تمام نوشته های

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

جنگ

با موشک استينگر و آتش پدافند نيروي هوائي ارتش
اسلام دو فروند هواپيماي جنگي دشمن (ميگ 21 و سوخو) در مناطق عملياتي جنوب سرنگون
شد. 17/9/66

عراق 3 واحد غيرنظامي را در باختران، خوزستان و
کردستان بمباران کرد.

شکاريهاي ايران يک فروند ميگ 25 عراقي را در
ارتفاعات غرب کشور سرنگون کردند. 21/9/66

رزمندگان اسلام در حمله به ارتفاعات حساس زبيدات،
3تيپ ارتش عراق را در هم کوبيدند در اين عمليات 1500 مزدور ارتش بعث کشته و مجروح
شدند. 30/9/66

در حمله رزمندگان نيروي زميني ارتش 30 کيلومتر از
اراضي اشغالي شمالي فکه پس از 7 سال آزاد شد. در اين عمليات 1000 تن از نيروهاي
عراقي کشته و يا زخمي شدند و 15 تن از اسرا به پشت جبهه منتقل گرديدند. 1/10/66

ايران با سرکوب 16 ضد حمله عراق، اراضي آزاد شده
فکه را تثبيت کرد. 2/10/66

تلاش هواپيماهاي عراقي براي بمباران راهپيمايان
ضداسرائيلي شهرهاي استان خوزستان و خرم‌آباد ناکام ماند. 15/10/66

هواپيماهاي عراقي 2 روستاي سنقر و کليائي را
بمباران کردند. 9/10/66

يک منطقه غيرنظامي در شهرستان تبريز مورد حمله
هواپيماهاي متجاوز عراقي قرار گرفت. 19/10/66

جهان اسلام

يک خانم آمريکائي مقيم واشنگتن حلقه ازدواج خود را
براي پيروزي رزمندگان اسلام به وسيله پست تقديم رئيس جمهور کرد.

يک شيرزن 24 ساله لبناني در نزديکي شهرک «بنت
جبيل» 3 مزدور اسرائيلي را به هلاکت رساند. 18/9/66

سربازان اسرائيلي چهارتظاهر کننده فلسطيني را بقتل
رساندند. 21/9/66

کنسولگري آمريکا در بيت المقدس مورد حمله
انقلابيون فلسطيني قرار گرفت.

مجاهدين افغاني هفته گذشته موفق شدند به زندان
ميمنه نفوذ کرده و صدها زنداني را آزاد کنند.

طي چند روز گذشته مبلغ چهارميليون ريال اهدائي
جمعي از برادران کويتي توسط يکي از علماي آن کشور تقديم قائم مقام رهبري شد.
24/9/66

قيام قهرمانه مسلمانان فلسطيني در سرزمينهاي
اشغالي از نوار غزه به «بيت المقدس» کشده شد. 26/9/66

سربازان رژيم صهيونيستي مجروحين تظاهرات اخير در
بيمارستان «شفا» را مورد ضرب و شتم قرار دادند.

رژيم صهيونيستي بمنظور جلوگيري از گسترش قيام اسلامي
در سرزمينهاي اشغالي به حکومت نظامي متوسل شد.

مرکز پليس اسرائيل و کنسولگري انگليس مورد حمله
انقلابيون مسلمان فلسطيني قرار گرفت. 28/9/66

ده تن از اعضاي سازمان «الجهاد» به جرم حمله به
مراکز فساد در مصر دستگير شدند.

انقلابيون مسلمان لبنان مواضع نيروهاي رژيم
صهيونيستي در «سويدا» را به تصرف خود درآورند. 1/10/66

انقلابيون مصري انبار مهمات ناوگان ششم نيروي
دريائي آمريکا در اسکندريه را منفجر کردند. 2/10/66

با حمله وحشيانه سربازان اسرائيلي، صدها تن از
فلسطيني هاي ساکن سرزمينهاي اشغالي ديروز در خانه‌هاي خود دستگير شدند. 5/10/66

در حمله راننده مصري به جهانگردان اسرائيل در
قاهره 9تن کشته و مجروح شدند.

رئيس ستاد ارتش رژيم صهيونيستي: اسرائيل در کنترل
قيام فلسطيني ناتوان است. 8/10/66

نيروهاي نظامي اسرائيل براي سرکوب قيام فلسطيني‌ها
به حال آماده‌باش کامل درآمدند.

دانشجويان مصري و فلسطيني پرچم اسرائيل را در
دانشگاه آمريکائي قاهره به آتش کشيدند. 10/10/66

صدها تظاهرکننده مصري ديروز قرآن بدست فرياد زدند:
بيت‌المقدس اسلامي باقي مي‌ماند. 12/10/66

استخدام شيعيان در ارتش بحرين ممنوع اعلام شد.
13/10/66

سربازان اسرائيلي يک زن جوان فلسطيني را به رگبار
بستند. 14/10/66

اخبار داخلي

بهره‌برداري از پست تصويري فاکس مايل آغاز شد.

به درخواست شيخ سعيد شعبان و موافقت رئيس شوراي
عالي دفاع، 8 تن از اسراي لبناني آزاد شدند. 16/9/66

رژيم صدام 41 تن ديگر از مردم مسلمان عراق را
اخراج کرد. 19/9/66

امام امت دو نسخه از وصيت‌نامه سياسي الهي خود را
که بر حسب شرايط و ضرورتهاي زمان تغييراتي در وصيت‌نامه قبلي خود داده بودند جهت
نگهداري به مجلس خبرگان و آستان قدس رضوي تحويل دادند.

ستاد پشتيباني جنگ استان اصفهان در پي استقبال
وسيع مردم استان، تأمين هزينه 000/250 رزمنده را بعهده گرفت. 21/9/66

مردم استان گيلان هزينه تداکاراتي 000/250 رزمنده
را به مدت 3 ماه تقبل کردند. 23/9/66

سارقي که به 73 خانه در تهران دستبرد زده است با
بيش از 10 ميليون تومان اموال مسروقه دستگير شد.

صبح امروز 482 تن از اسراي عراقي، پس از آزادي به
جمهوري اسلامي ايران پناهنده شدند.

استان سمنان عنوان پيشرو در اعزام نيروهاي داوطلب
به جبهه را بدست آورد. 25/9/66

5 هزار واحد مسکوني آسب‌ديده از حملات هوائي رژيم
بعثي در همدان بازسازي شد.

فرستاده ويژه دولت شوروي وارد تهران شد.

آمريکا در خليج فارس بمنظور خنثي کردن رادارهاي
ايران هنگام حملات هوائي عراق، وارد جنگ الکترونيکي با ايران شد.

يک سوپر نفتکش سعودي مورد حمله قايق‌هاي توپدار
قرار گرفت. 28/9/66

در دومين مرحله از طرح اعزام سپاهيان چهارده معصوم‌(ع)،
اعزام سراسري ظفرآفرينان سپاه حضرت امير‌(ع) به جبهه‌هاي ايثار و شرف آغاز شد.
1/10/66

نخست وزير لايحه بودجه 878 ميليارد توماني و
برنامه‌اجرائي سال 67 را تقديم مجلس کرد. 6/10/66

پزشکان خرم‌آباد درمان رايگان خانواده‌هاي 1200
رزمنده را تا پايان جنگ تحميلي به عهده گرفتند. 7/10/66

عشاير غيور ايل قشقائي هزينه 1000 رزمنده را تأمين
کردند. 12/10/66

اخبار خارجي

هواپيماهاي عراقي اشتباها يک جزيره متعلق به رژيم
حجاز را بمباران کردند. 16/9/66

يک پايگاه شناور کويت مورد اصابت موشک قرار گرفت.
17/9/66

سران دو کشور شوروي و آمريکا معاهده مربوط به حذف
موشکهاي ميان برد و هسته‌اي در اروپارا امضا کردند.

فرانسه با فروش 12 فروند ميراژ اف-1 به عراق
موافقت کرد.

نيم ميليون تظاهر کننده در سراسر هند طي تظاهراتي
خواستار استعفاي  گاندي شدند. 19/9/66

شاه حسين: اردن، اسرائيل را به عنوان يک واقعيت
پذيرفته است. 21/9/66

يک دادگاه يمن جنوبي «علي ناصرمحمد» رئيس جمهور
مخلوع اين کشور را به مرگ محکوم کرد.

کشورهاي مرتجع عرب اولين کمک 670 ميليون دلاري خود
را در اختيار مبارک قرار دادند. 22/9/66

رژيم عراق براي تجديد ويزاي رانندگان ترک، از هر
يک از آنان باجبار 250سي‌سي خون براي مجروحين خود مي‌گيرد! 23/9/66

ريچارد مورفي: هزينه حضور نظامي آمريکا در خليج
فارس، ماهانه 15 تا 20 ميليون دلار است. 26/9/66

وليعهد عربستان در بغداد با صدام مذاکره کرد.

کاخ سفيد وحشت آمريکا را از گسترش حرکات اسلامي
مردم فلسطين اعلام کرد.

آمريکا براي جاسوسي بيشتر بنفع عراق در خليج فارس
به هواپيماهاي بدون خلبان متوسل شد. 30/9/66

بر اثر تصادم 2 کشتي در آبهاي ساحلي فيليپين حدود
1500 نفر ناپذير شدند.

اجلاس شوراي همکاري خليج‌فارس پشت دره‌هاي بسته در
رياض آغاز کرد.

طي چهارسال اخير، «سيا» 121 کنفرانس جهت بررسي در
رياض آغاز بکار کرد.

انفجار در يک انبار فرآورده‌هاي شيمائي ارتش مصر
يک هزارتن را مجروح ساخت. 1/10/66

رهبر حزب حاکم سربلانکا در کلمبوترور شد.

آمريکا و اسرائيل براي توليد موشکهاي سري به توافق
رسيدند.

انگليسيها به ناتواني ناوگان ناتو در خليج فارس
اعتراف کردند. 3/10/66

دومين انفجار در انبار مهمات ارتش يونان طي 48
ساعت گذشته خساراتي ببارآورد. 6/10/66

کنفرانس رياض با چشم‌پوشي از سرکوب فلسطينيها
خواستار اعمال فشار بيشتر بر ايران شد. 7/10/66

يک مار عظيم الجثه در «پرو» يک بچه 9 ماه را
بلعيد.

بعد از 326 روز طولاني‌ترين سفر فضائي بشر با فرود
سايوز پايان يافت.

ستوني از دود و آتش آسمان جزيره بوبيان بزرگترين
جزيره کويت را فرا گرفت.

آمريکا از شوروي خواست که با طرح تحريم تسليحاتي
ايران موافقت کند.

انفجار دو بمب محل باشگاه ملوانان آمريکائي رادر
اسپانيا در هم کوبيد. 9/10/66

متن کامل موافقتنامه ننگين ميان رژيم‌ هاي اردن و
اسرائيل که موسوم به سند لندن مي‌باشد و شيمون پر زن آن را يک پيروزي بزرگ همانند
کمپ ديويد دانست فاش شد. 12/10/66

ارزش دلار آمريکا بار ديگر در مقابل ين ژاپن سقوط
کرد و هر دلار با 45/120 ين ژاپن مبادله شد.

آمريکا به دو برابر شدن حملات عليه نفتکشها از
زمان حضور اين کشور در خليج فارس اعتراف کرد. 14/10/66

اختراعات و اکتشافات

بهره‌برداري از سيستم جديد گيرنده ماهواره‌اي نقشه‌برداري
براي نخستين بار در کشور آغاز شد. 17/9/66

الکترود سطحي دستگاه الکترود کارديوگراف توسط يک
دانشجوي مشهدي طراحي و ساخته شد. 2/10/66

توسط يک مبتکر کرجي دستگاه‌هاي ظهور فيلم و چاپ
عکس رنگي در کرج ساخته شد. 10/10/66

يک مبتکر اراکي موفق به ساخت دستگاه «دروگر
کوبنده» شد. 16/10/66

ضد انقلاب

دهها تن از منافقين از فرانسه اخراج شدند. 17/9/66

اعضاي يک باند بين‌المللي قاچاق مواد مخدر با 348
کيلوگرم ترياک در خراسان دستگير شدند. 21/9/66

اعضاي خارج کننده يک تن طلا دستگير شدند. 3/10/66

رسول فتاحي عامل بمب‌گذاري در خيابان ناصرخسرو و
ميدان فردوسي تهران و علي بابا مرادي عضو شبکه بمب‌گذاري عراق در خيابان هاشمي
تهران و سيدجمال مينوئيدر ارتباط با بمب‌گذاري در خيابان کميل تهران در محلهاي
جنايت خود اعدام شدند. 8/10/66

11 تن از اشرار مسلح و قاچاقچيان مسلح منطقه
«نمداد» کهنوج کشته و زخمي شدند. 10/10/66

توطئه ربودن يک فروند هواپيماي مسافربري در مسير
تهران- مشهد خنثي و عاملين آن دستگير شدند. 15/10/66

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني
ثابت و استوار از آغاز تا کنون

الگوي زن
مسلمان

الگوي زن
مسلمان اين شاه است که بحسب نقل در مصاحبه با مخبر ايتاليائي گفته است«درک من از
زن آن است که او بايد فريبا باشد» اين شاه است که زنها را به فساد مي‌کشاند و آن
را عروسک مي‌خواهد بار بياورد.مذهب با اين فاجعه‌ها و دردها مخالف است نه با آزادي
زن.

3/6/57

زنها در صدر
اسلام در ميدانها مي‌رفتند، در جنگهاي اسلامي، زنها مي‌رفتند در ميدانها براي
پرستاري زخميها، زنها در محفظه بمانند؟! چه کسي چنين چيزي به شما گفته است که بايد
اين طور باشد آنها آزادند مثل مردها.

اسلام مي‌خواهد
که زن و مرد رشد داشته باشند. اسلام زنها را از آن چيزهائي که در جاهليت بوده نجات
داده است. آن قدر که اسلام به زن خدمت کرده است خدا مي‌داند به مرد نکرده است..

اسلام مي‌خواد
زن همان طوري که مرد همه کارهاي اساسي را مي‌کند، زن هم بکند اما نه اينکه زن يک
چيزي بشود که(آقا) دلشان مي‌خواهد که بزک کرده بيايد توي جامعه و با مردم مخلوط
بشود، با جوان ما آن طوري مخلوط بشود! اسلام مي‌خواهد جلو اينها را بگيرد. اسلام
مي‌خواهد حيثيت و احترام زن را حفظ کند، مي‌خواهد به زن شخصيت بدهد که از اين
فعليت بيرون بيايد.

18/8/57

(حضرت
زينب«س») در مقابل جباري ايستاد که اگر مردها در برابرش نفس مي‌کشيدند، همه را مي‌کشتند،
نترسيد، ـ حکومت يزيد را محکوم کرد، به يزيد فرمود تو آدم نيستي، تو انسان نيستي ـ
زن يک همچو مقامي بايد داشته باشد. زنهاي عصر ما بحمدالله شبيه به همانها هستند،
در مقابل جبار با مشت گره کرده ايستادند.

29/2/58

درود بر شما
بانوان معظم که با نصيحتهاي خودتان مي‌خواهيد که ما را به راه راست واداريد. درود
بر بانوان سراسر کشور که در اين نهضت شريف معلم مردان بودند و حالا هم به همان نحو
باقي مانده‌اند.

جامعه ما از
بعضي بانوان زمان محمدرضا و رضا برگشتند به يک بانواني که زينب گونه شدند و تابع
فاطمه(س)، آن روز تابع آرايش اروپائي بودند ـ بايد از اروپا طرح لباس بيايد ـ
امروز تابع مکتب هستند و آنچه اسلام مي‌پسندد مقبول است. و اين يک تحولي است که
بالاترين تحولات است در جامعه ما نگهداريد اين تحول را، توجه کنيد به اين که
دستهاي فاسد و قلمهاي فاسد و گفتارهاي فاسد شما را به اغفال نکشانند و شما را
برنگردانند به حال سابق.

26/12/59

اينجانب به
زنان پر افتخار ايران مباهات مي‌کنم که تحولي آن چنان درآنان پيدا شد که نقش
شيطاني بيش از 50 سال کوشش نقاشان خارجي و وابستگان بي‌شرافت آنان از شعراي هرزه
گرفته تا نويسندگان و دستگاههاي تبليغاتي مزدور را نقش بر آب نمودند و اثبات کردند
که زنان ارزشمند مسلمان دچار گمراهي نشده و با اين توطئه‌هاي شوم غرب و غربزدگان
آسيب نخواهند پذيرفت.

نفرت بر آن
عروسکهايي که در کاخهاي ننگين داخل و خارج به زندگاني حيواني پست دل بسته و جز به
فکر فساد انگيزي نيستند.

5/2/60

بانوان محترم
ايران ثابت کردند که در دژ محکم عفت و عصمت هستند و جوانان صحيح و نيرومند و
دختران عفيف و متعهد به اين کشور تسليم خواهند کرد و هيچگاه نخواهند در آن راههايي
که قدرتهاي بزرگ براي تباه کردن اين کشور پيش پاي آنها گذاشته بود به آن راهها
نخواهند رفت.

3/3/60

… مقاومت و
فداکاري اين زنان بزرگ در جنگ تحميلي آن چنان اعجاب آميز است که قلم و بيان از ذکر
آن عاجز بلکه شرمسار است.

28/1/61

ما بسياري از
موفقيتهاي انقلاب را مرهون خدمتهاي بانوان مي‌دانيم.

شما بانوان
در کسب علم و تقوي کوشش کنيد که علم به هيچکس انحصار ندارد ومال همه است تا شما
بانوان در صحنه هستيد و جوان تريت مي‌کنيد اسلام به پيش مي‌رود.

23/12/63

زنها بايد در
ميدان زهد و تقوي و عفاف و تحصيل و مجاهده و دفاع از اسلام از حضرت زهرا(س) تبعيت
کنند. زنان در جمهوري اسلامي همانند همه مسائلي که براي ايران پيش آمده پيشقدم
بوده‌اند.

سنگر علم هم
يک سنگر دفاعي است. دفاع از همه فرهنگ اسلام و اين فرهنگ را بايد زنده کرد و شما
خانمها بايد در جبهه علمي و فرهنگي هم مشغول باشيد.

12/12/64

 

/

امت امام، اسطوره عشق و ايثار

ارزش
هاي اسلام و انقلاب را پاسداري كنيم (6)

امت
امام، اسطوره عشق و ايثار

حجة‌الاسلام
محمدتقي رهبر

«مردم
عزيز و شريف ايران! من فرد فرد شما را چون فرزندان عزيز خويش مي دانم و شما مي
دانيد كه من به شما عشق مي ورزم».

(امام
خميني)

يا
رب چه چشمه ايست محبت كه ما از آن

يك
قطره نوش كرده و دريا گريستيم!؟

وه!
چه اكسيري است عشق و محبت!؟

گل
واژه عشق رمز جاودانگي است.

عشق
جوهره خدائي را در سينه ها به تجلي مي آورد،

آنان
كه نام آب بقا وضع كرده اند،

شنيده
ايم كه خليل الله در آتش نمرودي به عشق خدا سرود مقاومت خواند،

و
در مناي عشق، اسماعيلش را به قربان گاه كشانيد.

خواند
ايم كه قرآن، «مودت» را كه عشق مقدس

اولياء
الله است، پاداش رسالت خوانده و بدين سان مودت و عشق را سرخيل همه فضائيل بر شمرده
است…

از
حديث عاشقان حكايت ها و افسانه ها آورده اند و قصه شمع و پروانه و نغمه ها و شيون
هاي عاشقانه و سوختن ها و ساختن ها هميشه ورد زبان ها بوده است.

بلبل
از عشق گل و پروانه در سوداي شمع

هر
يكي بسوزد به نوعي در غم جانانه اي

در
هزاران داستان ديگر عشق، ادبيات هر قوم مالامال از سرودها و چكامه ها و افسانه
هاست… .

 

در
آخرين وداع!

اما
اين بار جلوه عشق و سوز فراق را در اقيانوس به ژرفاي هستي مالامال از اندوه و ماتم
نظاره كرديم كه تلاطم امواجش تا دورترين ساحل ها رفت… اقيانوسي كه عقده اندوه
گرفته بود و جامه سياه ماتم در بر داشت و از درد مي ناليد… اقيانوسي از انسان
هاي سينه چاك كه از بي قراري، شيون كنان مي سوختند و «تسجير» درياها را در قيامت
كبري به ياد مي آوردند….

آفتاب
و ماه با حيرت و شگفتي به تماشا ايستاده بودند،

اختران
از اعماق فلك سركشيده تا ناله هاي شبگير سيه جامه گان خاكي را در هجران «روح خدا»
بنگرند.

خورشيد
پيكري از سلاله پاك بهترين فرزندان آدم صلاي رحيل مي داد و خاموشي او «تكويرشمس»
را در محشر تداعي مي نمود، ستارگان بي شمار در پيرامونش، رنگ تيره ماتم گرفته تا
يادآورد تيرگي اختران در قيامت باشند. «و اذا النجوم انكدرت».

ديگر
شهر ما نور نداشت و دل ما اميد باخته بود، روح خدا براي پرواز در ملكوت اعلي بار
سفر بسته، از مصلا به سوي بهشت زهرا و از آنجا آهنگ هم جواري زهراي مظلومه (ع)
مادرش و مادر همه مظلومان تاريخ.

در
آخرين وداع و آغازين ماتم،

او
دامن كشان مي رفت و ما مي گريستيم،

آتشي
از عشق در دلها افروخت،

و
خود از ميان شد و ما در ميان فكند.

آتشي
كه مدام، آه حسرت فراق بر التهابش مي فزايد.

ده
ميليون انسان عاشق، گرد مرقد مطهرش را با مژه جاروب كردند و با سرشك ديدگان آب
پاشيدند، و وا محمداه گفتند. و در هر نقطه از ميهن اسلامي ما وضع به همين منوال
بود و صدها ميليون مستضعفان محروم در جاي جاي جهان سر در جيب غم جانكاه فرو برده و
مويه كنان بر پدر پير و دلسوز خود زاري مي كردند… و تازه اين اول سوز و گداز
بود.

و
سرانجام «تاريخ در برابر عظمت و شكوه بزرگترين وداع يك ملت با رهبرش سر تعظيم فرود
آورد».

رسانه
هاي جهان كه از كنار غرش رعدآساي شيون عشق خميني محبوب، نم يتوانستند آسان بگذرند،
بزرگترين تشييع جنازه تاريخ از هبوط آدم تاكنون را به سراسر جهان مخابره كردند.

آسوشيتدپرس
به جهان مخابره كرد: «مردم مي گفتند: اي كاش ما مرده بوديم و تو امروز اينجا به
ديدن ما مي آمدي…»

تلويزيون
كانادا اعلام كرد: «مراسم تشييع جنازه آيت الله خميني به بزرگترين تظاهرات تاريخ
تبديل شد…»

روزنامه
«لااستامپ» چاپ ايتاليا نوشت: «مردم عزادار تهران و تمام نقاط ايران باهر وسيله
ممكن حتي پاي پياده به بهشت زهرا مي آيند و در غم از دست دادن رهبرشان اشك مي
ريزند».

السفير
روزنامه لبناني نوشت: «درياي بي كران جمعيت شركت كننده در تشييع پيكر مقدس امام
امت بيانگر ارتباط عميق ملت ايران با رهبر قهرمان و تاريخ ياش و اثرات انقلاب
اسلامي در وجدان اين امت بود».

تايمز
ژاپن تحت عنوان «يك ابر مرد» نوشت: «آيت الله خميني ايران را به قدرتي مهم در
خاورميانه تبديل كرد… امام خميني حامي تنگدستان بود و در برابر غرب و آمريكا
ايستاد…».

تلويزيون
دولتي ايتاليا گفت: «امام خميني براي مردم ايران حم صداي خدا را داشت».

دبير
كل سازمان ملل گفت: «مردم ايران رهبري بزرگ را از دست دادند و من عظمت اندوه
مسلمانان اين كشور را به خوبي درك مي كنم…».

نخست
وزير پاكستان گفت: «از شنيدن خبر رحلت امام خميني سراسر پاكستان در ماتم فرو رفت،
با رحلت ايشان مسلمين جهان رهبري شايسته را از دست دادند و به سوگ نشستند…».

يكي
از رهبران جهاد اسلامي گفت: «مصيبت ارتحال امام براي ملت فلسطين بزرگتر و سنگين تر
از همه امت اسلامي است… و …».

و
بالاخره آن مستضعف پابرهنه گفت: «امام براي دنياي پابرهنه ها خوب بود پدر ما كجا
رفت؟

بازتاب
رحلت جانسوز اميد مستضعفان و عزت بخش امت اسلامي در گفته ها و نوشته ها را جداگانه
بايد به بحث نهاد و مقاله ها و كتابها نوشت.

 

رابطه
امت و امام

سخن
فعلي ما تنها در يك نكته و آن رابطه امام با امت در يك اشاره است. چيزي كه از آغاز
نهضت تا لحظات ارتحال حامي محرومان و پدر مستضعفان مي درخشيد. و در اينجا نيز حرف
براي گفتن بسيار است و ما بر يك مطلب تاكيد مي ورزيم و آن: اهتمام امام به مردم و
ايمان و حضورشان و عشق و خدمت به آنها بود، چيزي كه بايد براي مسئولين جمهوري
اسلامي همواره به عنوان يك سنت حسنه از اسلام و رهبري هميشگي حضرت امام مدنظر باشد
تا انقلاب و نظام با همان استحكام پاي برجا باشد.

بقاي
يك نظام صالح بر سه اصل «مكتب، رهبري و مردم» مبتني است. رهبري را مكتب مي سازد و
مردم را رهبري. و اين مردمند كه بار امانت خدائي را بر دوش مي كشند و رهبري و
انديشه او را پاس مي دارند.

مردم
ما در تاريخ ويژگي خاص دارند كه به جرئت مي توان ادعا كرد: كمتر پيامبر يا وصي
پيامبري در اين سطح و بدين گستردگي، امتي ثابت و حاضر داشته، گرچه اينها همه از
بركات اسلام است و امام عزيزمان همواره بر آن تاكيد مي فرمودند اما بايد پرسيد:
اسلام چهارده قرن بر سر امت سايه افكن بود، پس چرا هرگز چنين حضور و فداكاري ديده
و شنيده نشد؟ پاسخ اين را اضافه بر رهبر شايسته امام، در خلوص و استعداد و رشد ملت
بايد جستجو كرد…

امام
در نخستين گام هاي نهضت، درست ربع قرن پيش، با كياست و درايت خاص و بينش الهي به
خوبي دريافته بودند كه بايد مردم را مخاطب قرار داد و به سراغ امت با ايمان رفت. و
چنين كردند. او مردم را آگاه يم داد و كار را به دست مردم سپرد و خود پيشاپيش آنها
حركت كرد. او هرگز به چهره ها، شخصيت ها، كاخ نشينان و مرفهان بي درد چشم اميد
نبست و بلكه از آنها همواره نفرت داشت. گرچه در فرهنگ و مسووليت دعوت، بر همگان
اتمام حجت مي شود، اما تاريخ كمتر سراغ داده كه قشرهاي حاكم و رفاه زده، سر به
فرمان پيامبران و مصلحان الهي، نهاده باشند.

از
اين رو امت واقعي پيامبران، پابرهنگان بوده اند و مخاطب آنها «ناس» كه تكيه گاهي
جز خدا نداشته اند (له الناس) اين را امام با شناخت و تعمقي كه در تاريخ رسالت و
امامت داشت به درستي دريافت و اين تجربه را به كار گرفت و بزرگترين موفقيت را
تحصيل نمود.

بودند
رهبران و مصلحاني كه حركت هاي اصلاحي را از بالا شروع كردند، بدين پندار كه اگر
آنها صالح شوند جامعه صالح خواهد شد، اين قضيه شريطيه در جاي خود درست بود، اما
تمام مشكل در صلاح طبقات حاكم و اشرافي است كه تقريبا محال مي نمايد. اين بود كه
بذر نصيحت در مرداب دل هاي قساوت زده اين تيپ و طبقه، ضايع شد و حركت ها عقيم
ماند. لذا امام روشن ضمير امت ما همچون پيامبران، آغوش پرمهر خود را براي مردم
گشود در حالي كه خشم و نفرت خود را به استقبال كفر و فساد فرستاد «اشداء علي
الكفار رحماء بينهم».

امام
بازگو كننده درد و رنج و آمال و ايده هاي الهي مردم بود. او دست پابرهنگان را به
صميميت فشرد و چون علي (ع)سفارش عامه و محتاجين و مردم بي نام و نشان و هميشه حاضر
در صحنه را به مسئولان نمود. خانه استيجاري و اساس البيت اطاق ساده امام كه از يك
قطعه فرض معمولي و يك تخت چوبي و چند كتاب و عينك و راديو كوچك تجاوز نمي كرد و
شگفتي خبرنگاران خارجي را برانگيخت، عملا ثابت كرد كه قول و فعل آن اسوه زهد و
تربيت و عدالت و رحمت، در عصر ماديت حاكم بر جهان، چگونه گره خورده است و اين را
كه مردم ما از آغاز مي دانستند، دل به امام خود سپرده بودند و هر روز بر عشق و
ارادتشان افزوده شد كه تجلي آن را در محشر ارتحال آن بزرگوار ديديم؛ همان گونه كه
در گذشته نيز در استقبال با شكوه از امام ديده بوديم…

آن
خصلت زاهدانه كه يادآور زهد مسيح (ع) محمد (ص) و علي (ع) بود، بُعد جهاني گرفت و
با فطرت ها در آميخت و شد آن چه ديديم و در آينده بازتاب آن را در تاريخ خواهيم
ديد.

و
اينها را در كنار ساير فضائل ملكوتي امام بگذاريد و بنگريد آن قطب مغناطيس عشق را
و صدها ميليون مسلمان را به دنبالش كه از سويداي قلب بدو عشق ورزيدند و در مرگش
شيون كردند كه اين نيز آغاز حياتي مجدد براي او در پهندشت گيتي است و ابعاد و رهبريش
را تا ظهور مصلح كل جهان بر كرانه تاريخ خواهد گسترد.

باري
سخن از علاقه امام به امت و عشق امت به امام بود: چيزي كه رمز جاودانگي انقلاب
اسلامي است گرچه براي اين مطلب نياز به ذكر نمونه ها نيست اما براي مثال به چند
مورد مي نگريم. «فرزندان انقلابيم … شما بدانيد كه لحظه لحظه عمر من در راه عشق
مقدس خدمت به شما مي گذرد»، «عزيزان من! شما مي دانيد كه تلاش كرده ام كه راحتي
خود را بر رضايت حق و راحتي شما مقدم ندارم»، «من شما را دوست دارم، شما برادران
من هستيد، شما فرزندان من هستيد»، «من خدا را شكر مي كنم كه خدمتگزار ملتي هستم كه
چنين تحول خدائي پيدا كرده».

«به
من خدمتگزار بگوئيد بهتر است تا اين كه رهبر بگوئيد».

و
گفته هاي بي شماري از اين قبيل…

او
از اول در خانه اش را براي مرم باز كرده بود، از كوچه هاي قم تا جماران. با همه
مشاغل و بيماري و كهولت، دوست مي داشت با مردم ديدار داشته باشد، به ويژه آنان كه
صاحبان اصلي اين انقلاب بودند و همه چيزشان را نثار انقلاب كرده بودند و امام را
پدر خود مي دانستند.

در
طول يك ربع قرن نشنيديم امام يك سفر تفريحي و استراحت داشته باشد. شب و روزش را با
خدا بود و خلق خدا و در كار خدمت به اسلام و مردم مسلمان و چاره پريشاني ها و
تثبيت نظامي كه پي افكنده بود و با ايثار و عشق و شهادت استحكام يافت… .

و
ما چه بگوئيم كه هنوز الفباي اين مكتب را مرور مي كنيم و او در ترسيم اين راه براي
ديگران همواره الگو و رهنمود و آيت و اشارت داشت.

 

عشق
و علاقه به امام

اگر
امام چون شمع سوخت تا محفل امت را روشن كند، امت نيز پروانه صفت در عشق امام از
جان عزيزتر خود بال و پري سوخته داشت. همه جا سپر بلاي اسلام شد، قبل از پيروزي و
بعد از پيروزي از آن روز كه به كوچه پس كوچه هاي قم از سراسر ايران سرازير شدند و
پيام امام را شنيند و در زير فشار و اختناق رژيم ستم شاهي به ديگران رساندند و
قافله سالار عشق را به ديگر عاشقان معرفي كردند.

آنها
كه مقصود و مطلوب خويش را در قلب طپنده امت يافتند، تبلور عشق او را همه جا با
زبان و خون به نمايش گذاشتند. از فيضيه و دانشگاه گرفته تا سنگ فرش خيابان ها و
گوشه زندانها و قرباني شدن طلاب و دانشجويان و كارگران و كشاورزان و كسبه و
بازاريان قيام پانزده خرداد كه رنگ خالص مردمي داشت و هفده شهريور و آتش كشيدن
لاله هاي روئيده از ميان توده ها كه گلواژه عشق خميني را با رنگ شقايق باز مي
گفتند، و سرانجام يوم الله بيست و دوم بهمن باز همين مردم در پي رهبر خود با سيل
خروشان عشق و خون به استقبال شهادت رفته و با قيامشان كاخ ستم را ويران كردند و
نظام اسلامي را با جان و دل تحكيم بخشيدند. آري، مردم بودند نه بالانشيناني كه
توقعشان بالاست و عملشان اندك و روز حادثه غائبند و در تقسيم غنيمت حاضر و طلبكار
و چون انقلاب به پيروزي رسيد و به جاه و منصبي دست نيافتند قهر كردند و نق زدند و
با بيگانه دمساز شدند…

اما
مردم اين گونه نبودند، نه نام و عنوان خواستند و نه امتياز و غنيمت هر چه داشتند
خالصانه دادند روز حادثه سپر بلا بودند و سربازاني گمنام و شهيداني بي نام و نشان،
واقعا خالص و مخلص و امام آنها را به خوبي شناخته بود كه مي فرمود: «اگر مردم
نبودند من و شما در تبعيد و زندان بوديم و انقلاب به جائي نمي رسيد».

مردم
در جنگ و زير بمب و موشك سنگ صبور بودند و فرياد مقاومت كشيدند و هر نهالي از آنها
شكست، نهالي ديگر به جاي آن نشاندند و ده سال جنگ و فشار و محروميت را براي خدا و
اسلام تحمل كردند و رايت افتخار پيروي از رهبري را چون قله هاي استوار بر دوش
كشيدند… مشكلات اقتصادي، توطئه هاي تبليغاتي و حتي ضعف هاي ما نتوانست در اراده
پولادين امت خللي وارد كند و نهايتا نمايش قدرت و ثبات و علاقه آنها را در تشييع و
نماز و داغ با امام بزرگوار و بدرقه او و سوز و گدازها و دردها و ناله ها ديديم و
ديديم كه ده ها هزار عاشقان آن حضرت از قم، اصفهان، شيراز و مازندران و نقاط ديگر
در هواي گرم بيابان هاي داغ را با پاي پياده طي كردند و خود را به مرقد مطهرش كه
قبله گاه عاشقان است رساندند و در آتيه نيز چنين خواهد بود و اين است مفهوم علاقه
خلل ناپذير مردم نسبت به امام، انقلاب و اسلام.

خلوص
و اخلاص اين مردم را هنگامي مي توان ارزيابي كرد كه توجه كنيم، آن هم ابزار
احساسات و سوز و گداز را در توديع و بدرقه امام نشان دادند و اين از عمق ارتباط
امت با امام فقيه و عزيز خود و آرمان هاي والايش حكايت دارد و همين است پشتوانه
همبستگي انقلاب اسلامي كه بنيانگذار بزرگ بر آن تكيه داشتند. و آن را محكم كردند و
در وصيت نامه الهي ـ سياسي خود، با خضوع هميشگي كه در برابر ملت داشتند، چنين
نوشتند:

«و
از ملت اميد دارم با قدرت و تصميم اراده به پيش روند و بدانند كه با رفتن يك
خدمتگزار در سدّ آهنين ملت خللي حاصل نخواهد شد و الله نگهدار اين ملت و مظلومان
جهان است».

اكنون
امام عزيزمان در ميان ما نيست اما انديشه هاي والاي او هست. راه او در سطح جهان
صدها ميليون رهرو دارد و عزت و افتخاري كه براي مسلمين جهان و جمهوري اسلامي ايران
و مردم اين مرزوبوم و مسئولين نظام آفريد هميشه باقي خواهد ماند. اما رسالت كنوني
مسئولين و مردم سنگين تر از گذشته است. و به حمايت مستمر و فداكاري بيشتر نياز است
و مردم نشان داده اند كه آماده فداكاري و وفاداري نسبت به اين ميراث بسيار سنگين
كه «ثقل خدا» در زمين است مي باشند. اما مسئولان امر بيش از پيش توجه فرمايند كه
خدمت به اين مردم خوب و قهرمان و باوفا و ايثارگر و حل مشكلات آنها وصيت امام است
و مسئوليت اسلامي و انقلابي و پشتوانه و ضامن بقاي انقلاب. امام در اين خصوص
فرمودند: «ما بايد تمام تلاشمان را بنمائيم تا به هر صورتي كه ممكن است خط اصولي
دفاع از مستضعفين را حفظ كنيم».

به
ويژه روحانيت معظم چه در مقام مسئوليت كشوري يا هدايت و ارشاد و جماعت و جمعه
سفارشات صميمانه امام عزيز را در حمايت از عدالت اجتماعي اسلام و خدمت به مردم
مستضعف همواره منظور داشته و عملا به كار بندند كه فرمود: «البته آن چيزي كه
روحانيون نبايد هرگز از آن عدول كنند و نبايد با تبليغات ديگران از ميدان بدر روند
حمايت از محرومان و پابرهنه هاست چرا كه هر كسي از آن عدول كند از عدالت اجتماعي
اسلام عدول كرده است. ما بايد تحت هر شرائطي خود را عهده دار اين مسئوليت بزرگ
بدانيم و در تحقق آن اگر كوتاهي بنمائيم خيانت به اسلام و مسلمين كرده ايم».

(29/4/67
پيام برائت)

و
در وصيت نامه الهي ـ‌ سياسي امام هميشه جاويدمان با توصيه به رعايت و حمايت از اين
ملت بزرگ و شريف چنين آمده است: «و به مجلس و دولت و دست اندركاران توصيه مي نمايم
كه قدر اين ملت را بدانيد و در خدمتگزاري به آنان خصوصا مستضعفان و محرومان و
ستمديدگان كه نور چشمان ما و اولياء نعم ما هستند و جمهوري اسلامي ره آورد آنان و
با فداكاري آنان تحقق پيدا كرد و بقائ آن نيز مرهون خدمات آنان است فروگذار نكنيد
و خود را از مردم و مردم را از خود بدانيد….».

اميد
است همان گونه كه امام مردم را شناختند مسئولين جمهوري اسلامي براي هميشه قدر اين
ملت را بشناسند و در خدمت به آنان كوشا باشند تا نظام سرافراز و استوار بماند… .

 

 

/

13 رجب شیرین ترین رویداد تاریخ

بمناسبت 13 رجب، ولادت با سعادت حضرت امیرالمؤمنین (ع)

13 رجب شیرین ترین رویداد تاریخ

در روز جمعه 13 ماه رجب، 12 سال قبل از بعثت پیامبر (ص)، خانۀ خدا، کعبۀ
معظمه، شاهد شیرین ترین رویداد تاریخ بود. خانۀ خدا یک بار در تاریخ باز شد و از
دیوارش فاطمه بنت اسد به درون آن خانه راه یافت و در چنان روز خجسته ای علی (ع) به
دنیا آمد و کعبه را پر از نور کرد.

تا درخشان شد درون کعبه زان وجه حسن        
ثمّ وجه الله روشن شد، برون شد شک و وظن

علی، کعبۀ آمال حقیقت جویان و قبلۀ عارفان و ناسکان، فاتح اقلیم عشق، مصباح
جمال ازلی، کوکل درّیوجود و این گوهر تابناک الهی از درون کعبه، پا به عرصۀ جهان
گذاشت تا جهانیان را به عبادت خدای کعبه و ربّ البیت دعوت کند و بیرق های ضلالت و
گمراهی را از فراز خانۀ خدا به حضیض افکند و رایت هدایت را برافرازد و صراط مستقیم
ایمان را به رهروان راه «الله» بنمایاند و با برق ذوالفقارش قلب بت پرستان تاریخ
را به لرزه درآورد و خروش رعد آسای شمشیر آخته اش، هراس و خوف در دل دشمنان  خدا اندازد که تا نفخ صور، نام نامیش و اسم
گرامیش مایۀ امید و نوید دوستان و محبّان درگاهش و مایۀ رعب و وحشت در قلب اعداء و
دشمنانش خواهد بود.

یزیدبن قعنب گوید: روبروی خانۀ خدا، همراه با عباس بن عبدالمطلب و گروهی از
قریش نشسته بودیم که ناگهان فاطمه بنت اسد در حالی که نه ماه از بارداریش گذشته
بود و درد زایمان او را گرفته بود، کنار خانه خدا آمد و عرض کرد:

«پروردگارا! من به تو و به آنچه از سوی تو رسیده است از کتابها و پیامبران
ایمان دارم و سخن نیایم حضرت ابراهیم خلیل را تصدیق می کنم و همانا او خانۀ عتیق
را بنیان نهاد پس تو را بحق او که بنیانگذار خانه ات است و به حق این مولود که در
شکم می باشد، تو را قسم می دهم که زایمانش را برایم آسان گردان».

یزیدبن قعنب می گوید: چیزی نگذشت که دیدم دیوار خانه از پشت گشوده شد و فاطمه
وارد کعبه، خانۀ خدا شد و از دیدگانمان پنهان ماند و شکاف دیوار خانه به هم پیوند
خورد. آمدیم تلاش کردیم که قفل را بگشائیم، میسّر نشد، پس دانستیم که امر خدای
عزوجل به این تعلق گرفته است. خلاصه پس از سه روز فاطمه از خانه خدا بیرون آمد در
حالی که امیرالمؤمنین علی (ع) در دستش بود. سپس فاطمه فرمود: من برتر از زنانی
هستم که قبل از من آمده اند زیرا آسیه دختر مزاحم، خدای را در پنهانی و در جائی
پرستش می کرد که دوست نداشت در آنجا جز در موقع ضرورت، خدا را عبادت کند. و همانا
مریم بنت عمران درخت خرمای خشکیده را با دستش حرکت داد تا اینکه رطبی تازه نوش جان
کند و من درون خانۀ خدا از میوه ها و برگ درختان بهشتی تناول کردم و هنگاهی که
خواستم از خانه خارج شوم، هاتفی ندا داد:

«ای فاطمه! او را علی نام گذار زیرا او علی و برتر است و خداوند علیّ اعلی می
فرماید: من نامش را از نام خودم گرفتم و به ادب خود او را ادب کردم و بر دشواریهای
علمم او را آگاه ساختم. و او است که بت ها را در خانه ام می شکند و او است که
برفراز خانه ام اذان می گوید و مرا تقدیس و تمجید می نماید، پس خوشا به سعادت کسی
که او را دوست بدارد و اطاعتش کند و وای به حال کسی که او را دشمن بدارد و
نافرمانیش نماید.»

این کرامت، مخصوص علی است ولاغیر که در خانۀ کعبه و در مقدّس ترین و والاترین
جای روی زمین به دنیا بیاید، و نه قبل از او و نه بعد از او چنین حادثه ای تکرار
نشده و نخواهد شد. راستی همین یک فضیلت کافی نیست که علی را از دیگران ممتاز کند،
چه رسد به اینکه خداوند نا او را از نام خود مشتق سازد و او را به اخلاق خود
آراسته سازد و در لحظۀ ولادتش، بشارت به محبین و پیروانش دهد و دشمنانش را مرغوب
سازد.

علی همان موجود مقدسی است کع پیامبر خدا (ص)، این برترین انسان روی زمین، همو
که خدایش درباره اش فرمود: «لولاک لما خلقت الافلاک» این اشرف مخلوقات الهی در
باره اش بگوید:

«یا علی! اگر نه این بود که می ترسیدم مردم دربارۀ تو چیزی بگویند که نصاری
دربارۀ عیسی بن مریم گفتند، هر آینه مطلبی را درباره ات می گفتم که بر هیچ کس رد
نشوی جز اینکه خاک زیر پایت را برای تبرک بردار.»

علی نه تنها اولین کسی بود که به پیاوبر ایمان آورد که او ایمان و اسلام مجسم
بود، نور علی قبل از خلقت آدم به پانصد هزار سال (طبق روایتی) همراه با نور محمد آفریده
شده بود و این دو نور، همچنان خدا را تسبیح و تقدیس می گفتند تا اینکه در صلب آدم
قرار گرفتند و همچنان از صلبهای پاک و مطهر منتقل می شدند تا اینکه در عبدالله و
ابوطالب از هم جدا شدند و پس از ولادت، علی در آغوش برترین انسان روزگار حضرت رسول
(ص) پرورش یافت و در تمام مراحل زندگی با او همراه و در رکاب آن حضرت بود لحظه ای
از او جدا نشد که حتی اگر با بدنش جدا می شد روحش همواره با او و در خدمت او بود.

حضرت رسول (ص) در حدیثی طولانی، خطاب به اصحاب باوفایش سلمان و ابوذر و مقداد
و عمار و حذیفه و خزیمه و…. می فرماید:

«… و همۀ شما می دانید که خدای عزوجل من و علی را از یک نور آفرید. ما در
صلب آدم تسبیح خدای عزوجل می کردیم، سپس با هم در اصلاب مردان و ارحام زنان منتقل
شدیم که در هر دوره و زمانی صدای تسبیح ما از درون رحمها شنیده می شد و نور ما در
سیمای پدران و مادرانمان دیده می شد تا اینکه نام ما با نور در پیشانی پدرانمان
نوشته شده بود، آنگاه نور ما دو نیم شد، نیمی در عبدالله و نیمی در عمویم ابوطالب
… و هرگاه پدر و عمویم در میان گروهی از قریش می نشستند نوری در پیشانی آنها
نمایان بود که حتی جانوران و درندگان- به خاطر نور- بر آن دو سلام می کردند و درود
می فرستادند تا اینکه از صلب دو پدر و شکم دو مادر، خارج شدیم و به دنیا آمدیم.

و آن هنگام که علی به دنیا آمد، حبیبم جبرئیل نازل شد و به من گفت: ای حبیب
خدا! علیّ اعلی سلامت می رساند و تو را به ولادت برادرت علی تبریک و تهنیت می گوید
و می فرماید: این آغاز ظاهر شدن نبوتت و اعلام وحی و کشف رسالتت است که تو را به
برادرت و وزیرت و خلیفه و جانشینت، تأیید کردم و نام تو را بالا بردم و بوسیله او
تو را تقویت نمودم، پس برخیز و او را با دست راستت استقبال کن زیرا او از اصحاب
یمین است و شیعیانش مهتران سفید روی اند…».

به هر حال، سخن دربارۀ علی بسیار است و واقعا انسان در برابر این همه عظمت و
شکوه، حیران می ماند که چه بگوید و درباره چه صفتی از صفاتش بحث کند که هر یک نیاز
به کتابی مستقل دارد. علی کسی است که جامع متناقضات بود: در میدان رزم و در مصاف
نبرد، شجاع تر از او تاریخ به خود ندیده است و در محراب عبادت و در برابر معبود-
جز پیامبر- خاضع تر و خاشع تر از او کسی نبوده است.

هوالبکّاء في المحراب لیلاً          
هوالضحاک اذا اشتدَّ الضّراب

همان کسی که در وسط میدان، شجاع ترین قهرمانان عرب را (عمر و بن عبدود) بر
زمین می افکند و سر را از بدنش جدا می سازد، شبهای تار در وسط بیابان چنان به
عبادت و نماز می پردازد که در بعضی از احوال از شدت گریه و خضوع به درگاه
ذوالجلال، مانند جسمی بی جان نقش بر زمین می شود تا آنجا که راوی خیال می کند حضرت
از دار دنیا رفته است و وقتی به زهرا (ع) خبر می دهد، زهرا که علی را بهتر از همه
می شناسد، به او می گوید: دلتنگ مباش که این کار همیشگی علی است. علی همان ابر
مردی که در برابر ناکثین . قاسطین و مارقین، خم به ابرو نمی آورد و همه دشمنان را
با ذوالفقارش از صفحۀ روزگار برمی اندازد، در برابر یتیمان، زانوی ادب بر زمین می
زند، دست محبت و عطوفت بر سرشان می مالد، کودکان یتیم را بر دو زانویش می نشاند و
برای بدست آوردن رضایتشان با دست مبارک خود برایشان نان می پزد و با دست خود به
آنها غذا می دهد و در عین خدمت، از آنها معذرت می خواهد.

تاریخ به خود ندیده است رهبر و حکمرانی که تمام عوامل ثروت و رفاه در کف دستش
باشد و بر همۀ ذخایر و بیت المال مملکت تسلط داشته باشد و خود هرگز در فکر لذت
بردن از لذائذ مباح و روای دنیا نباشد. این چه قدرتی است که شخصی با آن همه
امکانات، برخود حرام کند که از نان خشکی سیر شود مادام که در گوشه و کنار مملکتش،
بی نوائی گرسنه وجود داشته باشد و بر خود حرام کند که لباس نرمی در بر نماید مادام
که احتمال می دهد در دورترین نقطه از جهان، مستمندی، پیراهن کهنه ای بر تن پوشیده
است.

کیست جز علی که می فرماید: «أ أقنع من نفسي بأن یقال امیرالمؤمنین ولا اشارکهم
في مکاره الدهر وخشونة العیش»- آیا به این بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان  بنامد و در سختیهای روزگار و مشقتهای زندگی با
مؤمنان شریک نباشم؟!

کدام حاکم سراغ دارید که اموال بیت المال و طیبات از رزق زیر دستش ردّ و بدل
شود و خود از دنیا برود در حالی که یک درهم یا یک دینار اندوخته نداشته باشد؟!
کدام رهبر قاطع در دنیا دیده می شود که به نمایندگان و ولاتش بنویسد:

«به خدا صادقانه سوگند می خورم، اگر به آنچه زیر سر پرستی تو است چه کم و چه
زیاد، خیانت کنی، چنان فشاری بر تو آورم که بر احدی نیاورده باشم».

و حتی آنگاه که حاکم نبود، به یکی از رشوه خواران و زالو صفتانی که با پول و
دارائی مستضعفین، می خواست خود را ثروتمند کند بفرماید:

«اتق الله وارد الی هؤلاء القوم الوالهم فانّک ان لم تفعل، ثم امکنني الله منک
لأعذرت الی الله فیک و لأضربنک بسیفي هذا الذي ما ضربت به احداً الا دخل النار».

از خدا بترس و اموال این قوم را به خودشان برگردان که اگر این کار نکردی و
خداوند من را بر تو قدرت داد، با این شمشیرم چنان بر تو فرود آورم که هیچ کس را با
آن نزده ام جز اینکه به جهنم رفته باشد.

و چه زیبا، ضراربن حمزه او را وصف می نماید و می ستاید:

«… او به خدا قسم تیزبین، نیرومند و بسیار حاذق بود، آنچه می گفت انجام می
داد و با عدالت رفتار می کرد. علم و دانش از هر سویش می جوشد و حکمت بر زبانش جاری
می شود؛ از دنیا و زینت ها و لذتهایش در هراس است و با شب و تاریکیش مأنوس.

او به خدا قسم بسیار اشک می ریختو بسیار می اندیشید، با نفس خود ناسازگاربود،
خشن ترین لباس را می پوشید و ساده ترین غذا را تناول می کرد و در میان ما مانند
یکی از خود ما بود، هر چه می پرسیدیم، پاسخمان می گفتو هرگاه کاری داشتیم، پیش از
سؤال، اجابتمان می کرد و هرگاه او را دعوت می کردیم، نزد ما می آمد. با این حال،
خدا شاهد است که هر چند با او بسیار نزدیک بودیم و او به ما بسیار محبت می کرد، با
ابن حال از شدّت هیبتش کمتر توان صحبت کردن با او داشتیم و از این که او خیلی در
قلوب ما از جلالت و عظمت برخوردار بود، کمتر می توانستیم ابتداءً با او سخن
بگوئیم. آن حضرت هرگاه تبسّم می کرد مانند درّ شهوار می درخشید. اهل دین را گرامی
می داشت و مستمندان را دوست می داشت….

خدا را گواه می گیرم که در یکی از شبهای تار، هنگامی که ظلمات و تاریکی فراگیر
شده بود، و ستارگان پنهان بودند، او در محراب عبادتش ایستاده بود، محاسن مبارک را
در دست گرفته و مانند مارگزیده به خود می پیچید و همچون مصیبت زده ای غمناک اشک می
ریخت و گویا چنین می گفت:

ای دنیا! از من دور شو، دیگری را از غیر من فریب ده. تو آیا مرا می خواهی فریب
دهی و یا به دیدار من می خواهی بیائی؟ هیهات! هیهات! من تو را سه طلاقه گفته ام و
هیچ بازگشتی در طلاقم نیست چرا که عمر تو کوتاه و زندگیت بی ارزش و خطرات بسیار
است. دریغ و آه از کمی توشه و دوری سفر و وحشتناکی راه».

آری! علی از دنیا چیزی نمی خواست جز اینکه بتواند رنج مظلومی را دریابد، و قلب
مصیبت دیده ای را تسکین دهد و عدالتی را برقرار نماید و ظالمی را به کیفر رساند.
ما که پیروان علی هستم یا اینکه خود را جزو پیروان و محبان او می دانیم، باید تلاش
کنیم که در راهش گام برداریم و اهداف والایش را دنبال کنیم هر چند محال است در عمل
مانند او زندگی کنیم که خود نیز فرمود:

«من از دنیای شما بسنده کردم به دو لباس کهنه و از طعامش به دو قرص نان و شما
نمی توانید مانند من باشید ولی با ورع و پارسائی و تلاش، همراهیم کنید».

در خاتمه این روز بسیار فرخنده و این عید معظم را به ساحت پاک فرزند والایش
حضرت ولی الله الاعظم عجل الله فرجه، و به مقام معظم رهبری و ملت مسلمان ایران و
مسلمانان جهان و پیروان حضرتش تبریک و تهنیت عرض نموده از خداوند توفیق بهتر پیروی
کردن حضرتش را خواستاریم.

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي
به رويدادها

جهان
اسلام

سه
فرمانده واحد حمله کننده به بارگاه امام حسين(ع) و حضرت اباالفضل به هلاکت رسيدند.

(16/2/70)

دو
تن از ائمه جماعت مسجد مرکزي لندن در مراسم نماز جمعه اين شهر با قرائت بيانيه‌اي
حمايت خود را از سلمان رشدي، نويسنده کتاب آيات شيطاني پس گرفتند.

نيروهاي
هند 67 مبارز مسلمان ا در کشمير بقتل رساندند.

رئيس
جمهور تونس خواستار شدت عمل در قبال دانشجويان مسلمان شد.

(18/2/70)

حزب
الله و جنبش امل در يک عمليات مشترک مواضع رژيم صهيونيستي در جنوب لبنان را مورد
حمله قرار دادند.

نمايند
دبير کل سازمان ملل از کم توجهي غرب نسبت به اوضاع شيعيان عراق انتقاد کرد.

حجة
الاسلام حاج شيخ محمدعلي توسلي، روحاني مبارز ايراني براثر شکنجه‌هاي فراوان در
زندان فالانژهاي لبنان به شهادت رسيد.

(22/2/70)

گروههاي
اسلامي در صنعا پايتخت يمن با انجام تظاهرات، خواستار اجراي قوانين سالامي شدند.

نمايندگان
جناح حاکم در مجلس ملي پاکستان«لايحه شريعت» را طي اجلاسي در اسلام آباد تصويب
کردند.

(24/2/70)

يک
مسلمان عربستاني مسلح به طپانچه، سه تن از سربازان آمريکائي را در شرق عربستان
مورد اصابت گلوله قرارداد و آنها را مجروح نمود.

پنج
هزار تن از نيروهاي رژيم کابل در شمال شرقي افغانستان به اسارت مجاهدين افغاني
درآمدند.

(26/2/70)

رهبر
شيعيان پاکستان با اجراي لايحه شريعت بدليل آنکه ساخته و پرداخته فرقه خاصي است
مخالفت کرد.

يکي
از رهبران الجهاد مصر به همراه ده تن ديگر از اعضاء اين سازمان توسط مقامهاي
امنيتي مصر دستگير شدند.

گاردين:
شيعيان خطري براي آمريکا و اسرائيل هستند.

(29/2/70)

ايستگاه
راديوئي«اسلام فرانسه» که در ناحيه مارسي واقع در جنوب فرانسه فعاليت مي‌کرد به
دنبال حمله پليس و اشغال آن تعطيل شده است.

(2/3/70)

راديو
عراق: تخريب و ويراني عتبات عاليات براي سرکوب شورشيان مسلمان لازم بوده است!

مراسم
عزاي هتک حرکت عتبات عاليات در سراسر جهان برقرار شد.

عباس
مدني رئيس جبهه نجات اسلامي الجزاير، مردم اين کشور را به يک اعتصاب عمومي نامحدود
دعوت کرد.

(4/3/70)

رژيم
عراق دو هزار تن را در حرم حضرت علي(ع) قتل عام کرد.

مسجد
کوفه که يکي از چهار مسجد مقدس مسلمانان جهان است مورد تهاجم نيروهاي رژيم عراق
قرار گرفته است.

(7/3/70)

سناي
پاکستان لايحه شريعت را تصويب کرد.

پليس
الجزاير تظاهرات مسلمانان را که خواستار تشکل دولت اسلامي بودند سرکوب کرد.

(9/3/70)

زايران
ايراني خانه خدا، پس از سه سال محروميت، با شعار«مرگ بر آمريکا، مرگ بر اسرائيل»
دعاي کميل را در کنار بقيع برگزار کردند.

(11/3/70)

اخبار
داخلي

رئيس
جمهور: ايران روزانه حدود 15 ميليون دلار هزينه نگهداري آوارگان عراقي را متحمل مي‌شود.

چهارمين
نمايشگاه بين‌المللي کتاب با سخنان معاون اول رئيس جمهور گشايش يافت.

ايران
و فرانسه براي رفع اختلافات مالي به يک توافق اصولي دست يافتند.

(16/2/70)

يگان
ويژه پاسداران انقلاب نيروي انتظامي که وظيفه آن مبارزات با منکرات، مواد مخدر و
استقرار در گلوگاه‌ها مي‌باشد در سراسر کشور تشکيل شد.

170
پزشک ايراني مقيم آلمان شب گذشته به خاک ميهن اسلامي بازگشتند.

توليد
شکر در مجتمع عظيم کشت و صنعت کارون شوشتر از مرز يکصد هزار تن گذشت.

(19/2/70)

کنسروهاي
خارجي ارسالي براي آوارگان عراقي 22 سال از تاريخ مصرفشان گذشته است.

رهبر
انقلاب تحت عمل جراحي کيسه صفرا قرار گرفتند.

اسناد
مالکيت 31 هزار هکتار زمين موات و منابع ملي به کشاورزان خوزستان واگذار شد.

(22/2/70)

هيأت
پارلماني انگليس براي انجام ديداري غير رسمي وارد تهران شد.

50
کارشناس نفتي ايران براي اطفاي حريق چاههاي نفت وارد کويت شدند.

(25/2/70)

رهبر
انقلاب پس از بهبودي، بيمارستان را ترک کردند.

(26/2/70)

رئيس
دولت موقت و هيأتي از مجاهدين افغاني وارد تهران شدند.

(28/2/70)

رهبر
انقلاب، روز پنجشنبه(2/3/70) را براي اعلام تنفر از رژيم بعث عراقي بخاطر هتک حرمت
عتبات عاليات، عزاي عمومي اعلام کردند.

کنگره
عظيم حج با سخنان رئيس جمهور در جوار مرقد مطهر حضرت امام خميني(س) برگزار شد.

مانور
عمليات«نجات» براي مبارزه با مواد مخدر توسط نيروهاي انتظامي آغاز شد.

(31/2/70)

رئيس
مجلس، اسناد 15 هزار هکتار از اراضي استان خراسان را به کشاورزان اعطاء کرد.

رئيس
جمهور: پذيرش مشروعيت اسرائيل توسط کشورهاي عربي بدترين رويداد ممکن است.

ايران،
نقض آتش بس توسط عراق و تجاوزنيروهاي عراقي و منفاقين از منطقه قصر شيرين را، به
سازمان ملل منعکس کرد.

بدنبال
حمله ناو آمريکائي به يک شناور نظامي ايران، شديدا به آمريکا اعتراض شد.

(1/3/70)

توليد
انبوه ورقهاي مورد نياز صنايع هواپيمائي در کارخانه نورد آلومينيوم اراک آغاز شد.

عمليات
احداث نيروگاه برق باختران و بهره‌برداري از پروژه آب آشاميدني ايلام آغاز شد.

بررسي
سياست نفتي جهان در دهسال آينده با حضور دبير کل اوپک، 8 وزير نفت و مقامات و
کارشناسان نفتي کشورهاي مختلف از امروز در اصفهان آغاز شد.

وزراي
خارجه ژاپن و روماني وارد تهران شدند.

اولين
کنفرانس بين المللي زلزله‌شناسي با شرکت 38 کشور آغاز بکار کرد.

ايران
نسبت به عواقب زيانبار همکاري کشورهاي منطقه با اسرائيل و طرحهاي آمريکائي هشدار
داد.

(6/3/70)

رئيس
جمهوري، رئيس مجلس، اعضاي هيئت دولت 
نمايندگان مجلس ديش در يازدهمين سالگرد تأسيس مجلس شوراي اسلامي جلسه مشترک
تشکيل دادند.

سخنگوي
وزارت خارجه آمريکا: ما معتقديم که برقراري روابط طبيعي ميان آمريکا و ايران به
نفع دو کشور است.

معاونت
امنيت نيروي انتظامي: 15 شبکه عمده تهيه و توزيع مواد مخدر در سطح کشور متلاشي شد.

(8/3/70)

خط
توليد کولر گازي در ساري راه اندازي شد.

حجة
الاسلام و المسلمين کروبي با 193 رأي براي سومين بار به رياست مجلس شوراي اسلامي
انتخاب شد.

(9/3/70)

سيل
سوگواران امام خميني(س) از سراسر کشور و جهان اسلام، راهي تهران شدند.

ميزان
خسارات جنگ تحميلي عليه ايران 65353 ميليارد ريال اعلام شد.

رئيس
مجلس: هرگونه خوشبيني به آمريکا احمقانه و خائنانه است.

(12/3/70)

اخبار
خارجي

توفان
سهمگين بنگلادش 150 هزار کشته و 10ميليون مجروح بجاي گذاشت.

صدام
براي واگذاري پايگاه‌هاي هوايي به آمريکا اعلام آمادگي کرد.

(15/2/70)

دولت
کويت از لندن و واشنگتن خواستار حضور نظامي در خاک اين کشور شد.

يوگسلاوي
در آستانه يک جنگ داخلي قرار گرفت.

وزير
جنگ آمريکا ديدار دوره‌اي خود را از چند کشور منطقه خليج فارس آغاز کرد.

(16/2/70)

دو
انفجار مهيب در کويت عده‌اي کشته و مجروح بجاي گذاشت.

دولت
کويت درخواست خريد پنج ميليارد دلار اسلحه از آمريکا کرد.

بدنبال
تيراندازي پليس به يک جوان اسپانيائي زبان مقيم واشنگتن، صدها اسپانيائي زبان طي
چندين ساعت تظاهرات با سنگ و شيشه به اعضاي پليس واشنگتن حمله‌ور شده و برخي از
مغازه‌ها و خيابانهاي محل وقوع اين حادثه را به آتش کشيدند.

(17/2/70)

جنگ
داخلي يوگسلاوي به تمام جمهوري‌هاي اين کشور کشيده شد.

مسعود
بارزاني رهبر حزب دمکرات کردستان با صدام در بغداد ديدار کرد.

(19/2/70)

چهار
جاسوس اسرائيلي به اتهام استراق سمع در سفارت ايران در قبرس به پرداخت جريمه محکوم
شدند.

تظاهرات
ضد دولتي سراسر کره جنوبي را فرا گرفت.

ديک
چني: 5 هزار سرباز آمريکائي تا بازسازي نيروهاي مسلح کويت در اين کشور باقي خواهند
ماند.

چين
و شوروي رسما به چند دهه«جنگ سرد» پايان دادند.

سوئيس
رکورددار قربانيان اعتياد به مواد مخدر در اروپا است.

(21/2/70)

مذاکرات
وزير خارجه آمريکا و رئيس جمهور سوريه در مورد کنفرانس صلح خاورميانه با شکست
مواجه شد.

هند
و پاکستان در مورد برقراري آتش بس در طول مرز کشمير به توافق رسيدند.

صدام
براي سرکوب مخالفين خود جايزه تعيين کرد.

(23/2/70)

شبه
نظاميان مسيحي لبنان تجهيزات نظامي خود را به فلسطين اشغالي منتقل کردند.

وزير
مشاور در امور خارجه عراق عازم مصر شد.

شوروي
نسبت به حضور نيروهاي آمريکا در شما عراق هشدار داد.

(24/2/70)

وزير
خارجه مصر به دبير کلي اتحاديه عرب انتخاب شد.

خانم
اديت کرسون نخست وزير فرانسه شد. براي اولين بار است که يک زن نخست وزير فرانسه مي‌شود.

هزينه
جنگ خليج فارس تا ماه مارس بيش از 36 ميليارد دلار توسط پنتاگون اعلام شد.

(26/2/70)

ساختمان
جنبش دمکراتيک روسيه در مسکو در اثر انفجار بمب به شدت لرزيد.

پخش
برنامه‌هاي شبکه‌هاي تلويزيوني«سي.ان.ان» آمريکا و ماهواره‌اي«ديسکاوري» در نروژ
به علت وجود تبليغات براي مشروبات الکلي ممنوع خواهد بود.

(28/2/70)

90
سرباز هندي در درگيري با نيروهاي پاکستان کشته شدند.

سفارت
آمريکا در تل آويو اعلام کرد، رژيم صهيونيستي طرح و نقشه‌اي تهيه کرده است که
براساس آن لبنان مورد حمله وسيع نظامي قرار خواهد گرفت.

مسکو
براي مذاکره با مجاهدين افغاني اعلام آمادگي کرد.

مردم
چهل و چهار شهر کره جنوبي عليه دولت دست به تظاهرات زدند.

(29/2/70)

ميليونها
تن از نيروهاي امنيتي هند با آغاز انتخابات پارلماني به حال آماده باش درآمدند.

نمايندگان
مجلس عوام انگليس: سانسور خبري عامل کتمان مشکلات شيعيان عراق شده است.

رژيم
عراق عده‌اي از جوانان را در شهر حله به بهانه مشارکت در قيام مردمي عليه رژيم، پس
از بستن دست و پا به رودخانه حله غرق نمود.

(30/2/70)

مبارک:
راهي بجز مذاکره مستقيم با اسرائيل وجود ندارد.

آمريکا
رسما خواستار برکناري صدام حسين شد.

(31/2/70)

«راجيو
گاندي» نخست وزير پيشين هند در يک انفجار بمب در جنوب هند کشته شد و انتخابات
سراسري هند متوقف شد.

«منگيستوهايله
ماريام» رئيس جمهور اتيوپي پس از استعفا از کشورش گريخت.

سازمان
ملل به حفظ تحريم صادرات نفتي عراق رأي داد.

دو
قايق کوچک در مرکز خليج فارس به سوي ناو آمريکائي لاسال آتش گشودند.

(1/3/70)

انفجار
سه بمب در سه ساختمان دولتي در استانبول ترکيه، خسارات عمده‌اي ببار آورد.

مجلس
نمايندگان آمريکا با درخواست بوش براي اختصاص بودجه جهت طرح جنگ ستارگان مخالفت
کرد.

چتربازان
شوروي چندين پست مرزي در جمهوري‌هاي ليتواني و لتوني را به اشغال خود درآوردند.

«آديس
آبابا» پايتخت اتيوپي به محاصره شورشيان اين کشور درآمد.

(2/3/70)

سازمان«سيا»
متهم به ترور راجيو گاندي شد.

خاخام
اعظم يهوديان انگليس: رفتار اسرائيل با فلسطيني‌ها لکه ننگي بر تاريخ بشريت است.

کردهاي
خشمگين يک قرارگاه پليس در شهر دهوک را به تصرف خود درآوردند.

يک
خيابان در کويت به نام بوش نامگذاري شد.

(6/3/70)

شورشيان
اتيوپي کنترل اوضاع را در اين کشور بدست گرفتند.

ليبي
خواستار از سرگيري روابط با آمريکا و انگليس شد.

وزارت
کشور عربستان اعلام کرد: عربستان از ورود هرگونه نشريه سياسي ـ عقيدتي به مراسم حج
جلوگيري مي‌کند.

نان
در کوبا جيره‌بندي شد.

لايحه
آزادي سرمايه‌گذاري شرکت‌هاي خارجي در شوروي تصويب شد.

(8/3/70)

دولت
موقت مجاهدين افغاني طرح پنج ماده‌اي دبير کل سازمان ملل را رد کرد.

طالباني:
از عربي کردن کردستان عراق جلوگيري مي‌کنيم.

يک
انبار سلاحهاي نظامي در پاکستان منفجر شد و باراني از مهمبات بر روي بزرگترين
پايگاه نظامي اين کشور فرو ريخت.

بوش
خواستار توقف فروش تسليحات به خاورميانه شد.

دو
خبرنگار انگليسي در شمال عراق به قتل رسيدند.

رئيس
پليس گمرک شهر«مرمومين» ترکيه به اتهام آدم ربائي دستگير شد.

ديک
چني وزير جنگ آمريکا: آمريکا سرگرم انبار کردن تجهيزات نظامي در اسرائيل است.

(11/3/70)

 

 

/

حوادث سال اول هجرت

درس هايي از
تاريخ تحليلي اسلام

حوادث سال
اول هجرت – 10

قسمت پنجاه و
يکم

حجت الاسلام
و المسلمين رسولي محلاتي

تعدادي از
اين غزوات و سرايا که به گفته ي واقدي و ديگران در سال اول هجرت اتفاق افتاده بدين
شرح است:

سريه حمزه بن
عبدالمطلب

رسول خدا –
صلي الله عليه و آله – مطلع شد که کارواني از قريش به سرکردگي و رياست ابوجهل و به
همراهي سيصد نفر از مردم مکه به سوي شام مي رود، آن حضرت حمزه بن عبدالمطلب را با
سي نفر از که همگي از مهاجران و اهل مکه بودن به سوي آن ها فرستاد وچون به هم
رسيدند يکي از آن ها به نام «مجدي بن عمرو » که با هر دو دسته پيمان صلح داشت
وساطت کرد و از زد و خورد ميان دو دسته جلوگيري نمود و بدون آن که جنگي و برخوردي
رخ دهد از يکديگر جدا شدند، و اين ماجرا چنان چه برخي گفته اند در سال هفتم هجرت
اتفاق افتاد.

و برخي از
سيره نويسان اين سريه را نخستين سريه و مأموريت از طرف رسول خدا (ص) دانسته اند،(1)
چنان چه جمعي ديگر سريه عبيده بن حارث را نخستين سريه دانسته و گفته اند:

« کان اول
رايه عقدها رسول الله رايه عبيده بن الحارث … »

و ابن اثير
در کامل گفته است: اين اشتباه به خاطر نزديکي زمان اين دو مأموريت و اعزام بوده(2)
چون سريه حمزه در ماه رمضان بوده و سريه عبيده در ماه شوال.(3)

و بلکه برخي
اين دو سريه را مقارن يکديگر دانسته اند.(4) والله اعلم

 

سريه عبيده
بن حارث

اين بار نيز
کاروان قريش به سرپرستي ابوسفيان و يا به قول ابن هشام به سرکردگي عکرمه يا مکرز
بن ابي حفص و حمايت دويست نفر مرد شمشيرزن به شام مي رفت که رسول خدا – صلي الله
عليه و آله – عبيده بن حارث را با شصت نفر از مهاجرين يا به گفته ي برخي هشتادتن
به سوي آن ها روانه کرد و باز هم با اين که دو دسته به هم برخوردند ولي بدون جنگ و
زد و خورد از هم گذشتند و تنها سعد بن ابي وقاص که در لشگر مسلمين بود تيري به سوي
کاروانيان پرتاب کرد و اين نخستين تيري بود که به دست مسلمانان به سوي مسلمين
پرتاب مي شد.

اين سفر به
هر منظوري که انجام شده بود براي دو نفر از مسلمانان مکه که نتوانسته بودند خود را
به هم کيشان مهاجر به مدينه برسانند بسيار سودمند بود، زيرا اين دو نفر که يکي
مقداد بن عمرو بهراني و ديگري عتبه بن غزوان مازني نام داشتند، مدت ها بود که
مسلمان شده بودند اما مانند بسياري از مسلمانان ديگر از ترس سران قريش و نزديکان
مشرک خود نتوانسته بودند از مکه هجرت کنند، و همين که ديدن کاروان قريش به سوي شام
حرکت مي کند به عنوان حمايت و نگهباني کاروان همچون ديگر نگهبانان آزادانه از مکه
خارج شدند و گويا چشم به راه آمدن مسيلمانان و مترصد چنين فرصتي بودند که بتوانند
به آن ها بپيوندند و همين برخورد سبب شد که آن دو نفر به آساني بتوانند از ميان
کاروانيان خارج شده و به مسلمانان بپيوندند.

 

غزوه ي ودان
(أبواء)(5)

به گفته ي
ابن هشام در ماه صفر – يعني يازده ماه پس از ورود رسول خدا صلي الله عليه و آله به
مدينه – نخستين غزوه و اولين سفري که آن حضرت به همراه ياران اعزامي خود از شهر
خارج شد اتفاق افتاد، در اين سفر رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم – سعد بن
عباده را براي رسيدگي به کارهاي مردم در مدينه گماشت و خود با جمعي از مسلمانان به
منظور جنگ با بني ضمره و برخورد با کاروان قريش بيرون آمد ولي به کاروان برخورد
نکرد و با بني ضمره نيز پيماني به عنوان صلح و دوستي و عدم تعرض بست و به شهر
بازگشت.

 

غزوه ي بواط

در ماه ربيع
الاول – يعني يک سال پس از هجرت – غزوه ي بواط اتفاق افتاد و « بواط » نام جايي
بوده در ناحيه اي از نواح کوه « رضوي » که رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم –
به منظور برخورد با قريش با جمعي از شهر مدينه خارج شد و سائب بن عثمان بن مظعون
را به کار مردم شهر گماشت و بدون آن که با قريش برخورد کند و اتفاقي رخ دهد از
همان جا به مدينه بازگشت.

 

غزوه ي عشيره

و در ماه
جمادي الاولي أباسلمه بن عبدالاسد را در مدينه منصوب فرمود و خود با گروهي از
مهاجرين از شهر بيرون آمد و راه « نقب بني دينار » را پيش گرفته هم چنان تا جايي
به نام « عشيره » براند و در آن جا توقف کرد و تا چند روز از ماه جمادي الثانيه را
نيز در آن جا ماند ودر اين مدت با قبيله ي بني مدلج و متحدين آن ها از قبايل ديگر
پيمان دوستي بسته و به مدينه بازگشت.

ابن هشام و
ديگران از عماربن ياسر نقل کرده اند که گفته است: در غزوه ي عشيره من و علي بن ابي
طالب هم سفر و مأنئس بوديم و در آن چند روزي که در عشيره توقف داشتيم روزي علي بن
ابي طالب به من گفت: بيا تا به تماشاي بني مدلج که در نخلستان در آن نزديکي کار مي
کردند برويم و من با او به آن نزديکي رفتيم و هم چنان که نشسته بوديم و کار آن ها
را تماشا مي کرديم خوابمان گرفت و هر دو برخاسته زير نخله ي خرما و روي شن هاي
نرمي که در آن جا بود خوابيديم.

هنگامي به
خود آمديم که رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم – بالاي سر ما ايستاده بود و
ما را با پاي خود حرکت مي داد، من و علي بن ابي طالب که سر و رويمان خاک آلوده شده
بود برخاسته و در برابر آن حضرت ايستاديم، پيغمبر اسلام که سر و صورت خاک آلود علي
را ديد فرمود: اي ابوتراب اين چه حالي است؟

و سپس فرمود:
آيا شما را از بدبخت ترين و شقي ترين مردم آگاه نکنم که آن ها کيانند؟

– عرض کرديم:
چرا يا رسول الله!

– فرمود: يکي
همان پي کننده ي ناقه (صالح) است – و در حالي که اشاره به علي بن ابي طالب مي کرد
– و ديگري آن کسي است که بر اينجاي سر تو ضربت مي زند و اين محاسن تو را از آن
رنگين مي سازد.(6)

***

و ما ان شاء
الله در جاي خود روي اين نکته و رواياتي که نقل شده که محبوب ترين کنيه ها نزد آن
حضرت اين کنيه بود، و تحريف و تزويري که در اين باره به دست دشمنان آن بزرگوار
انجام شده بحث خواهيم کرد.

 

سريه سعد بن
ابي وقاص

وپس از
بازگشت رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم – به مدينه پيش از غزوه ي بدر اولي
يا بعد از آن، سعد را با گروهي که به اختلاف نقل، مرکب از هشت نفر يا بيشتر بودند
به منظور برخورد با کاروان قريش فرستاد، ولي کاروانيان پيش از آن که فرستادگان به
محل عبور آن ها برسند از آن ناحيه گذشته بودند و از اين رو سعد و همراهان به مدينه
بازگشتند.

 

غزوه بدر
اولي (سفوان)

سبب اين غزوه
اين شد که کرز بن جابر فهري دستبردي به اطراف مدينه زد و قسمتي از رمه ها و گله
هاي مردم شهر را به غارت برد، و به گفته ي برخي چون با قريش رابطه داشت اين حمله
يک تجاوز سياسي تلقي شد، و رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم –زيد بن حارثه را
بر مدينه گماشت و تا جايي به نام « سفوان » که از نواحي بدر بود به تعقيب وي رفت و
چون به او دسترسي نيافت به مدينه بازگشت.

و بنا بر نقل
بسياري از مورخين اين غزوات و سرايا يعني غزوه ي بواط و عشيره و بدر اولي و سريه
سعد بن ابي وقاص در سال دوم هجرت اتفاق افتاده، ولي ما به خاطر جمع بندي آن ها از
نظر بيان اهداف سرايا و غزوات اوليه ي اسلام همه را به دنبال هم و در حوادث سال
اول ذکر کرديم. و اکنون با توجه به نبوت رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم – و
اهدافي را که آن حضرت از اين نظر مي خواست تعقيب کند يک يا چند هدف از اهداف زير مي
تواند باشد:

1- بستن
پيمان صلح و دوستي و عدم تعرض با قبائل اطراف مدينه مانند قبائل بني ضمره و بني
مدلج و ديگران چنان چه در غزوه ي ودان و عشيره انجام شد.

2- تهيه ي
گزارش و اطلاع از مسير کاروان ها که با آن نفرات بسيار به عنوان تجاريت به سوي شام
مي رفتند، تا مبادا در پوشش کاروان تجارتي احياناً هدف ديگري داشته و به سوي مدينه
تغيير مسير داده و قصد حمله به شهر مدينه و جنگ با مسلمانان را داشته باشند، چنان
چه نمونه اش در حمله ي کرز بن جابر فهري در غزوه ي بدر اولي اتفاق افتاد به شرحي
که خوانديد.

3- براي توجه
دادن سران قريش به وضع موجود مهاجرين و وادار کردن آن ها از اين طريق براي مذاکره
يا جنگ، گروهي را در هنگام حرکت کاروان قريش به سوي شام بر سر راه آنان مي فرستاد
تا به آن ها بفهماند اگر به کارشکني و آزار خود نسبت به مسلمانان – چه آن ها که
هنوز در مکه بودند و چه آن ها که به مدينه هجرت کرده بودند – ادامه دهند با اين
خطر مواجه خواهند بود که افراد مسلماني که از ترس مشرکان و سران مکه و شکنجه و
آزار ايشان دست از خانه و زندگي و کسب و کار خود کشيده و به شهر يثرب گريخته اند
ممکن است با آزادي و آسايشي که در يثرب به دست آورده اند به فکر انتقام برآمده و
مزاحمتي براي کاروانيان فراهم سازند، چنان چه بالاخره هم همين طور شد و به شرحي که
در صفحات آينده خواهي خواند پس از اين که حدود يک سال و نيم از هجرت رسول خدا –
صلي الله عليه و آله و سلم – و مسلمانان به شهر يثرب گذشت بزرگان مکه به منظور
مقابله از اين خطر و براي اين که قدرت و نيروي خود را به رخ پيروان محمد – صلي
الله عليه و آله و سلم – بکشند با آن سپاه مجهز و ساز و برگ جنگي به بدر آمدند و
به آن سرنوشت و شکست سخت دچار گرديدند، و آن وقت به خوبي روشن گرديد که منظور از
آن سفر هاي قبلي و اعزام دسته هاي چند نفري همين بود که مشرکين و سران قريش را به
مجلس مذاکره و گفت و گو، و در صورت عدم توافق، به ميدان جنگ بکشاند و اين مانع
بزرگ را از سر راه نجات مردم جزيره العرب و آيين توحيد بردارد، و راه را براي
ترويج مرام حق همراه سازد، و بر خلاف تصور دشمنان مغرض منظور از غزوات و سراياي
قبل از بدر حمله به کاروان قريش و چپاول و يغما گري اموال مردم مکه نبوده است و
دليل روشن اين مطلب نيز رفتار مسلمانان در اين سفرها بود، معمولاً در اين سفرها
حتي در غزوه ي بدر نيز مسلمانان دستبردي به کاروان نزدند و با اين که در دو سفر از
اين مسافرت ها افراد اعزامي به کاروانيان نيز برخورد مي کردند اما بدون زد و خورد
از هم مي گذشتند  تنها در يکي از اين سفر
ها يکي از مسلمانان تيري به سوي کاروانيان پرتاب کرد که آن هم از طرف کاروانيان بي
پاسخ ماند و به مسالمت انجاميد، و اساساً مقايسه ي شماره ي افراد اعزامي با
نگهبانان کاروان، گواه ديگري بر مدعاي ما است زيرا در يکي از اين سرايا که به
سرکردگي حمزه بن عبدالمطلب صورت گرفت شماره مسلمانان سي نفر و عدد نگهبانان کاروان
سيصد نفر بوده، و ديگري که در تحت فرماندهي عبيده بن حارث انجام گرفته شماره ي افراد
اعزامي شصت تن و عدد مستحفظان کاروان دويست نفر مرد مسلح بوده چنان چه قبلاً نيز
اشاره شد.

ادامه دارد

/

نظريه اتحاد آسيايى

نظريه اتحاد آسيايى

سناريوهاى شكل يابى

آخرين قسمت

دكتر محمد رضا حافظ نيا

 

 در بحثهاى گذشته به بررسى
ضرورت تشكيل اتحاد آسيايى و اهداف و كار كردهاى آن پرداخته شد. اينك اين سئوال
مطرح است كه چگونه مى‏توان انتظار داشت اين اتحاد شكل بگيرد؟ و روشهاى احتمالى تشكيل
آن كدامند؟

 آنچه مسلم است اين است كه
احساس نياز به تشكيل اين اتحاديه بايد در وجود تمام يا تعدادى از كشورهاى آسيايى
بويژه آنها كه اهميت ژئوپليتيكى دارند، به وجود آيد. براى شروع مراحل اوليه كار و
توضيح و توجيه مسأله، لازم است يك يا چند كشور، پيشگام اين حركت شوند تا فرهنگ
اتحاد، تدريجاً استقرار يافته و مقدمات ايجاد و سازماندهى آن فراهم آيد. براى شكل
دادن به اتحاديه مزبور، سناريوهاى متعددى قابل تصور است كه در اين جا به چهار مورد
آن اشاره مى‏شود:

 

 1 – سناريوى فرا گير و يك
مرحله‏اى:

 اين سناريو از همان آغاز راه،
تمام يا اكثر كشورهاى آسيايى را شامل مى‏شود. براى تحقق آن، كشور يا كشورهاى
پيشنهاد دهنده مى‏توانند به تشكيل كنفرانس عمومى، با حضور كليه يا اكثر كشورهاى
آسيايى اقدام كنند.1

 اين كنفرانس مى‏تواند در سطح
سران يا وزراى امور خارجه كشورهاى آسيايى تشكيل شود و براى شروع كار و توجيه و
زمينه‏سازى آن مى‏توان اجلاس مشترك سفراى كشورهاى آسيايى را در كشور يا كشورهاى
پيشگام تشكيل داد.

 البته اين سناريو مستلزم وجودِ
باور، نگرش و رفتار هماهنگ دولتهاى آسيايى نسبت به اين اتحاديه و نيز نسبت به
مسائل و مناسبات بين المللى است كه در حال حاضر به دليل فقدان دو عامل ياد شده به
نظر مى‏رسد تحقق سناريوى فراگير در كوتاه مدت، مقدور نباشد، زيرا كشورهاى آسيايى
در موضوعات ياد شده تجانس لازم را ندارند. هر چند نمى‏توان از آن صرف نظر نمود و
تلاشهاى مربوطه را بى‏ثمر دانست و آزمايش آن براى امكان سنجى ميزان تحقق اين
سناريو، كارى به صلاح است.

 

 2 – سناريوى قطبهاى
منطقه‏اى:

 در بررسى وضعيت نواحى
جغرافيايى و ژئوپليتيكى آسيا مشخص شد كه اين قاره به هشت ناحيه تقسيم مى‏شود كه در
هفت ناحيه آن، امكان پيدايش نظام منطقه‏اى وجود دارد و نيز گفته شد كه در هر ناحيه
جغرافيايى يكى از كشورها از وزن و منزلت ژئوپليتيكى بالاترى برخوردار است و به
همين اعتبار، قادر است بر نظام منطقه‏اى تأثير بگذارد. حال خواه اين نظام شكل رسمى
داشته باشد يا نداشته باشد تفاوت چندانى نمى‏كند، زيرا در هر صورت كشورى كه وزن
ژئوپليتيكى بالاترى دارد، خود به خود بر مناسبات و فعل انفعالات منطقه‏اى تأثير
مى‏گذارد و گاهى نقش محورى پيدا كرده و رهبرى مجموعه را به عهده مى‏گيرد.

 اين سناريو، تحقق اتحاد را در
دو يا چند مرحله مقدور مى‏سازد؛ يعنى در آغاز كار، هسته اوليه اتحاد با حضور
كشورهاى قطبى مناطق ژئوپليتيكى آسيا تشكيل شود و در مرحله دوم تعدادى از كشورهاى
هر منطقه به اتحاد وابسته گردند و بالاخره تدريجاً كليه يا اكثر كشورها به عضويت
اتحاديه درآيند.

 بر اساس اين سناريو، كشورهاى
ژاپن، چين، اندونزى، هند، ايران، تركيه و قزاقستان، هسته اوليه اين تشكل را به
وجود خواهند آورد. البته اين سناريو نيز بدون مشكل نيست، زيرا روابط هند با چين و
چين با ژاپن، چنان حسنه نيست و آنها با يكديگر اختلافات ارضى و ايدئولوژيك و سياسى
دارند. هر چند اين اختلافات شديد نيست ولى مانع قابل توجهى بر سر راه اين
سناريوست.

 

 3 –
سناريوى گزينشى و چند مرحله‏اى:

 بر اساس اين سناريو، هسته
اوليه اتحاديه مى‏تواند با حضور چند كشور آسيايى كه داراى ديدگاهها و مواضع مشترك
در امور قاره‏اى و بين‏المللى هستند به وجود آيد. سپس در مراحل بعدى و به طور
تدريجى ساير كشورهاى آسيايى جذب آن گردند؛ به عنوان مثال، كشورهايى كه در مسائلى
نظير رابطه با آمريكا يا تركيب اعضاى شوراى امنيت يا استقلال سياسى و اقتصادى يا
امنيت آسيا و نظاير آن ديدگاهها و مواضع و مسائل مشترك دارند مى‏توانند هسته اوليه
اين اتحاد را تشكيل دهند. سپس با توسعه روابط و نيازهاى متقابل بر تحكيم آن افزوده
و با تشويق و ترغيب سايرين آنها را به اتحاد خود بپيوندند. در اين سناريو مى‏توان
كشورهاى چين، ايران، پاكستان و كره‏شمالى را هسته اوليه اتحاديه در نظر گرفت كه
ويژگى مشترك آنها داشتن مواضع نسبتاً هماهنگ در مسائل بين‏المللى بويژه در رابطه
با سياستهاى آمريكاست.

 اين سناريو نسبت به سناريوهاى
ديگر امكان تحقق بيشترى دارد و اين كشورها مى‏توانند پيشتاز حركت تأسيس اتحاديه
آسيايى نيز به شمار آيند. از سوى ديگر اين چهار كشور با هم پيوستگى ارضى داشته و
از غرب تا شرق آسيا امتداد مى‏يابند و به دليل دسترسى بدون واسطه به آبهاى آزاد
جهان قادرند شبكه حمل و نقل دريايى فعّالى را به وجود آورده و با توسعه قدرت
دريايى مشترك، نقش فعالى را بين دو اقيانوس كبير و هند به عهده گيرند؛ به عبارتى
قادرند محورهاى ژئواستراتژيك آسيا را از غرب تا شرق، هم در زمين، هم در دريا و هم
در هوا در كنترل خود گيرند.

 نكته ديگر اين كه كليه مناطق
ژئوپليتيكى آسيا بدون واسطه پيرامون اين محور ژئواستراتژيك قرار گرفته‏اند و لذا
امكان جذب تدريجى كشورهاى مناطق مزبور به اتحاديه وجود دارد.

 

 4 – سناريوى تركيبى:

 اين سناريو، تركيبى از
سناريوهاى دوم و سوم است؛ بدين معنا كه هسته اوليه اتحاديه را مى‏توان از كشورهاى
چهارگانه سناريوى سوم و نيز يك يا چند كشور قدرت درجه دوم و سوم نواحى ژئوپليتيكى
آسيا تشكيل داد. در اين سناريو بايد چهار كشور چين، ايران، پاكستان و كره شمالى
مبناى كار قرار گيرند و از مناطق ژئوپليتيكى، بسته به ميزان تجانس و همگرايى با
اين مجموعه، كشورهاى داراى وزن ژئوپليتيكى درجه 2 و 3 و… را جذب اتحاديه نمود و
در هسته اوليه آن جاى داد؛ مثلاً اندونزى و مالزى، تركيه، بنگلادش، سوريه،
قزاقستان، ازبكستان، تركمنستان، تاجيكستان، قرقيزستان، آذربايجان، سريلانكا و
احتمالاً گرجستان و ويتنام را مى‏توان در مرحله اول، جذب شكل‏گيرى هسته اتحاديه
آسيا كرد.

 نكته‏اى كه بايد در شكل دهى به
اتحاديه آسيايى مد نظر قرار گيرد اين است كه كشورهاى هند و ژاپن كه از موقعيت قطبى
در ناحيه آسياى جنوبى و آسياى شرقى بحرى برخوردارند داراى تجانس كمترى با مجموعه
آسيا هستند، ضمن اين كه از وزن ژئوپليتيكى قابل توجهى در سطح بين المللى نيز
برخوردارند. حضور اين دو كشور در مراحل آغازين كار و شكل يابى هسته اوليه اتحاديه،
مانع از تحقق آن خواهد شد، زيرا اولاً تجانس آنها با بقيه آسيا از درجه بالايى
برخوردار نيست. ثانياً داراى وضعيت ژئوپليتيكى خاصى نسبت به همسايگان خود هستند؛
مثلاً هندوستان با سه همسايه خود يعنى پاكستان، چين و سريلانكا مسأله دارد و ژاپن
نيز به دليل گرايش به سمت جامعه اقيانوس آرام از هويت آسيايى كمرنگى برخوردار شده
است و علاوه بر آن، با چين و كره شمالى مشكل دارد و سابقه سوء استعمارگرى و تجاوز
به همسايگان – به ويژه در جنگ جهانى دوم – دارد و به نظر مى‏رسد رفتار آن نسبت به
اتحاديه آسيا مشابه رفتار انگليس نسبت به جامعه اروپا باشد.

 بنابر اين در مراحل اوليه كار
از درگير كردن اين كشورها بايد پرهيز شود در غير اين صورت اتحاديه، سرانجامى
نخواهد گرفت. ولى در بلند مدت و پس از آن كه اتحاديه پايه‏هاى مستحكمى يافت و
توانست اكثر كشورهاى آسيايى را عضو كند امكان جذب ژاپن و هند وجود خواهد داشت،
زيرا عدم عضويت آنها به معناى از دست دادن بازار قدرتمند آسيا خواهد بود.

 در خاتمه اين بحث، توصيه
مى‏شود كليه تلاشهاى مربوط به تشكيل اتحاديه آسيا متوجه سناريوهاى سوم و چهارم
بشود تا پس از شكل‏يابى هسته اوليه بتوان به طور تدريجى و در مراحل بعد ساير
كشورهاى علاقه‏مند را از كليه نواحى جغرافيايى و ژئوپليتيكى آسيا جذب آن نمود.

 تشكيل اتحاديه آسيا يقيناً
دستاوردهاى مفيدى براى كشورهاى آسيايى به همراه خواهد داشت كه ايجاد بازار مشترك
اقتصادى آسيا براى پاسخگويى به نيازهاى متقابل كشورها، ايجاد نهاد داورى مشترك
براى رسيدگى و حل و فصل دعاوى فى مابين، احياء هويت آسيايى، تأمين امنيت جمعى
كشورهاى آسيا، ايجاد شبكه كمربندى حمل و نقل زمينى و هوايى و دريايى، ايجاد شبكه
ارتباطى و رسانه‏اى مشترك، كسب قدرت برتر جهان و تأثيرگذارى بر نظام بين‏المللى و
از همه مهمتر انقراض سلطه تاريخى اروپا و آمريكا بر آسيا از نمونه‏هاى بارز آن
است.

 پايان

 

 1 ) جمهورى اسلامى ايرا به
لحاظ اين كه اولين كشور مطرح كننده نظريه اتحاد آسيايى است مى‏تواند به عنوان كشور
پيشنهاد دهنده، كنفرانس مزبور را تشكيل دهد.

/

خاطراتى از ياران امام حسين


مقدمه
ماجراى كربلا, نمايش عظيمترين, عميقترين و زيباترين حماسه, صلابت, ايمان و عرفان بود. شمع وجود امام حسين(ع) پروانگانى را به گرد خود آورده بود كه سر از پا نمى شناختند و در راه عشق به معبود, هر نيشى را نوش مى دانستند و با فداكارى بى نظير, و ايمانى بى بديل, و حماسه اى تكرار ناپذير, بر تارك تاريخ انسانيت درخشيدند, و به راستى كه بشريت را سربلند كردند, و ملكوتيان را در برابر خود به تعظيم واداشتند.
اينها همه از بركات وجود حسين(ع) سيد و سرور شهيدان بود, كه اين چنين شاگردانى به صحنه آورد, و به بشريت بها و مقام بس ارجمندى داد, و سيماى زيباى انسانيت را در معرض تماشاى جهانيان گذاشت.
در اين گفتار برآنيم تا خاطرات و داستانهايى را از اين سرسپردگان حق, براى شما بازگو كنيم, و از محضر و مكتب شورانگيز و پرصلابت آنها, درس فداكارى, شهامت, اخلاص, عرفان و ايثار بياموزيم.

