تمام نوشته های

/

منظومه اهل بیت «علیه السلام»

گریه نه، شیعه غروری ازلی می‌خواهد…

گفتم اي عشق ببين،
كفر، سوارِ بخت است

با نفس‌سوختگان، حرفِ
رسيدن سخت است

 

داس رقصيد و زمين از
طپش گندم ماند

قبر بي‌معجر و بي‌گوشه‌ي زهرا گم ماند

 

آتشِ زردِ طلا آمد و
غيرت يخ زد

چشم در منبرِ بي‌حيدرِ
حيرت يخ زد

 

يادشان رفت حديث
ثقليني بوده است

حسن و زينب و عباس و
حسيني بوده است

 

يادشان رفت كه سلمان و
ابوذر دارند

تشنه مردند و نديدند
كه كوثر دارند

***

عشق فرمود: عَلَم كج
شده، سجاد كه هست

نَفَسَت سوخته در
حنجره، فرياد كه هست

 

عشق فرمود: شب واقعه
سر مي‌گردد

دارد اين شام به خون
خفته سحر مي‌گردد

 

به خداوند قسم تيغِ
علي منتظر است

اسب، همراه سواري است
ولي منتظر است

 

به خداوند اگر روز
مقرر آيد

واي اگر واي، اگر صبر
علي سر آيد

 

تيغ در دست به فتح دو
جهان مي‌خيزد

خون اصحاب ستم را به
زمين مي‌ريزد

 

گر جهان خسته و بي‌قوت
به خود مي‌پيچد

«مرد» مي‌آيد و طاغوت
به خود مي‌پيچد

 

آخر از حنجره‌ي كوه
صدا مي‌خيزد

به خداوند كه عباس به
پا مي‌خيزد

***

آي اي عصر به خون خفته
«ولي» منتظر است

آخرين وارثِ شمشير علي
منتظر است

 

گريه نه، شيعه غرورِ
ازلي مي‌خواهد

سپر حمزه و شمشير علي
مي‌خواهد

 

سوره‌ي واقعه در كشتن
دشمن ماييم

«لو نشاء لجَعَلناهُ
حُطاماً» ماييم

 

بسته با پهلوي بشكسته‌ي
زهرا عهدي

كيست پيغمبرِ شمشيرِ
علي جز “مهدي”

«محمد رضا برامکه»

 

خورشید
من بر آی

دل
را ز بی‌خودی سر از خود رمیدن است

جان
را هوای از قفس تن پریدن است

 

از
بیم مرگ نیست که سرداده‌ام فغان

بانگ
جرس زشوق به منزل رسیدن است

 

دستم
نمی‌رسد که دل از سینه برکنم

باری
علاج شکر گریبان دریدن است

 

شامم
سیه‌تر است ز گیسوی سرکشت

خورشید
من برآی که وقت دمیدن است

 

سوی
تو این خلاصه گلزار زندگی

مرغ
نگه در آرزوی پرکشیدن است

 

بگرفت
آب و رنگ زفیض حضور تو

هرگل
در این چمن که سزاوار دیدن است

 

با
اهل درد شرح غم خود نمی‌کنم

تقدیر
قصه دل من ناشنیدن است

 

آن
را که لب به دام هوس گشت آشنا

روزی
(امین) سزا لب حسرت گزیدن است

«مقام معظم رهبری»

 باید
برای دیدن تو مهزیار شد….                                                                                                         

برگرد ای توسل شب زنده‌دارها

پایان بده به گریه‌ی چشم انتظارها

 

از یک خروش ناله‌ی عشاق کوی تو

حاجت روا شوند هزاران هزارها

 

یک‌بار نیز پشت سرت را نگاه کن

دل بسته این پیاده به لطف سوارها

 

از درد بی‌حساب فقط داد می‌زنم

آیا نمی‌رسند به تو این هوارها

 

ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن

خیری ندیده‌ایم از این اختیارها

 

باید برای دیدن تو “مهزیار” شد

یعنی گذشتن از همگان “محض یار” ها

 

دیگر برای تو صدقه رد نمی‌کنم

بیهوده نیست اینکه گره خورده کارها

 

یک‌بار هم مسیر دلم سوی تو نبود

اما مسیر تو به من افتاد بارها

 

شب‌ها بدون آمدنت صبح می‌شوند

برگرد ای توسل شب زنده‌دارها

 

این دست‌ها به لطف تو ظرف گدایی‌اند

یا ایها العزیز تمام ندارها

«علی‌اکبر لطیفیان»

 

آقا ببخش…

وقتی میان نفس و هوس جنگ می‌شود

شیطان دوباره دست به نیرنگ می‌شود

نقشه کشیده است مرا دشمنت کند

با لشگر گناه هماهنگ می‌شود

دارد حنای توبه و شرمی که داشتم

پیشت عزیز فاطمه بی‌رنگ می‌شود

با هر گناه فاصله می‌گیرم از شما

کم‌کم وجب وجب، دو سه فرسنگ می‌شود

 

اشکم چه شد؟! به جان تو باور نداشتم

روزی دلم ز فرط حسد سنگ می‌شود

 

آقا ببخش، بسکه سرم گرم زندگیست

کمتر دلم برای شما تنگ می‌شود

«وحید قاسمی»

 

«ارث مادری»

شرط نزول کوثر رحمت دعاي توست

اصلاً تمام خلقت عالم براي
توست

 

بالاتري ز درک تمام جهانيان

وقتي که انتهاي جهان ابتداي
توست

 

حتي نداشت روح‌الامين اذن پر
زدن

آنجا که از ازل اثر رد پاي
توست

 

بي‌حب تو کسي به سعادت نمي‌رسد

رمز نجات اهل زمانه ولاي توست

 

آسوده خاطران هياهوي محشريم

وقتي رضاي حضرت حق در رضاي
توست

 

فردوس ماست تا به ابد روضة
الحسين

تنها بهشت اهل ولا، کربلاي
توست

 

در آستانة تو کسي نااميد نيست

صحن امير علقمه‌دار الشفاي
توست

 

از ابتداي صبح ازل فضل مي‌کني

ما را گداي دست اباالفضل مي‌کني

 

وقتي که هست دوش نبي آسمان تو

يعني تو از پيمبري و او از آن
تو

 

فرزند خويش را به فداي تو
کرده است

بسته‌ست جان حضرت خاتم به جان
تو

 

معلوم کرد نزد همه حرمت تو را

با بوسه‌هاي دم به دمش بر
دهان تو

 

فرمود هفت مرتبه تکبير عشق را

تا بشنود ترنم عشق از زبان تو

 

آواي «من أحب حسينا» وزيده
است

هر روز پنج مرتبه از آستان تو

 

ما از در حسينيه جايي نمي‌رويم

هستيم تا هميشه فقط در امان
تو

 

هر شب نشسته فطرس اشکم به راه
عشق

آنجا که صبح مي‌گذرد کاروان
تو

 

 

اين اشک‌ها براي دلم توشه مي‌شود

اذن طواف مرقد شش گوشه مي‌شود

 

حال و هواي قلب من امشب
کبوتريست

وقتي که کار صحن و سراي تو
دلبريست

 

شب‌هاي جمعه عکس حرم زنده مي‌شود

تصوير رقص پرچم و گنبد چه
محشريست

 

ما را اسير عشق تو کرده،
تفضلت

با اين حساب کار شما ذره
پروريست

 

با تربت تو کام دلم را گشوده‌اند

آقا ارادتم به شما ارث
مادريست

 

در ماتم تو محفل اشک است چشم
ما

اصلاً بناي هيأت ما روضه
محوريست

 

ما سالهاست در غم تو گريه مي‌کنيم

هم ناله با محرم تو گريه مي‌کنيم

«یوسف رحیمی»

/

مکاشفات آقای بهاءالدینی به حدی بود که گاهی رؤیت سَر با رؤیت سِرّش اشتباه مي‌شد!

نگاهی
به  احوالات و ویژگیهای آیت‌الله
بهاءالدینی«ره» در گفت‌وگوی اختصاصی«پاسداراسلام»

با
حجت‌الاسلام والمسلمین کاظم صدیقی

 

درآمد:

در
آستانه پانزدهمین سالگرد رحلت عالم ربانی و عارف پارسا، حضرت آیت الله سیدرضا بهاءالدینی،
فرصت را مغتنم دانستیم تا خدمت حجت الاسلام والمسلمین صدیقی برسیم و از زبان
ایشان  شمه ای از حالات و کمالات آن سالک
الی الله را بشنویم. در این گفت وگوی صمیمی، صحبتهای شنیدنی و نکات جالبی هم
درخصوص آیت الله بهجت، امام خمینی و رهبر معظم انقلاب مطرح شد که دریچه‌های جدیدی
را در شناخت این بزرگواران به روی مخاطب می‌گشاید.

 با تشکر از حاج آقای صدیقی که در این گفتگو شرکت
کردند، توجه خوانندگان بزرگوار «پاسدار اسلام» را به آن جلب مي‌کنیم:

  

 

*سؤال اولمان این است که از چه زمانی با آیت الله بهاءالدینی آشنا شدید؟

خیلی دقیق یادم نیست. من بچه طلبه بودم در یک مجلسی که ایشان بودند، روضه
خواندم و آقای بهاءالدینی خیلی مرا تحویل گرفت. این حرف‌هايي که الان به برکت امام
و انقلاب مطرح است، آن موقع اصلاً کسی در این وادي‌ها نبود، ولی خب امثال آنها را
دوست داشتم. اینها هم ما را دوست مي‌داشتند و خیلی عادی تفقد و نوازش مي‌كردند،
ولی رفت و آمد اصلی  ما با مرحوم آيت‌الله
بهاءالدینی از اواخر دوره حضرت امام بود که رسماً گاهی به منزلشان مي‌رفتيم. ایشان
هم سراغ ما را مي‌گرفت. قهراً هم آدم یک احساس خاص و جدیدی پیدا مي‌کند. كرامت‌هاي
ایشان را مي‌شنيديم و دیگر با این دید به ایشان نگاه مي‌كرديم. آن وقت‌ها این جوری
نبود. نماز آقای بهجت مي‌رفتيم، روضه آقای بهجت مي‌رفتيم و حالیمان نبود که آقای
بهجت از اولیاءالله است، اشرافی دارد، چشم بازی دارد. اینها حالیمان نبود، ولی
دوست داشتیم. آقای بهاءالدینی هم همین‌ جور بود. بعد از انقلاب، امام افق را عوض کرد و خیلی از
ناگفتني‌ها را دریافتیم و فهمیدیم که اینجاها هم خبرهایی هست.

ما معمولاً خدمت آيت‌الله بهاءالدینی می‌رفتیم و معمولاً هم ایشان نوازش
خاصی داشت و گاهی ما را برای ناهار نگه مي‌داشت. صبح که مي‌رفتيم، می‌پرسید صبحانه خوردی یا نه و به
ما صبحانه می‌داد. یک بار تهران آمدند، منزل ما و شب ماندند. تنها شبی که
خدمت ایشان بودم، همان شبی بود که ایشان تهران بود. دلم مي‌خواست بدانم شب را ایشان
چگونه می‌گذراند؟ و آن شب را نخوابیدم. ایشان بعد از نیمه شب بلند
شد. مي‌دانستيم که چای باید کنارشان باشد، چایشان آماده بود. قبل از وضو، بلند
شدند، نشستند مدتی در عالم خودشان بودند و داشتند نگاه مي‌كردند، بعد رفتند وضو
گرفتند و آمدند و نماز شب مختصری خواندند. شاید نماز شب آقا یک ربع بیشتر طول
نکشید. بعد از نماز شب همين‌طور ساعتها در عالم خودشان بودند.

*با آیت الله بهجت از چه زمانی آشنا شدید؟

دقیقا یادم نمي‌آيد ولی از همان دورانی که بچه طلبه بودم خدمت آيت‌الله بهجت،
علاقه داشتم. همان ایام یک بار که رفته بودم مشهد، برای آقا یک پوستين‌ خریدم.
وقتی برگشتم رفتم درِ خانه آقای بهجت. در زدم، آمد دم در، گفتم: «آقا! من این را
برای شما آورده‌ام».

 فرمودند: «اگر روز
قیامت، مرا دیدی که وضع بدی دارم، پشیمان نمي‌شوي که این را آوردی؟ اگر به عنوان
یک آدم خوب آوردی، به من نده». از همان ‌جا خلاصه حجت را رساند که اینکه
دیگران فکر کنند آدم خوبی هستی فایده ندارد…

ما که افق آنها را نداشتیم، فقط ظواهرشان را مي‌دیدیم. آقای
بهجت کلاس دیگری بود، آقای بهاءالدینی مسیر خاص خودش را داشت و در نوع خودش بي‌نظير
بود.

آقای بهجت استاد داشته، استادش آقای قاضی بوده و کار کرده،
رفقایشان امثال آقای علامه طباطبایی و دیگران بودند و اهل دستورات و نسخه‌ها و سیر
و سلوک بوده است. اما آقای بهاءالدینی تا آخر عمر اصلاً در این وادي‌ها نه رفت و
نه کسی را تشویق کرد که فلان ذکر را بگویند، فلان کار را بکنند. مجالسش خیلی عُرفی
و عادی و نشست و برخاستش خیلی مردمی بود. با همه بود و با هيچ‌كس نبود. آقای بهجت امساک
داشت در اینکه همه را بپذیرد یا وقتش را به همه کسی بدهد و علی‌الدوام مشغول
کارهای خاص خودش بود، ولی آقای بهاءالدینی خیلی دست‌باز بود در اينكه همه را بپذیرد
و رفت و آمد کند. هیچ تکلفی، هیچ نوع تقیدی جز قید شرعی در وجود آقای بهاءالدینی
مطلقاً نبود.

وقتی ایشان آمد منزل ما، خب به اعتبار ایشان عده دیگری هم
آمده بودند. عیال ما هم با یک عشقی، آستین بالا زده بود و غذاهای خوبی درست کرد.
برای آقا سوپ به همراه آن غذاها درست کرده بود. اما ایشان هیچ دست به غذاها نبرد،
ولی سوپ را خورد. آب هویج آوردیم، آب هویج را  هم خورد، ولی نه گله کرد که چرا این‌ جور غذايی را درست
کردید، نه خودش این ‌جور بود که حالا که اینها زحمت كشيده‌اند باید بخوریم. هیچ!
هیچ! راحتِ راحت! انگار مثلاً خانه خودش است و هیچ تکلفی نداشت. بعد هم صبح که شد،
گفت: «من مي‌خواهم بروم کنار باغچه بنشینم». فرش انداختیم و آنجا نشست. حالا اینکه
مهمان است و چیز خاصی باشد، اصلاً مطرح نبود.

محضرشان هم که مي‌رفتيم، اين جور نبود که حالا کسی آمده و
چیز جدیدی باید باشد. همان حالات عادی خودشان را داشت. بي‌تكلفي آقای بهاءالدینی
بارز بود و علاوه بر آن، از بازی و بازیگر خیلی بدش مي‌آمد.

فردی از ایشان درخواست کرده بود که بروند منزلش و شاید
مقدماتی را هم فراهم کرده بود. آن بنده خدا كاره‌اي هم بود، وقتی آمد، آقا یک
حالتی نشان دادند که خیلی برای ما عجیب بود و نرفتند. هم نرفتند و هم نشان دادند
که خوششان نمي‌آيد. اما اشخاصی بودند که در آن رده‌ها نبودند، ولی آقا به قدري
راحت برخورد مي‌كرد که طرف احساس مي‌كرد آقا خیلی دوستش دارد. معمولاً این شیوه
ایشان، شیوه حضرت رسول‌«ص» بود.

 خود من هم فکر مي‌كردم،
آقا هیچ‌كس را بیشتر از من دوست نمي‌دارد! آخرین دیداری که با ایشان داشتم، حالشان
خوب نبود، سكته‌شان شدید بود. مي‌خواستند بلند شوند نمي‌توانستند، من رفتم کمک
کنم. حاج‌آقا عبدالله آمد، ایشان گفت: «بعضي‌ها از فرزند به آدم نزديك‌ترند، بگذار
کمک کند»، ولی احساسم این است که با خيلي‌ها اين جور بودند. وقتی عنایتشان شامل
بود، هر کسی که مي‌رفت فکر مي‌كرد که آقا خیلی به ایشان لطف دارند.

*از کرامات وحالات  معنوی آن بزرگوران چه مواردی را در یاد دارید؟ 

من در محضر آقای بهاءالدینی نه سؤال مي‌كردم و نه پیش آمد
که ایشان از كرامت‌ها چیزی بگوید.

با آقای بهجت هم در طی سنواتی که روضه‌خوانشان بودیم و خیلی
وقت‌ها در خلوت‌هايشان بودیم، گاهی مي‌رفتم، آقا مي‌آمدند، مي‌نشستند و تحملمان مي‌كردند،
ولی یادم نمي‌آيد یک بار چیزی سؤال کرده باشم. معمولاً دوست داشتم خودشان عنایتی
بکنند و حرفی بزنند. من نه چیزی پرسیدم، نه ایشان از این مسائل با ما چیزی مطرح
کردند البته گاهی بعضی از كرامت‌هاي دیگران را مي‌گفتند.

آقای بهاءالدینی قضیه‌ دوره بچگی خود را این گونه فرمودند
که: «با بچه‌ها بازی مي‌كرديم، خواب دیدیم، مَلَکی چیزی تقسیم مي‌كند. به ما که
رسید، گفتند این اهل بازی است. به او چیزی ندهید». فرمودند: «بچه بودم که این خواب
را دیدم. از آنجا بازی را از ما گرفتند و ما بازی را کنار گذاشتیم» و ایشان هم
خودش واقعاً بازی نداشت. از این تشریفاتی که بعضی از ماها، در شأن آخوندي‌مان
رعايت‌هايي می‌کنیم، اصلاً نداشت. هیچ نداشت. ایشان با اشخاصی که اين جور
بودند، خوشحال نبود.

یک چیزی هم که در آقای بهاءالدینی یافتم، هم خودشان تصریح
مي‌كردند و هم خودم گاهی دیده بودم. ایشان نفوس ناریه را مي‌شناختند. یک
بار رفتم خدمت ایشان. ساعت را نگاه کردم، دیدم چهار ساعت است در منزل ایشان هستم.
خیلی خجالت کشیدم. بین خود و خدا منفعل شدم. چنین آقایی و چنین نوری را ما چه كاره‌ايم
که چهار ساعت وقت ایشان را گرفتیم؟ با خجالت به ایشان گفتم: «آقا! ما در محضر شما
گویا در زمان نیستیم. من به ساعت نگاه نکرده بودم. خیلی مزاحم شدیم، اذیت شدید.»
ایشان فرمودند: «نه! ما از وجود شما اذیت نمي‌شويم. ما از نفوس ناریه اذیت مي‌شويم».

آقای بهاءالدینی یک چیزی را برای همه تکرار مي‌كرد، آقای
بهجت هم یک چیزی را برای همه تکرار مي‌كرد. آقای بهجت یکی قضیه عمروعاص را که موقع
مردن، از شدت حسرت انگشت به دهان بود و با آن حال سقط شد، خیلی برای عبرت تکرار مي‌كرد.
دیگر اينكه به همه این کلید را مي‌گفتند که در مسلّمات شرع، به یقینیات خودتان عمل
کنید، در غیر یقینیات توقف کنید تا برایتان روشن شود. در بعضی از مواقع این را هم
تکرار مي‌كردند، ولی پیش همه نمي‌گفتند. ایشان حدیثی را اضافه مي‌كردند: «مَنْ عَمِلَ
بِمَا عَلِمَ وَرَّثَهُ اللَهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»(1).

مکرر از مرحوم بهاءالدینی این حدیث را در جلسات مختلفی که
ایشان موعظه مي‌كردند، مکرر از ایشان مي‌شنيدم که پیغمبر فرموده است: «خداوند تمام
مَساوی(بدی ها) را در یک بیت جمع و قفل کرده است، کلیدش شراب است. هر که شراب مي‌خورد،
این بیت مَساوی را باز مي‌كند و به همه مَساوی راه دارد» و مي‌فرمودند، پیغمبر
فرمود: «دروغ بدتر از شراب است». ایشان در مقام معالجه دردهای اجتماعی، خیلی روی
این موضوع حساس بودند و بارها مي‌گفتند که دروغ بدتر از شراب است.

به نظر مي‌رسيد حالتی که آقای بهاءالدینی داشت، حالت شهود
بود، حضورش هم قوی بود. آدم وقتی خدمت آقای بهاءالدینی بود، واقعاً احساس حضور در
محضر خدا را مي‌كرد. گویا این خودِ آئینه خداست و خدا در وجودش جلوه دارد. در عین
حال که با آدم حرف مي‌زد، عالمش عالم عجیبی بود که جز تعبیر به حضور نمي‌شود چیزی
گفت. دیگر اينكه نگاه‌هايش حاکی از این بود که ایشان یک چیزهایی را مي‌بيند. بعضی
از دوستان ما مي‌گفتند که مکاشفات آقای بهاءالدینی آنقدر زیاد است که گاهی این
رؤیت سَر را با رؤیت سِرّش اشتباه مي‌كند! علي‌الدوام پسِ پرده را با آن چشم باطنش
مي‌ديد، در عین حال که چشم ظاهرش هم باز بود.

ایشان منزل ما که بودند، آقای فاطمي‌نيا آمد. دیروقت بود.
آقای بهاءالدینی فرمودند: «خیلی گشتی». ظاهرا آقای فاطمي‌نيا راه را گم کرده بودند
و زیاد گشته بودند و گفت: «تا راه را پیدا کنیم خیلی گشتیم». ایشان گشتن آنها را
داشتند مي‌ديدند.

جریان شهید صیاد هم مشهور است. ما هم هر وقت رفتیم، گویا
آقا آماده بودند و مي‌دانستند که بناست ما بیاییم. یک بار هم نشد که آمدن برایشان
غیرمنتظره باشد. گویا بنا بوده و خودشان خواستند که شما بیایید و با آمادگی مي‌پذيرفتند.

 

* داستان شهید صیاد شیرازی که اشاره کردید چه بود؟

مرحوم صیاد از جبهه که می‌آمدند، به قم رسیده بودند، شب
دیروقت بوده. ایشان به دوستش پیشنهاد کرده بود که برویم پیش آقای بهاءالدینی.
رفیقش گفته بود که الان که وقتش نیست. گفته بود: «نه، دلم برای آقا تنگ شده». وقتی
رفته بودند، در زده بودند، آقا خودش در را باز کرده بود و چايی هم آماده بود.
مرحوم صیاد گفته بود: «آقا! ما فکر می‌کردیم دیروقت داریم می‌آییم. چه‌جور شد که چایتان آماده است؟»
فرموده بود: «همانی که در دل شما انداخت که بیایید، همان هم به ما گفت که چای درست
کنیم».

*شهید صیاد اهل معنا بود…

 به بزرگان و به اخلاقیون علاقمند بود، به توسلات علاقمند
بود. صیاد کارش درست بود، خدا رحمتش کند.

 

*اشاره فرمودید که علی الظاهر  نماز شب آقای بهاءالدینی ساده بود، آن ذکر و ورد
هم به آن صورت و با آن دستورالعمل‌هاي خاص که در سیر و سلوک هست، ایشان نداشت. پس
این مقام و ویژگی را از کجا به دست آورده بود؟

اينكه عرض کردم ایشان بي‌نظير بود، برداشتم با عقل قاصر
خودم همین است، فکر مي‌كنم این موهبتی است. اینها اول مجذوب مي‌شوند، بعد راه مي‌افتند.
دیگران راه مي‌افتند تا جذبه‌ها ببرند. اینها از اول مجذوب‌اند. آقای بهاءالدینی
که فرمودند در بچگی بازی را از من گرفتند، پیدا بود که از همان وقت دستی با ایشان
همراه شده است. اينكه «ناجاهم فی قلوبهم» امیرالمؤمنین در جملات نهج‌البلاغه دارند،
سکوتشان حاکی از این است که از جای دیگر با آنها اشراق مي‌شود، خودش سکوت کرده است
که او بگوید.

  *گاهی وقت‌ها برای
ما که نمازمان ناقص است، خیلی حواسمان جمع باشد، تازه توجه به الفاظ پیدا مي‌كنيم
که داریم چه لفظی را با چه معنایی مي‌گوييم. خیلی تلاش کنیم معنای آن لفظ را هم در
ذهنمان مرور مي‌كنيم. «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ* صِرَاطَ الَّذِينَ…»،
اما قرب و خدا را در آن لحظه با همه وجود یافتن و احساس کردن و حضور در محضر او را
احساس کردن و سخن گفتن با او را درک نمي‌كنيم و گاهی اوقات الفاظ به نوعي حجاب مي‌شوند
و همين طور تقید به تجوید و آداب قرائت و تلاوت. البته اینها جای خودشان را دارند
و آثار خودشان را. حتی در روایات داریم که شنیدن آیات قرآن یا خواندن و مطالعه
کردنش برای هر
حرفی حسنه و درجه و محو سیئه دارد و بي‌اثر نیست و آثار زیادی دارد، ولی شاید
مرحله عميق‌تر قضیه، نكته‌اي باشد که فرمودید آقای بهاءالدینی بعد از نماز مدتها
در سکوت مي‌نشست و غرق در فکر و اندیشه و تمرکز روی خدا…
«تَفَکُّر السَّاعَةِ اَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِين سِنَة».

همان حالات حضرت ابی‌ذر: «كانَ أَكْثَرُ عِبادَةِ أَبی‌ذَر أَلتَّفَكُرَ و الْأِعتِبارَ»(2)

 *تفکر در خدا… «اُذْكُرُوا
اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»(3) که همان ذکر قلبی است.

بله…

*رابطه آقای بهاءالدینی با امام چگونه بود؟

ایشان معتقد بود که امام ولایت تکوینی دارد. ایشان مي‌گفتند
اينكه امام با یک صحبت یا یک نوشته، خلقی را بیرون مي‌كشد یا تعطیل مي‌كند، اين
جور نیست که بر اساس یک امر اعتباری این کار را بکند. ایشان در خلق تصرف مي‌كند و
حتی افرادی که در خط نیستند، همراهی مي‌كنند. معتقد بود که همان ولایت تکوینی است.
آقای بهاءالدینی درباره امام فرمودند که این ولایت تکوینی است.  یکی هم اینکه فرمودند: «امام که مي‌آيد و دستش
را بالا مي‌برد، نیت مي‌كند و برای خدا دستش را بالا مي‌برد. همه کارهایش برای
خداست، دستش را هم که تکان مي‌دهد، برای خداست».

*از آقای بهاءالدینی در ارتباط با مقام معظم رهبری مطالب
مختلفی نقل شده است. شما در این خصوص چه مي‌دانید؟

حافظه‌ام خیلی قوی نیست. گاهی خدا مي‌آورد در ذهنمان و یک
چیزهایی به مناسبت‌ها مي‌آيد، ولی الان چیزی که یادم هست، ایشان همین اواخر عمرشان
آمدند تهران و رفتند بیمارستان. من هم اینجا رفتم دیدنشان و هم بعد رفتم قم. ایشان
فرمود: «مي‌دانستم مشکل من پزشکی نیست. با طبیب حل نمي‌شود، ولی چون حضرت آقا خواستند
بروم، به احترام ایشان رفتم».

*آقا از ایشان خواسته بودند که برای معالجه بروند؟

بله. ایشان با پیشنهاد حضرت آقا رفته بود و مي‌گفتند با
اينكه مي‌دانستم مؤثر واقع نمي‌شود، به احترام ایشان رفتم.

تا اینجا را خودم از آقای بهاءالدینی شنیدم. آقای شمشیری می‌گفت
که آقای بهاءالدینی فرمودند: «من می‌دانستم کار این ‌جوری نیست و به احترام آقا آمدم بیمارستان شهید
رجایی، ولی وقتی آمدم فهمیدم خیری در آن بوده و وجود مبارک امام زمان ـ ‌اروحنا فداه‌ـ برای عیادت اینجا تشریف
آوردند».  معلوم شد که حکمتش این
بوده که  حضرت قرار بوده  قدمشان را اینجا بگذارند.

 

 *به غیر از این
مورد آیا ایشان باز هم به حضرت حجت تشرف داشتند؟

بله، ما یک آقای سجادی در قم داریم که همشهری‌مان است. هم از مریدهای آقای
بهجت بود و هم از مریدهای آقای بهاءالدینی. گاهی هم می‌آمد و آب و جارو می‌کرد و خیلی به آقا عشق داشت.
گفت: «روزی آقای بهجت آمد عیادت آقای بهاءالدینی. آمد خم شد دست آقای بهاءالدینی
را ببوسد، آقای بهاءالدینی دستشان را کشیدند، ولی آقای بهجت با ایشان معانقه
کردند. دوزانو نشستند کنار تختشان. مدتی نشستند، همین‌جوری نگاه می‌کردند و هیچی نمی‌گفتند». می‌گفت شاید یک ساعتی آنجا بود.

*یعنی آقای بهجت، می خواستند دست آقای بهاءالدینی را ببوسند؟

بله. آقای سجادی گفت: «من ایشان را بدرقه کردم. وقتی آقای
بهجت از در خانه آقای بهاءالدینی آمد بیرون، برگشت نگاهی به درِ این خانه کرد و
گفت: همسایه‌های ایشان ندانستند که با چه کسی همسایه‌اند، ولی بدانند یا ندانند،
برکات حضور حضرت در این خانه به اینها هم می‌رسد».

بله، خیلی نعمت‌ها را از دست دادیم ما.

*درباره موضوعی که از ایشان در مورد قائم مقام رهبری نقل
شده و اینکه چه کسی جانشینی امام خواهد بود، شما چیزی در ذهنتان هست؟

خودم از ایشان نشنیدم، ولی یکی از دوستانمان آقای فرحناک
برایم نقل کرد، صحبت قائم‌مقامی [آقای منتظری] که شد، ایشان گفت: «نه! من این‌جور
نمي‌بينم. کسی که ما دلخوش به او هستیم، آسید علی آقا است». آن وقت اصلاً کسی
خوابش را هم نمی‌دید، اصلاً آن فضا، فضایی بود که کسی نمی‌توانست مقابل قائم‌مقامی چیزی بگوید.

ایشان خیلی عاطفی نسبت به حضرت آقا بود. حتی گاهی که
آقازاده‌های آقا می‌رفتند آنجا و بعد که ما می‌رفتیم، با خوشحالی می‌گفت که آقامصطفی یا آقازاده
دیگرشان اینجا بود.

* ذکر نکاتی از رابطه آقای بهجت و آقا هم در اینجا خالی از
لطف نیست
!   

اجمالاً ارادت آقا به آقای بهجت، خیلی سابقه دارد. آقا از
ابتدا نسبت به اهل باطن یک کشش خاصی داشته، لذا خیلی‌ها سر راهش قرار گرفتند. مثلاً
حضور ایشان در جلسات مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی. ملاقات‌های مکررشان قبل از انقلاب و در
دوره نهضت با آقای بهجت سابقه داشته است. من خودم به خاطر اينكه علاقمند به آقا
بودم و هستم و امیدوارم تا آخر هم خدا ثابت‌قدم نگهم ‌دارد، گاهی نسبت به بعضی از مقدسین تردید داشتم
که اینها نسبت به انقلاب، نظام، رهبری و ولایت سلیقه خاص خودشان را داشته باشند
لذا چیزی نمی‌گفتم و سؤالی نمی‌کردم، ولی یکی از رفقایمان -که ایشان هم مثل من
گاهی برای آقای بهجت روضه می‌خواند و آقا هم تشویقش می‌کرد- گفت در جلسه‌ای که خدمت آقای بهجت بودیم، یکی
دو نفر آمدند خدمت آقای بهجت، یک چیزی را سؤال کردند که به نظر می‌رسید سؤالشان طوری بود که گویا
تعریضی به آقا دارند. آقای بهجت با ناراحتی زیاد و نگاه تند و با عصبانیت گفتند:
«شما بهتر از ایشان سراغ دارید؟ من که بهتر از ایشان سراغ ندارم».

*معروف است که همان اوایل، ایشان وقتی در حضورشان راجع به
جوان بودن و کم
سن بودن آقا نسبت به بزرگان دیگر صحبت کردند، ایشان قریب
به این مضمون فرموده بودند: همان یکبار که گفتند علی(ع) جوان است برای هفت پشتمان
کافی است!

پیشنهاد مرجعیت آقای بهجت را هم آقا به ایشان داده بود.
آقای بهجت در کاغذ کوچکی که معمولاً مصرف نمی‌شود، چهار شرط نوشته و داده
بودند به آقا که: از من تبلیغ نشود. رساله‌ام باعث نشود از رساله دیگری جلوگیری شود. دو شرط
دیگر خاطرم نیست.

*یعنی آقا از ایشان خواسته بودند که رساله چاپ شود؟

بله.

 به عنوان حسن ختام
بفرمایید جنابعالی در این سالها از ابعاد معنوی آقا چه دریافت کرده
اید؟ احساس میشود در ایشان زمینههایی از قبل بوده
است. از پیشینه، سابقه و روحیه عبودیتی که ایشان داشت، انس با قرآنی که داشت، انسی
که با امام رضاو اهل بیت «ع» داشت، هم
سنهای ایشان نکات
خیلی جالبی را تعریف می
کنند. در دوران نهضت و مبارزه و انقلاب هم که روشن است.
زمان ریاست جمهوری و زمان امام و عنایت
های خاص امام هم به
ایشان روشن است، اما می
خواهم این را عرض کنم که بعد از اينكه علیرغم عدم تمایل
ایشان برای تصدی رهبری، خداوند مقلّب القلوب، قلب
ها را به سوی او
متمایل کرد و مسئولیت رهبری بر دوش ایشان قرار گرفت، احساس می
شود یک نورانیت
دیگری، یک معنویت دیگری، یک پیوند عمیق
تری با خداوند، اهلبیت، عبادت و قرآن
در وجود ایشان ایجاد شد.

الحمدلله همین‌طور است. بنده علاقه دارم که هر ماه
خودم را به امام رضا«ع» عرضه کنم. مدتی است که توفیق دست داده است و می‌روم. گاهی هم که کار دارم، می‌روم حرم و برمی‌گردم فرودگاه. فقط در همین حد. یک بار رفتم، از آستانه پایینِ پا که می‌خواستم وارد صحن شوم، صورتم را
گذاشتم روی سنگ آستانه و به امام رضا«ع» عرض کردم: «آقا! من مهمان شما هستم. می‌خواهم بدانم که آیا شما مرا به
عنوان مهمان پذیرفته‌اید؟ می‌خواهم به حساب شما اینجا باشم. خودم نمی‌خواهم هزینه کنم. تقاضای دیگرم
این است که یا حضرت مهدی«عج» را ببینم یا کسی را ببینم که او حضرت را دیده باشد».

این را عرض کردم و رفتم تو. رفتم مفاتیح را باز کردم، می‌خواستم زیارت جامعه بخوانم.
هنوز شروع نکرده بودم. یک آقای سلیمی در مشهد بود که منبر می‌رفت و خیلی هم حدیث حفظ بود.
مرحوم طباطبایی که تابستان‌ها به مشهد می‌آمدند، ما آن وقت‌ها که مشهد بودیم جلسات آقای طباطبایی، در روزهای
پنج‌شنبه را می‌رفتیم. نوعاً هم ایشان احادیث نابی را آنجا مطرح می‌کرد و آقای طباطبایی توضیح می‌داد. با آقای سلیمی در حد سلام
و علیکی که در جلسات آقای طباطبایی همدیگر را می‌دیدیم، ارتباط داشتیم. غیر از
آن هم هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. هنوز شروع نکرده بودم که ایشان آمد کنار من و
گفت: «فلانی! ناهار بیایید خانه ما». من چون از حضرت خواسته بودم، فوری به ذهنم
آمد شاید حضرت پذیرفته‌اند. استخاره کردم، ببینم اگر این اجابت حضرت است که ناهار
را بمانیم و بعد از ناهار برگردیم. استخاره خوب آمد. فهمیدم که مطلب اول برآورده
شد. به ایشان گفتم: «من منزل شما را بلد نیستم». گفت: «ظهر بیا مسجد ملاحیدر، نماز
آقای مروارید، من می‌آیم و از آنجا با هم می‌رویم».

رفتم مسجد آقای مروارید، نماز ظهر را خوانده بودند. جوانی
آمد و مقابل من نشست، خم شد دستم را بوسید و اشک ریخت. گفت: «من با منبرهای شما
خیلی صفا کردم، ولی یک اتفاقی برایم افتاده، می‌خواهم این را برای شما بگویم».
گفت: «مرحوم آقای مولوی قندهاری که از دنیا رفت، من مطمئن بودم که در تشییع جنازه
ایشان حضرت حضور پیدا می‌کند، لذا به شوق و اشتیاق حضرت رفتم و سایه به سایه از
اولین آناتی که مطلع شدم، کنار جنازه بودم، تا اينكه آمدیم توی صحن. به صحن که
آمدیم، دائماً حواسم به اطرافم بود که ببینم شخصیت فوق‌العاده‌ای یا کسی را می‌بینم… به نزدیک‌های حرم که رسیدیم، یک حالت
سرزنشی نسبت به خودم شروع کردم:  مگرتو کی
هستی؟ با چه رویی می‌خواهی حضرت را ببینی؟ اصلاً چه توقعی داری؟ شروع کردم به
بدی‌های خودم بد و بیراه گفتن. ‌ما کجا؟ آقا کجا؟ در حال سرزنش خودم بودم که صدایی خیلی
ملایم و آرام آمد: می‌خواهی آقا را ببینی؟ برگشتم جهت صدا را ببینم، دیدم
ماشاءالله حضرت در این جمعیت از همه به قول معروف یک سر و گردن بلندتر بود… و
توصیفاتی از حضرت کرد از جمله اینکه گفت «موهای مبارکشان از زیر عمامه تا
بناگوششان بود، محاسن پرپشت. دقت کردم و در موهای سر و صورت حضرت یک موی سفید
ندیدم». این جوان این را با یک حالت انقلابی به من گفت و رفت. من این جوان را نه
قبلش یادم می‌آید دیده باشم، نه بعد از آن. خیلی هم آرزو دارم یک بار
دیگر او را ببینم.

بعد آقای سلیمی آمد و ما را برد خانه‌اش و از جریاناتی که با مرحوم
آقای علامه طباطبایی داشت، سخن گفت. خدا رحمتش کند، وفات کرد. آقای طباطبایی هم به
ایشان یک اذکاری داده بود. معلوم شد که اهل بعضی حرف‌ها بود. آقای سلیمی گفت: «من سی
سال همسایه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بودم و اُشْهِدُ بِالله، من
آقای خامنه‌ای را از دوره‌های
جوانی‌اش تا الان نسبت به نسوان معصوم می‌دانم».

در سفری هم ما به مکه می‌رفتیم. در هواپیما یکی از
آقایان روحانیون کنار من نشسته بود، گفت: «در قم یک آقایی است که حالاتی برایش پیش
می‌آید که در آن حالات، گذشته و آینده را می‌بیند. ایشان گفته است که در
مدینه، کنار حجره حضرت صدیقه طاهره«س»، در محراب تهجد در آن قسمت آخر، نقطه‌ای است که اگر کسی آنجا بنشیند و حداقل صد بار لعن را
بگوید، آثاری دارد». لعن هم این بود: «لَعَنَ الله غاصِبِیک وَ ظالِمِیک وَ ضارِبِیک
وَ قاتِلِیک یَا فاطمة الزهـــراء (سلام الله علیها)». من این را که آنجا شنیدم، در باطن خودم گفتم
در این سفر ما مهمان خانم فاطمه‌ایم و ایشان از اینجا سفره را پهن کرده‌اند. رفتیم مدینه و هر شب که می‌رفتم
آنجا این ذکر را بگویم، با اينكه آنجا معمولاً شلوغ است و گاهی آدم می‌ایستد و ناامید می‌شود، ولی هر وقت که رفتیم گویا
برایم جا نگه داشته‌اند. در همان نقطه نشستیم و این ذکر را گفتیم.

 بعد رفتیم مکه. در
مکه جمعی از دوستان بودند، یک آقایی هم آنجا بود. این دوستان که گاهی حرف‌های بی‌ربط می‌زدند، ایشان ‌گفت: «شما می‌دانید کجا هستید؟ شما که اهل
علمید. چرا اینجا وقتتان را به این چیزها صرف می‌کنید؟» به من الهام شد آن کسی
که گذشته و آینده را می‌بیند، باید این باشد.. رفتم جلو و گفتم: «شما این ذکر را
توصیه کردید؟» پرسید: «شما گفتی؟» جواب دادم: «بله». گفت: «شما امسال دوباره به
مدینه برمی‌گردی و مهمان خانم زهرایی». همانی که در ذهنم آمده بود که
مهمان خانم زهرا«س» هستم، گفت این سفر برمی‌گردی به مدینه و مهمان خانم زهرایی!.  خدا گواه است نه خودم برنامه داشتم برای برگشتن
به مدینه، نه از بعثه چنین قراری بود. اتفاقاً آقای ری‌شهری بعد از موسم حج برگشت، بنا
شد آقای جنتی بیاید به‌جای ایشان در مدینه، به من گفت: فلانی! من دارم می‌روم مدینه، شما هم بیا با هم
برویم و من به اسهلِ وجه، منتظر هم بودم ببینم چگونه می‌روم که این‌جوری جور شد.

از ایشان پرسیدم: «آن نقطه که آدم بنشیند و آن ذکر را
بگوید، چه خصوصیتی دارد؟» گفت: «حضرت زهرا«س» وقتی به هوش آمد و سراغ
امیرالمؤمنین«ع» را گرفت، فضّه عرض کرد: علی را بردند. حضرت زهرا«س» آمد که با
همان حالش امیرالمؤمنین«ع» را نجات بدهد. به آن نقطه که رسید از شدت درد، دیگر از
حرکت بازماند و آنجا نشست. نفسی گرفت و بعد رفت. من با تعجب گفتم: «ما روضه‌خوانیم و برای حضرت زهرا«س» زیاد مطالعه کرده‌ایم.
این را من در هیچ جا ندیده‌ام.
شما این را از کجا نقل می‌کنید؟»
آرام گفت: «خودم دیدم. خودم دیدم». دیگر در آن سفر با ایشان مأنوس بودیم.

  ایشان گفتند که در
مدرسه حجتیه که آقا هم در آنجا حجره داشتند، در همان ایام به آقا گفته بودند که
شما در آینده رئیس این مملکتید! نکنه دیگر که ایشان گفت اینکه: «آقای خامنه‌ای گوهر پاکی است… به همین دلیل مکرر خدمت حضرت
تشرف داشته است، ولی نشناخته». سال بعد ایشان گفت: «طوبی للخامنه‌ای! طوبی له.
وجود مبارک امام زمان ـ‌ارواحنا
فداه‌ـ در عرفات با اسم ایشان را دعا می‌کرد».

با توجه به قرائن صدقی که ایشان برای بازگشت ما به مدینه
پیشگویی قطعی کرد و همین‌جور شد، من یقین دارم آنکه گفت حضرت زهرا«س» را خودم دیدم،
گذشته را هم همین‌ جور می‌بیند و در مورد آقا هم یقیناً درست می‌گفت، هم دعای امام زمان«عج» را
و هم تشرفات ایشان را خدمت حضرت.

*جملاتی که آقا در پایان آن خطبه نمازجمعهشان خطاب به حضرت
حجت«عج» بیان کردند، یک  سِرّ عجیبی دارد
که هربار که انسان می
شنود، آتش میزند آدم را.

خدا به حق مادرش حضرت زهرا«س» مستدامش کند. انشاءالله پرچم
را خودشان بدهند به دست آقا. [با حالت تضرع]

انشاءالله. از اینکه وقتتان را
دراختیار «پاسدار اسلام» قرار دادید از شما صمیمانه سپاسگزاریم.

 

پینوشتها

1ـ «بحارالانوار» ج‌
68، ص‌ 363؛ «الفصـول‌ المختارة‌« ج‌ 1، ص‌ 68؛ «إحياء العلوم‌« ج‌ 1، ص‌ 63، از طبع‌ دارالكتب‌
العربيّة‌ ـ مصر.

2ـ حدیثی از
امام صادق(ع)؛ بحارالانوار،
ج 71، ص 323.

3ـ قرآن کریم،
سوره احزاب، آیه 41.

4ـ قرآن کریم،
سوره قصص، آیه 85.

  

سوتیترها:

ـ آقای بهاءالدینی تا
آخر عمر اصلاً در این وادی‌ها نه رفت و نه کسی را تشویق کرد که فلان ذکر را بگویند،
فلان کار را بکنند. مجالسش خیلی عُرفی و عادی، نشست و برخاستش خیلی مردمی بود. با همه
بود و با هیچ‌كس نبود. خیلی دست‌باز بود در اينكه همه را بپذیرد و رفت و آمد کند. هیچ
تکلفی، هیچ نوع تقیدی جز قید شرعی در وجود آقای بهاءالدینی مطلقاً نبود.

 

-روزی آقای بهجت آمد عیادت آقای بهاءالدینی. آمد خم شد دست
آقای بهاءالدینی را ببوسد، آقای بهاءالدینی دستشان را کشیدند، ولی آقای بهجت با
ایشان معانقه کردند. دوزانو نشستند کنار تختشان. مدتی نشستند، همین‌جوری نگاه می‌کردند و هیچی نمی‌گفتند

– وقتی آقای بهجت از در خانه آقای بهاءالدینی آمد بیرون،
برگشت نگاهی به درِ این خانه کرد و گفت: «همسایه‌های ایشان ندانستند که با چه
کسی همسایه‌اند، ولی بدانند یا ندانند، برکات حضور حضرت در این خانه به
اینها هم می‌رسد».

ـ مرحوم آقای بهاءالدینی فرمودند: «مي‌دانستم مشکل من پزشکی
نیست. با طبیب حل نمي‌شود، ولی چون حضرت آقا خواستند بروم، به احترام آقا آمدم
بیمارستان شهید رجایی، ولی وقتی آمدم فهمیدم خیری در آن بوده و وجود مبارک امام
زمان ـ ‌اروحنا فداه‌ـ برای عیادت اینجا تشریف آوردند».

 

ـ به امام رضا«ع» عرض کردم: «آقا! من مهمان شما هستم. می‌خواهم
بدانم که شما مرا به عنوان مهمان پذیرفته‌اید، خودم نمی‌خواهم هزینه کنم. می‌خواهم
به حساب شما اینجا باشم. تقاضای دیگرم این است که یا حضرت مهدی(عج) را ببینم یا کسی
را ببینم که او حضرت را دیده باشد».

ـ یکی از دوستانمان آقای فرحناک برایم نقل کرد که صحبت قائم‌مقامی
[آقای منتظری] که شد، ایشان گفت: «نه! من این‌جور نمي‌بينم. کسی که ما دلخوش به او
هستیم، آسید علی آقا است». آن وقت اصلاً کسی خوابش را هم نمی‌دید، اصلاً آن فضا، فضایی بود
که کسی نمی‌توانست مقابل قائم‌مقامی چیزی بگوید.

 

ـ آیت‌الله بهاءالدینی معتقد بود که امام خمینی ولایت تکوینی
دارد. ایشان با یک صحبت یا یک نوشته، خلقی را بیرون می‌کشد یا تعطیل می‌کند، این‌ جور
نیست که بر اساس یک امر اعتباری این کار را بکند. ایشان در خلق تصرف می‌کند و حتی افرادی
که در خط نیستند، همراهی می‌کنند.  

 

ـ آقای سلیمی هم جریاناتی را که با مرحوم آقای طباطبایی داشت،
گفت و افزود: «من سی سال است که همسایه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای هستم و اُشْهِدُ بِالله،
من آقای خامنه‌ای را از دوره‌های جوانی‌اش تا الان نسبت به نسوان معصوم می‌دانم».

 

/

وقتی دستگاهِ معرفت دست‌كاري شود…

حجت الاسلام والمسلمین جواد محدثی

«1»

هر كسي آنگونه زندگي مي‌كند كه مي‌انديشد.
انديشه و شناخت، تأثير مهمي در «نحوة زندگي و عمل» دارد. اگر مي‌بينيم انسان‌هاي
يك جامعه يا يك دوره، به سبك‌هاي مختلف زندگي مي‌كنند، يا قضاوت‌هايشان نسبت به يك
موضوع، «متفاوت» است، اين اختلاف و تفاوت به «نوع نگرش» آنان برمي‌گردد. به تعبير
قرآن «كل يعمل علي شاكلته»(1)

حال، اگر به كسي اطلاعات غلط بدهند، همان‌ها
را مبناي قضاوت خود قرار مي‌دهد. اگر كسي از حادثه‌اي يا نسبت به شخصي، آگاهي‌هاي
ناقص، سطحي يا غلط داشته باشد، وضع و رفتارش فرق خواهد كرد با كسي كه در آن مورد،
اطلاعات كامل، عميق و درست داشته باشد.

نتيجه آنكه: هر چه در راه كسب نگاه سالم،  ديد صحيح و بينش درست بكوشيم، ضرر نكرده‌ايم و
هر كه به ما «علم صحيح» و «راه درست» بياموزد و نشان دهد، منّتي بر ما خواهد داشت
بس بزرگ، و ما مديون هميشگي او خواهيم بود.

«2»

معرفت صحيح را از كجا بايد به دست آورد؟ آيا
هر كس هر چه به ما مي‌گويد، صحيح است؟ آيا هر چه در كتاب‌ها و مطبوعات و مقالات و
گزارش‌ها مي‌نويسند، منطبق با واقعيت است؟ آيا هر كس داعية‌ علم و فكر و هدايت
دارد مي‌توان به او اعتماد كرد؟

در تفسير آية «فلینظر الانسان الي طعامه»(2)
(هر كس بايد به طعام خود بنگرد)، پيشوايان دين‌مان فرموده‌اند كه يعني انسان بنگرد
كه علمش را از چه كسي مي‌گيرد،(3) اين مي‌رساند كه كانال‌هاي فكري،
علمي و اطلاعاتي ما بايد سالم و درست و دور از آلودگي باشد، وگرنه دچار «مسموميت
فكري» يا «انحراف اخلاقي» يا «مشكل اعتقادي» مي‌شويم.

پس، كانال‌هاي ورودي فكر و ذهن‌مان را
بايد كنترل كنيم و به هر چيز اجازة ورود به قلمرو انديشه و خانة دل‌مان را ندهيم.

«3»

مشكل ديگر ممكن است در خودمان باشد و
«اختلال دروني» ‌ما را به بي‌راهه بكشاند. معتقديم كه «سلامت ديد»، در گرو «سلامت
نفس» است. گاهي اشياء و اشخاص و حوادث را آن‌طور كه هستند نمي‌بينيم و نمي‌شناسيم.
اين عوضي ديدن و شناخت اشتباهي، به نداشتن «سلامت نفس» برمي‌گردد.

مثلاً: انسان بدبين، همه را بد مي‌بيند،
همة حرف‌ها را حمل بر غرض مي‌كند، همة خوبي‌ها را غرض‌ورزانه مي‌شناسد، همة دلسوزي‌ها
را حسادت‌آميز و دخالت در امور شخصي مي‌پندارد، از همه بيمناك است و همه را دشمن
خود مي‌داند و كارهاي مردم را براساس دشمني و بدخواهي تجزيه و تحليل مي‌كند. اين
يك نمونه از آن است كه اگر درون نفس آدمي سالم نباشد، ديد او هم صحيح و سالم
نخواهد بود.

چه زيباست كلام حضرت امير«ع» كه فرمود:
«من لم يحسن ظنه استوحش من كل احد».(4) (هر كس خوشبين نباشد، از هر كسي
وحشت خواهد داشت).

پس بايد كوشيد كه دستگاه‌هاي معرفتي و
شناختي ما و عوامل تأثيرگذار در فهم و ديد و داوري ما چه از بيرون و چه از درون
«سالم» باشد. آفت‌ها را بايد شناخت و آفت‌زدايي كرد.

«4»

وقتي «دستگاه معرفت» ما ناسالم باشد، يا دست‌كاري
شده باشد، دچار «انحراف» مي‌شويم، چه در عقايد، چه در اخلاق، چه حتي در بينش سياسي
و اجتماعي.

در اين صورت همه معادلات به هم مي‌خورد و
ديگر نمي‌توانيم به «ديد»، «شناخت» و «قضاوت» درست برسيم يا به دانسته‌ها و فهم
خود «اعتماد»‌ كنيم.

تبعيت از «هواي نفس» نوعي دست‌كاري در
دستگاه شناخت است و انسان را به بي‌راهه مي‌كشد. در قرآن آمده است: «فان لم
يستجيبوا لك فاعلم انما يتبعون اهوائهم…»(5) (اي پيامبر! اگر دعوت تو
را اجابت نمي‌كنند، بدان كه آنان از هواهاي خود پيروي مي‌كنند).

اين تفسير و تحليل مي‌گويد: اگر هواپرستي
باشد، سد راه معرفت و ايمان مي‌شود. مگر دعوت پيامبر و دين خدا «حق» نيست؟ مگر
آيات و احكام الهي، بر مبناي فطرت نيست؟ مگر اسلام، سعادت‌آور نيست؟ چرا نبايد عده‌اي
بپذيرند و در برابر آن صف‌آرايي كنند؟ چون تابع هواي نفس خويشند.

اگر شيطان، ما را به طرف‌ هواي نفس سوق
مي‌دهد و گناهان را در نظرها مي‌آرايد و وسوسه مي‌كند، همه براي دست‌كاري كردن
دستگاه معرفت و خرد انسان است، تا به راه راست نرسد.

عقل، چراغ معرفت است، ولي گاهي همين چراغ
هم دست‌كاري مي‌شود. حضرت امير«ع» مي‌فرمايد: «عدو العقل الهوي»(6) (هواي
نفس دشمن عقل است).

وقتي عقل، اسير نفس باشد، انتظار ديدباني
و راهنمايي و روشنگري از چنين عقلي نبايد داشت.

 

«5»

در قرآن و احاديث و كتب اخلاقي، تعبيراتي
همچون «تدليس»، «تزيين»، «تعميه»، «تسويل» و «تسويف» ديده مي‌شود كه به شيطان و
نفس اماره نسبت داده مي‌شود. حق و باطل را به هم آميختن، تدليس است. كار بد را به
جاي كار خوب نشان دادن و معرفي كردن، تزيين است. جلوي ديد انسان پرده كشيدن تعميه
است و كار را به بعد موكول كردن و انگيزه را سست نمودن تسويف است. كار خطا را از
خطا درآوردن و درست جلوه دادن تسهيل است.

اينها همه كه از «بازي‌هاي ابليس» و
كيدهاي نفس اماره و شيوه‌هاي شيطان است، نوعي ديگر از «دست‌كاري در دستگاه شناخت»‌
است. ابليس مي‌كوشد تا افراد را كور كند تا حقيقت را نبينند، يا «بد» را در چشم
آنان، «خوب» جلوه دهد، يا معروف را منكر و منكر را معروف نشان دهد، اين بسيار
خطرناك است.

در روايات بسياري آمده است كه: روزگاري
خواهد آمد كه معروف منكر مي‌شود و منكر معروف مي‌گردد؛ يعني عوض شدن معيارها و به
هم خوردن ملاك‌ها.

وقتي «آينة ديد» مخدوش شد، رشوه در قالب
«هديه» جلوه مي‌كند، اشرافيت و تجمل نام «حفظ شئون» به خود مي‌گيرد. پارتي‌بازي به
اسم «كمك به مردم» راه انداختن كار آنان انجام مي‌گيرد. داشتن دوست دختر و دوست
پسر، زرنگي و برخورداري از «روابط عمومي» محسوب مي‌شود و داشتن رابطه با نامحرم
اسم «اجتماعي بودن» به خود مي‌گيرد و بي‌اعتقادي به خدا و دين، «روشنفكري» قلمداد
مي‌شود و… كه اين رشته سر دراز دارد و نمونه‌هاي فراوان.

خدا نكند كه دستگاه شناخت و ديد ما را دست‌كاري
كنند، كه اگر چنين كنند سنگ روي سنگ بند نمي‌شود. البته مي‌كوشند كه چنين كنند، در
بعضي جاها و نسبت به بعضي اشخاص هم موفق شده‌اند، اما… «سدّ بصيرت»، جلوي اين
فتنه و فساد را مي‌گيرد.

 

پي‌نوشت‌ها


اسراء، آيه 84.


عبس، آيه 24.


كافي، ج 1، ص 49.


غررالحكم، حديث 9084.


قصص، آيه 50.

6ـالحياة، ج 1، ص 155 به نقل از بحارالانوار.

 

 

سوتیترها:

*وقتي «آينة ديد» مخدوش شد، رشوه در قالب
«هديه» جلوه مي‌كند، اشرافيت و تجمل نام «حفظ شئون» به خود مي‌گيرد. پارتي‌بازي به
اسم «كمك به مردم» راه انداختن كار آنان انجام مي‌گيرد. داشتن دوست دختر و دوست
پسر، زرنگي و برخورداري از «روابط عمومي» محسوب مي‌شود و داشتن رابطه با نامحرم
اسم «اجتماعي بودن» به خود مي‌گيرد و بي‌اعتقادي به خدا و دين، «روشنفكري» قلمداد
مي‌شود و…

/

من «مسلم» هستم و از طرف «امام» آمده‌ام!

گفت‌وگوی اختصاصی پاسدار اسلام با حضرت آیت‌الله مسلم ملکوتی؛

 تنها یادگار از نسل اول شاگردان امام خمینی

 

در آمد:

 در
میان شاگردان و یاران حضرت امام خمینی، آیت‌الله شیخ مسلم ملکوتی از سابقون به
شمار می‌آید. ایشان یکی از شش شاگرد حضرت امام«ره» در اولین دوره درس فقه امام و
قبل از آن، از شاگردان خصوصی درس فلسفه امام بوده است و از طرف دیگر اولین و تنها
شاگرد علامه طباطبايی«ره» در زمان ورود علامه به قم.

آیت‌الله ملکوتی پس از شهادت آیت الله قاضی طباطبایی
و آیت‌الله شهید مدنی و همچنین مدت کوتاهی کــه مرحوم آیت‌الله مشکینــی امام جمعه
تبریز بودند، از سوی حضرت امام«ره» به امامت جمعه تبریز و نماینده ایشان در
آذربایجان منصوب گردید و
حدود 14 سال
در این سمت، هدایت آن خطّه شهیدپرور را به عهده داشت.

ایشان با مهاجرت مجدد به قم، بار دیگر در سنگر علوم
اسلامی و تدریس درس خارج فقه و اصول به تربیت شاگردان پرداخت و اینک در جایگاه
مرجعیت از چهره‌های روشنی‌بخش جامعه اسلامی می‌باشند.

با عنایت به بهره‌مندی «پاسدار اسلام» از محبت معظم‌له،
فرصتی فراهم شد تا از خاطرات و دیدگاه‌های ارزشمند ایشان استفاده کنیم.

 

 

 

علاقه داشتیم از محضر شما مستفیض
شویم. در آغاز کلام، ویژگی
های شناسنامهای معمولاً در اول مباحث مطرح میشوند، گرچه از مآخذ
دیگر هم می
شود گرفت، ولی از زبان خودتان هم بشنویم، خوب است. اولاً
بفرمایید سال تولد حضرتعالی چه سالی و در کجاست؟

سال تولد من آن نحوی که پدرم در
قرآنی که داشت ضبط کرده، 1344 هجری قمری، 17 صفر…

شمسی آن چند است؟

شناسنامه‌ای که برایم گرفته‌اند 1303 هجری شمسی است. محل
تولدمان سراب به معنی سرِ آب، به اعتبار اینکه تلخه‌رود که به دریاچه ارومیه می‌ریزد، از همان‌جا سرچشمه می‌گیرد. روی همین حساب آنجا را
سرِآب می‌گویند که در دامنه سبلان است: «السَبَلانُ جِبالٌ مِن جِبال
الجَنّه، فِیه قُبورٌ مِن قُبور الانبیاء».فرمایش امام صادق«ع» است.

بلاذري هم در فتوحاتش نوشته است. مثل
اینکه در آن موقع که اسلام به آنجا رفته، مسلمان‌ها نتوانستند از جنگل بروند، از
اطراف جنگل رفته‌اند. خود اردبیل را نمی‌نویسد، اما اکراد سبلان را نوشته‌
که آنها آنجا بودند و پیمان بستند و در پیمان‌هایشان شرط کردند که نوروز را
باید عید بگیریم…

حضرتعالی از چه زمانی وارد حوزه
شدید؟

مثل اینکه شش سال کمتر داشتم. فاصله
سنی‌ام با پدرم خیلی کم بود.گويا پدرم در اول بلوغش ازدواج کرده… من اولین اولاد
ایشان و از پدرم 16 یا 17 سال کوچک‌تر هستم. آن موقع‌ها مدرسه نبود و لذا ایشان به مکتب که می‌رفت، مرا هم با خودش می‌برد.

پس با پدرتان همکلاس بودید!

بله، همکلاس بودیم. پدرم راجع به درس
خواندن من خیلی اهتمام داشت، اما من دو تا عمو داشتم که یکی از آنها آن قدرها راضی
نبود من بروم درس بخوانم، به اعتبار اینکه پدرم خودش کار نمی‌کرد، روی این حساب آنها توقعشان
این بود که من به‌جای پدرم با آنها کار کنم، ولی پدرم اصلاً به این معنا راضی
نبود و می‌گفت: «من هر قدر ثروتمند بشوم، ثروتم از فلانی که بیشتر نمی‌شود، من نمی‌توانم نگذارم بچه‌ام
درس  بخواند. بچه من باید درس بخواند».

از چه زمانی به قم تشریف بردید؟

 
عرض خواهم کرد؛ روی این حساب من در خود سراب درس می‌خواندم و تا 17 سال در آنجا
بودم. لهذا نوعاً ادبیات را در آنجا خواندم، جامع‌المقدمات و مغنی و مطول و اینها
را و یک مقدار از لمعتین را در آنجا خواندم. در 17 سالگی به تبریز رفتم.

وقتی که به حوزه تبریز رفتم، در آنجا
مكاسب و رسائل و كفايه را خواندم. بعد از آن تقريباً 24 يا 26 ذي‌الحجه بود كه به
قم وارد شدم.

 یعنی چه سالی؟

سال 61 هجری در مدرسه فیضیه. به سن
سربازی نرسیده بودم. آن موقع به اعتبار اینکه رضاشاه فرار کرده بود، از طلبه‌ها
سرباز نمی‌گرفتند.

بعد از آن یک رفیقی داشتیم ـ خدا
رحمتش کند ـ او هم رفیق دیگری داشت، و نوعاً در آن اتاق مزاحم درس خواندن من بودند،
لهذا من در آنجا اتاق کوچکی گرفتم. یک اتاق کوچک یک نفره. من تنها آنجا بودم. یک
نفر تقریباً می‌توانست چمباتمه در آن بخوابد. مدتی آنجا بودم. بعد از آن با
آقای شربیانی اتاقی گرفتیم. ایشان با آنها رفیق بود.وارد مدرسه فیضیه که می‌شدید، دست راست، اتاق من بود.

 از چه زمانی و چگونه با  حضرت امام آشنا شدید؟

من در تبریز یک مقدار فلسفه و علم
کلام خوانده بودم. در آنجا آقايی بود به نام آسید محمد بادکوبه‌ای. آن موقع که در
جمهوری آذربایجان، کمونیست‌ها روی کار آمده بودند. علما اکثراً از آنجا به تبریز
آمدند. یکی از اشخاصی که از آذربایجان آمده بود، سید محمد بادکوبه‌ای بود. من
فلسفه و علم کلام را یک مقدار از ایشان آموخته بودم. وقتی که به قم آمدم، در قم،
دیگر به درس خارج رفتم که یکی درس مرحوم آقای حجت بود که شب‌ها در مسجد امام درس می‌گفت و مرحوم آقای فیض هم که در
بالاسر درس می‌داد. وقتی که من به اینجا رسیدم، امام به حج مشرف شده و تازه از حج
برگشته بود. در اینجا ما یک آسیدحسین قاضی داشتیم، همان موقع بود که امام «رضوان‌الله‌علیه» فلسفه می‌گفت و در اصول هم رسائل مي‌گفت
و هنوز در درس خارج ورود  نکرده بود، آن هم
در مدرسه دارالشفا در آن بالا یک مَدرس داشت. قبلاً در درس فلسفه ایشان، یک نفر
زنجانی به اسم آشیخ‌حسین نامی می‌آمد. مثل اینکه ایشان دیوانه می‌شود. این را به
پای امام گذاشته بودند! لهذا بر علیه امام در اینجا جوّی درست کرده بودند.

چه ارتباطی به امام میتوانست داشته باشد؟

جوسازي كرده بودند كه امام فلسفه
گفته و او دیوانه شده!

 یعنی در اثر فلسفه دیوانه شده؟

یک عده‌ای آنجا بودند که فلسفه را
حرام می‌دانستند. و اين جوسازي را كرده بودند. 

لهذا امام فلسفه را محدود کرده بود و
هر کسی را درس نمی‌داد، آقای آسید حسین قاضی «رضوان‌الله‌علیه» به امام سفارش کرد و امام
با سفارش ایشان، مرا قبول کرد و من به درس ایشان رفتم، چون امام هر کسی را دیگر
نمی‌پذیرفت.

يعني امام گزینش میکردند؟

بله، گزینش می‌کرد. هشت نفر یا کمتر بودیم. من
بودم، آقای مطهری «رضوان‌الله‌علیه» بود، آقای منتظری بود، آقای صافی بود (حاج میرزا علی)
و دو تا مرعشی بودند.

اخوان مرعشی که دامادهای آسید
عبدالهادی شیرازی بودند؟

 بله. البته بعداً رفتند نجف و داماد ایشان شدند.
آن موقع هنوز نبودند. تقریباً هشت نفری بودیم که امام اجازه داد در درس ایشان شرکت
کنیم. مدتی در درس ایشان رفتم، لهذا به امام علاقه خاصی داشتم و این علاقه خاص هم
به اعتبار آن بود که امام در روزهای پنجشنبه در زیر همان کتابخانه فیضیه درس اخلاق
 داشت. فقط هم طلبه‌ها نمی‌آمدند، بازاری‌ها و
دانشگاهی‌ها هم می‌آمدند، ولی درس اخلاق  امام طوری بود که  انسان یک روز که به درس اخلاق ایشان می‌رفت، دیگر تا آخر هفته آدم بود.
لهذا من از همان ابتدا به ایشان علاقه داشتم.

نکته دیگری که مکرر گفته‌ام این است
که امام «رضوان‌الله‌علیه» دائم‌الجماعه بود…یعنی نماز جماعت امام همیشگی و دائمی بود.

امام در نماز جماعتِ چه کسانی شرکت
می
کردند؟

نماز صبح را در نماز مرحوم آقای صدر
در مسجد بالاسر [حرم حضرت معصومه] می‌آمدند. نماز ظهر و عصر را با آقای [سید احمد] زنجانی در مدرسه فیضیه می‌خواند. این هم دائمی بود. موقعی که آقای زنجانی نمی‌آمد، خود امام می‌خواند. به
اعتبار اینکه امام فلسفه درس داده بود، بعضی از آقایان مهرهایشان را برمی‌داشتند و
می‌رفتند و پشت سر ایشان نماز نمی‌خواندند، ولی بعداً آنها هم گرویده بودند. این
هم نماز ظهر و عصر بود که دائماً این کار را می‌کرد. نماز مغرب و عشاء را امام
با آقای آسید محمدتقی خوانساری می‌خواند.

نماز ایشان کجا بود؟

مرحوم آقای خوانساری در مدرسه فیضیه
نماز می‌خواند. موقعی که ایشان نمی‌آمد، پدر همسرشان -آقای اراکی- می‌خواند.

آن موقع یادم می‌آید مرحوم امام، چند بار درس ما
را تعطیل کرد که به عیادت مرحوم آقای بروجردی که در بیمارستان بود، برود و در عین
حال ایشان را دعوت کند که به قم بیاید.

آقای بروجردی آن زمان کجا بود؟

در بروجرد. ایشان مریض شده و رفته
بود به بیمارستان…

فیروزآبادی

امام رفت به آنجا و از ایشان دعوت
کرد. بعضی از آقایان که آن موقع بودند، در آن موقع در قم این‌طور نبود که در رأس
همه امور یک نفر واقع شود. آقای خوانساری بود، آقای صدر بود، آقای فیض بود، مرحوم
آقای حجت بود. اینکه یک نفر باشد، این‌طور نبود. آیت‌الله بروجردی کانه مسلّم بود که مورد اتفاق همه است و ایشان
وارد شد و همه به پیشواز ایشان رفتند. امام بعد از آن درس خارج را شروع کرد.

نه‌تنها امام، آقای داماد هم كه
مکاسب می‌گفت مکاسبش را تبدیل کرد به خارج. آقای گلپایگانی کفایه می‌گفت، ایشان هم درسش را تبدیل
کرد به خارج. امام هم که داشت اصول می‌گفت، آن را تبدیل کرد به خارج. آقای مطهری و آقای منتظری در
طبقه بالای فیضیه اتاق داشتند. امام در آنجا درس اصول می‌گفت و من هم شرکت می‌کردم. 

دور اول درس اصول امام بود؟

بله…

آن موقع چند نفر بودند؟

در حدود 6، 7 نفر.

پس جنابعالی در دور اول اصول امام،
حاضر بودید؟

بله…

آن 6 نفر چه کسانی بودند؟

آقای مطهری، آقای منتظری، من بودم،
آقایان مرعشی بودند و یک نفر دیگری هم بعدها آمد. آقای آشیخ اسدالله نجف‌آبادی… ایشان هم بود.

همیشه امام «رضوان‌الله‌علیه»
درس  که تمام می‌شد، مي‌رفتند
به زيارت حرم.

درس قبل از ظهر بود؟

نه، بعد از ظهر بود.
ایشان می‌رفت و به حرم مشرف می‌شد.

امام يك روز در درس فلسفه‌اش فرمود
درس فردا را بنويسيد و بدهيد به من اگر زیر نامه‌ کسی نوشتم نیا، دیگر به درس من
نیاید، من بدانم و خودش، کس دیگر متوجه نشود. لهذا من هم نوشتم و دادم به امام.  یادم می‌آید می‌خواستم به  حرم حضرت معصومه«س» مشرف بشوم. دیدم امام زیارت
کرده و می‌خواهد از در کوچک بیرون بیاید. نامه مرا داد. در زیرش نوشته بود «خوب
حفظ شده». يعني مطلب را خوب فهميده.

ایشان تا اواخر به این گریز می‌زد.
می‌گفت قحط‌الرجال است که من فلسفه می‌گویم! آقای آشتیانی…

آمیرزا مهدی آشتیانی؟

 بله. ایشان که آمد، امام درس فلسفه‌اش را تعطیل کرد و به ما فرمود
بروید به درس ایشان. ما هم رفتیم. آمیرزا مهدی در آنجا سه ماه بیشتر نماند. بعد از
آن به تهران رفت. ایشان در مدرسه سپهسالار درس می‌گفت.

 بعد از آن، من مشرف شدم به مشهد. در همان سال  آيت‌الله حجت براي زيارت به مشهد آمد. در آنجا
من آقای [علامه] طباطبائی را نمی‌شناختم. دیدم سیدی هست پیش مرحوم آقای حجت می‌آید و آقای حجت به ایشان خیلی
احترام می‌گذارد. بعداً شناختم که ایشان آقای آسید محمدحسین قاضی
طباطبایی است.

من در آنجا نزد “شیخ سیف‌الله ئیسی” بخشي از اشارات و شفا را خواندم.
رياضيات و علم هيئت و نجوم را هم پيش مرحوم آشيخ محمد رضاي كلباسي خواندم.

وقتی که برگشتم قم، آقای قاضی
طباطبایی [علامه طباطبائی] هم به قم آمد و در همان اتاقی که گفتم در فیضیه مي‌آمد
و براي من به تنهايي درس فلسفه را شروع كرد.

بعد از آن، امام هم اصولش را توسعه
داد و هم درس فقه‌اش را. در فقه طهارت را درمسجد محمدي

می‌گفت..

  مسجدی که جنب حرم بود و حالا افتاده در شبستان
امام خميني…

اصول را هم تقریباً دوباره گفت که من
باز با ایشان شروع کردم 

دور دوم؟

دور دوم را در آنجا شروع کرد و من
درس اصول را می‌رفتم، از آنجا وقتی که امام درس را تمام می‌کرد، با هم به درس آيت‌الله
بروجردي مي‌آمديم. امام یک خصوصیت و اخلاق خاصی داشت وتا آن آخر كه آيت‌الله
بروجردي درس داشت، درس ايشان را مي‌رفت. آقاي داماد هم همين‌طور بود. اين يكي از
خصوصيات‌هاي امام «رضوان‌الله عليه» بود.

برای احترام و تقویت جایگاه مرجعیت؟

نه، این‌طور بگویید که به اعتبار احیای
حوزه. حوزه قم را ایشان می‌خواست احیا شود.

نکات جالبي را اشاره فرمودید.
جنابعالی چه سالي به نجف مشرف شديد؟

مثل اینکه سال 1334 بود.

پس شما 10 سال جلوتر از زماني كه
امام به نجف آمدند آنجا بوديد؟

بله تا “خان نصف”  كه بين نجف و كربلاست به استقبال ايشان رفتيم.
امام هم در نجف به منزل ما آمدند.

یادتان هست که آن
موقع تلقی حوزه نجف در قبال بحث حکومت اسلامی که امام مطرح کرده بودند، چه بود؟

هدف شاه و مخالفین [از
تبعید امام به نجف] این بود که امام در آنجا خرد بشود، اما امام درسش را در مسجد ترک‌ها(شیخ
انصاری) شروع كرد. درس امام در آنجا خیلی رونق گرفت. شما خودتان می‌دانید.

بله ما هم درس امام
می‌رفتیم.

امام در آنجا خیلی
ترقی کرده بود.

علاوه بر اينكه
جایگاه علمی امام در آنجا شکفته شد، بعد از رحلت آقای حکیم «
رحمه اللهعلیه» هم دایره مرجعیت امام از مرزهای ایران گذشت.

نه‌تنها آن موقع،  حتی قبل از آن.

ولی بحث حکومت
اسلامی، در مجموعه حوزه
ها، مخصوصاً در حوزه نجف بحث جدیدی بود.

 من ندیدم که آقایان درباره این بحث امام در آنجا
اشکالی بکنند. خوب گرفته بود.

 یعنی 
این ایده امام تلقی به قبول شد؟

همین‌طور است.

 

ویژگیهای خاصی را از
حضرت امام فرمودید که برایمان جالب بود.

امام در نجف هر شب
خود را ملزم می‌دید که به زیارت حرم امیرالمؤمنین«ع» برود. در قم هم من
امام را اين‌طور دیدم. مراجع دیگر مثل او نبودند که  مقید باشند هر صبح و هر شام مشرف بشوند.

نجف که بودیم، بعضی
از آقایان مریض
الحال یا بیماردل به امام اشکال گرفته بودند…

که چرا می‌روید به
حرم؟

وقتی هیچ نقطه ضعفی
در کسی نمی
یابند، ببینید به چه چیزهایی ایراد میگیرند! اشکالی که
گرفته بودند این بود که امام هر شب به حرم می
رود و این کار
حرامی است!

چرا؟

دلیلش این است که
چون ایشان هر شب به حرم می
رود و آقایان مراجع دیگر نمیروند، این باعث وهن
مراجع دیگر می
شود، بنابراین این کار امام، کار خلافی است!

من می‌دانم که آقایان دیگر این تقید
را نداشتند. این از خصوصیات امام بود که هر شب به حرم مشرف می‌شد. در قم هم ایشان را همان‌جور
دیدم که هر صبح و شام مشرف می‌شد.

 

این اوج نقطه قوت
امام بود. روحیه عبودیت و بندگی و اخلاص و شجاعت و…

 آنچه که مرا به امام  جذب کرده بود، همان اخلاص امام بود…

 

بعد از پیروزی
انقلاب حضرتعالی در تبریز تشریف داشتید یا باز در قم بودید؟

در زمان پیروزی
انقلاب در قم بودم. در تبریز مرحوم آقای قاضی و آقای مدنی هر دو بودند. بعداً که
مرحوم آقای مدنی برگشت به همدان، باز آقای قاضی بود. بعد از آنکه آقای قاضی «رضوان‌الله‌علیه» را به شهادت رساندند،
مرحوم آقای مدنی رفتند به تبریز. بعداً كه ايشان را به شهادت رساندند، آقاي مشكيني
رفت به آنجا، بعد از آن بنا شد كه من بروم. من رفتم و به امام عرض كردم كه من نمي‌توانم
اداره كنم. ايشان فرمودند شما مي‌توانيد اداره كنيد و بايد برويد و من ملزم شدم و
رفتم به تبريز…

بعضی از رفقا مي‌گفتند
دوتایی نيست كه سه تا نشده باشد… دو تا را شهيد كردند، حالا نوبت توست!

در آنجا اول وارد كه شدم، اولین خطبه‌ای
که خواندم و خواستم خودم را معرفی کنم، گفتم من “مسلم” هستم و از طرف “امام” آمده‌ام!

ولی آنجا کوفه
نبود!

مردم هم شعار دادند: “ما اهل
کوفه نیستیم امام تنها بماند”.

 این شعار هم گویا از آن موقع مرسوم شد. آن مردم،
مانند اهل کوفه نبودند که امام و مسلم امام را تنها بگذارند…

از نظر مفهومی، نظر
جنابعالی راجع به ولایت فقیه چیست؟

من به ولایت فقیه
قائل هستم، خودم هم در درس مکاسب انشاءالله  بحث ولایت فقیه را شروع خواهم کرد. اگر ولایت
فقیه نباشد، اسلام انسجام پیدا نمی‌کند.

آشنایی و ارتباط حضرتعالی
با مقام معظم رهبری به چه زمانی برمی‌گردد؟

ارتباطم با آقای
خامنه‌ای که خدا انشاءالله حفظش کند،… وقتی امام جمعه تبريز بودم، آن روزها شورای
سیاستگذاری ائمه جمعه‌ نبود. ائمه جمعه سه نفر را انتخاب کرده بودند و دو نفر هم
انتصابی بودند. یک نفر امام جمعه قم که آقای مشکینی بود، یکی هم امام جمعه تهران
که آیت‌الله خامنه‌ای بود. ایشان هم رئیس‌جمهور بود و هم از طرف امام
امام جمعه بود که الان هم امام جمعه اصلی تهران خود ایشان است. سه نفر هم انتخابی
بودند، یکی بنده بودم، یکی آقای طاهری، یکی هم آقای خاتمی امام جمعه یزد. 

ما پنج نفر اقلاً
در هر ماه یک جلسه داشتیم و راجع به ائمه جمعه کشور صحبت می‌کردیم. این جلسه در ریاست‌جمهوری
در دفتر آقای خامنه‌ای بود. ارتباطم با آقای خامنه‌ای از اینجا شروع شد. ایشان از
حیث مواظبت و عبادت، از حیث دعا و چیزهای دیگر، اخلاق خاصی دارند. من تا به حال از
آقای خامنه‌ای یک عیبی ندیده‌ام. یک آدم مخلص، پاک به تمام معنا. نعمتی است که خدا
داده و باید قدرش را بدانیم.

من آقای خامنه‌ای را نعمت می‌دانم. مردم هم
باید این را بدانند. شما خودتان می‌دانید، من هم می‌دانم که اگر آقای خامنه‌ای نبود و کس دیگری بود، وضع ما
این‌طور نبود. ايشان یک نعمت الهی است. ما باید قدرش را بدانیم.

آقای خامنه‌ای خصوصیت‌هايی دارد که مردم
باید بدانند و توجه کنند. همیشه بالای سرش عکس امام است. این خصوصیت خاصی است. ایشان
اصلاً خودش را در مقابل امام هيچي نمی‌بیند. آیت‌الله خامنه‌ای دارد اثبات می‌کند
كه راه امام را زنده نگاه داشته است.

 

جریاناتی که در
دوره بعد از رحلت امام اتفاق افتاد، مشابه بعد از رحلت پیامبر اکرم«ص» که دوره
سختی برای حضرت امیر«ع» بود، شاید خیلی سخت
تر از سختیهای زمان پیامبر«ص»
بود…

قطعاً همین‌طور
بود. جای شبهه‌ای نیست.

 

در دوران پس از
رحلت حضرت امام و رهبری مقام معظم رهبری، سختی
ها و دشواریها و غربتها و گاهی غرضورزیها و کینهورزیها را شاهد بودیم
که یکی از جلوه
های آن فتنه سال 88 بود و تحرکی که بعضیها کردند و همراه
با آنها بهایی
ها، سلطنتطلبها، اسرائیل،
امریکا و همه عناصر ضدانقلاب با این جریانات همسو شدند در تقابل با نظام؛ تمرکز
آنها هم روی تقابل با ولایت فقیه و ولی
فقیه بود.

در فتنه 88 حقیقت
مطلب این است که دشمنان اسلام خیلی سرمایه گذاری کردند و شرایط بسیار سختی را به
وجود آوردند. اما خدا حفظ کرد و نقش ولایت فقیه و رهبری به خوبی ثابت شد..

در پایان سخن،
حضرتعالی برای اینکه انقلاب و ملت و امام و امت راه سلامت را برای موفقیت بیشتر طی
کند، چه توصیه
هایی میفرمایید؟

شما این را ملاحظه
بفرمایید. من عقیده‌ام این است که امریکا و اسرائیل اگر اختلاف در جايی نباشد، نمی‌توانند
حمله کنند. اینها به عراق چطور حمله کردند. اگر در عراق اختلاف نبود، نمی‌توانستند
حمله کنند. الان به افغانستان حمله کرده‌اند. در افغانستان اختلاف را خودشان دارند
ایجاد می‌کنند. این طالبانی را که می‌گویند، چه کسی درست کرد؟

ساخته و پرداخته
خودشان است.

القاعده را چه کسی
تأسیس کرد؟ خود اینها. در ایران تا  زمانی
که وحدت که متکی به رهبر انقلاب است، حفظ بشود، ما از هیچ  چیز ترسی نداریم بحول قوه الهی. همه علما باید
متوجه به این معنا باشند که این وحدت را حفظ کنند. حفظ وحدت با چه چیزی میسر است؟
با وحدت حول رهبری. این توصیه من است.

جزاکم الله خیرا.
به شما خیلی زحمت دادیم…

همه شما را به خدا
می‌سپارم. آقای خامنه‌ای را هم به خدا می‌سپارم. انشاءالله این نعمت را خداوند بر ما
مستدام بدارد.

انشاءالله. از
حضرتعالی هم بسیار متشکریم.

 

سوتيترها :

*نماز جماعت امام همیشگی و دائمی
بود… نماز ظهر و عصر را با آقای [سید احمد] زنجانی در مدرسه فیضیه می‌خواند… موقعی که آقای زنجانی
نمی‌آمد، خود امام می‌خواند. به اعتبار اینکه امام فلسفه درس داده بود، بعضی از
آقایان مهرهایشان را برمی‌داشتند و می‌رفتند و پشت سر ایشان نماز نمی‌خواندند، ولی بعداً آنها هم
گرویده بودند

 *امام يك روز در درس فلسفه‌اش فرمود درس فردا را
بنويسيد و بدهيد به من اگر زیر نامه‌ کسی نوشتم نیا، دیگر به درس من نیاید، من
بدانم و خودش، کس دیگر متوجه نشود. لهذا من هم نوشتم

 

*امام در روزهای
پنجشنبه در زیر همان کتابخانه فیضیه درس اخلاق 
داشت. فقط هم طلبه‌ها نمی‌آمدند، بازاری‌ها و دانشگاهی‌ها هم می‌آمدند، ولی
درس اخلاق  امام طوری بود که  انسان یک روز که به درس اخلاق ایشان می‌رفت، دیگر تا آخر هفته آدم بود

 

* هدف شاه و مخالفین [از تبعید امام به نجف] این بود که امام
در آنجا خرد بشود، اما امام درسش را در مسجد ترک‌ها(شیخ انصاری) شروع كرد. درس
امام در آنجا خیلی رونق گرفت. امام در آنجا خیلی ترقی کرد.

 

*بعد از آنکه آقای
قاضی را به شهادت رساندند، مرحوم آقای مدنی رفتند به تبریز. بعداً كه ايشان را به شهادت
رساندند، آقاي مشكيني رفت به آنجا، بعد از آن بنا شد كه من بروم… بعضی از رفقا
مي‌گفتند دوتایی نيست كه سه تا نشده باشد… دو تا را شهيد كردند، حالا نوبت توست!

 

*من تا به حال از
آقای خامنه‌ای عیبی ندیده‌ام. یک آدم مخلص، پاک به تمام معنا. نعمتی است که خدا
داده و باید قدرش را بدانیم.من آقای خامنه‌ای را نعمت می‌دانم. مردم هم باید این را بدانند.
شما خودتان می‌دانید، من هم می‌دانم که اگر آقای خامنه‌ای نبود و کس دیگری بود، وضع ما
این‌طور نبود. ايشان یک نعمت الهی است.

 

* در ایران تا وحدت که متکی به رهبر انقلاب است، حفظ بشود، ما
از هیچ  چیز ترسی نداریم بحول قوه الهی.
همه علما باید متوجه به این معنا باشند که این وحدت را حفظ کنند. حفظ وحدت با چه
چیزی میسر است؟ با وحدت حول رهبری. این توصیه من است.

 

/

تأثیر اقرار و تصدیق امامان در هدایت انسان

در آستان امامان«علیهم
السلام»

آیت الله سید
احمد خاتمی

 

اشاره: در سلسله مقالات  تحت عنوان در
آستان امامان
، به شرح زيارت
جامعه كبيره که از ارمغان‌های امام علی النقی«ع» و جامعترين متن امام‌شناسي شيعي
است، پرداختیم. در فرازهاي قبل گفته شد كه ولايت اهل بيت«ع» مايه سعادت است و
دشمني با آنها مايه نابودي و هلاكت. در اين بحث به شرح برخي از فرازهاي ديگر اين زیارت
مي‌پردازيم و نقطه مقابل ولايت و سرنوشت کسانی كه در اين سنگرند را مورد بررسی قرار
می‌دهیم.

 

منكران امامان: وَ خابَ مَن جحَدَكُم

آن كس كه انكارتان كند، شكست خورده و
ناكام است.

 

واژه خابَ

واژه خاب به معناي ناكام شدن است. بقائيس
اللغه مي‌گويد: «اصلٌ واحد يَدُلُ علي عدم فائده و حرمان».(1) قير مي‌گويد:
«خاب نجيب خيبه لم يظفر بما طلب»؛(2) اين واژه به معناي آن است كه
انسان به هدفي كه مي‌خواهد نرسد (ناكام بماند). در كتاب التحقيق، اين
واژه به معناي محروم ماندن پس از ديد و آرزو آمده است. اين واژه در 5 آيه قرآن: 1ـ
سوره ابراهيم آيه 15، 2ـ سوره طه آيه 21، 3ـ سوره طه آيه 111، 4ـ سوره الشمس آيه 9
و 5ـ آل‌عمران آيه 127به کار رفته است.

 

واژه جحد

«واژه جحد» به معناي انكار كردن است.
حنيس بن احمد نحوي از قديمي‌ترين لغوي‌هاي عرب كه شاگرد امام باقر«ع» است، مي‌گويد:
«الجحد ضدالاقرار كالانكار والمعرفه»؛(4) جحد ضد اقرار است مانند انكار
كه در مقابل معرفت است. جويري گفته است «الجحود الانكار مع العلم»؛(5)
جحود انكار عالمانه است.

ابن فارس گويد جحود در اصل لغت به معناي
كم‌خير بودن چيزي است. به سال كم‌باران هم «عم جحد» گفته مي‌شود؛ سال كم‌خير. او
جحود در مقابل اقرار را هم از همين ريشه مي‌داند و مي‌گويد «انكار عالمانه، جحود
است».(6)

تفاوت جحد و انكار آن است كه جحد، اخص از
انكار است، زيرا جحد انكارش واضح است و ويژگي عالمانه بودن را دارد.(7)

 

تفسير جمله

«ناكامند آنان كه با علم به مقام والاي
شما، انكارتان كردند». در حقیقت هم در دنياي خود ناكامند و هم در آخرت. اما در
دنيا از اين رو كه نور در مكتب اهل بيت است: « منكران اهل بيت‌، مانند كساني‌ هستند
كه براي خاموش كردن خورشيد به پستويِ تاريكِ خانۀ خويش پناه مي‌برند. آنان تنها از
تابش انوار گسترده خورشيد و فوايد آن بي‌بهره‌اند و هرگز نمي‌توانند كمترين زياني
به خورشيد برسانند».(8)

هر كسي در زندگي در پي خوشبختي است و مي‌خواهد
در اين دنيا كامروا باشد و بهره شايسته و مفيد از دنيايش ببرد. رسیدن به این
مقصود، تنها با اقرار به مقام والاي امامان و بهره بردن از رهنمودهاي آنان به دست
مي‌آيد. اين ناكامي دنيا.

اما ناكامي آخرت نيز واضحتر است، زيرا
كالايي كه در آن جهان رونق و خريدار دارد، عمل صالح است. اين عمل صالح بدون پيروي
از رهنمودهاي امامان امكان‌پذير نيست. در قيامت «قرب به حق» است كه سرنوشت
سعادتمندانه انسان را رقم مي‌زند. اين «قرب» بدون ولايت امكان ندارد، زيرا روح
اعمال صالح ولايت است و اعمال صالح منهاي ولايت همانند جسد بي‌روح است.

در روايات فراواني آمده است پايه‌هاي
عملي اسلام عبارتند از: 1ـ نماز، 2ـ زكات، 3ـ حج، 4ـ روزه و 5ـ ولايت.

در روايتي آمده است كه زراره مي‌گويد: از
حضرت پرسيدم برترين اين پايه‌ها كدام است؟ فرمود: ولايت؛ «لانها منتامهم و الوالي
هو الاليس عليهن» زيرا ولايت كليد آن پايه‌ها و والي، راهنماي «انجام درست»
آنهاست.(9)در روايت ديگر آمده كه «ولم یناد بشيءٍ ما نودي بالولايه»؛
به اندازه‌اي كه به ولايت توصيه شده به پايه‌هاي ديگر نشده است.(10)

با اين تفسير، رمز ناكامي دورافتادگان از
ولايت روشن شد.

 

جدايي از اهل بيت: وَ
ضَلّ مَن فارَقكُم

و هر كس از شما جدا شود، گمراه است. دليل
راه سعادت، امامانِ نورند و جدايي از آنان همان و گمراهي همان.

طي اين مرحله بي‌همرهي خضر مكن

ظلمات است بترس از خطر گمراهي

پرواضح است كه مقصود از همراهي و جدايي
اينجا همراهي و جدايي نسبت به كسي است. «من فارقكم» يعني راهش را از شما اهل بيت
«ع» جدا كند. راه اهل بيت، بندگي خداست. آنان به استقبال جلوه‌هاي برجستۀ بندگي
همچون نماز، روزه، حج و… مي‌رفتند و اين «نُسُك» امامان، قصه‌هاي خواندني فراوانی
دارد. راه اهل بيت راه دگردوستي و خدمت به بندگان خداست؛ خدمات امامان به محرومان
حتي دشمنانشان نقطه برجسته‌اي است كه هر كس حتي گذرا مروري هر چند سريع در زندگي
آنان داشته باشد، آن را مي‌يابد. صفاتي همچون زهد و وارستگي از دنيا، شجاعت و
آزادگي، از مكتب آنان الهام گرفته می‌شود.

«ضلّ مَن فارقكم» يعني آنان كه راهشان را
از شما جدا كردند به ورطه گمراهي غلطيدند. تحقيقاً مي‌توان گفت سرچشمه انحرافات
بعد از پيامبر بخصوص در عرصه فرهنگي، جدايي از اهل بيت«ع» بوده است.

 

تمسك به اهل بيت«ع»: وَ فازَ مَن تَمَسّك
بِكُم

فوز به معناي موفق شدن، پيروز شدن و به
دست آوردن خير است. راغب گويد: «الفوز الظفر بالخير مع حصول السلامه»؛ فوز دستيابي
به خير همراه با سلامت است.(11)

«فوز» به معناي پيروزي در مسابقات هم
هست. به راستي زندگي ميدان مسابقه است. برنده اين مسابقه آنانند كه در مسير اهل
بيت «عليهم‌السلام» هستند. پيامبر اكرم«ص» فرمود: «من تمسك بعترتي من بعدي كان من
الفائزين» (كفايه الاثر، ص 22)؛ هر كس پس از من به عترتم تمسك جويد از رستگاران
است. «تمسك به عترت» به معناي چنگ زدن عملي به رهنمودهاي آنان است نه تنها دم زدن
شعاري و بس.

 

 

پناهگاه بودن اهل بيت«ع»: وَ اَمِنَ مَن
لَجَأ اِلَيكُم

هر كس به شما پناه آورد ايمني جست

ابن فارس گويد: «اللجأ و الملجاء المكان يلجي
اليه»؛(13) اين واژه به معناي پناهنده شدن است و به همين دليل به
پناهگاه ملجأ گفته مي‌شود. امامان، پناهگاهِ آرامبخش هر پناهجويي هستند. واژه «امن»
و«پناهگاه» هميشه مرادف با «خطر» است. تا خطري نباشد چه پناهگاهي؟ بايد ديد خطر
چيست كه پناهگاه آن اهل بيت«ع» هستند. اين خطر، گناه و معصيت است. آنان پناهگاهند.
اگر به راستي انسان صادقانه آنها را واسطه درگاه خداوند قرار دهد، همان‌گونه كه
شفاعت نبي‌اكرم«ص» تأثيرگذار است، وساطت و شفاعت آنان نيز تأثيرگذار است و انسان را
از خطر سقوط از انسانيت و سقوط در جهنم مي‌رهاند.

«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ
اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا»(14)؛
آنان آنگاه كه بر خويش ستم كردند نزد تو بيايند و از خدا طلب مغفرت كنند و پيامبر
نيز براي آنان آمرش بخواهد، خدا را توبه‌پذير و رحيم خواهند يافت.

اين آيه پاسخ كساني است كه توسل جستن به پيامبر يا امام را نوعی شرك مي‌دانند،
زيرا آيه صريحاً مي‌گويد آمدن به سراغ پيامبر، او را بر درگاه خدا شفيع قرار دادن
وساطت و استغفار او براي گنهكاران مؤثر و موجب پذيرش توبه و رحمت الهي است. اگر
وساطت، دعا، استغفار و شفاعت خواستن از پيامبر شرك بود، چگونه امکان داشت قرآن
چنين دستوري به گناهكاران بدهد. نكته قابل توجه اين است كه افراد خطاكار بايد نخست
توبه كنند و از راه خطا برگردند، سپس براي قبول توبه خود از استغفار پيامبر نيز بهره
گیرند. آري اين است معناي پناهگاه!

«وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ
مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»(15)؛ هرگز خداوند آنان را تا تو
در ميانشان هستي مجازات نمي‌كند همچنان كه آنان تا زماني كه آمرزش می‌طلبند عذاب
نمي‌كشند.

ناگفته نگذاريم امامان «عليهم‌السلام» حتي در عرصه حل مشكلات اين جهانی
مؤمنان هم كارگشايي دارند، اما با شرايط خود؛ یعنی همان شرايطي كه در استجابت دعا
گفته مي‌شود. بدين معني گاه پرونده‌اي بسته شده، بيماري عمر خود را كرده و اجل
محتومش رسيده، اينجا ديگر نه دعای خودش اثر دارد نه دعاي معصوم. همچنین گاه رفتار
انسان به گونه‌ای است كه زمينه استجابت و تأثيرگذاري دعاي معصوم را از بين مي‌برد.
اينجا مشكل از فاعل نيست، بلكه مشكل از قابل است!

فراوانند کسانی که در گذشته و حال، با توسل به اهل بيت «عليهم‌السلام» گره از
کارشان باز شده است؛ حتي آنان كه مسلمان و شيعه هم نبوده‌اند. خاطرات اينان مجلدات
كتاب‌هاي قطور را تشكيل مي‌دهد. جالب اين است اين پناهگاه‌هاي مطمئن نه تنها ملجأ
انسان‌ها، كه «ملجأ حيوانات» هم هستند. نمونه‌هاي فراواني از پناهندگي «حيوانات به
امامان» و پناه دادن آنها در منابع معتبر آمده است.

 

تصديق اهل بيت«ع»: وسلم من صدقكم

هر كه تصديقشان كند سالم مي‌ماند.

تصديق امامان، اقرار به درستي راهي است كه آنان رهنمون شده‌اند. اين اقرار
انسان را در مسير عمل قرار می‌دهد و اين خود سبب مي‌شود در فراز و نشيب‌هاي
روزگار، آنجا كه غبار شبهه، فتنه و غبارهاي ديگر هست سلامت حاصل شود. از همه مهمتر
سلامت اعتقادي است كه تنها با تصديق اهل بيت «عليهم‌السلام» به دست می‌آید.

«اعتقاد درست» را تنها بايد در مكتب پيامبر و آل گرامي‌اش ديد و بس. آنها
مصداق بارز «صادقين» هستند. تصديق اين «صادقين»، سرمايه سلامت است: «يَا أَيُّهَا
الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ»(16)؛
مؤمنان! تقوا پيشه كنيد و با صادقان باشيد.

در روايات فراواني مصداق بارز و در برخي از روايات تنها مصداق صادقان به
نحو اطلاق، امامان شيعه «سلام‌الله عليهم اجمعين» معرفي شده‌اند.

 

اعتصام به اهل بيت: و هدي من اعتصم بكم

هر كس به شما بپيوندد، هدايت مي‌شود.

«اعتصام به معناي پيوستن و چنگ زدن به چيزي است». اعتصام به اهل بيت، رهروي
راه آنان است. «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ»(17)؛
و همگي به ريسمان الهي چنگ زنيد و پراكنده نشويد.

مقصود از «حبل‌الله» چيست؟ برخي گفته‌اند منظور قرآن است، برخي گفته‌اند مقصود
اسلام است. در رواياتي آمده است كه مقصود، خاندان پيامبر و امامان معصوم هستند. در
تفسير عياشي از امام باقر«ع» آمده است كه ريسمان الهي، آل‌محمد«ص» اند كه مردم
مأمورند به آنان تمسك جویند. (18)

به نظر مي‌رسد تمسك به اهل بيت، جامعترين معناي اين واژه است، زيرا تمسك به
آنان هم تمسك به قرآن و هم تمسك به اسلام است، زيرا راه آنان راهي جز راه اسلام و
قرآن نيست.

آري اين امامان با اين ويژگي‌ها راهنماي بهشتند: «من اتبعكم فالجنة مأواه» (هر
كس از شما اطاعت كند بهشت جايگاه اوست) و «من خالفكم النار مثواه» (هر كس با شما مخالفت
كند آتش دوزخ جايگاه اوست).

 

پي‌نوشت‌ها:

1ـ لقائيس
اللغة، ج 2، ص232.

2ـ مصباح
المنير، نيومي، ج 1، ص185.

3ـ التحقيق، ج
3، ص 156.

4ـ العين، ج
3، ص 72.

5ـ‌ اللفقه، ج
2، ص451.

6ـ معجم مقائيس اللغة، «واژه
جحد».

7ـ المعجم، ج
9، صص 74 تا 88، در اين واژه به تفصيل سخن گفته است.

8ـ تفسير قرآن
ناطق، ص 532.

9ـ وسائل
الشيعه، ج 1، ابواب مقدمه العبادات، باب 1، ح 2.

10ـ همان، ج
10.

11ـ مفردات، راغب،
ص 387.

12ـ كفايه
الاثر، ص 22.

13ـ مقائيس اللغة، واژه لجأ.

14ـ سوره نسا،
64.

15ـ سوره
انفال، آيه 119.

16ـ سوره
توبه، آيه 119.

17ـ سوره آل‌عمران،
آيه 103.

18ـ تفسير
عياشي، ج 1، ص 102.

 

سوتیترها:

*منكران اهل بيت‌،
مانند كساني‌ هستند كه براي خاموش كردن خورشيد به پستويِ تاريكِ خانۀ خويش پناه مي‌برند.
آنان تنها از تابش انوار گسترده خورشيد و فوايد آن بي‌بهره‌اند و هرگز نمي‌توانند
كمترين زياني به خورشيد برسانند.

 

* كالايي كه در آن جهان رونق و خريدار دارد،
عمل صالح است که بدون پيروي از رهنمودهاي امامان امكان‌پذير نيست. در قيامت «قرب
به حق» سرنوشت سعادتمندانه انسان را رقم مي‌زند که بدون ولايت امكان ندارد، زيرا
روح اعمال صالح ولايت است و اعمال صالح منهاي ولايت همانند جسد بي‌روح است.

 

* تصديق امامان، اقرار به درستي راهي است كه
آنان رهنمون شده‌اند. اين اقرار انسان را در مسير عمل قرار می‌دهد و اين خود سبب
مي‌شود در فراز و نشيب‌هاي روزگار، آنجا كه غبار شبهه، فتنه و غبارهاي ديگر هست
سلامت و از همه مهمتر سلامت اعتقادي حاصل شود.

/

خدمت به خلق خدا، مانع سقوط انسان

 

حضرت آیت الله حسین مظاهری

يکي از موانع
سقوط انسان که از نظر قرآن کريم در رديف نماز است، خدمت به خلق خداست. اساساً آيات
نوراني قرآن بر انفاق و نماز توأمان تأکيد مي‌ورزد، به گونه‌اي که در آيات
متعدّدي، در کنار تأکيد بر اقامۀ نماز، بر رسيدگي به مخلوقات و دستگيري از بندگان
خداي تعالي پافشاري کرده است.  

خداوند متعال در
آيات ابتدايي سورۀ بقره، پیش از هرچيز، قرآن کريم را هدايتگر متّقين برمي‌شمرد و سپس
با تعريف متّقين، به نماز و انفاق به عنوان دو مانع مهمّ سقوط انسان اشاره مي‌فرمايد.
در واقع اين آيات شريف مي‌فرمايد که قرآن هدايتگر متّقين است و متّقين کساني هستند
که به خداوند، پيامبر، معاد، امام زمان و بالأخره به غيب ايمان دارند. به عبارت
ديگر متّقين کساني هستند که از نظر زير بنا و پايۀ اعتقادي، محکم و استوارند و
علاوه بر آن، به نماز و انفاق نيز اهميّت ويژه مي‌دهند. به عبارت رساتر، خداوند
متعال اجازه نمي‌دهد نمازگزاران واقعي و خدمتگزاران به خلق او، سقوط کنند. ائمۀ
طاهرين«سلام‌الله‌عليهم» و بويژه در زمان حاضر،  قطب
عالم امکان حضرت وليّ عصر«ارواحنافداه» در بن بست‌ها دست او را مي‌گيرند و او را
از خطر گمراهي و انحراف مي‌رهانند.

 

جايگاه متعالي
خدمت به خلق خدا در تعاليم ديني

خدمت به خلق
خدا، در فرهنگ تعاليم قرآن و عترت، ارزش و ثواب فراواني دارد. حتّي در روايات،
دستگيري از ديگران و گره گشودن از مردم، نسبت به برخي اعمال عبادي نظير حج يا عمرۀ
مستحب، از ثواب والاتري برخوردار است.

مرحوم کليني در
کتاب شريف کافي روايتي از امام صادق«سلام‌الله‌عليه» نقل مي‌کند که حقيقتاً بهت‌آور
است. ابان بن تغلب مي‌گويد: از امام صادق«سلام‌الله‌عليه» شنيدم که فرمودند: هرکس
خانۀ خدا را طواف کند، خداوند عزّوجلّ شش هزار حسنه براي او مي‌نويسد و شش هزار
گناه از او مي‌آمرزد و شش هزار درجه به وي عطا مي‌فرمايد و شش هزار حاجت از او
برآورده مي‌سازد. سپس فرمودند: «گره‌گشايي از کار يک مؤمن، ده برابر اين طواف
فضيلت دارد»!(قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ طَوَافٍ وَ طَوَافٍ
حَتَّى عَدَّ عَشْراً).[2]

نظير اين روايت،
در کتب روايي فراوان يافت مي‌شود و حاکي از جايگاه ويژه و بي‌نظير خدمت به خلق
خدا، در تعاليم ديني است.

اهل معرفت و
اولياي الهي ارزش و فضيلت خدمت‌رساني به مخلوقات را درک مي‌کنند و از اين جهت، اگر
يک شبانه روز خدمت به خلق خدا نکنند، گويا گم کرده‌اي دارند.

اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه»
در راه، به يک پيرمرد مسيحي برخوردند که گدايي مي‌کرد. آن حضرت تعجب کردند و معناي
تعجب ايشان اين است که به او رسيدگي کردند و او را از گدايي نجات دادند. امّا بعد
با يک تشري فرمودند: وقتي جوان بود از جواني او کار کشيديد و حالا کار رسيده به
جايي که گدايي مي‌کند؟[3] معصومين«سلام‌الله‌عليه» تا اين اندازه حتی به فکر اهل
کتاب بودند، چه رسد به فکر مسلمانان.

 

رابطه با خداوند
و رابطه با بندگان او، دو بال پرواز

آدمي براي صعود
و پيشرفت معنوي و در واقع براي پرواز، محتاج دو بال است: رابطه با خداوند و رابطه
با مردم.

کسي که از رابطۀ
با خداوند، منهاي رابطۀ با مردم، بهره گيرد، مرغ يک بال است و نمي‌تواند حرکت کند.
چنانکه اگر با مردم رابطه  داشته باشد و در برقراري رابطه با
خداوند کوتاهي کند، قادر به پرواز و حرکت نخواهد بود.

آيات بسياري در
قرآن کريم وجود دارد که بر لزوم برقراري اين دو رابطه يا برخورداري از اين دو بال
پرواز با جملاتي نظير: «يُقِيمُونَ الصَّلاةَ» و «مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ
يُنفِقُونَ» پافشاري دارد.[4] يعني کساني که قصد دارند به سعادت و رستگاري دست
يابند و در دنيا و آخرت تعالي و تکامل روحي و معنوي داشته باشند، بايد اوّلاً از
طريق نماز، روزه، حج، خمس، زکات و ساير واجبات و اعمال عبادي، با معبود خويش رابطه
داشته باشند و ثانياً به واسطۀ انفاق، با مخلوقات خداوند رابطه برقرار سازند؛ يعني
هرچه دارند، براي خود و ديگران بخواهند و  خدمتگزار خلق
خدا باشند.

 

اعمال ديني، به
هم پيوسته و تفکيک ناپذيرند

مطلبي که توجه
جدي مي‌طلبد اين است که اعمال ديني، به هم وابسته‌اند و از انسجام و پيوستگي ذاتي
برخوردارند؛ به اين معنا که امکان ندارد کسي ادّعاي ايمان يا تقوا داشته باشد، ولي
عمل به بخشي از دستورات ديني را به ساير دستورات ترجيح دهد.

احکام و اعمال
اسلام عزيز، مثل دانه‌هاي تسبيح در کنار هم و به هم پيوسته است و در عمل نمي‌توان
بعضي از دستورات را از ساير دستورات و موازين شرعي تفکيک کرد. قرآن کريم مي‌فرمايد:
«أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ
يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ
الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا
تَعْمَلُونَ»[5] یعنی آيا شما به پاره‏اى از كتاب ايمان مى‏آوريد و به پاره‏اى از
آن كفر مى‏ورزيد؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى
نخواهد بود، و روز رستاخيز ايشان را به سخت‏ترين عذابها باز برند، و خداوند از
آنچه مى‏كنيد غافل نيست.

اقامۀ نماز،
اهميّت به نماز شب، روزه، حج، عمره، مشهد و کربلا و به طور کلّي رابطه با خداوند
متعال و اهل بيت«سلام‌الله‌عليهم»، بسيار مطلوب است و ثواب دارد، امّا کافي نيست و
دوشادوش اين رابطه، بايد به اندازۀ توان به رابطه با مردم و خدمت به خلق خدا
اهميّت داده شود. حتي از روايات فهميده مي‌شود که ارزش و ثواب خدمت به خلق خدا،
بسيار برتر و والاتر از اعمال عبادي نظير حج و عمره است: «قَضَاءُ حَاجَةِ
الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ حِجَّةٍ مُتَقَبَّلَةٍ بِمَنَاسِكِهَا»[6] برآوردن
حاجت مؤمن برتر است از هزار حج مقبول با همة آدابش.‏

در خصوص ترک
اعمال ديني و عذاب ناشي از آن نيز، پيوستگي مورد اشاره وجود دارد. به بيان روشنتر،
همان‌طور که ترک رابطۀ با خداوند و بخصوص ترک نماز، مذموم است و انسان را جهنّمي
مي‌کند، ترک رابطه با مردم و خودداري از انفاق و خدمت به خلق خدا نيز مورد نکوهش
شديد قرآن و عترت واقع شده و سرانجام آن جهنّم و عذاب‌هاي آن است: «وَ الَّذينَ
يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في‏ سَبيلِ اللَّهِ
فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ»[7] يعني آدم خودخواه و خودگرا که فقط به فکر خود
است و با داشتن توان به ديگران رسيدگي نمي‌کند، جايگاهي جز جهنّم و چاره‌اي جز
چشيدن عذاب دردناک آن نخواهد داشت.

 

بي تفاوتي نسبت
به قانون مواسات، کفر عملي است

کفر، اقسامي
دارد و يک قسم آن، کفر عملي است؛ به اين معنا که اگر کسي در عمل به دستورات ديني
کوتاهي کند، از نظر عملي کافر است. اين موضوع در باره قانون مواسات نيز صادق است؛
يعني همان‌طور که اگر کسي راجع به نماز بي‌تفاوت باشد، کافر است، هرکس بتواند
خدمتي به خلق خدا بکند و بي‌تفاوت باشد نيز کافر عملي محسوب مي‌شود. چنين کسي
عاقبت به خير نخواهد شد و علاوه بر اين‌که گناهکار است، عاقبت او و نسل او، به
سقوط مي‌انجامد، زيرا از قانون مواسات به عنوان مانع سقوط، استفاده نکرده است و از
اين گذشته، اهل بيت«سلام‌الله‌عليهم» را رنجانده است.  

راوي مي‌گويد امام
صادق«سلام‌الله‌عليه» در مِنا براي ما منبر رفته بودند. در وسط منبر فرمودند: اي
شيعيان ما چرا اين‌قدر خون به دل ما مي‌کنيد؟ کسي در وسط جلسه بلند شد و گفت يابن
رسول الله! ما چه کرديم؟! ما شيعيان شما هستيم و شما را قبول داريم و دوست داريم.
حضرت فرمودند: خود تو چند روز قبل که از عرفات به منا مي‌آمدي، به يک آدم پياده
برخورد کردي که خسته شده بود و به تو گفت مرا پشت سر خودت سوار کن. تو مي‌توانستی
و نکردي و دل پيغمبر و دل ما را خون کردي!

 

اقسام خدمت به
خلق خدا

خدمت به خلق
خدا، اقسامي دارد که در ادامه به شرح برخي از آنها مي‌پردازيم:

قسم اوّل: بر اساس
بيان نوراني قرآن کريم که مي‌فرمايد: «وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ»، هرکسي
بايد به اندازۀ وسعش، از آنچه دارد، به ديگران هم در خوراک، پوشاک، مسکن و ازدواج کمک
‌کند. يعني اگر مي‌تواند، بايد شام شب به يک فقير را بدهد و يا بالاتر، جهيزيۀ يک
دختر را تأمين کند يا خانه براي ازدواج يک زوج تهيه کند و بالأخره اگر مي‌تواند
بايد يک درمانده را از درماندگي نجات دهد و اگر توان هيچ کمکي ندارد، باز هم به
اندازۀ توان، حتي به اندازۀ يک دانۀ خرما بايد به ديگران کمک کند: «لِيُنْفِقْ ذُو
سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ
اللَّهُ».[8]

بر اساس اين آيۀ
شريفه، هرکس به هر اندازه که مي‌تواند بايد انفاق کند. متأسفانه در بين مردم مشهور
شده است که هنگام افطار، يک سيني خرما دست مي‌گيرند و به ديگران تعارف مي‌کنند و
تصوّر مي‌کنند که افطاري داده‌اند که با اين کار، خودشان را فريب مي‌دهند. اين کار
مطلوب است و ثواب دارد، امّا خرما دادن براي کسي است که هيچ چيزي ندارد و به همين
اندازه مي‌تواند به ديگران رسيدگي کند. امّا کسي که بيش از اين توانايي دارد، بايد
به اندازۀ توان خويش انفاق و رسيدگي کند. به قول حضرت امام«رضوان‌الله‌عليه»، اگر
کسي بداند ديگري شام شب ندارد، بايد شام خود را بين خود و او قسمت کند. ايشان مي‌فرمود:
اگر من بدانم همسايه‌ام گرسنه است، بايد عباي خود را بفروشم و او را از درماندگي
نجات دهم.

حتي اسلام عزيز
از مسلمانان مي‌خواهد که به همان اندازه که به خانه، زندگي و رفاه و ازدواج دختر و
پسر خود مي‌انديشند، به فکر ديگران هم باشند. يعني مسلمان واقعي و شيعۀ حقيقي کسي
است که فرقي بين پسر و دخترش و پسر و دختر همسايه نگذارد.  

قسم دوّم، گره
گشودن از کار مردم است که اگر از قسم اوّل مهمتر نباشد، کمتر نيست. گره‌گشايي مي‌تواند
با مال، زبان، قدم و يا قلم انسان صورت پذيرد و همۀ صور آن لازم، مفيد و مطلوب
است. مثلاً انسان ببيند ديگري چک دارد و اگر نتواند مبلغ آن را بپردازد، آبرويش مي‌رود؛
زندان مي‌رود يا مشکلات ديگري پيدا مي‌کند. در اين هنگام، بايد گرۀ کار اين شخص را
باز کند. اگر مي‌تواند بايد با طلبکار صحبت کند و از او مهلت بگيرد، وگرنه هرکاري
مي‌تواند بايد انجام دهد که مشکل آن شخص حل شود. اين قسم از قانون مواسات را نيز
به صورت جدّي از مسلمانان و بويژه شيعيان خواسته‌اند.

ابان بن تغلب
نقل می‌کند که در خدمت امام ششم «سلام‌الله‌عليه» در خانۀ خدا طواف می‌کردم. یک
نفر مرا صدا کرد و من جواب او را ندادم، در دور دوّم طواف مجدداً مرا صدا کرد و
پاسخ او را ندادم. امام صادق«سلام‌الله‌عليه» فرمودند: مگر تو را صدا نمی‌زند؟
گفتم آری یابن رسول الله! گفتند: شیعه است؟ گفتم: آری شیعه است و از من درخواستی
دارد. فرمودند: چرا درخواست او را اجابت نمی‌کنی؟ عرض کردم یابن رسول الله! درخدمت
شما مشغول طواف هستم. فرمودند: طواف را رها کن و به سوی او برو.[9]

بنابراين همه
وظيفه دارند گره گشاي مشکلات همديگر باشند و کوتاهي در اين زمينه، کفر عملي و گناه
بزرگي است، ولي گناه بزرگتر و مصيبت دردناکتر آن است که انسان، گرهی روي گرۀ
ديگران بيندازد. چنين کسي و فرزندان او بعيد است عاقبت به خير شوند و سقوط آنان
حتمي است.

قسم سوّم قانون
مواسات که بسيار حائز اهميّت است، احترام به شخصيّت انسان‌هاست. همۀ انسان‌ها
شخصيّت دارند و ما بايد همين‌طور که براي خود شخصيّت قائليم، براي ديگران هم
شخصيّت قائل باشيم و مواظب باشيم که  به
کسي بي‌احترامي نکنيم. بي‌احترامي به ديگران، گاهي منجر به مفاسد عجيبي مي‌شود که
جبران‌ناپذير است. مثلاً گاه اتّفاق مي‌افتد که پدر خانواده در اثر عصبانيّت، به
فرزندش بي‌احترامي مي‌کند و آن فرزند در اثر اين بي‌احترامي و تحقير، عقده‌اي مي‌شود
و چه بسا دين خود را از دست مي‌دهد. جواني به من مي‌گفت: نماز نمي‌خوانم؛ براي
اينکه پدرم با توهين مرا وادار به نماز خواندن مي‌کرد. برخورد تحقير آميز و همراه
با اهانت آن پدر موجب کفر فرزند شده است. البته نماز نخواندن نيز توجيه نمي‌پذيرد
و بسيار غلط است.

زن و شوهر، بايد
در خانه احترام همديگر را حفظ کنند، مخصوصاً در حضور فرزندان بايد براي يکديگر
احترام بيشتري قائل باشند. اهانت، تحقير، کوبندگي و کلمات رکيک نبايد در زبان آدمي
باشد، چه در خانه و با اعضاي خانواده و چه هنگام معاشرت با مردم کوچه و بازار.
زبان انسان اگر نيش و کنايه داشته باشد و به ديگران آزار برساند، در قيامت، مثل
مار دچار او مي‌شود. زبان رکيک انسان را به جايگاه پستي مي‌رساند و حتي او را از صف
مسلمانان جدا مي‌سازد.

قسم چهارم از قانون
مواسات که از اقسام قبلي مهمتر است، دفاع از ديگران است. مسلمانان وظيفه دارند از
جان، ناموس و آبروي يکديگر دفاع کنند. هنگامي که يک مسلمان در جلسه‌اي حضور دارد و
مشاهده مي‌کند غيبت کسي شروع مي‌شود، واجب است از او دفاع کند و واجب است که مانع
ادامۀ غيبت شود و الاّ گناه همان غيبت کننده را دارد. از نظر همۀ فقها، فرقي بين
غيبت کننده و آنکه غيبت را مي‌شنود و دفاع نمي‌کند نيست. اگر نمي‌خواهد غيبت
بشنود، بايد دفاع کند و اگر نمي‌خواهد يا نمي‌تواند دفاع کند، لاأقل بايد ناراحت
شود.

دفاع از ناموس
مردم، دفاع از جان مردم و مهمتر از آن دو، دفاع از آبروي مردم نيز واجب است. آبروي
مردم خيلي مهم‌ است و مسلمان بايد علاوه بر آنکه خودش باعث آبروريزي ديگران نمي‌شود،
از آبروريزي اشخاص ديگر نيز جلوگيري کند.

پي‌نوشت‌ها:

[1].
بقره، 3-1.

2.
كافي، ج 2، ص 194.   

3.
تهذيب‏الأحكام، ج 6، ص 292.

4.
ر.ک: بقره، 3، 83، 110، 177 و 277 ؛ نساء، 162 ؛ مائده،12 و 55؛ أعراف، 156؛ أنفال،
3؛ توبه، 71و 18؛ نمل، 3؛ لقمان،4 و …

5.
بقره، 85.

6. امالي
الصدوق،
ص 237.

7.
توبه، 34.

8.
طلاق، 7.

9.
کافي، ج 2، ص 171.

 

سوتیترها:

* متّقين
کساني هستند که از نظر زير بنا و پايۀ اعتقادي، محکم و استوارند و علاوه بر آن، به
نماز و انفاق نيز اهميّت ويژه مي‌دهند. به عبارت رساتر، خداوند متعال اجازه نمي‌دهد
نمازگزاران واقعي و خدمتگزاران به خلق او سقوط کنند.

 

* ابان بن تغلب
مي‌گويد از امام صادق«ع» شنيدم که فرمودند: هرکس خانۀ خدا را طواف کند، خداوند
عزّوجلّ شش هزار حسنه براي او مي‌نويسد و شش هزار گناه از او مي‌آمرزد و شش هزار
درجه به وي عطا مي‌فرمايد و شش هزار حاجت از او برآورده مي‌سازد. سپس فرمودند: گره‌گشايي
از کار يک مؤمن، ده برابر اين طواف فضيلت دارد!

 

* همه وظيفه
دارند گره گشاي مشکلات همديگر باشند و کوتاهي در اين زمينه، کفر عملي و گناه بزرگي
است، ولي گناه بزرگتر و مصيبت دردناکتر آن است که انسان، گرهی روي گرۀ ديگران
بيندازد. چنين کسي و فرزندان او بعيد است عاقبت به خير شوند و سقوط آنان حتمي است.

 

* مسلمانان
وظيفه دارند از جان، ناموس و آبروي يکديگر دفاع کنند. هنگامي که يک مسلمان در جلسه‌اي
حضور دارد و مشاهده مي‌کند غيبت کسي شروع مي‌شود، واجب است از او دفاع کند و واجب
است که مانع ادامۀ غيبت شود و الاّ گناه همان غيبت کننده را دارد.

 

*

/

نهضت سید الشهدا «ع» چه تفاوتی با قیامهای دیگر داشت؟

شرح خطبه امام حسين
«ع» در منا
آخرین بخش

حضرت آیت الله حاج
آقا مجتبی تهرانی

 

اشاره: این
سلسله مطالب بیانات آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی راجع به خطبه­ امام حسین«ع» در منا بود. خطبه­ای که حضرت دو
سال قبل از واقعه عاشورا ایراد کردند. اين خطبه سه بخش دارد و همه آن بخش­ها هم ناظر
به حوادثی است که بعد از پیغمبر اکرم تا آن زمان پیش آمده بود؛ در بخش اول این
خطبه، امام حسین«ع» مسئله امامت و نقش آن در اسلام را مطرح فرموده­اند، در بخش دوم
هم مسئله امر به معروف و نهی از منکر را به اعتبار آن لاابالیگری­هایی که بنی‌امیه به
نام دین ترویج می­کردند، بيان كرده­اند و در بخش سوم هم وظیفه افرادی را که در جامعه
وجاهت دینی داشتند تعیین كرده و فرمودند: این افراد باید قیام می­کردند و نمی‌گذاشتند
بنی‌امیه در امور حكومت دخالت کنند و چون به وظیفه­شان عمل نکردند،
این مفاسد پیدا شد.

 

 

هدف امام
حسين رياست و مال نبود

هدف امام
حسین«ع» از این قیام، مادیِ دنیایی نبود و این قیام ماهیتاً و از نظر هدف، با قیام­های
بشری و حرکت‌های اجتماعی در جوامع که نظامی را کنار می‏زنند
و نظام دیگری را می­آورند، تفاوت دارد. امام حسین«ع» بعد از این سه بخش كه خطاب به
جمع بیش از هزار نفر صحابه و تابعین در منا بود، می‌فرمایند:
«اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُساً
فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ»؛  خدایا! بدون شک می­دانی کاری که ما انجام می­دهیم،
براي به دست آوردن قدرت سیاسی و ثروت و نعمت­های زائد نیست. یعنی مبارزه ما بر ضد دستگاه
بنی‌امیه و خود معاویه (که حضرت قبلاً با صراحت گفت)، نه براي جاه
است و نه براي مال.

«وَ لَكِنْ
لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ وَ يَأْمَنَ
الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ يُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَ سُنَّتِكَ وَ أَحْكَامِكَ»(1)؛
بلكه برای این بود که اصول و ارزش­های درخشان دینی­ات را ارائه کنم و در کشور و قلمرو
حکومت اسلامی اصلاحات پدید بیاورم و بندگان ستمدیده، ایمن و برخوردار از حقوقشان باشند،
همچنین به وظایف و احکامي که مقرر داشته­اي عمل شود. وقتی حضرت به خدا خطاب می­کند،
معنایش این است که با خدا می‏گوید که هدف من بقای اسلام است. قیام من برای بقای اسلام
است نه برای ریاست و مال.

 

همسو بودن
سخنان امام حسين و پدر بزرگوارشان

آنهایی که
اهل تحقیق هستند به شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید مراجعه
کنند. در آنجا نظیر این جملات را از علی«ع» نقل می­کند. «اللَّهُمَّ إِنَّكَ
تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ»؛ این برخوردی
که ما با اینها داریم برای حکومت نیست. «وَ لَا الْتِمَاسَ شَيْ‏ءٍ مِنْ فُضُولِ
الْحُطَامِ»؛ برای پول هم نیست که بخواهیم زیاده‌طلبی كنيم
و پول بیشتری گیرمان بیاید. «وَ لَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ
وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِک».(2)
کأنه حسین«ع» در اینجا همان جملات پدر را نسبت به هدفگیری قیامش استخدام کرده است.
سخنان علی«ع» و حسین«ع» هیچ تفاوتی ندارد.

 

تفاوت ريشه­اي
قيام امام حسين با ساير قيام­ها

ماهیت این
قیام با قیام­های بشری فرق می­کند و فرقشان این است که قیام­های بشری این است که تو
نباشی و من باشم، ریاست دست تو نباشد و دست من باشد، البته بعضی­ها هم می­آیند شعارهایی
می­دهند كه می­خواهم اصلاحاتی کنم، بعد هم می­بینیم دروغ درآمد. اما قیام­های الهی
این‌طور نیستند، چون هدف نه ریاست است و نه پول، هدف دین است. دین
باشد ولو من نباشم.

هدف این
است که دین باشد، امام حسین هم همین را می­گفت. از اول تا آخر قيام گفت كه می­دانم
من را می­کشند و همه شما را هم که با من هستید می­کشند، نه به کسی وعده پست و ریاست
داد و نه وعده پول. اين دو قيام صد و هشتاد درجه با هم تفاوت دارند. امام حسین بسيار
زيبا آخر خطبه هدفش را بیان می­کند. به خدا مي­گويد: خدایا! می­دانی كه قيام من نه
برای ریاست است و نه براي پول، بلكه می‌خواهم دین تو را
نگه دارم، هدف من بقای اسلام است. اسلام باقی باشد ولو من به حسب ظاهر فانی شوم. این
تفاوت ماهوی و ریشه­ای قيام حضرت با قيام­هاي بشري است.

 

برنامهريزي چندين
ساله امام براي قيام

امام حسین
چه موقعی دارد این سخنان را می­گوید؟ دو سال قبل از واقعه عاشورا، در منا و در جمع
بیش از هزار نفر از صحابه پیغمبر و تابعین. آيا امام حسین نمی­دانست دارد چه کار می­کند؟
آيا در عمل انجام شده قرار گرفت؟ كسي كه چنین حرفی بزند، سواد و اطلاعات ندارد. همه
کارهای امام حسین حسابشده است. ده­ها سال بود روی این حركت، هدفگیری و کار کرده بود.

ديد مادی­گری
همین است، شما ببینید الآن این قدر پول خرج می­کنند برای اینکه به ریاست برسند. مي‏گويند:
ما احساس تكليف مي­كنيم. این حرف­ها و شیطنت­ها و فریب­کاری­ها چیست؟ اگر احساس تکلیف
کردی بايد بروي از هر دری که شده، از هر راه حرام و حلالی كه شده دست بیندازي و آن
مقام را به چنگ بیاوري؟ اين قدر خرج مي­کني که به یک مقام و منزلت اجتماعی برسی؟ این
براي خداست؟

 

ياري نكردن
امام؛ خاموش كردن نور نبوت

حضرت سپس
يك مطلب اساسی را مطرح مي­كنند؛ به همین جمعیتی که بودند خطاب مي­كند که وظیفه من این
است كه انجام می­دهم اما شما: «فَإِنَّكُمْ إِلَّا تَنْصُرُونَا وَ تُنْصِفُونَا
قَوِيَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ وَ عَمِلُوا فِي إِطْفَاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ». یعنی
اگر شما دست ‏به‏کار نشوید و ما را کمک نکنید، باطل را یاری کرده‌اید و نتیجه‏اش
این می‏شود که نور نبوّت خاموش خواهد شد(ما به اينها «تالی فاسد» می­گوییم). «وَ حَسْبُنَا
اللَّهُ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْهِ أَنَبْنَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِير».(3)
می­گوید: بنابراین اگر شما- یعنی چهره­های دینی و مذهبی كه در جامعه جایگاه و مقامی
دارید- ما را در این راه یاری نکنید، بدانید كه این ستمگرها در مقابل شما قدرت بیشتری
پیدا خواهند کرد و در خاموش کردن مشعل نبوت فعالتر خواهند شد. اینها مي­خواهند اسلام
را از بین ببرند.

امام حسين
برای بقای اسلام قیام کرد، چون دید كه اگر بنی‌امیه­ای­ها
بمانند، فاتحه اسلام را می­خوانند: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَام»(4)؛
از اسلام دیگر خبری نیست و کارش تمام می­شود. این هم تالی فاسد ياري نكردن امام كه
فرمود: «فَإِنَّكُمْ إِلَّا تَنْصُرُونَا وَ تُنْصِفُونَا قَوِيَ الظَّلَمَةُ
عَلَيْكُمْ وَ عَمِلُوا فِي إِطْفَاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ».

 

ولايت امام
عادل؛ شرط قبولي اعمال

اگر در معارفمان
نگاه کنید، هم راجع به اطاعت از حکّام جور و هم راجع به اطاعت از حکّامی که جور نباشند،
مثل معصومین«صلوات­الله­علیهم» داريم كه اطاعت از حکّام جور موجب عذاب و عقاب الهی
می­شود ولو اینکه به همه واجبات هم عمل کنی و هيچ‌يك از محرّمات
را هم انجام ندهي و حتّي نماز شب بخواني. یک وقت می­گوییم: كسي كه شرب خمر کرده يا
غیبت كرده يا دروغ گفته يا تهمت‌زده يا نعوذبالله
زنا كرده است، به جهنّم مي­رود؛ اما در اينجا شخص، هیچ‌کدام از
این کارها را نکرده است، از آن طرف به تمام واجباتش هم عمل کرده است؛ اما چون از حکّام
جور، یعنی كسانی که از نظر الهی برای حکومت لیاقت نداشتند، اطاعت کرده است، مستحق عذاب
خواهد بود.

اطاعت از
حاكم جور با همه اعمال نیکی که داری موجب می­شود كه تو را مستقيم در آتش ببرند. اینها
همه روایت دارد. در مقابل، کسانی که از نظر پذیرش حکومتی مقیّد بودند از حکّامی که
خدا آنها را منصوب کرده است، اطاعت کنند، تمام اعمال نیکشان مقبول است. اعمال آنها
مقبول نیست، مردود است، ولي اعمال اینها مقبول است.

در وسائل
الشيعه هم بابي در مسئله مقبولیت اعمال به پذیرش ولایت منصوبان از ناحيه خداوند وجود
دارد. این دو تا حرف است، یک وقت بحث بطلان عمل است، یک وقت بحث مقبولیت عمل است. بطلان
و اینها ظواهر و دستورات شرع است، اينكه مثلاً وقتي نماز مي­خوانی، رو به قبله باشی،
لباست پاک باشد، نمازت صحيح است، اما اگر ولايت نباشد مقبول نیست، یعنی خدا آن را نمی­پذیرد.
مقبولیت عمل را هم در این طرف گذاشته‏اند.

ما در این‌باره، دو
دسته روایات داریم. مثلاً از پیغمبر داريم كه فرمود: «قال رسول الله«صلی­الله­علیه­وآله­وسلم»
قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَأُعَذِّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلَامِ أَطَاعَتْ
إِمَاماً جَائِراً لَيْسَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ
فِي أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِيَّه»(5) خداوند فرموده که من مردمی
از اهل اسلام را حتماً عذاب خواهم کرد که حاکمی جائر و غیر منصوب از جانب مرا اطاعت
کنند؛ اگر چه همه اعمالشان هم خوب باشد. نظیر این روايت را از امام باقر«ع» داریم که
فرمود: «قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَأُعَذِّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّةٍ
فِي الْإِسْلَامِ أَطَاعَت إماماً جائِراً»(6) از آن طرف هم داریم:
«لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ الْأَعْمَالَ الصَّالِحَةَ الَّتِي
يَعْمَلُونَهَا إِذَا تَوَلَّوُا الْإِمَامَ الْجَائِرَ الَّذِي لَيْسَ مِنَ اللَّهِ
تَعَالَي»(7) يا روایت داریم: «لَا يَنْفَعُ عَبْداً
عَمَلُهُ إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا»(8) خداوند عمل هیچ بنده‏ای را
با تولّای حاکمی جائر که منصوب از طرف خدا نیست، نمی‏پذیرد.

 

حاكم الهي،
جامعه را الهي مي­كند

مسئله امامت
در اسلام، جنبه زیربنایی دارد، اینکه روی اين مطلب تأکید می­کنم برای این است که اگر
حاكم، الهی بود، جامعه هم یک بینش الهی پیدا می­کند و روال کارها، روال الهی می‏شود.
ولی اگر او الهی نبود، بتدریج این دین الهی و آیین اسلام از بین خواهد رفت. این همان
است که امام حسین«ع» می­گفت. روایتی از امام هشتم«ع» است که من بخشي از آن را می­خوانم،
حضرت فرمود: «إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلَام»(9)
حضرت کار را تمام کرد و فرمود: ریشه اسلام امامت است، اگر این ریشه را بکنی، درخت هم
از بین خواهد رفت. «إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلَام»، این همان
حرفي است که در خطبه گفتیم و امام فرمودند.

 

پينوشتها:

1ـ بحارالأنوار،
ج97، ص79.

2ـ شرح ‏نهج‏البلاغه،
ج8، ص263.

3ـ بحارالأنوار،
پیشین.

4ـ همان، ج44، ص326.

5ـ همان، ج25، ص110.

6ـ همان، ج65، ص142.

7ـ همان، ج24، ص43.

8ـ همان، ج27، ص192.

9ـ همان، ج25، ص120.

 

سوتیترها:

*حضرت در
خطبه منا با صراحت انگیزه های مادیی چون پول و مال و جاه و ریاست را از حرکت خودشان
نفی می
کنند: خدایا! بدون شک می­دانی کاری
که ما انجام می­دهیم، براي به دست آوردن قدرت سیاسی و ثروت و نعمت­های زائد نیست.

 

*امام حسین«ع»
در ادامه تصریح می
کنند که هدف از قیامشان
چه بوده است: بلكه برای این بود که اصول و ارزش­های درخشان دینی­ات را بنمایم و ارائه
کنم و در کشور و قلمرو حکومت اسلامی اصلاحات پدید بیاورم و بندگان ستمدیده، ایمن و
برخوردار از حقوقشان باشند، همچنین به وظایف و احکامي که مقرر داشته­اي عمل شود.

 

* در قيام­هاي
بشری براندازی می­شود، کودتا می­شود، همه اين قيام­ها همین است. اما قیام­های الهی
این
طور نیست، چون هدف نه ریاست است و
نه پول، هدف دین است. دین باشد ولو من نباشم. امام حسین از اول تا آخر قيام گفت می­دانم
من را می­کشند و همه شما را هم که با من هستید می­کشند؛ نه به کسی وعده پست و ریاست
داد و نه وعده پول. اين دو قيام صد و هشتاد درجه با هم تفاوت دارند.

 

*امام حسین
خطاب به خواص هشدار داد: اگر شما- یعنی چهره­های دینی و مذهبی كه در جامعه جایگاه و
مقامی دارید- ما را در این راه یاری نکنید، بدانید كه این ستمگرها در مقابل شما قدرت
بیشتری پیدا خواهند کرد و در خاموش کردن مشعل نبوت فعالتر خواهند شد.

 

/

نقطۀ عطف بزرگ تاریخ بشریت

حضرت آیت الله جوادی آملی

 

اشاره:
بي شك جريان ظهور مصلح كلّ و به نتيجه رسيدن اهداف و اميال حقّة بشريت در سايه سار
اَمن مهدويت، «نقطة عطف» سير تحوّل انسان به شمار مي‌آيد. ماه شريف شعبان كه به
سالروز ميلاد حضرت بقية الله «عج» مزيّن است، ظرف مناسبي براي انديشيدن پيرامون
انتظار و وظایف منتظران در عصر غيبت ولي الله الأعظم «أرواحنا فداه» است. مطلب پيش
رو، كنكاشي محققانه در چگونگي نقطه عطف بودن جريان مهدويت است.

 

ظهور
امام زمان «عج» ، نقطة عطف بشريت

جريان
مهدي منتظَر«عج» گذشته از اينكه در تمام مكاتب آسماني مطرح است، در اسلام به نحو
كمال و تمام طرح شده است. همان‌طور كه اسلام، قرآنش را به عنوان «نور» و«تبيان»
معرفي كرد؛ ذخيرة عالم را هم به صورت بيّن و شفاف روشن كرد. نام مبارك آن حضرت،
دودمان پر بركت آن حضرت، مآثر و آثار آن حضرت، سيره و سنّت و سريرت آن حضرت را
مشخّص كرد تا كسي اصل وجود آن حضرت را انكار نكند و يا مهدي شخصي را به مهدي نوعي
تبديل نكند، و راه را براي داعيه داران بيگانه باز نكند. هم مهدي «عج» شخص معيّن
است و هم جريان مهدويتِ نوعي، يك نحوه خرافه و بدعت است.

كاري
كه وجود مبارك ولي‌عصر «ارواحنا فداه» مي‌كنند، همان اصطلاح رایج یعنی «نقطة عطف»
تاريخ بشريت است. گاهي يك حادثه اي نظير انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خمینی«ره»
اتفاق مي‌افتد، مي‌گويند: اين نقطة عطف است. گرچه نقطة عطف است، امّا در گوشه اي
از زمين و در زاويه اي از زمان. گاهي هم جريان انبياي گذشته و رهبران بزرگ گذشته
مطرح بودند؛ آنها هم نقطة عطف تاريخ بودند، امّا هم در گوشه اي از زمين، هم در
زاويه اي از زمان. آن نقطة عطف جهان بشريت كه كلّ عالم عوض بشود، با ظهور وجود
مبارك ولي‌عصر است.

 

نقطة
عطف بودن امام زمان «عج» در انديشة تابناك علوي«ع»

اين
اصطلاح «نقطة عطف» از بيانات نوراني اميرالمؤمنين، علي بن ابي‌طالب«ع» است. وجود
مبارك اميرالمؤمنين ظهور امام زمان را نقطة عطف دانست و فرمود: وقتي آن حضرت ظهور
كند، «يَعطِفُ الهَوي عَلَي الهُدي إذْ عَطَفُوا الهُدي عَلَي الهَوي، وَ يَعطِفُ
الرَّأيَ عَلَي القُرآنْ إذْ عَطَفُوا القُرآنَ عَلَي الرَّأيْ، فَيُريكُمْ كِيفَ
عَدلُ السّيرِه وَ يُحيِي مَيِّتَ الكِتابِ وَ السُّنَه»(1).
فرمود: ديگران هم نقطة عطف داشتند، امّا هدايت را بر هوس عطف كرده‌اند (هميشه هم معطوف،
تابع معطوفٌ إليه است) و رأي خود را اصل قرار دادند و كلام الهي را بر رأي خود عطف
كرده‌اند. آنها هم نقطة عطف داشتند؛ امّا دين را بر رأي خود و هدايت را بر هوا و
هوس خويش عطف كرده‌اند.

وقتي
بشر، جامعه را پر از ظلم مي بيند كه ديگران عدل را بر ظلم، علم را بر جهل، عقل را
بر جهالت و حيا را بر پرده‌دری عطف كرده‌اند؛ اين مي شود «نقطة عطف منفي». ولي
وقتي ولي‌عصر«ارواحنا فداه» ظهور كرد، نقطة عطف مثبت دارد. يعني تمام كجراهه‌ها را
به راه مستقيم، تمام انديشه هاي باطل را به شهود حق و تمام انگيزه هاي باطل را به
عزم الهي منعطف مي‌كند: يَعطِفُ الهَوي عَلَي الهُدي إذْ عَطَفُوا الهُدي عَلَي الهَوي،
وَ يَعطِفُ الرَّأيَ عَلَي القُرآنْ إذْ عَطَفُوا القُرآنَ عَلَي الرَّأيْ،
فَيُريكُمْ كِيفَ عَدلُ السّيرِه وَ يُحيِي مَيِّتَ الكِتابِ وَ السُّنَه.

آنها
كه نقطة عطف داشتند‌ ظلم و جور را اصل قرار دادند و عدل را بر ظلم عطف كردند و
گفتند اين ظلم، عدل مجسّم است. آنها كه روي انديشة خام بشري حركت مي‌كردند، وحي و
شهود الهي را بر انديشة خام و كاذب خود عطف كرده‌اند و آن را به عنوان دين به مردم
ارائه داده‌اند كه: يَكتُبُونَ الكِتابَ بِأيديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذَا مِنْ
عِندِ الله(2). اين گروه ساليان متمادي نقطة عطف
داشتند و جهان را پر از ظلم و جور كردند. اما وجود مبارك ولي عصر«عج» كه ظهور كرد،
نقطة عطف مثبت دارد.

 

امام
زمان«عج»؛ نقطة عطف در بُعد انديشه و انگيزه بشريت

براي
اينكه نقطة عطف آن حضرت مثبت و راه اثباتي اين عطف معيّن باشد، دو بيان در سخنان
امير بيان، علي بن ابي‌طالب«ع» آمده است. فرمود: بشر يك بخش انديشه دارد و يك بخش
انگيزه؛ با بخش انديشه مي‌فهمد و با بخش انگيزه تصميم مي‌گيرد. اين دو بال و دو
جناح، جزم علمي و عزم عملي امور جامعة بشري را رهبري مي‌كند. ولي‌عصر«ارواحنا فداه»،
هم در بخش انديشه نقطة عطف دارد و هم در بخش انگيزه. او اوّلاً انديشه هاي حسّي، وهمي
و خیالی را زيرِ مجموعة عقل مي‌برد و ثانياً عقل را در تحت رهبري وحي هدايت مي‌كند
 و ثالثاً قهراً مجاري ادراكي جامعه را هدايت
می‌کند و نقطة عطف مثبت مي‌دهد‌.

در
بخش گرايش‌ها و گريزها، در بخش جذب و دفع‌ها، در بخش شهوت‌ها و غضب‌ها؛ همة اينها
را اولاً زير مجموعة عقل عملي مي‌برد، ثانیاً عقل عملي را به رهبري وحي تكميل و
تتميم مي‌كند‌ و آنگاه هر گونه كجراهه اي را بر راه مستقيم منعطف مي‌كند؛ اين مي‌شود
«نقطة عطف مثبت».

مستحضريد
جهاني كه «جَعَلنَا لِكُلِّ نَبيٍّ‌ عَدُوّاً شَياطينَ الإنسِ وَ الجِنْ»(3) است، بر اساس ارادة تكويني و نه تشريعي؛
بسياري از شياطين انس و جن در برابر انبيا صف مي‌كشند و در برابر اوليا صف آرایي
مي‌كنند که در اثر همین صف آرایي توانستند دنيا را پر از ظلم و جور كنند. انساني
كه ذخيرة عالم است آنچنان نقطة عطف ايجاد مي‌كند كه هم مسير انديشه و هم مسير
انگيزه را عوض مي‌كند. فرمود: وجود مبارك مهدي ما كه جلوه كرد، «يَعطِفُ الهَوي
عَلَي الهُدي، وَ يَعطِفُ الرَّأيَ عَلَي القُرآنْ». آنگاه «فَيُريكُمْ كِيفَ
عَدلُ السّيرِه». آنگاه به شما نشان مي‌دهد كه عدالت يعني چه، چگونه قانون عادلانه
وضع مي‌شود و چگونه اجراي عادلانه را مجريان عادل به عهده مي‌گيرند و قاضيان عادل
شاهد نظارتند؛ «كِيفَ عَدلُ السّيرِه وَ يُحيِي مَيِّتَ الكِتابِ وَ السُّنَه».

اين
قرآني كه مطالبش در اثر تفسير به رأي در ذهن ها مرده است، اين سنّتي كه مطالبش در
اثر تفسير رأي در دلها مرده است؛ اينها را زنده مي‌كند. پس وجود مبارك ولي‌عصر«عج»
نقطة عطف مثبت تاريخ جهان بشريت است كه به اميد آن روز بايد بسر ببريم.

ويژگي ياوران امام زمان «عج»

مطلب
ديگر آن است كه اين راه گرچه از رهگذر غيب كمك مي‌گيرد، ولي راههاي علمي فراوان
دارد. گرچه عدّه اي به آن سمت و سو حركت مي‌كنند كه جهان را پر از ظلم و جور كنند،
امّا عدّه اي مشتاقانه منتظر ظهور آن حضرتند تا بيايد و نقطة عطف به دست اينها
اجرا بشود. اينها كساني‌اند كه راههاي علمي و راههاي عملي آن حضرت را طي مي‌كنند.
اين‌طور نيست كه وجود مبارك حضرت كه ظهور كرد و بيش از 300 شاگرد خالص دارد، آن
شاگردها خَلقُ السّاعه ظهور كنند . او حداقل 313 شاگرد مثل امام خمینی دارد؛ پرورش
امام خمینی هم كار آساني نيست! حوزه هاي فعال پر تلاش در مسير علم ناب حركت مي‌كنند
تا در بين اينها امام‌ها تربيت بشوند و بشوند شاگردان بنام مهدي «عج».

شايد
بيش از 300 نفر باشند، ولي حداقل 313 تن مثل امام شاگردان ابتدایي آن حضرتند. اوحدي
از شاگردان آن حضرت كيانند، خدا مي‌داند! ولي شاگرداني كه در كلاس عمومي امام شركت
مي‌كنند، در حد امام خمینی‌اند. اينها ساليان متمادي، هم در انديشه  و هم در انگيزه تلاش و كوشش مي‌كنند.

 

احياي روح بي نيازي در دل امت اسلامي توسط امام زمان «عج»

وقتي
وجود مبارك حضرت ظهور كرد، روح بي‌نيازي در دلهاي امت احيا مي‌شود: «يَملَأُ قُلُوبَ
اُمَّهِ جَدِّهِ غِناً‌«. مهمترين كاري كه ولي‌عصر در زمان حضور و ظهورش دارد آن
است كه دلهاي امت را بي نياز مي‌كند. خوي جهل و جهالت، گدایي، آز و طمع، احساس
نياز به شرق و غرب و توكل به غير خدا را كه «وَ اُحضِرَتِ الأنفُسُ الشُحّ»(4)، همه را شست و شو مي‌كند. هم مردم را
عالِم مي‌كند‌؛ هم بالاتر از علم، عقل مي‌دهد و روح غنا در دلهاي آنان ايجاد مي‌كند‌.
اين روح بي نيازي، مردم را روي پاي خود مستقل نگه مي‌دارد.

قرآن
كريم به يهودي و مسيحي مي‌گويد: شما توان اقامة تورات و انجيل را نداريد. زيرا بار
سنگين روي دوش كسي است كه پايدار و استوار باشد. فرمود: «يا اَهلَ الكِتابْ!
لَستُمْ عَلي شِيءٍ حَتّي تُقيمُوا التُّوراهَ‌ وَ الإنجيلْ»(5).
شما كه پايه و پايگاه نداريد تا بتوانيد تورات و انجيل را اقامه كنيد. مشهور بين
اهل تفسير اين است كه اين آيه را چنين معنا مي‌كنند که شما به هيچ نمي‌ارزيد، تا
اينكه تورات و انجيل را اقامه كنيد و در ساية اقامة تورات و انجيل، ارزشمند بشويد.
ولي سيّدنا الاُستاد علامة طباطبایي«رضوان الله عليه» اين آيه را لطيفتر معنا كرده
است؛ فرمود: شما با كدام پايگاه علمي مي‌خواهيد تورات را اقامه كنيد؟! این کار، يك
پايگاه اعتقاد موحدانه، يك روح مقتدر و يك نفس مطمئن مي‌طلبد تا توان تحمّل معارف
تورات و انجيل را داشته باشد. شما كه آن پايگاه را نداريد، توان اقامة تورات و
انجيل هم از شما مسلوب است.

وجود
مبارك ولي عصر«ارواحنا فداه» اوّل در امت توان درك ناب و عمل صحيح را عطا مي‌كند و
مي‌دمد، آنها را زنده مي‌كند، روح بي نيازي و استقلال، روح آزادي و روح استغنا به
آنها مي‌دهد؛ آنگاه انديشه ها و انگيزه هاي خود را ارائه مي‌كند، آنگاه حداقل 330
يا 313 شاگرد مثل امام خمینی تربيت مي‌كند، آنگاه در برابر شرق و غرب مي‌ايستد و
جهان را پر از عدل و داد مي‌كند.

 

تأثير
ياوران حضرت ولي‌عصر «عج» در پيروزي نهضت عدل گستر مهدوي

اينچنين
نيست كه وجود مبارك مهدي منتظَر از علي بن ابي‌طالب برتر باشد! همان عدل علوي است
كه به دست مهدي «عليهما آلاف التحيّه والثناء» ظهور مي‌كند. لكن وقتي طلحه و زبير
شاگردان علي باشند، محصولي جز جمل و صفيّن و نهروان ندارد! وقتي اصحابي مثل ابو
موسي اشعري در جمع ياران حضرت باشند، نتيجه‌اي جز صفيّن ندارد! امّا اگر افرادي
مثل امام خمینی در محضر ولي‌عصر زانو به زمين بزنند، شاگردي آن حضرت را به دوش
بكشند، او مي‌تواند شرق و غرب را پر از عدل و داد كند.

فرمود:‌
مهدي من و مهدي ما نقطة عطف تاريخ است. اگر انقلاب اسلامي نقطة عطف است، چو شبنمي
است كه بر بحر مي‌كشد رقمي؛ و اگر انبياي ديگر آمدند و نقطة عطف شدند؛ آنها هم به
شرح ايضاً. آنكه كلّ جهان را عوض مي‌كند، نقطة عطف جهاني و جهانشمول است، همان است
كه «يَعطِفُ الهَوي عَلَي الهُدي إذْ عَطَفُوا الهُدي عَلَي الهَوي، وَ يَعطِفُ
الرَّأيَ عَلَي القُرآنْ إذْ عَطَفُوا القُرآنَ عَلَي الرَّأيْ». ديگران نقطة عطف
منفي داشتند، ولي مهدي ما نقطة عطف مثبت دارد. و اگر ذات اقدس اله با آن قدرت غيبي
بقيّه الله را ياري كند، هيچ كسي توان تحمّل و مقاومت ندارد.

شما
مستحضريد اگر بشر در ساية رهبري انبياي الهي حركت كند، كلّ جهان در اختيار رهبران
الهي است و اگر خداي ناكرده بيراهه بروند، كلّ جهان عليه آنهاست. زيرا از سپهر و
زمين، همه مأموران تدبيري الهي‌اند: «لِلّهِ جُنُودُ السَّمواتِ وَ الأرضْ»(6). شما جريان موساي كليم را مكرر شنيده‌ايد.
همين موساي كليم كه در كوتاهترين مدّت سپاه خود – بني اسرائيل- را از درياي قهّار
موّاج گذراند: «فَاضرِبْ بِعَصاكَ البَحرْ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرقٍ
كَالطُّودِ العَظيمْ»(7)؛ همين
موسي با همين عصا، همين بني اسرائيل را از درياي روان برد و همين بني اسرائيل چون
تابع موسي «ع» بودند، از دريا گذشتند .

امّا
همين كه به فكر سير و پياز و مسائل مادي و انحراف و ترك مبارزه افتادند؛ در دشت
پهن صحراي سينا ، 40 سال سرگردانند: «يَتيهُونَ فِي الأرضِ أربَعينَ سَنَه»(8). خوب، نه دشت پهن سينا جاي گم شدن بود
و نه درياي روان جاي رفتن! آنجا كه به رهبري وحي الهي حركت مي‌كنند، دريا مي‌شود
بستر مستقيم! اما آنجا كه كجراهه مي‌روند؛ راه مستقيمِ دشت سينا مي‌شود وادي تِيه.
اينها همان گروهند، و موسي همان موسي است؛ ولي وقتي رهبري او را بپذيرند، با «فَاضرِبْ
بِعَصاكَ البَحر» حركت مي‌كنند. اما اگر رهبري او را نپذيرند و بگويند: «اِذهَبْ
أنتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلاً إنّا هاهُنا قاعِدُونْ»(9)،
«يَتيهُونَ فِي الأرضِ أربَعينَ سَنَه» دامنگيرشان مي‌شود. تازه موساي كليم است،
عَلي نبيّنا وَ آله و عَليهِ السَّلام!

 

پانوشت‌ها:

1.    
نهج البلاغه، خطبه 138.

2.    
سورۀ بقره، آیۀ 79.

3.    
سورۀ انعام، آیۀ 112.

4.    
سورۀ نسا، آیۀ 128.

5.    
سورۀ مائده، آیۀ 68.

6.    
سورۀ فتح، آیات 4 و7.

7.    
سورۀ شعرا، آیۀ 63.

8.    
برداشت از: سورۀ مائده، آیۀ 26.

9.    
سورۀ مائده، آیۀ 24.

 

سوتیترها:

* ولي‌عصر«ارواحنا فداه»،
هم در بخش انديشه نقطة عطف دارد و هم در بخش انگيزه. او اوّلاً انديشه هاي حسّي،
وهمي و خیالی را زيرِ مجموعة عقل مي‌برد و ثانياً عقل را در تحت رهبري وحي هدايت
مي‌كند  و ثالثاً قهراً مجاري ادراكي جامعه
را هدايت می‌کند و نقطة عطف مثبت مي‌دهد‌.

 

* این نقطه عطف بزرگ تاریخ بشریت گرچه از رهگذر غيب كمك مي‌گيرد، ولي
راههاي علمي فراوان دارد. گرچه عدّه اي به آن سمت و سو حركت مي‌كنند كه جهان را پر
از ظلم و جور كنند، امّا عدّه اي مشتاقانه منتظر ظهور آن حضرتند تا بيايد و نقطة
عطف به دست اينها اجرا بشود.

 

*
اين‌طور نيست كه وجود مبارك حضرت كه ظهور كرد و بيش از 300 شاگرد خالص دارد، آن
شاگردها خَلقُ السّاعه ظهور كنند . او حداقل 313 شاگرد مثل امام خمینی دارد؛ پرورش
امام خمینی هم كار آساني نيست! حوزه هاي فعال پر تلاش در مسير علم ناب حركت مي‌كنند
تا در بين اينها امام‌ها تربيت بشوند و بشوند شاگردان بنام مهدي «عج».

 

* موساي كليم كه در كوتاهترين مدّت با همين عصا بني اسرائيل را از درياي
قهّار موّاج گذراند، همين بني اسرائيل چون تابع موسي «ع» بودند، از دريا گذشتند، امّا
همين كه به فكر سير و پياز و مسائل مادي و انحراف و ترك مبارزه افتادند؛ در دشت
پهن صحراي سينا، 40 سال سرگردانند. خوب، نه دشت پهن سينا جاي گم شدن بود و نه
درياي روان جاي رفتن! آنجا كه به رهبري وحي الهي حركت مي‌كنند، دريا مي‌شود بستر
مستقيم! اما آنجا كه كجراهه مي‌روند؛ راه مستقيمِ دشت سينا مي‌شود وادي تِيه.



 

/

نقشه راه

حقیقت انتظار

حضرت امام خمینی«ره»:

همه انتظار داریم وجود مبارک ایشان را، لکن با انتظار
تنها نمی شود، بلکه با وضعی که بسیاری دارند، انتظار نیست. ما باید ملاحظه وظیفه فعلی
شرعی – الهی خودمان را بکنیم و باکی از هیچ امری از امور نداشته باشیم. کسی که برای
رضای خدا ان شاء الله مشغول انجام وظیفه است، توقع این را نداشته باشد که مورد قبول
همه است، هیچ امری مورد قبول همه نیست. کار انبیا هم مورد قبول همه نبوده است، لکن  گوش ندادند به حرف انبیا. ما هم آن ً انبیا به وظایفشان
عمل کردند و قصور در آن کاری که به آنها محول شده بود نکردند، گرچه مردم اکثرا چیزی
که وظیفه مان هست عمل می کنیم و باید بکنیم، گرچه بسیاری از این عمل ناراضی باشند یا
بسیاری هم کارشکنی بکنند. (صحیفه امام  )۲۴۷- ص۱۹ج

 ارزش دارد
که انسان در مقابل ظلم بایستد، در مقابل ظالم بایستد و مشتش را گره کند و توی دهنش
بزند، و نگذارد که این قدر ظلم زیاد بشود، این ارزش دارد. ما تکلیف داریم آقا! این
طور نیست که حالا که ما منتظر ظهور امام زمان – سلام الله علیه – هستیم پس دیگر بنشینیم
تو خانه هایمان، تسبیح را دست بگیریم و بگوییم «عجل عای فرجه»، با کار شما باید تعجیل
بشود، شما باید زمینه را فراهم ّ کنید برای آمدن او. و فراهم کردن اینکه مسلمین را
با هم مجتمع کنید.  (صحیفه امام  ج  18-
ص 269) 

                                                         
…*.*.*…

 حضرت آیت الله
خامنه ای«مدظله»: انتظار به معناى اين است كه ما بايد خود را براى سربازى امام زمان
آماده كنيم.. سربازى منجى بزرگى كه مى خواهد با تمام مراكز قدرت و فساد بين المللى
مبارزه كند، احتياج به خودسازى و آگاهى و روشن بينى دارد… ما نبايد فكر كنيم كه چون
امام زمان خواهد آمد و دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد، امروز وظيفه اى نداريم؛
نه، بعكس، ما امروز وظيفه داريم در آن جهت حركت كنيم تا براى ظهور آن بزرگوار آماده
شويم. اعتقاد به امام زمان به معناى گوشه گيرى نيست… امروز اگر ما مى بينيم در هر
نقطه ى دنيا ظلم و بى عدالتى و تبعيض و زورگويى وجود دارد، اينها همان چيزهايى است
كه امام زمان براى مبارزه با آنها مى آيد. اگر ما سرباز امام زمانيم، بايد خود را براى
مبارزه با اينها آماده كنيم. (30/07/1381

 انتظار حركت
است؛ انتظار سكون نيست؛ انتظار رها كردن و نشستن براى اينكه كار به خودى خود صورت بگيرد،
نيست. انتظار حركت است. انتظار آمادگى است …انتظار فرج يعنى كمر بسته بودن، آماده
بودن، خود را از همه جهت براى آن هدفى كه امام زمان (عليه الصلاة والسلام) براى آن
هدف قيام خواهد كرد، آماده كردن. آن انقلاب بزرگ تاريخى براى آن هدف انجام خواهد گرفت.
و او عبارت است از ايجاد عدل و داد، زندگى انسانى، زندگى الهى، عبوديت خدا. (27/05/1387

 بزرگترين وظيفه
ى منتظران امام زمان اين است كه از لحاظ معنوى و اخلاقى و عملى و پيوندهاى دينى و اعتقادى
و عاطفى با مؤمنين و همچنين براى پنجه درافكندن با زورگويان، خود را آماده كنند…
كسى كه وقتى كشور اسلامى مورد تهديد دشمن است، آماده ى دفاع از ارزشها و ميهن اسلامى
و پرچم برافراشته ى اسلام است، مى تواند ادعا كند كه اگر امام زمان بيايد، پشت سر آن
حضرت در ميدانهاى خطر قدم خواهد گذاشت. اما كسانى كه در مقابل خطر، انحراف و چرب و
شيرين دنيا خود را مى بازند و زانوانشان سست مى شود؛ كسانى كه براى مطامع شخصى خود
حاضر نيستند حركتى كه مطامع آنها را به خطر مى اندازد، انجام دهند؛ اينها چطور مى توانند
منتظر امام زمان به حساب آيند؟ كسى كه در انتظار آن مصلح بزرگ است، بايد در خود زمينه
هاى صلاح را آماده سازد و كارى كند كه بتواند براى تحقق صلاح بایستد.(30/07/1381

/

فهرست

نقشه راه

نقطه عطف بزرگ تاریخ بشریت /
حضرت آیت الله جواد آملی

نهضت سیدالشهدا«علیه السلام»
چه تفاوتی با قیام های دیگر داشت؟ / حضرت آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی

خدمت به خلق خدا،مانع سقوط
انسان / حضرت آیت الله حسین مظاهری

تأثیر اقرار و تصدیق امامان
در هدایت انسان / آیت الله سید احمد خاتمی

من «مسلم» هستم و از طرف
«امام» آمده ام! گفت و گوی اختصاصی پاسدار اسلام با حضرت آیت الله مسلم ملکوتی

وقتی دستگاه معرفت دست کاری
شود / حجت الاسلام و المسلمین محدثی

مکاشفات آقای بهاالدینی به
حدی بود که گاهی رؤیت سر با رؤیت سرش اشتباه می شد. / نگاهی به احوالات و ویژگی
های آیت الله بهاء الدینی «ره» در گفت و گوی اختصاصی«پاسدار اسلام» با حجت الاسلام
والمسلمین کاظم صدیقی

منظومه اهل بیت «علیه
السلام»

الحاق در منطقه اتفاق می
افتد / سعدالله زارعی

فضای مجازی فرصت یا تهدیدی
برای خانواده؟ / دکتر کامیار ثقفی

ایران امروز در موقعیت شعب
ابیطالب یا بدر و خیبر؟ / دکتر محمد حسین رجبی دوانی

زمینه های فرهنگی و روانی
تحقق شعار اسلام / حجت الاسلام دکتر اصغر هادوی کاشانی

نگاهی به فیلم «شور شیرین» /
علیرضا سربخش

 این مصاحبه را مسئولان سینمایی هم بخوانند…../
گفت وگوی پاسدار اسلام با جواد اردکانی، گارگردان فیلم«شورشیرین»

در فرمان امام چه رازی نهفته
بود؟! / سید مسعود شجاعی طباطبائی

از سیاست تا دیانت! / محمد
صالح

بی پرده با تاریخ / تیرماه
1357 / روح الله امین آبادی

از میان خبرها…

پاسخ به شبهات تاریخی اشغال
فلسطین/ مجید صفا تاج

سایه صهیونیسم بر فراز باکو
/ عطا بهرامی

 

/

درآمدی بر پیمان امنیتی افغانستان ـ امریکا

توافقنامه​اي
مهم که در سکوت رسانه‌ای، نهایی شد

 

عطا
بهرامی

با سفر باراک اوباما رئیس‌جمهور امریکا به کابل در 12
ارديبهشت ماه، پیمان استراتژک امریکا-افغانستان به امضای طرفین رسید و امریکایی‌ها
توانستند زمینه ماندن در فلات پامیر را برای دوره‌ای طولانی فراهم کنند. توافقنامه
راهبردی کابل- واشنگتن به چگونگی روابط دو كشور پس از خروج نیروهای ناتو در سال
2014 مربوط می‌شود. این پیمان به امریکا اجازه می‌دهد تا سربازان خود را در
افغانستان برای ادامه آموزش نیروهای افغان و عملیات هدفمند علیه گروه القاعده نگاه
دارد. این توافقنامه در 8 قسمت تنظیم شده است.

50 کشور در چارچوب ایساف در افغانستان نیرو دارند که نقش
بسیاری از آنها تنها در حد چند صد سرباز است و بس که در عملیات‌ها حضور جدی نداشته
و تنها به حضور نمادین اکتفا کرده‌اند. امریکا با افزودن بر تعداد کشورهای خارجی
فعال در افغانستان تلاش کرد به اقدامات خود در این کشور جنبه بین‌المللی بخشیده و
وضعیت را از حالت امریکا ـ افغانستان خارج کند. پایان یافتن زمان توافق شده برای
خروج از افغانستان، امریکا را بر آن داشته است تا به ادامه حضور خود در این منطقه
مشروعیت ببخشد و تلاش کند مشروع باقی بماند تا اشغالگر. این کشور اشتباهی مرتکب
شده در عراق را تکرار نکرد و به جای اینکه مقام‌های مختلف با سفرهای پیاپی باعث
علنی شدن موضوع و مخالفت‌های مردمی شوند، کوشید در یک سکوت رسانه‌ای و به طور
ضربتی با سفر عالی‌ترین مقام یعنی باراک اوباما توافقنامه را نهایی کند. بررسی
مفاد این پیمان نشان می‌دهد که پیچیدگی‌های خاص حقوقی که امریکایی‌ها در آن به
استادی رسیده‌اند به طور کامل لحاظ شده است تا زمینه برای تفسیر موسع از آن به وقت
مناسب امکانپذیر باشد.

در بند 2 قسمت 3 پیمان راهبردی امریکا ـ‌ افغانستان آمده
است: «به منظور تحکیم امنیت و ثبات در افغانستان، کمک به صلح و ثبات منطقه‌ای و بین‌المللی،
مبارزه با القاعده و وابستگانش و نیز با هدف افزایش توانمندی افغانستان برای دفاع در
مقابل تهدیدات علیه حاکمیت ملی، امنیت و تمامیت ارضی افغانستان، طرفین همچنان به
تلاش‌هایشان جهت تقویت همکاری نزدیک در اتخاذ تدابیر دفاعی و امنیتی طبق توافقنامه
دوجانبه، ادامه می‌دهند». اضافه کردن دفاع علیه تهدیداتی که حاکمیت ملی، امنیت و
تمامیت ارضی افغانستان را به مخاطره می‌اندازد به وسیله امریکایی‌ها نشان می‌دهد
که نقش ایالات متحده فراتر از یک آموزش‌دهنده نیروهای نظامی و انتظامی افغانستان
است و آنها اجازه عملیات گسترده را هرطور که تشخیص دهند خواهند داشت.

همچنین در قسمت «ب» بند 2 از بخش 3  آمده است: «طرفین مطابق دستورالعمل‌های داخلی‌شان،
روی یک «موافقتنامه دوجانبه امنیتی» مذاکرات را آغاز می‌کنند. این مذاکرات بعد از
امضای این موافقتنامه همکاری استراتژیک آغاز شده و در ظرف یک سال نهایی می‌شود. این
موافقتنامه امنیتی، جایگزین توافقنامه چگونگی حضور پرسنل امنیتی و ملی ایالات
متحده امریکا در افغانستان می‌شود که با هدف همکاری برای پاسخ به تروریسم، ارائه
کمک‌های بشردوستانه، آموزش و تمرینات نظامی و سایر فعالیت‌های 2003 (مصوب سال
1382) و توافقات و تفاهماتی که طرفین بر مغایرت احکام آن با «موافقتنامه دوجانبه
امنیتی» بر روی آن موافقت کرده‌اند».

تجربه نشان می‌دهد که این مذاکرات که باید تا یک سال آینده
به تصویب طرفین برسد به دور از چشم رسانه‌ها و در سکوت خبری پیگیری خواهد شد و
مفادی زیانبارتر بر مردم افغانستان تحمیل می‌شود. مقام‌های دولتی افغانستان حتی
اگر هم بخواهند نمی‌توانند به دلیل دانش اندک حقوقی از پس چنین برنامه سنگین
مذاکراتی برآیند.

به دلیل نبود نهادی که بتواند تعهدات امریکا را راستی
آزمایی کند، تعهدات مربوط به امریکا تنها بر کاغذ باقی می‌ماند و هرگز راهی به
اجرا پیدا نخواهد کرد. اگرچه در بند 8 از قسمت سوم آن آمده است: «طرفین همچنان بر
حمایتشان برای بهبود هماهنگی و همکاری‌های امنیتی منطقه‌ای تأکید می‌ورزند. طرفین
تصریح می‌کنند که تولید مواد مخدر، قاچاق و استفاده غیرمجاز از آن تهدید بزرگی را
متوجه امنیت و اقتصاد مشروع افغانستان ساخته و همچنان امنیت منطقه و سلامت جهان را
به مخاطره می‌اندازد. هر دو طرف مصممند تا برای محو این تهدید، با هم در
افغانستان، منطقه و با کشورهای همسایه، همکاری کنند».این درحالی است که ضمانت
اجرایی برای اقدام مؤثر امریکایی‌ها علیه موادمخدر پیش‌بینی نشده است. در دوره
حضور امریکایی‌ها در افغانستان تولید موادمخدر صدها برابر افزایش یافته است که
برخی آمارها آن را 400 برابر ذکر کرده‌اند. اگر ایالات متحده در 11 سال حضور خود
که حاکم بلامنازع در این کشور بوده باعث افزایش تولید مواد مخدر شده است، چرا در
آینده باید سیاستی متفاوت درپیش بگیرد و ضمانت اجرای این تعهد چیست؟ یکی از وظایف
اصلی سربازان امریکایی که هر مسافری به افغانستان به طور واضح مشاهده می‌کند حفاظت
شدید از مزارع کشت مواد مخدر است.

 

حامد کرزای و تناقض شعار و عمل

جو مذهبی و بیگانه‌ستیز مردم افغانستان کار را برای حامد
کرزای به دلیل همکاری‌های همه جانبه با نیروهای بیگانه بشدت دشوار کرده است. وی که
دارای تابعیت امریکایی نیز هست و خانواده‌اش در ایالات متحده زندگی می‌کنند، از یک
سو به تمام درخواست‌های امریکایی‌ها پاسخ مثبت می‌دهد و از سوی دیگر مدام علیه
اقدامات نظامیان خارجی لفاظی می‌کند. وی در مقابل کشتارهای مردم بی‌گناه که به وسیله
هواپیماهای بدون سرنشین و یا با تیر مستقیم و با حملات شبانه انجام می‌شود به
انتقادهای لفظی تند و بدون هرگونه اقدام عملی بسنده کرده است. این موضع‌گیری‌ها باعث
تضعیف کرزای در مقام ریاست جمهوری شده است، به طوری که توان اثرگذاری وی به کابل محدود
شده و از این شهر خارج نمی‌شود. رئیس‌جمهور افغانستان پس از امضای پیمان راهبردی با
ایالات متحده به سیاق ماه‌های اخیر از عملکرد نیروهای خارجی در کشورش انتقاد کرد.
درحقیقت وی شعارهای تند و عمل به خواست امریکا را با هم گردآورده است تا چیزی برای
عرضه به مخالفان اشغال افغانستان داشته باشد. مواضع وی در اهانت سربازان امریکایی
به ساحت قرآن نیز محکمتر از مواضع پیشین وی نبود. در چنین شرایطی انتظار اتکای
مردم به ساختارهایی جدای از دولت برای تأمین امنیت و مقابله با نیروهای بیگانه
کاملاً طبیعی است و بدون شک شاهد تشدید برخوردها با نیروهای خارجی خواهیم بود.

 

از توسعه چه خبر؟

ایالات متحده از سال 2001 که به بهانه حضور القاعده
افغانستان را اشغال کرد، توانست با ایجاد جو سنگین رسانه‌ای افغان‌ها را امیدوار
به داشتن اقتصادی شکوفا در آینده کند. وعده رشد اقتصادی سریع و کمک‌های هنگفت بین‌المللی،
عده‌ای از روشنفکران این کشور را فریب داد و آنها در انتظار معجزه امریکایی به
همکاری با این کشور تن دادند. اقتصاد افغانستان 11 سال پس از اشغال که امریکایی‌ها
در این کشور اختیارات مطلق داشته‌اند، از یک فاجعه خبر می‌دهد. در حالی که 500
هزار کشته و 2 میلیون زخمی در کنار آلام بی‌پایان مردمی، قسمتی از واقعیات اشغال
است. ساختارهای بومی اقتصادی ویران شده و تولید مواد مخدر جانشین همه چیز شده است.
کاهش 90 درصدی در تولید گندم و تبدیل شدن مزارع از کشت اقلام مفید به ماده مرگ،
سیاستی است که به طور خزنده در حال اجراست و اشغالگران به دلیل سهیم بودن در سود ناشی
از کشت مواد مخدر از آن حمایت می‌کنند. کارشناسان معتقدند که از درآمد سالانه 600
میلیارد دلاری ناشی از تجارت مواد مخدر تنها قسمت اندکی از آن به قاچاقچیان می‌رسد
و سرویس‌های امنیتی غربی همه کاره بازار مواد مخدر هستند.

جناح طرفدار نیروهای خارجی به بهانه کمک از نظام بین‌الملل
به سرکردگی امریکا برای ژاپن شدن دیگر طرفداری ندارد و آنها پایگاه مردمی خود را
به دلیل مشخص شدن سرابی که وعده داده بودند، برباد رفته می‌بینند. امریکایی‌ها نیز
نگرانی از بابت آینده افغانستان نداشته و تنها می‌خواهند با مشروعیت ظاهری و نه به
عنوان کشوری اشغالگر در منطقه باقی بمانند تا بتوانند نقشه‌های خود را برای حضور
در آسیای مرکزی و شبه قاره پیش ببرند.

 

سوتیترها:

*آمریکا اشتباه مرتکب شده در عراق را
تکرار نکرد و به جای اینکه مقام‌های مختلف با سفرهای پیاپی باعث علنی شدن موضوع و
مخالفت‌های مردمی شوند، کوشید در یک سکوت رسانه‌ای و به طور ضربتی با سفر عالی‌ترین
مقام یعنی باراک اوباما توافقنامه امنیتی خود را با کابل نهایی کند.

 

* کرزاي که دارای تابعیت امریکایی نیز هست و خانواده‌اش در
ایالات متحده زندگی می‌کنند، از یک سو به تمام درخواست‌های امریکایی‌ها پاسخ مثبت
می‌دهد و از سوی دیگر مدام علیه اقدامات نظامیان خارجی لفاظی می‌کند. این موضع‌گیری‌ها
باعث تضعیف وي در مقام ریاست جمهوری شده است، به طوری که توان اثرگذاری وی به کابل
محدود شده و از این شهر خارج نمی‌شود.

/

پاسخ قاطع فرانسوی‌ها به آتلانتیکگرایی سارکوزی

لطف
الله بوتراب

نیکلا سارکوزی از معدود روسای جمهوری است که نتوانست در دور
دوم انتخابات ریاست جمهوری پیروز شود و ناگزیر شد منصب خود را واگذار کند. 80 درصد
از مردم فرانسه به پای صندوق‌های رای آمدند تا نظرشان را در باره کارنامه نیکلا
سارکوزی اعلام کنند. این حضور چشمگیر در دوره‌ای اتفاق افتاد که موسسه‌های نظرسنجی
فرانسه، مشارکت پایینی را پیش‌بینی کرده بودند. 

این مشارکت گسترده از دو منظر قابل تحلیل است. عموماً مردم
زمانی به‌طور گسترده وارد عرصه سیاسی می‌شوند که یا به دنبال تغییر وضع موجود هستند
و بدین وسیله نارضایتی شدید خود را اعلام می‌کنند، یا از وضع موجود راضی هستند و
آن را در معرض خطر می‌بینند و به دنبال حفظ آن هستند. رای به فرانسوا اولاند که
منتقد اصلی سیاست‌های سارکوزی است، نشان می‌دهد که مردم از وضع موجود ناراضی‌اند و
برای تغییر اوضاع به میدان آمده‌اند.

خداحافظی زودهنگام سارکوزی با الیزه، هم بر اتحادیه اروپا و
هم بر سیاست خارجی فرانسه تأثیراتی بر جای خواهد گذاشت که البته  به اندازه آنچه که در زمان انتخابات از طرف
سوسیالیست‌ها وعده داده شد، نیست. بررسی دلایل شکست سارکوزی حقایق زیادی را نشان
می‌دهد و به کسانی که حوادث غرب و کشوری مانند فرانسه را تعقیب می‌کنند، کمک می‌کند
تا درک روشن‌تری از اوضاع داشته باشند.

 

سیاست خارجی

نیکلا سارکوزی با انتقاد از سیاست‌های ضدآمریکایی ژاک شیراک
به قدرت رسید و اتخاذ سیاستی غیرآتلانتیکی توسط شیراک را که در آن همکاری با ایالات
متحده و پیروی از او، جای خود را به جدال با این کشور داده بود، زیانبار دانست.
سارکوزی به‌صراحت شرکت فرانسه در محوری با کمک آلمان و روسیه برای ممانعت از اشغال
عراق را اشتباه اعلام کرد . حضور وی در آمریکا که با استقبال گرم خانواده جورج بوش
همراه بود و نوعی عذرخواهی شرمسارانه تلقی می‌شد، به مذاق مردم فرانسه که همواره
به بی‌علاقگی خود به فرهنگ آمریکایی بالیده‌اند، خوش نیامد.

نباید فراموش کرد که کاندولیزا رایس هنگام شکل‌گیری محور
مسکو- پاریس- برلین به‌صراحت گفت که «آلمان را باید نادیده گرفت، روسیه را باید
بخشید و فرانسه را باید ادب کرد». جانشین ژاک شیراک برای جبران این سرافکندگی، به
سیاست‌های نمایشی روی آورد. باراک اوباما پس از شکست نیکلا سارکوزی از وی به دلیل
سیاست مقتدرانه در دوران 5 ساله ریاست جمهوریش تشکر کرد. نه قاطع مردم فرانسه به
سارکوزی، در واقع نه به سیاست آتلانتیکی او نیز بود.

اتحادیه مدیترانه‌ای

سارکوزی نیز مانند رهبران گذشته فرانسه، بخش زیادی از توان
خود را صرف اجرای شوهای بی‌حاصل کرد. اتحادیه مدیترانه‌ای را باید یکی از نقاط عطف
این نگاه هیاهوگرایانه دانست. سارکوزی برای آنکه فرانسه را کشوری مهم در اروپا و
جهان معرفی کند، با اجرای نمایش‌های متعدد تلاش کرد مدیترانه را منطقه‌ای مهم و
فرانسه را برادر بزرگ اعضای آن معرفی کند؛ سیاستی که هرگز از مرحله هیاهو گذر نکرد
و راهی به واقعیت نیافت.

این اتحادیه که در سال 1387 و با حضور 43 کشور، کار خود را در
پاریس آغاز کرد، به دلیل فقدان واقع‌گرایی، به بن‌بست رسید و فرانسه با کشوری
مانند سوریه که در اجلاس پاریس نیز شرکت داشت، وارد چالشی تمام‌عیار شده و به
دنبال براندازی نظام حاکم بر این کشور بود. وضعیت سایر کشورهای حوزه مدیترانه نیز
در کشمکش و تنش‌های داخلی، بهتر از این نیست و نشانی از منافع راهبردی در بین اعضا
دیده نمی‌شود.

فرانسه و سیاست خارجی آمریکا

سارکوزی به سنت فرانسه و راهی که ژاک شیراک در پیش گرفته
بود، پشت پا زد و فرانسه را در کنار انگلستان نشاند تا به یک پیرو بی چون و چرا از
سیاست خارجی آمریکا تبدیل شود. کنار گذاشته شدن شرکت‌های فرانسوی از نفت عراق به
دلیل مخالفت با اشغال این کشور در سال 2003 بهانه ای بود که سارکوزی به وسیله آن
مخالفان تبعیت محض از سیاست خارجی آمریکا را ساکت کرد.

فرانسه در ماجرای دخالت نظامی ناتو در لیبی، به صحنه‌گردان
اصلی تبدیل شد و هواپیماهای این کشور، بارها مواضع دیکتاتور معدوم لیبی، معمر
قذافی را بمباران کردند. ایالات متحده که پس از شکست‌های سنگین و پرهزینه در عراق
و افغانستان، توان جنگ افروزی جدیدی را نداشت، اقمار اروپایی خود مانند فرانسه و انگلستان
را به شمال آفریقا فرستاد تا منافع این کشور را پیگیری کنند. در افغانستان نیز
فرانسه در کنار آمریکا باقی ماند و ترجیح داد بدون اینکه برای این حضور، در درازمدت
منافعی برای فرانسه متصور باشد، در نبرد پرهزینه فلات پامیر باقی بماند.

خلاصه اینکه فرانسه سارکوزی نشانی از فرانسه مبتنی بر سنت
شارل دوگل که سعی می‌کرد حداقل در ظاهر، مستقل از آمریکا عمل کند، نداشت.

برنامه هسته ای ایران

در مواجه ایالات متحده با برنامه هسته‌ای ایران که متحدان
ریز و درشت آمریکا نیز هر یک به فراخور در آن ایفای نقش می‌کنند، فرانسه در دوره سارکوزی، از یک “دنباله​روي ظاهري”
در دوره شیراک به یک ” دنباله​روي با اخلاص” در قبال سیاست آمریکا
دربرابر برنامه هسته‌ای ایران تبدیل شد. آلمان که در اروپا از نظر سیاسی وضعیتی
ضعیف‌تر، لکن از نظر اقتصادی وضعیت قوی‌تری دارد، به جای تبعیت واقعی از سیاست خارجی
آمریکا در قبال برنامه هسته‌ای ایران و همراهی با تحریم‌های بی‌حاصل اقتصادی،
عليرغم موضع‌گیری علیه ایران، مناسبات اقتصادی خود با ایران را افزایش داد و به
این ترتیب، منافع واقعی خود را از منافع ایالات متحده جدا کرد، ولی به دلیل
ناتوانی سیاسی، ناگزیر از همراهی ظاهری با ایالات متحده شد.

اتحادیه اروپا

سوسیالیست‌ها سارکوزی را به قربانی کردن منافع ملی فرانسه
در پای اتحادیه اروپا متهم کردند. فرانسوا اولاند به گونه‌ای موضع‌گیری کرد که
برخی گمان می‌کنند پیروزی وی باعث افزایش مشکلات اتحادیه اروپا و رکن اصلی آن
آلمان و آنگلا مرکل خواهد شد.

واقعیت این است که معاهدات کلان فرانسه امضا شده‌اند و این
کشور به دلیل تغییر در حزب حاکم نمی‌تواند راه خود را از اروپا جدا کند و اساسا
فرانسه بدون اتحادیه اروپا،  برای چانه زنی
در مناسبات منطقه‌ای و بین‌المللی، توان کمتری دارد. اتحادیه اروپا راهی بود که
کشورهای اروپایی به وسیله آن توان ملی خود را افزایش دهند تا بتوانند بهتر در
برابر ایالات متحده موضع‌گیری کنند.

 

سیاست داخلی

اقتصاد

عصر سارکوزی از جهت غلبه بازارگرایی افراطی و غلبه منافع
سرمایه‌داران بر منافع عامه مردم بدون شک مهم‌ترین دوره در تاریخ فرانسه است. او
در همان سال اول صعود از پله‌های قدرت، به دلیل تغییر شرایط اخراج کارگران به سود
کارفرمایان، با اعتصاب‌های صدها هزار نفری مواجه شد. 500 هزار نفر از کارمندان
دولت که تغییر قوانین، منافع بازنشستگی آنان را کاهش ‌داد، اعتراض‌های وسیعی را در
سال 1386 سازماندهی کردند که فلج شدن حمل و نقل عمومی را به دنبال داشت. کاهش مالیات
دریافتی از ثروتمندان و سخت‌گیری نسبت به طبقه متوسط، خشم عمومی را به همراه آورد،
اما سارکوزی در پی شیوه‌ای که در پیش گرفته بود،  با طرح موضوعات فرعی، به نفی اصل ماجرا پرداخت. او
که مدعی زیاد بودن مالیات ثروتمندان شده بود، تاکید کرد که ثروتمندان فرانسوی به
دلیل بالا بودن مالیات به خارج فرار می‌کنند و وی راهی برای جلوگیری از فرار سرمایه‌ها
یافته است. او در این باره گفت:

«ما کاری را خواهیم کرد که آمریکایی‌ها می‌کنند، یعنی مالیات
مرتبط با ملیت وضع می‌کنیم. به این ترتیب که تمام مهاجران مالی، یعنی همه
ثروتمندانی که راه خارج از کشور را در پیش می‌گیرند تا از پرداخت مالیات فرار کنند،
باید مالیاتی را که در کشور مقصد پرداخت
کرده‌اند، به سیستم اداری فرانسه   اعلام کنند و در صورتی که مالیات پرداختی، کمتر
از میزانی باشد که در فرانسه محاسبه می‌شود، فرد ثروتمند باید مابه التفاوت آن را
در فرانسه نیز پرداخت کند».

این سیاست‌های نمایشی، مردم فرانسه را قریب نداد و آنها با
رای منفی به سارکوزی نشان دادند که از درک کافی برای ارزیابی سیاست‌های واقعی
اقتصادی برخوردارند.

 

مهاجران، فرافکنی به شیوه سارکوزی

متهم کردن مهاجران به عنوان عامل مشکلات داخلی فرانسه
سیاستی بود که حزب راست‌گرای سارکوزی در پیش گرفت و برای تنها 2 هزار نفر که از
برقع استفاده می‌کردند، قانون وضع کرد. وی که از مادری یهودی متولد شده است و در
گذشته نیز اظهاراتی تند علیه مهاجرانی که عموما از مسلمانان شمال آفریقا هستند، بر
زبان آورده بود، به سیاست سرکوب مهاجرین با روش‌های غرمستقیم، به صورت تبعید آنها
به حواشی شهرها ادامه داد. موضع اسلام‌ستیزانه سارکوزی به صورت جانشین کردن مسائل
فرعی با مسائل اصلی باعث نشد که بتواند رای مردمی را که از سیاست‌های وی زیان دیده
بودند، با خود همراه سازد.

مروری بر تاریخ کشورهای اروپایی که از نظام دو حزبی پیروی
می‌کنند، نشان می‌دهد که با تغییر حزب حاکم تغییر اساسی در شرایط روی نمی‌دهد و
هیاهوی رسانه‌ای هنگام انتخابات، جای خود را به متغیرهای واقعی اثرگذار بر جامعه
نمی‌دهد، با این حال موضوع مهم این است که مردم فرانسه شرکت گسترده‌ای در انتخابات
داشتند و اثبات کردند به دنبال تغییر اساسی در اوضاع هستند. اینک باید دید حکام
جدی نسبت به این مطالبات مردمی چه عکس‌العملی نشان می‌دهند و آیا در آینده  هم به سنت نظام دو حزبی وفادار می‌مانند؟

 

 

 

سوتیترها:

 

*عموماً مردم زمانی به‌طور گسترده وارد عرصه سیاسی می‌شوند
که یا به دنبال تغییر وضع موجود هستند، یا از وضع موجود راضی هستند و آن را در معرض
خطر می‌بینند و به دنبال حفظ آن هستند. رای به فرانسوا اولاند، نشان می‌دهد که
مردم فرانسه بشدت از وضع موجود ناراضی‌اند.

 

*فرانسه در دوره
سارکوزی، از یک “دنباله​روي ظاهري” در دوره شیراک به یک ” دنباله​روي
با اخلاص” در قبال سیاست آمریکا دربرابر برنامه هسته‌ای ایران تبدیل شد.

 

*خداحافظی زودهنگام سارکوزی با الیزه، هم بر اتحادیه اروپا
و هم بر سیاست خارجی فرانسه تأثیراتی بر جای خواهد گذاشت که البته به اندازه آنچه
که در زمان انتخابات از طرف سوسیالیست‌ها وعده داده شد، نیست.

 

2.

 عصر سارکوزی از جهت
غلبه بازارگرایی افراطی و غلبه منافع سرمایه‌داران بر منافع عامه مردم بدون شک مهم‌ترین
دوره در تاریخ فرانسه است. او در همان سال اول صعود از پله‌های قدرت، به دلیل تغییر
شرایط اخراج کارگران به سود کارفرمایان، با اعتصاب‌های صدها هزار نفری مواجه شد.

/

پشت صحنه تحولات سوريه

ياسر
مرادي

برگزاری انتخابات مجلس سوریه پس از تصویب قانون اساسی جدید
عملا معنایی جز شکست قطعی طرح براندازی نظام حاکم و تجزیه این کشور که در دستورکار
آمریکا، رژیم صهیونیستی، کشورهای وابسته عربی و ترکیه قرار گرفته بود، ندارد. تسلیح
گسترده شورشیانی که با سرویس​های امنیتی خارجی مرتبط بودند و مستقیما از سایر کشورهای
خاورمیانه به سوریه اعزام شده بودند باعث کشته شدن هزاران نفر از مردم سوریه شد.
ایجاد ناامنی و رعب افکنی بین مردم نتیجه معکوس داشت و نه تنها انسجام ملی سوری​ها را از
بین نبرد، بلکه باعث کنترل اعتراض​ها به نظام حاکم نیز شد، زیرا تا قبل از اين، حزب
بعث تنها حزب قانونی کشور بود و جايگاه ریاست جمهوری به بهانه شرایط ویژه، عملا به
شبهه پادشاهی تبدیل شده بود. در چنینی شرایطی انتظارات برای اصلاحات سیاسی و دادن
نقش جدی​تر
به مردم، به شدت به مطالبه افکار عمومی تبدیل شده بود، اما کشتارهای تروریست​های مسلح
مورد حمایت غرب باعث شد تا حفظ امنیت برای مردم اولویت پیدا کند. کنفرانس​های پیاپی
موسوم به “دوستان سوریه” رونق خود را از دست داده و اختلافات شدید بين
اعضا باعث شد که جز ارسال سلاح با پول اعراب برای کشتن مردم عادی، کار دیگری از
دست آنها برنیاید. ضمن اینکه انتشار یک نظرسنجی در ترکیه که حاکي از آنست که افکار
عمومی با حمله به سوریه مخالف است، عملا نشان می دهد که ترکیه نیز به عنوان یکی از
حامیان اصلی گروه​های مسلح معارض سوريه، امید خود را برای تغییر اسد از دست
داده و بدنبال عقب نشینی آبرومندانه است.

بشار اسد رییس جمهور سوریه پس از اعلام اولیه نتیجه
انتخابات گفت که نتایج نشان می​دهد مردم از اصلاحات حمایت می کنند. اسد همچنین
از دستگیری تعدادی افراد خارجی خبر داد که برای مخالفان می​جنگیدند و
اعلام کرد: “تعدادی از آنها زنده هستند و ما می توانیم آنها را به دنیا نشان
دهیم.”

برتری حزب اتحاد ملی در انتخابات که عموما از نزدیکان نظام
فعلی هستند نشان داد که علیرغم حمایت مردم از اصلاحات، آنها ترجیح می​دهند این
روند با سرعت ملایم و طبيعي خود طی شود و امنیت کشور به دلیل جنگی که گروههای
تروریستی به راه انداخته​اند خدشه دار نشود.

 از طرف ديگر، واکنش
کشورهای غربی به انتخابات سوریه نشان داد که در گزینه​های مدنظر
غرب برای آینده سوریه، جایی برای انتخابات در نظر گرفته نشده است. در همين حال روزنامه
واشنگتن پست آمریکا از تجهیز گروه​های تروریست به سلاح های مدرن توسط ایالات متحده
خبر داد. بررسی ماهیت گروه های درگیر با ارتش سوریه نشان می​دهد که آنها
حداقل پایگاه مردمی را در داخل داشته و عموما از خارج حمایت می​شوند.
تردیدی وجود ندارد که برای رژیم صهیونیستی بشار اسد یک دردسر به شمار می رود. “آویو
کوچاوی” رئیس اطلاعات نظامی این رژیم به صراحت در مذاکره با مقام های
آمریکایی در واشنگتن از خطر اسد و خطر دولت احتمالی آینده سوریه در صورتی که
اسلامگرا باشد، خبر داد.

“بندر بن سلطان” از صحنه گردانان اصلی در نظام
پادشاهی آل سعود که سالها در واشنگتن به عنوان سفیر عربستان حضور داشت، طرحی
پیچیده برای سرنگونی خاندان آل سعود از سال ها پیش تدارک دیده بود که حتی سفر
مخفیانه وی به سوریه و بازداشت در فرودگاه و ماهها بازجویی را برایش به دنبال
داشت. وی با استفاده از “عبدالحلیم خدام” معاون اسبق و فراری  رییس جمهور سوریه که به دشمن شماره یک بشار اسد
تبدیل شده است و “سعد حریری” نخست وزیر سابق   لبنان،
تجهیز و هدایت تروریست های مسلحی را برعهده دارند که همه جا با عنوان القاعده
معرفی می شوند! همکاری سعد حریری، سمیر جعجع -که همکاری
های گسترده ای با موساد دارد- و القاعده نشان می​دهد که این
ترکیب با شعارهایی که هر یک سر می دهند و هویتی که با آن شناخته می شوند تناقض
دارد. قابل توجه است که القاعده​اي که تاکنون هیچ عملیاتی علیه اسرائیل انجام
نداده، نه یک سازمان جهادی اسلامی که یک گروه تروریست دست پرورده آمریکا برای تعقیب
اهدافی خاص است.

اما مهمترین گروه مخالف داخلی خاندان اسد، اخوان المسلمین
است که بررسی سابقه تاریخی و وضعیت فعلی آن نشان می​دهد که در
درگیری​های
اخیر نقش موثری نداشته است.

 

جایگاه اخوان المسلمین در سوریه

اخوان
المسلمین سوریه در سال 1935(1314) در شهر حلب به وسیله “مصطفى السّباعى” به منظور مقابله با
اشغال سوریه از سوى فرانسه و سامان دادن به اوضاع نابسامان اقتصادى و رفع شکاف
موجود بین جهان عرب، از طریق احیاى اسلام به وجود آمد. امّا بعداً عواملى چون لزوم
همکارى با اعراب در بازپس گیرى فلسطین اشغالى و اقامت برخى از رهبران و اعضاى
اخوان المسلمین مصر در سوریه به گسترش فعالیت هاى اخوان المسلمین سوریه کمک کرد.

بارزترین
ویژگی این جنبش در سوریه، مخالفت دائمى آن با دستگاه سیاسى کشور است که از مهمّترین
این مخالفت​ها، مى​توان به درگیرى نظامى 1981(1360 شمسی) اخوان المسلمین با نیروهاى حکومتى اشاره
کرد که طي آن در شهر “حماه” صدها تن از طرفین کشته شدند. حاصل درگیری
خونین آن زمان 30 هزار کشته و ناپدیدشدن 10هزار تن ازهواداران اخوان المسلمین بود.
پس از آن رهبران اخوان المسلمین سوریه به خارج از کشور فرارکردند و موقتا مبارزات
مسلحانه خود علیه دولت علوی سوریه را کنار گذاشتند. در واقع این شکست اخوان المسلمین
سوریه به مفهوم شکست ملک حسین پادشاه اردن، صدام حسین دیکتاتورعراق وملک فهد
پادشاه وقت عربستان بود زیرا اخوان المسلمین سوریه کمک های مالی ولجستیکی خود را
از این کشورها دریافت می​کرد.

از
آن دوره تا به امروز اخوان المسلمین سوریه به دلیل وجود اختلاف داخلی بر سر مساله شیوه
مبارزه علیه دولت از یک سو و اقدامات دولت در جهت اصلاح ساختار سیاسى و اقتصادى
کشور، نتوانسته به عنوان یک نیروى مؤثر در سیاستهاى داخلى و خارجى سوریه نقش ایفا کند
و تبدیل به یک گروه انقلابی مخفی شده است زیرا دولت سوریه آنرا منحل اعلام کرده
است.

بدین
ترتیب می​توان گفت، درحالیکه اخوان
المسلمین مصر و اردن در وضعیتی مناسب قرار دارند و موقعیتی قوی کسب کرده​اند، همتایان سوری آنها شکست خورده و از پیشرفت در سوریه
بازمانده​اند. در سوریه وضعیت اخوان
المسلمین تا حدودی مبهم است؛ این ابهام از یک جهت به تاریخ مبارزات “سری”
این گروه باز می‌گردد و ازسوی دیگر به ماهیت تکثرگرایی قومی، دینی و مذهبی جامعه
سوریه که دارای اکثریت سنی است، مرتبط می باشد.

سوریه
برای این گروه، محکی بزرگ و دشوارترین آنها خواهد بود به خصوص اینکه در سوریه
مانند آنچه در مصر به چشم می‌خورد، تکثرگرایی حزبی به ویژه در سطح مخالفان وجود
ندارد. درواقع به نظر می رسد که با آغاز رخدادهای اخیر در کشورهای عربی، جوانان
سوریه که نسبت به برخی امور داخلی کشورشان اعتراض داشتند، تحت تاثیر جوانان مصر و
تونس دست به تحرکات سیاسی زدند، اما این تحرکات مشروع و قانونی با دخالت اخوان
المسلمین سوریه وهدایت تحرکات سیاسی جوانان سوریه به سمت خشونت، به بیراهه رفت.

همزمان
با آغاز تظاهرات سوری ها، اخوان المسلمین در این کشور و مقامات کشورهای عربستان
سعودی، اردن، قطر، ترکیه، “عبدالحلیم خدام” و “سعد حریری” در یک
جبهه علیه نظام سوریه قرار گرفتند، تا شعار تغییر و اصلاحات مردم این کشور را
ناگهان به شعار سرنگونی نظام بشار اسد تبدیل کنند. اخوان المسلمین می کوشد با
اشاره به کشتار طرفداران خود در 1982، با استفاده از سلاح اختلاف بین سنی و علوی و
طایفه گرایی، درصدد انتقامجویی از نظام علوی سوریه برآید، اما نگاهی به اعتراضات
اخیر در خیابان های شهرهای معترض سوریه نشان می دهد که هیچ نشانه ای دال بر متاثر
بودن مخالفان سوری از اسلامگرایان به چشم نمی خورد،‏ بلکه برعکس، مخالفان در جریان
این تحرکات، امید دارند که غرب در جریان مبارزه آنها با اسد، در کنارشان باشد‏.

‏ در واقع مردم سوریه بر این باورند که عمر اخوان المسلمین با
سرکوب صورت گرفته در زمان حافظ اسد و فرار سران این جریان به خارج از کشور عملا به
پایان رسیده و در حال حاضر معترضان، خواسته​هایی
متفاوت از مبانی فکری اخوان المسلمین دارند.

ازسوی
دیگر برخلاف حرکت اخوان المسلمین در مصر که براساس آن حاکمی هم پیمان آمریکا و رژیم
صهیونیستی از قدرت کنار زده شد، برکناری بشار اسد که سیاست خارجی آن کاملا با اصول
اولیه و کلی این گروه همخوانی دارد، علامت سووال بزرگی را برای ادامه فعالیت این
گروه نه تنها در سوریه بلکه در سایر کشورهای منطقه نیز ایجاد خواهد کرد.

 لذا به نظر می رسد، برخلاف
تبلیغات صورت گرفته، مهمترین گروه مخالفان دولت سوریه را باید گروههای مسلح تروریستی
دانست که عملا به اقدام نظامی علیه دولت سوریه دست زده اند و در حرکت های مسالمت
آمیز سوری​ها نيز، اخوان کمترین جایگاه
را دارد. بزرگنمایی نقش اخوان در سوریه تنها نقشه​​ای ازسوی غرب و دنباله روهاي
منطقه​اي آنست تا بتوانند این گروه را به عنوان آلترناتیو حکومت اسد معرفي کرده و
از طریق آن منافع خود را تامین کنند.

 

 

*درحالیکه
اخوان المسلمین مصر و اردن در وضعیتی مناسب قرار دارند و موقعیتی قوی کسب کرده​اند، همتایان سوری آنها شکست خورده و از پیشرفت در سوریه
بازمانده​اند. در سوریه وضعیت اخوان
المسلمین تا حدودی مبهم است؛ این ابهام از یک جهت به تاریخ مبارزات “سری”
این گروه باز می‌گردد و ازسوی دیگر به ماهیت تکثرگرایی قومی، دینی و مذهبی جامعه
سوریه.

 

*برتری حزب اتحاد ملی در انتخابات که عموما از نزدیکان نظام
فعلی هستند نشان داد که علیرغم حمایت مردم از اصلاحات، آنها ترجیح می​دهند این
روند با سرعت ملایم و طبيعي خود طی شود و امنیت کشور به دلیل جنگی که گروههای
تروریستی به راه انداخته​اند خدشه دار نشود

/

تفاوتهاي حوادث سوریه با بیداری اسلامی منطقه

 

حسين
رويوران

همزماني حوادث سوريه با فرايند بيداري
اسلامي اين شبهه را مطرح كرده است كه حوادث سوريه بخشي از فرايند بيداري اسلامي
است. موضعگيري متفاوت كشورمان در برابر حوادث سوريه نسبت به بيداري اسلامي، اين
ابهام را بيشتر مي‌كند، چرا كه كشورمان طرفدار بيداري اسلامي است، اما حوادث سوريه
را بخشي از اين فرايند نمي‌شناسد و درنهايت در درك واقعيت حوادث سوريه ابهام پديد
مي‌آورد كه توضيح آن ضروری است.

شكي نيست كه پديده بيداري اسلامي داراي
ويژگي‌هاي تعريف شده‌ای است كه حوادث سوريه در بخش محدودي با آن اشتراك دارد و در
بخش‌هاي متعددي نه تنها هيچ‌گونه همگوني ندارد كه ضد جهت‌گيري‌هاي بيداري اسلامي
است:

1ـ يكي از مهمترين ويژگي‌هاي بيداري
اسلامي تلاش براي تغيير ساختارهاي استبدادي و جايگزين كردن مردم‌سالاري متكي بر
گسترش مشاركت مردمي به جاي آن است. در سوريه اين ويژگي كاملاً به چشم مي‌خورد و
مردم در پي تغيير نظام تك‌حزبي سوريه‌اند و اين حق هر جامعه است و دولت سوريه اين
خواسته را پذيرفته و با تغيير قانون اساسي و ماده هشت آن به حاكميت مطلق حزب بعث
پايان داده و يك نظام سياسي متكثر و چندحزبي متكي به آرای عمومي را جايگزين آن
كرده است.

حمايت ايران از اصلاحات سياسي در سوريه
به معناي حمايت از اين بخش از حقوق مسلم مردم سوريه است كه با جهت‌گيري‌هاي بيداري
اسلامي نيز همراه و همسوست.

2ـ در همه جنبش‌هاي بيداري اسلامي ويژگي‌هاي
مشتركي به چشم مي‌خورد كه فراگير شدن موج اعتراضات مردمي يكي از آنهاست. در تونس
اين جنبش پس از 23 روز و در مصر 18 روز موفق شد تا موج اعتراض را در سطح ملي (همه
شهرها) گسترش دهد. در يمن و بحرين نيز اين جنبش ظرف چند روز از يك اعتراض محدود به
يك اعتراض اكثريتي تبديل شد. در حالي كه در سوريه به رغم اينكه بيش از يك سال و يك‌ماه
از شروع اعتراضات مي‌گذرد‌، اما همچنان موج اعتراضات محدود و اقليتي است.

در حال حاضر از 16 استان سوريه تنها چهار
استان ادلب، حمص، حماه و درعا درگير اعتراضند و تقريباً در ديگر استان‌ها آرامش
حاكم است و ناتواني معارضه در فراگير كردن و اكثريتي ساختن موج اعتراضات عملاً
واقعيتي را پديد آورده است كه حوادث سوريه بر جهت‌گيري‌ها و شاخص‌هاي بيداري
اسلامي منطبق نيست.

علاوه بر آن، تمركز اعتراض‌ها در استان‌هاي
هم‌مرز با تركيه، لبنان و اردن اين شبهه را مطرح مي‌كند و آن اينكه خواستي كه
معارضان يدك مي‌كشند منشأ داخلي ندارد و عمدتاً از آن سوي مرز مديريت مي‌شود.

3ـ در همه حوزه‌هاي بيداري اسلامي ضريب
همبستگي اجتماعي با آغاز اين جنبش افزايش يافته و به سياست‌هاي رژيم‌هاي وابسته در
ايجاد دو دستگي و چند دستگي پايان داده است و اين شاخص يكي از مهمترين عوامل
پيروزي نيز به شمار مي‌آيد. به عنوان نمونه در مصر شكاف اسلامي ـ مسيحي يكي از
مهمترين شكاف‌هاي فعال اجتماعي بود كه حمله به كليساها يكي از پيامدهاي آن به شمار
مي‌آمد، در حالي كه پس از آغاز موج بيداري اسلامي ميدان التحرير قاهره شاهد نماز
جمعه باشكوه مسلمانان در روز جمعه و قدّاس مسيحيان در روز يكشنبه بدون هيچ‌گونه
حساسيت بود.

در سوريه با آغاز موج اعتراضات، واگرايي
اجتماعي يكي از مهمترين پيامدهاي آن به شمار مي‌آيد. مطرح كردن شعارهايي مانند
«علوي بر تابوت و مسيحي به سوي بيروت» و كشته شدن حدود يك‌هزار شيعه سوريه در
اطراف حمص و ادلب نشان مي‌دهد همبستگي اجتماعي در سوريه در نتيجه اعتراضات جديد در
حال فروپاشي است و اين ويژگي كاملاً ضدبيداري اسلامي است.

گفته مي‌شود در حوادث سوريه چند هزار نفر
كشته شدند كه يك سوم و يا نيمي از آنها توسط افراد مسلح به قتل رسيدند و اين رفتار
نمي‌تواند در ميان جامعه همبستگي پديد آورد.

4ـ يكي از مهمترين ويژگي‌هاي جنبش بيداري
اسلامي تلاش براي قطع وابستگي به خارج و تغيير نوع اتحاد و ائتلاف‌ها با قدرت‌هاي
سلطه‌طلب و رژيم صهيونيستي است. حمله مردم مصر به سفارت رژيم صهيونيستي و حمله
مردم طرابلس ليبي به سفارت امريكا، شاخص‌هاي مهمي‌اند كه اين جهت‌گيري را نمايان
مي‌سازد.

در سوريه سياست خارجي نظام از استقلال
وسيعي برخوردار بوده و هست و حضور فعال اين كشور در محور مقاومت و هم‌پيماني با
ايران و دفاع از آرمان فلسطين از مهمترين شاخص‌هاي سياست‌هاي مستقل سوريه است. در
حال حاضر، جنبش اعتراضي در سوريه به طور گسترده‌اي به خارج وابسته است و با كمك
مالي غرب و عربستان سعودي و قطر به بسيج هواداران خود و مسلح كردن آنها مي‌پردازد.
اين وابستگي شاخص سلبي است كه منشأ اعتراض را نمايان مي‌سازد و نشان مي‌دهد كه اين
شاخص در  تعارض كامل با شاخص‌هاي موج
بيداري اسلامي است.

5ـ در همه كشورهاي حوزه بيداري اسلامي
گسترش اعتراض مردم نسبت به نظام‌هاي استبدادي و وابسته به جدايي مردم از نظام شده
و فروپاشي نهادهاي دولتي يكي از مهمترين تجليات اين بعد است. معمولاً با بالا رفتن
ضريب همبستگي ملي در برابر نظام، شرايط اجتماعي به گونه‌اي رقم مي‌خورد كه فروپاشي كاركنان دولت اعم از لشكري و كشوري ناممكن مي‌شود
و جدا شدن افراد از نهادهاي حاكميتي به فروريزي آنها مي‌انجامد.

در مورد ليبي جدايي ديپلمات‌ها، نظاميان
و كاركنان غيرنظامي تبديل به پديده آشكاري شده بود و هنگامي كه معمر قذافي سقوط
كرد، تقريباً اكثر نهادهاي دولت در داخل و خارج از نظام جدا شده بود و تنها چند
نهاد نظامي به فرماندهي فرزندانش (معتصم و خميس و سيف‌الاسلام) به دفاع از رژیم مي‌پرداخت.

در سوريه چنين پديده‌اي به چشم نمي‌خورد
و از آنجا كه فكر قيام به يك باور اكثريتي تبديل نشده،
ريزشي در نهادهاي حاكميتي به چشم نمي‌خورد و اگر جدايي از نظام هم صورت گرفت به
صورت فردي و نه گروهي و محدود و نه گسترده بوده است.

اين واقعيت نشان مي‌دهد ميان گروه معترض
و كاركنان دولت همبستگي قابل‌توجهي به چشم نمي‌خورد و اين شاخص بخوبي نشان مي‌دهد
كه شرايط سوريه با حوزه بيداري متفاوت و با شاخص‌هاي آن نيز متعارض است.

مجموعه اين تفاوت‌ها، نتايج متفاوتي به
دنبال داشته است. اينكه قيام در تونس پس از 23 روز و در مصر پس از 18 روز به
سرنگوني ديكتاتور منتهی مي‌شود ولي در سوريه پس از سيزده ماه تحولي در اين كشور
صورت نمي‌گيرد به علت تفاوت‌هاي ماهوي در اين دو حوزه (بيداري و سوريه) است.

طرح كوفي عنان كه برپايه توقف خشونت و
آغاز گفت‌وگو ميان مخالفان و دولت مبتني است، شاخص مهمي را به نمايش مي‌گذارد.
تلاش براي حل بحران سوريه بر پايه رفرم و با همكاري نظام يعني عبور از مرحله
براندازي است كه در يك سال گذشته از طرف معارضان و حاميان منطقه‌اي و بين‌المللي
پيگيري مي‌شد.

حمايت ايران از رفرم و تشويق دولت سوريه
به اصلاح ساختار سياسي برپايه درك دقيقي از تحولات سياسي اين كشور است، هر چند كه
اين حمايت هيچ‌گاه تيراندازي به سوي مردم را توجيه نمي‌كند و نبود اشتباهات در
مديريت امنيتي بحران را انكار نمي‌كند.

آنچه مسلم است، برگزاري انتخابات
پارلماني در اين كشور گامي در جهت حل بحران داخلي است و تشكيل كابينه مستقل
(فراحزبي) براي مديريت تحول سياسي در اين كشور مي‌تواند در تسريع خروج اين كشور از
بحران كمك كند و اين تحول شرايط معادله منطقه‌اي را بهبود مي‌سازد و محور مقاومت
را تقويت خواهد كرد.

 

سوتیترها:

* فراگير شدن
سریع موج اعتراضات مردمي يكي از ویژگی‌های مشترک در بیداری اسلامی است. در تونس
اين جنبش پس از 23 روز و در مصر 18 روز موفق شد تا موج اعتراض را در سطح ملي (همه
شهرها) گسترش دهد، در حالي كه در سوريه به رغم اينكه بيش از يك سال و يك‌ماه از
شروع اعتراضات مي‌گذرد‌، اما همچنان موج اعتراضات محدود و اقليتي است.

 

* جنبش اعتراضي در سوريه به طور گسترده‌اي
به خارج وابسته است و با كمك مالي غرب و عربستان سعودي و قطر به بسيج هواداران خود
و مسلح كردن آنها مي‌پردازد. اين وابستگي شاخص سلبي است كه منشأ اعتراض را نمايان
مي‌سازد و نشان مي‌دهد كه اين شاخص در 
تعارض كامل با شاخص‌هاي موج بيداري اسلامي است.

/

پاسخ به شبهات تاريخي اشغال فلسطين

اختلاف نظر
اولیه صهیونیست‌ها درباره ارض موعود

 مجيد صفاتاج

اشاره: در شماره گذشته مجله در ابتداي
مقاله «اشغال فلسطين؛ از آغاز تا فرجام» يادآوري شد كه به دليل انبوه مطالب درباره
قضيه فلسطين طبيعتاً بيان همه آنها در يك مقاله امكانپذير نیست. لذا با احتمال
اينكه ابهامات و شبهات و سؤالاتي درباره برخي وقايع تاريخي فلسطين در اذهان
خوانندگان وجود داشته باشد، پاسخ به آنها را در شماره‌هاي بعدي مجله براي عزيزان
ارائه خواهيم كرد. در اين شماره به اولين سؤال در این زمینه پاسخ می‌دهیم.

 

سؤال: ادعاي سرزمين موعود يهوديان تا چه
حد قابل اعتناست؟

جواب: ادعاي سرزمين
موعود از سوي صهيونيست‌ها و به طور عام يهوديان از دو منظر قابل بررسي است:

الف) از منظر آيات تورات و وعده خداوند
در كتاب مقدس مبني بر اختصاص اين سرزمين به يهوديان.

ب) از ديدگاه تاريخي و حق تاريخي يهوديان
بر سرزمين مقدس.

حدود سرزمين موعود در بخش 15 آيه 18 از
سفر تكوين (پيدايش) در كتاب تورات چنين آمده است: «در اين روز خداوند با ابراهيم
پيمان بست و گفت: اين سرزمين را ـ از رود نيل در مصر گرفته تا شط بزرگ فرات ـ به
تو مي‌بخشم».(1)

اين تفكر به صراحت در گفته‌هاي رجال
سياسي- مذهبي رژيم صهيونيستي مطرح مي‌شود و اساس تفكرات توسعه‌طلبانه اسرائيل را
تشكيل مي‌دهد. ژنرال موشه‌دايان در اين باره مي‌گويد: «اگر انساني صاحب تورات
باشد، بايستي تمام سرزمين‌هاي كتاب مقدس را در تملك خويش داشته باشد».(2)

اما از بررسي‌هاي به عمل آمده چنين
استنتاج مي‌شود كه سران صهيونيسم، پیش از تشكيل اسرائيل، درباره سرزمين
موعود(فلسطين) اتفاق‌نظر نداشتند و داراي اهداف و انگيزه‌هاي گوناگون بودند.
افرادي نظير تئودور هرتزل و لئوپنسكر ـ از رهبران صهيونيسم ـ ‌اعتقاد داشتند كه
صهيونيست‌ها در هر نقطه‌اي از جهان كه ميسر باشد، تجمع كنند و حساسيت خاصي به
سرزمين موعود نداشتند. در مقابل اين گروه، افراد ديگري مانند: ديويد بن‌گوريون،‌
احد هاآم و حيم وايزمن، اعتقادشان بر اين بود كه فلسطين، يگانه مركز يهود و سرزمين
موعود مي‌تواند باشد.

با وجود تعارض انديشه‌ها، همگي سران
صهيونيسم بر تشكيل حكومت جهاني يهود اتفاق‌نظر داشتند. همين امر سبب شد تا گروهي
از آنان، از نظرات خود عقب‌نشيني كنند و همگي فلسطين را براي آغاز حكومت رژيم
صهيونيستي بپذيرند.

اما در نقل و تحليل سرزمين موعود، روژه
گارودي با اظهار اين مطلب كه اين وعده، در بخش‌هاي گوناگون تورات آمده است، بنابر
مطالعات تاريخي مي‌گويد: «اول، وعده زمين به عنوان يك وعده براي سكونت درك مي‌شود و
براي گروه‌هاي خانه به دوشي بوده است كه در آن زمان پيوسته جابه‌جا مي‌شوند و آرزو
داشتند در نقطه‌اي از مناطق قابل سكونت استقرار يابند. مطالعه متون مقدس خاورميانه
به ما نشان مي‌دهد كه تمامي ملل، از بين‌النهرين تا مصر و حتي‌ها، وعده‌هاي مشابهي
را كه موضوع آنها سكونت در سرزمين بوده است از اله خود دريافت كرده‌اند. دوم، هدف
وعده به خانه‌دوشان، نه فتح سياسي و نظامي يك منطقه يا تمامي يك كشور، كه اسكان در
يك قلمرو محدود بود».(3)

اما در گذر زمان، وعده‌هاي قديمي، بعد
جديدي به خود گرفت و ديگر اسكان، يك هدف به دست آمده بود و وعده، رنگ سياسي، نظامي
و ملي به خود گرفت و اين تفسير، آغازي شد براي اشغال فلسطين و توجيهي براي تشكيل
امپراطوري داوود!

گروهي ديگر از انديشمندان همچون خانم
فرانسوا اسميت و البرد پوري انديشه سرزمين موعود را دروغ دانسته‌اند. پوري در اين
مورد مي‌گويد: «بيشتر مفسران وعده را به مفهوم سنتي آن تلقي مي‌كنند؛ يعني مي‌توان
آن را تنها توجيهي براي مشروعيت بخشيدن به گسترش مرزهاي روزگار سلطنت حضرت داوود
در فلسطين دانست». مطلب ديگري كه با افسانه وعده در ارتباط است، دروغ حق تاريخي
يهود بر سرزمين فلسطين است و اگر چه دروغي است كه از نظر تاريخي و شواهد آن قابل
اثبات است، اما طرح اين بحث از سوي يهوديان، انحرافی است، چه اينكه ساكن بودن در
هزاران سال قبل در سرزميني آن هم به مدت چند سال حق مالكيت ابدي را براي ساكنان آن
به وجود نمي‌آورد. با اين حال، حتي يهوديان اولين ساكنان سرزمين فلسطين را نيز
تشكيل نمي‌داده‌اند.

«تنها سلطه يهود بر سرزمين فلسطين به
حدود سي قرن قبل بازمي‌گردد و پس از آن نيز پادشاهي آن از بين مي‌رود و امروز هيچ
اثر، كتيبه يا دستور مذهبي فيزيكي و عملي كه نشاني از اثر يهود در آن سامان باشد
وجود ندارد.»

قبل از سلطه يهود، اقوام مختلفي همچون
كنعانيان در سرزمين فلسطين زندگي مي‌كردند و پس از سلطه يهود كه حدود هفتاد و سه
سال به طول انجاميد، اقوام مختلف ديگري بر اين سرزمين استقرار يافتند كه در اين
ميان، سهم مسلمانان از اقوام شناخته شده ديگر، بيشتر است.

بايد گفت صرف‌نظر از فقدان ارتباط و
پيوند تاريخي و نژادي بين اكثريت قريب به اتفاق يهوديان امروز با جوامع يهودي
ادوار كهن تاريخ و همچنين اقامت و سكونت كوتاه‌مدت آنها در سرزمين كنعان، آن هم در
مقطعي كوتاه و محدود، نه تنها هيچ‌گونه حقي از جنبه تاريخي به وجود نمي‌آورد بلكه
تمسك به اين قبيل توجيهات و رسميت بخشيدن به آن متضمن اين خواهد بود كه اقوام ديگر
كه چند سالي در سرزميني سكونت داشتند ادعاي مالكيت آن را کنند. چنين ادعاهاي توسعه‌طلبانه‌اي
تنها بهانه‌اي براي فريب افكارعمومي و بستري براي به اجرا درآوردن سياست‌هاي
تجاوزكارانه است.

 

پي‌نوشت‌ها


كتاب مقدس، عهد عتيق، سفر پيدايش، آخر بخش 15.


روزنامه اسرائيلي اورشليم پست، 10/8/1967.

3ـ‌
روژگارودي، تاريخ يك ارتداد، ترجمه مجيد شريف، بخش اول.


محمدتقي تقي‌پور، قصه قوم برگزيده، پژوهه صهيونيست، مؤسسه ضياء
انديشه، جلد اول، تهران 1376، ص 322.

 

سوتیترها:

* از بررسي‌هاي
به عمل آمده چنين استنتاج مي‌شود كه سران صهيونيسم، پیش از تشكيل اسرائيل، در باره
سرزمين موعود (فلسطين) اتفاق‌نظر نداشتند و داراي اهداف و انگيزه‌هاي گوناگون
بودند. افرادي نظير تئودور هرتزل و لئوپنسكر ـ از رهبران صهيونيسم ـ ‌اعتقاد
داشتند كه صهيونيست‌ها در هر نقطه‌اي از جهان كه ميسر باشد، تجمع كنند و حساسيت
خاصي به سرزمين موعود نداشتند.

 

* اقامت و سكونت كوتاه‌مدت برخی از
یهودیان در سرزمين كنعان، آن هم در مقطعي كوتاه و محدود، نه تنها هيچ‌گونه حقي از
جنبه تاريخي به وجود نمي‌آورد بلكه تمسك به اين قبيل توجيهات و رسميت بخشيدن به آن
متضمن اين خواهد بود كه اقوام ديگر كه چند سالي در سرزميني سكونت داشتند ادعاي
مالكيت آن را کنند.

/

ازمیان خبرها…

اين مرزهاي جنوبي ناآرام!

تقریبا
همه 13 كانديداهاي رياست جمهوري مصر از اسلام گرای  تا میانه رو و یا حتی لیبرال، همگی بر این
عقیده هستند كه پس انتخابات 23 ماه می (3 و4 خردادماه) مردم و كشورهای جهان
شاهد رویكرد و خط مشی جدیدی از دولت مصر در برابر رژیم صهیونیستی خواهند بود. لذا
هر یك از این نامزدها سعی دارند از این خواست عمومی به عنوان يک برگ برنده استفاده
كنند.

همانگونه
كه در مصر بر تغيير رويكرد درقبال رژيم صهيونيستي اتفاق نظر وجود دارد، در سرزمین های
اشغالی نيز اين وحدت نظر شكل گرفته است كه انتخابات مصر خطرناك تر از چيزي است كه انتظارش
مي رفت، زيرا رویكرد مقابله با اسراییل در مصر حاكم شده است. اين بدترين خبر ممكن
براي تل آويو است. اگرچه برخي از كانديداها گذشته روشني نداشته و در رژيم مبارك
جايگاه هاي قابل توجهي داشته​اند، اما جو عمومي مصر
آنها را ناگزير از صهيونيسم ستيزي؛ حداقل در شعار كرده است.

روزنامه
صهیونیستی “جروزالم پست” در این باره نوشت كه ارتش اسراییل
در صورت به قدرت رسیدن اسلامگرایان و در شرایط بحرانی شدن روابط مصر و اسراییل و لغو
معاهده كمپ دیوید، در كوتاه مدت باید آماده درگیر شدن در یك جنگ احتمالی با مصر باشد،
زیرا شواهد حاكی از آن است كه در درجه اول ملت مصر مخالف رابطه با اسراییل به شیوه
دوران حسنی مبارك است و از طرف دیگر مواضع گذشته و فعلی جماعت اخوان حكایت از تقابل
این گروه با اسرائیل دارد. چندی پيش یكی از مقام های جماعت اخوان المسلمین مصر به
صراحت تاكید كرد كه آنها تحت هیچ شرایطی اسراییل را به رسمیت نخواهد شناخت و درباره
قرارداد كمپ‌دیوید پارلمان و مردم مصر تصمیم گیری خواهند كرد. لذا اين سؤال پيش مي​آيد که آيا مرزهاي جنوبي سرزمين هاي اشتغالي بار
ديگر ناآرام خواهد شد؟

فراتر از اشغالگري

شیخ خلیفه بن سلمان نخست وزیر بحرین از طرح الحاق این کشور به عربستان سعودي
که توسط ملک عبدالله پادشاه عربستان پیشنهاد داده شده است، استقبال کرد. بن سلمان كه
داراي روابطي محکم با آل سعود است و در41 گذشته نخست وزیر بحرین بوده، مدعی شد که الحاق
بحرین به عربستان به گسترش امنیت در منطقه خلیج فارس کمک خواهد کرد. اين طرح كه
شايد منحصربفردترين در نوع خود باشد بدون توجه به افكار عمومي اعلام شده است .
بطوري که ديكتاتوري حاكم بر منامه خود را بي نياز از توجه به اصول اوليه حاكم بر
مناسبات بين الملل مي​داند. مخالفان رژیم تاکید
دارند که هرگونه توافقي برای الحاق بحرین که استقلال این کشور را خدشه دار كند، مردود
است. علني شدن اين طرح پس از ملاقات وزير خارجه بحرين با هيلاري كلينتون وزير امور
خارجه آمريكا نشان مي​دهد كه موافقت ايالات
متحده به عنوان تصميم گير اصلي در مناسبات عربستان و بحرين پيش از اين گرفته شده و
يا به عبارت بهتر اين طرح آمريكايي است.

ناكام ماندن سياست سركوب براي بيش از يك سال نشان
مي دهد كه آمريكايي ها كه به صراحت  حاکمان
سفاک بحرين را متحد استراتژيك خود ناميده​اند،
به ابداع روش الحاق روي آورده اند تا راحت تر بتوانند با استفاده از ماشين سركوب
آل سعود با انقلابيون بحريني برخورد كنند. 

بازگشت پوتین

ولادیمیر پوتین پس از چهار سال دوری از قدرت مجددا به مسند
ریاست جمهوری بازگشت تا کابوس کشورهای غربی تبدیل به واقعیت شده باشد. آنها تمام
تلاش خود را برای جلوگیری از به قدرت رسیدن مجدد وی به کار گرفتند و حتی در
انتخابات مجلس دوما با رمز تقلب، حملات رسانه​ای وسیعی
علیه این کشور سازماندهی کردند. علیرغم اینکه انتخابات به طور مستقیم و بوسیله
دوربین های نصب شده در شعبه​های اخذ رای از شبکه​های
تلویزیونی و اینترنت پخش می​ شد، اما کوبیدن بر طبل تقلب ادامه یافت.

تقابل روسيه با ايالات متحده و سازمان پيمان آتلانتيك
شمالي(ناتو) باعث شده است كه مسكو عملا درمقابل رويكرد راهبردي آنها در اروپاي
شرقي و خاورميانه قرار گيرد. بي​اعتنايي ناتو به نگراني​هاي روسيه
در باره سپر دفاع موشكي در اروپاي شرقي، حوزه جدال طرفين را گسترش داده است.

بررسی مواضع پوتین در دوران پیشین ریاست جمهوری​اش و مسائلی
که هم اکنون مطرح می​کند به خوبی دلایل کشورهای غربی درباره مخالفت با بازگشت وی
به کرملین را نشان می​دهد. زيرا وي در مقابل پيشروي غرب به حيات خلوتهاي سابق
روسيه، با سياست​​هاي آنها در قبال سوريه و ايران مخالفت مي​كند. پوتین
به کشورهای غربی در باره مداخله در سویه هشدار داده و تاکید کرده است که کشورش
تسلیم فشارهای آنها نخواهد شد. وی همچنین از مواضع آنها درقبال برنامه هسته​اي ایران
انتقاد و آنرا افراطی ارزیابی کرد.

کشورهای غربی نيز با بهانه تقلب در انتخابات مجلس و سپس
ریاست جمهوری روسیه به دنبال اعمال فشار بر این کشور برای کاستن از قدرت اثرگذاری
آن با مخدوش كردن مشروعيت وي در معادلات خاورمیانه مانند مورد سوریه بودند. شکست
در بازگرداندن مردم روسیه در رای دادن به ولادیمیر پوتین باعث تغییر سیاست و
استفاده از رمز “تقلب” شد که عملا ثمری نداشت.

به گزارش خبرگزاری رویترز، پس از مشارکت مردم سوریه در همه
پرسی اصلاح قانون اساسی این کشور “ولادیمیر پوتین” به کشورهای غربی
درباره مداخله آنها در امور سوریه هشدار داد و نشان داد که در رای خود برای اتخاذ
مشی مستقل مصمم است.

قطر و دست دوستی به سوی سوریه!

 چندي پيش خاندان آل
ثانی که در قطر حکمراني مي​کنند، پس از نااميد شدن در ساقط کردن بشار اسد و غلبه
دولت سوریه بر تروریست​های مسلح،  ظاهرا
تغییر سياست داده و در تلاش برای برقراری ارتباط با این کشور برآمد.

 آخرين بار، چند ماه
پيش شيخ حمد بن جاسم آل ثاني امير قطر با بشار اسد رئيس جمهور سوريه تلفني تماس
گرفت تا عيد قربان را به او تبريك بگويد. البته درواقع با اين مكالمه تلفني او مي​خواست درهای
سوريه را به روي قطر براي ايفاي نقش ميانجي بازكند، اما بشار اسد در اين مكالمه
تلفني به او اجازه نداد چارچوب گفتگوي خود را از مناسبت تبريك عيد قربان خارج كند.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبری العالم، سران کشورهای
عربی و غربی در طول چند ماه گذشته طرح‌ها و ایده‌های مختلفی برای پایان دادن جنگ
خودساخته در سوریه ارائه داده‌اند که همه این طرح‌ها از سوی طرف سوری رد شده است
که آخرین آن مربوط به طرح امیر قطر است که توسط یک فرستاده عربی برای مقامات سوریه
فرستاده شد، اما با پاسخ تحقیرآمیز سوری‌ها مواجه شد. دوست مشترك امير قطر و رئيس
جمهور سوريه كه خود نيز يك رئيس عربي است، گله‌مندي امير قطر مبني بر اينكه رئيس
جمهور سوريه از هر گونه گفتگو با او درباره اوضاع كشورش در مكالمه تلفني خودداري
كرده را منتقل كرد.

ظاهرا طرح قطر از چند بند تشكيل شده است: نخست آشتي ميان دو
كشور. دوم نقشه راهي متشكل از چند بند كه مهم ترين آنها آوردن يك نخست وزير سني از
اخوان المسلمين است. قطر مخالفان سوريه را به برگزاري كنفرانسي در دوحه دعوت کرده و
متعهد مي شود كه در اين كنفرانس بر مخالفان سوريه اعمال نفوذ كند تا گفت‌وگو با
نظام سوريه را بپذيرند. اما پاسخ سوریه به طرح قطريها تنها یک کلمه بود: نه!

منابع سوری می گویند دمشق  نقش میانجی قطر برای حل
بحران سوریه را قبول ندارد بلکه امیدوارند که قطر به صراحت اعلام کند که از سیاست
مسلح کردن مخالفان و هم‌دستی با طرح‌ها و برنامه‌های خارجی برای ضربه زدن به ثبات
سوریه عقب نشینی کرده است

کردستان عراق، ابزاري براي اجرای طرح خاورمیانه بزرگ

 

مشخص شدن ابعاد پنهان طرح خاورمیانه بزرگ که در دوران جورج
بوش پسر اعلام شد، نشان می​دهد که این طرح چیزی جز برنامه تجزیه منطقه نیست.
از بین بردن قدرت های مهم منطقه و تبدیل آنها به واحدهایی کوچک، هدف غایی ایالات
متحده است تا بدين وسیله امنیت رژیم صهیونیستی حفظ شود و این رژیم دغدغه​ای بابت به
خطر افتادن موجودیت خود نداشته باشد.

اظهارات  اخير مسعود
بارزانی درباره نوری المالکی نخست وزیر عراق و سخنان صریح وی در باره جدا شدن
کردستان عراق در آینده نزدیک، نشان می​دهد که گروه هایی خاص در کردستان عراق به ابزار
اجرای این پروژه آمریکایی-صهیونیستی تبدیل شده اند.

براساس گزارش روزنامه عراقی “فایرات”، بارزانی در
اظهارنظری به صراحت گفت که نخست وزیر عراق در حال سوق دادن کشور بسوی یک بحران
بزرگ است. بارزانی از استقلال کردستان عراق هم سخن گفت. مساله کرکوک، مناطق مورد
اختلاف و مساله استخراج نفت و تقسیم درآمد حاصل از آن میان حکومت عراق و اقلیم
کردستان و نیز مساله تحویل دادن طارق‌ هاشمی ازجمله مسایل مورد اختلاف عراق و اقلیم
کردستان است.

بارزانی به هر بهانه​ای مساله استقلال کردستان
عراق را پیش کشیده و به حاشیه سازی برای دولت مرکزی عراق به نخست وزیری مالکی می
پردازد. وی حاضر است در این راه  حتي با
مقامهای سنی عراقی که با کردها  روابطی نه
چندان دوستانه و همراه با کینه های تاریخی دارند نیز همداستان شود. حمایت وی از
طارق الهاشمی که به اتهام اقدامات تروریستی تحت تعقیب است مصداق بارز این تغییر
سیاست است. اين درحالي است که جلال طالبانی رییس جمهور عراق اعلام کرد که استقلال،
به سود کردها نیست

هدیه نفتی آل سعود به آمریکا

سیاست نفتی عربستان سعودی نشان می دهد که این کشور درآمدهای
نفتی خود را به صورت خرید سلاح و سرمایه گذاری در بانک های آمریکایی به ایالات
متحده بازمی​گرداند.
فعالیت بیش از 250 شرکت آمریکایی در عربستان، خریدهای تسلیحاتی سالیانه 30 تا 40 میلیارد
دلاری و 700 میلیارد دلار سرمایه گذاری در بانکهای آمریکایی، گوشه​ای از سیاست
آل سعود است. براساس گزارش موسسه آمارهای ملی امارات که در سال 2011 منتشر شد، جمع
آمار درآمد نفتی عربستان از سال 2005 به بیش از 1300 میلیارد دلار می رسد.

 همچنين براساس گزارش
خبرگزاری بلومبرگ، مجموع درآمدهای عربستان در سال 2012 به یک تریلیون و 150 میلیارد
ریال سعودی (307 میلیارد دلار) می​رسد که 90 درصد آن شامل فروش نفت خواهد بود.

طبق اعلام موسسه “جدوه” که یک موسسه عربستانی
است، تولید نفت خام عربستان در سال جاری میلادی به میانگین روزانه 9 میلیون و 600
هزار بشکه می​رسد که در مقایسه با برآورد دسامبر 2011 روزانه 800 هزار
بشکه رشد نشان می دهد.

 از سوي ديگر براساس
آمارها، آل سعود از سال 2007 تا 2010 بیش از 13 میلیارد و 800 میلیون دلار سلاح از
ایالات متحده خریداری کرده است. این خریدهای نظامی سرسام آور درحالی انجام می شود
که عربستان فاقد پرسنل کافی نظامی برای استفاده از آنها است و شکست ارتش این کشور
دربرابر  نيروهاي الحوثی​ یمن نشان
داد که خرید این سلاح ها تنها هدیه ای به ایالات متحده است و تنها باعث هدر رفتن
منابع مالی حاصل از فروش نفت خام شده و کمکی به ارتش این کشور نخواهد کرد. این
ولخرجی ها در شرایطی روی می دهد که نرخ بیکاری به ویژه بین تحصیل‌کردگان و کارگران
غیرحرفه‌ای و ماهر در عربستان، به 30 درصد می‌رسد.

به نوشته روزنامه “فایننشال تایمز”، قراردادهای
نفتی میان عربستان و آمریکا برای اقتصاد ورشکسته آمریکا حیاتی است و درواقع این
قراردادها، منجی اقتصاد بحران زده آمریکاست که می‌تواند تأمین کننده هزاران شغلی
باشد که در سال‌های اخیر از دست رفته و اقتصاد آمریکا را با افزایش نرخ بیکاری
مواجه کرده است.

بانکورپول
واحد جهانی!

 

صندوق بین المللی پول در گزارشی اعلام کرد که بانکور به
عنوان یک ارز جهانی باید مورد توجه قرار گیرد. سقوط آزاد دلار در بازارهای جهانی و
کاهش توان یورو و بحران های داخلی اتحادیه اروپا باعث شده است که فکر ایجاد ارزی
جهانی زنده شود.

“بانکور”(Bancor)
نامی است که “جان مینارد کینز” اقتصاددان انگلیسی در دهه 1940 به عنوان یک
ارز فرا ملی پیشنهاد داد، اما در نهایت به دلیل مخالفت آمریکا نتوانست اجرایی شود.
براساس این طرح، بانکور می بایست به عنوان یک ارز در معاملات بین المللی و در عرصه
تجارت جهانی در چارچوب اتحادیه بین المللی شفافیت(International
Clearing Union) مورد استفاده قرار گیرد.

به نوشته مایکل اسنایدر کارشناس اقتصادی در آمریکا، این
گونه به نظر می رسد که آمریکا دیگر نمی تواند بر این موضوع پافشاری کند که دلار
کماکان به عنوان ارز رایج و غالب خواهد ماند و دلایل متعددی وجود دارند که دلار
آمریکا تقریبا به پایان خط نزدیک شده است و اوضاع به شدت در حال تغییر است و
کشورها از مدت ها قبل به فکر چاره افتاده اند.

“مایکل پین” از افسران پیشین ارتش آمریکا هم در
مقاله ای نوشت: به علت سیاست های آمریکا، تضعیف دلار روند روبه رشدی گرفته است و
به همین دلیل زندگی آمریکایی به مخاطره خواهد افتاد. در نتیجه بحرانی بسیار بزرگتر
از بحران سال 2008 پدید می آید که ضمن ایجاد تورم فزاینده، نرخ بهره را افزایش می
دهد و تاثیرات تعیین کننده ای بر زندگی همه آمریکایی ها خواهد داشت. اکنون تقاضا
برای دلار هنوز بالاست و مردم آمریکا سختی را احساس نمی کنند در صورتی که دلار از
چرخه جهانی کنار برود، بدهی های دولت آمریکا مشکل بزرگ دیگری خواهند بود که مردم این
کشور نیز با آن دست به گریبان می شوند. صندوق بين المللي پول در گزارش خود با
عنوان “انباشت و ثبات پول بین المللی” ضمن بررسی آینده ارزی جهان ضمن
معرفی بانکور، یک بانک مرکزی جهانی را در آینده تضمین کننده ثبات ارزش ذخایر عنوان
می​کند
که به یک اقتصاد خاص وابسته نیست! این طرح نشان می دهد که نظام حاکم بر اقتصاد
جهانی به دنبال کنترل از مرکز تمام مبادلات پولی و تجاری بین المللی است.

سایت “سوورین ایندپندنت” sovereignindependent
موضوع طرح صندوق بین المللی را نوعی توطئه عنوان کرد و نوشت: طرح جاگزینی بانکور
به جای دلار طراحی شده، دسیسه ای برای پنهان کردن سقوط دلار است. صندوق بین المللی
پول به دنبال آن است تا در صورت اشتباه دولت ها، منابع ملی کشورها را ببرد،
همانطور که نفت و گاز کشورها را با خود می برد.

منتقدان اعتقاد دارند که در نهایت این بانک جهانی و ارز
جهانی علیرغم ادعاها در مورد استقلال آنها، نیز تحت سیطره بانک های غربی همچون ECB، Bank of England و Federal Reserve و بانک
های مرکزی کشورهای قدرتمند غربی خواهد بود.

سقوط آزاد اقتصاد ترکیه

هیاهوی به راه افتاده در باره اقتصاد ترکیه که در سال های
اخیر شدت پیدا کرده بود با اعلام کاهش شدید در رشد اقتصادی این کشور فروکش کرده
است. بررسی آمارها نشان می دهد که رشد اقتصادی ترکیه در سال 2012 میلادی به کاهش یافته
و به 1 تا 2 درصد خواهد رسید.

به گزارش شبکه خبری “سی. ان. بی. سی-ای” ترکیه به
نقل از “زو مین” معاون صندوق بین المللی پول پیش​بینی می​شود، در سال
2012 میزان سرمایه گذاری​ها و تقاضا در ترکیه نیز با کاهش روبرو شود. کاهش رشد
اقتصادی ترکیه محدود به سال 2012 نیست و این کشور در سال 2011 میلادی نیز شاهد
رکود اقتصادی و افزایش نرخ تورم بود.

به نوشته پایگاه اینترنتی “یورونیوز” اروپا،‌
سرعت رشد اقتصادی در ترکیه کاهش یافته و آمار و ارقام نشان از عدم توازن اقتصادی بیش
از حد دارد. دولت ترکیه رشد 5 درصدی را برای سال 2012 پیش بینی کرده است، اما تحلیلگران
رشد اقتصادی 2 درصدی را برای این کشور تخمین زده اند.

خبرگزاری فرانسه نیز در تازه ترین گزارش خود از هشدار تحلیلگران
نسبت به توقف رشد اقتصادی ترکیه در دو سال آینده خبر داد.

“دورموش یلماز” رییس پیشین بانک مرکزی ترکیه،
وابستگی و اتکا به منابع خارجی را مهمترین عامل شکست در رشد اقتصادی کشورش دانست.

پيشتر، در تابستان سال 90 برخی از مقام های رژیم صهیونیستی
اعلام کردند که رشد اقتصادی ترکیه به دلیل سرمایه​گذاری سرمایه​داران صهیونیست
است و به مقام​های این کشور هشدار دادند که این سرمایه گذاری ها همیشگی
نخواهد بود. منابع مستقل در ترکیه نيز از چند سال قبل نسبت به توزیع نابرابر ثمرات
رشد اقتصادی دهه اخیر در این کشور هشدار داده بودند.

سودان جنوبی، آتش زیر خاکستر

عدم
تعیین مرزهای بین کشورهای سودان و سودان جنوبی و به خصوص مناطق حاصل​خیز باعث ادامه تنش و درگیری بین طرفین شده است. سودان
جنوبی در 9 ژوئیه 2011 برابر با 18 تیر 1390، پس از دهها سال نزاع با دولت مرکزی
سودان که بیش از یک‌ و نیم میلیون کشته درپي داشت، از سودان جدا شد. این کشور تازه
تاسیس اقدامات تحریک آمیزی را علیه سودان آغاز کرده است.

ارتش
سودان جنوبی اصلی ترین حوزه نفتی سودان را در منطقه هجلیج به اشغال درآورد که
واکنش شدید سودان را به دنبال داشت. این درگیری یکی از سخت ترین درگیری ها از زمان
جدایی سودان جنوبی در تیر ماه سال 1390 بود. پارلمان سودان، دولت جنوب سودان را
دشمن خود دانسته و از موسسه ها و نهادهای دولت سودان خواسته است که در برابر این
اقدامات واکنش نشان دهند.

“ربیع
عبدالعاطی” سخنگوی دولت سودان تاکید کرد که خارطوم هرگونه مذاکره با جوبا (پایتخت
سودان جنوبی) را رد می کند. وی عدم استرداد میدان نفتی هجلیع را موجب از بین رفتن
عظمت سودان دانست و ابراز کرد که ارتش ما هم اکنون نسبت به این امر عصبانی است و
درصدد است که به ارتش جنوب سودان درس عبرتی بدهد.

“هاری
فیرهون” پژوهشگر دانشگاه آکسفورد می گوید که هر دو طرف در انتظار هستند تا
طرف دیگر در نتیجه درگیری داخلی و مشکلات اقتصادی و معیوب بودن چرخه سوخت ضعيف شود
تا با آن وارد جنگ شود و طرف مقابل را شکست دهد.

“صابر
حسن” رییس سابق بانک مرکزی سودان گفته است که وضعیت کشورش همچنان از سودان
جنوبی بهتر است. اگرچه شاید ناچار شود دست به واردات سوخت بزند. وی اقتصاد کشورش
را قابل انعطاف دانست و گفت که ما بحران زیادی را پشت سر گذا شته ایم ولی با وجود
این انعطاف پذیری در زمینه اقتصاد بحران های موجود را نیز پشت سر می​گذاریم.

/

از سياست تا ديانت…

محمد صالح

 

در حاشیه یک تخلف انضباطي!

لابد در جريان هستيد كه سخنگوي محترم
وزارت امور خارجه فرموده‌اند حضور ديپلمات ايراني در استخر مختلط در خارج از
مملكت، تخلف انضباطي محسوب مي‌شود!

بر همين اساس مي‌توان محاسبه كرد كه
ارتكاب هريك از رفتارهاي زير از سوي ديپلمات‌هاي ايراني در خارج از كشور در قاموس
وزارت امور خارجه چنين معني بدهد:

1ـ شرب خمر = تخلف اداري ـ ليواني

2ـ روابط خلاف اخلاق = تخلف حقوقي

3ـ جاسوسي = تخلف خبري

4ـ دست دادن با خانم‌هاي ديپلمات اجنبي =
تخلف عاطفي

5ـ نپوشيدن لباس مصوب وزارتخانه = فعل
حرام منجر به انفصال مأموريت

6ـ عدم رعايت احترام وزير امور خارجه،
معاونان و جناب سفير به اندازه كافي = فعل حرام منجر به اخراج دائم از وزارتخانه.

 

واژه‌نامه امروز

با توجه به وضعيت فعلي حجاب و پوشش و
رواج گسترده بي‌حيايي و فساد در كشور، پيشنهاد مي‌شود واژگان زير به صورت مطرح‌شده
دچار اصلاحات شود:

1ـ دانشگاه: آرايشگاه زنانه، زينت‌خانه،
قرارگاه عشاق ساعتي! (با توجه به زمان متوسط عشق‌هاي دانشگاهي)

2ـ نمايشگاه بين‌المللي تهران: يك تير و
چند نشان (از اين بابت كه شما علاوه بر نمايشگاه كتاب از نمايشگاه آخرين مدهاي
آرايشي و لباس‌هاي جلف و بدن نماي زنانه نيز بازديد مي‌كنيد! آن هم رايگان!)

3ـ تئاتر:‌ بي‌حياخانه! سالن مد زنانه!

4ـ خيابان: معصيت‌گاه! خطرگاه! جولانگاه
شيطان!

5ـ سينما: ادبگاه لقمان! (جايي كه مي‌توان
به شيوه لقمان حكيم از آن ادب آموخت!)

 

 

گونه‌شناسي نهي از منكر

اصولاً آدم‌ها نسبت به انجام فريضه نهي
از منكر چند دسته‌اند:

ـ دسته اول: بيش از 90 درصد از آدم‌ها نه
چيزي به نام نهي از منكر شنيده‌اند، نه ديده‌اند و نه مي‌دانند كه چيست!

ـ دسته دوم: نزديك به 8 درصد از آدم‌ها
وظيفه خود مي‌دانند كه دربارة ناهيان از منكر اظهارنظر كنند! نهي از منكر را محكوم
و ناهي از منكر را نصحيت و يا در صورت لزوم تهديد يا تعذيب و بعد در خصوص لزوم
تعطيل نهي از منكر و ضرورت «كار فرهنگي» سخنراني كنند!

ـ دسته سوم: حدود يك درصد از آدم‌ها تلاش
مي‌كنند عندالزوم و عندالاستطاعه نهي از منكر كنند و البته صابون همه چيز (از
الطاف مأموران انتظامي گرفته تا فحش و كتك از جانب مرتكبان منكر) را به تن ماليده
و محكوم به تحمل نصايح شوند.

 

كار فرهنگي

يكي از عزيزاني كه نسبت به گشت ارشاد
حساسيت و لطف ويژه داشتند تا آنجا كه جهت جلوگيري از خستگي عوامل گشت ارشاد، دستور
تعطيلي آن را صادر و در باب ضرورت كار فرهنگي سخنراني مشبعی ايراد فرمودند در پاسخ به اين پرسش كه «شما در جهت
گسترش فرهنگ عفاف و حجاب چه كار فرهنگي مرتكب شديد؟» به موارد زير به عنوان گوشه‌اي
از فعاليت‌هاي فرهنگي خود در راستاي ترويج حجاب و عفاف اشاره كردند:

الف) مصاحبه با خبرنگاران زن بي‌حجاب
اسپانيايي در محل دفتر واقع در خيابان پاستور در اسفندماه سال 89

ب) انتشار ويژه‌نامه خاتون در جهت تقويت
مباني نظري حجاب در تابستان سال 90

ج) صدور پروانه توليد ده‌ها فيلم با
مضمون بي‌حجابي و بي‌حيايي و خيانت به همسر در سال 90

د) اكران فيلم‌هاي گشت ارشاد، زندگي
خصوصي و انتهاي خيابان هشتم (همگي با مضمون خدا مرگم بده، روم سياه! و خاك بر
سري!) در نوروز سال 91

/

بي پرد با تاريخ ؛ ¬¬خرداد 57

اپوزیسیون
فرمایشی و سیاست گام به گام

روح الله امين آبادي

فروردین
و اردیبهشت ماه سال 57 با اربعین‌های پشت سر هم سپری شد، مردم تبریز در اربعین
شهدای قم و کل کشور نیز در اربعین شهدای 29 بهمن 56 تبریز بپا خاستند. قیام خونین
مردم، رژیم را به وحشتی نفسگیر مبتلا کرد تا حدی که به فکر افتاد در مقابل انقلاب
ملت و رهبری آن، رهبری موازی بتراشد و یک اپوزیسیون فرمایشی دست و پا کند.

از منظر
رژیم و شخص شاه، آیت‌الله شریعتمداری می‌توانست آتش انقلاب را خاموش کند و مردم را
از گرایش به امام خمینی بازدارد. اکثر مطبوعات، خبرگزاری‌ها و رسانه‌های خارجی که
مسائل ایران را دنبال می‌کردند، در روز اول خرداد مطالبی پیرامون سخنان آیت‌الله کاظم
شریعتمداری درج کردند.  

جالب
است که شریعتمداری در این سخنان، مشکل مردم انقلابی را نه رژیم که اجرا نشدن قانون
اساسی دانسته بود! که به نظام موجود مشروعیت می‌داد و در مقابل، خواسته‌هایی بسیار
محدود را مطرح می‌کرد.

خبرگزاری
فرانسه در خبری که روز اول خرداد از تهران مخابره کرد نوشت: «ده روز پس از ظاهر
شدن نیروهای مسلح در شهرهای ایران که در اوایل ماه میلادی صحنه ناآرامی‌های سیاسی ـ
مذهبی بود، مخالفان مذهبی اعلام کردند چنانچه قوانین اسلامی اجرا شود صلح خواهند
کرد».

این
خبرگزاری در ادامه گزارش خود آورد: «آیت‌الله شریعتمداری در قم حتی پا را از این هم
فراتر گذاشته و مهلتی برای تعمق و تصمیم‌گیری مقامات دولت ایران تعیین کرده است.
وی به خبرنگاران غربی گفته است: دولت اکنون فرصت دارد و امیدواریم پیشنهاد ما را
به صورت جدی مورد مطالعه قرار دهد».

آیت‌الله
شریعتمداری در توضیح نظرات خود در این باره گفت: «ما با رژیم موجود مسئله‌ای نداریم،
تنها خواست ما این است که رژیم کنونی قوانین اسلام را به مورد اجرا بگذارد. ما هیچ‌گونه
اختلافی با رژیم نداریم جز اینکه این قوانین را به مرحله اجرا نمی‌گذارد، اگر رژیم
از قانون اساسی پیروی ‌کند تشنج و ناآرامی پایان خواهد یافت».

وی در
بخش دیگری از سخنان خود افزود: «مردم افراطی نیستند و از یک اقلیت افراطی پیروی نخواهند
کرد و مسلح نیستند».(1)

در قدم
اول پایتان را می‌شکنند

جریان
ملی – مذهبی از جمله نهضت آزادی نیز موافق این رویکرد بود که شاه سلطنت کند نه
حکومت!

امام
خمینی«ره» بارها با این ایده که در عرف سیاسی به آن «سیاست گام به گام» یاد می‌شود
مخالفت کردند.

امام معتقد
بودند اگر این‌گونه عمل شود، رژیم در همان گام اول پای سیاستمداران و سیاسی‌بازان
را می‌شکند: «من [از] تهران که می‎آمدم آقایان آمدند آنجا و من به آنها
عرض کردم که باید قضیه این‌طور بشود؛ بنا هم دارند البته، اما مثل اینکه قدم قدم می‎خواهند راه بروند. در این نهضت هم بعضی قدم قدم می‎گفتند برویم، که حالا قدم اولش را [برداریم] من به آن آقایی
که آمد پاریس و این مطلب را گفت، گفتم در قدم اول پایتان را می‎شکنند.»!(2)

 

اپوزیسیون
فرمایشی، سیا را به اشتباه می‌اندازد

سخنان
آیت‌الله شریعتمداری که بوضوح از آن بوی مذاکره به مشام می‌رسید، رژیم و کشورهای
پیگیر مسائل ایران را به اشتباه انداخت.

سفارت
آمریکا در تهران در اولین روز خرداد 57 در گزارشی که به وزارت خارجه این کشور
ارسال کرد با ابراز رضایت و خوشبینی نسبت به آرامش نسبی چند روز گذشته در ایران، در
بررسی این مسئله نوشت: «… به‌رغم وقایع گاه و بیگاه اینجا و آنجا یک آرامش نسبی
جایگزین آشفتگی‌های اخیر در جبهه مخالفان ایران شده است، در حالی که در طول چند
ماه گذشته تقریباً روزانه یک واقعه یا بیشتر اتفاق می‌افتاد. شماره این وقایع
اخیراً به 3 یا 4 واقعه در هفته کاهش یافته است».

سفارت
آمریکا در بخش دیگری از گزارش خود به سعی رژیم برای فاصله انداختن میان رهبر
انقلاب و سایر روحانیان اشاره می‌کند و می‌افزاید: «برعکس آیت‌الله خمینی که هدفش
سرنگونی رژیم شاه است و این را پنهان نمی‌کند، گروهی از رهبران هدف‌های محدودتری
در سر دارند. عمدتاً آنها می‌خواهند که به نظریاتشان توجه شود و تا زمانی که دولت
توجه کمی به آنها مبذول می‌داشت، آنها دلیلی برای حمایت از آیت‌الله خمینی
نداشتند. حالا نشانه‌هایی وجود دارد که دولت شروع به گوش دادن کرده است».

سفارت
در ادامه گزارش خود آورده است: «ما می‌دانیم که تلاش‌های پشت پرده در جریان است که
با مذهبیون محافظه کار باب مذاکره و گفت‌وگو باز شود و آنها را از آیت‌الله خمینی –
اگر ممکن باشد- جدا کنند. در حالی که خیلی از این رهبران مذهبی، سلطنت را به عنوان
یک نهاد لازم که اسلام را در مقابل رقابت کمونیستی محفوظ می‌دارد می‌بینند و هیچ
راه‌حلی بجز شاه به نظر نمی‌رسد».(3)

آمریکا
همواره در تحلیل مسائل ایران دچار اشتباه در محاسبه بوده، ولی هرگز از این
اشتباهات درس نگرفته است. چه پیش از انقلاب که نتوانستند انقلاب اسلامی و سقوط
رژیم شاه را پیش‌بینی کنند و چه بعد از انقلاب که با دخالت‌های لجام‌گسیخته راه را
برای دانشجویان خط امام بازگذاشتند تا با انقلابی دیگر سفارت آن کشور را تسخیر و
به حضور درازمدت آمریکا در ایران اسلامی پایان دهند.

دریادار
«استانسفیلد ترنر» رئیس وقت سازمان سیا در کتاب «پیش از خواندن بسوزانید» بخوبی
دلیل اشتباه محاسباتی آمریکا در زمینه رهبری انقلاب را تشریح می‌کند: «گروه
اطلاعاتی ما در ایران بسیار محدود بود. ما به اطلاعات کافی دسترسی نداشتیم چون شاه
دولت قابل اعتماد ما بود و ما در مورد او به طور جدی و با دقت جاسوسی نمی‌کردیم به
همین دلیل قبل از سقوط شاه ما عوامل زیادی در ایران نداشتیم و بعد از انقلاب هم
طبیعتاً قادر به جلب افراد قابل اطمینان نبودیم».(4)

ترنر در
بخش دیگری از این کتاب می‌نویسد: «در کل کوتاهی ما در کسب اطلاعات بیشتر و دقیقتر
از اوضاع ایران به کارتر لطمه زد. ما متوجه نشده بودیم که پایه‌های سیاسی حکومت
شاه تا چه حد متزلزل بود. ما نمی‌دانستیم که شاه بیماری علاج ناپذیری داشت، ما از
درک آیت‌الله خمینی رهبر انقلاب و میزان نفوذ او عاجز بودیم».

ترنر که
با اشتباهات خود زمینه شکست کارتر را در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا فراهم کرده
بود، جزئیات بیشتری از آن اشتباه را عیان می‌کند: «بی‌اطلاعی ما در مورد موقعیت
شاه تا آنجا بود که کارتر در در دسامبر 1979 در سفر خود به ایران، شاه را جزیره
ثبات در منطقه‌ای ناآرام خواند. ما هم در سیا غیر از این فکر نمی‌کردیم. هشت ماه
بعد از تظاهرات متعدد در تهران دفتر برآوردهای ملی، پیش‌نویس برآوردی درباره اوضاع
ایران را برای من ارسال داشت و ادعا کرد که شاه برای 10سال دیگر دوام خواهد آورد.
پیش‌نویس را پس فرستادم و متذکر شدم که با توجه به ناآرامی‌های جاری در ایران
حداقل باید بپذیریم که شاه مشکل دارد. اینکه برای بررسی دقیق از موقعیت شاه و
اوضاع ایران اصرار نکردم مسلماً یک اشتباه فاحش بود».

ترنر
ادامه می‌دهد: «تقریباً همه ما در دستگاه امنیت ملی در زمان شاه به ایران سفر کرده
و هیچ‌کدام نشانی از عدم ثبات ندیده بودیم. در ایران از ما شاهانه پذیرایی می‌شد،
اما رفت و آمد ما تحت کنترل و محدود بود».

ترنر در
نهایت می‌نویسد: «حکومت شاه بسرعت رو به زوال بود. او فقط 5 ماه بعد از آنکه
سازمان سیا پیش‌بینی کرده بود که او تا 10سال دیگر دوان خواهد آورد ایران را ترک و
خود را تبعید کرد».(5)

وی در
کتاب دیگر خود به نام « پنهانکاری و دموکراسی» با اشاره به اطلاعات ناقص
آمریکا و سازمان سیا از قدرت رهبری امام خمینی و میزان نفوذ ایشان میان اقشار
مختلف مردم در اعترافی تاریخی می‌نویسد: «هرگز تصور نمی‌کردیم که همه گروه‌های
ناراضی و مخالف شاه توسط یک روحانی 79 ساله به نام آیت‌الله خمینی که به حالت
تبعید در فرانسه بسر می‌برد به هم جوش داده شوند و اگر چه بعد از سقوط شاه اتصال
این گروه‌ها نیز از هم گسست و هر یک رو به سویی نهادند، ولی انقلاب از پا نایستاد
و همچنان به راه خود ادامه داد».(6)

 

برکناری
نصیری از ریاست ساواک

 در۱۷ خرداد ۱۳۵۷ جمشید آموزگار طی حکمی سپهبد ناصر
مقدم را به سمت معاون نخست‌وزیر و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) منصوب
کرد. بدین ترتیب ناصر مقدم شصت ساله جانشین نعمت‌الله نصیری شد.

نصیری
که به مدت 14سال رئیس سازمان مخوف ساواک بود بعد از برکناری، به عنوان سفیر ایران
عازم پاکستان شد، ولی سه ماه بعد به کشور فراخوانده شد تا در یک دادگاه فرمایشی به
خاطر جنایات 14سال اخیر ساواک محاکمه شود تا باری از دوش شاه بردارد. دریغ از آنکه
انقلاب سریعتر از تحولات فرمایشی شاه پیش می‌رفت تا بهمن ماه همین سال بساط جور
پهلوی را برچیند و 4 روز بعد از پیروزی، نعمت‌الله نصیری در دادگاه انقلاب محاکمه
و اعدام شود.

سپهبد
ناصر مقدم نیز که جانشین نصیری شده بود سرنوشتی مشابه داشت، وی نیز پس از پیروزی
انقلاب دستگیر و به خاطر جنایات عدیده‌ای که در زمان ریاست او بر سازمان ساواک
صورت گرفته بود محاکمه و در 22 فروردین 58 اعدام شد.

 

پي‌نوشت‌ها:

1ـ بولتن
خبرگزاری پارس [محرمانه]، شماره 63، 1/3/57، صص 6و7.

2ـ صحیفه
امام، ج 6 ، ص 323.


اسناد لانه جاسوسی آمریکا، دخالت‌های آمریکا در ایران 2، ج 12، صص124-126.


ترنر، استانسفیلد، پیش از خواندن بسوزانید، ترجمه بهروز زارع، انتشارات اطلاعات،
چاپ اول، 1388، ص 211.

5ـ همان،
ص212.

6ـ ترنر،
استانسفیلد، پنهانکاری و دموکراسی، ترجمه حسین ابوترابیان، انتشارات اطلاعات، چاپ
6، 1387، ص 181.

 

سوتیترها:

* از
منظر رژیم و شخص شاه، آیت‌الله شریعتمداری می‌توانست آتش انقلاب را خاموش کند و
مردم را از گرایش به امام خمینی بازدارد. جالب است که شریعتمداری صریحاً مشکل مردم
انقلابی را نه رژیم که اجرا نشدن قانون اساسی دانسته بود! که به نظام موجود
مشروعیت می‌داد و در مقابل، خواسته‌هایی بسیار محدود را مطرح می‌کرد.

 

* امام
خمینی: «من [از] تهران که می‎آمدم آقایان آمدند آنجا و من به آنها
عرض کردم که باید قضیه این‌طور بشود؛ بنا هم دارند البته، اما مثل اینکه قدم قدم می‎خواهند راه بروند. در این نهضت هم بعضی قدم قدم می‎گفتند برویم، که حالا قدم اولش را [برداریم] من به آن آقایی
که آمد پاریس و این مطلب را گفت، گفتم در قدم اول پایتان را می‎شکنند.»!

 

* رئیس
وقت سازمان سیا: «بی‌اطلاعی ما در مورد موقعیت شاه تا آنجا بود که کارتر در در دسامبر
1979 در سفر خود به ایران، شاه را جزیره ثبات در منطقه‌ای ناآرام خواند. ما هم در
سیا غیر از این فکر نمی‌کردیم. هشت ماه بعد از تظاهرات متعدد در تهران دفتر
برآوردهای ملی، ادعا کرد که شاه برای 10سال دیگر دوام خواهد آورد. اینکه برای
بررسی دقیق از موقعیت شاه و اوضاع ایران اصرار نکردم مسلماً یک اشتباه فاحش بود».

 

/

منظومه اهل دل

 

وقتی خدا جمال خودش
را مطاف کرد

دنیای بی‌امام به
پایان رسیده است

از قلب کعبه قبله
ایمان رسیده است

از آسمان حقیقت قران
رسیده است

شأن نزول سوره انسان
رسیده است

وقتش رسیده تا به تن
قبله جان دهند

در قاب کعبه وجه خدا
را نشان دهند

روزی که مکه بوی خدای
احد گرفت

حتی صنم به سجده دم
یا صمد گرفت

دست خدا ز دست خدا تا
سند گرفت

خانه زنام صاحب خانه
مدد گرفت

از سمت مستجار حرم
سینه چاک کرد

کوری چشم هر چه صنم
سینه چاک کرد

وقتی به عشق قلب حرم
اعتراف کرد

وقتی علی به خانه خود
اعتکاف کرد

وقتی خدا جمال خودش
را مطاف کرد

کعبه سه روز دور سر
او طواف کرد

حاجی شده است کعبه و
سنت شکسته است

با جامه سیاه خود
احرام بسته است

«محسن عرب خالقي»

 

 

آن شب سكوت خلوت غار حرا
شكست

 با
آن شكست، قامت لات و عزا شكست

 

آمد به گوش ختم رسولان
ندا بخوان

 مهر
سكوت لعل بشر زان ندا شكست

 

با خواندن نخوانده الفبا
طلسم جهل

در سرزمين ركن و مقام
عصا شكست

 

آدم به باغ خلد خدا را
سپاس گفت

 تا
سدّ ظلم و فقر به ام القرا شكست

 

نوح نبى به ساحل رحمت
رسيد و خورد

 طوفان
به پاس حرمت خيرالورا شكست

 

بر تخت گل نشست در آتش
خليل حق

 تا
ختم الانبيا گل لبخند را شكست

 

عيسى مسيح مُهر نبوّت
به او سپرد

 زيرا
كه نيست دين ورا تا جزا شكست

 

آمد برون ز غار حرا مير
كائنات

 آن
سان كه جام خنده باد صبا شكست

 

در خانه رفت و ديد خديجه
كه مي‌دهد

 از
بوى خويش مشك غزال ختا شكست

 

بر دور خويش كهنه گليمى
گرفت و خفت

 آمد
ندا كه داد به خوابش ندا شكست

 

يا «ايّها المدّثر»ش آمد
به گوش و گفت

 بايد
كه سدّ درد ز هر بي‌ نوا شكست

 

قانون مرگ زنده به گ وران
به گوركن

 كز
مرگ دختران نرسد بر بقا شكست

 

آماده بهر گفتن تكبير
كن بلال

چون مي‌دهد به معركه خصم
دغا شكست

 

اينك به خلق دعوت خود
آشكار كن

هرگز نمي‌خورد به جهان
دين ما شكست

 

برخيز و بت‌شكن كه علي
دستيار توست

 كز
بت نمي‌خورد علي مرتضى شكست

 

طعن ابي‌لهب نكند رنجه
خاطرت

 كو
مي‌خورد ز آيه «تبّت يدا» شكست

 

«ژوليده» گفت از اثر وحى ذات حق

 آن
سكوت خلوت غار حرا شكست

«ژوليده نيشابورى»

 

شعلـه جاودانـه

خون شفق دوباره سر از بي‌کران کشید

گردون لوای خون به فراز زمان کشید

شـد منفجـر ز سینه آفاق خـون حــق

وز رمز انقـلاب خط ارغـوان کشیـد

خونی نگاره گشت افق تا افق ز خون

رنگ شفق صلای جهاد آوران کشیـد

روح زمانه خسته شد از سستی و سکوت

ناگه ز دل خروش چون کوه گران کشید

افسـرده بود همـت مردان حـق و بـاز

مردانه هـمتی همـه را در میـان کشید

این گلّه را که گرگ ز هر سو ربوده بود

در خط احتفاظ، خروش شبان کشیـد

***

آن آتش نهفته به چندین هزار نسل

زد بـازپس شـراره و تا آسمـان کشیــد

دین خدا دوباره به سر لوحه زمـان

خود را به دوش همت آن قهرمان کشید

پور علی که بر سر این خیبری ددان

بس نعره‌های حق طلب جان ستان کشید

فرزند پاک موسی جعفر کزین نسب

پا از شـرف به فرقگـه فرقــدان کشیــد

آن کو که خود نمونه آن حشمت است و بس

کاین بار مکرمت خود از آن دودمان کشیـد

هارون پسـت کرد به زندان ورا و او

در راه حـق و جامعه جـور خسان کشیـد

***

ای پیشوای شیعـه که تاریـخ ما ز تـو

از افتخار پا به سـر کهکشـان کشیـد

قم را شکوه نهضت تو در همه جهان

انـدر شمـار مکتـب آزادگـان کشیـد

قم جای درس بود و سکوتی خمودگون

وینک حماسه‌اش ز تو تا هر کران کشید

ای پیشوای خلـق که تاریـخ انقـلاب

نقش تو را به طاق بلند زمـان کشید

خورشیدسان خروش تو از مرز خاوران

تا دورتـر کـرانه غرب جهـان کشیـد

ای قرن‌ها حماسه و ای سالها خروش

ای کز تو انقلاب سوی جاودان کشید

نام تو زنده است که خود دست روزگار

نام تو را چو خور به سر خاوران کشید

***

صد آفرین به روح خمینی و نهضتـش

کاین گونه خلق را به جهادی گران کشیـد

خشـم مقدس همـه آزادگـان شــرق

از جان پر خروش وی اینسان زبان کشید

ای بت‌شکن که شور تو این خلق خفته را

بیرون ز خواب خویش چو سیل دمان کشید

کو تا تـو را زمانه شنـاسد که کـار تو

یکـباره ره به جــرگه پیغمـبران کشیــد

رزم تو زنده کرد بسـی نقش‌های پاک

کز مصلحان، زمانه به هر شارسان کشیـد

دیـن خـدا به روطـه ذلت فتـاد و باز

از یمن همت تو از این ورطه جان کشید

***

اسلام زنـده گشت ز شور قیام تو

فریـادها به راه تو نسل جوان کشیـد

ای کاوه مقـدس بیـدادگر، کنـون

دست تو پرده از رخ ضحاکیان کشید

ضحاک پست خون‌طلب ماردوش را

پرهیب مجدزاد تو انـدر هوان کشیـد

***

هم دیـن و هم وطن، همه را بـرد اجنبی

زان، پیشوا غریو چون شیر ژیان کشید

قرآن به حیـله نشر نمود این محیل و باز

بس تیـغ و تیـر بر رخ قرآنیـان کشیـد

پس آن همه به نیمه خرداد از چه کشت؟

پس انتقام از چـه ز روحانیـان کشیـد؟

پس از چه کرد «مَدرس قرآن» به قم خراب؟

پس از چه دست از همه احکام آن کشید؟

نواب» را که کشت به جز این پلید شوم؟

کی با یهـود کـار به عقد نهـان کشیـد؟

آن مؤمنـان پاک ورامیـن کجـا شـدنـد؟

آنان که دین ز ماتمشـان الأمان کشیـد؟

***

این خائنان چو دین و وطن را فروختند

زین ره خمینی از دل و از جان فغان کشید

چونان حسین، در پی یاری حق و عدل

جان را به کف نهـاد و به میدان عنان کشید

هر دوره‌ای ز آل علی مشعلی به پاست

این شعلـه جاودانـه بمانـد که از خداسـت

«محمدرضا
حکیمی»

 

در
رکوع و سجود خامنه‌اي

ای
غریو تو ارغنون دلم

سطوت
خطبه‌ات ستون دلم

کلماتت
چو تیشة فرهاد

می‌شکافند
بیستون دلم

وز
مواعظ که مي‌کنی، آنگاه

صبر
می‌زاید از سکون دلم

انقلاب
من، از تو اسلامی است

که
حریفی به چند و چون دلم

چشم
امیدی و چراغ نوید

هم
شکوهی و شگون دلم

در
رکوع و سجود خامنه‌ای

من
هم از دور سرنگون دلم

او
بـه یک دست و من هزاران دست

با
وی افشانم از بطون دلم

عرشیان
می‌کنند صف به نماز

از
درون دل و برون دلم

من
زبان دلم، ولی افسوس

بس
که بي هـم‌زمـان، زبون دلم

پیرم
از چرخ واژگون و علیل

بشنو
از بخت واژگون دلم

چون
کمانی خمیده‌ام، لیکن

تیر
آهی است در کمون دلم

طوطی
عشقم و زبان از بر

جمله
ما کان و ما یكون دلم

در
ترازوی سنجشم مگذار

ای
کم عشق تو، فزون دلم

درس
من خارج است و حاشیه نیست

که
دگر فارغ از متون دلم

دگرم
بخشی از تن و جان نیست

دل
بــه جانان رسید جون دلم

«شهریارم»
لسان حافظ غیب

شعر
هم، شأنی از شئون دلم

«استاد شهریار»

 

/

احدی قدرت تأثیرگذاری بر امام را نداشت

بازخواني «سلوک فردی و سیاسی امام خميني(ره)» در میزگرد «پاسدار اسلام» با
حضور

 حجج اسلام والمسلمين روحانی، ناصری،
اختری و رحیمیان:

 

اشاره:

 در سالهاي اخير مشاهده مي​شود که برخي از نکات
برجسته و بسیار روشن سیره فردی و سیاسی امام، توسط افراد وجرياناتي که دستیابی به
اهدافشان را جز در سایه غبارافکنی بر اندیشه‌ها و سيره عملي آن بزرگمرد، میسر نمی‌دانند،
مورد تحريف يا شبهه قرار گرفته است. از جمله آنکه امام از ابتدا به حکومت اسلامی
معتقد نبوده و به مرور و در جریان رویدادهای سیاسی به این نتیجه رسیده است! و یا
ایشان در تصمیم‌گیری‌های خطیر، به‌ویژه در پایان عمر، تحت تأثیر دیگران از جمله
اطرافيان خويش بوده‌اند.

