلاش نمودند…و در پايان در حق ياران حقيقى و واقعى پيامبر اين گونه دعا فرموده است: «خدايا! پس از نظر دور مدار براى ياران محمّد آنچه را براى تو و در راه تو از كف دادند، آنان را با خشنودى خويش، خشنود ساز و (به آنان پاداش عطا فرما) به خاطر جمع كردن مردم به دور دين تو، و اين كه با رسول تو در دعوت مردم به سوى تو همراهى كردند، و هم چنين به ايشان پاداش ده به خاطر هجرتى كه براى تو كردند و از قوم خود دور افتادند و از زندگى راحت و فراخ به سختى گرفتار شدند و آن كسان بسيار را كه براى عزّت بخشيدن به دين تو ستم‏ها ديدند.»(31)
پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره احزاب، آيه 56.
2. الكافى، ج 2، ص 491، ح 1؛منتخب ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، دارالحديث، 2، ص 183.
3. مكارم الاخلاق، ج 2، ص‏19، ح 2040 و منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 183.
4. صحيفه كامل سجاديه، ترجمه عليرضا جعفرى، انتشارات نبوع، ص 46 دعاى دوم و تفسير نمونه ،ج 2، ص 183.
5. راغب اصفهانى، مفردات راغب.
6. سوره آل عمران، آيه 164.
7. صحيفه سجاديه.
8. همان.
9. سوره نجم، آيه 3 و 4.
10. سوره الحاقه، آيه 43 – 44.
11. منتخب ميزان الحكمه،سيد حميد حسينى، دارالحديث، دوم، ص 495 و كنزالعمّال حديث 31883.
12. همان، ص 496 و عيون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 262، حديث 22.
13. صحيفه سجّاديه، همان، ص 46 – 48.
14. سوره انبياء، آيه 107.
15. منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 495؛ الطبقات الكبرى، ج 1،ص 192.
16. سوره توبه، آيه 128.
17. ر – ك به تفسير و توضيح سوره فيل و قريش.
18. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 15، ص 345، فروغ ابديت، چاپ بيستم، ص 160.
19. مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 24.
20. صحيفه سجاديه،ص 48.
21. تفسير نمونه، ج 27، ص 456.
22. سوره مجادله، آيه 22.
23. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 56، ص 74.
24. منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 499، كنزالعمّال، ح 5818.
25. صحيفه سجاديه، ص 48.
26. سوره كهف، آيه 6.
27. منتخب ميزان الحكمه، ص 499.
28. صحيفه سجاديه، ص 48.
29. همان، پايان دعاى دوم.
30. صحيفه سجاديه، دعاى چهارم.
31. همان.

/

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى

با توجه به اهميت «حياتى و اساسى» مصرف مدبرانه و عاقلانه منابع كشور، سال جديد را در همه زمينهها و امور، سال اصلاح الگوى مصرف مي‌دانم.
تبديل احوال ملت ايران به نيكوترين احوال، نيازمند توجه و لطف پروردگار است اما بايد متوجه بود كه جلب «لطف و رحمت الهى» به تلاش و همّت آحاد مردم براى ايجاد تحوّل در زندگى شخصى و اجتماعى بستگى دارد.
اسلام عزيز و همه عقلاى عالم بر اين نكته تأكيد مىكنند كه مصرف بايد مدبرانه و عاقلانه مديريت شود.
همه ما بخصوص مسؤولان سه گانه، شخصيتهاى اجتماعى و آحاد مردم بايد در سال جديد در مسير تحقق اين شعار مهم، حياتى و اساسى «يعنى اصلاح الگوى مصرف در همه زمينهها» برنامه ريزى و حركت كنيم تا با استفاده صحيح و مدبرانه از منابع كشور مصداق برجسته‌اى از تبديل احوال ملت به نيكوترين حالها، ظهور و بروز يابد. (از پيام سال )88
ملت بزرگ و عزيز ايران با توجه به آمادگىها و زمينههاى مثبت موجود، دهه چهارم انقلاب را به گامى بلند و جهشى قابل توجه در روند تحقق آرمان اصيل «پيشرفت و عدالت» تبديل خواهد كرد.
حضور ميليونها جوان «دانا، پرنشاط و تحصيل كرده» تجربيات بسيار ذيقيمت «نخبگان، مسؤولان و مديران» در روبرو شدن با مسايل سه دهه اخير كه منجر به تصميمات مهمى همچون اجراى اصل 44 قانون اساسى، تلاش براى هدفمند كردن يارانهها و سفر مسؤولان به استانها و مناطق دور و نزديك كشور شده است و نيز آماده شدن زيرساختهاى اساسى در زمينههاى گوناگون «علمى، شبكههاى ارتباطاتى و مواصلاتى» از جمله عواملى است كه آمادگيهاى بسيار وسيعى، براى حركت پرشتابتر كشور بوجود آورده تا دهه چهارم كه از امسال آغاز شده در پرتو برنامه ريزى و كار و تلاش مجدانه، حقيقتاً به دهه پيشرفت و عدالت تبديل شود.
تحقق اين آرزوهاى بزرگ، سخت، اما شدنى است و بايد با همت و اراده و تلاش همگانى به آنها برسيم.
اين حركت، گامى اساسى در روند پيشرفت و عدالت است چرا كه بيمارى اسراف، از لحاظ اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى، آسيبها و مشكلات گوناگونى بوجود آورده و آينده كشور را تهديد مىكند.
بايد اعتراف كنيم كه عادتها، سنتها و روشهاى غلط، زياده روى در مصرف را بدنبال آورده و نسبت ميان توليد و مصرف را، به ضرر توليد برهم زده است، به گونه‌اى كه يك سوم نان توليدى و حداقل يك پنجم آب مصرفى، كه با آن همه مشكلات و دشواريها تهيه مىشود عملاً به هدر مي‌رود، متوسط مجموع انرژى مصرفى در ايران، بيش از 2 برابر متوسط جهانى شده و شاخص شدت انرژى در كشور ما يعنى نسبت انرژى مصرف شده به كالاى توليد شده، متأسفانه 8 برابر كشورهاى پيشرفته است.
مقابله با اسراف و صرفه جويى صحيح، با حرف امكانپذير نيست و قواى مقننه و مجريه موظفند با قانونگذارى صحيح و اجرا و پيگيرى قاطعانه، الگوى مصرف را از «توليد تا مصرف و بازيافت» اصلاح كنند.
مردمسالارى دينى با حرف ايجاد نمىشود بلكه نيازمند شركت و حضور و اراده ملت و ارتباط فكرى، عقلانى و عاطفى با مردم، با تحولات كشور است و تحقق اين مسئله جز با انتخابات صحيح، همگانى و مشاركت وسيع مردم ممكن نيست.
انتخابات سرمايه گذارى عظيم و سپرده گذارى ملت براى اداره صحيح كشور و دستيابى به آينده‌اى روشن است، و هر رأيى كه به صندوق ريخته مىشود اهميت دارد و به اين سرمايه گذارى ملى مي‌افزايد.
توجه كنيد كه انتخابات فقط ابزارى براى در دست گرفتن قدرت نيست بلكه وسيله‌اى است براى ارتقاى توان كشور، افزايش اقتدار ملى و آبرومند كردن ملت، بنابراين در تبليغات و رفتار خود به اين مسائل اهميت دهيد و مبادا كسى در فعاليت انتخاباتى خود به گونه‌اى حرف بزند و رفتار كند كه دشمن را به طمع بياندازد.
هر يك از شما حتماً حرفى داريد و طبعاً حرف فرد مقابل را رد مىكنيد اما در اين روند از جاده انصاف خارج نشويد و به كتمان حقايق نپردازيد.
نامزدها خود را به مردم عرضه كنند تا مردم با هوشيارى هر گونه كه تشخيص مي‌دهند عمل كنند.
بنده نيز به مسؤولان تأكيد مىكنم كه حتماً انتخابات را سالم و با امانت دارى كامل برگزار كنند و به گونه‌اى عمل شود كه دست نامزدها باز باشد و مردم نيز با حضور پرشور خود، هر كه را خواستند آزادانه انتخاب كنند.
هميشه گمانه زنىها و شايعاتى در اين زمينه بوده و خواهد بود اما بنده يك رأى دارم كه در صندوق مي‌اندازم و به هيچ كس هم نمىگويم كه به چه كسى رأى بدهد يا ندهد، چرا كه تشخيص اين مسئله بر عهده خود مردم است. (15/1/)88
امام خمينى ثابت و استوار نقش معلم در جامعه
نقش معلم در جامعه، نقش انبياء است. انبياء هم معلم بشر هستند، نقش بسيار حساس و مهمى است و مسؤوليت بسيار زيادى دارد. نقش مهمى است كه همان نقش تربيت است كه «اخراج من الظلمات الى النور» است آنهايى كه «اللّه ولى الّذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور» همين سمت معلمى است. خداى تبارك و تعالى اين سمت را به خودش نسبت مي‌دهد كه خداى تبارك و تعالى است كه اخراج مىكند مردم را از ظلمات به نور و به وسيله انبياء و به وسيله وحى مردم را دعوت مىكند به نورانيّت، دعوت مىكند به كمال، دعوت مىكند به عشق، دعوت مىكند به محبت، دعوت مىكند به مراتب كمالى كه از براى انسان است. دنبال او انبياء هستند كه همان مكتب الهى را نشر مي‌دهند و آنها هم شغلشان تعليم است، معلمند، معلم بشرند، آنها هم شغلشان اين است كه مردم را تربيت كنند كه از مقام حيوانيت بالا برود و به مقام انسانيّت برسد. (26/5/)1358
معلم و دانشجو محصور به معلمهاى دانشگاه يا دبيرستانها يا ساير جاها نيست و دانشجو هم محصور نيست به همانهائى كه دانشگاه مي‌روند. عالم يك دانشگاه است و انبياء و اولياء و تربيت شدههاى آنها معلم هستند و ساير بشر دانشجو و بايد دانشجو باشند. عالم بايد، تمام دنيا بايد دو طبقه داشته باشد: يك طبقه معلم و استاد و يك طبقه دانشجو و متعلم. وظيفه معلم هدايت جامعه است به سوى اللّه و وظيفه دانشجو تعلّم. (8/6/)1359
اين جوانها نفوسشان مستعد است از براى گرفتن هر چيزى كه وارد بشود در نفوس، نفوس جوانها يك آينه صيقلى است كه باز از آن فطرت خودش جدا نشده است و اين آينه همه چيز در آن نقش مىشود ببندد. اگر چنانچه معلم، يك معلمى باشد كه دعوت به نور بكند، دعوت به صلاح بكند، دعوت به اسلام بكند، دعوت به اخلاق صالحه بكند، دعوت به ارزشهاى انسانى بكند، آن ارزشهائى كه عنداللّه ارزش است، اگر معلم اين كار را بكند، همانطورى كه انبياء مردم را از ظلمات به نور مىكشانند، اين معلم هم اين بچهها را از ظلمات به نور وارد مىكند و همين شغلى است كه شغل انبياست و اگر خداى نخواسته معلمى يا معلمهايى بر خلاف مسير حق باشند، تربيت نشده باشند، تزكيه نشده باشند، بر خلاف صراط مستقيم الهى باشند، اين آينههاى صيقلى كه نفوس جوانهاى ماست، در آن همان تعليمات اعوجاجى كه در اين خود معلم هست نقش مىبندد و او را رو به انحراف مىبرد يا به طرف شرق و يا به طرف غرب. (18/10/)1359
معلم امانتدارى است كه غير همه امانتها، انسان امانت اوست. امانتهاى ديگر را اگر كسى خيانت به آن بكند خلاف كرده است لكن يك مالى را كه به آن امانت داده بودند از بين برده است، در جامعه يك چيزى درست نمىشود، يك شخصى ضررى كرده است و اين هم بايد ضرر او را جبران كند اما امانت اگر انسان شد، اگر يك طفل قابل تربيت شد، اگر خداى نخواسته اين امانت به آن خيانت شد، يك وقت مىبينيد خيانت به يك ملت است، خيانت به يك جامعه است، خيانت به اسلام است. بنابراين شغل در عين حالى كه بسيار شريف است و بسيار ارزنده است، از باب اينكه همان شغل انبياست كه براى انسان سازى آمده بودند لكن مسؤوليت بسيار بزرگ است، چنانچه مسؤوليت انبيا هم بسيار بزرگ بود. (18/10/)1359
بايد خيلى توجه شما داشته باشيد كه شماها يك مردم عادى نيستيد، شماها معلّم نسلى هستيد كه در آتيه همه مقدرات كشور به آن نسل سپرده مىشود. شما امانتدار يك همچو نسلى هستيد و تربيت شما و تعليم شما بايد همراه هم باشد. فقط اين هم وظيفه نيست براى معلم علوم دينى، اين وظيفه است براى تمام معلمين در هر رشته هستند و تمام اساتيد دانشگاه در هر رشته‌اى هستند همانطورى كه معلم علوم دينى فقط اگر بخواهد علوم دينى را ياد بدهد و توجه به اخلاق دينى نداشته باشد، توجه به سازندگى اين طفل يا اين جوان نداشته باشد ممكن است غائله بار بياورد و كشور را به تباهى بكشد، معلم غير علوم دينى هم همين طور است، در هر رشته‌اى كه تعليم واقع مىشود، اگر چنانچه در آن رشته خداى نخواسته انحراف ايجاد بشود، معلمين يا اساتيدى باشند كه انحراف ايجاد بكنند، هم خودشان شريكند در اين جرمهايى كه از آنها صادر مىشود و هم كشورشان به تباهى كشيده مىشود به حسب امكان. (10/11/)1359

/

«طرحى از يك زندگى انقلابى»