پاسخهاى دندان شكن حضرت مسلم(ع)
حضرت مسلم بن عقيل(ع) نماينده امام حسين(ع), شهيد آغازگر نهضت كربلا, هنگامى كه پس از يك جنگ بى نظير با دشمنان, و هلاك كردن دهها نفر, اسير شد, او را در حالى كه از هر سوى بدنش بر اثر زخمهاى جنگ, خون مى جوشيد, نزد ابن زياد, دژخيم خون خوار عراق آوردند; مسلم با كمال بى اعتنايى, بر ابن زياد كه بر مسند غرور تكيه زده بود, وارد شد, يكى از نگهبانان به مسلم(ع) گفت: به امير (ابن زياد) سلام كن.
مسلم(ع) به او رو كرد و فرمود: ((إسكت ويحك, والله ما هو لى بإمير; ساكت باش, واى بر تو, سوگند به خدا او رئيس و فرماندار من نيست.))
و مطابق روايت ديگر, مسلم(ع) گفت: ((إلسلام على من اتبع الهدى; سلام بر كسى كه راه هدايت را پيروى كند.)) ابن زياد پوزخند زد, يكى از نگهبانان به مسلم(ع) گفت: آيا نمى نگرى كه امير مى خندد, چرا به عنوان امير بر او سلام نمى كنى؟
مسلم(ع) در پاسخ گفت: ((سوگند به خدا امير من حسين(ع) است, آن كس به ابن زياد به عنوان امير سلام مى كند كه از مرگ مى ترسد, من ترسى از مرگ ندارم.))(1)
ابن زياد پس از هتاكيهاى شرمآور, مسلم(ع) را اختلاف انداز و فتنه انگيز خواند, مسلم(ع) با كمال قاطعيت به او پاسخ داد: ((اى پسر زياد! وحدت مسلمانان را معاويه و پسرش يزيد, درهم شكستند, فتنه و آشوب را تو و پدرت زياد بن عبيد ـ برده طايفه بنى علاج از طايفه ثقيف ـ برپا نموديد, نه من.))
سرانجام مسلم(ع) در برابر تهديدهاى شديد ابن زياد گفت: ((إرجو إن يرزقنى الله الشهاده على يدى شر بريته; اميدوارم خداوند مقام شهادت را به دست بدترين خلقش (كه تو باشى) نصيب من گرداند.)) و سرانجام به اين آرزو رسيد.(2)

غرش دشمن شكن حنظله بن مره
حنظله بن مره همدانى يكى از شيعيان دلاور بود, از كنار شهر كوفه عبور مى كرد, ديد گروهى از مزدوران بى شرم و تبهكار, پيكر به خون آغشته مسلم(ع) و هانى(ع) را به طنابى بسته و بر زمين مى كشانند, با غرشى توفنده فرياد زد: ((واى بر شما اى اهل كوفه! گناه اينها چيست كه جنازه شان را بر زمين مى كشانيد؟))
آنها پاسخ دادند: اين مرد (مسلم) خارجى است و از فرمان امير خارج شده است.
حنظله گفت: ((شما را به خدا بگوييد اين شخص نامش چيست؟))
آنها گفتند: مسلم بن عقيل, پسر عموى امام حسين(ع).
حنظله گفت: ((واى بر شما! اگر مى دانيد او پسر عموى امام حسين(ع) است, پس چرا پيكرش را روى خاك مى كشانيد؟)) آن گاه حنظله از مركب خود پياده شد, و شمشير از نيام بركشيد و قهرمانانه به آنها حمله كرد, در حالى كه فرياد مى زد: ((لاخير فى الحياه بعدك يا سيدى; اى آقاى من (مسلم) بعد از تو خيرى در زندگى دنيا نيست.)) همچنان به جنگ خود ادامه داد, تا آن كه چهارده نفر از دشمن را كشت, و سرانجام به شهادت رسيد, مزدوران تبهكار, جنازه به خون تپيده او را نيز همراه پيكرهاى مقدس مسلم و هانى(عليهما السلام) به طناب بسته و تا ميدان ((كناسه)) كوفه كشاندند و در آن جا افكندند.(3)

يكه سوار طاغوت شكن
او قيس بن مسهر صيداوى بود, در سرزمين حاجز, امام حسين(ع) پس از دريافت نامه مسلم بن عقيل(ع) كه در آن از استقبال مردم كوفه و انتظار آنها سخن به ميان آمده بود, نامه اى براى مردم كوفه نوشت و به قيس داد تا با شتاب آن را به مردم كوفه برساند, قيس سوار بر اسب به سوى كوفه روانه شد, ولى در سرزمين قادسيه توسط دژخيمان حصين بن نمير دستگير شد, او را نزد فرماندار خون آشام كوفه, ابن زياد, آوردند, او نامه امام حسين(ع) را جويد و خورد, تا ابن زياد نام آنها را كه حسين(ع) برايشان نامه نوشته بود نشناسد.
ابن زياد : تو كيستى؟
قيس: من از شيعيان اميرمومنان على(ع) هستم.
ـ چرا نامه را جويدى؟
ـ چون تو ندانى در آن چه نوشته شده است؟
ـ بگو بدانم اين نامه از چه كسى و براى كه بود؟
ـ نامه از طرف امام حسين(ع) براى گروهى از مردم كوفه بود كه نام آن گروه را نمى دانم.
ابن زياد در حالى كه سراپا خشم شده بود, بر سر او فرياد كشيد و گفت: ((هم اكنون در حضور اين جمعيت, بر فراز منبر برو و دروغگو و پسر دروغگو; حسين بن على را لعنت كن.))
قيس بالاى منبر رفت و حضرت حسين بن على(ع) را با بهترين تعبيرات تمجيد كرد, و عبيدالله بن زياد و پدرش و دودمان بنى اميه را لعن و نفرين نمود, و درودهاى خالصانه اش را بر حسن و حسين(عليهما السلام) و خاندان نبوت فرستاد.
ابن زياد با فريادهاى خشن خود به جلادان دستور داد, قيس را بر بالاى دارالاماره بردند و از همان بالا او را بر زمين افكندند, سپس يكى از مزدوران ابن زياد سر از بدن او جدا كرد.(4) او اين چنين در برابر طاغوت عراق ابن زياد ايستادگى كرد, و حسرت تسليم در برابر دشمن را بر دل ناپاك او نهاد, و در سخت ترين شرايط, حق گفت, و خط بطلان بر روى باطل كشيد, و در اين راستا, شهد شهادت نوشيد.

سردار دورانديش و خوشبخت
او از سرداران كوفه بود و در مراسم حج شركت نموده بود. در آغاز مى خواست از كاروان حسين(ع) جدا باشد و خود را بى طرف معرفى كند, ولى پيام دعوت به يارى از جانب حسين(ع), او را دگرگون كرد, اما هنوز دل به جانان نبسته بود, همسرش ((دلهم)) با سخنان داغ و آتشين خود, او را حسينى كرد, نام او ((زهير بن قين)) بود. او در شب عاشورا به امام حسين(ع) عرض كرد: ((اگر هزار بار در راه تو كشته شوم و زنده شوم, دست از تو برنمى دارم.)) روز عاشورا از سرداران سپاه امام بود, قهرمانانه با دشمن جنگيد به طورى كه صد و بيست نفر از دشمن را به هلاكت رسانيد و سرانجام بر سكوى پرافتخار شهادت ايستاد و مشمول اين دعاى مستجاب امام حسين(ع) كه عالى ترين مدال براى او بود شد, آن گاه كه حسين(ع) به بالين پيكر به خون تپيده اش آمد و فرمود: ((اى زهير! خداوند تو را از نزديكان درگاهش قرار دهد… ))(5)
به اين ترتيب او كه بزرگ خاندانش بود, و در كوفه از شخصيت هاى ممتاز به شمار مىآمد, از همه ملك و منال و دم و دستگاه گذشت, و به پسر زهرا(عليهاالسلام) پيوست و تا آخرين قطره خونش را در اين راه بزرگ الهى نثار نمود و به مقام قرب حق, نايل گشت.

مسلمان شدن يك خانواده مسيحى و جانبازى عروس و داماد
اين خانواده از سه نفر تشكيل مى شدند, از عشاير بودند و به آيين مسيحيت اعتقاد داشتند, هنگامى كه كاروان امام حسين در مسير خود به سوى كوفه, به سرزمين ثعلبيه رسيد, امام از دور خيمه سياه سوخته اى ديد, تنها به سوى آن خيمه حركت كرد, وقتى به آن جا رسيد پيره زنى را ديد, نام او ((قمر)) بود, پسرش ((وهب)) براى صيد به صحرا رفته بود, عروسش ((هانيه)) نيز در اين وقت همراه شوهرش وهب بود.
امام احوالپرسى گرمى با قمر كرد, قمر مقدارى از حال و روزگار خود را براى آن مردناشناس (كه نمى دانست او امام حسين است) تعريف كرد از جمله گفت: ((ما در اين بيابان, در مضيقه آب هستيم.)) امام او را به كنارى برد, و سنگى در آن جا بود, با نيزه خود, آن سنگ را از جا كند, چشمه آب زلالى از زير آن سنگ آشكار شد, سپس امام با قمر خداحافظى كرد و هنگام خداحافظى ماجراى خود را تذكر داد و از قمر خواست كه به پسرش بگويد مرا در راه يارى حق و مبارزه با ظلم, كمك كند.
امام از آن جا رفت, قمر آن چنان دلباخته امام شده بود كه مى خواست پر درآورد و همراه امام برود, ولى صبر كرد تا پسر و عروسش آمدند, ماجراى چشمه و برخورد مهرانگيز امام را براى آنها تعريف كرد. آن سه نفر مجذوب ديدار امام شدند, همه چيز را رها كردند و به سوى امام حسين(ع) حركت نموده و خود را به امام رساندند, و در محضر آن بزرگوار, مسلمان شدند, و جزو ياران آن حضرت شده و با هم به كربلا رسيدند, در آن روز ورود, نه روز از عروسى وهب با هانيه مى گذشت.
روز عاشورا فرا رسيد, قمر پسرش وهب را براى يارى فرزند زهرا(س) آماده مى كرد, مكرر به او مى گفت: ((پسرم! برخيز و پسر دختر پيامبر(ص) را يارى كن.)) وهب به ميدان رفت, و با دشمن جنگيد و سرانجام اسير شد. او را نزد عمر سعد آوردند, عمر سعد كه دلاوريهاى او را ديده بود گفت: ((چه شكوه و رشادت سختى داشتى)) سپس به دستور او گردنش را زدند و سرش را به سوى لشكر امام حسين(ع) افكندند, مادرش قمر سر او را گرفت و به آغوش كشيد و خون صورتش را پاك كرد و گفت: ((حمد و سپاس خداوندى را كه با شهادت تو روى مرا سفيد كرد.))
سپس سر را به سوى دشمن انداخت, يعنى ما متاعى را كه در راه دوست داده ايم, پس نمى گيريم.
آن گاه عمود خيمه را كشيد و به جنگ دشمن شتافت, امام او را به خيمه برگردانيد.
هانيه خود را بر سر پيكر به خون تپيده شوهرش وهب رسانيد, در حالى كه خون پيكر پاك او را پاك مى كرد, مى گفت: ((هنيئا لك الجنه; بهشت بر تو گوارا باد.)) شمر به غلامش به نام رستم گفت او را بكش, رستم عمود آهنين بر سر آن نوعروس زد, هانيه نيز در كنار شوهر, شهد شيرين شهادت نوشيد, و به عنوان اولين زن شهيد كربلا, بر سكوى پرافتخار شهادت ايستاد.
وهب آن چنان جانبازى كرد كه در پيكر پاكش, اثر هفتاد ضربه شمشير و نيزه ديده شد.(6)
به اين ترتيب اين دو نوعروس و نوداماد, ماه عسل خود را در كربلا گذراندند, و مادرشان در كنارشان خدا را شكر مى كرد كه دو دسته گلى را در طبق اخلاص نهاده و در محضر امام حسين(ع) به پيشگاه خداوند مهربان اهدا نموده است. هزاران رحمت و درود بر اين خانواده دلباخته و شيفته حق و حقيقت.

غلامى عاشق و وفادار
نام او ((جون)) بود, مدتى در محضر ابوذر غفارى خدمت مى كرد, پس از شهادت ابوذر به خاندان على(ع) پيوسته بود, همراه كاروان امام حسين(ع) به كربلا آمد, روز عاشورا امام به او فرمود: تو به خاطر عافيت, همراه ما بودى, اكنون آزاد هستى هر جا مى خواهى برو, او با شنيدن اين سخن منقلب شد و اشك از چشمانش فرو ريخت, در حالى كه با قلبى صاف و روحى خالص, دست و پاى امام را مى بوسيد عرض مى كرد: ((آيا هنگام آسايش, كنار سفره شما باشم, و هنگام سختى از شما دور گردم؟ نه هرگز! من داراى سه عيب هستم: 1ـ بدنم بد بو است 2ـ منسـوب بـه خانـدان پسـت هستم 3ـ پوست بدنم سياه است, آيا نمى خواهى با پيوستن به شما به بهشت روم و در نتيجه خوشبو و سفيد رنگ, و منسوب به خاندان بزرگ گردم؟ سوگندبه خدا از شما جدا نگردم تا خون سياهم با خون درخشان شما آميخته شود.))
امام حسين(ع) به او اجازه نبرد داد, او به ميدان رفت و قهرمانانه با دشمن جنگيد و پس از كشتن بيست و پنج نفر از دشمن, عروس شهادت را در آغوش گرفت.
امام به كنار آن غلام صاف دل و عاشق آمد و در بالين او نشست و برايش چنين دعا كرد: ((اللهم بيض وجهه, و طيب ريحه, واحشره مع الابرار, و عرف بينه و بين محمد و آل; خدايا چهره اين غلام را نورانى, و بوى بدنش را خوش كن, و او را با نيكان محشور گردان, و بين او و آل محمد, شناسايى قرار بده.))
بر اثر اين دعا, بدن جون آن چنان خوشبو شد, كه هر كس از كنار پيكر پاكش عبور مى كرد بوى خوشى كه خوشتر و پاكيزه تر از بوى مشك بود, از پيكر او استشمام مى كرد.
امام سجاد(ع) فرمود: ((مردم (بنى اسد) بعد از گذشت ده روز از شهادتش, پيكر او را خوشبو يافتند, رضوان خدا بر او باد.))
به اين ترتيب آن غلام با گزينشى الهى, و عرفانى بى شائبه, به ملا اعلى رسيد, و به لقإالله پيوست.(7)

رزمنده اى پير از ديار مدينه
او از ياران پيامبراكرم(ص) به شمار مى رفت و در جنگ بدر و حنين از سربازان لشگر اسلام بود. از مدينه به كربلا آمده بود تا حسين(ع) را يارى كند, با اين كه حدود هشتاد سال داشت و بر اثر پيرى حتى ابروهايش سفيد شده بود, مى خواست تا سر حد شهادت, از حريم آل محمد(ص) دفاع كند. نام او ((إنس بن حارث كاهلى)) بود, در روز عاشورا كمرش را با عمامه اش بست, و ابروانش را كه روى چشمش افتاده بود, با دستمالى بالا آورد و بست تا از ديد او جلوگيرى نكند, با شور و عشقى وصف ناپذير به حضور امام حسين(ع) آمد و اجازه ميدان خواست, امام با ديدن چهره آن پير نورانى و مخلص, آن چنان منقلب شد كه گريه كرد و به او فرمود: ((شكر الله سعيك يا شيخ; اى پير! خداوند سعى و جهاد تو را به بهترين وجه بپذيرد.))
او با آن سن و سال به ميدان رفت و به قدرى قهرمانانه جنگيد كه پس از كشتن هيجده نفر از دشمن, بر سكوى پرافتخار شهادت ايستاد, و راست قامت جاودانه تاريخ گرديد.(8)

پير زنى قهرمان در ميدان
او گرچه زن بود و سن و سالى هم از او گذشته بود, اما فريادهايش در ميدان, انسانها را به ياد رادمردان قهرمان و دلاور مى انداخت. شوهرش ((جناده)) كه از پيران شجاع بود, در روز عاشورا در مصاف حق در برابر باطل به جنگ ادامه داد تا به شهادت رسيد, پسرش ((عمرو)) كه از عمرش بيش از بيست و يك بهار نگذشته بود, به محضر امام حسين(ع) آمد و اجازه جنگ خواست, امام به او اجازه نداد و فرمود: ((پدرش چند لحظه قبل كشته شد, و اين هم جوان است و شايد مادرش رضايت ندهد.))
عمرو بن جناده به امام عرض كرد: ((مادرم به من اجازه داده است.)) در اين هنگام امام به او اجازه داد, و با شهامتى چشمگير با دشمن جنگيد تا عروس شهادت را در آغوش گرفت, دشمن سر او را از بدن جدا نمود و به طرف خيمه هاى امام حسين(ع) انداخت, مادرش سر فرزندش را گرفت و خونها را از آن پاك كرد و گفت: ((إحسنت يا بنى يا سرور قلبى, و يا قره عينى; آفرين اى پسرم! و اى شادى قلبم و اى نور چشمم.
[ (( آرى آفرين برگزينش تو, شجاعت و ايثار تو, و شهادت طلبى تو در راه خدا در راستاى دفاع از حريم امامت].
سپس به يكى از دشمنان كه در همان نزديكى بود حمله كرد و آن چنان آن سر را بر او كوفت, كه او همان دم كشته شد, آن گاه به طرف خيمه آمد و ستون خيمه را كشيد و به دست گرفت و گفته اند شمشيرى برداشت و به ميدان شتافت, در حالى كه چنين رجز مى خواند:
انى عجوز فى النسإ ضعيفه
خاويه باليه نحيفه
إضربكم بضربه عنيفه
دون بنى فاطمه الشريفه
((من پيرزنى ناتوان و بال و پر شكسته هستم, در عين حال با ضربتى سخت و خشن, شما را در راه حمايت از حريم فرزندان زهرا(س) سركوب مى كنم.))
گرچه پيرم من ولى شور جوان دارم هنوز
آرزوى عشق بازى در جهان دارم هنوز
امام حسين(ع) آن مادر دو شهيد داده را از ميدان به سوى خيمه ها برگردانيد, و براى او دعا كرد.(9)
آرى اين تابلو نيز نشان مى دهد كه حتى در كربلا پيرزنان زنده دل و شورآفرين وجود داشتند, كه عاشقانه به ميدان ايثار رفتند, و با يورش قهرمانانه خود, حسرت تسليم در برابر دشمن را بر دل سياه و پركينه دشمن نهادند.

عابس ; قهرمانى از تبار هابيليان
او از شيعيان استوار از قبيله همدان بود, و به عنوان عابس فرزند شبيب شاكرى خوانده مى شد, از افرادى بود كه در كوفه نامه براى امام حسين(ع) نوشتند و آن حضرت را به كوفه دعوت نمودند, هنگامى كه حضرت مسلم(ع) نماينده امام حسين(ع) به كوفه آمد و نامه امام را قرائت كرد و مردم را به بيعت فرا خواند, عابس در ميان جمعيت برخاست و پس از حمد و ثنا خطاب به حضرت مسلم(ع) گفت: ((من از جانب مردم, چيزى به تو نمى گويم, و تو را به رفت و آمد آنها مغرور نمى سازم, زيرا از نيتهاى آنها بى خبرم, سوگند به خدا آنچه را خودم هستم و تصميم دارم, همان را بازگو مى كنم, سوگند به خدا هرگاه مرا بخوانيد, دعوت شما را اجابت مى كنم, و قطعا با دشمنان شما مى جنگم, و در يارى شما, با شمشير به نبرد با دشمنان مى پردازم, تا خدا را (با شهادتم) ملاقات كنم, و هدفم جز خشنودى خدا, هيچ چيز ديگر نيست.))
او از افراد برجسته اى بود كه در كوفه در كنار شخصيتهايى مانند: هانى, حبيب بن مظاهر, و مسلم بن عوسجه, با تلاشى خستگى ناپذير, از مردم براى حضرت مسلم(ع) بيعت مى گرفتند.(10)
عابس تا آخر به عهد خود وفا كرد, خود را به كربلا رسانيد, در روز عاشورا به محضر امام حسين(ع) آمد و گفت: ((من در روى زمين, شخصى را عزيزتر و بهتر از تو نمى شناسم, اگر مى دانستم متاعى بهتر از جانم دارم, آن را در راهت نثار مى كردم, سلام بر تو, اينك گواهى مى دهم كه در راستاى مكتب تو و پدرت گام برمى دارم.))
عابس پس از اجازه امام, به ميدان نبرد شتافت, و با شور و نشاطى دل انگيز همچون دريادلان بلند همت به جنگ ادامه داد, با اين كه ضربت سختى بر پيشانى اش وارد شده بود, با فريادهاى خود, مبارز مى طلبيد, دشمنان از ترس او, نزديكش نمىآمدند, عمر سعد چون چنين ديد, فرياد زد: عابس را سنگباران كنيد, دشمنان, عابس را سنگباران كردند, وقتى عابس خود را در اين وضع ديد, كلاهخود و زره خود را از بدن خارج ساخت و چون شير بى بديل بر دشمن حمله كرد, و در اين حمله دويست نفر از دشمن را, از خود دور ساخت, سرانجام از هر سو او را احاطه كردند, و به طور گروهى او را به شهادت رساندند, در مورد جدا كردن سر او از بدن, چند نفر به نزاع پرداختند, عمر سعد اعلام كرد كه عابس را يك نفر نكشته, بلكه گروهى او را كشته اند. (11)
به اين ترتيب, عابس تا آخرين توان و قطره خونش, وفادار ماند و با چهره اى پرفروغ از سرداران راست قامت تاريخ گرديد.

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) اكسير العبادات فى اسرار الشهادات (علامه دربندى) ج2, ص74 و 75. 2 ) بحارالانوار, ج44, ص356 و ;357 لهوف, ص55 ـ 58. 3 ) معالى السبطين, ج1, ص244. 4 ) تاريخ طبرى, ج6, ص;226 مقتل الحسين مقرم, ص211. 5 ) مقتل خوارزمى, ج2, ص;20 تاريخ طبرى, ج6, ص239 و 253. 6 ) اقتباس از رياحين الشريعه, ج3, ص300 تا ;303 معالى السبطين, ج1, ص286. 7 ) نفس المهموم, ص;150 بحارالانوار, ج45, ص23. 8 ) مناقب آل ابى طالب, ج3, ص219. 9 ) بحارالانوار, ج45, ص27 و ;28 مناقب آل ابى طالب, ج2, ص219. 10 ) بحارالانوار, ج44, ص;336 مثير الاحزان ابن نما, ص11. 11 ) تاريخ طبرى, ج6, ص;254 مقتل الحسين مقرم, ص303و304.

/

تابلوهاى زرين حماسه


حديث كربلا, حديث عشق است و ايثار, اخلاص است و فداكارى, شهامت است و شجاعت, سرفرازى است و بزرگوارى, شوكت است و عظمت, پاسدارى است و پارسايى و سرانجام پيروزى است و رستگارى.
انگيزه نهضت حسينى براى همگان ـ كم و بيش ـ روشن است. آن چه در اين مقال بر آن تإكيد مى شود, نقش ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ در پيروزى نهضت است, چرا كه هر قيامى, براى آن كه به پيروزى رسد, نياز به سه عامل مهم ـ كه هر يك مكمل ديگرى است ـ دارد:
1ـ رهبرى;
2ـ ياران;
3ـ انگيزه.
چنان كه در انقلاب اسلامى ايران نيز شاهد بوديم, هر چند رهبرى, مهم ترين و حساس ترين نقش را در پيروزى انقلاب داشت, ولى قطعا اگر همراهى, ياورى, پشتيبانى و اطاعت مردم نبود و اگر چنين ملت جان بر كفى در صحنه نبرد حاضر نبود, هرگز پيروزى به ثمر نمى رسيد و تحقق نمى يافت و مانند بسيارى از نهضت هاى تك فردى در نطفه, خفه مى شد.
انگيزه قيام و هدف نهضت, اگر براى خدا باشد به نتيجه قطعى خواهد رسيد, هرچند همه قيام كنندگان شهيد گردند, چنان كه در نهضت مقدس كربلا مجسم شد.
به هر حال, درباره شخصيت و رهبرى امام حسين ـ عليه السلام ـ و انگيزه قيامش آن قدر بحث شده كه حداقل براى مردم ما تا اندازه اى روشن شده است. ملت ما پيرو امام حسين و دلباخته اويند و آن چنان به او عشق مى ورزند كه در صحنه هاى گوناگون حق عليه باطل, با نام او و الهام از ياد مقدسش, جاودانه ترين صحنه هاى دلبرى و ايثار را در ايران زمين آفريدند و تا قيام قيامت, اين عشق و فداكارى ياوران سيدالشهدا ـ عليه السلام ـ صحنه هاى نو و درخشنده اى از شهامت ها, فداكارىها, عزت ها, هيهات منا الذله ها و ايثارها را ترسيم مى كند. اما آن چه كه كمتر از آن ياد شده و شناخت اندكى از آن وجود دارد, بحث درباره شخصيت و خاطرات جاودانه ياران قهرمان امام حسين ـ عليه السلام ـ است كه در سرزمين تفتيده كربلا, آن چنان حماسه هاى جانانه و عاشقانه اى آفريدند كه بايد پيوسته براى ياران خط سرخ شهادت, خط على و حسين, الگو و نمونه باشند.
حال در اين زمينه, صحنه هايى از آن همه ايثارگرىها را يادآور مى شويم, هرچند متإسفانه برخى تاريخ نگاران نادرست نويس از آن رادمردان, چهره هايى مضطرب, وحشت زده و يا ترسو ترسيم كرده اند كه به حق بزرگ ترين ستم را در حق آنان روا داشته اند و جا دارد واعظان متعهد در اين ماه ايثار (محرم) پرده از آن ستم ها بردارند و جلوه هاى ايثار و جوان مردى اين خداجويان عاشق را براى حق جويان بيان كنند تا ابهام ها برداشته شود و اندازه اى دين خود را نسبت به آن بزرگ مردان ادا كنند.
درباره عظمت روح و روان آنان همان بس كه سيدالشهدا ـ عليه السلام ـ مى فرمايد:
((انى لا إجد إصحابا إوفى من إصحابى و لا إهل بيت إبر و إوصل من إهل بيتى;(1) من نيافتم يارانى باوفاتر از يارانم و خاندانى مهربان تر از خاندانم. ))
اين كه حضرت, اصحابش را باوفاترين اصحاب مى نامد و بر اين سخن در موارد گوناگونى تإكيد مى كند, معنايش اين است كه يارانش حتى از ياران جدش رسول اكرم ـ صلى الله عليه وآله و سلم ـ باوفاترند, از بدريون مهربان ترند و خلاصه از نزديك ترين افراد به پدرش يا نياش بهترند. و اگر در آن گير و دار نبرد سهمگين و گرد و غبار جنگ نابرابر كه از هر سوى تير و نيزه و شمشير و پاره سنگ و چوب و آهن بر ياران حضرت همچو باران مى باريد, و چنان كه مورخان نگاشته اند, هرچه بر شدت ((واقعه)) افزوده مى شد, امام حسين ـ عليه السلام ـ افروخته تر و خشنودتر مى شد, چرا كه به لقاى پروردگارش نزديك تر مى گرديد, بى گمان همين امر در مورد ياران باوفايش نيز حكم فرما است, نه چنان كه نويسنده ((نفس المهموم)) و برخى ديگر از تاريخ نويسان نوشته اند كه هر چه حال ياران سخت تر و اوضاعشان شديدتر و عرصه بر آنها تنگ تر مى شد بدنشان بيشتر مى لرزيد و رنگ و رويشان زردتر و گرفته تر مى شد, ولى امام حسين, پيوسته افروخته تر مى شد.
نه, قطعا اشتباه كرده اند و ياران باوفاى امام را درست نشناخته اند. جدا ساده انديشى است كه چنين شجاع مردانى را ترسو ياد كنند و آن همه رادمردىها و شهامت ها را ناديده بگيرند; در حالى كه مى بينيم حتى دشمن, در موارد بى شمارى آنان را به عظمت و بزرگوارى و دلاورى ياد كرده است.
اين ((زحر بن قيس جعفى)) از نزديكان و نديمان يزيد لعين است كه در يادآورى جريان كربلا به او مى گويد: ما آنها را محاصره كرده بوديم, ولى آن چنان شجاع و دلير بودند كه گويى مانند عقاب هاى پرصلابت و بازهاى نيرومند, ما را زير نظر داشتند و منتظر فرمان رهبرشان بودند كه بر ما بتازند, تو گويى آنها ما را محاصره كرده بودند نه ما آنها را.(2)
و اين ((عمرو بن حجاج)), پليدترين و خون خوارترين دشمنان اهل بيت است كه بر ياران خود فرياد مى زند:
((آيا مى دانيد با چه كسانى كارزار مى كنيد؟ شما با دليران و قهرمانان بلاد در نبرديد. اين روشن ضميران پاك دل ـ كه از كشته شدن خم به ابرو نمىآورند ـ آن چنان نيرويى دارند كه اگر تك تك به مصافشان برويد همه را تار و مار خواهند كرد, پس بايد همه با هم و بى درنگ به جنگ آنان برخيزيد و با سنگ و تير, آنها را نشانه رويد!!(3)
شخصى كه از نزديك, نظاره گر واقعه عاشورا بود, به عمر سعد ـ لعنه الله عليه ـ گفت: واى بر تو, خاندان پاك پيامبر را به قتل رساندى؟
عمر سعد در پاسخش گفت: ((چقدر تو نادانى! قطعا اگر تو هم در ميان ما بودى, همان كار را انجام مى دادى! گروهى بر ما تاختند كه دست ها را محكم بر قبضه شمشير گذاشته بودند, مانند شيران بيشه دلاورى, آماده كارزار و نبرد; به راست و چپ يورش مى بردند و قهرمانان را بر خاك مى افكندند. از مرگ هرگز نمى هراسيدند و در هيچ چيز مادى طمع نداشتند.. نه امان دادن ما در آنها تإثيرى مى گذاشت و نه به زر و زيورمان چشم دوخته بودند. مادرت به عزايت نشيند! ما در چنان وضعيت سخت و ناهنجارى قرار داشتيم كه اگر لحظه اى درنگ مى كرديم, تمام سپاهيانمان به نابودى كشيده مى شدند و اثرى از ما باقى نمى ماند. پس چه بايست مى كرديم؟!(4)
چه كسى لرزه بر اندامش مى افتاد؟ سپاهيان حسين يا سپاهيان يزيد؟!
آيا ((زهير بن قين)), اين شير ژيان كربلا, از نبرد با كفار مى ترسيد كه در برابر حسين ـ عليه السلام ـ شب عاشورا ايستاد و فرياد زد:
((والله لوددت إنى قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتى إقتل على هذه إلف مره, و ان الله يدفع بذلك القتل عن نفسك و عن إنفس هولإ الفتيه من إهل بيتك;(5) به خدا سوگند, آرزو مى كردم كشته شوم, سپس زنده گردم و دگر بار كشته شوم و تا هزار بار بر همين منوال كشته و زنده شوم و خداوند به وسيله اين كشته شدن ها, تو و جوانان از اهل بيت را زنده نگه مى داشت.))
اين تابلو زرين فداكارى عاشورا است كه يكى از ياران دلاور امام آن را ترسيم مى كند تا دنيا بداند, ستارگانى مانند ستارگان درخشنده كربلا در تاريخ نيامده و نخواهد آمد. اين صحنه فداكارى را جز با مداد عشق چگونه مى توان نگاشت؟ اين ايثار را در كدامين جلوه هاى مادى طبيعت مى توان مشاهده كرد؟ اين همه عظمت و كرامت را جز در آن معدود ياران كجا مى توان يافت؟
بيا و صحنه ديگرى را از فداكارى تماشا كن. اين است ((مسلم بن عوسجه اسدى)) ـ پيرمرد پايدار و جان بر كف عاشورا ـ كه به امام حسين ـ عليه السلام ـ عرض مى كند:
((إما والله لا إفارقك حتى إكسر فى صدورهم رمحى و اضربهم بسيفى ما ثبت قائمه بيدى ولو لم يكن معى سلاح إقاتلهم به, لقذفتهم بالحجاره حتى إموت معك;(6) به خدا سوگند, هرگز از تو دست بر نخواهم داشت تا آن گاه كه نيزه ام را در سينه شان بشكنم و تا دسته شمشير در دستم بماند, آنان را شمشير زنم. و اگر هيچ سلاحى براى كشتن آنان نداشته باشم, آن قدر سنگ بر آنها پرتاب كنم تا وقتى كه در راهت و همراهت كشته شوم.))
و اين هم ((عباس بن إبى شبيب شاكرى)) است كه در روز عاشورا به سرورش خطاب مى كند:
((لو قدرت إن ادفع الضيم عنك بشىء إعز على من نفسى لفعلت;(7) اگر بتوانم با چيزى گرانبهاتر از جانم, از حق تو دفاع كنم, هرگز كوتاهى نخواهم كرد.))
و همان بزرگوار قبلا به ((مسلم بن عقيل)) ـ سفير امام حسين ـ عرض كرده بود:
((والله لاجيبنكم اذا دعوتم, و لاقاتلن معكم عدوكم, و لاضربن بسيفى دونكم حتى إلقى الله, لاإريد بذلك الا ما عندالله;(8) به خدا قسم دعوتتان را لبيك گويم و در كنارتان با دشمنان بجنگم و آن قدر در راهتان شمشير زنم تا خدا را ملاقات نمايم و چيزى جز آن چه رضايت خدا است, نخواهم.))
و ((نافع بن هلال)) ـ اين چهره تابناك عاشورا ـ به صراحت اعلام مى كند:
((والله ما إشفقنا من قدر الله و لا كرهنا لقإ ربنا, و انا على نياتنا و بصائرنا, نوالى من والاك و نعادى من عاداك; اى امام حسين! به خدا قسم, هرگز از تقدير الهى وحشت نداريم و از ديدار پروردگارمان ناراضى نيستيم و ما همچنان با ديدى باز و با اخلاص بر اعتقاد خود, پابرجاييم. دوستانت را دوست مى داريم و از دشمنانت بى زاريم.))
آن چنان حسين ـ عليه السلام ـ شهامت و دلاورى را در يارانش تزريق كرده بودكه حتى غلام سياهش (جون) ـ رضوان الله عليه ـ با التماس و گريه بر پاهاى حضرت بوسه مى زند و از او ـ مصرانه ـ خواهش مى كند اجازه جان فشانى را در راهش به او بدهد.
((سعيد حنفى)) ـ اين رادمرد مخلص و والا مقام ـ خود را در ظهر عاشورا, سپر بلاى امام قرار مى دهد و جلو صف نماز حضرت مى ايستد و با شهامت, آن همه تير دشمن را با سر و سينه, آغشته به خون, استقبال مى كندو هنگامى كه ديگر تاب ايستادن ندارد و از پاى در مى افتد و در خاك و خون غوطه ور مى شود, به امام عرض مى كند: ((إوفيت يا ابن رسول الله)) آيا به پيمانم با تو اى فرزند رسول خدا وفا كردم يا نه؟ و حسين در پاسخش مى فرمايد: ((نعم, إنت إمامى فى الجنه;(9) آرى! و تو روبروى من (يا پيش از من) در بهشت خواهى بود.))
و اما ((حبيب ابن مظاهر)), اين سال خورده برنا دل, كه لحظه لحظه هايش عاشورا را پر از حماسه ساخته بود و وجودش مايه دل گرمى خاندان نبوت و امامت بود, درباره او هرچه گفته شود كم است. شب عاشورا حبيب را خندان مى بينند. ((يزيد بن حصين)) به او مى گويد: امشب چه جاى خنده است؟ حبيب پاسخ مى دهد: و چه شبى شايسته تر از امشب براى خنديدن و خشنود بودن است! ما فقط منتظريم دشمن به ما حمله كند و لحظاتى بعد به ديدار خدايمان بشتابيم. اين چنين است انديشه مردان خدا در لحظات گرم حادثه ها.
اين چه عظمت و بزرگوارى است. به خدا صحنه هاى دفاع ياران سيدالشهدا آن چنان عظيم و سترگ است كه در برابر آن همه عظمت و مقام, هيچ سخنى نمى توان گفت, جز آن كه امام معصوم در برابرشان ايستاد و فرمود:
((بإبى إنتم و امى طبتم و طابت الارض التى فيها دفنتم و فزتم والله فوزا عظيما)).
آرى! ياران امام حسين عليه السلام با آن فداكارىها ـ كه در تاريخ سابقه نداشته ـ آن چنان صحنه هايى از ايثار, صداقت, عظمت, اخلاص, ايمان, پارسايى, زهد, شهادت, شهامت و دلاورى را آفريد دكه هر يك به نوبه خود, يك امت بودند, و همين صحنه هاى قهرمانانه بود كه براى ياران سيدالشهدا پس از هزار و چهار صد سال, در ايران الگو و نمونه شد و روحيه مقاومت و ايثار را در قلوبشان زنده كرد تا در برابر استكبار جهانى و يزيديان تاريخشان قيام كنند و خط سرخ شهادت را دنبال نمايند و پيروزى حق بر باطل را محقق سازند. و قطعا تا حديث عاشورا ـ كه حديث عشق است ـ در ميان اين امت زنده است, جهاد و فداكارى و ايثار, زنده و پايدار خواهد ماند و پيروزى هم چنان ادامه خواهد داشت. پس بكوشيم تا اين خط سرخ, ثابت و پايدار باشدو دعوت حسينى را هر زمان با دل و جان لبيك گوييم. سلام هميشگى خدا و فرشتگانش و تمام انبيا و اوليا بر پيشواى عاشورا و درود بر عاشورائيان.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ـ تاريخ ابن اثير, ج4, ص24. 2 ـ عقد الفريد, ج3, ص313. 3 ـ تاريخ طبرى, ج6, ص249. 4 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج1, 307. 5ـ مقتل مقرم, ص77. 6 ـ همان. 7 ـ تاريخ طبرى, ج6, ص254. 8 ـ همان, ص199. 9 ـ ذخيره الدارين, ص178.

/

سخنان معصومان عليهم السلام پاسدارى از مرزهاى اسلامى

 

سخنان معصومان
پاسدارى از مرزهاى اسلامى

 


 

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((الثغور كنانه الله و إهلها سهام الله تعالى)).(1)
مرزها جعبه هاى تير خداست و مرزبانان تيرهاى خدايند.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((رهبانيه امتى الرباط فى نحور العدو)).(2)
پارسايى امت من مرزبانى در گلوگاههاى دشمن است.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((اول من يدخل الجنه من خلق الله الفقرإ والمهاجرون الذين تسد بهم الثغور)). (3)
اول گروهى كه داخل بهشت مى شوند, مستضعفين و هجرت كنندگان براى استحكام مرزها هستند.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((سيكون من إمتى قوم يسد بهم الثغور و توخذ منهم الحقوق و لايعطون حقوقهم اولئك منى و إنا منهم)).(4)
به زودى گروهى از امت من خواهند آمد كه مرزها به سبب آنها حفظ خواهد شد در حالى كه حقوقشان پايمال مى شود و حق آنها داده نمى شود آنها از من هستند و من از آنها هستم.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((حرس ليله فى سبيل الله عزوجل افضل من الف ليله يقام ليلها و يصام نهارها)). (5)
يك شب پاسدارى در راه خداى عزوجل بهتر است از هزار شب كه آن را به عبادت بگذرانند و روزش را روزه بدارند.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((ان الله عزوجل يباهى بالمتقلد سيفه فى سبيل الله ملائكته و هم يصلون عليه مادام متقلده)).(6)
خداوند در برابر ملائكه به آن كسى كه در راه خدا اسلحه برمى دارد, مباهات مى كند و تا آن زمان كه وى سلاح به همراه خود دارد فرشتگان بر او درود مى فرستند.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((افضل الشهدإ الذين يقاتلون فى الصف الاول فلايلفتون وجوههم حتى يقتلوا اولئك يتلبطون فى الغرف العلى من الجنه يضحك اليهم ربك فاذا ضحك ربك الى عبد فى موطن فلاحساب عليه)).(7)
برترين شهيدان كسانى هستند كه در خط مقدم به شهادت مى رسند و تا هنگام كشته شدن از جنگ روگردان نيستند, ايشان در غرفه هاى بلند بهشت آرميده اند در حالى كه پروردگار تو از آنان خوشحال است و هر جا پروردگار تو از بنده اى خوشحال باشد حسابى بر او نيست.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((من لقى العدو فصبر حتى يقتل او يغلب لم يفتن فى قبره)).(8)
هر كه با دشمن روبرو شود و استقامت ورزد تا كشته شود يا پيروز گردد, در قبر عذاب نمى شود.

امام على عليه السلام:
((اغزوهم قبل ان يغزوكم فوالله ما غزى قوم قط فى عقر دارهم الا ذلوا)).(9)
پيش از آن كه دشمن با شما بجنگد با او بجنگيد, به خدا سوگند هرگز گروهى در درون سرزمين خود نجنگيد مگر اين كه خوار و ذليل شد.

امام على عليه السلام:
((ذد عن شرايع الدين و حط ثغور المسلمين)).(10)
از قوانين دين دفاع كن و مرزهاى مسلمانان را حفظ كن.

پى نوشت ها:
1 ) الفردوس, ج2, ص104.
2 ) كنزالعمال, ح10527.
3 ) مسند ابن حنبل, ج2, ص168.
4 ) اسدالغابه, ج5, ص117.
5 ) كنز العمال, ح 10730
6 ) كنزالعمال, ج4, ص338, ح10787.
7 ) كنزالعمال, ج4, ص401, ح11120.
8 ) كنزالعمال, ج4, ص313.
9 ) نهج البلاغه, خطه 27.
10 ) غرر الحكم, ج1, ص406.

/

اهل بيت در كلام شهيدان



((اين وصيت نامـه ها انسـان را مـى لـرزاند و بـيدار مـى كـند))
امام خمينى (ره)

((خدايا, هر موقع كه واقعه كربلا را به ياد مىآورم, چشمانم پر
از اشك مى شود و به ياد رگ هاى پاره پاره حسين(ع)مى افتادم كه زين
العابدين(ع)بر آن بوسه مى زند; به ياد رقيه مى افتادم كه وقتى سر
پدرش را مى بيند, جان مى دهد; به ياد بـدن حسين مى افتادم كه چيزى
از او شناخته نمى شود; و به ياد على اكبر حسين مى افتادم. خدايا,
ما چنين رهبـرانى داشتـيم; چـطور مى شود كه راه ايشان را فراموش
كنيم و چطور مى شود عاشق نباشيم؟ خدايا, من عاشق كربـلاى حسينيم,
مى خواهم در راه كربلا به شهادت برسم; كمكم كن! خدايا, تو را طلب
كردم تو را يافتم و شناختم. خدايا, دوستت مى دارم و بـه تـو عشق
مى ورزم. پس بـه عهدت وفا كن و مرا بـه سوى خود بـخوان.)) (محصل
شهيد مهدى نظرى از: تهران

((اگر بـناست همه چيز دنيا بـا مرگ پايان يابـد, چه بـهتر كه
شهادت پـرافتخار, آخرين قفس زندگى انسان بـاشد. بـايد دوستان و
خويشان و نيز پـدر و مادرم شاد بـاشند و موقع تـشييع جنازه من,
عروسـى ام را در نظر آورند و شـادى كنند كه فرزندشـان را در راه
خدا قربانى كرده اند. در سختى هاى جنگ, درس ايثار را از ابوالفضل
و درس شـهادت و شـجـاعـت را از عـلى اكـبـر و درس شـهادت را از
حسين(ع)آموختم, تا در آن دانشگاه فارغ التـحصيل شوم.)) (بـسيجى
شهيد اسماعيل برازنده از: خمين

((پـدرجـان, اگر فرزندت قطعه اى از دل شماسـت, بـدان كه سـرور
شهيدان, تـمام جان و دل و خون و گوشت حضرت رسول الله(ص)بـوده كه
بـه خاطر حفظ اسلام جان خود را فدا كرده و درخت اسلام را بـا خون
خود آبيارى كرد. حتما مى دانيد كه بـر امام حسين(ع) چه گذشت آيا
خونى از خون حسين پـاك تـر و رنگين تـر داريم كه مى خواهيد بـر من
ناله و زارى كنيد؟ و اگر خـواسـتـيد اشك بـريزيد, بـه ياد امام
حسين(ع)اشك بريزيد.))
(پاسدار شهيد عبدالعظيم خالدى از: كوت شنوف

((بـار پـروردگارا, چنين احساس مى كنم كه تا بـه حال هيچ گونه
سنخيتى بـا ائمه(ع) نداشتـه ام. لذا از تـو مى خواهم كه در آخرين
لحظات عمرم پـهلوهايم بـشكند, صورتـم نيلى شود, از بـازوان درد
بـكشم و از سينه ام احساس سوزش كنم تا كه لااقل جسدم بـا معصومين
شباهتى داشته باشد
((.
(محصل شهيد مرتضى عمرانى پور از: تهران

((پدرجان, افتخار كن كه خداوند بـه تو چنين فرزندى اعطا كرده
است كه در راه خـدا انجـام وظيفه مى كند, اگر من در جـبـهه شهيد
شدم, چه سعادتى بهتر از اين. مگر من از على اكبرها بـهترم و از
على اصغر كوچك تـرم؟ پـدرجان, چه راهى را بـهتـر از راه سرخ حضرت
حسين(ع)سراغ داريد. اگر هست به من نشان بده تا به آن راه بروم.
اسلام در خطى است كه هميشه به خون احتياج دارد. با توجه بـه اين
كه بـرادران دوازده ساله و سيزده ساله ما شهيد مى شوند, هنوز هم
كم است و اين درخـت اسـلام بـايد بـا اين خـون ها آبـيارى شود.))
(بسيجى شهيد عيسى شيخ حسينى از: گنبد كاووس

((اى جوانان, مبادا در غفلت بميريد كه على(ع)در محراب عبـادت
و با هدف شهيد شد. و مبادا در حال بى تفاوتى بميريد كه على اكبر
حسين(ع)در راه اسلام و بـا اطلاع شهيد شد.)) (تـراشكار شهيد محمد
بهشتى از: دامغان

((اى غـفـار الـذنوب, ائمـه اطهار, اى مـحـمـد(ص)و عـلـى(ع),
فاطمه(س), حسن(ع)و حـسين(ع), بـارها در خانه شما آمدم و شما را
شفيع قرار دادم. نمى دانم كه قبـول كرديد مرا يا نه. اما مى دانم
كه اگر شهادت نصيبـم شود, شما در خانه را بـه روى بـنده گنه كار
روسياه باز كرديد.. اى حسين جان, نمى توانم مقدار محبتم را نسبت
به شما و اهل بيت روى كاغذ بياورم, اما همين را مى گويم كه دوست
دارم بارها جانم را قربانى شما عزيزان كنم. ))
(محصل شهيد مسعود طعان پور از: تهران

((خدايا, شهادت را نصيب من كن, زيرا من مشتـاق ديدار حـسينم.
خوشحالم كه جانم را نثـار اسلام و مكتـب رسول خدا, محمد(ص)و اهل
بيت او كنم, تنها و تنها شهادت است كه مى تـواند گلوى تـشنه مرا
سـيراب كند.)) (پـاسـدار شـهيد محـمد رضـا تـيغ بـند از: تـهران
((فرزندم مهدى, اى كه انتـخاب نام تـو بـه خاطر عشق و علاقه اى
بود كه از امام زمان(عج)در دل پدرت بـود. اى كه سعى كردم اولين
كلمه اى كه بر زبان تو جارى مى شود كلمه ((الله)) بـاشد, در زمان
من يعنى در زمانى كه تو تنها آهنگ كلمات را اجرا مى كردى, و اين
كلمات را بـيش تر از كلماتى كه در بـين كودكان مرسوم است آموخته
بودى ـ منظورم از اين حرف ها اين است كه كلام و خط و حركت تو بـا
ياد خدا و ائمه اطهار آغاز شد ـ از تو انتظار دارم از مسيرى كه
بـرايت تـعيين كردم كه همان راه ((الله)) و خط امامت است منحرف
نشوى كه طعمه گرگان روزگار و عذاب الهى خـواهى شد. تـكاليفى كه
اسلام و زندگى اسلامى براى تو تعيين مى كند با توكل بـر ذات احديت
و سـعـى و جـديت در پـيش گير و سـعـى كـن راه مرا ادامه دهى.))
(كارمند شهيد سيد ابوتراب ميرشريفى از: افجه

((خواهرم, از تو مى خواهم كه زينب گونه باشى و فرزندم مهدى را
هم چـون پـاسـدارى رشيد و مبـارز جـهت هديه بـه هم اسـمش صاحـب
الزمان(عج)بارآورى.))
(جهادگر شهيد داداش اوغلى اهرى

((اميدوارم شما دختـر عزيز و مهربـان بـتـوانيد در راه خدا و
اسلام عزيز خدمت كنيد و هميشه الگويت حـضرت فاطمه(س)بـاشد و راه
زنانى كه در اسلام به مقام والايى رسيده اند باشد. مهدى جان, آرزو
داشتـم كه شما طلبـه اى بـشوى تـا شايد يك روحانى از خانواده مان
داشته بـاشيم. اگر توانستى آرزوى پدرت را بـرآورده كن و همواره
سعى كن از هر راه خوب و خدا پسندانه اى كه مى توانيد به امت اسلام
خـدمت كنيد. مهدى جـان, هدف فـقـط خـدمت در راه خـدا بـاشـد.))
(پاسدار شهيد براتعلى ملكان از: طالقان

((ان شاء الله اگر خدا بـچـه اى بـه ما داد, خـيلى خـوب از او
پرستارى كنى و او را سرباز اسلام و ياور امام بار بياورى و مايه
افتخار تو و شفيع ما در آن دنيا باشد
.
از امير عزيزم كاملا مراقبـت كن و او را چـون فرزند على(ع)است
دوستدار على(ع) تربيت كن و بـه او بـياموز دشمنان قرآن و على و
اولاد على دشمنان بـشرند.)) (كارمند شهيد سـيد محـمد ميركاظميان
از: تهران

((همسرم از تـو مى خواهم كه بـا يارى از خدا, هميشه استـوار و
صبور و يار و مددكار اسلام و مسلمين باشى. همسرم, فراموش مكن كه
فرزندى دارى و در پى آن مسووليتى بـس بـزرگ, بـايد فرزندمان را
طورى تربيت كنى كه افتخار اسلام و مسلمين باشد و قلب او مملو از
محـبـت خاندان نبـوت گردد و مانند مادرش فاطمه(س)بـانويى نمونه
گردد.)) (پاسدار شهيد على جميلى شبسترى از: تهران

((نام فرزندم را اگر پسر بود على, و اگر دختر بود زينب بگذار
و تـنها آرزوى من, اين اسـت كه چـنين تـربـيت بـشـود كه لياقـت
خـدمتـگزارى بـه سـاحـت مقدس امام زمان(عج) را داشتـه بـاشد.))
(دانشجوى شهيد محسن پاليزبان از: تهران

((اى همسر عزيز, چـند سالى كه بـا هم مشغول زندگى بـوديم اگر
ناراحتى از بنده ديديد اميدوارم بنده را ببخشيد; و چند كلمه به
شما توصيه مى كنم: اول اين كه به نداى رهبرمان لبيك گفته و بـعد
از مرگ من شـوهر كنيد. از اين فريضه الهى كه پـيامبـر(ص)فرموده
((ازدواج سنت است)) , سربـاز نزنيد, و اگر خواستـيد شوهر نكنيد
بـعد از مرگ من هيچ گريه و زارى نكنيد. اگر خواستـيد گريه كنيد
بـه يتيمان امام حسين(ع)و زينب(س)پـريشان گريه كنيد. آرزو دارم
بعد از مرگ من اگر پسرم علاقه داشت درس طلبگى بخواند. دوست دارم
پسرم راه پدر را انتخاب نموده و هميشه پيرو خط امام باشد و بـا
دشمنان اسلام در مبارزه باشد. اگر درس طلبگى دوست نداشت مجبـورش
نمى كنم; و دخترم هم چنين, آن هم بـايد بـه طلبـه اى مبـارز مومن
شوهر كند. البـتـه اختـيار دست خودش است.)) (كارگر شهيد يدالله
گلستانى از: ورامين

((مادرجـان تـو بـايد مثـل مادر ساير شهدا افتـخار كنى كه در
مقابل اسلام و خدا عزيزت را دادى و فرداى قيامت ديگر در پيش روى
جـدت فاطمه زهرا(س)سربـلند خواهى بـود و خواهى گفت كه من هم در
راه خدا و بـه عشق كربـلا و حـسين(ع)پـسرم را راهى جـبـهه كردم.
مادرجـان, يك آرزو دارم و آن اين اسـت كه وقتـى شهيد شدم و راه
كربـلا بـاز شد و كربـلا رفتـى, عكس مرا بـا خـودت بـه حـرم امام
حسين(ع)ببر و بگو يا حسين, پسر من هم يكى از سربازان تو بـود و
با دشمنان تو جنگيد.))
(محصل شهيد رحيم محرمى از: تهران

((به خاطر كشته شدن من گريه نكنيد, بـه خاطر زهراى مرضيه(س)و
به خاطر سالار شهيدان, مولا امام حسين(ع)گريه كنيد كه چگونه و به
چه وضع ائمه(ع)را شهيد كردند كه كشتـه شدن ما در مقابـل ايشان,
نسبـت قطره اى است بـه يك اقيانوس. گريه بـر ما كشتـه شدگان جفا
سودى ندارد بـه جز ضعف بـصر و بـدن. ولى بـه خاطر ائمه عزيزتان
گريه كنيدو دعاى فرج را زياد بـخـوانيد كه گره كارهاى ما همه اش
در دست صاحب الامر(عج)است. اى عزيزان دوست دارم كه اگر كشته شدم
در منطقه با لباس و بدون غسل مرا دفن كنيد و از خدا بخواهيد كه
ما هم در زمان مولا جزء كسانى بـاشيم كه از قبـر بـيرون مىآييم.
من از شهر نور و ديار مولا بـا شما صحبـت مى كنم, شهرى كه حصار
ندارد, شـهرى كـه دربـان ندارد. من خـود را در كـنار ديوانگـان
يافتم, ديوانگانى كه طلسم شده هستند و اسـير طلسـم دين و اسـير
معشوق, آن هايى كه به خاطر سبـقت در جبـهه رفتن اشك ها مى ريزند و
شيون ها مى كنند.)) (طلبه شهيد محمد قصات لو از: تهران
پاورقي ها:

/

پرتوهاى پرهيزگارى زندگى شهيد قدوسى

پرتوهاى پرهيزگارى
زندگى انديشه و اخلاق شهيد آيه الله على قدوسى

غلامرضا گلى زواره


O پرورش هاى پرمايه
در مدرسه منتظريه يا حقانى با تلاش شهيد قدوسى متون درس جديد متناسب با نياز طلاب و مبتنى بر اصول و شيوه هاى علمى تعليم و تربيت تدوين گشت و چون برخى از اين منابع جديد التإليف بود و از طرفى ضرورت داشت محتواى آنها در كلاسها تدريس شود, شهيد قدوسى براى آن كه در روند آموزشى مدرسه تإخير و خللى وارد نيايد با دست خودش جزوات درسى را تايپ و تكثير مى كرد و به رغم آن شخصيت علمى و پايگاه پرمايه اجتماعى و فرهنگى بدون هيچ گونه پروايى آستين ها را بالا مى زد و با عشق, علاقه و خلوص خاصى به عنوان انجام يك تكليف الهى كارهاى دفترى و اجرايى را تا پايين ترين سطوح شخصا انجام مى داد تا چرخ مدرسه را در آن دوران سياه استبداد به گردش درآورد.(1)
ايشان براى مدرسه برنامه اى دقيق تنظيم نمود كه برخى مجامع علمى و آموزشى را شگفت زده كرد, براى مراتب دروس از مقدمات, سطوح و خارج, جلسات و كلاس هايى تشكيل داد و بطور دقيق آنها را پياده كرد به نحوى كه هر يك از شاگردان و حتى اساتيد اگر به اندازه پنج دقيقه تإخير در حضور داشتند مورد مواخذه قرار مى گرفتند و مقيد بودند تا آخر ساعت, كلاس درس ادامه داشته باشد و هر روز مى بايست از شاگردها در درس قبلى پرسش شود و نمره مناسب آنها مشخص گردد و هر هفته يك امتحان كتبى داشتند, اوراق هر يك از طلاب را دو نفر ديگر از شاگردان تصحيح مى كردند و در سال هم دو مرتبه آزمون اساسى برگزار مى شد. در اين مدرسه دروس تاريخ اسلام, رياضى, زبان انگليسى, و اخلاق هم تدريس مى گرديد و روزهاى پنج شنبه كه درسهاى رسمى حوزه تعطيل بود جلسات درس اخلاق در اين مدرسه داير بود و در نتيجه اجراى اين برنامه در ظرف چند سال دانش آموختگان از حيث علم و تقوا و اخلاق به گونه اى پرورش يافتند كه ممتاز بودند و در نشر احكام اسلام تلاش هاى ارزنده مى نمودند و براى تحقق انقلاب اسلامى و محو استبداد از جهات گوناگون فعاليت زيادى داشتند و پس از انقلاب اسلامى در بسيارى از نهادهاى جمهورى اسلامى ايران و از جمله در امور قضايى و حقوقى خدمات شايان تحسينى از خود نشان دادند.(2)
شهيد قدوسى طلاب مدرسه را بلند نظر و با روح بزرگ بارآورد و حتى از بيم آثار منفى بر روح و روان آنان از پذيرش هدايايى كه احيانا مردم مى خواستند به طلبه ها تقديم كنند امتناع مى كرد.
وى در جهت ايجاد حس اعتماد و فراهم آوردن زمينه رشد معنوى طلاب استفاده از ميزان شهريه مدرسه را به اختيار خودشان گذاشته بود تا هر كدام به مقدارى كه نياز دارند بردارند, فروشگاه تعاونى مدرسه مسوول خريد داشت ولى فروشنده نداشت و اين خود طلاب بودند كه كالاها و اجناس مورد نياز را انتخاب مى كردند و پولش را در صندوق فروشگاه مى ريختند و اگر پول لازم را نداشتند, در دفتر خريدهاى نسيه, خودشان بدهى را يادداشت مى كردند, شهيد قدوسى صبح هاى زود و گاهى نيمه شب به مدرسه مىآمد تا از نزديك بر رفتار و اعمال و ميزان تقيد طلاب بر واجبات و مستحبات نظارت كند و گاه پياده همراه شاگردان به مسجد مقدس جمكران مى رفت و از فرصت هاى مناسب براى كمك به رشد و كمال ايشان استفاده مى كرد.(3)
شهيد قدوسى براى آنكه شاگردان با دروس غير حوزوى آشنا شوند از اساتيد دانشگاه دعوت كرد كه به اين مدرسه بيايند و علومى را به محصلين ياد دهند كه به همين جهت رابطه بخصوصى بين حوزه و دانشگاه ايجاد گرديد. اين استادان زبان انگليسى, جامعه شناسى, مباحث اقتصادى, رياضيات و روان شناسى تدريس مى نمودند, اصولا شهيد قدوسى در زمره كسانى بود كه براى روشنفكران متعهد و مسلمان احترام قائل بود و ارتباط و تماس هاى فكرى زيادى با دانشگاهيان مبارز و مسلمان برقرار كرده و با جلال آل احمد مرتبط بود و سعى بسيار در ايجاد اتحاد و تماس بين روشنفكران و روحانيت نمود.(4)
شهيد قدوسى با وقت گذرانى و تعطيلات مكرر مخالف بود و مى كوشيد تا مدرسه در بسيارى از اعياد و ايام رحلت و شهادت تعطيل نشود و حتى گاهى كه شخصيتى برجسته رحلت مى نمود به شاگردان مى گفت شما به احترام ايشان روز ارتحالش را درس بخوانيد و ثوابش را به روح او هديه نماييد. گاهى در اين موارد مثال جالبى را مطرح مى كرد:
ما مثل سربازان در حال نبرد هستيم, اگر يكى از ما كشته شود, نبايد ديگران امور خود را متوقف كنند و به كنارى روند و استراحت كنند, بلكه با فقدان نيرويى, ديگر قوا بايد جديت بيشترى از خود بروز دهند تا آن ضايعه ترميم گردد, البته اگر آن تعطيلى نقش سازنده و مبارزاتى داشت شهيد قدوسى اجازه مى داد كه دانش آموختگان درس و بحث را تعطيل كنند مثل سالروز شهادت آيه الله سيد محمد رضا سعيدى. اين مربى عاليقدر با مواردى مانند اين كه استادى كم درس دهد و يا مطالب غير مرتبط با كلاس درس را مطرح كند مخالف بود و با چنين شيوه اى شديدا مبارزه مى كرد, تإكيد مى نمود اگر شاگردان وقت اضافى دارند آن را هدر ندهند و روى درسهاى قبل كار كنند. (5)
شهيد قدوسى از يك سو براى طلاب سختگيرى مى كرد كه وقت آنان تلف نشود و به درس هاى خود خوب برسند و متعهد و متدين بارآيند و از سويى به آنان مهربانى مى نمود و به اوضاع و مشكلات درسى و مالى آنان رسيدگى مى كرد كه اين كارش دو نتيجه مفيد در بر داشت نخست اين كه عناصر مفيد, سازنده و پرمايه پرورش يافتند و دوم آنكه شيوه هاى آموزشى و تربيتى اعمال شده در اين مدرسه توسط شهيد قدوسى براى ديگر مدارس علوم دينى الگويى خوب به شمار آمد و در جهت ساماندهى و ارتقاى محتواى اين مدارس تإثير فوق العاده اى داشت. بارها به شاگردان توصيه مى نمود اين انتخاب شما انتخاب بزرگى است, اين راهى است كه اگر پيروز شويد به مقام اعلى مى رسيد و گر نتوانيد به هدف برسيد وضعتان از يك انسان عادى كه در راه قطع وابستگى ها به جايى نرسيده بدتر خواهد شد و اين راهى است كه علم تنها نمى خواهد بلكه عالم ربانى مى خواهد.(6)
در تربيت شاگردان غالبا از روش غير مستقيم استفاده مى كرد, عيب اشخاص را به رخ آنان نمى كشيد بلكه با مطرح كردن خودش افراد را متوجه نقطه ضعفشان مى نمود, عقيده داشت اگر در تلاشهاى مذهبى دقت و مراقبت نشود و كارها مورد نقد و بررسى و ارزشيابى قرار نگيرد امكان دارد از مسير صحيح و اصولى دور شويم در توصيه به دانش پژوهان تإكيد مى كرد شما بنا بگذار دو سطر از دعاى مكارم الاخلاق را در رفتار خودت پياده كن من وعده كمال و بهشت مى دهم, نسبت به نهج البلاغه يادآور مى شد به يك جمله اش عمل كنيد تا عمرى را نجات يابيد. آن شهيد شيوه هاى مختلف را در تربيت آزمايش كرد و از بهترين افراد براى پيشبرد طلاب استفاده نمود مى كوشيد عزم و اراده شاگردان را تقويت كند و معتقد بود خودسازى و نيز مبارزه با نفس اماره و ستيز با طاغوت روح استوار و پرصلابت مى خواهد اين مسير به استقامت نياز دارد, توإم با مشقت است بايد روح تقيد و عمل به اجزإ احكام اسلام ملكه شود, محيط مدرسه بايد ميدان عمل و مراقبت باشد و چنين فضايى را به خوبى پديد آورد. همين شيوه هاى تربيتى بود كه دانش آموختگان مقاوم تحويل اجتماع داد كه از دستگاه ستم نهراسيدند و مبارزه با جور و فساد را در رإس برنامه هاى خود قرار دادند و بعد از پيروزى انقلاب نسبت به مسووليت هايى كه به آنان تفويض شده بود احساس تعهد مى كردند و همچون خودش مخلصانه و فداكارانه از هيچ گونه كوششى در جهت پيشبرد اهداف نظام اسلامى دريغ نداشتند و از نام و شهرت پرهيز مى كردند.(7) يعنى در مدرسه اى كه به مديريت شهيد قدوسى اداره مى گرديد ضمن آن كه ساختار نويى در برنامه هاى درسى طلاب پديد آمد و آنان با دروس جديد آشنا شدند علم اسلامى با عمل توإم گرديد و بر حسب تعبير برخى از آگاهان مدرسه حقانى يعنى مركزى براى پاسداران فكرى و عملى نهضت امام خمينى بود.(8) پس از شهادت آيه الله قدوسى ساختمان مدرسه در اختيار بانى آن قرار گرفت و شاگردان آن به محل جديدى تحت عنوان مدرسه شهيدين بهشتى و قدوسى انتقال يافته و به تلاشهاى علمى خود ادامه دادند و اكنون اين مدرسه در شهر مقدس قم در تربيت طلاب مستعد مشغول انجام وظيفه است.

O بر مسند قضاوت
شهيد آيه الله قدوسى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى همچون ديگر ياوران امام خمينى از هيچ كوششى در راه تحقق آرمان هاى مقدس اسلام باز نايستاد. در آستانه ورود امام خمينى به ايران ايشان يكى از اعضاى فعال كميته استقبال بود و به دليل سابقه مديريت و توانى كه در اين كار داشت برخى از مسووليت هاى حساس به وى سپرده شد, پس از مدتى به دليل احتياج مبرمى كه شهر قم به يك مدير قوى داشت امام طى حكمى ايشان را مإمور اداره امور ستاد انقلاب اسلامى و ديگر مسائل شهرستان قم نمود كه شهيد قدوسى با توجه به هوش سرشار و تدبير و تجارب مديريتى اين كار را به نحو احسن و مطلوب انجام داد و پس از مدتى كه امام خمينى به قم مراجعت نمود مسائل مربوط به دفتر رهبر هم به اين امور اضافه شد و هر روز ايشان بخشى از وقت خود را آنجا مى گذرانيد.
شهيد قدوسى از سوى حضرت امام مإموريت يافت كه در دادگاههاى انقلاب كه در تهران تشكيل مى گرديد حضور بهم رسانيده, متصدى مقام قضاوت گردد در آن زمان اين نهادها شكل نگرفته بود و غالب زندانيان در زيرزمين مدرسه رفاه كه محل اقامت امام بود, نگهدارى مى شدند, شهيد قدوسى با حكم امام به آنجا رفت و موارد مختلف را زير نظر گرفت, در همين چند روز برخى از مهره هاى اصلى و قديمى رژيم پهلوى از جمله هويدا, نصيرى (رئيس ساواك), سپهبد مقدم (آخرين رئيس ساواك), رحيمى فرماندار انتظامى تهران و عده اى ديگر اعدام شدند, مدتى پس از پيروزى انقلاب دو وظيفه خطير از جانب امام به آيه الله قدوسى سپرده شد يكى عضويت در شوراى عالى قضايى و ديگرى دادستان كل انقلاب بود, حضور اين فقيه عارف در نهاد مزبور موجب بهبود بسيارى از مشكلات گشت, در هنگام آغاز به كار ايشان بسيارى از نيروهاى نفوذى و حتى عده اى از منافقين در دادستانى بودند كه آن شهيد اصلاحات بنيادين را آغاز كرد و با روحيه اى انقلابى دقيق و عميق به فعاليت پرداخت و با مشورت شهيد بهشتى نيروهاى مومن و انقلابى را جايگزين اين افراد نمود. براساس اين پاكسازى دادستانى از لوث وجود عناصر وابسته پاك گرديد و بسيارى از دسيسه هاى دشمن با شكست مواجه شد, به عنوان مثال ايشان به وسيله نماينده اى كه تعيين كردند گمركات را مورد رسيدگى اساسى قرار داده كه اين حركت موجب كشف مقادير زيادى مواد منفجره و اسلحه گشت و تحويل دادستانى گرديد.(9)
شهيد قدوسى كه از همان ابتدا رضايت خالق را در نظر داشت در راه انجام وظيفه از كسى باكى نداشت و با شهامت بى نظيرى در مقابل اقدام هاى خلاف و تصميم گيرىهاى خودسرانه و بدون رعايت ضوابط قضاوت اسلامى ايستاد و هر كجا شكايتى به حق از دادگاهها مى شد با جديت تمام به آن رسيدگى مى كرد, آن گاه كه بر مسند قضاوت اسلامى نشست كمر همت را براى اجراى اين اصل بست و عهد كرد داد مظلوم را از ظالم بگيرد. ايشان اولين كسى بود كه آيين نامه دادگاههاى انقلاب را نوشت, همچنين آن شهيد اولين پيشنهاد دهنده براى بوجود آوردن تغييرات اصولى در وزارت ارشاد در شرايط آشفته آن روز بود و به دولت موقت فشار آورد كه يك فرستنده راديويى و تلويزيونى در قم ايجاد كند اما آنان به بهانه هاى مختلف با اين پيشنهاد مخالفت كردند و موقعى كه امام نامبرده را به عنوان دادستانى كل انقلاب منصوب فرمود خطاب به ايشان گفت: بايد بدانيد نخست وزير واقعى در شرايط كنونى و اداره كننده واقعى و آرام بخش راستين دادستان انقلاب است.(10) اهتمام آن شهيد بر اين بود كه احكام اسلام را در شعب دادگاههاى انقلاب پياده كند و شب و روز خود را صرف اصلاح اين نهاد مى كرد زيرا عقيده داشت اين تشكيلات براساس ضوابط اسلامى بنيان نهاده شده و بايد بر مبناى اسلام و قرآن و احكام اين آيين قضاوت كند و مقررات ضد اسلامى و طاغوتى و دست و پاگير از بين برود هم چنين او چنين عقيده اى را در مورد دادگاههاى دادگسترى هم داشت و اصرارش بر اين بود كه تحولات مزبور از قم شروع شود و به ديگر نقاط تسرى يابد.(11)

O جوانه هاى عدالت
در زمان تصدى ايشان در سمت دادستانى انقلاب اسلامى مطبوعات منحرف به پايگاههاى دشمن تبديل گرديد, در اين نشريات كه به منافقين, گروههاى چپ و ملى گراها تعلق داشت به اسلام, نظام و انقلاب توهين مى شد و نيز با تحليل هاى غلط و درج گزارش هاى جعلى و دروغين اسباب يإس مردم از جمهورى نوپاى اسلامى را فراهم مى ساخت تا زمينه براى تغيير حكومت فراهم گردد حضرت امام با تيزبينى اين توطئه را تشخيص و اخطار دادند و شهيد قدوسى به خنثى نمودن آن همت گماشت, شهيد قدوسى در مصاحبه اى خاطرنشان ساخت مداركى از برخى روزنامه ها بدست آورده ايم و منتشر خواهيم كرد كه كاملا نشان مى دهد كه ارتباط مستقيمى با صهيونيست ها دارند, ديديد, كه رژيم اشغالگر قدس بعد از توقيف روزنامه آيندگان اظهار تإسف كرد به چه مناسبت يك كشورى كه به تمام معنا از صهيونيست بين المللى الهام مى گيرد از يك روزنامه اى كه در يك كشور اسلامى توقيف شده اظهار تإسف مى كند. شهيد قدوسى با گروههاى الحادى نظير حزب توده, چريك هاى فدايى خلق و پيكار برخورد قاطعى نمود و عقيده داشت اين ها علف هاى هرزى هستند كه در مسير حركت امت اسلامى در همه جا سبز مى شوند و بايد ريشه آنها خشكانيده شود و با برخوردهاى مقطعى و موردى مخالف بود و معتقد بود مسامحه در سركوبى اين ها موجب مى شود كه ضد انقلاب قوت بگيرد لذا با يك اقدام قاطع ساختمان هاى بيت المال را كه در اختيار اين تشكيلات منحرف بود از دستشان گرفت و سپس نشريات آنان را توقيف نمود و مهره هاى اصلى را دست گير نموده روانه زندان ساخت البته در آنجا نيز سعى بر هدايت آنان داشت.(12) ماهها قبل از آن كه منافقين حركت مسلحانه را آغاز نمايند شهيد قدوسى با تيزبينى خاص خود خطر مزبور را تشخيص داد و نظرش اين بود كه جلوى آنها گرفته شده و فعاليتشان محدود گردد و از سال 1359 مصمم گشت تا در يك حركت ناگهانى تمام مسوولين آنها دستگير شوند تا نتوانند اقدامى بر عليه نظام و جامعه انجام دهند كه متإسفانه اين پيشنهاد از سوى ديگر مسوولان حمايت نشد و با وقوع حوادث جديد نظر آن شهيد را پذيرفتند, اطلاعيه ده ماده اى كه دادستانى كل انقلاب كه از سوى آيه الله قدوسى صادر گرديد در واقع اعلام موضع قوى و محكم نظام اسلامى در مقابل منافقين و گروههاى ضد انقلاب بود كه بعد از صدور آن شهيد قدوسى به طور كامل و جدى به مبارزه با گروهك ها پرداخت و ستادى تحت عنوان ستاد پيگيرى اطلاعيه دادستانى كل انقلاب به وجود آمد.(13) در دوران ايشان شهربانى ها و كلانترىها به دليل شرايط اوايل انقلاب از نظم و انسجام كافى و لازم برخوردار نبود كه با همت معاونين و موافقت آن شهيد گرانقدر تشكيلاتى به نام ((گشت شب)) از نيروهاى مردمى و بدون تحميل هزينه به بيت المال امنيت سطح شهر را در شب ها تإمين مى كردند. هم چنين وى با معتادان به مواد مخدر و قاچاقچيان آن برخورد قاطع كرد كه در اين راه توفيق هايى هم به دست آورد و تقريبا اين باتلاق فساد ريشه كن گشت اما در مراحل بعدى و به دليل برخى بى توجهى ها اين جريان گسترش يافت. (14) از جمله ويژگى هاى شگفت و منحصر به فرد شهيد قدوسى در سمت دادستان كل انقلاب, مهربانى وافر وتوجه بى دريغ وى به مراجعين بود, فردى نبود كه به وى مراجعه كند و از برخوردش آزرده گردد, حتى اگر با برخوردهاى توهينآميز طرف مقابل مواجه مى گشت آن را تحمل مى كرد و معتقد بود كه در اين موارد است كه انسان خود را مىآزمايد و به ميزان تسلط بر نفس و قوه غضبيه پى مى برد, او مانند كوهى استوار حتى به حرف هاى افراد طاغوتى و بى بند و بار هم گوش مى كرد و مى گفت برايم سخت است كه سخن كسى را كه با اميدى به اينجا آمده قطع كنم, البته آنان ابتدا با شخصيتى قاطع, قدرتمند و با ابهت روبرو مى شدند ولى به تدريج مى ديدند اين ويژگى با يك نوع دلسوزى پدرانه توإم است و او مى خواهد راهى براى رفع مشكل مراجعان بيابد به همين دليل برخى دوستان ناآگاه در جرايد نوشتند: چرا اينقدر ضد انقلاب ها با شهيد قدوسى رابطه اى خوب دارند؟! رفتارش با محكومين نيز عدالت مولايش على(ع) را در اذهان زنده مى كرد, معتقد بود در عين اين كه بايد در اجراى احكام شرعى قاطعيت داشت اما بايد مجازات متناسب با جرم باشد و محكوم نبايد مورد اهانت قرار گيرد و يا آنقدر بىآبرو شود كه پس از آزادى از زندان ديگر جايى در جامعه نداشته باشد. با متهم و مجرم چنان با متانت, خونسردى و بزرگوارى برخورد مى نمود كه همه تعجب مى كردند و بارها تإكيد مى كرد كه اين گونه رفتارها زمينه ساز اجراى عدالت اسلامى است, با تمام اين مهربانى ها وقتى كه دادگاه حكم مجرمى را صادر مى كرد هرگز تصميم ايشان عوض نمى شد و در اجراى آن و يا دستگيرى متهم سستى به خرج نمى داد هرچند كه متهم داراى شهرت و موقعيت اجتماعى و سياسى بود, هيچ گاه در اجراى عدالت بين شخصى گمنام و فرد مشهور فرقى قائل نبود. (15)

O شرح درد اشتياق
شهيد قدوسى ضمن آن كه منضبط, قاطع و مقرراتى بود, روحى لطيف و ذوقى سرشار داشت, گاه ديده مى شد كه در نيمه هاى شب در دفتر مدرسه رو به قبله نشسته و با معشوق خويش راز و نياز دارد, جهان را نشانه اى از عظمت حق مى ديد و از مشاهده آيات خلقت لذت مى برد. تهجد, نماز شب و دعاهاى متنوع و مإثور نزد وى جايگاهى خاص داشت, او معتقد بود انسانى كه نتواند خواب و بستر گرم را رها كرده و براى نماز شب از اين امور نگذرد در آينده خيلى چيزها نخواهد داشت, محبوب ترين شاگردان مدرسه اى كه او مديريتش را عهده دار بود متهجدترين آنها بودند نه درس خوان ترين افراد و ضرورت تعبد را در كنار تعلم گوشزد مى نمود, چون خانه اش نزديك مدرسه بود نيمه هاى شب از خانه حركت مى كرد كه سرى به آنجا بزند و ببيند كداميك از شاگردان مشغول شب زنده دارى هستند, نماز شب را براى روحانى لازم مى دانست. يك شب در مسجد گوهرشاد مشهد مى گفت: برايم بسيار ناگوار و غيرمنتظره بود كه شنيدم يكى از اساتيد مدرسه مقيد به نماز شب نمى باشد با ايشان صحبت كردم مشخص گرديد سبكى معده را در شب رعايت نمى كند, بار ديگر نقل مى كرد وقتى در نهاوند بوديم سالى يكبار به صورت خانوادگى به منزل يكى از آشنايان دعوت مى شديم من پس از تكرار چند نوبت ديدم همان شبى كه ما در آن ميهمانى غذا مى خوريم نماز صبح روز بعد به آخر وقت كشيده مى شود, متوجه شدم در اموال آن شخص اشكالى وجود دارد.(16)
مرحوم آيه الله على احمدى ميانجى نقل مى كرد شهيد قدوسى نسبت به زيارت عاشورا مواظبت داشت, موقعى كه ايشان دادستان كل انقلاب بود در رويايى مشاهده كردم كه بر اثر مداومت در خواندن اين زيارت علوم خاصى به وى داده شده است وقتى اين خواب را برايش مطرح نمودم, گفت: مدتى است كه اين توفيق را پيدا نكرده ام, موقعى كه برخى تهى مغزان وهابى مسلك, نسبت به برخى جملات و مضامين زيارت عاشوا انتقاد كرده و عباراتى را به باد مسخره گرفته بودند شهيد قدوسى از اين بى خردى آنان تعجب كرد و گفت زيارتى به اين فصاحت و بلاغت وجود ندارد و كلام معصوم بودن از آن مى بارد و در جملات آن بالاترين لطافت ديده مى شود, مرحوم قدوسى تإكيد مى كرد علامه طباطبايى به اين معانى اصرار داشت و در ايام محرم و صفر زيارت عاشورايش ترك نمى شد و به زيارت جامعه كبيره اهتمام داشت و معتقد بود از معتبرترين نسخه ها استفاده كند مى فرمود در زيارت عاشورا از متن مورد استفاده عالم ربانى آيه الله حاج ميرزا على آقا قاضى استفاده مى كنم.
شهيد ق(17)دوسى به خاندان عصمت و طهارت عشق مى ورزيد و سعى مى كرد اين علاقه را در شاگردان خود نيز ايجاد كند و از روى همين اشتياق بسيارى از خطبه هاى طولانى نهج البلاغه را با تسلط كامل حفظ مى كرد و در هر مجلس روضه و سوگوارى براى امامان شيعه گريه شديد ايشان باعث توجه ديگران مى شد, آيه الله احمدى ميانجى خاطر نشان مى نمايد در ايام عاشورا روزى خدمتش بودم بعد از آن كه قسمتى از كارهاى مشترك انجام گرفت بنا شد به مجلس سوگوارى براى خامس آل عبا برويم, ايشان فرمود حدود يك قرن است كه در منزل آيه الله مير سيد حسن برقعى بطور مداوم در ايام عاشورا مراسم عزادارى برپاست و قطعا به اين مكان عنايت ويژه اى از سوى ائمه مى باشد پس بهتر است در اين مجلس حضور يابيم. به تربت امام حسين(ع) عشق مى ورزيد و براى خودش تربت مخصوصى تهيه كرده بود و انگشترى كه به نام مقدس معصومين زينت يافته بود براى شب اول قبرش تدارك ديد در عين حال متظاهر به مسايل اعتقادى و سجايا و خلقيات ارزنده نبود.(18) همه ساله در ايام سالگرد شهادت حضرت امام كاظم(ع) در منزل خودش مجلس روضه برقرار مى كرد كه در آن بزرگانى چون علامه طباطبايى حاضر مى شدند. تابستان ها كه به مشهد مقدس مشرف مى گرديد. هر روز در پيش روى مرقد مبارك آن حضرت زيارت جامعه كبيره را از حفظ با چشم گريان و توجهى خاص و حالتى پرجذبه و معنوى مى خواند بطورى كه منظره حال و توجه او براى هر كسى كه مشاهده مى كرد جالب و فراموش نشدنى بود. به حضرت ولى عصر(عج) ارادت مخصوصى داشت و پيوسته مى فرمود ما بايد حضرتش را كه صاحب امر ماست در تمامى امور و شئون خويش حاضر و ناظر بدانيم.(19)
شهيد قدوسى با اهل معنا و عارفان و آنها كه بدنهايشان در ميان مردم است و دل و جانشان در ملكوت و عرش پرواز مى كند در ارتباط بود و اين خصوصيت را در كتمان كامل نگاه مى داشت و در اين باب اهل نظر و تشخيص بود و مدعيان كاذب را از عارفان راستين تشخيص مى داد, اشعار و غزليات بسيارى را در حافظه قوى خويش نگاهدارى مى كرد علاوه بر اين كه خود طبع شعر داشت و سروده هاى خويش را در دفترى جمع كرده بود.(20)
به منظور تزكيه نفوس و اصلاح درون از زاهدان و پارسايان, نمونه مىآورد كمتر درس اخلاقى بود كه شهيد قدوسى در آن از حاج ميرزا على آقا قاضى و كمالاتش سخن به ميان نياورد. چنان گيرا و جذاب آن استاد اخلاق و حكيم عارف را معرفى مى كرد كه بر دل مى نشست و شنوندگان آرزو مى كردند يا مثل قاضى شوند يا مرگشان فرا برسد زيرا زندگى جز اين گونه مساوى زيان و فناست.(21)
از كلاسهاى اخلاق قدوسى معنويت و عرفان و جذبه هاى ملكوتى ساطع بود, خطبه هاى نهج البلاغه و بويژه خطبه همام را كه در وصف متقين هست با چشم هاى گريان و صداى لرزانش چنان اثربخش و تكان دهنده مى گفت كه هرگز فراموش نخواهد شد, يك صبح پنج شنبه در درس اخلاق او نشستن كافى بود كه كاخ آرزوهاى دنيايى و تعلقات فناپذير آدمى فرو بريزد.ادامه دارد

پى نوشت ها:
1 . گفتگو با حجه الاسلام والمسلمين محمدى عراقى, مجله پيام انقلاب, شماره118 ص41.
2 . يادنامه شهيد قدوسى, ص57.
3 . سيرى در زندگى و مبارزات استاد شهيد آيه الله قدوسى, روزنامه اطلاعات, همان, ص6.
4 . پيشتازان شهادت…, ص67.
5 . يادواره دومين شهيد سنگر فقاهت و قضاوت آيه الله على قدوسى, روابط عمومى دادستانى كل انقلاب, ص102.
6 . روزنامه اطلاعات, شماره 18555, ص6.
7 . يادنامه شهيد قدوسى, ص68 ـ 69.
8 . يادمان هيجدهمين سالگرد شهادت دادستان كل انقلاب شهيد قدوسى, سيد اميرحسين اصغرى, كيهان, شماره 16600.
9 . مرد تقوا و استقامت (شهيد قدوسى) به روايت يكى از ياران, نشريه شما شماره 179, ص8.
10 . پيام انقلاب, شماره 92, ص45.
11 . يادنامه شهيد قدوسى, ص63.
12 . عدالت در خون, ص77.
13 . همان, ص63 و 65, يادنامه شهيد قدوسى, ص120 و 121.
14 . مرد تقوا و استقامت, نشريه شما, شماره179.
15 . ديدار با ابرار, ج79, ص115 ـ 117.
16 . ويژه نامه شهيد قدوسى, روزنامه جمهورى اسلامى, ص10, يادنامه شهيد قدوسى, ص76 و ;129 عدالت در خون, ص100.
17 . سيماى فرزانگان, رضا مختارى, ص188.
18 . يادنامه شهيد قدوسى, ص67.
19 . همان, ص80.
20 . ويژه نامه سالگرد شهادت آيه الله قدوسى, روزنامه جمهورى اسلامى, بى تا, ص8.
21 . يادنامه شهيد قدوسى, ص140.

/

اصول اخلاق سياسى حضرت آيت الله مدنى

 

اصول اخلاق سياسى حضرت آية اللّه مدنى

ضرورت شناخت و بررسى ديدگاههاى آيت اللّه مدنى در عصر حاضر بيش از هر زمان ديگر احساس مى‏شود چرا كه نقش ايشان در قانونمندى معادلات سياسى و حاكم قابل بررسى است.اصول حاكم بر ديدگاههاى سياسى آيت‏اللّه مدنى و اخلاق سياسى آن حضرت با رعايت موازين عدم جدايى دين از سياست، حاكميت اخلاق دينى بر اخلاق سياسى، هدف وسيله را توجيه نمى‏كند، حدود تنظيم روابط با ديگران و نفس تساهل و دهها مورد ديگر در بعد سياسى شامل مى‏شود.
1- خدا باورى.
2- قاعده نفى سبيل.
3- امر به معروف و نهى از منكر.
4- جهاد و دفاع.
5 – حفظ عزت و اقتدار.
6- مقابله با مرفهان بى درد.
7- انقلابى نما.
8 – حفظ نيروهاى انقلابى.
9- حمايت از مستضعفان.
در اين مقاله در مقدمه به تعريف واژه اخلاق سياسى از ديدگاه آيت‏اللّه مدنى به طور مبسوط توضيح داده شده است و سپس به بحث پيرامون اصول فوق الذكر كه همان اصول سياسى از منظر ايشان است پرداخته شده است.

مقدمه‏

معادلات سياسى موجود در جهان امروز كه بر مبناى نگرش مادى به جهان و انسان تنظيم گرديده است هدف از آن، حاكميتى روز مدارانه بر بشريت است با توسعه روز افزون دين و دين خواهى انسانها در برابر جهان همخوانى نداشته، و نيازهاى آنان را نتوانسته پاسخى شايسته دهد. بنابراين بيش از هر زمان ديگر به قاعده ساختن و قانونمند كردن اين معادلات سياسى بر پايه دين و اخلاق دينى ضرورى به نظر مى‏رسد. دين اسلام به عنوان كاملترين دين و توانمندترين نظام در اداره امور جارى بشر از زمان ظهورش به تنظيم قوانين و سياستهاى مورد نياز در ابعاد مختلف پرداخته كه اين قوانين در طى قرون و اعصار شكل تكامل به خود گرفته و بر اساس اصول و قوانين عدم جدايى دين از سياست ،حاكميت اخلاق دينى. حاكميت دين بر اخلاق سياسى، هدف وسيله را توجيه نمى‏كند، ضرورت امر بمعروف و نهى از منكر، حفظ عزت و اقتدار مسلمانان و مؤمنان، خدمت به مردم و حمايت از محرومان و… بايد توسعه سياسى بر محور دين و اخلاق پى‏گيرى شود. آيت‏اللّه شهيد مدنى از پيشتازان چنين حركتى است. بزرگداشت آيت‏اللّه مدنى، افزون بر پاسداشت و قدردانى از بزرگان دين، يادآورى و بازسازى فرهنگ و ميراث گرانبهايى است كه آن بزرگوار در فهم و گسترش آن، عمر نهادند. تا با انبوه مشكلات طاقت فرسا، اسلام ناب و آرمان‏هاى اهل بيت (ع) را به مردم بشناساند. و كاروان انديشه بشرى را به آرامى به پيش برد.
ياد آيت‏اللّه مدنى تجليلى است از غيرت دينى و تلاش آن بزرگمرد براى ايجاد حكومت دينى و اقتدار و عزت اسلامى. كند و كاو در آموزه‏ها و روش سياسى آيت‏اللّه مدنى ضرورتى است كه نبايد فراموش شود و راه كارهاى آموزنده انسان ساز آن هماره راهنماى ما باشد.

تعريف اخلاق سياسى‏

كلمه اخلاق به معناى روشها و منشهاى عملى فرد كه از باورهاى او مشتق شده مى‏باشد كلمه سياسى از ريشه سوس و ساس گرفته شده است كه به معناى تأديب و تربيت و نيز سرپرستى امور است. سائس به شخص تاديب و تربيت كننده مى‏گويند، در كتاب اقرب الموارد در ذيل كلمه سوس «سياست» و سياستمدار عبارت است از همت گماشتن به اصلاح مردم با ارشاد و هدايت آنان به راهى كه در دنيا و آخرت موجب رهايى و نجاتشان مى‏گردد. بنابراين سياستمدار كسى است كه در جهت ارشاد دنيوى و اخروى مردم كوشا بوده و بر اساس عدل و قسط، تدبير معاش نمايد. در زيارت جامعه كبيره كه كه لفظ ساسة العباد را براى ائمه – عليهم السلام – به كار مى‏برد همين معنا مستفاد است، واژه مترادف و هم معناى سياست كلمه دهى مى‏باشد و ادهى يعنى سياستمدارترين شخص. امام على عليه السلام در بيان سياستمدار بودن خودشان مى‏فرمايند: واللّه ما مُعاويةُ بادهى‏ مِنّى و لكنّهُ يغدِر و يَفجُر و لولا كراهيةُ الغدر لكنت من ادهى‏ الناس(1).
به خدا سوگند هرگز معاويه زيرك‏تر و سياستمدارتر از من نيست امّا او بر اساس غدر و فجور و خدعه و نيرنگ و حيله عمل مى‏كند و حيله گرى و حقه بازى در صحنه سياست را جايز مى‏شمارد. اگر نبود زشتى و قباحت و غدر و حقه بازى كه معاويه به كار مى‏برد البته كه من سياستمدارترين مردم مى‏بودم ولكن هر غدر و حقه ازگناه و جزء فجور است و هر گناهى نيز نافرمانى خدا و كفر آور است.
بنابراين مفهوم سياست و سياستمدارى دينى امثال شهيد مدنى با شيوه ديپلماتيك امروز دنياى غرب و غربزدگان سازگار نمى‏باشد زيرا كه سياست اساس آن بر دروغ و نيرنگ و حقه بازى و كلاهبردارى رسمى استوار است و امروز امريكاييها ميداندار سياست و نيرنگ و خدعه هستند. شهادت عده‏اى از فقهاى شيعه در طول تاريخ نيز خود گواه بر عدم جدايى دين از سياست است.
رهبرى امت اسلامى نيز بايد سياستمدارترين فرد جامعه باشد. امام على عليه السلام مى‏فرمايد: آفة الرئاسة ضعف السّاسه؛ يعنى ضعف سياست آفت رهبرى است.

اخلاق سياسى آيت‏اللّه مدنى‏

شاخصه اخلاق سياسى آيت‏اللّه مدنى عبارتند از كفر ستيزى، در پرتو خدا باورى و حاكميت دين خدا است و اداى تكليف از بارزترين ويژگى اين سياست است. بنابراين اصول سياسى ايشان عبارتند:

1. خدا باورى:

آيت‏اللّه مدنى در تبيين و اثبات اين كه بايد محور مبارزه اداى تكليف و تلاش بر حاكميت دين خدا باشد.
اين نحوه نگرش به زندگى و مبارزه در همه زواياى زندگى و ديدگاههاى آن حضرت متجلى است.
شخصيتى را به ما مى‏شناسد كه اخلاقيات و ارزشهاى الهى حاكم بر همه عملكردش مى‏شود به صورت هدف وسيله را توجيه نمى‏كند مصلحت انديشى جايگزين حقيقت بينى نمى‏گردد. اميال فردى بر اجتماعى غلبه نمى‏كند.
نمونه‏هاى آن:

الف: دين

جلوه‏اى از اخلاص در عالم سياست ، در حيات شهيد مدنى و عشق به امام و سياستمدارى.
شهيد مى‏گويد:وقتى دينم به من مى‏گويد بايد امروز خودت را فراموش كنى و خود را زير پاى اين مرد يعنى امام خمينى بگذارى تا يك قدم بالا بيايد و بدنبال ايشان حركت كنى.(2)
در باب ضرورت انجام تكليف و مبارزه با طاغوت شهيد مدنى مى‏فرمايد: ما به امام حسين(ع) تأسى مى‏كنيم و آن حضرت تكليف ما را روشن كرده است.

ب: اصلاح نفس‏

وقتى ما مى‏توانيم از اين پيروزى نسبت به خودمان استفاده صحيحى بكنيم كه اول نفس را اصلاح كرده باشيم.(3)

ج: حكومت اللّه، رهبرى امام خمينى

برادران در اثر همان تقوايى كه به واسطه الهام از امام يعنى رهبرى بزرگ انقلاب حاصل شده. واللّه اين شخص، علاوه به حيات ظاهرى، حق حيات معنوى بر ما دارد.(4)

2 – ظلم ستيزى و قاعده نفى سبيل‏

از ويژگيهاى بارز آيت‏اللّه مدنى كه تربيت يافته مكتب حسينى است مبارزه با ظلم و خروشيدن بر ظالم است و همين ويژگى ايشان و قائد عظيم‏الشّأن انقلاب است.
ايشان مبارزات سياسى و اجتماعى خود را از دوران تحصيل در شهر شهادت و قيام آغاز كرد. در اولين فعاليتهاى خود به ستيز با بهائيت بعنوان ابزار تفرقه و انحراف در منطقه آذرشهر پرداخت.
در حوزه مباركه نجف اشرف در كنار فعاليتهاى علمى. لحظه‏اى از فعاليتهاى سياسى غافل نبود. همواره در مسائل سياسى و مبارزات عليه طاغوت، پيشگام و پيشتاز بود.
وى در دوران زمامدارى جمال عبدالناصر در رأس هيأتى از علماء و فضلاء نجف اشرف براى افشاء رژيم طاغوتى ايران به مصر سفر كرد.
وقتى گفته شد رژيم آل‏سعود بر عربستان مسلط شده طلاب را جمع كرده و گفت بايد به نجف اشرف حركت كنيم و برويم با آل سعود مبارزه كنيم. آيت‏اللّه مدنى در اين فكر بود كه بايد در حجاز به مبارزه چريكى دست زد. لكن به علّت كار و فعاليت زياد، به خون‏ريزى گلو و سينه مبتلاء گشت و در بستر بيمارى افتاد در زمان عبدالكريم قاسم، حاكم وقت عراق، آيت‏اللّه مدنى كفن پوشيد و به ميان مردم رفت بدين مقصود كه معتقد بود اگر نمى‏توانيم كاظمين، بغداد و نجف را حركت دهيم. پس با پوشيدن لباس مرگ بميريم تا علت يك حركت بشويم و باعث تحرك بشويم. چون حكومت عراق با گسترش انديشه‏هاى ماركسيستى عليه اسلام تبليغ مى‏نمود.
مبارزات او هم زمان در سال 1342 با حركت عظيم ملّت مسلمان ايران به رهبرى حضرت امام خمينى در جهت سرنگونى رژيم طاغوت آغاز گرديد.(5)
او نخستين كسى بود كه در نجف به نداى امام لبيك گفته، با تعطيل كردن كلاسهاى خود در افشاى چهره پليد رژيم سفاك پهلوى گام بر مى‏داشت.
سفرهاى تبليغى ايشان در ايام تعطيلى حوزه به طور مرتب به ايران در همين راستا بود و در هر شهر مختلف به تبليغ و روشنگرى مى‏پرداخت.
مبارزه با مفاسد اجتماعى و مظاهر طاغوت يكى از آرمانهاى اصلى ايشان در سفر به ديارها بود. ايشان به هر ديار سفر مى‏كرد تبعيد مى‏شد اين مبارزه سرلوحه فعاليت‏ها و حركت ايشان بود.
سالهاى 1341 – 1351 در همدان: سالهاى 1351 تا 1354 در خرم آباد؛ 1354 – 1357 بيانگر اين مبارزات و ظلم ستيزى هاست. ايشان بر اساس قاعده نفى سبيل ؛ كه خداوند در قوانين شريعت اسلام هيچ گونه راه نفوذ و تسلط كفار بر مسلمين را باز نگذارد. پس كافران در هيچ زمينه نمى‏توانند شرعاً مسلط بر مسلمانان باشند و هرگونه رابطه و اعمالى كه منجر به تفوق كافران بر مسلمانان باشد و اين شامل كليه قراردادها و معاملات سياسى، اقتصادى، فرهنگى، و نظامى است چون موجب تسلط آنان بر مسلمانان تلقى مى‏شود حتى قاعده او فوابالعقود يا وفاى به عهد را نيز مى‏تواند شامل قرار داد و آن را وتو كند.
نمونه‏اى از نفى سبيل در مورد ايشان را مى‏توان به مبارزات ايشان عليه بهائيت و ديگر فرق ساختگى ديد.
ايشان با سخنرانيهاى روشنگرانه مردم راعليه طرفداران و تبليغ كنندگان مرام بهائيت بسيج كرد و با تحريم مصرف برق و خريد و فروش با اين فرقه گمراه، مبارزات خود بر ضد بهائيت را تشديد كرده و سرانجام شهر آذرشهر را از لوث اين فرقه استعمارى پاك كرد.در اين هنگام حوادث پيش آمده از طرف شهربانى وقت پيگيرى گرديد و آن بزرگوار را تنها عامل تحريكات ضد بهايى شناختند و در نتيجه به همدان تبعيد شد.(6)مبارزه با رفراندم به اصطلاح انقلاب سفيد شاه در راستاى همين نفى قاعده سبيل بود.