 در این گفتگوی تفصیلی، آقايان حجج اسلام
والمسلمين سيد حميد روحاني، محمدرضا ناصري، محمدحسن اختري و محمدحسن رحيميان که
جملگي از آغاز نهضت و در شرايط سخت و دشوار و دوران غربت حضرت امام، همواره از ياران
و همراهان امام بوده​اند، ضمن مرور سيره عملي معظم له، به این شبهات پاسخ داده​اند.

 

*بسم الله الرحمن الرحیم. صمیمانه
تشکر می
کنيم که دعوت ما را پذیرفتید و امروز توفیق داریم به مناسبت بیست
و سومین سالگرد رحلت امام(ره)، در خدمت جمعي از مخلص
ترین و نزدیکترین یاران ایشان
باشيم. ياراني که از سالهاي آغازين نهضت و در همه شرايط سخت و دشوار و دوران غربت
حضرت امام، همواره همگام و همسوي با ايشان حرکت کردند و تا کنون در طول اين نيم
قرن، لحظه
اي از راه و خط امام جدا نشدند.

بحث را این گونه آغاز می‌کنیم که آیا
حضرت امام در مسیر نهضت، همکاری و همراهی و ارتباط با جریان
های غیراسلامی و غیردینی
را می
پذیرفتند یا نه و تعامل ایشان با این نوع افراد و جریانها چگونه بود؟

روحانی: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. با تشکر از شما، اشاره می‌کنم که این گونه جلسات می‌توانند برای همه ما مفید و
ثمربخش باشند و در شناخت حضرت امام «اعلی الله مقامه، سلام‌ الله علیه» نقش
مهمی داشته باشند. در باره مطلبی که مطرح کردید، من فکر می‌کنم بهتر باشد بحث را به صورت
دیگری پیش ببریم و این سئوال را مطرح کنیم که اصولاً ویژگی‌ها و روش‌های امام امام در مبارزاتشان که
می‌توان از آنها به عنوان «علم مبارزه» یاد کرد، چه بود.

وقتی به قبل از آغاز نهضت امام نگاه
می‌کنیم، می‌بینیم گروه‌ها و سازمان‌های سیاسی و حتی بزرگان روحانی که در عرصه مبارزه حضور پیدا
می‌کردند، یکی از باورهایشان این بود که اگر می‌خواهند مبارزه‌ای به ثمر برسد، باید همه اقشار
جامعه با هر نوع باور، ایدئولوژی، مکتب و اعتقادی دست به دست هم بدهند تا مبارزه
آغاز شود. وقتی امام مبارزه را آغاز کردند، دیدیم که حریمی را قائل شدند. از همان
سال 1341 که نهضت آغاز شد، این‌گونه نبود که راضی باشند یا بپذیرند که احزاب و گروه‌های سیاسی، چه مارکسیست‌ها، چه ملی‌گراها، چه سکولارها و چه
ناسیونالیست‌ها را با خودشان همراه کنند. ایشان مسیری را مشخص کردند و
آن، اسلام بود و در چهارچوب اسلام، با افراد همکاری می‌کردند، به همین دلیل چون حاضر
نشدند سیاست‌بازان و احزاب و گروه‌های سیاسی را تأیید کنند، آنها
هم از ایشان حمایت نمی‌کردند.

یادم هست در سال 1342، بعد از فاجعه
فیضیه، سران نهضت آزادی برای ملاقات با امام به قم آمدند. در مرحله اول آقای
سیدهادی خسروشاهی را واسطه کردند. آقای خسروشاهی آمد و خدمت امام عرض کرد که اینها
آمده‌اند و منتظر ملاقات با شما هستند. امام فرمود: «من نمی‌توانم با اینها ملاقات کنم».
آقای خسروشاهی به امام گفت: «پس من به اینها چه بگویم؟» امام فقط این آیه شریفه را
قرائت کردند که: «قَالَ إِنِّي سَقِيمٌ»(1). آقای خسروشاهی گفتند: «من رفتم به
آنها گفتم که امام ناخوش‌اند. مهندس سحابی گفت: ما می‌رویم عیادتشان» که آقای
خسروشاهی در اینجا گفت: «خودتان می‌دانید، من دیگر نمی‌توانم با شما بیایم».

در  يک مرحله ديگر، سران نهضت آزادی، آیت‌الله علامه طباطبایی، را واسطه
کردند که امام باز هم از پذیرفتن آنها خودداری کردند. این روش امام به عنوان یک
علم مبارزه، بسیار مهم است که اگر انسان می‌خواهد در مبارزه کامیاب و موفق شود، نباید به قشرهایی
که مرموزند و با اهداف اسلامی همراه نیستند، میدان بدهد.

امروز ويژگي راه امام، بهتر مشخص شده
است. در مصر و جاهای دیگر و در بیداری اسلامی می‌بینیم که حتی افراد ملحد، مشرک،
مارکسیست و سکولارها حضور دارند و همین باعث شده خلوصی که باید در مبارزات اسلامی
وجود داشته باشد، دیده نمی‌شود.

مسئله دیگری که امام به عنوان علم
مبارزه مطرح کرد این بود که ایشان روی مردم خیلی تأکید داشت. ممکن است گفته شود
گروه‌های سیاسی هم خیلی دم از مردم می‌زدند، ولی در اینجا چند تفاوت اساسی وجود داشت. اولاً مردمی
که امام می‌خواست به آنها اتکا داشته باشد، مردمی بودند که آگاهی‌های
لازم را کاملاً کسب کرده باشند.

یک خاطره بگویم که مربوط می‌شود به روز اول نهضت امام. در
16 مهر 1341 وقتی امام خبر تصویب‌ لایحه غیرقانونی انجمن‌های ایالتی و ولایتی را شنیدند
و در روزنامه‌ها اعلام شد، آمدند منزل شیخ عبدالکریم حائری «رحمة ‌الله‌ علیه»، بنیانگذار حوزه علمیه قم و علما و مراجع را خواستند
و همه در آنجا جمع شدند.

در آنجا امام مطلبی
گفتند که: «اگر ما می‌خواهیم اسلام در ایران از اضمحلال نجات پیدا کند، باید این
خاندان پهلوی را از قدرت پایین بیاوریم. استعمار انگلیس اینها را به قدرت رسانده
تا به دست اینها اسلام را از بین ببرد و ایران را به روز سیاه بنشاند». این سخن آن
روز امام با شگفتی حاضران در جمع مواجه شد. آقای شریعتمداری گفته بود: «با کدام
قدرت و با کدام نیرو و بمب می‌توانیم چنین حرفی را به زبان بیاوریم و چنین هدفی را تعقیب
کنیم ؟». امام فرموده بود: «ما قدرتی داریم که از بمب قوی‌تر است. آن چیست؟ مردم»، مردمی
که امام آنها را از بمب قوی‌تر می‌دانست، مردمی نبودند که کورکورانه دنبال رهبر حرکت کنند و
ندانند قضیه چیست. چنین مردمی خواه ناخواه در یک جایی می‌بُّرند و وقتی پای جان وسط می‌آید، اگر آگاهی نداشته باشند،
متزلزل می‌شوند. لذا امام دو سه تا پیشنهاد دادند:

1) تلگرام‌ها و نامه‌هایی که بین مقامات روحانی و
دولت و دربار رد و بدل می‌شود، چاپ شود و در اختیار مردم قرار بگیرد. تا آن روز سابقه
نداشت که نامه‌های بین علما و مراجع و شاه، دربار و دولت منتشر شود. بعداً
در تاریخ آورده می‌شد که در یک زمانی میرزای شیرازی «رحمه الله علیه» چنین نامه‌ای به ناصرالدین‌شاه نوشته است. امام فرمودند تلگراف‌ها و نامه‌های اعتراض‌آمیز علما چاپ شود و در اختیار
مردم قرار بگیرد تا مردم در متن حوادث قرار بگیرند.

2) خطبا و وعاظ
وظیفه دارند در سنگر مساجد و منابر به مردم آگاهی بدهند که هدف دولت از  تصویب این ‌چیست و چه نقشه‌ها و خیانت‌هایی برای اسلام در پیش است.

3) تمام مراجع با
مردم حرف بزنند. تا آن روز سابقه نداشت که مرجع تقلیدی سخنرانی کند. سخنرانی مال
خطبا و وعاظ بود. امام در این باره فرمودند که مراجع با مردم حرف بزنند. خودشان از
آن تاریخ از هر فرصتی استفاده کردند و با مردم حرف زدند، و لذا مردم آگاه و روشن
ضمیر با امام همراه شدند و رشد یافتند. وقتی امام در سال 1343 از زندان آزاد می‌شوند، در 26 فروردین خیلی صریح
می‌گویند: «بدانید اگر خمینی هم برگردد و با شما همراه شود، مردم دیگر برنمی‌گردند و آگاه شده‌اند». امام
اهل شعار نبود و واقعاً معتقد بود که مردم، بیدار و  آگاه شده‌اند. این فرق می‌کرد با مردمی که روشنفکرهای سیاسی
از آنها دم می‌زنند که از مردم فقط به عنوان ابزار استفاده می‌کنند.

امام در مرحله اول
یک ملت روشن ضمیر و آگاه را با خودش همراه کرد که به تعبیر خودش از بمب قوی‌تر بودند. دوم مردم را محرم راز
‌دانست، همه مسائل را با مردم در
میان ‌گذاشت و چیزی را از آنها پنهان نداشت. تا روزی که دستگیر شد، هریک از مقامات
دولتی که می‌خواستند با امام ملاقات کنند، ایشان می‌گفت در جمع عمومی باشد و به
صورت محرمانه و خصوصی با کسی ملاقات نمی‌کرد.

جالب اینجاست که پس
از آزادی از زندان، دو تا از سخنرانی‌های خود را به شرح آنچه که بین او و مقامات دولتی گذشت،
اختصاص داد. یکی از سخنرانی‌ها در 21 فروردین 43 بود در جمع دانشجویان دانشگاه تهران بود
که با دسته گل خدمتشان آمدند و دومی هم در 26 فروردین 43 بود که در آنجا مفصلاً در
این باره صحبت کردند.

سوم این‌که اتکای امام به ملت بود و در
حقیقت اتکا به خدا را جدا از اتکا به ملت نمی‌دانست. امام مردم را واقعاً
آیاتی از خدا می‌دانست. من این را در زندگی امام دریافتم که هرکسی بیشتر به
خدا نزدیک باشد، به ملت بیشتر عشق می‌ورزد و بیشتر به مردم توجه دارد. اتکای امام به ملت بود، در
صورتی که اتکای سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی به قدرت‌های خارجی بود و حرفشان این بود که بدون اتکا به
یک قدرت خارجی نمی‌توان در ایران مبارزه کرد.

بحث علم مبارزه
امام مفصل‌تر از اینهاست که من بتوانم در این چند دقیقه و در دو سه
نکته کوتاه بیان کنم، اما این را عرض کنم که امام از آن روزی که نهضت را آغاز کرد
تا روزی که چشم از جهان فرو بست، هرگز حاضر نشد با گروه‌هایی که مسیرشان از مسیر اسلام و
ولایت‌فقیه جداست، همکاری کند، به آنها نزدیک شود و با آنها اشتراک هدف داشته باشد.

خاطراتی را در این
زمینه عرض می‌کنم. شنیده بودم که بعضی از دوستان و همکاران ما گفته بودند
ما با کمونیست‌ها اشتراک هدف داریم. امام فرموده بودند: «ممکن است در جهت سرکوب
کمونیست‌ها با شاه اشتراک هدف داشته باشیم، اما با کمونیست‌ها اشتراک هدف نداریم».

خاطره دوم را آقای
دعایی نقل کردند که وقتی خدمت امام رفته و راجع به تیمور بختیار با ایشان صحبت
کرده بود که بختیار اصرار دازد با نزدیکان امام همکاری کند و به امام نزدیک شود،
امام فرموده بود: «اگر روزی بختیار بخواهد در ایران به قدرت برسد، من دست شاه را
می‌فشارم».

این‌جور نبود که هرکسی که به مبارزه
علیه شاه برخاسته بود، امام با او همراهی و همکاری کند.

رحیمیان: نکته جالب را اقاي روحاني يادآور شدند که قبل از حضرت امام،
عموما از مراجع ـ‌تا آنجا که من بياد دارم‌ـ هیچ سخنرانی‌ای نشنیدیم، درحالی که امروزه مرسوم
شده است مراجع  هم براي مردم سخنرانی ‌کنند. این خیلی جالب است. کأنّه
امام پایه‌گذار این نکته بود که مراجع هم وارد عرصه سخنرانی و صحبت
مستقيم با مردم شوند.

ناصری یزدی: زیاد هم به امام پیغام داده بودند. آیت‌الله خوانساری از طریق حاج‌آقا مجتبی تهرانی گفته بودند که
به آقا بگویید حالا که شما مرجع شده‌اید، کمتر صحبت کنید. امام گفته بودند من
تکلیف و وظیفه دارم که صحبت کنم.

روحانی: امام فرمود: «من به آنها جواب دادم، سخنرانی‌هایم از سخنرانی‌های حضرت رسول(ص) و حضرت علی(ع)
خیلی کمتر است».

رحيميان: نکته‌ای که اشاره کرديد، داستانی از حضرت سیدالشهدا(ع) را در
ذهنم تداعی کرد. همسويي عمیق و شگفت‌انگیزی بین شیوه مبارزه حضرت امام و شیوه حضرت امام حسین(ع)
 وجود دارد و این خودش داستان بسیار جالبی
است و بحث مفصلی را می‌طلبد. از جمله در باره همین موضوع مورد بحث، حضرت سیدالشهدا(ع)
در مسیر کربلا به شخصی برخوردند ولي او همراه حضرت نشد، اما پیشنهاد کرد که اسب یا
امکاناتی را در اختیار حضرت بگذارد. اگر اعتقادش همراه نهضت امام حسین(ع) بود، طبعاً
خودش باید می‌آمد. حضرت جواب داد: «مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا»(2).

امام در مسیر نهضت دقیقاً
به این آیه عمل کرد که هرگز مضلین را عضد و پشتیبان خود قرار نداد و حاضر نشد با
هیچ فرد، جریان و گروهی که خارج از مدار اسلام و حق بود، همکاری کند. علاوه بر
مسئله بختیار و مارکسیست‌ها نمونه بارزترش را عرض می‌کنم. همه دوستان حاضر در جلسه
حضور ذهن دارند که در طول مدت اقامت در نجف، چقدر بعثی‌ها از زمان حسن‌البکر و بعد از آن در دورانی که
با شاه سر قضیه اروندرود اختلاف پیدا کردند، مسئولین مختلفشان بارها خدمت امام
آمدند- البته با همین خصوصیتی که اشاره کردید که هیچ‌ وقت ملاقات خصوصی
وجود نداشت. از آن جلساتی که در خانه امام به روی همه باز بود و هرکسی از هر جا که
می‌توانست در آن نیم‌ساعت هرشب خدمت امام برسد. آنها می‌آمدند و اظهار همراهی و همکاری
و درخواست می‌کردند که امام بپذیرد که در مورد مخالفت با شاه با ایشان
همدلی و همراهی کنند، ولی امام هرگز و حتی برای یک بار هم روی خوش به اینها نشان
نداد و اینها هر بار با عصبانیت و ناراحتی از محضر امام خارج شدند.

 يکبار که خود ما را دستگیر کردند و مراحل سختی
را طی کردیم، دستِ آخر آمدند و عذرخواهی کردند و گفتند اشتباه شده، شما آزاديد.
رئیس استخبارات عراق گفت: «سلام ما را به سید- منظورش امام بود- برسانید و بگویید
که ما در مورد موضوع رژیم ایران و شاه با شما همراه هستیم و آماده‌ایم با شما هر
نوع همکاری‌ای را بکنیم و هر نوع امکانات و سلاحی را در اختیار شما بگذاریم»؛ یعنی
همکاری مطلق و بدون سقف!

به هر حال امام روی
خوش به آنها نشان نداد. یادم هست که بعضی از آقایان در آن زمان به حساب همراهی با
صدام اعلامیه‌هایی را علیه شاه دادند، درحالی که حضرت امام به‌ هیچ‌وجه نپذیرفتند. البته همان‌هایی که علیه شاه اعلامیه
دادند، با تغییر شرایط، موضعشان 180 درجه عوض شد.

اختری: وقتی حسن البکر ایرانی‌ها را اذیت و به خانه‌ها حمله کرد و افراد را گرفت و
زندانی کرد، امام بسیار ناراحت بود. آنها آمدند که این کارشان را توجیه کنند. امام
فرمود: «شما این کارها را کرده‌اید». آنها گفتند، شاه هم این کارها را کرده، سرِ
مرز این‌جوری شده. امام فرمود: «اگر او این کارها را کرده، غلط
کرده، اما شما هم غلط کردید» و به آقای نخجوانی گفته بود: «حتماً همان کلمه‌ای را که من می‌گویم ترجمه کن». امام می‌خواست بگوید که کاری که هر دوي
شما انجام دادید، نامشروع است. امام نخواست به خاطر اختلافی که با شاه دارد، خدای
نکرده کار آنها را توجیه کند. این نکته مهمی است.

در باره نحوه حرکت
و  مبارزات حضرت امام، نوع اندیشه به حرکت
درآوردن مردم و نحوه به پیروزی رساندن انقلاب امام اهمیت زیادی دارد که با معمول
انقلاب‌های دیگری که در دنیا اتفاق افتاده است و می‌افتد، خیلی تفاوت دارد. در این
انقلاب‌ها، بعضی از کسانی که در فکر انقلاب بودند، حتی مسلمان‌ها و شیعیان و کسانی که قبل از
امام در این زمینه حرکت کرده بودند، معتقد بودند باید رژیم را  با کار مسلحانه، ساقط کرد. اینها که می‌خواستند حکومت را به دست بگیرند
و کودتا کنند، چون خودشان نمی‌توانستند، با دولت‌ها و قدرت‌های دیگر همراه می‌شدند و یا پشتیبانی می‌گرفتند.

امام به این جور
روش‌ها معتقد نبود. همان‌ طور که حاج‌آقاي روحانی اشاره کردند، امام معتقد بود که باید مردم را به
میدان آورد و باید از طریق مردم اقدام کرد و با این حرکت انقلاب را به پیروزی
رساند. قبل از محرم 42 و سخنرانی امام در روز عاشورا، ایشان به مبلغین و منبری‌هایی که برای محرم به استان‌ها، شهرستان‌ها و روستاها می‌رفتند، تأکید
فرمودند که بروید و مردم را متوجه و بیدار کنید. امام بر بیداری مردم بسیار تأکید
داشتند و آن سال در اکثر استان‌ها و شهرستان‌ها منبری‌های متعهد، با بهره‌گیری از جریان عاشورا روشنگری کردند که تأثیر بسیار
گذاشت و بعد هم به سخنرانی امام در روز عاشورا و سپس زندانی شدن ایشان منجر شد.

امام در نجف اشرف
درس حکومت اسلامی را که شروع کردند، بعد از روز سوم چهارم عده‌ای از حضرات خدمت
امام جمع شدند و از ایشان درخواست کردند که جنابعالی که می‌فرمایید باید حکومت اسلامی
تشکیل داد، الان تکلیف ما چیست؟ یعنی برویم مبارزات مسلحانه یاد بگیریم و گروه‌های مسلحانه درست کنیم؟ امام
فرمود: «نه، شماها فقط بروید مردم را روشن و آگاه کنید که اسلام غیر از این چند
بابی که در نماز و طهارت و زکات و خمس و حج هست، احکام دیگری هم دارد، دستورات
اقتصادی هم دارد، دستورات اجتماعی هم دارد، دستورات قضائی هم دارد». امام فرمود:
«شما بروید مردم را روشن کنید، جوان‌ها وقتی خودشان یاد گرفتند، برای تشکیل حکومت می‌آیند. شما
طلبه‌ها لازم نیست بروید گروه مسلحانه تشکیل بدهید».

زماني که در سوریه
سفير بودم و بعضی از الجزایری‌ها و مصری‌ها که به ملاقات ما می‌آمدند، شیوه امام را که برایشان
توضیح می‌دادم، واقعاً خیلی خوشحال شدند. می‌گفتم: «امام معتقد نبود بروید مسلحانه
با دولت بجنگید، باید به سمت حرکت مردمی بروید.» و امروز می‌بینیم خیزش اسلامی در کشورهای
منطقه، رویکردی است که از انقلاب اسلامی آموخته‌اند و یک حرکت مردمی و عمومی به
راه تا به پیروزی رسید.

رحیمیان: در تأیید نکاتی که فرمودید، این آیه قرآن در ذهنم تداعی شد:
«حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»(3). این شیوه قرآن است
که اگر خدا باشد و مؤمنین باشند، خدا می‌گوید همین کافی است و دیگر امریکا و کمک گرفتن از
بیگانه و غیر مؤمنین، اعم از احزاب چپ، و راست، بهایی، مارکسیست، کمونیست، منافق و
سلطنت‌طلب وجهی ندارد، اما وقتی موضوع گسستن از خدا و مؤمنین باشد، برای رسیدن به
مقصد ناچار می‌شوند
دست نیاز به انواع جریان‌ها و گرایش‌های شیطانی دراز کنند.

به هر حال نکته
دیگر این‌ که ظاهراً همه دوستان این جمع، در درس حکومت اسلامی امام
حضور داشتند. اگر یادتان باشد، در یکی از روزهایی که امام بحث حکومت اسلامی را به
اوج رسانده بود، یکی از آقایان بلند شد و گفت: «حالا ما باید چه کار کنیم؟» فکر می‌کرد با آن حرارتی که امام ایجاد
کرد، باید اسلحه​ و تفنگی بخریم و به طرف مرز برویم و شاه را ساقط کنیم. امام
فرمودند: «فعلاً تولیدمثل کنید!». آنجا همه نگاه​ها متوجه حاج‌آقا مصطفی شد! چون در
اینجا تولیدمثل دو معنا می‌توانست داشته باشد، یکی تولیدمثل به معنای متعارفش و دیگری کادرسازی
و آگاه‌سازی مردم.

در اول نهضت
طرفدارهای تفکر حضرت امام خیلی محدود بودند. حتی در قم، قبل از شروع نهضت، مراجع
ثلاثه از امام مشهورتر بودند، ولی وقتی امام نهضت را شروع کرد، ابتدا خود حوزه‌ها و روحانیت به امام پیوستند،
ابتدا شاگردان حضرت امام بودند و بعد عامه روحانیت آمدند، شبکه مساجد شکل گرفت و
مؤمنین آگاهی‌های لازم را پیدا کردند و تدريجاً زمینه برای نهضت و شکل‌گیری حکومت اسلامی فراهم شد.

ناصری: در باره موضوع مبارزه دوستان اشاره کردند، اما مطلبی که در
مورد امام باید بیشتر به آن توجه کنیم و پایه و اصل حرکت امام در اندیشه‌ها و پایه‌ریزی حکومت است، این است که
امام چون یک مجتهد قوی در دین بود و دین را به معنای واقعی‌اش شناخته بود و نیز یک عارف
حقیقی بود و شناخت واقعی نسبت به خدای متعال داشت، وابستگی و تعلق عجیبی که به خدا
و اهل‌بیت(ع) داشت، مایه همه اندیشه‌ها و کارهایش خدا بود و رضایت خدا و اسلام. امام از کسانی
نبود که سیاسی باشد و بعد بیاید و به اسلام گرایش و اعتقاد پیدا کند. معتقدم امام
سیاست را از اسلام گرفته است، یعنی سیاستش عین دیانت است. این‌طور نبود که مثل احزاب و گروه‌های دیگر که تدینشان فرم خاصی
است و سیاست و حرکت سیاسی‌شان فرم دیگر،
تدینش یک طرف باشد و حرکت سیاسی‌اش طرف دیگر. امام با خدا، عشق
به خدا و اطاعت خدا عجین بود و به دلیل عجین بودنش با خدا، به بندگان خدا عشق می‌ورزید.             

امام به خاطر عشق و
وابستگی‌ای که به خدا داشت، به بندگان خدا عشق می‌ورزید و لذا بر
اساس وظیفه و تکلیف شرعی می‌خواست احکام اسلام 
را پیاده کند. تمام تراز و شاغول و خط قرمزش، اسلام و خدا بود و بر خلاف
بعضی‌ها که از سیاست امام حرف می‌زنند، من اصلاً امام را در وادی سیاست نمی‌بینم،
بلکه او را در وادی دین می‌بینم. بر مبناي تشخیص دینی و اعتقادی‌اش، پیش می‌رفت و اگر در جایی مطابق با دین
و رضایت خدا نبود، هرچه و هرکه را بود، کنار می‌گذاشت، یعنی در حرکت، تراز و
میزان داشت که همانا رضایت خدا و پیاده کردن احکام دین خدا بود و لذا وقتی می‌بینند دار و دسته شاه با آن
وابستگی‌ها، با اسلام و خدا و حرکت خدایی نمی‌خوانند، با آنها مبارزه می‌کند. بر مبنای این‌ مبارزه کرد که باید حاکمیت خدا در جامعه
باشد و دین و رضایت خدا پایه و اساس حرکت باشد و مردم رشدشان و کمالشان در مسیر
انسانیت باشد که فقط از این ناحیه میسر می‌شود.

بنابراین تنها هدف
این است که انسان‌ها را به خدا برساند و احکام خدا در جامعه پیاده شود. لذا
می‌بینیم هر حرکتی که از امام سر می‌زند یا هر حرفی که می‌زند، در همين راستاست. از طرف
ديگر اگر عزيزترين اطرافيانش حتی اگر خیلی هم انقلابی باشد و خیلی هم عالی پیش برود،
اما اگر در جائی پایش را کج بگذارد و موضعش خلاف آن چیزی باشد که باید باشد، امام فوراً
جلویش را می‌گیرند.

امام یک عاشق دین،
عاشق مردم و عاشق خدا بود و می‌خواست احکام دین خدا را پیاده کند، خدا هم کمکش‌کرد. تا جايي که از همه
سیاستمداران دنیا جلو افتاد و دست همه را ‌خواند و پاتکش را هم به همه‌شان ‌زد. خود اینها دارند اعتراف می‌کنند.

این جنبه الهی بودن
امام و وابستگی‌اش به خدا، طوری است که خدا در همه مسائل کمکش کرد که
«المؤمن ینظر بنور الله»(4) حرکت امام با نور خداست که پرده‌ها برایش باز و بسیاری از حقایق
برایش منکشف و توطئه‌های دشمن برایش آشکار مي​شود. اینها نشأت‌گرفته از آن است. به نظر من اگر
مبنا و پایه همه حرکت‌ها و کارهای حضرت امام را درک کنیم، آن وقت متوجه می‌شویم
که برخورد امام با منافقین، با دوست، با رفیق، با نزدیک‌ترین فرد، با حاج‌آقامصطفی و احمدآقا، برخورد
پسری و پدری و برادری و قوم و خویش و رفاقتی نیست، بلکه برخورد اسلامی است.

 

*بسیار خوب! خیلی
متشکر. این هم بحثی بود که زیربنای موضع
گیریهای حضرت امام بود.

روحانی: امام به‌طور کلی با گروه‌ها و احزاب سیاسی هیچ‌گونه ائتلاف و اشتراک هدفی نداشتند
و حاضر به همکاری با آنها نبودند. یکی از دوستان متأسفانه در مصاحبه‌ای گفته بود امام در نجف که
بودند، گروه‌های سیاسی را می‌پذیرفت. امام هرگز کسی را به عنوان یک گروه سیاسی
مشخص نپذیرفت. یادم هست که مرحوم مشهدي حسین که در بيت امام کار مي​کرد، یک وقتی
آمد و با تعبير خاص خودش گفت: «حاج‌آقا! جبهه ملی آمده و می‌خواهد شما را ببیند!». امام
اینها را نپذیرفتند. بعد اینها آمدند و به ما متوسل شدند.

*چه کسانی بودند؟

اعضای جبهه ملی
بودند. آقای حسن ماسالی، آقای حمید سنائی و آقای صابری که در بغداد فعالیت می‌کردند. اینها وقتی می‌آمدند خدمت امام به صورت یک فرد
عادی یا دانشجو ممکن بود بتوانند با امام دیدار کنند، اما وقتی عنوان مثلاً جبهه
ملی را روی خودشان می‌گذاشتند
، امام آنها را نمی‌پذیرفتند.

رحیمیان: آن موقع ماسالی مسئول کنفدراسیون دانشجویان ایرانی منطقه
خاورمیانه در بغداد بود.

روحانی: وقتی به عنوان جبهه ملی آمدند و مشهدي حسین به امام گفت از
جبهه ملی آمده‌اند شما را ببینند، امام اجازه ملاقات ندادند. اکثر ملاقات
امام با اینها، بیرونی و در جمع طلاب بود و خصوصی با اینها ملاقات نمی‌کردند.

در ایران هم اگر
یادتان باشد، در آستانه پیروزی انقلاب، امام در مدرسه رفاه بود و فداییان خلق
اعلامیه‌ دادند که ما فردا راه‌پیمایی می‌کنیم و به مقر امام می‌رویم. امام بلافاصله دستور
دادند دفتر اعلام کند که از پذیرفتن اینها معذوریم.  امام در مرداد سال 1356 پیامی دادند که در کتاب
صحیفه امام، جلد سوم، صفحه 203 چاپ شده است. امام در این پیام خیلی صریح می‌فرمایند: «دشمنان علیه روحانیت
و اسلام نقشه می‌کشند و گاهی از راه مسلط کردن عمّال خبیث خود بر کشورهای
اسلامی و گاهی از راه ایجاد مذاهب باطله و ترویج بابیت، بهائیت و وهابیت و گاهی از
طریق احزاب انحرافی که امروز مکتب بی‌اساس مارکس با شکست مواجه هست و بی‌پایگی آن برملا شده است، عمّال
و اجانبی که خود ضد مکتب آن هستند، در ایران از آن تقلید می‌کنند.  من صریحاً اعلام می‌کنم که از این دستجات خائن چه کمونیست، چه مارکسیست و چه
منحرفین از مذهب تشیع و از مکتب مقدس اهل‌بیت عصمت(ع) به هر اسم و رسمی متنفر و بیزارم و
آنها را خائن به مملکت و اسلام و مذهب می‌دانم».

خبرنگار لوموند در
مصاحبه‌ای که در سال 56 با امام انجام داد، سئوال کرد: «آیا شما در اقدام سرنگونی شاه
با کمونیست‌ها همکاری می‌کنید؟» امام به‌شدت این سخن را رد کرد و فرمود: «من حتی به یاران و پیروان
خود در ایران هم گفته‌ام که حتی برای سرنگونی شاه هم هرگز با مارکسیست‌ها همکاری نکنند». امام با این متد
کلی، ناسیونالیست‌ها، مارکسیست‌ها و سوسیالیست‌ها و کسانی را که تحت ایسم‌های وارداتی کار می‌کردند، به رسمیت نمی‌شناخت و حاضر نبود با آنها
همکاری کند.

 امام با عناصر منحرف چه آنهایی که مخالف اندیشه
ولایت‌فقیه هستند، چه آنهایی که التقاطی فکر می‌کنند، مخالف بود. آنهایی که خودشان را در خط امام
می‌دانند، ولی انحرافی فکر می‌کنند ، از امام دم می‌زنند،ولی با اینها همکاری می‌کنند، دارند به امام خیانت می‌کنند و در حقیقت می‌خواهند راه امام را به انحراف
بکشانند. کسانی امروز با دستاویز قرار دادن راه و خط امام و زیر پوشش مکتب ایرانی،
اسلام ایرانی و جمهوری ایرانی دارند نقشه‌ها و نیرنگ‌هایی را پیش می‌برند تا بتوانند خط امام و راه
امام را به بیراهه بکشانند و البته این جریان که مربوط به امروز و دیروز نیست. وقتی
انقلاب پیروز شد، عده‌ای آمدند و پیشنهاد جمهوری ایرانی و جمهوری دموکراتیک را
دادند، ولی امام به‌شدت همه آنها را رد کرد. الان هم همین جریان دارد به شکل
دیگری و تحت عنوان جمهوری ایرانی یا مکتب ایرانی یا اسلام ایرانی دنبال می‌شود. همه
اینها نقشه‌ای است برای ایجاد تفرقه و تشتت میان ملت اسلام. می‌خواهند
آن وحدتی را که امام ایجاد کرده بود، با شیوه‌های مختلف از ما سلب کنند و
متأسفانه ما هم در برخی از موارد دچار اشتباه شدیم. این جریان اصولگرا و اصلاح‌طلب که امروز روی زبان همه  افتاده و هیچ‌کدام معنایش را نمی‌‌دانیم، سوغاتی است
که از انقلاب فرانسه به ما رسیده است. در جریان انقلاب فرانسه کسانی که هنوز پایبند
به اعتقادات قرون وسطی بودند، نامشان شد اصولگرا…

*بنیادگرا…

روحانی: بنیادگرا و آنهایی که جریان جدایی دین از سیاست را ترویج می‌کردند و خواهان جدایی دین از
سیاست بودند، شدند اصلاح‌طلب. همین را هم برای ما به ارمغان آوردند و ما هم بدون این‌که تحقیق کنیم، به ریش گرفتیم و
جمعی شدیم اصولگرا و جمعی شدیم اصلاح‌طلب و آن وحدت اسلامی که امام میان ما ایجاد کرد و همه را
زیر پرچم توحید گرد آورد، از بین بردیم.  وقتی
ملت ایران، انقلاب را به پیروزی رساند، نه عرب و عجم و ترک و فارس مطرح بود، نه چپ
و راست. همه پیرو یک خط و اسلام ناب محمدی بودند. رهبر عظیم‌الشأن ولی‌فقیه بود. مردم مسئله ولایت‌فقیه را با دل و جان پذیرفتند و
با اصل ولایت‌فقیه توانستند این انقلاب را به ثمر برسانند، ولی متأسفانه
این جریان‌ها راه دیگری را برای ایجاد اختلاف در جامعه ما به وجود
آوردند.

رحیمیان: مطالبی که از متن صحیفه امام اشاره کردید، آخرین سطرهای
وصیت‌نامه حضرت امام را تداعی کرد که آخرین کلمات صحیفه 21 جلدی امام است. امام در
آنجا  می‌گویند: «من در طول مدت نهضت و
انقلاب به‌واسطه سالوس و اسلام‌نمایی بعضی از افراد ذکری از آنان و تمجید کرده‌ام، ولی بعد فهمیدم از دغل‌بازی‌ آنان اغفال شده‌ام. آن تمجیدها درحالی بود که
خود را به جمهوری اسلامی متعهد و وفادار می‌نمایاندند. نباید از آن مسائل سوءاستفاده شود و
میزان در هرکس، حال فعلی اوست.» این آخرین جمله حضرت امام است. امام با همه عظمت و
جایگاه رفیعی که دارد، خاضعانه تعبیر می‌کند که در اثر دغل‌بازی آنها اغفال شده‌ام. به هر حال آیا این مسئله
مخصوص به زمان حضرت امام است؟ دو جور است، بعضی‌ها با دغل‌بازی و سالوسی خودشان را اسلام‌نما جلوه دادند، درحالی که
نبودند؛ بعضی‌ها شايد واقعاً پیرو امام بودند، علاقمند به امام بودند،
ولی یک روز دچار ارتداد – ارتداد به معنای سیاسی و انقلابی و خط امامی- دچار برگشت و سقوط شدند. نمونه بارزش شیخ علی
تهرانی است. شیخ علی تهرانی از آنهایی بود که به عنوان یک شاگرد علاقمند به امام ،افراط‌گری زیادی هم در تعبیراتش نسبت
به حضرت امام داشت…

 روحاني: انسان در عین حال گاهی از ایشان چیزهایی می‌بیند که نمی‌تواند بگوید واقعاً نسبت به
حضرت امام خلوص داشت. من اولین بار آقای شیخ علی تهرانی را سال 1356 در سوریه
دیدم. به حرم حضرت زینب(س) مشرف شده و با حاج‌آقامصطفی در صحن نشسته بودم. حاج‌آقامصطفی معرفی کرد که ایشان
شیخ علی تهرانی است. جلد اول کتاب نهضت امام تازه از چاپ درآمده بود. در باره حضرت
امام گفت: «به نظر شما تندروی امام باعث خونریزی 15 خرداد نشد؟ اگر با احتیاط
بیشتری حرکت می‌کرد، آیا خون مردم مصون نمی‌ماند؟» بعد از گذشت بیش از 14،
15 سال این حرف را زد. این نشان می‌دهد که در طرف لجاج و انحرافی بود.

رحیمیان: به هر حال عده‌ای واقعاً علاقمند و معتقد بودند، منتهی بعدها تدریجاً به
هر دلیلی مصداق «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ
مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ
الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ»(5) شدند؛ بعد امام می‌گوید: «میزان حال فعلی افراد
است». این نکته بسیار مهم و سرنوشت‌ساز است که علاوه بر این‌ که اگر جریانی دچار
انحراف فکری و اعتقادی است، همراهی و ائتلاف با آنها از منظر امام پذیرفته نیست.
چنانچه با سالوس خودش را طرفدار اسلام ناب جلوه داد و بعد که آشکار شد، امام می‌فرماید: «میزان حال فعلی افراد
است» و باز مسئله را منتفی اعلام و به نحوی استغفار می‌کند. اگر هم فردي احیاناً
معتقد باشد، ولی در حال حاضر دچار ارتداد و بازگشت از آن اعتقاد شده باشد، همین
حکم را دارد.

 نمونه ديگر اينکه حضرت امام در نامه‌ای که به آقای محتشمی در زمان
وزارت کشورش نوشتند، صریحاً راجع به نهضت آزادی حرف آخر را زدند. یکی از نکاتی که
در آن نامه آمده، عجیب است. گاهی در ضمن مباحث، صحبت‌ها و پیام‌های امام نکات ظریف و مهمی است
که با گذشت زمان آشکار می‌شود. امام در آنجا تصریح می‌کنند که آنها با تفسیر قرآن
گفتنشان مردم را منحرف می‌کنند. جالب است آن آقايي که همچنان مدعی پیروی از خط حضرت
امام است در حالي که خودش روحانی و معمم است، یک عضو ارشد نهضت آزادی که امام آن‌جور توصیفشان می‌کند و حتی روی مسئله تفسیر قرآن
کردنشان انگشت می‌گذارد که عامل انحراف مردم است‌، در جلسه ماهانه منزل ایشان می‌آید و تفسیر قرآن می‌گوید! بعد بعضي از آقایان، با
عنوان عضو دفتر امام می‌روند می‌نشینند در آن جلسه و زانو می‌زنند و تفسیر قرآن آقای کذا را
گوش می‌کنند!

روحانی: نتیجه‌اش این می‌شود که مرکز و مؤسسه‌ای که برای دفاع از خط امام بنا شده، کانونی می‌شود برای مخالفین امام و عواملی
از نهضت آزادی، طرفداران مهدی هاشمی و منتظری و جریان‌های انحرافی دیگر. جالب اینجاست
که  حتي عبدالله نوری که در دفاعیاتش رسماً
مرحوم آسید احمد آقای خمینی «رحمة‌الله‌علیه» را دروغگو می‌خواند، مرتبط با آنجاست. مؤسسه
نشر آثار امام  به وضعی دچار شده که می‌بینیم گاهی خودش تیشه به ریشه
امام می‌زند.

اختری: این مطلب خود به خود یادآور این نکته است که تاریخ مرتباً
تکرار می‌شود و ما این حوادث را در طول تاریخ مشاهده کرده‌ایم. کسانی که با حضرت رسول(ص)
از زمان حیاتش بودند، حالا با هر نیت و عقیده‌ای،  می‌بینیم بعد از حضرت رسول(ص) خطوط مختلفی را ایجاد کردند و
مهم‌تر از آن در دوران خلافت حضرت علی(ع)، کسانی که 25 سال کنار حضرت ایستادند،
وقتی مسئله قدرت طلبي و حکومت و مسائل ظاهری مطرح شد، منحرف ‌شدند، مثل زبیری که حضرت علی(ع)
او را از اهل بيت خودش می‌نامد، می‌فرماید: «زبیر تا وقتی که فرزند شوم او، عبدالله بزرگ نشده
بود، با ما بود». زبیر جزو کسانی بود که در آن جلسه اولِ مسجد، بعد از رحلت حضرت
رسول(ص)، اولین کسی بود یا جزو کسانی بود که بلند شد و اعتراض کرد که چرا حق حضرت
علی(ع) را غصب کردند؟ اما بعد می‌بینیم خلاف رویه قبل موضع‌گیری می‌کند.

وقتی به این نکاتی
که در اینجا اشاره شد، نگاه می‌کنیم، می‌بینیم حقیقتاً ایمان به خداوند متعال در کار نبوده، برای
اعتقاد به خدا و دلسوزی نسبت به اسلام نبوده. وقتی به همه کسانی که امروز در خط
انحراف و جزو مخالفین ولایت‌فقیه و رهبری و نظام جمهوری اسلامی هستند، نگاه می‌کنیم؛ می‌بینیم آنچه که آنها را به
بدبختی کشانده، قدرت‌طلبی و جاه‌طلبی است، برای این‌که اینها احساس می‌کنند جایگاه ندارند و یا چون
نتوانستند قدرت را به دست بگیرند، این طور موضع‌گیری می‌کنند و کارشان به جایی ‌رسید که نظام جمهوری اسلامی و
طرفداران امام را متهم به خشونت کردند و بعدها در روزنامه‌هایشان امام حسین(ع) و امیرالمؤمنین(ع)
را  هم متهم به خشونت کردند و گفتند:
«خشونت‌های حضرت علی باعث شد که امام حسین به شهادت رسید». به همین نحو هم امام را
متهم به خشونت کردند.  ولي آقايان حاضر
نشدند حتی یک اطلاعیه بدهند و اینها را محکوم و از امام دفاع کنند. امروز هم می‌بینیم اینها نه تنها از امام و
از اهداف امام دفاع نکردند، بلکه حاضر شدند عملا با آمریکا و تمام گروه‌های ضد انقلاب و حتی با گروه‌هایی مثل سلطنت‌طلب‌ها، رضا پهلوی و امثال اینها
همصدا شوند.

*یکی از مسائلی که
در طول سال
ها گاهی در معرض نفی یا اثباتقرار میگیرد، پیامها و مکتوبات حضرت
امام است که نمونه
اش نامه حضرت امام در مورد نهضت آزادي و  آقای منتظری و یا موارد مشابه است که در این
قضیه تشکیک شده که آیا دست
خط امام هست یا نیست؟ آیا امام خودشان اینها را نوشتهاند یا کس دیگری
نوشته است؟ گاهی مرحوم حاج احمد آقا را متهم می
کردند. آیا اصلاً
امکان داشت که مطلبی یا نامه
ای با امضای امام یا مهر امام منتشر شود و نامه امام نباشد
و کسی جرئت جعل نامه
های امام را داشت؟

ناصری: آقایان تفصیلش را بهتر می‌دانند، اما آنچه که ما دیدیم و
می‌دانیم، در مورد نامه‌ها و نوشته‌ها و اعلامیه‌ها و نظرات، امام قبل از این‌که حکمی یا اعلامیه‌ای را صادر کنند هیچ ‌وقت بدون فکر یا بدون تأمل کاری
را نمی‌کردند. همیشه بخصوص در تصمیم‌گیری‌های مهم، مدت‌ها طول می‌کشید که اطلاعات را جمع‌آوری  می‌کردند و بعد نظر می‌دادند.  

*آیا امکان داشت
اطلاعات غلط به ایشان داده شود؟

ناصری: ایشان به یکی دو مورد که اکتفا نمی‌کردند. بیشتر وقت‌ها از افراد موثق سئوالاتی می‌کردند. مجموعاً به خبرها دقت و
آنها را پیگیری و کسب اطلاع می‌کردند. بعد از انقلاب هم از طریق مسئولین مختلف،  اخبار را پیگیری و کسب اطلاع می‌کردند. قبل از انقلاب هم یادم
هست، اوایلی که گروه مؤتلفه تشکیل شده بود، ما کوچک‌تر بودیم…

* مگر شما جزو
مؤتلفه هم بودید؟

ناصری: بله.

*در چه سنی؟

ناصری: آن موقع مدرسه آقای مجتهدی می‌رفتم.
فکر می‌کنم 14، 15 ساله بودم. آن موقع
وارد تشکیلات مؤتلفه شدیم و مسئول هیئتی که در آن بودیم، مرحوم آقای صادق اسلامی
بود. در آنجا جلسات حلقه‌ای وجود
داشت و خیلی هم حساب‌ شده بود و
افراد این حلقه، افراد آن حلقه را درست نمی‌شناختند و از طریق رابط با هم ارتباط داشتند، اما در قتل منصور، دوستان
اشتباه کردند. ساواک شنود گذاشته بود و یک سرنخ پیدا کرد و آقایان لو رفتند. بعد
آمدیم قم و تا سال 45 که در قم بودیم و ساواک هنوز پیگیری می‌کرد. وقتی
امام آمدند نجف، شب بعدی که با دوستان رفتیم نجف، به حجره ما در قم ریختند تا ما
را دستگیر کنند. تازه آن  موقع فهمیدم که
ساواکی‌ها مترصد بودند بیایند و ما را
دستگیر کنند. خداخواهی بود که ما شب قبل فرار کرده و به  آبادان رفته بودیم و بعد هم از طریق خرمشهر به
بصره و نجف رفتیم.  

گاهی وقت‌ها که
خودمان یا دوستان می‌رفتیم قم،
اگر اعلامیه‌ای از امام چاپ می‌شد و یک جمله یا یک خط یا یک نقطه کم و زیاد می‌شد، امام فوری می‌گفتند عوضش کنید، ولو چند هزار تا بود. یادم هست شب
ششم بهمن و قبل از رفراندوم شاه بود و امام اعلامیه تندی داده بودند. 60 هزار تا از
آن اعلامیه را دوستان چاپ کردند. مرحوم آسید محمدتقی خاموشی و دو سه تا از دوستان
دیگرشان شبانه به زیرزمین‌ها اطراف‌ تهران
رفته و چاپخانه‌هایی را
پیدا کرده بودند که دور از نظر ساواک باشد. خدا رحمت کند آقای صادق امانی دست ‌اندرکار چاپ این اعلامیه‌ها بود و می‌خواست به‌نحوی این اعلامیه‌ها را توزیع کند. 60 هزار اعلامیه بدون اطلاع ساواک چاپ شده و خیلی مخفیانه
به دست دوستان داده شده بود که فردا پخش کنند اما يک کلمه عربي آن اشتباه نوشته
شده بود، امام فرمودند: «یا این را اصلاح کنید یا پخش نکنید». شبانه خودم و دو سه
تا از دوستان در مدرسه آقای مجتهدی تقسیم شدیم و هر کدام ده هزار تا پنج هزار تا
از این اعلامیه‌ها را
شبانه تا صبح تصحیح کردیم که فردایش پخش شد.

به هر حال امام دقت عجیبی در نوشته‌هایشان داشتند و مراقب بودند کلمه‌‌ای کم و زیاد نشود و به آنچه که می‌گویند عمل شود و خلاف آن عمل نشود. شبی بود بعد از شهادت حاج‌آقامصطفی، یاسر عرفات سیدي عرب را با نامه تسلیت خدمت
امام فرستاده بود. اتفاقاً من در دفتر امام بودم و کس دیگری نبود و خودم سید را خدمت
امام بردم. او عربی که صحبت می‌کرد، امام می‌فهمیدند،
اما می‌خواستند نکاتی را من به آن آقا
بگویم. آن ملاقات تمام شد. آقای جلال‌الدین فارسی تسلیت‌نامه یاسر
عرفات را همان جا ترجمه و ضمیمه کرده بود. ساعت ده شب، من، حاج‌احمدآقا، آقای املایی، آقای دعایی و آقای فردوسی در بیرونی امام نشسته بودیم. می‌خواستند این ترجمه را به خارج بفرستند تا بچه‌ها در آنجا چاپ کنند.

*یعنی خارج از عراق؟

بله، می‌خواستند
بفرستند اروپا که چاپ شود. در نامه، عرفات نوشته بود: «فوت فرزند شما را تسلیت می‌گوییم»، درحالی که ما معتقد بودیم که این شهادت
بوده است. دوستان پیشنهاد کردند حالا که می‌خواهیم مخابره کنیم، این را شهادت بنویسیم. ما گفتیم: «نه! اگر می‌خواهیم این کار را بکنیم از امام بپرسیم». حرف شد
که بپرسیم یا نپرسیم. بالاخره تصمیم بر این شد از امام بپرسیم، چون تعهدمان این
بود که هر کاری می‌کنیم از
امام بپرسیم. آقای فردوسی نزد امام رفت و همزمان احمدآقا هم برای کار خودش رفت
داخل. امام هنوز بیدار بود. آقای فردوسی به امام گفت که چنین قصدی داریم. امام هم
فرمودند: «نخیر! حق ندارید یک نقطه کم و زیاد کنید. همان ‌طوری که نوشته است، بنویسید». آقای فردوسی آمد و به
ما گفت که باید همین‌ طوری
بنویسید. عشق و علاقه‌ امام به
فرزند موجب نشد که امر خلافی را بگویند. حاج‌آقا مصطفی تازه فوت کرده بود و حاج‌احمد آقا تازه سه چهار ماهی می‌شد که به نجف آمده
بود. یکدفعه دیدیم سرخ شده و دارد می‌لرزد. بعد چمباتمه زد و نشست و گفت: «هرچه هست بنویسید». پرسیدیم: «چه شده؟»
حاج‌احمدآقا گفت: «من داشتم می‌آمدم بیرون، امام به من گفت: احمد! اگر یک جمله از
نامه مردم کم و زیاد کنی، پوست از کله‌ات می‌کنم!» این
عین عبارت آسید احمد آقا بود که از امام نقل کرد.

امام در این قضیه نه ملاحظه پسرش را می‌کرد و نه هیچ کس دیگری را و این‌قدر دقیق بود که یک کلمه از کلمات نامه مردم نباید
کم و زیاد می‌شد…

رحیمیان:  جالب است که تازه اين حساسيت
امام مربوط به ترجمه نامه عرفات بوده؛ تا چه رسد به مطالب مربوط به خودشان که محال
بود بگذارند کسي در آن تصرف يا اعمال نظر کند.

ناصری: این را باید برای کسانی گفت که می‌گفتند امام تحت تأثیر ماست و اعلامیه‌هایش را ما می‌نوشتیم.
اصلاً این معنا برای امام مطرح نبود. هرچه را که دیگران می‌خواستند در این معنا بفهمند، خودش با استمدادی که خدا
به او می‌کرد،
زودتر از دیگران می‌فهمید و
خودش وارد کار می‌شد. امام
اول اعلامیه را می‌نوشتند،
مهر می‌کردند، می‌دادند بیرون، دَرنویس می‌شد، باز می‌دادیم امام امضا می‌کردند و می‌آمد بیرون
و آن نسخه اصلی را خودشان نگه می‌داشتند. این‌طور نبود
که امام نسخه اصلی را به ما بدهند. آن نسخه‌ای که می‌رفت
چاپخانه، معمولاً نسخه‌ای بود که
ما از روی دستخط امام نوشته بودیم و ایشان تأیید کرده بودند. همین اعلامیه‌ای را هم که به مکه بردیم، همین‌طوری بود و 40 هزار تا چاپ کردیم. اعلامیه امام را
آوردند دم در خانه دادند و ما نسخه‌برداری کردیم. امام به تک‌ تک نکات دقت می‌کردند.  

رحیمیان: همان اعلامیه‌ای که به خاطرش دو سال در مکه در حبس بودید!

ناصری: بله، امام اول نوشتند، ما نسخه‌برداری کردیم و فرستادیم و امام دو خط را خط زدند. گمانم مرحوم فردوسی‌ رفت پیش امام و گفت: «آقا! این‌که از فرازهای مهم اعلامیه شماست». امام فرموده
بودند: «رفقای ما را در آنجا گردن می‌زنند». آن فراز این بود که رژیم سلطنتی در نزد اسلام و قرآن، بدترین رژیم‌هاست. امام این را خط زدند. یادم هست وقتی در
دادگاه عربستان بودم و 11 مورد را به عنوان اتهام ما از اعلامیه بیرون کشیدند، یاد
حرف امام افتادم که اگر آن جمله بود، لحظه‌ای امانم نمی‌دادند و
این هم از معجزات نظرات امام بود. امام دقت‌های عجیبی داشت.

*پس امام از این جهت حق حیات هم به گردن شما دارند!

ناصری: واقعاً همین ‌طور است.
من در آن دادگاه فکر کردم خداوند چگونه امام را هدایت کرد که این کار را بکند. این‌ که می‌گویند مؤمن رموزی را می‌فهمد که دیگران نمی‌فهمند، همین است. به هر حال از مجموع حرکت امام و اعلامیه‌هایشان که ما در تهران یا در نجف می‌گرفتیم یا نامه‌هایی که می‌نوشتند، کاملاً مشخص است که ایشان مطلقاً تحت تأثیر کسی نبودند. البته ایشان
اطلاعات و اخبار را از طرق مختلف دریافت می‌کردند، ولی این‌که ایده‌ای را از دیگران بگیرند، ابداً این‌گونه نبود و یا این‌ که مثلاً من بگویم اعتقادم این است و ایشان نظرش
برگردد. ابداً چنین چیزی نبود.

یک بار امام به ما گفتند سعی کنید خودتان نسبت به اشخاص شناخت پیدا کنید. به
شناخت دیگران کاری نداشته باشید. امام در اکثر حرکت‌ها بر اساس شناختی که خودشان پیدا می‌کردند، ضرورت‌ها و مسائل مهم کشوری را تشخیص می‌دادند و با اتکای محضی که به خدا داشتند، تصمیم می‌گرفتند. عقل فعال و روشن‌بینی بالا یکی از ویژگی‌های مهم امام بود. امام عقل فعال، یعنی عقل تحلیلی
داشت و بسیاری از اشتباهاتی را که دیگران می‌کنند، به دلیل این عقل تحلیلی، نمی‌کرد و مصون بود. این عقل تحلیلی و دقت بالا نمی‌گذاشت امام دچار لغزش شود.

بسیاری از افرادی که از میان مسئولین، علما و بزرگان صدمه خوردند و برای
اسلام مشکل درست ‌کردند و
می‌کنند، به خاطر این است که عقل مستقل و تحلیلی ندارند. غالباً فکر می‌کنم امیرکبیر چرا کشته شد؟ چون ناصرالدین‌شاه عقل تحلیلی نداشت و هرچه را که درِ گوشش می‌گفتند، قبول می‌کرد و نظرش عوض می‌شد. امام این‌ طوری نبود که درِ گوشی‌ها عقلش را عوض کند. آنهایی که عقل مستقل نداشتند، دیگران
رفتند و چیزهائی را درِ گوششان گفتند و آنها هم با عقل دیگران تصمیم‌گیری کردند، اما امام با عقل دیگران تحلیل نمی‌کرد، با عقل تحلیلی خودش و با استمداد از خدا تصمیم
می‌گرفت و الحمدلله در تمام تصمیم‌گیری‌هایی هم که کرده، تمام نظریاتش صائب هستند. امام در پاریس دهها مصاحبه کرده،
تمام آنها چه در باره انقلاب، چه در باره اسلام و دموکراسی و بقیه مباحث طوری
نبوده که بعداً کسی بیاید بگوید شما در پاریس این را گفتی و حالا داری جور دیگری
عمل می‌کنی.

 *حاج آقاي رحيميان!
با عنايت به اينکه جنابعالی تا روز آخر حیات امام از نزدیک خدمت ایشان بودید، مشخصاً
در مورد چگونگي صدور پیام​های حضرت امام به خصوص در بعد از پیروزی انقلاب مشاهدات
خودتان را بیان فرمایید.

رحيميان: مکتوبات و پیامهای امام چندگونه بود اجازات امور حسبیه معمولاً متن یکسانی
داشت که وقتی مراحل درخواست اجازه طی مي​شد و موافقت مي​کردند، آقای رسولی محلاتی
آنها را مي​نوشت و خدمت امام داده مي​شد و بعد
از خواندن، آن را امضاء مي​کردند یا مهر مي​شد.

مورد دیگر پاسخ تلگرافهای تبریک سران کشورها بود که آن هم عمدتاً متن یکسانی
داشت که به مناسبت شرائط روز نکته​ای هم
امام دستور مي​دادند به آن اضافه شود. این پیام ها هم عمدتاً  به خط آقای رسولی است و تعدادی هم به خط اینجانب
است که امام بعد از خواندن متن، امضاء مي​کردند. بعضی از احکام فرماندهان ارتش و
سپاه هم تقریباً به همین​گونه بود.

اما نامه​ها و پیامها و احکام کلاً دست نوشته شخص حضرت امام بود هر چند در
بعضی موارد به خصوص پیام های طولانی به دلیل این که حضرت امام تدریجاً طی چندين
روز روی کاغذهای مختلف می​نوشتند و
احیاناً در حاشیه صفحات هم می​نوشتند،
لذا مي​د​ادند تا آقای رسولی محلاتی و در مواردی اینجانب پاک نویس کنیم. تمام متن
این بخش از پیام هــا به خط امام هم اکنون موجود است و مشخص است پاک نویس کدام یک
خط آقای رسولی و کدام یک خط اینجانب است و هرگز یک کلمه کم و زیاد نشده است.

بسیاری از موارد هم بدون پاک نویس عین خط امام منتشر شده است. مانند نامه
درباره نهضت آزادی و نامه به آقای منتظری، وصیت نامه سیاسی عبادی و….

بهرحال آنچه قطعی و مسلّم است در همه مواردي که امضای امام پای آن قرار
گرفته است دقیقاً و بدون یک کلمه کم و زیاد، انشای شخص حضرت امام اســت و لي بعضا
از سوي کسانی که  برخي نوشته​های امام آنها را افشاء و رسوا کرده، مانند لیبرال ها و نهضت آزادی نسبت به
آن نوشته​ها تشکیک شده است. مثل نامه حضرت امام به آقای
محتشمی که در این مورد هم مي​دانید مرحوم حاج احمدآقا از ابراهیم یزدی شکایت کرد و
بعد از کارشناسی رسمی دادگستری و اثبات اينکه نامه مزبور دست​خط امام است، ابراهيم یزدی محکوم شد.

 

*يکي از نوههاي امام در مصاحبهای گفته بود که
امام تحت تأثیر نوه
هایشان بودند و نظراتشان عوض میشد و امروز اگر
زنده بودند، حتی نتیجه
های حضرت امام هم میتوانستند رویشان
تأثیر بگذارند و دیدگاه
هایشان را  نسبت به
برخي مسايل عوض کنند! یک وقت انسان از عقل دیگران استفاده می‌کند، یک وقت از
القائات دیگران. آيا چنين ادعايي در مورد حضرت امام مي​تواند واقعيت داشته باشد؟

ناصری: این‌که توهین
به امام است و نشان می‌دهد که
اینها شخصیت امام را نمی‌شناسند.
امام هرگز چیزی را که مطابق شرع و اسلام نبود، نمی‌پذیرفت و از کسی هم نمی‌ترسید.

روحانی: اگر چنین بود که امام، امام نبود!

اختری: این مورد را اگر خودم ندیده بودم، نمی‌توانستم قبول کنم و شاید خیلی‌ها هم باشند که نتوانند قبول کنند. چند قضیه اتفاق
افتاده است که وقتی انسان اینها را کنار هم می‌گذارد، می‌بیند روحیه امام جوری بود که اطرافیان امام اصلاً نمی‌توانستند چیزی را به او القا کنند.  

سال 53 یا 54 بود و امام در نجف سخنرانی کردند. من آن موقع در ایران بودم.
امام قضایایی را از داخل سیستان و بلوچستان از فقر و گرسنگی و بیچارگی‌های مردم گفتند که واقعاً بسیاری از افرادی که
اینجا بودند، از جمله خود ماها خبر نداشتیم. آگاهی و اطلاعات و شناخت امام به شکلی
بود که افراد دیگر اصلاً نمی‌توانستند چیزی را به ایشان القا کنند. معروف است که امام بعد از قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، مرحوم سعیدی را پیش مراجع
دیگر فرستادند تا ببینند آنها در مورد این قضیه چه کار خواهند کرد و چه نظری
دارند. مرحوم سعیدی برگشتند خدمت امام و گفتند رفتم و با آقایان صحبت کردم، فلانی
این ‌جوری گفت آن یکی جور دیگر. مرحوم
شهید سعیدی به اصطلاح تفسیر و تحلیل می‌کند و می‌گوید:
«این آقایان همه‌شان شرط و
شروط گذاشتند. اینها نمی‌آیند.»
امام فرمود: «ولی من ادامه می‌دهم.» شهید سعیدی باز اصرار می‌کند که: «آقا! اینها نمی‌آیند و شما را تنها می‌گذارند و کار مشکل می‌شود.» امام می‌فرماید:
«من تمام شب را روی این موضوع فکر کرده‌ام و این کار را دنبال می‌کنم و جلو می‌روم: ولو بلغ
ما بلغ» این، طرز اندیشیدن امام است و دیگران به هیچ وجه نمی‌توانستند بر او تأثیر بگذارند.

در نجف که بودیم قضیه‌ای پیش آمد و ما سه نفر بودیم که جمع شدیم و رفتیم نزد امام. قضيه از اين
قرار بود که در نجف، شهریه‌ حضرت امام توسط آقایی به نام رضاییان توزيع مي​شد که طرفدار آقای
شریعتمداری بود. آقای رضاییان با این آقای روحانی ما که اينجا حضور دارند، بد بود.
ایشان رفته بود شهریه بگیرد، او برخوردی کرده بود که ما خیلی ناراحت شدیم و دنبال
این رفتیم که توزيع شهریه مجموعه طرفداران امام را جدا کنیم. نامه نوشتیم و رفتیم
خدمت حضرت امام و صحبت کردیم. ما طرفداران حضرت امام دو دسته بودیم. یک عده موافق
بودیم که شهریه را جدا کنیم و از دست رضاییان بگیریم و یک عده معتقد بودند عیب
ندارد، بگذریم و برویم، ولی ما اصرار کردیم. شب رفتیم خدمت امام و لیستی را که امضا
کرده بودیم خدمت ایشان دادیم و قضیه را گفتیم. امام فرمود: «شما می‌دانید که من رضاییان را نمی‌شناسم، ولی 40 سال است که با آقای خلخالی رفیق هستم
و به او اعتماد دارم».

رحیمیان:  مرحوم شيخ نصرالله خلخالی.

اختری: بله، خدا رحمتش کند. امام فرمودند من با او رفیق هستم و به او اعتماد دارم و
شهریه را به او داده‌ام، ولی او
واگذار کرده و من هم چیزی نگفته‌ام. شما اگر نمی‌خواهید،
مشکلی نیست. من می‌گویم
شهریه این مجموعه را جدا کنند. موقعی که می‌رفتیم بیرون، یک چیزی به ذهنم آمد که ما می‌رویم و مرحوم حاج‌آقا مصطفی می‌آید و امام از او می‌پرسند که قضیه چیست؟ مرحوم  حاج آقامصطفی که نظرش در اين مورد با ما موافق
نبود، نظر امام را عوض خواهد کرد. لذا برگشتم و به امام عرض کردم: «حاج‌آقا مصطفی
موافق نظر ما نيست». امام با قاطعيت جمله​اي را
گفتند که فهميدم امکان ندارد نظرشان تحت تاثير نظر حاج​آقا مصطفي عوض شود. اگر کس
دیگری این را به من می‌گفت، شاید نمی‌توانستم باور کنم، ولی به گوش خودم شنیدم.
کسی که نسبت به فرزند عزیزش که مجتهدي بزرگوار است و به شدت مورد علاقه ايشان است،
اين​گونه برخورد مي​کند، آن هم در برابر یک طلبه 22-
23 ساله که از یک گوشه ایران بلند شده آمده و هنوز امام شناخت چنداني از او و
خانواده‌اش ندارد. ولي امام به یک خواسته بحق دیگران این‌گونه توجه دارد. چنین
شخصیتی کسی نیست کسی از اطرافیان بتواند روی او تأثیر بگذارد.

 یکی هم در مسئله خود مرجعیت بود.
بعد از رحلت آقای حکیم «رحمة‌الله‌علیه»، برای مرجعیت تلاش می‌شد. بزرگان و فضلای قم اطلاعیه‌ای نوشتند و مرجعیت را به امام ارجاع دادند و ایشان را به عنوان مرجع معرفی
کردند. این اطلاعیه به نجف آمد و ما بنا داشتیم آن را با علمای نجف هم تکمیل و
برای مرجعیت امام تلاش کنیم. امام فهمید که ما داریم اطلاعیه‌ای می‌نویسیم که در کشورهای مختلف پخش کنیم. امام
وقتی متوجه شد، جلوی آن را گرفت و گفت: «این کار را نکنید» و نگذاشت این کار انجام
بگیرد.

اطرافیان هرگز نمی‌توانستند به
آنچه که خواست امام نبود و امام به آن اعتقاد نداشت، عمل کنند. امام از دور و
نزدیک از هرگونه دخالتی در حرکت خود جلوگیری می‌کرد و نمی‌گذاشت کسی بر او تأثیر بگذارد. این ویژگی بارز زندگی و رهبری حضرت امام بود
که هیچ وقت ملاحظه افراد و اشخاص و نزدیکان و دوستان و کسان دیگر را نمی‌کرد، از جمله در مسئله پس از رحلت آیت‌الله حکیم. مرحوم جلیلی کرمانشاهی در زمان آقای
حکیم در کرمانشاه وکیل مطلق ایشان و بسیار فعال بود و جایگاه مهمی هم داشت. علمای
ایران خیلی جاها به امام ارجاع داده بودند و بعضی جاها هم ارجاع نداده بودند. از
جمله مرحوم آقای جلیلی بود که مدرسین و فضلای قم که با او صحبت کرده بودند، گفته
بود: «امام مثل آقای حکیم به من وکالت مطلق بدهد تا من به ایشان ارجاع بدهم». امام
فرموده بود: «من به کسی وکالت مطلق نمی‌دهم». یادم می‌آید که
حضرت آیت‌الله مؤمن
«حفظه الله» به نجف مشرف شده و این پیام را از بعضی از آقایان و از جمله آقای
منتظری آورده بودند که به امام بگویند، مصلحت است که امام این وکالت مطلق را به
مرحوم جلیلی کرمانشاهی بدهد. جناب آقای مؤمن هم با امام صحبت کرده بودند و ایشان
زیر بار نرفته بود. عبارت امام هم که آقای مؤمن آن موقع نقل کرد، این بود که: «اگر
من به آقای جلیلی وکالت مطلق بدهم، آقای شیخ عطاءالله در آنجا چه کار کند؟ علمای
دیگر چه کار کنند؟»

 خلاصه مدرسین و علما و فضلای قم که
طرفدار امام بودند و آنهایی که در نجف بودند، همه آمدند و از یک موضوعی که شايد آن‌قدرها هم در مسیر انقلاب تأثیر نداشت، حمایت کردند،
اما امام چون قبول نداشت، انجام نداد. افراد نه در بعد خانوادگی و نه در ابعاد
دیگر نمی‌توانستند
بر فکر امام تأثیر بگذازند. طبیعی است که امام نسبت به خانواده، فرزندان و نوه‌ها و اطرافيان خود عاطفه نشان می‌داد و ممکن بود در مسائل خانوادگی وروزمره ، به حرف
آنها گوش دهد، اما در تصمیمات اساسی و کلی ابداً تحت تأثیر کسی نبود. معلوم می‌شود این بچه‌ها اصلاً امام را  درست درک نکرده‌اند. اینها در کنار امام نبوده‌اند که روش و منش امام را در موقعیت‌های مختلف ببینند و اصلاً در سن و موقعیتی نبودند
که بتوانند حرکت رهبری و ولایتی امام را درک کنند، لذا امروز نمی‌توانند ادعا کنند که اگر حرف می‌زدند، امام قبول می‌کرد. امام تحت تأثیر هیچ‌کس قرار نمی‌گرفت.

رحیمیان: یک بار که قاچاقی به ایران آمدیم و برگشتیم نجف، روز آخر آقای هاشمی
رفسنجاني برای امام پیام‌هایی دادند
که بعضی از آنها مربوط به بعضی از مراجع بود. خدمت امام رسیدم و مسائل را خدمت
ایشان عرض کردم، ولی تا آمدم مسئله مراجع را بگویم، هنوز کلمه اول را نگفته بودم،
امام با دستشان اشاره کردند که ادامه ندهم. من زبانم بند آمد و اصلاً نتوانستم حتی
یک کلمه راجع به مراجع حرف بزنم تا چه رسد به اينکه تاثير بگذارم!

روحانی: به دو نکته باید اشاره کنم. اول در مورد اعلامیه‌هاست. امام در نجف وقتی اعلامیه‌ها را می‌نوشتند، می‌فرستادند
تا افراد ببینند و هرکس نظری دارد، بدهد. افراد نظر می‌دادند، گاهی ایشان می‌پسندیدند، گاهی هم قبول نمی‌کردند. البته نظر ما اکثراً عبارتی بود. کمتر یادم
می‌آید که محتوایی چیزی فهمیده
باشیم. آقای دعایی بعضا اعلامیه‌ها را می‌برد بغداد
پیش اعضای سازمان مجاهدین خلق، تراب حق‌شناس و بقیه ولي جالب اینجاست که اینها نتوانستند حتی یک کلمه در اعلامیه‌های حضرت امام بگنجانند. این خیلی جالب بود.

نکته مهم‌تر
اعلامیه‌‌ای بود که
امام علیه شرکت در حزب رستاخیز داد که: «من در این کنج غربت از وضع اسفبار ملت
ایران رنج می‌برم و
چقدر خوب بود که در این شرایط حساس در کنار آنها بودم». من به جای «چقدر خوب بود»
نوشتم، «چقدر دوست داشتم» و امام خط زدند. دادیم آقای دعایی خواند و نوشت «چقدر
دوست داشتم» و برد خدمت امام، آقای فردوسی‌، آقای املایی و هر کدام از برادرها خواندند و نوشتند  «چقدر دوست داشتم» و امام باز خط زدند. آخر من
نفهمیدم منظور امام از این‌که اصرار داشت چقدر دوست داشتم نباشد، چه بود و چرا ایشان اصرار داشت بنویسد
«چقدر خوب بود». تا امروز هم نفهمیده‌ام!

رحیمیان: در اعلامیه 28 صفر 1395، تحریم شرکت در حزب رستاخیز.

روحانی: سال 54 است.

رحیمیان: 21 اسفند 53.

روحانی: بله. این یک نکته که امام حتی بین عبارت «چقدر خوب بود» و «چقدر دوست
داشتم»، وقتی مصلحت ندیدند، به حرف هیچ‌کس ترتيب اثر ندادند. درست است که امام اعلامیه‌ها را می‌فرستادند و برادرها نظر می‌دادند، ولی نظرشان اکثراً نظر عبارتی بود و اگر مصلحت نمي​​ديدند، قبول نمی‌کردند.

اختری: مسئله دوست داشتن و نداشتن نبود. امام هیچ‌ وقت نمی‌خواست چیزی مسئله شخصی خودش باشد.

روحانی: و اما نکته‌ای درباره
فرمایش آن نوه امام. باید به ایشان بگوییم اگر امام می‌خواست تحت تأثیر نوه و نتیجه و نبیره قرار بگیرد،
قبل از شما خیلی‌ها آمدند
که امام را تحت تأثیر قرار بدهند، منافقین آمدند، جبهه ملی‌ها آمدند، کمونیست‌ها آمدند، نهضت آزادی‌ها آمدند…

گفته‌اند از
گذشتگانتان با خیر یاد کنید: «اذکروا موتاکم بالخیر». ولي یکی از معضلاتي که اوايل
نهضت ما در قم داشتیم، برخي منسوبان حضرت امام بودند. اینها به‌شدت با حرکت‌های تند و انقلابی مخالف بودند، در عین حال که شبانه‌روز هم با امام محشور بودند، اما نتوانستند بر امام
کوچک‌ترین تأثیری بگذارند.

بالاتر از این بگویم، خدا رحمت کند آقای لواسانی را که از دوران کودکی و
نوجوانی دوست صمیمی امام بود. بعد از قضیه مدرسه فیضیه چند نفر می‌آیند و خانه امام می‌مانند. خانم امام و حاج‌آقا مصطفی کربلا مشرف شده بودند و امام در خانه
تنها بود. اینها به امام می‌گویند: «ما دیگر نمی‌گذاریم شما از حالا به بعد کار سیاسی کنید. با اطلاعیه دادن و سخنرانی کردن،
جان شما در خطر است. ما می‌آییم و اینجا می‌مانیم تا
شما را از این کار باز داریم». امام هیچ حرفی نزدند. اینها هم ‌آمدند و در خدمت امام بودند. ناهار را با امام می‌خورند و بعد از ناهار می‌خوابند. اینها که می‌خوابند، امام بلند می‌شود می‌آید بیرون و می‌نشیند و
آن اعلامیه معروف «شاه‌دوستی
یعنی غارتگری، شاه‌دوستی
یعنی آدمکشی…» را می‌نویسد و
به آشیخ فضل‌الله محلاتی
می‌دهد و می‌گوید: «برو این را چاپ کن» و بعد می‌آید می‌گیرد می‌خوابد. بعد
اینها بلند می‌شوند و
چای می‌خورند، شب هم می‌مانند و فردا یکمرتبه می‌بینند تعداد زیادی از این اعلامیه روی کرسی است! می‌پرسند: «این را کی نوشتید؟» امام می‌گویند: «وقتی شما خواب بودید!». [خنده حضار]

امام این‌جور
شخصیتی داشت. باید به امثال اين افراد گفت اگر قرار بود امام تحت تأثیر قرار
بگیرد، نوبت به شماها نمی‌رسید. قبل از این‌ که شماها
به صحنه تشریف بیاورید، خیلی‌ها بودند که تلاش کردند امام را آلت دست قرار بدهند. یک عده تلاش کردند امام
را از مبارزه باز دارند، یک عده دوست داشتند امام را آلت دست خود قرار بدهند، اما
امام در مقابل همه ایستادند و راه خود و هدف خود را گم نکردند. شما چه می‌گویید؟ چرا بی‌جهت آب به آسیاب دشمن می‌ریزید؟

رحیمیان: آقای پسندیده تا آخر عمرش عکس مصدق را از بالای تاقچه اتاقش برنداشت. استاد
امام و جای پدر امام و در اوج صمیمیت با امام بود، ولی هرگز تفکر آقای پسندیده در
امام تأثیر نگذاشت.

اختری: در نجف که بودیم یک نفر ازدواج کرده بود و وضعش خوب نبود، گفتیم برویم به
امام بگوییم پول بدهند برایش یخچال بخریم. من فکر کردم بهتر است به حاج‌آقا مصطفی بگوییم. رفتم و گفتم. ایشان گفت: «من اگر
بگویم آقا نمی‌دهد.
خودتان بگویید بهتر است». من رفتم و به امام گفتم و ایشان هم پول دادند و یخچال را
خریدیم و به آن بنده خدا دادیم.

*آن هم حاجآقا مصطفی که به تعبیر خود امام نور چشم و میوه دل امام
بود. خیلی نکته مهمی است.

اختری: من واقعاً وقتی می‌شنوم بعضی‌ها می‌گویند امام تحت تأثیر قرار می‌گرفت، با این چیزهایی که خودم دیدم، حیرت می‌کنم و معلوم می‌شود اینها اصلاً و ابداً امام را نشناخته‌اند.   

رحیمیان: البته این نکته در اینجا باید یادآوری شود که امام در امور متعارف و منطبق
با موازین شرعی به حرف دیگران ترتیب اثر می داد. مثلاً اگر حاج عیسی می​گفت مثلاً این استکان نجس است، امام ترتیب اثر می​دادند. يا وقتی که قرار بود برای شخصی اجاره امورحسبیه صادر کنند باید دو
نفر که مورد وثوق امام بودند، آن شخص را توثیق کنند و امام برای تمام اجازات به
این توثیق​ها ترتیب اثر می​دادند. اما در موارد مهم و آنجایی که تکلیف شرعی خود را تشخیص می​دادند، به دلسوزی​ها و توصیه​های دیگران، توجهی نمی​کردند؛ و
جالب آن که در عموم این موارد برخلاف پیش​بینی
دیگران، گذشت زمان نشان می داد که امام درست عمل کرده​اند و حق با امام بوده است و در موارد استثنائی مثل انتخاب بازرگان برای
نخست وزیری دولت موقت که امام قبول کردند و یا انتخاب قائم مقام رهبری که امام
سکوت کردند، بعدها حضرت امام در اين موارد که البته برحسب نظر و پیشنهاد دیگران
شکل گرفت، در نامه عزل آقاي منتظري در تاريخ 6/1/68 تصريح فرمودند: «والله قسم من
از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم … والله قسم من با نخست وزيري بازرگان مخالف
بودم… و در تمام موارد، نظر دوستان را پذيرفتم».

 

*در یکی از نشریات دفتر نشر آثار امام، مقالهای از حجاریان آمده
بود که امام تدریجاً به ایده ولایت
فقیه رسید و این
مسئله از ابتدا برای امام مطرح نبود. سئوال این است که اصل اعتقاد به ولایت
فقیه و حکومت
اسلامی، صرف
نظر از تدرّجی که برای تحقق آن لازم بود، برای امام ایده
جدیدی بود و در سال
های مشرف به پیروزی انقلاب به آن رسیدند یا از قبل به آن
اعتقاد داشتند؟

ناصری: من معتقدم قبل از پاسخ به این سئوال باید شخصیت امام و پیشینه حرکت‌های ایشان را بررسی کنیم. امام در سال 22 کشف‌اسرار را
می‌نویسد و در آنجا اشاراتی به حکومت اسلامی دارد. در سال 31 یا 32 در کتابخانه
وزیری یزد آن نامه را در مورد سفارش به علمای اسلام در باره مصالح اسلام و «أَن تَقُومُوا
لِلَّهِ مَثْنَى وَ فُرَادَى» می‌نویسد و ایده حکومت اسلامی و نحوه پایه‌گذاری آن را مطرح می‌کند. شاگردان ایشان از جمله
مرحوم آقای بهشتی ایده امام را گرفته بودند و در قم جلساتی را برای بحث در باره
حکومت اسلامی برگزار می‌کردند.
امام در قضیه مشروطه و قبل و بعد از آن تجربه‌های فراوانی را اندوخته و قضیه مرحوم مدرس و آیت‌الله کاشانی و مرحوم نائینی را دیده و حضور پیدا
کرده بودند. در مجلس مدرس می‌نشستند، با آقای کاشانی ارتباط داشتند و با این سیری که طی می‌کنند و این قضایایی که می‌بینند و بحث‌هایی که با بزرگان و علما داشتند، بحث حکومت اسلامی، یعنی حکومت
امیرالمؤمنین(ع) و حکومتی را که امام باقر(ع) و امام صادق(ع) پایه‌ریزی کردند، منتهی اجرای آن در زمان خودشان امکان
نداشته است، با ظرفیت‌های بالای علمی و عرفان و معرفت خاصی که نسبت به ولایت داشتند،
مطرح و محقق می‌کنند.

ولایت الله، ولایت رسول(ص) و ولایت اهل‌بیت(ع) بر جامعه و ضرورت حاکمیت خداوند بر جامعه و
ضرورت حاکمیت اسلام بر جامعه چیزی نیست که پوشیده باشد و امام هم نداند. این ایده
همه بوده است، منتهی بزرگان دیگر یا احتمالش را نمی‌دادند که بتوانند عمل کنند یا فکرشان تا اینجا نمی‌رسیده که می‌شود این کار را کرد.

امام همه این تجربیات و اطلاعات را گرفته و همه این مباحث را طی کرده بود و
لذا در همان سخنرانی‌های اولیه
فریاد می‌زند: ای
علمای اسلام! به داد اسلام برسید، ای نجف! ای قم! به داد اسلام برسید. معنای این
فریادها این است که امام می‌خواسته شاه را اصلاح کند؟ یا شاخ و برگ برای حکومت شاه درست کند؟ این حرف‌ها نیست. همه اینها به این نکته برمی‌گردد که نظر امام از اول، تحقق حاکمیت اسلام بوده
است، منتهی امام با درایت و برنامه‌ریزی زیبایی، مرحله به مرحله پیش رفت. این بسیار هنر بزرگی است، چون دیگران
که به میدان آمدند و همه چیز را ناگهان 
مطرح کردند، دشمنان علیه آنها قیام و نهضت را خراب کردند، از جمله فداییان
اسلام که به میدان آمدند و آشکارا کارهایی کردند، زود جمعشان کردند. البته شیوه
آنها با امام فرق می‌کرد. امام
یک مجتهد و فقیه عالی‌مقام در
دین است و تمام احکام دین را می‌داند و با اجتهاد عمل می‌کند. امام یک عارف بزرگ و یک انسان مبارز مجاهد اخلاقی است و جهاد خدایی می‌کند.

رحیمیان: امام بحث حکومت اسلامی را در سال 48، 49 مطرح کردند، ولی در سخنرانی 4 آبان
1343 در منزلشان علیه کاپیتولاسیون جمله‌ای دارند که ذکر آن جالب است. ایشان می‌فرمایند
وکلایی که بلند شدند و نشستند و این قانون را تصویب کردند، وکیل ملت نیستند. اگر
هم وکیل باشند، من آنها را عزل کردم. وظیفه یک مجتهد و مرجع تقلید از موضع مرجع
تقلید بودن که بیان احکام است، آیا اگر او ولايت نباشد، می‌تواند وکیل کسی را عزل
کند؟ عزل وکیل از جایگاه ولایت و اعمال ولایت ممکن است، پس امام از آغازین مراحل
نهضت، از منظر ولایت‌فقیه نهضت را شروع می‌کند. شاید هم یکی از تفاوت‌های اساسی
نهضت امام که به نتیجه رسید و سایر نهضت‌هایی که به نتیجه نرسیدند و ناکام ماندند،
همین است که امام وقتی نهضت را از جایگاه و خاستگاه ولایت و اعمال ولایت شروع می‌کند،
طبعاً ساز و کارهای آن را هم می‌داند و به نتیجه می‌رسد.

اختری: من که این ‌طور
معتقدم که امام به مناسبت درک درست از دین و شناخت خوب از خدای متعال، اصلاً
حاکمیت غیر از خدا روی زمین را نمی‌توانسته ببیند.

*مجتهدهای دیگر هم که همین قرآن را خوانده بودند.

اختری: بحث شناخت است. یک کسی می‌رود سراغ عرفان و بالاخره سر از اینجا در می‌آورد که می‌شود بت، یکی فنای فی‌الله می‌شود و
خودش را نمی‌بیند و
هرچه می‌بیند
خداست.

رحیمیان:  اصولا بخش اعظم قرآن و احکام اسلام،
از جمله جهاد، دفاع، مسائل اقتصادی کلان و… جز با شکل‌گیری حکومت اسلامی محقق
نمی‌شوند.

اختری: این یک واقعیت است، اما می‌خواهیم ببینیم نظر امام در این قضیه چه بوده؟ مرحوم صاحب جواهر و دیگران هم
در باره حکومت اسلامی یا ولایت‌فقیه بحث و این واقعیت را بیان کرده‌اند، اما در این صدد نبوده‌اند که حکومت را محقق کنند.

*باور نداشتند که امکان تحقق پيدا کند!

ناصری: امتیاز امام درایت، شجاعت و تعصب شدید نسبت به خدای متعال است. به قول
امیرالمؤمنین(ع) «…خشن فی ذات الله»، می ‌خواهد حاکمیت خدا در زمین را محقق کند.
وقتی امام را از حرف‌ها،
کردارها، نوشته‌ها و
سخنرانی‌هایش به
این طرز شناختیم، آن وقت می‌بینیم که امام به یک عقل ولایی و اجرایی می‌رسد. امام حتی اوایل که اعلامیه‌ها را به دوستان ما در تهران می‌دادند، می‌گفتند چگونه پخش کنید، کجا بروید یا کجا نروید و چه کار کنید. یک بار که یک
دسته اعلامیه بزرگ به ما دادند، گفتند تهران را چند قسمت کنید و ما این کار را
کردیم، رئیس شهربانی تهران پاسبان‌ها را جمع کرده بود که شما دیشب کجا بودید که توی خانه من اعلامیه انداخته‌اند. با درایت و فطانتی که خدا به امام داده بود و
نمونه است، طوری حرکت کرد که همان اول، خودش را برملا نکرد و بروز نداد، چون هنوز
زمینه آماده نشده بود و مردم اطلاع نداشتند و روشن نشده‌ بودند و امام نمی‌خواست چیزی را بیان کند که مردم
نتوانند درک کنند، ولی دشمنان فوراً بفهمند و نیست و نابودش کنند. امام مرحله به
مرحله و پله پله پیش رفت.

رحیمیان: بنابراين نتیجه‌ می‌گیریم که امام در اساس به ولایت‌فقیه و جامعیت احکام
اسلام که سعادت دنیا و آخرت جامعه و انسان در سایه آن محقق می‌شود، ایمان داشت و
اگر تدرّجی هم در بین بود، در زمینه‌سازی برای وقوع بوده است.

ناصری: من معتقدم امام وقتی به نجف آمد و کتاب مکاسب را شروع کرد، به خاطر این بود
که به اینجا برسد.

رحیمیان: بله، وگرنه می‌توانستند درس خارج فقه خود را از کتاب صلوه  شروع کنند.

روحانی: این بحث همواره مطرح بوده که آیا امام از ابتدا قصد براندازی حکومت شاه و
برقرار حکومت اسلامی را داشته است یا نه؟ همان‌ طور که آقای ناصری هم اشاره کردند، امام در کشف‌اسرار صریح و قاطع می‌فرمایند، فقهای اسلام با این ‌که همه حکومت‌ها جز حکومت الهی را غاصب می‌دانند، اما تا وقتی که نتوانستند حکومتی را جایگزین
آن کنند، آن را به‌کلی رد
نکردند و به همین دلیل امام برخلاف بسیاری از فقها دولت غاصب و جبار را مالک می‌دانست، درحالی که بسیاری از فقها آنها را مالک نمی‌دانستند. امام می‌فرمود قوانین مصوبه‌ای که منافع آن به مردم می‌رسد، اگر رعایت نشوند، دودش به چشم مردم می‌رود.

* نظم جامعه به هم میخورد.

روحانی: شخصی به امام گفته بود: «من سوار قطار خوزستان یا خراسان می‌شدم، بی‌آنکه بلیط بخرم». امام فرموده بود: «وظیفه است که
بروی و به همان اندازه بلیط بخری و پاره کنی». امام در کتاب کشف‌ اسرار تصریح می‌فرمایند که با این‌ که فقها همه حکومت‌ها غیر از حکومت الهی را غاصب می‌دانند، اما تا زمانی که نتوانند حکومتی را جایگزین آن
کنند، نباید با قوانین مصوبه آن مخالفت کنند. به نظر من امام در کتاب کشف‌اسرار، بیشتر از کتاب حکومت اسلامی سال 48 مبانی را
ذکر کرده‌اند، چون
در آنجا حکمی، نویسنده کتاب اسرار هزار ساله می‌گوید که فقها مدعی هستند که حکومت متعلق به آنهاست،
ولی هیچ دلیلی ندارند. امام هم از قرآن، هم از روایت، هم از عقل و دلیل و برهان
آورده‌اند که حکومت باید به دست فقها
باشد.

نکته دوم روش خود امام در مبارزه است که نشان می‌دهد امام به دنبال براندازی بودند و در روز اول
آغاز نهضت یعنی 16 مهر 1341، در منزل بنیانگزار حوزه علمیه قم، مرحوم آشیخ
عبدالکریم حائری «اعلی الله مقامه» فرمودند: «اگر ما می‌خواهیم اسلام و ایران از اضمحلال نجات پیدا کند،
باید خاندان پهلوی را از بالا پایین بکشیم، چون استعمار انگلیس اینها را آورده که
هم اسلام را به دست اینها از بین ببرد و هم ایران را به روز سیاه بنشاند». این
جملات نشان می‌دهد که
امام به دنبال براندازی بودند و کسی که دنبال براندازی است، مشخص است که چه می‌خواهد و جالب اینجاست که ساواک این سخن امام را در
گزارش‌های خود آورده که من سندش را در
جلد اول نهضت امام آورده‌ام.

نکته سوم این‌که در روش
مبارزه امام کاملاً مشخص بود که امام دارند مبارزه را علیه شاه پیش می‌برند. در آنجایی که می‌گویند: «بدبخت! بیچاره! 45 سال از سنّ‌ات می‌گذرد، هرچه را که برایت دیکته می‌کنند، نگو»، کاملاً مشخص است که مبارزه علیه شاه است، اما همان ‌طور که شما عزیزان هم اشاره کردید، بیان هدف، زمینه‌سازی می‌خواهد. من کتاب نهضت امام خمینی را در نجف نوشتم. در آنجا آورده‌ام که هدف مثل یک میوه است. اگر زود بچینند، کال و
نارس است و غیرقابل هضم، اگر دیر بچینند، از بین می‌رود و فاسد می‌شود. یک رهبر حکیم آن است که بتواند از وقتش درست
استفاده کند. اگر امام در سال 41، براندازی رژیم شاه را اعلام می‌کرد، مسلماً او را از بین می‌بردند.

* مردم هم همراهی نمیکردند…

روحانی: بله، چون خیلی از مردم هنوز به شاه علاقمند بودند و حرف‌های عوامفریبانه شاه را پذیرفته بودند. این‌که امام در جریان حمله به مدرسه فیضیه خوشحال می‌شود و می‌گوید همین را می‌خواستیم و
خوشحال شدیم، به خاطر این است که ماهیت شاه کاملاً برملا شد. امام در مرحله اول به
دنبال آن بود که مردم را آگاه کند و مردم، شاه ام‌الفساد را به‌درستی بشناسند تا هدف را در وقت مناسبش مطرح کند.

بنابراین همان ‌طور که
اشاره کردید که امام در سخنرانی روز 4 آبان 1343 گفتند: «دنیا بداند که اینها وکیل
ملت نیستند، اگر بودند من عزلشان می‌کردم»، اگر جز اندیشه حکومت باشد، این حرف معنا نخواهد داشت و نشان می‌دهد که امام به مسئله حکومت کاملاً اعتقاد داشت.
بنابراین چه در اصل براندازی رژیم شاه و چه در تأسیس حکومت اسلامی، روش خود امام
هم بخوبی موضوع را نشان می‌دهد و این حقیقت را روشن می‌کند که امام از آغاز به دنبال براندازی رژیم شاه و تشکیل حکومت اسلامی بود.

* نکته دیگری که غالباً دشمنان نظام سعی در القای آن دارند
این است که در زمان امام ریزشي وجود نداشت ولي پس از امام، ريزش​هاي زيادي اتفاق
افتاده است. آيا اين ادعا درست است؟ آیا کسانی که مدعی هستند نظام آنها را حذف
کرده است، این حذف به عملکرد خودشان مربوط نمی‌شود؟

رحيميان: مگر منافقین، لیبرال‌ها، بنی‌صدری‌ها، قائم‌ مقام رهبری‌، خلق مسلمان‌ها،
برخی از مراجع و… مصداق ریزش نبودند؟ به علاوه، مي​دانيم بعد از رحلت پيغمبر
اکرم (ص) عموم مردم ، مگر عده​اي انگشت​شمار دچار برگشت شدند: «ارتدّ الناس بعد
النبي الاّ ثلاثه او اربعه». اما بعد از رحلت امام، درست برعکس بود؛ کساني که دچار
ريزش شدند، نسبت به کل جامعه، علما، مراجع و نخبگان انگشت​شمارند! تازه همين تعداد
هم که ريزش پيدا کردند، از طرف نظام و رهبري حداکثر تلاش براي حفظ آنها شد ولي در
واقع آنها خودشان اين بيراهه را انتخاب کردند نه نظام.

روحانی: کسانی که مدعی حذف شدن هستند، ابتدا باید روششان مطالعه شود. آیا آنها آن‌گونه که باید و شاید پیرو ولی‌فقیه بودند؟ آیا آرمان‌ها و خط امام را کاملاً پاس داشتند؟ یا بر این
باورند که چون از یاران امام بوده‌اند، هر کاری بکنند و هر راهی بروند، به دلیل این‌ که از یاران امام بوده‌اند، باید از هرگونه برخوردی مصون باشند؟ اگر بر
این باورند که چون مدتی در خدمت امام بوده‌اند ـ‌حالا ما
کار نداریم که یار واقعی امام بوده‌اند یا نایار امام‌ـ برای
همیشه از هرگونه انتقاد و اعتراضی مصون هستند. این حرف برادران اهل تسنن ماست که
صحابه به دلیل این‌که در
کنار پیامبر(ص) بوده‌اند،
صرفاً به دلیل‌ این‌که صحابه هستند، قابل احترام هستند، درحالی که در
مکتب تشیع، در کنار پیامبر(ص) بودن و حتی همسر پیامبر بودن ملاک نیست، بلکه ملاک،
عمل فرد است. امروز اگر افرادی دچار ریزش شده‌اند، در مرحله اول، مشکل از خودشان است، یعنی که از
خط رهبری جدا شده‌اند،
اوامر رهبری را آن‌گونه که
باید اطاعت نمی‌کنند…

*پرسش این است که کسی که مدعی پیروی از خط امام است، آیا امروز
باید در کنار  ليبرالها، غربزده​ها و نهضت
آزادی باشد؟

روحانی: قبل از این‌ باید
پرسید کسی که مدعی پیروی از خط امام است، آیا اصل ولایت فقیه را قبول دارد یا
ندارد؟

* که مهمترین میراث امام است…

روحانی: آیا این را قبول دارد؟ پس این چه‌جور پیروی از ولایت‌فقیه است؟ چگونه دارد از خط امام اطاعت می‌کند؟ خود امام قبل از این‌ که مبارزات را شروع کند، به این اصل اعتقاد داشت.
چرا امام از بعد از شهریور 1320 تا 1341 نهضت را آغاز نمی‌کند؟ در آن موقع شاه ضعیف بود و امام هم واقعاً
انگیزه و اندیشه براندازی داشت، ولی تا وقتی که آیت‌الله‌العظمی بروجردی در قید حیات بود، امام هرگز به خود اجازه نداد برخلاف نظر
ولی زمان کاری انجام بدهد. البته محضر ایشان می‌رفت، انتقاد می‌کرد، پیشنهاد می‌داد، اعتراض هم می‌کرد، ولی وقتی از محضر ایشان بیرون می‌آمد، نظرات ایشان را کاملاً ملحوظ می‌داشت، خلاف رأی ایشان حرفی نمی‌زد و کلامی نمی‌نوشت.

حتی اگر کسانی کوچک‌ترین تعرضی نسبت به آقای بروجردی داشتند، امام تا آخر عمرش آنها را نبخشید و
تا روزی که چشم از جهان فرو بست حاضر نشد آنها را کوچک‌ترین تأییدی بکند.

امام نسبت به اصل ولایت‌فقیه این‌گونه بود
و تا وقتی که آقای بروجردی زنده بود، برخلاف رأی و نظر ایشان حرکتی نکرد. آن وقت
کسانی که امروز مدعی پیروی از امام هستند، چگونه است که از خط ولایت پیروی نمی‌کنند؟ حرفشان چیست؟ چه می‌خواهند بگویند؟ امام درمورد آرمان‌های خود هیچ‌ وقت کوتاه نیامد. تعبیر امام از نهضت آزادی این است که تا این کشور را به
دست امریکا ندهند، دست از توطئه برنمی‌دارند. حالا چطور شده که اینها یاران جان در جانی نهضت آزادی شده‌اند؟

امام در مورد امریکا هرگز کوتاه نیامد و امریکا را دشمن قسم خورده ایران و
مسلمانان می‌دانست، آن
وقت آقایان می‌گویند ما
همان موقع هم به امام نامه نوشتیم که با امریکا کنار بیاییم، چه فرقی بین امریکا
با چین و شوروی هست؟ این حرف‌ها را در همان سال‌های اول
نهضت هم مخالفين مطرح کردند و امام جواب داد. در سال 43 که امام تازه از زندان
آزاد شده و علیه اسرائیل سخنرانی تندی را ایراد کرد، بعضی از آخوندهای بی‌سواد تهران الم‌شنگه راه انداختند که «الکفر ملة واحده»، ایشان چرا دائماً از اسرائیل می‌گوید؟ امام می‌گوید من از این ‌که جمله «الکفر ملة واحده» از سوی سازمان ملل سر زبان‌ها افتاده، متأسفم. این کلام خلاف نص قرآن کریم است. ما در احکام دینی کافر
حربی و کافر غیرحربی داریم. یعنی چه که چه فرقی بین روسیه و امریکا و چین هست؟
الان امریکا به عنوان یک دشمن اصلی و قسم خورده در مقابل ما ایستاده. پیامبر
اکرم(ص) با یهودیانی که کافر حربی نبودند، پیمان می‌بست و با کفار حربی می‌جنگیدند.

امروز کسانی که در خط اصیل امام و پایبند به خط امام باشند، نور چشم مردم
هستند. ملت محال است امام را دوست داشته باشد و یاران و پیروان امام را طرد کند.
اگر اینها امروز نمی‌توانند در
میان مردم، سر بلند کنند، اگر نمی‌توانند حتی در میان مردم بیایند و با آنها حرف بزنند، مشخص است که از خط
امام منحرف شده‌اند، والا
مردم که عوض نشده‌اند.
اینها مدعی هستند که مخالفان آنها بی‌سیم به دست‌ها هستند.
پس مردم مرده‌اند؟ مردم
امکان ندارد اجازه بدهند به کسی که در خط امام است، کوچک‌ترین اهانتی بشود و همان ‌طور که پشت سر امام ایستاده بودند، پشت سر رهبر
ایستاده‌اند و خط
امام را پاس می‌دارند، از
یاران امام هم با همه وجودشان حمایت می‌کنند. اگر مردم در صحنه نباشند و به تعبیر اینها مرده باشند، نظام ما نمی‌تواند پا برجا بماند. قدرت نظام ما به این مردم
است. این مردمی که پشت سر نظام ایستاده‌اند، پشت سر یاران امام هم ایستاده‌اند. اگر مردم نسبت به اینها بی‌توجه شده‌اند، باید
ببینند خودشان چه کرده‌اند که به
این روز سیاه نشسته و نزد مردم مطرود و منفور شده‌اند.

*بسیار متشکر يم از حضور آقايان در اين ميزگرد و وقتی که در
اختیار «پاسدار اسلام»   قرار داديد. از
خداوند متعال می
خواهیم که عاقبت همه ما را ختم به خیر کند که از مهمترین دعاهاست…

روحانی: در اکثر نامه‌هایشان که
در صحیفه امام هم آمده، ایشان می‌نوشتند : «از جناب‌عالی برای
حسن عاقبت خودم التماس دعای خیر دارم».

 

    

پینوشتها:

(1)  
قرآن کریم، سوره صافات، آیه 89.

(2)  
قرآن کریم، سوره کهف، آیه 51.

(3)  
قرآن کریم، سوره انفال، آیه 64.

(4)  
حدیثی از رسول اکرم(ص).

(5)  
قرآن کریم، سوره اعراف، آیه 175.     

 

 

سوتیتترها:

 

 

  1. روحانی: ازهمان سال 1341 که نهضت آغاز شد، این‌گونه نبود که امام راضی باشند یا بپذیرند که احزاب و گروه‌های سیاسی، چه مارکسیست‌ها، چه ملی‌گراها، چه سکولارها و چه ناسیونالیست‌ها را با خودشان همراه کنند. ایشان مسیری را مشخص کردند و آن، اسلام بود و در چهارچوب اسلام، با افراد همکاری می‌کردند، به همین دلیل چون حاضر نشدند سیاست‌بازان و احزاب و گروه‌های سیاسی را تأیید کنند، آنها هم از ایشان حمایت نمی‌کردند.

 

  1. روحانی: در سال 1342، بعد از فاجعه فیضیه، سران نهضت آزادی برای ملاقات با امام به قم آمدند. در مرحله اول آقای سیدهادی خسروشاهی را واسطه کردند. آقای خسروشاهی آمد و خدمت امام عرض کرد که اینها آمده‌اند و منتظر ملاقات با شما هستند. امام فرمود: «من نمی‌توانم با اینها ملاقات کنم». آقای خسروشاهی به امام گفت: «پس من به اینها چه بگویم؟» امام فقط این آیه شریفه را قرائت کردند که: «قَالَ إِنِّي سَقِيمٌ».

 

  1. رحيميان: امام در مسیر نهضت دقیقاً به این آیه عمل کرد که هرگز مضلین را عضد و پشتیبان خود قرار نداد و حاضر نشد با هیچ فرد، جریان و گروهی که خارج از مدار اسلام و حق بود، همکاری کند. رژبم عراق بارها درخواست‌کرد امام بپذیرد که در مورد مخالفت با شاه با ایشان همدلی و همراهی کنند، ولی امام هرگز و حتی برای یک بار هم روی خوش به اینها نشان نداد و اینها هر بار با عصبانیت و ناراحتی از محضر امام خارج شدند.  

 

  1.  اختری: معروف است که امام بعد از قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، مرحوم سعیدی را پیش مراجع دیگر فرستادند تا ببینند آنها در مورد این قضیه چه کار خواهند کرد و چه نظری دارند. مرحوم سعیدی می‌گوید: «این آقایان همه‌شان شرط و شروط گذاشتند. اینها نمی‌آیند و شما را تنها می‌گذارند و کار مشکل می‌شود.» امام می‌فرماید: «من این کار را دنبال می‌کنم». این، طرز اندیشیدن امام است. دیگران به هیچ وجه نمی‌توانستند بر او تأثیر بگذارند.

 

  1.  روحانی: وقتی امام در سال 1343 از زندان آزاد می‌شوند، در 26 فروردین خیلی صریح می‌گویند: «بدانید اگر خمینی هم برگردد و با شما همراه شود، مردم دیگر برنمی‌گردند و آگاه شده‌اند». امام اهل شعار نبود و واقعاً معتقد بود که مردم، بیدار و آگاه شده‌اند. این فرق می‌کرد با مردمی که روشنفکرهای سیاسی از آنها دم می‌زنند که از مردم فقط به عنوان ابزار استفاده می‌کنند.

 

  1. ناصری: نظر امام از اول، تحقق حاکمیت اسلام بوده است، منتهی با درایت و برنامه‌ریزی زیبایی، مرحله به مرحله پیش رفت. این بسیار هنر بزرگی است، چون دیگران که به میدان آمدند و همه چیز را ناگهان  مطرح کردند، دشمنان علیه آنها قیام و نهضت را خراب کردند، از جمله فداییان اسلام که به میدان آمدند و آشکارا کارهایی کردند، زود جمعشان کردند. البته شیوه آنها با امام فرق می‌کرد. امام یک مجتهد و فقیه عالی‌مقام در دین است و تمام احکام دین را می‌داند و با اجتهاد عمل می‌کند.

 

  1. رحیمیان: امام در امور متعارف و منطبق با موازین شرعی به حرف دیگران ترتیب اثر می داد… اما در موارد مهم و آنجایی که تکلیف شرعی خود را تشخیص می​دادند، به دلسوزی​ها و توصیه​های دیگران، توجهی نمی​کردند؛ و جالب آن که در عموم این موارد برخلاف پیش​بینی دیگران، گذشت زمان نشان می داد که امام درست عمل کرده​اند و حق با امام بوده است…

 

  1. ناصری: به نظر من اگر مبنا و پایه همه حرکت‌ها و کارهای حضرت امام را درک کنیم، آن وقت متوجه می‌شویم که برخورد امام با منافقین، با دوست، با رفیق، با نزدیک‌ترین فرد، با حاج‌آقامصطفی و احمدآقا، برخورد پسری و پدری و برادری و قوم و خویش و رفاقتی نیست، بلکه برخورد اسلامی است.

 

  1. روحانی: اتکای امام به ملت بود و در حقیقت اتکا به خدا را جدا از اتکا به ملت نمی‌دانست. امام مردم را واقعاً آیاتی از خدا می‌دانست. من این را در زندگی امام دریافتم که هرکسی بیشتر به خدا نزدیک باشد، به ملت بیشتر عشق می‌ورزد و بیشتر به مردم توجه دارد. اتکای امام به ملت بود، در صورتی که اتکای سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی به قدرت‌های خارجی بود و حرفشان این بود که بدون اتکا به یک قدرت خارجی نمی‌توان در ایران مبارزه کرد.

 

  1. رحیمیان: امام بحث حکومت اسلامی را در سال 48، 49 مطرح کردند، ولی در سخنرانی 4 آبان 1343 در منزلشان علیه کاپیتولاسیون جمله‌ای دارند که ذکر آن جالب است. ایشان می‌فرمایند وکلایی که بلند شدند و نشستند و این قانون را تصویب کردند، وکیل ملت نیستند. اگر هم وکیل باشند، من آنها را عزل کردم. وظیفه یک مجتهد و مرجع تقلید از موضع مرجع تقلید بودن که بیان احکام است. آیا اگر او ولايت نباشد، می‌تواند وکیل کسی را عزل کند؟

 

 

 

  1. ناصری:  امام از طرف ديگر اگر عزيزترين اطرافيانش حتی اگر خیلی هم انقلابی باشد و خیلی هم عالی پیش برود، اما اگر در جائی پایش را کج بگذارد و موضعش خلاف آن چیزی باشد که باید باشد، امام فوراً جلویش را می‌گیرند.

 

  1. رحيميان: آنچه قطعی و مسلّم است در همه مواردي که امضای امام پای آن قرار گرفته است دقیقاً و بدون یک کلمه کم و زیاد، انشای شخص حضرت امام اســت ولي بعضا از سوي کسانی که  برخي نوشته​های امام آنها را افشاء و رسوا کرده، مانند لیبرال ها و نهضت آزادی نسبت به آن نوشته​ها تشکیک شده است. مثل نامه حضرت امام به آقای محتشمی که در این مورد هم مي​دانید مرحوم حاج احمدآقا از ابراهیم یزدی شکایت کرد و بعد از کارشناسی رسمی دادگستری و اثبات اينکه نامه مزبور دست​خط امام است، ابراهيم یزدی محکوم شد.

 

 

  1. روحانی: امروز کسانی که در خط اصیل امام و پایبند به خط امام باشند، نور چشم مردم هستند. ملت محال است امام را دوست داشته باشد و یاران و پیروان امام را طرد کند. اگر اینها امروز نمی‌توانند در میان مردم، سر بلند کنند، اگر نمی‌توانند حتی در میان مردم بیایند و با آنها حرف بزنند، مشخص است که از خط امام منحرف شده‌اند، والا مردم که عوض نشده‌اند.

 

 

 

 

 

 

  1. رحيميان: مگر منافقین، لیبرال‌ها، بنی‌صدری‌ها، قائم‌ مقام رهبری‌، خلق مسلمان‌ها، برخی از مراجع و… مصداق ریزش نبودند؟ به علاوه، مي​دانيم بعد از رحلت پيغمبر اکرم (ص) عموم مردم ، مگر عده​اي انگشت​شمار دچار برگشت شدند: «ارتدّ الناس بعد النبي الاّ ثلاثه او اربعه». اما بعد از رحلت امام، درست برعکس بود؛ کساني که دچار ريزش شدند، نسبت به کل جامعه، علما، مراجع و نخبگان انگشت​شمارند!

 

 

 

  1. روحانی: امام به‌طور کلی با گروه‌ها و احزاب سیاسی هیچ‌گونه ائتلاف و اشتراک هدفی نداشتند و حاضر به همکاری با آنها نبودند. یکی از دوستان متأسفانه در مصاحبه‌ای گفته بود امام در نجف که بودند، گروه‌های سیاسی را می‌پذیرفت. امام هرگز کسی را به عنوان یک گروه سیاسی مشخص نپذیرفت.

 

/

مسجد؛ سنگر مقابله با جنگ نرم

دکتر حسن
بنیانیان

درآمد:

اگر به
همان ميزان كه دشمنان از آثار و كاركردهاي مسجد، نماز و عالم ديني مسلط به شرايط
زمان آگاهند و از آن مي‌ترسند، ‌بخشي از روحانيان،‌ سياستمداران، ‌مديران و نخبگان
جامعه از نقش بالفعل و بالقوه این نهادها در مقابله با جنگ نرم اطلاع داشتند،‌
شاهد تحولاتي در شيوه مديريت كشور بوديم كه گوشه‌اي از نمودهاي آن عبارت بود از:

ـ گزارش
سالانه رئيس دولت‌ها از آخرين آمار ميزان رشد كميت مساجد، كيفيت برنامه‌هاي مساجد،
ارتقای گرايش جوانان به نماز و… و كمكي كه با اصلاح عملكرد خود براي حفظ استقلال
مسجد و روحاني از دولت‌ها انجام داده­اند؛

ـ‌ گزارش
مستمر ائمه جمعه از عملكرد مديران برتر حوزه مسئوليت خود در احيای مساجد، تقويت
نماز و متناسب‌سازي مساجد با نيازهاي امروز جامعه؛

ـ‌ گزارش
سالانه استانداران،‌ فرمانداران، بخشداران، دهداران از تلاش خود براي جلب همكاري سازمان‌ها
و مردم براي آباداني مساجد و گسترش برنامه‌هاي كيفي آنها؛

ـ گزارش
شهرداران از تأمين بهترين زمين‌ها در موقعيت‌هاي اثرگذار شهرها براي ساخت مساجد
جديد و تعمير و زيباسازي مساجد گذشته و استقرار پارك‌هاي جديد پيرامون مساجد شهر؛

ـ گزارش
هر شوراي شهر از تغييراتي كه در نماي عمومي شهرها با ساخت مساجد انجام داده و تأثيري
كه در كاهش مفاسد اجتماعي و معضلات شهري داشته است؛

ـ گزارش
ادارات كل فرهنگ و ارشاد اسلامي از ميزان امكاناتي كه در اطراف مساجد سازماندهي كرده‌اند
تا نسل تازه‌اي از استعدادهاي هنري را در خدمت تبيين و تبليغ ارزش‌هاي اسلامي قرار
دهند؛

ـ گزارش
مديران كل تربيت بدني از نوآوري در تشكيل انواع تيم‌هاي ورزشي وابسته به مساجد شهر
و آثار آن در شكلگيري الگوهايي از اخلاق و منش اسلامي در بين نوجوانان؛

ـ گزارش
هر عالم ديني از امكان حضور در كسوت نماز جماعت يا همكاري علمي ـ تبلیغی با يكي از
مساجد شهر و مشاركت در برپايي جلسات مذهبي هفتگي در منازل محدوده مساجد؛

ـ گزارش
بسياري از اساتيد دانشگاه‌ها، دبیران دبيرستان‌ها براي دادن مشاوره‌هاي خانوادگي، ‌تحصيلي،
‌شغلي و ارائه آموزش‌هاي كاربردي تحت هدایت و مدیریت مراكز فرهنگي وابسته به مساجد؛

ـ گزارش
حوزه‌هاي علميه از آموزش و تربيت نسل جديدي از طلاب و روحانیانی كه مي‌توانند اين‌گونه
مساجد را با همکاری هيئت امنا از 8 صبح تا 12 شب مديريت کنند.

ـ و …

و در
چنين شرايطي و در چنين شهري احساس مي‌كردي، اينها حق دارند شهر و روستاي خود را گوشه‌اي
از ام‌القراي اسلام ناب محمدي بدانند، ‌اينها حق دارند خود را وارث خون شهدا
قلمداد كنند و اينها به حق تربيت‌شدگان شخصيت بزرگي چون امام خميني«ره» هستند و
بالاخره اينها در كلام و عمل شيعه علي«ع» هستند. اما مشکل کجاست؟

 

صورت
مسئله

مروري
اجمالي بر مجموعه تلاش‌هاي دشمنان عنود كه در قالب محاصره اقتصادي، ايجاد فشارهاي
سياسي،‌ جنگ سايبري و مسئله‌سازي پي‌در پي براي كند كردن روند پيشرفت جمهوري
اسلامي به كار مي‌برند، همگي حاكي از اين مطلب است كه آنها اميدوارند، اقدامات سازمان‌يافته
و مستمري كه از دو دهه پيش در قالب تهاجم فرهنگي براي تخريب نقاط كليدي و حساس
فرهنگ جامعه ما آغاز كرده­اند در پيوند با اين مجموعه اقدامات جواب دهد و ضمن
جلوگيري از پيشرفت انديشه انقلاب اسلامي در سطح جهان و بويژه در كشورهاي اسلامي،
بتوانند در نابودي يا حداقل تضعيف نظام جمهوري اسلامي موفقيت‌هايي را به دست
آورند.

مجموعه
محورهايي كه در قالب تهاجم فرهنگي مورد توجه دشمن بوده و با بهره‌برداري گسترده از
ابزارهاي ارتباطي جديد مثل ماهواره، اينترنت و همچنين بهره‌گيري از نيروهاي بريده
دروني، دنبال شده عبارت است از:

1ـ گسترش
ابتذال جنسي در بين نسل جوان و كاهش قبح گناه در روابط دختر و پسر؛

2ـ دامن
زدن به اختلافات بين مذاهب مختلف؛

3ـ دامن
زدن به اختلافات قوميتي و تحريك تمايلات تجزيه‌طلبانه؛

4ـ شكستن
و كاهش قداست و ارزش اعتقادات حركت‌سازي مثل عشق به امام حسين«ع»؛

5ـ تضعيف
نظريه ولايت فقيه، جايگاه روحانيت و اشاعه تفكر سكولاريزم؛

6ـ تمركز
به مجموعه اقدامات متلاشي‌كننده نهاد خانواده كه بستر رشد سريع معضلات اجتماعي
خواهد بود؛

7ـ بهره‌برداري
از نتايج همه اين اقدامات براي ايجاد نارضايتي نسبت به نظام و اثبات عدم كارايي حكومت
ديني در اداره موفق جامعه.

نكته قابل‌توجهي
كه بايد مورد توجه سياستمداران، عالمان ديني، مديران، كارشناسان و ساير نخبگان
جامعه قرار گيرد، دستيابي به تحليلي جامع و صحيح از عوامل اصلي علل عدم موفقيت اين
مجموعه تلاش گسترده و طولاني‌مدت دشمنان انقلاب است.

گرچه
وعده الهي اين است كه اگر مؤمنان به ياري دين خدا برخاستند، خداوند آنها را ياري
خواهد كرد و نمي‌توان از عنايات الهي در اين امر گذشت، ليكن لازم است بررسي شود كه
چه عواملي عامل ادامه و حفظ اعتقادات و باورهاي ياري‌كنندگان دين الهي است؟ بدون
شك پاسخ كامل اين سؤال نيازمند بحث تفصيلي گسترده‌اي است، اما مي­توان پذيرفت كه
يكي از اين مجموعه عوامل، ‌نظام اصيلي است كه در متن دين الهي به صورت نظام‌مند
براي حفظ و انتقال اعتقادات و ارزش‌هاي آخرين دين الهي پيش‌بيني شده است و اگر
عملكرد تك‌تك اين عوامل در حفظ دين الهي شناسايي شود و مهمتر از آن، ارتباطات هم‌افزا
و نظام‌واره آنها مورد توجه قرار گيرد به بخش مهمي از علل عدم موفقيت دشمن پي
خواهيم برد، اما در حال حاضر، بيم آن مي­رود كه با تضعيف و يا حذف هريك از اين
عوامل،‌ كارايي تاريخي اين نظام افول كند و ضربه سنگيني به روند تحولات فرهنگي
جامعه وارد شود و علي­رغم همه موفقيت‌هاي به دست آمده با تداوم بي‌توجهي به اين
نظام الهي،‌ ضربات سنگيني به فرهنگ جامعه ما وارد شود.

 اجازه دهيد براي صرفه‌جويي
و اختصار از ابتدا اين عوامل را در قالب مدلي همراه با ارتباطات آنها معرفي کنم تا
با مشاهده شبكه گسترده تأثيرات متقابل آنها روي يكديگر، مفهوم هم‌افزايي ملموس
شود.

 

 

 

 

عترت

/

بحثی درباره علم غیب امام علی «عليه السلام»

حجت‌الاسلام والمسلمين محسن غرويان

 اشاره:

يكي از عناصر و ابعاد وجودي و شخصيتي امام علي ‌بن‌ابي‌طالب«ع»
ارتباط ايشان با ملكوت عالم و بهره‌مندي از علوم غيبي است. بايد اعتراف كرد پي
بردن به همۀ اسرار علم غيب امام، خود از علوم غيبي است كه هر كسي را بدان راه
نیست. ما در اين مختصر، كوشيده‌ايم برخي از نكات و جوانب اين بحث مهم را بازگو
كنيم و در حد سعه و توان ناچيز خويش پاره‌اي از دقایق اين مبحث را در ساحت ديد و
نظر صاحب‌نظران قرار دهيم.

 

مفهوم لغوي غَيْب

واژه «غَيْب» به معناي «پنهان و ناپيدا بودن» است و به
«شك» نيز از آن جهت كه در اين حالت چيزي بر انسان معلوم و پيدا نيست، «غَيْب»
اطلاق مي‌شود.(1) این واژه، هم به معنای مصدری (:پنهان شدن) و هم به
معنای اسمی (:پنهان) آمده است.

 

اقسام غیب و اطلاقات آن

«غیب» گاهی بر امری اطلاق می‌شود که از دایرۀ شناخت حسی ما
بیرون است، مثل اینکه می‌گوییم: «غابَتِ الشمس» یعنی خورشید از دیدگانِ ما پنهان
شد؛ و گاهی مراد از «غیب»، امری است که به طور مطلق از دایرۀ ادراک ما بیرون است و
این، خود به دوگونه است:

الف) غیبی که از قلمرو ادراک حسی و عقلی و حتی علم حضوری
ما خارج است، مانند کُنه ذات الهی.

ب) غیب اضافی؛ یعنی امری که برای پاره‌ای از افراد، پنهان
و برای برخی آشکار است. این امور ممکن است در یک زمان فرض شوند، مثل اینکه هم اینک
حوادث بعضی از کُرات آسمانی برای منجمان معلوم و برای دیگران مجهول است؛ و ممکن
است این امور در طول زمان ملاحظه شوند، مانند حوادث گذشته و آینده که برای برخی
افراد زمان حال «غیب» محسوب می‌شود، در حالی که امور گذشته برای گذشتگان و امور
آینده برای آیندگان غیب نیست.

از آیات زیر معنای اخیر استفاده می‌شود:

ـ «ذلک من أنباء الغیب…» (آل‌عمران ،۴۴).

ـ «ذلک من أنباء الغیب…» (یوسف، ۱۰۲).

ـ «تلک من أنباء الغیب…» (هود،۴۹).

روشن است که وقتی به کسی مثل خداوند یا اولیای او، «عالِم
الغیب» اطلاق می‌شود، امر معلوم نسبت به خود وی «غیب» نیست، بلکه منظور این است که
او عالِم به امری است که برای دیگران غیب است.

نکتۀ دیگر این است که «غیب»، گاهی در بارۀ امری به کار می‌رود
که راه عادیِ علمِ به آن، برای همگان میسر است؛ اما چون از راه غیرعادی برای کسی
معلوم می‌شود، به آن غیب اطلاق می‌شود، مثل اینکه فردی که در داخل اتاقی نشسته و
راه‌های عادیِ علمِ به خارج بر او بسته است، از حوادث بیرون از آن اتاق خبر دهد،
که در این صورت حوادث مزبور نسبت به او غیب شمرده می‌شوند و او را «عالم به غیب»
می‌گویند.

 

علم غیب ذاتی و کسبی

برخورداری از علم غیب، به دو صورت قابل تصور است: ذاتی و
کسبی. مراد از علم غیب ذاتی این است که کسی بدون تعلیم و با اذن الهی، دارای علم
غیب باشد و مراد از علم غیب کسبی این است که شخص عالِم، این علم را به اذن الهی و
از طرف او کسب کرده باشد.

علمای شیعه بر این نکته اتفاق دارند که علم غیب
پیامبران«ص» و امامان معصوم«ع» و هر کسی که برخوردار از علم غیب است، کسبی و به
اذن الهی است، اما پاره‌ای از «غُلات»(2) معتقد بوده‌اند که علم غیب
ائمه«ع»، ذاتی و بدون تعلیم خداوندی است.

در برخی ازآیات قرآن کریم، علم غیب، از غیر خداوند نفی شده
است و این ناظر به علم غیب ذاتی است(3) و پاسخی است به قول کسانی همچون
غالیان که در حق پیامبران«ص» و ائمه«ع» غلو می‌کردند. در برخی روایات نیز،
پیشوایان دین علم غیب خود را انکار کرده‌اند که مراد از علم غیب در این‌گونه
روایات، علم غیب ذاتی است والّا ـ چنانچه در بخش‌های آینده خواهیم دید ـ پیامبران
و ائمۀ معصومین«ع» از علم غیب اکتسابی از جانب خدای متعال برخوردار بوده‌اند.

وجود علم غیب برای امام علی ‌بن ابی‌طالب«ع»

در این بخش از مقاله، درصدد آنیم که اصل وجود علم غیب برای
امام علی«ع» را توضیح دهیم که برای این کار، راهی جز مراجعه به اخبار و روایات
نداریم:

سَلونی قَبلَ أن تَفقِدونی: قبل از اینکه مرا از دست دهید،
از من بپرسید!

عبارت فوق در موارد مکرر و متعددی از آن حضرت، نقل شده
است. با توجه به اطلاقِ «سلونی»، شمول آن نسبت به علوم غیبی استفاده می‌شود.

عبارت «سلونی قبل ان تفقدونی» ادعایی بس عظیم است که
شایسته کسی جز پیامبر و امام نیست. به روایاتی در این موضوع توجه کنید:

الف) الامام علی«ع»: سلونی قبل أن تفقدونی.(4)

از من بپرسید،پیش از آنکه مرا از دست دهید.

ب) الامام علی«ع»: ایها الناس! سلونی قبل أن تفقدونی،
فَبَین الجبلَین مِنّی علمٌ جمٌّ.(5)

ای مردم! از من بپرسید، پیش از آنکه از دستم دهید که بین
دو شانۀ من علم فراوانی است.

ج) الامام علی«ع»: سلونی قبل أن تفقدونی، فلأنا بطرق
السماء أعلم منی بطرق الأرض.(6)

از من بپرسید پیش از اینکه مرا از دست دهید، چرا که من راه‌های
آسمان را بهتر از راه‌های زمین می‌دانم.

د) الامام علی«ع»: سلونی عن طرق السماء، فانی أعلم بها من
طرق الأرض، سلونی قبل أن تفقدونی، فإنّ بین جنبیَّ علوماً کثیرةً کالبحار الزواخر.(7)

از من دربارۀ راه‌های آسمان بپرسید که آنها را از راه‌های
زمین بهتر می‌دانم. از من سؤال کنید پیش از آنکه از دستم دهید، به راستی در بین دو
شانۀ من علوم فراوانی چون دریاهای پر از آب موجود است.

هـ) الامام علی«ع»: سلونی قبل ان تفقدونی، فأنی لا أُسأل
عن شیء ٍ دون العرش الّا أخبرتُ عنه.(8)

از من بپرسید پیش از آنکه از دستم دهید، به راستی از چیزی
غیر از عرش الهی سؤال نشوم، مگر اینکه از آن خبر دهم.

و) الامام علی«ع»: سلونی عمّا فوق العرش، سلونی عمّا تحت
العرش، سلونی قبل أن تفقدونی.(9)

از من بپرسید دربارۀ آنچه بالای عرش و پایین عرش است، سؤال
کنید پیش از آنکه از دستم دهید.

ز) الامام علی«ع»: سلونی قبل ان تفقدونی، فوالله لا
تسألونی عن شیٍ مضی و لا عن شیءٍ یکون الّا أنبأتکم به.(10)

از من بپرسید پیش از آنکه مرا از دست بدهید، به خدا قسم
پاسخ هر سؤال شما را درباره گذشته، یا حال و آینده می‌دهم.

ح) الامام علی«ع»: فاسئلونی قبل ان تفقدونی، فوالذی نفسی
بیده لا تسألونی عن شیءٍ فیما بینکم و بین الساعة، و لا عن فئةٍ تهدی مائة و تضل
مائة، إلّا أنبأتکم بناعقها و قائدها و سائتها، و مناخ رکابها، و محط رحالها، و
مَن یقتل من أهلها قتلاً و من یموت منهم موتاً.(11)

بپرسید از من پیش از آنکه مرا از دست دهید. قسم به آنکه
جانم در دست اوست سؤال نمی‌کنید از اموری که بین شما تا روز بازپسین است یا از
گروهی که صد فرد را هدایت می‌کند و صد فرد را به گمراهی می‌کشاند، مگر اینکه من از
او خبر می‌دهم، هم از کسی که مردم را بدان می‌خواند و هم از آن کس که رهبری را به
عهده دارد و هم از آنکه آنان را سوق می‌دهد، و هم از محلّی که در آنجا فرود می‌آیند
و هم از مکانی که در آنجا بار می‌اندازند و نیز از کسی که در میان آنان به قتل می‌رسد
و آن کس که فوت می‌کند.

ط) الإمام علی«ع»: سلونی قبل أن تفقدونی فإنّی عن قلیلٍ
مقتولٌ.(12)

از من بپرسید قبل از اینکه مرا از دست بدهید، به راستی من
بزودی به قتل می‌رسم.

ی) کان علیٌ امیرالمؤمنین«ع» کثیراً ما یقول: سلونی قبل أن
تفقدونی، فوالله ما مِن ارض مخصبة و لا مجدبة… إلّا و أنا اعلم… الی یوم
القیامة.(13)

امیرالمؤمنین«ع» بسیار می‌فرمود: از من بپرسید پیش از آنکه
مرا از دست دهید، به خدا قسم تا روز قیامت هیچ زمین حاصلخیز و خشکی نیست، مگر
اینکه من از آن آگاهم.

ک) عن زراره: منت عند ابی جعفر«ع» فقال له رجلٌ من اهل
الکوفه یسأله عن قول امیرالمؤمنین«ع»: سلونی عمّا شئتم، فلا تسألونی عن شیء إلّا
أنبأتکم به. قال: إنّه لیس احدٌ عنده علم شیء إلّا خرج من عند أمیرالمؤمنین«ع».(14)

زراره می‌گوید در نزد امام باقر«ع» بودم، مردی از اهالی
کوفه از آن حضرت دربارۀ این سخن امیرالمؤمنین توضیح خواست که فرموده است: «از هر
چه می‌خواهید از من بپرسید، شما از من دربارۀ هیچ چیزی نمی‌پرسید مگر اینکه از آن
خبر می‌دهم». امام باقر«ع» فرمود: هیچ‌کس در هیچ زمینه‌ای علمی ندارد که از جانب
امیرالمؤمنین«ع» حاصل نشده باشد.

ل) عن سعید بن مسیّب: ما کان أحدٌ من الناس یقول: «سلونی»،
غیر علی بن ابی‌طالب«ع».(15)

سعید بن مسیّب می‌گوید: هیچ کسی از مردم جز علی بن ابی‌طالب«ع»
نگفت: «از من بپرسید».

م) عن أصبغ بن نباته: لمّا جلس علی«ع» فی الخلافة و بایعه
الناس، خرج الی المسجد… ثم قال: یا معشر الناس! سلونی قبل أن تفقدونی… سلونی
فانّ عندی علم الأولین و الآخرین، اما والله… لأفتیت أهل التوراة بتوراتهم حتی
تنطق التوراة فتقول: صَدَقَ علیٌ ما کَذِبَ لقد أفتاکم بما انزل الله فیّ، و أفتیت
اهل الأنجیل بإنجیلهم حتی ینطق الإنجیل فیقول: صدق علیٌ ما کذب، لقد أفتاکم بما
أنزل الله فیّ…(16)

أصْبغ بن نباته می‌گوید: وقتی علی «ع» بر کرسی خلافت نشست
و مردم با او بیعت کردند، به مسجد آمد و گفت: ای گروه مردم! از من بپرسید قبل از
اینکه مرا از دست بدهید… از من بپرسید، که براستی علم اولین و آخرین در نزد من
است. آگاه باشید که به خدا قسم… من برای اهل تورات، بر طبق تورات فتوا می‌دهم به
گونه‌ای که تورات بگوید: علی«ع» راست گفت و دروغ نگفت، به راستی او براساس آنچه در
من [تورات] نازل شده برای شما فتوا داد و برای اهل انجیل بر طبق انجیل فتوا می‌دهم
به گونه‌ای که انجیل بگوید: علی«ع» راست گفت و دروغ نگفت، براستی او براساس آنچه
در من [انجیل] نازل شده برای شما فتوا داد و…

 

إخبار از مغیبات در نهج‌البلاغه

برخی معتقدند که در نهج‌البلاغه امام علی«ع»، هفتاد و پنج
خبر غیبی آمده است.(17) در این فصل به تعدادی از این موارد اشاره می‌کنیم:

۱ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۵۷ خطاب به اصحاب خود می‌فرماید:  أما انه سیظهر علیکم بعدی رجلٌ رحب البلعوم مند
حق البطن. یأکل مایجد و یطلب ما لا یجد.

آگاه باشید که پس از من مردی بر شما غلبه پیدا می‌کند که
حلقومی گشاده و شکمی فراخ دارد؛ هر چه پیدا کند می‌خورد و آنچه را نیابد، می‌جوید.

در اینکه سخن آن حضرت اشاره به چه کسی است، اختلاف است.
برخی گفته‌اند مقصود آن حضرت، مغیرة بن شعبه است. بعضی گفته‌اند مراد، زیاد بن
ابیه است و گروهی معتقدند اشارۀ حضرت به معاویة بن ابی‌سفیان بوده است و پاره‌ای
گفته‌اند که منظور، حجاج‌بن یوسف است.(18)

به هر حال هریک از این موارد که مراد آن حضرت باشد، نوعی
پیشگویی و اِخبار غیبی از ناحیۀ آن حضرت تلقی می‌شود.

۲ـ امام علی«ع» در خطبۀ پیشین، از امر به سبّ خود در
آینده، خبر می‌دهد: أما انّه سیظهر علیکم بعدی رجلٌ… ألا و إنّه سأمرکم بسبیّ و
البرائة منّی.(19)

آگاه باشید که بزودی کسی بر شما مسلط می‌شود… که به شما
دستور می‌دهد  مرا سبّ کنید (ناسزا گویید)
و از من بیزاری بجویید.

۳ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۹۳ نهج‌البلاغه می‌فرماید: وأیمُ
الله لتجدن بنی أمیه لکم أرباب سوءٍ بعدی.(20)

به خدا قسم، به این حقیقت خواهید رسید که بنی‌امیه، پس از
من، اربابان بدی برای شما خواهند بود.

۴ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۷۳ نهج‌البلاغه، از حکومتِ کوتاه‌مدت
مروانِ‌بن حکم در بصره خبر می‌دهد و چنین می‌فرماید: أما إنَّ له إمرهً کَلَعْقةِ
الکلب ِ أَنفَه.(21)

آگاه باشید، حکومت وی کوتاه‌مدت است، چندان که سگ بینی خود
را لیسد.

۵ـ امام علی«ع» در همین خطبه از حکومت چهارتن از فرزندان
مروان بن حکم در آینده خبر می‌دهد و می‌فرماید: و هو ابوالأکبُش الاربعه.(22)
و او [مروان بن حکم] پدر چهار فرمانرواست.

محمد عبده درباره این چهار نفر می‌گوید: از فرزندان
عبدالملکِ مروان چهار تن حکومت کردند: یزید، سلیمان، ولید و هشام، و ممکن است
مقصود امام از چهار کیش (= مهتر) عبدالملک باشد که به خلافت رسید و عبدالعزیز که
حاکم مصر بود، و بشیر که ولایت عراق را داشت و محمد که بر جزیره حکومت می‌راند.(23)

۶ـ امام علی«ع» در همین خطبه پیشگویی می‌کند که امت اسلام
در زمان حکومت بنی‌مروان روزگار سخت و خونینی خواهد داشت: و ستلقی الأمة منه و مِن
وُلدِه یوماً أحمر.(24)

و بزودی امت اسلام از او [مروان] و فرزندانش روزگار خونینی
خواهند دید.

۷ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۰۲ نهج‌البلاغه در باره آیندۀ شهر
بصره می‌فرماید: فویلٌ لَکِ یا بصره عند ذلک مِن جَیش من نِقم الله لا رَهَج لَه و
لا حسَّ و سَیبّلی أهلک بالموتِ الأحمر و الجوع الأغبَر.(25)

در آن هنگام وای بر تو ای شهر بصره! از سپاهیانی که جلوۀ
نقمت خدایند، نه گرد و خاکی دارند  و نه
صدایی و بزودی اهالی تو گرفتار مرگی سرخ [طاعون] و گرسنگی‌ شدیدی خواهند شد.

برخی گفته‌اند امام علی در کلام مذکور، اشاره به قیام
«صاحب الزنج» دارد که در سال ۲۵۵ خروج کرد و بردگانی گرد او را گرفتند و بصره را
فتح کرد و چندی با خلیفه «مهتدی» در ستیز بود.(26)

۸ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۱۶ خبر از حکومت حجاج بن یوسف
ثقفی در آینده می‌دهد و می‌فرماید: أما والله لَیُسَلَطَنَّ علیکم غُلام ثقیفِ
الّذیّال المیّال.(27)

آگاه باشید به خدا قسم بر شما کسی از «ثقیف» مسلط شود که
سبک‌سر، گردنکش و هوسران است.

نکته: «ثقیف» یکی از طوایف عرب‌ بودند که در طائف سکونت
داشتند و گویند از بقایای قوم ثمودند. آنان پس از فتح مکه و پس از نبرد حنین
مسلمان شدند. حجاج پسر یوسف در میان این طایفه و در سال ۴۱ قمری متولد شد و در سال
۹۵ وفات یافت.

۹ـ امام علی«ع» دربارۀ آیندۀ خوارج چنین می‌فرماید: أما
إنکم ستلقون بعدی ذلّاً شاملاً و سیفاً قاطعاً و أثرهً یتخذها الظالمون فیکم
سُنَه.(28)

آگاه باشید که پس از من، با ذلتی فراگیر روبه‌رو  و گرفتار شمشیری برنده و دچار رفتار ظالمانه‌ای
خواهید شد که ظالمان آن را در مورد شما به عنوان یک سنت اتخاذ خواهند کرد.

۱۰ـ خبر غیبی دیگر امام علی«ع» درباره خوارج است که
سرانجام دست به دزدی خواهند زد: والله إنّهم نُطَفٌ فی اصلاب الرجال و قرارات
النساء، کلّما نَجَم منهم قرنٌ قُطِع حتی یکون آخرهم لُصُوصاً سَلّابینَ.(29)

به خدا قسم که آنان، نطفه‌هایی در پشت مردان وارحام مادران
هستند، هر گاه بزرگی از آنان سر برآورد، از پایش درآورند تا جایی که آخرین افراد
این طایفه دزد و غاصب خواهند بود.

۱۱ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۰۱ نهج‌البلاغه خبر از حکومت
معاویه یا عبدالملک بن مروان می‌دهد و می‌فرماید: لکأنّی أنظر ألی ضِلّیلٍ قَد نَعَق
بالشام و فَحَصَ برایاته فی ضواحی کوفان، فإذا فَقَرَتْ فاغرته و اشتدّت شکیمتُه و
ثقلت فی الأرض وطأته، عَضَّتِ الفتنة أبنائها بأنیابها.

گویا می‌بینم کسی را در ضلالت و گمراهی بسیار که بر شام
بانگ زند (و مردم را گرد آورد) و بیرق‌های خود را در اطراف کوفه نصب کند، پس چون
دهان باز کند (مردم را طعمۀ شمشیر قرار دهد) و دهنۀ لجام او سخت (بسیار سرکش) شود
و پا زدنش در زمین سنگین باشد (جورش همه را فرا گیرد) و فتنه و آشوب به نیش دندان
مردان زمانش را بگزد (مردم مبتلا به قتل و غارت و درد و اندوه شوند).(31)

۱۲ـ امام علی«ع» آن هنگام که آمادۀ جنگ با خوارج می‌شد
فرمود: مصارعهم دون النطفة والله لا یُفلت منهم عشره و لایهلک منکم عشره.(۳۳)

قتلگاه آنان این سوی نطفه [آب نهر]است. به خدا که ده کس از
آنان نرهد و از شما ده تن کشته نشود.

ابن ابی‌الحدید در شرح خود می‌گوید: «این سخن از معجزات و
از اخبار مفصل غیبی آن حضرت است».(32)

۱۳ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۴۷ نهج‌البلاغه، آیندۀ پس از خود
را چنین پیشگویی می‌کند: «انه سیأتی علیکم من بعدی زمانٌ…»(33)بزودی
بر شما زمانی خواهد آمد که…(34)

۱۴ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۰۳، آخرالزمان را چنین توصیف می‌کند:
ایها الناس! سیأتی علیکم زمانٌ یُکفأ فیه الاسلام کما یکفأ الإناء بما فیه.(35)

ای مردم! بزودی بر شما روزگاری خواهد آمد که اسلام را از
حقیقت آن خالی کنند، همان‌گونه که ظرف را از آنچه درون آن است خالی کنند.

۱۵ـ امام علی«ع» در حکمت ۳۶۹ نهج‌البلاغه دربارۀ آیندۀ
اسلام و قرآن می‌فرماید: یأتی علی الناس زمانٌ لا یبقی فیهم من القرآن الّا رسمه و
من الإسلام إلّا إسمه.(36)

بر مردم روزگاری بیاید که در میانشان از قرآن جز نشانه‌ای
و از اسلام جز اسمی باقی نماند.

۱۶ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۶۶ نهج‌البلاغه وضعیت زمان بنی‌امیه
را اینچنین پیشگویی می‌کند: افترقوا بَعدَ ألفتهم… علی أن الله تعالی سیجمعهم
لِشرّ یومٍ لبنی أمیّه.(37)

پس از الفت، از هم جدا شدند… اما خدا بزودی آنان را برای
بدترین روز بنی‌امیه گردشان خواهد آورد.

۱۷ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۹۸ نهج‌البلاغه از ظلم و ستم بنی‌امیه
در آینده خبر می‌دهد: والله لا یدعوا الله محرّماً إلّا استحلّوه و لا عقداً إلّا
حلّوه…(38)

به خدا قسم آنان بر سر کارند تا آنکه حرامی نباشد جز آنکه
آن را حلال شمارند و پیمانی نباشد مگر آنکه آن را نقض کنند.

۱۸ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۸۷ نهج‌البلاغه دربارۀ آیندۀ بنی‌امیه
می‌فرماید: حتی یظن الظّانّ أن الدّنیا معقولة علی بنی‌امیّه.(39)

تا آنجا که گمان کننده چنین پندارد که دنیا همچون شتری
زانوبسته دراختیار بنی‌امیه است.

۱۹ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۰۵ نهج‌البلاغه درباره دنیای بنی‌أمیه
می‌فرماید: فأُقسم بالله یا بنی‌أمیه عمّا قلیل لتعرفنّها فی أیدی غیرکم و فی دار
عدّوکم.(40)

ای بنی‌امیه! به خدا قسم بزودی دنیا را در دست دیگران و در
خانۀ دشمنان خواهید دید.

۲۰ـ امام علی«ع» در حکمت ۴۶۴ نهج‌البلاغه دربارۀ اختلاف و
شکست بنی‌امیه در آینده می‌فرماید: إنّ لبنی أمیه مِروداً یجرون فیه، ولو قد
اختلفوا فیما بینهم ثم کادتهم الضباع لغلبتهم.(41)

بنی‌امیه مهلتی خواهند یافت که در آن می‌تازند، گرچه خود
میان خود اختلاف اندازند و سپس کفتارها بر آنان دهان باز کنند و مغلوبشان سازند.

۲۱ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۵۸ نهج‌البلاغه، آیندۀ خلافت بنی‌امیه
را چنین ترسیم می‌فرماید: فأُقسم ثم أُقسم لَتَنخَمَنَّها أُمیه من بعدی کما تلفظ
النخامه ثمّ لا تذوقها و لا تطعم بطعمها أبداً ماکرّ الجدیدان.(42)

سوگند می‌خورم باز هم سوگند می‌خورم که فرزندان امیه پس از
من این خلافت را رها سازند، چنان که خلط سینه را بیرون اندازند و از آن پس، چندان
که شب و روز از پی هم آید، مزۀ آن را نچشند.

۲۲ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۷۵ نهج‌البلاغه، از توانایی خود
بر پیشگویی و علم غیب نسبت به حالات و وضعیت افراد یاد می‌کند و می‌فرماید: والله
لو شئت أن أخبر کلّ رجلٍ منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شأنه لفعلتُ.(43)

به خدا قسم اگر بخواهم می‌توانم دربارۀ هریک از شما خبر
دهم که از کجا آمده و به کجا خواهد رفت و تمامی شئونش چیست.

۲۳ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۲۸، فتنۀ مغول را پیشگویی می‌کند:
کأنّی أراهم قوماً کأنّ وجوههم المجانّ المطرّقه.(44)

گویا آنان را می‌بینم که صورت‌هایشان چون سپرهای تو بر
توست.

۲۴ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۳ نهج‌البلاغه از غرق شدن شهر
بصره در آب خبر می‌دهد: و أیم الله، لتغرقنّ بلدتکم حتی کأنی أنظر إلی مسجدها
کجؤجؤ سفینة أو نعامه جاثمه.(45)

به خدا سوگند که شهر شما غرق در آب شود. گویا مسجد آن را
می‌نگرم که چون سینۀ کشتی از آب بیرون آمده یا همچون شترمرغی که بر سینه روی زمین
خفته است.

۲۵ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۲۸ راجع به آیندۀ بصره می‌فرماید:
یا أحنف! کأنّی به وقد سار بالجیش الذی ایکون له غبار و لا لَجَب.(46)

ای أحنف! گویا او را می‌بینم که با سپاهی می‌رود که آن را
نه گردی است و نه بانگی… [سید رضی در ذیل این کلام می‌گوید اشارۀ آن حضرت به
صاحب زنج است].

۲۶ـ امام علی«ع» در حکمت ۲۰۹ از غلبۀ حق بر باطل در
آخرالزمان خبر می‌دهد و می‌فرماید: لتعطفنّ الدنیا بعد شماسها عطف الضَّروس علی ولدها
ـ و تلا عقیب ذلک ـ : و نرید أن نمنّ علی‌الذین استضعفوا فی‌الأرض و نجعلهم أئمه و
نجعلهم الوارثین.(47)

دنیا پس از سرکشی روی به ما نهد، همچون ماده شتر بدخو که
به بچۀ خود مهربان باشد، سپس این آیه را خواند: و می‌خواهیم بر آنان که مردم
ناتوانشان شمرده‌اند منّت نهیم و آنان را امامان و وارثان کنیم.(48)

۲۷ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۰۰ نهج‌البلاغه دربارۀ آیندۀ امت
پیامبر اسلام«ص» می‌فرماید: …فاذا أنتم أَلَنْتُم له رقابکم و أشرتم إلیه
بأصابعکم، جاءَه الموت فذهب به.

…پس چون شما گردن در اطاعت او گذاشتید و او را بزرگ
داشتید، مرگِ او در رسد و زمانش بسر رسد.(49)

۲۸ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۳۸ نهج‌البلاغه دربارۀ رویدادهای
آینده می‌فرماید: یَعطف الهوی علی الهدی اذا عطفوا الهدی علی الهوی.(50)

خواهش نفسانی را به هدایت آسمانی بازگرداند و آن هنگامی
است که مردم رستگاری را تابع هوا ساخته‌اند.

۲۹ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۵۰ درباره حوادث آینده می‌فرماید:
… یا قوم! هذا إبّان ورود کلّ موعود و دُنوٍّ من طلعه ما لا تعرفون.

ای مردم! وقت است که هر وعدۀ نهاده در آیه و آنچه را نمی‌شناسید
نزدیک است از پرده برآید.(51)

 

آگاهی امام علی«ع» از علم الکتاب

علم الکتاب، علم عادی و معمولی نیست، بلکه نوعی از علم غیب
است که حضرت علی«ع» از آن برخوردار بوده است.

الف) الإمام علی«ع»: فی قول الله تبارک و تعالی: «قل کفی
بالله شهیداً بینی و بینکم و مَن عنده علم الکتاب»،(52) «أنا هو الذّی
عنده علم الکتاب».(53)

امام علی«ع» در ذیل قول خدای متعال که: «بگو برای گواهی
بین من و شما، شهادت خدا و کسی که علم‌الکتاب در نزد اوست، کافی است» فرمود: من آن
کسی هستم که علم‌الکتاب در نزد اوست.

ب) عبدالله بن عطاء: کنت عند أبی جعفر جالساً إذ مرّ علیه
ابن عبدالله بن سلام، قلت: جعلنی الله فداک، هذا ابن الذی عنده علمٌ من الکتاب؟
قال: لا، ولکنّه صاحبکم علی‌ بن ابی‌‍‌‌‌طالب الذّی نزلت فیه آیاتٌ من کتاب الله
عزّ و جلّ الذّی عنده علم من الکتاب.(54)

عبدالله بن عطا می‌گوید: در خدمتِ امام باقر«ع» نشسته بودم
که پسر عبدالله بن سلام از آنجا عبور کرد. گفتم:خدا مرا قربان شما کند، آیا همین
است پسری که علمی از کتاب در نزد اوست؟ حضرت فرمود: نه، بلکه آن شخص، دوستِ شما
علی‌بن ابی‌طالب است که در حق او آیاتی از قرآن کریم نازل شده، کسی که در نزد او
علمی از کتاب است.

امام علی«ع» و علم به گذشته، حال و آینده

علاوه برروایات مربوط به علم امام علی علیه السلام به
شرایع پیشین وبلایاومنایاوانساب
روایات متعددی در باب علم امام علی«ع» به
گذشته و حال و آینده وارد شده است که به نمونه‌ای از آنهااکتفا می‌کنیم:

امام باقر«ع» می‌فرماید: سُئِل علیٌ«ع» عن علم النّبی«ص»
فقال: علم النبی علم جمیع النبیّین و علم ما کان و علم ما هو کائن الی قیام
الساعة. ثم قال: والذّی نفسی بیده إنّی لأعلم علم النبّی«ص» و علم ما کان و ما هو
کائن فیما بینی و بین قیام الساعه.(55)

از امام علی«ع» دربارۀ علم پیامبر«ص» سؤال شد. آن حضرت
فرمود: علم پیامبر اسلام، علمِ همۀ انبیای پیشین و علم حوادث گذشته و حوادث آینده
تا روز قیامت است. سپس فرمود: به خدایی که جانم به دست اوست، من از علوم پیامبر«ص»
آگاهی دارم و به تمام حوادث گذشته و آینده از زمان خودم تا روز قیامت مطلعم.

درپایان یادآوری مي​شود که در کتاب ارشاد شیخ مفید و جلد
یازدهم موسوعه الامام علی (ع) ده​ها نمونه دیگراز موارد علم غیب آن حضرت ذکرشده
است. که علاقمندان مي​توانند به آن مراجعه نمايند.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ ر.ک: کتاب
العین، الخلیل، مادة «غَیب».

2ـ کسانی که در
حق امامان «علیهم السلام»، غلو و افراط می‌کنند.

3ـ رک: انعام،
۵۹: ـ نمل، ۶۵: ـ یونس، ۲۰: ـ مائده، ۱۰۹: ـ هود، ۳۱:.

4ـ موسوعة
الامام علی‌ محمدی ری‌شهری، (چاپ اول، مؤسسة دارالحدیث، ۱۴۲۱ ق)،ج ۱۰، ص ۳۰۷

5ـ همان، ص ۳۰۷،
به نقل از تاریخ دمشق ۴۲/۴۰۰، التوحید ۹۲/۶و تفسیر عیّاشی ۲/۲۸۲/۲۲. در این دو
سند، به جای عبارت «فبین الجبلین»، عبارت «فانّ بین جوانحی علماً جمّاً» آمده است
و در نسخۀ دیگری به جای «جبلین»، کلمه «جنبین» آورده شده است.

6ـ الموسوعة،
پیشین، صص ۳۰۷ و ۳۰۸، به نقل از: نهج‌البلاغه خطبۀ ۱۸۹، غررالحکم، ۵۶۳۵، عیون
الحکم و المواعظ ۲۸۵/۵۱۴۵.

7ـ همان، ص ۳۰۸،
به نقل از: ینابیع الموده ۳/۲۰۸ و ۲۲۳.

8ـ همان، به نقل
از: کنزالعمال، ۱۳/۱۶۵/۳۶۵۰۲ و راجع: ارشاد القلوب، ص ۳۷۷.

9ـ همان، به نقل
از: فضائل از ابن شاذان، ۱۱۷، بحارالانوار ۴۶/۱۳۵/۲۵.

10ـ همان، به
نقل از: امالی صدوق ۱۹۶/۲۰۷، کامل الزیارات ۱۵۵/۱۹۱.

11ـ همان، ص
۳۱۰، به نقل از: نهج‌البلاغه، خطبه ۹۳، الغارات ۱/۷، شرح الأخبار ۲/۳۹/۴۱۰، مناقب
ابن شهر آشوب ۲/۳۹

12ـ پیشین، به
نقل از: تاریخ یعقوبی ۲/۱۹۳، الملاحم و الفتن ۲۲۱/۳۱۹، شرح الأخبار ۲/۲۸۶/۶۰۱.

13ـ همان، ص
۳۱۱، به نقل از: أمالی طوسی ۵۸/۸۵، ارشاد ۱/۳۳۰، الاختصاص ۲۷۹، بصائر الدرجات
۲۹۹/۱۳

14ـ همان، ص
۳۱۲، به نقل از کافی ۱/۳۹۹/۲، بصائرالدرجات ۱۲/۱.

15ـ همان، به
نقل از: الاستیعاب ۳/۲۰۶/۱۸۷۵، اُسدالغابة ۴/۹۵/۳۷۸۹، جامع بیان العلم۱/۱۱۴، مناقب
ابن شهر آشوب ۲/۳۹.

16ـ همان، صص
۳۱۲ و ۳۳ به نقل از: التوحید ۳۰۵/۱، أمالی صدوق ۴۲۳/۵۶۰، الاختصاص ۲۳۵، الاحتجاج
۱/۶۰۹/۱۳۸.

17ـ رک: مقالۀ
نهج‌البلاغه و آگاهی از غیب، جعفر سبحانی، مجموعه مقالات کنگرۀ هزارۀ نهج‌البلاغه،
ص ۱۶۹.

18ـ رک: نهج‌البلاغه،
ترجمه سیدجعفر شهیدی،( شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۷)، قسمت تعلیقات، ص ۴۶۴.

19ـ همان، خطبۀ
۵۷.

20ـ همان، خطبۀ
۹۳، و رک: موسوعة، پیشین، ج ۱۱، ص ۱۲۲.

21ـ همان، خطبۀ
۷۳.

22ـ همان.

23ـ همان، بخش
تعلیقات، ص ۴۶۶.

24ـ همان ، خطبۀ
۷۳.

25ـ همان ، خطبۀ
۱۰۲.

26ـ همان ،
تعلیقه مترجم بر خطبه ۱۰۲، ص ۴۷۵.

27ـ همان ، خطبۀ
۱۱۶.

28ـ همان ، خطبۀ
۵۸.

29ـ همان ، خطبۀ
۶۰.

30ـ نهج‌البلاغه
ترجمه سید جعفر شهیدی خطبه۱۰۱.

31ـ نهج‌البلاغه،
سیدجعفر شهیدی، ص ۴۸، خطبه ۵۹.

32ـ رک: شرح نهج‌البلاغه
ابن ابی‌الحدید ۵/۳ و موسوعة الامام علی‌بن ابی‌طالب، ج ۱۱، ص ۱۱۵.

33ـ همان، ص
۱۴۳، خطبۀ ۱۴۷.

34ـ رک: موسوعه،
پیشین، ج ۱۱، ص ۱۱۸.

35ـ نهج‌البلاغه،
خطبۀ ۱۰۳ و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۱۹.

36ـ همان ، حکمت
۳۶۹، و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۱۹.

37ـ همان ، خطبۀ
۱۶۶ و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۲۱.

38ـ همان ، خطبۀ
۹۸ و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۲۲.

39ـ همان ، خطبۀ
۸۷ و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۲۳.

40ـ همان ، خطبۀ
۱۰۵، و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۲۴.

41ـ همان ، حکمت
۴۶۴ و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۲۴ به نقل از نثرالدرّ ۱/۳۱۱.

42ـ همان ، خطبه
۱۵۸ و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۲۴.

43ـ همان ، خطبه
۱۷۵ و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۳۷ و شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید ۱۰/۱۳.

44ـ همان ، خطبۀ
۱۲۸ و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۳۸.

45ـ همان ، خطبۀ
۱۳ و رک: موسوعة، پیشین، صص ۱۴۱ و ۱۴۲ و رک: شرح نهج‌البلاغه، پیشین ۱/۲۵۳.

46ـ همان ، خطبه
۱۲۸ و رک: موسوعة، پیشین، صص ۱۴۲ و ۱۴۳.

47ـ رک: موسوعة،
پیشین، ص ۱۴۳ ، خصائص الأئمه ۷۰، عیون الحکم و المواعظ ۴۰۵/۶۸۵۵و ینابیع الموده
۳/۲۷۲/۷.

48ـ قصص/۵، رک:
ترجمۀ سیدجعفر شهیدی از نهج‌البلاغه، ص ۳۹۶.

49ـ رک: موسوعة،
پیشین، صص ۱۴۳ و ۱۴۴ و نهج‌البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، ص ۹۲.

50ـ رک: نهج‌البلاغه،
پیشین، ص ۱۳۵ و تعلیقات مترجم، ص ۴۸۴ و موسوعة، پیشین، ص ۱۴۵.

51ـ همان ، ص
۱۴۶ و تعلیقات مترجم ص ۴۸۶ و رک: موسوعه، پیشین، ص ۱۴۶.

52ـ سوره رعد،
آیه ۴۳.

53ـ موسوعة
الإمام علی بن ابی‌طالب«ع»، ص ۴۹، به نقل از بصائر الدرجات: ۲۱۶/۲۱ عن سلمان.

54ـ پیشین، ص
۲۹، به نقل از مناقب ابن مغازلی: ۳۱۴/۳۵۸، شواهد التنزیل ۱/۴۰۲/۴۲۵ ۲/۲۹.

55ـ پیشین، ص ۶۴،
به نقل از بصائر الدرجات ۱۲۷/۱، بحارالأنوار ۲۶/۱۱۰/۶ و خصال ۵۷۶/۱.

56ـ پیشین، ص ۶۵
به نقل از تحف العقول ۱۷۱، بشارة المصطفی ۲۵، بحارالأنوار ۷۷/۲۶۷/۱.

 

 

 

 

 

 

 

 

سوتیترها:

 

*«غیب» گاهی بر امری اطلاق می‌شود که از
دایرۀ شناخت حسی ما بیرون است، مثل اینکه بگوییم خورشید از دیدگانِ ما پنهان شد و
گاهی مراد از «غیب»، امری است که به طور مطلق از دایرۀ ادراک ما بیرون است مانند
کُنه ذات الهی یااموری که برای پاره‌ای از افراد، پنهان و برای برخی آشکار است.

 

 

*امیرالمؤمنین علی«ع» خود بارها بر علم غیب خود اشاره کرده
و از جمله در موارد متعددی فرموده است: سلونی قبل ان تفقدونی(از من بپرسید پیش از
آنکه از دستم دهید)؛ ادعایی که جز از نبی و امام معصوم شایسته نیست.

 

* زراره می‌گوید در نزد امام باقر«ع»
بودم، مردی از اهالی کوفه از آن حضرت دربارۀ این سخن امیرالمؤمنین توضیح خواست که
فرموده است: «از هر چه می‌خواهید از من بپرسید، شما از من دربارۀ هیچ چیزی نمی‌پرسید
مگر اینکه از آن خبر می‌دهم». امام باقر«ع» فرمود: هیچ‌کس در هیچ زمینه‌ای علمی
ندارد که از جانب امیرالمؤمنین«ع» حاصل نشده باشد.

 

* امام علی«ع» در خطبۀ ۵۷ ، از امر به سبّ
خود در آینده، خبر می‌دهد: آگاه باشید که بزودی کسی بر شما مسلط می‌شود… که به
شما دستور می‌دهد  مرا سبّ کنید (ناسزا
گویید) و از من بیزاری بجویید.

 

 

* امام علی«ع» در خطبۀ ۱۱۶ خبر از حکومت حجاج بن یوسف ثقفی
در آینده می‌دهد و می‌فرماید: أما والله لَیُسَلَطَنَّ علیکم غُلام ثقیفِ الّذیّال
المیّال(آگاه باشید به خدا قسم بر شما کسی از قبیلۀ «ثقیف» مسلط شود که سبک‌سر،
گردنکش و هوسران است).

 

* از امام علی«ع» دربارۀ علم پیامبر«ص» سؤال شد، فرمود:
علم پیامبر اسلام، علمِ همۀ انبیای پیشین و علم حوادث گذشته و حوادث آینده تا روز
قیامت است. سپس فرمود: به خدایی که جانم به دست اوست، من از علوم پیامبر«ص» آگاهی
دارم و به تمام حوادث گذشته و آینده از زمان خودم تا روز قیامت مطلعم.

/

اگر تدابیر آقا نبود،سیاستمداران پای ما را به جنگي تازه کشانده بودند!

فراز و فرودهای سال‌ها​ي مجاهدت و نقش بی‌بدیل رهبری براي پیگیری خط امام

در گفت وگو با سردار سرلشکر رحیم صفوی:

 

 

 اشاره: سرلشکر پاسدار دکتر سیدیحیی
رحیم­صفوی یا به قول مقتدای امت و یارانش «آقارحیم»، از نزدیک هم همان است که از دور و از قاب
پنجره رسانه­ها می­نماید. مخلص، متواضع و مهربان. او فارغ از تمامی سوابق و
مسئولیت­ها، در مواجهه با ديگران چنان با صميميت و روي خوش برخورد مي​کند که مخاطب
طالب موانست مکرر با اوست. فرمانده پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مشاور
عالی نظامی فرمانده معظم کل قوا از جمله افرادي است که از پیش از انقلاب سابقه
مبارزاتی دارد و از چهره​های فعال و خوشنام سیاسی دانشجویان
مسلمان در آنزمان است که با واسطه کسانی چون شهید آیت​الله
مدنی با امام خمینی پيوند يافت. وی در آستانه سالگرد عروج ملکوتي حضرت امام خميني
و آغاز رهبري حضرت آيت الله خامنه­اي در گفت​وشنود با «پاسدار اسلام»، از خاطرات خود از خميني
کبير و خلف صالح او و همچنين فراز و فرودهای سال‌ها​ي مجاهدت و نقش بی‌بدیل رهبری در
پیگیری خط امام‌ و هوشمندی منحصر به فرد معظم له در هدایت کشتی متلاطم انقلاب
اسلامی و عبور دادن آن از مهلکه‌های خطیر سخن گفته است.

 

 

*برای آشنایی بافضای ذهنی و عملی
جنابعالی درمقطع قبل ازپیروزی انقلاب اسلامی، بهتراست ازاین نقطه شروع کنیم که آیا
شما در فضای دینی- روشنفکری قبل از انقلاب بودید؟ با چه چهره­هایی بیشترارتباط
داشتید و نوع وکیفیت این ارتباط چگونه بود؟

بسم الله الرحمن الرحیم. لا حول ولا
قوه الا بالله العلي العظيم. خداوند متعال عنایت کرده بود و قبل از انقلاب با
امثال آقای دکتر بهشتی رفت و آمد داشتم. در تبریز درس می‌خواندم و هر وقت به تهران
می‌آمدم، به منزل آقای دکتر بهشتی می‌رفتم و یا در تبریز با آقای قاضی طباطبایی در
ارتباط بودم و دانشگاه را که می‌خواستیم به هم بریزیم و اعتصاب راه بیندازیم، می‌رفتیم
و از ایشان اجازه می‌گرفتیم و کتک زدن‌ها و کتک خوردن‌ها و شیشه شکستن‌هایمان
سرِخود نبود. زمان دانشجویی ما زمان پرالتهابی بود.

قبل از انقلاب، خدمت آیت‌الله مدنی
هم می‌رسیدم. ایشان در خرم‌آباد تبعید بودند. دوران سربازی ما از سال 54 شروع شد و
تا سال 56 طول کشید، من در شیراز افسر وظیفه بودم. آن موقع شهید آیت‌الله مدنی در
نورآباد شیراز بودند و ما پنجشنبه‌ها به منزل ایشان، کنار یک مسجد، می‌رفتیم و شب
هم همان جا می‌ماندیم. ایشان تأثیر روحی بسیار شدید و عجیبی روی ما داشتند. ما
مقلد امام بودیم، ولی ایشان را ندیده بودیم. آقای مدنی، امام را در قلب و روح ما
متجلی کردند. ایشان انسان بسیار والایی بودند و اخلاق و معنویتشان، ما را منقلب می‌کرد.
من با ایشان ترکی حرف می‌زدم و ایشان خوشحال می‌شدند و با لهجه شیرین آذری می‌پرسیدند:
«آقای صفوی! مگر شما ترک هستید؟» می‌گفتم: «نه آقا! ما اصفهانی هستیم، اما تنه‌مان
به تنه آذری‌ها خورده و در این چهار سالی که در آنجا درس خواندیم، ترکی یاد
گرفتیم».

به هر حال تأثیر روحی و معنوی ایشان
روی افراد، بسیار عمیق بود. در شیراز پای منابر و سخنرانی‌های شهید دستغیب هم می‌رفتیم.
ایشان هم بسیار انسان عجیبی بودند و تأثیر حیرت‌انگیزی می‌گذاشتند. عارف کاملی
بودند و تأثیر کلام و رفتار ایشان، انسان را زیر و رو می‌کرد.

بله، ما مقلد امام بودیم، اما
بیشترین تأثیر را در قبل از انقلاب از این بزرگواران گرفتیم و مهمتر از همه
جهتگیری ما در خط امام بود که توسط این بزرگواران برای ما تبیین می شد. در
فضای دانشجویی، بعضی از بچه مسلمان‌های ما توی خط مجاهدین رفتند، ولی خدا دست ما
را گرفت و هدایتمان کرد که از طریق امثال آقای دکتر بهشتی، آقای مدنی، آقای مطهری
و آقای دستغیب درصراط مستقیم و اسلام درست و صحیح که اسلام امام بود، پیش برویم.

روشنفکری اگر خارج از مبانی و اصول
باشد…

*به عبارتی کنترل شده نباشد…

انحراف حاصل می‌شود. بعد از انقلاب
بعضی از دوستان ما، حتی مذهبی‌ها جدا شدند و به سوی منافقین رفتند. بعضی‌هایشان هم
با انقلاب اسلامی مقابله کردند و اعدام شدند. من به نکته‌ای رسیدم و آن اینکه دو
گروه منحرف نشدند: یکی کسانی که اهل تقلید بودند و طبق رساله عملیه یک مرجع تقلید
عمل می‌‌کردند و دیگر، کسانی که با روحانیت دمخور و محشور بودند و سؤالات و
ابهاماتشان را از آنها می‌پرسیدند. الحمدلله رب
العالمین. این بزرگواران دست ما را گرفتند و ما از آنان درس آموختیم و گر نه ما
انسان‌های کوچکی بودیم.

 

*  اين
روزها در آستانه سالگرد رحلت حضرت امام خميني و آغاز رهبري حضرت آيت الله خا
منه‌ای قرار داريم. ابتدا قدري از خاطراتتان از حضرت
امام  را بيان بفرماييد.

در باره حضرت امام به برخی از خاطرات اشاره می‌کنم. یکی مربوط به قبل از
انقلاب و بیشتر آنها مربوط به بعد از انقلاب است. ما مقلد امام بودیم، ولی ایشان
را ندیده بودیم. اولین دیدار من با حضرت امام در نوفل‌لوشاتو و بعد از نماز ظهر و عصر
بود. من درحالی که بدنم بشدت ملتهب و اشک‌هایم جاری بود، رفتم که دست امام را ببوسم. حضرت
امام دو بار دستشان را روی سر من کشیدند و آرامش عجیبی بر من مستولی شد. وقتی امام
به فرانسه آمدند، من در جنوب لبنان بودم و با گروه‌های فلسطینی همکاری می‌کردم. با واسطه آقای مهندس غرضی
و آقای علی جنتی، مدتی به جنوب لبنان رفته بودم و پس از آن به فرانسه آمدم. در
آنجا هم بیشتر آقای غرضی ما را راهنمایی می‌کرد. در فرانسه یک ماهی در خدمت امام بودم. هتلی
را نزدیک نوفل‌لوشاتو گرفته بودند و ما در آن هتل بودیم و کارهایی جزئی در
بیت حضرت امام انجام می‌دادیم. در آنجا دو تا خانه بود که حضرت امام و خانواده
محترمشان و حاج سید احمدآقا در یکی از آنها سکونت داشتند. یک خانه هم این طرف بود
که حضرت امام نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشا را در آنجا اقامه می‌کردند.

در این یک ماه، رفتار حضرت امام با اقشار مختلف بسیار بر من
تأثیر گذاشت. مشاهده می‌کردم که چطور نوارصحبت‌های ایشان را توی زیرزمین می‌آوردند و از آنجا پشت تلفن می‌خواندند
تا در ایران تکثیر و پخش شود. امام در نوفل لوشاتو مرتباً با دانشجوها صحبت و یا
با خبرنگاران مصاحبه می‌کردند. نمازهای حضرت امام، نحوه رفتار ایشان با دانشجوها،
اقشار گوناگون و همسایگانشان در نوفل‌لوشاتو برای ما الگو بود. ما اصلاً چنین چیزهایی ندیده
بودیم. زمانی هم رسید که حضرت امام فرمودند بروید ایران، در نتیجه قبل از این ‌که ایشان به ایران تشریف
بیاورند، از فرانسه به آلمان و بعد به اتریش و رومانی و بلغارستان و ترکیه رفتیم.
ماشین‌هایمان را پر از سلاح و مهمات کرده بودیم تا به ایران بیاوریم، ولی در ترکیه
اتفاقی افتاد و مجبور شدیم یک ماه در آنجا بمانیم. بعد از یک ماه به سوریه رفتیم.
ماشینی که من بردم، پژو بود که بدنه آن را پر از اسلحه کرده بودیم. حتی چمدانی هم
که داشتیم، بدنه‌اش چوبی بود که در کف آن، قالب‌های تی.ان.تی که مثل قالب‌های صابون است، چیده بودیم،
طوری که اصلاً معلوم نبود. دوست ما آقای دکتر احمد فضائلی ناچار شد در ترکیه
بماند. ماجرا از این قرار بود که در ترکیه تصادف شد، مقصر هم راننده ترک بود که از
پشت تریلی آمد بیرون و با ماشین روبه‌رویی تصادف کرد. راننده ترک کشته شد و
استخوان پای آقای فضائلی هم شکست. چون یک نفر کشته شده بود، ایشان دادگاهی شد و تا
پیروزی انقلاب در ترکیه ماند.

از سوریه با آقاي مهدی باکری آمدیم به مرز بازرگان و وارد
کشور شدیم. حدود آبان‌ماه 57  بود و اوضاع
به هم ریخته، لذا زیاد به ما گیر ندادند. ما در ماشین اسلحه و مهمات جاسازی کرده
بودیم. در سه‌راهی خوی، شهید مهدی باکری از منجدا شد و من به سمت اصفهان
حرکت کردم. چون بنزین گیر نمی‌آمد، مسیر بازرگان به اصفهان دو روز و نصفی طول کشید. یادم
هست یک روز در قم در صف پمپ بنزین معطل شدم، آن هم با آن همه سلاح و مهمات. وقتی
وارد اصفهان شدم، حکومت نظامی بود و ما با آن سلاح و مهمات کارهایی انجام دادیم که
البته از آقایان علما برای انجام آنها مجوز می‌گرفتیم.

بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل کمیته و سپاه اصفهان، در
غائله کردستان و در جنگ مشغول خدمت شدیم و در این مرحله بارها خدمت حضرت امام
رسیدیم که چند تا از آن خاطرات را عرض می‌کنم. ما هر وقت خدمت امام می‌رسیدیم، پایین پای ایشان و
نزدیکشان می‌نشستیم و من فقط به چهره امام خیره می‌شدم. نگاه حضرت امام به قلب ما
نفوذ می‌کرد. هر وقت دست حضرت امام را می‌بوسیدم، واقعاً انرژی می‌گرفتم. نمی‌توانم بگویم چه حسی بود.

در آذرماه سال 60 عملیات طریق‌القدس ـ‌آزادی بستان‌ـ را انجام دادیم. در آن زمان
ما تازه تیپ‌های کربلا، امام حسین«ع» و عاشورا را تشکیل داده بودیم و تعداد
شهدایمان خیلی زیاد شده بود، یعنی هر تیپ بالای 200 تا شهید داد. آنموقع 200 تا
شهید خیلی برای ما سنگین بود. فرمانده تیپ‌ها، هم به آقای محسن رضایی و هم به بنده گفتند ما
دیگر نمی‌خواهیم فرمانده تیپ باشیم، چون نمی‌توانیم مسئولیت خون این شهدا را
به عهده بگیریم. هرچه بنده و آقای رضایی اصرار کردیم، نپذیرفتند. مجبور شدیم آن سه
تا فرمانده تیپ را ببریم جماران خدمت حضرت امام و عرض کنیم که اینها دیگر حاضر
نیستند مسئولیت فرماندهی را بپذیرند. حضرت امام جملاتی به این مضمون فرمودند: باید
خدا را شکر کنید که در این برهه از تاریخ، به شما این امکان و فرصت را عطا فرموده
که از قرآن و اسلام دفاع کنید، اسمای شهدای شما از قبل در لوح محفوظ الهی ثبت شده
است، بروید با تدبیر عمل کنید و نگران نباشید که چند نفر را کشتيد يا چند نفر شهید
شدند.

*آن سه نفر چه کسانی بودند؟

آقای مرتضی قربانی، آقای حسین خرازی. متأسفانه اسم نفر سوم
یادم نیست.

خاطره بعدی مربوط می‌شود به قبل از عملیات فاو در 20 بهمن سال 64. در
عملیات خیبر در اسفند 62 و عملیات بدر در اسفند 63، دومرتبه تا کنار دجله و فرات
رفتیم، ولی نتوانستیم موفق شویم. این دفعه می‌خواستیم از اروندرود عبور کنیم
و خیلی نگران بودیم که مبادا برویم و فاو را بگیریم، اما نتوانیم در آن منطقه
بمانیم، چون داشتیم 40 – 50 هزار نیرو را می‌بردیم. طرح‌ریزی عملیاتمان بسیار پیچیده
بود و همه محاسبات را هم کرده بودیم، ولی اطمینان قلبی نداشتیم.

در آن زمان من فرمانده نیروی زمینی سپاه بودم. حضرت امام
فرمان تشکیل سه نیروی زمینی، دریایی و هوایی سپاه را در 26 شهریور سال 64 صادر
کرده بودند و قرار بود این عملیات در 20 بهمن 64 انجام ‌شود. فرماندهان نیروهاي سه گانه
سپاه به اتفاق آقامحسن خدمت حضرت امام رسیدیم. فرمانده نیروی هوایی سپاه، آقای
موسی رفان بود و فرمانده نیروی دریایی آقای حسین علایی. طرح‌ریزی عملیات را از روی نقشه
برای امام شرح دادیم که چگونه می‌خواهیم از اروندرود عبور کنیم، چگونه فاو را بگیریم و
نگرانی‌های خودمان را هم عرض کردیم. ما سختی‌های عملیات را گفتیم و این‌ که ممکن است
نتوانیم بمانیم و تعدادی شهید و زخمی و مفقود خواهیم داد.  حضرت امام فرمودند: «اصلاً فرمانده کل قوا،
خداست. همان خدایی که به شما امر کرده نماز بخوانید، همان خدا به شما امر کرده
دفاع کنید. بروید و مطمئن باشید پیروزید و من هم می‌آیم آنجا و با شما نماز می‌خوانم». جملات دیگری هم فرمودند
که الان خاطرم نیست. ما روحیه بسیار بالایی گرفتیم و برگشتیم و حرف‌های امام را هم به فرمانده
لشکرها منتقل کردیم و با این روحیه، عملیات بزرگ فاو را انجام دادیم.

خاطره دیگر اینکه خب در جبهه‌ها بین سپاه و ارتش مشکلاتی به
وجود آمده بود. یک بار که با فرماندهان لشکرهاي سپاه و فرماندهان لشکرهاي ارتش
خدمت حضرت امام رسیدیم، وقتی جلسه تمام شد، حضرت امام دست آقای صیاد شیرازی را
گرفتند و جلوی روی همه ماها که فرماندهان ارتش
و سپاه بودیم، در دست آقای محسن رضایی گذاشتند و دست خودشان را هم روی دست آنها
قرار دادند و جملاتی را هم فرمودند، از جمله این‌ که «من دلم می‌خواهد شماها با هم باشید». این
حرکت  نمادین و سخنان امام  تأثیر عجیبی روی ما گذاشت و همه متوجه شدیم
منظور امام چیست.

*از روز رحلت حضرت امام و انتخاب آقا به رهبری
انقلاب چه خاطره
ای دارید؟

از نظر سیاسی دشمنان ما می‌گفتند که این ردای ولایت‌فقیه فقط براي قامت حضرت امام
دوخته شده است و پس از ایشان، دیگر کسی نمی‌تواند این ردا را به تن و انقلاب را رهبری کند.
انتظارشان این بود که اوضاع ایران به هم بریزد. در داخل کشور، عده‌ای نقشه کشیده بودند که پس از
امام، شورای رهبری کشور را اداره کند و بحث شورای رهبری در خبرگانی که پس از رحلت
امام تشکیل شد، تا ظهر ادامه داشت. من این را از قول کسی که خودش در خبرگان بود،
نقل می‌کنم. بعد از ظهر که رأی‌گیری کردند، شورای رهبری رأی نیاورد، آنگاه مطرح شد که پس
چه کسی رهبر باشد؟ از اطراف مجلس گفتند: «آقای خامنه‌ای! آقای خامنه‌ای!» ایشان از جا بلند می‌شوند و در حالی که عبایشان داشت
از روی شانه‌هایشان می‌افتاد،  پشت تریبون
آمدند و گفتند: «صبر کنید! صبر کنید! خود من موافق نیستم». تلویزیون پارسال یک
قسمتی از این جلسه را گذاشت. دیگران گفتند: «شما بفرمایید بنشینید، رأی می‌گیریم» و حضرت آقا با اکثریت
قاطع آرا به رهبری انقلاب اسلامی انتخاب شدند.

من اعتقادم را عرض می‌کنم. همان ‌طور که ورود حضرت امام به کشور
و پیروزی انقلاب اسلامی را بجز عنایات خداوند متعال و توجهات حضرت بقیة‌الله اعظم «ارواحنا له الفداء» نمی‌دانستم و نمی‌دانم، این انتخاب را هم جزو
عنایات خداوند و توجهات حضرت «ع» می‌دانم. این اعتقاد عمیق قلبی من است. به هر حال 60 سال از
عمرمان رفته و چیزهایی را در انقلاب اسلامی دیده‌ایم، آن هم نه با چشم سر که با
چشم دل.

به هر حال خداوند متعال به قلب عزیزان خبرگان رهبری انداخت
که حضرت آقا را انتخاب کنند و الان که 23 سال از رهبری ایشان می‌گذرد، واقعاً باید به آن عزیزانی
که در خبرگان بودند و در میان آنها، به روح مطهر حضرت آیت‌الله مشکینی و خبرگانی که به
رحمت خدا رفتند، سلام ودرود بفرستيم، چون واقعاً یک انتخاب شایسته و الهی و همراه
با هوشمندی بود و آرامش زیادی برای تمام مردم ایران به ارمغان آورد. آقا هشت سال
رئیس‌جمهور بودند و مردم، ایشان را از نزدیک می‌شناختند و انتخاب ایشان، مایه
تسلی و آرامش مردم شد و مسلمانان ساير کشورها هم اميدوار شدند.

 

*  خود شما دقیقاً از چه زمانی با نام حضرت آقا
آشنا شدید و در اولین دیدار، تا چه حد خصال و ویژگی‌هایی که درباره ایشان شنیده
بودید، در وجودشان متبلور دیدید؟

 
من با نام حضرت آقا، قبل از انقلاب از طریق کتاب‌های ایشان که عمدتاً در
مشهد چاپ می‌شدند، آشنا شدم.

*به‌طور مشخص یادتان هست کدام کتاب‌ها
بودند؟ صلح امام حسن«ع»؟ از ژرفای نماز؟ مسلمانان و نهضت آزادی هندوستان؟ آینده در
قلمروی اسلام؟

در ذهنم صلح امام حسن«ع» هست. یک
کتاب کوچک دیگر هم بود.

*از ژرفای نماز؟

 بله فکر کنم همین کتاب بود.

*این کتاب حاوی چهار جلسه سخنرانی‌های
ایشان است.

محتوای این کتاب به دل من نشست. قبل
از انقلاب، ما کتاب زیاد می‌خواندیم. من دانشجو بودم و در سال 54 فارغ‌التحصیل
شدم. ما کتاب را که دستمان می‌گرفتیم، تا تمام نمی‌کردیم، رها نمی‌کردیم و غالباً
در یک شبانه‌روز کتاب را تمام می‌کردیم و زیر نکات برجسته‌اش خط می‌کشیدیم.
انصافاً خیلی کتاب می‌خواندیم.

*چه کتاب هایی می‌خواندید؟   

بیشتر کتاب‌های استاد مطهری و دکتر شریعتی.
به هر جهت آشنایی من با تفکر و نگاه حضرت آقا، قبل از انقلاب از طریق کتاب‌ها صورت
گرفت اما  از نزدیک توفیق زیارت ایشان را
پیدا نکردم.

*اولین دیدار شما با آقا بعد از
انقلاب کی بود؟

در جنگ کردستان و آزادسازی سنندج در
اردیبهشت ماه سال 59 که اینجانب فرمانده عملیات سپاه کردستان بودم به اتفاق شهید
بزرگوار سپهبد صیاد شیرازی «رحمت‌الله‌علیه»
دو مرتبه در تهران به ملاقات حضرت آقا رفتیم که یکی از آنها در ستاد مشترکِ
آنزمانِ ارتش جمهوری اسلامی  بود که حضرت
آقا در آنجا حضور داشتند و جناب سرهنگ سلیمی هم همراه ایشان بودند.

*ظاهراً یکی دو بار هم خودشان به
کردستان آمدند، به پاوه رفتند و…

من آن زمان در پاوه نبودم، ولی در
کردستان بودم. حضرت آقا نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع بودند. حضرت امام دو
نماینده داشتند: یکی شهید چمران و یکی هم حضرت آقا. جنگ که شروع شد، من از
کردستان، مستقیماً به جبهه دارخوین آمدم و فرمانده آن جبهه شدم. دارخوین در شمال
آبادان است. حضرت آقا به اهواز آمده بودند و در استانداری، در ستاد جنگ‌های نامنظم
تشریف داشتند. علاوه بر نمایندگی حضرت امام، حضرت آقا و شهید چمران ستاد جنگ‌های
نامنظم را هم ایجاد کرده بودند. ما از جبهه دارخوین خدمت ایشان می‌رسیدیم، مسائل
جبهه را منتقل می‌کردیم و از ایشان کمک می خواستیم و مثلاً خمپاره 120 و امثال
اینها را به کمک ایشان  تهیه می‌کردیم. هنوز دستخط‌های حضرت آقا را دارم که
برای سرهنگ فروزان که رئیس ستاد اروند در ماهشهر بود، نوشتند که آقارحیم، فرمانده
جبهه دارخوین و پاسدار خوبی است، پیشرفت خوبی هم در جبهه کرده و کمکشان کنید. ما
با این نوشته رفتیم و دو قبضه خمپاره از جناب سرهنگ فروزان گرفتیم!

در همین جبهه هم یک شب با بیش از 20
نفر از پاسدارها و بسیجی‌ها تصمیم داشتیم به عراق حمله کنیم. تا نزدیک خاکریز که
رفتیم، یکمرتبه جلوتر از ما چیزی حرکت کرد و صدای انفجاری آمد و عراقی‌ها آن منطقه
را به رگبار بستند. ما سینه‌خیز و درحالی که تیرها از بغل گوشمان رد می‌شدند،
برگشتیم عقب. فقط دست‌هایمان را روی سرمان گذاشته بودیم که تیر به سرمان نخورد.
گفتیم عملیات لو رفته است. صبح، یکی از بسیجی‌های قبراق را فرستادم و گفتم: «برو
ببین چه حادثه‌ای رخ داده؟» رفت و دید یک گاو، 50 متر جلوتر از ما رفته روی میدان
مین! عراقی‌ها مین کار گذاشته بودند و ما نمی‌دانستیم.

*کار خدا بوده…

موقعی که رفتم خدمت حضرت آقا و گفتم
آقا رفتیم عملیات و چنین اتفاقی افتاد، آقا پیشانی مرا بوسیدند و فرمودند: «این
گاو مأمور خدا بوده که قربانی شما بشود و شما بفهمید جلوی شما میدان مین قرار
دارد». ما که این موضوع را نمی‌دانستیم و اگر با آن 20 نفر جلوتر می‌رفتیم، کسی
زنده نمی‌ماند. اوایل جنگ و شاید اواخر مهرماه سال 59 بود و ما هنوز در این موارد
تجربه نداشتیم.

در دوران جنگ، در شورای عالی دفاع
نیز خدمت ایشان می­رسیدیم. اوایل سال 60 بود و من با مسئولیت فرماندهی عملیات سپاه
در جنوب،  اولین طرح شکستن حصر آبادان را
به شورای عالی دفاع که در دزفول و با حضور بنی‌صدر تشکیل شده بود، بردم. بنی‌صدر
با طرح شکستن حصر آبادان مخالفت می‌کرد. حضرت آقا از ما شناخت داشتند و با اصرار
ایشان آن طرح تصویب شد و آقا با بنی‌صدر که رئیس‌جمهور و فرمانده کل قوا بود،  برای تصویب این طرح -شکستن حصر آبادان- برخورد
بسیار قویی کردند.

*از شکل برخورد حضرت آقا و جزئیات آن
جلسه چه نکاتی به یاد دارید؟

در آن جلسه بنی‌صدر پشت سر هم
ایراد می‌گرفت، از جمله این‌ که می‌گفت این فقط طرح سپاه است و باید ارتش هم در
این عملیات شرکت داشته باشد. آخر سر هم بنا شد با هماهنگی لشکر 77 این عملیات صورت
بگیرد. من در آن زمان فرمانده عملیات جنوب بودم و سردار رشید جانشین من، شهید حسن
باقری معاون اطلاعاتی و سردار سید محمد حجازی که الان در ستاد کل هستند، مسئول
اعزام نیرو بودند و با کمک آنها، ستاد عملیات جنوب را سامان داده بودیم. به هر حال
با همکاری لشکر 77 و در 5 مهر سال 60، پس از فرار بنی‌صدر، طرح شکستن حصر آبادان
اجرا شد.

بنی‌صدر اصلاً خیلی جاها ما را راه نمی‌داد.
من و شهید حسن باقری می‌رفتیم خدمت آقا و ایشان دست ما را می‌گرفتند و می‌بردند
داخل جلسه و بنی‌صدر جرئت نمی‌کرد حرفی بزند. حضرت آقا از اوایل شروع جنگ تا قبل
از ریاست جمهوری، در جبهه‌ها حضور مستمر داشتند. اگر یادتان باشد ایشان با لباس
نظامی به نمازجمعه تهران می‌آمدند وخطبه می­خواندند.

*عکس‌های آن دوره هست که با پوتین می‌آمدند.

بله، فقط یک عبا روی دوششان می‌انداختند
و با همان گرد و غبار و لباس پاسداری…

*امام می‌فرمودند یک زمانی خلاف
عدالت بود که یک روحانی، لباس نظامی بپوشد، اما الان عین عدالت است و امام‌جمعه هم
لباس نظامی می‌پوشد. این زمانی بود که حضرت آقا پوتین‌هایشان را کنار سجاده‌شان می‌گذاشتند.

در اوایل جنگ در جلسات شورای عالی
دفاع دو تا خط وجود داشت. یک خط سیاسی بود که معتقد بود ما باید با امریکایی‌ها
سازش و این جنگ را از طریق سازش متوقف کنیم. یک خط هم خط مقاومت و در واقع خط امام
بود که نظری خلاف گروه اول داشت. در جلسات شورای عالی دفاع آن زمان، حضرت آقا،
شهید رجایی، نخست‌وزیر وقت، شهید چمران این خط را دنبال می‌کردند که بعد از فرار
بنی‌صدر، غلبه پیدا کرد. بعد از بنی‌صدر، آقای رجایی رئیس‌جمهور شدند که چند وقتی
بیشتر طول نکشید.

*25 روز. در مرداد رئیس‌جمهور شدند و
در شهریور به شهادت رسیدند.

بله و بعد آقا، رئیس‌جمهور شدند. به
هر جهت آشنایی من با حضرت آقا از زمان شورای عالی دفاع شروع شد و پس از ریاست
جمهوری هم در ارتباط با جنگ ادامه پیدا کرد.

*حضرت آقا در مقطع سال‌های 59 و 60
قبل از ریاست‌جمهوری و قبل از انفجار مسجد ابوذر، زیاد به جبهه تردد داشتند و عکس‌های
بسیار زیبایی هم از آن دوران دست مردم هست. از رفت و آمدهای ایشان به جبهه و
مشاهده عینی واقعیت‌ها و ارائه آنها به حضرت امام و ارتباط ایشان با دقایق مسائل
نظامی چه خاطراتی دارید؟ چون این حضور بعدها برکات خود را نشان داد و نظرات و نگاه
ایشان به جغرافیای جنگ به صورت یک فرمانده زبدة آگاه و دقیق بود که همین حالا هم
در طراحی و برنامه‌ریزی نقشه دفاعی کشور، آثارش را بخوبی نشان می‌دهد.

حضور حضرت آقا در جبهه‌ها برای
پاسدارها و بسیجی‌ها امیدآفرین و روحیه‌آفرین و تالی حضور امام در جبهه‌ها بود.
همچنین حضور آقا در مقاطع مهم و سرنوشت‌ساز، تعیین‌کننده بود. عراقی‌ها یک بار
سوسنگرد را تصرف کردند و فرماندار عراقی هم برای آنجا گذاشتند و بعد سوسنگرد آزاد
شد. دفعه دوم که آنجا را محاصره کردند، قرار بود تعداد زیادی پاسدار و بسیجی، با
تدبیر حضرت آقا به همراه نیروهای ستاد جنگ‌های نامنظم و یک تیپ از ارتش وارد
عملیات ‌شوند، ولی بنی‌صدر نمی‌گذاشت. آقا ارتباطی با حضرت امام و آسید احمد آقا
برقرار کردند و امام دستور ورود ارتش را به این عملیات دادند. اگر اصرار آقا و
نامه‌ ایشان به فرمانده لشکر 92-سرهنگ قاسمی- نبود و آن تیپ بالاخره وارد عملیات
نمی شد، محاصره سوسنگرد شکسته نمی‌شد.

بنابراین تدابير و فرامین حضرت آقا
در دو مقطع شکستن حصر آبادان و شکستن محاصره سوسنگرد، از مقاطع سرنوشت‌ساز جنگ است
که حضور ایشان و تصمیم‌گیری و دخالت بموقع و قاطعانه‌شان سرنوشت جنگ را تغییر داد.
پاسدارها، بسیجی‌ها و ارتشی‌ها از حضرت آقا حساب می‌بردند، منتها بنی‌صدر نمی‌گذاشت،
چون فرمانده کل قوا بود و مسئولیت اجرایی داشت.

*از شهریور 59 تا تیر 60.

آن هم اوایل جنگ که یک نوع روحیه یأس
در شورای عالی دفاع حاکم بود و برخی می‌گفتند مهمات نداریم، سلاح نداریم. آقا می‌فرمودند
شاه این همه سلاح و مهمات خریداری کرده. بروید و توی انبارها را بگردید. در آن
ایام، روحیه‌ها، روحیه ناامیدی بود، اما حضرت آقا در شورای عالی دفاع به همه روحیه
می‌دادند. در مسائل سیاسی هم همین‌ طور بودند.

*در آن ایام حضرت آقا شیوه خاصی هم
داشتند که شاید بخشی از آن به رویکرد اخلاقي و عاطفی ایشان برمی‌گردد که با این ‌که
در نوع نگاه تفاوت فاحشی با بنی‌صدر داشتند، اما سعی می‌کردند رابطه رئیس‌‌جمهور
را
با بچه‌های
جنگ تا حدی ترمیم کنند. از این تعاملات خاطراتی دارید؟

بنی‌صدر آدم بداخلاق و مغروری بود و
شئونات را رعایت نمی‌کرد، ولی حضرت آقا با صبوری و بردباری و منطق محکم، رفتار او
را تحمل می‌کردند. فکر می‌کنم ماه‌های دوم و سوم جنگ بود که کویتی‌ها یک میلیارد
دلار به عراق کمک کردند. در شورای عالی دفاع بحث شد که با کویت هم برخورد بشود.
آقا فرمودند نباید جنگ را گسترش بدهیم، ضمن این‌ که عراق به کویت هم نظر دارد و
روزی به سراغ کویت هم خواهد رفت…

*در آن زمان؟!

بله، سال 59 . هوشمندی و فهم عمیق
سیاسی- نظامی ایشان را نسبت به مسائل عراق و کویت و منطقه خلیج فارس ببینید! ایشان
در شورای عالی دفاع و در سال 59 چنین نظری را بیان کردند. صورتجلسات و اسناد مکتوب
آن جلسات موجود است. 

این فهم عمیق از مسائل سیاسی منطقه
را  نه بنی‌صدر داشت، نه دیگران، ولی حضرت
آقا دید جامعی نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی و نظامی و حضوری شجاعانه در جبهه‌ها
داشتند. من در خرمشهر حضور نداشتم، اما دوستانی که بودند می‌گویند هر چه به آقا می‌گفتیم
شما به خط مقدم نروید، ایشان با کلاشینکوفی که داشتند، به خط مقدم که هر آن تیر و
ترکش انسان را تهدید می‌کرد، می‌رفتند و اصلاً از این‌که صدمه ببینند، ترسی
نداشتند.

 

*در سال گذشته یکی از دستورالعمل‌های
اصلی اتاق فکر دشمن، حمله به شخص آقا بود؛ اعم از نامه سرگشاده نوشتن و ساختن فیلم
بی.بی.سی تحت عنوان «خط و نشان رهبر» و امثالهم. بنی‌صدر در آنجا مصاحبه و ادعا
کرده بود که فقط من به خط اول جبهه می‌رفتم و آقای خامنه‌ای نمی‌رفت و این عکس‌ها
مال پشت جبهه است. از حضرت آقا عکس‌ها و فیلم‌های زیادی از آن مقطع در دست مردم
هست. توضیح شما به عنوان یکی از فرماندهان شاخص جنگ در این مورد هم مغتنم است.

حضور حضرت آقا در خط مقدم خرمشهر، خط
مقدم جبهه سوسنگرد و جبهه‌‌های دیگر از جمله دُبّ حردان در نزدیکی اهواز امر بسیار
مسلمی است. ایشان نه‌تنها خودشان در جبهه‌ها حضور پیدا می‌کردند، بلکه بعد
هم که رئیس‌جمهور شدند، دو فرزند بزرگ ایشان، آسید مصطفی و آسید مجتبی در خط مقدم
حضور داشتند. در عملیات بدر، فرزند بزرگ ایشان، آسید مصطفی را در کنار دجله دیدم.
گفتم: «اگر شما در اینجا شهید بشوید، می‌گویند پسر رئیس‌جمهور را شهید کردیم». در
مهران، عملیات کربلای 1، فرزند دیگر ایشان آسید مجتبی حضور داشتند. اینها مشاهدات
شخصی من هستند. در حضور شجاعانه حضرت آقا در خطوط مقدم جبهه های نبرد در جنوب و
غرب کشور و حداقل این دو فرزندشان را که خودم دیده‌ام، تردیدی نیست.

 

*هماهنگی ارتش و سپاه در ابتدای جنگ،
یکی از برکات حضور حضرت آقا بود. ایشان فرماندهان سپاه را مثل فرزندان خود دوست
داشتند. فرماندهان ارتش هم رابطه عاطفی خوبی با ایشان برقرار کرده بودند. پیوند
دادن ماهیت ارتش با سپاهی که به هر حال هویتی متفاوت با ارتش داشت، کار بسیار
مشکلی بود که آقا در آن بیش از همه سهم داشتند.

در زمان بنی‌صدر، او نمی‌گذاشت این
کار انجام شود. او به دنبال اختلاف بین سپاه و ارتش بود و سپاه را هم تجهیز نمی‌کرد
یعنی به ما سلاح و مهمات نمی‌داد. اولین پارتی‌های آر.پی.جی که وارد شد، با دخالت
حضرت آقا نصفش را به سپاه و نصف دیگرش را به ارتش دادند.

با حذف بنی‌صدر و پس از شهادت شهید
رجایی که آقا رئیس‌جمهور شدند، با دخالت حضرت آقا و البته آمدن فرماندهانی مثل
صیاد شیرازی و محوریت آقا و نقش پررنگ حضرت امام، نزدیکی فرماندهان سپاه و ارتش به
همدیگر ممکن شد که بسیار مؤثر بود. با شروع رهبری حضرت آقا، در نیروهای مسلح تحول
بزرگی ایجاد شد. اواخر عمر شریف حضرت امام، یک خط سیاسی به دنبال ادغام ارتش و
سپاه بود. در رأس این خط سیاسی، آقای هاشمی رفسنجانی بود که بعد از ادغام جهاد
کشاورزی و وزارت کشاورزی، نیروهای انتظامی، ژاندارمری و شهربانی و کمیته به
دنبال ادغام ارتش و سپاه بودند که خطر بسیار بزرگی بود و همه ما ‌بشدت مخالف
بودیم. البته در سپاه بعضی از فرماندهان موافق بودند، ولی من جزو مخالفان بودم و
می‌گفتم این، هم به ضرر سپاه است، هم به ضرر ارتش و هم به ضرر انقلاب. به‌محض این‌که
حضرت آقا رهبر شدند، آن موضوع را که کار میدانی آن به عهده آقای عبدالله نوری بود،
تعطیل کردند و فرمودند من اعتقاد به این کار ندارم. ارتش و سپاه دو بازوی انقلاب
هستند و باید به همین شکل هم باقی بمانند. این یک تصمیم استراتژیک و راهبردی، هم
برای سپاه و هم برای ارتش بود و تصمیم دوم تفکیک مأموریت‌ها بود، یعنی تفکیک
مأموریت‌های نیروی زمینی ارتش از نیروی زمینی سپاه، نیروی دریایی ارتش از نیروی
دریایی سپاه و نیروی هوایی ارتش از نیروی هوایی سپاه. حضرت آقا این کار را به ستاد
کل واگذار کردند. تفکیک مأموریت‌های قوای مسلح، جزو تدابیر حضرت آقا و از تصمیمات
بسیار کلان نظام است.

*حالا که 20 سال از این تجربه گذشته
و نتیجه ادغام‌ها معلوم شده، مخصوصاً با نتایج بد برخی از این ادغامها، معلوم می‌شود
چه خطری از سر کشور گذشته.

و بر سر جهادسازندگی که آثاری از آن
نمانده. جهادی‌ها خیلی به انقلاب و دفاع مقدس خدمت کردند. آنها  بیش از 500 هزار نیرو به جبهه آوردند و بالای سه چهار هزار شهید دادند
، ولی الان همه نیروهای جهاد پراکنده شدند. اساساً جهاد سازندگی را آن هم با آن
توان میدانی قوی از بین بردند. آیا وزارت کشاورزی ما کار جهاد کشاورزی را می‌کند؟
اصلاً آن تفکر را دارد که بتواند آن کارها را بکند؟

*حضرت امام در شورای عالی دفاع دو نماینده داشتند. ایشان بعد از قضیه 14 اسفند
59 و غائله دانشگاه که به بهانه سالگرد مصدق برگزار شد، پیام دادند و همه مسئولان
کشور، حتی رئیس‌جمهور و رؤسای سه قوه را از سخنرانی منع کردند و فرمودند که فقط
این دو نفر، یعنی آقایان خامنه‌ای و چمران،
حق سخنرانی دارند. از نقش و کارکرد این دو بزرگوار در شورای
عالی دفاع بفرمایید.

شهید دکتر چمران «رضوان ‌الله‌ تعالی‌ علیه» بخش اعظم زندگی‌اش را در خارج
کشور گذرانده بود، از جمله در امریکا تحصیل کرده بود، مدتی هم در مصر و لبنان بود
و جامعه و تغییر و تحولات ایران و مسائل گروه‌های سیاسی داخل ایران را دقیق نمی‌شناخت.
رهبر معظم انقلاب، چه در مشهد و چه در جاهای دیگر، در
بطن مردم و در بطن مبارزه بودند. حتی وقتی ایشان را به ایرانشهر تبعید کردند، در
آنجا ارتباطات زیادی با بلوچ‌ها و مؤمنان و اهل سنت برقرار کردند. ایشان سال‌ها در
زندان لشکر 77 خراسان بودند و در همان جا با سلسله مراتب و نظامات ارتش آشنا شدند.
حضرت آقا از پیش از انقلاب شناخت خوبی از کف جامعه و بطن مردم روستاها و شهرها و
ارتباط بسیار نزدیکی با طبقات روشنفکر و دانشجویان و اقشار تحصیلکرده داشتند. شهید
دکتر چمران در مبارزات چریکی دوره‌های بسیار زیادی را هم در مصر و هم در جنوب
لبنان دیده بود، به همین خاطر به ایران که آمد، تجربیات زیاد مبارزات چریکی را در
جنگ کردستان و جریان پاوه به کار گرفت. بعد از جریان پاوه، من در خدمت ایشان چند
عملیات نظامی، از جمله عملیات‌هایی علیه گروه‌های منحله کومله و دموکرات انجام
دادم و تقریباً جزو نیروهای ایشان بودم. ما ده دوازده نفر پاسدار و تعدادی ارتشی،
از جمله صیاد شیرازی «رحمت‌الله‌علیه» بودیم که با شهید چمران همکاری می‌کردیم. این ماجرایی که می‌گویم
مربوط به سال 58 است. پایگاه عملیاتی شهید چمران در سردشت بود. ایشان به نیروهای
بومی پول می‌داد و اطلاعاتی در باره اوضاع منطقه و تجمع ضد انقلاب در
روستاها جمع‌آوری می‌کرد و صبح علی‌الطلوع با
هلیکوپتر می‌رفت و آنها را محاصره و دستگیر می‌کرد یا می‌کشت. در یکی از این
عملیات‌ها که در خدمت ایشان بودیم، صبح وقتی که روی ارتفاعات پیاده شدیم هنوز کتری
چای و خمپاره 60 میلی‌متری و سفره ضد انقلاب پهن بود. در آن ارتفاعات، اول با
هلیکوپترهای کبرا، ضد انقلاب را می‌زدند، آنها فرار می‌کردند، بعد ما روی ارتفاعات
پیاده می‌شدیم و پس از محاصره آنها، داخل روستا می‌رفتیم و آنجا را پاکسازی می‌کردیم.

من کنار شهید چمران بودم و وقتی پیاده شدیم، یک رگبار مسلسل به سمت ما  گشودند. من طبیعتاً دراز کشیدم، ولی ایشان دراز
نکشید. گفتم: «آقای دکتر! دراز بکشید». گفت: «نگران نباشید. اگر قرار باشد این
تیرها به ما بخورد، می‌خورد. من نباید به اینها رو بدهم». عصر که شد با هلیکوپتر
برگشتیم. وقتی به سردشت آمدیم، دیدیم هلیکوپترها حدود 7 – 8 نفر از پاسدارها و
شهید صیاد شیرازی را جا گذاشته‌اند. غروب شده بود. شهید چمران بشدت ناراحت شد و تا
12 شب قدم می‌زد. من برای استراحت رفتم. 
ساعت 2 نصف شب، شهید صیاد و پاسدارها از روی نقشه و با قطب‌نما به منطقه
برگشتند. می‌توانم بگویم یک فاصله بالای 30 کیلومتری را در شب تاریک و بین ضد
انقلاب برگشته بودند به روستایی به اسم “رَبَط” و در آنجا از طرف پاسگاه ما به آنها تیراندازی شده بود و
شهید صیاد با بی‌سیم به آنها گفته بودند که من صیاد هستم.

اواخر 58 بود و ما هنوز کلاشینکوف نداشتیم و فقط ژـ3 و آر.پی.جی7 داشتیم. بد
نیست اشاره کنم که من و شهید صیاد شیرازی در پایگاه سردشت، دو نفری نماز جماعت می‌خواندیم.
یک دفعه ایشان جلو می‌ایستاد، یک بار من. صبح‌ها دو نفر بودیم، اما ظهرها بیشتر می‌شدیم.
یک بار افسری آمد و گفت: «می‌شود من هم به نماز جماعت اضافه بشوم؟» شهید صیاد گفت:
«این ‌که خیلی خوب است». آن افسر گفت: «من بلد نیستم نماز بخوانم». صیاد با حوصله
و با دستخط خوب، تمام جزئیات نماز را برایش نوشت و بعد هم گفت: «ما با صدای بلند
می‌خوانیم، تو یاد بگیر». این نماز جماعتِ سه نفره شد چهار نفره و همین ‌طور
افزایش پیدا کرد. شهید صیاد چنین روحیه‌ای داشت.

دکتر چمران ستاد جنگ‌های نامنظم را با حمایت آقا راه انداخت. از نیروهای مردمی
افرادی را آورد و تجهیز کرد. ایشان در بُعد جنگ‌های چریکی
تبحر و تخصص بالایی داشت و از نظر شجاعت هم بی‌نظیر بود. در عملیات‌ها شخصاً شرکت
و تیر اندازی می‌کرد. روحیه بسیار بالایی داشت و با شجاعت عجیبی می‌جنگید. همه جور
آدمی را هم توانست جذب کند. در مباحث شورای عالی دفاع هم برخوردهای جالبی می‌کرد.

حضرت آقا مسائل نظامی را خوب می‌دانستند، مثلاً بعضی از فرماندهان ارتش در
شورای‌عالی دفاع می‌گفتند سلاح و مهمات کافی نداریم و حضرت آقا می‌گفتند بروید
فلان انبارها را ببینید. اطلاعات حضرت آقا نسبت به مسائل کلان ارتش بسیار بالا بود
و سازمان و ساختار آن را بسیار خوب می‌شناختند. مدتی هم نماینده حضرت امام در ستاد
مشترک ارتش بودند. الان مسئولیتشان یادم نمی‌آید، ولی طوری بود که در مسائل ارتش
ورود پیدا می‌کردند. یادم هست که مثلاً جناب سرهنگ سلیمی، سروان شهبازی و ستوان
نجفی که بعداً فرمانده نیروی زمینی شد، با ایشان در آن دفتر همکاری می­کردند.

حضرت آقا نسبت به مسائل نظامی، هم علاقه‌مند بودند، هم اشراف داشتند، هم دید
سیاسی‌شان نسبت به مسائل خارج کشور خیلی زیاد بود، یعنی از مسائل تحلیل سیاسی
داشتند. ایشان سپاه را خیلی خوب می‌شناختند و مدتی برای تمشیت امور سپاه از طرف
امام نماینده بودند. تمشیت بالاتر از نمایندگی است.

ایشان به ستاد مرکزی سپاه در خیابان پاسداران آمدند. آقای ابوشریف مسئول
عملیات، آقای جواد منصوری فرمانده سپاه و آقای بشارتی مسئول اطلاعات بودند و بعد
از ایشان، آقا محسن رضایی مسئول اطلاعات شد. 
آقای یوسف فروتن هم مسئول تبلیغات بود.

در شورای عالی دفاع هم آقا برای تجهیز سپاه تلاش فراوان کردند، چون بنی‌صدر به
ما تجهیزات نمی‌داد. این سید بزرگوار، بسیار با قاطعیت عمل می‌کردند. نفوذ حضرت
آقا در ارتش بیشتر از آقای چمران بود و ارتشی‌ها از آقا حساب می‌بردند. ایشان روی
فرماندهان ارتش، هم شهید فلاحی هم مرحوم ظهیرنژاد نفوذ داشتند. آقا وقتی با
ظهیرنژاد آذری صحبت می‌کردند، ظهیرنژاد خیلی خوشحال می‌شد. خدا رحمتش کند، فرمانده
نیروی زمینی بود و قِلِق خاصی هم داشت. بسیار خوب قرآن می‌خواند، اما ریشش را سه
تیغه می‌تراشید. می‌گفت از امام اجازه گرفته است! آدم خوبی بود، ولی اخلاق خاصی
داشت، هم با سپاه و هم با مرحوم فلاحی که سرپرست ستاد مشترک ارتش بود، گاهی نمی‌ساخت
و حضرت آقا این تفاوت‌ها را با هوشمندی و درایت، مدیریت می‌کردند.

*وقتی منازعات بین بنی‌صدر و نیروهای خط امام بالا گرفت، طبیعتاً جناح ضد
انقلاب از قبیل منافقین و ملی‌گراها و پیکاری‌ها و هر کسی که ناراضی بود و به
مرور زمان کنار زده
شده بودند، پشت سر بنی‌صدر قرار گرفتند تا منتهی شد به ترورها و ترور آقا در 6 تیر
1360. شما از ایام نقاهت‌ و بیمارستان‌ ایشان تا زمانی که به ریاست جمهوری رسیدند،
خاطره‌ای دارید؟

متأسفانه از این فاصله زمانی چیز زیادی به یادم نمانده است. ما در جبهه بودیم
که خبر ترور آقا رسید. همه پاسدارها و بسیجی‌ها و ارتشی‌ها آقا را دوست داشتند و
خبر ترور ایشان بسیار برای همه ناراحت‌کننده بود. حضرت آقا نماینده مجلس شورای
اسلامی بودند و در مجلس سعی کردند با منطق و استدلال محکم درباره عدم صلاحیت بنی‌صدر
صحبت کنند. مثلاً یکی از جملات حضرت آقا این بود که از بنی‌صدر پرسیدند: «شما در
شروع جنگ 7 ماه فرمانده کل قوا بودید. چرا ارتش را سازمان ندادید و برای جنگ آماده
نکردید؟» متن صحبت ایشان را بخوانید. انصاف ایشان بی‌نظیر است. بسیار سخنان
منصفانه و مستدلی بیان کردند.

*آن هم در شرایطی که بنی‌صدر به سیم آخر زده بود و در روزنامه‌اش ـ‌ انقلاب
اسلامی‌ـ هر چه از دهنش درمی‌آمد می‌گفت و به طرفدارانش هم اجازه داده بود هر کاری
می‌خواهند بکنند، با وجود این حضرت آقا به این شکل برخورد کردند.

همین‌ طور است، بسیار منصفانه و مستدل صحبت کردند و مردمی که سخنان ایشان را
از تریبون مجلس شنیدند قانع شدند که او باید برود. او 11 میلیون رأی آورده بود و
بازتاب صحبت‌های حضرت آقا باعث شد که  مردم
گفتند: «حالا که رهبرت مصدق شده، رأی ما را پس بده».

*یکی از نکات مهم در تحلیل تاریخ انقلاب که قبل از فتنه 88 مغفول مانده بود،
مسايل نخست‌وزیری است. حضرت آقا وقتی رئیس‌جمهور شدند، گزینه اصلی‌شان برای نخست‌وزیری
دکتر ولایتی بود که رأی نیاورد و در تعامل حزب جمهوری و مجلس، مهندس موسوی به
عنوان نخست‌وزیر انتخاب شد. آقا تا  پايان
دوره اول ریاست جمهوری، نخست‌وزیر را تحمل کردند و مشخص بود که نمی‌خواستند براي
دور دوم کاندیدا شوند، ولی حضرت امام به ایشان حکم کردند و آقا مجدداً رئیس‌جمهور
شدند. بعد آقای محسن رضایی نامه‌ای به امام نوشت که عوض کردن نخست‌وزیر تأثیر بدی
روی روحیه رزمندگان می‌گذارد و به صلاح نیست و امام هم آن موضع را گرفتند. آیا
واقعاً جبهه روی تعویض میرحسین موسوی حساس بود؟

 

من آن زمان بیشتر در جبهه‌ها بودم و در مسائل سیاسی پشت جبهه کمتر ورود پیدا
می‌کردم. بیشتر آقامحسن که تفکر سیاسی داشت و آقای شمخانی که در تهران بود، در
جریان این امر قرار داشتند. من بیشتر جانشین آقای رضایی در قرارگاه‌ها بودم و طرح‌ریزی
عملیات‌ها را انجام می‌دادم و کمتر به مسائل سیاسی، آن هم در این سطح که به بیت
حضرت امام و ریاست جمهوری مربوط می‌شد ورود داشتم. ما از  جبهه می‌آمدیم و به حضرت آقا گزارش می‌دادیم،
ولی به مسائل سیاسی مربوط به دولت کمتر ورود پیدا می‌کردیم. همه فکر و ذکر من
پیروزی در جنگ و تلفات کمتر دادن بود. بیشترین ارتباط را هم با فرمانده لشکرها و
فرماندهان توپخانه و ارتش، در پشتیبانی هوایی با شهید بابایی یا با صیاد شیرازی داشتم.

*ولی فضای جبهه‌ها که دستتان بود…

بله، به همین دلیل می‌توانم با اطمینان بگویم که در جبهه‌ها آقای میرحسین
موسوی مطرح نبود. در آنجا بعد از امام بعضی‌ها عکس قائم مقام رهبری را بالا می‌بردند
و بعضی‌ها هم عکس آقا را.

 اين را هم بگويم یادم هست که در آن زمان
بعضی‌ها می‌خواستند فرمانده سپاه، یعنی آقای رضایی را سرنگون کنند. در سپاه تهران
و پادگان ولی‌عصر«عج» حتی به مجلس هم رفتند و با آقای هاشمی صحبت کردند. با این‌
که آقا محسن گاهی در امور سیاسی مواضعی می‌گرفت که موافق نظر آقا نبود، آقا خدمت
امام رفتند و گفتند در زمان جنگ صلاح نیست فرمانده سپاه را عوض کرد.

*نکته بسیار مهمی است…

آن هم در دعوایی که بین سپاه و آقامحسن و در فرماندهی بود. ما یک زمانی با
آقامحسن رفتیم گیلانغرب که بچه‌های لشکر سیدالشهدا«ع» در آنجا بودند و بسیار به
آقامحسن توهین کردند. من شرمنده شدم و خواستم برخورد کنم، ولی آقامحسن نگذاشت و با
صبر و حوصله تحمل کرد. به هر حال فشار می‌آوردند که آقامحسن را عوض کنند و آقا که
رئیس‌جمهور بودند، پیش امام رفتند و استدلال کردند که در زمان جنگ چنین کاری به
مصلحت نیست. ببینید چقدر حلم و صبوری و خلوص می‌خواهد، درحالی که از نظر سیاسی با
بعضی از دیدگاه‌های آقامحسن موافق نبودند.

 

*از سال 62 تا 68 حضرت آقا در جنگ چه نقشی داشتند؟

 از زمستان 62 تا پایان جنگ، آقای
هاشمی فرمانده جنگ بودند. ما گاهی با آقای هاشمی رفسنجانی روی عملیات‌ها یا ارتش
به اختلاف بر می‌خوردیم. آقای هاشمی به عنوان فرمانده جنگ در مجلس جلسه می‌گذاشت،
سپاهی‌ها و ارتشی‌ها را می‌آورد و جلوی آقا طرح‌های عملیاتی‌شان را می‌گفتند. یکی
از فرماندهان ارتش طرحی داده بود که ما با هلیکوپتر از روی اروندرود برویم آن طرف
و نیرو پیاده کنیم و سر پل را بگیریم و بعد پل بزنیم و به سمت بصره برویم. حد فاصل
شلمچه تا خرمشهر، به اصطلاح هلی‌بورن(1) بکنیم. ما مخالفت می‌کردیم.
عراقی‌ها که نمی‌نشستند که ما با هلیکوپتر نیرو به آنجا ببریم. ابداً طرح واقع‌بینانه‌ای
نبود. در آن جلسه آقای هاشمی به من گفتند: «تو طرحت را بده». من با استدلال گفتم:
«این طرح عملیاتی نیست و همه را به کشتن می‌دهیم». آقای هاشمی چون از پس ما برنمی‌آمد،
در حضور رئیس‌جمهور جلسه گذاشته بود. هم ارتشی‌ها بودند، هم آقامحسن بود و هم بقیه
سپاهی‌ها. آقای هاشمی هم جلسه را اداره می‌کرد. من مخالفت کردم و آقای هاشمی با
کمی عصبانیت به آقا گفتند: «ببینید! این هم روحیه فرماندهان سپاه!»

آقا جمله‌ای فرمودند که خیلی جالب بود. فرمودند: «آن طرف اروند، بصره باغ سبز
خوبی است، ولی در ورودی ندارد! این طرح هلی‌بورن شدنی نیست». خلاصه طرح لغو شد.

مطلب ديگر اينکه حضرت آقا در سخنرانی‌ها و مواضعشان خیلی تلاش می‌کردند تا
مردم را بسیج کنند و مثلاً در سال 65 صد هزار نیرو به جبهه  آمد. شنیدم که در آن زمان، امام، آقا را از این‌
که به جبهه بیایند، منع شرعی کرده بودند. شاید نگران بودند که ایشان شهید بشوند.

*البته این مطلبی را که می‌فرمایید تا سال 67 است. در سال 67 که دشمن تحرکاتی
را شروع کرد، حضرت آقا اطلاعیه دادند که من می‌روم و همه ائمه جمعه و هر کسی که
دوست دارد بیاید.

این مربوط به اواخر جنگ است که حضرت آقا وصیت‌نامه‌شان را نوشتند و این
اعلامیه‌ را دادند. دو سه ماه به پایان جنگ مانده بود. البته حضور ایشان خیلی مؤثر
بود. ایشان لشکر به لشکر رفتند و بازدید کردند. در لشکر نجف شهید احمد کاظمی، همه
تانک‌ها را ردیف کرده بود. آقا از جلوی همه این تانک‌ها سان دیدند. یا لشکر قمر
بنی‌هاشم«ع»، لشکر سیدالشهدا«ع». این زمانی بود که ما قطعنامه را پذیرفته بودیم و
عراقی‌ها مجدداً حمله کردند. نیروهای ما عمدتاً در شمال غرب و در منطقه حلبچه
بودند، نیروهایمان را فراخوانی کردیم و در مدت کوتاهی عراقی‌ها را باز به پشت
مرزها بردیم. عراقی‌ها آمده بودند مجدداً خرمشهر را بگیرند تا پشت میز مذاکره، برگ
برنده داشته باشند. ما عراقی‌ها را پس زدیم و تا پشت مرزهای بین‌المللی راندیم. در
آنجا حضرت آقا با حاج ‌سید احمد تماس تلفنی گرفتند و پرسیدند: «آیا پیشروی را
ادامه بدهند؟» امام فرمودند: «ما نسبت به پذیرش قطعنامه جدی و متعهد هستیم و شما
از مرز، آن طرف‌تر نروید». این نکته بسیار جالبی است.

محل استراحت ایشان در قرارگاه کربلا در خوزستان بود که اول به آنجا می‌گفتند
گلف. در زمانی که من مسئول عملیات جنوب شدم، تبدیل شد به پایگاه منتظران شهادت و
بعد هم شد قرارگاه کربلا و الان هم به همین نام است. آقا در آنجا یک اتاق داشتند
که در آن استراحت می‌کردند. یک روز وقت ناهار بود و عدس‌پلو داشتیم. ایشان بودند و
سرهنگ سلیمی. من هم خدمتشان رسیدم که گزارش بدهم. از ایشان سؤال کردم آقا! ریاست
جمهوری شما دارد تمام می‌شود. شما بعد از ریاست جمهوری می‌خواهید چه کار کنید؟ آقا
قاشقی را که می‌خواستند توی دهانشان بگذارند، نگه داشتند و فرمودند: «آقا رحیم! من
برای آینده خودم هیچ انتظاری ندارم. اگر امام تکلیف کنند که بروم مسئول عقیدتی
پاسگاه ژاندارمری در سیستان و بلوچستان بشوم، می­روم، چون من سرباز امام هستم».
ذره­ای تردید در لحن و کلام آقا نبود. این قضیه مربوط به اواخر دوران ریاست جمهوری ایشان و سال 67 است.

یک بار از جبهه آمده بودم و عصر در خانه آقا خدمت ایشان رسیدم و گزارش عملیات‌ها
را دادم. نماز مغرب و عشا را پشت سر ایشان خواندیم و فرمودند: «آقارحیم! برای شام
می‌مانی یا می‌روی؟» گفتم: «شام علما برکت دارد. اگر اجازه بدهید می‌مانم». آقا
فرمودند: «از بیرون برایت شام بگیریم یا هر چه در خانه هست می‌خوری؟» گفتم: «آقا!
هر چه در خانه هست می‌خورم». شام رئیس‌جمهور یک املت ساده بود. فرشی که زیر پای
آقا بود، انصافاً از فرش خانه من خیلی کهنه‌تر و حسابی نخ‌نما بود. هم شام رئیس‌جمهور
هم فرش رئیس‌جمهور خیلی از سایر مردم مختصرتر و ساده‌تر بود. خدا شاهد است اغراق
نمی‌کنم. واقعاً زندگی آقا به همین مختصری است. یک بار هم با فرزندم سیدحمزه خدمت
ایشان در دفترشان رفتیم. فرزند من کلاس سوم مدرسه علوی بود. آقا فوق‌العاده بامحبت
با این بچه برخورد کردند و بعد از پستوی دفتر ریاست جمهوری یک خودکار آوردند که
بالای آن عکس امام بود و آن را به فرزند من، سیدحمزه دادند.

آقا به خاطر این‌که ما در جبهه و دور از فرزندانمان بودیم، با فرزندان ما فوق‌العاده
بامحبت رفتار می‌کردند. همین حالا هم محبت آقا همین طور است. گاهی بچه‌های شیری را
می‌آورند و آقا توی گوششان اذان می‌گویند. عواطف حضرت آقا بسیار لطیف و قلبشان
مملو از محبت و عشق و عاطفه نسبت به مردم است.

 

 

*  قدري هم 
خصوص معلومات و اطلاعات نظامی ایشان هم بفرمایید.

 اطلاعات و تسلط ایشان در این حوزه هم نه در تنها
در میان روحانیان و مراجع بلکه در میان رهبران جهان هم بی‌نظیر است.

* سؤال این است که به نظر شما این
توانایی حیرت‌انگیز از کجا آمده؟

خداوند متعال به ملت ما و حتی به ملت‌های
اسلامی به واسطه وجود حضرت آقا، عنایت بسیار کرده است. حضرت آقا به عنوان ولی امر
مسلمین، رهبر جامعی هستند که هم بر مسائل نظامی و هم بر مسائل سیاسی و اقتصادی و
اجتماعی تسلط دارند. ببینید نخبگان کشور که خدمت حضرت آقا می‌روند، ایشان با آنها
چگونه صحبت می‌کنند، هنرمندان می‌روند همین ‌طور. مطالبی که ایشان خطاب به
هنرمندان می‌گویند، بسیار دقیق است. اهل سیاست همین‌ طور، رهبران خارج همین‌ طور.
در سال گذشته در زمینه بیداری اسلامی، سه کنفرانس داشتیم. سخنان حضرت آقا در آن
مقاطع را مطالعه کنید. الان از نظر فکری و مبانی نظری، در برابر امریکا و جبهه
صهیونیست‌ها، رهبری ملت‌های اسلامی را چه کسی به عهده دارد؟ ببینید حضرت آقا سیاست‌ها
و مبانی را چگونه تبیین می‌کنند. ببینید مردم مصر و ملت‌های اسلامی را در مقابل
جبهه کفر و نفاق و در برابر دولتهای منافق عربی که به اسرائیل چراغ سبز می‌دهند که
حزب الله لبنان و حماس را بزن و از بین ببر، چگونه با بیانات قاطع خود رهبری می‌کنند.

من حضرت آقا را یک رهبر جامع، شجاع،
مدیر، مدبّر، عادل و یک فقیه عارف می‌شناسم. در میان رهبران سیاسی 192 کشور، به
اعتقاد من، ایشان آگاهترین رهبری هستند که شأن فرماندهی کل قوا را دارند و نیروهای
مسلح را چه در بعد هوایی، چه دریایی و چه زمینی می‌شناسند و به استراتژی‌ها و
تاکتیک‌های نظامی در سطوح مختلف آگاهی دارند. ما چنین رهبری نداریم که در مسائل
مختلف صاحبنظر باشد و این ‌قدر هم، نه فقط نسبت به ملت ایران که نسبت به ملت‌های
اسلامی و بلکه بشریت، محبت و عاطفه انسانی داشته باشند.

ایشان در باب سلاح‌های اتمی و سلاح‌های
شیمیایی فتاوی درخشانی دارند و اینها را حرام اعلام کرده‌اند. بایستی خدا را سپاس
بگوییم که بعد از حضرت امام، با عنایات حضرت مهدی«عج»، خبرگان رهبری چنین فردی را
برای ملت ایران انتخاب کردند و این جز عنایات خداوند و عنایات حضرت مهدی«عج» نبود.

حضرت امام ده سال رهبری کردند و حضرت
آقا بیست و چند سال است که این مسئولیت را به عهده دارند. ملاحظه کنید که در این
مدت چه خطراتی از سر کشور ما رد شد. در جنگ کویت در سال 1990، عراقی‌ها در ساعت 5
صبح با 12 لشکر به کویت حمله کردند و قبل از ساعت 12 ظهر، کل کویت را اشغال کردند،
یعنی دولت و ارتش کویت هفت ساعته از هم پاشیدند.

*ولی ملت ایران 8 سال دوام آورد…

بعد هم برای بیرون کردن عراق از
کویت، دست به دامن شیطان بزرگ شدند. امریکایی‌ها یک جبهه کامل در آنجا باز کردند و
همه آمدند تا در سال 1991، عراقی‌ها را از کویت بیرون کردند.

در این 23 سال چند دولت آمدند و رفتند و مسائل زیادی بر
کشور ما گذشت. مسئولیت عالی اداره کشور به عهده رهبر معظم انقلاب است که هم
فرمانده کل قوا هستند و هم بر سه قوه کشور نظارت عالی دارند. حضرت آقا هم در
مدیریت مسائل داخلی کشور و هم در عرصه بین‌المللی با هوشمندی و درایت بسیار عمل کردند.  ما مشکلات داخلی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی
فراوانی داشتیم و در منطقه نیز با مشکلات بسیاری روبه‌رو بودیم که من به برخی از
آنها و به نحوه رهبری حضرت آقا اشاره می‌کنم. در بحث سیاست خارجی در سال 1990 ميلادي عراقی‌ها به کویت حمله و در کمتر از 7
ساعت، کل این کشور را اشغال کردند. در سال 1991 امریکایی‌ها و متحدان آنها و برخی از
کشورهای دیگر، ارتش عراق را از کویت بیرون کردند، و این حمله را تا داخل خاک عراق
ادامه دادند.

حضرت آقا هم عراق را در تجاوز به کویت و هم حمله امریکا به
عراق را محکوم کردند. مردم عراق قیام کردند و امریکایی‌ها که دیدند اوضاع عراق دارد از دستشان خارج می‌شود و در انتفاضه
عراق، بصره و الاماره وتعداد ديگري از شهرهاي عراق بدست مردم آزاد شد، آمريکائيها ادامه
عملیاتشان را متوقف کردند و صدام با سرکوب شديد همه شهرها را پس گرفت. رهبری
داهیانه حضرت آقا در آن برهه خطیر، ایران را از درگیر شدن در جنگی تازه حفظ کرد.
در آن دوران شورای عالی امنیت ملی تشکیل می‌شد، ولی در نهایت حضرت آقا تصمیم گرفتند که چه
مواضعی اتخاذ شود.

دو جنگ دیگر پیرامون ما، یکی حمله امریکا در سال 2001 به
افغانستان و دیگر به عراق در سال 2003 بودند. استراتژی امریکایی‌ها این بود که بعد از افغانستان
و عراق به سراغ ایران بیایند. باز روی این نکته تأکید می‌کنم که امریکایی‌ها قصد
داشتند پس از عراق و افغانستان به ایران حمله کنند. دلیل من چیست؟ کتاب خاطرات
آقای بوش که در امریکا چاپ شده. نمی‌دانم در ایران ترجمه شده است یا نه؟ خود آقای بوش می‌نویسد که می‌خواستیم پس از عراق به سراغ
ایران برویم، ولی در داخل با ما مخالفت می‌شد. امریکایی‌ها می‌‌خواستند ظرف حداکثر
دو سال، مسائل عراق و افغانستان را حل کنند و به اهداف استراتژیک مورد نظرشان
برسند، ولی حدود 10 سال است که در افغانستان گیر کرده‌اند و بیش از 8 سال هم در عراق
ماندند و تلفات سنگینی هم دادند. خودشان می‌گویند در عراق حدود 5000 کشته داده‌اند و هزینه اقتصادی و نظامی
بسیار بالا که نه‌ تنها تنفر مسلمانان که تنفر مردم جهان و حتی خود مردم
امریکا را برانگیخت و علیه بوش و جنگ‌طلبان تظاهرات کردند. امریکایی‌ها به بهانه تولید سلاح
کشتار جمعی به عراق حمله کردند. آقای بوش در استراتژی‌ عملیاتی که اسمش را پیشدستانه
گذاشت، گفت: «ما منتظر نمی‌مانیم کسی به ما حمله کند؛ همین‌ قدر که احساس کنیم
کسی می‌خواهد به ما حمله کند، به او حمله می‌کنیم» که البته این استراتژی شکست خورد. تشکیل
خاورمیانه بزرگی که خانم کاندولیزا رایس وعده‌اش را داده بود، این روزها دیگر بر
زبان هیچ‌ یک از امریکایی‌ها نمی‌آید. هم استراتژی جنگ پیشدستانه و هم طرح خاورمیانه بزرگ
شکست خورد و به لطف خداوند متعال، هم‌ اکنون خاورمیانه اسلامی شکل گرفته است. این بیداری اسلامی،
نشان‌دهنده تشکیل خاورمیانه اسلامی است.

در جریان افغانستان و عراق، در آن برهه، رهبر معظم انقلاب
واقعاً مواضع عالمانه، حکیمانه و مقتدرانه‌ای اتخاذ فرمودند. امریکایی‌ها قدرت شیطانی و  قدرت بزرگ نظامی وسياسي هستند و می‌توانند آسیب بزنند، کما این‌ که در بلایی که سر
عراق آوردند، فقط سه میلیون از مردم عراق آواره و نزدیک به یک میلیون نفرشان کشته
و زخمی شدند. آنها تمام زیرساخت‌های عراق را نابود کرده‌اند. رهبری حضرت آقا در این‌ که ایران در این
جنگ افغانستان وعراق مصون ماند و آسیبی ندید، شگفت‌آور است و مدیریت و خردمندی و
حکمت بالایی می‌طلبید تا خطر از ایران دفع شود. مدیریت و مواضع سیاسی حضرت آقا، در
نحوه اداره دولتمردان ما و در جنگ 33 روزه حزب‌الله لبنان و جنگ 22 روزه غزه
نیز بی‌نظیر است. به نظر من صهیونیست‌ها آمده بودند که حداقل تا رودخانه لیتانی پیشروی کنند و
پشت رودخانه بمانند و حزب‌الله را نابود کنند. در جنگ 33 روزه، مواضع جمهوری اسلامی و
مواضع حضرت آقا و آنچه که حزب‌الله لبنان با فداکاری و شهادت‌طلبی به دست آورد، باعث شد تا
رژیم غاصب و اشغالگر قدس، برای اولین بار در طول تاریخ ننگین خود، طعم شکست را
بچشد، آن هم از گروهی که نظامی رسمی نیستند و لباس شخصی می‌پوشند، گروهی که به نام خدا و
به نام امام حسین«ع» و تحت تأثیر انقلاب اسلامی و حمایت ایران، در طی 33 روز، طعم
شکست را به صهیونیست‌ها چشاندند و امید را در دل همه مسلمانان، از جمله مسلمانان
مصر و همه اعراب منطقه زنده کردند.

 همچنین در طول جنگ
22 روزه غزه، حضرت آقا  دو بار موضع گرفتند
و بیانیه دادند، درحالی که مصری‌ها و سعودی‌ها سکوت کردند و حتی به صهیونیست‌ها گفتند تمام نیروهای حماس را
در غزه از بین ببرید، چون اینها از سوی ایران حمایت می‌شوند. آنها با سکوت خود، از
کشتار مردم اهل سنت غزه حمایت کردند. اینها که دیگر شیعه نبودند، ولی تنها ایران و
رهبری ایران بود که در طی 22 روز از مردم غزه، از حماس و از جهاد اسلامی دفاع
کردند.

خداوند متعال رهبری حکیم، شجاع و مدبر را نه‌ تنها برای ایران
اسلامی که برای مسلمین جهان عنایت فرموده است. اگر خصوصیات رهبران 57 کشور عضو
سازمان کنفرانس اسلامی و 192 کشور مستقلی که در کل جهان داریم،  مطالعه کنیم و ببینیم کشورشان را چگونه اداره
می‌کنند، حوزه نفوذ منطقه‌ای و جهانی آنها چقدر است و دیگر مردم جهان را چقدر تحت
تأثیر قرار می‌دهند، خواهیم دید که بعد از حضرت امام، خصوصیاتی که رهبر
عزیزمان دارند را در هیچ ‌یک از رهبران دنیا نمی‌توان مشاهده کرد و این نیست جز
عنایات خداوند متعال.

من همین‌جا عرض کنم که انصافاً مردم ما هم به آقا عشق می‌ورزند و محبت آقا در دل‌ مردم ما ریشه‌دار و عمیق است. در همین
انتخاباتی که برای مجلس شورای اسلامی نهم انجام شد، به اعتقاد من مردم همشمند ما
به عشق رهبری آمدند. هیچ‌ کس تصورش را هم نمی‌کرد بیش از 64% مردم در انتخابات شرکت کنند.
البته عربده‌کشی‌های دشمنان هم مردم ما را منسجم‌تر کرد و تحت لوای رهبری و
ولایت، انتخابات بسیار باشکوهی برگزار شد.

*نظرتان درباره تهدیدات دشمن و میزان آمادگی
جمهوری اسلامی در قبال آن و مشخصاً آینده
ای که در صورت
سوءقصد اسرائیل به ایران قابل ترسیم است، چیست؟

از نظر تحلیل نظامی، احتمال اينکه یک جنگ کامل نظامی، چه از
سوی امریکایی‌ها چه از سوی رژیم صهیونیستی علیه ایران در آينده نزديک رخ
بدهد، ضعیف است ولی نیروهای مسلح ما همواره باید آماده باشند و خودشان را تقویت
کنند و آمادگی‌های هجومی و دفاعی خود را بالا ببرند، چون از آینده اطلاع
قطعي نداریم و باید هر آن منتظر یک حادثه غیرمنتظره باشیم.

 همین قدر بگویم که
شرایط سیاسی داخلی رژیم صهیونیستی و شرایط سیاسی داخل امریکا و همچنین شرایط
اقتصادی و نظامی این دو کشور به صورتی نیست که بخواهند جنگ جدیدی را در منطقه شروع
کنند. البته شاید بتوانند شروع کنند، ولی ختمش در کنترل آنها نخواهد بود و دست
ایران است. آمريکائيها در آبان‌ماه انتخابات ریاست جمهوری را در پیش دارند و آقای اوباما
می‌خواهد دوباره انتخاب شود، بنابراین نمی‌خواهد جنگ جدیدی راه بیندازد، چون مردم امریکا و
کنگره حمایت نمی‌کنند. حتی نظامی‌های امریکا رسماً اعلام کرده‌اند که وارد جنگ با ایران نمی‌شوند.

در مورد رژیم صهیونیستی، کابینه آقای نتانیاهو یک کابینه
شکننده است. ایشان با حزب “اسرائیل بیتنا” به رهبری آقای لیبرمن ـ وزیر فعلی امور خارجه که یک یهودی
روسی‌الاصل است و مواضع بسیار تندی هم دارد- کابینه ائتلافی تشکیل داده است. اینها
اگر بخواهند هر حرکت نظامیی علیه ایران بکنند، ممکن است قسمتی از ائتلاف از کابینه
خارج شود. شرایط داخلی صهیونیست‌ها به صورتی است که اگر بخواهند جنگی علیه ایران راه
بیندازند ممکن است در همان یکی دو هفته اول، یهودیان آنجا که بسیار آسیب‌پذیرند،  يک میلیون نفرشان از اسرائیل فرار کنند.

  بنابراین من دست
کم برای آینده­ نزدیک جنگ بزرگی را پیش‌بینی نمی‌کنم چرا که صهیونیست‌ها بسیار آسیب‌پذیرند. قبلاً حزب‌الله و حماس در مقابلش صف کشیده
بودند، اما الان 75 میلیون نفر مردم مصر هم اضافه شده‌اند و خط لوله گاز را هم بسته‌اند. مردم مصر مثل ایران
ضدصهیونیست‌ها هستند و خطر بزرگی بیخ گوش اسرائیل‌ محسوب می‌شوند. درست است که
هنوز انقلاب مردم مصر به نتیجه نرسیده‌، ولی با حضور حزب‌الله و حضور حماس، صهیونیست‌ها دوام خود را در خطر می‌بینند و لذا بعید است که حماقت
کنند و یک حرکت نظامی بزرگي را عليه ايران سامان دهند.

 از طرف دیگر هم
ارتش و هم سپاه برای هر خطری طرح‌های موثری دارند و خود را برای مواجهه با هر خطری آماده
کرده‌اند. ملت ما هم یک ملت شجاع و از صهیونیست‌ها متنفر است. هر کسی که مسلمان
باشد، ضد این رژیم جعلی خونخوار کودک‌کش است. تحلیل و تصور ما این است که ما امسال خطر بزرگ
نظامی نداریم، اما باز تأکید می‌کنم که نیروهای مسلح ما بایستی طبق وظایفشان آماده مقابله
با هر خطر نظامی باشند. این آیه شریفه: «وَ أَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن
قُوَّةٍ»(2) و
این شعر: «برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی/ که در نظام طبیعت، ضعیف پامال است» باید
همواره مدنظر ما باشند. نیروهای مسلح باید مقتدر، آماده و با اشراف اطلاعاتی بالا
باشند و عِدّه و عُدّه خود را همواره آماده نگه دارند. این وظیفه ماست.

*اگر صهیونیستها یا آمریکا دیوانگی کنند و علیه
مراکز استراتژیک ایران حرکتی کردند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟

ما هوشمندانه در مقابل هر عملیات نظامی و تهدید آنها،
متناسب با هر آسیبی که به ما بزنند، به آنها آسیب خواهیم زد، ولی هوشمندانه عمل
خواهیم کرد. يعني در همان سطحي که آسيب بزنند، به آنها ضربه می‌زنيم.

*همان سخنی که حضرت آقا در مشهد فرمودند.

منظور من دقیقاً همین است. ما دسترسی مستقیم به سرزمین
امریکا نداریم، ولی امریکایی‌ها در منطقه پایگاه‌ها و منافع متعدد دارند. امریکایی‌ها بیش از 20 پایگاه و بیش از 100 هزار
نیروي نظامي در منطقه دارند که تمام آنها در معرض خطر ایران هستند. امریکایی‌ها هم
این را خیلی خوب می‌دانند. همین الان بیش از 60 ناو امریکایی در خلیج فارس و درياي
عمان است؛ همه این ناوها آسیب‌پذیرند. سياسيون و نظاميهاي خودشان هم این را  خوب می‌دانند. همه پایگاه‌هایشان در تیررس موشک‌های
ایران قرار دارند. به هر جهت نیروهای نظامی امریکا در منطقه، بسیار آسیب‌پذیر
هستند.

 *در مورد
اسرائیل چطور؟ اسرائیل که در تیررس مستقيم ماست؟

بله، حزب الله لبنان می‌تواند با خمپاره 60 اسرائیل را بزند
و الان چندین هزار موشک در اختیار دارد. اگر اسرائیلی‌ها بخواهند آسیبی به ما
بزنند، به احتمال قوی حزب الله علیه آنها عملیات خواهد کرد. من آقای سید حسن
نصرالله را سرباز رهبر معظم انقلاب می‌شناسم. از سمت ایران هم محدودیتی نداریم و
موشک‌های دوربرد ما می‌توانند بخوبی مقابله کنند. هیچ نقطه‌ای از رژیم صهیونیستی
نیست که در تیررس موشک‌های ما نباشد.

 البته باید توجه
داشت که دشمنان می‌خواهند وضعیت ایران را یک وضعیت نامطمئن و وضعیت کشوری که به
سمت جنگ پیش می‌رود و در آن عدم ثبات وجود دارد، جلوه بدهند. در صورتی که ایران  یک کشور باثبات و قدرتمند است. ما یک کشور امن
هستیم…

*ترهبون به عدو الله و عدوکم.

ولی خودمان را آماده کرده‌ایم. آنها می‌خواهند در ایران عدم
ثبات سیاسی و اقتصادی و حالت نامطمئنی باشد تا مانع از سرمایه‌گذاری‌های خارجی در
ایران بشوند و می‌گویند ایران دارد در این تحریم‌ها از بین می‌رود، ولی ما به لطف
خداوند متعال قادریم هم کشورمان را اداره کنیم، هم در مقابل تهدیدات خارجی
ایستادگی کنیم و لذا زیاد مایل نیستم چنین مسائلی مطرح شوند. اساساً این تفکر که
ایران در معرض هجوم نظامی است، چیزی است که آنها می‌خواهند و دائماً می‌گویند همین
فردا پس فردا، در حالی که ما می‌دانیم نه امریکایی‌ها نه صهیونیست‌ها تصور حمله
نظامی به ایران را هم نمی‌کنند، چون می‌دانند ایران، به هر گونه عملیاتی با قدرت
پاسخ خواهد داد. البته انسجام سياسي داخل کشور و حل مشکلات اقتصادي مردم و حمايت
مردم از نظام مهمترين عامل بازدارندگي است.

  *ارزیابی
شما درباره وضعیت سوریه و پروژه امریکایی-اسرائیلیی که الان دنبال اجرای آن در
آنجا هستند، چیست؟

از نظر من امریکایی‌ها، اسرائیلی‌ها، برخی از کشورهای
اروپایی و برخی از کشورهای خلیج فارس به‌طور خاص قطر و عربستان، برای دستیابی به
اهدافشان یعنی تضعیف و تسلیم حکومت بشار اسد و یا سرنگونی آن، به ترکیه نمایندگی
داده‌اند. هدف اصلی آنها تضعیف محور مقاومت و حفظ بقای رژیم صهیونیستی است. آنچه
که قطر، عربستان سعودی و ترکیه دارند در سوریه عمل می‌کنند، به نفع امریکایی‌ها و
صهیونیست‌ها و در جهت تضعیف محور مقاومت، یعنی سوریه، حزب الله لبنان و ایران است.
تصور آنها این بود که سوریه ظرف یکی دو ماه از هم می‌پاشد، ولی همین که با حمایت
ایران، چین و روسیه، حکومت بشار اسد تا کنون پابرجا مانده، این خود نشاندهنده شکست
استراتژی آنهاست؛ اما تصور من این است همان گونه که سعودی‌ها در مسئله دخالت در
انتخابات عراق و دخالت در وضعیت لبنان با شکست مواجه شدند، در سوریه هم با شکست
مواجه خواهند شد. البته این به مدیریت سیاسی رهبری سوریه و مردم سوريه هم برمی‌گردد،
والبته ایران دخالتِ نیروهایی از بیرون از سوریه را برای سرنگونی این حکومت
قانونی، محکوم می‌کند و حمایت سیاسی خود را از حکومت قانونی بشار اسد که در خط
مقدم مقاومت است، ادامه خواهد داد و سیاست‌های ترکیه را سیاست‌هایی در راستای
اهداف امریکا و رژیم صهیونیستی می‌بیند. این بازی را ترکیه به نیابت از آنها دارد
انجام می‌دهد.

 *می توان
گفت ترکیه در این ماجرا بازی خورده است؟

البته ترکیه منافعی هم دارد، هم منافع سیاسی و هم منافع
اقتصادی، در عین حال که رقیب استراتژیک ایران هم هست، ولی بیش از 500 سال است که
مرزهای ایران و ترکیه مرزهای امنی بوده‌اند. ما ملت ترکیه را یک ملت مسلمان می‌دانیم.
روابط ایران و ترکیه، روابط خوبی است و امیدواریم امریکا و صهیونیست‌ها نتوانند
این روابط خوب را به هم بزنند. البته دخالت ترکيه در مسائل سوريه، خود مردم ترکيه
را هم نسبت به دولت ترکيه مسأله دار خواهد کرد.

 

پی‌نوشت:

1-  
هلی‌بورن (Heliborne)  به معنی پیاده کردن نیرو و
تجهیزات در عمق خاک دشمن برای انجام عملیات و ضربه زدن به دشمن.    

2-  
قرآن کریم، سوره انفال، آیه 60. 

 

 

سوتیترها:

* ما پیش از انقلاب مقلد امام بودیم،
ولی ایشان را ندیده بودیم. آقای [آیت الله شهید] مدنی، امام را در قلب و روح ما متجلی کردند.
ایشان انسان بسیار والایی بودند و اخلاق و معنویتشان، ما را منقلب می‌کرد.

 

* در فضای دانشجویی، بعضی از بچه
مسلمان‌های ما توی خط مجاهدین رفتند، ولی خدا دست ما را گرفت و هدایتمان کرد که از
طریق امثال آقای دکتر بهشتی، آقای مدنی، آقای مطهری و آقای دستغیب درصراط مستقیم و
اسلام درست و صحیح که اسلام امام بود، پیش برویم.

 

* من به نکته‌ای رسیدم و آن اینکه دو گروه منحرف نشدند: یکی کسانی که اهل
تقلید بودند و طبق رساله عملیه یک مرجع تقلید عمل می‌‌کردند و دیگر، کسانی که با
روحانیت دمخور و محشور بودند و سؤالات و ابهاماتشان را از آنها می‌پرسیدند.

 

* فرامین حضرت آقا در دو مقطع شکستن
حصر آبادان و شکستن محاصره سوسنگرد، از مقاطع سرنوشت‌ساز جنگ است که حضور ایشان و
تصمیم‌گیری و دخالت بموقع و قاطعانه‌شان سرنوشت جنگ را تغییر داد. پاسدارها، بسیجی‌ها
و ارتشی‌ها از حضرت آقا حساب می‌بردند، با اینکه بنی‌صدر نمی‌گذاشت، چون فرمانده
کل قوا بود و مسئولیت اجرایی داشت.

 

* فکر می‌کنم
ماه‌های دوم و سوم جنگ بود که کویتی‌ها یک میلیارد دلار به عراق کمک کردند. در
شورای عالی دفاع بحث شد که با کویت هم برخورد بشود. آقا فرمودند نباید جنگ را
گسترش بدهیم، ضمن این‌ که عراق به کویت هم نظر دارد و روزی به سراغ کویت هم خواهد
رفت… در سال 59 هوشمندی و فهم عمیق سیاسی- نظامی ایشان را نسبت به مسائل عراق و
کویت و منطقه خلیج فارس ببینید!

 

* آقا فرمودند: «از بیرون برایت شام
بگیریم یا هر چه در خانه هست می‌خوری؟» گفتم: «آقا! هر چه در خانه هست می‌خورم».
شام رئیس‌جمهور یک املت ساده بود. فرشی که زیر پای آقا بود، انصافاً از فرش خانه
من خیلی کهنه‌تر و حسابی نخ‌نما بود. هم شام رئیس‌جمهور هم فرش رئیس‌جمهور خیلی از
سایر مردم مختصرتر و ساده‌تر بود. خدا شاهد است اغراق نمی‌کنم. واقعاً زندگی آقا
به همین مختصری است.

 

*در طول جنگ 22 روزه غزه، حضرت آقا  دو بار موضع گرفتند و بیانیه دادند، درحالی که
مصری‌ها و سعودی‌ها سکوت کردند و حتی به صهیونیست‌ها گفتند تمام نیروهای حماس را
در غزه از بین ببرید، چون اینها از سوی ایران حمایت می‌شوند. آنها با سکوت خود، از
کشتار مردم اهل سنت غزه حمایت کردند. اینها که دیگر شیعه نبودند، ولی تنها ایران و
رهبری ایران بود که در طی 22 روز از مردم غزه، از حماس و از جهاد اسلامی دفاع
کردند.

 

* امریکایی‌ها می‌‌خواستند
ظرف حداکثر دو سال، مسائل عراق و افغانستان را حل کنند و به اهداف استراتژیک مورد
نظرشان برسند، ولی حدود 10 سال است که در افغانستان گیر کرده‌اند و بیش از 8 سال هم در عراق ماندند و تلفات سنگینی هم
دادند. خودشان می‌گویند در عراق حدود 5000 کشته داده‌اند

 

*امریکایی‌ها، اسرائیلی‌ها، برخی از
کشورهای اروپایی و برخی از کشورهای خلیج فارس به‌طور خاص قطر و عربستان، برای
دستیابی به اهدافشان یعنی تضعیف و تسلیم حکومت بشار اسد و یا سرنگونی آن، به ترکیه
نمایندگی داده‌اند. هدف اصلی آنها تضعیف محور مقاومت و حفظ بقای رژیم صهیونیستی
است.

 

* اساساً این تفکر که ایران در معرض هجوم نظامی است، چیزی است که آنها می‌خواهند
و دائماً می‌گویند همین فردا پس فردا، در حالی که ما می‌دانیم نه امریکایی‌ها نه
صهیونیست‌ها تصور حمله نظامی به ایران را هم نمی‌کنند، چون می‌دانند ایران، به هر
گونه عملیاتی با قدرت پاسخ خواهد داد.

* حزب الله
لبنان می‌تواند با خمپاره 60 اسرائیل را بزند و الان چندین هزار موشک در اختیار
دارد. اگر اسرائیلی‌ها بخواهند آسیبی به ما بزنند، به احتمال قوی حزب الله علیه
آنها عملیات خواهد کرد. من آقای سید حسن نصرالله را سرباز رهبر معظم انقلاب می‌شناسم.
از سمت ایران هم محدودیتی نداریم و موشک‌های دوربرد ما می‌توانند بخوبی مقابله
کنند. هیچ نقطه‌ای از رژیم صهیونیستی نیست که در تیررس موشک‌های ما نباشد.

 

* شرایط
داخلی صهیونیست‌ها به صورتی است که اگر بخواهند جنگی علیه ایران راه
بیندازند ممکن است در همان یکی دو هفته اول، یهودیان آنجا که بسیار آسیب‌پذیرند،  يک میلیون نفرشان از اسرائیل فرار کنند.

/

وظیفه مردم در برابر علما و مسئولیت خواص

آیت‌الله
حاج آقا مجتبی تهرانی

 

اشاره:
بحث راجع به خطبه شريفه‌اي بود که امام حسین«عليه‌السلام» در سال پنجاه و هشت
هجری، يعني دو سال قبل از واقعه عاشورا در منا ایراد فرمودند.  همان طور که اشاره شد، این خطبه سه بخش دارد که
بخش اوّل آن را در شماره
هاي گذشته تقديم
کردیم. در بخش دوم حضرت  به سراغ آیات
قرآنی در باب امر به معروف و نهی از منکر مي
روند.

 

شما از
يهود و نصاري بدتريد!

برخي
روایاتي جعل کرده بودند که کسی حق ندارد به امرا اعتراض كند ولو آنها هر غلطی
بکنند و هر كبيره‌اي مرتکب شوند، مردم باید از آنها اطاعت کنند. حضرت به همین
افرادی که در آنجا بودند، یعنی صحابه و تابعین خطاب کردند: «اعْتَبِرُوا أَيُّهَا
النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِيَاءَه.» در این قسمت
از خطبه حضار، مخاطب امام نیستند و به عبارتی دیگر «مخاطب» دیگر جنبه صنفی و شخصی
ندارد، بلكه مخاطب ایشان، عموم مردم هستند؛ حضرت «یا ایها الناس» را به کار مي‌برد
که ای مردم، از پندهای الهی به اولیائش، پند بگیرید. تعبير «ای حاضران» يا «ای
مؤمنان» نیست. حتی حضرت، قيدي هم نیاورد که خطاب سخنش را منحصر به صحابه و تابعین
و به اصطلاح دانه درشت‌هاي جامعه کند؛ مخاطب حضرت همه مردم هستند.

حالا از
این نكته مسئله بسیار زیبایی به دست مي‌آيد که توضیح مي‌دهم. بعد از آنکه حضرت این
جملات را مي‌گويند، مي‌فرمايند: «وَ إِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ»، خدا
احبار و ربانیون، یعنی چهره‌هاي مذهبی یهود و نصارا را نكوهش کرده است براي اینکه
آنها ظالمانی كه كارشان منکرات و فساد بود را مي‌ديدند، اما نهی‌شان نمي‌كردند. «فَلَا يَنْهَوْنَهُمْ
عَنْ ذَلِك» حضرت روي اين مسئله دست مي‌گذرد و موضوع را سمت دین یهود
و نصارا مي‌برد؛ این یعنی اینکه شما از يهودي‌ها و نصراني‌ها هم بدتر هستید!

 

امر به
معروف و نهي از منكر، قوام ديگر فرائض

خدا
آنها را نکوهش مي‌كند که چرا اینهایی که به عنوان چهره‌هاي مذهبی در جامعه هستند،
در مقابل فساد و منکرات نمي‌ايستند و نهی از منكر نمي‌كنند. تعلیل را دقت کنید «فَبَدَأَ
اللَّهُ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةً مِنْهُ
لِعِلْمِهِ بِأَنَّهَا إِذَا أُدِّيَتْ وَ أُقِيمَتْ اسْتَقَامَتِ الْفَرَائِضُ كُلُّهَا
هَيِّنُهَا وَ صَعْبُهَا» خدا از امر به معروف و نهی از منکر شروع و آن را
واجب كرده است براي اينكه مي‌داند اگر به فرائضی که در دین مقدس اسلام وارد شده
است عمل شود، احکام الهي بپا داشته مي‌شود، یعنی مردم معروف را انجام مي‌دهند و از
منکر پرهیز مي‌كنند، همه اینها در صورتی است که امر به معروف و نهی از منکر انجام
شود: «وَ ذَلِكَ أَنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ
دُعَاءٌ إِلَى الْإِسْلَام» که اگر این کار انجام شود، مردم به
اسلام دعوت مي‌شوند.

 

امام
حسین «دردِ دین» داشت!

پس درد
امام حسين درد دین است، درد اسلام است، نه درد حکومت. امام دنبال حکومت نبود. او مي‌دانست
كه بني‌اميه مي‌خواهند براندازی کنند، اما نه براندازی حكومت، بلكه قصدشان
براندازی دین و آیین اسلام بود. آنها لاابالیگری را در جامعه ترویج مي‌كردند، چون
این كارشان موجب براندازي دين می‏شود و امر به معروف و نهی از منکر جلوی این
براندازي را مي‌گيرد، یعنی نمي‌گذارد چنین چیزی در جامعه اتفاق بیفتد.

گفتیم:
امام حسین در وصیت‌نامه­ای كه به برادرش محمدبن‏حنفیه نوشت و در مدینه به او داد،
فرمود: من دارم برای اقامه امر به معروف و نهی از منکر مي‌روم، قيام من برای ریاست
و اینها نیست. در خطبه­ای هم که حضرت خواندند، فرمودند: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ
الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُنْتَهَى عَنْه» اینها
مربوط به بحث‌هايي است که قبلاً کردم.

 

اسلام و
کفر از اعمال بیرونی جامعه فهمیده مي‌شود

در
اينجا نكته‌اي را تذکّر مي‌دهم که قبلاً به آن اشاره كرده‌ام و الآن هم چون مربوط
به بحثم هست، باید بگویم. منظور از «دین»ی که مي‌گوييم، مجموعه‌اي از اعمال درونی
و بیرونی است. اما در مورد اعمال درونی، معلوم نمي‌شود كه در ذهن شما چه مي‌گذرد
يا به چه چیزی اعتقاد دارید. من در دل شما نیستم و اینها را نمي‌فهمم. پس ما از
کجا مي‌توانيم دین یک شخص یا جامعه را کشف کنیم؟ راه شناسایی دین و آیین شخص و
جامعه چیست؟ راه آن اعمال بیرونی است نه درونی. این که چه کارهایی انجام مي‌دهد و
چه کارهایی را ترک مي‌كند؛ از اینجا مي‌توان فهمید که شخص يا جامعه چه دینی دارد.

در
اینجا امام حسین مي‌گويد: اگر امر به معروف و نهی از منکر اقامه شود، اینجاست که
اسلام در جامعه درست پیاده شده است، چون ما كه از اعمال درونی افراد چیزی نمي‌فهميم.
نه مي‌فهميم مسلمان است و نه مي‌فهميم کافر است، اسلام و كفر جامعه را هم از اعمال
بیرونی مي‌فهميم، یعنی امر به معروف و نهی از منکر نسبت به کارهای بیرونی.

 

مؤمن بي‌دين
کیست!؟

از
پیغمبر اكرم دارد كه فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَيُبْغِضُ الْمُؤْمِنَ
الضَّعِيفَ الَّذِي لَا دِينَ لَهُ»؛ خدا مؤمن ضعیف النفسی را که دین
ندارد، مبغوض مي‌دارد. چه مؤمنی است که دین ندارد!؟ «فَقِيلَ لَهُ وَ مَا
الْمُؤْمِنُ الَّذِي لَا دِينَ لَهُ» سؤال کردند چه طور شد؟ مؤمن ضعیفی که
دین ندارد کیست؟ «قَالَ الَّذِي لَا يَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ» كسي
كه نهی از منکر نمي‌كند. این سخن پیغمبر، این نکته را مطرح مي‌كند كه ما به وسیله
کارهای بیروني افراد مي‌فهميم كه چه كسي دين دارد و چه کسی ندارد. ممکن است كسي از
نظر درونی به کار خلاف و حرام اعتقاد نداشته باشد و خودش هم انجام ندهد، ولی از
نظر بیرونی وقتي دیگران آن كار را مي‌كنند، بي‌تفاوت از كنار آن مي‌گذرد. پيامبر مي‌فرمايد:
این شخص دین ندارد، مؤمن ضعیفی است که دین ندارد. مؤمن است چون درونش واقعاً
اعتقاد دارد، اما دین ندارد چون از نظر ظاهر مُبرِزي ندارد که گویا باشد چه دین و
آیینی دارد.

 

چهره‌اي
دیگر از امر به ‏معروف ‏و نهي ‏از منكر در روايات عامه

در
اینجا من نكته‌اي را عرض کنم كه در گذشته هم  اشاره كرده‌ام. کسانی که آمدند آن روایات مجعول
را در جامعه اسلامی از پیغمبر اکرم پخش کردند که با امرایتان، حتي اگر از آنها منکَر
و کبائر هم ديديد، مقابله نکنید و از آنان اطاعت كنيد، همان افراد از دستشان در
رفته است و رواياتي را در باب امر به معروف و نهي از منكر نقل كرده‌اند. در کنزالعُمال
دارد، دیگران هم دارند، اما چون آن روايت جعلي را از اين نقل کردم، اينجا هم از
خود آن نقل مي‌كنم. دارد كه پیغمبر اکرم فرمود: «قال لا ینبغی
لنفس مؤمنه تَری مَن یَعص الله فلا تنکر علیه» برای هیچ نفس
مؤمنی سزاوار نیست كه ببیند کسی معصیت خدا را مي‌كند، ولی نهي از منكرش نکند. شما
که گفتید: جایز نیست عليه رهبر فاسد قيام كرد! مي‌گفتيد: هر کاری که او مي‌كند،
باید اطاعتش کنید! پس این روايت دیگر چیست؟ آن روايات چه بود كه نقل کردید و این
امر به معروف و نهی از منکر چیست كه نقل مي‌كنيد؟!

 

امر به
معروف و نهی از منکر حاکمان ظالم، بالاترین جهاد

باز هم
در همین کتاب از پیغمبر اکرم دارد كه فرمودند: «افضل الجهاد کلمه
عدل عند امام جائر»؛ با فضیلت‌ترین جهاد، سخن عادلانه گفتن نزد پیشوای ستمگر
است. حضرت در اینجا بحث را بسيار زيبا به صورت قالبي مطرح کرد. امام، يعني كسی که
زمام امور مسلمین را در دست گرفته است. شما که گفتيد: کسی حق ندارد به امیر چیزی
بگوید، اما اینجا به نقل از پیغمبر مي­گوييد: «افضل الجهاد کلمه
عدل عند امام جائر»؟!

روایتی
را از پیغمبر اکرم«ص» نقل می­کنند که در صحاح هست، به نظرم ابي‌عمامه است که نقل مي‌كند،
مي‌گويد: «عرض لرسول الله رجلٌ عند الجمرة الاولی فقال یا رسول الله
ای الجهاد افضل؟» وقتي كه پیغمبر اکرم به حج رفته بود، در جمرۀ اول، حضرت داشت
رمی مي‌كرد كه شخصي سؤال کرد: در بین جهادها، فضیلت کدام جهاد از همه بالاتر است؟
«فَسَکت»؛ آقا جوابش را نفرمود. «فلمّا رمی جمره
الثانیه» جمره اولی تمام شد و سراغ جمره دوم رفتند. آنجا شروع
کردند رمی کردن كه «سأله: ای الجهاد افضل؟» باز جلو آمد و
همان سؤال را كرد، «فسکت». حضرت جوابش را نداد و سکوت کرد. «فلما رمی
جمره العقبه»، دارد جمره عقبه را هم كه انجام دادند «وضع رجله
لیرکبه» حضرت پایش را در رکاب گذاشت که سوار شود و برود، چون حضرت روی زمین
ایستاده بود، اما مرکبش همراهش بود، «قال: این سائل» کسی که از من
آن سؤال را کرد کجا است؟ «قال: انا یا رسول الله» من
اینجا در خدمت‌تان هستم. «قال: کلمه حق تقال عند زی سلطان جائر»؛
بهترين جهادها، کلمه حقی است كه نزد كسي بگويي كه سلطه بر ابدان پیدا کرده است و
سزاوار آن نیست. این عجیب است که اینها را هم خودشان نقل مي‌كنند.

 

روایتی
عجیب از راویان احادیث جعلی!

کنز
العمال روايت دیگری را از پیغمبر اکرم نقل می­کند که آن را مي‌خوانم، خواندنی هم
هست. یادم نیست در گذشته به این برخورد کرده باشم، اخیراً به اين روايت برخورد
کردم. همان‌هایی که آن روايات جعلي را نقل کردند و من هم برایتان خواندم كه اگر
کسی امارت مسلمین را در دست گرفته است ـ خلافت یا امامت؛ هرچه مي‌خواهيد تعبیر
کنید! ما در الفاظ دعوا نداریم ـ هر کاری کرد تا وقتي که نماز مي‌خواند، گناهش
برای خودش است و ثواب تو هم برای خودت است، به او کاری نداشته باشید! همین افرادي
كه مي‌گويند: حق هیچ تعرّضي نسبت به امير، خليفه يا امام نداريد، به بحث امر به
معروف و نهی از منکر كه مي‌رسند، مجبورند این اخبار را هم نقل کنند؛ نمي‌توانند
روايات را اسقاط کنند، چون اين روايات در سطح جامعه پر بوده است. به خاطر آیات و
رواياتي که در اين زمينه آمده است، مجبور مي‌شوند بگویند.

دارد كه
پيامبر فرمود: «لتأمرن بالمعروف ولتنهون عن المنكر» امر به معروف
و نهی از منکر کنيد، «أو ليبعثن الله عليكم العجم» اگر خودتان
اين كار را نکردید، خدا عده‌اي از عجم را عليه شما مبعوث مي‌كند، «فليضربن رقابكم،
وليكونن أشداء لا يفرون» آنها كه سر کار مي‌آيند گردن‌هايتان را مي‌زنند و
راه فرار هم ندارید. بدانید، خدا نمي‌نشيند تماشا کند كه شما دینش را به ملعبه و
بازیچه بگیرید. این را خودشان نقل مي‌كنند.

 

بخش دوم
خطبه، تماماً خطاب به عموم مردم

ما خیلی
روایت در اين مورد داریم، ولی چون بحث، بحث مفصلی است فقط اشاره مي‌كنم. مطلبی را
که مي‌خواستم عرض کنم آن چيزي بود كه امام حسین«ع» در بخش دوم خطبه برای مردم مطرح
مي‌فرمايد: «أیّها النّاس» و من به خاطر همين، این بخش را از بخش
سوم جدا کردم. اين بخش خطاب به مردم است که ای مردم حواس‌تان را جمع کنید و به
احبار و بزرگان امّت تذكر دهيد.

 

«مردم»
باید «علما» را امر به معروف و نهی از منکر کنند!

حضرت در
اینجا «مردم» را پیش مي‌كشد. اينجا بحث كساني نيست که در جامعه وجاهت دینی داشتند
و وظيفه‌شان حمایت از دین بود، ولي به خاطر تطمیع یا تهدید به اين وظيفه عمل
نکردند. اينجا بحث در مورد علمايي نيست كه چون ترسيده‌اند یا به آنها پول داده‌اند
و نانخور آنها هستند يا وعاظ السلاطین و مزدور هستند و پول مي‌گيرند تا تعریف کنند.
معاویه تمام این کارها را کرده بود و همه را در ارتباط با معاویه نقل کردم. در
اينجا امام حسین«ع» مي‌گويد: اي مردم! شما خیال نکنید تکلیف از شما ساقط است، اگر
اینها به وظيفه‌شان عمل نمي‌كنند، تکلیف از شما ساقط نیست، شما باید اینها را امر
به معروف و نهی از منکر کنید. نکته اساسی اینجاست. امیرالمؤمنین علی«علیه­السلام»
در قوالب گوناگون و تحت عنوان «نصیحۀ لائمه المسلمین»
خیرخواهی کردن برای ائمه مسلمین، این مسئله را مطرح مي‌كند.

 

 

دینداری
ظاهری روش بنی‌امیه است!

اصلاً
ما دستور داریم که باید تذکر بدهیم و اينكه چون مثلاً معاویه در یک جایگاه کذاست
حق نداریم چیزی بگوییم، در اسلام نيست. این است که تعبیر کردم دینداری ظاهری با اسلام‌شناسي
و دين‌شناسي فرق دارد. ائمه ما آمدند گفتند: دین‌شناس شو؛ نه دیندار ظاهری! سوء‌استفاده
از حماقت افراد، کار معاویه است نه کار ما. ما افرادی هستیم که از طرف خدا مبعوث شده‌ايم
که به افراد و جامعه، شعور دینی تزریق کنیم، مردم را دين‌شناس و اسلام‌شناس کنیم،
لذا حتی اگر در منِ علی هم چيزي دیدید، بیاييد و به من بگوييد.

 

امر به
معروف و نهی از منکر رهبران جامعه شرایط دارد

من
موازین شرعی را به تو گفته‌ام، یک سنخ ضروریات هم داریم که آنها را مي‌دانيد، آيا
اگر دیدید چيزي برخلاف آن موازين و ضروريات از امیر یا حاکمی صادر مي‌شود نباید به
او بگویید؟ آيا «یجب علیَّ اطاعته»؛ اطاعتش واجب است؟ نه؛ این
نیست، بلكه «یجب علیَّ امر بالمعروف و نهی عن المنکر» اگر
واقعاً منكري را از امير يا حاكم ديديد، امر به معروف و نهي از منكر واجب است.
البته با رعايت شرایط، یک وقت اشتباه نکنید. عده‌اي هستند كه از آن طرف مي‌غلطند.

 

سخن
امام حسین، همیشه یک چیز بود: اسلام

در
اینجا که امام حسین تعبیر به «ناس» مي‌كند، مي‌گويد:
مردم! به همه‌تان مي‌گويم، ببينيد خدا چگونه آن رهبران دینی در جامعه را كه به
جهاتي کوتاه آمدند، نکوهش مي‌كند. نباید اين‌طوري شود، اگر این رویه لاابالی‌گری
در جامعه ادامه پیدا کند و به تعبیری منکر، معروف و معروف، منکر شود، دیگر از دین
خبری نیست که نیست. آنجا دیگر «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ»؛ حرفی
که امام حسین در مدینه به مروان زد. فرداي آن شبی که حاکم مدینه امام حسین را
خواست و گفت: بیعت کن و حضرت گفت: بيعت نمي‌كنم، در کوچه مروان با ايشان برخورد
کرد و به امام حسین گفت من نصیحتت مي‌كنم كه بیا با یزید بیعت کن. امام فرمود چه مي‌گويي؟
کسی مثل یزید که مُعلن به فسق است، زمام امور مسلمین را به دست گيرد؟ در اينجا
فرمود: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ» یعنی باید
فاتحه اسلام را خواند.

تمام حرف‌هاي
امام حسین با هم هماهنگي دارد، هيچ‌جا نمي‌بينيم که حرف‌هاي حضرت، حتي تفاوت کوچکی
داشته باشد، هدف نهايي‌اش هم دين بود. ايشان مي‌گفت من بروم هدف بماند، اسلام بماند.

حضرت در
بخش دوم خطبه، سراغ توده مردم رفته است که شما هم وظیفه دارید؛ نه اینکه بنشینید
تماشا کنید. تو برو به عالِم بگو: آقا! خودتان فرمودید این حلال است و این حرام
است، حالا چه طور شده كه خودتان عمل نمي‌كنيد؟ البته اين كار را با رعايت شرایطش
انجام بده.

 

 

 

* خدا
آنها را نکوهش مي‌كند که چرا کسانی که به عنوان چهره‌هاي مذهبی در جامعه هستند، در
مقابل فساد و منکرات نمي‌ايستند و نهی از منكر نمي‌كنند. خدا از امر به معروف و
نهی از منکر شروع و آن را واجب كرده است براي اينكه مي‌داند اگر به فرائضی که در
دین مقدس اسلام وارد شده است عمل شود، احکام الهي بپا داشته مي‌شود و مردم به
اسلام رو مي‌آورند.