من پنجاه و هفتى هستم و خواهم بود
درآمد:
«خواهر طاهره! اگر مردم ايران منتظر من هستند، هشت فرزند هم منتظر شما هستند، مراقب خودتان باشيد.»
اين جمله‌اى است كه امام راحل در مقطعى كه خانم دباغ سر از پا نشناخته، بخشى از وظيفه حفاظت از امام را در نوفل لوشاتو بر عهده داشت، از ايشان شنيد. اين عبارت در عين حال اشاره‌اى است به پاكبازى اين يار ديرين انقلاب كه تا هم اينك نيز بر فكر و عمل او سايه افكنده است. در اين ماهها ترجيعبند كلام او گلايه‌اى است دائمى از رفتار برخى از مسندنشينان كه ياد و نام امام را به فراموشى سپرده‌اند و نزد ناديدگان انقلاب كه همان جوانان هستند، رفتار ناصواب خود را به حقيقت ناب و زلال انقلاب ضميمه مىنمايند.
او بر خلاف ملاحظات سياستپيشگان و بر محمل شجاعت ذاتى خويش، از كتمان حقايق تاريخ انقلاب، به‌ويژه بخشهائى كه با رفتار برخى از حقستيزان امروز پيوند دارد، رويگردان است و زمينهساز شناختى واقعنمايانه از حقايق مكتومى است كه در جريان انقلاب اسلامى روى داده‌اند.
با سپاس از سركار خانم دباغ كه ساعتى با ما به گفت‌وگو نشستند.
آيا شما از دوران نوجوانى علائق سياسى داشتيد و يا اتفاقى باعث شد كه وارد اين عرصه شويد؟ به عبارت ديگر چگونه وارد عرصه مبارزات شديد؟
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. من مىخواهم عرضم را با دعا براى حسن عاقبت خود شروع كنم و اميدوارم حضرت امام و تمام شهدا كه ناظر بر اعمال و گفتار ما هستند، از ما رضايت داشته باشند. اگر بخواهم از اين مسئله اطلاعات كافى بدهم، بايد بگويم كه بنده در يك خانواده بسيار مذهبى، شايد هم يك قدرى محدود، به دنيا آمدم و زندگى كردم. پدرم در مسجد جامع همدان، استاد اخلاق بودند و عصرها در كتابفروشي‌اى كه در نزديكى مسجد داشتند، مىنشستند و با دوستانشان گعدههائى داشتند و آيات و روايات را با هم مرور و بحث مىكردند. ايشان استادى داشتند به نام شيخ محمد تقى ايزدى كه روحانى برجسته و والائى بودند. هر جمعه با ايشان جلساتى داشتند و طبيعتا اين مباحث به خانه هم سرايت مىكرد. در هفتههائى كه نوبت پدر بود و آقايان مي‌آمدند، ما پشت در اتاقها مي‌ايستاديم و گوش مي‌داديم، چون آن وقتها بلندگو نبود كه صدا به همه ما برسد، پدر طورى مىنشستند كه نزديك در اتاق مجاور باشد كه ما بچهها صدا را بشنويم. منزل ما فقط همان دو اتاق را داشت و ما صدا را خوب مىشنيديم. مادربزرگ مادرى ما، صديقه خانم تهرانى، مربى قرآن بودند و همه مردم همدان ايشان را مىشناختند و در همدان براى خانمها كلاس قرآن مىگذاشتند. در آن زمان به تدريج روزنامهها چاپ شدند، از جمله روزنامه‌اى بود كه فقط فكاهى مىنوشت.
روزنامه توفيق؟
بله، اسمش همين بود. پدرِ مادرم اين روزنامه را مىخريدند و به منزل مي‌آوردند. چون همسرشان سواد داشتند، طبيعتا خواندن روزنامه به دخترها هم سرايت كرده بود. مادر، زن بسيار با اطلاعى بودند و تمام قرآن و همه دعاها را ايشان به ما آموزش مي‌دادند و پدر روزهاى جمعه غلطگيرى مىكردند. طبيعى است كه با اين نوع آشنا شدن با اسلام و با قرآن، انسان متوجه بعضى از مسائل مىشود، منتهى در كنار اين قضايا، پدرِ مادرم كه از تهران به همدان منتقل شده بودند، براى اولين دوره مجلس در صدر مشروطيت، براى همدان انتخاب شدند. ايشان در خيابان سرچشمه خراطى داشتند. نامشان احمدى بود.احتمالا يك چيزهائى به صورت ژنتيك به ما منتقل شده است.(با خنده)
شما ايشان را ديده بوديد؟
خير، بنده پدر و مادر مادرم را نديده‌ام، اما پدر پدرم را ديدم. آهنگر و بسيار ساده و در عين حال متشخص بودند. اين خانواده و آن ريشه، سرمايههائى را به انسان مي‌دهد. هيچ يك از افراد خانواده پدرى و مادرى دنبال اين مسائل نبودند، اما بنده را خداوند متعال عنايتى كردند. طبع بسيار شلوغ و شيطانى داشتم، به طورى كه از سن 7 سالگى تا 10 سالگى خودم يك هيئت سينه‌زنى داشتم. پسرها و دخترهاى فاميل را جمع مىكردم و از ساعت 10 در حياط منزل يك ساعتى سينه مي‌زدند، بعد هم آنها را به كوچه مىبردم و يك دور، دور امامزاده عبدالله مىگرداندم! و به يكى از همسايهها هم مىگفتم كه امروز دسته سينه‌زنى ما براى ناهار به منزل شما مي‌آيد! و آنها هم آشى، آبگوشتى درست مىكردند و اين بچهها را كه بين 10 تا 15 نفر مىشدند، مىبردم آنجا و ناهار مىخورديم و نماز جماعت مىخوانديم و دوباره پرچمها را جمع مىكرديم. سه چهار تا چراغ بادى هم داشتيم كه بعدها هفت تا شد، اينها را جلوى دسته نگه مي‌داشتيم. به هر حال اين حالات در بنده بود تا به سن 13 سالگى رسيدم. ما پنج تا خواهر بوديم و پدر، همه آنها را در سن 17، 18 سالگى
شوهر دادند، ولى براى اينكه از دست شيطنتهاى من خلاص شوند، همين كه وارد 14 سالگى شدم، به آقاى دباغ شوهرم دادند و به تهران آمديم. (با خنده)
متدينين سنتى روى خوش به سياست نشان نمي‌دادند و لذا احتمالا هم خانواده پدرى و مادرى و هم خانواده همسرتان در برابر سياسى شدن شما مقاومتهائى نشان دادند.
اتفاقاً حركتهاى سياسى در خانواده ما قبل از به وجود آمدن من، سابقه داشته. موقعى كه من ازدواج كردم و به تهران آمدم، بحبوحه قضاياى جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل و قضاياى فلسطين بود و همسرم با عده‌اى از دوستانشان، به عناوين مختلف در اين قضايا شركت داشتند. البته نمي‌آمدند در برابر شاه مثل ماها مبارزه كنند، ولى در آن زمان اعلاميههاى علما و بزرگان را دست به دست مىچرخاندند و اخبار و رويدادها را براى هم تحليل مىكردند و هر كسى كه يك راديوى كوچك داشت، به هزار سوراخ و سنبه خانه مي‌رفت كه بتواند اخبار را بگيرد كه الآن در مصر چه خبر است؟ در فلسطين چه خبر است؟ اين نوع رفتارها در انسان تأثير دارد.
يادم هست موقعى كه رضاشاه را به تبعيد بردند و بعد شاه مىخواست جنازه پدرش را برگرداند، ما در همدان همسايه‌اى داشتيم كه آدمهاى خوبى نبودند. پدرم بسيار آدم اخلاقي‌اى بود و نمىگذاشت ما با اين همسايه ارتباط برقرار كنيم، چون از خانهاى روستا بودند و آدمهاى سالمى نبودند، ولى آنها راديو داشتند. پدرم با وجود تقيد زيادى كه داشتند، آن روز اجازه دادند ما برويم و اخبار را بشنويم، خودشان هم آمدند و در حياط روى صندلى نشستند كه قضاياى آوردن جنازه رضاشاه را بشنوند. مىخواهم عرض كنم كه خانواده بهطور كلى علائق سياسى داشتند. بعد كه ازدواج كردم و به تهران آمدم، همسرم با اين گروهها، بالاخص با آقائى روحانى به نام صاحب‌الزمانى ارتباط داشتند. ايشان در آن زمان در دفتر آيت‌الله بروجردى رضوان اللّه تعالى عليه بودند. ماها هم همگى مقلد آيت‌الله بروجردى بوديم و ايشان مي‌آمدند و اطلاعات را مي‌آوردند. تا آخرين سالهاى مبارزه با ايشان ارتباط داشتيم كه بعدها متاسفانه در دفتر آقاى منتظرى گير كردند و بيرون نيامدند! و ارتباطها قطع شد. بنابراين هم از طريق بيوت مراجع و هم از طريق حركات سياسى موجود در جامعه، در جريان قرار مىگرفتيم. يادم هست كه همسرم مي‌آمدند و مىگفتند كه امروز با آقايان بازارى به منزل آيت‌الله كاشانى رفتيم و آقا اينطور گفتند.
با فدائيان اسلام هم ارتباط داشتند؟
به مبارزات سياسى اعتقاد داشتند و دارند، ولى خيلى با مبارزات مسلحانه موافقت ندارند. يك نوع اعتقاداتى نسبت به مبارزه و مسائل سياسى دارند، ولى برعكس ما، با اسلحه و اين حرفها ميانه خوبى ندارند. طبيعى بود من كه در بچگى و نوجوانى دنبال اين گونه مسائل بودم، تهران برايم ميدان رشدى شد و از طريق يكى از همسايگان در بيت يكى از علما كه در كوچه شترداران خيابان خراسان زندگى مىكردند، مشغول تحصيل دروس حوزوى شدم. يك مقدار پيش ايشان درس خواندم. ايشان هم گاهى گريزهائى به سياست مي‌زدند، اما بسيار محتاط بودند، چون شناخت كاملى از ما نداشتند. هفت هشت نفر خانم بوديم كه مي‌رفتيم و خدمت ايشان درس مىخوانديم. بعد كه مجبور شديم تغيير مكان بدهيم و به بالاتر از خيابان خراسان، روبروى خيابان غياثى (شهيد سعيدى فعلى) آمديم، ناچار شدم استادم را عوض كنم، چون مسافت زياد بود و فرزندان من هم سه چهار تا شده بودند. از طريق مسجد حورى كه نزديك خيابان
غياثى بود، با آقاى حاج على آقا خوانسارى كه ايشان را از عراق بيرون كرده بودند، آشنا شدم و خدمت ايشان رفتم و درسم را ادامه دادم.
در اين هنگام بود كه قضاياى 15 خرداد پيش آمد. درسؤال شما بود كه چه اتفاقى موجب شد به مسائل سياسى و مبارزاتى كشيده شدم و بنده بايد به اين روز خاص اشاره كنم. در روز 15 خرداد كه صبح آن حضرت امام را دستگير كرده و به تهران آورده بودند، بازار بهشدت به هم ريخت. ما سر خيابان غياثى مىنشستيم، وقتى روى پشت بام رفتيم، از آن مسافت، دودى را كه از بازار بلند شده بود، ديديم. من احساس كردم اگر اين جريانات به خيابانها كشيده شود، فرزندانم گرسنه مىمانند و سريع به نانوائى رفتم كه مقدارى نان تهيه كنم. نانوا در دكان را بست كه كسى تير نخورد و من از سوراخ در كه از آنجا به مشترىها نان مي‌دهند، نگاه كردم و ديدم كه جوانها را چنان با تير مي‌زدند كه انگار آنها دشمنان خونىشان هستند!
صحنه درگيرى اين قدر به شما نزديك بود؟
اين نانوائى سر نبش خيابان 17 شهريور (شهباز آن زمان) بود و من از آن پنجره مي‌ديدم كه مردم صف به صف از خيابان خراسان به طرف تلفنخانه در قسمت بالاى خيابان شهباز مي‌روند. كلانترى هم در اول يك خيابان فرعى خيابان غياثى بود. پاسبانها به رديف زانو زده بودند و مستقيم به طرف مردم تيراندازى مىكردند. چند جوان را ديدم كه از پاهايشان خون مي‌آمد و خود را به طرف جوى آب كشيدند كه تير بعدى را نخورند. وقتى مردم خون را ديدند، نمي‌دانم چه حالتى برايشان پيش آمد، شايد اگر خود بنده هم بودم، همين حالت را پيدا مىكردم، بي‌اعتنا به اينكه چه كسى تير خواهد خورد يا چه خواهد شد، به طرف پاسبانها حمله و آنها هم از ترسشان به طرف كلانترى فرار كردند! مردم ريختند و كيوسكى را كه نگهبان كلانترى در آن مي‌ايستاد و همينطور كيوسك تلفن را آتش زدند و بعد به طرف بالاى خيابان رفتند. آقاى نانوا نانهائى را كه داشت بين مشترىها تقسيم كرد و به هركدام از ما سه چهارتائى رسيد و بعد هم ما را بيرون فرستاد و در دكانش را بست و رفت.
وقتى به منزل رسيدم، رفتم روى پشت بام و ديدم وضع خيلى خراب است. تقريبا شايد دو شب شوهرم به منزل نيامدند. آن روزها حاج‌آقا در پاساژى روبروى ناصرخسرو مغازه داشتند و برنج و روغن و اين چيزها را به صورت حق‌العمل كارى مىفروختند. ايشان نتوانسته بودند بيايند منزل، چون روزها كه تيراندازى و بگير و ببند بود و شبها هم هر كسى بيرون از منزل بود، او را با تير مي‌زدند و برايشان مهم نبود كه او كيست يا چه كاره است. به نظر خودم آنچه كه موجب شد كه من وارد عرصه مبارزه سياسى مستقيم و بعد هم نظامى بشوم، ديدن اين جوانها بود كه در خون خودشان مىغلتيدند. تا ساليان سال، اين منظره هرگز از ذهن من دور نمىشد.
تا قبل از ورود به مرحله مبارزه مسلحانه،فعاليتهاى شما بيشتر در عرصه فرهنگى و كارهائى از قبيل رد و بدل كردن اعلاميهها و كتابها بود. ممكن است اينسؤال براى خواننده كتاب خاطرات شما پيش بيايد كه مبارزات مسلحانه و زندگي‌اى كه در تعقيب و گريز سپرى مىشود، چگونه با وظايف مادرى و همسرىسازگار است و آيا از جانب همسر و فرزندان، اعتراضى بر اين شيوه شما وجود نداشت، بهخصوص كه دختر شما هم از پيامدهاى مبارزات شما، دچار شكنجهها و آزارهاى بىشمارى شد.
همانطور كه در كتابم نوشته‌ام و در اين گفت‌وگو هم اشاره كردم، زمانى كه ديدم وضعيت شهر، آشفته است، نخستين فكرى كه به ذهنم رسيد اين بود كه بهسرعت خودم را به نانوائى برسانم و نان تهيه كنم كه فرزندانم گرسنه نمانند، اما سئوال من اين است كه آيا وظيفه يك مادر و يك زن، فقط اين است كه فرزندانى بزايد و بزرگ كند و تحويل جامعه بدهد؟ اگر اينگونه است چرا حضرت زهرا(س) با علم به اينكه در منزلشان با يك لگد از جا كنده خواهد شد و هفت ماهه هم باردار بودند، پشت درِ رفتند و اگر در آن حادثه كه فرزندشان را از دست دادند، وجود مبارك خودشان هم از دست مي‌رفت، تكليف حضرت زينب و امام حسن و امام حسين(ع) چه مى شد؟ يا زمانى كه همراه با فرزندانشان، در مسير راه مكه و مدينه مىنشينند و گريه مىكنند تا جائى كه حضرت على(ع) مي‌آيند و براى ايشان سايبان تهيه مىكنند، چرا دست به اين كار مي‌زنند؟ آيا وظيفه مادرى ايشان حكم نمىكرد كه به تصور ما، از فرزندان، دور از آسيب دشمنان و در خانه، مراقبت كنند و تن به مسائلى كه احتمالا به خودشان يا بچهها صدمه مي‌زند، ندهند؟
به نظر من پاسخ، روشن است. انسان موظف به مقابله با جور و ستم و اداى تكليف است، وگرنه زائيدن فرزند و بزرگ كردن كه در همه حيوانات هم مشاهده مىشود. انسان موظف است از ولايت و از حق دفاع كند. اسلام وظيفه دفاع را برعهده زن هم گذاشته و مراجع عظام هم بر اين نكته تاكيد دارند، لذا زمانى كه من در عراق، خدمت حضرت امام رسيدم و پرسيدم حال كه نمىتوانم به ايران برگردم، آيا اجازه مي‌دهيد بروم و در كنار خواهران و برادران فلسطينى با اسرائيل دست و پنجه نرم كنم؟ ايشان فرمودند اينكه تكليف است. تكليف يعنى چه؟ يعنى چيزى كه سؤال ندارد و انسان موظف به انجام آن است. تكليف مادرى جاى خودش را دارد و هر مادرى بايد آن را انجام بدهد، ولى وظيفه يك مادر اين نيست كه تكان نخورد و به مسائل سياسى و اجتماعى جامعه خود اعتنا نداشته باشد و وارد عرصه نشود، آن هم به اين دليل كه ممكن است او را دستگير و شكنجه كنند و آن وقت معلوم نيست تكليفش در مقابل فرزندانش چه خواهد شد. براى پدر هم همينطور است. فرقى ندارد. آنها وقتى دستشان برسد، هم پدر را شكنجه مىكنند، هم مادر را.
پس از زندان چه سالى از ايران بيرون رفتيد؟ آيا به بچهها سخت نگذشت؟
اواخر سال 53 از ايران بيرون رفتم. پدر و مادر من در سال 45 از همدان به مشهد مهاجرت كردند، در آنجا زندگىشان نچرخيد و سپس به تهران آمدند. پدرم مسئول خريد كارخانجات روغن نباتى قو بودند. پدر و مادرم از سال 44 با بچههاى من بودند و بعدها هم داماد بزرگم كه آن زمان در كارخانه شير پاك كار مىكردند، بالاى سر بچهها بودند. شوهر من 16 سال بيرون از محيط خانه و در شوش و بهبهان و شوشتر كار مىكردند و هر چند وقت يك بار مي‌امدند و به منزل سر مي‌زدند و باز به ماموريت مي‌رفتند. حاج‌آقا حسابدار يك شركت ملى ساختمانى بودند كه براى نظامىها پايگاه مىساخت و اين كار حدود 16 سال طول كشيد. وقتى من رفتم، حاج آقا مي‌دانستند كه من زنده هستم، ولى براى اينكه بچه ها اذيت نشوند، به آنها گفته بودند كه من كشته شده‌ام! كسى از وضعيت من خبر نداشت.
بعدها موقعى كه به نوفللوشاتو رسيدم، امام امر كرده بودند كسى حق ندارد براى امور شخصى خود از تلفن آنجا استفاده كند و به ايران زنگ بزند و اگر كسى خواست اين كار را بكند، بايد پولش را بدهد. يك روز به من فرمودند :«خوب است كه شما برويد و زنگى به فرزندانتان بزنيد.» عرض كردم :«شما فرموده‌ايد بايد براى تلفن پول پرداخت كنيم و بنده پولى در اختيار ندارم.» ايشان فرمودند :«برويد زنگ بزنيد و بگوئيد فلانى گفته است.» من رفتم و زنگ زدم و دخترم، آمنه كه آن موقع 14، 15 سال داشت و بعدها سرطان گرفت و فوت كرد، گوشى را برداشت. وقتى گفتم :«آمنه! من مادرت هستم»، فريادش به آسمان بلند شد كه :«ساواكىهاى… چرا دست از سر ما برنمي‌داريد؟» معلوم مىشد قبل از آن بارها به اين وسيله، آزارشان داده بودند. بعد گفت :«مادر من مرده!» من براى اينكه به او اطمينان خاطر بدهم، نشانه‌اى را ذكر كردم تا او مطمئن شد و با هيجان فرياد زد :«بچهها! بيائيد! مامان پشت خط است».
به اعتقاد من اگر در اسلام، مبارزه منعى داشت، امام كه با كسى رودربايستى نداشتند و در پاسخ بهسؤال من نمىفرمودند تكليف است و مىفرمودند شما خيلى كار اشتباهى كرده‌ايد كه مبارزه كرده و ناچار شده‌ايد فرار كنيد كه حالا نتوانيد نزد فرزندانتان برگرديد. وقتى كه دين به خطر مي‌افتد، اسلام براى همه كس، در همه جا، تكليف ايجاد مىكند و فرقى نمىكند كه زن باشد يا مرد، پدر باشد يا مادر يا فرزند دختر باشد يا پسر. در فتواى دفاعى امام اگر دقت كنيد مىبينيد كه ايشان فرموده‌اند اگر به كشور اسلامى هجوم شود، بر مرد و زن و پير و جوان واجب است به دفاع از دين خود بپردازند، حالا بايد نشست و بررسى كرد كه اين دفاع، چه نوع دفاعى است كه بر مرد و زن و پير و جوان، به يكسان حكم مىكند؟
در سالهائى كه شما در لبنان آموزش چريكى مي‌ديديد، اساساً چريك زن مسلمان نداشتيم و اين نوع فعاليتها را عمدتا گروههاى چپ انجام مي‌دادند. با توجه به اينكه شما از يك خانواده سنتى هم برخاسته بوديد، برخورد خودتان با اين مسئله چگونه بود و چه حسى داشتيد؟
بنده بعد از فرمايش امام، احساس كردم تكليفى بر دوش من است و طبيعتا به سوريه و از آنجا هم به لبنان رفتم كه برادر بزرگوارمان، شهيد دكتر چمران در آنجا بودند. البته محمد منتظرى مرا برد و به ايشان معرفى كرد. در آنجا از برادران، آقاى غرضى بودند، آقاى تقديسيان بودند كه الان دفتر رياست جمهورى هستند، آقاى سراج‌الدين موسوى بودند، آقاى جلال‌الدين فارسى بودند، آقاى هادى غفارى بودند. من وقتى با آقاى دكتر چمران آشنا شدم، ايشان زحمت كشيدند و مرا به دفتر آقاى امام موسى صدر بردند و صحبتها و بحثهائى شد و قرار شد كه ما برويم يك دوره
نظامى ببينيم. قبلا شهيد سعيدى در روستائى از توابع كرج، در باغ آقائى به نام كمپانى، برايمان آموزشهائى گذاشته بودند. در آنجا آقائى مي‌آمدند و سعى مىكردند در تاريكى هم باشند كه ما چهرهشان را نشناسيم و كار با كلت و اسلحههاى كوچك را آموزش مي‌دادند. ما تعدادى خانم و آقا بوديم كه هيچ كدام هم يكديگر را نمىشناختيم، ولى دورههاى عملياتى را ديديم. وقتى خدمت دكتر چمران و امام موسى صدر رسيدم، زبانم باز شد و گفتم مىخواهم اين دورهها را بگذرانم. دكتر چمران اين بحث را داشتند كه مي‌دانيم بسيارى تصور مىكنند كه فقط ماركسيستها و مائوئيستها و چپىها، به آموزشهاى چريكى مىپردازند، ولى ما معتقديم كه بچه مسلمانها هم بايد اين آموزشها را ببينند و ما اگر در اينجا يكى دو تا خانم داشته باشيم وقتى خانمها را به پادگان مىفرستيم، حداقل يك خانم كنار دست كسانى كه آموزش مي‌دهند، خواهند بود.
در هرحال بنده را معرفى كردند و كسى كه ما را آموزش داد، نامش «ابوجهاد» و جزو گروه دكتر چمران بود. دكتر اتاقكى داشتند كه در آنجا آزمايشاتى را در حوزه تحصيلات و تخصص خود در امور شيميائى انجام مي‌دادند. به پادگان رفتيم و آموزشها را ديديم. خدا هم لطف كرده بود و امكان مطالعه هم داشتم. حافظه بسيار عجيبى داشتم و نمىشد كه كتابى را بخوانم و نياز داشته باشم كه مجدداً مرور كنم و بهسرعت حفظ مىشدم.
بنده عقيده ندارم كه اين دورهها، فقط متعلق به چپىها باشد، بلكه متعلق به مسلمانها و كسانى هم هست كه مىخواهند از اسلام و از قرآن دفاع كنند. حكايت مصادره جنگ چريكى به نفع چپىها، حكايت مجاهدين است كه آمدند و آيه قرآنى به اين زيبائى را برداشتند و به خودشان اختصاص دادند و آن جنايات را در حق اسلام و مردم انجام دادند. اين هم همان بحث است. حالا اگر كسانى واقعا اينطور مي‌انديشيدند، ولى امام اينگونه نمي‌انديشيدند و اطرافيان خاص حضرت امام هم اين گونه نبودند. امام قطعاً به ديدن آموزشهاى نظامى اعتقاد داشتند، اما اينكه چه كسى و در مسير چه اهدافى اين آموزشها را ببينيد، بسيار مهم است. به نظر من افراد به نسبت سطح آگاهى و درك خودشان از مسائل، سخنان امام را تفسير مىكنند، درست حكايت طلبههائى است كه بهمحض اينكه ضرب ضربا را ياد مىگيرند، تصور مىكنند كه كل علم عالم را در اختيار دارند، ولى وقتى كمى پيش مي‌روند، متوجه مىشوند كه حالا خيلى بايد زحمت بكشند و كرانه اين دريا، به اين آسانىها دست يافتنى نيست. در هرحال اعتقاد من براى ضرورت آموزشهاى نظامى، مبتنى بر فتواى امام و بهخصوص امرى بود كه به من فرمودند كه براى جنگيدن با اسرائيل، به خواهران و برادران فلسطينى ملحق شوم. قطعاً با اسرائيل كه نمىشود بدون اسلحه جنگيد و از او خواهش كرد دست از شرارتهايش بردارد!