3. امر به معروف و نهى از منكر

آيت‏اللّه مدنى در بحث‏هاى تبليغى خود همواره بر امر به معروف و نهى از منكر بحث مفصلى را در اين رابطه با اين دو فريضه الهى مطرح مى‏كند و آن را وظيفه تمام افراد جامعه و مسلمانان مى‏داند. ايشان هرگونه مسامحه و تساهل در اين دو فريضه را جايز نمى‏دانند. ملا مهدى نراقى در كتاب ارزشمند جامع السعادات مسامحه و تساهل در اين دو فريضه را ناشى از ضعف نفس و طمع انسانى دانسته و مى‏گويد: تسامح در امر به معروف و نهى از منكر از چند چيز ناشى مى‏شود. از ضعف و حقارت نفس و يا به دليل طمع به مالى از سوى فرد مورد مصامحه قرار گرفته است.
ملا مهدى نراقى با شمردن برخى از منكرات عظيم نظير بدعت در دين، جهل به اصول و فروع اعتقادى‏و… بر هر فرد مسلمانى واجب مى‏دانند كه جهت اصلاح خود و ديگران، امر به معروف و نهى از منكر كند.

بخشى از كلام ايشان قابل تأمل و دقت است.
«لو امكن لمؤمن دين ان يغير عنده المنكرات كلاّ، او بعضاً بالاحتساب فليس له ان يقصد فى بيته… بل يجب به الخروج للنهى و التعليم و…
پس اگر مؤمن دين دارى ممكن باشد كه همه يا بعضى از اين منكرات را دفع و منع نمايد. نبايد در خانه بنشيند بلكه بر او واجب است كه براى بازداشتن و تعليم و آشنا كردن مردم از خانه بيرون آيد. اين بخش از سخنان ايشان ذهن و وجدان خواننده را به يك ديد تطبيقى نسبت به منكرات كه در جامعه وجود دارد متوجه مى‏سازد و انسان‏هاى غيور را به نوعى شورش، عليه منكرات دعوت مى‏نمايد.
مطالعه مباحث ظلم و عدالت در جامع السعادات نيز آشكارا انسان‏ها را به عدالت و ستيز عليه ظلم و استبداد و بى‏عدالتى شايع آن زمان، دعوت مى‏كند و در واقع اين مباحث نراقى نوعى صدور انديشه را در پى دارد.
آيت‏اللّه مدنى از نظر فقهى معتقد بودند: امر به معروف و نهى از منكر از امورى هستند كه مورد اهتمام شارع اقدس است، يعنى در هيچ شرايطى نبايد اين منكر تحقق پيدا كند مانند حفظ جان مسلمانها، حفظ نواميس،حفظ اسلام، حالا اگر كسى بخواهد بيايد همه اين‏ها را از بين ببرد شعائر اسلام را از بين ببرد. خانه خدا را محو كند، بايد ملاحظه اهميت را كرد. كه ما سرمايه گذارى مى‏كنيم به چه مى‏خواهيم برسيم جان ما نسبت به آنچه بدست مى‏آوريم آيا ارزش دارد يانه؟ آنچه بدست مى‏آيد در امر به معروف و نهى از منكر. بايد ارزش آن بالاتر باشد كه عده‏اى زندان و تحمل رنج و مصيبت بكشند اين فداكارى را بايد بكنند همه جا هر ضررى تكليف امر به معروف و نهى از منكر را ساقط نمى‏كند.
آيت‏اللّه مدنى مى‏فرمايد: ما به امام حسين(ع) تأسى مى‏كنيم و آن حضرت تكليف ما را روشن كرده است.
كمتر فقيهى در زمان قبل از انقلاب چنين بيان كرده است.
همه فقهاى عظام ما بر اساس اين روايات فتوا دادند كه شرط ضررى را بايد در نظر گرفت كه در صورت ضرر تكليف ساقط است. علامه حلى در كتاب منتهى، مقدس اردبيلى در كتاب مجمع الفائده نراقى اول در جامع السعادات و خيلى از فقها قائل به اين شرط بودند.
حتى شهيد اول در دروس، شهيد ثانى در مسالك، مقدس اردبيلى در مجمع الفائده، فرمودند: اگر امر به معروف و نهى از منكر مستلزم خطر باشد حرام است نه تنها واجب نيست بلكه جايز هم نيست.
اين مطالب و فتواى فقهاء فضاى كلى را در اين زمينه روشن مى‏كند ولى من مى‏گويم ما به تبعيت مكتب ائمه عليهم السلام مبارزه با طاغوت و سلطان جابر را واجب مى‏دانيم. امّا اهل سنّت در مقابل مى‏گويند: آنها اولى الامر هستند و اطاعت از آنها واجب است.
اما آيت‏اللّه مدنى مى‏فرمايد: ما به امام حسين(ع) تأسى مى‏كنيم و آن حضرت تكليف ما را روشن كرده، تكليف ما را معلوم كرده است خود امام حسين(ع) فرمود: «لكم فىّ اسوه»،«من رأى سلطاناً جائراً…»، حضرت تكليف عمومى را بيان كردند. آيت‏اللّه مدنى اين باب را براى همه گشودند و فرمودند: اين حركت اختصاصى نبوده در همه زمان‏ها جارى است.
آيت‏اللّه مدنى جريان امام حسين را به تبع زعيم حوزه علميه امام‏خمينى وارد فقه ساخت و مورد احتجاج قرار گرفت و عملاً پرچم اسلام را بدست گرفت و به ميدان مبارزه آمد و با تأسى راه را علماً و عملاً باز كرد زيرا اين باب مسدود نشده بود.
آيت‏اللّه مدنى تا آخر عمر به اين روش ادامه داد. در مقابل شاه و.. ايستادگى كرد و فرمود: تكليف ما را امام حسين(ع) روشن كرده است.
اگر در اين بعد نمونه‏اى بخواهيم ذكر كنيم عبارتند از: قيام عليه مفاسد اجتماعى در سال 1331 ه .ش در آذرشهر. كه با سخنرانيهاى روشنگرانه مردم را عليه طرفداران و تبليغ كنندگان مرام بهائيت بسيج كرد و با تحريم مصرف برق آن خريد و فروش از اين فرقه گمراه، جوّ مبارزات ضد بهائيت را شديدتر كرد و سرانجام شهر مذهبى آذرشهر را از لوث اين فرقه استعمارى پاك كرد. در عيد همان سال، نماز پرشكوه عيد فطر در بالاى تپّه كنار شهر برگزار شد در بازگشت، نمازگزاران راهپيمائى اعتراض‏آميزى به پا ساخته و حركت كردند، سرانجام پس از اين حادثه دادستان تبريز در محل حاضر شد ضمن مذاكره با آيت‏اللّه مدنى قول داد ظرف 15 روز كارخانه برچيده شود. ديگر به دنبال حوادث مذكور آيت‏اللّه مدنى احضار گشته و از سوى استاندارى تكليف شد كه نبايد در شهر آذرشهر بماند.

مبارزات بر عليه طاغوت‏

سومين مرحله امر به معروف و نهى از منكر بصورت عملى مبارزه با طاغوت بود، نمونه‏اى از آن سال 1341 كه رژيم شاه با تبليغات گسترده مى‏خواست رفراندوم به اصطلاح انقلاب سفيد را برگزار كند.
آيت‏اللّه مدنى در 9 آذر 1341 در مسجد جامع همدان، سخنرانى تندى عليه انتخابات ايالتى و ولايتى ايراد كرد. مردم را به عواقب شوم آن آگاه ساخت. ايشان در اين سخنرانى گفت: مردم شما چقدر بى حس هستيد اگر اين انتخابات ملغى نشود، در روز قيامت شما مسئول مى‏باشيد، بايد با علماى قم همكارى كنيد و از آنان پشتيبانى نماييد.(7)

چهارمين مرحله امر به معروف و نهى از منكر تبعيد ايشان است‏

مبارزه با مفاسد اجتماعى و مظاهر در رأس امر به معروف و نهى از منكر بود. ايشان به هر ديارى سفر مى‏كرد تبعيد مى‏شد، اين مبارزه سرلوحه فعاليتها و حركت‏ها و برنامه وى قرار داشت.
آيت‏اللّه مدنى حركت تبليغى و امر به معروف و نهى از منكر را از همدان و از روستاى دره مرادبيك آغاز كرد، چنانچه خود ايشان فرموده است، من ديدم بايد همدان را تكان بدهم از يك ده شروع كردم تا مردم ببينند، بعد گرايش پيدا كنند و به همين جهت دستور دادم كسى حق ندارد بدون حجاب اسلامى وارد بشود. همچنين فروختن و خوردن مشروبات را ممنوع و دره مراد بيك يك ده نمونه شد.
البته آيت‏اللّه مدنى در دوران حضور در همدان علاوه بر فعاليتهاى مبارزاتى خدمات و آثار ماندگارى به يادگار گذاشته كه از جمله مى‏توان مدرسه تحت عنوان مدرسه دينى در همدان در روستاى دره مراد بيك مدرسه علميه در همدان، مؤسسه مهديه، صندوق تعاون و امور اجتماعى و…نام برد.
تبعيد ايشان در سالهاى 1341 – 1351 در همدان ؛ سالهاى 1351 تا 1354 در خرم آباد؛ سالهاى 1354 در نورآباد ممسنى، سال‏هاى 1356 در گنبد كاووس، سالهاى 1357 بندركنگان، تابستان 1357 مهاباد در راستاى همين فريضه بوده است.

جهاد و دفاع‏

نمونه‏هاى اين جهاد و دفاع را مى‏توان در زندگى ايشان مشاهده كرد: ايشان در حوزه علميه نجف اشرف در كنار فعاليت‏هاى علمى، لحظه‏اى از فعاليتهاى سياسى غافل نبوده و همواره در مسائل سياسى و مبارزاتى عليه طاغوت پيشتاز بود.
و در ايران سخت‏ترين روزهاى آيت‏اللّه مدنى را مى‏توان در جهاد و دفاع ايامى خواند كه او در ميان آشوب خلق مسلمان قرار گرفت:در اين غائله خطرناك آيت‏اللّه مدنى بارها از جانب همين گروه ضد انقلابى مورد تهديد قرار گرفت. آنها جايگاه نماز جمعه را به آتش كشيدند و از برگزارى نماز جلوگيرى كردند: اما آيت‏اللّه مدنى در روز جمعه كفن پوشيد و پيشاپيش جمعيت حركت كرد و گفت تا من زنده‏ام و در اين شهر نماينده امام هستم، نماز برگزار مى‏كنم. ايشان در جبهه نبرد، حماسه آفريد آيت‏اللّه مدنى با شركت در جبهه و در كنار سپاهيان و شركت در مجالس دعا و نيايش: مشوّق براى رزمندگان اسلام بود و گاهى نيز بر دستان برادر ارتشى كه هواپيماى متجاوز عراقى را سرنگون ساخته به عنوان نماينده امام بوسه مى‏زند و كمال تواضع را كه از عرفان و اخلاق الهى‏اش بر مى‏خاست و در مقابل مجاهدان فى سبيل اللّه نشان مى‏دهد.
حضرت امام هيچ گاه و هيچ وقت اجازه نمى‏دادند كه ايشان سنگر تبريز را رها كنند و به جبهه بروند. البته اين حركت ايشان هم نشانه عشق به شهادت و انقطاع ايشان بود از دنيا.(8)

حفظ عزت و اقتدار مسلمانان‏

تحقق اين فرمان الهى كه مى‏فرمايد: «انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين» از آرزوها و خواسته آيت‏اللّه مدنى بود كه همواره مى‏كوشيد تا ملّت براى محقق كردن اين فرمان خود را باور كنند.
اگر امروز مى‏بينيم مردم چون قامت جاودانه در برابر همه تزوير، زورگوييهاى دشمنان ثابت قدم ايستاده است مديون همان باورى است كه امثال آيت‏اللّه مدنى در مردم ايجاد كردند.

حفظ نيروها و تكريم مردم‏

از ويژگيهاى بارز انسانهاى والا به تعبير شهيد بهشتى داشتن جاذبه در حد اعلاء و دافعه در حد ضرورت است.
آيت‏اللّه مدنى در برخورد با افراد احزاب و گروهها تكريم مردم را سرلوحه و روش و منش خويش قرار دادند و همواره كوشيدند تا ضمن كرامت انسانها در جامعه هر كس در جاى خودش قرار گرفته و فراتر از توانمندى اش مسؤوليتى به او واگذار نشود.ضمن اينكه مبارزه فكرى، اعتقادى، اجتهادى حضرت ايشان بر مبناى تكريم و تعظيم مردم بود. آيت‏اللّه مدنى بر اين باور بودند كه مردم در همه اصول و فروع نقش داشته باشند و متوليان امور بايد خود را خدمتگزار مردم بدانند و اساساً حفظ نظام را آيت‏اللّه مدنى مرهون همراهى و حمايت بى دريغ مردم دانسته‏اند.
آيت‏اللّه مدنى آنچنان جاذبه داشت كه اگر كسى به ايشان مى‏رسيد خيال مى‏كرد كه با پدرش يا محرم اسرارش روبه‏رو شده و آنچنان دافعه‏اى داشت كه وقتى دشمن ايشان را از دور مى‏ديد مى‏لرزيد: قبل از پيروزى انقلاب، يك شب ايشان در منزل دامادشان بودند كه ناگهان صدايى به گوش رسيد، پرسيدند اين صدا چيست؟ كه از خيابان به گوش مى‏رسد. گفته شد بچه‏ها هستند از پائين خيابان چهارمردان به قسمت شيخان مى‏آيند و شعار مى‏دهند و هر شب اين كار را انجام مى‏دهند و بعد پليس آنها را متفرق مى‏كند. گفتند: پس ما چه هستيم، بلند شويم برويم. نمى‏توانم بيان كنم آن شب اين حركت تا چه اندازه در روحيه افراد مؤثر بود.

مقابله با مرفهان بى‏درد

از منظر ايشان انقلاب اگر بخواهد دين خدا را در زمين حاكميت ببخشد بايد مبارزه با زراندوزان را به همراه اصول ديگر مبارزه سياسى مبناى كار خود قرار دهد. در غير اين صورت همان طور كه قارون در حكومت موسى(ع) حسابى براى خود باز كرد. خطر زراندوزان و متكاثران ثروت به تعبير امام بزرگوار مرفهين بى درد همواره انقلاب و جامعه اسلامى را تهديد مى‏كند.

مقابله با متحجران و مقدس نما

بهره‏گيرى از حربه مذهب عليه مذهب يكى از عمده‏ترين مشكلات مبارزاتى آيت‏اللّه مدنى بود. به گونه‏اى كه آن بزرگوار از نقش استعمارگران در ترويج اين شعار انحرافى سخن مى‏گفتند: مصيبت بزرگ در كج فهمى اكثريت و ناآگاهى بود كه معتقد بود مبانى اسلام را به تعبير امام بر مبناى اسلام آمريكايى مى‏انديشند.

انقلابى نما

يكى از عمده‏ترين مشكلات مبارزاتى آيت‏اللّه مدنى همين تفكر گمراه كننده بود نمونه بارز آن خلق مسلمان بود. معضل بزرگ حزب خلق مسلمان بود اما به سبب آگاهى و هوشيارى مردم غيور آذربايجان و شخصيت مقبول ايشان و فعاليت شبانه روزى و هوشيارى و درايت آيت‏اللّه مدنى اين توطئه منجر به شكست مى‏شود.(9)
و سالها پس از شهادت آن بزرگوار حضرت امام به وجود چنين افرادى هشدار مى‏دهند. از تجربه تلخ روى كار آمدن انقلابى نماها، و به ظاهر عقلاى قوم كه هرگز با اصول و اهداف روحانيت آشتى نكرده‏اند عبرت بگيرند. كه مبادا گذشته تفكر و خيانت آنان را فراموش و دلسوزيهاى بى مورد و ساده انديشى‏ها سبب مراجعت آنان به پست‏هاى كليدى و سرنوشت ساز نظام شود.(10)
اسلام مورد علاقه انقلابى‏نماها جايى بود كه با نگرش آنها همخوانى داشته باشد و با فكر حاكم بر محيطهاى روشنفكرى منطبق باشد. امّا درايت و ژرف انديشى امام به اين بود. در حقيقت تمسك به قرآن و نهج البلاغه براى كوبيدن اسلام و قرآن است تا راه را براى رهبران غربى و شرقى باز كنند.(11)

و در جاى ديگر مى‏فرمايد:
الآن وضع اين طور شده است، اشخاصى كه در زمان طاغوت طرفدار طاغوت و بلندگوى طاغوت بودند، پشتيبان طاغوت بودند امروز طرفدار اسلامند، به حسب ظاهرمخالف با طاغوت مى‏گويند هستيم، مخالف با رژيم سابق مى‏گويند هستيم. اينها اشخاصى هستند كه هر روزى نان را به نرخ آن روز مى‏خورند.(12)

حمايت از مستضعفان

از نكات برجسته انديشه سياسى آيت‏اللّه مدنى حمايت و دفاع از محرومان و مستضعفان به معناى اعم كلمه يعنى مستضعفان فرهنگى، سياسى، بويژه اقتصادى و به عبارتى همه كسانى كه خوى استكبار، بزرگ بينى و نخوت و برترى جويى ندارند.
حمايت از مستضعفان و محرومان در قاموس و منظر آيت‏اللّه مدنى منحصر به مستضعفان داخلى نيست بلكه شامل همه انسانهايى است كه در اين كره خاكى به نحوى مورد استضعاف قرار گرفته‏اند. در پايان اين مجموعه آنچه مورد بررسى قرار گرفت دو شاخصه عمده در سيره نظرى و عملى آيت‏اللّه مدنى كه مى‏توان نتيجه گرفت آن خدامحورى و مردم باورى است.
و در پايان متذكر مى‏شوم: بزرگداشت عالمان بزرگ كه آثار ارزنده و ماندگار از خود به يادگار گذاشته‏اند و منشأ تحولى گشته و در حوزه‏هاى مختلف علوم، نظريات بديع و ابتكارى داشته‏اند. بيش از آنكه بزرگداشت شخصى آنان باشد، پاسداشت شخصيت والاى علمى آنان به شمار مى‏رود. از اين رو همايش مربوط به آنان به معناى احياء آثار و معرفى و تبيين افكار. ادامه راه و مكتب آنان نيز به معناى الگو پذيرى از شيوه حيات علمى و عملى آنان مى‏باشد تا از اين رهگذر، شعاع علمى آنان گستره بيشترى يابد و افزون‏تر از سرچشمه دانش و حكمت آنان سيراب گردند.

پى‏نوشت‏ها: –
1. نهج البلاغه، خطبه 191.
2. مدنى و سيد اسداللّه مدنى، ياران امام به روايت اسناد ساواك مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات چاپ اول، 20 شهريور ماه 1377ص پ ل.
3. همان، ص 41.
4. همان، ص 41.
5. همان، ص 13.
6. همان، ص 12.
7. همان، ص 15.
8. همان، ص 35.
9. همان، ص 35 و 34.
10. صحيفه نور، ج 21، ص 95.
11. اقتباس از صحيفه نور.
12. صحيفه نور، ج 10، ص 284.
/

دانستنيهايى از قرآن

پاداش ده برابر «من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها و هم لا يظلمون» (سوره انعام ج آيه 160).
هر كس كار نيكى بياورد، ده برابر آن خواهد داشت و هر كس كار بدى بياورد جز برابر آن، كيفرش ندهند و هرگز به آنان ظلم و ستم نشود.
خداوند پيوسته بر انسانها منت مى نهد و آنان را در برابر كار خيرى كه انجام مى دهند، اعمّ از واجب و مستحب، پاداش افزونتر عطا مى فرمايد و از سوئى ديگر، اگر كسى كار بدى انجام دهد، تنها به اندازه كا ربدش كيفر مى گيرد نه بيشتر.
و چنانچه در اين آيه مى خوانيم كار خير و نيكو را ده برابر پاداش مقرر كرده هرچند گاهى ممكن است از اين تعداد نيز بالاتر رود. توجه كنيد در آيه اى ديگر مى فرمايد:
«و مثل الذين ينفقون أموالهم فى سبيل الله كمثل حبة أنبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائة حبة و الله يضاعف لمن يشاء» آنان كه اموالشان را در راه خدا انفاق مى كنند مانند دانه اى است كه هفت خوشه از آن بر مى آيد و در هر خوشه اى صد دانه ديگر وجود دارد و همانا خداوند به هر كس بخواهد پاداش بيشترى مى‏دهد( از اين آيه معلوم مى شود حسنه انفاق در راه خدا تا هفتصد برابر پاداش دارد و باز هم در ادامه آيه كلمه “يضاعف” آورده است كه معلوم مى شود همچنان در حال افزايش است.
در آيه ديگرى مى فرمايد: “فأما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم أجورهم و يزيدهم من فضله” پاداش مؤمنانى كه كار نيك انجام داده اند را به نحو كامل ج بدون كم و كاست ج عطا مى كند سپس با فضل و كرمش، پاداش زيادترى به آنها مى دهد كه اين زيادى تعيين نشده است. ولى در آيه مورد نظر مقدار افزايش حسنه را ده برابر به طور مشخص تعيين نموده است. معلوم مى شود هر حسنه اى ده برابر قطعا پاداش و مزد دارد ولى گاهى به برخى از بندگان، طبق نيت ها و انگيزه هاشان، بدون حساب، پاداش مى دهد.
پس آنچه مسلم است اين كه خداوند از نظر لطفى كه بر بندگانش دارد، هر حسنه‏اى را تا ده برابر زيادتر مى كند ولى بديها را به اندازه خود آن، سزا مى دهد.
البته واضح است كه هيچ كس حقى بر خدا ندارد و ما در برابر آن همه نعمت كه به ما داده است، بايد همواره كار خوب داشته باشيم و بايد واجبات و تكاليف شرعيه را به نحو احسن انجام دهيم تا شايد بتوانيم مقدار بسيار ناچيزى را از آن همه نعمت هاى فراوان و سترگ، شكرگزار باشيم. پس بر خداوند وتجب نيست كه به ما پاداش دهد چه رسد به اينكه ده برابر باشد ولى از آنجا كه لطف خداوند بى كران و نامتناهى است لذا ما در برابر اين درياى بى كران كرم و رحمت حق قرار گرفته ايم واز آن همه لطف برخوردار شده ايم تا شايد كسى قدر شناس باشد.
مطلب ديگرى كه لازم است به آن اشاره شود اين است كه اين لطف و كرم، تنها شامل كسانى است كه ولايت داشته باشند، پس اگر كسى ولايت على و فرزندانش را نداشته باشد نبايد چشمداشت چنين پاداشى در سر بپروراند.
در تفسير برهان راوى نقل مى كند كه در مجلس امام صادق عليه السلام نشسته بودم، شخصى از حضرت تفسير اين آيه را پرسيد و ادامه داد: آيا اين آيه شامل كسانى مى شود كه با ولايت آشنائى ندارند ؟ حضرت قاطعانه فرمود: اين آيه مخصوص مؤمنين است. و مؤمن در روايت امامان بر كسى اطلاق مى شود كه پيرو على و فرزندانش عليهم السلام باشد.
نكته ديگرى كه لازم است به آن اشاره شود تفاوت پاداش دنيوى و اخروى است يعنى ما نمى توانيم پاداش اخروى را با عقلهاى ناقص خود تصور كنيم. و اين كه خداوند در اين آيه پاداش را ده برابر بيان فرموده، نمى دانيم اين واحد پاداش چيست ؟ و لذا مى بينيم در مواردى آن را اضعافا مضاعفه بيان مى كند و گاهى به دانه گندم تشبيه مى كند كه تا هفتصد برابر مى شود و يا اينكه مى فرمايد: “و يضاعف لمن يشاء” يا واژه “و زياده” مى آورد، تمام اينها دلالت دارد بر اينكه واحدى كه در نظر ما متصور است در عالم خداوندى چندين برابر است ولى هرگز قابل توصيف در عالم مادى و با ابزار مادى نيست.
وانگهى كار نيكى كه يك عارف خداشناس يا يكى از اولياى خدا انجام مى دهد، با كار نيكى كه يك بنده معمولى با شناخت بسيار محدود انجام مى دهد متفاوت است و هرگز نمى تواند يكسان باشد هرچند نفس عمل باشد، گو اينكه انگيزه ها و درجه خلوص نيز در هر كس با ديگرى فرق مى كند.
به هر حال در اين آيه ده برابر به طور كلى بيان شده است، كنايه از اينكه اين ده برابر براى همگان است و براى خواص افزايش وجود دارد.
با اين حال برخى از مفسران گفته اند ده برابر كنايه از زيادى است و هرگز انحصارى نمى باشد.
سعدى گويد: نكوكارى از مردم نيك راى يكى را به ده مى فزايد خداى تو نيز اى پسر هر كه را يك هنرببينى زده عيبش اندر گذر به هر حال آنچه لازم به گفتن است اين است كه عارفان و اولياى خدا هرگز به طمع اين ده برابر يا آن اضعاف مضاعفه نيستند و اين ما هستيمكه پيوسته چشم به آن نعمتهاى بهشتى دوخته ايم و با اين حال ، اعمالمان اگر هم انجام پذيرد، هرگز به حال و هواى خداشناسان نمى رسد ولى آنها كه عاشق لقاى اويند، او را مى‏خواهند و بس.
امير عارفان سلام الله عليه مى فرمايد: “ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك و لكنى وجدتك أهلا للعبادة فعبدتك” من هرگز به طمع بهشتت يا به ترس از دوزخت تو را عبادت نكردم بلكه چون تورا سزاوار عبادت دانستم تو را پرستيدم.
مرحبا آن عشق جمع پاكباز
كه يك از ده مى ندارد هيچ باز
او همى خواهد كه ميرد پيش دوست‏

نه عوض خواهد نه، جز در بند اوست‏
كى به ياد او جزا و خدمت است‏
يا كه اين رنج و آن يك راحتست
شرح اين بايد نوشت از خون دل‏

نيست جايش در كتاب و در سجل‏
عشق ميخواهد كاين ميان افشا شود

تا كه عاشق، تند و بى پروا شود

به هر حال اميدواريم اين نويد و آن تهديد موجب اميدوارى عزيزان شود و انگيزه خدمت و كار خير را در آنان محكمتر سازد تا پيوسته به ديگران خدمت كنند و از هر كار نكوهيده اى است دور شوند و همچنان كه نويد خدا را جدى مى گيرند تهديدش را نيز كاملا جدى بگيرند زيرا اگر واحد پاداش براى ما متصور نيست قطعا واحد كيفر نيز قابل تصور و تحمل نخواهد بود. والسلام.
پاورقي ها:

/

امام خمينى و انقلاب مشروطه‏

عقاب جور گشاده‏ست بال بر همه شهر

كمال گوشه نشينى و تير آهى نيست‏
صحبت حكّام ظلمت شب يلداست‏

نور ز خورشيد جو، بوكه برآيد

يكى از مهمترين حركت‏هاى مردمى عليه استبداد و بى عدالتى در تاريخ معاصر ايران، انقلاب مشروطيت است. زمينه‏هاى بسيارى در اين حادثه، دخالت عمده‏اى داشت، قتل ناصرالدين شاه به دست ميرزا رضاى كرمانى، كه با سيد جمال الدين اسدآبادى ارتباط ويژه‏اى برقرار كرده بود، در واقع نشانه‏اى از آتشفشان خشم مردم مسلمان نسبت به دستگاه جور و جفا بود.
مظفرالدين شاه، فرزند ناصرالدين شاه، كه در 45 سالگى به سلطنت رسيد، امين السلطان را از صدارت عزل كرد و چون از هرگونه لياقت، كاردانى، توانايى فكرى و ذهنى محروم بود، عملاً اداره كشور را به دست فرد جنايتكارى به نام عين الدوله سپرد. فشارهاى سياسى و اجتماعى وى، خشونت‏هاى درباريان، خيانت و فساد وابستگان به دستگاه سلطنت، فقر عمومى، ركود اقتصادى، مردم را بيش از گذشته به ستوه آورد و آنان را مهياى شورشى گسترده ساخت و اقشار گوناگون را به سوى يك اعتراض و نفرت فراگير سوق داد.
اگرچه در بدو امر، حركت هاى مردمى و خيزش‏هاى عمومى در جهت كاستن قدرت مستبدين، ايجاد عدالت، رعايت مساوات و بهبود اوضاع معيشتى بود ولى چون اين برنامه طرح و تشكيلات مشخص، منسجم و هدايت شده‏اى نداشت و از رهبرى پر نفوذ و تأثير گذار محروم بود، عده‏اى از افراد غرب زده و خود باخته كه با فرهنگ ارزشى و بومى بيگانه بودند و با معيارهاى وارداتى، انس بيشترى داشتند، موفق گرديدند تجربه‏اى را كه در برخى كشورهاى اروپايى به اجرا گذاشته شده بود و بر حسب ظاهر با موازين اسلامى در تعارض نبود به علماء معرفى كنند و آن را «مشروطه» بنامند و در اين بين برخى القاءات روشنفكران مشروطه خواه و عوامل ديگر موجب گرديد كه مردم قيام خود را تحت برنامه‏اى با عنوان «انقلاب مشروطه» سامان دهند.(1)
با گسترش فريادهاى اعتراض‏آميز ساكنين تهران و وقوع حوادثى چون ماجراى مسيونوز بلژيكى و حادثه بانك استقراض روس، به چوب بستن بازرگانان و تعطيل نمودن بازار، عين الدوله صدر اعظم شاه، به تصور باطل خود براى سركوب نمودن فريادها و شورش‏هاى مردمى به خشونت دست زد، علمايى چون آية اللّه طباطبايى و آية اللّه بهبهانى و ديگر همراهان با مشاهده اين جوّ رعب و وحشت با بررسى جوانب امر تصميم گرفتند از شهر خارج شوند و به نشانه نفرت و انزجار از اعمال ننگين عين الدوله به سوى شهررى بروند و در جوار حرم حضرت عبدالعظيم حسنى متحصّن گردند. صدر اعظم ستمگر و مغرور كوشيد با تهديد و فشار جلو حركت مهاجرين را بگيرد اما وقتى مشاهده كرد علما و برخى از اهالى در عزم خويش مصمم هستند، از قصد خود منصرف شد. معترضين مدّتى در حرم مذكور ماندند و سرانجام خواست‏هاى برحق و اصولى خود را به آگاهى شاه رسانيدند. اگرچه مظفرالدين شاه با تقاضاى علما موافقت كرد، ولى رفتارهاى ظالمانه عين الدوله همچنان ادامه يافت، بدين جهت مردم همراه با روحانيون مهاجرت بزرگترى را كه انعكاس وسيع‏ترى داشت آغاز كردند و به سوى شهر مقدس قم روانه شدند. با اوج‏گيرى مبارزات به رهبرى علما و درخواست‏هاى جديد مهاجران و گسترش نفرت مردمى، سرانجام شاه تسليم تقاضاهاى علما و اقشار مردم گشت و در آغاز، عين الدوله را از صدارت بركنار نموده سپس فرمان «دارالشورا» را صادر كرد و چون مخالفان قانع نشدند، در روز يكشنبه 14 جمادى الثانى، 1324 ه.ق (13 مرداد 1285 ه.ش) فرمانى ديگر صادر نمود.(2) كه به فرمان مشروطيت موسوم گرديد.
پس از صدور اين فرمان، عضدالملك(از رجال با نفوذ قاجاريه) براى بازگردانيدن علما، عازم قم گشت و آنان را با تكريم و احترام به تهران آورد و چندى بعد، مجلس شوراى ملى افتتاح گرديد و به تدوين نظامنامه‏اى مبادرت نمود. با مرگ مظفرالدين شاه، فرزندش، محمد على ميرزا به فرمانروايى رسيد. اگرچه وى موافقت خود را با مشروطيت اعلام كرده بود، اما با طبع استبدادى و خوى ستمگرانه‏اى كه داشت، تلاش هايى را براى درهم كوبيدن قيام مشروطه آغاز كرد و به بهانه‏اى واهى مجلس شورا را به توپ بست و بار ديگر خفقان و استبداد را بر ايران حاكم نمود. چون اين خبر اسف‏انگيز به شهرهاى ايران رسيد در نقاطى چون تبريز، گيلان، اصفهان، چهارمحال بختيارى قيام هايى به وقوع پيوست و با وجود تلاش‏هاى روس و انگليس براى منصرف نمودن نيروهايى كه از اين نقاط عازم تهران بودند، نيروهاى جديد و تازه نفس تهران را فتح كردند اما با زمينه هايى نفوذى كه از قبل فراهم شده بود، حركت‏هاى مردمى مهار و انقلاب از درون كنترل، مسخ و منحرف گرديد، گروه‏هايى كه عازم تهران شده بودند در 25 جمادى الثانى، 1327 ه.ق وارد اين شهر شدند و در بهارستان به تشكيل شورايى روى آوردند كه محمد على شاه را از سلطنت خلع و فرزندش احمد ميرزا را به حكومت برگزيد.(3) تأمّلى در قيام‏
چنانچه در اين بررسى اجمالى اشاره گرديد. مشروطه قيامى است كه ماهيتى ضد استبدادى دارد و خصلت ضد استعمارى در آن مشاهده نمى‏گردد و اساس كار تثبيت قانونى بود كه مفهومى جز نظام سياسى اجتماعى به سبك غربى نداشت. حتى برخى روشنفكران عوامل استكبارى را ابزارى براى رسيدن به اين مقصد معرفى كرده‏اند زيرا افراد معترض به راحتى براى مقابله با ستم به سفارت و ادارات وابسته به انگلستان پناهنده مى‏شدند و گويا از بابت نقشه‏هاى استعمارى اين دولت با آن سوابق زورگويى، چپاول و تحميل امتيازاتى به ايران از جمله تنباكو، رويتر، لاتارى و غير آن، هيچ گونه نگرانى نداشتند.(4) البته چون حركت مزبور صبغه‏اى مبارزاتى بر عليه ستم داشت و شركت كنندگان در قيام خواستار اجراى عدالت بودند، علما و روحانيون با آن همراهى نمودند. امام خمينى در بررسى‏هاى دقيق و هوشمندانه خود اين واقعيت را از نظر دور نداشته و فرموده‏اند: «جنبش مشروطه بر ضد رژيم بود، البته با قبول داشتن رژيم، عدالت مى‏خواسته‏اند ايجاد كنند.»(5) امام در جاى ديگر يادآور مى‏شوند:
«… شما تاريخ انقلاب مشروطه را بخوانيد، و ببينيد در انقلاب مشروطه چه بساطى بوده است چه آن وقتى كه انقلاب شد و مشروطه به پا كرد با اين كه انقلاب تغيير رژيم سلطنتى (هم) نبود، فقط اين بود كه سلطنت استبدادى يك قشرى (قدرى) محدود بشود و روى قوانين مشروطه باشد.»(6)
امام خمينى دخالت دولت انگلستان را در مسايل مشروطه مورد توجه جدّى قرار مى‏دهد:
«…عمّال انگليس به دستور ارباب خود اساس مشروطه را به بازى مى‏گيرند و مردم را نيز فريب مى‏دهند و از ماهيت جنايت سياسى خويش غافل مى‏سازند.»(7) به باور امام، قيام مشروطه نه تنها ضد استعمارى نمى‏باشد بلكه توطئه انگلستان براى منحرف نمودن آن، كاملاً آشكار است:
«…توطئه‏اى كه دولت استعمار انگليس در آغاز مشروطه كرد، به دو منظور بود، يكى كه در همان موقع فاش شد اين بود كه نفوذ روسيه تزارى را در ايران از بين ببرد و ديگرى همين كه با آوردن قوانين غربى، احكام اسلام را از ميدان عمل و اجرا خارج كند…»(8) نقش مؤثر علماى شيعه‏
اگرچه روشنفكران غرب زده دربارورى فكرى مشروطه با تكيه بر انديشه‏هاى بيگانگان تلاش مى‏كردند، امّا نقش علماى شيعه و روحانيت در پيدايش اين جنبش، بر دفاع از اسلام، ستيز با استبداد، عدالت خواهى و حمايت از محرومين استوار بود. بطور طبيعى اين دو طيف يعنى علماى متعهد دينى و روشنفكران به لحاظ انگيزه‏ها و اهداف نمى‏توانستند با هم در تفاهم باشند. امام خمينى در اين باره چنين گوهر افشانى كرده‏اند: «..علماى اسلام در صدر مشروطيت، در مقابل استبداد سياه ايستادند و براى ملت(مسلمان) آزادى گرفتند، قوانينى جعل كردند…كه به نفع ملت…استقلال كشور(و) به نفع اسلام است اين را با خون‏هاى خودشان، با زجرهايى كه ديدند و كشيدند گرفتند…»(9)
آرى علماى راستين با نفوذ معنوى خود در اعماق جامعه و سابقه‏اى كه به دليل همين ويژگى از آن برخوردار بودند توانستند جنبشى را عليه حكومت ظالمانه قاجارها پديد آورند.
آزادى خواهان كه ابتدا از طبقه غير روحانى بودند احساس نمودند براى رسيدن به مقصد خود لازم است با روحانيان همدلى افزون‏ترى داشته باشند و از اقتدار آنان به نحو احسن استفاده كنند از آن سوى علما به منظور دفاع از استقلال كشور و پشتيبانى از محرومان و رفع تبعيض از مردم به اين نظر رسيدند كه نيروى جديدى در كنارشان با حكومت جور درگير است. اگرچه برخى علما نسبت به روشنفكران تند رو و خود باخته، نوعى بدبينى و انزجار از خويش بروز مى‏دادند اما با شدت يافتن قيام عليه حكومت قاجاريه اين اختلاف فراموش گرديد و به تدريج به دليل موقعيت خاصى كه منورالفكرها در برنامه ريزى و نگارش قانون اساسى پيدا كردند، عملاً كار فكرى مشروطه به را بدست گرفتند. زمانى كه قيام به وضع حساس و سرنوشت سازى رسيد علما بر سر توافق با افكار وارداتى كه توسط اين طيف ترويج و تبليغ مى‏گرديد و پى‏گيرى مى‏شد با روشنفكران درگير شدند. شيخ فضل اللّه نورى رهبرى ضديت با اين انديشه مسموم را عهده دار شد. تمامى نگرانى اين دسته از مجتهدان و بزرگان شيعه به دليل رسوخ افكار جديد و فاصله گرفتن از سنت اسلامى و موازين شرعى بود. سرانجام مشروطه به سامان رسيده، كنار زدن روحانيت و حتى اخذ نقش مهم او در اعمال ولايت شرعى حتى در همان محدوده خاص كه داشت، بود.(10) امام خمينى متذكر مى‏گردند:
«…ببينيد چه جميعت هايى هستند كه روحانيون را مى‏خواهند كنار بگذارند، همان طورى كه در صدر مشروطه، با روحانى اين كار را كردند و اينها را زدند و كشتند و ترور كردند، همان نقشه است آن وقت ترور كردند، كشتند سيد عبداللّه بهبهانى را، كشتند مرحوم نورى را و مسير ملّت را از آن راهى كه بود برگرداندند به يك مسير ديگر…»(11)
عمده‏ترين سياست و استراتژى روسيه و انگلستان در مقابله با نهضت مردم ايران، اين بود كه مانع از عمق يافتن اين حركت مردمى و اسلامى شوند و از تكوين برنامه‏اى كه نقش اصلى را در آن، مردم و رهبران صادق و راستين مذهبى به عهده داشتند، جلوگيرى كنند. البته هر يك از اين دو كشور در برخورد با قيام مزبور خط مشى ويژه‏اى را دنبال مى‏كردند، يكى حصول نتيجه مورد نظر را در حمايت قاطع از دستگاه ستم مى‏دانست و آن ديگرى خواستار استقرار نوعى نظام محافظه كارانه در چهارچوب مشروطيت بود. امّا در مجموع، محور اصلى اين سياست‏ها همچون دو لبه قيچى يك هدف را تعقيب مى‏كرد. جلوگيرى از رهبرى علماى شيعه و اقتدار روحانيت و برنامه ريزى نظام حكومتى بر اساس مصالح دينى، استقلال و هويت ارزشى و هموار نمودن راه استيلاى ابر قدرت‏ها بر ايران و در نتيجه تضعيف عزت و كرامت مردم اين سامان، از نيّات و اهداف شوم آنان بود.
امام خمينى درباره شگردى كه عمّال سياست خارجى در مشروطه، براى جايگزين نمودن غرب زده‏ها به جاى روحانيت به كار بستند، فرموده‏اند:
«… از آن طرف عمّال قدرت‏هاى خارجى و مخصوصاً در آن وقت انگليسيان در كار بودند( و مى‏خواستند) كه اينها را از صحنه خارج كنند يا به ترور يا به تبليغات، گويندگان آنان كوشش كردند به اين كه روحانيون را از دخالت در سياست خارج كنند و سياست را بدهند به دست آنهايى كه مى‏توانند به قول آنها، يعنى فرنگ رفته‏ها و غرب زده‏ها و شرق زده‏ها. كردند آنچه را كه كردند، يعنى اسم مشروطه بود ولى واقعيت استبداد. آن استبداد تاريك ظلمانى، شايد بدتر و حتماً بدتر از زمان سابق…»(12) انحراف آشكار و مردم فريبى‏
استعمار از دو جانب در مشروطه نفوذ كرد يكى سياسى و جلب منافع خويش و ديگرى نفوذ دادن افكار منحط غربى براى از بين بردن ديانت و كم رنگ نمودن ارزش‏هاى اصيل اسلامى. در واقع محتواى فكرى مشروطه چيزى جز انديشه‏هاى سياسى غرب نبود. زمانى كه منورالفكران با تبليغات و نقشه‏هاى انگلستان مى‏خواستند دين را به حاشيه برانند و از آن پس قوانين تصويب كنند راضى نمى‏شدند كه مشروطه مطابق با شرع مقدس اسلام تنظيم گردد و اين واقعيت بر بسيارى از علماى شيعه مكشوف گرديد كه مسئله مشروطه صرفاً مبارزه با سلطنت نبوده است و اين خود باختگان، مذهب و باورهاى مردم را نشانه گرفته‏اند. امام خمينى اين موضوع را با ظرافت خاص مدّ نظر قرار داده‏اند:
«…گاهى وسوسه مى‏كنند كه احكام اسلامى ناقص است… به دنبال اين وسوسه و تبليغ (منفى) عمّال انگليس به دستور ارباب خود، اساس مشروطه را به بازى مى‏گيرند و مردم را فريب مى‏دهند و از ماهيت جنايات سياسى خود غافل مى‏سازند وقتى كه مى‏خواستند در اوايل مشروطه قانون بنويسند و قانوس اساسى را از روى آن تدوين كنند، مجموعه حقوق بلژيكى‏ها را از سفارت بلژيك قرض كردند و چند نفرى كه من نمى‏خواهم اسم ببرم قانون اساسى را از روى آن نوشتند و نقايص آن را (با) مجموعه‏هاى حقوقى فرانسه و انگليس به اصطلاح ترميم كردند و براى گول زدن ملّت، بعضى از احكام اسلام را ضميمه كردند. اساس قوانين را از آنها اقتباس كردند و به خورد ملت ما دادند.»(13)
در مجالس شوراى دوران پس از مشروطه هم مردم نقش تعيين كننده‏اى نداشتند و مخالفان جدّى و سابقه دار اين نهضت يعنى قئودال‏ها، خوانين و حكام مستبد و وابستگان دربارى براى تأمين منافع خود تلاش‏هاى گسترده‏اى را آغاز كردند و كوشيدند تا با راه يافتن به مجلس به مقاصد پليد و پست خود دست يابند. البته زمينه اين كار هم تا حدودى فراهم شده بود زيرا از سويى برخى از فاتحان تهران كسانى بودند كه به دليل موقعيت اجتماعى و اقتصادى با هيأت حاكمه قاجاريه تفاوت بنيادى نداشتند و نيز دست‏هاى پنهان استعمارگران براى تحقق اين نفوذ، نقشه‏هاى متعددى را به اجرا گذاشت. امام خمينى تأكيد نموده‏اند:
«…در تمام طول مشروطيت الّا بعضى از زمان‏ها، آن هم به بعض از وكلا، مردم دخالت نداشتند در تعيين وكلا…» امام طى بياناتى اين حقيقت تلخ و اسف‏بار را گوشزد نموده‏اند كه: «قبل از آمدن رضاخان، زمان احمد شاه، امر انتخابات با خان‏ها و مالكين بود و گردن كلفت‏هاى هر منطقه، در آن دولت نفوذ نداشت، لكن شاهزاده‏هايى كه داراى ملك (زمين و زراعت) بودند و خان هايى كه داراى قدرت بودند و قلدرهايى كه در اطراف كشور بودند، آنها رعيت‏هاى خودشان را، مردم(منطقه) خودشان را با زور مى‏آوردند پاى صندوق‏ها هرچه آنها مى‏گفتند اين‏ها هم عمل مى‏كردند…»(14) بنابراين به دليل دخالت‏هاى موذيانه انگلستان، بازگشت مستبدين به قدرت، اختلاف و فاصله گرفتن با شرع مقدس، كنار نهادن نيروهاى صديق و با اخلاص بخصوص علماى متعهد به اسلام و قرآن و روى كار آمدن افراد خود باخته، غرب زده و عدم اجراى قانون اساسى، مشروطه از مسير اصلى خود منحرف گرديد و از هدف اصلى خود بازماند. شيخ مشروطه‏
شيخ فضل اللّه نورى متولد سال 1259 هجرى در روستاى لاشك كجور مازندران، پس از پشت سر نهادن دوران صباوت، به تحصيل علوم اسلامى روى آورد. مقدمات را در شهر بَلَده (مركز شهرستان نور) آغاز نمود. پس از آن به تهران آمد و فراگيرى دانش حوزوى را در اين شهر تا پايان دوره سطح به پايان رسانيد. بعد براى تكميل تحصيلات به نجف اشرف و نزد مشاهيرى چون شيخ راضى و ميرزا حبيب اللّه رشتى دوران عالى اين علوم را پى گرفت و بعد از مدتى در درس ميرزاى شيرازى حضور يافت و همراه با استادش از نجف به سامرا مهاجرت كرد. حضور مداوم وى در حوزه درسى اين دانشوران و مدت هشت سال بهره مندى از پرتو انديشه‏هاى ميرزاى مجدد و رهبر نهضت تنباكو، همراه پشتكار و اهتمام وافر به درس و كسب دانش شيخ فضل اللّه نورى را به مقام اجتهاد و فقاهت رسانيد.
وى به دليل موقع خاص سياسى، اجتماعى با اشاره ميرزاى شيرازى به ايران آمد و در سال 1303 هجرى روانه تهران گرديد و در اين شهر به اقامه جماعت، تأليف و تدريس علوم اسلامى روى آورد. تسلّط بر مباحث فقه و اصول در عالى‏ترين سطح، مهارت در ساير معارف دينى، شناخت مقتضيات زمانها و درك شرايط حساس جامعه موجب گرديد تا به سرعت حوزه علمى اين دانشور شهيد مورد استقبال و توجّه طلاب و روحانيان قرار گيرد شخصيت هايى چون حاج شيخ عبدالكريم حائرى مؤسس حوزه علميه قم، حاج آقا حسين قمى، آقا سيد محمود مرعشى، پدر آية اللّه مرعشى، ملاعلى مدرس، علامه محمد قزوينى، ميرزا ابوالقاسم قمى و سيد ابراهيم فناء توحيدى (پدر محيط طباطبايى) در مكتب او، تربيت شده‏اند.(15) مراتب علمى شيخ مشروعه خواه را هيچ كس از دوست و دشمن انكار نمى‏كرد. يكى از كسانى كه توفيق ديدار با آن مجتهد به خون خفته را داشته است، مى‏گويد: برخى تصور مى‏نمودند معلومات وى منحصر به همان فقه و اصول است امّا نگارنده در چندين جلسه فهميدم قطع نظر از جنبه فقاهت، از ديگر علوم اسلامى هم اطلاعات كافى دارد.(16) ناظم الاسلام كرمانى كه با اين شيخ مبارز مخالف بود، مى‏نويسد: روزى شيخ در منزل سيد محمد طباطبايى بود كه وى در ضمن مذاكره گفت: ملّاى سيصد سال قبل به كار امروز نمى‏خورد، شيخ فضل اللّه در جوابش گفت: خيلى دور رفتى، ملاى سى سال قبل به درد امروز نخواهد خورد. ملاى امروز بايد عالم به مقتضيات وقت باشد و مناسبات دولت‏ها را بداند.(17) ادوارد براون انگليسى نيز ناگزير به اعتراف حقيقتى گرديده است: شيخ فضل اللّه از لحاظ علم و آراستگى به كمال معروف و فقيه جامع و كامل، مجتهد سرشناس و عالمى متبحّر و از لحاظ اجتهاد برتر از ديگران بود.(18) حتى احمد كسروى مى‏نويسد: حاج شيخ فضل اللّه نورى از مجتهدان بنام و باشكوه تهران به حساب مى‏آمد.(19)
امام خمينى كه به مناسبت‏هاى مقتضى از اين مجتهد مقاوم دفاع كرده است، از وى به عنوان عالم مجاهد و مجتهد داراى مقامات عالى سخن گفته و او را به عنوان يك روحانى شاخص و برجسته معرفى كرده است.(20) مجتهد مبارز و مقاوم‏
ناظم الاسلام كرمانى يادآور شده است: حاج شيخ فضل اللّه اگر چند ماهى در عتبات توقف كند شخص اوّل علما خواهد گرديد، چه هم حسن سلوك دارد و هم مراتب علميه و هم نكات رياست را بهتر از ديگران داراست.(21)
چنين شخصيتى با اين اشتهار علمى و اجتماعى به عرصه سياست گام نهاد و در حادثه قيام تنباكو به دفاع از فتواى ميرزاى شيرازى مبنى بر تحريم تنباكو پرداخت و حكم به حرمت استعمال اين ماده دخانى داد. در ماجراى قيام مردم ايران عليه استبداد قاجاريه، از روحانيان برجسته‏اى بود كه با ابراز تنفر از ستم و اختناق شاه قاجار و همگامى با علماى تهران ضربه سختى بر پيكر دستگاه ستم وارد نمود، در واقعه مهاجرت علما به قم، به صف مهاجرين پيوست و به قم آمد و تا زمان پيروزى انقلاب مشروطه همچنان به دفاع از آن پرداخت، براى تدوين قانون اساسى و متمم آن در مجلس شوراى ملى نقش فعالى را عهده‏دار گرديد تا جايى كه توانست با پيشنهاد يك ماده مبنى بر نظارت پنج تن از علماى زمان بر مصوّبات مجلس، قدمى در جهت اسلامى كردن قوانين مجلس بردارد. علماى نجف از جمله دو تن از مراجع وقت: آخوند خراسانى و حاج شيخ عبداللّه مازندرانى طى تلگرامى از پيشنهاد شيخ فضل اللّه نورى حمايت كردند.(22) نگرش بنيادى بر مجلس و قوّه مقننه‏
نگاه شيخ مزبور از جامعيت ويژه‏اى برخوردار است و تمامى امور زندگى فردى و اجتماعى بشر را در برمى‏گيرد اصولاً قانون و قانون گذار در انديشه‏اش جايگاه خاصى دارد و در اين فرايند نقش مجتهدان را چنين بازگو مى‏كند. «وظيفه علماى اسلام به آن است كه احكام كلّيه را كه مواد قانون الهى است از چهار دليل شرعى استنباط فرمايند و به عوام برسانند»(23) وى براى بيان منزلت قوه مقننه و اعتبار اكثريت آراء در انديشه سياسى خود دو تصوير اساسى از آن ارائه مى‏دهد. نخست زمانى است كه هيچ قانونى و قاعده مدوّنى وجود ندارد و قدرت سياسى به دليل تحولاتى، از دست يك نفر خارج مى‏شود و تحت ضابطه‏اى قرار مى‏گيرد، دوم حالتى است كه در آن قانون وجود دارد و مردم نمايندگانى را تعيين مى‏كنند تا در مجلس گردآيند تا بر اساس قانون اساسى آيين نامه‏هاى اجرايى يا قوانين را وضع كنند كه تحت تأثير قوانين اول هستند.(24) بر اساس‏اين تفكيك، مجلس مقننه نهادى است كه در آن قوانين عمومى و كلى براى اداره عمومى جامعه وضع مى‏گردد كه به آن قانون اساسى گويند به مجلس دوم كه بر اساس اين قانون برنامه دوره‏اى نظام را تدوين مى‏كند، «مجلس برنامه ريزى» مى‏گويند.
در جامعه‏اى كه اسلامى است و بر اساس شريعت بايد اداره شود ديگر نمى‏توان افرادى را كه تخصصى در دين و مذهب ندارند با رأى مردم بر سر كار آورد تا قانون اساسى بنويسند. اين امور در زمان غيبت امام زمان(عج) از شئون ولايت فقيه بوده و از دايره وكالت خارج است و اين نكته‏اى است كه امام خمينى پس از پيروزى انقلاب اسلامى مورد توجه قرار داد و آن زمانى كه بسيارى از گروههاى معارض و مخالف حكومت دينى به پيروى از انديشه سياسى غرب، بحث تأسيس مجلس خبرگان را عنوان نمودند كه دو جهت كارشناسى در آن لحاظ گرديده بود: حضور فقها و مجتهدان براى آن كه دينى بودن قوانين تضمين گردد و متخصصان حقوقى كه با حضورشان مصالح و حقوق عمومى مراعات شده باشد. امام دقيقاً دو حوزه قانون نويسى و برنامه ريزى را كه شيخ شهيد به آن تأكيد داشت، مورد توجه جدّى و اساسى قرار داده و فرمودند:
«قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام، به خداوند متعال اختصاص داشته است. شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است. هيچ كس حق قانون گذارى ندارد و هيچ قانونى جز قانون شرع را نمى‏توان به مورد اجرا گذاشت. به همين سبب در حكومت اسلامى به جاى قانون گذار كه يكى از سه دسته حكومت كنندگان را تشكيل مى‏دهد مجلس برنامه ريزى وجود دارد كه براى وزارت خانه‏هاى مختلف در پرتو احكام اسلام برنامه ترتيب مى‏دهد و اين برنامه‏ها انجام خدمات عمومى را در سراسر كشور تعيين مى‏كند.»(25) امام در پيامى كه براى اختتاميه مجلس بررسى نهايى قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران ارسال كردند، فرمودند: «…تشخيص مخالفت و موافقت با احكام اسلام منحصراً در صلاحيت فقهاى عظام است و چون اين يك امر تخصصى است احكام شرعى از كتاب است دخالت وكلاى…ديگر در اين اجتهاد و تشخيص احكام شرعى از كتاب و سنت دخالت در تخصص ديگران بدون داشتن صلاحيت و تخصّص لازم است…»(26)
اين همان استدلالى است كه شيخ فضل اللّه نورى در نوشتن قانون اساسى مطرح كرد و گفت: «اين امر راجع به ولايت است نه وكالت و ولايت در زمان غيبت امام زمان(عج) با فقها و مجتهدين است.»(27) تشخيص توطئه‏
بدون شك آنچه در قيام مشروطه پيش آمد، اگرچه در ظاهر، اسلامى بود ولى در محتوا مأخوذ از افكار غربى و انديشه‏هاى ليبرال‏ها و لائيك‏ها بود و كسى كه اين نيرنگ را زودتر از همه تشخيص داد. شيخ فضل اللّه نورى بود. فهم زود هنگامش براى او، تاوان بزرگى داشت و آن بردار نمودنش مى‏باشد اگر آن فقيه والامقام هم رنگ جماعت مى‏گرديد و دنبال مشروطه مشروعه نبود، چنين اتفاقى برايش رخ نمى‏داد. امام خمينى اين نكته را گوشزد نموده‏اند: «…مرحوم شيخ مى‏گفت مشروطه بايد مشروعه باشد، بايد قوانين موافق اسلام باشد امّا در آخر مخالفين او را در ميدان توپخانه در حضور جمعيت به دار كشيدند.»(28) و در جاى ديگر خاطر نشان ساخته‏اند: «…تا آن جا كه مثل مرحوم حاج شيخ فضل اللّه نورى در ايران به خاطر اين كه مى‏گفت مشروطه بايد مشروعه باشد و آن مشروطه‏اى كه از غرب و شرق به ما رسيده (است) قبول نداريم، در همين تهران(او را) دار زدند و مردم هم پاى (دار) او رقصيدند يا كف زدند.»(29) آنچه كه موجب گرديد شيخ شهيد در مواضع خود موفق گردد، اگرچه در اين راه جان خود را از دست داد، همين مقاومتش در برابر نوع استبداد بود يكى كه قاجارها مروّجش بودند و ديگرى آن فشار فكرى و اختناق فرهنگى سياسى بود كه روشنفكران غرب زده براى اهل ديانت و جامعه اسلامى پديد آورده بودند و در صدد آن گرديدند تا محصولات افكار مسموم خود را به مجلس و مردم تحميل كنند. او در برابر افرادى ايستاد كه مى‏گفتند ايرانى‏ها هيچ ندارند و براى ترقى و توسعه بايد از سنت و ارزشهاى خود دست بردارند و سراپا غربى شوند! از اين روى امام به دفاع از شيخ فضل اللّه نورى برمى‏خيزد تا هم از موازين شرعى كه وى پاسبان آن بود حمايت نمايد و نيز بر دو جريان فوق خط بطلان بكشد. امام مشروطه‏اى را مى‏پذيرد كه در آن قوانين اسلام ضمانت اجرايى همچون فقها داشته باشد.(30) تبليغات مسموم‏
از مواردى كه موجب گرديد دشمنان در نقشه خود موفق شوند و جامعه را بر عليه شيخ شهيد تحريك كنند انعكاس غلط و غير واقعى افكار وى و نيز جوّ سازى بر ضد اوست. بر اثر اين ترفند تبليغى، هاله‏اى از اخبار جعلى بر گرد انديشه‏هاى راستين شيخ نشست و موجب گرديد مردم نتوانند واقعيت امر را درك كنند البته هدف اصلى دشمنان صرفاً دور نبودن شيخ از صحنه سياسى اجتماعى نبود بلكه با ديانت به مبارزه برخاستند و بين علما و جوامع مذهبى بذر تفرقه پاشيدند تا خود آسان‏تر به مقاصدى كه پيگيرش بودند، برسند. امام خمينى فرموده‏اند: «…دوران مشروطه را كه همه آقايان شنيده‏اند. يك عده‏اى كه نمى‏خواستند در اين كشور اسلام قوه (و قدرت) داشته باشد و… دنبال اين بودند كه اينجا را به نحوى به طرف خودشان بكشانند، جوّ سازى كردند به طورى كه مرحوم آقا شيخ فضل اللّه كه آن وقت يك آدم شاخصى در ايران بود و مورد قبول بود، همچون جوّ سازى كردند كه در ميدان، علنى ايشان را به دار زدند و پاى آن هم كف زدند و اين نقشه‏اى بود براى اين كه اسلام را منعزل كنند و كردند و از آن به بعد ديگر نتوانست مشروطه يك مشروطه‏اى باشد كه علماى نجف مى‏خواستند. حتى قضيه مرحوم آقا شيخ فضل اللّه را در نجف هم بدجورى منعكس كردند كه آنجا هم صدايى از آن درنيامد. اين جوّى كه ساختند در ايران و در ساير جاها، اين جو از باب اين شد كه آقا شيخ فضل اللّه را با دست بعضى از روحانيون خود ايران، محكوم كردند و بعد او را آوردند در وسط ميدان به دار كشيدند…و شكست دادند اسلام را، در آن وقت مردم غفلت داشتند از اين عمل حتّى علما هم غفلت داشتند.»(31) در واقع همه مغرضان داخلى و خارجى براى محو اسلام تلاش مى‏كردند جلال آل احمد در اين باره نوشته است: «…آن روز بود كه نقش غرب‏زدگى را همچون داغى بر پيشانى ما زدند و من نعش آن بزرگوار را به سردار همچون پرچمى مى‏دانم كه به علامت استيلاى غرب زدگى، پس از دويست سال كشمكش بر بام سراى اين مملكت افراشته شد و اكنون در لواى اين پرچم ما شبيه به قومى از خود بيگانه‏ايم.»(32) تنها در تنگنا
شيخ فرياد زد انقلاب مشروطه از مسير و مواضع خود انحراف پيدا كرده و عناصر مخالف اسلام و قرآن در كسوت مشروطه خواهى قصد دارند انديشه‏هاى وارداتى را جايگزين ارزشهاى الهى و معنوى كنند. هنگامى كه در حرم حضرت عبدالعظيم تحصّن كرده بود تا فرياد حق‏طلبى و اسلام خواهى خود را به گوش عوام و خواص برساند، نوشت: «(آن جشن مشروطيت) آن بازار شام… آن آتش بازى‏ها، آن ورود سفرا، آن هورا كشيدن‏ها و آن همه كتيبه‏هاى زنده باد…(خوب) مى‏خواستيد، يكى را هم بنويسيد: زنده باد شريعت، زنده باد قرآن، زنده باد اسلام.»(33) بعدها كه با نفوذ شديد روشنفكران بيمار، در مجلس، توطئه را جدّى احساس كرد، بر دامنه مخالفت‏هاى خود افزود و اصولاً تصويب قانون را در چنان مجلس و نظامى، رسماً خلاف موازين شرع قلمداد كرد.
فاتحان تهران پس از آن كه به قدرت رسيدند، شاه را بدون محاكمه آزاد گذاشتند تا به روسيه برود و براى او مستمرى هم تعيين كردند! اما نتوانستند شيخ مشروعه و مجتهدى آگاه و بيدار را تحمّل كنند و به سراغش رفته وى را دستگير كردند و در جلسه كوتاه دادگاه شيخ را محكوم به اعدام كردند كه البته دست خارجى‏ها در اين جنايت هويدا بود. امام خمينى مى‏فرمايند: «…مرحوم شيخ فضل اللّه نورى ايستاد كه مشروطه بايد مشروعه باشد، بايد قوانين موافق اسلام باشد، در همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود و متمّم قانون اساسى هم از كوشش ايشان بود، مخالفين و خارجى‏ها كه يك همچو قدرتى را در روحانيت مى‏ديدند كارى كردند كه در ايران، كه شيخ فضل اللّه مجاهد مجتهد داراى مقامات عاليه را، يك دادگاه درست كردند و يك نفر منحرف روحانى نما او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه شيخ فضل اللّه را به دار كشيدند.»(34) امام ضمن تشويق روحانيان به حضور در مجلس شوراى اسلامى فرمودند: «..در جايى كه اگر در هر شهرى و استانى چند نفر مؤثر افكار، مثل مرحوم مدرّس شهيد را داشتند، مشروطه بطور مشروع و صحيح پيش مى‏رفت و قانون اساسى با متمم آن كه مرحوم حاج شيخ فضل اللّه در راه آن شهيد شد، دستخوش افكار غربى و دستخوش تصرّفاتى كه در آن شد نمى‏گرديد.»(35) آرى آن فقيه والامقام تنها در تنگناهاى شديدى بسر برد اما همچنان در راه احياى ارزش‏هاى دينى مقاومت كرد تا آن كه شهيد شد و به همين دليل امام دفاع از او را به عنوان سمبل دفاع از حكومت مشروعه ياد مى‏كند، اگر چه شيخ مظلومانه در ميان دشمنان و حتى دوستان چهره قابل قبولى نداشت. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نك: تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، ج 1، ص 59. 2. نقش علما در سياست، محسن بهشتى سرشت، ص 143. 3. تاريخ ايران زمين، دكتر محمد جواد مشكور، ص 372 – 371. 4. بررسى و تحقيق در جنبش مشروطيت ايران، رسول جعفريان، ص 49 – 48. 5. صحيفه نور، ج 7، ص 206. 6. همان، ج 15، ص 85. 7. ولايت فقيه، امام خمينى، ص 7. 8. همان، ص 9. 9. تبيان، دفتر بيستم، ص 52 – 51. 10. بررسى و تحقيق در نهضت مشروطه، ص 30 – 27. 11. صحيفه نور، ج 6، ص 285. 12. همان، ج 15، ص 202. 13. ولايت فقيه، ص 11 و 13. 14. تبيان، همان دفتر، ص 57 ؛ صحيفه نور، ج 12، ص 5. 15. پاى دارى تا پاى دار، 4، منذر، ص 139 و 305 ؛ شيخ فضل اللّه نورى و مشروطيت، مهدى انصارى، ص 26 ؛ گلشن ابرار، جمعى از نويسندگان پژوهشكده باقرالعلوم، ج 1، ص 419. 16. مجموعه‏اى از رسايل…شيخ فضل اللّه نورى، محمد تركان، ج 2، ص 326. 17. تاريخ بيدارى ايرانيان، ناظم الاسلام كرمانى، ص 256. 18. انقلاب ايران، ادوارد براون، ترجمه احمد به پژوه، ص 355. 19. تاريخ مشروطه، كسروى، ص 31. 20. تبيان، همان، ص 71. 21. تاريخ بيدارى ايرانيان، همان. 22. نقش علما در سياست، ص 175. 23. آموزه، كتاب اول، ص 55. 24. مجله فرهنگ، ش 28 – 27، صحيفه نور، ج 13، ص 24. 25. همان، ص 26 – 25. 26. همان، ص 26. 27. مجموعه‏اى از رسايل…، ج 1،ص 104. 28. صحيفه نور، ج 13، ص 175. 29. همان، ج 18، ص 135. 30. آموزه، ص 54. 31. تبيان، ج 20، ص 71. 32. غرب زدگى جلال آل احمد، ص 78. 33. لوايح شيخ فضل اللّه، ص 31. 34. صحيفه نور، ج 13، ص 175. 35. همان، ج 20، ص 231.

/

نهضت عاشورا و هدايت انسان معاصر

انسان و تكامل‏
1- آفرينش انسان و تركيب وجودى او به گونه‏اى است كه استعداد ترقى و تعالى در هر زمينه در نهاد وى بسان نعمتى پر بها به وديعت نهاده شده است و مى‏تواند از راه‏ها و شيوه‏هاى گوناگون ابعاد وجودى خويش را گسترش و تكامل بخشد و به تعالى دست يابد. به عبارت ديگر: انسان با توجه به زمينه‏ها و استعدادهاى خويش رو به سوى كمال مطلق دارد و همواره در صدد صعود به مدارج عالى انسانى است. زيرا ميل به كمال مطلق و نيل به آن فطرى هر انسانى است.
براى نيل به اين مقصود انسانها راههايى را در پيش مى‏گيرند و شيوه‏هايى را اتخاذ مى‏كنند تا سير خود را به سوى هدف و صعود به قله‏هاى كمال، آسان‏تر گرداند.
مشاهده سير تكامل ديگران و نظاره صعود آنها به قلّه‏هاى كمال، انسان را به اين انديشه وامى‏دارد كه چه نيكوست او نيز همانند او راه مورد نظر را به پيمايد و در مسير رشد و كمال گام بردارد. روش الگويى مؤثرترين روش تربيت‏
2. يكى از مهمترين و مؤثرترين روشهاى تربيت، روش مبتنى بر الگوسازى و اسوه سازى است الگوهايى كه از متن جامعه برخاسته و به طور طبيعى نظر همگان را به خود جلب مى‏كنند و افكار و احساسات و رفتار و زندگى را تحت تأثير قرار مى‏دهند. زيرا عملى‏ترين و پيروزمندانه‏ترين وسيله تربيت، تربيت با يك نمونه عينى و سرمشق زنده عملى است و لذا اسوه و الگو به انسانها عرضه مى‏شود تا بتوانند صفاتى همانند صفات او را در خود تحقق بخشند و صبغه‏اى چون صبغه نمونه عينى را در خود بيابند. نقش الگوها و اهميت آن در كوششهاى تربيتى‏
3. الگوها از جهات گوناگون در زندگى انسانها نقش ايفا كرده كه با توجه به آن نقش، اهميت و ضرورت آن تبيين مى‏شود. نقشهايى كه الگوها دارند عبارت است از: الف: نقش الگوها در راهيابى و شناخت مسيرهاى رشد و تكامل‏
ما براى ساختن انسان صالح و در نتيجه جامعه صالح نيازمند اسوه‏اى هستيم تا راه صلاح و فلاح را به طور عينى در زندگى او بيابيم و در نتيجه با شناخت راه، خود در آن مسير گام برداريم. ب: نقش الگوها در كمبودها و آگاهى از نارسايى‏ها و نواقص‏
انسانى كه در مسير تكامل، حركتش را آغاز كرده و به سمت موفقيت پيش مى‏رود براى اينكه بداند در مسير رشد و تكامل در چه موقعيتى قرار دارد؟ و آيا پيشرفتى داشته است يا خير؟ و آيا سرمايه‏ها را درست بكار انداخته و يا دچار خسارت شده به ميزانى احتياج دارد تا در پرتو آن خوب و بد رفتار و رسائى و نارسائى انديشه‏ها را بسنجد و بازيابد. الگوها ميزانهاى سنجش صفات پاك و پليد انسانها هستند و اگر در امر تربيت و پرورش الگوها به عنوان ميزان به كار گرفته نشوند. انسانها در زندگى عقلى و عملى خويش دچار سردرگمى خواهند شد. ج: نقش الگوها به سان عامل تحرك‏
هنگاميكه انسان از همه استعدادها و توانايى‏هاى خود غافل باشد و از هرگونه تحرك و تلاش بازمانده باشد نمايش الگو يكى از عاليترين عواملى است كه در او حركت ايجاد و نيروهاى نهفته او را بيدار مى‏كنند و قوّه‏هاى خام و آرميده درون او رابه فعليت مى‏آورند الگوها اميد به پيروزى و رشد را در انسان احياء نموده و زواياى يأس و نوميدى را مى‏زدايند و از انسانهاى منجمد و ساكن عناصرى پويا و فعّال مى‏سازند. د: نقش الگوها در پيشگيرى از انحرافات و مبارزه عليه فساد و لغزشهاى اخلاقى‏
يكى از مناسب‏ترين و پرثمرترين راه مبارزه با انحرافات و كاهش آلودگيهاى اجتماعى و افزايش محبتها و صداقتها و پاكى‏هاى اخلاقى و منش انسانى نمايش الگوهاى صالح و مدلهاى انسان كامل است. انسانى كه در اجتماع خود از يك طرف شاهد عناصر پليد و ذلت و زشتى و زبونى اوست و از طرفى نظاره‏گر عناصر پاك و عزت و محبوبيت آنهاست سعى مى‏كند عشق پاكان را به دل گيرد و آنها را الگوى رفتار خود قرار دهد و در نتيجه به صلاح و عزت و محبوبيت نائل شود و از پليدى‏ها دورى گزيند.
خلاصه الگوها ميزان سنجش صفات پاك و پليد انسانها هستند كه در ارزيابى و اندازه‏گيرى و بازبينى اخلاق و فضائل انسانى به كار گرفته مى‏شوند. زيرا الگوهاى انسانى افرادى هستند كه مسير كمال را تا حدودى كه شايستگى الگو بودن را دارد پيموده و مراحلى از كمال را پشت سر نهاده و برازنده صفات نيكو شده است و انسانى كه سالك كوى كمال است به لحاظ انگيزه‏هاى درونى و بيرونى پاى در مسير او نهاده و همچون او به سوى كمال رهسپار مى‏گردد. 4. اسلام و معرفى الگوى مكتب با عنوان اسوه حسنه‏
هر مكتب و مرام فكرى و دينى براى اينكه در پيروان خود اعتبارى مستحكم و نفوذى خدشه‏ناپذير كسب نمايد هم بايد محتوا و اصول آن از عمق بر خوردار باشد تا بتواند پاسخگوى نياز فطرى انسان باشد. و هم بايد از نمونه‏هاى عينى كه تبلور و عينيت خارجى آن اصول و ارزشها هستند. بهره‏مند باشد بطوريكه هر فرد بتواند مكتب را در چهره رفتار و شخصيت هر يك از آنها ببيند لذا اسلام به عنوان مكتبى كه از جاهليت و هماهنگى با فطرت برخوردار است بر الگو و الگوسازى تكيه و انسانهايى را به عنوان نمونه عينى فضائل و ارزشها معرفى مى‏كند.
قرآن خطاب به مؤمنين مى‏فرمايد كه نبايد بين گفتار و عمل شما تناقض باشد «لم تقولون مالاتفعلون»(1) و ائمه معصومين(ع) فرمودند: «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم؛ مردم را به غير زبانهاتان به حق دعوت كنيد.» علاوه بر اين با نگاه گذرا به قرآن به اسوه‏هاى متعددى برمى‏خوريم مثلاً حضرت ابراهيم(ع) اسوه برائت از باطل و باطل پرستان و بت شكنى و مبارزه با بتها و حضرت يوسف اسوه ايستادگى در برابر شهوات و حضرت نوح اسوه مقاومت و پايدارى در دعوت به حق و حضرت يعقوب اسوه صبر و تحمّل و حضرت داوود اسوه شهامت و شجاعت و حضرت اسماعيل اسوه ايثار و اصحاب كهف اسوه مهاجرين فى سبيل اللّه در شرائط حاكميت جهل و كفر و عدم امكان رهايى از آن جز با مهاجرت و بالآخره حضرت پيامبر خاتم(ص) اسوه حسنه معرفى شدند تا انسانها بدانند كه اين اسوه‏ها چراغهاى فروزانى فرا راه انسانها هستند كه آنها بدانند تا كجا مى‏توان مبارزه كرد، مقاومت نمود، استقامت داشت و ايثار و فداكارى نمود و تقواى الهى را در خود حفظ كرد. 5. امامان معصوم الگوهاى جاويدان و تجسّم عينى اسلام‏
امامت در اسلام موقعيتى رفيع دارد و هسته پايه‏اى تحقق حكومت اسلامى و هدايت گرى مردم در زواياى گوناگون اخلاق و معنويت و سياست و اجتماع و ديگر شئون بايسته صلاح و فلاح اين جهانى و آن جهانى است. امامت عهده دار مسؤوليت حفظ و نگهبانى اصول اساسى دين و بيان حقايق اسلامى و حمايت از حقوق جامعه و كوشش در راه بيدارى مردم است،«انّ الامامة زمام الدين و نظام المسلمين و صلاح الدنيا و عزّ المسلمين، انّ الامامة اسّ الاسلام النامى و فرعه السامى، بالامام تمام الصلاة و الزكاة و الصيام و الحج و الجهاد و توفير الفى‏ء و الصدقات و امضاء الحدود و الاحكام و منع الثغور و الاطراف».(2)
امامت زمام دين و نظام مسلمانان و صلاح دنيا و عزّت مسلمين است، امام اساس رشد اصول اسلام و فروع آن است با امام نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و جمع آورى اموال عمومى و امضاء حدود و احكام و جلوگيرى از مرزها تمام مى‏شود و تحقق پيدا مى‏كند، امامت مسؤوليتى است كه در راه ايفاى آن عصمت و پرهيز از گناهان در همه موارد و مواقع ضرورت مى‏يابد. امام شخصيتى است كه همه گفتار و رفتار و همه حركات و سكناتش در نگاه اسلام براى مردم سند است و مستند.
امام جامعه را اداره مى‏كند و مسؤوليت رهبرى جامعه بر دوش اوست و به لحاظ اخلاقى جامعه را تزكيه و تهذيب مى‏نمايد.
الامام المطهّر من الذنوب و المبرّا عن العيوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم نظام الدّين و عزّ المسلمين و غيظ المنافقين و بوار الكافرين؛(3) امام از گناهان پاك و از عيبها مبرّى است، از علم برخوردار و موسوم به حلم و بردبارى است، امام نظام دين و عزت بخش مسلمين است، امام موجب غيظ و كينه منافقان و خرابى و نابودى كافران است.
اسلام با طرح مسئله امامت به عنوان الگوى امت و نمونه عينى مكتب، عالى‏ترين قدم را در جاودانگى و تحقق آرمان و پيام خويش برداشته است. زيرا پيام و آرمان امام همچون آرمان اسلام منحصر به زمان و مكان و نسل خاص و معينى نمى‏باشد بلكه هميشگى و همگانى است بدين جهت است كه امام الگوى جاويدان است و شيعه اين امتياز را دارد كه در زندگى خويش قدم را در جايى مى‏گذارد كه امامان معصوم(ع) قدم را در آنجا گذاشته‏اند. نه از آنها سبقت مى‏گيرد تا سقوط كند و نه از آنها عقب مى‏افتد تا گرفتار خسارت گردد. 6. حسين(ع) از بزرگترين شخصيتهاى اسلام‏
امام حسين(ع) از جمله امامان معصوم شيعه و تجسّم عينى اسلام و از شخصيتهاى بزرگ مكتب است كه از او به عنوان مصباح هدايت و كشتى نجات و علت تبعيه دين و سيد و سرور جوانان بهشت و امام مطلق (چه قيام كند و چه قعود) و محبوب پيامبر و نمونه عينى مكتب ياد مى‏شود، امامى كه سنّت او يعنى گفتار و كردار و تقرير او حجتى است در برابر بشريت. تا انتخاب راه او خود در مسير سعادت و تكامل گام بردارد. امامى كه الگوى او پيامبر(ص) و على(ع) و انبياء(ع) و خود الگوى مسلمانان است. 7. عاشورا حادثه بزرگ تاريخ‏
نام حسين(ع) با نام عاشورا با هم عجين است كه با ياد يكى ديگرى تداعى مى‏شود عاشورا بزرگترين حادثه تاريخ در راستاى امامت براى تحقق اهداف امام تحقق پيدا كرد حادثه‏اى كه از آغاز تا انجام آن درس‏آموز است. الگويى است جاودانه براى همه كسانى كه اگر بخواهند انسان باشند و وظيفه شناس، از جهت فردى و اجتماعى بايد چگونه باشند.
امام حسين(ع) در نهضت عاشورا براى اينكه اعلام كند كه راه او ويژه او نيست بلكه راهى است جاودانه كه گذشتگان همان راه را رفته‏اند و آيندگان بايد همان راه را طى كنند ماهيت آن را امر به معروف و نهى از منكر مى‏داند و امر به معروف و نهى از منكر هم راه انبياء و روش صالحان است، چنانكه امام باقر(ع) فرمود: انّ الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء، فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّ المكاسب و تردّ المظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر؛(4) يعنى امر به معروف و نهى از منكر سبيل پيامبران و روش صالحان است، فريضه بزرگى است كه فرائض و واجبات با آن اقامه مى‏شود و راهها امن مى‏گردد و درآمدها حلال مى‏شود و ستم‏ها بر طرف مى‏شود و از دشمنان انتقام گرفته مى‏شود و كارها مستقيم مى‏گردد. لذا امام در وصيتش به محمد بن حنفيه بر اين استراتژى تكيه مى‏كند و مى‏نويسد: اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدى وابى على ابن ابيطالب.(5)
مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منكر نمايم و به سيره جدّم و پدرم على بن ابى طالب سير نمايم. يعنى من با سلاح امر به معروف و نهى از منكر كه سلاح همه انبياء و صلحاء است از جمله سلاح پيامبر(ص) و على(ع) با دشمن مى‏جنگم و بعد هم وقتى با اصحاب حرّ روبرو مى‏شود و براى آنها سخنرانى مى‏كند در ضمن سخنرانى با استناد به سخن پيامبر(ص) و تطبيق آن بر شرائط موجود و لزوم تغيير وضع موجود مى‏فرمايد: و لكم فىّ اسوة(6) من براى شما اسوه و الگو هستم. امام حسين(ع) از آن جهت كه امام معصوم است و سنت او براى امت حجت، خود را الگو معرفى مى‏كند و از ديگران مى‏خواهد از اين الگو پيروى نمايند، بنابراين نهضت عاشورا كه به فعل و گفتار و تقرير معصوم بر مى‏گردد از آغاز تا انجام آن درس‏آموز است و الگو، كه براى انسانها لازم است با مطالعه اين رويداد الگوهايى را استنباط كرده و در صورتيكه شرائط همان شرائط باشد اين درسها را به كار بندند و به فلاح فردى و اجتماعى نايل شوند. بويژه بر ما كه شيعه هستيم و ولايت ائمه معصومين را پذيرا شده‏ايم.
زيرا بر ما لازم است در رابطه با امامان‏
اولاً: هدفهاى آنان را بشناسيم و ثانياً: با روش زندگى آنان آشنا شويم و ثالثاً: دستورهاى آنها را درباره زندگى فرا گيريم و در موارد لازم به كار ببنديم و رابعاً: راه آنان را كه راه خدا و راه معنى بخشى به زندگى است راه زندگى خود قرار دهيم و خامساً: در دوراهيهاى زندگى راهى را كه شايسته يك انسان مسلمان آگاه و آزاده است انتخاب كنيم و به سهم خود به هدفهاى آنها تحقق بخشيم. 8. الگوهاى قابل استنباط
الف: امام حسين(ع) الگوى سازش ناپذيرى لزوم مبارزه با ظلم و باطل و سازش ناپذيرى با آن.
سراسر زندگى امام حسين(ع) حكايت از امتناع و خوددارى از سازش با ستم و باطل است تا آنجا كه آن حضرت در تاريخ به ابوضيم(7) (پدر مقاومت و ايستادگى) ملقب شده است. امامى كه در مقام دعا و نيايش خدا را سپاس مى‏گويد كه در دولت ائمه كفر كه عهد الهى را شكستند و پيامبران خدا را تكذيب كردند به دنيا نيامده است و در شرايطى به دنيا آمد كه با بعثت پيامبر اسلام توحيد حاكم و هدايت الهى محقق شد.(8)
اوج اين خصلت را در امام حسين عليه السلام زمانى نظاره‏گر هستيم كه خبر مرگ معاويه به او مى‏رسد و از آن حضرت درخواست بيعت با يزيد مى‏شود و امام از بيعت كردن امتناع مى‏كند و براى اين امتناع منطق دارد و آن اينكه مانند منى كه از اهلبيت نبوت و معدن رسالت است مى‏خواهيد با يزيدى كه مردى فاسق و شراب‏خوار قاتل نفوس محترمه و متجاوز آشكار است بيعت كند در حاليكه «و مثلى لايبايع مثله»(9) شخصى چون من با مردى چون يزيد بيعت نمى‏كند. در اين بيان نمى‏گويد حسين با يزيد بيعت نمى‏كند بلكه هر انسانى كه شخصيتى چون من دارد يعنى موحّد صالح وارسته آزاده، عزيز به كمال رسيده‏اى با شخصيتى چون يزيد كه به انواع آلودگيها آلوده است سازش نمى‏كند و دست بيعت به او نمى‏دهد و در برخورد ديگرى كه وليد با امام دارد حضرت مى‏فرمايد: «و على الاسلام السلام اذبليت الامة براع مثل يزيد»(10) مرگ اسلام فرا مى‏رسد وقتى كه امت گرفتار سرپرستى چون يزيد باشند.
امام در همه مراحل عاشورا از تسليم ناپذيرى و ذليل نشدن سخن مى‏گويد حتى در روز عاشورا با اينكه دشمن در برابر امام صف كشيده‏اند بازهم بر اين موضع خود پافشارى مى‏كند و مى‏فرمايد: الا انّ الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السلّه و الذلّة و هيهات منا الذلّة؛(11) بهوش باشيد كه اين پدر ناشناخته فرزند پدر ناشناخته مرا بر سر دو راهى قرار داده است ميان نابودى و خوارى، هرگز مباد كه ذلت را اختيار كنم. خداوند و پيامبرش و مؤمنان و پاكان و پاك دامنان كه ما را پروريده‏اند و انبوه پرهيزگاران و مردمانى كه به جان آمده‏اند ما را بر آن ميدارند كه كشته شدن شرافتمندانه را بر پيروى لئيمان برگزينيم و بدانيد كه ما اين خاندانيم با آنكه شمار آنان اندك است و چندان ياورى نداريم با ستم خواهيم جنگيد.
از سخنان امام و رفتار آن حضرت استفاده مى‏شود كه اگر در شرايطى باطل و جاهليت در تمام اركان جامعه رسوخ كرد… بر آنان كه آگاهى دارند نه تنها نبايد حاكميت باطل و ستم را بپذيرند بلكه حتى با قلّت عدد و كمى پيروان بايد به جنگند گرچه سرانجام آن شهادت باشد.
امام خمينى(ره) در بسيارى از سخنانش در زمينه عاشورا و زنده نگهداشتن نهضت حسين(ع) بر اين نكته تكيه مى‏كنند كه قضيه كربلا و زنده نگهداشتن آن، قضيه مقابله يك دسته كوچك امّا با ايمان بزرگ در مقابل يك رژيم طاغوتى بزرگ است، زنده نگهداشتن اين معنا است كه يك جمعيت كمى در مقابل يك امپراطورى بزرگ ايستاد.(12) و لذا بزرگترين درسى كه بايد از اين واقعه دريافت كنيم اين است كه يك اقليت را در مقابل يك اكثريت و جمعيت كم را در برابر يك قدرت بزرگ و يا حكومتى كه مى‏خواهند اساس اسلام را از بين ببرند براى يك مقصد اسلامى سازماندهى شوند.(13) ب: الگوى توحيد و عرفان‏
الگوى ديگرى كه از حادثه عاشورا استنباط مى‏شود توحيد ناب و عرفان است كه در سراسر نهضت از آغاز تا انجام حكم فرما است. امام حسين(ع) هنگاميكه با دعوت به بيعت روبرو مى‏شود مى‏فرمايد: انا للّه و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام؛و در لحظه شهادت وقتى از اسب بر زمين افتاد فرمود: بسم اللّه و بالله و على ملّة رسول اللّه؛(14) با اين بيان استفاده مى‏كنيم، اول و آخر اين واقعه با روح توحيد و عرفان الهى پيش رفت و اين روحيه نه تنها از حسين(ع) مشهود بلكه تمام اصحاب و ياران آن حضرت چنين بودند چه اينكه مى‏بينيم، ظهر عاشورا كه امام و ياران با دشمن روبرو هستند و دشمن از مقابل به سوى امام و يارانش تيراندازى مى‏كند و اصحاب يكى پس از ديگرى به شهادت مى‏رسد ابوثمامه صائدى به حسين(ع) عرض مى‏كند يا اباعبداللّه فدايت شوم اين لشكر به تو نزديك شده‏اند، اما ما تا كشته نشويم تو را نكشند من دوست دارم و اگر خدا بخواهد نماز را كه اينك وقت آن رسيده است بر پاى دارم و آن گاه نزد خداى روم. حسين(ع) سرش را بلند كرد و فرمود: ذكرت الصلاة جعلك اللّه من المصلين الذاكرين نعم هذا اول وقتها؛ نماز را يادآور شدى خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد، آرى اول وقت است. از اينان بخواهيد از ما دست بردارند تا نماز بخوانيم. چون اين پيام به دشمن رسيد حصين ابن تميم گفت: نماز شما قبول نيست. حبيب ابن مظاهر در پاسخ گفت: بگمان تو نماز خاندان پيامبر قبول نيست ولى نماز تو اى خمّار يا حمار قبول است كه امام پس از آن نماز خوف را بجا آورد.(15)
انسانى كه از عرفان و توحيد بهره‏مند است قطعاً عشق به لقاء خداوند آن چنان وجودش را لبريز مى‏كند كه از مرگ نمى‏ترسد بلكه از طرفى با شجاعت و دلاورى در برابر دشمن ايستادگى مى‏كند و از سوى ديگر براى رسيدن به لقاء اللّه كه لقاء معشوق است تلاش مى‏كند تا گوى سبقت را از ديگران بربايد.
گرچه بوعلى سينا در بيان حالات عارف مى‏نويسد: العارف هشّ بشّ بسّام يجبل الصغير من تواضعه كما يتجبل الكبير و ينبسط من الخامل مثل ما ينبط من النبيه و كيف لايهش و هو فرحان بالحق و بكل شى‏ء فانه يرى فيه الحق و كيف لايستوى و الجميع عنده سواسية اهل الرحمة قد شغلوا بالباطل؛(16) عارف گشاده رو و خوش برخورد و خندان است، در تواضع و فروتنى كودكان و خردسالان را همچون بزرگسالان محترم مى‏شمارد از گمنام همچون آدم مشهور با گشاده رويى استقبال مى‏كند، چگونه گشاده رو نباشد در حالتى كه او به حق مسرور و شاد است و در هر چيزى خدا را مى‏بيند و چگونه برابر نداند در حالتى كه همگان نزد او شبيه اهل رحمتند كه به باطل اشتغال ورزيده‏اند.»
از بيان ابن سينا استفاده مى‏شود كه عارف صلح كل است و از حماسه آفرينى بهره ندارد ولى عارف حقيقى بين حماسه و عرفان جمع مى‏كند و عارف حقيقى است كه حماسه آفرينى مى‏كند و تجلى جمع عرفان و حماسه در كربلا، و عاشورا است و حسين(ع) مظهر آن. زيرا اوج تجلى عرفان در دعاى عرفه و در شب عاشورا و اوج حماسه آفرينى آن حضرت روز عاشورا است. ج: الگوى برنامه ريزى‏
هركار موفقى متوقف بر داشتن هدف و برنامه ريزى و سازماندهى براى استفاده از امكانات در جهت رسيدن به آن هدف است. اگر هدفى نباشد و يا برنامه‏ريزى وجود نداشته باشد امكانات از بين مى‏رود بدون اينكه نتيجه‏اى از آن حاصل آيد.
نهضت عاشورا در راستاى هدف خود نهضتى موفق و پيروز بوده است زيرا هدف امام توجه دادن مردم به موقعيت اسلام و مسلمين و افشاى چهره حاكميت از جهت ظلم و ستم و جهل و انحراف از مسير اسلام بوده است و اين مقصد مى‏بايست با برنامه حساب شده و دقيق محقق شود نه اينكه اين نهضت ناقص و بى‏نتيجه باشد و لذا امام با توجه به اينكه قيام نهضتش دو مرحله داشت كه مرحله اول آن با خون و شهادت خود و اصحاب و يارانش پايان مى‏يابد و مرحله دوم آن كه در واقع مكمّل مرحله اول قيام است با اسارت اسراء شروع مى‏شود كه نتيجه آن در نهايت آگاهى مردم از شرائط موجود و ندامت صاحبان قدرت و آزادى اسراء است.
امام حسين(ع) به اين دليل نه تنها مردان را با خود همراه مى‏كند بلكه زنان و فرزندان خردسال را نيز با خود به همراه مى‏برد. كيفيت حركت آن حضرت با همراهان به گونه‏اى است كه موجب آگاهى مردم مى‏شود و لذا امام با استفاده از استراتژى هجرت از مدينه به سوى مكه هجرت مى‏كند در وصيت نامه‏اش به محمد بن حنيفه خروجش را از مدينه اراده امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح امت جدّ اعلام مى‏كند نه خوش گذرانى و ظلم و ستم. و هنگام خروج در حاليكه خاندان آن حضرت غير از محمد بن حنفيه با او بودند تا توجه همگان را به اين نكته جلب كند كه شرائط و موقعيت، موقعيت حاكميت فرعونى و ارعاب و وحشت است و لذا آيه 21 سوره قصص را تلاوت مى‏كند« فخرج منها خائفاً يترقب قال ربّ نجّنى من القوم الظالمين» و وقتى وارد مكه مى‏شود آيه «فلمّا توجه تلقاء مدين قال عسى ربّى ان يهدينى سواء السبيل» (قصص، آيه 22) را تلاوت مى‏كند.
انتخاب مكه و ماندن چهار ماه در آن و فعاليتهايى كه آن حضرت دارد خود برنامه‏اى حساب شده است شروع مرحله دوم مهاجرت از مكه در روز عرفه با سخنرانى آتشين در بيابان عرفات و تبديل كردن حجش به عمره به مقصد كوفه با مقدماتى كه فراهم شده بود باز حاكى از برنامه ريزى است، فرستادن مسلم بن عقيل به سوى كوفه و بيان ويژگى‏هاى امام به طور كلى و فلسفه فرستادن مسلم خود نوعى برنامه‏ريزى است و بالآخره انتخاب شهادت آن حضرت و اصحاب و يارانش مرحله اول برنامه پيروز است و بعد از شهادت آن حضرت رسالت تكميل نهضت بر دوش اسراء به رهبرى ظاهرى زينب كبرى(س) نهاده مى‏شود و آن حضرت با سخنرانى‏هاى افشاگرانه و آتشين خود در بازار كوفه و مجلس ابن‏زياد در كوفه و همچنين سخنرانى آن حضرت در مجلس يزيد در شام و سخنانى كه در برخوردهاى گوناگون داشتند كه هم هدف امام را بيان مى‏كرد و هم چهره خلافت را افشاء مى‏نمود و سرانجام با سخنرانى امام چهارم(ع) در مسجد شام زمينه فشار افكار عمومى بر يزيد بگونه‏اى بود كه از كار خود اظهار ندامت بلكه گناه را بگردن ديگرى مى‏انداخت و بالأخره اسراء را آزاد كرد، همه اين وقايع حكايت از برنامه ريزى دقيق آن حضرت دارد تا هدف خود را محقق سازد.