 

*درد
امام حسين درد دین است، درد اسلام است، نه درد حکومت. امام دنبال حکومت نبود. او مي‌دانست
كه بني‌اميه مي‌خواهند براندازی کنند، اما نه براندازی حكومت، بلكه قصدشان
براندازی دین و آیین اسلام بود. آنها لاابالی‌گری را در جامعه ترویج مي‌كردند، چون
این كارشان موجب براندازي دين مي‌شود و امر به معروف و نهی از منکر جلوی این
براندازي را مي‌گيرد.

 

*دین، مجموعه‌اي
از اعمال درونی و بیرونی است. در مورد اعمال درونی، معلوم نمي‌شود كه در ذهن شما
چه مي‌گذرد يا به چه چیزی اعتقاد دارید. من در دل شما نیستم و اینها را نمي‌فهمم.
پس ما از کجا مي‌توانيم دین یک شخص یا جامعه را کشف کنیم؟ راه آن اعمال بیرونی است
نه درونی. اینکه چه کارهایی انجام مي‌دهد و چه کارهایی را ترک مي‌كند.

 

/

پیمان‌شکنی نفاق می‌آورد…

آيت الله مصباح يزدي

انسان‌ها در زندگي‌شان سلسله ارزش‌هايي
را معتبر مي‌دانند و در رعايت آنها بسيار مي‌کوشند و حتي اگر ديگران مخالف آن ارزش‌ها
رفتار کنند، توبيخشان مي‌کنند؛ چرا که آنان ارزش‌ها را نمادي از انسانيت تلقي مي‌کنند.
چه ‌اينکه به نظر مي‌رسد درک عمومي مردم از هر نژاد، مذهب و قومي اين باشد که اگر
کسي ارزش‌هاي آنان را رعايت نکند، انسانيتش نقص دارد! اعتبار برخي از اين ارزش‌هاي
کلي که مي‌توان آنها را ارزش‌هاي انساني ناميد، در گرو پذيرفتن دين خاص نيست. آن‌دسته
از ارزش‌هايي که دين مبين اسلام دستور داده، حکم شرعي است و بايد اطاعت کنيم، ولي
سلسله ارزش‌هايي است که هر انساني حتي اگر به خدا اعتقادي نداشته باشد، آنها را به
طور فطري معتبر مي‌داند. براي نمونه، در روايات ما رعايت برخي از ارزش‌هاي انساني از
بهترين نشانه‌هاي اسلام و ايمان شمرده شده است. يعني، نه تنها اسلام آنها را تأييد
کرده است؛ بلکه مي‌گويد کسي که آنها را رعايت نکند، مسلمان نيست. يکي از ارزش‌هايي
که قوام و اساس زندگي اجتماعي است و اگر رعايت نشود به ‌هيچ‌روي زندگي انساني و
اجتماعي معني ندارد، اين است که وقتي دو نفر با هم زندگي مي‌کنند، با هم قراري
دارند، بايد آن را رعايت کنند. اين‌گونه نيست که هرکس هرطور دلش خواست رفتار کند؛
چون در اين‌صورت، اجتماعي پديد نخواهد آمد.

بنابراين، در يک زندگي اجتماعي
چند ده‌ميليوني نيز بايد برخي امور مشترک و مورد قبول همه رعايت شود تا بتوان آن
را اجتماع ناميد، در غير اين‌صورت افرادي پراکنده‌ای که همانند حيوانات پراکنده
زندگي مي‌کنند را نمي‌توان اجتماع خواند.

 

وفاي به عهد

اولين ارزشي که در يک زندگي
اجتماعي شکل مي‌گيرد و هر انساني بنابر قريحه انساني و فطري‌اش آن را معتبر مي‌داند،
پايبندي به قراردادهايي است که پذيرفته است. فرض کنيد وقتي زن و شوهر با هم ازدواج
مي‌کنند، قرار مي‌گذارند که نسبت به رعايت اصول مورد تفاهم و حقوق يکديگر تلاش
کنند، اما اگر هيچ‌کدام به قرار خويش پايبند نباشند، ديگر زناشويي و ازدواج معنايي
ندارد.

قوام ازدواج که يک زندگي اجتماعي
ساده دو نفري است، به اين است ‌که زن و شوهر نسبت به هم تعهدي دارند و هر دو بايد به
تعهدات خود عمل کنند. بر اين اساس، قوام زندگي اجتماعي نيز به اين است ‌که چون قراردادي،
اعم از قراردادهاي عمومي که همه اهل کشور آن را معتبر مي‌دانند و يا قراردادهايي
مناسب محيط و آداب خاص  که براي قومي خاص
اعتبار دارد، برقرار مي‌شود، جملگي بر پايبندي به آن متعهد مي‌شوند. اگر نسبت به
رعايت قرارداد مقيد نباشند و تعهدي را نپذيرند، اين همان زندگي جنگل است.
بنابراين، مي‌توان گفت: عامترين ارزش‌ها در زندگي اجتماعي همانا وفاي به عهد است. يعني
وقتي قراري گذاشتيد، به آن پايبند باشيد: «وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا»ْ(1)
يا
مي‌فرمايد: «أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ»(2)؛ در هر جامعه‌ انساني التزام
به قرارداد و وفاي به عهد، يک اصل معتبر است.

 

2ـ امانتداري

دومين ارزش عام در جوامع انساني، امانتداري
و درستکاري نسبت به امانت است. قوام زندگي اجتماعي به امانتداري است که خود مصداقي
از وفاي به عهد است. معناي اينکه من امانتي را به شما مي‌سپارم، اين است که با هم
قرارداد مي‌کنيم که اين امانت دست شما باشد و هر وقت خواستم آن را پس بگيرم. پس،
امانتداري خود مصداقي از وفاي به عهد است. حال اگر کسي امانت را در وقت خويش ادا
کرد، اين يعني به قرارداد ملتزم بوده است، اما اگر نسبت به اداي امانت متعهد نبود،
ديگر زندگي اجتماعي معنايي ندارد و دير يا زود از هم مي‌پاشد.

 

3ـ اعتماد به
يکديگر

سومين اصل در زندگي اجتماعي اعتماد
افراد جامعه به يکديگر، بخصوص در سخن گفتن است. اگر هر چه گفته شد، کسي باور نکند،
ديگر اين گفتن‌ها و تبادل اطلاعات لغو خواهد بود و گفتن فايده‌اي ندارد. پس زبان
براي چه آفريده شده است؟ اگر ما با هم سخن بگوييم و يکديگر را از اخبار آگاه
سازيم، اما بين ما اعتماد نباشد، چه سود دارد؟ البته اين نبود اعتماد براي اين است
که گاهي به ‌همديگر دروغ مي‌گوييم.

اين سه اصل از عامترين ارزش‌هايي
است که در هر اجتماع انساني معتبر است. هيچ انساني نيست که بگويد التزام به عهد و
پيمان لزومي ندارد! همچنين، هيچ انساني نيست که بگويد اگر راست گفتي، گفته‌اي و
اگر نگفتي، دروغ بگو؛ فرقي نمي‌کند! بنا نيست کسي دروغ بگويد. اگر کسي به‌طور
اتفاقي دروغ گفت، تخلف کرده و بايد او را توبيخ کنند. آن اصل که در زندگي اجتماعي معتبر
است، راستگويي است.

تذکر اين نکته لازم است که اگر
خداوند متعال درباره اين ارزش‌هاي انساني دستوري نفرموده بود، آدميان با عقل‌ خود
مي‌فهميدند که قوام زندگي اجتماعي به اینهاست و اگر نباشند زندگي اجتماعي شکل نمي‌گيرد
و دوامي نمي‌يابد. در روايات آمده است که به نمازهاي طولاني اشخاص نگاه نکنيد! ممکن
است کسي از روي عادت، رکوع و سجود نمازش را طول مي‌دهد و معلوم نيست دليل ايمانش
باشد. بنابراين، سفارش شده است که ايمان اشخاص را با دو ويژگي بشناسيد: «صدق
الحديث و اداء الامانه»؛ ببينيد راستگوست يا دروغ هم مي‌گويد، امانت را به صاحبش
رد مي‌کند يا در آن خيانت مي‌کند. بنابراين، علامت ايمان، راستگويي و درستکاري است.

 

مجازات عهدشکني با خداوند

البته اين مفاهيم عام است و
مصاديق مختلفي دارد. معنايي که ما از امانتداري مي‌فهميم در همين اندازه است که
کسي مال، فرزند يا ناموسش را به عنوان امانت به کسي بسپارد، اما بتدريج اصطلاح
امانت در مفاهيم ديني گسترش يافت. ‌گونه‌اي از امانت همين قراردادهايي است که ما با
هم مي‌بنديم: قرارداد معامله خريد و فروش، بيع و اجاره و انواع عقود شرعي که در
معاملات مطرح مي‌شود. گفته‌اند: قراردادها در مفاهيم ديني باطن‌ها و مراتبي دارند غير
از آنچه عموم مردم مي‌فهمند.

قرآن مي‌فرمايد: عهد فقط براي
مردم نيست؛ بلکه شما با خدا هم عهد داريد. در کتاب‌هاي فقهي، کتابي با نام «کتاب
العهد» داريم که در آن به عهد و نذر، اشاره مي‌شود. قرآن کريم روي عهدي که با خداوند
بسته مي‌شود، بسيار حساس است: «أَوْفُواْ بِالْعُقُود»ِ  يا «وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا
عَاهَدُواْ»
. اين همان ارزش عام انساني است که مخصوص اسلام نيست و همه انسان‌ها
از هر نژاد، مذهب و از هر ديني آن را قبول دارند، اما عهدي بين خداوند و دينداران وجود
دارد که از حساسيت ويژه‌اي برخوردار است. اگر کساني که با خداوند عهدي مي‌بندند، تخلف
کنند، خدا براي آنان مجازاتی معنوي‌ قائل شده است که از هر کتک و شلاقي سخت‌تر است
و به بياني، از آن چوب‌هاي خداست که صدا ندارد!

قرآن مي‌فرمايد: عده‌اي از شما،
با خدا عهد بستيد که اگر خدا به ما ثروتي بدهد، مقداري از آن را انفاق خواهيم کرد،
اما وقتي خدا اين ثروت را به شما داد، عهد خدا را فراموش کرديد. ولي براي اين کار کسي
شما را زنداني نکرد، اما اندک‌اندک ايمانتان رو به ضعف رفت و جاي آن را نفاق گرفت،
به‌گونه‌اي که ديروز مؤمن بوديد و امروز منافق شديد. مجازات عهد شکستن با خداوند
بسيار سخت است: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ
يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ
يَكْذِبُونَ»
(3)؛ نتيجه عهدشکني با خداوند، پيدايش نفاق است. پس،
بدانيد بايد به عهدي که با خدا مي‌بنديد، پايبند باشيد؛ چرا که در غير اين صورت، به
نفاق مبتلا مي‌شويد و ايمانتان را از دست خواهيد داد. اما خداوند هم عهد و پيماني
با بندگانش دارد: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا
تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ وَأَنْ اعْبُدُونِي
هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ؟»
(4)؛ آيا با شما عهد نکردم؟
يعني آيا به شما سفارش و توصيه نکردم که بر سر دو راهيِ بندگي خدا يا بندگي شيطان،
راه مستقيم زندگي و مايه سعادت شما فقط بندگي خداوند است؟ اين همان عهدي است که خداوند
 با شما دارد. «وَلَقَدْ أَضَلَّ
مِنكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ»
(5)؛ شيطان
همان کسي است که بسياري از شما را گمراه کرد، آيا نبايد پند بگيريد و عقل داشته
باشيد. بنابراين، اين عهدي است که خداوند با شما داشته است، يعني حرف شيطان را گوش
نکنيد و به عهد خدا ملتزم باشيد و او را اطاعت کنيد. از اين‌رو، منظور از عهد، فقط
آن قراردادهايي که مردم با يکديگر مي‌بندند نيست؛ بلکه اسلام معاني لطيفتر و دقيقتري
هم برايش مطرح مي‌کند و آن تعبير امانت است.

 

آسمان بار امانت نتوانست کشيد

به طورکلي قرآن مي‌فرمايد: شما در
دست‌هايتان اماناتي داريد که بايد به اهلش برسانيد: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ
أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا».
(6) در جاي ديگري مي‌فرمايد:
خداي متعال امانتي را به همه مخلوقات عرضه کرد که کوه‌ها با همه عظمتشان زير بار
نرفتند و کسي که آن را پذيرفت انسان بود: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى
السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ
مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا».
(7)

مفسران درباره تفسير مفهوم عرضه
امانت به انسان و پذيرفتن آن در آيه فوق، وحدت نظر ندارند و تفسيرهاي گوناگوني
بيان کرده‌اند. به هر حال، خداوند متعال امانتي را عرضه کرد و هيچ مخلوقي جز انسان
آن را نپذيرفت، اما اين انسان اين امانت را درست ادا نکرد، گاهي خيانت، ستم و کفران
هم کرد: «وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولاً». وقتي در
مفاهيم ديني و بخصوص در منابع روايي بيشتر دقت مي‌کنيم، مي‌‌بينيم خداوند امانت‌هاي
بي‌شماري به ما سپرده است. از امانت‌هايي که به همه ما سپرده است مي‌توان به نعمت‌هايي
چون: چشم، گوش، دست، پا، زبان، قلب و روح اشاره کرد. آنچه مسلم است ما بايد اين
امانت‌ها را حفظ کنيم و اگر در آنها خيانت کنيم، مورد مؤاخذه قرار مي‌گيريم. ما حق
نداريم عطایای خداوند را، هرطور که دلمان خواست خراب و ضايع کنيم. هيچ انساني حق
ندارد ضرري به خود وارد کند، دست خودش را ببرد يا خودکشي کند. خداي متعال اين
امانت‌ها را به ما عطا فرموده و اجازه تصرف در آنها را نيز داده است، اما با اين
شرط که اين امانات را خراب و از آنها سوءاستفاده نکنيم و از کارهايي که جز ضرر اثر
ديگري ندارد بپرهيزيم. با چشم خود زيبايي‌هاي عالم را ببينيم و لذت ببريم، درس
بخوانيم و از ديدن دوستان، همسر و فرزندان نيز لذت ببريم، اما به نامحرم نگاه نکنيم.
وقتي «چشم» در جايي مصرف شود که ضرر داشته باشد، آنگاه هم دنيا و هم آخرت خراب مي‌شود.
مبدأ بزهکاري‌ها در مسائل جنسي و بسياري از جنايت‌هاي عظيمي که رخ می‌دهد از «نگاه»
است. گاهي نتيجه يک نگاه کردن به قتل و جنايت مي‌انجامد! بايد اين چشم را نگه داشت
و به هر ‌جایی نگاه نکرد. چشم امانت خداوند متعال است، از آن به درستي استفاده کنيد.
از ديدن گل‌ها و مناظر زيبا، خواندن کتاب‌هاي خوب لذت ببريد، اما آنجايي که براي دنيا
و آخرتتان ضرر دارد، در اين امانت خيانت نکنيد.

مفهوم امانت آنقدر توسعه پيدا مي‌کند
تا «دين» نيز به عنوان امانت تلقي مي‌شود. خداوند مي‌فرمايد: ما دين را نازل کرديم
و همچون امانت به شما سپرديم تا به اهلش برسانيد. من و شما دين را از کجا ياد گرفته‌ايم؟
از پدر و مادر، مکتبخانه، مدرسه يا از راديو و تلويزيون؟(8) همچنين،
اين علاقه‌اي که به حضرت سيدالشهدا «عليه‌السلام» داريم ناگهان پيدا نشده است. ديده‌ايم
که در ايام محرم همه‌جا سياه‌پوش مي‌شود، مردم عزاداري مي‌کنند، دسته راه مي‌اندازند
و به سر و سينه مي‌زنند.  کم‌کم با امام
حسين«ع» آشنا شديم و همه عاشق آن عزيز شديم. ان شاءالله هيچ روزي نيايد که دست ما
از دامان سيدالشهدا کوتاه شود. به هر حال، همه اين آموخته‌ها چون امانتي به دست ماست
و آنها که به ما ياد دادند، امانتشان را ادا کردند. اميدواريم خداوند همه پدر و
مادرها، معلمان و حقداران ما را رحمت کند؛ آنها به دينداري ما کمک کردند و ما نيز نسبت
به نسل آينده همين نقش را داريم و بايد اسلام و آموزه‌هاي آن را بي‌کم و زياد به
نسل آينده منتقل کنيم: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ
إِلَى أَهْلِهَا»
.

 

اسلام؛ امانتي براي تشنگان معرفت

بايد اعتراف کنيم که ما در اداي اين
امانت کوتاهي کرده‌ايم. امروزه ميلياردها انسان تشنه حقايق اسلام و تشيع هستند و
راه درستي براي شناخت ندارند؛ اين وظيفه ماست که اين امانت را به دست آنان
برسانيم. اگر اين مفاهيم را در فرهنگ اسلامي بررسي کنيم، خواهيم ديد که سطحي از
آنها را اعم از مؤمن و کافر مي‌شناسند، اما آن مفاهيم لايه‌هاي ديگري هم دارد که
مخصوص مؤمنان است. بايد به آن لايه‌ها دقت کرد و براي آنها ارزش قائل شد، به آنها عمل
و آن ارزش‌ها را حفظ کرد. تقريباً 1400 سال از پيدايش اسلام مي‌گذرد، اما در هيچ
دوراني پاسداري از دين مانند امروز اهميت نداشته است. با توجه به تشنگي جوامع براي
شناختن راه صحيح زندگي و سرخوردگي آنان از مکاتب مختلف ساخت دست انسان، دنيا براي
پذيرش دين حق آمادگي دارد. حدود 80 سال پيش، بسياري به راه جديدي که پيدا شده بود اميد
بستند تا به سعادت برسند. بنا بود مارکسيسم‌ سرمايه‌ها را از سرمايه‌داران بگيرد تا
همه به‌طور اشتراکي از آن استفاده کنند. حتي پيشنهاد کردند که همسران هم بايد
اشتراکي باشد! در اين ميان کساني هم که زجر کشيده بودند به دامن اين مکتب پناه
بردند و از دست استعمارگران فرار کردند؛ پنداشتند که مارکسيسم آنها را آزاد مي‌کند
و به سعادت مي‌رساند. وقتي چشم باز کردند، ديدند از چاله درآمده‌اند و به چاه افتاده‌اند.
اين مکتب امتحان خود را پس داد و در نتيجه به فرمايش امام خميني«ره»، مارکسيسم به
زباله‌دان تاريخ افتاد. پس از آن ليبراليسم غربي را به عنوان مکتب انسان‌ساز معرفي
‌کردند، تا آنجا که برخي از شخصيت‌هاي مهم کشور و مسئولان عاليرتبه جمهوري اسلامي نيز
گفتند: ليبراليسم عالي‌ترين دستاورد فکر بشر است و چيزي بهتر از آن نيست! سپس رفتارشان
را در جهت ترويج ليبراليسم سوق دادند و دوران اصلاحات را با چنين تفکر و پنداري گذراندند.
نظريه‌پردازان و متفکرانشان! در کتاب‌ها و نوشته‌هايشان به صراحت درباره ليبراليسم
و سکولاريسم سخن‌ها گفتند و براي آشنايي مردم با تفکر و فرهنگ ليبراليسم ـ به
عنوان عالي‌ترين نماد فکري انسان و آخرين مرحله موجود در مسير تکامل! ـ بسيار تلاش
کردند.

در اوايل انقلاب، اولين رئيس‌جمهور
نيز چنين نظرهايي را ارائه مي‌داد، اما به جايي نرسيد. پس از مدتي تفکر ليبراليسم دوباره
با شکل، رنگ و لعاب ديگري ظهور کرد تا اينکه به همت بعضي انديشمندان و با اهتمام و
عنايت رهبر معظم انقلاب با اين تهاجم و هجوم فرهنگي مبارزه شد و باز شرايطي براي بروز
شعارهاي اسلامي و انقلابي فراهم آمد.

 

ليبراليسم نوظهور

بايد توجه داشت که دنيا همواره در
حال نوسان است. با ظهور خورشيد روي پيغمبر اکرم «صلّي‌الله‌عليه‌وآله» موج عظيمي
از نور در عالم پديد آمد، اما هنوز بدن آن حضرت دفن نشده بود که عده‌اي براي محو
کردن و از بين بردن آن نور دست به کار شدند. بدين‌ترتيب، طولي نکشيد که ورق برگشت
و حکومت الهي پيغمبر به حکومت سلطنتي بني‌اميه و بني‌عباس تبديل شد. دنيا سراي امتحان
است. بايد در هر دوره‌اي کساني بيايند و امتحان شوند. در اينجا از تمام کساني که
در راه احياي ارزش‌هاي اسلامي و انقلابي تلاش کردند، تشکر مي‌کنيم، اما نگران
هستيم که بار ديگر اين ارزش‌ها به دست فراموشي سپرده شود. در گوشه و کنار کشور
اثري از گرايش‌‌هاي ليبرالي ديده مي‌شود که گاهي به صورت ملي‌گرايي و ايران‌گرايي مطرح
مي‌شود و اندک‌اندک در رفتارها اثر مي‌گذارد و سبب کمرنگ شدن ارزش‌ها و ترويج رفتارهاي
ليبرالي مي‌شود. بايد نگران بود.

 

 

 

خون شهدا؛ امانتي الهي

نه تنها اسلام و انقلاب يکي از آن
امانت‌هايي است که با دستان قدرت الهي به دست ما سپرده شده است؛ بلکه صدها هزار
شهيد نيز بار اين امانت را سنگينتر کرده است. بي‌ترديد، ارزش‌ يک شهيد در اين مسير
مقدس بيش از ارزش همه معادن نفت و طلاست. شهدا گل‌هايي از بهشت بودند. نوجوان
سيزده ساله‌اي که اين شعور و فهم را دارد که در راه دين فداکاري کند را با چه چيز مي‌توان
مقايسه کرد. اين انقلاب از صدها هزار شهيد مانند او پاگرفته است. اين امانت الهي، امانت
خاصي است، چرا که علاوه بر بدهکاري نسبت به خدا و اولياي دين، مديون شهيدان نيز
هستيم. روزي بايد درباره حفظ ارزش‌هاي والاي اسلامي در برابر شهدا پاسخ بدهيم و تا
آن روز بايد پيش وجدان خود حساب پس بدهيم. چه دسته‌گل‌هايي که مادراني به جبهه‌ها
فرستادند و آنها را با دست خود کفن کردند. آنها مي‌گفتند: بچه‌هايمان فداي اسلام! آنچه
مسلم است مراد آنان از اسلام، لفظ نبود. اسلام يعني ارزش‌ها، باورها و احکام
اسلامي. بنابراين، نعمت اسلام و انقلاب به عنوان يک امانت خاص به شمار مي‌آيد.

 

مسئوليت ما در برابر امانت‌‌هاي الهي

انسان تا امانتي را نپذيرفته، درباره
آن مسئوليتي ندارد. براي مثال، کسي مي‌خواهد جواهري را پيش شما به امانت بگذارد،
مي‌گويد: من مي‌خواهم به مسافرت بروم و مي‌ترسم که نتوانم از آن درست محافظت کنم.
اگر نپذيري، مسئوليتي هم نداري. ولي وقتي قبول کردي بايد تمام قدرت‌ خود را در
مراقبت از آن به کار ببندي. اکنون، نعمت اسلام و انقلاب چون امانتي گرانبها به
دستمان رسيده است. ما نمي‌توانيم بگوييم که نمي‌توانيم اسلام را حفظ کنيم! اين
مسئوليت بر دوش ماست. ما بايد بسيار ممنون باشيم ‌که اين امانت را به ما رسانده‌اند.
همه بايد از آن درست استفاده کنيم و در محافظت از آن بکوشيم و آن را ضايع نکنيم.
نبايد بگذاريم چيزي از آن کم شود، يا آفت و عامل مضري به آن افزوده شود تا آن را درست
و کامل به نسل بعد برسانيم. آرايي هم که مردم به ما مي‌سپارند همين حکم را دارد. امام
زين‌العابدين «صلوات‌الله‌عليه» فرمودند: اگر قاتل پدرم شمشيري که با آن سر پدرم
را بريد به امانت به من بسپارد، آن را به صاحبش رد مي‌کنم!(9) بنابراين،
ممکن است کسي امانت را نپذيرد، اما اگر پذيرفت، بايد آن را به صاحبش رد کند. خيانت
در امانت در هيچ مذهب و مکتبي پذيرفته نيست. در اين ميان، «انتخابات» نيز يکي از آن
امانت‌هاي الهي است که بايد قدردان آن باشيم. همچنين، اسلام و انقلاب آن امانتي
است که بايد همواره از آن حمايت کنيم؛ در غير اين‌صورت، پاسخي در پيشگاه الهي
نخواهيم داشت و در پيشگاه پيغمبر اکرم، ائمه اطهار، ولي‌عصر «علیهم السلام» و
شهداي عزيزمان جز سرافکندگي چيزي نخواهيم داشت.

 

 

 

پي‌نوشت‌ها:

1ـ بقره(2)، 177.

2ـ مائده(5)، 1.

3ـ توبه(9)، 77.

4ـ يس(36)، 60و61.

5ـ همان، 62.

6ـ نسا (4)، 58.

7ـ احزاب(33)، 72.

8ـ تلويزيون برنامه‌هاي خوبي هم دارد و مي‌‌شود از آنها استفاده
کرد. ما به سهم خود از برنامه‌هاي خوبشان تشکر مي‌کنيم.


«عَلَيْكُمْ بِأَدَاءِ الْأَمَانَةِ فَوَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ
نَبِيّاً لَوْ أَنَّ قَاتِلَ أَبِيَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ«ع» ائْتَمَنَنِي
عَلَى السَّيْفِ الَّذِي قَتَلَهُ بِهِ لَأَدَّيْتُهُ إِلَيْهِ»؛ وسائل‏الشيعه،
ج  19، ص 76.

 

سوتیترها:

* قوام زندگي اجتماعي نيز
به اين است ‌که چون قراردادي، اعم از قراردادهاي عمومي که همه اهل کشور آن را
معتبر مي‌دانند و يا قراردادهايي مناسب محيط و آداب خاص  که براي قومي خاص اعتبار دارد، برقرار مي‌شود،
جملگي بر پايبندي به آن متعهد مي‌شوند.

 

* سومين اصل در زندگي
اجتماعي اعتماد افراد جامعه به يکديگر، بخصوص در سخن گفتن است. اگر هر چه گفته شد،
کسي باور نکند، ديگر اين گفتن‌ها و تبادل اطلاعات لغو خواهد بود و گفتن فايده‌اي ندارد.
پس زبان براي چه آفريده شده است؟

 

* در روايات آمده است که
به نمازهاي طولاني اشخاص نگاه نکنيد! ممکن است کسي از روي عادت، رکوع و سجود نمازش
را طول مي‌دهد و معلوم نيست دليل ايمانش باشد درعوض ايمان اشخاص را با دو ويژگي
بشناسيد: «صدق الحديث و اداء الامانه»؛ ببينيد راستگوست يا دروغ هم مي‌گويد، امانت
را به صاحبش رد مي‌کند يا در آن خيانت مي‌کند.

 

* نتيجه عهدشکني با
خداوند، پيدايش نفاق است. پس، بدانيد بايد به عهدي که با خدا مي‌بنديد، پايبند
باشيد؛ چرا که در غير اين صورت، به نفاق مبتلا مي‌شويد و ايمانتان را از دست
خواهيد داد.

 

* تقريباً 1400 سال از
پيدايش اسلام مي‌گذرد، اما در هيچ دوراني پاسداري از دين مانند امروز اهميت نداشته
است. با توجه به تشنگي جوامع براي شناختن راه صحيح زندگي و سرخوردگي آنان از مکاتب
مختلف ساخت دست انسان، دنيا براي پذيرش دين حق آمادگي دارد.

/

درباره علی بن ابی‌طالب عليه السلام…

به روایت ابن ابیالحدید معتزلی

آيت الله جوادي آملي

 

اشاره: شخصیت جامع
مولای موحدان و امیر عارفان، حضرت علی بن ابیطالب «ع» که به موازات نور وحیانی
رسول اکرم «ص» دربردارنده کلمه جامع الهی بود؛ همواره مورد تکریم اندیشوران و
صاحبنظران مسلمان و غیرمسلمان بوده است. گرچه پرداختن به فضايل و کمالات روحانی آن
اسوه عدالت و پارسايی محدود به زمان خاصی نیست، اما تجلی ولایت ناب آن حضرت در ماه
شریف رجب که به یمن میلاد مسعود علوی به «شهر الولایه» مشهور است، مجال مناسبی
برای تبیین حقایق ولایت آن حضرت به شمار می‌رود.  مطلب پیش رو شرح برخی از احادیث نبوی «ص» در
تجلیل فضايل امیرمؤمنان در جلد نهم شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید معتزلی از زبان
شیوای حضرت آیت الله جوادی آملی است.

 

 

اختصاص فضايل حقيقي
حضرت امير «ع» در بيان نوراني رسول اكرم «ص»

ابن أبي‌الحديد در همان جلد نهم، صفحة
166 فرمود: وَ اعلَمْ أنَّ اَميرَالمُؤمِنينْ (عَلَيهٍِ السَّلام) لُو فَخَرَ
بِنَفسِهِ وَ بالَغَ فِي تَعديدِ مَناقِبِهِ وَ فضايلهِ وَ فَصاحَتِهِ الَّتِي
آتاهُ اللهُ تَعالي إيّاهُ وَ اختَصَّهُ بِهَا فَساعَدَهُ عَلي ذلِكَ فُصَحاءُ
العَرَبِ كافَّه لَمْ يَبلُغُوا إلي مِعشارِ مَا نَطَقَ بِهِ الرَّسُولُ الصّادِقْ
(صَلَواتُ اللهُ عَلِيهِمْ اَجمَعين). فرمود: اگر ديگران هر چه بخواهند دربارة علي‌بن
ابي‌طالب، از فضايل او بگويند؛ يك دهم آنچه كه پيغمبر فرمود نمي‌توانند! براي
اينكه نمي‌دانند چه بگويند! مِعشار آنچه كه پيغمبر فرمود؛ اينها يا مثلاً مي‌خواهند
بگويند كه، تنور را آتش كرده، ‌خودش در كنار تنور ايستاده، و بيوه زن را رعايت
كرده، يتيم را رعايت كرده؛ همين است ديگر! آني كه دربارة اميرالمؤمنين مي‌گويند، اين
است؛ خُب خيلي از شاگردان اميرالمؤمنين به اينجا رسيده‌اند.

 

اوج و حَضيض فضايل
اميرمؤمنان «ع»

يا يك قدري بالاتر، كه علي‌بن ابي‌طالب
«ع» عِندَ الشَّهادِه گفت: فُزتُ وَ رَبِّ الكَعبِه.(1) خُب اين را شما
نگاه كنيد، شاگردان علي‌بن ابي‌طالب كه اين چيزها را از آن حضرت ياد گرفتند، قبل
از علي‌بن ابي‌طالب، هنگام شهادت همين حرف را زدند. اينها كه علي نمي‌شود! اگر
رسيديم به جايي كه بگويد: سَلُونِي قَبلَ اَنْ تَفقِدُونِي، فِإنّي بِطُرُقِ
السَّماءِ أعلَمْ مِنّي بِطُرُقِ الأرضْ،(2) و اين حرف را هيچ‌كس نمي‌گويد،
مگر اينكه رسوا بشود؛ همين است! اين علي در جهان مخلوق مظهر لیسَ كَمِثلِهِ شَيء
است. تا حال كسي نيامده، بالاخره بگويد: از آسمان و زمين، هر چي مي‌خواهيد؛ من مي‌دانم!
هيچ کس چنین ادعایی نکرده است. علي را بايد آنجاها جست و جو كرد. فُزتُ وَ رَبُّ
الكَعبِه را خُب شما بنگريد، شاگردان او… [البتّه از خود آن حضرت ياد گرفتند]؛ شاگردان
او عِندَ الشَّهادَه، قبل از شهادت اميرالمؤمنين همين حرف را زدند. حالا نان و
خرما بردن، و زنبيل‌كشي كردن، و عِندَ الشَّهادِه فُزتُ وَ رَبِّ الكَعبِه گفتن
مال شاگردان نازل آن حضرت است.

فرمود: اينها هرچه جمع بشوند كه
نمي‌توانند عُشر آنچه كه پيغمبر «ص» دربارة حضرت امير گفته، بگويند. خود حضرت
فرمود: اينجاها من را جست و جو نمي‌كنيد كه! فِإنّي بِطُرُقِ السَّماءِ أعلَمْ
مِنّي بِطُرُقِ الأرضْ. اين هم جزو معجزات آن حضرت است. فرمود: اين حرف را غير از
من هر كس گفت، رسوا مي‌شود؛ و همين‌طور هم شد. چند نفر رفتند چنين ادّعايي بكنند، رسوا
شدند. شما چه کسی را نشان داريد در جمع همة علما بگويد هر چه بخواهيد از من
بپرسيد! لذا فرمود: آنچه كه وجود مبارك پيغمبر «ص» درباره علی«ع» گفت؛ ديگران هر
چه بگويند، مِعشار آن نمي‌شود.

 

پيمان خداي سبحان با
پيامبر اكرم «ص» دربارة حضرت امير «ع»

خبر سوّم آن است كه: إنَّ اللهَ
عَهَدَ إلَيَّ فِي عَليٍّ‌ عَهداً فَقُلْتُ يا رَب بَيِّنهُ لِي. مي‌گويد: ذات
أقدس إله پيماني دربارة علي‌بن ابي‌طالب با من بسته و در ميان گذاشته. عرض كردم: خدايا!
آن پيمان چيست؟ فرمود: اِسمَعْ ! إنَّ عَلِيّاً رايَهُ الهُدي وَ اِمامُ اُوليائِي
وَ نُورُ مَنْ اَطاعَنِي وَ هُوَ الكَلِمَهُ الَّتِي اَلزَمتُهَا المُتَّقينْ.
مَنْ اَحَبَّهُ فَقَدْ اَحَبَّنِي، وَ مَنْ اَطاعَهُ فَقَدْ اَطاعَنِي، فَبَشِّرهُ
بِذلِكَ، فَقُلْتُ قَدْ بَشَّرْتُهُ يا رَب. فَقَالَ أنَا عَبدُ اللهِ فِي
قَبضَتِهِ فَإنْ يُعَذِّبنِي فَبِذُنُوبِي لَمْ يَظلِمْ شِيئاً وَ إنْ يُتِمَّ لِي
مَا وَعَدَنِي وَ هُوَ اُولي وَ قَدْ دَعَوتُ لَهُ فَقُلْتُ: اَللّهُمَّ اَجِلْ
قَلبَهُ وَ اجعَلْ رَبيعَهُ الإيمانَ بِكْ. قَالَ: قَدْ فَعَلْتُ ذلِكْ غِيرَ اَنّي
مُختَصَّهُ بِشِيءٍ مِنَ البَلاء لَمْ اَختَصْ بِهِ اَحَداً مِنْ اُولِيائي.

عرض كردم: يا الله! آن عهدي كه
شما با من دربارة حضرت امير بستي، چيست؟ فرمود: گوش بده! علي پرچم هدايت است، علي
امام اولياي من و نور كسي است كه من را اطاعت كرده. اين كلمه‌اي است كه من اين
كلمه را لازم مردان با تقوا قرار دادم.( اَلزَمَهُمْ كَلِمَهَ التَّقوي(3)
كه در قرآن است)، فرمود: اين كلمه‌اي است كه من اين كلمه را لازم مردم باتقوا قرار
دادم. هر كس او را دوست داشته باشد، من را دوست دارد. هر كس علي را اطاعت كند، من
را اطاعت كرده است؛ يعني خداي سبحان را. علي را به اين فضايل بشارت بده؛ وجود
مبارك پيغمبر«ص» مي‌گويد: من علي را بشارت دادم؛ قَدْ بَشَّرتُهُ يا رَب، من به
علي اين حرف‌ها را گفتم؛ و علي در جواب اينها، گفت: أنَا عَبدُ اللهِ فِي
قَبضَتِهِ. من بندة او و در اختيار اويم. اگر بخواهد من را عذاب كند كه به وسيلة
گناهان من است؛ فَإنْ يُعَذِّبنِي بِذُنُوبِي لَمْ يَظلِمْ شِيئاً. و اگر خواست آن
وعده‌هايي كه داده است، اتمام بكند؛ اين لطف و كرم اوست. وجود مبارك پيغمبر مي‌فرمايد:
من براي علي دعا كردم. گفتم: خدايا! قلبش را روشن بكن، جلا بده. ربيع او را ايمان
قرار بده؛ آن شكوفايي‌اش را، آن رشد و بالندگي‌اش را ايمان قرار بده؛ ايمان به تو.
خداي سبحان فرمود: من هم اين كار را كردم. اين گفتماني است بين خدا و پيغمبرش
دربارة علي.

 

دشواري امتحان
اميرمؤمنان «ع»، و مظلوميّت آن حضرت

بعد هم مي‌فرمايد: من او را به
امتحان سختي مبتلا مي‌كنم كه كسي به آن سختي امتحان نشده؛ و همين‌طور هم شد. چون
اوّل مظلوم، وجود مبارك اميرالمؤمنين است. در نهج‌البلاغه دارد كه من از روزی
مظلوم شدم كه رسول خدا رحلت كرد: مَا زِلْتُ مَظلُومَاً مُنْذُ قُبِضَ بِرَسُولِ
الله.(4)

بعد فرمود: الآن بالاخره قسمت
مهّم خاورميانه، يعني شرق حجاز، غرب حجاز…؛ آن روز خاورميانه همين مقدار بود
ديگر كه الآن به صورت 50 دولت اسلامي است، 50 كشور است. از آن بخش آسياي مرکزی
شروع كرده تا قلب فرانسه؛ همة اينها در اختيار علي‌بن ابي‌طالب بود. چون فتوحات
ايران و روم، غرب و شرق را به حجاز منتقل كرد. وجود مبارك علي‌بن ابي‌طالب كه حاكم
حجاز نبود! امپَراطوري ايران تسليم شده بود، امپَراطوري روم تسليم شده بود؛ از
طرفي براي آذربايجان و امثال آذربايجان والي مي‌فرستاد، از يك طرف هم براي مصر و مردم
آن سرزمين. آن قسمت‌هاي مصر و مراكش و تونس، همة اينهايي كه الان هر كدام براي خودشان
يك دولت مستقل و كشور جدايي هستند، آن روز همه زيرمجموعة يك حكومت بود.

وجود مبارك حضرت امير كه حاكم اين
بخش وسيع از سرزمين بود كه الآن 50 دولت و کشور شده است، فرمود: فرق من با حكام
دنيا اين است كه: قَدْ اَصْبَحْتُ اَخافُ ظُلْمَ رَعيتّي وَ قَدْ اَصْبَحَتِ
الاُمَمْ تَخافُ ظُلْمَ رُعاتُهَا.(5) فرق من با حكام ديگر اين است كه
همه جا مردم مي‌ترسند كه حكام، ظلم بكنند؛ من مي‌ترسم مردم به من ظلم بكنند. فرق
من اين است. اين است كه خدا فرمود: من حضرت امير را  امتحاني كردم كه نسبت به ديگران نكردم. جناب ابن
أبي‌الحديد همه سندهاي این موضوع را نقل مي‌كند.

 

ضرورت تمسّك به ولايت علي‌بن
ابي‌طالب «ع»، به عنوان جامع مقامات انبياي الهي

چهارم، مخالفان نقل كردند كه وجود
مبارك پيغمبر «ص» دربارة جامعيّت علي‌بن ابي‌طالب اينچنين فرمود: مَنْ اَرادَ اَنْ
يَنْظُرَ إلي نُوح فِي عَزْمِه. حالا اينكه 25 سال بود؛ اگر 950 سال هم بود، باز
هم صبر مي‌كرد. چطور 25 سال صبر كرد و خانه‌نشين شد! فرمود: عزم علي را مي‌خواهيد
ببينيد، نمونه‌اش در جريان نوح است كه 950 سال رنج ديد و تحمّل كرد. اگر كسي
بخواهد عزم نوح را ببيند، عزم علي را ببيند. مَنْ اَرادَ اَنْ يَنْظُرَ إلي نُوح
فِي عَزْمِه، وَ إلي آدَم فِي عِلْمِهِ…(وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسماء)(6)
اگر بخواهيد علم آدم را ببينيد، علم علي را ببينيد. وَ إلي إبراهيمَ فِي حِلْمِه، وَ
إلي مُوسي فِي فِطْنَتِهِ [يعني فطانت و هوشمندي]، وَ إلي عيسي فِي زُهْدِهِ، فَلْيَنْظُرْ
إلي علي‌بن ابي‌طالب. اين را مي‌گويد: رَواهُ اَحْمَدُ بنُ حَنبَل فِي المُسْنَد، بيهقي
هم در «صحيح»‌اش نقل كرده است.

 

تمسّك به ولايت علي «ع»،
راه زندگي در مسير رسول خدا «ص»

پنجم: مَنْ سَرَّهُ أنْ يَحْيا
حَياتي وَ يَمُوتَ مِيتَتي، وَ يَتَمَسَّكَ بِالْقَضيبِ مِنَ الياقُوتِه الَّتي
خَلَقَهَا الله تَعالي بِيَدِه، ثُمَّ قَالَ لَها كُوني فَكانَتْ فَلْيَتَمَسَّكْ
بِوِلايَتِه علي‌بن ابي‌طالب. اگر كسي بخواهد مثل من زندگي بكند، حياتش مثل حيات
من باشد، مماتش ممات من باشد؛ البتّه هر كسي كه حدّ خاص از آن هستي را دارد، به
همان اندازه در مسير رسالت حركت مي‌كند ديگر. اگر كسي خواست در راهش پيغمبر«ص»
الگوي او باشد، مي‌خواهد مثل من زندگي كند، مثل من بميرد، مثل من بعد از مرگ راحت
باشد؛ فَالْيَتَمَسَّكْ بِوِلايَهِ علي‌بن ابي‌طالب. اين را ايشان مي‌گويد: ابوحافظ
نقل كرده، ابوعبدالله حنبل در مُسند نقل كرده است.

 

سرّي بودن برخي فضايل
اميرمؤمنان «ع»

خبر ششم: [اينها همه سخنان پيغمبر
«ص» است.] وَ الَّذي نَفْسي بِيَدِه، لُولا أنْ تَقُولَ طَوائِفُ مِنْ اُمَّتي
فِيكَ مَا قَالَتِ  النَّصاري  فِي ابنِ مَريَم  لَقُلْتُ اليَوم  فِيك مَقالاً لا تَمُرُّ بِمَلإ مِنَ
المُسْلِمين، إلا أخَذُوا التُّرابِ مِنْ‎ تَحْتِ قَدَمَيْكِ لِلْبَرَكَه. فرمود: علي!
ما مي‌ترسيم مشكل تَثليث اينجا پيش بيايد. يك عدّه گفتند: عيسي‌ابنُ الله است، براي
اينكه بدون پدر به دنيا آمده. من مي‌ترسم كه يك همچنين وضعي هم در داخل حوزة
اسلامي پيش بيايد. وگرنه اگر آن مقاماتي كه براي تو هست مي‌گفتم، همان وضع عيسي
پيش مي‌آمد و در هيچ جا عبور نمي‌كردي، مگر اينكه خاك زير پايت را تحت بركت مي‌گرفتند.

 

سعادت انسان در گرو حبّ علي‌بن ابي‌طالب «ع»

خبر هفتم: وجود مبارك پيغمبر «ص» در عشيّة عرفه، آنجايي كه
همه ديگر، حال مخصوصي كه زائران و حاجيان دارند؛ در شامگاه عرفه كم‌كم مي‌خواهند
از عرفات به طرف مشعر بروند، در حضور همة حاجي‌ها حضرت قيام كرد؛ خَرَجَ عَلَي الحَجيجِ
عَشِيَّهِ عَرَفِه، فَقَالَ لَهُمْ: إنَّ الله قَدْ بَاهي بِكُمْ المَلائِكَهَ
عَامَّه، وَ غَفَرَ لَكُمْ عَامَّه، وَ بَاهي بِعَلِيّ‌ٍ خَاصِّه، وَ غَفَرَ لَهُ
خَاصِّه، إنّي قَائِلٌ لَكُمْ قُولاً غَيْرِ مُحابٍ فِيهِ لِقِرابَتِي إنَّ
السَّعيدَ كُلُّ السَّعيدَ حقَّ السَّعيدْ مَنْ اَحَبَّ عَلِيَّاً فِي حَياتِهِ وَ
بَعْدَ مَماتِه.

فرمود: خُب، الان شما اينجا از راه‌هاي دور آمديد، در اين
سرزمين تَلبيه‌گويان با خداي خود زمزمه داريد و خداوند به وسيلة شما به ملائكه
افتخار و مباهات مي‌كند و همة شما را مي‌بخشد ان‌شاء‌الله؛ ولي دربارة علي‌ا‌بن ابي‌طالب يك مباهات
خاصّ است، يك مغفرت مخصوص. بعد فرمود: من نه اينكه داماد من است، پسر عموي من است،
من روي مُحابات و قومِ خويشي و فاميل بازي و باندبازي حرف بزنم! مي‌دانيد اينها
نيست. من از نظر اينكه او جزو بستگان من است، جزو اَقرباي من است، پسر عموي من است؛
اين راه نمي‌گويم؛ حرفي كه مي‌گويم اين است كه تنها كسي سعادتمند است كه او را در
حيات و ممات دوست داشته باشد. إنَّ السَّعيدَ كُلُّ السَّعيدِ حَقَّ السَّعيدِ
مَنْ أحَبَّ عَليّاً فِي حَياتِهِ وَ مَماتِه. فرمود: اين را بدانيد مردم، إنّي
قَائِلٌ لَكُمْ قُولاً. (خُب خداوند دربارة پیغمبر فرمود: مَا يَنْطِقُ عَنِ
الهَوي) (7) حالا چون آنجا همة افراد كه به اين بينش نبودند كه؛ حالا
براي ماها نيازي نيست كه حضرت بفرمايد من فاميل‌باز نيستم! خُب، يقيناً نيست. كسي
كه مَا يَنْطِقُ عَنِ الهَوي است، گفتن ندارد كه! فرمود: إنّي قَائِلٌ لَكُمْ
قُولاً غِيْرِ مُحابٍ فِيْهِ لِقِرابَتِي، آن حرف اين است: إنَّ السَّعيدَ كُلَّ
السَّعيدِ حَقَّ السَّعيدِ مَنْ أحَبَّ عَلِيَّاً فِي حَياتِهِ وَ بَعْدَ مَماتِه.

 

علي «ع»، صاحب «لواي حمد» در
قيامت

هشتم: وجود مبارك پيغمبر فرمود: أنَا
أوَّلُ مَنْ يُدْعي بِهِ  يُومَ القِيامَه،
فَاَقُومُ عَنْ يَمينِ العَرشِ فِي ظِلِّه ثُمَّ اُكْسي حُلَّهً، ثُمَّ يُدْعي
بِالنَبييّنَ بَعْضُهُمْ عَلي اِثْرِ بَعْض، فَيَقُومُونَ عَنْ يَمينِ العَرشِ وَ
يُكْسَونَ حُلَلاً، ثُمَّ يُدْعي بِعلي‌بن ابي‌طالب لِقِرابَتِهِ مِنّي وَ
مَنْزِلَتِهِ عِنْدي، وَ يُدْفَعُ اِلِيهِ لِوائي لِواءَ الحَمْد، آدَمْ وَ مَنْ
دُونَهُ تَحْتَ ذَلكِ اللِّواء. فرمود: در قيامت اوّل كسي كه در يمين عرش برمي‌خيزد
و دعوت مي‌شود منم ، بعد انبيا هستند، بعد علي‌بن ابي‌طالب  به عنوان پرچمدار من مي‌آيد. نه اينكه حالا چون
بعد از انبيا آمده، زير پرچم آنهاست. خير، لِواي حمد را به دست او مي‌دهند، پرچم
حمد كه بعد اين لِواء در روايات ديگر به عنوان لِواي حمد شده؛ اينجا هم آمده، يُدْفَعُ
إلَيْهِ لِوائي لِوآءَ الحَمْد.

«لِواي حمد» همان است كه در سورة
مباركة اسراء فرمود: وَ مِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَهً لَكْ عَسي أنْ
يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقامَاً مَحْمُوداً؛(8) اين مي‌شود «مقام محمود».
مقام محمود يعني چه؟ ‌اي كاش افرادي مثل صاحب المنار يا مفسّران بزرگ اهل سنّت يك
مقدار بيشتر با مكتب اهل بيت آشنا بودند تا بدانند «توسّل» يعني چه، «اِستشفاء»
يعني چه، «ولايتمداري» يعني چه؛ هيچ‌كدام از اينها محذور عقلي ندارد. محمود کیست؟ كسي
بالاخره صاحب نعمت باشد ديگر. صاحب نعمت باشد؛ مَدح نيست، حمد است. صاحب نعمت باشد،
به ديگران هم بدهد؛ همه در كنار سفرة او باشند، چنين انساني به مقام محمود مي‌رسد.
عَسي أنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقامَاً مَحْمُوداً. «محمود» هم محمود مطلق است.
پرچم حمد كه مال پيغمبر است به دست علي‌بن ابي‌طالب است. آنگاه فرمود: همة انبيا  زير اين پرچم مي‌آيند.

ملاحظه بفرماييد؛ يُدْفَعُ إلِيهِ
لِوائِي لِواءَ الحَمْد آدَمْ وَ مَنْ‎ دُونَهُ تَحْتَ ذَلِكَ اللِّواء. يعني همه
مهمان اين ولايتند، در كنار اين سفره‌اند. خُب؛ مگر اين پرچم، پرچم سه رنگ است، يا
پرچم پارچه‌اي است كه رفتن زير اين پرچم حساب و كتابي نداشته باشد؟! لِواء، لِواي
حمد است. يعني چه؟ يعني من حامدم، اين محمود من است. چرا؟ براي اينكه از آنجا
گرفتم ديگر! دليل ندارد كه انسان از جاي ديگر نعمت بگيرد، آن وقت زير پرچم حمد زيد
برود! پس همة نِعَمي كه به همة انبيا رسيده، از اينجاست. خُب البتّه اينها صادر
اوّلند؛ وقتي اينجور شدند، بركات ديگران به وسيلة همين‌هاست! اين مي‌شود «لِواي
حمد». يك وقت يك پرچم عادي است، پرچم جنگ است؛ يك وقت پرچم حمد است! اگر آنها نعمت
نبوّت دارند، رسالت دارند، بالاخره بايد شاكر باشند ديگر؛ زير اين پرچم شاكرند.

 

پي‌نوشت‌ها:

1ـ بحارالأنوار، جلد 42، صفحة 239.

2ـ نهج‌البلاغه، خطبة 189، عِلمُ الوَصي.

3ـ سورة فتح، آية 26.

4ـ بحار الأنوار، جلد 29، صفحة 419.

5ـ نهج‌البلاغه، خطبة 97، 
اَصحابُ عَلي.

6ـ سورة بقره، آية 31.

7ـ سورة نجم، آية 3.

8ـ سورة اسراء، آية 79.

 

سوتیترها:

* ابن أبي‌الحديد در
جلد نهم شرح نهج البلاغه فرمود:: اگر ديگران هر چه بخواهند دربارة علي‌بن ابي‌طالب
و فضايل او بگويند؛ نمی‌توانند يك دهم آنچه كه پيغمبر فرمود بگویند. براي اينكه
نمي‌دانند چه بگويند!

 

* اینکه مثلاً حضرت تنور
را آتش كرده، ‌خودش در كنار تنور ايستاده، و بيوه زن را رعايت كرده، يتيم را رعايت
كرده و يا يك قدري بالاتر هنگام شهادت گفته است: فُزتُ وَ رَبِّ الكَعبِه. خُب شما
نگاه كنيد، بسیاری از شاگردان علي‌بن ابي‌طالب هم كه اين چيزها را از آن حضرت ياد
گرفتند، این‌گونه گفته و عمل کرده‌اند.

 

* اگر رسيديم به جايي كه کسی بگويد:
سَلُونِي قَبلَ اَنْ تَفقِدُونِي، فِإنّي بِطُرُقِ السَّماءِ أعلَمْ مِنّي
بِطُرُقِ الأرض(هرچه می‌خواهید پیش از آنکه مرا از دست دهید بپرسید که من راه‌های
آسمان را بهتر از راه‌های زمین می‌شناسم)مهم است. اين حرف را هيچ‌كس نمي‌گويد، مگر
اينكه رسوا بشود!

 

*پیامبری که قرآن می‌فرماید : ما ینطق عن الهوی، وقتی در شامگاه عرفه
مردم را جمع می کند و می‌گوید: من از روي مُحبت قومِ خويشي و فاميل بازي این حرف را
نمی‌زنم،  تنها كسي سعادتمند است كه علی را
در حيات و ممات دوست داشته باشد. إنَّ السَّعيدَ كُلُّ السَّعيدِ حَقَّ السَّعيدِ
مَنْ أحَبَّ عَليّاً فِي حَياتِهِ وَ مَماتِه.

 

/

استفتائات از حضرت آيت الله العظمي خامنه اي

درمورد اعتكاف

* آیا اعتکاف در غیر از مساجد چهارگانه (مسجد الحرام، مسجد النبى (ص)،
مسجد کوفه و مسجد بصره) جایز است؟ نیت آن چگونه است؟

ـ اعتکاف در غیر از مساجد چهارگانه به قصد رجای مطلوبیت
(به امید که مطلوب خداوند واقع شود) مانعی ندارد.

* آیا اعتکاف در مسجدی غیر از مسجد جامع
باطل است و آیا ممکن است هر محله‌ای مسجد جامعی غیر از مسجد جامع شهر یا روستا
داشته باشد؟ مسجد جامع به چه مسجدی گفته می‌شود؟ آیا ممکن است که در شهر چند مسجد
جامع باشد؟

ـ قبلاً گذشت که اعتکاف در هر مسجدی حتی غیر از مسجدهای
چهارگانه تا هنگامی که بر آن مکان اسم مسجد صدق کند، جایز است، مشروط بر این که به
قصد رجا باشد یعنی به امید این که مطلوب خداوند واقع شود و مختص به مسجد جامع نیست
و ممکن است که یک شهر یا روستا چند مسجد جامع داشته باشد.

* آیا اعلام عمومی اعتکاف در محافل، با اخلاص منافات دارد؟

ـ اعلام اعتکاف اگر برای تشویق مردم باشد، مانعی ندارد.

* آیا روز سوم اعتکاف نیتی غیر از نیت دو روز اول دارد؟ چه در اعتکاف
واجب و چه در اعتکاف مستحبی؟

ـ روز سوم کامل کردن اعتکاف است و نیت خاصی ندارد.

* معتکفی می‌خواهد سه روز اعتکاف کند و مدت 72 ساعت اعتکاف انجام دهد.
اگر اعتکافش را از بعد از طلوع فجر مثلا از ظهر شروع کند و ظهر هم به پایان برساند
به گونه‌ای که مجموع آن 72 ساعت شود، ایا این اعتکاف صحیح است؟

ـ اعتکاف باید از شروع روز اول تا پایان روز سوم باشد و
تلفیق کردن بدین‌گونه که جزئی از روز اول را با جزئی از روز آخر یک روز کامل به
حساب بیاورد، صحیح نیست. محل اشکال است.

* هیأت برگزاری اعتکاف که متشکل از تعدادی از معتکفین است، وظیفه‌ی خدمت
به معتکفین و فراهم کردن نیازمندی‌های آن‌ها را بر عهده دارد. لذا باید نیازمندی‌های
معتکفین مثل افطاری و سحری را بخرد، ایا این مسئله به اعتکاف آن‌ها ضرر نمی‌رساند؟

ـ خارج شدن از مسجد برای خرید چیزهای ضروری مثل غذا و غیره
اگر در ضمن آن نیازمندی‌های خود را نیز تهیه می‌کنند، اشکال ندارد.

* چه زمانی اعتکاف مستحب مؤکد است؟ به عبارت دیگر در چه اوقاتی اعتکاف
مستحب است؟
ـ
اعتکاف وقت خاصی ندارد، هرچند که اعتکاف در ده روز آخر ماه مبارک رمضان فضیلت
بیشتری دارد.

* آیا اعتکاف بچه‌ی ممیز صحیح است؟

ـ اعتکاف او نیز صحیح است.

* حکم اعتکاف زنی که حیض یا استحاضه بر او عارض شده است، چیست؟ چه در روز
اول یا دوم یا سوم؟ ایا قضا بر او واجب است؟

ـ با حائض شدن حتی اگر در ساعات آخر روز سوم باشد، اعتکاف
باطل می‌شود ولی در صورت استحاضه شدن اگر به وظیفه‌ی مستحاضه نسبت به روزه‌اش عمل
کند، اعتکاف صحیح است.

* آیا می‌توان به علتی یا بدون علت در روز اول یا دوم اعتکاف را قطع کرد؟
اگر در قطع کردن اعتکاف تردید کنم، آیا نیت آن از بین می‌رود و در نتیجه اعتکاف
باطل می‌شود؟ آیا لازم است که نیت مستمر باشد؟
ـ
در اعتکاف مستحبی جایز است که در روز اول و دوم اعتکاف قطع شود و نیت اعتکاف باید
تا پایان روز سوم ادامه پیدا کند.

 

* اگر معتکف نیت چهار روز اعتکاف
کند، آیا روز چهارم هم جزو اعتکاف است یا این که باید شش روز را تکمیل کند تا روز
چهارم به حساب اید؟

– روز چهارم داخل در اعتکاف نیست ولی اگر پنج روز اعتکاف
کند، واجب است روز ششم را کامل کند.

* آیا عبادات بر معتکف واجب است یا صرف ماندن در مسجد کافی است؟

ـ عبادات مستحب، فی‌نفسه بر معتکف واجب نیست.

 

* حکم رفتن به حیاط بیرونی که ملحق
به مسجد است چیست؟

ـ رفتن به جاهایی که در حکم مسجد است، اشکال ندارد اما
رفتن به خارج از مسجد جایز نیست مگر مواردی که خروج از مسجد به خاطر آن‌ها جایز باشد.

* رفتن به سرویس‌های بهداشتی متعلق به مسجد که در خارج از مسجد است، در
موارد زیر چه حکمی دارد؟
الف)برای
حمام کردن ب) برای غسل مستحب ج)برای این که با وضو باشد د)وضو گرفتن برای خواندن
قرآن یا نماز مستحبی.

ـ خارج شدن از مسجد به دلایل مذکور اشکال ندارد ولی باید
به قدر حاجت اکتفا کند و طول ندهد.

 

* آیا جایز است دانشجویان معتکف درس‌های
دانشگاهی خود را مرور کنند؟

ـ
اشکال ندارد.

* اگر کسی بخواهد در خارج از شهر خود
اعتکاف کند، برای مثال در مکه مکرمه و از ساکنین مکه نباشد و قصد ده روز هم نکند،
آیا نذر کافی است و صیغه‌ی آن چیست؟ اگر نذر، صحیح است، آیا می‌تواند در خلال ماه
رمضان نذر کند؟

ـ نذر روزه در سفر مانعی ندارد و با این نذر، روزه و
اعتکافش صحیح است ولی احتیاط آن است که نذر، قبل از شروع مسافرت باشد و صیغه‌ی آن
عبارت است از «لله علی ان اصوم فی سفری الی کذا»

* آیا جایز است که معتکف کسی را برای خرید چه ضروری و چه غیر ضروری وکیل
کند؟

ـ اگر برای خرید نیازمندی‌های هنگام اعتکاف باشد، اشکال
ندارد، اما در غیر آن موارد، اگر وکیل کردن در هنگام اعتکاف باشد اشکال دارد.

* آیا اجاره و دیگر معاملات غیر از خرید و فروش در هنگام اعتکاف جایز
است؟

ـ بنا بر احتیاط واجب مانند خرید و فروش در هنگام اعتکاف،
سایر معاملات نیز جایز نیست.

* مورد ضروری که خرید و فروش در آن‌ها برای معتکف جایزاست، چیست؟

ـ مواردی که در هنگام اعتکاف برای خودش یا هزینه‌های خودش
و نفقه‌ی خانواده‌اش به آن نیاز دارد.

* اگر قضای اعتکاف به علت بطلان واجب باشد و ده روز پایانی ماه رمضان
تمام شود آیا جایز است که برای درک فضیلت، قضای اعتکاف را در ماه رمضان آینده به
جای آورد یا این که باید فورا قضا کند؟

ـ قضا در هر ماهی که خواست اشکال ندارد مگر این که نذر
کرده باشد که در ماه خاصی اعتکاف کند.

* اگر معتکف مبتلا به مرضی شود که مجبور به افطار روزه است چه باید بکند
وحکم اعتکاف او چیست؟

ـ اعتکاف بدون روزه صحیح نیست لذا با افطار روزه اعتکاف
باطل می‌شود.

* آیا گفت‌وگو در مورد چیزهای مباح، هنگام اعتکاف جایز است؟

ـ اشکال ندارد.

 

/

فهرست

 

استفتائات از حضرت آیت الله العظمی خامنه ای

درباره علی بن ابی طالب علیه السلام/ آیت الله جواد
آملی

پیمان شکنی نفاق می آورد…/ آیت الله مصباح یزدی

وظیفه مردم در برابر علما و مسئولیت خواص / آیت الله
حاج آقا مجتبی تهرانی

اگر تدابیر آقا نبود، سیاستمداران پای ما را به جنگی
تازه کشانده بودند! / گفت و گو با سردار سرلشکر رحیم صفوی

بحثی درباره علم غیب امام علی علیه السلام / حجت الاسلام
و المسلمین محسن غرویان

مسجد؛ سنگر مقابله با جنگ نرم / دکتر حسن بنیانیان

احدی قدرت تأثیر گذاری بر امام را نداشت / بازخوانی
«سلوک فردی و سیاسی امام خمینی(ره)»/ میزگرد با حجج الاسلام و المسلمین روحانی، ناصری
، اختری و رحیمیان

منظومه اهل دل

بی پرده با تاریخ : خرداد1357 / روح الله امین آبادی

از میان خبرها….

از سیاست تا دیانت! / محمد صالح

پاسخ به شبهات تاریخی اشغال فلسطین/ مجید صفاتاج

تفاوت های حوادث سوریه با بیداری اسلامی منطقه/ حسین
رویوران

پشت صحنه تحولات سوریه / یاسر مرادی

پاسخ قاطع فرانسوی ها به آتلانتیک گرایی سارکوزی /
لطف الله بوتراب

در آمدی بر پیمان امنیتی افغانستان – آمریکا / عطا
بهرامی

/

مجلس چگونه بر کار دولت نظارت می کند؟

آشنايي با قوه
مقننه

  بخش سوم و پایانی

دكتر
محسن ملک افضلی

 

 

اشاره: در سومین و آخرین بخش از مقالات مربوط به
آشنایی با قوه مقننه، نویسنده به توضیح مختصر شش ابزار نظارتی مجلس شورای اسلامی
برای نظارت بر کار دولت و قوه مجریه پرداخته است که برخی از آنها عبارتند از:
تذکر، سؤال ، استیضاح ، گزارش منفی و تحقیق و تفحص. همچنین در ادامه مطلب به
جایگاه و کارکرد نهاد شورای نگهبان و وظایفی که بر اساس قانون به عهده آن گذاشته
شده اشاره شده است
.

 

 

ابزار
نظارتی مجلس بر دولت

1)‌
تذکر

حقِ دادنِ
تذکر کتبی به رئیس‌جمهور یا یکی از وزرا درباره یکی از وظایف آنان، از حقوقی است
که آیین‌نامه داخلی مجلس برای نمایندگان به رسمیت شناخته است. به موجب این حق، «در
کلیه مواردی که نماینده یا نمایندگان مطابق اصل هشتاد و هشتم قانون اساسی، از رئیس‌جمهور
یا وزیر درباره یکی از وظایف آنان حق سؤال دارند، می‌توانند در خصوص موردنظر به رئیس‌جمهور
و وزیر مسئول کتباً‌ تذکر دهند». هیئت رئیسه مجلس نیز موظف است تذکر را به مقامات
مذکور ابلاغ و خلاصه آن را در جلسه علنی مجلس عنوان کند. تذکر نمایندگان از ضمانت
اجرای مستقیم و مؤثری برخوردار نیست، اما می‌تواند زمینه را برای نظارت‌های شدیدتر
بعدی فراهم آورد.

 

2)
سؤال

حق سؤال
نمایندگان از رئیس‌جمهور و وزیران از حقوقی است که قانون اساسی برای آنان درنظر
گرفته است. اصل هشتادوهشتم قانون اساسی در باره این ابزار نظارتی به تفصیل سخن
گفته و چگونگی انجام سؤال از رئیس‌جمهور و وزیران را بیان کرده است:

 «در هر مورد که حداقل یک چهارم کل نمایندگان
مجلس شورای اسلامی از رئیس‌جمهور و یا هریک از نمایندگان از وزیر مسئول، درباره یکی
از وظایف آنان سؤال کنند، رئیس‌جمهور یا وزیر موظف است در مجلس حاضر شود و به سؤال
جواب دهد و این جواب نباید در مورد رئیس‌جمهور بیش از یک ماه و در مورد وزیر بیش
از ده روز به تأخیر افتد مگر با عذر موجه به تشخیص مجلس شورای اسلامی».

نکته‌ای
که در مورد این اصل وجود دارد آن است که صرفاً، سؤال از رئیس‌جمهور و وزیران مجاز
شمرده شده و نمایندگان مجلس نمی‌توانند از رؤسای سازمان‌های مستقل دولتی و معاونان
رئیس‌جمهور که برخی از آنها ریاست سازمان‌های بزرگی را برعهده دارند،‌ سؤال کنند،
بلکه می‌توانند حسب مورد رئیس‌جمهور یا وزیری که سازمان دولتی زیرنظر وی قرار
دارد،‌ مورد سؤال قرار دهند. بدیهی است این امر از نظر سیاسی آثار نامطلوبی درپی
دارد. چه بسا سؤال از رئیس‌جمهور به خاطر تخلف یکی از معاونانش،‌ به تزلزل جایگاه
ریاست‌جمهوری منجر شود. این امر در مورد استیضاح نیز، صادق است که در ادامه به آن
می‌پردازیم. بر همین اساس است که یکی از اقدامات مجلس در سال‌های اخیر، تبدیل برخی
از معاونت‌های ریاست‌جمهوری به وزارتخانه بوده است. از این طریق نظارت نمایندگان
بر این سازمان‌ها، امکان‌پذیرتر می‌شود.

سؤال نمایندگان
از وزیر مسئول می‌تواند شامل اجزای متعدد راجع به مسائل داخلی یا خارجی و وظایف او
باشد. پس از طی تشریفات، مراسم سؤال از وزیران در کمیسیون‌های تخصصی و صحن مجلس،
نسبت به وارد بودن سؤال نماینده یا نمایندگان،‌ رأی‌گیری می‌شود. در صورتی که اکثریت
نمایندگان حاضر، نظر به وارد بودن سؤال بدهند، رئیس مجلس موظف است موضوع را جهت رسیدگی،
به رئیس‌جمهور ارجاع دهد. 

سؤال اگر از
رئیس‌جمهور باشد، ابتدا ظرف مدت یک هفته با حضور نماینده وی و نماینده منتخب سؤال‌کنندگان،
در کمیسیون تخصصی مربوط، مورد رسیدگی قرار می‌گیرد. پس از آن، چنانچه هنوز یک‌چهارم
نمایندگان سؤال‌کننده امضای خود را پس نگرفته باشند، رئیس مجلس موظف است در اولین
جلسه سؤال را قرائت و برای رئیس‌جمهور ارسال کند. رئیس‌جمهور نیز موظف است ظرف یک
ماه از تاریخ دریافت سؤال، در مجلس حاضر شود و به سؤال پاسخ گوید، مگر با عذر موجه
با تشخیص مجلس شورای اسلامی.

سؤال از رئیس‌جمهور
و وزیران نیز دارای ضمانت اجرای مستقیمی نیست. جز آنکه زمینه را برای نظارت بعدی و
شدیدتر مجلس ـ یعنی استیضاح ـ فراهم می‌کند. همچنانکه در آیین‌نامه داخلی مجلس پیش‌بینی
شده است «چنانچه در هر دوره مجلس، سه بار با رأی اکثریت نمایندگان حاضر، سؤالات
نمایندگان از هر وزیر وارد تشخیص داده شود، طرح استیضاح وزیر در صورت رعایت اصل
هشتادونهم (89) قانون اساسی و آیین‌نامه داخلی در دستورکار مجلس قرار خواهد گرفت»،
علاوه بر آنکه باز شدن پای مقامات بلندپایه اجرایی به مجلس برای پاسخ به سؤال نمایندگان،
موجب تزلزل موقعیت و باور ناکارآمدی یا تخلف وی از وظایف قانونی وی، در افکارعمومی
جامعه خواهد شد.

 

3) استیضاح

شدیدترین
نظارت مجلس بر عملکرد مقامات دولتی، «استیضاح» است. بر اساس قانون اساسی استیضاح
ممکن است از هیئت وزیران، هر یک از وزیران یا رئیس‌جمهور به عمل آید. این نظارت
مجلس از ضمانت اجرای کافی و مؤثری برخوردار است. چه اینکه ممکن است نتیجه آن به
عزل رئیس‌جمهور، هیئت وزیران یا وزیر منتهی شود. فقره نخست اصل هشتاد و نهم قانون
اساسی ابتدا در باره استیضاح هیئت وزیران و هر یک از وزیران، گفته است:

 «نمایندگان مجلس شورای اسلامی می‌توانند در
مواردی که لازم می‌دانند هیئت وزیران یا هریک از وزرا را استیضاح کنند. استیضاح
وقتی قابل طرح در مجلس است که با امضای حداقل ده نفر از نمایندگان به مجلس تقدیم
شود. هیئت وزیران یا وزیر مورد استیضاح باید ظرف مدت ده روز پس از طرح آن در مجلس
حاضر شود و به آن پاسخ گوید و از مجلس رأی اعتماد بخواهد. در صورت عدم حضور هیئت
وزیران یا وزیر برای پاسخ، نمایندگان مزبور درباره استیضاح خود توضیحات لازم را می‌دهند
و در صورتی که مجلس مقتضی بداند اعلام رأی عدم اعتماد خواهد کرد. اگر مجلس رأی
اعتماد نداد هیئت وزیران یا وزیر مورد استیضاح، عزل می‌شود. در هر دو صورت وزرای
مورد استیضاح نمی‌توانند در هیئت وزیرانی که بلافاصله بعد از آن تشکیل می‌شود عضویت‌
پیدا کنند».

در ادامه
این اصل نسبت به استیضاح رئیس‌جمهور آمده است:

 «در صورتی که حداقل یک‌سوم از نمایندگان مجلس
شورای اسلامی، رئیس‌جمهور را در مقام اجرای وظایف مدیریت قوه مجریه و اداره امور
اجرایی کشور مورد استیضاح قرار دهند، رئیس‌جمهور باید ظرف مدت یک ماه پس از طرح آن
در مجلس حاضر شود و در خصوص مسایل مطرح‌شده توضیحات کافی بدهد. در صورتی که پس از
بیانات نمایندگان مخالف و موافق و پاسخ رئیس‌جمهور، اکثریت دوسوم کل نمایندگان به
عدم‌کفایت رئیس‌جمهور رأی دادند مراتب جهت اجرای بند ده اصل یکصد و دهم به اطلاع
مقام رهبری می‌رسد».

دقت در
مفاد این اصل، فرق‌های استیضاح وزیر و رئیس‌جمهور و شرایط استیضاح هریک را روشن می‌کند.
اموری مثل نصاب لازم برای استیضاح وزیران و رئیس‌جمهور، مهلت حضور آنان در مجلس
برای توضیح دادن و سایر موارد. مواد 219 تا 233 آیین‌نامه داخلی مجلس شورای اسلامی،‌
چگونگی و تشریفات استیضاح نمایندگان از وزیران و رئیس‌جمهور را بیان کرده است.

در خصوص
اصل فوق ذکر چند نکته لازم است:

 نکته نخست آنکه موارد استیضاح و موضوعات آن مطلق
است، به این معنی که قلمرو استیضاح، صرفاً وظایف و اختیارات وزیران نیست، بلکه
ممکن است موضوع استیضاح، امور خارج از وظایف وی باشد، مثل صلاحیت و سلامت فردی
مقام استیضاح‌شده.

نکته دوم
آنکه پس از استیضاح، نسبت به عدم اعتماد به وزیر رأی‌گیری می‌شود، به این معنی که
آرای مثبت نمایندگان، به معنی موافقت با استیضاح و عدم اعتماد نسبت به وزیر، و آرای
منفی نشان از مخالفت با استیضاح و اعتماد به وزیر است. آرای ممتنع نیز به نفع وزیر
شمارش می‌شود؛ یعنی نشان از برنگشتن رأی اعتماد اولیه نماینده از رأی اعتماد به وزیر
است.

نکته سوم
آنکه نتیجه رأی عدم اعتماد به وزیر علاوه بر عزل فوری وزیر از وزارت، تنبیه دیگری
نیز در پی دارد و آن اینکه وزیر عزل شده نمی‌تواند در هیئت وزیرانی که بلافاصله
بعد از آن تشکیل می‌شود، عضویت داشته باشد.

نکته
چهارم اینکه رئیس‌جمهور در صورت استیضاح  و
رأی عدم کفایت مجلس به وی، از مقام ریاست‌جمهوری عزل نمی‌شود،‌ بلکه مراتب به
اطلاع رهبری می‌رسد و وی با در نظر گفتن مصالح کشور، ممکن است او را از سمتش عزل کند؛
همچنان که اگر مصلحت کشور در عزل نکردن وی باشد،‌ او را از سمت ریاست جمهوری عزل
نخواهد کرد.

 

4)
گزارش منفی نمایندگان و کمیسیون‌ها

در اصلاحیه
سال 1387 آیین‌نامه داخلی مجلس شورای اسلامی طی ماده 233 که به آیین‌نامه الحاق
شد، در ادامه مباحث مربوط به استیضاح، ابزار نظارتی دیگری برای مجلس، جهت نظارت بر
عملکرد رئیس‌جمهور،‌ وزیر یا مسئولان دستگاه‌های زیرمجموعه آنان پیش‌بینی شده است.
به موجب این ماده:

هرگاه
حداقل ده نفر از نمایندگان و یا هر کدام از کمیسیون‌ها، ‌عدم رعایت شئون و نقض یا
استنکاف از اجرای قانون یا اجرای ناقص قانون توسط رئیس‌جمهور و یا وزیر و یا مسئولان
دستگاه‌های زیرمجموعه آنان را اعلام کنند، موضوع بلافاصله از طریق هیئت رئیسه جهت
رسیدگی به کمیسیون ذی‌ربط ارجاع می‌شود.

کمیسیون
حداکثر ظرف ده روز موضوع را رسیدگی می‌کند و در صورت وارد بودن با اظهارنظر صریح،
گزارش خود را از طریق هیئت رئیسه به مجلس ارائه می‌دهد.

در تبصره‌های
این ماده ضمانت اجراهای نسبتاً شدیدی برای این ابزار نظارتی مجلس پیش‌بینی شده
است؛ تبصره 1 این ماده مقرر می‌دارد:

چنانچه
نظر مجلس بر تأیید گزارش باشد، موضوع جهت رسیدگی به قوه قضاییه و سایر مراجع ذی‌صلاح
ارجاع می‌شود تا خارج از نوبت و بدون تشریفات دادرسی رسیدگی کنند.

در تبصره
2 این ماده، به مانند ماده 195 آیین‌نامه داخلی ضمانت اجرای شدید‌تری در نظر گرفته
شده است. به موجب این تبصره:

در صورتی
که مجلس در مورد رئیس‌جمهور یا هریک از وزیران، سه نوبت رأی به وارد بودن گزارش
بدهد، طرح استیضاح در صورت رعایت مفاد اصل هشتادونهم (89) قانون اساسی در دستور
کار مجلس قرار خواهد گرفت.

در باره این
ماده و دو تبصرۀ آن،‌ گفتنی است که به نظر می‌رسد افزودن ابزار نظارتی بیش از آنچه
در قانون اساسی آمده است، شائبۀ مغایر بودن با قانون اساسی را داشته باشد، بویژه
آنکه اجرای این ابزار نظارتی، زمینه استیضاح را ـ البته با رعایت اصل 89 ـ فراهم می‌کند.
به هر صورت این ابزار راه مناسب و مؤثری برای کنترل دولت از سوی مجلس شمرده می‌شود.
این امر در مورد حق تذکر نمایندگان نیز وجود دارد، اگر چه تذکر صرفاً در مواردی
است که نماینده حق سؤال دارد.

 

5) تحقیق
و تفحص

یکی دیگر
از ابزار نظارتی مجلس، «تحقیق و تفحص» است. اصل هفتادوششم قانون اساسی این موضوع
را این‌گونه بیان کرده است:

مجلس شورای
اسلامی حق تحقیق و تفحص در تمام امور کشور را دارد.

از این
اصل چند نکته قابل استفاده است:

نکته نخست
آنکه حق تحقیق و تفحص، حق مجلس شورای اسلامی است،‌ نه حقی برای یک یا چند نماینده
مجلس. بنابراین اگر نماینده یا نمایندگانی تقاضای تحقیق و تفحص داشته باشند، زمانی
اقدام به این کار می‌شود که‌ تقاضای آنها به تصویب کمیسیون تخصصی مربوط و مجلس
برسد. 

نکته دیگر
اینکه با توجه به کاربرد لفظ «تمام» که از الفاظ عموم است، و اضافه آن به کلمه
«امور»، نتیجه می‌گیریم که اصولاً مجلس شورای اسلامی حق ورود در همه امور کشور را
دارد و می‌تواند از آنها تحقیق و تفحص به عمل آورد، اعم از آنکه این امور مربوط به
دستگاه‌ها و نهادهای دولتی یا غیردولتی باشد؛ البته در آیین‌نامه داخلی مجلس،
مواردی از شمول این عمومیت استثنا شده است.

پس از
آنکه تقاضای تحقیق و تفحص به تصویب مجلس رسید،‌ هیئت ویژه‌ای مرکب از چند نفر از
نمایندگان مجلس (حداقل یازده و حداکثر پانزده نفر) به پیشنهاد کمیسیون و حکم رئیس
مجلس، تشکیل می‌شود و کار خویش را آغاز می‌کند. دستگاه یا دستگاه‌های اجراییی که
مورد تحقیق و تفحص مجلس قرار می‌گیرند،‌ باید کلیه مدارک و مستندات مورد نیاز هیئت
مذکور را دراختیار قرار دهند، در غیر این صورت، آن دستگاه متخلف شناخته و پرونده
تخلف آن به دادگاه ارجاع می‌شود. نتیجه کار هیئت تحقیق و تفحص در صحن مجلس قرائت می‌شود
و به اطلاع عموم می‌رسد. علاوه بر اینکه تحقیق و تفحص، زمینه قانونگذاری مجلس را
برای محدود کردن وظایف و اختیارات دستگاه متخلف فراهم می‌کند، از ضمانت کافی
برخوردار است، که عبارت است از ارجاع موارد تخلف دستگاه مورد نظارت به مراجع قضایی
و اداری و امکان استیضاح وزیری که تخلف او احراز شده است.

 

6) کسب
اطلاع از مردم

در نظام
جمهوری اسلامی ایران، مردمی‌ترین نهاد،‌ مجلس شورای اسلامی است. مجلس به طور کامل
از رأی مستقیم مردم تشکیل شده و تجلّیگاه خواست و اراده عمومی است، ضمن آنکه مرجع
و پناهگاهی برای دادخواهی مردم به شمار می‌رود. مردم می‌توانند شکایات خود را از
دستگاه‌های مختلف به مجلس ارسال کنند و مجلس موظف به رسیدگی به آنهاست. از این جهت
است که از این فرآیند، به عنوان یکی از ابزارهای نظارتی مجلس یاد می شود. قانون
اساسی جمهوری اسلامی این ویژگی مجلس را در اصل نودم این‌گونه بیان کرده است:

 «هر کس شکایتی از طرز کار مجلس یا قوه مجریه یا
قوه قضاییه داشته باشد، می‌تواند شکایت خود را کتباً به مجلس شورای اسلامی عرضه
کند. مجلس موظف است به این شکایات رسیدگی کند و پاسخ کافی دهد و در مواردی که شکایت
به قوه مجریه و یا قوه قضاییه مربوط است رسیدگی و پاسخ کافی از آنها بخواهد و در
مدت متناسب نتیجه را اعلام کند و در موردی که مربوط به عموم باشد به اطلاع عامه
برساند».‏

در راستای
اجرای این اصل، کمیسیون خاصی به نام «کمیسیون اصل نود» در مجلس شورای اسلامی تشکیل
شده است. تعدادی از اعضای این کمیسیون، نمایندگان معرفی شده از سوی سایر کمیسیون‌ها
هستند.

دایره
شمول شکایت مردم نزد مجلس وسعت زیادی دارد. به این معنی که به تصریح اصل فوق، این
ابزار نظارتی نیز همچون تحقیق و تفحص اختصاص به نظارت مجلس بر دولت ندارد و شامل
امور مربوط به قوای سه‌گانه می‌شود. بدیهی است شکایات مردم باید ناظر به روش و طرز
کار قوا باشد. لذا شکایت از مقررات و تصمیمات مقامات و کارمندان دولتی شامل این
اصل نمی‌شود. رسیدگی به این‌گونه شکایات در صلاحیت دیوان عدالت اداری است که در جای
خود به آن خواهیم پرداخت.

 

رکن
دوم قوه مقننه: شورای نگهبان

همان‌طور
که پیش از این اشاره شد، برابر قانون اساسی مشروطه، ترکیب قوه مقننه قبل از انقلاب
اسلامی، «دو مجلسی»، شامل مجلس شورای ملی و مجلس سنا بود که 60 عضو داشت. 30 نفر
از این تعداد از سوی پادشاه (15 نفر از تهران 15 نفر از سایر شهرها) و 30 نفر به وسیلة
مردم (15نفر از تهران و 15نفر از سایر شهرها) انتخاب می‌شدند. در متمم قانون اساسی
مشروطه، پادشاه به عنوان رکن سوم قوه مقننه به این قوه افزوده شد و به هر سه رکن
اجازه قانونگذاری داده شد. 

اگرچه به
موجب اصل بیست‌وهفتم متمم قانون اساسی مشروطه هیچ‌یک از دو مجلس و شاهنشاه نمی‌بایست
برخلاف موازین شرعی، قانونی‌ وضع کنند و در اصل دوم  این قانون که به «اصل طراز» مشهور است،‌ ضوابطی
برای نظارت بر قوانین مصوب مجالس یاد شده پیش‌بینی شده بود، اما هیچ‌گاه این دغدغه
مهم ملت جامه عمل نپوشید و مردم ایران، همواره شاهد تصویب برخی قوانین مغایر شرع
از سوی قانونگذاران بودند.

پس از پیروزی
انقلاب اسلامی، با تدبیر خبرگان قانون‌ اساسی، نظام ترکیبی یا دو مجلسی جای خود را
به نظام بسیط یا «یک مجلسی» داد و مجلس سنا از قاموس تقنین کشور حذف شد. در عین
حالی که در کنار مجلس شورای اسلامی به عنوان تنها مرجع صالح برای قانونگذاری، رکن
دوم و ناظری به نام «شورای نگهبان» در کنار مجلس پیش‌بینی شد.

فلسفه ایجاد
شورای نگهبان، ضرورت پاسداری از احکام شرع و اصول قانون اساسی است. اسلامیت نظام و
لزوم ابتنای کلیه قوانین و مقررات بر موازین اسلامی و ممنوعیت مجلس نسبت به وضع
قوانینی که مغایر اصول و احکام مذهب رسمی کشور یا قانون اساسی است، اقتضا می‌کند
نهاد ناظری بر مصوبات مجلس وجود داشته باشد. قانونگذار اساسی شورای نگهبان را بدین
منظور و با هدف انجام سایر موارد پیش‌بینی شده در قانون اساسی ایجاد کرده است.

 

 

1.‌
ترکیب اعضای شورای نگهبان

قانونگذار
اساسی با در نظر گرفتن وظیفه مهم شورای نگهبان ـ یعنی پاسداری از احکام شرع مقدس و
اصول قانون اساسی ـ ترکیب دوگانه‌ای را برای این شورا در نظر گرفته است، شامل
کارشناسان دینی و کارشناسان حقوقی که با تشریک مساعی رهبر انقلاب، رئیس قوه قضاییه
و مجلس شورای اسلامی انتخاب می‌شوند. اصل نودویکم قانون اساسی در این باره می‌گوید:

 «به منظور پاسداری از احکام اسلام و قانون اساسی
از نظر عدم مغایرت مصوبات مجلس شورای اسلامی با آنها، شورایی به نام شورای نگهبان
با ترکیب زیر تشکیل می‌شود:

1ـ شش نفر
از فقهای عادل و آگاه به مقتضیات زمان و مسایل روز. انتخاب این عده با مقام رهبری
است.

2ـ شش نفر
حقوقدان، در رشته‏های مختلف حقوقی، از میان حقوقدانان مسلمانی که به وسیله رئیس
قوه‌قضاییه به مجلس شورای اسلامی معرفی  و
با رأی مجلس انتخاب می‌شوند».

براساس این
اصل، کارشناسان دینی باید دارای شرط فقاهت یا اجتهاد، عدالت و آگاهی به مقتضیات
زمان و مسائل روز باشند. انتخاب این عده با رهبر است و برای کارشناسان حقوقی، شرط
حقوقدان بودن و مسلمانی،‌ پیش‌بینی شده است. انتخاب این عده نیز پس از معرفی رئیس
قوه‌قضاییه، با مجلس شورای اسلامی است.

 

2.‌
مدت عضویت

اصل
نودودوم قانون اساسی مدت عضویت اعضا و نحوه تغییر ایشان را به شرح زیر بیان کرده
است:

اعضای
شورای نگهبان برای مدت شش سال انتخاب می‏شوند، ولی در نخستین دوره پس از گذشتن سه
سال، نیمی از اعضای هر گروه به قید قرعه تغییر می‌یابند و اعضای تازه‏ای به جای
آنها انتخاب می‌شوند.

 مطابق این اصل هر چند دوره عضویت شورای نگهبان
شش سال تعیین شده است، اما تغییر اعضا به گونه‌ای پیش‌بینی شده است که همه اعضا یک‌باره
تغییر نیابند، بلکه هر سه سال نیمی از اعضای هر گروه،‌ عوض می‌شوند. علت این امر
آن است که هیچ‌گاه نباید کشور بدون شورای نگهبان باشد، چرا که اگر شورای نگهبان
وجود نداشته باشد،‌ مجلس شورای اسلامی نیز اعتبار قانونی خود را از دست می‌دهد، در
حالی که قانونگذار اساسی دوران فترت را برای مجلس منتفی و ممنوع دانسته است. همچنین
با توجه به آنکه در اصل فوق، محدودیتی برای انتخاب متوالی و مکرر اعضا پیش‌بینی
نشده است، اعضای این شورا می‌توانند چند دوره متوالی نیز در آن عضو باشند.

استعفا و
عزل فقهای شورای نگهبان بر اساس تعیین تکلیف بند 6 اصل 110، جزو وظایف و اختیارات
رهبر است‌، اما در مورد استعفا و عزل حقوقدانان سخنی به میان نیامده است. با این
حال، ماده 7 آیین‌نامه داخلی این شورا تا حدودی تکلیف را مشخص کرده است:

«استعفای
اعضای شورا باید کتباً‌ به دبیر شورا اعلام شود. دبیر شورا استعفانامه را در اولین
جلسه قرائت می‌کند، ‌چنانچه ظرف یک هفته از تاریخ قرائت، استعفا مسترد نشد،
استعفانامه عضو فقیه به رهبر معظم انقلاب و استعفانامه عضو حقوقدان به رؤسای قوه
قضاییه و قوه مقننه اعلام می‌شود».

همچنان که
ملاحظه می‌شود در این ماده هنوز در مورد عزل حقوقدانان شورا و مقام پذیرندۀ استعفای
آنان، ابهام وجود دارد. اگرچه به نظر می‌رسد، پذیرش استعفا،‌ به طور مشترک برعهده
رؤسای قوه مقننه و قضاییه قرار گرفته باشد.

 

3.‌
وظایف و اختیارت شورای نگهبان

شورای
نگهبان سه وظیفه اصلی و سه وظیفه فرعی برعهده دارد. وظایف اصلی این شورا عبارت است
از:

 

1ـ3ـ
نظارت بر قوانین و مقررات کشور

 مهمترین وظیفه شورای نگهبان، نظارت بر قوانین و
مقررات کشور از جمله مصوبات مجلس شورای اسلامی، از جهت عدم مغایرت با شرع و قانون
اساسی است. اصولاً نامگذاری این شورا به «شورای نگهبان» ناشی از واگذاری همین وظیفه
مهم است. در باره این وظیفه شورا در بحث مربوط به مراحل قانونگذاری از سوی مجلس
شورای اسلامی مطالبی را بیان کردیم، در اینجا نیز چند نکته را جهت یادآوری این وظیفه
مهم شورای نگهبان ذکر می‌کنیم:

نکته نخست
آنکه نظارت شورا بر مصوبات مجلس، مبتنی بر «عدم مغایرت» با شرع و قانون اساسی است،
نه مطابقت با آنها. مفهوم این مطلب آن است که صرف نیافتن دلیلی بر غیرشرعی بودن یا
خلاف قانون اساسی بودن مصوبه مجلس، به معنی مشروعیت و قانونی بودن آن است.

نکته دوم
اینکه اعلام‌نظر در باره عدم مغایرت مصوبات مجلس با احکام و موازین شرعی، بر عهده
فقهای شورای نگهبان و اعلام نظر در مورد عدم مغایرت این مصوبات با قانون اساسی،
برعهده اکثریت همه اعضا اعم از فقها و حقوقدانان است.

نکته سوم
آنکه در صورتی که شورای نگهبان مصوبه مجلس را با شرع و قانون اساسی مغایر تشخیص
دهد، باید آن را با ذکر مورد برای تجدیدنظر به مجلس بازگرداند. در این مرحله اگر
مجلس، نظر شورای نگهبان را تأمین نکرد، مراتب جهت بررسی مصلحت‌آمیز بودن مصوبه
مجلس به مجمع تشخیص مصلحت نظام، ارجاع می‌شود.

نکته
چهارم آنکه مطابق اصل نودوچهارم «کلیه مصوبات مجلس شورای اسلامی باید به شورای
نگهبان فرستاده شود». این عمومیت همه مصوبات و قانونگذاری‌های مجلس، حتی آیین‌نامه
داخلی مجلس را دربرمی‌گیرد. اما سایر مواردی که حتی ناشی از آرای نمایندگان است را
شامل نمی‌شود. لذا انتخاباتی که در مجلس انجام می‌شود،‌ مثل انتخاب هیئت رئیسه،
انتخاب اعضای حقوقدان شورای نگهبان و انتخاب نمایندگان جهت عضویت در کمیسیون‌های
خاص یا مجامع خارج از مجلس و سایر موارد مشابه، از شمول این اصل خارج است و نیازی
به ارسال آنها به شورای نگهبان نیست. تصویب اعتبارنامه نمایندگان در مجلس که در حقیقت
یک مرحله از قطعیت یافتن انتخاب آنهاست نیز از مواردی است که نیاز به نظارت شورای
نگهبان ندارد.

بالاخره
نکته پنجم آنکه، مهلت اظهارنظر شورای نگهبان در باره مصوبات مجلس، 10 روز از تاریخ
وصول است. اگر شورا ظرف این مدت، اظهارنظر نکرد، مصوبه مجلس تأیید شده تلقی و لازم‌الاجرا
می‌شود، البته «در مواردی که شورای نگهبان مدت ده روز را برای اظهار نظر نهایی کافی
نداند، می‌تواند با ذکر دلیل برای ده روز دیگر از مجلس شورای اسلامی خواستار تمدید
وقت شود».

در زمینه
وظیفه نظارت مجلس بر قوانین و مقررات کشور، نباید نظارت این شورا را بر مصوبات
دولت از نظر دور داشت. همچنان که در جای خود در بحث مربوط به صلاحیت انحصاری مجلس
در قانونگذاری نیز گفته شد، به موجب قسمتی از اصل هشتادوپنجم قانون اساسی:

«مجلس‏
شوراي‏ اسلامي‏ مي‏تواند تصويب‏ دائمي‏ اساسنامه‏ سازمان‌ها، شركت‌ها، مؤسسات‏
دولتي‏ يا وابسته‏ به‏ دولت‏ را با رعايت‏ اصل‏ هفتاد و دوم‏ به‏ كميسيون‌هاي‏ ذي‌ربط
واگذار كند و يا اجازه‏ تصويب‏ آنها را به‏ دولت‏ بدهد. در اين‏ صورت‏ مصوبات‏
دولت‏ نبايد با اصول‏ و احكام‏ مذهب‏ رسمي‏ كشور و يا قانون‏ اساسي‏ مغايرت‏
داشته‏ باشد. تشخيص‏ اين‏ امر به‏ ترتيب‏ مذكور در اصل‏ نودوششم‏ با شوراي‏
نگهبان‏ است‏.

در ادامه
همین مطلب خاطر نشان می‌سازیم، چنانچه کسی شکایتی مبنی بر خلاف شرع بودن مصوبه
دولت، نزد دیوان عدالت اداری مطرح کند، هیئت عمومی دیوان ملکف است آن را برای اخذ
نظر شورای نگهبان به این شورا ارسال کند. نظر شورای نگهبان برای هیئت عمومی، لازم‌الاتباع
است. 

علاوه بر
همه موارد فوق، از اطلاق و عموم اصل چهارم قانون اساسی نتیجه می‌گیریم نظارت بر
عدم‌مغایرت مصوبات شوراهای اسلامی نیز برعهده شورای نگهبان است. لکن قوانین کشور،
در مورد سازوکار این نظارت، ساکت است. همچنین گستره نظارت شورای نگهبان شامل قوانین
قبل از انقلاب نیز می‌شود.

 

2ـ3ـ‌
نظارت بر انتخابات

وظیفه
نظارت بر انتخابات گوناگون (بجز نظارت بر انتخابات شوراهای اسلامی) و همه‌پرسی
موضوع اصل پنجاه‌ونهم (همه‌پرسی تقنینی) و یکصدوهفتادوهفتم (همه‌پرسی بازنگری
قانون اساسی)، نیز از وظایف اصلی شورای نگهبان است. اصل نودونهم در این زمینه مقرر
می‌دارد:

«شورای
نگهبان نظارت بر انتخابات مجلس خبرگان رهبری، ریاست جمهوری، مجلس شورای اسلامی و
مراجعه به آرای عمومی و همه‏پرسی را بر عهده دارد».

پیشتر در باره
نوع این نظارت گفته شد که براساس تفسیر شورای نگهبان از این اصل، نظارت مذکور در این
اصل، عام، استصوابی و شامل تمام مراحل انتخابات از جمله مرحله تأیید صلاحیت کاندیداها
می‌شود.

 

3ـ3ـ تفسیر
قانون اساسی

وظیفه مهم
و اصلی دیگر شورای نگهبان، تفسیر قانون اساسی است. هر چند بنای قانونگذار آن است
که در ایفای این کار نهایت سعی و دقت خویش را به عمل آورد و قوانینی فراگیر برای
زمان‌های مختلف و عاری از هر ایراد و ابهام وضع کند، با این حال ممکن است گاهی
قانونی با توجه به شرایط ایجاد شده جدید، نیاز به تفسیر داشته باشد یا به دلیل
ابهام، نیاز به رفع ابهام یا بیان مراد و گستره شمول داشته باشد. اصولاً خودِ کسی
که قانون را وضع کرده است، شایسته‌ترین فرد برای بیان مراد از آن قانون و شمول آن
نسبت به شرایط و موارد نوپدید است، اما با توجه به اینکه مجلس قانونگذار اساسی (یا
خبرگان مؤسس) در جمهوری اسلامی ایران، پس از تصویب این قانون منحل شده و مجدداً
تشکیل نمی‌شود و شورای بازنگری در قانون اساسی نیز در مواقع ضروریِ پیش‌بینی شده
در اصل 177 تشکیل می‌شود، این وظیفه مهم، طبق اصل نودوهشتم قانون اساسی بر عهده
شورای نگهبان نهاده شده است. این واگذاری در حقیقت به فلسفه ایجادی شورای نگهبان، یعنی
نگهبانی از قانون اساسی برمی‌گردد، چه آنکه اگر تفسیر اصول قانون اساسی به نهاد دیگری
غیر از شورای نگهبان سپرده شود،‌ چه بسا، تفاسیری نسبت به اصول آن به عمل آید که
مغایر هدف قانونگذار اساسی باشد. به موجب این اصل:

تفسیر
قانون اساسی به عهده شورای نگهبان است که با تصویب سه‌چهارم آنان انجام می‌شود.

تفسیر
قانون اساسی در حکم خودِ قانون اساسی است و شورای نگهبان زمانی دست به تفسیر می‌زند
که از سوی مقام رهبری، رئیس‌جمهور، رئیس قوه قضاییه یا رئیس مجلس شورای اسلامی یا یکی
از اعضای شورای نگهبان، نسبت به یکی از اصول این قانون درخواست تفسیر (استفسار)
شده باشد. همچنین این شورا می‌تواند رأساً در مواردی که ضروری می‌بیند، اقدام به
تفسیر قانون اساسی کند. تشخیص اینکه آیا اصل موضوع استفسار، نیاز به تفسیر دارد یا
خیر نیز، برعهده اکثریت اعضای این شوراست.

 

4ـ3ـ سایر
وظایف

اما وظایف
فرعی یا غیراصلی شورای نگهبان به قرار زیر است:

ـ عضویت
اعضای شورای نگهبان در شورای بازنگری قانون اساسی.

ـ عضویت یکی از فقهای شورای نگهبان در شورای موقت رهبری.

ـ حضور
اختیاری و الزامی در مجلس شورای اسلامی. طبق اصل نودوهفتم قانون اساسی:

«اعضای
شورای نگهبان به منظور تسریع در کار می‌توانند هنگام مذاکره درباره لایحه یا طرح
قانونی در مجلس حاضر شوند و مذاکرات را استماع کنند. اما وقتی طرح یا لایحه‏ای فوری
در دستورکار مجلس قرار گیرد، اعضای شورای نگهبان باید در مجلس حاضر شوند و نظر خود
را اظهار کنند».

علاوه بر
وظایف گفته‌شده در فوق که براساس اصول قانون اساسی بیان شده است، ممکن است اعضای این
شورا وظایف دیگری را نیز برعهده داشته باشند که در این قانون ذکر نشده است؛ مانند
عضویت ثابت فقهای شورای نگهبان در مجمع تشخیص مصلحت نظام.

 

سوتیترها:

*حق
سؤال نمایندگان از رئیس‌جمهور و وزیران از حقوقی است که قانون اساسی برای آنان
درنظر گرفته است. اصل هشتادوهشتم قانون اساسی در باره این ابزار نظارتی به تفصیل
سخن گفته و چگونگی انجام سؤال از رئیس‌جمهور و وزیران را بیان کرده است.

 

* اشکالی
که وجود دارد این است که صرفاً، سؤال از رئیس‌جمهور و وزیران مجاز شمرده شده و نمایندگان
مجلس نمی‌توانند از رؤسای سازمان‌های مستقل دولتی و معاونان رئیس‌جمهور سؤال کنند.این
امر از نظر سیاسی آثار نامطلوبی درپی دارد.

 

* شدیدترین
نظارت مجلس بر عملکرد مقامات دولتی، «استیضاح» است که ممکن است از هیئت وزیران، هر
یک از وزیران یا رئیس‌جمهور به عمل آید. این نظارت مجلس بر خلاف تذکر و سؤال، از
ضمانت اجرای کافی و مؤثری برخوردار است. چه اینکه ممکن است نتیجه آن به عزل رئیس‌جمهور،
هیئت وزیران یا وزیر منتهی شود.

 

* رئیس‌جمهور
در صورت استیضاح  و رأی عدم کفایت مجلس به
وی، از مقام ریاست‌جمهوری عزل نمی‌شود،‌ بلکه مراتب به اطلاع رهبری می‌رسد و وی با
در نظر گفتن مصالح کشور، ممکن است او را از سمتش عزل کند؛ همچنان که اگر مصلحت
کشور در عزل نکردن وی باشد،‌ او را از سمت ریاست جمهوری عزل نخواهد کرد.

 

*با
توجه به کاربرد لفظ «تمام» که از الفاظ عموم است، و اضافه آن به کلمه «امور»، نتیجه
می‌گیریم که اصولاً مجلس شورای اسلامی حق ورود در همه امور کشور را دارد و می‌تواند
از آنها تحقیق و تفحص به عمل آورد، اعم از آنکه این امور مربوط به دستگاه‌ها و
نهادهای دولتی یا غیردولتی باشد.

 

*
نظارت شورای نگهبان بر مصوبات مجلس، مبتنی بر «عدم مغایرت» با شرع و قانون اساسی
است، نه مطابقت با آنها. مفهوم این مطلب آن است که صرف نیافتن دلیلی بر غیرشرعی
بودن یا خلاف قانون اساسی بودن مصوبه مجلس، به معنی مشروعیت و قانونی بودن آن است.

 

* مهلت
اظهارنظر شورای نگهبان در باره مصوبات مجلس، 10 روز از تاریخ وصول است. اگر شورا
ظرف این مدت، اظهارنظر نکرد، مصوبه مجلس تأیید شده تلقی و لازم‌الاجرا می‌شود.

 

 

/

نگاهی به فرایند توسعه دانش هسته¬ای در ایران

 

دکتر ساعد محمدی

پیشرفت و توسعه
ملی هر کشوری مرهون استراتژی‌ها، سیاست‌ها و اهدافی است که در ابعاد عدیده فناوري‌های
نوین تبیین و برنامه‌ریزی می‌شوند. به 
عبارت دیگر، امروزه وجه تمایز کشورهای توسعه‌یافته از کشورهای توسعه‌نایافته،
چگونگی دسترسی آن کشورها به تکنولوژی‌های پیشرفته است. از سوی دیگر تکنولوژی
زنجیره‌ای است گسترده و وابسته به یکدیگر که هرگونه پیشرفتی در یک بعد از آن،
پیشرفت در ابعاد دیگر را به همراه خواهد داشت. امروزه دانش و فناوري، کهکشانی به هم
پیوسته است و هر تحولی در بخشی از این کهکشان، بر سایر بخش‌ها تأثیر می‌گذارد.

فناوري‌های نوین،
علاوه بر رشد و پیشرفت علمی و صنعتی یک کشور، به عنوان قدرت ملی در صحنه بین‌المللی
محسوب می‌شوند. در دنیای امروز، علاوه بر قدرت مردم، قدرت علمی و فناوري، تعیین‌کننده
توان ملی یک کشور در معادلات منطقه‌ای و بین‌المللی است. فناوري‌های نوین عملاً به
یک عامل مهم ایجاد موازنه قدرت در عرصه بین‌المللی تبدیل شده‌اند. فناوري هسته‌ای به
عنوان فناوري برتر، نقشی بی‌بدیل و استراتژیک را در ایجاد قدرت ملی، پیشرفت علمی و
صنعتی، رشد نیروی انسانی و بالندگی نخبگان را در فضای بین‌المللی ایفا می‌کند.  

 مزایای استفاده از انرژی هسته­ای:

برای بررسی دقیق‌تر
موضوع و شناخت دلائل این نقش استراتژیک، توجه به مزایای استفاده از انرژی هسته‌ای ضروری
است. در این خصوص اجمالاً به مواردی اشاره می‌شود:

الف) انرژی در
جهان امروز یک عامل راهبردی است و اغلب کشورهای جهان از همین دریچه به مقوله انرژی
می‌نگرند. سوخت‌های فسیلی مانند ذغال سنگ، مقادیر قابل‌توجهی از انواع آلاینده‌ها همانند
ترکیبات کربن و گوگرد را وارد محیط ‌زیست می‌کنند که برای سلامت انسان زیان‌بارند.
از سوی دیگر با توجه به افزایش روزافزون مصرف انرژی الکتریکی و پایان‌پذیر بودن
منابع سوخت فسیلی، به نظر می‌رسد استفاده از انرژی هسته‌ای بهترین گزینه است.

ایران در حال حاضر
حدود 40 هزار مگاوات تولید انرژی الکتریکی دارد و پیش‌بینی می‌شود طی ده سال آینده،
نیاز به انرژی الکتریکی حداقل 60 هزار مگاوات باشد. در حال حاضر روسیه به‌رغم
تولید روزانه هشت میلیون بشکه نفت و صادرات روزانه پنج میلیون بشکه، 30 نیروگاه
هسته‌ای دارد و افزودن 20 نیروگاه اتمی جدید را نیز در دستورکار دارد، این در حالی
است که روسیه اولین کشور دارنده ذخاير گازی جهان و جمعیت آن تنها کمی بیش از دو
برابر ایران است.

با نگاهی گذرا به
برنامه‌های کشورهايی نظیر آمریکا، فرانسه، ژاپن، کره جنوبی و چین، وضعیت مشابهی را
مشاهده می‌کنیم و ریشه تمام این واقعیت‌ها را باید به نقش و جایگاه ویژه انرژی و
امنیت انرژی به عنوان موتور محرکه اقتصاد ملی و نقش کلیدی آن در فرایند تحولات سیاسی،
اجتماعی و اقتصادی جستجو کرد؛ خصوصاً اینکه با افزایش تدریجی قیمت نفت و گاز،
امروزه نیروگاه‌های اتمی، اقتصادی‌ترین روش برای تولید انرژی الکتریکی هستند.

 بر مبنای گزارش تحقیقی که توسط پژوهشگاه نیرو در
سال 1384 انجام شد، برای نفت بالاتر از 50 دلار در هر شبکه، گزینه تولید انرژی از
طریق نیروگاه‌های اتمی در مقایسه با نیروگاه‌های فسیلی، توجیه اقتصادی بیشتری دارد.
امروزه که قیمت نفت به بالای صد دلار رسیده است، تولید انرژی الکتریکی از طریق
نیروگاه‌های اتمی، قطعاً اقتصادی‌تر از دیگر روش‌های موجود است.

ب) توسعه پزشکی
هسته‌ای از دیگر مزایای استفاده از انرژی هسته‌ای است. در حال حاضر یکی از روش‌های
تشخیص و درمان، پزشکی هسته‌ای است. کاربردهای تشعشعات هسته‌ای در پزشکی هسته‌ای عبارتند
از:

ـ رادیو گرافی

ـ گامااسکن

ـ استرلیزه کردن
هسته‌ای و میکروب زدایی وسایل پزشکی با پرتوهای هسته‌ای

ـ رادیو بیولوژی

امروزه کاربردهای
تشعشعات هسته‌ای در پیشگیری، تشخیص و درمان بیماری‌ها به‌سرعت در حال توسعه است. به
عنوان مثال می‌توان از تهیه و تولید کیت‌های رادیويی برای مراکز پزشکی هسته‌ای،
تهیه و تولید رادیو دارو برای تشخیص بیماری تیروئید و درمان آن، تهیه و تولید کیت‌های
هورمونی، تشخیص و درمان سرطان پروستات، تشخیص سرطان کولون، روده کوچک و برخی سرطان‌های
سینه و… نام برد.

ج) کاربردهای
متنوع انرژی هسته‌ای در بخش دامپزشکی و دامپروری، شناسايی و دسترسی به منابع آب و
بخش‌های کشاورزی و صنعتی بسیار گسترده و زمینه‌های این کاربردها در بخش‌های اشاره
شده، به‌سرعت در حال توسعه کمی و کیفی است که به عنوان نمونه به تعداد محدودی از
این کاربردها اشاره می‌شود.

ـ تشخیص و درمان
بیماری‌های دامی، تولید مثل دام، اصلاح نژاد، بهداشت و ایمن‌سازی محصولات دامی و
خوراک دام

ـ شناسايی حوزه‌های
آب زیرزمینی، کشف و کنترل نشت در سدها

ـ موتاسیون هسته‌ای
ژن‌ها در کشاورزی

ـ کنترل حشرات با
تشعشعات هسته‌ای

ـ جلوگیری از
جوانه زدن سیب‌زمینی با اشعه گاما

ـ انبار کردن میوه‌ها

ـ دیرینه‌شناسی و
عمریابی صخره‌ها

ـ نشت‌یابی به طور
عام

ـ دبی سنجی پرتویی

ـ کشف عناصر نایاب

و بسیاری موارد
استفاده دیگر که در کشورهایی که استفاده از فناوری هسته‌ای نهادینه شده است، این
کاربردها به‌طور طبیعی و به‌تدریج توسعه پیدا می‌کنند.

 

علاوه بر تمام مزایای
اشاره شده، ورود به عرصه فناوری هسته‌ای در هر کشوری موجب ارتقای سطح دانش فنی و
رشد کمی و کیفی در نیروی انسانی متخصص در زمینه‌های مختلف صنعتی، کشاورزی و پزشکی
می‌شود.

بی‌گمان مهم‌ترین
عاملی که نیروهای سلطه‌طلب بین‌المللی را علیه توسعه فناوری هسته‌ای در جمهوری
اسلامی متحد می‌کند، تلاش گسترده آنها در جهت جلوگیری از توسعه منابع متخصص و
نیروی انسانی دانش‌محور در کشور است؛ لذا جمهوری اسلامی ایران، به عنوان یک کشور
ممتاز و الگویی جدید در عرصه بین‌الملل، با شناخت دقیق از محیط پیرامونی و عوامل
مهم افزایش توان ملی و با اتخاذ استراتژی و سیاستی دقیق و حساب شده، پیشرفت و
توسعه فناوري هسته‌ای را به عنوان یک برنامه راهبردی در سیاست‌ها و برنامه‌های بلندمدت
خود تبیین و تنظیم کرده است.

رئوس این برنامه‌ها
عبارتند از:

ـ توسعه و گسترش
علوم و فنون هسته‌ای و ایجاد زیربنای علمی و فنی لازم

ـ توسعه کاربرد
علوم و فنون هسته‌ای در صنعت، کشاورزی، پزشکی و خدمات

ـ انجام مطالعات و
اقدامات لازم برای مکان‌یابی، طراحی، احداث و بهره‌برداری ایمن از نیروگاه‌های اتمی
و راکتورهای تحقیقاتی

ـ اعمال کلیه
تمهیدات ضروری جهت جمع‌آوری، نگهداری، تثبیت و دفع پس‌ماندهای هسته‌ای

ـ حفاظت و کنترل
رادیولوژیکی مردم و محیط‌زیست در برابر اشعه مطابق معیارها و ضوابط بین‌المللی

ـ تأمین منابع روز
و جامع اطلاعات علمی در زمینه انرژی هسته‌ای

این برنامه در دهه
60 با  آغاز تکمیل نیروگاه هسته‌ای بوشهر
شروع شد. از همان ابتدا حدس زده می‌شد که کشورهای صاحب این تکنولوژی مهم، اجازه
دسترسی و دستیابی ایران به یک نیروگاه 1000 مگاواتی هسته‌ای را ندهند و طولی نکشید
که این حدس تبدیل به یقین شد و شرکت‌های آلمانی براساس سیاست اعلام شده از سوی
کشور آلمان و اتحادیه اروپا، از همکاری و تکمیل نیروگاه هسته‌ای بوشهر اجتناب و
رسماً اعلام انصراف کردند.

در این وضیعت
جمهوری اسلامی ایران بیش از دو راه  پیش رو
نداشت. مسیر اول این که به دلیل پیچیده بودن این تکنولوژی، این استراتژی را برای
همیشه به فراموشی بسپارد و توسعه و پیشرفت در عرصه انرژی‌های نوین را از برنامه
بلندمدت خود حذف کند و دوم این که با برنامه‌ریزی، تربیت نیروی انسانی و استفاده
از مدیران شایسته و برجسته کشور، طرحی نو در اندازد و به صورت بنیادین، فناوري
نوین هسته‌ای را با هدف تولید انرژی و ابعاد عدیده استفاده از این فناوري توسعه
بخشد. بدیهی است که جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک الگوی منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای،
مسیر دوم را بر‌گزید و در اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70، برنامه توسعه فناوري هسته‌ای
در سیاست‌های نظام تعریف و تبیین شد.

در همین راستا
تلاش شد تا کار با دو کشور روسیه و چین به عنوان کشورهای جایگزین آغاز شود. روسیه برای
تکمیل نیروگاه بوشهر و چین برای تکمیل فرایند تولید سوخت هسته‌ای. ولی در ادامه
مسیر، چین به دلیل فشار کشورهای غربی به‌ویژه امریکا حاضر نشد به‌رغم قراردادهایی
که منعقد شده بودند، همکاری خود را در زمینه هسته‌ای با ایران دامه دهد
و تنها روسیه مصمم به تکمیل نیروگاه هسته‌ای بوشهر ماند. در سایر زمینه‌های هسته‌ای
هیچ کشوری جمهوری اسلامی ایران را همراهی نکرد.

 بنابراین دانش هسته‌ای بدون دریافت هیچ گونه
کمکی از سوی دیگر کشورها توسعه پیدا کرد و با اتکا به توانمندی‌های علمی و فنی
داخل کشور به صورتی کاملاً بومی و با همکاری گسترده دانشگاه‌ها و مراکز صنعتی
کشور، صنعت هسته‌ای در کشور ایجاد شد و توسعه یافت. به همین دلیل این دانش بدون
اتکاء به کشورهای خارجی و به صورت نهادینه و مستمر مسیر رشد و توسعه خود را ادامه
خواهد داد.

امروز این نکته
مهم به اثبات رسیده و بیگانگان نیز خوب می‌دانند که دیگر امکان از بین بردن دانش
فناوری هسته‌ای در ایران، با فشار و تهدید عملاً غیرممکن است.

برنامه توسعه همه‌جانبه
در بخش هسته‌ای در راستای تکمیل چرخه سوخت(*) با اتکا به نیروی انسانی
داخلی و دانش بومی در سال‌های  76 و 77 در
ابعاد مختلف و با نظارت مقامات عالی نظام تنظیم شد. ابعاد این برنامه بلندمدت و
گسترده با هدف بومی‌سازی دانش هسته‌ای تبیین و به شرح ذیل به اجرا گذاشته شد:

ـ تکمیل نیروگاه
هسته‌ای بوشهر با هدف افزایش تولید برق کشور: خوشبختانه در حال حاضر نیروگاه اتمی
بوشهر به شبکه سراسری وصل است و هفتصد مگاوات برق تولید می‌کند و طی ماه‌های آینده
به‌تدریج به 1000 مگاوات خواهد رسید.

ـ ساخت یک راکتور
تحقیقاتی هسته‌ای 40 مگاواتی با هدف تولید رادیوداروها برای استفاده در مصارف
پزشکی و صنعتی: این پروژه در حال حاضر مراحل نهايی خود را طی می‌کند. با اجرای
کامل این پروژه تمامی نیاز‌های کشورهای همسایه به انواع رادیوداروها قابل تأمین
است.

ـ ساخت یک مجتمع
تولید آب سنگین به عنوان تأمین‌کننده آب برای راکتور تحقیقاتی 40 مگاواتی که نقش خنک‌کننده
و تعدیل‌کننده این راکتور را به عهده دارد: این پروژه در سال 1385به بهره‌برداری
رسید و در حال حاضر با ظرفیت کامل تولید می‌کند.

ـ ساخت یک نیروگاه
آب سبک داخلی به قدرت 360 مگاوات به عنوان مدلی برای توسعه نیروگاه‌های دیگر تولید
برق: این پروژه در مراحل پایانی طراحی پایه است و طراحی تفصیلی آن آغاز شده است.

ـ ساخت و توسعه تأسیسات
تولید و تبدیل اورانیوم با هدف تولید سوخت راکتورهای ساخت داخل: این مجتمع در حال
حاضر به ظرفیت کامل تولید خود رسیده است.

ـ ساخت و توسعه
مجتمع غنی سازی اورانیوم با هدف تولید سوخت راکتورهای تحقیقاتی و قدرت ساخت داخل:
این مجتمع در حال حاضر اورانیوم با غنای 5/3% و 20% تولید می‌کند.

ـ توسعه مراکز
تحقیقاتی برای تولید رادیو داروها با هدف استفاده بهینه فناوري هسته‌ای در مصارف
پزشکی و صنعتی

ـ تربیت نیروی
انسانی متخصص هسته‌ای با هدف تأمین نیروهای متخصص لازم در بهره‌برداری از تأسیسات
مختلف هسته‌ای: در حال حاضر تعداد زیادی از دانشگاه‌ها در رشته‌های مرتبط با صنعت
هسته‌ای به تربیت دانشجو اشتغال دارند و آزمایشگاه‌ها و کتابخانه‌های غنی و متناسب
با رشد صنعتی در مراکز دانشگاهی ایجاد شده است.

به‌رغم پیچیده
بودن هریک از فرایندهای ذکر شده، وجود تحریم‌ها و ممانعت گسترده از دستیابی جمهوری
اسلامی ایران به فناوري‌های هسته‌ای، این برنامه با هدایت مقام معظم رهبری و
حمایت‌های مؤثر و جدی معظم له، با دقت و ظرافت، گام به گام مراحل رشد و بلوغ خود
را طی می‌کند بطوری که دنیای غرب امروز متحیر و سرگردان از چگونگی دستیابی جمهوری
اسلامی ایران به ابعاد مختلف فناوري هسته‌ای است و هر چند در ابتدا حاضر به قبول
آن نبود، اما به‌تدریج این واقعیت اجتناب‌ناپذیر را پذیرفت و ناچار شد به دستیابی کامل
جمهوری اسلامی به فناوري هسته‌ای اذعان کند.  امروز ما افتخار می‌کنیم که  جمهوری اسلامی ایران یکی از 9 کشور جهان است که
چرخه کامل سوخت هسته‌ای را دراختیار دارد.

 

* چرخه
سوخت هسته‌اى و اجزاى تشكيل‌دهنده آن چرخه سوخت هسته‌اى شامل مراحل استخراج،
آسياب، تبديل، غنى‌سازى، ساخت سوخت باز توليد و راكتور هسته‌اى است.

استخراج در فناورى هسته‌اى،
ماده بنيادى مورد نياز، اورانيوم است. اورانيوم از معادن زيرزمينى و همچنين حفاري‌هاى
روباز قابل استحصال است. اين ماده به رغم آن كه در تمام جهان قابل دستيابى است اما
سنگ معدن تغليظ شده آن به مقدار بسيار كمى قابل دستيابى است.

زمانى كه اتم‌هاى مشخصى از
اورانيوم در يك واكنش زنجيره‌اى دنباله‌دار كه به دفعات متعدد تكرار شده، شكافته مي‌شود،
مقادير متنابهى انرژى آزاد مي‌شود، به اين فرايند شكافت هسته‌اى مي‌گويند. فرايند
شكاف در يك نيروگاه هسته‌اي به آهستگى و در يك سلاح هسته‌اى با سرعت بسيار روى مي‌دهد،
اما در هر دو حالت بايد به دقت كنترل شوند. مناسب‌ترين حالت اورانيوم براى شكافت
هسته‌اى ايزوتوپ‌هاى خاصى از اورانيوم 235 (يا پلوتونيوم 239) است. ايزوتوپ‌ها،
اتم‌هاى يكسان با تعداد نوترون‌هاى متفاوت هستند. به هرحال اورانيوم 235 به دليل
تمايل باطنى به شكافت در واكنش‌هاى زنجيرى و توليد انرژى حرارتى به عنوان «ايزوتوپ
شكافت» شناخته شده است. هنگامى كه اتم اورانيوم 235 شكافته مي‌شود دو يا سه نوترون
آزاد مي‌كند اين نوترون‌ها با ساير اتم‌هاى اورانيوم 235 برخورد كرده و باعث شكاف
آنها و توليد نوترون‌هاى جديد مي‌شود. براى روى دادن يك واكنش هسته‌اى به تعداد
كافى از اتم‌هاى اورانيوم 235 براى امكان ادامه يافتن اين واكنش‌ها به صورت زنجيرى
و البته خودكار نيازمنديم. اين جرم مورد نياز به عنوان «جرم بحرانى» شناخته مي‌شود.
بايد توجه داشت كه هر 1000 اتم طبيعى اورانيوم شامل تنها حدود هفت اتم اورانيوم 235
بوده و 993 اتم ديگر از نوع اورانيوم 238 هستند كه اصولاً كاربردى در فرايندهاى
هسته‌اى ندارند.                                                                   
تبديل اورانيوم سنگ معدن اورانيوم استخراج شده در
آسياب خرد و ريزشده و به پودر بسيار ريزى تبديل مى شود. پس از آن طى فرايند
شيميايى خاصى خالص‌سازى شده و به صورت يك حالت جامد به هم پيوسته كه از آن به
عنوان «كيك زرد» (yellow cake) ياد مى شود، درمي‌آيد. كيك زرد شامل 70
درصد اورانيوم بوده و داراى خواص پرتوزايى (radioactive)
است.

هدف پايه‌اى دانشمندان
هسته‌اى از فرايند غني‌سازى افزايش ميزان اتم‌هاى اورانيوم 235 است كه براى اين
هدف اورانيوم بايد اول به گاز تبديل شود. با گرم كردن اورانيوم تا دماى 64 درجه
سانتيگرادى حالت جامد به گاز هگزا فلوئوريد اورانيوم (UFG)
تبديل مي‌شود. هگزافلوئوريد اورانيوم خورنده و پرتوزا است و بايد با دقت جابه‌جا
شود، لوله‌ها و پمپ‌ها در كارخانه‌هاى تبديل‌كننده به صورت ويژه‌اى از آلياژ
آلومينيوم و نيكل ساخته مي‌شوند. گاز توليدى همچنين بايد از نفت و روغن‌هاي گريس
به جهت جلوگيرى از واكنش‌هاى ناخواسته شيميايى دور نگه داشته شود.

غني‌سازى هدف غني‌سازى
مشخصاً افزايش ميزان اورانيوم 235 ـ ايزوتوپ شكافت ـ است. اورانيوم مورد نياز در
مصارف صلح‌آميز نظير راكتورهاى هسته‌اى نيروگاه‌ها بايد شامل دو تا سه درصد
اورانيوم 235 باشد. شيوه متداول غني‌سازى اورانيوم سانتريفوژ كردن گاز است. در اين
روش هگزافلوئوريد اورانيوم در يك محفظه استوانه‌اى با سرعت بالا در شرايط گريز از
مركز قرار مي‌گيرد. اين كار باعث جدا شدن ايزوتوپ‌هاى با جرم حجمى بالاتر از
اورانيوم 235 مي‌شود (اورانيوم 238). اورانيوم 238 در طى فرايند گريز از مركز به
سمت پايين محفظه كشيده شده و خارج مي‌شود، اتم‌هاى سبك‌تر اورانيوم 235 از بخش
ميانى محفظه جمع‌آورى و جدا مي‌شود. اورانيوم 235 تجميع‌شده پس از آن به محفظه‌هاى
گريز از مركز بعدى هدايت مي‌شود. اين فرايند بارها در ميان زنجيرى از دستگاه‌هاى
گريز از مركز در كنار هم چيده شده تكرار مي‌شود تا خالص‌ترين ميزان اورانيوم بسته
به كاربرد آن به دست آيد.

راكتورهاى هسته‌اى راكتورها
با بهره‌گيرى از حرارت توليدى در شكافت هسته‌اى كار مى كنند. اين حرارت جهت گرم
كردن آب، تبديل آن به بخار و استفاده از بخار براى حركت توربين‌ها بهره گرفته مي‌شود.
همچنين اگر قصد ساخت بمب‌هاى پلوتونيومى در كار باشد نيز اورانيوم غني‌شده را به
راكتورهاى هسته‌اى منتقل مي‌كنند. در نوع خاصى از راكتورهاى هسته‌اى از اورانيوم غني‌شده
به شكل قرص‌هايى به اندازه يك سكه و ارتفاع يك اينچ بهره مي‌گيرند. اين قرص‌ها به
صورت كپسول‌هاى ميله‌اى شكل صورت‌بندى شده و درون يك محفظه عايق، تحت فشار قرار
داده مي‌شوند.

در بسيارى از نيروگاه‌هاى
هسته‌اى اين ميله‌ها جهت خنك شدن درون آب غوطه‌ور هستند. روش‌هاى ديگر خنك‌كننده
نيز نظير استفاده از دي‌اكسيدكربن يا فلز مايع هستند. براى كاركرد مناسب يك راكتور
ـ مثلاً توليد حرارت با كمك واكنش شكافت ـ هسته اورانيومى بايد داراى جرم فوق
بحرانى باشد، اين بدين معناست كه مقدار كافى و مناسبى از اورانيوم غني‌شده جهت شكل‌گيرى
يك واكنش زنجيرى خود به خود پيش رونده مورد نياز است. براى تنظيم و كنترل فرايند
شكافت ميله‌هاى كنترل‌كننده از جنس موادى نظير گرافيت با قابليت جذب نوترون‌هاي درون
راكتور وارد محفظه مي‌شوند. اين ميله‌ها با جذب نوترون‌ها باعث كاهش شدت فرايند
شكافت مي‌شوند.

در حال حاضر بيش از چهارصد
نيروگاه هسته‌اى در جهان وجود دارند و 17 درصد الكتريسيته جهان را توليد مي‌كنند.
راكتورها همچنين در كشتى‌ها و زيردريايى‌ها كاربرد دارند.

بازپردازش يك عمليات
شيميايى است كه سوخت كاركردى را از زباله‌هاى اتمى جدا مي‌كند. در اين عمليات ميله
سوخت مصرف شده، غلاف بيرونى فلزى خود را در قبال حل شدن در اسيدنيتريك داغ از دست
مي‌دهد. محصولات اين عمليات كه در راكتور مورد استفاده دوباره قرار مي‌گيرد، شامل
96 درصد اورانيوم، سه درصد زباله اتمى به شدت پرتوزا و يك درصد پلوتونيوم است.

 

 

 

 

سوتیترها:

1.

دانش هسته‌ای
ایران بدون دریافت هیچ گونه کمکی از سوی دیگر کشورها توسعه پیدا کرد و با اتکا به توانمندی‌های
علمی و فنی داخل کشور به صورتی کاملاً بومی و با همکاری گسترده دانشگاه‌ها و مراکز
صنعتی کشور، صنعت هسته‌ای در کشور ایجاد شد و توسعه یافت. به همین دلیل این دانش بدون
اتکاء به کشورهای خارجی و به صورت نهادینه و مستمر مسیر رشد و توسعه خود را ادامه خواهد
داد.

2.

امروز این نکته مهم
به اثبات رسیده و بیگانگان نیز خوب می‌دانند که دیگر امکان از بین بردن دانش فناوری
هسته‌ای در ایران، با فشار و تهدید عملاً غیرممکن است.

 

3. به‌رغم پیچیده
بودن هریک از فرایندهای ذکر شده، وجود تحریم‌ها و ممانعت گسترده از دستیابی جمهوری
اسلامی ایران به فناوري‌های هسته‌ای، این برنامه با هدایت مقام معظم رهبری و حمایت‌های مؤثر و جدی معظم له، با دقت و ظرافت، گام به گام
مراحل رشد و بلوغ خود را طی می‌کند بطوری که دنیای غرب امروز متحیر و سرگردان از
چگونگی دستیابی جمهوری اسلامی ایران به ابعاد مختلف فناوري هسته‌ای است

/

الزامات تقویت تولید ملی

حسين عطايي

نامگذاری
چهار سال پیاپی در حوزه اقتصاد از طرف مقام معظم رهبری، نشان‌دهنده اهمیت آن در
مرحله کنونی کشور است. در شرایطی که کشورهای غربی با ارایه مدل‌های قلابی از
پیشرفت در دنیای اسلام تلاش می‌کنند بدیل‌های جایگزینی را ایجاد کنند، تمرکز بر
اقتصاد، اهمیت دوچندانی پیدا کرده است. مسلما مکتب جان‌بخش اسلام ظرفیت پاسخ­گویی
به همه نیازهای مادی و معنوی بشر است و اثبات و عملیاتی کردن این امر امروز بر عهده
جمهوری اسلامی ایران است که به الگوی جهان اسلام تبدیل شده است.

حضرت آیت‌الله
خامنه‌ای در تبیین نامگذاری امسال به عنوان سال تولید ملی، حمایت از كار و سرمایه
ایرانی خاطرنشان فرمودند: «جمع‌بندی از حركت خوب كشور به سمت اهداف والا و امكانات
و شرایط موجود و همچنین تمركز بدخواهان نظام اسلامی بر مسائل اقتصادی، نشان می‌دهد
كه حمایت از تولید ملی یك نیاز ضروری در شرایط كنونی است».(1)

رهبر معظم
انقلاب در سخنانی با اشاره به وجود فرهنگ ناصحیح استفاده از كالای خارجی در جامعه،
نقش صدا و سیما را در فرهنگ‌سازی استفاده از تولید داخل بسیار مهم ارزیابی و تأكید
كردند: «فرهنگ‌سازی برای مصرف كالاهای ساخت داخل، نیازمند تفكر، مطالعه، نگاه عمیق،
برنامه‌ریزی و در نظر گرفتن ابعاد روانشناختی اجتماعی این موضوع است كه صدا و سیما
و دیگر دستگاه‌های تبلیغاتی، باید در این خصوص اهتمام جدی داشته باشند».(2)

برآورده شدن
خواست رهبر معظم انقلاب، به برنامه‌ریزی و همت عالی عوامل زیادی بستگی دارد که طیف
وسیعی از آحاد مردم و مسئولان و نهادهای فرهنگی و رسانه‌ای را شامل می‌شود. بدون
شک توجه به تولید داخلی نیازمند فراهم شدن امکان تولید کالاهایی با کیفیت قابل
قبول و توجه مردم به آنها به معنای ترجیح دادن کالای ایرانی به کالای خارجی است. بررسی
نقش عوامل مؤثر بر تقویت تولید ملی، ابعاد ماجرا را به خوبی روشن می‌کند.

 

نقش دولت

دولت به عنوان متولی اصلی و مستقیم اداره کشور، نقش برجسته‌ای در کمک به تولید
کالاهای ایرانی دارد. آماده‌سازی بستر مناسب برای تولید که خود به چند متغیر: 1ـ
اصلاح نرخ ارز؛ 2ـ حذف عوامل دست و پاگیر بر سر راه تولید؛ 3ـ در خدمت تولید
قرار دادن نظام بانکی که همواره در خدمت تجارت بوده است و 4ـ اصلاح گمرک، عوامل
زمینه‌ساز برای کمک به تولید هستند.

 

1 ـ اصلاح
نرخ ارز

در قانون
برنامه چهارم به ‌صراحت تأکید شده است که نرخ ارز باید به اندازه تفاوت نرخ تورم
در داخل در مقایسه با خارج به ‌طور سالانه تغییر کند. به‌رغم وجود تورم دو رقمی در
تمام سال‌های گذشته بجز سال 89، نرخ ارز تثبیت شد و قدرت رقابت کالاهای داخلی، به
دلیل ارزان شدن کالاهای خارجی عملاً از دست رفت. تغییر نرخ ارز در سال گذشته می‌تواند
به تغییر این شرایط کمک کند، البته نباید از موضوع مهم جلوگیری از تغییرات شدید و
یکباره نرخ ارز چشم‌پوشی کرد و از یاد برد که تغییرات در نرخ ارز باید با برنامه‌ریزی
و به ‌صورت تدریجی انجام شود.

 

2 ـ آسان‌سازی
تولید

پیچیدگی
غیرمنطقی مجوزهایی که بر سر راه تولیدکننده ایرانی وجود دارد، یکی از عوامل اصلی از
بین رفتن بستر مناسب فعالیت تولیدی سالم است. مقررات زائد و دست و پا گیر، عدم
شفافیت در قوانین و متأسفانه فساد در دستگاه‌های ذیربط، به‌علاوه بروکراسی تنبل
باعث دشوار شدن ورود به بازار تولید شده است. در حالی که ورود به عرصه‌های
بازرگانی و واسطه‌گری به راحتی میسر بوده و درآمدهای بسیار بالاتری نیز دارد و راه‌های
فرار مالیاتی در آن نیز به ‌راحتی میسر است. تغییر این شرایط به‌سرعت امکان‌پذیر
نیست و نیامند برنامه‌ریزی بلندمدت است.

 

 3 ـ‌ نظام بانکی

تردیدی وجود
ندارد که نظام بانکی ایران در خدمت تولید نیست و منابع خود را صرف تجارت می‌کند.
ضمن اینکه در کارکرد آن نیز بحث وجود دارد و از الگوی غربی وارداتی‌ای تبعیت می‌کند
که علما بارها نسبت آن اعتراض کرده‌اند و بسیاری از آنها تأکید دارند که نظام
بانکی کشور ربوی است. آیت‌الله مکارم شیرازی و آیت‌الله مصباح یزدی به‌صراحت تأکید
کرده‌اند که سودهایی که در نظام بانکی کشور رد و بدل می‌شوند، مصداق ربا هستند.
آیت‌الله مکارم شیرازی سود بیش از 4 درصد را در حکم ربا دانسته‌اند.

در شرایطی که
بانک‌ها منابع خود و حتی سپرده‌های قرض‌الحسنه‌شان را صرف تولید نمی‌کنند، نمی‌توان
از آنها انتظار کمک به رشد تولید ملی را داشت. در چنین شرایطی اصلاح نظام بانکی
کشور بر مبنای آموزه‌های اسلامی امری واجب است و دولت باید طرح تحول بانکی را به‌سرعت
آماده اجرا کند. بدون یک نظام بانکی پویا که منابع پولی را در خدمت تولید قرار دهد،
نمی‌توان انتظار داشت که بستر مناسب برای تولیدکننده فراهم شود.

 

4 ـ گمرک

سالانه حجم
بسیار زیادی از کالای خارجی، بدون عبور از مبادی رسمی و یا با عبور از مبادی رسمی
و تحت عناوینی غیرواقعی و بدون پرداخت حق گمرکی وارد کشور می‌شوند و بازارهای
داخلی را اشغال می‌کنند و باعث حذف کالاهای داخلی می‌شود. عرصه داخلی برای کالاهای
غیرقانونی خارجی باید هم در مبادی ورودی کشور و هم در سطح عمده فروشی و حتی خرده‌فروشی
ناامن شود.

نباید کالای
خارجی در صورت عبور از مرز، در داخل از امنیت تام و تمام برخوردار باشد. با
استفاده از روش‌های نوین رهگیری کالاهای وارداتی، باید مشروع و یا نامشروع بودن
کالای خارجی را در سریع‌ترین زمان ممکن مشخص کرد. ساختار فعلی گمرک در ایران با
اهداف اعلام شده از سوی رهبر معظم انقلاب تطابق ندارد و باید طرح‌های جدی‌ای برای
اصلاح گمرک از طرف دولت فراهم شود.

 

تولیدکنندگان

تولیدکنندگان
ایرانی باید با تمرکز بر مشتری‌مداری و توجه به مراکز تحقیقاتی، برای ارتقای کیفیت
تولیدات‌شان در تحقق اراده جامعه برای کمک به رشد تولید داخلی، نقش‌آفرینی کنند.
نمی‌توان از مردم انتظار داشت که به تولید داخلی توجه کنند و در مقابل، کالایی با کیفیت
قابل قبول به آنها عرضه نشود. گرچه انتظار برابری کیفیت کالاهای داخلی با مشابه
خارجی، در گام اول واقع‌بینانه نیست، اما کالای داخلی باید درصدی از کیفیت لازم را
داشته باشد تا بتوان با حمایت هدفمند و دقیق، زمینه افزایش کیفیت آن را فراهم
آورد.

تخصص کافی
موجود در داخل و انبوه جوانان متعهدی که در حوزه‌های هسته‌ای، نانوتکنولوژی، فضایی
و سایر حوزه‌ها درخشیده‌اند، این اطمینان را به وجود آورده است که عملیاتی کردن
دانش موجود در داخل، به رشد صنعتی کشور خواهد انجامید و بستری را فراهم می‌کند که
در پرتو آن تولید ایرانی در سبد کالای مصرفی مردم کشورمان، جایگاه واقعی خود را به
دست خواهد آورد.

 

نقش مردم و
رسانه‌ها

جولان
تبلیغات کالاهای خارجی در رسانه‌های داخلی و به خصوص در رسانه‌های رسمی کشور، به
هیچ‌وجه پسندیده نیست و رسانه‌های داخلی نباید در برابر تولید داخلی قرار بگیرند و
به ارزشمند جلوه دادن کالاهای خارجی مشغول شوند. متأسفانه جریان‌ تبلیغات در ایران
همواره معطوف به باارزش جلوه دادن مصرف کالای خارجی بوده است. در کنار تبلیغات
مستقیم رسانه‌ای، تبلیغات غیرمستقیم در قالب سریال‌ها و برنامه‌های تلویزیونی برای
کالاهای ساخت داخل نیز به فرهنگ‌سازی صحیح برای مصرف کالای ایرانی کمک خواهد کرد.

رسانه‌های
ارتباط جمعی به دلیل مخاطبان وسیعی که دارند، در این زمینه از نقشی بی‌بدیل و تعیین‌کننده
برخوردارند. رسانه‌های تصویری در این میان جایگزین ندارند و قدرت آنها از رسانه‌های
چاپی و سایبری بیشتر است. به دلیل انحصار رسانه‌های تصویری در ایران به صدا و سیما،
این نهاد جایگاه ویژه‌ای دارد که با هیچ نهاد دیگری قابل مقایسه نیست.

اگر مردم با
این واقعیت آشنا شوند که انتخاب کالای ایرانی به معنای ایجاد اشتغال برای خود آنها
و نزدیکان‌شان و سایر هموطنانشان است و تفاخر به کالای خارجی و مصرف آن،
بیکاری به دنبال دارد، در اولویت‌های خود تغییر ایجاد می‌کنند و درخواهند یافت که مصرف
متظاهرانه به معنای از بین رفتن منافع شخص و جامعه است و طبیعی است که کسی نمی‌خواهد
منافع جامعه را قربانی تفاخر به کالای ساخت بیگانه کند.

 

 

پي‌نوشت‌ها:

1ـ دیدار با برخی از مسئولان قوا ـ 15 فروردین
91.

2ـ همان.

 

 

سوتيترها:

اگر مردم با این واقعیت آشنا شوند که
انتخاب کالای ایرانی به معنای ایجاد اشتغال برای خود آنها و نزدیکانشان و سایر
هموطنانشان است و تفاخر به کالای خارجی و مصرف آن، بیکاری به دنبال دارد، در
اولویت‌های خود تغییر ایجاد می‌کنند

 

تولیدکنندگان ایرانی باید با تمرکز
بر مشتری‌مداری و توجه به مراکز تحقیقاتی، برای ارتقای کیفیت تولیداتشان در تحقق
اراده جامعه برای کمک به رشد تولید داخلی، نقش‌آفرینی کنند. نمی‌توان از مردم
انتظار داشت که به تولید داخلی توجه کنند و درمقابل، کالایی با کیفیت قابل قبول به
آنها عرضه نشود.

/

فرصتی عالی برای بهبود اقتصاد

به بهانه نامگذاری
سال جدید به نام
تولید ملی و
حمايت از سرمایه و نیروی کار ایرانی

حجت الاسلام دكتر اصغر هادوی

اشاره:

ساليانی
ست كه شعار و نامی که رهبر معظم انقلاب برای سال جديد انتخاب مي‌كنند، جنبه
اقتصادي دارد. از  سوی دیگر شاهدیم که بعد
از نااميدي زورمداران از تهديدهاي نظامي و استقامت جانانه جمهوري اسلامي، آنان روي
به فشارهاي اقتصادي آورده‌اند بطوریكه سال گذشته این فشارها به اوج خود رسيد.

بنابراين
شايسته است با تبعيت از رهبري و با عزم ملي، تهديد به وجود آمده به فرصتي عالي تبديل
شود. در این نوشتار که بخش اول آن در این شماره عرضه شده است، تلاش کرده‌ایم هم به
اهميت كار، توليد ملي و هم به رابطه فرهنگ و اقتصاد بپردازیم تا با اصلاح امور
اقتصادي، سایر مشكلات جامعه نيز حل شود
.

 

رابينسون
كروزوئه دريانوردي بود كه پس از غرق شدن كشتي‌اش، در يك جزيره به زندگي خود ادامه
داد. او به تنهايي زندگي مي‌كرد، به تنهايي به صيد ماهي مي‌پرداخت، سبزي پرورش مي‌داد
و براي خود لباس مي‌دوخت.

به
زندگي رابينسون بينديشيد؛ توليد و مصرف ماهي، سبزي و لباس يك اقتصاد كوچك را نشان
مي‌دهد.

از
بررسي اقتصاد كروزوئه درس‌هاي زيادي مي‌توان ياد گرفت. درس‌هايي كه در اقتصادهاي
پيچيده واقعي كاربرد دارند. از آنجا كه كروزوئه فقط كالاهايي را مصرف مي‌كند كه
خود توليد كرده است، سطح زندگي او با توليدش ارتباط دارد. با نيروي محدودي كه دارد
كالاهاي زياد مورد نيازش را توليد مي‌كند و اين معناي بهره‌وري است.

نقش
كليدي بهره‌وري در تعيين سطح زندگي تمامي ملت‌ها شبيه بهره‌وري كساني است كه كشتي
آنها به صخره خورده است. براي هر ملتي ممكن است اين اتفاق بيفتد. گاهي خشكسالي،
گاهي زلزله، گاهي حوادث طبيعي ديگر و گاهي بداخلاقي‌هاي سياسي زورمداران دنيا،
كشتي حركت ملت‌ها را زمينگير مي‌كند، ولي اين آخر ماجرا نيست و مي‌توان الگوي
كروزوئه را همچنان به كار برد.(1)

 

به
دنبال محل پارك گشتن

به
دنبال محل پارك گشتن در منطقه منهتن شهر نيويورك، هر راننده‌اي را ديوانه مي‌كند،
اما تا سال 2002 نيازي نبود سفرا و نمايندگي‌هاي خارجي در سازمان ملل در اين‌باره
نگران باشند. آنها به لطف مصونيت ديپلماتيك از اين حق برخوردار شده بودند كه
قوانين راهنمايي و رانندگي را ناديده بگيرند. پليس نيويورك فاقد قدرت اجرايي عليه
ديپلمات‌هايي بود كه در مناطق ممنوع شده پارك مي‌كردند و قبض جريمه خلاف‌هاي خود
را نمي‌پرداختند. نمايندگان خارجي از اين امتياز تا توانستند استفاده كردند. در
فاصله سال‌های 1997 تا 2007، ديپلمات‌ها 15 هزار قبض جريمه پرداخت نشده روي دست
پليس باقي گذاشتند و باعث شدند تا شهرداري نيويورك حدود 18 ميليون دلار درآمد را
از اين محل از دست بدهد.

اين
سوءاستفاده از مصونيت ديپلماتيك در براي مقاصد خصوصي، برابر با نفعي ناعادلانه
بوده؛ بنابراين رابطه نزديكي با فساد دارد. در واقع چنين مصونيتي با اين هدف
برقرار شده بود تا از فرستادگان كشورهاي خارجي در برابر بازخواست خودسرانه پليس
حمايت شود، نه اينكه مجوزي براي شكستن قوانين راهنمايي و رانندگي توسط رانندگان
كشور ميهمان باشد.

اما همه
ديپلمات‌ها از مصونيت برخورداري براي پارك كردن بدون هزينه سوءاستفاده نكردند. دو
اقتصاددان به نام ريموند فيسمن ( از دانشگاه كلمبيا) و ادوارد ميگونل (از دانشگاه
بركلي)، تفاوت‌هاي باارزشي را متوجه شدند كه به موطن فرد ديپلمات بستگي داشت. تبعه
برخي ملت‌ها مرتب از مزيت مصونيت ديپلماتيك استفاده كردند، در حالي كه ديگران با
قبول رنج و مرارت، مقررات ترافيكي را رعايت كردند، هر چند مجبور نبودند از هيچ
مجازاتي بترسند.

براي
نمونه، ديپلمات‌هاي كشور كويت، 246 سرانه خلاف پارك كردن بين 1997 و 2002 مرتكب
شدند، همكاران مصري آنها 139 قبض جريمه دريافت كردند و براي هر فرستاده از كشور
چاد در سازمان ملل به طور ميانگين 124 قبض صادر شد. در نقطه مقابل اين كشورها،
ديپلمات‌هاي آلماني سازمان ملل بودند كه به طور ميانگين در اين پنج سال، فقط يك
قبض جريمه سرانه گرفتند، براي فرستادگان از سوئيس، هلند و كشورهاي اسكانديناوي هيچ
قبض جريمه‌اي صادر نشد.

در
محيطي كه هراس از پيگرد قانوني و بازخواست وجود نداشته باشد، اين الگوهاي رفتاري،
گرايش مردم به سمت فساد را آشكار مي‌سازد. اقتصاددانان نوشتند: نتيجه‌گيري آنها
اين است كه گرايش ديپلمات‌ها به سمت فساد، همبستگي نزديكي با حد و اندازه فساد در
كشورهاي محل تولد آنها دارد: ده كشوري كه بيشترين خلاف را در پارك كردن مرتكب شدند
همگي در رده‌هاي بالاي مقياس شاخص فساد اقتصادي سازمان شفافيت بين‌المللي جاي
دارند، در حالي كه نمايندگان ملت‌هايي كه ميزان فساد مالي در آنها ناچيز بود بعيد
است از امتياز مصونيت ديپلماتيك سوءاستفاده كنند.

خلاصة
گزارش پژوهشگران اين است كه اگرچه ديپلمات‌ها هزاران مايل دورتر از كشورهاي موطن
خود زندگي مي‌كنند اما به همان شيوه همكاران خود در وطن رفتار مي‌كنند. دو نتيجه
از اين پژوهش استخراج شد: نخست، نگرش و برخورد جامعه نسبت به فساد، عميقاً در نهاد
مردم ريشه داشته و حك شده است؛ دوم دامنه واقعي فساد علاوه بر تهديد به پيگرد
قانوني، به ساير عوامل نيز بستگي دارد.

تكيه بر
عوامل فرهنگي به جاي انگيزه‌ها و محدوديت‌ها براي تبيين رفتار انساني، پديده
نسبتاً جديدي براي اقتصاددانان است.(2)

از اين
دو داستان دو نكته مهم استفاده مي‌شود:

توليد
ملي و بر خويش تكيه داشتن و ديگري نقش فرهنگ در افزايش توليد ملي.

 

توليد
ملي، هم بايد از نظر مبنا بررسي شود و هم راهكارهاي اجرايي آن مشخص گردد.

الف)
مبناي حمايت از توليد ملي و سرمايه داخلي در اسلام

در
اسلام آيات و روايات فراواني تشويق به كار و توليد كرده‌اند، زيرا دليل اين تشويق
امكانات و منابعي است كه خداوند براي انسان آفريده و رام ايشان ساخته است. اين
آيات آدمي را به كسب روزی با فعاليت‌هاي توليدي تشويق مي‌كند.

اين
آيات عبارتند از: جمعه آيه 10، قصص آيه 73، اسراء آيات 12و 66 و نحل آيه 14، كه
كليدواژه اصلي آنها «ابتغاء فضل» است كه مراد از آن فعاليت‌هاي توليدي است و با
توجه به اينكه هر كاري نياز به مقدمه دارد و توليد هم بدون ابزار توليد، انجام‌شدني
نيست، از واژه «تمكين» در قرآن مي‌توان به مقدمات توليد پي برد: «ولقد مكّناكم في
الارض و جعلنا لكم معايش قليلاً ما تشكرون».(3) واژه تمكين به معناي
دراختيار گذاردن وسايل كار و ايجاد توانايي در انسان است. «معايش» نيز جمع «معيشت»(4)
به معناي وسايل و نيازمندي‌هاي زندگي است. بنابراين، خداوند هم عوامل توليد را به
انسان داده و هم قدرت تصرف در آن را به او اعطا كرده است تا به تأمين خواسته‌هاي
خويش برسد.

در
روايات نيز جايگاه ويژه‌اي براي فعاليت‌هاي توليدي ديده شده است. دو دسته روايت
وجود دارد، يك دسته به تشويق توليد كالاهاي اساسي مثل دامداري و كشاورزي پرداخته
است. پيامبر«ص» فرمود: هر مسلماني كه درختي بنشاند يا چیزی كشت كند که انسان يا
چارپايي از آن استفاده كند برايش صدقه است.(5) امام علي«ع» هم فرمود:
هر كس آب و خاك داشته باشد و فقير بماند از خدا دور شده است.(6)همچنین
در روایتی از امام صادق«ع» آمده است: بهترين مال، مالي است كه از كشاورزي به دست
آيد و بعد از آن دامداري است.(7)

دسته
دوم رواياتي است كه بر كار به عنوان كسب روزي و بي‌نيازي از ديگران تأكيد دارد.

پيامبر
اكرم«ص» فرمود: خداوند دوست دارد كه بنده‌اش را در حال طلب حلال ببيند.(8)امام
صادق«ع» هم فرمود: خداوند دوست دارد رنج كشيدن بنده‌اش را در راه كسب حلال ببیند.(9)در
روايت ديگری از پيامبر«ص» آمده است: هر كس به كار و تلاش بپردازد تا از ديگران بي‌نياز
شود، در حكم شهيد است.(10)

ابوعمر
شيباني مي‌گويد: امام صادق«ع» را در حالي ديدم كه بيلي در دست و جامه‌اي خشن
دربرداشت و بر روي زمين خود كار مي‌كرد و عرق از پشتش مي‌ريخت. گفتم: بيل را به من
بدهيد تا كار شما را انجام دهم. فرمود: «دوست دارم كه مرد در راه به دست آوردن
معاش آزار و حرارت آفتاب را ببيند و رنج آن را تحمل کند».(11)

از
مجموع آيات و روايات مي‌توان استفاده كرد كه حكمت اين رنج كشيدن و كسب روزي كردن،
بي‌نيازي از ديگران باشد تا عزت نفس فردي و اجتماعي در جامعه حفظ شود.

 

راهكارهاي
افزايش توليد ملي

با توجه
به مباني ديني، ارزش كار، توليد و بي‌نيازي از ديگران، شايسته است موانع اجرايي،
افزايش توليد داخلي و حمايت از سرمايه ملي برداشته شود و بستر مناسبي براي
خودكفايي در توليد كالاهايي كه كشور در آنها مزيت نسبي دارد ايجاد گردد اما دلخوش
کردن به آموزه‌هاي اسلام درباره توليد و اجرايي نكردن آنها، دردي از جامعه درمان
نخواهد كرد.

انتخاب
این نام برای سال پیش رو از سوی رهبر معظم انقلاب، قطعاً برگرفته از مباني ديني
بوده است. دور از ذهن مي‌نمايد كه ايشان خواسته باشد ارباب فكر و مجريان بيش از
اندازه به مباني بپردازند، بلكه برون‌رفت كشور از حالت كنوني و افزايش ميزان
مقابله با تهديدهاي خارجي، مستلزم پيدا كردن راهكارهاي اجرايي است كه به بعضي از
آنها اشاره مي‌شود:

الف)
راهكارهاي ايجابي


برطرف کردن پديده ديوان‌سالاري پيچيدة فراروي سرمايه‌گذاري و توليد.


هدايت منابع بانكي براي فعاليت‌هاي مولد اقتصادي.


حمايت از نوسازي و تجهيز بنگاه‌هاي توليدي به دانش فني روز با هدف ارتقاي بهره‌وري
و رقابت‌پذيري.


توسعه بسترهاي تحقق اقتصاد دانايي محور.


هدايت برنامه‌ريزي‌شده درآمدهاي ارزي نفت به سمت سرمايه‌گذاري‌هاي مولد پايدار.


مديريت كلان در ايجاد زنجيره كوچك و متوسط پايگاه‌هاي بزرگ ملي.


بسترسازي براي تأمين امنيت اقتصادي با تكيه بر حفظ حقوق مالكيت معنوي و تسريع در
امر رسيدگي به جرائم اقتصادي.

 

راهكارهاي
سلبي

1ـ كاهش
ريسك و مطمئن نبودن فعاليت‌هاي مولد اقتصادي.


افزايش ريسك فعاليت‌هاي غيرمولد اقتصادي.


شناسايي گلوگاه‌هاي سوداگري در اقتصاد ايران و برنامه‌ريزي مدبرانه براي حذف و
خشكاندن آنها.


جلوگيري از واردات بي‌رويه كالاهاي خارجي.

5ـ كاهش
بي‌ثباتي و تغييرات مكرر قوانين و مقررات فراروي توليد و كار.


مبارزه جدي با قاچاق كالا و افزايش جرائم متخلفان.(12)

در
شماره بعد به رابطه فرهنگ و اقتصاد مي‌پردازيم.

 

پي‌نوشت‌ها:

1ـ برگرفته از كتاب مباني علم اقتصاد، ص
417.

2ـ برگرفته از مقاله ارتباط فرهنگ و
اقتصاد.

3ـ الاعراف، آيه 10.

4ـ تفسير نمونه، ج 6، ص 95.

5ـ صحیح بخاري، ج 2، ص 817، ح 2196.

6ـ قرب الاسناد، ج 115، ص 115، ح 404.

7ـ الكافي، ح 5، ص 260، ح 6.

8ـ كنزالعمال، ج 4، ص 4، ح 9200.

9ـ همان.

10ـ همان،ص407، 11760.

11ـ وسايل الشيعه، ج 12، 23.

12ـ برگرفته از دانشنامه دين اسلام.

 

سوتیترها:

*نقش
كليدي بهره‌وري در تعيين سطح زندگي تمامي ملت‌ها شبيه بهره‌وري كساني است كه مانند
رابینسون کروزوئه كشتي آنها به صخره خورده است. براي هر ملتي ممكن است اين اتفاق
بيفتد. گاهي خشكسالي، گاهي زلزله، گاهي حوادث طبيعي ديگر و گاهي بداخلاقي‌هاي
سياسي زورمداران دنيا، كشتي حركت ملت‌ها را زمينگير مي‌كند.

 

* پيامبر«ص»
فرمود: هر مسلماني كه درختي بنشاند يا چیزی كشت كند که انسان يا چارپايي از آن
استفاده كند برايش صدقه است. امام علي«ع» هم فرمود: هر كس آب و خاك داشته باشد و
فقير بماند از خدا دور شده است.

 

* پيامبر
اكرم«ص» فرمود: خداوند دوست دارد كه بنده‌اش را در حال طلب حلال ببيند. امام
صادق«ع» هم فرمود: خداوند دوست دارد رنج كشيدن بنده‌اش را در راه كسب حلال ببیند.
در روايت ديگری از پيامبر«ص» آمده است: هر كس به كار و تلاش بپردازد تا از ديگران
بي‌نياز شود، در حكم شهيد است.

 

* انتخاب
این نام برای سال پیش رو از سوی رهبر معظم انقلاب، قطعاً برگرفته از مباني ديني
بوده است. دور از ذهن مي‌نمايد كه ايشان خواسته باشد ارباب فكر و مجريان بيش از
اندازه به مباني بپردازند، بلكه برون‌رفت كشور از حالت كنوني و افزايش ميزان
مقابله با تهديدهاي خارجي، مستلزم پيدا كردن راهكارهاي اجرايي است.

/

چرا باید به تولید ملّی بها داد؟

دکتر
عبدالحمید انصاری

سی و
سه سال از پیروزی انقلاب اسلامی که به تعبیــر نخست‌وزیر وقت رژیم صهیونیستی، پس
لرزه‌های آن مناسبات آینده جهانی را دگرگون خواهد کرد، می‌گذرد. حوادث پس از
انقلاب و در رأس آنها جنگ 8 ساله عراق علیه ایران که به نیابت از دنیای استکبار
علیه انقلاب اسلامی صورت گرفت، نشان داد که استقرار نظام دینی مبتنی بر نگاه مدرن
و ناب امام راحل«ره» تا چه میزان برای جهان زورگو غیرقابل تحمل است. یادآوری کمک‌های
نرم‌افزاری و سخت‌افزاری نظام سلطه به رژیم متجاوز صدام، نظیر اطلاعات ماهواره‌ای
و دفاعی ارتش امریکا، اعطای آواکس‌های امریکایی، سوپراتانداردهای فرانسوی،
تورنادوهای انگلیسی، اسکادهای روسی و سلاح‌های مرگبار شیمیایی و میکروبی آلمانی و پشتیبانی
روحی و روانی و مالی رژیم‌های قبایلی منطقه، بیانگر عمق کینه و وحشت نظام سلطه از
نظام اسلامی است؛ امّا وحدت کلمۀ مسئولان و مردم توطئه‌های مذکور را زمینگیر کرد.

با این
حال به حکم منطق عقلی، هجمه دشمن هیچ گاه از یک جبهه نبوده است و نخواهد بود. جبهه
نظامی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، علمی، هنری و مذهبی محل چالش دشمن با ماست، امّا
متأسفانه باید اذعان کرد که وزن تقابل در جبهه‌های غیرنظامی برای  برخی تصمیم‌گیران و مردم، به میزان کافی روشن
نیست. تحلیل حوزه‌های گوناگون فوق در بضاعت این چند سطر نمی‌گنجد و ان‌شاءالله در
فرصتی مناسب بدان پرداخته خواهد شد.   

آنچه
هم‌اکنون باید بدان اشاره شود، اهمیت جبهه اقتصاد از جهات گوناگون است. به
نامگذاری چند سال اخیر از سوی حضرت رهبری توجه کنید. سال همت مضاعف، کار مضاعف، سال
اصلاح الگوی مصرف، سال جهاد اقتصادی، سال تولید ملّی. آیا به‌راستی این نامگذاری‌ها
تصادفی است؟

 همان طور که اشاره شد به نظر می‌رسد که خطیر بودن
حوزه اقتصاد و اصلاح ساختار و شاخص‌های کلان اقتصادی کشور برای برخی مسئولین
اجرایی و عموم مردم روشن نیست. مگر رسول‌الله(ص) نمی‌فرمایند «وای بر احوال قومی
که پوشاک‌شان را قومی دیگر ببافد.» آیا تمثیل وابستگی لباس مسلمان، مبیّن اشارت
رسول‌الله(ص) به مصیبت وابستگی‌های عمیق‌تر در سایر حوزه‌ها نیست؟ آیا سخن امام
راحل خطاب به حجاج بیت‌الله‌ الحرام را از یاد برده‌ایم که فرمود پرسه زدن در
بازار کالاهای ساخت بیگانگان، دل صاحب شریعت را به درد می‌آورد. و دردناک‌تر آنکه
سازندگان، علاوه بر بیگانه بودن، دشمن کینه‌توز اسلام هم باشند. نگاهی گذرا بر برندهای
(Brands) مشهور بین‌المللی
با مراجعه به سایت بورس‌های نیویورک، لندن، فرانسه، فرانکفورت، رم،… و ملاحظه
ترکیب سهامداران و مالکــان عمده این شرکت‌ها نشان می‌دهد که عواید و منافع غارتگرانه
این کمپانی‌ها متعلق به چه سیستمی است.

چند سال قبل هیئت مدیره شرکت مشهور مک‌دونالد (Mc.Donald) تصمیم گرفت کل گوشت مصرفی تمام فروشگاه‌های خود را در همه جا به گوشت حلال
تغییر دهد تا بازار تقریبی یک و نیم میلیاردی مسلمین را از دست ندهد. واقعاً خجالت‌آور
نیست که نظام سلطه غرب، هم‌اکنون و سی و سه سال پس از پیروزی انقلاب گمان می‌کند با
حربه تحریم و عدم خرید نفت می‌تواند ما را تحت فشار قرار دهد؟ آیا نرخ بیکاری بالا
به‌ویژه در طبقه تحصیلکرده، پیام خوبی برای جامعه اسلامی ماست؟ آیا افزایش سن
ازدواج و نرخ طلاق و کاهش نرخ ازدواج، شاخص‌های مطلوبی برای جامعه محسوب می‌شوند؟
آیا به همبستگی شاخص‌های فوق و بیکاری توجه کرده‌ایم؟ چه باید کرد؟

1ـ حوزه اقتصاد در دنیای امروز مرکز همه برنامه‌ریزی‌های کشور است، بدین معنا که
نگاه تک‌بعدی، عجولانه، بخشی و غیرسیستمی در آن، جز آسیب، حاصلی به بار نمی‌آورد.

2ـ برآیند همه برنامه‌ریزی‌ها، سازندگی‌ها، تخریب‌ها، غفلت‌ها
و حتی دعواهای سیاسی احزاب در شاخص‌های اقتصادی سالانه، خود را نشان می‌دهد.
امیرالمؤمنین«ع» در ماه‌های پایانی حکومت خود فرمودند: «هیچ‌کس در قلمرو خلافت
اسلامی نیست، اِلاّ اینکه گندم شیرین می‌خورد.» گندم شیرین در آن زمان شاخص رفاه
قابل قبول جامعه در مقابل فقر و فاقه بود. البته بر همگان آشکار است که شاخص رفاه
و زندگی آبرومندانه و شایسته جامعه اسلامی در اعصار مختلف، یکسان نیست. همین جا
اضافه کنم که زندگی آبرومندانه، با مصرف‌زدگی و شکم‌بارگی تفاوت ماهوی دارد و
نباید با هم خلط شوند.

3ـ ماحصل کلام آنکه، اگر می‌خواهیم در عرصه اجتماعی معضلاتی
نظیر بیکــاری، اعتیــاد، خشونت‌های خیابانی، قتل، تجاوز به حقوق دیگران، کثرت
پرونده‌های ورودی به دستگاه قضا و ارتشاء حل شوند، یکی از اصلی‌ترین روش‌ها تمرکز
روی تولید ملّی است.

توضیح بیشتر پیرامون ضرورت تولید ملی و الزامات آن در شماره‌های بعد ارائه
خواهد شد.

 

سوتیتر:

 

به حکم
منطق عقلی، هجمه دشمن هیچ گاه از یک جبهه نبوده است و نخواهد بود. جبهه نظامی،
فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، علمی، هنری و مذهبی محل چالش دشمن با ماست، امّا متأسفانه
باید اذعان کرد که وزن تقابل در جبهه‌های غیرنظامی برای  برخی تصمیم‌گیران و مردم، به میزان کافی روشن
نیست

/

يوسف استي، خويشتن ارزان مگير!

 

علي اكبر كسائيان

مسلم
استي بي‌نياز از غير شو

اهل
عالم را سرا پا خير شو

پيش
منعم شكوة گردون مكن

دست
خويش از آستين بيرون مكن

چون علي
درساز با نام شعير

گردن
مرحب شكن، خيبر بگير

رزق خود
را از كف دونان مگير

يوسف
استي، خويشتن ارزان مگير

«علامه اقبال لاهوري»

 

هنر
ادارة يك كشور غني و ثروتمندي چون ايران اسلامي در آن نيست كه گنج‌هاي بي‌رنج خود،
چون ذخائر نفت و گاز و معادن گوناگون و زمين‌هاي مستعدي را كه ميراث ملي ماست، با
روزمرگي و حالت انفعالي و برنامه‌ريزي‌هاي عجولانه و غيرعلمي و ريخت‌ و پاش‌هاي
تجملي و غيرضروري در راه‌هاي مصرفي و غيرتوليدي هدر دهيم و محتاج واردات بي‌رويه
از سراسر جهان، حتي كشورهاي معاند با اسلام شويم.

«گاندي»،
رهبر فقيد هند، روزي از يكي از دوستانش كه صاحب مقامي بود پرسيد: «به عقيدة تو چه
كارهايي لازم است انجام دهيم تا زودتر به استقلال واقعي برسيم؟» آن شخص جواب داد:
«ما بايد همه چيز داشته باشيم: گارد مخصوص،‌ كابارة ويژه، پاساژهاي مدرن، هتل‌هاي
مجلل، كاخ‌هاي اشرافي و بسيار باشكوه و خلاصه همة آن چيزهايي را كه ممالك مترقي
مثل انگليس دارند. باید اینها را  براي
خودمان ايجاد كنيم تا مستقل شويم!»

«گاندي»
تبسمي كرد و گفت: «با اين شيوه‌اي كه تو تجويز مي‌كني، در واقع دوست داري هندي
انگليسي درست كني! يادت باشد كه اگر بخواهیم هر كاري را كه انگليسي‌ها، از مثبت تا
منفي انجام دادند، كوركورانه و بي‌هدف دنبال کنیم تا مثل آنها به استقلال برسيم،
آرزويي محال و عين اسارت است!»

ما كشور
فقير و كم‌ثروتي نيستيم. نعمت‌هاي گوناگون از هر سو در اطراف‌ ما هست. از لحاظ
نيروي انساني، جوان‌ترين كشور جهان هستيم و فرزندان‌مان از بهرة هوشي و استعدادهاي
ارزشمندي برخوردارند؛ نيروي كار كافي و مغزهاي مستعد فراوان داريم. وا اسفا كه قدر
اين همه نعمت نمي‌دانيم و به جاي روي آوردن به توليدات داخلي و استفادة بهينه از
منابع ملي، به‌شدت اهل اسراف شده و همه نوع كالا را با پول نفت از تمام دنيا به
سوي كشور سرازير مي‌كنيم و به جاي ترويج فرهنگ قناعت و اعتدال در مصرف، به تبليغ و
تشويق مصرف كالاهاي تجملي بيگانگان روي آوردهایم و در و ديوار هر كوي و برزن و حتي
در جاده‌هاي بياباني و بيرون شهر، تابلوهاي تبليغاتي، همگام با صدا و سيما و شبكه‌هاي
متعدد ماهواره‌ای‌، مردم را به مصرف توليدات خارجي دعوت مي‌كنند!

اين درد
را به كه بايد گفت كه رئيس اتحاديه توليد و صادرات نساجي مي‌گويد: بيش از 99 درصد
پوشاكي عرضه شده در سراسر كشور، خارجي هستند و از مبادي غيررسمي وارد مي‌شوند. اين
حجم كالا در سال گذشته رقمي حدود 4 ميليارد دلار ارز را به خود اختصاص داده است،
در حالي كه براساس آمارهاي گمرگ پارسال فقط 20 ميليون دلار پوشاك از مبادي رسمي و
قانوني وارد شده است.

33 سال
از انقلاب اسلامي سپري شده، اما هنوز صنعت نساجي ما نتوانسته براي بانوان ايراني
به اندازة كافي «چادر» توليد كند. ژاپن و چين و كره و ديگر كشورها اين تجارت پرسود
را برعهده دارند و كار به جايي رسيده كه بخش اعظم سجاده، تسبيح، كيف، كفش، مقنعه و
روسري از خارج وارد مي‌شود، ولي كارخانجات نساجي ما نيمه تعطيل‌اند و برخي با
ظرفيت 30ـ20 درصدي فعاليت می‌کنند. 

امام
خامنه‌اي در طليعة سال نو، «توليد ملي» و استفاده از كار و سرماية ايراني را به
عنوان بخش مهمی از جهاد اقتصادي اعلام فرمودند و گفتند: «من امسال تقسيم مي‌كنم
مسائل مربوط به جهاد اقتصادي را، يك بخش مهم از مسائل اقتصادي برمي‌گردد به مسئله
توليد داخلي. اگر به توفيق الهي و با اراده و عزم راسخ ملت و با تلاش مسئولان،
بتوانيم مسئله توليد داخلي را آن چنان كه شايسته آن است، رونق ببخشيم و پيش ببريم،
بدون ترديد بخش عمده‌اي از تلاش‌هاي دشمن ناكام خواهد ماند…»

و در
فرازي ديگر فرمودند: «…بنابراين همة مسئولين كشور، همة دست‌اندركاران عرصة
اقتصادي و همة مردم عزيزمان را دعوت مي‌كنم به اين كه امسال را سال رونق توليد
داخلي قرار دهند. بنابراين شعار امسال: «توليد ملي، حمايت از كار و سرماية ايراني
است.»

در
شرايط حاضر و با توجه به تحريم مستكبران و اتحاد مكارانة دشمنان ايران و مخالفان
بيداري اسلامي در سراسر جهان، مؤثرترين تدبيري كه مي‌توان جهت مقابله با آنها اتخاذ
كرد، تلاش ملي و همگاني براي بالا بردن توليدات ملي و استفادة بهينه از نيروي كار
و سرمايه‌هاي ايراني، همراه با صرفه‌جويي و قناعت در مصرف و پرهيز از هرگونه اسراف
و عمل به نسخة مجرب رهبر معظم انقلاب اسلامي است.

ملت
ايران بهتر است با مصرف كالاهاي وطني و ساخت داخل و تحريم تمام كالاهاي بيگانه‌اي
كه مشابه آنها به دست توانمند كارگران ايراني ساخته مي‌شود، از صنعتگران، مهندسان
و كارگران و دهقانان زحمتكش و با غيرت داخلي حمايت جدي و همه‌جانبه به عمل آورد و
بداند كه جهاد اقتصادي ايران اسلامي، گام به گام و سال به سال و تا رسيدن به
استقلال همه‌جانبه و عزت و اقتدار ملي، همچنان ادامه دارد.

مي‌گويند
حاج شيخ محمدتقي بافقي در عمر 72 ساله‌اش به غير از ظروف و البسه داخلي، از هيچ
وسيله يا مواد غذايي كه از خارج خريده مي‌شد، استفاده نكرد. لباس او، عمامه، قبا،
عبا و پيراهنش همه از كرباس و قدك توليد يزد و اصفهان بود. هرگز از بشقاب و ظرف
چيني و بلور خارجي استفاده نكرد. در خانه‌اش از ظرف‌هاي سفالين و مسين ساخت داخل
استفاده مي‌کرد و مقيد بود  به هيچ عنوان
از اجناس اجنبي استفاده نكنند.

غلام
همت آنم كه زير چرخ كبود

ز هرچه
رنگ تعلق پذيرد، آزاد است

 

 

سوتیتر:

اين درد
را به كه بايد گفت كه رئيس اتحاديه توليد و صادرات نساجي مي‌گويد: بيش از 99 درصد
پوشاكي عرضه شده در سراسر كشور، خارجي هستند و از مبادي غيررسمي وارد مي‌شوند. اين
حجم كالا در سال گذشته رقمي حدود 4 ميليارد دلار ارز را به خود اختصاص داده است،
در حالي كه براساس آمارهاي گمرگ پارسال فقط 20 ميليون دلار پوشاك از مبادي رسمي و
قانوني وارد شده است

 

در شرايط
حاضر و با توجه به تحريم مستكبران و اتحاد مكارانة دشمنان ايران و مخالفان بيداري اسلامي
در سراسر جهان، مؤثرترين تدبيري كه مي‌توان جهت مقابله با آنها اتخاذ كرد، تلاش ملي
و همگاني براي بالا بردن توليدات ملي و استفادة بهينه از نيروي كار و سرمايه‌هاي ايراني،
همراه با صرفه‌جويي و قناعت در مصرف و پرهيز از هرگونه اسراف و عمل به نسخة مجرب رهبر
معظم انقلاب اسلامي است.

/

از سياست تا ديانت

محمد صالح

 

بيانيه
فردوسي

حكيم
ابوالقاسم فردوسي را خبر رسيد كه يكي اينجا و آنجاي نشسته و دعوي نموده كه: اگر
فردوسي نبود، اثري از اسلام نبود و فردوسي با شاهنامه، مكتب پيامبر را نجات داد و
اگر امروز در جهان نامي از اسلام و توحيد و عدالت هست، به بركت فردوسي و شاهنامه
اوست! حكيم سخت به خروش آمد و بي‌درنگ بيانيه‌اي به شرح زير صادر كرد:

به نام
خداوند جان و خرد

اينجانب
كه ابوالقاسم فردوسي باشم به‌كرات گفته‌ام كه بزرگ‌ترين افتخارم در دنيا و آخرت آن
است كه: خاك پي حيدرم! اگر آبرويي دارم، به بركت محبت به نبي مرسل و اهل بيت اوست،
فلذا جميع ترهات و شطحيات و عجايب و مهملاتي را كه اين ايام در باب حقير و شاهنامه‌ام
گفته مي‌شود، شديداً و قوياً تكذيب نموده و از اين كلمات به خداي جهان‌آفرين پناه
مي‌برم و به گونه‌اي بنيادين، چنين عباراتي را محكوم مي‌كنم! و در صورت تكرار، حق
شكايت از گوينده را براي خود محفوظ مي‌دانم ودر پايان
براي صحت دماغ و هدايت قائل اين كلمات به درگاه احديت التجاء خواهم نمود.

اقل عبدالله، حكيم ابوالقاسم فردوسي

 

 از عمروعاص تا اشعري

بعيد
است اين ضرب‌المثل را شنيده باشيد كه: اخي! عمروعاص را بي‌خيال شو و ابوموسي اشعري
را بگير! (البته اين مثل در بين عوام به اين صورت رايج است كه: «مارادونا را ول كن
غضنفر را بچسب!) به هر حال، اين مثل در جايي استفاده مي‌شود كه شما از يك تهديد يا
دشمن خارجي در هراسيد و ششدانگ حواستان به آنجاست كه ناگاه خبردار مي‌شويد يكي از
جاهلان و غافلان جبهه خودي، چنان ضربات مهلكی به پيكر جبهه خودي وارد آورده كه
دشمن خارجي از انجام آن عاجز و درمانده است! در اين مواقع يكي پيدا مي‌شود و به
شما مي‌گويد: «عمو! جناب! اخي! عمروعاص را ولش، ابوموسي اشعري را درياب!» يعني كه
سنگين‌تري اگر جلوي خرابكاري‌هاي دوستان داخلي را بگيري!

حالا
حكايت نظام جمهوري اسلامي و جنگ نرم هم در همين مايه‌هاست! آن قدر كه در جريان جنگ نرم از خودي‌هاي خلف صالح ابوموسي اشعري
ضربه خورده‌ايم، از امثال عمروعاص نخورده‌ايم! باورتان نمي‌شود؟ فهرستي به شرح زير
تقديمتان مي‌كنيم، بلكه باور كنيد:

الف) از مجموع نمايشنامه‌هايي
كه در سال 89 با مجوز و حمايت وزارت ارشاد به روي صحنه رفته، بيش از ده
نمايشنامه در تضاد كامل با اسلام، اخلاق، دين و عفت عمومي بوده، تا آنجا كه
نمايشنامه‌اي مانند «هوي گابلر» كه از سوي وزارت ارشاد تشويق هم شد و به عنوان
جايزه به سفر خارج اعزام گرديد، در برخي از كشورهاي اروپايي به علت محتواي مبتذل
جنسي آن اجازه اجرا پيدا نكرده است!

ب) محتواي
13 فيلم از آثار سينمايي ارائه‌شده به جشنواره سي‌ام فيلم فجر (بهمن1390) در رابطه با خيانت زوجين به يكديگر در مسائل
جنسي بوده و برخی از اين آثار حتي موفق به دريافت جايزه از دست وزير ارشاد شده‌اند!

ج)
فيلمي به نام «گشت ارشاد» با محتواي اهانت به مسجد و منبر و خاصه عزاي سالار
شهيدان و ترويج چشم‌چراني و لات‌بازي كه قهرمان آن هيئت عزاي حسيني را مساوي «قمه
و قيمه» خطاب مي‌كند و فيلم ديگري به نام «زندگي خصوصي» كه حتي منتقدان لائيك، آن
را اولين فيلم با موضوع رابطه جنسي (پورنوگرافيك) پس از انقلاب خوانده‌اند، از سوي
وزارت ارشاد جهت اكران نوروزي (كه زمان حضور خانواده‌ها در سينماست)، مجوز گرفته و
معاونت سينمايي، تمام قد به حمايت از نمايش اين دو اثر كثيف پرداخته و به اعتراضات
ائمه جمعه و جماعات و بسياري از مؤمنان وقعي ننهاده و بيان داشته كه: خوب كرديم به
اين آثار مجوز ساخت و نمايش داديم! باز هم مي‌دهيم تا چشمتان درآيد.

د) از
كشف حجاب در مراسم جشنواره فيلم و تئاتر فجر هم كه ديگر به عرف رايج و جاري در اين
قبيل محافل تبديل شده، سخني نمي‌گويم كه اين قبيل امور را تا نبينيد باور نمي‌كنيد!

حال با
اين توضيحات، به نظر شما زخم‌هاي عمروعاص (شبكه‌هاي ماهواره‌اي) به پيكر رنجور
اخلاق و معنويت مملكت كشنده‌تر و كاري‌تر است يا تيرهاي رهاشده از كمان ارشاد
(ببخشيد ابوموسي اشعري!)؟ بماند كه ابوموسي اشعري و امثال او هزينه تهاجم به جبهه
مؤمنان را از جيب بيت‌المال مسلمين برمي‌دارند و دقيقاً به همين دليل است كه
تيرهاي رها شده از كمان آنها تا عمق قلب نظام نفوذ مي‌كند و مي‌سوزاند و آه از
نهاد برمي‌خيزاند!

واقعاً
در چنين حالي، انسان عاقل گريبان عمروعاص را مي‌چسبد يا يقه ابوموسي اشعري را؟

پاسخ‌هاي
خود را حداكثر تا چند روز ديگر به دفتر معاونت سینمایی ارسال نمائید و منتظر باشيد
تا به قيد قرعه يكي از جوايز زير نصيبتان شود:

1ـ بليط
رايگان فيلم‌هاي «گشت ارشاد» و «زندگي خصوصي» (مجموعاً دو فقره)

2ـ‌ كارت
دعوت جهت حضور در جشنواره‌هاي فيلم و تئاتر فجر سال 91 (اين جايزه مخصوص عزيزاني
است كه از ماوقع اين محافل بي‌خبرند و معمولاً حمل به صحت مي‌فرمايند!)

3ـ‌ جايزه
ويژه كارت ملاقات با رياست محترم دفتر رئيس‌جمهور كه فقط به برنده خوش‌شانس تقديم
خواهد شد.

 

سوتیتر:

 

 

به نظر شما
زخم‌هاي عمروعاص (شبكه‌هاي ماهواره‌اي) به پيكر رنجور اخلاق و معنويت مملكت كشنده‌تر
و كاري‌تر است يا تيرهاي رهاشده از كمان ارشاد (ببخشيد ابوموسي اشعري!)؟ بماند كه ابوموسي
اشعري و امثال او هزينه تهاجم به جبهه مؤمنان را از جيب بيت‌المال مسلمين برمي‌دارند
و دقيقاً به همين دليل است كه تيرهاي رها شده از كمان آنها تا عمق قلب نظام نفوذ مي‌كند
و مي‌سوزاند و آه از نهاد برمي‌خيزاند!

/

بی پرده با تاریخ: فروردین و اردیبهشت 1357

اربعین‌های پی
در پی …

 

اشاره: اکنون بیش از 33 سال است که از
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران می گذرد. سرعت و تعداد حوادث واقعه در این انقلاب،
به اندازه ای است که گاه تنها در یک روز چندین رخداد را شاهد بوده ایم. در این
میان، نسل‌هایی که در سال‌های بعد از پیروزی به دنیا آمده اند از بسیاری از حوادث
اصلی نهضت بی خبرند چه رسد به حوادثی که در گوشه گوشه کتاب‌ها و روزنامه‌ها ثبت
شده و دیگر کسی سراغشان نرفته است و از آن وقایع برای تبیین و تحلیل حوادث امروز
ایران و جهان بهره نگرفته و به تعبیر خداوند در قرآن مجید، مایه عبرتی نشده است.

تصمیم گرفتیم از این شماره یعنی درست از
اولین شماره سال 91 ، بخشی را در مجله به مرور گذرای مهمترین حوادثی اختصاص دهیم
که درست 33 سال پیش اتفاق افتاده است. این حوادث هم شامل حوادث داخلی کشور بخصوص آنها
که مربوط به انقلاب و نهضت امام خمینی است و هم شامل اخبار مهمی است که در ماه
مشابه در آن سال در جهان رخ داده و به گونه ای به ما و سرنوشت مسلمانان مربوط می
شود.

برای ادامه این راه، خوشحال می شویم که
از نظرات و دیدگاه‌های شما خوانندگان گرامی نیز بهره مند شویم.

 

عیدی که
عزا شد/ اربعین شهدای تبریز

فروردین
ماه سال 1357 در حالی شروع شد که چهل روز از حماسه 29 بهمن مردم تبریز می‌گذشت. با
درج مقاله توهین‌آمیزی به قلم احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات مورخه 19 دی ماه
سال 56 مردم قم در اعتراض به هتک حرمت امام«ره» و مرجع تقلید خویش به پاخاستند. سرکوب
وحشیانه قیام مردم قم سبب‌ساز سلسله اربعین‌هایی شد که به عمر رژیم سلطنتی در بهمن
ماه 57 خاتمه داد.

با
شهادت تعداد زیادی از مردم قم که در اعتراض به مقاله روزنامه اطلاعات به خیابان‌ها
ریخته بودند، مردم تبريز نیز در روز 29 بهمن 56 به مناسبت اربعين شهداي قم مراسم باشکوهي
برگزار کردند که اين‌بار نيز با حمله مأموران مسلح رژيم، راهپیمایی مردم تبریز رنگ
خون به خود گرفت.

در بررسي
مسير حوادث منجر به پيروزي انقلاب اسلامي، قيام 29 بهمن تبريز اولين حلقۀ زنجيره‌اي
بود كه قيام 19 دي قم را به قیام‌های پی‌درپی بعدی متصل
کرد.

در برخي
منابع رسمي، از جمله روزنامه كيهان و روزنامه رستاخيز، تعداد شهدای قیام 29 بهمن
تبریز 6 تا 9 مورد ذكر شده بود. بعضي منابع نيز با توجه به ابعاد و وسعت قيام و كشتاري
كه نيروهاي امنيتي و مأموران ساواك به راه انداخته بودند، اعتقاد داشتند كه اين تعداد
بالغ بر 560 نفر است. همچنين اعلاميه‌اي كه از سوي «اتحاديه انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان
اروپا» در نهم اسفندماه 1357 منتشر شد، تعداد شهدا را 400 نفر ذكر كرده بود.(2)

در پی
این کشتار، امام خمینی«ره» ضمن اعلام عزاي عمومي، عيد سال 1357 شمسي را تحريم کردند.
در اولین روز سال 57، اعلامیه حوزه علمیه قم در مورد تحریم برگزاری مراسم عید نوروز
منتشر شد.

در بخشی
از این بیانیه با اشاره به وقایع سال 56 آمده است: «رژیم… پس از قتل سیدمصطفی
خمینی و دکتر علی شریعتی و اهانت به امام خمینی مردم را به گلوله بست و ما شاهد
خون‌هایی بودیم که از سینه برادرانمان در خیابان‌ها جاری بود… ما نه تنها عید
نداریم بلکه برای بزرگداشت چهلمین روز شهیدان تبریز آماده می‌شویم و روزی را عید
می‌گیریم که بر یزید زمان پیروز گردیم».(3)

 

شاه: از
آزادی‌های گسترده سوءاستفاده می‌کنند!

با
وجودی که روزانه ده‌ها نفر از مردم کشور در راهپیمایی‌ها کشته می‌شدند، شاه در
پیام نوروزی خود مدعی شد «با آزادی‌های فراوانی که اکنون در کشور ما وجود دارد
امکان سوءاستفاده از این آزادی‌ها از جانب عواملی با ماهیت شناخته شده امری قابل
پیش‌بینی است».(4)

چهارم
فروردین ماه همین سال نیز پیام حضرت امام خمینی«ره» به مناسبت چهلم شهدای تبریز
منتشر شد. در بخشی از پیام رهبر انقلاب آمده است: «با فرا رسیدن اربعین مقتولین مظلوم
تبریز، غم‌های ملت غیرتمند تجدید می‌شود… کشتارهاي بی‌رحمانه قم، ایران را به هیجان
آورد و تبریز عزیز را به قیام همگانی مردانه در قبال ظلم و بیدادگری کشاند و کشتار
دسته‌جمعی تبریز، مردم غیور ایران را چنان تکان داد که در آستانه انفجار است، انفجاری
که دست اجانب را به خواست خدای متعال برای همیشه قطع کند. مصیبت بزرگی را که بر برادران
تبریزی وارد شد، اربعین آن را در سوگ هستیم و ملت ایران نیز در آن روز با عزای عمومی
خود به ملت‌های جهان بفهمانند که ما با چه شرایطی زندگی می‌کنیم».(5)

همه
شواهد نشان از آن داشت که مردم آماده برگزاری مراسمی باشکوه در چهلم شهدای تبریز
هستند.

پنجم
فروردین علمای حوزه علمیه قم برای بزرگداشت شهدای تبریز اعلام عزای عمومی کردند. ششم
فروردین آیات محمد وحیدی، سیدصادق روحانی و سیدکاظم شریعتمداری اعلامیه‌هایی به
همین مناسبت منتشر کردند.

علمای
حوزه علمیه مشهد نیز روز هفتم فروردین با انتشار اعلامیه‌ای از مردم خواستند روز
دهم این ماه برای گرامیداشت شهدای تبریز به خیابان‌ها بیایند.(6)

سرانجام
دهم فروردین رسید و مردم در اربعین شهدای تبریز به خیابان‌ها ریختند. در این روز،
کشور عزادار چهلمین روز شهدای تبریز بود. قم، مشهد، جهرم، اصفهان، بهبهان، تبریز، کاشان،
ساوه، همدان، خوی، خرمشهر و یزد یکسره تعطیل بود و مردم برای شرکت در مجالس سوگواری
در مساجد اجتماع کرده بودند. در یزد، مردم که به دعوت آیت‌الله صدوقی در مسجد روضه
محمدیه اجتماع کرده بودند، بعد از سخنرانی ایشان دست به تظاهرات زدند و هنگام عبور
از میدان پهلوی با پلیس درگیر شدند. در قم و جهرم نیز مأموران که نتوانسته بودند با
گازهای اشک‌آور و ماشین‌های آب‌پاش مردم را متفرق کنند، دست به تیراندازی زدند. یزد،
سه شهید و بیش از بیست مجروح داد. در اهواز، یک جوان شهید شد و در جهرم دختری 14 ساله
به شهادت رسید.

بیشترین
آمار شهدا و مجروحان مربوط به تظاهرات مردم یزد بود، در این شهر نیروهای دولتی بی‌مهابا
به سوی مردم شلیک کردند.

جمعیت
حاضر در راهپیمایی یزد بیش از 15 هزار نفر تخمین‌زده می‌شد. در نخستین لحظات
درگیری که 5 ساعت طول کشید حدود 6 نفر به شهادت رسیدند.(7) از تعداد
دقیق شهدای یزد آمار دقیقی منتشر نشده است.

روزنامه
اطلاعات در شماره روز 12 فروردین گزارشی از رخدادهای چند روز گذشته ارائه کرد. به
نوشته این روزنامه در پی تظاهرات روزهای هفتم، هشتم، نهم و دهم فروردین و نیز صبح
روز جمعه [11 فروردین] در تهران و شهرستان‌ها 13 نفر کشته و زخمی شدند.

گستردگی
راهپیمایی‌ها و تظاهرات این چند روز در سطح کشور به حدی بود که روزنامه وابسته به
دولت نیز نتوانست آن را انکار کند و در صفحه 4 روز 12 فروردین گزارشی از تجمعات قم،
اصفهان، کاشان، خرم‌آباد، یزد، بهبهان، فارس، لارستان، جهرم، الیگودرز، زاهدان، ساوه،
زنجان، اصفهان، مشهد، خمین، همدان، تهران و قم ارائه کرد.(8)

 

اربعین‌هایی
که از پی هم می‌رسند…

با
فرارسیدن اربعین شهدای یزد و دیگر شهرهای کشور مردم در گوشه و کنار کشور باز به
خیابان‌ها ریخته و یاد و نام این شهدا را گرامی داشتند. این اربعین‌ها تا آنجا
ادامه یافت که پایه‌های لرزان رژیم طاغوت را بیش از پیش به لرزه درآورد و سرانجام
در 22 بهمن 57 به صورت کامل از ریشه درآورد.

19 اردیبهشت
57 و با فرا رسیدن چهلمین روز شهدای یزد، جهرم و اهواز، ناگهان تظاهرات گسترده‌ای
در 21 شهر کشور برپا شد. در قم، یزد، جهرم و کازرون، نظامیان دست به تیراندازی
زدند، تمام کلاس‌های دانشکده علوم سیاسی دانشگاه ملی تهران، دانشگاه آذرآبادگان (تبریز)،
دانشکده‌های علوم و پزشکی دانشگاه کرمانشاه و نیز بازار اردبیل، تبریز و زنجان
تعطیل شدند. این تظاهرات آنچنان گسترده بود که روزنامه اطلاعات از آن به عنوان
آشوب و بلوای خونین در قم، تبریز و شیراز یاد کرد.(9)

در این
روز در گوشه و کنار کشور تظاهرات مردم ادامه یافت، اما در قم شدت تظاهرات و درگیری
با نیروهای دولتی بیش از شهرهای دیگر بود.

حمله
نیروهای دولتی به منزل آیت‌الله شریعتمداری در قم و شهادت دو طلبه در این هجوم
باعث گستردگی راهپیمایی در این شهر شد.

در
تظاهرات قم به اذعان ساواک تا ساعت 4 بعدازظهر، حدود 130 نفر دستگیر شدند.(10)
علاوه بر دستگیری 130 نفر در جریان تظاهرات 9 نفر نیز به شهادت رسیدند.(11)

در
اربعین شهدای یزد شهرهای تهران، قم، شیراز، میانه، کازرون، بهبهان، زنجان، اهواز، کرمانشاه،
خرم‌آباد، اردبیل، نجف‌آباد و کاشان بپا خاستند.(12)

به
دنبال تظاهرات گسترده مردم در اکثر نقاط کشور دولت با چند هزار نفر خواندن تظاهرات‌کنندگان،
مردم را تهدید کرد که «از این پس دولت با تمام نیروی خود آشوبگران را تعقیب می‌کند».(13)

همچنین
آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی بر اثر شدت برخورد نیروهای رژیم با تظاهرکنندگان دچار
حمله قلبی و در بیمارستان بستری شد.(14)

 

مسابقه
تسلیحاتی از جیب ملت ادامه دارد

طی 5 ساله
57-1352 بودجه‌های مستقیم نظامی رژیم ایران با سرعت سرسام‌آوری افزایش یافت و از
140 میلیارد ریال در سال 1352 به 700 میلیارد ریال معادل 10 میلیارد دلار برای سال
57 رسید.(15)

در این
راستا 5 فروردین سال 57 وزیر دفاع انگلیس وارد ایران و برای دیدار با شاه عازم کیش
شد. در این روز مسکو، کارتر رئیس‌جمهور آمریکا را متهم کرد که با فروش فزاینده
سلاح به ایران مسابقه تسلیحاتی را در منطقه گسترش داده است.

8 فروردین
فردریک مولی وزیر دفاع انگلیس در حالی تهران را به مقصد کویت ترک کرد که توانسته
بود رضایت مقامات ایران بخصوص شاه را برای خرید سلاح از انگلیس جلب کند؛ موضوعی که
امام خمینی در پیام 4 فروردین خود به مناسبت اربعین شهدای تبریز به آن اشاره کردند
و فرمودند: شاه تا آخرین قطره نفت کشور می‌خواهد به خرید سلاح ادامه دهد.(16)

 

عملیات
لیطانی و اشغال بخش‌هایی از جنوب لبنان

در بعد
بین‌المللی نیز اسرائیل با حمله به لبنان که به عملیات لیطانی مشهور شد بخش‌هایی از
جنوب این کشور را تصرف کرد.

اولین حملات
رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان در 14 مارس سال 1978 میلادی [یک هفته مانده به نوروز
57] و در عملیاتی معروف به «لیطانی» صورت گرفت.

با حمله
اسرائیل به جنوب لبنان،  سازمان ملل متحد
در قطعنامه 425 خود از رژیم صهیونیستی خواست از مناطق اشغالی عقب‌نشینی و با ایجاد
نیروی میانجیگر سازمان ملل موافقت کند.

با اجراي
عمليات ليطاني بخش‌هايي از جنوب لبنان به اشغال رژیم اشغالگر قدس درآمد و بيروت حدود
3 ماه در محاصره كامل نيروهاي اسرائیل بود.  اين حملات با حمايت مستقيم نظامي آمریکا، انگليس
و فرانسه صورت گرفت.

امام
خمینی دومین روز فروردین سال 57 پیامی خطاب به مردم لبنان صادر کردند. در بخشی از
پیام امام خمینی آمده است: «اوضاع اسفناک لبنان و مصیبت‌های وارده بر برادران ایمانی
مظلوم ما در ناحیۀ جنوب آن، موجب کمال تأثر و تألم است. اکنون ده‌ها هزار لشکر جرار
جنایت‌پیشه اسرائیل ـ این جرثومۀ فساد ـ با اسلحه‏ها و توپ‌ها و تانک‌ها و هواپیماها
بر اراضی جنوب، مرکز برادران ایمانی ما مسلط و اهالی مظلوم را از منازل خود رانده و
خانه‏های آنها را خراب و مزارع را به آتش کشیده و دوَل اسلامی غالباً در مقابل این
جنایات بی‏تفاوت و احیاناً کمک‏کار به جنایات و یا به نشست و برخاست و مذاکرات بی‏نتیجه
سرگرم هستند…».

امام
خمینی در ادامه از مردم ایران خواستند: « لازم است مسلمین خیراندیش خصوصاً اهالی محترم ایران، که در
خیرات پیشقدم هستند، در این امر حیاتی در اسرع وقت به نجات آوارگان بی‏پناه بپاخیزند
و با هر وسیلۀ ممکن به کمک آنها بشتابند، و بااحساس مسئولیت در پیشگاه خداوند تعالی
از هیچ‏گونه مساعدت محترمانه دریغ نکنند و اگر بخواهند از سهم مبارک امام ـ علیه‏السلام
ـ مصرف آوارگان و جنگ‌زدگان کنند، مجازند تا ثلث صرف نمایند. امید است سران دوَل اسلامی
و خصوص دولت‌های عربی، با وحدت کلمه، در دفع اسرائیل ـ این مادۀ فساد ـ کوشش کنند و
اگر مسامحه کنند خوف آن است که خدای نخواسته این جریان در سایر کشورهای مشابه عمل شود.»(17)

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ 14 بهمن
57 روزنامه‌ها به نقل از یک منبع آگاه در لندن نوشتند: مقامات ایران به دولت انگلیس
اطلاع داده‌اند که در نظر دارند از ماه فوریه به بعد قرارداد 500 میلیون لیره‌ای خرید
اسلحه بویژه تانک‌های چیفیتن را لغو کنند.» ایران در زمان رژیم شاه چنانچه گفته شد،
قراردادهای کلان خرید اسلحه با انگلیس امضا کرده بود که این قرارداد از جانب بختیار
و به صورت یک‌طرفه فسخ شد. رک: الموتی، مصطفی؛ بازیگران سیاسی از مشروطیت تا سال
1357، لندن، 1375، ج3، ص266. سخنان دیوید اوتن وزیر وقت خارجه انگلیس در اوایل
انقلاب شنیدنی است که گفت: وجه کلیه قراردادهایی که فسخ شده از سوی دولت ایران پرداخت
شده است… رک: کیهان، 2 اسفند 1357، صفحه 4.

2ـ برای
اطلاعات بیشتر به کتاب‌های زیر رجوع کنید: 1ـ شیرخانی، علی، حماسه 29 بهمن 1356 تبریز؛
2ـ مراد حاصلی خامنه، اعظم، تبریز در خون؛ 3ـ نیکبخت، مهدی، خمینی آذربایجان.

3ـ مرکز
اسناد انقلاب اسلامی، اسناد انقلاب اسلامی، جلد 4، تهران، 1374، صفحه 457.

4ـ اطلاعات،
5 فروردین 1357، صفحه 13.

5ـ صحیفه
امام، ج‏3، صص 359-362.

6ـ روزشمار
انقلاب اسلامی، جلد سوم، واحد تدوین تاریخ انقلاب اسلامی، چاپ اول 1378، صفحه 32.


درباره حماسه‌آفرینان قم و تبریز و دیگر شهرهای ایران، بی‌تا، بی‌جا، صفحه 13.

8ـ اطلاعات،
12 فروردین 1357، صفحه 4.

9ـ اطلاعات،
20 اردیبهشت 1357، صفحه 1.

10ـ
روزشمار انقلاب اسلامی، جلد سوم، واحد تدوین تاریخ انقلاب اسلامی، چاپ اول 1378،
صفحه 300.

11ـ
اطلاعات، 20 اردیبهشت 1357، صفحه 4.

12ـ همان،
صفحه 1.

13ـ همان،
21 اردیبهشت 1357، صفحه 1.

14ـ
همان، صفحه 4.

15ـ
روزشمار انقلاب اسلامی، جلد سوم، واحد تدوین تاریخ انقلاب اسلامی، چاپ اول 1378،
صفحه 17 به نقل از بولتن خبرگزاری پارس، ش1، 1 فروردین 1357، صفحه 7.

16ـ
صحیفه امام، ج‏3، صص 359 تا362.

17ـ صحیفه
نور (مجموعه رهنمودهای حضرت امام خمینی«ره»)، جلد اول، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب
اسلامی، تهران، 1370، صفحه 490.

 

سوتیترها:

*خریدهای
میلیاردی سلاح از کشورهایی نظیر انگلیس در دو ماهه اول سال گسترش پیدا کرد تا حدی
که وزیر دفاع انگلیس به ایران آمد و مستقیماً به کیش رفت تا با شاه در این‌باره
مذاکره کند. حاصل مذاکرات شاه با وزیر دفاع انگلیس خرید میلیاردی سلاح از انگلیس
بود؛ خریدهایی که بعدها چند صباحی مانده به سقوط رژیم توسط بختیار لغو شد بی آنکه
سلاحی به ایران تحویل شود و یا پولی که به این کشور داده شده بود به ملت ایران
مسترد گردد!

 

*در
اربعین شهدای تبریز نیز در گوشه و کنار کشور تعداد زیادی به شهادت رسیدند و اربعین
این شهدا نیز 20 اردیبهشت همین سال با شکوه هر چه تمام برگزار شد و با شهادت ده‌ها
جوان مؤمن و انقلابی در این روز و روزهای بعدی، انقلاب اسلامی مردم ایران بهمن ماه
57 به ثمر نشست و نظام 2500 ساله شاهنشاهی سقوط کرد.

 

* حمله
اسرائیل به لبنان و اشغال بخش‌هایی از جنوب این کشور که یک هفته پیش از نوروز سال
57 رخ داد از دیگر وقایع مهمی بود که دامنه‌های آن به فروردین این سال کشیده شد و
امام خمینی«ره» با پیام دوم فروردین ماه خود از مردم خواستند به کمک برادران
لبنانی خود بشتابند.

/

از میان خبرها…

پیش نبرد سنگین نظامیان و اسلامگرایان در انتخابات آتی
ریاست جمهوری مصر

پس از آنکه اخوان المسلمین مصر “خیرت الشاطر” را
به عنوان نامزد اصلی برای انتخابات ریاست جمهوری این کشور معرفی کرد، رسانه­های
مصری از وی با عناوینی بسیار متفاوت یاد کردند، ازجمله؛ کاندیدایی برای مقابله با
شورای نظامی، فردی در راستای منافع آمریکا، کسی که اسرائیل و واشنگتن را نگران
کرده است، نجات دهنده مصر و اردوغان جهان عرب، هموار کننده راه عمر سلیمان برای ریاست
جمهوری، تغییر دهنده معادلات خاورمیانه، تاجر و میلیونری که تاجران را بر مصر مسلط
خواهد کرد.

 همچنین اخوان
المسلمین مصر 19 فروردین اعلام کرد کرد که “محمد المرسی” رئیس حزب
“آزادی و عدالت” که به عنوان شاخه سیاسی اخوان المسلمین فعالیت می­کند
را به عنوان کاندیدای ذخیره در انتخابات ریاست جمهوری مصر معرفی کرده است. ظاهرا
انتخاب فرد جایگزین برای الشاطر به این بازمی گردد که وی به دلیل شرکت در تظاهرات
ضد رژیم مبارک به 5 سال حبس محکوم شده بود و دوران محکومیت وی تا سال 2013 ادامه
دارد. اخوان المسملین که به تازگی تصمیم به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری مصر
گرفته نگران این بود که الشاطر نتواند در انتخابات شرکت کند و این حزب عملا
کاندیدایی برای شرکت در انتخابات نداشته باشد، نگرانی ای که رنگ واقعیت گرفت.

از سوی دیگر اعلام نامزدی “عمر سلیمان” در
انتخابات ریاست جمهوری مصر واکنش شدید مردم و احزاب این کشور را بدنبال داشت. حضور
مرد شماره 2 رژیم مبارک که مصری­ها او را عامل موساد و آمریکا می­دانند، در
انتخابات ریاست جمهوری مصر از نظر مردم این کشور توهین به انقلاب مردم و غیرقابل
تحمل عنوان شد. متعاقب آن پارلمان مصر قانونی را تصوب کرد که طبق آن شرکت مقامات
حکومت سابق در مناصب دولتی غیرقانونی تلقی شده و ممنوع می­شود. پیشدستی کمیته عالی
انتخابات در رد صلاحیت نمایندگان اسلامگرا و عمر سلیمان این ظن را تقویت کرد که
نامزدی و سپس رد صلاحیت وی طرحی ازپیش تعیین شده برای حذف اسلامگرایان بود تا در
پوشش رد صلاحیت عمر سلیمان اعتراض­ها را خاموش کند. 10 نفر از سوی این کمیته رد
صلاحیت شده­اند.

ادامه تلاش‌ها برای تجزیه بیشتر سودان

گام اول برای تجزیه سودان در سال 2011 میلادی ازسوی آمریکا
و رژیم صهیونیستی با موفقیت به اجرا گذاشته شد و با اجرای رفراندومی که عمرالبشیر
اجرای آن را برای استقلال سودان جنوبی در سال 2006 پذیرفته بود، کشور جدید سودان
جنوبی متولد شد. به‌رغم برگزاری رفراندوم و رای به استقلال آن از سودان و به رسمیت
شناخته شدنش ازسوی خارطوم، مرزهای دو کشور، به‌خصوص مناطق نفت خیز تعیین نشدند و
همین امر مبنای برخوردهای آتی گردید. باوجود تجزیه سودان، اسرائیل و آمریکا به تسلیح
بیشتر سودان جنوبی ادامه داده‌اند و قصد ایجاد جنگ بین دو کشور را دارند تا
بتوانند طرح قدیمی تجزیه دارفور را برای کوچک کردن هر چه بیشتر سودان اجرایی کنند.

روزنامه اسرائیل هیوم نوشت هواپیماهای این رژیم هر روز در
فرودگاه ریکونا در سودان جنوبی فرود می‌آیند. این هواپیماها، موشک‌ها و تجهیزات
نظامی در این فرودگاه تخلیه و مزدوران آفریقایی را در آنجا پیاده می‌کنند. این مزدوران،
خود را برای کمک به ارتش سودان جنوبی به منظور ساقط کردن عمر البشیر، رئیس‌جمهور سودان
آماده می‌سازند.

اقبال اندک مردم فرانسه به انتخابات ریاست جمهوری این کشور

نتایج موسسات مختلف نظرسنجی در فرانسه نشان می‌دهد که تنها
32 درصد از مردم این کشور تمایل دارند در انتخابات آتی ریاست جمهوری شرکت کنند. ژروم
فورکه مدیر دپارتمان نظرسنجی ایفوپ معتقد است تازه‌ترین نتایج در سطح استانی و نیز
منطقه‌ای، نارضایتی بی‌سابقه از رأی‌گیری‌ها را نشان می‌دهد. نیکلا سارکوزی و
فرانسوا اولاند، رقبای اصلی در انتخابات پیش رو هستند و 8 نامزد دیگر بختی برای
پیروزی ندارند. شکست سیاست‌های سارکوزی در حوزه‌های اقتصادی و سیاست خارجی،
محبوبیت او را به‌شدت کاهش داده است و پیش‌بینی‌ها از کشیده شدن انتخابات به دور
دوم حکایت دارند. انتخابات ریاست‌جمهوری فرانسه در 22 اوریل برابر با 3 اردیبهشت
سال جاری برگزار می‌شود.

عربستان و داستان دنباله‌دار مأمن سیاستمداران فراری

فرار طارق‌ الهاشمی، معاون سابق و فراری رئیس‌جمهور عراق به
عربستان، عملاً این کشور را به مأمن سیاستمداران فراری و تحت تعقیب در کشورهای
عربی تبدیل کرده است. زین العابدین بن علی، دیکتاتور مخلوع تونس، علی عبدالله صالح،
دیکتاتور یمن که به بهانه درمان به عربستان رفت و تلاش برای فراری دادن حسنی مبارک
از مصر و انتقال وی به ریاض باعث شده است که این کشور به وطن فراریان تبدیل شود.
دادگاه عراق، طارق الهاشمی را به دلیل اقدامات تروریستی با استفاده از مزدوران و
محافظانش محکوم و حکم دستگیری وی را صادر کرده است. وی پیش از عزیمت به عربستان،
مدتی را در منطقه کردستان عراق و سپس قطر به سر برد. هاشمی اعلام کرده است که سفر
وی تفریحی است و به‌زودی به عراق باز خواهد گشت.

بازی تل آویو با دهلی نو و خشم هندی‌ها

پس از اتهام‌زنی اسرائیل به ایران در باره بمب‌گذاری نزدیک
سفارت تل آویو در دهلی نو، سفر رئیس ستاد مشترک ارتش هند به اسرائیل لغو شد و 2 روز
پس از آن، قرارداد نظامی هند با رژیم صهیونیستی نیز به حالت تعلیق درآمد. ظاهرا
این اقدامات هند به‌نوعی تنبیه رژیم صهیونیستی بوده است. روزنامه هندی تایمز آو ایندیا
در خبری فاش کرد که 2 روز پیش از وقوع انفجار(11 فوریه)، تامیر پاردو، رئیس
موساد(سازمان جاسوسی اسرائیل) شهروندان اسرائیلی در هند، بیش از ترکیه یا قفقاز و یا
آمریکای جنوبی احساس امنیت می‌کنند. نیروهای امنیتی هند با بررسی شیوه انفجار و مقایسه
آن با انفجار تیلند دریافته‌اند که در آنها از یک روش استفاده شده است.

پایگاه تحلیلی و آمریکایی آنتی‌وار در گزارشی به قلم گریت
پورتر، پرده از راز خشم هند از رژیم صهیونیستی برداشت. در گزارش این پایگاه تصریح
شده است که تحقیقات مسئولان هندی بر روی خودروی بمب گذاری شده نزدیک سفارت اسرائیل
در دهلی نو نشان می‌دهد که بمب کارگذاری شده، شبیه بمبی است که مجاهدین خلق] منافقین[
به وسیله آن دانشمند هسته‌ای ایران را به نفع اسرائیل ترور کرده‌اند. هندی‌ها از
نفوذ اسرائیل در کشورشان بیمناک هستند. مرکز پژوهش‌های اسرائیلی عکا با انتشار خبری
نوشت که راجیا شانتارام نالک، نماینده پارلمان هند معتقد است؛ «اسرائیلی‌ها و
تعدادی از روس‌ها در مناطق گسترده‌ای از استان گوا، فعالیت‌های غیرقانونی می‌کنند.
سواحل گوا جذابیت زیادی نزد گردشگران خارجی، به‌ویژه اسرائیلی‌ها دارد، به‌طوری که
بسیاری از آنها در آن ساکن می‌شوند و فعالیت‌های قانون‌شکنانه می‌کنند. این رسانه
در پایان می‌نویسد که نمایندگان پارلمان هند، حضور صهیونیست‌ها را تهدیدی برای امنیت
ملی و تمامیت ارضی کشورشان می‌دانند.

کمپین جهانی “یک میلیون حجاب” در آمریکا

حمایت یک میلیون زن که بسیاری از آنها مسلمان نیز نیستند از
یک زن شهیده عراقی در آمریکا به وسیله گروه‌های اسلام‌ستیز، باعث وحشت کشورهای
غربی شده است. روزنامه انگلیسی دیلی‌میل اعلام کرد یک میلیون نفر از زنان سراسر
جهان که بسیاری از آنها مسلمان هم نیستند، به عنوان بخشی از کمپین جهانی در اعتراض
به قتل وحشیانه شیما العوادی، مهاجر عراقی ساکن کالیفرنیای آمریکا،َ به ارسال اینترنتی
تصاویر محجبه خود در شبکه اجتماعی فیس بوک اقدام کردند تا بر حمایت خود از وی
تاکید کرده باشند. از این کمپین با عنوان “یک میلیون حجاب” یاد شده است.
اقدامات اسلام‌ستیزانه در کشورهای غربی باعث جلب توجه مسیحیان به اسلام شده و آنها
می‌خواهند در مورد دینی که رسانه‌های غربی، آن را تروریست‌پرور معرفی می‌کنند،
تحقیق نمایند. این تحقیقات، زمینه آشنایی آنها با اسلام را فراهم کرده و عملا
بسیاری از آنها به اسلام گرویده‌اندو یا دیگر از اسلام تنفر ندارند.

سوریه، میزبان مخالفان آل سعود

دخالت‌های خاندان آل سعود در اوضاع داخلی سوریه با واکنش
مقام‌های دمشق روبرو شد، به‌طوری که تصمیم به حمایت از مخالفان دیکتاتوری حاکم بر
این کشور گرفته‌اند. سایت خبری سوری سیریابولتیک سوریه به نقل از منابع آگاه نوشت:
«اقدام دولت سوریه برای میزبانی از مخالفان سعودی در رسانه‌های دولتی خود، مانند
مصاحبه تلفنی با فواد ابراهیم، مخالف معروف سعودی نشانه امکان انتقال فعالیت‌های
آنها از رسانه‌ها به خاک سوریه است.» این اقدام دولت سوریه باعث ترس و خشم زیادی
در عربستان شده است. مسئولان عربستان به‌رغم این که خود هرگونه فعالیت
سیاسی را در عربستان  غیرقانونی اعلام کرده‌
و با زندانیان بدرفتاری می‌کنند، به ابزاری برای اعمال فشار بر دمشق به بهانه نبود
دموکراسی تبدیل شده‌اند.

/

تحریمهای اقتصادی آمریکااز عدم مشروعیت تا ناکارآمدی

عطا بهرامي

تحریم‌های نفتی جدید اعمال‌شده علیه ایران به وسیله اتحادیه اروپا و همچنین تحریم بانک مرکزی ایران را که با حمایت
و اعمال فشار ایالات متحده در حال پیگیری است، می‌توان مصداق بارزی از نقض حقوق
بین‌الملل وضع شده به وسیله کشورهای غربی دانست. موج جدید تحریم‌ها را می‌توان از
جنبه‌های حقوقی، اقتصادی و اثرگذاری اقتصادی و سیاسی تحلیل و ارزیابی کرد.

 

ارزیابی حقوقی

تحریم‌های آمریکا و اروپا از نظر حقوقی ایرادهای متعددی دارد. نخست آنکه
بانک‌های مرکزی کشورهای مختلف در هر جای جهان که وجود داشته باشند، مستقل از دولت‌ها
هستند. فارغ از این که این استقلال نهاد کنترل‌کننده نرخ بهره و حجم پول از دولت‌ها
درست و یا غلط باشد، واقعیتی است که آمریکایی‌ها بارها بر آن تاکید کرده‌اند و از
نظر کشورها و محافل کارشناسی، اصلی بی‌مناقشه است.

در سال 1387 که طهماسب مظاهری، رئیس سابق بانک مرکزی جمهوری اسلامی
ایران، در اظهاراتی از تدابیر نهاد متبوعش برای مقابله با تحریم‌ها سخن گفت، از
طرف دولتمردان آمریکایی متهم به نقض قانون شد، زیرا وی اعلام کرده بود از بانک
مرکزی ایران که نهادی غیردولتی است برای کمک به دولت ایران استفاده می‌کند.

ناگفته پیداست که اظهارات مظاهری تنها چند جمله بود و اسنادی دال بر
دخالت بانک مرکزی در امور مربوط به دولت به صورت کمک به آن در قانون کنگره برای
تحریم بانک مرکزی ایران ذکری به میان نیامده و مورد استناد قرار نگرفته است و آمریکایی‌ها
به‌رغم پذیرش این واقعیت که بانک مرکزی ایران نهادی غیردولتی است، اقدام به تحریم
آن کرده‌اند که با اصول اولیه حقوق بین‌الملل مبنی بر اینکه مجازات مجرم با تأکید
بر رعایت اصل تفکیک است، منافات دارد.

آمریکایی‌ها همواره اعلام کرده‌اند از تحریم‌هایی که بر مردم عادی تأثیر
بگذارد، امتناع می‌کنند و در منازعات خود با کشورهای دیگر در هر سطحی که پیگیری
شود، حتی به صورت برخورد مسلحانه، تنها دولت‌ها را هدف قرار می‌دهند، لکن اقدامات
اخیر آنها نقض صریح ادعاهای مطرح شده است، بنابراین مشروعیت تحریم بانک مرکزی
ایران مخدوش بوده و قانون کنگره که به امضای باراک اوباما نیز رسیده، نقض اصول
اولیه حقوقی است.

نکته دیگری که نامشروع بودن اقدامات آمریکا علیه ایران را اثبات می‌کند
و البته محدود به تحریم‌های اعمالی علیه بانک مرکزی نیست و طیف وسیعی از اقدامات آنها
را شامل می‌شود، به پیمان‌های دو جانبه بین طرفین بازمی‌گردد. دو پیمان در سال‌های
پیش از انقلاب بین ایران و آمریکا به امضا رسیده است که به‌رغم استناد ایالات
متحده به آنها در مناقشه با جمهوری اسلامی ایران در دادگاه لاهه، به‌طور گسترده‌ای
توسط آمریکا نقض شده است، در حالی که فارغ از اینکه بین دو کشور چه مسائلی پیش
آمده، طرف آمریکایی، آنها را همچنان معتبر می‌داند.

این دو پیمان عبارتند از؛

1ـ عهدنامه مودت و روابط اقتصادی و حقوق کنسولی بین ایران و
آمریکا(28/12/1335)

2ـ موافقت‌نامه همکاری بین دولت ایران و دولت ایالات متحده آمریکا
راجع به استفاده‌های غیرنظامی از انرژی هسته‌ای(12/11/1337)

در مناقشات ایران و آمریکا پس از پیروزی انقلاب اسلامی از ماجرای سفارت
آمریکا در تهران، جنگ نفتکش‌ها در خلیج‌فارس و ادعاهای آمریکا درباره دست داشتن
ایران در اقدامات تروریستی در منطقه، تا برنامه هسته‌ای صلح‌آمیز جمهوری اسلامی
و… همواره تاکید طرف آمریکایی این بوده است که ایران پیمان مودت بین دو دولت را
نقض کرده است. ایران نیز در مواردی به این پیمان استناد کرده است.

حال که آمریکایی‌ها پیمان مزبور را نقض شده ندانسته و آن را معتبر می‌دانند،
با چه استدلال حقوقی‌ای بخش‌های دولتی و غیردولتی ایران را تحریم کرده‌اند؟ نگاهی
به فهرست تحریم‌های آمریکا نشان می‌دهد که این اقدامات جامعه ایرانی را به‌طور عام
مورد هدف قرار داده است. در فهرست تحریم‌های آمریکا، تعدادی از چهره‌های حوزوی نیز
دیده می‌شوند که جای شگفتی بسیار دارد، زیرا اصولاً حوزه در تمام تاریخ ایران
مستقل از دولت‌هاست و این امر به‌ صراحت توسط امام(ره) مورد تأکید قرار گرفته است.
هم‌اکنون نیز حوزه، با دولت و حکومت به معنی سازمانی ارتباط ندارد. تحریم چهره‌های
علمی حوزه را نمی‌توان با هیچ منطقی تحلیل کرد، بنابراین طبق عهدنامه مودت منعقد
شده در سال 1335 که هنوز جاری است، تحریم‌های آمریکا علیه ایران فاقد پشتوانه
حقوقی و غیرقانونی است.

نکته مهم و قابل تحلیل دیگر، به استناد آمریکایی‌ها به تلاش ایران
برای دستیابی به سلاح هسته‌ای به عنوان دستاویز تحریم‌های جدید بازمی‌گردد. طبق
موافقت‌نامه‌ای که دولتین ایران و آمریکا در سال 1337 امضا کرده‌اند، ایالات متحده
موظف به ارائه کمک به ایران برای دستیابی به انرژی صلح‌آمیز هسته‌ای است. با توجه
به اینکه هنوز سندی دال بر تخطی ایران از برنامه صلح‌آمیز هسته‌ایش از سوی آژانس
بین‌المللی انرژی اتمی ارائه نشده است، آمریکا نمی‌تواند به‌طور خودسرانه رأی بر
نظامی بودن برنامه هسته‌ای ایران بدهد و تحریم‌های جدیدی را  وضع نماید. این دو معاهده، غیرقانونی بودن تحریم‌های
اعمالی آمریکا علیه ایران را اثبات می‌کند.

 

دور ناکارآمدی

تجربه تحریم‌های آمریکا در سه دهه اخیر نشان می‌دهد که با توجه به هدف طراحی شده برای تحریم‌های اعمالی، آنها هرگز در این
زمینه موفق نبوده‌اند. فرید زکریا، چهره رسانه‌ای سرشناس آمریکایی به کنایه می‌گوید:
«ایالات متحده بیش از نیمی از دنیا را تحریم کرده است!» تحریم‌های آمریکا علیه
ایران با توجه به مؤلفه‌های واقعی، به معنی دقیق کلمه بی‌اثر بوده‌اند. با توجه به
اینکه کشوری مانند کوبا در دوره جنگ سرد، به‌رغم پایین بودن سطح مبادلات بین‌المللی،
توانست نه تنها بقای خود را حفظ کند، بلکه به الگویی نمونه در بین کشورهای آمریکای
لاتین تبدیل شود، به‌خوبی بی‌اثر بودن تحریم‌های آمریکا را اثبات می‌کند.

در شرایطی که در عصر جهانی‌سازی اقتصاد، به دلیل اینکه کشورها برای
افزایش توانایی اقتصادی خود، شرایط مبادلات کالا و خدمات را تسهیل و قوانین را به
گونه‌ای طراحی می‌کنند که راحت‌تر بتوانند سرمایه‌ها را جذب کنند، تحریم اقتصادی
با خواسته عام کشورها در تناقض است و از آن استقبال نمی‌کنند. بنابراین اعمال
تحریم اقتصادی مانند شنا کردن خلاف جریان آب است و به‌رغم صرف انرژی زیاد، ثمره
چندانی ندارد و بستر کلی اقتصاد جهانی فرصت اعمال تحریم را از کشورها، حتی قدرت‌های
بزرگ سلب کرده است.

نکته مهم دیگری که باید بدان توجه شود، صف‌بندی‌های جهانی است که به‌رغم
تلاش آمریکایی‌ها در دوران پس از جنگ سرد ادامه پیدا کرده است. ایالات متحده در
صدور لیبرال ـ دموکراسی به تمام جهان و شکل دادن دنیایی نو که آمریکا را به عنوان
مرکز و مبدأ خود بپذیرد، ناکام مانده است و دیگر نمی‌توان کسی را یافت که از پایان
تاریخ و داستان‌هایی از این دست سخن بگوید. تضادها شدت گرفته و به عرصه‌های نوینی
کشیده شده‌اند. اعتراض‌ به ساختار نظام‌های سیاسی غرب در تاریخ معاصر بی‌سابقه
است. هرگز در گذشته شاهد اعتراضات ساختاری با گستردگی کنونی نبوده‌ایم و این بدان
معنی است که قدرت‌های غربی نمی‌توانند مانند گذشته با خیال راحت از اوضاع داخلی
خود به مداخله‌جویی در خارج مشغول شوند.

ظهور قدرت‌های نو باعث شکل‌گیری رابطه آنها با آمریکا بر دو محور
همراهی و تضاد شده است. رابطه این کشورها با ایالات متحده ساده نیست و انتظار
همراهی مطلق داشتن از آنها ساده‌انگاری است. این قدرت‌ها اگر با ایالات منافع همسويی
داشته باشند، از او تبعیت می‌کنند و هنگامی که منافعشان با امریکا همسويی نداشته
باشد، به راه خود می‌روند. مجبور کردن ده‌ها کشور بااهمیت و تعیین‌کننده جهان به
همراهی با ایالات متحده در هیچ زمینه‌ای امکان‌پذیر نیست و حتی قدرتی مانند آمریکا
نیز توان مطیع کردن کامل سایر قدرت‌ها را ندارد. در چنین شرایطی اطاعت از تحریم‌های
مورد نظر آمریکا علیه ایران، به هدفی دست‌نیافتنی تبدیل می‌شود و تنها نتیجه آن،
هوشیار کردن مسئولان ایرانی برای توجه به ظرفیت‌های اقتصادی در داخل کشور است،
چیزی که معمولاً در شرایط عادی کمتر به آن توجه می‌شود.

بنابراین پیچیدگی‌های اقتصاد جهانی در عصر جهانی‌سازی اقتصاد،
اثرگذاری تحریم را محدودتر از گذشته کرده است. ساختار خاص اقتصاد ایران نیز که وزن
قابل اعتنایی دارد، نیز مزید بر علت شده است. غلبه منافع شخصی بر منافع گروهی در
بخش‌هایی از اقتصاد ایران باعث شده است که فروش نفت و تبدیل آن به کالاهای
غیرضروری خارجی، میلیاردها دلار از درآمدهای نفتی را به کام خود بکشد که اعمال
تحریم از سوی ایالات متحده و برخی از شرکای اروپایی‌اش باعث می‌شود در این روند
منفی تجدیدنظرهایی صورت بگیرد. موقعیت سرزمینی ایران نیز از عواملی است که
اثرگذاری تحریم‌ها را بیشتر ناکام می‌گذارد. شرایط منطقه‌ای ایران به آن اجازه می‌دهد
با طیف وسیعی از کشورها وارد مبادلات اقتصادی شود. سیستمی که بتواند این همه عوامل
اثرگذار را رصد و بر آنها اعمال قدرت کند، وجود ندارد و می‌توان گفت؛ اگر ایالات
متحده بخواهد این گستره وسیع از عوامل اثرگذار را شناسایی و سپس خنثی کند، باید
چندین برابر یک جنگ تمام‌عیار هزینه کند.

همه این عوامل در دورانی روی می‌دهد که بحران اقتصادی جهانی، چندین
کشور اروپایی را در آستانه ورشکستگی قرار داده است. در چنین شرایطی بدیهی‌ترین حالت
این است که در نظام جهانی دولت‌محور، هر کشوری به فکر منافع خود باشد و تنها منافع
ملی‌اش را مدنظر قرار دهد. کاهش تقاضا در اروپا بر روی صادرات کشور چین که در تمام
سه دهه گذشته از رو به رشدترین کشورها در زمینه صادرات بوده است، تأثیر گذاشته و
همین عامل این کشور را مجبور می‌کند در اندیشه حفظ بازارهای خود و یافتن بازارهای
جدید باشد. جالب اینکه، بیشترین صادرات نفتی ایران به کشورهای بحرانی‌تر اتحادیه
اروپا است که با خطر ورشکستگی دست و پنجه نرم می‌کنند، بنابراین، عدم‌همراهی با
تحریم‌های موردنظر آمریکا، بدیهی‌ترین حالت ممکن است.

 

سوتیتر:

غلبه
منافع شخصی بر منافع گروهی در بخش‌هایی از اقتصاد ایران باعث شده است که فروش نفت
و تبدیل آن به کالاهای غیرضروری خارجی، میلیاردها دلار از درآمدهای نفتی را به کام
خود بکشد  لیکن اعمال تحریم ازسوی ایالات
متحده و برخی از شرکای اروپایی‌اش باعث می‌شود در این روند منفی تجدیدنظرهایی صورت
بگیرد.

/

حزب «عدالت و توسعه» تر کیه در آزمون بیداری اسلامی

لطف الله بوتراب

بررسی عملکرد حزب اسلام‌گرای
«عدالت و توسعه» در ترکیه از حدود 10 سال پیش (نوامبر 2002) که قدرت را در این
کشور به دست گرفت، نشان می‌دهد که تصوری که از اسلام‌گرایی در ترکیه وجود دارد، با
رویه‌ای که از سوی این حزب درپیش گرفته شده است، منطبق نیست. اگرچه این انتقادات،
جدید نیستند و از اوان روی کار آمدن این حزب، انتقاداتی متوجه آن بوده است، به
طوری که مخالفان اعتقاد دارند که «حزب عدالت به اندازه کافی دموکرات نیست، به
اندازه کافی ملی‌گرا نیست، به اندازه کافی اسلام‌گرا نیست، به اندازه کافی سکولار
نیست، به اندازه کافی از طبقات کم‌درآمد پشتیبانی نمی‌کند، به اندازه کافی لیبرال
نیست، به اندازه کافی برای ورود به اتحادیه اروپا کوشش نمی‌کند، به اندازه کافی به
جهان اسلام متمایل نیست، به اندازه کافی دولت‌گرا نیست.»(1) اما عملکرد
این کشور در سیاست خارجی و اتخاذ سیاست‌های متناقض، باعث افزایش انتقادها شده است.
به عبارت بهتر، این حزب در میانه چهارراه‌های سیاسی، ایدئولوژیک، فرهنگی و اقتصادی
قرار گرفته و راه را در همراهی و موافقت و مخالفت نصفه و نیمه با همگان یافته است.
اگرچه با توجه به این رویکرد، عملکرد خصمانه آن در قبال سوریه، به‌خصوص پس از
ناکام ماندن تسلیح گروه‌های تروریستی برای کنار زدن بشار اسد، عجیب به نظر می‌رسد
و با سیاست همراهی با هر طرفی که قدرت دارد در تناقض است.

کودتای 28 فوریه 1997 ارتش ترکیه منجر به کنار گذاشته شدن
نجم‌الدین اربکان از قدرت شد. ژنرال‌های ترکیه از کودتای 28 فوریه که تأثیرات
دامنه‌داری را برجای خواهد گذاشت، به عنوان یک نقطه عطف در تاریخ این کشور یاد می‌کنند.
اربکان را بدون شک می‌توان پدر گفتمان اسلام‌گرایی کنونی در ترکیه دانست که با حزب
رفاه توانست در سال 1996 به نخست‌وزیری برسد و اقداماتی عملی در جهت دور کردن
ترکیه از دور باطل حرکت به سمت غرب بردارد، اما کارنامه حزب عدالت و توسعه در
دوران طولانی زمانداری‌اش، ادامه مشی اربکان را به‌
روشنی نشان نمی‌دهد. راهبرد اربکان این بود: «ما جزو احزابی که نماینده نظامند،
نیستیم»، درحالی که اردوغان می‌گوید: «ما نیز یکی از احزاب عادی، چون حزب دموکراتیک
مندرس یا حزب عدالت دمیرل، هستیم.»(2) یعنی اربکان در صدد تغییر ساختار
لائیک ترکیه بود، درحالی که اردوغان چنین قصدی ندارد.

 

تناقض شعار و عمل

اردوغان پس از اجلاس داووس و حمله لفظی شدید به شیمون پرز،
رئیس رژیم صهیونیستی به خاطر کشتار کودکان غزه، اعتبار قابل‌توجهی در جهان اسلام
کسب کرد. دولت ترکیه به راه‌اندازی کاروان آزادی که منجر به حمله کوماندوهای
صهیونیست به کشتی و ماوی مرمره و قتل چندین نفر از جمله 9 تبعه ترکیه‌ای شد، به
رویکرد مقابله‌جویانه خود با اسرائیل ادامه داد. محبوبیت اردوغان در جهان اسلام،
نتیجه موضع‌گیری‌های وی در این‌باره بود، اما از یک سال پیش و از هنگام آغاز موج
بیداری اسلامی و شدت گرفتن تحولات خاورمیانه، اوضاع تغییر کرد و ترکیه به صف
کشورهای غربی در مقابله با اسلام‌گرایی نوظهور پیوست، به‌طوری که اردوغان در سفر
به مصر از آنها خواست به دنبال استقرار یک نظام لائیک باشند.

سیاست خارجی ترکیه را می‌توان به دو حوزه عمده اقدامات
نمایشی و اقدامات عملی تقسیم‌بندی کرد. اقدامات نمایشی این کشور در حمله به اسرائیل
و جانبداری از فلسطین و اقدامات واقعی آن در همراهی با ناتو در ویران کردن لیبی و
حمایت از تروریست‌های مسلح مورد حمایت آمریکا، رژیم صهیونیستی و وهابیون حاکم بر
عربستان در سوریه خلاصه می‌شود. شعار حمایت از مردم و دموکراسی در سوریه، پس از اصلاح
قانون اساسی و برگزاری همه‌پرسی و رأی بالای مردم این کشور به اصلاحات انجام شده و
در مقابل اصرار ترکیه بر فشار بر سوریه رنگ باخته است. در حالی که اردوغان تأکید
داشت اگر بشار اسد از حمایت مردمی مطمئن است، چرا انتخابات برگزار نمی‌کند و در
شرایطی که انتخابات قانون اساسی برگزار شده و اسد پذیرفته است تا طبق قانون اساسی
جدید، در انتخابات ریاست‌جمهوری که حداکثر دو دوره می‌تواند رئیس‌جمهور شود، شرکت
کند. اقدامات خصمانه ترکیه نشان می‌دهد که این کشور در حال ایفای نقش در پازل
آمریکایی ـ صهیونیستی فشار بر محور مقاومت است.

در لیبی نیز این کشور برای سرنگونی قذافی با آمریکایی‌ها همکاری کامل داشت و عملاً به اجرای پروژه
صهیونیستی تجزیه لیبی پیوست که با اعلام خودمختاری شرق لیبی در اسفندماه سال 90
اجرای آن آغاز شد. طرح‌های «ینون» و «خاورمیانه بزرگ» برنامه عملیاتی این پروژه
هستند. چرا ترکیه در این طرح‌ها مشارکت می‌کند و به ابزار تحقق طرح‌های صهیونیستی
تبدیل شده است؟

«مهدی داریوس نازومیرا»
محقق کانادایی معتقد است كه «ذی آتلانتیك» كه یك مجله ویژه نیروهای آمریكایی که
برخی از كلیات طرح و نقشه‌های طرح (ینون) را تبیین می‌كند، در سال 2008 محتوای آن را
نآنمنتشر كرده است. این طرح
خواستار منحل شدن همه كشورهای آفریقایی است كه ابتدا از مصر شروع می‌شود و به سودان
و لیبی می‌رسد و در دوره‌های بعد همه كشورهای آفریقایی را دربر می‌گیرد. اسرائیلی‌ها
سال‌هاست كه به‌آرامی در قاره آفریقا نفوذ كرده‌اند. اسرائیلی‌ها، از رژیم نژادپرستانه
سودان و از برخی از گروها در این كشور حمایت كرده‌اند. اسرائیل و لابی صهیونیست در
ایالات متحده، در دخالت نظامی ناتو در لیبی نقشی اساسی را ایفا كرده‌اند. اتحاد
فدرال حقوق بشر اولین سازمانی است كه پیش‌بینی كرده بود 6 هزار تن توسط قذافی كشته
می‌شوند. این اتحادیه به دلیل رابطه تنگاتنگ با لابی اسرائیلی بسیار مشهور است.

می‌توان فرض را بر این قرار داد که ترکیه به دنبال تحصیل
منافع ملی خود است و اولویت منافع ملی، گفتمان اسلام‌گرایی حزب عدالت و توسعه را
به دلیل نفوذ و قدرت ارتش تحت‌تأثیر قرار داده است؛ با این حال توجه به منافع ملی
ترکیه نیز نشان می‌دهد که این نظریه نمی‌تواند صحیح باشد. «تانسو چیلر» نخست‌وزیر
اسبق ترکیه در سفری به تل آویو، از «سرزمین موعود» سخن گفت که اعتراض‌های زیادی را
در داخل ترکیه به دنبال داشت، زیرا این سرزمین، مورد ادعای یهود به معنی سرزمینی از
نیل تا فرات است و قسمتی از خاک ترکیه را نیز شامل می‌شود؛ بنابراین ترکیه مورد طمع
رژیم صهیونیستی است. به این مهم باید جزئیات «طرح خاورمیانه بزرگ» را نیز افزود.

با برپایی رژیم اسرائیل در سرزمین فلسطین در سال 1948 میلادی،
برنارد لویس، شرق‌شناس یهودی، در مجله وزارت دفاع آمریكا (پنتاگون)، پیشنهاد تجزیه
جهان اسلام از پاكستان تا مراکش و به وجود آوردن 30 رژیم سیاسی جدید علاوه بر
كشورهای موجود جهان اسلام را مطرح كرد تا به جای 56 کشور، 88 کشور وجود داشته باشند.
هدف راهبردی این تقسیم و تجزیه پیشنهادی، امكان ایجاد تنش و جنگ و تضعیف هرچه بیشتر
دنیای اسلام را فرهم می‌سازد و موجب می‌گردد كه روابط این کشورها با یکدیگر دچار تنش
شود و در نتیجه در برابر اسرائیل انعطاف بیشتری داشته باشند. در یکی از بندهای این
طرح که ترکیه را مستقیماً تحت‌تأثیر قرار می‌دهد، آمده است؛ پیوستن منطقه كردنشین
ایران، عراق و تركیه و برپایی كشور كردستان.

درحالی که رژیم صهیونیستی با ابزار کردها درصدد تجزیه قسمت
مهمی از منطقه خاورمیانه است که ترکیه را نیز به دلیل اقلیت قابل توجه کرد شامل می
شود، آنکارا فشار بر دشمنان اسرائیل، از جمله سوریه را که یکی از اجزا مهم محور
مقاومت است، تشدید می‌کند. این سیاست مبهم که آشکارا منافع ملی ترکیه را به خطر
انداخته است، عملاً موقعیت آتی این کشور را از بین می‌برد، بنابراین نمی‌توان
سیاست خارجی حزب عدالت و توسعه را مبتنی بر منافع ملی ترکیه دانست.

 

اسلام بی‌اثر

به قدرت رسیدن حزب عدالت و توسعه در ترکیه و رشد اقتصادی
نسبتاً بالای این کشور باعث تبلیغات گسترده‌ای درباره برتری این نسخه از اسلام‌گرایی
در برابر گفتمان جهانی جمهوری اسلامی ایران شد و طرفداران این نظریه معتقد بودند
اسلام مدل ترکیه، بهتر جوابگوی نیازهای جوامع اسلام است و باید از طرف سایر
کشورهای اسلامی که درصدد رهایی از استبداد هستند، پیگیری شود.

همان‌طور که مقامات صهیونیستی بارها به صراحت تأکید کرده‌اند،
رشد اقتصادی ترکیه به دلیل استفاده از سرمایه‌های یهودیانی است که این کشور را
برای سرمایه‌گذاری انتخاب کرده‌اند. مقامات 
اسرائیلی پس از تبلیغات ضداسرائیلی اردوغان تأکید کردند که می‌توانند به ‌راحتی
اوضاع اقتصادی ترکیه را با استفاده از ابزارهایی که در اختیار دارند، تغییر دهند؛ بنابراین
اراده‌ای خارج از برنامه‌ریزی‌های اردوغان و یارانش برای رشد اقتصادی بالای ترکیه
در این کشور مؤثر بوده است. با این حال باید سؤال کرد که آیا این رشد اقتصادی برای
مردم ترکیه ثمراتی هم داشته است؟

به‌رغم اینکه حزب عدالت و توسعه توانست در انتخابات
پارلمانی سال 2011 به پیروزی برسد، کاهش آرای آن محسوس بود. رأی‌دهندگان، گسترش شکاف
طبقاتی را از دلایل کاهش اقبال به این حزب عنوان کرده بودند. بسیاری از سرمایه‌داران
ترکیه‌ای از نزدیکان سران سیاسی کنونی و قبلی این کشورند و همین نکته نشان می‌دهد
که سیاست‌های اقتصادی نولیبرال اردوغان مانند خاستگاه اصلی آن یعنی آمریکا و
انگلیس، برای مردم عادی ثمری نداشته و تنها  بخشی از آمار و ارقام پیشرفت کشور، یعنی رشد
اقتصادی را افزایش داده است. با اتکا به چنین شاخص‌هایی، مردم آمریکا مرفه‌ترین
مردم دنیا هستند، اما در هشت ماه گذشته صدها هزار نفر در اعتراض به نابرابری‌های
اجتماعی در این کشور به خیابان‌ها ریختند.

به نظر می‌رسد پیچیدگی‌های خاورمیانه و سرعت بالای تحولات
آن باعث شده است تا حزب مدعی اسلام‌گرایی عدالت و توسعه نتواند به سیاست انحراف
اذهان ادامه دهد و ناگزیر نیات واقعی خود را هویدا کرده است. در شرایطی که اسلام‌خواهی
ترکیه کاملاً پررنگ است، ادامه سیاست‌بازی‌های کنونی توسط حزب حاکم، باعث جایگزین
شدن آن با احزابی خواهد شد که در اسلام‌گرایانه عمل کنند.

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ فصلنامه گفتگو، ادیب آصف
بکاراغلو، اسفند 1390 صفحه 19.

2ـ سکولاریسم و دمکراسی اسلامی در ترکیه، م. هاکان یاووز،
ترجمه احمد عزیزی، نشر نی، صفحه 23.

 

سوتیتر

پیچیدگی‌های خاورمیانه و سرعت بالای تحولات آن باعث شده است
تا حزب مدعی اسلام‌گرایی عدالت و توسعه نتواند به سیاست انحراف اذهان ادامه دهد و
ناگزیر نیات واقعی خود را هویدا کرده است. در شرایطی که اسلام‌خواهی در ترکیه
کاملا پررنگ است، ادامه سیاست‌بازی‌های کنونی توسط حزب حاکم، باعث جایگزین شدن آن
با احزابی خواهد شد که اسلام‌گرایانه عمل کنند.

/

از خداوند می¬خواهم شکنجه اینجا، عوض عذاب آخرتم باشد

 

اشاره:

حاج عبدالکریم فخراوی چهره‌ای فرهیخته و سرشناس در بحرین
بود که بعنوان شخصیتی مروج مکتب اهل بیت(ع)، پیرو ولایت فقیه و همچنین بانی مجالس مذهبی
و امور خیریه شناخته می­شد. از مهمترین کارهای او می­توان به چاپ صد­ها عنوان کتاب
مذهبی در تیراژ وسیع و توزیع آنها در بحرین و سایر کشورهای عربی اشاره نمود. که
البته بخش زیادی از این کتب، کتابهای متفکرانی مانند شهید مطهری، شهید دستغیب، آیت­الله
جوادی آملی، حجت­الاسلام قرائتی و … است که به عربی ترجمه و توسط وی انتشار یافته است.

او که به دلیل دیدگاه‌های انقلابی و تدینش سخت مورد علاقه
شیعیان بحرین و به همین دلیل مورد غضب حکومت مستبد آل­خلیفه قرار داشت ، نهایتا
فروردین سال گذشته دستگیر شد و پس از  تحمل
8 روز شکنجه‌ طاقت­فرسا، سرانجام به فوز عظیم شهادت نایل آمد. اینک در آستانه
اولین سالگرد شهادت وی،  با “علی
فخراوی” برادرزاده ایشان، به صورت اینترنتی به گفت­وگو نشستیم که ذیلا تقدیم
می­شود:

 

با تشکر از شرکت شما در این گفتگو، لطفا برای ما و
خوانندگان “پاسدار اسلام” از خصوصیات و روحیات شهید فخراوی بفرمایید.

 بسم الله الرحمن
الرحیم. آنچه می‌گویم حاصل 28 سال زندگی نزدیک با شهید فخراوی است  چرا که از دوسالگی پس از فوت پدرم ، ما تحت
سرپرستی ایشان بوده و همه جا با هم بودیم. ایشان از خانواده‌ای متدین و مذهبی بود
و پدربزرگ ما با علمای ایران از جمله آقای جلالی ارتباط نزدیک داشت. شهید فخراوی
بسیار متدین و از نظر شخصیتی بسیار شفاف بود و من با جرأت می‌گویم که امکان نداشت
دروغ بگوید حتی اگر به ضررش ختم شود. شخصیت بسیار وزینی داشت و کافی بود انسان یک
بار او را ببیند. با آن صورت بشّاشی که داشت و استقبال گرمی که از افراد می‌کرد،
برای همیشه در قلب افراد باقی می ماند. همه قبولش داشتند، چون به همه احترام می‌گذاشت.
وقتی در جایی اختلافی می‌شد، به عنوان شخصیتی که می‌تواند نزاع و اختلاف را حل
کند، نزد همه مقبول بود.

 ایشان بسیار کریم
و بخشنده بود. بسیاری از ابعاد شخصیتی ایشان بعد از شهادتشان برای ما روشن شد. بعد
از شهادتش فقرا و یتیم‌هایی که به آنها رسیدگی می‌کرد، نزد ما می‌آیند و می‌گویند
که در خفا به آنها کمک و حوائجشان را رفع می‌کرد. کل مراکز ایتام بحرین به ما زنگ
زده و گفته‌اند که شهید به همه ما کمک کرده است. می‌گویند که همواره می‌گفت از من
نامی برده نشود. روزی که از خیّرین تکریم می‌شد، در آن مراسم شرکت  نمی کرد تا تصویری از او برداشته نشود. امروز از
لبنان و عراق به ما زنگ می‌زنند که به فقرا و یتیمان آنجا رسیدگی می‌کرده است. همچنین
در ایران از بردستان و دیّر (بوشهر) که زادگاه اجداد ماست. ماه رمضان و ایام
سوگواری محرم احسان (کمک مالی) می‌داد و برایشان قرآن و کتاب دعا می‌فرستاد و اگر
مشکلی داشتند، در حد وسع خود رفع می‌کرد. به وضع طلبه‌های بحرینی بسیار رسیدگی می
کرد و بخشی از هزینه های اقامت و زندگی و تحصیل آنها را، شهید تقبل کرده بود.

و به این ترتیب بسیاری از مردم بحرین، اعم از شیعه و سنّی
به اعتراف خودشان از کمک‌های شهید بهره‌مند بوده‌اند. واقعاً کریم بود. در خفا و
بی سر و صدا کاری را انجام می‌داد، و ما که حکم فرزندانش را داشتیم، خیلی چیزها را
نمی‌دانستیم. چیزهایی را هم که فهمیدیم به خاطر این بود که بلد نبود دروغ بگوید و
اگر کسی به ما می‌گفت که عمویمان کمکش کرده است، او نمی‌توانست انکار کند تا دروغ
نگفته باشد. کارهای خیر او در حسینیه‌ها، مساجد، رسیدگی به ایتام و فقرا در بحرین
و خارج از بحرین الی ماشاءالله است.

جالب است که بگویم اخیرا یکی از مسئولین بلندپایه بحرینی
که سنّی است و شخصیت عمویم را می شناخت در دیداری به برادرم گفته بود «من در زندگی‌ام
به ‌ندرت گریه کرده‌ام، اما برای شهید فخراوی از ته دل و زیاد گریه کردم». واقعاً
انسان پاکی بود. از معدود کسانی بود که غیر از بحرین، در کشورهای دیگر هم برایش
مجلس فاتحه گرفتند. مثلاً در قم شخصیتی به عظمت آیت‌الله مکارم شیرازی برایش مجلس
ترحیم گرفت. در لبنان کل موسسات انتشاراتی آنجا برایش فاتحه گرفتند و سید حسن
نصرالله نماینده شخصی خودش را به مجلس ترحیم فرستاد. واقعاً حیف بود، اما خوشا به
حالش که شهید شد. جالب اینجاست که چه در بحرین و چه خارج از بحرین، همه می گویند که
شهادت حقش بود و جز این برای او کم بود. سال گذشته هم در نمایشگاه کتاب تهران غرفه
باشکوهی به انتشارات شهید فخراوی اختصاص داشت که آقا هم از آنجا بازدید کردند.

 

درباره فعالیتهای ایشان هم برایمان بفرمایید.

تلویزیون «الوصال» که یک تلویزیون کاملاً وهابی است، یک
برنامه مفصل در باره ایشان پخش کرد و گفت که در 25 سال گذشته در کل کشورهای خلیج
فارس، شخص ایشان مکتب شیعه و خط ولایت‌فقیه را ترویج می‌کرد که همین مطلب، عمق
تأثیرگذاری فرهنگی شهید را نشان می‌دهد.

این گزارش قبل از شهادت ایشان پخش شد؟

بله و حتی قبل از حوادث بحرین. راست هم می‌گویند، چون
ایشان نشر مبانی و فرهنگ اسلامی برایش مهم بود، به همین دلیل هم انتشاراتی را در
بحرین راه‌اندازی کرد که دور از منافع مالی بود و اغلب، کتاب‌های اخلاقي كه براي
شهید خیلی مهم بود و همیشه روی جنبه اخلاقی تاکید ميكرد و کتابهایی درباره ولایت ‌فقیه
و کتاب‌های شهید مطهری، آیت الله جوادي آملي، آقای قرائتي و ديگران را انتخاب می‌کرد
و می‌داد به عربی ترجمه کنند و در بحرین منتشر و در کشورهای عربی پخش می‌شد. هر کتابی
را که ارزشمند تشخیص می‌داد، به هزینه خود در مساجد، حسینیه‌ها و کتابخانه‌های
بحرین پخش می‌کرد. به مسائل و مطالب قرآنی بسیار حساس بود، به همین دلیل در بحرین
مؤسسه‌ای به نام «الفرقان» را راه ‌اندازی کرد و جزو مؤسسین آن بود و بخش عظیمی از
هزینه‌های آنجا را خودش تأمین می‌کرد.

دید فرهنگی و سیاسی وسیعی داشت و در بحرین در زمینه‌های
مختلف نقش مهمی ایفا کرد، به همین دلیل خیلی روی او حساس بودند و می‌شود گفت عقده
و کینه 30 سال در دلشان جمع شده بود تا بالاخره او را به شهادت رساندند. در واقع
شهادت ایشان، انتقامی بود که حکومت از او گرفت.

 

آیا دستگیری ایشان در گذشته هم سابقه داشت؟

در سال‌های قبل هم چندین بار ایشان را برای بازجویی برده
بودند، لیکن بدلیل شخصیت بزرگی که در بحرین داشت، شرایط برای زندانی کردن ایشان
مساعد نبود، لذا کار چندانی از دست حکومت برنمی‌آمد، اما این بار برای آنها فرصت
مناسبی پیش آمد و از آن استفاده کردند.

ایشان از مؤسسان جمعیت «الوفاق» و بسیاری جمعیت‌های خیریه،
مؤسسه «الفرقان» و عضو مؤسس روزنامه الوسط که امروز بهترین روزنامه بحرین است،
بود.

شبی که مأمورین خواستند به منزل او حمله کنند، اولاً
روزنامه “الوسط” را توقیف کردند که خیالشان
راحت باشد چیزی درباره دستگیری ایشان منتشر نمی شود و مردم از دستگیری ایشان بی
خبر باشند. آن شب، ساعت 11 شب اعلام کردند که روزنامه الوسط از فردا توقیف است و
ساعت 5/11 به منزلش حمله کردند.

 

جریان دستگیری و شهادت ایشان به چه شکل بود؟

از لحظه دستگیری ایشان تا لحظه شهادت، اتفاقات قابل توجهی
پیش آمدند. حکومت از مدت‌ها قبل به شکل بسیار جدی دست به دستگیری‌های گسترده زده
بود

 یعنی چه مدت بعد
از خیزش 14 فوریه؟

یک ماه بعد، 14 مارس نیروهای سعودی وارد شدند، 15 مارس به
ستره حمله كردند كه   پايتخت انقلاب به
حساب مي­آيد، 16 مارس به میدان لوءلوء و از شب هفدهم شروع کردند به حمله به منازل
مردم. آن موقع نمی‌شد به منزل برگشت، چون حکومت مامورینش را گذاشته بود و می‌زدند
و می‌کشتند. می‌دانستیم که حتماً سراغ ما هم می‌آیند. جالب است که بدانید 6 ماه
قبل از انقلاب فوریه، یک گروه 25 نفره را دستگیر کردند و به آنها تهمت زدند که
اینها می‌خواستند انقلاب کنند و طبق معمول از این مزخرفات به هم بافتند. آنهایی را
که دستگیر کرده بودند، بعد که آزادشان کردند، به من و اخوی و خود شهید گفتند که در
بازجویی‌ها از شما سه نفر زیاد اسم برده شده لذا به محض این‌که دستگیری‌ها در شب
هفدهم فوریه شروع شد، گفتیم حتماً این بار به سراغ ما می‌آیند. زنگ زدیم به شهید و
پرسیدیم: «تکلیف چیست؟» من با برادرم در منزل مادرم بودم. به من گفت: «همان‌جا
بمان». برادرم را نیز به جای دیگری فرستاد و گفت: «من هم در منزل خودم هستم تا
ببینیم اینها سراغ چه کسی می‌روند که به محض این‌که رفتند، بقیه خبردار بشوند. به
این ترتیب همه را نمی‌برند که خانواده آسیب ببیند». همینطور هم شد. در روز بیست و
یکم مارس حمله کردند. البته ما هر شب منتظر بودیم که هر لحظه بیایند. اگر تا ساعت
2 و 3 نصف شب نمی‌آمدند، یعنی دیگر تا صبح نمی‌آمدند. یک شب که خیلی خسته بودم و
یک ربع به 2 بود، با این‌که سعی کردم نخوابم، ولی خوابم برد. 5 دقیقه‌ای نگذشته
بود که برادر کوچک‌ترم آمد و گفت: «پسردایی تلفن زد و خبر داد که به آپارتمانت
حمله کرده‌اند».

 بعد معلوم شد وقتی به آپارتمان
من حمله کردند و من نبودم، همزمان به آپارتمان برادرم محمد حمله کرده بودند. ساعت
2 شب بود و نمی‌توانستم بقیه را از خواب بیدار کنم. اگر آنجا هم می‌ماندم که هر
لحظه ممکن بود بیایند و درست نبود. بلند شدم و رفتم توی ماشین در کوچه پشتی نشستم
تا اذان صبح را گفتند و دیدم نیامدند. گفتم برگردم نمازم را بخوانم. به برادر
کوچکم گفتم: «تلفن بزن به عمو و بگو مادر خیلی مریض است و باید کسی او را ببرد
بیمارستان». برادرم محمد هم خبر نداشت که به منزلش حمله کرده‌اند و تصور می‌کرد
فقط به منزل من حمله کرده‌اند. دیدم عمویم می‌گوید به من چه ربطی دارد که مادرت
مریض است. فهمیدم که دارد مسائل امنیتی را رعایت می‌کند. بعد گفت: «من کسی را می‌فرستم
بیاید مادرت را ببرد». بعد هم به فردی زنگ زده و گفته بود برو مادرشان را ببر
بیمارستان. او هم آمد و بعدش خود عمویم آمد. عمداً این کارها را می‌کرد که وقتی
شنود می‌کنند، متوجه نشوند. همین که زنگ زد و در را باز کردم، فکر کردم مامورین
سراغم آمدند اما دیدم عمویم است و به محض دیدن یکدیگر، من را در آغوش گرفت و گفت:
«ناراحت نشو، ترس هم به خودت راه نده هیچ کاری نمی‌توانند انجام بدهند». گفت: «به
منزل محمد هم حمله کرده‌اند و من می‌روم و محمد را برمی‌دارم و می‌آورم و یک کاریش
می‌کنم».

 

پس برادرتان را هم دستگیر نکردند؟

نه، همه از منزل‌هایمان بیرون بودیم. رفت و محمد را آورد و
مرا هم برداشت. خیلی هوشیار بود. من هم به مادرم گفتم من و محمد با هم هستیم و یک
کاریش می‌کنیم. خلاصه ما را سوار ماشین کرد و برد. هر چه فکر کردیم چیزی به ذهنمان
نرسید و رفتیم یک جای نسبتا امنی نشستیم. گفت حالا بنشینیم فکر کنیم ببینیم چه کار
می‌شود کرد.

عمویم اعتقاد عمیق و قلبی داشت که اگر مادرش برایش دعا
کند، هر مشکلی داشته باشد، برطرف می‌شود، به همین دلیل هر وقت گرفتار مشکل شدیدی
می‌شد، به سراغ مادرش می‌رفت و می‌گفت برایم دعا کن. آن روز گفت: «می‌روم پیش
مادربزرگتان و برمی‌گردم». عمویم روزی دو بار به مادربزرگ سر می‌زد و تمام
احتیاجات او را از ریز تا درشت برآورده می‌کرد و به هیچ‌کسی هم اجازه دخالت نمی‌داد.
من خودم بارها شاهد بودم که مادربزرگم گریه می‌کرد و می‌گفت: «بس است دیگر! خجالتم
می­دهی». عمویم می‌گفت: «تو اگر سنگم هم بزنی و مرا از منزل بیرون هم بکنی، باز
دوباره برمی‌گردم و دستت را می‌بوسم. تو مادرم هستی. هر چه بگویی انجام می‌دهم».
علاقه مادربزرگم به شهید به‌قدری است که او هنوز هر روز ساعت 5/8 صبح بلند می‌شود
و می‌نشیند زار زار گریه می‌کند و در تمام طول این یک سال کارش همین بوده است. 5/8
صبح وقتی است که هر روز عمویم به مادربزرگمان سر می زد. مادربزرگم 26 سال بعد از
مرگ پدرم، از فرط گریه خودش را کور کرد. بعد از عمویم هم دیگر هیچ چیزی برایش
نمانده و کاملاً فلج شده است. خلاصه برگشت و به ما گفت بلند شوید برویم. بعد به ما
گفت فلان جا برویم خوب است؟ گفتیم خوب است، اما اسباب دردسر برای مردم نشویم.

خلاصه ما در آنجا مسقر شدیم. حتی همسر من و همسر برادرم هم
از محل ما خبر نداشتند و ‌رفته بودند به سراغش که چه شده؟ عمویم هم ‌گفته بود: «من
نمی‌دانم کجا هستند، ولی حتماً اگر فرصتی به دست بیاورند، خبر می‌دهند. از من چیزی
نپرسید».

پنج روز بعد آمد. یعنی پنج روز قبل از اینکه دستگیر شود
آمد سراغمان، ما را بغل کرد. بی‌اندازه متواضع و شفاف و ساده بود. گفت: «خیلی
خوشحال شدم که شماها را دیدم، روحیه‌ام خیلی بالا رفت. فکر کردم الان ناراحتید،
الحمدلله روحیه‌تان خوب شاداب است». تواضع می‌کرد، چون در واقع ما از او روحیه می‌گرفتیم،
ولی او ادعا می‌کرد که دارد از ما روحیه می‌گیرد. آمد نشست و ما را نصیحت کرد و می
گفت: وقتی انسان قدم در این راه می گذارد، دو چیز را باید در نظر بگیرد که اگر این
دو را در نظر گرفتید، حتماً این مرحله را به سلامت می‌گذرانید. یکی توکل به خداست
و دوم صبر. اگر این دو کار را کردید، قطعاً به سلامت این مرحله را می‌گذرانید. دو
سه روز بعد، ایام فاطمیه سلام الله علیها بود. علاقه خاصی به اهل‌بیت(ع) علی‌الخصوص
حضرت فاطمه(س) داشت، به شکلی که هر وقت مشکل داشت، سئوال می‌کرد امروز تولد یا
وفات کدام امام است یا نزدیک به کدام یک است. دستش را بالا می‌برد و نذر می‌کرد و
حاجتش را هم می‌گرفت و نذرش را ادا می‌کرد، یعنی این‌قدر با دلپاکی دعا می‌کرد. او
مراقب بود که به حضرت زهرا قسم نخوریم و می‌گفت: «خواسته شما هر قدر عظیم باشد، یک
خواسته دنیایی است. آیا می‌ارزد که امام زمان(عج) را به فاطمه زهرا(س) قسم بدهيد كه
واسطه شوند که خواسته شما برآورده شود؟» می‌گفت: «فقط باید اسلام در خطر باشد که
امام زمان(عج) را به پهلوی شکسته فاطمه زهرا(س) قسم بدهی که یاری کنند. بعد هم این
خاندان، خاندان کرم هستند. همین‌که بگویی به تو می‌دهند، لازم نیست جگرشان را خون
کنی. چرا دلشان را به درد می‌آوری؟ چرا می‌گویی به فرق شکافته علی؟ چرا این الفاظ
را به کار می‌بری؟ نیاز نیست». آن روز گفت: «سه روز دیگر شهادت فاطمه زهرا(س) است،
می‌رویم حسینیه و عزاداری می‌کنیم و کاری هم به اینها یعنی مامورین حکومت نداریم».
گفتیم: «لباس مشکی نداریم»، گفت: «طوری نیست. من می‌گیرم و برایتان می‌آورم. اینها
چه کاره‌ هستند که بتوانند جلوی ما را بگیرند؟ می‌رویم برای حضرت فاطمه(س) عزاداری
می‌کنیم و برمی‌گردیم».

به ما گفت: «هیچ از اینها نترسید، اینها بسیار کوچکتر از
آنی هستد که نشان می­دهند و هیچ چیزی نیستند». بعد از خانم‌ها تجلیل کرد که در
نهضت بحرین نقش زیادی دارند. می‌گفت: «فکر می‌کردم همسران و مادرتان به سراغم
بیایند و گریه ‌کنند و من هم کاری از دستم برنیاید، اما دیدم خیلی روحیه‌های بالا
و استقامت دارند و گفتند ما هیچ مشکلی نداریم، حتی اگر پسرها و شوهرانمان را زندانی
کنند».

 به او گفتیم: «شما
هم بیا پیش ما و آرام باش»، گفت: «نه، بیرون منزل می‌مانم که اگر آمدند دستگیرم
کنند، در مقابل دخترهایم زهرا وساره نباشد تا روحیه‌شان ضعیف نشود». هر چه اصرار
کردیم قبول نکرد. گفت: «گیریم دستگیرم کنند، مگر غیر از شکنجه کار دیگری می‌توانند
با من بکنند؟ من از شکنجه‌شان نمی‌ترسم. عذاب دنیا بدتر است یا عذاب آخرت؟» در
همان لحظه دستش را بالا برد و گفت: «من از خدا می‌خواهم اگر دستگیرم کردند و شکنجه‌ام
دادند، عذاب اینجا عوض عذاب آخرت باشد» و آخرش هم همان شد که می‌خواست. با ما
خداحافظی کرد و رفت، اما برگشت و بار دوم ما را بغل کرد و بوسید و رفت و این کار
را چهار پنج بار تکرار کرد.

 

این آخرین دیدار شما و ایشان بود؟

 بله. این آخرین
دیدار ما بود. قرار بود صبح شنبه بیاید پیش ما که شب شنبه به منزلش حمله کردند. 9
صبح بود که ما خبردار شديم به منزل عمويمان حمله كرده اند. بعد از دستگیری او احدی
از افراد خانواده نمی‌دانست چه اتفاقی برایش افتاده تا روز شهادت. سوم آوریل 2011
دستگیرش می‌کنند و 11 آوریل (23 فروردین 90) شهید می‌شود، یعنی 8 روز شکنجه‌اش
دادند و حتی آب و غذا هم به او ندادند. همه کسانی که با او در زندان بودند، می‌گویند
جوری که او را شکنجه دادند، ما را شکنجه ندادند. پسردائی‌ام می‌گوید، در زندان یک
روز از مأموری پرسیدم: «چرا این‌قدر این بنده خدا را شکنجه می‌دهید؟» جواب داد:
«مشکل اینجاست که هر چه شکنجه‌اش می‌دهیم، همکاری نمی‌کند». هر چقدر هم شکنجه‌اش
می‌دهند یا می‌گوید «الله‌اکبر» یا می‌گوید «یاعلی» و همین یاعلی را که می‌گوید،
بیشتر شکنجه‌اش می‌دهند. از شوک الکتریکی تا متّه و دریل شکنجه‌اش دادند که آثارش
روی تصویری که از او باقی مانده، کاملاً مشخص است. اقوال مختلفی در باره نحوه
شکنجه‌های او در زندان هست که باید بررسی شوند که صحت و سقم آنها مشخص شود. یک روز
که بعلت شدت شکنجه ها در زندان از هوش می‌رود و می‌خواهند او را به بیمارستان
ببرند، شروع می‌کنند به زدن بقیه زندانی‌ها که وسط آن سر و صداها و ناله‌ها او را
ببرند تا کسی متوجه نشود. در بیمارستان آب می‌خواهد و این نامردها لیوان را تا
بالای سرش و نزدیک صورتش می‌برند و آب را روی زمین خالی می‌کنند و خلاصه هر جوری
که می‌توانستند اذیتش می‌کردند. پزشک هم که می‌آید، آمپولی به گردن او تزریق می
کند بطوری که آمپول در گردنش می‌شکند و بعد هم شهید می‌شود. خبر شهادت را هم به
خانواده ندادند. همان شب، دوباره به منزل ما و مادرم، و عموی بزركم و دیگران حمله
کردند که ما را دستگیر كنند و بعد اعلام کنند که ایشان شهید شده است. وقتی دیدند
از جستجوی خانه‌ها به جایی نمی‌رسند، به دفتر کارمان زنگ زدند که بگویید محمد و
علی بیایند، هیچ کاری‌شان نداریم. فقط چند تا سئوال داریم. موقعی که دیدند کسی محل
نمی‌گذارد، روز بعد زنگ زدند که بیایید بیمارستان حالش وخیم است. عموی بزرگم و عمه‌ام
می‌روند و وسط راه مأمورین می‌گویند پیش می‌آید، کسی بیمار می‌شود و از دنیا می‌رود،
باید قبول کنیم و مقدمه‌چینی می‌کنند. اینها می‌فهمند که خبری هست. در بیمارستان
فقط عموی بزرگم را می‌برند به یک جای تاریک که 30 نفر با صورت‌های پوشیده،
کلاشینکوف‌ها را به سمت او نشانه می‌روند تا در دل او رعب و وحشت ایجاد کنند و او
را نزدیک جنازه می‌برند و می‌گویند: «ببین این برادرت است؟» می‌گوید: «بله». می‌گوید:
«جنازه را بگیرید و ببرید و صدایش را درنیاورید، وگرنه تو را جایی می‌بریم که پشت
سر برادرت بروی، حالا برو و فردا صبح جنازه را ببر». فردا صبح موقع تشییع جنازه،
جوان‌ها حمله می‌کنند و از جنازه عکس می‌گیرند، چون در طی غسل و تدفین به کسی
اجازه عکسبرداری نداده بودند. همه جا نیروهای امنیتی گذاشته بودند که کسی
عکسبرداری نکند، ولی بچه‌ها زرنگی کردند و عکس گرفتند.

 

علت دستگیری ایشان را چه چیزی اعلام کردند؟

اینها خودشان داستان می‌سازند که مثلاً 20 نفر را بگیرند و
بگویند اینها عامل تحرکات بحرین بودند. طبیعی است که وقتی می‌خواهند به کارشان
قیمت بدهند، باید سراغ کسی بروند که کسی باشد، به همین دلیل فخراوی را که به شهادت
رساندند، مفصل خوشحالی می‌کردند که ما شیعه را بدبخت کردیم و گنجینه‌ای را به دست
آوردیم و نابود کردیم. درست مثل این‌که فتح بزرگی را انجام داده باشند.

 انشاءالله
خداوند ایشان را غریق رحمت واسعه خویش گرداند و به زودی شاهد به ثمر نشستن خون
شهدای مظلوم بحرین باشیم. از شما هم بخاطر شرکت در این گفتگو سپاسگزاریم.

 

 

 

 

سوتیترها:

شهید فخراوی بسیار متدین و از نظر شخصیتی بسیار شفاف بود و
من با جرأت می‌گویم که امکان نداشت دروغ بگوید، حتی اگر به ضررش ختم شود. شخصیت
بسیار وزینی داشت و کافی بود انسان یک بار او را ببیند، با آن صورت بشّاشی که داشت
و استقبال گرمی که از او می‌کرد، برای همیشه کافی بود.

 

عمویم اعتقاد عمیق و قلبی داشت که اگر مادرش برایش دعا
کند، هر مشکلی داشته باشد، برطرف می‌شود، به همین دلیل هر وقت گرفتار مشکل شدیدی
می‌شد، به سراغ مادرش می‌رفت و می‌گفت برایم دعا کن. آن روز گفت: «می‌روم پیش
مادربزرگتان و برمی‌گردم».

 

می‌گفت: «فقط باید اسلام در خطر باشد که امام زمان(عج) را
به پهلوی شکسته فاطمه زهرا(س) قسم بدهی که یاری کنند. بعد هم این خاندان، خاندان
کرم هستند. همین‌که بگویی به تو می‌دهند، لازم نیست جگرشان را خون کنی. چرا دلشان
را به درد می‌آوری؟ چرا می‌گویی به فرق شکافته علی؟ چرا این الفاظ را به کار می‌بری؟
نیاز نیست»

 

هر چه اصرار کردیم قبول نکرد. گفت: «گیریم دستگیرم کنند،
مگر غیر از شکنجه کار دیگری می‌توانند با من بکنند؟ من از شکنجه‌شان نمی‌ترسم.
عذاب دنیا بدتر است یا عذاب آخرت؟» در همان لحظه دستش را بالا برد و گفت: «من از
خدا می‌خواهم اگر دستگیرم کردند و شکنجه‌ام دادند، عذاب اینجا عوض عذاب آخرت باشد»
و آخرش هم همان شد که می‌خواست. با ما خداحافظی کرد و رفت.

 

/

مردی «کریم» که «فخر» شهدا شد…

محمدحسن
رحیمیان

 

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل
احیاء عند ربّهم یرزقون (آل عمران،  169)

«کسانی که در راه خدا کشته شده­اند را مرده
مپندارید بلکه زنده­اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.»

خداوند کریم، شهدا را از میان بندگان شایسته خویش
برمی­گزیند تا آنان را به مقام قُرب و رزق ویژه خویش مفتخر سازد و شهید بزرگوار
حاج عبدالکریم فخراوی از شایستگانی بود که با کرامت زیست و با فرجام شهادت فخر
خاندان و امت و اُسوه مجاهدان  بحرین
گردید.

ویژگی‌های معنوی و اخلاقی حاج عبدالکریم از او
انسان والايی ساخته بود به طوری که نور ایمان در چهره او می­درخشید و تقوی و دین‌مداری
او در گفتار و رفتارش در قبال دوست و دشمن، خانواده و دوستان، فقرا و ایتام مشهود
و مشهور بود.

او از هرگونه دورويی و نفاق و بدخواهی و شقاق
پیراسته بود و تواضع و فروتنی و خاکی بودن در برابر همگان ویژگی برجسته و عیان او
بود.

شهید فخراوی در جهت جلب رضای حق همواره آماده بود
تا همه هستی­اش را نثار راه خدا و خدمت به خلق خدا نماید و با پیمودن همین راه بود
که شایستگی مقام والای شهادت را پیدا کرد تا برای او لقب «فخر شهدای بحرین» در ذهن
و زبان مؤمنان آن دیار جاری گردد.

از ویژگی‌های برجسته این شهید عظیم‌الشأن، شناخت
دقیق دشمن و تشخیص جریان‌های منحرف بود؛ جریان‌های منحرفی که به نام دین، انهدام
اساس دین را هدف قرار داده­اند و مقابله بی­امان با اینان را وجهه همت خود قرار داده
و در راه نشر معارف اسلام ناب محمدی «صلی‌الله علیه و آله و سلم» نه فقط در دیار
خود که اگر توان داشت در هر کجای جهان کوشش خستگی‌ناپذیر داشت و در این راه با همه
توان و با جان و دل و مال خویش تلاش می­کرد.