در فيلمهائى كه از نوفل لوشاتو در دهه فجر نشان مي‌دادند، شما با دقت بسيار بالائى حفاظت از امام را به عهده داشتيد و داستانى هم از شما نقل شده كه فرد مشكوكى را كه مىخواست از ديوار منزل امام در آنجا بالا بيايد، به پائين پرت كرده بوديد. اين رفتارهاى شما از سوى امام يا آقايان علمائى كه به نوفل لوشاتو مي‌آمدند، به ديده اعجاب يا نقد نگريسته نمىشد؟
بعضى از علما را كه نمىشود ديدگاهشان را به حساب آورد، چون اينها خيال مىكردند زن بايد در خانه بنشيند و تكان نخورد، ولى داماد امام، آقاى اشراقى از كسانى بودند كه بسيار مرا تشويق مىكردند و موقعى كه آن فرد مشكوك را از ديوار به پائين پرت كردم، بسيار از من تشكر كردند. حاج احمدآقا كه جاى خود را داشتند و هميشه توجه و محبت مىكردند، اما آقاى اشراقى هم در اين گونه موارد، بسيار مشوّق من بودند.
امام با اين رفتارها چه برخوردى داشتند؟
خيلى طبيعى و عادى. برايتان خاطره‌اى را بگويم. شبى كه امام مىخواستند به ايران برگردند همان شبى كه راه بسته شد حاج احمدآقا و آقاى كفاش‌زاده و گمانم دكتر فرزين كه زبان فرانسه بلد بود، در بيمارستان به ديدنم آمدند. من ديدم حاج احمد آقا بغض كرده‌اند كه حضرت امام فرموده‌اند با هواپيماى ما، خانم نيايد، ولى برويد خواهر دباغ را از بيمارستان بياوريد كه همراه خودمان ببريم، اما پزشك اجازه مرخصى نمي‌دهد و مىگويد كه حال شما هنوز مساعد نيست و ما هم خيلى ناراحتيم. اگر حضرت امام به اندازه سر سوزنى از رفتار من ناراحتى داشتند، چنين واكنشى نشان نمي‌دادند. اين مشكلى كه براى من پيش آمد، بعد از برخورد با همان خبرنگارى بود كه مىخواست از ديوار بالا بيايد.
مشكلتان چه بود؟
آن روزى كه او را از بالاى ديوار پرت كردم، يك ساعت بعدش قفسه سينه‌ام به شدت درد گرفت و نيمى از بدنم حالت فلج پيدا كرد. نمي‌دانم به خاطر عصبانيت، به قلبم فشار آمده بود يا چه مسئله‌اى بود، به هرحال خودمان هم نفهميديم. من بىهوش شده بودم و مرا به بيمارستان رسانده و بسترى كرده بودند. گمانم تا 20 بهمن در بيمارستان بودم و بعد مرا مرخص كردند. يادم هست اولين سرودى را كه راديو گذاشت ، من در خانه بودم كه شنيدم.
هنوز در همان خانه‌اى كه امام قبلاً اقامت داشتند، بوديد؟
خير در خانه شماره 13 بوديم كه نزديك خانه قطب‌زاده بود.
شما در كتاب خاطراتتان، از دانستههاى خود در باره افراد به سرعت عبور كرده‌ايد. البته اينها در آن مقطع، ظاهرالصلاح بودند، اما بعدها و اندك اندك دارند ماهيت خود را بروز دادند. يكى از اين افراد دكتر سروش بود. شما اين شخص را در آن زمان چگونه ديديد و آيا نشانههائى از عقايدى كه اين روزها اعلام مىكند، از جمله انكار وحى، در آن روزها هم در او وجود داشت يا خير؟
آقاى دكتر سروش آن زمان كه در انگلستان بود، براى بچهها يك قطب بود، چون كلاسها و جلساتى داشت و در آنها آيات و روايات را تفسير مىكرد. خود من اكثر يكشنبهها بعدازظهر در جلساتشان شركت مىكردم.
جلسات در خانه‌اش تشكيل مىشد؟
نخير، بچهها جائى را به عنوان مسجد گرفته بودند. در طبقه پائين بچهها را جمع مىكردند و هر هفته هم يكى از خانمها مسئولشان بود و از
آنها مراقبت مىكرد و بقيه خانمها و آقايان هم در طبقه بالا در جلسات شركت مىكردند. در آنجا نماز جماعت برگزار مىشد و افراد اخبار را مي‌دادند و بعد هم دكتر سروش صحبت مىكرد. اين توجه و علاقه، فقط از جانب امثال ما نبود. يك روز من در طبقه پائين منزل دكتر سروش با همسر ايشان نشسته بودم و دكتر سروش داشت در طبقه بالا مطالعه مىكرد كه سيد شهيدان، شهيد بزرگوار دكتر بهشتى آمدند و دكتر سروش با شوق و شور بسيار از پلهها پائين آمد و ايشان را در آغوش گرفت. شهيد بهشتى ناگهان گفتند :«خواهر دباغ ما هم كه اينجا هستند.» و خلاصه فرصت نشد كه بگويم من در اينجا فاميلم دباغ نيست، چون مي‌دانيد كه فاميل آقاى سروش هم دباغ است. در هرحال من خدمت دكتر بهشتى عرض كردم من خواهر طاهره هستم. به هر حال بايد گفت كه دكتر سروش از ابتدا اينگونه نبود.
در اينجا مايلم جمله‌اى را از يكى از اساتيد بزرگوارم نقل كنم كه براى همه نسلها و همه زمانها عبرت‌آموز است. ايشان مىفرمودند: «تا زمانى كه كبر و غرور شما را احاطه نكرده، سعى كنيد گام اول را كه در وجودتان برمي‌دارد، در نطفه، خفه‌اش كنيد، چون يكمرتبه متوجه مىشويد پايتان را از اين طرف جوى آب گذاشته‌ايد آن طرف و شده‌ايد ساواكى!» آقاى سروش را كبر و غرور به اين ورطه كشيد و متأسفانه مسئله شهوت. بنده در دور سوم مجلس نماينده بودم، همان موقعى كه آقاى سروش همسرش را طلاق داد و آن بازىها را سر دختر و پسرش درآورد. او دانشجوئى را فرستاد جلوى در مجلس و پيغام داد كه :«اگر جانت را دوست دارى، پايت را از كفش من در بياور.» من همسر سروش را مىشناسم كه چه زن متدين و فداكارى بود و همه عمرش را گذاشت كه اين آقا در انگلستان تحصيل علم كند! نمي‌دانست كه دارد تحصيل شيطنت مىكند، به آن آقا گفتم :«از قول من به دكتر سروش بگو پايت را جاى بسيار خطرناكى گذاشته‌اى. به جاى اينكه امروز به پسرت برسى و براى او زن بگيرى و به دخترت برسى و او را سروسامان بدهى، دنبال هوا و هوس خودت افتاده‌اى و دارى مزد دست زنى را مي‌دهى كه با اين همه ايثار، همه پولش را به پاى تو ريخت و خرج كرد؟» حالا من از كجا اين بدبينى را نسبت به ايشان پيدا كردم؟ موقعى كه از شوروى برگشتم،
نمي‌دانم منزل كدام يك از آقايان، دكتر سروش را دعوت كرده بودند و من هم دعوت داشتم. قرار بود كه من نكاتى را كه خصوصىتر بودند، در آنجا مطرح كنم. همين كه وارد راهروى منزل اين آقا شدم، آقاى دكتر سروش در اتاق را باز كرد و گفت :«بالأخره اين پيرمرد شما را به كمونيستها نزديك كرد؟!» حالا هنوز اتفاق جدائى بين او و خانمش نيفتاده بود. به او گفتم: «حيفم مي‌آيد از آن همه قرآنى كه تو خواندى. او پيرمرد نيست، رهبر اين انقلاب است. اگر هم كسى توانسته از قرآن و اسلام و انقلاب استفاده كند، به خاطر رهبرى و راهنمائىهاى ايشان بوده.» و بلند شدم و برگشتم. هرچه صاحبخانه اصرار كرد كه بمانم و در جلسهشان شركت كنم، نرفتم و خداحافظى كردم و برگشتم. از همانجا احساس كردم كه او دارد مثل عدّه‌اى ديگر لنگ مي‌زند تا كجا رسوا شود تا وقتى كه آن مسائل پيش آمد. اخيراً از يكى از آقايان شنيدم كه آقاى سروش گفته الفاظ قرآن ساخته خود پيغمبر است نه از سوى خداوند. كبر و غرور و منيّت وقتى ميدان پيدا كند، انسان را از اين هم بدبختتر خواهد كرد.
از شخصيت ابراهيم يزدى چه تحليلى داريد؟
او بسيار ظاهرالصلاح بود. ما در آنجا مي‌ديديم كه همراه امام نماز منظمى داشت. البته ماه رمضان نبود كه ببينم روزه مىگيرد يا نه. خانواده بنىصدر را ديده بودم كه روزه نمىگرفتند، ولى ايشان را واقعاً نديدم. ايشان خطاهاى شخصى داشتند كه انسان احساس مىكرد كه مسئله خودش مطرح است نه انقلاب. آقاعبدالله از بچههاى انگليس كه بعدها هم آمد و به وزارت اطلاعات رفت، بچه بسيار خوبى بود. مىگفت هر وقت كسى در اطراف آقاى يزدى نيست كه متوجه شود كه او چه دارد مىگويد، به خارجىها مىگويد كه من سخنگوى امام هستم. بهمحض اينكه اين مطلب به امام گفته شد ـ گمان مىكنم آقاى صادق طباطبائى هم اين نكته را به حاج احمدآقا گفته بودند حضرت امام فرمودند به زبانهاى مختلف روى كاغذ بنويسيد كه امام سخنگو ندارد و به ديوارهاى حياط بچسبانيد! اين گام اولى بود كه ساز رسوائى يزدى را نواخت. بحث بعدى اين بود كه پس از آمدن به ايران مصاحبه‌اى را انجام داد و گفت كه پيشنهاد رفتن
امام به پاريس را من دادم. اين منيت آقاى دكتر يزدى از اينجاها شروع شد. اصل قضيه اين بود كه ايشان از جبهه ملى و نهضت آزادى بودند و از آنجاها هم خوراك فكرى مىگرفتند. عده‌اى بودند كه ظاهرالصلاح بودند، اما خيلىجاها خداوند متعال مچها را باز مىكند.
و اما قطب‌زاده؟
او از همان اول با ريش تراشيده و كراوات رفت و آمد مىكرد. پرونده‌اش هم واقعاً مشخص بود. اما وقتى قرار شد ماهيت اينها تا وقتى كه حضرت امام زنده هستند، مشخص شود، بايد به ميدان مي‌آمدند. موقعى كه حضرت امام، مهندس بازرگان را براى دولت موقت انتخاب كردند، خيلىها اعتراض داشتند كه شما كه نهضت آزادى و جبهه ملى را مىشناسيد. چرا امام اين كار را كردند؟ من هميشه تحليلم اين است كه يك مادر نمىتواند دنبال بچه‌اش برود كه او بلند شدن و راه رفتن را ياد بگيرد. بايد چند بارى زمين بخورد. يك وقتهائى ممكن است از بيني‌اش خون هم بيايد، ولى بعد كم كم ياد مىگيرد كه روى پاى خودش بايستد. حضرت امام از پيروزى انقلاب به بعد هم دقيقاً آموزش مي‌دادند، حتى در انتخاب افراد. به نظر من در انتخاب مهندس بازرگان يا بنىصدر، امام اينها را مىشناختند، ولى چرا مانع نشدند؟ چون مىخواستند ملت و مردم بنىصدرهاى آينده را بشناسند، درست مثل همان كودكى كه زمين مىخورد و بلند مىشود، ياد بگيرد و راه برود. در مورد قطب‌زاده و بنى صدر يك بار هم نديدم كه بيايند بايستند و پشت سر امام نماز بخوانند. هميشه هم سعى داشتند در ساعات نماز نباشند. قطب‌زاده كه علنآ در وقت نماز مي‌آمد و مىنشست و عكس‌العمل نشان نمي‌داد. حالات لات منشى و ادا و اطوارهاى اينطورى داشت. آدم شرور و كثيفى بود.
به هنگام اعزام هيئتى براى تسليم پيام امام به گورباچف، حضور ساير اعضاى هيئت به دليل مناصب سياسى و يا دينى براى تفهيم مفاهيم پيام به گورباچف، سئوالى را برنمي‌انگيخت، اما حضور شما در آن هيئت براى بسيارىسؤال انگيز بود. به نظر شما امام چرا شما را هم اعزام كردند؟
من تا به حال چندين بار به اينسؤال جواب داده‌ام. در اين قضيه دو بحث وجود دارد. يكى اينكه يك خانم همراه اين هيئت باشد و بحث ديگر اين است كه چرا بنده را اعزام فرمودند؟ احساسم اين است كه اگر خانم ديگرى بود كه امام از سوابق و زندان و شخصيت او شناختى را داشتند كه از من داشتند، شايد ايشان را مىفرستادند، چون حضرت امام اين احتمال را مي‌دادند كه آمريكائىها هواپيما را بدزدند و ببرند!
خود امام گفتند؟
بله، البته از طريق حاج احمد آقا براى ما پيغام دادند. حاج احمد آقا خودشان صبح روز پرواز آمدند فرودگاه و برايمان توضيح دادند كه حتى شايد خود روسها متن نامه به خود روسها بربخورد و ما را نگه دارند، بنابراين بايد فردى را انتخاب مىكردند كه يك امتحانكهائى را داده باشد. آيت‌اللّه جوادى آملى كه انسان وارسته‌اى هستند كه همه چيزشان تمام است. آقاى لاريجانى هم كه ديپلمات با سابقه‌اى است. حالا بايد بين خانمها يك كسى انتخاب مىشد كه دست كم ريزهخوار مكتب آيت‌الله جوادى آملى باشد و لذا بنده را انتخاب كردند. آن روزها در دنيا، عليه جمهورى اسلامى تبليغات وسيعى مىشد و مخصوصا در موضوع حقوق و نقش زنان، جوى را ايجاد كرده بودند كه مردم دنيا تصور مىكردند جمهورى اسلامى، زن را در صندوقخانه محبوس مىكند و او بايد فقط بنشيند و بزايد و بچه بزرگ كند و از هر نوع فعاليت اجتماعى، به دور باشد.
حضرت امام، با يك كرشمه، چند كار انجام دادند. بديهى بود كه خبر ابلاغ پيام امام به گورباچف، به سراسر جهان مخابره مىشد و همه مردم دنيا مي‌ديدند كه آيت‌اللّه جوادى آملى در لباس روحانيت، به عنوان نماينده امام و آقاى لاريجانى به عنوان ديپلمات و بنده، آن هم با حجاب كامل اسلامى در كنار آنها، نزد گورباچف رفته‌ايم و قطعا در ذهنشان اينسؤال مطرح مىشد كه اعزام يك زن با حجاب به عنوان نماينده زنان ايران، تناسبى با شايعاتى كه درباره خانهنشين بودن زنها و اخبار هولناكى كه درباره بريدن سر زنها و آزار و اذيت آنها منتشر مىكردند، ندارد.
تاثير اين كار امام بسيار عميق و گسترده است. ما به جاى اينكه بيائيم و بر سر اين بحث كنيم كه چرا من رفتم و نه زن ديگرى، بهتر است به ابعاد اين حركت بسيار هوشمندانه بينديشيم و تاثيرات عميق و بسيار گسترده‌اى را كه در ميان زنان مسلمان سراسر جهان گذاشت، ارزيابى كنيم.
حضور شما براى خود آنها چقدرسؤال برانگيز بود؟
آنقدر كه آن آقائى كه به عنوان نماينده گورباچف به فرودگاه آمده بود، وقتى مرا ديد كه پشت سر آقاى جوادى آملى از هواپيما پياده شدم، با دستپاچگى، به جاى اينكه دسته گل را به دست ايشان كه رئيس هيئت بودند، بدهد، داد به دست من! كاملا دستپاچه شده بود. من گل را دادم به آقاى جوادى آملى و ايشان هم خندهشان گرفت. كاملا نشان مي‌داد كه ايشان هم متوجه دستپاچگى او شدند.
يك سال بعد از پيروزى انقلاب، سفراى ما در كشورهاى مختلف، از خانمها و آقايانى كه احساس مىكردند مىتوانند پيام انقلاب را به كشور خودشان ببرند، دعوت كرده بودند كه به ايران بيايند. از شوروى هم دو
خانم آمده بودند. اين خانمها اظهار مىكردند آن شبى كه شما را در كنار هيئت ايرانى در تلويزيون نشان دادند، ما كه قريب به 70 سال بود از انجام همه شعائر و آداب اسلامى منع شده بوديم، باورمان نمىشد و خيلى از خانمها، از شدت هيجان ضعف كرده بودند! بعد هم يك گلدان را كه كمى بزرگتر از يك ليوان است، از طريق دفتر آقاى گورباچف داده بودند كه براى شخص من هديه بياورند كه من هنوز هم آن را دارم. نمي‌دانم جنس آن چيست، چون خيلى سبك است.
ظاهراً آقاى گورباچف مىخواست با شما دست بدهد؟
موقعى كه معرفى صورت گرفت، ايشان دستشان را دراز كردند. من دستم را بردم زير چادرم كه به اين ترتيب با ايشان دست بدهم كه آقاى جوادى آملى نگاه سنگينى به ايشان كردند و آقاى گورباچف زود متوجه شدند و گفتند من نمىخواستم با اين خانم دست بدهم. فقط دست بي‌اسلحه را به طرف ايشان به عنوان مادر انقلاب دراز كردم تا اعلام كنم كه ما دوست داريم همسايگان خوبى براى شما باشيم!
شما با پايبندى محكمى كه به اعتقادات و اصول مورد قبول خود داريد، احتمالا حتى با دوستان خودتان در جمعيت زنان هم كه روزگارى در دوران اصلاحات حرفهائى از سنخ خانم شيرين عبادى مي‌زدند، مشكل داريد. با اين دوستان چگونه كنار مي‌آئيد؟
البته الآن از اين سنخ، كسى در جمعيت زنان نيست. همهشان رفته‌اند. من مايلم به نكته‌اى اشاره كنم. اغلب دوستان به من مىگويند تو پنجاه و هفتى هستى. مىگويم اگر پنجاه و هفتى هستم، اگر چهل و دوئى هستم، هرچه هستم، دنباله‌روى امام هستم. اگر كسى دوست دارد، مىتواند كنارمان باشد و با ما كار كند. من قائم مقام جمعيت هستم و كسى نمىتواند بيرونم كند، ولى شماها جوان هستيد و مىتوانيد به جاهاى ديگرى برويد كه با افكار شما تناسب بيشترى دارد. الآن واقعا در جمعيت وضع خوبى هست.
شما در آستانه دوم خرداد از كسانى بوديد كه از آقاى خاتمى حمايت كرديد. فكر مىكرديد در دوران صدارت ايشان، آن وضعيت پيش بيايد؟
نه، باورمان نمىشد كه فرض بفرمائيد مثلاً برادر آقاى خاتمى بيايد و چنين حركاتى را انجام بدهد. باورمان نمىشد كه عده‌اى براى قدرتطلبى و لفت و ليس بيايند و دور آقاى خاتمى جمع بشوند و آبروى اين سيد اولاد پيغمبر را ببرند. يادم هست كه ايشان سه بار به خاطر بحث و برخورد با نزديكان و بهخصوص برادرش، كارش به بيمارستان كشيد! اين دفعه هم كانديد شده بودند و من دو سه بار توسط دوستان مشترك براى ايشان پيغام فرستادم كه به ميدان نيائيد. بهتر است كه شما كنار باشيد. اينها هنوز سوخت و سوز نشده‌اند و ممكن است دوباره همان شرايط و وضعيت سابق را ايجاد كنند.
اگر كسى خودش نخواهد، آيا مىتوان شرايطى را برايش ايجاد كرد؟
شما مىتوانيد برادرتان را از خانه بيرون كنيد؟
من بله، شما چطور؟
من هم مىتوانم و راهش نمي‌دهم. ولى وقتى كسى رئيس جمهور مىشود و برادرش داماد امام است، چه كار مىشود كرد؟
همان كارى را كه خود امام به هنگام مشاهده تخلف از نزديكترين كسانش انجام مي‌داد. مگر امام اين كار را در مورد نوه خودش نكرد؟
آقاى خاتمى خيلى هم جنگيد و از اين قضايا صدمه هم خورد.
به عنوانسؤال آخر، از آنجا كه شما از معتمدين بيت امام بوديد و هستيد، كمى هم از ويژگىهاى شخصيتى همسر امام برايمان نقل كنيد.
درباره خانم حضرت امام، به يكى دو نكته اشاره كردن كار درستى نيست و شما بايد يك نشريه كاملتان را به اين كار اختصاص بدهيد. اين انسان والا و اين شخصيت بزرگوار، غير از افتخار همسرى امام، خود يك انسان مبارز، ايثارگر، مطلع از جو جامعه و آگاه به مسائل روز و بسيار هوشمند بودند. اين بسيار مهم است كه خانم يك فرد روحانى، در عين حال كه بار سنگين خانواده و تربيت بچهها به دوششان است و شايد در بسيارى از مقاطع، بايد اين بار را هم به تنهائى به دوش مىكشيدند، با توجه به اينكه يك انسان با شخصيت والائى هستند كه نسبت خانوادگى در آن سطح بالا را دارند، بهگونه‌اى خودشان را تربيت كرده و اين آمادگى را در خود ايجاد كرده بودند كه در نبود همسر، با بهترين شيوههاى ممكن با فرزندان برخورد مىكردند. ايشان كتابهائى را مطالعه مىكردند كه به درد زمانشان مىخورد و از نظر تقوائى بهگونه‌اى خود را مهذب كرده بودند كه آشنا و غريبه و خويشان ايشان و همسرشان، در طول اين سالهاى پر فراز و نشيب نتوانستند كوچكترين خرده‌اى بر رفتار و گفتار ايشان بگيرند. ايشان در طول زندگى هميشه خدمتكار داشتند و خريد به عهده كسى بود. شما حتى يكى از اينها را پيدا نمىكنيد كه به اندازه نوك سوزنى از ايشان گلايه داشته باشد. عده‌اى بودند كه تبركا و تبرعا مي‌آمدند و در منزل ايشان خدمت مىكردند. خانمى اهل قم بودند و نذر داشتند كه يك ماه نزد خانوادهشان باشند و يك ماه بيايند و به ايشان خدمت كنند. به نظر من به اين سادگى نمىشود اخلاقيات، رفتار و سيره ايشان را وصف كرد.
از خاطرات شخصى خودتان با ايشان بگوئيد.
يك بار در نجف خدمت خانم رسيده بودم، يعنى دو روز در آنجا، به عنوان ناهار مهمان بودم. در نوفل لوشاتو زمانى كه وارد خانه حضرت امام شدم و مسئوليت خدمت به امام به بنده داده شد، طبيعى بود كه خانم بايد مرا مىشناختند. ايشان با طمأنينه و صلابت خاصى و با شيوه‌اى از منسؤال كردند كه هستم و از كجا آمده‌ام كه من هرگز احساس بدى نداشتم.
ايشان بهشدت رعايت حال افراد را مىكردند. در مدتى كه بنده در نوفل لوشاتو بودم، تهيه غذاى امام به عهده من بود. امام ظهرها جز كمى آبگوشت و شبها هم جز ماست و مقدارى نان و پنير و گاهى انگور چيزى ميل نمىكردند، ولى خانواده موظف نبودند كه هميشه اين نوع غذا را صرف كنند.گاهى كه من مىخواستم براى خانم غذا بپزم، مىگفتند شما وظيفهتان در قبال حضرت امام است و در قبال ما وظيفه‌اى نداريد. خودشان تشريف مي‌آوردند و غذا مىپختند. يك بار حضرت امام به خانم گفته بودند مثل اينكه خواهر طاهره سردشان است و لباس مناسب ندارند. ايشان طورى از منسؤال نكردند كه حس كنم ندارم. من در سوريه لباس داشتم، اما تصور نمىكردم كه هوا در نوفل لوشاتو به آن شدت سرد شود و با خود لباس زمستانى نياورده بودم. خانم با ظرافت خاصى كه من احساس ناراحتى نكنم، اين حرف را به من زدند. هميشه حرفهايشان را با وقار و تدبير خاصى مي‌زدند.
بعد از آمدن به ايران، اوائل، هر ده پانزده روز يك بار خدمتشان مي‌رفتم. اين اواخر كه قدرى كسالت پيداكردم، دو ماه يك بار مي‌رفتم. هرگز نشد كه ايشان حتى بگويند فلانى يك ليوان آب بده كه قرصم را بخورم. من هميشه دستشان را مىبوسيدم و مىگفتم اين دست به حضرت امام خدمت كرده و شايسته بوسيدن است و ايشان با بزرگوارى
مىفرمودند شما هم به امام خدمت بسيار كرديد و دست شما را هم بايد بوسيد. انسان در حضور ايشان احساس ارزشمندى و ارجمندى مىكرد. بسيار با ارزشها آشنا بودند.
هفته گذشته به منزل خانم رفتم. ايشان به گل، مخصوصا اطلسى و شاهپسند خيلى علاقه داشتند. باغچه ايشان پر از گل شده بود. من در اتاق بودم كه صداى گريه دو نفر را شنيدم. به حياط نگاه كردم و دو خانم را با كمرهاى خميده ديدم كه كنار باغچه نشسته بودند و داشتند گريه مىكردند. يكى از آنها قبل از رفتن خانم به نجف، در خدمت ايشان بود و يكى هم بعدها. آنها با چنان تأثرى گريه مىكردند كه حقيقتا دل انسان به درد مي‌آمد. تاثير شخصيت خانم در انسانها، طولانى و پايدار بود. اينها مىگفتند اى كاش يكبار از خانم تغيرى ديده بوديم كه حالا اين قدر از فقدان ايشان دلمان نمىسوخت. بايد هم شخصيتى چون حضرت امام، چنين همسرى مي‌داشتند و چنين بانوئى هم بايد همسرى چون امام مي‌داشتند و فرزندانى چنين شايسته. به نظر من امام و خانم امام به‌راستى شايسته همسرى با يكديگر بودند و بىترديد در جهان باقى نيز با هم محشور خواهند بود.