د: الگوى صبر و مقاومت و تحمل مشكلات آن تا رسيدن به پيروزى‏
اگر انسان بخواهد در هر كارى با داشتن هدف و برنامه توفيق حاصل كند پشتوانه آن صبر و شكيبايى و تحمل شدائد و مشكلات آن است و اگر صبر نباشد پيروزى حاصل نخواهد شد.
صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند

بر اثر صبر نوبت ظفر آيد

يكى از الگوهايى كه از نهضت عاشورا استنباط مى‏شود صبر و شكيبايى است كه خود حسين(ع) قهرمان صبر است، زينب كبرى اسطوره صبر است و همه كسانى كه در مرحله اول و دوم قيام تا پيروزى كامل پيش رفتند نتيجه صبر و شكيبايى بوده است.
اگر انسان صبور نباشد با روبرو شدن به مشكلى دچار يأس و در نتيجه گرفتار شكست مى‏شود لذا حسين(ع) از آغاز بر صبر تكيه مى‏كند كه به مواردى از آن اشاره مى‏شود:
در وصيت نامه حضرت به محمدابن حنفيه مى‏فرمايد: «فمن قبلنى بقبول الحق فاللّه اولى بالحق و هو خير الحاكمين و من ردّ على هذا صبرت حتّى يقضى اللّه بينى و بين القوم بالحق و هو خير الحاكمين» هر كس راه را برگزيند حق را پذيرفته و هر كس از من سرپيچى كند صبر پيشه مى‏كنم تا خداوند ميان من و اين چنين مردمان، خود قضاوت كند و او بهترين قضاوت كنندگان است.
در حقيقت نه تنها حسين(ع) بلكه همه همراهان او چه مردان و چه زنان و چه پيران و چه جوانان صبرشان عامل ايستادگى آنها بوده است. ه : عاشورا تجلى اطاعت از امام و تعهد در برابر مقام ولايت‏
يكى از الگوهاى قابل استنباط در نهضت عاشورا اطاعت از امام و تنها نگذاشتن رهبر و حتى مانع از ورود هرگونه زخمى بر او تا وقتى كه ياران هستند بوده است، يارانى كه پروانه وار عاشق وجود امام بوده و بر اطراف او حلقه و در شرائطى كه حتى امام در شب عاشورا مى‏فرمايد: «الا و انّى قد اذنت لكم فانطلقوا جميعاً فى حلّ ليس عليكم منى زمام، هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملاً؛(17) من به شما اجازه دادم كه از اينجا برويد پس همه آزاد هستيد و هيچ گونه پيمانى و تعهدى از من بر گردن نداريد اكنون شب است و تاريكى شما را فرا گرفته است آن را مركب راهوار خود كنيد.»
نخستين كسى كه جواب حسين بن على را داد عباس بن على بود كه فرمود: چرا چنين كنيم، براى اينكه پس از تو زنده باشيم، نه هرگز خداوند چنان روزى را براى ما پيش نياورد. پس از او ديگران از او پيروى كرده همين سخن را تكرار كردند.
اين وقايع حكايت از اين حقيقت مى‏كند كه رهبر حق اگر با خطر روبروست امت و پيروان بايد چون پروانه گرد شمع وجود او حلقه بزنند تا گزندى به رهبر وارد نشود. و: الگوى عزّت و ارجمندى و نفوذناپذيرى‏
يكى از الگوهاى قابل استنباط از نهضت عاشورا كسب عزّت و عزيزانه زندگى كردن است و براى حفظ عزّت مرگ را به جان خريدن.
انسان عزيز كسى است كه هيچ كس و هيچ چيز در او نفوذ نمى‏كند نه تهديد او را از تلاش براى رسيدن به هدف باز مى‏دارد و نه تطميع او را به دنبال خود مى‏كشاند و نه امور ديگر در او اثر مى‏گذارد. لذا امام حسين عليه السلام در برابر نصيحت دوستان مى‏فرمود: به خدا سوگند من هرگز تن به پستى نخواهم داد.(18)
پس از آنكه خبر سازش ناپذيرى حسين(ع) به گوش دوستان و خويشان رسيد گروهى از هواداران از روى دلسوزى و براى حفظ جان آن حضرت به نزدش شتافتند و به موعظه و نصحيت پرداختند تا شايد حسين را از راهى كه برگزيده است برگردانند امّا امام حسين(ع) در جواب آنها مى‏گويد آن چه را كه شما مى‏دانيد من هم مى‏دانم ولى به خدا سوگند كه من هرگز تن به ذلت و پستى نخواهم داد. ز: الگوى اخلاق و عواطف و رحمت‏
يكى از الگوهاى قابل استنباط در جريان عاشورا درس رحمت و محبت است كه ما آن را از حسين(ع) در جريان برخورد با دشمن مشاهده مى‏كنيم امام هنگام روبرو شدن حُر و اصحابش با او و مشاهده آثار تشنگى در لشكر به جوانان خود دستور داد اين گروه را سيراب و دهان اسب‏هايشان راتر كنند آنها اطاعت كرده و همه آنها را آب دادند و حتى على ابن طعان محاربى را كه نمى‏توانست براحتى آب بخورد امام سر مشك را مى‏پيچاند تا به راحتى آب بياشامد و خود و اسبش سيراب شود.
امام در اين جريان اخلاق و عواطف انسانى را در برابر دشمنى كه براى محاصره وى بيابانها را در نورديده است از ياد نمى‏برد و آنها را با خوشرويى سيراب مى‏كند. ح: نقش الگويى زن در كربلا و نهضت عاشورا همچون مرد
آفرينش انسان به گونه‏اى است كه زن و مرد به عنوان دو موجود مكمّل همديگر هميشه مطرح بوده است. زن بدون مرد و مرد بدون زن ناقص مى‏باشند در نهضت عاشورا و كربلا نيز اين حقيقت تجلى پيدا كرده است و زن را در جاى جاى اين نهضت مشاهده مى‏كنيم كه نقش ايفا كرده است زنانى كه از ايثار و فداكارى و صبر و استقامت برخوردار بودند و حضور آنها گاهى به صورت مشوّق شوهر براى دفاع از اسلام و امام است چنانكه همسر زهيرابن قين چنين نقشى را ايفا مى‏كند و گاهى به صورت مادر با تشويق فرزند براى حضور در صحنه نبرد ظاهر مى‏شود و زمانى به صورت رساندن پيام خون حسين(ع) در صحنه‏هاى بعد از شهادت تا موفقيت كامل در حالت اسارت وظيفه خود را انجام مى‏دهد و اين حقيقت گواه اين حقيقت است كه اين دو صنف وظيفه دفاع از حق را داشته و نبايد هراس به دل راه دهند و شجاعانه بايد به وظيفه الهى خويش عمل كنند. امام خمينى(ره) فرمودند: سيد الشهداء و اصحاب او و اهل بيت او آموختند تكليف را، فداكارى در ميدان، تبليغ در خارج ميدان همان مقدارى كه فداكارى حضرت پيش خداى متعال ارزش دارد خطبه‏هاى حضرت سجاد(ع) و حضرت زينب(س) هم به همان مقدار يا قريب آن مقدار تأثير داشته است آنها به ما فهماندند كه در مقابل جائر، در مقابل حكومت جور نبايد زن‏ها بترسند و نبايد مردها بترسند حضرت زينب(س) در مقابل يزيد ايستاد و او را آنچنان تحقير كرد كه بنى اميه در عمرشان همچو تحقيرى نشنيده بودند. صحبتهايى كه آنها در كوفه و شام كردند در واقع چهره يزيد را فاش كردند هم حضرت سجاد(ع) اين مطلب را در حضور جمع فاش كرد كه قضيه مقابله غير حق با حق نيست بلكه مقابله حق با باطل است و حضرت زينب(س) هم همين حقيقت را فاش كرد.(19) ط : توبه اصل اساسى تربيت اسلامى‏
كربلا و عاشورا راه سلوك و پيمايش راه كمال را به انسان نشان مى‏دهد و به انسانها در طول تاريخ مى‏آموزد كه اگر خطا و گناه كردى حتى اگر آن گناه محصور كردن امام معصوم باشد باز هم باب رحمت الهى وسيع است و انسان كه بعد از يقظه و بيدارى نسبت به اعمال خود نادم و پشيمان شود و به سوى خدا باز گردد و توبه نمايد توبه‏اش مقبول واقع خواهد شد چنانكه در موضوع حُر و ندامتش و پذيرش توبه او توسط امام و ايثار و فداكارى و جانبازى او در برابر دشمن به عنوان نشانه صداقت در توبه اين حقيقت را به انسان مى‏باوراند كه اين اصل اساسى اگر توسط هر كسى اتخاذ شود مى‏تواند او رابه عالى‏ترين مراحل تكامل نائل گرداند. ى : الگوى ايثار و فداكارى همراه با شادابى و نشاط
عاشورا سراسر جلوه ايثار و فداكارى بود زيرا همه كسانى كه در ركاب حسين(ع) بودند سراپا عشق بودند و براى ربودن گوى شهادت از يكديگر سبقت مى‏گرفتند چون همه مى‏خواستند در راه حق هرچه سريعتر به لقاء حق برسند و لذا هرچه به لحظه شهادت نزديك مى‏شدند چهره آنها گلگون‏تر مى‏شد.
البته الگوهاى قابل استنباط در اين امور دهگانه منحصر نمى‏شود بلكه بايد توجه داشت كه عاشورا تجلّى عينيت كلى اسلام است كه در آن عقايد و اخلاق و احكام الهى خود را نشان مى‏دهد بنا به گفته مرحوم شيخ جعفر شوشترى: در كربلا هم عبادت بود و هم شجاعت و حماسه، هم سازش ناپذيرى با ظلم بود و هم حقوق افراد در آن رعايت شد. هم رقّت و دلسوزى بود و هم شدّت و ايستادگى، هم دورانديشى بود و هم ترس از خدا، و بالأخره ظهور و اطمينان و آرامش نفس.(20) بطوريكه سوره فجر را سوره حسين عليه السلام ناميدند و امام صادق(ع) فرمود: سوره فجر را در نمازهاى واجب و مستحب خود بخوانيد كه اين سوره حسين بن‏على است و به آن رغبت كنيد تا مشمول رحمت خدا شويد. سپس فرمود: آيا نمى‏شنوى كه خدا فرمود: يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربّك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنّتى؛ يعنى حسين عليه السلام صاحب نفس مطمئنه راضيه مرضيه است و اصحاب آن حضرت در روز قيامت از خدا راضى هستند و خدا از آنها راضى است و اين سوره در خصوص حسين بن على(ع) و شيعه آن حضرت و شيعه آل محمد(ص) است.(21)
عاشورا روزى بود كه در آن نماز و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و ملاطفت و ادخال سرور بر مؤمن و ذكر و دعا و عيادت مريض و يقين و رضا و سخاوت و حلم و بردبارى و حسن خلق و جوانمردى و غيرت نسبت به نفس و اهل و عيال و قناعت و صبر و ديگر ارزشها به عينيت پيوست و بالأخره عاشورا در روز عاشورا صفات متضاد را جمع كرده است با توجه به اين خصائص و ويژگيها نهضت عاشورا براى همگان الگو است هم براى كسانى كه به لحاظ اخلاقى با مشكل مواجهند مى‏توانند از كربلا الگو بگيرند و در واقع با بيدارى و هوشيارى با قدم توجه به دنياى اخلاق و سير و سلوك وارد شوند و خودخواهى را كه امّ الرذائل انسانى است از خود دور كنند و هم براى مواجهه تهاجم فرهنگى از آن الگو بگيرند و با امر به معروف و نهى از منكر به مقابله با آن اقدام كنند و هم با روحيه سازش ناپذيرى و برخوردارى از عزت از تسليم شدن در برابر ستمگران و شياطين سرباز زده و بلكه با شجاعت و باك نداشتن و نترسيدن از دشمن، نيروها و امكانات و برنامه ريزى به گونه‏اى سازماندهى كنند كه نه تنها ريشه ستم و ستمگر را بسوزانند بلكه با استفاده از نيروى اندك بيشترين نتايج و بهره‏ها را ببرند و بالأخره با تعهد و مسؤوليت در برابر مقام ولايت و امامت و رهبرى همگام با رهبرى و اطاعت از او آنچه كه وظيفه است به انجام رساند تا هم اسلام از خطر مصون و هم جامعه از آفات محفوظ و هم انسان از وساوس شيطان و هواهاى نفسانى در امان باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره صف، آيه 2. 2. اصول كافى، ج 1، ص 200. 3. اصول كافى، ج 1، ص 201. 4. وسائل الشيعه، طبع آل البيت، ج 16، ص 119. 5. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188. 6. تاريخ طبرى، ج 4، ص 304. 7. فى رحاب اهل البيت، ج 2،(5-3) ص 54. 8. دعاى عرفه. 9. بحارالانوار، ج 44،ص 325. 10. همان، ص 326. 11. همان، ج 45، ص 9. 12. صحيفه نور، ج 10، ص 30 – 32. 13. همان، ج 16، ص 207 – 210. 14. لهوف، ص 54. 15. كامل ابن اثير، ج 4، ص 70. 16. اشارات، ج 3، ص 391. 17. ارشاد مفيد، ج 2، ص 91. 18. لهوف،ص 11 و 12. 19. صحيفه نور، ج 17، ص 59. 20. الخصائص الحسينيه، ص 37 – 44. 21. تأويل در آيات الطاهرة، ص 769.

/

اگر تدابیر آقا نبود،سیاستمداران پای ما را به جنگي تازه کشانده بودند!

فراز و فرودهای سال‌ها​ي مجاهدت و نقش بی‌بدیل رهبری براي پیگیری خط امام

در گفت وگو با سردار سرلشکر رحیم صفوی:

 

 

 اشاره: سرلشکر پاسدار دکتر سیدیحیی
رحیم­صفوی یا به قول مقتدای امت و یارانش «آقارحیم»، از نزدیک هم همان است که از دور و از قاب
پنجره رسانه­ها می­نماید. مخلص، متواضع و مهربان. او فارغ از تمامی سوابق و
مسئولیت­ها، در مواجهه با ديگران چنان با صميميت و روي خوش برخورد مي​کند که مخاطب
طالب موانست مکرر با اوست. فرمانده پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مشاور
عالی نظامی فرمانده معظم کل قوا از جمله افرادي است که از پیش از انقلاب سابقه
مبارزاتی دارد و از چهره​های فعال و خوشنام سیاسی دانشجویان
مسلمان در آنزمان است که با واسطه کسانی چون شهید آیت​الله
مدنی با امام خمینی پيوند يافت. وی در آستانه سالگرد عروج ملکوتي حضرت امام خميني
و آغاز رهبري حضرت آيت الله خامنه­اي در گفت​وشنود با «پاسدار اسلام»، از خاطرات خود از خميني
کبير و خلف صالح او و همچنين فراز و فرودهای سال‌ها​ي مجاهدت و نقش بی‌بدیل رهبری در
پیگیری خط امام‌ و هوشمندی منحصر به فرد معظم له در هدایت کشتی متلاطم انقلاب
اسلامی و عبور دادن آن از مهلکه‌های خطیر سخن گفته است.

 

 

*برای آشنایی بافضای ذهنی و عملی
جنابعالی درمقطع قبل ازپیروزی انقلاب اسلامی، بهتراست ازاین نقطه شروع کنیم که آیا
شما در فضای دینی- روشنفکری قبل از انقلاب بودید؟ با چه چهره­هایی بیشترارتباط
داشتید و نوع وکیفیت این ارتباط چگونه بود؟

بسم الله الرحمن الرحیم. لا حول ولا
قوه الا بالله العلي العظيم. خداوند متعال عنایت کرده بود و قبل از انقلاب با
امثال آقای دکتر بهشتی رفت و آمد داشتم. در تبریز درس می‌خواندم و هر وقت به تهران
می‌آمدم، به منزل آقای دکتر بهشتی می‌رفتم و یا در تبریز با آقای قاضی طباطبایی در
ارتباط بودم و دانشگاه را که می‌خواستیم به هم بریزیم و اعتصاب راه بیندازیم، می‌رفتیم
و از ایشان اجازه می‌گرفتیم و کتک زدن‌ها و کتک خوردن‌ها و شیشه شکستن‌هایمان
سرِخود نبود. زمان دانشجویی ما زمان پرالتهابی بود.

قبل از انقلاب، خدمت آیت‌الله مدنی
هم می‌رسیدم. ایشان در خرم‌آباد تبعید بودند. دوران سربازی ما از سال 54 شروع شد و
تا سال 56 طول کشید، من در شیراز افسر وظیفه بودم. آن موقع شهید آیت‌الله مدنی در
نورآباد شیراز بودند و ما پنجشنبه‌ها به منزل ایشان، کنار یک مسجد، می‌رفتیم و شب
هم همان جا می‌ماندیم. ایشان تأثیر روحی بسیار شدید و عجیبی روی ما داشتند. ما
مقلد امام بودیم، ولی ایشان را ندیده بودیم. آقای مدنی، امام را در قلب و روح ما
متجلی کردند. ایشان انسان بسیار والایی بودند و اخلاق و معنویتشان، ما را منقلب می‌کرد.
من با ایشان ترکی حرف می‌زدم و ایشان خوشحال می‌شدند و با لهجه شیرین آذری می‌پرسیدند:
«آقای صفوی! مگر شما ترک هستید؟» می‌گفتم: «نه آقا! ما اصفهانی هستیم، اما تنه‌مان
به تنه آذری‌ها خورده و در این چهار سالی که در آنجا درس خواندیم، ترکی یاد
گرفتیم».

به هر حال تأثیر روحی و معنوی ایشان
روی افراد، بسیار عمیق بود. در شیراز پای منابر و سخنرانی‌های شهید دستغیب هم می‌رفتیم.
ایشان هم بسیار انسان عجیبی بودند و تأثیر حیرت‌انگیزی می‌گذاشتند. عارف کاملی
بودند و تأثیر کلام و رفتار ایشان، انسان را زیر و رو می‌کرد.

بله، ما مقلد امام بودیم، اما
بیشترین تأثیر را در قبل از انقلاب از این بزرگواران گرفتیم و مهمتر از همه
جهتگیری ما در خط امام بود که توسط این بزرگواران برای ما تبیین می شد. در
فضای دانشجویی، بعضی از بچه مسلمان‌های ما توی خط مجاهدین رفتند، ولی خدا دست ما
را گرفت و هدایتمان کرد که از طریق امثال آقای دکتر بهشتی، آقای مدنی، آقای مطهری
و آقای دستغیب درصراط مستقیم و اسلام درست و صحیح که اسلام امام بود، پیش برویم.

روشنفکری اگر خارج از مبانی و اصول
باشد…

*به عبارتی کنترل شده نباشد…

انحراف حاصل می‌شود. بعد از انقلاب
بعضی از دوستان ما، حتی مذهبی‌ها جدا شدند و به سوی منافقین رفتند. بعضی‌هایشان هم
با انقلاب اسلامی مقابله کردند و اعدام شدند. من به نکته‌ای رسیدم و آن اینکه دو
گروه منحرف نشدند: یکی کسانی که اهل تقلید بودند و طبق رساله عملیه یک مرجع تقلید
عمل می‌‌کردند و دیگر، کسانی که با روحانیت دمخور و محشور بودند و سؤالات و
ابهاماتشان را از آنها می‌پرسیدند. الحمدلله رب
العالمین. این بزرگواران دست ما را گرفتند و ما از آنان درس آموختیم و گر نه ما
انسان‌های کوچکی بودیم.

 

*  اين
روزها در آستانه سالگرد رحلت حضرت امام خميني و آغاز رهبري حضرت آيت الله خا
منه‌ای قرار داريم. ابتدا قدري از خاطراتتان از حضرت
امام  را بيان بفرماييد.

در باره حضرت امام به برخی از خاطرات اشاره می‌کنم. یکی مربوط به قبل از
انقلاب و بیشتر آنها مربوط به بعد از انقلاب است. ما مقلد امام بودیم، ولی ایشان
را ندیده بودیم. اولین دیدار من با حضرت امام در نوفل‌لوشاتو و بعد از نماز ظهر و عصر
بود. من درحالی که بدنم بشدت ملتهب و اشک‌هایم جاری بود، رفتم که دست امام را ببوسم. حضرت
امام دو بار دستشان را روی سر من کشیدند و آرامش عجیبی بر من مستولی شد. وقتی امام
به فرانسه آمدند، من در جنوب لبنان بودم و با گروه‌های فلسطینی همکاری می‌کردم. با واسطه آقای مهندس غرضی
و آقای علی جنتی، مدتی به جنوب لبنان رفته بودم و پس از آن به فرانسه آمدم. در
آنجا هم بیشتر آقای غرضی ما را راهنمایی می‌کرد. در فرانسه یک ماهی در خدمت امام بودم. هتلی
را نزدیک نوفل‌لوشاتو گرفته بودند و ما در آن هتل بودیم و کارهایی جزئی در
بیت حضرت امام انجام می‌دادیم. در آنجا دو تا خانه بود که حضرت امام و خانواده
محترمشان و حاج سید احمدآقا در یکی از آنها سکونت داشتند. یک خانه هم این طرف بود
که حضرت امام نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشا را در آنجا اقامه می‌کردند.

در این یک ماه، رفتار حضرت امام با اقشار مختلف بسیار بر من
تأثیر گذاشت. مشاهده می‌کردم که چطور نوارصحبت‌های ایشان را توی زیرزمین می‌آوردند و از آنجا پشت تلفن می‌خواندند
تا در ایران تکثیر و پخش شود. امام در نوفل لوشاتو مرتباً با دانشجوها صحبت و یا
با خبرنگاران مصاحبه می‌کردند. نمازهای حضرت امام، نحوه رفتار ایشان با دانشجوها،
اقشار گوناگون و همسایگانشان در نوفل‌لوشاتو برای ما الگو بود. ما اصلاً چنین چیزهایی ندیده
بودیم. زمانی هم رسید که حضرت امام فرمودند بروید ایران، در نتیجه قبل از این ‌که ایشان به ایران تشریف
بیاورند، از فرانسه به آلمان و بعد به اتریش و رومانی و بلغارستان و ترکیه رفتیم.
ماشین‌هایمان را پر از سلاح و مهمات کرده بودیم تا به ایران بیاوریم، ولی در ترکیه
اتفاقی افتاد و مجبور شدیم یک ماه در آنجا بمانیم. بعد از یک ماه به سوریه رفتیم.
ماشینی که من بردم، پژو بود که بدنه آن را پر از اسلحه کرده بودیم. حتی چمدانی هم
که داشتیم، بدنه‌اش چوبی بود که در کف آن، قالب‌های تی.ان.تی که مثل قالب‌های صابون است، چیده بودیم،
طوری که اصلاً معلوم نبود. دوست ما آقای دکتر احمد فضائلی ناچار شد در ترکیه
بماند. ماجرا از این قرار بود که در ترکیه تصادف شد، مقصر هم راننده ترک بود که از
پشت تریلی آمد بیرون و با ماشین روبه‌رویی تصادف کرد. راننده ترک کشته شد و
استخوان پای آقای فضائلی هم شکست. چون یک نفر کشته شده بود، ایشان دادگاهی شد و تا
پیروزی انقلاب در ترکیه ماند.

از سوریه با آقاي مهدی باکری آمدیم به مرز بازرگان و وارد
کشور شدیم. حدود آبان‌ماه 57  بود و اوضاع
به هم ریخته، لذا زیاد به ما گیر ندادند. ما در ماشین اسلحه و مهمات جاسازی کرده
بودیم. در سه‌راهی خوی، شهید مهدی باکری از منجدا شد و من به سمت اصفهان
حرکت کردم. چون بنزین گیر نمی‌آمد، مسیر بازرگان به اصفهان دو روز و نصفی طول کشید. یادم
هست یک روز در قم در صف پمپ بنزین معطل شدم، آن هم با آن همه سلاح و مهمات. وقتی
وارد اصفهان شدم، حکومت نظامی بود و ما با آن سلاح و مهمات کارهایی انجام دادیم که
البته از آقایان علما برای انجام آنها مجوز می‌گرفتیم.

بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل کمیته و سپاه اصفهان، در
غائله کردستان و در جنگ مشغول خدمت شدیم و در این مرحله بارها خدمت حضرت امام
رسیدیم که چند تا از آن خاطرات را عرض می‌کنم. ما هر وقت خدمت امام می‌رسیدیم، پایین پای ایشان و
نزدیکشان می‌نشستیم و من فقط به چهره امام خیره می‌شدم. نگاه حضرت امام به قلب ما
نفوذ می‌کرد. هر وقت دست حضرت امام را می‌بوسیدم، واقعاً انرژی می‌گرفتم. نمی‌توانم بگویم چه حسی بود.

در آذرماه سال 60 عملیات طریق‌القدس ـ‌آزادی بستان‌ـ را انجام دادیم. در آن زمان
ما تازه تیپ‌های کربلا، امام حسین«ع» و عاشورا را تشکیل داده بودیم و تعداد
شهدایمان خیلی زیاد شده بود، یعنی هر تیپ بالای 200 تا شهید داد. آنموقع 200 تا
شهید خیلی برای ما سنگین بود. فرمانده تیپ‌ها، هم به آقای محسن رضایی و هم به بنده گفتند ما
دیگر نمی‌خواهیم فرمانده تیپ باشیم، چون نمی‌توانیم مسئولیت خون این شهدا را
به عهده بگیریم. هرچه بنده و آقای رضایی اصرار کردیم، نپذیرفتند. مجبور شدیم آن سه
تا فرمانده تیپ را ببریم جماران خدمت حضرت امام و عرض کنیم که اینها دیگر حاضر
نیستند مسئولیت فرماندهی را بپذیرند. حضرت امام جملاتی به این مضمون فرمودند: باید
خدا را شکر کنید که در این برهه از تاریخ، به شما این امکان و فرصت را عطا فرموده
که از قرآن و اسلام دفاع کنید، اسمای شهدای شما از قبل در لوح محفوظ الهی ثبت شده
است، بروید با تدبیر عمل کنید و نگران نباشید که چند نفر را کشتيد يا چند نفر شهید
شدند.

*آن سه نفر چه کسانی بودند؟

آقای مرتضی قربانی، آقای حسین خرازی. متأسفانه اسم نفر سوم
یادم نیست.

خاطره بعدی مربوط می‌شود به قبل از عملیات فاو در 20 بهمن سال 64. در
عملیات خیبر در اسفند 62 و عملیات بدر در اسفند 63، دومرتبه تا کنار دجله و فرات
رفتیم، ولی نتوانستیم موفق شویم. این دفعه می‌خواستیم از اروندرود عبور کنیم
و خیلی نگران بودیم که مبادا برویم و فاو را بگیریم، اما نتوانیم در آن منطقه
بمانیم، چون داشتیم 40 – 50 هزار نیرو را می‌بردیم. طرح‌ریزی عملیاتمان بسیار پیچیده
بود و همه محاسبات را هم کرده بودیم، ولی اطمینان قلبی نداشتیم.

در آن زمان من فرمانده نیروی زمینی سپاه بودم. حضرت امام
فرمان تشکیل سه نیروی زمینی، دریایی و هوایی سپاه را در 26 شهریور سال 64 صادر
کرده بودند و قرار بود این عملیات در 20 بهمن 64 انجام ‌شود. فرماندهان نیروهاي سه گانه
سپاه به اتفاق آقامحسن خدمت حضرت امام رسیدیم. فرمانده نیروی هوایی سپاه، آقای
موسی رفان بود و فرمانده نیروی دریایی آقای حسین علایی. طرح‌ریزی عملیات را از روی نقشه
برای امام شرح دادیم که چگونه می‌خواهیم از اروندرود عبور کنیم، چگونه فاو را بگیریم و
نگرانی‌های خودمان را هم عرض کردیم. ما سختی‌های عملیات را گفتیم و این‌ که ممکن است
نتوانیم بمانیم و تعدادی شهید و زخمی و مفقود خواهیم داد.  حضرت امام فرمودند: «اصلاً فرمانده کل قوا،
خداست. همان خدایی که به شما امر کرده نماز بخوانید، همان خدا به شما امر کرده
دفاع کنید. بروید و مطمئن باشید پیروزید و من هم می‌آیم آنجا و با شما نماز می‌خوانم». جملات دیگری هم فرمودند
که الان خاطرم نیست. ما روحیه بسیار بالایی گرفتیم و برگشتیم و حرف‌های امام را هم به فرمانده
لشکرها منتقل کردیم و با این روحیه، عملیات بزرگ فاو را انجام دادیم.

خاطره دیگر اینکه خب در جبهه‌ها بین سپاه و ارتش مشکلاتی به
وجود آمده بود. یک بار که با فرماندهان لشکرهاي سپاه و فرماندهان لشکرهاي ارتش
خدمت حضرت امام رسیدیم، وقتی جلسه تمام شد، حضرت امام دست آقای صیاد شیرازی را
گرفتند و جلوی روی همه ماها که فرماندهان ارتش
و سپاه بودیم، در دست آقای محسن رضایی گذاشتند و دست خودشان را هم روی دست آنها
قرار دادند و جملاتی را هم فرمودند، از جمله این‌ که «من دلم می‌خواهد شماها با هم باشید». این
حرکت  نمادین و سخنان امام  تأثیر عجیبی روی ما گذاشت و همه متوجه شدیم
منظور امام چیست.

*از روز رحلت حضرت امام و انتخاب آقا به رهبری
انقلاب چه خاطره
ای دارید؟

از نظر سیاسی دشمنان ما می‌گفتند که این ردای ولایت‌فقیه فقط براي قامت حضرت امام
دوخته شده است و پس از ایشان، دیگر کسی نمی‌تواند این ردا را به تن و انقلاب را رهبری کند.
انتظارشان این بود که اوضاع ایران به هم بریزد. در داخل کشور، عده‌ای نقشه کشیده بودند که پس از
امام، شورای رهبری کشور را اداره کند و بحث شورای رهبری در خبرگانی که پس از رحلت
امام تشکیل شد، تا ظهر ادامه داشت. من این را از قول کسی که خودش در خبرگان بود،
نقل می‌کنم. بعد از ظهر که رأی‌گیری کردند، شورای رهبری رأی نیاورد، آنگاه مطرح شد که پس
چه کسی رهبر باشد؟ از اطراف مجلس گفتند: «آقای خامنه‌ای! آقای خامنه‌ای!» ایشان از جا بلند می‌شوند و در حالی که عبایشان داشت
از روی شانه‌هایشان می‌افتاد،  پشت تریبون
آمدند و گفتند: «صبر کنید! صبر کنید! خود من موافق نیستم». تلویزیون پارسال یک
قسمتی از این جلسه را گذاشت. دیگران گفتند: «شما بفرمایید بنشینید، رأی می‌گیریم» و حضرت آقا با اکثریت
قاطع آرا به رهبری انقلاب اسلامی انتخاب شدند.

من اعتقادم را عرض می‌کنم. همان ‌طور که ورود حضرت امام به کشور
و پیروزی انقلاب اسلامی را بجز عنایات خداوند متعال و توجهات حضرت بقیة‌الله اعظم «ارواحنا له الفداء» نمی‌دانستم و نمی‌دانم، این انتخاب را هم جزو
عنایات خداوند و توجهات حضرت «ع» می‌دانم. این اعتقاد عمیق قلبی من است. به هر حال 60 سال از
عمرمان رفته و چیزهایی را در انقلاب اسلامی دیده‌ایم، آن هم نه با چشم سر که با
چشم دل.

به هر حال خداوند متعال به قلب عزیزان خبرگان رهبری انداخت
که حضرت آقا را انتخاب کنند و الان که 23 سال از رهبری ایشان می‌گذرد، واقعاً باید به آن عزیزانی
که در خبرگان بودند و در میان آنها، به روح مطهر حضرت آیت‌الله مشکینی و خبرگانی که به
رحمت خدا رفتند، سلام ودرود بفرستيم، چون واقعاً یک انتخاب شایسته و الهی و همراه
با هوشمندی بود و آرامش زیادی برای تمام مردم ایران به ارمغان آورد. آقا هشت سال
رئیس‌جمهور بودند و مردم، ایشان را از نزدیک می‌شناختند و انتخاب ایشان، مایه
تسلی و آرامش مردم شد و مسلمانان ساير کشورها هم اميدوار شدند.

 

*  خود شما دقیقاً از چه زمانی با نام حضرت آقا
آشنا شدید و در اولین دیدار، تا چه حد خصال و ویژگی‌هایی که درباره ایشان شنیده
بودید، در وجودشان متبلور دیدید؟

 
من با نام حضرت آقا، قبل از انقلاب از طریق کتاب‌های ایشان که عمدتاً در
مشهد چاپ می‌شدند، آشنا شدم.

*به‌طور مشخص یادتان هست کدام کتاب‌ها
بودند؟ صلح امام حسن«ع»؟ از ژرفای نماز؟ مسلمانان و نهضت آزادی هندوستان؟ آینده در
قلمروی اسلام؟

در ذهنم صلح امام حسن«ع» هست. یک
کتاب کوچک دیگر هم بود.

*از ژرفای نماز؟

 بله فکر کنم همین کتاب بود.

*این کتاب حاوی چهار جلسه سخنرانی‌های
ایشان است.

محتوای این کتاب به دل من نشست. قبل
از انقلاب، ما کتاب زیاد می‌خواندیم. من دانشجو بودم و در سال 54 فارغ‌التحصیل
شدم. ما کتاب را که دستمان می‌گرفتیم، تا تمام نمی‌کردیم، رها نمی‌کردیم و غالباً
در یک شبانه‌روز کتاب را تمام می‌کردیم و زیر نکات برجسته‌اش خط می‌کشیدیم.
انصافاً خیلی کتاب می‌خواندیم.

*چه کتاب هایی می‌خواندید؟   

بیشتر کتاب‌های استاد مطهری و دکتر شریعتی.
به هر جهت آشنایی من با تفکر و نگاه حضرت آقا، قبل از انقلاب از طریق کتاب‌ها صورت
گرفت اما  از نزدیک توفیق زیارت ایشان را
پیدا نکردم.

*اولین دیدار شما با آقا بعد از
انقلاب کی بود؟

در جنگ کردستان و آزادسازی سنندج در
اردیبهشت ماه سال 59 که اینجانب فرمانده عملیات سپاه کردستان بودم به اتفاق شهید
بزرگوار سپهبد صیاد شیرازی «رحمت‌الله‌علیه»
دو مرتبه در تهران به ملاقات حضرت آقا رفتیم که یکی از آنها در ستاد مشترکِ
آنزمانِ ارتش جمهوری اسلامی  بود که حضرت
آقا در آنجا حضور داشتند و جناب سرهنگ سلیمی هم همراه ایشان بودند.

*ظاهراً یکی دو بار هم خودشان به
کردستان آمدند، به پاوه رفتند و…

من آن زمان در پاوه نبودم، ولی در
کردستان بودم. حضرت آقا نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع بودند. حضرت امام دو
نماینده داشتند: یکی شهید چمران و یکی هم حضرت آقا. جنگ که شروع شد، من از
کردستان، مستقیماً به جبهه دارخوین آمدم و فرمانده آن جبهه شدم. دارخوین در شمال
آبادان است. حضرت آقا به اهواز آمده بودند و در استانداری، در ستاد جنگ‌های نامنظم
تشریف داشتند. علاوه بر نمایندگی حضرت امام، حضرت آقا و شهید چمران ستاد جنگ‌های
نامنظم را هم ایجاد کرده بودند. ما از جبهه دارخوین خدمت ایشان می‌رسیدیم، مسائل
جبهه را منتقل می‌کردیم و از ایشان کمک می خواستیم و مثلاً خمپاره 120 و امثال
اینها را به کمک ایشان  تهیه می‌کردیم. هنوز دستخط‌های حضرت آقا را دارم که
برای سرهنگ فروزان که رئیس ستاد اروند در ماهشهر بود، نوشتند که آقارحیم، فرمانده
جبهه دارخوین و پاسدار خوبی است، پیشرفت خوبی هم در جبهه کرده و کمکشان کنید. ما
با این نوشته رفتیم و دو قبضه خمپاره از جناب سرهنگ فروزان گرفتیم!

در همین جبهه هم یک شب با بیش از 20
نفر از پاسدارها و بسیجی‌ها تصمیم داشتیم به عراق حمله کنیم. تا نزدیک خاکریز که
رفتیم، یکمرتبه جلوتر از ما چیزی حرکت کرد و صدای انفجاری آمد و عراقی‌ها آن منطقه
را به رگبار بستند. ما سینه‌خیز و درحالی که تیرها از بغل گوشمان رد می‌شدند،
برگشتیم عقب. فقط دست‌هایمان را روی سرمان گذاشته بودیم که تیر به سرمان نخورد.
گفتیم عملیات لو رفته است. صبح، یکی از بسیجی‌های قبراق را فرستادم و گفتم: «برو
ببین چه حادثه‌ای رخ داده؟» رفت و دید یک گاو، 50 متر جلوتر از ما رفته روی میدان
مین! عراقی‌ها مین کار گذاشته بودند و ما نمی‌دانستیم.

*کار خدا بوده…

موقعی که رفتم خدمت حضرت آقا و گفتم
آقا رفتیم عملیات و چنین اتفاقی افتاد، آقا پیشانی مرا بوسیدند و فرمودند: «این
گاو مأمور خدا بوده که قربانی شما بشود و شما بفهمید جلوی شما میدان مین قرار
دارد». ما که این موضوع را نمی‌دانستیم و اگر با آن 20 نفر جلوتر می‌رفتیم، کسی
زنده نمی‌ماند. اوایل جنگ و شاید اواخر مهرماه سال 59 بود و ما هنوز در این موارد
تجربه نداشتیم.

در دوران جنگ، در شورای عالی دفاع
نیز خدمت ایشان می­رسیدیم. اوایل سال 60 بود و من با مسئولیت فرماندهی عملیات سپاه
در جنوب،  اولین طرح شکستن حصر آبادان را
به شورای عالی دفاع که در دزفول و با حضور بنی‌صدر تشکیل شده بود، بردم. بنی‌صدر
با طرح شکستن حصر آبادان مخالفت می‌کرد. حضرت آقا از ما شناخت داشتند و با اصرار
ایشان آن طرح تصویب شد و آقا با بنی‌صدر که رئیس‌جمهور و فرمانده کل قوا بود،  برای تصویب این طرح -شکستن حصر آبادان- برخورد
بسیار قویی کردند.

*از شکل برخورد حضرت آقا و جزئیات آن
جلسه چه نکاتی به یاد دارید؟

در آن جلسه بنی‌صدر پشت سر هم
ایراد می‌گرفت، از جمله این‌ که می‌گفت این فقط طرح سپاه است و باید ارتش هم در
این عملیات شرکت داشته باشد. آخر سر هم بنا شد با هماهنگی لشکر 77 این عملیات صورت
بگیرد. من در آن زمان فرمانده عملیات جنوب بودم و سردار رشید جانشین من، شهید حسن
باقری معاون اطلاعاتی و سردار سید محمد حجازی که الان در ستاد کل هستند، مسئول
اعزام نیرو بودند و با کمک آنها، ستاد عملیات جنوب را سامان داده بودیم. به هر حال
با همکاری لشکر 77 و در 5 مهر سال 60، پس از فرار بنی‌صدر، طرح شکستن حصر آبادان
اجرا شد.

بنی‌صدر اصلاً خیلی جاها ما را راه نمی‌داد.
من و شهید حسن باقری می‌رفتیم خدمت آقا و ایشان دست ما را می‌گرفتند و می‌بردند
داخل جلسه و بنی‌صدر جرئت نمی‌کرد حرفی بزند. حضرت آقا از اوایل شروع جنگ تا قبل
از ریاست جمهوری، در جبهه‌ها حضور مستمر داشتند. اگر یادتان باشد ایشان با لباس
نظامی به نمازجمعه تهران می‌آمدند وخطبه می­خواندند.

*عکس‌های آن دوره هست که با پوتین می‌آمدند.

بله، فقط یک عبا روی دوششان می‌انداختند
و با همان گرد و غبار و لباس پاسداری…

*امام می‌فرمودند یک زمانی خلاف
عدالت بود که یک روحانی، لباس نظامی بپوشد، اما الان عین عدالت است و امام‌جمعه هم
لباس نظامی می‌پوشد. این زمانی بود که حضرت آقا پوتین‌هایشان را کنار سجاده‌شان می‌گذاشتند.

در اوایل جنگ در جلسات شورای عالی
دفاع دو تا خط وجود داشت. یک خط سیاسی بود که معتقد بود ما باید با امریکایی‌ها
سازش و این جنگ را از طریق سازش متوقف کنیم. یک خط هم خط مقاومت و در واقع خط امام
بود که نظری خلاف گروه اول داشت. در جلسات شورای عالی دفاع آن زمان، حضرت آقا،
شهید رجایی، نخست‌وزیر وقت، شهید چمران این خط را دنبال می‌کردند که بعد از فرار
بنی‌صدر، غلبه پیدا کرد. بعد از بنی‌صدر، آقای رجایی رئیس‌جمهور شدند که چند وقتی
بیشتر طول نکشید.

*25 روز. در مرداد رئیس‌جمهور شدند و
در شهریور به شهادت رسیدند.

بله و بعد آقا، رئیس‌جمهور شدند. به
هر جهت آشنایی من با حضرت آقا از زمان شورای عالی دفاع شروع شد و پس از ریاست
جمهوری هم در ارتباط با جنگ ادامه پیدا کرد.

*حضرت آقا در مقطع سال‌های 59 و 60
قبل از ریاست‌جمهوری و قبل از انفجار مسجد ابوذر، زیاد به جبهه تردد داشتند و عکس‌های
بسیار زیبایی هم از آن دوران دست مردم هست. از رفت و آمدهای ایشان به جبهه و
مشاهده عینی واقعیت‌ها و ارائه آنها به حضرت امام و ارتباط ایشان با دقایق مسائل
نظامی چه خاطراتی دارید؟ چون این حضور بعدها برکات خود را نشان داد و نظرات و نگاه
ایشان به جغرافیای جنگ به صورت یک فرمانده زبدة آگاه و دقیق بود که همین حالا هم
در طراحی و برنامه‌ریزی نقشه دفاعی کشور، آثارش را بخوبی نشان می‌دهد.

حضور حضرت آقا در جبهه‌ها برای
پاسدارها و بسیجی‌ها امیدآفرین و روحیه‌آفرین و تالی حضور امام در جبهه‌ها بود.
همچنین حضور آقا در مقاطع مهم و سرنوشت‌ساز، تعیین‌کننده بود. عراقی‌ها یک بار
سوسنگرد را تصرف کردند و فرماندار عراقی هم برای آنجا گذاشتند و بعد سوسنگرد آزاد
شد. دفعه دوم که آنجا را محاصره کردند، قرار بود تعداد زیادی پاسدار و بسیجی، با
تدبیر حضرت آقا به همراه نیروهای ستاد جنگ‌های نامنظم و یک تیپ از ارتش وارد
عملیات ‌شوند، ولی بنی‌صدر نمی‌گذاشت. آقا ارتباطی با حضرت امام و آسید احمد آقا
برقرار کردند و امام دستور ورود ارتش را به این عملیات دادند. اگر اصرار آقا و
نامه‌ ایشان به فرمانده لشکر 92-سرهنگ قاسمی- نبود و آن تیپ بالاخره وارد عملیات
نمی شد، محاصره سوسنگرد شکسته نمی‌شد.

بنابراین تدابير و فرامین حضرت آقا
در دو مقطع شکستن حصر آبادان و شکستن محاصره سوسنگرد، از مقاطع سرنوشت‌ساز جنگ است
که حضور ایشان و تصمیم‌گیری و دخالت بموقع و قاطعانه‌شان سرنوشت جنگ را تغییر داد.
پاسدارها، بسیجی‌ها و ارتشی‌ها از حضرت آقا حساب می‌بردند، منتها بنی‌صدر نمی‌گذاشت،
چون فرمانده کل قوا بود و مسئولیت اجرایی داشت.

*از شهریور 59 تا تیر 60.

آن هم اوایل جنگ که یک نوع روحیه یأس
در شورای عالی دفاع حاکم بود و برخی می‌گفتند مهمات نداریم، سلاح نداریم. آقا می‌فرمودند
شاه این همه سلاح و مهمات خریداری کرده. بروید و توی انبارها را بگردید. در آن
ایام، روحیه‌ها، روحیه ناامیدی بود، اما حضرت آقا در شورای عالی دفاع به همه روحیه
می‌دادند. در مسائل سیاسی هم همین‌ طور بودند.

*در آن ایام حضرت آقا شیوه خاصی هم
داشتند که شاید بخشی از آن به رویکرد اخلاقي و عاطفی ایشان برمی‌گردد که با این ‌که
در نوع نگاه تفاوت فاحشی با بنی‌صدر داشتند، اما سعی می‌کردند رابطه رئیس‌‌جمهور
را
با بچه‌های
جنگ تا حدی ترمیم کنند. از این تعاملات خاطراتی دارید؟

بنی‌صدر آدم بداخلاق و مغروری بود و
شئونات را رعایت نمی‌کرد، ولی حضرت آقا با صبوری و بردباری و منطق محکم، رفتار او
را تحمل می‌کردند. فکر می‌کنم ماه‌های دوم و سوم جنگ بود که کویتی‌ها یک میلیارد
دلار به عراق کمک کردند. در شورای عالی دفاع بحث شد که با کویت هم برخورد بشود.
آقا فرمودند نباید جنگ را گسترش بدهیم، ضمن این‌ که عراق به کویت هم نظر دارد و
روزی به سراغ کویت هم خواهد رفت…

*در آن زمان؟!

بله، سال 59 . هوشمندی و فهم عمیق
سیاسی- نظامی ایشان را نسبت به مسائل عراق و کویت و منطقه خلیج فارس ببینید! ایشان
در شورای عالی دفاع و در سال 59 چنین نظری را بیان کردند. صورتجلسات و اسناد مکتوب
آن جلسات موجود است. 

این فهم عمیق از مسائل سیاسی منطقه
را  نه بنی‌صدر داشت، نه دیگران، ولی حضرت
آقا دید جامعی نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی و نظامی و حضوری شجاعانه در جبهه‌ها
داشتند. من در خرمشهر حضور نداشتم، اما دوستانی که بودند می‌گویند هر چه به آقا می‌گفتیم
شما به خط مقدم نروید، ایشان با کلاشینکوفی که داشتند، به خط مقدم که هر آن تیر و
ترکش انسان را تهدید می‌کرد، می‌رفتند و اصلاً از این‌که صدمه ببینند، ترسی
نداشتند.

 

*در سال گذشته یکی از دستورالعمل‌های
اصلی اتاق فکر دشمن، حمله به شخص آقا بود؛ اعم از نامه سرگشاده نوشتن و ساختن فیلم
بی.بی.سی تحت عنوان «خط و نشان رهبر» و امثالهم. بنی‌صدر در آنجا مصاحبه و ادعا
کرده بود که فقط من به خط اول جبهه می‌رفتم و آقای خامنه‌ای نمی‌رفت و این عکس‌ها
مال پشت جبهه است. از حضرت آقا عکس‌ها و فیلم‌های زیادی از آن مقطع در دست مردم
هست. توضیح شما به عنوان یکی از فرماندهان شاخص جنگ در این مورد هم مغتنم است.

حضور حضرت آقا در خط مقدم خرمشهر، خط
مقدم جبهه سوسنگرد و جبهه‌‌های دیگر از جمله دُبّ حردان در نزدیکی اهواز امر بسیار
مسلمی است. ایشان نه‌تنها خودشان در جبهه‌ها حضور پیدا می‌کردند، بلکه بعد
هم که رئیس‌جمهور شدند، دو فرزند بزرگ ایشان، آسید مصطفی و آسید مجتبی در خط مقدم
حضور داشتند. در عملیات بدر، فرزند بزرگ ایشان، آسید مصطفی را در کنار دجله دیدم.
گفتم: «اگر شما در اینجا شهید بشوید، می‌گویند پسر رئیس‌جمهور را شهید کردیم». در
مهران، عملیات کربلای 1، فرزند دیگر ایشان آسید مجتبی حضور داشتند. اینها مشاهدات
شخصی من هستند. در حضور شجاعانه حضرت آقا در خطوط مقدم جبهه های نبرد در جنوب و
غرب کشور و حداقل این دو فرزندشان را که خودم دیده‌ام، تردیدی نیست.

 

*هماهنگی ارتش و سپاه در ابتدای جنگ،
یکی از برکات حضور حضرت آقا بود. ایشان فرماندهان سپاه را مثل فرزندان خود دوست
داشتند. فرماندهان ارتش هم رابطه عاطفی خوبی با ایشان برقرار کرده بودند. پیوند
دادن ماهیت ارتش با سپاهی که به هر حال هویتی متفاوت با ارتش داشت، کار بسیار
مشکلی بود که آقا در آن بیش از همه سهم داشتند.

در زمان بنی‌صدر، او نمی‌گذاشت این
کار انجام شود. او به دنبال اختلاف بین سپاه و ارتش بود و سپاه را هم تجهیز نمی‌کرد
یعنی به ما سلاح و مهمات نمی‌داد. اولین پارتی‌های آر.پی.جی که وارد شد، با دخالت
حضرت آقا نصفش را به سپاه و نصف دیگرش را به ارتش دادند.

با حذف بنی‌صدر و پس از شهادت شهید
رجایی که آقا رئیس‌جمهور شدند، با دخالت حضرت آقا و البته آمدن فرماندهانی مثل
صیاد شیرازی و محوریت آقا و نقش پررنگ حضرت امام، نزدیکی فرماندهان سپاه و ارتش به
همدیگر ممکن شد که بسیار مؤثر بود. با شروع رهبری حضرت آقا، در نیروهای مسلح تحول
بزرگی ایجاد شد. اواخر عمر شریف حضرت امام، یک خط سیاسی به دنبال ادغام ارتش و
سپاه بود. در رأس این خط سیاسی، آقای هاشمی رفسنجانی بود که بعد از ادغام جهاد
کشاورزی و وزارت کشاورزی، نیروهای انتظامی، ژاندارمری و شهربانی و کمیته به
دنبال ادغام ارتش و سپاه بودند که خطر بسیار بزرگی بود و همه ما ‌بشدت مخالف
بودیم. البته در سپاه بعضی از فرماندهان موافق بودند، ولی من جزو مخالفان بودم و
می‌گفتم این، هم به ضرر سپاه است، هم به ضرر ارتش و هم به ضرر انقلاب. به‌محض این‌که
حضرت آقا رهبر شدند، آن موضوع را که کار میدانی آن به عهده آقای عبدالله نوری بود،
تعطیل کردند و فرمودند من اعتقاد به این کار ندارم. ارتش و سپاه دو بازوی انقلاب
هستند و باید به همین شکل هم باقی بمانند. این یک تصمیم استراتژیک و راهبردی، هم
برای سپاه و هم برای ارتش بود و تصمیم دوم تفکیک مأموریت‌ها بود، یعنی تفکیک
مأموریت‌های نیروی زمینی ارتش از نیروی زمینی سپاه، نیروی دریایی ارتش از نیروی
دریایی سپاه و نیروی هوایی ارتش از نیروی هوایی سپاه. حضرت آقا این کار را به ستاد
کل واگذار کردند. تفکیک مأموریت‌های قوای مسلح، جزو تدابیر حضرت آقا و از تصمیمات
بسیار کلان نظام است.

*حالا که 20 سال از این تجربه گذشته
و نتیجه ادغام‌ها معلوم شده، مخصوصاً با نتایج بد برخی از این ادغامها، معلوم می‌شود
چه خطری از سر کشور گذشته.

و بر سر جهادسازندگی که آثاری از آن
نمانده. جهادی‌ها خیلی به انقلاب و دفاع مقدس خدمت کردند. آنها  بیش از 500 هزار نیرو به جبهه آوردند و بالای سه چهار هزار شهید دادند
، ولی الان همه نیروهای جهاد پراکنده شدند. اساساً جهاد سازندگی را آن هم با آن
توان میدانی قوی از بین بردند. آیا وزارت کشاورزی ما کار جهاد کشاورزی را می‌کند؟
اصلاً آن تفکر را دارد که بتواند آن کارها را بکند؟

*حضرت امام در شورای عالی دفاع دو نماینده داشتند. ایشان بعد از قضیه 14 اسفند
59 و غائله دانشگاه که به بهانه سالگرد مصدق برگزار شد، پیام دادند و همه مسئولان
کشور، حتی رئیس‌جمهور و رؤسای سه قوه را از سخنرانی منع کردند و فرمودند که فقط
این دو نفر، یعنی آقایان خامنه‌ای و چمران،
حق سخنرانی دارند. از نقش و کارکرد این دو بزرگوار در شورای
عالی دفاع بفرمایید.

شهید دکتر چمران «رضوان ‌الله‌ تعالی‌ علیه» بخش اعظم زندگی‌اش را در خارج
کشور گذرانده بود، از جمله در امریکا تحصیل کرده بود، مدتی هم در مصر و لبنان بود
و جامعه و تغییر و تحولات ایران و مسائل گروه‌های سیاسی داخل ایران را دقیق نمی‌شناخت.
رهبر معظم انقلاب، چه در مشهد و چه در جاهای دیگر، در
بطن مردم و در بطن مبارزه بودند. حتی وقتی ایشان را به ایرانشهر تبعید کردند، در
آنجا ارتباطات زیادی با بلوچ‌ها و مؤمنان و اهل سنت برقرار کردند. ایشان سال‌ها در
زندان لشکر 77 خراسان بودند و در همان جا با سلسله مراتب و نظامات ارتش آشنا شدند.
حضرت آقا از پیش از انقلاب شناخت خوبی از کف جامعه و بطن مردم روستاها و شهرها و
ارتباط بسیار نزدیکی با طبقات روشنفکر و دانشجویان و اقشار تحصیلکرده داشتند. شهید
دکتر چمران در مبارزات چریکی دوره‌های بسیار زیادی را هم در مصر و هم در جنوب
لبنان دیده بود، به همین خاطر به ایران که آمد، تجربیات زیاد مبارزات چریکی را در
جنگ کردستان و جریان پاوه به کار گرفت. بعد از جریان پاوه، من در خدمت ایشان چند
عملیات نظامی، از جمله عملیات‌هایی علیه گروه‌های منحله کومله و دموکرات انجام
دادم و تقریباً جزو نیروهای ایشان بودم. ما ده دوازده نفر پاسدار و تعدادی ارتشی،
از جمله صیاد شیرازی «رحمت‌الله‌علیه» بودیم که با شهید چمران همکاری می‌کردیم. این ماجرایی که می‌گویم
مربوط به سال 58 است. پایگاه عملیاتی شهید چمران در سردشت بود. ایشان به نیروهای
بومی پول می‌داد و اطلاعاتی در باره اوضاع منطقه و تجمع ضد انقلاب در
روستاها جمع‌آوری می‌کرد و صبح علی‌الطلوع با
هلیکوپتر می‌رفت و آنها را محاصره و دستگیر می‌کرد یا می‌کشت. در یکی از این
عملیات‌ها که در خدمت ایشان بودیم، صبح وقتی که روی ارتفاعات پیاده شدیم هنوز کتری
چای و خمپاره 60 میلی‌متری و سفره ضد انقلاب پهن بود. در آن ارتفاعات، اول با
هلیکوپترهای کبرا، ضد انقلاب را می‌زدند، آنها فرار می‌کردند، بعد ما روی ارتفاعات
پیاده می‌شدیم و پس از محاصره آنها، داخل روستا می‌رفتیم و آنجا را پاکسازی می‌کردیم.

من کنار شهید چمران بودم و وقتی پیاده شدیم، یک رگبار مسلسل به سمت ما  گشودند. من طبیعتاً دراز کشیدم، ولی ایشان دراز
نکشید. گفتم: «آقای دکتر! دراز بکشید». گفت: «نگران نباشید. اگر قرار باشد این
تیرها به ما بخورد، می‌خورد. من نباید به اینها رو بدهم». عصر که شد با هلیکوپتر
برگشتیم. وقتی به سردشت آمدیم، دیدیم هلیکوپترها حدود 7 – 8 نفر از پاسدارها و
شهید صیاد شیرازی را جا گذاشته‌اند. غروب شده بود. شهید چمران بشدت ناراحت شد و تا
12 شب قدم می‌زد. من برای استراحت رفتم. 
ساعت 2 نصف شب، شهید صیاد و پاسدارها از روی نقشه و با قطب‌نما به منطقه
برگشتند. می‌توانم بگویم یک فاصله بالای 30 کیلومتری را در شب تاریک و بین ضد
انقلاب برگشته بودند به روستایی به اسم “رَبَط” و در آنجا از طرف پاسگاه ما به آنها تیراندازی شده بود و
شهید صیاد با بی‌سیم به آنها گفته بودند که من صیاد هستم.

اواخر 58 بود و ما هنوز کلاشینکوف نداشتیم و فقط ژـ3 و آر.پی.جی7 داشتیم. بد
نیست اشاره کنم که من و شهید صیاد شیرازی در پایگاه سردشت، دو نفری نماز جماعت می‌خواندیم.
یک دفعه ایشان جلو می‌ایستاد، یک بار من. صبح‌ها دو نفر بودیم، اما ظهرها بیشتر می‌شدیم.
یک بار افسری آمد و گفت: «می‌شود من هم به نماز جماعت اضافه بشوم؟» شهید صیاد گفت:
«این ‌که خیلی خوب است». آن افسر گفت: «من بلد نیستم نماز بخوانم». صیاد با حوصله
و با دستخط خوب، تمام جزئیات نماز را برایش نوشت و بعد هم گفت: «ما با صدای بلند
می‌خوانیم، تو یاد بگیر». این نماز جماعتِ سه نفره شد چهار نفره و همین ‌طور
افزایش پیدا کرد. شهید صیاد چنین روحیه‌ای داشت.

دکتر چمران ستاد جنگ‌های نامنظم را با حمایت آقا راه انداخت. از نیروهای مردمی
افرادی را آورد و تجهیز کرد. ایشان در بُعد جنگ‌های چریکی
تبحر و تخصص بالایی داشت و از نظر شجاعت هم بی‌نظیر بود. در عملیات‌ها شخصاً شرکت
و تیر اندازی می‌کرد. روحیه بسیار بالایی داشت و با شجاعت عجیبی می‌جنگید. همه جور
آدمی را هم توانست جذب کند. در مباحث شورای عالی دفاع هم برخوردهای جالبی می‌کرد.

حضرت آقا مسائل نظامی را خوب می‌دانستند، مثلاً بعضی از فرماندهان ارتش در
شورای‌عالی دفاع می‌گفتند سلاح و مهمات کافی نداریم و حضرت آقا می‌گفتند بروید
فلان انبارها را ببینید. اطلاعات حضرت آقا نسبت به مسائل کلان ارتش بسیار بالا بود
و سازمان و ساختار آن را بسیار خوب می‌شناختند. مدتی هم نماینده حضرت امام در ستاد
مشترک ارتش بودند. الان مسئولیتشان یادم نمی‌آید، ولی طوری بود که در مسائل ارتش
ورود پیدا می‌کردند. یادم هست که مثلاً جناب سرهنگ سلیمی، سروان شهبازی و ستوان
نجفی که بعداً فرمانده نیروی زمینی شد، با ایشان در آن دفتر همکاری می­کردند.

حضرت آقا نسبت به مسائل نظامی، هم علاقه‌مند بودند، هم اشراف داشتند، هم دید
سیاسی‌شان نسبت به مسائل خارج کشور خیلی زیاد بود، یعنی از مسائل تحلیل سیاسی
داشتند. ایشان سپاه را خیلی خوب می‌شناختند و مدتی برای تمشیت امور سپاه از طرف
امام نماینده بودند. تمشیت بالاتر از نمایندگی است.

ایشان به ستاد مرکزی سپاه در خیابان پاسداران آمدند. آقای ابوشریف مسئول
عملیات، آقای جواد منصوری فرمانده سپاه و آقای بشارتی مسئول اطلاعات بودند و بعد
از ایشان، آقا محسن رضایی مسئول اطلاعات شد. 
آقای یوسف فروتن هم مسئول تبلیغات بود.

در شورای عالی دفاع هم آقا برای تجهیز سپاه تلاش فراوان کردند، چون بنی‌صدر به
ما تجهیزات نمی‌داد. این سید بزرگوار، بسیار با قاطعیت عمل می‌کردند. نفوذ حضرت
آقا در ارتش بیشتر از آقای چمران بود و ارتشی‌ها از آقا حساب می‌بردند. ایشان روی
فرماندهان ارتش، هم شهید فلاحی هم مرحوم ظهیرنژاد نفوذ داشتند. آقا وقتی با
ظهیرنژاد آذری صحبت می‌کردند، ظهیرنژاد خیلی خوشحال می‌شد. خدا رحمتش کند، فرمانده
نیروی زمینی بود و قِلِق خاصی هم داشت. بسیار خوب قرآن می‌خواند، اما ریشش را سه
تیغه می‌تراشید. می‌گفت از امام اجازه گرفته است! آدم خوبی بود، ولی اخلاق خاصی
داشت، هم با سپاه و هم با مرحوم فلاحی که سرپرست ستاد مشترک ارتش بود، گاهی نمی‌ساخت
و حضرت آقا این تفاوت‌ها را با هوشمندی و درایت، مدیریت می‌کردند.

*وقتی منازعات بین بنی‌صدر و نیروهای خط امام بالا گرفت، طبیعتاً جناح ضد
انقلاب از قبیل منافقین و ملی‌گراها و پیکاری‌ها و هر کسی که ناراضی بود و به
مرور زمان کنار زده
شده بودند، پشت سر بنی‌صدر قرار گرفتند تا منتهی شد به ترورها و ترور آقا در 6 تیر
1360. شما از ایام نقاهت‌ و بیمارستان‌ ایشان تا زمانی که به ریاست جمهوری رسیدند،
خاطره‌ای دارید؟

متأسفانه از این فاصله زمانی چیز زیادی به یادم نمانده است. ما در جبهه بودیم
که خبر ترور آقا رسید. همه پاسدارها و بسیجی‌ها و ارتشی‌ها آقا را دوست داشتند و
خبر ترور ایشان بسیار برای همه ناراحت‌کننده بود. حضرت آقا نماینده مجلس شورای
اسلامی بودند و در مجلس سعی کردند با منطق و استدلال محکم درباره عدم صلاحیت بنی‌صدر
صحبت کنند. مثلاً یکی از جملات حضرت آقا این بود که از بنی‌صدر پرسیدند: «شما در
شروع جنگ 7 ماه فرمانده کل قوا بودید. چرا ارتش را سازمان ندادید و برای جنگ آماده
نکردید؟» متن صحبت ایشان را بخوانید. انصاف ایشان بی‌نظیر است. بسیار سخنان
منصفانه و مستدلی بیان کردند.

*آن هم در شرایطی که بنی‌صدر به سیم آخر زده بود و در روزنامه‌اش ـ‌ انقلاب
اسلامی‌ـ هر چه از دهنش درمی‌آمد می‌گفت و به طرفدارانش هم اجازه داده بود هر کاری
می‌خواهند بکنند، با وجود این حضرت آقا به این شکل برخورد کردند.

همین‌ طور است، بسیار منصفانه و مستدل صحبت کردند و مردمی که سخنان ایشان را
از تریبون مجلس شنیدند قانع شدند که او باید برود. او 11 میلیون رأی آورده بود و
بازتاب صحبت‌های حضرت آقا باعث شد که  مردم
گفتند: «حالا که رهبرت مصدق شده، رأی ما را پس بده».

*یکی از نکات مهم در تحلیل تاریخ انقلاب که قبل از فتنه 88 مغفول مانده بود،
مسايل نخست‌وزیری است. حضرت آقا وقتی رئیس‌جمهور شدند، گزینه اصلی‌شان برای نخست‌وزیری
دکتر ولایتی بود که رأی نیاورد و در تعامل حزب جمهوری و مجلس، مهندس موسوی به
عنوان نخست‌وزیر انتخاب شد. آقا تا  پايان
دوره اول ریاست جمهوری، نخست‌وزیر را تحمل کردند و مشخص بود که نمی‌خواستند براي
دور دوم کاندیدا شوند، ولی حضرت امام به ایشان حکم کردند و آقا مجدداً رئیس‌جمهور
شدند. بعد آقای محسن رضایی نامه‌ای به امام نوشت که عوض کردن نخست‌وزیر تأثیر بدی
روی روحیه رزمندگان می‌گذارد و به صلاح نیست و امام هم آن موضع را گرفتند. آیا
واقعاً جبهه روی تعویض میرحسین موسوی حساس بود؟

 

من آن زمان بیشتر در جبهه‌ها بودم و در مسائل سیاسی پشت جبهه کمتر ورود پیدا
می‌کردم. بیشتر آقامحسن که تفکر سیاسی داشت و آقای شمخانی که در تهران بود، در
جریان این امر قرار داشتند. من بیشتر جانشین آقای رضایی در قرارگاه‌ها بودم و طرح‌ریزی
عملیات‌ها را انجام می‌دادم و کمتر به مسائل سیاسی، آن هم در این سطح که به بیت
حضرت امام و ریاست جمهوری مربوط می‌شد ورود داشتم. ما از  جبهه می‌آمدیم و به حضرت آقا گزارش می‌دادیم،
ولی به مسائل سیاسی مربوط به دولت کمتر ورود پیدا می‌کردیم. همه فکر و ذکر من
پیروزی در جنگ و تلفات کمتر دادن بود. بیشترین ارتباط را هم با فرمانده لشکرها و
فرماندهان توپخانه و ارتش، در پشتیبانی هوایی با شهید بابایی یا با صیاد شیرازی داشتم.

*ولی فضای جبهه‌ها که دستتان بود…

بله، به همین دلیل می‌توانم با اطمینان بگویم که در جبهه‌ها آقای میرحسین
موسوی مطرح نبود. در آنجا بعد از امام بعضی‌ها عکس قائم مقام رهبری را بالا می‌بردند
و بعضی‌ها هم عکس آقا را.

 اين را هم بگويم یادم هست که در آن زمان
بعضی‌ها می‌خواستند فرمانده سپاه، یعنی آقای رضایی را سرنگون کنند. در سپاه تهران
و پادگان ولی‌عصر«عج» حتی به مجلس هم رفتند و با آقای هاشمی صحبت کردند. با این‌
که آقا محسن گاهی در امور سیاسی مواضعی می‌گرفت که موافق نظر آقا نبود، آقا خدمت
امام رفتند و گفتند در زمان جنگ صلاح نیست فرمانده سپاه را عوض کرد.

*نکته بسیار مهمی است…

آن هم در دعوایی که بین سپاه و آقامحسن و در فرماندهی بود. ما یک زمانی با
آقامحسن رفتیم گیلانغرب که بچه‌های لشکر سیدالشهدا«ع» در آنجا بودند و بسیار به
آقامحسن توهین کردند. من شرمنده شدم و خواستم برخورد کنم، ولی آقامحسن نگذاشت و با
صبر و حوصله تحمل کرد. به هر حال فشار می‌آوردند که آقامحسن را عوض کنند و آقا که
رئیس‌جمهور بودند، پیش امام رفتند و استدلال کردند که در زمان جنگ چنین کاری به
مصلحت نیست. ببینید چقدر حلم و صبوری و خلوص می‌خواهد، درحالی که از نظر سیاسی با
بعضی از دیدگاه‌های آقامحسن موافق نبودند.

 

*از سال 62 تا 68 حضرت آقا در جنگ چه نقشی داشتند؟

 از زمستان 62 تا پایان جنگ، آقای
هاشمی فرمانده جنگ بودند. ما گاهی با آقای هاشمی رفسنجانی روی عملیات‌ها یا ارتش
به اختلاف بر می‌خوردیم. آقای هاشمی به عنوان فرمانده جنگ در مجلس جلسه می‌گذاشت،
سپاهی‌ها و ارتشی‌ها را می‌آورد و جلوی آقا طرح‌های عملیاتی‌شان را می‌گفتند. یکی
از فرماندهان ارتش طرحی داده بود که ما با هلیکوپتر از روی اروندرود برویم آن طرف
و نیرو پیاده کنیم و سر پل را بگیریم و بعد پل بزنیم و به سمت بصره برویم. حد فاصل
شلمچه تا خرمشهر، به اصطلاح هلی‌بورن(1) بکنیم. ما مخالفت می‌کردیم.
عراقی‌ها که نمی‌نشستند که ما با هلیکوپتر نیرو به آنجا ببریم. ابداً طرح واقع‌بینانه‌ای
نبود. در آن جلسه آقای هاشمی به من گفتند: «تو طرحت را بده». من با استدلال گفتم:
«این طرح عملیاتی نیست و همه را به کشتن می‌دهیم». آقای هاشمی چون از پس ما برنمی‌آمد،
در حضور رئیس‌جمهور جلسه گذاشته بود. هم ارتشی‌ها بودند، هم آقامحسن بود و هم بقیه
سپاهی‌ها. آقای هاشمی هم جلسه را اداره می‌کرد. من مخالفت کردم و آقای هاشمی با
کمی عصبانیت به آقا گفتند: «ببینید! این هم روحیه فرماندهان سپاه!»

آقا جمله‌ای فرمودند که خیلی جالب بود. فرمودند: «آن طرف اروند، بصره باغ سبز
خوبی است، ولی در ورودی ندارد! این طرح هلی‌بورن شدنی نیست». خلاصه طرح لغو شد.

مطلب ديگر اينکه حضرت آقا در سخنرانی‌ها و مواضعشان خیلی تلاش می‌کردند تا
مردم را بسیج کنند و مثلاً در سال 65 صد هزار نیرو به جبهه  آمد. شنیدم که در آن زمان، امام، آقا را از این‌
که به جبهه بیایند، منع شرعی کرده بودند. شاید نگران بودند که ایشان شهید بشوند.

*البته این مطلبی را که می‌فرمایید تا سال 67 است. در سال 67 که دشمن تحرکاتی
را شروع کرد، حضرت آقا اطلاعیه دادند که من می‌روم و همه ائمه جمعه و هر کسی که
دوست دارد بیاید.

این مربوط به اواخر جنگ است که حضرت آقا وصیت‌نامه‌شان را نوشتند و این
اعلامیه‌ را دادند. دو سه ماه به پایان جنگ مانده بود. البته حضور ایشان خیلی مؤثر
بود. ایشان لشکر به لشکر رفتند و بازدید کردند. در لشکر نجف شهید احمد کاظمی، همه
تانک‌ها را ردیف کرده بود. آقا از جلوی همه این تانک‌ها سان دیدند. یا لشکر قمر
بنی‌هاشم«ع»، لشکر سیدالشهدا«ع». این زمانی بود که ما قطعنامه را پذیرفته بودیم و
عراقی‌ها مجدداً حمله کردند. نیروهای ما عمدتاً در شمال غرب و در منطقه حلبچه
بودند، نیروهایمان را فراخوانی کردیم و در مدت کوتاهی عراقی‌ها را باز به پشت
مرزها بردیم. عراقی‌ها آمده بودند مجدداً خرمشهر را بگیرند تا پشت میز مذاکره، برگ
برنده داشته باشند. ما عراقی‌ها را پس زدیم و تا پشت مرزهای بین‌المللی راندیم. در
آنجا حضرت آقا با حاج ‌سید احمد تماس تلفنی گرفتند و پرسیدند: «آیا پیشروی را
ادامه بدهند؟» امام فرمودند: «ما نسبت به پذیرش قطعنامه جدی و متعهد هستیم و شما
از مرز، آن طرف‌تر نروید». این نکته بسیار جالبی است.

محل استراحت ایشان در قرارگاه کربلا در خوزستان بود که اول به آنجا می‌گفتند
گلف. در زمانی که من مسئول عملیات جنوب شدم، تبدیل شد به پایگاه منتظران شهادت و
بعد هم شد قرارگاه کربلا و الان هم به همین نام است. آقا در آنجا یک اتاق داشتند
که در آن استراحت می‌کردند. یک روز وقت ناهار بود و عدس‌پلو داشتیم. ایشان بودند و
سرهنگ سلیمی. من هم خدمتشان رسیدم که گزارش بدهم. از ایشان سؤال کردم آقا! ریاست
جمهوری شما دارد تمام می‌شود. شما بعد از ریاست جمهوری می‌خواهید چه کار کنید؟ آقا
قاشقی را که می‌خواستند توی دهانشان بگذارند، نگه داشتند و فرمودند: «آقا رحیم! من
برای آینده خودم هیچ انتظاری ندارم. اگر امام تکلیف کنند که بروم مسئول عقیدتی
پاسگاه ژاندارمری در سیستان و بلوچستان بشوم، می­روم، چون من سرباز امام هستم».
ذره­ای تردید در لحن و کلام آقا نبود. این قضیه مربوط به اواخر دوران ریاست جمهوری ایشان و سال 67 است.

یک بار از جبهه آمده بودم و عصر در خانه آقا خدمت ایشان رسیدم و گزارش عملیات‌ها
را دادم. نماز مغرب و عشا را پشت سر ایشان خواندیم و فرمودند: «آقارحیم! برای شام
می‌مانی یا می‌روی؟» گفتم: «شام علما برکت دارد. اگر اجازه بدهید می‌مانم». آقا
فرمودند: «از بیرون برایت شام بگیریم یا هر چه در خانه هست می‌خوری؟» گفتم: «آقا!
هر چه در خانه هست می‌خورم». شام رئیس‌جمهور یک املت ساده بود. فرشی که زیر پای
آقا بود، انصافاً از فرش خانه من خیلی کهنه‌تر و حسابی نخ‌نما بود. هم شام رئیس‌جمهور
هم فرش رئیس‌جمهور خیلی از سایر مردم مختصرتر و ساده‌تر بود. خدا شاهد است اغراق
نمی‌کنم. واقعاً زندگی آقا به همین مختصری است. یک بار هم با فرزندم سیدحمزه خدمت
ایشان در دفترشان رفتیم. فرزند من کلاس سوم مدرسه علوی بود. آقا فوق‌العاده بامحبت
با این بچه برخورد کردند و بعد از پستوی دفتر ریاست جمهوری یک خودکار آوردند که
بالای آن عکس امام بود و آن را به فرزند من، سیدحمزه دادند.

آقا به خاطر این‌که ما در جبهه و دور از فرزندانمان بودیم، با فرزندان ما فوق‌العاده
بامحبت رفتار می‌کردند. همین حالا هم محبت آقا همین طور است. گاهی بچه‌های شیری را
می‌آورند و آقا توی گوششان اذان می‌گویند. عواطف حضرت آقا بسیار لطیف و قلبشان
مملو از محبت و عشق و عاطفه نسبت به مردم است.

 

 

*  قدري هم 
خصوص معلومات و اطلاعات نظامی ایشان هم بفرمایید.

 اطلاعات و تسلط ایشان در این حوزه هم نه در تنها
در میان روحانیان و مراجع بلکه در میان رهبران جهان هم بی‌نظیر است.

* سؤال این است که به نظر شما این
توانایی حیرت‌انگیز از کجا آمده؟

خداوند متعال به ملت ما و حتی به ملت‌های
اسلامی به واسطه وجود حضرت آقا، عنایت بسیار کرده است. حضرت آقا به عنوان ولی امر
مسلمین، رهبر جامعی هستند که هم بر مسائل نظامی و هم بر مسائل سیاسی و اقتصادی و
اجتماعی تسلط دارند. ببینید نخبگان کشور که خدمت حضرت آقا می‌روند، ایشان با آنها
چگونه صحبت می‌کنند، هنرمندان می‌روند همین ‌طور. مطالبی که ایشان خطاب به
هنرمندان می‌گویند، بسیار دقیق است. اهل سیاست همین‌ طور، رهبران خارج همین‌ طور.
در سال گذشته در زمینه بیداری اسلامی، سه کنفرانس داشتیم. سخنان حضرت آقا در آن
مقاطع را مطالعه کنید. الان از نظر فکری و مبانی نظری، در برابر امریکا و جبهه
صهیونیست‌ها، رهبری ملت‌های اسلامی را چه کسی به عهده دارد؟ ببینید حضرت آقا سیاست‌ها
و مبانی را چگونه تبیین می‌کنند. ببینید مردم مصر و ملت‌های اسلامی را در مقابل
جبهه کفر و نفاق و در برابر دولتهای منافق عربی که به اسرائیل چراغ سبز می‌دهند که
حزب الله لبنان و حماس را بزن و از بین ببر، چگونه با بیانات قاطع خود رهبری می‌کنند.

من حضرت آقا را یک رهبر جامع، شجاع،
مدیر، مدبّر، عادل و یک فقیه عارف می‌شناسم. در میان رهبران سیاسی 192 کشور، به
اعتقاد من، ایشان آگاهترین رهبری هستند که شأن فرماندهی کل قوا را دارند و نیروهای
مسلح را چه در بعد هوایی، چه دریایی و چه زمینی می‌شناسند و به استراتژی‌ها و
تاکتیک‌های نظامی در سطوح مختلف آگاهی دارند. ما چنین رهبری نداریم که در مسائل
مختلف صاحبنظر باشد و این ‌قدر هم، نه فقط نسبت به ملت ایران که نسبت به ملت‌های
اسلامی و بلکه بشریت، محبت و عاطفه انسانی داشته باشند.

ایشان در باب سلاح‌های اتمی و سلاح‌های
شیمیایی فتاوی درخشانی دارند و اینها را حرام اعلام کرده‌اند. بایستی خدا را سپاس
بگوییم که بعد از حضرت امام، با عنایات حضرت مهدی«عج»، خبرگان رهبری چنین فردی را
برای ملت ایران انتخاب کردند و این جز عنایات خداوند و عنایات حضرت مهدی«عج» نبود.

حضرت امام ده سال رهبری کردند و حضرت
آقا بیست و چند سال است که این مسئولیت را به عهده دارند. ملاحظه کنید که در این
مدت چه خطراتی از سر کشور ما رد شد. در جنگ کویت در سال 1990، عراقی‌ها در ساعت 5
صبح با 12 لشکر به کویت حمله کردند و قبل از ساعت 12 ظهر، کل کویت را اشغال کردند،
یعنی دولت و ارتش کویت هفت ساعته از هم پاشیدند.

*ولی ملت ایران 8 سال دوام آورد…

بعد هم برای بیرون کردن عراق از
کویت، دست به دامن شیطان بزرگ شدند. امریکایی‌ها یک جبهه کامل در آنجا باز کردند و
همه آمدند تا در سال 1991، عراقی‌ها را از کویت بیرون کردند.

در این 23 سال چند دولت آمدند و رفتند و مسائل زیادی بر
کشور ما گذشت. مسئولیت عالی اداره کشور به عهده رهبر معظم انقلاب است که هم
فرمانده کل قوا هستند و هم بر سه قوه کشور نظارت عالی دارند. حضرت آقا هم در
مدیریت مسائل داخلی کشور و هم در عرصه بین‌المللی با هوشمندی و درایت بسیار عمل کردند.  ما مشکلات داخلی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی
فراوانی داشتیم و در منطقه نیز با مشکلات بسیاری روبه‌رو بودیم که من به برخی از
آنها و به نحوه رهبری حضرت آقا اشاره می‌کنم. در بحث سیاست خارجی در سال 1990 ميلادي عراقی‌ها به کویت حمله و در کمتر از 7
ساعت، کل این کشور را اشغال کردند. در سال 1991 امریکایی‌ها و متحدان آنها و برخی از
کشورهای دیگر، ارتش عراق را از کویت بیرون کردند، و این حمله را تا داخل خاک عراق
ادامه دادند.

حضرت آقا هم عراق را در تجاوز به کویت و هم حمله امریکا به
عراق را محکوم کردند. مردم عراق قیام کردند و امریکایی‌ها که دیدند اوضاع عراق دارد از دستشان خارج می‌شود و در انتفاضه
عراق، بصره و الاماره وتعداد ديگري از شهرهاي عراق بدست مردم آزاد شد، آمريکائيها ادامه
عملیاتشان را متوقف کردند و صدام با سرکوب شديد همه شهرها را پس گرفت. رهبری
داهیانه حضرت آقا در آن برهه خطیر، ایران را از درگیر شدن در جنگی تازه حفظ کرد.
در آن دوران شورای عالی امنیت ملی تشکیل می‌شد، ولی در نهایت حضرت آقا تصمیم گرفتند که چه
مواضعی اتخاذ شود.

دو جنگ دیگر پیرامون ما، یکی حمله امریکا در سال 2001 به
افغانستان و دیگر به عراق در سال 2003 بودند. استراتژی امریکایی‌ها این بود که بعد از افغانستان
و عراق به سراغ ایران بیایند. باز روی این نکته تأکید می‌کنم که امریکایی‌ها قصد
داشتند پس از عراق و افغانستان به ایران حمله کنند. دلیل من چیست؟ کتاب خاطرات
آقای بوش که در امریکا چاپ شده. نمی‌دانم در ایران ترجمه شده است یا نه؟ خود آقای بوش می‌نویسد که می‌خواستیم پس از عراق به سراغ
ایران برویم، ولی در داخل با ما مخالفت می‌شد. امریکایی‌ها می‌‌خواستند ظرف حداکثر
دو سال، مسائل عراق و افغانستان را حل کنند و به اهداف استراتژیک مورد نظرشان
برسند، ولی حدود 10 سال است که در افغانستان گیر کرده‌اند و بیش از 8 سال هم در عراق
ماندند و تلفات سنگینی هم دادند. خودشان می‌گویند در عراق حدود 5000 کشته داده‌اند و هزینه اقتصادی و نظامی
بسیار بالا که نه‌ تنها تنفر مسلمانان که تنفر مردم جهان و حتی خود مردم
امریکا را برانگیخت و علیه بوش و جنگ‌طلبان تظاهرات کردند. امریکایی‌ها به بهانه تولید سلاح
کشتار جمعی به عراق حمله کردند. آقای بوش در استراتژی‌ عملیاتی که اسمش را پیشدستانه
گذاشت، گفت: «ما منتظر نمی‌مانیم کسی به ما حمله کند؛ همین‌ قدر که احساس کنیم
کسی می‌خواهد به ما حمله کند، به او حمله می‌کنیم» که البته این استراتژی شکست خورد. تشکیل
خاورمیانه بزرگی که خانم کاندولیزا رایس وعده‌اش را داده بود، این روزها دیگر بر
زبان هیچ‌ یک از امریکایی‌ها نمی‌آید. هم استراتژی جنگ پیشدستانه و هم طرح خاورمیانه بزرگ
شکست خورد و به لطف خداوند متعال، هم‌ اکنون خاورمیانه اسلامی شکل گرفته است. این بیداری اسلامی،
نشان‌دهنده تشکیل خاورمیانه اسلامی است.

در جریان افغانستان و عراق، در آن برهه، رهبر معظم انقلاب
واقعاً مواضع عالمانه، حکیمانه و مقتدرانه‌ای اتخاذ فرمودند. امریکایی‌ها قدرت شیطانی و  قدرت بزرگ نظامی وسياسي هستند و می‌توانند آسیب بزنند، کما این‌ که در بلایی که سر
عراق آوردند، فقط سه میلیون از مردم عراق آواره و نزدیک به یک میلیون نفرشان کشته
و زخمی شدند. آنها تمام زیرساخت‌های عراق را نابود کرده‌اند. رهبری حضرت آقا در این‌ که ایران در این
جنگ افغانستان وعراق مصون ماند و آسیبی ندید، شگفت‌آور است و مدیریت و خردمندی و
حکمت بالایی می‌طلبید تا خطر از ایران دفع شود. مدیریت و مواضع سیاسی حضرت آقا، در
نحوه اداره دولتمردان ما و در جنگ 33 روزه حزب‌الله لبنان و جنگ 22 روزه غزه
نیز بی‌نظیر است. به نظر من صهیونیست‌ها آمده بودند که حداقل تا رودخانه لیتانی پیشروی کنند و
پشت رودخانه بمانند و حزب‌الله را نابود کنند. در جنگ 33 روزه، مواضع جمهوری اسلامی و
مواضع حضرت آقا و آنچه که حزب‌الله لبنان با فداکاری و شهادت‌طلبی به دست آورد، باعث شد تا
رژیم غاصب و اشغالگر قدس، برای اولین بار در طول تاریخ ننگین خود، طعم شکست را
بچشد، آن هم از گروهی که نظامی رسمی نیستند و لباس شخصی می‌پوشند، گروهی که به نام خدا و
به نام امام حسین«ع» و تحت تأثیر انقلاب اسلامی و حمایت ایران، در طی 33 روز، طعم
شکست را به صهیونیست‌ها چشاندند و امید را در دل همه مسلمانان، از جمله مسلمانان
مصر و همه اعراب منطقه زنده کردند.

 همچنین در طول جنگ
22 روزه غزه، حضرت آقا  دو بار موضع گرفتند
و بیانیه دادند، درحالی که مصری‌ها و سعودی‌ها سکوت کردند و حتی به صهیونیست‌ها گفتند تمام نیروهای حماس را
در غزه از بین ببرید، چون اینها از سوی ایران حمایت می‌شوند. آنها با سکوت خود، از
کشتار مردم اهل سنت غزه حمایت کردند. اینها که دیگر شیعه نبودند، ولی تنها ایران و
رهبری ایران بود که در طی 22 روز از مردم غزه، از حماس و از جهاد اسلامی دفاع
کردند.

خداوند متعال رهبری حکیم، شجاع و مدبر را نه‌ تنها برای ایران
اسلامی که برای مسلمین جهان عنایت فرموده است. اگر خصوصیات رهبران 57 کشور عضو
سازمان کنفرانس اسلامی و 192 کشور مستقلی که در کل جهان داریم،  مطالعه کنیم و ببینیم کشورشان را چگونه اداره
می‌کنند، حوزه نفوذ منطقه‌ای و جهانی آنها چقدر است و دیگر مردم جهان را چقدر تحت
تأثیر قرار می‌دهند، خواهیم دید که بعد از حضرت امام، خصوصیاتی که رهبر
عزیزمان دارند را در هیچ ‌یک از رهبران دنیا نمی‌توان مشاهده کرد و این نیست جز
عنایات خداوند متعال.

من همین‌جا عرض کنم که انصافاً مردم ما هم به آقا عشق می‌ورزند و محبت آقا در دل‌ مردم ما ریشه‌دار و عمیق است. در همین
انتخاباتی که برای مجلس شورای اسلامی نهم انجام شد، به اعتقاد من مردم همشمند ما
به عشق رهبری آمدند. هیچ‌ کس تصورش را هم نمی‌کرد بیش از 64% مردم در انتخابات شرکت کنند.
البته عربده‌کشی‌های دشمنان هم مردم ما را منسجم‌تر کرد و تحت لوای رهبری و
ولایت، انتخابات بسیار باشکوهی برگزار شد.

*نظرتان درباره تهدیدات دشمن و میزان آمادگی
جمهوری اسلامی در قبال آن و مشخصاً آینده
ای که در صورت
سوءقصد اسرائیل به ایران قابل ترسیم است، چیست؟

از نظر تحلیل نظامی، احتمال اينکه یک جنگ کامل نظامی، چه از
سوی امریکایی‌ها چه از سوی رژیم صهیونیستی علیه ایران در آينده نزديک رخ
بدهد، ضعیف است ولی نیروهای مسلح ما همواره باید آماده باشند و خودشان را تقویت
کنند و آمادگی‌های هجومی و دفاعی خود را بالا ببرند، چون از آینده اطلاع
قطعي نداریم و باید هر آن منتظر یک حادثه غیرمنتظره باشیم.

 همین قدر بگویم که
شرایط سیاسی داخلی رژیم صهیونیستی و شرایط سیاسی داخل امریکا و همچنین شرایط
اقتصادی و نظامی این دو کشور به صورتی نیست که بخواهند جنگ جدیدی را در منطقه شروع
کنند. البته شاید بتوانند شروع کنند، ولی ختمش در کنترل آنها نخواهد بود و دست
ایران است. آمريکائيها در آبان‌ماه انتخابات ریاست جمهوری را در پیش دارند و آقای اوباما
می‌خواهد دوباره انتخاب شود، بنابراین نمی‌خواهد جنگ جدیدی راه بیندازد، چون مردم امریکا و
کنگره حمایت نمی‌کنند. حتی نظامی‌های امریکا رسماً اعلام کرده‌اند که وارد جنگ با ایران نمی‌شوند.

در مورد رژیم صهیونیستی، کابینه آقای نتانیاهو یک کابینه
شکننده است. ایشان با حزب “اسرائیل بیتنا” به رهبری آقای لیبرمن ـ وزیر فعلی امور خارجه که یک یهودی
روسی‌الاصل است و مواضع بسیار تندی هم دارد- کابینه ائتلافی تشکیل داده است. اینها
اگر بخواهند هر حرکت نظامیی علیه ایران بکنند، ممکن است قسمتی از ائتلاف از کابینه
خارج شود. شرایط داخلی صهیونیست‌ها به صورتی است که اگر بخواهند جنگی علیه ایران راه
بیندازند ممکن است در همان یکی دو هفته اول، یهودیان آنجا که بسیار آسیب‌پذیرند،  يک میلیون نفرشان از اسرائیل فرار کنند.

  بنابراین من دست
کم برای آینده­ نزدیک جنگ بزرگی را پیش‌بینی نمی‌کنم چرا که صهیونیست‌ها بسیار آسیب‌پذیرند. قبلاً حزب‌الله و حماس در مقابلش صف کشیده
بودند، اما الان 75 میلیون نفر مردم مصر هم اضافه شده‌اند و خط لوله گاز را هم بسته‌اند. مردم مصر مثل ایران
ضدصهیونیست‌ها هستند و خطر بزرگی بیخ گوش اسرائیل‌ محسوب می‌شوند. درست است که
هنوز انقلاب مردم مصر به نتیجه نرسیده‌، ولی با حضور حزب‌الله و حضور حماس، صهیونیست‌ها دوام خود را در خطر می‌بینند و لذا بعید است که حماقت
کنند و یک حرکت نظامی بزرگي را عليه ايران سامان دهند.

 از طرف دیگر هم
ارتش و هم سپاه برای هر خطری طرح‌های موثری دارند و خود را برای مواجهه با هر خطری آماده
کرده‌اند. ملت ما هم یک ملت شجاع و از صهیونیست‌ها متنفر است. هر کسی که مسلمان
باشد، ضد این رژیم جعلی خونخوار کودک‌کش است. تحلیل و تصور ما این است که ما امسال خطر بزرگ
نظامی نداریم، اما باز تأکید می‌کنم که نیروهای مسلح ما بایستی طبق وظایفشان آماده مقابله
با هر خطر نظامی باشند. این آیه شریفه: «وَ أَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن
قُوَّةٍ»(2) و
این شعر: «برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی/ که در نظام طبیعت، ضعیف پامال است» باید
همواره مدنظر ما باشند. نیروهای مسلح باید مقتدر، آماده و با اشراف اطلاعاتی بالا
باشند و عِدّه و عُدّه خود را همواره آماده نگه دارند. این وظیفه ماست.

*اگر صهیونیستها یا آمریکا دیوانگی کنند و علیه
مراکز استراتژیک ایران حرکتی کردند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟

ما هوشمندانه در مقابل هر عملیات نظامی و تهدید آنها،
متناسب با هر آسیبی که به ما بزنند، به آنها آسیب خواهیم زد، ولی هوشمندانه عمل
خواهیم کرد. يعني در همان سطحي که آسيب بزنند، به آنها ضربه می‌زنيم.

*همان سخنی که حضرت آقا در مشهد فرمودند.

منظور من دقیقاً همین است. ما دسترسی مستقیم به سرزمین
امریکا نداریم، ولی امریکایی‌ها در منطقه پایگاه‌ها و منافع متعدد دارند. امریکایی‌ها بیش از 20 پایگاه و بیش از 100 هزار
نیروي نظامي در منطقه دارند که تمام آنها در معرض خطر ایران هستند. امریکایی‌ها هم
این را خیلی خوب می‌دانند. همین الان بیش از 60 ناو امریکایی در خلیج فارس و درياي
عمان است؛ همه این ناوها آسیب‌پذیرند. سياسيون و نظاميهاي خودشان هم این را  خوب می‌دانند. همه پایگاه‌هایشان در تیررس موشک‌های
ایران قرار دارند. به هر جهت نیروهای نظامی امریکا در منطقه، بسیار آسیب‌پذیر
هستند.

 *در مورد
اسرائیل چطور؟ اسرائیل که در تیررس مستقيم ماست؟

بله، حزب الله لبنان می‌تواند با خمپاره 60 اسرائیل را بزند
و الان چندین هزار موشک در اختیار دارد. اگر اسرائیلی‌ها بخواهند آسیبی به ما
بزنند، به احتمال قوی حزب الله علیه آنها عملیات خواهد کرد. من آقای سید حسن
نصرالله را سرباز رهبر معظم انقلاب می‌شناسم. از سمت ایران هم محدودیتی نداریم و
موشک‌های دوربرد ما می‌توانند بخوبی مقابله کنند. هیچ نقطه‌ای از رژیم صهیونیستی
نیست که در تیررس موشک‌های ما نباشد.

 البته باید توجه
داشت که دشمنان می‌خواهند وضعیت ایران را یک وضعیت نامطمئن و وضعیت کشوری که به
سمت جنگ پیش می‌رود و در آن عدم ثبات وجود دارد، جلوه بدهند. در صورتی که ایران  یک کشور باثبات و قدرتمند است. ما یک کشور امن
هستیم…

*ترهبون به عدو الله و عدوکم.

ولی خودمان را آماده کرده‌ایم. آنها می‌خواهند در ایران عدم
ثبات سیاسی و اقتصادی و حالت نامطمئنی باشد تا مانع از سرمایه‌گذاری‌های خارجی در
ایران بشوند و می‌گویند ایران دارد در این تحریم‌ها از بین می‌رود، ولی ما به لطف
خداوند متعال قادریم هم کشورمان را اداره کنیم، هم در مقابل تهدیدات خارجی
ایستادگی کنیم و لذا زیاد مایل نیستم چنین مسائلی مطرح شوند. اساساً این تفکر که
ایران در معرض هجوم نظامی است، چیزی است که آنها می‌خواهند و دائماً می‌گویند همین
فردا پس فردا، در حالی که ما می‌دانیم نه امریکایی‌ها نه صهیونیست‌ها تصور حمله
نظامی به ایران را هم نمی‌کنند، چون می‌دانند ایران، به هر گونه عملیاتی با قدرت
پاسخ خواهد داد. البته انسجام سياسي داخل کشور و حل مشکلات اقتصادي مردم و حمايت
مردم از نظام مهمترين عامل بازدارندگي است.

  *ارزیابی
شما درباره وضعیت سوریه و پروژه امریکایی-اسرائیلیی که الان دنبال اجرای آن در
آنجا هستند، چیست؟

از نظر من امریکایی‌ها، اسرائیلی‌ها، برخی از کشورهای
اروپایی و برخی از کشورهای خلیج فارس به‌طور خاص قطر و عربستان، برای دستیابی به
اهدافشان یعنی تضعیف و تسلیم حکومت بشار اسد و یا سرنگونی آن، به ترکیه نمایندگی
داده‌اند. هدف اصلی آنها تضعیف محور مقاومت و حفظ بقای رژیم صهیونیستی است. آنچه
که قطر، عربستان سعودی و ترکیه دارند در سوریه عمل می‌کنند، به نفع امریکایی‌ها و
صهیونیست‌ها و در جهت تضعیف محور مقاومت، یعنی سوریه، حزب الله لبنان و ایران است.
تصور آنها این بود که سوریه ظرف یکی دو ماه از هم می‌پاشد، ولی همین که با حمایت
ایران، چین و روسیه، حکومت بشار اسد تا کنون پابرجا مانده، این خود نشاندهنده شکست
استراتژی آنهاست؛ اما تصور من این است همان گونه که سعودی‌ها در مسئله دخالت در
انتخابات عراق و دخالت در وضعیت لبنان با شکست مواجه شدند، در سوریه هم با شکست
مواجه خواهند شد. البته این به مدیریت سیاسی رهبری سوریه و مردم سوريه هم برمی‌گردد،
والبته ایران دخالتِ نیروهایی از بیرون از سوریه را برای سرنگونی این حکومت
قانونی، محکوم می‌کند و حمایت سیاسی خود را از حکومت قانونی بشار اسد که در خط
مقدم مقاومت است، ادامه خواهد داد و سیاست‌های ترکیه را سیاست‌هایی در راستای
اهداف امریکا و رژیم صهیونیستی می‌بیند. این بازی را ترکیه به نیابت از آنها دارد
انجام می‌دهد.

 *می توان
گفت ترکیه در این ماجرا بازی خورده است؟

البته ترکیه منافعی هم دارد، هم منافع سیاسی و هم منافع
اقتصادی، در عین حال که رقیب استراتژیک ایران هم هست، ولی بیش از 500 سال است که
مرزهای ایران و ترکیه مرزهای امنی بوده‌اند. ما ملت ترکیه را یک ملت مسلمان می‌دانیم.
روابط ایران و ترکیه، روابط خوبی است و امیدواریم امریکا و صهیونیست‌ها نتوانند
این روابط خوب را به هم بزنند. البته دخالت ترکيه در مسائل سوريه، خود مردم ترکيه
را هم نسبت به دولت ترکيه مسأله دار خواهد کرد.

 

پی‌نوشت:

1-  
هلی‌بورن (Heliborne)  به معنی پیاده کردن نیرو و
تجهیزات در عمق خاک دشمن برای انجام عملیات و ضربه زدن به دشمن.    

2-  
قرآن کریم، سوره انفال، آیه 60. 

 

 

سوتیترها:

* ما پیش از انقلاب مقلد امام بودیم،
ولی ایشان را ندیده بودیم. آقای [آیت الله شهید] مدنی، امام را در قلب و روح ما متجلی کردند.
ایشان انسان بسیار والایی بودند و اخلاق و معنویتشان، ما را منقلب می‌کرد.

 

* در فضای دانشجویی، بعضی از بچه
مسلمان‌های ما توی خط مجاهدین رفتند، ولی خدا دست ما را گرفت و هدایتمان کرد که از
طریق امثال آقای دکتر بهشتی، آقای مدنی، آقای مطهری و آقای دستغیب درصراط مستقیم و
اسلام درست و صحیح که اسلام امام بود، پیش برویم.

 

* من به نکته‌ای رسیدم و آن اینکه دو گروه منحرف نشدند: یکی کسانی که اهل
تقلید بودند و طبق رساله عملیه یک مرجع تقلید عمل می‌‌کردند و دیگر، کسانی که با
روحانیت دمخور و محشور بودند و سؤالات و ابهاماتشان را از آنها می‌پرسیدند.

 

* فرامین حضرت آقا در دو مقطع شکستن
حصر آبادان و شکستن محاصره سوسنگرد، از مقاطع سرنوشت‌ساز جنگ است که حضور ایشان و
تصمیم‌گیری و دخالت بموقع و قاطعانه‌شان سرنوشت جنگ را تغییر داد. پاسدارها، بسیجی‌ها
و ارتشی‌ها از حضرت آقا حساب می‌بردند، با اینکه بنی‌صدر نمی‌گذاشت، چون فرمانده
کل قوا بود و مسئولیت اجرایی داشت.

 

* فکر می‌کنم
ماه‌های دوم و سوم جنگ بود که کویتی‌ها یک میلیارد دلار به عراق کمک کردند. در
شورای عالی دفاع بحث شد که با کویت هم برخورد بشود. آقا فرمودند نباید جنگ را
گسترش بدهیم، ضمن این‌ که عراق به کویت هم نظر دارد و روزی به سراغ کویت هم خواهد
رفت… در سال 59 هوشمندی و فهم عمیق سیاسی- نظامی ایشان را نسبت به مسائل عراق و
کویت و منطقه خلیج فارس ببینید!

 

* آقا فرمودند: «از بیرون برایت شام
بگیریم یا هر چه در خانه هست می‌خوری؟» گفتم: «آقا! هر چه در خانه هست می‌خورم».
شام رئیس‌جمهور یک املت ساده بود. فرشی که زیر پای آقا بود، انصافاً از فرش خانه
من خیلی کهنه‌تر و حسابی نخ‌نما بود. هم شام رئیس‌جمهور هم فرش رئیس‌جمهور خیلی از
سایر مردم مختصرتر و ساده‌تر بود. خدا شاهد است اغراق نمی‌کنم. واقعاً زندگی آقا
به همین مختصری است.

 

*در طول جنگ 22 روزه غزه، حضرت آقا  دو بار موضع گرفتند و بیانیه دادند، درحالی که
مصری‌ها و سعودی‌ها سکوت کردند و حتی به صهیونیست‌ها گفتند تمام نیروهای حماس را
در غزه از بین ببرید، چون اینها از سوی ایران حمایت می‌شوند. آنها با سکوت خود، از
کشتار مردم اهل سنت غزه حمایت کردند. اینها که دیگر شیعه نبودند، ولی تنها ایران و
رهبری ایران بود که در طی 22 روز از مردم غزه، از حماس و از جهاد اسلامی دفاع
کردند.

 

* امریکایی‌ها می‌‌خواستند
ظرف حداکثر دو سال، مسائل عراق و افغانستان را حل کنند و به اهداف استراتژیک مورد
نظرشان برسند، ولی حدود 10 سال است که در افغانستان گیر کرده‌اند و بیش از 8 سال هم در عراق ماندند و تلفات سنگینی هم
دادند. خودشان می‌گویند در عراق حدود 5000 کشته داده‌اند

 

*امریکایی‌ها، اسرائیلی‌ها، برخی از
کشورهای اروپایی و برخی از کشورهای خلیج فارس به‌طور خاص قطر و عربستان، برای
دستیابی به اهدافشان یعنی تضعیف و تسلیم حکومت بشار اسد و یا سرنگونی آن، به ترکیه
نمایندگی داده‌اند. هدف اصلی آنها تضعیف محور مقاومت و حفظ بقای رژیم صهیونیستی
است.