نمود و جلوه این آرمان‌خواهی و عقیده راسخ شهید در
راه خدا را می­توان در عرصه ترجمه، چاپ و نشر انبوه کتاب‌های دینی و آثار ارزشمند
اسلامی به روشنی مشاهده کرد. او نه با هدف سود مادی که به منظــور ترویــج و
تقویـت فرهنـگ اسلام ناب محمدی«صلی الله علیه و آله و سلم» مؤسسه انتشاراتی عظیمی
را پایه‌گذاری کرد تا ده‌ها اثر دینی را با دقت و بصیرت گزینش کند و در شمارگانی
وسیع در منطقه و دیگر نقاط در دسترس عموم قرار دهد.

شهید فخراوی همچنین در دیگر کارهای خیر پیشگام
بود و بسیاری از مؤسسات خیریه را تأسیس کرد یا در آنها سهیم بود و در توسعه و
پیشبرد برنامه‌های آنها برای خدمت آبرومندانه به نیازمندان از هر قشر و طایفه­ای
سعی بلیغ داشت تا آنجا که به این ویژگی شهرت یافته بود که با اقتداء به اهل بیت
عصمت«علیهم السلام» هیچ نیازمندی که از او درخواست کمک می­کرد از نزد او دست خالی
برنمی­گشت.

نکته دیگر آنکه اگر در آشفته بازار تجارت با وسوسه
شیطانی افزون‌طلبی و تکاثر، کسانی حتی در ظاهر مذهبی با حیله و نیرنگ در دام گناه
حرامخواری و کلاهبرداری از مردم گرفتارند، اما شهید عزیز ما در چنین فضایی نمونه
بارزی از یک تاجر مسلمان واقعی بود که در تعامل با مردم و رعایت حقوق آنان جز در
چارچوب موازین شرعی و تقوای الهی حرکت نکرد.

کوتاه سخن آنکه شهید عبدالکریم فخراوی اسمی
بامسمی داشت. بنده راستین خداوند کریم بود و خود آراسته به این صفت الهی بود. خون
پاک او در همین دنیا نقش به سزايی در متوقف کردن شکنجه در زندان‌های بحرین ایفاء
کرد و در آخرت نیز به خواست خداوند کریم شفیع دیگران خواهد بود.

گوارایت باد فوز عظیم شهادت که یقین داریم هم
اکنون زنده­ای و راه و اندیشه تو همچنان زنده و پویا است و اعمال شایسته و صدقات
جاریه تو در خدمت به اسلام و مسلمانان نقش مضاعف خواهد داشت. انشاء‌الله عطر کرامت
تو همواره در وجود یادگاران تو به خصوص دو برادرزاده­ات محمد و علی فخراوی متجلی
خواهد بود.

 

 

 سوتیتر

شهید فخراوی در جهت جلب رضای حق همواره آماده بود
تا همه هستی­اش را نثار راه خدا و خدمت به خلق خدا نماید و با پیمودن همین راه بود
که شایستگی مقام والای شهادت را پیدا کرد تا برای او لقب «فخر شهدای بحرین» در ذهن
و زبان مؤمنان آن دیار جاری گردد.

/

فریاد همزمان جهان در روز زمین برای آرمان آزادی فلسطین

در حاشیه
راهپیمایی بزرگِ «الی بیت المقدس»

  حسين رويوران*

مشاركت صدها فعال بين‌المللي به نمايندگي از بيش از هشتاد
كشور جهان و هفتصد سازمان مردم نهاد در مراسم راهپيمايي جهاني به سوي بيت‌المقدس
در روز زمين در فلسطين در دهم فروردين‌ماه (30 مارس) امسال، مراسم اين روز را
دگرگون ساخت و نشان داد آزادسازي سرزمين اشغالي فلسطين يك آرمان جهاني است. بيش از
سي سال است كه مردم سرزمين‌هاي اشغالي فلسطين روز زمين را گرامي مي‌دارند، اما
امسال اين مراسم متفاوت بود چرا كه سه راهپيمايي يك‌ماهه از قلب سه قاره آسيا،
اروپا و افريقا حركت كرده بود، و در چنين روزي در مرزهاي فلسطين تجمع كردند و در
كنار صدها هزار آواره فلسطيني با مردم زير اشغال داخل همصدا شدند.

راهپيمايي قاره آسيا در روز جمعه 10 فروردين در قلعه شقيف
در جنوب لبنان و راهپيمايي اروپا در مرزهاي فلسطين با اردن و قافله افريقا در
مرزهاي جنوبي فلسطين تجمع كردند و همگي آزادي فلسطين را فرياد زدند.

مهمترين پرسشي كه در اينجا مطرح مي‌شود اين است كه اين
حركت جهاني چه اهميتي دارد؟ و كاركردهاي آن در آينده چه مي‌تواند باشد؟‌

آنچه مسلم است تحولات نظام بين‌الملل در چند دهه اخير در
كنار دگرگوني اساسي در جريان اطلاع‌رساني و افزايش سطح آگاهي عمومي جوامع، نقش ملت‌ها
را برجسته ساخته و موجب شده تا ملت‌ها حضور متفاوتي در عرصه جهاني پيدا كنند.
امروزه نقش تشكل‌هاي مردمي موسوم به سازمان‌هاي مردم‌نهاد (سمن‌ها) در عرصه‌هاي
سياسي به حدي گسترش يافته كه از آن به عنوان بازيگران جديد عرصه بين‌المللي نام
برده مي‌شود. اين تشكل‌ها به علت خاستگاه مردمي خود برخلاف دولت‌ها همواره از
آرمان‌هاي انساني جوامع حمايت مي‌كنند و كمتر تحت‌تأثير معادله قدرتمندان و زر و
زور و سلطه‌طلبان جهاني قرار مي‌گيرند.

اين تحول در نظام قدرت بين‌المللي كه متأسفانه برپايه
استثمار، بهره‌كشي و استعمار نهاده شده، فضاي آن را انساني‌تر و اخلاقي‌تر كرده
است.

در موضوع فلسطين قدرت‌هاي استعمارگر از همان آغاز با ايجاد
رژيم صهيونيستي در منطقه استراتژيك خاورميانه و در نقطه تلاقي سه قاره كهن آسيا،
اروپا و افريقا، سعي داشتند شرايط وابستگي در اين منطقه را نهادينه سازند و با
حضور رژيم صهيونيستي، نگهبان حامي منافع غرب در منطقه از هرگونه تغيير در نقشه
وابستگي منطقه به غرب جلوگيري كنند.

اين چيدمان با حركت فراگير مردم مسلمان ايران و پيروزي
انقلاب اسلامي به رهبري امام خمینی«ره» تا حدي برهم خورد و امروزه با پيگيري راه
استقلال‌طلبانه ملت رشيد ايران از سوي ملت‌هاي شمال افريقا و خاورميانه در چارچوب
بيداري فراگير اسلامي، چهره منطقه در حال تغيير است به گونه‌اي كه حضور جسم بيگانه‌اي
مانند رژيم صهيونيستي در منطقه قابل استمرار نيست.

اين تحولات اجتماعي در سطح منطقه با يك حركت گسترده مردمي
ديگر همراه شده است و آن پيدايش تشكل‌هاي مردم‌نهاد در سرتاسر جهان است. اين تشكل‌ها
به علت خاستگاه مردمي از آرمان‌هاي جوامع در سرتاسر جهان حمايت مي‌كند و از باب
اولاً با آرمان آزادي فلسطين همبستگي ذاتي دارد. حضور نمايندگان بيش از هفتصد
سازمان مردم‌نهاد در راهپيمايي جهاني به سوي بيت‌المقدس و مشاركت در مراسم روز
زمين در مرزهاي فلسطين اشغالي در دهم فروردين چيزي جز ترجمان عملي اين تحول به اقدام
ميداني نيست.

تحول در سازماندهي و عملكرد سازمان‌هاي مردم‌نهاد در سطح
بين‌المللي در چند سال اخير، تغييرات جدي در معادله رويارويي با رژيم صهيونيستي
پديد آورده است.

هنگامي كه اكثريت مردم فلسطين در انتخابات پارلماني سال
2006 (61%) به مقاومت و اسلام‌گرايان رأي دادند، رژيم متجاوز صهيونيستي با همكاري
غرب و برخي رژيم‌هاي وابسته منطقه، نوار غزه را به محاصره كامل درآورد و مردم اين
منطقه را به خاطر اين انتخاب تنبيه كرد.

تل‌آويو با اين اقدام ضدانساني در تلاش بود تا انتخاب گروه‌هاي
مقاوم و اسلامگرا را پرهزينه كند و عملاً و تحت فشار محاصره بر رأي مردم تأثير
بگذارد و جهت آن را تغيير دهد. در چنين شرايطي حركت سازمان‌هاي مردم‌نهاد بين‌المللي
در حمايت از مردم تحت محاصره فلسطين قابل‌توجه بود. حركت ده‌ها كشتي و كاروان
زميني امدادي براي شكستن محاصره غزه نشان داد كه تشكل‌هاي مردمي در سرتاسر جهان
نمي‌توانند نسبت به اين فاجعه انساني بي‌تفاوت باشند. اهميت اين حركت در اين بود
كه رژيم صهيونيستي يك و نيم ميليون انسان بي‌گناه را بدون هيچ امكان غذايي و
دارويي در نوار غزه زنداني كرده بود و به علت ساختار ظالمانه نظام بين‌المللي و حمايت
كوركورانه امريكا از اين رژيم متجاوز، هيچ دولتي نمي‌توانست كاري از پيش ببرد جز
محكوم كردن اين رفتار ضدانساني.

ورود سازمان‌هاي مردم‌نهاد در اين شرايط حساس به عنوان
بازيگر جديد براي شكستن محاصره غزه، نشان داد اين سازمان‌ها توان انجام كارهاي
بزرگي را دارند؛ كارهايي كه دولت‌ها به علت ساختار قدرت بين‌المللي از انجام آن
عاجز هستند.

شكي نيست كه برگزاري راهپيمايي جهاني به سوي بيت‌المقدس در
اين مقطع زماني، ارتقا و تكامل عملكرد سازمان‌هاي مردم‌نهاد را نمايان مي‌سازد.
اين حركت در آغاز به صورت انفرادي و در چارچوب كاملاً امدادي با هدف شكستن حصر غزه
بود، ولي با گذشت زمان و با راه‌اندازي ناوگان آزادي متشكل از چندين كشتي و مشاركت
بيش از ششصد فعال بين‌المللي از بيش از چهل كشور جهان، فراگير شد و رژيم صهيونيستي
را به چالش كشيد. جنايت رژيم برضد ناوگان آزادي عمق تنگناي اين رژيم را آشكار مي‌سازد
و اين واقعيت انگيزه‌هاي سازمان‌هاي غيردولتي را دوچندان مي‌سازد.

راهپيمايي جهاني به سوي بيت‌المقدس كه از سه كاروان
اروپايي، آسيايي و افريقايي تشكيل شده بود و همزمان در دهم فروردين پس از حدود يك‌ماه
فعاليت جهاني در مرزهاي فلسطين اشغالي حضور يافتند، ظرفيت‌هاي جديدي را به نمايش
گذاشته است. اهميت اين‌گونه حركت‌هاي جهاني در اين است كه سازمان‌هاي غيردولتي
موفق به نهادسازي شده‌اند و تجربه گرانبهايي را كسب كردند.

فرايند نهادسازي و تجربه سرمايه بزرگي است، چرا كه بدون آن
امكان بسيج و هماهنگي و حركت منظم صدها فعال بين‌المللي با فرهنگ‌ها و زبان‌ها و
شرايط متفاوت ناممكن است. گفتن اين واقعيت در اينجا لازم است كه تعدادي از دولت‌هايي
كه در مسير كاروان قرار داشتند با ندادن ويزا به برخي از افراد كاروان در تلاش
بودند كاروان را دچار از هم‌پاشيدگي كنند، ولي مديريت ميداني كاروان و عبور از همه
اين موانع، توان مديريتي جديدي به نمايش گذاشت و حضور بموقع در زمان‌ها و مكان‌هاي
تعيين‌شده در كنار مرزهاي فلسطين موفقيت بزرگي براي اين نهادهاي مردمي به شمار مي‌رود.

در كنار نهادسازي سازمان‌هاي مردم‌نهاد در كسب تجربة بيشتر
كه في‌نفسه اهميت زيادي دارد، گسترش اجماع‌سازي در حمايت از آرمان آزادسازي فلسطين
با اين‌گونه حركت‌هاي حسابشده تحول كيفي در معادله رويارويي با رژيم صهيونيستي
پديد آورده است و اگر در يك سال اخير آوارگان فلسطيني در دو مناسبت روز نكبت (روز
اعلام موجوديت غاصبانه اسرائيل) و روز نكه (روز شكست اعراب در جنگ 1967) به تنهايي
به سوي مرزهاي فلسطين رفته و عزم خود را بر بازگشت به سرزمين آبا و اجدادي به
نمايش گذاشته و در اين راه بيش از هفتاد شهيد تقديم كردند، در روز زمين دو ميليون
نفر از داخل فلسطين تظاهرات كردند و در آن سوي مرزهاي فلسطين نيز صدها هزار نفر از
آوارگان فلسطيني همراه با صدها فعال بين‌المللي دست به تظاهرات زدند و حضور خود را
در كنار مردم داخل به ثبت رساندند.

فرياد همزمان آزادي فلسطين از سوي همه تظاهركنندگان داخل و
خارج، فلسطيني و داوطلب بين‌المللي نشان مي‌دهد كه روز زمين به يك روز جهاني تبديل
و شعار آزادي فلسطين يك آرمان بين‌المللي شده است كه اكثريت ملت‌هاي جهان آن را
باور دارند و در اين راه وقت و مال و جان خود را تقديم مي‌كنند.

 

·       
کارشناس مسایل
خاورمیانه و عضو كاروان جهاني به سوي بيت‌المقدس

 

سوتیترها:

*مراسم بزرگداشت «روز زمین» امسال، متفاوت
بود چرا كه سه راهپيمايي يك‌ماهه از قلب سه قاره آسيا، اروپا و افريقا حركت كرده
بود، و در چنين روزي در مرزهاي فلسطين تجمع كردند و در كنار صدها هزار آواره
فلسطيني با مردم زير اشغال داخل همصدا شدند.

 

* ورود سازمان‌هاي مردم‌نهاد به عنوان بازيگر مهم جديد در
عرصه بین الملل در شرايط حساس محاصره شدید غذایی غزه براي شكستن این محاصره ، نشان
داد اين سازمان‌ها توان انجام كارهاي بزرگي را دارند؛ كارهايي كه دولت‌ها به علت
ساختار قدرت بين‌المللي از انجام آن عاجز هستند.

 

* فرياد همزمان آزادي فلسطين از سوي همه تظاهركنندگان داخل
و خارج، فلسطيني و داوطلب بين‌المللي نشان مي‌دهد كه روز زمين به يك روز جهاني
تبديل و شعار آزادي فلسطين يك آرمان بين‌المللي شده است كه اكثريت ملت‌هاي جهان آن
را باور دارند و در اين راه وقت و مال و جان خود را تقديم مي‌كنند.

/

اشغال فلسطين از آغاز تا فرجام

(ماهنامه پاسدار اسلام
شماره 364-365)

یک گزارش کوتاه:

مجید
صفا تاج

اشاره:

در بعدازظهر روز 14 مي 1948 (24 ارديبهشت 1327 هـ . ش)
ديويد بن‌گوريون از رهبران جنبش صهيونيسم در جلسه‌اي با حضور رهبران صهيونيست‌ها
تشكيل دولت اسرائيل را اعلام کرد. در نيمه شب پانزدهم ماه مي 1948 نيز رئيس دولت
قيّم (انگلستان) از پايان دوران سرپرستي انگليس بر فلسطين خبر داد و نماينده عالي
انگليس، فلسطين را از طريق بندر حيفا ترك كرد. چند دقيقه بعد نيز ترومن رئيس‌جمهور
وقت امريكا، تأسيس دولت صهيونيستي اسرائيل را به رسميت شناخت. فردای آن روز يعني 15
مي 1948 ارتش‌هاي مصر، سوريه، اردن، عراق و لبنان از شمال، جنوب و شرق به فلسطين
حمله كردند تا از غصب آن توسط موجود تازه‌تأسيس صهيونيستي جلوگيري كنند، اما اين
رژيم با حمايت‌ همه‌جانبه امريكا و تباني سازمان ملل متحد، در اين جنگ 78 درصد كل
خاك فلسطين را اشغال كرد که طي آن از مجموع يك ميليون و نهصد هزار فلسطيني حدود يك
ميليون تن آواره شدند و ارتش‌هاي عربي نيز شكست خوردند. از آن روز كه اعراب از آن
به نام «روز نكبت» ياد مي‌كنند، تاكنون 64 سال گذشته و همواره بسیاری از مردم در
پي يافتن پاسخ‌هايي براي سؤالات خود در باره چگونگي غصب فلسطين و تشكيل رژيم
صيهونيستي و سياست‌ها و اقدامات آن رژيم پس از تشكيل و سرانجامِ اين اشغالگري بوده
و هستند.

در مقاله حاضر تلاش شده تا به صورت موجز و مختصر به اين
سؤالات پاسخ داده شود. البته با توجه به اختصار مطالب اين نوشتار، طبيعتاً ممكن
است ابهامات و شبهات تاريخي ديگري براي خوانندگان محترم وجود داشته باشد كه ان‌شاءالله
در شماره­های آينده مجله به آن شبهات پاسخ خواهیم داد.

 

چگونه فلسطين غصب و رژيم صهيونيستي تشكيل شد

مسئله فلسطين، دو رخساره دارد كه در يك چهره تراژدي خونيني
متبلور است و در ديگری، جنايات وحشيانه‌اي نقش بسته است.

تراژدي فلسطين فقط به سال 1948 منحصر نيست، بلكه به ورود
استعمار انگليس در سال 1917 باز مي‌گردد. در اين سال، يهوديان تنها 5/2 درصد زمين‌هاي
فلسطين را دراختيار داشتند و پس از 30 سال سلطه انگليس علي‌رغم تباني انگليس با
صهيونيست‌ها آنها توانستند حدود 5/3 درصد ديگر زمين‌هاي فلسطين را به تملك خود
درآورند، يعني در هنگام تقسيم فلسطين توسط سازمان ملل متحد با تباني امريكا و
انگليس و صهيونيسم در سال 1947 فلسطينيان هنوز 94 درصد سرزمين فلسطين را تحت تملك
قانوني خود داشتند و تنها 6 درصد زمين‌ها دراختيار يهوديان بود.

به لحاظ جمعيتي نيز، شمار مهاجران يهودي در فلسطين در طول
35 سال پيش از حكومت سرپرستي انگليس بر اين سرزمين، از 25 هزار يهودي فراتر نمی‌رفت.
در چهار سال اول سلطه انگليس بر فلسطين، بيش از 26 هزار يهودي به كمك آژانس يهود
وارد فلسطين شدند. اين عده ده سال پس از اشغال فلسطين توسط انگليس به يكصد هزار تن
و 17 سال بعد به 250 هزار تن رسيد. استعمار انگليس در حالي وارد فلسطين شد كه تنها
56 هزار يهودي در آن سرزمين به سر مي‌بردند، اما پس از ترك فلسطين، جمعيت يهوديان
700 هزار نفر شده بود، يعني شمار يهوديان در خلال اشغال انگليسي‌ها به 12 برابر رسید(1)
و ظرف 25 سال پس از تشكيل اسرائيل 5/2 ميليون نفر بر جمعيت يهوديان فلسطين اضافه
شد و هم‌اكنون نيز حدود پنج ميليون يهودي در فلسطين حضور دارند. اين در حالي است
كه در سال 1948 (سال اعلام تشكيل اسرائيل) شمار ساكنان فلسطين 000/115/2 نفر بود
كه تنها 000/700 نفر آنها يهودي بودند، يعني حتي علي‌رغم تلاش سازمان‌يافته
استعمار انگليس و صهيونيسم براي يهودي‌سازي فلسطين در آن سال، يهوديان يك سوم
جمعيت فلسطين را تشکیل می‌دادند.

در حقيقت يك تلاش آگاهانه سازمان‌يافته و پيوسته در خلال
يك قرن از سال 1897 (سال تشكيل اولين جلسه رهبران صهيونيسم) انجام گرفته تا از
لحاظ انساني، اقتصادي و سياسي،‌ تغييراتي به وجود آيد و در نتيجه ملت و سرزمين
فلسطين مورد تجاوز و اشغالگري جنايتكارانه‌اي قرار گيرد تا سايه شوم صهيونيسم را
بر اين سرزمين اسلامي و ديگر كشورهاي منطقه بگستراند.

صهيونيست‌ها علي‌رغم تباني با استعمار انگليس طي سي سال
سلطه آن بر فلسطين براي خريد و تصاحب زمين‌هاي فلسطينيان و نيز كشتار و سركوب
وحشيانه ساكنان اصلي و قانوني اين سرزمين در جهت بيرون راندن آنها از سرزمين آبا و
اجدادي خويش، هنگامي كه موفق نشدند، با تباني امريكا و انگليس دست به دامن سازمان
ملل متحد شدند تا با صدور قطعنامه ظالمانه‌اي، به طور رسمي سرزمين فلسطين را غصب کنند.

سازمان ملل متحد در 29 نوامبر 1947 قطعنامه تقسيم فلسطين را
صادر كرد، در صورتي كه با هدف اعلام شده سازمان ملل یعنی حق تعيين سرنوشت براي ملت‌ها
تعارض داشت و سرزمين فلسطين را به كساني بخشيد كه هيچ‌گونه پيشينه تاريخي در اين
سرزمين نداشتند.

افزون بر آن قطعنامه تقسيم از لحاظ منطق در تقسيم زمين‌ها
عدالت را رعايت نكرده بود و بيشتر زمين‌هاي فلسطين را به دولت يهودي اختصاص داد كه
آنها كمترين جمعيت را داشتند.88/42 درصد سرزمين فلسطين به كشور عربي اختصاص يافت
كه 725000 عرب و 000/10 يهودي داشت و 74/56 درصد به كشور يهود اختصاص يافت كه
000/498 يهودي و 000/497 عرب داشت؛ يعني بر اساس آن حدود نيم ميليون فلسطيني
(000/497 نفر) مي‌بايستي آواره واز سرزمين‌هاي خود اخراج مي‌شدند.(2)
بقيه نيز (حدود كمتر از نيم درصد) كه شهر بيت‌المقدس بود بين‌المللي اعلام شد كه
105 هزار فلسطيني و 100 هزار يهودي داشت.

پس از صدور اين قطعنامه توسط سازمان ملل متحد، انگليس با
خروج تدريجي از سرزمين فلسطين و واگذاري تمامي مراكز و پادگان‌ها و زمين‌هاي تحت
سلطه خود با همه امكانات و تجهيزات نظامي موجود در آنها به صهيونيست‌ها و در تنگنا
قرار دادن و سركوب فلسطينيان، عملاً زمينه و شرايط را براي شروع دور جديد كشتار و
قتل‌عام وحشيانه فلسطينيان توسط صهيونيست‌ها و تشكيل رژيم غاصب صهيونيستي فراهم
نمود.

در اينجا فقط به دو نمونه از صدها جنايتي كه انجام گرفته،
از زبان نماينده رسمي سازمان صليب سرخ جهاني و يكي از فرماندهان گروه‌هاي تروريستي
اشاره مي‌كنم.

«ژاك دي رينر» نماينده رسمي سازمان صليب سرخ جهاني در قدس
ضمن نوشته‌هايش به شرح كشتار مردم ديرياسين توسط گروه‌هاي تروريستي صهيونيستي مي‌پردازد.
وي كه روز بعد جنايت به روستا رسيد و شاهد عمليات پاكسازي روستا توسط صهيونيست‌ها
بود مي‌گويد: «آنها (تروريست‌هاي صهيونيستي) عمليات پاكسازي را نخست با تفنگ‌هاي
شكاري و سپس با كلت و سرنيزه تمام كردند. سرهاي برخي از قربانيان بريده شده بود.
52 كودك را در برابر چشمان مادرانشان سر بريده بودند. تروريست‌هاي يهودي شكم‌هاي
25 زن حامله را پاره كرده بودند و فرزندان آنان را مقابل ديدگاه مادرانشان كشته
بودند».(3)

«زِوي اِركوري» رهبر گروه تروريستي «مهاگاناه» نيز بعدها
در روزنامه اسرائيلي «داوار» در مورد يكي ديگر از جنايت‌هاي صهيونيست‌ها چنين نوشت:
«وارد شش يا هفت خانه شدم، جنازه بي‌گناهان روي زمين افتاده بود. اعضاي تناسلي قطع
شده مردان و پستان‌هاي كوبيده شده زنان را ديدم. به حسب نشانه‌هايي كه روي جسدها
بود اين قتل‌عام وحشيانه، مستقيماً انجام شده بود».(4)

 

 

 

اسرائيل پس از غصب فلسطين

بدين ترتيب تدارك بخش پاياني تلاش و جنايت سازمان‌يافته
صهيونيسم آغاز شد و در ماه مه 1948 تشكيل دولت اسرائيل به قيمت قتل‌عام و كشتار هزاران
نفر فلسطيني و آواره شدن صدها هزار تن ديگر در سرزمين غصب‌شده فلسطين توسط بن‌گورين
اعلام شد. پس از آن، سياست‌هاي نژادپرستانه، توسعه‌طلبانه، تروريستي، تجاوزگرانه و
نظامي‌گري رژيم صهيونيستي در فلسطين اشغالي و منطقه پيراموني آن چهره كريه خود را
به نمايش گذاشت.

در فلسطين اشغالي سياست نژادپرستانه صهيونيستي آنقدر در
سايه قوانين مختلف تبعيض نژادي عليه اعراب شدت گرفت كه «اسرائيل شاهاك» رئيس جامعه
حقوق بشر و شهروندان اسرائيل در باره آن كتابي نوشت و اظهار داشت :

«امروزه در اسرائيل نه تنها انسان‌ها، بلكه حيوانات و
نباتات هم يهودي و غيريهودي برآورد و طبقه‌بندي شده‌اند. دولت اسرائيل رسماً گاوها
و گوسفندها و گوجه‌فرنگي‌ها و گندم‌ها را به يهودي و غيريهودي برآورد و طبقه‌بندي
مي‌كند، لذا محسوس‌ترين تعريف كشور اسرائيل به عنوان كشور يهوديان عبارت است از
كشوري كه در آن نه تنها هر گوجه‌فرنگي برحسب يهودي و غيريهودي شمارش و طبقه‌بندي
مي‌شود، بلكه در اين كشور هدف نهايي دولت اين است كه طبقه‌بندي اشخاص را با روش
مطلق و قاطع به سرحد طبقه‌بندي گوجه‌فرنگي‌هاي آنها برساند…

اكثر زمين‌ها به دولت تعلق دارد و دولت آنها را مطابق
قانون [تبعيض‌نژادي] تقسيم كرده است كه غيريهودي حق زندگي كردن در آن را ندارد. در
اغلب زمين‌ها، يك غيريهودي از حق ساختن يا اجاره كردن يك منزل و از حق اشتغال به
حرفه و خلاصه از زندگي كردن محروم است، به اين ترتيب، فلسطيني‌ها با اينكه مليت
كشور يهود را دارا هستند ولي از حق استفاده زمين كشور خود محرومند».(5)

براساس همين سياست و تفكر نژادپرستانه صهيونيستي است كه
«بن‌زيون دينور» اولين وزير فرهنگ رژيم صهيونيستي و از دوستان بن‌گوريون در مقدمه
كتاب «تاريخ هاگاناه» تصريح مي‌كند: «در كشور ما فقط براي يهوديان جاي زندگي وجود
دارد. ما به عرب‌ها خواهيم گفت خودتان را كنار بكشيد. آنها اگر موافق با تقاضاي ما
نباشند و مقاومت كنند با زور آنها را بيرون خواهيم كرد. ما توي سر آنها خواهيم زد
و با لگد آنها را بيرون خواهيم انداخت».(6)

اين سياست نژادپرستانه از سال 1948 تاكنون با شدت تمام در
فلسطين اشغالي اجرا و سبب آوارگي، بي‌خانماني، تخريب منازل و مزارع و زيرساخت‌هاي
اقتصادي و كشته شدن هزاران فلسطيني شده است.

در خارج از فلسطين اشغالي نيز، سياست توسعه‌طلبانه رژيم
صهيونيستي باعث تحميل جنگ‌هاي متعددي به اعراب شد تا در سايه آن صهيونيست‌ها به
تشكيل «اسرائيل بزرگ» [كه همواره ادعايش را دارند] در مرزهاي واقع بين رودهای نيل و
فرات دست يابند.

جنگ 1948 اسرائيل با اعراب باعث شد علاوه بر اشغال زمين‌هاي
فلسطين كه در قطعنامه تقسيم فلسطين توسط سازمان ملل اعلام شده بود، صهيونيست‌ها
زمين‌هاي بيشتري یعنی عملاً 78 درصد كل سرزمين فلسطين را غصب کنند. در جنگ 1967 با
اعراب نیز، رژيم صهيونيستي توانست علاوه بر اشغال 22 درصد بقيه خاك فلسطين، منطقه
جولان سوريه و صحراي سينای مصر و بخش‌هايي از جنوب لبنان را نیز اشغال كند و بدین
ترتیب كل سرزمين‌هاي اشغالي خود را به چهار برابر افزایش دهد. در سال 1978 رژيم
صهيونيستي با حمله به لبنان، جنوب اين كشور را تا رود ليطاني اشغال و به منابع آبي
اين كشور دست‌اندازي كرد و سرانجام در سال 1982 با تجاوز و يورش گسترده به لبنان،
بيش از نيمي از خاك اين كشور را اشغال كرد تا زمينه و بستر مناسب را براي توسعه‌طلبي
سرزميني بيشتر و حتي اشغال چاه‌هاي نفتي منطقه خليج فارس فراهم سازد. سند گوياي
اين توسعه‌طلبي رژيم صهيونيستي، اظهارات «آريل شارون» وزير وقت جنگ رژيم صهيونيستي
درباره حيطه امنيتي و مرزهاي امنيتي اسرائيل و طرح نظامي آن براي تصرف چاه‌هاي
نفتي منطقه خليج فارس است.

وي در سال 1981 در پاسخ به سؤال خانم «اوريانا فالاچي»‌
خبرنگار روزنامه آبزرور ايتاليا كه مي‌پرسد شما (صهيونيست‌ها) قبلاً شعار از نيل
تا فرات را مطرح مي‌كرديد، اما سخنان شما در مجمع سالانه يهوديان در امريكا بيانگر
اين است كه به فراتر از آن مرزها [از نيل تا فرات] مي‌انديشيد، پاسخ مي‌دهد:«مرزهاي
امنيتي اسرائيل نه تنها شامل كشورهاي عربي پيرامون اسرائيل بلكه شامل كشورهايي
همچون تركيه، ايران، افغانستان، پاكستان، كشورهاي حاشيه جنوبي خليج فارس و شمال
آفريقا خواهد بود».

وي پس از اينكه در سال 1982 با لشكركشي به لبنان اين كشور
را اشغال کرد، گام بعدي را براي تكميل سياست توسعه‌طلبانه رژيم صهيونيستي و تصرف
چاه‌هاي نفتي منطقه برداشت و طرحي را ارائه کرد كه در آن آمده است: «براي اينكه براي
هميشه به مسئله فلسطين خاتمه دهيم و برگ نفت را از دست اعراب بگيريم، لازم است
ارتش اسرائيل پيشروي كند و پس از عبور از اردن، كويت را به اشغال خود درآورد. سفر
از عمان [پايتخت اردن]‌ به كويت تنها دو روز طول مي‌كشد و در اين راه هيچ قدرتي
نمي‌تواند پيشروي ستون‌هاي تانك‌هاي اسرائيلي را متوقف سازد. بعد از اشغال كويت
توسط اسرائيل، نفت ديگر نه يك سلاح عربي كه يك نفت [و سلاح] يهودي خواهد بود».(7)

انقلاب اسلامي عامل فروپاشي تدريجي رژيم صهيونيستي

اما چندين عامل و رويداد محلي – منطقه‌اي باعث شد تا طرح
شارون براي تصرف منطقه خليج‌فارس و چاه‌هاي نفتي آن عملاً اجرا نشود و رژيم
صهيونيستي را به جاي اشغال چاه‌هاي نفتي خليج‌فارس و اجراي سياست‌هاي توسعه‌طلبانه
خود نه تنها در مرزهاي كنوني خود متوقف كند، بلكه براي اولين‌بار طعم تلخ شكست را
به آن بچشاند. اين عوامل كه همگي ناشی از انقلاب اسلامي ايران هستند، عبارتند از:

 

1ـ شكلگيري مقاومت اسلامي لبنان و جنبش حزب‌الله

اين جنبش با الهام از انقلاب اسلامي ايران و با پيروي از
ديدگاه‌ها و رهنمودهاي حضرت امام خميني«ره» در مدت زمان محدودي توانست ضربات مهلكي
بر پيكر رژيم صهيونيستي وارد كند و خواب از نيل تا فرات رهبران اين رژيم را آشفته
سازد و نيروهاي نظامي آن را به عقب‌نشيني از جنوب لبنان وادارد و باعث شود تا رژيم
صهيونيستي فكر اشغال مستقيم نظامي منطقه خليج فارس را از سر بيرون كند و به فكر
نجات وضعيت و شرايط بد امنيتي خود بيفتد.

 

2ـ شكلگيري انتفاضه و مقاومت اسلامي در فلسطين

انتفاضه یا قيام فراگير و سراسري در فلسطين اشغالي عليه
صهيونيست‌هاي غاصب، صرف‌نظر از عوامل متعدد شكلگيري آن، بدون هيچ وابستگي گروهي يا
سازماندهي قبلي جريانات سياسي و سازمان‌هاي مقاومت فلسطيني وابسته به دولت‌هاي
عربي، تنها با الهام از انقلاب اسلامي ايران به منصه ظهور رسيد.

مدتي پس از پيروزي انقلاب ايران كه موج اسلام‌خواهي در كشورهاي
مسلمان منطقه شروع شد بويژه پس از شكلگيري مقاومت اسلامي لبنان كه منجر به عقب
راندن مرحله‌اي نيروهاي اشغالگر صهيونيستي از لبنان شد، نسل جوان فلسطيني كه از
رخوت و ركود و جمود حاكم بر قضيه فلسطين و مبارزات صوري و غيراصولي سازمان‌ها و
گروه‌هاي فلسطيني مأيوس و نااميد شده بود، روح انقلابي حاكم بر ايران را تجربه
كرد. بتدريج با مطرح شدن ايدئولوژي اسلامي از ناحيه انقلاب ايران در رويارويي با
مشكلات جهان اسلام، بويژه مسئله فلسطين، تصور جديدي در اذهان پيدا شد كه در آن
نشانه‌هاي انقلاب و سركشي و طغيان برضد اشغالگران آشكار بود، اما اين مرتبه طغيان
و قيام مردم فلسطين جدي‌تر نمايان شد و از بحث سازش با رژيم صهيونيستي در آن خبري
نبود. آنها راه‌حل خلأ موجود در صحنه مبارزاتي فلسطين را يافتند و به سوي اسلام
روي آوردند، لذا گرايش به اسلام در نسل جديد فلسطينی و گسترش نشانه‌هاي آگاهي و
ظلم‌ستيزي كه با دين حنيف الهي تطابق داشت شروع شد و نقش گروه‌ها و احزاب ملي و چپگرا،
روز به روز در داخل فلسطين اشغالي كمرنگ‌تر و ماهيت واقعي آنها مشخصتر شد. در
مقابل، تأثير انقلاب اسلامي بر انقلاب فلسطين و تفكرات امام خميني«ره» در جوانان
فلسطيني چهرۀ خود را بهتر نمايان کرد.

شهيد دكتر فتحي شقاقي دبيركل جنبش جهاد اسلامي فلسطين
درباره تأثير انقلاب اسلامي ايران بر فلسطين و شكلگيري مقاومت اسلامي آن مي‌گويد:
«هيچ چيز به اندازۀ‌ امام خميني نتوانست ملت فلسطين را به هيجان آورد و احساسات
آنها را برانگيزد و اميد را در دل‌هايشان زنده كند. با پيروزي انقلاب اسلامي
ايران، ما به خود آمديم و دريافتيم كه اسرائيل و امريكا نيز قابل شكست هستند. ما
فهميديم كه با الهام از دين اسلام مي‌توانيم معجزه بسازيم و از اين رو، ملت
مجاهدمان در فلسطين، انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي را به ديدۀ تقدير مي‌نگرد و
امام خميني را از رهبران جاويد تاريخ اسلام مي‌داند».(8)

رهبران رژيم صهيونيستي نيز پس از شكلگيري انتفاضه فلسطين به
تأثيرپذيري فلسطينيان از انقلاب اسلامي اعتراف كردند. در اين باره «حييم هرتزرك»
رئيس‌جمهور وقت رژيم صهيونيستي، طي نامه‌اي كه در روزنامه نيويورك تايمز به چاپ
رسيد نوشت: «تظاهركنندگان فلسطيني مناطق اشغالي از طرفداران تفكر [امام] خميني هستند
و هيچ ارتباطي با سازمان آزاديبخش فلسطين (ساف) ندارند. اين جوانان مي‌خواهند
خيابان‌هاي اسرائيل را به خيابان‌هاي تهران و بيروت تبديل كنند. اگر تظاهرات
فلسطينيان با همان تفكرات قبلي بود خطري دربرنداشت و علت شدت عمل رژيم اسرائيل در
مقابل آنها اين است كه قيام آنان، تغيير ايدئولوژي داده و الهامبخش آن اسلام است».(9)

در نتيجه اين سياست تروريستي رژيم صهيونيستي، در جريان
انتفاضه اول (از 1987 تا 1991) حدود يك‌هزار فلسطيني شهيد، 90 هزار زخمي و 15 هزار
تن نيز زنداني شدند. همچنین 1228 خانه ويران و 40 هزار اصله درخت از باغ‌ها و
كشتزارهاي فلسطيني ريشه‌كن شد. پس از آن نيز موج بازداشت‌ها افزايش يافت و از
سپتامبر 1993 تا پايان سال 1994 بيش از 6 هزار فلسطيني توسط نيروهاي اسرائيلي
بازداشت شدند و زير شكنجه‌هاي صهيونيست‌ها قرار گرفتند، به گونه‌اي که تقریباً
همهۀ سازمان‌هاي بين‌المللي، سياست رسمي اسرائيل را در شكنجه فلسطينيان محكوم
كردند.

در انتفاضه دوم فلسطين نيز كه به دنبال هتك حرمت «آريل
شارون» رئيس وقت حزب ليكود اسرائيل به مسجدالاقصي در ورود او به همراه صدها سرباز
ارتش رژيم صهيونيستي به صحن آن، در تاريخ 7/7/1379 (سال 2000) و در پي جريحه‌دار
شدن احساسات ديني مسلمانان شروع شد و به انتفاضه الاقصي معروف شد، رژيم تل آویو
سياست تروريستي و مشت‌آهنين خود را شدت بخشيد و طي يك سال اول این انتفاضه 6193
باب منزل مسكوني را منهدم و 181 واحد تجاري، صنعتي و اداري را نيز با خاك يكسان کرد.
اشغالگران بسياري از مدارس را به پادگان نظامي تبديل كردند تا 66 مدرسه به طور
كامل تعطيل و تخليه و 90 مدرسه نيز بمباران شود و 272 مدرسه نيز كه در نزديكي خط
تماس قرار داشتند روزانه مورد تجاوز اسرائيلي‌ها قرار بگیرند. بعضي از اين مدارس
نيز با بولدوزر تخريب شدند.(10)

اوج سبُعيت و جنايت رژيم صهيونيستي در اردوگاه آوارگان
فلسطيني در شهر جنين اتفاق افتاد. در این عملیات هليكوپترهاي آپاچي اسرائيل 300
منزل فلسطينيان را تخريب كردند و ارتش اشغالگر 800 كودك و زن فلسطيني را بي‌رحمانه
و بدون هر‌گونه امكانات و مواد غذايي از اردوگاه بيرون راند. تقريباً تمامي مراكز
آموزشي، مساجد، درمانگاه‌ها و مؤسسات شهري در جنین نابود و اين اردوگاه به تلي از
خاك تبديل شد.(11)

طبق آمار سازمان‌ها و مراكز مدافع حقوق بشر در سال اول
انتفاضه الاقصي 843 فلسطيني به شهادت رسيدند و تا تاريخ 28 / 9 / 2001 حدود 40000
فلسطيني در اثر آتش سلاحهاي مختلف صهيونيست‌ها مجروح شدند كه 215 تن آنها دانش‌آموز
بودند و 2832 نفر آنان نیز دچار معلوليت شدند. طي اين مدت نيز در اثر سياست
سركوبگرانه رژيم صهيونيستي، اقتصاد فلسطينيان ورشكسته شد، به گونه‌اي كه آمار
تعداد افراد زير خط فقر به بيش از يك ميليون تن رسيد.(12)

 

آغاز دوره آزادسازي تدريجي فلسطين و فروپاشي رژيم
صهيونيستي

پس از آغاز انتفاضه الاقصي، نوجوانان و جوانان فلسطيني از
مناطق اشغالي بويژه از نوار غزه، به انجام عمليات مسلحانه و شهادت‌طلبانه عليه
اسرائيلي‌ها دست زدند و عملاً آرامش و امنيت را از صهیونیست‌ها سلب كردند. اين
وضعيت به اندازه‌اي براي رهبران رژيم صهيونيستي ناگوار و غيرقابل تحمل بود كه
«اسحاق رابين» نخست‌وزير وقت اين رژيم در دورۀ انتفاضه اول گفته بود: «اي كاش يك
روز صبح كه از خواب بيدار مي‌شوم، ببينم كه نوار غزه با همه ساكنانش به زير آب فرو
رفته باشد».(13)

اين وضعيت پس از شروع انتفاضه دوم (الاقصي) آنقدر براي
اسرائيلي‌ها وخيم و بحراني شد كه بسياري از يهوديان اروپايي‌تبار تصميم به بازگشت
به كشورهاي اصلي خود گرفتند و «آريل شارون» نخست‌وزير رژيم صهيونيستي تصميم گرفت
به منظور رهايي از اين كابوس وحشتناك و جلوگيري از عمليات شهادت‌طلبانه فلسطينيان
برضد اسرائيلي‌ها، پس از 38 سال اشغال نوار غزه به طور يكجانبه از اين منطقه عقب‌نشيني
و شهرك‌هاي يهودي‌نشين آن را تخلیه كند. از عقب‌نشيني اشغالگران از نوار غزه مي‌توان
به عنوان آغاز مرحله شكلگيري دولت مستقل فلسطيني و آزادسازي اين سرزمين نام برد.

رژيم صهيونيستي پس از عقب‌نشيني از نوار غزه، علاوه بر
موانع امنيتي احداثی در اطراف آن، سيم خاردار مجهز جديدي دور آن كشيد و يك منطقه
حائل 70 متري ايجاد كرد و سپس مسئوليت اداره نوار غزه را به تشكيلات خودگردان
فلسطين که در خلال مذاكرات سازش گروه‌هایی چون ساف با اسرائيل شكل گرفته بود
واگذار کرد. اما كار به اينجا ختم نشد، زيرا مقاومت اسلامي فلسطين (حماس) با توجه
به الگوي حزب‌الله لبنان كه با مشاركت انتخاباتي در آن کشور توانسته بود چندين
كرسي پارلمان را به خود اختصاص دهد، تصميم گرفت در انتخابات پارلماني فلسطين در
سال 2006 شركت كند. لذا برنامه خود را با عنوان «تغيير و اصلاح» ارائه كرد و
كانديداهاي خود به رياست اسماعيل هنيه از رهبران شاخه سياسي حماس  معرفي كرد.

پس از برگزاري انتخابات دومين دوره شوراي قانونگذاري (پارلمان)
فلسطين در 25 ژانويه 2006، حماس پيروزي چشمگيري به دست آورد، به گونه‌اي كه برخي
رسانه‌هاي اسرائيلي و عربي از آن به عنوان «زلزله سياسي» و «سونامي سياسي» در
فلسطين ياد كردند.

در اين انتخابات، از مجموع 132 كرسي شوراي قانونگذاري
فلسطين، 76 كرسي به حماس اختصاص يافت كه با حمايت از 4 نامزد مستقل ديگر عملاً 80
كرسي پارلمان را به دست آورد. بدين ترتيب مقاومت اسلامي «حماس» با كسب بيشترين
كرسي‌هاي پارلمان فلسطين توانست پست نخست‌وزيري را از آنِ خود كند. لذا در تاريخ
19/2/2006 اسماعيل هنيه از رهبران حماس از طرف محمود عباس رئيس تشكيلات خودگردان
فلسطين به سمت نخست‌وزير فلسطين برگزيده شد.(14)

با تشكيل دولت حماس، رژيم صهيونيستي تمامي اموال و دارايي‌هاي
دولت فلسطين را بلوكه كرد و تمامي گذرگاه‌هاي مناطق اشغالي فلسطين با غزه را بست و
اين منطقه را تحت محاصره كامل اقتصادي و نظامي قرار داد. هدف از محاصره غزه توسط
رژيم صهيونيستي و تحريم دولت حماس توسط غربي‌ها، تحت فشار قرار دادن مقامات حماس
بود تا با ايجاد بحران مالي براي آنها، دولت حماس را ناكارآمد نشان دهند و بدين
طريق یا اين دولت را به تعديل مواضع خود در برابر رژيم صهيونيستي مجبور كنند يا به
سقوط بكشانند.

افزون بر تحريم‌هايي كه از سوي رژيم صهيونيستي، امريكا،
كشورهاي اروپايي و برخي رژيم‌هاي عربي عليه دولت حماس اجرا شد، اين دولت در داخل
نيز از سوي برخي جناح‌هاي سازشكار جنبش فتح بويژه دستگاه امنيتي تشكيلات خودگردان
به فرماندهي محمد دحلان مورد تعرض و كارشكني قرار گرفت، به گونه‌اي كه هر روز درگيري
بين دو جريان عمده فلسطيني، يعني فتح و حماس در نوار غزه تشديد مي‌شد.

با شدت گرفتن اين درگيري‌ها در نوار غزه كه به ضرر مردم
فلسطين و به نفع رژيم صهيونيستي بود، حماس پس از تحمل سه ماه مجبور شد در يك شرايط
اضطراري به منظور جلوگيري از كشتار و خونريزي بيشتر ميان فلسطينيان، در تاريخ
12/6/2007 تمامي پايگاه‌ها و مراكز فتح و دستگاه امنيتي آن را در غزه تصرف كند و
كنترل اين منطقه را به طور كامل در دست گيرد.(15)

پس از كنترل كامل غزه توسط حماس و ناكامي رژيم صهيونيستي
در شكست دادن دولت قانوني حماس، اين رژيم تلاش كرد تا مجدداً انتقام ديگري از
فلسطينيان بگيرد و دست به مجازات دسته‌جمعي آنها در نوار غزه زد. به این ترتیب که  در هفتم دي‌ماه 1387 مرحله اول عمليات سنگين
نظامي عليه منطقه بسته غزه را آغاز كرد تا با درهم شكستن مقاومت اسلامي فلسطين و
حذف آن از معادله فلسطيني ـ اسرائيلي، راه مذاكرات را براي تأسيس دو دولت در يك
سرزمين باز كند و عملاً با حذف كشور فلسطين، صرفاً يك دولت فلسطيني وابسته به خود
در بخشي از سرزمين تحت حاكميت اسرائيل شكل دهد.

سرانجام اين جنگ پس از 22 روز در تاريخ 29/7/1387 به پايان
رسيد، در حالي كه رژيم صهيونيستي نتوانست به هيچ‌كدام از اهداف خود دست يابد. اين
در حالي است كه ارتش اين رژيم در جنگ سوم اعراب و اسرائيل در سال 1967 در خلال شش
روز جنگ با ارتش‌هاي كشورهاي مصر، سوريه، اردن و عراق توانست سرزمين‌هاي اشغالي
خود را چهار برابر كند و حدود 80 درصد تجهيزات نظامي اين كشورها را منهدم سازد و
فقط از ارتش مصر بيش از چهار هزار (4000) اسير بگيرد.

رژيم صهيونيستي به دليل ناتوانی در رسیدن به اهداف خود در
جنگ 22 روزه با حماس (مقاومت اسلامي) با بمباران گسترده هوايي، دريايي و زميني اين
منطقه و استفاده از سلاح‌هاي كشتارجمعي و ممنوعه از مردم غزه انتقام گرفت و طبق
برآوردهاي اوليه بيش از دو ميليارد دلار به اقتصاد نوار غزه خسارت وارد كرد، بيش
از  60 هزار نفر از ساكنان غزه (كه فقط
مساحتي حدود 365 كيلومتر مربع يعني برابر نيمي از شهر تهران دارد) بي‌خانمان شدند.
حدود 5000 خانه به طور كامل ويران و با خاك يكسان شد و 18 هزار منزل مسكوني ديگر
نيز خسارت ديد. طبق اعلام دفتر مركزي آمار فلسطين، در اين جنگ حدود 1500 فلسطيني
شهيد و بيش از 5300 نفر ديگر نيز مجروح شدند. مدير برنامه سلامت رواني غزه نيز
اعلام كرد كه 50 درصد كودكان غزه به دليل حمله رژيم صهيونيستي، به روان درماني
نياز دارند.(16)

پس از تحميل اين جنگ به دولت حماس، پايگاه مردمي اين دولت
در ميان فلسطينيان و نيز مقبوليت‌ جهاني آن بسيار بالا رفت به گونه‌اي كه در
نظرسنجي انجام شده پس از آتش‌بس در خصوص مقبوليت اين جنبش در ميان فلسطينيان، بيش
از 90 درصد مردم فلسطين از اين دولت حمايت كردند.

در صحنه منطقه‌اي و بين‌المللي نيز روز به روز موقعيت
مقاومت اسلامي فلسطين (حماس) و دولت آن تحكيم يافت به گونه‌اي که برخي محافل غربي
اعتراف كردند بدون در نظر گرفتن حماس، هرگونه مذاكره‌ ميان تشكيلات خودگردان
فلسطين و اسرائيل با شكست مواجه خواهد شد. لذا به صورت غيرمستقيم و آشكار و
غيرعلني تلاش كردند تا با تماس با رهبران حماس عملاً اين جنبش را به سمت اهداف و
ديدگاه‌هاي خود نزديك كنند، اما نه تنها در اين مسير توفيقي به دست نياوردند بلكه
در كنار ناكامي‌هاي امريكا و رژيم صهيونيستي در برخورد با حزب‌الله در لبنان و
شكست جريان طرفدار امريكا و غرب در اين كشور و نيز شكست نظام سلطه جهاني شامل
امريكاي جهانخوار و صهيونيسم بين‌الملل و برخي كشورهاي غربي در تضعيف توان ملي و
اقتدار جهاني ايران اسلامي، بيداري ديني و رشد جريان‌هاي اسلام‌گرا با توجه به
تجربه انقلاب اسلامي ايران در بعضي كشورهاي اسلامي و عربي منطقه، نه تنها موقعيت
مقاومت اسلامي لبنان و فلسطين را تحكيم بخشيد، بلكه جبهه مقاومت اسلامي به مركزيت
ايران را عليه جبهۀ امريكايي و صهيونيستي در منطقه تقويت كرد.

هر چند روي كار آمدن تدريجي اسلامگراها در تركيه بويژه حزب
عدالت و توسعه و تنش ميان آن با رژيم صهيونيستي در جريان جنگ 22 روزه رژيم
صهيونيستي در غزه و كشتار سرنشينان كشتي حامل كمك‌هاي مردمي به مردم غزه، تا حدودي
از پيامدهاي گسترش جبهۀ مقاومت ضدصهيونيستي در منطقه محسوب می‌شود، اما سرانجام
وقوع انقلاب‌هاي مردمي در كشورهاي عربي با ماهيت اسلامي بويژه در مصر، تونس، يمن،
بحرين، اردن، عربستان، ليبي و مراكش باعث شد تا رژيم صهيونيستي طي 60 سال گذشته
تاكنون در ضعيف‌ترين وضعيت ممكن قرار گيرد.

از دست دادن رژيم مصر كه يك متحد راهبردي براي رژيم
صهيونيستي و مزدور و نوكر امريكا در منطقه بود در كنار سرنگوني نظام وابسته به غرب
در تونس و پررنگ شدن شعارهاي ضدصهيونيستي در اين كشورها و تحت فشار قرار گرفتن
رژيم اردن و دولت جديد مصر براي قطع روابط با رژيم صهيونيستي و پيوستن قاهره به جبهه
مقاومت ضدصهيونيستي در كنار ايران و سوريه و لبنان، اسرائيل و امريكا و به طور مشخص
جبهه غرب را در موضع استيصال قرار داد به گونه‌اي كه باعث شد رژيم صهيونيستي براي
غلبه بر ترس خود طي چند روز مانده به روز جهاني قدس، به نوار غزه، كرانه باختري
رود اردن و قدس شرقي به طور وحشيانه‌اي حمله و دور جديد ديگري از كشتار فلسطينيان
را آغاز كند. حمله اين رژيم به مرزداران مصري در سينا كه طي سه دهه اخير اقدامي بي‌سابقه
بوده است نيز تأكيد مضاعفي است بر اينكه در ارزيابي صهيونيست‌ها، وضعيت بحراني است
و اسرائيل نگراني جدي امنيتي دارد و مشغله‌هاي امنيتي اين رژيم كه پيش از انقلاب‌هاي
اخير خاورميانه و شمال افريقا 38 كيلومتر مرز فلسطين با لبنان بود، هم‌اكنون به
بخش اعظم مرزهاي فلسطين با كشورهاي عربي سرايت كرده و مرزهاي زميني براي اين رژيم
كاملاً ناامن شده است.

رژيم صهيونيستي از درون نيز با شرايط كاملاً بي‌ثباتي
مواجه شده است. تظاهرات چندصدهزار نفره در تل‌آويو و ده‌ها هزار نفري در 16 شهر
ديگر اسرائيل نشان داد كه يهوديان غاصبي كه بخشي از ارتش اسرائيل را تشكيل داده‌اند،
اينك خود به يك چالش امنيتي و سياسي براي ارتش رژيم صهيونيستي تبديل شده‌اند. سران
اسرائیل، شرايط داخلي خود را بسيار خطرناك مي‌بينند و معتقدند چالش يهودي ـ صهیونیستی
بيش از هر چالش ديگر مي‌تواند اين رژيم را به كام مرگ بفرستد. بر اين اساس رژيم تل
آویو براي آنكه توجهات داخل و خارج را به نقطه ديگري معطوف و بر احساس ضعف خود غلبه
كند، دست به حمله‌اي آسان عليه مردمي بي‌دفاع زد، اما اين حملات مي‌تواند از يك‌سو
مقدمه يك سلسله عمليات ضدصهيونيستي از سوي فلسطينيان عليه اين رژيم باشد و از سوي
ديگر موجب تشكيل يك اجماع ضدصهيونيستي در منطقه شود؛ چيزي كه آثار آن در مصر ظاهر
شده و به نظر مي‌رسد به مرور تشديد مي‌شود و كل كشورهاي اسلامي و عربي را
دربرخواهد گرفت.

این شرایط در روايت‌هاي اسلامي بويژه از حضرت رسول اكرم«ص»
و حضرت علي«ع» درباره آينده و سرنوشت فلسطين مورد تأکید قرار گرفته است. از جمله
حضرت اميرالمؤمنين«ع» فرمودند: «يهود از اطراف جهان به فلسطين گرد آيند و براي خود
دولت قرار دهند… و عده‌اي از زمامداران كشورها با آنان جنگ كنند، ولي شكست نصيب
يهود نشود. آخرالامر مسلمين با اعراب متحد شوند و رمز وحدت در همه آنان ايجاد و
يگانگي در آنها حكمفرما شود و با يهود فلسطين رزم كنند و سرانجام پيروز شوند و
كشور فلسطين دراختيار گیرند به گونه ای که يك يهودي در آنجا جايگزين نشود».(17)

حضرت رسول‌الله«ص» نيز فرمودند: «مردم از اطراف بيت‌المقدس
جمع شوند و يهوديان را محاصره كنند. پيشوا و فرمانفرماي آن جمعيت مردی صالح است»(امام
الناس يومئذ رجل صالح).(18)

در روايت ديگري از حضرت علي«ع» نیز آمده است: «زود است كه
يهود از غرب براي كشور و دولت به فلسطين بيايد. پرسيدند: عرب‌ها كجا هستند؟ فرمود:
در آن زمان عرب‌ها از هم جدا و متفرقند و اتحاد و انسجام ندارند. اما بزودي
نيروهاي اهل كارزار از عراق حركت مي‌كنند كه بر روي پرچم‌هاي آنان كلمه «قوه»
نوشته شده است و مسلمان و عرب با هم متحد و شريك مي‌شوند و همه براي آزادي فلسطين حركت
مي‌كنند و معركه و كارزاري برپا خواهد شد چه معركه‌اي! كه در كنار دريا مردم در
خون می‌روند و شنا مي‌كنند و مجروحان از روي بدن كشتگان راه مي‌روند. قسم به خدا
همه يهوديان را چون گوسفند سر مي‌برند تا اينكه يك يهودي هم در فلسطين باقي نمي‌ماند».(19)

در مورد آينده فلسطين در بعضي از آيات قرآن مجيد نيز مطالبي
وجود دارد. در آيات سوره «اسراء» از دو انحراف بني‌اسرائيل كه منجر به فساد و
برتري‌جويي مي‌شود سخن به ميان آمده است. به دنبال هريك از اين دو، خداوند، مرداني
نيرومند و پيكارجو بر آنها مسلط مي‌كند تا آنان را سخت مجازات كنند و به كيفر
اعمالشان برسانند. ان‌شاءالله.

 

پي‌نوشت‌ها:

1ـ صفاتاج،
مجيد، ماجراي فلسطين و اسرائيل (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1381)، صص 70و69.

2ـ‌ صفاتاج،
مجيد، دانشنامه فلسطين (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1382) ج سوم، صص 206و205.

3ـ براي آگاهي
بيشتر نگاه كنيد به: عقل، عبدالسلام، كتاب سياه، جنايات اسرائيل در قرن بيستم (تهران:
سازمان چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1381)، صص 41ـ31.

4ـ همان.

5ـ شاهاك،
اسرائيل، نژادپرستي دولت اسرائيل، امان‌الله ترجمان (تهران: انتشارات قومس، 1357)،
ص 14.

6ـ همان، ص 38.

7ـ صفاتاج،
مجيد، سناريوي جنگ نفت (تهران: تجسم خلاق، 1385)، ص 44.

8ـ فتحي شقاقي،
ابراهيم، انتفاضه و طرح اسلامي معاصر (تهران: انتشارات الهدی، 1371) صص 112و111.

9ـ اميدوار،
احمد و يكتا، حسين، امام خميني«ره» و انقلاب اسلامي، روايتي جهاني (چاپ اول،
تهران: انتشارات سازمان عقيدتي سياسي ناجا (نيروي انتظامي)، ، بهار 1379) ، ص 312.

10ـ صفاتاج،
مجيد، انتفاضه الاقصي (جمعيت دفاع از ملت فلسطين، 1381)، صص 86ـ78.

11ـ همان، ص 63.

12ـ همان، صص
89ـ87.

13ـ صفاتاج،
مجيد، فلسطين، (تهران: نشر آرون، 1390)، ص 144.

14ـ صفاتاج
مجيد، مقاومت فلسطين پس از اشغال (تهران: نشر سفير اردهال، ، 1387)، صص 182ـ179

15ـ همان، صص
186ـ184.

16ـ صفاتاج،
مجيد، فلسطين،پیشین، ص 159.

17ـ كاظمي، حاج
شيخ‌عبدالمنعم، من كنت مولاه، جلد 8، ص 293، موسوي سيدابراهيم، عقايد الاماميه
اثني‌عشر، ص 270.

18ـ آيت‌الله
حائري، الزام الناصب، ص 185.

19ـ نشانه‌هاي
شگفت‌آور آخرالزمان (بي‌نا، بي‌جا)، ص 84.

 

سوتیترها:

* در نيمه شب پانزدهم ماه مي 1948 رئيس
دولت قيّم (انگلستان) از پايان دوران سرپرستي انگليس بر فلسطين خبر داد و نماينده
عالي این کشور، فلسطين را از طريق بندر حيفا ترك كرد. چند دقيقه بعد نيز ترومن
رئيس‌جمهور وقت امريكا، تأسيس دولت صهيونيستي اسرائيل را به رسميت شناخت.

 

* در هنگام تقسيم فلسطين توسط سازمان ملل متحد با تباني
امريكا و انگليس و صهيونيسم در سال 1947، فلسطينيان هنوز 94 درصد سرزمين فلسطين را
تحت تملك قانوني خود داشتند و تنها 6 درصد زمين‌ها دراختيار يهوديان بود.

 

*نماينده صليب سرخ در قدس فردای کشتار اهالی روستای دیر
یاسین:«آنها (صهيونيست‌ها) عمليات پاكسازي را نخست با تفنگ‌هاي شكاري و سپس با كلت
و سرنيزه تمام كردند. سرهاي برخي از قربانيان بريده شده بود. 52 كودك را در برابر
چشمان مادرانشان سر بريده بودند. تروريست‌هاي يهودي شكم‌هاي 25 زن حامله را پاره
كرده بودند و فرزندان آنان را مقابل ديدگاه مادرانشان كشته بودند».

 

*«آريل شارون» وزير وقت جنگ رژيم صهيونيستي در پاسخ به
سؤال «اوريانا فالاچي»‌:«مرزهاي امنيتي اسرائيل نه تنها شامل كشورهاي عربي پيرامون
اسرائيل بلكه شامل كشورهايي همچون تركيه، ايران، افغانستان، پاكستان، كشورهاي
حاشيه جنوبي خليج فارس و شمال آفريقاست».

 

* پس از برگزاري انتخابات دومين دوره شوراي قانونگذاري
(پارلمان) فلسطين در 25 ژانويه 2006، حماس پيروزي چشمگيري به دست آورد، به گونه‌اي
كه برخي رسانه‌هاي اسرائيلي و عربي از آن به عنوان «زلزله سياسي» و «سونامي سياسي»
در فلسطين ياد كردند.

 

* شهيد دكتر فتحي شقاقي دبيركل جنبش جهاد اسلامي فلسطين
درباره تأثير انقلاب اسلامي ايران بر فلسطين و شكلگيري مقاومت اسلامي آن مي‌گويد:
هيچ چيز به اندازۀ‌ امام خميني نتوانست ملت فلسطين را به هيجان آورد و احساسات
آنها را برانگيزد و اميد را در دل‌هايشان زنده كند.

 

* رژيم صهيونيستي از درون نيز با شرايط كاملاً بي‌ثباتي
مواجه شده است. تظاهرات چندصدهزار نفره در تل‌آويو و ده‌ها هزار نفري در 16 شهر
ديگر اسرائيل نشان داد كه يهوديان غاصبي كه بخشي از ارتش اسرائيل را تشكيل داده‌اند،
اينك خود به يك چالش امنيتي و سياسي براي ارتش رژيم صهيونيستي تبديل شده‌اند.

/

خطر استحاله، انقلابهای منطقه را تهدید می¬کند

چالشهای
پیش روی ملتهای مسلمان پس از آغاز بیداری اسلامی در گفت­وگو با حجت­الاسلام­و
المسلمین سید هادی خسروشاهی

 

اشاره:

گفت‌وگوی کوتاه زیر با حجت‌الاسلام والمسلمین سیدهادی
خسروشاهی، به عنوان کارشناس ارشد مسائل منطقه، درباره تحولات اخیر منطقه عربی
به ویژه
مصر و تونس­
توسط بخش رسانه‌ای «مرکز بررسی‌های اسلامی» قم انجام شده و
به طور اختصاصی در اختیار مجله قرار گرفته است. ضمن تشکر از آن مؤسسه، تقدیم خوانندگان
بزرگوار می‌شود.

 

 

حوادث اخیر مصر، به‌ویژه موضع‌گیری‌های شیخ الازهر و حزب «آزادی
و عدالت» وابسته به اخوان‌المسلمین و سازمان حماس را در باره ایران و مسئله فلسطین
چگونه ارزیابی می‌کنید؟

مصر در یک سال گذشته، پس از قیام جوانان با گرایش عمدتاً
اسلامی، شاهد حوادث و رخدادهای بسیاری بوده که اغلب مردم از چگونگی آنها آگاه هستند،
اما عمده‌ترین مشکلی که مسلمانان مصری پس از پیروزی با آن روبه‌رو شدند و همچنان
گرفتار آن هستند، سلطۀ ژنرال‌های وابسته به حسنی مبارک بود که به عنوان نیروی
اداره‌کننده کشور که در واقع باید عامل بازدارنده از پیشرفت و تحقق اهداف انقلاب
نام بگیرند، همچنان بر اریکه قدرت نشسته‌اند و مقامات بلندپایه سیاسی­نظامی
امریکايی هم مرتباً به این کشور سفر می‌کنند و با آنها تماس می‌گیرند و در نهایت، آنها
هم به نوعی، نقشی منفی را در قبال اهداف ملت مسلمان مصر، ایفا می‌کنند.

اما خوشبختانه در این میان، موضع‌گیری‌های شیخ احمدالطیب،
شیخ‌الازهر کاملاً مثبت و در کل بسیار قابل توجه و قابل تقدیر است. او درباره
مسائل بسیاری، به‌ویژه در زمینۀ وحدت شیعه و سنی، ضرورت تهیه و تنظیم قانون اساسی
جدید و تشکیل دولت وحدت ملی و یا مسئله فلسطین و قدس، موضع‌گیری‌های مثبت و قاطعی
کرده که طبعاً مورد پسند امپریالیسم و عوامل داخلی آن که تبلور یافته در ژنرال‌های
فسیلی ژنرال مبارک هستند، نیست، اما ژنرال‌ها خوشبختانه از لحاظ قانونی، توان
برکناری شیخ الازهر را ندارند، در حالی که می‌دانیم از دوره سرهنگ جمال عبدالناصر
و به دستور او، انتخاب شیخ الازهر به عهده رئیس‌جمهور واگذار شد و این خود نوعی
شکست برای الازهر و سلب قدرت از آن در بیان و ابراز حقایق در قبال مسائل حاد سیاسی­ـ
اجتماعی مصر و جهان اسلام، به‌ویژه فلسطین بود.

اما پس از قیام جوانان انقلابی مصر و پس از پیروزی 70 درصدی
جریان اسلام‌گرا، اعم از حزب اخوان‌المسلمین و یا احزاب سلفی در انتخابات پارلمانی
و مجلس شورا، الازهر نیز فعال‌تر شد و به اعلام مواضع در امور جاری کشور و به‌ویژه
مسئله قدس و فلسطین پرداخت.

البته در دیدار اسماعیل هنیه، نخست‌وزیر منتخب فلسطینی‌ها در
غزه از الازهر شریف و به هنگام سخنرانی او، گروهی به شعار دادن علیه ایران اسلامی
و حزب‌الله پرداختند و بهانه آنها موضع این دو در مسئله سوریه و اخوان دمشق بود، ولی
واقع مطلب آن است که این گروه اندک که باید آنان را «روزمزدان اجاره‌ای» نامید، یا
عوامل تحریک‌شده از سوی ارتجاع عرب و وابستگان امپریالیسم و صهیونیسم هستند یا
جوانانی غافل و ناآگاه از حقایق مسائل و یا از پس‌مانده‌های رژیم حسنی مبارک که عامل
اصلی سقوط طاغوت خود را نفوذ معنوی انقلاب اسلامی ایران می‌دانند. البته ما به خاطر
داریم که چندی پیش در همین میهن عزیز ما، مرکز ثقل انقلاب اسلامی و نقطه اتکاء مقاومت
در لبنان و فلسطین و افغانستان و… از طرف گروه معدودی از جوانان ناآگاه هم شعار
«نه غزه؛ نه لبنان» داده شد که با واکنش منفی عموم مردم ایران مواجه گردید. به هرحال
شعار چند نفر یا حتی چند صد نفر در قاهره علیه ایران اسلامی و حزب‌الله مجاهد،
تأثیری در روحیه عموم مردم مصر ندارد، زیرا اکثر آنها عاشقانه هوادار انقلاب
اسلامی ایران و امام خمینی و رهبری معظم انقلاب هستند.

 در مورد مواضع
حماس چطور؟

می‌دانیم که «حماس» در فلسطین، در واقع شعبه‌ای از حرکت
اخوان‌المسلمین در این سرزمین است و عمده‌ترین کمک‌های مادی و معنوی در بحرانی‌ترین
شرایط و گرفتاری‌های مردم فلسطین در غزه، توسط اخوان انجام می‌گرفت. حتی همکاری و
کمک ایران یا حزب‌الله هم اغلب از طریق عوامل وابسته به اخوان انجام می‌پذیرفت و
این نکته را البته همه می‌دانند که حتی رهبری و مدیریت عملیات گروهی از جوانان
مصری در دوره حسنی مبارک که به اتهام رساندن سلاح به مقاومت اسلامی در غزه، دستگیر
و راهی دادگاه نظامی شدند، به عهده یک برادر لبنانی حزب‌اللهی بود که او خوشبختانه
توانست پس از قیام جوانان از زندان فرار کند و به لبنان برگردد.

البته حماس شاید به علت شرایط بحرانی سوریه اکنون مجبور شده
که فعالیت خود را در این کشور متوقف سازد و سران آن به دیگر کشورهای عربی حوزه
خلیج فارس هجرت کنند، ولی آنها همواره به استمرار راه مقاومت اصرار داشته و از
یاری و همکاری ایران اسلامی سپاسگزار بوده­اند. آخرین آنها، آقای الزهار مسئول ارتباطات
خارجی حماس بود که در یک مصاحبه رسمی در تلویزیون اعلام داشت که حماس به راه خود
ادامه خواهد داد و سپس از تعاون ایران تشکر کرد و اظهار داشت که ایران اسلامی در
طول مدتی که به مقاومت فلسطین و حماس کمک و یاری رسانده، هرگز حتی یک شرط کوچک هم
برای این امر، پیشنهاد و مطرح نکرده است.

به هرحال شرایط کنونی کشورهای عربی به‌ویژه مصر، تونس،
لیبی، یمن و …، همچنان بحرانی است و یا از استقرار و ثبات کامل برخوردار نیست، روی
این اصل، دوستان ایرانی ما باید شرایط رهبری حرکت‌های اسلامی را در این بلاد مد نظر
قرار دهند و به‌محض اظهارنظر فردی از آنها، با مصاحبه‌ها و اظهارنظرهای عجولانه
خود، آنها را از خود دور نسازیم و اجازه بدهیم که هر حرکتی و هر سازمانی، طبق
تشخیص مصالح خود و کشور خود، راه رهايی را مطابق زمان و مکان ادامه دهد و توقع
نداشته باشیم که آنها در همۀ مراحل امور همانند ما باشند!

به نظر شما این شرایط بحرانی تا کی در مصر حکمفرما خواهد
بود و بالاخره سلطه و حکومت ژنرال‌ها چگونه باید پایان پذیرد؟ و برای برقراری
روابط ایران و مصر چه کارهایی لازم است؟

بی‌تردید شرایط بحرانی فعلی مصر و دیگر کشورهایی که به آنها
اشاره شد، به‌تدریج تغییر خواهد یافت و حکومت وحدت ملی، به‌طور قانونی، به‌ویژه پس
از انتخابات نهايی در مصر و تونس، تشکیل خواهد شد. خوشبختانه اخوان‌المسلمین و
رهبری آن در مکتب ارشاد، اخیراً به‌شدت خواستار برکناری حکومت جنزوری و دولت
وابسته به ژنرال‌ها شده‌ و حتی اخطار کرده‌اند که در صورت استمرار این وضع، از
مردم مصر برای برپایی تظاهرات میلیونی دعوت خواهند کرد. این اخطار جدی و قطعی است
و بی‌تردید با سقوط حکومت جنزوری و کنار رفتن ژنرال‌های حسنی مبارک و تشکیل دولت
وحدت ملی، مصر استقرار و ثبات پیدا خواهد کرد که در این صورت، ایران اسلامی باید
برای همکاری و تعاون همه‌جانبه با مصر اقدام کند. البته هرگونه تعجیلی برای
برقراری روابط سیاسی کامل در دوران کنونی، یعنی حاکمیت ژنرال‌ها با حکمت و عزت و
مصلحت سازگار نیست و ما امیدواریم که دوستان مسئول ما در این زمینه شتاب از خود
نشان ندهند که اصولاً این شتابزدگی موجب ترس و هراس بعضی از محافل مصری می‌گردد که
متأسفانه هنوز در ایجاد نقطۀ منفی نسبت به ایران اسلامی تأثیرگذارند.

به عبارت روشن‌تر باید صبر کرد تا انتخابات ریاست‌جمهوری
مصر انجام بگیرد و دولت وحدت ملی که اکثریت اسلام‌گرایان در پارلمان پشتیبان آن
خواهند بود، تشکیل شود، آن وقت خود آنان برای برقراري روابط پیشقدم خواهند شد، چون
آنان به‌خوبی می‌دانند که تعاون و همکاری با عظیم‌ترین قدرت منطقه، یعنی ایران
اسلامی، نه تنها به نفع آنها، بلکه به سود همه ملل جهان عرب و مسائل مردم منطقه
خواهد بود.

قبل از تشکیل دولت وحدت ملی­ـ قانونی، ارزیابی مسائل و
تحلیل اوضاع، منطقی و کامل نخواهد بود. امیدواریم که این مرحله نیز به پایان برسد
و ما شاهد روابط حسنه کامل بین دو کشور اسلامی باشیم.

به‌طور خلاصه بفرمایید که آیا حوادث اخیر منطقه، به‌ویژه
آنچه که هم اکنون در مصر و تونس می‌گذرد، نشانی از «استحاله پرشتاب انقلاب» نیست؟

 اشاره کردم که
حوادث منطقه عربی، به‌ویژه رخدادهای مصر و تونس، با نوعی غموض و پیچیدگی همراه
است. در مصر، هنوز مجلس مؤسسان برای تنظیم قانون اساسی جدید تشکیل نشده و اختلافات
گسترده‌ای در باره ترکیب آن به وجود آمده است. نخست اسلام‌گرایان به دلیل آنکه
اکثریت پارلمان و مجلس شورا را دراختیار دارند، اغلب اعضا مجلس مؤسسان را از بین
خود انتخاب کردند که با دور شدن جناح‌های سیاسی دیگر و انتقاد شدید قبطی‌ها و حتی
عذرخواهی شیخ الازهر از شرکت در آن، هنوز تکلیف نهايی آن روشن نشده است.

در ایران اسلامی با صلاحدید و تصویب امام خمینی، در تنظیم
قانون اساسی کشور از همۀ جناح‌ها و گرایش و اغلب سازمان‌ها و احزاب، نمایندگانی
شرکت کردند، ولی در مصر و تونس تا کنون چنین نشده است و لذا از هم اکنون اصل موضوع
با بن‌بست رو به ‌روست. مثلاً برای مجلس مؤسسان مصر، 45 پزشک به علت اسلام‌گرا
بودن انتخاب شده‌اند و از علمای الازهر یا نمایندگان قبطی‌ها و احزاب ملی ـ سیاسی
تعدادی که با بافت جمعیتی آنها سازگار باشد، انتخاب نشده‌اند.

از سوی دیگر، نخست در مصر قرار بود که اخوان‌المسلمین
کاندیدايی برای ریاست‌جمهوری نداشته باشد، ولی اکنون مجمع عمومی آن به تعیین
کاندیدای مشخص پرداخته است، زیرا معتقد شده است اصل انقلاب در معرض خطر و
«استحاله» قرار دارد.

در تونس علاوه بر شرکت تمام عیار سکولارها در مجلس تأسیسی،
متأسفانه برادر ما شیخ راشد الغنوشی رسماً اعلام کرده که ضرورت ندارد در
قانون اساسی جدید، اسلام به عنوان «منبع اصلی قانونگذاری» مطرح شود، بلکه همان
جمله «دین رسمی دولت اسلام است»! کافی است. نخستین اجلاس به اصطلاح دوستان سوریه
هم در آن کشور تشکیل گردید که اکثریت شرکت‌کنندگان، خواستار «مسلح ساختن» نیروهای
مخالف حکومت سوریه بودند! ولی پیشنهادی در مورد مسلح نمودن نیروهای مقاومت در
فلسطین مطرح نشد و یا سخن از حوادث یمن و بحرین به میان نیامد و این عمق خطر را
نشان می‌دهد.

اصولاً باید توجه داشت که فقدان رهبری قاطع مانند امام
خمینی، اسلام‌گراها را در هر دو کشور با مشکلاتی روبه‌رو ساخته که برطرف ساختن بازتاب‌های
آن، نیاز به هوشیاری و بیداری دارد وگرنه استحاله انقلاب، اگر سریع هم نباشد، در
درازمدت قابل پیش‌بینی است. البته نباید هم انتظار داشت که در این کشورها نظامی مشابه
نظام اسلامی ایران به وجود آید، زیرا حتی خیلی از اسلام‌گراهای متدین و مؤمن در
این بلاد، از لحاظ ظاهری به شکل «غربیان» در آمده‌اند و به توصیه آقای اردوغان حتی
با سکولارها همگام و تا آنجا از مرحله اسلام‌گرایی دور شدند که در کنفرانس اخیر
سران کشورهای عربی در بغداد، پذیرايی‌کنندگان از میهمانان، زنان و دختران بی‌حجابی
بودند که گویا اغلب یا بعضی از آنها، برای حفظ امنیت! میهمانان، از کشور ترکیه «وارد»
شده بودند. در واقع در جايی که برادران حزب الدعوه و مجلس اعلای اسلامی در عراق،
این روش را پیش بگیرند، از مسئولین بلاد دیگر چگونه می­توان توقع اجرای جامع و کامل
و شامل احکام اسلامی را داشت.

همکاری اخوان مصر با ژنرال‌ها و دولت تعیین‌شده از سوی آن
را چگونه می‌توان توجیه کرد؟

البته اخوان و به‌طور کلی اسلام‌گرایان در مصر با ژنرال‌ها و
دولت منسوب آن «همکاری» نداشته‌اند، بلکه طبق شرایط حاکم، خواستار گذر از مرحله
کنونی و انتقالی، به‌طور مسالمت‌آمیز بوده‌اند تا بتوانند با حداقل خسارت‌ها و
مشکلات، به مرحله ثبات و تشکیل حکومت برسند؛ اما عملکرد دولت انتصابی کمال
الجنزوری سرانجام حزب آزادی و عدالت و حزب النور را نگران ساخت و آنها با اعلام
اینکه دولت کنونی در برنامه انتخابات ریاست‌جمهوری، روش درستی را اجرا نخواهد کرد،
خواستار انحلال دولت منصوب ژنرال‌ها شدند.

اخوان به‌طور رسمی اعلام کرد که اصرار بر باقی ماندن دولت
الجنزوری، شک و تردیدها را در عادلانه و سالم بودن انتخابات ریاست‌جمهوری به وجود
آورده است و روی همین اصل طی یک بیانیه رسمی خواستار برکناری دولت ژنرال‌ها و حتی
کنار رفتن خود ژنرال‌ها شده‌اند، به‌ویژه که ژنرال‌ها در مورد صلاحیت مجلس مؤسسان
انتخابی، به علت پیچیدگی سیستم رأی‌گیری، به اشکال‌تراشی پرداخته و مدعی شده‌اند که
انتخاب اکثریت اعضا مجلس مؤسسان از اسلام‌گراها، در تدوین قانون اساسی جدید
تأثیرگذار خواهد بود و در واقع تدوین این قانون، در انحصار اخوان و سلفی‌ها خواهد
بود و این چیزی است که هم اسرائیل و هم امریکا، پیشاپیش از تحقق آن و حتی از اعلام
کاندیداتوری یکی از رهبران اخوان ـ خیرت الشاطر ـ برای ریاست‌جمهوری اعلام نارضایتی،
و حتی به اصطلاح «احساس خطر»! کرده‌اند.

به هرحال نباید تصور کرد که اخوان، پس از هشتاد سال مبارزه
و آرمان‌خواهی، اهداف مسلم اسلامی را فراموش کند و به سازشکاری بپردازد. اگر هم تا
کنون با بردباری و فروتنی نخواسته‌ نقش خود را پررنگ کنند، این در واقع تاکتیکی
بسیار صحیح و منطقی است که برای جلوگیری از خطر کودتای نظامیان و سقوط اهداف
انقلاب ضرورت دارد.

به هرحال با اینکه تا کنون چند نفر از اسلام‌گراها از جمله
دکتر عبدالمنعم ابوالفتوح، دکتر سلیم العوا، دکتر حازم صلاح و… اعلام
کاندیداتوری نموده‌اند، ولی بعضی از آنها، به‌طور شفاف اعلام کرده‌اند که اگر اخوان‌المسلمین
نماینده خاصی را با برنامه‌ای تنظیم‌شده برای اداره امور کشور تعیین و اعلام کند،
آنها نه تنها کنار خواهند رفت، بلکه او را در راه پیروزی کمک و یاری خواهند کرد.

به هرحال امیدواریم که برادران ما در مصر و تونس و لیبی
و… بتوانند بر مشکلات غلبه کنند و دولت‌هائی را تشکیل دهند که مورد خواست اکثریت
مردم این بلاد باشند.

 

 

سوتیترها:

 

شعار چند نفر یا حتی چند صد نفر در قاهره علیه ایران اسلامی
و حزب‌الله مجاهد، تأثیری در روحیه عموم مردم مصر ندارد، زیرا اکثر آنها عاشقانه
هوادار انقلاب اسلامی ایران و امام خمینی و رهبری معظم انقلاب هستند. …البته ما
به خاطر داریم که چندی پیش در همین میهن عزیز ما، از طرف گروه معدودی از جوانان
ناآگاه هم شعار «نه غزه؛ نه لبنان» داده شد که با واکنش منفی عموم مردم ایران
مواجه گردید.

 

اصولاً باید توجه داشت که فقدان رهبری قاطع مانند امام
خمینی، اسلام‌گراها را در هر دو کشور با مشکلاتی روبه‌رو ساخته که برطرف ساختن
بازتاب‌های آن، نیاز به هوشیاری و بیداری دارد وگرنه استحاله انقلاب، اگر سریع هم
نباشد، در درازمدت قابل پیش‌بینی است.

 

در ایران اسلامی با صلاحدید و تصویب امام خمینی، در تنظیم
قانون اساسی کشور از همۀ جناح‌ها و گرایش و اغلب سازمان‌ها و احزاب، نمایندگانی
شرکت کردند، ولی در مصر و تونس تا کنون چنین نشده است و لذا از هم اکنون اصل موضوع
با بن‌بست رو به ‌روست.

 

2.

 

دوستان ایرانی ما باید شرایط رهبری حرکت‌های اسلامی را در این
بلاد مد نظر قرار دهند و به‌محض اظهارنظر فردی از آنها، با مصاحبه‌ها و اظهارنظرهای
عجولانه خود، آنها را از خود دور نسازیم و اجازه بدهیم که هر حرکتی و هر سازمانی،
طبق تشخیص مصالح خود و کشور خود، راه رهايی را مطابق زمان و مکان ادامه دهد و توقع
نداشته باشیم که آنها در همۀ مراحل امور همانند ما باشند!

 

/

مدرنیسم و تزلزل خانواده

حجت الاسلام
والمسلمین محمدرضا مصطفي‌پور

مدرنيته
و تأثيرآن بر خانواده

جهاني
كه ما در آن زندگي مي‌كنيم را جهان مدرن و تفكر حاكم بر آن را مدرنيسم مي‌نامند كه
يكي از وعده‌هاي آن ارزاني داشتن نوعي وضوح و شفافيت به عرصه حيات بود كه تنها عقل
قادر به ارائه آن است.1

مدرنيته
به شيوه‌هاي زندگي اجتماعي و تشكيلات و سازمان‌هایي اجتماعي اشاره دارد كه از
حوالي قرن هفدهم به اين طرف در اروپا ظاهر شد و بتدريج دامنه تأثيرات و نفوذ آن كم
و بيش در ساير نقاط جهان نيز بسط و گسترش يافت.2

شيوه‌هاي
زيستي كه با مدرنيته پا به عرصه حيات گذاشت، به نحوي غيرمترقبه ما را از تمام
انواع نظم اجتماعي سنتي دور ساخته‌است. دگرگوني‌ها و تحولات مضمر در مدرنيته هم به
لحاظ برون‌گستري و هم به لحاظ درون‌گستري خود بمراتب عميقتر از اكثر انواع خصوصيات
متحول دوران‌هاي پيشين هستند. در سطح برون‌گستري، اين دگرگوني‌ها در خدمت ايجاد و
تثبيت شكلي يا اشكالي از ارتباط متقابل اجتماعي بوده‌اند كه ظرف يا عرضة عظيم و
گستره پهناور جهان را مي‌سازند و در سطح درون‌گستري، دگرگوني‌هاي مذكور در خدمت اصلاح
و تعديل برخي از خصوصي‌ترين و شخصي‌ترين ويژگي‌هاي هستي يا حيات روزمرة ما عمل
كردند.3 آنچه كه منشأ اين دگرگوني و تحول در عرصه حيات و زندگي شده
ظهور تكنولوژي و صنعت، علم‌گرايي و عقل‌گرايي و پيدايش مكاتب گوناگون فكري از قبيل
اومانيسم و انسان‌محوري، ماترياليسم و ماده‌گرايي، سكولاريزم و تفكر حذف دين از
زندگي اجتماعي و ليبراليسم و فردگرايي و بي‌توجهي به جامعه و نفوذ و اصالت آن،
سودگرايي و لذت‌گرايي و فمينيسم ـ كه معتقد است مناسبات زن و مرد در خانواده و
اجتماع كه زنان در آنها تحت سلطه و انقياد مردان قرار دارند، رضايت‌بخش نیست و
بايد به گونه‌اي تغيير يابد كه زنان بتوانند به طوردلخواه بر زندگي خود كنترل
داشته باشند و در نتيجه بتوانند با فرصتي كه به دست مي‌آورند، تمامي قابليت‌هاي
خود را فعليت بخشند4 ـ و انديشه‌هايي مانند آن است.

اين
انديشه‌ها و مكاتب در همه عرصه‌هاي حيات انساني اعم از حيات فردي و اجتماعي، مادي
و معنوي، عاطفي و عقلي و مانند آن تأثير گذاشته است.

انسان‌
موجودي اجتماعي است كه اجتماعي زيستن خود را در نهاد خانواده سپري كرده و مي‌كند؛
يعني وقتي آدمي پا به عرصه حيات مي‌گذارد، خود را برابر پدر و مادر و احياناً
برادر يا خواهر مشاهده مي‌كند. از اين رو، نهاد خانواده از ديرينه‌ترين نهادهایي
است كه آدميان آن را تجربه كرده‌اند. براساس آموزه‌هاي ديني، پس از آفرينش آدم به
عنوان اولين انسان، همسر او با نام حوا در كنار او قرار گرفته تا به او آرامش
ببخشد. به گفته برخي جامعه‌شناسان، خانواده واحدي اجتماعي است كه براساس ازدواج
پديد مي‌آيد5 يا خانواده پيوندي است كه با نهاد ازدواج يعني صورتي از
روابط جنسي كه مورد تصويب جامعه قرار گرفته است مرتبط است6 و برخي نيز
تعريفي گسترده‌تر براي خانواده ذكر كرده و گفته‌اند: خانواده گروهي است متشكل از
افرادي كه از طريق پيوند زناشويي، همخوني و يا پذيرش (به عنوان فرزندخوانده) با
يكديگر به عنوان شوهر، زن، مادر، پدر، برادر و خواهر در ارتباط متقابلند و فرهنگ
مشتركي پديد آورده و در واحد خاصي زندگي مي‌كنند7 و برخي گفته‌اند:
خانواده گروهي است داراي روابط چنان پايا و مشخص كه به توليد مثل و تربيت فرزندان
منجر شود.8

خانواده
در طول تاريخ شكل‌هاي مختلفي داشته و رايج ترين و مشروع ترين آن همان چيزي است كه
با نهاد ازدواج زن و مرد شكل مي‌گيرد. پايدارترين نهاد خانواده در طول تاريخ معلول
كاركردهاي فراواني است كه براي آن ذكر كرده‌اند كه به برخي از مهمترين آن كاركردها
اشاره مي‌شود:

 

الف)
تنظيم روابط جنسي

غريزه
جنسي از غرایز نيرومند مشترك بين انسان و حيوان است كه همواره نقشي حياتي در بقاي
نسل ايفا كرده است و اين غريزه منشأ فعاليتي در آدمي مي‌شود كه به آن رفتارهاي
جنسي مي‌گویند و در اين رفتار علاوه بر جنبه غريزي، جنبه‌هاي اجتماعي و فراگرفتني
نيز نقش ايفا مي‌كند. تنظيم رفتار جنسي يكي از كاركردهاي اساسي خانواده است كه
آدمي بتواند به صورت مشروع نياز جنسي خود را تأمين كند و دچار ناهنجاري در آن
رابطه نشود.

 

ب)
توليد مثل

تداوم
نسل از مجراي ازدواج و تشكيل خانواده و به هم پيوستن يك زن و مرد يكي از كاركردهاي
مهم خانواده است. وبه عبارت دیگر: یکی از کارکردهای به هم پیوستن زن و مرد تولید
مثل و تداوم نسل است.

ج)
عاطفه و همراهي

ارضاي
نيازهاي عاطفي مهمترين كاركردي است كه خانواده آن را تحقق مي‌بخشد و برخي مهمترين
كاركرد خانواده را در جوامع صنعتي ارضاي نيازهاي عاطفي مي‌دانند؛ زيرا عواملي
مانند زندگي در شهرهاي صنعتي باعث انزواي نسبي و سست شدن شبكه‌هاي خويشاوندي و
همسايگي، همسر به عنوان تنها دوست انسان مي‌تواند خلأ عاطفي را تقليل دهد و در
صورت حفظ اين ارتباط عاطفي از گسست خانوادگي و مظهر آن طلاق، مصون خواهد ماند.

د)
مشروعيت

تأمين
پدر شرعي براي فرزندان، كاركرد ديگري است كه خانواده در اين رابطه نقش دارد.

ه‍‌)
حمايت و مراقبت

يكي از
كاركردهاي خانواده، حمايت از نوزادان به دليل عجز و ناتواني در محافظت از خود و
مراقبت از سالخوردگان در دوره ناتواني است.

و) جامعه‌پذيري

جامعه‌پذيري
فرايندي است كه از آن افراد نگرش‌ها و ارزش‌ها و كنش‌هاي مناسب را فرامي‌گيرند و خانواده
مهمترين نقش را در اين رابطه از خود نشان مي‌دهد.

ز)
كنترل اجتماعي

يكي از
كاركردهاي نهاد خانواده كنترل اجتماعي است و اين كنترل يا مستقيم است به اين صورت
كه خانواده مستقيماً بر رفتار اعضا نظارت مي‌كند و يا غيرمستقيم است به اين صورت
كه با ارضاي نيازهاي جنسي و عاطفي و حمايت و مراقبت از كودكان و بزرگسالان و جامعه‌پذيري
تحقق پيدا مي‌كند.

ح)
اقتصادي

خانواده
گذشته از كاركردهايي مانند توليد مثل، جامعه‌پذيري و پرورش فرزندان كه تا حدودي
داراي بار اقتصادي است و گذشته از خدمت مستقيم اقتصادي از طريق كار خانگي و مصرف
كالاها و خدمات، از طريق جنبه‌هاي شخصي خانواده مانند ارضاي نيازهاي عاطفي و حتي
جنسي نيز مي‌تواند در اين رابطه تأثير داشته باشد.

گيدنر
مي‌نويسد كار بي‌مزد خانگي اهميت زيادي براي اقتصاد جامعه دارد. بر اساس برآوردها،
كارِ خانه بين 25 تا 40 درصد ثروت ايجاد شده در كشورهاي صنعتي را دربرمي‌گيرد. كار
خانگي با ارائه خدمات رايگان كه بسياري از جمعيت شاغل به آنها وابسته است، بقيه
اقتصاد را تقويت مي‌كند.9

ناگفته
نماند: زنان افزون بر جنبه‌هاي مذکور در بالا، خود مي‌توانند با برنامه‌ريزي صحيح
در چگونگي مصرف درآمد شوهر در داخل خانه و اجتناب از اسراف و تبذير و يا با كار و
تلاش و توليد درآمد و يا از طريق ارث بردن، كاركرد اقتصادي داشته باشند.

 

آسيب‌شناسي
خانواده

نهاد
خانواده مثل هر نهاد ديگري دچار آسيب‌هايي مي‌شود كه لازم است آن آسيب‌ها شناسايي
و براي مقابله با آن اقدام شود.

آنچه كه
باعث تزلزل و سست شدن بنيان خانواده  و
درنهايت موجب فروپاشي و زوال آن مي‌شود،  فراموشي كاركردهاي خانواده و يا فروكاستن آن و
در نتیجه، سست شدن كاركردهاي نهاد خانواده است.

در
دوران گذشته، خانواده به دليل برخورداري از ويژگي‌هايي چون تقدس پيوند زناشويي،
انتظارات معقول زن و شوهر در زندگي مشترك از يكديگر، محدوديت در روابط جنسي،
رشديافتگي و بلوغ زوجين، همسان همسري، تقسيم و تفكيك نقش‌ها، حمايت از خانواده
توسط خويشان، محدوديت روابط اجتماعي زنان و مردان، نظارت و كنترل، اخلاق و ايمان
توسط زوجين و حاكميت محبت و عشق بين زوجين و در نتيجه تحقق كاركردها، از ثبات و
استحكام نيرومندي برقرار بوده است، اما در دوران مدرن اين ويژگي‌ها كمرنگ و آن
كاركردها نيز فروكاسته شده است و علت آن به ويژگي‌هايي برمي‌گردد كه به  دوران مدرن مربوط مي‌شود.

به ديگر
سخن خانواده زماني دچار آسيب مي‌شود كه كاركردهاي خانواده تغيير كند و زماني
خانواده كاركرد خود را از دست مي‌دهد كه يا در اهداف و ارزش‌هاي خانواده دگرگوني
ايجاد شود و يا شيوه‌هايي جايگزين پيدا شود كه بتواند نقش خانواده را ايفا كند.

پيدايش
مكاتب و انديشه‌هايي چون فمينيسم، ليبراليسم، اومانيسم و مانند آن از اموري هستند
كه در تغيير ارزش‌ها و اهداف خانواده مؤثرند.

الف)
فمينيسم و خانواده

يكي از
جريان‌هاي مهم و مطرح فرهنگي- اجتماعي كه در عصر مدرنيته، پس از رنسانس در اروپا
شكل گرفت و بتدريج گسترش يافت و بر حقوق زنان و جايگاه خانواده تأثير جدي برجاي
گذاشته و بسياري از قوانين و باورها و ارزش‌هاي مربوط به خانواده را به چالش كشيده
است، فمينيسم است كه در مراحل اوليه شكل گيري خود به دنبال دفاع از حقوق زنان و
ارتقا بخشيدن به نقش آنان و رفع تبعيض و ستم از زنان در جنبه‌هاي گوناگون بود.

گرچه
منظور اصلي اين جريان، دفاع از حقوق زن و حفظ جايگاه اوست، اما به لحاظ اينكه يكي
از اركان اصلي خانواده شخصيت زن به عنوان همسر يا مادر است، طبيعي است كه اين بينش
در صورت پذيرش بيشترين تأثير منفی را بر خانواده نهاده است. از جمله صاحبان اين
فكر دوبرار است كه مي‌گويد: زنان در همه جوانب زندگي‌شان تحت سلطه‌اند، فقدان نسبي
آزادی در مورد زنان صرفاً به حقوق مدني يا سمت‌هاي خاص مادري و همسري محدود نيست
هرچند اين عوامل نيز به عدم آزادي آنها كمك مي‌كند، بلكه آنها توسط همه مدنيت با
مجموعه ارزش‌گذاري‌ها و رفتارهاي اجتماعي كه درك ما از زن و مرد را به وجود مي‌آورد،
در جايگاه پست‌تري قرار مي‌گيرند.

وي
پيشنهاد مي‌كند كه زنان بايد نقش همسري و مادري را كه در اين نقش‌ها به سهولت به تني
بي‌جاني تبديل مي‌شوند، رها و قاطعيت لازم براي آزادي را تجربه كنند تا تصورها از
آنچه زن بايد باشد عوض شود و زنان و مردان از راه‌هاي رفتار يكسان، يكديگر را در
یابند.10

فمينيست‌هاي
ليبرال نيز برپايه انكار تفاوت‌هاي طبيعي بین زن و مرد، علت تابعيت زنان از مردان
را محدوديت‌هاي قانوني و آداب و رسومي مي‌دانند كه از طرفي زنان را از ورود به
عرصه‌هاي عمومي بازمي‌دارد و از سويي بار مسئوليت‌هاي عرصه خصوصي را به گردن آنها می‌اندازد
و آنها را در خانه‌هاي مجزا محبوس مي‌سازد و اين در حالي است كه پاداش‌هاي راستين
زندگي اجتماعي يعني پول، قدرت، منزلت، آزادي، فرصت‌هاي رشد و بالا بردن ارزش‌هاي
شخصي تنها در عرصه عمومي يافت مي‌شود.11

براساس
اين ديدگاه، اگر زنان بخواهند جايگاه واقعي خود را حفظ كنند بايد ارزش‌هاي واقعي
زن و كاركرد خانواده را ناديده بگیرند. براي همين جهت برخي گفته‌اند: ما ظاهراً در
واكنش برضد کسانی که زنان را صرفاً برحسب ارتباطشان با مردان به عنوان همسر، مادر
و خانه‌دار تعريف مي‌كنند در اين جريان قرار گرفته و موجب شوند که زنان از هويت و
جايگاه واقعي خود سقوط ‌كنند در حالي كه با این کار هسته اصلي شخصیت و بزرگي زن را
كه از طريق عشق و تربيت و خانه به فعليت مي‌رسد، انكار مي‌كنند.12

 

 

ب)
ليبراليسم و فردگرايي

يكي از انديشه‌هايي كه در دوران مدرن ظهور كرده،
انديشه ليبراليسم و بينش فردگرايانه است و اين انديشه نيز نهاد خانواده را بشدت
تحت‌تأثير قرار داده است، زيرا اين تفكر بر ادراك فردي از خويشتن تأكيد مي‌كند و
به همين دليل است كه در تغيير ارزش و نگرش ما نسبت به خانواده نقش قابل‌توجهي
داشته است، زيرا با توجه به فراهم شدن امكانات وتوسعه تکنولوژی جدید، انسان مدرن
به تأمین لذت می اندیشد وهمین که این لذت واسباب آن را آماده دید برای تحصیل آن
اقدام می کند وتحمل هیچ نوع مشقت ورنج برای او قابل تصور نیست. از این رو آن چه
برای او مهم است«ترضیه آنی» است

میل مفرط انسان به ترضیه آنی به دلایلی روشن نتایج
زیان باری را در رفتار جنسی نیز به بار آورده است وبا فقدان این قابلیت که هدفی
دور در نظر باشد همه الگوهای ظریف رفتار در همسر طلبی وهم خوابگی از بین رفته اند
ویا اگر همسری اختیار کرد آن را حفظ نخواهد کرد. درواقع اهمیت پیدا کردن لذت آنی
برای اسان مدرن وعدم تحمل کمترین مشقت برای چنین انسانی موجب سستی واحساس شده است
که کنرادلورانتس آن را یکی از هشت گناه بزرگ انسان متمدن می داند و می نویسد: این
سستی عاطفی بيش از همه آن دست از شادي‌ها و رنج‌ها را تهديد مي‌كند كه نتيجه بستگي‌هاي
اجتماعي ما با نتيجه پيوندهاي ما با همسر و فرزندان با پدر و مادر و با خويشاوندان
و دوستان است13 وي تباهي وراثتي رفتارهاي اجتماعيهمان،ص96 سنت‌شكني را
نيز يكي از همان گناهان برمي‌شمرد.

اينجاست
كه برخي از متفكران، تحت عنوان كاستي ايمان به زندگي به عنوان يكي از ناكامي‌هاي
قرن بيستم مي‌نويسند: انسان قرن بيستم كمتر از گذشته گرماي خانه‌ و خانواده را
احساس مي‌كند و اين ريشه در كاهش عشق به زندگي دارد و كاهش عشق به زندگي در كاهش
زاد و ولد و تضعيف عشق‌ها و وفاداري‌هاي عاشقانه و روآوردن به لذات جسماني و هوس‌آلود
مؤثر است، زيرا مردان و زنان امروز به مانند اجداد خود خوشبختي را در الگوهاي سنتي
ناشي از اخلاق و مذهب جست‌وجو نمي‌كنند بلكه آن را در گردآوري بلاانقطاع لذات مي‌جويند.14

براساس
اظهارات اين انديشمندان، آدمي براي حفظ نهاد خانواده بايد به ارزش‌هاي اخلاقي و
ديني روي آورد.

پيشرفت
و ارتقاي فردي از زمينه‌هاي مختلف آموزشي براي زنان امروزي، باعث شده است بسياري
از آنان از پذيرفتن نقش مادري و همسري به عنوان مهم‌ترين وظيفه زندگي خود و تنها
راه دستيابي به اكمال نفس امتناع ‌كنند و موقعيت خود را در كسب امتيازهاي فردي و
اجتماعي و اغلب با پيروي از الگوهاي مردانه بجویند. بدین ترتیب كاركردهاي خانواده
در زمينه‌هاي رفتار جنسي، توليد مثل، حمايت و مراقبت و مانند آن تغيير کرده است.

 

ج)
اومانيسم

پيدايش
اومانيسم و انسان‌محوري و انكار خدا و قيامت ارتباط بسيار نزديكي با سقوط خانواده
دارد، زيرا برپايه اين ديدگاه بيشتر بر شادماني در اين دنيا تأكيد می شود و توصيه می
گردد كه نتيجه همه تلاش‌ها بايد در دنيا مشهود باشد. لذت و شادي فقط لذت و شادي
دنيوي است و همين انديشه است كه موجب تغيير در زمينه‌هاي رفتار جنسي، توليد مثل،
مشروعيت فرزندان و شيوه‌هاي نگهداري و مراقبت از فرزندان مي‌شود که پیامد اين
دگرگوني در فكر، سست شدن كانون خانواده است.

د)
نهادهاي جايگزين

علاوه
بر تأثير تغيير ارزش در پرتو انديشه‌هاي جديد، پيدايش نهاد جايگزين هم در كاركرد
خانواده و در نتيجه تزلزل آن نقش ايفا مي‌كند. نهادهايي چون دولت رفاه كه زندگي
مادي فرد، تحصيلات و خدمات بهداشتي‌اش را تأمين و فرزندان را در شيرخوارگاه‌ها و
كهنسالان را در آسايشگا‌ها حفظ و مراقبت مي‌کند. بدین ترتیب دولت، جايگزين مادر
شده است و ديگر مادر آن كاركرد گذشته را ندارد که به طور طبيعي همين امر می‌تواند
در تزلزل خانواده مؤثر باشد.

اشتغال
زنان در خارج از خانه و پذيرفته شدن آنان در شرايطي نسبتاً برابر با مردان و به
دست آوردن استقلال اقتصادي و بازگشت خسته پس از كار روزانه موجب سست شدن پيوند
عاطفي شده و در نتيجه باعث متزلزل شدن نهاد خانواده مي‌شود.

گسترش
آزادي‌هاي جنسي و فراهم آمدن امكان ارضاي جنسي در خارج از چارچوب خانواده به طور
گسترده تأثير قابل‌توجهي بر تغيير كاركرد خانواده در زمينه‌هاي رفتار و تخلفات
جنسي داشته است.

 

ه‍‌)
تكنولوژي و فناوري

يكي از
عوامل مهمي كه نقش عمده‌اي در تضعيف جايگاه و كاركرد نهاد خانواده ايفا مي‌كند
توسعه فناوري و رشد تكنولوژي است. از باب مثال رسانه‌هاي جمعي مانند ماهواره و
تلويزيون اين توان را به انسان داده است تا وي به تنهايي خلأ روحي و عاطفي و فرصت‌هاي
فراغت را پر كند و يا با استفاده از تكنولوژي‌ها ديگر از تشكيل خانواده بي‌نياز شود
و يا ظهور فزون‌طلبي و آزمندي از طريق تبليغات باعث تقويت روح مصرف‌گرايي شده و از
اين طريق زمينه‌هاي اضطراب و ناامني را در خانواده فراهم می‌کند. در نتيجه خانواده
به دنبال پيدا كردن يك كانون بي‌تنش و آرام می‌گردد و همين، خانواده را از هم فرو
می‌پاشد و از بين مي‌برد.

طلاق
پيامد آسيب‌هاي خانواده

طلاق در
واقع گسست خانواده است كه پيامد بسيار سوئي بر زن و شوهري كه از هم جدا مي‌شوند و
بر فرزندان آن باقي مي‌گذارد. طلاق گرچه در شكل رسمي امري پذيرفته‌شده در جوامع
بوده است، اما در دوران مدرن به دليل تغييرات در ارزش‌ها با رشد بي‌سابقه‌اي روبه‌روست.
عوامل آن را مي‌توان در اموري چون تغيير نگرش‌ها نسبت به ازدواج و تبديل شدن يك
نهاد مقدس به مصاحبت و همراهي، تغيير ساختار خانواده از سيستم خانواده گسترده به
خانواده هسته‌اي كه محدود به زن و شوهر و احياناً قطع ارتباط‌هاي خويشاوندي، تغيير
نقش‌هاي خانوادگي به دليل اشتغال زن در بيرون از خانه به دليل ادعاي برابر با مردان،
استقلال اقتصادي زنان، آزادي روابط جنسي و محدود نكردن آن به كانون خانواده از
اموري هستند كه اين آسيب گسست را براي خانواده به ارمغان مي‌آورد.

با توجه
به آسيب‌هايي كه انسان مدرن در ارتباط با خانواده با آن مواجه مي‌شود راه چاره را
در كجا بايد جست‌وجو كرد. به نظر مي‌رسد براي مقابله با اين آسيب‌ها ابتدا بايد در
بينش‌ها تحول ایجاد كرد تا آدمي ـ چه زن و چه مرد ـ بداند كه كيست و هدف از آفرينش
او چيست، چه كسي او را به وجود آورده است؟ زندگي او منحصر به عالم ماده و طبيعت
است يا موجودي است ابدي كه پس از مرگ بايد به حيات ادامه دهد؟ و سؤالاتی از این
دست.  پس از تغيير بينش و نگرش، آدمي گرايش‌هاي
خود را در راستاي آن بينش جهت داده و رفتارها و كنش خود را بر آن اساس تنظيم كند و
اين جز از طريق مراجعه به دين و شناخت آن و ايمان به همه حقايق و پايبندي به آموزه‌هاي
مکتبی امكان‌پذير نمي‌شود.

 

نتيجه‌گيري

در اين
مقاله اين سؤال مطرح شد كه چرا در عصر مدرنيته نهاد خانواده دچار آسيب و مشكل شده
است. در پاسخ به اين پرسش از معرفي مدرنيته و ويژگي‌هاي آن و نهاد خانواده و
كاركردهاي آن به اين مطلب اشاره شد كه آسيب‌هاي خانواده معلول تغيير ارزش‌ها و
پيدايش نهادهاي جايگزين است كه تغيير ارزش بر اثر پيدايش مكتب‌هاي فكري چون
فمينيسم و ليبراليسم و اومانيسم و نهاد جايگزين با پيدايش دولت به عنوان مسئول
تربيت و مراقبت و تأمين بهداشت و اشتغال زنان در بيرون از خانه و گسترش آزادي‌هاي
جنسي و تكنولوژي و فن‌آوري و به طور موردي به مسئله طلاق به عنوان يكي از آسيب‌ها
پرداخته شده است.

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ مدرنيته و مدرنيسم، حسينعلي نوذري، ص 7.

2ـ همان، ص 137.

3ـ همان، ص 140.

4ـ نابرابري جنسي از ديدگاه اسلام و
فمينيسم، حسين بستان ص 11.

5ـ مقدمه‌اي بر جامعه‌شناسي خانواده، دكتر
ساروخاني، صص 135و 136.

6ـ همان.

7ـ همان.

8ـ همان.

9ـ جامعه‌شناسي عمومي، ص 196.

10ـ فمينيسم و دانش‌هاي فمينيسمي، صص 94و95.

11ـ نابرابري و ستم جنسي، ص 40.

12ـ ‌همان، ص 43.

13ـ 8 گناه بزرگ انسان متمدن كزادلورنقس،
ترجمه دكتر محمود بهزاد و فرامرز بهزاد، ص 67.

14ـ تمدن سال 2001، ژان فورانسيه، ترجمه
خسرو رضايي، ص 105.

 

سوتیترها:

* غريزه
جنسي از غرایز نيرومند مشترك بين انسان و حيوان است كه همواره نقشي حياتي در بقاي
نسل ايفا كرده است. تنظيم رفتار جنسي يكي از كاركردهاي اساسي خانواده است كه آدمي
بتواند به صورت مشروع نياز جنسي خود را تأمين كند و دچار ناهنجاري در آن رابطه
نشود.

 

* براساس
آموزه های دیدگاه فمینیستی، اگر زنان بخواهند جايگاه واقعي خود را حفظ كنند بايد
ارزش‌هاي واقعي زن و كاركرد خانواده را بخصوص نقش‌های همسری و مادری را ناديده
بگیرند.

 

* طلاق
ناشی از اموري چون تغيير نگرش‌ها نسبت به ازدواج و تبديل شدن يك نهاد مقدس به
مصاحبت و همراهي، تغيير ساختار خانواده از سيستم خانواده گسترده به خانواده هسته‌اي
كه محدود به زن و شوهر و احياناً قطع ارتباط‌هاي خويشاوندي، تغيير نقش‌هاي
خانوادگي به دليل اشتغال زن در بيرون از خانه به دليل ادعاي برابر با مردان،
استقلال اقتصادي زنان، آزادي روابط جنسي و محدود نكردن آن به كانون خانواده است.

 

*رسانه‌هاي
جمعي مانند ماهواره و تلويزيون اين توان را به انسان داده است تا وي به تنهايي خلأ
روحي و عاطفي و فرصت‌هاي فراغت را پر كند و يا با استفاده از تكنولوژي‌ها ديگر از
تشكيل خانواده بي‌نياز شود و يا ظهور فزون‌طلبي و آزمندي از طريق تبليغات باعث
تقويت روح مصرف‌گرايي شده و از اين طريق زمينه‌هاي اضطراب و ناامني را در خانواده
فراهم می‌کند.

/

آسیب‌شناسی مسایل خانواده

حجت الاسلام دکتر محمدرضا عزیزاللهی

ماده 1103 قانون مدنی زن و شوهر را مکلف به حسن معاشرت کرده و در قرآن نیز به
مناسبت‌های مختلف، بر تحکیم روابط زن و شوهر در محیط خانواده اصرار و پافشاری شده
است. آیه شریفه قرآن: «هن لباس لکم و انتم لباسٌ لهن»(1) : زن‌های شما
لباس شما و شما لباس آنها هستید»، اوج هنر ادبی و حقوقی و روان‌شناسی و جامعه‌شناسی
قرآن را در خصوص مسائل خانواده به منصه ظهور می‌گذارد.

متأسفانه امروزه کانون خانواده‌ها به دلايلی که اشاره خواهیم کرد، دچار طوفان‌های
شدید شده است و حل این معضل بدواً مستلزم آسیب‌شناسی مسائل خانوادگی است. مراد از
آسیب‌شناسی خانواده، بحث از عواملی است که بهداشت روانی خانواده را تهدید می‌کند.
هدف از این سلسله مقالات آن است که عوامل ناپایداری ازدواج و گسسته‌شدن ارکان
خانواده مورد شناسایی و علت‌یابی قرار گیرند.

آسیب‌شناسی مسائل خانواده را بایستی در سه بخش زیر بررسی کرد:

1ـ آسیب‌های قبل از ازدواج

2ـ آسیب‌های مربوط به زمان عقد تا عروسی

3ـ آسیب‌های بعد از ازدواج

1ـ آسیب‌های قبل از ازدواج

الف) عدم شناخت و آگاهی به اصول زندگی مشترک: بزرگ‌ترین فقر، جهل و نادانی است
«لا فقر کالجهل»(2) و بزرگ‌ترین قدرت، دانایی است.

در جامعه ما برای پیش افتاده‌ترین مسائل، افراد ناچارند آموزش ببینند و دوره‌های
کارآموزی را بگذرانند. مثلاً فردی که می‌خواهد مکانیک، پرستار، وکیل و… شود سال‌ها
آموزش می‌بیند و پس از گذراندن دوره آموزشی، به صورت عملی، کارآموزی می‌کند.
اینجانب به عنوان یک وکیل 4 سال در دوره کارشناسی رشته حقوق تحصیل و پس از آن در
آزمون کانون وکلا شرکت و پس از کسب امتیاز لازم به مدت 18 ماه نزد وکیل سرپرست
کارآموزی و سپس مجدداً در امتحان کتبی و پس از آن دراختبار شفاهی شرکت کردم تا به
من اجازه وکالت داده شد.

تشکیل یک خانواده هزاران بار از این مسئله مهم‌تر است، چون یک خانواده ناموفق
یا کم‌توفیق، بزرگ‌ترین خسارت‌ها را به جامعه می‌زند. یک بچه طلاق و یا فرزندی که
در خانواده ناهنجار زندگی می‌کند، بزرگ‌ترین بلای یک جامعه است.

متأسفانه در مورد مسائل مربوط به تشکیل خانواده و مهارت‌های زندگی، آموزش‌ها بسیار
ضعیفند و همه تصور می‌کنند همه چیز را می‌دانند. ظریفی می‌فرمود: «انسان در زمینه
مسائل اقتصادی می‌تواند با حداقل‌ها گذران زندگی کند؛ یعنی هر چند اقتصاد مهم است،
ولی با حداقل قابل حل است. در اینجا شیطان وسوسه به مال‌اندوزی می‌کند، اما در
خصوص علم و عقل، هر قدر انسان بداند کم است، ولی شیطان وسوسه می‌کند که ای انسان!
تو از همه عاقل‌تری و نیاز به ‌کسی نداری!».

مهم‌ترین آسیب خانواده‌ها قبل از ازدواج، آموزش ضعیف است. مراد از آموزش مقوله
بسیار وسیعی است که شامل مسائل مربوط به اصول زندگی مشترک، مسائل اقتصادی و حتی
مسائل جنسی هم می‌شود. چه بسیار مواردی یافت می‌شود که زن و شوهر به علت عدم اطلاع
از مسائل جنسی و ارضاء ناقص، از یکدیگر بهانه‌جویی‌هائی‌ می‌کنند که منجر به مسائل
حاد خانوادگی می‌شود. همه این امور نیاز به آموزش دارند.

در مدت دوازده سال تحصیل ابتدایی و متوسطه، پیچیده‌ترین مسائل هندسه و مثلثات
و شیمی و فیزیک و جبر آموزش داده می‌شود و چه بسا این موضوعات در تمام زندگی حتی
یک بار هم کاربرد نداشته باشند و تنها ملاک سنجش یک دانش‌آموز موفق نمره بیست است،
ولی مسائل مربوط به تشکیل خانواده و مهارت‌های زندگی یا مطرح نمی‌شوند و یا بسیار
اندکند.  

خلاصه، مهم‌ترین عامل شکست در زندگی مشترک، ناآگاهی به اصول زندگی مشترک در
معنای وسیع آن است.

ب)  فریبکاری: ماده 647 قانون مجازات اسلامی مقرر می‌دارد:
«چنانچه هریک از زوجین قبل از عقد ازدواج، طرف خود را به امور واهی از قبیل داشتن
تحصیلات عالی، تمکن مالی، موقعیت اجتماعی، شغل و سمت خاص، تجرد و امثال آن فریب
دهد و عقد بر مبنای هریک از آنها واقع شود، مرتکب به حبس تعزیری از شش ماه تا دو
سال محکوم خواهد شد».

در سوره مبارکه
مائده، نفع محض در صداقت توصیف شده است: «قال الله هذا یوم ینفع الصادقین صدقهم
لهم جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ابداً رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک
الفوز العظیم»؛ یعنی: خداوند می‌فرماید: این روزی است که صدق صادقین به آنها نفع
می‌بخشد. برای آنها بهشت‌هایی است که از زیر آنها نهرها جاریند و در آنها جاودان
هستند. خدا از آنها و آنها از خدا راضی هستند و این رستگاری بزرگ است».

در این آیه نکات
زیر جلب توجه می‌کنند:

1ـ از بین منافعی
که انسان در دنیا به دست می‌آورد، تنها منفعتی که در آخرت نتیجه‌بخش است، صداقت و
راستگویی است.

راستی کن که راستان
رستند

راستان در جهان قوی‌دستند

منافعی که از راه
دروغ به دست می‌آیند، سم مهلکی هستند که افراد به زندگی خود تزریق می‌کنند که دیر
یا زود اثر خود را خواهند گذاشت. شیرفروشی در زمان امیرالمؤمنین آب در شیر خود می‌ریخت،
سیلی گله او را از میان برد . امیر بیان«ع» فرمودند: «همان آب‌هایی که داخل شیر می‌کرد،
به سیل تبدیل شدند».

2ـ یکی از غرائز
انسان غریزه طلب خلود و جاودانگی است. انسان می‌خواهد جاودانه بماند و بسیاری از
کارهای او در راستای این غریزه است. آیه شریفه فوق، راز جاودانگی را در صدق و
راستی می‌داند. چه بسا کاخ‌های سر به فلک کشیده‌ای که اکنون محل زندگی وحوش هستند
یا عنکبوت در آنها لانه ساخته است.

هان ای دل عبرت‌بین
از دیده عبر کن هان

ایوان مدائن را آیینه
عبرت دان

یک ره ز ره دجله
منزل به مدائن کن               

و از دیده دوم دجله،
بر خاک مدائن ران

رمز جاودانگی در
صدق است. دروغ‌هایی که زن و شوهر در هنگام ازدواج به یکدیگر می‌گویند، دوام چندانی
ندارد و جاودانگی ازدواج در صداقت و راستی و پاکی است.

3ـ رضایت انسان از
خدا و رضایت خداوند از انسان در گرو صداقت و راستی است.

4ـ رستگاری بزرگ که
امید همه انسان‌هاست در گرو راستی و صداقت است.

بنابراین دومین آسیب مهم ازدواج قبل از عقد،  بی‌صداقتی و فریبکاری است.

در پایان به صورت گذرا، به 5 نکته‌ای که زن‌ها را از مردها فراری می‌دهد، اشاره
 و یک پرونده خانوادگی را ارزیابی می‌کنم:

1ـ بیش از حد مشغول شدن مرد به کار و غفلت از خانواده

2ـ عدم اعتماد به نفس در مرد

3ـ دروغگویی

4ـ خودجوش نبودن

5ـ عصبی بودن و نامطمئن بودن

اینک به صورت کاربردی یکی از پرونده‌های خانوادگی را بررسی می‌کنم:

پرونده ج ـ ب:

خلاصه پرونده: زوجه اهل مراعات کامل مسائل مذهبی است. زوج ظاهرالصلاح است و
مشکل حادی ندارد.

اشکالات وارد بر زوج:

1ـ زوج در خرج کردن پول بخل می‌ورزد و مصداق این آیه شریفه قرآن است که: «الشیطان
یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء والله یعدکم مغفره منه و فضلا والله واسع علیم»(3):
:
یعنی شیطان به شما وعده فقر می‌دهد و شما را امر به فحشا می‌کند و خدا به
شما وعده مغفرت می‌دهد و خداوند واسع علیم است.

1ـ زوج بسیار بهانه‌گیر و زودرنج است و بیشتر در توهم زندگی می‌کند تا در
واقعیت

2ـ زوج آموزش کافی برای اداره زندگی و احترام به همسر و فرزندان و توجه به
نیازهای آنها ندیده است و بیشتر به آنها به دید ابزار می‌نگرد.

اشکالات وارد بر زوجه:

1ـ بسیار سردمزاج است و توانایی گرم کردن کانون خانواده را ندارد.

2ـ ا نزد بچه‌ها برای شوهر احترام قائل نیست و نزد بچه‌ها به
بدگویی از زوج می‌پردازد.

3ـ پدر را نزد بچه‌ها بی‌اعتبار می‌کند و بین پدر و بچه‌ها اختلاف می‌اندازد.

4ـ توقعاتش را با توانایی‌های مرد هماهنگ نمی‌کند.

نتیجه

در اثر این کشمکش‌های طولانی، روزی یکی از بچه‌های خانواده برای اصلاح سرش
پانصد تومان از پدر مطالبه می‌کند.  پدر
اصرار می‌کند که خودم موهایت را اصلاح می‌کنم. این مشاجره منتهی به درگیری بین پدر
و فرزند می‌شود و مادر خانواده برای همیشه خانواده را ترک می‌کند و سپس مهریه خود
را به اجرا می‌گذارد و کانون خانواده متلاشی می‌شود.

شما خواننده محترم می‌توانید مشکلات حقوقی خود را در میان بگذارید تا پاسخ
داده شود. (ادامه دارد)

دکتر محمدرضا عزیزاللهی

وکیل دادگستری و استاد حوزه و دانشگاه

 

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ قرآن کریم،سوره شریفه
بقره، آیه 187.

2ـ نهج البلاغه

3ـ بقره، 268.  

 

سوتیتر:

 

– در جامعه ما برای
پیش افتاده‌ترین مسائل، افراد ناچارند آموزش ببینند و دوره‌های کارآموزی را بگذرانند.
تشکیل یک خانواده هزاران بار از این مسئله مهم‌تر است، چون یک خانواده ناموفق یا کم‌توفیق،
بزرگ‌ترین خسارت‌ها را به جامعه می‌زند. یک بچه طلاق و یا فرزندی که در خانواده ناهنجار
زندگی می‌کند، بزرگ‌ترین بلای یک جامعه است

 

/

پیشرفت علمی در پرتو ایثار ممکن است

«علم اخلاقی و
معنوی» در گفت و شنود پاسدار اسلام با دکتر حسن مسلمی نائینی

اشاره:

سال‌هاي پس از جنگ تحميلي، دوران شكوفايي بسياري
از مردان جنگ در عرصه‌هاي علمي و فرهنگي و بسياري از عرصه‌هاي سرنوشت‌ساز كشور
بوده است. مردان مردي كه تا ديروز حضور در جبهه‌هاي نبرد را تكليف خود  می­دانستند و امروز حضور در جهاد علمی براي
پيشرفت و سربلندی ايران اسلامی.

دکتر حسن مسلمی نائینی که از جانبازان سرافراز
انقلاب اسلامی و از اساتيد دانشگاه تربیت مدرس است، با تلاش و کوشش توانست در
حداقل زمان ممکن به رتبۀ استاد تمامی برسد. وی در این مصاحبه‌ صمیمی تجربیات خود را
دراختیار نسل جوان گذاشته ‌است.  

 

آقاي دكتر! جنابعالي علاوه بر مسئوليت‌هاي اجرايي كه در وزارت علوم
داشته و داريد، به عنوان جوان‌ترين استادتمام در جامعه دانشگاهي كشور نيز شناخته
مي‌شويد. ابتدا اشارتی به زندگینامه و سوابق علمي و پژوهشي خود داشته باشید.

 بسم‌الله الرحمن الرحیم. بنده در 12 تیرماه سال 1344 در یک خانوادة مذهبی و در
يکی از مناطق جنوبی شهر اصفهان متولد شدم. طبق برنامه‌های خانواده‌های مذهبی، در
مراسم‌ مذهبی و برنامه‌های مختلف عزاداری حضور داشتم. در محله‌های جنوب شهر، معمولاً
جلسات سخنرانی‌های مذهبی و قرآن را معتمدین و مبارزین برگزار مي‌كردند و بعضاً در
آن جلسات، علاوه بر احکام و قرآن، بحث‌های سیاسی هم مطرح می‌شدند.

در کنار این جلسات، به عنوان فوق برنامه، اردو و کوهنوردی هم
برگزار مي‌شد. در روزهای خاص و ايام تعطيل، ما را به کوه می‌بردند و در آنجا برایمان
برنامه‌های مختلف اعتقادی و سیاسی برگزار می‌کردند و به این ترتیب شخصیت ما شکل
گرفت.

13 ساله بودم که انقلاب شد. در فعالیت‌های قبل از انقلاب و
راه‌پیمایی‌ها به همراه مردم حضور داشتم و بعد از پیروزی انقلاب عضو حزب جمهوری
اسلامی شدم. یکی از نعمت‌های الهی همین جلسات حزب بود، چون در آن زمان باعث حفظ بچه‌ها
می‌شد و در  هدایت و راهنمایی ما خیلی مؤثر
بود.

ما در ابتدای انقلاب در دبیرستان واقعاً دغدغه‌هاي متعددی
داشتیم، از جمله اینکه بحث‌های آزاداندیشی به‌طور کامل در آن زمان پیاده می‌شد و
ما بايست خودم را براي پاسخ‌گويي به سؤالات و شبهات آماده مي‌كرديم. حضرت امام«ره»
با دید وسیعی که داشتند فرمودند: «کمونیست‌ها می‌توانند آزاد باشند، ولی نباید
توطئه کنند».

واقعاً گروه‌های مخالف، ملی‌گرا، التقاطی و مارکسیسم آزاد
بودند و به این جهت ما باید خودمان را به سلاح علم و آگاهی مجهز می‌کردیم. آنها شبهات
مختلفی را مطرح می‌کردند و ما مجبور بودیم خود را از لحاظ احکام، اصول عقاید و
سیاسی تقويت کنیم.  

یکی از احزابی که خوب توانست جلوی آنها بایستد، حزب جمهوری
اسلامی بود و ما همیشه به بچه‌ها می‌گفتیم: عصرها می‌آيیم توی حزب و شارژ می‌شویم،
صبح دوباره برای سؤال و جواب به دبیرستان می‌رویم و دشارژ می‌شویم. خدا رحمت کند
شهید اژه‌ای و شهید معتمدی از شهدای 72 تن و حفظ کند دانشمندان بزرگی چون استاد
پرورش و دوستان دیگر در حزب را که ما را راهنمائی می‌کردند. من مدتی هم عضو شورای
مرکزی انجمن اسلامی دبیرستان و مسئول امور مالی و تبلیغات بودم. همزمان دروس عربی
از جامع المقدمات تا صرف و نحو و منطق را هم می‌خواندم. من از همان ابتدا در بسیج‌های
محل و دبیرستان شرکت می‌کردم که انصافاً جاهای خوبی برای رشد بودند. تا اينكه پس
از آموزش‌های بسیار، در سال چهارم دبیرستان در عملیات والفجر 1 شرکت کردم.

چه سنی داشتید؟

17 ساله بودم و اولین سال حضورم در جبهه بود.

در کدام منطقه؟

منطقه شمال فکه به اسم شرهانی. به دلایل‌ خاصی، عملیات در اين
منطقه سخت بود، چون موفقیت‌های مورد نظر، حاصل نشد. در این عملیات تعدادی از
دوستان و همرزمان ما شهید یا مجروح شدند.

اردیبهشت ماهی که از عمليات برگشتم، همزمان بود با اولین
سال برگزاري کنکور کارشناسی دانشگاه‌ها (سال 1372)  و باید تا تیرماه آماده آزمون می‌شدم. همزمان
بایستی برای امتحانات سال چهارم دبیرستان در خردادماه نیز خود را آماده می‌کردم. امتحانات
سال چهارم دبیرستان را دو قسمت کردم، چون نمی‌توانستم همه را یکجا انجام بدهم، تعدادی
از دروس را در خردادماه و تعدادی دیگر را در شهریورماه امتحان دادم.

دومین کنکور کارشناسی دانشگاه‌ها بعد از انقلاب فرهنگی
انجام شد که شرکت کردم و در دانشگاه صنعتی اصفهان رشته مهندسی مکانیک ـ طراحی جامدات
پذیرفته شدم. همزمان با تحصیل در دوره کارشناسی، مسئولیت تبلیغات جهاد دانشگاهی را
به عنوان یکی از نهادهای انقلابی در دانشگاه، به عهده گرفتم. در عین حال با انجمن
اسلامی دانشگاه ارتباط داشتم، ولی بر سر مسائلی، با آنها مشکل پيدا كردم، چون متأسفانه
انجمن‌هاي اسلامي را كاملاً انحصاري كرده بودند و اصلاً اجازه نمی‌دادند افراد
ديگر، بهخصوص در شورای مرکزی حضور پیدا کنند.

از زمان اعلام نتایج تا شروع تحصیل در بهمن‌ماه سال 1362 تقریباً
5 ماه وقت داشتم و به سپاه فلاورجان رفتم. در آنجا بیشتر كار تبلیغاتی و فرهنگی
انجام مي‌دادم. حضور من در آنجا همزمان بود با حضور مهدی هاشمی و باندش در سپاه قهدریجان.
سپاه ما تازه تأسیس بود و محدودیت‌ها و مشکلات متعددی از ناحیه سپاه قهدریجان در
آنجا داشتیم. برای کارهای تبلیغاتی به دهات‌هاي مختلف می‌رفتیم.

آیا جوان‌های نسل انقلاب و همسن و سال‌های شما به
اندازه شما فعال بودند و خود را برای انقلاب هزینه می‌کردند یا این ویژگی‌ مختص
کسانی بود که احساس قرابت بیشتری  با
انقلاب می‌کردند و برای ادای تکلیف می‌آمدند و خود را هزینه می‌کردند؟

ما نباید انتظار داشته باشیم همه این کار را انجام بدهند.
واقعاً چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب این گونه نبود و در یک کلاس 40 نفري،
فقط 5 ، 6 نفر دغدغه امور فرهنگی و مسائل فرهنگی دبیرستان را  داشتند. بقیه هم کم و بیش این دغدغه را داشتند،
اما نه به شدت ما.

به خاطره همان قرابت فکری با انقلاب بود؟

بله، واقعاً خودمان را بدهکار به انقلاب می‌دانستیم. می‌دیدیم
دوستان هم‌سطح و نیز اساتیدشان شهید شدند و همین باعث می‌شد تا احساس مسئولیت
سنگین‌تری کنیم، ولی بقیه در حد كمي مسئولیت‌پذیر بودند. مثلاً در کلاس 35 نفری
دانشگاه ما، 3 يا 4  دانشجو بودند که به
جبهه مي‌رفتند.

خاطره جالبی از دبیرستان دارم. من به‌رغم آن که در انجمن
اسلامی بودم و تا پاسی از شب کار  و فعالیت
می‌کردم، با عنایت الهی نمرات خوبی کسب می‌کردم. یک ‌بار پس از كسب نمره 20 از درس
جبر، دبیر مربوطه با تعجب به من اشاره کرد و پرسید: «تو چطور درس می‌خوانی و
تکالیفت را کی انجام می‌دهی؟ چطور شما بچه‌های انجمن نمراتتان خوب می‌شود؟ شما که
تا دیر وقت مشغول کار هستید و صبح‌ها هم به تشیع جنازه شهدا مي‌رويد و در برنامه‌های
مختلف شركت مي‌كنيد».

وارد دانشگاه که شدم، در نیم‌سال اول، نمراتم خوب نشدند و
علت آن هم عدم آشنايی و سازگاری با فضاي جدید بود. کسی را هم نداشتم که در باره
فضای دانشگاه برایم توضیح بدهد. همین باعث شد به حوزه و نزد حجت‌الاسلام و
المسلمین نیلی‌پور از
علمای برجسته اصفهان بروم و موضوع را با ایشان در میان بگذارم. به ایشان گفتم: «حاج
آقا! من اهل دانشگاه نیستم. باید در حوزه  به تحصیل ادامه بدهم، چون علاقه‌ام به حوزه
بیشتر است.» ايشان زد به پشتم و گفت: «برو. شیطان دارد گولت می‌زند. نمیخواهد به
حوزه بیایی. برو و تلاش بیشتری کن».

به دانشگاه رفتم، ولي بعدها مسائل جبهه پیش آمد. گاهی اوقات
در نزدیکی‌های اواسط نیم‌سال به جبهه می‌رفتم و سال بعد برمی‌گشتم. در یکی از نیم‌سال‌ها
31 واحد را امتحان دادم و تا اوایل آبان‌ماه به‌رغم اینکه مجروحیت داشتم، هر روز
به بیمارستان می‌رفتم و 15 یا 16 واحد آخر همان نیم‌سال امتحان دادم، امتحاناتی که
استادهایش عوض شده بودند.

در عملیات‌های مختلفی شرکت کردم تا اینکه در کربلای 5 مجروح
شدم، مجبور شدم مدتی در بیمارستان بمانم. در سال 67 نیز برای آخرین ‌بار به منطقه
رفتم.

به هر حال، به رغم فعالیت‌های فرهنگی در دانشگاه و اعزام به
جبهه با تلاش فراوان در سال 1368 با میانگین نمرات 33/14 از دانشگاه صنعتی اصفهان
در رشته مهندسی مکانیک فارغ‌التحصیل شدم. همان سال در کنکور کارشناسی ارشد شرکت
کردم.

در همان رشته؟

بله با توجه به علاقه به تدریس و پژوهش در مقطع کارشناسی
ارشد در رشته مهندسی مکانیک، گرایش طراحی کاربردی در دانشگاه تربیت مدرس پذیرفته
شدم. در این دوره به علت علاقه زیاد به کارهای صنعتی نمی‌خواستم کار پایان نامه‌ام
یک کار تئوری باشد و بعدها در کتابخانه قرار گیرد، به همین دلیل و با تلاش زیاد و
پس از بازدیدهای فراوان از کارخانجات و مذاکره و مشاوره با مهندسین و کارشناسان
صنعتی و راهنمایی استاد راهنمایم جناب آقای دکترصادقی و استاد مشاورم جناب آقای
دکتر فرزین، موفق به تعریف پایان‌نامه خود در راستای نیاز صنعت شدم. 

شاید بتوان گفت این طرح اولین طرح تحقیقاتی کاربردی دانشگاه
تربیت مدرس بود که در سال 1371 بین دانشگاه و گروه صنعتی سدید و با حمایت 50 درصدی
وزارت صنایع سنگین منعقد شد و مقرر گردید مبلغ یک میلیون و هشتصد هزار تومان برای
این طرح به دانشگاه پرداخت شود. بعد از یک‌ سال و هفت‌ ماه تلاش، موفق شدم کار را  به اتمام برسانم. البته آن طور که دلم می‌خواست
تمام نشد و رضایت کامل نداشتم، هر چند به عنوان اولین کار در صنعت لوله و پروفیل کشور
مطرح بود. همچنین در حین کار با متخصصین و اساتید زیاد داخلی و خارجی، از جمله استاد
پروفسور مانابو کیوچی به عنوان پیشکسوت در تحقیقات در این زمینه در دانشگاه
توکیوی ژاپن تماس‌های زیادی داشتم.

به نظر جنابعالی، سیاست‌های کلی وزارت و اداره کل بورس در زمینه
اعزام دانشجو به خارج چیست؟ آیا روند کنونی اعزام دانشجو به خارج در آینده نزدیک
دچار تغییر خواهد شد؟

در ابتدا لازم می‌دانم از همه عزیزان انجمن اسلامی
دانشجویان در کشور استرالیا و نیوزیلند به خاطر فعالیت‌های ارزشمند و ماندگار آنها
در خارج از کشور تشکر کنم. امیدوارم همچون سال‌های گذشته، امسال نیز ما را مورد
لطف قرار دهند و پیشنهادها و نظرات خود را برای ما ارسال کنند.

بنده در طی 7 سال مدیریت در وزارت علوم، آنچه تجربه کردم و
انجام دادم، از برکت ارتباط و تعامل نزدیک با دانشجویان و مراجعه‌کنندگان و
برگرفته از نظرات آنان بوده است. در اینجا لازم است از جو صمیمانه و دوستانه‌ای که
بین دانشجویان با مدیریت عالمانه و دلسوزانه رایزن محترم علمی جناب آقای دکتر حسن
خالقی به وجود آمده و بنده با حضور در گردهمایی علمی و فرهنگی دانشجویان در
استرالیا در سال 1390، این نکته را بهخوبی مشاهده کردم، از ایشان و همکارانشان
تشکر کنم.

اعزام دانشجو به خارج از کشور را بایستی جدی‌تر از وضعیت
حاضرگرفت. روند اعزام دانشجویان بورسیه به خارج از کشور تا کنون چندان هدفمند نبوده
است، بنابراین مقرر شده است که در زمینه اعزام دانشجویان بورسیه به خارج از کشور، مشکلات
داخل کشور مدنظر قرارگیرند و رساله‌های دکتری نیز در راستای حل مشکلات داخل کشور تعریف شوند.

سابقه اعزام‌ دانشجويان بورسيه در کشور، تقريباً
به اندازه عمر برخي از كشورهاي پيشرفته دنيا همچون کشور استرالياست، اما متأسفانه هنوز
كشور ما در رده كشورهاي در حال توسعه قرار دارد، در حالي كه ديگر كشورها با استفاده
از ابزار فناوری، علم و دانش  و تجارب
دانشجويان اعزامي به ساير كشورها، گام‌هاي بلندي در جهت دستيابي به توسعه و پيشرفت
برداشته‌اند. البته نمي‌توان دستاوردهاي مثبت اعزام دانشجويان بورسيه به خارج از کشور را ناديده
گرفت، زیرا يكي از اهداف اين اعزام‌ها كه همان تأمين عضو هيئت علمي مورد نياز براي
مراکز علمی و پژوهشی کشور است، پس از انقلاب اسلامي، تا حدود زیادی محقق شده است.

در کشورهای پیشرفته، تأمين اعضای هيئت علمي براي
دانشگاه‌ها، تنها يكي از جنبه‌هاي اعزام دانشجو به شمار مي‌رود، اما در کشور ما به
هدف اصلي تبديل شده و از ديگر اهداف، از جمله رفع نيازهاي اساسي و كاربردي كشور تا
حدود زيادي غفلت شده است. چنانچه اين موضوع، درست مديريت شود، دستاوردهاي غيرقابل تصوري
در حل نيازهاي كشور در پی خواهد داشت و انگیزه زیادی در فرد دانش آموخته برای
برگشت به کشور و شروع به کار در محل خدمت ایجاد خواهد شد. بسيار اسباب تأسف است که
شركت‌ها و دولت‌هاي خارجي، بيشترين بهره و حاصل را از تلاش علمي دانشجويان بااستعداد
و جوان ايراني می برند، در حالی که خود ما باید براي استفاده از اين دستاوردها نيازمند
بيگانگان باشيم.

تلاش ما این است که با مراکز اجرایی، خدماتی،
اقتصادی و صنعتی ارتباط نظام مند برقرار و دانشجویان اعزامی را تشویق کنیم تا
موضوع رساله خود را در راستای حل معضلات این مراکز تعریف کنند و در حین تحصیل
ارتباط تنگاتنگی با این مراکز داشته باشند. این امر باعث می‌شود که دانشجو در زمان
تحصیل با طرح‌های تحقیقاتی ـ کاربردی آشنا شود و در آینده نیز به ارتباط با این مراکز
ادامه بدهد.

تلاش خواهد شد متقاضیانی برای اعزام پذیرفته
شوند که جویندگان علم، خودباور و مومن به ارزش‌ها، عاشق کشور و نظام اسلامی و از سطح
اعتماد به نفس و آمادگی روحی بالايی برخوردار باشند. در این راستا نیز جلسات
توجیهی متعددی برای پذیرفته‌شدگان برگزار و از مشاوره متخصصین و اساتید استفاده می‌شود.

مهم ترین انتظارات اداره کل از دانشجویان بورس چیست و حداقل
فعالیت‌های علمی که یک دانشجوی بورس باید به آنها دست یابد در چه حدی است؟

دانشجویان بورسیه  بایستی از بزرگان و شهدای عزیزی چون شهید دکتر
چمران الگو بگیرند و همان‌ طور که رهبر معظم انقلاب فرموده اند، «علم‌آموزی به معنای
دقیق كلمه» و «گسترش فكر درست و تبیین مواضع حقیقی نظام جمهوری اسلامی» را از وظایف
خود بدانند. در عین حال تجارب مفید و خوبی را که در دانشگاه و محل زندگی در خارج
از کشور کسب می‌کنند،  منتشر و پس از بازگشت نیز به آنها عمل کنند.

از جمله اینها فرهنگ
دانشگاهی است که خلاء آن در دانشگاه‌های داخل کشور به‌خوبی احساس می‌شود. گفته شده فرهنگ
دانشگاهی شامل نحوه ارتباط و تعامل افراد دانشگاهی، فضاي نمادين، آيين‌هاي دانشگاهي
و عرف و مقررات مربوط است. در صورت پیاده کردن فرهنگ درست دانشگاهی موجب ایجاد
فضای صمیمانه بین افراد دانشگاهی، پرورش اخلاق و ارزش‌ها و ایجاد انگیزه، شوق و
رغبت در علم‌آموزی و تولید علم در دانشگاه، پیشرفت علمی و ایجاد یک جامعه زنده علمی که علم‌آموزی در آن نهادینه شده و شكوفايي
علمی و فناوری و اقتدار و رفاه اجتماعي در کشور خواهد شد.

متأسفانه به نظر می‌رسد فرهنگ دانشگاه‌d
ما، باعث بی‌اعتمادی افراد دانشگاهی به يکديگر و عدم ارتباط صمیمانه بین استاد و
دانشجو، ايستايي و پايبندی  به جزميت‌گرايي،
پرهيز از برخورد نقادانه و پرسشگرانه، تقيه و پنهان‌کاری، کم‌توجهی به هنجارهای اخلاق
علمی، آماده‌خوری فرهنگی و علمی يا بی‌میلی برای تلاش زیاد در راه توليد علمی و گسترش
پول‌گرايي در تحقيقات دانشگاهی شده است.

توصیه می‌شود دانشجویان در ضمن تلاش برای
فعالیت‌های علمی و تحقیقاتی، در پی ارتباط با مراکز اجرایی، خدماتی و صنعتی داخل
کشور باشند، با آنها مکاتبه و اطلاعاتی را برای آنان ارسال کنند.

رويكرد اداره کل بورس در خصوص ارزيابى پيشرفت تحصيلى دانشجويان چگونه است؟

ان‌شاءالله
با استفاده از اساتید همکار در کمیته‌های علمی و تخصصی اداره کل بورس و اساتید
ناظر در دانشگاه محل خدمت دانشجوی بورسیه، نظارت بیشتری بر پیشرفت تحصیلی
دانشجویان خواهد شد. علاوه بر این، در صورتی که بتوان فعالیت علمی و رساله دانشجو
را به مراکز داخل کشور گره زد، از این طریق نیز پیشرفت تحصیلی دانشجویان ارزیابی
خواهد شد. شاید بتوان با کمک این مراکز از دانشجویان خواست که سالانه به کشور
مراجعت و قسمتی از دستاوردهای خود را در این مرکز و دانشگاه محل خدمت ارائه کنند.

يکی از
مشکلات قدیمی و بسیار مهمی که همواره ذهن دانشجویان بورسیه‌ای را به خود مشغول می‌کند،
عدم ضمانت جذب توسط دانشگاهی است که قبلاً به دانشجو اعلام نیاز داده است.
 آیا این مشکل هنوز هم وجود
دارد؟ چه راه‌حلی برای این مشکل اندیشیده شده است؟ یک دانشجوی بورس پس از بازگشت،
پس از چه مدتی کار خود را آغاز خواهد کرد؟

 پاسخگویی به این دو سئوال
در حیطه وظایف دفتر نظارت و ارزیابی آموزش عالی 
معاونت آموزشی وزارت علوم و هیئت مرکزی جذب و دانشگاه‌هاست. به هر حال در
صورتی که دانشجویان به نحو احسن وظایف علمی خود را انجام داده، صلاحیت علمی و
عمومی لازم را کسب کرده  و در حین تحصیل با
دانشگاه محل خدمت خود ارتباط داشته باشند، به‌ندرت پیش می‌آید که جذب دانشگاه
نشوند. اخیراً طبق بخشنامه وزارت از مراکز علمی و پژوهشی خواسته شده که با دانش‌آموختگان
بورسیه، قرارداد موقت منعقد کنند تا پس از تأیید هیئت مرکزی، قرارداد پیمانی با
آنان منعقد شود.

آیا دوره
تحصیل دانشجویان بورسیه‌ای در خارج از کشور پس از استخدام به عنوان سنوات خدمتی
ایشان در نظر گرفته می‌شود؟

طبق آيين‌نامه
اداري، استخدامي اعضاي هيئت علمي دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش عالي و پژوهشي، سنوات
خدمتی برای دانشجویان بورسیه لحاظ نمی‌شود، اما حداكثر به مدت سه سال تحصيلي از دوره
مربوط تا 3 پايه پس از اتمام تحصيلات و اشتغال به كار آموزشي و پژوهشي در مؤسسه مورد
تعهد ترفيع تعلق مي‌گيرد.

سیاست‌های اداره‌ کل در زمینه فعالیت‌های فرهنگی دانشجویان بورس کدامند؟ به
نظر جنابعالى اين فعاليت‌ها چه تأثيرى بر
زندگى فردى دانشجويان دارند؟

دانشجویان و خانواده‌های آنها به علت دوری از کشور و اسکان در یک محیط
متفاوت و عدم آشنایی قبلی با فضای جدید، دچار انواع تعارضات و مشكلات روان‏شناختي
می‌شوند و بعضاً بحران هويت پیدا می‌کنند. سعی شده حمایت‌های لازم از فعالیت‌های
فرهنگی دانشجویان در خارج از کشور انجام شود. به کلیه رایزنان علمی نیز توصیه شده
برنامه‌های مختلف فرهنگی برای دانشجویان در خارج از کشور داشته باشند و  مدیران وزارت نیز در گردهمایی‌های علمی و فرهنگی
سالانه آنان شرکت کنند. در حد توان و وسع نیز بودجه‌ای برای فعالیت‌های فرهنگی
دانشجویان درنظر گرفته شده است. با نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در امور دانشجویان
ایرانی خارج از کشور نیز در راستای انجام فعالیت‌های فرهنگی برای دانشجویان
هماهنگی‌هایی شده است.

به هرحال، بهترین، مؤثرترین و با صرفه‌ترین فعالیت‌هاي فرهنگی توسط خود
دانشجویان و در قالب تشکل‌های اسلامی قابل انجام است و زمينه‌سازي براي مشاركت دانشجويان
در تصميم‌گيري و اجراي فعاليت‌هاي فرهنگي را ایجاد می‌کند و موجب آمادگی دانشجویان
برای نقش‌آفرینی و مسئولیت‌پذیری در جامعه می‌شود؛ بنابراین، برای ایجاد تشکل‌های اسلامی،
تشویق و کمک و مساعدت لازم انجام می‌شود.

فعالیت‌های فرهنگی در همه جا بسیار مهم هستند و هر کاری بدون پیوست
فرهنگی، ناقص و ابتر است. فعالیت فرهنگی دانشجویان در خارج از کشور نیز نقش مؤثری در
بهبود وضعیت فرهنگی دانشجویان و خانواده‌های آنها دارد. برنامه‌های فرهنگی دسته‌جمعی
از محدود یا منزوی شدن دانشجویان و خانواده آنها جلوگیری می‌کند و باعث شور و شعف لازم
برای علم‌آموزی، تبادل تجارب و اطلاعات، اطلاع از حال یکدیگر، رسیدگی به مشکلات هم،
حفظ خود و خانواده، تقویت هویت ایرانی اسلامی و جذب دانشجویان با گرایش‌های مختلف می‌شود.

به هر حال این اداره کل به علت مسئولیت‌های متعدد علمی، اجرایی و مالی
در ارتباط با دانشجویان در خارج و داخل کشور، متأسفانه نمی‌تواند وظایف فرهنگی خود
را به‌خوبی انجام دهد، لذا لازم است دستگاه‌های ذینفع دیگر نیز برنامه‌های فرهنگی
مناسبی برای دانشجویان داشته باشند. 

  از وقتی
كه براى انجام اين مصاحبه در اختيار ما
گذاشتيد بسيار سپاسگزاریم و موفقيت روزافزون براى حضرت عالى و ساير مسئولين دلسوز و زحمتكش نظام جمهورى
اسلامى ايران را
آرزومندیم.

بنده
نیز از فرصتی که در اختیارم قرار دادید از شما و
دوستان دیگر تشکر می‌کنم  و آرزوی موفقیت و
بهروزی برای شما دارم.

 

سوتیترها:

1.

اعزام دانشجو به خارج از کشور را بایستی جدی‌تر از وضعیت
حاضرگرفت. روند اعزام دانشجویان بورسیه به خارج از کشور تا کنون چندان هدفمند
نبوده است، بنابراین مقرر شده است که در زمینه اعزام دانشجویان بورسیه به خارج از
کشور، مشکلات داخل کشور مدنظر قرارگیرند و رساله‌های دکتری نیز در راستای حل
مشکلات داخل کشور تعریف شوند.

 

2.

سابقه
اعزام‌ دانشجويان بورسيه در کشور، تقريباً به اندازه عمر برخي از كشورهاي پيشرفته
دنيا همچون کشور استرالياست، اما متأسفانه هنوز كشور ما در رده كشورهاي در حال
توسعه قرار دارد، در حالي كه ديگر كشورها با استفاده از ابزار فناوری، علم و
دانش  و تجارب دانشجويان اعزامي به ساير
كشورها، گام‌هاي بلندي در جهت دستيابي به توسعه و پيشرفت برداشته‌اند.

 

3.

 

فعالیت‌های فرهنگی در همه جا بسیار مهم هستند
و هر کاری بدون پیوست فرهنگی، ناقص و ابتر است. فعالیت فرهنگی دانشجویان در خارج
از کشور نیز نقش مؤثری در بهبود وضعیت فرهنگی دانشجویان و خانواده‌های آنها دارد.

 

4.

برنامه‌های فرهنگی دسته‌جمعی از محدود یا
منزوی شدن دانشجویان و خانواده آنها جلوگیری می‌کند و باعث شور و شعف لازم برای
علم‌آموزی، تبادل تجارب و اطلاعات، اطلاع از حال یکدیگر، رسیدگی به مشکلات هم، حفظ
خود و خانواده، تقویت هویت ایرانی اسلامی و جذب دانشجویان با گرایش‌های مختلف می‌شود.

/

چرا مطهری هدف ترور دشمنان شد؟

غلامرضا گلی زواره

چكيده

استاد
شهيد علامه مطهري از کسانی است که عمر با بركت خود را وقف تلاش‌هاي علمي، ديني و
روشنگري افكار و در حفظ حريم مكتب اسلام و جلوگيري از كژفهمي‌ها سعي فراوان كرد.
وي تزكيه فكري و فرهنگي مردم و جوانان را با تبيين صحيح مسائل ديني ضروري مي‌دانست
و از جريان‌هاي انحرافي نشأت ‌گرفته از غرب استعماري و شرق الحادي كه افكار جوانان
را به انحراف مي‌كشيد، سخت نگران بود و نسبت به آن هشدار مي‌داد. لذا فكر و آثار
آن شهيد در تبيين مكتب و انقلاب و نيز در جلوگيري از انحرافات فكري نقش مهمي ايفا
كرده است.

آنچه
مطهري را از ديگران متمايز کرد و وي را برجسته و عالِم آگاه به زمان خود ساخت،
ويژگي‌هاي گوناگوني است كه به برخي از آنهااشاره مي‌شود:


التزام عملي وي بر كتاب خدا و سنت مطهر معصومين«ع»:اين التزام موجب آن شد كه وي
پاسداري از مكتب و بيان صحيح و صريح مسائل آن را وجهه همت خود قرار دهد و در انجام
اين وظيفه هيچ مانعي نتوانست سد راه وي شود. حتي رفتار كساني كه تفكر وي را برخلاف
اهداف خود تلقي كردند و تلاش در ترور شخصيتي وي داشتند نيز نتوانست اثر منفي در
كار وي بگذارد.

2ـ ‌وي
علاقه شديد به هدايت مردم بويژه كساني داشت كه گرفتار انحرافات فكري وارداتي غرب و
شرق شده بودند و اين علاقه را همواره با عطوفت پدرانه ابراز مي‌داشت.


استاد شهيد عالم و آگاه به زمان بود و تيزبيني خاصي در شناختن انحرافات فكري و
دسيسه‌هاي استعماري داشت به گونه‌ای كه فرمايش قرآن «ان تتقو‌ا الله يجعل لكم
فرقاناً»(1) در وي مصداق پيدا كرده بود.

4ـ وي
در طرح مسائل، شجاع بود و بدون اثرپذيري از جو و با اعتماد به نفس بالا، مطالب
لازم را بيان مي‌داشت. اين ويژگي‌ها از وي عالم برجسته‌اي ساخت كه مي‌شود گفت
مطهري فقيهي حكيم، عارفي پرهيزگار، بدعت‌ستيزي خداترس و دانشمندي عالم به زمان خود
و روحانیي بيدار و بيدارگر بود.

 

مقدمه

بدون
ترديد پيشرفت بشر در زمينه‌هاي فكري، فرهنگي و معنوي مرهون تلاش‌هاي خستگي‌ناپذير
شخصيت‌هاي بزرگي است كه به دور از انگيزه‌هاي جاه‌طلبانه و بي‌رغبت به شهرت و آوازه
عمر پربركت خود را وقف تلاش‌هاي علمي كرده و هرگز ارزش والاي حق و حقيقت و گوهر
گرانبهاي تقوا و فضيلت را به زر و زيور دنيا نفروخته‌اند. بديهي است كه معيار ارزش‌هاي
انساني از ديد منابع ديني تقوا و تقرب به خداي تعالي است. پس در مقام ارزيابي
شخصيت‌هاي الهي بايد بالاترين بها را برای كساني قائل شد كه در آشنا كردن انسان‌ها
به راه خدا و در تعليم و تربيت افراد و تزكيه آنان و نيز در حفظ مكتب و مبارزه با
دشمنان گوي سبقت را از ديگران ربوده باشند.

 مطهري فقيهي حكيم، عارفي پرهيزگار، دردمندي
دردآشنا، بدعت‌ستيزي خداترس و زمان‌آگاه، حقيقت‌جويي حق‌پذير، حق‌شناسي متواضع،
داراي دقت‌نظر عميق و… بود. بالاخره مي‌توان گفت كه ترسيم شخصيت همواره پويا، رو
به تعالي و تكامل‌پذير استاد شهيد فرصتي گسترده‌تر و قلمي پخته‌تر مي‌طلبد و سخن
گفتن دربارۀ‌ چنين فردي درخور هر كس نيست. راستي چه مي‌توان گفت درباره شخصيتي كه
در شهادتش عالمي همچون علامه طباطبايي با آن عظمت ‌شأن، بشدت مي‌گريد و امام خميني«ره»
در پيام تسليت به مناسبت شهادت او مي‌فرمايد :

«[مطهری] شخصيتي بود كه عمر شريف و ارزندۀ خود را در راه اهداف مقدس اسلام صرف كرد و با
كجروي‌ها و انحرافات مبارزۀ‌ سرسختانه كرد…(3) مردي كه در اسلام‌شناسي
و فنون مختلفه اسلام و قرآن كريم كم‌نظير بود، او از شخصيت‌هايي بود كه حاصل عمرم
محسوب مي‌شد.»(4)

شهيد
مطهري را بايد بحق يكي از اركان علمي حوزه علميه و روشنگر اسلام ناب در دانشگاه در
عصر خود دانست و شايد كمتر اهل فضلي بخصوص در عرصه دانشگاه يافت شود كه از سفره
پربركت درس ايشان استفاده نكرده و يا از نوشته‌هاي وزين و مطمئن و در عين حال عميق
آن استاد بهره‌اي نبرده باشد.

 

شهيد
مطهري و ضرورت تزكيه

يكي از
ابعاد رسالت پيامبر اكرم«ص» به فرمان قرآن كريم، اصل اساسي و زيرساز تزكيه است كه
به منظور ايجاد زمينه پذيرش حيات طيبۀ انساني و پي‌ريزي مدينه فاضله الهي صورت مي‌گيرد:«…
يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه»؛ بر آنان آيات الهي را
تلاوت مي‌كند و آنها را پاك مي‌سازد و كتاب خدا و حكمت الهي را به آنان مي‌آموزد.(5)

يكي از
اهداف اين آيه تزكيه و ايجاد استعداد درك و قبول ارزش‌هاي متعالي الهي در انسان‌ها
و مهيا ساختن آنان براي تلاش در راه تحقق نظام قسط و عدل الهي است؛ زيرا اصل تزكيه
به معناي تطهير مداوم آلودگي‌ها، تصحيح مستمر ناراستي‌ها، زدودن پي‌درپي زنگارهاي
تفكر غيرالهي كه بر آينه جان انسان مي‌نشيند و مانع رسيدن انوار تابناك حقيقت به
آن مي‌شود، شرط لازم بازسازي و كمال‌پذيري است و به صورت يك ضرورت حياتي و هميشگي
در جهت تداوم و تسريع حركت تعالي‌جويانه انسان مطرح مي‌شود.

از
اينجاست كه اصل اساسي تزكيه نه تنها در دستور كار رسول گرامي اسلام«ص» قرار مي‌گيرد،
بلكه در حوزه مسئوليت الهي تمامي كساني كه بار سنگين رهبري امت اسلام را پس از آن
حضرت بر دوش مي‌كشند، نيز قرار دارد؛ زيرا خطر انحراف از خط مستقيم هدايت و مسخ ارزش‌ها
و معيارهاي متعالي الهي و گرفتاري امت در دام مكاتب انحرافي و التقاطي، همواره در
عصر غيبت بيشتر راهيان طريق رشد را تهديد كرده و مي‌كند.

حال اين
سؤال مطرح است كه آيا فرزندان اسلام بخصوص جوانان دانشگاهي به دليل ناآشنايي با
تاريخ و فرهنگ اسلامي خود و بيگانگي با زبان متون اصيل ديني، در معرض سقوط به پرتگاه‌هاي
عقيدتي نيستند؟ و آيا تهاجمات فرهنگي با چهره‌هاي منافقانه و با استفاده از
ابزارهاي متعدد غيرقابل كنترل، آنان را تهديد نمي‌كند؟ استاد شهيد اين دغدغه را
چنين بيان مي‌كند:

«امروز
كه نهضت اسلامي ايران اوج گرفته و مكتب‌ها و «ايسم‌ها» را تحت‌الشعاع قرار داده
است، دو جريان را مشاهده مي‌كنيم؛ گروهي را مي‌بينيم كه واقعاً وابسته به مكتب‌هاي
ديگر بخصوص مكتب‌هاي ماترياليستي هستند و چون مي‌دانند با شعارها و مارك‌هاي
ماترياليستي نمي‌توان جوان ايراني را شكار كرد، انديشه‌هاي بيگانه را با مارك
اسلامي عرضه مي‌دارند. بديهي است اسلامي كه با محتواي ماترياليستي در مغز يك جوان
فرود رود و تنها پوستۀ اسلامي داشته باشد بسرعت دور انداخته مي‌شود و هم مي‌بينيم
كه افرادي مسلمان، اما ناآشنا به معارف اسلام و شيفتۀ مكتب‌هاي بيگانه به نام
اسلام، اخلاق مي‌نويسند و تبليغ مي‌كنند اما اخلاق بيگانه، فلسفه تاريخ مي‌نويسند،
همان‌طور فلسفه دين و نبوت مي‌نويسند، همان‌طور اقتصاد مي‌نويسند، همان‌طور سياست
مي‌نويسند، همان‌طور جهان‌بيني مي‌نويسند، همان‌طور تفسير قرآن مي‌نويسند، همان‌طور
و… . من به عنوان يك فرد مسئول به مسئوليت الهي، به رهبران عظيم‌الشأن نهضت
اسلامي كه براي همه‌شان احترام فراوان قائلم هشدار مي‌دهم و بين خود و خداي متعال
اتمام حجت مي‌كنم كه نفوذ و نشر انديشه‌هاي بيگانه به نام انديشه اسلامي و مارك
اسلامي اعم از آنكه از روي سوءنيت و يا 
عدم سوءنيت صورت گيرد خطري است كه كيان اسلام را تهديد مي‌كند».(6)

آري
چنين بود كه مطهري شهيد مبارزه با تحريف‌هاي روشنفكرانه، تفسيرهاي غرب و شرق‌پسندانه
از مكتب اسلام و مباني نهضت اسلامي ايران شد.

بر اين
اساس وي در مبارزه با خطر پيش گفته اگر در جايي احساس نياز مي‌كرد به نحو شايسته
حضور می‌یافت و از مرزهاي عقيدتي و اخلاقي و… اسلام جانانه دفاع مي‌کرد. گاهي
همانند يك متكلم با تبيين صحيح و روشن مباني اعتقادات و پاسخگويي به شبهات و رد
عقايد انحرافي كه با عناوين گوناگون از جمله ماركسيسم و نفاق التقاطي، در مراكز
دانشگاهي لانه كرده بود، از عقايد ديني پاسداري می‌كرد و به مثابه يك سنگربان
بسيار هوشمند، آگاه، آماده و قوي در مقابل تهاجم و انحرافات، بموقع عكس‌العمل لازم
را نشان مي‌داد.

گاهی
نیز به عنوان يك معلم اخلاق با بيان ارزش‌هاي اخلاقي اسلام، تزكيه افراد و بچه‌هاي
مسلمان را به عهده می‌گرفت و از ارزش‌هاي انساني مكتب اسلام بدقت مرزداري مي‌كرد.

زماني
نيز در چهره يك فيلسوف از عقل و عقل‌گرايي دفاع می‌كرد و در مقابل جمود و تحجر كه
از اول اسلام آفت خطرناكي بوده است، می‌ایستاد و زماني به عنوان خطيب در منبر
خطابه انجام وظيفه مي‌كرد.

در يك
كلام مطهری هرگاه دفاع از اسلام و تلاش براي نهضت اسلامي را لازم مي‌ديد، حضور
مؤثر داشت و در انجام اين وظيفه علاوه بر جلسات علمي و تدريس در دانشگاه و انجام
سخنراني‌ها و مصاحبه‌هاي روشنگرانه، كتاب‌هاي زيادي را به رشته تحرير درآورد، كتاب‌هايي
كه در نوع خود از نظر محتوا و روش بيان مطالب نوآوري داشت. وي توانست مطالب بسيار
عميق معارف الهي را به صورت ساده، دقيق و با قلم و زبان عصر خود ارائه کند.

وي در
نوشتن كتاب از ساده‌نويسي و يا قصه و داستان‌گويي، بدين جهت كه چنين روشي شأن علمي
وي را پايين مي‌آورد، خودداري نكرد؛ زيرا آنچه براي او مهم بود، دفاع از حريم
اسلام بود ولو با ساده‌نويسي و يا داستان‌گويي.

 

امام
خميني«ره» و تأكيد بر حفظ خط فكري شهيد مطهري

بعد از
شهادت استاد، امام امت در پيام‌هاي خود بر جريان يافتن خط فكري مطهري تأكيد فراوان
کرد تا فكر و شخصيت مطهري به عنوان يك جريان مطرح شود و تداوم پيدا كند.(7)

تأكيد
امام به اين جهت بود كه هر نهضتي در شروع و تداوم خود، مبتني بر مباني عقيدتي و
فرهنگي خاصی است، خصوصاً انقلاب مقدس ايران كه داعيه اسلاميت دارد و با تكيه بر
مباني اصيل اسلام شروع و پيروز شد و هدفش تحقق ارزش‌هاو اندیشه‌های اسلامي در
جامعه است. بنابراين، شرط و لازمه تداوم چنين حركتي آن است كه از جهت فكري و
عقيدتي و فرهنگي، صريح و روشن باشد تا از اين راه جريان‌هاي فكري انحرافي و
التقاطي متضاد با فرهنگ نهضت اسلامي كاملاً شناخته شود و خود نهضت نيز از چنين
جريان‌هاي فكري آسيب نبیند و با خلوص کامل فكري و فرهنگي تداوم پيدا كند. بدين جهت
و براي به دست آوردن چنين هدفي، انقلاب اسلامي همواره بايد بر خط فكري سالمي متكي
باشد. سرّ تأكيد امام«ره» بر خط فكري مرحوم مطهري چيزي غير از اين نبود.

در
توضيح این مطلب لازم به يادآوري است كه برخورد استعمارگران با نهضت‌هاي اصيل و
مستقل در كشور عزيزمان از نهضت تنباكو تا نهضت مقدس 15 خرداد اين بوده است كه
ابتدا تلاش مي‌كردند با تهاجم نظامي خارجي يا با كودتاي نظامي داخلي، نهضت‌ها را
متوقف سازند و چون تجربه نشان داده است كه ـ به گواهي تاريخ نهضت‌هاي گذشته ـ برخورد
نظامي صرف نمي‌توانسته در سركوب موفق باشد لذا استعمارگران همزمان با حركت نظامي،
سياست شيطاني مسخ و تحريف فرهنگ نهضت را در پيش مي‌گيرند و جهت مهار نهضتي كه
همانند سيل بنيان‌كن، تمام بنيان‌هاي بيگانگان را كنده و دور مي‌اندازد، خط فكر
انحرافي را عَلَم مي‌كنند و افكار
وارداتي و انحرافي را با ظاهر فريبنده و چهره مردم‌پسند به وسيله مهره‌هاي سرسپرده
خود مطرح يا مسخ كرده و با محو ارزش‌هاي اصيل نهضت، زمينه استعمار مجدد را فراهم
مي‌آورند.

در نهضت
مقدس ايران رهبر عظيم الشأن آن با بيداري خاص خود و آگاهي از توطئه‌هاي رنگارنگ
استعمار بخوبي مي‌دانست كه بايستي به سالم نگه داشتن جريان فكري و فرهنگي نهضت
توجه خاص مبذول کند تا دور از هرگونه آلودگي و انحراف، به حركت خود ادامه دهد.
براي تأمين اين هدف يكي از شايسته‌ترين افرادي كه مي‌توانست به عنوان سمبل، جهت و
جريان اصيل فرهنگي انقلاب را بخوبي تبييين و طرح و مباني اعتقادي و فكري آن را به
روشني ترسيم و از هر آسيبي بيمه كند، كسي جز استاد شهيد مطهري نبود.

ضرورت
تبيين خط فكري انقلاب و بيان مباني عقيدتي آن و نيز تبيين سمبل و مظهر و مفسر
مطمئن بر آن کاملاً واضح است بخصوص در آنجا كه نامحرمان و دشمنان قسم خورده،
مزورانه و با ماسك طرفداري، خود را انقلابي جازده و در جامعه با واژه‌هاي فريبنده،
به تحريف و مسخ اصول و مباني عقيدتي می‌پردازند و پشتوانه فرهنگي و فكري انقلاب را
خالي می‌کنند. اينجاست كه رهبر انقلاب بر متفكري بيدار و عالِمي هوشيار همانند
شهيد مطهري و بر خط فكري وي تأكيد مي‌كند و تمام آثار او را مفيد تشخيص مي‌دهد،
همان‌طور كه دشمن اين نقش مطهري را متوجه شده بود، لذا به حذف فيزيكي و تحریم آثارش
اقدام کرد.

 

شخصيت
برجسته مطهري

اين
سؤال مطرح است كه چه چيزهايي مطهري را برجسته کرد و موجب شد تا آن شهيد سمبل
مبارزه با افكار التقاطي و استعماري و ايسم‌هاي وارداتي از نوع غربي و شرقي آن شود؟

در پاسخ
مي‌توان گفت: جهات گوناگوني در مورد آن مرحوم به چشم مي‌خورد كه در تكوين شخصيت
برجسته و كم‌نظيرش نقش تعيين‌كننده‌اي ايفا كرده است. در اين زمينه به جاست به
مقاله‌اي اشاره شود كه خود ايشان تحت عنوان «الهامي از شيخ الطايفه» در باره مرحوم
شيخ طوسي نوشته است. وي در اين مقاله آورده است:«شيخ الطايفه بلكه شيخ الطايفه‌هايي
براي قرن چهاردهم ضروري است كه اولاً با ضميري روشن، نيازهاي عصر خويش را درك كند،
ثانياً با شجاعت عقلي و ادبي از نوع شجاعت شيخ الطايفه دست به كار شود، ثالثاً از
چارچوب كتاب و سنت خارج نشود».(8)

استاد
شهيد که بحق از شيخ الطايفه الهام گرفته بود، نيازهاي عصر خويش را بخوبي مي‌شناخت
و در هر جا انحراف از مكتب را مي‌ديد با تيزبيني خاص به سراغ آن مي‌رفت و به اصلاح
آن مي‌پرداخت. استاد شجاعت عقلي و ادبیي همانند شيخ الطايفه داشت و به سلاح علم
مسلح بود و به عنوان يك سرباز فداكار و جانباز در هر جا دفاع از دين را لازم مي‌ديد،
حضور جدي و مفيد داشت و از كتاب و سنت نه تنها خارج نشد بلكه همواره بر احياي آن
دو تلاش كرد. اينك به نمونه‌هايي از ويژگي‌هاي مطهري كه موجب برجستگي وي شد اشاره
مي‌شود:

1ـ التزام
عملي به كتاب و سنت معصومين«ع»

روح
تعبد و التزام ديني ايشان به قرآن و سنت مطهر بسيار بارز و برجسته بود و لذا ايشان
كمترين انحراف را برنمي‌تابيد و همواره بر جلوگيري از بدعت‌ها پای می‌فشرد.

يكي از
اساتيد حوزه هر جا كه از لزوم مبارزه با بدعت‌هاي روشنفكرانه و تفسير به رأي‌هاي
پرزرق و برق انقلابي‌نمايانه، سخن مي‌گفت و بر وظيفه مهم روحانيت خداترس و بدعت‌شكن
تأكيد مي‌كرد از مرحوم استاد شهيد مثال می‌آورد و مي‌گفت: مطهري در يكي از جلسات
دانشگاهي، پس از طرح مسئله‌اي از مسائل اسلامي كه گويا با هواي نفس بعضي از حضار،
چندان توافقي نداشته، قاطعانه متذكر شده بود كه: حكم خدا چنين است مي‌خواهيد
بپذيريد! مي‌خواهيد نپذيريد! من نمي‌توانم به خاطر اينكه هواي نفس شما نمي‌پسندد
از ابلاغ حكم الهي بدان‌گونه كه هست، صرف‌نظر كنم. تعبير ايشان تقريباً اين بود
كه: قيچي دست من نداده‌اند كه بردارم و اسلام را با آن برش دهم كه به قامت فكر شما
تطبيق كند!(9)

آري وي
مي‌دانست كه اگر به بهانه ترسيم جوپسندانه اسلام، متون ديني را همانند عده‌اي
مطابق مذاق غرب‌زده‌ها و به شكل روشنفكرمآبانه معنا كنيم و دين را با ايسم‌هاي
غربي و شرقي توضيح دهيم، در واقع حكم خدا را قرباني هواهاي نفساني اين و آن كرده و
شيوه نامبارك بدعت‌زايي را به كار برده‌ايم كه راه نفوذ جريان‌هاي انحرافي چپ و
راست به انديشه ناب اسلامي خواهد شد.


علاقه شديد و دردمندانه به هدايت جوانان بخصوص كساني كه گرفتار افكار انحرافي شده
بودند

قرآن
كريم در وصف پيامبر خدا«ص» مي‌فرمايد:«لقد جائكم رسولٌ من انفسكم عزيز عليه ما
عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رئوفٌ رحيم»؛ همانا رسولي از جنس شما براي هدايت مردم
آمد كه از شدت نوع‌پروري، فقر و پريشاني شما بر او سخت مي‌آيد و بر آسايش و نجات
شما حريص و بر مؤمنان رئوف و مهربان است.(10)

آري
پيامبر«ص» بر هدايت مردم بسيار علاقه داشت و گرفتاري آنان در جهالت و ناداني بر آن
حضرت سخت بود و همواره دوست داشت آنان را هدايت كند و اين در حالي بود كه مردم
مشرك و نادان وي را آزارها مي‌دادند، اما ايشان بر ناداني و ضلالت آنان غصه مي‌خورد
و آنها را دعا مي‌كرد.

شهيد
مطهري، آن پيرو صديق پيامبر خدا«ص» درست چنين ويژگیي داشت. بر هدايت مردم علاقه
داشت و گرفتار شدنشان در ناداني، وي را بشدت آزار مي‌داد. وي حتي كساني را كه او
را اذيت‌ها و آثارش را تحريم كرده بودند(11) با بردباري همراه با
ملاطفت تحمل کرد تا اسلام ناب را به آنان برساند و به اين وسيله نهضت اسلامي را هر
چه بيشتر تقويت کند.

چنين
بردباري و تحملی در برابر افرادي كه فكر آفت‌زده دارند، حياتي‌ترين لازمه كار
عالمان دلسوز و دردمندي همانند مطهري است كه بر مسند پيامبرانه تزكيه، تعليم و
تربيت تكيه زده‌اند.

در
اينجا براي آشنايي مختصر خوانندگان با فضاي ناسالم و جو سياه خفقان فكري آن ايام بويژه
در محيط دانشگاهي بالاخص از سال‌هاي 50 به بعد، به مطلب زير اشاره مي‌كنيم:

در آن
ايام از علامه طباطبايي راجع به مندرجات آثار يكي از روشنفكران سؤالي شده بود و
نظر ايشان در مورد شخص مزبور، صرفاً با عنايت به سؤال، مخالف بوده است. آنگاه پس
از انتشار نظر ايشان، مشتي افراد بي‌خبر و منحرف، به جاي اينكه به عمق درد و سخن
علامه برسند، كتاب‌هاي علامه طباطبايي را از كتابخانه دانشگاه خارج ساخته و در
مقام آتش زدن آنها برآمده بودند!(12)

شهيد
مطهري در چنين فضایي انحرافي، پرچم ابلاغ رسالت الهي و مشعل نوراني حقيقت اسلام را
در دست گرفت و در مقابل بدعت‌ها و تأويل‌هاي انحرافي افكار وارداتي غرب و شرق،
چونان سدي استوار ايستاد و در راه تبيين احكام الهي همه دشنام‌ها و اهانت‌ها را به
جان خريد و با اين همه يك دم از ملاطفت و نصايح مهربانانه باز نايستاد، لحن كلام
وي نسبت به چنين افرادي بروشني نمودار اين خصلت حسنه است.(13)

مطهري
براساس اينكه خطاب قرآن نه به ملت، نژاد، طبقه و گروهي خاص بلكه به همه مردم است،
نتيجه مي‌گرفت كه حتي امثال فرعون نيز مخاطب دعوت قرآن هستند. چون قرآن در نهاد هر
انساني ولو فرعون، يك انسان واقعي سراغ دارد و مي‌گويد اين فرعوني كه ظالم و جبار
است و از انسانيت خارج شده است در عين حال، به دليل آنكه يك انسان است، داراي فطرتی
خدادادي است و لذا وقتي كه پيامبر الهي به سوي فرعون مي‌آيد، اول می‌کوشد آن انسان
دروني وي را نجات دهد. چنان كه قرآن كريم مي‌فرمايد: «اذهب الي فرعون انه طغي. فقل
هل لك الي ان تزكي؟ و اهديك الي ربك فتخشي؟»؛ به سوي فرعون برو كه طغيان كرده است
و به او بگو: آيا مي‌خواهي پاكيزه شوي و من تو را به سوي پروردگارت هدايت كنم تا ـ‌
از نافرماني او ـ‌ بترسي؟(14) گويا مي‌فرمايد: اي موسي! برو ببين مي‌تواني
آن انسان دروني را كه در فرعون اسير و زنداني است، نجات دهي و بلكه او را عليه
فرعون بيروني برانگيزي؟(15)

                                                                                    

3ـ عالم
بودن به زمان خويش

از
ويژگي‌هاي ديگري كه موجب برجستگي استاد شد اين بود كه وي زمان خود را شناخته بود و
لذا همواره با بدعت‌ها و كجروي‌هاي عقيدتي مبارزۀ فعال و مؤثر داشت و اجازه نمي‌داد
شعارهاي نهضت اسلامي تحريف شود. وي در يكي از سخنراني‌ها چنين گفته است : «ما نباید
در مقابل آفت‌ها و بدعت‌هاي سياسي،‌ اقتصادي،‌ اجتماعي، فكري و فرهنگي زمان همچون
كسي باشيم كه غافل و بي‌خبر است و بعد ناگهان در حالي كه در مقابل عمل انجام شده
قرار گرفته است، بيدار شویم و در مقام عكس‌العمل، شتاب‌زده كارهايي انجام دهیم كه
گاه حتي برخلاف مقصود ما را به شكست مي‌كشاند. ما بايد دقيقاً در جريان تمام توطئه‌ها
و حتي آن دسته از توطئه‌ها و دسايسي باشيم كه استعمار در حال حاضر براي فرداي ما
تهيه مي‌بيند، آنها را بازشناسيم و پيش از وقوع به چاره‌جويي آنها برخيزيم».

قسمتي
از عبارت استاد تحت عنوان «عالم زمان خويشتن باش» نیز چنين است: « امام صادق«ع» كلامي
دارد كه بسيار كلام بزرگي است، حديثي است كه در كافي، در ضمن آن حديث اين جمله
است: «العالم بزمانه لا تهجُمُ عليه اللوابس. كسي كه زمان خويش را بشناسد و درك
كند امور مشتبه و گيج‌كننده به او هجوم نمي‌آورد».(16)

در جاي
ديگر اين مسئله را چنين بيان مي‌دارد كه: «امروز هم ما به خواجه نصيرالدين‌ها،
بوعلي سيناها، ملاصدراها، شيخ انصاري‌ها، شيخ بهايي‌ها، محقق حلّي‌ها و علامه حلّي‌ها
احتياج داريم. اما خواجه نصيرالدين قرن چهاردهم نه خواجه نصيرالدين قرن هفتم،
بوعلي قرن چهاردهم نه بوعلي قرن چهارم و… يعني با همه آن مزاياي فرهنگي بعلاوه
اينكه بايد به اين قرن تعلق داشته باشد و درد اين قرن و نياز اين قرن را احساس کند».(17)

آري آن
عالِم به زمان، با آگاهي از دسيسه‌هاي ضداسلامي استعمار همواره در صحنه پاسداري از
ديانت و حريم اسلام و تبيين روشن و آسان آن يعني در پاسداري از اصول و ريشه‌هاي
نهضت اسلامي حضور فعال داشت. اينك نمونه‌هايي از اين حضور:


هنگامي كه جريان‌هاي انحرافي چپ در سطح وسيعي زير پوشش شعارهاي دلفريب در جامعه
نفوذ و فكر نسل جوان را به خود مشغول كرده بود، با تعليقه‌هاي خود بر كتاب اصول
فلسفه و روش رئاليسم به عرصه ستيز مداوم با انحرافات فكري گام نهاد. مطهری در
مقدمه آن كتاب مي‌فرمايد: «از لحاظ اينكه نشريات مربوط به ماترياليسم ديالكتيك بيش
از اندازه در كشور ما منتشر شده و افكار عدۀ نسبتاً زيادي از جوانان را به خود
متوجه ساخته و شايد عده‌اي واقعاً باور كرده باشند كه ماترياليسم ديالكتيك، عالي‌ترين
سيستم فلسفي جهان و ثمرۀ مستقيم علوم و خاصيت لاينفك آنهاست و دورۀ‌ حكومت الهي
سپري شده است، لازم بود كه تمام محتويات فلسفي و منطقي اين رسالات تجزيه و تحليل
شود تا ارزش واقعي آن بخوبي واضح شود».(18)

در جاي
ديگر مي‌فرمايد: «كمترين فايده‌اي كه ممكن است يك خوانندۀ با ذوق از مطالعه اين
كتاب [اصول فلسفه] ببرد اين است كه بخوبي درك مي‌كند كه ماترياليسم ديالكتيك، برغم
ادعاي طرفدارانش، ارتباطي با علم ندارد و تمام اصول آن يك نوع تحريف و استنباط
شخصي است كه عده‌اي به سليقۀ خود كرده‌اند».(19)


مبارزه استاد با موج استعماري به اصطلاح آزادي و تساوي حقوق زن و مرد نشانه ديگر
از عالِم به زمان خود بودن اين شهيد است. وي در اين مورد مي‌فرمايد: «در سال 45
شمسي تعويض قوانين مدني در مورد حقوق خانوادگي در سطح مجلات، خصوصاً مجلات زنانه
سخت بالا گرفت و نظر به اينكه بسياري از پيشنهاداتي كه مي‌شد برضد نصوص مسلم قرآن
بود طبعاً ناراحتي‌هايي در ميان مسلمانان ايران به وجود آورد و در اين ميان قاضي
ابراهيم مهدوي، لايحه‌اي در چهل ماده به همين منظور تنظيم كرد و در مجله زن روز
چاپ کرد و از خوانندگان خود دربارۀ چهل مادۀ پيشنهادي نظر خواست. وي ضمناً وعده
داد طي يك سلسله مقالات در مجله يادشده به طور مستدل از چهل ماده پيشنهادي خود دفاع
کند. پس از جرياناتي اين بنده آمادگي خود را براي دفاع از قوانين مدني تا آن حد كه
با فقه اسلامي منطبق است اعلام كردم و خواستم كه مقالات اينجانب و مقالات قاضي
مهدوي در برابر يكديگر در آن مجله چاپ شود اين بود كه اولين مقاله در شماره 88 درج
شد و تا 33 مقاله ادامه يافت».(20)

نتيجه
اين مقالات افشاي دسيسه‌هاي ضدديني بود كه به نام آزادي و تساوي حقوق زن و مرد
توسط افراد غرب‌زده و ايادي بيگانه، به راه انداخته شده بود.

3ـ از
جمله نشانه‌هاي عالِم به زمان بودن وي اينكه رژيم پهلوي با برگزاري جشن‌هاي معروف
خود كه هدفي جز گسترش قوميت‌گرايي و نژادپرستي در ایران، نفي تمدن اسلامي و جدا
كردن ملت ايران از اسلام را نداشت، استاد با نگارش آثار ارزشمندي نظير: كتاب‌سوزي
در ايران و مصر، خدمات متقابل اسلام و ايران، ماهيت ملي‌گرايي را كه منشأ استعماري
داشت و به وسيله رژيم در حال اجرا بود، برملا ساخت و از طرفي، پيوند و ارتباط
متقابل مليت ايراني با اسلام را تبيين و راه را بر تفكر ملي‌گرايي استعماري مسدود کرد.

وي در
كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران بيان مي‌كند كه فكر مليت‌پرستي و نژادپرستي، فكري
است كه مي‌خواهد ملل گوناگون را در برابر يكديگر قرار دهد و منشأ آن را در ملل شرقي
بخصوص در ميان مسلمانان، از استعمار مي‌داند و روشن مي‌كند كه استعمار اين مسئله
را براساس اصل «تفرقه‌ بينداز و حكومت كن» مطرح مي‌كند.(21)

استاد
در ادامۀ بحث مليت به اين نكته تأكيد مي‌كند كه چنانچه ما ايرانيان مليت را هم خواسته
باشيم جز در سايه حفظ اسلاميت ممكن نخواهد بود، زيرا اين اسلام است كه مليت زنده
ملتمان را تشكيل مي‌دهد و بدين وسيله توطئه ملي‌گرايي را براي نفي تمدن اسلامي
ايران خنثي مي‌كند.

مسئله
ديگري كه در آن زمان از سوي استعمار مطرح شد و مجري آن رژيم پهلوي بود، كتاب‌سوزي
در ايران توسط مسلمانان اوليه بود.

استاد
شهيد با نوشتن اثر ارزشمند «كتاب‌سوزي در ايران و مصر» بروشني اثبات مي‌كند كه
مسئله كتاب‌سوزي در ايران و مصر توسط مسلمانان اوليه ادعای استعمار و از اساس بي‌پايه
است و استعمار با پيش‌دستي و طرح اين مسئله می‌خواهد اولاً، جنايات خود را در كتاب‌سوزي
اسكندريه پاك ‌كند، ثانياً مي‌خواهد بين ايرانيان مسلمان از مسلمانان صدر اسلام
نفرت ايجاد كند و درنهايت ايران اسلامي را از اسلام جدا كند. از اينجا بود كه به
روزنامه‌هاي وقت، اجازه ندادند اطلاعيه سخنراني استاد را در اين باره چاپ كنند، در
حالي كه قبلاً تمام اطلاعيه‌ها در مورد سخنراني وي را چاپ مي‌كردند.(22)

 


شجاعت در بيان حقايق ديني

وي براي
بيان حقايق ديني و تبليغ آنها هرگز از جو فكري مخالف نمی‌هراسید، بلكه با اعتماد
به نفس و استقلال فكري خاص كه از ويژگي‌هاي مؤمن واقعي است، به بيان مطلب مورد
نياز مي‌پرداخت. به عنوان نمونه: در سال‌هايي كه تفكر مادي‌گرايي و گرايش به مسائل
تجربي و كم‌رنگي مسائل ماوراءالطبيعه بر افكار علمي سايه افكنده بود و صحبت از
مسائلي مانند غيب و امدادهاي غيبي، غيرعلمي تلقي مي‌شد، وي در دانشگاه شيراز، بحث
امدادهاي غيبي در زندگي بشر را مطرح مي‌كند و از طرح چنين عنواني در محيط دانشگاهي
و جو فكري خاص، نه تنها بیمی به خود راه نمي‌دهد، بلكه اعراض از طرح چنين مسئله‌ای
را جهالت و جمود مي‌نامد. شهيد مطهری خود در آغاز همین سخنراني می‌گوید: «مسلماً
عده‌اي با شنيدن عنوان «مددهاي غيبي» خواهند گفت در عصر علم، دانش، تجربه و آزمايش
كه بشر همه چيز را تحت تسلط مشاهدات عيني، حسي و لمسي خود درآورده است، مددهاي
غيبي يعني چه؟ آري به اين نكته توجه داشته و داريم، شايد هم تعمدي در كار بوده…
بايد عرض كنم… اين انكارها، اعراض‌ها و اين ادعاها كه در عصر علم و دانش سخن از
مسائلي از قبيل مددهاي غيبي بي‌معناست، ضدعلم و با روح علمي ناسازگار و نوعي جهالت
است بلكه بدتر از جهالت است. آيا از جهل بدتر هم چيزي هست؟ بلي از جهل بدتر هم هست
و آن جمود است».(23)

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ انفال، 29.

2ـ توبه، 108.

3ـ صحيفه نور، 6/109.

4ـ ابوالحسن علي، 298.

5ـ جمعه، 2.

6ـ نهضت‌هاي اسلامي در صد ساله اخير، 91 و
92.

7ـ صحيفه نور، 12/51.

8ـ دواني، علي، هزاره شيخ طوسي، 2/47 و 48.

9ـ ابوالحسني، علي، 95.

10ـ توبه، 138.

11ـ ابوالحسني، 95.

12ـ همان، 99.

13ـ مطهري، مقدمه كتاب علل گرايش به ماديگري،
مقالۀ ماترياليسم در ايران.

14ـ نازعات، 17.

15ـ مطهري، آشنايي با قرآن، 132و 131.

16ـ مطهري، ده گفتار، انتشارات حكمت، 177و
178.

17ـ مطهري، نهضت‌هاي اسلام در صد ساله
اخير، 75.

18ـ طباطبايي، محمدحسين، اصول فلسفه، ج1،
مقدمه، 7.

19ـ همان.

20ـ مطهري، نظام حقوق زن در اسلام، 15 و
16.

21ـ خدمات متقابل اسلام و ايران، 12ـ8.

22ـ مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، 96 و
97.

23ـ مطهري، امدادهاي غيبي در زندگي بشر به
ضميمه چهار مقاله ديگر، 64.

 

منابع

1ـ قرآن كريم

2ـ ابوالحسني، علي، مطهري افشاگر توطئه تأويل،
دفتر انتشارات اسلامي قم جامعه مدرسين، 1362 ش.

3ـ مطهري، نهضت‌هاي اسلامي در صد ساله
اخير، صدرا، قم، بي‌تا.

4ـ صحيفه نور، مركز مدارك فرهنگي انقلاب
اسلامي، وزارت ارشاد، 1362 ش.

5ـ علي دواني، هزاره شيخ طوسي.

6ـ مطهري، علل گرايش به ماديگري، صدرا، قم.

7ـ مطهري، آشنايي با قرآن، صدرا، قم.

8ـ مطهري، ده گفتار، صدرا، قم.

9ـ مطهري، نظام حقوق زن در اسلام، دفتر
انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، 1360 ش.

10ـ طباطبايي، محمدحسين، اصول فلسفه و روش
رئاليسم، صدرا.

11ـ مطهري، امدادهاي غيبي در زندگي بشر،
صدرا، قم، بي‌تا.

12ـ مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، دفتر
انشارات جامعه مدرسين قم، 1359 ش.

13ـ مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران،
دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1354 ش.

14ـ مطهري، كتاب‌سوزي در ايران و مصر،
صدرا، قم.

15ـ مطهري پيرامون جمهوري اسلامي، صدرا قم.

 

سوتیترها:

* در
مقام ارزيابي شخصيت‌هاي الهي بايد بالاترين بها را برای كساني قائل شد كه در آشنا
كردن انسان‌ها به راه خدا و در تعليم و تربيت افراد و تزكيه آنان و نيز در حفظ
مكتب و مبارزه با دشمنان گوي سبقت را از ديگران ربوده باشند.

 

* شهيد
مطهري را بايد بحق يكي از اركان علمي حوزه علميه و روشنگر اسلام ناب در دانشگاه در
عصر خود دانست و شايد كمتر اهل فضلي يافت شود كه از سفره پربركت درس ايشان استفاده
نكرده و يا از نوشته‌هاي وزين و مطمئن و در عين حال عميق آن استاد بهره‌اي نبرده
باشد.

 

* مطهري
شهيد مبارزه با تحريف‌هاي روشنفكرانه، تفسيرهاي غرب و شرق‌پسندانه از مكتب اسلام و
مباني نهضت اسلامي ايران شد، چرا که در مبارزه با این خطرات اگر در جايي احساس
نياز مي‌كرد به نحو شايسته حضور می‌يافت و از مرزهاي عقيدتي و اخلاقي و… اسلام
جانانه دفاع مي‌کرد.

 

* براي
تأمين هدف سالمسازی مسیر فکری انقلاب اسلامی، يكي از شايسته‌ترين افرادي كه مي‌توانست
به عنوان سمبل، جهت و جريان اصيل فرهنگي انقلاب را بخوبي تبييين و طرح و مباني
اعتقادي و فكري آن را بروشني ترسيم و از هر آسيبي بيمه كند، كسي جز استاد شهيد
مطهري نبود.

 

*مطهري
براساس اينكه خطاب قرآن نه به ملت، نژاد، طبقه و گروهي خاص بلكه به همه مردم است،
نتيجه مي‌گرفت كه حتي امثال فرعون نيز مخاطب دعوت قرآن هستند. چون قرآن در نهاد هر
انساني ولو فرعون، يك انسان واقعي سراغ دارد.

 

*استاد
مطهری:امروز هم ما به خواجه نصيرالدين‌ها، بوعلي سيناها، ملاصدراها، شيخ انصاري‌ها،
شيخ بهايي‌ها، محقق حلّي‌ها و علامه حلّي‌ها احتياج داريم. اما خواجه نصيرالدين
قرن چهاردهم نه خواجه نصيرالدين قرن هفتم، بوعلي قرن چهاردهم نه بوعلي قرن چهارم!

 

*استاد
شهيد در «كتاب‌سوزي در ايران و مصر» بروشني اثبات مي‌كند كه مسئله كتاب‌سوزي در
ايران و مصر توسط مسلمانان اوليه ادعای استعمار و از اساس بي‌پايه است و استعمار
با پيش‌دستي و طرح اين مسئله می‌خواهد اولاً، جنايات خود را در كتاب‌سوزي اسكندريه
پاك ‌كند، ثانياً مي‌خواهد بين ايرانيان مسلمان از مسلمانان صدر اسلام نفرت ايجاد
كند.

 

*آیت
الله مطهری براي بيان حقايق ديني و تبليغ آنها هرگز از جو فكري مخالف نمی‌هراسید،
بلكه با اعتماد به نفس و استقلال فكري خاص كه از ويژگي‌هاي مؤمن واقعي است، به
بيان مطلب مورد نياز مي‌پرداخت.

 

/

فضای مجازی؛ حوزه اقتدار ملی

  نگاهی
به اهداف و ماموریتهای شورایعالی فضای مجازی

دکتر كاميار ثقفی*

فرمان تشکیل شورایعالی فضای مجازی و تأسیس مرکز
ملی فضای مجازی کشور، از جمله تدابیر بی‌نظیری بود که تنها از ناحیه ولی‌فقیه
امکان­پذیر می­شد و بار دیگر کارآمدی الگوی حکومتی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران
را آشکار ساخت. اشراف کامل، دقیق و همه‌جانبه مقام معظم رهبری بر موضوع فضای مجازی،
منجر به ظهور فصل جدیدی پیش‌ روی نخبگان، دست‌اندرکاران و نیز آحاد مردم شد که در
صورت تبعیت تام از منویات ایشان، به فضل الهی شاهد پیشرفت­های شگرفی در خدمت‌رسانی،
رفاه و امنیت برای مردم در سایه اقتدار و کارآمدی مضاعف نظام در داخل و خارج از
کشور خواهیم بود.

 

مفهوم فضای مجازی:

برای درک بهتر اهداف شورایعالی فضای مجازی و مأموریت‌هایی
که مقام معظم رهبری به عهده اعضای آن گذاشته­اند، مناسب است ابتدا با مفهوم فضای
مجازی یا معادل آن سایبر اسپیس (CyberSpace)
بیشتر آشنا شویم.

سایبر مخفف کلمه سایبرنتیک است که از
واژه یونانی كوبرنان (kubernan) به ‌معنی هدایت و راهبری
گرفته شده است. در توصیف این کلمه، فرایندهای
ارتباطی، اطلاعاتی و کنترلی به عنوان ابزارهای هدایت مطرح شده­اند. علاوه بر «سایبر»، از کلمات «مجازی» و «الکترونیکی» نیز به
صورت معادل در زبان فارسی به عنوان پسوند و در زبان انگلیسی به عنوان پیشوند در
ترکیب با کلمات دیگر استفاده می­شود و یک خدمت یا محصول را در محیط‌های مرتبط با
رایانه توصیف می­کنند. به عنوان نمونه می­توان به دانشگاه مجازی و تجارت
الکترونیکی اشاره کرد.

کلمه فضا در ترکیب فضای مجازی نیز تأکید بر مفهوم
انتزاعی و همچنین ابعاد بسیار وسیع آن است که می­توان از آن تعبیر به نامتناهی کرد.
از دید فنی، در محیط اطلاعاتی، دامنه وسیعی از شبکه­های وابسته به هم، متشکل از زیرساخت‌های فناوری اطلاعات و ارتباطات از جمله
اینترنت، شبکه‌های ارتباطی راه دور و نزدیک، مجموعه
سامانه­های رایانه­ای، پردازنده­ها و ابزارهای کنترلی، نرم‌افزارها
و مجموعه اطلاعاتی که در این زیرساخت‌ها جریان دارند، فضای مجازی را تشکیل می­دهند. از یک منظر فضای مجازی را می­توان به مثابه جهانی
به موازات جهان واقعی دانست که این دو در عین به هم‌آمیختگی تمایزاتی نیز نسبت به
هم دارند. اگرچه فضای مجازی در جزء، متشکل از ارتباط و کنترل است، اما به دلیل
ماهیت سیال ناشی از معماری کلان آن، در صورت تبعیت از این معماری، امکان کنترل در آن
کمتر وجود دارد. به هم‌آمیختگی این دو جهان سبب تأثیرپذیری جهان واقعی از فضای
مجازی شده است و امروزه شاهد تغییرات مثبت و منفی بسیاری در تمام مناسبات زندگی
مردم در سراسر جهان هستیم.

 مخاطرات
فضای مجازی:

در جهان واقعی، کشورها با مرزهای جغرافیایی و
مرزهای هویتی خود شناخته می­شوند. در صورت استفاده از فناوری‌های ارتباطی کنترل‌پذیر،
کشورها می‌توانند صرفاً بر اساس قوانین مبتنی بر نظامات خود اداره شوند و با کنترل
مرزهای جغرافیایی و هویتی اعمال حاکمیت می‌کنند؛ اما جهان مجازی در صورت مهار نشدن،
پتانسیل در نوردیدن مرزهای جغرافیایی و هویتی کشورها را دارد و می­تواند منافع ملی
کشورها را با تهدید مواجه کند.

اگرچه فضای مجازی به دلیل فراهم کردن امکان تعامل
صحیح بین انسان‌ها در سراسر دنیا، پیشرفت‌های چشمگیری را برای جامعه بشریت به
ارمغان آورده است، اما به دلیل طبیعت رهای آن، از سوی جبهه استکبار، ابزار تهاجم و
نفوذ به کشورها قرار گرفته و دین، اعتقادات و فرهنگ مردم را هدف قرار داده است. به
عنوان نمونه امریکا و بسیاری از کشورهای غربی از یک ‌سو دسترسی ایران به منابع
تخصصی خود را مسدود می­کنند و از سوی دیگر ملاحظه می­کنیم اخیراً وزارت دارایی امریکا ممنوعیت صدور خدمات و برنامه‌های رایانه‌ای مربوط به
اینترنت به کشورهای ایران، سودان و کوبا را لغو و بدین ترتیب جنگ سایبری جدیدی را
علیه کشورمان آغاز می‌کند.

نبودِ قوانین بین‌المللی با ضمانت اجرائی، در کنار فقدان
عزم بین‌المللی برای مقابله با سوءاستفاده از این ابداع بی‌نظیر بشری، زمینه را
برای رشد فزاینده فساد در این فضا فراهم کرده است. عدم التزام به احراز هویت در
بسیاری از تعاملات در فضای مجازی موجب می­شود متخلفین در حاشیه امن قرار گیرند و
زمینه رشد بی­بندوباری، ترویج سایت­های حاوی مطالب الحادی و ضداخلاقی و مستهجن
فراهم آید و مظاهر فساد، کل فضای مجازی را تهدید قرار کند، لذا کمتر کشوری است که
برای مواجهه با این افسارگسیختگی، به روش‌های رصد و پالایش محتوا روی نیاورده­
باشد. در این بین بیشترین آسیب متوجه کشورهای مصرف‌کننده فناوری‌های موجود در فضای
مجازی است.

از دیگرسو کشورها با توجه به ظرفیت‌های مفید غیرقابل صرف‌نظر
این فضا، نسبت به توسعه زیرساخت‌های لازم که عمدتاً وارداتی هستند، اقدام کرده‌اند.
سرعت توسعه در این فضا موجب ارعاب بسیاری از آنان شده و بی‌توجه به منافع ملی خود
از نسخه‌های وارداتی توسعه پیروی می­کنند. این الگوهای توسعه در صدد تغییر ارزش‌های
اعتقادی و اخلاقی، رفتارهای اجتماعی، کسب و کار، روابط خانوادگی و ذائقه مردم و
مجموعه اصول حاکم بر کشورها هستند، لذا تبعیت محض از این الگوها موجب نقض حاکمیت
کشورها می‌شود و امنیت و هویت ملی شهروندانشان را به مخاطره می­اندازد.  

وابستگی زیرساخت‌های حیاتی کشورها در حوزه­های اقتصادی،
مدیریتی و نظامی به فضای مجازی، این زیرساخت‌ها را از جمله اهداف حملات سایبری قرار
داده است. به عنوان نمونه می­توان به ویروس استاکس نت که توسط امریکا و رژیم
صهیونیستی با هدف ضربه زدن به تأسیسات هسته­ای کشورمان نوشته شده بود، اشاره کرد.

در شرایط بحرانی، شبکه­هایی مانند برق، آب و انواع شبکه‌های
حمل و نقل از جمله اهداف تعیین شده در حملات سایبری هستند. هر قدر زندگی بشر امروز
بیشتر به فضای مجازی وابسته می­شود، به دلیل در دسترس بودن این فضا از هر نقطه جهان، تهدیدات مرتبط با
آن نیز افزایش می­یابند. در واقع اکثر اجزای متشکله فضای مجازی، ابداع کشورهای
استکباری بوده و بخشی از معماری کنونی این فضا براساس اهداف استکباری شکل گرفته
است. آنچه مستکبرین را نیز غافلگیر کرده، رشد غیرقابل تصور این فضا بوده ­است، به گونه‌ای
که امروزه خود این کشورها نیز در معرض تهدید قرار گرفته‌اند. بر همین اساس در سال
2009 میلادی امریکا به منظور دفاع از
شبکه‌های نظامی خود و نیز تهاجم به شبکه‌های کشورهای دیگر اقدام به تأسیس قرارگاه فرماندهی
سایبری کرد.    

تهدیدات فوق تنها بخشی از تهدیداتی هستند که
جوامع در معرض آنها قرار دارند. به‌رغم این تهدیدات، ظرفیت‌های مثبت بی‌شماری در
فضای مجازی وجود دارند که نمی­توان آنها را نادیده گرفت. امروزه فضای مجازی، بخش
اجتناب‌ناپذیری از زندگی جوامع را تشکیل می­دهد.

 

تبدیل تهدیدات به  فرصت:­

با تدقیق در این فضا ملاحظه می‌شود که بخشی از
تهدیدهای موجود در این فضا، قابلیت تبدیل به فرصت را دارند. نکته حائز اهمیت این
است که علاوه بر ضرورت مواجهه خردمندانه، هوشیارانه و فعال با فرصت‌ها، آسیب‌ها و
تهدیدهای این فضا، حضور در آن باید به سطحی ارتقاء یابد که در آن به طور پیوسته
شاهد ایجاد فرصت‌های جدید برپایه خلاقیت و نوآوری باشیم و در زمینه نفی وابستگی و
حضور صرفاً مبتنی بر مصرف مصمم باشیم.

 

ماموریت­های شورا

رهبر حکیم و فرزانه انقلاب اسلامی چون همیشه با
روشن‌بینی و بصیرتی عمیق، ظرفیت بسیار بزرگی از توان مدیریتی کشور را در قالب
اعضای حقوقی شورایعالی فضای مجازی گرد هم آوردند تا با سیاست‌گذاری، برنامه­ریزی
کلان و اتخاذ تصمیم­های لازم و همچنین ایجاد هماهنگی و هم‌افزایی در همه ابعاد
فضای مجازی به عنوان یک نقطه کانونی متمرکز، منشأ تحولات بزرگی در ارائه خدمت در
ابعاد وسیع به اقشار مردم و در این عرصه نیز به یکی از ارکان صیانت و اقتدار نظام
اسلامی‌ تبدیل شوند.

لازمه دستیابی به اهداف اشاره شده، ورود به این عرصه
براساس اصول سه‌گانه عزت، حکمت و مصلحت است. امروز جمهوری اسلامی ایران با اتکا و
تبعیت از آرمان­های مقدس انقلاب اسلامی و التزام به گفتمان انقلاب اسلامی به عنوان
الگویی برای بسیاری از ملت­ها، در جهان نقش­آفرینی می­کند. انتظار به حقی است که حضور
در جهان مجازی نیز متناسب با شأن و جایگاه ایران اسلامی باشد.

صیانت از دین و اعتقادات مردم، امنیت و رفاه برای
مردم از وظایف قطعی کارگزاران نظام است. قطعاً این وظایف و تکالیف در جهان مجازی
نیز موضوعیت دارد. فضای مجازی فرصت بی­نظیری برای ارتباط با ملت‌ها دراختیار
گذاشته است. رویارویی جهان استکبار با انقلاب اسلامی که با شتاب در مسیر جهانی شدن
در حرکت است، هر روز بیشتر می­شود. جمهوری اسلامی ایران در فضای مجازی با تحریم­های
گسترده­ای روبه‌روست. دسترسی به هر آنچه می­تواند موجب رشد علمی متخصصین و نخبگان
کشور شود با محدودیت و در موارد بسیار زیادی با انسداد رو به‌ روست. استکبار جهانی،
به صورت گزینشی تنها دسترسی­هایی را باز می­گذارد که در جهت منافع سلطه­طلبانه خود
باشد و در این مسیر سرمایه­گذاری زیادی می­کند تا اقدامات کشورها را در دفاع از
خود خنثی سازد.

نکته قابل توجه این است که استکبار برخلاف
شعارهای آزادی‌خواهانه­ای که می­دهد، به هیچ‌وجه جریان آزاد اطلاعات را تحمل نمی­کند
و به شدت از آگاهی ملت‌ها وحشت دارد. به عنوان نمونه ما شاهد مسدود کردن پخش شبکه
پرس‌تی‌وی، ابتدا در انگلیس و اخیراً در آلمان بودیم. با ظهور فناوری‌های جدید
ارتباطی و اطلاعاتی، نشانه­های زوال آنچه که از آن به امپراطوری رسانه­ای استکبار
تعبیر می­شد، هویداست. روش‌های استکبار برای سانسور و هدایت افکار عمومی جهان به‌سرعت
کارایی خود را از دست می­دهند. ابزارهایی که برای این منظور طراحی و ارائه می­شوند،
عموماً مورد استفاده جبهه حق قرار می­گیرند. آنچه که در موضوع بیداری اسلامی اتفاق
افتاد و در حال انجام است، شاهدی بر این مدعاست.

در حوزه زیرساخت‌های فضای مجازی، از جمله سخت‌افزار،
نرم­افزار، خدمات و شبکه نیز تحریم­ها در ابعاد گسترده­ای اعمال می­شوند. جمهوری
اسلامی ایران تجربیات بسیار موفقی در مواجهه با تحریم­ها دراختیار دارد. هر تحریمی
تبدیل به فرصتی برای دستیابی به استقلال و رفع وابستگی شد، به نحوی که بعضاً در
موضوعات تحریمی در جایگاه صادرکننده قرار گرفتیم. در فضای مجازی نیز حرکت در جهت
خودکفایی و استقلال در حوزه زیرساخت‌ها از جمله  اولویت‌هایی است که امروز ضرورت آن بیش از پیش
احساس می­شود و از جمله مطالبات مقام معظم رهبری است.

بومی­سازی و دستیابی به دانش فنی فناوری­های
موجود در فضای مجازی، پیش­نیاز ضروری برای حضور مقتدرانه و مولد جمهوری اسلامی است.
استقرار زیرساخت‌های تولید شده در کشور می­تواند محیطی با امنیت بیشتر برای
تعاملات مردم و همچنین ارائه خدمات گسترده­تر به آنان را از سوی دستگاه‌های اجرایی
فراهم کند؛ لذا همزمان با زیرساخت، حوزه خدمات نیز از جمله محورهایی است که باید مورد
توجه شورایعالی فضای مجازی قرار گیرد. ارائه خدمات در فضای مجازی علاوه بر ارتقاء
دقت و سرعت در آن ذاتاً تسهیل­کننده است و در نهایت منجر به رفاه بیشتر برای آحاد
جامعه خواهد شد.

با نگاهی به ظرفیت عظیم مردمی که با رهبری و
هدایت ولی‌امرشان از گردنه­های سختی عبور کرده­اند و با وجود استعدادهای سرشار
جوانان و نخبگانی که با خودباوری و اتکا به نفس ستودنی در زمان کوتاهی ایران
اسلامی را به یکی از کشورهای ممتاز علمی بدل کرده­اند، ظرفیت­سازی و استفاده از
مشارکت وسیع مردمی در قالب بخش خصوصی و تشکل­های مردم نهاد عاقلانه­ترین کاری است
که باید در این حوزه، خصوصاً تولید محتوا صورت گیرد. در این راستا، شورایعالی فضای
مجازی وظیفه حمایتی و تشویقی به عهده دارد و در صورت تحقق این سیاست، شاهد انقلابی
بزرگ در عرصه محتوا و خدمات در جبهه انقلاب خواهیم بود.

از جمله آسیب­هایی که عدم تمرکز و اهتمام لازم
متوجه فضای مجازی کشور کرده، از رونق افتادن کسب و کار و دلسرد شدن بازیگران آن و
متأسفانه افزایش مهاجرت متخصصین در این حوزه بود. امید می­رود با سیاست­گذاری و تصمیم­گیری
صحیح، این شورا زمینه بازگشت متخصصان را فراهم و فرصت‌های کاری و شغلی گسترده­ توأم
با نشاطی را ایجاد کند.    

برای همه دست­اندرکاران فضای مجازی که عدم‌تناسب
و بعضاً ناکارآمدی الگوهای قبلی ارائه شده برای این فضا را تجربه کرده بودند،
تدبیر مقام معظم رهبری نویدبخش، سرورآفرین و در عین حال غافلگیرکننده بود و بار
دیگر به دلیل داشتن چنین رهبری سجده شکر به درگاه احدیت به جا آوردیم.  

امیدواریم با لطف و عنایات الهی و در سایه توجهات
بقیه­الله الاعظم«عج» و در ذیل هدایت­های داهیانه رهبر فرزانه انقلاب، شورایعالی
فضای مجازی، نقش کانونی خود در فضای مجازی کشور را به درستی درک کند و با ایجاد
هماهنگی و همدلی در همه ارکان نظام و پیشرفت متوازن در همه عرصه­های این حوزه، به وظیفه
بسیار سنگین و تاریخی خود عمل نماید.

 

سوتیتر:

 

امریکا و بسیاری از کشورهای غربی از یک ‌سو
دسترسی ایران به منابع تخصصی خود را مسدود می­کنند و از سوی دیگر ملاحظه می­کنیم
اخیراً وزارت دارایی امریکا ممنوعیت صدور خدمات و برنامه‌های رایانه‌ای مربوط به
اینترنت به کشورهای ایران، سودان و کوبا را لغو و بدین ترتیب جنگ سایبری جدیدی را
علیه کشورمان آغاز می‌کند.

 

وابستگی زیرساخت‌های حیاتی کشورها در حوزه­های اقتصادی،
مدیریتی و نظامی به فضای مجازی، این زیرساخت‌ها را از جمله اهداف حملات سایبری
قرار داده است. به عنوان نمونه می­توان به ویروس استاکس نت که توسط امریکا و رژیم
صهیونیستی با هدف ضربه زدن به تأسیسات هسته­ای کشورمان نوشته شده بود، اشاره کرد.

 

نکته حائز اهمیت این است که علاوه بر ضرورت
مواجهه خردمندانه، هوشیارانه و فعال با فرصت‌ها، آسیب‌ها و تهدیدهای این فضا، حضور
در آن باید به سطحی ارتقاء یابد که در آن به طور پیوسته شاهد ایجاد فرصت‌های جدید
برپایه خلاقیت و نوآوری باشیم و در زمینه نفی وابستگی و حضور صرفاً مبتنی بر مصرف
مصمم باشیم.

 

 

هر تحریمی تبدیل به فرصتی برای دستیابی به
استقلال و رفع وابستگی شد، به نحوی که بعضاً در موضوعات تحریمی در جایگاه صادرکننده
قرار گرفتیم. در فضای مجازی نیز حرکت در جهت خودکفایی و استقلال در حوزه زیرساخت‌ها
از جمله  اولویت‌هایی است که امروز ضرورت
آن بیش از پیش احساس می­شود و از جمله مطالبات مقام معظم رهبری است.


/

نگاهی به فیلم «قلاده‌های طلا»

 

شروع مبارک ساخت فیلم‌های جدی سیاسی

علیرضا سربخش

«قلاده‌های طلا» آخرین ساختۀ ابوالقاسم طالبی علی‌رغم همۀ
حرف و حدیث‌ها پیرامون اکران یا توقیف آن، 
و پس از جار و جنجال‌های فراوان بالاخره 
از اواخر اسفند 90 اکران شد.

طالبی برخی از وقایع اتفاقیه در فتنه 88 را با  داستانک­هایی برآمده از تخیلش ترکیب کرده و جای
بسی خرسندی است که پس از سال‌ها، تریلری جاسوسی- معمایی در سینمای ایران و با
کیفیت فوق‌العاده‌ ساخته است.

در خصوص فتنۀ ۱۸ تیر سال ۱۳۷۸ چیزی حدود ۴ـ۵ فیلم، وقایع
آن را تحریف کردند و تاریخ را به نفع فتنه‌گران وارونه جلوه دادند، اما هیچ فیلمی
از سوی فیلمسازانِ انقلاب در جهت پاسخگویی و رفع شبهه از حقیقت آنچه که در آن سال
اتفاق افتاد، ساخته نشد.

ده سال بعد فتنۀ ۸۸ از سوی عوامل داخلی و خارجی شکل گرفت
که در این خصوص نیز فیلم‌هایی به نفع جریانات وابسته به فتنه‌گران ساخته شد، اما
این‌بار یکی از فیلم‌سازانِ متعهد و انقلابی، روایتی محکم و هنری  در این زمینه به جامعه ارائه داد. ولی  این تازه آغاز کار است.

از ویژگی‌های «قلاده‌های طلا» جذابیت و کششِ داستانیِ فیلم
است، به نحوی که مخاطب را بر جایِ خود میخکوب می‌کند. موسیقی خوب و مهیج آن بسیار
تأثیرگذار است و در پیشبردِ داستانِ فیلم، مدد می‌رساند.

در فیلم، جدا از سیر اصلی داستان، داستانک‌هایی در حاشیه
مطرح شده است. اما فیلمساز در آنها نمی‌ماند. طالبی هوشمندانه با لحاظ کردن جذابیت‌های
عامه‌پسند در فیلم «قلاده‌های طلا» از افتادن به دام تولیدِ نوعی درام زمختِ سیاسی
پرهیز کرده است. روایتِ پُر از تعلیق و تریلرِ جاسوسیِ طالبی این ویژگی را دارد که
تماشاگر را تا پایان فیلم به دنبال خود بکشاند.

دیگر ویژگی فیلم، شجاعت فیلمساز است که بسیار بسیار قابل
تقدیر است. از آن زمانی که وابستگانِ جریانِ فتنه دریافتند که چنین فیلمی با چنان
محتوایی در حال ساخته شدن است، سعی کردند با انواع شیوه‌ها، عوامل فیلم حتی
بازیگران را تهدید و ارعاب کنند، به نحوی که چند تن از بازیگران اصلی از اینکه
صحنه‌های بعدی فیلم را بازی کنند، در هراس بودند و گاه ساز نیامدن می‌زدند، اما با
پشتکار طالبی و اصرار او بر ساختن فیلم، سرانجام فیلمبرداری آن به اتمام رسید و
فیلم ساخته شد. می­توان گفت اراده و پشتکار فیلمساز در برابر فشارها و کارشکنی­ها،
یادآور شب‌های عملیات دفاع مقدس است که رزمندگان، علی‌رغم همۀ خطرها سینۀ خود را
در مقابل متجاوزان بعثی و عوامل استکبار و صهیونیزم بین‌الملل، سپر می‌کردند.

از دیگر نکات مثبت فیلم راستگویی و صداقت آن است که بسیار
قابل تأمل است. راستگویی و صداقت فیلم ناخودآگاه ما را به یاد این مثل می‌اندازد
که «حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند». منطق و استدلالات فیلم به گونه‌ای در
هم تنیده شده که فقدان یکی می‌تواند استدلالات بعدی را خدشه‌دار کند و در نتیجه
مخاطب آن را نپذیرد و این نشان می‌دهد که فیلمنامه از یک پژوهش قوی و استدلالی
محکم برخوردار بوده که جای هیچ شک و تردیدی را باقی نمی‌گذارد. پس از این مقدمه،
بخش­هایی از فیلم را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهیم.

داستان فیلم از آنجا آغاز می‌شود که ایام انتخابات است. در
کشور ترکیه رابط MI6 انگلیس، در یک قایق تجاری ـ تفریحی، جاسوسی
را که قرار است به ایران اعزام شود توجیه می‌کند. این جاسوس «مازیار» نام دارد و
قبلاً عضو سازمان تروریستی مجاهدین خلق و اکنون در استخدام MI6
است. نقشۀ رابط MI6 برای انتخابات، کشتن سیدمحمدخاتمی، چرا که
خود این کشته شدن و یا به اصطلاح شهیدسازی می‌تواند به شدت برای جریان اصلاحات،
مظلومیت ایجاد کند و رأی مردم را به آنها سوق دهد. برای این کشته‌سازی، شواهد و
نمونه‌هایی چون ترور ایندیرا گاندی، راجیو گاندی، سونیا گاندی و بی‌نظیر بوتو وجود
دارد که در تمام این ترورها رأی مردم، به سوی
جانشینان این شخصیت‌ها متمایل شده و این فرمول امتحان‌شدۀ MI6
در سراسر دنیا جواب داده است.

به وزارت اطلاعات ایران خبر می‌رسد که در هواپیمای آبادان
ـ تهران بمب‌گذاری شده و آقای سیدمحمد خاتمی مسافر این هواپیماست. ستاد وزارت به
خلبان هواپیما دستور می‌دهد که هر چه سریعتر هواپیما را به آبادان بازگرداند.
هواپیما همان زمان که بر روی باند می‌نشیند بمب را بر روی باند رها می‌کند.
هواپیما در باند از بمب دور شده و ناگهان منفجر می‌شود. در همین هنگام به ستاد خبر
می‌رسد که آقای خاتمی با هواپیمای (First class) قبلی به تهران
پرواز کرده و در این هواپیما نبوده است.

تا اینجا، فیلم در حال اطلاع‌رسانی و آگاهی دادن است و از
جذابیت خوبی برخوردار است. مخاطب می­بیند که چگونه دشمنان با طراحی یک ترور و
اصطلاحا پروژۀ شهیدسازی و مظلوم نمایی برای یک جریان، در آستانه انتخابات، درصددند
تا در جامعه موج ایجاد کنند و با سوار شدن روی آن، مقاصد بعدی خود را به راحتی
دنبال کنند.

پس از این ماجرا رابط MI6
از عدم موفقیت ترور اظهار تأسف می‌کند و می‌گوید: «مهم نیست، ما برگ‌های دیگری در
آستین داریم» و مازیار را که نقش آن را “علیرام نورایی” ایفا
می‌کند به تهران می‌فرستد. این رابط به مازیار می‌گوید که در ایران رابطانی با ما
کار می‌کنند که اگر برای تو خطری پیش آمد به تو اطلاع خواهند داد. مازیار وارد
فرودگاه امام خمینی می‌شود و با تاکسی عازم تهران می‌شود. بلافاصله بر روی تلفن
همراهش این پیام می‌آید که رانندۀ تاکسی مأمور است و این خودرو در حال تعقیب شدن
است. مازیار راننده را با ضربه‌ای از پای درمی‌آورد. به این نحو مازیار اولین
قربانی خود را از کارکنان وزارت اطلاعات می‌گیرد. مأموران دیگری که تاکسی را تعقیب
می‌کردند نیز که در رأس آنها مأموری به نام کامران است جاسوس را گم می‌کنند و دست
خالی به وزارت برمی‌گردند. آنها با خود می‌گویند که طرف، قطعاً می‌دانست که تعقیب
می‌شود، پس باید دنبال یک نفوذی باشیم.

در وزارت یک روحانی به نام «حاج‌آقا» با کامران در خصوص گم
کردن مازیار به مجادله می‌پردازد و او را به کارگزینی معرفی می‌کند؛ یک جور توبیخ
در حد عزل. به او می‌گوید که اسلحۀ خود را تحویل دهد و دیگر حق انجام عملیاتی را
ندارد.

در سکانسی دیگر یکی از عوامل وزارت اطلاعات را به نام دکتر
شاهدیم که  در کشاکش تبلیغات خیایانی  هواداران نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری، با
خانواده عازم خانۀ یکی از بستگان است. محیط اطراف، تبلیغات نامزدها را نشان می‌دهد.
پوسترهای بزرگ میرحسین دیده و شعارهای هوادارانش به نفع او شنیده می‌شود. از آن سو
کُری خواندن طرفداران آقای احمدی‌نژاد را نیز شاهدیم.

از نکات مهم فیلم این است که این صحنه‌ها بشدت طبیعی ساخته
شده است. آنها در ابعاد وسیع در خیابان، مترو، میدان و… دیده می‌شوند. این تصاویر،
بصورت اورجینال بازسازی شده است.

مازیار در تهران در یک خانۀ تیمی بسر می‌برد. در این خانه
افرادی از طیف سلطنت‌طلب، بهایت، اراذل و اوباش، منافقین و… حضور دارند و تحت
فرمان مازیار درصدد پیشبرد اهداف از پیش تعیین شده برای ایجاد فتنه هستند.

در سکانسی دیگر، یک زن رابط ایرانی که خبرنگار است به سفیر
انگلیس می‌گوید که نگران است و می‌ترسد که ماجرا طور دیگری تمام شود. سفیر به وی
می‌گوید: «نترس، خیلی از بچه‌های آنها  به
انگلیس آمده و زیردست ما بزرگ شده‌اند. ما سیصد سال است که در این مملکت دخالت
داریم و کسی نتوانسته ما را بیرون کند، اینها هم نمی‌توانند. ما در ایران مهره‌سازی‌های
زیادی انجام داده‌ایم».

در سکانسی دیگر عده‌ای در شهر آشوب به راه انداخته و به
پایگاه بسیج حمله می‌کنند. بسیجی به فرمانده پایگاهش می‌گوید که من در بین جمعیت
بودم، اگر آنها به ما حمله کنند ما هیچ شانسی نداریم. فرمانده می‌گوید به مردم
دروغ گفتند، به آنها گفته شده که در انتخابات تقلب شده، آنها تحریک شده و خواهان
حق خود هستند، اما وقتی بفهمند حقیقت از چه قرار است به خانه برمی‌گردند. آنها که
به ما حمله کردند مردم نیستند بلکه آشوبگرند.

فیلم در خاتمه پس از کش و قوسهای فراوان و روشن شدن جواب
معماهای ایجاد شده،  به سفارت انگلیس کات
می‌خورد که چگونه مهره‌های انگلیسی از کشور خارج می‌شوند، در نهایت مازیار را می­بینیم
که دستگیر نشده و از فرودگاه امام خمینی با چهرۀ مبدل، خاک ایران را ترک می‌کند،
در حالی که جاسوسان دیگری وارد ایران می‌شوند. و این خود هشداری است برای ضرورت حفظ هوشیاری در قبال عوامل بی­نام و نشان دشمن.

قلاده‌های طلا نقشۀ از پیش تعیین‌شدۀ بیگانگان
بخصوص انگلیس را برای برپایی فتنه ۸۸ نشان می‌دهد. مخاطب برنامه‌ریزی دشمنان را به
عینه می‌بیند که چگونه در این فتنه نیروهای مخالف را
سازماندهی کرده و آنها را آگاهانه یا ناآگاهانه 
در خدمت  اهداف خود درآورده بودند.

در پایان باید گفت فیلم ضمن آنکه نقاط قوت خوبی
دارد که مهمترینش جسارت فیلمساز است، اما باید گفت که «قلاده‌های طلا» فیلمی است
که از فتنه می‌گوید، ولی از مهمترین عوامل برخورد با فتنه که ولایت‌پذیری مردم
است، سخنی به میان نمی‌آورد. حال آنکه ولایت‌پذیری راه مقابله با هر فتنه‌ای است.
اما همان‌طور که گفته شد این فیلم تازه آغاز راه است و همۀ حرف‌ها را نمی‌توان در
آغاز گفت. «قلاده‌های طلا» یک شروع مبارک و میمون است که امیدواریم به حول و قوۀ
الهی تولید چنین آثاری تداوم داشته باشد.

 

سوتیترها:

 

* ابوالقاسم طالبی برخی از وقایع اتفاقیه
در فتنه 88 را با روایتی برآمده از تخیل ترکیب کرده و پس از سال‌ها، تریلری جاسوسی
– معمایی در سینمای ایران با کیفیت فوق‌العاده‌ ساخته است.

 

*ده سال بعد فتنۀ ۸۸ از سوی عوامل داخلی و خارجی شکل گرفت
که در این خصوص نیز فیلم‌هایی به نفع جریانات خارجی و وابسته به فتنه‌گران ساخته
شد، اما این‌بار یکی از فیلم‌سازانِ متعهد و انقلابی، روایتی محکم و هنری  در این خصوص به جامعه ارائه داد. واین تازه
آغاز کار است.

 

* در فیلم، جدا از سیر اصلی داستان، داستانک‌هایی در حاشیه
مطرح شده است. اما فیلمساز در آنها نمی‌ماند. طالبی هوشمندانه با لحاظ کردن جذابیت‌های
عامه‌پسند در فیلم «قلاده‌های طلا» از افتادن به دام تولیدِ نوعی درام زمختِ سیاسی
پرهیز کرده است.

 

*از دیگر نکات مثبت فیلم راستگویی و صداقت آن است که بسیار
قابل تأمل است. راستگویی و صداقت فیلم ناخودآگاه ما را به یاد این مثل می‌اندازد
که «حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند»

 

 

*فیلم ضمن آنکه نقاط قوت خوبی دارد که مهمترینش جسارت
فیلمساز است، اما باید گفت که «قلاده‌های طلا» فیلمی است که از فتنه می‌گوید، ولی
از مهمترین عوامل برخورد با فتنه که ولایت‌پذیری مردم است، سخنی به میان نمی‌آورد.
حال آنکه ولایت‌پذیری راه مقابله با هر فتنه‌ای است

 

/

“به کوری چشم اسرائیل”

چندی پس از پایان
سی­امین جشنواره فیلم فجر، در نخستین مراسم
اهدای جایزه سینمایی گفتمان انقلاب جایزه «اثر برگزیده سینمایی گفتمان انقلاب
اسلامی» مشترکا به محمد خزاعی و ابوالقاسم طالبی تهیه‌کننده و کارگردان فیلم
«قلاده‌های طلا» رسید.

ابوالقاسم طالبی پس
از دریافت این جایزه با اشاره به نبودن فیلمش در بخش مسابقه جشنواره فیلم فجر، اعلام
کرد: «در اختتامیه جشنواره فجر، شیخ‌طادی دلش برای من سوخت و سیمرغ و جایزه خودش
را به من اهدا کرد ولی بعد وزیر ارشاد  دلش
برای شیخ‌طادی سوخت و گفتند که شما جایزة آقای شیخ طادی را برگردانید، ما به شما
یک جایزه دیگر می‌دهیم. مدتی بعد، از ارشاد به من زنگ زدند که می‌خواهید خودروي
تیبای شما چه رنگی باشد؟»  در این هنگام طالبی
با خبری حاظران را به شگفت آورد و گفت: «من هم به وزارت ارشاد اعلام کردم تیبای
مشکی متالیک من به فرزند شهید احمدی‌روشن اهدا شود.». این سخنان او تشویق ممتد
حضار رابه دنبال داشت. در این لحظه وی درخواست کرد همسر و فرزند شهید احمدی روشن
روي جایگاه بیایند. سپس فرزند خردسال شهید احمدی روشن را در آغوش گرفت و او هم
دستان کوچک خود را بالا آورد. دیگر مردم نمی­توانستند سر جای خود بنشینند و حضار
که به وجد آمده بودن همگی از جای خود بلند شده بودند و مدام تشویق می‌کردند.
همانجا طالبی جایزة خود را به  پسر شهید
احمدی روشن داد و در حالی که همه دست می­زدند و کودک در آغوشش بود و  دست تکان می‌داد فریاد زد: “به کوری چشم
اسرائیل”.

/

می¬خواستم حقایق فتنه تحریف نشود

چالش‌های سینمای سیاسی ایران در گفت­وگوی «پاسداراسلام» با ابوالقاسم طالبی

کارگردان فیلم «قلاده­های طلا»

 

اشاره:

فتنه سال 88 به‌حق پس از جنگ تحمیلی، بزرگ‌ترین چالش فراروی نظام بود که
دلسوزان حقیقی انقلاب اسلامی را در سراسر جهان، سخت نگران کرد. در این میان
درآمیختن حق و باطل، چنان غباری برانگیخت که حتی خيلي از مدعیان سیاست‌ورزی و
تحلیل‌گری را نیز به اشتباه انداخت. در چنین فضائی، غبار از رخ حقیقت برگرفتن و
واقعیت‌ها را بدان گونه که اتفاق افتادند و به‌ویژه با رعایت انصاف روايت كردن،
کاری سترگ است که  ابوالقاسم طالبی در
آخرین اثر سینمائی خود به شایستگی از پس آن برآمده است. او با انگيزه و پشتكاري
ستودني در برابر تمام فشارها و تهديدات جريانات ضدانقلاب و بعضا بي­مهري­هاي برخي
نيروهاي داخلي مردانه ايستاد تا با ساختن فیلم «قلاده­های طلا»، دغدغه­اش را برطرف
نماید.

ضمن تشکر از ایشان و جناب آقای علیرضا سربخش که در انجام این گفت­وگو قبول
زحمت کردند، توجه شما را به خواندن آن جلب می­کنیم:

 

با تشکر از اینکه
دعوت ما را پذیرفتید ودر این گفت­وگوشركت كرديد. اولین سؤال ما این است که چه شد
که شما در «قلاده­های طلا» به این سوژه پرداختید؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم.
از مجله پاسدار اسلام تشکر می‌کنم. ده پانزده سالی است مشترک هستم و برایم می‌آید
که البته تازگی نمی‌آید! مجله وزین و بسیار خوبی است و ما هم گاهی تورقی می‌کنیم و
بالاخره چیزهایی یاد می‌گیریم.

موضوع فتنه 88 به
نظر من بعد از جنگ یکی از قوی‌ترین و مهم‌ترین اتفاقاتی بوده که برای براندازی نظام
صورت گرفته است؛ یعنی ما بعد از جنگ واقعه‌ای تا این اندازه مهم نداریم که این‌ طور
نظام را دچار انشقاق کند و خطر براندازی نظام پیش بیاید. وقتی خاصان یک ایدئولوژی
و کسانی که ایدئولوگ و محور اصلی نظام، آنها را شاخه‌ها و دست‌های اصلی تشکیل‌دهنده
تفکر و ایستادگی نظام می‌داند، در مقابل حادثه‌ای که به این شدت تزلزل ایجاد می‌کند،
سکوت می‌کنند و از سویی عده‌ای هم راضی هستند و با دشمن همکاری کنند، حادثه بسیار
خطیری است.

در تاریخ اسلام هم
هر جا که در حاکمیت تزلزل ایجاد می‌شود، مخصوصاً در 5 سال حاکمیت مولا علی«ع» و
حتی حکومت حضرت رسول«ص»، این تزلزل از داخل بوده است و از بیرون نتوانستند تزلزلی
ایجاد کنند. 8 سال جنگ خیلی سخت بود، ولی چون مردم، ائمه جمعه، علمای حوزه و همه
اقشار جامعه، متحد بودند و حتی ارامنه و یهودیانی که وطن‌شان را دوست داشتند، متحد
بودند و علیه دشمن بیرونی جنگیدند و شهید دادند، شرایط این‌گونه خطیر نبود. البته
آن روزها هم نفوذی‌ها بودند و ضرباتی هم زدند. این همیشه بوده و هست، اما اینکه
کسانی که از آنها انتظار می‌رود، سکوت کنند و به ‌نوعی با سکوت‌شان به چنین ظلمی
رضایت بدهند، آغاز تحولاتی منفی است که در صدر اسلام هم اتفاق افتاده است.

من تقریباً دوره‌ای
از تاریخ اسلام را، هم با استاد و هم شخصاً مطالعه کرده‌ام و می‌دانم در مقاطعی که
در اسلام ضربه خورده‌ایم، یعنی از زمان حکومت خود مولا علی«ع»، بعد امام حسن مجتبی«ع»
و بعد هم واقعه کربلا، مشکل اصلی کسانی بودند که روزگاری با پیغمبر«ص» بودند، یعنی
مجتهدین زمان، راویان حدیث و کسانی که سیف‌الاسلام بودند و از آنها انتظار می‌رفت
که از این آرمان دفاع کنند. مشکل خانواده‌های نزدیک بودند که اهل‌بیت«ع» را تنها
گذاشتند.

اینجا هم این اتفاق
داشت می‌افتاد، منتهی با صدر اسلام تفاوتی داشت و آن این بود ‌که مردم، بسیار آگاه
و با ولی خود همگام بودند، لذا آن قسمتی از مردم هم که غافل شدند، دشمن آنقدرها نتوانست
از آنها سوءاستفاده کند و ارکان نظام را به هم بریزد.

این موضوع، مرا به‌شدت
لرزاند و خیلی غصه ‌خوردم که چرا این‌طور شده است؟ دو تا برادر و خواهر در یک خانه
به دو کاندیدا رأی داده‌اند و قضیه علی‌القاعده باید تمام شود، ولی تمام نشد و این
دو  شروع کردند به جنگیدن با یکدیگر. وقتی
که خون روی زمین بریزد، قضیه ادامه پیدا می‌کند و انشقاق ایجاد می‌شود. بیشتر جنگ‌های
دنیا هم این‌‌طور بوده‌اند که یکی از دیگری می‌کشد و او تلافی می‌کند و بعد انشقاق
ایجاد می‌شود، حاکمیت‌ها دچار تزلزل می‌شوند و نهایتاً منجر به جنگ‌های داخلی می‌شود.
در جنگ داخلی هم معمولاً استفاده به کسانی می‌رسد که به هر دو طرف اسلحه می‌فروشند
و هزاران مسئله پیش می‌آید که الحمدلله به لطف خدا، توجهات حضرت ولی‌عصر«عج»،
هوشیاری مردم و رهبری‌های داهیانه حضرت آقا، مقاصد دشمنان به سرانجام نرسید.

به هر حال من بسیار
ناراحت بودم و می‌خواستم کاری کنم که این قصه در تاریخ ثبت شود و آیندگان بدانند
که واقعیت قضیه چه بود تا به شکل دیگری تعریف و در واقع تحریف نشود. در عین حال می‌خواستم
نوع بیان من جذاب باشد تا اثرم مخاطبان بیشتری داشته باشد و لذا از 20 دی 88 کلید
تحقیقات را زدم و در طرف 7، 8 ماه تقریباً کلیت سناریو شکل گرفت، البته تحقیقاتم
همزمان با نوشتن ادامه داشت تا در خرداد سال 90 که فیلمبرداری را شروع کردم. در
بخش‌هایی مثل پایگاه بسیج  می‌خواستم حتی
رنگ نرده‌ها هم همان باشد که در سال 88 بود و هیچ چیزی تغییر نکند. قسمتی از
خیابان انقلاب تغییر کرده بود که آن را مجدداً ساختیم، میدان ونک کلاً تغییر کرده
بود که آن را هم مجدداً ساختیم، چون وسط آن به شکل آب‌نما بود و حالا آب‌نما را
خراب کرده‌اند. کم‌کم قصه شکل گرفت، هرچه کتاب در این زمینه بود خواندم، هر چه
فیلم در این زمینه به دستم رسید، دیدم که حدود 500 دقیقه شد. با ده بیست تن از نفرات اصلی
نظام و افرادی که به هر حال در این ماجرا حضور داشتند و اطلاعات خوبی داشتند، جلسات
متعددی داشتم و نهایتاً سناریو آماده شد که با رنج بسیار بالاخره شروع کردم.

 

آیا در نگارش
فیلمنامه از کسی هم کمک‌ گرفتید؟

فیلمنامه را خودم
نوشتم، چون کسی را سراغ نداشتم که نگاهی را که من به ماجرا داشتم، داشته باشد.
یعنی نگاهی که نه طرف سبز باشد، نه طرف غیرسبز داشته باشد. نگاه من کاملاً یک نگاه
ملی و وحدت‌بخش و خاستگاه آن هم خاستگاه انقلاب اسلامی بود، برای همین مجبور بودم
خودم بنویسم. تا حالا هر چه هم کار کرده‌ام، همین‌طوری بوده. هر مطلبی که برایم
جالب بود و فکر می‌کردم می‌تواند اثرگذار باشد، فیش می‌کردم. بیش از 1000 فیش
داشتم. می‌خواستم این 1000 مورد را وارد فیلمنامه کنم و لذا اولویت‌بندی کردم. قصه
من باید شکلی می‌داشت که همه اینها در آن جا بگیرند و کم‌کم به فرم قصه‌ام رسیدم.
خیلی هم رنج کشیدم، چون قصه نمی‌آمد. ماه رمضان هم بود و من چون از جانب دکتر
ممنوعیت برای روزه گرفتن داشتم، شب‌ها تا سحر بیدار می‌ماندم، سحر قرص‌هایم را می‌خوردم
و تا 9 و 10 صبح بیدار می‌ماندم و بعد آنقدر پکر می‌شدم که تا نزدیکی‌های افطار می‌خوابیدم
و روزه می‌گرفتم و به دکتر می‌گفتم: «وقتی می‌توانم به این شکل روزه بگیرم، چرا
نگیرم؟» روزه‌هایم را می‌گرفتم و خیلی هم دلم می‌گرفت که شب‌ها نمی‌توانم بنویسم.
چهار ساعت پای قلم می‌نشستم و قصه‌ای که باید می‌آمد، نمی‌آمد.

یک شب که تا صبح
بیدار مانده بودم، نزدیکی‌های روز عرفه بود. به نظرم ساعت 10 صبح بود و خوابم نمی‌برد.
از شب قبل هم نخوابیده بودم. وقتی خوابم نمی‌برد، یا فیلم می‌دیدم یا کتاب می‌خواندم.
انگار دعای کسی در حقم مستجاب شده بود، چون فکری به ذهنم آمد. بلند شدم و ده صفحه
نوشتم و داستانم به‌تدریج شکل گرفت. خیلی خوشحال شدم که سر و ته قصه‌ام مشخص شد و
بعد اطلاعات و موضوعاتی را که داشتم داخل قصه ریختم.

 

فتنه ابعاد مختلف
داخلی، خارجی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و… دارد. چه نکاتی در جمع‌بندی‌هایتان
مؤثر بودند که روی این بُعد از قضیه کار کردید و روی این بخش، بیشتر مایه گذاشتید؟

همین‌طور که فیش‌هایم
را اولویت‌بندی می‌کردم، می‌دیدم چند تا فیش را که کنار می‌گذارم و یک فیش را برمی‌‌دارم،
حرف آن چند فیش در این یکی دیزالو(1) می‌شود و حذف کامل نمی‌شود و
عصارۀ آن 1000 فیش است، برای همین ریتم فیلم تند است.

من از 14 سالگی قصه
می‌نوشتم و لذا بیش از 30 سال سابقه قصه‌نویسی و 25 سالی هم سابقه فیلمنامه‌نویسی
دارم، ولی در اینجا می‌خواستم عصاره همه چیزهایی را که می‌دانم بیاورم و می‌دانستم
که ریتم‌ هم باید تند باشد، چون این حادثه باید سریع اتفاق می‌افتاد. حجم اطلاعاتی
که به بیننده می‌دهم خیلی زیاد است و می‌دانستم که این اطلاعات نباید فقط به صورت
دیالوگ به بیننده منتقل شود، بلکه باید تصویری باشد. برای همین ریتم کار خیلی سرعت
پیدا کرد و نوع فیلمنامه‌ای که نوشتم و نوع قصه‌ای که انتخاب کردم پرریتم است. لذا
پلک نباید بزنید و از آن فیلم‌هایی نیست که بشود با بغل دستی یا با موبایل حرف زد
و بروی و برگردی و قصه سر جایش باشد و هنوز آن دو نفر عاشق هم باشند و به هم
نرسیده باشند و یا دو نفر دو تا حرف خنده‌دار ‌زده باشند و شما یکی را نشنیده
باشید‌. قصه را به این شکل جلو می‌بردم.

 

نمی‌شد  مدت فیلم را کمی طولانی‌تر کنید؟

نه، چون خسته‌کننده
می‌شد. اصل یک درام جاسوسی و درام‌هایی که بر حادثه متکی هستند، این است که همه
چیز را سریع بگویید. شما فقط نمی‌توانید آدم‌هایتان را سریع کنید، باید قصه‌تان هم
سریع اتفاق بیفتد، والا خسته‌کننده می‌شود. ممکن است در فیلمی تصادفی را نشان
بدهید که دو دقیقه طول بکشد، ولی به هر حال باید در این دو دقیقه تمامش کنید. در
فیلم‌های خارجی که ریتم سریع دارند در ظرف دو دقیقه 50 تا ماشین را واژگون می‌کنند.
شما در فیلم‌های حادثه‌ای باید به ریتم سرعت بدهید و پشت سر هم حوادث جدید
بیاورید، چون با یک حادثه نمی‌توانید تماشاچی را دنبال خودتان بکشید، ضمن اینکه من
حوادث کاذب نمی‌توانستم بیاورم، یعنی نمی‌توانستم حوادثی را بگذارم که اتفاق
نیفتاده‌اند.

یک وقت هست شما
حوادثی را حذف می‌کنید، ولی یک وقت هم شیره‌شان را می‌کشید و براساس اسانس آنها
عمل می‌کنید. شما یک تن گل دارید، می‌شود 200 کیلو گلاب ناب و می‌شود سه کیلو
اسانس یا عطر. این اسانس هم کار همان گل را می‌کند، ولی گرفتن این اسانس در قصه خیلی مشکل و گاهی
سخت و طاقت‌فرساست.
من فیلمنامه را حدود 8، 9 بار بازنویسی کردم، ولی احساس می‌کردم که می‌شود، برای
همین خیلی هیجان داشتم که این اتفاق بیفتد. طراحی کردم که یک‌سری اتفاقات می‌شود
که پشت صحنه بیفتند، یعنی آدم‌ها جلوی دوربین هستند و پشت سر آنها یک‌ سری اتفاق
مهم می‌افتند. هر یک از آن اتفاقات هر کدام خودشان یک سناریو هستند، یعنی در ستاد
وزارت اطلاعات که رصد انتخاباتی می‌کنند، هر یک از آن تصویرها می‌توانند یک فیلم
سینمایی باشند. کسی که می‌خواهد این مسائل را بداند، هر یک از آن تصاویر را که می‌بیند،
یک‌ سری اطلاعات به ذهنش می‌آید، ضمن اینکه اگر کسی هیچ چیز هم نداند، باز کل قصه
را می‌فهمد و متوجه می‌شود که این تصاویر، مربوط به این تصویر کلی است که دارد
درشت جلوی دوربین می‌بیند.

 

بعضی از بینندگان
فیلم که به‌طور مشخص از جبهه سبز بودند یا هستند، می‌گویند با دیدن این فیلم به شک
افتادیم که نکند این فتنه طراحی خارج از کشور بوده و ما در این بازی، گرفتار شده
باشیم. آیا شما چنین پیش‌بینی‌ای می‌کردید؟

در قصه فتنه و در
شکل‌گیری داستان یکی از نکاتی که برای من خیلی مهم بود این بود که مطمئن بودم چنین
تقلب بزرگی اتفاق نیفتاده است. وقتی حضرت رهبری آمدند و در نمازجمعه گفتند نظام
اسلامی نظامی نیست که به رأی مردم خیانت کند، این فکر در ذهن من به وجود آمد که
باید رصدکننده این فرمایش ایشان باشم، یعنی در مورد اینکه تقلبی نشده، کد بیاورم.

در عین حال می‌دانستم
که خارجی‌ها هم بیکار ننشسته‌اند و از سال 57 که انقلاب ما به پیروزی رسید و به
شکلی جدی تصمیم گرفتیم حکومت اسلامی داشته باشیم، تصمیم داشتند به نوعی این نظام
را شکست بدهند، یک موقع با استحاله، یک موقع با آوردن یک‌ سری آدم‌های نفوذی و
تفکرات دیگر، حذف رهبری، کم کردن اختیارات رهبری، دوگانگی در کشور، به این صورت که
مثلاً یک عده منتخب هستند و یک عده منتصب و از این حرف‌هایی که فقط تولید واژه‌هاست،
سعی می‌کردند انشقاق ایجاد کنند، ولی هیچ‌‌وقت در این حد موفق نشدند. من باید این
قصه را درمی‌آوردم. برای همین تحقیقات بسیار وسیعی کردم. این‌جوری نیست که توی
خانه نشسته و قصه نوشته باشم. واقعاً بعضی از مطالب را که پیدا می‌کردم و می‌رفتم
پیش دوستان که مطلب بگیرم، می‌گفتند ما دیگر چیزی نداریم، تو اینها را از کجا آورده‌ای؟

یادم هست یک‌بار به
دوستان وزارت اطلاعات گفتم: «من اینها را دارم، شما چه دارید که به من بدهید؟»
گفتند: «اینها را از کجا آورده‌ای؟ بعضی از اینها محرمانه است، بعضی‌ها خیلی
محرمانه است»، در صورتی که واقعاً این‌جور نبود. دوستان  به مقتضای کارشان فکر می‌کنند حتی روزنامه
همشهری هم که به آنجا می‌رود، محرمانه می‌شود. ولی واقعیت این است که در فضای
مجازی و در مطبوعاتی که داریم می‌بینیم و در همین سایت‌هایی که در آنها می‌چرخیم، وقتی
اطلاعات‌شان را کنار هم می‌گذاریم، مطالب مهمی از آنها درمی‌آید که یکی از آنها
طرح ترور آقای خاتمی است. بعد از این، اینها سه ترور دیگر را هم طراحی کرده بودند
که بعداً اگر کسی خواست فیلم بسازد، می‌تواند دنبال آن موضوعات برود. یکی ترور
خانم رهنورد است، یکی ترور آقای کروبی و یکی هم ترور خود آقای موسوی که دو تای
آنها را خنثی کردند. ترور آقای موسوی را دقیق نمی‌دانم و مطمئن نیستم، ولی عوامل
دو تا ترور دیگر را دستگیر کردند و هیچ‌کدام موفق نشدند. اینها می‌خواستند به هر
صورتی که هست اتفاق عظیمی بیفتد و چالشی ایجاد کنند و در این شور انتخاباتی بین
مردم درگیری ایجاد شود. در یکی از دیالوگ‌های فیلم هست که وقتی درگیری ایجاد شود، انتخابات
برگزار نمی‌شود و فقط خون است که مردم را آرام می‌کند و می‌گویند یکی از ما کشتید،
ما هم یکی از شما را می‌کشیم و منجر به جنگ داخلی و قضیه پیچیده می‌شود.

چنین قصه‌ای هست.
اینکه عده‌ای می‌گویند این خیال توست، واقعاً این‌طور نیست. شما ببینید اگر این
اتفاقات می‌افتادند، آیا پیامدهايی را که می‌گویم، داشتند یا نداشتند؟ بسیاری از
دیالوگ‌های فیلم را از مصاحبه‌ها، نقدها و مقاله‌های خودشان درآورده‌ام. انگار در
مصاحبه‌هایشان آرزوهایشان را می‌گفتند که به‌زودی این اتفاقات می‌افتند و می‌فهمیم
که اینها می‌خواستند که این اتفاقات بیفتند.

 

یعنی طراحی شده بود؟

بله، به اطرافیان
خود روحیه می‌دادند. قضیه کمیته مشترک وجود دارد و کارهای اطلاعاتی اینتلیجنت‌سرویس،
موساد و سیا را در مورد ایران هماهنگ می‌کند. رئیس آن هم یک ایرانی‌الاصل است. در
طراحی‌هایی که درباره انتخابات شده بود، همه اینها وجود داشتند و ساخته ذهن من
نیستند. البته در این قصه، یکی دو تا قصه ساخته ذهن من هم هست که شاید نشود
برایشان مصداق مشخص پیدا کنید. مثلاً فرزندان شهیدی که دوقلو هستند و پدر و
مادرشان شهید شده‌اند و یکی‌شان سبز است و یکی‌شان نیست. این قصه را من نوشته‌ام.
خیلی‌ها می‌گویند آن شخص را به ما معرفی کن تا بدانیم چه کسی بوده که در فلان‌ جا
نفوذ کرده است.

 

در غائله دانشگاه
سال 78، چهار پنج فیلم علیه انقلاب و نظام ساخته شدند، ولی از این طرف هیچ فیلمی
ساخته نشد که در برابر آنها حرفی داشته باشد، اما الحمدلله در قضیه فتنه، فیلم شما
ساخته شد. جسارت و جرأتی در این سمت دیده می‌شود که این امیدواری را به وجود می‌آورد
که انشاءالله این حرکت اول و آخر نباشد. موضوع فتنه می‌طلبد که درباره آن فیلم‌های
متعددی ساخته شود و هر کسی بیاید و از دیدگاه خود این فیلم‌ها را بسازد. اگر
درباره جرأت و جسارتی که منجر به این اقدام شد توضیح بدهید، ممنون می‌شویم. در طول
ساخت فیلم چه مشکلاتی داشتید؟

اولاً آنها از فیلم‌هایشان
حمایت می‌کنند. وقتی خانم تهمینه میلانی فیلم‌های ضداسلامی می‌ساخت و مسائل دینی
از قبیل قصاص، دیه و حقوق زنان و حضانت را زیر سؤال می‌برد، تشویقش می‌کردند و به
او جایزه می‌دادند، ولی در همان سال‌ها من فیلمی ساختم به نام “آقای رئیس‌جمهور” که در آن، هم به قتل‌های زنجیره‌ای
اشاره شده بود، هم به غائله کوی دانشگاه و من تقریباً همه چیز را در آنجا گفته بودم،
ولی آن فیلم یک سال توقیف شد و شما در مطبوعات ما سه تا خبر هم در مورد توقیف آن
پیدا نمی‌کنید.

 

یعنی  بایکوت وسکوت؟

بله، به نوعی فضای
مرعوب شده، هم در رسانه‌هایمان داشتیم و هم در فرهیختگان فرهنگی. فتنه اینها را
بیدار کرد و به این نتیجه رسیدند که اگر نجنبند، بنیان فکری‌شان از بین می‌رود.
این‌طور نیست که قصه علیه فیلم طالبی باشد، بلکه علیه جریان فکری وابسته به انقلاب
است. اگر فیلم “آقای رئیس‌جمهور” را به‌ موقع اکران می‌کردیم و به
فروش خوبی می‌رسید، دیگران چهار تای دیگر هم می‌ساختند، ولی وقتی شکست روحی و
اقتصادی و همه چیز پیش می‌آید، کار کردن ممکن نیست. بعد هم هر چه کار کردم، تحقیر ‌کردند.
حتی از ناحیه بچه‌های خودمان و در جشنواره‌های خودی هم فیلم‌های مرا تحویل نگرفتند.
من اعتقاد ندارم که اگر کاری ضعیف بود باید تحویل گرفته شود، ولی باید این نکته را
هم درنظر گرفت که افراد با چه انگیزهايی فیلم می‌سازند. مثلاً آقای اردکانی فیلم
ساخته و انگیزه‌هایش مقدس است. ما باید حداقل انگیزه‌های این فرد را مورد تقدیر و
تشکر قرار بدهیم. یک وقت هست که انسان از فرم، قصه، نوع بازی‌گیری کارگردان و
امثال اینها خوشش نمی‌آید، ولی نباید آن را بکوبد و سریع برود و نقاط ضعفش را پیدا
و آن را برجسته کند تا صاحب اثر افسرده شود و برود سراغ همان کارهای دختری پسری.
من 15 سال نشریه داشتم. هر کس به من کمکی کرده بیاید بگوید. فیلم می‌ساختم و خرج
یک نشریه می‌کردم تا اینکه آن را به مؤسسه شهید آوینی واگذار کردم. در صورتی که
تنها مجله آوانگارد صددرصد خصوصی کشور بود که در مورد سینما مواضع انقلابی داشت،
هیچ‌‌کس دفاع نکرد. بعد که فتنه شد، اینها متوجه شدند در این سینما چه آثاری هست.
فکر می‌کنم بعضی‌ها اصلاً متوجه نبودند.

چون مجله پاسدار
اسلام است می‌توانم این حرف را بزنم. با یک روحانی که صحبت می‌کنید، می‌گوید من
الان 30 سال است که سینما نرفته‌ام، اصلاً هم ناراحت نیستم که با این قشر قرتی
محشور نبوده‌ام، در حالی که با سینما شما صاحب منبری می‌شوید که یک‌میلیون مخاطب
دارد. آقای اسپیلبرگ(2) فیلم فهرست‌ شیندلر (Schindler`s
List) را که سراپا دروغ است و یک
میلیارد مخاطب دارد، می‌سازد. مگر شما می‌توانید یک میلیارد مخاطب را نادیده
بگیرید؟ من نمی‌گویم این فیلم، همه این یک میلیارد را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد، ولی
ببینید اگر یک به چند تحت‌تأثیر قرار بگیرند، می‌ارزد؟ چرا نباید از این ابزار
استفاده کنیم؟ آقای شیخ‌طادی، “شکارچی شنبه” را می‌سازد، آن را اکران نمی‌کنند. من خودم “جنگ کودکانه” را ساختم. هزینه‌اش را هم خود دولت
داد، ولی حاضر نشدند آن را اکران کنند، البته فضای اکران هم وجود نداشت. دو تا از
فیلم‌های من که هر دو ضدامریکایی هم بودند، اکران نشدند. فیلم “عروس افغان” یک فیلم قوی بود. هنوز هم که هنوز
است نوع لهجه‌ای که در آن فیلم به کار رفته، موجب تعجب همه می‌شود. خیلی‌ها فکر
کرده بودند این هنرپیشه‌ها افغانی هستند. به جز آقای یاری که شناسایی شده بود،
بقیه را خیال می‌کردند از هنرمندان افغانی هستند. حتی در مطبوعات تخصصی فیلم هم
همین را نوشتند، چون گریم و مخصوصاً لهجه آنها بی‌نقص بود. آن روزها هر چه فیلم می‌ساختند،
علیه‌ اسلام بود و به عنوان فیلمی علیه طالبان عرضه می‌کردند، اما این فیلم
ضدامریکایی بود. من چنین فیلمی را ساختم، ولی هیچ‌ وقت از آن استقبال نشد. اساساً
اشکال از آن طرف است که فکر می‌کنند هنرمندان باید خودشان بجوشند و خودشان به
میدان بیایند و هر چه هم توی سرشان زدند، باز بمانند. این نمی‌شود و این‌طور نیست.
بالاخره انسان به تشویق نیاز دارد، روحیه‌اش لطیف است و وقتی هنرمند می‌شود، روحیه‌اش
لطیف‌تر هم می‌شود، زودتر غمگین و افسرده می‌شود، علی‌الخصوص حوزه‌های علمیه می‌توانند
اندیشه‌های دینی را تبدیل به هنر کنند و وقتی تبدیل به هنر می‌شود، ماندگارتر و
جاودانه‌تر می‌شود. حضرت رهبری سخنی دارند به این مضمون که خداوند قرآن را
هنرمندانه خلق فرموده و این هنر موجب ماندگاری قرآن شده و کسی نمی‌تواند مثل آن را
بیاورد.

سخنان عادی که به
هنر تمسک نمی‌جویند، خیلی زود از یادها می‌روند و گاهی ثقیل می‌شوند. اینکه برخی
تصور کنند وظیفه‌شان نیست، درست نیست. از طرف دیگر همه طلاب هم نباید تصور کنند که
باید هنرمند بشوند و بیایند فیلم بسازند. همین که جبهه خودی را از لحاظ فکری، خط‌دهی،
تشویق و حمایت کنند کفایت می‌کند. این کار خوبی است که حوزه علمیه هر سال در جشنواره
تجلی ملی به فیلمی که مورد توجه اوست، جایزه می‌دهد، بسیار خوب است. ممکن است گاهی
به فیلمی جایزه بدهد که درست هم نباشد، ولی مهم این است که پای کار بیاید. دو دفعه
اشتباه می‌کند، بیست دفعه درست می‌رود و هنرمند هم تشویق می‌شود. جایزه خوبی هم
باید بدهند، طوری که برای دیگران تشویقی بشود که جایزه حوزه علمیه را بگیرند. هم
باید از لحاظ معنوی اینها را تقویت کنند و مثلاً بگویند با فلان عالم و علامه
دیدار خواهی داشت و او به شما این جایزه را می‌دهد، هم از لحاظ معنوی و هم از لحاظ
مادی تقویت کنند تا آدم‌ها تشویق شوند و احساس کنند که دنیا و آخرتی در آن هست و
به سمت آن بروند. از ما که گذشت، اما هوای دیگران را داشته باشید. (می­خندد)

سالروز شهید آوینی،
روز هنر انقلاب اسلامی نامگذاری شده است. شما به عنوان هنرمندی که رهرو ایشان هستید، در این خصوص چه
صحبتی دارید؟

انشاءالله. امیدوارم
این‌جور باشد که شما می‌فرمایید. شهید آوینی قبل از انقلاب تجربیاتی را آموخته بود
و تحصیلاتی داشت و به هر حال آدم پخته‌ای بود. انقلاب که شد، علم بیرونی او به یک
خودسازی درونی تبدیل شد، یعنی شهید آوینی آدمی شده بود که محضاً لله می‌نوشت و راه
می‌رفت و سخن می‌گفت. ممکن است جایی اشتباه هم کرده باشد، ولی همه کارهایش محضاً
للّهی بود. من می‌فهمم کسی که چیزی می‌نویسد، چقدر برایش مهم است. یک کسی یک انشا
می‌نویسد، به او می‌گویید بد است، به او برمی‌خورد، ولی او همه اشعار و نقاشی‌ها و
آثارش را می‌ریزد توی آتش و می‌سوزاند. خودش می‌گوید دیدم همه اینها حدیث نفس است،
از این به بعد می‌خواهم برای خدا بنویسم، چون عبدالله شده بود، برای همین چند تا
کاری که در روایت فتح می‌کند و همین چند تا قلمی که می‌زند، تا تار و پود انسان را
می‌لرزاند و تأثیر می‌گذارد و تا آخر هم تأثیر خواهد گذاشت، چون خداوند فرموده است
که وقتی ما عبدالله شویم، در گفتار، قلم و فکرمان تأثیر می‌گذارد. البته آنهایی هم
که عبد شیطان هستند، شیطان کمک‌شان می‌کند، ولی کمک شیطان تا زمانی است که فرد
فریفته شود، وقتی فریفته شد، دیگر از کمک‌های شیطان خبری نیست و شیطان می‌رود سراغ
یکی دیگر، برای همین می‌بینید یکی می‌آید بالا و بعد به سر می‌خورد زمین، ولی آدم‌های
الهی تا لحظه مرگ اوج می‌گیرند تا به ملکوت می‌پیوندند. مرتضی را هم خدا برایش این‌جوری
خواست. شد عبدالله و به قول آقای برجی که همراهش بود، خدا  لباس تک‌سایز شهادتی را برایش درست کرد و همین
که او اندازه آن لباس شد،  خدا او را
برداشت و برد، چون برای خدا کار کرد.

ما اگر از آوینی
فقط یک چیز بیاموزیم، یعنی محضاً لله کار کنیم، محضاً لله حرف بزنیم، عبد بشویم
برای خدا، به خاطر خدا، آن‌وقت فیلم‌مان اثر می‌گذارد، روضه‌مان اثر می‌گذارد، مقاله،
رساله، کارمان و مجله‌مان اثر می‌گذارد. اگر غیر از این هم باشد که هزاران مجله و
فیلم نوشته و ساخته می‌شوند. در دنیا سالی ده هزار فیلم و سریال ساخته می‌شوند و
میلیون‌ها تن هم می‌بینند، این هم می‌شود یکی از آنها، ولی وقتی برای خدا باشد،
اثر می‌گذارد و تأثیرش اکسیرگونه می‌شود. درست است که ریز و یک دانه است، ولی مثل
هسته اتم عمل می‌کند. با اینکه ریزترین است، ولی اثرگذاری هسته یک اتم به اندازه
صد تُن تی.ان.تی است. انسان خالص هم این‌‌طوری است، ریز است، ولی وقتی اثر خالصانه
اتفاق می‌افتد، به اندازه هزاران اثر کار  می‌کند.
کار شهید آوینی این‌جوری بود. خدا انشاءالله درجات ایشان را که عالی است، متعالی‌تر
بگرداند و روح ایشان را از ما راضی نگه دارد و به ما هم به اندازه یک اتم اخلاص
بدهد.

 

 بر گردیم به بحث اصلی؛ علیه فیلم شما یک کمپین(3) راه انداختند…

از اول بود. اول یک
کمپین برای منصرف کردن بازیگرها درست کردند. بعد یک کمپین برای تحریم فیلم درست
کردند. الان هم کمپین درست کرده‌اند برای ندیدن فیلم. ولی مثل اینکه هر فیلمی را
که برایش کمپین می‌گذارند، پرفروش‌ می‌شود! چون اینها با مردم که نیستند. پنج
نفرند که در خارج در اتاقی نشسته‌اند و با مغزهای الکلی‌شان افاضات می‌کنند.
واقعیت این است که مانور دادن‌های اینها در فضای مجازی است و در واقعیت تأثیری
ندارد، چون اینها با مردم نیستند و مردم هم متوجه این نکته می‌شوند.

در فیلم من به
سبزها هم احترام گذاشته شده است، یعنی ما سبزها را هم تا زمانی که وارد فاز نظامی
و مقابله نشده‌اند، محترم داشته و حتی گفته‌ایم که کجاها از آنها سوءاستفاده شده و
کجاها اینها صادقانه به میدان آمدند. همه را گفتیم و سعی نکردیم به کسی اهانت
کنیم. در واقع فیلم را سبز و سرخ نکردیم. راجع به وحدت ملی و امت اسلامی فیلم
ساختیم، امیدواریم خدا قبول کند.  

 

فرمودید این فیلم
را ساختم که حقیقت تحریف نشود. یعنی همه  اتفاقات فیلم واقعیت دارد؟

 اکثر واقعیت‌هایی که اتفاق افتاده‌اند، حقیقت
هستند، اما یکی دو تا قصه در فیلم هست، یعنی بچه قصه هستند. مثلاً ممکن است اتفاقی
در میدان ونک افتاده، من همان میدان ونک را نشان می‌دهم. همان زمان را در میان
انقلاب نشان داده‌ام و رفت و آمدها را هم نشان داده‌ام. حالا ممکن است فرد با
پاترول نرفته و مثلاً با پیکان رفته و من ماشینش را تغییر داده‌ام یا فرض بفرمایید
جاسوسی در این سطح نبوده و سطح جاسوسی خیلی پایین‌تر از اینها بوده است. من فیلمم
را ساخته‌ام. بعضی از قصه‌ها واقعی و بعضی‌ها خیالی هستند. حالا اینکه قصه خیالی
هم، در واقیعت هم وجود دارد یا نه، باید زمان کمی جلو برود. باید فرصت داد که زمان
بگذرد. همه می‌گفتند ساختن این فیلم زود است و بگذار زمان بگذرد، ولی من از  این بیم داشتم که حقایق تحریف شوند. بیشتر هم
از تحریف ماجرای  حمله به پایگاه بسیج،
ماجرای میدان ونک و خیابان انقلاب می‌ترسیدم. اینها قتل ندا آقاسلطان را تحریف
کردند.

 

شما درباره‌اش
گفتید؟

توی فیلم هست، ولی
روی آن مانور نمی‌دهم. من در تحقیقاتم به این نتیجه رسیدم سفارت انگلیس پشت این
قصه بوده، ولی اینکه چه کسی این کار را انجام داده؟ نمی‌دانم. یک نفوذی بوده؟ یک آدم
شخصی بوده؟ کسی با تیر از دور او را زده؟ آقای حجازی که به عنوان دکتر بالای سر او
رفته زده؟ نمی‌دانم چه کسی این کار را کرده و برای من مبهم بود. در پرونده‌هایی هم
که می‌خواندم همین‌طور بود، لذا نخواستم قضیه حمله به بسیج هم مبهم شود، چون
انگلیسی‌ها در تحریف تاریخ تخصص دارند. بسیاری از مقاطع حساس کشورمان را جوری فکری
می‌کنیم که واقعیت ندارند. مثلاً من دارم در مورد رضاخان تحقیق می‌کنم و تقریباً
دارم می‌فهمم این‌طور نبوده که رضاخان طرفدار آلمانی‌ها شده بوده و انگلیسی‌ها او
را برداشته باشند. این‌طور نمی‌شود که یک نفر را انگلیسی‌ها بیاورند و تار و پود
او هم انگلیسی باشد، بعد یک‌مرتبه طرفدار آلمانی‌ها شود. آن روز آلمانی شدنش انگی
بود که هر کسی را که می‌خواستند بردارند، این انگ را به او می‌زدند و همین انگ را
هم به رضاخان زدند و او را برداشتند، چون دیدند یک آدم بی‌سواد نمی‌تواند رئیس
کشوری باشد که در اطراف آن تحولات  مختلفی
دارد اتفاق می‌افتد. می‌دانستند که ممکن است اتفاقی بیفتد و کار از دستشان در
برود، به همین دلیل آمدند و پسرش را با کمک مأموران‌شان جای او گذاشتند. می‌خواهم
بگویم همه چیزهایی را که ما باور کرده‌ایم پر از تحریف هستند و انگلیسی‌ها متخصص
این تحریف‌ها هستند، لذا گفتیم در این فتنه‌ای که همه بوده‌اند و ما هم زنده
هستیم، نگذاریم این اتفاق بیفتد.

 

تجربه نشان داده که هر سه دقیقه یک‌بار باید اوج و فرودی در
فیلم وجود داشته باشد تا بیننده کسل نشود.

نوع فیلم فرق می‌کند. در یک فیلم ملودرام شما باید آرامش
داشته باشید تا حس صحنه در مخاطب بنشیند. می‌خواهید در کنار هم بودن یک خانواده را
در کنار دریا یا نهر آب نشان بدهید. باید طوری باشد که بیننده لذت ببرد و حس کند
آنجاست. اگر از این صحنه سریع بگذرید، ابتر می‌شود. هر صحنه‌ای باید ورز داده شود،
اما در درام حادثه‌ای حوادث باید پشت سر هم اتفاق بیفتند، بچه حادثه‌ها باید به
حادثه اصلی کمک کنند، یعنی شما همین‌‌طور که دارید می‌روید یک حادثه اصلی را دنبال
‌کنید، حوادث فرعی اتفاق می‌افتند. شما می‌خواهید دنبال کشف یک قتل بروید و در
قطاری نشسته‌اید. تا قبل از اینکه برسید، دو نفر دیگر در این قطار باید تصمیم به
قتل شما گرفته باشند و پشت سر هم حادثه اتفاق بیفتد و موانع بر سر راهتان قرار ‌بگیرند
تا تماشاچی تا آخر با شما بیاید. در فیلم‌های حادثه‌ای گاهی فواصل حادثه‌ها از سه
دقیقه هم کمترند، یعنی شما باید لحظه به لحظه تماشاچی را با احساس جدیدی درگیر
کنید. هیچکاک این کار را می‌کرد که در هر صحنه از فیلمش آدم فریب می‌خورد. فریب
دادن تماشاچی، آن هم تماشاچی فعلی خیلی سخت است، ولی خودش خیلی لذت می‌برد که فریب
خورده و دارد کشف می‌کند.

 

ولی شما خیلی خوب این صحنه‌ها را درآورده‌اید.

سپاسگزارم. لطف دارید.

ما در این فیلم
مردمی را که از سبزها حمایت می‌کنند دیدیم، ولی این مردم را در پشت ولایت و در
دفاع از انقلاب ندیدیم. به این فکر نکردید که بد نبود از 9 دی هم یک چیزهايی را
نشان می‌دادید؟

من فیلمی ساختم که
زمان‌هایش مشخص است. زمان فیلم من آخر مرداد و اوایل شهریور و تجمع دانشجويی است.
9 دی، 9 دی است و قبل از آن 20 حادثه اتفاق افتاده است که باید به آنها بپردازیم
تا به 9 دی برسیم.

این‌طور هم نیست که
مردم نیستند. حضور مردم لزوماً اردوکشی خیابانی نیست. شما وقتی نماز جمعه حضرت آقا
را نشانی می‌دهی که هزاران نفر نشسته‌اند و با هلی‌کوپتر هم نشان می‌دهی، اینها
مردم هستند دیگر. اینها که آدمک نیستند که ما آنجا درست کرده‌ایم. شاید این نخستین
فیلم سینمايی است که در آن رهبر سخنرانی می‌کنند و مردم در سینما سخنرانی رهبر را
گوش می­دهند. خود مردم هم هستند. من فکر می‌کنم شما نسخه جشنواره را دیده‌اید. ما
آن را با عجله درست کرده بودیم. در فیلم فعلی صحنه‌های لانگ‌شات از خیابان فلسطین
داریم، صحنه مردم را داریم که نماز جمعه آقا را می‌بینند. من این را خیلی شنیده‌ام
که مردم در فیلمت نیستند. اصلاً با پشتوانه مردم است که نیروهای اطلاعاتی می‌توانند
حرکت و اقدام کنند. شما یک تهران ده میلیونی را نشان می‌دهی و بعد 2000 نفر را
نشان می‌دهی که دارند در 7 تیر تظاهرات می‌کنند. مردم کدام طرفند؟ این 2000 نفر که
اصل نیستند.