/

سخنان معصومين

دانش در كلام امام على عليه السلام
«لاتَجعَلوا عِلمَكُم جَهلاً، ويَقينَكُم شَكّاً، اذا عَلِمتُم فَاعمَلوا، و اذا تَيَقَّنتُم فَأَقدِمُوا». (نهج البلاغه، حكمت 274، تاريخ ابن عساكر، 12، ص )192
دانش خود را نادانى و يقينتان را شك قرار ندهيد، هرگاه دانستيد، به دنبال عمل باشيد و چون يقين پيدا كرديد، اقدام نماييد.
«قَطَعَ العِلمُ عُذرَ المُتَعَلّلِين». (نهج البلاغه، حكمت، )284
علم، عذر بهانه آوران (و آنها كه از مسؤوليت شانه خالى مىكنند) را قطع كرده است.
«أَوضَعُ العِلمِ ما وُقِفَ عَلى اللِّسانِ، وَ أَرفَعُهُ ما ظَهَر فى الجَوارحِ و الأركان». (نهج البلاغه، حكمت )92
پستترين دانش، آن است كه تنها بر سر زبان است و والاترين دانش آن است كه در اعضاى بدن دانشمند آشكار گردد.
«العِلمُ مَقرونٌ بِالعَمَلِ، فَمَن عَلِمَ عَمِلَ، و العِلمُ يَهتِف بالعَمَلِ، فَان أجابَهُ وَ الّا ارتَحَلَ عَنه.» (نهج البلاغه، حكمت 366، الكافى، ج 1، ص )40
دانش در كنار عمل است پس هر كس بداند عمل كند و علم فرياد به عمل برمي‌آورد پس اگر اجابت كرد (علم) بماند و گرنه كوچ كند و برود.
العِلمُ عِلمانِ: مَطبُوعٌ، وَ مَسمُوعٌ، وَلايَنفَعُ المسمُوعُ اذا لم يَكُن المَطُبوع.» (نهج البلاغه، حكت )338
دانش بر دو قسم است: دانش فطرى (كه در نهاد انسان است) و دانش شنيدنى، دانش شنيدنى هرگاه با دانش فطرى نباشد سودى نمي‌دهد.
«يا جابِرُ، قِوامُ الدّينِ وَ الدُّنيا بأربعة: عالم مُستَعمِل عِلمَهُ، و جاهِلٍ لايَستَنكِفُ أن يَتَعَلّمَ، و جَوادٍ لايَبخَل بمعروفِهِ، و فقيرٍ لايَبيعُ آخرتَهُ بدنياهُ، فاذا ضَيَّعَ العالِم علمَهُ استَنكفَ الجاهلُ أن يَتعلّمَ، و اذا بَخِلَ الغَنىّ بِمعروفِهِ باعَ الفقيرُ آخرتَهُ بدنياه.» (نهج البلاغه، حكمت 372، مجمع الامثال، ج 2، ص )454
اى جابر، پايدارى دين و دنيا برچهار پايه استوار است: دانشمندى كه علم خود را به كار بندد، نادانى كه از آموختن سرباز نزند، بخشنده‌اى كه از دادن مال خود بخل نورزد و تهيدستى كه آخرتش را به دنيا نفروشد. پس هرگاه دانشمند علم خود را ضايع كند (و بدان عمل نكرد)، جاهل از آموختن خوددارى نمايد و هرگاه توانگر از بخشيدن مال، دريغ كرد و فقير هم آخرت خود را به دنيا بفروشد.(قوام جهان به هم خواهد خورد).
«ما أَخَذَ اللّهُ على أهلِ الجَهلِ أن يَتَعلَّمُوا حتّى أخَذَ على أهلِ العِلمِ أَن يُعَلِّمُوا». (نهج البلاغه، حكمت )478
خداوند از نادانان تعهد به آموختن دانش نگرفته مگر آن كه قبلاً از دانشمندان تعهد آموزش آنها را گرفته است.
«مَنهُومانِ لايَشبَعانِ: طالبُ علمٍ، وطالبُ دنيا.» (نهج البلاغه، حكمت )457
دو گرسنه‌اند كه سير نمىشوند: طالب علم و طالب دنيا.
«ياكُميلُ، العِلمُ خيرٌ مِنَ المال، العِلمُ يَحرُسُكَ وَ أَنت تَحرُسُ المالَ، و المالُ تَنقُصهُ النَّفَقَةُ، و العِلمُ يَزكُو عَلى الانفاقِ، وصَنيعُ المالِ يَزولُ بِزوالِه.» (نهج البلاغه، حكمت )147
اى كميل، دانش به از مال است، زيرا دانش تو را حفظ مىكند در حالى كه تو بايد مال را حفظ كنى، مال با خرج كردن، كاهش مىيابد ولى دانش با صرف كردن افزوده مىشود آنكه ساخته مال است با زوال مال از بين مي‌رود.
«يا كُمَيلُ، هَلَكَ خُزّانُ الاموالٍ وهُم أحياءٌ، و العُلَماء باقونَ ما بَقِىَ الدَّهرُ، أعيانُهُم مَفقُودَةٌ، وَ أَمثالُهم فى القُلُوبِ مَوجُودَةٌ.» (نهج البلاغه، حكمت )147
اى كميل، ثروت اندوزان نابود شدند در حالى كه در صف زندگانند ولى دانشمندان زنده‌اند تا روزگار باقى است، و بدنهايشان از ميان مردم بيرون رفته ولى نمونههاى عالى آنان در دلها موجود است.