 

* اساساً این تفکر که ایران در معرض هجوم نظامی است، چیزی است که آنها می‌خواهند
و دائماً می‌گویند همین فردا پس فردا، در حالی که ما می‌دانیم نه امریکایی‌ها نه
صهیونیست‌ها تصور حمله نظامی به ایران را هم نمی‌کنند، چون می‌دانند ایران، به هر
گونه عملیاتی با قدرت پاسخ خواهد داد.

* حزب الله
لبنان می‌تواند با خمپاره 60 اسرائیل را بزند و الان چندین هزار موشک در اختیار
دارد. اگر اسرائیلی‌ها بخواهند آسیبی به ما بزنند، به احتمال قوی حزب الله علیه
آنها عملیات خواهد کرد. من آقای سید حسن نصرالله را سرباز رهبر معظم انقلاب می‌شناسم.
از سمت ایران هم محدودیتی نداریم و موشک‌های دوربرد ما می‌توانند بخوبی مقابله
کنند. هیچ نقطه‌ای از رژیم صهیونیستی نیست که در تیررس موشک‌های ما نباشد.

 

* شرایط
داخلی صهیونیست‌ها به صورتی است که اگر بخواهند جنگی علیه ایران راه
بیندازند ممکن است در همان یکی دو هفته اول، یهودیان آنجا که بسیار آسیب‌پذیرند،  يک میلیون نفرشان از اسرائیل فرار کنند.

/

بي پرده با تاريخ: آبان 1357

روح‌الله امین‌آبادی

صدائی که دیر
شنیده شد

 

در آبان‌ماه
سال 57 ، اعتصاب‌ها کمر رژیم طاغوت را شکستند. بر اثر اعتصاب کارگران صنعت نفت
صادرات نفت و گاز قطع شد و رژیم شاه همزمان با یک بحران سیاسی وارد یک بحران
اقتصادی بزرگ شد. با روشن شدن ابعاد بحران، آمریکا خروج اتباع خود را از ایران
آغاز کرد.

 در دوازدهم آبان، سه روز پس از آنکه دولت آمریکا
اعلام کرد، برنامه‌ای برای خارج کردن اتباع خود از ایران ندارد، عملیات انتقال ۴۵ هزار
آمریکایی مقیم ایران از فرودگاه مهرآباد آغاز شد. 

تظاهرات
مردم در این ماه نیز با شدت هر چه بیشتر ادامه پیدا کرد تا جایی که مأموران رژیم
در روز 13 آبان و در یک جنایت تاریخی وارد دانشگاه تهران شدند و بیش از 65 دانشجو
را کشتند و زخمی کردند. این قتل‌عام باعث شد وزیر آموزش و پرورش و نیز وزیر آموزش
عالی و چند روز پس از آن شریف امامی، نخست‌وزیر وقت استعفا بدهند و دولت نظامی
ازهاری اداره امور را در دست بگیرد. شریف امامی که با شعار آشتی ملی به میدان آمده
بود، در طول مدتی که بر سر کار بود جنایات بی‌شمار و بی‌نظیری را در پرونده رژیم
طاغوت ثبت کرد که کشتار 17شهریور از جمله آنهاست.

با روی
کارآمدن دولت نظامی، مطبوعات اعتصاب کردند و رژیم تعداد زیادی از اصحاب رسانه را
بازداشت کرد. شاه که در استیصال عجیبی گرفتار شده بود، در یک پیام تلویزیونی از
ملت پوزش خواست و گفت: «صدای انقلاب ملت ایران را شنیدم»، ولی دیگر زمان برای شاه
تمام شده بود.

شاه در
گام بعدی برای فریب مردم، دوستان و نوكران سابق خود را بازداشت کرد و در این راستا
هویدا وزیر سابق دربار و نیز نخست‌وزیر اسبق، راهی زندان اوین شد تا شاه نجات یابد،
ولی این کارها نیز ثمر ندادند و شاه بیش از پیش در باتلاقی که فساد و اسلام‌ستیزی
رژیم درست کرده بود، فرو رفت.

با ورود
امام به فرانسه، احزاب، گروه‌ها و شخصیت‌های سیاسی که با رژیم طاغوت مبارزه می‌کردند
عازم نوفل لوشاتو شدند و با رهبر انقلاب اسلامی ملت ایران دیدار و گفت‌وگو کردند.
سنجابی رهبر جبهه ملی ایران یکی از این شخصیت‌ها بود. جبهه ملی پیش از این دیدار
از ضرورت سرنگونی رژیم طاغوت سخن نمی‌گفت و تأکید داشت که اولویت ما نه سرنگونی
شاه که دموکراسی و آزادی است! ولی امام دیدار با سنجابی را منوط به اعلام موضع در
باره طاغوت و سرنگونی شاه کردند.

 

اعتصاب
صنعت نفت کشور را فلج کرد

در روز
10  آبان‌ماه اعلام شد که ارتش برای
جلوگیری از خرابکاری در تأسیسات نفتی کنترل این تأسیسات را برعهده گرفته است.
اعتصاب کارکنان صنعت نفت، گاز و پتروشیمی در جنوب که از مدت‌ها پیش آغاز شده بود
همچنان ادامه داشت و این روند باعث آن شده بود که صادرات نفت به عنوان شریان حیاتی
رژیم طاغوت قطع شود.

صادرات
گاز به شوروی از ساعت 10صبح 4 آبان قطع شده بود و با قطع کامل صادرات نفت در روز 9
آبان، درآمد ایران هر روز بین 65 تا 68 میلیون دلار کاهش یافت. رویترز در این
زمینه گزارش داد: صادرات نفت ایران که دومین کشور صادرکننده نفت جهان است، در
نتیجه اعتصاب کارگران متوقف شده است.

بنا به
گزارش آسوشیتدپرس بیش از 37 هزار نفر از کارگران پالایشگاه از روز 9 آبان با اقدام
به اعتصاب، صادرات روزانه پنج میلیون بشکه نفت ایران را متوقف کردند. ابتدا اعتصاب‌های
متناوب کارگران در آبادان باعث کندتر شدن صادرات نفت شده بود، ولی هنگامی که این
کارگران و کارگران دیگر در‌ترمینال‌های جزیره خارک، بندر شاهپور و بندر ماهشهر دست
از کار کشیدند، همه شیرهای جریان نفت به خارج بسته شد. براساس این گزارش، فروش نفت
به میزان سالیانه 22 میلیارد دلار بزرگ‌ترین تکیه‌گاه اقتصاد ملی ایران است.(1)

رادیو
دولتی ایران اعلام کرد بیم آن می‌رود عملیات رساندن نفت به پالایشگاه‌های داخلی
قطع شود و با چنین اقدامی کشور 34 میلیون نفری ایران که هم اکنون با یک بحران بزرگ
سیاسی دست به گریبان است دچار هرج و مرج اقتصادی گردد.(2)

روزنامه
اطلاعات یک روز پس از آنکه ارتش کنترل تأسیسات نفت و گاز جنوب را به عهده گرفت،
گزارش داد: ادامه قطع صادرات نفت ضایعات مالی شدید و خسارات فنی قابل توجهی را در
پی خواهد داشت. اشغال تأسیسات نفتی جنوب توسط قوای نظامی از نظر تولید نقش مهمی
ایفا نمی‌کند، چون نوع کار در تولید طوری است که با سرباز نمی‌توان آن را انجام
داد، مگر آنکه بخشی از کارگران ماهر مشغول کار شوند و سربازان هم کمک کنند.(3)

اطلاعات
ادامه داد: تنها اثر اشغال فعلاً این است که از خرابکاری احتمالی جلوگیری به عمل
آید و ظاهراً دولت هم با همین ادعا تأسیسات را به دست ارتش سپرده است.(4)

 

قتل‌عام
در دانشگاه تهران، شریف امامی رفت، ازهاری آمد

نخستین
روز آبان سال 57 تظاهرات باشکوهی در دانشگاه تهران علیه رژیم طاغوت برگزار شد و
چندین هزار نفر در این روز نماز خود را در دانشگاه تهران اقامه کردند؛ اما دانشگاه
تهران در این ماه منتظر حوادث خونینی بود که در تاریخ ایران و جهان کم‌سابقه است.
دانشگاه تهران در روز 13 آبان شاهد گسترده‌ترین تظاهرات دانشجوئی بود. در این
تظاهرات مردم و دانشجویان بشدت علیه رژیم شاه شعار دادند و ناگهان تیراندازی از
سوی مأموران حکومت نظامی آغاز شد.

به علت
بسته بودن درهای دانشگاه، دانشجویان نتوانستند فرار کنند و تعداد زیادی کشته و
زخمی شدند. تعداد کشته‌ها و زخمی‌های این روز 65 نفر اعلام شد.(5) متعاقب
این جنایت خونین در دانشگاه تهران و پخش صحنه‌های دلخراش این جنایات در تلویزیون،
وزیر آموزش و پرورش و نیز وزیر آموزش عالی استعفا دادند.(6)

قتل‌عام
دانشجویان در دانشگاه تهران، کار را به جایی رساند که عرصه بر شریف امامی تنگ شد و
او که از روز اول نخست‌وزیری، جنایات زیادی از جمله 17 شهریور را در پرونده خود
ثبت کرده  بود، این ‌بار، دیگر نتوانست
سیاست فریب را تکرار کند و بناچار استعفا داد.

در روز دوشنبه
۱۵ آبان ۱۳۵۷ به دنبال استعفای جعفر شریف امامی و وخامت اوضاع کشور که به درگیری‌ها
و آتش‌سوزی‌های بزرگی در تهران و شهرهای دیگر منجر شده بود، ارتشبد غلامرضا ازهاری
رئیس ستاد ارتش، کابینه نظامی خود را تشکیل داد و وزیرانش را به شاه معرفی کرد.(7)

 

صدایی
که دیر شنیده شد!

شاه نیز
در پی تشکیل کابینه نظامی بر صفحه تلویزیون ظاهر شد و با پذیرفتن اشتباهاتش خطاب به
مردم گفت که «صدای انقلاب» آنان را شنیده است!

شاه که
اینک می‌شد بوضوح استیصال را در لحنش احساس کرد، از سر عجز و ناتوانی گفت: «من نیز
پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم. من حافظ سلطنت مشروطه هستم که موهبتی است الهی
که از طرف ملت به پادشاه تفویض شده است و آنچه را که شما برای به دست آوردنش قربانی
داده‌اید، تضمین می‌کنم. تضمین می‌کنم که حکومت ایران در آینده براساس قانون اساسی،
عدالت اجتماعی و اراده ملی و به دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود… ».

عصر‌‌ همان
روز، ارتشبد ازهاری کابینه ۹ نفره خود را که ۴ نفر از آنان وزیران دولت شریف امامی
بودند و بقیه را فرماندهان نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی تشکیل می‌دادند، به شاه
معرفی کرد.

 

دستگیری
مقامات ارشد سابق

به
دنبال نخست‌وزیری ازهاری، عده‌ای از بلندپایگان و مقامات عالی‌رتبه دولت که در
بیست سال قبل عهده‌دار مشاغل مهم بودند، طبق ماده 5 حکومت نظامی بازداشت شدند.
ارتشبد نعمت‌الله نصیری، رئیس پیشین ساواک و سفیر سابق ایران در پاکستان، دکتر
منوچهر آزمون وزیر سابق مشاور و وزیر اسبق کار و استاندار فارس، دکتر عبدالعظیم
ولیان استاندار فارس و نائب التولیه آستان قدس رضوی و وزیر اسبق تعاون و امور
روستاها، داریوش همایون وزیر پیشین اطلاعات و جهانگردی و مدیر روزنامه آیندگان و
غلامرضا نیک‌پی شهردار سابق تهران از جمله بازداشتی‌های روز 15 آبان بودند. در این
روز سپهبد علی‌محمد خادمی مدیرعامل سابق هواپیمایی ملی ایران نیز که در فهرست
بازداشت‌شدگان حکومت نظامی قرار داشت، هنگام مراجعه مأمورین به منزلش برای بازداشت
با اسلحه کمری خودکشی کرد.

بازداشت
مقامات سابق به این فهرست نیز محدود نشد و نوبت به امیرعباس هویدا نخست‌وزیر اسبق
رسید، شخصی که بیش از 15 سال نخست‌وزیر ایران بود و شاه گمان می‌کرد با بازداشت او
غائله خواهد خوابید. در روز 16 آبان امیرعباس هویدا وزیر سابق دربار و نیز نخست‌وزیر
اسبق طبق ماده 5 حکومت نظامی بازداشت و به اوین منتقل شد تا همگان بدانند شاه برای
حفظ خود از همه عبور می‌کند.

 

آغاز
اعتصاب مطبوعات

در اعتراض
به حضور نظامیان در دولت، مطبوعات اعتصاب اعتراضی خود را آغاز کردند، اما پیش از شروع
اعتصاب، مأمورین فرمانداری نظامی دفا‌تر روزنامه‌های کیهان، اطلاعات و آیندگان را به
تصرف خود درآوردند.

دولت نظامی
به مدت یک هفته تمام مدارس، اعم از ابتدایی، متوسطه و عالی را تعطیل و عده زیادی از
نویسندگان جراید را دستگیر کرد.

 دولت نه تنها دفا‌تر مطبوعات که دفتر رادیو تلویزیون
ملی ایران را نیز اشغال کرد و کلیه برنامه‌های این رسانه را تحت کنترل گرفت. این موضوع
باعث شد کارکنان رادیو و تلویزیون با صدور بیانیه‌ای اعلام اعتصاب کنند و از مردم بخواهند
تلویزیون‌های خود را خاموش کنند.

 

مسلسل‌های
زنگ زده

در پی روی
کار آمدن دولت ازهاری، امام خمینی در پیامی خطاب به مردم، بویژه دانشجویان و دانش‌آموزان
که کشتار ۱۳ آبان را پشت سر گذاشته بودند، فرمود: «عزیزان من! از این هیاهوی نظامی
نهراسید که نمی‌هراسید. شما ملت شجاع ثابت کردید که این تانک‌ها و مسلسل‌ها و سرنیزه‌ها
زنگ زده‌اند و با اراده آهنین ملت نمی‌توانند مقابله کنند… ملت هوشمند ایران نه از
آن چماق و سرنیزه هراس دارد و نه از این خدعه و نیرنگ و فریب.»(8)

 امام همچنین در مصاحبه با تلویزیون سی‌بی‌اِس امریکا
در واکنش به تشکیل دولت ازهاری گفتند: «تغییر دولت‌ها تأثیری در نهضت عمومی مردم ایران
ندارد. دولت‌ها، چه دولت نظامی باشند و چه دولت‌های دیگر، نمی‌توانند مسائل را حل کنند
و قیام مردم را بشکنند.» رهبر انقلاب در مصاحبه دیگری با کانال ۲ رادیو تلویزیون آلمان
تاکید کردند: «با این حکومت نظامی، مردم‌‌‌ همان رفتار را می‌کنند که با حکومت‌های
نظامی دیگر کردند. این دست و پا زدن‌ها در ایران، دیگر هیچ فایده‌ای برای شاه ندارد.
شاه باید برود و چاره‌ای جز این نیست.»(9)

ازهاری در
مجلس سنا اعلام کرد که از این به بعد تمام مسئولیت مملکت به عهده اوست و شاه در امور
مملکت دخالت ندارد. در ضمن تأکید کرد دولت ملی که آیت‌الله خمینی می‌خواهد، در این
مملکت امکان به وجود آمدن ندارد و اگر چنین شود، مردم باید کودتای بزرگی را تحمل کنند.
همزمان رئیس‌جمهور فرانسه، به درخواست ازهاری یکی از اعضای دفتر خود را به نوفل‌لوشاتو
فرستاد تا به امام پیغام دهد که فرانسه نمی‌تواند بیش از این تحمل کند که آیت‌الله
خمینی از پاریس، مردم ایران را به شورش وادارد، اما با تلاش و پیگیری انقلابیون مقیم
فرانسه و همراهی افکارعمومی، فشار‌ها به نتیجه‌ای نرسیدند.

این چنین
شد که بر سر کار آمدن حکومت نظامی نه تنها چنانچه شاه امیدوار بود، به برقراری نظم
و آرامش منتهی نشد که اعتراض را افزایش و راهپیمایی‌ها و اعتصابات را گسترش داد. تظاهرات
روزهای تاسوعا و عاشورای ۵۷ و حمله مسلحانه چند نفر از نظامیان پادگان لویزان به سوی
فرماندهان‌شان از جمله مهم‌ترین وقایع دوران ریاست ازهاری بر کابینه بودند.(10)

 

شرط
امام برای به حضور پذیرفتن سنجابی

با ورود
امام خمینی به پاریس هرچند دولت فرانسه تمایل نداشت ایشان به صورت آزادانه علیه
رژیم شاه فعالیت کند، ولی از طرفی هم نمی‌توانست مانع این فعالیت‌ها و دیدارها و
مصاحبه‌های امام شود، از این رو از فردای حضور امام در نوفل‌لوشاتو تعداد زیادی از
انقلابیون و نیز اصحاب رسانه به محل اقامتگاه ایشان رفتند و سخنان رهبر انقلاب
اسلامی را از نزدیک شنیدند.

یکی از
گروه‌ها و افرادی که در این برهه و در آبان‌ماه سال 57 به دیدار امام خمینی رفتند،
جبهه ملی و شخص دکتر کریم سنجابی رهبر این جبهه بود.  سنجابی به عنوان رهبر جبهه ملی دوبار (13 و 14 آبان
1357) با امام خمینی در نوفل‌لوشاتو، ملاقات کرد. اولویت اصلی این جبهه پیش از این
نه سرنگونی شاه که دموکراسی و آزادی بود، ولی امام خمینی شرط دیدار با سنجابی را
اعلام موضع در مورد سرنگونی رژیم طاغوت دانستند و زمانی که این شرط از سوی سنجابی
برآورده شد، امام وی را به حضور پذیرفتند. سنجابی که به قصد شرکت در کنفرانس بین‌المللی
سوسیالیست‌ها در کانادا به پاریس رفته بود، در اولین دیدار تمایل داشت بطور خصوصی
با امام سخن گوید که با مخالفت ایشان مواجه شد. روزنامه اطلاعات دیدار دکتر سنجابی
را با امام، به نقل از خود او، بدین شرح نقل کرده است:

«… من
ابتدا به عنوان یک مسلمان و یک ایرانی، حضور حضرت آیت‌الله خمینی که امروز تمام حرکات
ایران زیر نظر ایشان قرار دارد، رسیدم و گفتم همان‌ طور که هر فرد مسلمان روزی چند
بار خدا را به شهادت می‌گیرد، من خدا را به شهادت می‌گیرم که با هیچ سیاست خارجی بطور
مستقیم یا غیرمستقیم ارتباط ندارم و با هیچ جمعیت سرّی، یا غیرسرّی ارتباط ندارم و
با مقامات دولتی و یا دربار ایران گفت‌وگو و مذاکره نکرده‌ام [….] برای این به اینجا
آمده‌ام تا آنچه را تشخیص می‌دهم بیان و موضع جبهه ملی را برای شما تشریح کنم و بعد،
بطور خلاصه وضع مملکت را از جنگ جهانی دوم و ورود قوای بیگانه و کوشش جبهه ملی تحت
رهبری دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت و ادامه جبهه ملی را برایشان توضیح دادم. ایشان
صحبت‌هايی کردند، قرار شد جلسات دیگری حضورشان صحبت بشود. چون بعضی از عناصر آنجا نبودند…».(11)

بعد از این
دیدار قرار شد سنجابی بار دیگر و روز بعد به دیدار امام برود. پیش از این دیدار، سنجابی
طی اعلامیه‌ای، انصراف خود را از شرکت در اجتماع سوسیالیست‌ها در کانادا، اطلاع داد.
به گفته ابراهیم یزدی پس از لغو برنامه سفر کانادا از جانب سنجابی برای تعیین ملاقات
دوم با امام تماس گرفته شد. در این مرحله، امام پذیرفتن ایشان را مشروط بر اعلام صریح
مواضعش در مورد سلطنت و شاه دانستند، زیرا دکتر سنجابی در مصاحبه‌ای که قبل از سفر
به پاریس در تهران انجام داده و در مطبوعات چاپ شده بود، اعلام کرده بود که از نظر
او، مسئله عمده و اساسی دموکراسی و آزادی است، نه رژیم سلطنتی یا جمهوری.

حاج مانیان
از مبارزین و معتمدین مردم و خوشنام و سابقه‌دار بازارکه همراه دکتر سنجابی به پاریس
آمده بود، متنی را که او تهیه کرده بود به امام ارائه داد و ایشان با اضافه کردن یک
یا دو کلمه به متن، آن را پذیرفتند.(12)

سنجابی در
مورد متن بیانیه می‌گوید:

«….بعداً
راجع به نظریات سیاسی و حقوقی ما با حضرت آیت‌الله مذاکراتی شد و اشخاص آمدند و رفتند.
من این طرح سه ماده‌ای را به خط خودم نوشتم و خدمتشان‌ فرستادم. ایشان به خط خودشان
واژه استقلال را به آن اضافه کردند. آن وقت امضا کردم و فردای آن روز فرستادم خدمتشان…».

این گونه
بود که امام خمینی سنجابی را برای بار دوم به حضور پذیرفتند و در این دیدار گفتند:
«اگر امروز که شاه در موضع ضعف قرار گرفته است، بخواهیم به او مهلت بدهیم و کمی سست
بیاییم تا او بتواند از این مهلکه جان سالم بدر برد، مجدداً که قدرت پیدا کند، دمار
از روزگار همه برخواهد آورد. نباید به او فرصت داد، وگرنه مردم مأیوس می‌شوند».

 

آزادی
بیش از هزار زندانی سیاسی

در نیمه
شب دوم آبان‌ماه، 380 تن از زندانیان سیاسی که جزو 1126 نفر از زندانیان که به
اصطلاح بخشوده شدند، در دسته‌های 20 و 30 نفره از زندان قصر آزاد و با اتوبوس‌های
شهربانی در مسیرهای مختلف به مقصد رسانده شدند. از ساعت 7 بعد از ظهر این روز شروع
به آزاد کردن زندانیان کرده بودند. در این زمان عده زیادی از بستگان و اقوام
زندانیان که از آزادی کسان خود اطلاع حاصل کرده بودند، در مقابل زندان اجتماع
کردند.(13)

سیدعلی غیوری،
محمدرضا مهدوی کنی، محمدجواد حجتی کرمانی، عزت‌شاهی،‌ هادی حسینی خامنه‌ای، عباسعلی
اختری، محمد بلوری، حسین شریعتمداری، عبدالمجید معادیخواه، محمدمهدی ربانی، محمدحسین
دانش آشتیانی، محمد تقی مروارید، محسن رشید، زرتشت فروهر، بهرام تاج گردون، مهدی ممکن،
اعظم سماواتی، فریدون شهبازی، اصغر سیف، فرج‌الله چراغی، ناصر کاخساز، بهروز گرانپایه،
سیدمحمدکاظم موسوی، میرمحمود یگانلی، مهدی فیروزان، حسین علایی و… از دیگر چهره‌هایی
بودند که در آن روز‌ها نامشان در فهرست آزادشدگان بود.

یکی از
زندانیان سیاسی که در این روز آزاد شد، صفر قهرمانیان قدیمی‌ترین زندانی ایران بود.
صفر قهرمانیان یا صفرخان، مدت 32 سال در زندان به سر ‌برده بود. وی افسر فرقه
دموکرات آذربایجان بود و به همین جرم بازداشت شده بود. در روز هشتم آبان‌ماه نیز
آیات طالقانی و منتظری از زندان آزاد شدند،(14) آیت‌الله مفتح نیز 13 آبان
این سال از زندان آزاد شد.(15)

 

آغاز
خروج اتباع آمریکایی از کشور

در روز دوازدهم
آبان، سه روز پس از آنکه دولت آمریکا اعلام کرد برنامه‌ای برای خروج اتباع خود از ایران
ندارد، عملیات انتقال ۴۵ هزار آمریکایی مقیم ایران از فرودگاه مهرآباد آغاز شد. خبرگزاری
فرانسه با استناد به اخبار رسیده از شرکت‌های آمریکایی که در ایران مشغول به کار بودند،
اعلام کرد که این شرکت‌ها در نظر دارند کارکنان آمریکایی خود را در صورت وخیم‌تر شدن
اوضاع فراخوانند. فردای آن روز بود که خبرگزاری فرانسه از یک منبع آگاه کسب اطلاع کرد
که به علت وخامت اوضاع، خانواده‌های آمریکایی شامل گروهی از زنان و کودکان روز جمعه
۱۲ آبان ایران را‌ ترک گفته‌اند.

همزمان با
این تحولات خبرگزاری آسوشیتدپرس در خبری به نقل از سایروس ونس وزیر خارجه آمریکا، شاه
ایران را تحت عنوان «متحدی بسیار صمیمی و گرانقدر» مورد ستایش قرار داد. ونس با انتشار
بیانیه‌ای خواستار خاتمه ناآرامی‌های جاری در ایران شد. ونس در یک مصاحبه مطبوعاتی
گفت: «ما امیدواریم همه متوجه شوند ادامه آشوب و ویرانی به نفع هیچ کس نیست.» ونس که
سعی می‌کرد یک بار دیگر علاقه شدید دولت آمریکا را به شاه نشان دهد گفت: «ایران ظرف
ده سال گذشته سهم بزرگی در ثبات خاورمیانه داشته است. ما همکاری صمیمانه با شاهنشاه
داشته‌ایم و ایران دوستی بسیار صمیمی و ارزشمند برای ماست.» ونس افزود که امیدوار است
شاه به‌رغم ادامه خشونت و اعتصاب‌ها به برنامه اصلاحات سیاسی و اقتصادی خود ادامه دهد:
«ما کاملاً از تلاش‌های شاهنشاه به منظور اعاده نظم و ادامه برنامه اعطای آزادی‌های
سیاسی جانبداری می‌کنیم».(16)

با این
حال، اوضاع وضعیت ایران آشفته‌تر از آن بود که بتوان مخفی کرد، از این رو هنری کیسینجر،
وزیر خارجه سابق و از تئوریسین‌های دستگاه دیپلماتیک آمریکا با اشاره به تحولات ایران،
در باره آیندۀ به زعم او «تیره» خاورمیانه هشدار داد و از آن ابراز نگرانی کرد. وی
با بیان اینکه «تأکید دولت کار‌تر بر سیاست حقوق بشر به ایجاد ناآرامی‌های ایران کمک
کرده و ممکن است چشم‌انداز صلح خاورمیانه را تیره کند، گفت: «وجود یک ایران آرام و
طرفدار غرب برای ثبات خاورمیانه ضروری است.» وی با بیان اینکه «شاهنشاه ایران بین آنهایی
که فکر می‌کنند ایشان در جهت مدرنیزه کردن کشور بیش از حد سریع پیش رفته‌ و آنهایی
که عقیده دارند به اندازه کافی سریع نبوده‌، گرفتار آمده‌اند. شعارهای خشک و غیرعملی
مربوط به حقوق بشر توسط آمریکا موجب تشدید این امر شده است.»(17)

وال
استریت ژورنال نیز در این روزها گزارش داد اوضاع ایران ممکن است کارتر را با اولین
بحران تمام‌عیار در زمینه سیاست خارجی روبه‌رو سازد. این روزنامه درباره اوضاع
ایران نوشت: «حوادث ایران بسیاری از مبانی منطقی‌ای را که اساس سیاست خارجی آمریکا
بر آن بنا شده است، مورد‌ تردید قرار می‌دهد».(18)

 

پي‌نوشت‌ها


اطلاعات به نقل از آسوشیتدپرس، 10 آبان 1358، صفحه 20.


اطلاعات به نقل از رویترز، 10 آبان 1358، صفحه 20.


اطلاعات، 10 آبان 1358، صفحه 20.

4ـ همان،
یک ماه پیش از این در روز ۱۷ مهر اعتصاب سراسری کارکنان سازمان‌ها و نهادهای دولتی
و خصوصی، با پیوستن کارمندان بخش‌های درمانی و برخی بیمارستان‌ها وارد مرحله تازه‌ای
شد.

اعتصاب کارکنان سازمان‌های
مختلف به منظور دستیابی به حقوق و مزایای بیشتر و رفع تبعیض‌های استخدامی در سازمان‌های
مختلف دولتی و بخش خصوصی، هر چند در نیمه اول مهرماه با رسیدگی دولت به درخواست‌های
اعتصابیون در چند سازمان از جمله شرکت مخابرات و سازمان رادیو تلویزیون به از سرگیری
کار‌ها در برخی از این سازمان‌ها انجامید، اما موج آن با پیوستن گروه‌های جدید به جمع
اعتصاب‌کنندگان در سازمان‌های دولتی و بخش خصوصی گسترش و شدت بیشتری یافت.

روزنامه اطلاعات
یک روز پس از آغاز این اعتصابات این‌گونه گزارش داد: اعتصاب کارکنان تعدادی از بیمارستان‌ها
و مؤسسات درمانی امروز هم ادامه یافت و اعمال جراحی و درمانی در بیمارستان‌هایی که
کارکنان، پزشکیاران و پرستاران آن دست از کار کشیده‌اند همچنان متوقف شده و وضع بهداشت
مراکز درمانی به نحو چشمگیر و نگران‌کننده‌ای به پایین‌ترین حد خود رسیده است. تغذیه
بیماران، بویژه بیمارانی که از شهرستان‌ها به منظور درمان به مراکز درمانی در حال اعتصاب
پایتخت انتقال یافته بودند، وضع مناسبی ندارد.

این تنها بخش‌های
درمانی نبود که اعتصاب را به عنوان راه‌حلی برای رفع مشکلاتشان برگزیده بودند. اعضای
اتحادیه کارگران صنعت چاپ استان مرکزی از دیگر افرادی بودند که با اعلام ۱۵ ماده درخواست‌های
خود تأکید کردند که در صورت عدم اجرای خواسته‌هایشان با حضور در کارگاه تا حصول نتیجه
نهایی از انجام کار خودداری خواهند کرد.

همچنین کارکنان دادگستری
و پزشکی قانونی نیز مدت سه روز بود که در اعتصاب به سر می‌بردند. کارکنان دانشگاه آزاد
ایران نیز برای اعتصاب بهانه‌ای داشتند. آنان ضمن پشتیبانی از استرداد لایحه استقلال
دانشگاه‌ها با تسلیم درخواست‌های خود به رئیس دانشگاه آزاد دست از کار کشیدند.

ادامه اعتصاب کارمندان
در گمرکات تهران، گمرک مهرآباد، گمرک زمینی و انبارهای عمومی تهران نیز از دیگر اخباری
بود که در مورد اعتصابات در مطبوعات به چاپ می‌رسید و اعتصابیون این سازمان اعلام کرده
بودند تا دستیابی کامل به خواست‌های خود همچنان به اعتصاب ادامه خواهند داد.

کارکنان بانک تهران
از دیگر افرادی بودند که با تسلیم درخواست‌های ۱۳ ماده‌ای خود به مدیرعامل بانک اعلام
کردند در صورتی که در مورد رسیدگی به درخواست‌های آنان در اسرع وقت اقدام نشود، به
اعتصاب آرام و نشسته در محیط کار دست خواهند زد. کارکنان اداره پست، کارکنان کارخانجات
روغن نباتی شاه‌پسند، کارگران ذوب‌آهن اصفهان، کارکنان انجمن ملی حمایت کودکان، کارکنان
کتابخانه ملی، کارکنان راه‌آهن، کارکنان وزارت کشاورزی، کارکنان ثبت اسناد و املاک
کشور، کارکنان شهرداری، کارکنان وزارت بهداری و بهزیستی، سندیکای کارکنان دفا‌تر اسناد
رسمی تهران و حومه، کارکنان سازمان برنامه، کارکنان کاخ‌های جوانان، کارکنان کانون
پرورش فکری و… از دیگر گروه‌هایی بودند که با صدور بیانیه‌هایی با اعلام خواست‌های
خود به اعتصاب یا کم‌کاری دست زدند.

برخی از
کارکنان سازمان‌های دولتی و خصوصی با صدور بیانیه‌هایی تهدید می‌کردند در صورت عدم
تحقق خواست‌هایشان از روز ۲۵ مهر به بعد دست به اعتصاب غذا می‌زنند. با آغاز این مرحله
از اعتصابات که با فراز و نشیب‌هایی تا ۲۲ بهمن آن سال ادامه پیدا کرد، ساختار اداری
حکومت پهلوی که به خاطر فساد گسترده به ناکارآمدی دچار شده بود، متزلزل‌تر شد و فروپاشی
نظام سلطنت را به ارمغان آورد.


اطلاعات، 14 آبان 1358، صفحه


اطلاعات، 14آبان 1357، صفحه 4.


ارتشبد ازهاری پانزده سال پس از این واقعه در اسفند ۱۳27 درباره چرایی قبول ریاست کابینه
در آن شرایط گفت: «هفت هشت ده روز قبل از آتش زدن تهران، اعلیحضرت به من فرمودند که
ما در نظر داریم شما را نخست‌وزیر بکنیم. به عرض‌شان رساندم که البته میل مبارک است،
ولی من فکر می‌کنم در این موقع، رئیس ستادی، مهم‌تر از نخست‌وزیری باشد. فرمودند: میل
نداری؟ گفتم هرچه بفرمايید. ولی سؤال می‌فرمايید، جواب می‌دهم. فرمودند حال که میل
نداری، بسیار خوب. تا روزی که تهران آتش گرفت، آتش زدند، ساعت هشت شب بود که مرا احضار
فرمودند. من رفتم در آنجا و فرمودند از این ساعت شما نخست‌وزیر هستید. تا خواستم چیزی
بگویم، فرمودند، می‌دانم چه می‌خواهی بگویی، این یک امر نظامی است و بایستی اجرا کنی…
زمانی که نخست‌وزیر شدم در حقیقت هیچگونه برنامه خاصی نداشتم،‌‌‌ همان برنامه سابق،
فقط می‌خواستم مردم را آرام بکنم. جز این قصد دیگری نداشتم، چون اصلاً میل نداشتم نخست‌وزیر
بشوم. در حقیقت تحمیل که نه، امر اعلیحضرت همایونی بود. من هم اجرا کردم.»


صحیفه امام، جلد 4، صفحه 349.


صحیفه امام، جلد 4، صفحه 331.

10ـ رک
تاریخ ایرانی.

11ـ
اطلاعات، 19 دی 1357.

12ـ
آخرین تلاش‌ها، در آخرین روزها، صفحات 31 تا 33.

13ـ
اطلاعات، 3 آبان 57، صفحه 24.

14ـ
اطلاعات، 9 آبان 1357، صفحه 4.

15ـ
اطلاعات، 13 آبان 1357، صفحه 4.

16ـ
اطلاعات، 13 آبان 1357، صفحه 2.

17ـ
اطلاعات، 13 آبان 1357، صفحه 2.

18ـ اطلاعات، 13آبان 1358، صفحه 2، آبان
برای آمریکا و سیر روابط این کشور با ایران ماه پرحادثه‌ای است. هرچند ۱۲ آبان ۵۷ با
گسترش احساسات ضدآمریکایی و اوج گرفتن بحران در کشور روز خوبی برای آمریکایی‌ها نبود،
اما این روز همیشه هم روز تلخی برای آمریکایی‌ها نبوده است. درست ۳۵ سال قبل بود که
در همین روز یعنی ۱۲ آبان ۱۳۲۲ یکی از مهم‌ترین پیمان‌های همکاری میان ایران و آمریکا
منعقد شده بود. در این روز قراردادی میان دولت ایران به نخست‌وزیری سهیلی با دولت ایالات
متحده آمریکا امضا شد که به موجب آن ۳۰ افسر نظامی آمریکایی برای آنچه که «اصلاح سیستم
اداری ارتش ایران» خوانده می‌شد، توسط دولت ایران استخدام شدند. این قرارداد شامل
۳ فصل و ۲۵ ماده و دربرگیرنده امتیازات خاصی برای خانواده‌ها و وابستگان نظامیان آمریکایی
بود. اما ۳۵ سال بعد هیچ‌کس این پیمان‌نامه‌ها را به خاطر نداشت. مردم رفتن شاه را
می‌خواستند و آمریکایی‌ها‌ ترجیح می‌دادند این فضا را‌ ترک کنند. یک سال بعد از 12
آبان 57 نیز به فاصله یک روز یعنی 13 آبان 1358 دانشجویان پیرو خط امام وارد سفارت
آمریکا می‌شوند و لانه جاسوسی را تسخیر می کنند هجومی که به حضور شیطان بزرگ در
ایران برای همیشه خاتمه می‌دهد… .

 

 

 

سوتیترها:

 

* بیش از
37 هزار نفر از کارگران پالایشگاه از روز 9 آبان با اقدام به اعتصاب، صادرات
روزانه پنج میلیون بشکه نفت ایران را متوقف کردند. ابتدا اعتصاب‌های متناوب
کارگران در آبادان باعث کندتر شدن صادرات نفت شده بود، ولی هنگامی که این کارگران
و کارگران دیگر در‌ترمینال‌های جزیره خارک، بندر شاهپور و بندر ماهشهر دست از کار
کشیدند، همه شیرهای جریان نفت به خارج بسته شد.

 

*با ورود
امام به پاریس، احزاب، گروه‌ها و شخصیت‌های سیاسی که با رژیم طاغوت مبارزه می‌کردند
عازم نوفل لوشاتو شدند و با رهبر انقلاب اسلامی ملت ایران دیدار و گفت‌وگو کردند. سنجابی
رهبر جبهه ملی ایران یکی از این شخصیت‌ها بود. جبهه ملی پیش از این دیدار از ضرورت
سرنگونی رژیم طاغوت سخن نمی‌گفت و تأکید داشت که اولویت ما نه سرنگونی شاه که دموکراسی
و آزادی است!

 

* بازداشت مقامات سابق به این فهرست محدود نشد و نوبت به
امیرعباس هویدا رسید، شخصی که بیش از 15 سال نخست‌وزیر ایران بود و شاه گمان می‌کرد
با بازداشت او غائله خواهد خوابید. او بازداشت و به اوین منتقل شد تا همگان بدانند
شاه برای حفظ خود از همه عبور می‌کند.

 

 

*در پی روی کار آمدن دولت ازهاری، امام خمینی در پیامی خطاب
به مردم، بویژه دانشجویان و دانش‌آموزان که کشتار ۱۳ آبان را پشت سر گذاشته بودند،
فرمود: «عزیزان من! از این هیاهوی نظامی نهراسید که نمی‌هراسید. شما ملت شجاع ثابت
کردید که این تانک‌ها و مسلسل‌ها و سرنیزه‌ها زنگ زده‌اند و با اراده آهنین ملت نمی‌توانند
مقابله کنند…»

 

*وزیر خارجه وقت آمریکا: … ما همکاری صمیمانه با شاهنشاه
داشته‌ایم و ایران دوستی بسیار صمیمی و ارزشمند برای ماست… ما کاملاً از تلاش‌های
شاهنشاه به منظور اعاده نظم و ادامه برنامه اعطای آزادی‌های سیاسی جانبداری می‌کنیم.

 

*هنری کیسینجر در باره اوضاع ایران : تأکید دولت کار‌تر بر
سیاست حقوق بشر به ایجاد ناآرامی‌های ایران کمک کرده و ممکن است چشم‌انداز صلح خاورمیانه
را تیره کند. شعارهای خشک و غیرعملی مربوط به حقوق بشر توسط آمریکا موجب تشدید این
امر شده است.

/

رويدادها

نيروهاى امنيتى مصر 60 عضو اخوان‌المسلمين را بازداشت كردند.
شهرك نشينان صهيونيست با حمايت نظاميان اشغالگر به فلسطينىهاى بى دفاع وحشيانه يورش بردند. (16/9/)87
تظاهر كنندگان عراقى: اعتراضهاى ما همه پرسى عليه قراداد امنيتى است. (17/9/)87
پرتاب كفشهاى خبرنگار عراقى، تيتر يك رسانههاى جهان شد. سيلى مردم عراق بر گوش بوش آدمكش فرود آمد.
هنيه:محاصره غزه محبوبيت حماس را افزايش داد. (26/9/)87
تظاهرات ضد آمريكايى در حمايت از خبرنگار عراقى گسترش جهانى يافت.
اعتراف دانشكده جنگ آمريكا:حزب اللّه لبنان بهتر از هر كشور عربى با اسرائيل جنگيد.
با تعطيل شدن نانوايىها در غزه، قحطى و مرگ مردم غزه را تهديد مىكند. (30/9/)87
ورود خبرنگاران با كفش ممنوع!
طرح صلح ملا عمر را پادشاه عربستان به كرزاى داد.
منتظرالزيدى: از پرتاب كفشهايم به شيطان بزرگ پشيمان نيستم. (1/10/)87
حمايت مالى عربستان از مخالفان حزب اللّه در انتخابات پارلمانى لبنان لو رفت. (2/10/)87
كرزاى: ناتو از آدمكشها براى كشتار غيرنظاميان استفاده مىكنند.
هزاران فرانسوى اقدامات ضد اسلامى در اين كشور را محكوم كردند.
منتظر الزيدى خبرنگار عراقى:مرا با برق و سيگار شكنجه كردند. هرگز از بوش عذرخواهى نمىكنم. (3/10/)87
تظاهرات ميليونى در بغداد به حمايت از خبرنگار عراقى صورت گرفت. (4/10/)87
واكنش جهانى و منطقه‌اى به احتمال مذاكرات مستقيم سوريه و اسراييل ابراز شد.
جهاد اسلامى:اميدواريم اين اقدام سوريه موجب نقض منافع ملت فلسطين نشود.
حزب اللّه لبنان فاش كرد: برخى رژيمهاى عرب بر محاصره غزه اصرار دارند. (5/10/)87
شرط اسد براى مذاكره با تل‌آويو پايان اشغال جولان و نظارت آمريكا اعلام شد.
وزير جنگ رژيم صهيونيستى: غزه را ويران مىكنيم. (7/10/)87
حزب اللّه لبنان: مقاومت را از امام حسين(ع) آموخته‌ايم.
جهان اسلام در انتظار انتقام، روز آتش و خون در غزه سران عرب مرده‌اند؟!
تروريستها 76 نفر را در كاظمين به خاك و خون كشيدند. (8/10/)87
همبستگى بى سابقه جهانى با مردم غزه مفتى عربستان:صهيونيستها را بكشيد. (9/10/)87
سيد حسن نصراللّه خواستار قيام ملت مصر در برابر رژيم قاهره شد.
در اعتراض به همدستى قاهره با صهيونيستها در فاجعه غزه، “مبارك سرنگون باد” فرياد سراسر مردم مصر بود. (10/10/)87
روزنامه صهيونيستى جروزالم پست: خطاى جنگ 2006 را تكرار كرديم، شكست در غزه حتمى است.
وزير خارجه رژيم صهيونيستى:ما در غزه فقط به نظاميان حمله مىكنيم! (11/10/)87
لوس آنجلس تايمز: پيروز جنگ غزه حماس و ايران است.
انزجار جهانى از صهيونيستها و سران سازشكار عرب اعلام شد. وحشت مبارك از كودتا و تصفيه گسترده در ارتش مصر صورت گرفت. (12/10/)87
نيروهاى عراقى كنترل امنيتى منطقه سبز و فرودگاههاى بغداد و بصره را بر عهده گرفتند.
اولمرت: بمباران غزه، خواست سران عرب است.
سيد حسن نصراللّه: نتيجه جنگ در غزه شكست اسراييل خواهد بود. (14/10/)87
سيد حسن نصراللّه: غزه شكست نمىخورد، حتى با خيانت سران عرب.
حملات موشكى حماس به 7 شهر اسرائيل و اعتراف آمريكا و آلمان به استيصال رژيم صهيونيستى اعلام شد. (15/10/)87 اخبار داخلى
مصوبه، ره آورد دومين سفر هيئت دولت به آذربايجان شرقى است.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: خانه نشين كردن نيروهاى با تجربه از اشتباهات بزرگ است. (16/9/)87
وزارت نفت: زمستان امسال قطعى گار نداريم.
احمدى نژاد در ديدار رئيس جمهور اكوادور: روابط ايران و اكوادور نوپا ولى در حال گسترش مىباشد. (17/9/)87
رهبر انقلاب در پيام به كنگره عظيم حج: افق پيش روى امت اسلامى از هميشه روشنتر است. (18/9/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در خطبههاى نماز عيد قربان: برخى سران بى وجدان عرب در فاجعه غزه مقصرند.
رويانيان، ميزان سهميه بندى بنزين هيچ تغييرى نمىكند. (20/9/)87
ايران به تجهيزات منحرف كننده موشكهاى ضد تانك دست يافت. (21/9/)87
بازگشت حجاج به كشور از امروز آغاز شد. (23/9/)87
در نامه خزاعى به دبير كل سازمان ملل مطرح شد؛ ايران خواستار مداخله فورى سازمان ملل براى جلوگيرى از جنايات رژيم صهيونيستى در غزه شد. (24/9/)87
رهبر انقلاب: كار مملكت با آمدن شاه سلطان حسينها تمام است.
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور دانشجويان دانشگاه علم و صنعت: جنبش دانشجويى بايد عدالتخواه و ضد استكبارى باشد. (25/9/)87
رهبر انقلاب: تفرقه افكنى عليه شيعه و سنى در يك مركز واحد سازماندهى مىشود. (30/9/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: وارد كردن اعراب به موضوع هسته ايران توطئه‌اى جديد است.
رئيس مجلس در همايش ملى 30 سال انقلاب اسلامى: زمانه‌اى نيست كه با آزمون و خطا جلو برويم.
نمايشگاه دستاوردهاى 30 ساله وزارت علوم در تهران گشايش يافت.
عضو شوراى مركزى حزب مشاركت: برخى اصلاح طلبان ميرحسين موسوى را به خاتمى ترجيح مي‌دهند. (2/10/)87
نخست وزير مالزى در ايران: سرمايه گذارى در ايران را افزايش مي‌دهيم.
وزارت نفت موظف به دوگانه سوز كردن 300 هزار دستگاه خودرو شد. (3/10/)87
رئيس جمهور در اجلاس پايانى ارائه كرد. 6 پيشنهاد ايران روى ميز وزيران اكو درتهران قرار گرفت. (4/10/)87
دانشجويان بسيجى در حمايت از آزادى خبرنگار عراقى، آدمك بوش را كفش باران كردند.
پرداخت نقدى يارانهها منتفى شد. (5/10/)87
احمدى نژاد: شجاعت و مقاومت ملت ايران ثمره عاشوراست.
مشكل اصلى آمريكا از زبان جان بولتون: ايرانىها مثل ما دنيا طلب نيستند، بازدارندگى بى معنى است.
رئيس مجلس شوراى اسلامى: طرح تحوّل اقتصادى دولت بايد اصلاح شود. (7/10/)87
موسوى خويينىها: اصلاح طلبان ديدگاههاى مير حسين را قبول ندارند.
وزير نيرو: ايران نيروگاه خورشيدى ساخت.
رسيدگى به 84 پرونده ميلياردى در ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادى انجام شد. (8/10/)87
حكم تاريخى رهبر انقلاب براى مقابله با كافران حربى: هر كس در دفاع از مردم غزه كشته شود شهيد است.
روحانى مجاهد، آيت اللّه جمى به لقاء اللّه پيوست. (9/10/)87
رئيس جمهور، لايحه تحوّل اقتصادى را امروز به مجلس تقديم مىكند. (10/10/)87
مجلس يك فوريت لايحه هدفمند كردن يارانهها را تصويب كرد.
دانشجويان: براى شهادت آماده‌ايم ما را به غزه اعزام كنيد. (11/10/)87
خروش سراسرى ملت ايران در دفاع از مردم غزه سرداده شد. (14/10/)87
ادامه تحصن دانشجويان در فرودگاهها براى اعزام به غزه برقرار است.
اخبار خارجى
جزئيات جلسه محرمانه ملك عبداللّه و
شيمون پرز در نيويورك فاش شد. جلسه موسوم به كنفرانس اديان كه چند هفته قبل در نيويورك برگزار شد در حقيقت چيزى جز نوعى پوشش براى برگزارى نشست محرمانه ميان مقامات سعودى و رژيم غاصب صهيونيستى نبوده است. (17/9/)87
شوراى امنيت براى بررسى فاجعه بمبئى تشكيل جلسه داد.
شورشهاى خيابانى عليه عملكرد پليس، سراسر يونان را فرا گرفت. (20/9/)87
تازهترين اعتراف كاخ سفيد، رايس: اشغال عراق خطاى استراتژيك بوش بود.
اكثر مردم آلمان هولوكاست را ساختگى مي‌دانند. (21/9/)87
تايمز: منابع مالى طالبان را غرب تأمين مىكند.
بحران مالى، غرب را آماده انفجار كرد. آشوبهاى خيابانى، آمريكا و 20 كشور اروپايى را فرا گرفت. (23/9/)87
ليبى پس از 40 سال صاحب قانون اساسى شد. (24/9/)87
كارتر: اسرائيل به روند صلح در منطقه پايبند نيست. (25/9/)87
تحقير بوش در عراق بازتاب جهانى داشت. الجزيره: لنگه كفش خبرنگار عراقى به بوش نخورد، امّا همه سفر او را تحت تأثير قرار داد. (26/9/)87رايس: تنها راه تغيير رژيم ايران حمايت از
جامعه مدنى و نيروهاى دموكراسى خواه است. (1/10/)87
رژيم صهيونيستى از فروش سيستم موشكى اس ـ 300 روسيه به ايران ابراز نگرانى شديد كرد.
تشديد جنگ نرم با آغاز دولت اوباما، بودجه 700 ميليون دلارى آمريكا براى كودتاى رسانه‌اى در كشورهاى مستقل ارائه شد. (3/10/)87
نظاميان پاكستان و هند به حال آماده باش كامل درآمدند.
بشار اسد احتمال مذاكره مستقيم با تل آويو را بعيد ندانست. (4/10/)87
لس آنجلس تايمز: محاكمه بوش كافى نيست، ساختار بايد عوض شد. (5/10/)87
تحليلگر روسى: سال 2009 شاهد جنگ داخلى در آمريكا خواهيم بود. (11/10/)87

/

اسراف و تبذير

اسراف و تبذير
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
آفت اقتصاد و معيشت‏
جهان هستى برپايه عدل استوار است، آسمانها و زمين را ميزان و ترازى است كه اگر نظم و قاعده آن برهم خورد نظام هستى در هم خواهد ريخت. قرآن كريم با اشاره به اين مطلب مى‏فرمايد: «والسماء رفعها و وضع الميزان» خداوند آسمان را برافراشت و ميزان نهاد.
تفسير اين آيه كريمه كه اشاره به يك راز بزرگ كيهانى دارد موضوع اصلى اين مقال نيست. در برخى روايات آمده است: «بالعدل قامت السماوات و الارض» آسمان و زمين بر پايه عدل استوار است. بدين ترتيب عدل و ميزان نه فقط در حيات فردى و اجتماعى انسان مطرح است بلكه در گستره خلقت از ذره تا كهكشان جارى، ملكول‏ها و اتمها نيز از اين قاعده مستثنى نيستند اگر ملكول‏ها و اتمها نظم خود را از دست بدهند موجود وابسته به آنها نيز سامانه خود را از دست مى‏دهد و ماهيت آن موجود تغيير مى‏كند. به انسان و حيات فردى و اجتماعى او مى‏نگريم. انسان نيز مشمول همين قانون است و بلكه نظم و قانون در وجود او ابعاد پيچيده‏ترى دارد. هم از بُعد فيزيكى و مادى و هم از بعد معنوى و روانى. همانگونه كه جسم انسان در سايه قاعده قانون و نظم و عدل ادامه حيات مى‏دهد اگر هر يك از ارگانيزم بدن مثل گردش خون، ضربان قلب و ساير عوامل حياتى دستخوش بى نظمى يا به عبارت ديگر بى عدالتى شود بدن از حال عادى خارج شده و دچار فشار خون يا افت فشار مى‏گردد كه هر كدام از اينها نوعى نابسامانى در بدن است و اگر از حد و مرز بگذرد موجب مرگ خواهد بود. در بعد روحى و معنوى نيز مطلب به همين قرار است اگر مغز آدمى دستخوش بى نظمى شود و تعادل آن مختل گردد به كج فهمى و جنون و نابسامانى روانى مى‏انجامد كه اين همان خروج از عدل است. اوصاف و افعال و غرائز و فعل و انفعالات ديگر درونى انسان نيز مشمول همين قاعده است. لذا علماى اخلاق عدل را به عنوان يك عامل تنظيم كننده و حاكم بر تفكر و تعقل و شهوت و غضب دانسته و اصول چهارگانه اخلاق، حكمت، عفت، شجاعت، عدالت از اينجا نشأت مى‏گيرد كه شرح هر يك از اينها را بايد در كتب اخلاق مخصوص فلسفه اخلاق جستجو كرد.
آنچه در اين مقال موضوع سخن است عدل در معيشت و حاكميت نظم است كه از آن به اقتصاد تعبير مى‏شود. جالب اين است كه اقتصاد از ماده قصد است و قصد يعنى ميانه روى و پرهيز از افراط و تفريط. از اين رو در منابع اسلامى قصد و اقتصاد به معنى مديريت صحيح معيشت يعنى درست بدست آوردن و درست خرج كردن آمده است و به معنى فراگيرتر ميانه روى در همه امور كه همان راه عدل و اعتدال كه سيره برگزيدگان خدا است. امير مؤمنان(ع) در وصف پيامبر اكرم مى‏فرمايد: «سيرته القصد و سنّته الرشد»(نهج البلاغه، خطبه 94) سيره پيغمبر ميانه روى بود و سنّت او هدايتگرى و نيز در وصف آنحضرت مى‏فرمايد: «و هدى الى الرشد و امر بالقصد»(همان، خطبه 195) به سوى كمال هدايت كرد و به ميانه روى و اعتدال فرمان داد. در مقابل آن راه گمراهان را روى برگردانى از عدل و راه ميانه و صراط مستقيم دانسته و در نامه‏اى به معاويه مى‏نويسد: «و عدلت بهم عن القصد»(نامه 32) و مردم را از راه راست منحرف كرده و به گمراهى كشاندى.
موارد متعددى از اين قبيل در سخن امام على و ديگر ائمّه زياد است بطور خلاصه واژه قصد و اقتصاد با مفهوم كلىّ همان ميانه روى كه در همه امور توصيه شده. در باب معيشت و مال و خرج و دخل نيز اقتصاد واژه‏اى است كه در روايات به كار آمده از جمله على عليه السلام مى‏فرمايد: «ما عال من اقتصد»(كلمات قصار، 140) كسى كه اعتدال و ميانه‏روى پيشه كند تهيدست و نيازمند نخواهد شد.
در روايت از عدل در معيشت به تعبير «تقدير المعيشة» تعبير شده كه به معناى اندازه‏گيرى و حفظ حدود يعنى اعتدال در خرج و دخل است كه يكى از اصول اوليّه در تنظيم زندگى است. اگر انسانها به قدر درآمد خود خرج كنند چه در زندگى فردى يا خانوادگى يا اجتماعى، وضع دولت و بيت المال دستخوش بى نظمى و نابسامانى نخواهد شد. بخش عمده مشكل معيشت بد خرج كردن است و گرنه خداوند براى معيشت انسان همه چيز در زمين قرار داده و از آسمان نيز فرو مى‏فرستد كه اگر به درستى استخراج و استحصال شود و بدرستى توزيع گردد و بنحواحسن مديريت شود از فقر و بيچارگى در جهان اثرى نخواهد ماند .
مشكل بشر همواره اين بوده كه عدّه‏اى زياده طلب به ناحق روزى انسان‏ها را به تاراج برده و با حرص و ولع به جانب خود كشيده‏اند و فقر و رنج و بيمارى را بر ديگران تحميل كرده‏اند.
اميرالمؤمنين(ع) كه خود تراز عدل و داد است اين مطلب را به صراحت بيان نموده است. «ان اللّه سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء فما جاع فقير الابما متع به غنى و اللّه تعالى سائلهم عن ذالك»(همان، قصار 328).
خداوند سبحان در ثروت اغنياء روزى فقيران را قرار داده است پس فقيرى گرسنه نمى‏ماند مگر اينكه توانگرى روزى او را برده است و خداوند متعال از آنها بازخواست آن را خواهد كرد. عدالت اجتماعى اينست كه همه انسان‏ها از ثروت اين دنيا برخوردار شوند، از زمين و آب كه سرچشمه همه خيرات است تا انفال و منابع ارضى و محصولات آن كه اگر حق هر كس داده شود و زياده طلبان در پى تضييع حق ديگران نباشند و مالداران سهم مقرر و مشروع نيازمندان را بدهند، واژه فقر از قاموس زندگى بشر برچيده خواهد شد. و در همين راستا و به منظور درك مشكل نيازمندان، خداوند حاكمان را موظف نموده از ولخرجى و زياده روى و تجمل و رفاه بپرهيزند تا همه مشكل طبقات ضعيف جامعه را درك كنند و هم جامعه فقير با ديدن ساده زيستى حاكمان دستخوش رنج و حسرت وبى اعتبارى نگردند.
اميرالمؤمنين(ع) كه شيوه حكومتش براى همه حاكمان مسلمان سند و سرمشق است در اين‏باره مى‏فرمايد: «ان اللّه فرض على ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيّغ بالفقير فقره.» (همان قصار 209) خداوند بر رهبران عدالت واجب نموده كه خود را با ضعفاى مردم همسان سازند براى آنكه فقر و تهى دستى بر فقيران دشوار نيايد و سر به عصيان برندارند. اين را اميرالمؤمنين(ع) در پاسخ به كسى گفت كه زندگى ساده و فقيرانه از آن حضرت را ديد و آن را ملاك قرار داد كه من نيز مى‏خواهم چنين باشم و حضرت يادآور شدند كه اين براى همگان ميسور و حتى لازم نيست و همينكه ديگران از اسراف كارى و حرامخورى بپرهيزند مى‏توانند از رفاه در معيشت برخوردار باشند. پيام سخن امام اين است كه زمامداران اسلام مانند طبقات پائين جامعه بايد زندگى كنند، مشكل آنها را درك كنند و براى نيازمندان عقده آفرين نباشند. بارى سخن از اين مقوله را به فرصتى ديگر محول مى‏كنيم و بالأخره آنچه در اين مقال مد نظر است. بحث از رعايت اعتدال و پرهيز از اسراف و تبذير يا تقطير است. تقطير يعنى كم خرج كردن كه بخل و خساست است، اسراف و تبذير يعنى هدر دادن مال چه مال شخصى و چه اموال عمومى كه هر دو مذموم است با اين تفاوت كه اموال عمومى دولتى مظلمه و پاسخگويى دارد و تبعات آن سنگين‏تر از هدر دادن مال شخص است. هر چند اسراف همه جا ناپسند است و قرآن كريم از آن نهى فرموده: «كلوا واشربوا و لاتسرفوا» و تبذير و هدر دادن مال را عمل شيطانى دانسته است: «انّ المبذرين كانوا اخوان الشياطين»(سوره اسرا، آيه 26).
ايران اسرافكارترين‏
مى‏توان گفت: اسراف زياده روى در خوردن و آشاميدن و مصارف ديگر زندگى است. و تبذير هدر دادن مال و بى مورد خرج كردن كه ايندو در اموال شخصى و عمومى مصداق دارد.تبذير در اموال شخصى مانند دور ريختن مال با مصارف نامناسب مانند سيگار و مشابه آن و دور ريختن نان و هدر دادن آب، مواد سوختى چون بنزين و… كه متأسفانه امروز بصورت يك فرهنگ درآمده است. در اموال دولتى چون هدر دادن بيت المال و بيهوده خرج كردن سرمايه‏هاى ملى از بودجه دولتى رائج شده است.
ايران اسرافكارترين كشورها
گفته مى‏شود ايران اسرافكارترين كشورهاى دنيا و يا يكى از اسرافكارترين آنهاست.
مثلاً: در مصرف آب و هدر دادن آن تا آنجا كه آب آشاميدنى كه براى وزارت نيرو به قيمت گزاف فراهم مى‏شود به ارزانترين وجه هدر داده مى‏شود در كار بنائى و ساخت و ساز تا شستشوى اتومبيل و حيات منزل و پياده روهاى خيابان‏ها كه جا دارد براى موارد پر مصرف قيمت آب به صورت پلكانى بيش از اين افزايش يابد.
در مصرف برق كه معمولاً در خانه‏ها و ادارات و خيابانها يله و رها است و برخى مغازه‏هاى لوستر فروشى صدها لامپ روشن مى‏گذارند با اين حال ما از كمبود برق و وارد كردن آن از خارج صحبت مى‏كنيم و زيان دهى وزارت نيرو، كه بايد تمهيدى انديشيده شود مصرف برق مهار شود و نرخ آن براى موارد پرمصرف به صورت پلكانى افزايش يابد و ادارات نيز به طور جد پيگير مصرف معقول برق در ساختمان‏هاى دولتى باشند و مديران مسؤول نظارت كنند و از لامپ‏هاى كم مصرف استفاده كنند متأسفانه در مصارف ادارى ما هيچگاه دغدغه مصرف وجود نداشته! اينجانب در كشور چين ديدم ادارات از كمترين مصرف و استفاده از لامپ استفاده مى‏كنند و ايام نوروز كه هوا هنوز سرد بود شوفاژ ادارات و مؤسسات دولتى را خاموش كرده‏اند، آن وقت در كشورما شوفاژها كار مى‏كنند و پنجره باز گذاشته مى‏شود! در يك گزارش آمده كه مصرف برق در كشور ما سه برابر استاندارد جهانى است.
در مصرف نان و مواد غذائى گران قيمت در رستوران‏ها و هتل‏ها و ميهمانيها و خانه‏ها آنقدر اسراف و تبذير ديده مى‏شود و نعمت خداوند دور ريخته مى‏شود كه مايه تعجب است. نان به قيمت تقريباً رايگان داده مى‏شود و صدها ميلياردها در هر سال نان خشك و كپك زده دور ريز و به گاودارى‏ها سرازير مى‏گردد. كه جا دارد قيمت نان تعديل شود به گونه‏اى كه مردم قدر نان را بدانند و از اسراف و تبذير خوددارى كنند.
در موارد ديگر مانند تلفن ثابت و سيّار نيز وضع به همين گونه است گفته مى‏شود ايرانيان پانزده برابر فرانسوى‏ها از تلفن همراه استفاده مى‏كنند هر كودكى يك تلفن همراه در خيابان بدست دارد و به حرف زدن مشغول است و هزينه پرداخت پول آن پدر خانواده را به عصبانيت كشانده است… و چنين است تلفن منزل‏ها و صحبت‏هاى دور و دراز بعضى افراد و فرزندان خانواده كه داستان شنيدنى دارد.
جاى آن دارد كه رسانه‏ها آموزش دهند و فرهنگ سازى كنند و مردم يك قدرى به خود آيند و از مصرف بى‏رويه پرهيز كنند آنگاه بر سر وجه پرداختى در خانه‏ها جنگ و نزاع به راه نيفتد و از كمبودها سخن گفته نشود… و چنين است مصرف بنزين كه از خارج به قيمت 580 تومان وارد مى‏شود و به قيمت ارزان داده مى‏شود و مشكل مهم ترافيك .
از اين موارد كه بگذريم به مصرف سيگار مى‏رسيم كه با همه تبليغات و مرگ و ميرهاى ناشى از سرطان سينه و غيره ناشى از سيگار اين ماده سمّى همچنان در رگها و ريه‏هاى انسان‏ها بويژه جوانان و بعضاً زنان جريان دارد و اينها حتى به خود رحم نمى‏كنند و از دود و دخان فاصله بگيرند! گزارش‏ها نشان مى‏دهد كه هر روز بيش از سه ميليارد تومان پول را اينان بابت دود سيگار هوا مى‏كنند، اين رقم سالانه به ارقام نجومى مى‏رسد از سيگارهاى داخلى و خارجى و بيشتر آمريكايى كه از كشور خود به خارج صادر مى‏كنند و براى جهان سومى‏ها مى‏فروشند و ما ورود آن را مجاز كرده‏ايم، آنگاه روى پاكت سيگار مى‏نويسيم، سرطان زا است!! اين تناقضات چه توجيهى دارد؟!
به هر حال روى موضوع الگوى مصرف اصلاً كار نشده و از يك طرف از كسر بودجه مشكل كمى حقوق حرف مى‏زنيم اما براى مصرف، فرهنگ سازى نمى‏كنيم!! رسانه‏هاى ما به جاى همه چيز همه‏اش فيلم و سريال داخلى و خارجى پخش مى‏كنند اما براى مردم از اين رسانه ملى درس زندگى نمى‏دهند. در اين باره سخن بسيار است كه به مناسبتى ديگر موكول مى‏كنيم. اين جمله قرآنى را بار ديگر مرور كنيم: «اسرافكاران برادران شيطان‏اند» و مراقب باشيم ما از ياران شيطان نباشيم و نعمت‏هاى خدا دادى را ضايع نكنيم و از اسراف و تبذير كه عملى حرام است به حكم شرع و به حكم عقل بپرهيزيم و رسانه‏هاى ما بويژه صدا و سيما به رسالت خود در اين زمينه بينديشند كه اين بخشى از وظيفه آنهاست. خداوند گوش شنوا دهد.

/

سخنان معصومان حديث تقوى

سخنان معصومين‏ احاديث تقوى‏ امام جواد عليه‏السلام: 1- «أَرْبَعُ خِصال تَعَيَّنَ الْمَرْءَ عَلَى الْعَمَلِ: أَلصِّحَّةُ وَ الْغِنى وَ الْعِلْمُ وَ التَّوْفيقُ» (احمد دهقان، چهل مجلس، هزار حديث، ص 344،ش‏7) چهار چيز موجب يارى انسان بر انجام كار مى‏شود: سلامتى، ثروت، دانش و توفيق الهى. 2- «ثَلاثٌ يَبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ تَعالى:كَثْرَةُ الاِْسْتِغْفارِ، وَلينُ الْجانِبِ، وَ كَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ لَمْ يَنْدَمْ: تَرْكُ الْعَجَلَةِ وَ الْمَشْوَرَةِ وَ التَّوَكُلِّ عَلَى اللّهِ عِنْدَ الْعَزْمِ». (فصول المهمة، ص 289 – 291) سه چيز است كه رضوان خداوند متعال را به بنده مى‏رساند: 1- زيادى استغفار، 2- نرم خو بودن، 3- زيادى صدقه. و سه چيز است كه هر كس آن را مراعات كند، پشيمان نشود: 1- ترك نمودن عجله، 2- مشورت كردن، 3- به هنگام تصميم، توكّل بر خدا نمودن. 3- «وَلكِنَّ الَّذِى يَطهُرُ اللّهُ بِهِ الاَرضَ مِن اَهلِ الكُفرِ وَ اَلجُحُودِ وَ يَملأها قِسطاً وَ عَدلاً هُو الَّذى يُخفى عَلَى النّاسِ وِلادَتُهُ، وَ يَغيبُ عَنهُم شَخصُهُ، وَ يَحرُمُ عَلَيهِم تَسميته وَ هُو سمّى رَسُولِ اللّهِ وَ كنّيه، وَ هُوَ الَّذِى تَطوى لَهُ الاَرضُ و يَذِلّ له كُلُّ صَعبٍ، يَجتَمِعُ اِلَيهِ مِن اصحابِهِ عِدَّةُ اَهلِ بَدرٍ،..» (احمد طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 148) ولى آن كسى كه زمين به وسيله او از كفر و كافر پيشه‏گان، پاك و پر از عدل و داد مى‏شود،كسى است كه ولادتش بر مردم پوشيده است، و چهره‏اش از مردم پنهان، و بردن نام او حرام، او هم نام و هم كنيه با پيامبر(ص) مى‏باشد، او كسى است كه زمين در اختيار اوست، و هر سختى براى او آسان مى‏شود، و ياران او كه به تعداد اصحاب بدر سيصد و سيزده نفرند، از دورترين نقطه‏هاى زمين گردهم مى‏آيند، چنان كه خداوند مى‏فرمايد: «هر كجا كه باشيد خداوند شما را جمع مى‏كند؛ زيرا خداوند بر همه چيز توان دارد»، آن‏گاه كه اين تعداد از افراد با اخلاص گردهم آمدند، خداوند فرمانش را آشكار مى‏كند، وقتى كه نيروى او به حدّ ده هزار نفر رسيد آن‏گاه، قائم علناً قيام مى‏كند و به نابودى و قتل دشمنان خدا مى‏پردازد تا آنجا كه خداوند راضى شود. عبدالعظيم حسنى مى‏گويد: عرض كردم آقاى من! چگونه آن حضرت مى‏فهمد كه خداوند راضى شده است؟ فرمود: «يُلقى فِى قَلبِهِ الرَّحمَةَ فَاِذا دَخَل المَدِينة اَخرَجَ اللات و العُزّى فَاَحرَقَهُما» رحمت را بر قلب او القاء مى‏كند، وقتى وارد مدينه شد، «لات و عزّى» را از خاك بيرون آورده آتش مى‏زند.» 4- «…وَ اِنّ مالَكَ مِن عَمَلِك اَحسَنتَ فِيه، فَاَحسِن اِلى اِخوانِك وَ اعلَم اَنَّ اللّهَ عَزّ و جَلّ سألكَ مِن مَثاقِيل الذّرِّ و الخَردَل». (بحارالانوار، ج 50، ص 86) به راستى آنچه از رفتارت براى تو ماندگار است احسان تو است، سپس با برادر دينى خود نيكى كن و بدان خداوند از سنگينى اعمال به اندازه ذرّات و دانه خردل نيز خواهد پرسيد. 5 – «اِيّاكَ وَ مُصاحَبةُ الشَّرِيرِ، فَاِنَّه كَالسَّيفِ المَسلُولِ يَحسُنُ مَنظَرُهُ وَ يَقبَحُ آثارُهُ» (منتهى الآمال، ج 2، ص 228) از دوستى و همراهى با افراد بد و شرير، به شدت پرهيز كنيد، چرا كه (چنين افرادى) به شمشير برهنه مانند، كه ظاهر زيبا، و آثار زشت و زننده دارد. 6- «كفى بالمرء خيانةً اَن يكُونَ اَمِيناً لِلخَوَنَةِ». (امالى شيخ مفيد، ص 329، روايت 13) در خيانت و نادرستى انسان همين بس كه امين (مورد اعتماد) خيانتكاران باشد. 7- «مَن عَتَبَ عَلَى الزَّمانِ طالَت مَعتَبَتهُ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 231 – 230) هر كس بر زمان (و روزگار) خشم گيرد، خشمش طولانى خواهد شد. 8 – «كَيفَ يَضِيعُ مَنِ اللّهِ تَعالى كافِلُه وَ كَيفَ يَنجُو مَنِ اللّهِ تَعالى طالِبُهُ وَ مَنِ انقَطَعَ اِلى غَيرِ اللّهِ وَكّلهُ اللّهُ اِلَيهِ.». (مستنبط القطره، ج 2، ص 334) چگونه به خود واگذارده مى‏شود كسى كه خدا را كفيل قرار داده است؟ و چگونه نجات مى‏يابد كسى كه خداوند در صدد (انتقام) اوست؟ كسى كه به غير خدا اعتماد كند، خداوند او را به خودش وا مى‏گذارد. 9- «العفاف زينة الفقر، و الشكر زينة الغنى، و الصبر زينة البلاء، و التواضع زينة الحسب، و الفصاحة زينة الكلام، والحفظ زينة الرواية، خَفْضُ الْجَناحِ زينَةُالْعِلْمِ، وَ حُسْنُ الاْ دَبِ زينَةُالْعَقْلِ، وَبَسْطُ الْوَجْهِ زينَةُالكرمِ، و ترك المنّ زينة المعروف، والْخُشُوعُ زينَةُالصلوةِ، وَ تَرْكُ مالايُعْنى زينَةُالْوَرَعِ». (فصول المهمة، ص 291 – 289) پاكدامنى زينت فقر، شكر زينت توانگرى، شكيبايى زينت بلا، فروتنى زينت شأن و بزرگى، گويايى زينت سخن، نگهدارى و ضبط دقيق زينت روايت، تواضع زينت دانش، ادب زينت خرد، گشاده‏رويى زينت كرم و بخشندگى، منّت ننهادن زينت احسان و نيكى، توجّه و حضور قلب زينت نماز، ترك كارهاى بيهوده زينت تقوا و پرهيزكارى است. 10- «حسب المرء من كمال المروة أن لايلقى احداً بما يكره». (شبلنجى، نورالابصار، ص 181 – 180) كمال مروت آن است كه انسان با هيچ كس چنان رفتار نكند كه براى خود نمى‏پسندد. 11- «نعمة لاتشكر كسيّئة لاتغفر». (موسوعة كلمات الامام الجواد(ع)، ص 241) نعمتى كه از آن شكرگزارى نشود، همچون گناهى است كه بخشيده نشود. 12- «توسّد الصّبر و أعتنق الفقر و ارفض الشّهوات و خالف الهوى و اعلم انّك لن تخلو من عين اللّه فانظر كيف تكون». (تحف العقول، ص 455) صبر را بالش كن، و فقر را در آغوش گير، و شهوات را ترك كن، وبا هواى نفس مخالفت كن و بدان كه از ديده خدا پنهان نيستى، پس بنگر كه چگونه‏اى. 13- «من استغنى باللّه افتقر الناس اليه و من اتقى اللّه أحبّه الناس». (شبلنجى، نورالابصار، ص 245 ؛ فصول المهمة، ص 271) كسى كه با توكل به خدا روى نياز از مردم بگرداند، مردم به او نيازمند مى‏شوند و كسى كه تقوا پيشه سازد، محبوب مردمان خواهد شد.

/

شان نزول آيات

هدايت در قرآن

آيت الله جوادي آملي

قرآن چه وقت نازل شده است؟

آخرين بحثي که در اين امر اول مطرح است، بحث نزول قرآن است
که قرآن چه وقت نازل شده است؟

در سوره «دخان» مي فرمايد: «اِنّا اَنْزَلْنٰاهُ في
لَيْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ اِنّا کُنّٰا مُنْذِريْنَ فيهٰا يُقْرَقُ کُلُّ اَمْرٍ
حَکيْمٍ» ما قرآن را در شب مبارکي نازل کرديم تا مردم را از عذاب قيامت بترسانيم.
در آن شب هر امر با حکمتي تفريق و مشخص مي گردد.

(سوره دخان، آيه 3ـ
2)

در سوره «قدر» آن شب مبارک را روشن مي کند: « اِنّا
اَنْزَلْنٰاهُ في لَيْلَةٍ الْقَدْرِ» ما قرآن را در شب قدر نازل کرديم. و بدين
ترتيب معلوم مي شود که آن شب مبارک همان شب قدر است.

در سوره ي بقره نيز شب قدر مشخص مي گردد که در ماه رمضان
است. «شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذي اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ» [1]
ماه رمضان، آن ماهي است که در آن قرآن فرستاده شد.

«قدر» به معني محاسبه و اندازه گيري است، بنابراين شب نزول
قرآن شب تفصيل، تفريق و اندازه گيري است که در ماه رمضان است و لذا در روايت از
اين ماه به «ربيع القرآن» ياد شده است و ماه رمضان به خاطر نزول قرآن اهميت پيدا
کرده است، نه به واسطه روزه، زيرا قرآن هزاران برکت و حکم با خود آورده که روزه
يکي از‌ آنها است.

در اين جا اين سوال مطرح مي شود که طبق بعضي آيات و شواهد
قطعي از سنت و تاريخ، قرآن طي بيست و سه سال رسالت رسول اکرم صلي الله عليه و آله
و سلم به تدريج نازل شد. بنابراين چگونه آيات فوق بر نزول کل قرآن در يک شب در ماه
رمضان دلالت دارد؟

مثلا در سوره فرقان مي فرمايد: «وَ قٰالَ الَّذينَ
کَفَرُوْا لَوْ لٰا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً، کَذٰلِکَ
لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتّلْنٰاهُ تَرْتيلاً»[2]
کافران گفتند چرا قرآن يکباره بر وي نازل نشده و براي اينکه ما قلب تو را آرام
کنيم، آن را طبق روش و ترتيبي مشخص و معين فرستاديم و بر تو تلاوت کرديم.

 

نزول تدريجي و نزول دفعي

اگر ضمير «انزلناه» را به معني بعضي از آيات برگردانيم و
بگوئيم: قسمتي از قرآن در شب قدر نازل شده است. اولا شب قدر هم در رديف ديگر اوقاتي
قرار مي گيرد که آيات ديگر در آن اوقات نازل شده و براي اين شب فضيلت و امتيازي به
حساب نمي آيد و ثانيا در سوره ي «دخان» قبلا   
«حٰم وَ الْکِتٰابِ الْمُبينِ» آمده و سخن از کل قرآن است و ضمير به آن بر
مي گردد و نيز با ظاهر «اِِنّا اَنْزَلْنٰاهُ في لَيْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ» و «شَهْرُ
رَمَضٰانَ الَّذي اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ» سازگار نمي باشد و نمي توان گفت که
منظور نزول بعض قرآن است با اينکه اکثريت قريب به اتفاق آن در غير ماه رمضان نازل
شده است.

لذا مفسرين براي پاسخ به اين اشکال گفته اند: قرآن دو گونه
نزول دارد.

1ـ نزول تدريجي که به آن تنزيل گفته مي شود.

2ـ نزول دفعي و يکباره که آن را انزال مي گويند.

بنابراين آنجا که سخن از نزول قرآن در ماه رمضان است به
لفظ و يا از ماده ي «انزال» آمده است مانند: «اِنّا اَنْزَلْنٰاهُ في لَيْلَةٍ
الْقَدْرِ» ــ «اِنّا اَنْزَلْنٰاهُ في لَيْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ» ــ «شَهْرُ
رَمَضٰانَ الَّذي اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ» و آنجا که سخن از نزول تدريجي است به
«تنزيل» تعبير شده است.

و از نظر ادبي فرق ميان انزال و تنزيل که از باب افعال و
تفعيل اند، همين نزول دفعي و تدريجي است.

در اينجا اين سوال پيش مي آيد که اگر تمام قرآن در شب قدر
بر پيغمبر نازل شده است، چرا پيامبر (ص) هنگام برخورد با حادثه و مسئله اي جديد
صبر مي کردند تا دستور و حکم آن نازل گردد؟ مثلا در سوره ي «مجادله» آمده است:
«قَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّتي تُجٰادِلُکَ في زَوْجِهٰا وَ تَشْتَکي اِلَي
اللهِ و اللهُ يَسْمَعُ تَحٰآوُرَکُمٰا اِنَّ اللهَ سَمِيْعٌ بَصِيْرٌ»[3]
اي پيامبر! به تحقيق خداوند سخن آن زن را که درباره ي شوهرش با تو مجادله مي کند و
شکايت خود را به خدا مي برد، شنيد و گفتگوهاي شما را مي شنود و همانا خداوند شنوا
و بينا است.

در اين آيه مي بينيم براي مشکلي که براي زن و شوهري پيش
آمده جوابي مطرح شده است و نيز در موارد ديگري از قبيل جنگ، صلح و غيره که سوال
تازه اي مي کردند، حکم تازه اي نازل مي شد.

پاسخ اين سوال در آيه 114 سوره طه آمده است؛ در آنجا مي
فرمايد: «وَ لٰآ تَعْجَلْ بِالْقُرآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضيٰ اِلَيْکَ
وَحْيُهُ» قبل از اينکه وحي تمام شود (و فرشته وحي آن را بر تو تلاوت کند) تو ــ
اي پيامبرــ در خواندن و تلاوت کردن آن عجله مکن. يعني قبل از اينکه آن را به
مرحله تکميل برسانيم، در تلاوت آن عجله نکن.

از اين آيه معلوم مي شود که حضرت تمام آيه هاي قرآن را مي
دانسته و از حفظ بوده است، و چون گاهي قبل از تمام شدن وحي، بقيه آيه را مي
خواندند و از اين آيه نيز معلوم مي شود که قرآن دو بار نازل شده است که يک نزول
دفعي بوده يعني تمام آيات در يک جا نازل شده است و يک بار ديگر نزول تدريجي که به
مناسبت ها نازل مي شده است مانند آيه ي اول سوره ي مجادله که ذکر شد.

بنابراين، مضمون آيه که حضرت را نهي مي کند از اينکه تمام
آن را بخواند، بهترين دليل است بر اينکه حضرت همه ي آيه را قبل از تمام شدن وحي
(در يک مناسبت مخصوص) مي دانسته است.

 

شأن نزول

مطلب ديگري که در بحث نزول قرآن مطرح‌ است، شأن نزول مي
باشد.

شأن نزول چه نقشي در فهم معاني قرآن و تفسير آيات قرآن
کريم دارد؟

درموردي که شأن نزول آيه اي بيان مي شود، آيا شأن نزول
مختص به همان آيه است و نمي شود آن را بر غير آن آيه تطبيق کرد يا شأن نزول جز
بيان مصداقي از مصاديق نخواهد بود و توجه به شان نزول در آشنا شدن به معناي آيه
کمک مي کند؟ و در حقيقت شان نزول نسبت به آيه يا سوره اي، تنها راهنما است نه
اينکه آيه يا سوره مخصوص به مورد نزول باشد و مصداق خارجي ديگري بر آن تطبيق نکند؟
آيا اين معاني و عناوين در همان مصداق خاص (شان نزول) استعمال مي شود يا در معاني
کلي استعمال شده و بر آن مورد خاص تطبيق مي شود؟

در اين زمينه روايتي را مرحوم فيض از امام باقر سلام الله
عليه نقل مي کند که فرمود:

«الْقُرآنُ نُزِّلَ أَثلٰآثاً: ثُلُثٌ فِيْنٰا وَ في
أَحِبّٰائنا وَ ثُلُثٌ في أَعْدٰائِنٰا وَ عَدُوِّ مَنْ کٰانَ قَبْلنا وَ ثُلُثٌ
سُنَّةٌ وَ مَثَلٌ» قرآن سه قسمت نازل شده: يک سوم آن درباره ي ما و دوستانمان و
يک سوم درباره ي دشمنان ما و دشمنان انبيا و اولياي قبل از ما و يک سوم هم احکام و
مثل است.

با اين تقسيم حضرت، معلوم مي شود که مجموع محتواي قرآني به
سه قسمت تقسيم مي شود: يک قسمت درباره ي انبياء و ائمه و اوليا و يک قسمت درباره ي
دشمنان آنها و دشمنان انبيا و اولياي گذشته و سومين قسمت عبارت است از بيان احکام
و سنتهاي الهي و امثال.[4]

 

شأن نزول، نقش تعييني ندارد

آن چه در اين جا مطرح است، دنباله ي اين روايت مي باشد که
حضرت فرمود:

«وَ لَوْ أَنَّ الْآيَةَ اِذٰا نَزَلَتْ في قَوْمٍ ثُمَّ
مٰاتَ أُولٰئِکَ الْقَوْم، مٰاتَتِ الْآيَةُ لَما بَقِيَ مِنَ الْقُرآن شَيْءٌ»

و اگر آيه اي که درباره ي قومي نازل شد و آن قوم از بين
رفتند، آيه هم از بين برود، از قرآن چيزي باقي نمي ماند.

بنابراين، اگر آيه اي از آيات قرآن درباره ي قومي از اقوام
گذشته نازل شد و آن قوم منقرض شده و از بين رفتند، اگر آيه مختص به مورد نزول باشد
و شان نزول آيات، نقش تعييني و حصر داشته باشد وقتي آن قوم از بين رفتند، آيه هم
از بين مي رود و تنها در حد يک تلاوت و وجود لفظي باقي مي ماند. ولي چنين نيست
زيرا:

آيه اي که در يک زمينه اي نازل شد، از باب تطبيق يک اصل
کلي است در يک مورد نه از باب اختصاص يک امر به امر ديگر. پس اگر يک کلي را بر يک
مورد تطبيق کردند يا در مورد خاص حکم کلي صادر شده است آن مورد نزول، مصداقي از
مصاديق اين اصل کلي است، پس با رفتن و منتفي شدن مورد نزول، هيچ تغييري در محتواي
کلي آيه پيدا نمي شود و آيه از حجيت نمي افتد زيرا اگر چنين باشد از قرآن چيزي
باقي نمي ماند براي اينکه بيشتر اينها در مورد احکامي است که وارد شده و نياز مردم
را مي رسانده و اين احکام تغييرپذير نيست.

 

به عنوان مثال:

دو جريان در يکي از صحنه هاي جنگ پيامبر و مسلمانان با
کفار پيش آمد: يک جريان مربوط به گروهي بود که تعهد کرده وفادار باشند ولي نقض عهد
کردند و از صحنه کارزار گريختند و جريان ديگر مربوط به گروهي است که تعهد کردند
وفادار باشند و بر اين عهد و پيمان خود باقي ماندند و دَين خود را ادا کردند. اين
دو جريان بود که در اين زمينه، آياتي از سوره احزاب به آن اختصاص دارد و در اين دو
مورد نازل شده است:

جريان اول:

«وَ لَقَدْ کٰانُوا عٰاهَدُوا اللهَ مِنْ قَبْلُ لٰا
يُوَلُّوْنَ الْأَدْبٰارَ وَ کٰانَ عَهْدُ اللهِ مَسْئُولاً * قُلْ لَنْ
يَنْفَعَکُمُ الْفِرٰارِ اِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ اِذاً لٰا
تُمَتّعُوْنَ اِلّا قَلِيْلاً»[5].

همانا اين گروه از قبل با خدا پيمان بستند که صحنه جنگ را
ترک نکنند و نگريزند. و پيمان الهي مسئوليت دارد (يعني اگر کسي با خدا عهد و پيمان
بست، مسئول است و بايد آن پيمان را حفظ کند و به آن وفادار باشد). در ادامه ي آيه،
خداوند به پيامبرش خطاب مي کند که اي پيامبر به اينها که فرار کردند و به عهد خود
وفادار نماندند بگو: اگر از مردن فرار مي کنيد، هيچ فايده اي براي شما ندارد ــ
زيرا در هر صورت، دير يا زود مرگتان فرا رسد ــ و آن گاه جز اندکي و چند روزي از
لذت دنيا، برخوردار نخواهيد بود. کيست که بتواند شما را از عذاب الهي بترساند اگر
خداوند براي شما سوئي اراده کرده باشد يا اگر رحمتي اراده کرده باشد و اينان
(پيمان شکنان) هيچ يار و ياوري نخواهند داشت.

آن گاه مي فرمايد: آنها که توطئه مي کردند و نقشه مي
کشيدند ــ نه خود در جبهه شرکت مي کردند و نه مي گذاشتند برادرانشان شرکت کنند ــ
و به برادران خود مي گفتند: به طرف ما بيائيد ــ و در جنگ شرکت نکنيد ــ خداوند
آنها را مي شناسد.

 

جريان دوم:

«مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجٰالٌ صَدَقُوْا مٰا عٰاهَدُوا
اللهَ عَلَيْهِ، فَمِنْهُمْ مَنْ قَضٰي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ
مٰا بَّدلُوْا تَبْدِيْلاً»[6].

از مؤمنين، رادمرداني هستند که بر پيمان خود با خداوند
پايدار ماندند، پس برخي از آنان دين خود را ادا کرده و برخي انتظار مي کشند ــ که
دين خود را ادا کنند ــ و اينان از عهد خود دست بر نداشته و نقض عهد نکردند.

اين جريان دوم مربوط است به آن گروه از مؤمنين که با خدا
عهد بستند و پابرجا ماندند و در صحنه ي جنگ شرکت کردند و از کارزار نگريختند، پس
عده اي از آنان دين خود را به اسلام ادا کرده، به شهادت رسيدند و عده اي هم
منتظرند نوبتشان برسد، تا دين خود را ادا کنند نه آنها که به عهد خود وفا کردند،
پشيمان شدند و نه اينها که منتظر شهادتند، دست از انتظار کشيدن بر مي دارند و
پشيمان مي شوند.

اين دو قسمت از آيات سوره احزاب که درباره ي دو گروه و دو
جريان نازل شده و هر دو گروه از بين رفته اند (عده اي به شهادت رسيدند و عده اي
هلاک شدند) ولي با رفتن آن مردم محتواي آيه هيچ گاه از بين نمي رود گرچه مورد از
بين رفته ولي اصل کلي باقي است.

بنابراين شان نزول جز بيان مصداق، نقش ديگري ندارد، نه در
حد تفسير و تعيين است و نه موجب اختصاص.

 

مصاديق انحصاري

ولي بعضي از آيات هست که مصداقشان منحصر به فرد است، يعني
فردي غير از آن ندارد مانند آيه: «اِنَّمٰا وَلِيُّکُمُ اللهُ وَ رَسُوْلُهُ وَ
الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُوْنَ الصَّلٰوةَ وَ يُؤْتُوْنَ الزَّکٰوةَ وَ
هُمْ رٰاکِعُوْنَ»[7].

گرچه اين آيه به صيغه جمع آمده و هم ماده و هم هيئت کلمات
در معاني اصلي خود استعمال شده اند ولي در خارج جز يک فرد، مصداق ديگري ندارد.
يعني کسي که در حال رکوع به فقير صدقه داده است در آن زمان جز اميرالمؤمنين علي
عليه السلام ديگري نبوده است.

در هر صورت، شان نزول نقش تخصيص دهنده در آيه ندارد و
اصالت و دوام آيه به از بين رفتن مصداق از بين نمي رود، گرچه توجه به شان نزول هر
آيه و سوره در رسيدن به محتواي آنها از نقش موثري برخوردار است.

امام باقر عليه السلام در ادامه ي آن حديث که نقل شد مي
فرمايد: «و لکن القرآن يجري أوّله علي آخره ما دامت السموات و الأرض و لکلّ قوم
آية يتلونها هم منها من خير أو شر»[8].

ولي سراسر قرآن يک حقيقت است که از آغاز تا پايانش به هم
ارتباط دارد تا نظام وجود هست و تا آسمان ها و زمين برپا است و هر قومي آيه اي را
تلاوت مي کنند، مي بينند شامل حالشان مي شود. آن گاه محمد بن مسلم از امام باقر
عليه السلام نقل مي کند که امام باقر فرمود: «يا محمد! اذا سمعت الله تعالي ذکرا
احداً من هذه الأمة بخير فنحن هم و اذا سمعت الله تعالي ذکر قوماً بسوء ممّن مضي
فهم عدوّنا».

اي محمد بن مسلم! اگر شنيدي خداوند يکي از افراد اين امت
را به خوبي ياد کرده، بدان که مقصود ما هستيم و اگر شنيدي خداوند تبارک و تعالي در
آيه اي، قومي را در گذشته به بدي و سوء ياد کرده، بدان که منظور دشمنان ما است.
يعني هر جاي قرآن که ديدي سخن از فضيلت و خوبي است، ما و هم فکران و پيروان ما را
شامل مي شود و هر جا ديدي سخن از تغيير و توبيخ و سرزنش کفار و بد انديشان گذشته
است، منظور دشمنان و مخالفان ما است چه آن ها اکنون موجود باشند يا بعد از اين
بيايند ولي اصل کلي شامل همه ي آنها مي شود. پس قرآن کريم مفيد اصول کليه است و
تطبيقش بر مصاديق، موجب حصر آن قانون کلي نخواهد بود.

 



2ـ سوره
بقره/185.

/

بهداشت دندان

دکتر بهمن نوابی

چگونه دندانهای کودکمان را سالم نگاه داریم؟

علم دندانپزشکی ثابت کرده که دندانها مثل سایر اعضاء بدن می
توانندتاپایان عمر بما خدمت کنند. ودندان ضرورتا نباید اولین عضو بدن باشد که ما
آنرا دورمی اندازیم ، اما چگونه این عضو رابهتر نگه داریم؟ آیا فقط بامسواک زدن که
آنرا هم بخوبی انجام نمی دهیم می توان سلامت دندان راتامین کرد؟ وتازه این مسواک
زدن هم وقتی شروع می شود که تجربۀ تلخی ازنزدن آن داشته ایم وپوسیدگی دربسیاری
ازدندانها شروع شده است . علم می گوید که بایددندان راازروز تولدش ، یعنی روزی که دردهان
جوانه می زند تمیز کرد وازآنچه به سلامتی آن لطمه می زند هم اجتناب کنیم.

خوشبختانه جذب فلوراید توسط جوانه دندان قبل ازرویش آن وبعد
ازرویش دندان درمقابل پوسیدگی سبب مقاومت بیشتر می شود، امااین کافی نیست وباید
بخصوص به هردندان درچند سال اول رویش آن خوب رسید که اگر دراین چند سال سالم
بماند. درسالهای بعد استعداد پوسیدگی کمتری خواهد داشت. باوجود این بسیاری
ازدندانهای کودکان متاسفانه درماههای بعد ازجوانه زدن بعلت کثرت استفاده ازمواد
پوسیدگی زا حتی قبل ازاینکه رویش کامل پیدا کند خراب می شود. کمبود کلسیم ـ کمبود
ویتامین ویامسائل ارث وژنتیک نیست که دندانهای اطفال راخراب می کند ودادن ویتامین
وکلسیم هم بعد ازرویش دندان برای جلوگیری ازپوسیدگی نه تنها فایده ای ندارد بلکه
بعلت موادقندی که بخصوص دراین شربت ها موجود است ومیزان آنها به صدبرابر مقدار
ویتامین می رسد بیشتر دندان طفل راخراب می کند.

آنچه مادران باید بدانند این است که باید دندانهای اطفال
راازبدو رویش تمیز کنند، منتهی باپارچه تنظیف (گاز) که درمقداری آب نیمگرم
ویااحتمالا (آب ونمک) خیس شده است واین پارچه رابرروی سطوح تمامی دندانهای طفل
بخصوص هنگام خوابیدن بمالند. باهرگریۀ کودک انواع قند آب ونبات داغ رابه گلوی
اوسرازیر نکنند وشیشه شیر رابعنوان اینکه کودک راباآن بخواب رود دردهان کودک
نگذارند (درموقع خواب می توان فقط ازیک شیشه آب جوشیده نیمگرم استفاده کرد) .

ماندن شیر دردهان کودک درموقع خواب که بزاق طفل کاهش یافته
وهمین طور حرکات لب وزبان کم شده است می تواند روی دندانها بچسبد وبه کمک
میکروبهائی که دردهان هرفرد می تواند باشد تخمیر شده ایجاد اسید نماید ودندان کودک
راتخریب نماید واین مسئله دردندانهای شیری آنقدر سریع است که درعرض چند هفته تمامی
دندانهای پیشین ونیش کودک راتخریب می نماید. بعلت نازک بودن ضخامت مینا وعاج
اوبزرگ بودن حجم مغز دندان بسرعت این تخریب به عصب رسیده ودندان عفونی می شود
وعاقبت این دندان باوجود بسیاری تلاش های احتمالی بعدی کشیده شده است . سایر موادی
که ما به عنوان تقویت کننده می شناسیم هم می تواند به دندانهای طفل آسیب بزند، مثل
آب میوه های مختلف که چون نیاز به جویدن ندارند قندهای آن براحتی برروی دندان رسوب
می کنند واین مسئله بخصوص درآب سیب مشهودتر است .

درجنگ جهانی دوم بعلت جیره بندی شکر ، میزان پوسیدگی دندانی
بسیار کاهش یافت . گروهی دیگر فکر می کنند که کاکائو آنقدر ضد پوسیدگی است که
باهرمیزان قند مخلوط شود قادراست جلو زیان قند رابگیرد . وراستی اگرشیرکاکائوهای
چندسال پیش آنهمه پوسیدگی ایجاد نمی کرد باورکردنی بودکه شکلات های امروزی دندان
راخراب نکند . بعضی ازوالدین فکر می کنند که شکلات وآدامس اگر خارجی باشد دندان
راتخریب نمی کنند ومثلا حاوی موادضد پوسیدگی است . بهتراست برای مبارزه باپوسیدگی
میزان قند مصرفی وهم چنین شیرینی مصرفی راطوری کاهش داد که کودک جزدرمهمانی
ازشیرینی استفاده نکند. پول توجیبی اکثر کودکان ماصرف خرید لواشک ، نان قندی ،
بیسکویت، آدامس، شکلات وبستنی می شودواین مسئله علاوه براینکه میل طفل رابه صرف
غذاهای مفید که درخانه تهیه می شود ازبین می برد ، برای سلامتی آنها بسیار مضر است
ودرمدرسه می توان یک ساندویچ ، نان وپنیربه کودک داد که ضد پوسیدگی هم هست. منشأ
دادن این همه قند به کودک این است که مادران فکر می کنند برای سلامتی کودک شکر
ضروری است وبهترین کربوهیدراتی است که طفل بااشتها مصرف می کند درحالی که همین نان
وسیب زمینی می تواند نیازاورا برطرف کند. غفلتا گروهی دیگر عسل وخرما وکشمش رابعلت
طبیعی بودن مضر برای دندان نمی دانند .