 

در مورد  تکرار شعار مرگ بر دیکتاتور  در فیلم چی؟

این سؤال را هم
خیلی از من پرسیده‌اند. من با این شعار می‌خواستم بگویم که در واقع دیکتاتور کس
دیگری است، به همین دلیل هر وقت اینها شعار مرگ بر دیکتاتور می‌دهند، یکی کشته می‌شود
و یکی را می‌کشند. هر دیکتاتورمآبی که می‌کنند، شعار مرگ بر دیکتاتور می‌دهند؛ مثل
کسی که دزدی می‌کند و می‌گوید آی دزد! آی دزد! اینها ظرائف هنری است که باید با دید
هنری به آنها نگاه کرد. می‌زنند یک بسیجی یا آدمی را که اعتراض می‌کند می‌کشند،
بعد می‌گویند مرگ بر دیکتاتور. هر حرکت ضدمردمی که می‌کنند، شعار مرگ بر دیکتاتور
می‌آید. شعارها هم در فیلم روی حساب و کتاب هستند، منتهی نه کارشناس وزارت اطلاعات
متوجه این نکته شد نه شما! (می­خندد)

 

فکر نمی‌کنید که
باید یک ورسیون دوم هم بسازید؟

من نه، من دیگر نمی‌سازم.
به لحاظ جسمی شرایطش را ندارم. بسیار برایم سخت بود. قلب من مشکل داشت، گرمای 50
درجه از یک‌طرف؛ فشار برخی دوستان وزارت اطلاعات از طرف دیگر که‌ بیا درباره این
قضیه توضیح بده وگرنه چی و چی؛ از آن طرف مریلا زارعی وسط کار نیامد؛ از این طرف
1000 تا آدم توی خیابان هستند و اگر من اینها را رها کنم، فیلم حتماً خواهد خوابید
و این جور فیلم‌ها اگر بخوابند، دیگر نمی‌شود آنها را احیا کرد، چون همه بازیگرها
می‌روند سر کار دیگر؛ همه این فشارها جمع می‌شوند و می‌روم دکتر و به من می‌گوید
باید بروی بیمارستان بخوابی. نخوابی کارت تمام است و من گفتم بگذار تمام شود.
واقعاً دلم می‌خواست کار این فیلم تمام شود و آمدم و ایستادم و کار را تمام کردم.
دیگر نمی‌توانم چنین فشاری را تحمل کنم، آن هم فشار از دو طرف! توی چنین قضایايی
بالاخره یک نفر باید تو را تشویق کند. توی تیمی باشی که از دو طرف به تو فشار
بیاورند، نمی‌شود کار کنی. حتی تیم‌های ملی هم وقتی به جای دیگری می‌روند، می‌بازند.
سخت می‌توانند ببرند، با اینکه 12 نفرند و می‌دانند که یک ملت پشت آنهاست. من دارم
فیلم می‌سازم و دستگاه‌هايی که باید کمکم کنند می‌گویند ببین می‌توانی چیزی پیدا
کنی که جلوی طرف را بگیریم؟ از آن طرف هم آنها می‌گویند این آدم مزدوری است و دارد
برای حکومت فیلم می‌سازد. از آن طرف هم معصومه قمی…

 مسیح علی‌نژاد را می‌گويید؟

بله می‌خواهم اسم
واقعی­اش که معصومه قمی ست را بگویم که بیشتر لجش در بیاید! او هم میگوید تو را
وزارت اطلاعات اجیر کرده. بالاخره مگر یک جسم چقدر طاقت دارد که از همه طرف بخورد؟
من برای انقلاب کار می‌کنم، ولی در این زمینه فکر می‌کنم تکلیفم را انجام داده‌ام.
البته فکر می‌کنم برای این 8 ماه باید 80 تا فیلم ساخته شود. در این فتنه حوادث
بسیار مهم و دراماتیکی وجود دارند که واقعاً می‌شود از آنها فیلم‌های زیبايی ساخت
و مردم بیایند بلیط بخرند و هم چیز یاد بگیرند، هم تفریح کنند، هم سرگرم بشوند و
هم تاریخ‌مان را بیان کنیم. دوستان با من برخوردی کردند که دیگر این کار را نکنم.
انشاءالله کسان دیگری بیایند و بسازند.

 

اگر کس دیگری حاضر
شود که بسازد، شما حاضرید تجربیات خودتان را در اختیار آن فیلم‌ساز بگذاريد؟

بله، حتماً، ولی با
شنیدن تجربیات من، از ساختنش پاک ناامید می‌شود! (می­­خندد) بگذارید برود بسازد و
خودش تجربه کند که چگونه یک کارشناس در حد اکابر به‌زور می‌خواهد حرفش را به شما
بقبولاند و حاضر هم نیست بپذیرد که تو مثلاً 25، 30 سال است که داری می‌نویسی و
کار می‌کنی و دویدی تا به اینجا رسیدی و این‌طور نیست که چون حکم فلان وزارتخانه
را دارد، پس می‌تواند آری یا نه بگويد و آن وقت با 4 تا منبع دمِ دستی یک گزارش
تهیه می‌کند و می‌دهد بالا و همه چیز را می‌ریزد به هم.

واقعاً لطف خدا
بود، لطف شهدای این فتنه، بود که این فیلم به سرانجام رسید. من البته که نباید
خودم را به این بزرگواران منتسب کنم، دارم از فیلم حرف می‌زنم، چون می‌بینم خیلی‌ها
که این فیلم را دیده‌اند از نظر فکری تغییر کرده‌اند. هزاران نفر این فیلم را دو
بار و سه بار دیده‌اند. برایشان سؤال مطرح است. من اگر تلفنم را روشن بگذارم، با
اینکه خیلی کم هستند کسانی که این تلفن را دارند، همین‌طور پشت سر هم مثل تلفن 118
زنگ می‌خورد.

 

از بازخوردهای این
فیلم و واکنشهای مردم الان چیزی در خاطرتان هست؟

بله، خیلی زیاد،
اما گفتنش توسط من خیلی خوب نیست. خوش‌تر آن باشد که سرّ دلبران/گفته آید در حدیث
دیگران. یک دوربین بردارید بروید دم در سینماها، ببینید مردم چه می‌گویند.
دانشجویان در مقاطع مختلف تحصیلی که در آن زمان در وسط میدان و طرفدار کسی هم بوده‌اند،
مدام به من مراجعه می‌کنند یا زنگ می‌زنند و می‌گویند آقا! از شما تشکر می‌کنیم که
ما را بیدار کردید؛ تشکر می‌کنيم که واقعیت را گفتید؛ من سبز بودم و تشکر می‌کنم که
نگفتی ضدانقلابم، چون ضدانقلاب نبودم. من همینی هستم که تو گفتی، واقعاً فکر می‌کردم
تقلب شده و باید از جمهوریت دفاع کنم. آقايی بود که می‌گفت من با بچه‌ام هزار دفعه
صحبت کردم، گوش نمی‌داد و اثری نداشت. فرد دیگری میگفت همسر من در خیلی از تجمعات
بود و چندبار باتوم هم خورده بود. ولی وقتی فیلم را می‌بینند به فکر می­روند و می‌گویند
عجب غلطی کردیم، چقدر اشتباه می‌کردیم. حالا چقدر باید کار کنید تا اینها متوجه
اشتباه‌شان بشوند. یک وقت می‌بینی تا 30 سال سر همان عقیده می‌ماند.

 

این به دلیل همان
اهمیت و تأثیر سینماست.

بله، حضرت آقا
فرمودند اگر ده سال پیش می‌گفتم تأثیرش بیشتر از هزار منبر است، در حال حاضر می‌گویم
تأثیرش قابل قیاس نیست، به همین دلیل هم دنیا این‌قدر روی این رسانه سرمایه‌گذاری
می‌کند، چون تأثیراتش بسیار گسترده و عمیق است. اگر کسی در این عرصه کار کند،
تأثیراتش میلیونی است. ببینید! می‌گویند قتل ندا آقاسلطان تنها قتلی است که در یک
مدت کوتاه، دو میلیارد آدم آن را دیده‌اند! در یک آن دو میلیارد نفر جان دادن یک
آدم را دیده‌اند. چقدر علیه ما تبلیغ شد! برای همین یک دقیقه فیلم واحد درسی می‌گذارند.
این همه آدم می‌کشند، بمب اتم می‌اندازند، بمب شیمیايی می‌اندازند، بمب‌های
هیدروژنی می‌اندازند، توی عراق بمب خوشه‌ای انداختند و صدها هزار آدم را کشتند. من
“عروس افغان” را که می‌ساختم، می‌گفتند طبق آماری
که داریم از زمان اشغال افغانستان توسط شوروی تا الان 9 میلیون کشته داده‌ایم. این
همه آدم کشته شده، صدا از کسی در نیامده.

 

چه تاریخی بود؟

من در سال 79 فیلم
عروس افغان را ساختم. در روآندا فقط در یک روز 500 هزار نفر از قبائل مختلف،
همدیگر را کشتند، ولی شما ببینید در یک لحظه 2 میلیارد آدم کشته شدن خانمی را می‌بینند
و متأثر می‌شوند. بعد واحد درسی تشکیل می‌دهند، خیابان به نامش می‌کنند، عکسش را
در دنیا پخش می‌کنند. این همه تبلیغات علیه ما، نشانه تأثیر این رسانه است و ما
باید از این ابزار استفاده کنیم. اگر از آن استفاده نکنیم، باید به خداوند پاسخ
بدهیم که چرا چنین علمی در اختیارت بود و از آن استفاده درست نکردی؟

فقط امیدواریم که
ما هم در حد کوچکی خود بتوانیم وظیفه‌مان را انجام بدهیم و خدا هم ما را به
وظایفمان آشنا کند، قلب امام زمان«عج» را از ما راضی و حضرت آقا را هم حفظ کند.

 مطلب آخر اینکه پای تمام آثار شما یک امضای شخصی
به یاد حضرت زهرا«س» هست، قصه این چیست؟

هر کسی برای خودش
چیزهايی دارد که اگر بگوید، دیگر مال خودش نیست. کتاب می‌نویسند و تقدیم می‌کنند
به همسرشان، فرزندشان یا کسان دیگر. بالاخره هر کسی علايقی دارد و حق اوست که اثرش
را به او تقدیم کند. من هم آثارم را به سرور عالمیان و هسته اصلی وجود، حضرت زهرا«س»
تقدیم می‌کنم که بدین وسیله انشاءالله گوشه چشمی به اثر ما بکنند که اگر چنین
باشد، اشعار حافظ پیش آن هیچ خواهد بود. به هر کسی هم که تا به حال داده‌اند، از
گوشه چشم آنها داده‌اند. اگر گوشه چشمی باشد، آن اتفاق می‌افتد. اگر اثری هم در
این کار هست، باز عنایت آنهاست، مال ما نیست. نه اینکه بگویم به ما لطف دارند، ما
که عددی نیستیم.  انشاءالله به اثر ما
عنایتی بکنند، ما که سراپا تقصیریم و آنها سرا پا رحمت و نعمت و به خاطر دعاهای
مردم، به خاطر خون‌های شهدا، به خاطر دل‌هايی که در این مدت سوخته‌اند، عنایت می‌کنند.
به هر حال تا در اثری اثر نگذارند، تأثیر نمی‌کند.

از اینکه وقتتان را
به ما دادید، متشکریم.

ما مخلص شما هستیم. از آقای رحیمیان هم تشکر می‌کنم که زنگ
زدند و از فیلم تشکر کردند و ما را مورد تفقد قرار دادند. برای من اسباب دلگرمی
است که یکی از یاران صدیق و خالص امام که الان هم یار رهبری است، مرا مورد لطف
قرار می‌دهند.

 

پی‌نوشت‌ها

1ـ دیزالو فنی است در تدوین و در اتصال دو نما از فیلم. در
این فن تصویر «الف» تدریجاً محو می‌شود و تصویر «ب» جای آن را می‌گیرد.

2ـ استیون اسپیلبرگ، (Steven
Spielberg). فیلمنامه‌نویس، کارگردان و تهیه‌کننده یهودی‌الاصل امریکايی،
برنده دوبار جایزه اسکار برای فیلم‌های فهرست شیندلر و نجات سرباز رایان و از
قدرتمندترین و بانفوذترین شخصیت‌ها در صنعت سینما.

3ـ Campaign در لغت به معنای کارزار و در فرهنگ سیاسی به معنای
تلاش دسته‌جمعی، برنامه‌ریزی شده و زمان‌مند برای دستیابی به هدفی خاص.

 

 

 

 

سوتیترها

* موضوع فتنه 88 به
نظر من بعد از جنگ یکی از قوی‌ترین و مهم‌ترین اتفاقاتی بوده که برای براندازی نظام
صورت گرفته است؛ یعنی ما بعد از جنگ واقعه‌ای تا این اندازه مهم نداریم که این‌طور
نظام را دچار انشقاق کند و خطر براندازی نظام پیش بیاید.

 

* در قصه فتنه و در
شکل‌گیری داستان یکی از نکاتی که برای من خیلی مهم بود این بود که مطمئن بودم چنین
تقلب بزرگی اتفاق نیفتاده است. وقتی حضرت رهبری آمدند و در نمازجمعه گفتند نظام اسلامی
نظامی نیست که به رأی مردم خیانت کند، این فکر در ذهن من به وجود آمد که باید رصدکننده
این فرمایش ایشان باشم.

 

* بسیار ناراحت بودم
و می‌خواستم کاری کنم که این قصه در تاریخ ثبت شود و آیندگان بدانند که واقعیت قضیه
چه بود تا به شکل دیگری تعریف و در واقع تحریف نشود. در عین حال می‌خواستم نوع بیان
من جذاب باشد تا اثرم مخاطبان بیشتری داشته باشد.

 

*اینها می‌خواستند
به هر صورتی که هست اتفاق عظیمی بیفتد و چالشی ایجاد کنند و در این شور انتخاباتی
بین مردم درگیری ایجاد شود. در یکی از دیالوگ‌های فیلم هست که وقتی درگیری ایجاد
شود، انتخابات برگزار نمی‌شود و فقط خون است که مردم را آرام می‌کند و می‌گویند
یکی از ما کشتید، ما هم یکی از شما را می‌کشیم و منجر به جنگ داخلی و قضیه پیچیده
می‌شود.

 

*قضیه کمیته مشترک
وجود دارد و کارهای اطلاعاتی اینتلیجنت‌سرویس، موساد و سیا را در مورد ایران
هماهنگ می‌کند. رئیس آن هم یک ایرانی‌الاصل است. در طراحی‌هایی که درباره انتخابات
شده بود، همه اینها وجود داشتند و ساخته ذهن من نیستند

 

*اول یک کمپین برای
منصرف کردن بازیگرها درست کردند. بعد یک کمپین برای تحریم فیلم درست کردند. الان
هم کمپین درست کرده‌اند برای ندیدن فیلم. ولی مثل اینکه هر فیلمی را که برایش
کمپین می‌گذارند، پرفروش‌ می‌شود! چون اینها با مردم که نیستند. پنج نفرند که در
خارج در اتاقی نشسته‌اند و با مغزهای الکلی‌شان افاضات می‌کنند

 

* ما اگر از آوینی فقط
یک چیز بیاموزیم، یعنی محضاً لله کار کنیم، محضاً لله حرف بزنیم، عبد بشویم برای خدا،
به خاطر خدا، آن وقت فیلم‌مان اثر می‌گذارد، روضه‌مان اثر می‌گذارد، مقاله، رساله،
کارمان و مجله‌مان اثر می‌گذارد.

 

 

/

منظومه اهل دل

اختر آسمانِ حیا

ختم رسل چو فاطمه گر دختري نداشت

بي‌شبهه آسمانِ حيا اختري نداشت

 

گر خلقت بتول، نمي‌كرد كردگار

در روزگار، شير خدا همسري نداشت

 

از اين دو گر يكي نه به هستي قدم زدي

اين يك به راستي زني و آن، شوهري نداشت

 

بي‌دختر پيمبر ما عرصه وجود

مانند امتي است كه پيغمبري نداشت

وصال شيرازي

 

 

گُل ِ یاسِ کبود!

عشق من! پاييز آمد مثل پار

باز هم ما بازمانديم از بهار

 

احتراق لاله را ديديم ما

گل دميد و خون نجوشيديم ما

 

بايد از فقدان گل، خون‌جوش بود

در فراق ياس، مشكي‌پوش بود

 

ياس بوي مهرباني مي‌دهد

عطر دوران جواني مي‌دهد

 

ياس‌ها يادآور پروانه‌اند

ياس‌ها پيغمبران خانه‌اند

 

ياس ما را رو به پاكي مي‌برد

رو به عشقي اشتراكي مي‌برد

 

ياس در هر جا نويد آشتي ا‌ست

ياس دامان سپيد آشتي‌ است

 

در شبان ما كه شد خورشيد؟ ياس

بر لبان ما كه مي‌خنديد؟ ياس

 

ياس يك شب را گل ايوان ماست

ياس تنها يك سحر مهمان ماست

 

بعد روي صبح پرپر مي‌شود

راهي شب‌هاي ديگر مي‌شود

 

ياس مثل عطر پاك نيت است

ياس استنشاق معصوميت است

 

ياس را آيينه‌ها رو كرده‌اند

ياس را پيغمبران بو كرده‌اند

 

ياس بوي حوض كوثر مي‌دهد

عطر اخلاق پيمبر مي‌دهد

 

حضرت زهرا دلش از ياس بود

دانه‌هاي اشكش از الماس بود

 

داغِ عطرِ ياسِ زهرا زير ماه

مي‌چكانيد اشك حيدر را به چاه

 

عشقِ محزونِ علي ياس است و بس

چشم او يك چشمه الماس است و بس

 

اشك مي‌ريزد علي مانند رود

بر تن زهرا، گل ياس كبود

 

گريه، آري گريه چون ابر چمن

بر كبود ياس و سرخ نسترن

 

اين دل ياس است و روح ياسمين

اين امانت را امين باش اي زمين

 

نيمه‌شب دزدانه بايد در مغاك

ريخت بر رويِ گلِ خورشيد، خاك

 

ياسِ خوشبوي محمد داغ ديد

صد فدك زخم از گل اين باغ ديد

 

مدفن اين ناله غير از چاه نيست

جز تو كس از قبر او آگاه نيست

احمد عزيزي

 

 

آرزوهای بزرگ!

مرد اگر خانه به گلزارِ جنان برگيرد

دل او، باز هواي سر و همسر گيرد

گرچه فرزند، عزيز است چه دختر چه پسر

بيشتر مهر پدر جانب دختر گيرد

بارها گفت نبي: فاطمه چون جان من است

كه گمان داشت كسي جان پيمبر گيرد؟!

بارها گفت كه آزار وي، آزار من است

كاش مي‌بود که گفتار خود از سر گيرد

كاش مي‌بود در آن كوچه، نبي تا كه مگر

راه بر قاتل دختر، پيِ كيفر گيرد

كاش مي‌بود كه از خادمه دختر خويش

خبري از سبب سوختنِ در گيرد

كاش مي‌بود پيمبر كه ز اَسما پرسد

كه: چرا دختر من روي ز همسر گيرد؟!

كاش مي‌بود كه آن شب، جسد فاطمه را

گاه بر دوشْ علي، گاه پيمبر گيرد

كاش مي‌بود كه اطفال يتيم او را

بدهد تسليت و بوسد و دربرگيرد

كاش مي‌بود در آن نيمة شب‌ها، كه حسين

خيزد از خواب و بهانه پيِ مادر گيرد

چه غم از وحشت فرداست؟ كه «آواره» او

دامن فاطمه را در صف محشر گيرد

تعجبی همدانی

 

 

رازِ نمازِ شکسته !

چرا مادر نماز خويش را بنشسته مي‌خواند

ز فضّه راز آن پرسيدم و گويا نمي‌داند!

نَفس از سينه‌اش آيد به سختي، گشته معلومم

كه بيش از چند روزي پيش ما، مادر نمي‌ماند!

به جان من، تو لب بگشا مرا پاسخ بده فضّه!

كه ديده، مادري از دختر خود رو بپوشاند؟!

الهي! مادرم بهر علي جان داد، لطفي كن

كه جاي او، اجل جان مرا يكباره بستاند!

به چشم نيمْ باز خود، نگاهم مي‌كند گاهي

كند از چهره تا اشك غمم را پاك و نتواند!

دلم سوزد بر او، اما نمي‌گريم كنار او

مبادا گريه من، بيشتر او را بگرياند!

كنار بسترش تا صبحدم او را دعا كردم

كه بنشيند، مرا هم در كنار خويش بنشاند

بسي آزار از همسايگانش ديد و مي‌بينم

دعا درباره همسايگانش بر زبان راند!

چه در برزخ چه در محشر چه در جنّت چه در دوزخ

به غير از وصف او، «ميثم» نمی گوید ، نمي‌خواند

غلامرضا سازگار

 

 

 

ساحل خفته پر از لؤلؤ و مرجان شده است

باز از بام جهان بانگ اذان لبريز است

مثنوي بار دگر از هيجان لبريز است

بحرِ آرام دگرباره خروشان شده است

ساحل خفته پر از لؤلؤ و مرجان شده است

دشمن از وادي قرآن و نماز آمده است

لشكر ابرهه از سوي حجاز آمده است

با شماييم كه در آتش خود دود شديد

فخر كرديد كه همكاسة نمرود شديد

گردباد آتش صحراست بترسيد از آن

آهِ اين طايفه گيراست بترسيد از آن

هان! بترسيد كه دريا به خروش آمده است

خون اين طايفه اين بار به جوش آمده است

صبر اين طايفه وقتي كه به سر مي‌آيد

ديگر از خرد و كلان معجزه برمي‌آيد

سنگ اين قوم كه سجيل شود مي‌فهميد

آسمان غرق ابابيل شود مي‌فهميد

پاسخت مي‌دهد اين طايفه با خون اينك

ذوالفقاري ز نيام آمده بيرون اينك

هان! بخوانيد كه خاقاني از اين خط گفته است

شعر ايوان مدائن به نصيحت گفته است

هان بترسيد كه اين لشكر بسم‌الله است

هان بترسيد كه طوفان طبس در راه است

يا محمد«ص»! تو بگو با غم و ماتم چه كنيم؟

روز خوش بي‌تو نديديم به عالم چه كنيم؟

پاسخ آينه‌ها بي‌تو دمادم سنگ است

يا محمد«ص»! دل اين قوم برايت تنگ است

بانگ هيهات حسيني است رسيده از راه

هر كه دارد هوس كرب و بلا بسم‌الله

حمیدرضا برقعی

 

/

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و دعا

حجت الاسلام سيد جواد حسيني

احساس نیاز
به دعا

انسان موجودي است سراسر نياز كه هر چه براي رفع آن  بکوشيد، بيشتر
متوجه فقر خود می‌شود و براي ادامه حيات محتاج صدها نعمت الهي است و روانش بيشتر
از تن، نيازمند هزاران عنايت الهي.

خداوند بي‌نياز نيز همه نعمت‌ها را در پرتو تلاش‌ها و خواستن‌ها، همراه
با لطف بي‌منتهاي خود در اختيار بندگان قرار داده است. ارتباط با آن ذات بي‌نياز و
كريم، براي درخواست حاجت‌هاي جسمي و روحي، در اتصال به مبدأ بي‌نهايت، قدرت است كه
اگر هم حاجتي برآورده نشود و دعايي هم مستجاب نگردد، نفس اين ارتباط و اتصال،
آرامش‌بخش و نشاط‌آور و نشانه توفيقي است كه خداوند به دعا كننده عطا كرده است.

گفت آن اللَّه تو لبيك ماست

وآن نياز و درد و سوزت پيك ماست

هر چه زمان مي‌گذرد احساس نياز به دعا و معنويات بيشتر مي‌شود.

دعا، هم نياز فطري انسان است براي يافتن تكيه‌گاه و هم برآورنده
نيازها. اما چگونه بايد دعا كرد و با خداي بي‌نياز چگونه بايد حرف زد؟

براي درك اين چگونگي دست به دامن معصوماني مي‌شويم كه راه‌هاي ارتباط
با خدا را به‌خوبي فرا گرفتند و در زندگي خويش بهترين و بيشترين بهره‌ها را از دعا
بردند.

آنچه پيش روست، سيري در رفتار و گفتار فاطمه زهرا(س) پيرامون دعا و
نيايش است.

الف) اهميّت
دعا از ديدگاه فاطمه(س)  

روزي رسول گرامي اسلام(ص) به حضرت فاطمه(س) فرمودند: «دخترم! آيا
دوست داري دعايي به تو بياموزم كه هيچ‌كس آن را نمي‌خواند مگر آنكه خواسته‌هايش
تحقق مي‌پذيرد؟»(1) حضرت فاطمه(س)  در پاسخ فرمودند: «يا اَبَة لَهَذا اَحَبُّ اِليَّ مِنَ
الدُّنْيا وَ ما فيها؛(2) پدر جان! چنين چيزي از دنيا و آنچه در آن است
نزد من محبوب‌تر است.»

جمله فوق، جمله بلندي است در اهميت دعا كه جز آنان كه در اين وادي
قدم گذاشته‌اند، عمق آن را درك نمي‌كنند.

ب) توصیه به
دعا

صديقه طاهره(س) نه تنها خود اهل دعا و راز و نياز بودند، بلكه ديگران
را نيز بدان سفارش مي‌نمودند. پس از وفات رسول اكرم(ص)، زنان بني‌هاشم در منزل آن
حضرت اجتماع و گريه و زاري مي‌كردند و افتخارات گذشته را برمي‌شمردند. حضرت زهرا(س)
به آنان فرمودند: «اُتْرُكْنَ التَّعْدادَ وَ عَلَيْكُنَّ بِالدُّعاءِ؛ دست از
شمارش [افتخارات] برداريد و به دعا بپردازيد.»(3)

حضرت زهر(س) نه تنها در زمان حيات خویش به دعا اهميت بسیار مي‌دادند،
بلكه به همه سفارش فراوان کردند که پس از شهادت ایشان نيز دعا كنند، زیرا انسان پس
از مرگ نيز نيازمند دعاست. حضرت زهرا(س) در وصيت خويش به حضرت علي(ع) فرمودند:
«اِذا أَنَامِتُّ فَتَولِّ اَنْتَ غُسْلي وَ جَهِّزْني وَ صَلِ عَلَيَّ وَ اَنْزِلْني
قَبْري وَا َلْحِدْني وَ سَوِّ التُّرابَ عَلَيَّ وَ اجْلِسْ عِنْد رَاْسي
قُبالَةَ وَجْهي فَاَكْثِر مِنْ تِلاوةِ الْقُرْآنِ وَالدُّعاءِ فَاِنَّها ساعَةً يَحْتاجُ فيها اِلي اُنْسِ
الْاَحْياءِ…؛(4)

وقتي من وفات كردم، تو غسل و كفن مرا برعهده گير و بر من نماز بگذار
و مرا درون قبر قرار ده، دفنم كن و سنگ را بر روي قبرم گذار [و خاك بر آن بريز] و
آن را هماهنگ و صاف نما، آنگاه بالاي سرم رو به‌ روي من بنشين،و زياد قرآن بخوان و
دعا كن، زيرا در چنين لحظه‌هايي [ميت] به انس گرفتن با زندگان [سخت] محتاج است!»

ج) نمونه‌ای
از  دعاهاي حضرت فاطمه(س)  

دعاهاي حضرت فاطمه زهرا(س) را مي‌توان به چهار دسته تقسيم کرد كه
هريك برطرف‌كننده بخشي از نيازهاي زندگي انسان است.

1ـ در جلالت و صفات خداوند

در دعاي معروف حضرت مي‌خوانيم: «بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ، بِسْمِ
اللَّهِ الَّذي يَقولُ لِشَيْ ءٍ كُنْ فَيَكونُ، بِسْمِ اللَّهِ الَّذي يَعْلَمُ خائِنَةَ الْاعْيُنِ وَماتُخْفيِ
الصُّدُورُ، بِسْمِ اللَّهِ الَّذي خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّور، بِسْمِ اللَّهِ
الَّذي هُوَ بِالْمَعْروفِ مَذْكور، بِسْمِ اللَّهِ الَّذي اَنْزَلَ النُّورَ
عَلَي الطُّورِ بِقَدَرٍ مَقْدورٍ، في كِتابٍ مَسْطورٍ، عَلي نَبِيِّ مَحْبورِ؛

به نام خداي نور، به نام خدايي كه به هر چيزي بگويد باش، هست می‌شود؛
به نام خدايي كه چشم‌ها و نگاه‌هاي پنهان در سينه‌ها را مي‌داند؛ به نام خدايي كه
نور را از نور آفريد. به نام خدايي كه به نيكي ياد مي‌شود. به نام خدايي كه نور را
بر كوه طور به اندازه معين نازل كرد در نوشته‌اي بر پيامبري عظيم.»(5)

دعاهايي هم كه پيامبر اكرم(ص) تعليم فرموده‌اند از همين دسته است،
مانند: دعايي كه با اين جمله شروع شده است: «يا اَعَزَّ مذْكورٍ وَاَقْدَمَه
قَدَماً في الْعِزِّ و الْجَبَروتِ…»(6) و يا دعايي كه با جمله
«اللّهم رَبَّنا وَرَبَّ كُلِّ شي ءٍ» شروع مي‌شود.(7)

همين ‌طور دعايي كه آن حضرت از پيامبر اكرم(ص) در خواب نقل کردهاند:
خواندن سوره توحيد سه مرتبه، صلوات بر محمد و پيغمبران، استغفار براي مؤمنان و
گفتن اين جمله: «سُبْحان اللَّهِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لااِلهَ الاّاللَّهُ وَ اَللَّهُ‌اكْبر»(8)

 

2ـ كمالات معنوي خواستن

گاه در ضمن دعا، انسان يك سلسله كمالات معنوي و اخروي را از خداوند
مي‌خواهد. اين نوع درخواست، گاه درخواست كمالات به صورت غيرمستقيم، از طريق
عذرخواهي و مناجات و طلب عفو است و گاهي درخواست كمالات به صورت مستقيم و صريح؛
مانند: «… اللَّهُمَّ فَرِّغْني لِما خَلَقْتَني لَهُ، وَ لاتَشْغَلْني بِما
تَكَفَّلْتَ لي بِهِ، وَ لاتُعَذِّبْني وَ اَنا اَسْتَغْفِرُكَ، وَ لاتَحْرِمْني
وَ اَنا أسْئَلُكَ أللَّهُمَ ذَلِّلْ نَفْسي وَ عَظِّمْ شَأْنَكَ في نَفْسي وَ اَلْهِمْني
طاعَتَكَ وَ الْعَمَلَ بِما يُرْضيكَ وَ التَّجَنُّبَ لِما يَسْخَطُكَ…؛(9)

خدايا! مرا براي آنچه آفريده‌اي (عبادت و بندگي) آماده كن و به آنچه
خود عهده‌دار آن هستي و برايم تضمين نموده‌اي (رزق و روزي) مشغولم نكن و عذابم
ننما در حالي كه استغفار مي‌كنم و محرومم نفرما در حالي كه درخواست مي‌نمايم.
خدايا! نفسم را [پيش خودم] خوار كن و مقامت را در نفسم بزرگ جلوه ده و طاعت خود و
عمل به آنچه را که رضاي تو در آن است و دوري از غضب را به من الهام نما.»

3ـ نيازمندي‌هاي زندگي

نوع سوم، دعاهايي است كه در آن، نيازمندي‌هاي زندگي دنيوي درخواست مي‌شود،
مانند: رزق و روزي فراوان، پيشرفت در كارها، گشايش سختي‌ها، شفاي بيماران و خلاصه
همه، اعم از بيمار و سالم، فقير و غني، گرفتار و غيرگرفتار… نيازمند دعا هستند و
محتاج عنايت خداي بي‌نياز؛ چنان كه قرآن مي‌فرمايد: «… أنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَي
اللَّهِ واللَّهُ هُوَ الْغَنِي الْحَميدُ»(10): شما همه نيازمند خدا
هستيد و تنها خداوند است كه بي‌نياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است.»

فاطمه زهرا(س)، فرزندشان امام حسن(ع) را كه بيمار شده بود، خدمت رسول
خدا برد و عرض كرد:

«يا رَسُولَ اللَّهِ اُدْعُ اللَّهَ لِابْنِكَ اَنْ يَشْفِيَهُ؛(11)
‌اي رسول خدا! خدا را بخوان براي فرزندت، تا او را شفا دهد.»

همين‌طور حضرت در دعاهاي ديگرشان، گاه خواسته‌هاي دنيوي دارد، از
جمله در دعايي از آن بانو مي‌خوانيم: «اَللَّهُمَّ قَنِّعْ بِما رَزَقْتَني وَ اسْتُرْني
وَ عافِني اَبَداً مااَبْقَيْتَني: خدايا به آنچه رزقم قرار داده‌اي، قانع كن و
مرا بپوشان و تا زنده‌ام عافيتم ده.»(12)

4ـ دعا  برای ديگران

در نوع چهارم از دعا، انسان پا
را از حيطه خود و خواسته‌هاي خويش
فراتر می‌نهد و به دنبال كمالات معنوي است و نيازمندي‌هاي مادي و رفع گرفتاري كل
جامعه مسلمين را مد نظر دارد. در اين مرحله، انسان از خداوند، برآورده شدن نيازها
و رفع گرفتاري‌هاي تمام انسان‌ها را مي‌خواهد. اين‌گونه دعا، آنجا كه دعا مستجاب و
مورد قبول واقع مي‌شود، هم اثر مستقيم در زندگي ديگران دارد و هم اثر غيرمستقيم در
زندگی خود فرد تا در مورد نيازمندي‌هاي معنوي و مادي مردم در صورت توان و قدرت
كوتاهي نكند.

در منابع ديني، بدر مورد اين‌گونه دعاها سفارش بسیار شده است، از
جمله رسول خدا(ص) فرمودند: «اِذا دَعا اَحَدٌ فَلْيُعِمَّ فَاِنَّهُ اَوْجَبُ
لِلدُّعاءِ وَ مَنْ قَدَّم اَرْبَعْينَ مِنْ اِخْوانِهِ قَبْلَ اَنْ يَدْعُوَ
لِنَفْسِهِ اُسْتُجيْبَ لَهُ فِيِهمْ وَ فِي نَفْسِه؛(13) براي همه دعا
کنید زيرا موجب استجابت دعا مي‌شود. كسي كه چهل نفر از برادران خود را در دعا مقدم
بدارد قبل از خودش، دعاي او در حق آنان و خودش پذيرفته مي‌شود.»

در شرح لمعه مرحوم كليني، از علي بن ابراهيم و  از پدرش نقل شده است كه: «عبداللَّه بن جندب را
در عرفات ديدم در حالي كه دست‌هايش به سوي آسمان بلند بود و به‌قدري اشك ريخته بود
كه زمين زير پايش گل شده بود. وقتي مردم پراكنده شدند، گفتم: ‌اي أبا محمد! هيچ
موقفي را بهتر از موقف تو نديدم. گفت: به خدا قسم! دعا نكردم جز براي برادران ديني‌ام،
زیرا از موسي بن جعفر(14) شنيدم كه فرمودند: مَنْ دَعا لِاَخيْهِ
بِظَهْرِ الْغَيْبِ نُوديَ مِنَ الْعَرْشِ وَلَكَ مِأةُ اَلْفِ ضِعْفٍ مِثْلُهُ: كسي كه
براي برادر [ديني‌اش] در پشت سر دعا كند، از عرش الهي ندا مي‌رسد كه براي توست صد
برابر [آنچه دعاكردي] . و من دوست ندارم كه صدهزار را به خاطر يك دعا [براي خودم] كه نمي‌دانم مستجاب مي‌شود يا نه! ترك كنم».

فاطمه زهرا (س)
خود بنيانگزار چنين مكتب و فرهنگي هستند، لذا نمي‌توانند در حق ديگران دعا نکنند.
امام حسن مجتبي(ع) در  شب جمعه‌اي مادر را
ديدند كه براي همسايگان، مؤمنان، و… دعا مي‌كنند و براي خود دعا نمي‌کنند. عرض
كردند: «مادر جان! چرا براي خود دعا نمي‌كنيد؟ حضرت فرمودند: «اَلْجارُ ثُمَّ
الدّارُ؛(15) پسرم! اول همسايه سپس خانه [خود].»

حضرت فاطمه(س) در آخرين لحظه‌هاي عمر  و به هنگام جدايي از همسر و فرزندان خويش نیز
در حق شيعيانش دعا مي‌كردند. اسماء، همسر جعفر طيار نقل مي‌كند: «در لحظه‌هاي پاياني
زندگاني حضرت زهرا(س) متوجه آن بزرگ زن عالم بودم كه ابتدا غسل  و لباس‌ها را عوض کرد و مشغول راز و نياز با خدا
شد. فاطمه را ديدم كه رو به قبله نشسته و دست‌ها را به سوي آسمان برآورده و چنين
دعا مي‌كند: «اِلهي وَ سَيِّدي أسْئَلُكَ بِالَّذينَ اصْطَفَيْتَهُمْ وَبِبُكاءِ
وَلَدَيَّ في مُفارِقَتي اَنْ تَغْفِرَ لِعُصاة شيِعَتي وَ شيِعَةِ ذُرّيَتِي؛(16) : خداي
من! و آقاي من! به حق پيامبراني كه آنها را برگزيدي و به گريه‌هاي دو فرزندم حسن و
حسين در فراق من، از تو مي‌خواهم از گناهكاران شيعيان من و شيعيان فرزندان من
درگذري.»

به‌راستي اين نهايت غمخواري و مهرباني است كه در اوج غصه‌ها و
گرفتاري‌هاي خويش از درد پهلو گرفته تا مظلوميت امام، حضرتش اين همه به فكر شيعيان
خود باشند و در حق آنان دعا و خود را فراموش نمايند!

د) تقسيمي
ديگر

تقسيم ديگر براي دعا اين است كه دعا يا با زبان «قال» و حرف زدن است
كه غالب دعاهاي مردم اين گونه است. اين نوع دعا اگر با شرايط باشد، به استجابت مي‌رسد
و اگر هم به اجابت نرسد، باز هم قابل توصيه است، زیرا ذكر خداست و ارتباط با ذات
بي‌نهايت محسوب مي‌شود.

نوع ديگر دعا، دعا با زبان «حال» است، يعني دعا در حالي كه اشك جاري
است و دل شكسته و قلب متوجه خداي متعال است. اين نوع دعا اثرش بيشتر و برد اجابتش
بالاتر است.

دعا با زبان استعداد، نوع ديگري از دعاست، بدين معنا كه انسان در اثر
انجام كار خير و عمل‌ صالح، استعداد دريافت كمال را مي‌يابد و قطعاً آن كمال به او
داده مي‌شود. در قرآن كريم نيز به این موضوع اشاره شده است: «وَ ءَاتَيكُمْ مِنْ
كُلِّ ما سَاَلْتُمُوهُ»؛(17) : و از هر چيزي كه از او خواستيد، به شما
داد…»(18)

در روايات هم به اين مسئله اشاره شده است. خداوند به داود(ع) وحي
فرمود: «يا داوُدُ، اِنَّهُ لَيْسَ عَبْدٌ مِنْ عِبادِي يَطيِعُنِي فيِما آمُرُهُ
اِلاَّ اَعْطَيْتُهُ قَبْلَ اَنْ يَسْأَلَني، وَاسْتَجيِبُ لَهُ قَبْلَ اَنْ
يَدْعُوَني؛(19) : اي داود! بنده‌اي از بندگان اگر دستورات مرا اطاعت
كند، به او عطا مي‌كنم قبل از آنكه درخواست كند و براي او اجابت مي‌كنم پيش از
آنكه دعا نمايد.»

رسول خدا مي‌فرمايند خداوند فرمود: «مَنْ شَغَلَهُ ذِكْري مِنْ
مَسْألَتي أعْطَيْتُهُ فَوْقَ مااُعْطيَ السّائِليِنَ؛(20) هر كس به
خاطر مشغول شدن به ياد من از درخواست از من باز ماند، به او بيش از درخواست‌كنندگان
عطا مي‌كنم.»

اين همان دعا به زبان استعداد است. حضرت صديقه كبري(س) علاوه بر
دعاهاي زباني و افزون بر دعاهاي حالي، دعاهايي با زبان استعداد نيز داشتند و غرق
در كمال و جمال الهي بودند، به گونه‌اي كه گاه از درخواست باز مي‌ماندند.

پيامبر اسلام(ص) روزي به دخترشان فرمودند: «هم‌اكنون فرشته وحي در
كنار من است و از طرف خدا پيام آورده است تا هرچه بخواهي تحقق پذيرد! فاطمه! چه
درخواست و حاجتي داري؟ آن بانوي عارفه پاسخ دادند: «شَغَلَتني عَنْ مَسْئَلَتِهِ
لَذَّةُ خِدْمَتِهِ لاحاجَةَ لي غَيْرُ النَّظَرِ اِلي وَجْهِهِ الْكَريم؛ لذتي كه از خدمت او
(حضرت حق) مي‌برم مرا از خواهش باز داشته است. حاجتي جز اين ندارم كه پيوسته ناظر
جمال والاي خداي كريم باشم!»(21)

اين همان دعا با زبان استعداد است كه هر كسی به آن مرحله برسد، لب
باز نكرده خدا به او عطا مي‌كند. نكته در خور دقت اين است كه دعاي مقالي و حالي،
گام به گام بر استعداد دروني انسان مي‌افزايد و او را به درجات بالاتر سوق مي‌دهد.

ه‍) وقت
استجابت دعا

براي استجابت دعا به مكان‌ها و زمان‌هاي خاصي توصيه شده است. در بين
زمان‌ها، سفارش به ماه رمضان، شب‌هاي قدر، شب جمعه، لحظه نزول باران، لحظه روبه‌رو
شدن لشكريان حق با لشكريان باطل و… ديده مي‌شود. يكي از زمان‌ها عصر جمعه است كه
فاطمه زهرا(س) عليهاالسلام بدان توصيه فرموده‌اند. آن بانو از رسول گرامي اسلام
نقل کردند : «اِنَّ في الْجُمْعَةِ
لَساعَةً لايُوافِقُها رَجُلٌ مُسْلِمٌ
يَسْألُ اللَّه عَزَّوَجَلَّ فيِها خَيْراً اِلاَّ اَعْطاهُ اِيّاهُ فَقُلْتُ يا
رَسُولَ اللَّهِ‌اي ساعَةٍ هِيَ؟ قالَ اِذا تَوَلّي نِصْفُ عَيْنِ الشَّمْسِ لِلْغُروب؛(22)
بهراستي در روز جمعه ساعتي است كه مرد مسلمان در آن ساعت چيزي را از خدا مي‌خواهد
و خداوند عطا مي‌كند [و دعايش مستجاب مي‌شود]. پرسيدم:‌ اي رسول خدا! آن كدام ساعت
است؟ فرمود: آنگاه كه نصف قرص خورشيد در افق پنهان مي‌شود.»

از آن پس، حضرت فاطمه زهرا(س) در اين ساعت از غروب جمعه، در دعا و
خيرخواهي مسلمانان همت مي‌فرمودند و فردي را مي‌گماشتند تا غروب خورشيد را به
ایشان اطلاع دهد.

و) دعاي
مستجاب

فاطمه زهرا (س) همواره براي امت اسلامي دعا مي‌فرمودند، اما روزگاري
رسيد كه براي خود نيز دعا کردند و چه زود آن دعا مستجاب شد! آري غم‌هاي بي‌شماري
چون به آتش كشيده شدن در خانه، شكستن پهلو، ورم كردن بازو، و… آن چنان طاقت‌فرسا
بود كه فاطمه (س)را از پا در آورد، تا آنجا كه در حق خود چنين دعا کردند: اَلّلهُمَّ
عَجِّلْ وَفاتِي سَريِعاً قَدْ نَقَضْتُ الْحيوةَ يا موْلائي؛(23) :خدايا!
وفاتم را با سرعت نزديك گردان، زیرا  از
زندگي [خسته و] نااميد شده‌ام،‌ اي آقاي من.»

پيامبر اكرم(ص) نيز از دعاهاي جانسوز فاطمه زهرا(س) خبر دادند و به
اصحابشان فرمودند: «دخترم در امواج بلاها و مصيبت‌ها آن‌چنان غمناك و نگران مي‌شود
كه دست به دعا بر می‌دارد و از خدا آرزوي مرگ و شهادت مي‌كند و مي‌گويد: يا رَبِّ
أنّي قَدْ سَئِمْتُ الْحَياةَ وَ تَبَرَّدْتُ بِاَهْلِ الدُّنْيا فَاَلْحِقْني بِاَبي اِلهي
عَجِّلْ وَفاتي سَريِعاً؛(24):  پروردگارا! از زندگي خسته و رويگردان شده‌ و از
بندگان دنيا، بلاها و مصيبت‌هاي ناگوار ديده‌ام! خدايا! مرا به پدرم ملحق گردان و
مرگم را به‌سرعت برسان.»

و… چيزي نگذشت كه دعاي فاطمه(س) به استجابت رسيد و بهار جواني زهرا(س)
و زندگاني علي(ع) و فرزندانشان تبديل به خزان شد و ناباورانه جنازه او را در شب به
خاك سپردند!

پي‌نوشت‌ها

1ـ بحارالانوار،
علامه محمدباقر مجلسي، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج 92، ص 405، ذيل روايت 35.

2ـ همان.

3ـ همان، ج 2، ص
522؛ وسائل الشيعه، ج 2، ص 892؛ فروع كافي، ج 3، ص 218 و خصال صدوق، ج 2، ص 159.

4ـ همان، ج 79، ص
27.

5ـ همان، ج 92، ص
39، مهج الدعوات، ص 7 و ص 140 و دلائل الامامه طبري، ص 28.

6ـ بحارالانوار،
ج 92، ص 405.

7ـ همان، ص 406،
روايت 37.

8ـ منتهي‌الآمال،
شيخ عباس قمي، كتابفروشي اسلاميه، ج 1، ص 99.

9ـ بحارالانوار،
ج 92، ص 406، حديث 36.

10ـ فاطر، 15.

11ـ بحارالانوار،
ج 59، ص 104و مستدرك الوسائل، ج 1، ص 300.

12ـ همان، ج 92،
ص 406، حديث 36.

13ـ همان، ج 93،
ص 313، ح 17 و منتخب ميزان الحكمه، محمدي ري شهري، دارالحديث، چاپ دوم، ص 184،
حديث 2143.

14ـ شرح لمعه، ص
242.

15ـ بحارالانوار،
همان، ج 42، ص 82؛ كشف الغمّه، اربلي، ج 2، ص 25 و علل الشرايع، ج 1، ص 183.

16ـ ذخائرالعقبي،
ص 53، و فرهنگ سخنان فاطمه عليهاالسلام، محمد دشتي، ص 111، روايت 76.

17ـ ابراهيم، 34.

18ـ ترجمه آيت‌الله
مكارم شيرازي.

19ـ بحارالانوار،
ج 93، ص 376، حديث 16 و منتخب ميزان الحكمه، ص 185.

20ـ همان، ص 185،
حديث 2156 و تنبيه الخواطر، ج 2، ص 108.

21ـ رياحين
الشريعه، رسولي محلاتي، ج 1، ص 105 و فرهنگ سخنان فاطمه عليهاالسلام، ص 69.

22ـ معاني
الاخبار صدوق، ص 399، دلائل الامامة، ص 4، فرهنگ
سخنان فاطمه عليهاالسلام، ص 115.

23ـ بیت‌الاحزان،
شیخ عباس قمی، ترجمه فارسی، ص 260.

24ـ بحارالانوار،
ج 43، ص 177؛ احقاق الحق، ج 19، ص 160 و فرهنگ سخنان فاطمه، ص 148.

 

 

سوتیترها:

 

1.

براي استجابت دعا به مكان‌ها و زمان‌هاي خاصي توصيه شده است. در بين زمان‌ها،
سفارش به ماه رمضان، شب‌هاي قدر، شب جمعه، لحظه نزول باران، لحظه روبه‌رو شدن لشكريان
حق با لشكريان باطل و… ديده مي‌شود. يكي از زمان‌ها عصر جمعه است كه فاطمه زهرا(س)
عليهاالسلام بدان توصيه فرموده‌اند.

 

2.

 

رسول خدا مي‌فرمايند خداوند فرمود: «هر كس به خاطر مشغول شدن به ياد من
از درخواست از من باز ماند، به او بيش از درخواست‌كنندگان عطا مي‌كنم.» اين همان دعا
به زبان استعداد است. حضرت صديقه كبري(س) علاوه بر دعاهاي زباني و افزون بر دعاهاي
حالي، دعاهايي با زبان استعداد نيز داشتند و غرق در كمال و جمال الهي بودند، به گونه‌اي
كه گاه از درخواست باز مي‌ماندند.

/

تو را براي خودم ساختم!

حضرت
آیت الله مصباح یزدی

 

اشاره: آنچه در پی می‌آید، سخنرانی
حضرت آیت الله مصباح یزدی در یادواره روحانی شهید عبدالله میثمی است در آن  به موضوع علت تفاوت انسان‌ها و موجودات و پرسش­هایی
که در این زمینه وجود دارد پرداخته­اند.

 

 

وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي

«ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا
مُوسَى
* وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي * اذْهَبْ
أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي وَلَا تَنِيَا فِي ذِكْرِي»؛ حضرت موسي
در کوه طور است و خداي متعال با او صحبت مي‌کند. پس از اينکه خداوند به آن حضرت مي‌فرمايد
که چگونه متولد شدي و چگونه به مادرت الهام کرديم که تو را به رود نيل بيندازد و
…، مي‌فرمايد: «واصطنعتک لنفسي»؛ تو را براي خودم ساختم! مفهوم اين عبارت بسيار
عالي است. به نظر مي‌رسد کساني چون شهيد عبدالله ميثمي مصداق اين آيه باشند، يعني خداوند
از ابتدا او را براي خود خلق کرده بود و بهترين سعادت ما اين است که به ايشان توسل
پيدا کنيم و از خدا بخواهيم که او ما را شفاعت کند تا خدا ما را هم بيامرزد.

شهيد ميثمي به يکي از اشعار مرحومه
پروين اعتصامي که درباره داستان حضرت موسي است، بسيار علاقه داشت و گاهي آن را در
جبهه‌ها براي دوستان و فرماندهان مي‌خواند. چون اين داستان با مباحث ما ارتباط
دارد، خلاصه آن را بيان و نتيجه‌گيري مناسب خود را مطرح مي‌کنيم.

حضرت موسي از مصر فرار کرد و به شهر مدين
رفت و در آن‌جا 10 سال براي حضرت شعيب چوپاني کرد. سپس، تصميم گرفت همراه با زن و
بچه‌اش به مصر بازگردد. در بين راه به صحراي سينا بين مصر و فلسطين، رسيد. همسرش
که حامله بود، احساس درد کرد. تصور کنيد: در يک بيابان در تاريکي شب و در حال بازگشتن
به مصري که در آن فرعون ادعاي خدايي دارد حاجتي پيش مي‌آيد، به راستي اين شرايط چه
حالي را براي انسان ايجاد مي‌کند. حضرت موسي مجبور شد توقف کند. به همسرش گفت: شما
قدري استراحت کنيد تا من آتشي فراهم کنم. ايشان در صحراي سينا به دنبال آتش مي‌گشت
تا اينکه نوري توجه او را به خود جلب کرد؛ نوري که از ميان درختي مي‌تابيد. چنين کسي
که از همه‌جا منقطع و بسيار نيازمند است و هيچ‌کسي نيست او را پناه دهد و ياري
رساند، نگاهش که به آن درخت می‌افتدمی‌فرماید: «آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ
لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ»؛ آتشي بياورم تا شايد شما گرم شويد.
وقتي به نزديکي آن رسيد، به وي خطاب شد: «انّي أنا الله»، و اين سخن تا به اينجا ادامه
مي‌يابد که ما تو را انتخاب و در دامن فرعون حفظ کرديم. تو از مصر فرار کردي و ما
تو را حمايت و هدايت کرديم. سپس، مي‌فرمايد: «ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا
مُوسَى»؛ اين تعبير، بسيار زيبا و پرمعناست. به زبان امروزي، يعني
درست سر وقت اينجا رسيدي! يعني همه اينها حساب شده است و اتفاقي و بي‌حساب نيست. اينها
بايد اتفاق بيفتد، اما بدان: «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي»؛ هر آنچه
گفته شد براي اين بود که بداني من تو را براي خودم ساختم. حال، اين‌که چه حالتي براي
حضرت موسي پيدا شد، جاي پرسش است، اما احتمال مي‌دهم اثر اين کلام کمتر از آن وقتي
نباشد که به خداوند گفت: «أرِني» و در اين هنگام: «فَلَمَّا تَجَلَّى
رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّاً وَخَرَّ موسَى صَعِقاً».

سپس، خداوند به حضرت موسي فرمود: «اذْهَبْ
أنْت وَ اخُوکَ بِآياتي»؛ تا اينجا هنوز صحبت از هارون نبود. موسي و همسرش تنها
بودند، ولي خداوند برنامه بعدي را بيان مي‌کندو مي‌فرمايد تو بايد همراه با برادرت
آيات مرا حمل کنيد و با خودتان داشته باشيد و کاري را انجام دهيد که برايتان تعيين
شده است.

 

تربيت ويژه

 در اين‌جا بحثي مطرح است. ما في‌الجمله مي‌دانيم
که خداي متعال براي بعضي از بندگان از همان ابتدا زمينه‌هايي را فراهم آورده و آنان
را به‌گونه‌اي خاص آفريده است. حتي در زمان انعقاد نطفه‌شان نيز شرايط ويژه‌اي پيش
مي‌آيد. ازدواج پدر و مادرشان با يکديگر و کيفيت تولد و رشد آنان نيز در شرايط خاصي
صورت مي‌گيرد. اگر در اين مسئله درباره هر کس شک داشته باشيم، درباره حضرات معصومين
«صلوات‌الله‌ عليهم ‌اجمعين» ترديدي راه ندارد؛ بخصوص درباره صديقه کبرا فاطمه
زهرا «سلام‌الله‌عليها» در روايات آمده است: از آن سيب طاهر، پاک
و نوراني که پيامبر اکرم «صلی‌الله‌عليه‌وآله» به امر خداوند متعال تناول فرمودند،
نطفه حضرت زهرا «س» پديد آمده است. در زيارت‌ها هم مي‌خوانيم که خداوند شما را از «اصلاب
شامخه» و «ارحام مطهره» منتقل کرد. اينها نشانه‌هايي است تا بدانيم آفرينش بعضي از
انسان‌ها مقدمات خاصي دارد و خداوند، با عنايت ويژه‌اي مقدمات و زمينه رشد آنان را
فراهم مي‌کند. حضرت اميرالمؤمنين «ع» در خطبه قاصعه مي‌فرمايد: وقتي که پيامبر
اکرم «ص»از شير گرفته شد، خداي متعال مَلَکي را براي تربيت ايشان موکَّل فرمود و از
همان دوران شيرخوارگي تحت تربيت آن فرشته قرار گرفت. حضرت در ادامه مي‌فرمايند: من
نيز پس از تولد، آنچنان وابسته به پيامبر اکرم «ص» بودم که نمي‌توانستم از آن حضرت
جدا شوم، بدين‌ترتيب، پيغمبر هرروز به من تعليم مي‌داد. يعني، خداوند پيغمبر را به
وسيله فرشته‌اي از فرشتگان پرورش داد و من را به وسيله پيغمبر اکرم. آشکار است که اين
امر براي همه اين‌گونه نيست و فقط براي اشخاص خاص است.

 

 

استعدادها و تفاوت‌ها

بحثي که در اينجا مطرح مي‌شود اين
است که بسياري تصور مي‌کنند «اين خداوند است که آنان را اين‌گونه آفريده است و اگر
ما را نيز چنان مي‌آفريد، ما نيز آن‌گونه مي‌شديم؛ اينکه آنان معصوم هستند، به اين
معني است که خداوند مقام عصمت را به آنان داده و از گناه و شيطان حفظ‌شان کرده است.
اگر براي ما نيز چنين مي‌کرد‌، ما نيز آن‌گونه مي‌شديم. تصور مي‌شود وقتي خداوند
مي‌فرمايد: «اصطنعتک لنفسي»؛ يعني ديگر به تو مربوط نيست، تو اختياري نداري و من
تو را ساختم! و انسان‌هاي معمولي مختارند! اين است که در دام شيطان مي‌افتند و
گناه مي‌کنند. اگر خداوند ما را هم معصوم آفريده بود، ما نيز مانند آن‌ها مي‌شديم».
اکنون اين پرسش مطرح مي‌شود که: آيا واقعاً افراد از ابتدا که آفريده مي‌شوند با
هم تفاوت‌هايي دارند؟ آيا اين تفاوت‌ها سبب مي‌شود که برخي به اجبار خوب و برخي ديگر
بد شوند؟ جاي هيچ شکي نيست که استعدادهاي اوليه افراد، بسيار متفاوت است. همان‌طور
که برخي موجودات از نسل يک حيوان به وجود آمدند و برخي نيز از نسل انسان.

براي مثال، يک کره‌خر اختيار نداشته
که کره‌خر شود! چون پدر و مادرش الاغ بودند، او هم کره‌خر شده است. ما نيز آدميزاد
شديم، چون پدر و مادرمان آدم بودند. اين دست ما نبوده و نيست، اما در ميان
آدميزادگان نيز همه با هم يکسان نيستند. آنهايي که چند بچه دارند، ديده‌اند که بچه‌هايشان
حتي از اوايل تولد نيز با هم تفاوت دارند. همچنان‌که بچه‌هايي هستند که در سنين
کودکي چيزهايي را درک مي‌کنند که بقيه از درک آنها عاجزند. چندي پيش نوشته بودند
که کودک سه يا چهار ساله‌اي در کشور چين، رياضيات عالي مي‌خواند؛ درسي که بچه‌هاي دبيرستاني
به زحمت آن را مي‌فهمند! در ايران نيز نابغه‌اي بود که سن او اقتضا نمي‌کرد که او
را در دانشگاه‌هاي ايران بپذيرند. از اين‌رو، به کشور ديگري رفت و آنجا او را براي
دوره دکتري پذيرفتند. در سفري که به آن کشور داشتم، براي احوالپرسي به ملاقاتش
رفتم. وي گفت: استادي داريم که بيش از 70 سال دارد و من تنها شاگرد او هستم و روزي
11 ساعت کار علمي مي‌کنيم. اين همان شاگرد نابغه‌اي بود که در ايران او را براي
دوره ليسانس نمي‌پذيرفتند و به وي گفتند شرايطش را نداري!

 

اراده «شدن»

استعدادها متفاوت است، اما آيا ما حق
داريم که بگوييم چرا خداوند استعداد او را بيشتر کرده است؟ يا چرا مرا بچه آدم
قرار داده و آن را کره‌خر خلق کرده است؟ يا اينکه کره‌خر بگويد من چه گناهي داشتم
که حيوان شدم، چه مي‌شد من هم آدميزاد مي‌شدم؟ آيا واقعاً چنين حقي براي ما هست؟
جاي اعتراضي هست؟ مي‌دانيم که همه ما بدون استثنا در ابتدا يک اسپرم بوديم. يعني يک
جزء بسيار ريزي از يک قطره آب نجس. خداوند در اين جزء بسيار ناچيز استعدادي آفريده
که وقتي در رحم انساني قرار مي‌گيرد، در شرايط خاصي رشد مي‌کند، جنين و نهايتاً
بچه آدمي مي‌شود. اين اختلاف استعدادها در ابتداي آفرينش قابل انکار نيست. همه دنيا
مي‌دانند و هيچ‌کس هم حق اعتراض ندارد. ما پيش از اينکه باشيم، چيزي نبوديم. برخي مي‌گويند:
چرا با ما مشورت نکردند که مي‌خواهي آفريده شوي يا نه!؟ با چه کسي مشورت کنند؟ چگونه
به يک اسپرم بگويند که آيا مي‌خواهي آدم شوي يا نه؟ «شدن» آن وقتي است که روح در
تو دميده مي‌شود. آن‌وقت است که موجودي مي‌شوي که مي‌تواند شعور داشته باشد. در
سوره «يس» آمده است آدميزادي که ما او را از نطفه آفريديم، با ما بحث مي‌کند که
چرا چنين و چنان است! تو يادت رفته است چه بودي و چه کسي تو را آفريد و به اينجا
رسانيد؟! گاهي وقتي اين آدميزاد به جايي رسيد و شعوري پيدا کرد، حتي ادعاي خدايي
هم مي‌کند و با صراحت مي‌گويد: «انا ربّکم الاعلى». عجيب است! واقعاً خداوند موجود
عجيبي آفريده است!

 

حکمت کثرت: رحمت الهي

واقعيت اين است که حکمت الهي اقتضا کرده است که در اين عالم تحولاتي پديد و در اثر اين تحولات
استعدادهاي مختلفي در موجودات به وجود آيد. يکي گياه، يکي حيوان و يکي انسان مي‌شود؛
موجوداتي که در همه‌چيز با هم متفاوت هستند. بنابراين، حکمت الهي اين است که اين
کثرت و تنوع در عالم پديد آيد. اگر چنين نبود و همه‌چيز يکپارچه بود، اين عالم هميشه
يکسان مي‌ماند. فرض کنيد: تمام عالم از آهن آفريده مي‌شد، قطعاً چنين عالمي رشدي نمي‌داشت.
اختلافات و فعل و انفعالات ميان آنها بايد باشد تا زمينه تنوع پديد آيد. هستي، تابلوي
نقاشیي را مي‌ماند که رنگ صورتي، سبز، سفيد و بي‌شمار رنگ‌های دیگر دارد و يک گوشه
آن نيز رنگ سياه است. رنگ سياه هم اگر در آن تابلو نباشد، تابلو به آن زيبايي نمي‌شود.
اين تابلو بايد تنوع داشته باشد، اما اگر همه آن رنگ‌ها يک رنگ شود؛ حتي رنگي که
شما دوست داريد، آيا اين تابلو زيباييي خواهد داشت؟ اين عالم با اين زيبايي‌ها و
با اين حکمت‌ها مرهون تنوعات آن است. اگر اختلافات نباشند، زمينه‌اي براي رحمت‌هاي
الهي پيدا نمي‌شود. بنازم آن دست حکيمي را که نظامي برقرار کرده که در آن اين همه
تنوعات گوناگون پيدا مي‌شود. در اين نظام خلقت، دو انسان همانند يکديگر نيستند. اين‌جاست
که بايد گفت: تبارک الله احسن الخالقين. اگر اختلاف نبود، عالم يخ کرده و بي‌مزه
بود! نه رشدي در آن پيدا مي‌شد و نه مولود جديدي و البته نه اين همه زيبايي‌هاي بي‌نظير.

 

سنت الهي و رشد استعدادها

پس اين تنوع، لازمه اين خلقت است و البته
حکمت الهي نيز اين اختلافات را اقتضا کرده است و از اين پس هم خواهد بود و به کسي
هم ربطي ندارد. همه‌چيز مال اوست و هر طور که حکمتش اقتضا کرده آفريده است. حال، در
ميان همه اين موجودات، عده‌اي را به‌گونه‌اي ديگر آفريده و موهبت خاصي به آنان
داده است که آن موهبت همانا قدرت انتخاب و اختيار است، موهبت جديدي که در اثر
استعدادي که اين موجود دارد به او مي‌دهد. سنگ، درخت و ساير حيوانات وحشي اين
استعداد را ندارند. اين انتخاب و اختياري که انسان قدرت آن را دارد، فقط مخصوص اوست.
پس، خداوند تفضل مي‌فرمايد و اين را به او مي‌دهد. حال که اين را اختيار کرد،
دستگاه تدبير عظيمي براي اينکه کساني چگونه از اين استعدادهايشان استفاده کنند، راه
مي‌افتد. آنان مي‌توانند از استعدادشان در راه صحيح يا در راه غلط بهره گيرند. خداي
متعال سلسله سنت‌هايي دارد که اگر کساني از استعداد اختيار و انتخاب و از دارايي‌هايشان
درست استفاده کردند، خدا هم بر استعداد آنها مي‌افزايد و زمينه رشد آنها را بيشتر
فراهم مي‌کند. اين سنت الهي است که بر اساس رحمت و حکمت، همواره زمينه رشد بيشتر
براي موجودات فراهم شود. به عکس؛ اگر از داده‌هايي که خدا به آنها عطا فرموده سوء‌استفاده
کردند، خداوند از آن موهبت محروم و آنان را به نقمت مبتلا مي‌کند: «و إذْ تَأذَّنَ
رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتمْ لأزيدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتمْ إنَّ عَذابي لَشَديد».

 

«صنع» و «اصطنع»

خداي متعال با حکمت بالغه خود در جزيرة‌العرب
نوزادي را در دامن مادر متولد کرد و آن کودک از وقتي که احساس کرد مي‌تواند چيزي
بفهمد و کاري کند، از تمامي استعدادهايش بهره برد. در روايات آمده است که ائمه
معصومين «صلوات‌الله عليهم اجمعين» در شکم مادر، تسبيح خدا مي‌گفتند. حضرت فاطمه
زهرا «سلام‌الله‌عليها» در شکم مادر، ايشان را دلداري مي‌دادند. بنابراين، چون آن‌ها
استعداد داشتند، اين لياقت‌ها را به ايشان دادند و چون ما نداشتيم، به ما ندادند. آن
کودک عزيز، از آن‌وقتي که لياقت داشت، نه تنها از آن مايه‌هايي که خدا در وجودش
قرار داده بود استفاده کرد؛ بلکه مَلَکي هم به کمک او فرستاد «مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ
فَطِيماً»؛ تا او را راهنمايي کند و راه‌هاي خير را به او نشان دهد. اين نمونه،
براي پيغمبر خاتم بود، اما خداوند فرمود: «واصطنعتک لنفسي»؛ ‌اي موسي! تو را براي
خودم ساختم.

گفتني است «صنعت» يعني ساختن و صنعتگر
يعني کسي که با استفاده از موادي چيزي مي‌سازد. حال اگر صنعتگر در ساختن چيزي
بسيار دقت کند، به جاي «صَنَع» مي‌گويند «اصْطَنَع». اين تعبير در واقع مبالغه‌اي در
دقت و حسن کار است. بدين معنا که تو را با کمال دقت و با ريزه‌کاري آفريدم. يعني
از آفرينش تو هدفي داشتم که با آفرينش ديگران تفاوت دارد. بنابراين، بايد بپذيريم
که اختلاف استعدادها وجود دارد و اگر کساني از استعدادهايشان درست استفاده کنند،
خداوند رتبه‌هاي بالاتري هم به آنها مي‌دهد و بي‌ترديد، عقل ما به آن رتبه‌ها و
مقامات نمي‌رسد.

سؤال اين است که آيا از غير معصومين «صلوات‌‌الله
عليهم‌اجمعين» کسي ديگر با اين استعدادها پيدا مي‌شود؟ به نظر مي‌رسد: امکان اين
امر هيچ محذوري ندارد، يعني آيا از رحمت و فضل خدا کم مي‌آيد که اين استعداد را به
شخص ديگري نيز بدهد؟ آيا حضرت ابوالفضل، حضرت علي اکبر و حضرت معصومه «سلام‌الله‌عليهم»
مثل بنده و شما هستند؟ آيا اگر بنا بود آيه‌اي نازل شود و بگويد حضرت معصومه را
براي خودم آفريدم، بعيد به نظر مي‌رسيد؟

 

مراتب فضيلت‌ها

بنابراين، پذيرفتيم و فهميديم که
فضيلت‌ها مراتب دارند و يک‌مرتبه از آن براي شخص رسول‌الله «ص» است که هيچ مخلوقي
به آن مقام نمي‌رسد: «ولايطمع فيه طامع»؛ کسي طمع رسيدن به آن را هم ندارد. پس از
مقام پيامبر، مقام اميرمؤمنان و فاطمه‌زهرا و ساير ائمه اطهار«‌ع» است. پس از آن
هم فرمودند: سلمانُ منّا اهلَ البيت. يعني مي‌توان مرتبه نازله‌اي از فضايل آن
بزرگواران را براي اوليای بزرگ خدا در نظر گرفت. وقتي خداوند مي‌فرمايد: اي کساني
که به خدا و پيغمبر ايمان آورديد به شما هشدار مي‌دهم که به شهيدان مرده نگوييد: «وَلاَ تَقُولُواْ
لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ»
(بقرة، 154) آيا قرآن شوخي مي‌کند؟ آيا شعر گفته است؟ ممکن است بگوييم که قرآن با
بيان اين عبارات فقط احترامي را براي شهدا قايل است؛ اما در اين آيه که مي‌فرمايد:
«وَلاَ تَحْسَبَنَّ
الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا» نونِ
تأکيدِ ثقيله دارد؛ مبادا! مبادا! بپنداريد که شهدا مرده‌اند. يعني مبادا حتي خيال
آن به ذهن شما بيايد «بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ».
آيا کسي که چنين مقامي دارد با ما قابل مقايسه است؟! اگر چون بنده‌اي افتخار داشته
باشم که شفاعت آنان شامل حالم شود، کلاه خود را به عرش مي‌اندازم. اما آيا شهدا
همه يکسان و در يک مرتبه هستند؟ مي‌دانيم که اين‌طور نيست. درجات آنان نيز بسيار
تفاوت است. همه مي‌دانيم که همه شهدا، هم‌رديف حضرت ابوالفضل و حضرت علي‌اکبر نيستند.
درجات آنان با هم فرق دارد و به نيت، معرفت ‌و فداکاري‌شان و به زحماتي که تحمل
کردند و سختي‌ها و رياضت‌هايي که کشيدند، بستگي دارد. خدا هم مزد آن‌ها را مختلف
قرار خواهد داد. اما همه آنان «أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»
هستند. درباره انبيا نيز مي‌فرمايد «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى
بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن كَلَّمَ اللّهُ » (بقرة، 254). حضرت موسي بر بسياري
از انبيا برتري داشت وبه همان ترتیب، برخي از شهداي ما نيز بر شهداي ديگر برتري
دارند. آيا اين امر اشکال عقلي يا نقلي دارد؟ سخن اين است که همه ادله عقلي و نقلي،
اختلاف فضيلت بين شهدا را تأييد مي‌کند.

 

امام شهيدان

فرمان، فرمان خداست و همه تسليم او
هستيم و هر چه او بگويد، همان است. ما بايد در حال انجام وظيفه باشيم. تقدير، گاهي
پيروزي و گاهي شکست است. چيزي خارج از اراده او نيست. ما در هر حال بايد بدانيم
وظيفه چيست و به آن عمل کنيم. حضرت امام مي‌فرمود: ما مرد وظيفه‌ايم. اين کلام
برخاسته از همان روح عبوديت آن مرد بود. او به اينکه بگويد من فاتح جنگم دل نبسته‌
بود. اگر کار کوچکي را به ما بسپارند و ما مسئوليت آن را قبول کنيم، دوست داريم
موفق شويم و بگوييم ما اين کار را کرده‌ايم، اما اين مسايل در ذهن امام خطور نمي‌کرد.
در پيروزي و آزادي خرمشهر فرمود: خرمشهر را خدا آزاد کرد. در فرمايش‌هاي امام از
ابتداي نهضت تاکنون، يادم نيست که در جايي فرموده باشند من اين کار را کردم؛ البته
در مقابل دشمن مي‌گفت: توي دهانت مي‌زنم، من دولت تعيين مي‌کنم و… ولي اينها
براي اين بود که قدرت اسلام را به کفر نشان دهند، اما براي مؤمنان که صحبت مي‌کرد
يک‌جا نگفت که من اين کار را کردم. آن‌جايي که بايستي مردم را به ياد خدا مي‌انداخت،
مي‌گفت خدا آزاد کرد و آن‌جايي که مي‌خواست مردم را اميدوار کند مي‌گفت ملت کرده
است. آن هم براي تربيت مردم بود که به آنها اميد ببخشد و به قول روانشناسان اعتماد
به نفس و جرئت به آن‌ها بدهد. امام يک‌بار نگفت که من کردم. همه همّ امام اين بود
که ببيند وظيفه‌اش چيست و خدا از او چه مي‌خواهد تا همان را انجام دهد.

 

 

 

سوتیترها:

* مي‌فرمايد:
«ثُمَّ
جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى»؛ اين تعبير، بسيار زيبا و پرمعنا به
زبان امروزي، يعني درست سر وقت اينجا رسيدي! يعني همه اينها حساب شده است و اتفاقي
و بي‌حساب نيست. اينها بايد اتفاق بيفتد، اما بدان: «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي»؛
هر آنچه گفته شد براي اين بود که بداني من تو را براي خودم ساختم.

 

* در زيارت‌ها هم مي‌خوانيم که
خداوند معصومان«ع» را از «اصلاب شامخه» و «ارحام مطهره» منتقل کرد. اينها نشانه‌هايي
است تا بدانيم آفرينش بعضي از انسان‌ها مقدمات خاصي دارد و خداوند، با عنايت ويژه‌اي
مقدمات و زمينه رشد آنان را فراهم مي‌کند.

 

* آيا شخص ديگري غير از معصومين هم
اين‌گونه مي‌شود؟ به نظر مي‌رسد: امکان اين امر هيچ محذوري ندارد، يعني آيا از
رحمت و فضل خدا کم مي‌آيد که اين استعداد را به شخص ديگري نيز بدهد؟ آيا اگر بنا
بود آيه‌اي نازل شود و بگويد حضرت معصومه را براي خودم آفريدم، بعيد به نظر مي‌رسيد؟

 

 

* در فرمايش‌هاي امام، يادم نيست که
در جايي فرموده باشند من اين کار را کردم؛ البته در مقابل دشمن مي‌گفت: توي دهانت
مي‌زنم، من دولت تعيين مي‌کنم و… ولي اينها براي اين بود که قدرت اسلام را به
کفر نشان دهند. همه همّ امام اين بود که ببيند وظيفه‌اش چيست و خدا از او چه مي‌خواهد
تا همان را انجام دهد.

/

تازیانه‌هاي بیدارگری

شرح
خطبه منای امام حسین«ع» – بخش دوم

حضرت
آیت‌الله حاج آقا مجتبی تهرانی

اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم‌الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربّ العالمین و صلّی‌الله علی
محمد و آله الطّیبین الطّاهرین و لعنت‌الله علی اعدائهم اجمعین.

«الاسلام بَدئُهُ محمدیٌّ
و بَقائُهُ حُسینیٌّ»

 

مروري بر مباحث
گذشته

بحث ما راجع به خطبه‌‌اي
بود که امام حسین«علیه‌السلام» در سال پنجاه و هشت هجری در منا برای گروهی از
صحابه و تابعین ایراد فرمودند. عرض کردم كه اين خطبه دارای سه بخش بود و حضرت به
طور مفصل در آنجا رابطه امامت با ارکان اسلام، حتی توحید را مطرح فرمودند. بخش
اوّل فرمایشات ایشان حدود پانزده پرسش از دويست نفر صحابه و هشتصد نفر تابعین بود كه
همه پرسش­ها در مورد فرمایشات و کارهای پیغمبر در ارتباط با موضوع امامت و اهل بیت
و اشخاصی بود كه پیغمبر آنها را چه لفظاً و چه عملاً مدح کرده است. امام حسین«ع»
همه را در این پانزده سؤال گنجاند که غالباً راجع به علی«ع» بود و ابتدا هم از
علی«ع» شروع شد و بعد خاندان ايشان را مطرح كرد و همه هم تصدیق کردند که پیغمبر
اینها را ستوده است، حتی در ربط با ولایت نسبت به امت هم سخنان امام حسين«ع» را
تأييد كردند.

در گذشته مسائلی
را عرض کردم که ديگر تکرار نمي‌كنم، از جمله آن مسايل، مطرح بودن رابطه تنگاتنگ
بین شناخت امامت و مسئله دین در معارف ماست. پیش از اینکه وارد بحث شوم نكته‌اي را
عرض کنم، بعضي‌ها البته به ذهن من تسامح در تعبیر مي‌كنند.

تفاوت دينداري و
دين‌شناسي

یک بحث در باب
مسئله دینداری به نحو سطحی مطرح است نه واقعی،(1) مثلاً کسی که نماز مي‌خواند
و روزه مي‌گيرد و امثال اینها، این آدم متدیّن است. این یک بحث عوامانه است. یک
بحث، بحث دين‌شناسي است. دینداری غیر از دين‌شناسي است. كسي که مثلاً نماز شب مي‌خواند
یا نماز اول وقت به جماعت مي‌خواند یا چه بسا روزه‌هاي مستحبی هم مي‌گيرد، حالا او
دين‌شناس و اسلام‌شناسي هم هست یا نه؟ یکی از اموری که در آن خلط شده است و به خصوص
در بین افرادی که مي‌خواهند راجع به مسايل دینی حرف بزنند مغالطه مي‌شود، این است
که نمي‌توانند بین دینداری به آن معنا و دين‌شناسي، میان مسلمانی و اسلام‌شناسي
تفکیک کنند. چه بسا همین کسی که نماز مي‌خواهند و روزه مي‌گيرد، کارهایی کند که
خیال مي‌كند اینها از دستورات دینی است، ولی اگر ما بخواهیم در متن اسلام بررسی
کنیم، مي‌بينيم تمام اینها بدعت است. به تعبیری دینداری سطحی غیر از دين‌شناسي
است، مسلمان سطحی هرچند عامل هم باشد، غیر از اسلام‌شناسي است. اینها با هم فرق
دارند.

 

سياستِ سوق دادن
مردم به دين‌داري ظاهري

در صدر اسلام
همین مغالطه را کردند و از این راه، يعني سوق دادن مردم به سمت دینداری ظاهری وارد
شدند تا بر امت مسلّط شوند، زمام حکومت را در دست بگیرند و به اهداف شيطاني‌شان
برسند. البته اگر همین کار را هم مي‌كردند نسبتاً بد نبود! اما بدتر از این کردند.
امشب مي‌خواهم روایات مربوط را نقل کنم و قضایایی در این رابطه بگویم. مردم را از
اسلام واقعی و دین واقعی بي‌خبر نگه داشتند. دل امام حسین«ع» از این مغالطه و
فریبکاری که تشکیلات معاویه مي‌كردند به درد آمده بود.

بني‌اميه در
زمان معاویه، برای مقابله با اسلام ابتدا شمشیر را از رو نبستند. آن بت‌پرست‌هايي
که در شرایطی قرار گرفتند و مجبور به اسلام آوردن شدند، در اوایل کار هیچ وقت وارد
صحنه مبارزه با اسلام و توحید نشدند، چون مي‌دانستند نمي‌شود و مردم طردشان مي‌كنند
و آنها را از جامعه بیرون مي‌اندازند، لذا آنها دنبال مبارزه نرفتند. آمدند تا
توانستند دینداری ظاهری را تقویت کردند، آنهایی که بعد از پیغمبر اکرم در صدر
بودند، به تدریج مسائل را برملا کردند. من این را به عنوان مقدمه گفتم که بحثم را
بگویم.

امام حسین«علیه­السلام»
خوب مي‌دانست اینها دارند چه کار مي‌كنند، سال‌ها برنامه ریخته بود که بساط اینها
را جمع کند، چون مي‌دانست كه اینها مي‌خواهند اسلام را نابود کنند. طرح‌هايي که
حضرت داشت همه دقیق و حساب‌شده بود. براي همين در منا روي هسته مرکزی کار، دست
گذاشت و يكي‌يكي کارها و حرف‌هاي پیغمبر خصوصاً بعد از خود حضرت را در ارتباط با
امامت مطرح کرد و از همه با قسم به خدا تأیید گرفت؛ «انشدکم الله» به خدا قسم‌تان مي‌دهم
كه آیا پیغمبر اینها را گفت یا نه؟ همه آن جمع که صحابه و همچنين تابعین دسته اول
هستند، گفتند: «اللهم نعم».

جهتش را هم عرض
کردم، چون امام حسین«ع» خوب مي‌دانست که از نظر معارف ما و دین اسلام آن هسته
مرکزی از لحاظ بقای دین، موضوع امامت است، از فرمایشات پیغمبر هم اين مسئله معلوم
بود. لذا من سراغ آن روایاتی رفتم که اگر یادتان باشد گفتم خود عامه هم نقل مي‌كنند
که «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه»(2) از خاصه هم یک
روایت از امام صادق«علیه­السلام» نقل کردم.

در جلسه گذشته
روایتي را از امام صادق«ع» مفصل شرح دادم كه فرموده بودند: «من عرفنا كان مؤمنا و
من انكرنا كان كافرا».(3) روایت دیگري هم هست که من آن را مطرح نکردم
كه حضرت فرمودند: «قال: من لم يعرفنا و لم ينكرنا كان ضالا».چون از دو حال خارج
نیست، اگر امام را ­شناخت و تصدیقش کرد كه هيچ و الّا یا او را انکار مي­كند يا
اصلاً او را نمی­شناسد، امام صادق تمام تقسیمات را
طرح کرده است. «قال: من لم يعرفنا و لم ينكرنا كان ضالا حتي يرجع إلي الهدي الذي
افترض الله عليه من طاعتنا الواجبه فإن يمت علي ضلالته يفعل الله به ما يشاء».(4)
در مورد رابطه شناخت امام و خدا  که در
روايت امام حسین«ع» بود، امام صادق«ع» در روایتي مي‌فرمايد: «الإمام علم بين
اللهعز و جل و بين خلقه فمن عرفه كان مؤمنا و من انكره كان كافرا»(5)
که حضرت در اینجا خيلي زيبا توضیح مي‌دهند.

 

مشخصات امام در
فرمايشات امام حسين«ع»

حالا من مي‌خواهم
سراغ یک مطلب اساسی بروم. خوب به حرف‌هاي من دقت کنید. من قبلاً مسائلی را راجع به
بخش‌نامه‌هاي معاویه گفتم و چون نمي‌رسيدم همه آنها را بگویم، حالا مي‌خواهم سراغ
کارهایی که کرده است بروم. همان‌طور که امام حسین«ع» در خطبه‌شان در منا در جمع
صحابه و تابعین مسئله امامت را علناً فرمودند و هيچ‌كس هم  انکار نکرد، در معارف ما مشخصاتی برای امامت مطرح
است که چه کسانی برای این جایگاه اهلیت دارند. در آن نامه‌اي كه خود امام حسین«ع»
به اهل کوفه نوشت و جواب اهل کوفه را داد، به‌طور مختصر به اين مطلب اشاره دارد.
در آنجا هم نامه را با این جمله شروع مي‌كند: «فلعمري ما الإمام إلا الحاكم
بالكتاب» قسم به جان خودم كه امام نیست مگر کسی که حکم به کتاب، یعنی قرآن بدهد. «القائم
بالقسط، الدائن بدين الحق، الحابس نفسه علي ذلك لله»(6) و شروع مي‌كند
خصوصیات را مي‌گويد.

 

تلاش ائمه براي
شناساندن مشخصات امامت

همه اینها برای دين‌شناسي
است. ممکن است این حضاضت داشته باشد، اما ائمه مي‌خواستند مردم را از كج‌فهمي و
درك ناصحيح دین بیرون بکشند. گروه بني‌اميه مي‌خواست از جهالت مردم نسبت به اسلام
سوءاستفاده کند و آنها را همان‌طور نگه دارد. دیدید که معاویه به آن  شخص کوفی گفت برو به علی[ع] سلام برسان و بگو
من صدهزار شمشیرزن دارم که اگر بگویم این جمل، ناقه است همه مي‌گويند ناقه است،
یعنی اگر من بگویم كه شتر نر، مادّه است، همه مي‌گويند مادّه است. یعنی من اینجا
صدهزار آدم نفهم دارم که تحت امر من هستند. ببینید که مردم شام چقدر از دین بی‌خبرند!
یعنی از اسلام‌شناسی و دین‌شناسی خبری نیست.

ائمه ما مي‌كوشيدند
مردم را دین‌شناس و اسلام‌شناس کنند، می­خواستند به مردم شعور دینی بدهند، عکسش
بنی‌امیّه بود که مي‌خواستند مردم را در جهالت نگه دارند و از آنها بهره بکشند. من
یک جمله از علی«ع» مي‌گويم. حضرت دين‌شناسي و امام‌شناسي را برای مردم مي‌گويد، مي‌فرمايد:
«و كبار حدود ولايه الإمام المفرض الطاعه أن يعلم أنه معصوم من الخطاء و الزلل و
العمد و من الذنوب كلها صغيرها و كبيرها». امام، معصوم است، «لا يزل و لا يخطا» نه
لغزشی دارد و نه خطایی می­کند، «ولا يلهو بشيء من الامور الموبقه للدين و لا بشيء
من الملاهي و انه أعلم الناس بحلال الله و حرامه و فرائضه و سننه».(7)
اینها به عنوان نمونه بود، روایات مفصلي از اهل بیت داریم که امام‌شناسی را مطرح مي‌كنند.
امام نباید از نظر علم روی زمین نظیر و مانند داشته باشد.

چون راجع به
معاویه قبلاً مسائلی را گفتم، الآن نمي‌خواهم آنها را تکرار کنم، مي‌خواهم مطالبي
را اضافه کنم. چون او با امیرالمؤمنین طرف بود، يكي از كارهايش این بود كه به تمام
قلمرو حکومتی خودش بخشنامه کرد که نعوذبالله سبّ علی«ع» کنند و به این هم اکتفا
نکرد. دستور داد هر کسي كه بخواهد از علي تعریف کند و يا حب علی را داشته باشد،
بکشید. بعد دستور داد كه راجع به خلیفه اول، دوم و سوم و مدح آنها از لسان پیغمبر
اکرم حدیث جعل کنید. آن‏قدر حديث جعل كردند كه خودش گفت: بس است!

 

احاديث جعليِ
مربوط به جايگاه امامت

حالا مي‌خواهم
مطالب جدیدي بگویم که مطرح نكرده‌ام. مگر به اینها اکتفا کرد؟ اصلاً و ابداً. او مي‌خواهد
امامت را بکوبد، چون اسلام به اين بستگی دارد، مي‌خواهد امامت را بکوبد و بعد هم
فاتحه اسلام را بخواند. مي‌دانست با اینها کار تمام نمي‌شود. چون خودشان رواياتي
را در اين زمينه نقل کردند كه «من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميته جاهليه» حتی
پسر عمر هم شب، درِ خانه حجاج رفت تا با او بیعت کند، لذا باید برای این
مسئله  فکری کند. همه مي‌دانند که پیغمبر
این جمله را گفته است و همه هم این را قبول دارند، پس بايد پایۀ امامت را زد. من
شروع مي‌كنم چند روایت جعلی را که عامه در ارتباط با همین مسئله جعل کردند، مي‌گويم.

به منابع مراجعه
کنید، اين روايات در صحاح و کنزالعمال است که بهترین کتاب عامه است که زیاد اینها
را نقل مي‌كند. این حدیث از کنز‏العمال است. یک روایت از پیغمبر اکرم«ص» است كه:
«من یطع الامير فقد اطاعنی و من یعصی الامير فقد عصانی»(8) این یک
کبرای کلی بود. امیر چه کسی باشد؟ هر فرد نابابی که مي‌خواهد باشد. روایت دوم هم
از پیغمبر است: «الجهاد واجب علیکم مع امیر براً کان او فاجراً و اِن هو عمل
الکبائر» شما را به خدا آنهایی که اهل مطالعه هستند بروند در کنزالعمال و صحاح سته
نگاه کنند: «و ان هو عمل الکبائر و الصلاه واجبه علیکم خلف کل مسلم براً کان او
فاجراً و اِن هو عمل الکبائر»(9) یعنی اگر دیدی یکی رفت زنا کرد، بعد
به نماز ایستاد و گفت الله‌اکبر؛ برو پشت سرش بگو: الله‌اکبر!

طرح را مي‌بينيد
که از چه راهي وارد شدند؟ جعل كردند كه پیغمبر اینها را گفته است. نگاه نکنید ما
داریم کارهای خلاف مي‌كنيم، ما امیر هستیم و باید از امیر تبعیت کنید.

 

وجوب اطاعت از
شيطان مجسم در روايات جعلي

یک روایت دیگر
برایتان مي‌خوانم، ببینيد این دیگر چیست. از پیغمبر دارد: «یکون بعدی ائمه یهتدون
لا یهتدون بهدای» پیغمبر گفت بعد از من رهبرانی مي‌آيند و زمام جماعت را به دست مي‌گيرند
که به هدایت من هدایت نشدند «و لا یستنون بسنتی» اصلاً به سنت من هم کاری ندارند،
تمام بدعت‌گذارند «و سیقوم فیه رجال قلوبهم قلوب الشیاطین فی جثمان انس» در ميان
اینها افرادی هستند که دل‌هايشان دل‌هاي شیاطین در پیکره انسان است و شیطان مجسم
هستند، «قال قلت» راوی مي‌گويد: گفتم «کیف اصنع یا رسول الله ان ادرکت ذلک» وقتي
چنین چیزهایی پیدا مي‌شوند ما چه کار کنیم؟ حضرت فرمود: «قال تسمع و تطع للامیر» حرف‌هايش
را گوش کن و هرچه گفت، عمل کن! «و ان ضرب ظهرک و اخذ مالک فاسمع و اطع»!(10)
شيطنت‌ها را ببینيد.

یک روایت دیگر
از پیغمبر است كه فرمود: «قال من رئی عن امیره شیئاً یکره فلیصبر» اگر دیدی كه
امير کار خطایی کرد، صبر کن. «فانه من فارق الجماعة الا
مات میتۀ جاهلیه»(11) معلوم است که دارند به کجا ضربه مي‌زنند.
كارهايشان دقیق و حساب‌شده است. این روایات به عنوان نمونه بود. یک وقت هست كه می­گوید
بياييد همان­طور که پیغمبر در مدح علی«ع» گفته است، در مدح عمرو و زید و بکر حدیث
جعل کنيد که اینها عقب نمانند و بتوانیم اینها را به خورد مردم دهیم، امّا یک وقت مي‌گويد
بياييد حدیث جعل کنيد که هر ناکسی سر کار آمد بگو چشم. هر زندیق، ولو اینکه گناه
کبیره انجام دهد، همین که امیر شد دیگر تمام است. این کوبیدن امامت است که برای
بقای اسلام محوریت دارد.

من دائم تکرار مي‌كردم
و الآن هم تکرار مي‌كنم که بخش اول خطبه حضرت، واقعاً عجیب است. حضرت دیده بود كه
اينها دارند چه کار مي‌كنند. مگر معاويه پسرش، یزید را نمي‌شناخت؟ هر چه هم كه
ديگران گفتند گوش نکرد و برای پسرش بیعت گرفت؛ گفتند این اهل همه کاري هست، لذا
این حديث‌ها را جعل کردند و الآن هم در كتاب‌هايشان هست. مشکل امام حسین«ع» این
مسئله بود، لذا در اوّل خطبه آن پانزده سؤال را نقل کرد که همه هم نقش اساسی داشت
و برای صحابه و تابعین قابل انکار هم نبود. اول از همه آنها اقرار گرفت و در بخش
سوم هم به همین حاضران حمله کرد.

آیا مسئله با
این كار تمام شد؟ یعنی اگر امام حسین در مقابل آن سم‏پاشی­های معاویه و بنی‌امیه،
بگوید مسئله اینطور نیست که اینها گفتند؛ و آن چيزي که پیغمبر گفته است اين سخنان
است، مسئله تمام مي‌شود؟ نه.

معاويه یک نوع
سم‏پاشی دیگر و یک کار دیگر هم كرده بود، هدف بني‌اميه از آن سم‌پاشي‌ها و آن
کارها این بود که زمام امور مسلمین را به دست خودشان بگیرند و به تدریج به آن
اهداف شوم که براندازی اسلام است برسند و باز همان مسائل مشرکانه را برگردانند. با
اين وضعيت اگر امام حسین«ع» بگوید: آنهایی که پیغمبر معرّفی کرد اهل بيت هستند نه
بني‌اميه، مطلب تمام مي‌شود؟ شیطنت بني‌اميه شیطنت قوي‌اي بود، چون مي‌خواستند
خودشان سر کار بمانند. لذا اینجا دیدند با توجه به وضع خودشان و اطلاع جامعه از
سوابق اینها بايد كار ديگري انجا دهند. مي‌دانستند كه با اين وضع و با مشی فعلي‌شان
و اطلاع عده‌اي در مورد همسو نبودن مشي اينها با احکام اسلامی و به تعبیر دیگر
لاابالی بودنشان، نمي‌توانند امور مسلمین را به دست بگیرند، يعني اگر با این وضع
موجود به هر کسی كه مختصري شعور داشته باشد، بگویند: ما مي‌خواهيم زمام امور را به
دست گيريم، مي‌گويد: اينها اهلیت ندارند، لذا اینها آمدند یک دسته از احادیث دیگر
را جعل و منتشر کردند که چندتایش را از کتاب‌های خودشان خواندم و عرض کردم به
كتاب‏هايشان مراجعه کنید.

الان چند روایت
دیگر را هم مي‌خوانم و بعد هم نتيجه‌گيري می‌کنم. آنهایی که طلبه و اهل علم هستند،
مي‌فهمند كه من بحث را چگونه پيش مي‌برم. تمام عرايضم حساب‌شده است، مي‌خواهم همین‌طور
گام به گام نسبت به خطبه پیش بروم، ببینید امام حسین«ع» چه قدر دقیق مسئله را طرح مي‌كند.

 

اطاعت از رهبر
فاسد در روايات جعليِ عامّه

اين روايت را هم
از کنزالعمال برایتان نقل مي‌كنم؛ از پیغمبر اکرم«ص» نقل مي‌كنند: «الصلاة من السنة الصلاح
خلف کل امام» هر کسی براي نماز جلو ایستاد «لک صلاتک و علیه اثمه» تو نماز خودت را
بخوان به او چه کار داری؟ گناه هم به گردن او است «و الجهاد مع کل امیر لک جهادک و
علیه شره».(12)

یک روایت دیگر
از پیغمبر اکرم؛ «ستکون أثرۀ و امور تنکرونها؛ قالوا: یا رسول
الله کیف تأمر من ادرک منا ذلک؟» به زودی چیزهای خلاف دین مي‌بينيد، چیزهایی که
شما انکار مي‌كنيد که جزو اسلام است، گفتند یا رسول‌الله تو چه امر مي‌كني؟ اگر ما
چنین زمانی را درک کردیم، چه کار کنیم؟ «قال: تؤدون الحق الذی علیکم و تسألون الله
الذی لکم»(13) تو به اینها چه کار داری؟ اگر آنها آمدند مثلاً زکات
بگیرند یا از نظر اسلامی مالیات بگیرند، شما به آنها بدهید، چون زکات دادن واجب
است، تو زكاتت را بده، به اینها کاری نداشته باش. «تؤدون الحق الذی علیکم و تسألون
الله الذی لکم» اجر كارت را هم از خدا بخواه، حالا آنها هرچه بخواهند بکنند، تو
چیزی نگو.

یک روایت دیگر
از پیغمبر اکرم: «قال: وشرار أئمتكم» دیگر بالاتر از این نمي‌شود. ائمه یعنی
آنهایی که رهبری جامعه را مي‌گيرند. «الذين تبغضونهم و يغبضونكم» بدترين رهبران
شما آن کسانی هستند که شما با آنها دشمن هستید و از آنها بدتان مي‌آيد و آنها هم
از شما بدشان مي‌آيد، «وتلعنونهم و يلعنونكم» شما آنها را لعن مي‌كنيد و آنها هم
شما را لعن مي‌كنند، «قيل يا رسول‌الله أفلا ننابذهم بالسيف؟» گفتند آیا اینجا بر
ما واجب نیست كه با شمشیر مقابل‌شان بایستیم و رویارویی کنیم؟ اینها آدم‌هاي
ناجوری هستند، کأنه دو راه مي‌رويم، ما که مسلمان هستیم یک کاری مي‌كنيم و آنها هم
یک کار دیگر مي‌كنند. «فقال لا ما أقاموا فيكم الصلاه» نه نه نه، یک وقت نروید با
آنها مبارزه کنید. تا موقعی که آنها بین شما نماز مي‌خوانند به رویشان شمشیر
نکشید. آن هم آن نمازهایی که در جلسه گذشته گفت اگر معصیت کبیره هم بکند، بایست و
پشت سرش نماز بخوان. شنیدید كه بني‌اميه چه طوری نماز مي‌خواندند، معاويه نماز صبح
چند رکعت خواند و بعد هم گفت سر حال بودم، می­خواهی اضافه­اش کنم؟! اینها ریشه
دارد «لا ما أقاموا فيكم الصلاه و إذا رأيتم من ولاتكم شيئاً تكرهونه» اگر از
كساني كه زمام امور را در دست گرفتند، خوشتان نمی­آید «فاكرهوا عمله» يا از  اعمال‌شان بدتان مي­آید، مثلاً نعوذبالله شرب
خمر مي‌كند، زنا مي‌كند و امثال اینها، تا زماني كه نماز مي‌خوانند با آنها مقابله
نكنيد. «ولا تنزعوا يدا من طاعه»(14) یک وقت دست‌تان را از اطاعت اینها
کنار نکشید.

این چيزهایی که
دارم مي‌گويم پنهانی نیست، همه در كتاب‌ها چاپ شده است، ميليون‌ها نسخه هم در دست
خودشان هست و مي‌خوانند. امام حسین«ع» اینها را هم دیده بود. حضرت هم مدح افرادی
را که سزاوار نبودند، دیده بود که معاویه و بني‌اميه این کار را کرده بودند و هم
این جعل روايات را دیده بود. دلِ امام حسین«ع» به درد آمده بود. كار بني‌اميه مسخ
اسلام بود. آنها اين روايات را منتشر مي‌كردند که دیگر کسی جرأت نکند اعتراض کند.
اینقدر مردم ذوب در ولایت بودند، البته ولایت شیطانی.

یک جو این‌طوری
درست کرده بودند که کسی جرأت نکند اعتراض کند و بگوید تو داری برخلاف اسلام کار مي‌كني،
گاهی هم این تعبیرها را مي‌كردند که شقّ عصای مسلمین نکنید.

 

برنامه‌ريزي
معاويه، حتي پس از مرگ

من دنبال مطلبي
بودم و فکر می­کنم این قضیه برای بعد از معاویه است، وقتی که او مُرد، یک سری
مسائل رو شد، یک سری رو بود، روتر شد. کارهایی که کرده بود، جنایاتی که کرده بود،
رو شد و ظاهراً بعد این مسائل بود كه اين مطلب مطرح شد: «اذکروا موتاكم بالخیر»!(15)
من این را از كلك‌هاي بني‌اميه مي‌دانم. حالا که مرده است خوبي‌هايش را بگو، بدي‌هايش
را نگو. مي‌خواهم بگویم چه طور اینها برنامه‌ريزي شده در جامعه پيش مي‌رفتند. من
چون مي‌خواهم رعایتِ امانت کنم این را مي‌گويم که بعضي‌هايشان نه تعداد زیادي،
روایتی را تحت عنوان خروج بر ائمه جور نقل کردند، البته بعضي‌هايشان، ولی مهم این
چیزهایی بود که من خواندم. نشاني‌هايش را هم دادم.

یک جمله از ابن ابي‌الحديد
برایتان مي‌خوانم؛ «و عند اصحابنا ان الخروج علی ائمه الجور واجبه» درست در مقابل،
خروج بر ائمه جور واجب است، «و عند اصحابنا ایضاً ان الفاسق المتقلب بغیر شبهه
یعتمد علیها لا یجوز ان ینصر علی من یخرج علیه من یمتمی الی» اگر هم کسی را دیدید
که علیه ائمه جور خروج کرده است و بعد هم یک عده‌اي مي‌خواهند با او طرف شوند، تا
موقعی که عذر شرعی ندارید، نمي‌توانيد او را تنها بگذاريد، بلکه باید به او کمک
کنید با این که عقيده‌اش با عقیده شما یکی نیست. «و یأمر بالمعروف و ینهی عن
المنکر بل یجب ان ینصر الخارجون علیه و ان کانوا ضالین فی عقیدته اعتقدوها»(16)
که بحث شبهه دینی است «دخلت علیه» او مي‌آيد صاف در مقابل همه این حرف‌ها مي‌ايستد.

 

مواجهه امام با
شرايط خفقان

غرضم این بود؛
حالا امام حسین«ع» چه کار کند؟ فقط ببیند كه اينها چه نقشه شیطانی کشیدند. قبلاً
گفتم كه اينها اول شروع به سب کردن اهل بیت و علی«ع» کردند تا اینها را از صحنه
خارج کنند و بعد مدح کردن آن طرف و بعد هم دیدند كه اين كارها براي حكومت کافی
نیست، لذا رواياتي جعل كردند كه لاابالي‌گري‌‌هاي خودشان را توجيه كنند. مي‌دانستند
كه اعمالشان با احکام اسلامی سازگار نیست، بالأخره چیزهایی هست که از ضروریات دین
است، مثلاً متن آیه قرآن است كه شرب خمر حرام است، نمي‌توانند متن آیه قرآن را
کاری کنند و همه اين كارها را هم مرتکب مي‌شوند و رهبری مسلمین را هم مي‌خواهند،
لذا آمدند آن احاديث را جعل كردند. یک جو خفقانی درست کردند.

 

استناد به قرآن
در حرمتِ تركِ نهي از منكر

این خطبه، خطبه
خیلی عجیبی است. واقعاً امام حسین«ع» از نوابغ روزگار است. حضرت زیرآب اینها را
بزند، باید مشت اینها را باز کند، اینها دروغ است. اینجا سراغ قرآن مي‌رود، دیگر
اینجا صحبت از این نیست که از پیغمبر و اهل بیت بگويد، اینجا سراغ قرآن مي‌رود.

بخش دوم؛ مي‌فرمايد:
«اعتبروا أيها الناس بما وعظ الله به أولياءه من سوء ثنائه علي الأحبار إذ يقول لو
لا ينهاهم الربانيون و الأحبار عن قولهم الإثم و قال لعن الذين كفروا من بين
إسرائيل إلي قوله لبئس ما كانوا يفعلون» ای مردم! از پندی که خدا در نکوهش از
علمای یهود به اولیا و دوستانش داده است عبرت بگیرید. آنجا علمای یهود است، اینها
هم جاعلان احادیث هستند، آنجایی که مي‌فرمايد چرا علمای دینی و احبار، یهودیان را
از سخنان گناه‌آميز و خوردن حرام نهی و جلوگیری نمي‌كنند؟ شما چرا جلوی اینها را نمي‌گيريد؟
نشستید تماشا مي‌كنيد؟ چرا از سخنان گناه‌آميز (كه «اثم» تعبیر مي‌كند)، از دروغ،
تهمت، بدعت و خوردن حرام نهی و جلوگیری نمي‌كنيد و باز مي‌فرمايد آنها که از بني‌‌اسرائيل
کافر شدند مورد لعن و نفرین قرار گرفتند.

نهی از منکر
یعنی چه؟ داری منکر را مي‌بيني، جايز نيست که نهی از منکر کنی؟ اين نتيجه آن
احاديث جعلي است. و چه کار بدی را مرتکب شدند.

«و انما عاب
الله ذلك عليهم لانهم كانوا يرون من الظلمه الذين بين أظهرهم المنكر و الفساد فلا
ينهونهم عن ذلك رغبه فيما كانوا ينالون منهم و رهبه مما يحذرون» بعد هم آیه قرآن
را مطرح مي‌كند: «والله يقول فلا تخشوا الناس و اخشون و قال المؤمنون و المؤمنات
بعضهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر»(17) و وارد کار مي‌شود.
نشستید دست رو دست هم گذاشتید و اینها هم هر غلطی مي‌خواهند مي‌كنند؟ هر مزخرفی كه
بگویند و هر کاری بکنند هیچ كاری نمي‌كنيد؟ نه امر به معروفی، نه نهی از منکری؟
خدا دارد اینها را در قرآن مي‌گويد. اینجا بحث پیغمبر را مطرح نمي‌كند که بگویند
دارد از رابطه خانوادگی مصرف مي‌كند. سراغ قرآن مي‌رود که من این بخش را از بخش
سوم جدا کردم و گفتم که این بخش دوم، خطاب به همگان است، کأنه امام حسین«ع» دارد
به توده مسلمان‌ها مي‌گويد. مي‌گويد شماها وظيفه‌تان این است که به اصطلاح ما دانه
درشت‌ها را نهي از منكر كنيد و آنها را متنبه کنید که در آینده اين بحث را شرح مي‌دهم.

 

 

پانوشت‌ها

1ـ من راجع به دینداری قبلاً بحث کردم و منتشر شده
است (سلوک عاشورایی؛ منزل چهارم).

2ـ بحارالأنوار، ج32، ص321.

3ـ همان، ص325 و کنزالعمال، ج1، ص103.

4ـ بحارالأنوار، ج32، ص325.

5ـ‌ همان، ج23، ص88.

6ـ همان، ج44، ص334.

7ـ همان، ج65، ص387.

8ـ العمده، ج1، ص46؛ کتب العقیده، ج16، ص112و…

9ـ سنن بیهقی، ج3، ص 121؛ سنن ابی داوود، ج7 ص، 64؛ کنزالعمال، ج4،
ص129و …

10ـ سنن بیهقی، ج8، ص157؛ صحیح ابن‌حبان، ج13، ص300؛ صحیح مسلم،
ج6، ص20 و…

11ـ سنن ابنی عوانه، ج4، ص432؛ صحیح بخاری، ج6، ص2588 و…

12ـ سنن بیهقی، ج8، ص185؛ سنن الدار
قطنی،  ج2، ص 57؛ کنزالعمال، ج1، ص216 و…

13ـ جامع الاصول، ج1، ص56؛ صحیح مسلم، ج9،
ص379؛ موسوعه اطراف الحدیث، ج1، ص 82041 و…

14ـ کنزالعمال، ج6، ص60؛ سنن بیهقی، ج8،
ص158؛ مسند شامیین، ج1، ص333؛ مسند ابی یعلی، ج1، ص148، صحیح مسلم، ج9، ص403 و…

15ـ من فکر مي‌كنم اين هم از برنامه‌ریزی­های
خودش بود، الآن دقیق نمي‌توانم این جمله را نسبت دهم، چون من در معارف خودمان
ندیدم، حالا هرکسی دیده است به من اطلاع بدهد. آیا تعبير «لا تذکروا موتاکم الا
بالخیر» از طریق معارف ما رسیده است؟

16ـ ؟؟؟

17ـ بحارالأنوار، ج97، ص79.

 

 

سوتیترها

* دینداری غیر
از دين‌شناسي است. كسي که مثلاً نماز شب مي‌خواند یا نماز اول وقت به جماعت مي‌خواند
یا چه بسا روزه­هاي مستحبی هم مي‌گيرد، حالا او دین‌شناس و اسلام‌شناس هم هست؟ نه.

* بنی‌امیه در
زمان معاویه، برای مقابله با اسلام ابتدا شمشیر را از رو نبستند، چون مي‌دانستند نمي‌شود
و مردم طردشان مي‌كنند و آنها را از جامعه بیرون مي‌اندازند، لذا آمدند تا
توانستند دینداری ظاهری را تقویت کردند، آنهایی که بعد از پیغمبر اکرم در صدر
بودند، به تدریج مسائل را برملا کردند.

 

* امام صادق«ع»
فرمودند: «من لم يعرفنا و لم ينكرنا كان ضالا» (هم کسی که ما را نشناسد و هم آنکه
انکارمان نکند، هر دو گمراهند). چون از دو حال خارج نیست، اگر امام را ­شناخت و
تصدیقش کرد كه هيچ و الّا یا او را انکار مي­كند يا اصلاً او را نمي‌شناسد.

 

* معاویه به
آن  شخص کوفی گفت برو به علی[ع] سلام برسان
و بگو من صد هزار شمشیر زن دارم که اگر بگویم این شتر نر، مادّه است، همه مي‌گويند
مادّه است. یعنی من اینجا صد هزار آدم نفهم دارم که تحت امر من هستند. ببینید که
مردم شام چقدر از دین بي‌خبرند!

 

* یک وقت هست كه
می­گوید بياييد همان­طور که پیغمبر در مدح علی«ع» گفته است، در مدح عمرو و زید و
بکر حدیث جعل کنيد که اینها عقب نمانند و بتوانیم اینها را به خورد مردم دهیم،
امّا یک وقت مي­گويد بياييد حدیث جعل کنيد که هر ناکسی سر کار آمد بگو چشم!

 

* یک جو این
طوری درست کرده بودند که کسی جرأت نکند اعتراض کند و بگوید تو داری بر خلاف اسلام
کار می­کنی، گاهی هم این تعبیرها را می­کردند که شقّ عصای مسلمین نکنید.

 

* نشستید دست رو
دست هم گذاشتید و اینها هم هر غلطی می‌خواهند مي­کنند؟ هر مزخرفی كه بگویند و هر
کاری بکنند هیچ كاری نمي­كنيد؟ نه امر به معروفی، نه نهی از منکری؟ خدا دارد اینها
را در قرآن می‌گوید. اینجا بحث پیغمبر را مطرح نمی­کند که بگویند دارد از رابطه
خانوادگی مصرف می­کند. سراغ قرآن می­رود.

/

تفاوت‌های دو بانوی بزرگ: مریم و فاطمه «سلام الله علیهما»

 حضرت آیت‌الله
جوادی آملی

اشاره:

 نيل به معارف والاي فاطمي در بسياري از مقاطع كه با عصمت
كبرا و جلالت عُظماي آن حضرت مواجه بوده، غيرممكن و حصول به آن براي انسان‌هاي خارج
از محدودة حجيّت و عصمت محال است، اما بهره‌برداري از دامنه‌هاي قلّه كمال و معرفت
صديقة طاهره «س» براي ره‌جويان كمال و پويندگان سبيل نجات امري لازم و به ميزان
سعة هستي هر فرد ممكن است.

حكيم فرزانه و عارف دلباختة معارف
اهل بيت عصمت و طهارت«ع»، حضرت آيت‌الله جوادي آملي در مطلب ذيل به بررسي صبغة
مُلكي حضرت ام ابيها«ع» و راه‌هاي «فاطمه‌شناسي» مي‌پردازند كه به مناسبت ايام
سوگواري آن تنديس عصمت به خوانندگان گرامي «پاسداراسلام» تقديم مي‌شود.   

 

 

شخصيّت حضرت فاطمه «س» از دو منظر
«مُلك» و «ملكوت»

جلال و عظمت بي‌بي دو عالم از دو منظر است؛ يكي «صبغة
ملكوتي» آن حضرت كه با انبيا و اوليا در ارتباط بودند، و ديگر «صبغة مُلكي» آن
حضرت كه رهبري جامعه، هدايت امت اسلامي، تعليم كتاب و حكمت، تزكية نفوس و مانند آن
است. آن بخشش به جريان كلام برمي‌گردد، اين بخشش به جريان اخلاق، حقوق، فقه و سياست
و مانند آن مرتبط است.

 

همتایي فاطمة زهرا «س» با قرآن
كريم؛ تحليل كلامي بر (صبغة ملكوتي) آن حضرت

آن بخش كلامي‌اش ناظر به اين است كه هر جا قرآن كريم حضور
دارد، فاطمة زهرا «سلام‌الله عليها» حاضر است. يعني اينچنين نيست كه در قرآن
حقيقتي باشد، و اين بانو واقف آن حقيقت نباشد! زيرا فاطمة زهرا «سلام‌الله عليها»
از مصاديق كامل اهل بيت عصمت و طهارت «عليهم الصَّلاة و السَّلام» است اوّلاً؛ و اهل
بيت عِدل قرآن كريمند ثانياً؛ و براساس حديث مسلّم ثقلين، عترت از قرآن جدا نيست، چه
اينكه قرآن از عترت جدا نيست  ثالثاً. و
معناي عدم اِنفكاك اين است: هر حقيقتي را كه قرآن واجد است، اهل بيت دارايند؛ و هر
حقيقتي را كه اهل بيت دارايند، قرآن در بر دارد؛ لَنْ يَفتَرِقَا حَتّي يَرِدا
عَلَيَّ الحُوضْ.(1) اگر در مرحله‌اي قرآن واجد حقيقتي بود، و اهل بيت
در آن مرحله حضور نداشته باشند، اوّلين نشان تفرّق است.

 

حضور حضرت زهرا «س» در تمامي وجوه
«جمال» و «جلال» قرآن كريم

پس اهل بيت عِدل قرآن كريمند؛ و از بارزترين مصاديق اهل
بيت، صديقة كبرا «سلام‌الله عليها»ست. چون عِدل قرآن كريم است؛ هر جا جمال و جلال
قرآن مطرح است، فاطمه حضور دارد. اگر در صحنة مباهله و جريان استجابت دعاست؛ نَدعُ
اَبنائَنا وَ اَبنائَكُمْ، نِساءَ نَا وَ نِساءَ كُمْ، اَنفُسَنَا وَ اَنفُسَكُم(2)
و مانند آن است، فاطمه حاضر است. اگر صحنة طهارت است؛ إنَّمَا يُريدُ اللهْ
لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسْ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطهيرا(3) است، فاطمه
حاضر است. اگر صحنة ابرار و، سورة مباركة هَل أتي و، يُطعِمُونَ الطَّعام(4)
است؛ فاطمه حاضر است. و اگر جريان كوثر است، فاطمه حاضر است؛ إنّا اَعطَيناكَ
الكُوثَر.(5) شما بخشي را نمي‌بينيد كه در آن بخش انسان كامل حاضر باشد،
و «فاطمه» غایب!!

ولايت مطلقة اهل بيت عصمت و طهارت
«ع»، در برابر ولايت‌هاي مقطعي ديگران

اگر مريم «سلام‌الله عليها» سيّدة نساء عالميانِ مقطع خاص
و عصر خود است، فاطمه «سلام‌الله عليها» سيّدة نساء عالميان در جميع عصر و نسل و
مانند آن است؛ مي‌شود سيّدة نساء عالمين، بِالقُولِ المُطلَق.(6) اگر ديگران
داراي مقام ولايت محدودند، اهل بيت «عليهم السَّلام» واجد ولايت مطلقند. اگر در
صحنة فرشته‌ها آدم صبغة تعليم دارد و بر كرسي تدريس نشسته است؛ يا آدَمُ
اَنبِئهُمْ بِاَسماءِ هؤلآء.(7) در آن مرحله اهل بيت هم حضور كامل
دارند، سَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ المَلائِكَه، قَدَّسنَا فَقَدَّسَتِ المَلائِكَه. صبغة
ملكوتي فاطمه كه او را عِدل انسان‌هاي معصوم ديگر كرده است، محفوظ است.

 

فاطمه زهرا «س»، كلمة جامع و مطلق
الهي

از آن جهت كه خداي سبحان به رسولش فرمود: من به تو كوثر
داده‌ام؛ و اين كوثر هم كوثر تدويني است و هم كوثر تكويني؛ هم كلمات تدويني است، هم
كلمات تكويني. و اگر عيساي مسيح «كَلِمَةُ الله» است،(8) و اگر يحيي « كَلِمَةُ الله» است،(9)
و اگر رسول گرامي فرمود: اُعطِيتُ جَوامِعَ الكَلِم،(10) و اگر فاطمه
عِدل قرآن كريم است؛ خود فاطمه كلمة جامعه هست، يكي از «جوامعُ الكَلم» به شمار مي‌رود.
جوامع الكلم از نظر تدوين، عبارت از آن اصول جامعي است كه همة فروع را زير مجموعة
خود دارد. آن مطلق بَرين، آن عام فائق را مي‌گويند: «كلمة جامعه» كه همة مطالب را
دربردارد. ولي در نظام تكوين، آن انسان كاملي كه ولايت ديگران در قلمرو ولايت اوست،
علم ديگران در منطقة علم اوست، اعجاز ديگران زير مجموعة معجزة برين اوست؛ به آن
انسان معصومِ كامل مي‌گويند: « كلمة جامع». اگر عيساي مسيح كَلِمة الله است، كلمة مقطع
خاص خود است؛ و اگر مريم «عليها سلام‌الله» كَلِمَةُ الله باشد، مخصوص آن دورة ويژه
است. ولي اگر فاطمة زهرا سيّدة نساء عالمين مِنَ الأوّلينِ وَ الآخِرينْ فِي الدُّنيا وَ
الآخِرَه كلمة جامعه باشد، جامع بِالقُولِ المُطلق است.

 

جامعيّت مطلق حضرت زهرا «س» در
دنيا و آخرت

اين جمعيّت بِالقُول المُطلق كه براي آن حضرت در دنيا حاصل
است، در آخرت ظاهر است. آخرت ظرف ظهور اين حقایق است نه حدوث آنها! اين روايت را
كه رسول گرامي فرمود: وقتي قيامت فرا رسيد، دخترم فاطمه «سلام‌الله عليها» بخواهد
از مقطعي به مقطع ديگر بگذرد، منادي إله ندا مي‌دهد: يا اَهلَ المَحشَر! غُضُّوا
اَبصارَكُم.(11) به همة قيامتيان دستور مي‌دهد كه چشم‌ها را ببنديد، زيرا
فاطمه عبور مي‌كند. آنجا سخن از محرم و نامحرم نيست، چون نظام تشريع، مخصوص دنياست.
آنجا سخن از زن و مرد نيست؛ هم زن بايد چشم بپوشد، هم مرد. اين نه براي آن است كه
فاطمه را مرد نبيند، چون زن هم نمي‌تواند ببيند!

گفتند: اگر آفتاب برهنه در آمد؛ كسي بخواهد با چشم
غيرمسلّح آفتاب را نگاه كند، كور مي‌شود. فرمود: نور فاطمه چشم‌هاي شما را خيره مي‌كند،
شما توان ديدن زهرا را نداريد! اين « غُضُّوا » هم يك امر تكويني است نه تشريعي.
فرمود:‌ شما مجبوريد كه چشم روي هم بگذاريد، پلك و مژه را روي هم بگذاريد؛ نمي‌توانيد
فاطمه را ببينيد! اين كلمة جامعِ بِالقُول المُطلق است. اگر در بخشي از كتاب‌ها، اهل
معرفت ولايت را به مقيّد و مطلق تقسيم كرده‌اند، در همان راستا كَلِمَةُ الله هم به مطلق و
مقيّد تقسيم مي‌شود؛ و اين بي‌بي كَلِمَةُ الله است، بِالقُول المُطلق؛ چه اينكه وليُّ الله است، بِالقُول
المُطلق.

جامعيّت مطلق حضرت فاطمه «س»، در برابر جامعيّت
مقطعي حضرت مريم
«س» و حضرت عيسي «ع»

و اگر مريم «سلام‌الله عليها» از رزق ظاهري از مخزن غيب
برخوردار مي‌شد، فاطمه «سلام‌الله عليها» از رزق ملكوتي هم برخوردار بود. چقدر فرق
است بين مريمي كه عيسي به بار مي‌آورد، و اين دو مجموعاً مي‌شوند آية جهاني؛ و بين
فاطمه‌اي كه خود آية جهاني است، فرزندي به بار مي‌آورد به نام حسين بن علي «سلام‌الله
عليهما» كه خود آية جهاني است!! جهاني شدن كار هر انسان كاملِ معصومي نيست. اگر
كسي بخواهد يك سر و گردن از همة اوليا برتر و بلندتر باشد، كه اوّلين و آخرين او
را ببينند، اين كار آساني نيست!

وقتي خدا بخواهد از مسيح سخن بگويد، با اينكه مسيح معجزه‌اي
داشت به اذن خدا، مرده را زنده مي‌كرد؛ به اذن خدا كورِ مادر زاد را درمان مي‌كرد،
به اذن خدا اََكمه و اَبرص را معالجه مي‌كرد، به اذن خدا طايري مي‌ساخت  و در او مي‌دميد، و او را زنده مي‌كرد؛ همة اين
معجزات را كَلِمَةُ الله، يعني عيسي داشت؛
امّا معجزة جهاني نبود، آية جهاني نبود، يك سر و گردن از همة انبيا برتر نبود؛ بلكه
عيساي به علاوة مريم، مريم به علاوة عيسي؛ اين دو با هم مي‌شوند يك كلمة جهاني! وَ
جَعَلنَا ابْنِ مَريَمَ وَ اُمَّهُ آيَهً لِلعالَمين.(12) هرگز عيسي
معجزة جهاني نبود، معجزة مقطعي بود. هرگز مريمي كه بي‌همسر مادر مي‌شود، معجزة
جهاني نيست؛ معجزة مقطعي است. اگر فرمود: إنَّ اللهَ اَصطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ
اصطَفاكِ عَلي نِساءِ العالَمين؛(13) عَلي نِساءِ العالَمين است، نه
عَلَي العالَمينْ! نه بر مردان و زنان عالم، بر زنان عالم.

 

چگونگي (جهاني شدن) انبيا و
اولياي الهي، با عنايت به دشواري‌هاي فراوان

اگر كسي بخواهد يك سر و گردن از تمام انسان‌هاي كامل برتر
باشد، طوري كه از او بالاتر كسي نباشد؛ تنها از عيسي ساخته نيست، و تنها از مريم
ساخته نيست «سلام‌الله عليهما»! اين دو در كنار هم، وَ جَعَلنَا ابْنِ مَريَمَ وَ
اُمَّهُ آيَهً لِلعالَمينْ. اگر كسي بخواهد طوفاني بپا كند، آن نوح مي‌طلبد كه 9
قرن و نيم تلاش بكند، تا خدا دربارة او بگويد: سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي العالَمينْ.(14)
جهاني شدن و جهانشمول شدن كار نوح است كه 950 سال رنج ببرد! آن طوفان مي‌آورد، آن
جهاني مي‌شود. موسي با همة تلاش و كوشش‌اش آيَهٌ لِلعالَمين نبود؛ ابراهيم با همة
سعي و تلاشش، معماري كعبه‌اش، مهندسي كعبه‌اش، كارمندي كعبه‌اش، كارگري كعبه‌اش، تبر
كشيدنش، بت‌شكن شدنش، حَرِّقُوهُ وَ انصُرُوا آلِهَتَكُمْ(15) را
شنيدنش؛ مع ذلك آيَهً لِلعالَمين نبود! اگر كسي بخواهد جهاني بشود، يعني بين
اوّلين و آخرين حرفي براي گفتن داشته باشد؛ يا تلاش 950 سالة نوح مي‌طلبد، كه به
تنهایي مي‌شود «آيَهً لِلعالَمين». چون سلام عالمين، تنها كسي كه در قرآن براي او
چنين سلامي آمده، اين نوح است؛ كه فرمود: سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي العالَمينْ. دربارة
موسي، دربارة عيسي، دربارة ابراهيم «عليهم الصَّلاة و عليهم السَّلام» دارد: سَلامٌ‌
عَلي اِبراهيم،(16) سَلامٌ عَلي مُوسي وَ هارُون؛(17) امّا
فِي العالَمين ندارد!

اگر كسي بخواهد جهاني بشود، يا مانند نوح بايد قريب هزار
سال زحمت بكشد؛ يا اگر نشد نيمي از عالمين است، نه تمام عالمين. اگر مريم بخواهد
عالمي بشود، بعلاوة عيسي است؛ اگر عيسي بخواهد جهاني شود، به علاوة مريم است؛ وَ
جَعَلنَا ابْنِ مَريَمَ وَ اُمَّهُ آيَهً لِلعالَمينْ. امّا طبق بيان رسول گرامي «عليه
و علي آله آلاف التحيّه و الثناء»، فاطمة زهرا سيّدة نساء عالمين است؛ مِنَ الأوّلينِ
وَ الآخِرينْ. چون عِدل قرآن كريم است، اين قرآن هم نَذيراً لِلعالَمين(18)
است، ذِكري لِلبَشَر(19) است، و چون همتاي سایر انسان‌هاي كاملِ اهل
بيت عصمت و طهارت است؛ اينها مي‌توانند پيام جهاني داشته باشند؛ مي‌شوند كلمة جامع.

تفاوت عظيم حضرت فاطمه «س» و حضرت
مريم «س» در كسب روزي « علمي » و « مادي»

آنگاه بنگريد، تفاوت مريم و فاطمه «سلام‌الله عليهما» را
بررسي كنيد! وقتي وجود مبارك زكريا وارد مشهد و محضر مريم «سلام‌الله عليهما» مي‌شد،
روزي‌هاي غيبي را در محضر او مي‌يافت؛ مثلاً ميوة غير فصل مي‌يافت. كُلَّمَا
دَخَلَ عَلِيهَا زَكَرِيَّا المِحرابْ وَجَدَ عِندَها رِزقاً، به مريم مي‌گفت: أنّي
لَكِ هذَا ؟ قالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللهْ إنَّ اللهَ يَرزُقُ مَنْ يَشآءْ(20)
و مانند آن. هر وقت زكريا وارد مي‌شد؛ ميوه‌هاي غير فصل را، غذاهاي تازة غير
مُترقَّب را در محضر مريم «سلام‌الله عليهما» مي‌ديد؛ از او سؤال مي‌كرد: اين روزي
از كجاست؟ فرمود: از ناحية غيب الهي است.

امّا وقتي رسول خدا رحلت كرد، طبق نقل مرحوم كليني «رضوان
الله تعالي عليه»؛ جبرئيل كه از بزرگ‌ترين فرشتگان وحي الهي است، براي وجود مبارك
فاطمه «سلام‌الله عليها» نازل مي‌شد، اسرار عالم را به آن حضرت مي‌آموخت، يا به آن
حضرت تقديم مي‌كرد. هر وقت علي بن ابي‌طالب وارد مي‌شد؛ مي‌ديد مطالب جديد، معارف
تازه، روزي‌هاي ملكوتي، علوم غيبي تازه‌اي از زهرا مي‌شنود! به زهرا «عليها سلام‌الله»
مي‌گفت: أنّي لَكِ هذَا؟ اين خبرهاي غيبي از كجاست؟ اينكه در گذشتة دور چنين بود، در
آيندة دور چنين مي‌شود، در عرش چه خبر است، در لوح چه خبر است، در كُرسي چه خبر
است، در كتاب مُبين چه خبر است، در اُمّ‌الكتاب چه خبر است، در قيامت چه خبر است؛
اين حرف‌ها را كي گفت؟ قالَتْ مِنْ عِندِالله، اين را از نزد خدا مي‌گويم.

خُب مريم ميوه‌هاي تابستاني را در زمستان در حضور خود مي‌ديد،
به زكريا مي‌گفت: اينها دادة خداست؛ ولي فاطمة زهرا اخبار لوح و قلم را، اخبار عرش
و فرش را، اخبار مبدأ و معاد را، اخبار لوح محفوظ را، اخبار آينده و گذشته را به
علي بن أبي‌طالب مي‌گفت. خيلي بين اين روزي و آن روزي، خيلي بين سيب و گلابي و عرش
و فرش فرق است! بين سيب و گلابي و عرش و فرش به همان اندازة عرش و فرش فرق است. اين
را كه در مصحف فاطمه است و وجود مبارك فاطمه املا مي‌كرد، و علي بن أبي‌طالب «سلام‌الله
عليه» منشي مي‌شد و مي‌نوشت، نشانة كلمة جامع بودن فاطمه است. اگر مريم از آن روزي‌ها
با خبر بود و متنعّم، فاطمه از اين رزق‌ها مستحضر است و با خبر.

 

قداست نگارش وحي الهي در «قرآن كريم» و «مصحف فاطميه» توسط
امير مؤمنان
«ع»

وقتي علي بن أبي‌طالب دست به قلم مي‌برد كه فرمان پيغمبر
را اجرا كند و قرآن بنويسد؛ با قداست همراه است. امّا وقتي همين علي بن أبي‌طالب
دست به قلم مي‌برد تا گفتار و كلمات نوراني فاطمة زهرا را كه از جبرئيل «سلام‌الله
عليه» دريافت كرد، آن هم با قداست همراه است. علي مي‌شود منشي پيغمبر، قرآن تحويل
مي‌دهد؛ علي مي‌شود منشي فاطمه، مصحف فاطمه تحويل مي‌دهد. اين مصحف فاطمه همانند
باطن قرآن منبع علمي اهل بيت است. وقتي از امام صادق يا امام كاظم يا ائمه ديگر «عليهم
الصَّلاه و عليهم السَّلام» مي‌پرسيدند: اين مطلب علمي و جريان اِخبار غيبي را از
كجا مي‌گویيد، اين كه در قرآن نيست؛ مي‌فرمودند: در مصحف مادرمان فاطمه است، در
كتاب مادرمان زهراست؛ كه اين باطن قرآن است، همان باطن قرآن به صورت مصحف جلوه
كرده است.

 

 

 

كفالت پيامبر اكرم «ص» نسبت به حضرت زهرا «س»، در برابر كفالت
زكريا «ع» نسبت به مريم
«س»

اگر كسي خواست ببيند چرا مريم نيمي از جهاني شدن است؛ تا
عيسي ضميمه نشود، جهاني نخواهد شد. ولي فاطمه به تنهایي كلمة جامعة الهي است؛ بايد
بين اين روزي‌ها فرق بگذارد. آن روزي كجا، اين روزي كجا! اگر زكريا كَفيل مريم بود؛
وَ كَفَّلَها زَكَرِيا،(21) يعني جَعَلَ اللهُ سُبحانَهُ وَ تَعالي
زَكَرِيا كَفيلاً لِلمَريَم؛ در اينجا كفيل وجود مبارك فاطمه، رسول گرامي است كه
اوّلين و آخرين در پيشگاه رسالت آن حضرت خاضع‌اند. اينها گوشه‌اي از منظر ملكوتي
فاطمه، كه بحث‌هاي «فاطمه‌شناسي» اين مطالب را پيگيري مي‌كند؛ در مسائل كلامي
اينها مطرح است، در بخش‌هاي تفسيري اينها مطرح است، در مجلس خواص اينها مطرح است.   

 

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ وسائل الشيعه، جلد 27، صفحة 34.

2ـ سورة آل‌عمران، آية 61.

3ـ سورة احزاب، آية 33.

4ـ سورة انسان، آية 8.

5ـ سورة كوثر، آية 1.

6ـ ر.ك: بحارالأنوار، جلد 37،
صفحة 85.

7ـ سورة بقره، آية 33.

8ـ اشاره به: سورة آل‌عمران، آية
45.

9ـ اشاره به: سورة آل‌عمران، آية
39.

10ـ الصراط المستقيم، جلد 1، صفحة
168.

11ـ بحار الأنوار، جلد 7، صفحة
336  ـ 
با تلخيص.

12ـ سورة مؤمنون، آية 50.

13ـ سورة آل عمران، آية 42.

14ـ سورة صافات، آية 79.

15ـ سورة انبيا، آية 68.

16ـ سورة صافات، آية 109.

17ـ همان، آية 120.

18ـ سورة فرقان ، آية 1 ـ با
تلخيص.

19ـ سورة مدّثر ، آية 31.

20ـ سورة آل‌عمران،آية 37.

21ـ همان.

 

 

 

 

 

سوتیترها:

* وقتي رسول خدا رحلت كرد، طبق نقل مرحوم كليني «رضوان الله
تعالي عليه»؛ جبرئيل كه از بزرگترين فرشتگان وحي الهي است، براي وجود مبارك فاطمه «سلام‌الله
عليها» نازل مي‌شد، اسرار عالم را به آن حضرت مي‌آموخت، يا به آن حضرت تقديم مي‌كرد.

 

* اين روايت را كه رسول گرامي فرمود: وقتي قيامت فرا رسيد،
دخترم فاطمه «س» بخواهد از مقطعي به مقطع ديگر بگذرد، منادي به همة قيامتيان دستور
مي‌دهد كه چشم‌ها را ببنديد، زيرا فاطمه عبور مي‌كند. آنجا سخن از محرم و نامحرم
نيست، چون نظام تشريع، مخصوص دنياست. آنجا سخن از زن و مرد نيست؛ هم زن بايد چشم
بپوشد، هم مرد. اين نه براي آن است كه فاطمه را مرد نبيند، چون زن هم نمي‌تواند
ببيند…

 

* مريم ميوه‌هاي تابستاني را در زمستان در حضور خود مي‌ديد،
به زكريا مي‌گفت: اينها دادة خداست؛ ولي فاطمة زهرا اخبار لوح و قلم را، اخبار عرش
و فرش را، اخبار مبدأ و معاد را، اخبار لوح محفوظ را، اخبار آينده و گذشته را به
علي بن أبي‌طالب مي‌گفت. خيلي بين اين روزي و آن روزي، خيلي بين سيب و گلابي و عرش
و فرش فرق است!

 

* اگر خداوند به مریم فرمود: إنَّ اللهَ اَصطَفاكِ وَ
طَهَّرَكِ وَ اصطَفاكِ عَلي نِساءِ العالَمين؛
عَلي نِساءِ العالَمين است، نه عَلَي العالَمينْ! نه بر مردان و زنان عالم، بر
زنان عالم!

 

*وقتي از امام صادق يا امام كاظم يا ائمه ديگر «عليهم
الصَّلاه و عليهم السَّلام» مي‌پرسيدند:‌ اين مطلب علمي و جريان اِخبار غيبي را از
كجا مي‌گویيد، اينكه در قرآن نيست؛ مي‌فرمودند: در مصحف مادرمان فاطمه است، در
كتاب مادرمان زهراست؛ كه اين باطن قرآن است.

 

/

احادیثی منقول از: حضرت فاطمه زهرا (سلام‌الله عليها)

سخنان
معصومین (علیهم السلام)

 

 

روّحی
لِروُحِکَ الفِداء وَ نَفسی لِنَفسِکَ 
الوِقاء یا اباالحسن؛ اِن کُنتَ فی خَیرٍ کُنتُ مَعَکَ وَ اِن کُنتَ فی
شرٍّ کُنتُ مَعَکَ (کوکب الدری/1/196)؛

روحم فدای تو
و جانم سپر بلاهای جان تو ای اباالحسن ـ همواره با تو خواهم بود. اگر در خیر و
نیکی باشی با تو هستم و اگر در سختی و بلاها گرفتار شدی باز هم با تو خواهم بود.

 

خَیرٌ
لِلنِّساء اَن لا یَرَینَ الرجالَ و لا یَراهُنَّ الرِّجالُِ (بحارالانوار/43/54)؛

نیکوترین چیز
برای زنان این است که مردان نامحرم را نبینند ونامحرمان نیز آنان را نبینند.

 

بِشرٌ فی
وَجهِ المؤمِنِ یُوجبُ لِصاحِبِه الجَنَّۀَ(بحارالانوار/72/401)؛

پاداش خوش‌رويی
در برابر مؤمن، بهشت است.

 

مَن أصعَدَ
إلی اللهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، أهبَطَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ أفضَلَ
مَصلحَتِهِ(تنبیه الخواطر/ 108)؛

هر کس عبادات
و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت او را بر او فرو
می‌فرستد.

 

إنَّ
السَّعیدَ کُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَن أحَبَّ عَلیّاً فی حَیاتِهِ وَ
بَعدَ مَوتِهِ(شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید/2/449)؛

همانا حقیقت
و تمام سعادت‌ها و رستگاری‌ها در دوستی علی ـ علیه‌السلام ـ در زمان حیات و پس از
رحلتش خواهد بود.

 

جَعَلَ اللهُ
الأیمانَ تَطهیراً لَکُم مِنَ الشِّرکِ، وَ الصَّلاۀَ تَنزیهاً لَکُم مِنَ الکِبر،
وَ الزَّکاۀَ تَزکِیَۀَ لِلنَّفس، وَ نِماءً فی الرّزقِ(رباحین الشّریعه/1/312)؛

خداوند
سبحان، ایمان و اعتقاد را برای طهارت از شرک قرار داد، و نماز را برای پاکی از هر
نوع تکبّر مقرّر نمود، و زکات را برای تزکیه نفس و توسعه روزی تعیین نمود.

 

یا أبَا
الحَسَن! إنَّ رَسوُلَ اللهِ (صلی‌الله علیه و آله و سلم) عَهدَ إلَیّ وَ
حَدَّثَنی أنّی اَوَّلُ أهلِهِ لُحُوقاً به وَ لا بُدَّ مِنهُ، فَاصیر لاِمراللهِ
تَعالی وَ ارضَ بقَضائِهِ(بحارالانوار/43/200/30)؛

ای اباالحسن!
ـ همسرم ـ همانا رسول خدا با من عهد بست و اظهار نمود: من اوّل کسی هستم از اهل
بیتش که به او ملحق می شوم و چاره‌ای از آن نیست، پس تو صبر نما و به قضای الهی
راضی باش.

 

إنّی
قَدِاستَقبَحتُ ما یُصنَعُ یالنّساءِ، إنّهُ یُطرَحُ عَلی المَرئَۀِ الثَّوبَ
فَیَصِفُها لِمَن رَأی، فَلا تَحمِلینی عَلی سَریر ظاهِر، أستُرینی، سَتَرَکِ
اللهُ مِنَ النّار(تهذیب الأحکام/1/429)؛

در آخرین
روزهای عمر پر برکتش ضمن وصیّتی فرمود: من بسیار زشت می‌دانم که جنازه زنان را پس
از مرگ با انداختن پارچه‌ای روی بدنش تشییع می کنند. و افرادی حجم بدن او را
مشاهده کرده و برای دیگران توصیف می‌نمایند. مرا بر تختی که اطرافش پوشیده نیست و
مانع مشاهده دیگران نباشد قرار مده ـ  بلکه
مرا با پوشش کامل تشییع کن ـ خداوند تو را از آتش جهنّم مستور و محفوظ نماید….

 

إن لَم یَکُن
یَرانی فَإنّی أراهُ، وَ هُوَ یَشمُّ الریح(بحارالانوار/43/91/16)؛

مرد نابینايی
وارد منزل شد و حضرت زهرا(علیهاالسلام) پنهان گشت، وقتی رسول خدا(صلی الله علیه و
آله و سلم) علّت آن را جویا شد؟ در پاسخ پدر اظهار داشت: اگر آن نابینا مرا نمی‌بیند،
من او را می‌بینم، دیگر آن که مرد، بوی زن را استشمام می کند.

 

إن کُنتَ
تَعمَلُ یما أمَرناکَ وَ تَنتَهی عَمّا زَجَرناکَ عَنهُ، قَأنتَ مِن شیعَتِنا، وَ
إلاّ فَلا(تفسیر الإمام العسکری ـ علیه السلام ـ/320/191)؛

اگر آنچه را
که ما ـ اهل بیت عصمت و طهارت ـ دستور داده‌ایم عمل کنی و از آنچه نهی کرده‌ایم
خودداری نمايي، تواز شیعیان ما هستی و گرنه، خیر.

 

حُبّبَ إلیَّ
مِن دُنیاکُم ثَلاثّ: تِلاوۀُ کِتابِ اللهِ، وَ النَّظرُ فی وَجهِ رَسُولِ اللهّ،
وَ الأنفاقُ فی سَبیل اللهِ؛

سه چیز از
دنیا برای من دوست داشتنی است: تلاوت قرآن، نگاه به صورت رسول خدا، و انفاق و کمک
ـ به نیازمندان ـ در راه خدا.

 

اُوصیکَ
اَوّلاً أن تَتَزَوَّجَ بَعدی بإبنَۀِ أختی أمامَۀَ، فَإنَّها تَکُونُ لِوُلدی
مِثلی، فَإنَّ الرَّجالَ لأبدَّ لَهُم مِنَ النّساءِ(بحارالانوار/43/192/20)؛ در
آخرین لحظات عمرش به همسر خود چنین سفارش نمود: پس از من با دختر خواهرم أمامه
ازدواج نما، چون که او نسبت به فرزندانم مانند خودم دلسوز است، همانا مردان در هر
حال، نیازمند به زن می باشند.

 

ما یَصَنَعُ
الصّائِمُ یصِیامِهِ إذا لَم یَصُن لِسانَهُ وَ سَمعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارحَهُ
(مستدرک الوسائل/7/336/2)؛

روزه‌داری که
زبان و گوش و چشم و دیگر اعضاء و جوارح خود را کنترل ننماید هیچ سودی از روزه خود
نمی‌برد.

 

إذا حُشرتُ
یَومَ القِیامَۀِ، أشفَعُ عُصاۀَ أمَّۀِ النَّبی(إحقاق الحقّ/19/129)؛

هنگامی که در
روز قیامت برانگیخته و محشور شوم، خطاکاران امّت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و
سلم ـ، را شفاعت می‌نمایم.

 

یا أبَا
الحَسَن، إنّی لأستَحی مِن ألهی أن اُکَلِّفَ نَفسَکَ ما لا تَقدِرُ عَلَیهِ(امالی
شیخ طوسی/2/328)؛

خطاب به
همسرش امیرالمؤمنین علی ـ علیه السلام ـ من از خدای خود شرم دارم که از تو چیزی را
درخواست نمایم و تو توان تهیه آن را نداشته باشی.

 

خابَت
اُمَّۀِّ قَتَلت إبنَ بنتِ نَبیّها(مدینه المعاجز/3/430)؛

رستگار و
سعادتمند نخواهند شد آن گروهی که فرزند پیامبر خود را به قتل رسانند.

 

 

جَعَلَ اللهُ
صِلَۀَ الأرحامِ مَنساۀً لِلعُمرِ وَمَنماتًا لِلعَدَدِ(بحارالانوار/29/223)؛

خداوند
رسیدگی به خویشان را برای طول عمر و باعث فزونی در خویشان قرار داد.

 

جَعَلَ اللهُ
البِرَّ الوالِدَینِ وِقایۀً مِنَ السَّخَطِ(بحارالانوار/29/223)؛

خداوند نیکی
به پدر و مادر را سبب امان از خشم خود قرار داد.

 

جَعَلَ اللهُ
الجِهادَ عِزَّا لِلاسلامِِ(بحارالانوار/29/223)؛

خداوند جهاد
را مایه عزّّت و شکوه اسلام قرار داد.

 

جَعَلَ اللهُ
الأَمرَ بِالمَعروُفِ مَصلَحَۀً لِلعامَّۀِ(بحارالانوار/29/223)؛

خداوند امر
به معروف را برای حفظ مصالح عمومی جامعه قرار داد.

 

جَعَلَ اللهُ
الحَجَّ تَشییدًا لِلدّینِ (بحارالانوار/29/223)

خداوند
حج را برای استواری و تحکیم دین قرار داد.

 

جَعَلَ اللهُ
اِمامَتَنا اَماًنا مِنَ الفُرقَۀِِ(بحارالانوار/29/223)

خداوند،
امامت را برای ایمنی از تفرقه قرار داد.

 

جَعَلَ اللهُ
الصّیامَ تثبیتاً لِلاخلاصِِ(بحارالانوار/29/223)

خداوند روزه
را برای پابرجايی اخلاص واجب نمود.

 

الجارُ ثُمَّ
الدّارُ(وسائل الشیعه/7/112)؛

اول همسایه
بعد اهل خانه!

 

اَلجَنَّۀُ
تَحتَ اَقلام الأُمَّهاتِ(مستدرک الوسائل/15/180)؛

بهشت زیرپای
مادران است.

 

أمّا
وَاللهِ، لَو تَرَکوا الحَقِّ عَلی أهلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِترَۀَ نَبیّه، لَمّا
اختَلَفَ فی اللهِ اثنانّ، وَ لَوَرثَها سَلَفِّ عَن سَلَف، وَ خَلفِّ بَعدَ
خَلَف، حَتّی یَقُومَ قائِمُنا، التّاسیعُ مِن وُلدِ الحُسَین ـ علیه السلام ـ
(بحارالانوار/36/352/334)؛

به خدا
سوگند، اگر حقّ ـ یعنی خلافت و امامت ـ را به اهلش سپرده بودند؛ و از عترت و اهل
بیت پیامبر صلوت الله علیهم پیروی و متابعت کرده بودند حتّی دو نفر هم با یکدیگر
درباره خدا ـ و دین ـ اختلاف نمی‌کردند. و مقام خلافت و امامت توسط افراد شایسته
یکی پس از دیگری منتقل می‌گردید و در نهایت قائم ما قیام می‌کرد که او نهمین فرزند
از حسین ـ علیه السلام ـ می‌باشد.

 

فَأکثِر مِن
تِلاوَۀِ القُرآنِ، وَ الدُّعاءِ، فَإنَّها ساعَۀّ یَحتاجُ المَیِّتُ فیها إلی أنس
الأحیاءِ(بحارالانوار/79/27)؛

ضمن وصیّتی
به امام علی ـ علیه السلام ـ اظهار نمود: پس از آنکه مرا دفن کردی، برایم قرآن را
بسیار تلاوت نما، و برایم دعا کن، چون که میّت در چنان موقعیّتی بیش از هر چیز
نیازمند به اُنس با زندگان می‌باشد.

 

/

فهرست

بسمه الله الرحمن الرحيم

فهرست مطالب شماره 364 و 365 ماهنامه
پاسدار اسلام

–  سرمقاله

–  احاديثي منقول از حضرت
فاطمه الزهرا (سلام‌الله عليها)
/ سخنان معصومين

 تفاوت‌هاي دو بانوي
بزرگ، مريم و فاطمه(سلام‌الله عليهما)
/ آيت‌الله جوادي آملي

–  تازيانه‌هاي بيدارگري /
آيت‌الله حاج‌آقا مجتبي تهراني

–  تو را براي خودم ساختم! /
آيت‌الله محمدتقي مصباح يزدي

–  حضرت فاطمه الزهرا (سلام‌الله
عليها) و دعا
/ حجت‌الاسلام سيدجواد حسيني

 –  منظومه اهل دل ( اشعار)

–  مي‌خواستم حقايق فتنه
تحريف نشود /
چالش‌هاي سينماي سياسي ايران در گفت‌وگو با ابوالقاسم
طالبي                            

–  به كوري چشم اسرائيل

–  نگاهي به فيلم قلاده‌هاي
طلا /
عليرضا سربخش

–  فضاي مجازي حوزه اقتدار
ملي /
دكتر كاميار ثقفي

–  چرا مطهري هدف ترور دشمنان
شد؟ /
غلامرضا گلي‌زواره

–  پيشرفت علمي در پرتو ايثار
ممكن است /
گفت‌وگو با دكتر حسن مسلمي نائيني

–  آسيب‌شناسي مسائل خانواده
/
حجت‌الاسلام دكتر محمدرضا عزيزالهي

–  مدرنيسم و تزلزل خانواده /
حجت‌الاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفي‌پور

–  خطر استحاله، انقلاب‌هاي
منطقه را تهديد مي‌كند /
در گفت‌وگو با حجت‌الاسلام
والمسلمين سيدهادي خسروشاهي

–  اشغال فلسطين از آغاز تا
فرجام /
مجيد صفاتاج

–  فرياد همزمان جهان در روز
زمين براي آرمان آزادي فلسطين /
حسين رويوران

–  مردي «كريم» كه فخر شهدا
شد /
محمدحسن رحيميان

–  از خداوند مي‌خواهم شكنجه
اينجا، عوض عذاب آخرتم باشد/ مصاحبه با برادرزاده شهيد فخراوي

–  حزب عدالت و توسعه تركيه
در آزمون بيداري اسلامي /
لطف‌الله بوتراب

–  تحريم‌هاي اقتصادي امريكا
از عدم مشروعيت تا ناكارآمدي /
عطا بهرامي

–  از ميان خبرها

–  بي‌پرده با تاريخ: اربعين‌هاي
پي‌درپي… /
روح الله امين آبادي

– ا ز سياست تا ديانت / محمد صالح

 يوسف استي، خويشتن
ارزان مگير /
علي‌اكبر كسائيان

–  چرا بايد به توليد ملي بها
داد /
دكتر عبدالحميد انصاري

–  فرصتي عالي براي بهبود
اقتصاد /
حجت‌الاسلام دكتر اصغر هادوي

–  الزامات تقويت توليد ملي /
حسين عطايي

–  نگاهي به فرايند توسعه
دانش هسته ا ي در ايران /
دكتر ساعد محمدي

–  مجلس چگونه بر كار دولت
نظارت مي‌كند /
دكتر محسن ملك‌افضلي

 

 

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏

انگار جبهه را خريده!
در سال 60 عمويم حاج حمزه اسحاقى در بسيج ويژه قم بود. مدتى بود كه تصميم گرفته بود به جبهه برود ولى مسؤولان موافقت نمى‏كردند. وقتى داوطلبان فشار آوردند، بسيج ويژه قرعه كشى كرد. يكى از قرعه‏ها به نام يكى از دوستان حاج حمزه درآمد. چون حاج حمزه از اين موضوع اطلاع يافت، به دوستش اصرار كرد بگذارد به جايش اعزام شود ولى او قبول نمى‏كرد. بالأخره عمويم ناراحت شده، گفت: انگار جبهه را خريده!
سپس از روى سادگى خود دست داخل جيبش كرد و هزار تومان به دوستش داد تا فيش قرعه‏اش را به او واگذار كند و به جاى او اعزام شود كه موفق هم شد.(1) رانندگى به خاطر ماه مبارك‏
تابستان بود و ماه مبارك رمضان. بچه‏ها كه دائم در حال حركت بودند روزه نمى‏گرفتند فقط راننده‏ها به فتواى حضرت امام(ره) مى‏توانستند روزه بگيرند. عمليات والفجر 3 شروع نشده بود. روزى اطراف مهران با آقاى براهنى‏فر برخورد كردم. در گرما گرم صحبت با كنجكاوى از محل خدمتش پرسيدم، گفت: راننده‏ام.
گفتم: مگر شما تخريب چى نيستيد؟
گفت: مى‏خواستم روزه‏ام را كامل بگيرم، راننده شدم.
گفتم: روزهاى گرم و بلند تابستان، آن هم جبهه مهران خيلى سخت است!
لبخندى زد و رفت.(2)
سردار براهنى فر در سال 62 به هنگام پيشروى در ارتفاعات قلاويزان به اسارت دشمن درآمد و پس از شكنجه‏هاى زياد در تاريخ 18/5 همان سال به شهادت رسيد.(3) نه تنها خشم كه تشويق‏
پيش از عمليات والفجر مقدماتى در منطقه ميشداغ دژبان بودم به دستور فرمانده هيچ كس حق عبور از خط را نداشت. يك روز فرمانده وقت نيروى زمينى سپاه شهيد حسن باقرى به صورت ناشناس به خط آمد و قصد عبور داشت كه با ممانعت يكى از بسيجيان نگهبان روبه رو شد. وقتى شهيد باقرى اصرار كرد، آن بسيجى اسلحه را مسلح كرد و پاى آن شهيد را هدف قرار داد. براى همين شهيد باقرى منطقه را ترك كرد. فرداى آن روز شهيد باقرى با تعدادى از فرماندهان به خط آمدند و ايشان آن بسيجى را مورد تشويق قرار داد.(4) مقام و منزلت شهيد هلالى‏
آن آزاد مرد و يكه‏تاز ميدان مقاومت و ايثار، يك كارگر كوره آجر پزى بود كه سواد هم نداشت ولى به مرحله يقين رسيده بود. او به مرحله‏اى رسيد كه هيچ كس انتظارش را نداشت. گاهى براى بچه‏ها دو ساعت صحبت مى‏كرد و به آنها روحيه مى‏داد. پيش از اعزام به جبهه به صاحب كوره گفته بود كه اين ملت همه چيزشان را در راه انقلاب فدا مى‏كنند، چرا تو آجرها را بدون دليل گران مى‏كنى؟ او به خاطر همين اعتراض از كار اخراج شد. او عهد كرده بود آن قدر در جبهه بماند كه يا پيروزى كامل يا شهادت نصيبش شود.(5) شهامت دشمن شكن‏
برادر طلبه عبدالكريم مهدوى جزو گردان على اكبر(ع) بود كه در عمليات خيبر(3/12/62، هور الهويزه و جزاير مجنون) شركت داشت. متأسفانه به علت عدم پشتيبانى لازم و عدم هماهنگى كافى افراد اين گردان در محاصره دشمن قرار گرفتند و بيشتر افراد آن يا به شهادت رسيدند يا اسير گشتند. از جمله اسرا عبدالكريم مهدوى بود. وى با لباس روحانيت به رزمگاه آمده بود. حتى وقتى اسير شد هم عمامه را از سر بر نداشت. اين شهامت وصف ناشدنى سبب خشم مزدوران عراقى و تحريك خوى حيوانى آنها شد. دشمن براى اين كه زهره چشمى از وى بگيرد و ترس و وحشتى در دل ساير رزمندگان بيندازد، يك طرف عمامه را به گردن او پيچيد و طرف ديگر را به يك خودروى ارتشى بست و پيكر او را آن قدر روى زمين كشيد كه روح از كالبدش جدا شد و به شهادت رسيد.(6) علت پاره كردن عكس‏
يك روز نامه‏اى به همراه يك عكس براى شهيد عزيز سيدرضا ميرباقرى بردم. ايشان مسؤول بخشدارى ميبد بود و در سال 60 با جمعى از رزمندگان راهى جبهه شده بودند. سيد تا پاكت را باز كرد عكس را پاره كرد. مى‏دانستم خانواده و فرزند براى او عزيزتر از جانش است پرسيدم: آقا سيد، اين چه كارى بود انجام دادى؟
ايشان گفت: پسر عمو – چون سيد بودم به من پسر عمو خطاب كرد – ترسيدم شيطان با نگه داشتن اين عكس، فكر و حواس من را به پشت جبهه ببرد يا خودم را آنجا بكشاند. من اين كار را كردم تا ياد خانواده نيفتم و بتوانم از دين دفاع كنم.(7) شهامت شهيد شمس‏
در خاطره‏اى از سيد اميرهاشمى – همرزم شهيد ابوالفضل شمس – آمده است: در عمليات بيت المقدس، در لحظه‏اى كه نيروها از شدت آتش دشمن زمينگير شده بودند، شهيد ابوالفضل شمس بلند شد و تكبير گويان به طرف دشمن رفت. اين حركت او باعث شد ساير نيروها روحيه بگيرند و در نتيجه خط دشمن در آن مسير شكسته شد.
گفتنى اينكه آن شهيد بزرگوار، در سال 1360 به حوزه علميه قم وارد شد و در سال بعد يعنى در تاريخ 30/8/62 به فيض عظيم شهادت نائل گرديد. پيكر آن عزيز به مدت 13 سال مفقود بود.(8) ديگر بر نمى‏گردم‏
در خاطره خواهر شهيد سيد على اصغر موسوى آمده است: بار آخرى كه برادرم براى ديدن خانواده به دامغان آمده بود، قبل از رفتنش به ما گفت: اين بار ديگر بر نمى‏گردم. هنگام شنيدن خبر شهادتم بايد صبر و استقامت زينب گونه داشته باشيد تا دشمن شاد نگردد.(9) فرهاد، يادت نرود
در خاطره‏اى از برادر قاسمى‏كيا – اعزامى از سبزوار خراسان – آمده است: قبل از عمليات كربلاى پنج، چند نفر بى سيم چى از گردان ما (گردان ثار اللّه(ع)) خواستند. غوغايى به پا شد.
هر كس براى اينكه خودش برود، با ديگران جرو بحث مى‏كرد. بالأخره چند نفر انتخاب شدند، بعد از ظهر همان روز برگه‏هاى رمز و بى‏سيم را دادند. راه افتاديم. هنوز از بچه‏ها دور نشده بوديم كه مربى آموزش به يكى از برادران مخلص گفت: شيرين، فرهاد يادت نرود.
بنده خدا منظورش را نفهميده بود. آمد نزد ما گلايه كند كه توضيح داديم مى‏خواسته بگويد شفاعت ما يادت نرود. اتفاقاً او همان شب نوزدهم در خط مقدّم شربت شهادت نوشيد.(10) استقامت فوق العاده شهيد
بعد از ساعتها آموزش غواصى، نيمه شب جهت استراحت به مقر بر مى‏گشتند. نيروها هر كدام از شدت خستگى در گوشه‏اى به خواب مى‏رفتند. اما ايشان – يعنى شهيد حسينعلى رستميان – را ديدم كه وضو گرفته و مشغول نماز شب شد. و در يكى از سجده‏ها از شدت خستگى به خواب رفت.(11)
قابل ذكر اينكه اين شهيد عزيز در تاريخ 21/11/64 در منطقه عملياتى والفجر 8 آسمانى شد و بدن وى به مدت ده سال مفقود بود. ايثار فرمانده تيپ‏
قبل از عمليات رمضان (23/4/61، شمالغربى پاسگاه زيد عراق) عمليات كوچكى در منطقه حسينيه انجام شد كه سبب شهادت تعدادى از رزمندگان از جمله برادر مسؤول تخريب لشكر پنج نصر خراسان شد. حاج مهدى ميرزايى – مسؤول تخريب لشكر – يك روز اعلام كرد آماده است جنازه شهدا را به عقب منتقل كند. براى اين منظور با برادران اطلاعات و عمليات و تخريب همانگ كرد و قرار شد شب بعد جلو بروند. بچه‏ها چون توجيه نبودند بين خودشان مى‏گفتند: «حاجى چون برادر خودش جلو مانده، مى‏خواهد براى آوردنش ما را به كشتن بدهد». به همين دليل يكى مى‏گفت: برويم، يكى مى‏گفت نرويم. به هر حال رفتند تا پشت مواضع دشمن. ساعت 9 شب بود و در پرتو نور مهتاب، چهره شهدا برق مى‏زد.اولين جنازه جنازه برادر حاج مهدى بود. او بر خلاف تصور بچه‏ها، بدون آنكه عكس العملى نشان دهد، مى‏گويد: برويم جلو.
همه تعجب كردند و از خودشان خجالت كشيدند. بعد كه چند جنازه را به عقب منتقل كردند، دشمن متوجه شد و آتش تهيه ريخت و ديگر نتوانستند جنازه برادر حاج مهدى را به عقب بياورند.(12) تا آخرين نفس‏
در روايت برادر اسحاق جهان بين آمده است: عمليات كربلاى 5 در ساعت دو بعد از نيمه شب شروع شد و گردان ما – گردان محمّد رسول اللّه (ص) – به سمت بصره در حركت بود. ساعت هشت صبح، دشمن پاتك كرد. تانكهاى عراقى از جلو و نيروهاى پياده شان از عقب پيش مى‏آمدند. فرمانده از برادران آرپى‏جى زن خواست جلوى آنها را بگيرند. دوستى داشتيم به نام گلى. آرپى‏جى را روى شانه‏اش گذاشت و اولين تانك را نشانه گرفت. تانك منهدم شد و يك تير به كتف راستش اصابت كرد. گلوله ديگرى شليك كرد. تير دوم را هم به جان خريد. گلوله سوم را كمك او آماده كرد و روى دوشش گذاشت گلى خود نشانه گرفت اما تير سوم به پيشانيش نشست و ابوالفضل گونه به شهادت رسيد.(13) استجابت سريع دعا
در خاطره برادر محمد صفايى آمده است: اوايل خرداد 61 – چند روز به فتح خونين شهر مانده، ساعت حدود 7، 8 صبح – بود كه قائم مقام تيپ 21 امام رضا(ع) يعنى برادر خادم الشريعه وارد سنگر ما شد. به كرات از دلاوريهاى وى مطلب شنيده بودم ولى او را نمى‏شناختم. مشغول خوردن صبحانه بوديم. همه چيز از جمله ميوه. او فقط ميوه خورد و بعد دعا كرد خداوند از ميوه‏هاى بهشتى به ما عنايت كند. سپس بلند شد و رفت بيرون. تازه متوجه شدم كه خادم الشريعه كه مى‏گويند، اوست. پريدم بروم خود را به او برسانم و حسابى زيارتش كنم كه ناگاه صداى سوت خمپاره‏اى در آستانه در سنگر به گوشم رسيد و مجبور شدم سرم را داخل بياورم. خادم الشريعه تازه پشت فرمان ماشين قرار گرفته بود. بعد از فرو نشستن گرد و غبار، ديدم رداى شهادت به تن كرده است. گويى براى خودش دعا كرده بود و چه زود مورد استجابت قرار گرفت و ميوه‏هاى بهشتى نصيبش شد.(14) ايثار برادر رضوى
در خاطره برادر محمود بناء رضوى – از تيب ويژه شهداى خراسان – آمده است: زمستان قبل از عمليات، طبق معمول براى شناسايى محور مورد نظر در هيئت دو تيم عازم منطقه شديم. موانع طبيعى را در آن ناحيه كوهستانى همراه با برف و باد و سوز سرما پشت سر گذاشتيم و رسيديم زير پايگاه دشمن. رودخانه كوچك و عميق سر راه را به ملاحظه نزيكى با خط دشمن با احتياط كامل طى كرديم. آن طرف رودخانه، يكى از برادران روى مين رفت. برادرى براى نجات او برخاست كه او نيز با مين ديگرى برخورد كرد و در كنار اولى افتاد. چاره‏اى جز ادامه راه نبود. همه برادران در آن شرايط دشوار اعلام آمادگى كردند كه پيش مجروحين بمانند. از آن ميان برادر رضوى با پافشارى زياد، بقيه را راضى كرد. همه به ناچار و به دليل ناامنى و پاك نبودن منطقه برگشتيم عقب. از رودخانه كه گذشتيم، يكى ديگر از بچه‏ها از تپه سقوط كرد و سخت مجروح شد اما اجازه نداد كسى نزد او بماند. مى‏گفت من سالمم، خودم آهسته آهسته مى‏آيم. شما برويد براى دوستان، نيروى كمكى و برانكارد بياوريد.
مجبور بوديم در آن سرما و يخبندان او را رها كنيم. آمديم مقر، بعد از برداشتن وسايل رفتيم سراغ مجروحين اما خيلى دير شده بود. اولى بعد از مختصر راهى كه طى كرده بود، در ميان برف و كولاك به خود پيچيده و يخ زده بود. برادر رضوى آمده بود اين طرف رودخانه و در كنار درختى، مراقبت از آن دو برادر مجروح را كه احتمال شهادتشان بسيار بود، ترجيح داده بود. او كه قدم از قدم بر نداشت و هيچ تلاشى براى برگشتن به عقب نكرد، (بر اثر سرما) در جوار آن دو عزيز به رحمت واسعه حق پيوست.(15) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ر.ك: فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 4، ص 127. 2. راوى: همرزم سردار شهيد يوسف براهنى فر، ر.ك: بالا بلندان، به نقل از سرو قامتان، ص 59. 3. ر.ك: سرو قامتان، ص 59. 4. ر.ك: نور سبز، ص 77. 5. يادداشت سردار شهيد على رضا عاصمى در مورد شهيد عبداللّه هلالى، ر.ك: نگين تخريب، ص 46. 6. ر.ك: حماسه سازان جاويد، ص 74 و 75. 7. خاطره از سرهنگ پاسدار سيد على فقيه زاده، ر.ك: الغديريان، ش 25، ص 30. 8. ر.ك: ياران شهريار، ص 16. 9. همان، ص 18. 10. ر.ك: فرهنگ جبهه، مشاهدات (ج 5)، ص 95 و 96. 11. راوى: حجت الاسلام حسن رستميان، ر.ك: ياران شهريار، ص 20. 12. ر.ك: فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 114، 115. 13. ر.ك: فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 150. 14. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، 108 و 109. 15. گلشن ياران، ص 15. 16. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 103 و 104.

/

جهان اسلام، رويش‏ها و ريزش‏ها

قسمت دوم‏ فراز و نشيب‏
مسلمانان در سال 92 هجرى اندلس را فتح كردند و دو قرن بعد سيسيل و مالت را كه از مناطق اروپايى است به تصرف درآوردند كه از اين رهگذر بر فرهنگ و تمدن اروپائيان اثر گذاشتند. امّا در سال 1060 م طى جنگ‏هايى، سيسيل(از جزاير جنوب اروپا) از مسلمانان باز پس گرفته شد و 25 سال بعد اسپانيا از دست مسلمين خارج شد و در پى آن جنگ‏هاى صليبى مطرح گرديد كه اين عوامل كاهش نفوذ مسلمانان را نشان مى‏داد. بار ديگر مسلمانان به فتوحاتى دست يافتند و صليبى‏ها در سال 1291م از شرق عقب نشستند و سلطان محمد فاتح، پادشاه دولت عثمانى در سال 1519 م قسطنطنيه را كه مقر و كانون مهم روم شرقى بود فتح كرد و در سال 1682 م مسلمين وين(اتريش) را به محاصره درآوردند كه اين بار ترس و هراس سردمداران اروپا را فرا گرفت و دوران نفوذ و سيطره مجدّد مسلمان‏ها آغاز شد.
در پى آن اروپا به آفريقا و آسياى شرقى روى آورد اما كارزار اروپا بر سر تصرف اين قلمروها، به پيروزى مسلمين منجر شد. در سال 1789 م با حضور ناپلئون در اسكندريه، يورش غرب آغاز گرديد.

هلندى‏ها در سال 1800 م بر اندونزى واقع در آسياى جنوب شرقى چيره شدند و فرانسوى‏ها در سال 1830 الجزاير را به تصرف خود درآوردند و روس‏ها در ميانه قرن نوزدهم قفقاز و تركستان را اشغال نمودند و انگلستان در سال 1857 م هند را تصرف كرد و غربى‏ها موفق گرديدند (اقيانوس هند و اطلس درياى مديترانه ورودى‏هاى درياى سرخ را در اختيار بگيرند.)
انگليسى‏ها در سال 1897 م نخست مصر و سپس سودان را در اشغال خود درآوردند، در سال 1917 م متفقين وارد بيت المقدس شدند و در سال 1948 م، دژ استعمار در سرزمين فلسطين بوجود آمد، آرى دولت بريتانيا غده سرطانى رژيم اشغالگر قدس را در قلب جهان اسلام تثبيت كرد بنابراين تاريخ اسلام مراحل گوناگون و فراز و نشيب‏هاى زيادى را پست سر نهاده است. در مرحله اول، تاريخ اسلام با دعوت رسول اكرم(ص) از شهر مكّه آغاز گرديد و در همين بُرهه مهم تاريخى حركت فرهنگى و فكرى مسلمين شروع شد. در دومين مرحله حكومت اسلامى با مديريت حضرت رسول اكرم(ص) در مدينه (يثرب سابق) شكل گرفت و از آن پس اين شهر مدينة النبى ناميده شد و در واقع مدنيت اسلامى با چنين حركتى پايه‏گذارى گرديد.
در سومين مرحله نخست اسلام در عربستان گسترش يافت و سپس در جهان آن روزگار چون بين النهرين،ايران، روم، مصر، حبشه، ماوراءالنهر،چين شمال آفريقا و سرانجام جنوب اروپا پرتو افشانى نمود، اوج اين مرحله در قرون اول و دوم هجرى بود.
در مرحله چهارم به دليل مجاورت فرهنگ و تمدن نوپاى مسلمانان با تمدن‏هاى ديگر جهان، كوشش‏هايى براى تبادل‏هاى فرهنگى صورت گرفت، اين نهضت علمى و فكرى تا قرون سوم و چهارم استمرار يافت خودجوشى و شكوفايى تمدن اسلامى از قرن سوم آغاز گشت و تا قرن پنجم هجرى ادامه يافت در ششمين مرحله ما شاهد رشد و درخشش فرهنگ عميق اسلامى، حكمت، عرفان و ادبيات هستيم و اين قلمرو از چنان پشتوانه شگرفى برخوردار شد كه هيچ فرهنگى ياراى مقايسه با آن را ندارد. بزرگانى از اين قلّه برخاستند و چشمه‏هاى جوشانى از معرفت و معنويت را به سوى دشت‏هاى تشنه انسان‏ها جارى نمودند و ستاره‏هاى قَدْرْ اوّل آسمان عرفان و حكمت شدند. در قرن هفتم هجرى چنين روندى اوج گرفت، در مرحله هفتم ما شاهد تلاش هنرى و رونق معمارى در جهان اسلام هستيم زيرا در قرون قبل، بنيان‏هاى فكرى و علمى آن فراهم گرديده و علوم عقلى و تجربى به كمال رسيده و با اين وصف هنر اسلامى درجات تعالى خود را گذرانيد و آثار ارزشمندى در جاى جاى كشورهاى مسلمان بر جاى نهاد.
عجيب آن كه پس از دو ضربه سنگين صليبى‏ها و مغولان و از ميان ويرانه‏هاى بر جاى مانده از آن يورش‏هاى خانمان برانداز، حركت هنرى قد برافراشت و اوج اين تلاش ذوقى را از قرن نهم تا دوازدهم هجرى در ايران عصر صفوى، گوركانيان هند و دولت عثمانى مشاهده مى‏كنيم.
پس از اين مراحل شكوفا و درخشان، عصر ركود و بازگشت جهان اسلام آغاز مى‏گردد، در اين مرحله صليبى‏ها به مدت دويست سال و مغول‏ها و تيموريان حدود 300 سال نشاط و توان فكرى و روحى مسلمين را مورد تهديد قرار دادند و خرابى‏هاى فراوانى برجاى نهادند. ميراث فرهنگ و تمدن اسلامى در خاورميانه و شمال آفريقا به دست صليبيان تخريب شد و آنچه را مسلمين در آسياى مركزى، جبال قفقاز، خراسان و عراق ساخته بودند، مغول‏ها ويران نمودند. آنان با قساوت و بى رحمى‏هاى بى سابقه در فرهنگ بالنده اسلامى روح نااميدى دميده و با تخريب شهرها و آثار تمدنى و جلوه‏هاى هنرى، اساس مدنيت مسلمانان را دچار تزلزل ساختند.
با اين كه مسلمين بر اثر روح اسلام، راه حركت، ترقى، تحوّل و جوشش و آفرينش‏هاى هنرى و علمى را پيش گرفته بودند ولى اين تهاجم‏هاى خونين و ويران‏گر، آثارى منفى بر پيكره تمدن اسلامى برجاى نهادند كه منجر به پيدايش جمود و ركود در سده هشتم و نيمه نخست قرن نهم هجرى گرديد.
پس از اين روال كه زوال را به همراه داشت، خيزش و پويايى دنياى مسلمين بار ديگر آغاز شد زيرا صليبى‏ها در سوريه و فلسطين توسط صلاح الدين ايوبى به سال 583 ه.ق مطابق 1187 م دچار شكست سختى شدند. مغولان نيز در عين جالوت به دست مماليك مصر در سال 1260 م دچار هزيمت گرديدند كه چنين فتحى محيط آرام و امنى را در شامات، روم و شمال آفريقا پديد آورد كه بسيارى از مواريث فرهنگى و هنرى باقى مانده را حفظ كرد. در كنار دلاورى‏هاى صلاح الدين ايوبى و پايدارى ممالك مصر بايد از تدبير و قدرت قلم خواجه نصير الدين طوسى، خواجه شمس الدين صاحب ديوان عطاملك جوينى و خواجه رشيدالدين فضل اللّه همدانى نام برد كه براى حفظ آنچه از مغولان باقى مانده بود، مواضع خطر را استقبال كردند و اغلب جان بر سر اين راه نهادند. با روى كار آمدن گوركانيان در هند، صفويان در ايران و عثمانى‏ها در قلمرو غربى جهان اسلام به تدريج نهال‏هاى شكوهمندى در جهان اسلام سربرآورد كه رفته رفته به درخت‏هاى پربار و تنومندى تبديل گرديد و با ادامه اين وضع توأم با مباهات، اوضاع سياسى و اجتماعى جهان اسلام رونق گرفت.(1)
مسلمانان در اين مقاطعى كه بدان‏ها اشاره كرديم در زمينه‏هاى گوناگون علمى آثارى ارزشمند تأليف كردند و ابداعات و اختراعاتى در علوم پزشكى، مهندسى، ستاره‏شناسى و داروسازى از خود به يادگار نهادند، آثارى را نيز از زبان يونانى و لاتينى ترجمه كردند و اين موضوعى است كه دانيل ژاكار تاريخ نگار و نويسنده كتاب «حماسه علوم عرب» مورد توجه قرار داده و بسيارى از مورخان و دانشمندان اروپايى بدان تصريح كرده‏اند. امّا چرا اين جامعه علمى كه تا اين حد به شكوفايى رسيده بود در قرن چهاردهم ميلادى روبه افول نهاد، براى اين ضايعه مى‏توان دليل‏هاى فراوانى آورد، از جمله آنها موقعيت جغرافيايى جهان اسلام است كه مورد هجوم اقوام مسيحى و مغولى قرار گرفت، نظام سياسى و اجتماعى و نهادهايى كه از دانش و انديشه حمايت مى‏كردند راه زوال را طى كردند و زبان عربى نيز با بى‏مهرى مواجه گرديد، تجارت سنتى كه توسط مسلمين صورت مى‏گرفت و در انحصار آنان بود به دليل توسعه علوم و فنآورى‏هاى ديگر پايان يافت و دوران رونق آن به سر آمد، امّا اين‏ها عوامل داخلى است و بايد نقشه‏هاى دشمنان و نيرنگ‏هاى اقوام مهاجم را بدان افزود.
هجوم استعمار دومين ركود را براى جهان اسلام بوجود آورد. پس از رنسانس، كشورهاى قدرتمندى در اروپا سر برآوردند و اين قدرت‏ها براى بدست آوردن مواد خام ارزان از قبيل منابع معدنى و انرژى‏هاى فسيلى و نيز بدست آوردن بازارهاى مصرف براى فروش كالاهاى ساخت كارخانجات خود، هجوم به مناطق اسلام را آغاز كردند، كمتر كشور اسلامى در آسيا و آفريقا از اين يورش مصون بود و اوج سلطه غرب در قرن نوزدهم ميلادى است اگر چه آغازش قرن پانزدهم مى‏باشد. اين بار صليبى‏هاى سياسى پيچيده‏تر از نبردهاى صليبى اولى كه شكل و انگيزه مذهبى داشت و بدون بيرق به ميدان آمدند و از سلاح گرم به جاى شمشير استفاده كردند و از اين وضع بدتر، اين كه براى استحاله فرهنگى و تخريب عقيدتى مسلمانان مهيا شدند. اين حركت فراگير غربى‏ها آثار منفى خود را بر جهان اسلام باقى گذاشت و به تعبير متفكر بزرگ مسلمان محمد قطب، مسلمانان را به عصر جاهلى جديدى سوق داد. شكل تازه‏اى از استعمار فكرى يا استعمار مزيّن به استدلال فكرى و فلسفى و مبتنى بر تفكر جدايى دين از اجتماع و سياست بود، آنان به مسلمانان چنين القا كردند كه ما براى ترقى و رسيدن به توسعه از حاكميت سياسى كليسا خود را نجات داديم و با اين رهايى از سده‏هاى تاريك به عصر روشنايى قدم نهاديم مسلمانان نيز براى گام نهادن در مسير ترقى بايد از اسلام و آيين خويش دست بردارند!
اين تبليغات مسموم استكبار كه مؤثرتر و كاراتر از سلاح‏هاى آتشين آنان بود، شمارى از افراد ساده انديش و گروهى از سرخوردگان سياسى و اجتماعى جوامع مسلمان را به سوى خود جلب و جذب نمود و بدين گونه پديده‏اى خطرناك و آفت‏زا در جهان اسلام رخ نمود كه قبلاً سابقه نداشت. بدين معنا كه جمعى از مسلمان زادگان مبلّغ بى جيره و مواجب تفكر خطر ساز غربى‏ها شدند. استعمار با اين شيوه استعمارى به خوبى موفق شد امت اسلامى را به استحاله وادار و لذا اين راه و رسم استعمارى را با تاكتيك‏هاى گوناگون پى‏گرفتند. اين دوره از ركود، جدى‏تر از عقب گرد پس از حمله اوّل صليبى و يورش خونبار مغول‏ها بود زيرا در آن زمان مهاجمان زمين‏گير شدند و مغلوب فرهنگى مسلمانان گرديدند ولى در فاجعه دوم در آغاز غلبه فرهنگى با افراد مهاجم بود كه فناورى را توأم با فرهنگ بى‏دينى و بى غيرتى آورده بود. موقعيت جغرافيايى‏
برخى تصور مى‏كنند جهان اسلام شامل حدود شصت كشور مستقل اسلامى است كه متجاوز از 50% سكنه آنان مسلمان هستند امّا بايد بر اين قلمرو، مناطقى را اضافه كرد كه در آن‏ها اقليت‏هاى مسلمان زندگى مى‏كنند. اين مجموعه پس از ظهور اسلام شامل تغييرات زيادى بوده تا شكل كنونى را به دست آورده است. در عصر فتوحات تا قرن سوم هجرى مسلمانان در شبه جزيره عربستان، عراق، شامات، آذربايجان، فارس، خراسان، سند، ماوراءالنهر، مناطق مركزى هند و سرزمين‏هاى ميانه اين‏ها و نيز مصر و شبه جزيره ايبرى(جنوب غربى اروپا) ساكن بودند.
بخش زيادى از اين مناطق در حاكميت بنى‏عباس و يا مركزيت بغداد قرار داشت. به تدريج در قرون بعدى تا پايان قرون وسطى، اندلس (اسپانيا و پرتغال كنونى) تحت حاكميت مسيحيان درآمد و مسلمانان از شبه جزيره ايبرى اخراج شدند.
امّا هم زمان قلمرو امپراتورى بيزانس تحت حاكميت اسلامى قرار گرفت. از جانب شرق هم قلمرو اسلامى به دليل فتوحات، روابط تجارى، سياحت و مهاجرت علما و عارفان مسلمان در حال گسترش بود. به نحوى كه تمامى ساكنين شبه قاره هند، بخشى از آسياى جنوب شرقى، جزاير فيليپين و تركستان چين هم مسلمان شدند و اقليت هايى از مسلمان‏ها در ديگر نواحى آسياى شرقى و شبه جزيره هندوچين پديد آمدند.
پس از سقوط عباسيان در قرن هفتم هجرى و سپس فتوحات امير تيمور گوركانى، قلمرو گسترده مسلمين در قرون نهم و دهم (پانزدهم و شانزدهم ميلادى) به چند بخش تفكيك گرديد: منطقه تحت فرمانروايى امپراتورى عثمانى در آسياى صغير(تركيه كنونى)، بالكان، شام، عراق و شمال آفريقا، شيبانيان در بخشى از ماوراءالنهر كه به آسياى ميانه موسوم است حكمرانى مى‏كردند و سرانجام مغولان كبير و با بريان در هندو سند حكومت مى‏نمودند. صفويان كه تشيع بودند در سرزمين‏هاى بين امپراتورى عثمانى و گوركانى، سلطنت مى‏كردند.
اكثر كشورهاى مستقل اسلامى در گذشته از تجزيه امپراتورى‏هاى بزرگ مسلمانان پديد آمدند. غالب كشورهاى عربى و آفريقايى مسلمان بر اثر فروپاشى قدرت عثمانى بر صحنه‏هاى سياسى آشكار شدند. ايران و افغانستان از تفكيك قلمرو نادرشاه افشار و پاكستان و بنگلادش از تجزيه امپراتورى مغولان كبير هند ظهور پيدا كردند، كشورهاى آسياى ميانه از قبيل تركمنستان، تاجيكستان، قرقيزستان، قزاقستان و ازبكستان و نيز جمهورى‏هاى قفقاز از قبيل گرجستان و جمهورى آذربايجان پس از فروپاشى شوروى پديدار گشتند، در شبه جزيره بالكان واقع در جنوب شرقى اروپا با تجزيه جمهورى فدرال يوگسلاوى كشور مسلمان بوسنى هرزگوين، جمهورى مقدونيه و منطقه كوزوو شكل گرفتند، در ضمن آلبانى هم در بالكان قرار دارد. اين روند تجزيه و شكل‏گيرى در جهان اسلام با بحران‏ها و درگيرى‏هاى خونين و نسل كشى‏هاى فراوان از سوى دشمنان و مهاجمان روبرو بوده است.(2)
دنياى اسلام داراى محدوده‏اى از سواحل غربى آفريقا در اقيانوس اطلس تا منتهى‏اليه شرقى اندونزى به طول متجاوز از يازده هزار كيلومتر است و از حوالى خط استوا در آفريقا تا حواشى سيبرى در روسيه را كه مسيرى به طول 5000 كيلومتر مى‏باشد در بر مى‏گيرد. جهان اسلام به دو بخش مركزى و پيرامونى تقسيم مى‏گردد و در مجموع مساحت آن به حدود 23 ميليون كيلومتر مربع بالغ مى‏گردد و يك سوم مساحت دنيا را شامل مى‏شود.
به مناطقى از جهان اسلام، كانونى و مركزى مى‏گويند كه از نظر بعد جغرافيايى در جزيرة العرب و يا همسايه و نزديك آن واقع‏اند و در واقع نقاطى هستند كه در صدر اسلام، ساكنين آنها اسلام را پذيرفتند. در منطقه مركزى لزوماً كشورهاى عربى استقرار نيافته‏اند بلكه تركيه و ايران كه زبان‏هاى تركى و فارسى دارند و نژاد و فرهنگ آنان متفاوت از عرب هاست، در اين قلمرو واقع‏اند. اسلام پيرامونى از لحاظ جغرافيايى عينيت و نمود افزون‏ترى دارد و محدوده‏اى است كه بيرون از مناطق مركزى قرار دارد. در نيمه شرقى آن كشورهاى اسلامى آسياى ميانه، قفقاز، آسياى جنوبى و شرقى قرار گرفته‏اند و در بخش غربى پيرامونى سرزمين‏هاى قاره آفريقا، كشورهاى اسلامى بالكان و مانند آن استقرار يافته‏اند.
مردمان اين مناطق از طريق تجارت و بازرگانى، تعاملات فرهنگى، فتوحات، سياحت و مانند آن به اسلام گرويده‏اند. تركيب متنوعى از نژادهاى متفاوت و زبان‏هاى گوناگون در جهان اسلام ديده مى‏شود. كشورهاى اسلامى به دليل چگونگى زاويه تابش خورشيد و عرض جغرافيايى، دورى و نزديكى به درياهاى آزاد، وجود ارتفاعات و جهت آن‏ها، عبور توده‏هاى هوا از اين نواحى، ميزان ريزش‏هاى جوى، عبور خط استوا و دو مدار رأس السرطان و رأس الجدى داراى آب و هواى متنوع مى‏باشند، در برخى از اين سرزمين‏ها مى‏توان چندين اقليم را مشاهده كرد، ايران و تركيه چنين هستند، بسيارى از كشورهاى اسلامى در نواحى گرم و خشك و نيز گرم و مرطوب استوايى قرار دارند و همين موقعيت شرايط خاص را براى آن‏ها پديد آورده است. در كشورهاى صحرايى، ميزان رطوبت نسبى كم و حدود 15 تا 30 % است و تبخير و تعريق بسيار بالا مى‏باشد، در عوض پوشش گياهى ناچيز، ميزان بارندگى اندك و هوا گرم و خشك است و بادهاى شديد بر اين شرايط منفى مى‏افزايد، امّا برخى كشورها از شرايط بسيار خوبى برخوردارند و به دليل واقع شدن در كمربند استوا، سرسبز و پرباران‏اند و محصولات گياهى آنان بسيار متنوع است، اندونزى و مالزى و برونئى و نيز سنگال چنين ويژگى‏هايى را به خود اختصاص داده‏اند شرايط معتدل و مرطوب، آب و هواى ملايم، اقليم كوهستانى و مانند آن نيز در پاره‏اى از كشورها قابل مشاهده‏اند. متوسط ميزان نزولات جوى در جهان اسلام حدود 250 تا 300 ميلى متر است و اين ميزان در پاره‏اى كشورها بر حسب موقعيت جغرافيايى از 1000 ميلى متر تا 120 ميلى متر در نوسان است. توده هواى سرد قطبى از شمال و شمال شرقى عدّه‏اى كشورهاى مسلمان را در فصل زمستان تحت تأثير قرار مى‏دهد، در برخى از سال‏ها در تابستان توده‏هاى هواى مرطوب موسمى كه از اقيانوس هند مى‏آيند در چند كشور اسلامى مثل پاكستان، بنگلادش و ايران موجب ريزش رگبار مى‏شوند. توده‏هاى هواى مرطوب غربى در فصل زمستان از درياى مديترانه و اقيانوس اطلس عدّه‏اى از كشورهاى خاورميانه و شمال آفريقا را متأثر ساخته و برف و باران در اين كشورها توليد مى‏كند. توده‏هاى هوايى سودانى كه كانون تشكيل آن بحراحمر است نيز در پاره‏اى از كشورهاى شرق اين دريا موجب بارندگى مى‏شود. بيابان‏ها و صحارى آفريقا و عربستان نيز توده هواى گرم و خشك را به كشورهاى آفريقايى و آسياى غربى انتقال م

ى‏دهند. غالب كشورهاى اسلامى در نقاطى واقع‏اند كه به آبهاى آزاد جهان دسترسى دارند و حتى تعدادى از آنها در گلوگاههاى استراتژيك تنگه‏ها و آبراهه‏هاى مهم جهان قرار گرفته‏اند. ويژگى‏هاى جمعيتى‏
طبق آخرين گزارش مركز تحقيقات بين الملل علوم مذهبى در حال حاضر 12 مذهب جهان در شمار پرطرفدارترين مذاهب جهان هستند. پس از مسيحيت، مسلمانان، با 5/1 ميليارد نفر دومين گروه مذهبى در جهان هستند. كه يك چهارم جمعيت جهان را به وجود مى‏آورند.(3)
قاره آسيا 65% سكنه مسلمان را به خود اختصاص داده است، 25% مسلمين در كشورهاى عربى آسيايى و آفريقايى و 10% در بين ديگر كشورهاى آفريقا، ده درصد باقى مانده در قاره‏هاى اروپا، آمريكا و اقيانوسيه زندگى مى‏كنند. سه كشور اندونزى، بنگلادش و پاكستان يك چهارم مسلمانان را در قلمرو خود جاى داده‏اند.
پرجمعيت‏ترين كشور اسلامى اندونزى است كه در حال حاضر 212 ميليون نفر جمعيت دارد و از نظر جمعيت رتبه چهارم را در جهان دارا است.(4)
نرخ رشد جمعيت در كشورهاى مسلمان بالاست ولى در پاره‏اى از سرزمين‏ها بين 1% تا 3% نوسان دارد. عواملى كه موجب شده جمعيت جهان اسلام سير صعودى داشته باشد، موارد ذيل مى‏باشند: ميزان متولدين بالا، كاهش مرگ و مير بر اثر خدمات بهداشتى و درمانى و افزايش اميد به زندگى، مهاجرت به اين كشورها و اسلام آوردن اشخاص ديگر.
نرخ مواليد، مرگ و مير و رشد طبيعى بر ساختمان سنى جمعيت جهان اسلام اثر گذاشته و چون در غالب اين كشورها ميزان متولدين زياد است، هرم سنى در قاعده پهن مى‏گردد و اين ويژگى جوانى جمعيت را براى سرزمين‏هاى اسلامى بوجود آورده است، به لحاظ توزيع و تراكم جمعيت، نقاط گوناگون جهان اسلام در مقايسه با يكديگر وضع متفاوتى دارند.
در نواحى گرم و خشك، جنگل‏هاى استوايى و كوهستان‏هاى پرشيب و سردسير و نيز در نقاطى كه جلگه‏ها و دشت‏هاى هموار كمتر وجود دارد و قشر خاك كم است يا آن كه فرسايش خاك شديد است. مسلمانان اندكى زندگى مى‏كنند و ميزان تراكم كمتر از 15 نفر در كيلومتر مربع است همچنين نقاط دورافتاده از دريا و نواحى محروم از شبكه‏هاى ارتباطى پيشرفته كه ميزان فنآورى هم سير نزولى دارد، جمعيت كمترى را جذب كرده‏اند.
كشور بنگلادش به دليل سرزمين پست و هموار، خاك غنى و حاصل‏خيز، گرماى كافى و رطوبت نسبى مناسب و شرايط بسيار خوب براى كشاورزى، جمعيت بسيار متراكمى دارد به گونه‏اى كه اين كشور با 570/147 كيلومتر مربع حدود يكصد و سى ميليون نفر سكنه دارد امّا برخى كشورهاى واقع در صحراى كبير آفريقا به رغم وسعت زياد به دليل خشونت هوا، كم آبى و كمبود منابع آب و خاك و وجود مشكلات بر سر راه توسعه حمل و نقل، جمعيت ناچيزى دارند. در بنگلادش در هر كيلومتر مربع حدود 875 نفر زندگى مى‏كنند ولى در كشور مالى واقع در صحراى آفريقا با وسعت 192/240/1 كيلومتر مربع و 000/200/11 نفر، تراكم جمعيتى معادل 9 نفر در كيلومتر مربع دارد.
در مناطقى از جهان اسلام كه آب و هواى مناسب و ملايم كه نه سرد و نه گرم و نه خيلى خشك و نه خيلى مرطوب باشد، خاك از هوموس كافى بهره‏مند است، پوشش گياهى مناسب ديده مى‏شود و منابع طبيعى چون معادن، ذخاير آب و انرژى وجود دارد و زمين بستر مناسبى را براى اسكان مردم فراهم كرده است، همچنين سرمايه و فناورى و زمينه‏هاى ايجاد شغل قابل مشاهده است و دولت‏ها با سرمايه‏گذارى و برنامه‏ريزى و ايجاد مراكز خدماتى و درمانى تلاش مى‏كنند، جمعيت تمركز خيلى خوبى دارد. مالزى كشورى نسبتاً توسعه يافته در جهان اسلام است كه در جهات فوق از امتيازات ويژه‏اى برخوردار مى‏باشد از اين روى با 758/329 كيلومتر مربع حدود 22 ميليون نفر سكنه دارد كه تراكم آن 67 نفر است.(5)
سودان كه وسيع‏ترين كشور آفريقايى است و در جهان اسلام بزرگ‏ترين كشور به لحاظ مساحت است، اگرچه 813/505/2 كيلومتر مربع وسعت دارد، امّا به دليل آن كه اين سرزمين در شمال گرم و خشك و در جنوب گرم و مرطوب است بيش از سى ميليون نفر سكنه ندارد و تراكم آن حدود 12 نفر است.
اكثريت كشورهاى اسلامى، نژاد سامى و عرب دارند، البته در كشورهايى با اكثريت عرب و سامى اقليت‏هايى هم از نژادهاى ديگر قابل مشاهده‏اند. مثل كردها در عراق و سوريه و گروههاى بربر در كشورهاى آفريقايى عرب زبان، در بيش از 10 كشور اسلامى كه در آفريقا قرار دارند، غلبه با سياهان است كه در ميان آنان تيره‏هاى عرب و سفيدپوستان اروپايى و نيز نژادهاى دورگه ديده مى‏شوند. منشأ نژادى شش كشور اسلامى كه در آسيا واقع‏اند زرد مى‏باشد كه شامل تيره‏هاى مغولى و تاتار، ازبك،زرد مالايايى، زرد بنگالى، زرد اندونزيايى، هندى و چينى است. در كشور تركيه اكثريت منحصراً با ترك‏هاى آناتولى است و بزرگ‏ترين اقليت آن كردها مى‏باشند، منشأ نژادى ايران پارسايى و آريايى است و مردم پاكستان از نژاد سفيد و تيره‏هاى سند و پنجابى هستند، سكنه جيبوتى و سومالى از نژاد سوماليايى و عفار مى‏باشند. در اتيوپى سه گروه نژادى گالا، اُمهر و عرب زندگى مى‏كنند، مردم آلبانى از تيره‏هاى توسك هستند. در برخى كشورهاى مسلمان تعداد قابل توجهى تيره‏هاى نژادى بالهجه‏هاى گوناگون زندگى مى‏كنند كه در اندونزى تعدادشان به 300 تيره و در نيجريه به 250 تيره بالغ مى‏گردد.
در بيست كشور اسلامى زبان رايج عربى است و در كنار آن زبان‏هاى كردى، فارسى، بربر و مانند آن رواج دارد و به دليل سلطه استعمار در تعدادى از آن‏ها زبان‏هاى فرانسه، انگليسى و پرتقالى متداول است، در يازده كشور اسلامى متأسفانه زبان رسمى بيگانه و بخصوص انگليسى و فرانسوى مى‏باشد اگرچه مردم در محاورات از زبان‏هاى بومى استفاده مى‏نمايند، در كشورهاى آسياى جنوب و جنوب شرقى و نيز آفريقاى شرقى زبان‏هاى سنتى محلى رواج يافته است. منابع عمومى و ثروت‏هاى طبيعى‏
بخش مهمى از كشورهاى اسلامى در نواحى گرم و خشك و كم آب واقع شده با اين وجود، جهان اسلام از نظر منابع غنى است و سرزمين‏هاى با اكثريت مسلمان از طريق راههاى آبى صادرات و واردات خود را انجام مى‏دهند، علاوه بر حمل و نقل دريايى اين آبهاى سطح الارضى به لحاظ تأمين پروتئين آبزيان براى مسلمانان اهميت دارد، در برخى كشورها منابع سوخت‏هاى فسيلى همچون نفت و گاز از درياها و درياچه هايى كه در مجاورت آنها قرار دارد بدست مى‏آيد. درياى مديترانه واقع بين آفريقاى شمالى، اروپاى جنوبى و آسياى غربى، درياى سياه در شمال تركيه، درياى مرمره در شمال غربى اين كشور كه رابطه بين درياى سياه و مديترانه است، درياى سرخ يا بحراحمر كه حد فاصل آفريقاى شرقى و شبه جزيره عربستان است. درياى خزر به عنوان بزرگ‏ترين درياچه جهان، در همسايگى جمهورى‏هاى آسياى مركزى، تركمنستان،آذربايجان و ايران قرار دارد، درياى آدرياتيك در غرب آلبانى و جمهورى بوسنى هرزگوين و درياى عمان در جنوب جمهورى اسلامى نيز از منابع مهم آبى جهان اسلام به شمار مى‏روند.
به دليل آن كه اين درياها به محل دفن ضايعات و زباله‏هاى ناشى از فعاليت‏هاى انسانى و صنعتى تبديل شده و نيز استخراج و اكتشاف و صدور نفت از اين مسيرهاى آبى صورت مى‏گيرد، آلودگى‏هاى زيست محيطى به شدت آن‏ها را تهديد مى‏كند، اين عارضه موجب تغيير رنگ و كاهش كيفيت آب گرديده و با قرار گرفتن لايه‏اى نفتى بر سطح آب كه مانع از رسيدن نور خورشيد و اكسيژن به آبزيان مى‏گردد، موجبات مرگ اين منابع مهم غذايى درياها فراهم مى‏شود.
در داخل كشورهاى اسلامى نيز درياچه‏هاى متعددى وجود دارد كه عبارتند از درياچه وان در شرق تركيه، درياچه اروميه در ايران، درياچه چاد در غرب كشور چاد كه نيجر و نيجريه هم با آن مرز مشترك دارد. درياچه ويكتوريا در شمال تانزانيا و نيز در مرز اين كشور با كنيا و اوگاندا، درياچه تانگانيكا در غرب و نيز درياچه مالاوى در جنوب، درياچه بحرالميت يا درياى مرده در كشور اردن كه گودترين درياچه جهان مى‏باشد. خليج‏ها كه بر اثر پيشرفت آب در خشكى پديد آمده‏اند در توسعه تأسيسات بندرى و رونق حمل و نقل آبى و فعاليت‏هاى ساحلى و ارتباط خشكى با آب بسيار مؤثرند و در جهان اسلام اين خليج‏ها اهميت فوق العاده سياسى، استراتژيكى، امنيتى و اقتصادى دارند. خليج فارس در جنوب ايران و شرق شبه جزيره عربستان، خليج عدن در جنوب يمن، خليج اسكندرون در جنوب تركيه، خليج گينه در آفريقاى غربى، خليج بنگال در جنوب بنگلادش، خليج اسكندريه در شمال مصر، خليج سرت در شمال ليبى، خليج تونس در شرق كشور تونس، ترعه‏ها و تنگه‏ها نيز براى جهان اسلام اهميت سوق الجيشى و بازرگانى دارند كه عبارتند از تنگه هرمز بين خليج فارس و درياى عمّان، تنگه مالاكا حد فاصل مالزى و جزيره سوماتراى اندونزى، تنگه داردانل كه رابط درياى سياه و درياى مديترانه است. تنگه بُسفر كه بين درياى سياه و درياى مرمره قرا ردارد. تنگه جبل الطارق كه درياى مديترانه را به اقيانوس اطلس پيوند مى‏دهد. تنگه باب المندب كه درياى سرخ را به خليج عدن و در نتيجه به اقيانوس هند ارتباط مى‏دهد، يمن از آسيا و جيبوتى از آفريقا بر اين ناحيه اشراف دارند.
رودخانه‏هاى جهان اسلام نيز از نظر تأمين منابع آب در فعاليت‏هاى كشاورزى، توليد انرژى هيدروالكتريك، تشكيل مخروطه افكنه در پاى كوهها و بوجود آوردن دلتا در موقع پيوستن به درياها و اقيانوس‏ها و در نتيجه ايجاد سرزمين هموار جلگه‏اى و دشت‏ها براى سكونت گاههاى انسان، زمين‏هاى كشاورزى و مانند آن، همچنين توليد ماهى ارزش اقتصادى و حياتى دارند اگرچه در سال‏هاى اخير آلودگى‏هاى زيست محيطى بر آنها تأثير منفى گذاشته‏اند.
مهم‏ترين اين رودخانه‏ها كه طولانى‏ترين آنها هم مى‏باشد نيل است كه با 6400 كيلومتر در آفريقاى شرقى جريان دارد و دو كشور اسلامى سودان و مصر به آن وابسته‏اند، اين رودخانه از كوه‏هاى اتيوپى و درياچه ويكتوريا سرچشمه مى‏گيرد و به درياى مديترانه مى‏ريزد.
رودهاى قزل ايرماق و يشيل ايرماق كه از كوههاى آق داغ تركيه سرچشمه مى‏گيرند و به درياى سياه مى‏ريزند، دو رود جيحان و سيحان نيز در جنوب تركيه جارى هستند كه از كوههاى توروس و آنتى توروس اين سرزمين جارى هستند و به خليج اسكندرون در درياى مديترانه وارد مى‏شوند جيحون يا آمودريا، هيرمند، هريررود، و كابل رود از رودهاى افغانستان مى‏باشند كه از كوههاى مرتفع مناطق شرقى آن منشأ مى‏گيرند، كه به ترتيب به درياچه آرال، درياچه هامون، شنزارهاى آسياى ميانه و ايندوس پاكستان مى‏پيوندند.
دجله و فرات كه مهم‏ترين رودهاى عراق‏اند و شريان حياتى اين كشورند، اين دو از كوههاى جنوب شرقى تركيه سرچشمه مى‏گيرند كه در محلى به نام قُرنه به هم پيوسته و شط العرب را تشكيل مى‏دهند كه در مرز ايران و عراق رود كارون به آن مى‏پيوندد و اروند رود را به وجود مى‏آورد. سپس به خليج فارس مى‏ريزد. فرات از بخش شرقى سوريه نيز مى‏گذرد.
رود اردن كه از ارتفاعات لبنان و سوريه منشأ مى‏گيرد پس از طى مسافتى در فلسطين اشغالى در سرزمين اردن ادامه مى‏يابد و به درياى مرده مى‏ريزد. در لبنان رود ليتانى جريان دارد كه دره بقاع را مشروب مى‏نمايد و وارد مديترانه مى‏شود. رود سند و ايندوس از ميان كشور پاكستان عبور مى‏كند كه به درياى عمان وارد مى‏گردد. گنگ و برهماپوترا مهم‏ترين رودخانه‏هاى بنگلادش مى‏باشند كه دلتاى بزرگ سندربن را در ساحل خليج بنگال به وجود مى‏آورند، رودهاى كلانتان و پاهانگ در مالزى جارى مى‏شوند كه به درياى چين جنوبى مى‏ريزند رود شارى پس از مشروب نمودن جنوب غربى كشور چاد از مركز حكومت آن يعنى شهر نجامنا عبور مى‏كند و به درياچه چاد مى‏ريزد كه براى آبيارى و قايقرانى فصلى از آن استفاده مى‏شود.
رود نيجر كه در بخش جنوبى مالى جلگه‏اى را پديد آورده است كه از كشور گينه وارد مالى مى‏شود و سپس به كشور نيجر در آفريقاى صحرايى مى‏رود كه از نظر منابع غذايى و آبى نقش مهمى دارد، رود سنگال كه در كشور سنگال و موريتانى جريان دارد به اقيانوس اطلس مى‏ريزد، رود گامبيا از فلات فوتاجالون واقع در سرزمين گينه سرچشمه مى‏گيرد كه از كشور گامبيا مى‏گذرد و رسوبات آن بخش مهمى از اين ناحيه را به صورت جلگه درآورده است.
رود ولتا در نواحى جنوبى كشور بوركينافاسو(ولتاى عليا) جريان دارد، كه در كشور غنا به خليج گينه مى‏ريزد، رودهاى شبلى و جوبا در سومالى جارى‏اند.
مشهورترين رود آلبانى درين نام دارد كه پس از سيراب نمودن جلگه‏هاى ساحلى به درياى آدرياتيك مى‏ريزد. در كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز نيز رودخانه‏اى قابل اهميت جريان دارد، امّا در ايران، رودخانه‏هاى زيادى جارى است عمده‏ترين آنان كارون، سفيد رود، كرخه و زاينده رود، نام دارند.(6)
اساس فعاليت‏هاى اقتصادى در كشورهاى مسلمان بر توليدات كشاورزى، دامدارى و استخراج منابع معدنى استوار است و نيمى از نيروى شاغل اين سرزمين‏ها در بخش‏هاى مزبور كار مى‏كنند.
الجزاير، ليبى، ايران، عربستان، كويت، بحرين،قطر، امارات متحده عربى و نيجريه كشورهاى توليد كننده و صادر كننده نفت هستند كه عضو سازمان اوپك (opec) مى‏باشند، كه در ميان آنان عربستان به لحاظ توليد و صدور اين ماده مهم رتبه اول را داراست.
طلا و طلاى سفيد در اتيوپى، تانزانيا، كامرون و گينه بدست مى‏آيد. سيرالئون، چاد، تانزانيا و گينه بيسائو از نظر توليد الماس، اهميت شايان توجهى دارند.
در كشورهاى مراكش، مصر، گينه، اردن، الجزاير،تونس، سنگال و صحراى باخترى ذخائر غنى فسفات وجود دارد. 30% بوكسيت جهان در گينه و 35% قلع دنيا در مالزى مى‏باشد. در كشورهاى نيجر و سومالى ذخائر بسيار غنى اورانيوم وجود دارد.
كشور نيجريه از نظر توليد كلمبيت(كه در موتور هواپيماى جت به كار مى‏رود) در جهان مقام اول را داراست. ده درصد كروم جهان در تركيه بدست مى‏آيد.
گندم توليد غالب كشورهاى اسلامى آسيايى و شمال آفريقاست. مصر بزرگترين توليد كننده برنج است اما در پاكستان، اندونزى، بنگلادش،مالزى و ايران هم اين محصول بدست مى‏آيد. الجزاير مهم‏ترين توليد كننده انگور در جهان اسلام است و در كشورهاى واقع در ساحل مديترانه زيتون بدست مى‏آيد. بنگلادش در ميان كشورهاى مسلمان به لحاظ توليد چاى مهم‏ترين كشور مى‏باشد. اندونزى، عربستان، يمن و اتيوپى از نظر توليد محصول قهوه اهميت دارند، عراق مقام اول را از لحاظ توليد خرما داراست. مرغوب‏ترين پنبه در مصر بدست مى‏آيد و بنگلادش در توليد كنف مقام اول را به دست آورده است، 40% كائوچوى جهان در مالزى توليد مى‏شود و سيسال كه در توليد الياف كتانى كاربرد دارد، در تانزانيا توليد مى‏شود و اين كشور در جهان اولين رتبه را به اين لحاظ دارد. سيرالئون اولين توليد كننده الياف نخل است. كشور نيجر بزرگترين توليد كننده ارزن در دنياست و بخش مهمى از درآمد كشورهاى مسلمان واقع در غرب آفريقا از راه توليد و صدور بادام زمينى و ارزن بدست مى‏آيد.
دامدارى از شغل‏هاى مهم در جهان اسلام است و در صحراى آفريقا و خاورميانه تربيت شتر رواج دارد، گوسفند قره گل مشهورترين دام افغانستان است. در تركيه نيز به دليل وجود مراتع زياد پرورش بز، گوسفند، گاو و اسب متداول است.
كشورهايى كه موقع جزيره‏اى دارند و يا بر كرانه اقيانوس‏ها، درياها و درياچه‏ها واقع‏اند و يا از رودخانه‏هاى مهمى برخوردارند، به لحاظ صيد ماهى و ساير آبزيان، حائز اهميت هستند البته صيد ماهى به دو روش سنتى و جديد صورت مى‏گيرد، در اين ميان جمهورى عربى صحرا از نظر انواع و مقدار ماهى موجود از مهم‏ترين سواحل جهان است و در بنگلادش 250 نوع ماهى از آب‏هاى شور و شيرين بدست مى‏آيد. كشور مراكش يكى از غنى‏ترين سواحل را به لحاظ توليد انواع ماهى بخصوص ساردين داراست. صيد مرواريد و ميگو در كشورهاى حوزه خليج فارس و ايران صورت مى‏گيرد، ضمن آن كه ايران از نظر توليد خاويار و صيد مرواريد شهرت جهانى دارد.
بنابراين جهان اسلام به لحاظ منابع آب، ذخائر انرژى و محصولات معدنى، همچنين توليد كشاورزى، زراعى، دامى و دريايى بسيار غنى است ولى نقشه‏هاى استعمارى و حيله‏هاى استكبار و برخى ضعف‏ها در برنامه‏ريزى‏ها، كشورهاى اسلامى را در بحران و عقب افتادگى نگاه داشته است.(7) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نك: پويايى فرهنگ و تمدن اسلام و ايران، على اكبر ولايتى، ج 4. 2. رواق انديشه، شماره 48، آذر 1384، ص 29 – 28. 3. فرهنگ و پژوهش، شماره 189، ص 26. 4. گيتاشناسى نوين كشورها، عباس جعفرى، ص 120. 5. همان، ص 410. 6. استخراج و مأخوذ از كتاب جغرافياى كشورهاى مسلمان و نيز گيتاشناسى نوين كشورها. 7. شناخت اجمالى كشورها و نواحى مسلمان نشين جهان، ص 85 – 82.

/

جرعه نوشان اقيانوس بيكران جواد الائمه ع

اشاره‏
شناسايى و جذب افراد مستعد و آماده و تربيت آنان بر اساس تربيتهاى اسلامى و مجهّز ساختن آنان به انواع علوم مورد نياز جامعه، از رسالتهاى مهم ائمه اطهار(ع) بود و محدوديتهاى اعمال شده از سوى حكومتهاى مستبد و ظالم وقت، هر چند انجام اين رسالت را در حدّ مطلوب با مشكلاتى مواجه مى‏ساخت و بسيارى از افراد را از دستيابى به اين سر چشمه‏هاى زلال دانش و معرفت و بهره‏گيرى از آن محروم مى‏كرد، ولى موجب تعطيل شدن آن نگشت. تشنگان حقيقت و شيفتگان امامت تحت پوششهاى مختلف ،به محضر امامان(ع) مى‏رسيدند و در حدّ ظرفيّت و ميزان معرفت خود از اقيانوس بيكران دانش الهى آن بزرگواران جرعه‏اى مى‏نوشيدند.
اصحاب و ياران امام جواد(ع) بيش از تعدادى است كه در اينجا به آنان اشاره مى‏شود. در برخى منابع اسلامى نام بيش از 270 نفر به عنوان اصحاب آن حضرت آورده شده است. در اين نوشتار مختصر از بعضى شاگردان آن حضرت، هر چند به طور اختصار ياد مى‏شود تا ضمن تجليل از اين سنگربانان علم و فرهنگ، بعد علمى و تلاش فرهنگى پيشواى نهم شناخته‏تر گردد. 1- ابن سكّيت يعقوب بن اسحاق اهوازى شيعى‏
ابن سكيت، نزد امام جواد و امام هادى(ع) از احترام زيادى برخوردار بود و از خصّيصين ايشان به شمار مى‏رفت. همچنين او از امام جواد (ع) روايات و مسائلى نقل كرده است.(1)
محل ولادت او «دورق اهواز» بود، دورق يكى از مراكز علمى و فرهنگى كهن ايران اسلامى است و علما، خطبا و شعراى شهيرى از اين منطقه قد برافراشتند؛ چنان كه امروزه كلمه «دورقى» را در پى نام بسيارى از علماى بزرگ مى‏بينيم.
البته برخى بغداد را محل ولادت اين شخصيت بزرگ شيعى مى‏دانند.
نام او را «يعقوب» و كنيه‏اش را «ابويوسف» نهادند.
پدرش «اسحاق» نام داشت. اين مرد صالح و درستكار در فنون ادبيات عرب، به ويژه لغت و شعر، استاد شمرده مى‏شد، دوستدار دانشمندان بود، و از اصحاب كسائى، يكى از قراء سبعه، به شمار مى‏آمد.
اسحاق اديبى فرزانه و شاعرى زبردست بود؛ ولى براساس آموزه‏هاى اسلامى سكوت را بر سخن ترجيح مى‏داد. به تدريج در سايه افراط درسكوت، به «سكيت» (بسيار سكوت كننده) شهرت يافت. بدين سبب، فرزندش را «ابن سكيت» خوانده‏اند.
ابن سكّيت بر اثر دعاى پدر و تلاشهاى مستمرش در علوم مختلف اسلامى صاحب نظر گرديد. به طورى كه وى از علماى برجسته ادبيات عرب بوده، كه در علم فصاحت و بلاغت و اشعار عرب يد طولائى داشته است، و كتاب مشهور «تهذيب الالفاظ اصلاح منطق»، در ادبيات، اثر اوست.
ابن خلكان از يكى از علما چنين نقل مى‏كند: كتابى در لغت بهتر از «اصلاح المنطق» از جسر (پل) بغداد نگذشته است. بدون ترديد اين كتاب سودمند و جامع بوده و بسيارى از لغات را گردآورده است و در نوع خود با اين حجم بى‏نظير است. گروهى به اين كتاب پرداخته‏اند. «وزير مغربى» آن را مختصر نموده و «خطيب تبريزى» به تنقيح و تهذيب اين كتاب دست يازيده است.
ابن خلكان به نقل از ابوالعباس المبرّد مى‏گويد: «كتابى بهتر از «اصلاح المنطق» ابن سكيت در ميان مؤلفين بغداد نديدم.»
و ثعلب مى‏گويد: اصحاب ما اتفاق نظر دارند كه پس از ابن اعرابى، كسى آگاهتر از ابن سكيت در علم لغت يافت نشده است.(2)
سرانجام اين يار وفادار و عالم بزرگ شيعى به دست متوكل ملعون به شهادت رسيد و در اين هيچ اختلافى وجود ندارد؛ اما در چگونگى شهادتش اختلاف است.
عبدالرحمان بن محمدبن انبارى در كتاب «نزهةالالباء» و محمد بن احمد ازهرى در كتاب «تهذيب اللغه» چنين آورده‏اند:
علت خشم متوكل كه باعث قتل ابن سكيت شد، اين بود كه روزى مردى قرشى و ابن سكيت و متوكل مشغول سخن گفتن بودند، خليفه كه درپى آزار مرد قرشى بود. ابن سكيت را فرمان داد تا وى را دشنام دهد.
ابن سكيت كه اين را خلاف اخلاق مى‏دانست، به امر خليفه توجه نكرد و ناسزا نگفت؛ خليفه اين عمل ابن سكيت را ناپسند شمرده، به مرد قرشى گفت: همان كارى كه ابن سكيت در باره تو انجام نداد، انجام ده.
مرد قرشى كه از متوكل مى‏ترسيد. به فرمانش عمل كرده و لب به ياوه‏گويى گشاد. ابن سكيت با مشاهده اين بى‏احترامى از كرده خود پشيمان شد و گفت: اى خليفه! اينك به فرمانت عمل مى‏كنم و اورا ناسزا مى‏گويم.
متوكل گفت: آنچه اكنون مى‏گويى، انتقام است نه اطاعت امر من.
سپس به نوكران تركش فرمان داد ابن سكيت را بزنند. آنها چنان لگد بر شكمش كوفتند كه بيهوش گرديد. سپس او را بر دوش گذاشته، به خانه‏اش بردند. استاد دو روز بعد، به سبب صدمات و جراحات عميق به شهادت رسيد.
در باره شهادت اين بزرگ مرد روايت مشهور ديگرى نيز وجود دارد كه اكثر منابع نيز آن را تأييد مى‏كنند. روزى متوكل وارد كلاس فرزندانش شده، با ايشان گفتگو كرد و به ابن سكيت گفت: از تو مى‏خواهم آنچه در دلت پنهان كرده‏اى آشكار كنى. بگو بدانم آيا فرزندان مرا بيشتر دوست دارى يا فرزندان على بن‏ابى‏طالب حسن و حسين را؟
ابن سكيت از اين سخن گستاخانه سخت عصبانى شده، گفت: به خداى على اعلى سوگند، رتبه و مقام كمترين غلامان آن حضرت كه قنبرحبشى است. از تو و فرزندانت بسى بالاتر و عظيم‏تر است. اين عقيده با وجودم آميخته و از من جدا نمى‏شود. متوكل كه انتظار چنين صراحتى را نداشت. خشمگين شد و به غلامانش دستور داد زبان استاد را از پشت سرش بيرون آورند.
گروهى براين عقيده‏اند كه گردآورى اشعار «كميت اسدى»، بزرگ شاعر شهيد شيعه، توسط «ابن سكيت» سبب شهادت او شد؛ اين كار مذهب واقعى‏اش را نمايان ساخت. متوكّل در پى بهانه‏اى بود تا ابن سكيت را به اظهار عقيده ناگزير سازد. بنابراين، به كلاس درس فرزندانش رفت و آن پرسش را مطرح كرد. افزون براين، گروهى سودجو و شيعه ستيز كه چه بسا به مذهب واقعى ابن سكيت پى برده بودند. در پى تحريك متوكل عليه او بودند.
«ازهرى» در «تهذيب اللغه» مى‏گويد: پس از شهادت استاد بى‏درنگ ده هزار درهم ديه او را به خانواده‏اش پرداخت كردند. اين كردار نشان مى‏دهد كه نقشه قتل ابن سكيت از پيش طراحى شده بود.
شهادت آن بزرگوار در دوشنبه پنجم رجب سال 243 – 244 يا 246 هجرى تحقق يافت. 2- على بن مهزيار اهوازى‏
كنيه وى «ابوالحسن»، اهل دورق اهواز بود.(3)برخى معتقدند كه وى اهل «هنديجان فارس» است.(4) او در اهواز نشو و نما كرد و به مرتبه «فقاهت» رسيد. على از بزرگان پرهيزگار و پاكدامن بود و راويان درباره او گفته‏اند: «هنگام طلوع خورشيد براى خدا به سجده مى‏افتاد و سرش را بلند نمى‏كرد تا اين كه هزار نفر از برادران دينى‏اش را دعا مى‏كرد. ازاين‏رو، پيشانى وى در اثر سجده‏هاى زياد و طولانى، همانند زانوى شتر، پينه زده بود و اين نبود مگر بخاطر عبادت بسيار و سجده در پيشگاه حق.»(5)
على از ياران نزديك امام رضا(ع) و همچنين امام جواد و امام هادى عليهما السلام به شمار مى‏رفت و آن بزرگواران وى را به عنوان وكيل خويش منصوب كرده بودند، و توقيع (امضاء) آنها هنوز موجود است.
وى از مفسّران قرن سوم هجرى است و بيش از 30 كتاب و رساله در زمينه‏هاى مختلف معارف اسلامى دارد. او تفسيرى دارد، و نيز كتابى به نام «حروف القرآن» در زمينه قرآن دارد.(6)
او آثارى در زندگينامه پيامبران، فقه و مقالاتى در اشربه، بازرگانى و پيشه‏ورى نگاشته است.(7)
برخى از كتب على بن مهزيار از اين قرار است: كتاب الوضوء، كتاب الصلاة، كتاب الزكاة، كتاب الصوم، كتاب الحج، كتاب الطلاق، كتاب الحدود، كتاب الديات، كتاب التفسير، كتاب الفضائل، كتاب العتق و التدبير، كتاب التجارات و الاجارات، كتاب المكاسب، كتاب المثالب، كتاب الدعاء، كتاب التجمّل و المروة و كتاب المزار…(8)
على بن مهزيار در اسناد حدود 437 روايت واقع شده است و از امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام و ديگران حديث نقل كرده است.(9)
امام جواد (ع)، على بن مهزيار را با پيامها و نامه‏هاى عطرآگينى ستود، از جمله حضرت در نامه ذيل او را چنين تحسين مى‏كند: «اى على! در پيروى كردن، انجام دستورات، خيرخواهى و پندگويى تو را آزمودم (و تو سرافراز از بوته آزمايش بيرون آمدى)، پس اگر بگويم كسى را مانند تو نديده‏ام، چه بسا راست گفته باشم، خداوند به تو بهشت برين و آن مقامات والايى كه نمى‏دانى پاداش دهد، من مقام تو و خدمات شبانه روزى تو را در سرما و گرما از نظر دور نداشته‏ام از خداوند مى‏خواهم در روز قيامت كه همه را گرد مى‏آورد، آنچنان مخلوقات خود را شيفته و دوستدار تو كند كه مايه رشك باشد، به درستى كه خداوند شونده دعاهاست …»(10)
اين نامه تجليل، تقدير و بزرگداشت امام را نسبت به على به خوبى نشان مى‏دهد و مى‏بينيم كه حضرت مى‏فرمايد در ميان اصحاب خود كسى را مانند ابن مهزيار در دانش، پرهيزگارى و ورع نديده است.
با اندكى تأمل در اين توقيعات امام جواد(ع) درباره على بن مهزيار، مى‏توان از جايگاه رفيع و ارزشمند او نزد اهل‏بيت(ع) آگاه شد؛ زيرا آن بزرگوران هيچ‏گاه اهل مبالغه و زياده‏روى نبوده‏اند، ضمن اين‏كه هميشه پيرامون ائمه (ع) چنين شيعيان و اصحاب مخصوصى اگر چه به صورت معدود، حضور داشته‏اند كه توانسته‏اند با توجه به ظرفيت بالاى معرفت لياقت خود و البته در پرتو عنايت خاص اهل‏بيت (ع) به چنين عنايات و مراتبى دست پيدا كنند.
ديگر از خدمات اين صحابى وفادار ائمه(ع) عبارتند از:
شناساندن امام هادى (ع) به مردم بعد از شهادت پدر بزرگوارش. تبيين مسائل فقهى و پاسخگويى به سؤالات فقهى مردم. رساندن نظرات فقهى امام به مردم. ترويج ولايت امام جواد (ع) در ايران زمين به ويژه اهواز. بر عهده گرفتن وكالت امام جواد و امام هادى (ع). برقرارى ارتباط مردم با امام، با وجود خفقان عباسى. منشأ آرامش و خير بودن در اهواز.(11)
در پايان بايد گفت كه على بن مهزيار نه تنها خودش جزء اصحاب ويژه و مورد اطمينان اهل‏بيت (ع) به شمار آمده، بلكه خانواده‏اش نيز از اين الطاف و عنايات بى‏بهره نبوده‏اند، به عنوان مثال برادر او يعنى ابراهيم نيز از شيعيان برجسته و با اخلاص بوده، و روايت شده كه يكى از سفراى امام زمان(عج) بوده و توانسته خدمت آن حضرت مشرّف شود و داستان اين زيارت معنوى، مشهور است و در كتاب شريف «كمال الدين» ذكر شده است. همچنين محمد، پسر على بن مهزيار نيز از اصحاب و راويان ثقه حضرت هادى(ع) به شمار رفته است.
سال رحلت او مشخص نيست. به يقين او تا تاريخ 229 ق. زنده بوده است؛ زيرا به قول نجاشى در آن تاريخ از محمد بن على بن يحيى انصارى، معروف به «ابن اخى» زاده از او روايت كرده است.
شايان توجّه اين كه: على بن مهزيار كه به خدمت حضرت ولىّ عصر عليه‏السلام تشرّف حاصل كرده است، على بن ابراهيم مهزيار، برادر زاده على بن مهزيار است.(12)
مزار شريف على بن مهزيار در شهر اهواز واقع شده است، و هم‏اكنون داراى بارگاه با شكوهى است و مورد توجّه مخصوص شيعيان و ارادتمندان به آستان اهل‏بيت (ع) قرار دارد. 3- ابراهيم بن مهزيار
شيخ طوسى(ره) او را از اصحاب امام جواد و امام هادى(ع) برمى‏شمارد(13) و نجاشى مى‏گويد: كتاب «البشارات» از اوست.(14) و كشّى به سند خود از محمّد بن ابراهيم بن مهزيار نقل مى‏كند كه گفت: «پدرم هنگام مرگ، اموالى به من سپرد و علامت و نشانه‏اى كه جز خداوند آن را نمى‏دانست به من داد و گفت: هر كس اين نشانه را گفت اموال را به او واگذار كن، محمّد مى‏گويد: من نيز به بغداد رفتم و در كاروانسرايى منزل گرفتم، روز دوم پيرمردى آمده در را كوفت به غلامم گفتم: ببين چه كسى بر در است. او بيرون رفت و برگشت و گفت: پيرمردى بر در است، من هم به او اجازه دادم داخل شود و او داخل شد و گفت: من «عمرى» هستم، اموالى را كه نزد خودت دارى به من بده و سپس مقدار اموال و نشانه را گفت من نيز اموال را به او پرداختم.»(15)اين روايت دليل آن است كه ابراهيم بن مهزيار وكيل امام در گرفتن حقوق شرعيه بوده است و طبيعتاً كسى را امام وكيل قرار مى‏دهد كه ثقه و امين و عادل باشد. 4- خيران خادم قراطيسى‏
وى، خادم امام رضا (ع) و از شيعيان مخلص و مؤمنان به ولايت اهل‏بيت (ع) بوده و در كتب رجال، او را جزء اصحاب مخصوص و صاحب سرّ سه امام بزرگوار: امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام برشمرده‏اند.
از بعضى روايات برمى‏آيد كه او وكيل حضرت جواد(ع) نيز بوده است. مانند روايتى كه حضرت در پايان آن به او فرموده‏اند: «اعمل فى ذلك برأيك، فإنّ رأيك رأيى و من أطاعك اطاعنى»(16)(17)
در آن مسئله مطابق نظر خودت عمل كن، پس همانا كه رأى تو رأى و نظر من است، و كسى كه از تو پيروى كند از من پيروى نموده است.
از خيران روايات و مسائل فراوانى در موضوعات مختلف برجاى مانده، كه آنها را از حضرت جواد و هادى(ع) روايت نموده است. يكى از آن روايات نص بر امامت حضرت هادى(ع) مى‏باشد و هنگامى بيان شده كه خيران در خدمت و ملازم ان حضرت بوده، و امام جواد(ع) در بستر بيمارى قرار داشتند و اندكى بيشتر از عمر شريفشان باقى نبود.
در آن هنگام، شخصى از جانب امام نزد خيران مى‏آيد و به او مى‏گويد: مولايت به تو سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد: همانا كه من درمى‏گذرم و امر امامت به فرزندم على واگذار مى‏شود. امامت او بر شما واجب است بعد از من همان‏گونه كه امامت من بر شما واجب بود بعد از پدرم تا برسد به رسول خدا(ص).
آرى، همان‏گونه كه بيان شد، خيران از اصحاب نزديك امام جواد و هادى(ع) بوده و ارادت و اخلاصش نسبت به اين خاندان قابل توصيف نمى‏باشد.
نقل شده: زمانى خيران در راه سفر حج به مدينه رسيد و در آن شهر توانست خدمت امام جواد (ع) مشرف شود. در آن هنگام حضرت (ع) بالاى ايوان و دكّه‏اى نشسته بودند و خيران با ديدن هيبت و جلال ايشان، چنان دهشت و دلهره‏اى در وجودش احساس كرد كه متوجّه پلّه‏هاى ايوان نشد تا اين كه حضرت(ع) اشاره نمود و او را متوجّه ساخت. بعد از آن كه از پلّه‏ها بالا رفت و سلام نمود دستان مبارك امام جواد(ع) را گرفت و پس از بوسيدن بر ديدگانش قرار داد و نشست و تا مدّتى بى‏اختيار دستان حضرت را به جهت هيبت و دهشتى كه از ايشان در دل احساس كرده بود، نگاه داشت تا اين‏كه دلش آرام گرفت و دست امام(ع) را رها نمود.(18) 5 – احمدبن اسحاق اشعرى قمى‏
محدّثى عظيم الشّأن، عالمى بزرگوار و يكى از اصحاب ثقه و كاملاً مورد اطمينان اهل‏بيت (ع) بوده و مانند بسيارى از اصحاب خاص ائمه (ع) از شهر مقدس قم به خدمت آن بزرگواران شتافته است.
احمد بن اسحاق طى عمر شريفش توانست خدمت امام جواد و هادى (ع) برسد و جزء اصحاب مخصوص امام عسكرى (ع) قرار گيرد و پس از ان بزرگواران به شرف زيارت حضرت صاحب الزمان(عج) نائل گردد. يكى ديگر از افتخارات احمد بن اسحاق اين است كه توانسته جزء سفراى سفارش شده حضرت حجت(عج) قرار گيرد؛ زيرا حضرت مهدى(عج) در توقيع شريفى ايشان را مورد تأييد و عنايت قرار داده‏اند. به همين سبب در كتاب «ربيع الشيعه»،احمد بن اسحاق از وكلاء و سفراء و ابواب معروف حضرت حجت (عج) معرفى شده است.
چنان كه بعضى از دانشمندان علم رجال، از او به عنوان رابط بين قميها و امام و از جمله اصحاب خاص آن حضرت ياد كرده‏اند.(19)اما دانشمندان ديگر، او را وكيل و نماينده امام دانسته‏اند.(20)از روايتى در «بحارالانوار» استفاده مى‏شود كه او نماينده امام در موقوفات قم بوده است.(21)
محمد بن جرير طبرى مى‏نويسد: احمد بن اسحاق قمى اشعرى، استاد شيخ صدوق، نماينده امام عسكرى (ع) بود. بعد از شهادت آن حضرت، وكالت حضرت صاحب الزمان(عج) را به عهده گرفت. از طرف حضرت نامه‏هايى خطاب به او صادر مى‏شد، و او وجوه و حقوق مالى قم و اطراف آن را گردآورى نموده و به امام مى‏رساند.(22) احمد بن اسحاق صد و شصت كيسه طلا و نقره را كه از شيعيان قم گرفته بود، به امام تسليم كرد(23)و اين، حجم چشمگير وجوه جمع‏آورى شده را نشان مى‏دهد.
سعد بن عبدالله در روايتى مى‏گويد: زمانى همراه احمد بن اسحاق، در سرّ من رأى خدمت امام عسكرى (ع) مشرف شديم. هنگام خداحافظى احمد از امام حسن (ع) پارچه‏اى درخواست نمود تا براى كفنش از آن استفاده نمايد. پس از آن، حضرت سيزده درهم به او داد و فرمود: اين پول را خرج مكن، مگر براى مخارج شخصى خودت و هر چه كه بخواهى به تو خواهد رسيد.
سعد بن عبدالله مى‏گويد: پس از آن كه از نزد امام حسن (ع) مراجعت كرديم و به سه فرسخى حلوان (كه اكنون به پل ذهاب معروف است) رسيديم، ناگهان حال احمد بن اسحاق دگرگون شد و به شدت تب نمود، به گونه‏اى كه ما از سلامتى و زنده ماندن او قطع اميد كرديم.
هنگامى كه به حلوان رسيديم و در كاروانسراى آن مستقر شديم، احمد گفت: امشب مرا تنها بگذاريد و به اطاق‏هاى خود برويد. و طبق خواسته احمد بن اسحاق، همه ما او را تنها گذاشتيم. هنگامى كه صبح فراسيد، به ياد احمد افتادم و سراسيمه از جاى خود بلند شدم، ناگهان كافور، خادم مخصوص امام حسن عسكرى (ع)، را ديدم كه مى‏گفت: احسن اللّه بالخير عزاكم و جبر بالمحبوب رزيتكم. پس از آن نيز گفت: غسل و كفن يار و همراه شما احمد را انجام داديم، پس بلند شويد و به دفن او مشغول شويد. همانا كه او عزيزترين شماست به جهت قرب به خداوند نزد آقاى شما. پس از آن سخنان ،ناگهان از چشم ما غايب شد. معلوم شد كه او به امر و طى الارض امام حسن عسكرى (ع) به آنجا آمده بود تا آن شخص بزرگوار را با احترام و عزّت غسل و كفن نمايد. 6- حضرت عبدالعظيم حسنى(ع)
حضرت عبدالعظيم حسنى معروف به «سيدالكريم» فرزند عبداللّه، فرزند على بن حسن، فرزند حسن بن زيد، فرزند زيد بن حسن (ع)، فرزند على ابن ابى‏طالب مى‏باشد كه با چهار واسطه به امام حسن مجتبى (ع) و با پنج واسطه به حضرت على (ع) مى‏رسد.
پدر بزرگوارش عبدالله و مادرش گرامى‏اش فاطمه دختر «عقبة بن قيس» است. ولادت با سعادت حضرت عبدالعظيم(ع) در سال 173 هجرى قمرى در شهر مقدّس مدينه واقع شده است و مدّت 79 سال عمر با بركت او با دوران امامت چهار امام معصوم، يعنى امام موسى كاظم (ع)، امام رضا (ع)، امام محمّد تقى (ع) و امام علىّ النّقى (ع) مقارن بوده است؛ آن حضرت محضر مبارك امام رضا (ع)، امام محمّد تقى (ع) و امام هادى (ع) را درك كرده و احاديث فراوانى از آنان روايت كرده است.
زمينه‏هاى مهاجرت حضرت عبدالعظيم(ع) از مدينه به رى و سكونت در غربت را بايد در اوضاع سياسى و اجتماعى آن عصر جستجو كرد؛ خلفاى عبّاسى نسبت به خاندان پيامبر اكرم (ص) و شيعيان ائمه(ع) بسيار سختگيرى مى‏كردند، يكى از بدرفتارترين اين خلفاء متوكّل بود كه خصومت شديدى با اهل‏بيت عليهم السّلام داشت، و تنها در دوران او چندين بار مرقد مطهر حضرت امام حسين (ع) را در كربلا تخريب و با خاك يكسان ساختند و از زيارت آن بزرگوار جلوگيرى به عمل آوردند.
سادات و علويّون در زمان او در بدترين وضع به سر مى‏بردند. حضرت عبدالعظيم (ع) نيز از كينه و دشمنى خلفا در امان نبود و بارها تصميم به قتل آن حضرت گرفتند و گزارشهاى دروغ سخن‏چينان را بهانه اين سختگيرى‏ها قرار مى‏دادند، در چينن دوران دشوار و سختى بود كه حضرت عبدالعظيم (ع) به خدمت حضرت امام هادى(ع) رسيد و عقايد دينى خود را بر آن حضرت عرضه كرد كه اين داستان معروف، خود به تنهايى بيانگر ايمان و تدّين والاى اوست.
عبدالعظيم حسنى دراين‏باره مى‏فرمايد: زمانى خدمت سرورم، حضرت امام على النقى (ع) شرفياب شدم، ايشان با ديدن من فرمودند: مرحبا به تو اى اباالقاسم! همانا كه تو حقيقتاً پيرو و مطيع ما هستى.
خدمت آن جناب عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! مى‏خواهم دين خود را به شما عرضه كنم، تا اگر پسنديده و رضايت‏بخش است، بر آن ثابت قدم بمانم تا زمانى كه خداوند عزّ و جلّ را ملاقات كنم.
حضرت فرمود: جناب ابوالقاسم! بفرما.
عرض كردم: من معتقدم كه: خداوند تبارك و تعالى يگانه‏اى است كه هيچ چيز همانندش نيست. و از حدّ ابطال و تشبيه بيرون است(يعنى معدوم نيست و شبيه به مخلوقات هم نيست)، او جسم و صورت و عرض و جوهر نيست، بلكه پديد آوردنده اجسام و صورت‏ها و خلق كننده عرض‏ها و جوهرها است. او پروردگار و مالك هر چيزى است و همه چيز را جعل و احداث كرده است.
و معتقدم كه: محمد(ص) بنده و فرستاده او خاتم پيامبران است كه پس از او تا روز قيام قيامت هيچ پيامبرى نخواهد آمد.
و معتقدم كه: امام، جانشين و ولىّ امر پس از پيامبر(ص)، اميرمؤمنان، على بن ابى‏طالب (ع)، سپس حضرت امام حسن، سپس حضرت امام حسين، سپس حضرت على بن الحسين، سپس حضرت محمد بن على، سپس جعفر بن محمد، سپس موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، سپس محمد بن على عليهم السلام سپس، (امام) تويى اى مولاى من!
حضرت فرمود: پس از من، فرزندم حسن (امام) است، و مردم در زمان بعد از او (امام حسن عسكرى) چگونه خواهند بود؟!
عرض كردم: اى مولاى من چگونه خواهند بود؟ فرمود: براى اين‏كه او ديده نمى‏شود و روا نيست نامش برده شود تا ظهور كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد، همان‏گونه كه از ظلم و جور مملو شده باشد.
عرض كردم: قبول كردم.
و نيز معتقدم كه: دوستدار آنان دوست خداست و دشمن ايشان دشمن خداست، و اطاعت ايشان اطاعت خداست، و معصيت ايشان معصيت خداست.
و معتقدم كه: معراج حق است، سؤال در قبر حق است و بهشت و جهنم حق است و صراط و ميزان حق است، و بى‏ترديد قيامت بپا مى‏شود و خدا همه را از قبرها برمى‏انگيزد.
و معتقدم كه: تكاليف الهى پس از ولايت اهل بيت(ع)، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر است.
پس از آن، حضرت امام على النقى (ع) فرمود: اى ابوالقاسم! سوگند به خدا! اين همان دينى است كه نزد خدا براى بندگانش پسنديده است. بر آن پايدار باش! خداوند تو را در زندگى دنيا و آخرت، با سخن استوار، ثابت بدارد.(24)
ديدار حضرت عبدالعظيم (ع) در سامرا با حضرت امام هادى (ع)، به خليفه گزارش داده شد و دستور تعقيب و دستگيرى وى صادر گشت، او نيز براى مصون ماندن از خطر، خود را از چشم مأموران پنهان مى‏كرد و در شهرهاى مختلف به صورت ناشناس رفت و آمد مى‏كرد و شهر به شهر مى‏گشت تا به شهرستان «رى» رسيد و آنجا را براى سكونت انتخاب كرد. علّت اين انتخاب به شرايط دينى و اجتماعى رى در آن دوره برمى‏گردد كه وقتى اسلام به شهرهاى مختلف كشور ما (ايران) وارد گشت و مسلمانان در شهرهاى مختلف ايران به اسلام گرويدند، از همان سالها رى يكى از مراكز مهمّ سكونت مسلمانان شد و اعتبار و موقعيّت خاصّى پيدا كرد؛ زيرا سرزمينى حاصلخيز و پرنعمت بود، عمرسعد نيز به طمع رياست يافتن بر رى در حادثه جانسوز كربلا، حضرت امام حسين(ع) را به شهادت رساند. در رى هم اهل‏سنّت و هم از پيروان اهل‏بيت (ع) زندگى مى‏كردند و قسمت جنوبى و جنوب غربى شهر رى بيشتر محلّ سكونت شيعيان بود.
حضرت عبدالعظيم (ع) به صورت يك مسافر ناشناس، وارد رى شد و در محلّه ساربانان در كوى «سكّة الموالى» به منزل يكى از شيعيان رفت، مدّتى به همين صورت گذشت. او در زيرزمين آن خانه به سرمى‏برد و كمتر خارج مى‏شد، روزها روزه مى‏گرفت و شب‏ها نيز به عبادت و راز و نياز با پروردگار مشغول مى‏شد.
در شهرستان رى تعداد كمى از شيعيان آن حضرت را مى‏شناختند و از حضورش در رى خبر داشتند و مخفيانه به زيارتش مى‏شتافتند(25) امّا مى‏كوشيدند كه اين خبر فاش نشود و خطرى جانِ حضرت را تهديد نكند.
حضرت عبدالعظيم (ع) ميان شيعيان شهررى بسيار ارجمند بود و پاسخگويى به مسايل شرعى و حلّ مشكلات مذهبى آنان را برعهده داشت؛ اين تأكيد، هم بيانگر مقام برجسته حضرت عبدالعظيم است و هم گوياى اين است كه وى از طرف حضرت امام هادى(ع) در آن منطقه، وكالت و نمايندگى داشته است؛ مردم سخن او را سخن امام مى‏دانستند و در مسايل دينى و دنيوى، وجود او محور تجمّع شيعيان و تمركز هواداران اهل‏بيت (ع) بود.
از تأليفات حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) كتاب‏هاى «خطب اميرالمؤمنين» و «روز و شب» را مى‏توان نام برد. آن حضرت، آگاه و آشنا به معارف دين و احكام قرآن و اسلام بود.
ستايشهايى كه امامان معصوم(ع) از وى به عمل آورده‏اند، نشان دهنده شخصيّت علمى و مورد اعتماد اوست؛ حضرت امام هادى(ع) گاهى اشخاصى را كه سؤال و مشكلى داشتند، راهنمايى مى‏فرمودند كه از حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) بپرسند و او را از دوستان حقيقى خويش مى‏شمردند و معرّفى مى‏فرمودند.
ابوحماد رازى مى‏گويد: در سامرا بر امام هادى (ع) وارد شدم و درباره مسائلى از حلال و حرام از آن حضرت پرسيدم و حضرت پاسخ فرمود. زمانى كه خواستم خداحافظى كنم، فرمود: «اى حماد! هرگاه در ناحيه‏اى كه زندگى مى‏كنى مشكلى در امر دينت برايت پيش آمد از عبدالعظيم حسنى (ع) بپرس و سلام مرا به او برسان.»(26)
در آثار علماى شيعه نيز، تعريفها و ستايشهاى عظيمى درباره او به چشم مى‏خورد، آنان از او به عنوان عابد، زاهد، پرهيزكار، ثقه، داراى اعتقاد نيك و صفاي باطن و به عنوان محدّثى عالى‏مقام و بزرگ ياد كرده‏اند.
روزهاى پايانى عمر پربركت حضرت عبدالعظيم (ع) با بيمارى او همراه بود، آن قامت بلند ايمان و تلاش، به بستر افتاده بود و پيروان اهل‏بيت در آستانه محروميّت از وجود پربركت اين سيّد كريم قرارگرفته بودند، اندوه مصيبتهاى پياپى مردم و روزگار تلخ شيعيان در عصر حاكميت عبّاسيان برايش دردى جانكاه و مضاعف بود؛ در همان روزها يك رؤياى صادقانه حوادث آينده را ترسيم كرد: يكى از شيعيان پاكدل رى، شبى در در عالم رؤيا، حضرت رسول(ص) را در خواب ديد. پيامبر اكرم(ص) به او فرمود: فردا يكى از فرزندانم در محلّه «سكّة الموالى» چشم از جهان فرو مى‏بندد، شيعيان او را بر دوش گرفته به باغ عبدالجبّار مى‏برند و نزديك درخت سيب به خاك مى‏سپارند.
آن شخص، سحرگاه به باغ رفت تا آن باغ را از صاحبش بخرد و افتخار دفن شدن يكى از فرزندان پيامبر(ص) را نصيب خويش سازد، عبدالجبّار كه خود نيز خوابى همانند خوابِ او را ديده بود، به رمز و راز غيبى اين دو خواب پى برد و براى اين كه در اين افتخار، بهره‏اى داشته باشد، محلّ آن درخت سيب و مجموعه باغ را وقف كرد تا بزرگان و شيعيان در آنجا دفن شوند. همان روز حضرت چشم از جهان فرو بست.(27) خبر درگذشت اين نواده رسول اكرم(ص) دهان به دهان گشت و مردم با خبر شدند و جامه‏هاى سياه پوشيدند و بر در خانه حضرت عبدالعظيم حسنى(ع) گريان و مويه‏كنان گرد آمدند؛ پيكر مطهّر او را غسل دادند، به نقل برخى مورّخان در هنگام غسل، در جيب پيراهن او كاغذى يافتند كه نام و نسب خود را در آن نوشته بود؛ بر پيكر او نماز خواندند، تابوت او را بردوش گرفتند و با جمعيّت انبوه عزادار به سوى باغ عبدالجبّار تشييع كردند و پيكر مطهّرش را در كنار همان درخت سيب كه رسول خدا(ص) به آن شخص اشاره كرده بود، دفن كردند. قبر شريف آن حضرت در شهر «رى»، معروف و مشهور است و هم اكنون بارگاه نورانى آن سلاله سادات و محدّث بزرگوار مورد توجّه و رفت و آمد خيل عظيم عاشقان مكتب اهل‏بيت (ع) قرار دارد.
در منابع روايى روايات متعدّدى براى زيارت حضرت عبدالعظيم (ع)، ثوابى همچون ثواب زيارت حضرت سيّدالشهدا، امام حسين (ع)، بيان شده است.
در حديثى آمده كه مردى از اهل رى خدمت امام هادى(ع) مشرف شد و حضرت از او پرسيد كجا بودى؟ گفت: به زيارت امام حسين(ع) رفته بودم.
آن حضرت فرمود: آگاه باش! اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست زيارت مى‏نمودى، هر آينه مثل كسى بودى كه امام حسين (ع) را زيارت كرده باشد.(28) 7- ابوعلى حسن بن راشد
وى از اصحاب امام جواد و امام هادى(ع) شمرده شده و نزد آن دو بزرگوار از منزلت و مقام والايى برخوردار بوده است. شيخ مفيد او را از زمره فقيهان برجسته و شخصيتهاى طراز اول دانسته كه عالم به حلال و حرام الهى بوده، و راهى براى مذمت و طعن بر آنان وجود نداشت.(29)
شيخ طوسى نيز به هنگام بحث از سفرا و وكلاى ممدوح امامان (ع) از حسن بن راشد، به عنوان وكيل امام هادى(ع) نام برده و نامه‏هاى آن حضرت را به او ياد آور شده است.(30)
شيخ طوسى(ره) با مدارك نقل مى‏كند كه: امام هادى (ع) در سال 232 به على بن بلال نوشت:
به نام خداوند بخشنده مهربان‏
«در نزد شما خدا را ستايش مى‏كنم و او را بر بخشندگى و منّت ديرينش سپاس مى‏گويم و بر پيامبرش محمّد و آل او كه صلوات و رحمت خدا بر ايشان باد درود مى‏فرستم. من، ابوعلى (راشد) را به جاى حسين عبدربّه نصب كردم و او را كه فضل و ايمان بى‏نظيرش را مى‏شناسم امين خود قرار دادم و مى‏دانم كه تو بزرگ ديار خود هستى. دوست داشتم به تو احترام گذارم و در اين‏باره به تو نامه بنويسم. پس از او پيروى كن و همه حقوق پيش خود را به او بسپار و اصحاب مرا نيز بر آن ترغيب كن و ايشان را دراين‏باره چنان آگاه كن كه به يارى و كمكش برخيزند كه اين رعايت احترام كامل ما و محبوب پيش ما خواهد بود و در برابر آن، از جانب خدا اجر و پاداش خواهى داشت كه خدا به رحمت خود، بهترين بخشش و پاداش خود را به هركه خواهد مى‏دهد. در پناه خدا باشى! اين نامه را با خط خود نوشتم و بسيار خدا را سپاسگزارم.»(31)
محمد بن فرج، مى‏گويد: «در نامه‏اى به امام هادى(ع) از ابوعلى و … پرسيدم؟ امام (ع) در پاسخم نوشت: از ابن راشد كه رحمت خدا بر او باد ياد كردى، او سعادتمندانه زندگى كرد و شهيد از دنيا رفت…»(32) 8 – حسين‏بن سعيد بن‏حمّاد اهوازى‏
از اصحاب ممتاز و ياران مخصوص اهل‏بيت (ع) و از راويان ثقه و مورد اطمينان، نزد محدّثين و علما مى‏باشد. اصالت او به كوفه باز مى‏گردد، ولى همراه برادرش حسن به اهواز نقل مكان نمود و پس از مدتى از آنجا به قم، شهر فقه و فقاهت هجرت نمود و به خدمت حسن بن ابان رسيد و در همانجا بود تا اين‏كه بدرود حيات گفت.
حسين بن سعيد، اين شيعه راستين در طول عمر شريفش پيوسته محبّ و خدمتگذار آستان ولايت و امامت بود و توانست نزد سه امام بزرگوار رسيده و به كسب فيض بپردازد. امام رضا و حضرت جواد و حضرت هادى(ع) امامانى بودند كه حسين بن سعيد آنان را درك كرد و به روايت حديث از آنان پرداخت.
در زمينه علمى نيز حسين بن سعيد را بايد از چهره‏هاى ممتاز و شاخص به حساب آورد؛ زيرا او توانست در ابواب مختلف فقه سى جلد كتاب ارزشمند تأليف نمايد. كتابهايى كه در ميان همه اصحاب و علما معروف و مشهور است، تا آنجا كه سايرين را با ا و مثال مى‏زنند و مى‏گويند كه فلانى كتبش مانند حسين بن سعيد، سى مجلّد است. يكى ديگر از خدمات ارزشمند حسين بن سعيد، هدايت برخى مسلمانان متعهّد و با استعداد به حريم و آستان اهل‏بيت (ع) مى‏باشد. آرى! حسين بن سعيد، شخصيت‏هاى برجسته‏اى مانند على بن مهزيار و اسحاق بن ابراهيم را شناسايى نمود و به خدمت امام رضا (ع) معرفى كرد و پس از آن على بن ريّان را نزد آن حضرت برد و با اين عمل سبب هدايت آنان به مسير حق و عدالت شد. همچنين روايات كتبش را براى آنان بيان، و آنان را با معارف و حقايق ناب اسلام آشنا نمود، و به همين سبب است كه آن سه نفر به روايت حديث از او مشهور شده‏اند. 9- اسحاق‏بن اسماعيل نيشابورى‏
اسحاق بن اسماعيل نيشابورى، از اصحاب امام جواد و امام هادى و امام حسن عسكرى (ع) و از ثقات روات شيعه مى‏باشد.
شيخ طوسى(ره) در كتاب خود اسحاق را از اصحاب امام حسن عسكرى(ع) شمرده و مى‏گويد: «وى، ثقه است.»(33) او پس از شهادت امام حسن عسكرى (ع) با سفراء امام دوازدهم (عج) (نوّاب اربعه) مكاتبت داشته است. نامه‏اى از امام حسن عسكرى (ع) خطاب به وى در كتب رجال ثبت است كه حضرت در آن نامه، وى را با ابراهيم بن عبده نيشابورى وكيل خود تعيين كرده و به اهل نيشابور سلام رسانيده است. اين نامه در كتب روايى از جمله «تنقيح المقال»(34) آمده است.»(35)
ابواسحاق ابراهيم و محمد بن عبداللّه بن واسع، از وى روايت كرده اند.(36) 10- حسين بن عبداللّه نيشابورى‏
حسين بن عبداللّه نيشابورى، حاكم بُست و سيستان و از شيعيان و ارادتمندان امام جواد (ع) بود. او پنهانى به امام خمس مى‏داد و از شيعيان در منطقه حمايت مى‏كرد و به امور مالى و اقتصادى آنها رسيدگى مى‏نمود.(37)
عملكرد او در زمينه سياسى، شبيه به عملكرد على بن يقطين در زمان امام موسى بن جعفر (ع) است. امام جواد (ع) به او اجازه داده بود كه بر منصب سياسى باقى بماند و به امور شيعيان رسيدگى و مشكلات مسلمانان را حل نمايد.(38) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. تنقيح المقال، ج 3، ص 329. 2. الكنى و الالقاب، ج 1، ص 314. 3. رجال ابن داود، ص 142. 4. رجال نجاشى، ص 177 اختيار معرفةالرجال (فهرست طوسى)، ج 2، ص 825. در دوره‏هاى گذشته «هنديجان» از شهرهاى دورق قديم – جزء فارس – محسوب مى شد. 5. الكنى و الالقاب، ج 1، ص 432. 6. اعيان الشيعه، ص 226. 7. مجالس المؤمنين، ص 181. 8. رجال نجاشى. 9. معجم رجال الحديث، ج 12،ص 194. 10. رجال نجاشى، ص 253. 11. التهذيب، ج 3،ص 294. 12. مفسران شيعى، شفيعى، ص 72. 13. رجال كشى. 14. رجال نجاشى. 15. رجال كشى. الارشاد، ص 351، اعلام الورى، ص 445. 16. رجال كشى 508. 17. اصول كافى، ج 1،ص 324. 18. منتهى المقال، ص 128؛ تنقيح المقال، ج 1،ص 405. 19. اختيار معرفةالرجال، ص 23. 20. محمد جواد طبسى، حياة الامام العسكرى، ص 333. 21. بحارالانوار، ج 50،ص 323. 22. دلائل الامامة، ص 272. 23. احتجاج طبرسى، ص 257. 24. شيخ صدوق، التوحيد، ص 81،ح 37 ر.ك: وسائل الشيعة، ج 1، ص 13 – 12امالى صدوق، ص 278،ح 24. 25. ر. ك: رجال نجاشى، ص 248 – 247؛ تنقيح المقال، ج‏2، ص 157. 26. معجم رجال الحديث، ج 10،ص 49 – 48. 27. در سال 252 قمرى در سن 79. 28. كامل الزيارات، ص 537،ح 1. 29. معجم رجال الحديث، ج 4، ص 324. 30. الغيبه، ص 213 – 212. 31. اختيارالمعرفة الرجال، ج‏2 ،ص 799،ح 199. 32. رجال كشى، ج 6،ص 603، رديف 1122. 33. فهرست، شيخ طوسى، ص 428. 34. تنقيح المقال، ج 1،ص 24،25 و 111. 35. لغتنامه دهخدا. 36. رجال طوسى، ص 428؛ رجال برقى، ص 61. 37. فروع كافى، ج 5،ص 111 و 112. 38. ر.ك: همان؛ تهذيب، ج 6، ص 336.

/

مظلوميت فرهنگ و چاره‏جويى آن2

در نخستين بخش اين مقال مظلوميت فرهنگ را مطرح كرديم و شمه‏اى درباره آن سخن گفتيم اما در مظلوميت فرهنگ و چاره‏جوئى آن به آن مقدار نمى‏توان بسنده كرد كه اين زخم كهنه و عميق بيش از اين توجه و حساسيت و فكر و انديشه و عمل مى‏طلبد. مسئله فرهنگ مانند يك ساختمان نيست كه اگر خراب يا فرسوده شود بتوان ظرف چند ماه آن را نوسازى يا بازسازى كرد. فرهنگ چه مثبت و چه منفى آن با جان و روان افراد جامعه مى‏آميزد و رسوب مى‏كند و سرايت و توسعه مى‏يابد و تدريجاً جزو ساختار وجودى انسان‏ها و عادات آنها مى‏شود و اعتلا يا انحطاط ملتى را باعث مى‏گردد. مخصوصاً سقوط فرهنگى و سراشيبى آن تدريجاً چنان با جان‏ها آميخته مى‏گردد كه به دليل نامحسوس بودن آن به صورت يك بيمارى عادى درمى‏آيد كه افراد به دشوارى آن را درك مى‏كنند لذا كمتر در صدد علاج آن برمى‏آيند. مى‏گويند دو چيز ناخودآگاه پيش مى‏آيد يكى خواب براى فرد، ديگرى انحطاط براى يك ملت. مخصوصاً انحطاط فرهنگى كه انسان نسبت به آن بى تفاوت مى‏شود. انسان گرسنگى و درد و بى‏خانمانى را زودتر درك مى‏كند تا خطر بى ايمانى!
به هر حال همانگونه كه انحطاط فرهنگى و اخلاقى پديده‏اى دفعى نيست، جبران آن نيز دفعى نخواهد بود. بلكه سياست و طرح و برنامه عملى مى‏طلبد كه سياست‏گذاران و دست اندركاران فرهنگ مى‏بايست مسؤوليت آن را به عهده گيرند و ساز و كار عملى آن را در دستور كار خود قرار دهند و بر آن اصرار ورزند تا به نتيجه مطلوب دست يابند، متأسفانه چنين ساز و كارى در عرصه فرهنگ مشاهده نمى‏شود. هرگاه يك بحران فرهنگى و يا اخلاقى و يا اقتصادى در سطح اجتماع ظاهر مى‏شود و آنگاه كه سيل مخرب فساد به عمق جامعه نفوذ مى‏كند و واكنشى از سوى يك مقام عالى ديده مى‏شود، تحركات مقطعى و جنب و جوشى بى برنامه ظاهر مى‏شود و سپس حرارت‏ها فرو مى‏نشيند و وضع به حال عادى بر مى‏گردد. مسئله فرهنگ و مظلوميت آن نيز از اين قاعده مستثنى نيست.
مقام معظم رهبرى بارها و بارها موضوع مظلوميت فرهنگ و ضرورت بررسى فرهنگ و اقدام اساسى را با مسؤولان مطرح فرموده‏اند ولى جاى سؤال است كه مسؤولان چقدر اين پيام را گرفتند و كدام اطاق فكر را براى نجات فرهنگ تشكيل دادند و كدام طرح و برنامه‏اى را ارائه دادند؟ معظم له در تاريخ 13/10/84 يعنى دو سال قبل با لحن اعتراض، مسؤولان فرهنگى و شوراى عالى انقلاب فرهنگى را مخاطب ساخته و فرمودند:
«مهندسى فرهنگى به عهده شماست، آموزش و پرورش، وزارت علوم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى در خط مقدم‏اند. حالا بايد نقشه مهندسى فرهنگى كشور روى ميز شما آماده باشد، كار شده باشد.» با اينهمه هنوز از نقشه مهندسى فرهنگى و تقسيم مسؤوليتها و نتيجه و بازخوردها خبرى نيست. علت بى توجهى يا كم كارى و يا مشغله زياد است! بالأخره پاسخ رهبرى نظام چه شد؟! بالأخره براى رفع مظلوميت فرهنگى چه كردند؟
در اين ميان كميسيون فرهنگى مجلس شوراى اسلامى از مسؤولان چندين نهاد فرهنگى دعوت كرد و هشدار رهبرى نظام را مطرح نمود اما همينكه بحث و گفتگو آغاز شد هر يك از نهادها قبل از هر چيز از كمى بودجه و اعتبارات خود سخن گفتند! اين گفتگو نشان داد كه هنوز مظلوميت بخش فرهنگ براى مسؤولان جانيفتاده است و معيار مظلوميت را بودجه كم و رفع مظلوميت را در تأمين اعتبارات مى‏دانند! در حاليكه مظلوميت فرهنگ در بودجه و اعتبارات جزئى از مشكل است نه تمام مشكل و در حاليكه همين بودجه و اعتبارات كنونى نيز بدرستى هزينه نمى‏شود و بازدهى و خروجى آن در هاله ابهام است. درست است كه بودجه‏هاى فرهنگى بويژه آنچه به فرهنگ دينى ارتباط دارد واقعاً در حد انتظار نيست اما مشكل ديگرى در ميان است و آن عدم مديريت فرهنگى و يا ضعف نيروى انسانى است. هر يك از نهادهاى
فرهنگى براى خود تعريفى دارند و شرح وظائفى نوشته‏اند ولى كمتر به نياز زمان و مشكل نسل امروز مى‏پردازند، كتاب چاپ مى‏كنند، ميلياردها يارانه طبع و نشر مى‏پردازند ولى نسخه‏اى متناسب با بيماريهاى جامعه كمتر مى‏پيچند، در صدها نشريه و كتاب كه منتشر مى‏شود كمتر حال مخاطب در نظر گرفته مى‏شود. در حاليكه غذاى فرهنگى به مثابه داروى شفابخش است و همانگونه كه اگر شناخت بيمارى و طبع بيمار لحاظ نشود و داروى متناسب تجويز نگردد، آب در هاون كوبيدن است. دست اندركاران فرهنگ امروز بايد بررسى كنند مشكل امروز اين نسل چيست؟ جوانان و پسران و دختران جامعه در چه مسيرى افتاده‏اند، آسيب‏هاى اجتماعى و خانوادگى آنها چيست و چگونه بايد به حل آن پرداخت. اگر ميلياردها بودجه كشور بابت خريد كتاب از ناشران و مؤلفان پرداخت مى‏شود و تنها در كتابخانه‏ها محبوس گردد مانند آنچه وزارت ارشاد اسلامى انجام دهد، اين هزينه‏ها هدر مى‏رود و بى حاصل مى‏ماند هنگامى كه ندانيم و نتوانيم متناسب با نياز زمان خوراك فكرى براى جوانان و خانواده‏ها فراهم كنيم اين هزينه‏ها هدر مى‏رود. همچنين اگر ميلياردها بابت يارانه كاغذ بدهيم و تقديم برخى ناشران و نشريه پردازان كنيم و هر روزه خروارها از اين كاغذها در رشد علمى، اخلاقى و ايمانى جامعه مؤثر نباشد باز هم نفله كردن بيت المال است و اين مسئله سالهاست كه در همين وزارتخانه ارشاد اتفاق مى‏افتد، علاوه بر اين صدها نشريه و ويژه نامه كه ادارات و سازمان‏هاى ما هر روز ميلياردها بابت آن هزينه مى‏كنند و بهاى ارسال پستى آن را مى‏پردازند و اينها به خانه‏ها يا ادارات ديگر مى‏رود و تلمبار مى‏شود و سر از كارخانه‏هاى مقوا سازى يا زباله‏ها بيرون مى‏آورد اين به معناى عدم مديريت فرهنگى است. آيا بهتر نبود بخشى از اينها به خانواده‏هاى مستضعف و كتاب و نوشت‏افزار دانش‏آموز و دانشجوى كم بضاعت داده شود تا خرج تحصيل كنند و از هزينه و فشار معيشتى بكاهند تا چندين برابر آن را به صورت كتاب و نشريه با هدف گزارش كار و ارائه آمار در مى‏آورند. و اخيراً باب شده كاغذ گران قيمت و گلاسه و چاپ رنگى به صورت رايگان براى مقامات و مسؤولان و مراكز بفرستند كه يكى از مصاديق بارز اسراف است نه كار فرهنگى! و بعضاً مقالات سنگين و تفننى با حجم انبوه تدوين مى‏كنند كه متناسب با نياز اين نسل نيست و پاسخى به تهاجم فرهنگى دشمن نمى‏دهد. اين گ

ونه موارد مصداق عدم تناسب عرضه و تقاضا و نياز و رفع نياز و عدم انطباق دارو با درد و بيمارى است و لذا بسيارى از اين كارها كه عنوان فرهنگى دارد ذره‏اى به درد جوانان نمى‏خورد و اصولاً راهى به خانه‏ها پيدا نمى‏كند و مشكلات فرهنگى را پاسخ نمى‏دهد. آنوقت ما مى‏نشينيم و سخن از مظلوميت فرهنگ مى‏گوئيم و بالأخره بيت الغزل بحث را به بودجه و اعتبارات مى‏كشانيم و براى جذب بودجه چانه زنى مى‏كنيم و چون بودجه را گرفتيم نمى‏دانيم چگونه خرج كنيم كه درمان دردهاى فرهنگى باشد… اين تنها شمّه‏اى از سستى طرحهاى فرهنگى و بى برنامه گى و بى هدفى در باب فرهنگ و فرهنگ سازى است كه از آن مفصّل مجملى را گفتيم. به سراغ صدا و سيما مى‏رويم‏
البته نمى‏خواهيم بى‏انصافى كنيم و بگوييم رسانه ملّى كار مثبت انجام نداده و نمى‏دهد همانگونه كه در ديندارى و تعهّد مسؤولان اين رسانه ترديد نداريم اما با ظرفيّتى كه صدا و سيما دارد و تأثير گذارى آن، جدّاً مراقبت و دقت بيشترى را طلب مى‏كند، از صدا و سيما انتظار است در بُعد آموزش و هدايتگرى جامعه بويژه جوانان و پرهيز از برخى برنامه‏هاى بى محتوا و سرگرم كننده سياست ديگرى را پيدا كنند و رسانه ملّى مى‏تواند در باب فرهنگ سازى و تربيت اخلاقى و تحكيم پيوند خانوادگى و بيان چالشهاى اجتماعى و آفات اخلاقى و پرهيز از آنها بسيار مؤثر باشد.
جامعه امروز ما به آموزش و راهنمايى و توجيه و روشنگرى نياز مبرم دارد از ساده‏ترين روشهاى اجتماعى در چارچوب اخلاق و معرفت و فرهنگ و آداب فردى و خانوادگى گرفته تا سياستهاى كلان كشورى و هشدارهاى لازم به جوانان و پسران و دختران در مورد روابط خلاف عرف با جنس مخالف، اعتياد و لااباليگرى و بى‏قيدى‏هاى اخلاقى و شرعى كه دامنگير افراد بسيارى شده و صفحات حوادث ترسيم گر آن مى‏باشد داد مى‏برد و دادگاه‏هاى ما آنقدر از شاكى و متشاكى و پرونده‏هاى سرقت، اعتياد،
اختلاف خانوادگى، اختلاس و رشوه و كلاه بردارى آكنده شده كه جاى نفس كشيدن براى قضات و ارباب رجوع باقى نگذاشته است، اينها چالش‏هاى اجتماعى ماست كه مع الأسف وجود دارد و نمى‏توان بر آنها چشم بست. آيا رسانه ملى و دستگاه‏هاى فرهنگى براى چاره‏جويى اينهمه نابسامانى راه حلى فكر كرده‏اند؟ آيا هرگز از خود پرسيده‏ايم چرا اينهمه هرج و مرج اخلاقى و اجتماعى رو به تزايد است؟ آيا هنرمندان ما در ساختن يك فيلم و سريال در فكر اين بوده‏اند كه به وسيله آن آثار زيانبار بى دينى و بى تعهدى را ترسيم كنند؟
در ماه مبارك رمضان سال جارى چندين سريال از سيماى جمهورى اسلامى پخش شد كه هر چند به حسب ظاهر براى بيان برخى چالشهاى اخلاقى و خانوادگى و مادى سامان داده شده بود اما جاى سؤال فراوان داشت. يكى اينكه چرا شبهاى ماه مبارك رمضان آنهم در ساعاتى كه طبق سنت ديرينه مردم راهى مساجد و جلسات دعا و قرآن مى‏شوند اين سريالها يكى پس از ديگرى و بدون وقفه پخش مى‏شود و وقت مردم را مى‏گيرد و افراد را پاى تلويزيون ميخ كوب مى‏كند تا از نماز جماعت و سخنرانى‏هاى دينى و جلسات قرآنى بيفتند و حتى نمازشان به آخر شب تأخير شود؟ در حالى كه مراكز مهم فرهنگ سازى مساجد و حسينيه‏ها و جلسات دعا و قرآن و مواعظ اهل منبر و روضه‏ها و توسلات است. چرا سيماى جمهورى اسلامى با پركردن اوقات و ساعات در ماه عبادت و خودسازى مانع حضور مردم در مساجد مى‏شود؟
آيا امكان ندارد اين برنامه‏ها را در غير ساعات نماز جماعت و جلسات وعظ و تبيلغ بگذارد؟
چند سالى است كه سيماى جمهورى اسلامى با قصد خدمت! به فرهنگ عمومى شبهاى ماه مبارك را درست در ساعات نماز و جلسات مساجد با سريالهاى نسبتاً جذاب پر مى‏كند كه اگر جنبه‏هاى مثبتى دارد جنبه‏هاى منفى آن بر كسى پوشيده نيست كه از همه مهمتر خلوت كردن مسجدهاست كه به اعتراف همه تأثير آن محسوس است. نگارنده و تنى چند از اعضاى كميسيون فرهنگى مجلس در ديدارهايى كه با مسؤولين صدا و سيما داشته‏ايم اين مطلب را تذكر داده‏ايم كه متأسفانه پاسخى داده نشده و رويه خود را تغيير نداده‏اند و به نظر مى‏رسد امور مساجد جدى‏تر بااين مسئله بايد برخورد كنند. و مسؤولين صدا و سيما بايد در كار خود تجديد نظر كنند. توصيه مجدد ما اين است كه اين سريالها را در ساعاتى از شب بگذارند كه مزاحم حضور مردم در مساجد باشد تا بگويند هدف از پهن كردن سفره سريالهاى رمضان جمع كردن سفره مساجد است!
به هر حال درد دل فراوان است كه در اينجا مجملى از آن مفصل عنوان شد.
برداشت‏هاى ديگرى نيز از اين سريالها در افكار عمومى وجود دارد عدّه‏اى مى‏گويند چرا عاشق پيشه‏گى يك مرد سالخورده را در چهره يك فرد مؤمن و مسجدى مجسم مى‏كنيد آيا مفهوم آن چنين نيست كه در خانواده‏هاى مسلمان و مسجدى از اينگونه قضايا شايع است و اين به معناى بدنام كردن چهره‏هاى مسلمان و مسجدى نيست؟ در حاليكه هزاران فساد و خلاف شرع در ديگر خانواده‏ها اتفاق مى‏افتد و كسى از آن سخن نمى‏گويد؟!
در مورد ديگرى از اين سريالها از بحرين خبر مى‏رسد كه نماينده ولى فقيه در بحرين كه گفت: پخش برخى سريالها از جمله (يك وجب خاك) در شأن و منزلت جمهورى اسلامى نيست. اين برنامه‏ها به رؤيت شيعيان و اهل سنت نيز مى‏رسد. 85 درصد مردم بحرين شيعه هستند اينكه در اين سريال بر سر مال دنيا خواهر و برادر و زن و مرد و داماد به جان هم مى‏افتند براى شيعيان بحرين اين سؤال مطرح مى‏شود كه آيا جو و فضاى كنونى ايران اينگونه است؟!
تذكر مشفقانه ما به برادرانمان در صدا و سيما اين است كه از كارشناسان اجتماعى و متخصصان دينى بيشتر استفاده كنند هرچند اين دانشگاه بزرگ با وسعتى كه دارد پيچيدگى‏هاى خاص خود را دارد و در بدنه اين تشكيلات كاستى‏ها و بعضاً اشتباه يا انحرافهايى امكان وقوع دارد. در هر حال حوزه هنر و رسانه و سينما از مشكلات خاص خالى نيست و دقت و مراقبت لازم و نظارت جدى را مى‏طلبد كه نمايندگان سه قوه بايد وقت بيشترى براى آن بگذارند.
ديگر نهادهاى هنرى مانند حوزه هنرى نيز هنوز برخى مسائل مورد سؤال دارند مانند آنچه از نشر آلبوم موسيقى برخى خوانندگان غير مجاز و فرارى در برخى نشريات مى‏رسد كه در اينجا از شرح آن خوددارى مى‏كنيم.
برگزارى كنسرت‏ها و آوردن پسران و دختران نوازنده در برخى از مراسم و جشنواره‏ها نيز از مسائل چالش برانگيز است كه در جلسات متعدد و با حضور برخى مسؤولان شاهد آن هستيم و عادى شده است و با خلاف شرع‏هايى همراه است.
موارد فوق را از آن جهت آورديم تا روشن شود مشكل فرهنگ همه جا به دليل بودجه و اعتبارات نيست بلكه مشكل مديريت و نيروى انسانى و فكرى است. اگر متصديان حوزه فرهنگ برنامه جامع و كارشناسى لازم و دلسوزى كافى داشته باشند با كمترين امكانات بهترين بازدهى را خواهند داشت.
اين است كه قبل از هر چيز و پيش از آنكه به فكر بودجه باشيم بايد به فكر نيروى انسانى با فكر درست بود هرچند بودجه و اعتبارات هم در جهان كنونى اهميت خود را دارد.
ما در شرائطى هستيم كه صدها كانال ماهواره‏اى از دور و نزديك زشت‏ترين صحنه‏ها را به خانه‏ها مى‏آورند و بدترين بدآموزيها را دارند و اسفبار اينكه پدر و مادرها ابزار بهره‏گيرى آن را فراهم ساخته‏اند و جلو چشم پسر و دختر نمايش داده مى‏شود و هر از چند گاه نيروى انتظامى به جمع آورى ديش ماهواره‏ها دست مى‏زنند و بالأخره كارى از پيش نمى‏برند. در برابر اين هجمه فرهنگى چه بايد كرد؟ مسئله ناتوى فرهنگى جدى است و دشمنان روى آن سرمايه گذارى كرده و مى‏كنند. ظهور انقلاب اسلامى به عنوان يك رقيب توانمند در برابر غرب و يكه تازى آمريكا، غربى‏ها را بر آن داشت ناتوى فرهنگى را سامان دهند و اين هنگامى بود كه با هجمه نظامى نتوانستند انقلاب را نابود كنند و از مبارزه سياسى نيز نتيجه نگرفتند. شجاع الدين سفا نويسنده ضد انقلاب خارج كشور نوشت: ما با جمهورى اسلامى مبارزه سياسى نخواهيم كرد ما بايد فرهنگ و بينش مردم را عوض كنيم تا جمهورى اسلامى را ساقط كنيم. اين استراتژى دشمنان ماست البته موفق نخواهند شد چرا كه ملت بزرگ ما بر سر پيمان خود ايستاده و اين ايستادگى را به نمايش گذاشته است اما كيست كه نداند توطئه‏هاى فرهنگى بيگانه و سست عنصرى يا ندانم كارى ما در برابر اين تهاجم چه عواقب سهمگينى درپى خواهد داشت.
مقاومت در برابر تهاجم فرهنگى به گونه‏اى كه نسل كنونى و نسل‏هاى بعدى را بيمه كند به كار فرهنگى اقتصادى و سياسى، و قاطعيت و برنامه ريزى و كاردانى نياز دارد كه همه جانبه بايد بدان پرداخت. كوتاه آمدن در برابر هجوم دشمن و همكارى با مهاجمان از سوى برخى عناصر داخلى اين خطر را تشديد مى‏كند. همين مسئله مواد مخدر كه در اين سالها ريشه اين نسل را هدف گرفته و جوانان را به شدت تهديد مى‏كند از جمله اين توطئه‏هاست اگر ما سازو كار مناسب در برخورد با اين بلاى خانمانسوز را نداشته باشيم با آن مبارزه نتوانيم كرد. روزى نيست كه خبر از كشف صدها كيلو ترياك و حشيش و هروئين و شيشه و مواد مرگبار در نشريات نخوانيم و از بازداشت سوداگران مرگ خبرى نشنويم ولى آيا با اين شيوه‏اى كه دستگاه قضايى در برابر مجرمان پيش گرفته است مى‏توان ريشه قاچاق مواد و سوداگران مرگ را سوزاند؟
اگر اين سوداگران مرگ كه به دام مى‏افتند بر چوبه‏دار بالا نروند و تيرباران نشوند از زندان و جريمه و بالأخره عفو!! كارى ساخته نيست. چطور كشور عربستان توانسته جلو مواد مخدر را بگيرد. آنها مجازات اعدام را براى حمل مواد افيونى به عنوان قانون برگزيده‏اند كه مجازات حقى است ولى ما مى‏خواهيم با دلسوزى و سهل انگارى قضايى به جنگ اين سوداگران مرگ برويم كه نتيجه اين است كه امروز گرفتارش هستيم…
شرح اين ماجراى اسفبار بيش از اين در اين مقال نمى‏گنجد. اينها هشدارى است به دست اندركاران امور و مسؤولان فرهنگ كه طرحى نو دراندازند و كارهاى كليشه‏اى بى‏حاصل را كنار بگذارند و با پيگيرى علمى و كارشناسانه و زمان‏شناسى و دردشناسى لازم به مصاف دشمنان و مهاجمان بروند و در كنار اين راه و روش بايد بدانيم كه سياستهاى فرهنگى با سياستهاى اقتصادى نيز نسبت نزديك دارند و بسيارى از نابسامانيهاى فرهنگى ريشه در مشكلات معيشتى نيز دارد كه زمينه ساز رشد فساد است. همانگونه كه مفاسد اقتصادى و لجام گسيختگى مرفهان بى درد و سودجو و لذت خواه و بى مسؤوليت نيز عامل مؤثر ديگرى است در اشاعه فساد و تخريب اعتقادات و اخلاق و اعتماد كه سياستگذاران از آن نبايد غافل باشند.