/

موسیقی و پیامدهای روحی آن

موسيقى (يا موسيقيا) واژه‌اى يونانى است كه در اصطلاح و فرهنگ لغت معادل مفهوم “غنا” دانسته شده است و در چند معنا به كار مي‌رود:
ـ1 موسيقى طبيعى، اصوات و نغمههاى موزون و متناسب كه از طبيعت برخى اشياء و يا از حنجره پرندگان شنيده مىشود، مانند صداى دلنواز ريزش آبشارها، آواى روح پرور بلبل، قمرى و عندليب، ترانه دلرباى كبك و هزار دستان، نواى نغز پرندگان ديگر، نغمه مسرّت بخش جويبارها، صداى فرح بخش شاخههاى درختان به هنگام وزش باد، اين اصوات و آهنگها نه تنها مصون از صدمه و آسيب و زيان است بلكه نيروى فكر و تعقّل را زياد مىكند و خستگىهاى دماغى را نيست و نابود مىسازند و انسان را خوشحال و با نشاط و سرحال مىنمايند.
ـ2 موسيقى غير طبيعى كه دو مصداق دارد، يكى آواز خوشى كه از حنجره آدمى بيرون مي‌آيد، ديگرى صدايى كه از نواختن آلات موسيقى توليد مىشود.
موسيقى مصنوعى: آهنگهاى مصنوعى است كه دست بشر آن را به وجود مي‌آورد و به وسيله وسائلى از قبيل ويولن، ترومپت، گيتار، تار، سنتور و غيره ايجاد مىشود، اصواتى كه توسط اين آلات به وجود مي‌آيند گاهى انسان را راهى وادى حزن و اندوه مىكند، و زمانى بحدّ افراط غريق نشاط مىسازد.()
ولى اين دو واژه در حوزه مفاهيم دينى با يكديگر تفاوت دارند، “غنا” از ديدگاه فقه عبارت است از: آوازى كه از حنجره آدمى بيرون مي‌آيد و در گلو چرخانده (چهچهه) و در شنونده سرور و وجد ايجاد مىكند و مناسب با مجالس لهو و خوش گذرانى است. اما “موسيقى” به صوت و آهنگى گفته مىشود كه از آلات موسيقى پديد آيد، بنابراين بين موسيقى اصطلاحى و موسيقى فقهى، عموم و خصوص مطلق است :”موسيقى اصطلاحى” عام و گسترده است و شامل موسيقى فقهى نيز مىگردد، ولى “موسيقى فقهى” خاص است و به بخشى از موسيقى اصطلاحى اختصاص مىيابد.()
اين سخن در غنا نيز صادق است و نسبت ياد شده در آن جارى است.()
قابل ذكر است واژه موسيقى (يا موسيقيا) در متون دينى به چشم نمىخورد ولى به جاى آن واژههاى غنا، لهو،ملاهى و مصاديق آلات موسيقى، مانند: دف، مزمار(نى و فلوت) مغرف (تار) عود، طبل، تنبور و مانند آن به كار رفته است.
موسيقى و پيامدهاى روانى آن
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
پيامدهاى روانى موسيقى
موسيقى مصنوعى انسان را در عالمى كه براى وى قابل توصيف نيست سير مي‌دهد، و چنان بر اعصاب آدمى مسلّط مىشود كه گاهى مىگرياند و گاهى انسان را در حد افراط مىخنداند، گاهى اعضا و جوارح انسان را بدون اختيار خود به حركت در مي‌آورد، و زمانى تهييج عشق و شهوت مىكند و آدمى را برده و غلام خود ساخته بر اعصاب، عقل،فكر و دانش فرمانروايى و حكومت مىكند، و آثار منفى فراوانى بر روح و روان انسان دارد كه به نمونههايى اشاره مىشود:
1ـ ايجاد عدم تعادل و توازن بين اعصاب سمپاتيك و پاراسمپاتيك
امروزه با پيشرفت روز افزون دانش پزشكى بشر به پى آمدهاى زيانبار موسيقى براى اعصاب و روان انسان پى برده است به گفته دانش پزشكى، موسيقى بر اثر اينكه داراى زير و بمهاى عجيب و ارتعاشات متنوع و گوناگون است و با نواهاى حزن‌انگيز و نشاط‌انگيز، نظم حياتى بدن و تعادل دو قسمت از اعصاب نباتى (سمپاتيك و پاراسمپاتيك) را كه عامل تنظيم جذب و دفع و هضم و ضربان قلب و فشار خون است بر هم مي‌زند.()
2ـ ضعف اعصاب
به نظر روان شناسان، گوش دادن به موسيقى به ضعف اعصاب مي‌انجامد كه خود سرچشمه بسيارى از بيمارىهاى جسمى و روانى مىگردد.
دكتر “ولف آدلر” پروفسور دانشگاه كلمبيا مىگويد: «بهترين و دلكشترين نواهاى موسيقى شومترين آثار را روى سلسله اعصاب انسان باقى مىگذارد.» در پى سخنان او هزاران نفر در آمريكا خواستار پيشگيرى از برپايى كنسرتهاى عمومى شدند.()
پرفسور هنرى، استاد دانشگاه لويزيان روانشناسى كه 25 سال پيرامون روان تحقيق كرده مىگويد:…يكى از عوامل مهم خستگى روحى و فكرى و سردردهاى عصبى گوش دادن به موسيقى است، مخصوصاً براى كسانى كه به موسيقى دقت و توجّه بيشترى مىكنند.()
ويليام حيمد: ممكن است خدا از گناهانمان بگذرد ولى ضعف اعصاب كه بيشتر از موسيقى سرچشمه مىگيرد دست از سرمان برنمي‌دارد.()
اين بيمارى ميان موسيقى دانان بيشتر رونق دارد، تا آنجا كه 80% آنان مبتلا به اين مرض بوده‌اند به عنوان نمونه از اين افراد مىتوان، نام برد:بتهون (1770 ـ 1826) روبرت
شومان (1810 ـ 1856) موريس راول (1875 ـ 1937) ايشارد واگنر، شوين، ينچه، شومان متروپولوس، يوهان، دووراك، مندلسن، باخ… جزو آن دسته از موسيقى دانانى هستند كه با مبتلا شدن به بيمارى عصبى از آسايش زندگى محروم شدند و به همين وضع از دنيا رفتند.()
3ـ بيمارى مانى
بر اثر تحريك اعصاب انسان دچار اغتشاشات و آشفتگى روانى مىشود، كه آن را بيمارى مانى مىنامند. خوشىهاى ناگهانى، خندههاى بيجا، پرگويى، هذيان گويى، عصبانيّت، عجله و شتاب و ناآرامى دائمى از آثار اين بيمارى است.()
اشارد واگنر موسيقى دان مىگويد: تندرست نيستم دستگاه اعصابم از ضعف روز افزون مرا آسوده نمىگذارد…خيلى نگرانم و تنها هستم و بيشتر دلم مىخواهد بميرم.()
4ـ بيمارى سيكلوتمى
شنيدن آهنگهاى شورانگيز و غم‌انگيز عامل فشار بر اعصاب سمپاتيك و عامل ناراحت كننده اعصاب پاراسمپاتيك مىباشد، در نتيجه يك نوع انقلاب عصبى پديد مي‌آيد كه بر اثر آن
فرد بشدّت مىخندد ناگهان در حين خنده به گريه مي‌آيد و باز پس از مدتى حالت طرب و نشاطى پيدا كرده بشدت مىخندد طولى نمىكشد حالت نشاط او مبدّل به تأثّر مىشود. بيمارى روحى سيكلوتمى در واقع دو حالت متضاد روحى است كه سرنوشت ناراحت كننده‌اى بر اعصاب و روان بشر تحميل مىكند.()
5 ـ اختلالات دماغى
مغز يكى از مراكز عصب است و سلسله اعصاب در تمام افعال و اعمال خود مطيع و فرمانبر و تابع فرامين و دستورهاى مغز مىباشند و بايستى براى بهداشت و سلامتى اعصاب از مغز محافظت نمود. موسيقى با مسلّط شدن بر اعصاب حمله به مغز را شروع مىكند وقتى بر مغز مسلّط شد فرمانروايى بدن را به عهده مىگيرد. اولين اثرش اين است كه اراده انسان را سلب مىكند و در نتيجه انسان بى اختيار مي‌رقصد، با ميز و صندلى ضرب مىگيرد، شانه تكان مي‌دهد، مىخندد و مىگريد، با تسلّط كامل بر مغز و بدن دستخوش تحول و اغتشاش و آشفتگى مىگردد، خرد و انديشه از انسان سلب و بتدريج نيروى درّاكه ضعيف شده اختلالات دماغى، آشفتگيهاى روحى، نگرانيهاى روانى پديد مي‌آيد و سرانجام منجر به جنون و ديوانگى مىشود.()
بتهون موسيقى دان معروف مىگويد: شما اى مردمانى كه مرا ديوانه و تندخو مىپنداريد و از اجتماع گريزان مىخوانيد، از اين كه نسبت به من بد بين هستيد بسيار دلگيرم و زجر مىكشم. براى من رفت و آمد در مجامع عمومى و همه جور خوشيهاى ديگر ممنوع(شده) ست. من بايد مثل يك مطرود زندگى كنم براستى زندگى من پر اندوه مىباشد. من اكنون براى هميشه، انتظار زمانى را مىكشم كه زندگى من به انتها رسد و ريشه حياتم پاره شود.()
6ـ تخدير اعصاب
مواد مخدر و تخدير كننده گاهى از راه دهان و نوشيدن وارد بدن مىشود( مانند شراب و…) زمانى از راه بوييدن (مانند هروئين و…) گاه از راه تزريق (مانند مرفين) و زمانى نيز از راه حس شنوايى به جان و روان آدمى منتقل مىشود (مانند غنا و موسيقى) لذا مىتوان گفت يكى از عوامل تخدير اعصاب انسان كه آثار زيان بارى بر روى اعصاب دارد. موسيقى است از اين رو بعضى از آهنگها چنان افراد را در نشئه فرو مىبرد كه حالتى شبيه به مستى به آنها دست
مي‌دهد. البته گاهى به اين حد و مرحله نمي‌رسد، ولى تخدير خفيف ايجاد مىكند و در پى آن آثار زيان بارى روى اعصاب بر جاى مىگذارد و شخص را دچار افسردگى و مبتلا به فشار خون مىكند.()
لوتر مىگويد: موسيقى در تخدير اعصاب از مواد مخدّر هم قوىتر است.()
امراض روحى برخى موسيقيدانان معروف
بتهون به پريشان فكرى، بدبينى به جامعه، اختلالات عصبى و ديوانگى مبتلا شد.
بولدن به اختلالات عصبى، ناراحتىهاى روحى و روانى، و ديوانگى گرفتار شد.
شومان به بيمارى عصبى، فلج انگشتان، كورى، ضعف سامعه و ديوانگى مبتلا شد.
دوكوينسى به ضعف اعصاب، بى قيدى، و ضعف باصره مبتلا شد.”شوپن” ضعف اعصاب، بدبختى، سل. “يوهان” ضعف اعصاب، افسردگى ناكامى؛ “دووارك” به دام ضعف اعصاب، جنون، فلاكت و “باخ” به ضعف اعصاب، اختلال هواس، تند مزاجى و كورى، و “راول” به اغتشاشات فكرى، عصبانيّت، بدبينى به جامعه، كورى ؛ و “موزارت” به لاقيدى، پريشانى فكر، شهوت رانى ؛ و “پاگانى نى” اختلال مزاج، ناراحتى اختلالات روحى و “نانى” به ضعف قواى روحى و “مندلس” اختلالات روحى و عصبى، تندخويى، سكته و “فريدمان”، به ناراحى فكرى و عياشى و “شاپيرو” به آلام روحى و “بوكرينى” به پريشانى فكرى و بدبختى مبتلا شدند.() “فاعتبرو يا اولى الابصار”.
در نتيجه مىتوان گفت موسيقى غير طبيعى زيبانبارترين آثار روحى و روانى را در پى دارد كه مىتوان به ايجاد عدم تعادل و توازن بين اعصاب سمپاتيك و پاراسمپاتيك، ضعف اعصاب بيمارى مانى و آشفتگى روانى، بيمارى سيكلوتمى و حالت تضاد روحى، اختلالات دماغى و جنون و ديوانگى و تخدير اعصاب اشاره كرد.
موسيقى تا كى جهان را همچو زندان مىكنى؟ تا بكى ظلم و جفا اينسان به انسان مىكنى؟
موسيقى اى ظالم بى رحم گو بر من چرا؟ مردمان را سير از عمر و دل و جان مىكنى
ارمغانت جز كرى كورى چه مىباشد بگو از تو جز ظلم و جفا و جور مي‌آيد بگو
گربخوانم نامه اعمال و كارت مو بمو مىكنندت سب حتى قوم زنبوران و خو
گشته‌اى ابزار استعمار كاران موسيقى بتهون را كرده‌اى سير از دل و جان موسيقى
كور شد از دست تو اسحاق و شومان موسيقى گشت قربانى مكاريت يوهان موسيقى
بر چه چيزش مىكنى فخر و مباهات افتخار بى شمار علّت زتو اى موسيقى آيد به بار()
موسيقى و پيامدهاى اجتماعى
موسيقى و آهنگهاى مصنوعى علاوه بر زيانهاى جبرانناپذير روحى و روانى، زيانهاى ويران كننده اجتماعى نيز دارد كه جامعه را از هم پاشيده به فساد و فحشا و امثال آن سوق مي‌دهد. در اين بخش به صورت فهرست‌وار به زيانها و پيامدهاى اجتماعى موسيقى اشاره مىكنيم.
الف: گرايش به فساد اخلاقى
غنا و آواز مطرب و لهوى و موسيقى مبتذل انسان را به سوى شهوت و فساد اخلاقى مىكشاند و پاكى و تقوا را در جامعه نابود مىكند.
حضرت صادق(ع) فرمود: «بيت الغناء لاتؤمن فيه الفجيعة؛()خانه كه در آن غنا باشد، از مرگ ناگهانى و حادثه ناگوار مصون نخواهد بود.» و اين فسادها در چند مورد بيشتر خودش را نشان مي‌دهد.
1ـ رواج فحشا و زنا
آمار فحشا و زنا در جهان بيداد مىكند و هر سال رو به افزايش است، به دنبال آن سقط جنين و يا آمدن فرزندان نامشروع در جامعه است به اين آمار توجه كنيد: «چهل و هفت درصد زايمانهاى يك بيمارستان آمريكا مربوط به مواليد نامشروع است.»
به ادعاى يك پزشك آمريكايى «اكثر مواليد مربوط به زنان پايينتر از بيست سال، مربوط به فرزندان نامشروع بوده است.»()
در آمار ديگرى آمده «در نروژ و دانمارك از هر ده زوج موجود، سه تا چهار زوج زندگى مشترك خارج از دايره ازدواج دارند، در آمريكا تجربه زندگى مشترك خارج از ازدواج و روابط قبل آن، از پانزده درصد در سال 1970 به پنجاه درصد در سال 1993 رسيده است.»
در كشورهاى غربى، تعداد نوزادان نامشروع به شدت افزايش يافته، «در سوئد از هفده درصد در سال 1970 به پنجاه و يك درصد در سال 1988 رسيده است.»()
يكى از مهمترين عوامل ازدياد فحشاء و زنا موسيقى و ترانههاى مبتذل است.
پيامبر اكرم(ص) 1400 سال قبل فرمود: «الغناء رقيّة الزّنا؛() غنا نردبان زنا است.»
موسيقى با ازدياد نيروى هوسرانى و شهوت
و تحريك و تقويت غريزه جنسى بازار زنا و فحشا را گسترش مي‌دهد و به دنبال آن بيماريهاى خطرناكى چون سفليس، سوزاك، شانكر، خودارضائى و ايدز پديد مي‌آيد.
به قول يكى از نويسندگان: «خواندن قرآن با صداى دلنشين انسان را به فكر وا مي‌دارد، به خودشناسى كه مقدّمه خداشناسى است دعوت مىكند ولى ترانه….آدمى را غرق در دريايى از هوس و آلودگى مىسازد.»()
2ـ شراب خوارى و رقاصى از ديگر فساد موسيقى مبتذل است.
3ـ سقط جنين، و توليد فرزند زنا در صورت زنده ماندن فساد ديگرى است كه يكى از عوامل آن موسيقى مبتذل مىباشد.
ب: غفلت از ياد خدا و قساوت
قرآن يكى از عوامل گمراهى را «لهو الحديث»() مي‌داند “لهو” چيزى است كه انسان را چنان مشغول كند كه باعث غفلت و بازماندن از ياد خدا و كارهاى مهمتر مىشود، چرا كه غنا و موسيقى آن چنان اراده انسان را سست و غريزه جنسى را تحريك مىكند كه انسان خدا و قيامت را فراموش مىكند تا آنجا كه قلبش قساوت مىگيرد و در نتيجه به همنوعان خود رحم نخواهد كرد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ثلاثٌ يقسين القلب: استماع اللهو و طلب الشّكار و اتيان باب السّلطان؛() سه چيز قلب را قسى مىكند، شنيدن لهويات، دنبال شكار رفتن و در خانه شاهان رفت و آمد نمودن.»
به همين جهت دشمنان اسلام هم درصدر اسلام (در جنگ احد) و هم در اين زمان (مانند جنگ عراق عليه ايران…) براى تحريك سربازان به جنگ و جنايت از موسيقى مبتذل استفاده مىكردند.
ج: بلا و گرفتارى
امام صادق(ع) فرمود: «بيت الغناء لاتؤمن فيه الفجعة ولاتجاب فيه الدّعوة ولايدخله الملك؛() خانه‌اى كه در آن غنا (و موسيقى) باشد از بليات ناگهانى درامان نيست و دعا در آن مستجاب نمىشود و مَلَك نيز در آن داخل نمىشود.» به همين جهت غالب موسيقيدانان هميشه دچار بلا و گرفتارى بوده‌اند.
و: گسترش فقر و محروميّت
وقتى خانه و جامعه‌اى با وجود ترانههاى مبتذل بىبركت شد و بر مغز و اعصاب، موسيقى و ترانه حاكم شد قدرت كار و تلاش از افراد گرفته شده دچار فقر و فلاكت و ندارى مىشوند.
حضرت صادق(ع) فرمود: «الغناء اخبث ماخلق اللّه، الغناء شرّ ما خلق اللّه…الغناء يورث الفقر؛() غنا بدترين چيزى است كه آفريده شده، و شرترين آفريده خدا است. غنا و موسيقى، عامل فقر و ندارى است.»
هـ.: نفاق و دوروئى:
از ديگر اثرات زيانبار اجتماعى موسيقى، نفاق و دوروئى است كه خود عامل بسيارى از جنايات و انحرافات مىباشد. در بخشى از حديث پيش گفته از زبان حضرت صادق(ع) مىخوانيم: «الغناء يورث النّفاق؛() موسيقى، عامل نفاق و دورويى است.»
و: از دست دادن شخصيّت
كسى كه براى خود ارزش و كرامت قائل است دور گناه نمي‌رود. على(ع) فرمود :«كسى كه نفسش براى او محترم باشد با گناه به او اهانت نمىكند.»() و فرمود: «كسى كه براى خود ارزش قائل است به راحتى بر شهوتش مسلّط مىشود.»() و فرمود: «كسى كه براى خود ارزش و كرامت قائل است دنيا در نزد او كوچك مىشود.»()
برعكس كسى كه براى خود ارزش و شخصيت قائل نباشد دست به هر گناه و جنايتى مي‌زند. يكى از زيانهاى موسيقى مبتذل سلب اراده و از دست دادن شخصيت و كرامت است.
بسيار ديده شده كه مستمعان موسيقى همراه با نواهاى موسيقى بى اراده و بى اختيار بحركت در مي‌آيند و با تكان دادن دست و پا و اندام به رقص مىپردازند و بى اختيار عامل شكسته شدن شخصيّت خويش شده و كرامت و حرمت خويش را از دست مي‌دهند.
ز: از دست دادن غيرت
موسيقى بتدريج حس ناموس دوستى و غيرت را در انسان ريشه كن مىكند، زيرا موسيقى چنان تصرّفاتى در عقل و انديشه و اخلاق مىنمايد كه انسان حاضر مىشود لحظه عيش و نوش و رقصيدن را بر حفظ ناموسش ترجيح مي‌دهد اين حقيقت در مجالسهاى مختلط و رقصهاى دسته جمعى و شب نشينىهاى آنچنانى به خوبى خود را نشان داده است و در غرب به صورت واضح ديده مىشود.
«دقيقاً نيمى از جوانان آمريكا با روابط جنسى افراد متأهل با ديگران مخالفتى نداشته، وفادارى زوجين به يك ديگر را امرى بيهوده و بىمورد مىپندارند.»() اين يعنى بى غيرتى و گرفتار زنا و فحشا شدن يكى از عواملش از دست دادن غيرت است.
على (ع) فرمود: «مازنى غيور قطّ؛() غيرتمند هيچگاه زنا نمىكند.» و رسول خدا(ص) فرمود: «انّ الغيرة من الايمان؛() غيرت جزء ايمان است.»
ح: جنايت و خودكشى
آمار خودكشى و ديگركشى به شدّت در جهان افزايش يافته و هر روز خبرهاى وحشتناكى در اين زمينه منتشر مىشود، يكى از عوامل اين جنايت موسيقى و ترانههاى مبتذل است.
شاهد زنده آن خودكشى افراد زيادى از موسيقي‌دانان از جمله “شومان” موسيقى دان معروف است كه خود را به رود خانه “راين” انداخت() و با اين عمل در حقيقت عليه انسانيّت قيام كرد. و همين طور خودكشى دسته جمعى كسانى كه بعد از گوش دادن به ترانههاى مبتذل و موسيقى دست به اين كار زده‌اند.()
و همين طور جنايت ديگر كشى از آثار زيانبار ديگر اين عامل فساد يعنى موسيقى است كه جامعه بشرى را به خطر انداخته است چند سال قبل در «ليتل راك» واقعه‌اى هشدار دهنده رخ داد و آن اين كه پسر بچّه 12 ساله با چاقو به معلّم پيانوى خود حمله كرد و در مقابل چشمان وحشت زده همسايگان او را از پاى درآورد.()
در نتيجه مىتوان گفت: موسيقى و ترانههاى مبتذل زيانبارترين پيامدهاى اجتماعى را در پى دارد كه مىتوان به عنوان نمونه به رواج فحشا و بىعفتى، شراب خوارى و رقاصى، خودكشى و ديگر كشى، قساوت و بى رحمى، بلا و گرفتارى، نفاق و درويى، از دست دادن غيرت و شخصيّت و گرفتار شدن در دام فقر و فلاكت، اشاره كرد.
در يك كلام بايد گفت:
گوش كن دوست اگر عاقلى و پاك سرشت جايگاهت بكند خالق افلاك بهشت
موسيقى كور كند چشم جهان بينت را مي‌ربايد زكفت عقل و دل و دينت را()
پايان بخش سخن را كلام امام راحل قرار مي‌دهيم كه مىگويد: «از جمله چيزهايى كه مغز جوانها را تخدير مىكند، موسيقى است…انسان را از جدّيت بيرون مىبرد. يك جوان كه عادت كرده روزى چند ساعت را با موسيقى سر و كار داشته باشد، يك جوانى كه اكثر اوقاتش را صرف بكند و پاى موسيقى بنشيند…از مسائل زندگى و از مسائل جدّى به كلّى غافل مىشود…نبايد دستگاه تلويزيون(و راديو) جورى باشد كه 10 ساعت موسيقى بخواند… اين عذر نيست كه اگر موسيقى نباشد در راديو، آنها مي‌روند از جاى ديگر موسيقى
مىگيرند. حال اگر از جاى ديگر مىگيرند، ماب بايد به آنها موسيقى بدهيم(؟!)». ادامه دارد

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. ر.ك: سيد مرتضى علم الهدى، ساز و آواز، قم، پيام اسلام، 1352، ص 5، احكام موسيقى، سيد مجتبى حسينى دفتر نشر معارف، اول، 1385، ص .27
. احكام موسيقى، همان، ص 27 و .28
. ر.ك: امام خمينى مكاسب المحرمه، ج 1، ص 198 ـ ،224 الموسيقى، على حسينى، ص 17 و احكام موسيقى، ص .28
. ر.ك: ساز و آواز، همان، ص 10، مجله صباح، شماره 2 و ،3 1381ش، ص .152
. مجله صباح همان، ص 152، انسان غذا، موسيقى، احمد شرفخانى، قم انتشارات مشهور، 1380، ص 60 – 61.
. ساز و آواز، همان، ص 80.
. همان، ص 82.
. ساز و آواز، ص 22.
. كتاب تأثير موسيقى بر روان، ص 5، ص .11
. همان، ص .84
. ساز و آواز، ص 13.
. همان، ص 27 ـ 28 با تلخيص و تغيير.
. كتاب تأثير موسيقى، به نقل از ساز و آواز، ص 83.
. ر.ك: تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، دارالكتب الاسلاميّه، ج 17، ص 24؛ الغنا فى الاسلام، عبدالكريم عكاس، دمشق، ص .15
. كتاب شعر و موسيقى به نقل از ساز و آواز، ص .80
. ساز و آواز، ص 69 ـ .71
. شعر از اعلم، ساز و آواز، ص 92.
. كافى، كلينى، بيروت، دارالاضواء، ج 6، باب الفناء،ص 433، ح 15؛ وسائل الشيعه، ج 12، باب .99
. سيماى زن در جهان ايالت متحده آمريكا، جليل روشن دل و قلى پور، تهران نشر زيتون، ص 36 و 97.
. همان، ص 35.
. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، دارالكتب الاسلاميه، ج ،79 ص 247 ح 26؛ ص 252 ح 6، ص 241، ح 7؛ منتخب ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى، ج ،1 ص 396، ح 4895.
. ساز و آواز، ص .82
. سوره لقمان، آيه .6
. منتخب ميزان الحكمه، ص 396، ح 4896.
. كافى، ج 6.
. وسائل الشيعه، ج 12، باب 99(ابواب ما يكتسب به) ؛ منتخب ميزان الحكمه، ص 396، ح .4897
.همان. و و . همان، ص 509، ح 6208، 6209، .6210
. اينگلهارت، تحوّل فرهنگى در جامعه پيش رفته صنعتى، ترجمه مريم وتر، ص 500، جوان و روابط، ص 50.
. من لايحضره الفقيه، صدوق، ج 3، ص 444، ح 4541 به نقل از منختب ميزان الحكمة، ص 398.
. منتخب ميزان الحكمه، ح 4924.
. ساز و آواز، ص 35.
. همان، ص .39
. همان، ص .67
. همان، ص .93
. صحيفه نور، ج 8، ص 197 ـ 201، ج 9، ص 155، و ج ،12 ص .104

/

دانستنيهايى از قرآن

دانستنيهايى از قرآن
امتهائى از حيوانات
“و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه إلا امم أمثالكم ما فرّطنا فى الكتاب من شىء ثم إلى ربهم يحشرون ” (سوره أنعام، آيه )38
هيچ جنبنده‌اى در روى زمين نيست و هيچ پرنده‌اى با دو بالهايش در هوا نمىپرد، جز آنكه امتهائى مانند شما هستند. در اين كتاب چيزى فروگذار نكرديم. و سپس همه آنها به سوى خداى خود باز مىگردند.
دابه: وصف جنس است به معناى هرچيزى كه جنبنده است و حركت دارد و كنايه از حيوانات است.
أمم: جمع امت است و امت به گروهى گويند كه يك امرى آنان را جمع مىكند مانند دين و يا زمان و يا مكان.
يحشرون: حشر به معناى جمع و گردآورى است و اطلاق آن بر بازگشتن روز قيامت است بويژه آنكه در آيه مىفرمايد:الى ربهم كه به معناى بازگشت دسته جمعى در روز قيامت است.
از اين آيه استفاده مىشود كه حيوانات (اعم از زمينى و هوائى و حتى دريائى) امتهائى هستند مانند بشر كه داراى نوعى شعور و ادراك نيز مىباشند، هرچند ما نتوانيم به آن شعور دست يابيم زيرا ادراك و عقل ما محدود به حدودى است و نمى توانيم فراتر از آن را درك كنيم “و ما أوتيتم من العلم إلا قليلا” و همانا شما از دانش بهره كمى برده‌ايد. به هر حال از آيات بى شمارى در قرآن استفادهشود كه حيوانات داراى نوعى ادراك و شعور هستند و خدا را عبادت و تسبيح مى كنند. “إن من شىء إلا يسبّح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم” كه در اين آيه به وضوح مىفرمايد هرچه در جهان وجود دارد ( أعم از جمادات و حيوانات و نباتات) خدا را تسبيح و تنزيه مىكنند ولى شما (مردم) نمىتوانيد تسبيحشان را تشخيص دهيد.
و در آيه ديگرى بحث نه تنها از تسبيح هست كه بحث از مطلق عبادت و نماز مىباشد. مىفرمايد: “أ لم تر أنّ الله يسبّح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه” آيا نمى بينى كه هرچه در آسمان ها و زمين است تسبيح خداكنند و پرندگان بالها را گشوده‌اند و هر يك نماز و تسبيح خودش را درك مى كند. در اينجا ديگر بحث از تسبيح تكوينى نيست بلكه عين تسبيح و حقيقت عبادت است، تازه با كلمه “من” تعريف مىشود كه اطلاق بر عقلا و خردمندان مىشود،گويا حيوانات و پرندگان در حال عبادت با شعور و احساس كامل هستند مانند بشر هرچند قطعا قوه ادراكشان كمتر از قوه ادراك بشر است . و در آنجا كه مىفرمايد: “و سخّرنا مع داود الجبال يسبّحن..” كوهها همراه با داود تسبيح خدا مىگويند و عبادت مىكنند. پس معلوم مىشود ما
وراى اين عالم حقايقى است كه ما به طور اجمال از نظر قرآن به برخى از آنها رسيده‌ايم ولى حقيقت اين اشياء خيلى فراتر از عقل و ادراك ما است.
اگر نه اين بود كه در قرآن گفتگوى مورچگان را شنيده بوديم، چه وقت مىتوانستيم باور كنيم كه اين مورچه ريز براى خودش جهانى مملو از شعور و احساس دارد و پيامبر خدا را كاملا مىشناسد .. وانگهى به ديگر يارانش اعلام مىكند كه هشيار باشيد سليمان و سپاهيانش شمارا زير نگيرند و از آسيبشان در امان باشيد. و اگر خداوند منطق طير و حيوان را به سليمان ياد نداده بود كجاتوانست هدهد را مسخر خود كند و براى جاسوسى به اين سر و آن سر جهان بفرستد. و چگونه مىتوان باور كرد كه يك پرنده آنچنان دقيق جاسوسى كند و مطالب را با هشيارى يك انسان به سمع اربابش برساند و به او بفهماند كه ملتى را يافتم آفتاب پرست بودند و زنى حكومت بر آنها داشت كه داراى ملكى عظيم و قدرتى بزرگ بود.
بنابراين، از آيه استفاده مىشود كه حيوانات و جنبندگان مانند بشر شعور و معرفت و شناخت و نطق دارند بلكه داراى تكليف هستند و حشر و نشر دارند. “و إذا الوحوش حشرت ” و يادآور آن روز كه حيوانات محشور مىشوند و به سوى خدا باز مىگردند. و معلوم است كه شباهت حيوانات با انسانها، تنها به خاطر كثرت و عدد نيست كه برخى از مفسران اشتباه كرده‌اند و اين معنى را از “امم” استفاده كرده‌اند زيرا امت بر افراد كثيرى اطلاق مىشود كه يك امر جامعى اين عده را متشكل سازد و به عبارت ديگر همه يك هدف را دنبال كنند چه آنكه به اختيار خود باشند يا به اجبار، آن هدف واحد را در نظر داشته باشند كه قطعا عبادت و تسبيح حيوانات و جمادات مانند انسانها اختيارى نيست و اين انسان است كه خداوند او را آزاد گذاشته و دو راه را برايش مشخص كرده تا آنكه او را آزمايش كند و در صورت تخلف و نافرمانى كيفر نمايد. از سوى ديگر ممكن است برخى فكر كنند كه شباهت حيوانات با انسانها از نظر تكاثر و تناسل و خوردن و آشاميدن است كه اين خود مىتواند يك هدف واحد را تشكيل دهد و بر آن “امت” اطلاق گردد ولى با پسوند آيه هرگز تناسب نخواهد داشت كه مىفرمايد “ثم الى ربهم يحشرون” پس بايد، هدف بالاتر باشد و آن شعور و ادراك است كه هردو بايد داشته باشند تا بتوانند خدا را عبادت كنند و تسبيح گويند.
ما فرّطنا فى الكتاب من شىء: فرطنا يعنى چيزى را فروگذار نكرديم.
يعنى چيزى جا نگذاشتيم جز آنكه در كتاب، آن را بيان نموديم . البته ممكن است مقصود از كتاب، همان لوح محفوظ و كتاب الهى باشد كه آجال و مقدرات تمام انسانها و حيوانات و جمادات در آن ثبت شده است و شايد هم مقصود از كتاب، همين قرآن مقدس باشد كه در آن تمام امور دين و دنيا يا به نحو اجمال و يا به نحو تفصيل بيان شده است، كه در امور اجمالى و كلى، دستور به پيروى از رسول خدا داده است تا مطالب كاملا به انسانها برسد: “ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا” و در موارد تفصيلى هم خود قرآن به تفصيل مسائل را بيان نموده است.
و اما بازگشت حيوانات به چه نحو است و چه نوع بازخواستى مىشوند و چه محاكمه‌اى در انتظار آنها است.. تفصيل اين مطلب بيان نشده است ولى به طور اجمال مشخص است كه حيوانات نيز حشر و نشرى دارند. و ممكن است كه پس از تمام شدن محاكمه نابود شوند و يا طبق بعضى از تفاسير مبدل به خاك گردند كه كافران نيز در آن روز رستاخيز چنين آرزوئى دارند “ويقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا” و كافر مىگويد اى كاش من هم خاك بودم.


/

نگاهى گذرا به نقش والدين در تربيت و آموزش فرزندان

قسمت آخر
يكى از نيازهاى اساسى والدين و مربيان در امر تربيت و پرورش اخلاقى كودكان، برقرارى ارتباط سالم با آنهاست.
ارتباط صحيح بين پدر و مادر و روابط سالم آنان با كودكان، اولين و مهمترين زمينه رشد و پرورش اخلاقى نونهالان است.
اساس تربيت سالم فرزندان جامعه، بستگى كامل به سلامتى خانواده دارد و سلامتى خانواده مستلزم ارتباط سالم بين اعضاى خانواده است.
“ارتباط يا روابط” عبارت است از: فرايند مبادله اطلاعات و احساسات. مبادله بر وزن مفاعله، امرى است طرفينى و دو جانبه، پس ارتباط جريانى است متقابل.
ارتباط سالم و صحيح آن است كه، طرفين در امر مبادله اطلاعات و احساسات در فضايى مناسب مشاركت كرده و با يكديگر هماهنگى داشته و در اين ارتباط، هر دو احساس ارزشمندى كنند. در اينجا جهت تبيين مطلب، مهمترين ويژگيهاى يك ارتباط سالم را در كانون خانواده بين والدين مورد بررسى قرار مى دهيم.
اوّل مهر و محبت
بايد در محيط خانه و خانواده مهر و محبت و عاطفه و دوستى حاكم باشد، و هيچ گونه اثرى از نفرت و كينه و عداوت در آن نباشد و افراد خانواده همديگر را دوست داشته باشند و محبتشان را ابراز و اظهار كنند؛ به ويژه پدر و مادر بايد محبت، ثبات و آرامش را در داخل خانه گسترش دهند، چنان كه خداوند در قرآن كريم فرموده است: “وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِى ذَلِكَ لاَ يَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ”()
از نشانه هاى الهى، آن كه از خودتان براى شما جفتهايى آفريد تا در كنارشان بياراميد و در ميانتان دوستى و مهر نهاد. در اين، نشانههاست مردمى را كه مى انديشند.
بنابراين، ارتباط بين زن و شوهر يا پدر و مادر بايد ارتباط محبت آميز و آميخته با رحمت و شفقت باشد و چنين رابطه‌اى مايه آسايش نفس، و آرامش اعصاب، اطمينان روح و جسم و همچنين موجب همبستگى خانواده، تحكيم اساس آن و دوام موجوديت واحدش خواهد بود.
عشق و محبت و مهربانى، احترام
متقابل و هميارى واقعى در گشودن گره تمام مشكلات و برطرف كردن موانع از سر راه خانواده ها را در پى خواهد داشت و وجود روابط محبت آميز در برقرارى تعادل روحى فرزند يك ضرورت محسوب مى شود.
دكتر اسپاچ مى گويد :”آسودگى فردى و اساسى كودك به طور پيوسته نيازمند اتّحاد پدر و مادر و انسجام و هماهنگى آنان در رويارويى با مسئوليتهاى زندگى است.”()
در ميان اعضاى خانواده وظيفه پدر سنگين تر است؛ زيرا او بايد مهر و محبت را بين اعضاى خانواده گسترش دهد؛ به ويژه
نسبت به همسرش مهربان باشد و نيازهاى او را برآورده سازد، چون اين هم از حقوق اوّليه همسرش است و هم موجب تربيت صحيح فرزند مى گردد تا بدين وسيله مهر و محبت و دوست داشتن را به فرزندانش منتقل كند.
از پيامبر اكرم(ص) چنين روايت شده: “لِيَتَأسَّ صغيركم بكبيركم، وليَرؤف كبيركم بصغيركم…”() كوچكترهاى شما بايد از بزرگانتان پيروى نمايند و بزرگترهاي شما بايد به كوچكترها مهر و محبت كنند.
پدر نبايد در كانون خانواده بزرگى نمايد، بلكه بايد با افراد خانواده متواضع و دوست و مهربان باشد.
رسول خدا (ص) فرمود: “خيرُ الرّجال مِن اُمَّتى الَّذين لا يَتَطاوَلون عَلى اهلهم ويحنُون وَلايظلمونَهُم…”() بهترين مردان امت من، كسانى هستند كه بر خانواده شان بزرگى نمىفروشند و به آنان مهر مى ورزند و بر آنان ظلم و ستم روا نمي‌دارند.
والدين بايد با قدرشناسى و احترام نمودن به يكديگر، فرزندان را به اين روش پسنديده عادت دهند.
همه روانشناسان معتقدند كه كودكان به موازات نيازهاى زيستى و فيزيولوژيكى به ويژه در سنين نخستين، نيازمند ارتباطات عاطفى و پذيرش از جانب ديگران هستند كه برآورده كردن اين نيازها، موجب بسترسازى آرامش و تعادل روانى و دستيابى به برخى از بالندگىهاى روانى است. آرامش روانى، امنيت خاطر، اعتماد به نفس، اعتماد به والدين، الگوگيرى در مهرورزى به ديگران و پيشگيرى از انحرافات، نمونه‌اى از اين امتيازات است. به اعتقاد برخى از روانشناسان، مهرورزى و محبت نمودن به كودكان، نه تنها موجب تندرستى بلكه بهترين پل ارتباطى براى تربيت كودكان در ساحتهاى گوناگون اعم از تربيت اخلاقى، دينى، سياسى، عاطفى، فيزيكى و آموزشى است.
ارتباط عاطفى با فرزند موجب مىشود كه وى با والدين خويش صميمى باشد، به آنان اعتماد كند و آنان را پناهگاه خويش در بحرانهاى زندگى بداند. خداوند در قرآن كريم، خطاب به پيامبرش مىفرمايد: “فبما
رحمةٍ من الله لِنتَ لهم ولو كنت فظّآ غليظ القلب لانفضّوا من حولك”() به خاطر رحمت خدا بود كه تو با آنان ارتباط صميمى و مهرآميزى پيدا كردى، اگر يك فرد خشن و گستاخ بودى، هر آينه هيچ كس دور تو جمع نمىشد.
روشهاى ابراز محبت
شايد همه ما مهرورزى به كودكان را يك نياز انكار ناپذير بدانيم. امّا راهها و شيوههاى مهرورزى برايمان مبهم باشد. در يك تقسيمبندى كلى، ابراز محبت به رفتارى و گفتارى تقسيم مىشود.
ابراز رفتارى
اقدامات عملى و رفتارى، از قبيل روى زانو نشاندن، در آغوش گرفتن، بوسيدن، سوارى دادن و بعضى وقتها كنار كودكان خوابيدن، هديه دادن، بازى كردن و بر سر آنها دست نوازش كشيدن است كه در بسيارى از روايات مورد توجه و تأكيد قرار گرفته است. برخى از اين روايات را با هم مرور مىكنيم:
پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد: “احبّوا الصبيان و ارحموهم.”() كودكان را دوست بداريد و با آنان مهربان باشيد.
امام على(ع) از خاطرات شيرين دوران كودكى خويش چنين ياد مىكند: هنگامى كه پيامبر اكرم(ص) در أوان كودكى مرا به خانه خويش برد، هميشه مرا در دامنش مىنشاند. مرا به سينه خود مىفشرد. هر وقت مىخواست بخوابد و من فاصله‌ام با پيامبر زياد بود و خوابم نمىبرد، وى مرا نزديك بستر خويش مىبرد. بعضى وقتها دستش را به صورت من و بدنش را با بدن من تماس مي‌داد. حتى كارى مىكرد كه من وى را استشمام كنم.()
ابنعباس مىگويد :”نزد پيامبر بودم درحالى كه فرزندش ابراهيم بر زانوى چپ او و حسين بن على(ع) بر زانوى راست او قرار داشت. پيامبر گاه اين و گاه آن يكى را مىبوسيد كه در اين حال جبرئيل وحى، از سوى خداوند نازل شد.”()
از امام على(ع) نقل شده كه وى پيش روى يكى از دخترانشان، پسر كوچك خود را
بوسيدند. دختر پرسيد: آيا وى را خيلى دوست مي‌داريد؟ امام فرمود: آرى دخترم! دختر گفت: گمان مىكردم كه شما جز خداوند، كسى را دوست نمي‌داريد. امام گريست و فرمود: “الحبّ لله والشفقة للاولاد”() محبت من ويژه خدا است اما به فرزندانم هم مهر مي‌ورزم. براساس اين گفتار علوى، محبت و مهرورزى بر دو گونه است: بعضى محبتها در عرض هم هستند. مثل عاطفه انسان نسبت به فرزندان، والدين، همسر و… كه در اين روايت تعبير به شفقت شده است. اما محبت ديگرى وجود دارد كه در طول محبتهاى اين جهانى است و از بينش و معرفت ما به خداوند برمىخيزد. امام اين گونه دوّم را “حب” ناميده‌اند. از اين گرايش عاطفى، مىتوان به عشق ياد كرد. اين محبت هم از جهت كيفى و هم از نظر كمى با گونه نخستين متفاوت است.
در پاره‌اى از روايات آمده است كه “نگاه مهرانگيز پدر و مادر به فرزندان، عبادت است.”()
ابوهريره مىگويد: هرگاه براى پيامبر ميوه نوبرى مي‌آوردند، مىفرمود: خداوندا! به شهر ما بركت روزافزون ده. سپس اين ميوه نوبر را به كوچكترين كودكانى كه نزد ما حاضر بودند، مي‌داد.()
پيامبر اسلام(ص) مىفرمايد: اگر يكى از شما به مسافرت رفت، هنگام بازگشت تا جايىكه در توانش است، براى خانواده‌اش هديه‌اي بياورد.()
ابراز گفتارى
ابراز گفتارى شامل، كلمات محبت آميز است كه در روايات زياد مورد تأكيد قرار گرفته است. اميرالمؤمنين(ع) وقتى مىخواستند با فرزندانشان، به ويژه در سنين پايين سخن بگويند، از واژه “يا بُنىّ” فرزندم، استفاده مىكردند كه حاكى از مهرآميز بودن و نشان دادن مهر درونى به فرزندان بود.
شرايط ابراز محبت به فرزندان
شايان توجه است، با وجود اين همه سفارش به مهرورزى پدر و مادر نسبت به فرزندان، توصيههاى ديگرى نيز در مورد
چگونگى و ميزان اين ارتباط عاطفى از پيشوايان معصوم(ع) به ما رسيده است. برخى از اين سفارشات اينگونه است:
عادلانه و برابر بودن: ابراز محبت به فرزندان نبايد تبعيض‌آميز باشد. اگر واژه‌اى را در مورد يكى از فرزندان بكار مىبريد، سعى كنيد همان لفظ يا مشابه آن را براى ديگران هم بكار ببريد.
متعادل بودن: ابراز محبت نبايد همراه با زياده‌روى باشد كه موجب گستاخ شدن يا لوس و وابسته بار آمدن فرزندان شود. در برابر زياده روى، مهرورزى نبايد ناقص يا همراه با محرومسازى باشد. كم گذاشتن فرزندان در مورد نياز به مهر و محبت، موجب مىشود كه فرزندان بىشخصيت، كم‌اراده، ناكام، عقده‌اى و بىهويت بار بيايند. حد متعادل مهرورزى همانند نياز به محبت، يك امر فطرى است. امام صادق(ع) مىفرمايد: پستترين پدر و مادرها كسانى هستند كه دوست‌دارى و مهرورزى به بچههايشان، آنها را به افراط بكشاند.()
يكى از موارد افراطگرايى اين است كه كودكى به سن تمييز برسد و پدر و مادر وى به خاطر محبت افراطى، از حلال و حرام الهى، وى را آگاه نكنند. اين گونه مهرورزى، در از بين بردن اعتماد به نفس، استقلال شخصيت و كشاندن كودكان به بزهكارى، بسيار مؤثر است. پيامبر گرامى (ص) در روايتى، خطاب به ابن مسعود مىفرمايد: “يابن مسعود! لا تحملنّ الشفقة على اهلك و ولدك على الدخول فى المعاصى و الحرام”() به همسر و بچههايتان اين قدر مهرورزى نكنيد كه مرتكب حرام و گناه شوند يا زمينههاى گناه و آلودگى براى آنان فراهم شود.
خودكمبينى، كمرويى، عقده، كينهتوزى، حسد و بزهكارى، برخى از پيامدهاى كم گذاشتن و تفريط در مهرورزى است. سلطهجوئى، انتظارات ويژه، نازپروردگى، كم‌ارادگى، زودرنجى و خودپسندى، از جمله پيامدهاى افراط و زياده‌روى در مهرورزى مىباشد.
دوّم: هميارى و همكارى
گرچه بين اعضاى خانواده يك نوع
تقسيم كار اوّليه لازم است، تا هر كسى وظيفه‌اش را بداند و آن را انجام دهد، ولى در مواردى كمك كردن به يكديگر در اداره امور زندگى آثار بسيار مثبت و ارزنده بر روح انسان باقى مى گذارد. در مواردى زن، شوهرش را در كارهاى مربوط به او(شوهر) كمك مىكند و گاهى اوقات شوهر، همسرش را در كارهاى خانه كمك مىنمايد، و بدين وسيله نه تنها محبتشان نسبت به هم عميقتر و بادوامتر و خالصتر و پاكتر مى شود، بلكه عملا درس تعاون و همكارى را به فرزندانشان مى آموزند تا در ميدان مشكلات زندگى، همكار و مددكار يكديگر باشند.
امام باقر(ع) نقل شده است كه امام على(ع) و حضرت فاطمه(س) براى تقسيم كار منزل به حضور پيامبر اكرم(ص) رسيده و درخواست نمودند كه تكليف هر يك را در امور خانه مشخص فرمايند. رسول خدا (ص) نيز چنين تقسيم كار كردند: “فَقَضى عَلَى فاطمةَ بخدمة مادون الباب، و قَضَى عَلَى عَلىّ بِما خَلفَه. قال: فقالت فاطمةُ فلا يعلَمُ ما داخلَنى مِن السُّرور الّا الله بِاكفائى رسُول الله (ص) تَحَمُّل رِقابِ الرّجال”() رسول خدا(ص) دستور دادند كه حضرت فاطمه(س) كار داخل منزل و امام على(ع) كار بيرون خانه را انجام دهد. امام باقر(ع) فرمود: حضرت فاطمه(س) اظهار داشت خدا مى داند كه چقدر از اين تقسيم خشنود شدم، زيرا رسول خدا(ص) مرا از كارهايى كه مردان بر دوش مىكشند (و مستلزم ظاهر شدن در بين آنهاست) معاف كرد.
در روايتى ديگر از پيامبر (ص) چنين آمده است: “خدمتك زوجتكَ صَدقَة”() خدمت تو به همسرت، صدقه محسوب مىشود.
سوّم: امنيت و آرامش
روابط بين والدين بايد به گونه‌اى باشد كه امنيت و آرامش بر محيط خانه حاكم باشد؛ زيرا داشتن آرامش خاطر و امنيت، مهمترين شرط سعادت و خوشبختى است. رفتار پدر با افراد خانواده نبايد رفتار يك مستبد و ديكتاتور باشد و نبايد با رفتار آمرانه و خودسرانه آرامش خانه را به هم بريزد و
پدر نبايد با خشنونت و جنجال و مشاجره بر افراد خانواده حكومت كند. اين گونه رفتارها بزرگترين عامل نگرانى همه افراد خانواده به ويژه فرزندان است؛ زيرا اوضاع ناآرام و متشنجى كه پدر و مادر عامل پيدايش آن بوده‌اند در ثبات و تعادل روانى كودك در تمام مراحل زندگى؛ از ماههاى آغازين دوران حاملگى تا نخستين سالهاى ولادت و مراحل بعد از آن اختلال ايجاد خواهد كرد.
جوّ ناآرام، آثار تخريبي‌اش را در شخصيت فرداى كودك به جاى خواهد گذاشت. به طورى كه بسيارى از كودكان منحرف و فرارى و كسانى كه در بزرگسالى به جرمها و بزهكارى كشيده شده‌اند، ناشى از عدم آرامش و آسايش خانوادگى بوده است.
به هر حال، “اختلالهاى رفتارى و بيماريهاى روانى اى كه كودكان در سنين نوجوانى و مردان در آينده زندگى خود بدانها دچار مىشوند نتيجه عملكرد پدران و مادران است، همانند درگيريهاى ميان والدين كه جوّ خانواده را متشنج ساخته و آرامش روانى را از كودكانشان سلب خواهد كرد.”()
دانشمند روانشناس، ژرارد فوژان مى گويد :”مادرى كه در خانواده منزلت و جايگاه لازم خود را باز نيابد، همانند انسانى، مادر و همسرى است كه نمى تواند در خانه احساس آرامش كند.”()
احساس امنيت و آرامش از مهمترين عوامل ساختارى شخصيت متعادل و معقول كودك است؛ اين احساس در حالت ادامه اختلافات و روابط متشنج، منتفى بوده و كودك را در چنين حالتى به حيرت و سرگشتگى دچار مى كند؛ زيرا وى نمى داند در اين جوّ ناآرام چه كار بايد بكند. او را نه قدرت بازدارى از دشمنى و نزاع – به خصوص نوع شديد آن- است و نه توان آن با يكى از دو طرف نزاع (پدر يا مادر) همراهى ند. افزون بر آنكه هر يك از والدين مى كوشد با اثبات حقانيت خود و متهم كردن ديگرى به ايجاد اختلافات و مشكلات، كودك را به خود نزديك سازد، و تمام اينها اثر سويى بر انديشه وارده كودك به جاى خواهد نهاد.
دكتر اسپاك مى گويد :”كلينيكهاى
روانپزشكى شاهد هزاران حالت از فرزندانى است كه در شرايط خانوادگى نامتعادل و پر از اختلافات شديد رشد مىكنند. اين كودكان در بزرگسالى خواهند فهميد كه مثل انسانهاى معمولى ديگر نيستند. از اين رو، اعتماد به نفس شان را از دست مى دهند و از ايجاد روابط عاطفى سالم با ديگران در هراسند و اين معنا را در خاطر مى پرورانند كه شكلگيرى خانواده، يعنى زندگى در خانه‌اى كه افراد آن با يكديگر در تضادند و انواع بى حرمتيها ميانشان ردّ و بدل مى شود.”()
بديهى است كه اجتماع و خانواده‌اى كه افراد آن آسايش فكرى ندارند و زندگيشان توأم با اضطراب و ترس و دلهره است، سعادت و كمال واقعى راه پيدا نمىكند.
والدين بايد در مشكلات زندگى و اختلاف سليقه ها با هم تفاهم و سازش نمايند و جوّ سازش و تفاهم را با فرياد زدنها به سر يك ديگر و نزاعها و درگيريها از بين نبرند و با بداخلاقى و فحّاشى و خردكردن يك ديگر روحيه همكارى را از بين نبرند، تا در سايه آرامش و امنيت، هركسى، حتى ضعيفترين افراد خانه درد دلش را بيان كند و مشكلش را مطرح نمايد و ديگران او را در رفع مشكلش كمك و راهنمايى كنند. خانه محل آرامش فكر و جسم است و انسان بايد در پيكار با مشكلات زندگى از خانواده كمك بگيرد.
نكته درخور توجه اين كه پدر نبايد مشكلات بيرون از خانه را به درون منزل آورده و سبب ناراحتى اعضاى خانواده را فراهم سازد.
كوتاه سخن اين كه اطاعت زن از شوهر، فرزندان از والدين نبايد به خاطر خشونت و بداخلاقى و بهانه جويى و ستمگرى پدر يا مادر باشد، بلكه به خاطر مقام و منزلت و قدر و ارزش آنها باشد.
در روايتى از پيامبر اكرم(ص) چنين آمده است :”…واي بر كسى كه از ترس و شرش مورد تمجيد و ستايش واقع شود! واى بر كسى كه از خوف ستمگريش مورد اطاعت باشد! واى بر كسى كه از ترس آزارش احترام شود!.”() البته فرزندان بايد از والدين به خاطر خلافكاريهايشان بترسند، و اين ترس، بى حساب نيست. در چنين خانواده‌اى
غنچههاى وظيفه شناسى در درون كودك شكوفا مى شود، و اطفال از آغاز به درستكارى و راستى و وظيفه شناسى عادت مىكنند و از تعرض به حقوق ديگران و خلافكارى به خاطر ترس از مجازات دورى مى نمايند.
پدر در عين حال كه در خانه دوست و رفيق فرزندانش است، نبايد مهابت و عظمت خويش را از دست بدهد و به آنها اجازه دهد كه به كجرويها و انحرافات دامن زنند و از اخلاق او سوء استفاده كنند، بلكه بايد بر رفتار و گفتار آنها نظارت كند و از ارتكاب كارهاى زشت، و رفاقت و دوستى با دوستان فاسد و همكلاسىهاى منحرف باز دارد، و خلافكاريهاى آنان را بدون مؤاخذه نگذارد.
چهارم: پرهيز از ناپسنديها
والدين بايد مراقب گفتار و كردارشان باشند، و از گفتار ناپسند و زشت و خلاف عفّت خوددارى كنند و از حركاتى كه شائبه جنسى دارد، در جمع فرزندان اجتناب ورزند و بكوشند كه روح عفت و پاكدامنى را بر كانون خانواده حاكم گردانند. كودكى كه پدر و مادرش را افرادى هوسران و لااُبالى و بىبندو بار مشاهده كند، كه مرتكب اعمال زشت مى شوند و به گناه دست مي‌آلايند، هيچ گاه پرورش صحيح انسانى نخواهد يافت؛ زيرا او كسى را عاقلتر و داناتر از آنها نمى شناسد و در صحت درستى كارهاى آنها ترديدى ندارد، پس چرا از آنها پيروى نكند؟ والدينى كه خود فحّاش و دروغگو و لاابالى و هوسران و اهل ساز و نوازندگى و ترانههاى مبتذل و حرام هستند، چگونه از فرزندانشان مىخواهند كه افرادى راستگو و درستكار و عفيف باشند؟! هرگز چنين سخنانى اثر نمى بخشد.
پنجم: عدالت و انصاف
پدر و مادر بايد با روحيه عدل و انصاف با افراد خانواده برخورد نمايند و بين آنها از نظر محبت و عطوفت و رعايت حالشان تفاوتى نگذارند. زيرا، تفاوتگذارى و تبعيض در مسايل روزمره زندگى، به هر صورتى محكوم و آسيب‌زاست. از اين‌رو، بايد از
تبعيض پسر و دختر، بزرگ و كوچك، موفق و ناموفق و… بپرهيزيم.
برخوردهاى تبعيض‌آميز يا تفاوت گذاشتنهاى بدون دليل، از جمله مواردى است كه ممكن است فضاى حسادت، درگيرى يا انتقام را در بين فرزندان ايجاد كند. در روايتى آمده است: روزى پيامبر اكرم(ص) در حال سخن گفتن با ياران خود بودند. كودكى وارد شد و به سوى پدر خويش كه در ميان جمعيت بود، رفت. پدر دستى بر سر وى كشيد و وى را بر روى زانوى راست خود نشاند. اندكى بعد، دختر آن مرد وارد شد و نزد پدر رفت. پدر دستى بر سر وى كشيد و او را در كنار خود روى زمين نشاند. پيامبر گرامى كه برخورد دوگانه پدر را ديدند، فرمودند: چرا هنگامى كه دخترت وارد شد، همانند پسرت روى زانوى ديگرت نگذاشتى؟ آن مرد دخترك خود را برگرفته و بر زانوى ديگرش نشاند. پيامبر با ديدن اين كار خوشحال شده و فرمودند: عدالت‌آميز رفتار كردى!()
سكونى از رسول خدا(ص) نقل مىكند: “پيامبر اسلام به مردى نگريست كه دو تا پسر داشت، يكى را بوسيد و ديگرى را رها كرد. پيامبر فرمود: “چرا بين اين دو برابرى نكردي.”()
يكى از راههاى جلوگيرى از برخوردهاى تبعيض آميز، تقسيم عادلانه كارها در خانه است. در محيط خانواده يكسرى كارها و وظايف، اختيارات و امتيازاتى هست كه لازم است در اين امور تقسيم عادلانه صورت بگيرد تا افراد احساس كنند، به همان اندازه كه از امتيازات استفاده مىكنند، به همان اندازه وظيفه دارند، كار و تلاش كنند. برخوردهاى تبعيض آميز در امتيازدهى و تقسيم كارها، زمينه را براى تمايل به تبعيض و ظلم ايجاد مىكند. اين كار مىتواند در درازمدت بستر را براى كشيده شدن به انحرافات اجتماعى و بزهكارىها باز نمايد. البته پافشارى ما بر تبعيض قائل نشدن و برخورد عدالت آميز، به معناى در نظر نگرفتن تفاوتها نيست. پاداش و تنبيه كه از طريق تفاوتگذارى حاصل مىشود، يكى از شيوههاي ترتيبى است. تشويق و تنبيه، يك راه براى حقشناسى است؛ اما لازم است،
سن و زمان پاداش و تنبيه را در نظر گرفت. در دوران كودكى كه كودكان هنوز نمىتوانند منشأ تفاوتها را درك كنند، بايد ميان آنان در ابراز مهر و دادن هديه و امتياز بخشىها برابرى نمود. زيرا اگر منشأ تفاوتگذاريها، براى بچهها مشخص نشود، به چالشهاى بزرگ رفتارى و روابط خصمانه دچار مىشوند.
تمايز ميان تفاوت با تبعيض
يكى از شيوههاى تربيتى اين است، بچه‌اى كه از مرحله كودكى گذشته و منشأ تفاوت رامىفهمد، احساس كند خوب بودن با بد بودن فرق مىكند. اگر والدين در هر صورت به گونه‌اى مساوى با بچههايشان رفتار كنند، آنها توجيهى براى خوب رفتار كردن و بدرفتار نكردن نمىيابند. از اين‌رو، هنگام تقسيم وظايف و امتيازات، والدين نبايد به يكگونه عمل كنند. بلكه بايد فرزندان را به فراخور توانايىهايشان چه از لحاظ شناختى، عاطفى، رفتارى و فيزيكى، به كارها و مسئوليتها بگمارند.
امام على(ع) در روايت زيبايى مىفرمايند: “أزجر المسيىء باحسان المحسن؛ گناهكار را با پاداش دادن به نيكوكار تنبيه كن!”() بزهكار و گناهكار را با احسان و پاداش دادن نيكوكار زجر وكيفر بدهيد تا آنان احساس كنند كه پدر و مادرشان، به طور يكسان در برابر نيكوكار و گناهكار برخورد نمىكنند. حضرت اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر مىفرمايند: “ولايكون المحسن و المسيئ عندك سواءً؛ نيكوكار و گناهكار پيش تو يكسان نباشد.” اين گفتار علوى در مورد برخوردهاى تربيتى در سطح كلان اجتماعى است اما حساسيت آن در فضاى خانواده و در ميان فرزندان بيشتر است.
ابن عباس از پيامبر نقل مىكند كه آن حضرت هميشه به برابرى و عدالت در ميان فرزندان سفارش مىنمود. همچنين ايشان مىفرمايند :”اگر مىخواستيد در جايى يكى از فرزندان را بر ديگرى ترجيح بدهيد، سعى كنيد دختران را بر پسران ترجيح دهيد.”() اين سفارش از اين جهت است كه عاطفه و مهرگرايى دختران بيشتر و ظريفتر است و به آسانى رنجيده خاطر مىشوند. پدر و
مادرها اگر مىخواهند دخترها را برترى دهند، بهتر است در ابراز مهر، محبت و هديه دادن باشد، نه تشويق و تنبيه. متأسفانه يكى از مواردى كه در مسأله تفاوتگذارىها خلط مىشود، خلط بين ابراز محبت با تشويق و تنبيه است. تشويق و تنبيه، تبعيض نيست بلكه رساندن حق به حق‌دار است، ولى در ابراز محبت هم، اگر تفاوت بگذاريم و دليل روشنى نداشته باشيم، اين كار ممكن است به حسد و انتقامگيرى كشانده شود.
“سعدبن سعداشعرى” از امام رضا (ع) مىپرسد: فدايتان شوم. آيا مردى مىتواند دخترانش را بيش از پسرانش دوست داشته باشد؟ ايشان فرمودند: در نظر ما دختر و پسر يكى هستند. خداوند اين دو را به عنوان نعمت، به ما عطا كرده است. ما هم در ابراز محبت و دادن امتياز به آنان تفاوتى نمىگذاريم.()
خلاصه بايد رفتار والدين با فرزندان دخترشان به گونه‌اى باشد كه او از دختر بودن افتخار و مباهات كند، و اين كه او به عنوان مربّى خانه چه نقش بزرگى در پرورش نسل صالح و سالم دارد، خوشحال باشد.
نتيجه: كودك، يكى از افرادى است كه تحت تربيت پدر و مادر خويش قرار مىگيرد و بسيارى از روحيات فرهنگى اجتماعى او با نظارت پيگير و مداوم آنها حاصل مىشود. اين خانواده است كه او را صالح يا فاسد بار مي‌آورد، و عامل شكلگيرى نوع جهانبينى كودك، شخصيت و مسايل روحى و روانى او و محدوده تأثيرگذارى آنها مىشود. او دين، شرافت، اعتماد به نفس، صدق و صفا، نوع‌دوستى، همدلى با ديگران، احترام به قانون، احساس مسئوليت و تعاون را از پدر و مادر مي‌آموزد.
كودك همانگونه كه از نظر جسم، آسيبپذير است و در برابر كمترين و كوچكترين حادثه‌اى واكنش، نشان داده و بيمار مىشود، از نظر اخلاقى و روانى هم به همان اندازه يا بيشتر، آسيبپذير است. او بسيارى از حالات و رفتارهاى فردى و اجتماعى خود را از بزرگترها تقليد مىكند و در نظم، احترام به قانون، پاىبندى به
مذهب، ادب، خشونت، بىبند و بارى، ناسازگارى و … از اطرافيان خود شكل مىگيرد.
اگر والدين و مربيان ما همان قدر كه به شكستگى دست و پا يا ناراحتى چشم و گوش فرزند خود اهميت داده و سرمايهگذارى مىكنند، براى تربيت روحى و اخلاقى او سرمايهگذارى مىكردند و از دروغگويى، بي‌ادبى و بىعلاقگى او به مذهب و ديگر بيماريهاى روانى كه حاصل عملكردها و روابط ناسالم خود آنهاست – رنج مىبردند، و براى درمان آنها به اهلش مراجعه مىكردند، جوانان ما در سطح بالايى از اخلاق و تربيت قرار داشتند؛ زيرا تأثيرپذيرى كودك از اقدامات و ارشادهاي والدين و مربيان بسيار سريع است.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره روم، آيه .21
. دكتر اسپاك، مشاكل الآباء فى تربية الابناء، ص 44، مؤسسة العربية للدراسة و النشر، 1980 م، چاپ سوم.
. بحارالانوار، ج ،74 ص ،168 ح .35
. مكارم الاخلاق، ج ،1 ص .468
. سوره آل عمران،آيه .159
. مكارم‌الاخلاق،ص .231
. نهج‌البلاغه، خ ،192 ترجمه محمد دشتى، انتشارات لقمان، قم، .1379
. بحارالانوار، ج ،43 ص .261
. مستدرك الوسائل، ج 15،ص .171
. مستدرك الوسائل، ج ،15 ص .170
. صحيح مسلم، ج ،4 ص .117
. وسائل الشيعه، ج ،8 ص .337
. مرتضى فريد: “الحديث: روايات تربيتى از مكتب اهل بيت”، ج،3 ص ؛343 دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، .1368
. بحارالانوار، ج ،77 ص .108
. بحارالانوار، ج ؛43 تاريخ سيدة النساء…، باب ،4 ص 81، ح1.
. كنزالعمال، ج ،16 ص 408،ح .45138
. دكتر زين عباس عماره، اضواء على النفس البشرية، ص ،302 بيروت، دارالثقافة، چاپ اوّل، 1407ق.
. همان.
. دكتر اسپاك، مشاكل الآباء فى تربية الابناء، ص .45
. ورّام بن ابى فراس، مجموعه ورّام، ج ،2 ص ؛115 مكتبة الفقيه، ايران.
. ابن‌ابي‌الدنيا: “كتاب العيال”، ج 1،ص ؛173 دار ابن القيم، دمشق، بىتا.
. مكارم الاخلاق، ص .321
. نهج‌البلاغه، كلمات قصار، .177
. كنزالعمال، ج ،16 ص .446
. محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، ج ،6 ص 51، دارالكتاب الاسلاميه، تهران، 1413ق.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

ايثار اسرا
عدّه‌اى از بچههاى مخابرات از جمله افراسيابى، شوشترى و عليزاده همراه ما اسير شده بودند. در اردوگاه ما حدود 1700 اسير بود. همه متحمّل شكنجه مىشدند ولى كسى حاضر نبود مرا لو بدهد. بنده ايثار بچّههاى رزمنده را در خط ديده بودم ولى ايثار اسرا را نه. بچههاى اسير خيلى محكمتر بودند و به هيچ وجه حاضر نمىشدند نام فرمانده خود را بر زبان بياورند.() همه با هم
در ميان بچّههاى رزمنده در عمليات والفجر 10 نوجوانى 15،16 ساله از فرخ شهر به نام سميع بود. او در عمليات به شدت شيميايى شد و تاحد زيادى بينايى خود را از دست داد. هرچه به او اصرار مىكردم عقب برود، قبول نمىكرد و مىگفت: ما همه با هم آمده‌ايم و با هم مي‌رويم.و تا فرمانده عقب بازنگردد، من از اينجا تكان نمىخورم.() ايثار رزمندگان در حلبچه
من شاهد بودم كه در حلبچه برادران رزمنده ما ماسكهاى خود را با اين كه خود به شدت به آن ـ براى در امان ماندن از گازهاى شيميايى ـ نياز داشتند، در اختيار كردهاى عراقى قرار مي‌دادند. يعنى حاضر بودند خود شيميايى شوند ولى به بىگناهان حلبچه آسيبى نرسد.() صف شكنان فتح بستان
در عمليات طريق القدس به منطقه‌اى كه به صورت بسيار گسترده مين گذارى شده بود، برخورد كرديم. به دليل كمبود وقت لازم بود تعدادى از رزمندگان اسلام داوطلبانه وارد ميدان مين شوند تا راه براى عبور ديگران باز شود. 90 نفر براى اين امر مقدّس داوطلب شده، در دستههاى پنج نفرى با نداى يا حسين و يا مهدى وارد ميدان مين شدند. بدين ترتيب هفده دسته پنج نفرى به ميدان زده و همگى شهيد شدند.وقتى نوبت به دسته هجدهم رسيد؟ عبور از ميدان مين امكانپذير شد. نكته عجيب در رفتار اين عزيزان آن بود كه هر كدام از آنها سعى مىكرد خود را به گونه‌اى روى زمين بيندازد كه حجم بيشترى از ميدان مين را پاك سازى كند و بدين وسيله افراد كمترى شهيد شوند. از جان گذشته‌اى ديگر
عبدالحسين صدر محمدى در والفجر 4 مسؤول گردان ويژه لشكر 17 بود. نيروهاى خودى در پى ناكامى در اين عمليات مجبور به عقب نشينى از مواضع خود در خاك عراق شدند.
عبدالحسين كه از ناحيه پا و كتف ـ بر اثر اصابت تركش ـ مجروح شده بود، در سنگر خود باقى ماند و نيروهاى در حال عقب نشينى را پوشش داد. و سرانجام در همان سنگر به شهادت رسيد. مجيد نظرى ـ همرزم سردار صدر محمدى ـ در اين باره گويد: در عمليات والفجر4 بچهها مجبور شدند عقب نشينى كنند. عبدالحسين كه زخمى شده بود، به بچهها گفت: هرچه مهمات هست به سنگر من بياوريد. سپس تيربارى را برداشت و به بچهها گفت: من به شما پوشش مي‌دهم و شما عقب نشينى كنيد.
بچهها عقب نشينى كردند و عبدالحسين به شهادت رسيد. ميرزا على رستم خانى ـ كه خود بعدها به شهادت رسيد ـ براى من تعريف كرد كه وقتى دوباره تپه‌اى را كه از آن عقب نشينى كرده بوديم، اشغال كرديم، ديديم سرنيزه شهيد صدر محمدى در شكم يك عراقى است و سرنيزه فرد عراقى نيز در شكم شهيد. عبدالحسين جثه ضعيفى داشت ولى عراقى درشت هيكل بود. عبدالحسين در 28 مهر 62 در پنجوين عراق به آسمانها پر گشود.() اول آنها
هنگام عمليات والفجر 10 به اتفاق يكى از برادران طرح و برنامه در حال عبور به طرف شاخ شميران بوديم و مجروحان را هم شناسايى مىكرديم.به يك مجروح برخورديم كه دست و پا و صورتش به شدت زخمى شده بود. در عين حال سعى مىكرد بدون كمك ديگران و با حالت سينه خيز و شتر مرغى به طرف اورژانس حركت كند. خواستيم كمكش كنيم كه گفت: برويد سراغ برادران ديگر و اول آنان را نجات دهيد.() ايثار محمود
وقتى محمود مجروح شد، خواستيم اول او را به عقب منتقل كنيم اما نپذيرفت و با اصرار از ما خواست ديگر مجروحين و شهدا را به عقب ببريم. لذا ما به تخليه ديگران مشغول شديم. زمانى كه سراغ محمود آمديم، به ملكوت اعلاء پيوسته بود.() معناى خواب پدر
يك شب كه در منطقه مريوان بود، در خواب ديد كه در مكه مىباشد و پيش نماز تمامى مردم آنجا شده است.
او به همرزمانش گفت:بچهها، معناى اين خواب آن است كه من شهيد مىشوم. من اين را فهميده‌ام. لذا از همه شما حلاليت مىطلبم.
سپس بلند شد و از سنگر بيرون رفت و وضو گرفت. آنگاه به نماز ايستاد و در حال مناجات با پروردگار گريه كرد. بعد تك تك افراد را بوسيد و از آنها خواست براى او دعا كنند. چند لحظه بعد از آن كه سوار بولدوزر شد، خمپاره‌اى نزديك او منفجر شد و تركش گلوله‌اش سينه او را مجروح ساخت. امدادگران با شتاب خواستند او را به اورژانس ببرند كه مانع شده، گفت: به خدا قسم بايد با ريختن خون سرخم اين خاكريز را تمام كنم.
با همان حالى كه داشت، كار را ادامه داد. در پى اتمام خاكريز ـ با آن كه خون زيادى از او مي‌رفت ـ از بولدوزر پياده شد. ناگهان تركش خمپاره‌اى به قلبش اصابت كرد و او را به شهادت رساند.() از تپههاى زبيدات
آن شب بر فراز بولدوزر و در اوج عمليات بوديم كه ساق پايم با تركش شكست. قادر به حركت نبودم.
اصغر منصورى در ميان انفجارهاى پى در پي‌و دود و گرد و غبار، مرا يافت. پرسيد، چه شده؟
گفتم: مجروح شده‌ام.
مرا به دوش كشيد و به عقب حركت كرد.
بارش گلوله قطع نمىشد.
فقط چند قدم حركت كرديم كه گلوله خمپاره پشت پاى ما به زمين خورد و هر دو با صورت نقش زمين شديم. بعد از لحظه‌اى گفتم: اصغر…اصغر… بلند شو.
جواب نداد، به سختى سرم را بلند كردم. تركش به سرش اصابت كرده بود. مىخواستم كمكش كنم اما هر دو دستم تركش خورده بود و قادر به حركت نبودم. سرم را كنارش به زمين گذاشته خاطراتش را در ذهن مرور كردم: اذان گفتن، لبان هميشه ذاكر، شجاعت و ايثار او را….
اصغر منصورى از تپههاى زبيدات به كوى كروبيان هجرت كرد.() ترفيع درجه با شكنجه
يكى از اسرا را هر روز مىبردند و كتك مي‌زدند. به او مىگفتند: تو درجه دار هستى. اول، انكار مىكرد. ولى بعدها با شكنجه و كتك قبول كرد و گفت: درجه دار هستم. روز بعد باز او را زدند تا اقرار كرد سروان است. روز بعد به همين ترتيب و لذا به درجات سرگردى و سرتيپى هم اقرار كرد. يعنى با شكنجه و كتك مفصل، به يك درجه نظامى اقرار مىكرد. روز آخر او را زدند و گفتند: تو هيچى نيستى. ما تحقيق كرده‌ايم. آن اسير مظلوم گفت: من درجهها را زير شكنجه شما مىگرفتم. من كه اول گفتم درجه‌اى ندارم ولى شما قبول نمىكرديد. اين درجات مثل جنگ تحميلى است.() چند دقيقه ديگر
اسماعيل جمالى در عمليات والفجر 2 به ديدار معشوق نايل گرديد. آخرين بار كه به مرخصى آمد، با همه برادران و خانواده خود خداحافظى كرد و از آنها حلاليت طلبيد. مىگفت: اين بار كه بروم، ديگر بر نمىگردم.
اسماعيل جزو گردان خط شكن و در رسته آرپى جى زنها خدمت مىكرد. او چند دقيقه پيش از وصال يار به كمك آرپى زن خود گفت: بيا روى هم را ببوسيم، زيرا چند دقيقه ديگر من شهيد مىشوم.
چند دقيقه بعد در پى رگبار تيربار دشمن بر زمين افتاد و فقط گفت: يا مهدى، يا مهدى….() كرامت شهيد
“طوفان على جهان ديده” در تاريخ 25/5/65 به كربلاييان پيوست. همسايه شهيد بعد از اين كه نامبرده به شهادت رسيد، به طور مدام پدر شهيد را سرزنش مىكرد كه چرا اجازه داد فرزندش به جبهه برود و كشته شود.
او مىگفت: بايد خودتان را سرزنش كنيد كه جلوى او را نگرفتيد.
همواره اين گونه آزردگى خاطر پدر شهيد را فراهم مىكرد، اما با يك اتّفاقى كه براى او افتاد، توبه نمود. او گويد: در نيمه شبى خواستم گوسفندان را از حياط بيرون ببرم. اما با صحنه‌اى مواجه شدم كه باعث انقلابم شد. وقتى از كنار قبر شهيد در حال عبور بودم، متوجه يك نور شدم. جلوتر رفتم. نور از يك قبر بود. قبر به شهيد جهان ديده تعلّق داشت. با خود گفتم: شايد توهّم است. در شب بعد باز هنگامى كه گوسفندان را بيرون مىبردم، چشمم به آن نور ـ كه از جنس نورهاى معمولى نبود ـ افتاد لرزه بدنم را فرا گرفت به طورى كه جرأت نكردم به سوى قبر بروم. سخت حيران شدم و وقتى به خود آمدم، متوجه شدم شهيد مىخواهد مرا متنبه سازد…() ايثار شهيد رحمان
رحمان على پور در تاريخ 4/4/67 در جزيره مجنون به خيل كربلاييان پيوست. هم رزم او (سيد اصغر موسوى) پيرامون شجاعت و ايثار آن شهيد گويد: عراق در سال 66 براى تصرّف جزيره مجنون، خطوط ما را به شدت بمباران شيميايى كرد. وقتى بسيارى از هم رزمان ما به شهادت رسيدند و ديگر توان مقابله با اسلحههاى مرگبار و خمپارههاى شيميايى را نداشتند، فرمانده دستور عقب نشينى داد. من در چند سنگر عقبتر از شهيد على پور بودم فرياد زدم: رحمان، رحمان، عراقىها دارند مي‌رسند! ديگر كارى از ما بر نمي‌آيد. اما او گفت: شما برويد و با ما كارى نداشته باشيد.
رحمان با همسنگرش (شهيد عباس شفاهخواه) در برابر دشمن ايستادگى كردند تا ما بتوانيم سالم عقب نشينى كنيم.
رحمان با شجاعت و ايثار و با آغوش باز شهادت را پذيرفت و آسمانى شد.() چهارصد ضربه
عراقىهاى خداناشناس از محمد باقر نجفيان خواستند به امام توهين كند كه نكرد. هرچه او را زدند، نپذيرفت. حتى او را فلك كرده، چهارصد ضربه كابل زدند اما لب از لب نگشود.()
*
پيرمردى از كاركنان اتوبوس رانى تهران كنار ما، در ايام اسارت بود. عراقىها در زمانى كه در پايگاه العماره بوديم، او را به شدت كتك زدند و از او خواستند به امام توهين كند پيرمرد در پاسخ مىگفت: من زبان شما را نمىفهمم.(در حالى كه آنها فارسى مىگفتند) صبح دم فهميدم پيرمرد زير شكنجه شهيد شده است.()
مثل ديگران
وقتى كه دكتر چمران زخمى شده بود، هواى اهواز خيلى گرم بود. پاى دكتر در گچ قرار داشت و پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و از آن خون مي‌آمد اما حاضر نبود كولر روشن كند. مىگفت: چطور كولر روشن كنم وقتى بچهها زير گرما مىجنگند؟ او غذايى را مىخورد كه ديگران مىخوردند.() با پاى برهنه
برادر اصغر عدالت در منطقه عملياتى فاو به عنوان فرمانده مشغول خدمت بود يك شب به سنگرها سركشى كرد. ناگهان متوجه شديم ايشان با پاى برهنه روى خاك و خاشاك راه مي‌رود. من به ايشان گفتم: برادر عزيز، اصغر عدالت، چرا با پاى برهنه راه مي‌رويد؟ ممكن است عقرب يا مار به شما آسيب برساند. گفت: شما به هر نقطه از اين خاك اشاره كنيد، قطره‌اى از خون يك شهيد روى آن ريخته است ما بايد با وضو و با پاى برهنه در اينجا حاضر شويم.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. راوى: فرمانده تيپ امام موسى كاظم(ع) از لشكر نصر(سردار حسن انجيدنى)، ر.ك: قلب عمليات، ص 63 و .64
. راوى: ايرج على دوستى، ر.ك: حماسه شاخ شميران، ص .99
. همان، ص .60
. راوى: سيد مصطفى ميرغفارى، ر.ك: بولتن خاطرات تبليغات جبهه و جنگ قرارگاه كربلا، به نقل از سروهاى سرخ، ص 96 و .97
. ر.ك: فرهنگ جاودانههاى تاريخ، ج 4 (استان زنجان)، ص 161 و 162.
. راوى:محمد روزدار، ر.ك: حماسه شاخ شميران، ص 86(تهيه و تدوين: تبليغات و انتشارات چهارمحال و بختيارى، معاونت انتشارات مركز فرهنگى سپاه پاسداران، چاپ اول، 1374).
. راوى: دوستان شهيد محمود مشكينى، به نقل از مادر شهيد، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 113(رجايى) شاهد، تهران، اول: 78).
. راوى: دوستان شهيد محمد على سلگى، به نقل از فرزند شهيد، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 182 و .183
. راوى: مرتضى محقق، ر.ك: دژ آفرينان، ص 41 و 42(مرتضى و مصطفى محقق، لشكر امام حسين(ع)، اصفهان، اول: 78).
. راوى: آزاده جانباز: محمد رضا رضا نژاد، ر.ك: لالههاى فردوس، ش 6، ص 12 (فصل نامه روستاى فردو).
. ر.ك: شقايقهاى خونين، ص 70 و .71
. ر.ك: كبوتران بهشت، ص 80 و 81 (جوكار، كنگره بزرگ داشت سرداران و 2000 شهيد استان بوشهر، اول: 83).
. ر.ك: از نخلستان تا آسمان، دفتر دوم، ص .112
. راوى: فريدون بياتى، ر.ك: رمز مقاومت، ج 3، ص 21 ـ 20، سعيد عطاريان، پيام آزادى، تهران، اول: 86).
. راوى: برادر ابراهيمى، ر.ك: مأخذ پيشين، ص .71
. نيمه پنهان ماه، ج 1، ص 42، به نقل از روايت مقدس، ص .229
. راوى: عبدالرسول حميدى، ر.ك: فتح، ويژنامه سوم خرداد ،1387اداره كل حفظ آثار و نشر ارزشهاى دفاع مقدّس استان بوشهر، ص .36

/

آفتاب فروزان نگاهى به زندگى، افكار و انديشه هاى شهيد مطهرى

جوانههاى جاويد
سخن از انديشمندى سرخ صورت و سبز سيرت است كه جويبارهاى با طراوت ايمان و معنويت در روح و روانش جارى بود، او استوارى انديشه و صلابت ايمان را در وجود خويش شكوفا نمود و با چنين كيميايى كرامت گونه تا قلّه قرب و يقين طىّ طريق نمود و چون رداى شهادت بر تن كرد خون پاكش بر اين صفاى روحانى مُهر تأييد زد و آثارش كه از بيان و بنان آن متفكر وارسته تراوش مىنمود عطر چنين معنويتى را در فضاى اذهان مشتاق معرفت و حقيقت منتشر ساخت به همين دليل حضرت امام خمينى در فرازى از پيامشان به مناسبت شهادت اين راست قامت تاريخ معاصر فرمودند:
«مطهرى كه در طهارت روح و قوّت ايمان و قدرت بيان كم نظير بود، رفت و به ملأاعلى پيوست، لكن بدخواهان بدانند كه با رفتن او شخصيت اسلامى و علمى و فلسفي‌اش نمي‌رود.»()
شهيد مطهرى كه عصاره مؤثر حوزههاى علميه و محصول صدها سال تجارب حاكم بر كانونهاى آموزشهاى دينى و معرفتى و حاصل عمر با بركت امام خمينى بود در ميدان نبرد با مكاتب و مسالك التقاط و نفاق و كفر چون
ستاره‌اى پرفروغ درخشيد و جهانى را از پرتوهاى فروزان خود روشن ساخت. مردى از تبار طلايه داران نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخير كه از نخستين روزهاى كودكى، فكر و دل خود را با قرآن مأنوس نمود و در نهج البلاغه سير نمود و بانگرشى عميق بر نبوّت و امامت، از خرمن حكمت اسلامى خوشهها چيد و به بركت اين آموختهها علاقهمندان را با علوم اسلامى آشنا ساخت و آنان را به تفكر در فطرت خويش و تأسّى بر انسانهاى كاملى واداشت كه حضرت على(ع) با آن جاذبه و دافعه ويژه خويش، در ميانشان مي‌درخشد. او عاشق خاندان وحى و نبوت بود و در اين مسير ولاء ولايتها را پذيرا گشت تا سيره ائمه اطهار را به نگارش درآورد و از حماسه حسينى سخن گويد و تحريفات عاشورا را افشا كند و قيام و انقلاب حضرت مهدى را براى جهانيان تبيين سازد. گفتارهاى معنوى، مقالات فلسفى و بحثهاى اين استاد حوزه و دانشگاه در مقوله حركت و شرح منظومه الهام گرفته ازجهان بينى توحيدى بود. در توضيح و تبيين مسايل دينى نيازهاى زمان را در نظر داشت. آن مشعل فروزان معرفت در صدد آن بود تا علم و ايمان را با يكديگر مأنوس سازد
و نقش امدادهاى غيبى را در زندگى انسانها و سرنوشت آنان مطرح سازد و به حق جويان تفهيم نمايد، دنيا را مزرعه آخرت تلقى كرده و خود را براى سراى جاويد مهيا سازند.()
در بياناتش شور و خلوص هويدا بود، دريافتهاى علمى را با نهايت صداقت و صفا و نثرى زيبا تحرير مىنمود و به قلبهاى عطشناك و انديشههاى تشنه تقديم مىكرد. وقتى قلم را بر كاغذ مىچرخانيد بارانى از معارف و مكارم دشتهاى انسانيت را به شكفتن و رستن وا مي‌داشت. در سخنش از مولايش على مرتضى نشان داشت و همين بود كه بلاغت، صراحت،پويايى، ابتكار، استوارى و تازگى گفتههايش اعماق وجود را نوازش مي‌داد، جان سوخته‌اى داشت كه هيچ جهالت و ظلمتى را برنمىتابيد، راست ايستاد تا كژىها را بشكند، با خورشيد دانش و معرفت تيرگىها را مىشكافت، چون مي‌ديد از هر سو تاختن آورده‌اند تا فروغ ايمان را خاموش كنند، تندبادها وزيدن گرفته‌اند تا مشعلى كه از غار حرا افروخته شد و در كربلا فروزندگى آن تقويت شد، خاموش گردد، لحظه‌اى آرام نمىگرفت و با ژرف انديشى و همه سونگرى اين توطئهها را خنثى مىكرد.()
تربيت در دامن صداقت
در سيزدهم بهمن 1288 ش، 12 جمادى الاول 1338 ق در شهر فريمان واقع در 75 كيلومترى جنوب شهر مقدس مشهد در خانواده‌اى كه عِطر زهد و قناعت از آن ساطع و نور تقوا آن را منوّر ساخته بود كودكى ديده به جهان گشود كه مرتضى ناميده شد.
پدر مرتضى، شيخ محمد حسين مطهرى كه پس از تحصيلات علوم دينى در عتبات عراق در زادگاه خويش به ترويج و تبليغ مذهب تشيع مشغول بود، انسانى فاضل، پرهيزگار و از شخصيتهاى مورد تكريم اقشار گوناگون جامعه به شمار مي‌رفت و شهيد مطهرى از دوران كودكى تزكيه و پرورشهاى معنوى را از وى آموخت.() آن عالم ربانى در سحرگاهان حال و هواى ديگرى داشت، راز و نياز، اشك و آه، دعا و تلاوت قرآن مونس وى بود.() مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه العظمى خامنه‌اى او را چنين معرفى كرده‌اند:
پدر ايشان جزو روحانيونى بود كه از جنبههاى معنوى و زهد و تقوا يك فرد ممتاز بود. خود مرحوم مطهرى عميقاً به پدرشان ارادت مي‌ورزيد و احترام پدرش را در حدّ زياد و كم نظير نگه مي‌داشت، بارها مىگفت: انس به عبادت، ذكر و اخلاق اسلامى را از پدرم ياد گرفتم.()
شهيد مطهرى در مقدمه كتاب “داستان راستان” نوشته است:
«اين اثر ناچيز را به پدر بزرگوارم آقاى شيخ محمد حسين مطهرى كه اولين بار ايمان و تقوا و راستى معظم له مرا به راه راست آشنا ساخت اهدا مىكنم.»()
ايشان در جاى ديگر از پدر چنين ياد مىنمايد:
«اين مرد شريف هيچ وقت نمىگذاشت كه وقت خوابش از سه ساعت از شب تأخير بيفتد، حداقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و در شبهاى جمعه از سه ساعت به طلوع صبح بيدار مىشد و حداقل قرآنى كه مطالعه مىكرد يك جزء بود و با چه فراغتى و آرامشى نماز شب مىخواند. در سالهاى اخير با وجود اين كه تقريباً صد سال از عمرش مىگذشت هيچ وقت نديدم كه يك خواب ناآرام داشته باشد،
اين همان لذّت معنوى بود كه وى را اين چنين نگه مي‌داشت…»()
امام خمينى در سال 1326 ش به دعوت شهيد مطهرى به نريمان آمد، وى در اين سفر به قدرى نسبت به شيخ محمد حسين مطهرى ارادت پيدا كرد كه هر وقت شهيد مطهرى را مي‌ديد مىپرسيد احوال آقا چگونه است و بعدها با اين زاهد وارسته مكاتباتى داشت و در سال 1393 ق مطابق آذر 1350 كه اين مرد تقوا دار فانى را وداع گفت امام اين ضايعه را به آيت اللّه مطهرى تسليت گفت.()
مادر شهيد مطهرى كه سكينه نام داشت، قلبش از محبت نسبت به خاندان عترت موج مي‌زد او مىگويد زمانى كه مرتضى را آبستن بودم، در رويايى راستين مشاهده كردم در مسجد محل محفلى نورانى منعقد است، ناگاه ديدم بانوى مقدّسى كه دو زن او را همراهى مىكردند به آن مجلس وارد گرديده و جلوه‌اش را افزون ساخت، وى به همراهان توصيه مىنمود بر سر افراد گلاب بپاشند ولى چون نوبت به من رسيد تأكيد نمود سه بار گلاب بپاشيد، برايم اين سؤال مطرح بود كه چرا درباره من اين نكته را مطرح نمود. تصور كردم شايد در قلبم كدورتى وجود دارد كه او مىخواهد آن را بزدايد و از اين جهت با نگرانى پرسيدم چرا بايد بر سر من سه بار گلاب پاشيده شود؟ پاسخ داد به دليل كودكى كه در رحم شماست چنين كارى ضرورت دارد. او آينده‌اى درخشان دارد و به جامعه اسلامى خدمات مهمى ارائه خواهد نمود، سكينه با اين نويد نورانى شادمان گشت و به درگاه خداوند سجده شكر گذارد. شهيد مطهرى هر وقت به نريمان مي‌آمد هنگام روبرو شدن با مادرش، بر دستانش بوسه مي‌زد و به فرزندانش نيز توصيه مىكرد چنين كنند.()
شوق و دانش اندوزى
مرتضى پس از طى ايّام طفوليّت، نزد پدر به آموختن پرداخت، در همين سنين شش يا هفت سالگى با علاقه شگفتى به مكتب خانه فريمان رفت تا برخى مقدمات عربى و فارسى را فرا بگيرد.()
بيش از دوازده بهار از عمرش نگذشته بود كه شور و شوق درونى وى را به سوى حوزه علميه مشهد كشانيد و پس از چهار سال تحصيل در اين حوزه در حالى كه نوجوانى شانزده ساله بود تصميم گرفت براى ادامه تحصيلات و تكميل معلومات به قم برود، او موقعى به چنين هجرتى سرنوشت ساز دست زد كه رضاخان مخالفت سرسختانه‌اى را با روحانيت و مراكز علوم حوزوى ترتيب داده بود و براى كسانى كه مىخواستند در كسوت اهل علم و معرفت درآيند و مدرّس و مبلّغ فرهنگ اسلامى گردند فشارهاى سياسى و اختناقى فرساينده وجود داشت و فضاى يأس آور و تيره و تارى توسط اين ديكتاتور و با حمايت استعمار انگلستان بر مراكز مهم علوم اسلامى حاكم گرديده بود.()
شهيد مطهرى در حجره‌اى از مدرسه فيضيه قم سكونت گزيد و زندگى ساده و عارى از تكلّف اما سرشار از عزّت و قناعت را پيش گرفت، بعد از تشكيل خانواده نيز در روند زندگى او تغييرى مشهود رخ نداد و تنها حجره‌اش به اتاقى استيجارى مبدّل گشت.() در قم مرتضى با دقت، نظم و همّتى ستودنى به آموختن علوم اسلامى مبادرت ورزيد. مطوّل را نزد آيت اللّه شهيد صدوقى فرا گرفت، شرح لمعه را از محضر آيت اللّه مرعشى نجفى بياموخت، هم چنين از استادانى چون آيات محترم: سيد صدرالدين صدر، سيد محمد رضا گلپايگانى، سيد محمد تقى خوانسارى، سيد محمد حجت كوه كمره‌اى، سيد محمد محقق يزدى معروف به داماد و ميرزا مهدى آشتيانى در معقول و منقول بهرهمند گرديد.
در سفرى كوتاه كه به اصفهان داشت، موفق گشت به محضر عالم ربّانى مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى برود و به لطف ارشاد و فيض بخشى وى با فرهنگ نهج البلاغه مأنوس گردد.()
شهيد مطهرى مىگويد: در سال 1320 ش كه براى اولين بار به اصفهان رفتم هم مباحثه گراميم كه اهل اصفهان بود به من پيشنهاد كرد در مدرسه صدر عالم بزرگى است كه نهج‌البلاغه
تدريس مىكند بيا برويم به درس او، اين پيشنهاد براى من سنگين بود، طلبه‌اى كه كفايةالاصول مىخواند چه حاجت دارد كه به پاى تدريس نهج البلاغه برود. اما چون ايّام تعطيل بود پذيرفتم…ديدم با مردى از اهل تقوا و معنويت روبرو هستم كه به قول طلّاب از كسانى است كه شايسته است از راههاى دور بار سفر ببنديم و فيض محضرش را دريابيم…() دست مرا گرفت و وارد دنياى نهج‌البلاغه كرد…از آن پس چهره نهج البلاغه در نظرم عوض شد، مورد علاقه‌ام قرار گرفت و محبوبم شد، درك محضر او را همواره يكى از ذخائر گرانبهاى عمر خودم مىشمارم و شب و روزى نيست كه خاطره‌اش در نظرم مجسّم نگردد، يادى نكنم و نامى نبرم و ذكر خيرى ننمايم، به خود جرأت مي‌دهم و مىگويم او به حقيقت يك عالم ربانى بود.()
مطهرى تحصيل رسمى علوم عقلى و فلسفى را از سال 1323 ش آغاز كردو بحث حكمت از شرح منظومه حكيم سبزوارى بياموخت.() البته وى قبلاً به درس اخلاق امام مي‌رفت و در جايى تأثير آن را چنين بيان كرده است:
اگر چه در آغاز مهاجرت به قم هنوز از مقدّمات فارغ نشده بودم امّا درس اخلاق كه وسيله شخصيت محبوبم در هر پنج شنبه گفته مىشد و در حقيقت درس معارف و سير و سلوك بود چنان مرا به وجد مي‌آورد كه تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد خودم را شديداً تحت تأثير آن مىيافتم.
بخش مهمى از شخصيت فكرى و روحى من در آن درس و سپس در درسهاى ديگرى، كه طى دوازده سال از آن استاد الهى فرا گرفتم،
انعقاد يافت و همواره خود را مديون او دانسته و مي‌دانم راستى كه او روح قدس الهى بود.()
در سال 1329 ش استاد مطهرى به حوزه درسى علامه سيد محمد حسين طباطبايى شتافت و مبحث الهيات از شفاى بوعلى سينا را نزد او آموخت. اين مفسّر عاليقدر درس خصوصى ديگرى را شروع كرده بود كه در شبهاى پنج شنبه و جمعه تشكيل مىگرديد و در آن جمعى از اهل فضل چون شهيد مطهرى، امام موسى صدر و شهيد دكتر بهشتى حضور داشتند محصول اين جلسه پر فيض مجموعه مطالبى تحت عنوان اصول فلسفه و روش رئاليسم است كه سهم شهيد مطهرى در آفرينش اين اثر برجستگى ويژه‌اى دارد.()
علامه طباطبايى اظهار داشته است: مطهرى هوش فوق العاده‌اى داشت، علاوه بر تقوا وجهات اخلاقى بافراست بود و هرچه مىگفتم هدر نمي‌رفت، وقتى ايشان به درسم مي‌آمد از شدت شعف و شوق حالت رقص پيدا مىكردم، در مباحث و مقالات اصول فلسفه و روش رئاليسم هم يگانه كسى كه از همه جهت مطمئن بودم حرفم را هدر نمي‌دهد ايشان بودند، مقدارى كه گذشت پاورقى بر مطالب مزبور را آغاز كرد زيرا مقالهها مجمل و فشرده بود و ما مىخواستيم بازگردند و مطلب روشنتر شود و كسى كه بتواند اين معنا را عهده دار گردد مطهرى بود.()
تدريس و فعاليتهاى ارشادى
شهيد مطهرى علاوه بر مباحثه دروس اصولى، فقهى و فلسفى، خود حوزه تدريس داشت او از جمله كتابهاى ذيل را در حوزه قم درس داد: مطول در معانى، بيان و بديع، شرح
مطالع در علم منطق، كشف المراد در كلام و عقايد، رسايل و كفايه در اصول فقه، مكاسب در فقه، شرح منظومه و اسفار در حكمت. او در سال 1331 ش با دختر آيت اللّه روحانى كه از علماى خراسان به شمار مي‌رفت، ازدواج كرد، خانم عاليه روحانى، همسر استاد مىگويد: آقاى مطهرى شاگرد پدرم بود و وى را به خوبى مىشناخت و چون به خواستگارى من آمد پدر احساس كرد اگر جواب ردّ بدهد گوهر گرانبهايى را از دست داده است. حدود يك سال از ازدواج من با استاد گذشت متوجه سجاياى اخلاقى ايشان شدم و فهميدم پدرم بزرگترين لطف را در حق من نموده است. هم دلى، انس و علاقه‌اى كه بين من و آقاى مطهرى بوجود آمد هر مشكلى را در نظرم اندك جلوه مي‌داد.()
مطهرى پس از تشكيل خانواده در سال 1331 ش به دلايلى كه ظاهر آنها برخى مشكلات اقتصادى بود به تهران هجرت نمود. اگرچه سبب اين مهاجرت تنگدستى تلقى گرديده ولى بايد آن را لطف مخفى الهى شمرد زيرا حضور پر فيض آن شهيد در تهران و در جمع دانشگاهيان، روشنفكران و محافل فكرى و فرهنگى سراسر خير و بركت و مايه تربيت و هدايت افراد زيادى گرديد.()
استاد مطهرى از ابتداى ورود به تهران به پرتو افشانى، سازندگى فكرى و معنوى تشنگان معارف ناب قرآن و عترت پرداخت و در مدرسه مروى آموزش فلسفه اسلامى را به صورت تطبيقى و مقايسه‌اى آغاز كرد.() سخنرانىهاى روشنگر و مفيد استاد همزمان با تدريس حكمت در تهران آغاز گرديد، او توجه بسيارى به حل شبهات و پاسخگويى سؤالات موجود درباره معارف اسلامى داشت و با مطالعه، تحقيق، دقت، همت و اخلاص در اين راستا توفيقات مهمى بدست آورد.
در سال 1333 ش استاد مطهرى تدريس در دانشگاه تهران را شروع كرد و در دانشكده معقول و منقول (الهيات و معارف اسلامى) بيش از بيست سال به نبردى عالمانه با جهل مادى گرى و غرب گرايى و خودباختگى پرداخت و به شيوه‌اى حكيمانه و خردمندانه و با استناد به قرآن و حديث به دفاع از فرهنگ اسلامى پرداخت و حقايق باحلاوتى از آيين اسلام را تبيين نمود رفتارش با دانشجويان به قدرى صميمى بود كه آنان را مشتاق خويش ساخته بود، استاد در مقاطع كارشناسى، كارشناسى ارشد و دكترا، كليات علوم اسلامى، فلسفه شامل شرح منظومه، الهيات، شفا، مقاصد الفلاسفه غزالى و آثار ديگرى در اين عرصه و نيز تاريخ فلسفه،
تاريخ مجادلات اسلامى، روابط فلسفه و عرفان و… را تدريس كرد.()
در سال 1336 ش به همّت جمعى از دانشوران حوزه علميه از جمله شهيد دكتر محمد جواد باهنر نشريه مكتب تشيع شروع به فعاليت كرد كه استاد مطهرى با اين نشريه همكارى علمى و ارشادى داشت، بعد از تأسيس انجمن اسلامى پزشكان در سالهاى 1337 و 1338 ش استاد مطهرى چراغ فروزان اين تشكّل گرديد و زمانى كه سردى و تاريكى ناشى از اختناق سياسى و روشهاى مبتذل رژيم پهلوى همه جا را فرا گرفته بود، به دلها حرارت بخشيد و اذهان را روشنايى داد، در سال 1346 آن شهيد كه سالهاى متمادى آرزوى تأسيس مؤسسه‌اى علمى و فرهنگى را داشت تا بتواند جوابگوى نيازهاى فكرى جامعه باشد و به نشر و تبليغ معارف اسلامى بپردازد. سرانجام به كمك محمد همايون و حجت الاسلام و المسلمين سيد على شاهچراغى مؤسسه حسينيه ارشاد را تأسيس كرد. او با شور و حرارت و آگاهى و درايت براى برنامه ريزى در اين نهاد فرهنگى اهتمام وافر از خود نشان داد و ضمن آن كه شخصاً در آن جا بيانات ارزشمندى ارائه داد، شخصيتهاى دانشور، متفكر و صاحب نظرى فراخواند تا در حسينيه ارشاد به سخنرانى بپردازند متأسفانه بر خلاف روند فكرى و اعتقادى شهيد مطهرى اين كانون علمى مذهبى از هدفهاى اصلى خود فاصله گرفت و شهيد مطهرى را با دو مانع بزرگ روبرو ساخت يكى ظاهرسازى و بسنده نمودن به يك سرى شعارهاى سطحى و غوغا سالارى مداحان و مانند آنها و ديگرى كارهاى غيراسلامى، استبدادى و خودسرانه يكى از اعضاى هيأت مديره حسينيه ارشاد. اينها چون خنجرى از پشت مانع اجراى طرحهاى سازنده و رشد دهنده آن متفكر سترگ گرديد و او را ناگزير به استعفا ساخت. او در استعفانامه خود يادآور شد:
ميناچى با هرگونه اقدام مفيد و عميق در سطح احتياجات نسل تحصيل كرده مخالف است و مىخواهد اين مؤسسه را به صورت مركزى جنجالى و تو خالى درآورد.
و چون اين ضايعه را ترميمناپذير مي‌داند از همكارى با حسينيه مزبور خوددارى و در نامه 29 دى 1347 كه پيرو استعفاى مورخ 27/10/1347 نوشته بود متذكر مىگردد به چند دليل نمىتواند به همكارى خود با اين مجموعه ادامه دهد كه بند الف آن چنين است:
طرز تفكر و هدف ما با ايشان (ناصر ميناچى) در حسينيه و قهراً نوع كارها كه وسيله
وصول به هدف هاست، متفاوت است، ما مىخواهيم اينجا را در يك سطح عالى اسلامى در آوريم كه جوابگوى نيازهاى فكرى امروز و آينده باشد و ايشان مىخواهد اينجا را به صورت يك محيط تشريفات ظاهرى و با جنجال و هياهو و شور و واويلا اداره كند، ايشان عملاً طرفدارى اقناع كاذب احساسات است و با اين كه اينجا با منطق سر و كار داشته باشد مخالف است و در راه آن كارشكنى مىكند و تنها همين براى اين كه ما از هم جدا شويم كافى است .
به تعبير مقام معظم رهبرى با رفتن شهيد مطهرى از حسينيه ارشاد اين محفل از روح تهى شد، اين كنارهگيرى مطهرى جلوه‌اى از تقوا و مظهرى از خيرخواهى آن دانشمند شهيد بود كه مىخواست تعليمات و تبليغات اسلامى را با نوعى بصيرت و معرفت توأم كند و نيز به نيازها و مقتضيات عصر توجّه نمايد امّا مخالفانش طرفدار ظاهرسازى، سر و صدا، شعارهاى عارى از شعور كارهاى موقتى، تقويمى و كم بازده بودند.()
استاد مطهرى بنا به توصيه حضرت امام خمينى از سال 1351 تا 1357 هفته‌اى دو روز به قم مي‌آمد و در حوزه علميه اين شهر دروس مهمى چون شناخت، اصل غائين، فلسفه هگل، معارف قرآن، ماركس و ماركسيسم، منظومه سبزوارى و اسفار ملاصدرا را تدريس مىنمود. او به حكم وظيفه شرعى و براى اطاعت از رهبر كبير انقلاب چنين برنامه‌اى را متقبل گرديد در حالى كه در تهران استادان با سابقه دانشگاه، با تقاضاى بسيار در كلاس درسش حضور مىيافتند و فرزانگى و ديدگاههاى عالمانه‌اش در محفلهاى علمى زبانزد اهل نظر بود.()
در عرصههاى سياسى و اجتماعى
شهيد مطهرى در دوران تحصيل هم فكر و يار و ياور سازمان اسلامى و انقلابى فدائيان اسلام بود.() در ماجراى 15 خرداد 1342 شهيد مطهرى به دليل ارتباط نزديك با گروههاى گوناگون جامعه، به هدايت قيام مردم تهران پرداخت، رژيم استبدادى به دنبال سخنرانى آن شهيد بر ضد شخص شاه در شب پانزدهم خرداد، ايشان را در همان شب دستگير و روانه زندان كرد كه به دنبال پيگيرى علما و اصرار مردم بر نظام ديكتاتورى پهلوى ناگزير گرديد وى را پس از چهل و سه روز آزاد كند.()
بعد از قيام 15 خرداد و آزادى مطهرى و امام خمينى و نيز علماى ديگر، تشكيلاتى به نام هيأتهاى مؤتلفه پديد آمد كه با اتحاد و انسجام هيأتهاى مذهبى شكل گرفت و اعضايش نيروهاى مخلص و فداكار و تابع ولى فقيه بودند، مؤسسين اين تشكل از امام خواستند براى هدايت آنان در فكر و عمل نمايندگانى معين كند كه امام خمينى آيت اللّه مطهرى را كه از قبل با اين هيأتها رابطه‌اى تنگاتنگ داشت به عنوان يكى از نمايندگان خويش معرفى كرد. تأكيد شهيد مطهرى بر اين بود كه هيأتهاى مؤتلفه اسلامى از نظر فكرى و آشنايى با معارف اسلامى درست پرورش يابند به همين دليل كلاسهايى براى تقويت بنيههاى اعتقادى و كلامى آنان داير كرد، كتاب انسان و سرنوشت حاصل بخشى از اين بحثها مىباشد.()
شهيد آيت اللّه مطهرى بعد از يك دوره فعاليتهاى سياسى در هيأتهاى مؤتلفه به تلاشهاى فرهنگى اقبال نشان داد، با اين حال همچنان پيگير مسايل سياسى گرديد، البته انتخاب اين استراتژى بر آن بود كه مردم از
مبارزه نا اميد نگردند و با تلاشهاى فكرى و فرهنگى روحيه مخالفين رژيم تقويت شود.()
در سال 1353، شهيد مطهرى پس از ستايش تلاشهاى امام موسى صدر در لبنان و اين كه از طريق وى مىتوان براى امام خمينى مبالغى فرستاد چنين اظهار نظر مىنمايد: اكنون تمام راهها را بر روى ما بسته‌اند، بايد براى بيدارى افكار و هدايت جوانان طرق ديگرى انتخاب كنيم و نگذاريم جوش و خروشها يكباره خاموش گردند و من فكر مىكنم كه چه راهى را بايد در پيش گيريم و بر همين اساس بود كه جلسات درس و بحث خود را در قم هفته‌اى دو روز براى طلّاب داير كرد.()
نطق تاريخى ايشان بر ضد صهيونيسم در عاشوراى سال 1390 ق، اسفند 1348 در حسينيه ارشاد به دستگيرى وى انجاميد، هم چنين وقتى رژيم در سال 1350 ش حسينيه ارشاد را تعطيل كرد، هرچند استاد از عضويت در هيأت مديره اين كانون استعفا داده بود، چند روزى دستگير و محبوس گشت، بعد از تعطيلى حسينيه، استاد پايگاه خود را به مسجد الجواد انتقال داد و در آن جا ضمن امامت و اداره مسجد نشستهاى تفسيرى و بحثهاى علمى در آن داير كرد. پس از چندى رژيم شاه، مسجد الجواد را تعطيل كرد و استاد سخنرانىهاى خود را بيشتر در مسجد جاويد و ارك برگزار مىكرد. كتاب انسان كامل محصول سخنرانىهاى وى در مسجد جاويد است. سرانجام در سال 1354 ش رژيم او را ممنوع المنبر كرد.()
تلاشهاى فرهنگى استاد مطهرى براى
تثبيت مسئله حجاب خود يك تلاش مبارزاتى و سياسى عليه رژيم پهلوى بود، بى ترديد يكى از پيش زمينههاى انقلاب اسلامى مبحث حجاب بود و شركت زنان در تظاهرات پرشور سال 1357 تهران و ديگر شهرستانها با حفظ پوشش كامل و خصوص چادر كمر رژيم را شكست و اين به بركت كوششهاى فرهنگى شهيد مطهرى و ديگر علماى شيعه بود.
از ديگر فعاليتهاى فرهنگى و سياسى شهيد مطهرى پرداختن به بحث ارتباط دين با مليت بود كه در آن زمان از مهمترين و جارىترين مباحث فكرى به شمار مي‌رفت و در حالى كه رژيم و روشنفكران وابسته به دربار مىكوشيدند دين را از مليّت ايرانى تفكيك كنند و تاريخ فرهنگ اسلامى ايران را نفى كنند و باستان گرايى و اسطوره سازى قبل از اسلام را ترويج نمايند شهيد مطهرى كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران را تأليف كرد و هويّت ايران بعد از اسلام را به بركت روى آوردن ايرانيان به اسلام، سرشار از معرفت، دانش، بصيرت و شكوفايى علمى و فرهنگى معرفى نمود و نقش ايرانيان را در گرايش مردم ديگر كشورها به اسلام و نيز تلاش مردم ايران در بنيان گذارى تمدن اسلامى را به اثبات رسانيد. مباحث وى در تبيين جهان بينى اسلامى، نقد ماركسيسم و انديشههاى التقاطى و انحرافى از ديگر فعاليتهاى فرهنگى سياسى ايشان است. اتخاذ چنين شيوههاى فكرى از سوى علامه شهيد مطهرى به معناى فاصله گرفتن از ميدان مبارزه و سياست نبود بلكه خود اقدامى زيربنايى براى شكل دادن به فلسفه مبارزه بود، با نگاهى به آثار ايشان مىتوان دريافت كه غالب آثار و موضوعات سخنرانى وى مسائل و مباحثى بود كه اقشار جامعه به ويژه جوانان متدين و اهل مبارزه و مقاومت در بُعدِ عقايد، مسايل اجتماعى و سياسى با آنها درگير بودند و شهيد مطهرى تلاش مىكرد ديدگاه اسلام را درباره آنها بيان كند.
جلسههاى مداوم آيت اللّه مطهرى با روحانيان مبارز تهران، موضوعى نبود كه از چشم ساواك مخفى باشد به همين دليل در گزارش ساواك آمده است: نكته‌اى كه در طول دو جلد پرونده مطهرى مشهود است معاشرت و ارتباط نزديك وى با ساير وعاظ ناراحت و روحانيون سابقه دار مىباشد.() شركت وى در مسجد هدايت و اقامه نماز به جاى آيت اللّه طالقانى و اظهار مطالبى كه در گزارشهاى ساواك تحريك‌آميز و انتقادى بوده، نشان مي‌دهد كه علامه مطهرى در وراى تلاشهاى
فرهنگى خود كه در عين حال با هدف حفظ اصالت دينى و ارزشهاى معنوى انجام مي‌داد، از عرصههاى سياسى غفلت نداشت.()
يكى از افراد ساواك در گزارشى از سخنرانى مطهرى نوشت: اطمينان دارم كه سخنرانى اخير ايشان بر مبناى مشخّص و معيّنى انتخاب گرديده و در لفّافه مسايل دينى همان شعارها و مسايل مورد توجه (امام) خمينى و پيروانش را ابراز مىكند.() در سند ديگر مىخوانيم: مشاراليه از سال 1342 تاكنون به تناوب در جلسات مذهبى مختلف در تهران و شهرستانها مطالب تحريك‌آميز، گمراه كننده و اهانت‌آميز(!؟) را در قالب مسايل مذهبى و تاريخى اسلام بيان كرده و مىنمايد.() ارتشبد نصيرى رئيس وقت ساواك در سال 1349 ش درباره شهيد مطهرى و يكى از هم فكرانش چنين دستور داد: اين دو نفر را بايد هميشه مراقبت نماييد عناصرى غير صالح و هميشه در جبهه منحرفين (!؟) قرار گرفته‌اند.()
يكى از مهمترين اقدامات سياسى شهيد مطهرى تلاش براى اتحاد جهان اسلام و حمايت از موضوع فلسطين بود. او پس از آتش زدن مسجد الاقصى در 30 مرداد 1348 توسط صهيونيستها، فعاليت خود را براى دفاع از آوارگان و مظلومين سرزمين فلسطين پى گرفت و در سالهاى 1348 و 1349 ش، حسابى مشترك به نام ايشان، علامه طباطبايى و سيد ابوالفضل زنجانى افتتاح شد كه ساواك حساسيّت زيادى بر آن نشان داد و اسناد آن موجود است، در اين حال ساواك پولهاى جمع آورى شده را از آنان مطالبه كرد با پيشنهاد شيخ فضل اللّه محلاتى آنان براى فريب ساواك، قبوضى براى تحويل اين پولها به شريعتمدارى، از او گرفتند اما مبالغ جمع آورى شده را شهيد محلاتى به مكّه برد و در آن جا تحويل فلسطينىها داد.()
آن شهيد در سال 1348 در حسينيه ارشاد در سخنرانى خود تحت عنوان كارنامه ما در امر به معروف و نهى از منكر.() به تفصيل از مظلوميت مردم فلسطين و لزوم كمك به آنان ياد كرد، دفاع وى از آن مسلمانانى كه سرزمينشان توسط اشغالگران قدس غصب گرديده بود، مورد انتقاد برخى قشرى گرايان و افراد مرتجع كه ديدگاههاى موهومى را به نام دين تبليغ مىكردند، برانگيخت و چنين شايعه كردند كه فلسطينىها ناصبى هستند و بدتر از يهود و نيز چنين اشاعه دادند كه در مسجدالجواد كه پايگاه فكرى و فرهنگى شهيد مطهرى بود در اذان «اشهد انّ عليا ولى اللّه» را
نمىگويند.() شهيد مطهرى از اين سخنها به شدت برآشفت و بر ضد شايعات بى اساس مزبور سخنرانى كرد و خاطرنشان ساخت:
يك وقتى شايع بود اين فلسطينىها ناصبى هستند، ناصبى يعنى دشمن على(ع) كه كافر و نجس است، هيچ فكر نمىكنند كه اين حرفى است كه يهودىها جعل كرده‌اند. در هر جايى يك حرفى جعل مىكنند براى اين كه احساس هم دردى نسبت به فلسطينىها را از بين ببرند.()
ستيز با آفتهاى ديانت
در دهههاى اخير امواج گوناگونى از خصايص فرهنگى و تمدنى غرب وارد جامعه ايران گرديد، اين وضع از صدر مشروطه تا حدود شهريور 1320 كه قريب به چهل سال مىگردد شكل آشفته‌اى به خود گرفت زيرا نه در اواخر حكومت قاجار و نه با روى كار آمدن رژيم پهلوى، شكوفايى فكرى و معرفتى در ايران ديده مىشد و نيز اوضاع جامعه هم سيرى رو به زوال را از نظر فرهنگ و تمدن سپرى مىكرد جبهه متفكران دينى هم آمادگى لازم براى برخورد طبيعى با افكار و انديشههاى وارداتى را نداشت در چنين برهه مشوّشى روشفنكران و تحصيل كردههايى كه دچار حقارت و خود كم بينى بودند از يك سو چنين نابسامانى هايى را به حساب سنتهاى مذهبى و هويت فرهنگى مىگذاشتند و از طرف ديگر نسبت به فرهنگ غرب هم يك نوع شيفتگى داشتند و سيماى تمدن و فرهنگ اروپايى را درخشان تلقى مىكردند.
حكومت رضاخان كه برخى از اين روشنفكران به لحاظ فرهنگى و فكرى آن را تقويت مىكردند اين گونه بدبينىها نسبت به ارزشها، سنتها و شعائر مذهبى را شدت بخشيد و حتى به دين ستيزى روى آورد و در قالب ساختارهاى حكومتى چنين نبردى را به اجرا درآورد و در حالى كه عالمان دينى تحت فشار سياسى بودند و برخى به مناطق دور افتاده تبعيد و عدّه‌اى در زندان به سر مىبردند و گروهى نيز به شهادت رسيدند هجوم به بنيانهاى عقيدتى از سوى تشكيلات ديكتاتورى سازمان يافتهتر، گستردهتر و قوىتر گرديد.
موقعى كه استاد شهيد مرتضى مطهرى در خط مقدم جبهههاى فرهنگى دفاع از اسلام قرار گرفت با چند جريان كه رسوبات يا ضايعات وضع مرارت بار قبلى بود، روبرو گرديد، يكى روشنفكران و تحصيل كردگان و كارگزاران نظام
استبدادى پهلوى كه تحت تأثير افكار سرمايه دارى غربى نسبت به معنويت، ايمان و حقايق مجرّد و در واقع جهان غيب بى اعتقاد يا بى اعتنا بودند، به تبع آن برخى از اقشار مردم خصوص گروهى از جوانان دانشجو تحت تأثير اين افكار بودند ديگرى ماركسيسم و كمونيسم بود كه بويژه در سالهاى 1320 تا 1340 ش رشدى سرطانى داشت. بنابراين در سال 1330 ش كه شهيد مطهرى با توشه‌اى از تقوا، ايمان و معرفت قدم به عرصههاى اجتماعى و فكرى نهاد، انديشه و باور دينى از هر سو به محاصره الحاد و مادى گرايى درآمده بود، در اين حال آن علامه وارسته بدون واهمه از تهديدها و فشارها براى دفاع از تفكر اسلامى كمر همّت بر بست و دست به احياگرى زد اما براى تحقق اين حركت مهم و تأثيرگذار بر سه اصل پافشارى كرد يكى مبارزه با تحجّر، جمود و قشرى نگرى، دوم ستيز با التقاط و سوم مقاومت در برابر بدعتها و تحريفات، در آثار وى بخوبى اين سه جنبه قابل مشاهده است و ايشان فداكارانه تصميم مىگيرد با اين آفات و آسيبها مبارزه كند و تا حدود زيادى هم در اين مسير سخت و فرساينده موفق گرديد، به علاوه آن شهيد مشاهده مىكرد در جامعه اسلامى يك سرى ضعفها، كاستىها و ناتوانى هايى وجود دارد كه شايسته يك اجتماع مسلمان نمىباشد، او كوشيد اين معايب را هم بر طرف كند و در عوض روحيه‌اى تواناتر به امّت مسلمان ببخشد.()
آرى شهيد مطهرى در برابر خطر تحريف دين، خاكريزى زد كه مخالفين و برخى تنگ نظران به ظاهر خودى نتوانستند از آن عبور كنند، يا بايد او را از پاى در مي‌آوردند و يا راهشان را كج مىكردند و بر مىگشتند و آنها شقّ اول را برگزيدند، شهادت بود كه او را از زير بمباران تبليغاتى و ترورهاى شخصيتى خلاص كرد، اهتمام مطهرى با خون دل خوردنهاى او آغاز گرديد و با خونى كه از سرش بر زمين جارى گشت خاتمه يافت امّا انديشه و فرهنگى كه وى در جهت معرفى و نشر آن بود تمام شدنى نمىباشد و هر لحظه‌اى چون چشمه‌اى مىجوشد و همراه خود طراوت معنوى و معرفتى جارى مىسازد.
مطهرى در دوران غفلتهاى دينى يك كميته هوشيارى تشكيل داد. وقتى ليبرالها و كمونيستها كه فضاى حاكم بر محافل روشنفكرى در قبضه آنان بود ذهن دانشجويان را شرطى مىكردند كه با شنيدن نام دين به ياد خرافات بيفتند و از كلمه جهاد و دفاع، خشونت را در اذهان تداعى كنند و از عرفان به تعاليم
تخديرى صوفيان و از امر به معروف و نهى از منكر و احساس تكليف در برابر جامعه، بوى تجاوز به حقوق بشر به مشامشان برسد و آزادى را معادل نفى شريعت تلقى كنند و اسلام را تجزيه كردند و هر تكه‌اى را متحجرين و روشنفكر مآبها با رويكردىهاى دنيازدگى و غرب زدگى در سردخانههاى جناحى و محافل ويژه خود مىگذاشتند تا وقتى مناسب آنها را به مصرف برسانند، شهيد مطهرى از راه سر رسيد و اين بتهاى فكرى و فرهنگى را در هم شكست و اجازه نداد كسى به نام نو انديشى، محتواى معرفتى ايمان را درهم بريزد و نيز به نام اصلاحطلبى ارزشهاى عالى دينى و شعارهاى شعورآفرين تشيع را زير سؤال ببرد.
با دلى سرشار از ايمان و پارسايى و در حالى كه مسلّح به حكمت، معرفت و عرفان ناب بود از سطح جماعت مقدس مآبها، مرتجعين و روشنفكران گام هايى فراتر نهاد و يك تنه تحولى شگفت بوجود آورد. البته عدّه‌اى قشرى و كم دانى هم بودند كه برايش موانعى بوجود آوردند آنان كه هرگونه اجتهادى را بدعت و هر عتيقه‌اى را سنت مي‌دانند و اصول گرايى و تكيه بر ارزشهاى الهى را با تحجّر و جمود اشتباه مىكنند.()
چگونگى شهادت
اكبر گودرزى اهل روستاى دوزان از توابع شهرستان اليگودرز، متولد 1335 ش، مدتى در حوزه علميه خوانسار، قم و تهران درس خواند، وى مدتى در درس تفسير آيت اللّه حسن سعيد
در چهل ستون مسجد جامع تهران شركت مىكرد، مرحوم سعيد وقتى مشاهده كرد وى افكار انحرافى دارد، او را از جلسه‌اش اخراج نمود. از آن پس گودرزى در مدرسه حاج شيخ عبدالحسين تهران بيتوته كرد ولى از سال 1356 ش آن جا را ترك نمود و از لباس طلبگى بيرون آمد و در اين سال كلاسهاى تفسير قرآن خود را در مناطق گوناگون تهران برگزار كرد و نيروهاى خود را از همين جلسات جذب مىنمود، بدين گونه موفق شد گروه انحرافى فرقان را تشكيل دهد، در همين ايام با صدور اطلاعيه هايى وارد حوزه سياست گرديد و براى مدت كوتاهى به پاكستان رفت تا از آن طريق به اروپا برود و نوشتههاى خود را در آن مناطق انتشار دهد اما در اين راستا موفقيتى بدست نياورد و به ايران بازگشت.
گروه فرقان در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى ايران توسط سلاحهايى كه از پادگانهاى فتح شده به دست مردم، در اختيار گرفته بودند، به عمليات نظامى روى آوردند اين تشكيلات آميخته به افكار التقاطى و آلودگىهاى اعتقادى در اختيار جوان بيست و پنج ساله‌اى بود كه براى حدود بيست جزء قرآن، بيست جلد تفسير نوشته، شرحى بر صحيفه سجاديه هم نگاشت، كتابى نيز در شرح دعاى عرفه و برخى اذكار و زيارات به رشته تحرير درآورد، كتاب پرحجمى تحت عنوان توحيد و ابعاد گوناگونش توسط وى نوشته شد، غالب اطلاعيهها و نشريات گروه فرقان نيز توسط وى تحرير مىگرديد.()
مطالبى كه وى انتشار مي‌داد سخت بى پايه، مخلوط و حاوى برداشتهاى مادّى از آيات قرآن، روايات و مضامين ادعيه و زيارات بود. لبه تيز حملات فرقان در تمامى آثار و موضعگيرىها مستقيماً متوجه روحانيت متعهد و علماى مبارز و در رأس آنان متفكر شهيد آيت اللّه مطهرى بود. آنان با همان نگرشهاى باطل و دركهاى انحرافى اقدام به صدور حكم اعدام شخصيتهاى اصلى نظام اسلامى مىنمودند.
استاد مطهرى كه همواره در برابر انحرافات فكرى افراد و گروههاى سياسى بسيار حساس بود با ملاحظه تفسيرهاى غيرمنطقى اينها احساس خطر نمود و چندبار به فرقانىها پيغام داد بيائيد باهم صحبت كنيم زيرا نوشتههاى شما درست نمىباشد و سبب گمراهى جوانان مىشود ولى آنان كه چون خوارج نهروان بر ادامه راه باطل خود اصرار مي‌ورزيدند به شهيد مطهرى پاسخ دادند اگر بخواهيد در برابر ما مقاومت كنيد با شما برخورد مىكنيم، استاد كه
نمىتوانست در برابر اين مرداب ضلالت بىتفاوت بماند و سكوت در اين باره را روا نمي‌دانست ديدگاههاى خود را درباره تفكرات گروه فرقان در پيش گفتار چاپ هشتم كتاب «علل گرايش به مادىگرى» به نام «ماترياليسم در ايران» ابراز نمود و بى گمان آن مقاله يكى از علل اثر گذار در ترور آن فرزانه فداكار بود.
سرانجام با تأييدهاى سازمان منافقين از كارنامه گروه فرقان و نيز حمايت اربابان خارجى چنانچه در اسناد لانه جاسوسى مداركى در اين راستا بدست آمد در روز سه شنبه يازدهم ارديبهشت 1358 ساعت ده و بيست دقيقه شب، استاد مطهرى پس از عمرى تلاش در راه خدمت به اسلام و مسلمانان به دست نهروانيان انقلاب اسلامى يعنى گروه گمراه و خيانتكار فرقان به شهادت رسيد.
با وقوع اين حادثه اسف بار غم و ماتم سراسر ايران را فرا گرفت. امام خمينى به مناسبت شهادت علامه مطهرى پيام مهمى صادر فرمودند كه بيانگر عمق علاقه و اعتماد ايشان به استاد مطهرى و نيز نهايت تأسف و تأثر از اين حادثه بود. امام در اين پيام به مناسبت شهادت اين فرزند معنوى و فكرى خويش كه او را محصول عمر خويش مي‌دانست يك روز عزاى عمومى اعلام كرد و خود در مدرسه فيضيه قم به اين مناسبت مجلس سوگوارى برپا نمود. پيكر شهيد مطهرى بنا به فرمان امام در قم و در جوار بارگاه حضرت فاطمه معصومه(س) دفن گرديد.() و اين روز به نام روز معلّم نامگذارى شد.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. صحيفه نور، ج 4 ص 104، پيام امام در 12/2/.1358
. سراى اهل صفا، ص 175 ـ .174
. فرزانه قلمرو قلم و سخن، محمد رضا سنگرى، نشريه پيشگامان، ارديبهشت و خرداد .1384
. ويژه نامه، استاد شهيد مرتضى مطهرى، مقاله مجتبى مطهرى، ص .14
. ناصح صالح (شرح حال حاج ميرزا على آقا شيرازى)، ص .347
. مجله پيام انقلاب، 12/2/1360، سال دوم، ش 1، ص .32
. داستان راستان، ج اول، مقدمه شهيد مطهرى.
. احياء تفكر اسلامى، شهيد مطهرى، ص .95
. سياحت خورشيد، ص 64 ـ 63 ؛ سراى اهل صفا، ص .178
. سرگذشتهاى ويژه از زندگى شهيد مطهرى، ج 2، ص .106
. مطهرى مطهر انديشهها، ج اول، ص 20 ـ 19 ؛ شهيد مطهرى مرزبان بيدار، محمد خردمند، ص .22
. جلوههاى معلمى استاد مطهرى، سازمان پژوهش و برنامه ريزى آموزشى، ص .21
. يادواره استاد شهيد مرتضى مطهرى، سيد حسين شفيعى دارابى، ص .40
. گلشن ابرار، جمعى از پژوهشگران، ج دوم، ص 801 ـ .800
. عدل الهى، شهيد مطهرى، ص 251 ـ .250
. سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى، مقدمه.
. يادنامه استاد شهيد مرتضى مطهرى، ج اول، ص 172 ؛ مجموعه آثار استاد مطهرى، ج اول، ص .9
. علل گرايش به مادى گرى، ص 9 ـ 8 ؛ فرازهاى فروزان، ص .193
. جرعههاى جان بخش، ص 129 ـ .128
. همان، ص 120؛ مطهرى مطهر انديشهها، ج 2، ص 685 ؛ جلوههاى معلمى استاد، ص .30
. گفتگو با همسر شهيد مطهرى، جام جم، 12/2/،1378 ش 2272، ص .8
. سراى اهل صفا، ص 186 ؛ گلشن ابرار، ج 2، ص .802
. مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج اول، ص .56
. گلشن ابرار، ج 2، ص .802
. آفتاب مطهر، ص 94، سيماى استاد در نگاه ياران، سيد حميد جاويد موسوى، ص 30، يادواره شهيد مطهرى، ص 77 ـ ،76 مطهرى مرزبان بيدار، ص 115 ـ .102
. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج اول، ص 11، يادنامه استاد مطهرى، ج 1، ص 543 ـ .542
. يادنامه استاد مطهرى، ج 1، ص 340 ـ .339
. زندگى نامه و انديشههاى استاد شهيد مرتضى مطهرى، سيد حسين اسحاقى، ص .11
. نك: هيئت مؤتلفه اسلامى، اسد الله بادامچيان و على بنايى.
. استاد شهيد به روايت اسناد ساواك، ص .153
. همان، ص 226، خاطرات آيت اللّه طاهرى خرّم آبادى، ص .111
. زندگى نامه و انديشههاى…ص .14
. استاد شهيد به روايت اسناد ساواك، ص .255
. جريانها و سازمانهاى مذهبى سياسى ايران (1357 ـ 1302 ش)، رسول جعفريان، چاپ نهم با اصلاحات و افزودهها، بهمن 1387، ص .320
. استاد شهيد به روايت اسناد ساواك، ص .216
. همان، ص 254، 266، .273
. همان، ص 255 و .259
. جريانها و سازمانهاى مذهبى ايران، ص 320، خاطرات شهيد محلاتى، ص .78
. اين سخنرانى در جلد دوم كتاب حماسه حسينى آمده است.
. جريانها و سازمانهاى مذهبى سياسى ايران، ص .321
. آشنايى با قرآن، شهيد مطهرى، ج 4، ص 32، پاورقى.
. گفتگو با دكتر غلامعلى حداد عادل، نشريه انتخاب، 3/2/،1378 ش 18، ص .5
. تساهل در حوزه نظر و عمل از ديدگاه استاد شهيد مطهرى، حسن رحيم پور ازغدى. مجله مسجد، سال 17، ش 133، دى 1378، ص 95 ـ 94، اصلاح در سايه ايمان، على دژاكام، روزنامه قدس، 19/2/1385، ش 5272، ص .11
. جريانها و سازمانهاى سياسى ايران، ص 628 ـ .627
. زندگى نامه و انديشههاى مطهرى، ص 93، مفتح اسوه فرزانگى و فداكارى، ص 184 ـ .183