درمورد مسواک زدن هم باید گفت که مسواک زدنی صحیح است که
دندانها راکاملا تمیز کند وحتما روش خاصی ندارد. هرروشی که بتواند بهترمجموعه
سازمان یافته قند ومیکروب «پلاک»رابردارد همان روش ایده آل است.

وحتما نباید مسواک خارجی باشد بلکه بسیاری ازمسواک های وطنی
هم اگر موهای نایلونی متوسط واندازه کوچک داشته باشند موثراست، حتی خمیر دندانها
هم فرق چندانی باهم ندارند . البته خمیر دندان فلوراید داربهتر است واین به آن
معنی نیست که مثلا برای یافتن خمیر دندان خاصی وقت زیادی صرف کنیم ودرصورت نیافتن
، مسواک زدن راهم فراموش کنیم . نقش خمیردندان مثل نقش صابون است که اگر نبود
بازما دستهایمان رامی شوئیم .

مسواک زدن اگر قبل ازخواب وصبح ها قبل ویابعد ازصبحانه باشد
بهترین زمان است . به تمیز کردن دندانها ومسواک زدن دراسلام نیزاهمیت زیاد داده
شده ، بطوریکه درهر کتاب الطهارتی می توان به چند صفحه حدیث درباب مسواک زدن
برخورد.

چون پوسیدگی درمراحل اولیه بادرد توام نیست ، توجه بیمار
راجلب نمی کند وبهتر است که جهت این تشخیص حداقل سالی یکبار به دندانپزشک مراجعه
کند که می تواند درمراکز بهداشتی ودرمانگاه ها ویا حتی درمدارس باچند وسیله بسیار ساده
صورت گیرد . درخاتمه چند نکتۀ دیگر رامختصرا متذکر می شویم :

1ـ خوردن شیرینی همراه باغذاهای سه گانه اگر بعنوان دسر
نباشد وبعد ازآن لقمه ای که احتیاج بجویدن داشته باشد مصرف شود کمتر پوسیدگی زاست
وبخصوص شیرینی بین دو وعده غذا، ده صبح ویا عصرها بسیارمضراست.

2ـ استفاده روزانه ازیک لیوان چای که به اندازه نیاز روزانه
ما حاوی فلوراید است برای پیشگیری ازپوسیدگی مناسب است.

3 ـ هرقدرشیرینی زودتر ازگلوپائین رود ومواد فسفات داروچربی
هم اگر همراه آن باشد کمتر دندان راتخریب می نماید.

4ـ تعداد دفعات مصرف شیرینی ویا مدت زمان تماس بادندان که
درآدامس خیلی زیاد است بیشتر دندان راخراب می کند ویکجا خوردن مقداری شیرینی
ازاینکه به دفعات تقسیم شده ومصرف شود کمتر پوسیدگی زاست.

5ـ غلات مانند گندم وجو چنانچه باپوست آسیا شوند کمتر ایجاد
پوسیدگی می کنند . بنابراین آرد سفید مستعد کننده دندان برای پوسیدگی است وعلاوه
براین درپوست غلات بخصوص جوموادی وجود دارد که می تواند ضد پوسیدگی عمل کند.

6ـ تنفس دهانی وخشکی دهان بهر علت که باشد می تواند عاملی
برای پوسیدگی بحساب آید.

7ـ دراطفالی که بهر علت ازهرنوع پلاک استفاده می کنند
درتمیز کردن دندان وپلاک بیشتر همت کنند.

درخاتمه اگر این مسئله برای ما جا بیفتد که مصرف تفننی وبی
رویه مواد قندی می تواند علاوه برتخریب دندانها ، عاملی برای ایجاد چاقی وفشار خون
وبیماری قند باشد وما به قند بعنوان ماده ای که مصرفش باید بااحتیاط صورت گیرد
نگاه کنیم ، بسیاری ازمشکلات پوسیدگی دندانی ماحل خواهد شد. انشاءالله

 

/

هجرت و حج ابراهيم(ع)

هجرت و حج ابراهيم(ع)

قسمت سوم

عبدالكريم بي آزار شيرازي

قال: اني مهاجرٌ الي ربي                (عنكبوت:26)

 

از شمال فاو(اور) به كوفه و كربلا تا قدس و مكه و عرفات و
تا مزدلفه و مسجد خيف در مني

يسئلونك عن الاهله قل هي مواقيت للناس والحج ابراهيم(ع) در
برابر ماه

فلما رء القمر بازغاً‌ قال:

هذا ربي:

فلما افل قال:

لئن لم يهدني ربي لا كنون من القوم الضالين

و هنگامي كه ماه را شكوفا ديد گفت:

اين خداي من است!

اما هنگامي كه در تاريكي فرو رفت اظهار داشت:

اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند مسلماً از گروه گمراهان
خواهم بود.[1]

ابراهيم(ع) در برابر خورشيد

فلما رء الشمس بازغة قال:

هذا ربي، هذا اكبر

فلما افلت قال:

يا قوم اني بريءٌ مما تشركون

و هنگامي كه خورشيد را [در افق] شكوفا ديد گفت:

اينست پروردگار (و مربي) من؛ اين بزرگتر [از ساير خدايان] است.

اما همينكه غروب كرد گفت:

اي قوم! من از آنچه شما شريك [خدا] قرار مي دهيد بيزارم.[2]

توجه به آفريننده آسمانها و زمين

اني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض حنيفاً و ما انا من
المشركين

من روي خود را خالصانه [3] متوجه
كسي كرده ام كه آسمانها و زمين را آفريده است.[4]

و من از مشركان نيستم.[5]

به سوي قربانگاه

«و قال اني ذاهب الي ربي سيهدين، رب هب لي من الصالحين،
فبشرناه بغلام حليم فلما بلغ معه السعي قال يا بني اني اري في المنام اني اذبحك
فانظر ماذا تري؟

قال: يا ابت افعل ما تؤمر ستجدني ان شاء الله من الصابرين.

فلما اسلما و تله للجبين و نادينا، ان يا ابراهيم، قد صدقت
الرءيا انا كذلك نجزي المحسنين ان هذا لهو البلاء المبين، و فديناه بذبح عظيم و
تركنا عليه في الاخرين سلام علي ابراهيم كذلك نجزي المحسنين انه من عبادنا
المؤمنين و بشرناه باسحق نبياً من الصالحين»

حضرت ابراهيم(ع) به هنگام مهاجرت از سرزمين شرك و بت پرستان
به سوي خدا و سرزمنيهاي مقدسي كه خانه خدا در آنها قرار داشت از خداوند خواست كه
به او فرزند صالح و شايسته اي عطا فرمايد تا راه طولاني او را در اين مهاجرت ادامه
دهد:

–        
رب هب لي من الصالحين (پروردگار! فرزندي از صالحين به من موهبت فرما) خداوند
او را به نوجواني حليم و بردبار بشارت داد (فبشرناه بغلام حليم).

اين نوجوان همان اسماعيل بود كه خداوند در ديگر آيات وي را
از صالحين و صابرين و صديق خوانده است[6] وقتي
به سن بلوغ و جواني مي رسد و عصاي دست پدر مي گردد و معاون وي در امور زندگي مي
شود و با پدر به سعي و عبادت مي پردازد، خداوند در خواب به حضرت ابراهيم(ع) فرمان
مي دهد كه فرزندش را در راه خدا قرباني كند. و اين خواب براي دومين و سومين بار
تكرار مي شود.

گفته مي شود ابتدا در شب «ترويه» (شب 9 ذي الحجه) اين خواب
را ديد و سپس در شب عرفه و شب عيد قربان اين خواب تكرار شد[7] و چون
يكي از راههاي ارسال پيام الهي به پيامبران از طريق خواب بود تكرار خواب جاي ترديد
باقي نگذاشت كه اين فرمان، دستور خدا است.

حضرت ابراهيم به بهترين وجهي جريان خواب را با فرزندش در
ميان مي گذارد:

–        
فرزندم [چند شب است كه] در خواب مي بينم كه تو را ذبح مي كنم بنگر چه مي بيني؟

اسماعيل كه همگام با پدر در راه خدا سعي و ايثار و صبر و
تسليم داشت اظهار داشت:

–        
اي پدر هر چه زودتر مأموريتت را اجرا كن كه انشاءالله مرا از صابران خواهي
يافت.

و آنگاه هر دو پدر و پسر به سوي كوه ثبير در شمال مكه
رهسپار شدند. تا به تل يعني ارتفاع مشرف بر مسجد مني رسيدند[8] پدر
پيشاني فرزندش را بر صخره ها نهاد تا چشمش به چشم فرزندش نيفتد و عواطف شديد پدري
مانع اجراي فرمان الهي نگردد. «فلما اسلما و تله للجبين»

و بالاخره پدر كارد را بيرون آورد و تيز كرد و بر گلوي
فرزندش گذاشت و آنرا به حركت درآورد و فشار داد اما هر چه كرد تيغ نبريد.

و چون آندو فرمان خدا را گردن نهادند و ابراهيم فرزند را
تسليم كرد و اسماعيل جان را، خداوند ابراهيم(ع) را ندا در داد:

«يا ابراهيم! قد صدقت الرؤيا، انا كذلك نجزي المحسنين»

اي ابراهيم به درستي كه راست كردي خوابي كه ديده بودي، و
مأموريتت را انجام دادي و ما اين چنين نيكوكاران را[كه تسليم فرمان ما هستند و
حاضرند در راه ما از جان خود و عزيزترين فرزند خود بگذرند] پاداش مي دهيم.

آن توكل تو خليلانه ترا                             تا
نبرد تيغت اسماعيل را

البته اين يك آزمايش مهم و آشكاري بود كه ايندو دوست الهي به
بهترين وجه از عهده آن برآمدند و چقدر گران است براي پدري كه يك عمر از داشتن
فرزند محروم بوده و از خدا فرزند صالحي خواسته و اكنون كه پس از يك عمر انتظار
صاحب فرزند صالح گشته و اين فرزند به سن جواني و شكوفايي رسيده و يار و ياور و
عصاي دست پدر در اين سنين پيري شده، اكنون در راه دوست اينچنين او را قرباني كند.
همچنين چقدر مهم است براي جواني، كه بر روي آنهمه هوي و هوس و آمال و آرزو پا
بگذارد و حاضر شود با پاي خود به قربانگاه برود و جان خود را تسليم خدا كند.

تكرار آزمون ابراهيم و اسماعيل از بني اسرائيل و بني اسمعيل

خداوند همين امتحاني را كه از ابراهيم و اسماعيل بعمل آورد:
در مورد دو ذريه آنها يعني بني اسرائيل و بني اسمعيل نيز تكرار كرد وقتي حضرت
موسي(ع) بني اسرائيل را از مصر به سرزمين موعود مهاجرت داد، آنها را در دروازه
سرزمين موعود در بوته امتحان قرار داد و از آنها خواست كه به جهاد با طاغوتيان آن
سرزمين برخيزند و با ياري خداوند آن سرزمين را كه به حضرت ابراهيم وعده داده بود،
بدست آورند، اما آنها كه به وعده خدا ايمان نداشتند و جان خود را بيشتر از خدا
دوست مي داشتند، از رفتن به جنگ امتناع ورزيدند و به موسي گفتند:  اذهب انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون (تو و
پروردگارت به راه افتيد و با آنان نبرد كنيد، ما همين جا نشسته ايم)[9]

و چون خداوند چهل سال آنها را از سرزمين موعود محروم ساخت[10]بنا
به نقل تورات سفر اعداد 14:4: «بامدادان به سر كوه آمدن و گفتند اينك ما حاضرين كه
به جنگ برويم (و جان خود را در راه خدا قرباني كنيم اما ديگر خداوند از آنا
نپذيرفت) موسي گفت: برويد كه خداوند در ميان شما نيست و شكست خواهيد خورد.»

خداوند همين آزمون را در حديبيه- نزديك سرزمين مكه- از بني
اسمعيل يعني مسلمانان نيز بعمل آورد. پيامبر اكرم(ص) همچون حضرت ابراهيم(ع) به
دنبال خوابي كه مي بيند همراه با 1400 تن از افراد با ايمان و از خود گذشته به سوي
مكه حركت مي كنند و چون به حديبيه در نزديكي مكه مي رسند، آن افراد از صميم قلب با
پيامبر بيعت مي كنند و با خدا پيمان مي بندند كه جان خود را در راه خدا تسليم كنند
و به پيامبر(ص) مي گويند:

«ما بر خلاف بني اسرائيل مي گوئيم اي پيامبر! تو و
پروردگارت برويد و با اهالي مشرك مكه بجنگيد و ما هم تا آخرين نفس با شما خواهيم
بود.»[11]

و خداوند در برابر اين قرباني و ايثار صادقانه هم سكينه و
آرامش خود را بر آنان مي فرستد و هم پيروزي قريب الوقوع و فتح سرزمين مكه و
سرزمنيهايي كه خداوند به ذريه صالح حضرت ابراهيم(ع) وعده داده بود.

«لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجدالحرام
انشاءالله آمنين محلقين رؤسكم و مقصرين لا تخافون فعلم مالم تعلموا فجعل من دون
ذلك فتحاً‌ قريباً»

خداوند رؤياي پيامبر خود را تحقق بخشيد كه اگر بخواهد حتماً
به ايمني به مسجدالحرام در خواهدي آمد در آن حال كه سرتراشيده و مو سترده ايد و
هراسي نداريد، خدا چيزي دانست كه شما نمي دانستيد و پيش از اين فتحي نزديك مقدر
كرد.[12]

رمي شيطان

در آن هنگام كه حضرت ابراهيم(ع) بفرمان خداوند فرزندش را مي
برد تا بر فراز تل مني قرباني كند، شيطان به تلاش افتاد تا در اين آزمون بزرگ الهي
جلوي موفقيت و پيروزي خاندان ابراهيم را بگيرد. ابتدا به سراغ مادر اسماعيل مي رود
تا بوسيله احساسات مادري، پدر و پسر را از اجراي فرمان الهي باز دارد:

–        
آيا خبر داري كه ابراهيم اسماعيل را مي برد تا او را بكشد؟!

–        
دور شو اي شيطان كه ابراهيم مهربانتر از آنست كه فرزند صالح خود را بكشد.

–        
او ادعا مي كند كه دستور خداست.

–        
اگر فرمان خدا باشد، راضي و تسليم فرمان خدا هستيم.

شيطان وقتي از سوي هاجر رانده شد، به سوي فرزند آمد تا به
دردناك جلوه دادن مرگ او را از نيمه راه باز گرداند. ولي اسماعيل، با ايمان محكمي
كه داشت او را سخت از خود براند كه اين مرگ چون فرمان خداست، شهادتي شيرين و گوارا
خواهد بود رضينا بحكم الله و سلمنا لامره.

و چون شيطان از مادر و پسر رانده شد، به سوي پدر آمد تا با
القاي شك و شبهه او را از ادامه راه باز دارد:

– شنيده ام كه شيطان تو را در خواب واداشته تا دست به گناه
بزرگي زده مرتكب قتل فرزند شوي ابراهيم(ع) بدانست كه او شيطان وسوسه گر است، فرياد
بر او زد:

– دور شو اي دشمن خدا!

گفته مي شود ابراهيم بر سر راه خود به قربانگاه در سه محل
شيطان بر وي ظاهر شد، يكي به محل جمره اولي و ديگري به محل جمره وسطي و سومي به
محل جمره عقبه،‌ و ابراهيم در هر سه نقطه با پرتاب هفت سنگ او را از خود براند[13] و از
آن زمان اين رسم از جمله مناسك و اعمال واجب حج بوده مستحب است به هنگام پرتاب سنگ
به جمرات گفته شود: اللهم ادحر عني الشيطان(خداوندا شيطان را از من بران).[14]

نخستين تمنا  آرزوي
ابراهيم(ع در مني

 در وجه تسميه
سرزمين مني به مُني (آرزو و تمنا) آمده است:

وقتي حضرت ابراهيم(ع) از امتحان برآمد و بر شيطان غلبه يافت
و به تل و قله مرتفع اسلام يعني به مرحله تسليم كامل در برابر حق، رسيد، بنا به
روايات جبرئيل به او گفت:

–        
اكنون هر چه مي خواهي از پروردگارت بخواه.

ابراهيم نخست از خدا تمنا كرد كه دستور دهد به عنوان فداي
فرزندش اسماعيل قوچي را ذبح كند اين آرزو و تمناي ابراهيم برآورده شد[15] و
ناگهان قوچي توسط جبرئيل فرستاده شد، جبرئيل گفت: خداوند، سلام مي رساند، «سلام
علي ابراهيم»[16] و مي
فرمايد: اين قرباني را قبول كردم و اين قوچ براي فديه فرستادم.

و خداوند با دادن خير و بركت به نسل گوسفندان و چهارپايان و
دستور قرباني در روز عيد قربان هر ساله ذبح عظيمي در مني بجاي ذبح اسماعيل انجام
مي گيرد «و فديناه بذبح عظيم»

تكبيرات

در روايت است كه چون حضرت ابراهيم(ع) قوچ را به فداي
اسماعيل ذبح كرد، جبرئيل تكبير گفت:

–        
الله اكبر،‌ الله اكبر…

و اسماعيل فرياد برآورد:

– لا اله الا الله، و الله اكبر!…

و حضرت ابراهيم نيز با صداي بلند گفت:

– الله اكبر و لله الحمد.

و اين همان تكبيرهايي است كه همه ساله مسلمانان در روز عيد
قربان با هم مي خوانند.[17]

درسي از قرباني ابراهيم(ع)

همانطور كه مي دانيم، بشر در طول تاريخ در اثر دور شدن از
اسلام و فرمان خدا و روي آوردن به شيطان و طاغوتها اسير خدايان گوناگون گشته و اين
خدايان همواره بني آدم را به بند اسارت و بردگي كشيده و چه بسيار انسانها كه در
راه بتها، خورشيد و ماه و ستارگان و هوي و هوسها و بناي كاخهاي ستمگران قرباني مي
شدند.

و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤهم ليردوهم
و ليلبسوا عليهم دينهم و لو شاء الله ما فعلوه

و اينچنين طاغوتيان براي بسياري از مشركان قتل و قرباني
فرزندانشان را نيك جلوه داده بودند و در نتيجه فرزندان و آئينشان را به نابودي و
انحراف كشاندند و اگر خدا مي خواست مرتكب آن نمي شدند بنابراين آنان را با افترا و
دروغشان بر خدا به خودشان واگذار.[18]

حضرت ابراهيم(ع) با اعلام توحيد، بندهاي اسارت را گسست و
فرزندان آدم را از هر نوع بردگي و قرباني شدن نجات داد.

تازه جان اندر تن آدم دميد                               بنده
را باز از خداوندان خريد

داستان ذبح اسماعيل به ما مي آوزد كه در دين توحيد انسان از
قرباني شدن در پيشگاه خداوند معاف است، و بشر با در آمدن به دين توحيد واسلام و
تسليم در برابر فرمان خدا، استقلال و آزادي خود را در برابر اربابان، استعمارگران،
ستمكاران،‌ بتها و خرفات، باز مي يابد و ديگر به قربانگاه طاغوتهاي زمان نخواهد
رفت.

تجلي خدا بر ابراهيم در مسجد خيف

و بمجدك الذي تجليت به…لابراهيم (ع) خليلك من قل في مسجد
الخيف

و به آن نور مجد و عظمتت كه براي دوستت ابراهيم(ع) در مسجد
خيف تجلي كردي.[19]

خيف از نظر لغت به ارتفاعات مشرف بر سيل اطلاق مي شود و اين
مسجد از آن جهت خيف ناميده شده كه در ارتفاعات كوه مني قرار گرفته است.[20]

بنا به دعاي سمات منقول از امام باقر و امام صادق(ع) در
ارتفاعات كوه مني خداوند بر حضرت ابراهيم(ع) تجلي كرده است.

و همانطور كه بعضي از مفسرين در تفسير آيه فلما تله للجبين
ذكر كرده اند، حضرت ابراهيم بهنگام قرباني پيشاني فرزندش را بر تل و ارتفاعات كوه
مني مشرف بر مسجد مني گذاشت[21] و
اين مسجد را به مناسبت ارتفاعات مني مسجد خيف مي نامند.[22]

بر فراز همين ارتفاعات و شايد در هيمن مسجد خيف بود كه بنا
به روايات جبرئيل به ابراهيم گفت: اكنون هر چه مي خواهي از خدا تمنا كن.[23]

عيدي و عطاياي الهي به ابراهيم

انا كذلك نجزي المحسنين

ما اينچنين نيكوكاران را پاداش مي دهيم

ابراهيم و اسماعيل در برابر آنهمه ايمان و ايثار، رضا و
تسليم، صداقت و راستي در راه دوستي با خدا عيدي و پاداشتهاي عظيمي از خداوند
دريافت مي دارند، پاداشي به عظمت جهان، و به وسعت طول زمان همراه با سلام و دورد خدا:

1-   
بازداشتن تيغ از بريدن گلوي اسماعيل و حيات دوباره وي «قد صدقت الرؤيا انا
كذلك نجزي المحسنين».

2-   
فرستادن ذبح عظيم فداي اسماعيل «و فيدناه بذبح عظيم».

3-   
جاودانه ساختن نام و سنت ابراهيم در امتهاي آينده «و تركنا عليه في الاخرين».

4-   
ارسال سلام و دورد بر ابراهيم و خاندانش «سلام علي ابراهيم، كلذلك نجزي
المحسنين».

5-   
بشارت به فرزندي ديگر بنام اسحق، فرزندي صالح از تبار پيامبرانش «و بشرناه
باسحق نبياً من الصالحين».

6-   
اعطاء بركت و فزوني به دودمان او و اسحاق، «و باركنا عليه و علي اسحاق»[24]
(سوره صافات: 103-105).

7-   
اعطاي مقام امامت و وراثت زمين به وي و ذريه صالحش «قال: اني جاعلك للناس
اماماً» (بقره:124).

عهد امامت با آل ابراهيم(ع)

«و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال: اني جاعلك
للناس اماماً قال و من ذريتي؟ قال: لا ينال عهدي الظالمين»

و آنگاه كه ابراهيم را پروردگارش با كلماتي چند‌[در مال،
جان و فرزند] مورد آزمايش قرار داد و او بخوبي از عهده آزمايش برآمد و آنرا به
اتمام رساند، خداوند به او فرمود: من تو را امام، و پيشواي مردم قرار دادم.
ابراهيم گفت: از دودمان من [نيز اماماني برخواهي گزيد؟] خداوند فرمود: [آري، اگر
صالح و نيكوكار باشند كه] عهد من به ظالمين نخواهد رسيد.[25]

يكي ديگر از عطاياي بزرگ الهي به دوست خود حضرت ابراهيم به
هنگامي كه از عهده امتحان برآمد، عهد امامت و پيشوايي مردم و خلافت و وراثت
سرزمينهايي است كه به آنها مهاجرت كرده بود، از جمله سرزمين بهشت گونه كنعان، شامل
شام، لبنان،‌ فلسطين و نهر اردن،‌ ابراهيم(ع) از خداوند پرسيد:

آيا اين امامت و خلافت شامل ذريه من نيز خواهد بود؟ خداوند
فرمود: عهد من به ظالمين نخواهد رسيد در آيات بعد (سوره بقره 229) ظالمين به كساني
تعبير شده ند كه نسبت به احكام و حدود الهي تجاوز و نافرماني مي كنند «و من يتعد
حدود الله فاولئك هم الظالمون». و در نتيجه به خود ستم مي ورزند. «و من يتعد حدود
الله فقد ظلم نفسه»[26]

در سوره صافات: 113 مي خوانيم كه از ميان ذريه ابراهيم(ع) و
ذريه اسحاق بعضي صالح و نيكوكار و بعضي ظالم به خويشتن مي باشند. «و من ذريتها
محسن و ظالم لنفسه مبين».

بديهي است كه ظلم پيشگان از ذريه حضرت ابراهيم از نعمت
امامت و پيشوايي زمين محروم بوده به عهد الهي نخواهند رسيد. در تورات سفر پيدايش
17 درباره اين عهد و پيمان الهي با ابراهيم چنين آمده است:

«و چون ابراهيم 99 ساله بود خداوندبروي ظاهر شد وگفت: من هستم
خداي قادر مطلق پيش روي من بخرام و كامل شو…اينك عهد خود را با تو مي بندم، ترا
بسيار بارور نمايم و امتها از تو پديد آورم و امامان و پيشوايان از تو بوجود آيند.
و عهد خويش را در ميان خود و ذريت بعد از تو استوار گردانم كه نسلاً بعد نسل عهد
جاوداني باشد تا تو را و بعد از تو ذريت تو را خدا باشم… و تمام زمين كنعان را
به تو و بعد از تو به ذريت تو به ملكيت ابدي دهم و خداي ايشان خواهم بود.»

آنگاه مراسم ختنه فرزندان پسر را در هشتمين رو زتولد، نشانه
و يادآور اين عهد و پيمان ابدي قرار دادو فرمود:

«اينست عهد من كه نگاه خواهيد داشت. در ميان من و شما و
ذريت بعد از تو هر پسر هشت روزه ختنه شود تا نشان آن عهدي باشد كه در ميان من و
شماست.

سال آينده همسرت ساره برايت پسري خواهد زائيد نام او را
اسحاق بگذار، عهد خود را باوي استوار خواهم داشت اما در خصوص اسماعيل اينك او را بركت
داده بارور و كثير گردانم. دوازده پيشوا از وي پديد آيند و امتي عظيم از وي به
وجود آورم.

در همان روز ابراهيم و پسرش اسماعيل و همه مردان خانه اش
بنا به فرمان خدا ختنه شدند.»

در فقه اسلامي نيز ختنه مردان شرط طواف به دور خانه خدا
است.[27]

ذريه حضرت ابراهيم(ع) سه دسته بودند:

·       
اقوام دوازده گانه از نسل اسحاق و يعقوب به نام بني اسرائيل.

·       
و اقوام دوازده گانه از نسل اسماعيل جد اعراب و خاندان محمد(ص) به نام بني
اسماعيل.

·       
اقوام ششگانه اعراب از همسر سوم حضرت ابراهيم بنام قطوره.

در سوره مائده مي خوانيم كه حضرت موسي(ع) به دنبال عهد و
پيمان الهي با حضرت ابراهيم، بني اسرائيل را از مصر به سوي سرزمين موعود مي برد، و
به آنها فرمان مي دهد تا با ساكنان جبار و طاغوتي آن سرزمين بجنگند و با نصرت الهي
مالك آن سرزمين مقدس شوند: «يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التي كتب الله لكم»
(مائده:21). ولي بني اسرائيل كه ملتي سست ايمان و بزدل بودند، به موسي(ع)  مي گويند: تو و پروردگارت برويد و بجنگيد؛ ما
همين جا نشسته ايم». خداوند در اثر اين ظلم و تخلفشان از جنگ، چهل سال آنان را از
سرزمي موعود محروم مي سازد و در بيابان سرگردان نگاه مي دارد تا اينكه نسل بعد با
رهبري طالوت و رشادت داود عليه جالوت و جباران آن سرزمين مي جنگند و وارث سرزمين
موعود مي شوند، و براي قرنهاي متمادي كليد خلافت و اقتدار زمين را د ردست مي گيرند
و ملت برگزيده جهان آنروز مي گردند؛ ولي در اثر دور شدن از مفاهيم حقيقت دين الهي
و نقض پيمانهاي مكرر، و استكبار و خود برتربيني و قومي و نژادي و كشتار پيامبران،
تبديل به ذريه ظالم ابراهيم مي شوند و در برابر پيامبر اسلام(ص) نه تنها به عهد
خود با خدا عمل نمي كنند و به او ايمان نمي آورند، بلكه در برابر او دست به انواع
حيله ها و نفاقها مي زنند، و قرآن در سوره مائده پرده از چهره ظالمانه آنها بر مي
دارد و رسماً انان را از ولايت و امامت خلع مي كند و مسلمانان را كه ذريه صالح
حضرت ابراهيم(ع) هستند وارث امامت و وراثت زمين قرار مي دهد.

پيامبر اكرم(ص) در بازگشت از حجة الوداع براي تحويل وراثت و
خلافت سرزمين موعود كه خداوند به ذريه صالح حضرت ابراهيم وعده داده بود [وَلَقَدْ
كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا
عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (انبیاء:105)] فرمان داد تا سپاهي بزرگ براي اعزام به شام
و فلسطين تشكيل شود. پيامبر (ص) اسامة بي زيد[28] را
كه جواني بيست ساله بود به فرماندهي اين سپاه منصوب گرداند، و مهاجران از جمله
ابوبكر و عمر را به همراهي با اين سپاه مأمور ساخت.[29]

در سوره بقره:249 وقتي بني اسرائيل براي تصرف فلسطين به جنگ
با جالوت و سپاهيانش رفتند، همگي خود را در برابر دشمن باختند و در ميان آنها تنها
جواني كم سن و سال كه جز سنگپران (فلاخن) معمولي هيچ سلاحي نداشت به ميدان جالوت
رفت كه مردي بسيار قوي هيكل و داراي همه گونه اسلحه، شمشير و زره بود و در حاليكه
همه در تعجب بودند و او را بسيار ناتوان مي پنداشتند و مرگ او را حتمي مي دانستند،
اما آن جوان دست خود را به كيسه اش برد و سنگي برداشت و در فلاخن گذاشت و به
پيشاني جالوت پرتاب كرد. سنگ در پيشاني جالوت فرو رفت و آنچنان ضربه كاري بود كه
جالوت ناگهان بر زمين درغلتيد.

پيغمبر اكرم(ص) نيز از ميان مسلمانان جوان دلاوري را به نام
اسامة فرزند زيد، به فرماندهي برگزيد و به او سفارض كرد كه سپاه را در نزديكي
(مؤته» (دهكده اي در ناحيه مرزي شام) همانجا كه پدرش در جنگ مؤته كشته شده بود به
مرزهاي «بلقا»[30] و «داروم»[31] كه
در سرزمين فلسطين است،‌ داخل كند و سحرگاهان بر دشمنان خدا هجوم برد.

اسامه با سپاهيانش در اردوگاه «جرف» كه نزديك مدينه بود
فرود آمد تا وسايل سفر را فراهم آورند و آنگاه به طرف فلسطين حركت كنند؛ در اين
هنگام پيامبر(ص) بيمار شد و با انتشار خبر بيماري پيامبر(ص) سپاهيان از حركت به
سوي شام باز ايستادند و بسياري از آنها به مدينه بازگشتند.

پيامبر(ص) از تأخير حركت سپاه اسامة نگران و ناراحت شد؛
شايد بيم آن داشت كه بني اسماعيل در اثر تعلل از رفتن به جبهه مورد غضب خدا قرار
گيرند و چهل سال از سرزمني موعود محروم گردند. از اينرو در آخرين پيام خود به
مسلمانان فرمود:

«من از تأخير سپاه اسامه سخت نگران و ناراحتم. من از شما مي
خواهم تا همچون بني اسرائيل به خطا نرويد و دين و دنياي خود را تباه مسازيد. هميشه
به هم نزديك و با هم متحد باشيد».

بعد از وفات پيامبر (ص) سپاه اسامه به سوي فلسطين حركت كرد
و هنوز بيست روزاز حركت سپاه نگذشته بود كه مسلمانان بر شهر بلقا واقع در فلسطين
اشغالي هجوم بردند و اسامه انتقام مسلمانان و پدر خود را كه در مؤته كشته شده بود
بگرفت و با پيروزي به مدينه بازگشت.[32]
آنگاه مردم دريافتند كه انتخاب اسامة توسط پيامبر، انتخابي كاملاً بجا و بمورد
بوده و اين پيروزي و حمله برق آساي سپاهيان اسامه، گامي اساسي در راه فتح شام و
فلسطين و بيت المقدس بود؛ از اينرو مسلمانان آنچنان در برابر امپراتور روم شرقي
جرأت و جسارت يافتند كه چندين سپاه به جانب حمص در سوريه و شام و فلسطين فرستادند،
و با قدرت و رشادت فراوران، اين شهرها را يكي پس از ديگري فتح كردند، و سپاه ابو
عبيده پس از فتح حمص و بعلبك راهي شهر بيت المقدس شد و سرانجام در سال 15 هجري قدس
رسماً به تسلط مسلمانان در آمد و نام اين شهر از «ايلياء» به «بيت المقدس» دگرگوني
يافت و از آن زمان كليد اقتدار و خلافت و رواثت سرزمين موعود از دست بني اسرائيل
ذريه ظالم حضرت ابراهيم به دست بني اسماعيل يعني مسلمانان- ذريه صالح حضرت
ابراهيم- افتاد و توسط آنان اداره شد و تقدير چنين بود كه حضرت محمد(ص) مانند حضرت
موسي(ع) در حيات خود شاهد تصرف سرزمين موعود به دست امت خود نباشد.

اما متأسفانه در اثر دور شدن سران كشورهاي اسلامي از تعاليم
قرآن و خروج از ولايت الهي و پيامبر و ائمه و در آمدن تحت ولايت يهود و نصاري بخش
مهمي از سرزمين موعود يعني سرزمين قدس را از دست دادند.

به اميد آن روز كه بار ديگر سپاهيان محمد(ص) اين سرزمين
مقدس را از چنگال اسرائيل غاصب و ظالم رها سازند، و ذريه صالح و پيروان ابراهيم(ع)
طبق وعده الهي وارث سرزمين قدس گشته و مجد و عظمت و شكوه خود را در جهان بازيابند.
و همانطور كه حضرت ابراهيم(ع) از شهر «اور» (ميان فاو و كوفه) رهسپار سرزمين قدس
شد و پس از عبور از رود فرات و كوفه و كربلا[33] به
سرزمين قدس و فلسطين دست يافت، سپاهيان اسلام نيز كه اكنون از فاو گذشته و به حدود
شهر اور يعني شهر حضرت ابراهيم رسيده اند، طبق وعده الهي با عبور از كوفه وكربلا
به فتح سرزمين قدس نائل گردند و بار ديگر كليد اقتدار زمين را در دست گيرند.

«مسلمانان از هياهو و طبلهاي توخالي تبليغات ظالمانه نهراسند
كه كاخها و قدرتهاي نظامي و سياسي استكبار جهان همانند لانه عنكبوت، سست و در حال
فرو ريختن است.»

«آزاديخواهان و روشنفكران بايد راه سيلي زدن بر گونه
ابرقدرتها خصوصاً آمريكا را بر مردم سيلي خورده كشورهاي مظلوم اسلامي و جهان سوم
ترسيم كنند.»

ما بخوبي دريافته ايم كه براي هدفي بزرگ و آرماني اسلامي
الهي بايد بهاي سنگين پرداخت نمائيم تو شهداي گرانقدري را تقديم كنيم و جهانخواران
ما را راحت و آرام نخواهند گذاشت و با استفاده از ايادي داخلي و خارجيشان به ما
شبيخون زده و خون عزيزان ما را بر بستر كوچه ها و خيابانها و مرزهايمان جاري مي‌كنند.»

«من همانگونه كه بارها هشدار داده ام مجدداً خطر فراگيري
غده چركين و سرطاني صهيونيسم را در كالبد كشورهاي اسلامي گوشزد مي كنم و حمايت
بيدريغ خود و ملت و دولت و مسئولين ايران را از تمامي مبارزات اسلامي ملتها و
جوانان غيور و مسلمان در راه قدس اعلام مي نمايم.»

«اي اقيانوس بزرگ مسلمان! خروش برآوريد و دشمنان انسانيت را
درهم شكنيد…خداي تعالي و جنود عظيم او با شما است.»                                            
امام خميني

 

 

 



[1] – ابراهيم در نشستي كه با ماه پرستان داشت با جمع آنان هم صدا
گشت و براي اينكه آنان را بسوي حجت و دليل پيش ببرد وقتي ماه بدر شكوفا گشت گفت:
اين رب من است و تربيت كننده من است زيرا ماه تقويم آسماني و هدايت گر راه مسافران
شب گرد و روشني بخش كلبه ها و مونس صالحبدلان و…مي باشد، اما وقتي ماه در تاريكي
فرورفت اظهار داشت اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند مسلماً از گمراهان خواهم بود،
كنايه از اينكه راهنمائي و هدايت ماه بسيار محدود و غير ثابت و موقت است وانسان را
از هدايت پروردگار بي نياز نمي گرداند.

آري انسان براي رسيدن به كمال مطلق نياز به هدايت و تربيتي
كامل و دائمي دارد كه نه تنها انسان را در پاره اي از امور دنيوي بلكه در تمام
مسائل دنيوي و اخروي رهنمون باشد و كساني كه به تربيتها و هدايتهاي محدود و مادي
بسنده مي كنند و آن را بجاي هدايتها و تربيتهاي كامل الهي مي پذيرند سخت در
اشتباهند و از ره گمشدگانند.

خواجه نصير الدين طوسي كه در علم نجوم داناترين دانشمند
زمان خود بود با هم سفر خود به قريه اي رسيدند و شب را نزد آسياباني ماندند، هوا
گرم بود و تصميم گرفتند پشت بامي بخوابند، آسيابان به آنان گفت بهتر است كه در
آسياب بخوابيد كه احتمال بارندگي است، خواجه نصير با نگاهي به ماه و ستارگان و
اطلاعي كه از علم ستاره شناسي داشتند گفتند: خير امشب باران نمي بارد، پاسي از شب
گذشت كه ناگهان هوا ابري شد و به شدت باريدن گرفت ناچار از پشت بام پائين آمدند،
به كلبه آسيابان پناه بردند و با تعجب بسيار از آسيابان پرسيدند: تو از كجا مي
دانستي كه امشت باران خواهد باريد، در صورتي كه ما با دانستن آنهمه علم نجوم
نتوانستيم به آن راه يابيم؟

آسيابان پاسخ داد: من از سگ آسياب دريافتم كه امشب باران مي
آيد، اين سگ عادت دارد كه شبها بيرون از آسياب بخوابد و هر شب كه بخواهد باران
ببارد متوجه مي شود و به داخل آسياب مي آيد، خواه و همراهان از اين ماجرا دريافتند
كه با آنهمه زحماتي كه در راه كسب علم ستاره شناسي كشيده اند چقدر علم و دانش آنها
محدود و ناقص است و از اينرو خواجه اظهار داشت كه: افسوس عمر بسياري سپري ساختيم و
بقدر ادراك و فهم سگي تحصيل نكرديم [قصص العملاء محمد تنكابني ص 375- 374]

آري نه تنها معلومات بشر نسبت به نجوم و ستارگان ضعيف است و
از فهم و ادراك بسياري از اسرار آن عاجز است بلكه خود اجرام آسماني نيز ناتوان تر
از آن هستند كه بتوانند بشر را از هدايت و تربيت الهي بي نياز گردانند و همانطور
كه حضرت ابراهيم(ع) اظهار داشت: «اگر پروردگار ما را راهنمايي نكند مسلماً از
گمراهان خواهيم بود».

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني: تمام قواي مسلحه با هم باشيد و وحدت و
اخلاص خود را حفظ کنيد تا انشاءالله خداوند بدست شما کفر را ساقط کند (6/5/66)

تب جنگ در کشور ما جز به سقوط صدام فرو نخواهد
نشست و انشاء‌الله تا رسيدن به اين هدف فاصله چنداني نمانده است.

بايد با تشکيل هسته‌هاي مقاومت حزب‌الله در سراسر
جهان اسرائيل را از گذشته جنايت‌بار خود پشيمان و سرزمينهاي غصب شده مسلمانان را
از چنگال ان خارج کرد.

مسلمانان جهان بايد به فکر تربيت، کنترل و اصلاح
سران خودفروخته بعضي از کشورها باشند و آنان را با نصيحت يا تهديد از اين خواب
گران بيدار نمايند.

ملتهاي مسلمان بايد به فکر نجات فلسطين باشند و
مراتب انزجار و تنفر خويش را از سازشکاري و مصالحه رهبران ننگين و خودفروخته به
دنيا اعلام کنند. (7/5/66)

هرکس براي عدالت قيام کند سيلي مي‌خورد ما هم
بخاطر اقامه عدل تاوان مي‌دهيم. (24/5/66)

ما خدمت به خدا و خدمت به خلق خدا را وظيفه خود مي‌دانيم
و همه را هم از او مي‌دانيم و مشکلات را هم انشاء الله پشت سر مي‌گذاريم. (2/6/66)

آيت الله العظمي منتظري

بايد در مسئوليتهاي مربوط به جان و مال و حيثيت
مردم خيلي دقت کرد مبادا خداي ناکرده حقي از کسي ضايع شود.

بايد طوري برخورد کرد که همه افراد، با ايمان و
علاقه خدمت کنند، نه از روي ترس.

اينکه بخواهيد افکار مردم را با شاقول اندازه‌گيري
کنيد و اگر اين افکار در خط شما نبود، شخص داراي آن افکار را طر کنيد، مخالف قرآن
است. (16/9/66)

امروز ملت بپاخواسته فلسطين و لبنان از علما و
روحانيون مبارز خود انتظاري جز رهبري و هدايت اين حرکت اسلامي در جهت مبارزه با
اسرائيل ندارد. (25/9/66)

اعضاء انجمن‌هاي اسلامي و نمايندگان اينجانب در
دانشگاه‌ها سعي کنند افراد را هدايت و رهبري کنند نه قيموميت. (29/9/66)

بکارگيري تجربه انقلاب اسلامي ايران، تنها راه
پيروزي ملت فلسطين است. (7/10/66)

آيت الله العظمي منتظري

تظاهرات خونين و درگيري‌هاي مسلحانه ملت فلسطين با
دژخيمان صهيونيست در اراضي اشغالي بهترين دليل براصالت و شهامت و مظلوميت ملت
مسلمان فلسطين است. (25/9/66)

 

/

سرمقاله

عيب‌جوئي را
از خود آغاز کنيم

بسم الله
الرحمن الرحيم

يکي از
دستورالعملهاي بسيار مهم در تربيت اسلامي اين است که انسان بايد در امور مادي و
دنيوي به ضعيف‌تر از خود توجه کند و در جنبه‌هاي معنوي و اخلاقي افراد بالاتر و
کاملتر از خود را مورد توجه قرار دهد به کارگيري اين روش، دستاوردهاي فراواني را
در ابعاد گوناگون به دنبال داردکه در اينجا درصدد بيان آنها نيستيم ولي آنچه در
اين مختصر ميخواهيم مورد اشاره قرار دهيم ارزيابي وضعيت موجود و مطلوب و آنچه
هستيم و بايد باشيم در اين چهارچوب مي‌باشد.

اما در بعد
مادي و زندگي دنيوي ـ که از نظر اسلام چيزي جز وسيله براي رسيدن به معنويت و سعادت
اخروي نيست ـ اگر ما خودمان را با اکثريتکشورها و ملل جهان در حال حاضر يا با
وضعيت خودمان در سيا سال قبل مقايسه کنيم، متوجه خواهيم شد که از وضعيت نسبتا
مطلوبي برخورداريم و نسب به شرائط موجود زندگي مادي‌مان احساس رضامندي و قناعت مي‌کنيم
وب ه آساني ميتوانيم نارسائيها و کمبودها را تحمل کرده  زمينه مساعد را براي برنامه‌ريزي و تلاش پي‌گير
در جهت رسيدن به استقلال و خود کفائي و تمتع کامل از نعمتهاي الهي و رفاه توأم با
عزت و در خدمت معنويت، فراهم کنيم که بي‌گمان بدون روح قناعت وص رفه‌جوئي و نابود
کردن وضعيت خطرناک و مهلک مصرف‌گرائي دست‌يابي، به هيچ هدف مادي و معنوي امکان‌پذير
نيست.

و اما در
مورد ابعاد معنوي، از آنجا که انسان براي صعود به سوي کمال مطلق آفرديه شده و فضاي
معنويت بي‌کرانه است، پس انسان نبايد و نميتواند در هيچ مرتبه‌اي احساس قناعت و
ايستائي کند و در اين راستا هيچگاه نبايد به پشت سر واماندگان فطرت گم کرده نگاه
کند بلکه بايدهمواره وجهه همت خويش را به سوي خداوند معطوف داشته و پيش‌تازان راه
معنويت را مقتداي خود قرار دهد و بر پايه چنين بينشي فرد و جامعه اسلامي نه فقط
بايد از عقب گرد و انحطاط به شدت گريزان باشد که حتي ايستادن و در جا زدن و به
وضعيت موجود بسنده کردن را بايد عين غبن بداند«من ساوي يوماه فهو مغبون» و نوعي
سقوط به شمار آورد که:

پاکيزه‌تر از
آب روان چيزي نيست                       هرجا
که مکان گرفت گنديده شود

و بنابراين
ما بايد هيچگاه از حرکت و پويائي در راه تحقق صد در صد آرمانها و اهداف رهائي بخش
و جهانشمول اسلام و انقلاب اسلامي بازنايستيم و همواره در تعميق حاکميت مطلق خدا
در داخل و گسترش آن در خارج مصمم  کوشا
باشيم.

اين بينش که
نشأت گرفته از فطرت و منطبق با مباني اسلام است موجب مي‌شود که امت حزب الله تمام
جريانات امور را در جمهوري اسلامي بر اين اساس ارزيابي کنند. مردمي که با جان ومال
و خون عزيزان و فرزندان خويش براي پا گرفتن نهال انقلاب و تحقق اسلام سرمايه‌گذاري
کرده‌اند و علي رغم ده سال تحمل سختيها و کمبودها و مصائبي که دشمنان به آنها
تحميل کرده‌اند باز هم جهان را به شگفتي واداشته و به مناسبت دهمين سالگرد پيروزي
ميليون ميليون به خيابانها سرازير مي‌شوند و به همان دليل که هرگز دست از نمازشان
برنداشته‌اند پاي انقلاب اسلامي‌شان ايستاده‌اند، خوشحالي و عيد چنين ملتي در هر
روزي است که شاهد باشند که اهداف و ارزشهاي اسلامي در جامعه و نظام اسلامي از روز
قبل زنده‌تر شده و روند تکاملي و صعودي يافته است.

به نظر مي‌رسد
هرگونه حرکت لاک‌پشتي و انفعالي نه آن که براسي رسيدن به مقصد ثمر بخش نيست که
اکثرا اين روش موجب افزايش مشکلات موجود و مصونيت يافتن و مقاوم شدن عناصر فاسد و
ضدارزشها و عوامل تباهي خواهد شد لذا حل ريشه‌اي مشکلات و شکستن سد موانع و رسيدن
به اهداف انقلاب اسلامي راه و روش متناسب با خودر ا مي‌طلبد و جز با برنامه‌ريزي
متناسب و دقيق و مجريان معتقد و توانا امکان‌پذير نيست.

بي‌گمان امام
و امت نقش خود را به بهترين وجه ممکن در اين راه الهي ايفاء کرده و مي‌کنند وعمده
بار مسئوليت اکنون به دوش مسئولين جمهوري اسلامي است که بايد بيش از پيش به موقعيت
خطير خود توجه کرده، بار سنگين خدمتگزاري خويش را به ساحل مقصود برسانند و در حالي
که خود بايد الگوها و تجسم‌هاي ارزشهاي اسلامي باشند و پينود خويش را هر روز با
امام و امت مستحکم‌تر کنند قبل از اين که به عيوب و اشتباهات ديگران بپردازند به
ارزيابي خود و کشف اشکالات خود بنشينند که: «من بحث عن عيوب الناس فليبدء يعيوب
نفسه» بي‌گمان پذيرفتن مسئوليتي که احيانا در توان شخص نيست و موجب تضييع امکانات
و مصالح جامعه اسلامي است از گناهان بزرگ است و به طريق اولي و مهم‌تر از آن قبول
مسئوليتهاي متعددي است که گاهي برخي از آنها به قدري سنگين است که اگر 24 ساعت وقت
مسئول فقط صرف آن کار شود باز هم کم است حال اگر افرادي هر چند خوب و قوي موزه
مسئوليتهاي گوناگون و آلبوم عناوين رنگارنگ شوند طبيعي است که از عهده هيچ يک
برنمي‌آيند و نه مجال فکر کردن دارند و نه فرصت عمل و آنگاه که کانون و مرکز ثقل
يک اداره و تشکيلات ضعيف بود اين ضعف به صورت يک موج به تمام فضاي دائره گسترش مي‌يابد
و نتيجه آن ميشود که اکنون در بسياري از امور شاهد هستيم.

ما قبول
داريم که بايد گذشته را مورد ارزيابي قرار دهيم و خود را از اشتباهات بپالائيم تا
راه آينده را براي رسيدن به اهداف اسلام  و
انقلاب هموارتر کنيم ولي اگر در اثر گرفتاري فوق الذکر و عدم مجال تفکر و تدبر
صحيح و ابتلاء به شتابزدگي و خودبيني در همين ارزيابي هم دچار اشتباه شويم چه بايد
کرد و به کجا خواهيم رسيد.

اشتباه بزرگي
که هم اکنون گرفتار آن هستيم اين است که اشتباهاتي را که در شيوه‌هاي عملي و با
سهل انگاريها و نارسائيهاي خود مرتکب شده‌ايم بگونه‌اي مطرح کنيم که اصول و
ارزشهاي انقلاب را به زير سؤال بريم و بجاي اعتراف به قصورها و تقصيرهاي خويش
دائما از حيثيت حضرت امام مدظله خرج کنيم. آيا بهتر نيست که تمام اشتباهات گذشته
را در يک کلمه خلاصه کرده و اعتراف کنيم که ما به هيچ يک از دستورات امام بطور
شايسته عمل نکرديم؟ بلکه در بسياري از موارد با دست کاري و اهمال دستورات امام را
بي‌اثر و احيانا بطور معکوس عمل کرديم. مي‌گويند دوران شعار و کارهاي خام گذشته و
اينک بايد شعور و پختگي حاکم شود. ما هم همين را ميگوئيم. ديگر شعار بس است بيائيم
و به دستورات امام در همه زمينه‌ها عمل کنيم و دستورات معظم له را در لفافه
شعارهاي تشريفاتي و گذرا ذبح نکنيم. همه در شعار از ولايت مطلقه فقيه دم مي‌زنيم و
هيچکس هم شک ندارد که حضرت امام مدظه بارزترين مصداق جامع الشرايط اين عنوان است
ولي در مقام عمل و حتي سخن گاهي همان را مي‌گوئيم که ليبرالهاي غرب زده از سالهاي
قبل تکرار مي‌کردند! اگر ما حکم امام را و از جمله در خطوط کلي انقلاب و جنگ و
مصلح و… حکم خدا مي‌دانيم و از اصول و انجام تکليف الهي دم ميزنيم پس
اظهارنظرهاي مغاير با آن چه معنا دارد؟! جام زهر را به امام مي‌نوشانند و سپس از
برکات آن سخن مي‌گويند. چرا مرز بد عمل کردنها و سهل‌انگاريهاي خودمان را با درستي
آنچه بعنوان تکليف شرعي بايد انجام مي‌گرفت جدا نمي‌کنيم؟ گرچه در اين زمينه مطلب
بسيار است ولي بدليل محدوديت اين صفحه حتي عمده آنچه به رشته تحرير درآمده بود حذف
کرديم و آخرين سخن اينکه گوئي همه خود را درتمام مسائل دخيل دانسته و در اظهار و
اعمال نظر براي خود مرز و اندازه اي نمي‌شناسيم و در عين حال هيچکدام خود را در
برابر هيچ مسأله و مشکلي مسئول نمي‌دانيم. باميد آنکه تمام مسئولين با اعتقاد و
جديت و اتقان در عمل و با حفظ مراتب و مرزهاي مسئوليت‌ها بار سنگين امانت و
مسئوليت خويش را هر چه بهتر در خدمت به اسلام و امام و امت و جلب رضايت حق بمنظر
مقصود برسانند. انشاءالله.

رحيميان

 

/

«شريك صلوات»

«شريك صلوات»

وقتي
شنيدم مادر شهيدي در خواب ديده است كه فرزندان يتيم و خردسال شهدا با كاسه هاي شير
در دست در اطراف خانه محقر و اجاره اي تو در روستاي جماران صف كشيده اند و ديگري
ديده كه در كشاكش بين مردم و ملائك الهي اين بار سفيران حق تو را به آسمان بالا
كشيده اند دانستم كه ديگر خورشيد از مشرق سرانگشتان مباركت اي سپيدپوش جماران طلوع
نخواهد كرد! در آن شب سخت كه تو را به ميهماني عرش مي خواندند، تن بي رمق و دل
شكسته ام را به جماران كشاندم. انكساري را در چهرۀ يارانت ديدم كه نمودي از انكسار
حضرت سيدالشهداء در مراجعت از كنار نعش قطعه قطعه سردار علقمه به حرم بود. كجا
بودند كساني كه در عرفات به دنبال مولاي خبر مهدي (عج) همه خيمه ها را سر مي
كشيدند (كه شنيده بودند آقا هر سال در بيابان عرفات است) تا در كنار بستر تو حضرت
او را در ناله و ندبه ببينند. كه او دل شكسته ترين كساني بود كه آن شب سخت و تلخ
در گرد بستر تو  بودند كه با چشماني پر از
اشك و قلبي محزون بر بالين علمدار پير خود ايستاده بود؟

آسمان
غمزده جماران كه سالهاي سال هر نيمه شب اشك هاي تو را از ديدگان سرازير مي ديد
حيران و ماتم زده به مقام خاك جماران غبطه مي خورد كه اينك گهرهاي اشك مهدي (عج)
را به جان خويش پذيرا مي شد و مي دانم كه اگر نبود امر خداي تبارك و تعالي از
مصيبت اين غم بر زمين فرو مي افتاد و تمام خاك زمين را به يك باره بر فرق سر خويش
مي افشاند.

كاش
مي دانستم آن هنگام كه بي تاب بادۀ وصل يار بودي و لب هاي بي قرارت جام وصل را
انتظاري سخت مي كشيد. تو بيشتر تشنه ديدار حسين بودي، يا حسين تشنه ديار تو بود كه
در تمام ايام مبارك عمرت زيارت عاشورا را عاشقانه مي خواندي و از ژرفاي قلب پاكت،
مظلوم كربلا را صدبار سلام مي كردي و يك تنه در برابر تمامي دشمنان حسين مي ايستادي
تا لعن بر دشمنان او را محقق سازي و در وقتي كه ايستادن رسم نبود ايستادن حسين را
مي آموختي.

در
فكر ياران خاطر (سليمان) و خالدم (اسلامبولي) شيراني كه سالهاست در سلول هاي تنگ و
تاريك زندان بي صبرانه مقدم پاكت را به قدس انتظار مي كشند.

كاش
مي دانستم پس از تو چگونه به شعارهائي كه براي تو بر ديواره هاي زندان هاي
صهيونيستي نوشته اند چگونه مي نگرند، چگونه باور كنند كه در قدس با تو نماز
نخواهند خواند! آه از غربت و حيرت كپرنشينان فلسطيني آنها نگران قصاص خون هاي بنا
حق ريخته شهداي كفرقاسم و دير ياسينند، شهدائي كه شهادت مظلومانه آنها دل پاكت را
شكست.

پس
از تو سنگ ها در دست فرزندان بسيجي ات در شهرهاي اشغالي فلسطين و نوار غزّه بيشتر
و بزرگرت و آهنگ رزم و حماسه شان هر لحظه پر شتاب تر مي شود تا امان را هر چه
بيشتر از فرزندان نامشروع صهيون بگيرند.

قلم
را ياراي بيان درد واندوه بسيجيان مظلوم تو در لبنان نيست؛ آناني كه فانوس به دست
شبهاي متوالي در كوچه هاي لبنان برايت شام غريبان گرفتند. تمثالهاي مباركت را بچه
ها بر در و ديوارهاي جنوب لبنان و نوار غزه نصب كرده اند و در جبهه هاي افغانستان
هم مجاهدين بر فراز سنگرهاي خويش پرچم هاي سياه نصب نموده اند. بر سر در مساجد
كشمير و هند و پاكستان و لبنان و …. تا هميشه تاريخ نام مباركت جلوه نمائي خواهد
كرد.

پس
از آن روز سخت كه تو از ميان ما رفتي وقتي نماز ظهر را به جماعت خوانديم، يكي از
بچه ها ناگهان گفت: دعا براي امام! و پس از اين كه يك بار آن را تكرار كرديم همه
با هم گريستيم؛ آخر ما چيزي به جز اين دعا را پبس از نماز از خدا نمي خواستيم. كاش
مي دانستم بچه هاي جبهه كه با خود و خداي خويش پيمان بسته بودند كه تا زنده اند در
قنوت هر نمازشان براي سلامتي تو به درگاه خدا تضرع كنند، اكنون از خدا چه مي
خواهند.

تو
با نماز و زيارت و صلوات و دعا و نمازشب و اشك بچه ها پيوندي جاودانه داري، تو
هميشه و همه جا شريك صلوات بچه هائي.

پس
از اينكه تو را دل خويش به خاك سپرديم به زيارت شهيدان مظلوم بهشتي، باهنر و رجائي
رفته، چشم در چشمشان دوختم،‌ هيچ گاه آنها را اين قدر شاد احساس نمي كردم، چرا كه
ديگر تو را در جمع خويش داشتند، آنها اينك هم ترا داشتند و هم اجر رفتن را برده
بودند و ما كه ديگر ترا نداشتيم زهر زجر ماندن را نيز در جان خويش احساس مي كرديم.

دل
ها پس از تو تاب ديدار خانواده هاي مظلوم شهيدان را ندارد در آن هنگام كه اوضاع بر
ما سخت مي شد و شهادت هاي مكرر مي ديديم دلمان با ديدار و پيام تو آرامش مي يافت،
تو مايه الفت همه دلها بودي. از اين پس ترا در كنار سفرۀ محرومين و خانه هاي محقر
مستضعفين و غذاي ساده فقرا خواهيم ديد.

ارث
«مرگ بر آمريكا»ئي كه تو براي ما فرزندان اسلام به جا گذاشتي آن قدر گسترده است كه
حتي نسل هاي آينده را بهره مند مي سازد.

به
سعدي بايد گفت بوستان و گلستان ديگري از تو بنويسد، به مولوي بايد گفت پير و مراد
شمس اينجاست، مثنوي ديگر رقم زند و به حافظ مژده داد صحبت روشن رائي را كه از خدا
مي طلبيدي پيش ماست؛ ديواني تازه ساز كن.

سلام
خدا بر تو باد كه تمام زمان در عمر و تمام مردم در وجود و تمام زمين در خانه تو
خلاصه مي شد.

غلام
علي رجائي

 

 

/

گوشه ای از سیرۀ امام حسین (ع)

گوشه ای از سیرۀ امام حسین (ع)

حضرت سیدالشهداء حسین بن علی (ع) در روز پنج شنبه سوم ماه شعبان از سال چهارم
هجری به دنیا آمد و با قدوم مبارکش جهان را منور کرد.

امام حسین سلام الله علیه پنجاه و هفت سال و پنج ماه در دنیا زندگی کرد که هفت
سال آن در خدمت جدَّش پیامبر بزرگ اسلام (ص) بود و سی هفت سال همراه با پدرش
امیرالمؤمنین (ع) و چهل و هفت سال همراه با برادرش امام حسن مجتبی (ع) زیست با این
حساب مدّت خلافتش ده سال و چند ماه است.

*تواضع امام حسین (ع):

روزی حضرت بر مستمندانی گذشت که بر عبائی نشسته، مشغول خوردن نان بودند. اجابت
کرده کنارشان بر زمین نشست و فرمود: اگر نه این بود که غذای شما صدقه است، هر آینه
همراه شما می خوریم. آنگاه آنان را به خانۀ خود دعوت فرمود و آنها را نیکو اطعام
کرد و لباس پوشانید و مبالغی پول داد.

*جود و سخاوت حضرت:

یک نفر اعرابی وارد مدینه شد. از مزدم پرسید: سخاوتمندترین مردم کیست؟ به او
گفتند: امام حسین (ع). پس اعرابی وارد مسجد شد، حضرت را در حال نماز یافت. کنار
حضرت ایستاد و چند بیت شعر خواند که ترجمه اش چنین است.

اکنون دیگر کسی که به سوی تو آید، نومید برنمی گردد و کسی که حلقۀ درب منزلت
را به صدا درآورد، مأیوس نمی شئد. تو اهل جود و سخاوتی و تو مورد اطمینان و اعتماد
انسانهائی، و پدرت قاتل فاسقان و تبهکاران بود. اگر گذشتگانت از این خانواده
نبودند، هم اکنون آتش جهنم بر ما فرود آمده بود. راوی می گوید: امام سلام نماز را
داد سپس فرمود: یا قنبر! آیا از اموال حجاز چیزی نزد تو مانده است؟ عرض کرد: چهار
هزار دینار! فرمود: آنها را بیاور که شخص سزاوارتر از ما به آن پولها آمده است.
آنگاه عبای خود را بیرون آورد و پولها را در آن پیچید و دست خود را از سوراخ در
بیرون کرد- که آن مرد عرب حضرت را نبیند و خجالت نکشد- و عبا را با پول به او
بخشید و با سه بیت بر وزن و قافیه ابیات او از کمی پول معذرت خواهی کرد و پوزش
طلبید.

اعرابی پولها را گرفت و گریست. حضرت فرمود: لابد آنچه به تو دادم کفایتت نمی
کند؟ عرض کرد: نه آقا و مولای من! ولی در این اندیشه ام که چگونه خاک، جود تو را
می خورد؟ کنایه از این که چرا چنین انسان سخاوتمندی، روزی از دنیا برود و در درون
خاک جای بگیرد؟!

*خشیت از پروردگار:

بی گمان هر انسانی به اندازۀ معرفت و شناختش، خدا را می پرستد و عبادت می کند
و شناختی که حسین (ع) از خدایش داشت، شناختی نیست که بتوان با دیگر مردم، آن را
مقایسه کرد. او همانند پدرش و دیگر امامان معصوم (ع) خدا را می شناخت و به عبادت
خدا می پرداخت.

از آن حضرت پرسید: پقدر از خدا می ترسی؟ حضرت فرمود: «روز قیامت هیچ کس در
امان نیست جز کسی که در دنیا از خدا ترسیده باشد.»

ابو عمیر گوید: امام حسین (ع) بیست و پنج بار، با پای پیاده به حج خانه خدا
مشرف شد.

در کتاب عیون المحاسن آمده است: روزی انس ابن مالک با حضرت راه می رفت. حضرت
کنار قبر جده اش حضرت خدیجه رسید، گریست و سپس فرمود: انس! از اینجا برو! انس
گوید: من خودم راه پنهان کردم. دیدم حضرت به نماز ایستاد و نمازی طولانی بجای آورد
و پس از آن با خضوع و خشوع، خدا را مناجات کرد و در وناجاتش می فرمود: «پروردگارا!
این بندۀ حقیرت را که جز تو پناه و مأوائی ندارد، رحم کن.

ای خدای بزرگ! من تمام توکل و اعتمادم بر تو است و خوشا به سعادت کسی که تو
مولا و سرورش باشی.

خوشا به حال کسی که درد و رنجش را تنها به پروردگارش بازگو کند. نه درد و رنجی
که در اثر بیماری و حادثه ای باشد بلکه درد محبّت و عشق به مولایش…»

*بزرگواری و جوانمردی:

در کتاب کشف الغمه از انس نقل شده است که گفت: در خدمت امام حسین (ع) نشسته
بودم که کنیزکی گلی در دست داشت و بر حضرت وارد شد و به عنوان تحیت و درود، گل را
به دست امام داد. حضرت فرمود: برو! تو راه خدا آزاد کردم. من به حضرت عرض کردم:
این کنیزک یک گل بی قیمت آورده است، تو به خاطر این گل او را آزاد می کنی؟

حضرت فرمود: اینچنین خداوند ما را تربیت کرده، فرموده است: «واذا حییتم بتحیّة
فحیّوا بأحسن منها اوردّوها»- هر گاه کسی به شما سلام کرد و درود فرستاد، شما بهتر
از آن، پاسخش دهید و یا سلامش را به همان نحو پاسخ دهید. و بهتر از آن تحییت و
درود، همین بود که او را در راه خدا آزاد کنم.

در همین کتاب نیز نقل شده است که غلامی از غلامان حضرت جنایتی مرتکب شده بود
که موجب عقاب بود. حضرت دستور داد او را بزنید. آن غلام عرض کرد:

مولای من! «والکاظمین الغیظ»- آنان که خشم خود را فرو می نشانند حضرت فرمود:
دست نگه دارید و او را رها کنید. عرض کرد: «والعافین عن الناس»- و آنان که از مردم
عفو کردم عرض کرد: مولایم: «والله یحب المحسنین»- و خداوند نیکوکاران را دوست
دارد. حضرت فرمود: برو! تو را در راه خدا آزاد کردم. «انت حرٌّ لوجه الله».

در پایان سالروز فرخنده میلاد بزرگ پاسدار اسلام و روز پاسدار را به حضرت ولی
عصر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبری و عموم شیعیان جهان بخصوص آزادگاه پیرو آن امام
همام را تبریک عرض می نمائیم.

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام
معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه‌اي

*
تدوين همراه با روحيه انقلابي به معناي تفکر قراني و دين نابي است که فداکاري،
ايثار، ابتکار، اتکاء به خود و اعتماد مطلق به خداوند در آن بارز است و همين امر
تاکنون موجب غلبه رزمندگان ما بر انبوه دشمنانمان شده است.

(21/2/70)

*
با اين جناياتي که بدست مزدوران بعث عراق و با حمايت کامل آمريکا و ساير شياطين بر
آستان مقدس اهل بيت(ع) وارد شد امت اسلامي داغدار و عزادار است.

(31/2/70)

*
حج زائران هنگامي مورد قبول خداوند متعال واقع خواهد شد که اين مراسم بزرگ با جهت‌يري
ترسيم شده توسط اسلام و تجديد شده توسط امام عزيز و راحلمان برگزار شود. لذا همه
موظف به تلاش در اين جهت هستند که حج مايه آبروي اسلام و آبروي امام عظيم الشأن
رضوان الله تعالي عليه باشد.

(1/3/70)

*
ملت ايران، بهتر از هر کس دانسته است که يگانه سنگر مستحکم در برابر زر و زور
اردوگاه استکبار و بويژه آمريکا غدار که امروز علنا دم از سلطه‌گري بر ملل مظلوم و
ضعيف مي‌زند، تمسک به اسلام و قیآن و پايبندي به اصول نجاتبخش آن است، و انحراف از
اين اصول، راه را بر نفوذ دشمنان اسلام باز و آنان را در سلطه انتقامجويانه بر
ملتي که بزرگترين ضربه را بر منافع نامشروع و حيثيت دروغين مستکبرين وارد آورده،
کامياب مي‌سازد.

*
اينجانب با اعتماد و اطمينان به هوشياري و قدرت تحليل که بحمدالله به برکت انقلاب
در ميان اقشار مردم ما رايج است، لازم مي‌دانم اعلام کنم که بر خلاف ادعا و ميل
سخنگويان استکبار، خطوط اصلي سياست خارجي جمهوري اسلامي که پايه عمده آن اصل نه
شرقي و نه غربي است، تغيير نيافته و هرگز هم قابل تغيير نيست و جنجال هوچيگرانه
دشمنان قادر نيست دولت و ملت ايران اسلامي را از راهي که با بصيرت انتخاب کرده و
با معرفت پيموده است، منحرف سازد.

*
جمهوري اسلامي رابطه با رژيم آمريکا را که رمز 
و نشانه قلدري و سلطه ناحق و مظهر ستم به ملت‌هاي ضعيف عالم استف مردود مي‌دانم
و تا وقتي آن رژيم، مستکبرانه به ملت‌ها ظلم مي‌کند، در دولت‌ها و کشورها دخالت مي‌کند،
از رژيم‌هاي نامشروعي چون رژيم منفور صهيونيستي حمايت مي‌کند، با نهضت‌هاي
آزاديخواهانه و بيداري ملت‌ها ستيزه مي‌کند و بخصوص با ملت مسلمان پيشگام ايران و
ملت‌هاي بپاخاسته مسلمان دشمني مي‌ورزد، هرگز با آن رژيم رابطه برقرار نخواهد کرد.

(13/3/70)

*
هرجا مبارزه‌اي صورت مي‌گيرد، حرکتي مي‌شود، انسان دلسوزي در پي نجات توده‌هاي
مردم حرکت مي‌کند بايد بداند با هوشمندي و بصيرت و نيز با صبر و مقاومت اين راه طي
شدني است و لا غير.

*
تا وقتي رژيم صهيونيستي اين گونه مسلمانان مظلوم فلسطيني را قتل عام ميکند مگر
ممکن است دلمان با رژيم منافق آمريکا صاف شود. تا وقتي مسلمانان در هر نقطه‌اي از
عالم در منطقه ما در خليج فارس، در عراق و در نقاط مختلف مستقيم و يا غير مستقيم
از قبل سياستهاي آمريکا فشار و محنت مي‌بيند مگر ممکن است ما حتي يک لحظه نسبت به
آن رژيم حسن ظن پيدا کنيم، مگر چنين چيزي ممکن است.

*
شما بدانيد رمز اصلي در پيروزي اين است که از قدرتهاي پوشالي يعني قدرتهاي
استکباري نبايد ترسيد. اگر مي‌خواهيد شما ملتهاي مسلمان پيروز شودي بايد از آمريکا
نترسيد، اينها چيزي در چنته ندارند فقط توپ و تفنگ دارند بدانيد که اين عوامل فقط
در مقابل مردم بي‌صبر کارگرند و در قبال انسانهاي صبور توپ و تفنگ بکار نمي‌آيد.

(14/3/70)

*
ما اگر اين انقلاب و بناي آن را اسلامي نگه داريم، دشمني ابر قدرتها و تصميم آنها
بر قلع و قمع اين بنا هيچگاه کم نخواهد شد و آمريکا و دنيا طلب‌ها و طاغوت‌ها با
جمهوري اسلامي ايران هرگز آشتي نخواهند کرد.

(21/2/70)

 

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و
نوشته ها

علي و آل علي

ز بهر معرفت
کردگار لم يزلي

نبي شناسم و
آن گه علي و آل علي

خداست آن که
تعقل نمودن کنهش

برون نهاده
قدم از حدود محتملي

نبيست آن که
بود در مدارس تحقيق

بري کتاب
کمالش زنکته ي جدلي

عليست آن که
گدازد ز برق لمعه ي تيغ

حسود را، که
کند نقد بوته ي دغلي

« نظامي
گنجوي »

 

نفس من برتر
از آن است

من توانم که
نگويم بد کس در همه عمر

نتوانم که
نگويند مرا بد دگران

نفس من برتر
از آن است که مجروح شود

خاصه از گپ
زدن بيهده ي بي بصران

« انوري »

 

ويژگي هاي
اميرالمؤمنين عليه السلام

اميرالمؤمنين
عليه السلام فرمود:

به خدا قسم
که خداي تبارک و تعالي نه خصلت به من عطا فرموده است که پيش از من به جز
پيامبراسلام – صلي الله عليه و آله و سلم – عطا نفرموده است:

1- راه ها به
روي من باز است.

2- من نژاد
ها و انساب مردم را مي دانم.

3- براي من
ابر ها به حرکت در آمدند.

4- آمار مرگ
ها نزد من است.

5- آمار
بلايا و گرفتاري ها را مي دانم.

6- حکم هاي
قطعي و فصل الخطاب در نزد من است.

7- با اجازه
ي پروردگارم به باطن جهان دست يافته ام.

8- هر چه پيش
از من بوده و هر چه پس از من خواهد آمد، از ديده ي من پنهان نيست.

9- با ولايت
من، خداوند دين اين امت را کامل کرد و نعمت ها را بر آنان تمام نمود و اسلامشان را
پسنديد زيرا در روز غدير به محمد – صلي الله عليه و آله و سلم – فرمود:

اي محمد به
اينان خبر بده که من امروز دينشان را براي آنان کامل نمودم و اسلام را براي آن ها
پسنديدم و نعمتم را بر آن ها تمام کردم.

همه اين ها
منتي اس که خداوند بر من نهاده است و حمد وستايش او را سزا است و بس.

 

اي ديده …
نظري کن

اي ديده در
آن شکل و شمايل، نظري کن

گر زانکه تو
را آرزوي ديدن جان است

روئسيت در آن
چشم جهاني متحير

زلفي که
پريشاني احوال جهانست

« فلکي
شرواني »

 

حاجب متملق و
جواب دندان شکن

جواني از بني
هاشم به مجلس منصور دوانيقي رفت. خليفه از او سؤال کرد که پدر تو در کدام تاريخ
وفات يافته است! جوان گفت: خدايش بيامرزد در فلان روز وفات يافت. خدا مرقدش را
پرنور بسازد، در فلان موضع او را دفن کرديم …

ربيع حاجب که
در خدمت ايستاده بود، به جوان هاشمي اعتراض کرده بانگ برآورد: در حضور خليفه تا
چند پدر خود را رتبت دهي و از او تعريف و تمجيد نمائي؟

جوان گفت: تو
بر اين اعتراض که کردي، مستوجب ملامت نيستي، چه حلاوت پدر درنيافته اي و قدر آن
نداني!!

منصور از
جواب جوان هاشمي چندان خنديد که به پشت افتاد و حاجب از خجالت آب شد.


 

تبعيض

صاحب باغ
انگور، وارد باغ شد. ديد يک دزد و يک خرس مشغول خوردن انگور هستند. صاحب باغ، دزد
را گرفته به درخت بست و خرس را بيرون کرد و چوب را برداشت که دزد را بزند.

دزد گفت: چرا
تبعيض قائل شدي؟ کاري به خرس نداري و مرا کتک مي زني؟!

صاحب باغ
جواب داد: براي اين که خرس مي خورد و مي رود، اما تو مي خوري و مي بري!

 

… خواهد
بود

يار را با
تئو کار خواهد بود

کار ها را
شمار خواهد بود

هرچه پنهان
بود شود پيدا

ليل جان را
نهار خواهد بود

آن که خفته
است شب چه روز شود

آگه و هوشيار
خواهد بود

هر که کاري
نمي کند امروز

حال فرداش
زار خواهد بود

هر که با نفس
خود جهاد نکرد

حسرتش بي
شمار خواهد بود

هر که مست
شراب دنيا شد

تا ابد در
خمار خواهد بود

هر که مشتاق
آخرت باشد

رحمت او را
نثار خواهد بود

اين غزل در
جواب « مولانا »

« فيض » را
يادگار خواهد بود

« فيض کاشاني
»

 

شاعر دزد

روزي حکيم
اوحدالدين انوري در بازار بلخ مي گذشت، هنگامه اي ديد پيش رفت و سري در ميان کرد؛
مردي ديد که ايستاده و قصائد او را به نام خود مي خواند و مردم او را تحسين مي
کنند.

انوري پيش
رفت و گفت: اي مرد، اين اشعار کيست که مي خواني؟ گفت: اشعار انوري! گفت: تو انوري
را مي شناسي؟ گفت: چه مي گويي، انوري منم!

انوري بخنديد
و گفت: شعر دزد شنيده بودم، اما شاعر دزد نديده بودم.

 

درس اميد از
عنکبوت

همواره
اسکاتلندي ها با پادشاهان انگليس به خاطر استقلال مي جنگيدند، و در حکومت ادوارد
اول، رهبري اسکاتلندي ها را مردي شجاع به نام « بروس » بر عهده داشت. ولي نيروهاي
ادوارد اول توانستند پس از يک پيکار طولاني، اسکاتلندي هاي شورشگر را سرکوب کنند.

پادشاه
انگليس اعلام کرد که هر کس زنده يا مرده ي « بروس » را تحويل دهد، جايزه خواهد
گرفت. رابرت بروس به جزيره اي ناشناس گريخت و در کلبه اي پنهان شد. در آن جا
روزگار را با غم و اندوه و نا اميدي مي گذراند تا اين که روزي چنين اتفاقي افتاد:

بروس در حالي
که در کلبه بر روي حصير خوابيده بود و به سقف نگاه مي کرد، عنکبوتي را ديد که با
تار نازک خود از تير چوبي به پايين آويزان شده بود. آن گاه با يک حرکت تند سعي کرد
که به تير چوبي ديگر بچسبد اما موفق نشد و به عقب بازگشت. کوشش ادامه يافت. بروس
ابتدا تصور مي کرد که عنکبوت نا اميد شود ولي اين طور نبود. عنکبوت بر طول تاري که
بر آن آويزان بود، افزود. باز هم يک حرکت ديگر و باز هم عدم موفقيت. سرانجام
عنکبوت در ششمين کوشش خود موفق شد و بر روي تير چوبي ديگر قرار گرفت.

بروس با ديدن
اين صحنه، نا اميدي را از خود دور کرده، براي ادامه ي نبرد به اسکاتلند بازگشت و
مرداني را به دور خود جمع کرد و آنان را آماده نبرد نمود. ادوارد اول که عازم
اسکاتلند بود، در راه درگذشت. ادوارد دوم نيز به نبرد با اسکاتلندي ها برخاست. اما
رابرت بروس در سال 1314 ميلادي در منطقه ي « بانوکبرن » شکست سختي بر سپاهيان
انگليسي وارد آورد.

بروس پس از
شکست دادن به انگليسي ها، خود پادشاه اسکاتلند شد. او هميشه مي گفت: من پيروزي خود
را به خاطر همان درسي به دست آوردم که عنکبوت به من آموخت.


 

/

نگرشى بر نظام حمايتى

نگرشى بر نظام حمايتى

قسمت اول

محمد رضا مالك

 

 سوبسيدها، كه در قالب نظام‏هاى
حمايتى پرداخت مى‏شوند و جزو مخارج دولت محسوب مى‏گردند، نوعى ماليات منفى‏اند كه
افزايش آنها – در صورتى كه بر درآمدهاى دولت اضافه نگردد – باعث كسرى بودجه خواهد
شد. برخلاف مالياتها كه بر بودجه، اثرى مثبت دارند.

 از آن جا كه اقتصاددانان
دريافته‏اند كه مكانيزم بازار آزاد به تنهايى نمى‏تواند موجب كارايى اقتصادى گردد
و دولت مى‏بايست براى تخصيص بهينه منابع اقتصادى، در اقتصاد دخالت نمايد، نياز به
ابزارهايى احساس مى‏شود كه دولت با يارى جستن از آنها، در سياستگذاريهاى خويش به
منظور ايجاد كارايى بيشتر در تهيه كالاها و خدمات، بتواند وضعيت كاركرد بازار و
مكانيزم قيمتها را بهبود بخشيده و به تصحيح آن همت گمارد. مالياتها و سوبسيدها كه
بر خلاف يكديگر عمل مى‏كنند از مهمترين ابزارهايى‏اند كه هر دولتى براى رسيدن به
اين مهم به كار مى‏گيرد.

 

 اهداف يك سيستم حمايتى

 گذشته از “تخصيص كارايى منابع”
و ايجاد “كارايى اقتصادى” كه در ميان دولتهايى كه به اقتصاد، نگاهى يكسونگرانه
دارند (كشورهاى صنعتى) هدفى والا شمرده مى‏شود. در تمامى كشورها و بويژه كشورهاى
در حال توسعه كه با مشكلات بسيارى دست به گريبانند، اهداف ديگرى نيز، در برقرارى
يك سيستم حمايتى و پرداخت سوبسيد، دنبال مى‏شود كه نيل به اين اهداف از رسيدن به “كارايى
اقتصادى” چه بسا از اولويت بيشترى برخوردار باشد.

 بايد توجه داشت كه دولتها بر
حسب تفاوتهايى كه در ديدگاههاى خويش نسبت به مردم و نيز برداشتى كه از ساختار
اقتصادى و اجتماعى كشور خود دارند به افراد يا گروههاى خاص اجتماعى، يا مصرف
كنندگان يك كالاى ويژه، سوبسيد پرداخت مى‏كنند و در اين راستا هدفهايى را مدّ نظر
دارند، مانند: برقرارى عدالت اقتصادى و مسأله توزيع درآمدها، اهميت دادن به
معيارهاى ارزشى، بهبود اخلاق اجتماعى و ايجاد حسّ برابرى و برادرى در اقشار مختلف
اجتماعى، حمايت از گروههاى كم درآمد و آسيب پذير، تحقق شعارها و آرمانهاى انقلابى.
گهگاه نيز براى كاهش ناآراميها و عصيانهاى اجتماعى و كاستن از جوّ روانى و التهابات
ناشى از عدم اطمينان اقتصادى مردم، نياز به يك سيستم حمايتى احساس مى‏گردد.

 ممكن است در برخى از كشورهاى
جهان‏سوم، برقرارى يك سيستم حمايتى به دلايلى نه چندان منطقى انجام گيرد. اين گونه
كشورها معمولاً ثروتهايى باد آورده دارند، نظير كشورهاى صادركننده نفت حاشيه خليج
فارس. جناحهاى حاكم در اين سرزمينها كه بيشتر ثروت و درآمد عمومى را به خود اختصاص
داده‏اند و مردم را نانخور خود به حساب مى‏آورند، گاهى اوقات تلاش مى‏كنند تا
كالاهاى مصرفى با قيمتى بسيار كمتر از قيمت تمام شده، در اختيار توده‏هاى فقير
قرار داده شود چون اين كار را نوعى اظهار سخاوتمندى مى‏دانند و تظاهر به ثروتمندى
و غنا را از وجوه اقتدار حاكميت خويش به شمار مى‏آورند.

 در اين كه آيا پرداخت
سوبسيدها، از لحاظ تحقق بخشيدن به “كارايى اقتصادى” و يا از جهت بهبود “توزيع
درآمد” و “رفاه اجتماعى” و حتى از ديدگاه اخلاقى، صحيح است يا خير؟ جاى سخن بسيار
است. در مقاله حاضر كوشيده‏ايم با اشاره‏اى گذرا به نظام حمايتى در ايران، منافع و
مضارّى را كه اين امر، از جهات متفاوتى، باعث گرديده است، مختصراً بيان نموده و
سپس مشكل حذف سوبسيدها را بررسى كنيم. در پايان هم پيشنهادهايى را ارائه نموده‏ايم
تا شايد گامى در جهت حل مشكل برداشته باشيم.

 سيستم حمايتى در ايران

 گرچه پيش از افروخته شدن آتش
جنگ تحميلى و همچنين قبل از انقلاب، پرداخت سوبسيد براى برخى از كالاها مرسوم بوده
است، ليكن در زمان جنگ عراق عليه جمهورى اسلامى ايران دولت با توجه به كمبود شديد
بودجه ارزى و كاهش واردات و كم شدن كالاهاى ضرورى و بالا رفتن قيمتها، جهت كمك به
اقشار مستضعف و توده مردم، نظام حمايتى جديدى را پايه گذارى كرد. اين نظام حمايتى،
با عنايت به اهدافى كه از آن دنبال مى‏شد و نيز با توجه به اين كه در سالهاى بعد بر
گستره آن افزوده گشت و بسيارى از كالاها را در برگرفت، حايز اهميّت است.

 پرداخت سوبسيد به كالاها كه جز
چند قلم خاص مانند نان، بقيه به علت كمبود همراه با سهميه‏بندى انجام گرفت، در
آغاز امرى موقتى و زودگذر به حساب مى‏آمد. در اين زمان، هدف دولت اين بود كه با
سهميه‏بندى كالاهاى اساسى و پرداخت سوبسيد آنها، توده مردم مسلمان را يارى نمايد
كه همانند پيش از جنگ بتوانند نيازهاى اساسى خود را به آسانى برآورده سازند. آن
روزها غير از اقشار متوسط به بالاى جامعه و نيز برخى از خواص، كمتر كسى بود كه
پرداخت سوبسيد و اصل نظام حمايتى را مورد اشكال قرار دهد. اين كه چرا هيچ كس به
مسأله پرداخت سوبسيدها با نگاهى نقادانه نمى‏نگريست، شايد بدين علت باشد كه
دهه‏هاى اخير و پس از آن كه دولت ايران به درآمدهاى سرشار نفتى دست يافت، پيوسته
اين باور عمومى تقويت يافته است كه دولت كارآمد و توانا دولتى است كه سهم بيشترى
از مخارج زندگى مردم را به عهده گيرد. حتى وقوع انقلاب اسلامى و شعارهاى عدالت
گرايانه‏اى كه از طرف رهبران انقلاب ابراز مى‏شد به مقدار زيادى بر توقّعات و
انتظارات مردم از دولت اسلامى افزود.

 

 ابزارى براى توزيع درآمد

 دولت افزون بر تأمين مايحتاج
ضرورى مردم، اغراض ديگرى را نيز در سر داشت شايد ميل به برقرارى عدالت اجتماعى و
برابر ساختن سطح زندگى اقشار مختلف اجتماعى و نيز بهبود بخشيدن به وضعيت توزيع
درآمد، بيشترين تأثير را در اعمال اين سياست داشت؛ به عبارت ديگر، دولت قصد توزيع
مجدّد قدرت خريد و در نتيجه توزيع مجدّد درآمد، به سود مستضعفين را داشت.

 قبل از جنگ گرچه برخى از
كالاها نظير نان، قند و شكر و سوخت مشمول سوبسيد بود ليكن پس از شروع جنگ، نظام
حمايتى گسترده‏اى شكل گرفت كه در بسيارى اوقات عملكرد بازار را تحت تأثير خود قرار
مى‏داد.

 مشكل اساسى از آن جا زاده شد
كه دولت سيستم حمايتى و پرداخت سوبسيدها را به صورت عامّ، به عنوان ابزارى كارا
براى تغيير الگوى توزيع درآمد، پنداشت و بدين گونه بود كه بسيارى از كالاها و حتى
آنهايى را كه ضرورتى نداشت مشمول سوبسيد قرار داد. در حالى كه سرمايه گذارى در
امور زيربنايى از اولويت بيشترى برخوردار بود.

 در اين كه نظام حمايتى پس از
جنگ چه اثرات اقتصادى و اجتماعيى از خود به جاى گذاشته است، زمينه بسيار خوبى براى
تحقيق وجود دارد. ما در اين جا به اختصار برخى از نقاط مثبت و منفى آن را بر
مى‏شمريم:

 

 نقاط مثبت:

 1 – ضرورت: بسيارى از ما از
اين امر آگاهيم كه در دوران جنگ تحميلى كه حاكميت جمهورى اسلامى ايران از جميع
جهات، مورد تعرّض دشمنان واقع شده بود، آنچه از همه امور مهمتر مى‏نمود، تأمين
نيازهاى اساسى و ضرورى مردم بود. رساندن مواد غذايى و مايحتاج اوليه زندگى به
تمامى اقشار مردم، چيزى بود كه براى پيشگيرى از بحران اجتماعى و نيز كاستن از جو
روانى منفى ناشى از وقوع جنگ، به آن نياز شديدى احساس مى‏شد. اضافه بر اين، دولت
انقلابى نمى‏خواست كه توده‏هاى مردم مسلمان را كه در حقيقت موتور محرّك انقلاب
بودند، در تنگناى معيشتى رها سازد. بنابراين اصل سهميه‏بندى و پرداخت سوبسيد امرى
معقول بود.

 

 2 – يكسانى در مصرف كالاها:
گرچه دلايل روشنى در دست نيست كه پرداخت سوبسيد براى كالاها و اجراى نظام حمايتى –
حتى در گسترده‏ترين حالت خود – وضعيت توزيع درآمد را به نفع اقشار پايين جامعه
بهبود بخشيده باشد، بلكه شواهدى وجود دارد كه گروهى با سوء استفاده از نقطه‏ضعفهايى
كه در سيستم توزيع كالاهاى مشمول طرح وجود داشت به ثروتهاى كلان دست يافتند و بر
فاصله‏هاى طبقاتى افزودند. ليكن اين نكته را نيز نمى‏توان از نظر دور داشت كه با
عنايت به اين امر كه نظام حمايتى كم كم پيچيده‏تر و گسترده‏تر شد و بسيارى از
كالاها را در برگرفت، مى‏توان گفت به مدت چند سال سبب گشت كه عموم مردم، حداقل در
بخشى از كالاها از مصارف شبيه به هم برخوردار باشند و تقريباً فقير و غنى كالاهاى
مشابه‏اى را مصرف نمايند. اين يكسانى در برخوردارى از مصرف كالاهاى مزبور، باعث
مى‏شد كه فاصله‏هاى طبقاتى چندان عمیق و سؤال‏برانگيز به نظر نيايد و مردم بيشتر
با يكديگر احساس برادرى نمايند و اين حس برادرى و همدلى بر مقاومت ملّت در برابر
توطئه‏هاى دشمنان مى‏افزود. در سالهاى نخستين جنگ بويژه زمانى كه در آمدهاى ارزى
دولت تا حد زيادى بهبود يافت، در ميان مردم اين احساس بيشتر از هميشه ملموس بود كه
دولت اسلامى عموم افراد جامعه را به يك چشم مى‏نگرد و قصد آن دارد كه وضعيت زندگى
و رفاه اجتماعى را به سود مستضعفين تغيير دهد.

 

 3 – همسويى با معيارهاى
اخلاقى:

 با آن كه اقتصاد دانان
قضاوتهاى اخلاقى و ارزشى را چندان خوش ندارند و مى‏كوشند تا باورهاى اخلاقى خود را
در تحليل مسائل و پديده‏هاى اقتصادى دخالت ندهند و حتى تصريح مى‏نمايند كه بهينه
بودن وضعيت توليد و مصرف كالاها از جهت اقتصادى لزوماً به معناى تطبيق آن با
معيارهاى ارزشى و عدالت اقتصادى نيست، اما براى حاكميتى كه بر پايه ارزشها و اصول
اخلاقى اسلام شكل گرفته است عاملهاى اخلاقى مى‏تواند نقشى مهم را ايفا نمايد.

 به همين خاطر بايد توجه داشت
كه هر چند پرداخت سوبسيدها آن هم با اين گستردگى ممكن است از نظرگاه اقتصادى قابل
توجيه نباشد، ولى نظام حمايتى، همانند چترى بود كه بر سر همگى ملت سايه مى‏افكند و
توده‏هاى مستضعف و نيز كسانى را كه در شهرهاى دور افتاده و روستاها ساكن بودند
دربر مى‏گرفت و جزو جامعه محسوب مى‏داشت. در اين حال ضعفا همچون اندامهايى از يك
پيكر واحد بودند كه مانند ديگر اعضا تغذيه مى‏شدند. امّا پس از اين كه در سالهاى
اخير نظام حمايتى تا حد زيادى محدود گشت و سوبسيدها قطع گرديد، اين يكسان نگرى از
بين رفت و مستضعفين به “اقشار آسيب پذير” و “صاحبان درآمدهاى ناچيز” تغيير نام
دادند، كه اين عناوين چندان احترام‏آميز نبود.

 در هر حال واژه “مستضعف” كه
بارى ارزشى – مكتبى داشت در برابر عنوانهاى جديد كه با نظر خشك اقتصادى به كار
گرفته شده بود، رنگ باخت.

 برنامه ريزان اقتصادى بايد به
اين نكته عنايت داشته باشند كه نظام حمايتى سالهاى جنگ، با يك آرمان عدالت گرايانه
اعمال مى‏شد و آن را نبايد در سطح امورى چون “تأمين اجتماعى” و “بيمه بيكارى”
انگاشت. در تحت نظام حمايتى، مستضعفين اين احساس را داشتند كه حق خويش را مى‏گيرند
ولى اكنون در بين آنها اين باور تقويت شده است كه دولت به آنان به چشم “ناتوانانى
كه از عهده مخارج زندگى بر نمى‏آيند” مى‏نگرد و لذا ثروتمندان جامعه را تشويق
مى‏كند كه آنان را زير بال و پر خويش بگيرند.

 

 نقاط منفى:

 1- اسراف كارى و اتلاف منابع:

 هرچند در زمانى كه كالاهاى
مشمول سوبسيد به وفور در اختيار مصرف كنندگان قرار داده شده بود خيلى از افراد به
اين گونه كالاهاى كوپنى “با بى‏رغبتى” مى‏نگريستند ولى با وجود اين، مصرف كالاهاى
مزبور در بسيارى از مناطق رو به فزونى گرفت. اين افزايش مصرف كه در برخى از اقلام
خاص همانند نان و فرآورده‏هاى نفتى و… شتاب‏آلود بود، ريشه در اسرافكارى داشت.
تقويت اين روحيه در ميان افراد جامعه باعث گرديد كه اكنون در مى‏يابيم كه بسيارى
از مردم از شناخت ارزش واقعىِ اين نوع كالاها غافلند. اين امر، خود به خود يك معضل
اقتصادى است و چنانچه در رفتار مصرفى جامعه ما تغييرى صورت نپذيرد براى آينده
منابع كشور مخاطره آميز خواهد بود؛ براى مثال، وضعيت مصرف فرآورده‏هاى نفتى و سير
فزاينده آن به طورى است كه اگر در اين زمينه تصميمى جدى و قاطع گرفته نشود، آينده
صادرات اين‏گونه مواد با خطر حتمی روبه‏رو است و دور نيست كه زمانى فرا رسد كه حتى
جوابگوى مصرف داخلى نيز نباشيم.

 

 2- آسيب ديدن توليدات ملى:

 لازمه اعمال نظام حمايتى با
چنين وسعتى، اخلال در كاركرد عرضه و تقاضاى بازار و سيستم طبيعى قيمتها بود. دولت
از آن جا كه مانند گذشته ارز كافى براى واردات كالاها و اشباع تقاضاى بازار نداشت،
ناچار به انجام سهميه‏بندى گرديد. اين سهميه‏بندى كه با تعيين قيمت رسمى همراه
بود، باعث شد كه توليدكنندگان بخش خصوصى اطمينان كافى به سودآورى فعاليتهاى آينده
خود نداشته باشند و به اين دليل كه جز در موارد خاصى مانند گندم و برنج و…
كمكهاى جبرانى در اختيار توليد كنندگان قرار نمى‏گرفت خيلى از آنان از ادامه توليد
منصرف شدند. آنان با توجه به تعيين قيمت رسمى محصولات خويش از جانب دولت، انتظار
زيادى به تحصيل سود در آينده نداشتند. در اين هنگام چاره‏اى جز تن دادن به يك نظام
اقتصادى با برنامه ريزى متمركزتر كه در تحت آن بيشتر شركتهاى توليدى عمده را دولت
اداره مى‏كرد، نبود و پس از گذشت يك دهه دولت در اين زمينه كارنامه افتخارآميزى را ارائه نداد، زيرا
بسيارى از شركتهاى تحت پوشش، كه مديريت لايق اقتصادى نداشتند، ضرردهى بالايى
داشتند و وظيفه توليد تعداد زيادى از كالاها به دوش دولت افتاده بود كه از انجام
همه آنها ناتوان بود. براى همين است كه اكنون ايجاد فضايى كه در آن توليد كنندگان
بخش‏خصوصى از سود عادلانه‏اى برخوردار باشند، براى به كارگيرى ظرفيت كامل توليدى
كشور از ضروريّات مى‏نمايد.

 

 3- ناهمگونى با عدالت اقتصادى:

 برخى از صاحبنظران بر اين
باورند كه پرداخت سوبسيد به طور عامّ و همسان به تمامى افراد ملّت، بدون توجه به
توانايى مالى و سطح درآمد آنان، كارى نابجاست، زيرا صاحبان درآمدهاى بالا نيازى به
اين كمكها ندارند. بر خلاف اقشار ضعيف و كم درآمد كه از پرداخت هزينه‏هاى زندگى
خود ناتوانند. بنابراين در نهايت، اين طبقات بالاى جامعه هستند كه سود خواهند برد.

 نظام حمايتى در صورتى مى‏تواند
صحيح و مؤثر باشد كه فاصله‏هاى درآمدى را كمتر كند؛ يعنى سوبسيدها به همان كسانى
پرداخت شود كه مستحق آن هستند.

 اين سخن، گرچه در مرحله گفتار
معقولانه به نظر مى‏آيد، اما در مرحله عمل بايد دانست كه دولتها معمولاً در
شناسايى واجدين شرايط دريافت اين كمكها، مهارت بالايى از خود نشان نداده‏اند.
ضمناً ممكن است اجراى اين طرح در عمل به علت عدم يك سيستم توزيع مناسب، بسيار مشكل
باشد.

 

 4 – تغيير الگوى مصرف:

 پرداخت سوبسيد كالاها و مسأله
سهميه‏بندى باعث شد كه تقاضاى كاذبى براى اين گونه كالاها به وجود آيد، تا جايى كه
بيشتر خانوارها پس از برقرارى نظام حمايتى سليقه مصرفى خود را تغيير دادند؛ مثلاً
مصرف اقلامى چون برنج و روغن نباتى و نيز كره و گوشت وارداتى و غيره كه در خيلى از
روستاها و نقاط دور افتاده معمول نبود، رواج يافت و بر ميزان مصرف اين كالاها بطور
سرانه افزوده گشت. اين تغييرات در سليقه‏هاى مصرف‏كنندگان هرچند محتمل است در برخى
موارد مانند پودرهاى لباس شويى و صابون و مواد غذايى ضرورى و غيره، به نفع بهداشت
و سلامت جامعه باشد، ولى از نظر اقتصادى چندان به صلاح نبود، زيرا سوق دادن مصرف
عمومى به سوى كالاهاىِ خاصى كه اكثر آنها از طريق واردات تأمين مى‏شد و بنيه
توليدى كشور در اين زمينه‏ها محدود بود، نمى‏تواند مثبت ارزيابى گردد.