پاورقي ها:

/

وصايايى از امام محمد باقر عليه السلام‏

از ماندگارترين و مفيدترين و هدايتگرترين گنجينه‏هاى معنوى تشيّع وصيّت‏ها و نصيحت‏هايى است كه از امامان معصوم(ع) به يادگار مانده است، اين وصيّت‏ها، وصيّت‏هاى اصطلاحى كه درباره مال و اموال باشد، نيست، بلكه وصيّت‏هاى معنوى و اخلاقى است كه جنبه موعظه و هدايتگرى دارد، و اين هدايتگرى مى‏تواند در طول تاريخ ادامه داشته باشد.
اين وصيّت‏ها از تك تك معصومان و امامان، از پيامبر گرفته تا على و امامان به دست ما رسيده است آنچه در اين مقال به دنبال ارائه آن هستيم، گوشه‏هايى از وصيّت‏هاى حضرت باقر(ع) است كه نسبت به برخى افراد داشته. اميد كه بتواند مفيد و راهنما و راهگشا باشد.

الف: وصيّت به شخصى كه اندرز خواست، اين وصيّت و نصيحت سه جمله مهم و ارزشمند دارد:
1- «اوصيك بتقوى اللّه ؛ شما را به تقواى الهى در خودنگهدارى توصيه مى‏كنم».
اين جمله هر چند كوتاه است ولى اگر نگاه و نظرى به قرآن داشته باشيم به خوبى مى‏فهميم كه از جايگاه با عظمت و با اهميّت برخوردار است. در يك نگاه اجمالى به قرآن به اين نكات درباره تقوا برمى‏خوريم:
تقوا، ملاك برترى فرد بر انسانهاى ديگر: «انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم»(1)
تقوا، زمينه پذيرش هدايت الهى را فراهم مى‏كند: «هدى للمتّقين»(2)
تقوا، وسيله براى دريافت علم الهى و ويژه است: «اتقواللّه و يعلّمكم اللّه»(3).
تقوا، وسيله دريافت رحمت الهى است: «اتقوا لعلّكم ترحمون»(4).
تقوا، معيار قبولى اعمال و طاعات: «انّما يتقبل اللّه من المتّقين»(5).
تقوا، وسيله دريافت رزق از طرق غير منتظره: «و يرزقه من حيث لا يحتسب»(6).
تقوا، وسيله براى در بن بست قرار نگرفتن: «و من يتّق‏اللّه يجعل له مخرجاً»(7).
تقوا، عامل توجه و حمايت و همراهى خاص خداوند: «ان اللّه مع المتّقين»(8).
تقوا، عامل عاقبت به خيرى است: «والعاقبة للمتّقين»(9).
تقوا، فلسفه عبادت(10) و بسيارى از دستورات اسلامى چون روزه(11) و… مى‏باشد.
2- «و ايّاك و المزاح فانّه يذهب هيبة الرّجل و ماء وجهه؛ از شوخى بپرهيز، زيرا شوخى هيبت مرد و آبروى او را مى‏برد.»
البته به اين نكات در مزاح توجّه شود:
يك: شوخى اگر از دائره حق خارج نشود ممدوح است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «انّى امزح ولا اقول الّا حقّاً؛ من مزاح مى‏كنم ولى جز حق نمى‏گويم»(12).
دو: اصل شوخى و مزاح نمودن ممدوح است حضرت صادق(ع) فرمود: هيچ مؤمنى نيست مگر اين كه در او از دعابه وجود دارد، عرض كردم: دعابة چيست؟ فرمود: «المزاح».(13)
س – مزاح ممدوح هم از حَد و مرز عبور نكند و زياد نشود و گرنه مذموم مى‏شود، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «كثرة المزاح يذهب بماء الوجه؛ زياد مزاح كردن آبروى انسان را مى‏برد.»(14)
با اين نكات روشن شد كه در كلام حضرت باقر(ع) نيز مقصود زياد شوخى كردن و از حق و اندازه خارج شدن است.
3- «و عليك بالدّعاء لاخوانك بظهر الغيب فانّه يهيل الرّزق بقولها ثلاثاً؛(15) بر تو باد به دعا كردن براى برادرانت (از اهل ايمان) در غياب آن‏ها، زيرا كه اين كار روزى را سرازير مى‏كند، حضرت اين جمله را سه بار فرمود».
دعا گاه براى مسائل دنيوى است و گاه مسائل معنوى و آخرتى، دعا براى دنيا گاه براى خود انسان است و گاه براى ديگران، و همين طور دعا در مسائل معنوى يا براى خود شخص است و يا ديگران.
از بين اقسام دعا، بهترين دعا آن است كه در حق برادران دينى و ديگران باشد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اذا دعا احدٌ فليعمّ فانّه اوجب للدّعاء و من قدّم اربعين رجلاً من اخوانه قبل ان يدعوا لنفسه استجيب له فيهم و فى نفسه؛(16) هرگاه كسى خواست دعا كند دعاى خود را عموميّت دهد (و براى ديگران نيز دعا كند) زيرا فراگيرى لازم‏تر است براى دعا نمودن، و كسى كه جلو اندازد چهل نفر مرد از برادران (مؤمن) خود را قبل از دعا كردن براى خودش، دعايش در حق آنان و خودش مستجاب مى‏شود.»

ب: وصيّت به جابربن يزيدبن الحرث الجعفى در اين وصيّت حضرت به پنج نكته مهم، سفارش مى‏فرمايد:
«اوصيك بخمسٍ، (اى جابر!) تو را به پنج چيز وصيّت و سفارش مى‏كنم.»
1- «ان ظلمت فلاتظلم،اگر مورد ظلم قرار گرفتى خود ظلم نكن.»
البته اين سفارش در حيطه خودى و مسلمانان است كه بدى آنها را با بدى پاسخ نبايد داد بلكه گذشت كرد چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد: «…والعافين عن النّاس و اللّه يحبّ المحسنين؛ (متقين كسانى هستند كه) از خطاى مردم در مى‏گذرند، و خدا نيكوكاران را دوست مى‏دارد.»(17)
ولى در مقابل كفار مى‏فرمايد: «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم؛(18) و (به طور كلى) هر كس به شما تجاوز كرد همانند آن بر او تعدّى كنيد.»
و در آيه‏اى بين اين دو امر جمع شده است كه: «…اشدّاء على الكفّار رحماء بينهم…؛(19) محمد رسول خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند.»
2- «و ان خانوك فلا تخن؛ و اگر به تو خيانت كردند، تو خيانت نكن.»
اين يك سفارش عمومى است كه حتّى به كفار و غير مسلمانان نيز نبايد خيانت روا داشت.
3- «و ان كذّبت فلا تغضب؛اگر تكذيب شدى خشمناك مشو.»
همان كارى كه پيامبران كردند، با آنهمه تكذيب در حد نهايى خود را حفظ كردند و غضبناك نشدند.
و در جاى ديگر حضرت باقر(ع) فرمود: «لاقوّة كردّ الغضب؛(20) قدرتى بسان رد خشم نيست.» و همچنين فرمود: «من كظم غيظاً و هو يقدر على امتضائه حشا اللّه قلبه امناً و ايماناً يوم القيامة؛(21) هر كسى خشم خود را فرو برد، در حالى كه توان به كار بردن آن را دارد خداوند قلب او را پر از آرامش و ايمان مى‏كند در روز قيامت»(22).
نه مرد است آن به نزديك خردمند

كه با پيل دمان پيكار جويد
بلى مرد آنكس است از روى تحقيق‏

كه چون خشم آيدش باطل نگويد
4- «و ان مدحت فلا تفرح؛ اگر مدح و ستايشت كردند شاد مشو.»
خوشحال شدن از مدح ديگران، خصوصاً مدحهايى كه در انسان وجود ندارد سخت خطرناك و گمراه كننده است پيامبر اكرم(ص) به ابن مسعود فرمود: «اذا مدحك النّاس فقالوا: انّك تصوم النّهار و تقوم الليل و انت على غير ذلك فلا تفرح بذلك؛ اگر مردم مدحت كردند پس گفتند(بلى ما شاء اللّه) روز را روزه مى‏گيرى و شب را بر پا مى‏خيزى (و به عبادت سر مى‏كنى) در حالى كه تو بر غير اين حالت هستى، پس خوشحال مشو، فانّ اللّه تعالى يقول «لا تحسبنّ الّذين يفرحون بما اتوا و يحبّون ان يحمدوا بما لم يفعلوا فلا تحسبنّهم بمفازةٍ من العذاب و لهم عذابٌ اليم؛(23) زيرا خداوند متعال فرمود: «گمان مبر آنها كه از اعمال خود خوشحال مى‏شوند و دوست دارند در برابر كار (نيكى) كه انجام نداده‏اند مورد ستايش قرار گيرند، از عذاب (الهى) بركنارند (بلكه) براى آنها، عذاب دردناكى است.»(24)
5 – «و ان ذممت فلا تجزع؛ واگر نكوهش شدى، ناراحت مشو (و ناله‏ات بلند نشود)».
در ادامه توضيحاتى دارد كه از شرح بيشتر سخنان حضرت بى‏نياز مى‏كند، فرمود: «بلكه در آنچه درباره تو گفته مى‏شود بينديش، اگر ديدى آن چه درباره تو گفته در تو هست بدان كه افتادن تو از چشم خداوند عزّ و جلّ بر اثر خشمگين شدنت از حقيقت، مصيبتش براى تو بزرگتر از مصيبتى است كه مى‏ترسى از چشم مردم بيفتى، اما اگر خلاف آن چيزى باشى كه درباره ات گفته شده، اين خود ثوابى است كه، بدون به رنج و زحمت افكندن جسم خود، به دست آورده‏اى.»
«و اعلم بانّك لاتكون لنا وليّاً حتى لو اجتمع عليك اهل عصيرك و قالوا: انّك رجلٌ سوءٍ لم تحزنك ذلك، ولو قالوا انّك رجل صالح لم يسرّك…؛ و بدان كه تو دوست ما نخواهى بود، مگر آن گاه كه اگر همه همشهريانت بر ضد تو همصدا شوند و بگويند: تو مرد بدى هستى، مايه اندوه تو نشود و اگر همه گويند تو مرد خوبى هستى اين سخن تو را شاد نسازد، بلكه خودت را با آن چه در كتاب خداست بسنج، اگر ديدى پوينده راه آن هستى،
از آن چه پرهيز داده است مى‏پرهيزى، به آن چه ترغيب كرده است راغبى و از آنچه ترسانده است مى‏ترسى، پس استوار و خوشحال باش، زيرا آنچه درباره تو گفته شده است، به تو زيانى نمى‏رساند، و ان كنت مبائنا للقرآن فماذا الّذى يفرّك من نفسك…؟ و اگر ديدى از قرآن جدايى، ديگر چرا بايد خودت را بفريبى، براستى كه مؤمن همواره در كار مبارزه با نفس خويش است، تا بر هوا و هوس آن چيره آيد، يك بار او نفس خود را از كجى و انحراف به راستى مى‏آورد و يك بار هم نفسش او را به زمين مى‏زند، و در نتيجه پيرو خواسته‏هاى او مى‏گردد اما خداوند دستش را مى‏گيرد و بلند مى‏شود و خداوند لغزش او را مى‏بخشد و مؤمن به خود مى‏آيد و به توبه و ترس (از خدا) پناه مى‏برد و بر اثر افزايش ترسش (از خداوند) بر بينش و معرفت او افزوده گردد، دليلش هم اين است كه خداوند مى‏فرمايد: «انّ الّذين اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فاذاهم مبصرون»(25) در حقيقت: كسانى كه تقوا دارند، چون وسوسه‏اى از جانب شيطان بديشان رسد خدا را به ياد آورند و به ناگاه بينا شوند.» در ادامه جابر را به چند امر مهم نصيحت مى‏كند و مى‏فرمايد:
1- بسيار شمردن كم خدا «يا جابر استكثر لنفسك من اللّه قليل الرّزق تخلّصاً الى الشكر؛ اى جابر همان روزى اندك از طرف خدا را براى خود بسيار شمار، تا از عهده شكر درآيى.»
2- طاعت بسيار خدا را كم شمار: «و استقلل من نفسك كثير الطّاعة للّه ازراءٌ على النّفس و تعرّضاً للعفو؛ طاعت بسيار خود از خدا را كم بشمار تا از اين راه بر نفس خرده‏گيرى (يا آن را زبون سازى) و خود را در معرض گذشت (خداوند) قرار دهى.»
3- شر را با علم دور كن: «وادفع عن نفسك حاضر الشّرّ بحاضر العلم؛شر موجود را به وسيله دانش و معرفت موجود از خود دورگردان.» شايد مقصود اين باشد كه با شر و بدى از طريق فكر و انديشه و آگاهى برخورد كن نه از طريق عصبانيّت و احساسات.
4- از علم با اخلاص استفاده كن: «واستعمل حاضر العلم بخالص العمل؛ دانش موجود را به وسيله عمل خالص به كار بند.» و اگر چنين شد بر علم انسان افزوده مى‏شود چنان كه در حديثى حضرت جواد فرمود: «هر كس به آنچه مى‏داند عمل كند خداوند دانشى را كه نمى‏داند به او تعليم مى‏دهد.»(26)
5 – اخلاص را با هوشيارى حفظ كن: «و تحرّز فى خالص العمل من عظيم الغفلة بشدّة التيّقظ؛ و در عمل خالص كه انجام مى‏دهى خود را با بيدارى و هوشيارى تمام، از غفلت بزرگ نگهدار.»
6- بيدارى را با ترس خدايى به دست‏آور، «و استجلب شدّة التيّقظ بصدق الخوف؛ و بيدارى كامل را با ترس صادقانه (از خدا) به دست آور.»
7- «و احذر خفىّ التّزيّن بحاضر الحياة؛ و از خود آرايى‏هاى نهانى به اين زندگى (دنيا) حذر كن.»
8 – با عقل از هوس خود را حفظ كن، «و توقّ مجازفة الهوى بدلالة العقل؛ و با راهنمايى خرد، خودت را از خطر و گزافه‏گويى نفس حفظ كن.»
9- از خطر هوس خود را حفظ كن «وقف عند غلبة الهوى باسترشاد العلم و استبق خالص الاعمال ليوم الجزاء، خودت را از خطر هوس نگهدار و در هنگام غالب آمدن هوس، با ارشاد خواهى از دانش و معرفت، درنگ كن و اعمال خالص را براى روز پاداش(قيامت) نگهدار»(27) در ميزان الحكمه، وصيّت مذكور به همين اندازه آمده ولى در منبع اصلى،يعنى تحف العقول كه ميزان الحكمه نيز از آنجا نقل نمود و برخى منابع ديگر، وصيّت بيش از مقدار مذكور است، و چون ادامه آن حاوى نكات عميق و مفيدى است آن را مى‏آوريم.
10- و انزل ساحة القناعة باتّقاء الحرص و ادفع عظيم الحرص بايثار القناعة؛ فرود آى در ميدان قناعت با نگهدارى خود از حرص، و دور كن بزرگى حرص را با مقدّم داشتن قناعت پيشگى.»
11- «واستجلب حلاوة الزّهادة بقصر الامل و اقطع اسباب الطمع ببرد اليأس؛ شيرينى زهد ورزى را با كوتاهى آرزو به دست بيار، و به خنكى نا اميدى (از ديگران) ريشه‏هاى طمع را قطع كن.»
12- درمان عجب «و سدّ سبيل العجب بمعرفة النّفس و تخلّص الى راحة النّفس بصحّة التّفويض؛راه عجب را با شناخت نفس(و عجز خويشتن) سد كن و نفس را با نيكو تفويض نمودن (امور به خداى متعال) آسوده ساز.
13- راه راحتى بدن «واطلب راحة البدن باجمام القلب و تخلّص الى اجمام القلب بقلّة الخطاء؛ براى راحتى بدن به دنبال راحتى دل باش، و براى راحتى دل به دنبال كم خطا كردن باش» هر كس كمتر خطا كند، دلش نيز كمتر مشغول و گرفتار و غصّه دارد، هرگاه قلب راحت و آسوده باشد بدن نيز راحت خواهد بود.
14- راه بدست آوردن رقّت قلب «و تعرّض لرقّة القلب بكثرة الذّكر فى الخلوات، و استجلب نور القلب بدوام الحزن؛ با زيادى ذكر (خدا) خود را در معرض رقّت قلب قرار بده، و با مداومت حزن و اندوه (بر قيامت و پس از مرگ) نورانيّت قلب بدست آور.
15- راه دورى از شيطان «و تحرّز من ابليس بالخوف الصّادق، و ايّاك و الرّجاء الكاذب فانّه يوقعك فى الخوف الصّادق؛ از شيطان با ترس صادقانه (از خداوند) دورى كن، و بر تو باد دورى جستن از اميد كاذب (و ناروا، زيرا اين اجتناب تو را در خوف صادق از خداوند) قرار مى‏دهد.»
16- «و تزيّن للّه عزّ و جلّ بالصّدق فى الاعمال و تحبّب اليه بتعجيل الانتقال و ايّاك و التّسويف فانّه بحرٌ يغرق فيه الهلكى؛ خود را براى خدا با صداقت در عمل‏ها زينت كن، و دوستى خود را نسبت به او با تعجيل در رفتن (از دار دنيا) اظهار كن و بر تو باد كه از سوف سوف گفتن و امروز و فردا كردن دورى كنى، زيرا اين عمل دريايى است كه در آن هلاكت شدگان غرق شده‏اند.»
17- غفلت قساوت مى‏آورد «و ايّاك و الغفلة ففيها تكون قساوة القلب و ايّاك و التّوانى فيما لاعذر لك فيه فاليه يلجأ النّادمون؛ از غفلت دورى كن كه باعث قساوت و سختى قلب مى‏شود و از سستى در چيزى كه عذرندارى اجتناب كن، زيرا سستى پناهگاه نادمان و پشيمان شوندگان است.»
18- راه توبه «و استرجع سالف الذّنوب بشدّة النّدم، و كثرة الاستغفار؛ گناهان گذشته خود را با شدّت پشيمانى و زيادى استغفار و طلب بخشش برگردان.»
19- راه رسيدن به عفو الهى «و تعرّض للرّحمة و عفو اللّه بحسن المراجعة و استعن على حسن المراجعة بخالص الدّعاء و المناجاة فى الظّلم؛ با نيكو رجوع نمودن (به خدا و توبه) خود را در معرض رحمت و گذشت خدا قرار بده و براى نيكو مراجعه كردن از دعاى‏خالص و مناجات‏هاى (شبانه) در تاريكيها كمك بگير» يعنى توبه واقعى بعد از پشيمانى و زيادى استغفار و خالصانه خدا را ياد كردن و شب‏ها در پيشگاه او ناليدن تحقق مى‏يابد.
اى شده غرق گناه خواب گران تا به كى‏

چاره درد تو را ديده‏تر مى‏كند
نيمه شب خلوت است مظهر هر رأفت است‏

عاشق شوريده را دوست نظر مى‏كند
20- «…و اطلب بقاء العزّ باماتة الطّمع و ادفع ذلّ الطّمع بعزّ اليأس و استجلب عزّ اليأس ببعد الهمّة؛ بقاى عزّت (خود) را در ميراندن طمع جستجو كن، و خوارى طمع را با عزّت نااميدى (از ديگران) دور ساز، و عزّت نااميدى (از ديگران) را به بلند بودن همّت بدست بيار.»
همّت بلند دار كه مردان روزگار

از همت بلند به جاى رسيده‏اند
21- به هر كس اطمينان نكن «…و ايّاك و الثّقة بغير المأمون فانّ للشّرّ ضراوةٌ كضراوة الغذاء؛ بپرهيز از اعتماد به فرد غير مطمئن! زيرا بدى را اعتيادى است همچون عادت انسان به خوردن غذا.»
22- بهترين علم «و اعلم انّه لاعلم كطلب السّلامة و لاسلامة كسلامة القلب و لاعقل كمخالفة الهوى، ولاخوف كخوف حاجزٍ، ولارجاء كرجاء معينٍ؛ بدان كه هيچ دانشى همچون طلب سلامت نيست و هيچ سلامتى بسان سلامت قلب نيست و هيچ خردى مانند مخالفت با هوس نيست و هيچ ترسى مانند ترس بازدارنده (از گناه) نيست و هيچ اميدى همچون اميد يارى دهنده (مشوق) نيست.
23- «ولافقر كفقر القلب و لاغنى كغنى النّفس و لا قوّة كغلبة الهوى؛ و فقرى چون فقر دل، و غنايى چون غناى نفس نيست و هيچ قدرتى مانند غلبه بر هوى وجود ندارد.»
قهرمان نيست آنكه در كشتى‏

قهرمان ديگر بيندازد
قهرمان آن بود كه وقت نبرد

نفس امّاره را زبون سازد
24- «ولا نور كنور اليقين و لايقين كاستصغارك للدّنيا، و لا معرفة كمعرفتك بنفسك؛ هيچ نورى، بسان نور يقين نيست، و هيچ يقينى مانند كوچك شمردن دنيا نيست (و اين كه بدانى دنيا ناچيز است) و هيچ معرفتى مانند شناخت خويشتن، خويش نيست.»
25- «ولانعمة كالعافية و لاعافية كمساعدة التّوفيق، و لا شرف كبعد الهمّة ولازهد كقصر الأمل، ولا حرص كالمنافسة فى الدّرجات؛ نعمتى همچون سلامتى نيست و عافيتى چون همراهى توفيق وجود ندارد، و شرف و بزرگى بسان همت بلند نيست، و زهدى چون كوتاهى آرزوها وجود ندارد، و هيچ حرصى بپاى رقابت بر سر مقام نمى‏رسد.»
26- «ولا عدل كالانصاف، ولاتعدّى كالجور و لاجور كموافقه الهوى و لاطاعة كاداء الفرائض، ولاخوف كالحزن، ولا مصيبة كعدم العقل ولا عدم عقل كقلّة اليقين، ولاقلّة يقين كفقر الخوف و لا فقر خوفٍ كقلّة الحزن على فقد الخوف؛ هيچ عدالت ورزى چون انصاف ورزى نيست، و هيچ تجاوزى مانند ستم نيست، و هيچ ستمى مثل پيروى از هوا و هوس نيست، و هيچ طاعتى چون اداء واجبات وجود ندارد، و هيچ (خدا) ترسى همچون حُزن و اندوه (براى قيامت) نيست و مصيبتى مانند نبود عقل وجود ندارد، و هيچ عدم عقلى بپاى كم يقينى نمى‏رسد و هيچ كمبود يقينى همچون نبود ترس (از خدا) نيست، و هيچ نبود خوف مانند كمى اندوه بر كمبود ترس نيست.
27- «ولا مصيبة كاستهانتك بالذّنب، ورضاك بالحالة الّتى انت عليها؛ و هيچ مصيبتى مانند كوچك شمردن گناهت و خشنودى به وضع موجود نيست.»
28- «ولا فضيلة كالجهاد ولاجهاد كمجاهدة الهوى و لا قوّة كردّ الغضب؛ هيچ فضيلتى مانند جهاد نيست، و هيچ تلاش و جهادى بسان جهاد با نفس نيست و هيچ قدرتى مانند رد خشم وجود ندارد.»
29- «ولا معصية كحبّ البقاء ولا ذلّ كذلّ الطّمع، وايّاك و التّفريط عند امكان الفرصة فانّه ميدانٌ يجرى لاهله بالخسران؛(28) معصيتى بسان دلبستگى به جاودانگى(در دنيا) نيست و هيچ خوارى مانند خوارى طمع نيست و بر تو باد كه از كوتاهى دورى كن و فرصت را از دست مده كه ميدانى است براى اهلش كه باعث زيان و خسارت مى‏شود.»

ج: وصيّت به فرزندش حضرت صادق(ع)
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «قال لى ابى: يا جعفر اوقف لى من مالى كذا و كذا، النّوادب تندبنى عشر سنين بمنى ايّام منى؛ پدرم به من فرمود: اى جعفر! فلان مقدار از دارايى ام را برايم وقف كن تا گريه كنندگان در منى‏ و در ايام (اعمال) منى‏ ده سال بر من گريه كنند.»(29)
در اين وصيّت مختصر، به دو سنّت مهم و ماندگار – كه وجود آنها در جامعه مفيد و هدايتگر است – اشاره فرموده است.
1- وقف: وقف از سنتهايى است كه به حال فقرا مفيد و به مراكز مذهبى چون مسجد، و حسينيّه و… رونق مى‏دهد تا باعث جذب بيشتر افراد شده و زمينه هدايت آنها را فراهم نمايد.
2- گريه بر اهلبيت؛ عزادارى و زنده نگهداشتن ياد اهلبيت در واقع زنده نگهداشتن دين و مكتب است، مذهب شيعه كه همچنان زنده و بالنده در جهان باقى است، يكى از رازهاى بقاى آن همان عزاداريهاى محرّم و صفر و ايّام شهادت امامان بزرگوار است.
حضرت باقر(ع) اين سفارش را در محلّى به نام منى‏ نموده كه هر سال هزاران حاجى از گوشه و كنار جهان در آنجا گردهم مى‏آيند و در شب يازدهم و دوازدهم، آنجا حضور دارند، و فرصتى نيز وجود دارد كه در مراسم عزادارى شركت نمايند، در نتيجه اين سنّت به تمام جهان مى‏تواند گسترش يابد، چنان كه گسترش يافته و دشمنان نيز بدان اعتراف دارند.
1- دكتر ژوزف فرانسوى مى‏گويد:
«…ترقيّات سريع السيرى كه شيعيان در اندك مدتى كردند مى‏توان گفت در دو قرن ديگر عدد آنها بر ساير فرقه‏هاى مسلمانان بيشتر خواهد شد و علّت اين امر به واسطه عزادارى امام حسين(ع) است.
امروز در هيچ نقطه از جهان نيست كه براى نمونه حداقل دو يا سه نفر شيعه نباشند كه براى امام حسين(ع) عزادارى نمايند.
شيعيان عقيده دارند كه روزهاى تاسوعا و عاشورا بايستى فقرا را اطعام نمود…دسته ديگر از شيعيان براى اقامه مجلس سوگوارى وقفياتى نموده‏اند كه ارزش آن بالغ بر ميليونها دلار مى‏گردد».(30)
2- توماس ماساريك مى‏گويد: «بسيارى از مورخين ما از كم و كيف عزادارى امام حسين(ع) اطلاع ندارند و جاهلانه درباره آن سخن مى‏گويند… و به اين نكته پى نبرده‏اند كه اين مسأله در اسلام چه تحوّلى ايجاد كرده و يا جنبش و نهضت مذهبى كه از تعزيه در اين قوم پيدا شده در هيچ يك از اقوام و ملل عالم پيدا نشده و با يك نظر دقيق در ترقيات دويست ساله پيروان على(ع) در سرتاسر هندوستان در اقلّيت بودند و همين حال را ممالك ديگر داشت، امروزه در ممالك مترقى و ثروتمند مسيحى اگر بخواهند چنين عزادارى به پا نمايند با صرف ميليونها دلار باز هم به تأسيس چنين مجامع و مجالس عزادارى موفق نخواهند شد…»(31).
اين اعترافات بخوبى نقش و اهمّيت وصيّت حضرت باقر(ع) به فرزندش امام صادق(ع) را در بر پايى عزادارى آنهم در مجمع حاجيان و در فرصت مناسب در منى روشن مى‏سازد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره حجرات، آيه 13. 2. سوره بقره، آيه 2. 3. سوره بقره، آيه 282. 4. سوره انعام، آيه 155. 5. سوره مائده، آيه 27. 6. سوره طلاق، آيه 3. 7. سوره طلاق، آيه 2. 8. سوره توبه، آيه 36. 9. سوره اعراف، آيه 128. 10. سوره بقره، آيه 21. 11. سوره بقره، آيه 183. 12. منتخب ميزان الحكمه، ص 464، ش 5797. 13. همان، ش 5801. 14. همان، ش 5804. 15. ميزان الحكمه محمدى رى شهرى، ترجمه حميد رضا شيخى، دارالحديث، اوّل، 1377، ج 14، ص 6820. 16. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، داراحياء التراث، ج 93، ص 313، ح 17، منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 184، ج 1، حديث 2143. 17. سوره آل عمران، آيه 134. 18. سوره بقره، آيه 194. 19. سوره فتح، آيه 29. 20. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، دارالكتب الاسلاميّه، ج 2، ص 303، ح 3 ؛ منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 389. 21. همان، ص 389، ح 4807. 22. اين بخش را در تاريخ 4/6/86 نوشتم كه همزمان بود با سخنرانى آقاى احمدى نژاد، در دانشگاه كلمبيا، با اين كه از طرف رئيس دانشگاه مورد اهانت قرار گرفت، با اين حال با متانت از كنار آن گذشت و زمينه ملامت آنان را از سوى جهانيان فراهم نمود. 23. سوره آل عمران، آيه 188. 24. مكارم الاخلاق، ج 2، ص 353، ح 2660، به نقل از منتخب‏ميزان الحكمه، همان، ص 458، ش 5737. 25. سوره اعراف، آيه 200. 26. من عمل بما يعلم علّمه اللّه ما لا يعلم؛ اعلام الدين، ص 301، به نقل از منتخب ميزان الحكمه، ص 370، ش 4583. 27. ميزان الحكمه، همان، ج 14، ص 6822 – 6821. 28. تحف العقول، على بن شعبه، تحقيق على اكبر غفّارى، انتشارات اسلامى، قم 1404 ه.، ص 284 – 286 ؛ اعلام الهدايه، مجمع جهانى اهل بيت، اول، 1422، ج 7، ص 234 – 237. 29. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، ج‏46، ص 220. 30. شهيد كربلا، ج 2، ص 224 – 227، به نقل از آشنايى با حسين، ميرزا باقر زخره‏اى، نامدار، قم، 1382، چاپ اول، ص 66. 31. آشنايى با حسين(ع)،همان، ص 64 – 65.

/

هشدارهاى اجتماعى4

اسراف و تبذير
« قَالَ اَبِى مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِىِّ(ع): «عَلَيْكَ بِالِاقْتِصَادِ وَ اِيَّاكَ وَ الْاِسْرَافَ فَاِنَّهُ مِنْ فِعْلِ الشَّيْطَنَةِ؛بر تو باد به ميانه روى و پرهيز كن از اسراف زيرا اسراف از كارهاى شيطان است.»(1)
يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى در فرهنگ دينى موضوع «اسراف» و «تبذير» و ريخت و پاش‏ها و ولخرجى‏هاى بى‏حد و حساب است.
لغت‏شناسان در تعريف و ترسيم اسراف گفته‏اند:
«تجاوز الحد فى كل فعل يفعله الانسان و ان كان ذلك فى الانفاق اشهر و يقال تارة اعتبارا بالقدر و تاره بالكيفية؛خارج شدن انسان از حد و مرز در هر كارى كه انجام مى‏دهد را اسراف گويند گر چه اين معنى در انفاق مشهورتر است و اسراف هم گاهى در اندازه و مقدار (يك چيز است) و گاهى در كيفيت و چگونگى آن.»(2)
واژه «اسراف» و «تبذير» در برابر واژه «اقتصاد» و «اعتدال» قرار دارند و با اندك تفاوتى يك مفهوم و پيام را مى‏رسانند.
با در نظر گرفتن ريشه اين دو لغت (اسراف و تبذير) چنين به نظر مى‏رسد كه وقتى اين دو در مقابل هم قرار مى‏گيرند اسراف به معنى خارج شدن از حد اعتدال، بى آن كه چيزى را ظاهراً ضايع كرده باشد، مثل اين‏كه، ما لباس گرانقيمتى بپوشيم كه بهايش صد برابر لباس مورد نياز ما باشد يا غذاى خود را آنچنان گرانقيمت تهيه كنيم كه با قيمت آن بتوان عده زيادى را آبرومندانه تغذيه كرد. در اين جا از حد گذرانده‏ايم ولى ظاهراً چيزى نابود نشده است اما:
«تبذير» و ريخت و پاش، آن است كه چنان مصرف كنيم كه به اتلاف و تضييع بينجامد مثل اين كه براى دو نفر ميهمان غذاى ده نفر را تهيه كنيم آنگونه كه بعضى از جاهلان چنين مى‏كنند و به آن افتخار مى‏نمايند و باقى مانده را در زباله‏دان مى‏ريزند و اتلاف مى‏كنند.»(3)
البته گاهى هم مى‏شود كه در كاربردها، اين دو واژه در يك معنى به كار مى‏رود و به اصطلاح عطف تفسيرى مى‏شوند، امام على(ع) در نهج البلاغه مى‏فرمايد:
«اَلَا وَ اِنَّ اِعْطَاءَ الْمَالِ فِى غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ وَ اِسْرَافٌ وَ هُوَ يَرْفَعُ صَاحِبَهُ فِى الدُّنْيَا وَ يَضَعُهُ فِى الآخِرَةِ وَ يُكْرِمُهُ فِى النَّاسِ وَ يُهِينُهُ عِنْدَ اللَّهِ؛ آگاه باشيد مال را در غير مورد استحقاق صرف كردن تبذير و اسراف است. ممكن است اين عمل انسان را در دنيا بلندمرتبه كند اما مسلماً در آخرت پست و حقير خواهد كرد. در نظر توده مردم ممكن است سبب اكرام گردد اما در پيشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد.»(4)
از حديث آغاز نوشتار و اين حديث شريف معلوم شد كه:
1- ميانه‏روى و اقتصاد و اعتدال يك فضيلت انسانى و رفتار سالم اجتماعى است.
2- اسراف و تبذير خارج شدن از حد و مرز فضيلت است و به عنوان رذيلت شناخته مى‏شود.
3- اهميت پرهيز از اسراف به اندازه‏اى است كه امام معصوم(ع) با به كارگيرى واژه «اياك» و نيز كلمه «الا» هشدار مى‏دهد و مردم را به آگاهى و بيدارى فرا مى‏خواند.
از آيات و روايات كاملاً اين معنا به دست مى‏آيد كه افراط و تفريط و خروج از خط اعتدال در هر كارى مذموم و ناپسند است. زيست شايسته در سايه معتدلانه حركت كردن و مقتصد بودن امكان‏پذير است. بى‏ترديد نعمت‏ها و مواهب موجود در كره زمين از سوى خداى رب العالمين به گونه‏اى تنظيم و تقدير شده است كه براى ساكنان زمين كافى است و همه مى‏توانند در سايه بهره‏گيرى درست از آن مواهب استفاده بهينه ببرند، ليكن خرج‏هاى بيهوده و مصرف كردن‏هاى بى‏اندازه اين نعمت را هدر مى‏دهد و چه بسا اسراف و تبذير در گوشه‏اى از جهان و منطقه‏اى از زمين دليل محروميت انسان‏هاى ديگرى در منطقه‏اى از جهان گردد. و نيز بدمصرف‏كردن و بى‏رويه بهره‏بردارى كردن از منابع طبيعى و نعمت‏هاى خدادادى نسل‏هاى آينده را دچار محروميت و تهديد قرار مى‏دهد.
به همين جهت قرآن كريم با عبارت‏هاى گوناگون، مسلمانان را از اين بلاى خانمانسوز و جهانسوز پرهيز داده و فرموده است:
«كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ؛ و (از نعمت‏هاى الهى) بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد.»(5)
قرآن مسرفان را چهره‏هاى منفور پيش خداوند معرفى كرده زيرا آنان با اين رفتار غيرانسانى و غيراسلامى از حد و حدودى كه خداوند تعيين كرده و انبياى او اعلام كردند پا را فراتر نهاده و رهنمودهاى حكيمانه و واقع‏بينانه را ناديده گرفته‏اند.
روشن است آن كه قانون شكنى مى‏كند و حركت قوانين انسان ساز و جامعه ساز را رعايت نمى‏كند پيش قانونگذار عالم و عادل چهره ناپسند و مبغوضى خواهد داشت.
باز در قرآن مجيد مى‏خوانيم:
«اِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِى الْاَرْضِ وَ اِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِين؛فرعون، برترى‏جويى در زمين داشت و از اسرافكاران بود.»(6)
اسراف‏كارى را روش فرعون مى‏شمارد و اسراف را يك برنامه فرعونى قلمداد مى‏كند.
و در جاى ديگر اسراف كاران و مبذّران را برادران شيطان مى‏نامد:
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيراً؛ اِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا اِخْوانَ الشَّياطينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً؛ و حق نزديكان را بپرداز (و همچنين حق) مستمند وامانده در راه را و هرگز اسراف و تبذير مكن چرا كه تبذيركنندگان برادران شياطنند. و شيطان در برابر پروردگارش بسيار ناسپاس بود.»(7)
گر چه اسراف به معناى گسترده هرگونه تجاوز از حد در هر كارى است كه انسان انجام مى‏دهد اما بيشتر در مورد هزينه‏ها و خرج‏هاى مالى گفته مى‏شود و حتى انفاق و كارهاى خوب را نيز شامل مى‏شود. قرآن در سوره فرقان اسراف را در برابر سخت‏گيرى و بخل و فشرده‏دستى قرار داده و مى‏فرمايد:
«وَ الَّذِينَ اِذا اَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً؛(بندگان شايسته خداوند) كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مى‏كنند و نه سخت‏گيرى و بخل مى‏ورزند بلكه ميان اين دو حد اعتدال و ميانه را مى‏گيرند.»(8) مصاديق اسراف‏
معمولاً هر كسى واژه «اسراف» را مى‏شنود، موضوع ولخرجى، زياده‏روى و تجاوز از حد و شأن اجتماعى به ذهن او مى‏رسد، ليكن در لابه‏لاى كلمات نورانى پيشوايان معصوم(ع) اشارات لطيفى به مصداق‏ها و موارد اسراف شده است كه اشاره به آن در اين بخش از نوشتار، خالى از فايده نيست و مى‏تواند هشدارى اجتماعى براى كسانى باشد كه از اين گونه اسراف‏ها غافلند يا اين‏گونه امور را در رديف معانى و مصاديق اسراف به شمار نمى‏آورند. دورافكندن هسته خرما و…
بشر بن مروان گويد خدمت امام صادق(ع) رسيديم، آن حضرت دستور داد مقدارى خرما آوردند يكى از افراد پس از خوردن خرما هسته‏هاى آن را دور مى‏انداخت، حضرت دستش را گرفت و فرمود:
«لَا تَفْعَلْ اِنَّ هَذَا مِنَ التَّبْذِيرِ وَ اِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ؛ اين كار را نكن، اين حيف و ميل است و خداوند تباهكارى را دوست ندارد.»(9)
شايد آن روز اين معنا در انديشه افراد درست جا نمى‏افتاد. اما امروز بشر با پيشرفت علوم و زيادى جمعيت جهان، سخت به اين موضوع توجه كرده تا آنجا كه مى‏كوشد از همه چيز استفاده بهينه كند و با بازيافت از زباله بهترين كود و از تفاله‏ها بهترين وسيله مورد نياز و حتى از فاضلاب‏ها به وسيله تصفيه، آب قابل استفاده را براى كشاورزى به دست آورد.
يقيناً از چيزهايى مانند هسته خرما با دستگاه‏ها و امكانات مدرن امروز مى‏توان غذا براى دام‏ها و مرغ‏ها تهيه كرد كه مواد غذايى آن به مراتب از علوفه‏ها و دانه‏هاى ديگر بيشتر و بهتر است.
آن روزى كه امام صادق(ع) نسبت به دور ريختن هسته خرما هشدار داد ابزار و وسيله تبديل آن به اين‏گونه استفاده‏ها نبود اما امام(ع) با آگاهى همه‏جانبه از مسائل اجتماعى و انسانى و حتى طبيعى و تجربى اين گونه رهنمود را با هشدار به هم آميخته است.
در همين راستا امام(ع) از دور ريختن آب باقى مانده در ته ظرف نيز نهى كرده و آن را از مصاديق اسراف برشمرده و مى‏فرمايد:
«اَدْنَى الْاِسْرَافِ هِرَاقَةُ فَضْلِ الْاِنَاءِ وَ ابْتِذَالُ ثَوْبِ الصَّوْنِ؛ كمترين اندازه اسراف دور ريختن ته مانده ظرف (آب يا غذا) و تبديل لباس بيرون به لباس خانه و دم دستى است.»(10)
در نگاه امام صادق(ع) آن‏كه از ظرف آب يا غذا زايد مقدارى مى‏نوشد و مى‏خورد و باقيمانده آن را دور مى‏ريزد مسرف است. زيرا با آن باقى مانده آب يا غذا مى‏توان تشنه‏اى را سيراب و گرسنه‏اى را سير كرد يا دست كم درخت و گياه و گلى را شاداب كرد و حيوانى را از گرسنگى و تشنگى نجات داد.
نگاه ژرف امام(ع) در رابطه با پوشيدن لباس نيز قابل تأمل و دقت است كسى كه بين لباس كار و لباس ميهمانى فرقى نمى‏گذارد و هر كدام دم دست بود براى كار يا مثلاً نماز و مجالس مى‏پوشد اين هم به گونه‏اى گرفتار رذيلت اسراف شده است.
از امام كاظم(ع) سؤال شد كه آيا داشتن ده پيراهن اسراف است؟ فرمود: «خير، بلكه داشتن پيراهن زياد باعث مى‏شود كه پيراهن‏هايش بيشتر عمر كند. اسراف آن است كه لباس بيرونت را در جاى كثيف بپوشى.»(11)
بنابراين بسيارى از چيزهايى كه به نظر ما اسراف به شمار نمى‏رود در نگاه پيشوايان دينى از مصاديق اسراف به حساب آمده است.
از جمله موارد اسرافى كه در روايات دينى به آن اشاره شده مى‏توان موارد ذيل را برشمرد:
هر چه دلت بخواهد خوردن(12)
به بدن ضرر و صدمه وارد كردن(13)
به هنگام وضو آب زياد مصرف كردن(14)
حلال‏ها را حرام شمردن و خون ريختن(15)
بيش از شأن و موقعيت اجتماعى مصرف كردن (در پوشيدن و خوردن و خريدن)(16)
و به كارهاى باطل نازيدن و به كار خير بى‏رغبتى نشان دادن(17) عيب ملى‏
رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيت الله العظمى خامنه‏اى در خطبه‏هاى عيد فطر سال 86 ضمن شمارش درس‏هاى ماه رمضان يكى از درس‏ها را «سخت گرفتن بر خود و انفاق به ديگران» برشمردند و در ادامه به بلا و عيب بزرگ ملت ايران اشاره كردند و فرمودند:
«ما مردم مسرفى هستيم، ما اسراف مى‏كنيم، در آب، در نان، اسراف در وسايل گوناگون و تنقلات، اسراف در بنزين، كشورى كه توليدكننده نفت است واردكننده فرآورده نفت -بنزين- است. اين تعجب‏آور نيست؟ هر سال ميلياردها بدهيم بنزين وارد كنيم يا چيزهاى ديگرى وارد كنيم براى اين كه بخشى از جمعيت و ملت ما دلشان مى‏خواهد ريخت و پاش كنند. ما ملت به عنوان يك عيب ملى به اين نگاه كنيم، اسراف بد است.»(18)
در رساله «اجوبة الاستفتائات» سؤال 1469 از ايشان پرسيده شده: «گفته مى‏شود كه استفاده از نيروى برق براى روشنايى بيشتر از مقدار نياز اسراف محسوب نمى‏شود آيا اين سخن صحيح است؟»
ايشان جواب داده‏اند:
«شكى نيست كه استفاده و مصرف هر چيزى حتى نيروى برق و نور و چراغ بيشتر از مقدار نياز اسراف محسوب مى‏شود. آنچه صحيح است سخن منقول از رسول اللّه(ص) است كه مى‏فرمايد:«لا اسراف فى خير». در كار خير، اسراف وجود ندارد.»(19)
از مصاديق اسراف كه از گرفتارى‏هاى اجتماعى و آسيب‏ها و آفت‏هاى خانوادگى جامعه ما به شمار مى‏رود و نوعى غرب‏زدگى و چشم و هم‏چشمى هم چاشنى آن شده است، موضوع و پديده «تجمل‏گرايى» و «تشريفات» و رو آوردن به زندگى‏هاى پرزرق و برق و پرهزينه و خرج‏هاى اضافى است. به گونه‏اى كه آن اندازه گرفتار شده‏ايم كه:
جمال زندگى را با تجمل‏گرايى سودا كرده‏ايم و شرافت را قربانى تشريفات نموده‏ايم و بالاخره آنچه بايد وسيله زندگى باشد را هدف زندگى قرار داده و درباره آن به مسابقه پرداخته‏ايم.
اين اسراف‏ها و ريخت و پاش‏هاى جديد و مدرنى است كه بسيارى از خانواده‏ها را فرا گرفته و سوگمندانه در رسانه‏ها به نمايش گذاشته مى‏شود و فرهنگ رفاه‏زدگى و تجمل‏گرايى را عملاً رواج مى‏دهد.
از مقام معظم رهبرى در اين رابطه پرسيده شده است كه نظر حضرت عالى در مورد ترويج تجمل‏گرايى كه مخصوصاً طى ماه‏هاى اخير توسط برخى رسانه‏ها دنبال مى‏شود چيست؟ ايشان در جواب مرقوم داشته‏اند كه:
«اينجانب از اين كسانى كه مى‏كوشند تا در ميان مردم ما رسم تجمل‏گرايى و اسراف و ولخرجى را شايع كنند شديداً نگران و متأسفم و از اين‏كه مردم فداكار و انقلابى ايران در امور شخصى به مصرف‏گرايى سوق داده شوند و قناعت انقلابى را از ياد ببرند به خدا پناه مى‏برم… براى متمكنين، ميانه‏روى و براى قشرهاى متوسط، قناعت در امور شخصى و براى همه تلاش و كار و توليد و رونق دادن به وضع عمومى فريضه‏اى انقلابى و رسمى اسلامى است.»(20)
بار ديگر سخن آغازين اين بخش از نوشتار را كه از امام حسن عسگرى(ع) نقل كرديم مرور كنيم كه هم رهنمود دادند و هم هشدار، رهنمودشان اين بود كه «بر شما باد به ميانه‏روى» (و اقتصاد و اعتدال در زندگى) و هشدارشان اين بود كه: «پرهيز كنيد از اسراف، زيرا اسراف از كارهاى شيطان است.»
حسن ختام اين فصل از اين گفتار و نوشتار را با سخنى از امام پرهيزكاران و اميرمؤمنان على(ع) زينت مى‏بخشيم كه به يكى از كارگزارانش نوشت:
«فَدَعِ الْاِسْرَافَ مُقْتَصِداً وَ اذْكُرْ فِى الْيَوْمِ غَداً وَ اَمْسِكْ مِنَ الْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِكَ وَ قَدِّمِ الْفَضْلَ لِيَوْمِ حَاجَتِكَ اَ تَرْجُو اَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ اَجْرَ الْمُتَوَاضِعِينَ وَ اَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ الْمُتَكَبِّرِينَ وَ تَطْمَعُ وَ اَنْتَ مُتَمَرِّغٌ فِى النَّعِيمِ تَمْنَعُهُ الضَّعِيفَ وَ الْاَرْمَلَةَ اَنْ يُوجِبَ لَكَ ثَوَابَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ اِنَّمَا الْمَرْءُ مَجْزِىٌّ بِمَا اَسْلَفَ وَ قَادِمٌ عَلَى مَا قَدَّمَ وَ السَّلَامُ؛ اسراف را كنار بگذار و ميانه‏روى را پيشه كن. از امروز به فكر فردا باش و از اموال دنيا به مقدار ضرورت براى خويش نگاهدار و زيادى را براى روز نيازت از پيش بفرست. آيا اميد دارى خداوند ثواب متواضعان را به تو بدهد در حالى كه در پيشگاهش از متكبران باشى!؟ و آيا طمع دارى كه ثواب انفاق‏كنندگان را به تو عنايت كند در صورتى كه در زندگى پرنعمت و ناز قرار دارى و مستمندان و بيوه‏زنان را از آن منع مى‏كنى؟ بدان انسان به آنچه از پيش فرستاده پاداش داده مى‏شود و به آنچه قبلاً براى خود ذخيره كرده وارد مى‏گردد.»(21) والسلام. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سفينه البحار، هشت جلدى، اسوه، ج 4،ص 132. 2. مفردات راغب، واژه سرف. 3. تفسير نمونه، ج 12،ص 116و 115. 4. نهج‏البلاغه، خطبه 126. 5. سوره اعراف، آيه 21. 6. سوره يونس، آيه 82. 7. سوره اسراء، آيات 26و 27. 8. سوره فرقان، آيه 67. 9. ميزان الحكمه، رى شهرى، مترجم، ج 5، ص 2462. 10. همان مدرك‏ 11. همان، ص 2463. 12. همان‏ 13. همان‏ 14. همان‏ 15. همان‏ 16. همان، ص 2460. 17. همان‏ 18. سخنرانى 21/7/86. 19. استفتائات، ص 352. 20. به نقل از عبرت‏هاى عاشورايى، شماره 94، 13/7/86. 21. نهج‏البلاغه، نامه 21.

/

مبارزات فرهنگى امام جواد ع

امام جواد(ع) در دوره‏اى امامت خويش را آغاز كرد كه به رغم اقتدار شيعيان، عرصه سياسى و اجتماعى جامعه گرفتار چالش‏هاى عميق عقيدتى و درگيرى‏هاى مختلف شده بود.
دوران امامت آن حضرت با خلافت دو نفر از خلفاى ستم پيشه عباسى (مأمون و معتصم) مقارن بود.
مأمون به دليل اين كه با قتل امام رضا(ع) دچار بدنامى و تزلزل شده بود، صلاح نمى‏ديد كه بيش از آن به آزار امام جواد(ع) بپردازد. هم چنين به دليل قدرت شيعيان در آن روزگار تمام سعى خود را بر آرام نگه داشتن اوضاع مصروف مى‏داشت، لذا به منظور دست‏يابى به چنين هدفى ناچار شد آن حضرت را مانند پدرش على بن موسى الرضا(ع) تحمل كند.
جواد الائمه (ع) با گذاشتن شروطى مبنى بر دخالت نكردن در امور عملاً ناچار شدن خود را به پذيرش ولايتعهدى به نمايش گذاشت و نقشه خليفه را كه با اين هدف در صدد كسب مشروعيت بود، ناكام گذاشت.مسأله مخاطره‏آميزى كه در اين مقطع حسّاس شيعيان را تهديد مى‏كرد، قدرت گرفتن و پيشرفت «مذهب معتزله» بود. مكتب اعتزال در آن زمان رواج و رونق بسيارى گرفته بود و حكومت وقت از طرفداران آن بسيار حمايت مى‏كرد. آنان دستورات و مطالب دينى را به عقل خويش عرضه مى‏نمودند و آن چه را عقلشان صريحاً تأييد مى‏كرد، مى‏پذيرفتند و بقيّه را انكار مى‏كردند و چون نيل به مقام امامت در سنين خردسالى با عقل ظاهر بين آنان سازگار نبود، پرسش‏هاى دشوار و پيچيده‏اى را مطرح مى‏كردند تا به پندار خويش حضرت جواد(ع) را در ميدان «رقابت علمى» شكست دهند. امّا آن امام با پاسخ‏هاى قاطع و استدلال‏هاى قوى از اين مناظره‏ها سربلند بيرون آمد و هرگونه ترديد در مورد امامت خويش را از بين برد و اصل امامت را تثبيت نمود و نشان داد كه برخوردارى از منصب الهى در خردسالى هيچ مشكلى ندارد.
از ديگر مسائل مطرح در اين عصر، تهاجم عقيدتى و نيرنگ بازى‏هاى دو خليفه ملعون عباسى (مأمون و معتصم) با مردم بود.
به گواهى تاريخ مأمون مكّارترين و منافق‏ترين خليفه عباسى بود كه براى كسب پيروزى نهايى و قطعى بر انديشه شيعه، بسيار كوشيد و هدف نهايى وى از تشكيل مجالس مناظره با امامان شيعه شكست ايشان و در نهايت سقوط مذهب تشيّع بود، زيرا او مى‏خواست براى هميشه ستاره تشيّع افول كند و بزرگ‏ترين مانع در برابر حاكمان غاصب و ستمگر از ميان برداشته شود، امّا در چنين عصرى امام جواد(ع) قاطعانه و با اقتدار الهى تمام در برابر انحرافات، مسامحه‏ها، توهين‏ها و ديگر مكرهاى خلفاى باطل ايستاد و از حقانيّت دين اسلام و شيعيان دفاع كرد.(1) مبارزه با انحرافات اعتقادى‏
خطر انحراف فكرى هميشه تهديد كننده جوامع است، به ويژه اگر در مسائل اعتقادى باشد. به همين جهت پيامبر اكرم(ص) هنگام رحلت، كتاب و عترت را ميزان و ملاك عقيده صحيح معرفى كرد. امّا متأسفانه هميشه در بين مسلمانان و شيعيان عدّه‏اى گرفتار افراط و عدّه‏اى ديگر درگير تفريط بوده و هستند.
«محمد بن سنان» از جمله كسانى است كه در محبّت اهل بيت(ع) زياده روى مى‏كرد، بدين جهت برخى از علماى رجال او را به «غلو» متهم مى‏كنند. وى مى‏گويد: روزى محضر امام جواد(ع) نشسته بودم و مسائلى از جمله اختلافات شيعيان را مطرح مى‏كردم. امام فرمود: اى محمّد! خداوند قبل از هر چيز نور پيامبر(ص)، على و فاطمه(ع) را خلق كرد. سپس اشياء و موجودات ديگر را آفريد و طاعت اهل بيت(ع) را بر آنان واجب كرد و امور آن‏ها را در اختيار اهل بيت(ع) قرار داد، بنابراين فقط آنان حق دارند چيزى را حلال و چيزى را حرام كنند و حلال و حرام ايشان نيز به اذن و اراده خداوند است.
اى محمد! دين همين است: كسانى كه جلوتر بروند (افراط نمايند) منحرف شده‏اند و كسانى كه عقب بمانند (تفريط كنند) پايمال و ضايع خواهند شد. تنها راه نجات همراهى با اهل بيت(ع) است و تو نيز بايد همين راه را طى كنى(2) در برابر خليفه‏
امام جواد(ع) به رغم محدوديت‏هاى موجود از سوى دستگاه خلافت، از طريق نصب وكلا و نمايندگان، ارتباط خود را با شيعيان حفظ مى‏كرد.در سراسر قلمرو حكومت دو خليفه ملعون عباسى (مأمون و معتصم) حضرت كارگزارانى را اعزام مى‏كرد و با فعاليّت‏هاى سياسى گسترده از تجزيه نيروهاى شيعه جلوگيرى مى‏نمود. از جمله: آن امام به وكلاى خود اجازه داد كه به درون دستگاه خلافت نفوذ كرده و مناصب حسّاس حكومتى را در دست بگيرند. هم چنين برخى از كارگزاران امام نيز به عنوان حاكم شهرها منصوب شدند و همه امور را با دقّت تحت نظر داشتند.(3) برخورد با فرقه‏هاى منحرف‏
امامان معصوم(ع) هر يك كم و بيش در زمان امامت خويش با انحرافات فكرى و عقيدتى درگير بودند. در دوران امامت امام نهم بعضى از انحرافات عقيدتى مطرح بود كه ريشه در دوران‏هاى قبل داشت، ولى آن بزرگوار به مناسبت‏هايى با اين انحرافات برخورد مى‏كرد و با اعلام موضع خويش، نظر حق و درست را بيان مى‏نمود و مردم را از باورهاى ناصحيح و غلط باز مى‏داشت.
امام جواد(ع) در برابر فرقه‏هايى كه در آن دوران وجود داشتند، شيعيان را راهنمايى مى‏كرد. يكى از اين فرقه‏ها همان طورى كه گفته شد، «اهل حديث» بود كه مجسّمى مذهب بوده و خدا را جسم مى‏پنداشتند. امام درباره آن‏ها به شيعيان مى‏فرمود: شما اجازه نداريد پشت سر هر كسى كه خدا را جسم مى‏داند، نماز بگذاريد و به او زكات بدهيد.(4)
«واقفيه» يكى ديگر از فرقه‏هاى موجود انشعابى از شيعه بود كه به صورت معضلى بزرگ در مقابل شيعيان مطرح شده بود، آنان كسانى بودند كه پس از شهادت امام كاظم(ع) بر آن حضرت توقف كرده و امامت فرزندش على بن موسى الرضا(ع) را نپذيرفتند. «زيديه» نيز فرقه‏اى بود منشعب از شيعه كه طعن آن‏ها بر امامان معصوم(ع)، سبب موضع‏گيرى تند ائمه(ع) در برابر آنان شد، چنان كه در روايتى از امام جواد(ع) واقفيّه و زيديّه مصداق آيه «وجوه يومئذٍ خاشعةٌ عاملةٌ ناصبة»(5) خوانده شدند و در رديف ناصبى‏ها قرار گرفتند.(6) مناظره‏هاى علمى و اعتقادى‏
دولت عباسى به منظور درهم شكستن چهره علمى امامان(ع) و زير سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان، جلسات مناظره و گفت و گوى علمى تشكيل مى‏داد. البته با اين كار آنان نه تنها به مقصود خويش نمى‏رسيدند، بلكه موجب رسوايى و فضاحت خويش مى‏شدند.
از آن جا كه امام جواد(ع) نخستين امامى بود كه در خردسالى به‏منصب امامت رسيد، حضرت مناظرات و گفت و گوهايى داشته است كه برخى از آن‏ها بسيار مهم و مفيد بوده است.
راز وجودى آن مناظرات اين بود كه از يك طرف امامت او به خاطر كمى سن براى بسيارى از شيعيان كاملاً ثابت نشده بود،از اين رو براى اطمينان خاطر و به عنوان آزمايش، سؤالات فراوانى از آن حضرت مى‏كردند. از طرف ديگر مكتب و اعتزال و افراطى‏گرى در بهره ورى از عقل رونق يافته بود و حكومت وقت نيز از آنان پشتيبانى مى‏كرد، لذا اين گروه سؤالات عقلى دشوارى مطرح مى‏كردند تا به پندار خامشان آن حضرت را در ميدان رقابت علمى شكست دهند، ولى در همه اين مناظرات علمى، امام جواد(ع) با علم امامت كه ناشى از علم خداوندى است با پاسخ‏هاى قاطع، هرگونه شك و ترديد را در مورد امامت خود از بين برد. به همين جهت است كه بعد از او در دوران امامت امام هادى(ع) كه در كودكى به امامت رسيد، مشكلى ايجاد نشد و براى همه روشن شده بود كه خردسالى مانع منصب امامت نمى‏شود.
مناظره او با «يحيى بن اكثم» و اثبات حقانيّت آن بزرگوار و ناتوانى يحيى و مناظره او با «ابن ابى داود» و غلبه بر وى از اين نمونه مناظرات است.(7) قاطعيّت در طرد ناصالحان‏
يكى از خطراتى كه هميشه بزرگان و رهبران يك مذهب يا يك كشور را تهديد مى‏كند، وجود اطرافيان ناصالح است كه به خاطر اغراض انحرافى، مادى و يا اعتقادى پيرامون بزرگان را گرفته و بين آنان و مردم فاصله ايجاد مى‏كنند و معمولاً راه‏هاى ارتباطى آن رهبران را با مردم قطع مى‏كنند.
اگر بزرگان مواظب اين گونه افراد نباشند، چه بسا زيان‏هاى جبران ناپذيرى جامعه را تهديد نموده و مشكلات بسيارى را به بار مى‏آورد.
در زمان امامت امام جواد(ع) نيز اين گونه افراد با سوء استفاده از كمى سن امام به خيال خود فكر مى‏كردند كه مى‏توانند بر امور جامعه مسلّط شوند و هر طور كه خواستند، عمل كنند.
آن حضرت اين خطر را احساس كرد و بدون هيچ اغماضى آن را طرد نمود.«ابو عمر جعفر بن وافد» و«هاشم بن ابى هاشم» در زمره اين افراد جاى داشتند. امام محمد تقى(ع) درباره آنان فرمود: «خداوند آنان را لعنت كند، زيرا به اسم ما از مردم اخّاذى مى‏كنند و ما را وسيله دنياى خود قرار داده‏اند.»(8) مبارزه با حديث‏سازان‏
پس از آن كه مأمون دخترش را به ازدواج امام جواد(ع) درآورد، در مجلسى كه وى (مأمون) و بسيارى ديگر از جمله فقهاى دربارى مانند: «يحيى بن اكثم» حضور داشتند، يحيى به امام جواد(ع) گفت: روايت شده كه جبرئيل به حضور پيامبر رسيد و گفت: يا محمد! خدا به شما سلام مى‏رساند و ميگويد: من از ابوبكر راضى هستم! از او بپرس كه آيا او از من راضى است؟
امام فرمود: كسى كه اين خبر را نقل مى‏كند بايد خبر ديگرى را كه رسول خدا(ص) در حجةالوداع بيان كرد، ناديده نگيرد.
پيامبر فرمود: كسانى كه بر من دروغ مى‏بندند، بسيار هستند و بعد از اين نيز بسيار خواهند شد. هر كس عمداً بر من دروغ ببندد، جايگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حديثى از من براى شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنّت من عرضه كنيد، آن چه با كتاب خدا و سنّت من موافق بود، بگيريد و آن چه مخالف با كتاب خدا و سنّت بود، رها كنيد. روايت مذكور با كتاب خدا سازگارى ندارد، زيرا خداوند فرموده: «ولقد خلقنا الانسان و نعلم ماتوسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد؛(9) ما انسان را آفريديم و مى‏دانيم در دلش چه چيزى مى‏گذرد و ما از رگ گردن به او نزديك‏تر هستيم.»
آيا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر بر خدا پوشيده بود تا از پيامبر(ص) بپرسد!؟(10)
يحيى روايت ديگرى را مطرح كرد و امام جواد(ع) به هر يك جداگانه پاسخ داد. مبارزه با تفسيرهاى نابجا
امام محمد تقى(ع) به عنوان پاسدار حريم وحى از تفسيرهاى نابجا و غير عقلانى آيات قرآن جلوگيرى كرده و علماو دانشمندان را به سوى فهم صحيح آيات راهنمايى مى‏كرد.
روزى در مجلس معتصم برخى از دانشمندان به آيه‏اى استناد كرده و يك حكم شرعى صادر نمودند. امام جواد(ع) كه در آن جلسه حضور داشت، خطاى آنان را گوشزد نمود و تفسير صحيح را براى حاضرين ارائه نمود. «محمد بن مسعود عياشى سمرقندى» در تفسير خود ماجراى آن مجلس را چنين آورده است: در زمان معتصم عباسى عوامل خليفه، عدّه‏اى دزد را دستگير كرده و از مركز خلافت در مورد چگونگى مجازات آنان خواستار دستور بودند.
خليفه در مورد اين حادثه حسّاس مجلس مشورتى تشكيل داد و از دانشمندان عصر، كيفيّت اجراى حدّ شرعى را در مورد آنان خواستار شد. آنان گفتند: قرآن در اين مورد بهترين راه كار است، آن جا كه مى‏فرمايد: «انّما جزاء الذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون فى‏الارض فساداً ان يقتّلوا او يصلّبوا او تقطّع ايديهم و ارجلهم من خلافٍ اوينفوا من الارض؛(11) كيفر كسانى كه با خدا و پيامبرش به جنگ برمى‏خيزند و در روى زمين در اشاعه فساد تلاش مى‏كنند، اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان به عكس يكديگر قطع شود و يا ابن كه از سرزمين خود تبعيد گردند.»
آنان به خليفه پيشنهاد كردند طبق اين آيه يكى از كيفرهاى فوق را در مورد تبهكاران انتخاب كند. معتصم عباسى در همان جلسه از امام نيز نظر خواست. آن حضرت اول از اظهار نظر خوددارى كرد، امّا وقتى كه با اصرار خليفه مواجه شد، نظر خود را چنين اعلام كرد: اينان در استدلال به آيه خطا كردند. استنباط حكم شرعى از اين آيه دقّت بيشترى مى‏طلبد و بايد تمام جوانب مسأله در نظر گرفته شود و نسبت به جرم‏هاى مختلف كيفرها فرق مى‏كند، زيرا اين مسأله صورت‏هاى مختلف و احكام جداگانه دارد:
1- اگر اين راهزنان فقط راه را نا امن كرده‏اند، نه كس را كشته و نه مال ديگرى را به غارت برده‏اند، مجازات آنان فقط حبس است و اين همان معنى «نفى ارض» است.
2- اگر راه را ناامن كرده و افراد بى گناهى را كشته‏اند، اما به مال ديگران تجاوز نكرده‏اند، مجازات آنان اعدام است.
3- اگر امنيت را از راه‏هاى عمومى سلب كرده، انسان‏هاى بى‏گناه را كشته و مال مردم را نيز به غارت برده‏اند، كيفر آنان بايد سخت‏تر باشد، يعنى اول دست و پايشان را به عكس هم ديگر قطع مى‏كنند، سپس به دار مجازات آويخته مى‏شود. معتصم اين نظريه را پسنديد و به عامل خود دستور داد طبق نظر امام جواد(ع) عمل كند.(12) فرجام سخن‏
امام جواد(ع) در طول دوران پربركت امامت خويش هم چنان به مبارزه فرهنگى ادامه داد تا اين كه در آخر ذى قعده سال 220 ه.ق توسط همسرش ام الفضل (دختر مأمون) به دستور معتصم (هشتمين خليفه عباسى) با انگور زهرآلود مسموم شد.(13) با مسموم شدن آن حضرت عقده ام الفضل خالى نشد، لذا در را از پشت به روى امام بست و به كنيزها دستور داد هياهو كنند تا صداى امام جواد(ع) را كسى نشنود.(14) سرانجام بر اثر همان زهر، آن حضرت به شهادت رسيد و پيكر مطهرش را در قبرستان قريش بغداد (كاظمين فعلى) در كنار قبر جدش، موسى بن جعفر(ع)، به خاك سپردند. امّا در همان حال ام الفضل از كرده خويش پشيمان شد و به گريه افتاد. حضرت به او فرمود: چرا گريه مى‏كنى؟ اكنون كه مرا كشتى، گريه كردن سودى ندارد. اين را بدان كه به خاطر خيانتى كه كردى، چنان به دردى مبتلا شوى كه هرگز علاج ندارد و چنان به فقر و تنگ دستى مبتلا گردى كه جبران‏پذير نباشد. بر اثر نفرين آن حضرت ام الفضل به بيمارى سختى مبتلا شد و همه اموالش را در راه معالجه آن صرف كرد و به فقر و بدبختى افتاد و به بدترين وضع از دنيا رفت.(15) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 50، ص 74. 2. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص 44. 3. تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم(ع)، حسين جاسم، ترجمه سيد محمد نقى آيت اللهى، ص 79 – 78. 4. التوحيد، شيخ صدوق، ص 101. 5. سوره غاشيه، آيات 3 – 2. 6. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، رسول جعفريان، ص 490. 7. نك: همان، ص 486 – 482. 8. اختيار معرفة الرجال، شيخ طوسى، ص 549. 9. سوره ق، آيه 16. 10. بحارالانوار، ج 50، ص 84. 11. سوره مائده، آيه 33. 12. تفسير عياشى، محمد بن مسعود عياشى، ج 1، ص 315. 13. اصول كافى، ج 2، ص 492. 14. منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ج 2، ص 234 – 233. 15. سوگند نامه آل محمد، محمد محمدى اشتهاردى، ص 132.

/

زن و خرد ورزان و خردورزى‏

## تهيه و تدوين:حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور ##
آيا از نظر فيلسوفان و تفكر فلسفى زن و مرد برابرند يا با هم متفاوتند؟ در اين مقاله در صدد پاسخ‏گويى به سؤال فوق هستيم كه در نظر فيلسوفان با توجه به مبانى فلسفى: آيا زنان با مردان برابرند يا خير؟
براى پاسخ به اين سؤال مى‏گوييم: از نظر عقلى در اصل كمال ميان زن و مرد تفاوتى نيست. زيرا فيلسوفان وقتى به تعريف انسان مى‏پردازند او را به حيوان ناطق تعريف مى‏كنند كه حيوان جنس انسان و ناطق فصل اوست در واقع ناطق مقوّم انسان است و اگر از مذكر بودن، مرد و مؤنث بودن زن سخن به ميان مى‏آيد، مذكر بودن و مؤنث بودن انسان را به دو صنف تقسيم مى‏كند نه به دو نوع. بنابراين وقتى ذات انسان يعنى انسانيت انسان تمام شده و به نصاب خود رسيد مسئله ذكورت و انوثت مطرح مى‏شود. تشخيص ذاتى و عرضى و نشانه‏هاى آن دو نيز از همين راه صورت مى‏گيرد يعنى ذاتيات انسان حيوانيت و ناطقيت است كه در كتب فلسفه از آن بحث مى‏شود.
عدم تأثير ذكورت و انوثت در فعليّت انسان‏
از نظر فلسفى موجودات مادى مركب از ماده و صورت‏اند، ماده جنبه قوه موجود مادى است و صورت جنبه فعليت شى‏ء است و شى‏ء بودن هر موجودى به صورت اوست نه به ماده او.
ماده هر شى‏ء مشترك است و مى‏تواند به صورت‏هاى ديگر درآيد از باب مثال، خاك ماده براى صورت‏هاى گوناگون است و مى‏تواند به شكل درخت،معدن،حبّه‏ها و صورت انسان يا حيوان‏هاى متفاوت درآيد اما تا به صورت خاصى درنيايد فعليت خاصى پيدا نمى‏كند.
بزرگان اهل حكمت، مذكر و مؤنث بودن را از شؤون ماده شى‏ء مى‏دانند نه از شؤون صورت آن، يعنى ذكورت و انوثت در بخش صورت و فعليت بى اثر است.
نشانه اين كه مرد و زن بودن مربوط به ماده است و نه صورت او، اين است كه نر و ماده بودن اختصاص به انسان ندارد بلكه در حيوان و گياه نيز زوجيت و نر و ماده داشتن راه دارد.
حيوان‏ها اگر كمالاتى داشته باشند مربوط به ذكورت و انوثت آن‏ها نيست بلكه هر حيوانى براى خود فعليت و صورتى دارد كه كمالات وى به آن مربوط است. نر و ماده بودن حيوان، شايد در قدرت‏هاى بدنى اثر داشته باشد اما در كمال حقيقى آن‏ها بى اثر است و زوجيت در مرتبه نازل و پايين‏تر در گياهان نيز راه دارد.
بنابراين نر و مادگى و مذكر و مؤنث بودن از ذاتيات انسان نيست افزون بر آن به لحاظ اين كه انسانيت او به روح اوست و روح از عالم قدس است به خدا نسبت پيدا مى‏كند و چيزى كه به اضافه تشريفى به خدا اسناد داده شود منزّه از ذكورت و انوثت است.
قرآن كريم نيز مى‏گويد: انسانى كه مى‏ميرد، ذات اقدس الهى همه روح او را توفى و دريافت مى‏كند و اگر بدن انسان از دست برود. باز همه حقيقت او محفوظ است و اين نشان مى‏دهد كه بدن عين ذات يا جزو ذات يا لازم ذات نيست بلكه ابزار ذات است .چنان كه مجموع حيوانيت و ناطقيت تمام ذات انسان و ناطق بودن جزو ذات انسان و تعجّب از لوازم ذات انسان است و بدن هيچ كدام آن نيست از اين رو گاهى از بدن به مركب روح ياد مى‏كنند و مركب غير از راكب است. يگانگى علل بيرونى زن و مرد
در فلسفه وقتى از علل وجود اشياء سخن به ميان مى‏آيد علل بيرونى آن را مبدأ فاعلى و غايت تشكيل مى‏دهد و علل درونى او را ماده و صورت تشكيل مى‏دهد. بر اين اساس، علل بيرونى زن و مرد يعنى مبدأ فاعلى و مبدأ غايى آن يكى است. مبدأ فاعلى زن و مرد خدا است و مبدأ غايى آن‏ها نيز خداست و چون مبدأ فاعلى و غايى انسان يكى است، آن چه او را به مال مى‏رساند يعنى دين نيز واحد است و چون دينى كه براى تربيت او در جهت كمال است يكى است پاداشى كه نتيجه عمل اوست نيز يكى است چنان كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ان الرّب واحد والاب واحد و انّ الدين واحد، ليست العربية لاحدكم بابٍ و امّ وانما هى اللسان»(1) پروردگار يكى است، پدر يكى است، دين يكى است، عربى بودن فقط زبان است يعنى نژاد و قوميّت، زمان و زبان زمينه امتياز را فراهم نمى‏كند.
اما در مورد علل درونى ممكن است بين زن و مرد تفاوت‏هاى مختصرى باشد، اما اين تفاوت‏ها سبب نمى‏شود كه در خصوصيات اساسى و تقسيم فضائل، يكى بر ديگرى برترى داشته باشد زيرا مدار، روح و جان است نه جسم و عوامل بيرونى و روح نيز از مذكر بودن و مؤنث بودن منزه است ناگفته نماند: اصل تفاوت بين زن و مرد ضرورت دارد چنان كه تفاوت استعدادها بين انسان‏ها ضرورى است زيرا اگر همه انسان‏ها در يك سطح از استعداد و قدرت بودند، نظام هستى متلاشى مى‏شد و براى اين كه تلاش و فروپاشى تحقق پيدا نكند استعدادهاى گوناگون لازم است و اگر برخى انسان‏ها زن و برخى مردند براى اين است كه نسل انسان تداوم پيدا كند، اگر مرد نباشد زن به تنهايى نمى‏تواند مبدأ پيدايش نسل باشد و اگر زن نباشد مرد به تنهايى نمى‏تواند منشأ پيدايش نسل باشد و زن و مرد هر دو ركن نظام انسانى هستند و چون اصل تفاوت ضرورت دارد هيچ كدام از زن و مرد نمى‏توانند، بگويند كه به او ظلم شده است يا به پندارند كه يكى بر ديگرى فضيلت و برترى دارد. قرآن كريم و رهنمود تفاوت موجودات‏
از نظر قرآن كريم درباره تفاوت موجودات مى‏فرمايد اولاً بايد زندگى به بهترين وجه اداره شود و ثانياً تسخير متقابل موجودات و هماهنگى ميان طبقات متفاوت موجب اداره نظام به بهترين وجه است «اهم يقيمون رحمة ربّك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضاً سخريا و رحمة ربك خير مما يجمعون»(2) آيا آن‏ها رحمت خدا را تقسيم مى‏كنند در حالى كه ما روزى آن‏ها در حيات دنيا تقسيم كرده‏ايم و برخى را بر برخى برترى داديم تا بعض مردم بعض ديگر را تسخير كنند به خدمت گيرند و رحمت خدا بسى بهتر است از آن چه جمع مى‏كنند.
همان طور كه اختلاف طبقات، استعدادها، گرايش‏ها، جذب و دفع‏ها هيچ يك معيار فضيلت نيست و ابزار لازم براى تحقق تسخير متقابل و دو جانبه است. اختلاف زن و مرد هم چنين است يعنى استعداد برتر انسان‏ها نشانه فضيلت معنوى و تقرّب به خدا نيست، هر كس بتواند از اين استعداد برتر فايده‏اى بهتر ببرد و خالصانه‏تر كار كند به مرتبه بالاترى از تقوا مى‏رسد و از اين جهت به كمال محض نزديك‏تر خواهد شد بنابراين، تفاوت‏ها براى تسخير متقابل و دو جانبه و بهره مندى از يكديگر است و هيچ كس حق ندارد به سبب داشتن قدرت و امكانات يك جانبه ديگران را تسخير كند بلكه بايد تسخير متقابل و خدمت متقابل باشد تا نظام به بهترين وجه اداره شود. عقل از ويژگى‏هاى انسان‏
يكى از ويژگى‏هاى انسان عقل است همه انسان‏ها داراى عقل هستند و همگى دعوت به تعقّل شدند از اين رو در قرآن كريم، ارزش انسان به تعقّل او است در غير اين صورت او از بدترين جنبندگان خواهد بود: «انّ شرّ الدّواب عند اللّه الصم البكم الذين لايعقلون»(3) بدترين جانوران نزد خدا كسانى هستند كه كر و لالند و اصلاً تعقل نمى‏كنند.
عقل در فرهنگ قرآن و دين چيزى است كه انسان با آن حق را مى‏فهمد و بدان عمل مى‏كند بنابراين فاقد درك صحيح عاقل نيست چنان كه عالم صحيح انديش ولى بى عمل عاقل نيست. امام صادق(ع) فرمود: «العقل ما عبد به الرحمن و الكتسب به الجنان».(4) عقل آن است كه خدا عبادت شود و بهشت كسب گردد. بنابراين انسانى كه خدا را عبادت نكند يا عملى انجام ندهد كه كسب بهشت كند از عقل بهره‏اى ندارد. در واقع حقيقت عقل، جزم و عزم است يعنى اگر انسان با برهان نظرى به مقام جزم و يقين رسيد و بر اثر قدرت عقل عملى به مقام عزم نائل گرديد، عاقل است. عقل مطبوع و عقل سموع‏
از يك نظر عقل را به مطبوع و مسموع تقسيم كرده‏اند و مراد از عقل مطبوع آن سرمايه اولى است كه خداى سبحان به هر انسانى مى‏دهد و عقل مسموع پرورش آن عقل مطبوع است يعنى عقلى كه از طريق علم و عمل رشد مى‏يابد.
از باب مثال وقتى در قرآن تقليد كوركورانه از پدران و نياكان را نكوهش مى‏كند و مى‏فرمايد: «واذا قيل لهم اتبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتبع ماالقينا عليه آبائنا اولو كان آبائهم لايعقلون شيئاً ولايهتدون»(5) وقتى به ايشان گفته شود از آن چه خدا نازل كرده است پيروى كنيد، مى‏گويند: بلكه از آن چه كه پدرانمان را بر آن يافتيم پيروى مى‏نمائيم، آيا اگر چه پدرانشان چيزى را تعقل نكرده و هدايت نيافته باشند.
در اين آيه مراد از تعقّل نكردن عقل مسموع و اكتسابى است و امام صادق(ع) خطاب به مفضل فرمود:«لا يفلح من لايعقل و لايعقل من لايعلم»(6) كسى كه عقل ندارد به رستگارى نمى‏رسد و كسى كه علم نداشته باشد عقل ندارد از اين روايت نيز مقصود عقل اكتسابى است كه با علم در انسان رشد مى‏يابد. عقل معاش و عقل معاد
در يك تقسيم ديگر عقل را به عقل معاش و عقل معاد تقسيم كرده‏اند يعنى عقلى كه با آن امور زندگى را تدبير مى‏كنند عقل معاش، و عقلى كه با آن سعادت اخروى تأمين مى‏شود، عقل معاد مى‏گويند. حضرت امير(ع) فرمود: «افضل الناس عقلاً احسنهم تقديراً لمعايشه و اشدّهم اهتماماً باصلاح معاده»(7) برترين مردم در عقل كسى است كه نيكوترين برنامه‏ريزى را براى زندگى و محكم‏ترين همت را براى اصلاح معادش داشته باشد.
بر اساس اين روايت عقل معاش براى برنامه ريزى از زندگى دنياست و عقل معاد براى اصلاح امور معاد است كه نيازمند به اهتمام شديد است. زن و عقل‏
بر اساس مطالبى كه تاكنون گفته شد، روشن مى‏شود از نظر فيلسوفان و با توجه به مبانى فلسفى خردورزى زن و مرد در اصل انسانيت با هم برابرند و هر دو از عقل و خرد برخوردارند از نظر متون دينى نيز به لحاظ اين كه زن و مرد انسانند و امتياز انسان بر جانوران ديگر در خردورزى است، پس زن و مرد از امتياز خردورزى بهره‏مندند اما نكته‏اى كه جاى گفتگو دارد آن است كه در نهج البلاغه از حضرت على(ع) نقل شده است كه آن حضرت در دوجا از نقص و ضعف عقل زن سخن گفته است يكى در خطبه 80 آمده است كه مى‏فرمايد: «معاشر الناس ان النساء…نواقص العقول…و اما نقصان عقلهنّ فشهادة امرأتين كشهادة الرجل الواحد.»(8) اى مردم زنان از موهبت عقل كاستى هايى دارند و كاستى عقل آنان به اين است كه شهادت دو نفر از آنان همچون شهادت يك مرد است.
و در نامه 14 نيز خطاب به لشكريانش در صفين فرمود: «ولاتهيجو النساء باذى و ان شتمن اعراضكم و سببن امرائكم فانهن ضعيفات القوى و الانفس و العقول.»(9) با اذيت و آزار زنان را به هيجان نياوريد گرچه آن‏ها به شما دشنام دهند و متعرض آبروى شما گردند و به سرانتان بدگويى كنند زيرا نيروى تحمّل آنان كمتر است و به همين دليل زودتر تحت تأثير واقع مى‏شوند و به هيجان مى‏آيند و خردشان دستخوش ضعف و ناتوانى است.
با توجه به اين كه در اين دو بيان زنان به نقص و ضعف عقل وصف شده‏اند، با مطالب گذشته كه از برخوردارى زن و مرد از عقل و خرد به ميان آمده است آيا با هم ناسازگار نيستند و بالأخره ديدگاه ها در رابطه با اين احاديث چيست؟ ديدگاه‏ها در رابطه با اين حديث‏
از آنجايى كه اين حديث در دسترس افراد و شارحان نهج البلاغه بوده است ديدگاه‏هاى گوناگونى در اين رابطه ارائه شده است: برخى اين حديث را به صورت مطلق پذيرفته‏اند و همين احاديث را مبناى شناخت مقام زن و تعامل با زنان قرار داده‏اند و برخى چنين سخنانى را ستمى بر زن و ظلمى در حق او تلقى كرده‏اند و با تشكيك در سند، اين گونه سخنان را نفى كرده‏اند و برخى با پذيرش اين احاديث به تأويل و توجيه آن دست زده‏اند و تلاش كرده‏اند تا با ارائه معناى معقول آن احاديث را قابل پذيرش بدانند زيرا از يك سو نسبت دادن ظاهر اين سخنان را به حضرت على(ع) روا نمى‏دانستند و از سويى او را برتر از اين مى‏دانستند كه او ناعادلانه بر زن بتازد و چنين سخنانى را بيان كند كه قابل توجيه نباشد.
عدّه‏اى آن را به دوره‏اى از زمان اختصاص داده و بر اين باورند كه منظور زنانى است كه مردان به تربيت و تعليم آنان همت نكرده‏اند و گرنه زنان در عرصه‏هاى علمى و اجتماعى كمتر از مردان حاضر نشده‏اند و برخى نيز گفته‏اند امام على(ع) اين سخنان را به عنوان يك قضيه خارجيه مطرح كرده است نه قضيه حقيقيه يعنى مورد اين سخنان زن خاصى در زمان خاصى يعنى زنى بوده است كه وى سردمدارى جنگ صفين را برعهده داشته است و برخى نيز گفته‏اند: ممكن است اين سخنان تحريف شده باشد و ما بايد براى كشف درستى و نادرستى آن به قرآن مراجعه كنيم و با توجه به اين كه قرآن نخستين منبع دين‏شناسى است در رابطه با كاستى عقل زن سخنى به ميان نياورده است و در عين حال در قرآن حدود دويست آيه در رابطه با زن و چگونگى ارتباط او با مرد سخن گفته است ولى از اين نكته سخنى نگفته است با اين كه معصومين فرمودند: گفته‏هاى نقل شده از ما را بر قرآن عرضه داريد و اگر مغايرت داشت آن را كنار بگذاريد.(10)
برخى نيز گفته‏اند بايد توجه داشت كه واژه عقل در احاديث و روايات معانى گوناگونى دارد و با در نظر گرفتن آن معانى در تبيين اين روايت‏ها اقدام كرد.
صاحب وسايل الشيعه مى‏نويسد: عقل در كلام دانشمندان و حكما معانى گوناگونى دارد و در روايات به سه معنا به كار رفته است.
1- نيروى درك خير و شر و تميز آن‏ها از يكديگر و اين مناط و ملاك تكليف است.
2- ملكه‏اى درونى كه انسان را به گزينش خوبى‏ها و رها كردن بدى‏ها فرا مى‏خواند.
3- تعقل و دانش و به اين سبب است كه مى‏بينيم در روايات عقل در برابر جهل به كار رفته است.(11) و حضرت امير(ع) فرمود: «العقل، عقلان عقل الطبع و عقل التجربه و كلا هما يؤدى الى المنفعة»(12) عقل دوتاست، طبيعى و اكتسابى و هر دو به سود راه مى‏برند.
بر اين اساس برخى گفته‏اند:اين طور نيست كه خداى سبحان سرمايه عقلانى كمترى به زن داده باشد و او از قدرت درك ضعيف‏ترى برخوردار باشد يا زن در كسب عقل مسموع از مرد عقب‏تر باشد زيرا قدرت فراگيرى و علم آموزى زنان به صورت عمومى و كلى اگر از مردان بيشتر نباشد كمتر نيست و مراد از عقل، در اين گونه احاديث، عقل عملى است كه زن‏ها در ميدان عمل به خاطر حاكميت عواطف بر آنان، عاطفى رفتار مى‏كنند.
توضيح مسئله آن كه عقل و رفتار انسان از گرايش‏ها و تمايلات مختلفى سرچشمه مى‏گيرد كه امورى چون عقل، شهوت، غضب و وراثت، عادات و آداب و رسوم، عاطفه و مهر و محبت، اجتماع و دوستان از آن جمله است، عقل هميشه بازياده‏خواهى و انحرافات ديگر عوامل مثل شهوت و غضب مخالف است و اگر آدمى با حاكم كردن عقل توانست قوا و تمايلات را فرمان بردار عقل قرار دهد به كمال مى‏رسد در غير اين صورت دچار سقوط مى‏شود و از آن‏جا كه زن داراى مهر و عاطفه بالاترى نسبت به مرد است ممكن است بر اثر حاكم شدن عواطف زمام كار را در دست بگيرد و عقل را در تصميم‏گيرى دخالت ندهد، ناگفته نماند اين قوه عواطف و احساسات نقص زن نيست بلكه به حكم لزوم تفاوت در خلقت و آفرينش موجودات از جمله زن شدن يكى و مرد شدن ديگرى و با توجه به اين كه يكى از وظايف مهم زن تربيت نسل اعم از دختران و پسران در محيطى آرام و گرم و صميمى و بدور از انحرافات و خشونت‏ها، و پشتيبانى عاطفى از مرد و ايجاد آرامش در اوست، سرمايه عمده‏اى كه در اين ميدان مورد نياز است عطوفت و ظرافت و مهر و محبت در حدّ بالاست كه اگر نباشد اين مهم انجام نخواهد شد پس به يقين بايد از اين جهت از اين امتياز يعنى عواطف قوى برخوردار باشد تا آن وظيفه مهم به انجام رسد.
نتيجه بحث آن كه زن و مرد در نگاه خرد و خردورزى گرچه متفاوتند اما اين تفاوت دليل بر نقص و نارسايى در هيچكدام از آن‏ها نيست. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. معالم الحكومة، ص 404. 2. سوره زخرف، آيه 32. 3. سوره انفال، آيه 21. 4. كافى، ج 1، ص 11. 5. سوره بقره، آيه 170. 6. كافى، ج 1، ص 26. 7. غررالحكم، ج 2، ص 272. 8. نهج البلاغه، خطبه 80. 9. همان، نامه 14. 10. بحار، ج 2، ص 227 وسايل انسيه، ج 11، ص 388. 11. وسايل الشيعه، ج 15، ص 208. 12. بحار، ج 75، ص 6.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
گروه‏هاى لبنانى از طرح همه پرسى سيد حسن نصراللّه استقبال كردند. (16/7/86)
به رغم درخواست گروه‏هاى فلسطينى، عربستان، مصر و اردن حاضر به تحريم كنفرانس سازش نشدند. (17/7/86)
مردم تركيه: لعنت بر سردمداران كاخ سفيد. (19/7/86)
هنيه خطاب به سران عرب: سازش نكنيد، فلسطين هنوز در اشغال است.
حمله به مقر ارتش آمريكا در بغداد 40 كشته و زخمى بر جا گذاشت.
عمليات گسترده ارتش تركيه در مرز عراق آغاز شد. (22/7/86)
ژنرال‏هاى ارشد پنتاگون: 180 شركت آمريكايى در عراق فعاليت تروريستى دارند.
مسلمانان بحرين پرچم اسرائيل را آتش زدند.
حماس از فراخوان رهبر انقلاب اسلامى براى تحريم كنفرانس سازش استقبال كرد.
علماى مسلمان: جنگ با ايران حرام است.
قرضاوى: دفاع از ايران بر مسلمانان واجب است. (23/7/86)
وزير مشاور در كابينه عراق از طرح هماهنگ آمريكا و عربستان براى مقابله با شيعيان عراق خبر داد. (29/7/86)
هاآرتص: بدون حضور حماس كنفرانس پائيز محكوم به شكست است.
پيروزى بزرگ در همه پرسى ديروز، قانون اساسى تركيه به نفع اسلامگرايان تغيير كرد. (30/7/86)
حزب اللّه: در صورت احداث پايگاه نظامى در لبنان، با سربازان آمريكايى مثل اشغالگران برخورد خواهيم كرد. (2/8/86)
فرمانده انگليسى: از كشتن مردم عراق خسته شده‏ايم. (7/8/86)
مذاكرات محمود عباس و اولمرت درباره كنفرانس صلح پائيز به بن بست رسيد. (8/8/86)
كودكان غزه: آيا دنيا مى‏داند اسرائيل چه بلايى بر سرما مى‏آورد؟ (12/8/86) اخبار داخلى
دستور رئيس جمهور براى تشكيل شوراى عالى تدوين برنامه پنجم سازندگى كشور صادر شد. (16/7/86)
توصيه رهبر انقلاب به دولتمردان: نه ترس و نه غفلت از دشمن.
دور جديد مذاكرات ايران و آژانس امروز آغاز مى‏شود. (17/7/86)
رهبر انقلاب در جمع صميمى دانشجويان: دشمنى و معارضه نه، انتقاد آرى. (18/7/86)
با توافق وزارت مسكن و 6 بانك دولتى، خانه بسازيد و 80 درصد هزينه را وام بگيريد. (19/7/86)
نماز با شكوه فطر در سراسر جهان اسلام برگزار شد. راست قامتان در صف‏هاى به هم پيوسته.
كارتر: طرفداران حمله به ايران احمق هستند.
يك خلبان آمريكايى به مشاركت در جنگ تحميلى 8 ساله عليه ايران اعتراف كرد.
رهبر انقلاب در خطبه‏هاى نماز پرشكوه فطر: درس ميانه روى رمضان ابزار تحريم دشمن را بى اثر مى‏كند. (22/7/86)
با حضور 5 رئيس جمهور، اولين سند رسمى خزر امروز در تهران امضاء مى‏شود.
پرداخت سود سهام عدالت از هفته آينده آغاز مى‏شود.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور قزاقستان: اجلاس كشورهاى حاشيه خزر زمينه مناسبى براى تعميق روابط دولت‏هاى منطقه است. (24/7/86)
ديدار مهم پوتين با رهبر انقلاب انجام شد.
پيمان نامه 5 كشور همسايه خزر در تهران امضاء شد.
رئيس جمهور روسيه: بزودى ساخت نيروگاه اتمى بوشهر را تمام مى‏كنيم. (25/7/86)
بازتاب جهانى نشست 5 جانبه خزر، اجلاس تهران، شكست پروژه انزواى ايران.
روزنامه نگار آمريكايى در گفت و گو با كيهان: كاش رئيس جمهور ما هم ذكاوت احمدى نژاد را داشت.
مجلس شوراى اسلامى مصوبه سناى آمريكا براى تجزيه عراق را محكوم كرد.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور روسيه: مصمم هستيم نياز كشور به انرژى هسته‏اى را تأمين كنيم. (26/7/86)
با جلوگيرى از قاچاق گازوئيل يك ميليارد دلار صرفه‏جويى شده است.
تلافى هر نوع تهاجم، شليك 11 هزار موشك و راكت در دقيقه اول خواهد بود.
تغيير دبير شوراى عالى امنيت ملى، لاريجانى رفت، جليلى آمد. (29/7/86)
لاريجانى همراه جليلى به رم مى‏رود. (30/7/86)
متكى در نامه‏اى به وزير خارجه فرانسه: برنامه اتمى ايران با هيچ اهرمى متوقف نمى‏شود. (1/8/86)
تحليل‏هاى بادكنكى با اظهارات لاريجانى با تأكيد بر تداوم سياست هسته‏اى ايران تركيد. (2/8/86)
فرمانده كل قوا: قدرت و هوشيارى ارتش به ملت امنيت داده است. (3/8/86)
اجراى موفقيت‏آميز رزمايش “ايران مقتدر” به پايان رسيد. (5/8/86)
پروازهاى خارجى به فرودگاه امام انتقال يافت. (6/8/86)
ايران و تركيه براى مبارزه با گروه‏هاى تروريستى در مرز دو كشور به توافق رسيدند. (7/8/86)
البرادعى خطاب به آمريكا: دوران هوچى‏گرى عليه ايران سپرى شده است.
ايران به فن آورى توليد بنزين از گاز طبيعى دست يافت.
معاون بازاريابى شركت نفت: درآمد نفتى ايران امسال به مرز 70 ميليارد دلار مى‏رسد. (8/8/86)
رهبر انقلاب در ديدار دانشجويان و دانش‏آموزان بسيجى: امروز جوان ايرانى الهام بخش دنياى اسلام است.
لاوروف: تحريم، كمكى به حل مسئله هسته‏اى ايران نمى‏كند. (10/8/86)
البرادعى: آمريكا غنى سازى دارد، چرا ايران نه؟
پس از 4 دور مذاكره، رفع ابهامات آژانس درباره سانتريفيوژها اعلام شد. (12/8/86)
ابتكار ايران براى حل بحران عراق در قالب يك طرح 14 ماده‏اى به اجلاس استانبول ارائه شد. (13/8/86)
پيام جوانان ايران به آمريكا در سالگرد 13 آبان: تهديد نكنيد، تا آخر ايستاده‏ايم.
اعضاى شبكه جعل مدارك دانشگاهى در تهران دستگير شدند. (14/8/86) اخبار خارجى‏
رسوايى بزرگ در آمريكا، دستور سرى بوش: شكنجه مجاز است. (16/7/86)
رئيس ستاد نيروى زمينى ارتش آمريكا: ارتش آمريكا توان خود را از دست داده است. (18/7/86)
ابعاد جديد طرح آمريكا براى ترور سران كشورهاى مخالف با سموم راديواكتيو افشا شد. (19/7/86)
فيگارو با انتشار ده‏ها سند: ساركوزى جاسوس موساد از آب درآمد.
ژنرال ابى زيد فرمانده سابق نيروهاى آمريكايى در خاورميانه: شك نكنيد، اشغال عراق براى نفت بود. (25/7/86)
تايمز: رايس دست خالى از خاورميانه بازگشت. (28/7/86)
كودكان آمريكايى: بوش! چرا پدرانمان را كشتى؟ (1/8/86)
اردوغان: چنانچه راه‏هاى ديپلماتيك نتيجه ندهد حمله به شمال عراق حتمى خواهد بود. (2/8/86)
براى حمله به مواضع تروريست‏هاى پ.ك.ك پيشروى ارتش تركيه در عمق 50 كيلومترى شمال عراق صورت گرفت.
كاسترو: بوش در صدد به راه انداختن جنگ جهانى سوم است. (3/8/86)
عراق با عمليات نظامى مشروط تركيه در شمال كشورش موافقت كرد. (6/8/86)
با وجود اعتراض شديد دولت عراق به اقدام آمريكا، آدم كشى‏هاى بلك واتر مصونيت قضايى گرفتند. (9/8/86)
خلبان فاجعه اتمى هيروشيما با همه مدال هايش به گور رفت. (12/8/86)
رايس به اتهام جاسوسى براى اسرائيل به دادگاه ويرجينيا احضار شد.
بوش: در آمريكا ژنرال‏ها تصميم مى‏گيرند نه مردم. (13/8/86)
تركيه از ابتكار دولت مالكى براى مهار تروريست‏هاى پ.ك.ك استقبال كرد. (14/8/86)



پاورقي ها:

/

سخنان امام جواد (ع) در وادى اعتقادات‏

امام جواد(ع) در شرايطى به مقام امامت رسيد كه از يك طرف، نخستين امامى بود كه در سن كودكى به امامت مى‏رسيد(1) و اين مسئله باعث چالشهاى اعتقادى در جامعه آن روز شده بود.
از طرف ديگر، در آن مقطع زمانى قدرت مكتب «اعتزال» و پيروان معتزله افزايش يافته بود تا آنجا كه حكومت وقت نيز از آنان حمايت و پشتيبانى مى‏كرد و از سلطه و نفوذ خود براى تقويت و تثبيت خط فكرى آنان و ضربه زدن به گروهها و فرقه‏هاى ديگر به هر شكلى بهره مى‏برد. معتزليان نيز از اين فرصت استفاده برده، دستورات دينى را بر عقل ناقص خود عرضه مى‏كردند و آنچه را كه عقلشان صريحاً تأييد مى‏كرد، مى‏پذيرفتند و بقيّه را رد و انكار مى‏كردند.
و از طرف سوم چون يكى از اصلى‏ترين وظيفه‏هاى امام در جامعه پاسدارى از اعتقادات صحيح و راستين است، به اين جهت امام جواد(ع) دراين وادى با قدرت قدم نهاده و نكاتى را در سخنان نغز و عميق خويش بيان نموده كه به اهم موارد آن اشاره مى‏شود.
ضرورت پاسدارى از مرز عقائد
همچنان كه امامان معصوم(ع) با نهايت تلاش و فداكارى از مرزهاى عقيدتى محافظت و نگهبانى نمودند بر عالمان و مبلّغان به عنوان وارثان انبياء و امامان لازم است كه از مرزهاى عقيدتى به سختى محافظت و نگهدارى نمايند و تحت هيچ شرائطى بر مرزهاى اعتقادى مصالحه و معامله و كوتاهى نكنند. به يقين چنين مرزبانى از پاداش عظيم و بى حدّى برخوردار خواهد بود.
از امام جواد(ع) در اين زمينه نقل شده است كه فرمود: «من تكفّل بايتام آل محمّدٍ المنقطعين عن امامهم المتحيّرين فى جهلهم الاسارى فى ايدى شياطينهم و فى ايدى النّواصب من اعدائنا فاستنقذهم منهم و اخرجهم من حيرتهم و قهر الشّياطين بردّ و ساوسهم و قهر النّاصبين بحجج ربّهم و دلائل ائمّتهم؛كسانى كه سرپرستى كنند (شيعيان و) يتيمان آل محمد(ص) آنهايى كه از امامشان جدا هستند(و امامشان در غيبت بسر مى‏برد) و در نادانى خود سرگردانند و در دست شياطين خويش و در دست ناصبى‏ها از دشمنان ما (اهلبيت(ع)) اسيرند پس نجات دهند آنها را از دست آنان و از حيرتشان بيرون آورند و بر شياطين آنها با ردّ وسوسه‏هاى‏شان غالب آيد، و ناصبى‏ها را با حجّت‏هاى پروردگارشان و دلائل (روشن) امامانشان مقهور سازد، ليفضّلون عند اللّه على العباد بافضل المواقع باكثر من فضل السّماء على الارض و العرش و الكرسىّ و الحجب على السّماء و فضلهم على العباد كفضل القمر ليلة البدر على اخفى كواكب السّماء؛ براستى برترى مى‏يابند در پيشگاه خدا بر عابد به برترين جايگاه‏ها، بالاتر از برترى آسمان بر زمين و عرش و كرسى و حجب بر آسمان است و برترى آنها بر بندگان مثل برترى ماه شب چهارده بر مخفى‏ترين (و كم نورترين) ستاره‏هاى آسمان است».(2)
وجود اين برترى بخاطر اهمّيت پاسدارى از مرزهاى اعتقادى است، زيرا اعتقادات است كه پايه و اساس و اخلاق و آداب و رفتارهاى اجتماعى و حتى سياسى و حكومتى را تشكيل مى‏دهد. توحيد
از اساسى‏ترين اعتقادات دينى و مشترك بين همه اديان الهى توحيد است در اين وادى نيز حضرت جواد(ع) نكته‏هاى ارزشمندى دارد ازجمله:
1- معناى احد: ابى داود بن قاسم جعفرى مى‏گويد:به ابى جعفر ثانى (امام جواد) عرض كردم: «قل هو اللّه احدٌ» ما معنى الاحد؟ قال(ع) المجمع عليه بالوحدانيّة اما سمعته يقول: «ولئن سئلتهم من خلق السّموات و الارض و سخّر الشمس و القمر ليقولنّ اللّه» ثمّ يقولون بعد ذلك له شريكٌ و صاحبةٌ؛ معناى احد در آيه «قل هو اللّه احد» چيست؟ فرمود: كسى كه به وحدانيّت او همه اتفاق دارند، آيا نشنيده‏اى سخن خدا را كه مى‏فرمايد: «اگر از آنان سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريد و خورشيد و ماه را تسخير كرد حتماً مى‏گويند: خدا( با اين حال) بعد از اين اعتراف مى‏گويند براى او شريك و رفيقى است.» فقلت: قوله «لاتدركه الابصار؟ قال (ع) «يا ابا هاشم اوهام القلوب ادقّ من ابصار العيون، انت قد تدرك بوهمك السّند و الهند و البلدان الّتى لم تدخلها، ولم تدرك ببصرك ذلك، فاوهام القلوب لاتدركه فكيف تدركه الابصار؛(3) پس عرض كردم(معناى) سخن خدا كه فرمود: ابصار او را درك مى‏كند (چيست؟) فرمود: اى ابا هاشم! وهمها(و خيالبافيها)ى دلها دقيق‏تر از ديدن چشم هاست (به اين دليل كه) تو گاهى توسط وهم، سِند و هند و هر شهرى را كه نديده‏اى و داخل آن نشده‏اى مى‏توانى با وهمت درك كنى (و شبيه سازى كنى) ولى خداوند با وهمها قابل درك نيست (چون نه جسم دارد و نه شبيه و مانند) پس چگونه ابصار او را درك كند؟
مسئله نفى رؤيت خداوند و عدم درك وهمى و خيالى آن در مذهب تشيّع از مسلّمات است، بخاطر بيانات شيواو عميق امامان از جمله امام جواد(ع). اما اهل سنّت كه از امامان برحق فاصله گرفتند، و از معارف بلند آنان محروم گشتند به دام اين انحراف افتادند و عدّه‏اى قائل به جسمانيّت خدا و ديدن او در دنيا شدند، و غالب آنان نيز با كج فهمى از آيات قائل به ديدن و رؤيت او در قيامت و روز آخرت شدند. نبوّت‏
بحث نبوّت نيز از اصول مشتركه تمام اديان الهى است امّا در اسلام از جايگاه و عظمت رفيع و روشنى برخوردار است. هر چند در برخى مسائل مانند عصمت و علوم غيبى آنان و…اهل سنّت دچار انحراف شده‏اند. ولى در مكتب و مذهب تشيّع بخوبى از مقام عصمت و علمى انبياء دفاع شده است از جمله امام جواد(ع) بر اساس نقل حسن بن حريش، فرمود: «قال رسول اللّه(ص) انّ ارواحنا و ارواح النّبييّن توافى العرش كلّ ليلة جمعةٍ فتصبح الاوصياء و قد زيد فى علمهم مثل جمّ الغفير من العلم؛(4) رسول خدا(ص) مى‏فرمايد: ارواح ما (اهل بيت) و ارواح انبياء هر شب جمعه در عرش(الهى) گردهم مى‏آيند پس بر علم اوصياء افزوده مى‏شود مانند علم تمامى آنان.»
از اين روايت فهميده مى‏شود كه علم انبياء و امامان قابل افزايش است چرا كه علوم آنها بر گرفته از علوم بى نهايت الهى است چنان كه قرآن هم اين مطلب را تأييد مى‏كند آنجا كه مى‏فرمايد: «قل ربّ زدنى علماً؛ بگو پروردگارا بردانشم بيفزا.»(5) امامت‏
از مهم‏ترين بحث‏هاى اعتقادى بين گروههاى اسلامى، بحث امامت است كه متأسفانه بر طبق دستورات قرآنى و سفارشات پيامبراكرم(ص) پيش نرفته و پيامدها و انحرافات فراوانى را به بار آورده بود، حضرت جواد(ع) با درك وضعيت زمان و عصر خويش، سخنانى بيان فرمود كه در اين بخش به ارائه بخشى از آن مى‏پردازيم: 1- محكم‏ترين دليل بر تداوم امامت‏
ادله عقلى و روايات فراوانى بر تعداد امامان و استمرار آن تا پايان دنيا دلالت دارد. يكى از آنها وجود شب قدر است؛ چرا كه شب قدر تا پايان دنيا استمرار دارد و مى‏طلبد كه در هر سال در شب قدر حجت الهى زنده در عرصه هستى حضور داشته باشد تا تقديرات سال را دريافت نمايد.
در بخشى از روايتى كه على(ع) از پيامبر اكرم(ص)نقل نموده است، مى‏خوانيم كه پيامبر اكرم(ص) بارها به ابوبكر و عمر فرمود: «آيا مى‏دانيد آن كسى كه هر امرى و تقديرات (شب قدر) بر او نازل مى‏شود، كيست؟ آنها مى‏گفتند: تو هستى اى رسول خدا(ص) و حضرت فرمود: بله، (ولى) آيا شب قدر بعد از من هم ادامه دارد؟ مى‏گفتند: بله. فرمود: آيا (در شبهاى قدر) بعد از من هم آن امر نازل مى‏شود؟ مى‏گفتند: بله. سپس مى‏فرمود: بر چه كسى؟ مى‏گفتند: نمى‏دانيم. سپس آن حضرت سر من را (على) مى‏گرفت، (و دست را روى سر من قرار مى‏داد) و مى‏فرمود: اگر نمى‏دانيد، بدانيد آن شخص پس از من اين مرد است.»(6)
حضرت جواد(ع) در تداوم اين مسئله از جدّ بزرگوارش، اميرمؤمنان(ع) نقل نموده كه آن حضرت به ابن عباس فرمود: «انّ ليلة القدر فى كلّ سنةٍ و انّه لينزل فى تلك الليلة امر السّنة و لذالك ولاةً بعد رسول اللّه؟؛ به حقيقت شب قدر در هر سال وجود دارد و امر سال در آن شب نازل مى‏شود و به راستى بعد از رسول خدا(ص) براى آن امر صاحبانى است.»
ابن عباس عرض كرد: آنان چه كسانى هستند؟ فرمود: «انا واحد عشر من صلبى ائمّة محدّثون؛(7) من و يازده(امام) از نسل من كه (همه) امامانى محدّث (كه ملائكه را نمى‏بينند، ولى صداى آنها را مى‏شنوند) مى‏باشيم.» 2- علم امام‏
از مسائلى كه به خاطر كمى سنّ حضرت جواد(ع) سخت مورد شبهه و پرسش قرار گرفته بود، علم امام بود. آن حضرت براى تبيين اين مسئله و رفع شبهات، مناظرات متعددى برگزار كرد و سخنان روشنگرى ارائه نمود. از جمله، بنان بن نافع از ابى جعفر ثانى(حضرت جواد(ع)) نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «انّا معاشر الأئمّة اذا حملته امّه يسمع الصّوت من بطن امّه اربعين يوماً فاذا اتى له فى بطن امّه اربعة اشهر رفع اللّه تعالى له اعلام الارض فقرّب له ما بعد عنه حتّى لايعزب عنه حلول قطرة غيثٍ نافعةٍ و لاضارّةٍ؛(8) ما گروه امامان هستيم (و اين خصوصيّت را داريم كه) وقتى (يكى از) ماها را مادر حمل مى‏كند، تا چهل روز صدا(ى بيرون) را از بطن مادر مى‏شنود. وقتى به چهار ماهگى رسيد، خداوند علم‏ها و نشانه‏هاى زمين را براى او بلند مى‏كند. پس هر دورى را براى او نزديك مى‏سازد تا آنجا كه آمدن يك قطره باران نافع يا زيان آور از ديد او پنهان نمى‏ماند.» علم امام على(ع)
امام جواد(ع) درباره منبع علم امامان از جمله حضرت على(ع) فرمود: «علّم رسول اللّه عليّاً الف كلمةٍ كلّ كلمةٍ يفتح الف كلمةٍ؛(9) رسول خدا(ص) هزار كلمه (علم) به على(ع) آموخت كه هر كلمه‏اى نيز متضمن هزار كلمه بود.» علم خود حضرت جواد(ع)
عمروبن فرج رخجى مى‏گويد: به امام جواد(ع) عرض كردم: «انّ شيعتك تدّعى انّك تعلم كلّ ماء فى دجلة و وزنه و كنّا على شاطى‏ء دجلة فقال(ع) لى يقدر اللّه تعالى ان يفوّض علم ذلك الى بعوضةٍ من خلقه قلت نعم يقدر فقال(ع) انا اكرم على اللّه تعالى من بعوضةٍ و من اكثر خلقه؛(10) به راستى شيعيانت ادّعا دارند كه شما تمام آب(رود) دجله و وزن آن را مى‏دانى؟ در حالى كه در كنار شط دجله قرار داشتيم. سپس حضرت فرمود: آيا خداوند قدرت دارد كه علم به اين آب را به يك پشه از مخلوقاتش عطا نمايد؟ عرض كردم: بله، قدرت دارد. پس آن حضرت فرمود: من در نزد خدا گرامى‏تر از يك پشه و از اكثر مخلوقاتش هستم.» قيام حضرت مهدى(عج)
از جمله مسائلى كه در بخش امامت مورد توجّه حضرت جواد(ع) قرار گرفته، مباحث مربوط به مهدويت است. در اين زمينه نيز امورى را بيان فرموده است كه اهمّ آنها بيان مى‏گردد: 1- انتظار فرج مهدى(عج) و حتمى بودن ظهور
شيخ صدوق با سلسله سند خود از عبدالعظيم حسنى(ع) نقل نموده كه او مى‏گويد: بر مولاى خود محمد بن على بن موسى (امام جواد) عليهم السلام وارد شدم و مى‏خواستم از قائم پرسش كنم كه آيا مهدى همان قائم است يا غير او؟ حضرت فرمود: «يا ابالقاسم انّ القائم منّا هوالمهدىّ الّذى يجب ان ينتظر فى غيبته و يطاع فى ظهوره و هو الثّالث من ولدى؛ اى ابالقاسم! قائم از ما (اهل بيت) همان مهدى(ع) است كه انتظار او در زمان غيبتش لازم و در زمان ظهورش فرمانبرى از او ضرورى است. او سوّمين از فرزندان من است.»
«والّذى بعث محمّداً(ص) بالنّبوّة و خصّنا بالامامة انّه لو لم يبق من الدّنيا الّا يومٌ واحدٌ لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يخرج فيه فيملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً؛ و سوگند به كسى كه محمّد(ص) را به نبوّت مبعوث كرد و ما را به امامت مخصوص گردانيد! اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را طولانى گرداند تا در آن قيام نمايد و زمين را پر از عدل و داد كند، همچنان كه آكنده از ظلم و جور باشد.»
«و انّ اللّه تبارك و تعالى ليصلح له امره فى ليلةٍ كما اصلح امر كليمه موسى(ع) اذ ذهب ليقتبس لاهله ناراً فرجع و هو رسولٌ نبىٌّ؛ و به راستى خداى تبارك و تعالى امر او را در يك شب اصلاح فرمايد، چنان كه امر كليمش موسى(ع) را اصلاح فرمود، زيرا او رفت تا براى خانواده‏اش شعله‏اى آتش بياورد؛ امّا چون برگشت او رسول و نبى بود.»
«افضل اعمال شيعتنا انتظار الفرج؛(11) برترين اعمال شيعيان ما انتظار فرج است.» 2- دوران سخت غيبت‏
سقربن ابى دلف مى‏گويد: از امام جواد(ع) شنيدم كه مى‏فرمود: «پس از من فرزندم على امام است. دستور او، دستور من و سخن او، سخن من و طاعت او، طاعت من است و امام پس از او، فرزندش حسن است. دستور او، دستور پدرش و سخن او سخن پدرش و طاعت او، طاعت پدرش باشد.» سپس سكوت كرد. گفتم: اى فرزند رسول خدا! امام پس از حسن كيست؟ او به شدّت گريه كرد و آن گاه فرمود: «انّ من بعد الحسن ابنه القائم بالحقّ المنتظر؛ پس او حسن، فرزندش قائم به حق امام منتظر است.»
عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! چرا او را قائم مى‏گويند؟ فرمود: «لأنّه يقوم بعد موت ذكره و ارتداد اكثر القائلين بامامته؛ به اين جهت كه پس از آن كه يادش از بين برود و اكثر معتقدين به امامتش برگردند، قيام مى‏كند.»
گفتم: چرا او را منتظر مى‏گويند؟ فرمود: «لأنّ له غيبةً يكثر ايّامها و يطول امدها فينتظر خروجه المخلصون و ينكره المرتابون و يستهزى‏ء بذكره الجاحدون و يكذب فيها الوقاتون و يهلك فيها المستعجلون و ينجوفيها المسلمون؛ به راستى به اين جهت (او را منتظر مى‏گويند) كه براى او غيبتى است كه مدّتش زياد شود و زمانش طولانى گردد. پس مخلصان در انتظار قيامش باشند و شكّاكان انكارش كنند و منكران يادش را استهزا كنند و تعيين كنندگان وقت ظهورش دروغ گويند و شتاب كنندگان (به ظهورش) هلاك شوند و تسليم شوندگان در آن نجات يابند.» 3- برخى دستآوردهاى دوران ظهور
دست آوردهاى ظهور بيش از آن است كه در يك مقاله حتى يك كتاب تبيين گردد تا چه رسد به يك حديث. حضرت جواد(ع) به مقدار ضرورت به فهرستى از پيامدهاى ظهور مهدى(ع) اشاره فرموده است.
در بخشى از يك حديث طولانى كه عبدالعظيم حسنى(ع) از امام جواد(ع) نقل نموده، آمده است: «اى ابوالقاسم! هيچ يك از ما نيست، جز آنكه قائم به امر خداى متعال و هادى به دين الهى است.»
«ولكنّ القائم الّذى يطهّر اللّه عزّ و جلّ به الارض من اهل الكفر و الجحود و يملأها عدلاً و قسطاً هو الّذى تخفى على النّاس ولادته…؛ ولكن قائمى كه خداى عزيز و جليل به توسط او زمين را از اهل كفر و انكار پاك سازد و آن را پر از عدل و داد نمايد، كسى است كه ولادتش مخفى مى‏باشد…».
«و هو الّذى تطوى له الارض و يذلّ له كلّ صعبٍ و يجتمع اليه من اصحابه عدّة اهل بدر ثلاثمائةٍ و ثلاثة عشر رجلاً من اقاصى الارض و ذلك قول اللّه عزّ و جلّ اين ما تكونو يأت بكم اللّه جميعاً انّ اللّه على كلّ شى‏ءٍ قدير؛(12) و او كسى است كه زمين برايش پيچيده شود و هر دشوارى برايش هموار گردد و از اصحابش سيصدو سيزده تن به تعداد اصحاب بدر از دورترين نقاط زمين به گرد او جمع مى‏شوند و اين همان سخن خداى عزيز و جليل است كه فرمود:هر جا باشيد خدا شما را جمع مى‏كند، زيرا او بر هر چيزى قادر است.»
«فاذا اجتمعت له هذه العدّة من اهل الاخلاص اظهر اللّه امره فاذا كمل له القصد و هو عشرة آلاف رجلٍ خرج باذن اللّه عزّ و جلّ فلايزال يقتل اعداء اللّه حتّى يرضى اللّه عزّ و جلّ… فاذا دخل المدينة اخرج اللات و العزّى فاحرمهما؛(13) پس هنگامى كه اين تعداد از اهل اخلاص به گرد او فراهم آيند، خداى تعالى امرش را ظاهر سازد و چون «عقد» كه عبارت از ده هزار مرد باشد، كامل گردد، به اذن خداى عزيز و جليل قيام مى‏كند و دشمنان خدا را مى‏كشد تا خداى عزيز و جليل راضى گردد…و چون به مدينه وارد شود، لات و عزّى را بيرون مى‏كشد و آن دو را مى‏سوزاند.» 4- پاسخ به يك شبهه در مورد قيام مهدى(عج)
ابوهاشم مى‏گويد: از امام جواد(ع) پرسيدم: آيا براى خدا بداء در محتوم و امر حتمى نيز هست؟ فرمود بله. «فقلناه فنخاف ان يبدو اللّه فى القائم فقال انّ القائم من الميعاد و اللّه لايخلف الميعاد؛(14) پس به آن حضرت گفتم: مى‏ترسيدم كه در امر قائم براى خدا بداء حاصل شود (و از اين امر حتمى برگردد و امام ظهور نكند). پس حضرت فرمود: به راستى (قيام) قائم از وعده (هاى الهى) است و خداوند وعده خود را تخلّف نمى‏كند.»
معلوم مى‏شود كه يكى از تفاوتهاى وعده و وعيد (وعده عذاب دادن) اين است كه وعده‏هاى الهى هرگز تخلّف بردار نيست، ولى وعيدهاى الهى قابل تخلّف است، يعنى ممكن است خداوند كسانى را كه در مقابل گناهان، وعيد عذاب داده، ببخشد و به جهنّم نبرد، ولى وعده‏هاى الهى مانند اينكه نيكان را به بهشت بشارت داده، هرگز تخلّف بردار نيست.
و قيام حضرت مهدى(ع) يكى از وعده‏هايى است كه خداوند به تمام بشريت داده و لذا تخلّف در آن محال است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. بعد از آن حضرت، امام على هادى(ع) فرزند ايشان در خردسالى به امامت رسيد و بعد از او امام مهدى(عج) در حالى كه بيش از پنج سال نداشت، پس از پدرش به اين منصب نايل گرديد. 2. احتجاج طبرسى، قم، مؤسسه اسوه، اوّل، 1413، ج 1، ص 15. 3. احتجاج، همان، ج 2، ص 465؛ توحيد صدوق، ص 83، باب 3 شماره 2، ص 113، باب 8، شماره 12. 4. بصائر الدرجات، ص 132، به نقل از اعلام الهدايه، المجمع العالمى لاهل البيت، اول، 1422 ج 11، ص 213. 5. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، تهران، كتابفروشى اسلاميّه، ج 1، ص 363 – 364. 6. اثبات الهداة، شيخ حرّ عاملى، قم، مطبعة العلميّه، ج 2، ص 256؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 94، ص 15، ح 26؛ اصول كافى، ج 1، ص 532. 7. المناقب، ج 2، ص 432 به نقل از الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت(ع)، اول، 1422 ق، ج 11، ص 213 – 214. 8. خصال شيخ صدوق، ترجمه مدرس گيلانى، انتشارات جاويدان، ص 280، ح 1086، چاپ مدرسين، ج 2، ص‏650،ح 46. 9. بحارالانوار، ج 50، ص 100؛اعلام الهداية، ج 11، ص 214. 10. كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، ترجمه منصور پهلوان، قم، مسجد جمكران، 1382 ش، ج 2، ص 70، ح 1. 11. همان، ص 72 – 73، ح 3. 12. سوره بقره، آيه 148. 13. كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 71 – 72. 14. الغيبة نعمانى، ص 302، به نقل از: اعلام الهداية، ج 11، ص 213.

/

ستيز شهيد مفتح با خودباختگى فرهنگى و باورهاى خرافى‏

مروّج فرهنگ استقلال
شهيد آيت اللّه مفتح از حوزه علميه برخاسته و در كوى دانشگاه صادقانه اقامت گزيده بود و به اين دو كانون توليد كننده علم و معرفت عشق مى‏ورزيد. به باور او استقلال راستين و آزادى واقعى يك ملّت معتقد و مسلمان موقعى بدست مى‏آيد كه فارغ از قيد و بند فرهنگ غربى و رسته از سلطه‏هاى فكرى استكبار در مسير ترقى و تعالى گام بردارد و براى رسيدن اين منظور بايد به هويت اصيل ارزشى و فرهنگ خلّاق دينى روى آورد، اين چشمه ناب مى‏تواند كشتزارهاى تشنه حقيقت را به رويش و شكوفايى وادارد و مسافران متحيّر در بيابان بى ايمانى را به سرمنزل مقصود برساند.
مفتح به همان ميزان كه تجدد و افسون زدگى فرهنگ غربى را برنمى‏تابيد، اعتقاد داشت در هنگام ارائه معارف مذهبى به مردم، بايد تلاش شود اين فرهنگ، ناب و خالص و بدون پيرايه‏هاى موهوم به آنان عرضه گردد، او بر اين باور بود كه فاصله گرفتن از معارف قرآن و عترت جامعه را به سوى مسايلى سوق مى‏دهد كه براى آنان چيزى جز جمود، ايستايى و ركود به ارمغان نمى‏آورد، وانگهى دين اسلام آنقدر پويايى، زايش و قدرت معنوى دارد كه احتياجى به افزودن بافته‏هاى ذهنى از نوع بيگانه و يا خرافات عاميانه بدان نيست و اين آفت‏ها مجال رشد و تحوّل را از مردم گرفته و جرأت و همت و مقاومت‏هاى آنان را در برابر موانع سياسى و اجتماعى رو به زوال مى‏برد، به همين دليل از يك طرف در برابر يورش‏هاى مروّجان كفر، الحاد و نفاق ايستاد و از سوى ديگر از موضع منطقى قوى و استوار نسل جوان را با فرهنگ اصيل اسلامى آشنا نمود و كوشيد باورهاى شيعى به دور از عقايد خرافى به جويندگان معنويت، معرفى شود. دام‏هاى استكبار جهانى‏
شهيد مفتح از اين كه ملل مسلمان دچار عقب افتادگى و اسارت‏هاى فكرى و سياسى بود به شدت رنج مى‏برد، او مى‏گفت متأسفانه غارتگران قرن بيستم با نقاب‏هاى فريبنده تمدن، صلح و برادرى و مانند آن خودنمايى كرده و سرمايه‏هاى معنوى مسلمين را به يغما مى‏برند:
«پيش از هر چيز، دچار تعجب مى‏شويم كه ببينيم پاره‏اى از ملل استعمارزده داراى كيش اسلام و كتاب آسمانى قرآن‏اند، آن كيش و كتابى كه در گذشته پيروانش را از بند رهانيد و بر بزرگترين كشورهاى روز پيروز نمود.»(1)
مفتح در بيانات و نوشته‏هاى خويش از دام‏هاى گوناگونى كه استكبار براى مسلمانان تدارك ديده است، پرده بر مى‏دارد و به اين حقيقت اشاره مى‏كند كه وقتى امپرياليست‏ها احساس كردند روند سلطه بر مسلمين قابل دوام نخواهد بود و ممكن است اين مردم هويت دينى خويش را بازيابند و زنجيرهاى اسارت را پاره كنند، كوشيدند حسّ دينى مردم را ضعيف كرده، ترديد و دودلى را درباورهاى آنان بوجود آورند و با رسيدن به اين هدف شوم با آسودگى خاطر به غارت منابع مادى و فرهنگى آنان بپردازند.
به اعتقاد مفتح ازحيله‏هاى مهم استعمار اين است كه در لباس مذهب و تبليغ آيين مسيح مقاصد خطرناك خود را پى مى‏گيرد، در متن زير كه مفتح در ايام اختناق طاغوت بر يكى از كتاب‏ها نوشته چنين مى‏خوانيم: «مبشرين مسيحى حتى به نقاط دور دست رفته و همه جا به نشر جزوه‏ها و كتاب‏ها مى‏پردازند و مردم را به آيين مسيح مى‏خوانند تا آنجا كه در كشورهاى اسلامى اقدام به انتشار مجله و تأسيس دستگاههاى فرستنده نمودند…تا آنجا دامنه اين تبليغات گسترش يافته كه حتى دفترهاى كوچك كه فرزندان ما از بازار مى‏خرند در صفحه اولش عكس حضرت مسيح(ع) و مريم(س) است و نيز بعضى مسلمانان مجسّمه مريم را براى زينت در اتاق خود نصب كرده‏اند. ما و شما خوب مى‏دانيم كه اين دولت‏ها نه اعتقاد به خدا دارند و نه بستگى به آيين و دين مخصوص،اين غارتگران براى انتشار دين عيسى دلشان نسوخته است بلكه دعوت مردم به مسيحيت خود دامى است براى سُست كردن اعتقاد مردم نسبت به مبانى اسلام و ادامه اسارت ملل ضعيف…»(2)
مفتح از نقشه‏هاى نويسندگان غربى پرده برمى‏دارد و مى‏گويد دسته‏اى از آنان، در واقع مبشّرين مسيحى هستند كه براى حفظ موقعيت دينى و حرفه‏اى خود ناچارند چهره واقعى اسلام را آن چنان كه هست و احياناً خود به آن اعتقاد دارند نشان ندهند زيرا بيم آن دارند راه تأمين درآمدشان مسدود گردد، سپس مفتح به نمونه‏هايى از دروغ‏ها و تهمت‏هاى آنان اشاره مى‏كند.
آن شهيد يادآور مى‏شود: «مبشرين مسيحى براى نگاهدارى بناى پوسيده و كهنه و لرزان استعمار كه خود در سنگر حمايت آن قرار گرفته‏اند مى‏كوشند تا نگذارند نداى آزادى بخش اسلام كه سرسخت‏ترين دشمن استعمار و آزاد كننده ملت‏ها از يوغ بندگى است به گوش دنيا و ملت‏هاى زيردست برسد. استعمار و صهيونيسم و تبشير مسيحى اتحادى نا مقدس براى مبارزه با اسلام و مسلمين بوجود آورده‏اند ولى تلاش آنان در اين راه بى‏ثمر است و كم كم پرده‏ها بالا مى‏رود و قيافه درخشان اسلام، جهان را به خود متوجه مى‏كند.» مفتح دسته دوم از اين نويسندگان را همان بازيگران سياسى مى‏داند كه از دين چون پلى براى رسيدن به هدف‏هاى سياسى و كوبيدن تزهاى مخالف خود استفاده مى‏كنند. او مى‏افزايد: اين دسته اگر درباره اسلام كتابى بنويسند و يا سخن و خطابه‏اى ايراد كنند، ارزش نوشته‏هايى را كه فقط روى واقع بينى تأليف گرديده است، ندارد.
مفتح دسته سومى از اين نويسندگان را معرفى مى‏كند كه بدون هيچ گونه غرض و با هدف حق جويى از واقعيت اسلام سخن گفته و حقايقى را در اين راستا به رشته تأليف درآورده‏اند اما اشكال كارشان در اين است كه منابع مطمئن و دست اول در اختيار ندارند زيرا غالب آگاهى‏هاى آنان درباره اسلام مربوط به كتاب هايى است كه به زبان‏هاى اروپايى ترجمه شده است و به همين دليل در آثارشان خطاها و اشتباهاتى ديده مى‏شود كه قابل اغماض نخواهد بود.(3) چرا خودباختگى در برابر تمدن غربى
مفتح يادآور شده است نهضت علمى اروپا در آغاز چشم جهان را خيره ساخت، مردم جهان فكر كردند زندگى ايده آل خود را در سايه اين تحولات صنعتى و فنآورى‏هاى غربى بدست آورده‏اند، پندار محرومان اين بود كه ديگر ايام فقر و فلاكت آنان خاتمه يافته و از اين پس بايد منتظر سعادت و خوشبختى باشند، دورنماى آينده بشر براى همه شيرين بود اما مدتى سپرى نشد كه مردمان جهان ديدند اگرچه از ناگوارى‏هاى قبلى آنان كاسته شده امّا بدبختى‏هاى جديد و خطرناك‏ترى جلوه گر شده است و كم كم حتى متفكران غربى اعتراف كردند اين جنبش مشكلات بشر را نه تنها ريشه كن نساخت بلكه به مقدار قابل ملاحظه‏اى بر آن‏ها افزود و از اين رو گفتند بايد بشر به زندگى طبيعى و سنتى خود باز گردد و اين تمدن دست از سر انسان‏ها بردارد، البته آنقدر تبليغات شديد بود و اين روند شكلى اغوا كننده داشت كه كسى جرأت مخالفت صريح با آن را نداشت ولى به تدريج عدّه‏اى از مخالفان موفق شدند دلايل اعتراض خود را بر تمدن غربى اعلام كنند آنگاه مفتح اين محورها را بر مى‏شمارد، از آن جمله اين كه اختراعات كنونى آنقدر نيازهاى بشر را فزونى داده كه مردم لحظات ارزشمند زندگى خود را براى بدست آوردن وسايل مقدماتى راحتى و آسايش صرف مى‏كنند و به تصور رسيدن به آن شب و روز در ناراحتى و فشارهاى روانى هستند، همچنين به دليل آن كه افراد دنبال تأمين امكانات مدرن هستند رشته‏هاى عواطف خانوادگى را از هم گسسته‏اند و شيرازه كانون‏هاى پرمهر و محبت خانواده‏ها از هم پاشيده و برخى براى رهايى از رنج‏ها و آلام خود به مفاسد، ابتذال، اعتياد، مشروبات الكلى پناه آورده و به دليل معاشرت‏هاى نامعقول در چنگال رذالت‏هاى خطرناك فرو غلطيده‏اند.
به علاوه اختراع ماشين‏هاى بزرگ مراكز توليدات سنتى، دستى و صنايع بومى را مورد تهديد جدى قرار داده و در مقابل صاحبان كارخانه‏هاى مهم روز بروز بر سرمايه‏هاى خود افزوده‏اند اين روند تضادهاى اجتماعى، شكاف اقتصادى و بى عدالتى‏ها را تشديد ساخته است. مفتح مى‏گويد:
«از نظر ما افكار مخالفين تمدن و دليل‏هاى آنان صددرصد قابل قبول نيست بلكه معتقديم بايد از وسايل مدرن در راه تأمين زندگى بهتر استفاده كرد. ما معتقديم بايد به كشف علل اين ناراحتى‏ها و فلسفه بدبختى‏هاى بعد از تمدن پرداخت. به نظر ما علت اصلى اين بدبختى‏ها سبك شدن كفه معنويات از كفه ماديات و از بين رفتن تعادل بين اين دو جنبه است. دنياى غرب به آن نسبت كه در صنعت جلو رفت به همان نسبت در مذهب و اخلاق عقب ماند يا عقب‏تر رفت برخى از كوته فكران ديدند كه اين ابتكارات از مسجد و مذهب بدست نيامد، معتقد شدند اساساً مذهب جز اين كه سدّ راه پيشرفت باشد اثر ديگرى نداشته و بايد به كلّى آن‏ها را نابود ساخت. در حالى كه اين مراكز براى تقويت معنويات انسان و تكميل اخلاق و پاكى و تقويت وجدان پاك بشرى بنا شده است. همان طور كه ماشين احتياج به كسى دارد كه آن را به كار اندازد و مواظب همه خصوصياتش باشد، چرخ عظيم صنايع هم وقتى به حركت افتاد بايد اخلاق و معنويات، آن را در مسير و منافع اجتماع، صلح عمومى و خدمت به خلق به راه اندازد.»
مفتح از اين كه ملل كشورهاى در حال توسعه و يا عقب افتاده كه هنوز از تمدن جديد و صنايع و اختراعات غربى بهره‏اى كامل نگرفته‏اند، براى رسيدن به اين پيشرفت صنعتى، آداب و رسوم دينى و هويت بومى و ملى را از دست مى‏دهند اظهار تأسف مى‏كند و اضافه مى‏نمايد اين جوامع قبل از برخوردارى از آن مزاياى علمى و فنآورى به دليل فسادها و بى بند و بارى‏هاى اخلاقى به سوى مرداب انحراف و باتلاق بدبختى‏ها سقوط مى‏كنند، مفتح دردمندانه مى‏گويد با اين جنايات و فسادها و ضلالت‏ها مخالفيم نه با تمدن و توسعه و ترقى علمى و بعد خاطرنشان مى‏نمايد برخى مغرضان يا خود باختگان وقتى اين اعتراض‏ها و انتقاد را مى‏شنوند فرياد مى‏زنند اين‏ها مرتجع و كهنه پرستند، مفتح در جوابشان با صراحت مى‏گويد:«اگر اين پاى بندى به عفت و سلامتى معنوى و توجه به ارزش‏هاى اخلاقى ارتجاع است، پس بايد گفت زنده باد ارتجاع».(4)
شهيد مفتح در جاى ديگر متذكر گشته است برخى چنان شيفته غربى‏ها شده‏اند كه حتى به خود اجازه فكر كردن در درست بودن عقايد و اخلاق را نداده و مقلّد چشم و گوش بسته آنان شدند، آنگاه مى‏نويسد:
«استعمارگران تا توانستند صنعت و تمدن خود را به رخ ما كشيدند ولى ما را از جنبه‏هاى مثبت آن برخوردار نكردند، در مقابل تا توانستند جنبه‏هاى منفى تمدن و قسمت‏هاى خانمان برانداز آن را مانند بى‏بند و بارى، آزادى شهوت، كشتن عفّت و غيرت را در بين ما رواج دادند.»(5)
مفتح در بياناتى گفته است عدّه‏اى متوجه دنياى غرب شدند اما خوشبختانه طولى نكشيد كه ديدند دنياى غرب با همه زرق و برق‏هايش يك دنياى استكبارى است، زالووار مى‏مكد، صنايع كشورهاى توسعه نيافته را از بين مى‏برد،وى ادامه مى‏دهد، گروهى از جوانان كه از اين وضع نفرت پيدا كردند به نظام‏هاى شرقى و سوسياليستى رويكرد نشان دادند اما اين نظام‏ها هم چنان رسوايى نشان دادند كه ديديم و شنيديم و در تقسيم دنيا و افزايش استثمار مردمان جهان با امپرياليست‏ها و قدرت‏هاى جهان‏خوار سرمايه‏دارى سازش كردند و تبانى نمودند، مفتح در مقابل اين خودباختگى نكته‏اى ناب را مطرح مى‏كند:
«عجب! ما خودمان يك سرمايه‏اى داريم و خبر نداريم! آن هم اسلام است، عدل مى‏خواهيم، مساوات مى‏خواهيم، ضد تبعيض و استثمار مى‏خواهيم در قرآن و اسلام وجود دارد، چرا ما از اين سرمايه‏هاى ارزنده كه داريم فاصله گرفتيم؟
بعد مفتح به تلاش‏هاى انديشمندانى چون شهيد آيت اللّه مطهرى اشاره دارد كه كوشيدند جوانان را به سوى ديانت و معنويت راغب سازند و مطلب خود را چنين ادامه مى‏دهد:
«لذا ديديم آرام آرام جوانانى كه از مسجد دور شده بودند، دو مرتبه به مسجد آمدند اين بار جوان‏ها آمدند مسجد، با آن جمعيت‏هاى عظيمى كه داشتيم، قشر جوان تحصيل كرده كه مكتب‏هاى مختلف دنيا را با اسلام مقايسه كرده بودند فهميدند اسلام مكتب زنده است، جوان ما در مقايسه مكتب‏هاى شرقى و غربى به اسلام معتقد مى‏شود. اسلام را به عنوان يك مكتب قابل اجرا و قابل عمل مطالعه مى‏كند اگر اين جان بازى‏ها و فداكارى‏ها را در نسل جوان تحصيل كرده، در جريان مبارزه ديديم بر اين اساس بود كه اين اسلام را به عنوان يك مكتب پذيرفتند…» بر نتابيدن عقايد خرافى‏
شهيد آيت اللّه مفتح در پى آن بود كه مذهب راستين، عقايد درست و بدون بدعت و انحرافات و تحريفات به مردم ارائه گردد:
«نمى‏خواهم دفاع كنم از آن چه كه به نام مذهب گفته مى‏شود و شكل غلط دارد لكن مذهب به شكل واقعى هم كه عامل پاكى، تقوا، درستى، نظام در جامعه است.»(6)
او قدرت مذهب را بسيار تأثير گذار مى‏داند و مى‏گويد:
«عاملى كه همه قشرها را بسيج كرده عامل مذهب بود، چه طور ما بيائيم اين عامل را كنار بگذاريم، چه جور ما در پيشبردها و هدف‏هاى مقدس اجتماعى و مبارزاتمان اين را ناديده بگيريم.»(7)
مفتح معتقد است از عوامل مهم كه مانع پيشرفت اسلام در دنياى امروز است پاره‏اى موهومات و خرافات مى‏باشد كه چون ابرهاى تيره و تارى جلو درخشندگى نور اسلام را گرفته است، او مى‏افزايد يك مسلمان وظيفه شناس و علاقه‏مند در دو جبهه مبارزه مى‏كند، يكى در برابر دشمنان مستقيم اسلام و ديگر در مقابل خرافه و اعتقادات موهوم كه هر دو مبارزه نيازمند روح قداكارى است مفتح دعا را سرمايه‏اى ارزنده و از حقايق مسلّم اسلام و قرآن مى‏داند كه استفاده صحيح و درست از آن، روح و جسم انسان‏ها را به سوى حق تعالى پرورش مى‏دهد، وى يادآور مى‏شود دعا عامل رشد، تكامل، وسيله عظمت و سربلندى است امّا به دليل برخى موهومات از اين نيروى محركه در مسيرى نادرست استفاده مى‏شود و در نتيجه آن سرمايه معنوى از عوامل سقوط و انحطاط تلقى مى‏گردد. او مى‏نويسد:
«در يك ملت كه روح مبارزه با گناه و فساد و نهى از منكر نبوده و هر فردى خود را مسؤول فساد محيط ندانست و با عناوين و بهانه‏هاى موهوم و غلط شانه از زير بار اين مسؤوليت خطير تهى كرد و حالت بى‏تفاوتى در او پديد آمد طبعاً اين چنين اجتماعى لجن زار گناه و انحراف و محيط فقر، بدبختى، گرسنگى و بيمارى خواهد شد كه دعاى نيكان كوچك‏ترين تأثيرى در تغيير و بهبود آن نخواهد داشت و طبيعى است كه بر اين مردم، عناصر ناصالح و پليد حكومت خواهند كرد…»(8)
مفتح در بحثى ديگر، اين ديدگاه را مطرح مى‏كند كه وجود خرافات و برخى باورهاى غير منطقى حربه‏اى به دست دشمنان و فرقه‏هاى مخالف شيعه كه سرمايه‏هاى معنوى مسلمين را مورد يورش قرار داده‏اند، مى‏دهد. يكى از اين مسايل زيارت است كه مفتح درباره‏اش مى‏نويسد:
«زيارت و رفتن كنار قبور بزرگان دين و توسّل (بسيار) مقدّس و محترم است و ما تصور مى‏كنيم با كمال دقت فلسفه آن روشن مى‏گردد زيرا همان طورى كه در دنياى امروز براى اتحاد و روح شهامت و فداكارى در سربازان و پاسداران استقلال و امنيّت قبر سرباز گمنام مورد احترام قرار مى‏گيرد و در روز معين بزرگان كشور و سران ارتش در برابر آن قبر مى‏ايستند و عرض ادب مى‏كنند و نيز آرامگاه رهبران انقلاب‏ها و نهضت‏ها مورد احترام همگان مى‏باشد در اسلام نيز به حفظ خاطره‏ها اهميت فراوان داده(شده است). بيشتر روايات ما درباره زيارت (بارگاه) امام حسين(ع) است و بديهى است كه رفتن كنار قبر آن انسان فداكار، خاطره و قيام و انقلاب و شجاعت آن حضرت را در دل‏ها زنده مى‏دارد و درس قيام و فداكارى در برابر اسارت و ستم مى‏آموزد، در اينجا بايد اعتراف كرد موهوماتى مثل شمع روشن كردن، جيغ كشيدن،بند بستن، قفل گرفتن روى اين حقيقت را پوشانيده است ما اگر مى‏بينيم كه بنى عباس قبر امام حسين(ع) را خراب مى‏كردند و از رفتن به زيارت (مرقد آن حضرت) جلوگيرى مى‏كردند مسلّم براى آن بود كه آن‏جا محل اجتماع جان بازان و فداكاران بود نه براى شمع روشن كردن وگريه و…»(9)
مفتح در ريشه يابى و علل پيدايش خرافات در جوامع بشرى مى‏نويسد بشر كنجكاو از گذشته در جستجوى و بررسى عامل حوادث بوده است و چون در برخى ادوار نمى‏توانسته پاسخ‏هايى بر اساس اصول صحيح و علمى تهيه كند، ناچار به قوه تصوّر، خيالات و رؤياهاى موهوم روى آورده است، احتياجات بشر در امور زندگى عادى و گرفتارى‏هاى روانى، رهايى از دشمنان خطرناك طبيعى، قحطى و گرسنگى نيز انسان‏ها را به طلسم و جادوها سوق داد، آن گاه مفتح مى‏نويسد :
اگر چه بسيارى از فلاسفه تا آن امكانات محيطى اجازه مى‏داد در راه مبارزه با خرافات ناشى از جهل بشر قدم‏هاى برجسته‏اى برداشتند ولى با شهادت و قطعيت تاريخ، نقش پيامبران در اين مبارزه بسيار مهم است. فرستادگان خدا كه با عصمت فكرى وارد اين ميدان مى‏شدند خود مصون از گرايش به اين پندارها بودند و با ايمان و يقين راسخ و افكار منظم اصولى، خود را براى اين جهاد مقدس كه بزرگترين هدف آنان بود، مهيا مى‏نمودند سپس آن متفكر شهيد به خرافه زدايى رسول اكرم(ص) اشاره دارد:
«آخرين فرستاده حق تعالى تلاشى پى گير برضد شرك و بت پرستى و ساير مظاهر خرافات از خود نشان داد تا موفق شد بشريت را از چنگال اوهام خلاص كند و انسانيت نيمه مرده در حال احتضار را روحى تازه بخشد. آرى او بود كه بارهاى سنگين خرافات را از دوش بشر برداشت و بندهاى پندار و اوهام را پاره كرد.
مفتح در ادامه وظيفه انسان‏هاى دلسوز و مصلحان اجتماعى را چنين روشن مى‏كند:
«رنج و ناراحتى ما تنها از اين جهت نيست كه اين اوهام فكر و عقل انسان‏ها را در بند كرده و سدّ راه پيشرفت فردى و اجتماعى آنان گشته است، بلكه بيشتر از اين جهت است كه بسيارى از پندارهاى نابجا را مردم ساده لوح به حساب دين گذارده‏اند و در نتيجه لايه هايى از گرد و غبار اين اعتقادات پوچ روى چهره تابناك مسايل واقعى و حقايق دين نشسته و قيافه جذاب و دل نشين آن را مخفى نموده است. بطورى كه هر كه به ظاهر بعضى از اين روش و اعمال مى‏نگرد گريزان مى‏گردد و نيز حربه‏اى بُرنده به دست مخالفان دين و خداپرستى داده و فرصتى براى بيگانگان بدست آمده است تا دين را مظهر و سبب اين انحرافات فكرى معرفى كنند، به عقيده من امروز بر هر فرد مسلمان لازم است تا آن جا كه مى‏تواند در راه مبازره با خرافات و زدودن پندارهاى غلط از واقعيات دينى، كوشش كند.»(10)
مفتح از اين كه برخى دينداران نادان و بى اطلاع با پندار خود خرافاتى را وارد دين كردند و چهره درخشان حقايق دينى را در زير غبارهاى موهومات پنهان ساختند به شدت ناراحتى خود را ابراز مى‏دارد و مى‏گويد:
وقتى هر كس دين را مطابق ميل خود تغيير دهد و خدا را آن چنان كه مى‏خواهد معرفى كند بديهى است صاحبان افكار بلند و روشن نمى‏توانند خود را در جرگه چنين دين دارى داخل كنند چون بيشتر سؤال متوجه دانشمندان و متفكران غرب است كه با تمام عظمت علمى چرا تمايلات دينى آنان ضعيف بوده است بايد از خرافات روحانيت مسيح نامى برد و آن را عامل بزرگ رميدگى فلاسفه بعد از قرن هفدهم و هيجدهم از دين شمرد.
شما وقتى تاريخ را ورق بزنيد مى‏بينيد قبل از نهضت علمى اروپا، كليساهاى سرگرم به خرافات، چه كارشكنى‏ها و مخالفت‏ها با رجال علم و نوابغ نمودند، چه روشنفكرانى محكوم دستگاه دينداران شدند و هلاك گرديدند. اين رفتار وحشيانه و ضد انسانى با دانشمندان، شكاف عميقى بين دينداران و تحصيل كرده‏ها پديد آورد كه شعاع آن نقاط مختلف جهان و از جمله ايران را نيز گرفت. ما اگر بتوانيم حقايق عالى اسلام را كه خود بر ضد خرافات است به دنياى تشنه امروز عرضه بداريم، بى شك از نفوذ بى دينى و مادى گرى كاسته و بر عده مسلمانان افزوده‏ايم.»(11) بيزارى از ظاهرگرايى‏
يكى از آفت هايى كه شهيد مفتّح را نگران ساخته بود، سطحى نگرى و برداشت‏هاى ظاهرى است، افرادى بودند كه در عرصه اخلاق، رفتار و اعمال صالح خيلى جدّى و با همت به نظر مى‏رسيدند امّا فكر و دركى ضعيف داشتند، سوگمندانه بايد گفت افرادى هستند كه شعار تشيع دارند ولى در روح و روانشان يك نوع تيرگى، جمود و ايستايى ديده مى‏شود، متأسفانه از اين كه چنين تنگ نظرى‏ها و كوتاه فكرى‏ها تبديل به يك تفكر مذهبى و باورى دينى گردد احساس خطر مى‏كرد.البته بديهى است وقتى اشخاصى نظير اين انديشمند بخواهند از موضع بصيرت و ژرفايى ديده بان اعتقادات مردم باشند و از سنگرهاى ايدئولوژ يك پاسدارى كنند طبعاً با چنين موانعى مواجه مى‏گردند.
مفتح تأكيد مى‏كرد خطر جمود و خشك مغزى را نبايد دست كم گرفت، كسى كه سطحى فكر مى‏كند نمى‏تواند از عقيده‏اش به درستى دفاع كند و به مخالفان خود به نحوى غير اصولى و خلاف تعاليم دينى حمله مى‏كند كه اين شيوه براى فرهنگ اسلامى و رشد و بالندگى پيروانش آسيب زاست و امواج نفرت و بدبينى را پديد مى‏آورد. گذشته گرايى و بر نتابيدن نوآورى و پويايى انعطاف ناپذيرى، بى اعتنايى به افكار ديگران، به رسميّت نشناختن تفاوت‏هاى فكرى اقشار جامعه، عدم پذيرش انتقادها، ظاهر بينى و بسنده كردن به كارهاى قالبى و شعارى، اعراض از دستاوردهاى علمى و رشد معرفتى جامعه، راحت‏طلبى فكرى در داورى‏ها، متهم نمودن بى جا و قضاوت‏هاى كليشه‏اى و عوام زدگى، مغالطه گرايى و افراط ورزى از مشخصات اين تنگ نظران تُنُك مايه است.
مفتح فرياد مى‏زد بايد با يك هوشيارى افزون‏ترى خطرهايى را كه متوجه عقايد، ارزش‏ها و احكام اسلامى است شناسايى كنيم، او نمى‏توانست ظاهر گرايى، غوغا سالارى و اكتفا نمودن به يك سرى برنامه‏هاى شعارى بى خاصيت را تحمل كند، از اين كه محافل و مراسمى ترويج مى‏يابد كه در آن‏ها از تقويت معرفت و بنيان‏هاى فكرى مردم خبرى نيست، آزرده خاطر بود نوحه گران غوغا گرى را كه در اين مجالس فرياد مى‏زدند و براى ايجاد جلوه‏هاى ظاهرى و زودگذر به تحريفات، خرافات، بدعت‏ها و مسايل متضاد با سيره و سخن ائمه روى مى‏آوردند مصداق كسانى مى‏دانست كه قرآن در سوره حجرات به مذمتشان پرداخته است .
مفتح در بررسى‏هاى اجتماعى بر اين موضوع تاكيد بسيار داشت كه حقايق دين مقدس و متعالى اسلام فداى ظواهر بى خاصيت شدند، او عقيده داشت انحرافاتى كه از اين امر در بين جوامع اسلامى به وجود آمده، آنان را از حقايق اسلامى دور كرده است.(12)
«وقتى مسلمانان به جاى دقت در حقايق قرآن و اين كتاب راهنماى زندگى فقط به قرائت و تجويد آن عنايت نمودند و تمام سعى خود را در طرز خواندن مصروف داشتند و ساعت‏ها عمر خود را براى ياد گرفتن مخارج حروف مى‏گذراندند كه بايد با قيافه‏اى مخصوص حروف را از مخرج ادا كرد، از حقايق و روح آن، فرسنگ‏ها دور شدند، در تاريخ مى‏بينيم در عصر مأمون مباحثات فراوان مى‏شد درباره‏ى اين كه آيا قرآن مخلوق است يا ازلى، محكمه‏ها تشكيل شد و افراد را محاكمه مى‏كردند و عده‏اى از مردم را تا زيانه مى‏زدند و زندان مى‏انداختند كه اقرار كنند قرآن مخلوق است و از اين قبيل امور در بين آنان زياد است. ضعف و شكست مسلمين از آن روزى شروع شد كه فقط به ظواهر دين چسبيدند واز واقعيت‏هاى آن صرف نظر كردند.
مى‏گويند بعد از جريان كربلا و شهادت حضرت حسين بن على(ع) جمعى از مردم كوفه به مدينه آمدند و نزد عبدالله بن عمر رفتند و سؤال كردند اگر خون پشه بر لباس بنشيند آيا نماز درست است يا خير و آيا بايد از آن خون اجتناب كرد يا نه؟ عبدالله خشمگين شد و گفت: شما خون پسر پيغمبر را مى‏ريزيد و باكى نداريد امّا از اين كه خون پشه نماز شما را باطل مى‏كند يا نه از من سراغ مى‏گيريد؟»(13)
آنگاه مفتح اين ظاهر گرايى‏ها را ريشه يابى كرده و نوشته است:
«دشمنان شكست خورده اسلام و مزدوران آنان كه خود مى‏دانند روح اسلام چگونه مردم را غيور و شجاع بار مى‏آورد و عامل مهم پيشرفت و بيدارى مسلمانان است سعى مى‏كنند كه مسلمانان سرگرم ظواهر و گاهى موهومات نموده و آنان را از حقيقت باز دارند آنها اگر چه دشمن اسلامند اما اسلام واقعى ،يا نه اسلامى كه وسيله خفقان مردم و ترياك اجتماع است و حتى در راه منافع جاه‏طلبى و استعمارگرى آنان استخدام مى‏شود. اسلام نيمه جان كه در سايه‏اش استفاده كنند و از خطراتش مصون باشند.
مفتح مى‏افزايد :
دشمنان اسلام و استقلال با دين نيمه جان سرسازش و تسليم دارند، اين سكوت و گوشه‏گيرى به حال آنان خطرى ندارد بلكه پايه‏هاى قدرت جابرانه آنان را محكم‏تر مى‏نمايد و اگر روزى احساس كنند كه دين مى‏خواهد جنبشى در مردم بوجود آورد نيش خود را چنان وارد مى‏كنند كه براى يك مدت باز به حالت بى رمقى در آيد.
بزرگترين شعارهاى سياسى اسلام و برنامه‏هاى نهضت را به صورت تشريفات ساده، خشك و بى خاصيت در مى‏آورند.»
آنگاه مفتح خواننده را به درسى تاريخى توجه مى‏دهد:
«شما در تاريخ اسلام مى‏بينيد متوكل و بعضى از خلفاى جور از اجتماع مردم دور مرقد حضرت حسين بن (ع) و يا اقامه مجالس عزا براى آن پيشواى شهيد جلوگيرى مى‏كردند ولى در تاريخ جنايتكاران دوره‏هاى بعد مى‏خوانيم كه خود به زيارت مى‏رفته و يا در مجالس عزا شركت مى‏كردند. شايد شما تعجب كنيد كه مگر هر دو دسته در خيانت و ستمگرى مثل هم نبوده‏اند؟ چرا يكى جلو مى‏گيرد و ديگرى آزاد مى‏گذارد؟… تا وقتى اجتماع در كنار قبر سيدالشهداء و مجالس آن حضرت به صورت مجمعى براى بيدارى و ياد گرفتن درس فداكارى و قيام در برابر بى دينى و گناه باشد بايد با تمام نيرو جلو آن را گرفت. اما اگر فقط به صورت نشستن و گريه كردن و يا قمه زدن درآيد به حال آنان كوچك‏ترين صدمه ندارد و نه فقط آزاد مى‏گذارند بلكه خود آنها نيز كمك و مساعدت مى‏كنند.
امروز وظيفه همه ما است كه براى تجديد عظمت اسلام، به حقايق اين آئين آشنا شويم و اسلام را خوب بشناسيم و خوب بشناسانيم».(14)
مفتح بر اين باور اصرار داشت كه رژيم‏هاى استبدادى براى جلوگيرى از اثر بيدارگرى مذهب، فرهنگى را رواج مى‏دهند كه با اين روند در تضاد باشد. به عنوان نمونه در زمان استبداد حاكمان پهلوى به سنت‏هاى اسلامى يورش مى‏بردند و در عوض فرهنگ باستان گرايى، اساطيرى و ملى گرايى را ترويج مى‏كردند تا اسوه‏هاى وارسته مسلمان در مقابل اين حركت كم رنگ جلوه داده شوند: «در ايران الآن (زمان رژيم شاه) سر و صداى زيادى به راه انداخته‏اند آوا و ندا و صداهاى بيشترى به وسيله بعضى از برنامه‏هاى راديو و تلويزيون و كتاب‏ها گفته مى‏شود. يك قهرمان‏هايى را ملى و ايرانى براى ما معرفى مى‏كنند. بابك خرمدين، المقفع‏ها و امثال آن، اين قهرمانان به اصطلاح ملى ايرانى براى اين است كه جاى قهرمانان اسلامى، على بن ابى طالب(ع) و حسين بن على(ع) و ديگر قهرمانان اسلامى را بگيرند، احساسات اسلامى و روح اسلامى خاموش شود و عواطف اسلامى ذليل شود تا استعمار بتواند درست در اين ممالك مشرق زمين به جناياتش ادامه دهد، هدف تأمين مطامع استعمارى آنهاست والّا اين همه اصرار به رسوم ايرانى گرى نبود.»(15) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ازمقدمه كتاب ره آوردهاى استعمار به قلم شهيد مفتح. 2. مقدمه مفتح بر كتاب بسوى اسلام يا آيين كليسا، نوشته مصطفى زمانى، ص 15. 3. از مقدمه مفتح بر كتاب اسلام بر سر دوراهى، تأليف محمد اسد اتريش، ترجمه على اكبر حسنى و عبدالرحيم عقيقى بخشايشى. 4. اقتباس و مأخوذ از مقاله «ارتجاع يا تمدن» مندرج در هفتمين سالانه نشريه مكتب تشيع. 5. افكار استاد شهيد مفتح،به كوشش ناصر باقرى بيدهندى،ص 23 – 22. 6. از سخنرانى شهيد دكتر محمد مفتح در مسجد صاحب الزمان(عج) تهران، در اول شهريور، 1358، تحت عنوان حكومت اسلامى. 7. زندگى و مبارزات شهيد مفتح، ص 79. 8. از مقدمه مفتح بر كتاب دعا عامل پيشرفت يا ركود، نوشته مصطفوى كرمانى. 9. از مقدمه شهيد دكتر مفتح بر كتاب زيارت خرافه يا حقيقت؟ نوشته غلامحسين رحيمى اصفهانى، مفتح تكبير وحدت، از نگارنده، ص 50. 10. از مقدمه شهيد مفتح بر كتاب «مصاحبه‏اى درباره ى خرافه و نيرنگ»،به قلم سيد كاظم ارفع. 11. از مقاله شهيد مفتح در ششمين سالانه مكتب تشيع (قم)، مفتح تكبير وحدت، از نگارنده، ص‏51. 12. زندگى و مبارزات شهيد دكتر مفتح، ص‏72. 13. افكار مفتح، به كوشش باقرى بيدهندى، ص 77. 14. از مقدمه شهيد مفتح بر كتاب اسلام پيشرو نهضت‏ها، نوشته محمد مصطفوى كرمانى و غلامحسين حقّانى تهرانى. 15. شهيد مفتح تكبير وحدت، از نگارنده، ص 98، ويژگى‏هاى زعامت و رهبرى، شهيد مفتح، ص 35.

/

سخنان معصومين‏

احاديث تقوى‏
امام جواد عليه‏السلام:
1- «أَرْبَعُ خِصال تَعَيَّنَ الْمَرْءَ عَلَى الْعَمَلِ: أَلصِّحَّةُ وَ الْغِنى وَ الْعِلْمُ وَ التَّوْفيقُ» (احمد دهقان، چهل مجلس، هزار حديث، ص 344،ش‏7)
چهار چيز موجب يارى انسان بر انجام كار مى‏شود: سلامتى، ثروت، دانش و توفيق الهى.

2- «ثَلاثٌ يَبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ تَعالى:كَثْرَةُ الاِْسْتِغْفارِ، وَلينُ الْجانِبِ، وَ كَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ لَمْ يَنْدَمْ: تَرْكُ الْعَجَلَةِ وَ الْمَشْوَرَةِ وَ التَّوَكُلِّ عَلَى اللّهِ عِنْدَ الْعَزْمِ». (فصول المهمة، ص 289 – 291)
سه چيز است كه رضوان خداوند متعال را به بنده مى‏رساند:
1- زيادى استغفار، 2- نرم خو بودن، 3- زيادى صدقه.
و سه چيز است كه هر كس آن را مراعات كند، پشيمان نشود:
1- ترك نمودن عجله، 2- مشورت كردن، 3- به هنگام تصميم، توكّل بر خدا نمودن.

3- «وَلكِنَّ الَّذِى يَطهُرُ اللّهُ بِهِ الاَرضَ مِن اَهلِ الكُفرِ وَ اَلجُحُودِ وَ يَملأها قِسطاً وَ عَدلاً هُو الَّذى يُخفى عَلَى النّاسِ وِلادَتُهُ، وَ يَغيبُ عَنهُم شَخصُهُ، وَ يَحرُمُ عَلَيهِم تَسميته وَ هُو سمّى رَسُولِ اللّهِ وَ كنّيه، وَ هُوَ الَّذِى تَطوى لَهُ الاَرضُ و يَذِلّ له كُلُّ صَعبٍ، يَجتَمِعُ اِلَيهِ مِن اصحابِهِ عِدَّةُ اَهلِ بَدرٍ،..» (احمد طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 148)
ولى آن كسى كه زمين به وسيله او از كفر و كافر پيشه‏گان، پاك و پر از عدل و داد مى‏شود،كسى است كه ولادتش بر مردم پوشيده است، و چهره‏اش از مردم پنهان، و بردن نام او حرام، او هم نام و هم كنيه با پيامبر(ص) مى‏باشد، او كسى است كه زمين در اختيار اوست، و هر سختى براى او آسان مى‏شود، و ياران او كه به تعداد اصحاب بدر سيصد و سيزده نفرند، از دورترين نقطه‏هاى زمين گردهم مى‏آيند، چنان كه خداوند مى‏فرمايد: «هر كجا كه باشيد خداوند شما را جمع مى‏كند؛ زيرا خداوند بر همه چيز توان دارد»، آن‏گاه كه اين تعداد از افراد با اخلاص گردهم آمدند، خداوند فرمانش را آشكار مى‏كند، وقتى كه نيروى او به حدّ ده هزار نفر رسيد آن‏گاه، قائم علناً قيام مى‏كند و به نابودى و قتل دشمنان خدا مى‏پردازد تا آنجا كه خداوند راضى شود.
عبدالعظيم حسنى مى‏گويد: عرض كردم آقاى من! چگونه آن حضرت مى‏فهمد كه خداوند راضى شده است؟
فرمود: «يُلقى فِى قَلبِهِ الرَّحمَةَ فَاِذا دَخَل المَدِينة اَخرَجَ اللات و العُزّى فَاَحرَقَهُما» رحمت را بر قلب او القاء مى‏كند، وقتى وارد مدينه شد، «لات و عزّى» را از خاك بيرون آورده آتش مى‏زند.»

4- «…وَ اِنّ مالَكَ مِن عَمَلِك اَحسَنتَ فِيه، فَاَحسِن اِلى اِخوانِك وَ اعلَم اَنَّ اللّهَ عَزّ و جَلّ سألكَ مِن مَثاقِيل الذّرِّ و الخَردَل».
(بحارالانوار، ج 50، ص 86)
به راستى آنچه از رفتارت براى تو ماندگار است احسان تو است، سپس با برادر دينى خود نيكى كن و بدان خداوند از سنگينى اعمال به اندازه ذرّات و دانه خردل نيز خواهد پرسيد.

5 – «اِيّاكَ وَ مُصاحَبةُ الشَّرِيرِ، فَاِنَّه كَالسَّيفِ المَسلُولِ يَحسُنُ مَنظَرُهُ وَ يَقبَحُ آثارُهُ» (منتهى الآمال، ج 2، ص 228)
از دوستى و همراهى با افراد بد و شرير، به شدت پرهيز كنيد، چرا كه (چنين افرادى) به شمشير برهنه مانند، كه ظاهر زيبا، و آثار زشت و زننده دارد.

6- «كفى بالمرء خيانةً اَن يكُونَ اَمِيناً لِلخَوَنَةِ».
(امالى شيخ مفيد، ص 329، روايت 13)
در خيانت و نادرستى انسان همين بس كه امين (مورد اعتماد) خيانتكاران باشد.

7- «مَن عَتَبَ عَلَى الزَّمانِ طالَت مَعتَبَتهُ».
(منتهى الآمال، ج 2، ص 231 – 230)
هر كس بر زمان (و روزگار) خشم گيرد، خشمش طولانى خواهد شد.

8 – «كَيفَ يَضِيعُ مَنِ اللّهِ تَعالى كافِلُه وَ كَيفَ يَنجُو مَنِ اللّهِ تَعالى طالِبُهُ وَ مَنِ انقَطَعَ اِلى غَيرِ اللّهِ وَكّلهُ اللّهُ اِلَيهِ.».
(مستنبط القطره، ج 2، ص 334)
چگونه به خود واگذارده مى‏شود كسى كه خدا را كفيل قرار داده است؟ و چگونه نجات مى‏يابد كسى كه خداوند در صدد (انتقام) اوست؟ كسى كه به غير خدا اعتماد كند، خداوند او را به خودش وا مى‏گذارد.

9- «العفاف زينة الفقر، و الشكر زينة الغنى، و الصبر زينة البلاء، و التواضع زينة الحسب، و الفصاحة زينة الكلام، والحفظ زينة الرواية، خَفْضُ الْجَناحِ زينَةُالْعِلْمِ، وَ حُسْنُ الاْ دَبِ زينَةُالْعَقْلِ، وَبَسْطُ الْوَجْهِ زينَةُالكرمِ، و ترك المنّ زينة المعروف، والْخُشُوعُ زينَةُالصلوةِ، وَ تَرْكُ مالايُعْنى زينَةُالْوَرَعِ». (فصول المهمة، ص 291 – 289)
پاكدامنى زينت فقر، شكر زينت توانگرى، شكيبايى زينت بلا، فروتنى زينت شأن و بزرگى، گويايى زينت سخن، نگهدارى و ضبط دقيق زينت روايت، تواضع زينت دانش، ادب زينت خرد، گشاده‏رويى زينت كرم و بخشندگى، منّت ننهادن زينت احسان و نيكى، توجّه و حضور قلب زينت نماز، ترك كارهاى بيهوده زينت تقوا و پرهيزكارى است.

10- «حسب المرء من كمال المروة أن لايلقى احداً بما يكره».
(شبلنجى، نورالابصار، ص 181 – 180)
كمال مروت آن است كه انسان با هيچ كس چنان رفتار نكند كه براى خود نمى‏پسندد.

11- «نعمة لاتشكر كسيّئة لاتغفر». (موسوعة كلمات الامام الجواد(ع)، ص 241)
نعمتى كه از آن شكرگزارى نشود، همچون گناهى است كه بخشيده نشود.

12- «توسّد الصّبر و أعتنق الفقر و ارفض الشّهوات و خالف الهوى و اعلم انّك لن تخلو من عين اللّه فانظر كيف تكون».
(تحف العقول، ص 455)
صبر را بالش كن، و فقر را در آغوش گير، و شهوات را ترك كن، وبا هواى نفس مخالفت كن و بدان كه از ديده خدا پنهان نيستى، پس بنگر كه چگونه‏اى.

13- «من استغنى باللّه افتقر الناس اليه و من اتقى اللّه أحبّه الناس». (شبلنجى، نورالابصار، ص 245 ؛ فصول المهمة، ص 271)
كسى كه با توكل به خدا روى نياز از مردم بگرداند، مردم به او نيازمند مى‏شوند و كسى كه تقوا پيشه سازد، محبوب مردمان خواهد شد.

پاورقي ها:

/

دانستنى‏هايى از قرآن‏

همه ستمگرند
«وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلَكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيرًا» (سوره‏فاطر،آيه 45)

اگرخداوند مردم را نسبت به كارهايشان مؤاخذه كند، جنبنده‏اى بر روى زمين باقى نمى گذارد ولى خداوند آنان را تا فرا رسيدن اجلشان مهلت مى‏دهد و همانا خداوند به بندگانش كاملا بينا و آگاه است.
مؤاخذه خداوند از مردم قطعا در دنيا است زيرا در ادامه آيه مى‏فرمايد: ” و لكن يؤخرهم الى أجل مسمى ” عذابشان را براى مدتى معين تأخير مى‏اندازد.
و مقصود از كلمه بما كسبوا همان ظلم و ستمهائى است كه‏كنند. نكته‏اى كه به نظرم مى‏رسد اين است كه خداوند به طور كلى‏فرمايد اگر بخواهد مردم را به خاطر ظلمهايشان مؤاخذه و عقاب كند هيچ جنبنده‏اى بر روى زمين باقى نمى‏ماند و معناى اين سخن قرآنى اين است كه همه مردم به نحوى ظلم مى‏كنند. البته پر واضح است كه پيامبران و امامان از اين حكم كلى مستثنى هستند زيرا خداوند آنان را از هر نوع گناه مبرا ساخته و معصومشان قرار داده است ولى ساير مردم در اين حكم مشترك اند.
در سوره نحل همين معنى تأكيد شده است. در آنجا مى‏فرمايد: ” ولو يؤاخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة و لكن يؤخرهم الى أجل مسمى فإذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعة و لايستقدمون” اگر خدا بخواهد مردم را به ظلمشان مواخذه و هلاك كند بر روى زمين هيچ جنبنده‏اى باقى نخواهد گذاشت ولى عذابشان را تا مدتى معين به تأخير مى‏اندازد وچون اجلشان برسد ساعتى پس و پيش نشوند.
و از اين آيه كريمه استفاده مى‏شود كه مقصود از ” بما كسبوا ” در آيه مورد نظر همان ظلمى است كه افراد دارند. وانگهى آيه به صراحت مى‏فرمايد كه همه مردم ستمگرند و ظالم ولى درجات ظلم افراد فرق مى‏كند. ممكن است انسانى به قدرت برسد و بى حساب به افراد ملتش ظلم كند و ممكن است يك نفر ستمگر، جهانى را به آتش بكشد چنانكه در تاريخ خوانده‏ايم افرادى همچون يزيد و هلاكو و هيتلر و در زمان خود نيز شاهديم كه امريكاى جهانخوار به كشورهاى دور و نزديك يورش مى‏برد و ملتها را به خاك و خون‏كشد. ولى ظالم منحصر به اينها نمى باشد كه هر كس ممكن است نسبت به خانواده‏اش و به نزديكانش به نحوى ظلم كند.
روزى يكى از وعاظ بر فراز منبر مى‏گفت: دعا نكنيد خدا ظالم را از بين ببرد! بلكه دعا كنيد خدا صدام را از زمين بردارد زيرا در دعاى اول عليه خودتان دعا كرده‏ايد و خودتان نيز شامل نفرين مى‏شويد! و درست هم مى‏گفت، اگر با دقت به زندگى خود بنگريم مى‏بينيم هر كس به حد كافى! به زير دستانش ظلم كرده است و گرچه ما به منصب و مقام نرسيده‏ايم ولى به همان مقدار كه مسئوليت داشته‏ايم، ستم كرده‏ايم. رسول اكرم مى‏فرمايد: ” كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته ” همه شما راهبريد و نسبت به زيردستانتان و رعيتتان مسئوليت داريد. پس اگر ما در اين مقام نسبى كه مسئوليت آن را به عهده داريم، تجاوز نكرديم و به زن و فرزند ظلم ننموديم آنگاه آيه مباركه شامل حالمان نمى شود. و بعيد مى‏دانم كه جز انبيا و امامان كسى از اين قانون مستثنى باشد.
البته لازم به تذكر است كه مقصود از ظلم تنها ظلم به ديگران نيست كه ظلم به نفس نيز از مصاديق همين ظلم است و ظلم به نفس با هر معصيت و گناهى محقق مى‏شود پس اگر شخصى به هيچ كس هم ظلم نكند، با ارتكاب گناه قطعا به خودش ظلم كرده است و اين آيه شامل حالش مى‏شود.
اجل مسمى: مقصود از اجل مسمى چيست؟ اجل مسمى يعنى وقتى كه مرگ انسان فرا رسد. زيرا اجل به معناى مدت است و اصطلاحا بر مرگ اطلاق مى‏شود و اما اجل مسمى معنايش مرگ حتمى است.
نكته مهمى كه از آيه استفاده مى‏شود اين است كه دنيا جاى مجازات و عقاب نيست زيرا اگر خدا مى‏خواست مردم را پس از ارتكاب گناه يا ظلم مجازات و مؤاخذه كند جنبنده‏اى روى زمين باقى نمى ماند ولى خدا مهلت مى‏دهد و آنها را تا فرا رسيدن اجلشان نگه مى‏دارد شايد كه توبه كنند و از گذشته خويش پشيمان شوند و اما آنان كه خداوند بر قلبشان – در اثر بسيارى گناهان – مهر زده است پس خداوند آنها را مهلت مى‏دهد تا بيشتر ستم كنند و عذاب دردناكترى در استقبالشان هست ” إنما نملى لهم ليزدادوا إثما ” و اين بدترين حالتى است كه يك انسان به آن گرفتار مى‏شود، زيرا چنين كسى در اثر افراط در نافرمانى و عصيان، استدراج مى‏شود و بدون دغدغه خاطر به ظلم و ستمش ادامه مى‏دهد تا آن روز كه مرگش فرا رسد و با خسران و زيان به ديدار پروردگارش برود و به بدترين عذاب مجازات شود.
به هر حال بايد تلاش كنيم كه با ظلم به ديگران پرونده خود را بيشتر سياه نكنيم، همين مقدار كه به خودمان ظلم مى‏كنيم كافى است! چه رسد به اينكه به ديگران نيز سرايت كند. و از خداوند همواره بخواهيم ما را از ظلم به نفس و از ظلم به ديگران دور سازد كه هرچه از ظلم فاصله بگيريم به خدا نزديكتر مى‏شويم. و السلام‏

پاورقي ها:

/

شاخصه‏هاى جامعه مهدوى‏

مقدمه‏
عصر امام(ع) پس از ظهور و قيام جهانى‏اش، براستى از درخشان‏ترين و دوست‏داشتنى‏ترين و زيباترين عصرها براى جهان، از آغاز آفرينش جهان و انسان است. و كاملاً بجا و درست است كه نام عصر ظهور و جامعه مهدوى را «عصر حاكميت نور و دانش و بينش» به مفهوم واقعى آن نام گذاريم، نه روزگارى را كه ما در آن زندگى مى‏كنيم كه براستى عصر تاريكى‏هاىِ جهل، انحراف، فجايع بيداد و گمراهى كه عصر نگون‏سازى و اسارت انسان است.
در جامعه مهدوى جهنّم زندگى، جاى خود را به بهشت نيكبختى و سعادت مى‏دهد و پژمردگى و افسردگى‏ها، جاى خود را به طراوت و نشاط مى‏سپارد و امن و امان در همه ابعاد زندگى جهان گستر مى‏شود. فرشته عدالت بر سر بشريّت سايه مى‏افكند و ظلم و ستم يكسره نابود مى‏شود.
آرى! اينها پرتويى از بركات نهضت آسمانى امام عصر(ع) و قيام اصلاح‏گرانه آن حضرت و دستاوردها و گامهاى اصلاحى و طرح‏هاى عمرانى و فرهنگ پر ارج و پياده شدن مقرّرات عدالت آفرين و انسان‏ساز خدا، به دست با كفايت مهدى موعود(ع) در جامعه مهدوى است.
اين روند فاجعه بار است كه مقدّمه و زمينه‏اى براى نهضت نجات بخش امام زمان(عج) و قيام جهانى او و تشكيل جامعه و دولت مهدوى براى گسترش عدل و داد و زدودن آثار نكبت بار ستم و بيداد مى‏گردد. و از اين رو زندگى انسانها كه داراى ابعاد گوناگون و جلوه‏هاى متنوّعى است با دستان با كفايت اصلاحگر بزرگ جهانى، با طرح و برنامه ريزى، تدبير امور و تنظيم شئون همه جانبه، اصلاح خواهد شد، و تشكيل جامعه مهدوى ره آورد شكوه‏بار و وصف‏ناپذيرى خواهد داشت.
از انبوه روايات رسيده، اين واقعيّت دريافت مى‏گردد كه در پرتو قيام و حكومت عادلانه او دگرگونى عظيم و تغيير ژرف و گسترده‏اى در سراسر گيتى رخ مى‏دهد و چهره و محتواى زندگى در همه ميدان‏ها و جلوه‏ها به صورت شكوهمندى تغيير مى‏يابد. در اين مقام، برخى از ابعاد زندگى و شكوفايى و درخشندگى آن را در عصر حاكميت آن اصلاحگر آسمانى و شاخصه‏هاى جامعه مهدوى را به صورت فشرده از نظر مى‏گذرانيم.

شاخصه‏ها و ويژگى‏هاى جامعه مهدوى‏

الف. اجراى كامل قوانين:
از جمله عواملى كه در نيكبختى يا نگونبختى اصلاح، سازندگى، تباهى و انحطاط جامعه‏ها و تمدّن‏ها نقش سرنوشت سازى دارد؛ قوانين و مقرّرات حاكم بر جامعه و تمدّن در ابعاد گوناگون حيات، بويژه حكومت و سياست و قضاوت است.
قوانين با همه انواع و اقسام آن، ابزارهاى جهت دهنده و دستگاه‏هاى تربيت كننده‏اى هستند كه جامعه را بسوى ارزشها يا ضدّ ارزشها جهت مى‏دهند و بسوى نيكى و نيكبختى يا شرارت و نگونسازى سوق مى‏دهند.
در اين ميان تنها قوانين و مقرّرات اسلام واقعى است كه نيكبختى جامعه انسانى را در دنيا و آخرت تضمين مى‏كند. قوانين اسلام، احكام و مقرّرات راستين خدا به جز در زمان پيامبر(ص) و امير مؤمنان على(ع) بطور كامل پياده نشده، و فعليّت همه آنها در عصر حضرت مهدى(عج) و جامعه مهدوى محقق خواهد شد. تمامى قوانين و مقرّرات بيگانه از اسلام و قرآن، در حكومت امام مهدى(عج) الغاء و دور ريخته مى‏شود، و هرگز بدانها عمل نمى‏گردد و بجاى آنها مقرّرات درخشان و زندگى‏ساز برخاسته از قرآن و شيوه راستين پيامبر(ص) امور مردم را تدبير و شئون كشور را تنظيم و در كران تا كران جامعه‏ها همانگونه كه شايسته و بايسته است، پياده مى‏شود. و در واقع هدف حضرت مهدى، همان هدف بعثت خاتم الانبياء مى‏باشد كه در جامعه فعلى و قبل از جامعه مهدوى بواسطه فقدان شرائط و موانع خارجى تحقق نيافته و در جامعه مهدوى شرايط فراهم و موانع مرتفع خواهد شد.
در جامعه مهدوى قوانين و مقرّرات، احكام الهى كه از طريق وحى به پيامبر ابلاغ شده است بدون اضافه يا كم كردن، اجراء خواهد شد. و مدينه فاضله راستين كه از ديرباز ساختن آن ذهن متفكران و انديشمندان را به خود مشغول كرده است عملى خواهد شد.
«حلال محمد(ص) حلال الى يوم القيامه و حرام محمد(ص) حرام الى يوم القيامه» قانون و دستورات حضرت مهدى(عج) همان قانونى است كه پيامبر در مدينه و على(ع) در كوفه به دنبال اجراى آن بودند. همان قانونى است كه نمونه كامل شايسته سالارى در حكومت كوفه ديده مى‏شود. قانون عدالت و قضاوت آن گرامى در جامعه مهدوى بسان داورى نياكان پاك و پاكيزه‏اش، عادلانه، انسانى و بر اساس قرآن و آئين نبوى و حقّ و عدالت است. چرا كه شريعت نبوى، تا قيامت استمرار دارد، و آنچه در شريعت جدّش و نياكانش مطرود است، تا روز رستاخيزِ بزرگ، مطرود خواهد بود. و آنچه در نظام مدينه و كوفه، اجرا مى‏شد، در آرمان‏شهر مهدوى نيز اجرا خواهد شد و اين همان چيزى است كه از حديث بالا فهميده مى‏شود.
قوانين حاكم بر نظام و اجتماع مهدوى، قوانين اسلام است كه از طريق وحى بر پيامبر بزرگ اسلام اعلام شده است. همگان به خصوص هيئت حاكمه در اين خط مستقيم با احساس مسئوليت و تعهّد قدم برمى‏دارند. سليقه‏هاى شخصى يا گروهى خود را كنار گذاشته و به راست و چپ منحرف نشوند. چنانكه در حديثى از پيامبر آمده است كه مى‏فرمايد:
«بنده‏اى مؤمن نخواهد بود مگر اينكه هوى و خواست او تابع آنچه من آورده‏ام، باشد و از آن منحرف نشود»(1)
جلوه‏هاى بسيارى از اين احساس مسئوليت و اداره اجتماع، بر طبق شريعت اسلام در حكومت و زندگى پيامبر(ص) و على(ع) ديده شده و امّا نمونه كامل آن در جامعه و دولت مهدوى بطور كامل، عملى خواهد شد. ب. عدل و ظلم و قوه قضائيه در جامعه مهدوى:
اشاره شد كه داورى و قضاوت آن گرامى در جامعه مهدوى، بسان داورى نياكان پاك و پاكيزه‏اش، عادلانه و انسانى و بر اساس حق و عدالت است و با يك ويژگى از داورى آن عدالت پيشگان و نياكانش، ممتاز مى‏شود. و آن ويژگى اين است كه آن حضرت در سيستم قضايى خويش بر اساس آگاهى و اطّلاعات خويش بر رخدادها و حوادث، داورى مى‏كند، از اينرو نه به انتظار گواهى گواهان مى‏ماند و نه دلايل و مدارك و شواهدى كه ادّعا را اثبات كند. سخن در اينجا بر دو محور دور مى‏زند:
1. نخست اينكه اين روايت صحيح و جان‏بخش كه در مورد امام مهدى(عج) و ره آورد حاكميت او بطور متواتر از پيامبر گرامى و امامان معصوم، رسيده است، بارها تكرار شده است كه مى‏فرمايند:
«امام مهدى(ع) پس از ظهور خويش، جهان را سرشار از عدل و داد مى‏كند پس از آنكه از ستم و بيداد لبريز گردد.»(2)
شايسته يادآورى است كه اين حديث در مجموعه‏هاى روايى ما صدها بار از راههاى گوناگون و چهره‏هاى مختلف روايت شده است به گونه‏اى كه هيچ جايى براى شك و ترديد در صحّت و درستى آن نمى‏ماند.
آرى! آن اصلاحگر بزرگى كه مى‏خواهد ستم و بيداد را در همه ميدانها و ابعاد و چهره‏هايش نابود سازد و ريشه و اساس آن را در هر نقطه‏اى كه باشد و يا از هر انسانى سرزند از بيخ و بن بركند، و ظلم ريشه كن شده و عدالت حاكم شود، طبيعى است كه از چنين عدالت‏گسترى نبايد انتظار داشت كه خود منتظر اين باشد كه مظلوم به او شكايت برد، يا آن پيشواى عدالت از مدّعى ستمديده براى اثبات ادّعاى به حقّش كه براى آن داور عدالت پيشه، روشن است دلايل، شواهد، اسناد و مدارك ارائه كند، هرگز! چرا كه گاه ممكن است مظلوم براى اثبات بيدادى كه بر او رفته يا حق كه از او پايمال شده است ناتوان باشد يا نتواند ساختگى بودن بافته‏هاى ظلم را روشن كند. ممكن است ستم و بيداد در بسيارى از نقاط روى زمين واقع شود و مظلوم نتواند از بيدادى كه بر او رفته است به امام عدالت و نجات، شكايت برد. و نيز امكان دارد انسانى مخفيانه و به ستم كشته شود و كسى از كشته شدن او آگاه نگردد و قاتل او را نشناسد و در نتيجه خون او پايمال گردد، در اين صورت چگونه مى‏توان گفت: «امام مهدى(ع) زمين و زمان را لبريز از عدل و داد مى‏سازد؟!»
2. از پيامبر گرامى(ص) روايت شده است كه مى‏فرمايند:
«مردم، من در ميان جامعه، بر اساس دلايل و شواهد و سوگندها، قضاوت و داورى مى‏كنم نه بر اساس وحى و رسالت.»(3)
شايد مفهوم ظاهرى روايت پيامبر اين باشد كه آن حضرت در ميان مردم، بر اساس آگاهى و علم شخصى خويش داورى نمى‏كند. و داورى او با گواهى گواهان يا مدارك و مستندات ديگر شايد اين شيوه پيامبر(ص) در داورى و قضاوت و عمل نكردن بر اساس آگاهى و اطلاع شخصى خويش، بدان جهت بود كه اگر آن گرامى در داوريهاى خويش بر اساس آگاهى و اطّلاع شخصى قضاوت مى‏كرد، رفتار و عملكرد قضايى او در ميان امّت سيره و سنّت مى‏شد و آنگاه بود كه براى هر قاضى يا حاكمى دستاويز و بهانه مى‏گشت كه در جامعه، بدون دلايل و مدارك قانع كننده به هر كس دلش خواست حدّ جارى كند و طبق تمايلات خويش حكم راند و آنگاه ادّعا نمايد كه به علم و اطّلاع شخصى خويش داورى نموده و قضاوت كرده است. و با اين كار نظام دين و جامعه از هم گسيخته و هرج و مرج و خودكامگى در سيستم قضايى رواج يافته و معيارها و مقياسهاى فقهى و حقوقى و عرفى دچار اختلال مى‏گشت. بر اين اساس بود كه پيامبر گرامى اسلام(ص) اين راهها را براى قضات بدرفتار و حكومتهاى بيدادگر مسدود ساخت تا آنان نتوانند در ميان مردم، طبق تمايلات جاه‏طلبانه و هواهاى خويش حكم رانند و آنگاه مدّعى گردند كه بر اساس علم و آگاهى شخصى خويش حكم مى‏كنند. و از اين رو شخص پيامبر در محكمه عدالت حاضر مى‏شود، و به انتظار قضاوت مى‏نشيند و حتى‏ به رأى او اعتراض نمى‏كند. و حال آنكه او علم شخصى داشته و يقين به حقانيّت خودش داشته.(4) و يا على(ع) بر طبق مدارك و مستندات، قضاوت و از سيره پيامبر پيروى مى‏كند، چرا كه ترس از آينده و سيره و سنت شدن رأى با آگاهى شخصى معصوم، در ميان غير معصوم سنت و باب شود.
امّا امام معصوم و پيشواى عدالت‏گسترى كه هرگز چنين احتمالى در مورد او نمى‏رود و هيچ نوع اشتباه و انحرافى به ساحت مقدّس او راه ندارد، بر چنين انسان والايى زيبنده است كه بر اساس آگاهى و اطّلاعات شخصى خويش به امور و رخدادها، داورى نمايد و هرگز منتظر گواهى گواهان و اقامه دلايل و مدارك از سوى مدّعى نباشد و بر سوگندهاى دروغين از سوى طرفين، بهايى ندهد و آنچه حقّ و عدالت است آن را ملاك قرار دهد و بر اساس آن داورى نمايد. و مطمئن است كه حكومت بعد از خودش به دست غير معصوم نمى‏افتد.
با توجه به اين دو نكته اساسى كه:
اوّلاً: امام مهدى(ع) اصلاح‏گر بزرگى است كه زمين و زمان را سرشار از عدل و داد مى‏كند.
و ثانياً: علاوه بر تمامى آگاهيها و اطلاعات و معيارها، بر اساس آگاهى و اطّلاعات شخصى خويش، داورى و حكومت مى‏نمايد.
از اين واقعيّت دريافت مى‏گردد كه آن حضرت تبهكاران و آدم‏كشان و مجرمان را بر اساس عدالت و به منظور اصلاح جامعه به كيفر شايسته و عادلانه گناهانشان مى‏رساند، خواه آثار و دلايل و مدارك جرم موجود باشد و يا آن را از بين برده باشند و طبق موازين عادّى ثابت نشود و گواه و بيّنه اقامه نگردد.
و بدين سان شرايطى پديد مى‏آيد كه هيچ كس جرأت ستم و قانون‏شكنى و گناه در خود نمى‏بيند و زمين از عدالت و آزادى و دادگرى و امنيت و رفاه و سعادت لبريز مى‏گردد.
روايات بيانگر اين واقعيّت، بسيار است كه به جهت رعايت اختصار تنها به يك نمونه اشاره مى‏شود:
امام باقر(ع) فرمودند: «هنگامى كه قائم ما قيام كند به سبك داود(ع) حكومت و داورى خواهد كرد و گواه و دليل نخواهد خواست.»(5)
حال اين سؤال پيش مى‏آيد كه منظور از حكومت داود(ع) چيست؟ در جواب بايد گفت كه منظور شريعت و راه و رسم او نيست، چرا كه همه شرايع و قوانين پيش از اسلام، با آمدن اسلام نسخ و پايان يافتند. بلكه منظور از اين عبارت و عنوان، اين است كه مهدى موعود(ع) در جامعه مهدوى، بر اساس آگاهى و دانش خويش قضاوت مى‏كند، و قوه قضائيه آن حضرت بر پايه علم امامت حضرت استوار است. چنانكه حضرت داود(ع) پيامبر بزرگ خدا مدّتى طولانى اينگونه حكومت و داورى مى‏كرد.
و حقايق و واقعيّات رخدادها و اختلافات، به اذن خدا براى او آشكار مى‏گشت، و بدين جهت بر اساس آگاهى و دانش شخصى خويش قضاوت كرده و به گفتار طرفين اختلاف و دعوا، اعتنا نمى‏كرد.(6)
سؤال ديگرى كه اينجا پيش مى‏آيد، اين است كه امام مهدى(ع) چگونه مى‏تواند عدالت و دادگرى را در كران تا كران گيتى تحقق بخشد با اينكه مى‏دانيم آن گرامى در پرتو دانش و آگاهى خويش از مسائل و رخدادهاى منطقه و شهرى كه اقامت دارد با خبر است و يا اينكه به شهرهاى ديگر دسترسى ندارد اگر چه علم هم داشته باشد.
اين سؤال را با روايتى از امام صادق(ع) پاسخ مى‏دهيم كه مى‏فرمايد: وقتى قائم ما قيام كند به هر منطقه و شهرى فرستاده‏اى آگاه و كاردان و پروا پيشه گسيل مى‏دارد و به او مى‏گويد: «برنامه كار تو در كف دست توست. از اين رو هر گاه كارى برايت پيش آمد كه راه حلّ آن را نفهميدى و قضاوت در آن را نشناختى به كف دستت نظاره كن و آنچه در آن يافتى، عمل نما».(7)
در مورد اين روايت سه احتمال بنظر مى‏رسد:
1- ممكن است روايت را معجزه بشناسيم و بگوييم فرستادگان آن اصلاحگر بزرگ آسمانى هنگامى كه در مسائل و رخدادها بمانند بناگاه بر كف دست خويش احكام عادلانه و مورد نظر را نوشته شده و آماده خواهند يافت.
2- ممكن است منظور آن حضرت نوعى دستگاه شبيه بى‏سيم و ارتباطىِ بسيار پيشرفته‏اى باشد كه برخى از كارگزاران ويژه حضرت در اختيار دارند و دستورهاى صادره از مقام فرماندهى كلّ را همواره دريافت مى‏دارند چنانكه تصور اين مطلب در جوامع امروزى، آسان مى‏باشد. امروز با وجود رايانه، اينترنت و انواع و اقسام وسايل ارتباطى، مى‏توان در يك لحظه با سراسر دنيا ارتباط برقرار كرد.
3- و يا اينكه روايت، پيام و معناى ديگرى دارد كه پس از ظهور آن حضرت به خواست خدا آشكار خواهد شد و اكنون براى ما ناشناخته است.
كوتاه سخن اينكه امام مهدى(ع) با نمايندگان و حاكمان و قضاتى كه براى كشورهاى سراسر جهان نصب فرموده و آنان را براى تدبير امور و تنظيم شئون و حل مشكلات و رفع كشمكشها و تأمين امنيّت و نيكبختى جامعه بزرگ مهدوى در عصر ظهور، گسيل داشته بطور دائم در ارتباط است و آنان با فرماندهى و امامت آن اصلاحگر بزرگ جهانى و در پرتو دانش و عدالت او انجام وظيفه مى‏نمايند. و با اجراى سيستم قضائى واحد، در كران تا كران گيتى به عدالت واقعى رسيده و عدالت ادارى، اجتماعى و اقتصادى و قضائى بر جهان حاكم خواهد شد و ظلم و ستم و بيدادگرى از دنيا رخت برخواهد بست. ان‏شاءالله. ج. رفاه و آسايش اقتصادى:
بى‏شك از مهمترين مشكلات حيات انسان، مشكل اقتصادى و معيشتى و مسايل مربوط به آن همچون فقر، گرانى، محدوديّت تجارت و داد و ستد و تورّم، ناتوانى اقتصادى، توليد كم و تقاضاى بسيار و مسائلى از اينگونه كه بيشتر آنها از ثمرات شوم اقتصاد ضد اسلامى حاكم بر جهان و به ويژه كشورهاى اسلامى است.
آرى! اين اقتصاد ضد اسلامى و ظالمانه است كه به بحرانهاى اقتصادى در جوامع انسانى منجر مى‏شود. و اين بخاطر سركوبى مردم و پايمال ساختن آزاديها، مسدود ساختن راههاى معيشت براى مردم، تحميل ماليات سنگين و تصاعدى بر توده‏ها و محروم ساختن بندگان خدا از مواهب زندگى و بركات و نعمت‏هايى است كه خداوند آنها را به بندگانش ارزانى داشته و براى آنها مباح ساخته است.
شايسته است فراموش نكنيم كه بيشتر جناياتى كه در جهان رخ مى‏دهد، از فقر مالى و نياز و فلاكت سرچشمه مى‏گيرد. بيشتر جوانان بخاطر فشار و نياز از تشكيل خانواده سرباز مى‏زنند و بسيارى از خانواده‏ها از فشار و فقر و عدم امكانات به تحديد نسل رضايت مى‏دهند. و اگر بگوييم كه بيشتر مردمى كه مى‏ميرند قربانى فقر و فلاكتند، سخنى به گزاف نگفته‏ايم.
آرى اگر بخواهيم ضايعات و زيانهاى برخاسته از فقر را در جامعه انسانى بشماريم سخن به درازا مى‏كشد و شكل نوشته تغيير يافته و اگر بخواهيم از ابعاد گوناگون مسايل اقتصادى بحث كنيم، اين نوشته طولانى و فقط در اين بُعد از شاخصه جامعه مهدوى خلاصه مى‏شود، به همين جهت سخن را اينگونه خلاصه مى‏كنيم:
از جمله اصلاحات گسترده و طرحهاى بزرگى كه امام مهدى(ع) بدان قيام مى‏كند مسأله حلّ مشكلات اقتصادى در خانواده بزرگ بشرى است و اين كار بزرگ و برنامه عظيم از راه پياده كردن مقرّرات عادلانه و رهايى‏بخش و زندگى‏ساز اقتصاد اسلامى خواهد بود از مهمترين و كارسازترين بندهاى آن عبارتند از:
1- اعطاى آزادى‏هاى گوناگون در امور اقتصادى و اجتماعى و فكرى و صنعتى بر اساس حق و عدالت اسلامى.
2- بهره‏ورى از مواهب و امكانات و نيروهاى طبيعت و فرصت و ميدان دادن به دست‏ها، مغزها و انديشه‏هاى توانا و سازنده و مبتكر بر اساس عقل و انديشه.
دست‏رسى به همه موارد ذكر شده به جهت اجراى دقيق تعاليم اسلامى عملى مى‏شود.
اينك يك نمونه از روايات متعدّدى كه نشانگر زندگى اقتصادى امام مهدى(ع) است را به جهت رعايت اختصار در پائين ذكر مى‏شود:
پيامبر گرامى اسلام(ص) مى‏فرمايند:
«به مهدى(ع) بشارتتان مى‏دهم… او ثروت‏ها را درست و بطور مساوى تقسيم مى‏كند و به بركت او غنا و بى‏نيازى دلهاى امّت محمد(ص) را لبريز مى‏سازد و عدالت او همه را در برمى‏گيرد، تا آنجائى كه دستور مى‏دهد ندا كننده‏اى ندا كند كه: «هان، اى مردم! هر كس نياز مالى دارد بيايد و هرچه مى‏خواهد بگيرد.» و جز يك نيازمند، كسى نمى‏آيد. آن يك نفر مى‏آيد و امام مهدى(ع) به او مى‏گويد: «نزد خزانه دار برو تا آنچه مى‏خواهى به تو بدهد.» نزد خزانه‏دار مى‏رود و مى‏گويد: «من از سوى امام مهدى(ع) آمده‏ام تا به من كمك كنى و ثروتى به من بدهى.» خزانه‏دار مى‏گويد: «آنچه مى‏خواهى بردار…» او آنقدر زر و سيم برمى‏دارد كه نمى‏تواند ببرد، مقدارى از آن را برگرداند تا بتواند حمل كند و بقيّه را مى‏برد. امّا وقتى از خزانه‏دار دور مى‏شود، پشيمان شده و مى‏گويد: «گويى من حريصترين فرد از امّت محمد(ص) هستم. همه براى دريافت مال دعوت شدند امّا جز من كسى نيامد». از اين رو نزد خزانه‏دار برمى‏گردد و زر و سيم را پس مى‏دهد امّا خزانه‏دار نمى‏پذيرد و مى‏گويد: «ما چيزى را كه بخشيديم، ديگر نمى‏پذيريم».(8)
اين روايت و روايت‏هاى زيادى شبيه اين روايت، همه بر رشد و شكوفايى اقتصادى جامعه مهدوى و غناى نفس مردم و عدم رغبت آنها در سايه تعاليم نجات‏بخش اسلام به زياده خواهى، احتكار و پس‏انداز است كه هر كدام از اين موارد، خود عامل بيمارى اقتصاد، و فقر عده‏اى از مردم در سايه ثروت اندوزى بقيّه مردم مى‏باشد، كه در جامعه مهدوى همه اين بيمارى‏ها از بين خواهد رفت.
براى شاخه‏هاى مختلف اقتصاد، روايات و بحث‏هاى زيادى در منابع ذكر شده است. كه به جهت پرهيز از طولانى شدن مطلب به يك نمونه ديگر فقط اشاره مى‏شود.
د. كشاورزى در جامعه مهدوى:
زراعت و كشاورزى از منابع مهم ثروت ملّى و از موارد اساسى پاسخگويى به نيازهاى مادّى جامعه و از وسايل تأمين موادّ غذائى در جهان انسان و حيوان است و خداوند آب و خاك را در اختيار بشر نهاده است تا از امكانات و بركات زمين بهره گيرد. حضرت على(ع) هم فقرزدائى از جامعه را در گرو توسعه اقتصادى و از شاخه‏هاى مهم آن، كشاورزى را بيان مى‏فرمايند. كه به اين مطلب قرآن نيز اشاره دارد.
«آيا هيچ درباره آنچه كشت مى‏كنيد انديشيده‏ايد؟»(9)
پس مى‏توان توسعه كشاورزى را يكى از مهمترين عوامل رشد جامعه و نجات آن از فقر و فلاكت دانست. از اين رو هنگامى كه امام مهدى(ع) ظهور مى‏نمايند سيستم زراعى و كشاورزى بطور كامل دگرگون مى‏گردد و به بهترين و زيباترين شكل و محتوا و برنامه، شكوفا مى‏گردد.
امام مهدى(ع) با كمك گرفتن از تكنولوژى و ابزارهاى مهم كشاورزى، و با طرّاحى و تدبير بى‏نظير، به كشاورزى رونق داده و كشاورزى شكوفا و شكوه‏بار مى‏گردد.
و از ره‏آورد اين پيشرفت، روح حيات در همه نقاط بى‏شمار گيتى، حتى‏ زمين‏هاى موات و كويرها، دميده مى‏شود. و مردم در رفاه و آسايش و آرامش زندگى مى‏كنند.
اينك نمونه‏هايى از روايات در نشانگرى آن شرايط شكوه‏بار را از نظر مى‏گذرانيم.
پيامبر گرامى مى‏فرمايند:
«آبها در دولت مهدى(ع) فراوان مى‏گردد و زمين بركات خويش را چندين برابر مى‏سازد».(10)
و امام على(ع) مى‏فرمايند:
«انسان در عصر حاكميت جهانى آن حضرت، هر آنچه از انواع دانه‏هاى زراعى بر زمين بيافشاند، هفتصد برابر، برداشت مى‏نمايد…»(11)
طبيعى است كه حضرت با ساختن سدّهاى فراوان آبها را مهار كرده‏اند و از ره‏آورد مهار آبها، زمين‏ها آباد، و با مكانيزه كردن كشاورزى و گشوده شدن، درهاى رحمت الهى به روى زمينيان، به همه آنها دست مى‏يابد. و كشاورزى رونق گرفته و پيشرفته مى‏گردد. و علاوه بر ايجاد اشتغال، نشاط اجتماعى، انواع مواهب، نعمتها و امكانات زندگى شايسته و درخور شأن انسان بصورت وصف‏ناپذيرى، در دسترس مردم قرار مى‏گيرد.
مردم در عصر ظهور در زراعت و غرس انواع درختان آزادند و در راه تلاش و سازندگى آنان، موانع بازدارنده‏اى همچون مالياتهاى ظالمانه و مقرّرات ضد انسانى قرار نمى‏دهند، و انسان هر چه قدر تلاش كند و زمينى را احياء كند و به مزارع و باغات پرميوه تبديل كند، از آنِ خود اوست. چرا كه در مكتب اسلام چنين وضع شده است.
پيامبر اسلام مى‏فرمايند:
«هر كس زمين مرده‏اى را زنده كند از آن خود اوست.»(12)
و بدين سان انسان در جامعه مهدوى با انگيزه بيشتر، و نشاط زايد الوصفى به كار و تلاش و سازندگى مى‏پردازد و از اين رهگذر نعمت‏هاى فراوانى نصيب انسان مى‏گردد. و جامعه مهدوى در آسايش و امنيت و صلح و صفا، بسر مى‏برد. و مشكلات بزرگى در جامعه امروز، گريبانگير بشر است. مثل، مشكل بيكارى، مسكن، فقر به بركت و تلاش و تدابير حضرت مهدى(ع) از جامعه مهدوى رخت برمى‏بندد.
امام صادق(ع) مى‏فرمايند:
«هنگامى كه قائم آل محمد(ص) قيام نمايد، خانه‏هاى شهر «كوفه» به شهر «كربلا» متّصل مى‏شود و شهر بقدرى گسترش مى‏يابد كه همه صاحب خانه مى‏شوند.»(13)
بدين‏سان، اين روايت، بيانگر اين مطلب است كه مردم زمين‏هاى خشك و سوزان و بيابان‏هاى بى‏آب و علف را إحيا و آباد مى‏سازند و بصورت خانه‏هاى زيبا و پر شكوه و باغ‏هاى پرطروات درمى‏آورند كه يك نمونه آن، گسترش شايسته خانه‏هاى كوفه تا نهر كربلا مى‏باشد، آن هم با آن مسافت بسيارى كه اينك ميان آن دو شهر وجود دارد.
خلاصه سخن اينكه در جامعه مهدوى، آزادى كار، مسافرت، تجارت، نوآورى، ابداع و امكانات به همه مردم ارزانى مى‏گردد. و ميدان كار و تلاش و ابتكار براى همه استعدادها فراهم مى‏شود. و سستى و تن پرورى و بيكارگى جاى خود را به كار و تلاش و نشاط و تحرّك مى‏دهد. امنيّت و آرامش در عصر و جامعه مهدوى‏
در جهان معاصر جامعه‏هاى انسانى، در شرايط سخت و طاقت‏فرسايى از نظر فقدان امنيّت و آرامش در ابعاد گوناگون حيات، زندگى مى‏كند. امّا در عصر ظهور امام مهدى(ع) ترس و دلهره در همه ابعادش نابود گرديده و امنيّت و آرامش بر كران تا كران كره زمين سايه‏گستر و حاكم مى‏شود. و امّا اينكه چگونه اين امنيّت و آرامش بر سراسر گيتى و بر جان و دلها حاكم مى‏گردد؟ بايد گفت كه فقدان امنيّت به يكى از سه عامل ويرانگر زير برمى‏گردد كه در جامعه مهدوى از سه عامل فقر و محروميت، ضعف ايمان و ضعف مديريت خبرى نيست.
آنچه از ذكر شاخصه‏هاى جامعه مهدوى گذشت، نمونه كمى از شاخصه‏هاى مختلف كه در منابع مختلف به آنها اشاره شده، مى‏باشد. مسلماً معرفى جامعه مهدوى در يك مقاله كوتاه عملى نخواهد شد، و به تحقيق جامع و فرصت زيادى نياز هست. چراكه جهت معرفى جامعه مهدوى و ذكر شاخصه‏هاى آن، از منظرهاى مختلف سياسى، اقتصادى، اجتماعى به خصوص خانواده، مسائل تربيتى، پيشرفت علم و دانش و تكنولوژى، حل مشكلات لا ينحل در جامعه مهدوى، از جمله، حل مشكل مسكن، بيكارى، رعايت حقوق متقابل و جامعه كه هر كدام به تنهايى، نياز به تحقيق و پژوهش كامل جهت تقويت ايمان و باورهاى منتظران حضرت، و شناخت ويژگى‏هاى جامعه موعود از نظر اسلام‏شناسى و شناخت چگونگى حكومت در آن و مسائل مهم ديگر، كه مفيد و ارزنده است. و از جهتى شناخت جامعه مهدوى براى تعيين سمت و سويى كه جوامع بايد بسوى آن داشته باشند، سودمند مى‏باشد. اميد كه با شناخت مهدى موعود(ع) و جامعه او و خصوصيات آن حضرت در راستاى تحقق اهداف آن و زمينه سازى براى ظهور آن منجى عدالت خواه و عدالت گستر بيش از پيش تلاش و كوشش كنيم. انشاء الله‏ پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) علامه مجلسى، «بحار الانوار»، مؤسسه الوفا، بيروت، اوّل، 1404 ه . ق، ج 36، ص 356.
2) علامه مجلسى، «بحار الانوار»، مؤسسه الوفاء، بيروت، اوّل، 1404 ه . ق، ج 36، ص 358.
3) ثقة الاسلام كلينى، «اصول كافى»، دار الكتب الاسلاميه، تهران، اوّل، 1365 ش، ج 7، ص 414.
4) سيد على اكبر قرشى، «خاندان وحى»، دار الكتاب الاسلاميه، تهران، 1368 ش، ص 245.
5) شيخ حرّ عاملى، «وسائل الشيعة»، مؤسسه آل البيت، قم، 1409 ه . ق، اوّل، ج 18، ص 168؛ الكافى، ج 1، ص 397.
6) قزوينى، محمد كاظم، امام مهدى از ولادت تا ظهور، مترجم، على كرمى و سيد محمد حسينى، الهادى، قم، 1378 ش، ص 725.
7) غيبت نعمائى، ص 319؛ بحار الانوار، ج 52، باب 21، ص 365.
8) كورانى، على، معجم الاحاديث الامام المهدى، مؤسسة المعارف الاسلاميه، اوّل، 1411 ه . ق، ج 1، ص 240.
9) واقعه/64.
10) بحار الانوار، ج 52، ص 216.
11) امام مهدى از ولادت تا ظهور، ص 728.
12) وسائل الشيعه، ج 17، ص 327.
13) بحار الانوار، ج 52، ص 337؛ شيخ مفيد، «الارشاد»، كنگره شيخ مفيد، قم، اوّل، 1413 ه . ق، ص 362.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏

حكم ادب‏
وقتى ديدم حاج هوشنگ ورمقانى – فرمانده محور عملياتى – پا برهنه در منطقه رفت و آمد مى‏كند، تعجب كردم. يك روز يكى از دوستان نزديكش از ايشان پرسيد: راستى چرا پا برهنه در محور رفت و آمد مى‏كنيد؟
چهره حاجى دگرگون شد. نگاهى به محور كه هنگام غروب بود انداخت. گفت: اين محور، جايى است كه شهداى عزيزى از آن عروج كرده‏اند. از ادب به دور است با كفش در اين مكان مقدّس راه بروم.(1) مقام مادر در نگاه شهيد
فرزندم هرگاه به مرخصى مى‏آمد، به پايم افتاده، مى‏گفت: مادر، تو را به خدا اجازه بده زير پاهايت را ببوسم.
راضى نمى‏شدم اما ايشان هر طور بود كف پاهايم را مى‏بوسيد و مى‏گفت: با اين كار خستگى از تنم بيرون مى‏رود.
آخرين بار كه به ديدنم آمد، رفتارش با دفعه‏هاى قبل فرق داشت. او قبل از خداحافظى چفيه‏اش را به من داد. گفت: مادر، فكر مى‏كنم اين آخرين بارى باشد كه زير پاهايت را مى‏بوسم.
حاجى كه به شهادت رسيد، براى ديدن پيكر پاكش حركت كردم. ديدم به خواب آرامى فرو رفته است. قبل از بوسيدن چهره مهربانش، زانو زدم و كف پاهايش را بوسه زدم.(2) كيفر عرب بودن‏
بعد از اسارت ما را به شهر العماره در ساختمانى شبيه مدرسه بردند. در بين ما پيرمردى عرب زبان بود كه داوطلبانه به جبهه آمده بود. وقتى عراقى‏ها فهميدند او عرب است، بسيار عصبانى شده، او را وسط حياط آوردند و لختش نمودند. و آب سرد روى بدنش ريختند و با كابل به جانش افتادند. مى‏گفتند: بگو مرا به زور فرستاده‏اند.(3) شكنجه با پنكه‏
تنبيهات و شكنجه‏هاى بدنى در عراق بسيار وحشيانه بود. به عنوان نمونه دستها را از پشت مى‏بستند و پاهاى فرد را به پنكه سقفى متصل مى‏ساختند و بعد پنكه را روشن مى‏كردند. و در حالى كه پنكه مى‏چرخيد، فرد را مى‏زدند.(4) با زبان روزه‏
بچه‏هاى رزمنده در پاسگاه زيد بيش از سه ماه در آن هواى گرم و سوزان خوزستان در خط مقدم سنگر به سر مى‏بردند. بسيارى از آن بسيجى‏هاى نوجوان از فرمانده خود اجازه گرفته بودند تا قصد اقامت ده روز كنند و بتوانند از حال و هواى ماه مبارك رمضان بهره ببرند. بعضى از آن عزيزان با زبان روزه بر سر سفره الهى حاضر شده، رداى شهادت به تن كردند.(5) يك ران مرغ و ده نفر
هنگامى كه خبر بازگشت به ايران را از عراق شنيديم، از خوشحالى در پوست خود نمى‏گنجيديم. به هر ترتيب ما را به بغداد بردند و سپس به مرز خسروى آوردند ولى اصلاً غذايى به ما ندادند. با خود گفتيم شايد آنجا به ما غذايى بدهند تا با خاطره‏اى خوش از آنها جدا شويم ولى چيزى به ما ندادند. بعد از چند ساعت معطلى تحويل نيروهاى جمهورى اسلامى شديم. در اسلام آباد براى ما غذا آوردند كه برنج و مرغ بود. پرسيديم اين براى چند نفر است؟ گفتند: براى يك نفر، چه طور مگر؟ جواب داديم: زيرا ما در عراق اگر قرار بود مرغ بدهند، يك ران مرغ را براى ده نفر مى‏دادند.
آنها از شنيدن گفته ما متأثر شدند.(6) اين عراقى را بكشيد
در جريان عمليات بيت المقدس، استاديوم تختى اهواز به نقاهتگاه رزمندگان موج گرفته تبديل شده بود. و جمعى از خواهران بسيجى به پرستارى از آنها مشغول بودند. يكى از برادران موجى هرگاه من را مى‏ديد، فرياد زده، بانگرانى مى‏گفت:”اين عراقى است، او را بكشيد” سپس با دست خالى حالت شليك اسلحه مى‏گرفت و رگبار مى‏زد و حمله مى‏نمود. يك روز با كارد ميوه خورى دنبالم افتاد و من از ترس به اتاق تداركات رفتم. آن قدر در زد كه همه وحشت زده و مضطرب شدند. مى‏گفت: بايد اين عراقى را بكشم.(7) چشم دل مى‏خواهد
در بخشى از مصاحبه شهيد محمود بانى آمده است: جبهه پر از امدادهاى غيبى است. چشم دل مى‏خواهد تا آن را ببيند. در يكى از عمليات‏ها، من و يكى از دوستان با هم بوديم. او شهيد شد و من مجروح. تيرى مستقيم به طرفم آمد، سرخى آن را به چشم مى‏ديدم اما به من برخورد نكرد. آنجا فهميدم من لياقت شهادت پيدا نكرده‏ام.(8) يك فداكارى عظيم‏
سردار شهيد سيد داود علوى – جانشين فرماندهى گردان تخريب لشكر عاشورا – از نخستين اعزام خود به جبهه چنين گويد: درس كه مى‏خواندم، دلم در جبهه و پيش رزمنده‏ها بود… پدر و مادرم بى خبر از آنچه در دلم مى‏گذشت، آرزو داشتند كه در كنكور، رتبه خوبى كسب كنم و وارد دانشگاه بشوم. به همين جهت خيلى مرا براى درس خواندن تشويق مى‏كردند… و چه قول‏هايى كه برايم مى‏دادند، اما من حال و هواى ديگرى داشتم. براى اين كه پدر و مادرم را از خود راضى كرده باشم، در كنكور سراسرى شركت كردم…نگاهى به اوراق امتحانى كردم. جواب اغلب سؤالات را به خوبى مى‏دانستم. با خود گفتم: سيد، اگر از كنكور قبول شوى، به اين زودى‏ها نمى‏توانى جبهه بروى. از طرفى حضرت امام فرموده است كه امروز حضور جوانان در جبهه‏ها برهمه چيز ارجحيت دارد. بالأخره تصميم خود را گرفته، جواب سؤالات را اشتباه زدم. وقتى اسامى پذيرفته شدگان كنكور اعلام شد، نام من در ميان آنها نبود. و پدر و مادرم با آگاهى از اين موضوع راضى شدند جبهه بروم…(9) او را ببريد
در عمليات والفجر يك فرمانده مهندسى رزمى لشكر عاشورا اصرار داشت خودروهاى جا مانده در منطقه را عقب ببرد. براى اين منظور سه نفر از بچه‏ها را همراه برد و موفق شد لودر و بولدوزر باقى مانده را توسط دو نفر عقب ببرد. هوا تاريك و منطقه در ديد دشمن بود. ناگهان يك خودرو به ماشين حامل فرمانده خورد و او و راننده‏اش مجروح شدند. بعد از مدتى آمبولانسى از راه رسيد و چون فقط به اندازه يك نفر جا داشت، مى‏خواست فرمانده را با خود ببرد اما يوسف نساجى متين – يعنى همان فرمانده مهندسى رزمى – نپذيرفته، با اشاره به راننده‏اش گفت: «او را ببريد.» هرچه اصرار كردند قبول نكرد. آمبولانس، راننده را با خود برد و فرمانده با آن حال وخيم پياده راهى اورژانس شد.(10) يك روز سخت از اسارت‏
نزديك غروب يكى از روزهاى سخت اسارت فرياد برادران را شنيده، متوجه شديم به دستور فرمانده اردوگاه روى پاهاى سه تن از اسراى ما گازوئيل ريخته، آنها را به آتش كشيده‏اند. بعداً معلوم شد علت آن رويكرد سفّاكانه اين بوده كه برادران ما قطراتى از گازوئيل را كه از منبع مخصوص موتور برق روى زمين مى‏ريخته، جمع كرده بودند تا با آن آسايشگاه را گرم كنند ولى زندان‏بان ما پيش از بهره‏بردارى از كار برادرها اطلاع پيدا كرده بودند.(11) شقاوت دشمن‏
زمانى به عنوان گشت و اسكورت در كردستان انجام وظيفه مى‏كردم كه با خبر شدم برادر مجيد انصارى – كه در حال تردد با خودرو بوده – در جاده به كمين دشمن افتاده است. وقتى به محل، اعزام شديم، درگيرى به پايان رسيده او را به بيمارستان برده بودند. در بيمارستان متوجه شديم، ضد انقلاب سر برادر مجيد را از دو طرف شكافته و با كشيدن موهاى بلندش تلاش داشتند پوست سرش را جدا سازند. و چون رمقى در بدنش باقى نمانده بود، او را كنار جاده رها ساخته بودند.(12) پروانه‏هاى سوخته‏
زمانى كه در كردستان خدمت مى‏كرديم، هر روز در حين عبور از جاده‏هاى پر پيچ و خم آن منطقه شاهد جنايت‏هاى دموكرات و كومله بوديم. در يكى از گشت‏ها كه از گردنه‏اى عبور كرديم، بوى لاستيك سوخته به مشام مى‏رسيد. جلوتر كه رفتيم، مشاهده كرديم دو تن از پاسداران در كمين دشمن به شهادت رسيده‏اند. آن جنايتكاران پيكر آن دو عزيز را در كنار لاستيك‏هاى خودرو قرار داده و با ريختن بنزين روى لاستيك‏ها پيكر آنان را به آتش كشيده بودند.(13) حماسه آن نوجوان‏
دستهاى ما را بسته بودند و ما را مى‏بردند. در مقر عراقى‏ها پشت جبهه، 14، 15 افسر و درجه دار نشسته بودند. اسير 14 ساله بين ما بود. او را صدا زدند و به تمسخرش پرداختند. او زير لب زمزمه‏اى كرده، ناگهان فرياد زد، لبيك يا حسين، لبيك يا خمينى.
نارنجكى را كه زير پيراهنش مخفى كرده بود، در آورد و خود را ميان افسرها و درجه دارها انداخت.
خودش شهيد شد و بيشتر آن سفاكان را كشت.(14) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. راوى: هادى مخدوى، ر.ك: آرزوى وصال، ص 30 و 40 (ابوالفضل طاهرخانى، شاهد، تهران، اول، 81). 2. راوى: مادر سردار شهيد هوشنگ ورمقانى، ر.ك: آرزوى وصال، ص 57 و 58 (طاهرخانى، شاهد، تهران، اول 81). 3. راوى: آزاده بهنام طاهرى، ر.ك: بشنو از دل، ص 30 (معاونت تبليغات و انتشارات نمايندگى ولى فقيه در نيروى زمينى، بازنويسى و تدوين: شاه رضايى، تهران، اول: 71). 4. راوى: محمد رضا خدا دادى، ر.ك: بشنو از دل، ص 65 و 66. 5. ر.ك: معبر(شهريور 86)، ص 6. 6. راوى: آزاده محمود اتابك، ر.ك: بشنو از دل، ص 151 و 152. 7. راوى: فاطمه عباسى، ر.ك: هم پاى مردان خطر، ص 140. 8. ر.ك: گل‏هاى عاشورايى، ج 2، ص 126 و 127 و 131. ظاهراً بخشى از روايت فوق زبان حال سيد داود علوى است. 9. ر.ك: حديث شهود، ص 102 (ميرسيد، زمزم هدايت، قم، اول، 85). 10. ر.ك: گل‏هاى عاشورايى، ج 2، ص 204. 11. راوى: خواهر آزاده خديجه ميرشكار، ر.ك: هم پاى مردان خطر، ص 45(زركى، قيام، قم، اول، 83). 12. اصغر نصر، ر.ك: قاف عشق، ص 83. 13. ر.ك: قاف عشق، ص 93. 14. راوى: آزاده وحيد خليلى، ر.ك: شهداى غريب، ص 181. 15. ر.ك: شهداى غريب، ص 83. 16. ر.ك: همان مأخذ، ص 132. 17. راوى: يكى از ياران شهيد محسن دهقان پور، ر.ك: روايت عشق (كرامات و خاطراتى از شهداى استان يزد)، ص 42 – 40.

/

جهان اسلام، رويش‏ها و ريزش‏ها

حكمت اتحاد ملى و انسجام اسلامى‏
مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه العظمى خامنه‏اى با فراست، تدبير و درك مقتضيات زمان، سال جارى را با عنوان «اتحاد ملّى و انسجام اسلامى» نامگذارى كردند.
ايشان در فرازى از پيام نوروزى سال 1386 فرمودند:
«…ملت ما بايد هوشيار باشند، تلاش براى سازندگى كشور و عمده‏تر و مهم‏تر از آن تلاش براى اتحاد كلمه و يك‏پارچگى ملى و اتحاد اسلامى ادامه يابد. عاقلانه،هشيارانه،خردمندانه و مدبّرانه بايستى اين اتحاد را حفظ كرد و روز به روز تقويت كرد، من به همين جهت به مسئله اتحاد كلمه ملت مان اهميت مى‏دهم و به نظر من، امسال، سال «اتحاد ملى و انسجام اسلامى است؛ يعنى در درون ملّت ما اتحاد كلمه، همه آحاد ملّت و قوميت‏هاى گوناگون و مذاهب گوناگون و اصناف گوناگون ملى و در سطح بين المللى، انسجام ميان همه مسلمانان و روابط برادرانه ميان آحاد امت اسلامى از مذاهب گوناگون و وحدت كلمه آن‏ها.»(1)
نامگذارى سال جارى با اين عنوان توسط مقام معظم رهبرى گامى بلند براى تحقق و ايجاد همگرايى ملى و وحدت اسلامى بود كه در پاسخ به تداوم توطئه‏ها و جريان سازى‏هاى استكبار جهانى عليه كشورهاى اسلامى صورت گرفت، از اين روى نامگذارى مزبور خالى از حكمت نبوده و البته بايد دانست اتحاد ملّى و انسجام اسلامى يك شعار مقطعى نيست و سياست بنيادى و اصولى نظام اسلامى است و براى رسيدن به اين هدف مقدّس و مبارك همه بايد بكوشند و با احساس هويت دينى، فرهنگ ارزشى، تمدن اسلامى و اخلاق مشترك در برابر قدرت هايى كه اسلام و قرآن را هدف قرار داده‏اند بايستند. اعتقاد به خداى يگانه، قبله گاه مسلمين و حرمين شريفين، قرآن كريم، عترت نبى اكرم، ايستادن به درگاه پروردگار و پيروى از فرامين وحى و بكار بستن دستورات پيامبر شعار اتحاد ملى و انسجام اسلامى را به واقعيت عينى و عملى نزديك مى‏سازد.
در عين حال براى رسيدن به چنين گوهر ارزشمندى بايد از اهانت‏ها و سخنانى كه بوى تفرقه مى‏دهد دست برداشت و اجازه نداد جاهلان كور دل و مسلمان نمايان متحجر و برخى مغرضان دوست نما در ميان اقيانوس اتحاد مسلمانان مرداب‏هاى پراكندگى و تشتت بوجود آورند.
اگرچه دنياى اسلام به بركت حركت سترگ امام خمينى(ره) از خواب غفلت بيدار شده است و اين موج بيدارى همچنان در حال گسترش است و دشمنان اسلام را در موجى از هراس فرو برده است ولى شخصيت‏هاى برجسته، نخبگان، مبلغان و نيز دست اندركاران رسانه‏هاى كشورهاى اسلامى بايد براى عمق بخشيدن به اين برنامه گام‏هاى مؤثرترى بردارند و راهكارهاى عملى اتحاد ملى و انسجام را تدوين نمايند.
وحدت اسلامى يك توافق فراگير و جمعى و متكى بر مجموعه‏اى از اصول، روش‏ها و قواعد الهام گرفته از قرآن و اعتقادات اسلامى است كه در يك فضاى تعاملى و دوستانه و آكنده به صميميت و عطوفت بدست مى‏آيد و اين مهم در شرايطى ميسّر است كه مسلمانان مصالح و منافع دنياى اسلام را بر مصالح گروهى، فرقه‏اى و حزبى ترجيح دهند.
يكى از محورهايى كه مى‏تواند رمز سربلندى، عزت، اقتدار و صلابت مسلمانان را مورد تجزيه و تحليل قرار دهد، توجه به گذشته تاريخى و فرازهايى شكوهمند از تاريخ مسلمين است و اين كه آنان در برهه‏هايى از تاريخ طلايه داران دانش، فرهنگ و فضيلت بودند و موفق شدند تمدن اسلامى را بنيان گذارى كنند و از علم و معرفت در سطح جهانى صيانت نمايند بديهى است توجه به هدفى مقدّس و كوشش جمعى براى شكوفايى علمى و فرهنگى و مهم‏تر از آن الهام گرفتن از قرآن و حديث در ضرورت فراگيرى علم، توليد انديشه و نشر معارف و مكارم مسلمانان را براى فتح قله‏هاى سرافرازى متحد نمود، اما متأسفانه در مقاطعى از تاريخ تا زمان‏هاى معاصر جوامع اسلامى دچار دشوارى‏ها و مشكلاتى در اين عرصه شدند و از آن رويش علمى و فرهنگى بازماندند و از كاروان معرفت فاصله گرفتند، بنابراين جهان اسلام با آن سرمايه‏هاى فكرى و معنوى، جمعيت قابل توجه، سرزمين‏هاى سرشار از امكانات معدنى و توان‏هاى مهم اقتصادى و اجتماعى دچار ريزش‏هاى اسف بارى گرديد.
نوشتار حاضر كوشيده است اين فرازها و فرودها را در يك بررسى اجمالى از نظر خوانندگان بگزارند، تأكيد واصرار نگارنده در اين مجموعه بر اين واقعيت استوار است كه:
در عصر رسول اكرم(ص) مسلمانان در حجاز جامعه‏اى نوپا، كوچك امّا سرشاراز فضيلت را تشكيل دادند كه بر اثر هدايت خاتم پيامبران، مجاهدت اصحاب و مقاومت مسلمين اين تشكل از گزند مشركين و ملحدين مصون ماند و با تأكيد بر ايمان و پارسايى و روى آوردن به فرهنگ قرآنى و سيره نبوى گسترش يافت و در اندك مدتى آفريقا، آسيا و حتى اروپا را در نَورديد.
مسلمانان به دنبال اين فتح درخشان كه قلب‏هاى مردمان جهان را تسخير خويش ساخت فرهنگ و تمدنى را تشكيل دادند كه آوازه علمى و درخشندگى فكرى آن، جهان را روشنى بخشيد و پويايى معرفتى، فرهنگى و هنرى آن تا مدت‏ها جهان را تحت تأثير قرار داده بود.
اما به دليل فاصله گرفتن از ارزش‏هاى الهى از يك سوى و يورش روميان، مغولان، صليبى‏ها و نيز تهاجم استعمار، و استكبار آنان دچار زوال و انحطاط شدند و با دشوارى‏ها و بحران‏ها و چالش‏هاى فراوانى روبرو گرديدند و اگر مسلمانان به خود نيايند نيرنگ‏هاى دشمنان اين روند نگران كننده را تسريع مى‏نمايد. اميد آن كه اين مباحث مورد توجه علاقه‏مندان قرار گيرد. نهايت خُسران بشريت‏
در سرزمين عربستان ناسپاسى، اعراض از معرفت و معنويت سيماى انسان‏ها را در سياهى و فتور فرو برده و آن‏ها را به صورت آدميان زار، خوار، ذليل و حقير جلوه داده بود.
در حصار شبه جزيره‏اى كه در جنوب غربى آسيا قرار دارد و در محدوده آب‏هاى گرم خليج فارس ايران و ريگزارهاى تفتيده و بيابانى گرم و خشك واقع شده است نهايت خسران بشريت ترسيم و مجسم گرديده است. جاهليتى كه تمام سه ميليون كيلومتر مربع اين قلمرو را در كنار شتر، شمشير و شعر جاهلى درنورديده است و در اتصال اقوام و قبيله‏ها نمودى يكسان به خود مى‏گيرد و در محدوده هر قوميت غارت اموال، دزدى و كشتار قابل مشاهده بود.
مناسبات قبيله‏ها بر اساس امتيازات نژادى، برترى‏طلبى‏هاى بيهوده و فناپذير مادى و تفاخر عبث سامان مى‏يافت.
دانش و تفكّر به علم انساب منحصر مى‏گرديد كه صرفاً موقعيت‏هاى طايفه‏اى و نژادى و پيوندهاى صرفاً خونى را تحكيم مى‏بخشيد.
بنابه باور مفسّران، سوره تكاثر درباره قبايلى نازل شده است كه بر كثرات نفرات، اموال و دارائى‏هاى يكديگر مباهات مى‏كردند تا آن جا كه براى زياد نشان دادن آمار افراد قبيله به گورستان‏ها مى‏رفتند و قبرهاى اشخاص وابسته به طايفه خود را كه پيكرهاى پوسيده و استخوان‏هاى متلاشى شده در آن‏ها قرار گرفته بود، مورد شمارش قرار مى‏دادند. قرآن مى‏فرمايد: «الهكم التكاثر حتى زرتم المقابر»(2)
حضرت على(ع) در كتاب گران سنگ نهج البلاغه اين روش را مورد نكوهش و مذمت قرار داده و فرموده‏اند: اين اجساد مايه عبرت هستند نه موجب افتخار.(3)
خون،انگيزه تمام جدال‏ها و جنگ‏ها بود و خونخواهى و انتقامى وحشتناك فرهنگ تمام حماسه‏ها، تاريخ و سرودها را تشكيل مى‏داد.
در شعر جاهلى كه برخى از شاعران آنها را در بازار عُكاظ مكه مى‏خواندند از مسايل معنوى خبرى نبود، بى قيد و بند بودن، گستاخى، مباهات به اجداد و نياكان، هجو و برشمردن معايب حريف و بزرگ جلوه دادن فضايل قبيله و رجحان غريزه‏ها و عواطف خشك بر خرد و ايمان در اين سروده‏ها موج مى‏زد. دردناك‏تر از اين‏ها، زندانى افكار و احساسات در برابر تعدادى سنگ به نام بت و معبودبود و چه فريادهايى كه در پاى اين بت‏ها نكردند و چه انديشه‏هاى بالقوه و سرشت‏هاى پاك كه در پاى آنها قربانى نگرديد. آيا بايد از سادگى،غربت و بيگانگى، آدمى در اين شرايط آشفته بر خود بنالد يا اين جهل و نادانى را مذمت كند. خضوع در پاى بت لات مى‏نمايد در حالى كه غرور و استقامتش در شمشير خلاصه مى‏گردد. در آن زمان تاريك زمينه تبادل افكار در ميان اشخاص به ندرت وجود داشت و وسايل ارتباطى محدود و مشكل بود، اُفُق‏هاى فكرى بسيار تنگ و غرق در اوهام و خرافات، انديشه‏هاى وحشيانه و ددمنشانه و سبعانه بسر مى‏برد. تاريكى فكرى سراسر جهان را فرا گرفته و شعاع بسيار ضعيفى از نور دانش در اُفق معرفت بشرى در حال فروزندگى بود. افعال و كردارى كه ما امروزه وحشيانه و غير انسانى مى‏دانيم در آن ايام جزو امتياز و لياقت افراد به شمار مى‏رفت و مردم به قدرى دچار عقده حقارت شده بودند كه نمى‏توانستند بپذيرند مخلوقى انسانى مى‏تواند داراى روح باشد و در زندگى او مذهب و قداست ديده شود. عربستان در آن عصر دهشتناك فاقد نظام حكومتى بود و هر قبيله‏اى مدّعى قدرت بالا مى‏گرديد. تعليمات پيامبران گذشته را دچار تحريف نموده و آنها را با اوهام، افكار مغشوش و مانند آن در آميخته بودند. محيط ظلمت زاى عربستان، شبى تاريك و تار به وجود آورده بود كه جز سياهى و تباهى چيزى در آن قابل مشاهده نبود. انسان‏ها از سر منزل مقصود خويش دور افتاده و در اُفُقى بسيار نازل روزگارى آشفته را سپرى مى‏كردند. فساد و ابتذال هيچ جايى براى مكارم اخلاقى و فضيلت قرار نداده بود. قلمرو آشفته‏
سرزمين ايران قلمرو سلاطينى بود كه خود را از نژاد خدا(؟!) مى‏دانستند و براى خويش شخصيتى ربّانى و الهى قائل بودند. آن چنان بخت و اقبال ناشى از كشورگشايى، چپاولگرى و استثمار مردم و ايجاد نظام طبقاتى مغرورشان ساخته بود كه خودخواهى و استبدادشان به اوج رسيده و به اموال، كاشانه و حتى آبروى مردم، به ديده طمع مى‏نگريستند و در عصيان، طغيان و سركشى بر حضرت بارى تعالى آن چنان گستاخ شده بودند كه براى حيثيت انسانى هيچ ارزشى قائل نبودند و يك بار به رئيس گارد ويژه خود فرمان دادند كه تمام زندانيان كه در محبس‏هاى تاريك و خوفناك بسر مى‏برند و بالغ بر سى هزار نفر بودند، هلاك نمايند.
در پس اين طغيانگرى‏هاى دروغين آنقدر سركشى كردند كه خود را همپايه يزدان با وجودى آسمانى و واجب الاتباع تصور كردند. در تمامى مسايل كشورى تا جزيى‏ترين مسايل زندگى افراد خود را فعال مايشاء تصور مى‏كردند و اگر كسى رأى و نظرى بر خلاف آنان ارائه مى‏داد زير ضربات شكنجه او را از بين مى‏بردند. خزانه مملكتى با خزينه اين كسراها يكى بود و بدون احساس كوچك‏ترين دلهره و ترديدى اموال كشور ا در بزم، رزم،شراب و شب‏هاى عيّاشى و ناخويشاوندى خويش مى‏خوردند و دم فرو نمى‏آوردند. ايران سرزمينى بود كه تبعيض و اختلاف و برترى‏طلبى را به وسعت همه عصبيّت‏ها ابراز مى‏داشت. گستاخى را بدانجا رسانيدند كه هزاران غلام رومى و چينى را در رديف چهارپايان در مى‏آوردند كه همه از اموال خسرو بودند. فقر آن چنان شدت يافت كه دهقانان در خيل سپاهيان به دشمن حمله مى‏بردند تا شايد از غنايم شاهنشاه بهره‏اى ببرند. حكومت موبد موبدان، هيربد هير بدان و مغ مغان بر مردم، تمامى اين سرزمين را در تاريكى پليد فرو برده بود.
اين جاهليت به اعراب و ايرانيان منحصر نمى‏گشت و رومى‏ها نيز اوضاع رنج آورى داشتند زيرا ساكنان قلمرو مذكور از هيچ گونه حقوق مدنى يا امتيازات سياسى و اجتماعى برخوردار نبودند و چنين امورى در انحصار اغنياء و يا در تيول طبقات روحانى كليساها بود. بخش اعظم مردم يا برده بودند يا چاكر. به بردگان همچون حيوانات غذا مى‏دادند و در اين حال پا در زنجير داشتند و دست در دستبند و بازنجيرى كه از قلاده‏اى به قلاده ديگر اتّصال داشت، به يكديگر بسته شده بودند. مردان، زنان و كودكان را با لباسى كهنه و پاى برهنه به اطراف مى‏كشانيدند، صاحبان قصرها و اسقف‏هاى كاخ نشين و كشيش‏هاى صومعه‏دار هيچ پروايى از رنج و آلام مردم، به خود راه نمى‏دادند و اصولاًتعاليم كليسا با رهايى نژاد بشر از قانون جنگل مغايرت داشت.(4)
بين ايران و روم جنگ‏هاى ممتد و خونينى در گرفت. براى مدت كوتاهى ايالات آسيايى بيزانس (روم شرقى) و نيز مصر به تصرف ايران درآمد. ساسانيان چنان ويرانى در سوريه بوجود آوردند كه آثارش تا يك قرن باقى بود.پاره‏اى از نواحى آسياى صغير(تركيه كنونى) در يورش پادشاهان ايرانى، به استانبول، آسيب فراوان ديد. امّا همين كه امپراتورى هراكليوس(اولين قدرت روم شرقى) به حكومت رسيد، بيزانسى‏ها با همكارى متّفقان خود، يعنى خزرها، مرزهاى ايران را مورد تجاوز قرار دادند و ويرانى‏هاى خوفناكى به بار آوردند. اين نبردهاى خونين موجب پديد آمدن آشفتگى‏هاى داخلى و سقوط خسرو دوم ساسانى گشت در عين حال امپراتورى روم را ضعيف نمود.(5) طلوع صُبح صادق‏
ناگاه در دل زمين زلزله افتاد، سينه خوش رنگ دريا، جوشيدن گرفت، دشت‏ها تكان خوردند، كوهها برخود لرزيدند، طاق مدائن شكاف برداشت و بت هايى كه از سقف ديوار خانه كعبه آويخته شده بود، فرو ريختند، آتشكده فارس به خاموشى و سردى گرائيد در روم بادهاى وحشت انگيزى درگرفت، كاخ خسروها و قيصرها دچار آشفتگى شدند.
انقلابى شگرف، تحولى محسوس و زمزمه‏اى هيجان‏انگيز آرامش شب را در هم شكست اين دگرگونى‏هاى بزرگ كه به چشم مردمانى بصير و بينا معنا داشت، سنگ بناى حادثه‏اى مهم، جاويدان، ملكوتى، خدايى و معنوى را نويد مى‏داد.
رويداد بزرگ مذكور چشمه پر بهره رستگارى و فضيلت را بر كشتزار جهانيان جريان داد سحرگاهان روز جمعه هفده ربيع الاول سال عام الفيل 570 ميلادى به وقوع پيوست، نوزادى فرخنده ديده به جهان گشود كه در تاريكى‏هاى وحشت آور جهان، فروزش برانگيخت كه انجلاى ژرف‏ترين واصيل‏ترين جهش‏هاى علمى و معرفتى را در بر مى‏گرفت.
و براى هميشه غشاء نادانى، ناتوانى، كژى و كاستى را درهم دريد. اين نور به هنگام، بر دامن زنى پاك سرشت يعنى حضرت آمنه بدرخشيد و بر جهانيان پرتو افكند.
اين طفل نورسته كه فرزند عبداللّه و نام محمّد را برايش برگزيدند هنوز بر گهواره‏اش آرام نگرفته بود كه دنيا را چون گهواره‏اى به حركت درآورد.
خورشيد تابناك محمّدى كه از افق مكّه و سرزمين حجاز طالع گشت، با ولادتش اتفاقات تحيّر آورى به وقوع پيوست كه از همان ابتدا خدايان باطل را نفى مى‏كرد و نور توحيد را تجلّى مى‏ساخت با ولادتش علم كاهنان و سحر ساحران باطل گشت و نداى: جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا(6) در ميان زمين و آسمان پيچيد.
او چون گلى معطّر به قدرت الهى در صحرايى خشك رويش خود را آغاز كرد تا بتدريج كوير تفتيده دل‏ها و لجن زار متعفن جان‏ها و محيط آلوده آن روز و نه تنها آن ايّام را بلكه واپسين نفس‏هاى روزگار را با نسيم خوشبوى دين و مكتب مقدسش عطر افشانى نمود.
اين همان نورى بود كه در ظلمت بشر تابيد تا دنياى تباه و آشفته و پريشان را به سوى سعادت و افتخارى كه جامع‏ترين، كامل‏ترين و استوارترين دين‏ها و آيين، ترسيم مى‏نمود، رهبرى كند.
اين بزرگ مرد كه در همان اوايل زندگى پدر و مادر را از دست مى‏دهد در ميان مردمانى سنگدل مراحل رشد را سپرى مى‏نمايد امّا قلبى دارد لبريز از مهر و محبت، عطوفت و رأفت، به يتيمان و فقيران كمك مى‏كند و نسبت به تمامى مسافران و از راه ماندگان ميهمان نواز است. اجازه نمى‏دهد به كسى صدمه‏اى و لطمه‏اى واردشود و رنج ديگران را به جان مى‏خرد. با وجود آن كه در ميان اشخاص بت پرست و مشرك، زندگى نموده ولى آن چنان روح بزرگ و والايى دارد كه در زمين و آسمان‏ها هيچ كس را جز اللّه شايسته پرستش نمى‏داند و در برابر هيچ مخلوقى سر تعظيم و تسليم فرود نمى‏آورد.
پانزده سال تمام، بيابان‏هاى خشك را در پيش مى‏گرفت و در كوه حراء كه قلّه‏اش همچون مخروطى در شمال شرقى مكّه، بر قلب جهان اسلام، سر بر افراشته است، همانجاكه ابراهيم، اسماعيل خود را به قربان گاه آورد، معتكف گشت و در برابر جايگاه خليل اللّه ندايش را كه هنوز در گوش زمان طنين انداز است، با گوش جان مى‏شنود، آن برگزيده پيامبران بيابان‏هاى حجاز و خارهاى صحرايى گرم را در مى‏نوردد تا در غار حرا به تفكر نشيند و با خداى خويش راز و نياز كند و وجود خويش را براى دريافت انوار وحى و ارتباط با فرشته الهى مهيا نمايد. انديشه‏اى متعالى كه در برابر تفكر زمان غريب است، ناگهان عظمتى معنوى و ابهتى ملكوتى را در وجود خود حس مى‏كند، نوعى استوار و پايدارى در گامهاى خويش مى‏يابد و لحظه‏اى كه از كوه سرازير مى‏گردد، بشريت را در آستانه تحوّلى سترگ قرار مى‏دهد.
در هر گامى كه پيش مى‏نهد سياهى‏ها، دردها و آلام انسان را درهم مى‏پيچد و بر هم مى‏لرزاند و با دست آوردى از وحى با نيرويى از ايمان و رسالتى آسمانى، براى محو آلودگى‏ها، بت پرستى‏ها، جهالت‏ها و ستم‏ها آماده مى‏شود. ابرقدرت‏هاى زمان و جهان در برابر پيام نورانى اين رسول راستين خداوند و خاتم انبياى الهى برخود مى‏لرزند و در موجى از هراس و بيم قرار مى‏گيرند.
جاهليت تثبيت شده در قلمروهاى گوناگون در رويارويى با نيروى معنوى اين وجود با بركت راه زوال را طى مى‏كند، نيرنگ‏ها، زورها و تزويرها همه خنثى مى‏شوند، زور مداران و جاهل سازان و جهل پروران به تكاپو مى‏افتند و تمامى خودخواهى و چپاولگرى‏ها در معرض بيان بنيان براندازى كه در كلامش جارى و سارى است، به شكست در مى‏آيند.
مخالفان و دشمنان همچون علف‏هاى هرز در اين گلستان مى‏رويند و فتنه‏ها و فريب‏ها كه عامل بزرگ كسانى است كه خود را در خطر رسوايى و فضاحت مى‏بيند، در انديشه هايى جامد و نقشه هايى پليد شكل مى‏گيرند.
امّا محمّد(ص) كه به معنى ستوده است و تا آن روزگار كسى را به اين عنوان نخوانده‏اند و بعد اين نام برگزيده خدا بود و در كتب آسمانى قبل به او اشارت و بشارت مى‏رفت به تلاش خود ادامه داد و به عنوان شخصيتى برجسته و مقدّس كه تمام برترى‏هاى انسانى و امتيازات معنوى در پيكر پاك و جانش مندرج است و به صورت ممتازترين پديده آفرينش در پهنه جهان، براى رهنمود آدميان و هدايت انسان‏ها حركت مهم خود را پى گرفت.
همان وجودى كه جايگاهش بهترين و برترين ويژگى‏ها را دارد و قرآن درباره‏اش مى‏فرمايد: ما كان محمدٌ ابا احد من رجالكم ولكن رسول اللّه و خاتم النبيين؛(7) خداوند او را اسوه‏اى حسنه و داراى خلقى عظيم دانسته است: لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنه(8) و انّك لعلى خلق عظيم.(9)
و امام سجاد(ع) در وصفش فرموده است: خدايا پس رحمت بر محمد فرست، امين تو بر وحيت و برگزيده‏ات از آفريدگانت و پسنديده‏ات از بندگانت، رهبر رحمت و قافله سالار خير و بركت.
براى اجراى فرمان تو جان خويش را به سختى انداخت و در راه تو بدنش را آماج تيرهاى آزار ساخت و در دعوت به سوى تو، با خويشان خود در افتاد و براى خشنودى تو با قبيله خويش كارزار نمود و در راه احياى دينت رشته خويشاوندى خود را گسيخت و نزديك‏ترين بستگانش را به دليل اصرار بر انكار تو، از خود دور كرد و دورترين مردم را براى اين كه آيين تو را پذيرفت به خويش نزديك ساخت و براى تو با دورترين مردم دوستى اختيار كرد و با نزديك‏ترين آنها مخالفت ورزيد و جان خويش را در رساندن پيام تو، فرسوده ساخت.(10) نجات بشريت‏
آرى رسول اكرم(ص) طلوع كرد و مفهوم حقيقى خداپرستى و معناى كامل دين را روشن و آشكار نمود، چهل بهار را سپرى كرده بود كه به مقام با عظمت رسالتى آسمانى نائل آمد، هنگامى كه در دل شبى تيره آن درس ناخوانده و مكتب نديده، ناگهان از شنيدن بانگ يا محمد(ص) و سپس فرمان «اقرأ» كه آغاز وحى بود به سختى تكان خورد، موجى نورانى از بيكران اقيانوس الوهيت برخاست و سينه آن وجود با عظمت را بشكافت و جام جانش را سرشار از معنويت نمود به همين دليل قرآن مى‏فرمايد: الم نشرح لك صدرك.(11) از آن پس سفير وحى بطور متناوب و در مناسبت‏هاى مقتضى مى‏آمد و آياتى را بر قلب مباركش نازل مى‏نمود. پيامبر در چهارمين دوره از زندگى پرثمر خويش لياقت دريافت وحى را به دست آورد و از اين رهگذر فرهنگ و معارف و معنويتى را نه تنها بالاتر از اوضاع فكرى جامعه‏اى كه در آن مى‏زيست، بنيان نهاد بلكه مكتبش بر تمامى مذاهب و آيين‏ها و انديشه‏ها برترى يافت.
در آغاز خويشاوندان را به پرستش آفريدگار فراخواند، آن گاه مردم مكه و جزيرة العرب را به سوى يكتاپرستى دعوت كرد و سرانجام نبوت و رسالت خويش را جهانى اعلام نمود.
در مكّه مشركان كه وخامت اوضاع خويش را درك كردند، با تمام نيرو نگهدارى عقايد باطل، سنن جاهلى و افكار موهوم را پى گرفتند و براى خاموش نمودن و خنثى كردن نداى آزادى بخش اسلام به دشمنى و مقاومت سرسختانه با پيامبر اعظم(ص) روى آوردند.با مسلمانان به وحشيانه‏ترين وضع رفتار نمودند و آنان را به جرم حق گويى و روى آوردن به توحيد، به بند كشيدند. به راستى پيامبر چه مقصدى داشت و اينان چه كردند. رسول خدا مى‏خواست با آيين الهى آدمى را از حجاب‏هاى خود كه چون تار عنكبوتى اطراف خويش تنيده بود برهاند و او را از قفس هوس‏ها، جنايت‏هاو قساوت‏ها نجات دهد، دل‏ها را به نور ايمان بيارايد، دلش از هرگونه آلودگى و رذالت پاك گردد و از او انسانى بسازد كه شايستگى خليفه اللهى را بدست آورد قرآن مى‏فرمايد: «هو الّذى ينزّل على عبده بينات ليخرجكم من الظلمات الى النور و انّ اللّه بكم لرؤف رحيم و ما لكم الّا تنفقوا فى سبيل اللّه و للّه ميراث السموات و الارض.؛(12) و مالكم لاتؤمنون باللّه و بالرّسول يدعوكم لتؤمنوا بربّكم و قد اخذ ميثاقكم ان كنتم مؤمنين.(13)
در مكه لحظات سختى براى پيامبر و يارانش آغاز مى‏گردد و لذا آن فرستاده الهى تصميم مى‏گيرد هجرتى مهم را آغاز كند و سپس رهسپار مدينه مى‏گردد و در اين شهر از كانونى عبادى يعنى مسجد بنايى را بنيان مى‏نهد كه برادرى، برابرى، اخوّت و صفا را در ميان اقوامى كه بر پايه‏هاى عصبيت زندگى مى‏كردند، برقرار مى‏سازد و بدين گونه انوار توحيد را در سطحى فراگير منتشر مى‏نمايد.
سرانجام خاتم رسولان الهى در برابر آن همه تيرگى و جهالت برپا خاست و حركتى عظيم و سراپا رنج و دشوارى را آغاز كرد و با تحمّل سختى‏هاى فراوان اركان فرهنگ منحط و عقب مانده جزيرةالعرب را درهم ريخت و كاخ فرهنگى جديدى را تأسيس نمود. در مدتى كوتاه از اشخاصى كه بويى از انديشه و معرفت نبرده بودند انسان هايى ساخت كه به گواهى تاريخ، پرچمدار فرهنگ و تمدن در سراسر جهان و در گستره تاريخ شدند. از نظر مورخين اين تحوّل بنيادى و پرشكوه بيشتر به يك معجزه شباهت داشت تا يك پديده تاريخى. جواهر لعل نهرو پس از بررسى اين پديده حيرت آور نوشته است:
شگفت‏انگيز است كه اين نژاد عرب كه در طول قرن‏هاى دراز انگار در خفتگى بسر مى‏برد و ظاهراً از آنچه در ساير نواحى اتفاق مى‏افتاد بركنار و بى خبر بود ناگهان بيدار شد و با قدرتى شگرف دنيا را زير و رو ساخت. سرگذشت اعراب و داستان اين كه به سرعت در آسيا و بخشى از اروپا و آفريقا فرهنگ و تمدنى عالى و بزرگ بوجود آوردند يكى از شگفتى‏هاى تاريخ بشرى است. نيرو و فكر تازه‏اى كه آنان را بيدار ساخت و ايشان را از اعتماد به نفس و قدرت سرشار ساخت، اسلام بود و اين دين توسط حضرت محمد(ص) آورده شد. اسلام پيام برادرى و برابرى را براى اتمام كسانى كه مسلمان مى‏شدند، همراه داشت بدين قرار يك نوع عدالت اجتماعى براى مردم بوجود آورد.(14)
با طلوع اسلام در اندك مدّتى نفرت‏هاى عميق و چندين صد ساله به الفت تبديل شد و غارت و آدم كشى جاى خود را به گذشت، ايثار و برادرى و مواسات داد. وقتى مهاجرين از مكه به مدينه مهاجرت نمودند، انصار يا مسلمانان مدينه آنان را در خانه و زندگى خويش شريك نمودند حتى كسانى كه بيش از يك اتاق نداشتند با پرده‏اى آن را به دو قسمت تقسيم نمودند، در نيمى از آن خود و در نيمى ديگر خانواده‏اى از مهاجرين را اسكان دادند، در جامعه جديد التأسيس تعصبات قومى و نژادى جايى براى خود نداشت. بلال حبشى، صُهيب رومى و سلمان فارسى زندگانى صميمانه‏اى با ديگر مسلمانان داشتند، جهل و دورى از تفكر جاى خود را به سواد آموزى و فراگيرى علم داد.
رسول اكرم(ص) فرمان داد كه هر يك از اسراى جنگى كه ده نفر از مسلمانان را خواندن و نوشتن بياموزد آزاد است. در جامعه‏اى كه داشتن دختر ننگ و عار به شمار مى‏رفت و عدّه‏اى فرزندان دختر را زنده به گور مى‏نمودند، پيامبر دست دخترش را بوسيد و فرزند اناث را موهبتى الهى معرفى كرد و بدين ترتيب زنان هويت و شخصيت اجتماعى بدست آوردند و از زير بار حقارت، ستم و ذلت كمر راست كردند و به حقوق از دست رفته خود رسيدند.
بت پرستى و خرافه پرستى جاى خود را به خداپرستى داد. پراكندگى به يگانگى و خشونت به عطوفت مبدّل شد و بدين گونه جاهليت عرب در فرهنگى پيشرفته و عالى ذوب شد و از ميان رفت و كمالات معنوى و انسانى جايگزين آن شد. نظام طبقاتى فرو ريخت و همگان در برابر قانون ازحق مساوى برخوردار شدند. در جامعه‏اى كه گرفتار اشرافيت بود و مردم زحمت كش خوار و حقير شمرده مى‏شدند پيامبر اكرم(ص) دست كارگرى را بوسه زد و به افسانه تفوق نژادى و فرقه‏اى و اشرافى خاتمه بخشيد و بدين ترتيب تمام امتيازات موهوم قبيله‏اى، طبقاتى و غيره از ميان رفت و جاى آن را تقوى و فضيلت‏هاى ايمانى و اخلاقى گرفت، قرآن مى‏فرمايد:
«انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم؛(15)نزد خداوند كسانى گرامى ترند كه پرهيزگارترند.»
كسانى كه جز به خود و منافع شخصى فكر نمى‏كردند چنان متحوّل شدند كه براى جهاد در راه خدا بر هم سبقت مى‏گرفتند. قرآن كريم حال كسانى را بيان مى‏كند كه چون به علت نبود امكانات، موفق به شركت در جهاد نمى‏شدند با چشمانى غرق در اشك از خدمت پيامبر بر مى‏گشتند.(16) رويش علمى و فرهنگى‏
اسلام به عنوان يكى از پوياترين اديان الهى و آسمانى خصلت‏هاى برجسته‏اى براى هدايت جوامع بشرى و نجات ملل از فلاكت و زبونى دارد، تلألو امواج نورانى تمام قلمروهاى جهان را در بر مى‏گيرد و در هرجاى اين كره خاكى مى‏توان نشانه‏اى از اين لطف الهى و فيض خداوندى را يافت. دل‏هاى بسيارى از افراد براى اسلام و قوانين انسان ساز آن مى‏تپد، اين آيين حدود معنوى فراتر از محدوده جغرافيايى و مكانى دارد، حتى اشخاص بسيارى بر خلاف آن كه داراى دينى جز اسلام هستند اين مكتب هدايت گر را مى‏ستايند و با كرنش در براى خداى يكتا از اشرف مخلوقات و آورنده اين دين يعنى حضرت محمّد(ص) به نيكى و عظمت ياد مى‏نمايند. معنويت نهفته در اسلام راستين چون چشمه زلالى است كه جان‏هاى تشنه از چشيدن جرعه‏هاى آن، ترّنم حيات مى‏يابند و بارقه اميد و زندگى را چون مهرى تابان شمع ره مى‏كنند تا آسمان جانان برسند.
اسلام پس از ظهور و در شبه جزيره عربستان مراحل رشد و گسترش خود را با ايده‏اى پويا و مقصدى مقدّس و عالى در جهت آزادى انسان‏ها از قيد تمام غل‏ها و زنجيرها، آغاز كرد و البته رشدى قابل توجه داشت.
تأثير اسلام محدود به مرزهاى جامعه عرب يا حتى كشورهاى اسلامى آفريقا و آسيا نشد بلكه از طريق اثر گذارى فرهنگى مشرق زمين در كشورهاى غربى، جوامع اروپايى را تحت تأثير قرار داد.
همان موقعى كه ايران دچار خودكامگى و استبداد پادشاهانى بود كه خود را از نژاد خدايان مى‏شمردند اسلام به ايران راه يافت و مردمان رنج كشيده از تبعيض‏هاى شديد كسراها و خسروها به استقبال آن شتافتند. اسلام اين تفكر باطل را كه شاهان ايرانى نژاد آسمانى دارند براى هميشه ريشه كن ساخت و بر مبناى دانش و پاكى، تقوا و فضيلت، نظام طبقاتى اين سرزمين را دگرگون نمود. بر تمام خرافات، موهومات و جهالت هايى كه به نام مذهب تبليغ مى‏شد خط بطلان كشيد.
خداپرستى را جانشين آتش پرستى و خورشيد پرستى قرار داد و تشتت افكار جاى خود را به وحدت عقيده داد در نتيجه استعدادهاى ايرانى در دوره اسلامى، به سرعت شروع به شكوفا شدن كرد و ايران اسلامى پيشتاز دانش و فرهنگ در جهان شد. در اين سرزمين و در دامن فرهنگ اسلامى شخصيت‏هايى پرورش يافتند و به جامعه بشرى عرضه شدند كه بى‏نظير و كم بديل بودند. صدها متفكر چون ابوعلى سينا، فارابى، زكرياى رازى، ابوريحان بيرونى و…كه فرهنگ بشرى مديون آنان است. حال آن كه قبل از اسلام چنين نمونه هايى به چشم نمى‏خورند از اين رو مى‏توان گفت كه با ورود اسلام در ايران، انقلاب عميقى در اركان زندگى مردم به وقوع پيوست و از لحاظ علمى و فرهنگى شور و هيجان زايدالوصفى در آنان پديد آمد. (17)
سهم اسلام در فرهنگ و تمدّن جهان امروزه چيزى نيست كه بتوان آن را انكار كرد. كتاب‏هاى فراوانى از سوى محققان مسلمان و غير مسلمان در اين زمينه تأليف گرديد.
يكى از محققين اروپايى مى‏گويد: تمدن اسلامى به قدرى كه در مشرق تأثير بخشيد در مغرب نيز همانقدر مؤثر واقع شد وبدين وسيله اروپا داخل در تمدن گرديد و اثر اين تمدن در قسمت علوم، ادبيات و اخلاق بى حد و حصر بوده است.
آثار اين حركت نوپايى كه از جزيرةالعرب كه در آرامش الهام بخشى صورت گرفت، جهان را از خود برخوردار ساخت و در پى ايجاد رابطه فكرى و تمدنى با اروپا، واكنش بسيار نيرومندى در گستره جهان و ازجمله در اروپايى كه گرفتار تحجر و تاريك انديشى بود، ايجاد كرد و روشنگران و فرهيختگانى را در اين قاره برانگيخت كه به شدت در برابر جمود و جاهليت استوار ماندند و ايستادگى كردند. البته اين متفكران به مسيحيت سنتى پاى بند نماندند و طى روندى دشوار و كارزار بسيار سختى، پرچم اومانيسم را برافراشتند و در لواى آن به دوره علمى منحصر به فردى گام نهادند كه در واقع مقدّمات رنسانس در آن فراهم آمد. بدين ترتيب پايه‏هاى اروپاى متمدن امروزى ريخته شد.
فتوحات مسلمانان و گسترش مرزها، تولد علم و انديشه و معرفت را در قلمروهاى گوناگون به همراه داشت كه تا قرون معاصر به طول كشيد. دانشوران مناطق مختلف در تمامى شاخه‏هاى علمى به گسترش دانش روى آوردند. افراد متفكّر مورد حمايت حاكمان قرار مى‏گرفتند و از حمايت‏هاى مالى تحت عنوان وقف و ساير امور خيريه بهره‏مند مى‏شدند. مذهب نه تنها مانعى براى معارف و علوم به شمار نمى‏رفت بلكه مشوّق اهل علم بود و قلم دانشمندان را از خون شهيدان برتر مى‏دانست. بذرهاى عظمت‏
بزرگ‏ترين اعجاز اسلام و رسول اكرم(ص) اين است كه از مردمى كه با آداب و رسوم جاهلى خو گرفته‏اند، انسان‏هايى بسازد كه پاى بر سر تمام سنت‏هاى موهوم قبلى بگذارند و در طريق جديدى گام بگذارند كه از هر حيث برايش نو و تازه است.
از آنجا كه امكان داشت اين جامعه نوپا دوباره به رسوم قبلى بازگردد، ضرورت ايجاب مى‏كرد پس از رحلت پيامبر كسى زمام امور را بدست گيرد كه از هر نظر شايستگى كامل را براى رهبر در خود فراهم ساخته بود. همان كسى كه در خانه پيامبر رشد يافته و دست پرورده او بود و نزد رسول اكرم(ص) محبوبيتى بسزا داشت و بيش از همه صحابه با اسلام و نبى اكرم پيوستگى ديرين داشت و پيامبر در چندين مورد موقعيت بى نظيرش را مورد تأكيد قرار داد، همان انسان كاملى كه همه جا شرط برادرى و دوستى را با آخرين فرستاده الهى به جاى مى‏آورد و لحظه‏اى از يارى و حمايتش دست برنمى‏داشت. او همدم پيامبر در روزهاى تنهايى و ياورش در سختى‏ها و خطرها بود و در مقام علمى‏اش پيامبر فرمود: انا مدينة العلم و على بابها:من شهر دانشم و على دروازه آن.
در 28 صفر سال يازدهم هجرى به دنبال 23 سال تلاش بى وقفه در تأسيس امت اسلامى رسول خدا(ص) چشم از اين جهان فرو بست، اگر چه حضرت على(ع) در روز غدير خم به عنوان جانشين واپسين پيامبر توسط حضرت محمد(ص) تعيين گرديد، امّا بنابر عللى آن حضرت قريب 25 سال از اداره و رهبرى جامعه اسلامى بركنار ماند و امام در اين ايّام نقش ناظرى مراقب را داشت و حضورش از بسيارى تحريفات كاست، حضرت على در سال 35 هجرى در رأس امت اسلامى قرار گرفت: آن حضرت در ايام زمامدارى روش پيامبر را به كار بست و غالب تغييراتى را كه پس از آن نبى اكرم اشكار شده بود به حال نخستين باز گردانيد.(18) آن حضرت در اولين روزهاى خلافت فرمود آگاه باشيد گرفتارى كه شما مردم هنگام بعثت داشتيد امروز دوباره به شوى شما بازگشته و دامن گيرتان شده است، بايد درست زير و رو شويد.(19)
امّا آنان كه منافعشان به خطر افتاده بود بناى مخالفت را نهادند و جنگ‏هاى خونينى را برپا كردند، طلحه و زبير جنگ جمل را ترتيب دادند و معاويه كه طمع در خلافت داشت جنگ صفّين را به راه انداخت و سرانجام خوارج غائله نهروان را به وجود آوردند.(20)
بديهى است اگر جهان اسلام از وجود مبارك حضرت على(ع) از همان زمان رحلت نبى اكرم(ص)، بهره برده بود و شرايطى فراهم مى‏آمد تا امت مسلمان عترت پيامبر را رهبر سياسى و اجتماعى خود قرار مى‏داد وضع بهترى داشت و گرفتار برخى نابسامانى‏ها و آشفتگى‏ها نبود.
مسلمانان با تعليمات اسلام و ايمان به حيات جاويد، موفق شدند تا مدت‏ها در برابر حكومت‏هاى فاسد طبقاتى مقاومت نمايند و به پيشروى و فتوحات خود ادامه دهند و تا زمانى كه آثار عظمت فوق العاده روح مؤسس بزرگ اسلام مانع برگشتن تعصّبات جاهلى بود، اين دين جهانگير نيروهاى مخالف را به زانو درآورد و در اقصى نقاط عالم بر قوت و بركت خود افزود. ولى اين‏ها ظاهر اسلام بود و با خانه نشانيدن حضرت على(ع) يعنى تنها كسى كه دنباله رو، روح و فكر حضرت محمد(ص) بود و با كنار ماندن چنين پيشوايى خلافت اسلام به صورت سلطنت عربى و موروثى به سبك حاكمان ايرانى و رومى تغيير شكل پيدا كرد.(21) به علاوه بر اثر اين محروميت دنياى مسلمين دچار تجزيه و تفرقه گرديد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. به نقل از روزنامه‏هاى رسمى كشور، 14/1/1386. 2. سوره تكاثر، آيات اول و دوم. 3. نهج البلاغه، فرازى از خطبه 221. 4. روح اسلام، امير على، ترجمه ايرج رزاقى و محمد مهدى حيدر پور، ص 250 – 249. 5. فرهنگ و تمدن مسلمانان، و…و…بار تولد، ترجمه على اكبر ديانت، ص 23. 6. سوره اسراء، آيه 81. 7. سوره احزاب، آيه 40. 8. همان، آيه 21. 9. سوره نون و القلم، آيه 4. 10. صحيفه سجاديه، دعاى دوم. 11. سوره انشراح، آيه اول. 12. سوره حديد، آيه 9 و 10. 13. همان، آيه 8. 14. نگاهى به تاريخ جهان، جواهر لعل نهرو، ترجمه محمود تفضّلى، ص 318 – 317. 15. سوره حجرات، آيه 13. 16. نك: سوره توبه، آيه 92. 17. بنگريد به كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران، به قلم استاد شهيد مرتضى مطهرى. 18. شيعه در اسلام، علامه طباطبايى، ص 15 – 14. 19. نهج البلاغه، خطبه 16. 20. مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 415. 21. حماسه غدير، گردآورى و نگارش محمد رضا حكيمى، ص 493 – 492.

/

طلوع فجر

حضور امام زادگان متعدد در قم به ويژه وجود مبارك فاطمه معصومه(س) به اين شهر، قدر و منزلتى خاص مى‏بخشد و بسترى مى‏شود از براى ورود و پرورش راويان شيعى و در نتيجه مكتب روايى ويژه در برابر مكتب حديثى بغداد. با اين تفاوت كه مكتب حديثى و عقل گرايى بغداد در برابر حوادث و ناملايمات سلجوقيان، در نيمه قرن پنجم هجرى از گردونه مقاومت فرو مى‏افتد و به افول مى‏گرايد و به تدريج در نجف و يمن پديد مى‏آيد. امّا مكتب حديثى «قم» با نشاط و رونق به رشد و بالندگى خود ادامه مى‏دهد و به قرن 14 هجرى داراى بزرگ‏ترين حوزه علميه جهان تشيّع و مركز نشر دانش اسلام ناب محمدى بر ساير جهان مى‏گردد. هر چند تشيع در قم به قرن نخست مى‏رسد، امّا ورود حضرت معصومه(س) بدين شهر توجه و رونقى تازه مى‏دهد. اين بانوى پاك در ميان همه امام زادگان كه نه تنها در ايران و بلكه در سراسر جهان اسلام مدفونند، وجهه ممتاز دارد. شايد نتوان امام زاده‏اى را جست كه چون اين بانوى گرامى در طول تاريخ پر نشيب و فراز اسلام، مورد توجّه و اهتمام عالمان و مراجع تقليد باشد و هم عالمان و مراجع تقليد فراوان، و حتّى پادشاهان در جوارش آرميده باشند، و به روشنى مى‏توان گفت كه امروز آنچه از بركت حوزه علميه قم در جهان اسلام به چشم مى‏آيد به بركت وجود حضرت معصومه(س) در اين شهر است، با اين همه در خصوص معرفى اين بانوى بزرگ كارى سزاوار و در خور ديده نمى‏شود – چه در زمينه شناساندن حضرت معصومه(س) و چه در خصوص معرفى اين شهر شيعى و مقدساتش و راهى طولانى است بين آنچه هست و آنچه بايد باشد، كه اميد است به فضل الهى و با همّت محققان و دست اندركاران فرهنگى اين مهم نيز حاصل آيد. سفير نور
به سال دويست 200 هجرى مأمون حضرت امام رضا عليه السلام را به مرو مى‏خواند(1) و روز شنبه هفتم رمضان 201 ه براى خلافت پس از خود از مردم بيعت مى‏ستاند.(2)
در همين سال نيز فاطمه معصومه(س) كه نزد اهل بيت(ع) مقام و منزلتى ويژه دارد. براى ديدن و پيوستن به امام از راه جبل به جانب خراسان مى‏آيد. در شهر ساوه بيمار مى‏شود و مى‏پرسد: «ميان من و شهر قم چقدر مسافت است؟ مى‏گويند ده فرسخ است. به خادم خود مى‏فرمايد: كه راه قم پيش گيرد و بدين گونه به قم مى‏آيد و در منزل موسى بن خزرج، پسر سعد اشعرى فرود مى‏آيد.»(3) البته، حسن بن محمّد قمى اين روايت را نمى‏پذيرد و مى‏گويد: «روايت درست آن است كه چون خبر به آل سعد مى‏رسد، تصميم مى‏گيرند كه حضرت را ديدار كنند و از او درخواست ماندن در قم نمايند، جمعيتى انبوه آماده استقبال مى‏شود، موسى بن خزرج شبانه از آن ميان بيرون مى‏آيد و شرف ملازمت مى‏يابد و مهار شتر ايشان را مى‏گيرد و به سوى قم مى‏آورد و در منزل خود جاى مى‏دهد و حضرت معصومه(س) پس از 16 يا 17 روز در اثر همان بيمارى دعوت حق را لبيك مى‏گويد و روح پاكش به سوى ملكوت اعلى پر مى‏گشايد.
موسى پسر خزرج پس از مراسم غسل و كفن بدن پاك آن بانوى بزرگ را كمى بيرون از قم، در زمينى كه از خود اوست و به «بابلان» معروف است به خاك مى‏سپارد و بر خاكش از بوريا سايه بانى مى‏سازد.»(4) خبر ديگر نيز هست كه حسين بن موسى بن بابويه از زبان محمد بن‏حسن الوليد مى‏گويد: كه چون فاطمه(س) دختر امام موسى بن جعفر عليه السلام از دنيا مى‏رود غسل مى‏دهند و كفن مى‏كنند و نزد سردابى كه در بابلان از پيش آماده كرده‏اند مى‏گذارند، اختلاف مى‏كنند كه چه كسى بدن مطهر را به خاك سپارد و سپس اتفاق مى‏نمايند كه خادم آن حضرت كه پيرى است خداشناس و صالح اين مهم را به عهده گيرد كه ناگهان دو سوار را مى‏بينند كه با شتاب از بيابان به سوى آنان مى‏آيند و با پارچه دهانشان را پيچيده‏اند تا صورتشان ديده نشود. نزد جمعيّت فرود مى‏آيند و بر جنازه «فاطمه معصومه(س)» نماز مى‏خوانند و داخل سرداب مى‏شوند و جنازه آن بانوى كريمه را برداشته و دفن مى‏كنند و از سرداب بيرون مى‏آيند و سوار مى‏شوند و مى‏روند و هيچ كس نمى‏داند، چه كسى هستند و به كجا مى‏روند. علامه مجلسى مى‏نويسد: محراب عبادت كه فاطمه معصومه(س) در آن نماز مى‏گذارده هنوز هست(5) و در زمان ما نيز هست. در محله‏اى كه به دان ميدان مير مى‏گويند و آن خانه را ستّيه به معناى بى بى خانم. آيت جمال‏
فاطمه معصومه(س) از پرهيز كارترين و دانشمندترين بانوان خاندان رسول خدا(ص) است كه در تقوى و فضايل معنوى نمونه‏اى والا به شمار مى‏آيد و پيشوايان پاك شيعه نيز بدين بانوى بزرگ اسلام توجهى ويژه دارند. شمارى از بزرگان شيعه از منطقه رى نزد امام صادق(ع) مى‏رسند و به حضرت مى‏گويند: ما از مردم رى مى‏باشيم كه خدمت شما رسيده‏ايم. حضرت مى‏فرمايد: خوش آمدند برادران قمى ما اين سخنان سه بار ادامه مى‏يابد و هر سه بار هم امام همان را مى‏فرمايند، مى‏پرسند: مگر مردم قم چگونه‏اند: و چه ويژگى دارند؟ امام صادق(ع) مى‏فرمايد: خدا را حرمى است و آن مكّه است و رسول خدا(ص) را هم حرمى و آن مدينه است و براى اميرالمؤمنين نيز حرمى و آن كوفه است و بدانيد كه حرم من و حرم فرزندان من قم است.
قم كوفه صغيره است و همانا از براى بهشت هشت در است كه سه در آن به سوى قم است و سپس مى‏فرمايد: «تقبض فيها امرأة من ولدى و اسمها فاطمة و تدخل بشفاعتها فى الجنة شيعتى جميعاً؛(6) وفات مى‏كند در قم زنى كه از فرزندان من است و نام او فاطمه دختر موسى بن جعفر است و داخل بهشت مى‏شوند به سبب شفاعتش همه شيعيان من.» در زيارت نامه آن حضرت هم كلمه شفاعت هست: «يا فاطمة اشفعى لى فى الجنة فانّ لك عند اللّه شأناً من الشأن».(7) تنوين براى تعظيم است و الف و لام براى عهد و شأن مقامى است كه قابل درك نيست، مگر از براى كسانى كه در مقامى چون او يا نزديك به او باشند و مى‏توان گفت واژه شأن براى تفخيم و اشارت به عظمت و بزرگى معنوى آن حضرت است.
بزرگى كه جز براى عارفان دانسته نيست.
علّامه مجلسى مى‏نويسد:روايت امام صادق(ع) به دورانى است كه هنوز امام هفتم پدر فاطمه معصومه(س) تولّد نيافته است و حدود هفتاد سال بعد آن بانوى كريمه در قم رحلت مى‏نمايد.(8) خبرى است از على بن ابراهيم كه سعد بن سعد اشعرى چندى پس از رحلت فاطمه معصومه(س) در خراسان به حضور امام رضا عليه السلام مى‏رسد، امام مى‏فرمايد: قبرى از ما نزد شماست سعد مى‏گويد: فاطمه دختر موسى بن جعفر(ع) را مى‏فرماييد؟ مى‏فرمايد: بلى. «من زارها عارفاً بحقها فله الجنة»(9) هر كس او را با شناخت زيارت نمايد بهشت براى او است. پس امام رضا(ع) روش زيارت را به سعد ياد مى‏دهد كه چون به قبر مى‏رسى 34 مرتبه اللّه اكبر و 33 مرتبه الحمد للّه و 33 بار هم سبحان اللّه مى‏گويى و آنگاه سلام مى‏دهى: السلام عليك يا فاطمة و رحمة اللّه و بركاته.(10) همين زيارت كه در مفاتيح براى اين بانوى كريمه است همان است كه حضرت امام رضا(ع) به سعد اشعرى مى‏آموزد. جمله عارفاً بحقها كه در حديث است مفاهيمى گسترده و عميق دارد و بى شك از مفاهيم آن تشيع اعتقادى و شيعى اثنى عشرى است همراه با خلوص نيّت و علم. حديث ديگرى هم از همين سعد است كه امام رضا(ع) مى‏فرمايد: «من زارها فله الجنة»(11) روشن است كه حديث همان است و كلمه عارفاً بحقها افتاده است نه اين كه حضرت در مكان و زمانى متعدد به دو گونه فرموده است و چون غالباً احاديث نقل به معناست واژه‏هاى گوناگون در نقل يك حديث فراوان است.
حديث ديگرى هم هست كه نخست علامه مجلسى مى‏آورد و در ديگر كتب معاصران نيز فراوان به چشم مى‏آيد كه امام رضا عليه السلام مى‏فرمايد: «من زار المعصومة فى قم كمن زارنى»(12) كه پيداست واژه معصومه بعدها به متن روايت آمده و اصل حديث من زار الفاطمة و يا من زارهاست كه دنباله كلام امام پس از همان حديث سعد بن سعد اشعرى است. مصعومه اسمى است كه توسط شيعيان ايران به فاطمه پيوند مى‏يابد و رفته رفته جاى گزين نام مبارك آن حضرت مى‏شود و در فرهنگ عموم به فاطمه معصومه و معصومه قم شهرت مى‏گيرد كه البته به خاطر مقام و عظمت اين بانوى گرامى نزد ايرانيان است.
واژه عصمت شايد به خاطر كمى سن ايشان باشد و شايد هم جهت طهارت و پاك دامنى و عصمت به معناى بى گناهى و نيز نفى خطا و اشتباه كه براى امام بايسته است و در همه چهارده معصوم وجود دارد و ديگر عصمتى كه جايز است و از براى بزرگان و اولياء خداوند است كه پاكند و خالى از آلودگى.
حضرت امام جواد از ايشان به «عمّتى» ياد مى‏كند: من زار قبر عمّتى بقم فله الجنة(13) در ميان 36 فرزند امام هفتم تنها ايشان مورد توجه ويژه پيشوايان معصوم چون امام صادق(ع) و امام رضا(ع) و امام جواد (ع) است و شناخت حق و بزرگى وى شرط قبولى زيارت است. الهم عرفنا بحقه. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. التبينه و الاشراف، ص 303. 2. يعقوبى، ج 3، ص 128. 3. گنجينه آثار قم، ج 1،ص 382. 4. تاريخ قم، ص 214. 5. بحارالانوار، ج 57، ص 219. انوار المشعشعين، ج 1، ص 488. 6. همان. 7. مجالس المؤمنين، ج 1، ص 83. بحارالانوار، ج 60، ص 316، احقاق الحق، ج 6، ص 282. 8. بحارالانوار، ج 102، ص 266. 9. همان. 10. همان. 11. همان، ج 58، ص 216 ؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 576. 12. وسائل الشيعه، ج 14، ص 576. 13. بحارالانوار، ج 102، ص 265.

/

معيارهاى گزينش همسر در آموزه‏هاى اسلامى‏

آخرين قسمت 3- اخلاق نيكو
هرچه علم و تكنولوژى رشد مى‏كند، نياز بشر به اخلاق افزايش مى‏يابد و لازم است به موازات آن دستورات عاليه اخلاقى پيامبران، كاملاً مورد عمل و نظر قرار گيرد؛ زيرا، دنياى علم و صنعت، گرچه وسايل و ابزارهايى در اختيار بشر مى‏گذارد؛ ولى هيچ‏گونه، درباره عدم سوء استفاده از آنها راه‏حلى ارائه نمى‏دهد.
سير صعودى آمار جرائم، جنايات، فساد، تبهكارى، قتل و خودكشى، متلاشى شدن خانواده‏ها و…، بيانگر اين حقيقت است كه اخلاق، كه فلسفه بعثت انبياء است «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق»(1)بر جامعه حكمفرما نباشد.
دانش و صنعت نمى‏تواند سعادت و آرامش بشر را تضمين و تأمين كند؛ بلكه استعمارگران، علم و صنعت را به نفع خويش استخدام نموده و ميليون‏ها نفر را بى‏خانمان مى‏كنند؛ چنان كه مى‏كنند و حقوق حقه ملتهاى ضعيف را چه آسان پايمال مى‏سازند و آنان را به خاك و خون مى‏كشند…
تنها عاملى مى‏تواند روح سركش انسان و غرايز طوفانى و عصيانگر وى را مهار كند و علم و صنعت را در راه آرامش عمومى و زندگى مسالمت‏آميز به كار اندازد، اخلاق واقعى است كه از ايمان حقيقى به خدا سرچشمه مى‏گيرد.
يكى از ويژگيهاى اساسى براى زندگى شاد، اخلاق نيك است. منظور از اخلاق نيك، تنها خنده‏رويى و خوش خلقى اصطلاحى نيست، زيرا خنديدن و … در بعضى مواقع، نه تنها مطابق اخلاق نيست، بلكه ضداخلاق است.
اخلاق هر انسانى تأثير مستقيم در زندگى او دارد. اين تأثير در محيط خانواده محسوس‏تر و نقش‏آفرين‏تر است؛ زيرا مسائل عاطفى در خانواده بر مسائل ديگر غلبه دارد و محيط خانواده بيشتر بر مبناى خصوصيات اخلاقى اعضاى آن شكل مى‏گيرد، تا عوامل ديگر؛ ازاين‏جهت، اگر اعضاى خانواده از اخلاقى نيكو بهره‏مند باشند، محيط خانواده تبديل به بهشتى سرورانگيز مى‏شود و چنانچه به بداخلاقى خو گرفته باشند، همواره خود را در جهنّمى سوزان گرفتار خواهند ديد.
امام على(ع) مى‏فرمايد: «بِحُسْنِ الاَْخْلاقِ يَطيبُ الْعَيْشُ»(2)با خوش اخلاقى ، زندگى نيكو و مطلوب مى‏گردد.
ملكات فاضله و اخلاق كريمه است كه باعث نشاط و شادابى در زندگى شده و دشواريها را برطرف و اضطرابها و نگرانى‏ها را از بين مى‏برد و بداخلاقى جسم و روح انسان را فرسوده مى‏كند و عامل مهم پيرى زودرس است؛ ازاين‏رو، پيامبر گرامى اسلام(ص) پيوسته در دعا چنين مى‏فرمود: «اَللّهُمَّ اِنّى اَعُوذُبِكَ… مِنْ زَوْجَةٍ تُشيبُنى قَبْلَ اَوانِ مَشيبى»(3) خدايا! به تو پناه مى‏برم از همسرى كه قبل از رسيدن پيرى، پيرم كند.
زندگى مشترك زناشويى، داراى فراز و نشيبهايى است كه برخورد صحيح با آنها نياز به روحيه‏اى قوى و اخلاقى پسنديده دارد. زن و مرد اگر از اين مزيّت، بهره‏اى نداشته باشند، نمى‏توانند با تفاهم و همكارى متقابل بر مشكلات زندگى چيره شده، بار سنگين آن را به مقصد برسانند. چنانچه هر يك از طرفين از اخلاقى نيكو و رفتارى شايسته برخوردار نباشد، طرف ديگر هر چند خوش اخلاق هم باشد، زندگى به كامش تلخ خواهد شد.
از آنجا كه اصلاح صفات ناپسند، در صورت ريشه‏دار بودن آنها، نياز به تلاش طاقت‏فرسا و زمانى طولانى دارد، بايد از همان ابتدا به صفات اخلاقى همسر توجّه كرد، تا در سايه انتخاب همسرى خوش‏اخلاق، زندگى سعادتمندانه‏اى پى‏ريزى شود.
به طور كلى منظور از اخلاق نيك، اين است كه انسان آراسته به صفات، عادات، خُلق و خوهاى پسنديده، فضائل، كمالات و اعمال و رفتار نيكو بوده و از صفات زشت، بيماريهاي اخلاقى و… دور باشد.
زندگى زن و مرد در محيط خانوادگى احتياج به اخلاق دارد؛ زيرا تنها در پرتو قانون نمى‏توان زندگى كرد.
قرآن‏كريم از پيامبر گرامى اسلام(ص) به عنوان صاحب «خُلق عظيم» ياد نموده و مى‏فرمايد: «انّك لعلى خلق عظيم»(4)تو بر خلق و خوى بزرگى هستى. خداى سبحان هيچ كس را به اين عظمت نستوده است. پيامبر(ص) را با عنوان نيكوترين انسان ستايش مى‏كند. در تبيين اين محور مهم از رسول‏اكرم(ص) چنين نقل شده است: «معيار خُلق نيكو، خلق الله است»(5) يعنى آن كسى خلق نيكو دارد، كه متخلق به اخلاق الهى باشد. نيكوترين نامها و صفات، از خداست.(6)چه رنگى نيكوتر از رنگ خدايى شدن. نيكوترين جلوه‏اى كه انسان مى‏تواند به خود بگيرد، مظهر جلوه‏هاى الهى شدن است كه انسان، خليفه و جانشين صفات خدايى شود. زيرا جانشين بايد به نشانه‏هاى خداوندى متصف باشد. اگر خداى متعال عطوف، رؤف، رحيم، عليم، كريم، عزيز، حكيم و غفور است، جانشين او نيز نشانى از اين صفات بايد داشته باشد. اينها جلوه‏هاى صفات الهى است كه در بنده مؤمن و خالص او تجلى‏نموده است. اين اصل، نه تنها عامل تحكيم خانواده و زندگى زناشويى است، بلكه يكى از مهم‏ترين عوامل براى تربيت نسل سالم، چه در دوران جنين و شيرخوارگى و چه در دوران كودكى مى‏باشد.
در روايات اسلامى از ازدواج با افراد بداخلاق نهى شده و خوش‏اخلاقى يكى از شرايط همسر شايسته محسوب شده است.(7)
در روايتى از امام باقر (ع) نقل شده كه فرمود: پدرم، امام سجاد(ع)، در يكى از مواقف حج به زنى برخورد كه «اخلاق نيكش» آن حضرت را جذب كرد، سؤال كردند اين زن داراى همسر است؟ گفتند: خير؛ پدرم بدون اين كه از حسب و نسب وى تحقيق كند، از او خواستگارى كرد، و اين خواستگارى منجر به ازدواج با او شد.
فردى از انصار از داستان آگاه شد، ازدواج به اين سادگى براى او بسيار سنگين و گران آمد، به نظر آورد ممكن است آن زن فردى بى‏اصل و نسب باشد، و علت سرزنش نسبت به امام چهارم شود.
مدتى در مقام جستجو برآمد و معلوم شد آن زن از طايفه شيبان است، خدمت امام چهارم(ع) رسيد و جريان را با آن حضرت در ميان گذاشت كه خدا را شكر همسر شما از فاميلى معروف و محترم است، آن حضرت فرمودند: من شما را خردمندتر از اين مى‏دانستم كه به اين امور پايبند باشى، مگر نمى‏دانى خداوند عزّوجلّ به بركت اسلام پستى‏ها را برداشت و نقصها را جبران فرمود، بزرگوارى و كرامت را جايگزين پستى و دنائت نمود، اينك مسلمان در هر موقعيتى باشد، محترم است و او را پستى نيست، لئامت و خسّت از آنِ جاهليت است و بس.(8)
«حسين بن بشار واسطى» به امام رضا(ع) نامه نوشت كه يكى از بستگانم خواستار ازدواج با من است، ولى بداخلاق است؛ حضرت فرمود: «اگر اخلاقش بد است، با وى ازدواج نكن.»(9)
بنابراين، خوش اخلاقى همسر، نقش مؤثرى در زندگى انسان دارد و بايد مورد توجه كامل قرار گيرد؛ زيرا آنچه مايه سازش و تحكيم روابط است، حسن خلق است، نه امور مادى، مانند ثروت و زيبايى.
همسرِ بداخلاق و ناسازگار، مايه غم و اندوه و كدورت گرديده، طراوت و شادابى را از طرف مقابل مى‏ربايد. البته ناگفته پيداست اخلاق سوء و خشونت در كانون خانواده، در روحيه همه افراد اثر نامطلوب دارد. 4- سلامت عقل و تفكر
بعد از ديندارى، اصالت خانوادگى و اخلاق نيك، «سلامت عقل» از مهم‏ترين شرايط يك همسر شايسته محسوب مى‏شود. تدبير امور زندگى و پيمودن راه سعادت و درستكارى و برطرف نمودن مشكلات زندگى مشترك كار ساده‏اى نيست.
متأسفانه بسيارى از افراد، مقيّدند كه همسر زيبا داشته باشند، در صورتى كه زيبايى در آمار جهانى بهداشت، فقط 25 نمره دارد در حالى كه به تفكر و انديشه 300 نمره داده‏اند. در مورد عروس‏خانم هميشه مى‏پرسند: آيا زيبا هست، يا نيست. زيبايى دوره محدودى دارد، ولى ما نمى‏توانيم نقش بى‏بديل تفكر و تعليم و تربيت را انكار كنيم.
برخى افراد در ازدواج جايى براى تفكر باز نگذاشته‏اند. اولين چيزى كه در تفكر جلوه‏گر مى‏شود، عامل هوش است. زندگى با يك فرد كم‏هوش، بسيار مشكل است. ممكن است بپرسيد: چگونه مى‏شود هوش يك نفر را قبل از ازدواج تشخيص داد؟ پاسخ بسيار آسان است. افرادى كه درجه هوشى خيلى پايين دارند، كاملاً در رفتار و كردارشان مشخص است، پختگى لازم را ندارند، قدرت تشخيصشان ضعيف است. عامل ديگر تشخيص هوش، تفكر انتزاعى است. «انتزاع كردن» يعنى: بيرون كشيدن، و تفكر انتزاعى يعنى، توانايى استنباط و درك مفاهيم از موقعيت‏هاى كلى؛ اين نوع تفكر ابعادش بسيار گسترده است، افرادى كه تفكر انتزاعى دارند، خيلى زود شما را مى‏فهمند. لازم نيست كه دائم برايشان تكرار كنيد. بُعد ديگرش، تفكر حل مسئله‏اى است، تفكرى كه در آن انسان مى‏تواند مسائل خودش را حل كند. كسانى كه اين نوع تفكر را ندارند، هميشه دور خودشان مى‏چرخند، گيجند، پيوسته مى‏پرسند چه گفتى، يعنى چه، منظورت چه بود؛ كسى كه اين نوع تفكر را ندارد، شايسته گزينش همسرى نيست.
گاهى اوقات افراد از روى ترحم با فردى ازدواج مى‏كنند كه از نظر هوشى در سطح پايينى است، مى‏خواهند ايثار كنند، ولى سخت در اشتباهند. زندگى با افراد كم هوش، بسيار مشكل است. كسى كه تفكر و هوش خوبى دارد، كيفيت فراوان در مديريت دارد زيرا يكى از اركان اصلى مديريت، تفكر خوب است.
طبق بررسى‏ها و مطالعات آسيب‏شناسى خانواده، اصلى‏ترين علت اختلافات خانوادگى، سردى‏ها و بى‏رغبتى‏ها، اخمها و قهرها، بى‏تفاوتى‏ها و افسردگى‏ها، بدزبانى‏ها و تندى‏ها، طردها و فرار از خانه، پريشانيها، گاه اختلالات روانى، برخى آسيب پذيرى‏هاى رفتارى و كژروى‏هاى اجتماعى «همسران» و سرانجام طلاق و جدايى، و ريشه اصلى تمام ناسازگاريهاى زناشويى، عدم تناسب در «عقل و انديشه» بين زوجين مى‏باشد. بنابراين، با توجه به مشخصات افراد از نظر عقل و هوش، بايد زن و مرد در انتخاب همسر، كسى را به عنوان همسر در زندگى مشترك خويش انتخاب كنند كه با همديگر تناسب داشته باشند تا در زندگى دچار مشكلات نشوند.
شريعت اسلام براى جلوگيرى از ضايعات احتمالى كه در اثر وراثت پيش مى‏آيد، تأكيد مى‏كند كه برخى از ازدواجها صورت نپذيرد. اسلام افراد را از ازدواج با انسان «احمق» كه از نظر هوشى عقب‏مانده است، برحذر مى‏دارد. چنان كه امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «ايّاكم و تزويج الحَمقاء فَانَّ صُحبَتَها بَلاءٌ و ولدها ضياع»(10)بپرهيزيد از ازدواج با «احمق»! زيرا، مصاحبت و زندگى با او بلاست و فرزندانش نيز تباه مى‏شوند. و نيز فرمود: «عقل چيزى است كه خداوند رحمان به وسيله آن پرستش و عبادت مى‏شود و بهشت به وسيله آن به دست مى‏آيد.»(11) 5 – زيبايى و شادابى‏
همسرى كه از چنين صفاتى برخوردار باشد، غالباً ضامن جلوگيرى همسرش از انحرافات و چشم‏چرانى‏ها مى‏گردد و معمولاً اين موضوع با خوش‏اخلاقى همراه است؛ زيرا زيبارويان در اغلب موارد داراى اخلاق ملايم و جذاب مى‏باشند.
زيبايى يك امتياز است و در شيرينى و سعادت «زندگى زناشويى» تأثير به سزايى دارد. البته چند نكته درباره اين شرط (لزوم زيبايى و شادابى) درخور توجه است:
الف) گرچه زيبايى ظاهر و تناسب اندام را در انتخاب همسر نمى‏توان ناديده گرفت، ولى اين مسئله نبايد به عنوان بزرگترين هدف و معيار ازدواج محسوب شود، به گونه‏اى كه ديگر معيارها را تحت‏الشعاع قرار دهد، بلكه هنگام انتخاب همسر بايد هر دو بُعد زيبايى «زيبايى ظاهرى يا تناسب اندام» و «زيبايى باطنى يا معنوى، مانند ايمان، تقوا، حيا، و…» تركيب شود و به همه آنها اصالت داده شود كه در اين صورت زندگى مشترك، يك عمر گلستان مى‏شود.
پيامبر اسلام(ص) براى اطمينان خاطر مرد از زيبايى زن، وى را مجاز دانست كه قبل از ازدواج، همسرش را ببيند، تا خاطر وى از نظر زيبايى و دلپسندى زن مطمئن گردد. آن حضرت دراين‏باره مى‏فرمايد: «بهترين زنان شما، زيبا چهره‏ترين آنهاست.»
و در روايت ديگر فرمود: «أَفْضَلُ نِساءِ أُمَّتى أَصْبَحُهُنَّ وَجْهاً وَأَقَلُّهُنَّ مَهْراً»(12) برترين زنان امت من زنى است كه زيبائى‏اش بيشتر و صداقش كمتر باشد. البته زيبايى ظاهرى بايد در كنار ديگر صفات و معيارها، مورد توجه و بررسى قرار گيرد، نه به طور مستقل. زيبايى و تناسب اندام بدون تديّن و شرافت خانوادگى و…، آفتى است خطرناك و بلايى است رسواگر كه اگر بر مبناى ارزشهاى الهى پيوند نخورد، به زودى ناپايدار خواهد بود. پيامبر اكرم (ص) مى‏فرمايد: «مَن تَزَوَّج إمْرَأة. .. لِجَمالِها، رأى فيها ما يَكْرَهُ»(13)كسى كه (فقط) به خاطر زيبايى زنى با او ازدواج كند، در او امور ناخوشايند خواهد ديد.
و همچنين فرمود: «إيّاكم و خَضْراءَالدِّمنِ، قيلَ: يا رسول اللَّه و ما خَضراءُ الدِّمَنِ؟ قال: المَرأة الحَسناءُ فى مَنبِت السُّوءِ»(14) از خضراء الدمن (گياه روييده در ميان كثافات) بپرهيزيد. گفته شد: اى رسول خدا! خضراءالدمن چيست؟ فرمود: زن زيبارويى كه در خانواده‏اى فاسد رشد كرده است.
در يك انسان آنچه اصالت دارد، انسانيت و اخلاق و ديندارى است و آن ازدواجى ميمنت و بركت دارد كه به خاطر اين امور انجام بگيرد و تداوم پيدا كند؛ اما آن ازدواجى كه به خاطر مال و جمال باشد، از ديدگاه اسلام، بركت و ميمنتى ندارد. به همين جهت است كه وقتى شخصى خدمت پيامبر اكرم(ص) آمد و در امر ازدواج مشورت كرد، حضرت به او فرمود: «عَلَيْك بِذاتِ الدِّين تَرَبت يَداكَ»(15)بر تو باد كه همسر ديندار اختيار كنى، دستهايت نيازمند خداوند باد.
جالب اين است كه رهبران اسلام، به افرادي كه در انتخاب همسر، اصالت را به ديندارى مى‏دهند نه زيبايى ظاهرى، وعده مال و جمال داده‏اند. چنان كه در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده كه مى‏فرمايد: «اِذا تَزَوَّجَ الرَجُلُ المَرأة لِجَمالِها أو لِمالِها وُكِّلَ إلى ذلِكَ، وَإذا تَزَوَّجَها لِدينِها رَزَقَهُ اللّهُ الجَمالَ وَالمال»(16) هرگاه مرد، زنى را به خاطر زيبايى و ثروتش به همسرى برگزيند، به همان واگذار مى‏شود(و معلوم نيست كه به آنها برسد) و هرگاه او را به خاطر دينش به همسرى برگزيند، خداوند زيبايى و مال، روزى او مى‏سازد.
ب) گرچه زيبايى «ظاهرى، معنوى، فرهنگى و…» امرى پسنديده است و در انتخاب همسر بايد مورد توجه قرار گيرد، ولى نبايد از حد معمول تجاوز كند و به صورت «مشكل پسندى» درآيد و انسان را از ازدواج به موقع باز دارد، بلكه اگر از زيبايى نسبى برخوردار بودند و دين و اخلاق يكديگر را پذيرفتند، بهتر است بعد از تحقيقات و شناخت كافى «در همه زمينه‏ها» از يكديگر، با توكل بر خداوند و راهنمايى والدين، با همسر مورد نظر ازدواج نمايند و مطمئن باشند كه عقل و ايمان و اخلاق نيك و خانواده اصيل و با شرافت، بسيارى از كمبودها را جبران خواهد نمود.
ج) بهتر است زن و مرد در مراسم خواستگارى، با اجازه و رضايت والدين، يكديگر را ببينند و واقعيتها را به هم بگويند. براى شناخت لازم و تشخيص زيبايى و شادابى همسر مورد نظر، شايسته است مرد، مادر يا خواهر و يا يكى از خويشان نزديك و مورد اعتماد را براى ديدن انتخاب كند و بفرستد تا زن مورد نظر را خوب ببينند و ويژگى‏هايش را براى او توضيح دهند.
امام خمينى(ره) فرمود: «هر يك از زوجين مى‏توانند «در مراسم خواستگارى» مستقيماً از يكديگر درباره هم تحقيق كنند، مشروط به آن‏كه اين تحقيق مستلزم حرام نباشد. هر يك از زوجين مى‏توانند بدن ديگرى را با شرايط زير به منظور تحقيق، ببينند:
1- نگاه به قصد لذت و ريبه نباشد؛ 2- ازدواج متوقف بر اين نگاه باشد؛3- مانعى از ازدواج اين دو در ميان نباشد…؛4- بهتر است اين ديدن از روى لباس نازك باشد؛ 5 – بايد اين نگاه آخرين تحقيقى باشد كه هر يك از زوجين انجام مى‏دهندو….»(17)
بنابراين، صحبت كردن زن و مرد به قصد لذت، يا خلوت كردن آنها در محيط بسته و يا نگاه كردن به قصد لذت و يا لمس كردن يكديگر، حرام است و بايد از آن اجتناب كنند. 6- تناسب سنى و تحصيلى
در انتخاب همسر توجه به همتايى و تناسب در سن نيز لازم است. تفاوت سن بلوغ جنسى در دختر و پسر، يك امر طبيعى است، پسر حدود چهار سال ديرتر از دختر به بلوغ جنسى مى‏رسد.از اين‏رو، بايد تفاوت سن آنها در امر ازدواج نيز حداقل به همين مقدار باشد (پسر بزرگتر باشد) بهتر است چنين باشد، ولى الزامى نيست. اگر در بقيه موارد يادشده تناسب وجود داشته باشد، ولى تناسب سنى وجود نداشته باشد، مثلاً زن و شوهر هم‏سن باشند و يا حتى زن يك سال نيز بزرگتر باشد، به شرط اين كه مرد وقوف و آگاهى كامل به اين موضوع داشته باشد، مشكل خاصى ايجاد نمى‏شود. اما ازدواجهايى كه اختلاف سنى زياد وجود دارد، مثلاً فردى بيست سال از ديگرى بزرگتر است، اصلاً صلاح نيست.
به طور كلّى تناسب سنى و جسمى در زناشويى مسئله مهمى است و عدم توجه به آن عواقب ناگوارى را در پى دارد. سن زن و مرد در ازدواج از دو جنبه داراى اهميت است:
1- جنبه روانى: انسان در فرآيند رشد از نظر روانى، در سنين مختلف، داراى ويژگى‏هاى متفاوت مى‏باشد.
2- جنبه فيزيولوژيكى: علاوه بر جنبه‏هاى روانى، ارضاى غرايز جنسى خود مسئله مهمى است.
سن ازدواج در شرايط جغرافيايى و اقليمى مختلف، متفاوت است. معمولاً در مناطق گرمسير، سن بلوغ و ازدواج پايين‏تر از مناطق سردسير و كوهستانى است. مهم نيست كه فرد در چه سنى بالغ مى‏شود، مسئله مهم اين است كه فرد احساس كند كه از نظر فيزيولوژيكى و روانى نياز به ازدواج دارد. تشخيص زمان مناسب ازدواج و فاصله سنى زوجين از سوى افراد تازه بالغ، مشكل است. در اين مورد، استفاده از راهنمايى‏هاى والدين و مشاوران خانواده ضرورى است.
معمولاً چون دختران از نظر رشد بدنى و روانى از پسران جلوترند و رشد آنان سريعتر است و زودتر به سن تكليف شرعى و بلوغ بدنى مى‏رسند، آمادگى بيشترى جهت انتخاب همسر و شروع زندگى زناشويى را دارند.
در روايات اسلامى، درباره سن ازدواج و فاصله سنى زن و شوهر، اشاره به موضوع بلوغ شده كه طرفين در سنين پايين، يعنى اوايل بلوغ، ازدواج كنند و به همين علت در اسلام سن تكليف شرعى دختران 9 سال تمام قمرى و پسران 15 سال تمام قمرى است و تفاوت سن دختر و پسر (در ازدواج) با در نظر گرفتن موقعيت جغرافيايى و عوامل فرهنگى متفاوت است. با توجه به تحقيقات انجام شده و بلوغ زودرس، در بعضى مناطق و موقعيتهاى مختلف جغرافيايى، فرهنگى، اقتصادى و…، بهترين سن ازدواج براى دختران 16 الى 20 سالگى و براى پسران 18 الى 23 سالگى مى‏تواند باشد و مناسب‏ترين فاصله سنى، در ازدواج بين 1 الى 5 سال است و اگر هم، سن آنها مساوى باشد و يا اين كه زن چند سال از مرد بزرگتر باشد، اشكالى ندارد. ولى، فاصله سنى «بين 1 الى 5 سال» از نظر روانشناسى و فيزيولوژى ارجحيت دارد. و اين تفاوت بدين جهت است كه زنها در اثر باردارى و زايمان و شير دادن به كودك، غالباً از مردها زودتر پير و فرسوده مى‏شوند و طراوت و شادابى خويش را از دست مى‏دهند. زن اگر چند سالى از شوهر كوچكتر باشد، مدت بيشترى مى‏تواند نظر شوهر را به خود جلب كند و تمايلات روحى، روانى و جنسى او را ارضاء نمايد؛ در نتيجه، براى هميشه صلح، صفا، دوستى، عشق و محبت در كانون گرم خانوادگى آنان حاكم خواهد شد.
نكته شايان توجه اين است كه در امر ازدواج شرط سنى در اسلام مطرح نيست كه مثلاً اگر زوجين توافق سنى نداشتند، عقد ازدواج باطل باشد، اما بايد سن زوجين تفاوت فاحش نداشته باشد؛ زيرا تجربه نشان داده است كه بسيارى از درگيرى‏ها و اختلافات ناشى از تفاوت فاحش سنى بين زن و مرد است. چه بسا يكى از طرفين به خاطر كمى سن و كم‏تجربگى نمى‏تواند ديگري را تحمل كند و يا احياناً آن كه از سن بالايى برخوردار است، از لحاظ غريزه جنسى ضعيف باشد و نتواند ديگرى را كه قوى است، ارضاء و اشباع نمايد. اينجاست كه اگر ايمان كافى در طرف مقابل نباشد، به اعمال خلاف عفت روى مى‏آورد و اساس خانواده را در هم مى‏ريزد و حيثيت خانواده يا طايفه‏اى را در معرض خطر قرار مى‏دهد. از اين‏رو، اين كه احياناً ثروتمندان در دوران كهولت سنى و تحليل قُوى در صدد ازدواج با دوشيزه‏اى برمى‏آيند و دوشيزگانى هم به طمع مال و ثروت آنان حاضر به ازدواج با آنان مى‏شوند كار صحيحى نيست و تحقيقات نشان داده است كه در موارد قابل توجه‏اى اين گونه ازدواجها مفاسد و خطرهايى در پى داشته است؛ پس بايد از اين ازدواجها جداً پرهيز شود.
همچنين يكى ديگر از معيارهايى كه بايد در ازدواج در نظر گرفته شود، تناسب تحصيلى است. بسيار خوب است كه زن و شوهر از نظر معلومات و تحصيلات علمى، خيلى با هم فاصله نداشته باشند و در رديف يكديگر باشند تا تفاهم بيشتر در زندگيشان به وجود آيد. بنابراين، زن و مردى كه تحصيل كرده و دانشگاهى است، نمى‏تواند با فردى غيرتحصيل كرده يا كم سواد ازدواج نمايد. البته پذيرش اين امر در مدت كوتاهى امكان‏پذير است، ولى در درازمدت تنش‏ها و اختلافاتى بين آنها آشكار خواهد شد. به هرحال، يكى از چيزهايى كه بايد در ازدواج رعايت شود، فاكتورهاى حرفه‏اى است. بنابر اين سطح تحصيلات و سطح حرفه (شغل) در زندگى زناشويى بسيار مهم است. چنان كه تحقيقات و تجربه نشان داده است كه كسانى كه با هم‏رديفان خود از نظر تحصيل و شغل ازدواج كرده‏اند، در زندگى خانوادگى از موفقيت بيشترى برخوردارند. 7- عفاف و پاكى از آلودگى‏ها
«عفاف» با فتح حرف اول، از ريشه «عفت» است و لغت شناسان در باره آن گفته‏اند:
«و اصله الاقتصار على تناول الشى‏ء القليل»؛ عفاف اكتفا ورزيدن به بهره‏مندى كم و شايسته است.
در مجمع‏البحرين آمده است: «عف عن الشى‏ء، اى امتنع عنه فهو عفيف»(18)عفاف از چيزى ورزيد، يعنى: از آن امتناع ورزيد؛ پس او عفيف است.
و ابن منظور در لسان‏العرب در اين باره مى‏نويسد: «العفّة: الكف عما لايحل و لايجمل»(19) عفت: خويشتن‏دارى از آنچه كه حلال و زيبا نيست.
صاحب اقرب‏الموارد «عفت» را اين‏گونه معنا نموده است: «عف الرجل: كف عما لايحل و لايجمل قولا او فعلا و امتنع»(20) عفاف ورزيد، يعنى: در گفتار و كردار، از آنچه كه حلال نيست، دورى جست و خويشتن‏دارى نمود. همچنين در قاموس، «عفت» را به معناى كف خودنگهدارى از محرمات و زشتيهاست كه با زيباگزينى منافات دارد، معنا مى‏كند.(21)
در تفكر اسلامى، عفاف واژه‏اى با بار معنايى خاص برگرفته از آيات و روايات، و گونه‏اى منش است همراه با كنش رفتارى و گفتارى.(22)
مرحوم نراقى در معراج‏السعاده مى‏نويسد: عفت عبارت است از: مطيع و منقاد شدن قوه شهوانيه از براى قوه عاقله كه در اقدام به خوردن و نكاح و حدود اوامر الهى را به لحاظ كمى و كيفى؛ نگهدارد،(23) عفت همان اعتدال عقلى و شرعى است و افراط و تفريط در آن مذموم است؛ پس در تمامى اخلاق و احوال، حد وسط و راه ميانه «عفت» است.
روشن است كه استحكام خانواده كه اولين و بنيادى‏ترين تشكّل اجتماعى يك جامعه به شمار مى‏آيد مركز عشق و اميد و بستر شكفتن آرزوهاى جوانان است، تنها، با پاسدارى از عفاف و پاكدامنى، درخشش و بالندگى لازم را پيدا مى‏كند؛ زيرا اگر در جامعه‏اى عفاف و پاكدامنى به صورت كامل رعايت گردد و تمتعات جنسى به محيط خانواده محدود گردد، جوانان به ازدواج روى آورده و خانواده‏هاى تشكيل‏شده نيز ثبات بيشترى مى‏يابند؛ ولى اگر بى‏بند و بارى و بى‏عفتى در جامعه رواج يابد و بهره‏بردارى‏هاى جنسى در خارج از محيط خانواده ميسر گردد، جوانان زير بار مسئوليت‏هاى ازدواج نرفته و خانواده‏هاى تشكيل‏شده نيز متزلزل مى‏شود. بنابراين، باضرس خاطر بايد گفت: رعايت عفاف در رفتار و گفتار، خانواده را سالم و آسيب‏ناپذير نگه مى‏دارد. بنابراين، يكى از شرايط شايسته و لازم در انتخاب همسر آن است كه آلوده به فحشاء و مبتلا به انواع مواد مخدر و مشروبات الكلى نباشد.
امروزه نقش زيانبار اين آلودگى‏ها در ويرانى خانواده‏ها و نابودى نسل جوان بر همگان روشن است و در ضمن، آثار زيانبار اينها در تولد فرزندان ناقص‏العقل و عقب‏افتاده نيز ثابت شده است، ازاين‏جهت، شريعت اسلام از پيوند زناشويى با مبتلايان به مواد مخدر و ديگر مسكرات برحذر داشته است.
در دستورالعمل‏هايى كه از پيامبر اكرم(ص) و پيشوايان معصوم (ع) رسيده، به لزوم رعايت اين تناسب بسيار تأكيد شده است.
از نظر اسلام با كسى كه مرتكب شرب خمر مى‏شود نبايد ازدواج كرد. چنان كه پيامبر اسلام(ص) مى‏فرمايد: «شارب الخمر لايزوج، اذا خطب»(24) شرابخوار اگر خواستگارى كند، به او دختر داده نمى‏شود.
همچنين امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «من زوّج كريمته من شارب الخمر فقد قطع رحمها»(25) كسى كه دخترش را به شرابخوار بدهد، با اين كار خود قطع رحم كرده است.
شايد مراد از قطع رحم در اين روايت اين باشد كه با اين ازدواج سبب نازايى او شده است و يا مراد اين است كه او را از يك پيوند درست و ازدواج محكم و استوار محروم ساخته است.
امام رضا (ع) مى‏فرمايد: «وَاِيّاكَ اَنْ تُزَوِّجَ شارِبَ الْخَمْرِ، فَاِنْ زَوَّجْتَهُ فَكَأَنَ‏ما قَدَّمَتْ اِلَى الزِّنا»(26) بترس از اين كه دختر به شرابخوار بدهى، كه اگر او را به چنين تبهكارى شوهر دهى، گويا آن عفيفه كريمه را به زنا داده‏اى!!
آرى، آن كه پاى‏بند به واجبات الهى نيست، و از فسق و فجور پرهيز ندارد، و آن‏كه از اخلاق نيك بهره‏اي ندارد، و آلوده به بداخلاقى است، و از عقل و فكر لازم بهره ندارد، و آن سست اراده‏اى كه از مشروبات حرام پرهيز ندارد، اهليت ندارد كه دخترى پاك و مؤمنه كه امانت الهى است به او سپرده شود، كه نه تنها دختر ضايع مى‏گردد، بلكه فرزندان آنها متأثر از آثار سوء وجودى آن شوهر زشت‏كردار خواهند شد، كه قبل از اين كه دانش بشر به اين حقيقت برسد، حضرات معصومين (ع) اين حقيقت را اعلام فرموده‏اند: «الْحَرامُ يبينُ فِى الذُّرِّيَّه»(27) آثار حرام در نسل آشكار مى‏گردد!!
از اين روايات مى‏توان فهميد كه چون شرابخوار، هتك حرمت فرمان خداوند كرده و به آن بى‏اعتنايى نموده و دست به سركشى و طغيان زده است، نسبت به همسر و فرزندانش نيز چنين خواهد كرد، حرمتشان را خواهد دريد؛ حقوقشان را ادا نخواهد كرد و موجبات آزار و اذيتشان را فراهم خواهد ساخت و صفات رذيله و ناپسند او چنان كه گذشت به همسر و فرزندانش منتقل شده و فطرت پاكشان را آلوده خواهد كرد.
روشن است همان علتى كه در شرابخوار، موجب سركشى او شده و رابطه‏اش را با خدا و خانواده‏اش تيره و تار كرده است و او را مطرود جامعه ساخته است، در افراد معتاد، قاچاقچى، بى‏بندبار و لاابالى نيز وجود دارد؛ اين افراد خود را پايبند به هيچ مقرراتى نمى‏دانند و به خاطر تأمين نيازشان دست به هر اقدام زشت و وقيح مى‏زنند؛ ارزشهاي خانوادگى را زير پا مى‏گذارند؛ حقوق همسر و فرزندان را رعايت و ادا نمى‏كنند، ازاين رو، ازدواج با اين‏گونه افراد، ازدواج موفّقى نخواهد بود.
نكته‏اى كه در پايان اين نوشتار تذكر آن ضرورى به نظر مى‏رسد اين است كه معيارهاى ديگرى نيز از لابلاى روايات و آموزه‏هاى دينى فهميده مى‏شود كه بايد افزون بر آنچه ذكر شد، مراعات گردد كه فهرست‏وار به آنها اشاره مى‏شود.(28)
دوشيزگى همسر، جهت نسل پرورى و زايايى او، پاكدامنى و عفت، درستكارى، و در صورت جامعيت معيارهاى ذكر شده، زيبايى، هزينه كردن درست و بجا و رعايت اقتصاد، نگهبانى از عرض و مال، ميل به استقبال از همسر و مشايعت او در آمد و شد، همراهى و معاونت با همسر و… از جمله معيارهاى درجه دو در انتخاب همسر كه اگر مراعات شود، زندگى بسيار شيرين مى‏شود.
رسول خدا(ص) فرمود: بهترين زنان شما زنى است كه فرزندآور (ولود)، مهربان پاكدامن، نزد قوم خود عزيز و محترم، در مقابل شوهر متواضع و فروتن، آرايش كننده خود براى شوهر، بى‏اعتناء نسبت به ديگران، در خلوت مطيع فرمان شوهر و در اختيارش باشد و مثل بعضى از مردان مبتذل نباشد.(29)
اميد است با به كار بستن دستورات حيات‏بخش اسلام، شادى و خوشبختى به روى تمام زوجها، به ويژه جوانان عزيز آغوش گرمش را به نحو مطلوب بگشايد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سفينة البحار، ج 1، ص 410. 2. شرح غررالحكم و دررالكلم آمدى، ج 3،ص 328، دانشگاه تهران. 3. وسائل الشيعه، ج‏14، ص 22. 4. سوره قلم، آيه 4. 5. محجة البيضاء، ج‏5، ص 90. 6. سوره نحل، آيه 60. 7. وسائل الشيعه، ج 14،ص 51. 8. بحارالانوار، ج 100،ص 374. 9. بحارالانوار، ج 103، ص 235، ح 17. 10. همان، ص 56،ح 1 ؛ فروع كافى، ج 5، ص 354. 11. اصول كافى، ج 1، عقل و الجهل، ح 3. 12. بحارالانوار، ج 103، ص 347. 13. وسائل الشيعه، ج 20،ص 51. 14. فروع كافى، ج 5، ص 332؛ ترجمه ميزان الحكمه، ج 5، ص 2260، ح 7558؛ محجة البيضاء، ج 3، ص 93. 15. فروع كافى، ج 5، ص 332 ؛ روضة المتقين، ج 8، ص 114. 16. فروع كافى، ج 5، ص 333. 17. تحريرالوسيله، كتاب نكاح، مسئله 28. 18. طريحى، مجمع البحرين، ج 5،ص 101. 19. ابن منظور لسان العرب، ج 9،ص 253. 20. شرتونى لبنانى، اقرب الموارد، ج 2،ص 803. 21. قرشى، على اكبر، قاموس قرآن، دارالكتب الاسلاميه، ج 5، ص 19. 22. جهت دست يابى به توضيح بيشتر، ر.ك: ماهنامه پاسدار اسلام، عسكرى اسلامپور، مقاله: نقش عفاف و پاكدامنى در زندگى انسان، شماره هاى 279 و 280، اسفند و فروردين 1383 و شماره 281 ارديبهشت 1384. 23. ملا احمد نراقى(ره)، معراج السعادة، ص 243. 24. فروع كافى، ج 5،ص 348؛ وسائل الشيعه، ج 14،ص 53، ح 2. 25. فروع كافى، ج 5،ص 347؛ وسائل الشيعه، ج 14،ص 53. 26. بحارالانوار، ج 79،ص 142. 27. وسائل الشيعه، ج 17،باب 1،ص 81،ح 22043. 28. براى شناخت از اين معيارها به وسائل الشيعه، ج 14، ابواب متعدده آن در مقدمات نكاح مراجعه نماييد. 29. همان، ج 14،ص 14.

/

برابرى زن و مرد در هدف خلقت‏

اين مقاله در صدد پاسخ‏گويى به اين سؤال است كه زن و مرد در هدف خلقت با هم برابر و يكسانند يا چنان كه طبيعت در تسخير انسان است و براى خدمت او آفريده شده است زن براى مرد خلق شده است و بايد در خدمت مرد باشد، يا خير؟ با مطالعه اين مقاله پاسخ اين پرسش را دريابيد.
يكى از مهمترين پرسش‏هايى كه هر كس از خود مى‏پرسد آن است كه ما براى چه آفريده شده‏ايم و هدف آفرينش انسان‏ها و آمدن آن‏ها به اين جهان چيست؟ اگر ما انسان‏ها روى اين كره خاكى زندگى نمى‏كرديم كجاى عالم خراب مى‏شد و چه مشكلى به وجود مى‏آمد، آيا ما بايد بدانيم چرا آمديم و چرا مى‏رويم؟
در جواب اين سؤال مى‏گوئيم: انسانى كه خدا را شناخته و به او با اسماء و صفات حسنايش معرفت پيدا كرده است جواب سؤال خود را به راحتى مى‏يابد زيرا وى از يك سو مى‏داند كه خالق اين جهان حكيم است، حتماً براى آفرينش او حكمتى است و از سوى ديگر هنگامى كه به اجزاء و اعضاى بدن خود مى‏نگرد براى آن هدف و فلسفه‏اى مى‏يابد:اگر خانه‏اى مى‏سازد براى هدفى است، با توجه به اين دو نكته است كه انسان خداپرست و مؤمن مى‏يابد كه جهان آفرينش هدفى داشته و او بايد بكوشد با نيروى عقل و علم آن را بيابد و آن را مشخص سازد و براى رسيدن به آن گام بردارد.
اما آيا خداى سبحان از آفرينش جهان هستى و از جمله انسان مى‏خواهد نقصى را از خود برطرف كند يا نيازى از نيازهاى خود را تأمين نمايد با آن كه او غنى مطلق و كامل مطلق است نه نقصى در او راه دارد و نه نيازى تا بخواهد با آفرينش جهان و انسان آن را بر طرف نمايد.
با توجه به بى‏نيازى و كمال مطلق الهى او را براى رفع نياز يا نقص نمى‏آفريند بلكه هدف آفرينش او پيشرفت و تكامل است و انسان‏ها نيز براى پيشرفت و تكامل آفريده شده‏اند.
به عبارت ديگر: خداى سبحان به مقتضاى حكمتش در آفرينش جهان و انسان هدفى داشته و به مقتضاى غنا و كمال لايتناهى داشتن هدف او از آفرينش چيزى نيست كه به ذات او برگردد پس بايد هدف او از خلقت جهان و انسان چيزى باشد كه مايه كمال مخلوقات باشد. و در واقع موجودات را براى تكامل آن‏ها آفريده است.
از اين رو در آيات قرآن از عبث نبودن خلقت انسان سخن مى‏گويد و مى‏فرمايد: «افحسبتم انما خلقناكم عبثاً و انكم الينا لاترجعون»(1) آيا گمان كرده‏ايد كه ما شما را بيهوده آفريده‏ايم و به سوى ما بازگشت نمى‏كنيد و اگر انسان عبث و بيهوده خلق نشده است پس هدف از خلقت او چيست؟ قرآن كريم در آيات متعددى از هدف خلقت انسان سخن گفته است. در جايى مى‏گويد: هدف خلقت آزمايش و امتحان انسان‏ها از نظر حسن عمل است، «الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملاً»(2) او كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را آزمايش كند كه كدامين بهتر عمل مى‏كنند.
در جايى هدف خلقت را علم آگاهى از قدرت و علم الهى مى‏داند و مى‏فرمايد: «اللّه الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان اللّه على كل شى‏ء قدير و انّ اللّه قد احاط بكل شى‏ء علماً»(3) خدا كسى است كه هفت آسمان را آفريده و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است فرمان او در ميان آن‏ها نازل مى‏شود تا بدانيد خدا بر هر چيز تواناست و علم او به همه موجودات احاطه دارد.
در برخى آيات هدف اصلى آفرينش را رحمت مى‏داند و مى‏فرمايد: «ولوشاء ربّك لجعل الناس امة واحدة و لايزالون مختلفين الامن رحم ربّك و لذلك خلقهم»(4) اگر پروردگارت مى‏خواست همه مردم را امت واحده و بدون هيچ گونه اختلاف قرار مى‏داد ولى آن‏ها همواره مختلفند مگر آن چه پروردگارت رحم كند و براى همين رحمت آن‏ها را آفريده است. و از برخى آيات استفاده مى‏شود كه هدف آفرينش عبوديت و سرسپردگى و بندگى در برابر خدا است: «و ما خلقت الجنّ و الانس الّا ليعبدون»(5) من جن و انس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند.
با تأمل در اين آيات و مفهوم آن استفاده مى‏شود كه اين آيات هيچ ناسازگارى ندارد زيرا اين اهداف، برخى مقدّماتى و برخى متوسط و برخى هدف نهايى‏اند.
هدف اصلى همه، عبوديت و بندگى خداست و مسأله علم و دانش و امتحان و آزمايش اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مى‏گيرند و رحمت واسعه خداوند نتيجه اين عبوديت است. پس هدف عبادتى است كه نتيجه آن تكامل انسان است. در واقع عبوديت اوج تكامل يك انسان است زيرا عبوديت آخرين درجه خضوع در برابر معبود است و كسى در برابر معبود به تعظيم و خضوع مى‏پردازد كه به او نزديك باشد پس كسى كه در برابر معبود قرار مى‏گيرد به او نزديك است.
بنابراين عبوديت آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد. جز در راه او گام بر ندارد و هرچه غير اوست فراموش كند و در تمام زمينه‏ها مطيع او بوده و در برابر ذات پاك نهايت تسليم را داشته باشد و اين است هدف نهايى آفرينش انسان كه خدا براى وصول به آن ميدان آزمايشى فراهم ساخته و به او علم و آگاهى عنايت كرده تا در اقيانوس رحمت او غرق شود.
و انسانى كه براى اين هدف والا آفريده شد بايد با اختيار و اراده خويش به سوى آن هدف گام بردارد. پاسخ به يك سؤال‏
اگر خدا انسان‏ها را براى عبادت آفريده است پس چرا عدّه‏اى از انسان‏ها در مسير كفر گام برمى‏دارند با اين كه اراده خدا بر عبوديت اوست؟ در جواب مى‏گوييم: هدف از خلقت عبادت اجبارى نبوده است بلكه هدف عبوديت همراه با اراده و اختيار است. در واقع خداى سبحان انسان را آفريده و زمينه را براى عبوديت و اطاعت و بندگى او فراهم ساخته و او را از درون و بيرون مجهز كرده است از درون به او عقل و فطرت و عواطف و قواى مختلف عنايت كرده و از بيرون پيامبران و كتب آسمانى و برنامه‏هاى تكاملى را براى او مهيا نموده است و اين انسان است كه خود بايد از اين زمينه‏ها و امكانات بهره‏بردارى كرده و خود را به تكامل و قرب الهى نايل گرداند.
با توجه به اين كه هدف خلفت انسان عبوديت خداست در اين هدف بين زن و مرد تفاوتى نيست زيرا هر دو انسانند و هر دو از روح و فطرت الهى برخوردارند، زمينه‏هاى تكاملى از طرف خداوند در نهاد آن‏ها قرار داده شده است پس در اين هدف خلقت هر دو يكسانند، اما برخى خواستند بگويند كه زن و مرد در هدف خلقت برابر نيستند كه در ادامه به اين پندار پاسخ داده مى‏شود. خلقت موجودات بر انسان‏
بر اساس آموزه‏ها و تعاليم قرآن اشرف مخلوفات نظام آفرينش است، از اين رو خداى سبحان پس از بيان مراحل خلقت انسان و آفرينش او پس از ايجاد روح در او،با عنوان احسن الخالقين به خودش تبريك گفت و فرمود: «فتبارك اللّه احسن الخالقين»(6) و در جايى كه از آفريده‏هاى ديگر و رابطه آن‏ها با انسان سخن مى‏گويد مى‏فرمايد: «اللّه الذى سخرلكم البحر لتجرى الفلك فيه بامره ولتبتغوا من فضله و لعلّكم تشكرون و سخّرلكم ما فى السموات و الارض جميعاً منه انّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون.»(7)خداى سبحان همان كسى است كه دريا را مسخر شما كرد تا كشتى‏ها به فرمانش در آن حركت كنند و بتوانيد از فضل او بهره گيريد و شايد شكر نعمت‏هايش را بجا آوريد، او آن چه در آسمان‏ها و آن چه در زمين است همه را از سوى خودش مسخر شما ساخته است، در اين نشانه‏هاى مهمى است براى كسانى كه اهل فكرند.
در سوره ابراهيم نيز فرمود: «اللّه الذى خلق السموات و الارض و انزل من السماء ماءً فاخرج به من الثمرات رزقالكم و سخّرلكم الفلك لتجرى فى البحر بامره و سخّرلكم الانهار و سخّرلكم الشمس و القمر دائبين و سخّرلكم الليل و النهار.»(8) خداوند همان كسى است كه آسمان‏ها و زمين را آفريده و از آسمان آبى نازل كرده و با آن ميوه‏هاى مختلف را خارج ساخت و روزى شما قرار داد و كشتى را مسخّر شما گردانيد تا بر صفحه دريا به فرمان او حركت كنند و نهرها را نيز مسخّر شما گرداند، خورشيد و ماه را كه با برنامه منظمى در كارند به تسخير شما درآورد و شب و روز را نيز مسخّر شما قرار داد.
از اين آيات استفاده مى‏شود كه موجودات مختلف آسمان و زمين در تسخير انسان قرار داده شده است و اين نشان مى‏دهد كه انسان از ديدگاه قرآن آن قدر عظمت دارد كه همه اين موجودات به فرمان خداى سبحان مسخّر او گشته‏اند يعنى يا زمام اختيارشان به دست انسان است و يا در خدمت منافع انسان حركت مى‏كنند در هر حال آن قدر به او عظمت داده شده است كه به صورت يك هدف عالى در مجموعه آفرينش درآمده است.
خورشيد براى او نور افشانى مى‏كند، انواع گياهان را مى‏روياند و مسير زندگى را به او نشان مى‏دهد، ماه چراغ شبهاى تاريك است، بادها كشتى‏ها را در سينه اقيانوس‏ها به حركت در مى‏آورند، نهرها در خدمت انسان هستند، زراعت هايش را آبيارى و دام هايش را سيراب و محيط زندگى اش را با طراوت مى‏سازد.
تاريكى شب همچون لباسى او را مى‏پوشاند و آرامش و راحتى را به او ارزانى مى‏دارد و سرانجام روشنايى روز او را به حركت و تلاش دعوت مى‏كند و گرمى و حرارت مى‏آفريند و در همه جا جنبش و حركت ايجاد مى‏كند.
ناگفته نماند از اين آيات استفاده مى‏شود كه تسخير در فرهنگ قرآن به دو معناست يكى در خدمت مصالح و منافع انسان بودن مانند تسخير كشتى‏ها و درياها. و اين تسخير موجودات از طرف خداى سبحان براى انسان نشانه شخصيت و ارزش و عظمت اوست.در سوره الرحمن نيز فرمود: «والارض وضعها للانام فيها فاكهة و النخل ذات الاكمام و الحبّ ذوالعصف و الريحان.»(9) و زمينى را براى خلايق آفريده در آن ميوه‏ها و نخل‏هاى پر شكوفه است و دانه‏هايى كه همراه با ساقه و برگى است كه به صورت كاه و گياهان خوشبو در مى‏آيد.
آرى اين كره خاكى به عنوان يك موهبت الهى در خدمت انسان است تا قرارگاه آرام و مطمئن براى انسان باشد و در آن از ميوه‏ها و نخل‏ها و گياهان خوشبو و معطّر استفاده كنيد.
در سوره ملك فرمود: «هو الذى جعل لكم الارض ذلولاً فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه»(10) او كسى است كه زمين را رام شما ساخت در جاده‏ها و طرق مختلف آن حركت كنيد و از رزق الهى كه در آن آفريده شده است استفاده كنيد.
با دقت در آيات فوق و آياتى مانند آن دريافت مى‏شود كه در مقايسه طبيعت و انسان، وجود انسان اصل و محور است و طبيعت تبع او براى اوست و به اصطلاح طبيعت داراى وجود تبعى است و طبيعت براى انسان آفريده شده است. يك پندار و جواب آن‏
برخى پنداشته‏اند چنان كه طبيعت در خدمت انسان است زن نيز براى مرد آفريده شده و بايد در خدمت مردان باشد و براى اين منظور به آيه 21 سوره روم استناد كرده‏اند آيه‏اى كه مى‏فرمايد: «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّة و رحمة انّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون.»(11) و از نشانه‏هاى خدا آن است كه از جنس خودتان همسرانى براى شما آفريد تا در كنار آن‏ها آرامش بيابيد و در ميان شما مودّت و رحمت قرار داد، در اين امور نشانه هايى است براى افرادى كه تفكّر مى‏كنند و در سوره اعراف نيز فرمود: «هوالذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها»(12) اوست كه شما را از نفس واحدى آفريد و جفت وى را از آن پديد آورد تا بدان آرام گيرد.
از اين آيات استفاده مى‏شود كه زن براى آسايش و آرامش مرد آفريده شده است پس اصل در حيات مردان اند و زنان براى مردان و طفيلى آنان‏اند.
در پاسخ به اين پندار مى‏گوييم:
اولاً كلمه ازواج جمع زوج است و زوج به معناى همسر مى‏باشد و همسر بر هر يك از مرد و زن اطلاق مى‏گردد و مخاطب اين آيات عموم انسان‏ها هستند نه مردان، مى‏توان فهميد كه آرامش ياد شده امرى دو سويه است به ويژه آن كه در آيه سوره روم منشأ آرامش مرد در سايه انس به زن را مودّت و رحمت مى‏داند كه خداى سبحان بين آن‏ها قرار داده است و از آن به عنوان آيات الهى ياد كرده است.
به راستى وجود همسران براى انسان‏ها كه مايه آرامش زندگى آن‏هاست يكى از مواهب الهى است و اين آرامش از اين جا سرچشمه مى‏گيرد كه اين دو مكمل يكديگر و مايه شكوفايى و نشاط و پرورش يكديگر مى‏باشند بطورى كه هر يك بدون ديگرى ناقص است. مرحوم علامه طباطبايى در ذيل اين آيه مى‏نويسد: براى سود رساندن به شما از جنس خودتان همانندانى آفريده چرا كه با همراهى جنس ديگر كارش به ثمر مى‏رسد و با كار هر دو مسئله توليد مثل و تكثير نسل به انجام مى‏رسد. بر اين اساس هر يك نقصى دارد كه به قرين خود نيازمند است و از مجموع اين دو يك واحد تام حاصل مى‏شود و به جهت همين نياز و نقص هر كدام به سمت ديگرى حركت مى‏كند و زمانى كه وصلت حاصل شد آرام مى‏گيرد. زيرا هر ناقصى به كمال خود مايل است و هر نيازمندى به چيزى كه رفع نياز كند ميل دارد. اين همان ميل جنسى است كه در اين دو قرين قرار داده شده است.(13)
و ثانياً اگر مراد تنها آرامش مرد در سايه زن باشد و مرد نقشى در آرامش بخشى زن نداشته باشد و به تعبير ديگر اين آرامش يك سويه باشد. اين خود نشان از ستايش زن است نه نشانه فروترى زن. زيرا در پرتو آن، اضطراب‏ها و نگرانى‏ها از فكر و انديشه مرد رخت برمى‏بندد و به نحو صحيح مى‏تواند در كنار همسر خود نقش واقعى خود را ايفا كند.
در واقع منشأ گرايش مرد به زن به آرميدن مرد كنار انس زن، مودّت و رحمتى است كه خداى متعال بين آنها قرار داده است و اين مودّت الهى و رحمت خدايى گرايش غريزى نر و ماده نيست چرا كه اين گرايش غريزى در حيوان‏ها نيز موجود است ولى قرآن آن گرايش غريزى را آيه الهى نناميده است.
راز اصيل آفرينش زن، آرامش زن و مرد است نه گرايش غريزى و اطفاء نائره شهوت و خداى سبحان اصالت را در ايجاد اين آرامش به زن داده و او را در اين امر روانى اصل دانسته و مردان را مجذوب مهر زن معرفى كرده است و از اين روست كه زن محبوب رسول گرامى اسلام است.
با دقت در مطالب گفته شده استنتاج مى‏شود كه خلقت زن به منظور خدمت به مرد نيست بلكه يا هر دو در كنار يكديگر به آرامش برسند يا در واقع زن را محور ستايش قرار مى‏دهد كه با استفاده از مودّت در جهت الهى مايه آرامش مرد باشد كه او بهتر بتواند نقش خود را در جامعه و خانواده ايفا كند. زن عامل بقاء نوع بشر
زن در نظام هستى وظيفه خطير تكثير نسل را عهده دار است و خداى سبحان جسم و روان زن را با وظيفه پيش بينى شده‏اش سازگار قرار داده است از اين جهت در عالم خلقت جايگاه ممتازى بدست آورده است در قرآن مى‏خوانيم: «نسائكم حرث لكم فأتوا حرثكم انّى شئتم»(14) همسران شما محل بذر افشانى شما هستند بنابراين هر زمان كه بخواهيد مى‏توانيد با آن‏ها آميزش نمائيد.
در اين آيه زنان به مزرعه تشبيه شده‏اند، ممكن است اين تعبير براى برخى دشوار به نظر برسد و بگويد كه چرا قرآن مرد را زارع و زن را مزرعه دانسته كه مرد هرگاه بخواهد بتواند از او بهره گيرد.
در حالى كه نكته باريكى در اين تشبيه نهفته است، در حقيقت قرآن مى‏خواهد ضرورت وجود زن را در اجتماع انسانى نشان دهد كه زن وسيله اطفاء شهوت و هوسرانى مردان نيست بلكه وسيله‏اى است براى حفظ نوع بشر، اين سخن براى آن‏ها كه نسبت به جنس زن همچون يك بازيچه يا وسيله هوسبازى مى‏نگرند هشدارى محسوب مى‏شود. اهداف اصيل دانستن كارهاى طبيعى‏
كارهاى طبيعى انسان بر اساس انگيزه‏هاى مادى صورت مى‏گيرد ولى در وراء اين انگيزه‏ها اهداف اصيلى هست كه قرآن كريم وى را به آن‏ها توجه مى‏دهد و پيامدهاى طبيعى اعمال را رهگذرى براى آن اهداف مى‏داند.
براى نمونه انگيزه طبيعى انسان از تحصيل مواد خوراكى ريختن آن‏ها كه كارى سنگين است رفع گرسنگى و لذت غذا خوردن است با آن انگيزه اصيل از خوردن غذا حفظ حيات فردى انسان است و خداى حكيم براى اين كه انسان رنج گردآورى و آماده سازى غذا را بپذيرد. انگيزه‏اى در او ايجاد كرده و مزد كارى به او داده است و آن لذت بردن از خوردن غذاست و از اين راه انسان با دست خود جان خود را حفظ مى‏كند كه هدف اصلى است.
خداى سبحان براى حفظ نوع و نسل آدمى كه تلاش و رنج فراوان مى‏خواهد همين گونه عمل كرده است و علاقمندى مرد به زن و فرزند را در نهاد او قرار داده است تا نسل انسان حفظ شود نه آن كه زن فقط وسيله ارضاى غريزه شهوت باشد.
ناگفته نماند خداى سبحان در اين آيه در مقام بيان رابطه زناشويى و تبيين هدف اصيل آن است نه آن كه در بيان حكمت آفرينش زن باشد. نتيجه‏گيرى‏
از مجموع مباحث استفاده مى‏شود كه اولاً زن و مرد در اصل هدف خلقت با هم برابرند و به حكم اين انسان اند هدف از آفرينش آن عبوديت الهى است و ثانياً تمام موجودات و مخلوقات جهان هستى به طفيلى وجود انسان و براى خدمت به انسان‏ها آفريده شده‏اند و ثالثاً آفرينش زن در نظام هستى به عنوان مكمل وجود مرد و آفرينش مرد به عنوان مكمّل وجود زن تحقق پيدا كرده است تا آن‏ها يكديگر را تكميل كنند و نه آن كه وجود او تبعى و طفيلى بوده و براى خدمت به مرد آفريده شده باشد. و رابعاً اگر زن به عنوان كشتزار معرفى شده است در واقع در بيان تبيين هدف اصيل زناشويى است كه نسل انسانى حفظ و تداوم پيدا كند نه آن كه در مقام بيان هدف آفرينش زن باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره مؤمنون، آيه 115. 2. سوره ملك، آيه 2. 3. سوره طلاق، آيه 12. 4. سوره هود، آيه 118 – 119. 5. سوره ذاريات، آيه 65. 6. سوره مؤمنون،آيه 14. 7. سوره جاثيه، آيه 12 و 13. 8. سوره ابراهيم، آيه 32و 33. 9. سوره الرحمن، آيه 10 – 13. 10. سوره ملك، آيه 15. 11. سوره روم، آيه 21. 12. سوره اعراف، آيه 189. 13. الميزان، ج 16، ص 173 – 174. 14. سوره بقره آيه 223.

/

مظلوميت فرهنگ و چاره‏جويى آن‏

سخن از مظلوميت فرهنگ است كه مقام معظم رهبرى بارها از آن سخن گفته و به رفع مظلوميت از آن تأكيد فرموده‏اند. نگارنده اين مقال نيز حتى سالها در همين سلسله مقالات در پيرامون آن قلم زده و اين مظلوميت را از ابعاد مختلف مورد تجزيه و تحليل قرار داده كه اين بررسى‏ها، استقبال دلسوزان نظام اسلامى و دردمندان دينى را همراه داشته است و اين بار مى‏خواهد با توجه به وضع موجود فرهنگى و با عنايت به سخنان اخير رهبر معظم در چند ديدار ماه مبارك رمضان با دانشگاهيان و اساتيد و دانشجويان و كارگزاران نظام، مظلوميت فرهنگ و راه كارهاى مظلوميت زدايى از آن را مورد گفتگو قرار دهد.
در اين مجال چند مطلب بايد مورد توجه قرار گيرد:
مقصود از فرهنگ در اين گفتمان چيست؟
دلائل مظلوميت فرهنگ…
چه كسانى مسؤول اين مظلوميت‏اند؟
چگونه رفع مظلوميت بايد كرد؟
و موضوعاتى از اين قبيل كه طى اين مقال بدان اشاره مى‏شود. مقوله فرهنگ‏
هر چند فرهنگ به معناى عام شامل هر نوع دانستى و فهميدنى مى‏باشد اما به مفهوم خاص مقوله فرهنگ با دانش و معلومات اصطلاحى فرق دارد. ممكن است در يك نظام علم و دانش به اوج خود رسيده باشد اما بينش فرهنگى در آن نظام به انحطاط گرائيده باشد و سقوط فرهنگى آن نظام را تهديد كند. نمونه آن دانش و تكنولوژى در كشورهاى غربى است كه سنگرهاى بسيارى را فتح كرده و به دل ذره راه گشوده و به آسمانها پر كشيده و هر روز دستاوردى نو در اين عرصه بدست آورده و امكانات زندگى مادى را براى بشر فراهم كرده است اما در عين حال همين غرب از بعد فرهنگى به دوران قرون وسطائى روآورده و انحطاط اخلاقى آن را تهديد مى‏كند و براى ارزشهاى انسانى در تمدن جديد جايى باقى نمانده است. نمودارهاى آن، استعمار كهنه و نو، قتل و غارت، بى رحمى و قساوت، شيطنت و شهوت و صدها نمونه از فساد اخلاق و بى‏عدالتى و تبعيض و سلطه و استبداد است كه مغرب زمين و آينده آن را با چالش‏هاى جدّى روبرو كرده و افول اين تمدن را نويد مى‏دهد. بنابراين، حوزه دانش و پژوهش با حوزه فرهنگ فرق دارد، و مى‏توان گفت در اين تعريف فرهنگ شامل انديشه و بينش و اخلاق و عرف و عادات و ارزشهايى است كه با نگاه معنوى و انسانى قابل ارزيابى هستند نه با ابزارهاى علمى مثلاً دانش روز مانند فيزيك و رياضى مى‏توانند در دل ذرات نفوذ كرده و به سنجش و اندازه گيريهاى علمى راه بگشايند ولى در مفهوم عدالت و اخلاق و حقوق انسانى كمترين كاربرد را ندارند مولانا هشتصد سال قبل با تفكيك دو حوزه (علوم مادى و دانش معنوى) چنين گفته است:
خرده كاريهاى علم هندسه‏

يا نجوم و علم طب و فلسفه‏
كان تعلق با همين دنييستش‏

ره به هفتم آسمان برنيستش‏
اينهمه علم بناى آخور است‏

كه عماد بود گاو و اشتر است‏
بهر استبقاى حيوان چند روز

نام آن كردند اين گيجان رموز
علم راه حق و علم منزلش‏

صاحب دل داند آن را با دلش‏

دانش و تكنولوژى روز همان علم آخور و حيات حيوانى است كه آنرا بهره‏اى از حيات معنوى و معارف آسمانى و فضائل انسانى نيست. نتيجه آنكه : ارتقاى علمى روز به معناى ارتقاى انسانى نيست چرا كه انسان را از بعد معنوى حياتى ديگر است كه با مقياس‏هاى ديگر قابل سنجش است. بطور خلاصه وقتى از فرهنگ سخن گفته مى‏شود ناظر به ارزشهايى است كه با فيزيك و رياضى و هندسه و فيزيولوژى و حتى روانشناسى جديد فرق ماهوى دارد به اين خاطر است كه مى‏گوييم جهان غرب درگير جاهليت جديد است كه با بكارگيرى ابزارهاى مدرن، جنايات عهد جاهليت و قرون وسطايى را در گستره‏اى هزاران بار بيش از گذشته شكل مى‏دهد و بقول آن انسان وحشى آدمخوار كه چند روزى در ميان روشنفكران غربى زيست و چون به ديار خود برگشت گفت: اكنون گوشت انسان را با كارد و چنگال مى‏خوريم!! و اين ماهيت تمدن جديد است…
كه نمونه‏هاى آن را در فلسطين و عراق و افغانستان مى‏بينيم و در ويتنام و جنگهاى جهانى اول و دوم ديديم و سرانجام اين تمدن چيزى جز نابودى و زوال و نگون بختى بشريت نيست مگر آنكه دستى از غيب برون آيد و كارى بكند!
اينجاست كه به كارگزاران فرهنگى نظام و دانش آموختگان مى‏گوييم نبايد فريفته دانش و تكنولوژى غرب و فرهنگ و تمدن آن باشند بلكه فرهنگ و دانش را با معيارهاى آسمانى بنگرند و همپاى دانش و نوآورى‏هاى علمى روز، به ارزشهاى فرهنگى و دينى اهتمام جدى ورزند و از سرنوشت غرب و سبعيت حاكم بر تمدن قرن بيستم عبرت گيرند و اين همان چيزى است كه اسلام بر آن تكيه دارد و امام راحل فرمودند و رهبرى نظام بر آن تأكيد مى‏ورزد و ديگر دلسوزان يقه چاك مى‏زنند كه كارگزاران فرهنگى همزمان با توليد علم و استفاده از تكنولوژى عصر – كه بحمد اللّه پيشرفت‏هاى قابل توجهى در پرتو انقلاب اسلامى داشته است – به فكر دينى و انضباط اخلاقى توجه بيشتر نموده و از خطرات بى‏ايمانى و انحطاط اخلاقى كه در تهاجم فرهنگى براى اين نسل تدارك ديده شده غافل نباشند. مظلوميت فرهنگ‏
و اما مظلوميت فرهنگ به مفهومى كه بيان شد. به حاشيه رانده شدن تدريجى آن طى ساليان اخير ونبودن حساسيت كافى روى فرهنگ دينى و اخلاقى در كانون‏هاى آموزش و فقر معنويت و اخلاق است كه خروجى‏هاى اين كانون‏ها گواهى مى‏دهد. دوران سه گانه فرهنگ‏
توضيح آنكه:پيروزى انقلاب اسلامى بدون ترديد مديون فرهنگ دينى و تحولات بنيادين در افكار و انديشه‏ها بود كه با رهبرى امام راحل و مهندسى فرهنگ اسلامى با روشن بينى آن معمار بزرگ قرن در عرصه جهان ظاهر شد، حادثه‏اى كه چون زلزله ناظران جهانى را بهت زده كرد و خواب از چشم جهانخواران ربود و نور اميد و نجات را در دلهاى مستضعفان جهان بر افروخت و افسانه‏هاى تحجر و افسون خود باختگى در برابر بيگانگان را درهم شكست. در اين فرايند تاريخى اسلام بار ديگر از انزوا درآمد و با قامتى برافراشته در عرصه انديشه‏ها ظهور كرد و مى‏رود تا به خواست خداوند به عنوان يك مكتب حيات بخش در عرصه جهانى ماندگار باشد و به فرموده آن بزرگ مرد روشن روان ابرقدرتها را به خاك مذلت بنشاند و اينهمه در صورتى است كه فرهنگ اسلامى و انديشه‏هاى ناب آن به انزوا نگرايد و دست تحريف از دامن آن كوتاه شود و توطئه و تهاجم بيگانه كه با تمام وجود به صحنه آمده با هوشيارى و آمادگى فرزندان امام و انقلاب نقش برآب شود و در يك نبرد بى امان در برابر ناتوى فرهنگى تا به شكست كشاندن دشمن ايستادگى شود همانگونه كه در جنگ تحميلى ديديم.
و اما چگونگى مظلوميت فرهنگ و بى‏مهرى‏ها يا بى توجهى‏ها به بنيادهاى معرفت دينى و اصول اخلاقى از آنجا آغاز شد كه با پايان گرفتن جنگ هشت ساله كه اوج شكوفايى ايمان و اخلاق و پايدارى بود، دوره سازندگى رسيد كه هم ضرورى بود و هم كارنامه درخشانى در اين عرصه داشت اما همانگونه كه طبيعت روزگار و آدميان است كه پس از پيروزى بر دشمن، انگيزه‏هاى نفسانى سر بر مى‏كشد و يا مسئله رفاه و آرامش نوعى بى‏تفاوتى در برابر مسؤوليتهاى اخلاقى و اعتقادى و عملى را همراه مى‏آورد، و رقابت دنيوى سرگرمى‏هاى مادى نوعى غفلت براى آدمى پديد مى‏آورد، ما نيز از اين سرنوشت مصون نمانديم و دنيازدگى و جاه‏طلبى و هوا و هوسها كم و بيش چهره نمودند و آن شور و حال فرهنگى و اعتقادى و اخلاق و ايثار و همدلى و همدردى را تحت الشعاع قرار داده و تدريجاً نوعى استحاله فرهنگى را زمينه ساز شدند كه با شروع دوره اصلاحات و طرح توسعه سياسى و دعوى بر سر آزادى و تنش‏هاى جناحى از يك سو و فرهنگ زدايى و بقول مسؤولان فرهنگى آنروز تساهل و تسامح تدريجاً از ولنگارى و بى‏بندبارى سر برآورد و كار به آنجا كشيد كه فضاى باز سياسى و فرهنگى عرصه‏اى شد براى معارضان در برابر ارزشهاى اسلام و انقلاب و كم نبودند مطبوعات كه از بودجه بيت المال تغذيه مى‏شدند و افرادى كه پست‏هاى كليدى را در اشغال داشته اما آب به آسياب دشمن مى‏ريختند و پاره‏اى جيره‏خوار دشمنان و ريزه‏خوار دلارهاى بيگانه گشته و بسيج شدند تا فاتحه انقلاب اسلامى را بخوانند كه شرح اين ماجراى تلخ را در اسناد و مداركى بايد كاويد كه از دوره اصلاحات بويژه چهارساله دوم آن مانده است و اگر اين اسناد و نوشته‏ها و نطق‏ها و مصاحبه‏ها و تحصن‏ها و اعتصاب‏ها در ديد عموم قرار گيرد مردم خواهند فهميد چه دوره سياهى را انقلاب پشت سر گذاشت كه آن عناصر ورشكسته را ملت بالأخره جواب داد و دست رد به سينه آنان زد چرا كه انقلاب اسلامى و ارزشهاى دينى را به بهاى خون‏هاى پاك عزيزانشان به دست آورده و حاضر نبودند آن را به پاى بيگانه بريزند. و اينهمه زير چتر اصلاحات با سوء استفاده عناصر فاسدى اتفاق مى‏افتاد كه چهره خود را پنهان داشته و يا خود نمى‏دانستند آلت دست دشمنان قسم خورده ميهن و نظام جمهورى اسلامى اند بارى ضربه هايى كه به فرهنگ و شعائر اسلامى در آن دوران وارد آمد سالهاى سال تلاش و مجاهده جدى را مى‏طلبيد تا بتوان آب
رفته را به جوى بازگرداند و همين جاست كه مسؤوليت امروز مسؤولان را سنگين‏تر مى‏سازد كه بدون فوت وقت بايد در صدد بازسازى اصول و ارزشها و پى‏ريزى طرحى نو باشند و نهادهاى آموزشى و فرهنگى را دريابند و به فكر اصلاح كجى‏ها و جبران كاستى‏ها باشند.
آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه امروزه هم آنگونه كه شايسته و بايسته است به فرهنگ با مفهومى كه گفتيم اهتمام لازم مشاهده نمى‏شود، مخصوصاً در فضاهاى آموزشى و علمى كه بايد مهد پرورش فرهنگ باشد تحركى ديده نمى‏شود!
به نظر مى‏رسد، تذكرات مكرر رهبر معظم در مورد فرهنگ و باورهاى دينى از همين جا ناشى مى‏شود و بايد مسؤولان دلسوز نظام دغدغه رهبرى را دريابند. ايشان در ديدار با اساتيد دانشگاه‏ها در يكى از روزهاى ماه مبارك رمضان 16 مهرماه با اشاره به مسؤوليت رؤساى دانشگاه‏ها و نهاد نمايندگى ولى فقيه فرمودند: «مسؤولان دانشگاه‏ها نيز در زمينه دينى كردن محيط دانشگاه‏ها وظايفى دارند اما اصلى‏ترين وظائف بر عهده روحانيان فعّال در نهاد نمايندگى است و آنها بايد با ارائه مستمر فكر نو، عميق، مستدل، تحسين برانگيز و قانع كننده دينى ارتقاى فكر دينى در دانشگاه‏ها را با كمال جديت دنبال كنند.» چالش‏هاى موجود در دانشگاه‏ها
جاى تأسف است كه با گذشت بيست و هشت سال از استقرار نظام اسلامى، دانشگاه‏ها و ديگر نهادهاى آموزشى ما در جايى قرار داشته باشند كه رهبرى نظام با دغدغه و نگرانى با مسؤولان فرهنگى اينگونه سخن بگويند. همچنين معظم له در ديدار ديگرى در ماه مبارك با مسؤولان نظام از ارتقاى ارزشهاى اخلاقى و ايمان دينى سخن گفته و تأكيد فرمودند: «با روى كار بودن يك دولت حزب اللّهى و رئيس جمهور مكتبى زمينه براى حركت عميق فرهنگى بيش از پيش فراهم است و همه دستگاه‏هاى مسؤول اعم از وزارت ارشاد، صدا و سيما، سازمان تبليغات، وزارت علوم، وزارت آموزش و پرورش، بايد در جهت ارتقاى ارزشهاى اخلاقى و ايمانى دينى جامعه به طور جدى تلاش كنند.» (16 مهر ماه 86)
بايد اعتراف كنيم همانگونه كه نگارنده بارها گفته‏ام نياز به يك انقلاب فرهنگى و تحوّل در فضاى آموزشى و تبليغى يك ضرورت اجتناب‏ناپذير امروز ماست و شوراى عالى انقلاب فرهنگى بايد با دغدغه بيشتر به ميدان بيايد چرا كه توطئه‏هاى ضد فرهنگى و ضد اخلاقى و بحران زا در جامعه و در ميان جوانان حتى دانشجويان رخنه كرده و مشكلاتى را پديد آورده است.
مسؤول دفتر مركزى مشاوره وزارت علوم و تحقيقات و فناورى مى‏گويد: «تمامى مسائل و آسيب‏هايى كه در جامعه وجود دارد در بين دانشجويان نيز مشاهده مى‏شود اما ميزان آسيب‏هاى اجتماعى در بين دانشجويان بسيار كمتر از ميزان موجود جامعه است.» البته انتظار اين است كه آسيب‏هاى اجتماعى به هيچ وجه در جامعه دانشگاهى وجود نداشته باشد اما اين وضع بايد ريشه يابى شود كه چه عواملى در وجود آسيب‏ها مؤثرند؟ اينها بررسى كارشناسانه مى‏خواهد كه بطور جدى بايد پيگيرى و چاره‏جويى شود.
عوامل بيرونى رسانه‏اى و ماهواره‏اى با بودجه‏هاى بيگانه از يك طرف، بى تفاوتى خانواده‏ها، فضاى آلوده اجتماعى و نارسايى فرهنگى و آموزشى و عدم نظارت جدى بر فضاى دانش آموزى و دانشگاهى و به روز نبودن كارهاى فرهنگى و ناهمزبانى با نسل جديد و مشكلات اقتصادى و بعضاً مسائل سياسى از سويى ديگر را در پيدايش آسيب‏ها نبايد از ياد برد و چاره‏جويى آن با گفتگو و به اين سادگى قابل دستيابى نيست و ساز و كار جدى خود را مى‏طلبد، همانگونه كه رهبر معظم بر آن تأكيد فرمودند. جلوه‏هاى ايمان و اخلاق در جوانان‏
البته در كنار اينها آمادگى روحى و معنوى جوانان و فطرت فضيلت خواه آنان را نبايد از ياد برد بسيج دانشجويى، نماز جماعت و جمعه، عمره دانشجويى، رويكرد به قرآن، و زيارت و اعتكاف موارد مثبتى هستند كه بايد تقويت شوند. اما همه اينها كه نقاط مثبت در فضاى دانشگاهى است غالباً به صورت خودجوش بوده و مسؤولان فرهنگى كمتر در پيدايش آن نقش داشته‏اند. گرايش جوانان به مسائل عرفانى و معنوى به درستى هدايت نشده و به همين جهت زمينه نشر عرفان‏هاى كاذب وارداتى را فراهم ساخته كه بسيار خطرناك است و سر از لااباليگرى در قالب عرفان گرايى! بيرون مى‏آورد… مسائل و موارد از اين قبيل در باب اخلاق و روابط مسئله دار فراوان است كه بازشناسى اين مشكلات توجه بيشتر مسؤولان فرهنگى و اساتيد متعهد و گروه معارف اسلامى و نمايندگى‏هاى ولى فقيه و نظارت و كنترل بيش از پيش را طلب مى‏كند و در اين مسؤوليت خطير نبايد قصور كرد كه پاسخگويى آن در پيشگاه خداوند دشوار است كه اينهمه امكانات به بركت انقلاب در اختيار ما نهاده شود و نتوانيم از اين فرصت‏ها استفاده كنيم!
مقام معظم رهبرى قبلاً نيز روى مسؤوليت نهادهاى آموزشى بويژه دانشگاه و نقش آن در تربيت نسل جوان تأكيد فرمودند: كه ايشان يادآور شدند: «توقع ما از دانشگاه كشور و مركز علم اين كشور اين است كه اگر يك جوان كم اعتقاد و لاابالى وارد دانشگاه شد در حالى از دانشگاه بيرون بيايد كه عميقاً متدين و داراى تعهد دينى و اخلاقى است.» (31/2/86)
ولى آيا وزارت علوم و رؤسا و ديگر مسؤولان دانشگاه‏ها اين پيام را گرفتند و به اين خواسته جدى ولىّ امر پاسخ دادند؟ جاى سخن است! اگر اين تذكرات جدى گرفته شود نه اينكه شعارى براى چند روز بر زبانها جارى شود و در صفحات روزنامه‏ها ثبت گردد و بالأخره بجايى نرسيم!
اگر چنين احساسى به مسؤولان فرهنگى دست داد قطعاً دانشگاه‏ها و مراكز آموزش از وضع كنونى خارج شده و راه بهترى پيش خواهند گرفت. اين روزها معمولاً دغدغه مسؤولان فرهنگى تأمين بودجه و تهيه كلاس و معلم و استاد است و ديگر مجالى براى تربيت دينى باقى نمى‏ماند در حاليكه ملت ما براى دانشگاه بودجه كلانى را مى‏پردازد و براى هر سال تحصيلى يك دانشجو دو تا سه ميليون تومان بابت دانشگاه از بودجه مى‏پردازد. پرداخت كنندگان اين حجم كلان از بودجه كشور براى مراكز آموزش و دانشگاهى و…فضاى گسترده و باغ و ساختمان و خوابگاه و گل‏كارى و تأمين استاد و خدمات تا مدرك تحصيلى و فارغ التحصيل شدن بچه‏ها، انتظار ندارند اين شرائط رايگان در اختيار كسانى باشد كه نسبت به دين و فرهنگ و اخلاق بى‏تفاوت باشند كه اين ستم و ناروايى است كه وجدان عمومى آن را نمى‏پذيرد. به اين دلائل است و به دليل نقش مؤثر دانشگاه و دانشجو در آينده كشور، رهبرى نظام توجّه خاص خود را به سوى مراكز آموزشى و فرهنگى بويژه دانشگاه معطوف داشته كه انتظار است گوش شنوايى باشد و اين پيام را بگيرد.
و در ختم اين مقال – كه به اندكى از هزاران بسنده شد – باز هم تأكيد مى‏كنيم كه فرهنگ امروز هم غريب است و بايد آن را از غربت درآوريم و اين با مشاركت گسترده كليه نهادها و دست اندركاران از دبستان تا دبيرستان و دانشگاه گرفته تا نهادهاى تبليغى و هنرى و رسانه ملى و نويسندگان و رسانه‏هاى مطبوعاتى، ميسر است همانگونه كه رهبر معظم تأكيد فرمودند و اگر سامان فرهنگى كشور درست عمل نكند طرح ارتقاى اخلاقى و اقدامات نيروهاى انتظامى و امنيتى – هر چند در جاى خود ضرورى است – بجايى نخواهد رسيد همانگونه كه در مقاله پيشين بدان پرداختيم. اگر بار مسؤوليت بدرستى تقسيم بشود و هر فرد و هر نهاد و سازمان به وظيفه عمل كند كار به سامان مى‏رسد و مى‏توان اميدوار به تحولى در عرصه فرهنگ و اجتماع بود. و در همين جا لازم است از نويسندگان، محققان و برنامه ريزان دعوت كنم به نداى رهبرى نظام پاسخ دهند و نياز امروز و ضرورت‏ها و چالشها را كه لحظه به لحظه از راه مى‏رسد در كانون توجه خود قرار دهند كه فرصت بسيار طلايى و ارزشمند و در عين حال زودگذر است و سهل انگارى و بى‏تفاوتى در انجام مسؤوليت، كيفر اخروى و دنيوى دارد. و از خداوند در اين جهاد مقدّس يارى مى‏جوئيم.
پاورقي ها:

/

بزرگان اهل سنّت در جمع شاگردان حضرت صادقع

آمار شاگردان حضرت صادق(ع) را تا چهار هزار شماره كرده‏اند.(1) كه در ميان آنان از گروهها و فرقه‏هاى مختلف با مشرب‏ها و رشته‏هاى گوناگون حضور داشته‏اند از جمله جمعى از برجستگان اهل سنّت را مى‏بينيم كه عدّه‏اى از آنان علاوه بر سمت فقهى و يا كلامى كه در ميان اهل سنّت دارند جزء رهبران و پيشوايان مذاهب اربعه عامّه به حساب مى‏آيند، آنچه پيش رو داريد نگاهى است اجمالى به شاگردان اهل سنّت حضرت صادق(ع).
هر چند در آغاز اين نكته را بايد متذكر شد كه اين شاگردان حق شاگردى را ادا نكردند، بلكه جمعى از آنان در مقابل آن حضرت موضع خصمانه گرفتند و سعى كردند در فتوا دادن و روش فقهى و همين طور روش كلامى شيوه خلاف آن حضرت را اتخاذ كنند. 1- ابوحنيفه‏
نعمان بن ثابت زوطى معروف به ابوحنيفه كه از مواليان بود و در اصل اهل كابل در كوفه به دنيا آمد و در همانجا رشد كرد آنگاه به بغداد منتقل شد و در سال 150 ه.ق از دنيا رفت او كه پيشواى معروف گروه حنفى‏هاست يكى از شاگردان معروف امام صادق(ع) بود، اين مسئله را شبلنجى در نورالابصار، ابن حجر در صواعق، شيخ سليمان در ينابيع المودة، ابن صبّاغ در فصول، و آلوسى در مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص 8 و ديگران تصريح كرده‏اند.
و اين خود ابوحنيفه است كه با صوت اعلى اعلام كرد: «لو لا السّنتان لهلك النّعمان؛ يعنى اگر آن دو سالى (كه شاگرد حضرت صادق(ع) بودم) نبود نعمان (ابوحنيفه) هلاك مى‏شد.»(2)
او بخاطر همين شاگردى بود كه اعتراف كرد: «ما رأيت افقه من جعفر بن محمّد، دانشمندتر از جعفر بن محمد نديده‏ام.»(3)
با اين حال تلاش داشت با او مخالفت كند و يا لااقل او را در مسئله محكوم سازد.
خود او مى‏گويد: زمانى كه «منصور» (دوانيقى) “جعفربن محمد” را احضار كرد مرا خواست و گفت: مردم شيفته جعفر بن محمد شده‏اند براى محكوم ساختن او مسائل مشكلى را آماده كن، من چهل مسئله مشكل آماده كردم. روزى منصور كه در «حيره» بود مرا احضار كرد وقتى وارد مجلس شدم، ديدم جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته. وقتى چشمم به او افتاد آنچنان تحت ابهت و عظمت او قرار گرفتم، كه چنين حالى از ديدن منصور به من دست نداد. سلام كردم و با اشاره منصور نشستم.منصور رو به حضرت صادق(ع) كرد و گفت:اين ابوحنيفه است، او پاسخ داد بله مى‏شناسمش، سپس منصور رو به من كرده گفت:اى ابوحنيفه مسائل خود را با ابو عبداللّه (جعفر بن محمد) در ميان بگذار. در اين هنگام شروع به طرح مسائل كردم. هر مسئله‏اى مى‏پرسيدم، پاسخ مى‏داد، عقيده شما در اين باره چنين و عقيده اهل مدينه چنان و عقيده ما چنين است. در برخى از مسائل با نظر ما موافق، و در برخى ديگر با اهل مدينه موافق و گاهى، با هر دو مخالف بود. بدين ترتيب چهل مسئله را مطرح كردم و همه را پاسخ گفت. ابوحنيفه به اين جا كه رسيد با اشاره به امام صادق(ع) گفت: «اعلم النّاس اعلمهم باختلاف النّاس؛ آگاهترين مردم، آگاهترين آنها به اختلاف مردم و در فتاوى‏ و مسائل فقهى است.»(4) 2- مالك بن انس‏
مالك بن انس مدنى يكى ديگر از پيشوايان مذاهب اربعه يعنى مالكى‏ها، كه در زمان جعفر بن سليمان عبّاسى در مدينه به سر مى‏برد و توسط او شلاق زده شد و به قدرى او را كشيدند كه بازوى او از جا كنده شد و سرانجام در سال 179 ه از دنيا رفت. او نيز از شاگردان حضرت صادق(ع) بود از جمله كسانى كه به اين مسئله اعتراف نموده‏اند، نووى در تهذيب، شبلنجى در نورالابصار، سبط جوزى در تذكرة، شافعى در مطالب، ابن حجر در صواعق، شيخ سليمان در ينابيع المودة و ابونعيم در حليه و…مى‏باشند.(5)
خود او مى‏گويد: «مدتى نزد جعفر بن محمد رفت و آمد مى‏كردم، او را همواره در يكى از سه حالت ديدم. يا نماز مى‏خواند يا روزه دار بود و يا قرآن تلاوت مى‏كرد و هرگز او را نديدم كه بدون وضو حديث نقل كند: «ولايتكلّم بمالايعينه و كان من العلماء العباد و الزهاد الذين يخشون اللّه؛ و به چيزى كه كمكش نمى‏كرد (مفيد نبود) تكلّم نمى‏كرد، و از علماى عابد و زاهد و خدا ترس بود.»
«و ما رات عين و لا سمعت اذن ولاخطر على قلب بشرٍ افضل من جعفر بن محمد الصادق علماً و عبادةً و ورعاً؛ در علم و عبادت و پرهيزكارى، برتر از جعفر بن محمد، هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به قلب هيچ كسى خطور نكرده است.»(6) 3- سفيان ثورى‏
سفيان بن سعيد بن مسروق ثورى كوفى، كه مدّتى در بغداد بود و بعد به بصره كوچ كرد و در سال 91 ه به دنيا و در سال 161 از دنيا رفت. او نيز شاگرد امام صادق(ع) بود و به اين مسئله، تهذيب،نورالابصار، تذكرة، صواعق، ينابيع، حليه و امثال آن اعتراف نموده‏اند.(7)
و او از امام صادق(ع) رواياتى نقل نموده است از جمله حضرت صادق(ع) او را به امورى گرانبهاى وصيّت كرد كه او آن را نقل نموده است.(8) 4- سفيان بن عيينه‏
سفيان بن عيينة بن ابى عمران الكوفى المكّى در سال 107 ه در كوفه به دنيا آمد و در سال 198 ه در مكّه از دنيا رفت.
او جوانى بود در دوران ابوحنيفه و از محضر امام صادق(ع) نيز بهره برده است به اين امر كتابهاى پيش گفته تهذيب و نورالابصار، مكاسب، صواعق، ينابيع، حليه، فصول،(9)و… اعتراف نموده‏اند. 5 – يحيى بن سعيد انصارى‏
يحيى بن سعيد بن قيس انصارى از طائفه بنى النجار، كه در سال 143 در هاشميه، از دنيا رفت و قاضى دستگاه منصور دوانيقى در مدينه بود، نيز از شاگردان آن حضرت بوده است.(10) 6- ابن جريح‏
عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح مكّى از علماى عامّه است كه در سال 80 ه (ظاهراً در بغداد) به دنيا آمد و در سال 149 ه و يا 150 از دنيا رفت.
او نيز از شاگردان امام صادق(ع) بوده است، مرحوم صدوق در باب «ما يقبل من الدعاوى بغير بيّنة» آنچه از دعاوى بدون بيّنه پذيرفته مى‏شود رواياتى نقل نموده كه در سلسله سند ابن جريح واقع شده است. و همين طور در اصول كافى در باب حلّيّت «متعه» رواياتى نقل شده كه يكى از كسانى كه قائل به حلّيت متعه مى‏باشد همين ابن جريح است.
از حضرت صادق(ع) وقتى از حلّيت متعه پرسيده شد، حضرت فرمود: «الق عبدالملك بن جريح فاسأله عنها فانّ عنده منها علماً؛عبدالملك بن جريح را ملاقات كن از او درباره متعه پرسش كن در نزد او در اين باره علمى است.»(11) 7- قطّان‏
ابوسعيد يحيى بن سعيد قطان بصرى كه در سال 198 ه فوت نموده از بزرگان و محدّثان اهل سنّت است كه صحاح سته به او اعتماد كرده‏اند.
به اين مسئله كه او شاگرد حضرت صادق(ع) بوده است از علماى اهل سنّت در كتاب تهذيب، و ينابيع المودة و امثال آن تصريح شده است(12) و ازعلماى شيعه شيخ نجاشى و ابن داود به اين اعتراف نموده‏اند.(13) 8 – محمد بن اسحاق‏
محمد بن اسحاق بن يسار صاحب مغازى در مدينه به دنيا آمد، و در مكه ساكن شده و در سال 151 ه در بغداد از دنيا رفت. از علماى اهل سنّت صاحب تهذيب، ينابيع المودة و غير آن دو و از علماى شيعه شيخ طوسى در رجالش، علّامه، در خلاصه، كشى در رجالش و…به شاگردى او در مكتب امام صادق(ع) اعتراف كرده‏اند. 9- شعبة بن الحجّاج‏
شعبة بن الحجّاج ازدى از بزرگان اهل سنّت است كه تهذيب، صواعق حليه، ينابيع، فصول، تذكرة، به شاگردى او نزد امام صادق(ع) اعتراف كرده‏اند.(14) 10 – ايّوب سجستانى‏
ايّوب بن ابى تميمه سجستانى بصرى از بزرگان فقهاى اهل سنّت است كه در سن 65 سالگى در سال 131 ه بر اثر بيمارى طاعون در بصره فوت كرد.
نورالابصار، تذكره، مطالب، صواعق، حليه، فصول و امثال آن او را در زمره شاگردان امام صادق(ع) شمرده‏اند….(15)
راويان از امام صادق(ع) در بين اهل سنّت‏
جمع زيادى از محدّثين اهل سنّت – كه در بين آنها پيشوايان آنان نيز ديده مى‏شود – از حضرت صادق(ع) روايت نقل كرده‏اند. و صاحبان صحاح، جزبخارى، همچون ترمذى، مسلم، نسائى،ابن ماجة ابى داود، احمد، و صاحبان سنن و مسانيد و جوامع و معاجم از اين رواة بهره برده‏اند. اسامى جمعى از اين رواة از اين قرار است:
1- اسماعيل بن جعفر چنانكه در ترمذى و نسائى آمده است.
2- حاتم بن اسماعيل در صحاح، جزبخارى.
3- حسن بن صالح بن حى.
4- حسن بن عياش چنان كه مسلم و نسائى از او نقل نموده‏اند.
5 – حفص بن غياث كه مسلم، ابى داود و ابن ماجه از او نقل نموده‏اند.
6- زهيربن محمد تميمى كه در سنن ابن ماجه آمده.
7 – زيد بن سعيد انماطى كه در صحيح ترمذى آمده.
8 – سعيد بن سفيان اسلمى كه در صحيح ابن ماجه آمده.
9- سفيان ثورى كه در تمام صحاح جز بخارى آمده.
10 – سليمان بن بلال كه در صحيح مسلم و ابى داود آمده.
11 – شعبة بن الحجاج.
12- ابوعاصم ضحّاك بن مخلّد نبيل.
13- سفيان بن عيينه كه ترمذى و نسائى و ابن ماجه از او نقل كرده‏اند.
14- عبداللّه بن ميمون قداح كه ترمذى از او نقل نموده.
15- عبدالعزيز بن عمران زهرى كه ترمذى از او نقل نموده.
16- عبدالعزيز بن محمد دراوردى كه مسلم و ترمذى و ابن ماجه از او نقل كرده‏اند.
17- عبدالوهاب بن عبدالحميد الثقفى كه مسلم و ابى داود و ترمذى و ابن ماجه از او نقل كرده‏اند.
18- عثمان بن فرقد عطار در صحيح ترمذى.
19- امام مالك كه مسلم و ترمذى و نسائى و ابن ماجه از او نقل كرده‏اند.
20 – محمد بن اسحاق بن يسار
21 – محمد بن ثابت بنانى در صحيح ترمذى.
22- محمد بن ميمون زعفرانى در صحيح ابى داود.
23- مسلم بن خالد زنجى.
24- معاوية بن عمار دهنى در مسند احمد و افعال العباد.
25- موسى بن عمير قرشى.
26- الامام الكاظم در صحيح ترمذى و ابن ماجه.
27- ابوحنيفه نعمان ثابت.
28- وهيب بن خالد در صحيح مسلم.
29- يحيى بن سعيد انصارى در صحيح مسلم و نسائى.
30- يحيى بن سعيد قطان در صحيح ابى داود و نسائى.
31- يزيد بن عبداللّه بن الهاد.
32- ابوجعفر رازى(16) شاگردان فلسفى و كلامى‏
در مكتب درس امام صادق(ع) تنها كسانى شركت نمى‏كردند كه بعدها مذاهب فقهى را تأسيس كردند و يا جزء محدّثين شدند و حديث نقل كردند، بلكه شاگردانى كه بعدها جزء فلاسفه و يا بنيانگذار مباحث كلامى بودند نيز وجود داشت. 1- حسن بصرى‏
حسن بصرى كه از علماى بزرگ دوران خويش شمرده مى‏شد و داراى فصاحت بالا مى‏بود، و از بنيان گذاران مكتب فلسفى در بصره مى‏باشد او كه در سال 116 در بصره فوت كرد از شاگردان فلسفى امام صادق(ع) بوده است.(17) 2- واصل بن عطا
ابوحذيفه واصل‏بن عطاء معتزلى مؤسس و بنيانگذار مكتب و مذهب معتزله از شاگردان كلامى آن امام همام بوده است.(18)
ابن ابى الحديد آنجا كه مى‏خواهد بگويد سر منشأ همه علوم على(ع) است در بخشى از آن مى‏گويد: «يكى از علوم علم فقه است و حضرت على(ع) اصل و اساس آن است و هر فقيه مسلمان ريزه خوارخان نعمت او و بهره برده از فقه اوست. امّا شاگردان و ياران ابوحنيفه چون ابى يوسف و محمد و غيره آن دو، علم فقه را از ابى حنيفه اخذ كردند، و شافعى نيز از محمد بن حسن فرا گرفته، كه فقه او نيز به ابوحنيفه بر مى‏گردد، و امّا احمد حنبل نيز در نزد شافعى قرائت نموده، پس فقه او نيز به ابوحنيفه بر مى‏گردد، و ابوحنيفه هم در نزد امام صادق(ع) شاگردى كرده و جعفر بن محمد نيز از پدرش تا به على(ع) مى‏رسد و امّا مالك بن انس يا از نزد ربيعة الرأى و عكرمه فرا گرفته و عكرمه شاگرد عبداللّه بن عباس و عبداللّه نيز شاگرد على(ع) بوده،…»(19)
در اين عبارات پيشوايان مذاهب اربعه فقهى اهل سنّت با واسطه يابى واسطه شاگردان حضرت صادق(ع) و سرانجام شاگردان على(ع) شمرده شده‏اند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. شيخ مفيد مى‏گويد: انّ اصحاب الحديث قد جمعوا الرواة عن الصادق(ع) من الثّقات على اختلافهم فى الآراء و المقالات فكانوا اربعة آلاف. الارشاد شيخ مفيد، قم مكتبه بصيرتى، ص‏271. 2. اعلام الهدايه، المجمع العالمى لاهل البيت، اول، قم، 1422، ج 8، ص 229. 3. محمد ذهبى، تذكرة الحفاظ، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج‏1، ص 166. 4. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1395، ج 47، ص 217؛ الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ط 2، بيروت، دارالكتب العربى، 1390، ج 4، ص 335؛ مناقب ابى حنيفه، موفق، ج 1، ص 173 ؛ جامع اسانيد ابى حنيفه، ج 1، ص 252. 5. اعلام الهدايه، همان، ص 229. 6. ابن حجر العسقلانى، تهذيب التهذيب، بيروت، دارالفكر، 1404 ق، اول، ج 1، ص 88 در چاپهاى جديد، ج 2، ص 104. 7. اعلام الهداية، ج 8، همان، ص 229 – 230. 8. اعلام الهدايه، همان، ص 229. 9. همان، ص 230. 10. همان. 11. همان. 12. همان، ص 230 و 231. 13. همان، 232. 14. همان. 15. تهذيب الكمال، ج 2، ص 419 به نقل از دراساتٌ و بحوثٌ مؤتمر الامام جعفر بن محمد الصادق، مجمع جهانى اهل بيت، 1382 ه.ش، ص 503 – 505. 16. مختصر تاريخ العرب، عفيف البعلبكى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1967 م، ص 193، دائرة المعارف فرق عشرين محمد فريد وجدى، بيروت، دارالمعرفه، ج 3، ص 444. 17. مختصر تاريخ العرب، همان، ص 193 ؛ دائرة المعارف، ص 617، ج 10. 18. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، بيروت، داراحياء التراث العربى، دوم 1385 ه، 1965 م، ج 1 – 2، ص 18.

/

هشدارهاى اجتماعى3

از نگاه آيات و روايات(2) پرهيز از تنبلى و بى حوصلگى‏
قال الباقر (ع): “إيَّاكَ وَ الْكَسَلَ وَ الضَّجَرَ فَإِنَّهُمَا مِفْتَاحُ كُلِّ شَرٍّ … مَنْ كَسِلَ لَمْ يُؤَدِّ حَقّاً وَ مَنْ ضَجِرَ لَمْ يَصْبِرْ عَلَى حَقٍّ”(1)
از تنبلى و بى حوصلگى بپرهيز، زيرا كه اين دو كليد هر بدى مى‏باشند و كسى كه تنبل باشد حقى را نگذارد و كسى كه بى حوصله باشد بر حق شكيبايى نورزد.
از جمله هشدارهايى كه در فرهنگ دينى بسيار به چشم مى‏خورد و مسلمانان را نسبت به آن بيدار باش داده‏اند، موضوع تنبلى و تن پرورى و بى حوصلگى و كوتاهى در كار است واژه‏هاى مانند “كسل”، “ضجر” و “توانى” يعنى تنبلى و بى حوصلگى و سستى در بردارنده اين صفت نا پسند و مورد نكوهش مى‏باشند.
لغت شناسان در كالبد شكافى اين واژگان گفته‏اند:
“الْكَسَلَ ، التَّثاقُلُ عَمّا لا يَنْبَغى التَّثاقُلُ عَنْهُ وَ لِاَجْلِ ذلكَ صارَ مَذْمُوماً”(2).
تنبلى يعنى كوتاهى و سستى ورزيدن و زير بار نرفتن چيزى كه شايسته است انجام گيرد و به همين جهت اين خصلت از صفتهاى مذموم و مورد نكوهش بشماررود.
در حديث اول نوشتار امام باقر (ع) با تعبير ” إيَّاكَ ” هشدار داده اند و پى آمدهاى منفى تنبلى و بى حوصلگى را اينگونه بر شمرده اند:
الف: اگر كسى گرفتار اين صفت منفى و خصلت مذموم تنبلى شد براى ورود به كارهاى بد مانعى در جلو راه نخواهد ديد، انسان تنبل و تن پرور براى اداره زندگى دست به هر كار زشت و پلشت خواهد زد، براى نان ثناگر دونان خواهد شد. به تعبير امام (ع) اين صفت صفت منفى كليدى است يعنى كليد بسيارى از زشتى ها و بديها است و به وسيله آن دَرِ شرور و زشتى ها به روى انسان گشوده خواهد شد.
ب: انسان تنبل هرگز نمى تواند از حق دفاع كند و همواره ذليل و محكوم و زير دست خواهد بود. زيرا حق گرفتنى است، براى احقاق حق بايد تلاش و كوشش كرد، انسان بى تحرك و بى نشاط نه از حق خودش مى‏تواند دفاع كند و نه از حق اجتماعى پاسدارى نمايد.
ج: كسى كه در زندگى بى حوصله و سست اراده باشد، پايدارى و شكيبايى را از دست مى‏دهد و در نتيجه در مسير پيشرفت حق و حقيقت آسيب پذير مى‏گردد. گزيده فرمايش امام باقر (ع) اين است: مسلمانى كه تنبل و سست اراده و بى حوصله باشد نه ” تَواصَوْا بِالْحَقِّ “(3) را مى‏تواند عملى سازد و نه “تواصوا بالصّبر”(4) را مى‏تواند به اجرا درآورد. و در نتيجه از ” تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَه”(5) نيز محروم است و به فضيلت ” تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى”(6)هم دست نخواهد يافت.
در روايت ديگر امام صادق (ع) فرمود:
” إيَّاكَ وَ الْكَسَلَ وَ الضَّجَرَ فَإِنَّهُمَا يَمْنَعَانِكَ مِنْ حَظِّكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ “(7)
از تنبلى و بى حوصلگى بپرهيز، زيرا كه اين دو خصلت تو را از بهره دنيا و آخرت باز مى دارند.
اسلام دين معاش و معاد، دنيا و آخرت، و مادى و معنوى است، به دنيا و نعمتهاى آن با دو چشم مى‏نگرد. انسانهايى كه در زندگى يك بعدى هستند از نظر اسلام انسانهاى ايده آل نخواهند بود، اگر كسى از دنيا بگريزد به بهانه آخرت و يا آخرت را از دست بدهد به خاطر دنيا، هردو مورد نكوهش و سرزنش هستند، آنچه اسلام مى‏پسندد داشتن دنيا و آخرت در كنار هم و با هم است.
“رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الْآخِرَةِ حَسَنَةً …”(8)
پروردگارا دنياى خوب و آخرت خوب به ما عطا فرما.
اين دعايى است كه همواره مؤمنان خدا باور در قنوت نمازهاى واجب و مستحب‏خوانند و از پروردگار جهان خير دنيا و آخرت را طلب مى‏كنند. انسانهاى تنبل و بى حوصله و سست اراده نه از دنيا بهره‏اى مى برند و نه از آخرت طرفى خواهند بست. از اين رو امام صادق (ع) هشدار مى‏دهند كه اگر مى‏خواهيد به خير دو جهان دست يابيد تن پرورى و تنبلى و سستى را از خود دور كنيد.
مقام معظم رهبرى در تبيين اين واقعيت تحليل دلپذيرى دارند كه اشاره به آن روشنگر موضوع مورد بحث است:
“در اسلام زندگى بدون مبارزه، زندگى راكد، زندگى ساكن، زندگى بى تحرك و زندگى بى جوشش كه اراده و عزم انسانى در آن نباشد زندگى مطلوبى نيست و انسان را به آرمانهاى انسانى و اسلامى نمى رساند… يكى از بدترين دشمنهاى انسان كه از درون خود او سر منشأ مى‏گيرد، تنبلى و بيكارگى و تن به كار ندادن و دل به كار ندادن است، بايد با اين دشمن مبارزه كرد، اگر با اين دشمن مبارزه كرديد و توانستيد بر او فائق بياييد، آن گاه اگر دشمن خارجى هم به كشور شما حمله كرد مى‏توانيد بر او نيز فايق بياييد…. اگر انسان بر تنبلى خود غلبه پيدا نكند و تنبلى بر انسان حاكم بشود در هر ميدانى كه وظيفه او را فرا بخواند، انسان در آن ميدان حاضر نخواهد شد. پس اولين دشمن، تنبلى و راحت طلبى انسان است، آن كسى كه تن به درس، تن به كار، تن به عبادت، تن به وظايف گوناگون خانوادگى و اجتماعى نمى دهد و تسليم تنبلى مى‏شود، نمى تواند ادعا كند كه اگر دشمن او را از بيرون تهديد كند خواهد توانست بر آن دشمن پيروز شود”(9)
بى ترديد در مسير زندگى اجتماعى موانع و دست اندازهاى گوناگونى وجود دارد كه بايد آنها را با عزم و اراده پولادين از جلو راه برداشت تا به مقصد و مقصود راه يافت، انسان تنبل توان برداشتن اين موانع را ندارد از اين رو همواره در بين راه زمين گيرشود و از رسيدن به قله سعادت و عزت باز مى‏ماند.
كسى كه مى‏خواهد در زندگى اجتماعى آبرومند زندگى كند بايد توانمندى‏هاى خدا دادى خود را به كار گيرد و ضعف و سستى را از خود دور سازد و با نيروهاى راهزن كه از آن جمله است تنبلى و بى‏حوصلگى مبارزه كند.
انسانهايى كه بى حوصله و سست اراده و دون همت و تن پرورند گرفتاريهاى گوناگونى پيدا مى‏كنند كه در روايات به برخى از آنها اشاره شده است.
على (ع) فرمود: ” مِنْ سَبَبِ الْحِرْمَانِ التَّوَانِى “(10)يكى از عوامل محروميت سستى (در كار) است.
و نيز فرمود:
” التَّوَانِى إِضَاعَةٌ “(11) سستى و اهمال در كار نابود كننده (عمر و فرصت) است.
در جاى ديگر فرمود:”مِنَ التَّوَانِى يَتَوَلَّدُ الْكَسَلُ”(12) از سستى است كه تنبلى زاييده مى شود.
پيشوايان دينى در لابلاى نيايش و دعاهايشان از صفت كسالت و تنبلى و بى حوصلگى به خدا پناه مى‏بردند امام سجاد(ع) مى فرمايد: “اللَّهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْهَمِّ وَ الْحَزَنِ وَ الْعَجْزِ وَ الْكَسَلِ”(13).
بار خدايا، من از غم و اندوه و ناتوانى و تنبلى به تو پناه مى‏برم. نشاط و عزم‏
در برابر اين هشدار هدايت هم وجود دارد، اگر كسى بخواهد از تنبلى و سست ارادگى و بى حوصلگى برهد بايد در پى روحيه با نشاط و عزم آهنين باشد انسانهاى پرنشاط و با اراده ديو تنبلى را از سرزمين وجود خويش دور مى‏سازند و با به كارگيرى انرژيهاى خدادادى از موانع پيش روى يكى پس از ديگرى عبور مى‏كنند و گامهاى مؤثر و سازنده‏اى در زمينه سلامت و سعادت زندگى اجتماعى بر مى‏دارند.
“نشاط” در لغت به معناى “گشودن گره است”(14) آن كه كارى را به آسانى و با سرعت انجام مى‏دهد و از امروز و فردا كردن و روزمره‏گى خود را مى‏رهاند انسان با نشاط نام دارد انسانهاى با نشاط روحيه، نيت و عمل را با هم هماهنگ مى‏كنند اگر روحيه انسان شيفته كارى شد و اگر شيفته خدمت به خلق خدا گرديد در انجام كار سستى و تنبلى نخواهد ورزيد.
انسان اگر هدفدار زندگى كند و به هدفش نيز ايمان داشته باشد در عمل سرزنده و با نشاط خواهد بود.
عالمى كه به علم عشق مى‏ورزد و طعم شيرين و دلپذير دانش را چشيده است در دانش آموزى شب و روز نمى شناسد و به گفته خواجه طوسى:
لذات دنيوى همه هيچ است نزد من‏

در خاطر از تغيير آن هيچ ترس نيست‏
روز تنعم و شب عيش و طرب مرا

غير از شب مطالعه و روز درس نيست‏
انسان مؤمن خدا باور و معاد شناس كه جهان هستى را هدفمند و هشيار بيند تمام توان و تلاش خودش را به كار مى‏گيرد كه در مسير عبوديت و بندگى از بيهودگى و عبث گرايى و سستى و تنبلى بگريزد و در انجام عمل صالح با نشاط و همراه با شوق و رغبت زندگى اجتماعى خود را ساماندهى كند.
على (ع) در ضمن شمارش اوصاف انسانهاى پرهيزگار مى‏فرمايد:”… وَ نَشَاطاً فِى هُدًى”(15)(آنان) در مسير هدايت با نشاطند.
و چه خوب ترسيم كرده عالم و عارف دلسوخته مرحوم الهى قمشه‏اى اين حقيقت را:
همى بينى در آن دلهاى آگاه‏

نشاطاً فى هدى شوقا الى اللّه‏
چو يابد راه كوى دلبرش را

نشاط انگيز سازد خاطرش را
بشارت باد مستان صفا را

بجان پويندگان راه وفا را
يكى را مست چشم يار كردند

يكى دردى كش خمار كردند
يكى را ناز جانان دار بايد

يكى را نقش بيجان جان فزايد
تو شادى با مى‏انگور بستان‏

چه دانى شادى ايزد پرستان‏
تو را زيبد نشاط آب و نانى‏

نشاط عشقبازان را چه دانى‏

امام على (ع) مى‏فرمايد:” الْمُؤْمِنُ يَرْغَبُ فِيمَا يَبْقَى وَ يَزْهَدُ فِيمَا يَفْنَى … بَعِيدٌ كَسَلُهُ دَائِمٌ نَشَاطُهُ ” (16)
مؤمن به آنچه باقى است عشق و رغبت نشان مى‏دهد و از آنچه فانى است گريزان است، تنبلى از او به دور است و همواره با نشاط زندگى مى‏كند.
پيامبر اسلام(ص) در ضمن دعا اينگونه مى فرمايد:
“امْنُنْ عَلَيْنَا بِالنَّشَاطِ وَ أَعِذْنَا مِنَ الْفَشَلِ وَ الْكَسَلِ وَ الْعَجْزِ وَ الْعِلَلِ وَ الضَّرَرِ وَ الضَّجَرِ وَ الْمَلَلِ”(17)
(خدايا) نعمت سرزندگى و كوشايى را به ما ارزانى دار و از سستى و تنبلى و ناتوانى و بهانه آورى و زيان و دل مردگى و ملال، محفوظمان دار.
همانگونه كه مشاهده مى‏شود، در برابر روحيه منفى تنبلى روحيه مثبت نشاط و سرزندگى قرار دارد كه پيشوايان معصوم آن را از خدا طلب مى‏كردند و به پيروان خويش نيز آن را اينگونه مى‏آموختند.
اگر نشاط فردى و اجتماعى در بين جامعه رواج يابد و جريان غالب و حاكم گردد بى‏ترديد عزم ملى و اراده سرنوشت ساز به دنبال آن رخ مى‏نمايد از اين رو در روايات در برابر سستى و بى ارادگى به عزم سفارش شده است:
على (ع) فرمود: ” ضَادُّوا التَّوَانِىَ بِالْعَزْم”(18)؛ با عزم و اراده به جنگ سستى برويد.
اگر در جامعه‏اى روحيه نشاط و پويايى و كوشايى همراه با عزم و اراده وجود داشته باشد آن جامعه از بسيارى از آفت‏ها بدور خواهد بود در نتيجه مردم جامعه سرزنده، مولّد، متحرك، و اهل كار و ابتكار خواهند شد. بنابراين بايد همگان بكوشيم تا از سستى و ضعف و تنبلى و بى حوصلگى خود را برهانيم و به صفت زيباى نشاط و عزم و همت عالى، خود و جامعه دينى‏مان را بياراييم. آثار زيانبار تنبلى‏
در كلمات نورانى پيشوايان معصوم نسبت به پيامدهاى زيانبار تنبلى و آثار ويرانگر اجتماعى آن هشدارهايى داده شده است كه به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم: فقر و نادارى‏
انسان فقير و جامعه فقير ذليل و زبون است، از چشم‏ها مى‏افتد و براى زندگى خويش توان برنامه‏ريزى و آينده نگرى را ندارد. انسان نيازمند از لحاظ اجتماعى فاقد پايگاه و جايگاه است حتى اگر حرف حقى هم داشته باشد در ابراز آن احساس ناتوانى مى‏كند. على (ع) مى‏فرمايد:
” إِنَّ الْأَشْيَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْكَسَلُ وَ الْعَجْزُ فَنُتِجَا بَيْنَهُمَا الْفَقْرَ “(19)؛آن گاه كه اشياء با يكديگر جفت شدند، تنبلى و ناتوانى با هم ازدواج كردند و از آنها فقر متولد شد.
فقر زاييده تنبلى و بى حوصلگى و نداشتن روحيه كار و تلاش و سعى و كوشش است، كار سرمايه است و بى كارى سربارگى.
برو كار مى‏كن مگو چيست كار

كه سرمايه جاودانى است كار آفت موفقيت
توفيق رفيقى است كه به هر كس ندهند، اگر انسان در زندگى تلاش و تحرك نداشته باشد و بستر سازى و زمينه سازى نكند در امور مربوط به دين و دنيا به جايى نمى رسد به قول معروف “از تو حركت از خدا بركت” اگر جوشش و كوشش نباشد رويش و زايش نخواهد بود. توفيق يعنى آماده شدن اسباب براى رسيدن به هدف و مقصود. اين واقعيت آن گاه لباس واقعيت مى‏پوشد كه آدمى اهل كار و تلاش باشد.
على (ع)فرمود: ” آفَةُ النُّجْحِ الْكَسَلُ “؛(20)آفت موفقيت تنبلى است. نرسيدن به مقصد
براى رسيدن به هدف و مقصود زندگى كه همان “حيات طيبه” است، بايد از ايمان و عمل صالح كمك گرفت اگر ايمان و باور باشد اما كار و عمل نباشد آدمى به هدف زندگى دست نخواهد يافت على(ع) مى‏فرمايد:
” مَنْ دَامَ كَسَلُهُ خَابَ أَمَلُه “؛(21) كسى كه پيوسته تنبلى كند، در رسيدن به آرزويش ناكام ماند.
ونيز فرمود:
” عَدُوُّ الْعَمَلِ الْكَسَلُ “(22)؛ دشمن كار، تنبلى است. افتادن از چشم‏ها
كسى كه روحيه كار و تلاش ندارد و كَلّ بر جامعه است از لحاظ اجتماعى فاقد جايگاه است، مردم به او اعتماد ندارند و در نتيجه از شور و مشورت با او مى‏پرهيزند و مى‏گويند اگر او حرفى و طرحى مى‏داشت خودش را از اين بدبختى نجات مى‏داد. از اين رو او از چشم مردم مى‏افتد.
على(ع) فرمود:” لَا تَتَّكِلْ فِى أُمُورِكَ عَلَى كَسْلَان”؛(23)در كارهاى خود به آدم تنبل، تكيه و اعتماد نكن.
و نيز فرمود:
” لَا تَسْتَعِنْ بِكَسْلَانَ وَ لَا تَسْتَشِيرَنَّ عَاجِزاً”؛(24) از آدم تنبل كمك مگير و با ناتوان مشورت مكن.
اين بود نگاهى گذرا به يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى كه از زبان پيشوايان معصوم بيان شده است، اميد است جامعه دينى و مديريت اجتماعى ما برخوردار از نشاط و طراوت و تلاش و جديت باشند و از هرگونه سستى و تنبلى و كم‏كارى و بى حوصلگى دورى گزينند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ميزان الحكمه،رى شهرى با ترجمه فارسى، ج 11، ص‏5186. 2. مفردات راغب،واژه كسل. 3. سوره عصر، آيه 3. 4. همان. 5. سوره بلد، آيه 17. 6. سوره مائده، آيه 2. 7. ميزان الحكمه،رى شهرى با ترجمه فارسى، ج 11، ص‏5186. 8. سوره بقره، آيه 201. 9.سخنرانى 26/8/82. 10. ميزان الحكمه،رى شهرى با ترجمه فارسى، ج 11 ص 5186. 11. همان. 12. همان. 13. همان، ص 5188. 14. مفردات راغب، كلمه نشط. 15. نهج البلاغه،خ 193. 16. ميزان الحكمه،رى شهرى با ترجمه فارسى، ج 11،ص 5184. 17. همان، ص 5188. 18. همان. 19. همان، ص 5184. 20. همان. 21. همان. 22. همان. 23. همان. 24. همان.

/

آموزه‏هاى تربيتى از منظر امام صادق

پاسدار حريم ولايت، امام جعفر صادق(ع) در هفدهم ربيع الاول سال 83 ه.ق در مدينه ديده به جهان گشود.(1) دوران امامتش از سال 114 ه.ق شروع شد و مقارن بود با خلافت پنج تن از خلفاى اموى و دو طاغوت عباسى، آن بزرگوار در 25 شوال سال 148 ه.ق در سن 65 سالگى توسط منصور دوانيقى مسموم شد و پيكر مطهرش در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.(2)
در زمان امامت آن حضرت بر اثر جنگ و ستيزهاى بنى عباس براى براندازى حكومت بنى اميه و درگيرى شديدى كه آن‏ها با يكديگر داشتند، فضاى مناسبى براى ايشان فراهم شد.
آن امام همام در اين فرصت توانست وسيع‏ترين دانشگاه اسلامى را پى‏ريزى كند و در اين راستا توفيقات سرشارى به دست آورد، به طورى كه حدود 4 هزار نفر از مجلس درس او با واسطه و بدون واسطه استفاده مى‏كردند و بسيارى از آنان به مقامات عالى علمى و فقهى نايل شدند. امام صادق(ع) توسط شاگردانش دستورالعمل‏هاى فردى، اخلاقى، اجتماعى و تربيتى را به مسلمانان آموزش داد و از اين رهگذر موفق گرديد كه مكتب اهل بيت(ع) را به جهان معرفى كند. رهنمودهاى راهگشاى آن بزرگوار در زمينه فردى، اجتماعى، سياسى، تربيتى و… برگ زرّينى در تاريخ شيعه مى‏باشد كه در اين نوشتار به بيان آموزه‏هاى تربيتى آن خواهيم پرداخت. اميد است كه ره توشه‏اى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت. دعوت به پيروى از اخلاق حسنه‏
نياز به اخلاق حسنه يك نياز بشرى و انسانى است و به جامعه خاصّى اختصاص ندارد. حسن خلق آن قدر عظمت و ارزش دارد كه هر كس به عمق و ژرفاى آن نمى‏رسد، چنان كه امام صادق(ع) فرمود: «لايكون حسن الخلق الّا فى كلّ ولىٍّ و صفىٍّ و لايعلم ما فى حقيقة حسن الخلق الّا اللّه تعالى؛(3) حسن خلق يافت نمى‏شود مگر در وجود دوستان و برگزيدگان خداوند و آن چه در حقيقت خلق نيكوست، جز خداوند متعال كسى نمى‏داند.»
رئيس مكتب جعفرى نه تنها به بيان اهميت و ارزش اخلاق بسنده نكرده، بلكه در سيره خود براى ثمربخش بودن آن در جامعه به بيان موارد و مصداق‏هاى عينى آن نيز پرداخته است تا مسأله مذكور، ملموس‏تر و محسوس‏تر شود. از آن حضرت در مورد مكارم اخلاق سؤال شد، فرمود: «العفو عمّن ظلمك و صلة من قطعك و اعطاء من حرّمك و قول الحقّ ولو على نفسك؛(4) گذشت از كسى كه به تو ستم روا داشته است و ارتباط داشتن با كسى كه با تو قطع رابطه كرده است و عطا نمودن به كسى كه تو را محروم ساخته و گفتن سخن حق هر چند به ضرر تو باشد.»
صادق آل محمّد(ص) در ادامه اين موضوع به ثمرات و فوايد اخلاق نيك اشاره نموده است و مى‏فرمايد: «حسن الخلق يزيد فى الرّزق؛(5) خوى نيك باعث افزايش روزى مى‏شود.»
در روايتى ديگر شيعيان را به خوش رفتارى با خانواده سفارش نموده و آن را موجب طولانى شدن عمر مى‏داند و مى‏فرمايد: «من حسن برّه فى اهل بيته زيد فى عمره؛(6) هر كس با خانواده خود، خوش رفتارى كند، عمرش طولانى مى‏شود.»
هم چنين رعايت اصول اخلاقى و توجه به آداب انسانى و خوش برخوردى را از ويژگى‏هاى مكتب تشيع دانسته و آن را بر شيعيان راستين لازم شمرده و بر اجتناب از بد خلقى تأكيد نموده است. بيدارسازى وجدان‏ها
آموزه‏هاى الهى نشان مى‏دهد كه انسان هر چند ممكن است در ظاهر حقايق را فراموش كند، امّا از درون هرگز دچار فراموشى حقايق نمى‏شود و با مخاطب قرار دادن درون و فطرتش مى‏توان او را نجات داد.
قرآن كريم در اين زمينه مى‏فرمايد: «ولئن سألتهم من خلق السّموات و الارض و سخّر الشّمس و القمر ليقولنّ اللّه…؛(7)اگر از آن‏ها بپرسى كه چه كسى آسمان‏ها و زمين را آفريد و خورشيد و ماه را به تسخير درآورد، به يقين مى‏گويند خدا.»
اين روش را در سيره امام صادق(ع) هم مى‏بينيم ؛ روشى كه در آن، امام از مخاطبش مى‏خواهد كه خود را در موقعيت فرض شده ببيند و بفهمد كه فطرتش چه مى‏جويد و چه مى‏خواهد؟
مردى به خدمت آن حضرت آمد و گفت: اى فرزند رسول خدا! مرا با خدا آشنا كن. خدا چيست؟ مجادله كنندگان بر من چيره شده‏اند و سرگردانم نموده‏اند. امام فرمود: «اى بنده خدا! آيا تا به حال سوار كشتى شده‏اى؟ گفت: آرى. فرمود: آيا شده كه كشتى بشكند و كشتى ديگرى براى نجات تو نباشد و امكان نجات با شنا را هم نداشته باشى. گفت: آرى. فرمود: در چنين حالتى به چيزى كه بتواند از آن گرفتارى تو را نجات دهد، دلبسته بودى؟ گفت: آرى. فرمود: آن چيز همان خداست كه قادر بر نجات است، آن جا كه فريادرسى نيست، او فريادرس است.»(8) تشويق به تفكّر
كاربرد روش عقلانى در نظام فكرى اسلام جايگاه مهمى دارد. به كارگيرى قدرت تعمّق و تفكّر به عنوان ابزار معرفت صحيح و هدايت گر انسان به سوى پيشرفت و تعالى است.
اساس تمام پيشرفت‏هاى مادّى و معنوى بشر در طول تاريخ، انديشه و تعمق بوده است. اگر بشر قرن بيست و يكم از نظر صنعتى و تكنولوژى به موفقيّت‏هاى چشمگيرى دست يافته، بر اثر انديشه و تلاش بوده است.
پيامبران، امامان معصوم(ع) و بندگان صالح خدا همگى اهل فكر و تعقّل بوده‏اند. در منزلت ابوذر غفارى امام صادق(ع) فرمود: «كان اكثر عبادة ابى ذرًّ التفكر و الاعتبار؛(9) بيش‏ترين عبادت ابوذر، انديشه و عبرت‏اندوزى بود.»
آن حضرت در سيره رفتارى و عملى خود براى انديشه و تفكّر ارزش والايى قايل بود و زيباترين و رساترين سخنان را درباره ارزش تعقّل و تفكّر در مسائل دينى بيان فرموده است.
ايشان در اين زمينه مى‏فرمايد: «كسى كه در دين خدا انديشه نكند، اميد خيرى در او نيست. اگر يكى از دوستان ما در دين خود تفقّه نكند و به مسائل و احكام آن آشنا نباشد، به ديگران (مخالفين ما) محتاج مى‏شود و هرگاه به آن‏ها نياز پيدا كرد، آنان او را در خط انحراف و گمراهى قرار مى‏دهند در حالى كه خودش نمى‏داند.»(10)
بهره‏گيرى از افراد توانا
ششمين اختر تابناك آسمان ولايت و امامت با ارزيابى قابليّت‏ها و توانمندى‏هاى شاگردان خود، برخى از آن‏ها را براى پاسخ به سؤالات و گفت و گوهاى علمى پرورش داده بود. به عنوان مثال در مباحث كلام و مباحث اعتقادى به ويژه مسائل امامت، افراد ممتاز و برگزيده‏اى، همچون: «هشام بن سالم»، «هشام بن حكم»، «حمران بن اعين» و… را تربيت كرده بود و به موقع از آن‏ها استفاده مى‏كرد.
هشام بن حكم مى‏گويد:مردى از شام وارد شد و به امام صادق(ع)گفت: مى‏خواهم چند سؤال بكنم.حضرت پرسيد: درباره چه مى‏خواهى بپرسى؟ گفت: از قرآن. امام فرمود: اى حمران! تو جواب بده. مرد گفت: مى‏خواهم با خودتان بحث كنم.امام فرمود: اگر بر او غلبه كردى، بر من پيروز شده‏اى. مرد شامى آن قدر سؤال كرد و پاسخ صحيح شنيد كه خسته شد و به امام گفت: حمران مرد توانايى است.هرچه پرسيدم، جواب داد. آن گاه حمران به اشاره امام سؤالى پرسيد كه او جوابى نداشت.
مرد اين بار تقاضاى پرسش درباره «نحو» كرد. امام او را به «ابان بن تغلب» حواله داد و در فقه به «زرارة بن اعين» و در كلام به «مؤمن الطّاق» و در توحيد به «هشام بن سالم» و در امامت به من معرفى كرد و او در تمام موارد مغلوب شد.
امام چنان خنديد كه دندانش ظاهر شد. مرد شامى گفت: گويا مى‏خواستى به من بفهمانى كه در ميان شيعيان چنين مردمى دارى؟امام فرمود: همين طور است. آن مرد به جرگه شيعيان پيوست.»(11) اين رويداد بيان گر انسجام و تبليغ گروهى است كه امام صادق(ع) در مورد آن فرموده است: «رحم اللّه عبداً اجتمع مع آخر فتذكّر امرنا؛(12) خدا رحمت كند بنده‏اى را كه با ديگرى همراه شود تا دستورات ما را تبليغ كند.» راهنمايى و تذكّر
هر دانشمندى هر چند توانمند باشد، ولى معمولاً داراى ضعف‏هايى است كه بايد آن‏ها را به قوّت مبدّل كند و اگر نقاط قوّتى دارد بايد بر آن‏ها تكيه زند تا بهتر مورد استفاده قرار گيرد.
امام صادق(ع) در ضمن جلسات درسى و يا در ملاقات‏ها و نشست‏هاى علمى كه با شاگردان خود داشت، هرگاه به نقاط ضعف يا قوّت آنان برخورد مى‏كرد، هرگز از يادآورى آن خوددارى نمى‏كرد.
«يونس بن يعقوب» مى‏گويد: امام پس از آن كه عدّه‏اى‏از شاگردان خود را براى بحث و گفت و گو با يك مرد شامى فرا خواند، در پايان به نقاط مثبت و منفى كه در آن‏ها ديده اشاره كرد.
درباره «حمران بن اعين» فرمود: اى حمران! تو در بحث سخنى را دنبال مى‏كنى و به نتيجه مى‏رسى.به «هشام بن سالم» فرمود: مى‏خواهى بحث را دنبال كنى و به نتيجه برسانى، امّا توانايى ندارى و به «قيس بن ماصر» فرمود: به هنگام گفت و گو به حق نزديك مى‏شوى، امّا از اخبار و احاديث پيامبر(ص) بسيار فاصله مى‏گيرى و حق را به باطل مى‏آميزى، امّا بدان كه سخن حق اگرچه كم باشد تو را از باطل بسيار بى‏نياز خواهد ساخت. سپس افزود تو در بحث و مناظره جنب و جوش خوبى دارى و بسيار حاذق و هوشيار هستى.
يونس بن يعقوب مى‏گويد: يك لحظه با خود گفتم كه شبيه همين سخنان را آن بزرگوار به «هشام بن حكم» خواهد گفت، امّا ديدم كه حضرت وى را مخاطب قرار داد، فرمود: اى هشام! پيش مى‏روى، امّا همين كه مى‏خواهى به زمين بخورى، ناگهان پرواز مى‏كنى و مثل تو بايد با مردم سخن بگويند. از لغزش بپرهيز كه امداد شفاعت پشت سر تو خواهد بود.(13) تبليغ عملى‏
مؤثرترين روش امامان در عرصه تبليغ، «تبليغ عملى» بود، يعنى خود، تجسم عالى ارزش‏هاى انسانى كه همان ارزش‏هاى قرآنى است، بودند.
قرآن كريم آنان را كه از خوبى‏ها مى‏گويند، امّا خود به آن عمل نمى‏كنند، مورد نكوهش قرار مى‏دهد: «يا ايّها الّذين آمنوا لم تقولون مالا تفعلون…؛(14)اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا چيزى را كه انجام نمى‏دهيد به مردم مى‏گوييد…».
بيش‏ترين سفارش امامان در عرصه تبليغ دين دعوت به تبليغ عملى بوده است. از نگاه آنان عالم واقعى كسى است كه عملش همراه با عمل باشد. امام صادق(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «العالم من صدّق فعله قوله و من لم يصدّق فعله قوله فليس بعالمٍ؛(15) عالم كسى است كه رفتار او گفتارش را تصديق كند و هر كس كه كردار او سخن وى را تصديق نكند او بر خلاف گفته‏اش باشد، عالم نخواهد بود.»
آن گوهر نبوى در روايت ديگر مى‏فرمايد: «كونوا دعاة النّاس باعمالكم و لاتكونوا دعاة النّاس بالسنتكم؛(16) مردم را با عمل خود به نيكى‏ها دعوت كنيد نه با زبان خود.» تأثير عميق دعوت عملى از اين جا سرچشمه مى‏گيرد كه هرگاه شنونده بداند كه گوينده از صميم جان سخن مى‏گويد و به گفته خودش صد در صد اعتقاد و ايمان دارد، گوش جان خود را بر روى سخنان گوينده مى‏گشايد، زيرا سخن كز دل برآيد لاجرم بر دل نشيند. دانش‏اندوزى‏
يكى از روش‏هاى تربيت، تقويت «بنيه‏هاى علمى» است. ارزش علم و اهميت آن زمانى مشخص مى‏شود كه در زندگى انسان‏ها راه پيدا كند و آن را جهت دهد. آيين اسلام از روزى كه در صحنه تاريك گيتى درخشيد، فكر و انديشه انسان‏ها را با نور ايمان روشن ساخت و براى زدودن غبار جهل و نادانى از وجود انسان‏ها، تلاش بى‏وقفه‏اى را آغاز كرد. بزرگ رهبر جهان اسلام حضرت محمد(ص) در طول 23 سال از آغاز بعثت تا روز رحلت همواره مسلمانان را به كسب دانش ترغيب و تشويق مى‏كرد و نادانى را زمينه ساز بدبختى و هلاكت مردم به شمار مى‏آورد.
از منظر امام صادق(ع) علم و دانش نورى است كه خداوند به قلب و دل هر كس بخواهد، مى‏تاباند، به همين جهت با عبارات حكيمانه‏اى شيعيان را به كسب دانش ترغيب مى‏كرد.
آن بزرگوار در اين زمينه چنان گام برداشته است كه براى شيعيان واقعى در اين مورد جاى عذر باقى نگذاشته است، آن حضرت در معروف‏ترين كلام خود فرمود: «لست احبّ ان ارى الشّابّ منكم الّا غادياً فى حالين. امّا عالماً او متعلّماً فان لم يفعل فرّط فان فرّط ضيّع فان ضيّع اثم و ان اثم سكن النّار؛(17) دوست ندارم جوانى از شما را ببينم مگر اين كه در يكى از اين دو حالت صبح كند: يا عالم و دانشمند باشد و يا متعلّم و آموزنده، پس اگر در هيچ كدام از اين دو حالت نبود، كم كارى و كوتاهى كرده و در اين صورت عمر خود را ضايع نموده و گناهكار است و نتيجه آن عذاب الهى خواهد بود.» استفاده از فرصت‏ها
در زندگى گاهى فرصت‏هايى به دست مى‏آيد كه شخص مى‏تواند از آن‏ها به بهترين وجه براى بهبودى دين و دنياى خويش بهره گيرد. آينده نگرى افراد سبب مى‏شود كه اين فرصت‏هاى طلايى عاملى براى ارتقاء جايگاه معنوى و اجتماعى آنان گردد. بدون شك از دست دادن چنين فرصت‏هايى موجب غم و اندوه و پشيمانى خواهد بود. امام صادق(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «هر كس فرصتى را به دست آورد و با اين حال منتظر فرصت بهترى باشد، روزگار آن فرصت به دست آمده را از دستش خواهد گرفت، زيرا عادت روزگار سلب فرصت‏ها و رسم زمانه از بين بردن موقعيت‏هاست.»(18) ارتباط با نسل جوان‏
در تربيت اسلامى هدايت و تربيت نسل جوان اهميت ويژه‏اى دارد. نوجوان قلبى پاك و روحى حسّاس و عاطفى دارد. ارزش دادن به شخصيّت بهترين شيوه ارتباط با اوست.
شيوه رفتارى امام صادق(ع) با جوانان و دستورالعمل‏هاى آن حضرت براى جوانان و نحوه برخورد با آنان بهترين راهكار براى حل مشكلات و معضلات اين قشر است.
آن حضرت به سرعت پذيرش سجاياى اخلاقى در نوجوانان و جوانان توجه نموده و اين چنين مى‏فرمايد: «عليك بالاحداث فانّهم اسرع الى كلّ خيرٍ؛(19) بر تو باد تربيت نوجوان، زيرا آنان زودتر از ديگران خوبى‏ها را مى‏پذيرند.» رعايت اعتدال‏
رعايت اعتدال و ميانه روى در مخارج و درآمدهاى زندگى موجب آسايش و رفاه خواهد بود. اسراف و تبذير موجب اختلال در نظم زندگى مى‏شود و چه‏بسا جايگاه اجتماعى فرد را متزلزل نموده و گاهى آبرو و شخصيت او را از بين مى‏برد. معمولاً افرادى كه ولخرجى مى‏كنند، دچار تنگدستى و فقر مى‏شوند و سپس از گردش ناملايم روزگار شكايت مى‏كنند. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «انّ السّرف يورث الفقر و انّ القصد يورث الغنى؛(20) اسراف موجب فقر و ميانه روى سبب توانايى است.» تدبّر در قرآن‏
آخرين آموزه‏اى كه از منظر امام جعفر صادق(ع) در اين نوشتار بدان اشاره مى‏شود، «تدبّر در آيات قرآن» است كه هر فرد مسلمان بنابر ظرفيت وجودى خود مى‏تواند از معارف، حقايق و آموزه‏هاى قرآن استفاده كند. امام معصوم(ع) با بيان‏هاى متنوع، هدايت جويان كوى سعادت را به انديشيدن در آيات قرآن تشويق و ترغيب نموده‏اند.
صادق آل محمد(ص) در اين زمينه مى‏فرمايد: «همانا قرآن جايگاه نور هدايت و چراغ شب‏هاى تار است. پس شخص تيزبين بايد در آن دقّت كند و براى بهره‏مندى از پرتوش نظر خويش را بگشايد، زيرا كه انديشيدن مايه زندگانى و حيات قلب انسان بيناست.»(21)
آن حضرت در جاى ديگر در مورد عدم شتاب در قرائت قرآن و توجه به محتواى آيات مى‏فرمايد: «قرآن با سرعت نبايد خوانده شود و بايد شمرده و با آهنگ خوش خوانده شود و هرگاه به آيه‏اى كه در آن نام بهشت برده شده است، گذركنى آن جا بايست و از خداى عزّ و جلّ بهشت را بخواه و چون به آيه‏اى كه در آن دوزخ ذكر شده است، گذر كنى، نزد آن نيز توقف كن و از دوزخ به خدا پناه ببر.»(22)
ششمين اختر تابناك آسمان ولايت هم چنان كه مردم را به تدبّر و تعمّق در آيات قرآن سفارش مى‏كرد، خود نيز در آيات قرآن تدبّر و دقت مى‏نمود و در اين راه از خداوند منّان توفيق طلب مى‏كرد. آن حضرت وقتى قرآن را در دست مى‏گرفت،قبل از تلاوت به خداوند عرض مى‏كرد: «خدايا! من شهادت مى‏دهم كه اين قرآن از جانب تو بر پيامبر نازل شده است و كلام توست كه بر زبان پيامبر جارى شده است. خدايا نگاه كردنم را در قرآن عبادت و قرائتم را تفكّر و فكر كردنم را عبرت پذيرى قرار بده و نيز قرائتم را قرائت بدون تدبّر قرار مده و به من توفيق ده كه در آيات قرآن و احكام آن تدبّر كنم بدرستى كه تو مهربان و رحيم هستى.»(23) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 174. 2. مروج الذهب، على بن حسين مسعودى، ج 3، ص 297. 3. بحارالانوار، علّامه مجلسى، ج 68، ص 393. 4. معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 191. 5. مأخذ قبل، ج 71، ص 395. 6. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 208. 7. سوره عنكبوت، آيه 61. 8. بحارالانوار، ج 3، ص 41. 9. همان، ج 22، ص 431. 10. اصول كافى، كلينى، ج 1، ص 25. 11. مأخذ قبل، ج 47، ص 217. 12. همان، ج 1، ص 200. 13. احتجاج طبرسى، ج 2، ص 122. 14. سوره صف، آيه 2. 15. اصول كافى، ج 1، ص 18. 16. بحارالانوار، ج 5، ص 198. 17. همان، ج 1، ص 170. 18. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 381. 19. اصول كافى، ج 8، ص 93. 20. من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 3، ص 174. 21. مأخذ قبل، ج 4، ص 400. 22. همان، ج 4، ص 422. 23. بحارالانوار، ج 89، ص 207.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
دومين انفجار قوى در الجزاير 30 كشته و 60 مجروح بر جاى گذاشت. (18/6/86)
نتانياهو: از اول مى‏دانستم مقابله با موشك‏هاى حزب اللّه غيرممكن است.
نواز شريف نيامده اخراج شد. مأموران امنيتى پاكستان، نواز شريف را پس از دستگيرى از فرودگاه اسلام‏آباد اخراج كردند. (20/6/86)
نظاميان صهيونيست از 3 محور با تانك و هليكوپتر به غزه يورش بردند. (25/6/86)
حماس:محمود عباس به صهيونيست‏ها براى حمله به غزه گرا مى‏دهد. (1/7/86)
شاخه نظامى جنبش فتح، تشكيلات خودگردان را مايه ننگ دانست. (2/7/86)
وزير كشور ايتاليا ممنوعيت حجاب را اقدامى امپرياليستى دانست.
آيت اللّه سيد على سيستانى درخواست مكرر رئيس جمهور آمريكا براى ديدار با وى را رد كرد. (3/7/86)
براى مقابله با دولت مردمى مالكى، اشغالگران عراق به طرح تجزيه روى آوردند. (7/7/86)
31 سرباز افغان در حمله انتحارى طالبان كشته شدند. (8/7/86)
فتواى علماى فلسطين: هر كس اسرائيل را به رسميت بشناسد، كافر و مهدور الدم است. (10/7/86)
خروش يكپارچه جهان اسلام در روز قدس، همه آمدند و در رفراندوم ضد صهيونيستى شركت داشتند. (14/7/86)
سيد حسن نصراللّه در مراسم روز جهانى قدس مطرح كرد، پيشنهاد همه پرسى در عراق،لبنان و فلسطين. (15/7/86) اخبار داخلى
رهبر معظم انقلاب در ديدار خبرگان: مجلس خبرگان ميدان جنگ قدرت نيست.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: رهنمودهاى رهبر انقلاب هميشه فصل الخطاب است.
رئيس جهور: دولت هيچ تعهدى به احزاب ندارد و يك ريال به آنها باج نخواهد داد. (17/6/86)
البرادعى: تهديد نكنيد تا همكارى ايران ادامه يابد.
مشعل پالايشگاه گاز ايلام روشن شد.
بازنشستگى پيش از موعد كارمندان به تأييد شوراى نگهبان رسيد.
آيت اللّه هاشمى رفنسجانى در گردهمايى بزرگ مبلغان دينى: ولايت فقيه دستاورد امام است، بايد از آن دفاع كنيم. (18/6/86)
وزير جهاد كشاورزى: ايران به باشگاه كشورهاى صادر كننده گندم جهان پيوست. (19/6/86)
فايننشنال تايمز:فقط ايران مى‏تواند عراق را نجات دهد.
رئيس جمهور: ايستادگى فرزندان ملت در سپاه، دشمن را عصبانى كرده است.
كروكر سفير واشنگتن در بغداد: اگر آمريكا از عراق خارج شود، ايران پيروز اصلى ميدان خواهد بود. (21/6/86)
لاريجانى: تروريست‏ها را اشغالگران به عراق آوردند. (22/6/86)
رهبر انقلاب: بوش جنايتكار بى ترديد محاكمه خواهد شد. (24/6/86)
البرادعى: درباره ايران نبايد فراتر از ديپلماسى رفت. (25/6/86)
كاظمى قمى: ناامنى‏هاى عراق ناشى از كمك آمريكا به گروه‏هاى تروريستى است.
كليات لايحه اجراى اصل 44 قانون اساسى تصويب شد. (26/6/86)
دولت و مجلس درباره لايحه خدمات كشورى به توافق رسيدند.
وزير دفاع: ايران براى تهديدات آمريكا، پاسخهاى متنوعى در اختيار دارد. (29/6/86)
صاعقه در آسمان ايران درخشيد.
سالروز حماسه پيروزى دفاع مقدس به ملت استوار ايران مبارك باد.
كوشنر: براى رفع سوء تفاهم حاضرم به تهران بروم.
به دنبال عقب نشينى وزير خارجه فرانسه در نحوه برخورد با پرونده هسته ايران، بوش هم مجبور به عقب نشينى شد. (31/6/86)
رهبر معظم انقلاب در جمع كارگزاران نظام: دوران بزن در رو گذشته، انتقام سختى از مهاجم مى‏گيريم.
رئيس جمهور: ايران پيشرفته‏ترين تجهيزات نظامى را در اختيار دارد. (1/7/86)
فرمانده كل نيروهاى آمريكا در خاورميانه: جنگ با ايران، هرگز. آمريكا سودى از اين جنگ نمى‏برد. (2/7/86)
ايرانيان مقيم آمريكا از احمدى نژاد به گرمى استقبال كردند.
برژينسكى: آمريكا در صورت جنگ با ايران زمين‏گير خواهد شد. (3/7/86)
منطق ايران در نيويورك درخشيد. احمدى نژاد در دانشگاه كلمبيا گفت: قدرتهاى سلطه گر مانع توسعه علمى كشورهاى ديگر هستند. ايشان در پاسخ به سخنان توهين‏آميز رئيس دانشگاه كلمبيا گفت: شما تحت تأثير رسانه‏ها و سياستمداران قرار گرفته و اين بيانيه سياسى را به جاى معرفى من به حضار قرائت كرديد. شما شعور حضار را ناديده گرفته و به آنها توهين نموديد.
مجلس شرايط واگذارى، انحلال و ادغام شركت‏هاى دولتى را تعيين كرد. (4/7/86)
احمدى نژاد در مجمع عمومى سازمان ملل: دنيا نيازى به آمريكا ندارد. (5/7/86)
مردم سرزمين بوليوار از احمدى نژاد به گرمى استقبال كردند.
مخالفت روسيه و آلمان با صدور قطعنامه عليه ايران. نشست 1 + 5 بى نتيجه پايان يافت و اجلاس شوراى امنيت درباره ايران دو ماه به تعويق افتاد. (7/7/86)
سرلشگر جعفرى اعلام كرد: اولويت بسيج، راهبرد تازه سپاه. (8/7/86)
رهبر انقلاب: سفر رئيس جمهور به آمريكا مايه سرافرازى ملت ايران بود. (9/7/86)
دبير شوراى عالى امنيت ملى: آمريكا جدول زمانى خروج از عراق را ارائه كند. (10/7/86)
اشرار تروريست يك روحانى را بالاى منبر و در شب بيست و يكم رمضان در خاش به شهادت رساندند. (12/7/86)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در نماز جمعه روز جهانى قدس: حركت منسجم امت اسلامى راه نجات فلسطين است. (14/7/86)
درآمد نفتى 5 ماه كشور به مرز 21 ميليارد دلار رسيد. (15/7/86) اخبار خارجى‏
على شيميايى امروز اعدام مى‏شود. (17/6/86)
البرادعى در سخنرانى افتتاحيه شوراى حكام خواستار توقف تحريم‏ها عليه ايران شد. (20/6/86)
البرادعى در اعتراض به بيانيه اتحاديه اروپا جلسه شوراى حكام را ترك كرد.
دولت روسيه استعفاء كرد.
روسيه “پدر بمب‏هاى جهان ” را آزمايش كرد. (22/6/86)
بوش: تا زمان استقرار اهداف آمريكا در عراق خواهيم ماند. (24/6/86)
مقام پاكستانى: بازگشت بى‏نظير بوتو، خواست واشنگتن و لندن است.
100 هزار آمريكايى در تجمع اعتراض‏آميز مقابل كاخ سفيد فرياد زدند بوش را محاكمه كنيد.
پوتين: اروپا از اتحاد احمقانه با آمريكا دست بردارد.
وزير سابق خزانه دارى آمريكا: جنگ عراق فقط براى نفت بود. (26/6/86)
نيوزويك: نخست وزير ژاپن قربانى همسويى با بوش شد. چندى پيش دولت ژاپن در پى رسوايى مالى و حمايت از جنگ افروزى آمريكا سقوط كرد. (27/6/86)
آمريكا در نشست 1 + 5 تنها ماند. (2/7/86)
تظاهر كنندگان آمريكايى: بوش آدمكش را دستگير كنيد.
پذيرش شكست در پنجمين سال اشغال عراق، انگليس: آبروى ما و آمريكا رفت. (5/7/86)
كارتر: بوش به دنبال زنده كردن جنگ‏هاى صليبى است. (12/7/86)
بوتو و مشرف درباره تقسيم قدرت توافق كردند. (14/7/86)
با رأى نمايندگان مجلس رياست جمهورى ژنرال مشرف براى 5 سال ديگر تمديد شد.

پاورقي ها:

/

سيزده آبان روز ملى مبارزه با استكبار

انقلاب خونين ملت ايران سرگذشت پر فراز و پرنشيبى دارد و در اين رهگذر مردم خويش متحمّل مشقّت‏هاى زيادى شدند به همين دليل همه اوقاتش براى اين مرز و بوم مقدس، ليكن بعضى از ايام از جهات وقوع حوادث و رخدادها عظيم‏تر و همين بزرگى و تقديس است كه روزى در تاريخ ملت ايران به عنوان نماد و سمبل غيرت و از خود گذشتگى به نام روز ملى مبارزه با استكبار ثبت و آن روز سيزده آبان و از ايام اللّه است.
با توجه به مختصر مقدمه ذكر شده سعى بر اين است تا ماهيّت استعمارى شيطان در حوادث سيزده آبان سالهاى 43 و 57 و 58 به صورت گذرا اشاره‏اى داشته باشيم.
سيزده اول: در سالهاى 41 تا 43 رژيم سفّاك پهلوى با نسخه استكبارى و با القائات شيطانى، لغو رژيم ارباب رعيّتى و اعطاى امتياز كاپيتولاسيون به آمريكا سعى در محو نمودن احكام حيات بخش اسلام را داشتند و انتظارشان اين بود كه امام و امت اين ظلم و ستم و استعمار، بردگى و سيطره يهود و صهيونيسم را پذيرا و محو آثار دين و احكام خدا را بنگرد و لب به اعتراض نگشايند.
زهى خيال باطل، غيرت علوى و شور حسينى امام و مردم را با فرياد اسلام خواهى در برابر حكومت وابسته به مبارزه واداشت. گرچه نداى اسلام‏طلبى رهبر كبير در آن زمان تا پيروزى بر درفش غير ممكن، ولى آن مرجع عاليقدر افق روشنى در وراى تاريكى و ظلمت حكومت آن روز با تكيه به نيروى الهى و قدرت پنهانى امت مى‏ديد كه ديگران فاقد چنين بصيرتى بودند.
حركت دشمن ستيزى خمينى كبير استكبار را به هراس انداخت و براى حفظ حكومت پوشالى پهلوى با سلاح قهريّه چاره را در جدايى بين رهبر و امت ديدند و در سيزده آبان 43 امام را به تركيه تبعيد و سپس به عراق كه اين عمل در آن اوضاع و احوال واقعيتى دردآور بود و باعث جريحه دار شدن عواطف مسلمانان گرديد.
زيرا دورى آن رهبر محبوب، هجرانى سوزان و فراقى غمبار را در برداشت و امت اسلام با صبر و تحمل و حفظ اصول اعتقادى و عملى با استوارى و صلابت، رشادت، پايدارى و قدرت، شهادت و سلحشورى به مبارزه ادامه دادند تا پس از پانزده سال آن فراق غم‏انگيز به وصال دلنشين و ظلمات شاهنشاهى به طلوع فجر محمّدى مبدّل گرديد.
سيزده دوم:آبان 57 و آن روزهاى عشق و ايثار، اتّحاد و همبستگى همه جا حكايت از اسلام خواهى و تبرّى از طاغوت و پيروزى نهضت را نويد مى‏داد و دشمن قدّار هر روز بر كشتار وحشيانه خود شدت مى‏بخشيد و بر خلاف تصوّر آنها مردم منسجم‏تر و تظاهرات وسيع‏تر. راهپيمايى سيزده آبان آن سال با روزهاى ديگر متفاوت و رنگ و بوى ديگرى داشت.
زيرا كه دانش‏آموزان، آن دسته گل‏هاى انقلاب با حضور در راهپيمايى خود را همراه بزرگان ديدند. اين همراهى و همنوايى ناقوس مرگ سلطنت پهلوى را سر داد و با به خون كشيدن آن لاله‏ها به دست دژخيمان، انقلاب به اوج خود رسيد و خون پاكشان باعث تشجيع امّت اسلام گرديد و روز دانش‏آموز نامگذارى شد و درد آشنايان به پيروى آن رهبر درد آشنا لحظه‏اى از مبارزه غفلت نكردند تا ماهيّت استعمار و حكومت دست نشانده‏اش كه قيافه زشت و نفرت بار خود را عمرى در زير نقاب با الفاظى فريبنده و با تبليغات دروغين مردم را فريب داده بود برملا و براى هميشه از اين سرزمين رانده شدند.
سيزده سوم:آبان 58 با سالهاى گذشته قابل قياس نبود ديگر طاغوت و طاغوتيان بر اين مملكت حكومت نمى‏كردند. نهضت پيروز و جمهورى اسلامى برقرار و نهادهاى انقلابى در حال شكل‏گيرى و انس، الفت و تعاون و همكارى در همه جا به چشم مى‏خورد و آينده‏اى درخشان را نويد مى‏داد.
با وجود همه اينها شايعات، كارشكنيها، نا امنيها، فتنه انگيزيها و دامن زدن به قوميّتها و ايجاد بلوا و ناامنى در محيط دانشگاه‏ها باعث رنجش مردم گرديد تا متوجه توطئه‏هاى دشمن در كمين نشسته شوند و به حقيقتى آگاه و آن حقيقت اين بود. شيطان بزرگ نقشه‏هاى كوتاه و دراز مدت براى انقلاب دارد و چشم ديدن گسترش و تقويت آن را نداشته و ندارد و سكوت و به رسميت شناختن نظام در اوايل نه به خاطر همراهى بود بلكه به دنبال فرصت و نفوذ در انقلاب بودند و گرنه آنها جز به نابودى ما رضايت نمى‏دادند و دلهاى بيمارشان جز با محو اسلام خواهى مردم شفا نمى‏يابد.
همچنين در يافته بودند مردم خداجوى آنچه را با اعتقاد راستين و ايمان، يقين و با بصيرت، آگاهى در پرتوى رهبرى ولايت فقيه بدست آورده‏اند به سادگى از دست نخواهند داد لذا به انگيزه جلوگيرى از نفوذ جمهورى اسلامى و تضعيف روحيه استقامت و پايدارى مردم سفارت خود را به كانون توطئه عليه جمهورى نوپاى ايران در آوردند. و مسلمانان ايران زمين خاطرات تلخى در گذشته از سبعيّت استكبار داشتند.
خيانت كارى و جنايتشان در عصر انقلاب براى آنها و جوانان پرشور سنگين و غير قابل تحمّل بود به همين خاطر با حمايت همه جانبه اقدام به تسخير آن مركز فساد و لانه جاسوسى نمودند و جز اين عمل چيز ديگرى در آن موقع ايجاب نمى‏كرد.
اين حركت قدرت ملت را بيش از پيش به جهانيان نشان داد و امام عزيز آن را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول خواند و باعث رسوايى آمريكا و منشأ اميد و خروش در بين مستضعفين جهان گرديد و به حق نام گذارى سيزده آبان به عنوان روز ملى مبارزه با استكبار زيبنده اين ملت و بيانگر ستيزه جويى با منش خيانت كارانه آمريكا مى‏باشد.
پاورقي ها:

/

جوانه‏هاى جاويد

(بررسى هايى درباره سبك‏هاى تفسيرى علامه طباطبائى ره و شناخت نامه الميزان)
اسلام دين معرفت، تفكر و تدبر است و از ديدگاه امام صادق(ع) يك لحظه انديشه ارزشمند برتر از يك سال عبادت است و در منابع روايى تأكيد براين مى‏باشد كه نگريستن به عالم عبادست است و اصولاً حيات فكرى، فرهنگى و معنوى جامعه به پرتو افشانى مشاهير و دانشمندان بستگى دارد و تكريم مشاهير متعهدى كه توانايى علمى خود را براى رشد معنوى و ايمانى جامعه بكار گرفته‏اند، جويبارهاى فضليت را در دشت‏هاى تشنه انسانها جارى مى‏سازد.
يكى از نمونه‏هاى نادر اين عالمان ربانى در دهه‏هاى اخير، علامه سيد محمد حسين طباطبايى (ره) مى‏باشد همان مفسّرى كه در سنگرهاى اعتقادى و ايدئولوژيك با مادى گرايان و ملحدين به مصاف برخاست و با نگارش كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم، برآنان غلبه يافت و جامعه را از سقوط در مرداب‏هاى الحاد و غرب زدگى نجات داد، او ضمن اين كه بر ساحل قرآن، جرعه‏هاى جانبخشى را به تشنگان معارف ناب نوشانيد، ارزش‏هاى والا را پاسدارى كرد، حيات معقول را تفسير نمود و هيچ گاه قرآن و عترت را از هم جدا ندانست و مرزهاى تقوا و ايمان را از گزند طوفانهاى تهاجم و يورش خفّاشان شب پرست مصون نگاه داشت وى در اين راه تلاشهاى فراوان نمود و مرارت هايى گران ديد و از لذت‏هاى بدنى و آسايش‏هاى متداول زندگى صرف نظر كرد تا با آرامش خاطر بتواند در اقيانوس قرآن و حديث به غوّاصى بپردازد و گوهرهاى گرانبها و درخشانى را بدست آورد و به جامعه تقديم كند و سال گذشته به مناسبت سالروز رحلت اين حكيم جهان تشيع بررسى هايى در سبك‏هاى تفسيرى او داشتيم كه اين نوشتار در راستاى همان مطالب، از نظر خوانندگان خواهد گذشت: جايگاه سياق آيات‏
سياق آيات در الميزان جايگاه مهمى دارد و علامه از چنين سبكى در تفسيرش بهره‏هاى فراوان برده است، سياق به مفهوم نشانه‏هاى لفظى و معنوى تأثير گذار بر معانى واژه‏ها و كلّيت آيات مى‏باشد، اهل ادب طرز جمله بندى برگرفته از چينش خاصى را سياق ناميده‏اند، به گونه‏اى كه گاهى افزون بر معناى هر يك از كلمه‏ها و سپس معناى جمله، مفهوم ديگرى را براى جمله فراهم آورد. علامه طباطبايى از سياق آيات، نكات زير را روشن كرده است:
الف: كشف و تبيين معانى و مفاهيم آيات يعنى در مواردى با استفاده از اين سبك ابهام موجود در آيه مورد نظر بر طرف شده، اجمالش را مفصل نموده و ارتباط صدر و ذيل آيه را مشخص كرده است.
ب: تعيين معناى كلمه‏اى خاص.
ج: تشخيص روايت‏هاى اسرائيلى.
د: مشخّص نمودن مكّى و مدنى آيات: علامه براى اين منظور اصلى را بنيان مى‏نهد و مى‏گويد سُوَر و آياتى كه تنها مشتمل بر دعوت مشركين به اسلام و ستيز با بت پرستى است با روزگار قبل از هجرت كه رسول اكرم (ص) در مكه گرفتار بت پرستان بود، مناسب است و آيات قتال و احكام كه به دنبال حوادث و نيازمندى‏هايى كه پس از هجرت و تشكيل جامعه اسلامى در شهر مدينه و پيشرفت روز افزون اسلام، بوجود آمده، نازل گرديده است با آيات مدنى تطبيق مى‏كند.
ه: ترجيح قرائتى بر قرائت ديگر: يعنى وى در خصوص بحث از قرائات در عين بى توجهى به اختلاف قرائت‏ها با تكيه بر قرائات رسمى مصحف (حفص از عاصم) گاه قرائاتى را كه هم خوانى بيشترى با سياق آيات دارد بر مى‏گزيند.
ز: برداشت ويژه‏اى از آيه به عنوان نمونه در آيه سوم از سوره احزاب آمده است و توكل على اللّه و كفى باللّه وكيلا(و بر خداوند توكل كن و خدا كارسازى را كفايت مى‏كند) چون آيه مزبور به خاطر قرار گرفتن در سياق نهى آيه: و لا تطع الكافرين و المنافقين آمده است علامه مى‏نويسد دلالت بر معناى خاص توكل بر پروردگار دارد در آنچه بر او وحى گرديده است كه از كافران و منافقان پيروى نكند هر چند خطر آفرين، مشكل زا و توام با هراس باشد.(1)
ط: بهره مندى از سياق آيات در تفسير آيه‏ها و عبارات تكرارى قرآن. در اين خصوص غالب مفسّران تنها به تفسير يك مورد اكتفا كرده‏اند و در مورد ديگر از آن گذشته و يا به همان مورد اول ارجاع داده‏اند ولى علامه با توجه به سياق آيات براى هر يك از اين جملات علاوه بر معنا و تفسير عام، مفهوم ديگرى را مطرح مى‏كند.(2)
كوشش‏هاى علامه طباطبائى در شناسايى واژگان و اهتمام در وجوه معناى لغت نيز در بين مفسّران شيعه كم بديل است. ايشان براى بيان معناى يك لغت و تعيين قلمرو شمول آن شيوه‏هاى متعددى را پى گرفته است و در مواردى به كمك آيات گوناگون به تعريف واژه‏اى پرداخته و در برخى امور معناى لغتى را با كمك فهم عرفى بيان نموده است. همچنين با استمداد از سياق آيات و ارتباط اجزاى كلام از تبيين معناى واژه‏ها روى آورده است. ايشان با استفاده از آيات قرآن آراى لغويين را مورد نقد و ارزيابى قرار مى‏دهد اگر چه در الميزان از كتاب صحاح اللغة براى تشريح مفهوم پاره‏اى واژه‏ها استفاده شده ولى مؤلف در مواقعى به نقد آراء آن روى آورده است.
علامه در سبك تفسيرى خود نه به تشريح مباحث ادبى اكتفا مى‏كند و نه آن كه همچون طبرى در تفسير مجمع البيان، در كنار مباحث گوناگون به مسايل نحوى محوريت مى‏دهد بلكه به فهم قرآن در پرتو آيات، بيشتر تكيه دارد و بيشتر اهتمام را در چنين عرصه‏اى بكار گرفته است البته اين بدان معنا نيست كه در الميزان مباحث نحوى نيامده بلكه در حد ضرورت نكات دستورى و بلاغى مطرح شده و از آنها در فهم آيات و برداشت از مضامين قرآنى كمك گرفته شده است. در ميان احتمالاتى كه اهل بلاغت بيان كرده‏اند علامه ملاكى را مى‏پذيرد كه سياق آيات برآن مهر تأييد مى‏زند. انتخاب و ترجيح يك اعراب از ميان چند وجه اعرابى ثبت شده در ميان متون تفسيرى و ادبى، تكيه علامه را بر سياق آيات بوضوح نشان مى‏دهد. بحث اختلاف قرائات را هم ايشان طرح مى‏نمايد و بناى تفسير خود را بر قرائت عاصم به روايت حفص قرار مى‏دهد.(3) توجه به ثقل اكبر و ثقل اصغر
رسول اكرم (ص) فرموده‏اند: «وانّى تارك فيكم ثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى و هو كتاب الله و عترتى اهل بيتى لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض»(4) لازمه چنين هم سانى آن است كه روايات اهل بيت (ع) ملازم و همتاى قرآن باشند. از اين رو عدم مراجعه به احاديث معتبر در فهم ظواهر آيات قرآن مايه افتراق بين ثقلين و عامل گمراهى قلمداد مى‏شود البته روايات هم در اصل، حجّيت و تأييد محتوا به قرآن وابسته‏اند و هويت خود را از كلام وحى مى‏گيرند. همچنين عترت طاهرين گرچه به لحاظهاى معنوى و در نشئه باطن از قرآن كمتر نمى‏باشند اما به لحاظ ظاهر و در مدار تعليم و تفهيم معارف دينى، قرآن كريم را ثقل اكبر و آن بزرگواران را ثقل اصغر مى‏گويند كه خود را براى صيانت از قرآن فدا نمايند. نكته ديگر اين كه روايات از سه جهت مى‏توانند غير قطعى باشند: سند و اصل صدور زيرا خبر متواتر و يا خبر واحد محفوف به قراين قطع آور نادر است، جهت صدور: از آن رو كه احتمال تقيه در روايات وجود دارد، دلالت: زيرا پشتوانه دلالت آن بر محتواى اصول عقلانى همچون اصالت اطلاق، اصالت عموم، اصالت عدم تقييد و اصالت عدم تخصيص و اصالت عدم قرينه و مانند آن مى‏باشد اما قرآن كريم در اين ابعاد و محورها قطعى است زيرا اسنادش به پروردگار متعال مسلّم و محتوم است و به لحاظ صدور آسيب‏پذير نخواهد بود زيرا خداى سبحان در بيان حقايق تقيه نمى‏كند. از نظر دلالت چون آيات قرآن از احتمال تحريف از يك سو و احتمال سهو و نسيان و خطا در فهم و عصيان در ابلاغ و املاء از طرف ديگر مصون است به علاوه قرآن عهده دار تبيين خطوط اصلى دين است نه فروع و امور جزئى آن و لذا پس از ارجاع متشابهات به محكمات و حمل مطلق‏ها بر مقيّدها و عموم‏ها بر خصوص‏ها و بازگردانيدن ظواهر به خصوص يا اظهرها و جمع بندى آيات و مطالب، امرى يقينى است و قرآن كريم پايگاه قطعى و اطمينان بخش دين است.(5)
علامه طباطبايى به پيروى از توصيه مؤكّد رسول اكرم(ص) براى سنت نبوى و بيان ائمه ارجى گران قائل است و مى‏نويسد قرآن در بيان مقاصد خويش سنت رسول اكرم را اعتبار بخشيده و آن را الگو قرار داده است.(6)
به نظر علامه طباطبايى جدايى مسلمانان از مكتب اهل بيت بزرگ‏ترين ضربه‏اى بود كه به علوم و معارف قرآنى وارد گرديد.(7)
وى بر اين اعتقاد اصرار داشت كه هرگز قرآن بدون توجه به تفسير و تبيين اهل بيت(ع)، فهميده نمى‏شود زيرا اين تفكيك همان افتراقى است كه رسول اكرم(ص) به نفى آن خبر داد و اگر جايى قرآن حضور ظاهرى داشت و عترت طاهره غايب بودند يا آنها حضور دارند و قرآن كريم غايب است اطمينان حاصل مى‏شود كه هر دو غايبند زيرا اين دو در معيّت هم هستند.(8)
آن مفسّر عاليقدر كه سيرى طولانى و توأم با بصيرت و ژرف‏كاوى در سيره و سنت معصومين داشت، هر آيه كه طرح مى‏گرديد، به گونه‏اى آن را تفسير مى‏نمود كه اگر در سنت پيامبر و سخن اهل بيت(ع) دليل يا تأييدى وجود دارد، از آن به عنوان استدلال يا استمداد بهره بردارى شود در غير اين صورت به سبكى آيه مورد بحث را تفسير مى‏نمود كه متعارض با سنت قطعى آن ذوات مقدس نباشد زيرا اين تباين همان افتراقى است كه پيامبر پيروان خود را از آن نهى مى‏كند.(9) در واقع وى معانى آيات و آنچه را از قرآن درك و كشف نموده با روايات معصومين تأكيد كرده است و تصريح مى‏نمايد اگر خبرى متواتر يا همراه با قرينه قطعى باشد در حجّيت آن هيچ ترديدى وجود ندارد و اعتقاد دارد بين سنت مسلّم و ظاهر قرآن فاصله‏اى نمى‏باشد و مى‏كوشد تا پيچيدگى آيه را بر طرف سازد و توهّم اختلاف ظاهرى ميان آيه مورد نظر و روايت معتبر و مستند را بر طرف كند.(10) البته به باور علّامه رفع اين تعارض بدون آوردن شاهد لفظى از خود قرآن براى كسى كه به نبوت و عظمت اين مقام معتقد نباشد كافى نخواهد بود.(11) در واقع اگرچه علامه شيوه تفسير قرآن به قرآن را به عنوان سبك اساسى خود در كشف معانى قرآن و آگاهى بر مدلول‏هاى آن برگزيده است ولى هنگام تفسير آيات و آگاهى از مقاصد آنهااز سنت در تأييد معانى استنباط شده، با تدبّر در آيات، استعانت مى‏جويد و در توجيه روايات و مقايسه بين آراء مفسّران، اعتماد به روش تفسيرى قرآن با قرآن را مورد توجه قرار مى‏دهد: تفسير آيات با تدبر و دقت در آنها و در آيات ديگر و با استفاده از احاديث روش اساسى است كه بدان تمسّك جسته‏ايم و اين همان شيوه‏اى است كه رسول اكرم(ص) و اهل بيت او، در احاديث خود، بدان افراد را ترغيب نموده‏اند.(12) نقد و بررسى جوامع روانى
علامه در روند تلاش‏هاى تفسيرى خود، مشكلات حديث هايى را كه در خصوص آيات قرآن وارد شده حل كرده و رواياتى را كه با ظواهر و نصوص قرآن موافق نمى‏باشد به منظور عملى ساختن دستورات معصومين غير صحيح خوانده است زيرا ائمه هدى يادآور شده‏اند رواياتى كه با كتاب الهى در تباين است و سخن ما نمى‏باشد مطالبى از دوستان نادان يا دشمنان ما مى‏باشد كه بنا به دلايلى به ما منسوب داشته‏اند.(13)
در تفسير الميزان احاديث مرتبط با آيات مورد نظر از منابع معتبر نقل گرديده و در موارد ضرورى روايات نا موافق با نصوص قرآنى نقد و بررسى شده و در نتيجه حديث‏هاى صحيح از روايت‏هاى ضعيف تفكيك گرديده‏اند به علاوه توضيحات و تعليقات آموزنده‏اى بر پاره‏اى روايات نگاشته شده كه در روشن ساختن مدلول آنها مفيد و راهگشايند. تبيين معانى احاديث و بهره‏مندى از آنها در خصوص آياتى كه تفسير مى‏شوند به قدرى تحقيقى و موشكافانه است كه خواننده با فراست در مقابل اين توانايى و آگاهى، زبان به تحسين مى‏گشايد و به همين دليل است كه برخى از پژوهندگان علوم قرآنى معاصر گفته‏اند خداى بزرگ به علامه طباطبايى خصيصه بزرگ تأويل احاديث را عنايت فرموده است كه از معجزات حضرت يوسف(ع) به شمار مى‏رود و اين موضوع يعنى روايت را به ريشه‏اش برگردانيدن و رواياتى را كه از بيت رسول الله صادر شده است به قرآن برگرداندن كمال شگفتى است.(14)
از ارزشمندترين تلاش‏هاى علامه طباطبايى در بحث‏هاى روايى تفسيرالميزان داورى در خصوص اخبارى است كه در اصطلاح اهل حديث به اسرائيليات، مسيحيات و مجوسيات موسوم است. زيرا از رحلت رسول اكرم(ص) بازار جعل حديث رواج يافت و مزدوران دربارهاى امويان و عباسيان براى تحكيم پايه‏هاى غاصبان حكومت و تقرّب به خلفا به جعل حديث درباره افراد محبوب با مبغوض روى آورند. احبار يهود و خواص مسيحى و مجوسى در صدر اسلام نيز اخبارى غير واقعى را به منابع روايى افزودند. همچنين ايشان در پرتو آگاهى‏هاى عميق و گسترده و كارآمد خود در الميزان كوشيده است تا بر افسانه‏هاى آميخته به خرافات كه به عنوان اخبار امت‏هاى گذشته، قصص پيامبران و چگونگى خلقت انسان در برخى منابع مخدوش آمده است، مهر باطل بزند و ساحت مقدس تفسير را از اين آفت‏هاى بسيار آسيب‏زا پيراسته نمايد و در برابر نفوذ چنين داستانهاى غير واقعى از حريم تفسير پاسدارى كند. وى در اين باره مى‏نويسد: سبب عمده اختلاف در روايات تفسيرى علاوه بر دستبردها و خيانت هايى كه اجانب در اين گونه روايات داشته‏اند دو نكته اساسى است: نخست اين كه اين مسئله از امورى بوده كه اهل‏كتاب نسبت به آن تعصّب داشته‏اند و از سوى ديگر مسلمانان نيز اهتمام بسيار زيادى نسبت به تدوين و نگارش روايات داشته و آنچه را نزد ديگران موجود بوده، جمع نموده‏اند، بويژه پس از آن كه گروهى از عالمان اهل كتاب مانند وهب بن منبه و كعب الاحبار مسلمان شدند و اصحاب و تابعان از اين دو نفر روايات را اخذ كرده و ضبط نموده‏اند. متأخرين از اسلام در اين روش پيروى كردند و بر اين آشفتگى افزودند.(15) و در جاى ديگر مى‏نويسد: از كسانى كه زير بار اين گونه يافته‏هاى گوناگون و مطالب جعلى يهوديان و روايات ساختگى مى‏روند بعيد نيست كه اتهاماتى بس بزرگ را به انبياء الهى نسبت دهند، اخبارى از اين نمونه را حشويه و جبريّه كه روشى جز افترا به خداوند و فرستادگانش ندارند ساخته و پى گرفته‏اند ولى عدليه و موحدان هرگز به اين خرافات دل نبسته‏اند و نفرين الهى بر آن گروه از عالم نمايانى كه در كتاب‏هاى خود چيزهايى مى‏نويسند كه در نهايت منجر به اعتقاد به گناهكارى پيامبرانى چون حضرت يوسف (ع) مى‏شود رسولى كه خداوند در حق او احسن القصص را نازل فرمود چنين افرادى براى معارف دينى جز راه حسّ و حديث هيچ راه و اصل ثابتى ندارند و براى مقام‏ها و منزلت‏ه

اى معنوى چون نبوت، ولايت، عصمت و اخلاق ارزشى قائل نمى‏باشند مگر در حدّ وضع اعتبار.(16) ترجمه، خلاصه و فهارس كتاب الميزان‏
اصل تفسير الميزان به زبان عربى و در بيست مجلد نوشته شده كه شامل 8041 صفحه است. اولين جلد آن در سال 1375 ه ق (1334 ه.ش) انتشار يافت، مجلدات ديگر نيز بتدريج به طبع رسيد نخستين بار دوره كامل اين تفسير در بيروت توسط مؤسسه الاعلمى للمطبوعات چاپ شد كه تاكنون چندين بار تجديد طبع آن انجام پذيرفته است و در چاپ اخير دو جلد فهارس به آن افزون شده است يكى دليل الميزان فى تفسير القرآن شامل راهنما و فهرست مطالب الميزان به قلم الياس كلانترى مى‏باشد و ديگرى فهرست جديدى از عادل عبدالجبار ثامر است، انتشارات اسماعيليان قم نيز به نشر اين اثر همت گماشتند كه چاپ پنجم آن مربوط به سال 1371 ه.ش است. دار الكتاب الاسلاميه (آخوندى) نيز چندين طبع از اين اثر را به علاقه‏مندان عرضه نمود و چاپ جديدتر الميزان مربوط به دفتر انتشارات اسلامى است كه افستى از چاپ بيروت مى‏باشد.
در همان سال‏هاى نخست انتشار الميزان، مشتاقان از علامه‏طباطبايى خواستند نسبت به ترجمه الميزان عنايتى مبذول دارند كه ايشان قبول كردند و اين مهم را به برخى استادان حوزه كه در زمره شاگردان دانشمند ايشان بودند، سپردند. به دنبال آن پنج جلد از الميزان در ده جلد توسط آيات و حجج اسلام ناصر مكارم شيرازى، مصباح يزدى، عبدالكريم نيرى بروجردى، محمد رضاصالحى، سيد محمدخامنه‏اى، محمد جواد حجتى كرمانى، محمد على گرامى، سيد محمد باقر موسوى همدانى به زبان فارسى برگردانيده شد، سپس بقيه مجلدات توسط آية الله سيد محمد باقر موسوى همدانى ترجمه گرديد و ايشان بنابه توصيه علامه ده جلد اول را نيز بار ديگر به فارسى برگردانيد. دروه چهل جلدى ترجمه الميزان بار اول توسط كانون انتشارات محمدى در تهران، به طبع رسيد و در مهر ماه سال 1363 دفتر انتشارات اسلامى آن را در بيست مجلد با پاره‏اى اصلاحات چاپ كرد.
الميزان توسط مولانا سعيد اختر رضوى به زبان انگليسى ترجمه شده كه تا كنون هشت جلد آن از آغاز قرآن تا آيه 76 سوره نساء توسط مؤسسه جهانى خدمات اسلامى در تهران، انتشار يافته است، تفسير جزء سى ام توسط محمد معلم زاده به زبان اسپانيولى برگردانيده شد و در مركز آرژانتين توسط مؤسسه التوحيد چاپ گرديد. جلد اول تفسير الميزان را آقاى وحيد الدين اينجه به زبان تركى استانبولى ترجمه كرد كه در اروپا به طبع رسيد.
الياس كلانترى راهنما و فهرست ترجمه تفسير الميزان را به نگارش درآورد كه در آغاز كار، چگونگى تنظيم فهارس را به استحضار علامه طباطبايى رسانيد و با استقبال آن حكيم مفسر مواجه گشت اين فهرست توسط عباس ترجمان، به زبان عربى ترجمه شده كه در قم و بيروت چاپ شده است.
كتاب مفتاح الميزان را عليرضا ميرزا محمد در مدت حدود پنج سال با همكارى چند محقق ديگر تأليف نموده است كه شامل 25000 مدخل اصلى و ارجاعى است، اين كتاب كه در سه جلد تنظيم شده و راهنماى خوبى براى تفسير الميزان است دوازده فهرست شامل فهرست مباحث، موضوعات، اعلام اشخاص، اماكن و بلاد، قبايل، اديان، كتب(و رساله‏ها و مجلات)، اصطلاحات، اسامى جانوران و گياهان و كانى‏ها و نيز فهرست اشعار عربى و فارسى مى‏باشد. مفتاح الميزان، با متن ترجمه تفسيرالميزان كه توسط بنياد فكرى و علمى علامه طباطبايى چاپ شده تطبيق مى‏كند و مركز نشر فرهنگى رجاء در سال 1367 ه.ش آن را به طبع رسانيد. براى اين اثر علامه حسن زاده آملى تقريطى نگاشته كه در آغاز آن درج شده است.
دفتر انتشارات اسلامى «فهرست راهنماى موضوعى الميزان» را در 230 صفحه تنظيم و به طبع رسانيد كه براى موضوعات هر دو تفسير عربى و فارسى قابل استفاده مى‏باشد و مبناى ترتيب عناوين آن بر اساس كتاب بحارالانوار علامه مجلسى است و به قرار ذيل مى‏باشد: عقل، علم و حكمت، توحيد، عدل، معاد، نبوت، امامت، موجودات، ايمان و فضايل، كفرو رزائل، حقوق و آداب معاشرت، قرآن و ديگر كتب آسمانى، ذكر و دعا و احكام. فهارس الميزان فى تفسير القرآن توسط ابن فزوع به زبان عربى تدوين گشته است كه در سال 1403 ه ق در قم به حليه طبع آراسته گرديده است.
كتاب «مختصر الميزان فى تفسير القرآن» به زبان عربى است كه فشرده‏اى از تفسير الميزان مى‏باشد و تدوين كننده‏اش سليم الحسنى مى‏باشد. اين اثر در حاشيه قرآن در بيروت و به سال 1417ه ق چاپ شده است. نور من القرآن (الميزان المختصر فى التفسير) خلاصه الميزان مى‏باشد كه تلخيص كننده‏اش كمال مصطفى شاكر است، اين اثر را فاطمه مشايخ به زبان فارسى برگردانيده كه زير نظر احمد سيّاح در تهران، توسط انتشارات اسلام و در چهار جلد و زيرى تا كنون سه بار طبع گشته است. الياس كلانترى نيز خلاصه‏اى از الميزان را تهيه و در اختيار علاقه‏مندان قرار داده است.
مجموعه معارف قرآن در الميزان كه به منزله مرجع يا فرهنگ معارف قرآن است، توسط سيد مهدى امين از تفسيرالميزان انتخاب و تلخيص گرديده كه بر حسب موضوع طبقه بندى شده است از اين اثر تا كنون سه جلد با عنوان معارف قرآن در شناخت خدا، معارف قرآن در شناخت جهان و معارف قرآن در شناخت ملائكه، جنّ و شيطان تدوين و توسط سازمان تبليغات اسلامى به چاپ رسيده است.
شمس الدين ربيعى به تقاضاى مؤسسه انتشارات نور فاطمى مطالبى را به صورت موضوعى از كتاب الميزان گزينش نموده كه عنوان كلّى آن «با علامه در قرآن» است اما هر مجلد با عنوانى ويژه تنظيم شده است. ديدگاههاى دانشوران جهان اسلام‏
الميزان در ميان جوامع شيعى و سنّى جايگاهى رفيع دارد و در برخى كشورهاى عربى مقالاتى درباره اين اثر نوشته شده است و پژوهندگان، ويژگى‏هاى آن را پسنديده‏اند و هم اكنون در حوزه‏هاى علوم دينى اهل سنت قابل پذيرش است و يكى از اركان مهم تفسير شيعه در بين پيروان مذهب تسنّن «الميزان» مى‏باشد. برخى علماى ايرانى كه در مراكز علمى و دانشگاهى سرزمين‏هاى اسلامى خاورميانه با مشاهير اهل سنت بحث داشته‏اند خاطرنشان نموده‏اند آنان حتى الميزان را از تفسير فخر رازى قوى‏تر تلقى كرده‏اند در حالى كه اين نگاشته در ميان جامعه سنى مذهب بسيار پر ارج مى‏باشد.(17) يك سال پس از انتشار مجلاتى از تفسير الميزان نشريه رسالة الاسلام كه ارگان مجمع التقريب مصر است در شماره هشتم خود از دستيابى به دو جلد از تفسير الميزان خبر داد و با درج گزارشى دو صفحه‏اى خوانندگان را از تولد چنين اثرى با خبر ساخت.(18)
عادل نويهض – متفكر و مؤلّف لبنانى – در بخش مستدرك جلد دوم معجم المفسّرين به معرفى علامه طباطبايى و تفسيرش پرداخته است.(19) فهد بن عبدالرحمن رومى نويسنده اهل عربستان اگر چه كوشيده است تفسير الميزان را اثرى معرفى كند كه تفكرات افراطى شيعى بدان راه يافته است ولى اعتراف مى‏نمايد: يكى از اختصاصات اين تفسير بحث‏هاى گسترده‏اى است كه در هنگام تفسير بعضى از آيات مطرح كرده است و طى آنها هر موضوعى با تمام ابعاد و جوانب، آن گونه كه شايسته و بايسته است، مورد مطالعه قرار مى‏گيرد. سپس مؤلف الميزان را خطاب قرار مى‏دهد و مى‏گويد:من به راستى در شگفتم از اين قدرت عقلانى كه تو را در عمق درياى توفانى و كنترل ناشدنى معانى به غورو تفحص واداشته و حقايق ژرف و دشوار را به صورت روشنى در منظر انديشه قرار مى‏دهد.(20)
محمد فاضلى از اساتيد دانشگاه مصر در مقاله بخشى از مشخصات الميزان را مورد توجه قرار مى‏دهد و مى‏نويسد: اين تفسير با شيوه‏اى جالب و مطالب دل نشين و مباحث تحقيقى خود به سفره‏اى گسترده مى‏ماند كه «فيها ما تشتهيه الا نفس و تلذّالاعين»(21) در آن بهشت آنچه دل خواهان است و ديده‏ها از آنها لذت مى‏برد موجود است و هر كس بر حسب فراخور حالش از آن تمتّع مى‏يابد، پرداختن علامه به مسايل با شيوه‏اى عميق و در ابعادى وسيع خواننده را خرسند و در موارد متعددّى وى را با تحقيقات تازه مواجه مى‏سازد و از سوى ديگر مباحث تحقيقى، فلسفى، كلامى، ادبى و… كه به مناسبت‏هاى خاص در تفسير آيات آمده است به ارزش و اهميت آن مى‏افزايد.(22)
مصطفى محمد با جقنى نيز براى ثابت نمودن نظرات خود، از استدلال‏هاى علمى و استوار الميزان بهره گرفته و از براهين و مطالب منطقى علامه طباطبايى استقبال كرده است.(23) شيخ محمد فحّام، رئيس انجمن فرهنگى مصر، نوشته است: اما تفسير الميزان را بهترين تفاسير يافته‏ايم و تا جلد هيجدهم آن را مورد مطالعه قرار داده‏ايم.(24) دكتر و هبه الزحيلى معاصر و صاحب تفسير المنير و دانشور اهل سوريه، گفته است: تفسير الميزان را در اختيار دارم و از منابع مورد مراجعه من است.(25) از منظر معاصران و شاگردان‏
آية الله بروجردى هنگامى كه علامه طباطبايى به حضورش رسيد، نگاهى حاكى از محبّت و عطوفت به وى افكند و در جمع عده‏اى، يادآور شد ايشان تفسير پر ارزشى دارند.(26) شيخ آقا بزرگ تهرانى مى‏نويسد علامه طباطبايى را آثار مهم علمى مى‏باشد كه بزرگ‏ترين و ارزنده‏ترين آنها كتاب الميزان فى تفسير القرآن است، اين كتاب موسوعه‏اى بزرگ در تفسير قرآن مى‏باشد كه با اسلوبى متين و شيوه‏اى فلسفى تأليف يافته است. من چونان كسى كه حقيقتى را يافته باشد بدان دسترسى پيدا كردم و با امعان نظر به مطالعه آن پرداختم و سخت به شگفت آمدم چه اين اثر نه تنها يك تفسير است بلكه حاوى بحث‏هاى فلسفى، تاريخى، اجتماعى و جز آنها نيز هست.(27) شهيد آية الله مرتضى مطهرى متذكر مى‏گردد. كمتر مشكلى در مسايل اسلامى و دينى برايم پيش آمده كه كليد حل آن را در تفسير الميزان پيدا نكرده باشم.(28) علامه حسن زاده آملى مى‏نويسد: حضرت استاد علامه طباطبايى در نعمت مراقبت و ادب مع الله حظّ وافر بلكه اوفر داشت. افاضل حوزه علميه قم كه شاغل كرسى تدريس اصول معارف اند از تلامذه اويند و تفسير عظيم الشان الميزان عالم علم را مايه فخر و مباهات است كه يكى از آثار نفيس قلمى و امّ الكتاب مولفات اوست. اين تفسير شهر حكمت و مدينه فاضله‏اى است كه در آن از بهترين و بلندترين مباحث انسانى و شعب دينى از عقلى و نقلى بحث شده است،(29) آية الله جوادى آملى خاطرنشان ساخته‏اند: همانطورى كه قرآن مخزن همه علوم است تفسير استاد علامه نيز مخزن آراء و افكار و علومى است كه اين حكيم الهى از آن بهره‏مند شده و به ديگران رسانيده است و لذا عده زيادى از اين شجره طوبى بهره مى‏گيرند، به اعتقاد استاد جوادى آملى ويژگى مهم الميزان آن است كه مؤلفش در آن، بين ظواهر قرآن انسجامى برقرار كرده كه يكديگر را تفسير مى‏كنند و بين بواطن قرآن هم يك ارتباطى برقرار كرد كه هم را تأييد مى‏نمايند، همچنين علامه در پرتو قرآن اهل بيت را مطرح نمود.(30)
علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى اشاره كرده است كه بناى تفسير الميزان برآن است كه آيات قرآن را خود آيات تفسير كند و معناى قرآن از كلام وحى بدست آيد. در اين اثر بين معانى ظاهرى و باطنى و عقل و نقل جمع شده و هر يك خط خود را ايفا مى‏كنند. اين تفسير به قدرى جالب است كه مى‏توان آن را به عنوان سند عقايد شيعه به دنيا معرفى كرد. تفسير مزبور در نشان دادن نكات دقيق و حسّاس و نيز در جامعيت منحصر بفرد است.(31)
آية اللّه جعفر سبحانى مى‏نويسد: نكته‏اى كه از نظر اخلاقى و معنوى جلب توجه مى‏كند وارستگى علامه طباطبايى از هر نوع تظاهر به دانش بود و پيوسته محركش در عمل جلب رضايت خداوند و اخلاص بود. اگر فردى از مراتب علمى او مطلع نبود هرگز فكر نمى‏كرد اين مرد پايه گذار روش جديد در تفسير و طراح قواعد نو و مسايل ابتكارى در فلسفه و استادى در سير و سلوك بوده باشد. علامه را بايد از بنيان گذاران سبكى خاص در تفسير دانست كه نمونه‏هاى آن صرفاً در اخبار خاندان رسالت است و آن رفع ابهام هر آيه توسط آيه‏اى ديگر است.(32)
آية الله ناصر مكارم شيرازى صفاى روح و معنويت استادش، علامه طباطبايى را ستوده و درباره تفسير الميزان نوشته است: اثرى است بر اساس روش عالى تفسير قرآن به قرآن و حقاً متضمّن يك سلسله حقايق است كه تا كنون بر ما مخفى بوده است.(33) آيةالله محمد هادى معرفت يادآور شده است: اين تفسير گنجينه‏اى از انديشه اسلامى است. نوآورى‏هاى قابل توجهى در آن مشاهده مى‏شود كه متأسفانه در زمان خود علامه در جامعه ايران اين نكات روشن نگشت چه رسد به ديگر جوامع. وجود عينى و شخصيت علامه در الميزان منعكس است. علامه در اين اثر تحقيقات عميق و عالى مطرح نموده كه مى‏تواند در انديشه‏هاى علمى، فلسفى و اسلامى تحوّل بوجود آورد بنابراين بحث و پژوهش پيرامون آن از ضروريات حوزه‏هاى علميه شيعه است.(34)
آيةاللّه دكتر صادقى كه مدت نه سال از محضر علامه بهره برده است، مى‏گويد: نقاط عطف فكرى بوجود آمده از تفسير الميزان در يك نقطه مختصر مى‏شود كه روى هم رفته نظر علامه در اين تفسير، توجه دادن به معناى اصيل قرآنى است كه حتى المقدور مقاصد الهى را بدون تأثيرپذيرى از افكار پيشنيان و نظرات اين و آن در دسترس محققان و همگان نهاده‏اند، علامه حريّت معانى قرآن را جايگزين اسارت‏ها كرده و صراطى مستقيم در فهم معانى وحى پيش پاى پويندگان حق نهاده است، به علاوه ايشان تا اندازه‏اى قابل ملاحظه قرآن را از جمودهاى گذشته رها كرده و افكار و دقت‏ها در فهم هر چه افزون‏تر مفاهيم قرآنى به حركت در آورده است.(35)
آيةالله محمدى گيلانى، از شاگردان مبرّز علامه طباطبايى، نوشته است. تفسير الميزان فوق العاده است مؤلّفش براى توضيح و تفسير قرآن كريم از قواعد عقلى استفاده نكرد بلكه بحث‏هاى فلسفى و روايى را در الميزان بهانه‏اى قرار داد تا بدين وسيله حقانيت اين علوم را از طريق قرآن و زبان اهل بيت به اثبات برساند.(36) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. الميزان، ج 16، ص‏274. 2. مجله مشكوة، ش 38، مقاله سيد ابراهيم علوى، ص 18-21؛ و نيز بنگريد به جايگاه سياق در الميزان، محمد على رضايى كرمانى، فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى. 3. جسارتهاى ادبى در الميزان ، محمد حسن ربانى، فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، ش 9و10. 4. بحار الانوار، ج‏23، ص 108. 5. تفسير تسنيم، آيت الله جوادى آملى، جلد اول مقدمه. 6. الميزان، ج‏5، ص 272. 7. همان، ص‏275. 8. نك، بحار الانوار، ج 89، ص 103و106. 9. آيينه مهر، ص 23و30. 10. الميزان، ج 10، ص 351، و نيز ج 3، ص 85. 11. مقدمه تفسير عياشى، به قلم علامه طباطبايى. 12. قرآن در اسلام، علامه طباطبايى، ص 25. 13. نك:وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج‏18، كتاب قضا. 14. مفتاح الميزان، عليرضا ميرزامحمد، مقدمه، ص 23. 15. الميزان، ج‏13، ص 88. 16. همان، ج 11، ص 146. 17. گفتگو با دكتر محمد صادقى، فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، ش 9 و10، ص 291. 18. رسالةالاسلام، سال هشتم، ش دوم، سال 1375ه.ق ص 217-218. 19. معجم المفسرين، عادل نويهض، بيروت، 1409ه.ق، ج 2، ص 777. 20. اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، فهدبن عبدالرحمن رومى، ج‏اول، ص‏249. 21. سوره زخرف، آيه 71. 22. ويژگى هايى چند از تفسير الميزان، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه مشهد، ش دوم تابستان 1367، ص 251. 23. منهج القرآن الكريم فى تقدير الاحكام، مصطفى محمد باجقنى،ص 287. 24. مهر تابان، علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص‏70 و نيز بنگريد به فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، همان، ص‏212. 25. مصاحبه با استاد وهبه زحيلى، بينات، سال اول، ش 2، ص‏118. 26. دومين يادنامه علامه طباطبايى،ص‏286. 27. نقباءالبشر فى القرن الرابع عشر، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج‏2، ص 246-245 . 28. نخستين يادنامه علامه طباطبايى، ص 200. 29. يادنامه مفسّر كبير علامه طباطبايى، ص 79-80ونيز ص‏116. 30. همان، ص 187 و نيز يادها و يادگارها، على تاج دينى ،ص‏18. 31. رساله لب اللّباب، علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص‏18، مهر تابان، ص 12و40. 32. مفتاح الميزان، ج اول، مقدمه ص 39، يادنامه مفسّر كبير علامه طباطبايى، ص‏47. 33. جرعه‏هاى جان بخش، از نگارنده، ص 245. 34. گفتگو با استاد آيت الله معرفت (ره)، فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، همان، ص‏269-271. 35. گفتگو با آيت الله دكتر صادقى، ماخذ قبل، ص 285-286. 36. يادنامه مفسّر كبير…، ص 194-195.

/

سخنان معصومين‏

احاديث تقوى‏
امام جواد عليه السلام:
1- «الْمُؤْمِنُ يَحْتَاجُ إِلَى ثَلاثِ خِصَال: تَوْفِيق مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَاعِظ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُول مِمَّنْ يَنْصَحُهُ». (مستدرك الوسايل، ج 8، ص 329)
مؤمن نيازمند سه صفت است؛ توفيقى از جانب خدا و واعظى از طرف خودش و پذيرش نصيحت خيرخواهان.

2- «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِيسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِيسَ».
(مستدرك الوسايل، ج 17، ص 308)
كسى كه به سخنرانى شخصى گوش دهد او را عبادت كرده، پس اگر گوينده از خدا بگويد او خد ارا پرستيده است و اگر گوينده از زبان ابليس بگويد، پس او ابليس را پرستيده است.

3- «إِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِكُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ اللِّقَاءِ» (بحارالأنوار، ج 74، ص 384)
شما نمى‏تواند با اموال خود همه مردم را پوشش دهيد پس با گشاده رويى و خوش برخوردى، همگان را مشمول لطف خود قرار دهيد.

4- «مَنْ عَمِلَ عَلى غَيْرِ عِلْم ما يُفْسِدُ أَكْثَرُ مِمّا يُصْلِحُ».
(منتهى الآمال، ج 2، ص 228)
كسى كه كارى را بدون علم و دانش انجام دهد، افسادش بيش از اصلاحش خواهد بود.

5 – «قلَّةُ العِيالِ اِحدَى اليَسارَينِ» (بحارالأنوار، ج 50، ص 100)
كمى اهل و عيال (و اولاد) يكى از دو توانگرى است.

6- «اَلقَصدُ اِلى اللّهِ تَعالى بالقُلُوبِ اَبلَغُ مِن اِلقابِ الجَوارِحِ بِالاَعمالِ» (تحف العقول، ص 235)
آهنگ خدا را در دل داشتن، رساتر است از آن كه اعضاء و بدن را با انجام اعمال به رنج و زحمت اندازيم.

7- «مُلاقاة الاِخوان نُشرَةٌ وَ تَلقِيحٌ لِلعَقلِ وَ اِن كان نَزراً قَليلاً».
(منتهى الآمال، ج 2، ص 229)
ديدار برادران دينى باعث، شادابى و زيادى عقل مى‏شود هر چند مدّت ديدار كم باشد.

8 – «مَنِ استَفادَ اَخاً فِى اللّهِ فَقدِ استَفادَ بَيتاً فى الجَنّةِ».
(منتهى الآمال، ج 2، ص 228)
كسى كه از برادر دينى و خدايى خود بهره برد در (جهت اصلاح، درون و نيكو شدن اخلاق) به حقيقت خانه‏اى در بهشت (به عنوان پاداش) بهره اوست.

9- «الدُّنيا سُوقٌ رَبِحَ فيها قَومٌ وَ خَسِرَ آخَرُون».
(تحف العقول، ص 574)
دنيا بازارى است كه عدّه‏اى در آن سود، مى‏برند و عدّه‏اى ديگر زيان.

10- «مَن رَضِىَ بالعافيَةِ مِمَّن دُونَهُ رَزَقَ السَّلامَة مِمَّن فَوقَهُ».
(منتهى الآمال، ج 2، ص 230 – 231)
كسى كه رضايت دهد به عافيت و سلامت زيردستان خويش، روزى او خواهد شد از كسانى كه برتر از اوست.
11- «مُجالسَةُ الاَشرارِ تُورِثُ سُوءَ الظَنِّ بالاَخيارِ».
(فصول المهمة، ص 291 – 289)
همنشينى با بدان بدگمانى نسبت به خوبان و نيكان را در پى دارد.

13- «مَن دَخَلَهُ العُجبُ هَلَكَ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 231 – 230)
هر كس دچار عجب و (خودپندى و غرور ناشى از عبادت و خير) شود هلاك شده است.

14- «لاتكُن وَلِى اللّهِ فِى العَلانيه وَ عَدُوّاً لَهُ فِى السِّرِ».
(منتهى الآمال، ج 2، ص 229)
نباش دوست خدا در آشكار و علن، و دشمن خدا در باطن و پنهان (مبادا با زبان اظهار دوستى، ولى با رفتار خود، اظهار دشمنى كنى).

15- «التّدبير قبل العمل يؤمنك من النّدم».
(منتهى الآمال، ج 2، ص 231 – 230)
تدبير و برنامه ريزى (در هر كارى قبل از اقدام) انسان را از افتادن در پشيمانى، حفظ و نگهدارى مى‏كند.

16- «عزّ المؤمن غناه عن النّاس». (ر.ك: منتهى الآمال، ج 2، ص 228)

17- «اَلثِّقَةُ بِاللّهِ تَعالى ثَمَنٌ لِكُلِّ غالٍ وَ سُلّم لِكُلّ عالٍ».
(ر.ك: منتهى الآمال، ج 2، ص 228)
اعتماد به خداى متعال بهاى هر چيز گرانبها و نردبان هر امر بلند مرتبه‏اى است.

18- «مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبيحاً كانَ شَريكاً فيه»
(شبلنجى، نورالابصار، ص 181 – 180)
آن كه كار زشتى را نيكو شمارد، در آن كار شريك است.

19- «من وعظ أخاه سرّاً فقد زانه و من وعظه علانيةً فقد شانه». (شبلنجى، نورالابصار، ص 181 – 180)
كسى كه برادر مؤمن خود را پنهانى پند دهد، او را آراسته، و كسى كه آشكارا و در حضور ديگران نصيحت كند، چهره اجتماعى او را زشت ساخته است.

پاورقي ها:

/

دانستنى هايى از قرآن‏

خدا شر دشمن را دفع مى‏كند
«يا أيها الذين آمنوا اذكروا نعمة اللّه عليكم إذ همّ قومٌ أن يبسطوا إليكم أيديهم فكفّ ايديهم عنكم و اتقوا الله و على الله فليتوكل المؤمنون»( سوره مائده، آيه 11)
اى مؤمنان به ياد آوريد نعمتى را كه خدا به شما داد، أنگاه كه گروهى ( از دشمنان) قصد داشتند دست به سوى شما دراز كنند (وشما را از بين ببرند) اما خدا دست آنان را از شما بازداشت. پس تقوا داشته باشيد و از خدا بترسيد و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند.
از ظاهر آيه معلوم مى‏شود مقصود از افرادى كه به شما مؤمنين حمله كردند و خدا شر آنها را از شما دور ساخت، يك فرد نيست بلكه جمعى از افراد است زيرا تأكيد دارد با كلمه ” قوم “. اگر تنها صيغه جمع آورده بود ممكن بود فردى را مشخصاً مد نظر دارد ولى صيغه جمع آورده است مانند آيه ولايت كه به صيغه جمع آمده ولى تنها اميرالمؤمنين عليه السلام را مورد عنايت قرار داده است زيرا او را با وصف ” يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة و هم راكعون ” توصيف نموده و اين وصف بر احدى منطبق نمى شود جز بر أميرالمؤمنين عليه‏السلام و خاصّه و عامّه بر اين اجماع نظر دارند.
اما در آيه مورد نظر بحث از صيغه جمع به تنهائى نيست بلكه از واژه ” قوم ” استفاده شود و از آن معلوم مى‏شود كه يك فرد نبوده است بلكه گروهى در پى توطئه عليه مؤمنين بودند و خداوند آن توطئه را دفع كرد و آنان را از شر قطعى نجات داد. با اين حال مفسرين در شأن نزول آيه اختلاف زيادى دارند. برخى گويند مقصود يهوديان‏اند كه در غزوه بنى قريظه قصد كشتن رسول خدا صلى‏اللّه عليه و آله را داشتند. در حالى كه برخى معتقدند قبيله قريش مى‏خواستند پيامبر را به قتل برسانند و خداوند مانع از آن شد. ولى بسيارى از مفسران بر اين باورند كه آيه مربوط مى‏شود به “يوم بطن النخله ” كه در آن روز مشركين قصد داشتند پيامبر و مسلمانان را در حال نماز به قتل برسانند و خداوند اين امر را به رسولش خبر داد ولذا حضرت نماز خوف خواندند و برخى گويند مقصود شخص پيامبر است ولى به لحاظ اينكه آن حضرت، رهبر و امام و سيد مسلمانان است لذا صيغه جمع آمده است.
به هر حال براى ما خيلى مهم نيست كه چرا و در چه زمانى نازل شده آن قدر كه براى ما اصل موضوع قابل اهميت است. و آن عبارت است از نصرت پياپى و مستمر خداوند نسبت به مؤمنان و تقواپيشگان در حالى كه بايد دو صفت داشته باشند تا مورد نصرت الهى قرار گيرند.
مگر نه خداوند وعده نصرت به مؤمنان داده است و بر آن در آيات زيادى تأكيد كرده است؟! پس نصرت الهى جزء سنن تغيير ناپذير خدا است ولى دو شرط دارد كه در صورت محقق شدن آن دو شرط، نصرت قطعى است.
در پى آيه مى‏فرمايد: ” واتقوا اللّه و على اللّه فليتوكّل المؤمنون ” ممكن است دليل اينكه تقوا قبل از توكل آمده است، به اين لحاظ باشد كه مؤمنين گرفتار غرور نشوند و هرگز نپندارند كه خودشان به تنهائى توانستند دشمن را از پاى درآورند، بلكه قطعاً خداوند آنان را كمك و يارى داد و مورد لطف و عنايت خاص خود قرار داد كه هرچند از نظر ظاهرى توان مقاومت دشمن تا دندان مسلح را نداشتند ولى خداوند به خاطر ايمان و تقوايشان، آنان را بر دشمن پيروز كرد.
از سوى ديگر تأكيد آيه بر تقوا دليل اين است كه خود تقوا عامل پيروزى مسلمين خواهد بود يعنى اينكه تقوا و دفع ضرر دشمن از سوى خدا لازم و ملزوم يكديگرند، پس اگر تقوا نباشد خداوند آن قوم را رها مى‏كند و ضرر قطعى دشمنان را از سر آنان بر نمى دارد. پس همچنانكه نبايد انسانها پس از دفع ضرر و آزار دشمنان، غرور پيدا كنند و نصرت را از پيش خود بدانند، لازم است كه تقوا داشته باشند تا عنايت خاص خدا شامل حالشان شود و گزند دشمنان را از سرشان بردارد.
اين شرط اول و شرط دوم هم اين است كه براى تحقق اين لطف الهى بايد مؤمنين تنها و تنها بر او توكل كنند. ممكن است ما از لحاظ وسائل جنگى كم و كاستى نداشته باشيم، آيا همين كافى است كه ما را بر دشمنمان پيروز كند؟ قطعا كافى نيست بلكه بايد ضمن تهيه كردن ابزار و آلات مناسب (تا حد توان) براى مقابله با دشمنان، تكيه گاهمان فقط خدا باشد. در آن صورت است كه خداوند ما را يارى مى‏كند و از شر دشمن در امان نگه مى‏دارد.
اذكروا: به ياد آوريد. معناى ذكر حضور معنى در نفس است و اين نقيض نسيان و فراموشى است يعنى آن را پس از نسيان‏دانند. گويا مطلب قبلا مورد نظر قرار گرفته و اكنون خداوند مردم را يادآورى مى‏كند. و اين خود دليل بر استمراريت مطلب نيز مى‏باشد . يعنى خداوند مردم را يادآورى مى‏كند كه: هان اى مردم ! فراموش نكنيد اين نعمت بزرگ خدارا. پس معلوم مى‏شود اين اولين بارى نبوده است كه خداوند دست دشمن را قطع كرده و شما را از چنگال ظالمان نجات داده است بلكه همواره و پيوسته خداوند شر دشمنان را از سر شما دور مى‏كند مشروط بر اينكه تقوا داشته باشيد ونسبت به اوامر الهى نافرمانى نكنيد و احكام خدا را محترم بشماريد وانگهى بر او توكل كنيد نه بر بيگانگان و از خدا غافلان.
بگذاريد اشاره‏اى كوتاه به وضعيت خودمان داشته باشيم و با طى صفحات تاريخ انقلاب اين خاصيت و امتياز را درست بررسى كنيم و اين لطف بى حساب را از ياد نبريم. كافى است با بررسى كوتاه پرونده انقلاب به اين حقيقت بزرگ دست يابيم كه همواره خداوند اين مردم را به خاطر ايمان و عزم راسخى كه داشتند و به خاطر توكل بر خدايشان مورد لطف و حمايت خويش قرار داد كه گاهى با الطاف خفيه و نامرئى و گاهى با الطاف علنى و آشكار مانند طوفان شن و تغيير جهت سياستمداران نسبت به ايران با آن همه تبليغات مخالف، آنان را از اين خاصيت و امتياز برخوردار نمود تا آنجا كه بر همگان واضح و روشن شد كه دست خدا در ميان است و لطف خدا شامل حال اين مردم خداجوى است كه جز او پناهگاهى ندارند و همواره بر او توكل مى‏كنند. اكنون نيز كه دشمن از هر سوى قصد حمله روانى و تبليغاتى و سياسى و فكرى و حتى نظامى به ايران اسلامى را دارد، قطعا اگر وضعيت دوران انقلاب و جنگ تحميلى را در خود زنده كنيم و با دو بال تقوا و توكل به جنگ دشمنان برويم، ما بر آنها پيروز خواهيم شد و خداوند ما را يارى خواهد داد چنانكه قبلا از نصرت الهى در مواقع سخت برخوردار بوده‏ايم.
اميد است ملت ايران اين نعمت الهى را از ياد نبرد و پيوسته به ياد خدا باشد تا مورد نظر و لطف او قرار گيرد. ” ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت أقدامكم “
و السلام على عباد الله المتقين.
پاورقي ها:

/

ولايت در سوره مباركه قدر

اشاره‏
در سال اتحاد ملى و انسجام اسلامى، سخن گفتن از ولايت اهل بيت(ع) با محوريت قرآن كريم كه از مشتركات همه فرق و مذاهب اسلامى است و به دور از غوغا سالارى و با اتكا به ادله و براهين عقلى و نقلى، در فضايى كاملا علمى، نه تنها عامل افتراق و اختلاف نيست، بلكه مى‏تواند حق جويان عالم را حول محور قرآن كريم گرد هم آورد و در فرايند مباحثات علمى و قرآنى، ميدان شمشير كشى بر عليه برادران دينى را به ميدان كنكاش علمى با محوريت قرآن كريم تبديل كند.
اثبات ولايت اهل بيت(ع) با آيات قرآن كريم، علاوه بر ادله عقلى و روايى، يكى از محكم ترين شيوه‏هايى است كه خود پيامبر(ص) و ائمه(ع) و به تبع آن‏ها علماى بزرگ اسلام در طول قرون متمادى بر آن چنگ زده و مستمسك خود قرار داده‏اند. آيات بسيارى بر حجيت و ولايت اهل‏بيت(ع) دلالت دارد. آيه 55 سوره مائده، معروف به آيه ولايت (1)، آيه 67 همان سوره معروف به آيه تبليغ(2)، آيه 33 سوره احزاب معروف به آيه تطهير(3) از جمله آياتى هستند كه علما و مفسران، مباحث زيادى را تحت آن‏ها مطرح كرده و از اين آيات شريفه، ولايت اهل بيت و وجوب اطاعت آنان را اثبات كرده‏اند.
اهل سنت نيز در اين گونه آيات، روايات بسيارى را نقل كرده‏اند كه تفسير مورد نظر در آن‏ها ارائه شده است.(4)
اما در ميان آياتي كه ولايت اهل بيت(ع) را اثبات مي‏كنند، سوره قدر از درخشش و قاطعيت وصف ناپذيري برخوردار است. لذا امام باقر(ع) مي‏فرمايد: «اى شيعيان! با سوره إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ احتجاج كنيد تا مخالفان را (در برابر برهان) به زانو در آوريد. به خدا قسم! اين سوره بعد از رسول خدا(ص) حجت خدا بر خلق و سيد و آقاى دين شما و غايت علم ما(ائمه) است.» و نيز به آيه حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ؛ حم، سوگند به اين كتاب روشنگر كه ما آن را در شبى پر بركت نازل كرديم ما همواره انذاركننده بوده‏ايم!»(5) احتجاج كنيد. چون اين نزول بعد از رسول خدا(ص) قطعاً تنها براى واليان امر (ائمه عليهم السلام) است.(6)
نكته قابل توجهى كه در حديث امام باقر(ع) به چشم مى‏خورد اين است كه حضرت شيعيان را به احتجاج و بحث علمى با مخالفان ولايت فرا خواند نه به شمشير كشى و قتال. لذا حضرت استدلال به سوره قدر را به عنوان دليل محكم بر ولايت اهل بيت(ع) به شيعيان خود آموختند. سوره قدر از قول خداوند متعال‏
در حديثى كه امام صادق(ع) معراج پيامبر اكرم(ص) را گزارش مي‏كند، خلاصه‏اش چنين است كه آن حضرت در معراج ملكوتى خود، آسمان‏ها را يكى پس از ديگرى طى كرد تا به آسمان چهارم رسيد، در آن جا ملائكه اجتماع كردند و جبرائيل(ع) نداى نماز داد و آن حضرت وضو و نماز را گام به گام به امر خدا انجام داد تا اين كه در ركعت اول پس از آن كه حمد را خواند، خداوند فرمود: اى محمد بخوان نسبت پرودگارت قل هو الله احد را (تا آخر سوره)؛ «اقْرَأْ يَا مُحَمَّدُ نِسْبَةَ رَبِّكَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد…» و در ركعت دوم پس از آن كه حضرت حمد را به امر خدا خواند، وحى خداوندى رسيد كه اكنون سوره إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ را بخوان كه نسبت تو و اهل بيت تو است تا روز قيامت؛ «اقْرَأْ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فَإِنَّهَا نِسْبَتُكَ وَ نِسْبَةُ أَهْلِ بَيْتِكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة.»(7)
مضامين سوره مباركه قدر آن‏چنان با حجيت و ولايت اهل‏بيت(ع) گره خورده كه خداوند متعال آن را نسبت و شناسنامه پيامبر و اهل بيتش ناميده، همچنان كه سوره توحيد را شناسنامه و نسبت پروردگار عالميان خوانده است. سوره قدر از زبان رسول‏خدا(ص)
به روايت امير مؤمنان(ع) بسيار اين مطلب را مى‏فرمود كه پيامبر اكرم(ص) سوره قدر را با خشوع، رقت و گريه بسيار تلاوت مي‏نمود به گونه‏اى كه مورد تعجب برخى اصحاب واقع مى‏شد. از حضرت سؤال كردند: چقدر رقت و دلسوزى تو بر اين سوره زياد است يا رسول الله؟ حضرت در پاسخ مى‏فرمود: به خاطر آن چه كه چشمم مي‏بيند و قلبم در خود جاى مى‏دهد و به خاطر آن چه قلب او (امام على) پس از من مى‏بيند.
سؤال كردند: چه ديدى و او چه مى‏بيند؟ حضرت بر روى خاك اين آيه را نوشت: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ؛ فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان براى (تقدير) هر كارى نازل مى‏شوند.»(8) سپس فرمود: آيا پس از قول خداى متعال كه مى‏فرمايد «مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» چيزي باقي مي‏ماند؟ گفتند: نه.
پس حضرت سؤال كرد: آيا پس از من شب قدر وجود دارد؟ گفتند: بله. فرمود: آيا آن امر در آن شب نازل مي‏شود؟ گفتند: بله. پس فرمود: به چه كسي نازل مي‏شود؟ گفتند: نمى‏دانيم. حضرت فرمود: بدانيد كه او پس از من، اين شخص (علي بن ابي طالب) است.
لذا بعد از رسول خدا(ص) در شب‏هاي قدر، وقتي مخالفان ولايت مي‏ديدند كه ملائكه و روح و امر الهي بر آنان نازل نمي‏شود، رعب و وحشت عجيبي بر آنان مستولي مى‏شد. سوره قدر از زبان امام سجاد(ع)
روايتي از امام سجاد(ع) سخن خداوند متعال با رسول اكرم(ص) در باره سوره قدر را گزارش كرده و با استناد به آيه 25 سوره انفال و آيه 144 سوره آل‏عمران، منتفي دانستن شب قدر بعد از رسول خدا(ص) را فتنه‏اى بزرگ شمرده كه مردم را به جاهليت باز گرداند.
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «امام سجاد(ع) اين مطلب را زياد مي‏فرمود: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ؛ ما آن «قرآن» را در شب قدر نازل كرديم» راست گفت خداوند متعال كه قرآن را در شب قدر نازل كرد. خداوند فرمود: «وَما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ؛ و تو چه مى‏دانى شب قدر چيست؟» رسول خدا(ص) عرض كرد: نمى‏دانم. خدا فرمود: «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ لَيْسَ فِيهَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ؛ شب قدر بهتر از هزار ماهى است كه شب قدر در آن نباشد.»
باز خدا به رسولش فرمود: آيا مى‏دانى چرا شب قدر از هزار شب بهتر است؟ پيامبر عرض كرد: نه. خداوند فرمود: به خاطر اين كه فرشتگان و «روح» در آن شب به اذن پروردگارشان براى (تقدير) هر كارى نازل مى‏شوند. و وقتى خدا به چيزى اذن دهد به تحقيق از آن راضى است. «سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» يعنى اى محمد! سلام مى‏كنند بر تو ملائكه و روح من به سلام من، از ابتداى هبوطشان تا طلوع فجر.
سپس امام سجاد(ع) فرمود: خدا در كتابش فرموده: «و از فتنه‏اى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى‏رسد؛ وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً»(9) اين آيه در باره «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» است.
و باز خدا در كتابش فرموده: «محمد(ص) فقط فرستاده خدا است و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند. آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب برمى‏گرديد؟ (و اسلام را رها كرده به دوران جاهليّت و كفر بازگشت خواهيد نمود؟!) و هر كس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمى‏زند و خداوند بزودى شاكران (و استقامت‏كنندگان) را پاداش خواهد داد؛ وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرين».(10)
امام زين العابدين(ع) درباره اين دو آيه شريفه منظور خداوند متعال را چنين تفسير فرموده است كه: «خداوند متعال در آيه اول مى‏فرمايد: وقتى محمد(ص) از دنيا رفت، مخالفان امر خدا، گفتند: شب قدر همراه رسول خدا رفت. و اين فتنه‏اى بود كه به آنان رسيد و به واسطه همين فتنه مرتد شده و به عقب باز گشتند. چون اگر مي‏گفتند شب قدر نرفته و منقضى نشده است، به ناچار بايد در آن شب خدا امرى مى‏داشت و اگر به امر اقرار مى‏كردند، به ناچار بايد آن امر صاحبى داشته باشد.»(11) سوره قدر ضامن ارتباط خدا و خلق‏
سوره قدر ارتباط تنگاتنگى با ولايت اهل بيت(ع) تا قيامت دارد؛ هر چند وحي به معناى خاص آن پس از رسول گرامى‏اسلام(ص) منقطع شده و نبوت به پايان رسيده، ولى اين سوره نشانگر آن است كه راه ارتباط خدا با خلق و خلق با خدا، هميشه باز است و انقطاع در اين زمينه معنا ندارد. چون از سويى مقدرات عالم تعطيل بردار نيست و از سوي ديگر تفويض يعنى اين كه خدا مخلوقات را خلق كرده و خود كنار كشيده باشد و امور آنان را به خودشان واگذاشته باشد، باطل است.
لذا نزول ملائكه و روح و تقدير مقدرات عالم از هر امرى، هر سال در شب قدر با عظمت وصف ناپذيرى صورت مى‏گيرد. و اين اهل بيت پيامبر(ص) و وارثان علم او هستند كه پس از آن حضرت يكى پس از ديگرى صاحب امر پروردگار بوده‏اند و امروزه حضرت بقية الله (ارواحنا فداه) صاحب امر است.
رواياتى كه گوياى آن است كه شب قدر تا قيامت باقى است و هر سال تكرار مى‏شود، كم نيست. علامه طباطبايى در الميزان گويد: «رواياتى كه از ائمه اهل بيت(ع) وارد شده، اتفاق دارند بر اين كه شب قدر (تا روز قيامت) باقى است، و همه‏ساله تكرار مى‏شود.»(12) تأكيد اهل بيت(ع) در اين زمينه تا آن حد است كه امام صادق(ع) در پاسخ مردى كه از آن حضرت پرسيد: آيا شب قدر در گذشته بوده يا در هر سال خواهد بود؟ فرمود: «اگر شب قدر مرتفع شود، قرآن نيز مرتفع مى‏شود؛ لَوْ رُفِعَتْ لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَرُفِعَ الْقُرْآنُ.»(13)
آرى سوره قدر گوياى آن است كه مقام ولايت و امامت، مقامى انتخابى از سوى خلق نيست، بلكه مقامى انتصابى از سوى خداوند است كه هر سال امر خود، ملائكه و روحش را بر او نازل مى‏كند و بدين طريق مقدرات خود را در عالم هستى به اجرا مى‏گذارد. سوره قدر از زاويه‏اى ديگر
در اعتقاد ما مسلمانان اسلام دين خاتم است و تا قيامت باقي است. تدوام دين اسلام تا روز قيامت موضوعى حساس و مهم است كه نمى‏توان به سادگى از كنارش گذشت. چگونه اسلام مى‏تواند پاسخ‏گوى همه مسائل و بر آورنده همه نيازهاى دينى بشر تا قيامت باشد؟ آيا وجود قرآن صامت به تنهايى كافى است؟ و يا قرآن ناطق نيز براى بقا و استغناى اسلام تا قيامت لازم و ضرورى است؟ آيا قرآن ناطق بدون ارتباط دائم با خداوند سبحان و بريده از خالق هستى، مى‏تواند جهان را اداره كند؟
در پاسخ به سؤالات فوق لازم است به سه ويژگى: برترى اسلام، تداوم و جاودانگى آن تا قيامت و ناطقيت اهل بيت(ع) اشاره كنيم كه هر يك لازمه ديگرى است و همه در گرو تنزل دائمي علم، حكمت، رحمت و كمالات خداوندى از سوى خالق هستى است و سوره قدر بيانگر اين حقيقت بزرگ است. برترى، سِرّ تداوم‏
در اعتقاد ما مسلمانان اسلام سرآمد همه اديان است؛ زيرا خاتم انبيا(ص) بهترين پيامبران، قرآن كريم برترين كتاب‏ها و دين اسلام مهمترين شريعت‏ها است. اين اعتقاد مورد اتفاق همه فرق و مذاهب اسلامى است. قرآن كريم نيز آيات روشن و صريحى در اين زمينه دارد كه قطعاً يكى از علل اتفاق همه فرق بر اين مطالب، وجود اين آيات محكم است.
خداوند متعال درباره برترى دين اسلام نسبت به ساير اديان، در سوره صف و توبه مى‏فرمايد: او كسى است كه رسول خود -حضرت محمد(ص)- را با هدايت و دين حق فرستاد تا اسلام را بر همه دين‏ها غلبه دهد، هر چند مشركان كراهت داشته باشند؛ «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ».و خداوند متعال خود نيز شاهد بر اين دين است كه شهادت او كافى است؛ «وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيدا»(14) بنابر اين دين اسلام سر آمد همه اديان است و دينى برتر از آن نيست.
قرآن كريم درباره برترى قرآن كريم نسبت به ساير كتب نيز مى‏فرمايد: ما اين كتاب (قرآن) را به حقّ به سوى تو فرو فرستاديم، در حالى كه تصديق‏كننده كتابهاى پيشين و حاكم بر آنهاست؛ «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْه.»(15)
قرآن كريم افضليت پيامبر اسلام(ص) بر ساير انبيا را نيز در آيات متعددى مطرح فرموده و او را صاحب فضل كبير(16) و مقام محمود،(17) خاتم پيامبران(18)و …. بر شمرده است.
بنابر اين به دليل اين كه رسول خدا(ص) خاتم پيامبران است و هيچ پيامبرى پس از او تا قيامت برانگيخته نمى‏شود و اسلام نيز كامل‏ترين، جامع ترين و مهم ترين اديان است، بايد تا قيامت پابرجا باشد و هدايت مردم را به عهده گيرد؛ زيرا بديهى است كه اگر دينى برتر از اسلام بود، حكمت اقتضا مى‏كرد آن دين جاويد باشد و براي هميشه پاسخ گوى بشريت گردد. تداوم در سايه نُطق‏
اكنون اين سؤال مطرح مى‏شود كه چه عامل مهمى در اسلام هست كه آن را نه فقط در زمان رسول خدا(ص) بلكه براى ابد برترى مى‏بخشد و موجب مى‏شود كه تا قيامت تدوام داشته باشد؟
ترديدى نيست كه اين عامل مهم و اساسى، پاسخگو بودن اسلام است؛ زيرا همان حكمتى كه اقتضا مى‏كند، دين وجود داشته باشد، همان حكمت مقتضى است كه پاسخ‏گو باشد و اگر دينى نتوانست پاسخ‏گو باشد، منسوخ گردد؛ لذا به دليل آن كه اسلام مدعي است تا قيامت مى‏تواند نياز بشر به دين و هدايت را برآورده سازد و سعادت آن‏ها را تأمين كند، از اين رو براى هميشه اسلام باقي است و تا قيامت جاودانه مى‏ماند.
حال مي‏پرسيم اين جاودانگى و پاسخ‏گويى براى ابد، از كجاى اسلام بر مى‏خيزد؟ اگر برترى رسول خدا(ص) بر ساير انبيا و كل خلق، تنها ملاك باشد، با رحلت ملكوتى پيامبر اكرم(ص) اين ستون از اسلام رخت بر مى‏بندد و نمى‏توان از تداوم اسلام تا قيامت، بدين دليل دفاع كرد، زيرا بديهى است كه آن حضرت به ظاهر حضور ندارد تا مفسر قرآن، رافع اختلاف و مبيّن احكام به خصوص در مسائل مستحدثه باشد.
و اگر برترى قرآن كريم ملاك است، آن نيز چون صامت است، نمى‏تواند نقش‏هاى مذكور را به تنهايى ايفا كند و رافع اختلاف باشد. به همين دليل است كه همه فرقه‏هاى اسلامى مدعى‏اند عقايد و احكام خود را از قرآن كريم گرفته اند، در حالى كه يقيناً همه عقايد همه فرقه‏ها حق نيستند؛ در تاريخ اسلام عقايد باطلى همچون مجسمه (كسانى كه قائل به جسمانيت و تجسم خدا بودند)، مفوضه(كسانى كه معتقدند خدا در عالم كاره‏اى نيست، چون مخلوقات را خلق كرده و رها كرده و امور آن‏ها را به خودشان تفويض كرده است)، جبريه (كسانى كه معتقد بودند انسان در انجام اعمال مجبور است و هيچ اختيار و انتخابى ندارد) و …. وجود داشته و دارند و همه اين‏ها آياتى از قرآن را مستمسك خود قرار مى‏دهند.
بديهي است كه هيچگاه قرآن به تنهايي بر نمي‏خيزد و فرياد نمي‏زند كه كدام برداشت حق است و كدام باطل، چون قرآن كتاب صامت است؛ لذا امير مؤمنان در نهج‏البلاغه فرمود: «ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ؛(19) اين قرآن است، از آن استنطاق كنيد، هرگز سخن نخواهد گفت، لكن من از آن به شما خبر مى‏دهم». پس اميرمؤمنان(ع) است كه بعد از رسول خدا(ص) ناطق است و از ظاهر و باطن و تفسير و تأويل و معاني و مفاهيم قرآن اطلاع كامل دارد و مي‏تواند از حق دفاع كرده و باطل را رد كند.
البته اين ويژگى تنها به بعد از پيامبر(ص) اختصاص ندارد، بلكه در زمان رسول اعظم (ص) نيز خود آن حضرت ناطق بود. در روايتى امام صادق(ع) در باره آيه شريفه «هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَق؛ اين كتاب ما است كه به حق با شما سخن مى‏گويد».(20) مى‏فرمايد: قطعاً كتاب سخن نگفته و نخواهد گفت، و لكن رسول خدا(ص) همان ناطق به كتاب است؛ «إِنَّ الْكِتَابَ لَمْ يَنْطِقْ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص هُوَ النَّاطِقُ بِالْكِتَاب»(21)
بنابر اين تنها دليل پاسخ‏گو بودن دين اسلام، ناطقيت كتاب ناطق است كه در بدو اسلام خود رسول خدا(ص) ناطق بوده و بعد از او اهل بيتش كه وارث علم او بوده اند، كتاب ناطق هستند. و امروز تنها كتاب ناطق خدا، حضرت مهدى(عجل الله تعال فرجه) مى‏باشد كه فعلا بشريت از فيض نور مستقيم وجود نازنينش محروم‏اند و او همچون خورشيدى در پشت ابر است كه عالم از گرماى وجودش بهره‏مند است. چنان كه خود حضرت فرمودند: «وجه نفع بردن از من در غيبتم مانند استفاده از خورشيدى است كه ابرها آن را از ديدگان مخفى داشته‏اند؛ وَ أَمَّا وَجْهُ الِانْتِفَاعِ بِى فِي غَيْبَتِى فَكَالِانْتِفَاعِ بِالشَّمْسِ إِذَا غَيَّبَهَا عَنِ الْأَبْصَارِ السَّحَاب».(22) نُطق در گرو تنزّل علم و كمالات‏
همان طور كه آبادانى زمين در گرو نزولات آسمانى است و اگر باران نبارد، پرمحصول ترين زمين هم خير و بركتش را از دست مى‏دهد و به زمينى باير و بى محصول تبديل مى‏شود، عالم علم و معنويت نيز چنين است؛ اگر فضل، رحمت، علم و حكمت خداوندى بر اولياى او و بر مؤمنان نبارد و دائما فيض از عالم بالا سرازير نشود، كسى نمى‏تواند صاحب فضل و كمال باشد. لذا از امام باقر و امام صادق و امام كاظم (عليهم السلام) اين جمله نقل شده است كه فرمودند: «لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا؛(23) اگر بر ما افزوده نشود، تمام مى‏كنيم». يعنى اگر دائما بر علم و كمالات ما از سوى خداوند متعال افزوده نشود، آنچه نزد ما است، تمام مى‏شود و بقاى آن در گرو اعطاى پرودگار است.
اين نزول باران رحمت و ازدياد علم و فضل ائمه(ع) به شكل‏هاى مختلف و در ايام و ساعات خاصى از سوى پروردگار صورت مي‏پذيرد كه به سه گونه از آن اشاره مى‏كنيم:
1. شب قدر كه مهم ترين شبى است كه در طول سال اتفاق مى‏افتد و تمام مقدرات عالم تا شب قدر سال بعد تقدير و امضا مى‏شود؛ «فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيم»(24)و به محضر ولىّ زنده خدا به واسطه ملائكه و روح تنزل مى‏يابد؛ «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ».
در تفسير نمونه آمده است: «با توجه به اينكه “تنزل” فعل مضارع است، و دلالت بر استمرار دارد (در اصل” تتنزل” بوده) روشن مى‏شود كه شب قدر مخصوص به زمان پيغمبر اكرم(ص) و نزول قرآن مجيد نبوده، بلكه امرى است مستمر و شبى است مداوم كه در همه سال تكرار مى‏شود.»(25)
و در تفسير اطيب البيان آمده است: «نزول آنها در شب قدر براى دو امر است: يكى آنكه بر امام زمان نازل شوند و آنچه در اين سال تقدير شده بنظر مباركش برسانند بامر پروردگار…. امر دوم: اينكه ملائكه و روح در مجالس مؤمنين حاضر شوند و بر آنها سلام كنند و در حق آنها دعا كنند و در عبادت آنها شركت كنند و ثواب عبادت آنها را در نامه عمل مؤمنين ثبت كنند.»(26)
2. شب‏هاى جمعه كه طبق روايات متعدد، هر شب جمعه روح امام زنده به همراه تمام ارواح انبيا و اوصيا و ائمه(ع) به عرش الهى صعود مى‏كند و در محضر رسول گرامى اسلام(ص) اجتماع مى‏كنند و اين ارواح به ابدان خود باز نمى‏گردند مگر با ازدياد علم بسيار. در روايتى امام صادق(ع) به مفضل فرمود: «اگر اين طور نبود، ما تمام مى‏كرديم و فانى مى‏شديم؛ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَأَنْفَدْنَا.»(27)
3. علمى كه روز به روز و ساعت به ساعت به ائمه(ع) از سوى خداوند متعال عطا مى‏شود؛ در روايات متعددى ائمه(ع) با اين كه خود را وارث علم تمام انبيا و اوصيا معرفى كرده و آن را علم مهمى دانسته اند، لكن علم بالاتر را علمى دانسته‏اند كه هر شب، هر روز و ساعت به ساعت به آنان عطا مى‏شود؛ إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَوْماً بِيَوْمٍ وَ سَاعَة بِسَاعَةٍ».(28)
نتيجه آن كه ناطقيت ائمه(ع) و پاسخ‏گويى اسلام تا هميشه تاريخ در گرو نزول حقايق، كمالات، علم و حكمت الهى بر ائمه(ع) است و اين حقيقت بزرگ در سوره مباركه قدر به زيبايى بيان شده است.
1. همان طور كه آبادانى زمين در گرو نزولات آسمانى است و اگر باران نبارد، پرمحصول ترين زمين هم خير و بركتش را از دست مي‏دهد و به زمينى باير و بى‏محصول تبديل مى‏شود، عالم علم و معنويت نيز چنين است؛ اگر فضل، رحمت، علم و حكمت خداوندى بر اولياى او و بر مؤمنان نبارد، و دائما فيض از عالم بالا سرازير نشود، كسى نمى‏تواند صاحب فضل و كمال باشد.
2. نكته قابل توجهى كه در حديث امام باقر (عليه السلام) به چشم مى‏خورد اين است كه حضرت شيعيان را به احتجاج و بحث علمى با مخالفان ولايت فرا خواند نه به شمشير كشى و قتال. لذا حضرت استلال به سوره قدر را به عنوان دليل محكم بر ولايت اهل بيت(ع) به شيعيان خود آموختند. بدين رو اگر تمام فرق اسلامى از اين اسلوب، الگو بگيرند و با حق محورى به استلال علمى بپردازند و از غوغاسالارى و فتنه انگيزى بپرهيزند، در اثر مباحثات علمى روز به روز حق آشكار تر مى‏شود و اختلافات جاى خود را به ائتلاف و اتحاد مى‏دهد.
3. مضامين سوره مباركه قدر آن‏چنان با حجيت و ولايت اهل بيت (عليهم السلام) گره خورده كه خداوند متعال آن را نسبت و شناسنامه پيامبر و اهل بيتش ناميده، همچنان كه سوره توحيد را شناسنامه و نسبت پروردگار عالميان خوانده است.
4. هر چند وحى به معناى خاص آن پس از رسول گرامى اسلام(ص) منقطع شده و نبوت به پايان رسيده، ولى اين سوره نشانگر آن است كه راه ارتباط خدا با خلق و خلق با خدا، هميشه باز است و انقطاع در اين زمينه معنا ندارد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1- سوره المائدة، آيه 55 : «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون.» 2- همان،آيه 67:«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ». 3- سوره الأحزاب، آيه 33: »إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً« 4- همان ص‏331 5- سوره الدخان، آيه 3-1. 6- الكافى، ج‏1، ص‏250، ح‏6. 7- الكافى ج 3، ص‏486. 8- سوره القدر، آيه 4. 9- الكافى‏ج 1،249، ح‏5. 10- سوره الأنفال، آيه 25. 11- سوره آل‏عمران، آيه 144. 12- الكافى ج، 1،ص 248، ح‏4، تأويل‏الآيات 794، الكافى ج‏1، ص 248. 13- ترجمه الميزان، ج‏20، ص: 566، الميزان في تفسير القرآن، ج‏20، ص: 334: «فقد اتفقت أخبار أهل البيت ع أنها باقية متكررة كل سنة». 14- الكافى،ج 4،ص 158، ح‏7، الفقيه، ج 2،ص 158، وسائل‏الشيعة، ج 10، ص 356. 15- سوره التوبة، آيه 33، سوره الصف، آيه 9. 16- سوره الفتح،آيه 28 : هُوَ الَّذى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً 17- سوره المائده، آيه 48. 18- سوره الإسراء، آيه 87 : «إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبيراً » 19- سوره الإسراء، آيه 79: «عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُودا». 20- سوره الأحزاب، آيه 40: «وَلكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ». 21- نهج‏البلاغة، خطبه 158،ص 233، الكافى، ج 1، ص 60،ح 7. 22- سوره الجاثية، آيه 29. 23- الكافى ج 8، ص 50 ،ح‏11. 24- الاحتجاج، ج 2،ص 469، بحارالأنوار ج 53، ص 180 ، ح‏10. 25- الكافى، ج 1، ص 254، ح 4-1. 26- سوره الدخان، آيه 4. 27- تفسير نمونه، ج‏27، ص، 184. 28- أطيب البيان فى تفسير القرآن، ج‏14، ص، 181. 29- الكافى ج 1، ص 254، ح 3-1. 30- الكافى ج 1، ص 225، ح‏4 و به احاديث 1 تا 7 همان باب دقت شود.

/

نقش معلم در تربيت و زندگى انسان‏

در سيستم هاى آموزشى، افراد زيادى مشغول به كارند و فعاليت هاى آنها بطور مستقيم يا غير مستقيم در تربيت دانش آموزان و يا دانشجويان مؤثر است اما در اين ميان، نقش معلمان و اساتيد و دانشگاهها از ديگر افراد بسيار برجسته‏تر مى نمايد چنان‏كه بيشتر اوقات را دانش آموزان در مدرسه و دانشجويان در دانشگاه زير نظر آنها سپرى مى كنند و عوامل ديگر هم فراهم آورنده زمينه براى فعاليت معلّم‏ها و اساتيد مى‏باشد از اين رو بسيارى از دانش آموختگان نظام آموزشى سنتى و جديد شكل گيرى شخصيت خود را مرهون معلمان خود مى دانند يكى از نويسندگان كه عمرى را به معلمى گذرانده مى‏نويسد: يكى از تحصيل كرده‏هايى كه تحصيلات عالى و دكتراى خود را در كشور آلمان به پايان رسانيده بود چندين بار اقرار واعتراف كرد كه همه عقايد دينى او مديون ارتباط با معلّم خود بوده است.(1)
زيرا آنچه در فرايند تعليم و تربيت به متعلم انتقال مى‏يابد تنها معلومات و مهارت‏هاى معلّم نيست بلكه تمام صفات، خلقيات، حالات نفسانى و رفتار ظاهرى او نيز به شاگردان منتقل مى شود.(2)
رابطه دانش آموز با معلّم يك رابطه باطنى و معنوى است دانش آموز و يا دانشجو معلّم را شخصيتى محترم و ممتاز مى‏داند كه او را در بزرگ شدن و به استقلال و آزادى رسيدن، و به عضويت رسمى جامعه در آمدن كمك و مساعدت مى نمايد معلّم با روح و جان دانش آموز و يا دانشجو سروكار دارد و به همين جهت بعنوان يك الگوى محبوب و مطاع پذيرفته مى شود . دانش آموز اگر چه قبلا در محيط خانواده علوم و اطلاعات فراوانى را كسب كرده رفتارهايى را آموخته و به امورى عادت كرده و تا حدودى شخصيت او شكل گرفته است ولى هنوز شكل ثابت به خود نگرفته و تا حد زيادى قابل انعطاف و تغيير مى‏باشد. كودك و نوجوان در اين سنين از محيط خانواده خارج مى شود و بطور رسمى در اجتماعى جديد يعنى مدرسه و يا دانشگاه پذيرفته مى شود .
دانش آموز در اين اجتماع جديد فرصت مى يابد تا افكار و اندوخته‏هاى دينى و رفتار و عادتهاى گذشته‏اش را مورد بازنگرى قرار دهد و شخصيّت خويش را بسازد و تكميل و تثبيت نمايد.
با نفوذترين و محبوب ترين فردى كه مى تواند در اين مرحله حساس او را يارى كند معلّم است به همين جهت دانش آموزان و يا دانشجويان معلّم و استاد خود را بعنوان يك الگو و اسوه مى پذيرند و از رفتار و گفتار و اخلاق خوب يا بد او سرمشق مى گيرند . و خود را با وى همسان و همانند مى سازند.
همچنين دانش آموزان همه اعمال و رفتار معلمان و مدير و حتّى سرايدار مدرسه را زير نظر دارند، و از آنها درس مى گيرند دانش آموزان از طرز برخورد و تعامل معلمان با مدير، معلمان با يكديگر، معلمان با خدمتكاران مدرسه و معلمان با دانش آموزان درس مى‏گيرند.
از اخلاق و رفتار معلم، از طرز اداره كلاس، از رعايت عدل و انصاف در نمره دادن، از وقت شناسى و رعايت نظم، از دلسوزى و مهربانى، از خوشرويى و فروتنى، از ديندارى و التزام به ضوابط شرعى، از اخلاق خوش و ادب او، از خير خواهى و نوع دوستى معلّم درس ها مى آموزند همچنين از اخلاق و رفتار و كردار او متأثر مى‏شوند و خود را با او همسان مى سازند بنابراين، معلّم فقط يك آموزگار نيست بلكه مهم تر از آن، يك مربى و يك الگوى با نفوذ است. يك معلّم خوب كه با رفتار و گفتار پسنديده‏اش دانش آموزان را خوب پرورش مى دهد، بزرگترين خدمت را نسبت به اجتماع خود انجام مى دهد و به عكس يك معلّم بد اخلاق و بدرفتار و منحرف كه با رفتار بدخود، دانش آموزان را به انحراف و تباهى مى‏كشد بزرگترين خيانت‏ها را نسبت به اجتماع مرتكب مى شود بنابراين شغل و حرفه معلمى و استادى از حساس ترين و مسئوليت دارترين شغل‏هاى اجتماع مى باشد.
معلم و استاد نمى تواند نسبت به اخلاق و رفتار خود آزاد و بى‏تفاوت باشد، زيرا محدوده اخلاقياتش فراتر از خود اوست. او تنها مسئول خودش نمى باشد بلكه مسئوليت تعدادى از انسانهاى معصوم را نيز بعهده گرفته است.
استاد و معلّم بايد به اين مسئوليت سنگين و ارزشمند و ميزان و مقدار نفوذش در دانش آموزان خوب بينديشند و با اصلاح و اخلاق و رفتار خويش بهترين الگوها را در اختيار دانش آموزان و يا دانشجويان قرار دهند.(3)
دكتر هايم گينانت، وقتى معلّم جوانى بوده به اين مطالب اشاره مى‏كند:
من به نتيجه خوف انگيزى رسيده‏ام، من عامل تصميم گيرنده در كلاس هستم و اين برخورد شخصى من است كه جوّ خاصى پديد مى آورد.
من بعنوان يك معلّم داراى قدرت شگرفى هستم و مى توانم زندگى يك كودك را تيره و تار يا پر از سرور سازم.
در تمام موقعيت‏ها اين پاسخ من است كه اوج يافتن يا فرونشستن يك بحران و انسان شدن و يا وحشى شدن يك كودك را معلّم تعيين مى‏كند.(4)
بررسى‏هاى علمى نيز نشان مى دهد كه 35درصد كودكان در هفت سال دوم زندگى دوست دارند همانند معلّم خود باشند.(5)
از اين رو اگر معلمان، دانش آموزان را به رفتارها، صفات و نگرش هايى خاص دعوت كنند ولى خود در عمل به آنها پايبند نباشند آموزش‏هاى شفاهى آنان نيز تأثير نخواهد گذاشت. يادسپارى‏
در اينجا توجه معلمان و اساتيد محترم را به چند نكته مهم جلب مى كنيم:
1- دانش آموزان و دانشجويان، معلمان و اساتيدى را الگوى خود قرار مى دهند كه مقبول و مورد اعتماد آنان باشند.
مقبوليت و اعتماد حاصل دو ويژگى است، نخست توانايى علمى قابل قبول به گونه‏اى كه بتواند به خوبى از عهده تدريس، درس خود برآيد و به پرسش هاى نوآموزان پاسخ قانع كننده‏اى بدهد و دوم اينكه، رفتار و گفتارش با يكديگر هماهنگ و منطبق باشد، به عبارت ديگر نمونه‏اى قابل قبول از يك فرد مؤمن را معرفى كند، بنابراين لازم است معلمان و اساتيد، براى ايفاى نقش الگوى خود اين دو ويژگى را حداقل كسب كنند.
2- محبوبيت اساتيد، معلمان و مربيان، نقشى قاطع و سرنوشت ساز، در تأثير گذارى آنان بر رفتارهاى دانش آموزان يا دانشجويان دارد.
3- رفتار الگو در صورتى براى دانش آموزان قابل استفاده است كه روشن و قابل فهم باشد.
بنابراين، در مواردى كه رفتارى از الگويى بيان مى شود يا معلّم خود رفتارى انجام مى‏دهد كه براى دانش آموزان و دانشجويان روشن نيست، و يا ممكن است فهم نادرستى از آن داشته باشد، لازم است معلمان و اساتيد محترم رفتار مذكور را براى دانش آموختگان توضيح دهند تا دانش آموزان و يا دانش جويان دچار شك و ترديد، سردرگمى نشوند.(6) نقش علم و معلّم در فرازى از آيات قرآن‏
” يرفع الله الّذين آمنوا منكم و الّذين اوتوا العلم درجات “(7) خداوند آنان را كه ايمان آورده و آنان را كه داراى علم‏اند، چندين درجه بالا مى برد.
” قل هل يستوى الّذين يعلمون والّذين لايعلمون انّما يتذكر اولواالالباب”(8) بگو آيا آنهايى كه مى دانند با آنهايى كه نمى دانند برابرند؟ و …
نقش علم و معلّم در فرازى از روايات دينى:
“عن النبى صلّى الله عليه و آله فى حديث قال : بالتعليم ارسلت “(9)
رسول اكرم صلّى‏الله عليه و آله در ضمن حديثى فرموده اند: من براى تعليم و آموزش فرستاده شده ام.
قال امير المؤمنين عليه‏السّلام: ” العلماء باقون ما بقى الدّهر أعيانهم مفقوده و آثارهم فى القلوب موجوده.(10)
حضرت امير عليه السّلام فرموده‏اند : دانشمندان تا روزگار باقى است پايدارند، بدنهايشان مفقود و آثار آنان در قلب ها موجود مى باشد.
«قال رسول الله(ص) رحم اللّه خلفائى فقيل : و من خلفاءك يا رسول الله (ص) قال: الّذين يحيون سنّتى و يعلّمونها عبادالله».(11)
رسول اكرم صلّى‏الله عليه و آله فرموده‏اند: خداى جانشينان مرا رحمت كند. عرض شد يا رسول الله (ص) جانشينان تو چه كسانى‏اند؟فرمود: كسانيكه سنت مرا زنده مى كنند و به بندگان خدا مى آموزند.
” قال رسول اللّه (ص): من تعلّمت منه حرفا صرت له عبدا”(12)
رسول اعظم صلّى اللّه عليه و آله فرموده‏اند : از هر كس حرفى فرا گرفتى بنده وى شده‏اى.
«قال رسول اللّه (ص): المؤمن اذا مات و ترك ورقة واحدة عليها علم تكون تلك الورقة يوم القيامة ستراً فيما بينه و بين النّار و اعطاه الله تبارك و تعالى بكلّ حرف مكتوب عليها مدينة أوسع من الدنيا سبع مرّات و ما من مؤمن يقعد ساعة عندالعالم الّا ناداه ربّه عزّوجلّ جلست الى حبيبى و عزّتى و جلالى لا سكنتك الجنة معه و لا أبالى».(13)
رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى‏فرمايند: مؤمن چون بميرد و يك ورقه كه در آن علمى نوشته باشد بجا گذارد همان ورقه در روز قيامت ميان او و آتش پرده خواهد بود و خداى تبارك و تعالى به عوض هر حرفى كه بر آن نوشته شهرى به او مى بخشد كه هفت بار از دنيا و سيع‏تر باشد و هيچ مؤمنى نيست كه ساعتى در حضور عالمى بنشيند جر آنكه پروردگار عزّوجلّ به او ندا مى فرمايد:در نزد محبوب من نشسته‏اى به عزت و جلالم قسم كه البته ترا با او در بهشت جاى دهم و باكى ندارم.
” عن امير المؤمنين عليه‏السّلام: إذا كان الآباءهم السّبب فى الحياة فمعلّموا الحكمة والدّين هم السّبب فى جودتها”(14)
حضرت امير عليه السّلام فرموده‏اند: اگر پدران سبب زندگى هستند پس آموزگاران حكمت و دين سبب خوبى و زيبايى زندگى مى باشند.
“إنّ مثل العلماء فى الارض كمثل النّجوم فى السّماء يهتدى بها فى الظّلمات البرّ و البحر، فاذا انطمست اوشك إن تضلّ الهداه”.(15)
پيامبر اعظم صلّى اللّه عليه و آله فرمودند:
مثل عالمان و معلمان در زمين مثل ستارگان در آسمان است كه مردم در تاريكى‏هاى خشكى و دريا به كمك آنها راه خود را پيدا مى‏كنند هر گاه اين ستارگان خاموش شوند بسا راه يافتگان نيز گمراه شوند.
” جاء رجل من الانصار الى النّبى(ص): فقال يا رسول الله إذا حضرت جنازة و مجلس عالم أيّهما أحبّ اليك إن أشهد؟ فقال رسول اللّه (ص): إن كان للجنازة من يتبعها و تدفنها فانّ حضور مجلس عالم أفضل من حضور ألف جنازة و من عيادة ألف مريض و من قيام ألف ليلة و من صيام ألف يوم و من ألف درهم يتصدّق بها على المساكين و من ألف حجّة سوى الفريضة و من ألف غزوة سوى الواجب تغزوها فى سبيل الله بما لك و نفسك و أين تقع هذه المشاهد من مشهد عالم؟ أما علمت انّ الله يطاع بالعلم و يعبد بالعلم؟ و خير الدّنيا و الآخرة مع العلم و شر الدّنيا و الآخرة مع الجهل “(16)
مردى از انصار به محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه‏وآله آمد و عرض كرد يا رسول‏الله اگر جنازه‏اى حاضر باشد و مجلس عالمى، كدام يك را دوست‏تر دارى كه من حضور يابم؟
رسول اللّه (ص) فرمود: اگر براى تشييع و دفن، كسانى باشند كه عهده دار انجام آن شوند، حضور يافتن در مجلس دانشمند از حاضر شدن در تشييع هزار جنازه و عيادت هزار بيمار و از نماز هزار شب و روزه هزار روز و از هزار صدقه به مستمندان و از هزار حج مستحب و از هزار جنگ مستحب در راه خدا با مال و جان برتر است، كجا اين ها با فضليت حضور در محضر عالم برابرى مى‏كند آيا ندانسته‏اى كه اطاعت و عبادت خدا وابسته به علم و دانش است و خير دنيا و آخرت با علم مى باشد و بدى دنيا و آخرت با نادانى است. حكايت هايى درباره نقش تربيتى معلمان و اساتيد حكايت اول:
در تاريخ ملل و نحل نمونه‏هاى فراوان به چشم مى خورد مثلاً(معاويه دوم) را همه مى‏شناسند. پدر او يزيد قاتل حضرت اباعبداللّه عليه السّلام است كه عمرى را در مى گسارى و فساد بسر برده و مادرش از زنان بدنام چادر نشين قبيله بود كه عمرى در خدمت فحشاء و فساد مى زيست و در رأس دودمان بنى اميه، چه جنايت ها كه نكردند، مراحل گذشته تربيتى و عوامل قبل همه فاسد و خراب و آلوده بوده‏اند جدش ابوسفيان معروف است كه همواره با رسول خدا و مسلمانان در جنگ بوده و پدر بزرگش معاويه، كه در شرارت و قساوت و فساد زندگى همانند نداشت، اما استاد و مربى نمونه، معاويه دوم را عوض كرد، خط داد، جهت بخشيد كه پس از مرگ يزيد در مسجد شام مركز توطئه‏گران تاريخ و راهزنان راه خدا به منبر رفت، و آنگاه كه همه آمده بودند تا با او براى خلافت بيعت كنند، پس از حمد و ثناى خدا، به رسول اكرم صلى اللهّ عليه و آله و اهل بيتش درود فرستاد و سپس على عليه السّلام و خاندانش را به نيكى ياد كرد، آنهم در شام و در ميان مردم آنجا، كه آوردن نام على عليه السّلام جرم بود و سالها ممنوع شده بود و همه مردم على عليه السّلام را به زشتى ياد مى‏كردند . آنگاه گفت :اى مردم جدم معاويه و پدرم يزيد، غاصب حق خلافت بودند و بر من سخت و ناگوار است كه مى دانم آنها الآن به عذاب الهى دچارند، مردم، خلافت حق على عليه السّلام و فرزندان اوست برويد و امام حق را بشناسيد.
پس از بررسيهاى فروان فهميدند كه استاد او از شيعيان اهل بيت عليهم‏السّلام بوده، مى بينيد كه نقش استاد تمام آن نقش‏ها و حالات روانى و اخلاقى گذشته و عامل محيط و خانواده و عامل وراثت همه را از بين برده است و نقش ديگر، و رنگى نمونه به خود زد.
در اين رابطه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايند:
“السعيد قديشقى و الشقى قد يسعد”
يعنى گاهى بر اثر عوامل مؤثر ديگر، سعيد و صالح، شقى و بدبخت مى گردد و شقى و تبهكار سعيد و رستگار مى شود.
همين طور ممكن است كودكى تمام مراحل گذشته را به سلامت طى كند اما عامل استاد و مربى او را به فساد و تباهى و ركود بكشاند .
از اين رو مسئوليت اجتماعى ديگرى به نام انتخاب استاد خوب و صالح دامنگير پدران و مادران و نظام حاكم بر جامعه مى باشد.(17) حكايت دوم:
مرحوم سيد مرتضى علوم بسيارى را تدريس مى كرد و به شاگردان خويش درآمد ماهانه‏اى هم مى داد، تا به سالى، قحط سالى شديد فرا رسيد مردى يهودى براى بدست آوردن قوت روزانه حيله‏اى انديشيد و به مجلس سيّد آمد و اجازه خواست كه نزد وى نجوم بخواند سيد وى را اجازت داد و دستور داد جيره وى را روزانه دهند مرد مدتى چنين بود و سرانجام نزد سيّد اسلام آورد.(18) حكايت سوم:
از استاد كل مرحوم وحيد بهبهانى پرسيدند كه چگونه به اين مقام علمى و عزّت و شرف و مقبوليت رسيده‏اى؟ آقا در جواب نوشت:
من ابداً خود را چيزى نمى دانم و خود را در رديف علماى موجود به شمار نمى آورم و آنچه ممكن است مرا به اين رتبه رسانده باشد اين است كه هيچ گاه از تعظيم و بزرگداشت علماء و نام آنان به نيكى بردن خوددارى ننمودم و هيچ وقت اشتغال به تحصيل را تا آنجا كه مقدورم بود ترك نكردم و هميشه آنرا به انجام كارهاى ديگر مقدم مى داشتم.(19) حكايت چهارم:
مرحوم حضرت امام خمينى زمانى كه در آثارشان به مناسبتى نامى از استاد عرفان خود مرحوم شهيد شاه آبادى مى‏برند مى‏نويسند : شيخ عارف كامل روحى فداه و در بيانيه‏اى كه به مناسبت شهادت فرزند استاد شهيد حجة الاسلام و المسلمين مهدى شاه آبادى صادر فرمودند اظهار مى دارند: اين شهيد عزيز فرزند برومند شيخ بزرگوار ما بود كه حقاً حق حيات روحانى به گردن اينجانب داشت و زبان از عهده شكرش بر نمى آيد.(20) حكايت پنجم:
مرحوم علامه محمد حسين حسينى طهرانى در خصوص يكى از ويژگيهاى استادشان مرحوم علامه طباطبايى آورده‏اند:
استاد ما (مرحوم علامه طباطبايى) نسبت به استاد سير و سلوك خود (مرحوم قاضى) علاقه و شيفتگى فراوانى داشت. و حقاً در مقابل او خود را كوچك مى‏ديد و در چهره مرحوم قاضى يك دنيا عظمت و ابّهت واسرار توحيد و ملكات و مقامات مى‏جست مرحوم حسينى طهرانى شاگرد مرحوم علامه مى‏فرمايد: من يك روز به ايشان عطر تعارف كردم ايشان عطر را بدست گرفته و تأمل كردند و گفتند دو سال است كه استاد ما مرحوم قاضى رحلت كرده‏اند و من تا به حال عطر نزده‏ام و تا همين زمان اخير نيز هر وقت بنده به ايشان عطر مى‏دادم در آنرا مى‏بستند و در جيب‏شان مى‏گذاردند و من نديدم كه ايشان پس از فوت استادشان عطر استعمال كنند. با اين كه از زمان رحلت استادشان سى و شش سال است كه مى‏گذرد.(21)
آنچه مى دانم از آن يار بگويم يا نه

و آنچه بنهفته ز اغيار بگويم يا نه
دارم اسرار بسى در دل و در جان مخفى‏

اندكى زآنهمه بسيار بگويم يا نه‏
سخنى را كه در آن بار بگفتم با تو

هست اجازت كه در اين بار بگويم يا نه‏
معنى حسن گل و صورت عشق بلبل‏

همه در گوش دل خار بگويم يا نه‏
وصف آنكس كه در اين كوچه و اين بازار است‏

در سركوچه و بازار بگويم يا نه(22) حكايت ششم:
مرحوم آيت الله حاج شيخ عباسى قوچانى فرموده‏اند:
يكى از كسانى كه خدمت مرحوم قاضى رسيد، و از ايشان دستور مى گرفت و جزء شاگردان وى محسوب مى شد آقا ميرزا ابراهيم عرب بود كه پس از ساليان دراز رياضت‏هاى سخت، به مطلوب اصلى نرسيده و براى وصول به كمال خدمت ايشان مى‏رسيد وى ساكن كاظمين بود و شغلش مرده شوئى بود و گويا خودش اين شغل را مخصوصاً به اين جهت انتخاب نموده بود كه از جهت رياضت نفس، اثرى قوى در نفس او داشته باشد چون خدمت مرحوم قاضى رسيد گفت : من از شما تقاضا دارم كه هر دستورى داريد به من بدهيد ولى اجازه دهيد من در ميان شاگردان شما نباشم چون آنها تنبل هستند، مرا هم تنبل مى كنند اين تشرّف و گفتگوى وى با مرحوم قاضى در حالى بود كه مرحوم قاضى از كنار شط فرات از كوفه به سوى مسجد سهله مى رفتند و تقريباً تا نزديكى مسجد سهله سخنانشان طول كشيد مرحوم قاضى از او پرسيدند: آيا زن دارى؟! گفت “نه” وليكن خواهرى و مادرى دارم مرحوم قاضى به او فرمودند : روزى آنها را از كدام راه بدست مى آورى؟ از سر ضرورت و ناچارى گفت من به هر چه ميل مى‏كنم، فوراً برايم حاضر مى شود مثلاً اگر از شط ماهى بخواهم فوراً ماهى خودش را از شط بيرون مى افكند، اين طور و با دست خود اشاره به شط نمود، فورا يك ماهى خودش را از درون آب به روى خاك پرتاب كرد. مرحوم قاضى به او فرمود: اينك يك ماهى ديگر بيرون بينداز، ديگر هر چه اراده كرد نتوانست! مرحوم قاضى به او فرمود: بايد دنبال كسب روزى بروى و از طريق كار روزى خود را تهيه نمائى او تمام دستورات لازم را گرفت و به كاظمين مراجعت كرد و به شغل الكتريكى و سيم كشى پرداخت . و از اين راه امرار معاش مى كرد و حالات توحيدى او بسيار قوى و شايان تمجيد شد بطورى كه در نزد شاگردان مرحوم قاضى به قدرت فهم،عظمت فكر، و صحّت سلوك، و ارادت عرفانيه و نفحات قدسيه ربانيّه معروف و مشهور گرديد.(23) حكايت هفتم:
مرحوم علامه طباطبايى كه از برجسته ترين علماى شيعه است و داراى كمالات و كرامات شگفت انگيزى است و در طول حيات خود خدمات شايانى را به شيعه كرده است تمام تأثيرات زندگى خود را مرهون توجهات مربى خود مرحوم ” قاضى طباطبايى” دانسته است ايشان مى گويد : وقتى در اوائل دوران طلبگى وارد حوزه علميه نجف شدم سرگردان بودم به همين خاطر با توسّلى به اميرمؤمنان عليه السّلام و درخواست كمك از آن حضرت، با آيت اللّه قاضى‏طباطبايى روبرو شدم كه اولين برخورد ما اين گونه بود كه: ناگهان ديدم دستى روى شانه‏ام خورد وقتى برگشتم ايشان را ديدم كه با لحنى پدرانه به من فرمود: فرزندم دنيا مى خواهى نماز شب بخوان آخرت مى خواهى نماز شب بخوان.(24)
مرحوم علامه، تمام موفقيت خود را در پرتو نوع تربيت استاد خود مرحوم ” قاضى” مى‏داند و چنان احترامى برايش قائل است كه هر جا ياد از ايشان مى كرد مى فرمود ” روحى فداه(يعنى جانم به فداى او)، اين نهايت و شدت علاقه مرحوم علامه به استادش را مى‏رساند.
به هر حال مربى و كسى كه عهده دار تربيت انسان مى شود در موفقيت و پيروزى انسان نقش بسزايى دارد.(25)
“الحمدلله رب العالمين ” پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نقش معلّم در تربيت دينى، محمد داوودى، ص‏3. 2. تربيت اسلامى، محمدرضا شرفى، ص 90. 3. اسلام و تعليم و تربيت، ابراهيم امينى، ص‏102 – 101. 4. مقالات چهارمين سميوزيم در جايگاه تربيت، ص 61. سال 1372، به نقل از نشريه تربيت سال چهاردهم، شماره 9. 5. آداب و تعليم تربيت در اسلام، محمدباقر حجتى، ص 228. 6. نقش معلّم در تربيت دينى، داوودى، با اندكى تصرف،ص 208. 7. قرآن كريم، سوره مباركه مجادله، آيه شريفه 11. 8. قرآن كريم، سوره مباركه زمر، آيه شريفه 9. 9. آثار الصادقين، صادق احسان بخش،ج 13،ص 408 به نقل از بحارالانوار،ج 1، ص 206. 10. آثار الصادقين، احسان بخش،ج 13، ص 447؛ به نقل از سفينه البحار ج 2، ص 223. 11. آثار الصادقين، احسان بخش،ج 13، ص 485؛به نقل از المحجة البيضاء،ج 1، ص 19. 12. آثار الصادقين،ج 13، ص 488؛ به نقل از بحارالانوار،ج 1، ص 165. 13. آثار الصادقين،ج 13، ص 488؛ به نقل از امالى، صدوق، ص‏37. 14. آثار الصادقين،ج 13، ص 507 ؛ به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 20، ص 261. 15. بحار الانوار، مجلسى،ج 2، ص 24. 16. آثار الصادقين ،ج 13، ص 495؛ به نقل از بحار،ج 1، ص 204. 17. مسئوليت و سازندگى،ص 65 – 66 ؛ به نقل از تاريخ سياسى اسلام ج 1، ص 335؛ و شيعه و زمامداران خودسر ص 113. 18. كشكول، شيخ بهائى، ص 228. 19. سيماى فرزانگان، رضا مختارى، ص 253. 20. صحيفه نور، ج 18، ص 267. 21. مهر تابان، محمد حسين، حسينى طهرانى، ص 50. 22. مهرتابان، ص 49 به نقل از ديوان مغربى، ص 119. 23. مهرتابان، ص‏31. 24. سيماى فرزانگان، ص 214. 25. بركرانه عصمت، على اصغر، ظهيرى، ص 81.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏

شهردارى فرمانده سپاه
در گزارش يكى از بسيجيان اصفهانى آمده است: بهمن ماه سال 60 من در مقر اصلى جبهه ميمك خدمت مى‏كردم. مسؤول كل سپاه ميمك آن وقت برادر شهيد اسماعيل لروى بود. يكى از روزها فرماندهى ارتش مستقر در ميمك به خدمت برادر اسماعيل لروى رسيد. دست برقضا آن روز شهيد لروى شهردار بود و عهده دار خدمت به رزمندگان، ايشان مشغول شستشو و نظافت بودند كه همتاى ارتشى او با يك ماشين از نوع مخصوص فرماندهان وارد محوطه ستاد شدند و اتفاقاً جلوى تانكرى كه برادر لروى به شستن ظروف با آب آن سر گرم بود، ايستاده و سراغ فرمانده سپاه را گرفتند. با اشاره برادر لروى ما آنها را به اتاق طرح و برنامه راهنمايى كرديم. بعد برگشتيم و به ايشان اصرار كرديم كه ديگر بلند شود برود و از ميهمانانش پذيرايى كند، قبول نكرد. گفت هر چيزى به جاى خودش، همه وسايل را شست و سرجايش گذاشت. بعد لباس فرم سپاهش را پوشيد و بر آنها وارد شد. فرمانده ارتشى ابتدا قبول نمى‏كرد كه ايشان آقاى لروى باشد خصوصاً اينكه او را كنار تانكر آب در حال شستشوى ظروف ديده بودند. خلاصه كار مى‏كشد به ارائه حكم كه بعد آنها خيلى اظهار شرمندگى مى‏كنند و او را مى‏بوسند و عذر مى‏خواهند.(1) تواضع فرماندهى
رئيس و فرمانده بايستى به زير دست و افراد تحت امر خويش به ديده احترام و عظمت بنگرد و خود را بالاتر از آنها حس نكند، بلكه بايد خود را خادم و خدمتگزار آنان بدانند. نمونه‏هاى ذيل بيانگر اين موضوع است.
الف) حاج ابراهيم همت – فرمانده لشكر محمد رسول الله(ص) – درباره بسيجيان به يكى از دوستانش گفت: چيزهايى كه من از اين بسيجيان ديده‏ام، تو هرگز به عمرت نمى‏توانى ببينى، آنها را بايد در ميدان جنگ شناخت. آنجاست كه مى‏توانى ببينى اينها چه انسانهاى بزرگ و شريفى هستند. اين بسيجيان نور چشم من هستند. اينها براى من ارزششان از هر چيزى بيشتر است… من خاك پاى بسيجيان هستم.(2)
ب) يكى از دلاورمردان درباره علاقه سردار شهيد حاج حسن باقرى به بسيجيان گويد: حسن باقرى عاشق بسيجى‏ها بود. بيشتر از هر كس كه ديده بودم به آنان علاقه نشان مى‏داد… يك روز بعد از تمام شدن يك جلسه به او گفتم: ببين اين بچه بسيجى‏ها چقدر مؤمن، شجاع هستند… هنوز حرفم تمام نشده بود كه ديدم با دست زد توى سرش. حالش دگرگون شده بود. گفت: خاك توى سر ما كه فرمانده اين جور آدمها هستيم. ما كجا و آنها كجا. تازه مى‏رويم برايشان سخنرانى و صحبت هم مى‏كنيم.(3)
همسر حاج حسن باقرى در اين باره گويد: ايشان بسيجى‏ها را خيلى دوست داشت و هر جا از آنها صحبت مى‏شد، برق خوشحالى در چشمانش پديدار مى‏شد. و آن اوايل كه از كارش اطلاعى نداشتيم و مى‏گفتيم كه در جبهه چكار مى‏كنى، مى‏گفت: من سقاى بچه‏هاى بسيجى هستم.
ج) در خاطره‏اى از سرلشكر عباس بابايى آمده است:
در قرارگاه رعد يك سالن جهت استراحت برادران بسيجى اختصاص داده بودند كه تا قبل از حركت و آماده شدن اتوبوسها در آن سالن استراحت كنند و پذيرايى مختصرى از آنها به عمل بيايد. شهيد بابايى بيشتر وقتها به منظور هماهنگى براى عملياتهاى برون مرزى به قرارگاه مى‏آمد و اگر پرواز داشت تا آمده شدن هواپيما بيكار نمى‏نشست و از بسيجى‏ها و مجروحين جنگى پذيرايى مى‏كرد و يا به مكانيسين‏هاى هواپيما كمك مى‏كرد. يك روز عده‏اى از برادران بسيجى با دو فروند هواپيماى 130C به پايگاه آمده و در سالن مشغول استراحت بودند. من به قصد ديدن يكى از اقوام مى‏خواستم به داخل سالن بروم كه شهيد بابايى را با لباس بسيجى و يك سينى پر از چاى در دست ديدم. به او سلام كردم و خواستم سينى چاى را از دست ايشان بگيرم ولى او گفت: من نوكر بسيجى‏ها هستم و افتخار مى‏كنم كه در خدمت آنها باشم.(4)
د) شهيد مصطفى كلهرى حتى در موقعى كه فرمانده گردان بود، تواضع و فروتنى خاصى داشت به طورى كه از تمامى افراد گردان خود را كوچكتر مى‏دانست. تمام كارهاى گردان از قبيل پاسدارى، نگهبانى، پاس بخشى را تقسيم كرده، خود نيز مانند ديگران قسمتى از اين وظيفه را به عهده گرفت… او خود را مانند ديگر افراد مى‏دانست و مى‏گفت: فرمانده و زير دست و بالا دست معنا ندارد. همه ما بايد با هم باشيم، (كارها را) با هم انجام دهيم تا خدا از ما راضى باشد و ما را در اين راه نصرت دهد.(5) رسيدگى به نيروهاى تحت امر
مدير و فرمانده بايستى نيروهاى تحت امر خويش را امانتى با ارزش و گرانقدر بداند و نهايت سعى و تلاش خود را در راستاى بر آورده شدن معضلات نيروها بنمايد و چون پدرى مهربان از آنها مراقبت كند.(6) در دوران هشت سال دفاع، فرماندهانى با اين ويژگيها بسيار بودند كه به برخى از آنان اشاره مى‏كنيم:
الف) درباره فرماندهى مى‏گويند كه در سرماى زمستان به تمامى چادرها سر مى‏زد تا مبادا رزمنده‏اى بدون پتو خوابيده و يا پتويش به كنارى رفته باشد و سرما بخورد.(7)
ب) سرلشكر پاسدار غلامعلى رشيد درباره توجه زياد سردار شهيد حسن باقرى نسبت به نيروهايش حتى در موقعيتهاى بسيار حساس و خطرناك گويد: با حسن باقرى رفتيم خط مقدم براى سركشى. بچه‏ها توى سنگرهايشان خواب بودند. حسن باقرى گفت: موتور را بگذار كنار. با هم راه افتاديم طرف سنگرها. او سر بچه‏ها را مى‏گرفت و من پاهايشان را. آنان را مى‏آورديم بيرون سنگر مى‏گذاشتيم روى زمين. وقتى بيدار مى‏شدند مى‏گفتيم: برين عقب سريع… دشمن پاتك كرده بود و اگر ما آنان را بيدار نمى‏كرديم، همه شهيد مى‏شدند. از عمليات قبل زمان زيادى نگذشته بود و همه خسته بودند. رنگ صورت حسن باقرى پريده بود و دايم اشك مى‏ريخت. مى‏گفت: من فردا جواب مادرهاى اينها را چه بدهم! وقتى بچه‏ها را از سنگرها دور مى‏كرديم و از خواب مى‏پريدند، مى‏گفتند: پس وسايلمان؟ حسن باقرى جواب مى‏داد: شما برويد عقب ما يك كاريش مى‏كنيم.
همه را كه فرستاد عقب، شروع كرد به انهدام وسايل تا دست دشمن نيفتد. كارها كه تمام شد، رفتم توى فكر. به اين فكر كردم كه چطور يك فرمانده لشكر، نيروهايش را از شهادت و اسارت نجات داد. انگار همه بسيجيها بچه‏هاى او بودند.(8) مستخدم سپاه
در خاطره‏اى از مادر شهيد ناصر قاسمى (از نيروهاى لشكر انصارالحسين (ع)) آمده است: هر وقت از او مى‏پرسيدم چه كاره‏اى، مى‏گفت: من در سپاه جارو مى‏كشم. واقعاً باور كرده بودم كه او در سپاه مستخدم است. حتى وقتى كه برايش مى‏خواستم خواستگارى كنم، در پاسخ به سؤال همسرش كه گفت شغل پسر شما چيست، گفتم، پسرم در سپاه مستخدم است. روزى در مسجد جامع ديدم شخصى بسيار شبيه به پسرم دارد سخنرانى مى‏كند جلو رفتم و در عين ناباورى ديدم خودش است. وقتى كه از ديگران سؤال كردم، فهميدم كه ناصر يكى از سرداران سپاه است و من اصلاً از اين موضوع اطلاعى نداشتم.(9) همچون مالك اشتر
آن روز آقا مهدى (باكرى، فرمانده لشكر عاشورا) داشت نماز مى‏خواند كه يكى آمد يقه‏اش را گرفت و داد زد: چرا به من مرخصى نمى‏دهى؟ بزنم له و لورده ات كنم؟من هم آنجا بودم. رفتم يقه طرف را گرفتم كشيمدش كنار و حتى دست بلند كردم. آقا مهدى اشاره كرد كوتاه بيايم و بلند به طرف گفت: تقصير از من است عزيز جان چى مى‏خواهى قربان شكلت؟
طرف مشتش را باز كرد گفت: مى‏دهى يا نه؟
آقا مهدى مى‏گفت: مرخصى؟
طرف گفت: بزنم باز هم توى دهانت؟
آقا مهدى گفت: مرخصى هم بت مى‏دهم عزيز جان.
به من گفت: به آقاى حسينى بگو يك مرخصى سفارشى براى دوست من بگذارد كنار. خوب شد؟
طرف گفت: دروغ مى‏گويى… يا بزنم؟
آقا مهدى گفت: دروغم چيه، الله بنده سى؟ اصلاً با همين صمد خودم برد طرف باورش نمى‏شد. گفت: راستى راستى بروم؟
آقا مهدى صورتش را بوسيد گفت: راستى راستى برو عزيز جان. قارداشت را هم از دعا فراموش نكن….(10) محبوب قلوب بچه ها
درباره شهيد امير حسن اقارب پرست (معاون عملياتى لشكر 92 زرهى اهواز) و عظمت روحى وى خاطره‏ها و گفتنى‏هاى فراوانى وجود دارد كه به يكى از آنها اشاره مى‏كنيم:
حاج محمد حسين اديبى – از شاگردان آن شهيد در سال 1352 – گويد: در سال 1352 در شيراز گروهبان وظيفه بودم. شهيد اقارب پرست استاد ما بود. ايشان كلاس رزم انفرادى و آموزش بى سيم داشت و گاهى هم به جاى استادان ديگر به كلاس مى‏آمد و تدريس مى‏كرد… او تنها استادى بود كه كلاس را با نام خدا شروع مى‏كرد و همه بچه‏ها مى‏دانستند كه كلاس او بيشتر از كلاس نظامى، مدرسه آموزش مسائل اخلاقى در مذهبى است… در يكى از جلسات كه در گوشه پادگان برگزار مى‏شد، بچه‏ها طرحى ريختند كه اين بزرگوار در حين تدريس در طرف سايه قرار گيرد. لذا در جايى قرار گرفتند كه سايبان كوچكى داشت و يك نفر مى‏توانست راحت در سايه بايستد. او طبق معمول آمد و درس را شروع كرد. لحظات كوتاهى از درس ايشان نگذشته بود كه اين بزرگوار متوجه شد در سايه قرار دارد. لذا خيلى آمرانه برپا داد و بچه‏ها را به طرف سايه آورد و خودش به طرف آفتاب رفت و حتى كلاهش را برداشت و شروع به ادامه درس كرد و گفت: هيچ فرقى بين من و شما نيست و بايد جاى شما كه بيشتر از من هستيد، راحت‏تر باشد. با اين حرف او اكثر بچه‏ها به گريه افتادند و من با خود گفتم: به خاطر همين است كه محبوب قلوب بچه‏ها هستند.(11) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج‏2، ص 60و61 . 2. عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج 2، ص 146و147. 3. عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج 2، ص 147. 4. همانجا. 5. عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج‏2، ص 148. 6. عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج‏2، ص 150و151. 7. ر.ك: عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج 2، ص 151و152. 8. همان، ص‏152. 9. عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج‏2، ص 153و154. 10. يك جرعه آفتاب، سيد محمد رضا رضوى، ص 1 نشر شاهد با همكارى اداره كل بنياد شهيد و بنياد حفظ آثار و ارزشهاى دفاع مقدس استان همدان، چاپ اول: 1379. 11. به مجنون گفتم زنده بمان (كتاب مهدى باكرى) فرهاد خضرى، ص 117 انتشارات روايت فتح، تهران، چاپ اول 1380. 12. نقل از كتاب «زندگينامه و خاطراتى از شهيد اقارب پرست» سرهنگ عليرضا پور بزرگ، ص 143 و144، مركز اسناد انقلاب اسلامى، تهران، چاپ اول: 1381.