 در گذشته‏اى نه چندان دور،
مردم وطن ما به سبب شرايط متنوّع جغرافيايى و آب و هوايى كه در ايران وجود دارد،
در هر منطقه‏اى با توجه به شرايط اقليمى خاص آن، به مصرف كالاى بخصوصى روى آورده
بودند كه معمولاً در توليد آن خودكفا بودند. اين سليقه آنها كه خالى از حكمت نبود،
گذران زندگى را بر ايشان سهل ساخته بود.

 

 5 – نبود يك سيستم توزيع
مناسب:

 عملكرد دولت سبب گشت كه خود وى
در بيشتر بخشها به صورت توليد كننده منحصر به فرد در آيد. در اين اواخر، اداره اين
شركتها، كه نيروى گروهى از كاركنان متخصص و ماهر دولت را مى‏گرفت، بارى سنگين و
تحمل ناپذير بود.

 بر خلاف امر توليد كه دولت نقش
اصلى را داشت، متأسفانه در سيستم توزيع دست بخش خصوصى تا حدى باز گذاشته بود، به
گونه‏اى كه اين بخش خصوصى بود كه در توزيع حرف اول را مى‏زد. كاركرد شركتهاى
تعاونى نيز نتيجه شگرفى در بر نداشت و در حالى كه دولت در امر تملّك شركتها مصرّ
بود و اكثر آنها را در اختيار خود داشت، نيروى چندانى براى برخورد با واسطه‏ها كه
بخش بزرگى از بازار را در تسلّط خود داشتند، نداشت.

 به غير از كالاهايى مانند قند
و شكر و روغن و… كه با كوپن‏هاى رسمى توزيع مى‏شد، در ساير كالاهايى كه براى
آنها سوبسيد زيادى پرداخت مى‏گرديد، اين فروشندگان و واسطه‏هاى فروش بودند كه نفع
اصلى را مى‏بردند. همين عدم نظارت، سبب شد كه سهم زيادى از منافع نظام حمايتى – كه
قرار بود به مصرف كنندگان جزء برسد – به چنگ اخلال‏كنندگان در سيستم توزيع افتاد،
و به همين خاطر است كه مى‏بينيم نظام حمايتى، وضعيت درآمد را بهبود نبخشيد، بلكه
پس از گذشت چند سال نتايج ناخوشايندى هم به بار آورده و بخش خصوصى فربه‏تر از
هميشه بر جاى باقى ماند، در حالى كه بر فاصله‏هاى درآمدى گروههاى اجتماعى افزوده
شده بود. شايد دولت كه از حسن نظر كافى برخوردار بود، اگر اكثر نيروى خود را به
جاى تسلط بر شركتهاى توليدى، صرف تنظيم يك سيستم توزيع مناسب كالا مى‏نمود، نتايج
رضايت‏بخش‏ترى به دست مى‏آمد.

 

 × حذف سوبسيدها:

 با دقت به مباحث گذشته مى‏توان
دريافت كه چرا دولت هم اينك بر برنامه‏هاى تعديل اقتصادى و محدود ساختن نظام
حمايتى پافشارى مى‏ورزد. در حالت كنونى احساس مى‏شود كه ادامه نظام حمايتى با شكل
سابق، به نفع آينده كشور نيست و با حفظ منابع اقتصادى جامعه سر ناسازگارى دارد.

 در شماره آينده به اميد
پروردگار، اين مسأله را مورد تجزيه و تحليل قرار خواهيم داد كه اولاً: اهداف عمده
دولت از حذف سوبسيدها چيست؟ و ثانياً: در اجراى برنامه‏هاى آينده چه نكاتى را بايد
در نظر داشت.

 ادامه دارد

/

فلسفه عزادارى امام حسينع


راز عزادارى
آنچه نزد مردم مشهور است, اين است كه مراسم عزادارى به خاطر اظهار همدردى با بازماندگان ميت, برگزار مى شود كه معمولا از چند روز تجاوز نمى كند, و در روايات نيز چنين سفارش شده است. ولى همين عزادارى در مورد علما و بزرگان دين و مراجع مسلمين, فرق مى كند. اگر براى يك انسان معمولى سه روز مراسم عزادارى برگزار مى شود, براى يك مرجع تقليد, گاهى بيش از يك ماه اين مراسم به طول مى انجامد. در اين جا مسإله فراتر از اظهار همدردى با بازماندگان است بلكه تجليل از مقام شامخ علم و عالم است.
و اما در مورد شهيد ـ چنانچه در دوران جنگ و پس از آن ملاحظه كرديم ـ به خاطر بزرگداشت مقام او مراسم از روز و ماه و سال نيز فراتر مى رود. حال اگر همين شهيد, فقيهى ارجمند باشد, بى گمان بزرگداشت وى به مراتب بالاتر از يك شهيد غير فقيه خواهد بود.

به همين نسبت پيش مى رويم تا به قله عزت, عظمت و شوكت برسيم; يعنى سرسلسله شهيدان و سرور آزادگان و يكه تاز ميدان علم و عمل, دين و سياست, شهامت و شجاعت, غيرت و عفت, رادمردى و جوانمردى, تقوا و ايمان, ورع و پارسايى, به الگوى اخلاق, پاكدامنى, آزادگى, شرافت, شخصيت, سرورى, فروتنى, خداترسى, پرهيزكارى, بزرگ منشى, دين پرورى و … به سبط پيامبر, قهرمان جاويد كربلا, احيا كننده شريعت رسول خدا و رسوا كننده يزيد و يزيديان, حضرت امام حسين(ع).
هيچ ديده ايد اگر كسى براى خدا و به نام او قيام كند و در راه خدا كشته شود, چگونه هدف و آرمانش او را بالا مى برد؟ اين آرمان, نه يك شهوت نفسانى است و اين انگيزه نه يك انگيزه مادى است. اين انگيزه تمام آنچه در زندگى است, همه را تحت الشعاع قرار مى دهد, زيرا در آن, جز ملكوت اعلى, چيز ديگرى منظور نشده است.
و اين چنين است كه شخصيتى همچون حسين(ع) با آن آرمان مقدس, از ميان سنگهاى خارا, با استوارى و دلاورى و آرامش خاطر بى هيچ ترسى, به پيش مى تازد, و عاشقانه جوار قرب او را در وادى ايمن برمى گزيند و آرمانى جز ((وجه الله)) در سر نمى پروراند. و آيا برتر از ((الله)) آرمانى هست؟ و آيا غير از ((الى الله)) بازگشتى وجود دارد و آيا شيرين تر از ((لقإ الله)) حلاوتى تصور مى شود؟
اين انگيزه انسان برگزيده است كه آن را در همه چيز و همه حال جستجو مى كند, بىآن كه مرگ بتواند او را از پاى درآورد يا در عزم آهنينش, سستى ايجاد كند, بلكه گاهى مرگ او را زودتر به مقصود مى رساند.
شخصيت انسان الهى, كه از پرتو قدسى ذوالجلال فروغ گرفته, راه تاريك و پرپيچ و خم را در شب ديجورستم, براى انسانيت, روشن و هموار مى سازد: ((مثل نوره كمشكوه فيها مصباح المصباح فى زجاجه الزجاجه كانها كوكب درى)) و بدين سان چنان كه در زندگى, پيشوا و مقتداست, پس از مرگ نيز الگو و اسوه است; اسوه اى كه در آن تمام عناصر عظمت و جاودانگى نهفته است, و اگر تاريخ امتى به تاريخ بزرگانش گره خورده, بى گمان تاريخ ما به زندگى حسين گره خورده و اگر او را به عنوان عظيمى از عظماى بنام تاريخ معرفى مى كنيم, بدون ترديد, او بزرگى است كه تمام شخصيتها و بزرگان در برابر عظمتش, كوچك و حقيرند.
حال كه عظمت را در لباس قهرمان يافتيم, و بزرگوارى را در لباس شهيد از جان گذشته و يا در لباس زاهد پارسا و يا در لباس دانشمند بلند مرتبه, چگونه است اگر كسى همه اين لباسها را در بر كرده باشد باز جز نام حسين, نام هيچ كسى برده نمى شود؟ زيرا او از هر نظر برگزيده است و هر چند پدرش الگوى عظمت و بزرگوارى است ولى آيا پدرى چون پدر حسين و مادرى چون مادر حسين دارد؟ پس, اين لباس در خور قامت رعناى حسين است و بس.
حسين است كه در برگيرنده تمام عظمتها است: عظمت نبوت را از نيايش محمد(ص) و مردانگى را از پدرش على(ع) و فضيلت را از مادرش زهراى مرضيه(س) دارد. او جاودانه ترين و انقلابى ترين و جوشنده ترين نام در تاريخ انسانيت است. پس بزرگداشت حسين, بزرگداشت يك انسان نيست; بزرگداشت انسانيت است و عزادارى حسين, تجليل از مقام يك شهيد قهرمان نيست كه تجليل از تمام شهيدان و صديقان عالم است. و حسين تنها يك شخصيت عظيم نيست كه حقيقت عظمت و بزرگوارى در وجودش خلاصه شده است.
بنابراين, همواره بايد از اين مصباح هدايت و مشكات نور ـ كه نامتناهى و هميشگى است ـ پرتو بگيريم و فروغ دريافت كنيم; نه تنها ما كه تمام نسلهاى تاريخ. و اين پرتوگيرى تنها در اقامه مجالس عزادارى, چنان كه امامان دستور داده اند, ميسر است و لاغير.
بايد از اين نور الهى, تمام انسانها در طول نسلها و قرنهاى آينده استفاده كنند و آن را چراغ راه خود قرار دهند: ((ان الحسين مصباح الهدى)) و بايد كشتى انسانيت در اين درياى متلاطم فسادها, ستمها, تاريكيها, وحشيگريها, حق كشيها, خيانتها, جنايتها, استثمارها و تباهيها, در كرانه اين ساحل نجات, لنگر افكند: ((الحسين… سفينه النجاه)) و بايد انسانيت ره گم كرده, در اين توفان بلاخيز, زير سايه اين مقتداى مستحكم, خود را از منجلاب پليديها, آلودگيها و پلشتيها پاك سازد تا آن چنان كه شريعت الهى خواسته است در ((خير مطلق)) غوطه ور گردد, چرا كه حسين به خاطر گسترش همين خير مطلق به پا خاست و خود را قربانى ساخت: ((انى لم إخرج إشرا و لابطرا و لامفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى إمه جدى… ))
و بدين سان, عزادارى حسين يعنى: بزرگداشت فضيلت و خير مطلق. و ما اگر در عزاى او مجالس برپا مى كنيم, به خاطر احياى راه جاودانه او و هدف مقدس اوست; احياى نام او, احياى كرامتها, عزتها, فداكاريها, طهارتها, حقيقتها, عزيمتها, قداستها و شرافتهاست.
اين بزرگداشت, پاسخ به نداى ((هل من ناصر)) حسين است و اگر چنين نباشد, ارزشى ندارد. بايد در مجالس عزادارى حسين, سنتهاى حسينى زنده شود, حقوق مظلومين از ظالمين گرفته شود, و در برابر ستمگران, در هر زمان و مكان, ايستادگى شود. اگر در اين مجالس, انگيزه و آرمان حسين دنبال نشود و تنها با گريه كردن و سينه زدن برگزار گردد ـ هرچند آنها نيز مطلوب و پسنديده است ـ حقيقت عزادارى برگزار نشده است.

عزادارى در روايات
همان گونه كه در آغاز سخن گفته شد, در روايات, مراسم عزادارى ميت, تنها سه روز تعيين شده است. امام باقر(ع) مى فرمايد: ((يصنع للميت ماتم ثلاثه ايام من يوم مات;(1) از روزى كه شخصى مى ميرد, تا سه روز مجالس عزا برپا مى شود.)) و در اين ميان, روايات ديگرى نيز نقل شده كه اكنون جاى بررسى آنها نيست.
به هر حال, براى يك انسان معمولى فقط سه روز عزادارى مى كنند, ولى چه شده است كه امامان ما پيوسته سفارش كرده اند كه مجالس و مراسم عزادارى حسينى برپا شود و خود همواره چنين مجالسى را در طول سال برپا و بر آن تإكيد مى نمودند و به شاعران و مديحه سرايانى كه با نظم و نثر, مدايح و مصايب اهل بيت را سروده و بازگو مى كردند, هديه هاى شايسته مى دادند؟!
اين مراسم, غير از مراسم و مجالس ديگر است. در اين مجالس و گردهمايى ها نه تنها مصيبتهاى اهل بيت, ذكر مى شود, بلكه مردم را پيوسته به حركت و قيام وامى دارد. به مردم مى فهماند كه حسين براى اقامه نماز, امر به معروف, نهى از منكر, جلوگيرى از ستم و حق كشى, زير بار ظلم نرفتن, طلب اصلاح در امت پيامبر و گام نهادن در مسير محمد و على(عليهماالسلام) و احياى سنت آنان, قيام كرد. اين جا اگر بر مصايب حسين گريه هم كنند, گريه مفهوم ديگرى دارد. اين جا گريه حركت زاست نه مخدر, چنان كه برخى تصور كرده اند. امامان ما خواسته اند با ذكر مصايب اهل بيت, مردم را تحت تإثير قراردهند و با تكيه بر عواطف, آنان را به پيروى وادارند. اين جا مسإله ولايت و امامت مطرح است نه صرف ذكر مصيبت.
و لذا مى بينيم در روايات, تإكيد زيادى بر اصل اجتماع مردم و بحث درباره اهل بيت, شده است و چه انگيزه اى بالاتر از اين كه در اين اجتماعات راز قيام آن بزرگوار و ديگر امامان مطرح شود و مردم را به تحرك جهت دار عليه تمام يزيديان وادار سازد. پس انگيزه اصلى, گردهمايى مومنين است و بدون ترديد به خاطر رابطه معنوى مستحكمى كه بين آنان و امام حسين(ع) وجود دارد, انگيزه براى جمع شدن زيادتر مى گردد و در اين اجتماعات بحثهاى علمى و سودمندى مطرح مى شود كه براى دين و دنياى آنان مفيد و ضرورى است.
به هر حال, هرچند در روايات گاهى اشاره به عزادارى مى شود ولى در بيشتر آنها بحث از ((احيإ إمرنا)) شده; يعنى زنده نگه داشتن ((امر)) اهل بيت. و مقصود از امر, همان ولايت است. آن قدر كه بر احياى امر تإكيد شده بر اصل برپايى مجالس تإكيد نشده است, زيرا هدف غايى و اصلى اقامه مجالس, همان احياى امر است. و اين همان مقصود امام خمينى(قدس سره) از عزادارى سنتى است كه بر آن تإكيد مى فرمودند, چرا كه ريشه در ((سنت)) دارد. سنت و سيره امامان هم بر برگزارى چنين مجالسى بوده است تا اين كه مردم از اين راه, به هدف مقدس امام حسين پى ببرند.
امام صادق(ع) مى فرمايد: ((رحم الله امرءا إحيا إمرنا;(2) خدا رحمت كند كسى كه امر ما را زنده نگه دارد.))
و در روايت جالبى, حضرت به داود بن سرحان مى فرمايد: ((يا داود, إبلغ موالى عنى السلام, و انى إقول: رحم الله عبدا اجتمع مع آخر فتذاكر إمرنا, فان ثالثهما ملك يستغفر لهما و ما اجتمع اثنان على ذكرنا الا باهى الله تعالى بهما الملائكه… و خير الناس من بعدنا من ذاكر بإمرنا و دعا الى ذكرنا;(3) اى داود, سلام مرا به شيعيانم برسان و از زبان من به آنها بگو: خداى رحمت كند بنده اى را كه با ديگرى بنشيند و درباره امر ما (ولايت) بحث و مذاكره كند چرا كه سومين آنان فرشته اى خواهد بود كه برايشان طلب آمرزش مى كند, و همانا هيچ دو نفرى بر ذكر ما اجتماع نكردند جز اين كه خداوند به واسطه آنان بر فرشتگان مباهات كند… و بهترين مردم, پس از ما, كسى است كه درباره امر ما گفت وگو كند و مردم را به سوى ما فرا خواند.))
آن قدر اين مطلب مهم و مورد توجه امام معصوم(ع) است كه حضرت به دو نفر اكتفا مى كند; يعنى اگر دو نفر هم با هم اجتماع كردند, بهترين كار اين است كه درباره ولايت بحث كنند; ولايتى كه نسبت به هيچ امرى مانند آن سفارش و تإكيد نشده است: ((مانودى بشىء مثل ما نودى بالولايه)).
و اين احياى امر مورد نظر معصومان: است كه در اجتماعات حسينى محقق مى گردد. بنابراين, هدف اصلى عزادارى تنها اين نيست كه انسان, خود را علاقه مند آنان نشان دهد, بلكه بايد علاقه و محبت اهل بيت در تمام صحنه هاى زندگى انسان, آشكار گردد. مجلس عزادارى مجلس تفريح و گذراندن وقت نيست و همچنين دكان پول درآوردن نيز نمى باشد. گويندگان بايد پس از درك هدف واقعى امام, آن را براى مردم توضيح دهند و شنوندگان نيز نبايد به چند قطره اشك بسنده كنند, بلكه بايد اين اشكها باعث برانگيختن آنان باشد و آنها را به خط حسين نزديك سازد و در مسير مكتب قرار دهد و در قلوبشان حماسه آفريند تا اين كه اشكها سيلابى شوند و بنياد ظلم و ستم را بركنند و خس و خاشاكهاى فساد و گناه را از جامعه بشرى بزدايند. در اين مجالس, بايد از تكامل روحى و اخلاقى بحث شود و انسانها به وظايف خود متذكر شوند.
وقتى حسين فرياد ((هل من ناصر)) سر مى دهد, هرگز از ياران يزيد نمى خواهد كه از حريم حرم الهى دفاع كنند, بلكه از پيروان خود در طول تاريخ مى خواهد كه از حرم خدا و نواميس الهى و مقدسات مذهبى و احكام متعاليه اسلام محمدى دفاع كنند.
بايد در مجالس حسينى به مردم گفته شود كه: نهضت حسين(ع) در واقع آخرين قسمت از تبليغ رسالت پيامبر است كه بدون آن فداكارى, نهضت پيامبر به فراموشى سپرده مى شد و يا به نابودى و اضمحلال مى گراييد: ((حسين منى و إنا من حسين)). و امامان ما براى نشر و تبليغ اين احكام, راهى بهتر از برپايى مجالس نداشتند. از اين روى, با روشها و طرحهاى گوناگون, مردم را به سوى مجالس بزرگداشت حسينى سوق مى دادند تا مردم را متوجه خود سازند و احكام شريعت را به آنان بياموزند و آنها را از لغزشها و تباهيها برهانند و پيوندشان را با ((ثقلين)) ناگسستنى كنند.
امام صادق(ع) به فضيل مى فرمايد:
((تجلسون و تحدثون; مى نشينيد و درباره ما سخن مى گوييد؟))
فضيل عرض مى كند: آرى, فدايت شوم.
حضرت مى فرمايد: ((ان تلك المجالس إحبها فإحيوا إمرنا يا فضيل, فرحم الله من إحيا إمرنا;(4) من آن مجالس را دوست مى دارم, پس اى فضيل, همواره امر ما را احيا كنيد. خداى رحمت كند كسى كه امر ما را احيا كند و زنده نگه دارد.))
و در جاى ديگر, آن حضرت, طى يك روايت طولانى مى فرمايد:
((إلا و ان لكل شىء سيدا و سيد المجالس مجالس الشيعه;(5) همانا براى هر چيزى, سيد و سرورى است و سرور مجالس و گردهمايى ها, مجالس شيعه است.)) چرا؟ چون اين مجالس, فرزندان شيعه را از انحرافها و كژروىها باز مى دارد و آنان را به سوى هدف والاى اهل بيت مى كشاند و روح حماسه و قيام را در آنان گرم نگه مى دارد و نفرت و انزجار آنان را نسبت به يزيديان, افزايش مى بخشد (تولا و تبرا).
در روايت بسيار جالبى از رسول خدا(ص) نقل شده است كه حضرت فرمود:
((ان لقتل الحسين(ع) حراره فى قلوب المومنين لاتبرد إبدا;(6) كشته شدن امام حسين در قلوب مومنين چنان حرارتى مىآفريند كه هرگز به سردى نگرايد.))
اين همان حرارتى است كه فروغش راه را روشن سازد و كاخ ستمگران را بسوزاند. اين حرارتى است كه عاطفه و عشق را در قلوب پيروان به جوش آورد و شيعيان را بر دشمنان خدا و اهل بيت بشوراند, و در همان حال, نور ولايت را در قلوب ياران بتاباند و انسانهاى خداجوى را بر رازهاى پوشيده آفرينش, آگاه سازد.

فلسفه عزادارىدر سخنان امام خمينى(ره)
امام خمينى به مناسبتهاى مختلف با زبانى ساده و رسا, فلسفه عزادارى امام حسين(ع) را تبيين كرده اند كه به چند نمونه اشاره مى كنيم:
((شما انگيزه اين گريه و اين اجتماع در مجالس روضه را خيال نكنيد كه فقط اين است كه ما گريه كنيم براى سيدالشهدا, نه سيدالشهدا احتياج به اين گريه ها دارد و نه اين گريه خودش فى نفسه يك كارى از آن مىآيد. لكن اين مجلس ها مردم را مجتمع مى كند و يك وجهه مى دهد كه سى ميليون, سى و پنج ميليون[ جمعيت آن زمان ايران] جمعيت در ماه محرم و خصوصا دهه عاشورا, يك وجهه, دنبال يك راه مى روند… مسإله, مسإله گريه نيست, مسإله تباكى نيست. مسإله, مسإله سياسى است كه ائمه ما با همان ديد الهى كه داشتند, مى خواستند كه اين ملتها را با هم بسيج كنند و يكپارچه كنند, از راههاى مختلف, تا آسيب پذير نباشند.))(7)
و چنين هم شد. همين مجالس حسينى بود كه ملت سرفراز ايران را تحت يك لوا و يك پرچم درآورد و آنان را با وحدت كلمه به كلمه توحيد رساند; كلمه توحيدى كه در آن فقط خدا مطرح است ((لا اله الا الله)) و از ديگر اربابان خبرى نيست.
در جاى ديگر امام مى فرمايد:
((اين كه بعضى از ائمه (امام باقر عليه السلام) مى فرمايد: براى من يك نفر نوحه سرا را در ((منا)) بگذاريد كه آن جا براى من گريه كند و عزا بگيرد; نه اين است كه حضرت باقر ـ سلام الله عليه ـ احتياج به اين داشته است و نه اين كه براى او شخصا فايده اى داشته است, لكن جنبه سياسى اين را ببينيد. در ((منا)), آن وقتى كه از همه اقطار عالم, آدم مىآيد آن جا, يك كسى بنشيند يا اشخاصى نوحه سرايى كنند براى امام باقر و جنايت كسانى كه با او مخالفت كردند و او را مثلا به شهادت رساندند, ذكر كند و اين مسإله موجى باشد در همه دنيا, اين مجالس عزا را دست كم گرفته اند… .))(8)
چه نكته دقيقى در انتخاب زمان و مكان حضرت نهفته است كه در ايام حج, مردم از سراسر جهان, در ((منا)) جمع مى شوند, وانگهى در آن روزها كه ايام عيد است و مسلمانان به فرح و سرور مى پردازند, بى گمان مجلس عزا و گريه, توجه مردم را به شدت, جلب مى كند و آنها را به پرسش وامى دارد كه چه شده است؟ و انگيزه نوحه سرايى چيست؟ و بدين سان حق براى حق خواهان متجلى و روشن مى گردد و راه و روش امام مشخص مى شود و بى گمان در بازگشت حجاج, اخبار حضرت به غائبين از آن مراسم مى رسد و زبان به زبان بازگو مى شود و حجت بر همگان كامل مى شود و منظور نظر امام محقق مى گردد.
اينك به موردى ديگر از سخنان امام خمينى اشاره مى كنيم:
((روضه است كه اين محراب و اين منبر را حفظ كرده… اگر آن روضه نبود اين منبر هم نبود, اين مطالب هم نبود. آن حفظ كرده. ما بايد به شهيدمان گريه كنيم, فرياد كنيم, مردم را بيدار كنيم. البته يك مطلبى هم كه بين همه ما بايد باشد, اين است كه اين نكته را به مردم بفهمانيم: همه اش قضيه اين نيست كه ما مى خواهيم ثواب ببريم. قضيه اين است كه ما مى خواهيم پيشرفت كنيم. سيد الشهدا هم كه كشته شد, نه اين كه رفتند يك ثوابى ببرند. ثواب براى او خيلى مطرح نبود. آن طور رفت كه اين مكتب را نجات بدهد, اسلام را پيشرفت بدهد, اسلام را زنده كند. شما هم كه داريد نوحه خوانى مى كنيد, حرف مى زنيد, خطبه مى خوانيد, نوحه مى خوانيد, مردم را به گريه وادار مى كنيد, مردم هم گريه مى كنند, همه روى اين مقصد باشد كه اين اسلام را ما مى خواهيم با اين هياهو حفظش كنيم… مى خواهيم اين مكتب را حفظ كنيم چنانچه تا حالا خود شده است.))(9)
در خاتمه, حضرت حق را مى خوانيم كه اين دعاى امام صادق(ع) را شامل حالمان كند:
بارالها, دشمنان ما بر شيعيانمان خرده مى گيرند كه چرا به سوى ما مىآيند, ولى هرگز اين سرزنشها آنها را از توجه و محبت به ما باز نداشت; پس خداوندا, بر آن رخسارهايى كه آفتاب رنگ شان را تيره كرده, رحم كن.
خداوندا, بر آن گونه هايى كه بر خاك قبر ابى عبدالله الحسين مى غلطد, رحم كن.
پروردگارا, به آن ديدگانى كه به خاطر محبت ما اشكشان سرازير شده, رحم كن.
خداوندا, بر آن قلبهاى پاكى كه براى ما سوخته است, رحم كن.
بارالها, به آن فريادى كه براى ما بلند شده است, رحم كن.
خداوندا, آن روانها و بدنها را به تو مى سپارم تا اين كه در حوض (كوثر) در روز تشنگى بزرگ, پاداششان بخشى.(10)

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) بحارالانوار, ج82, ص88. 2 ) امالى مفيد. 3 ) بحارالانوار, ج1, ص200. 4 ) همان, ج44, ص282. 5 ) همان, ج68, ص80. 6 ) مستدرك, ج2, ص97. شايسته است كه اين روايت سرلوحه تمام تكايا و مجالس حسينى قرار گيرد. 7 ) صحيفه نور, ج13, ص153. 8 ) صحيفه نور, ج16, ص218. طوسى در تهذيب ج2, ص108 ذكر كرده است كه امام باقر(ع) وصيت كرد: هشتصد درهم به نوحه سرايان بدهند تا در ايام حج در ((منا)), براى آن حضرت نوحه سرايى كنند. 9 ) صحيفه نور, ج8, ص71. 10 ) ثواب الاعمال صدوق, ص54.

/

انبارهاى بزرگ سلاح هاى شيميايى


افشاى يك پرونده آمريكايى در مورد ناديده گرفتن حقوق بشر

((هارولدپنتر)), نمايشنامه نويس مشهور, طى نامه اى سرگشاده به تونى بلر, نخست وزير انگلستان, از يك پرونده مربوط به امريكا, در مورد ناديده گرفتن حقوق بشر و كمك به حركت هاى ديكتاتورى در بسيارى از كشورها, پرده برداشته است.
((پنتر)) در اين نامه كه اخيرا در روزنامه گاردين لندن به چاپ رسيده, ضمن اشاره به موضع گيرى امريكا در برابر مفهوم حقوق بشر و معيارهاى زندگى سعادتمندانه, با ذكر اسناد محرمانه تإكيد كرده كه سياست امريكا در جهت تحقق مصالح خود, توسل به زور و ناديده گرفتن معيارهاى انسانى مى باشد.
((پنتر)) در ابتداى نامه خود مى گويد: در چند هفته اخير در مورد پرونده صدام حسين كه به حق پرونده اى هولناك و وحشيانه است, زياد بحث شده, ولى من معتقدم با اين كه پرونده هم پيمان تو (تونى بلر) ـ امريكا ـ برايت بسيار بااهميت است, ولى مشاورانت معلومات زيادى در اختيارت قرار نمى دهند.
((پنتر)) با اشاره به كمك هاى نظامى امريكا به دولت هاى ديكتاتور و پى ريزى كودتاهاى مختلف از سال 1945 مى گويد: به طور مثال عوامل قتل عام صدها هزار انسان بى گناه در گواتمالا, شيلى, اندونزى, يونان, اوروگوئه, فيليپين, برزيل, پاراگوئه, هائيتى, تركيه و السالودور از كمك هاى مادى و معنوى امريكا استفاده مى كردند.
((پنتر)) هم چنين اضافه مى كند: ارقام سرسام آورى از قربانى هاى اين حركت ها كه به كمك امريكا فعاليت مى كردند وجود دارد; مثلا در گواتمالا 170 هزار نفر, در شرق تيمور 200 هزار نفر, در السالوادور 80 هزار نفر, در نيكاراگوئه 30 هزار نفر و در اندونزى500 نفر به اين شكل به قتل رسيده اند. تمام اين حركت ها به وسيله سياست هاى خارجى هم پيمان تو ـ امريكا ـ انجام گرفته است.
((پنتر)) با اشاره به خرابى هاى ناشى از كودتا و جنگ هاى امريكا عليه كشورهايى مانند ويتنام, لاووس و كامبوج اضافه مى كند: امريكا در اين جنگ ها از سلاح هاى پيشرفته مانند بمب هاى ناپالم و بمب هاى خوشه اى كه اجسام قربانيان را به شكل دردناكى تكه تكه مى كند استفاده مى كرد, با اين حال نتوانست روح مبارزه و وطن دوستى ملت ويتنام را از بين ببرد. براى همين هنگامى كه در جنگل هاى ويتنام شكست خورد, دست به يك اقدام وحشيانه زد كه آن محاصره اقتصادى و گرسنه نگاه داشتن ملت ويتنام بود. (اشاره به تحريم اقتصادى واشنگتن عليه عراق) علاوه بر تمام اين موارد, هم پيمان تو, به اشغال ((دومينيكن)) در سال 1965, گرانادا در سال 1983 و پاناما در سال 1990 و نيز ايجاد آشوب و نابسامانى و از بين بردن حركت هاى دموكراسى در گواتمالا, شيلى, يونان و هائيتى دست زد.
((پنتر)) با اشاره به كمك هايى كه امريكا تاكنون براى از بين بردن كردهاى عراقى به تركيه مى كند مى گويد: امريكا ـ در يك تناقض گويى آشكار ـ كردهاى عراقى را تروريست مى خواند, در حالى كه تروريست هاى نيكاراگوئه را كه زير نظر خودش عمل مى كردند, آزادىخواه مى نامد; با اين كه دادگاه لاهه, اعمال امريكا در نيكاراگوئه را نمونه آشكارى بر ناديده گرفتن معيارهاى بين المللى و خروج از چارچوب قانون اعلام كرد. ((هارولد پنتر)) هم چنين اضافه مى كند: در پنج سال اخير پنج قطعنامه از سوى سازمان ملل براى رفع محاصره اقتصادى كوبا صادر شده و امريكا آنها را زير پا گذاشته است. چشم پوشى از اين قطعنامه ها مانند چشم پوشى امريكا از اعمال ناجوان مردانه اسرائيل عليه مردم فلسطين است.
وى در مورد توان شيميايى و اتمى امريكا مى گويد: امريكا داراى قدرت هاى اتمى بسيار بالايى است كه به وسيله آنها نه تنها صدام حسين, بلكه تمام مردم دنيا را مى تواند از بين ببرد. امريكا علاوه بر اين داراى انبارهاى عظيم سلاح هاى شيميايى است و به بازرسان كوبايى و ايرانى سازمان ملل اجازه بازديد از آنها را نداده است, زيرا آنها را پايگاه هاى حفظ امنيت امريكا مى داند و بازرسى اين پايگاهها را تهديدى براى امنيت خود مى پندارد. سوال اين جاست كه آيا صدام حسين نيز تاكنون چنين ادعاهايى داشته است؟
((پنتر)) هم چنين از يك سند سرى مربوط به ((جورج كينان)) ـ يكى از طراحان سياست هاى خارجى امريكا ـ پرده برمى دارد. قسمتى از گفته هاى ((كينان)) اين گونه است: ((ما بايد دست از احساسات و عواطف برداريم و از روياها بيرون آييم و به هر كجا كه در آن مصلحتى براى ما وجود دارد دست درازى كنيم; نبايد تحت تإثير مفاهيم تيره اى مانند حقوق بشر, بالا بردن سطح زندگى و دموكراسى قرار گرفت. دور نيست روزى كه سياست هاى خود را با زور سرنيزه اجرا كنيم. بنابراين براى ما بهتر است كه شعارهاى ايدهآل سد راهمان نشود.))
((پنتر)) معتقد است كه ((جورج كينان)) يقينا شخص مهمى بوده و حقايق را بازگو كرده است.
((هارولد پنتر)) يكى از سخنرانان همايش حفظ امنيت عراق بود كه در فوريه سال جارى در انگلستان برگزار شد. او در اين همايش سياست هاى استكبارى امريكا و برپا كردن جنگ در منطقه خليج فارس را به شدت محكوم كرد و با انتقادى شديد از ((تونى بلر)) و ((بيل كلينتون)) رابطه آن دو را شرمآور و شفقت برانگيز توصيف نمود.
((پنتر)) در سخنرانى خود با وحشى خواندن امريكا گفت: وقت آن رسيده كه در برابر خودكامگى ها و سلطه جويى هاى امريكا ايستاد. كلينتون كودكان را قتل عام مى كند, ولى هيچ تحت تإثير قرار نمى گيرد; زيرا براى او مسإله اى ساده و پيش پا افتاده است; و بدين سان كودكان زيادى هم اكنون در عراق به خاطر اين ديدگاه از بين مى روند.
وى ادامه داد: با وجود درخواست هاى مكرر سازمان ملل مبنى بر رعايت قوانين بين المللى, امريكا هم چنان اين قوانين را زير پا مى گذارد; به طورى كه مادلين آلبرايت, وزير امورخارجه امريكا, در مورد حمله به عراق بدون توجه به قطعنامه هاى سازمان ملل و با كمال تكبر مى گويد: ((صبر ما تمام شده است و بايد به عراق حمله كنيم)) و من (پنتر) به ياد مىآورم شخص ديگرى را كه در دهه 30 اين چنين سخن مى گفت (اشاره به آدولف هيتلر رهبر نازيسم).
((پنتر)) سپس اضافه كرد: امريكا يك حيوان درنده افسار گسيخته است و شگفت آور است كه حكومتى مانند حكومت بريتانيا به شكل مضحكى با آن پيمانى ببندد كه نه معنا دارد و نه هدف.
گفته مى شود كه ((پنتر)) از طرفداران كردهاى عراقى است و نمايشنامه ((كوه كلام)) را بر اساس مسئله و مشكل آنها نوشته است.

پاورقي ها:

/

راههاى هدايت 4

 

راههاى هدايت(4)

آيه الله جوادى آملى

 


 

((هوالله الذى لا اله الا هو عالم الغيب والشهاده هوالرحمن الرحيم هوالله الذى لااله الا هوالملك القدوس السلام المومن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون هوالله الخالق البارىالمصور له الاسمإ الحسنى يسبح له ما فى السموات والارض و هوالعزيز الحكيم)).(1)
و خدايى است كه معبودى جز او نيست, حاكم و مالك اصلى اوست, از هر عيب منزه است, به كسى ستم نمى كند, امنيت بخش است, مراقب همه چيز است, قدرتمندى شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند, و شايسته عظمت است; خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند!
او خداوندى است خالق, آفريننده اى بى سابقه, و صورتگرى (بى نظير) براى او نام هاى نيك است; آن چه در آسمان ها و زمين است, تسبيح او مى گويند; و او عزيز و حكيم است!!

آخرين بحثى كه مربوط به آيه قبل بود اين بود كه قرآن چگونه مردم را هدايت مى كند؟ اين بحث در حقيقت به علوم قرآنى برمى گشت نه به بحث هاى تفسيرى. سيدنا الاستاد, علامه طباطبائى ـ رضوان الله عليه ـ دو بحث را در ذيل آيه 119 سوره مائده طرح كردند كه به آن هر دو بحث اشاره شد, بحث دوم بحث تاريخى بود و بحث اول بحث شيوه هدايت قرآن نسبت به جوامع بود كه قرآن چگونه مردم را هدايت مى كند. اين كه فرمود: ((ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم)) (2) آيا راه هدايتش, از طريق كلام است يا فلسفه و يا عرفان؟ اگر كسى بخواهد اسرار عالم را بفهمد و معارف دين را ياد بگيرد, فقط طبق ظواهر دين بايد ياد بگيرد يا با برهان عقل و يا از راه تهذيب نفس؟ قرآن چگونه هدايت مى كند؟ و از اين سه راه كلام را انتخاب مى كند؟ اشاره شد كه قرآن كريم چه در سوره مباركه حج چه در آيات ديگر, سه راه را امضا كرده است, فرمود: ((و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير))(3) يا از راه علم يا از راه هدايت يا از راه وحى يا از راه استظهار ظواهر دينى يا از راه عقل و استدلال يا از راه كشف و شهود و همه اينها خطابردار است; به استثناى آن فكرى كه معصوم از اشتباه باشد و همه اينها بايد به آن ((ميزان العقايد)) عرضه بشوند اگر كسى بخواهد تنها يكى از اين راه ها را انتخاب كند هرگز با ديگرى قابل تفاهم نيست ; يعنى اگر كسى بخواهد فقط با براهين عقلى معارف دينى را بفهمد هرگز سرسازگارى با كسى كه از راه ظواهر دينى يا كسى كه از راه تهذيب نفس به مطالب مى رسد نخواهد داشت, و اگر كسى فقط از راه ظواهر دينى معارف دينى را درك مى كند او هرگز با كسى كه از راه برهان عقلى يا از راه تهذيب نفس به اسرار دين پى مى برد نمى توانند كنار هم زندگى كنند و اگر كسى فقط از راه تهذيب نفس به سر مى برد نمى تواند با كسانى كه از راه عقل يا استظهار از ظواهر زندگى مى كنند و معارف را مى فهمند كنار هم بيايند و كسانى كه به اين فكر افتادند كه راه دليل نقلى و دليل عقلى و تهذيب نفس را جمع كنند اينها زحمات زيادى كشيدند ولى آن چنان بهره نبرده اند.
منشإ همه اشكال ها و پيدايش همه دشوارىها آن است كه هر كدام به تنهايى دين را گرفته اند بدون اين كه ديگرى را درك كنند; يعنى عده اى راه عقل را گرفته اند بدون اينكه از ظواهر دينى مدد بگيرند, گروهى ظواهر دينى را معيار قرار دادند بدون اين كه به برهان عقل اعتنا كنند و دسته اى هم راه كشف و شهود را پيش گرفته اند بدون اينكه برهان عقلى يا ظواهر دينى را در نظر داشته باشند, لذا هرگز كنار هم جمع نخواهند شد. تنها راهى كه هست و استاد علامه طباطبائى پيشنهاد داده اند همين راه است كه عمل به آيه سوره مباركه آل عمران است كه: ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا))(4). معناى اين آيه آن نيست كه همه شما مسلمان باشيد, همه به قرآن عمل كنيد و همه قرآن را محور قرار بدهيد, همه به قرآن چنگ بزنيد, بلكه معنايش اين است كه همه با هم قرآن را بفهميد, نه همه قرآن را بفهميد نه همه قرآن را تمسك كنيد, همه با هم دست به قرآن بزنيد آن گاه يكديگر را درك مى كنيد. اگر گروهى كنار هم نشستند يكديگر را درك مى كنند ; يعنى هم راه هاى يكديگر را مى فهمند هم يكديگر را تاييد مى كنند, اما اگر هزار نفر جداى از هم براى خود هر كدام حسابى بازكردند هر كسى قرآن را جلو گذاشت و فكر خاصى كه از قرآن نصيب او شد آن را محور قرار داد اينها از هم جدا هستند و به قرآن, چنگ نزده اند. قرآن نمى فرمايد همه به قرآن عمل كنيد بلكه مى فرمايد همه با هم قرآن را بگيريد نه بى هم. اين آيه, يك امر و يك نهى دارد, فرمود: ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا)). خداوند سبحان وقتى موارد مهمى باشد تنها به امر اكتفا نمى كند بلكه مقابلش هم نهى مى كند. اگر بنا بر درك و تفاهم باشد, كسى كه اهل برهان است مى گويد ظاهر دينى هم حجت است منتها من ذو قم برهانى است ولى با ظواهر دينى هم مى شود اين راه را رفت. آن كه اهل استظهار ظواهر دينى است و به نقل دل بسته تر است مى گويد: با عقل مى توان رفت اما من با ((نقل)) انس بيشترى دارم. آن كه اهل تهذيب است مى گويد: راه عقل و نقل هر دو خوب است ولى من با تهذيب نفس مسئله را حل مى كنم. آن گاه سخن از مثلث نيست كه يك ضلع آن برهان و ضلع ديگر عرفان و ضلع سوم آن, نقل باشد. پس سخن از تثليث و سه ضلع و سه راه نيست بلكه سخن از يك راه است كه عارف و حكيم و محدث به همان يك راه مى روند و يكديگر را درك مى كنند.
مثلا كسى كه راه حارثه بن مالك را طى مى كند تمام تلاش و كوشش او اين است كه چشم دل را باز كند ببيند جهنم هست اين با تمام تلاش و كوشش به جايى رسيده است كه به رسول الله ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ عرض كرد,: من اكنون طورى زندگى مى كنم كه گويا بهشت و اهلش را, جهنم و اهلش را مى بينم. اين نه نيازى به خواندن چندين جلد كتاب هاى عقلى دارد و نه محتاج است كه چندين جلد حديث بخواند كه جهنم و بهشت هست, چون عينا مشاهده مى كند. او جهنم را و عرض بر صراط را مى بيند ديگر لازم نيست كه برهان اقامه كند كه چون خدا عادل است و در اين نظام ظالم و مظلومى هست پس يك روز جزايى بايد باشد, چون برهان براى كسى است كه نمى بيند اما اگر كسى رسول الله ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ او را تصديق كرد و فرمود: ((هذا عبد نورالله قلبه)) لازم نيست درس بخواند و بحث بكند, زيرا او مى گويد من الان عرش را دارم مى بينم. حضرت فرمود: درست است, اما چه كسى و در چه زمانى به اين مقام مى رسد؟ در صورتى كه اين تهذيب نفس اش از راه دين باشد بسيارى از افراد هستند كه قبل از اسلام بودند الان هم هستند كه در صدد سركوب اين غرايض اند, وقتى كه انسان اين غرايض را بكوباند يك گوشه نفس را تقويت مى كند, اما چون بر روال شرع نيست به مقصد نمى رسد. تهذيب نفس بايد طبق دستورى باشد كه شرع داده است, دستورش هم خيلى سخت نيست اوايل دشوار است اما بعد آسان مى شود. اگر گفتند حلال بخوريد, يا مواظب چشم و گوشتان باشيد, يا ماهى سه روز روزه بگيريد, يا شب كمتر بخوريد, يا شب زنده دار باشيد و يا… اگر از اين راه كسى پيش رفت به مقصد مى رسد. ((حارثه بن مالك)) نه امام بود و نه امام زاده و نه راهى را رفت كه دين نگفته باشد, او با همين واجبات و مستحبات رفت, نه تنها اعمال خود را بلكه خاطرات خود را هم حساب مى كرد. پس اين راهش را از شرع گرفته است.
آن كه اهل برهان است مى گويد قول معصوم حد وسط قرار مى گيرد نوع حكماى ما تصريح كرده اند كه همان طورى كه مثلا ((متغير)) مى تواند حد وسط برهان قرار بگيرد بگوييم: العالم متغير و كل متغير حادث, قول معصوم عليه السلام هم مى تواند حد وسط بگيرد و بگويد اين چيزى است كه معصوم فرمود, هرچه معصوم فرمود حق است و اين حق است. منتها همان طورى كه حد وسط بايد يقينى باشد قول معصوم هم بايد يقينى باشد اگر از استظهار لفظى بود به درد فروع دين مى خورد, اگر نص قطعى يقينى بلامزاحم و معارض بود به درد اصول هم مى خورد كه بايد قول معصوم باشد كه بتوانيم استدلال كنيم آن كه با قول معصوم دارد استدلال مى كند مى گويد همين دين است كه برهان عقلى را امضا كرده, همين دين است كه استدلال انبيا را كه ذكر مى كند دو براهين عقلى مىآورد, همين دين است كه ما را به تعقل وا مى دارد, همين دين است كه خود قرآن ادله را با عقل تبيين مى كند.
پس حكيم و عارف و زاهد, هر سه در يك صراط مستقيم اند هرسه يكديگر را تاييد مى كنند ديگر سه ضلع جداى از هم نيستند كه ما بخواهيم با اين سه ضلع مثلث بسازيم كه هرگز شدنى نيست و هرگز هم اينها كنار هم جمع نخواهند شد چرا؟ چون هر سه به قرآن عمل كردند اما بى هم نه با هم. ما يك ((يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود))(5) داريم و يك ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا)) داريم, آيه اول يعنى هركسى عقد خود را وفا كند هركسى داد و ستد كرد به عقد و داد و ستد خود عمل كند, اين جمع در برابر جمع است يك ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا)) داريم اين واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا ((به منزله)) اوفوا بالعقود يا ((اقيموا الصلوه)) و يا ((آتواالزكاه)) نيست كه هركسى كار خودش را انجام بدهد, بلكه به ما مى فرمايد: با هم قرآن را بفهميد يعنى يكديگر را تحمل كنيد. ذات اقدس اله هر كسى را با ذوق خاصى آفريده است شما اصرار نداشته باشيد كه ديگرى مثل شما بينديشد, راه ها گوناگون است.
جمع اين هر سه راه هم ممكن است ولى منفصله مانعه الخلو است ((و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لاهدى و لاكتاب منير)) اگر با هم بودند يا توفيق جمع هرسه راه براى او حدى حاصل مى شود يا اگر نشد يكديگر را تاييد مى كنند و هضم مى كنند و تحمل مى كنند نه اين كه يكديگر را طرد بكنند تا اين چنين نباشد. هرگز هشام از يك طرف حارثه بن مالك از طرف ديگر و زراره و مفضل از طرف ديگر تربيت نمى شوند, هشام بن سالم يك طرز فكر دارد و هشام بن حكم طرز فكر ديگرى. در بين صحابه حضرت, ((زراره)) و ((مفضل)) هم طرز ديگر از فكر را دارند, اما همه را حضرت پروراند و تربيت كرد. اصحاب رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ نيز هر كدام طرز فكر خاص داشتند, اما ((حارثه بن مالك)) را حضرت پروراند احتجاج هايى كه نصيب عمار و امثال عمار مى شد هم حضرت رشد داد, ((اويس قرنى)) را هم حضرت پروراند. قهرا كسى كه با برهان عقلى پيش مى رود حد خود را مى فهمد و مى گويد من در كليات راه دارم در جزييات راه ندارم. او به اندازه سرمايه خود حرف مى زند, آن گاه نه تنها در فروع دين, متعبد است بلكه در بسيارى از جزييات اصول دين هم اين چنين است. آن جا كه برهان راه ندارد اين متعبد محض است و آن جا هم كه برهان راه دارد مى كوشد كه هماهنگى برقرار كند. كسى كه با ظواهر دين حركت مى كند مى كوشد كه بين اصول دين و فروع دينش فرق بگذارد, اگر بخواهد فروع دينش را اثبات بكند با ظنون معتبره اثبات مى كند, و اگر خواست اصول دينش را اثبات بكند با ادله قطعى اثبات مى كند و به دنبال نص متواتر مى گردد. وقتى خواست مسئله فرعى و فقهى را اثبات كند با يك امر ظنى اكتفا مى كند. آن كه از راه كشف و شهود مى رود رياضت هايش را بر اساس همين واجبات و مستحبات تنظيم مى كند.
بنابراين, آيه ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا)) به ما مى گويد با هم بگيريد نه بى هم. اين آيه غير از ((اقيموا الصلوه)) است كه هر كسى نماز خودش را بخواند بلكه با هم قرآن و دين را بفهميد.
سه آيه اى كه پايان بخش سوره مباركه حشر است, مشتمل بر اسم اعظم است و در فضل سوره مباركه حشر آمده است كه آيات پايانى او مشتمل بر اسم اعظم است. در آيه قبل اش اين بود كه اگر قرآن بر كوه نازل بشود مى بينيد كه كوه متصدع و از خشيه الهى متخشع است. تعليق حكم بر وصف, مشعر به عليت است, اگر بگويند كه اين شخص در اثر ريزش كوه آسيب ديد ديگر جا براى سوال بعدى باقى نمى ماند, ديگر كسى سوال نمى كند كه چرا او آسيب ديد. براى اين كه گوينده گفت كوه بر سرش فرود آمد, اما اگر كسى بگويد فلان شخص در برخورد آسيب ديد شنونده سوال مى كند: چرا آسيب ديد؟ او ناچار است بگويد آن چه كه به اين رسيد اتومبيل و يا شىء سنگين ديگر بود. گاهى انسان تعليق حكم در وصف را طورى تبيين مى كند كه ديگر شنونده سوال جديد نكند. اين آيه هم اين طور است كه: ((لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا)) چرا؟ ((من خشيه الله)) چون متكلمش الله است, الله را اگر كسى بخواهد خوب بشناسد ((هوالله الذى لا اله الا هو عالم الغيب والشهاده هو الرحمن الرحيم هوالله الذى لا اله الا هوالملك القدوس)) كه تقريبا يازده اسم از اسماى حسنا را به دنبال هم ذكر مى كند و بعد به آن آيه پايانى هم مى رسد كه خود كلمه الله كافى است براى اين كه ((لرايته خاشعا متصدعا)) روشن بشود. ولى اين چندين اسم را كه ذكر كردم اين به منزله شرح بعد از متن است چون ((الله)) همان اسم جامع جميع كمالات است, بخشى از آن كمالات را اين سه آيه بازگو مى كند, او ((عالم الغيب والشهاده)) است, او كبير, متكبر, جبار, عزيز و… است, كه اين ها به منزله تعليق آن حكم است.

پى نوشت ها:
1) سوره حشر,(59) آيه24.
2) سوره اسرإ (17) آيه 9.
3) حج (22) آيه8.
4) سوره آل عمران (3) آيه 103.
5) سوره مائده (5) آيه1.

/

دستان پنهان استعمار


پيش گفتار:


بـا پيروزى شكوهمند انقلاب اسلامى, استعمارگران ضربـه مهلكى را
متـحمل گرديدند. آنها نه تـنها منافع خويش را در ايران و بـرخى
ديگر از كشورها از دست دادند, بلكه با شكسته شدن طلسم ابرقدرتى
آنان, تـمامى معادلات سـياسـى و مديريت جـهانخـوارى ايشان از هم
پاشيده شد. زيرا انقلاب اسلامى, درست در نقطه اى كه سياست پردازان
بين المللى آن را ((جزيره ثبـات)) مى پنداشتند بـه پيروزى رسيد.


هر چند دنياى استكبار تا مدت هاى مديد با سكوتى مرگ بـار سعى در
انكار اين واقعيت داشت, اما اين سكوت سـرانجـام شـكسـتـه شـد و
روزنامه ((نيويورك تايمز)) نوشت:


((ايران امام خمينى(ره), مسـيح وار فرياد رهايى از يوغ سـلطه
خارجيان سرداده و داعيه تشكيل يك حكومت گسترده مبـتنى بـر اصول
اسلامى را دارد.))


استكبار با خصومتى خاص به مقابـله بـا انقلاب اسلامى بـرخاست و
شيوه هايى را بـراى جلوگيرى از گسترش انقلاب اسلامى و حفظ موازنه
سلطه, به نفع خويش به كار گرفت.


عمده ترين شيوه دشـمنان اسـلام بـه خـصوص شـيطان بـزرگ, ايجـاد
شبـكه هاى مخفى و جاسوسى توسط ((ستون پـنجم)) مى بـاشد. دشمن اين
عوامل خود فروختـه را بـه صورت مخـفى آموزش مى دهد تـا در شرايط
مختلف از آنان بهره گيرد! در اين نوشتار, سعى ما بـر آن است كه
به بررسى ابعاد مختلف اين مقوله بپردازيم.


الف ـ تاريخ ستون پنجم


تاريخ به كارگيرى اصطلاح ستون پنجم, بـه جنگ هاى داخلى اسپانيا
بـرمى گردد كه در آن ((ژنرال فرانكو)) ديكتاتور اسپانيا از چهار
محور بـه سمت مركز شهر حركت كرد و بـه موازات اين ستون ها, ستون
ديگرى را براى انجام ماموريت هاى تخريب, جاسوسى, ترور و انفجار,
به داخل شهرها گسيل داشت كه در جنگ هاى اسپـانيا بـه ستون پـنجم
معروف گرديد.


اما اسـتـفاده از نيروهاى نفوذى, قدمت تـاريخـى فراوان دارد.
قرآن كريم در دو سوره, خـطر اين نفوذىها را بـه رسـول خـدا(ص)و
مسلمانان گوشزد مى كند و از وجود آنان و توطئه هايشان خبر مى دهد.


در آيه چهل و هفتم سوره توبـه, منافقان بـه عنوان جاسوسان دشمن
كه در جهت اهداف آنان بـه خرابـكارى و كارشكنى مى پردازند معرفى
مى شوند:
((لقد خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا و لاوضعوا خلالكم يبـغونكم
الفتنه و فيكم سماعون لهم والله عليم بالظالمين.)) اگر منافقان
با شما به جبهه نبرد و جهاد آيند, جز خيانت و مكر و حيله, كارى
نمى كنند و هر چه بتوانند در امر شما كارشكنى و خيانت مى ورزند و
از هر سو در جستـجـوى فتـنه و فساد بـرمىآيند. و از منافقان در
ميان شما جـاسوسانى وجـود دارند و خـداوند بـر احـوال ستـمگران
داناست.


وجود منافقين در صدر اسلام و در تـمامى جنگ هاى پـيامبـر(ص)بـا
مشركان و دشمنان اسلام به چشم مى خورد. عده اى از آنان تحت رهبـرى
((عبدالله بن ابى)) مزدورى مى كردند كه سوره منافقين به برخى از
نيات آنها اشاره دارد. منافقان به فرماندهى عبدالله بن ابـى در
جنگ احد از ميان راه بـازگشتـند و همين عمل, بـاعث شد كه جبـهه
مسلمانان تـضعيف شود و زمينه شكسـت فراهم آيد. همچـنين در جـنگ
احـزاب منافقان بـا هدايت مشـركان, بـه تـبـليغات مسـموم عـليه
مسلمانان مى پرداختـند و بـا پـخش شايعات بـى اساس, تـلاش مى كردند
روحـيه آنان را تـضـعيف كرده و ايشـان را مرعوب سـازند و بـدين
وسيله, زمينه پـيروزى مشركان را فراهم آورند. در سـاير نبـردها
نيز بـه چنين اعمالى دست مى زدند و بـرخى هم بـه دام مى افتادند.


يهود مدينه: سه طائفه يهودى ((بنى النضير)) , ((بـنى قريظه))
و ((بـنى قينقاع)) در مدينه زندگى مى كردند. رسول خـدا(ص)پـس از
ورود به مدينه با آنان پيمان بسته بـود كه در صورتى كه بـه نفع
دشمن و برعليه مسلمانان دست بـه اقداماتـى نزنند, مى تـوانند در
سايه حـكومت اسلامى در كنار ساير مسلمانان بـه زندگى مسالمتآميز
خـود ادامه دهند, اما آنان پـيمان خـود را مكررا لغـو كردند. و
بـرخى موارد نيز بـراى سران كفر و شرك بـه جـاسوسى و خرابـكارى
پرداختند. قرآن كريم از چهره اين عوامل مزدور پـرده بـرداشته و
در آيه 41 سـوره مائده مى فـرمايد: ((و من الذين هادوا سـماعـون
للكذب سماعون لقوم آخرين)) برخى از يهوديان گوش بـه سخنان دروغ
مى دهند و براى ديگران جاسوسى مى كنند.


قرآن در اين آيه به دو عمل مهم ستون پنجم كه در طيف اقليت هاى
مذهبى در مدينه زندگى مى كردند اشاره كرده است: يكى جاسوسى براى
بـيگانگان و سـران يهود خـيبـر و سـران قـريش در مكـه. و ديگرى
تبليغات مسموم و انتشار شايعات در داخل مدينه و جعل اخبار دروغ
و جنگ روانى عليه مسلمانان براى تضعيف روحيه آنان.


امروزه با پيشرفت وسايل ارتـبـاط جمعى و اطلاعاتـى, استـكبـار
جهانى بهره بيشترى از ستون پنجم مى بـرد و سرمايه گزارىهاى كلانى
را در جهت تقويت آن انجام مى دهد.


ب ـ پوشش هاى عملياتى


سـتـون پـنجـم در طيف ها و چـهره هاى گوناگونى در جـامعـه ظهور
مى يابد. بـه عنوان مثال در ايران اسلامى, احزاب و گروهك هاى چپ و
راست انحرافى و التقاطى, هر كدام بـه نوعى در خدمت دشمنان اسلام
مى باشند, حتى گاهى در ميان اقشار داخلى جامعه, نظير دانشگاهيان
يا نظاميان نيز رخنه كرده و بااستـفاده از اعتـبـار اجتـماعى و
حيثيت انقلابـى اين اقشار, بـه اجراى اهداف شوم خويش مى پردازند;
همچنان كه در حوادث اخير دانشگاه تهران از نزديك شاهد اين گونه
مسايل بوديم.


از مصاديق بارز ستـون پـنجـم مى تـوان منافقين خـود فروخـتـه,
دموكرات ها, كومله ها سلطنت طلبـان و ديگر طيف هاى انحرافى را نام
بـرد كه بـه نوعى در خـدمت دشمنان اسـلام قرار داشتـه و بـه طور
مستقيم يا غير مستقيم, آب به آسياب دشمن مى ريزند.




ج ـ ماموريت هاى ستون پنجم


ماموريت هاى اصـلى اين عـوامل خـود فـروخـتـه بـراى اربـابـان
استعمارگر خويش, از اين قبيل هستند:


1ـ جـمـع آورى اخـبـار و اطلاعـات و انتـقـال آن ها بـه دشـمـن:


در اين زمينه, مى توان به كشف شبكه بـزرگ جاسوسان آمريكايى در
فروردين ماه سال 68 اشـاره نمود. عوامل اين شـبـكه بـزرگ كه از
سرهنگ ها, دكترها, مهندسين و تحصيل كرده هاى غرب بـودند, هر كدام
با توجه به تخصص خويش, بـا نفوذ در مراكز مهم نظامى, اقتصادى و
سـياسـى, اطلاعات كشورى و لشكرى را بـه شيطان بـزرگ مى رسـاندند.
اخيرا در مورد مشابه ديگرى 13تن از يهوديان متهم بـه جاسوسى در
ايران, توسط نيروهاى امنيتـى دستـگير و پـس از تـكميل پـرونده,
تحويل قوه قضائيه شدند.




2ـ بر هم زدن ثبات اجتماعى و امنيت عمومى


اين هدف, از راه ايجـاد انفجـار در مراكز حساس, انجـام تـرور
شـخـصيت ها و سـران سـياسـى و نظامى و نيز, انجـام تـرورهاى كور
ضدمردمى, تامين مى گردد. همچنين با برگزارى ميتينگ ها, تظاهرات و
دعواهاى زرگرى, تـلاش مى كنند تـا اين گونه بـنمايانند كه جـامعه
فاقد ثبـات و امنيت مى بـاشد. مصداق بـارز اين هدف را مى توان در
حوادث اخير كوى دانشگاه جستجو كرد. بـه طورى كه مى توان گفت اين
حركت, نمايشى بود بـر عليه امنيت ملى, كه بـى شك سناريوى آن از
قبل طراحى و برنامه ريزى شده بود.


استكبار جهانى و عوامل داخلى آنان, با نفوذ چهره هاى ناشناس و
پنهان خود در بـين صفوف دانشجويان تـوانستـند آتـش دشمنى را در
ميان مردم شعله ور سازند و از طريق تبديل اين اختلاف كوچك به يك
معضل بزرگ, اين گونه بنمايانند كه اين نظام, مطلوب قشر روشنفكر
و تحصيل كرده ايران نيست, تـا بـدين طريق القاء نمايند كه نوعى
بى ثباتى در نظام موجود است.


اما در مورد ريشـه هاى پـيدايش اين فـرصـت طلـبـى بـايد گـفـت:




آغاز سلسله بحث هاى مربوط


كه با طرح اصلاح قانون مطبـوعات در مجـلس و خارج از آن, هجـوم
مطبـوعاتـى شديدى بـر عليه اين طرح آغاز گرديد و بـا محور قرار
دادن تحريك مردم و بـخصوص دانشجويان و استفاده از احساسات پـاك
جوانان, فعاليت خود را ادامه داد.


جمعى از دانشجويان نيز بـه تبـع اين هيجان آفرينى مطبـوعاتى,
دست به تحصن و راهپيمايى غير قانونى زدند.


سپس با بـروز جرياناتى ناخواسته, آشوب وارد مرحله دوم خود شد
كه طى آن نيروى انتـظامى دست بـه اقدام زد و سرانجام, قضيه بـه
آشوب هاى خـيابـانى انجـاميد, در اين مقطع نيز, مطبـوعات داخـلى
وابسته به محافل بيگانه, با انتخاب تيترهاى جنجالى و
ژورناليستى و مطالب هيجان آور, بر هجمه آشوب افزودند و شروع به
نشر اخبار دروغ راجع بـه كشتـه و زخمى شدن تـعداد زيادى دانشجو
نمودند. ستون پـنجم استكبـار جهانى اين چنين بـه اجراى بـرنامه
دقيق و از پـيش تـعيين شده خود پـرداخت. نتـايج تـحقيقات اوليه
كارشناسـان امنيتـى در مورد ماهيت عوامل آشـوب هاى اخـير, نشـان
مى دهد كه بـعضى افراد ايرانى تـحـصيل كرده آمريكا كه اخيرا بـه
كشور وارد شده بودند, در اين آشوب ها بـه ايفاى نقش پرداخته اند.


به گفتـه محققان امور امنيت داخلى كشور, اغلب دستـگيرشدگان غير
دانشجو بـوده و بـخش عمده اى از تحركات خرابـكارانه, توسط افراد
شرور صورت گرفتـه اسـت كه بـعضى از عناصـر اصـلى آنها بـه دسـت
ماموران نيروى انتـظامى و بـسيج و امت حـزب الله دستـگير شدند.
بـرخـى منابـع نيز, از دستـگيرى تـعدادى از افراد وابـستـه بـه
گروهك هاى ليبرال خبـر دادند. تحقيقات مذكور, همچنين نشان مى دهد
كه اتـخـاذ موضع هوشيارانه دانشجـويان و گروه هاى دانشجـويى, در
قبال سوء استفاده عده اى فرصت طلب از نام و مقام دانشجو, سبب شد
تا بـعضى از عناصر بـيگانه نفوذى, از ادامه تـوطئه خود صرف نظر
كنند.


3ـ مخدوش ساختن موقعيت سياسى كشور:


افراد ستون پنجم ماموريت دارند تا از طريق القاء جو بى ثبـاتى
و احتمال تغيير رژيم, تزلزل سياسى كشور را تـبـليغ نمايند. بـا
نگاهى به تاريخ معاصر ايران به روشنى درمى يابيم كه آنچه همواره
استـكبـار را بـه وحشت مى انداختـه است, موفقيت يك الگوى سياسى,
اقتصادى و فرهنگى ـ اسلامى مستقل از اردوگاه غرب بوده است, زيرا
اين موفقيت نه تنها تهديدى براى انحصارطلبى سيستم حاكم بر جهان
امروز محسوب مى گردد, بلكه اين مردم سالارى مكتبى و بـومى كه بـا
فرهنگ و دين و سنت و تـاريخ امت اسلامى هماهنگ است, مى تـواند در
دراز مدت, رژيم هاى مورد حمايت غرب را به نفع يك نظام مستقل بـه
خطر اندازد. كوشش ستون پنجم استكبار جهانى از آغاز انقلاب اسلامى
تاكنون, در جهت بـرگرداندن ايران بـه اردوگاه غرب و استقرار يك
حكومت آمريكايى پـسند است. اما از آنجايى كه اين مردم حاضر بـه
قبـول چنين ذلتى نيستند, افراد ستون پـنجم سعى مى نمايند تا بـا
مخدوش ساختن سه محـور اساسى ثـبـات سياسى كشور, يعنى ((حـاكميت
دينى, اعتـقاد بـه ولايت فقيه و شخص رهبـرى و وحدت كلمه جناح هاى
سياسـى مخـتـلف و مردم)) اين طور وانمود نمايند كه نظام اسـلامى
مستقل از استكبـار غرب, قادر بـه تامين آرامش سياسى نيست. چنان
كه در حوادث اخير كوى دانشگاه, همگى شاهد بوديم كه چگونه هر سه
محور ياد شده بالا, مورد تـهاجم تـبـليغاتـى و عملى قرار گرفت و
عناصر نفوذى دشمن بـا رخنه در جمعيت دانشجويان معترض بـا توهين
بـه نظام ومقام معظم رهبـرى, سعى داشتند تا بـا ايجاد اختلاف در
ميان اقشار مختلف, وحـدت سـياسـى نظام ومردم را نابـود سـازند.


4ـ ايجاد اغتشاش در ثبات اقتصادى كشور:


راه هاى دستيابى به اين هدف عبارتند از: احتكار كالاهاى ضرورى,
نابود كردن و آتش زدن مواد غذايى و تبليغات در جهت مصرف كالاهاى
وارداتى. حتى مى تـوان گفت در بـرخى موارد ريشه احتـكارها, گران
فروشى ها و كمبودهاى مصنوعى به ستون پنجم بـرمى گردد. آنان بـدين
وسيله بـذر نارضايتى در ميان مردم مى پاشند تا زمينه شكست انقلاب
را بـه وجـود آورند. مصـداق دلخـراش اين سـياسـت را در حـكـومت
((آلنده)) در شيلى ديده ايم كه چگونه ستون پنجم آمريكا, از طريق
به اعتـصاب كشـاندن صنف سـرنوشـت سـاز كاميون داران شـيلى و در
نتيجـه, ايجـاد قحطى مصنوعى, زنان سرمايه داران بـى درد را بـه
خيابان ها كشاندند و آن ها نيز, با تظاهرات در خيابـان ها در حالى
كه قابلمه ها را برهم مى كوبيدند, به تدريج زمينه براندازى حكومت
آلنده فقيد را بـه وجـود آوردند. هم چنين, در ايران زمان انقلاب
نيز شاهد بـوديم كه چگونه مى خواستند بـا تعطيل كردن كارخانه ها,
انقلاب را به بن بست اقتصادى بـكشانند. سخن امام خمينى ((ره)) در
اين زمينه قابـل تـوجـه است. ايشان فرمودند: ((كى بـه شما پـول
مى دهد كه برويد جلو كارخانه ها بـايستيد و بـگوييد: تعطيل كنيد,
ما بـيشتر از آن ها بـه شما پول مى دهيم؟ اين پول ها از كجا مىآيد
كه مى رويد دم در كارخانه مى ايستيد و بـه كارگرها مى گوييد كه ما
بـيشتر پول بـه شما مى دهيم, شما كار نكن. ما مزدتان را مى دهيم.


اين پول از كجا بـراى شما مىآيد؟ شما كه از خودتان چيزى نداريد
بـدهيد. بـى چـيزيد. شـما اگر چـيزدار بـوديد كـه اين كـارها را
نمى كرديد. اين پول ها را كى بـه شما مى دهد كه نگذاريد كارخانه ها
به راه بيافتد؟ اگر روس ها مى دهند پس شما تابع او هستيد. پس شما
عمال اجنبى هستيد. اگر انگليس ها مى دهند, همين طور و به گمان من
آمريكايى ها مى دهند.))


5 ـ انتشار شايعات و تبليغات مسموم:


از حربـه هاى بـسيار مهم در تـضعيف هر نظام, همين تـبـليغات و
شايعات است كه موجـب احـساس تـزلزل كاذب در سطح مردم هر جـامعه
مى شود.
در جريانات اخير مربوط به دانشگاه تهران, همگى شاهد بوديم كه
به طور بـرنامه ريزى شـده و هم زمان بـا شـروع آشـوب, راديوهاى
بيگانه كشورهاى غربى و آمريكا و هم چنين مطبوعات داخلى وابـسته
بـه آنان, شروع بـه شايعه پـراكنى و بـزرگ نمايى ابـعاد حادثـه
نمودند و در حالى كه حتـى يك تـن از دانشجـويان نيز كشتـه نشده
بود, بـه نقل از منابـع ((بـه اصطلاح موثق)) خودشان, تعداد كشته
شدگان را 6, 7 يا 13 نفر و حتى بـيشتـر و تـعداد زخمى شدگان را
صدها تن اعلام نمودند و اوضاع داخلى نظام را مشوش و درهم ريختـه
توصيف نمودند.


همچنين وانمود كردند كه قشر تحصيل كرده جامعه, به طور كلى از
مسوولين كشور فاصله گرفته است و ديگر حاضر بـه تحمل آنان نيست.
نيروى انتظامى و بـسيج را در مقابـله بـا آشوب, ناتـوان يا خشن
معرفى كردند و خـلاصه سعى كردند تـا بـا جـوسازى بـر عليه اقشار
مخـتـلف ملت و مسـوولين, حـداكثـر اخـتـلاف ممكن را ميان مردم و
مسئولين و نيروهاى انتظامى ايجاد نمايند.


از سوى ديگر, هنگامى كه با راهپيمايى ميليونى مردم براى دفاع
از حـريم انقلاب و رهبـرى مواجـه گشـتـند, چـاره اى جـز انكار آن
نديدند; لذا فوج ميليونى ملت را جـمعـيتـى چـند هزار نفرى اعلام
نمودند! البته از تبليغات استكبار كه عمرى را بـه شايعه پراكنى
و انتشار اخبار دروغ بر عليه انقلاب اسلامى گذرانده است, انتظارى
جز اين نيز نمى رود.


6ـ ايجاد تفرقه بين مردم و نيروهاى نظامى:


از عوامل بـسيار موثـر در حفظ هر حكومت, پـشتـيبـانى مردم از
نيروهاى نظامى است. ستـون پـنجـم مى كوشد تـا از طريق ايجـاد دو
دستـگى در ميان مردم و ارتـش و سـپـاه, موجـبـات تـضعيف آن ها و
شكستشان در مقابـله بـا توطئه هاى داخلى و خارجى را فراهم آورد.
نمونه بـارز اين ايجـاد تـفرقه را نيز در حوادث اخير مى تـوان
ملاحظه نمود كه در آن ستون پنجم همراه و هم جهت با برخى مطبوعات
خارجى, عليه 24 فرمانده ارشد دوران دفاع مقدس, به خاطر مكاتبـه
با رئيس جمهور, بـه تهاجمى گسترده دست زدند. اين گروه هاى داخلى
وابسته به استكبـار كه اربـابـانشان بـارها عليه سپاه پاسداران
انقلاب اسلامى ايران تـبـليغات منفى كرده اند, اين بـار نيز دلسوز
ملت و دولت ايران شده و نسـبـت بـه آينده سـياسـى ايران و وقوع
كودتـا ابـراز نگرانى نمودند. اما حـقيقت آن است كه هدف از اين
ابـراز نگرانى ها, چيزى جـز دامن زدن بـه مشكلات و ايجـاد نگرانى
نبـوده است. چـنان كه راديو لندن در قبـال مسئله فوق الذكر اين
چنين موضع گيرى مى كند: ((ادامه دسـتـگيرىها و نگرانى همه انسـان
دوستـان هوادار آزادى انديشه, تـنها مسـئله مورد تـوجـه ناظران
سياسى نيست, بلكه نامه 24 فرمانده سپاه خطاب به آقاى خاتمى بـه
نوبه خود موجى(! ؟!)از نگرانى در باره آينده ايران را موجب شده
است. ))


همچـنين يكى از پـادوهاى داخلى راديو لندن در گفتـگو بـا اين
راديو گفت: ((نامه. فضاى آماده و مساعدى را براى كودتا در كشور
پديد آورده است.!؟)) راديو آزادى (وابسته به سازمان سيا)نيز به
استـناد ادعاهاى بـرخى گروه هاى داخلى, مدعى شد اين نامه نگرانى
اصلاح گرايان را از طرح ريزى يك ((شبه كودتا!)) عليه دولت خاتمى
تشديد كرده اسـت. تـوجـه بـه اين نكتـه نيز ضرورى اسـت كه نامه
فرماندهان معطوف به مقابله با آشوبگرانى بود كه راديوهاى خارجى
و برخى عناصر داخلى به آنها دل بسته بـودند. يكى از روزنامه هاى
داخلى وابسته به استكبار نيز مدعى شد كه قهرمانان جنگ مى توانند
در سـياسـت دخـالت كنند, اما فرماندهان دفاع مقدس را بـه خـاطر
نگاشتن نامه به رئيس جمهور متهم كرد كه دست به قبضه شمشير برده
و زراد خـانه و اسـلحـه را پـشـتـوانه راى خـود قـرار داده اند.


((پيمان)) رئيس گروهك جنبـش مسلمانان مبـارز ـ نيز در گفتگو
بـا راديو فرانسه در بـاره نامه فرماندهان بـه رئيس جمهور گفت:


((اين نامه در راستاى تهديد و ايجاد ارعاب و هراس عليه آزادى و
مطبوعات نوشته شده است. اما كودتا در نظام, يك فاجعه بـراى خود
نظام است.))


اين موضع گيرى فريبـكارانه و ناجوانمردانه از سوى ستـون پـنجم
دشمن, در حالى اتـخاذ شد كه همين طيف, بـخصوص در سال هاى اخير و
در روزنامه هاى خود, عناصر گروهك و ضد انقلاب را پر و بال داده و
از حـق سخـن گفتـن آنها حـمايت كرده اند. همچـنين در نشريات اين
گروه ها نامه هاى تند و توهينآميز گروهك هاى منافق مقيم داخل كشور
خطاب به رئيس جمهور مثبـت ارزيابـى شده است. اما ظاهرا در نگاه
بحران زده آنان, فقط سرداران فهيم و دردآشناى ملت حق ندارند از
دغدغه هاى خويش با رئيس جمهور سخن بگويند!


همچـنين معلوم نيست كه چـگونه بـرخى از اين گروه ها همراه بـا
راديوهاى بـيگانه مدعى شده اند كه از نامه, وجـود طرح كودتـا را
كشف كرده اند! آيا پـنهان كارى لازمه كودتـا نيست؟ و آيا جـز اين
است كه جـريانات و روزنامه هايى كه در آشوب هاى اخـير, بـدتـرين
امتحان را پس دادند و در برابر تعرض به ملت و ولايت از استكبـار
حمايت نمودند, مى خواهند اين رسوايى را بـا يك هوچى گرى و رد گم
كنى به فراموشى بسپارند؟ !


مسلم است كه همچـنان كه مقام معظم رهبـرى نيز در سخنرانى خود
اشاره فرمودند اين, يك فتنه و تـوطئه سياسى از پـيش تـعيين شده
بود كه براى مقابله بـا نظام طراحى شده بـود و هدف اين بـود كه
امنيت ملى اين مملكت زير سوال برود.


از ديگر نكات مهم اين قضايا, همنوايى بـرخى روزنامه هاى داخلى
و نيروهاى ستون پنجم دشمن با بلندگوهاى استكبـار جهانى بـود كه
در يك طرح هماهنگ, زمانى كه ماموران انتـظامى زير بـاران سنگ و
چماق و شيشه و كوكتـل مولوتـف هاى سـوءاسـتـفاده كنندگان از نام
دانشجـو و ديگر عناصر ملحد سياسى, سعى در بـرقرارى نظم و امنيت
عمومى داشتند, شروع بـه نشر انواع تهمت ها و گزارشات سراسر دروغ
نمودند و حتى, بـرخى از مسئولين ساده انديش نيز نيروى انتـظامى
را از دخـالت در امور و انجـام وظيفـه قانونى منع مى كردند. اما
پـرسنل شريف اين نيرو بـا سكوت خـود در بـرابـر اين همه جـفا و
نيرنگ, بسيجى وار تـحرك دشمن را منكوب ساختـند. بـه طورى كه از
جانب رياست جمهور مورد قدردانى قرار گرفتند و مقام معظم رهبـرى
در فرمايشات خود از اقدامات نيروى انتظامى در قبـال حادثه اخير
تـقدير نموده فرمودند: ((نيروى انتـظامى بـا قدرت وارد شد. بـا
اينكه آن ضربـه را, آن روز اول و دوم بـه نيروى انتـظامى زدند,
اما انصافا نيروى انتظامى خوب به ميدان آمد, انتظار اين بود كه
نيروى انتظامى, بعد از آن ضربـه حيثيتـى اصلا نتـواند هيچ دفاعى
بكند, امـا انصـافـا بـه مـيدان آمـدند و خـوب دفـاع كـردند.))


7ـ زمينه سازى براى كودتا, براندازى نظام و تجديد سلطه دشمن:


از آن جا كه ماهيت انقلاب اسلامى ما, براساس شعار ((نه شرقى نه
غربى)) شكل گرفته بود و دست رد بر سينه هر دو ابرقدرت زده بود,
لذا ابرقدرت ها در پى آن برآمدند تا با طرح كودتاهاى متعدد, اصل
انقلاب را بـراندازند و حكومت دلخواه خويش را جـانشين آن سازند.


ستون پنجم نيز در اين ميان نقش زمينه سازى اطلاعاتـى و عملياتـى
اين كودتـاها را بـه عهده داشتـه است. كودتـاهايى چون, كودتـاى
نوژه, حزب خلق مسلمان, كودتاى خزنده بـنى صدر, و ديگر كودتـاها
همگى از اين سرى بـرنامه هاى سـتـون پـنجـم بـودند كه نقش بـرآب
گرديدند.


و ـ شيوه هاى نفوذ ستون پنجم:


اينان معمولا بـراى دست يابـى بـه مراكز حساس, نكاتى را رعايت
مى كنند:


1ـ در مكانى ظاهر مى شـوند كه اطلاعات مورد نيازشـان در آن جـا
يافت مى شود.


2 بـه شـكلى نفـوذ مى كنند كه حـس اطمينان افـراد را بـه خـود
برانگيزند.


3ـ بـه طورى ظاهر مى گردند كه حساسيت اطرافيان را بـه خود جلب
ننمايند.


قرآن كريم منافقان را كه از جمله عوامل اطلاعاتى كفار هستـند,
اين چنين توصيف مى فرمايد:


((و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم كانهم
خشب مسنده)) . (منافقون 4)چون بـه آنان بـنگرى جسم هاى بـه ظاهر
آراسته شان, تو را بـه شگفت مىآورد و اگر لب بـه سخن بـگشايند,
چنان فريبـنده و دلنشين سخن مى گويند كه سراپا بـه سخنانشان گوش
فرا مى دهى. گويا پـيكرهايشان از فرط عبـادت چـوب هايى خشك تـكيه
داده به ديوار است.


آنان بـا ايجـاد اين حالت تـصنعى در خود, سعى مى كنند اعتـماد
ديگران را بـه خود جـلب نمايند, ولى در عين حال درونى وحشت زده
دارند و مصداق اين روايتند كه: ((الخائن خائف)) خيانت كار ترسو
است.


قرآن كريم اين حالت را نيز چنين توصيف مى نمايد:


((يحسبون كل صيحـه عليهم هم العدو فاحـذرهم قاتـلهم الله انى
يوفكون)) (منافقون ـ4)آنان هر صدايى را بر ضد خويش, دشمن واقعى
مى پندارند. پس از آنان برحذر بـاش. خداوند آنان را بـكشد! چقدر
به مكر و دروغ پرداخته و از حق باز مى گردند.


هـ ـ پوشش هاى نفوذ:


ستون پـنجم چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح, از اين پـوشش ها
براى كسب اطلاعات استفاده مى نمايد:


1 بـا پـوشش ايلات و عشاير و چوپـان ها در نقاط مرزى كشور تردد
مى كند و بدين وسـيله خـودروها, مهمات, سـنگرها و سـاير امكانات
نظامى و تغييرات و جابجايى ها را زير نظر مى گيرد.


2 به عنوان راننده ماشين, اعم از كاميون, اتوبـوس, مينى بـوس
و… در جبـهه رفت و آمد مى كند و علاوه بـر جمع آورى اطلاعات لازم
براى دشمن, در صورت امكان به ماموريت هايى چون خرابـكارى و ترور
مى پردازد.


3 به بـهانه مسافرت, بـازديد از منطقه, خريد و فروش و عناوين
ديگر, وارد منطقه شده, پـس از جـمع آورى اطلاعات, منطقه را تـرك
مى گويد.


4ـ تـحت عنوان مشاغلى چون سيگار فروشى, روزنامه فروشى, كفاشى
و… در مدخل ورودى و خروجى مناطق استـقرار نيروهاى نظامى, بـه
جمع آورى اخبار مى پردازد.


5 ـ زير پـوشش مشاغلى همچـون: مسافرخانه چـى, آرايشگر حمامى,
ساندويچ فروشى و مسافر قطار قرار مى گيرد تا بـيشتر بـا نظاميان
سر و كار داشتـه بـاشد و بـتـواند در بـين آنان بـه پـخش شايعه
بپردازد.


6ـ بـا عنوان دكتـر, مهندس و كارشناس در رشتـه هاى مختـلف بـه
فعاليت در مراكز حساس علمى, صنعتـى و نظامى, مى پـردازد تـا بـا
نفوذ در اركان حـياتـى مملكت, اهداف گفتـه شـده سـابـق را عملى
نمايد.


ستون پنجم با نفوذ در نقاط حساس تصميم گيرى, مى تواند ضربـه هاى
خردكننده اى را بـر پـيكر نظام وارد سازد; تنها هوشيارى ماست كه
مى تواند در برابر اين خود فروختگان, پدافندى مستحكم بوده, آنان
را در رسيدن به اهداف شومشان ناكام گذارد.


كلام آخر:


اوراق واپـسين مقاله خود را مزين مى نماييم بـه وصيت و نصيحـت
مشفقانه امام راحل (ره)خطاب بـه سردمداران و اعضاى ستون پـنجم:


((ن ـ نصيحـت و وصيت من بـه گروه ها و گروهك ها و اشخاصى كه در
ضديت با ملت و جمهورى اسلامى و اسلام فعاليت مى كنند, اول به سران
آنان در خارج و داخل آن است كه در تجربـه اى طولانى, بـه هر راهى
كه اقدام كرديد و بـه هر تـوطئه اى كه دست زديد و بـه هر كشور و
مقامى كه تـوسـل پـيدا كرديد بـه شماها كه خـود را عالم و عاقل
مى دانيد بايد آموخته باشند كه مسير يك ملت فداكار را نمى شود با
دست زدن به ترور و انفجار و بمب و دروغ پردازىهاى بـى سر و پا و
غير حساب شده منحرف كرد و هرگز هيچ حكومت و دولتـى را نمى تـوان
بـا اين شـيوه هاى غـير انسـانى و غـير منطقـى سـاقـط نمود… .
من بـه شما نصيحت مى كنم كه دست از اين كارهاى بـى فايده و غير
عاقلانه بـرداريد و گول جهانخواران را نخوريد و در هر جا هستيد,
اگر بـه جنايتى دست نزديد بـه ميهن خود و دامن اسلام بـرگرديد و
تـوبـه كنيد كه خداوند ارحم الراحمين است و جمهورى اسلامى و ملت
از شما انشاءالله مى گذرند و اگر دست بـه جـنايتـى زديد كه حـكم
خداوند تكليف شما را معين كرده, باز از نيمه راه برگشته و توبه
كنيد و اگر شهامت داريد تن بـه مجازات داده و بـا اين عمل, خود
را از عذاب اليم خداوند نجـات دهيد و الا در هر جـا هستـيد, عمر
خـود را بـيش از اين, هدر ندهيد و بـه كار ديگرى مشغول شويد كه
صلاح در آن است…


نصيحت مشفقانه من به شما نوجـوانان و جـوانان داخل و خارج آن
است كه از راه اشتباه برگرديد و با محرومين جامعه كه بـا جان و
دل به جمهورى اسلامى خدمت مى كنند متحد شويد و بـراى ايران مستقل
و آزاد, فعاليت نماييد تا كشور و ملت, از شر مخالفين نجات پيدا
كند و همه با هم به زندگى شرافتمندانه ادامه دهيد, تا چه وقت و
براى چه, گوش به فرمان اشخاصى هستيد كه جز به نفع شخصى خود فكر
نمى كنند و در آغوش و پناه ابرقدرت ها بـا ملت خود در ستيز هستيد
و شما را فداى مقاصد شوم و قدرت طلبى خويش مى نمايند؟


من تـكليف خود را كه هدايت است اداء كردم و اميد است بـه اين
نصيحت كه پس از مرگ من بـه شما مى رسد و شائبـه قدرت طلبـى در آن
نيسـت, گوش فرا دهيد و خـود را از عـذاب اليم الهى نجـات دهيد.
خداوند منان شـما را هدايت فرمايد و صراط مسـتـقيم را بـه شـما
بنمايد.))


منابع:


1ـ قران كريم .


2ـ تفسير الميزان / علامه طباطبايى


3ـ روزنامه كيهان / شماره هاى مختـلف. تـير و مرداد ماه 1378.


4ـ ستون پنجم / سيد ابراهيم نبوى.


ـ5 سازمانهاى جاسوسى جهان / جفرى, تى, ديچلسون, ترجمه بـابـك
ساعدى.


ـ6 نشريه مكتب جـبـهه / واحـد آموزشى عقيدتـى سـياسـى سـپـاه.


7ـ عمله استعمار / حسن نامى.


8ـ جاسوسى و ضد جاسوسى / ژان پيرآلم, ترجمه ابـوالحسن سرو قد
مقدم.


9ـ وصيت نامه سياسى ـ الهى حضرت امام خمينى(ره).



پاورقي ها:

/

شيرين ترين نـــــــــــــام

شيرين ترين نام

استاد سيد محمد جواد مهرى


على ! اى شيرين ترين نامى كه هنگام رنج, راحت جانى و در تلخى فقر,گنج روانى.
آن كس كه تو را دارد از هيچ دردى ننالد و آن كس كه از تو جداست گر دو صد بار عمر نوح كند و شبهاى يلدا را با پرستش و نيايش به صبح رساند و هر روز را روزه بدارد, پشيزى ارزش ندارد كه تا گذرنامه عبور با امضاى تو نداشته باشد, از پل صراط نگذرد و به بهشت عاشقان راه نيابد.
على ! اى آسايش بخش زندگان و مردگان, صدها هزار جان پيروانت, فداى كلام دلجويت كه گفتى: يا حار همدان من يمت يرنى, كاش روزى هزار مرتبه من مردمى تا بديدمى رويت. جان ما با عشق تو آنچنان گره بسته كه براى لحظه اى ديدارت آرزوى مرگ مى كنيم و براى رسيدن به وصالت, رنج و محنت هاى روزگار را با دل و جان مى خريم, ما را درياب و جرعه اى از شراب طهور كوثرت را به ما بياشامان تا سرمست از عشق ولايتت براى هميشه زنده بمانيم.

O داستان ولادت
هرچند داستان ولادت امير المومنين عليه السلام تكرارى است ولى آنقدر دلربا و زيبا و منحصر به فرد است كه شنيدنش دل را زنده و كام را شيرين مى سازد بويژه اگر امامى معصوم آن را تعريف كند.
على عليه السلام در روز جمعه 13 ماه رجب (30 سال پس از عام الفيل و ولادت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم) در كعبه, خانه خدا, به دنيا آمد هيچ كس نه قبل از او و نه بعد از او به اين شرافت مشرف نشد. اكنون داستان ولادت را از زبان فرزندش امام جعفر صادق عليه السلام بشنويم كه مى فرمايد:
عباس بن عبد المطلب (عموى پيامبر و على) همراه با يزيد بن قعنب, روبروى كعبه نشسته بودند و با هم مشغول صحبت بودند, كه ناگهان فاطمه بنت اسد سلام الله عليها وارد شد و در حالى كه به على عليه السلام باردار بود, دو ديده را به آسمان دوخته و در برابر خانه خدا با قاضى الحاجات راز و نياز مى كرد: ((پروردگارا ! من به تو ايمان دارم و به آنچه از سوى تو بر پيامبرانت نازل فرموده اى و من به تمام پيامبران و كتابهاى آسمانيت مومن هستم. من سخن نيايم حضرت خليل الله را گواهى مى دهم كه خانه عتيقت را بنيان نهاد و آنگاه به اين خانه و به حق بنيانگذارش و به حق اين جنينى كه در شكم من است و با من پيوسته سخن مى گويد و مرا خرسند مى سازد و يقين دارم كه او يكى از آيات و نشانه هاى والا و عظيم تو خواهد بود, كه ولادتش را بر من آسان گردانى)).
عموى پيامبر ادامه مى دهد: دعاى فاطمه پايان نيافته كه ناگهان در كعبه از پشت گشوده شد و فاطمه به درون خانه خدا رفت و شكاف در به اذن خدا بسته شد و ما ديگر او را نديديم. تلاش فراوان كرديم كه در خانه باز شود و برخى از زنانمان به يارى فاطمه بنت اسد بشتابند ولى بى فايده بود. يقين كرديم كه اين امرى است الهى و ما را توان دخالت در آن نمى باشد.
سه روز فاطمه بنت اسد مهمان خدا بود و تمام اهل مكه و زنان در چادرها و خانه هايشان در باره اين رويداد شگفت بحث و گفتگو مى كردند. پس از گذشت سه روز, همان ديوار خانه دگر بار گشوده شد و فاطمه بنت اسد در حالى كه نوزادش را در بغل داشت از آن مكان مقدس خارج شد. آنگاه فاطمه خطاب به مردم مكه چنين فرمود: ((انى فضلت على من تقدمنى من النسإ لان آسيه بنت مزاحم عبدت الله عز وجل سرا فى موضع لا يحب ان يعبد الله فيه الا اضطرارا, و ان مريم بنت عمران هزت النخله اليابسه بيدها حتى اكلت منها رطبا جنيا, و انى دخلت البيت الحرام فاكلت من ثمار الجنه و اوراقها, فلما اردت ان اخرج, هتف بى هاتف: يا فاطمه, سميه عليا فهو على, و العلى الاعلى يقول: انى شققت اسمه من اسمى و ادبته بادبى و وقفته على غامض علمى و هو الذى يكسر الاصنام فى بيتى, و هو الذى يوذن فوق ظهر بيتى و يقدسنى و يمجدنى, فطوبى لمن احبه و اطاعه و ويل لمن ابغضه و عصاه))(امالى صدوق / ص80)
اى مردم ! همانا خداوند مرا از ميان برگزبدگانش برگزيد و مرا از زنانى كه قبل از من بودند برتر نمود. اگر خداوند آسيه دختر مزاحم را برگزيد, او در جائى خدا را عبادت و پرستش مى كرد كه جز در حال ضرورت نمى بايست خدا را در آنجا عبادت كند, و اگر مريم دختر عمران درخت خرماى خشكيده را حركت داد تا خرمائى تازه از آن بگيرد و تناول كند, پس به تحقيق خداوند مرا برگزيد و بر آنان فضيلت بخشيد زيرا من در خانه او كودكم را به دنيا آوردم و در خانه اش از ميوه ها و برگهاى بهشتى مى خوردم و هنگامى كه خواستم از خانه خارج شوم مرا ندا داد كه: اى فاطمه! نام فرزندت را على بگذار زيرا كه او على و والا است و خداوند على اعلى مى فرمايد: من نام او را از نام خودم برگرفتم و او را به ادب خود تاديب كردم و بر پنهانيهاى علم و دانشم آگاه ساختم. او كسى است كه در خانه ام بت ها را مى شكند و بر پشت بام خانه ام اذان مى گويد. او كسى است كه مرا بسيار تسبيح و تمجيد و ستايش مى كند, پس خوشا به حال كسى كه او را دوست بدارد و اطاعتش كند (و ولايتش را بپذيرد) و واى به حال كسى كه او را دشمن بدارد و از امر او سرپيچى و با او مخالفت كند.
عباس بن عبد المطلب گويد: هنگامى كه پدرش ابوطالب او را در بر گرفت بسيار خوشحال وبرافروخته شد و خدا را شكر گفت و على عليه السلام به پدرش فرمود: سلام بر تو اى پدر و رحمت و بركات خداوندى بر تو باد. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد. على عليه السلام حركت كرد و به روى حضرت تبسم نمود و عرض كرد: سلام بر تو اى رسول خدا و رحمت و بركات خداوند بر تو باد. آنگاه به اذن خداوند اين آيات را تلاوت كرد: ((بسم الله الرحمن الرحيم قد افلح المومنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون…)) پس پيامبر فرمود: آرى ! در راه تو و در پرتو ولايت تو,مومنين رستگار و پيروز مى شوند زيرا به خدا سوگند تو امير و فرمانرواى آنان هستى و تو راهنما و دليلشان مى باشى و بوسيله تو هدايت مى شوند.
راستى اين همه فضيلت و اعجاز در چه كسى جز على يافت مى شود. در خانه خاص خدا زاده شود و در دامن برترين انسان كامل حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله پرورش يابد و خداوند او را با ادب خود تاديب كند ((ادبنى ربى فاحسن تاديبى)) و بشارتش دهد كه تو و شيعيانت رستگاريد. شيعيان على ! به خود بباليد از اين بشارت قدسى و دل خوش داريد به ولايت على.
انس بن مالك گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:
((پيش از خلقت آدم به دو هزار سال, من و على بر طرف راست عرش خدا, تسبيح او مى گفتيم. پس هنگامى كه خداوند آدم را آفريد ما را در صلب او قرار داد و همچنان ما در اصلاب پاك و رحمهاى مطهر منتقل مى شديم تا به صلب عبد المطلب رسيديم, سپس ما را دو قسمت كرد, نيمى را در صلب عبدالله قرار داد و نيمى در صلب ابو طالب. و همانا خداوند پيامبرى و رسالت را به من عطا فرمود و جانشينى و وصايت را به على بخشيد, سپس دو نام از نامهاى مبارك خود را براى ما برگزيد, پس خداوند محمود است و من محمد و خداوند على است و اين على.))(امالى طوسى)
على عليه السلام با آن همه عظمت و مقام كه مردم آن زمان خود شاهد آن بودند و ديدند كه رسول خدا(ص) به مناسبت و بدون مناسبت نام على را مى آوردو از او به عظمت ياد مى كند و در مدح و منقبتش سخنان گهربار مى گويد و پيوسته از مردم مى خواهد از او پيروى و تبعيت كنند كه او از همه والاتر و بالاتر و علم و دانشش افزونتر و مقامش برتر است و از ياران و اصحابش جدا مى خواهد ولايت على را با دل و جان پذيرا باشند كه او خليفه و جانشين و وصى پيامبر است.. با اين حال, چقدر تاريخ سياه و ننگين است كه مى بينيد پس از رحلت رسول خدا تمام وصيت و سفارشهاى آن حضرت را ناديده گرفتند و نه تنها از على دور شدند كه او را خانه نشين كردند و حتى خانه اش را كه خانه رسول الله بود سوزاندند و آنقدر با او و خاندان پاك و مطهرش, دشمنى و عداوت كردند تو گوئى رسول الله امر به دشمنى كرده است نه محبت و خداوند به جاى ((الموده فى القربى)) العداوه فى القربى – و العياذ بالله – در قرآن كريم ذكر كرده است و آنقدر دشمنى و كينه على افزون شد و مخالفت ها بالا گرفت كه حتى در چهار سال خلافت ظاهرى حضرت نيز با او پيكار و كارزار نمودند و لحظه اى او را رها نكردند. و على رغم تمام كينه ها و عداوت ها, زمين و زمان و آفاق و آسمان پر است از فضيلت على و مالامال است از منقبت او, چه با شعر و چه با نثر, چه با تاويل و تفسير آيه و چه با ذكر روايت, چه نزد خواص و چه نزد عوام.
ابن ابى الحديد معتزلى در اين زمينه – در جلد اول شرح نهج البلاغه اش – سخن شيوائى دارد. او مى نويسد:
((قد علمت انه استولى بنو اميه على سلطان الاسلام فى شرق الارض و غربها و اجتهدوا بكل حيله فى اطفإ نور الله و التحريض عليه و وضع المعايب و المثالب له, و لعنوه على جميع المنابر, و توعدوا مادحيه بل حبسوهم و قتلوهم و منعوا من روايه حديث يتضمن له فضيله, او يرفع له ذكرا حتى خطروا ان يسمى احد باسمه, فما زاده ذلك الا رفعه و سموا و كان كالمسك كلما ستر انتشر عرفه)) – همانگونه كه مى دانى بنى اميه بر شرق و غرب جهان اسلام مسلط شدند و با تمام توان, در خاموش كردن نور على عليه السلام و تحريك افكار عمومى بر ضد او تلاش كردند و با دروغ و تزوير, عيبها و نقايصى را به او نسبت دادند و بر فراز تمام منبرها به او ناسزا گفتند و او را لعن كردند و مداحان و دوستانش را تهديد نمودند, بلكه آنان را به حبس كشانده و گاهى به قتل رساندندو از نقل و بازگوئى هر حديث و روايتى كه در تعريف و مدح او بود, مخالفت كردند تا جائى كه كسى توانائى آن را نداشت كه نام على را بر فرزندانش بگذارد ولى تمام اين تلاشها و كوششها به جائى نرسيد بلكه بر بلندى مقام و عظمت او افزود همچون مشك ناب كه اگر سرپوش نيز بر آن نهند, بوى خوشش از هرسوى پراكنده گردد.
و اينك در سالروز ولادت با سعادت على عليه السلام, جشن مى گيريم و به يكديگر تبريك و تهنيت مى گوئيم و خرسنديم از اينكه خداوند ما را جزء پيروان و عاشقان و محبانش قرار داد تا ان شإ الله از شفاعتش در روز رستاخيز بهره مند گرديم كه همانا در صف آراى محشريان, شيعيانش به افتخار ولايتش بر ديگر مردمان به خود مى بالند, به اميد اينكه ما را نيز در جمله شيعيانش بپذيرد و از شفاعتش و شفاعت فرزندانش محروم نگرديم.
آمين رب العالمين.

/

اخبا ر ايران و جهان اسلام

 

اخبار ايران و جهان

جهان اسلام‏

قرارگاه دست نشاندگان آمريكا در غرب بغداد منفجر شد. انفجار زمانى رخ داد كه پليس دست نشانده آمريكا، پس از پايان دوره آموزشى، مراسم فارغ التحصيلى پرسنل تربيت شده توسط آمريكايى‏ها را بر پا كرده بود. در پى انفجار سربازان آمريكايى بلافاصله محل را به محاصره در آوردند تا از نزديك شدن مردم عادى به محل جلوگيرى كنند. (15/4/82)
سه سرباز آمريكايى در تازه‏ترين درگيريها در عراق به هلاكت رسيدند.(17/4/82)
در منطقه عامريه بغداد، عراقى‏ها با موشك و خمپاره به مقر نيروهاى آمريكايى حمله كردند. (19/4/82)
عشاير غرب بغداد براى خروج اشغالگران ضرب الاجل تعيين كردند. به اعتراف آمريكايى‏ها، فلوجه در غرب بغداد به مركز مقاومت مردم عليه اشغالگران تبديل شده است و تكرار عمليات مردمى، سربازان آمريكايى را به شدت نگران كرده است.
عكس نظاميان آمريكايى را نشان مى‏دهد كه در نظر دارند پس از پياده شدن از خودروهاى خود در محل امنى سنگر بگيرند.
آيت الله حكيم: شوراى سياسى عراق نبايد در خدمت نيروهاى اشغالگر باشد.(22/4/82)
مرخصى سربازان آمريكايى در پى تشديد حملات مردم عراق لغو شد.(25/4/82)
كشته‏هاى آمركايى در عراق هر روز بيشتر مى‏شود. سربازان آمريكايى كه از ترس حملات مردم عراق هر روز برر دلهره و اضطراب آنان افزوده مى‏شود، در كنار جسد يكى از همقطاران خود در يك بزرگراه اطراف بغداد ديده مى‏شوند. (26/4/82)
كنگره آمريكا عربستان را به دست داشتن در حادثه 20 شهريور متهم كرد.(31/4/82)
درگيرى گسترده عراقى‏ها با اشغالگران آمريكايى هر روز ادامه دارد. نظاميان آمريكايى دستان شهروندان عراقى را در “الفهامه” بغدا دستبند مى‏زنند. اشغالگران مدعى شده‏اند كه اين افراد در حملات مسلحانه عليه نيروهاى آمريكايى در بغداد شركت داشته‏اند. (5/5/82)
با حمله به خوابگاه دانشجويان دانشگاه المستنصريه، چكمه پوشان آمريكايى در بغداد به جان دانشجويان افتادند. (7/5/82)
صهيونيست‏ها يك خودرو را در جنوب بيروت منفجر كردند.(12/5/82)
مطبوعات عربستان: صهيونيست‏ها مى‏خواهند پاى رياض را به حادثه 11 سپتامبر بكشانند.(13/5/82)
آيت الله سيستانى: آمريكا صلاحيت تدوين قانون اساسى عراق را ندارد.(14/5/82)
احتمال شروع انتفاضه سوم قوت گرفت.
ارتش آمريكا: تظاهرات مردم عراق را به شدت سركوب مى‏كنيم. (15/5/82)

داخلى‏

سخنگوى دولت: تعهد جديدى نمى‏دهيم، آژانس بين المللى انرژى اتمى بايد به تعهدات خود عمل كند.(16/4/82)
زن 114 ساله كارت ملى گرفت.
لاله و لادن نيم ساعت پس از عمل جداسازى جان باختند. (18/4/82)
خاتمى در ديدار البرادعى: استفاده از انرژى اتمى حق‏ماست، تسليم فشارها نمى‏شويم.
شبكه توزيع دلارهاى آمريكايى براى آشوب در ايران لو رفت.
آيت الله هاشمى رفسنجانى: حوادث اخير استحكام نظام را به آمريكا نشان داد.(21/4/82)
سه ميدان جديد نفتى با 39 ميليون بشكه نفت شناسايى شد.
رئيس مجلس: نيروهاى معتقد به نظام بايد اختالافات را كنار بگذارند.
در پى موافقت فرمانده كل قوا، 10 گروه مشمولان از خدمت سربازى معاف شدند.
مردم تهران از 300 شهيد دفاع مقدس تجليل كردند. (23/4/82)
رئيس مجلس: كشور، توان پرداخت هزينه‏هاى جزيره‏اى عمل كردن مسئولان راندارد.
دولت مجوز انتشار 5400 ميليارد ريال اوراق مشاركت را صادر كرد.(25/4/82)
معاون پارلمانى رئيس جمهور: خاتمى به نامه‏هاى تشنج آفرين سروش و كديور پاسخ مى‏دهد.
زن بابلى پس از 13 سال نازايى 5 قلو به دنيا آورد. (26/4/82)
دادستان تهران دستور آزادى 14 دانشجو را صادر كرد.
رئيس جمهور: تشكيل شوراى حكومتى در عراق نبايد توجيهى براى ادامه اشغال باشد. (28/4/82)
البرادعى گزارش‏هاى دستيابى ايران به اورانيوم غنى شده را تكذيب كرد.(29/4/82)
سپاه پاسداران به موشك دوربرد و هواپيماى تهاجمى مجهز شد. (30/4/82)
كروبى: با نظارت شوراى نگهبان موافقم، اما سياسى عمل نكند.
رهبر انقلاب: اميد به آينده بايد در نسل جوان زنده نگه داشته شود.
كيسينجر به دخالت آمريكا در امور داخلى ايران اعتراف كرد.
رهبر انقلاب: نسل نوخاسته بايد به گونه‏اى تربيت شود كه قدر شناس استقلال كشور باشد. (31/4/82)
خاتمى:اگر آنچه را به همت فرزندان شايسته اين مرز و بوم به دست آورديم (دانش هسته‏اى) به خاطر مقاصد نادرست برخى كشورها از دست بدهيم، ملت ما را نخواهد بخشيد.
رئيس جمهور: اتحاديه اروپا تحت فشار آمريكا هرچه مى‏خواهد بگويد، ما فقط با توجه به منافع كشورمان تصميم‏گيرى مى‏كنيم. (2/5/82)
دانشجويان رشته انرژى اتمى: ايران بايد با جديت به فعاليت‏هاى هسته‏اى خود ادامه دهد. (4/5/82)
كروبى: از حزبى كه يك شبه درست شده، نمى‏ترسم.
رئيس مجلس خواستار آزادى دو خبرنگار ايرانى از اسارت آمريكا در عراق شد. (5/5/82)
رهبر انقلاب: موفقيت‏هاى علمى جوانان ايران خشم آمريكا را برانگيخته است.
رهبر انقلاب: آمريكا درنده‏تر از رژيم صدام است.
رئيس مجلس: با اصلاحاتى همراه هستيم كه در چارچوب قانون اساسى باشد.(9/5/82)
در صورت ادامه شيطنت غربى‏ها، طرح خروج از NPT در دستور مجلس قرار مى‏گيرد. (12/5/82)
خاتمى در جلسه مشترك دولت و مجلس: مشكلات اقتصادى و اجتماعى نبايد در هياهوى سياسى گم شود.
عضو كميسيون حقوقى مجلس: الحاق ايران به كنوانسيون زنان، خلاف صريح شرع و قانون اساسى است.(13/5/82)
رهبر انقلاب با عفو دانشجويان بازداشت شده موافقت فرمودند.(14/5/82)
صاحب نظران درباره پيوستن ايران به پروتكل الحاقى NPT: آمريكا از ما امضاى پروتكلى را مى‏خواهد كه خودش نپذيرفته .
رئيس مجلس: همه بايد از شكست و تجربه تلخ مشروطيت عبرت بگيريم.

خارجى‏

به منظور شركت در عمليات نظامى در كابل، نيروهاى ناتو براى نخستين بار وارد يك كشور آسيايى شدند. (16/4/82)
احزاب آمريكا و انگليس خواستار كناره‏گيرى بوش و بلر شدند.
مؤسس مركز پژوهش‏هاى دموكراسى لندن: كاخ سفيد جز دموكراسى آمريكايى آزادى ديگرى را قبول ندارد.
يك مقام سابق سازمان ملل: همه ادعاهاى آمريكا براى حمله به عراق دروغ بود.
گوروايدل، نوسينده برجسته آمريكايى: منتظريم ايرانى‏ها ملت آمريكا را آزاد كنند.
همزمان با قتل مرموز ديويد كلى كارشناس تسليحاتى وزارت دفاع انگليس؛ سياستمداران و روشنفكران انگليسى خواستار بازداشت بلر شدند. (28/4/82)
انفجار يك پالايشگاه بزرگ نفت در اوكلاهماى آمريكا به وقوع پيوست. (31/4/82)
واشنگتن كشته شدن فرزندان صدام را تأييد كرد. (1/5/82)
بوش: نيروهاى ما در عراق با وضع دشوارى روبرو شده‏اند.(2/5/82)
سازمان عفو بين الملل:هزاران زندانى عراقى به دست نظاميان آمريكا شكنجه شده‏اند.
نمايندگان مجلس ژاپن به جان هم افتادند. لايحه اعزام نيرو به عراق، مجلس ژاپن را ساعت‏ها متشنج كرد و نمايندگان موافق و مخالف اين لايحه به جان هم افتادند. اين لايحه به دولت ژاپن اجازه مى‏دهد كه صدها سرباز ژاپنى را براى همراهى با نيروهاى اشغالگر به عراق اعزام كند.
نقش عربستان در حادثه 11 سپتامبر به دستور بوش از گزارش 900 صفحه‏اى كنگره آمريكا حذف شد. (4/5/82)
به دستور قاضى دادگاه، رسانه‏هاى انگليسى از پوشش خبرى پرونده ديويد كلى منع شدند.
دادگاه آمريكا 3 راهبه مخالف جنگ را به زندان محكوم كرد. (6/5/82)
صدها تن از مخالفان جهانى سازى در اعتراض به نشست وزيران 25 كشور عضو سازمان تجارت جهانى به خيابان‏هاى مونترال كانادا ريختند و ضمن محكوم كردن سياست‏هاى اين سازمان در كشورهاى فقير جهان به مظاهر سرمايه دارى از جمله فروشگاه‏ها و رستوران‏هاى آمريكايى در اين شهر حمله كردند. (7/5/82)
ژنرال آمريكايى: عراق براى ما به كابوسى بزرگ تبديل شده است. (8/5/82)
تلاش دولت بلر براى سوزاندن اسناد محرمانه ديويدكلى ناكام ماند. (12/5/82)

/

سخنان معصومين‏

روابط اجتماعى در اسلام‏

اداء سلام‏

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«اولى النّاس باللّه و برسوله من بدء بالسّلام». (كافى، ج 4، ص 471)
شايسته‏ترين مردم در پيشگاه خدا و پيغمبر، كسى است كه ابتدا بسلام نمايد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«والّذى نفسى بيده لاتدخلون الجنّة حتّى تؤمنوا و لا تؤمنون حتّى تحابّوا، افلا ادلّكم على عمل اذا عملتموه تحاببتم؟ قالوا بلى يا رسول اللّه قال: افشوا السّلام بينكم». (حقوق اسلامى، ص 341)
يعنى قسم بخداونديكه جانم در دست او است به بهشت و سعادت ابدى نمى‏رسيد مگر اينكه با ايمان شويد و با ايمان نخواهيد شد مگر آنكه يكديگر را دوست بداريد. آيا شما را راهنمائى نكنم بكاريكه در اثر انجام آن، بين شما دوستى و محبت پيدا شود؟ گفتند چرا يا رسول اللّه. فرمود آشكارا به يكديگر سلام كنيد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«ابخل النّاس من بخل بالسّلام»
(مكارم الاخلاق، ص 117)
بخيلترين مردم كسى است كه در سلام كردن، بخل كند. اميرالمؤمنين على عليه‏السلام:
« لاتَغضِبُوا و لاتُغضَبُوا افشوا السّلام و اطيبوا الكلام و صلوا بالّليل و النّاس نيامٌ، تدخلوا الجنّة بسلام» (كافى ،ج 4، ص 471)
يعنى: خشمگين نشويد و ديگران را خشمگين نسازيد، به يكديگر آشكارا سلام كنيد و نماز شب بخوانيد تا به بهشت و سعادت ابدى برسيد. امام باقر عليه‏السلام:
«انّ اللّه عزّ و جلّ يحبّ افشاء السّلام»
(كافى، ج 4، ص 471)
خداوند متعال دوست دارد بندگانش، صريح و آشكار به يكديگر سلام كنند.

فشردن دست يكديگر

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«اذا لقى احدكم اخاه فليسلم و ليصافحه» (حقوق اسلامى، ص 347)
هرگاه يكى از شما به برادر مسلمانش برخورد مى‏كند بايد به او سلام كند و با او مصافحه نمايد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«تمام تحياتكم بينكم المصافحة»
(حقوق اسلامى، ص 347)
تحيت و سلام، در برخوردها و ملاقاتهاى شما وقتى كامل خواهد بود كه با دست دادن و مصافحه توأم باشد.

محبت به انسانها

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«مثل المؤمنين فى توادّهم و تراحمهم و تعاطفهم مثل الجسد الواحد اذا اشتكى منه عضو واحدٌ تداعى له سائر الجسد بالسّهر و الحمى» (اسلام و حقوق بشر)
يعنى: مردم با ايمان، در محبت و وداد و عواطف نسبت به يكديگر مانند يك پيكرند كه وقتى يكى از اعضايش ناراحت شود، ساير اعضاء با تب و بيخوابى، با او همدردى مى‏كنند. اميرالمؤمنين على عليه‏السلام:
«ابلغ ما تستدرّ به الرّحمة ان تضمر لجميع النّاس الرّحمة». (غرر الحكم، ص 212)
رساترين چيزيكه بوسيله آن مى‏توانى رحمت الهى را به خود جلب كنى اين است كه در باطن به همه مردم عطوف و مهربان باشى. اميرالمومنين على عليه‏السلام:
«انّ اللّه سبحانه يحبّ ان يكون نيّة الانسان للنّاس جميلةٌ». (غررالحكم، ص 271)
خداوند دوست دارد كه مردم درباره هم خوب فكر كنند و خيرخواه يكديگر باشند. امام صادق عليه‏السلام:
« انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كان يقول: انّ للّه خلقاً عن يمين العرش بين يدى اللّه و عن يمين اللّه وجوههم ابيض من الثّلج واضوء من الشّمس الضّاحية يسئل السّائل ما هؤلاء فيقال: هؤلاء الّذين تحابّوا فى جلال اللّه». (حقوق اسلامى، ص 304)
از امام صادق(ع) نقل شده كه پيغمبر اسلام مى‏فرمود: خداوند بندگانى دارد كه در روز قيامت، در زير سايه الطاف و عنايات او جاى دارند صورتشان بسيار سفيد و مانند خورشيد نورانى است، آنها كسانى هستند كه بخاطر خدا، يكديگر را دوست داشته‏اند و با هم مهربان بوده‏اند. امام موسى عليه‏السلام:
«انّ اهل الارض لمرحومون ما تحابوّا و ادّوا الامانة و عملوا الحقّ».
(مجموعه ورام،ج 1، ص 12)
مردم روى كره زمين پيوسته در رحمت و شفقت بسر مى‏برند مادامى كه يكديگر را دوست بدارند و اداء امانت كنند و رفتارشان بر وفق حق و حقيقت باشد.
پاورقي ها:

/

آگاهى امام حسين (ع) از شهادت

مقدمه
يكى از مهمترين سؤالات در حادثه عاشورا، آگاهى امام حسين (ع) از ماجراهاى آينده در فرايند عاشورا است. در اين راستا برجسته‏ترين مسئله، آگاهى آن بزرگوار از شهادت خود و ياران و خاندانش است، اين نوشتار به منظور پاسخ به سؤالاتى در اين باره تهيه شده است، اميد است كه اين تلاش گامى اندك در تبيين اين مسئله و ابهام زدايى از حادثه عاشورا باشد. آيا امام حسين (ع) مى‏دانست در اين قيام بزرگ شهيد مى‏شود؟
در پاسخ به اين سؤال چند نظريه مطرح شده كه مورد بحث و بررسى‏هاى مشروحى نيز قرار گرفته است. ما دو نظريه عمده را در اين جا مورد بررسى قرار مى‏دهيم.
نظريه اول: اگر چه قيام امام حسين (ع) از همه جهات صحيح و مستند به انگيزه تكليف خداوندى بود، ولى او نمى‏دانست در اين قيام به شهادت خواهد رسيد. لازمه سخن «عبدالرحمن ابن خلدون» (صفحات 216 و 217 مقدمه) و هم چنين عقيده بعضى از متفكران اين است كه امام حسين (ع) نمى‏دانست كه در سفر به عراق شهيد خواهد شد.
نظريه دوم: امام حسين (ع) از شهادت خود آگاه بود. اين نظريه، در ضمن تحليل هايى كه از داستان كربلا صورت گرفته، طرح شده است. حال لازم است درباره اين مسأله، مطلبى را بيان كنيم: مقام والاى امامت، علم غيب و آگاهى از آينده را به اذن پروردگار براى آنان امكان‏پذير مى‏كند.
خداوند سبحان در قرآن مجيد مى‏فرمايد: «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احداً الّا من ارتضى من رسولٍ»(1) خداوند داناى غيب است و كسى را به غيب خود مطلع نمى‏سازد، مگر كسى از فرستادگان خود را رضايت بدهد.
اين آيه، به صراحت امكان وجود علم غيب براى غير خدا را بيان مى‏كند. با انضمام اين آيه، به آيات ديگرى كه علم غيب را مخصوص خداوند مى‏دانند، اين معنى اثبات مى‏شود كه با عنايت خداوندى كسان ديگرى نيز مى‏توانند عالم به غيب شوند.
در ضمن آياتى كه مى‏گويد پيامبر اكرم(ص) علم غيب را به وسيله وحى از پروردگار دريافت كرده و ائمه (ع) از پيامبر اخذ كرده‏اند، بسيار فراوان است.(2)
ابن خلدون، در فصل پنجاه و سوم از مقدمه خود، پس از بيان مواردى از علم غيب كه مستند به امام جعفر صادق(ع) است، مى‏گويد: «حال كه كرامت كشف و شهود و اطلاع از امور غيبى براى ساير مردم (از كسانى كه رياضت كشيده و موفق به تهذيب و صفاى درونى گشته‏اند) امكان‏پذير است، پس خاندان پيامبر از نظر علم و دين و ديگر آثار پيامبرى و عنايت خداوندى… به كشف شهود و اطلاع از حقايق غيبى سزاوارتراند».
از جمله امور غيبى فراوانى كه حضرت رسول اكرم(ص) از آن‏ها خبر داده‏اند، اطلاع دادن آن حضرت از شهادت امير المؤمنين(ع) مى‏باشد.(3) ابن ابى الحديد مى‏گويد:(4)
«فصلٌ فى ذكر امورٍ غيبيّةٍ اخبر الامام ثمّ تحققت…»
اين فصل در ذكر امور غيبى اى است كه امام از آن خبر داده و تحقق يافته‏اند.
بدان كه اميرالمؤمنين (ع) سوگند ياد كرده كه مردم از هيچ حادثه‏اى نخواهند پرسيد، مگر اين كه او درباره آن حادثه خبر خواهد داد. هم چنين خبر خواهد داد از طايفه‏اى كه به وسيله آنان، صد نفر هدايت خواهند شد و صد نفر به ضلالت خواهند افتاد…
اين ادعا از سوى آن حضرت، ادعاى خدايى يا ادعاى نبوت نيست، زيرا آن حضرت اذعان داشت كه: از حضرت رسول الله(ص) آن اخبار را دريافت نموده است. درباره اخبار غيبى اميرالمؤمنين(ع) تحقيق كرديم و آن‏ها را موافق واقع ديديم و از اين راه، به صدق ادعاى مذكور از آن حضرت استدلال نموديم. اين موارد بيش از سى نمونه است كه به هفده مورد آن اشاره مى‏كنيم:
خبر درباره ضربتى كه بر سر مباركش اصابت خواهد كرد و خون سرش ريش مباركش را خضاب خواهد نمود.
خبر درباره ملك (سلطنت) معاويه بعد از وفات خود.
خبرى در توصيف معاويه و دستور او به سبّ اميرالمؤمنين(ع).
خبر درباره حجاج بن يوسف.
خبر درباره مارقين و خوارج در نهروان.
خبر درباره كشته شدن خوارج.
اخبار درباره ناكثين (طلحه و زبير) و پيروانشان كه جنگ جمل را به راه انداختند.
اخبار درباره قاسطين (معاويه و عمروبن‏عاص) و دار و دسته آن‏ها.
خبر درباره شماره سپاهى كه از كوفه بر آن حضرت وارد شدند، در آن هنگام كه آن حضرت براى جنگ با اصحاب جمل آماده حركت به سوى بصره گشته بود.
خبر درباره عبدالله بن زبير: او چيزى را مى‏خواهد كه به آن نخواهد رسيد. او طناب (دام) دين را براى شكار دنيا مى‏گستراند: «خبّ يروم أمراً و لا يدركه و هو يعدّ مصلوب قريش» او حيله گر و كينه توز است. امرى را مى‏خواهد و لكن آن را در نخواهد يافت. او به دار كشيده شده قريش است.
اخبار درباره پيدا شدن پرچم‏هاى سياه از سوى خراسان و تصريح به قومى از اهالى آن كه به «بنى رزيق» معروف بودند. اين گروه «آل مصعب» بودند كه از جمله آنان «طاهربن الحسين» و فرزندش و «اسحاق بن ابراهيم»بودند كه به دولت عباسى دعوت مى‏نمودند.
اخبار درباره ظهور پيشوايانى از فرزندانش در طبرستان مانند «الناصر» و «الداعى»(5) و غيره. ايشان در بعضى از سخنانشان فرموده‏اند: «و أنّ لآل محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم – بالطّالقان لكنزاً سيظهره اللّه اذا شاء دعائه حقٌّ حتّى يقوم باذن اللّه فيدعوا الى دين اللّه»
و قطعاً براى آل محمد (ص) در طالقان خزانه‏اى است كه اگر خداوند آن را بخواهد ظاهر مى‏سازد. دعاى او (دعوت او) حق است تا اين كه بااذن خداوند قيام مى‏كند و به دين خداوند دعوت مى‏نمايد.
خبرى كه به «عبداللّه بن عباس» درباره انتقال امر زمامدارى به فرزندانش داده بود.
هنگامى كه «على بن عبداللّه» متولد شد، پدرش او را پيش على(ع) آورد. آن حضرت مقدارى از آب دهانش را در دهان فرزند عبداللّه وارد كرد و با خرمايى كه آن را جويده بود، زير چانه او را بست. سپس كودك به عبداللّه برگرداند و فرمود: اى پدر ملوك، او را بگير!
اخبار مربوط به آينده كوفه و اين كه حوادث بسيار تندى در كوفه بروز خواهد كرد.
اخبار مربوط به «مروان بن حكم» و فرزندانش و اين كه امت اسلامى روز خونينى از آنان خواهند ديد.
اخبار مربوط به بنى اميه، كه مدتى كوتاه از دنيا بهره‏مند مى‏شوند و سپس، همه آن چه را كه به دست آورده‏اند از دست مى‏دهند.
اخبار شهادت امام حسين (ع) از سوى پيامبر اكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) در كتب شيعه و سنى، مجموعاً فوق تواتر است. كثرت ناقلان اين اخبار به حدى است كه اگر براى كسى يقين آور نباشد، آن شخص از هيچ خبر متواتر ديگرى نمى‏تواند يقين حاصل كند.(6)
درباره اين نظريه (شهادت امام حسين (ع))، دو سؤال وجود دارد:
سؤال يك – آيا با علم به كشته شدن در يك حادثه، تصميم و اقدام براى ورود به آن حادثه مشروع است؟
كسانى كه فرقى ميان اشخاص و ميان حوادث نمى‏گذارند و براى آنان، مرگ و كشته شدن معمولى و شهادت در راه دفاع از جان‏ها و ارزش‏هاى ضرورى و حيات مادى و معنوى يكسان است، مى‏گويند: از آن جا كه زندگى، مطلوب مطلق در عرصه هستى است و هيچ مطلوبى به درجه زندگى نمى‏رسد، لذا با وجود علم به كشته شدن در يك حادثه، اقدام به ورود در آن حادثه، از ديدگاه عقل و شرع ممنوع است. حتى با توجه به اهميت فوق العاده حيات گفته مى‏شود: اقدام به يك عمل با احتمال خطر مرگ نيز نامشروع است، چه رسد به يقين به مرگ!
پاسخ اين سؤال، با شناخت صحيح به معناى زندگى در قضيه «زندگى، مطلوب مطلق در عرصه هستى است» روشن مى‏شود. معناى صحيح زندگى در عرصه هستى چيست؟
اگر منظور از «زندگى»، فقط خوردن و آشاميدن و اشباع غرايز طبيعى محض باشد، براى كسانى كه حقيقت زندگى را در عظمت‏ها و امتيازات معنوى و كمالات روحانى آن مى‏بينند، ادامه اين زندگى با همه ناگوارى‏ها و محروميت‏ها و محدوديت هايى كه دارد، بسيار تلخ و ادامه آن مستند به يك نوع اضطرار است. لذا اين پديده نمى‏تواند ذاتاً به طور مطلق براى آنان مطلوب باشد. از سوى ديگر،اين همه خودكشى و آرزوى جدى مرگ در هنگام هجوم ناملايمات غير قابل تحمل، از روشن‏ترين دلايل عدم مطلوبيت مطلق زندگى طبيعى حيوانى براى هر انسانى است.
اما اگر منظور از زندگى،«حيات معقول» يا «حيات طيبه»،(7) باشد، نه تنها ديگر آن زندگى طبيعى حيوانى، مطلوب مطلق نيست، بلكه مزاحم «حيات معقول» است كه شايستگى وصول به جاذبيت شعاع ربوبى را دارد. البته كسى كه از «حيات معقول» و حيات مستند به خدا اطلاعى ندارد يا با وجود اطلاع، به علت سست عنصرى و پيروى از خواسته‏هاى حيوانى، از آن زندگى اعلاى انسانى خود را محروم ساخته است، همان زندگى طبيعى حيوانى را بالاترين آرمان خود تلقى مى‏كند و همه توانايى خود را نيز در ادامه آن زندگى به كار مى‏بندد.
خلاصه، براى كسى كه زندگى را به معناى «حيات معقول» مى‏داند، زندگى طبيعى محض يك وسيله مناسب براى وصول به «حيات معقول» است. چنين شخصى در راه چنان حياتى، حاضر است صدها بار دست از زندگى طبيعى محض بردارد.
وجود اين احساس با عظمت را در ياران فداكار و آگاه امام حسين(ع) همگان نقل كرده‏اند. البته اگر كسى به خود اجازه دهد كه عظمت فداكارى و كشته شدن در راه جهاد و دفاع از جان و حيثيت و شرافت و آزادى معقول و دفاع از ارزش‏هاى والاى انسانى را مورد ترديد قرار دهد، ما هيچ سخنى براى گفتن با او نداريم، روى سخن ما با كسانى است كه براى حيات بشرى، معنايى فوق خوردن و خوابيدن و اشباع شهوات و حركت بر مبناى «من هدف و ديگران وسيله»، معتقدند.
بديهى است كه دفاع و جهاد، يعنى حركت در مرز زندگى و مرگ. لذا شما اگر سخنان پيشتازان قافله انسانيت، و رشد يافتگان نوع بشر را مورد مطالعه و تحقيق قرار بدهيد، خواهيد ديد كه اين كمال يافتگان، مرگ را بر زندگى ذلت بار و محدود و غوطه ور بودن در جنب و جوش‏هاى حيوانى، ترجيح مى‏دهند؛ زيرا زندگى پست از نظر آنان بدتر از مرگ است. از جمله سخنان امام حسين(ع) در «ذى حُسُم»(8) اين است:
«فانّى لا ارى الموت الّا سعادةً و لا الحياة مع الظّالمين الّا برما»(9) من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمكاران را جز دلتنگى و اضطراب و ملامت نمى‏بينم.
فرهنگ اقوام و ملل دنيا، به طرزى گسترده، اين حقيقت را گوشزد كرده‏اند كه:«مرگ سرخ به از زندگى ننگين است».
حقيقت اين است كه مشاهده يك حقيقت اعلا در زندگى، اين زندگى را قابل تحمل و تفسير و توجيه مى‏كند:
ما را به ميزبانى صياد الفتى است

ورنه به نيم ناله، قفس مى‏توان شكست
همه مى‏دانيم كه:
روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازيستى

گرنه اين روز دراز دهر را فرداستى‏

بنابراين، تنها اعتقاد به ابديّت و حكمت عاليه وجود است كه بازى بودن روزگار و چرخ گردون را منتفى مى‏كند.(10) با چنين دريافتى است كه انسان‏هاى با فضيلت و آگاه، پاسخ سؤالات «من كيستم؟ از كجا آمده‏ام؟ چرا آمده‏ام؟ و به كجا مى‏روم؟» را آماده مى‏كنند و از «حيات معقول» برخوردار مى‏گردند.
سؤال دوم: علم به كشته شدن در يك حادثه، چگونه مى‏تواند با فعاليت و انديشه‏هاى مربوط به زندگى و رسيدن به هدف در آن حادثه سازگار باشد؟به عبارت ديگر، كسى كه مى‏داند در يك حادثه كشته خواهد شد، چگونه مى‏تواند از آن حادثه براى وصول به هدف و انديشه خود بهره بردارى كند؟ در موضوع بحث، فرض اين است كه حضرت امام حسين (ع) مى‏دانست كه در واقعه كربلا شهيد خواهد شد. با اين فرض، چگونه به قصد وصول به هدف – كه اقامه حكومت عدل در جامعه اسلامى بوده است – حركت كرد و با كمال دقت، به انتخاب وسايل اقدام كرد و به نامه‏هاى دعوت كوفيان توجه فرمود و حضرت مسلم بن عقيل را براى آماده كردن زمينه به كوفه فرستاد و به تنظيم دقيق امور نظامى با سپاه 72 نفرى خود و… پرداخت؟ براى حل اين مسأله، بايد يك بررسى اجمالى درباره درك انسان‏ها از زندگى و مرگ داشته باشيم. آيا انسان‏ها در درك زندگى و مرگ و حقيقت آن دو يكسان هستند؟
انسان‏ها، در درك زندگى و مرگ و حقيقت آن دو بسيار متفاوتند. ترديدى نيست كه بشر در دوران كودكى در زندگى محض حركت مى‏كند، بدون اين كه بداند زندگى يعنى چه؟ طبيعى است اگر او، در اين دوران از مرگ نيز دريافتى نداشته باشد، مانند ماهى اى كه در آب زندگى مى‏كند و نمى‏داند اگر از دريا بيرون بيفتد، چه روى خواهد داد؟
به تدريج، با پيشرفت ساليان عمر و ديدن يا شنيدن اين كه فلان كس مُرد يا آن يكى مى‏ميرد، پديده مرگ با نوعى ابهام براى بشر مطرح مى‏شود.
مردم پس از درك مرگ، كه به دنبال زندگى فرا مى‏رسد، اوضاع ذهنى گوناگونى درباره زندگى و مرگ پيدا مى‏كنند، از آن جمله:
برخى از مردم به علت غوطه ور شدن در ابعاد زندگى طبيعى محض، به همان وضع ذهنى دوران كودكى ادامه مى‏دهند و هيچ انديشه‏اى را درباره مرگ و زندگى به خود راه نمى‏دهند. گاهى شدت فرو رفتن فرد در امواج زندگى به درجه‏اى مى‏رسد كه حتى با علم پايان يافتن زندگى خويش، توجهى به انقراض زندگى نمى‏كند. بديهى است كه اين گروه با انواعى از تلقينات، خود را را از به ياد آوردن مرگ و انديشه درباره عالم پس از آن غافل مى‏سازند! حتى ممكن است نوع تلقين به قدرى احمقانه باشد كه فرد نتواند پذيرش آن را به ديگران ابراز كند؛ مثلاً گمان كند كه «زندگى من نابود نمى‏شود»! و يا «مرگ فقط براى ديگران است»!
گاهى بى اعتنايى به مرگ، به دليل شدت غوطه‏ور شدن انسان در زندگى طبيعى محض نمى‏باشد، ولى به جهت شيرينى زندگى و لذايذ آن، پديده مرگ از ديدگاه انسان ناپديد مى‏شود، گويى يقين به مرگ ندارد!
در يكى از سخنان اميرالمؤمنين (ع) اين مضمون آمده است كه «يقين به مرگ، براى بعضى از مردم مانند شك است»، زيرا غالباً از افق ذهن آنان به دور است.
دسته‏اى از مردم يقين به مرگ دارند، ولى به سبب ترديد و ابهامى كه درباره عالم پس از مرگ دارند، نمى‏توانند زندگى خود را طورى تنظيم نمايند كه مرگ روشنايى نتيجه بخشى در زندگى آنان بيندازد.
اين سه گروه، در زندگى ابهام‏آميز با يكديگر مشتركند. اينان غالباً در زمان حال زندگى مى‏كنند و با گذشته و آينده كارى ندارند، مگر آن مقدار كه به حال حاضر آنان مربوط باشد. در حقيقت، رشته عمر آنان مانند حلقه هايى گسيخته از هم است كه يكى پس از ديگرى مى‏گذرد. در واقع، حقيقتى به نام زندگى براى اين سه گروه مطرح نيست. با اين حال، پديده مرگ براى هر سه گروه – اگر توجهى به آن داشته باشند – به دليل عوامل مختلف غم‏انگيز و نگران كننده است. عامل اين اندوه و نگرانى را «ابن سينا» در رساله‏اى به نام «رسالة فى دفع الغم من الموت»(11) بررسى كرده است.
به واسطه اختلاف درك مردم از «زندگى و مرگ» گروه‏هاى ديگر نيز وجود دارند كه در اين جا نيازى به بيان مشروح آن‏ها نيست: اما با توجه به اشتراك همه آنان در نقص معرفتى كه از زندگى دارند، مى‏توان گفت كه همه آنان مشمول اين آيه قرآن هستند: «يعلمون ظاهراً من الحياة الدّنيا و هم عن الآخرة هم غافلون»(12) آنان از حيات دنيا تنها ظاهرى را درك كرده‏اند ولى از آخرت كاملاً غافلند. حقيقت زندگى و مرگ و معناى واقعى آن دو چيست؟ دو حقيقت مهم درباره زندگى و مرگ
حقيقت اول: زندگى و مرگ، دو جزء مكمل يكديگر در مجموعه منظم عالم هستى مى‏باشند.
بديهى است كه زندگى يك پديده گسيخته از هم كه در يك خلأ محض قرار گرفته نيست، بلكه جزيى از واقعيات موجود در عالم هستى است كه آشنايى لازم و كافى با آن، بدون داشتن آشنايى و آگاهى از اصول كلى حاكم بر مجموعه، امكان‏پذير است.
بنابراين، براى درك و فهم حقيقت زندگى لازم است اطلاعى از اصول كلى اين عالم بزرگ – كه پديده زندگى جزيى از آن محسوب مى‏شود – داشته باشيم. سپس، لازم است با مقدارى از قواعد و اصول خود پديده و قوانين و جرياناتى كه در به وجود آمدن آن در اين مجموعه كيهانى مؤثر بوده‏اند. آشنا شويم. بالاتر از همه اين‏ها بايد بدانيم كه يك معرفت عالى در اين زندگى وجود دارد كه با عبور از پل مرگ، آماده وصول به آن مى‏شويم.
با به دست آوردن اين آشنايى‏ها، خواهيم دانست كه «زندگى و مرگ» دو جزء مكمل يكديگر در مجموعه اين جهان بزرگ محسوب مى‏شوند. لذا رشد يافتگان به ديدگاهى دست يافته‏اند كه پديده مرگ در آن، به هيچ وجه فنا و نيستى و نابودى محسوب نمى‏شود. زيرا آن چه واقعيت دارد، اين است كه زندگى (حيات)، حقيقتى است كه بنا به مشيت و حكمت بالغه الهى، از مجراى مواد و قوانين عالم كيهانى عبور مى‏كند و مدتى در وجود آدمى به فعاليت خود جهت آماده ساختن شخصيت (نفس، يا من، يا جان) ادامه مى‏دهد. سپس آدمى براى ورود به منزلگه نهايى خود – كه سراى ابديت است – بايد از پل مرگ بگذرد.
حقيقت دوم: اين حقيقت با پيشرفت و افزايش رشد شخصيت آدمى كشف مى‏شود، اين است كه زندگى، با اين كه نمود يك واحد مستمر را دارد، ولى مانند ذرات نور يك جريان انفصالى است.
در ابيات زير دقت كنيم:
هر نفس نو مى‏شود دنيا و ما

بى خبر از نو شدن اندر بقا
عمر هم چون جوى نو نو مى‏رسد

مستمرى مى‏نمايد در جسد(13)
چنان كه:
شاخ آتش را بجنبانى بساز

در نظر آتش نمايد بس دراز
اين درازى مدت از تيزىّ صنع

مى‏نمايد سرعت انگيزىّ صنع
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتى است


مصطفى فرمود دنيا ساعتى است(14) اين حقيقت، با توجه به اصل دوام فيض خداوندى براى بقاى موجودات، مخصوصاً پديده زندگى، كاملاً روشن مى‏گردد. هم چنين براى روشن شدن بيشتر اين حقيقت، توجه به اين حديث مشهور بسيار مفيد است:
امام مجتبى (ع) فرمود: «و اعمل لدنياك كأنّك تعيش ابداً و اعمل لآخرتك كأنّك تموت غداً»(15)
براى دنياى خود چنان عمل كن كه گويى براى هميشه زنده خواهى ماند و براى آخرت خود چنان عمل كن كه گويى فردا خواهى مرد.
با درك اين حقيقت، شخصيت رشد يافتگان همواره در مرز طبيعت و فوق طبيعت (حيات و فوق حيات) حركت مى‏كند. اين نوع زندگى كه فوق زندگى طبيعى مردم است، در عين حال كه عوامل و لوازم زندگى را لازم مى‏شمارد، لوازم و نتايج قطع شدن آن را نيز كه مرگ ناميده مى‏شود، شهود مى‏كند. هر لحظه‏اى از لحظات اين زندگى، هم مسير است و هم مقصد، چنان كه هم وسيله است و هم هدف. اين زندگى بر مبناى «احدى الحسنيين»، يعنى زندگى سعادتمندانه و مرگ سعادتمندانه است كه مستند است به: «انّ صلوتى و نُسُكى و محياى و مماتى للّه ربّ العالمين»(16)
قطعاً نماز و عبادات و زندگى و مرگ من، از آن پروردگار عالميان است.
بديهى است كه زندگى قانونى، با احتمال وصول به هدف كه اولين حُسنى است، مقدم بر شهادت است كه دومين حُسنى است. نتيجه و خلاصه
بنابراين، امام حسين (ع) با علم به شهادت (كه يكى از دو سعادت حقيقى است) و بر مبناى احساس تكليف، براى رسيدن به چنين زندگى اى حركت كرده بود، گويى هر يك از لحظات اين زندگى كه به زودى به پايان مى‏رسد، يك حيات ابدى است كه انسان رشد يافته، بايد حداكثر تلاش خود را براى بهره بردارى از آن در راه تحصيل سعادت انجام دهد. نكته مهم
در اين جا بايد نكته بسيار مهم را نيز در نظر بگيريم و آن اين كه علم يك انسان رشد يافته به بقاى زندگى در يك زمان معين، يا علم او به مرگ يا شهادت د ريك زمان معين، علم مطلق نيست كه مختص خداوند باشد.
انبيا و ائمه (ع) و حتى بعضى از اولياءالله، با توجه به صفا و تهذّب باطنى اى كه از تأدّب به آداب و تخلّق به اخلاق الهى به دست آورده‏اند، مى‏توانند بعضى از حقايق غيبى را درك كنند كه پايان زندگى (مرگ يا شهادت) هم از آن جمله است. با اين حال، اين يك علم مطلق نيست كه با علم مطلق و علم مخزون خداوندى مساوى باشد. لذا ممكن است ائمه (ع) شهادت خود را در يك زمان معين بر مبناى علم امامت و دلالت بدانند، ولى درجه اين علم، هرگز به علم مخزون خداوندى كه منشأ «بداء» است نمى‏رسد.(17)
همين احتمال است كه همه تصميم‏ها و اقدامات مربوط به تكاليف زندگى را ضرورى مى‏نمايد.
امام حسين (ع) به سوى مكه حركت فرمود و اين آيه را خواند:
«فخرج منها خائفاً يترقّب قال ربّ نجّنى من القوم الظالمين»(18) از شهر خارج شد در حالى كه بيمناك و در انتظار حوادث ناگوار بود و گفت: پروردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بده! اين آيه درباره حضرت موسى(ع) است، در آن هنگام كه از مصر خارج مى‏شد، زيرا بيمناك بود و انتظار حوادث ناملايم را داشت.
امام حسين (ع) جادّه و راه اصلى مكه را در پيش گرفت و هر چند اهل بيت آن حضرت پيشنهاد كردند كه از راه ديگرى – كه امنيتش بيشتر است – حركت كند، امتناع نمود و در پاسخ آنان فرمود: نه! سوگند به خدا، از همين راه مى‏رويم، تا قضاى خداوندى چه باشد!؟
همان طور كه پيش‏تر گفتيم، حركت امام حسين(ع) در متن زندگى طبيعى، بر مبناى قانون زندگى بود. به همين علت، هنگامى كه نزد «وليد بن عتبه» رفت، يارانى از دودمانش را كه مى‏توانستند در صورت احتمال خطر جانى از ايشان دفاع نمايند با خود برد. ممكن است گفته شود: اگر امام حسين (ع) مى‏دانست كه در كربلا شهيد خواهد شد، نمى‏بايست آيه فوق را در راه مكه قرائت مى‏كرد پاسخ اين است كه منظور آن حضرت از قرائت آيه شريفه، همه اجزاى مجموعه (حوادث حركت از مدينه تا آخر داستان قيام) بوده است، يعنى امام در همه آن حوادث، حيات قانونى خود را در خطر نابودى مى‏ديد. اگر چه از دست دادن حيات قانونى (شهادت) مطلوب حسين(ع) بود، ولى مطلوبيت شهادت، بعد از مطلوبيت به ثمر رسيدن قيام – كه با حيات و زندگى آن بزرگوار صورت مى‏گرفت – قرار داشت.
با توجه به اين كه حسين(ع) از هر راهى به منظور دفاع و حفظ جان خود و ياران و دودمانش استفاده مى‏كرد. روشن مى‏شود كه ايشان مى‏دانسته در صورت حركت از جاده اصلى، خطرى وجود ندارد، و اگر خطرى هم پيش بيايد، مربوط به عللى است كه از علم امامت او بالاتر بوده و مستند به علم مخزون خداوندى است.
امام حسين(ع) در شب جمعه – سه روز از ماه شعبان گذشته – وارد مكه شد در حالى كه اين آيه را مى‏خواند:
«و لمّا توجّه تلقاء مدين قال عسى ربّى ان يهدينى سواءالسّبيل»(19) وقتى كه (حضرت موسى(ع)) به طرف مدين حركت كرد گفت: شايد پروردگار من، مرا به راه راست هدايت فرمايد!
خواندن آيه مذكور، مانند تكرار آيات «اياك نعبدو اياك نستعين، اهدنا الصراط المستقيم»(20) در نمازهاى يوميه، روشن مى‏سازد كه خاتم الانبياء(ص) و ائمه معصومين(ع) نيز بر مبناى استمرار فيض خداوندى (هم فيض وجود و هم فيض تقرب به پيشگاه خداوندى) در هر لحظه نيازمند مقام شامخ ربوبى مى‏باشند. چرا امام حسين (ع) براى سفر به عراق از خداوند طلب خير كرد
هنگامى كه نامه‏هاى دعوت كوفيان تكميل شد، امام حسين(ع) برخاست و ميان ركن و مقام دو ركعت نماز گزارد و از خداوند سبحان در سفر پر اهميتى كه در پيش داشت، طلب خير نمود.(21)
بديهى است كه در اين جا امام حسين(ع) براى نهضت و قيامى كه آن را واجب مى‏دانسته، استخاره (به معناى معمولى‏اش) نكرده است، زيرا اين گونه استخاره‏ها در مواقع شك و ترديد مناسب است، نه در مواردى كه يقين به تكليف وجود دارد. حال آن كه با توجه به دلايل فراوان و شواهد بسيار، اين حقيقت روشن مى‏شود كه آن حضرت به قيام عليه يزيد ايمان و اعتقادى راسخ داشته است. بنابراين، معناى طلب خير از خداوند متعال، شهود مستقيم خير و صلاح بوده است، نظير آن شهود و آرامش قلبى اى كه حضرت ابراهيم خليل(ع) به وسيله رؤيت عينى كيفيت، زنده شدن مردگان در روز قيامت از خدا مى‏خواست. در آيه مربوط به اين داستان، حضرت ابراهيم خليل(ع) عرض كرد:
«ربّ أرنى كيف تحيى الموتى، قال اولم تؤمن قال بلى و لكن ليطمئنّ قلبى»(22) پروردگارا، به من نشان بده كه چگونه مرده‏ها را زنده مى‏كنى؟ خداوند فرمود: مگر ايمان نياورده‏اى؟ عرض كرد: بلى، و لكن مى‏خواهم قلبم به آرامش برسد.
سپس امام حسين (ع) نامه زير را مرقوم فرمود و به وسيله «هانى بن هانى» و «سعيد بن عبداللّه» – كه آخرين فرستادگان مردم كوفه بودند – براى آنان ارسال كرد: بسم اللّه الرحمن الرحيم
اين نامه‏اى است از حسين بن على براى جميع مسلمين و مؤمنين.
پس از حمد خداوند و درود به پيامبر اكرم؛ هانى و سعيد كه آخرين آورندگان نامه‏هاى شمايند، آمدند. هر آن چه را كه در آن نامه‏ها بيان نموده و متذكر شده بوديد فهميدم. سخن همه شما اين بود كه ما امام و پيشوايى نداريم، به سوى ما حركت كن! باشد كه خداوند ما را به وسيله توبه هدايت و حق موفق فرمايد! من نيز برادر و پسر عمو و شخص مورد اطمينانم مسلم بن عقيل را كه عضوى از دودمان من است، به سوى شما مى‏فرستم. به او دستور داده‏ام كه وضعيت و انديشه‏تان را براى من بنويسد. اگر او براى من نوشت كه نظر اكثريت مردم و صاحبان عقل و فضل شما، مطابق با نامه هايى است كه به من رسيده و من آن‏ها را خوانده‏ام، به همين زودى به طرف شما خواهم آمد. سوگند به جانم، پيشواى الهى كسى نيست مگر آن كه با كتاب الهى حكومت كند، قيام به عدالت نمايد، متدين به دين حق باشد و نفس خود را گواه سوگند خود گيرد!(23)
طرف خطاب نامه امام حسين(ع)، اهل كوفه و همه مسلمانان و مردم با ايمان بودند. اين خطاب اثبات مى‏كند كه تقاضاى حركت آن حضرت به كوفه، تنها از ناحيه شيعيان نبوده است، بلكه عموم مسلمين اين تقاضا را داشته‏اند. محبوبيت عام آن حضرت در ميان جامعه اسلامى، شاهد وجود زمينه چنين تقاضايى است.
هم چنين، لازمه خطاب مذكور اين است كه تعداد نامه‏ها، امضاها و اهميت صاحبان آن‏ها، به حدى بوده است كه (با قطع نظر از عوامل و انگيزه‏هاى ديگر»، استناد به آن‏ها براى حركت به كوفه و قيام به وسيله آن مردم، كاملاً منطقى بوده است.

آن جان كه وابسته خداست، شايسته سوگند خوردن است
مسلماً، سوگند در همه اقوام و ملل، به حقايقى مربوط مى‏شود كه مقدس باشند. ما اين سوگند (به جان خودم، به جان پدرم يا مادرم يا فرزندم) را فراوان مى‏شنويم. البته اين سوگندها، غالباً به علت اهميت جان عزيز بودن آن از نظر كسى كه سوگند مى‏خورد بر زبان آورده مى‏شود، نه به علت قداست آن. و مى‏دانيم كه اهميت و ضرورت يك حقيقت، غير از شرف و عظمت و قداست آن است. در سوگندى كه امام حسين(ع) به جان خود ياد كرده، منظور او آن جان است كه به مقام مقدس «للّه رب العالمين» رسيده است، شخصيت آن انسان كامل نشان مى‏دهد كه جانش از آن خداست. در اين موارد كه قداست يك جان بالا مى‏رود و مردم از اين قداست اطلاع پيدا مى‏كنند و به آن ايمان مى‏آورند، به آن سوگند ياد مى‏كنند، مانند قسم‏هايى كه مسلمانان به پيامبر اكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) و فاطمه زهرا و ديگر ائمه معصومين(ع) ياد مى‏كنند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره جن، آيات 26و27. 2. ر.گ: تفسير الميزان، علامه طباطبايى، تفسير دو آيه مذكور در سوره جن. 3. دلائل النبوة، ص 202، الجامع الصغير، جلال الدين سيوطى، ج 1، ص 12 و نقل از حلية الاولياء. 4. ر.ك: ترجمه و تفسير نهج البلاغه، محمد تقى جعفرى، ج 16، ص 294-299. 5. حسن بن على الناصر و حسن بن زيد ملقب به داعى. 6. به عنوان نمونه، منابع اين خبر به شرح زير است: كامل الزياراة، احقاق الحق، ملحقات احقاق الحق، امالى(شيخ طوسى به نقل از تاريخ الخميس)، بحارالانوار، ينابيع الموده، مودة القربى، المعجم الكبير طبرانى، ابن حجر عسقلانى در تهذيب التهذيب، الفصول المهمة، ابن صباغ مالكى ج‏1، ج‏2، مقتل خوارزمى، مقتل عوالم، خصائص كبرى سيوطى، كفاية الطالب، گنجى شافعى، مجمع الزوائد هيثمى، كنزالعمال مولى على هندى، ارشاد مفيد، البداية و النهاية ابن كثير، مسند احمد بن حنبل، ج‏1، تاريخ اعثم كوفى، قاموس الرجال، ج 1، لهوف سيد بن طاووس، كشف الغمه، ج 2، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى، طبقات ابن سعد، صواعق ابن حجر عسقلانى، ذخائر العقبى، تذكرة الخواص، اسدالغابه، نورالابصار شبلنجى، الاخبار الطوال دينورى، حياةالحيوان، ج‏1، السيرة النبوية اين هشام، ج 3، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2. 7. اصطلاح «حيات معقول» مأخوذ از سه توصيف درباره حيات حقيقى است كه در قرآن مجيد آمده است: توصيف اول: «من عمل صالحا من ذكراو انثى و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبة» هر كس از مرد يا زن عمل صالح انجام بدهد، در حالى كه با ايمان است، او را با حيات طيبه احيا مى‏كنيم.(سوره نحل، آيه 97)- توصيف دوم: «ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينه» تا آنان كه هلاك مى‏شوند، هلاك آنان، و آنان كه توفيق حيات «حقيقى» مى‏يابند، حيات آنان مستند بر دليل روشن گردد.(سوره انفال، آيه 42)- توصيف سوم: «قل ان صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين» به آنان بگو نماز و عبادات و زندگى و مرگ من، از آن، پروردگار عالميان است. (سوره انعام، آيه 162). 8. يكى از منازل ميان مكه و كوفه. 9. نفس المهموم، ص‏116. 10. اين حقيقتى است كه دانشمندان آگاه و خردمند شرق و غرب در آن اتفاق نظر دارند. به عنوان نمونه، «سانتهيلر» در مقدمه كتاب «اخلاق نيكو ماكوس»ارسطو صريحاً مى‏گويد:«اگر ابديتى پشت سر اين دنيا پذيرفته نشود، اين زندگانى معمايى ناگشودنى خواهد ماند». آناتو فرانس در كتاب «باغ اپيكور» ص‏31 مى‏گويد: «قدرت و نيكوكارى اديان است كه به آدمى علت وجود و عواقب كار را تعليم مى‏دهد. وقتى كه ما اصول عقايد فلسفه الهى را طرد نماييم، وسيله ديگرى باقى نمى‏ماند كه بدانيم چرا به دنيا آمده‏ايم و به چه كار به اين جهان قدم گذاشته‏ايم». 11. رساله‏اى در دفع اندوه از مرگ. 12. سوره روم، آيه 7. 13. ر.ك: تفسير و نقد و تحليل مثنوى، محمد تقى جعفرى، ج 1، ص‏505. 14. همان مأخذ. 15. بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 44، ص 139، چاپ بيروت. 16. سوره انعام،آيه 162. 17. «يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام‏الكتاب»، خداوند آن چه را بخواهد محو مى‏كند و آن چه را كه بخواهد اثبات مى‏نمايد و كتاب اصل در نزد اوست.(سوره رعد، آيه 39). 18. سوره قصص،آيه 21. 19. سوره قصص، آيه 22. 20. سوره فاتحه، آيات 4و5. 21. همان مأخذ، ص 50، امام حسين (ع) در پاسخ «عبدالله بن مطيع» كه پرسيده بود به كجا مى‏روى؟ فرمود: حالا به مكه و سپس از خدا طلب خير خواهم كرد. به نظرمى رسد آن طلب خير همين بود كه آن حضرت بعد از نماز، ميان ركن و مقام انجام داد. 22. سوره بقره، آيه 260. 23. نفس المهموم، به نقل از شيخ مفيد، ص 50، الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج‏4، ص 21.

/

بحثی درباره علم غیب امام علی «عليه السلام»

حجت‌الاسلام والمسلمين محسن غرويان

 اشاره:

يكي از عناصر و ابعاد وجودي و شخصيتي امام علي ‌بن‌ابي‌طالب«ع»
ارتباط ايشان با ملكوت عالم و بهره‌مندي از علوم غيبي است. بايد اعتراف كرد پي
بردن به همۀ اسرار علم غيب امام، خود از علوم غيبي است كه هر كسي را بدان راه
نیست. ما در اين مختصر، كوشيده‌ايم برخي از نكات و جوانب اين بحث مهم را بازگو
كنيم و در حد سعه و توان ناچيز خويش پاره‌اي از دقایق اين مبحث را در ساحت ديد و
نظر صاحب‌نظران قرار دهيم.

 

مفهوم لغوي غَيْب

واژه «غَيْب» به معناي «پنهان و ناپيدا بودن» است و به
«شك» نيز از آن جهت كه در اين حالت چيزي بر انسان معلوم و پيدا نيست، «غَيْب»
اطلاق مي‌شود.(1) این واژه، هم به معنای مصدری (:پنهان شدن) و هم به
معنای اسمی (:پنهان) آمده است.

 

اقسام غیب و اطلاقات آن

«غیب» گاهی بر امری اطلاق می‌شود که از دایرۀ شناخت حسی ما
بیرون است، مثل اینکه می‌گوییم: «غابَتِ الشمس» یعنی خورشید از دیدگانِ ما پنهان
شد؛ و گاهی مراد از «غیب»، امری است که به طور مطلق از دایرۀ ادراک ما بیرون است و
این، خود به دوگونه است:

الف) غیبی که از قلمرو ادراک حسی و عقلی و حتی علم حضوری
ما خارج است، مانند کُنه ذات الهی.

ب) غیب اضافی؛ یعنی امری که برای پاره‌ای از افراد، پنهان
و برای برخی آشکار است. این امور ممکن است در یک زمان فرض شوند، مثل اینکه هم اینک
حوادث بعضی از کُرات آسمانی برای منجمان معلوم و برای دیگران مجهول است؛ و ممکن
است این امور در طول زمان ملاحظه شوند، مانند حوادث گذشته و آینده که برای برخی
افراد زمان حال «غیب» محسوب می‌شود، در حالی که امور گذشته برای گذشتگان و امور
آینده برای آیندگان غیب نیست.

از آیات زیر معنای اخیر استفاده می‌شود:

ـ «ذلک من أنباء الغیب…» (آل‌عمران ،۴۴).

ـ «ذلک من أنباء الغیب…» (یوسف، ۱۰۲).

ـ «تلک من أنباء الغیب…» (هود،۴۹).

روشن است که وقتی به کسی مثل خداوند یا اولیای او، «عالِم
الغیب» اطلاق می‌شود، امر معلوم نسبت به خود وی «غیب» نیست، بلکه منظور این است که
او عالِم به امری است که برای دیگران غیب است.

نکتۀ دیگر این است که «غیب»، گاهی در بارۀ امری به کار می‌رود
که راه عادیِ علمِ به آن، برای همگان میسر است؛ اما چون از راه غیرعادی برای کسی
معلوم می‌شود، به آن غیب اطلاق می‌شود، مثل اینکه فردی که در داخل اتاقی نشسته و
راه‌های عادیِ علمِ به خارج بر او بسته است، از حوادث بیرون از آن اتاق خبر دهد،
که در این صورت حوادث مزبور نسبت به او غیب شمرده می‌شوند و او را «عالم به غیب»
می‌گویند.

 

علم غیب ذاتی و کسبی

برخورداری از علم غیب، به دو صورت قابل تصور است: ذاتی و
کسبی. مراد از علم غیب ذاتی این است که کسی بدون تعلیم و با اذن الهی، دارای علم
غیب باشد و مراد از علم غیب کسبی این است که شخص عالِم، این علم را به اذن الهی و
از طرف او کسب کرده باشد.

علمای شیعه بر این نکته اتفاق دارند که علم غیب
پیامبران«ص» و امامان معصوم«ع» و هر کسی که برخوردار از علم غیب است، کسبی و به
اذن الهی است، اما پاره‌ای از «غُلات»(2) معتقد بوده‌اند که علم غیب
ائمه«ع»، ذاتی و بدون تعلیم خداوندی است.

در برخی ازآیات قرآن کریم، علم غیب، از غیر خداوند نفی شده
است و این ناظر به علم غیب ذاتی است(3) و پاسخی است به قول کسانی همچون
غالیان که در حق پیامبران«ص» و ائمه«ع» غلو می‌کردند. در برخی روایات نیز،
پیشوایان دین علم غیب خود را انکار کرده‌اند که مراد از علم غیب در این‌گونه
روایات، علم غیب ذاتی است والّا ـ چنانچه در بخش‌های آینده خواهیم دید ـ پیامبران
و ائمۀ معصومین«ع» از علم غیب اکتسابی از جانب خدای متعال برخوردار بوده‌اند.

وجود علم غیب برای امام علی ‌بن ابی‌طالب«ع»

در این بخش از مقاله، درصدد آنیم که اصل وجود علم غیب برای
امام علی«ع» را توضیح دهیم که برای این کار، راهی جز مراجعه به اخبار و روایات
نداریم:

سَلونی قَبلَ أن تَفقِدونی: قبل از اینکه مرا از دست دهید،
از من بپرسید!

عبارت فوق در موارد مکرر و متعددی از آن حضرت، نقل شده
است. با توجه به اطلاقِ «سلونی»، شمول آن نسبت به علوم غیبی استفاده می‌شود.

عبارت «سلونی قبل ان تفقدونی» ادعایی بس عظیم است که
شایسته کسی جز پیامبر و امام نیست. به روایاتی در این موضوع توجه کنید:

الف) الامام علی«ع»: سلونی قبل أن تفقدونی.(4)

از من بپرسید،پیش از آنکه مرا از دست دهید.

ب) الامام علی«ع»: ایها الناس! سلونی قبل أن تفقدونی،
فَبَین الجبلَین مِنّی علمٌ جمٌّ.(5)

ای مردم! از من بپرسید، پیش از آنکه از دستم دهید که بین
دو شانۀ من علم فراوانی است.

ج) الامام علی«ع»: سلونی قبل أن تفقدونی، فلأنا بطرق
السماء أعلم منی بطرق الأرض.(6)

از من بپرسید پیش از اینکه مرا از دست دهید، چرا که من راه‌های
آسمان را بهتر از راه‌های زمین می‌دانم.

د) الامام علی«ع»: سلونی عن طرق السماء، فانی أعلم بها من
طرق الأرض، سلونی قبل أن تفقدونی، فإنّ بین جنبیَّ علوماً کثیرةً کالبحار الزواخر.(7)

از من دربارۀ راه‌های آسمان بپرسید که آنها را از راه‌های
زمین بهتر می‌دانم. از من سؤال کنید پیش از آنکه از دستم دهید، به راستی در بین دو
شانۀ من علوم فراوانی چون دریاهای پر از آب موجود است.

هـ) الامام علی«ع»: سلونی قبل ان تفقدونی، فأنی لا أُسأل
عن شیء ٍ دون العرش الّا أخبرتُ عنه.(8)

از من بپرسید پیش از آنکه از دستم دهید، به راستی از چیزی
غیر از عرش الهی سؤال نشوم، مگر اینکه از آن خبر دهم.

و) الامام علی«ع»: سلونی عمّا فوق العرش، سلونی عمّا تحت
العرش، سلونی قبل أن تفقدونی.(9)

از من بپرسید دربارۀ آنچه بالای عرش و پایین عرش است، سؤال
کنید پیش از آنکه از دستم دهید.

ز) الامام علی«ع»: سلونی قبل ان تفقدونی، فوالله لا
تسألونی عن شیٍ مضی و لا عن شیءٍ یکون الّا أنبأتکم به.(10)

از من بپرسید پیش از آنکه مرا از دست بدهید، به خدا قسم
پاسخ هر سؤال شما را درباره گذشته، یا حال و آینده می‌دهم.

ح) الامام علی«ع»: فاسئلونی قبل ان تفقدونی، فوالذی نفسی
بیده لا تسألونی عن شیءٍ فیما بینکم و بین الساعة، و لا عن فئةٍ تهدی مائة و تضل
مائة، إلّا أنبأتکم بناعقها و قائدها و سائتها، و مناخ رکابها، و محط رحالها، و
مَن یقتل من أهلها قتلاً و من یموت منهم موتاً.(11)

بپرسید از من پیش از آنکه مرا از دست دهید. قسم به آنکه
جانم در دست اوست سؤال نمی‌کنید از اموری که بین شما تا روز بازپسین است یا از
گروهی که صد فرد را هدایت می‌کند و صد فرد را به گمراهی می‌کشاند، مگر اینکه من از
او خبر می‌دهم، هم از کسی که مردم را بدان می‌خواند و هم از آن کس که رهبری را به
عهده دارد و هم از آنکه آنان را سوق می‌دهد، و هم از محلّی که در آنجا فرود می‌آیند
و هم از مکانی که در آنجا بار می‌اندازند و نیز از کسی که در میان آنان به قتل می‌رسد
و آن کس که فوت می‌کند.

ط) الإمام علی«ع»: سلونی قبل أن تفقدونی فإنّی عن قلیلٍ
مقتولٌ.(12)

از من بپرسید قبل از اینکه مرا از دست بدهید، به راستی من
بزودی به قتل می‌رسم.

ی) کان علیٌ امیرالمؤمنین«ع» کثیراً ما یقول: سلونی قبل أن
تفقدونی، فوالله ما مِن ارض مخصبة و لا مجدبة… إلّا و أنا اعلم… الی یوم
القیامة.(13)

امیرالمؤمنین«ع» بسیار می‌فرمود: از من بپرسید پیش از آنکه
مرا از دست دهید، به خدا قسم تا روز قیامت هیچ زمین حاصلخیز و خشکی نیست، مگر
اینکه من از آن آگاهم.

ک) عن زراره: منت عند ابی جعفر«ع» فقال له رجلٌ من اهل
الکوفه یسأله عن قول امیرالمؤمنین«ع»: سلونی عمّا شئتم، فلا تسألونی عن شیء إلّا
أنبأتکم به. قال: إنّه لیس احدٌ عنده علم شیء إلّا خرج من عند أمیرالمؤمنین«ع».(14)

زراره می‌گوید در نزد امام باقر«ع» بودم، مردی از اهالی
کوفه از آن حضرت دربارۀ این سخن امیرالمؤمنین توضیح خواست که فرموده است: «از هر
چه می‌خواهید از من بپرسید، شما از من دربارۀ هیچ چیزی نمی‌پرسید مگر اینکه از آن
خبر می‌دهم». امام باقر«ع» فرمود: هیچ‌کس در هیچ زمینه‌ای علمی ندارد که از جانب
امیرالمؤمنین«ع» حاصل نشده باشد.

ل) عن سعید بن مسیّب: ما کان أحدٌ من الناس یقول: «سلونی»،
غیر علی بن ابی‌طالب«ع».(15)

سعید بن مسیّب می‌گوید: هیچ کسی از مردم جز علی بن ابی‌طالب«ع»
نگفت: «از من بپرسید».

م) عن أصبغ بن نباته: لمّا جلس علی«ع» فی الخلافة و بایعه
الناس، خرج الی المسجد… ثم قال: یا معشر الناس! سلونی قبل أن تفقدونی… سلونی
فانّ عندی علم الأولین و الآخرین، اما والله… لأفتیت أهل التوراة بتوراتهم حتی
تنطق التوراة فتقول: صَدَقَ علیٌ ما کَذِبَ لقد أفتاکم بما انزل الله فیّ، و أفتیت
اهل الأنجیل بإنجیلهم حتی ینطق الإنجیل فیقول: صدق علیٌ ما کذب، لقد أفتاکم بما
أنزل الله فیّ…(16)

أصْبغ بن نباته می‌گوید: وقتی علی «ع» بر کرسی خلافت نشست
و مردم با او بیعت کردند، به مسجد آمد و گفت: ای گروه مردم! از من بپرسید قبل از
اینکه مرا از دست بدهید… از من بپرسید، که براستی علم اولین و آخرین در نزد من
است. آگاه باشید که به خدا قسم… من برای اهل تورات، بر طبق تورات فتوا می‌دهم به
گونه‌ای که تورات بگوید: علی«ع» راست گفت و دروغ نگفت، به راستی او براساس آنچه در
من [تورات] نازل شده برای شما فتوا داد و برای اهل انجیل بر طبق انجیل فتوا می‌دهم
به گونه‌ای که انجیل بگوید: علی«ع» راست گفت و دروغ نگفت، براستی او براساس آنچه
در من [انجیل] نازل شده برای شما فتوا داد و…

 

إخبار از مغیبات در نهج‌البلاغه

برخی معتقدند که در نهج‌البلاغه امام علی«ع»، هفتاد و پنج
خبر غیبی آمده است.(17) در این فصل به تعدادی از این موارد اشاره می‌کنیم:

۱ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۵۷ خطاب به اصحاب خود می‌فرماید:  أما انه سیظهر علیکم بعدی رجلٌ رحب البلعوم مند
حق البطن. یأکل مایجد و یطلب ما لا یجد.

آگاه باشید که پس از من مردی بر شما غلبه پیدا می‌کند که
حلقومی گشاده و شکمی فراخ دارد؛ هر چه پیدا کند می‌خورد و آنچه را نیابد، می‌جوید.

در اینکه سخن آن حضرت اشاره به چه کسی است، اختلاف است.
برخی گفته‌اند مقصود آن حضرت، مغیرة بن شعبه است. بعضی گفته‌اند مراد، زیاد بن
ابیه است و گروهی معتقدند اشارۀ حضرت به معاویة بن ابی‌سفیان بوده است و پاره‌ای
گفته‌اند که منظور، حجاج‌بن یوسف است.(18)

به هر حال هریک از این موارد که مراد آن حضرت باشد، نوعی
پیشگویی و اِخبار غیبی از ناحیۀ آن حضرت تلقی می‌شود.

۲ـ امام علی«ع» در خطبۀ پیشین، از امر به سبّ خود در
آینده، خبر می‌دهد: أما انّه سیظهر علیکم بعدی رجلٌ… ألا و إنّه سأمرکم بسبیّ و
البرائة منّی.(19)

آگاه باشید که بزودی کسی بر شما مسلط می‌شود… که به شما
دستور می‌دهد  مرا سبّ کنید (ناسزا گویید)
و از من بیزاری بجویید.

۳ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۹۳ نهج‌البلاغه می‌فرماید: وأیمُ
الله لتجدن بنی أمیه لکم أرباب سوءٍ بعدی.(20)

به خدا قسم، به این حقیقت خواهید رسید که بنی‌امیه، پس از
من، اربابان بدی برای شما خواهند بود.

۴ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۷۳ نهج‌البلاغه، از حکومتِ کوتاه‌مدت
مروانِ‌بن حکم در بصره خبر می‌دهد و چنین می‌فرماید: أما إنَّ له إمرهً کَلَعْقةِ
الکلب ِ أَنفَه.(21)

آگاه باشید، حکومت وی کوتاه‌مدت است، چندان که سگ بینی خود
را لیسد.

۵ـ امام علی«ع» در همین خطبه از حکومت چهارتن از فرزندان
مروان بن حکم در آینده خبر می‌دهد و می‌فرماید: و هو ابوالأکبُش الاربعه.(22)
و او [مروان بن حکم] پدر چهار فرمانرواست.

محمد عبده درباره این چهار نفر می‌گوید: از فرزندان
عبدالملکِ مروان چهار تن حکومت کردند: یزید، سلیمان، ولید و هشام، و ممکن است
مقصود امام از چهار کیش (= مهتر) عبدالملک باشد که به خلافت رسید و عبدالعزیز که
حاکم مصر بود، و بشیر که ولایت عراق را داشت و محمد که بر جزیره حکومت می‌راند.(23)

۶ـ امام علی«ع» در همین خطبه پیشگویی می‌کند که امت اسلام
در زمان حکومت بنی‌مروان روزگار سخت و خونینی خواهد داشت: و ستلقی الأمة منه و مِن
وُلدِه یوماً أحمر.(24)

و بزودی امت اسلام از او [مروان] و فرزندانش روزگار خونینی
خواهند دید.

۷ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۰۲ نهج‌البلاغه در باره آیندۀ شهر
بصره می‌فرماید: فویلٌ لَکِ یا بصره عند ذلک مِن جَیش من نِقم الله لا رَهَج لَه و
لا حسَّ و سَیبّلی أهلک بالموتِ الأحمر و الجوع الأغبَر.(25)

در آن هنگام وای بر تو ای شهر بصره! از سپاهیانی که جلوۀ
نقمت خدایند، نه گرد و خاکی دارند  و نه
صدایی و بزودی اهالی تو گرفتار مرگی سرخ [طاعون] و گرسنگی‌ شدیدی خواهند شد.

برخی گفته‌اند امام علی در کلام مذکور، اشاره به قیام
«صاحب الزنج» دارد که در سال ۲۵۵ خروج کرد و بردگانی گرد او را گرفتند و بصره را
فتح کرد و چندی با خلیفه «مهتدی» در ستیز بود.(26)

۸ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۱۶ خبر از حکومت حجاج بن یوسف
ثقفی در آینده می‌دهد و می‌فرماید: أما والله لَیُسَلَطَنَّ علیکم غُلام ثقیفِ
الّذیّال المیّال.(27)

آگاه باشید به خدا قسم بر شما کسی از «ثقیف» مسلط شود که
سبک‌سر، گردنکش و هوسران است.

نکته: «ثقیف» یکی از طوایف عرب‌ بودند که در طائف سکونت
داشتند و گویند از بقایای قوم ثمودند. آنان پس از فتح مکه و پس از نبرد حنین
مسلمان شدند. حجاج پسر یوسف در میان این طایفه و در سال ۴۱ قمری متولد شد و در سال
۹۵ وفات یافت.

۹ـ امام علی«ع» دربارۀ آیندۀ خوارج چنین می‌فرماید: أما
إنکم ستلقون بعدی ذلّاً شاملاً و سیفاً قاطعاً و أثرهً یتخذها الظالمون فیکم
سُنَه.(28)

آگاه باشید که پس از من، با ذلتی فراگیر روبه‌رو  و گرفتار شمشیری برنده و دچار رفتار ظالمانه‌ای
خواهید شد که ظالمان آن را در مورد شما به عنوان یک سنت اتخاذ خواهند کرد.

۱۰ـ خبر غیبی دیگر امام علی«ع» درباره خوارج است که
سرانجام دست به دزدی خواهند زد: والله إنّهم نُطَفٌ فی اصلاب الرجال و قرارات
النساء، کلّما نَجَم منهم قرنٌ قُطِع حتی یکون آخرهم لُصُوصاً سَلّابینَ.(29)

به خدا قسم که آنان، نطفه‌هایی در پشت مردان وارحام مادران
هستند، هر گاه بزرگی از آنان سر برآورد، از پایش درآورند تا جایی که آخرین افراد
این طایفه دزد و غاصب خواهند بود.

۱۱ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۰۱ نهج‌البلاغه خبر از حکومت
معاویه یا عبدالملک بن مروان می‌دهد و می‌فرماید: لکأنّی أنظر ألی ضِلّیلٍ قَد نَعَق
بالشام و فَحَصَ برایاته فی ضواحی کوفان، فإذا فَقَرَتْ فاغرته و اشتدّت شکیمتُه و
ثقلت فی الأرض وطأته، عَضَّتِ الفتنة أبنائها بأنیابها.

گویا می‌بینم کسی را در ضلالت و گمراهی بسیار که بر شام
بانگ زند (و مردم را گرد آورد) و بیرق‌های خود را در اطراف کوفه نصب کند، پس چون
دهان باز کند (مردم را طعمۀ شمشیر قرار دهد) و دهنۀ لجام او سخت (بسیار سرکش) شود
و پا زدنش در زمین سنگین باشد (جورش همه را فرا گیرد) و فتنه و آشوب به نیش دندان
مردان زمانش را بگزد (مردم مبتلا به قتل و غارت و درد و اندوه شوند).(31)

۱۲ـ امام علی«ع» آن هنگام که آمادۀ جنگ با خوارج می‌شد
فرمود: مصارعهم دون النطفة والله لا یُفلت منهم عشره و لایهلک منکم عشره.(۳۳)

قتلگاه آنان این سوی نطفه [آب نهر]است. به خدا که ده کس از
آنان نرهد و از شما ده تن کشته نشود.

ابن ابی‌الحدید در شرح خود می‌گوید: «این سخن از معجزات و
از اخبار مفصل غیبی آن حضرت است».(32)

۱۳ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۴۷ نهج‌البلاغه، آیندۀ پس از خود
را چنین پیشگویی می‌کند: «انه سیأتی علیکم من بعدی زمانٌ…»(33)بزودی
بر شما زمانی خواهد آمد که…(34)

۱۴ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۰۳، آخرالزمان را چنین توصیف می‌کند:
ایها الناس! سیأتی علیکم زمانٌ یُکفأ فیه الاسلام کما یکفأ الإناء بما فیه.(35)

ای مردم! بزودی بر شما روزگاری خواهد آمد که اسلام را از
حقیقت آن خالی کنند، همان‌گونه که ظرف را از آنچه درون آن است خالی کنند.

۱۵ـ امام علی«ع» در حکمت ۳۶۹ نهج‌البلاغه دربارۀ آیندۀ
اسلام و قرآن می‌فرماید: یأتی علی الناس زمانٌ لا یبقی فیهم من القرآن الّا رسمه و
من الإسلام إلّا إسمه.(36)

بر مردم روزگاری بیاید که در میانشان از قرآن جز نشانه‌ای
و از اسلام جز اسمی باقی نماند.

۱۶ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۶۶ نهج‌البلاغه وضعیت زمان بنی‌امیه
را اینچنین پیشگویی می‌کند: افترقوا بَعدَ ألفتهم… علی أن الله تعالی سیجمعهم
لِشرّ یومٍ لبنی أمیّه.(37)

پس از الفت، از هم جدا شدند… اما خدا بزودی آنان را برای
بدترین روز بنی‌امیه گردشان خواهد آورد.

۱۷ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۹۸ نهج‌البلاغه از ظلم و ستم بنی‌امیه
در آینده خبر می‌دهد: والله لا یدعوا الله محرّماً إلّا استحلّوه و لا عقداً إلّا
حلّوه…(38)

به خدا قسم آنان بر سر کارند تا آنکه حرامی نباشد جز آنکه
آن را حلال شمارند و پیمانی نباشد مگر آنکه آن را نقض کنند.

۱۸ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۸۷ نهج‌البلاغه دربارۀ آیندۀ بنی‌امیه
می‌فرماید: حتی یظن الظّانّ أن الدّنیا معقولة علی بنی‌امیّه.(39)

تا آنجا که گمان کننده چنین پندارد که دنیا همچون شتری
زانوبسته دراختیار بنی‌امیه است.

۱۹ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۰۵ نهج‌البلاغه درباره دنیای بنی‌أمیه
می‌فرماید: فأُقسم بالله یا بنی‌أمیه عمّا قلیل لتعرفنّها فی أیدی غیرکم و فی دار
عدّوکم.(40)

ای بنی‌امیه! به خدا قسم بزودی دنیا را در دست دیگران و در
خانۀ دشمنان خواهید دید.

۲۰ـ امام علی«ع» در حکمت ۴۶۴ نهج‌البلاغه دربارۀ اختلاف و
شکست بنی‌امیه در آینده می‌فرماید: إنّ لبنی أمیه مِروداً یجرون فیه، ولو قد
اختلفوا فیما بینهم ثم کادتهم الضباع لغلبتهم.(41)

بنی‌امیه مهلتی خواهند یافت که در آن می‌تازند، گرچه خود
میان خود اختلاف اندازند و سپس کفتارها بر آنان دهان باز کنند و مغلوبشان سازند.

۲۱ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۵۸ نهج‌البلاغه، آیندۀ خلافت بنی‌امیه
را چنین ترسیم می‌فرماید: فأُقسم ثم أُقسم لَتَنخَمَنَّها أُمیه من بعدی کما تلفظ
النخامه ثمّ لا تذوقها و لا تطعم بطعمها أبداً ماکرّ الجدیدان.(42)

سوگند می‌خورم باز هم سوگند می‌خورم که فرزندان امیه پس از
من این خلافت را رها سازند، چنان که خلط سینه را بیرون اندازند و از آن پس، چندان
که شب و روز از پی هم آید، مزۀ آن را نچشند.

۲۲ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۷۵ نهج‌البلاغه، از توانایی خود
بر پیشگویی و علم غیب نسبت به حالات و وضعیت افراد یاد می‌کند و می‌فرماید: والله
لو شئت أن أخبر کلّ رجلٍ منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شأنه لفعلتُ.(43)

به خدا قسم اگر بخواهم می‌توانم دربارۀ هریک از شما خبر
دهم که از کجا آمده و به کجا خواهد رفت و تمامی شئونش چیست.

۲۳ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۲۸، فتنۀ مغول را پیشگویی می‌کند:
کأنّی أراهم قوماً کأنّ وجوههم المجانّ المطرّقه.(44)

گویا آنان را می‌بینم که صورت‌هایشان چون سپرهای تو بر
توست.

۲۴ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۳ نهج‌البلاغه از غرق شدن شهر
بصره در آب خبر می‌دهد: و أیم الله، لتغرقنّ بلدتکم حتی کأنی أنظر إلی مسجدها
کجؤجؤ سفینة أو نعامه جاثمه.(45)

به خدا سوگند که شهر شما غرق در آب شود. گویا مسجد آن را
می‌نگرم که چون سینۀ کشتی از آب بیرون آمده یا همچون شترمرغی که بر سینه روی زمین
خفته است.

۲۵ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۲۸ راجع به آیندۀ بصره می‌فرماید:
یا أحنف! کأنّی به وقد سار بالجیش الذی ایکون له غبار و لا لَجَب.(46)

ای أحنف! گویا او را می‌بینم که با سپاهی می‌رود که آن را
نه گردی است و نه بانگی… [سید رضی در ذیل این کلام می‌گوید اشارۀ آن حضرت به
صاحب زنج است].

۲۶ـ امام علی«ع» در حکمت ۲۰۹ از غلبۀ حق بر باطل در
آخرالزمان خبر می‌دهد و می‌فرماید: لتعطفنّ الدنیا بعد شماسها عطف الضَّروس علی ولدها
ـ و تلا عقیب ذلک ـ : و نرید أن نمنّ علی‌الذین استضعفوا فی‌الأرض و نجعلهم أئمه و
نجعلهم الوارثین.(47)

دنیا پس از سرکشی روی به ما نهد، همچون ماده شتر بدخو که
به بچۀ خود مهربان باشد، سپس این آیه را خواند: و می‌خواهیم بر آنان که مردم
ناتوانشان شمرده‌اند منّت نهیم و آنان را امامان و وارثان کنیم.(48)

۲۷ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۰۰ نهج‌البلاغه دربارۀ آیندۀ امت
پیامبر اسلام«ص» می‌فرماید: …فاذا أنتم أَلَنْتُم له رقابکم و أشرتم إلیه
بأصابعکم، جاءَه الموت فذهب به.

…پس چون شما گردن در اطاعت او گذاشتید و او را بزرگ
داشتید، مرگِ او در رسد و زمانش بسر رسد.(49)

۲۸ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۳۸ نهج‌البلاغه دربارۀ رویدادهای
آینده می‌فرماید: یَعطف الهوی علی الهدی اذا عطفوا الهدی علی الهوی.(50)

خواهش نفسانی را به هدایت آسمانی بازگرداند و آن هنگامی
است که مردم رستگاری را تابع هوا ساخته‌اند.

۲۹ـ امام علی«ع» در خطبۀ ۱۵۰ درباره حوادث آینده می‌فرماید:
… یا قوم! هذا إبّان ورود کلّ موعود و دُنوٍّ من طلعه ما لا تعرفون.

ای مردم! وقت است که هر وعدۀ نهاده در آیه و آنچه را نمی‌شناسید
نزدیک است از پرده برآید.(51)

 

آگاهی امام علی«ع» از علم الکتاب

علم الکتاب، علم عادی و معمولی نیست، بلکه نوعی از علم غیب
است که حضرت علی«ع» از آن برخوردار بوده است.

الف) الإمام علی«ع»: فی قول الله تبارک و تعالی: «قل کفی
بالله شهیداً بینی و بینکم و مَن عنده علم الکتاب»،(52) «أنا هو الذّی
عنده علم الکتاب».(53)

امام علی«ع» در ذیل قول خدای متعال که: «بگو برای گواهی
بین من و شما، شهادت خدا و کسی که علم‌الکتاب در نزد اوست، کافی است» فرمود: من آن
کسی هستم که علم‌الکتاب در نزد اوست.

ب) عبدالله بن عطاء: کنت عند أبی جعفر جالساً إذ مرّ علیه
ابن عبدالله بن سلام، قلت: جعلنی الله فداک، هذا ابن الذی عنده علمٌ من الکتاب؟
قال: لا، ولکنّه صاحبکم علی‌ بن ابی‌‍‌‌‌طالب الذّی نزلت فیه آیاتٌ من کتاب الله
عزّ و جلّ الذّی عنده علم من الکتاب.(54)

عبدالله بن عطا می‌گوید: در خدمتِ امام باقر«ع» نشسته بودم
که پسر عبدالله بن سلام از آنجا عبور کرد. گفتم:خدا مرا قربان شما کند، آیا همین
است پسری که علمی از کتاب در نزد اوست؟ حضرت فرمود: نه، بلکه آن شخص، دوستِ شما
علی‌بن ابی‌طالب است که در حق او آیاتی از قرآن کریم نازل شده، کسی که در نزد او
علمی از کتاب است.

امام علی«ع» و علم به گذشته، حال و آینده

علاوه برروایات مربوط به علم امام علی علیه السلام به
شرایع پیشین وبلایاومنایاوانساب
روایات متعددی در باب علم امام علی«ع» به
گذشته و حال و آینده وارد شده است که به نمونه‌ای از آنهااکتفا می‌کنیم:

امام باقر«ع» می‌فرماید: سُئِل علیٌ«ع» عن علم النّبی«ص»
فقال: علم النبی علم جمیع النبیّین و علم ما کان و علم ما هو کائن الی قیام
الساعة. ثم قال: والذّی نفسی بیده إنّی لأعلم علم النبّی«ص» و علم ما کان و ما هو
کائن فیما بینی و بین قیام الساعه.(55)

از امام علی«ع» دربارۀ علم پیامبر«ص» سؤال شد. آن حضرت
فرمود: علم پیامبر اسلام، علمِ همۀ انبیای پیشین و علم حوادث گذشته و حوادث آینده
تا روز قیامت است. سپس فرمود: به خدایی که جانم به دست اوست، من از علوم پیامبر«ص»
آگاهی دارم و به تمام حوادث گذشته و آینده از زمان خودم تا روز قیامت مطلعم.

درپایان یادآوری مي​شود که در کتاب ارشاد شیخ مفید و جلد
یازدهم موسوعه الامام علی (ع) ده​ها نمونه دیگراز موارد علم غیب آن حضرت ذکرشده
است. که علاقمندان مي​توانند به آن مراجعه نمايند.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ ر.ک: کتاب
العین، الخلیل، مادة «غَیب».

2ـ کسانی که در
حق امامان «علیهم السلام»، غلو و افراط می‌کنند.

3ـ رک: انعام،
۵۹: ـ نمل، ۶۵: ـ یونس، ۲۰: ـ مائده، ۱۰۹: ـ هود، ۳۱:.

4ـ موسوعة
الامام علی‌ محمدی ری‌شهری، (چاپ اول، مؤسسة دارالحدیث، ۱۴۲۱ ق)،ج ۱۰، ص ۳۰۷

5ـ همان، ص ۳۰۷،
به نقل از تاریخ دمشق ۴۲/۴۰۰، التوحید ۹۲/۶و تفسیر عیّاشی ۲/۲۸۲/۲۲. در این دو
سند، به جای عبارت «فبین الجبلین»، عبارت «فانّ بین جوانحی علماً جمّاً» آمده است
و در نسخۀ دیگری به جای «جبلین»، کلمه «جنبین» آورده شده است.

6ـ الموسوعة،
پیشین، صص ۳۰۷ و ۳۰۸، به نقل از: نهج‌البلاغه خطبۀ ۱۸۹، غررالحکم، ۵۶۳۵، عیون
الحکم و المواعظ ۲۸۵/۵۱۴۵.

7ـ همان، ص ۳۰۸،
به نقل از: ینابیع الموده ۳/۲۰۸ و ۲۲۳.

8ـ همان، به نقل
از: کنزالعمال، ۱۳/۱۶۵/۳۶۵۰۲ و راجع: ارشاد القلوب، ص ۳۷۷.

9ـ همان، به نقل
از: فضائل از ابن شاذان، ۱۱۷، بحارالانوار ۴۶/۱۳۵/۲۵.

10ـ همان، به
نقل از: امالی صدوق ۱۹۶/۲۰۷، کامل الزیارات ۱۵۵/۱۹۱.

11ـ همان، ص
۳۱۰، به نقل از: نهج‌البلاغه، خطبه ۹۳، الغارات ۱/۷، شرح الأخبار ۲/۳۹/۴۱۰، مناقب
ابن شهر آشوب ۲/۳۹

12ـ پیشین، به
نقل از: تاریخ یعقوبی ۲/۱۹۳، الملاحم و الفتن ۲۲۱/۳۱۹، شرح الأخبار ۲/۲۸۶/۶۰۱.

13ـ همان، ص
۳۱۱، به نقل از: أمالی طوسی ۵۸/۸۵، ارشاد ۱/۳۳۰، الاختصاص ۲۷۹، بصائر الدرجات
۲۹۹/۱۳

14ـ همان، ص
۳۱۲، به نقل از کافی ۱/۳۹۹/۲، بصائرالدرجات ۱۲/۱.

15ـ همان، به
نقل از: الاستیعاب ۳/۲۰۶/۱۸۷۵، اُسدالغابة ۴/۹۵/۳۷۸۹، جامع بیان العلم۱/۱۱۴، مناقب
ابن شهر آشوب ۲/۳۹.

16ـ همان، صص
۳۱۲ و ۳۳ به نقل از: التوحید ۳۰۵/۱، أمالی صدوق ۴۲۳/۵۶۰، الاختصاص ۲۳۵، الاحتجاج
۱/۶۰۹/۱۳۸.

17ـ رک: مقالۀ
نهج‌البلاغه و آگاهی از غیب، جعفر سبحانی، مجموعه مقالات کنگرۀ هزارۀ نهج‌البلاغه،
ص ۱۶۹.

18ـ رک: نهج‌البلاغه،
ترجمه سیدجعفر شهیدی،( شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۷)، قسمت تعلیقات، ص ۴۶۴.

19ـ همان، خطبۀ
۵۷.

20ـ همان، خطبۀ
۹۳، و رک: موسوعة، پیشین، ج ۱۱، ص ۱۲۲.

21ـ همان، خطبۀ
۷۳.

22ـ همان.

23ـ همان، بخش
تعلیقات، ص ۴۶۶.

24ـ همان ، خطبۀ
۷۳.

25ـ همان ، خطبۀ
۱۰۲.

26ـ همان ،
تعلیقه مترجم بر خطبه ۱۰۲، ص ۴۷۵.

27ـ همان ، خطبۀ
۱۱۶.

28ـ همان ، خطبۀ
۵۸.

29ـ همان ، خطبۀ
۶۰.

30ـ نهج‌البلاغه
ترجمه سید جعفر شهیدی خطبه۱۰۱.

31ـ نهج‌البلاغه،
سیدجعفر شهیدی، ص ۴۸، خطبه ۵۹.

32ـ رک: شرح نهج‌البلاغه
ابن ابی‌الحدید ۵/۳ و موسوعة الامام علی‌بن ابی‌طالب، ج ۱۱، ص ۱۱۵.

33ـ همان، ص
۱۴۳، خطبۀ ۱۴۷.

34ـ رک: موسوعه،
پیشین، ج ۱۱، ص ۱۱۸.

35ـ نهج‌البلاغه،
خطبۀ ۱۰۳ و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۱۹.

36ـ همان ، حکمت
۳۶۹، و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۱۹.

37ـ همان ، خطبۀ
۱۶۶ و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۲۱.

38ـ همان ، خطبۀ
۹۸ و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۲۲.

39ـ همان ، خطبۀ
۸۷ و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۲۳.

40ـ همان ، خطبۀ
۱۰۵، و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۲۴.

41ـ همان ، حکمت
۴۶۴ و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۲۴ به نقل از نثرالدرّ ۱/۳۱۱.

42ـ همان ، خطبه
۱۵۸ و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۲۴.

43ـ همان ، خطبه
۱۷۵ و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۳۷ و شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید ۱۰/۱۳.

44ـ همان ، خطبۀ
۱۲۸ و رک: موسوعة، پیشین، ص ۱۳۸.

45ـ همان ، خطبۀ
۱۳ و رک: موسوعة، پیشین، صص ۱۴۱ و ۱۴۲ و رک: شرح نهج‌البلاغه، پیشین ۱/۲۵۳.

46ـ همان ، خطبه
۱۲۸ و رک: موسوعة، پیشین، صص ۱۴۲ و ۱۴۳.

47ـ رک: موسوعة،
پیشین، ص ۱۴۳ ، خصائص الأئمه ۷۰، عیون الحکم و المواعظ ۴۰۵/۶۸۵۵و ینابیع الموده
۳/۲۷۲/۷.

48ـ قصص/۵، رک:
ترجمۀ سیدجعفر شهیدی از نهج‌البلاغه، ص ۳۹۶.

49ـ رک: موسوعة،
پیشین، صص ۱۴۳ و ۱۴۴ و نهج‌البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، ص ۹۲.

50ـ رک: نهج‌البلاغه،
پیشین، ص ۱۳۵ و تعلیقات مترجم، ص ۴۸۴ و موسوعة، پیشین، ص ۱۴۵.

51ـ همان ، ص
۱۴۶ و تعلیقات مترجم ص ۴۸۶ و رک: موسوعه، پیشین، ص ۱۴۶.

52ـ سوره رعد،
آیه ۴۳.

53ـ موسوعة
الإمام علی بن ابی‌طالب«ع»، ص ۴۹، به نقل از بصائر الدرجات: ۲۱۶/۲۱ عن سلمان.

54ـ پیشین، ص
۲۹، به نقل از مناقب ابن مغازلی: ۳۱۴/۳۵۸، شواهد التنزیل ۱/۴۰۲/۴۲۵ ۲/۲۹.

55ـ پیشین، ص ۶۴،
به نقل از بصائر الدرجات ۱۲۷/۱، بحارالأنوار ۲۶/۱۱۰/۶ و خصال ۵۷۶/۱.

56ـ پیشین، ص ۶۵
به نقل از تحف العقول ۱۷۱، بشارة المصطفی ۲۵، بحارالأنوار ۷۷/۲۶۷/۱.

 

 

 

 

 

 

 

 

سوتیترها:

 

*«غیب» گاهی بر امری اطلاق می‌شود که از
دایرۀ شناخت حسی ما بیرون است، مثل اینکه بگوییم خورشید از دیدگانِ ما پنهان شد و
گاهی مراد از «غیب»، امری است که به طور مطلق از دایرۀ ادراک ما بیرون است مانند
کُنه ذات الهی یااموری که برای پاره‌ای از افراد، پنهان و برای برخی آشکار است.

 

 

*امیرالمؤمنین علی«ع» خود بارها بر علم غیب خود اشاره کرده
و از جمله در موارد متعددی فرموده است: سلونی قبل ان تفقدونی(از من بپرسید پیش از
آنکه از دستم دهید)؛ ادعایی که جز از نبی و امام معصوم شایسته نیست.

 

* زراره می‌گوید در نزد امام باقر«ع»
بودم، مردی از اهالی کوفه از آن حضرت دربارۀ این سخن امیرالمؤمنین توضیح خواست که
فرموده است: «از هر چه می‌خواهید از من بپرسید، شما از من دربارۀ هیچ چیزی نمی‌پرسید
مگر اینکه از آن خبر می‌دهم». امام باقر«ع» فرمود: هیچ‌کس در هیچ زمینه‌ای علمی
ندارد که از جانب امیرالمؤمنین«ع» حاصل نشده باشد.

 

* امام علی«ع» در خطبۀ ۵۷ ، از امر به سبّ
خود در آینده، خبر می‌دهد: آگاه باشید که بزودی کسی بر شما مسلط می‌شود… که به
شما دستور می‌دهد  مرا سبّ کنید (ناسزا
گویید) و از من بیزاری بجویید.

 

 

* امام علی«ع» در خطبۀ ۱۱۶ خبر از حکومت حجاج بن یوسف ثقفی
در آینده می‌دهد و می‌فرماید: أما والله لَیُسَلَطَنَّ علیکم غُلام ثقیفِ الّذیّال
المیّال(آگاه باشید به خدا قسم بر شما کسی از قبیلۀ «ثقیف» مسلط شود که سبک‌سر،
گردنکش و هوسران است).

 

* از امام علی«ع» دربارۀ علم پیامبر«ص» سؤال شد، فرمود:
علم پیامبر اسلام، علمِ همۀ انبیای پیشین و علم حوادث گذشته و حوادث آینده تا روز
قیامت است. سپس فرمود: به خدایی که جانم به دست اوست، من از علوم پیامبر«ص» آگاهی
دارم و به تمام حوادث گذشته و آینده از زمان خودم تا روز قیامت مطلعم.