/

روش آموزشى و تربيتى علامه حسن زاده آملى‏

از قلّه انديشه تا دشت فروتنى
اسوه‏هاى علم و عمل بزرگانى هستند كه رسالت فرهنگى و تكليف دينى خود را به خوبى انجام داده‏اند، آن ستارگان آسمانى معرفت، ضمن جهاد فكرى و فرهنگى، به خود سازى و كنترل نيروهاى درونى خود پرداخته‏اند، سيره انبياء و اوليا را احيا كرده‏اند و از باورهاى ارزشمند شيعه هوشمندانه پاسدارى كرده‏اند زلال معارف اهل بيت چون بارانى با بركت بر جان‏هاى آنان باريده و معنويت و طهارت نفس در بوستان وجودشان به رويش نشسته است.
اين رادمردان با تهذيب نفس، روان خود را به عروجى معنوى رسانيده و از فرودين دنياى فانى به سوى قدسيان اوج گرفته‏اند، ضمن برخوردارى از ژرف كاويهاى والا، تكيه بر برهان و منطق و غواصى در بحر معارف، فروتنى و صداقت و راستى را مشى خويش نموده و از موضع تواضع، سعه‏صدر و وسعت انديشه كاملاً قدرت تحمّل عقايد ديگران را داشته و به جدال احسن و گفتگوهاى بركت‏زا روى آورده‏اند. با وجود اين كه قلّه‏هاى دانش را در نور ديده‏اند شوق فراگيرى در رفتارشان موج مى‏زند و در رسيدن به حقايق علمى و عقلى لحظه‏اى آرام ندارند. لحظه‏هاى زندگى را با همت‏هاى والا و تدوين و تأليف آثارى گران سنگ و تربيت شاگردان شايسته گرانبها نموده و زهد را با حضور در اجتماع، تقوا را با انديشه‏اى آزاد،سياست را با وارستگى، بيدارى در شب را با از خواب بيدار نمودن غافلان و اندوختن دانش را با عمل صالح، عبادت، ذكر و دعا تركيب نموده‏اند. در نوشتار حاضر با روش آموزشى علّامه حسن‏زاده آملى كه يكى از عارفان شيفته اهل بيت است آشنا مى‏شويم. فاتح قلّه‏هاى علمى و معنوى‏
حكيم عارف و فقيه عالم آية اللّه حسن زاده آملى از نوابغ و نوادر روزگار و گوهر گرانبهاى علم و فضل و كمال به شمار مى‏روند. اين دانشور گرانمايه در علومى چون قرآن و تفسير، نهج البلاغه و حديث، كلام اسلامى، فقه و اصول، حكمت و عرفان، رجال، رياضيات، نگارش و خوش نويسى، ادبيات و شعر، نجوم، هيأت و علوم غريبه تبحر داشته، تدريس نموده، در بسيارى از اين رشته‏ها صاحب نظر بوده و در برخى از اين معارف صاحب سبك و نوآورى مى‏باشد اين ويژگى‏ها موجب شده كه ايشان به عنوان شخصيتى جامع و عالمى ذوفنون به شمار آيد و خاطره مشاهير صاحب عنوان و علماى برجسته سلف را در اذهان تداعى كند، او جامع علم و عمل و برخوردار از علوم رسمى و عرفانى و حامل نور ظاهر و باطن است.
او نمونه‏اى نادر از تربيت يافتگان حوزوى است كه درك محضر اعاظمى چون آيات گرام محمد تقى آملى، ابوالحسن شعرانى، رفيعى قزوينى، مهدى الهى قمشه‏اى، فاضل تونى، ميرزا احمد آشتيانى، علامه طباطبايى و برادرش محمد حسن الهى از معظم له شخصيتى بى‏بديل ساخته است. شهد شكوفايى‏
علامه حسن زاده در چهارم تيرماه 1307 ه.ش در شهر آمل ديده به جهان گشود. در دوران كودكى قرآن و مقدّمات خواندن و نوشتن را نزد چند بانوى پرهيزگار فرا گرفت. پس از سپرى شدن اين دوران در حوزه علميه آمل مشغول تحصيل گرديد و در آنجا مقدّمات زبان و ادبيات عربى را همراه با خوشنويسى از اساتيد وقت آموخت. در سال 1329 به تهران امد و در جلسات درس آية اللّه شيخ محمد تقى آملى و آقا سيد احمد لواسانى حضور يافت و لمعه و ساير دروس را نزد اين بزرگواران ياد گرفت. در اين شهر فراگيرى علوم و معارف دينى را در محضر ميرزا احمد آشتيانى، رفيعى قزوينى، علامه شعرانى و… پى‏گيرى نمود و در قم به حوزه درسى علامه طباطبايى و برادرش آمد و علوم غريبه خصوص جفر را از محضر سيد مهدى قاضى فرا گرفت.(1) بارقه‏اى الهى
نكته‏اى كه در دوران تحصيل و پس از آن در سيره و شيوه زندگى ايشان مشاهده مى‏گردد، توجه به لطف خداوند، توكل و استعانت از فضل پروردگار است. خودش مى‏نويسد: در سن چهارده سالگى به فضل پروردگارم بارقه مشرقيه الهيه و شهاب قبسى به من رسيد كه به اقتضاى عين ثابته‏ام مطلوب من بود، اين بارقه همانند نورى پيش رويم شتافته، مرا به كسب معارف الهى راهنمايى و به تخلّق به اخلاق ربوبى ترغيب و به تأدّب به آداب انسانى تحريض مى‏كرد و مرا به فرار و انزجار از آيين‏هاى تباه و پست تحريص مى‏نمود.(2) در جاى ديگر خاطرنشان مى‏نمايد: از جمله فضل پروردگارم بر من اين بود كه در مدت اقامتم در تهران در طى سيزده سال يا بيشتر همراه با اشتغال به تحصيل علوم از آن محاضر عاليه طبق روش معهود و سيره جاريه بين علماى روحانى به تعليم و تدريس در مدارس (حوزه علميه) اشتغال داشته، توفيق يافتم كتابهايى را تدريس كنم.(3)
ايشان متذكّر مى‏گردد: زمانى شبهات گوناگون بر من روى مى‏آورد و از تطبيق مسايل عرفانى عاجز مانده بودم و از كثرت فكرت به فرسودگى مبتلا گشته بودم ولكن در درس‏ها حاضر مى‏شدم و از خويش ابراز نمى‏كردم، تنها چيزى كه مرا از اين ورطه هولناك هلاك رهايى بخشيد لطف خدا بود، سرانجام بارقه‏هاى الهى چون نجم ثابت بر آسمان دل طارق آمد و در پناه ربّ ناس از وسواس خنّاس نجات يافتم.(4) اشتياق به آموختن‏
علامه حسن زاده از همان آغاز فراگيرى تا رسيدن به مراحل عالى علمى و معرفتى نوعى شور، شوق، اشتياق و علاقه وافر را در خود به شكوفايى رسانيده بود.(5) استاد حسن رمضانى از مشاهير شاگردان علامه حسن زاده مى‏نويسد: به خاطر همين عشق پيوسته و لازمى كه حضرت استاد نسبت به علم داشته است همواره تحت هر شرايطى كه بوده است در مسير كسب آن از بذل هيچ گونه كوششى و تلاشى دريغ نكرده است تا پايه‏اى در راه طلب دانش مجاهده كرده كه اگر بخواهيم عينيت جامعيت حوزه‏هاى علميه قديم و اصيل عالم اسلام را كه در تمام علوم و فنون رايج زمان خويش صاحب نظر بوده‏اند، مشاهده كنيم بدون اغراق بايد به سراغ ايشان برويم.(6) خود علامه در اين باره مى‏گويد:
منم آن تشنه دانش كه گر دانش شود آتش‏

مرا اندر دل آتش همى باشد نشيمنها
اين عشق به اندازه‏اى بود كه اگر شاگردان ديگر، درس استاد را ترك مى‏كردند او همچنان براى ياد گرفتن استاد را ترك نمى‏نمود: «پس از درس مكاسبى‏ها مى‏رفتند و بعضى‏ها مى‏نشستند كه بنده بازهم از نشستگان بودم، علامه شعرانى اسفار يا اشارات مى‏فرمود. اين درس‏ها كه تمام مى‏شد آقايان مى‏رفتند و بنده مى‏نشستم. چه بسا روزها كه ما در بين الطلوعين مى‏آمديم براى درس كفايه و سر درس آخرى مثلاً مجسطى يا زيج بهادرى اذان ظهر مى‏گفتند و ايشان از صبح تا ظهر تدريس كرده بود،(7) البته بنا به اعتقاد علامه حسن زاده اين اشتياق متقابل بود: «علامه شعرانى هم خودش اشتياقى شگفت به درس و بحث داشت و هم ما طالب و شايق بسزا بوديم.»(8) اين علاقه وافر موجب گرديد علامه حسن زاده، در مسير كسب معارف از سختى‏ها و مصائب و مشكلات نهراسد و مسيرهاى دشوار را با آرامش پشت سر بگذارد.
تفحّص براى دست يافتن به استاد ماهر و ذوفنون و لحظه‏اى از پاى نايستادن در اين جهت نشانى از شوق ايشان است، حكيم الهى قمشه‏اى خطاب به ايشان گفته است: روزى در غياب به مدرسه حاج ابوالفتح (در تهران) آمده از طلّاب مدرسه در مورد راه رَوِشَت در كارها و اشتغالت به تحصيل پرس و جو و تحقيق نمودم آنها در تصريح به حسن سيرت و شدّت ولع شما به اقتناى معارف و اكتساب علوم متفق و يك زبان بودند.(9) وقتى از ايشان پرسيدند روزها چه كار مى‏كنيد در جواب گفتند: از شش سالگى كه به مكتب رفته‏ام تا كنون نديم من كتاب، و معشوق من استاد و درس و كار من بحث و تدريس و تصنيف است.(10) اهتمام و جديت‏
يكى از خصالى كه در زندگى علمى و آموزشى علامه حسن زاده مشاهده مى‏گردد و آثار متعددش در عرصه‏هاى گوناگون و نيز اعتراف استادانش مؤيّد آن است، همّت بلند، كوشش مداوم و تحمّل مشقات در اين مسير مى‏باشد، علامه شعرانى در تقريظى كه به يكى از آثار ايشان نگاشته است يادآور مى‏شود: همانا ابناء روزگار ما كم همّتند امّا شيخ ما (حسن زاده) نسبت به وقتش ضفّت و نسبت به عمرش خسّت نورزيد بلكه آن را در علوم دينيه صرف كرده آنهارا متقن فرا گرفت.(11) مرحوم شعرانى در اجازه روايى كه براى علامه حسن زاده صادر نموده، يادآور شده است: بيست سال بلكه بيشتر او را آزمودم و امتحان نمودم. در اين مدت در او چيزى جز جد و اجتهاد نديدم.(12) او را به حق مى‏توان استوانه‏اى از تلاش و همت در راه تحصيل و كسب فنون و علوم مختلف دانست، جلسات خصوصى و بدون تعطيل ايشان در محضر اساتيد كه بعضاً قبل از طلوع آفتاب آغاز و تا پاسى از شب ادامه مى‏يافت و جديت و پشتكار ايشان براى حضور در محفل علمى و تحويل دادن درس و بحث در محضر اساتيد باعث گرديده است كه همواره به عنوان الگوى پشتكارى معرفى گردد.(13) استاد حسن زاده متذكر مى‏گردد: روزى مرحوم ناصح به اين كمترين گفت كه در جلسه‏اى كه استاد شعرانى تشريف داشت به مناسبتى سخن از دانش، پژوهش و درس خواندن و اهتمام به تحصيل به ميان آمد استاد شما را ضرب المثل قرار داد و به حضّار گفت: درس خواندن را از فلانى ياد بگيريد، آية اللّه رفيعى قزوينى وقتى از تهران به قزوين رفته بود مكرّر به طلاب اين سامان مى‏گفت: بيائيد در تهران طلبه درس خوان را ببينيد از او درس خواندن را ياد بگيريد و نام علامه حسن زاده را بر زبان مى‏آورد.(14)
استاد حسن زاده اين همت و تلاش را عاشقانه در شرايطى در جهت كسب مكارم و معارف به كار گرفت كه بر اثر خفقان رژيم رضاخان روحانيّت و مراكز علوم دينى در حالتى از غربت و انزوا سخت‏ترين فشارها را تحمّل مى‏كردند و اين نكته خود از ارزش و بزرگى راه استاد حسن زاده و زحمات و مجاهدات فوق العاده ايشان در اين زمينه حكايت مى‏كند.(15) همچنين شرايط آشفته و امكانات بسيار ناچيز بود، ايشان در گفتگويى تأكيد نموده است: با جان كندن درس خوانديم، شما آقا قدر اين اوضاع را بدانيد آن زمان كه ما در مدرسه مروى تهران بوديم يك زيلويى كف مدرسه پهن بود كه با زمين يكى شده بود.(16)
هر آن چيزى تو را كز آن گزند است‏

براى اهل دل آن دلپسند است‏ قدردان استادان‏
علامه حسن زاده آملى بر اين باور بوده و هست كه براى فراگيرى مبانى و مفاهيم علوم و رسيدن به تبحّر لازم در معارف دينى و علمى مراجعه به استاد دانشور و متخصص هر فن و دانشى لازم مى‏باشد ايشان مى‏گويد: براى طالب كمال، استاد كامل خيلى دخيل است، آن مفاتيحى كه از استاد عائد شاگرد مى‏شوند، آن كُدهايى كه از استاد استفاده مى‏كردند، آن اصول و امّهاتى كه از استاد به دست مى‏آيند اهميت بسزا دارند و به قول عارف رومى در مثنوى:
هيچ كس بى اُوستا چيزى نشد

هيچ آهن خنجر تيزى نشد
هر كه گيرد پيشه‏اى بى اوستا

ريشخندى شد به شهر و روستا(17)
به همين دليل خود شيوه‏اش اين بود كه در آمل، تهران و قم با تفحص و جستجوگرى استادانى زبده و ماهر بيابد آنهايى كه به قول خودش: زحمت كشيده بودند. اين بزرگواران به حقيقت روحانى راستين بودند، معنى واقعى عشق به علوم و معارف و كتاب و تحقيق در آثار وجوديشان از قبيل تدريس و تصنيف مشاهده مى‏شد. الهى شكرت كه از استادان بى رنگ رنگ گرفته‏ام.(18)
ايشان براى تأليف و تحقيق نيز هم از روش اساتيد بهره مى‏گرفت و هم با آنان مشورت مى‏نمود چنانچه پس از گفتگو با آيةاللّه محمد تقى آملى به اين حقيقت رسيد كه حضرت فاطمه زهرا(س) مصداق ليلة القدر است و در اين‏باره رساله‏اى تأليف نمود.(19)
از نكته‏هاى ديگر اين كه علامه حسن زاده در برخورد با اساتيد روشى توأم با ادب و احترام و قدردانى با آن بزرگواران را بروز مى‏داد، شبى مرحوم الهى قمشه‏اى به ايشان گفته بود: شما خير مى‏بينيد، پرسيده بود از چه جهت، وى پاسخ داده بود: شما را نسبت به اساتيد بسيار مؤدّب مى‏بينم، استاد حسن زاده پس از نقل اين موضوع مى‏گويد: آرى من هيچ‏گاه نزد اساتيدم يك زانو يا چهارزانو ننشستم و به ديوار تكيه نمى‏دادم و خيلى با ادب و احترام مى‏پرسيدم و در حضور و غيابشان وظيفه شاگردى را بيش از حدّ وظيفه پدر و فرزندى مراعات مى‏نمودم.(20) استاد رمضانى مى‏نويسد، مكرّر مى‏فرمودند در حضور اساتيدم مواظب حرف‏هايم بودم و مى‏كوشيدم با آنها چون و چرا نكنم همه اين‏ها بدين خاطر بود كه مبادا كردار و گفتار من سبب رنجش آن بزرگواران بشود و خداى ناكرده از فيض آنان محروم گردم. بى شك يكى از اسباب موفقيت علامه حسن زاده كه در شكل‏گيرى شخصيت ايشان تأثير بسزايى داشته همين احترام و خضوع بسيارشان نسبت به اساتيد خود بوده است.(21)
هركجا از اساتيد خويش نام مى‏برند به بهترين شكل ممكن از آنان تجليل نموده و همواره به قدردانى از آنان پرداخته‏اند، در جايى پس از ذكر نام آن ستارگان معرفت مى‏گويد: همه به حقيقت روحانى والامقام و بزرگوارانى صاحبدل و عالمانى عزيز الوجود بوده و در حقيقت ستارگان فروزان آسمان معارف بودند و با تفاوت در قدر، در هدايت و تعليم و تربيت يكدل و يك زبان بودند.(22) و به مناسبتى نوشته‏اند: به خدا سوگند قلم و زبان به اداى شكر معشار نيكى‏هايى كه اين مشايخ عظام در حق ما نموده‏اند وافى نيست اگرچه علّةالعلل ربّ العالمين است.(23) تعديل ذهن و ملكه انديشه‏
لطايف بيانى، دقت‏هاى علمى، وسعت دانش و ذوق ادبى در تدريس استاد موج مى‏زند، پايه درس و بحث استاد حتى در هنگامى كه خود مشغول فراگيرى علوم بودند چنان قوى شده بود كه در اواخر اقامت در آمل كتب درسى پيشين را براى ديگران تدريس مى‏نمودند و به تهران هم كه آمدند كتب ياد شده را در مدارس، درس مى‏دادند،(24) اين علامه ذوفنون عقيده دارد شاگرد بايد تا حدودى قوانين حساب و هندسه را فرا گيرد زيرا اينها در تعديل و تقويم ذهن، فكر و قلم و بيان تأثيرى بسزا دارد. علوم رياضى فكر را از خطا و اعوجاج باز مى‏دارد، انسان‏هاى ورزيده در اين علم صاحب رأى صائب، نظرى ثابت، كم گوى، گزيده گوى، ديرگوى، و نكوگوى هستند،(25) خود استاد اين گونه بود و دليل آن، همين روى آوردن به رياضى و شاخه‏هاى وابسته به آن مى‏باشد.
به باور ايشان هرچه طلّاب مباحثه در علوم مورد نظر بنمايند، فراگيرى دروس بهتر مى‏گردد و در روح و روان جاى مى‏گيرند. خود به اين شيوه ملتزم بود: اكثر كتابهايى را كه مى‏خواندم، مباحثه نيز مى‏كردم، كفايه را يك ساعت به اذان صبح مانده، اسفار يا مكاسب يا جواهر را پيش از صبح (بين الطلوعين) و اشارات را ساعت يك بعدازظهر مباحثه مى‏كرديم.(26) گوهرهايى از ايّام تدريس‏
شاگردان و آشنايان از فروتنى زايدالوصف استاد خويش درشگفتند، وقتى در منزل به ديدنش مى‏روند، خود شخصاً به پذيرايى از آنان مى‏پردازد و به هنگام خداحافظى با پاى برهنه آنان را بدرقه مى‏كنند، اين شگفتى مراجعين را به شيفتگى و اشتياق وا مى‏دارد يكى از شاگردانش مى‏گويد پس از اين ملاقات‏ها ارادات قلبى خود را نسبت به ايشان احساس كردم و به تدريج ارادت قلبى من به شيفتگى انجاميد.(27)
استاد در هنگام تدريس برخى كتابها، بر آنها تعليقه‏هاى ارزنده‏اى نوشته است، كتاب دررالقلائد على غرر الفوائد حاوى تعليقاتى تحقيقى است، بر بخش حكمت منظومه مرحوم سبزوارى كه استاد حسن زاده در دوره تدريس آن، براى بيان مراد اين فيلسوف آن را فراهم آورد زيرا معتقد بود حكمت منظومه سبزوارى خلاصه اسفار است و در عين حال به توضيح و تبيين نياز داشت.(28) كتاب نصوص الحكم بر فصوص الحكم فارابى حاصل درس و بحث استاد در شهرستان آمل مى‏باشد كه البته بر آن اصلاحاتى انجام داده است.(29) دروس معرفت نفس مجموعه مباحث ايشان در حوزه درسى آمل مى‏باشد. نكته ديگر اين كه تدريس ايشان با تحقيق توأم است و اصولاً پس از تدريس، برخى آثار را از راه پژوهش نگاشته‏اند. ايشان هنگام تدريس كتاب اسفار ملاحظه نمود چاپ سنگى مورد استفاده كه با حواشى برخى مشاهير نشر يافته است آميخته به تحريف، كاستى‏ها و تصحيف‏هاى فراوان است و اشراف اين فاضلان اين كاستى‏ها را از بين نبرده است، از اين جهت با سى سال پشتوانه تعليم و تعلّم و تحقيق اين كتاب را با چندين نسخه مصصّح مقابله و تصحيح كرده و از آغاز تا پايان بر دشوارى‏هاى آن توضيح و شرح نگاشته است، ايشان كتاب شرح فصوص قيصرى را نزد فاضل تونى فرا گرفت و خود نيز موفق گرديد طى ساليان درازى چهار دوره آن را تدريس كند و در طول اين مدت علاوه بر اين كه آن را با نسخ متعدد مقابله و تصحيح كرد، تعليقات و حواشى ارزنده و عميقى بر آن نگاشت و بدين گونه بر فوائد و عوايد كتاب افزود.

ايشان كتاب شفا را نزد بزرگوارانى چون علامه شعرانى، ميرزا احمد آشتيانى، استاد محمد حسين فاضل تونى و علامه طباطبايى فرا گرفت و خود بخش طبيعيات و الهيات آن را طى هشت سال براى عدّه‏اى از طلاب در قم تدريس نمود و در خلال آن علاوه بر تصحيح اين بخش از شفا، بر قسمت‏هاى نفس و الهيات آن تعليقات ارزنده و مفيدى را نگاشت كه بخشى چاپ شده و بخش ديگر در حال طبع است. در عرصه پژوهش‏
موارد ذيل در تلاش‏هاى پژوهشى و كارهاى تحقيقاتى علامه حسن زاده قابل مشاهده است: 1- تكيه بر قواعد برهانى و عقلى
در پژوهش‏هاى كلامى در اقتفا به شيخ مفيد و شيخ طوسى بر قواعد برهانى و عقلى تكيه دارد. اگر روايتى قطعى الصدور نباشد به اقتضاى حديث منقول از رسول خدا(ص) كه مى‏فرمايد: «اذا اتاكم عنّى حديثى فاعرضوه على كتاب اللّه و حجة عقولكم فان وافقهما فاقبلوه و الّا فاضربوا به عرض الجدار؛ هرگاه روايتى از من به شما رسيد آن را بر كتاب خدا و خرد خويش عرضه كنيد اگر موافق بود بپذيريد و گرنه آن را بر ديوار بكوبيد(رد نمائيد و از آن اعراض كنيد).»(30)
آن را كنار مى‏نهاد و صرفاً امور معتبر، موثق و استوار را قبول مى‏كرد. 2- اجتناب از تكيه بر عرف و سخن عوام در تحقيق‏
علامه حسن زاده تأكيد مى‏نمايد: سعى كرديم از مسايل خطابى، عرفى و استحسانى بركنار بوده باشيم چرا كه عقيده، عَقد است، دل بستن است، دل دادن است و همه اين همه به برهان نياز دارد و به استحسان و امثال آن كار درست نمى‏شود. اين كه بيائيم و بگوئيم چون بروج آسمانى دوازده تاست پس بايد تعداد ائمه دين نيز به همين ميزان باشد، عقيده استوار نمى‏گردد.(31) 3- حقيقت‏طلبى در پژوهش‏
در برابر عدّه‏اى كه تلاش تحقيقى را همچون كارهاى بازاريان مى‏دانند مى‏گويند و بايد محقق بر اساس كسادى و رونقى متاعى تصميم بگيرد، علامه حسن زاده صرفاً به حقايق توجه دارد و حاضر نيست اين حقيقت‏طلبى را با چيز ديگرى معاوضه نمايد،در هر شرايطى اعم از فرازها و نشيب‏ها و سختى‏ها و عسرت‏ها براى كشف حقايق اهتمام مى‏ورزد و درهايى را به روى علاقه‏مندان مى‏گشايد، در واقع بدون هيچ قيد و شرطى در جستجوى حقيقت است. 4- برداشت كم و بازده زياد
مشى علمى علامه حسن زاده بدين گونه است كه به رغم محروميت از امكانات و يا برخوردارى از تسهيلات اندك، كارهاى مهمى به جامعه عرضه نموده است. ايشان در تهران به دليل مشكلات مالى، همسر و فرزندان را به شهرستان مى‏برد و در يك اتاق كوچك و ساده به كار علمى و تحقيقى مى‏پرداخت. اتاقى كه يك چراغ خوراك پزى داشت كه هم آن را در زمستان گرم مى‏كرد و هم براى طبخ غذا از آن استفاده مى‏شد! در همين اتاق كوچك، كافى كلينى تصحيح گرديد و اعراب گذارى شد و دهها اثر ديگر تأليف گرديد، نه از دفتر كار با نوركافى و تهويه و خنك كننده و گرم كننده مدرن خبرى بود و نه از حق التحقيق كافى، او با اين روش به علاقه‏مندان ثابت نمود مى‏توان كارهاى بزرگ را حتى با امكانات ناچيز انجام داد. اين باور كليد توفيق نسل دانش طلب امروز ايران است.(32) 5 – دفاع از قرآن و عترت در برابر مخالفان‏
كوشش علامه حسن زاده در تأليف آثار بر اين است كه از حقايق قرآنى دفاع كند و از اهل بيت و سيره و سخن آنان صيانت نمايد. جرجى زيدان عيسوى مذهب گفته بود، نمى‏توان مطالب موجود در نهج البلاغه را به حضرت على(ع) منسوب دانست و سيد رضى و سيد مرتضى كه هر دو اديب بودند اين مطالب را نوشتند و براى ترويج كتاب خود، آن را به امام اول شيعيان نسبت دادند علامه حسن زاده از اين ادعا به شدت ناراحت گرديد و بر آن شد تا مصادر و مأخذ خطب و رسايل حضرت على(ع) را كه قبل از سيد رضى ساليان متمادى در دست مردم بود، فراهم آورد و ذكر كند تا جايى براى توهم و ترديدهايى اين گونه نباشد. تكمله منهاج البراعه و كتاب صادر و مأخذ نهج‏البلاغه در اين ارتباط نوشته شده است.(33) 6- اغتنام از فرصت‏هاى مقتضى‏
علامه حسن زاده براى تحقيق و پژوهش و كاوش در آثار و انديشه‏هاى بزرگان از لحظات گوناگون زندگى بهره مى‏گيرد و اگر عواملى برايش در اين راستا مزاحمت ايجاد كند به شدت ناراحت مى‏شود، يكى از شاگردانش نوشته است يك بار وقتى به درب منزل استاد رفتم، آقازاده درب را گشودند و چون استاد به بيرون منزل تشريف آوردند ديدم قلمى در دست ايشان بود كه نشان مى‏داد از هر فرصتى استفاده مى‏نمايد، آن روز مصادف با ششمين روز، از ماه مبارك رمضان بود و استاد بادهان روزه و ايام تعطيلى دست از كار تحقيقى نكشيده بود زيرا ذائقه پژوهش تعطيل بردار نمى‏باشد.(34) 7- توجه به مسايل عينى‏
از آفات متداول در امر تحقيق اين است كه آدمى به كتابها اكتفا كند و ارتباطش با موضوع علم قطع گردد يعنى از همان پديده عينى كه محقق قصد دارد آن را بفهمد يا بهتر درك كند، اعراض نمايد. علامه حسن زاده به گمشده اصلى چشم دوخته است و همواره مى‏كوشد خود را با آن تعيّن خارجى روبرو كند و با آن ارتباط معرفتى برقرار نمايد. روش ايشان آن است كه با هر موضوعى كه ذهن شان به آن درگير شده است رابطه‏اى مستقل از گفته‏هاى اين و آن و به صورت عينى و ملموس ايجاد كند. در درس‏هاى قبله و عيون مسايل نفس، ايشان چنين شيوه‏اى را پيش گرفته است. استفاده از روش‏هاى رياضى و تئورى بطلميوسى سماوات با روشنى و روانى اعجاب بر انگيزى براى تعيين قبله از تلاش‏هاى عينى علامه حسن زاده است كه در عين حال اعتماد به نفس ايشان را نشان مى دهد.
ذهن اين فرزانه عاليقدر بطور جالب و چشمگيرى متوجه مسايل نفس شده است و مى‏توان گفت كسى همپاى ايشان در تسلط بر اين مبحث يافت نمى‏شود، دروس معرفت نفس محصول اين نگرش است كه به زيور طبع آراسته گرديده است، در كتاب عيون مسايل نفس بيش از شصت محور مورد بحث قرار گرفته و به نحو اختصار ولى دقيق طرح مسئله شده و سپس هر كدام به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است. 8 – گره گشايى از مباحث مشكل فلسفى و عرفانى‏
علامه حسن زاده در مسير تأليف و تحقيق به تلاش‏هايى روى آورده كه به نحوى گرهى از مبحثى بگشايد و براى خوانندگان راهگشا باشد، كتاب فصوص الحكم را با توجه به چندين نسخه به دقت تصحيح و مقابله نموده و از آغاز تا انجام مطالب سودمندى در گشودن مشكلات و حل معضلات آن، به رشته نگارش درآورده‏اند، علامه حسن زاده كتاب تمهيد القواعد را نخست در محضر استادانى بزرگ چون علامه طباطبايى فرا گرفت و وقتى مشاهده كرد مطالبى غامض در آن وجود دارد با توضيحاتى به صورت حواشى ارزنده، دشوارى‏هاى آن را بر طرف كرد. 9- جلوگيرى از تصحيفات و تحريفات‏
از ديگر محورهاى تحقيقى و شيوه‏هاى پژوهشى علامه حسن زاده اين است كه از غلطهاى راه يافته به كتابهاى معتبر و معروف كه موجب مغشوش گرديدن محتواى آنها مى‏باشد جلوگيرى كند رساله تحفة الملوك فى السير و السلوك از آثار سيد مهدى طباطبايى بحرالعلوم است كه در مسايل عرفانى و اخلاقى شأنى والا دارد، متأسّفانه برخى از شبهات واهى را به اين اثر وارد كرده و از اعتبارش كاسته‏اند. علامه حسن زاده متن مخلوط اين كتاب را با دقت تمام تصحيح نموده و از بدو تا ختم تعليقات ارزنده و مفيدى بر آن نگاشته است.(35)
كتاب كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد خواجه نصير طوسى، از آثار علامه حلى است كه به دليل كثرت تداول و فراوانى تعاليق و شروح كوتاه و بلند و وارد گشتن حواشى گوناگون در متن آن، به نحوى تصحيفات و تحريفات بدان روى آورد كه هيچ كدام از نسخ چاپى آن شايسته و زيبنده اين اثر گرانمايه نبود. لذا علامه حسن زاده بر آن شد تا از كتاب مذكور نسخه‏اى منقح و استوار ارائه كند. معظم له براى رسيدن به اين مقصد هفت نسخه از كشف المراد را گرد آورد و با كوششى زايدالوصف همراه با وسواس علمى به تصحيح كتاب مزبور توفيق يافت و نسخه‏اى صحيح از آن را به عالم دانش و انديشه عرضه كرد.(36) 10 – نسخه شناسى‏
از مواردى كه در عرصه كارهاى پژوهشى اين شخصيت علمى مطرح است، تسلط بر نسخه‏هاى گوناگون آثار معروف در زمينه فلسفه، عرفان و هيأت مى‏باشد، ايشان در كتابخانه‏هاى گوناگون، نزد اساتيد و نيز كتابخانه شخصى خويش نسخه‏هاى مخطوط بسيارى را ملاحظه كرده و آنها را از نظر سبك نگارش، درستى استنساخ، نزديك بودن به زمان تأليف كتاب اصلى و نيز ارزش تاريخى و علمى مورد بررسى و ارزيابى قرار داده است. ايشان در مصاحبه‏اى مى‏گويد: كتاب‏شناسى هم يك فنى است. آدم بايد خيلى كتاب ببيند تا آنها را بشناسد نمى‏دانم به نحوى تعبير كنم امّا اگر كتابى دستم دهيد به اندازه بينش خودم مى‏گويم اين كاغذش بايد مال چه وقتى باشد، اين خط از چه زمانى است و…(37) 11- حوصله و بردبارى در كاوش و پژوهش‏
اگر چه حضرت استاد حسن زاده در تحقيقات خويش، ابتكارات و نوآورى‏هاى فراوان دارد امّا نوعى تفحص و جستجو در آثار ديگران در شيوه پژوهشى ايشان قابل مشاهده است او با حوصله‏اى شگفت در كتابها و آثار علماى سلف به كاوش مى‏پردازد و پس از غوّاصى در اقيانوس معارف ديگران، مرواريدهاى انديشه و حكمت را صيد مى‏نمايد، او آگاهى از موضوع مورد بررسى و نيز اطلاع از سابقه پژوهش در موضوع خاص را از اين طريق بدست مى‏آورد و هيچ گاه در اين مسير خود را بى‏حوصله نشان نداده است. نكته ديگر صبر و قدرت تحمّل ايشان در مقابله نسخه‏هاى متعدد و تصحيح متن مورد تحقيق بوده است. شرح خوارزمى بر فصوص اگرچه با تصحيح چاپ شده بود ولى به لحاظ متن اصلى و شروح نااستوار و آميخته به اشتباهات فراوان بود. علامه حسن زاده با همتى بلند و صبر و متانت اين كتاب را تصحيح نمود و حواشى ارزنده‏اى بر آن نگاشت كه اخيراً به حليه طبع آراسته شده است.(38) 12- تتبع فراوان، باريك بينى و اتقان‏
نمونه تتبع و اتقان را مى‏توان در تصحيح كتاب كليه و دمنه توسط ايشان مشاهده كرد. اولين بار امير نظام گروسى اين اثر را تصحيح نمود و در تبريز به سال 1305 ه.ش به طبع رسانيد پس از او مرحوم عبدالعظيم قريب گرگانى با تصحيحات و پژوهش‏هاى تازه كتاب مذكور را در سال 1311 ه.ش به طبع رسانيد، اين دو چاپ خالى از تصرف كاتبان و ناسخان نمى‏باشد و مرحوم قريب هم چنين ادعايى نداشت خصوص آن كه به قول خودش نسخه‏اى فوق العاده مخلوط در اختيار داشته است امّا محققانه‏ترين كار در اين مورد، كليله و دمنه‏اى است كه به تصحيح و همت علامه حسن زاده چاپ شده است زيرا نسخه‏هاى متعددى را ملاحظه كرده و آنها را تطبيق داده است، صورت صحيح اشعار عربى را استخراج كرده و نام بسيارى از گويندگان عربى را با فحص و تتّبع در دواوين شعراى عرب و متون معتبر ادبى و كتابهاى تاريخى و رجال بدست آورده است، موارد تحريف و نواقص كليله و دمنه چاپى را مشخص نموده‏اند، درباره امثال عربى توضيح لازم را داده‏اند، دو باب كليله و دمنه را كه نصر اللّه منشى ترجمه نكرده است، علامه حسن زاده براى نخستين بار به فارسى برگردانيده است.(39)
ظرافت و باريك بينى ايشان در اغلب آثارشان بوضوح قابل مشاهده است، اين دقت‏ها و نكته سنجى‏ها باعث شده كه تحقيقات علامه حسن زاده خصوص در متون علمى، عرفانى و ادبى زبانزد تمامى محققان باشد و نمونه‏هايى عالى از پژوهش به شمار روند و دانش پژوهان بسيار خرسند هستند كه با توجه به اين دقايق تحقيقى آثارى منقّح و استوار را در پيش روى خواهند داشت. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. فيض عرش، بخش اول (زندگى علامه حسن زاده آملى) اسداللّه ربانى. 2. در آسمان معرفت، علامه حسن زاده آملى، ص 409 – 408. 3. همان، ص 428. 4. قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند، همان مؤلف، ص 200. 5. كيهان فرهنگى، شماره (مرداد 1363) گفتگو با علامه حسن زاده آملى. 6. مرورى بر آثار و تأليفات استاد علامه حسن زاده آملى، حسن رمضانى، ص 159 – 158. 7. نجم الدين، محسن برزگر، ص 95. 8. گنج نهان، ص 13. 9. آشناى عرشيان، ص 74. 10. هزار و يك كلمه، ج 2، ص 489. 11. در آسمان معرفت، ص 433. 12. همان، ص 429، هزار و يك كلمه، ج 2، ص 490. 13. جمال سالكين، عبدالرحمن باقرزاده، ص 124. 14. گفتگوى علامه حسن زاده با روزنامه رسالت، 24 مهرماه، 1371. 15. زندگى نامه علامه حسن زاده، ستاد بزرگداشت مقام علمى استاد علامه حسن زاده آملى. 16. در محضر استاد حسن زاده آملى، محسن غرويان، ص 89. 17. هزار و يك كلمه، ج 2، ص 473 و 474. 18. همان، ص 477. 19. مرورى بر آثار…، ص 86. 20. آشناى عرشيان، ص 78. 21. مرورى بر…، ص 162. 22. جمال سالكين، ص 122. 23. در آسمان معرفت، ص 438. 24. هزار و يك كلمه، ج 2، ص 473. 25. همان، ص 492. 26. گفتگو با علامه حسن زاده آملى، ص 112. 27. گنج نهان، ص 145. 28. اين تعليقه همراه با متن مصحح كتاب در سال 1371 ه.ش توسط نشر ناب چاپ شده است. 29. نصوص الحكم بر فصوص الحكم، حسن زاده آملى، ص 11 و 591. 30. مرورى بر آثار، ص 81. 31. نك: مقدمه رساله فى الامة، علامه حسن زاده آملى. 32. زندگى نامه علامه حسن زاده آملى، ص 28. 33. نك: تكلمة منهاج البراعه، مقدمه و نيز مقدمه نوشته مخطوط مصادره و مأخذ نهج البلاغه. 34. در محضر استاد، ص 78. 35. مرورى بر آثار…، ص 30. 36. همان، ص 75. 37. ميراث ماندگار، ج 1، ص 75. 38. مجله معارف، دوره سوم، ش 3، ص 36 مقدمه شرح فصوص خوارزمى(چاپ بوستان كتاب). 39. مرورى بر آثار…، ص 134، گنج نهان، ص 88 ؛ و نيز ميراث ماندگار، ج 1، ص 71.

/

معيارهاى گزينش همسر در آموزه‏هاى اسلامى‏

قسمت اول‏ مقدمه‏
يكى از مسائل بسيار مهم و اساسى قبل از ازدواج، در نظر گرفتن معيارهايى براى انتخاب همسر است. به جرأت مى‏توان گفت بيشترين مشكلاتى كه در زندگى مشترك به وجود مى‏آيد، اين است كه زن و مرد، همسر مناسب خود را انتخاب نكرده‏اند و پس از چند سال زندگى متوجه مى‏شوند اين دو مناسب يكديگر نبوده‏اند.
تحقيقات نشان مى‏دهد عوامل اصلى طلاق عبارتند از: اعتياد، دخالت اطرافيان، ناسازگارى، مسائل مالى، فقر فرهنگى و شيوه‏هاى سنتى انتخاب همسر، كه بيشتر متكى بر شانس و تصادف است و به جدائى‏ها دامن مى‏زند.
انتخاب همسر، سنگ زيربناى يك زندگى موفق است و بايد گفت كه اكثر شكستها در زندگى مشترك، از بناگذارى نامناسب اين سنگ زيرين ناشى مى‏شود. اين كه يك زندگى شيرين پس از مدتى به تلخى و سردى مى‏گرايد، اين دريافت ويرانگر هر يك از زوجين را در متن خود دارد كه «ما اصلاً براى هم مناسب نبوديم»، يعنى به اين نتيجه مى‏رسند كه در مرحله «گزينش» اشتباه كرده‏اند.
روانشناسان و متخصصان خانواده معتقدند كه هر اندازه زن و مرد قبل از ازدواج، اطلاعات صحيح‏تر و دقيق‏ترى نسبت به يكديگر داشته باشند، بهتر مى‏توانند موفقيت و يا شكست زناشويى خود را پيش‏بينى نمايند. بنابراين، اين موضوع را نبايد ساده انگاشت، بلكه براى آن امر خطير «انتخاب همسر» لازم است وقت بگذاريم و با دقت و مطالعه كافى، اقدام كنيم. در اين راستا روانشناسان و متخصصان خانواده، ناصحان خيرانديش كه راهنمايى نسل جوان را وظيفه خود مى‏دانند و براى رهايى دختران و پسران جوان از يك زندگى سرد و بى‏روح و يا يك جدايى اجتناب‏ناپذير، دل مى‏سوزانند، آنان را به ريشه‏هاى مشكلات احتمالى توجه داده‏اند و از اين طريق سعى كرده‏اند كه اشتباهات را به حداقل ممكن كاهش دهند.
يكى از مهمترين اين موارد «انتخاب مناسب همسر» است. قبل از هر چيزى لازم است همسرى را كه براى زندگى آينده انتخاب مى‏كنيم به خوبى بشناسيم. اگر اين انتخاب درست و هشيارانه صورت بگيرد، مشكلات بعدى كه خواه‏ناخواه در هر زندگى به وجود خواهد آمد، با درايت و گذشت برطرف مى‏شود؛ زيرا در صورت انتخاب صحيح، زندگى مشترك بر اين باور عميق تكيه خواهد داشت كه «اصل تصميم در مورد شروع زندگى مشترك و انتخاب همسر، درست بوده است» يعنى پشتوانه زندگى، يك تصميم درست و منطقى و يك انتخاب آگاهانه بوده است و ستون محكم اين زندگى هرگز فرو نخواهد ريخت.
به هر حال، بايد توجه داشت كه انتخاب همسر، غير از انتخاب لباس و يا گزينش نوكر و كلفت است؛ زيرا، شخص با انتخاب همسر مى‏خواهد شريكى در زندگى خانوادگى براى خود برگزيند؛ شريكى كه تا پايان عمر همراه و همراز او باشد و از مصاحبت با او لذت ببرد. مى‏خواهد او را شريك مال و زندگى خود و مهم‏تر از همه، محرم اسرار خويش نمايد. از اين‏رو، عقل سليم حكم مى‏كند كه انسان بايد درباره همسر آينده‏اش تحقيق كند و از هرگونه عجله‏كارى و اغماض در جوانب قضيه بپرهيزد، ويژگى‏هاى اخلاقى و روحى همسر مورد انتخاب را بشناسد و بنگرد كه چه كسى را براى همسرى برمى‏گزيند. ازاين‏رو، مرحله بررسى و شناخت جهت گزينش همسر، اهميت بسزايى در زندگى انسان دارد؛ زيرا، تجربه نشان داده كه بيشتر اختلافات خانواده‏ها و طلاقها و از هم‏پاشيدگى‏ها، منشأ آن شتابزدگى در انتخاب همسر بوده است. بنابراين، پيشوايان معصوم (ع) درباره اين امر خطير و سرنوشت‏ساز دستور داده‏اند كه هنگام انتخاب همسر، ابتدا وضو بگيريد و دو ركعت نماز بجاى آوريد و آن‏گاه از خداوند مهربان درخواست نماييد كه همسرى شايسته كه از لحاظ اخلاق و پاكدامنى و نگه‏دارى مال و آبروى شوهر و زيبايى و فرزندآورى سرآمد زنان است، نصيب شما گرداند و سپس به سراغ انتخاب همسر برويد.(1)
اين دستور معصوم (ع) بيانگر اين است كه فكر و انديشه انسان به تنهايى كافى نيست، بلكه بايد در اين امر مهم به حق تعالى پناه برد و از او استمداد نمود.
شريعت اسلام براى گزينش همسر معيارها و ضوابطى را معين كرده است كه زن و مرد (جوانان) در انتخاب همسر بايد آن معيارها را مراعات نمايند. در اين نوشتار مختصر سعى شده، اصولى‏ترين معيارها و ملاكهاى انتخاب همسر شايسته، به جوانان عزيز معرفى شود تا به گونه‏اى همسر برگزينند كه با يكديگر «همتا» و «متناسب» باشند، تا در زندگى مشترك، روابط فى ما بين همسران بهتر، سالم‏تر، پرجاذبه‏تر، شيرين‏تر و با صفاتر گردد. بزرگان و رهبران دينى ما، صاحبنظران، روانشناسان، متخصصان خانواده، شرايط و ملاكها و ويژگى‏هايى را براى ازدواج موفق توصيه مى‏كنند. اين توصيه‏ها را مى‏توان به دو دسته تقسيم كرد. شرايط و ويژگى‏هاى فردى‏
مهم‏ترين مسائلى كه در ازدواج مطرح مى‏شود، زمان و سن مناسب و ميزان رشد فرد براى ازدواج است. در اين‏باره، سه شرط اساسى را به اختصار مى‏توان نام برد:
شرط اول: بلوغ جسمانى، روانى، عاطفى، اجتماعى، اخلاقى، اقتصادى، ذهنى، فرهنگى و آرمانى.
شرط دوم: داشتن هدف و انگيزه براى ازدواج.
شرط سوم: داشتن اطلاعات لازم در مورد انتظارات، تكاليف و وظايف در زندگى زناشويى.

معيارها و ملاكهاى ازدواج‏

1- ايمان و تقوى (كفو بودن)
بدون شك پايبندى به ارزشهاى اسلامى، يكى از عوامل مهم خوشبختى در زندگى زناشويى است. ايمان به عنوان يك عامل درونى، افراد را از ارتكاب به اعمال خلافِ انسانى باز مى‏دارد. افزون بر اين زن و مرد با ايمان و تقوى، از هر جهت براى تربيت فرزندان صالح، شايسته‏ترند.
بى‏گمان از مهم‏ترين عوامل پيوند پايدار و ازدواج موفق و زندگى آرام، هم‏شأن بودن زن و مرد است. اسلام به هم‏شأن بودن زوجين در امر خطير ازدواج تأكيد فراوان كرده و با واژه «كفو» از آن ياد كرده است؛ «كفو» در لغت به معناى شبيه و مانند است، در مسئله ازدواج تا حدّى بايد از نظر ظاهر و باطن بين زن و مرد شباهت وجود داشته باشد.
مهمترين مرحله شباهت، بايد در چهره ديندارى جلوه كند به اين معنا كه به فرهنگ پاك حق، مؤمن هم كفو مؤمنه، و ديندار شبيه و مانند ديندار است.چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد: «الخَْبِيثات لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ وَ الطيِّبات لِلطيِّبِينَ وَ الطيِّبُونَ لِلطيِّباتِ…؛(2) زنان خبيث و ناپاك از آن مردان خبيث و ناپاكند! و مردان ناپاك نيز تعلق به زنان ناپاك دارند…» .
در اين كه مراد از «خبيثات» و «خبيثين» و نيز «طيبات» و «طيبين» در اين آيه شريفه چه كسانى هستند، بين مفسران اختلاف است:
1- گاه گفته شده منظور سخنان ناپاك و تهمت و افترا و دروغ است كه تعلق به افراد آلوده دارد و به عكس سخنان پاك از آن مردان پاك و با تقوا است ، و «از كوزه همان برون تراود كه در او است.»
2- همچنين گفته مى‏شود «خبيثات» به معنى «سيئات» و مطلق اعمال بد و كارهاى ناپسند است كه برنامه مردان ناپاك است و به عكس «حسنات» تعلق به پاكان دارد.
«خبيثات» و «خبيثون» اشاره به زنان و مردان آلوده دامان است ، به عكس «طيبات» و «طيبون» كه به زنان و مردان پاكدامن اشاره مى‏كند و ظاهراً منظور از اين آيه شريفه همين است؛ زيرا قرائنى در دست است كه معنى اخير را تأييد مى‏كند:
الف) اين آيات به دنبال آيات «افك» و همچنين آيه «الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة والزانية لا ينكحها الاّ زان او مشرك و حرّم ذلك على المؤ منين»(3) آمده و اين تفسير هماهنگ با مفهوم آن آيات است.
ب) جمله «اولئك مبرئون مما يقولون» در پايان آيه، آنها (زنان و مردان پاكدامن) از نسبتهاى ناروائى كه به آنان داده مى‏شود، منزه و پاكند، قرينه ديگرى بر اين تفسير مى‏باشد.
ج) افزون بر اينها، در روايتى از امام باقر(ع) و امام صادق (ع) نقل شده كه اين آيه همانند: «الزانى لا ينكح الا زانية اومشركة» است؛ زيرا گروهى بودند كه تصميم گرفتند با زنان آلوده ازدواج كنند، خداوند آنها را از اين كار نهى كرد، و اين عمل را ناپسند شمرد.
د) در روايات كتاب نكاح نيز مى‏خوانيم كه ياران ائمه (ع) گاه سؤال از ازدواج با زنان «خبيثه» مى‏كردند كه با جواب منفى روبه‏رو مى‏شدند، اين بيانگر اين است كه «خبيثه» اشاره به زنان ناپاك است.(4)
همچنين در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد: «فَانْكِحُوا ماطابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ؛(5)پس با زنان پاك ازدواج كنيد.»
اين پاكى در زنان و مردان در مرحله اول پاكى و پاكيزگى باطن است، كه عبارت از ايمان به خدا و قيامت و نبوت و قرآن و ملائكه و متخلّق بودن به اخلاق الهى است.
بنابراين، مرد مسلمان و مؤمن حق ازدواج با زنان غيرمسلمان و غيرمؤمنه را ندارد، و اگر اين ازدواج انجام بگيرد، باطل است و فرزندان آنان بدون شك زاده زنا هستند، و همچنين زن مؤمنه حق ندارد با انسان غيرمؤمن ازدواج كند، زيرا از نظر شرعى اين ازدواج باطل و حرام و فرزندان آنان زاده حرامند.
مؤمن و مؤمنه هم‏كفو غيرمؤمن و غيرمؤمنه نيستند، كه اگر اين ازدواج باطل صورت بگيرد درى از عذاب قيامت بر روى هر دو باز شده!!
قرآن‏كريم از ازدواج انسان پاك، يعنى انسان مؤمن با انسان ناپاك به شدت منع كرده است: «و لا تنكحوا المشركات حتّى يؤمنَّ و لامة مؤمنة خير من مشركة و لو اعجبتكم و لا تنكحوا المشركين حتّى يؤمنوا و لعبد مؤمن خير من مشرك ولو اعجبكم اولئك يدعون الى النّار و الله يدعوا الى الجَّنة و المغفرة باذنه ويبيِّن آياته للناس لعلَّهم يتذكَّرون؛(6)با زنان مشرك تا ايمان نياورده‏اند ازدواج نكنيد، كنيزان با ايمان از زن آزاد مشركه بهتر است، اگرچه زيبائى يا ثروت او شما را به شگفتى اندازد.»
و زنان خود را نيز به مردان مشرك مادامى كه ايمان نياورده‏اند، ندهيد هر چند ناچار شويد آنها رابه همسرى غلامان (بنده) با ايمان درآوريد، زيرا، يك غلام با ايمان از يك مرد آزاد مشرك بهتر است، هر چند، مال و موقعيت و زيبايى او، شما را شگفت‏زده كند. مشركان دعوت به آتش مى‏كنند، و خدا دعوت به بهشت و آمرزش به فرمان خود مى‏نمايد، و آيات خود را براى مردم بيان مى‏كند شايد اهل تفكّر و انديشه شوند.
بنابراين زن با ايمان با مردى كه اهل حق و حقيقت نيست، و در لجنزار انكار واقعيات دست و پا مى‏زند، نبايد ازدواج كند. والدين توجه داشته باشند كه براى جوان پاك و مؤمن خود، دخترى را كه منكر اصول الهى است به همسرى انتخاب نكنند كه شرط اول در صحت ازدواج ايمان زوجين است تا دو نور و دو پاك و دو پاكيزه و دو مؤمن به هم برسند، و از به هم رسيدن آنان ثمرات شايسته و پاك كه همان فرزندان صالحند به وجود آيند.
تصور نشود كه زيبائى و مال و موقعيّت در مردى كه ايمان ندارد، و در زنى كه آراسته به حقيقت نيست، موجب سعادت و سلامت و نشاط و دوام در زندگى است. البته بر خانواده‏ها لازم است در مسئله هم‏كفو بودن، سختگيرى نكنند، وقتى پسر و دختر از نظر اعتقاد و اخلاق و عمل اسلامى، و از نظر قيافه و هيكل ظاهر نزديك به هم باشند، اين دو از نظر شرع مقدس هم‏كفو و شبيه و همانند يكديگرند، و در ازدواج آنان رحمت و بركت حق تجلّى خواهد كرد.
درباره مسئله «كفو و همتا» بودن در منابع روايى، روايات فراوانى وجود دارد كه به جهت اختصار به ذكر چند روايت بسنده مى‏كنيم:
رسول اكرم (ص) مى‏فرمايد: «اِذا جائَكُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ دينَهُ وَ اَمانَتَهُ يَخْطُبُ اِلَيْكُمْ فَزَوِّجُوهُ اِنْ لا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِى الاَْرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ»(7)كسى كه براى خواستگارى نزد شما آمد و نسبت به دين و امين بودن وى رضايت داشتيد، حتماً زمينه اين ازدواج را فراهم نمائيد، كه منع ازدواج كفو با كفو از جانب شما زمينه‏ساز فتنه در روى زمين و فساد بزرگ است.
آرى، سخت‏گيرى در ازدواج، و ايجاد موانع، و تكيه بر عادات و رسوم غلط، و پيگيرى شرايط سخت، و طلب جمال و ثروت و مقام، از طرف خانواده‏ها براى پسران و دختران خود، علت ازدياد استمناء، لواط، زنا، فشارهاى عصبى، و بيماريهاى روانى در دختران و پسران است، و اين همه فتنه و فساد، عواقب و توابعش در دنيا و آخرت گريبانگير آن پدران و مادران و اقوام و خانواده‏هائى است كه در مسئله ازدواج سخت‏گيرى مى‏كنند.
«جُوَيْبِر» مردى است كه از يمامه به مدينه آمده و مسلمان شده بود. او مؤمنى متعهد، ولى در عين حال سياه پوست، كوتاه قد، مستمند و بى‏خانمان بود. روزى پيامبر(ص) به او فرمود: «چرا ازدواج نمى‏كنى؟» عرض كرد: «چه كسى به اين بينوا زن مى‏دهد؟» فرمود: «اسلام، هر خوار و ذليلى را عزيز كرده است.» نزد «زياد بن لُبَيْد» كه از اشراف انصار است، برو و دخترش را خواستگارى كن. جويبر نزد زياد آمد و از قول آن حضرت دختر او را خواستگارى كرد. زياد گفت: «ما دختران خود را فقط به همرديفان خود از انصار مى‏دهيم و با آنها وصلت مى‏كنيم». جويبر، نزد پيامبر(ص) آمد و جريان را عرض كرد؛ آن‏گاه حضرت به «زياد» فرمود: «اى زياد! جويبر مؤمن است و هر مرد مؤمنى، كُفو زن مؤمنه و هر مرد مسلمانى كُفو زن مسلمان است.»(8)
ايمان و تقوا در پسر و دختر مايه هم‏كفويست، و بر پدران و مادران و خانواده‏ها واجب اخلاقى است، هر چه زودتر و سريعتر و با آسان‏گيرى كامل و پرهيز از شرايط غيرالهى و سنن غيراخلاقى زمينه ازدواج دو هم‏كفو را فراهم آورند، تا رضا و خوشنودى و رحمت و لطف حق را نسبت به خود جلب كنند.
امام باقر (ع) مى‏فرمايد: «ما مِنْ رُزْءَة أَشَدَّ عَلى عَبْد اَنْ يَأْتِيَهُ اِبْنُ اَخيهِ فَيَقُولَ زَوِّجْنى فَيَقُولَ لا اَفْعَلُ أَنَا أَغْنى مِنْك»(9)مصيبتى از اين شديدتر نيست كه جوان مؤمنى دختر برادر مؤمنش را خواستگارى كند، و پدر دختر پاسخ دهد، من از اين ازدواج عذر مى‏خواهم، زيرا تو از نظر مالى در رتبه من نيستى!
در مسئله ازدواج عصبيّت قومى، شهرى، قبيله‏اى نبايد لحاظ شود، زيرا اين‏گونه تعصّبات در آئين الهى مردود شناخته شده و باطل اعلام شده است.
فقر و غنا، اين شهر و آن شهر، اين قبيله و آن قبيله را ملاك ازدواج قرار ندهيد، مردان و زنان همه و همه دختران و پسران يك پدر و مادرند، و براى هيچ يك بر ديگرى، جز به تقوا و پرهيزكارى امتياز نيست.9بنابراين، بايد توجه داشت كه مراد از كفو بودن زوجين، هم‏سطح بودن در مسائل اقتصادي نيست، بلكه مقصود همسويى بينشها و باورهاى دينى و پايبندى عملى آنان به ارزشها و معارف الهى است؛ و گرنه شخص همين كه بتواند مخارج زن و فرزندش را بپردازد و از نظر دينى باهم، هم‏عقيده باشند، كفوند. لزومى ندارد كه اگر زن ثروتمند است، مرد نيز حتماً ثروتمند باشد؛ از همين‏روست كه امام صادق (ع) فرمود: «الكفو ان يكون عفيفاً و عنده يسار»(10)شرط كفو بودن اين است كه عفيف باشد و بتواند مخارج اهلش را بپردازد. بر همين اساس، پسران و دختران خداباور و پاك انديش در آرزوى داشتن همسرى مؤمن و نيك سيرت و عامل به ارزشهاى قرآنى هستند. چنين گرايشى در امر ازدواج، برخاسته از نهاد پاك و فطرت كمال‏جوى انسان است و خداوند متعال بهترين ازدواج را وصلت پاكان و متقيان با يكديگر مى‏داند.(11) پيامبر اكرم(ص) دراين‏باره مى‏فرمايد: «مَن تَزَوَّجَها لِدينِها جَمَعَ اللّه لَه ذلك»(12) كسى كه به خاطر دين و ايمان زنى، با او ازدواج كند، خداوند نيز دنيايش را براى او فراهم مى‏كند.
در روايت آمده كه فردى به امام حسن(ع) عرض كرد: دخترى دارم، مى‏خواهم بپرسم كه، او را به ازدواج چه كسى درآورم؟ حضرت فرمود: «زوجها من رجل تقى، فانه ان احبها اكرمها، و ان ابغضها لم يظلمها»(13)براى همسرى دخترت مردى باتقوا و مؤمن انتخاب كن؛ زيرا اگر او را دوست بدارد، اكرامش مى‏كند و اگر از او خوشش نيايد، به وى ستم روانمى‏دارد.
به يقين اگر پدر آينده براى هر خانواده كه به عنوان مدير خانواده محسوب مى‏شود، فردى با ايمان و صالح باشد، همسر و ساير اعضاى خانواده را در پرتو مهر و محبت كه ريشه در ايمان او دارد قرار داده و در اثر شايستگى‏هاى معنوى خويش، كانون خانواده را به محيطى أمن و باصفا تبديل نموده و زمينه رشد و تربيت فرزندانى با ايمان و مسئوليت‏پذير را فراهم خواهد.(14)
عفت و پاكدامنى، امانتدارى، وفاى به عهد، تقيّد به امر به معروف و نهى از منكر، رعايت حقوق ديگران، اجتناب از ظلم و تعدّى، حجاب و دورى از نامحرم، نجابت و حيا از جمله صفاتى است كه مى‏تواند دليل روشنى بر ايمان و تقواى هر شخص باشد.
نكته شايان توجه اين است كه اگر مى‏بينيم اولياء الهى دستور داده‏اند كه با متدينين و معتقدين به خدا ازدواج كنيد(15)و يا در آيات و روايات اسلامى از ازدواج با كفار حربى چه به صورت دائم و چه به صورت موقت نهى شده است و از ازدواج با كفار اهل كتاب به طور دائم ممنوع گرديده است، همه اين تأكيدات و توصيه‏ها و فرامين به خاطر همين مسئله اعتقادى و كفو بودن زن و شوهر است زيرا دين، اصول زندگى و اخلاق، ركن بهزيستى است.
به هر حال، زن و مرد با ايمان و تقوا، شايسته يكديگرند و در صورت ازدواج، سعادتمند خواهند شد.
ازدواج شايسته هماره مايه آرامش روح و روان و آسايش جسم و جان است. قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «وَ مِنْ آياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً اِنَّ فى ذلِكَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون»(16) و از نشانه‏هاى اوست كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد و ميان شما دوستى و مهربانى قرار داد؛ همانا در اين كار، نشانه‏هايى است براى گروهى كه تفكّر مى‏كنند.
اگر مرد و زنى كه هم‏شأن نيستند، اقدام به ازدواج نمايند، نگرانى‏ها و ناراحتى‏ها و اختلافات فراوانى در زندگى خانوادگى دامنگير آنان خواهد شد. مگر اين كه يكى همرنگ ديگرى شود و با بى‏اعتنايى به معيارهاى اصولى، بنيان خانواده را بنا كنند، كه البته چنين زندگى‏اى همانند ساختمانى است كه پايه آن را كج بنا نهاده‏اند و هرلحظه احتمال ريزش دارد. افزون بر اينها، دو همسر مى‏خواهند يك عمر با هم زندگى كنند، و در همه فراز و نشيبهاى زندگى يار و غمخوار يكديگر باشند. ازاين‏رو، تحت تأثير افكار و عقايد يكديگر قرار خواهند گرفت و روحيات پسنديده و يا ناپسندشان به يكديگر منتقل مى‏شود. همسر ديندار سعى مى‏كند همسرش را به عمل صالح و خداباورى و خدا ترسى، تقوا، اخلاق نيك و ترك گناه تشويق و ترغيب كند و از نافرمانى و سهل‏انگارى در دستورات و احكام خدا باز دارد؛ او را به انجام مقررات و آداب و رسوم مثبت اجتماعى تشويق و از خرافه‏پرستى و موهومات باز دارد؛ مال، آبرو و حرمت يكديگر را حفظ كنند؛ اما همسر بى‏دين، چه بسا زن يا شوهر را با محبت كاذب، تفريح، مجالس مهمانى و شب‏نشينى‏ها و يا حتى اجبار و تهديد، منحرف كرده و از او فردى بى‏قيد و لاابالى مى‏سازد و از آنجا كه زن و مرد تحت تأثير محبتهاى يكديگرند و به خاطر رضامندى همديگر سعى در جلب رضايت و تشديد وابستگى و دلبستگى، به خود دارند، چنين تحولات و تأثيراتى به دور از انتظار نيست. 2- اصالت و نجابت خانوادگى‏
خانه و خانواده، نخستين محيط اجتماعى است كه كودك را تحت سرپرستى و حضانت قرار مى‏دهد. ازاين‏رو، بيش از ساير محيطهاى اجتماعى، در رشد و تكامل فرد تأثير دارد و كودك پيش از آن‏كه از اوضاع اجتماعى خارج متأثر گردد، تحت تأثير خانواده قرار مى‏گيرد.
آغاز بيشتر عادتها و نظريات فرد از خانه شروع مى‏شود كه يك نظر اجمالى به اين عادات و نظريات، اهميت تأثير خانواده را بسى روشن خواهد ساخت. عادتهايى از قبيل: طرز غذا خوردن، سخن‏گفتن، راه رفتن، روشهاى عادى، رفتار با ديگران، همچنين نظر فرد نسبت به حقوق ديگران و … همه را شخص از محيط خانه و خانواده كسب مى‏كند.
اصالت و شرافت خانوادگى زن و مرد، يكى از اساسى‏ترين ملاكهاى ازدواج، به ويژه در جوامع اسلامى است. كلمه اصالت از اصل گرفته شده و اصل به معناى ريشه آمده است. يعنى زن و مرد از خانواده‏هايى باشند كه داراى اصل و ريشه‏اند.
شناخت خصوصيات و وضعيت تربيتى و فرهنگى خانواده همسر آينده، در ايجاد تفاهم بين زوجين در زندگى، نقش اساسى را ايفا مى‏كند و مى‏تواند ملاك قابل اعتمادى براى چگونگى‏تربيت فرزندان و ارتباطات متقابل در زندگى زناشويى‏تلقى‏شود.
توصيه‏هاى اسلام در اين‏باره آن است كه تا حد امكان، خانواده همسر پاك و عفيف باشند؛ زيرا اخلاق و رفتار خانواده، جنبه‏هاى عقلى آن از لحاظ هوشمندى و كودنى و زمينه‏هاى اعتقادى آن، در زندگى جديد و نسل، اثر مى‏گذارد.
از ديدگاه قرآن، زنان فقط وسيله ارضاى غريزه جنسى نيستند، بلكه آفريدگار جهان آنان را به گونه‏اى آفريده كه وسيله‏اى براى بقاى نسل و حفظ حيات نوع بشر و مركز ثقل پرورش و تربيت فرزندان صالح و شايسته باشند:
«نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ اَنّى شِئْتُمْ وَ قَدّموا لاَِنْفُسِكُمْ»(17) زنان شما، محل بذرافشانى شما هستند؛ پس هر زمان كه بخواهيد، مى‏توانيد نزد آنان برويد و (سعى نماييد از اين فرصت بهره گرفته، با پرورش فرزندان صالح) اثر نيكى براى خود، از پيش بفرستيد!
قرآن‏كريم در اين آيه شريفه، زنان را تشبيه به كشتزار نموده و مى‏فرمايد: «نِسائُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ؛ زنان شما مانند كشتزارى براى شماها هستند». زيرا كشتزار است كه بذر را پرورش مى‏دهد و به ثمر مى‏رساند.
در اينجا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه اسلام نسبت به زنان بى‏احترامى كرده و آنان را از مقام انسانى؛ تنزّل داده است. ولى غافل از اين كه با طرح اين مسئله معلوم مى‏شود قرآن بقاى نسل بشر را منوط به وجود زن مى‏داند و معتقد است اگر زن نبود، بذر مردان بزرگى كه تاريخ بشر و دنيا را عوض كرده‏اند، به ثمر نمى‏رسيد.
نطفه، ماده اوليه تشكيل دهنده جنين از جنبه‏ها و خصايص وراثتى والدين و حتى اجدادشان متأثر است. اگر آنها ناسالم باشند، اميدى به اصلاح فرزند نيست؛ مگر در مواردى بسيار نادر.
اگر خانواده را به درختى تشبيه كنيم، فرزندان به منزله بار و بر آن هستند و اگر به يك زمين تشبيه نماييم، فرزندان به منزله گياهان آن مى‏باشند، و روشن است كه هر درختى ميوه سالم و شيرين نمى‏دهد و هر زمينى لاله و سنبل برنمى‏آورد.
برخى از درختان ميوه تلخ و ناسالم و بعضى از زمين‏ها خار و خس مى‏پرورانند.
قرآن‏كريم دراين‏باره مى‏فرمايد: «والبلد الطيب يخرج نباته بأذن ربه و الذى خبث لايخرج الّا نكدا كذالك نصرف الآيات لقوم يشكرون»(18) گياه سرزمين پاك به فرمان پروردگارش مى‏رويد، و زمين‏هاى ناپاك (گياه آن) جز به سختى در نيايد، بدينسان آيه‏ها را براى گروهى كه سپاس مى‏دارند گوناگون مى‏كنيم.
و نيز در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد: «مگر نديدى خدا چگونه مثلى زد، سخن نيك همانند نهال نيك است كه ريشه‏اش در زمين و شاخه‏اش در آسمان است، هميشه به اذن پروردگارش ميوه مى‏دهد. خداوند براى مردم اين گونه مثل مى‏زند، تا شايد پند و اندرز گرفته و متذكر گردند.»(19)
آرى، زمين شوره، سنبل برنيارد!.
در خانواده‏هاى اصيل و شريف كمتر اتفاق مى‏افتد كه فرزندان ناصالح و نانجيب پرورانيده شوند و در خانواده‏هاى غيراصيل و ناصالح، كمتر اتفاق مى‏افتد كه فرزندان صالح و نجيب، پرورش يابند.
اصالت و شرافت خانوادگى از آن جا حائز اهميت است كه مى‏تواند در رديف معيارها درآيد و در بسيارى از موارد، به عنوان يك معيار اطمينان‏بخش مورد استفاده قرار گيرد.
وقتى انسان مشاهده مى‏كند در خانواده‏هاى اصيل و شريف، اكثر افراد، داراى شخصيت مقبول و دوست داشتنى‏اند، به طورى كه كمتر نقطه ضعفى در آنها پيدا مى‏شود و اگر هم پيدا شود، آن قدر نقطه قوت در آنها هست كه جبران آن ضعف را مى‏كند و به طور كلى آن را مى‏پوشاند، چرا از اصالت خانوادگى به عنوان يك معيار مورد اطمينان استفاده نكند.
در نهج البلاغه نامه‏اى است كه امام على (ع) در پاسخ خودستايى‏هاى «معاويه» نوشته و طى آن ميان دو خانواده بنى‏هاشم و بنى‏اميه مقايسه كرده و نشان داده است كه در برابر هر فضيلت و امتياز و برجستگى در خانواده بنى‏هاشم، يك رذيلت و انحطاط در خاندان بنى‏اميه وجود دارد. حضرت در فرازى از آن سخنان مى‏فرمايد: در خاندان ما «پيامبر»(ص) است و در خاندان شما «ابوجهل» كه كارش تكذيب حق بود.
ما «حمزه» شير خدا داريم و شما ابوسفيان، شير پيمان‏هاى باطل داريد. حسن و حسين، دو سرور جوانان بهشت از ماست و كودكان جهنم (فرزندان مروان) از شما.
«فاطمه»(س)، بهترين زنان عالم از ما و همسر «ابولهب» به نام ام‏جميل كه قرآن او را هيزم‏كش خوانده از شماست و از اين قبيل چيزها كه به نفع ما و به زيان شماست!»(20)
دكتر آلكسيس كارل فرانسوى دركتاب «راه و رسم زندگى» از خانواده‏اى سخن مى‏گويد كه طبق آمار، اكثر افراد آن دزد و جانى و مدير مراكز فساد و… بوده‏اند.
آرى، كرمها و انگلها، همواره در لجنزار به وجود مى‏آيند و رشد مى‏كنند. خانواده شايسته و سالم، زمينه بسيار مناسبى براى پرورش فرزندان سالم و شايسته است و خانواده ناشايسته و ناسالم، زمينه بسيار مناسب براى پيدايش و بار آمدن فرزندان ناسالم و ناشايسته است.
به همين جهت است كه براى تشكيل خانواده، حتماً بايد به دنبال آن شريكى براى زندگى بود كه از سلامت جسمى و فكرى و اخلاقى برخوردار باشد و در خانواده‏اى پاك و سالم پرورش يافته باشد.
به هر حال در ازدواج بايد به انتقال ويژگى‏هاى پدر و مادر به فرزندان توجه نمود. چنان كه پيامبر اكرم (ص) مى‏فرمايد: «تَزَوَّجوا فى الحِجرِ الصّالح فَانَّ العرِقَ دَسّاسٌ»(21) با خانواده خوب و شايسته وصلت كنيد؛ زيرا خون اثر دارد.
و نيز در روايتى ديگر مى‏فرمايد: «تَخَيَّروا لنُطَفكُم فَانكِحوا الاكفاءَ و انْكَحوا إلَيْهِم»(22) براى نطفه‏هاى خود گزينش كنيد و با كسانى كه همتاى شمايند، ازدواج نماييد.
و همچنين درباره اهميت اين موضوع مى‏فرمايد: «تَخَيَّروا لِنُطَفِكُم فإنَّ النّساءَ يَلِدْنَ أشباهَ إِخْوانِهِنَّ و أخْواتِهِنَّ»(23)براى نطفه‏هاى خود گزينش كنيد؛ زيرا، زنان بچه‏هايى همانند برادران و خواهران خود به دنيا مى‏آورند.
زن و مرد بايد در خانواده‏هايى رشد يافته باشند كه پدر و مادرى عاقل و دلسوز، با همه وجود در رشد و تعالى فرزند كوشيده باشند. بر خلاف خانواده‏هايى كه والدين، فرزندان را به حال خود رها كرده و در پى هوى و هوسهاى خود هستند و يا اين كه در كانون خانوادگى آنان بويى از محبت و احترام به شخصيت ديگران استشمام نمى‏شود. بنابراين، زن و مرد كه در پى انتخاب همسر مى‏باشند، بايد سعى كنند تا حدى كه برايشان ميسر است با خانواده‏هايى شريف و اصيل وصلت نمايند و از ازدواج با خانواده‏هاى پست و فرومايه جداً خوددارى نمايند؛ زيرا، غالباً با مشكلاتى روبه‏رو خواهند شد.
در خانواده‏هاى اصيل، والدين كوشيده‏اند از نظر اخلاقى و رفتارى براى فرزندان خود نمونه و الگو باشند و بدون ترديد پدر و مادر صالح از نظر ارثى نيز سرمايه‏هاى بس گرانبهايى را به فرزندان خود انتقال مى‏دهند.
افرادى كه در خانواده‏اى اصيل رشد مى‏يابند، سجاياى اخلاقى را از پدر و مادر خود به ارث مى‏برند و در برخورد با دشواريها و فراز و نشيبهاي زندگى، هرگز از جاده درستى و راستى خارج نمى‏شوند.
بنابراين در انتخاب همسر بايد دقت بسياري نمود كه از خانواده اصيل و نجيب، خوشنام و خوش‏سابقه باشد، و تنها به قيافه ظاهرى و زيبايى و يا مدرك تحصيلى او اكتفا نشود؛ زيرا فرزندان، معمولاً وارث پيشينه‏هاى سوء خانواده و والدين خويشند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. وسائل الشيعه، ج‏14، ص 79. 2. سوره نور، آيه 26. 3. همان، آيه 3. 4. تفسير نمونه، ج‏14، ص 422. 5. سوره نساء، آيه 3. 6. سوره بقره،آيه 221. 7. بحارالانوار، ج‏100، ص 372. 8. اين حديث به طور مشروح در فروع كافى، ج 5، ص 340 آمده است. 9. ازدواج در اسلام، ص 32. 10. سوره حجرات، آيه 13. 11. وسائل الشيعه، ج 14، ص 52؛ فروع كافى، ج‏5، ص 347؛ بحارالانوار، ج 100، ص 372. 12. سوره نور، آيه 26. 13. وسائل الشيعه، ج 20، باب 14، ص 51. مكارم الاخلاق، ص 233،المستطرف، ج 2، ص 218. 14. همان، ج 14، ص 30. 15. جواهرالكلام، ج 30، ص 27. 16. سوره روم، آيه 21. 17. سوره بقره، آيه 223. 18. سوره اعراف، آيه 58. 19. سوره ابراهيم، آيه 24. 20. نهج البلاغه، نامه 28. 21. ترجمه ميزان الحكمه، ج 5، ص 2258، ح 7848. 22. همان، ح 7849. 23. همان، ح 7850.

/

زن و سلوك عرفانى‏

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور ## تذكر
در شماره پيشين ذيل عنوان (زن و عرفان) پس از تعريف عرفان نظرى و عملى و نگاه عارفان به زن به مبانى عرفان و سير و سلوك اشاره شده كه با توجه به آن مبانى، زن اين استعداد و قابليت را دارد كه در مسير سلوك گام بر دارد چنان كه مردان نيز در مسير سلوك گام بر مى‏دارند حال سؤال اين است كه اگر انسانى بخواهد اين سير را آغاز كند نقطه شروع آن سير كجاست و پايان آن كجا خواهد بود كه در اين مقاله به اين نقطه شروع كه همانا نقطه بيدارى و نقطه پايانى كه همانا توحيد است مى‏پردازد و در پايان نمونه‏هايى از زنانى كه در مسير سلوك طى طريق كرده‏اند و مقاماتى را بدست آورده‏اند معرفى خواهند شد. زن و سلوك عرفانى
عرفان كشف و شهود حقيقت است از راه تهذيب نفس و قطع علايق از دنيا و امور دنيوى و توجه كامل به امور روحانى و فوق همه اين‏ها توجه كامل به مبدأ متعالى و حقيقت هستى.
بر اساس اين بيان هر انسانى اگر بخواهد مى‏تواند به مقام كشف و شهود حقيقت نايل آيد. زيرا همه انسان‏ها قابليت تهذيب نفس و قطع علايق از دنيا و توجه كامل به خدا را دارند، چه زن باشد و چه مرد. بنابراين اگر زن‏ها نيز بخواهند به اين مقام نايل شوند بايد منازل و مراحل سلوك را طى كنند.
براى طى كردن مسير سلوك و منازل وصال به حقيقت، عارفان منازل و مقاماتى را تنظيم كرده‏اند كه افراد مى‏توانند اين منازل را يكى پس از ديگرى به پيمايند و به نهايت سير برسند و مقام ولايت را كسب نمايند و به عبارت ديگر: زن و مرد در تأمين توشه سفر و نردبان عروج تفاوتى ندارند و در تحصيل مقام خلافت و ولايت ميدان براى زن و مرد باز است و هر دو به طور يكسان به دستاورد اين سفر الهى دست خواهند يافت.
از اين جهت پيامبر اكرم(ص) فرمود: «افضل نساء اهل الجنة خديجة بنت خويلد و فاطمه بنت محمد و مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم امرأة فرعون.»(1)
در روايت ديگرى پيامبر(ص) فرمود: «ان اللّه تعالى اختار من النساء اربع: مريم و آسيه و خديجة و فاطمه»(2) خداى سبحان از بين زنان چهارتن را برگزيد، مريم، آسيه، خديجه و فاطمه بر اساس اين دو روايت زنان زيادى وارد بهشت مى‏شوند. اما افضل آنان اين چهارتن هستند و يا از بين همه زنان اين چهار تن را برگزيد.
اگر كسى بپرسد چرا در بين زنان عالم تنها اين چهار تن به اين مقام رسيده‏اند گويا همه زنان توان دست يابى به اين مقام را ندارند؟
در جواب مى‏گوييم: اولاً بسيارى از زنان هستند كه فضائل آن‏ها در تاريخ ثبت نشده است. علاوه ذكر اين چهار نفر گوياى انحصار نيست و اگر جامعه رشد كند و شرايط و امكانات ترقى و سعادت در اختيار هر دو صنف قرار دهد زنان مى‏توانند پا به پاى مردان در مسير سلوك گام بردارند.
چنان كه ملاحظه مى‏شود دختر عظماى فاطمه زهرا(س) حضرت زينب(س) با همه مصائبى كه ديده وقتى در برابر دژخيمى چون عبيداللّه بن زياد قرار مى‏گيرد و با خطاب كه كار خدا را با برادرت حسين چگونه ديدى؟ با شهامت بگويد: «ما رأيت الّا جميلاً» من غير از زيبايى و جمال از خدا چيزى نديدم خداى سبحان براى آن‏ها شهادت را مقرر فرموده و آنان به خوابگاه ابدى خود شتافتند.(3)
اگز زينب(ع) در مقام سلوك به مقام وصال نرسيده بود چنين جمله بلندى را نمى‏گفت كه من جز جمال و زيبايى چيزى نديدم البته در ادامه از زنانى ياد مى‏شود كه مقام سلوك را طى كرده و به ولايت رسيده‏اند.
حال اگر زنى بخواهد مقام سلوك را طى كند همانند مردان بايد از كجا آغاز كند.
عارفان مى‏گويند در سير و سلوك عرفانى در آغاز بايد مانع زدايى كرد و شرائط لازم سلوك را فراهم نمود.
مهمترين مانع سلوك غفلت از سفر و مسافر بودن است زيرا اگر كسى عازم سفر است ولى نداند كه مسافر است و راهزن در كمين اوست مى‏خوابد و دچار رهزن مى‏شود در حالى كه اگر بداند مسافر است قهراً به فكر حركت و تحصيل زاد و توشه هماهنگ با مسير و مقصد خواهد بود.
اگر انسانى بخواهد با غفلت مبارزه كند بايد بيدار باشد از اين رو يقظه و بيدارى شرط لازم تهذيب نفس و سير و سلوك شمرده شده است.
انسان وقتى بيدار شد و فهميد كه مسافر است و بايد به سير بپردازد در جهت مانع زدايى تلاش مى‏كند براى مانع زدايى ابتداء بايد توبه كند و با توبه و انابه به جبران گذشته زهد را سر لوحه كار خود قرار دهد و براى رسيدن به مقام زهد و ترك وابستگى به دنيا بايد اهل رياضت و تمرين باشدو در مسائل اخلاقى به تمرين بپردازد و در تمام اوقات به مراقبه و نگهبانى از خويشتن اقدام كند و پيوسته از خود محاسبه و حسابرسى داشته باشد تا به تقوا برسد كه نتيجه تقوا همانا منع از ورود غير خدا به دل است. مقامات عارفان‏
انسانى كه مانع زدايى كرد و دل را از غير خدا زدود حال بايد به سير باطنى و عمودى بپردازد تا به حق واصل شود اولين مقام سير و سلوك پس از مانع زدايى ايمان به خدا و قيامت و راهى است كه او را به بهشت خواهد رساند البته اين ايمان زمانى نيست كه آدمى به زبان بگويد: من خدا و قيامت را قبول دارم بلكه ايمان قلبى است كه در پرتو آن به اطمينان دست يابد و بداند جهان مبدأى دارد به نام خدا و پايانى دارد به نام معاد و رهبرانى مانند انبياى الهى و كتابى به نام قرآن دارد.
مؤمن كسى است كه وقتى نام خدا برده مى‏شود دل‏هاى آن‏ها به شوق مى‏تپد و آن گاه مى‏آرمد. «انما المؤمنون الذين اذا ذكر اللّه وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايماناً و على ربهم يتوكّلون؛الذين يقيمون الصلوة و مما رزقناهم ينفقون اولئك هم المؤمنون حقاً، لهم درجات عند ربّهم و مغفرة و رزق كريم»(4) مؤمنان تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود دلهاشان ترسان مى‏گردد و هنگامى كه آيات او بر آن‏ها خوانده مى‏شود، ايمانشان افزون‏تر مى‏شود و تنها بر پروردگارشان توكل مى‏كنند.
آن‏ها كه نماز را بر پاى مى‏دارند و از آن چه به آن‏ها روزى داده‏ايم انفاق مى‏كنند، آرى مؤمنان حقيقى آن‏ها هستند. براى آنان درجاتى نزد پروردگارشان است و براى آن‏ها آمرزش و روزى بى نقص و عيب خواهد بود. ثبات و استوارى‏
مرحله دوم سير و سلوك ثبات و استوارى است. تنها ايمان براى سير و سلوك كافى نيست بلكه سالك بايد به مقام ثبات در اعتقاد و ايمان برسد. قرآن كريم يكى از اوصاف برجسته سالكان كوى حق را ثبات مى‏داند و مى‏فرمايد: «يثبت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة»(5) خداوند كسانى را كه ايمان آوردند به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان استوار مى‏دارد هم در اين جهان و هم در سراى ديگر. نيت‏
نيت روح عمل است و ممكن است انسانى ثابت قدم باشد ولى كار را بدون روح آن انجام دهد از اين رو رسول اكرم(ص) فرمود: «فانما لكل امرء مانوى»(6) هر كسى باندازه نيتى كه دارد طرفى مى‏بندد. نيت از اعمال باطنى و از روزى‏هاى معنوى انسان است. صدق‏
مرحله چهارم سلوك صدق و راستى است البته صدق فقط در گفتار نيست بلكه در نيت و عمل نيز هست از اين رو خدا از كسانى كه به عهدشان وفا مى‏كنند به عنوان صادق ياد مى‏كند: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه»(7) از مؤمنان مردانى هستند كه در رعايت و عهد و پيمانشان صادق‏اند. اخلاص‏
مرحله ديگر سلوك اخلاص است كه آدمى قلبش را مخصوص حق كند تا احدى جز مقلّب القلوب در حرم دل او راه نيابد خداى سبحان فرمود: «و ما امروا الّا ليعبدوا اللّه مخلصين له الدين حنفاء»(8) مردم هيچ مأموريتى ندارند جز آن كه دستورهاى دين را مخلصانه براى خدا انجام دهند يعنى فهمشان و عملشان براى خدا باشد و محصول اخلاص نيز لقاء بهشت است البته اين مسير بايد تا رسيدن به مقام توحيد ادامه يابد. مقام توحيد
يكى از منازل سلوك مقام توحيد است در اين مقام انسان سالك مى‏يابد كه چيزى را مالك نيست و چيزى ندارد كه آن را به خدا بسپرد، به جايى مى‏رسد كه مى‏گويد: «لا يملك لنفسه نفعاً و لاضراً و لاموتاً و لاحيوةً و لانشوراً»(9) يعنى به جايى مى‏رسد كه به خوبى مى‏يابد مالك سود و زيان و زندگى و مرگ و حشر و نشر خود نيست. خدا نه تنها مالك آسمان‏ها و زمين است مالك انسان است، مالك ملك و سلطنت و نفوذ هم هست به هر كه بخواهد اين نفوذ را اعطا مى‏كند و از هر كه بخواهد آن را مى‏ستاند.
توحيد داراى دو مرحله است. در ابتدا توحيد يكى گفتنى است يعنى مؤمن مى‏گويد: لا اله الّا اللّه و به آن‏ها ايمان دارد و غير خدا را موجودى شايسته عبادت نمى‏داند اما بالاتر از آن يكى كردن و آن اين كه بداند جز خدا مالك چيزى نيست و اگر انسان بداند جز خدا مالكى نيست به طور طبيعى خود را مالك چيزى نمى‏داند و چون خود را مالك چيزى نمى‏داند خود را تسليم او مى‏كند و از اين جا فقر او ظهور مى‏كند.
چون همه كمالات نفسانى و اخلاقى انسان بر اساس توحيد صحيح تنظيم مى‏شود محور اصلى نزاهت روح را توحيد ناب تأمين مى‏كند. راه‏هاى رسيدن به توحيد
براى راهيابى به مقام والاى توحيد راه‏هاى فراوانى وجود دارد، دين براى استحكام توحيد در جان موحّد سالك حدودى را معين كرده است، حدود الهى يعنى امور ممنوعه، و اين امور ممنوعه براى عدّه‏اى محرمات و معاصى است و براى عدّه‏اى ديگر كه بالاترند علاوه بر محرمات و معاصى مشتبهات و امور شبهه ناك است و براى عدّه‏اى كه از اين وارسته‏ترند مباحات است و اين حدود براى رسيدن به توحيد است و بهترين راه براى پيمودن اين راه عبوديت و بنده خالص خدا بودن است و بنده خالص خدا پيوند خود را با غير خدا قطع مى‏كند.
يكى از راه‏هاى رسيدن به اين مقام نزديك شدن به كسانى است كه به آن منزلت راه يافته‏اند به گونه‏اى كه ولايت آن‏ها را در دل بپروراند و به سنت و سيرت آنان عمل كند و آنان اهل بيت عصمت و طهارت و همه انبياء و اولياء الهى هستند كه انسان پس از شناخت آنان بايد آن‏ها را الگوى خود قرار دهد و به آن‏ها اقتدا كند و از اين راه مقام توحيد را در خود تثبيت نمايد. نمونه هايى از زنان عارف‏
ناگفته اين مراحلى كه براى سلوك ذكر شد كه برخى تا صد منزل و برخى تا هزار منزل ذكر كرده‏اند هم مردان مى‏توانند اين منازل را طى كنند و هم زنان مى‏توانند اين مراحل را طى كنند و در تاريخ فراوانند زنانى كه داراى ذوق عرفانى بوده‏اند و آن ذوق را در خود شكوفا كرده‏اند. 1- رابعه عدويه‏
رابعه از اهل بصره بود و از كسانى كه مسير سلوك را طى كرده و به مقاماتى نايل آمده است.
يكى از كسانى كه با او مراوده داشت واز موعظه و دعاى او بهره مى‏برد سفيان بود. روزى سفيان بر او وارد شد و دست به دعا برداشت و گفت: «اللهم انى اسئلك السلامة» خدا از تو سلامت مسئلت و درخواست مى‏كنم. رابعه به گريه افتاد. سفيان به او گفت سبب گريه تو چيست؟ گفت: تو مرا به گريه وادار كردى، سفيان گفت چرا؟ رابعه گفت: نمى‏دانى سلامت از دنيا در ترك دنياست و تو به آن آلوده‏اى.
اين سخن در واقع معرّف مقام زهد است كه انسان بايد با رسيدن به اين مقام از تعلق و وابستگى به دنيا و آلوده شدن به آن خود را سالم نگهدارد.
سخن ديگرى از او نقل شده است كه وى گفت: هر چيزى را ثمره و ميوه‏اى است و ثمره و ميوه معرفت روى به خداى متعالى آوردن است.
وى گفت: «استغفر اللّه من قلّة صدقى من استغفر اللّه» از خدا استغفار مى‏كنم از كمى صداقتم در استغفار از خدا.
در واقع اين معرفت بلندى است كه آدمى كار خوب عبادى و غير عبادى خود را خوب مى‏داند، خيال مى‏كند كه كارى كرده است و نمى‏داند كه به بركت لطف الهى اين توفيق براى او حاصل شده است. روزى سفيان از او پرسيد: بهترين چيزى كه بنده به آن به خداى تعالى تقرب جويد كدام است؟ در جواب گفت: آن كه بداند از دنيا و آخرت غير وى را دوست نمى‏دارد. در واقع فقط خدا را دوست داشته باشد.(10) 2- مريم بصريه‏
اين زن نيز از اهل بصره و همزمان با رابعه مى‏زيست و با وى نيز ارتباط داشت: جمله‏اى از وى نقل شده است كه گفت: از وقتى كه اين آيه را شنيده‏ام كه: «وفى السماء رزقكم و ماتوعدون»(11) روزى شما در آسمان است و آن به شما وعده داده مى‏شود هرگز غم روزى نخوردم و در طلب آن رنج نكشيدم.
انسانى كه به مقام يقين رسيده و مى‏داند روزى انسان در خزانه الهى است كه او بايد نازل كند و او وعده داده است كه انسان را تأمين كند پس چرا آدمى بايد غم و غصّه بخورد و اين غم و غصّه او را به خود مشغول كند و وى مرا وادار به رنج طلب كند.(12) 3- معاذه عدويه‏
معاذه يكى از اقران رابعه بود كه مى‏گويند: چهل سال روى خود را به آسمان نكرد و هرگز در روز چيزى نخورد و در شب خواب نكرد به او گفتند: به نفس خود زياد ضرر و زيان وارد مى‏كنى: در جواب گفت: هيچ به خود ضرر نمى‏رسانم زيرا به جاى شب روز را مى‏خوابم و به جاى خوردن در روز، شب غذا مى‏خورم.
در واقع اين زن دائم در سجده بود و دعا و از كسانى بود كه شب‏ها به شب زنده دارى مى‏پرداخت و روزها را روزه مى‏گرفت.(13)

4- زنى بود از شاگردان سرّى سقطى از عارفان معروف كه آن زن پسرى داشت و پيش معلّمى درس مى‏خواند، روزى آن معلم پسر را به آسيا فرستاد اما وى به آب افتاد و غرق شد، معلم از آن واقعه سرّى را با خبر كرد وى گفت: برخيزيد و با من بياييد تا پيش مادر او برويم. آن‏ها پيش مادر او رفتند و با او به سخن گفتن پرداختند و از مقام صبر و رضا سخن گفتند، زن گفت:اى معلم مقصودتان از بيان صبر و رضا چيست؟ گفت پسر تو غرق شده است. زن گفت پسر من را خداى سبحان غرق نكرده است، اما شيخ باز در صبر و رضا سخن گفت. زن گفت: برخيزيد و با من بياييد، برخاستند و با وى رفتند تا به جوى آب رسيدند. پرسيد در كجا غرق شده است محل غرق شدن را به او نشان دادند وى به آن جا رفت و فرزندش محمّد را صدا زد و او جواب دادو آن زن به آب رفت و دست پسر را گرفت و از آب بيرون آورد و به خانه برد شيخ به جُنيد گفت: اين چيست؟ جُنيد گفت: اين زن هرچه را كه خداى بر وى واجب گرداند مراعات مى‏كند و هركه چنين باشد، هيچ حادثه و رويدادى نسبت به وى ايجاد نمى‏شود جز آن كه آن را به وى اعلام كنند و چون او را به فوت پسر اعلام نكردند و دانست كه آن حادثه رخ نداده است از اين رو انكاركرد و گفت: خدا پسر مرا غرق نكرده است.(14)
اين قصه نشان مى‏دهد كه اگر كسى واجبات الهى را رعايت كند و وظيفه‏اش را در برابر خداوند به درستى انجام دهد رويداد تلخى براى او پيش نمى‏آيد و يا از وقوع آن حادثه و رويداد مطلع مى‏گردد. 5 – فاطمه نيسابورى‏
يكى از زنان بزرگ عارف فاطمه نيسابورى است كه در مكّه مجاور بود و گاه به بيت المقدس مى‏رفت و به مكه باز مى‏گشت روزى وى براى ذوالنون مصرى چيزى فرستاد امّا او قبول نكرد و گفت: پذيرش چيزى از زنان مذلّت و كاستى است. فاطمه در جواب گفت: در دنيا هيچ عارفى بهتر و بزرگتر از آن نيست كه وسيله و واسطه در بين مشاهده نكند و دهنده واقعى را ببيند در واقع اعطا كننده خداست و تو خدا را نمى‏بينى و واسطه را كه يك زن است مى‏بينى و چنين سخن مى‏گويى پس بايد معطى واقعى يعنى خداى سبحان را بنگرى و فرستاده او را بپذيرى.
ابويزيد نيز گفت: در عمر خود فقط يك مرد و يك زن ديدم و آن زن همانا فاطمه نيسابورى بود كه همه غيب‏ها براى او عيان و آشكار بود.
يكى از افراد از ذوالنون پرسيد: چه كسى از عارفان را بزرگ ديدى؟ در جواب گفت: در مكّه زنى بود كه او را فاطمه نيسابورى مى‏گفتند كه در فهم معانى قرآن سخن مى‏گفت كه شگفتى مرا بر مى‏انگيخت و مى‏گفت: هر كه خاطرش با خدا نباشد به هر ميدانى پاى مى‏نهد و به هر زبانى سخن مى‏گويد و آن كه خاطرش با خدا باشد او زبانش را از هر سخنى جز راستى فرو بندد و وى را بر آزرم داشتن از او و اخلاص وا مى‏دارد.
همو گفته است: صادق متقى امروز در دريايى است كه امواجش را به كام مى‏كشد و او چون غرقه شدگان خدا را مى‏خواند و از او خلاص و نجات مى‏خواهد.
بازوى گفت: هر كه عمل براى خدا مى‏كند و او را مى‏بيند عارف است و هر كه عمل براى خدا مى‏كند و تنها او را ناظر خويش مى‏داند مخلص است.(15) 6- رابعه دختر اسماعيل‏
در شرح حال اين زن آمده است: گاهى حالى براى او پيش مى‏آمد كه اهل بهشت را مى‏ديد و مى‏گفت: «رأيت اهل الجنة يذهبون و يجيئون و ربما رأيت حورالعين يستترن منى باكما مهنّ» اهل بهشت را ديدم كه در بهشت رفت و آمد مى‏كردند و چه بسا حورالعين را ديدم كه با آستينهايشان خود را از من مى‏پوشاندند.(16)
چنان كه مردانى هستند كه خود را از ائمه مستور مى‏دارند اين زنان كه نامبرده شده، نمونه‏اى از سالكان واصل‏اند كه نشان مى‏دهد زن و مرد مى‏توانند در مسير سلوك حركت كنند و به كمالاتى نايل شوند. نتيجه‏گيرى‏
سير و سلوك و حركت در مسير تهذيب نفس براى همه انسان‏ها ميسّر است خواه زن باشد و خواه مرد ولكن افرادى در اين مسير قرار مى‏گيرند كه بيدار شوند و غفلت زدايى بكنند زاد و توشه سفر بردارند و اراده كنند و مراحل سلوك را يكى پس از ديگرى طى كنند تا به مقام توحيد نايل شوند چه توحيد ذاتى و چه توحيد صفاتى و چه توحيد افعالى و چه توحيد عبادى. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نورالثقلين، ج 5. 2. بحارالانوار، ج 43، ص 19. 3. الملهوف، ص 67. 4. سوره انفال، آيه 2 – 3 – 4. 5. سوره ابراهيم، آيه 27. 6. بحار، ج 67، ص 186. 7. سوره احزاب، آيه 22. 8. سوره بيّنه، آيه 5. 9. مفاتيح الجنان، تعقيب نماز عصر. 10. نفحات الانس، ص 613 – 614. 11. سوره ذاريات، آيه 22. 12. نفحات الانس، ص 614- 615. 13. همان، ص 615. 14. همان، ص 622. 15. همان، ص 618 – 619. 16. درّالمنثور فى طبقات ربّات الحذور، ص 203.

/

گزارش عمره مفرده

فرصتها و چالش ها
عمره مفرده كه در روايات، عنوان حج اصغر نيز دارد همه ساله صدها هزار زائر ايرانى را راهى عربستان مى‏كند. در سال جارى بيش از 600هزار ايرانى به زيارت مدينه و مكه شتافته‏اند. عظمت اين فرصت معنوى و اهميت حجم زائران از كشورمان و گستره عمره دانشجوئى و دانش آموزى از يك سو و رفتار خصمانه مزدوران وهابى و سهل انگارى دولت سعودى در انجام وظائف خود از سوى ديگر و نقاط روشن و تاريك اين سفر روحانى بر اثر بى توجهى پاره‏اى از زائران كم معرفت از جمله بدحجابى و مسئوليت بعثه مقام معظم رهبرى سازمان حج و زيارت و دولت جمهورى اسلامى در اين رابطه نگارنده را بر آن داشت كه مقاله اين ماه را به اين موضوع بسيار مهم اختصاص دهد كه حتماً مورد توجه مسئولان ذى ربط قرار خواهد گرفت. اينك توجه خوانندگان گرامى را به نكاتى جلب مى‏نمايد: نكته اول:
آثار و بركات اين سفر معنوى است كه در يك ارزيابى كلى بسيار زياد و قابل توجه است. به هيچ وجه نمى‏توان حضور صدها هزار زائر عاشق را ناديده گرفت كه طى دو هفته در اين اردوگاه معنوى و هفته‏هاى قبل و بعد آن دل در گرو معبود دارند و مناسك دينى را انجام مى‏دهند.و هرچند ضعف‏هايى در پاره‏اى از اين افراد باشد ولى در هر حال اين فرصت خوبى است كه هم افراد دعوت حق را لبيك گفته و احرام كوى دوست بندند و نواى يكتاپرستى را بسرايند، با پيامبراكرم(ص) و ائمه و امّ‏الائمه سخن بگويند و مواقف و مشاهد كريمه را سير كنند و تاريخ اسلام و بعثت پيامبر گرامى را باز خوانى نمايند وبه تماشاى قبور ائمه در بقيع زخم خورده بنشينند و شاهد اين مظلوميت تاريخى باشند و بالأخره رنگ وبوى خدائى بگيرند و هر يك بقدر دانش و ايمان و معرفت و صفا و خلوص خود بهره گيرند و ره توشه معنوى براى زندگى ذخيره كنند. اصولا فلسفه زيارت به نحو عام و زيارت بيت الله الحرام بطور خاص بركات و آثار غيرقابل انكارى دارد كه مى‏توان آن را در تكميل معرفت و تقرب به خدا و انسان سازى كه فلسفه آفرينش است، خلاصه كرد، نگارنده كه حدود سى سفر زائران خانه خدا را در حج و عمره همراهى كرده شاهد اين تحولات معنوى بوده است. و چه بسيار كسانى را ديده كه اين سفر منشأ تحوّل روحى و معنوى آنان بوده است. در همين سفر اخير يكى از اعضاء گروه ما پزشكى بود كه با خانواده و فرزندان خود كه داراى تحصيلات عالى بودند مشرف شده بود. او مى‏گفت در سفر قبلى پسر و دخترم را كه دانشجو هستند آوردم در حالى كه مايل به اين سفر نبودند اما همين كه آمدند و روحانيت و جاذبه معنوى مكه و مدينه را ديدند عاشق شدند و هم اينك يكى از انگلستان و ديگرى از تهران با علاقه بسيار همسفر ماهستند.
زائر ديگرى در يكى از سفرهاى حج تمتع مى‏گفت: من به بسيارى از كشورهاى جهان سفر كرده‏ام اما جاذبه اين سفر مرا بر آن مى‏دارد كه همه ساله تشرف حاصل كنم. در اين روزها شاهد حضور ده‏ها هزار جوان پسر و دختر هستيم كه در قالب عمره دانشجوئى و دانش آموزى در حرمين شريفين حضور دارند و با عشق و شور جوانى و فطرت پاك و دست نخورده به راز و نياز مى‏پردازند و در اين اردوگاه معنوى بنيه ايمانى خود را نيرومند مى‏سازند و توشه اندكى را مى‏اندوزند و در همين حال بايد از دولت جمهورى اسلامى و سازمان حج و زيارت قدردانى كرد كه تسهيلات اين سفر را براى همه بويژه جوانان فراهم ساخته‏اند كه اين در جهان اسلام بى نظير است و تنها ايران اسلامى است كه نسل جوان را براى اين سيرو سفر معنوى بسيج كرده است. نكته دوم:
بهره بردارى حداكثرى از اين فرصت معنوى است كه در اين خصوص آموزش و توجه زائران بويژه دانشجويان و دانش‏آموزان بيش از آنچه وجود دارد، ضرورى بنظر مى‏رسد همچون بيان مسائل شرعى بويژه مناسك و مقدمات و اسرار آنها و وظائف زائر در حرمين در تماس با مذاهب ديگر و شرائط خاص عربستان و افكار سخيف وهابيگرى و پاسخگوئى به شبهاتى كه از طريق جزوه به ايرانيان داده مى‏شود و هرچند پايه و مايه اسلامى و قرآنى ندارد اما براى ساده دلان گمراه كننده است. پيشنهاد ما به مسئولان بعثه حرمين اين بود كه اين شبهات كه موارد آن محدود است قبلاً بازشناسى شده و پاسخهاى مستدل آن در جزوات كوچك در اختيار زائران بويژه دانشجويان قرار گيرد و آنها از قبل بيمه شوند تا فريب شيطنت‏هاى وهابى‏ها را نخورند، بطور كلى دادن آگاهى و كار فرهنگى ميدانى و عملى بيشترى لازم است هر چند به انصاف بايد گفت واحد آموزش و پژوهش بعثه ما با تأليف و نشر انواع كتابها و جزوه‏ها در تمام زمينه‏هاى اعتقادى و فنى و اخلاقى سنگ تمام را نهاده و ناگفته‏اى باقى نگذاشته است اما نهاد تبليغى حج و عمره بايد نحوه بهره بردارى از آنها را مديريت كند و روحانيان گروه‏ها با آگاهى به همه جوانب حداكثر تلاش را در اين عرصه بنمايند و از تجارب استادانه افراد مجرّب بهره گيرند كه اين خود در حوزه تبليغات و مبلغان جايگاه ويژه دارد. نكته سوم:
حركات جاهلانه وهابيها و بى تفاوتى دولت سعودى و حتى همكارى با انديشه اين فرقه ضاله است كه از بعد سياسى نيز خالى نيست. وهابيت كه تفكر فرقه قليلى از اهل سنت است و اكثريت سنى آنرا رد مى‏كند، با آموزه‏هاى ارتجاعى و سلفى گرى و تكفيرى امروزه آميخته شده و بدون ترديد امروزه آلت دست دشمنان اسلام در جهت تخريب روابط امت اسلام است كه سنى را رودر روى شيعه و شيعه را در برابر سنى به مقابله وادارند و پروژه آمريكايى جنگ شيعه و سنى را تحقق بخشند، نمونه آن تخريب قبور ائمه در سامراو… و دولت سعودى كه مى‏بايست با اعمال جاهلانه اين فرقه برخورد كند متأسفانه فضا را براى عوامل وهابى در مدينه و مكه باز گذاشته و چراغ سبز به آنان داده است در حاليكه اين به مصلحت دولت سعودى نيست كه سرنوشت جامعه را به انديشه‏هاى سخيف و ارتجاعى وهابيت بسپارد كه اقدامات تروريستى سلفى گرى و تكفيرى گوشه‏اى از آن تفكر است كه امروزه لكه ننگى بر دامن مسلمانان شده است. ميدان دادن به جريان وهابيگرى نه به صلاح كشور سعودى است نه جهان اسلام و انتظار است مسئولين سياست خارجى ما در اين عرصه بيكار نباشند و دولتمردان سعودى را توجه دهند و اگر واقعاً جريان به اين منوال است كه اهانت به شيعيان شود مراجع ما عمره را ممنوع كنند. واقعاً كجاى دنيا رسم است كه عده‏اى زائر را به جرم خواندن زيارت و تجمع بر سر قبور بزرگانشان توهين كنند و به احساسات مردم دهن كجى نمايند، از يك طرف تعدادى افغانى بى سواد را كه در حاشيه اصفهان چاه كنى و خشت زنى مى‏كرده‏اند و به افغانستان عودت داده شده است آموزش دهند! و بر سر قبور مطهر بزرگان اسلام نصب كنند كه اينها درس دين و توحيد را به مردم بدهند! در حاليكه از الفباى اسلام و ايمان بى خبرند. يا يك فرد عرب مامور سعودى جاهل مانند شمر و حرمله بيايد و كتاب دعا را از دست زائر بگيرد و بى حرمتى كند، و از سوى ديگر سربازان سعودى باطوم به دست جلو بقيع قدم بزنند و مانع تجمع مردم براى زيارت شوند گوئى با لشگر سلم و طور رويا روئى مى‏كنند و اين حقارت براى آنها است اين حركات از آن افغانى جاهل يا عرب متحجر گمراه وهابى چندان بعيد نيست اما دولت عربستان چرا به اينها ميدان مى‏دهد و حمايت مى‏كند؟! چرا وزارت خارجه ما تكليف خود را با اين ماجرا روشن نمى‏كند؟ اما عامل اصلى اين حركات جلوه و ظهور فرهنگ متعالى و كفر ستيز شيعى و اسلامى است كه

سلفى‏هاى تحجرگرا را منزوى كرده و به اين حركات وا مى‏دارد. هرچند حركات مظلوميت و حقانيت و صبورى توأم با فرهنگ شيعه را به نمايش مى‏گذارد و در دنياى كنونى كم نيستند مردمى كه با فرهنگ شرقى ما آشنا شده و افكار سخيف ارتجاعى برخى گروه‏ها را به خوبى شناخته و عقب زده‏اند. بطور خلاصه در برخورد با اين جريان سخيف و جاهلانه، هم كار فرهنگى بايد كرد و هم كار سياسى كه در آينده تكرار نشود، چه اگر ما يكسال عمره را متوقف كنيم هزاران ميليارد خسارت به اقتصاد بازار سعوديها وارد خواهد شد. علاوه بر آن لطمه آبروئى براى كشورى كه مى‏خواهد متولى امر حرمين شريفين براى امت اسلام باشد زيرا توليت حرمين تنها به ساختمان و تداركات نيست بلكه امنيت فرهنگى و اعتقادى مسلمانان را نيز در بر مى‏گيرد. نكته چهارم:
خريدهاى بى حساب زائران ايرانى از بازارهاى مكه و مدينه است كه به گفته اهل اطلاع به حد افراط رسيده است و از همه كشورها جلو زده است.
هزاراها ميليارد پول و ارز كشور به ناحق در بازار عربستان خرج كردن خسارت كمى نيست. موضوع سوقات سفر كه در آداب زيارت آمده به اين نيست كه زائر از روزى كه پابه عربستان مى‏گذارد يكسره در بازارها پرسه بزند و با كوله بار به هتل برگردد و ساك‏هاى حجيم و بارهاى سنگينى تحميل هواپيمائى كنند اين كار علاوه بر خسارت مادى و خريد بنجل‏هاى بازار ضرر معنوى نيز دارد. زائرى كه پس از يك عمر اميد به ديار وحى شتافته آيا بى انصافى نيست وقت خود را به جاى امور معنوى اينهمه خرج بازار و سوقات سفر نمايد؟! نگارنده در همين سفر اخير يك خانم مسنّ ايرانى را در فرودگاه مهرآباد مشاهده كرد كه نفس زنان و به تنهائى اثاث خود را حمل و نقل مى‏كرد اين خانم تقريباً سالخورده كه بقول خودش يك زن تنها بود! چهار عدد بسته و ساك بزرگ همراه داشت كه مايه شگفتى بود. اينگونه حرص زدن و خستگى به جان خريدن در يك سفر زيارتى چه ضرورتى دارد. اينها مسائلى است كه توجيه و ارشاد مى‏خواهد كه زائر اينقدر اسير بازار نشود و در همين حال سخت‏گيرى در حجم و توزين بارها و گرفتن اضافه بار لازم است تا مسافران اينهمه افراط نكنند. ضمناً مى‏توان در داخل بازارى مشابه آنچه در مكه و مدينه است بطور محدود براى زائران ترتيب داد كه اين اجناس را با همان قيمت در داخل تهيه كنند و خسارت مادى و معنوى را كاهش دهند. نكته پنجم:
بدحجابى در حرمين است كه زشتى آن بيش از هر چيز جلب توجه مى‏كند بايد به صراحت بگويم كه در ميان زائران كشورهاى اسلامى از چهارگوشه جهان عدّه‏اى از زنان و دختران ايرانى بدترين لباس را مى‏پوشند بويژه در عمره كه براى اين عده جنبه سياحتى پيدا كرده است. با همه تلاشهائى كه در اين رابطه صورت گرفته هنوز از لباسهاى جلف و چسبان و زلف‏هاى پريشان و آستينهاى كوتاه در بازارهاى مكه و مدينه موارد زيادى مشاهده مى‏شود. كافى است خواننده اين مقاله سرى به فرودگاه مهرآباد آنگاه كه عده‏اى از زنان عازم سفر هستند بزند و هنگام بازگشت نيز ديدارى داشته باشد آنگاه باور خواهد كرد كه اين ادعاى گزاف نيست. از زمانى كه در دولت اصلاحات اين لباس‏هاى مبتذل مد شد به حرمين نيز سرايت كرد و نگارنده همان روزها شرح اين ماجراى زشت را طى مقاله‏اى در ديد افكار عمومى نهادم و طى نامه جداگانه به مسئولان رده بالاى بعثه نوشتم و پيشنهاد فرم لباس و حجاب اسلامى بصورت اجبارى را همچون زنان تركيه و مالزى و اندونزى و مصر و لبنان عنوان كردم كه تا كنون پاسخ درستى نگرفته‏ام. در سال جارى الزام دانش جويان و دانش‏آموزان به پوشش چادر را شنيدم كه جاى قدردانى است. البته گستره حجاب براى صدها هزار زائر فراتر از اين است و اكثر زنان ما داراى حجاب كامل و بهترين نوع آن يعنى چادر مى‏باشند با اين اوصاف نبايد مجالى داد عده‏اى خاص حيثيت ما را زير سؤال ببرند و با لباسهاى مبتذل زن ايرانى را بدنام كنند. حل اين مشكل به الزامى كردن حجاب اسلامى و دادن فرم مخصوص يك دست به زائران است كه مئونه چندانى هم ندارد و با پانزده هزار تومان از پول زائر مى‏توان آن را تأمين كرد و همچنين اخذ تعهد هنگام عزيمت به رعايت شؤونات اسلامى از جمله حجاب كامل و برخورد با متخلفان و بازگرداندن آنان به كشور در صورت لزوم كه ضامن اجراى اين تعهد باشد. اين اقدام شجاعانه مى‏تواند سفر معنوى عمره و حج را تا حدودى از ناهنجاريها مصون دارد ولى معلوم نيست چرا اين شجاعت وجود ندارد و سالهاست اين معضل با گفتگوى بى‏فرجام ادامه داشته است براستى اگر دولت اسلامى براى عزيمت زائر اينهمه خرج مى‏كند، از هواپيما و هتل و خدمات كامل ديگر، آيا نمى‏تواند زائر را ملزم به رعايت شؤونات اسلامى كند و در صورت تخلف برخورد قانونى كند؟! تا بدانند ارزشهاى اسلامى را نبايد سرسرى گرفت و آبروى نظام در نگاه ديگران در جمع بين المللى حرمين فراتر از رنجش چند فرد متخلف است.
انتظار است موارد فوق كه از سر مسئوليت‏شناسى عنوان گرديد مورد توجه مسئولان امور حج از وزارت ارشاد اسلامى و سازمان حج و زيارت گرفته تا بعثه رهبرى معظم و همه دست اندركاران اعزام قرار گرفته و از اين پس شاهد برگزارى هرچه بهتر و آبرومندانه‏تر اين شعار بزرگ اسلامى آنگونه كه شايسته ايران اسلامى است باشيم. ان‏شاءاللّه.

پاورقي ها:

/

آماده سازى جامعه در امر ازدواج‏

يك نگاه اجمالى به وضع موجود فرهنگى جامعه اين مسائل را براى انسان ترسيم مى‏كند:
1- تهاجم فرهنگى گسترده: عوامل انحراف از قبيل ماهواره، اينترنت، سى دى‏هاى مبتذل، رعايت نشدن حجاب توسط عده‏اى،
رو به گسترش مى‏باشد.
2- نيازهاى ارضاء نشده: با بررسى انگيزه‏هاى موجود در پرونده‏هاى منكراتى (1)و فراگيرى چشم چرانى مى‏توان به نيازهاى ارضاء نشده در قشرهاى مختلف جامعه، اعم از مجرّد، متأهّل، جوان و حتى پير پى برد.
3- انگيزه جنسى: تأثير فشار جنسى در ارتكاب قتل‏ها، بزهكارى‏ها، ابتلاء به اعتياد، ناهنجارى‏هاى رفتارى، بدحجابى و…قابل انكار نيست.
4- زيانهاى مادّى و معنوى: برخى از مسافرت‏ها به خارج از كشور، در قالب تحصيل، تجارت، ورزش، سياحت، ساخت بعضى فيلم‏ها و… به انگيزه جنسى صورت مى‏گيرد كه خسارت معنوى و مادّى زيادى را در پى دارد.
5 – افت تحصيلى: مشغوليت فكرى به خاطر مسائل جنسى، موجب افت تحصيلى در مؤسسه‏هاى علمى و آموزشى، مخصوصاً در محيطهاى مختلط گرديده است.
به اين گزارش توجّه كنيد:
حكم قصاص نفس «عباس بخشنده» به اتهام تجاوز و قتل دختر بچه هفت ساله‏اى در شهرستان نكا… به اجرا گذاشته شد.
حكم اعدام «حسن دريايى» كه اقدام به تجاوز و قتل دختر پنج ساله‏اى در نشت رود كرده بود به مرحله اجرا در آمد.
6- گسترش فحشا: با توجه به عناوين ذكر شده عوامل فحشاء رو به گسترش و سن گناهكاران روبه كاهش است. به گونه‏اى كه هر روز عده‏اى را آلوده مى‏كند.
7- روابط نامشروع: عده‏اى از جوانان و نوجوانان گرفتار روابط حرام شده و عده‏اى ديگر به سختى، نفس خود را از گناهان حفظ مى‏كنند و در ميان بعضى كه توجه به عوامل اين مسائل ندارند نا رضايتى نسبت به دين به وجود آمده است.
حال اين سؤال رخ مى‏نمايد كه براى تحوّل اساسى و ريشه‏اى در وضعيت موجود چه بايد كرد؟ به طور قطع هر گروه، مقام و شخصيتى وظائف خاصى را در اين زمينه بايد ايفا كنند. مراجع عظام، عالمان، دانشمندان و استادان، نويسندگان و كل جامعه، هر كدام مسئوليت هايى دارند، آنچه در اين نوشته در پى آن هستيم فرهنگ سازى در سطح جامعه براى تغيير وضع موجود به وضع مطلوب است. در اين راستا به اين امور مى‏توان اشاره كرد: 1- تصحيح باورها؛
ميانگين سنى ازدواج پسران پس از انقلاب از 20به 25 سال افزايش يافته است. و ميانگين سن ازدواج دختران از 19به 22 سال رسيده است ؛ ولى آمارهاى جديد نشان مى‏دهد كه سن ازدواج در كشور، نسبت به سال‏هاى قبل از 1381، حدود 8سال افزايش يافته است.(2)
بر اساس يك گزارش تحقيقى تعداد دختران 20تا 29 سال حدود 6ميليون و تعداد پسران 25تا 34 سال، حدود 4ميليون و 800هزار نفر است، و اگر به اين ارقام تعداد دختران بالاى 29سال را نيز اضافه كنيم، شايد به رقمى بالغ بر 7ميليون برسد.(3)
حال بايد ديد علت تأخير اين چنينى در ازدواج با توجه به مقدمه گفته شده كه مى‏تواند به فاجعه منجر شود، چيست؟ مى‏توان گفت يكى از عوامل عمده اين مسأله باورهاى غلطى است كه در جامعه وجود دارد از جمله عدّه زيادى داشتن شغل و مسكن و گاهى ماشين را بر ازدواج مقدّم مى‏دانندو هر چند در اوائل دوران بلوغ داراى چنين امكاناتى باشد و ازدواج كند، مطلوب است. اگر امر داير شود بين اين كه خانواده‏ها ازدواج فرزندان را از زمان مطلوبش به تأخير انداخته (شايد در اين مدت دچار عوارض مختلفى شوند)(4) و يا تن به ازدواج دهند تا به مرور زمان صاحب مسكن شوند عقل سليم و شرع حكم مى‏كنند ازدواج مقدّم داشته شود.
(والدين خوب است كمك‏هايى را كه قرار است براى مسكن و شغل فرزند صرف كنند، صرف ازدواج وى نمايند) چون بعضى از جوانان كه ازدواج نكرده‏اند براى كار و درآمد خيلى تلاش نمى‏كنند و اگر در آمدى هم داشته باشند نوعاً صرف گردش‏هاى نابجا و رفاقت‏هاى ناروا مى‏كنند.
نويسنده افراد زيادى را سراغ دارد كه قبل از ازدواج داراى شغل مناسب و درآمد بوده‏اند ولى هرگز نه صاحب منزل شده و نه سرمايه‏اى را پس انداز كردند.اما از روزى كه ازدواج نمودند، درآمدشان رونق گرفت و صاحب مسكن شدند و از اين مسأله روشن است، جوان از لحظه‏اى كه تن به ازدواج داد، خود را در مقابل همسر مسؤول مى‏داند و خود را در موقعيتى مى‏بيند كه بايد پاسخگوى نيازهاى زندگى باشد لذا با تمام قدرت مخصوص به دوران جوانى وارد عرصه فعاليت مى‏شود و در مدّت زمانى كوتاه مى‏تواند زندگى خود را سرو سامان دهد.
يك آمارگيرى دقيق مى‏تواند نشان دهد كسانى كه در سن هيجده سالگى بدون داشتن امكانات وارد صحنه ازدواج شده‏اند با كسانى كه براى دستيابى به مسكن و شغل مناسب ازدواج را تا سن 35سالگى به تأخير انداخته‏اند، بعد از چند سال به يقين گروه اول نسبت به گروه دوم از جهاتى به خصوص از نظر معنوى و روانى موفق‏تر خواهد بود. و يا حداقل دچار فشار روانى، فكرى و شهوت جنسى نشده‏اند. به همين علت خالق انسان‏ها كه آگاه به مصالح انسان و در پى به سعادت رسيدن وى است، تضمين نموده كه با مقدّم كردن ازدواج، وضع اقتصادى بهتر مى‏شود، در قرآن كريم مى‏خوانيم «مردان و زنان را همسر دهيد و هم چنين غلامان و كنيزان صالح و درست كارتان را، اگر فقير و تنگدست باشند خداوند آنان را از فضل خود بى نياز مى‏سازد، خداوند واسع و آگاه است.»(5)
اين آيه با صراحت اعلام مى‏دارد كه والدين وظيفه دارند، بلكه مى‏توان گفت جامعه در قبال مجردها مسؤول هستند كه براى آنها همسر اختيار كنند و از فقر و ندارى ترس نداشته باشند؛چون خداوند تضمين نموده كه بى نيازشان سازد و وضع اقتصادى آنها را بهبود بخشد.
بيشتر مردم اين اعتقاد را دارند كه اگر براى دانشگاه فرزندان هزينه كنند با اشتغال فرزندانشان در آينده وضع مالى آنان بهتر مى‏شود، ولى بر اين باور نيستند كه با ازدواج نيز وضع اقتصادى بهتر مى‏شود.
معصومين ما تلاش كرده‏اند اين اعتقاد را در دل مردم ايجاد كنند كه ازدواج در بهبودى وضع اقتصادى سخت مؤثر است.
امام صادق عليه السلام فرمود: «الرّزق مع النّساء والعيال؛(6) روزى همراه همسر و فرزند است».
مردى محضر مبارك پيامبر اكرم (ص) رسيد و از فقر و تهيدستى شكايت كرد حضرت فرمود: «تزوّج، فتزوّج فوسع له؛(7) ازدواج كن، او هم ازدواج كرد و (پس از ازدواج) گشايش در كار او پيدا شد.»
مسلمانان و متدينان بايد در كنار مسائل عبادى اين را نيز باور كنند كه خدا دست كسانى كه ازدواج مى‏كنند را خواهد گرفت، و ترك ازدواج و يا تأخير آن بخاطر فقر، بدگمانى به قدرت و رحمت بى پايان الهى است، به اين جهت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «من ترك التزويج مخافة العيلة فقد ساء ظنّه باللّه انّ اللّه عزّوجلّ يقول ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله؛(8) كسى كه ازدواج را از ترس فقر ترك كند گمان بد به خدا برده است همانا خداى عزيز و جليل مى‏فرمايد: اگر فقير باشند از فضل خود بى نيازشان مى‏كند.» 2- ازدواج آسان
از مسائل مهمى كه امروزه به صورت يك معضل جدى درآمده است سخت‏گيرى‏ها و تجمّلات سنگينى است كه بيشتر مردم در امر مقدس ازدواج بوجود آورده‏اند، مانند، مهريه سنگين، جهيزيّه كمرشكن، جشن‏هاى مفصّل، چشم هم چشمى، اسراف و توقّعات بيش از حد، مانند شغل پردرآمد، خانه قيمتى، ماشين و…
قشرهاى مختلف جامعه اسلامى بايد توجه كنند كه اين سخت‏گيرى‏ها خلاف دستورات عقل سليم، سفارشات دين و پيشوايان دينى است.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره مهريه مى‏فرمايد: «افضل نساء امّتى اقلّهنّ مهراً و احسنهنّ وجهاً؛(9) بهترين زنان امّت من زنانى هستند كه مهريه كمتر و سيماى نيكوترى داشته باشند.»
و درباره شرائط خواستگار، ايمان (نه ثروت) را معيار قرار داده فرمود: «اذا خطب اليكم رجلٌ فرضيتم دينه و امانته فزوّجوه والّا تفعلوه تكن فتنةٌ فى الارض؛(10) هرگاه خواستگارى (براى دخترتان) نزد شما آمد كه دين و امانتدارى وى رضايت بخش بود پس (دختر خود را) به او تزويج نماييد در غير اين صورت فتنه و فساد در زمين پيدا مى‏شود.»
در صدر اسلام مسائل ازدواج به آسانى انجام مى‏گرفت، گاه مهريه همسر تعليم قرآن قرار مى‏گرفت، به همين جهت در جامعه آن روز معضل اجتماعى بالا رفتن سن ازدواج و بحران مسائل جنسى وجود نداشت.
عالمان و بزرگان زيادى در طول تاريخ از اين سيره پيروى كرده‏اند، نقل است: مرحوم آيه اللّه شيخ جعفر كاشف الغطاء (ره) كه پناه مستمندان بود، تا مى‏توانست در رفع نيازهاى مردم مى‏كوشيد. در احوال او نوشته‏اند:
روزى بعد از تمام شدن كلاس درس شيخ، طلبه‏اى نزد او آمد، ولى از گفتن حاجت خويش خجالت مى‏كشيد، شيخ جعفر آنقدر با او گرم گرفت و با مهربانى صحبت كرد كه طلبه جرأت يافته و عرض كرد:
«دختر خود را همسر من گردان»
شيخ بى‏درنگ دست او را گرفته، به اندرون خانه‏اش برد و بدون هيچ تشريفاتى بعد از رضايت دختر، عقد آنها را خواند و در همان شب مراسم عروسى صورت گرفت.(11) 3. وساطت در امر ازدواج‏
مسؤوليت ديگرى كه در امر ازدواج متوجه جامعه به خصوص متدينان است، مى‏توان وساطت در امر ازدواج را نام برد، در زمان‏هاى گذشته و نيز امروزه در برخى شهرها و محلّه‏ها بزرگان و آبرومندانى بوده و هستند كه زمينه ازدواج دو جوان را فراهم مى‏كردند اين امر مقدّسى است كه نياز به توسعه دارد. بسيارى از جوانها و خانواده‏ها هستند كه ميل دارند با هم وصلت كنند ولى نياز به اين دارند كه شخصى وساطت و پا درميانى كند و زمينه وصلت را فراهم نمايد. مكتب اسلام بسيار بر وساطت در امر ازدواج، سفارش نموده است .
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «هر كس براى ازدواج مرد و زن با ايمانى تلاش كند تا آن دو را با هم گردآورد، خداوند هزار حوريه – كه هر حوريه در كاخى از درّ و ياقوت است – به او تزويج مى‏كند.»(12)
امام صادق(ع) فرمود: «من زوّج اعزباًكان ممّن ينظر اللّه اليه يوم القيامة؛ كسى كه مجردى را تزويج كند، از كسانى خواهد بود كه خداوند در روز قيامت به او توجه و نظر(لطف) مى‏كند.»(13)
امام هفتم فرمود: «سه گروه در روزى كه سايه‏اى جز سايه خدا وجود ندارد، زير سايه عرش الهى قرار دارند، مردى كه در راه ازدواج برادر مسلمانش قدم برداشته، يا برادر مسلمانش را خدمت كرده، و يا سرّ او را پنهان نموده است.»(14) برترى ازدواج بر خودنگهدارى‏
هم چنان كه فصلى از طبيعت، بهارنام گرفته است كه در آن سرسبزى و شادابى مشاهده مى‏شود، عمر انسان نيز داراى بهارى است كه همان دوران جوانى است در اين دوران، انسان سرشار از قدرت و شادابى است.
ازدواج نيز بهارى دارد و آن زمانى است كه انسان در اوج قدرت جسمانى و جنسى قرار دارد، كه اگر ازدواج از اين دوران تأخير بيفتد آثار زيان بار جسمانى و روانى دارد، چرا كه سركوب قوّه جنسى در اوج بلوغ، به طور قطع براى جسم انسان زيانهايى دارد. گذشته از اين، باعث مشغول شدن فكر و روان مى‏شود و همين طور يكى از علت‏هاى افسردگى، تأخير در امر ازدواج است .پس تأخير در امر ازدواج، انسان را در سر دو راهى آلودگى دامن و يا پاكدامنى و تحمّل فشارهاى جسمانى و روانى قرار مى‏دهد.
بر عكس اگر ازدواج در آغاز بلوغ انجام گيرد باعث سلامتى شده و از نظر فكرى و روانى آرامش و سكون را به همراه دارد، محصول چنين ازدواجى فرزندانى شاداب خواهد بود.
افزون بر مسائل گفته شده، ازدواج زودهنگام باعث برترى دين است، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ما من شابٍّ تزوّج فى حداثة سنّه الّا عجّ شيطانه ياويله، ياويله! عصم منّى ثلثى دينه، فليتق اللّه العبد فى الثّلث الباقى؛(15) هيچ جوانى نيست كه در ابتداى جوانى ازدواج كند مگر آنكه ناله شيطان بلند مى‏شود: اى واى، اى واى، دو سوّم دين خود را از من حفظ كرد. پس اين بنده بايد تقواى الهى را در يك سوّم باقى مانده پيشه سازد.»
گاهى در روايات، براى سرعت بخشيدن به ازدواج در دوران جوانى سفارش شده است كه قابل توجه است، از جمله امام هشتم فرمود: «جبرئيل بر پيامبر(ص) نازل شد و گفت: اى محمّد! پروردگارت سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد: دوشيزگان هم چون ميوه درخت اند كه هرگاه ميوه رسيد، چاره‏اى جز چيدن آن نيست وگرنه خورشيد آن را فاسد مى‏كند و با درنگ آن را دگرگون مى‏سازد و به حقيقت دوشيزگان هرگاه دريابند آن چه را زنان دريافته‏اند دوايى جز شوهر براى آنان نيست و گرنه ترس فتنه بر آن‏ها مى‏رود، سپس پيامبر اكرم(ص) بر منبر رفت و مردم جمع شدند و آنچه را خداوند عزيز و جليل دستور داده بود اعلام نمود.»(16)
نخست اين حديث به اين نكته اشاره مى‏كند كه با بلوغ جسمانى و جنسى، زمان اصلى ازدواج فرا مى‏رسد و شيرينى و نشاط ازدواج، مخصوص اين دوره است.
دوم اين كه هشدار مى‏دهد تأخير انداختن ازدواج از اين دوران احتمال فسادهايى را به دنبال دارد كه امروزه به خوبى در جامعه ما مشاهده مى‏شود، ارتباطهاى نامشروع، مزاحمت‏هاى خيابانى، نگاه به فيلم‏هاى مبتذل، دختران فرارى، برخى قتل‏هاو… مى‏تواند ناشى از تأخير در امر ازدواج باشد.
از نظر دين هم كسانى كه به واقع پاكدامنى خود را حفظ كرده و دنبال ازدواج نمى‏روند، مورد نكوهش قرار گرفته‏اند.
امام رضا(ع) فرمود «زنى از امام باقر(ع) سؤال كرد كه من متبتلّه هستم (چه حكمى دارد؟) پس حضرت فرمود: منظور شما از تبتّل (و متبتله بودن) چيست؟ عرض كرد: قصد دارم تا ابد ازدواج نكنم! حضرت فرمود: چرا(ازدواج نمى‏كنى)؟ عرض كرد: با اين كار دنبال فضيلت و برترى هستم. (ترك ازدواج يك نوع برترى بحساب مى‏آيد) حضرت فرمود: برگرد، پس اگر تجرّد فضيلت بود (براى زنان) فاطمه از تو به اين امر سزاوارتر بود، چرا كه هيچ كس در فضيلت بر فاطمه پيشى نگرفت.»(17)
رسول خدا(ص) به مردى فرمود: «ألك زوجة؟ قال لا يا رسول اللّه، قال: الك جارية؟ قال: لا يا رسول اللّه، قال: افانت موسر؟ قال: نعم. قال: تزوّج و الّا فانت من المذنبين؛(18) آيا همسر دارى؟ عرض كرد: نه‏اى رسول خدا! فرمود: آيا براى تو كنيزى است؟ عرض كرد: نه يا رسول خدا!، فرمود: يا توان مالى دارى؟ عرض كرد: بله. فرمود: ازدواج كن و گرنه از گناهكاران خواهى بود.» نكوهيده بودن تجرّد
در مسأله اقتصادى اگر كسى شغل و درآمد خاصى نداشته باشد و با اين حال، وضع مالى او مطلوب باشد، مردم با اتهام به او مى‏نگرند كه چگونه اين مال را به دست آورده است؟ امّا بر عكس در ازدواج اين اتهام متوجّه افراد مجرّد كه تمام زمينه گناه شهوت در آن‏ها فراهم است (به خاطر اين كه همسر دايم و موقت ندارند) نمى‏باشد، و ما اگر با اتهام به آنها ننگريم حداقل نبايد اين وضع رامطلوب بدانيم، بلكه به اين مقدار بايد توجّه شود كه اين فرد از يك امر طبيعى ضرورى، شانه خالى كرده و زمينه ارتكاب گناه در او فراهم است. به اين جهت در فرهنگ دينى مجرّد ماندن بسيار نكوهش شده است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «شراركم عزّابكم و اراذل موتاكم عزّابكم؛(19) شرترين شما، مجردهاى شما است و پست‏ترين مرده‏هاى شما مجردها است.»
در جاى ديگر فرمود: «شرترين شما مجردهاى شما است، دو ركعت نماز از فرد متأهّل بهتر از هفتاد ركعت نماز غير متأهل است.»(20) تلاش در جهت همسريابى و رجوع به مراكز مربوطه‏
بيشتر مردم براى پيدا كردن كار به اداره كار و…مراجعه مى‏كنند و براى درمان بيمارى خود به درمانگاه و… مى‏روند، ولى در مورد ازدواج مراكز مخصوص ناشناخته مانده و اين امر بر دوش مادران گذاشته مى‏شود و از افراد آبرومند جامعه و همين طور مراكز مربوطه، كمتر كمك گرفته مى‏شود، با اين كه به راحتى مى‏توان با مراجعه به مراكز و افراد ذى صلاح مشخصات خود را در اختيار آن‏ها قرار داد و درباره افراد مورد نظر از آن‏ها اطلاعات دريافت كرد و زمينه ازدواج سالم را با زحمت كمتر فراهم نمود. نقش آشنايان در كمك به امر ازدواج
اگر فردى به بهانه نداشتن پول، از مداواى فرزند بيمار خويش شانه خالى كند جامعه به شدّت او را سرزنش مى‏كند. اگر فرزندى در دانشگاه قبول شده باشد ولى والدين به خاطر نداشتن بودجه، او رااز رفتن به دانشگاه، باز دارد، مورد ملامت دوستان و بستگان واقع مى‏شوند و سرانجام همين ملامت‏ها آن‏ها را وادار مى‏كند كه بودجه دانشگاه فرزند را تأمين كنند ولى در امر ازدواج اين مطالبه وجود ندارد. والدينى كه در امر ازدواج فرزندان، سستى مى‏كنند و هر روز به بهانه‏هايى آن را به تأخير مى‏اندازند. اگر آشنايان، او را در اين امر مورد ملامت قرار داده و مكرر اين مطلب را گوشزد كنند به طور قطع والدين مذكور بيشتر به فكر اين مسأله خواهند بود.
جالب اين كه فرزندان خودشان نيز در اين مسأله كوتاهى مى‏كنند، به طور مثال: براى خريد لوازم مورد نياز پا را از التماس فراتر مى‏گذارند و همين طور به مسأله بد اخلاقى والدين عكس العمل نشان مى‏دهند، ولى در مسأله ازدواج با اين كه فشار روانى و مشكلات بيشتر از موارد ديگر است با اين حال حتّى به صورت يك پيشنهاد جدّى اقدام نمى‏كنند، با اين كه نقش ازدواج در سرنوشت انسان از امور گفته شده بيشتر است. ازدواج دوباره‏
قرآن كريم مى‏فرمايد: «از نشانه‏هاى او (خداوند) اين است كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد، تا بدان‏ها آرامش يابيد و در ميان شما، دوستى و رحمت (و گذشت) قرار داد، به طور قطع در آن نشانه هايى است براى گروهى كه تفكّر مى‏كنند.»(21)
آيه ذكر شده ازدواج را باعث آرامش روح و روان انسان مى‏داند و نياز به آرامش روحى و انس داشتن با كسى، در افرادى كه همسر خود را از دست داده‏اند بيشتر احساس مى‏شود به ويژه اگر از نظر سنّى جوان باشند اين نياز شديدتر مى‏شود؛ چرا كه مصيبت از دست دادن همسر، از يك طرف و نياز فطرى انسان (به جنسى) از طرف ديگر، باعث تمايل به ازدواج دوباره مى‏شود. با اين حال بدبختانه مشاهده مى‏شود وضع فرهنگى جامعه تسلّط فرزندان و اطرافيان مانعى براى ازدواج دوباره است كه باعث فشار روانى و جسمى و بى‏راهه رفتن عدّه‏اى مى‏شود و يا در غير اين صورت با تحمّل طاقت فرسا، دچار افسردگى و مشكلاتى شده‏اند ولى افرادى با ازدواج دوباره از زندگى بهترى برخوردار هستند، چرا كه نيازهاى روحى و جسمى آن‏ها برآورده شده تا حدودى مصيبت از دست دادن همسر را فراموش كرده‏اند.
خوب است به اين خاطره در اين مورد توجّه كنيد. در چهلمين روز درگذشت يك خانم در ماه مبارك رمضان براى سخنرانى دعوت شده بودم كه بعد از تمام شدن مراسم نزد شوهر او كه مردى پنجاه ساله بود رفتم، جوياى حال او شدم، ولى وى از وضع موجود اظهار نارضايتى كرد، به او پيشنهاد ازدواج دوباره دادم گفت: فرزندانم با اين امر به شدّت مخالفند. من از اين امر ناراحت شدم و با عدّه‏اى از پيرمردان و آبرومندان محل، مسأله را مطرح كردم تا زمينه ازدواج دوباره او را فراهم كنند. آن‏ها جريان را پى‏گيرى كردند، و خانم بيوه‏اى كه حدود چهل سال داشت، براى او انتخاب كردند كه هر دو نفر موافقت خود را براى ازدواج اعلام نمودند. حال مشكل اساسى مخالفت فرزندان آن مرد بود، به آن‏ها زمان برگزارى مراسم عقد اطلاع داده شد. فرزندان او به عنوان اعتراض در مراسم شركت نكردند، به هر حال مراسم عقد انجام گرفت.
بعد از مدّتى آن مرد را در حالى كه سرحال به نظر مى‏رسيد ديدم، پرسيدم حالت چه طور است؟ گفت: (الحمدلله) آقا مزه خوب زندگى را دوباره چشيدم و توضيح داد كه فرزندانم مدّتى قهر بودند ولى گاهى كه به من سر مى‏زدند همسر جديدم از آن‏ها به گرمى پذيرايى مى‏كرد و همين امر باعث تغيير برخورد آنها و بعد همگى از مخالفت با ازدواج دوباره، ما اظهار پشيمانى و شرمندگى كردند زيرا ديدند كه با ازدواج دوباره زندگى روحى و روانى و همين طور وضعيت ظاهرى پدر سر و سامان گرفته است.
اين مسأله اگر به خوبى براى افراد جامعه، به ويژه فرزندان شخص و اطرافيان جا بيفتد به راحتى اين مسأله را مى‏پذيرند كه ازدواج دوباره پدر و يا مادر، يك نياز است و هوسرانى و اقدام دور از خرد و تدبير نيست.
پس خوب است فرزندان بزرگ خانواده، و يا برادران و بستگان به اين مسأله به خوبى توجّه نمايند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. كيهان، 19/3/1386، شماره 18120 ص‏15 صفحه حوادث. 2. روزنامه همشهرى، ش 3166، 23/6/82؛ آمارها پرده بر مى‏دارند، اصغر جدايى، ص‏110و111. 3. همان، ص 111-112 ؛ نشريه ماهنامه سراج بسيجى، سال اول، شهريور، 83، ش 3، ص‏55. 4. يكى از دانشجويان براى حقير نقل نمود كه در دانشگاه ما جوانى بود كه خاطر خواه دخترى از دانشجويان همان دانشگاه شده بود و به شدت تلاش داشت كه با او ازدواج كند، ولى با مخالفت شديد والدين روبه رو مى‏شد، به اين بهانه كه هنوز ازدواج زود است، سرانجام كار آن دختر و پسر به جاى باريك كشيد و گرفتار كار خلاف عفت شدند كه منجر به اخراج هر دو نفر از دانشگاه شد، قبل از اخراج آن دو رياست دانشگاه راضى شد كه اگر آن دو به ازدواج قانونى تن دهند اخراج نشوند، ولى والدين پسر به اين امر راضى نشده و حاضر شدند كه فرزندش همراه آن دختر از دانشگاه اخراج شوند، ولى ازدواج نكنند چون به سن ازدواج مطلوب والدين (مثلاً سى سال) نرسيده بودند. 5. سوره نور، آيه 32. 6. نورالثقلين، حويزى، ص 595، به نقل از تفسير نمونه، ناصر مكارم، دارالكتب الاسلاميه، ج‏14، ص‏465. 7. وسائل الشيعه، حر عاملى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج‏14، ص‏25. 8. تفسير نمونه، همان، ج 14، ص‏24. 9. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى، ج 14، ص 161، بحار الانوار، مجلسى، همان، ح‏103، ص‏237،حديث 25. 10. بحار الانوار، ج‏103، حديث 3، مستدرك الوسائل، همان، ح‏14، ص‏189. 11. حكايت‏هاى شنيدنى، محمدى اشتهاردى، ص‏207. 12. بحارالانوار، ج 76، ص 368. 13. كافى ج 5، ص 331 حديث 2؛ منتخب ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ص 233 روايت 2782. 14. همان(منتخب)، ص 233 روايت 2784؛ خصال، ص 141، حديث 162. 15. بحارالانوار، ج 103، ص 221، ر – ك: كنزالعمّال، حديث 44441.. 16. همان، ج 16، ص 223، وسائل الشيعه، حر عاملى، ج 14، ص 21، ح 2. 17. بحارالانوار، مجلسى، ج 103، ص 219، ح 13، ص 221 به نقل از ميزان الحكمه، دارالحديث، ج 3، ص 1180، ح 7819. 18. همان، حديث 27، ميزان الحكمه، حديث 7820. 19. كنزالعمال، روايت 44449، به نقل از ميزان الحكمه، همان، ج 3، ص 1180، ح 7822. 20. ميزان الحكمه، همان، روايت 7824. 21. سوره روم، آيه 21.

/

امام حسن (ع) در نگاه ديگران‏

در 15 مبارك رمضان سال سوم هجرى در مدينه منوّره و در خانه ولايت، على و زهرا اين دو نور چشم رسولخدا صلى اللّه عليه و آله لحظه شمارى مى‏كنند تا اوّلين هديه الهى و نخستين گل خوشبوى درخت نبوّت و ولايت را از خداى خود دريافت دارند و سرانجام در بهترين زمان و شريفترين مكان اين گل خوشبو به دنيا آمد و با اين ولادت خجسته و مبارك مدينه پيامبر غرق در شادى و نور شد.
فرا رسيدن اين ميلاد مبارك را به حضرت ولى عصر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبرى و ملّت قهرمان ايران تبريك و تهنيت گفته براى تيمّن و تبرّك به گوشه‏هايى از سخنان ديگران درباره آن حضرت مى‏پردازيم: 1. پيامبر اكرم (ص)
شيفتگى و علاقه زياد پيامبر اكرم(ص) به امام حسن(ع) به اندازه‏اى بود كه در زمان زندگانى ايشان، همه مردم جايگاه وارسته امام حسن(ع) را مى‏شناختند. پيامبر بسيار مى‏فرمود: «حسن از من و من از اويم. هر كس او را دوست بدارد، خدا دوستش خواهد داشت». پيامبر(ص) همواره امام حسن(ع) و امام حسين(ع) را بر دوش خود سوار مى‏كرد و مى‏فرمود: «به خدا قسم شما دو نفر (حسن و حسين) را گرامى مى‏دارم، زيرا خدا شما را گرامى داشته است».
و نيز همواره مى‏فرمود: «حسن (ع) گل خوشبوى من است». و مى‏فرمود: «پروردگارا! من او را دوست دارم، پس تو هم او را و هر كه او را دوست دارد، دوست بدار». و نيز مى‏فرمود: «هر كه مرا دوست دارد، بايد او را دوست بدارد».
ابراز محبت پيامبر(ص) نسبت به امام حسن(ع) تا جايى بود كه همواره مردم او را در آغوش پيامبر مى‏ديدند. گاهى كه پيامبر بالاى منبر مشغول سخنرانى بودند. با ديدن امام حسن(ع) سخنانشان را قطع مى‏كرد و از منبر به پايين مى‏آمد. سپس او را در آغوش مى‏گرفت و به او محبت و مهرورزى مى‏كرد. همواره او را مى‏بوسيد و سه مرتبه اين سخن را تكرار مى‏كرد: «خداوندا! من او را دوست دارم و هر كه او را دوست بدارد نيز دوست خواهم داشت».
روزى در نماز جماعت، پيامبر(ص) به سجده رفت و سجده را طولانى كرد تا جايى كه بعضى از نمازگزاران شگفت زده شدند. وقتى نماز تمام شد، از ايشان پرسيدند: «اى رسول خدا، سجده را به اندازه‏اى طولانى كرديد كه ما فكر كرديم در سجده بر شما وحى نازل شده است». پيامبر(ص) فرمود: «خير! وحى بر من نازل نشد، ولى فرزندم حسن(ع) بر دوش من رفته بود و من مى‏خواستم او خود پايين بيايد. از همين رو، صبر كردم و سجده‏ام طولانى شد».
اين ابراز محبت تا جايى بود كه گاه تعجب ديگران را بر مى‏انگيخت و از خود مى‏پرسيدند چرا پيامبر(ص) اين اندازه حسن(ع) و برادرش حسين(ع) را دوست مى‏دارد. اين در حالى است كه پيامبر جز حسن و حسين(ع)، نوه‏هاى ديگرى نيز داشتند، ولى به آن‏ها اين اندازه علاقه نشان نمى‏دادند! پيامبر(ص) در پاسخ پرسش كنندگان مى‏فرمود: «اين دو (حسن و حسين(ع)) دو گل خوشبوى من در دنيا هستند». بارها در كوچه‏هاى مدينه پيامبر(ص) را مى‏ديدند كه حسن(ع) را بر دوش راست و حسين(ع) را بر دوش چپ خود سوار كرده بود. ابوبكر حضرت را ديد و گفت: «اى رسول خدا! بردن هر دوى آن‏ها براى شما دشوار است. يكى از آن‏ها را به من بدهيد». پيامبر(ص) فرمود: «هم مركب آن‏ها مركب خوبى است و هم خود اين دو خوب سواركارانى هستند. البته پدرشان از اين دو بهتر و برتر است». سپس فرمود: «اى مسلمانان! آيا شما را به كسى كه جدّ و جدّه‏اش بهترين مردم‏اند، سفارش بكنم!» گفتند: «آرى!» پيامبر(ص) فرمود: «حسن و حسين(ع) كه جدشان آخرين پيامبران و جده‏شان حضرت خديجه(س) دختر خويلد بانوى زنان بهشت است». دوباره فرمود: «بگويم چه كسى پدر و مادرش بهترين بندگان خدا هستند؟» گفتند: «بلى!» فرمود: «حسن و حسين(ع) كه پدرشان على بن ابى طالب و مادرشان فاطمه(س) دختر پيامبر است». باز پرسيد: «آيا شما را به كسى كه عمه و عمويشان بهترين مردم هستند سفارش بكنم؟» گفتند: «بلى يا رسول الله!» فرمود: «حسن و حسين(ع) عمويشان جعفر بن ابى‏طالب و عمه شان امّ هانى دختر ابى‏طالب است». سپس پرسيد: «آى مردم! آيا مى‏خواهيد بدانيد خاله و دايى چه كسانى از همه بهترند؟» عرض كردند: «بلى! فرمود: «حسن و حسين(ع) دايى‏شان قاسم پسر رسول خدا و خاله شان زينب دختر رسول خداست».
آن‏گاه دست به دعا برداشت و فرمود: «خداوندا! تو مى‏دانى كه حسن و حسين(ع) بهشتى‏اند. پدرشان در بهشت، مادرشان در بهشت، جد و جده‏شان در بهشت، عمه و عمويشان در بهشت و خاله و دايى شان در بهشت هستند. پس هر كس آن دو را دوست دارد، بهشتى و هر كس دوست داران آن‏ها را هم دوست بدارد، بهشتى است». نوشته‏اند روزى حضرت زهرا(س) مشغول پختن غذا بود كه پيامبر(ص) به خانه ايشان آمد و با فاطمه(س) مشغول صحبت شد. على(ع) نيز در گوشه‏اى كنار حسين(ع) خوابيده بود. در اين هنگام، حسن(ع) بيدار شد و به پيامبر(ص) گفت: «پدر! تشنه‏ام». حضرت او را در آغوش گرفت و كنار شترش كه شيرده بود برد. سپس شير آن را دوشيد و خواست به او بنوشاند كه حسين(ع) نيز بيدار شد و ابراز تشنگى كرد. پيامبر(ص) فرمود: «فرزندم! برادرت از تو بزرگ‏تر است و پيش از تو از من آب خواسته است. نخست به او شير بنوشانم»، ولى حسين خردسال (ع) نيز، كودكانه درخواست آب كرد. در اين حال، فاطمه(س) عرض كرد: «پدر! گويا حسن (ع) را بيش‏تر از حسين(ع) دوست مى‏داريد؟» پيامبر(ص) فرمود: «خير! هر دوى آن‏ها نزد من يكسان اند، ولى اول حسن(ع) در خواست آب كرده است. دخترم! من و تو اين دو و آن كسى كه خوابيده (على(ع)) در بهشت در يك مرتبه و در يك جايگاه خواهيم بود». گاه در حالى كه پيامبر(ص) خطبه مى‏خواند، از منبر بالا مى‏رفت و برگردن آن حضرت سوار مى‏شد و پاهاى خود را روى دوش پيامبر(ص) آويزان مى‏كرد؛ به گونه‏اى كه برق خلخال پاى او ديده مى‏شد. پيامبر(ص) هم‏چنان به خطبه‏اش ادامه مى‏داد تا اين كه از منبر پايين مى‏آمد. 2. اميرالمؤمنين على (ع)
گاه پيش مى‏آمد كه امام على(ع) دستور مى‏داد كه امام حسن(ع) در حضور خود به قضاوت بپردازد. سپس با ديدن تيزهوشى و تيز بينى امام حسن(ع) در مسايل، وى را با پيامبران الهى(ع) مى‏سنجيد و مى‏فرمود: «اى مردم! پسرم حسن مى‏داند همان چيزى را كه خدا به سليمان بن داود آموخته بود». 3. امام حسين (ع)
پس از شهادت امام مجتبى(ع)، امام حسين(ع) هر شب جمعه بر مزار او مى‏رفت و اين گونه با برادر سخن مى‏گفت: «چگونه سر و بدن خود را خوشبو كنم در حالى كه بدن تو در زير خاك است. چگونه از دنيا بهره گيرم در حالى كه هر آنچه به تو نزديك است نزد من محبوب است. هر گاه كبوترى بانگ زند و باد شمال و جنوب به وزش در آيد، بر تو خواهم گريست. تا وقتى بر درخت‏هاى حجاز شاخه‏اى جوانه مى‏زند چشمانم از اشك بر تو خشك نخواهد شد. گريه‏ام طولانى و اشكم جارى است كه تو از من دورى و مزارت نزديك و غريب. ديواره‏هاى قبر تو را در برگرفته كه هر كس زير خاك است غريب است. او كه رفته خوشحال و اينكه مانده غمگين است. غارت زده آن كسى نيست كه دارايى‏اش را به تاراج برده‏اند، غارت زده كسى است كه برادرش را زير خاك پوشانده است». 4. امام صادق (ع)
امام صادق(ع) درباره جايگاه امام مجتبى(ع) فرمود: «حسن بن على(ع) عابدترين و زاهدترين و برترين فرد روزگار خود بود. هنگامى كه به حج مى‏رفت با پاى پياده مى‏رفت و حتى بارها با پاى برهنه از مدينه به سوى مكه روانه مى‏شد. به هنگام يادِ مرگ و قبر و برانگيخته شدن در روز رستاخيز و به دست گرفتن نامه اعمال به سختى مى‏گريست. هر گاه سخن از گذشتن از صراط و عرضه اعمال به خداوند به بيان مى‏آمد، آن چنان ناله مى‏زد كه همگان براى حال او نگران مى‏شدند. وقتى به نماز به پا مى‏خاست در برابر پروردگار مى‏ايستاد، تمام بدنش از ترس خدا مى‏لرزيد. آن گاه كه ياد بهشت و جهنم مى‏افتاد نگرانى عجيبى سراپايش را فرا مى‏گرفت و به سان انسان عقرب گزيده ناله مى‏كرد و به خود مى‏پيچيد. از خدا بهشت را مى‏خواست و از جهنمش دورى مى‏گزيد. اعمال و رفتار او به گونه‏اى بود كه هر بيننده‏اى را به ياد خدا مى‏انداخت. سخنى راست، درست و شيوا داشت. هر گاه قرآن، مؤمنان را خطاب مى‏كرد كه «يا اَيهّا الَذين آمنوا…» پاسخ مى‏گفت: «لَبيك اللّهم لَبيك». 5 . محمد بن حنفيه‏
وى پس از شهادت امام حسن مجتبى(ع) بر مزار ايشان، حاضر مى‏شد و با اندوه مى‏گفت: «خداى تو را رحمت كند، اى ابامحمد! همان گونه كه زندگانى‏ات سبب سربلندى و افتخار ما بود، شهادتت نيز به همان اندازه سنگين و كمرشكن بود. چه روح بزرگوارى داشتى و چه پربركت بود. آن بدن كه كفن او را در برگرفت. آرى! چگونه چنين نباشد كه تو فرزند هدايت بودى و هم پيمان پرهيزكارى. در دامن اسلام پرورش يافته بودى و از سينه ايمان شير نوشيده بودى. تو آن همه پيشينه درخشان و مراتب بزرگ را به نام خود رقم زدى…». 6. عبدالله بن عباس‏
هر گاه ابن عباس مى‏ديد كه امام حسن يا امام حسين(ع) مى‏خواهند بر مركب خود سوار شوند، جلو مى‏رفت و ركاب ايشان را مى‏گرفت و پارچه روى مركب و لباس امام را مى‏تكاند و آنان را بدرقه مى‏كرد. «مدارك بن زياد» با ديدن اين صحنه، او را سرزنش كرد، ولى ابن عباس با تندى گفت: «اى نادان و بى خرد! هيچ مى‏دانى اينان كيستند؟! اينان فرزندان رسول خدايند! آيا اين نعمت خدا نيست كه بر من ارزانى شده است تا ركاب آن دو بزرگوار را بگيرم و بر مركب سوارشان سازم و لباس شان را مرتب نمايم». 7. انس بن مالك‏
انس ابن مالك نيز درباره امام حسن(ع) گفته است: «كسى به پيامبر(ص) شبيه‏تر از حسن بن على(ع) نبود». 8 . عايشه‏
عايشه مى‏گفت: «هر كس مى‏خواهد رسول خدا(ص) را ببيند به اين پسر نگاه كند». او مى‏گفت: «رسول خدا(ص) را مى‏ديدم كه حسن(ع) را به سينه مى‏چسبانيد و مى‏فرمود: «بار خدايا، اين پسر من است. او را دوست دارم. تو نيز او را دوست بدار و هر كسى كه او را دوست مى‏دارد، دوست خود بدار». 9. ابوهريره‏
ابوهريره مى‏گفت: «هر گاه حسن بن على(ع) را مى‏ديدم، اشك از ديدگانم سرازير مى‏شد؛ زيرا روزى او را ديدم كه مى‏دويد و خود را در دامان رسول خدا(ص) مى‏انداخت. در آن حال، رسول خدا او را در آغوش مى‏فشرد و در دهان حسن(ع) مى‏فرمود: خدايا من او را دوست دارم و نيز هر كه او را دوست بدارد، دوست دارم» 10. سعد بن ابى وقاص‏
سعد مى‏گويد: «نزد رسول خدا بودم و حسن و حسين(ع) در پيش روى او بازى مى‏كردند. عرض كردم اى رسول خدا! آيا اين دو را دوست مى‏دارى؟ فرمود: چگونه اين دو را دوست نداشته باشم كه اين‏ها گلهاى خوشبوى من در دنيا هستند و من آن‏ها را مى‏بويم». 11. ابوبكر
ابوبكر درباره امام حسن و امام حسين(ع) گفته است: «حسن و حسين(ع) را ديدم، در حالى كه رسول خدا(ص) نماز مى‏خواند و آن دو بر پشت پيامبر(ص) سوار شده بودند. رسول خدا آن دو را با دست خود نگه داشت و آنان را به آهستگى بر زمين گذارد كه برخيزند و آنان به راحتى بر زمين ايستادند. وقتى نمازش به پايان رسيد، آن دو را در دامان خود نشانيد و نوازش كرد و فرمود: «اين دو پسر، دو گل خوش بوى من در اين دنيايند».
پاورقي ها:

/

رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
نخست وزير انتصابى محمود عباس از اسراييل كمك خواست. (16/5/86)
نيويورك تايمز با اشاره به انتخابات لبنان: آمريكا از هر نامزدى حمايت كند بازنده است. (22/5/86)
3 ژنرال ارتش تركيه در اعتراض به اخراج 30 افسر اسلامگرا استعفا كردند.
نمايندگان مجلس انگليس هم به شكست اشغالگران در عراق اعتراف كردند. (23/5/86)
دادستان كل عراق: اعضاى گروهك منافقين را محاكمه مى‏كنيم.
حزب پيروز انتخابات تركيه عبداللّه گل را نامزد رياست جمهورى كرد.
فرمانده نظاميان آمريكايى: در عراق سرخورده و نااميديم. (24/5/86)
تروريست‏ها شهرك كردنشين را به خاك و خون كشيدند. منابع رسمى عراق اعلام كردند در اين نسل كشى بى سابقه در عراق 500 نفر جان خود را از دست دادند و 375 تن ديگر زخمى شدند.
سيد حسن نصراللّه در سالگرد پيروزى مقاومت: اگر اسراييل بار ديگر حمله كند قدرتمندتر برخورد خواهيم كرد. (25/5/86)
شكنجه‏گاه مخوف آمريكا در شرق بغداد شناسايى شد. (29/5/86)
همزمان با فرياد مرگ بر آمريكا در تظاهرات بغداد، مشاور بوش: شكست خورديم امّا در عراق مى‏مانيم. (30/5/86)
يك تحليلگر ارشد آمريكايى: هيولاى تروريسم را بوش به جان مردم عراق انداخته است. (31/5/86)
نيويورك تايمز: عامل شكست آمريكا در عراق بوش است نه مالكى. (4/6/86)
رهبران عراق براى آشتى ملى به توافق رسيدند. (6/6/86)
مزدوران عربستان و امارات، 350 زائر كربلا را به خاك و خون كشيدند.(10/6/86)
پليس عراق: عوامل فاجعه تروريستى اخير كربلا اتباع عربستان بودند. (12/6/86)
نظاميان انگليس با شكست خفت‏بار از بصره گريختند. (13/6/86)
بوش در سفر ناگهانى به عراق و پس از ديدار با فرماندهان نظامى: شكست در عراق براى آمريكا فاجعه خواهد بود. (14/6/86) اخبار داخلى
مذاكرات سران 2كشور بزرگ توليد كننده نفت و گاز در الجزاير انجام يافت.
هيئت ايرانى در دور سوم گفت وگوهاى 3جانبه بغداد: آمريكا در عراق دست تروريست‏هاى را باز گذاشته است‏
به همت پژوهشگران دانشگاه صنعتى امير كبير، قوى‏ترين ابر رايانه خاورميانه طراحى و ساخته شد.
آمريكا براى برقرارى امنيت در عراق از ايران درخواست كمك كرد. (16/5/86)
معامله 5/33 ميليارد تومانى، 100 ميليون سهم فولاد در 2دقيقه به فروش رفت. (17/5/86)
سناتور آمريكايى: در طرح آشوب به بهانه سهميه بندى بنزين شكست خورديم. (18/5/86)
رهبر انقلاب در ديدار جمعى از مردم و مسئولان: پرچم اصلاح جهان در دست فاسدترين آدم هاست.
صوت قرآن 85قارى بين المللى در تهران طنين انداخت.
نورى مالكى ديدار با رهبر انقلاب را تاريخى خواند. (21/5/86)
سيد حسن نصرالله: آيت الله خامنه‏اى از بزرگترين نعمت‏هاى الهى است.
گردهمايى سفيران جمهورى اسلامى با سخنان دكتر احمدى نژاد آغاز به كار كرد. (22/5/86)
ايران و افغانستان 5 سند همكارى امضا كردند.
مجوز واگذارى سهام بانك‏هاى دولتى صادر شد. (24/5/86)
با اجراى حكم دادگاه، مسئولان مؤسسه هاوايى بازداشت شدند. (25/5/86)
فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامى: موشك‏هاى ساحل به درياى ايران، خليج فارس و درياى عمان را پوشش مى‏دهد. (27/5/86)
گاردين: قرار دادن نام سپاه در فهرست سازمان‏هاى تروريستى احمقانه است.
يكى از بزرگترين شبكه‏هاى بين المللى مواد مخدر با 85 قاچاقچى آفريقايى در ايران كشف شد. (28/5/86)
رهبر انقلاب: آينده‏اى خطرناك در انتظار آمريكاست.
گروگانگيرى وحشيانه اشرار در محور چابهار – ايرانشهر با هدف تفرقه افكنى مذهبى صورت گرفت.
وزيرى هامانه: استعفا ندادم، بركنار شدم. (29/5/86)
در كمتر از 22 ساعت اشرار مسلح دستگير و تمام گروگانها آزاد شدند. (30/5/86)
رهبر انقلاب در ديدار سفرا و نمايندگان جمهورى اسلامى در خارج از كشور: ملت ايران بر آمريكاى ياغى پيروز مى‏شود.
آيت اللّه اردكانى دعوت حق را لبيك گفت. (31/5/86)
بيانيه 211 نماينده مجلس: اهانت به سپاه، اهانت به ملت ايران است.
تغيير ساعت رسمى كشور به تصويب مجلس رسيد.
رئيس جمهور: ايران از گردنه‏هاى سخت هسته‏اى عبور كرده است. (1/6/86)
2سال تلاش بى وقفه دولت در گزارش كابينه پيش روى ملت قرار گرفت. (3/6/86)
كروبى: 12نفر، 18 گروه تشكيل داده‏اند. جبهه دوم خرداد جمع يك عده ورشكسته است.
توليد نقشه‏هاى يك ده هزارم براى نخستين بار در خاورميانه صورت گرفت.
در دومين روز از هفته دولت، بهره بردارى از كارخانه خودروسازى تبريز با حضور معاون اول رئيس جمهور انجام شد. (4/6/86)
كارمندان با 25 سال سابقه باز نشسته مى‏شوند.
جابه جايى در بانك مركزى، شيبانى رفت، مظاهرى آمد.
هيأت دولت با آرمان‏هاى امام و شهيدان تجديد ميثاق كردند.
رهبر انقلاب در ديدار با رئيس جمهور و هيأت دولت: مسئولان، هيچ لحظه‏اى را براى فعاليت در راه خدا و خدمت به مردم از دست ندهند.
توليد انبوه بمب هوشمند در ايران آغاز شد.
البرادعى، مدير كل آژانس بين المللى انرژى اتمى: ايران به دنبال سلاح اتمى نيست. (5/6/86)
رهبر انقلاب: دولت در قول و عمل عدالتخواه است.
خاتمى: دوم خرداد را تندروها به شكست كشاندند.
واليبال ايران بر بام جهان ايستاد.
ايران اسلامى به مناسبت جشن‏هاى نيمه شعبان غرق در نور و شادى است. (6/6/86)
رئيس جمهور: در عرصه هسته‏اى به نقطه غير قابل بازگشت رسيده‏ايم. (10/6/86)
دولت 1000 دستگاه اتوبوس وارد ناوگان شهرى تهران كرد.
طى حكمى از سوى فرماندهى كل قوا، سر لشكر محمد على جعفرى به فرماندهى كل سپاه منصوب شد. (11/6/86)
رئيس جمهور در جمع دانشجويان: افزايش فاصله طبقاتى محصول نسخه بانك جهانى است. (12/6/86)
رهبر انقلاب در نشست صميمانه با نخبگان جوان: مجهز به علم شويد، قدرت‏ها را زمين مى‏زنيم.
رئيس جمهور: در نشست تهران، حمايت 118 كشور عدم تعهد از برنامه هسته‏اى ايران را ستود. 13/6/86)
آيت الله هاشمى رفسنجانى به رياست مجلس خبرگان رهبرى انتخاب شد.
آيت الله هاشمى رفسنجانى رئيس جديد مجلس خبرگان: مشروعيت جمهورى اسلامى از ولايت فقيه است. (14/6/86)
حداد عادل: رأى و دل مردم با اصول گرايان است.
يك دانشمند خارجى در هشتمين كنگره بين المللى رويان: ايران در زمينه سلولهاى بنيادى در صف مقدم جهان قرار دارد. (15/6/86) اخبار خارجى‏
تحت عنوان عمليات صلح 2007 نخستين رزمايش مشترك نظاميان چين و روسيه برگزار شد. (16/5/86)
روابط گرجستان و روسيه با شليك موشك سرگردان متشنج شد. (21/5/86)
گردهمايى سران قبايل پاكستان و افغانستان با حضور كرزاى و مشرّف در كابل برگزار شد. (22/5/86)
ارزيابى صاحب نظران از نتايج اجلاس بيشكك، نشست سران شانگهاى، صف آرايى شرق در برابر ناتو است. (27/5/86)
هواپيما ربايى با لهجه عبرى توطئه ناكام موساد بود. ربايندگان هواپيماى تركيه تسليم شدند. (28/5/86)
در فرودگاه اوكيناواى ژاپن، هواپيماى چينى در آتش سوخت. (30/5/86)
با كشيده شدن انتخابات تركيه به دور سوم، رياست جمهورى عبداللّه گل قطعى شد. (3/6/86)
57 تن در آتش سوزى مهيب جنگل‏هاى يونان جان باختند. (4/6/86)
در نشست محرمانه با بوش، ژنرال‏هاى آمريكايى: ادامه جنگ در عراق ناممكن است.
نورى مالكى: استعفا نمى‏دهم، آمريكا مى‏خواهد بعثى‏ها را سر كار بياورد. (11/6/86)
روسيه نسل جديدى از موشك‏هاى قاره پيما را آزمايش مى‏كند. (12/6/86)
پاورقي ها:

/

روزه، روزگار پيوستن به اصل خويش‏

آخرين قسمت‏ مزاياى روزه‏
روزه پيكارى است درونى براى آماده شدن در پيكارهاى سخت بيرونى، رمضان كلاس درس است، معلمانش پيامبران خدا، كتابش قرآن و درسش آموختن تشنگى تا در محرم از پايمان نيندازند، رمضان يك اردوگاه است، سربازانش عموم مردم و افسرانش بهترين عبادت كنندگان. ماه سخن گفتن با خدا و بيدار شدن و بيدار كردن و مهيا شدن است در اين ايام مبارك خوردن انكار مى‏شود تا به اصل وصل گرديم. اگر بخواهيم محاسن و فوايد روزه و روزه دارى را بر شماريم و به هر كدام اشارتى كنيم، واقعاً ملاحظه مى‏گردد اين بركت در ابعاد گوناگونى براى آدم روزه‏دار ارمغان‏هاى ارزنده‏اى به همراه مى‏آورد. اينك به چند محور مى‏پردازيم: 1- فرصت مناسب‏
وقتى از تربيت روح و حالات درونى انسان سخن مى‏گوييم به ابزارى نياز داريم، فضايى نيز براى تحقق اين امر لازم است. روزه اين امكان را فراهم مى‏سازد كه خودسازى را تمرين كند و ويژگى بارز انسانيت را در خود احياء و شكوفا سازد. در اين ايام كشتى متلاطم روح انسانى به ساحل آرامش مى‏رسد و فرصت ارزنده‏اى است كه آدمى در اين كرانه معنوى قلب خويش را به ملكوت پيوند زند. در ماه رمضان ما مى‏توانيم اين ماده خام را كه در وجودمان داريم به محصولات مولّد و مفيدترى تبديل كنيم، همچنين يك نوع مراقبت افزون‏ترى بر چنين ساخت و سازى داريم. 2- زمينه‏اى براى اخلاق نيكو و فضايل آسمانى‏
روزه همچون محلولى از املاح نقره است كه شيشه عكاسى دل را به آن آغشته مى‏سازند تا تصاوير زيبايى از محاسن ملكوتى روى آن نقش بندد، چون روزه تاريكى‏هاى روح و ظلمت‏هاى دل را زايل مى‏سازد، قلب آدمى نور حقيقت را جلب مى‏كند، در واقع روزه چون ذره‏بينى است كه موجب تمركز و توجه نور راستى و درستى مى‏گردد البته نور معنويت محدوديتى ندارد و همه جا هست امّا در جاهايى تابش افزون‏ترى دارد كه يك زمينه مساعد و شرايط كافى به وجود آيد. روزه به اين اكتفا نمى‏كند كه صرفاً آن نور را به سوى قلب رهنمون سازد بلكه دقت مى‏نمايد كه اولاً مبادا اين نور كم رنگ گردد و ثانياً اجازه نمى‏دهد ظلمت هايى كه شياطين انسى و جنى توليد مى‏كنند اين پرتو افشانى را تحت الشعاع قرار دهند به همين دليل رسول اكرم(ص) روزه را به يك سپر تشبيه كرده‏اند. به بركت اين ويژگى روزه دار مراقب است از راه حق منحرف نگردد و از كژى‏هاى زبانى، رفتارى و كردارى پرهيز مى‏كند و با زبان حال خويش مى‏گويد اين نفس اماره مى‏خواهد چنين پاسبان قوى را كه وجودم را تحت نظارت گرفته و اين نگهبان مفيد و مهربان را كه قواى رذيلت و نكوهش شده را به زندان افكند از بين ببرد امّا دستش كوتاه است و به بركت معنويت روزه قادر نيست مرا از صراط حق منحرف كند، راستى مهار نمودن اين نفس سركش بسيار مشكل است و از اين روى است كه پيامبر اكرم(ص) جهاد با نفس را جهاد اكبر و جهاد با دشمن را جهاد اصغر دانسته‏اند. روزه يك توفيق بزرگى است كه چنين عمل مشقت زايى را براى ما آسان و ساده مى‏نمايد و بوستانى از خوبى‏ها را در اختيارمان مى‏گذارد دل، قلب، روح و جان آدمى كانونى شريف و حساس است و آفريدگار هستى عرش خويش را دل مؤمنان قرار داده است. ولى گاهى اين گوهر وجود آدمى دچار هيجان‏هاى منفى و تشويش‏ها و اضطراب‏هاى بيهوده مى‏گردد، از جمله داروهاى شفابخش اين تلاطم‏هاى روحى روزه است كه تمايلات را كنترل و تعديل مى‏نمايد. 3- صيقل قلب، صفاى روح‏
منظره ى بوستانى با صفا كه روح را طراوت و جان را لذت مى‏بخشد، هر چند زيبا و روح نواز باشد، آن كسى كه عينك تيره بر ديده نهاده، نمى‏تواند درست درك كند و هر چه از اين شكوفايى و شكوهمندى برايش بيان گردد، نمى‏تواند آن همه خوبى را در ذهن خود مجسّم نمايد. مردم ظاهربين كه غرق در لذات و شهوات دنيوى هستند قادر نمى‏باشند آن جلوه‏هاى جذاب روحى و معنوى را بفهمند. امكاناتى لازم است كه عينك سياه برداشته شود يعنى از تمايلات ميرا و فانى و لذت تن بكاهد تا آن نور زيبا كه از نظرها مخفى است با سيمايى تابناك جلوه گر شود روزه مى‏تواند اين كار را به خوبى انجام دهد.
از نتايج و فوائد بزرگ روزه همين صفاى باطن و پاكيزگى روح است وقتى از امور مادى و نفسانى اعراض گرديد، گرايش‏هاى پرهيزگارى در آدمى تقويت مى‏شود و در اين حال انسان براى درك حقايق جهان هستى آماده‏تر مى‏شود. البته براى رسيدن به چنين كمالى صرفاً خوردن و آشاميدن كفايت نمى‏كند بلكه روزه دار بايد از هر چه موجب آلودگى و ارتكاب گناه است و يا او را به وسوسه‏هاى شيطانى و هوس‏هاى سركش سوق مى‏دهد امساك كند. رسول اكرم(ص) فرموده‏اند:آسان‏ترين چيزى كه خداوند براى روزه دار واجب كرده، پرهيز از خوردن و آشاميدن است.(1) امّا اين مرحله اول است و بايد تمامى اعضاء بدن در حال روزه باشند چنان كه امام صادق(ع) فرموده‏اند: روزه اين نيست كه انسان صرفاً از غذا خوردن و آشاميدنى‏ها خوددارى ورزد وقتى روزه دارى بايد گوش، چشم، زبان، شكم و عورتت نيز بايد صائم باشند، دست خود را از تعدّى به حقوق ديگران و دامنت را از آلودگى حفظ كن و بسيار ساكت باش و جز در امور خير سخن مگوى و با زيردستان و خادمان مدارا كن.(2)
اگر مسلمانى با اين نوع روزه دارى جسم و جان خود را به مدت يك ماه تمرين و پروش دهد قطعاً به مرحله كمال معنوى و روحانى مى‏رسد و ثواب بزرگى نصيب خود مى‏سازد. على(ع) از پيامبر خدا نقل كرده است كه آن حضرت مى‏فرمود: هر كس براى رضاى خدا و اجر اُخروى در ماه رمضان روزه گيرد و گوش، چشم و زبان خويش را از مردم باز دارد، خداوند روزه‏اش را مى‏پذيرد و گناهانش را مى‏بخشد و به او ثوابى معادل اجر صابران عطا مى‏كند.(3)
تقوا و پرهيزگارى ناشى از اين روزه كامل نقش برجسته‏اى در تربيت و سازندگى شخصيت انسان مسلمان دارد و شعله‏هاى سركش غرايز حيوانى و هوس‏ها تا حد چشم‏گيرى در وجودش خاموش مى‏گردد و گريبان عقل و دل از چنگال شهوات رها مى‏شود و براى روزه دار زمينه‏اى آماده براى تمرين خوب زيستن و نكو بودن فراهم خواهد شد. اين مراقبت و تمرين پياپى در يك ماه نيروى بازدارنده‏اى در فرد روزه دار بوجود مى‏آورد كه مى‏تواند به او كمك كند در بقيه ايام سال هم با دلى پاك و اندرونى پالايش شده به زندگى فردى و اجتماعى ادامه دهد. روزه چراغ معرفت و آگاهى را هم در وجود آدمى برمى‏افروزد اين بينش و نگرش چنان كمال آفرين است كه حتى شخص روزه دار مى‏تواند از انديشه و فكر گناه هم دورى گزيند. حضرت على(ع) مى‏فرمايند: روزه دل از انديشه گناهان، برتر از روزه شكم از خوردن و آشاميدن است.(4)
در واقع امساك راستين و همه جانبه يك انقلاب روحى و تحوّل درونى را پديد مى‏آورد كه جلو شرارت، تباهى، فساد و خلاف را مى‏گيرد.
دشوارترين جنبه روزه اين است كه لبه شمشير رياضت را به سوى نفس امّاره بگيريم. در روزه تمايلات سركشانه تدريجاً روبه ضعف مى‏رود و با انقياد نظام‏مند اين خواهش‏ها در برابر خواست الهى آرام مى‏شود. بر اثر اين خويشتن دارى هدف‏مند و جهت‏گيرى شده به سوى خداوند، نفس آدمى به اين امر واقف مى‏گردد كه مى‏تواند جداى از يك زندگى دنيايى مشابه با چراى حيوانات بزيد و آگاه مى‏گردد كه اگر چه بدنش در اين سراست اما از كنگره عرش او را فرا مى‏خوانند كه تو بايد در بزم قدسيان باشى. تو زائرى در اين جهانى و هدفى والاتر از اين موجوديت فيزيكى دارى. آرام آرام قدرى اين‏پرده‏هاى مادى كنار مى‏روند و جنبه‏اى از شفافيت هويدا مى‏گردد كه او را به سوى لطافت‏هاى معنوى سوق مى‏دهد. روزه گرفتن در واقع يك نوع زره اخلاص در برابر لذايذ دنياست، يك فناى از داده‏هاى زوال‏پذير است كه حيات طيبه را به ارمغان مى‏آورد، رسول اكرم(ص) چنان روزه را دوست مى‏داشت كه اين عنصر بخش اساسى فقر معنوى محمّدى را تشكيل مى‏داد چيزى كه رسول اكرم(ص) درباره‏اش فرموده‏اند: «الفقر فخرى».
روزه صحنه شگفت انگيزى براى ارزيابى باورها، اخلاص، صدق و صفاست، روزه‏اى كه خداوند مى‏فرمايد من خود عهده دار پاداش آن هستم يك ميدان زيبايى است براى اوج‏گيرى، رشد و عروج ملكوتى. حضرت زهرا(س) فرموده‏اند: خداوند روزه را براى تحكيم و تثبيت اخلاص واجب فرمود، حتى در روزه ماه مبارك رمضان بوئيدن گل و لذت بردن از چنين رايحه‏اى كراهت دارد، زيرا خداوند مى‏خواهد روزه دار از تمامى لذت‏هاى فانى محروم گردد تا وجودش خالصانه به سوى حق معطوف گردد و تار و پود وجودش با اخلاص بافته شود. حسن بن راشد مى‏گويد: امام صادق(ع) وقتى روزه مى‏گرفت گل را بو نمى‏كرد، پرسيدم چرا؟ فرمود: كراهت دارم روزه‏ام را با لذت ديگرى مخلوط كنم.(5) وقتى آدمى با اين امساك‏هاى همه جانبه متوجه خدا شد و آن فرمانرواى هستى را حاضر و ناظر رفتار و اعمال خود ديد و درك كرد كه در محضر حق مى‏باشد، همين معرفت او را به سوى افق‏هاى عالى مى‏كشاند و ديگر حاضر نيست بدون رضايت خداوند كارى انجام دهد و اين جاست كه بذر فضايل و مكارم در اعماق وجودش شكوفا مى‏گردد.(6) 4- روزه و مقاومت و تقويت اراده‏
بدون ترديد صبر و استقامت از كليدهاى مهم اصلاحات درونى و بيرونى است. در قرآن كريم مسلمانان به صبر توصيه شده‏اند و در اين كتاب شريف اين ويژگى قرين ايمان، نماز و عبادت معرفى گرديده است. حضرت رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: ايمان دو نيمه است نيمى صبر و نصف ديگر شكر و هم ايشان فرموده‏اند: پيروزى با صبر توأم و گشايش با رنج همراه است:
صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند

بر اثر صبر نوبت ظفر آيد
انسانى كه صبر پيشه مى‏سازد بر مشكلات مادى و معنوى فائق مى‏گردد، صبر مى‏تواند آدمى را از اعماق چاه ذلّت به اوج آسمان سعادت برساند، پيشوايان ما تأكيد فرموده‏اند: نصف صبر روزه دارى است، روزه راستين مى‏تواند ملكه صبر را در انسان شكوفا سازد، كسى كه در مكتب روزه پرورش يافته ديگر در مواقع جزيى و عبث گوهر وجود خود را در خرمن غضب نمى‏سوزاند زمام نفس را در اختيار دارد و هيچ گاه در برابر خواهش‏هاى شهوانى تسليم نمى‏گردد، به دنبال مردم آزارى، بى عفتى و خلاف نخواهد بود، در برابر شدائد و سختى‏هاى روزگار خود را نمى‏بازد و براى رسيدن به يك مقصود عادى به كارهاى پست و حيوانى دست نمى‏زند. به راحتى از عادت‏هاى نكوهش شده دست برمى‏دارد و خويشتن را از قيود رسم‏هاى خلاف آزاد مى‏سازد.
مرغ سعادت و نيك بختى انسان تنها با دوبال اراده و صبر مى‏تواند بر فراز هدف‏هاى پاك، بزرگ و مقدس به پرواز درآيد. روزه در تحكيم اين سنگرهاى عظيم اثر چشم‏گيرى دارد و پايدارى در برابر تمايلات طبيعى كم كم نهال صبر را بارور مى‏گرداند. امام صادق(ع) فرموده‏اند: هرگاه كسى دچار گرفتارى شد روزه بگيرد زيرا خداوند مى‏فرمايد: در شدايد از صبر يعنى روزه كمك بگيريد.(7) زيرا بدون خصلت صبر پيروزى بر مشكلات ميسّر نمى‏باشد تحمّل در برابر ناگوارى‏ها و نگرانى‏ها بر نيروى مقاومت و پايدارى آدمى مى‏افزايد و اراده را توانا مى‏سازد. رسول اكرم(ص) ماه رمضان را ماه صبر ناميده‏اند: «شهر الصبر و انّ الصبر ثوابه الجنه؛(8) رمضان ماه صبر است و پاداش صبر بهشت است.»
روزه يك حركت كاملاً ارادى است و انسان به خواست خود امورى را ترك مى‏كند كه در اثر اين مقاومت در برابر خواسته‏ها روح را چنان تقويت مى‏كند كه يك ملكه در وجودش شكل مى‏گيرد و با اين حالت نفسانى مى‏تواند دستورات حق تعالى را اجرا كند و پيرامون محرّمات الهى نرود.
كسى كه خود را تسليم موانع ننمايد و ثابت قدم و پايدار بماند در كارهاى بزرگ موفق مى‏شود و پيروزى را در آغوش مى‏گيرد:
سكونى بدست آور اى بى‏ثبات‏

كه بر سنگ كردان نرويد نبات‏
همه حكما، عرفا و ادبا و حتى اقشار معمولى جامعه بر اين باورند كه اراده و ثبات در رأى كليد پيروزى است اما براى ايجاد اين خلق نيكو يك تمرين و ورزش اخلاقى لازم است. روزه دار اين تمرين را به خوبى انجام مى‏دهد و امروزه علماى روان شناس اهميت امساك را در تقويت اراده به عنوان يك اصل علمى پذيرفته‏اند و به آنان كه محتاج ثبات در كارها هستند توصيه مى‏كنند از امور عادى و امكاناتى كه در اختيارشان است يك مقدارى پرهيز كنند و در دم به خواهش‏هاى نفسانى پاسخ مثبت ندهند. اصولاً انسان در مقابل محيط طبيعى ضعيف خلق گرديده و زود تسليم عادات و آداب متداول مى‏گردد و هر قدر اراده ضعيف‏تر باشد بشر زودتر تحت تأثير فضاى پيرامون قرار مى‏گيرد. به تدريج آنقدر در ضعف اراده پيش مى‏رود كه هر چند حق را با دو چشم خويش ببيند به آن اعتنا نمى‏كند. عزم و اراده چه در امور مادى و چه در مسايل فرهنگى و روحانى براى يك جامعه چون خون براى حيات انسان ضرورت دارد، در اجتماعى كه آدم‏هاى فاقد اراده و يا دچار ضعف تصميم‏هاى مهم برنامه ريز هستند هيچ گونه تحرك، توسعه و تعالى ديده نمى‏شود روزه مى‏تواند اين ضايعه مهم را درمان كند و اراده‏هايى را پرورش دهد كه بتوانند جامعه‏اى را از زوال و سقوط حتمى برهانند زيرا روزه دار با خواهش‏هاى خويش در نبرد است، در برابر غرائز مقاومت مى‏كند و در شدايد و سختى‏ها استقامت مى‏ورزد، اين خصلت جان را از قيد سلطه هوس‏ها و خواهش‏هاى پليد مى‏رهاند، حضرت على(ع) فرموده‏اند:افضل الناس من جاهد هواه و اقوى الناس من غلب هواه؛(9) بهترين مردم كسى است كه با هواى نفس مى‏ستيزد. و نيرومندترين آنان فردى است كه بر آن غلبه يابد.(10) پس روزه داران هم بهترين مردم و هم نيرومندترين افرادند، بر اثر پژوهش هايى كه در نظام جسمى و روانى روزه داران صورت گرفته اين واقعيت آشكار گشته است بدن آدمى بر اثر يك ماه روزه دارى مقاومت ويژه‏اى بدست مى‏آورد و مى‏تواند در هنگام بيمارى‏ها و عوامل استرس‏زا پايدارتر باشد. انسان‏هاى روزه دار درد را بهتر تحمّل مى‏كنند و دوره بيمارى در آنان كوتاهتر است، زخم‏هاى روزه داران زودتر التيام مى‏يابد، ترشح هورمون‏هاى رشد، كورتيزول، اپى نفرين و گلوكانون در اين اشخاص بهتر صورت مى‏گيرد و در نتيجه زودتر از ديگران به ساحل آرامش و سلامتى روانى دست مى‏يابند.(11) 5 – روزه و توجه به سراى جاويد
يكى از حالات انسان كه نمى‏توان آن را انكار كرد، غفلت است كه در حد طبيعى از نعمت‏هاى بزرگى است كه خداوند به انسان داده است، به راستى اگر اين ويژگى در وجود آدمى نبود با دردها، پريشانى‏هاى بنيان كن چه مى‏كرد، ولى گاهى اين صفت از حد طبيعى خود خارج شده و طغيان مى‏نمايد كه هرگونه اثرات بيدارى آفرين را در انسان خنثى مى‏كند به عنوان نمونه همه افراد بشر يقين دارند كه روزى عمرشان خاتمه مى‏يابد و به دنياى ديگر منتقل مى‏گردند اما بسيارى افراد اعمالى انجام مى‏دهند كه گويى مرگى وجود ندارد يا احتمال آن ضعيف است، اين غفلت بزرگ اثر آن يقين مسلّم را نابود مى‏كند. يكى از عواملى كه آدمى را از غفلت بيرون مى‏آورد و بيدار كننده و يادآورنده شايسته است روزه مى‏باشد.
رسول اكرم(ص) در خطبه معروف خود كه به مناسبت ماه رمضان فرمودند، تأكيد نمودند با گرسنگى و تشنگى خود گرسنگى و تشنگى روز قيامت را به خاطر آوريد، اين تعبير پيامبر حاكى از آن است كه روزه بايد داراى چنين درس آموزنده‏اى باشد و روزه دار بايد متوجه سراى جاويد گردد به اين ترتيب روزه زمينه تربيت عملى است كه در پرتو آن انسان به موقعيت ويژه‏اى نايل مى‏شود كه نقش اساسى در ساختن زندگى كامل انسانى خواهد داشت و با بدست آمدن اين موقعيت انسان نيروى آن را بدست مى‏آورد تا اعمالى را كه او را از دشوارى‏هاى رستاخيز حفظ مى‏كند انجام دهد.(12)
روزه دار حقيقى آتش جهنم را از خود دور مى‏كند چنان كه پيامبر فرموده‏اند روزه سپر آتش جهنم است.(13) شخص روزه دار در هنگام ملاقات پروردگارش شادمان است. امام صادق(ع) فرموده‏اند: براى شخص روزه دار دو خوشحالى وجود دارد يكى شادى در هنگام افطار و ديگرى خرّمى در حال ملاقات پروردگارش.(14)
امام باقر(ع) فرموده‏اند: اگر شخصى يك روزه را كه در آن روزه‏دارى واجب نيست روزه بگيرد به نحوى كه اراده و نيتش تنها ثواب و مقام منزلت در نزد خداوند متعال است، پروردگار به دليل همين يك روزه كه او گرفته است، وى را در بهشت وارد مى‏نمايد(تا چه رسد به ثواب و درجاتى كه براى روزه واجب متصوّر است.)(15)
روزه دارى كه به معناى واقعى روزه گرفته است، از درب سفارشى ويژه‏اى داخل بهشت مى‏گردد و اين نكته را رسول اكرم تذكر داده‏اند.(16) 6- ترويج عادات پسنديده‏
يكى از فوايد اخلاقى روزه اين است كه به انسان عادت مى‏دهد با كمتر از معمول بسازد و به او مى‏فهماند كه مى‏توانى كارهاى بدنى و فكرى را كه قبل از فرا رسيدن ماه رمضان با خوردن سه وعده غذا انجام مى‏دادى در اين ماه با دو وعده انجام دهى، آدمى اين گونه اگر دچار تنگناهاى اقتصادى و برخى قحطى‏ها بر اثر حوادث طبيعى چون سيل، زلزله و توفان و نيز جنگ‏ها و ناامنى‏ها گردد مى‏تواند با كمبودها بسازد و به خود اجازه نمى‏دهد بر اثر مضيقه‏هاى فوق به كفر و ناسپاسى روى آورد و نيز براى جبران كاستى‏هاى غذايى دنبال كارهاى خلاف و تقلب و كلاهبردارى نمى‏رود و به روزى خود اكتفا مى‏كند به علاوه چون فهميده است كم شدن خوراك و محدود گرديدن وعده‏هاى غذايى تأثير در ميزان تحرك و كار و تلاش ندارد، به فعاليت‏هاى خود ادامه مى‏دهد اما افراد ناز پرورده و شكم باره در اين موارد خود را مى‏بازند. اوقات روزه دار در چنين مواقع كه با سختى و مشقت توأم است به پريشان حالى و نگرانى نخواهد گذشت و دچار اندوه، افسردگى و تشويش نمى‏گردد.(17)
روزه دار به قسمت خود راضى است و اندك‏ها را كه موجب كفايت است بسى بهتر از بسيارها كه زيان بارند دوست مى‏دارد. نفس يك اشتهاى سيرى‏ناپذير دارد و هرچه به او بدهند باز هم مى‏خواهد دنبال چيز تازه‏اى برود و راهى كه مى‏تواند از اين طغيان نفس جلوگيرى كند روزه است و ارمغان آن قناعت مى‏باشد. روزه انسان را اين گونه پرورش مى‏دهد كه كم كردن خواهش‏هاى نفسانى هيچ گاه اركان زندگى را مختل نمى‏كند، روزه به آدمى مى‏آموزد كه خوردن براى زيستن است نه زندگى كردن براى خوردن، اين فريضه مسلمان را از غرق گرديدن در ماديات و حرص و طمع براى لذت‏هاى زودگذر و مسابقه براى تن پرورى و مصرف زدگى مى‏رهاند و به او ياد مى‏دهد به فكر ديگران هم باشد و بر خواهش‏هاى نفسانى مسلط گردد و به قدر نياز از امكاناتى كه در اختيارش است استفاده كند و از اسراف و تبذير بپرهيزد. فرد قانعى كه روزه تحويل جامعه مى‏دهد اهل سخاوت هم هست و از دنيا وارسته بوده و زاهد است، دست نياز به سوى ديگران دراز نمى‏كند و براى بدست آوردن مايحتاج خود تن به ذلت و خوارى نمى‏دهد، با دورى از مصرف بى رويه بر پاى خويش متكى است و اعتماد به نفس را در خود تقويت مى‏نمايد. مسلمانان صدر اسلام با همين روحيه از همه چيز خود در راه خدا گذشتند و حتى در ميادين جنگ به چند دانه خرما قناعت كردند و با تكيه بر معنويت، ايمان و پارسايى، پيروزى‏هاى شكوهمندى آفريدند، در دفاع مقدس و جنگ تحميلى حزب بعث عليه ايران نيز اين خصال آشكارا مشاهده مى‏گرديد.
ايثار يا مقدم داشتن ديگران برخود يا راحتى خويش را فداى آسودگى اقشار ديگر نمودن از خصال يك روح خود ساخته مى‏باشد كه معناى واقعى سعادت دنيا و آخرت را درك كرده است. چنين انسان هايى گوى خوشبختى را در ميدان زندگى ابدى از همگنان ربوده‏اند چرا كه با رنج خود آرامش ديگران را خواسته‏اند و وصف اين حالت در اين مقال نمى‏گنجد:
كار پاكان را قياس از خود مگير

گرچه باشد در نوشتن شير شير
يكى از عادات نيكويى كه مى‏تواند ارمغان ماه رمضان باشد وقت‏شناسى، نظم و انضباط در امور مى‏باشد. اميرمؤمنان در اولين فراز وصيت خود به فرزندانش مى‏فرمايد:
«اوصيكما و جميع ولدى و اهلى و من بلغه كتابى بتقوى اللّه و نظم امركم؛(18) شما و تمام فرزندان و بستگانم و هر كس را كه وصيت من به او برسد به تقوا و نظم در كارها سفارش مى‏نمايم.»
اصولاً فرائض اسلامى از قبيل نمازهاى پنج‏گانه و آداب حج حاوى نظم و انضباط است، ماه مبارك رمضان با رؤيت هلال ماه آغاز و با ديدن هلال ماه شوال پايان مى‏پذيرد و با توجه به اين كه اين ماه، قمرى است طبعاً در فصول چهارگانه سال جارى است، گاه در روزهاى بلند تابستان و در مواقعى در روزهاى كوتاه زمستان قرار مى‏گيرد، در همه اين شرايط لازم است كه انسان حساب لحظه‏ها و دقيقه‏ها را در شروع سپيده دم و آغاز مغرب در نظر گيرد و روزه‏دار نمى‏تواند از اين نظام دقيق سرپيچى كند و اين درس جالب به مسلمان مى‏آموزد كه در برنامه زندگى خود برنامه ريزى داشته باشد و فرصت‏ها را براى خوبى‏ها از دست ندهد.
امانت صفتى است كه فاعلش هرگز از جاده راست منحرف نشده و وظيفه خويش را فداى طمع و شهوت نمى‏سازد، امانت آن قدر اهميت دارد كه خداوند وقتى آن چيزى را كه به عنوان امانت به آسمان، كوهها و زمين عرضه كرد، آن‏ها بر خود لرزيدند ولى انسان آن را پذيرفت.(19)
مردم معمولاً لفظ امين را بر كسى اطلاق مى‏كنند كه وقتى چيزى را نزدش مى‏سپارند، بدون تخلف، تخريب و فساد به صاحبش مسترد نمايد اما حقيقت امانت از اين مرحله بسيار بالاتر است حاكمى كه امين باشد مردم آن سرزمين در رفاه و راحتى بسر مى‏برند، فرمانده امين، كشور را از شر اجانب و دشمنان داخلى حفظ مى‏كند، مربيان و معلمان امين نسل خوب و شايسته را پرورش مى‏دهند. كاسب امين جنس درست به مردم عرضه مى‏كند. بنابراين تمام طبقات جامعه از بالاترين و پايين‏ترين نقطه نياز به اين صفت دارند. روزه امانتى است كه خداوند به مؤمن تحويل مى‏دهد تا يك ماه آن را حفظ و از لغزش وسوسه نگاهدارى كند و براى پاسبانى هيچ ناظرى جز تقوا و ترس از خداوند و وجدان در برابرش نيست. آن انسان مسلمانى كه پس از تمام شدن ماه رمضان، روزه يك ماهه را كامل و تمام به جاى آورده نه تنها ثابت كرده كه فرد امينى است و خيانت روا نداشته بلكه نشان داده كه در آينده نيز در هر موردى كه محكى پيش آيد امانت دار خواهد بود.
راستى آيا كسى امين‏تر از روزه دار وجود دارد كه غذاى لذيذ و شربت گوارا در اختيار دارد امّا به آن دست نمى‏زند، قطره ى آبى نمى‏نوشد و لقمه نانى نمى‏خورد و آتش شهوت خود را حتى از راه حلال خاموش نمى‏كند. چنين شخصى با اين اوصاف در دين خود امين است، خواسته‏هاى خود را ترك مى‏كند، چنين شخصى امانت و درستكارى را در روح و روان خود پرورش مى‏دهد. 7- فضيلت گرسنگى
پروردگار متعال مؤمنان و دين باوران را با گرسنگى در روزه مى‏آزمايد كه آيا پذيراى تحمّل اين سختى در يك فراخوان عبادى هستند يا خير، چه خضوع و خشوعى در روح و جسم و فكر خود نسبت به اين حكم الهى و تكليف شرعى دارند، با اخلاص و از اعماق وجود فرمان حق را پذيرفته‏اند يا خير، عبادت مزبور را با شور و شوق و شعور انجام مى‏دهند يا از اين برنامه اكراه دارند. با گرسنگى حالات عاطفى او تحريك مى‏گردد و نسبت به گرسنگان جامعه عكس العمل مثبت نشان مى‏دهد يا خير. در حكمت روزه گفته‏اند روزه دار حقيقت گرسنگى را مى‏چشد آنگاه حرمت نعمت‏هاى موجود را نگاه مى‏دارد. رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: دوست دارم روزى سير باشم تا شكر نعمت بجاى آورم و روزى گرسنه گردم تا قدر نعمت را بدانم.
مرحوم مولى مهدى نراقى در فوايد گرسنگى گفته است: دل را نورانى و روشن مى‏گرداند و آن را صفا و رقّت مى‏بخشد، ذهن را پويا مى‏نمايد و آدمى در اين حالت از مناجات و طاعت لذّت مى‏برد و از ذكر و عبادت حالت ابتهاج و سرور مى‏يابد. نسبت به بينوايان دل سوزى و رحم مى‏آورد و گرسنگى روز قيامت را به ياد مى‏آورد. در وجودش شكسته نفسى و انكسار كه مانع سركشى و غفلت است پديد مى‏آيد، بر طاعات و عبادات مراقبت افزون‏ترى دارد و شهوت معصيت را كم مى‏كند، خواب زياد كه موجب تباهى عمر و ماندگى طبع و از دست دادن نماز شب و تهجّد مى‏باشد، دفع مى‏نمايد، ايثار، صدقه و سخاوت برايش ميسّر مى‏گردد و بدنش از شر بيمارى‏ها مصون و سالم‏تر خواهد شد.(20)
حضرت رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: فرزند آدم هيچ ظرفى را پرنكرد كه بدتر از شكم باشد و آدمى را كافى است كه لقمه‏اى چند كه او را زنده نگاه دارد بخورد و هم ايشان تأكيد كرده‏اند: دل‏هاى خود را به بسيار خوردن و آشاميدن نكشيد زيرا دل چون زمين كشاورزى است كه اگر بسيار به آن آب برسد پژمرده مى‏گردد و باز مى‏فرمايند: بهترين شما نزد خدا افرادى هستند كه بيشتر گرسنگى و تفكر مى‏كنند و بدترين شما آنانى‏اند كه زياد مى‏خورند و مى‏آشامند و هيچ بنده از خوراكى كه دل او به آن رغبت كرده، نمى‏گذرد مگر اين كه درجه‏اى در بهشت مى‏آورد، اسرار ملكوت آسمان‏ها در قلب كسى كه شكمش پرباشد داخل نمى‏شود. امام صادق(ع) فرموده‏اند: ضرر هيچ چيز براى دل آدمى بيش از بسيار خوردن نيست چرا كه پرخوردن موجب دو چيز است: قساوت قلب و ديگرى هيجان شدت و گرسنگى نان خورش مؤمن و غذاى روح و دل و موجب رحمت بدن است. درباره ترغيب به گرسنگى از رسول خدا(ص) روايت شده است با نفس‏هاى خود توسط گرسنگى و تشنگى جهاد كنيد چرا كه اجر و ثواب آن مانند كسى است كه در راه خدا جهاد مى‏كند و عملى نزد خداوند محبوب‏تر از گرسنگى و تشنگى نمى‏باشد. كم خوردن عبادت است و خداوند به كسى كه خوردن او در دنيا كم باشد مباهات مى‏كند و به فرشتگان مى‏فرمايد بنگريد به بنده من كه او را در دنيا مبتلا كردم به غذا و آب و وى آن‏ها را براى جلب رضايت من ترك كرد، شاهد باشيد كه در برابر هر مرتبه كه براى من از خوردن صرف نظر كند درجه‏اى در بهشت نصيبش مى‏كنم. نزديك‏ترين مردم در روز قيامت كسى است كه بسيار گرسنگى و تشنگى خورد.(21) 8 – مواسات و مساوات‏
پيشوايان دين در روايات و ادعيه اسلامى ماه رمضان را ماه مواسات ناميده‏اند.(22) از نتايج برجسته روزه برانگيختن حس هم دردى نسبت به مستمندان و هم نوعان تنگدست است، آنان كه زندگى آسوده‏اى دارند و رنج فقر و طعم گرسنگى و نادارى را نچشيده‏اند امكان دارد از حال فقيران غافل بمانند، روزه داروى اين غفلت است از سويى به احسان و اطعام و انفاق به محرومان در ماه رمضان سفارش بسيارى شده است و از طرفى خود روزه موجب درك بهتر رنج فقيران مى‏گردد و بدين ترتيب ثروتمند به بينوا نزديك مى‏شود، احساسات رقّت مى‏يابد و احسان وجود فزونى مى‏گيرد. مواسات يعنى سهيم ساختن افراد هم نوع در رزق و روزى و مسلمانان با تمرين اين فضيلت و تأكيد بر چنين خصلت ارزنده‏اى جامعه را از شكاف‏ها، حقدها و كينه‏ها نجات مى‏دهند و دركنار هم از نعمت‏هاى الهى بهره مى‏گيرند. از امام حسن عسكرى(ع) پرسيدند: چرا روزه واجب شده است فرمودند: تا ثروتمند درد گرسنگى را دريابد و به فقير توجه كند.(23) هشام بن حكم از امام صادق(ع) علت روزه را پرسيد، امام فرمود: خداوند روزه را واجب كرد تا غنى و فقير با هم مساوى باشند و بدان جهت كه غنى رنج گرسنگى را لمس نكرده تا به فقير رحم كند و هر وقت چيزى خواسته قدرت بدست آوردن آن را داشته است، خدا خواسته است كه ميان بندگانش يك نواختى بوجود آورد و مايل بوده ثروتمند طعم گرسنگى را بچشد و اگرجز اين بود، غنى بر مستمند و گرسنه ترحّم نمى‏كرد.(24) شهيد سيد محمد باقر صدر مى‏گويد: روشن است كه احساس شخص ثروتمند به لزوم كمك به فقير و احساس محرومين به اين كه بايد امداد گردند تا بين او و مرفهان فاصله طبقاتى زيادى نباشد و سپس احساس تمامى فرزندان آدم به اين كه بايد شكاف‏هاى طبقاتى برداشته شود و اين احساس عامل كارهاى خير در ماه رمضان خواهد بود به اين ترتيب مى‏بينيم روزه يكى از عوامل مؤثر در گسترش روح انسانى و برقرارى اخلاق و عواطف اسلامى در ميان تمام اقشار جامعه است.(25)
از نظر روان‏شناسى انسان يك غريزه خود دوستى دارد و وجود خويش را بر ديگران ترجيح مى‏دهد اگر اين ويژگى با اعتدال توأم باشد خوب است اما افراط در آن جزو مفاسد اخلاقى خواهد بود، اما يك اصل مهم در اسلام وجود دارد كه ما بايد طبق آن خوبى ديگران را هم بخواهيم روزه به ما اجازه مى‏دهد اين ويژگى را احيا كنيم زيرا با امساك از خوراكى‏ها و آشاميدنى‏ها متوجه مى‏شويم غير از ما، افرادى در جامعه وجود دارند كه از برخى نعمت‏ها و امكانات محرومند، همسايه‏اى داريم كه براى تأمين معاش خود مشكل دارد وقتى اين حس در جامعه عمومى شد يك اتحاد اخلاقى و انسجام استوارى در ميان اقشار گوناگون برقرار مى‏شود و اصل تعاون و هم بستگى رعايت مى‏گردد و در نتيجه در اين اجتماع كمتر كسى وجود دارد كه با فقر و بينوايى روبرو باشد بدين طريق روزه يك مساوات برقرار مى‏سازد، ثروتمند درد گرسنه را مى‏فهمد و فقير متوجه مى‏شود افراد غنى بر اثر روزه‏دارى سختى‏هاى او را لمس كرده‏اند، اين يك حركت اقتصادى صرف نيست بلكه از چنين رهگذرى مهربانى، عطوفت و شفقت در جامعه احيا مى‏گردد و روابط افراد با يك مودّت و نوع دوستى توأم مى‏گردد.
در اين جامعه فساد و تجاوز به حقوق ديگران كمتر مشاهده مى‏شود و به دليل توسعه و پيشرفت استقلال به سوى سلامتى و امنيت روانى و اخلاقى گام برمى‏دارد. 9- روزه و سلامتى اندام‏هاى انسان‏
امروزه پزشكان عقيده دارند عامل بسيارى از بيمارى‏ها زياده روى در خوردن غذاهاى گوناگون است چون مواد اضافى جذب بدن نمى‏گردند و به صورت چربى‏هاى مزاحم يا مواد رسوب كننده در اعضاى انسان يا خون باقى مى‏مانند و بهترين راه دفع اين مواد زايد امساك و روزه دارى است دكتر الكسى سوفرين گفته است روزه دارى مى‏تواند بيمارى هايى چون التهاب روده‏ها، دمل‏ها، روماتيسم، نقرس، بيمارى‏هاى پوستى، عوارض كليوى و كبدى را بر طرف كند.
در ماه مبارك رمضان فضولات و مواد مزاحمى كه اطراف بافت‏هاى بدن را اشغال كرده‏اند پاك‏سازى و تصفيه مى‏شوند يكى از خطرناك‏ترين اين‏ها انباشته شدن چربى در اطراف كبد و جدار رگ‏هاست اين چربى‏ها مى‏تواند جانشين سلول‏هاى كبد شوند و باعث تورّم اين عضو حياتى گردند، استمرار اين وضع تشمّع كبدى را بوجود مى‏آورد كه بر اثر آن اين بزرگ‏ترين غده بدن چروكيده و جمع مى‏شود كه يك فاجعه است و منجر به بيمارى كشنده سيروز كبدى مى‏گردد.(26)
اين چربى‏ها بر اثر رسوب در رگ‏ها باعث سختى جدار آن‏ها شده و موجب تنگ شدن آن مى‏گردد و بيمارى تصلب شرايين يا آرتواسكلروز
پديد مى‏آورد و اين وضع اگر در رگ‏هاى تغذيه كننده قلب روى دهد موجب سكته قلبى مى‏شود، در روزه دارى سطح كلسترول بد خون پايين آمده و تا حد زيادى از تخريب عروق جلوگيرى مى‏شود. علاوه بر آن روزه بافت‏هاى بدن را جوان و با طراوت كرده و قدرت انسان را در برابر بيمارى‏ها تقويت مى‏كند.(27)
در روزه‏دارى به دليل كم شدن فعاليت‏هاى بدن و امساك از خوردن و آشاميدن مواد زايد و سمى كه در اثر متابوليسم (سوخت و ساز) ايجاد شده‏اند، از بدن دفع مى‏گردند، البته آنان كه مى‏كوشند در سحر غذاى بيشترى بخورند و جبران غذاى ظهر را بكنند با اين عمل باعث افزايش و زن خود شده و اجازه نمى‏دهند اندام‏هايشان استراحت لازم را بكند، در افطار هم بايد غذاى مختصرى خورد و خوراك اصلى يعنى شام را يك ساعت بعد از آن تناول كرد، اين عمل سبب مى‏گردد به معده فشارى وارد نيايد و از اختلال‏هاى گوارشى مى‏كاهد.
روزه در تقويت حافظه دخالت دارد و اين فايده علتى فيزيولوژيك دارد زيرا سلول‏هاى مغزى بعد از چند ساعت بى غذايى، خوراكى سالم دريافت مى‏دارند و اكسيژن و قند مورد نياز را از رگ‏هاى پاك‏ترى مى‏گيرند.
ماه رمضان با برنامه منظمى كه براى ساعت غذا خوردن فرد پيش بينى مى‏شود، فرصت خوبى براى دستگاه گوارش است تا با اين نظم جديد بتواند دوران استراحت و بازسازى را پشت سر بگذارد و چنان چه روزه داران در ميان افطار و سحرى در خوردن افراط نكنند در پايان ماه رمضان بخشى از وزن اضافى خود را از دست مى‏دهند و بدن در ماه‏هاى آينده با نشاط افزون‏ترى به زندگى ادامه مى‏دهد و معمولاً بيمارى هاى كمى مانع روزه گرفتن مى‏شود. مصرف انواع شيرينى چون زولبيا و باميه در ايام ماه رمضان براى سلامتى مضر است و روزه داران بايد براى تأمين مواد قندى و انرژى از خرما استفاده كنند. مصرف غذاهاى چرب و شيرين موجب مى‏شود كه آدمى نتواند از مزاياى بسيار اين ماه بهره كافى ببرند.(28) برخى افراد تصور مى‏كنند چون در طول روز به دليل روزه دارى مدتى معده را خالى نگاه داشته‏اند، در وعده افطار مى‏بايستى پرخورى كرده و جبران اين گرسنگى را بنمايند در نتيجه آن چنان پرخورى مى‏كنند كه دچار اضافه وزن و چاقى و عوارض ناشى از آن مى‏شوند.
دكتر الكسيس كال مى‏نويسد: در روزه دارى ابتدا گرسنگى و گاهى نوعى تحريك عصبى و بعد ضعفى احساس مى‏گردد ولى كيفيت‏هاى پوشيده‏اى كه مفيدند و اهميت زيادى دارند به فعاليت مى‏افتند.قند كبد در خون مى‏ريزد و چربى‏هايى در زير پوست ذخيره شده‏اند و پروتئين‏هاى عضلات و غدد و سلول‏هاى كبدى آزاد مى‏شوند و به مصرف تغذيه بافت‏ها مى‏رسند و سرانجام تمام اعضاء مواد خاص خود را براى نگهدارى تعادل محيط داخلى و قلب قربانى مى‏كنند و به اين ترتيب روزه تمام بافت‏هاى بدن را مى‏شويد و آن‏ها را عوض مى‏كند. دكتر مارتين آلمانى گفته است سموم حاصل از سوخت و ساز مواد غذايى كه از مغز مى‏گذرند ناراحتى‏هاى بدنى و روانى به بار مى‏آورند و دكتر گوئل فرانسوى اكثريت بيمارى‏ها را بر اثر تخمير غذاها در روده‏ها دانسته است كه اين عوارض با امساك از خوردن و آشاميدن جبران مى‏شوند. دكترژان فرموزان روزه را شستشو دهنده احشاى بدن ناميده است و به همين دليل در اواخر ماه رمضان، روزه دار يك احساس سبكى و آرامش مى‏كند.(29) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. وسايل الشيعه، كتاب الصوم، ج 70، ص 118. 2. همان. 3. همان. 4. غررالحكم و درر الكلم، ص 203. 5. وسايل الشيعه، ج 70، كتاب الصوم. 6. تذكرة الصوم، مهدى بن محمد باقر الطهرانى، ص 12. 7. اشاره به آيه 45 از سوره بقره نك: كافى، كلينى، ج 4، ص 66. 8. كافى، ج 4، ص 63. 9. غررالحكم، ص 90. 10. همان، ص 91. 11. پژوهش درباره مقاومت روزه داران، كيهان، 4 آذر 1380، ش 17244. 12. اين است نقش عبادات، شهيد آيت اللّه سيد محمد باقر صدر، بازنويس آيت اللّه محمد على تسخيرى، ترجمه محمد محمدى اشتهاردى، ص 41 – 39. 13. وسايل الشيعه، ج 7، ص 289. 14. همان، ص‏290. 15. همان، ص 291. 16. همان، ص 295. 17. روزه از نظر دين و طب، نشريه انجمن تبليغات اسلامى، ص 96 – 95. 18. نهج البلاغه، نامه 47. 19. سوره احزاب، آيه 71. 20. جامع السعادات، ج 2، ص 14 – 13. 21. معراج السعادة، ملااحمد نراقى، ص 235 – 234. 22. كافى، ج 4، ص 64، وسايل الشيعه، ج 7، ص 3. 23. وافى، ج 2، كتاب الصيام، ص 6. 24. همان، ص 8. 25. اين است نقش عبادت، ص 37. 26. عملكرد اعضاى بدن، جى. دى. راتكليف، ترجمه و تأليف سياوش سرتپى و افشين شيبانى 3،ص 11. 27. روشنگرى در پزشكى كهنه و نو، دكتر عباس اديب، فصل دهم و چهاردم. 28. اظهارات دكتر ايرج فاضل و دكتر سيد على كشاورز، روزنامه اطلاعات، ش 22623. 29. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، شهيد دكتر سيدرضا پاك نژاد، ج سوم، ص 100 – 98.

/

فرازهايى از سخنان دبيركل حزب اللّه لبنان‏

دبير كل حزب اللّه لبنان به مناسبت نخستين سالگرد پيروزى حزب اللّه در جنگ سى و سه روزه رژيم صهيونيستى عليه لبنان از طريق ويدئو كنفرانس در جمع دهها هزار نفر از مردم بنت جبيل سخنرانى نمودند. فرازهايى از سخنان ايشان تقديم امت حزب اللّه مى‏شود.

«پس از پايان جنگ، صهيونيست‏ها جنگ ژوئيه سال 2006 را جنگ دوم لبنان نام نهادند، اين بدان معناست كه آنها حمله سال 1982 را جنگ اول لبنان دانستند، البته اين، طبق نامگذاريهاى آنهاست. اسرائيل از سال 1948 كه سرزمين فلسطين را غصب و بخش زيادى از مردم فلسطين را مجبور به مهاجرت كرده، در حال جنگ عليه لبنان است. اهالى جنوب لبنان بيشتر مى‏دانند كه از سال 1948 جنوب و ساكنان اين منطقه بويژه مناطق مرزى چه چيزهايى را از تجاوزات و خطرهاى اسراييل گرفته تا حمله سال 1978 و حمله 82 جنگ ژوئيه 93 و جنگ آوريل 1996 تحمل كرده‏اند. ابن بدان معناست كه از سال 1948 اسراييل در حالت جنگ است البته ما تصميم اين جنگ را اتخاذ نكرديم بلكه اين جنگ را اسراييلى‏هاى صهيونيست قبل از اينكه بسيارى از لبنانى‏ها متولد شوند بر لبنان و مردم لبنان تحميل كردند و آنها همان كسانى هستند كه تصميم جنگ را عليه لبنان و قبل از آن عليه فلسطين، عليه اعراب و همه امت اسلامى اتخاذ كردند. اين جنگ عليه لبنان از ابتدا شكل‏هاى مختلفى به خود گرفت از ترورها، تهاجمها، اشغال‏ها، بازداشت‏ها و بمباران گرفته تا جنگ‏ها، بى ترديد خطرناك‏ترين چيزى كه لبنان در طول چند دهه با آن مواجه شده دو جنگ اول و دوم است كه صهيونيست‏ها از آنها سخن مى‏گويند جنگ اول لبنان حمله سال 1982 و جنگ دوم جنگ ژوئيه سال 2006 است.
خواهيم ديد كه جنگ ژوئيه 2006 خطرناك‏ترين، سخت‏ترين و بزرگ‏ترين بود چه از نظر اهداف و چه از نظر نتايج يا بسيارى از رويدادها و حوادث، در سال 1982 درباره نوع نقش آمريكا در اين جنگ و چراغ سبزى كه دولت آمريكا به دولت بيگن داد و مساحت جغرافيايى كه به اسراييل اجازه داده شد به آن حمله و آنرا اشغال كند بحث و بررسى وجود داشت اما در ژوئيه سال 2006 تصميم آمريكا علنى و براى همه جهان واضح و آشكار بود.
آمريكا علاوه بر آن، اسراييل را به منظور ادامه جنگ خود عليه لبنان تحت فشار قرار داد تا اهداف مورد نظر محقق شود. در سال هزار و نهصد و هشتاد و دو بحث و بررسى درباره نوع نقش بين المللى و موضع عربى و حقيقت موضع عربى در پوشش اين حمله بود امّا در ژوئيه سال 2006 حمايت بين المللى و پوشش عربى براى اين جنگ وجود داشت يعنى در يك كلمه حمله سال 1982 جنگ آمريكا و اسراييل عليه لبنان بود، امّا جنگ دوم لبنان جنگ جهانى عليه لبنان بود. لبنان، مردم، مقاومت، ارتش و همه افراد شريف اين كشور در اين جنگ در مقابل حمايت جامعه بين المللى ايستادند و اين حقيقت است حقيقتى كه هشت كشور صنعتى در نشستى كه در ايام جنگ برگزار شد بيان كردند.
ما و شما از اين اجماع بين المللى و از اين ارتش‏ها و اين تهديدات دچار ترس و وحشت نشديم، امّا از نظر اهداف در سال 1982 اسراييلى‏ها به طور علنى و واضح اهدافى را براى حمله خود به لبنان مطرح كردند هدف نخست نابودى سازمان آزادى بخش و خارج كردن سازمان‏هاى فلسطينى از لبنان و هدف دوم تشكيل قدرت سياسى لبنانى طرفدار يا تابع اسراييلى‏ها و آمريكايى‏ها بود، و هدف سوم امضاى توافقنامه صلح با اين قدرت سياسى بود. امّا اهداف جنگ ژوئيه سال 2006 فراتر، خطرناك‏تر و گسترده‏تر از اينها بود و از لبنان فراتر رفت تا از همه منطقه سخن بگويد. زمانى كه كاندوليزا رايس در روزهاى نخست جنگ با تكبر و آشكارا گفت كه ما شاهد تولد خاورميانه جديد هستيم بايد بدانيم كه اين خاورميانه جديد به نفع آمريكا و اسراييل خواهد بود، نه به نفع ملتهاى منطقه، در خاورميانه جديد مكانى براى مقاومت و مبارزان و كسانى كه خواستار حاكميت واقعى و زندگى با عزت و سربلندى هستند وجود ندارد.
هدف از خاورميانه جديد بوش و كاندوليزا رايس ايجاد دولت‏هاى كوچك قومى و درگير است كه هر يك از آنها به آمريكا و اسرائيل پناه برند تا حامى و ضامن حقوق طايفه‏ها و اقليت‏هاى قومى و مذهبى باشند بدين ترتيب هدف جنگ ژوئيه سال دوهزار و شش از همه اهداف قابل تصور در لبنان فراتر رفت تا از خاورميانه جديد منطقه جديد آينده لبنان،فلسطين، سوريه، عراق، اردن، مصر، عربستان، كشورهاى حوزه خليج فارس و ايران سخن بگويد. در اين جنگ اهداف مشخصى براى لبنان مطرح شد كه هدف نخست نابودى مقاومت لبنان و هدف دوم گسترش نفوذ گروه حاكم كنونى بود. در زمان جنگ اولمرت وزيرخارجه و وزير جنگ او بسيار گفتند كه مى‏خواهند به گسترش نفوذ دولت فواد سينيوره در همه مناطق لبنانى كمك كنند و اين شرم‏آور است براى لبنان، مردم لبنان، دولت لبنان و هر گروه سياسى كه ادعا مى‏كند گروهى ملى است. صرف بيان اين سخن حتى اگر بدون هماهنگى باشد امرى توهين‏آميز براى همه لبنانى‏ها است. اولمرت مى‏خواهد نفوذ دولت لبنان را در همه مناطق لبنان با خون كودكان و زنان لبنان، تخريب خانه‏هاى لبنان و اين همه خسارت وارد كردن به لبنان گسترش دهد. همه مى‏دانند كه دولت نفوذ خود را در همه مناطق به ويژه جنوب لبنان گسترش داده است شما اهالى جنوب و ساكنان اين منطقه بخوبى مى‏دانيد كه مقاومت هيچ وقت در سرزمين شما و در ميان شما اعمال قدرت نكرده است مقاومت حضور غير علنى داشت زيرا براى خود فقط يك مأموريت مى‏ديد، دفاع از لبنان، سرزمين، كرامت، خون، حاكميت و شرف است. مشكلى به نام حاكميت دولت يا سيطره دولت يا وجود دولت در جنوب يا ديگر مناطق وجود نداشت. اما آنها اين را در اهداف ذكر كردند و اگر بخواهيم با بدگمانى به آن نگاه كنيم مى‏گوييم كه اسراييلى‏ها به وضوح اعلام مى‏كنند قدرت بخشيدن به يك گروه لبنانى براى سيطره بر لبنان از ديگر اهداف اين جنگ بود.
سومين هدف از تجاوز اسراييل به لبنان دستيابى به توافقنامه‏هاى امنيتى با دولتى است كه تصور مى‏كردند به زودى كل لبنان را تحت حاكميت خود خواهد گرفت توافقنامه‏هايى كه دست كم در امور امنيتى و در شرايط بهتر در امور سياسى باشد.
چهارمين هدف آنها آزاد سازى يا بازپس‏گيرى دو نظامى اسراييلى بدون هيچ گونه قيد و شرط بود.
با توجه به اهدافى كه آنها در جنگ اول و دوم لبنان دنبال مى‏كرده‏اند حال ببينيم به چه چيزى دست يافته‏اند.
آنها در جنگ اول لبنان دستاوردهايى داشتند، آنها سازمان آزادى بخش فلسطين ساف را هدف قرار دادند و بخش اعظم نيروهاى مقاومت و گروه‏هاى فلسطينى را از لبنان بيرون راندند و بخش قابل توجهى از خاك لبنان را اشغال كردند. تا بيروت پيش رفتند با زور تانك‏ها و تجهيزات جنگى‏شان حاكميت سياسى خود را در لبنان اعمال كردند.
پس از آن توافقنامه 17 مى‏نيز به لبنانى‏ها تحميل شد اما اين دستاوردها دوام زيادى نداشت و به تدريج فرو ريخت. نتيجه تحولات داخلى و منطقه‏اى اين بود كه مقاومت جدى لبنان از ميان نيروهاى متعدد و مختلف و با اسامى متفاوت متولد شد كه گروه‏هاى مقاومت امل و جبهه مقاومت ملى لبنان و مقاومت ملى لبنان و مقاوت اسلامى از جمله اين گروه‏ها بودند كه در عرصه مقاومت به فعاليت پرداختند همه ما مى‏دانيم بين افرادى كه مبارزه مى‏كنند تفاوت وجود دارد. ميان برادر فلسطينى كه در خاك لبنان مبارزه مى‏كند يا لبنانى كه در خاك لبنان مبارزه مى‏كند تفاوت وجود دارد، همچنين ميان يك فلسطينى اى كه در كرانه باخترى مبارزه مى‏كند يا فرد ديگرى كه در لبنان مبارزه مى‏كند نيز تفاوت وجود دارد.
حاكميت سياسى كه اسراييلى‏ها در آن زمان به ما تحميل كردند به انزوا كشيده شد، توافقنامه 17 مه نيز بى اثر شد و اسرانجام لغو شد. اسراييل در سال 1985 به نوار مرزى سابق عقب نشينى كرد. اهداف به دست آمده از جنگى كه از سال 1982 آغاز شده بود طى سه سال از بين رفت امّا رنج جنوب و كل لبنان به علت ادامه اشغالگرى و بازداشت صدها لبنانى در زندان خيام و زندان‏هاى ديگر رژيم صهيونيستى در فلسطين اشغالى ادامه يافت، آنها تصور مى‏كردند كه ساكنان اين سرزمين دست از اراضى‏شان خواهند كشيد امّا ما نگذاشتيم. بنت جبيل و مرجيون و حصبيا و كفرشوبا و شبعا و همه روستاهاى ديگر لبنان تحت اشغال باقى بماند، يا زندانيان ما در بند اشغالگران باقى بمانند و بدين شكل پس از 1985 نيز به صورت جدى مقاومت ادامه يافت و جنگ فرسايشى بلند مدتى آغاز شد.هدف از جنگ‏هاى تابستان 1993 و خوشه‏هاى خشم در سال 1996 نابودى مقاومت و پايان دادن به آن و ادامه حضور اشغالگران در سرزمين ما بود. امّا شكست خوردند و مقاومت ادامه يافت و شهادت نيروهاى مقاومت و در رأس آنها سيد عباس موسوى سيد شهداى مقاومت و همسرش و فرزندش و كشتار قانا و ديگر اماكن و ويرانگرى منازل مسكونى و غيره هيچ يك نتوانست مقاومت را متوقف كند. تا آنكه صهيونيستها از ادامه حضور در سرزمين ما مأيوس شدند و در 15 مى‏سال 2000 عقب نشينى كردند و مقاومت در اين روز همه طرح‏ها و اهداف صهيونيست‏ها را نقش بر آب كرد.
اگر به مسائل دقت كنيم از سال 1982 تا 1985 به مدت سه سال و از اين سال تا 2000 به مدت 15 سال و جمعاً به مدت 18 سال لبنانى‏ها متحمل اهداف و نتايج پيامدهاى جنگ 1982 بودند. امّا سرانجام لبنان پيروز شد و مقاوت اكنون در بنت جبيل ايستاده است تا پيروزى لبنان را به لبنان و كل اعراب و مسلمين و كل مظلومان و مستضعفان جهان اهدا كند و به همه نيروهاى مقاومت و شهداى فلسطينى و لبنانى و ارتش لبنان و نيروهاى عربى سوريه و غيرنظاميان و ساكن جنون لبنان و اردوگاه‏هاى فلسطين و ديگران اين پيروزى را يادآورى كند.
با افتخار و پس از خدا به بركت شهدا و مجاهدين و پايدارى و ايثارگرى شما مشاهده مى‏كنيم كه اهداف جنگ دوم كه فراتر از لبنان و خطرناك‏تر از جنگ قبلى بود همگى فقط طى 33 روز نقش بر آب شد و جادوى جادوگران معكوس شد و نتايج و پيامدهاى آن در ميان دشمنان بسيار بيشتر از آن بود كه دشمن صهيونيستى و حاميان آن تصور مى‏كردند…
آيا آنها توانستند مقاومت را نابود كنند آيا آنها توانستند مقاومت را خلع سلاح كنند آيا آنها توانستند به ساختار جهادى آن آسيبى برسانند آيا آنها توانستند به اراده و عزم و روحيه و نشاط و شادابى آن آسيبى برسانند، نه، شما مى‏دانيد كه اين گونه نيست.
من مى‏خواهم جهان و دشمن بشنود مقاومتى كه در تابستان 2006 جنگيد، اكنون در مقابله با تجاوزگرى بسيار قوى‏تر و قاطع‏تر و بازدارنده‏تر و مصمم‏تر است.
امّا دولت لبنان كه مى‏خواهد با ابزار جنگى و سلاح و آتش حاكميت خود را گسترش دهد، پس از پايان جنگ محبوبيت غالب خود را به علت اقداماتش در ايام جنگ و پس از آن و به علت انحصارطلبى و مخالفت با مشاركت ملى از دست داده است. به اين شكل مشروعيت خود را نيز از دست داده و غيرقانونى شده است. آمريكا و اسراييل موجب شدند كه گروه حاكم به چنين روزها و با وضع فعلى روبرو شود. بيش از يك ميليون لبنانى و ده روز بعد يك و نيم ميليون لبنانى تجمع كنند، و بگويند شما بايد برويد شما دولت شكست خورده‏اى هستيد و ما دولت وحدت ملى و مشاركت ملى حقيقى مى‏خواهيم قدرتها و حكام و مقامات جهان بايد هرگونه حمايت سياسى و معنوى خود را از اين گروه به عمل بياورند تا بتواند موضع سياسى خود را حفظ كند.
آنها مى‏خواستند به وسيله اين جنگ چهره لبنان را تغيير دهند و از طريق يك گروه خاص آن را به كشورى تحت سلطه انحصارى خود تبديل كنند امّا رؤياهاى اين گروه بر باد رفت. اسراييل اكنون كجاست و مقاومت كجاست؟
از مهمترين و بزرگ‏ترين ناكامى‏هاى اسراييل از اعتراف‏هاى دشمن و بررسى‏هاى كميته وينوگراد كه امور بسيارى را شامل مى‏شود مى‏خواهم به دو مورد اشاره كنم.
مورد نخست شكست نيروى هوايى اسراييل در متوقف كردن حملات موشكى است كه جبهه داخلى رژيم صهيونيستى را به لرزه درآورد و برخى اماكنى را هدف قرار گرفت كه از جنگ سال 1976 تاكنون بى سابقه بود، قويترين نيروى هوايى خاورميانه به اين شكل به طور كامل شكست خورد. زيرا تا روز سى و سوم جنگ مجاهدان مقاومت از مرزهاى لبنان يا فلسطين اشغالى و از مواضع مرزى موشك‏هايشان را شليك مى‏كردند و اين افزون بر مناطق ديگر غير مرزى بود. دومين نكته شكست عمليات نيروى زمينى ارتش اسراييل بود، كه تصميم داشت روستاهاى مرزى را اشغال كند و امور زيربنايى نيروهاى مقاومت را در نزديك مرز منهدم كند آنها فكر مى‏كردند با اشغال مناطق مرزى مى‏توانند از يك سو مانع شليك موشك‏هاى ما شوند و از سوى ديگر توان نظامى زيربنايى نظامى ما را تضعيف كنند و حمله به مابقى مناطق تسهيل شود.
آنها مى‏خواستند پس از اشغال اين منطقه به رود ليطانى برسند به ويژه پس از آن كه فهميدند نيروى هوايى‏شان در هدف قرار دادن امور زيربنايى مقاومت شكست خورده است تصميم گرفتند عمليات زمينى انجام دهند و 4 لشكر از جمله لشكرهايى زرهى را اعزام كردند و مهمترين نيروهاى ويژه خود را وارد عمل كردند تا اين روستاهاى مرزى را اشغال كنند و تلاش كنند به رود ليطانى برسند امّا چه روى داد.
اولين درگيرى‏ها در مارون الرأس بود و همه مى‏دانند كه اين روستا چه اوضاعى دارد و با وجود اوضاع سخت آنجا نيروهاى مقاومت جنگيدند و به دشمن ضربه وارد كردند و دشمن آن گاه در برابر مقاومت عيتاالشعب قرار گرفت و همه مى‏دانند كه اين منطقه چقدر با مرز فاصله دارد آنها در روستاهاى ديگر اين منطقه نيز در برابر نيروهاى مقاومت قرار گرفتند كه من در اينجا از ذكر نام آنها خوددارى مى‏كنم…
دهها هزار صهيونيست اعم از فرماندهان و رهبران و دولت و افسران ارشدشان از فرماندهى ستاد ارتش گرفته تا فرمانده منطقه شمالى تا فرمانده عملياتى و لشكرهاى نيروهاى زبده و لشكرهاى زرهى و تانك‏ها در مقابل عدّه‏اى محدود از فرزندان شما و از ساكنان مجاهد روستاهاى شما قرار گرفته بودند كه شايد اسلحه و فن آورى كافى نداشته باشند امّا با ايمان هستند و در جهان بى‏نظيرند.
برادران و خواهران اين پايدارى در اين روستاها و در امتداد مرزهاى جنوب و در امتداد رود ليطانى و منطقه ضاحيه در جنوب بيروت و همه اماكن ديگر، اسراييل را وادار كرد تا بخوبى بفهمد كه ورود نظامى به روستاهاى ما هزينه گزافى دارد. شايد بتواند وارد يك روستايى در جايى شود چنان كه در مارون الرأس و برخى روستاهاى جنوب اين كار را كرد، امّا مى‏داند كه هرگونه ورود به اين مناطق برايش پر هزينه خواهد بود و به همين علت اين ارتش قدرتمند منتظر ماندند تا شبانگاه به مانند سارقان و دور از چشم مجاهدان در روزهاى پايانى جنگ با عبور از ميان دشت‏ها از كوتاه‏ترين راه ممكن به رودليطانى برسد تا دستاوردى سياسى براى خود كسب كند.تا روحيه‏اش تضعيف نشود و با احمق فرض كردن مردم اسراييل و ملت‏هاى جهان ادعا كند كه نظاميانش به رود ليطانى رسيده‏اند و اينگونه خود را در معرض ريشخند مردم اسراييل قرار دهد آنها حتى نتوانستند در اين زمينه نيز به نتيجه برسند. فرزندان شما در هنگام شب هم در برابر آنها مقاومت كردند و تانك‏هاى آنها را منهدم ساختند ما در همه جا حضور داشتيم و با آنها درگير مى‏شديم.
نيروهاى مقاومت لبنان در جنگ جولاى ويژگى منحصر به فردى داشتند، كه مشابه آن در جنگ‏ها و ارتش‏ها و نيروهاى مقاومت بسيار اندك است و آن اين است كه هيچ يك از نيروهاى مقاومت از ميدان جنگ نگريختند. نيروهاى مقاومت لبنان اسلحه خود را رها نكردند تا فرار كنند برخى از آنها تا شهادت جنگيدند و برخى ديگر تا زمان اسارت مبارزه كردند و در اينجا يادى از برادران اسيرمان مى‏كنيم كه پارسال در چنين ايام تا آخرين گلوله‏شان جنگيدند و از محلى به محل ديگر رفتند. تا به مبارزه و مقاومت ادامه دهند و اين مهمترين ويژگى نيروهاى مقاومت است. برخى از آنها به علت حملات هوايى و پياده شدن نيروهاى چترباز دشمن و يا قطع شدن معابر و يا تمام شدن مواد غذايى در محاصره قرار گرفتند و ما به آنها توصيه مى‏كرديم كه عقب نشنيى كنند مى‏گفتند كه مى‏توانند به جنگ ادامه دهند و ترجيح مى‏دادند كه در ميدان بمانند.
اما نيروهاى ويژه اسراييلى 48 ساعت پس از ورود به لبنان فرياد بر مى‏آوردند كه ما را باز گردانيد و نيروها را جابجا كنيد ما خسته شده‏ايم و اين در حالى است كه آنها قوى‏ترين نيروى هوايى منطقه را دارند. امّا برادران ما پايدار مانند زيرا به يارى خداوند سبحان آنها از قويترين و بزرگترين تسليحات و نيروهاى جهان قوى‏تر هستند.
آنها در ايام پايانى جنگ مى‏خواستند با عبور از غندوره و وادى سيدعبدالحسين شرف الدين و وادى موسى صدر به رود ليطانى برسند امّا نيروهاى مقاومت در كمين آنها بودند و خسارات سنگينى به آنها وارد كردند. سرانجام ناچار شدند به اقدامات خصمانه پايان دهند آنها پس از حملات هوايى در برخى مناطق از عقب كشيدن نيروهايشان ناتوان مانند و نمى‏دانستند اين نيروها را چگونه از خاك لبنان خارج كنند، و در آن هنگام از مقاومت خواستند به هنگام بازگشت نيروهاى اسراييلى بمب‏هايى كه در مسير آنهاست منفجر نكنند تا آتش بس ادامه يابد آنها به اين شكل عقب نشينى كردند.
اين پايدارى عمليات زمينى را به شكست كشاند و تلاش‏هاى سياسى براى تحميل شروطى كه به هيچ وجه قابل قبول نبود به شكست انجاميد. دشمن نتوانست هيچ يك از اهدافش را تحقق بخشد، آنها حتى نتوانستند اسراى‏شان را باز پس گيرند. من امروز مجدداً به برادران و خواهران خانواده‏هاى اسرا و خود اسرا همان چيزى را كه در روز دوازدهم جولاى گفتم اعلام مى‏كنم و آن اين است كه بجز دولت اسراييل اگر همه جهان جمع شوند نمى‏توانند دو نظامى اسراييلى را به اسراييل بازگردانند.
تنها راه آزادى اين اسرا مذاكره غيرمستقيم و مبادله است تا اسراى ما نيز سربلند به كشور بازگردند و ما از آنها با شكوه فراوان استقبال مى‏كنيم. اين شكست عمليات زمينى موجب پايان عمليات نظامى شد. اين شكست نيز به مجموعه شكست‏هاى ديگر اضافه شد ادامه مقاومت و پايدارى ملت لبنان و نيروهاى سياسى و همبستگى و همكارى و همه اين عوامل مؤثر بود، امّا اين شكست زمينى عاملى اصلى و تعيين كننده در ايام پايانى جنگ بود…
پيام من به ملت لبنان اعم از مسلمانان، مسيحيان و شيعيان و سنى‏ها و دروزى‏ها و ديگر اتباع مذاهب مسيحى اين است كه ما خواستار لبنانى براى همه ساكنان و همه طوايف آن هستيم. ما خواستار تغيير سياسى نيستيم، ما نه در آرزوى حكومت كردن بر لبنان هستيم، و نه خواستار سلطه بر آن، همه آنچه كه ما مى‏خواهيم شراكت است. ما خواستار مشاركت سياسى در اداره كشور هستيم، همه آنچه كه ما مى‏خواهيم رسيدن برق به ما به مانند ديگر مناطق لبنان است. همه آنچه كه ما مى‏خواهيم اين است كه با ما نيز به مانند شهروندان عادى لبنان رفتار شود و نه به عنوان شهروند درجه 2.
به شوراى امنيت و به جامعه كور بين‏المللى مى‏گويم آنچه با چشم نمى‏توانند ببينند، اين است كه اسرائيل طى يك سال گذشته تسليحات و هواپيماها و فن آورى و مهمات پيشرفته‏اى از آمريكا دريافت كرده است، و شبانه روز در شمال و جنوب و جولان مانور و رزمايش برگزار مى‏كند و همواره ما را به جنگ تهديد مى‏كند. آيا هيچ كدام اين موارد نقض قطعنامه 1701 نيست؟ آيا نقض حريم هوايى ما و تجاوز به خاك ما نقض اين قطعنامه نيست؟ امّا يك لبنانى بگويد كه ما مى‏توانستيم در جنگ جولاى 2006 همه فلسطين اشغالى را هدف قرار دهيم و هنوز هم مى‏توانيم نقض اين قطعنامه عمل كنيم، نقض قطعنامه است.
من مجدداً مى‏گويم و خطاب به شوراى امنيت اعلام مى‏كنم كه بله من سيد حسن نصراللّه اين سخن را گفته‏ام و اين سخن را از من بشنويد.
ما موشك‏هايى در اختيار داريم كه اگر اسراييل به لبنان تعرض كند هر نقطه‏اى از فلسطين اشغالى را مى‏توانيم هدف قرار دهيم و در آينده هم اين موشك‏ها را در اختيار خواهيم داشت.
ما در انتظار كسى در جهان نخواهيم نشست كه از ما دفاع كند، در سال 1948 و 1978 هنگامى كه اسراييل روستاها و شهرهاى ما را مورد حمله قرار مى‏داد و زنان و كودكان ما را به قتل مى‏رساند، هيچ‏كس از ما دفاع نكرد.در اين سالها وقتى كشتارهاى روستاى عباسى صورت مى‏گرفت هيچ كس از ما دفاع نكرد. ما از ملت و كشورمان و خانواده و روستاهايمان دفاع خواهيم كرد. در همه سالهاى 1982 و 1993 و 1996 و 2000و 2006 ما مبارزه كرده‏ايم و هرگز از كسى نخواسته‏ايم كه از ما دفاع كند. فقط يك صورت مقبول براى ما وجود دارد و آن زمانى است كه لبنان داراى ارتشى قوى و مقتدر باشد، كه قادر باشد در برابر هرگونه تجاوز اسراييل ايستادگى كند. در غير اين صورت فريضه دينى و الهى و انسانى ماست كه قدرت جنگى و سلاح داشته باشيم. تا از كشورمان و آبرو و اطفال و نوادگان و نسل‏هايمان دفاع كنيم. به همه كسانى كه مى‏خواهند ما را از سرزمينمان بيرون برانند مى‏گوييم كه ما نه جنوب و نه بقاع و ديگر قسمت‏هاى لبنان را ترك نخواهيم كرد. ما در اين سرزمين متولد شده‏ايم و پدران و مادران ما در اين سرزمين به خاك سپرده شده‏اند، در اينجا زندگى خواهيم كرد و در همين جا هم خواهيم مرد و در اين سرزمين خواهيم جنگيد و در همين خاك دفن خواهيم شد. اين سرزمين پربركت و مقدس ماست و هيچكس نمى‏تواند آن را از ما بگيرد.
ملت لبنان و همه جهان بدانند كه مقاومت لبنان جنگ طلب نيست و نبوده است. مقاومت لبنان به دنبال دفاع در برابر تهديدات و طمع ورزيها و اشغالگرى و تجاوز به سرزمين در حال و آينده است. اين مقاومت كه آنها در همه جنگ‏هاى قبلى نتوانسته‏اند به آن آسيب برسانند انشاء اللّه با اراده شما ملت لبنان باقى و پيروز خواهد ماند، و هيچ كس نمى‏تواند آن را شكست دهد.
اى خانواده شهدا! اى پدران و مادران و برادران و خواهران و دوستان من، شما در اين جنگ شكست نخورده‏ايد. زيرا در شهادت زندگى نهفته است، و براى ما به معناى بقاست، شهادت براى ما به معناى پيروزى است، صاحب اين ايام على ابن ابيطالب معلم ماست كه مى‏گويد اگر يك هزار ضربه شمشمير به سرم بخورد بهتر از آن است كه در بستر بميرم، مردان و زنان ما از اين كه در بستر بميرند هراس دارند و عاشق شهادت هستند. شهادت نه براى مرگ بلكه براى ادامه حيات است.
اى مجروحان زخم شما مدال افتخار در دنيا و آخرت است و اگر خانه‏هايتان ويران شده است. شما شركاى واقعى و حقيقى در اين پيروزى هستيد و خانه‏هايتان بازسازى خواهد شد و در 14 آگوست از آن سخن خواهم گفت.
اما اى دشمن پيام ما به شما پيام قدرت و عزم و اراده است و به آنها و هر گروهى كه از دشمن حمايت سياسى و مالى و نظامى مى‏كند مى‏گويم، كه شما با ملتى مى‏جنگيد كه از رحم مادران پاك متولد شده‏اند و گذشتگان پرافتخارى دارند و ايمان به خدا با خون و گوشت آنها مختلط شده است و واقعيت را تكرار مى‏كنيم كه حسبنا اللّه و نعم الوكيل. به نقل از نداء المقاومة، شماره 57.
پاورقي ها:

/

به مناسبت شهادت حضرت امير عليه السلام‏

وصيّت حضرت به فرزندانش‏
رمضان ماه قيام وصيام، ستايش و نيايش، ماه نزول قرآن و ليالى متبركه قدر و نيز ماه جهاد، پيروزى و شهادت است، در اين ماه فتح و آزادى سرزمين مقدس مكه از سلطه شرك جاهلى، جنگ پيروز مندانه بدر و غزوه در نهايت پيروز حنين اتفاق افتاد و در اين ماه، بزرگ آموزگار جهاد و شهادت على عليه السلام به فوز عظيم شهادت در محراب مسجد كوفه در سال چهلم هجرى نائل شد.
در شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجرى، شب قدر اولياى خدا، ديده‏هاى مردم جز بندگان خالص خدا به خواب راحت فرو رفته است. على عليه السلام آن بنده برگزيده خداوند در دل شب به مناجات و راز و نياز با خداى خود برخاسته است، نماز شب را در منزل دخترش مى‏خواند و هنگام فجر بر مى‏خيزد تا به سوى مسجد كوفه رهسپار شود.
على كه همواره آماده مرگ است كمر بند خود را محكم مى‏بندد و با خود زمزمه مى‏كند: كمر بندت را ببند و آماده مرگ باش چرا كه مرگ در انتظار توست، به مسجد وارد مى‏شود. با خداى خود مى‏گويد: «بارالها! ديدارت را بر من مبارك گردان.»
مردم را براى نماز خواندن بيدار مى‏كند و فرياد مى‏زند: الصلاة، الصلاة. و خود به نماز مى‏ايستد. نماز، معشوق على است، چرا كه در حال نماز با خدايش ملاقات مى‏كند و با او سخن مى‏گويد و مناجات مى‏كند.
ابن ملجم مرادى آن شقى بدبخت در گوشه‏اى از مسجد خوابيده است و شمشيرى زهرآگين در بر دارد. على (ع) به سجده مى‏رود، زيباترين حالت انسان در ملاقات با خدا كه آن خارجى پليد با شمشيرش بر فرق على مى‏كوبد و حضرت در حالى كه غرق خون است فرياد مى‏زند: «فزت و ربّ الكعبه؛ به خداى كعبه رستگار شدم.»
فرا رسيدن سالروز شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام را به تمام پويندگان راه مقدسش و پيروان و اطاعت كنندگان اوامرش و ارادتمندان و محبّان حضرتش تسليت عرض نموده و به اميد نيل به شفاعت و پيروى از حضرتش وصيّت آن حضرت را تقديم خوانندگان عزيز مى‏نماييم. وصيّت اميرالمؤمنين به فرزندانش:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم هذا ما أوصى به على بن ابى طالب أوصى انّه يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له، و ان محمداً عبده و رسوله، أرسله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدين كلّه و لوكره المشركون، صلّى الله عليه و آله، ثمّ انّ صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله ربّ العالمين، لا شريك له و بذلك امرت و انا من المسلمين.»
ثم انّى اوصيك يا حسن و جميع اهل بيتى و ولدى و من بلغه كتابى بتقوى الله ربّكم، و لا تموتنّ الّا و انتم مسلمون، و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لا تفرّقوا فانّى سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله يقول: صلاح ذات البين افضل من عامة الصلاة و الصيام و ان المبيرة الحالقة للدّين فساد ذات البين، و لا قوة الّا باللّه العلىّ العظيم، انظروا ذوى ارحامكم فصلوهم يهوّن اللّه عليكم الحساب.
اللّه اللّه فى الايتام فلا تغيّروا افواههم، و لا تضيّعوا بحضرتكم، فقد سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله يقول: «من عال يتيماً حتّى يستغنى اوجب اللّه عزّوجل له بذلك الجنّة، كما اوجب اللّه لآكل مال اليتيم النار».
اللّه اللّه فى القرآن، فلا يسبقكم الى العمل به احد غيركم.
اللّه اللّه فى جيرانكم، فانّ النبىّ صلى الله عليه و آله اوصى بهم، و مازال رسول الله صلى الله عليه و آله يوصى بهم حتّى ظننا انّه سيورثهم.
اللّه اللّه فى بيت ربّكم، فلا يخلومنكم ما بقيتم، فانّه ان ترك لم تناظروا و ادنى ما يرجع به من امّه ان يغفرله ما سلف.
اللّه اللّه فى الصلاة فانّها خير العمل و انّها عمود دينكم‏
اللّه اللّه فى الزكاة فانّها تطفى، غضب ربّكم.
اللّه اللّه فى شهر رمضان فانّ صيامه جنّة من النار.
اللّه اللّه فى الفقراء و المساكين فشاركوهم فى معائشكم.
اللّه اللّه فى الجهاد بأموالكم و انفسكم و السنتكم، فانّما يجاهد رجلان: امام هدىً او مطيع له مقتد بهداه.
اللّه اللّه فى ذريّة نبيّكم فلا يظلمنّ بحضرتكم و بين ظهرانيّكم و انتم تقدرون على الدفع عنهم.
اللّه اللّه فى اصحاب نبيّكم الّذين لم يحدثوا حدثاً ولم يؤوا محدثاً، فانّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله اوصى بهم و لعن المحدث منهم و من غيرهم و المؤوى للمحدث.
اللّه اللّه فى النساء و فيما ملكت ايمانكم، فانّ آخرما تكلّم به نبيّكم صلى اللّه عليه و آله ان قال: «اوصيكم بالضّعيفين: النساء و ما ملكت ايمانكم».
الصلاة الصلاة، الصلاة، لا تخافوا فى اللّه لومة لائم، يكفيكم اللّه من آذاكم و (من) بغى عليكم، قولواللنّاس حسناً كما امركم اللّه عزّوجل، و لا تتركوا الامر بالمعروف والنهى عن المنكر فيولّى اللّه امركم شراركم، ثمّ تدعون فلا يستجاب لكم عليهم، و عليكم يا بنىّ بالتّواصل و التباذل و التّبار، و ايّاكم و التقاطع و التدابر و التفرّق، و تعاونوا على البرّ و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان واتّقوا اللّه انّ اللّه شديد العقاب، حفظكم اللّه من اهل بيت و حفظ فيكم نبيّكم استودعكم اللّه و اقرأ عليكم السلام و رحمةاللّه».
اين است آنچه على بن ابى طالب به آن وصيت كرد. وصيّت كرد و شهادت داد به اينكه خدائى جز اللّه نيست و او است يكتا و انبازى ندارد و اينكه محمد بنده و فرستاده او است كه با هدايت و آئين حق او را فرستاد تا دينش را بر تمام آئين‏ها برترى بخشد وهر چند مشركان را خوش نيايد، درود خداوند بر او و اهل بيتش باد. و همانا نمازم و عبادتم و زندگى و مرگم براى خداوند، پروردگار عالميان است، كه هيچ شريكى ندارد و به اين مأمور شده‏ام و من از مسلمانانم.
سپس وصيت مى‏كنم به تو اى حسن و به تمام خانواده و اهل بيت و فرزندانم و هر كه وصيتنامه‏ام را دريافت نمود، به تقواى اللّه پروردگارتان و هرگز نميريد جز اينكه مسلمان باشيد و به ريسمان خداوند چنگ زنيد و متفرّق نگرديد زيرا از رسول خدا صلى اللّه عليه‏و آله شنيدم كه فرمود:اصلاح ذات البين برتر از عموم نماز و روزه است و آن ويران كننده‏اى كه دين را از بين مى‏برد، فساد ذات البين است و آن نيروئى نيست جز با توكّل بر خداى والا و عظيم. پس به خويشاوندانت برسيد، و با آنها مهربانى كنيد تا خداوند حساب را بر شما آسان گرداند.
شما را به خدا، شما را به خدا در ايتام، پس آنان را گرسنه نگذاريد و نيازمند سؤال از خودتان ننمائيد و آنها را كوچك مشماريد كه از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله شنيدم فرمود:هر كه يتيمى را متكفّل شود يا بى نياز گرداند خداى عزّوجل بهشت را بر او واجب گرداند همچنانكه بر كسى كه اموال يتيمى را بخورد، دوزخ واجب گردانيده است.
شما را به خدا، شما را به خدا در قرآن، پس نگذاريد ديگران، در عمل به آن، بر شما پيشى گيرند.
شما را به خدا، شما را به خدا، در همسايگانتان، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها سفارش كرد و آنقدر سفارش كرد كه پنداشتم ارث مى‏برند.
شما را به خدا، شما را به خدا در خانه خدايتان(مساجد) پس تا بوديد آن را خالى نگذاريد چرا كه اگر رهايش كرديد (و به آن رفت و آمد ننموديد) در عذاب مهلت داده نمى‏شويد و كمترين چيزى كه براى يك نفر باشد كه وارد مسجد مى‏شود اين است كه در بازگشت، گناهان گذشته‏اش مورد بخشش قرار گيرد.
شما را به خدا، شما را به خدا، در نماز زيرا آن بهترين عمل است و آن ستون دينتان است.
شما را به خدا، شما را به خدا، در زكات كه آن خشم پروردگارتان را فرو مى‏نشاند.
شما را به خدا، شما را به خدا، در ماه رمضان زيرا روزه‏اش سپرى است از آتش دوزخ.
شما را به خدا، شما را به خدا در فقرا و مستمندان، پس آنها را شريك زندگى خود قرار دهيد.
شما را به خدا، شما را به خدا، در جهاد با اموالتان و جانهايتان و زبانهايتان چرا كه دو نفر جهاد مى‏كنند: پيشواى هدايت كننده‏اى يا مطيعى از او كه به هدايتش پيروى كند.
شما را به خدا، شما را به خدا، در ذرارى و فرزندان پيامبرتان پس مبادا در حضور شما يا پشت سرتان مورد تجاوز و ستم قرار گيرند و شما بتوانيد، ستم را از آنان دفع كنيد.
شما را به خدا، شما را به خدا، در اصحاب پيامبرتان، آنان كه پس از او، بدعتى را ايجاد نكرده و امر منكرى را انجام ندادند و بدعتگزارى را پناه ندادند زيرا رسول خدا صلّى الله عليه و آله به آنها سفارش كرد و بدعتگزاران از آنها را لعن و نفرين نمود و همچنين آنان كه بدعتگزاران در دين را پناه دادند نيز مورد لعنت قرار داد.
شما را به خدا، شما را به خدا، در زنان و در بردگانتان، زيرا آخرين سخن پيامبرتان اين بود كه فرمود: «شما را به دو گروه ناتوان و ضعيف، زنها و بردگان، سفارش مى‏كنم».
هان! نماز، نماز، نماز را بپاداريد. در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش كننده‏اى نهر اسيد، خداوند كفايت مى‏كند شما را از كسى كه به شما آزار رسانده يا بر شما ظلمى روا داشته است.
با زبان خوش با مردم سخن بگوئيد همچنان كه خدايتان به شما امر كرده است. امر به معروف و نهى از منكر را فراموش نكنيد تا خداوند بدان شما را بر شما مسلّط ننمايد، پس هر چه دعا كنيد مستجاب نشود.
فرزندانم، بر شما باد به خوشرفتارى، مهربانى و كمك به يكديگر و زنهار از بدرفتارى و پشت به يكديگر كردن و از هم متفرق شدن. و در برّ و تقوى با همديگر كمك كنيد و در گناه و ظلم با كسى همدست نشويد و تقواى الهى داشته باشيد كه همانا عذاب خداوند بسى سخت و شديد است.
خداوند شما اهل بيتم را حفظ كند و مردم را وادارد كه حرمت پيامبرش را در شما نگهدارند. شما را به خدا مى‏سپارم و براى شما درود خدا و رحمتش را خواستارم.
پاورقي ها: