اسرائيل بايد از صفحه روزگار محو شود
بيت المقدس مال مسلمين و قبله اول مسلمين است.
همه بايد بدانند كه هدف دولتهاى بزرگ از ايجاد اسرائيل، تنها با اشغال فلسطين پايان نمىپذيرد، آنها در اين نقشهاند كه – پناه بر خدا – تمامى كشورهاى عربى را به همان سرنوشت اسرائيل دچار كنند.
ما طرفدار مظلوم هستيم، هر كسى در هر قطبى مظلوم باشد ما طرفدار آنها هستيم، و فلسطينيها مظلوم هستند و اسرائيليها به آنها ظلم كردهاند، از اين جهت ما طرفدار آنها هستيم.
ملت مسلمان ايران و هيچ مسلمانى و اصولاً هيچ آزادهاى اسرائيل را به رسميت نمىشناسد، و ما همواره حامى برادران فلسطينى و عرب خود خواهيم بود.
دولت غاصب اسرائيل با هدفهايى كه دارد، براى اسلام و ممالك مسلمين خطر عظيم دارد.
برادران و خواهران بايد بدانند كه آمريكا و اسرائيل با اساس اسلام دشمنند.
اسرائيل از نظر اسلام و مسلمين و تمامى موازين بين المللى غاصب و متجاوز است، و ما كمترين اهمال و سستى را در پايان دادن به تجاوزات او جايز نمىدانيم.
اسرائيل بايد از صفحه روزگار محو شود.
كسانى كه از اسرائيل حمايت مىكنند بايد بدانند كه افعى گزنده را در حمايت خود قوى مىكنند.
از اسرائيل، اين دشمن اسلام و عرب جانبدارى نكنيد، كه اين افعى افسرده اگر دستش برسد بر صغير و كبير شما رحم نمىكند.
بر همه آزاديخواهان جهان است كه با ملت اسلام همصدا شده، تجاوزات غير انسانى اسرائيل را محكوم نمايند.
من به جميع دول اسلام، و مسلمين جهان در هرجا هستند اعلام مىكنم كه ملت عزيز شيعه از اسرائيل و عمال اسرائيل متنفرند، و از دولتهايى كه با اسرائيل سازش مىكنند متنفر و منزجرند.
تا ملتهاى اسلامى و مستضعفان جهان بر ضد مستكبران جهانى و بچههاى آنان، خصوصاً اسرائيل غاصب قيام نكنند، دست جنايتكار آنان از كشورهاى اسلامى كوتاه نخواهد شد.
اسرائيل غاصب است و هرچه زودتر بايد فلسطين را ترك كند. و تنها راه حل اين است كه برادران فلسطينى هرچه زودتر اين ماده فساد را نابود گردانند و ريشه استعمار را در منطقه قطع كنند، تا آرامش به منطقه بازگردد.
اين ماده فساد كه در قلب ممالك اسلامى، با پشتيبانى دول بزرگ جايگزين شده است و ريشههاى فسادش هر روز ممالك اسلامى را تهديد مىكند، بايد با همت ممالك اسلامى و ملل بزرگ اسلام ريشه كن شود.
آيا سران قوم نمىدانند و نديدهاند كه مذاكرات سياسى با سياستمداران قدرتمند و جنايتكاران تاريخ، قدس و فلسطين و لبنان را نجات نخواهد داد، و هر روز بر جنايات و ستمگريها افزوده خواهد شد.
مسأله قدس يك مسأله شخصى نيست، و يك مسأله مخصوص به يك كشور و يا يك مسأله مخصوص به مسلمين جهان در عصر حاضر نيست، بلكه حادثهاى است براى موحدين جهان و مؤمنان اعصار گذشته و حال و آينده.
روز قدس يك روز جهانى است، روزى نيست كه فقط اختصاص به “قدس ” داشته باشد، روز مقابله مستضعفين با مستكبرين است.
من طرفدارى از طرح استقلال اسرائيل و شناسايى او را، براى مسلمانان يك فاجعه و براى دولتهاى اسلامى يك انفجار مىدانم.
(كلمات قصار) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
سلطهگران جهانى در راه استفاده عملى ملت ايران از اين دستاورد بزرگ علمى، مانع تراشى مىكنند اما حرف ملت ايران اين است كه هيچ كس حق ندارد در مناسبات بين المللى گزينشى عمل كند و برخى ملتها را از حق دستيابى به دانش هستهاى محروم نمايد.
… حق ملت ايران در استفاده صلحآميز از فناورى هستهاى براى ملتها و دولتهاى جهان قابل درك است. اما دولت آمريكا و برخى دولتهاى اروپايى مثل انگليس كه مناسبات نزديكى با واشنگتن دارند، با اين حق مسلم مردم ايران مخالفت مىكنند.
… مسأله ملت ايران با دولت انگليس، مسألهاى قديمى است و به سوابق عملكرد دولت لندن در ايران باز مىگردد، ضمن اينكه امروز هم مقامات انگليسى بدترين مواضع را در قبال ملت ايران دارند.
… اين حرفها مانند حرفهاى آمريكايىها درباره حمايت از حقوق بشر، از اساس دروغ است، و همانطور كه ادعاهاى آنان درباره دفاع از حقوق بشر در زندانهاى گوانتانامو و ابوغريب و تبعيض قائل شدن در كمكرسانى به آسيب ديدگان سياهپوست طوفان كاترينا و مسائل ديگر در افكار عمومى جهانيان به خوبى روشن شده است.
… همانطور كه مسئولان نظام بارها گفتهاند فعاليتهاى ايران براى استفاده از انرژى هستهاى، مطلقاً ربطى به سلاح هستهاى ندارد و انحرافى از اين حركت علمى صورت نگرفته است. ضمن اينكه ملت پراميد، جوان، انقلابى و پايدار ايران، با اين فشارها از حقوق خود در استفاده از فناورى هستهاى، صرف نظر نخواهد كرد و زير بار حرف زور آمريكا و غير آمريكا نخواهد رفت.
… مخالفت صريح جمهورى اسلامى با سلطه آمريكا آنهم در منطقه بسيار حساس و غنى خاورميانه، علت اصلى خصومت دولت آمريكا با ايران است.
… آمريكا و صهيونيستها براى جبران اين شكست بزرگ (عقب نشينى از غزه)، توطئهاى زشت را در جهت عادى سازى روابط كشورهاى اسلامى با رژيم صهيونيستى شروع كردند و به همين علت حضور مردم در روز قدس، امسال اهميت بيشترى يافته است.
… همه پرسى قانون اساسى(در عراق)، كارى بزرگ و مبارك و كاملاً بر خلاف خواستههاى اشغالگران بود.
… آنچه امروز در عراق از اهميت فراوانى برخوردار است انتخابات آينده مجلس عراق است كه اشغالگران از هم اكنون براى تأثير گذارى بر آن تلاش مىكنند كه مردم و گروههاى عراقى بايد در اين زمينه كاملاً هوشيار باشند.
… دولت (جديد) در خدمت به مردم مصمم است و نبايد با طرح مطالبات زودرس، آن راتحت فشار قرار داد بلكه بايد ضمن كمك به دولت، فرصت لازم را براى تحقق شعارهاى مطرح شده، ايجاد كرد.
… دولت ما به حمد اللّه تازه نفس و آماده به كار است و آنچه از نزديك احساس مىكنيم مىبينيم بطور جدى اين برادران آماده هستند وظايفى را كه قانون به عهده آنان گذاشته، انجام دهند و شعارهاى مطرح شده را تحقق بخشند. اين را احساس مىكنم كه عازم بر كار و عمل كردن هستند.
… زمان كوتاهى از تشكيل اين دولت گذشته ولى انسان مىبيند كه بعضى در قبال بعضى مسايل پنج سال گذشته، صبر كردهاند، در اين دوماه بىصبرى مىكنند و پا بر زمين مىكوبند كه چرا فلان كار انجام نشد.
… بايد دولت را كمك كرد و به كسانى كه وسط اين گود مشغول چالشها هستند بايد مدد داد كه كارها را انجام دهند. اگر كوتاهى صورت گيرد، بنده خودم اولين مدعى خواهم بود. اما حالا كه اول كار دولت است بخواهيم آنها را پاى ميز مطالبه بكشيم، بى انصافى است.
… دشمنان نظام اسلامى هميشه با دولتهاى ما مخالف بودند ولو اينكه زبانى اظهار موافقت مىكردند ولى امروز زبانى نيز اظهار مخالفت مىكنند. آنها ناراحت از اين هستند كه مردم ما رئيس جمهور خود را انتخاب كردهاند. آنها شايعهسازى مىكنند و متأسفانه در داخل نيز به اين شايعات دامن زده مىشود، اين شايعه پراكنىها مضر است. اين شايعات در زمان انتخابات هم داشتند. مثلاً تبليغ مىكردند كه مىخواهند در پياده روها ديوار بكشند.
… مردم و مجلس شوراى اسلامى بايد به دولت اعتماد كنند تا مسئولان كارها را با دقت، تدبير و جديت دنبال كنند و انجام دهند، دولت بايد به طور جدى به دنبال انجام كارها باشد، البته جدى بودن، به معناى شتابزدگى نيست.(30/7/1384)
پاورقي ها:
تمام نوشته های
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
در ايران خروس و مرغ نعل مىكنم
در خاطره آزادهاى آمده است: يك روز افسرى به نام يوسف به اردوگاه آمد كه از نظر جسمانى هيكلى درشت و شكمى بزرگ داشت… و سعى مىكرد يك نفر را به عنوان جاسوس از بين برادران انتخاب و مشخص كند. و به همين دليل يك ماه تمام بود روى يكى از برادران اصفهانى به نام على كار مىكرد. و به دليل حساسيتى كه برادران آزاده در برخورد عالى ايرانيان با عراقيها داشتند، به من مىگفتند: عظيمى به على بگو با اين افسر عراقى صحبت نكند. من گفتم: على يك برادر بسيجى و مطمئن است كه چيز خاصى دست عراقيها نمىدهد. يك روز از على پرسيدم: آن عراقى چه مىگويد؟ گفت: هيچى، با من صحبت مىكند و چيزهايى مىپرسد؟ از جمله شغلم را، و من در جوابش گفتم، نعلبند هستم. پس از يك ماه كه روى اين برادر عزيز كار كرده وعده و وعيد به او داده بود، از او پرسيده بود كه خوب در آسايشگاه چه خبر؟ گفته بود خبرى نيست. افسر عراقى گفته بود چرا، در آسايشگاه يك خبرهايى هست و بچهها كارهاى تبليغى و سياسى انجام مىدهند. على گفته بود: نه، خبرى نيست. من كه از همان اول گفتم نعلبندم و در ايران خروس و مرغ نعل مىكنم. حالا اگر خروس و مرغ دارى، بيار تا برايت نعل كنم. و افسر عراقى آنقدر نادان و نفهم بود كه حرفهاى على را باور كرده بود و پس از مدتى كه نتوانسته بود اطلاعاتى از على كسب كند، او را كتك زده بود و گفته بود: برو كه تو به درد ما نمىخورى.(1) من عرب هستم، همان عرب خودتان
در عمليات محرم در تپههاى 175 بودم. سردار شهيد قربانعلى عرب مسؤوليت آنجا را به عهده داشت. به نگهبانها گفته بود هر كس را در شب ديديد و ايست داديد و اسم شب را نگفت، بدانيد كه از اين عربها و عراقيها هستند و بايد تيراندازى كنيد.
يك شب براى سركشى از خط حركت مىكند. در يكى از تپهها يكى از نگهبانها به او ايست مىدهد و مىپرسد كيستى؟ در جواب مىگويد: عرب. نگهبان با شنيدن كلمه عرب شروع به تيراندازى مىكند. خوشبختانه كنار او يك تخته سنگ وجود داشت و بلافاصله پناه مىگيرد و فرياد مىكشد تا پاس بخش مىآيد. آهسته به طرفش مىآيند و او فرياد مىزند: من عرب هستم، همان عرب خودتان، قربانعلى.
آن شب به خير گذشت. روز بعد مىگفت: ديگر توبه كار شدم كه در شب به نگهبان اسمم را بگويم.(2) آنقدر بر سر بيچاره كوبيد تا مرد
در گزارش يك بسيجى آمده است: براى اولين بار بود كه به جبهه مىرفتم. با شانزده سال سن، در عمليات كربلاى چهار شركت كردم. در جايى كه درگير بوديم يك دوشكاى عراقى همه را كلافه كرده بود. مهماتمان تمام شده بود و مضطرب بوديم. هر لحظه احتمال داشت محاصره بشويم. يكى از بچهها كه ديگر نمىتوانست اين وضع را تحمل كند، اسلحه خاليش را مثل چوب دستى برداشت و رفت آن دوشكاى مسلط بر سنگرها را دور زد و با آن تفنگ بدون خشاب آنقدر بر سر آن بيچاره كوبيد تا او را از پا درآورد.(3) بلا براى ديگران خوب است
در خاطره برادر باقرى آمده است: مدتها بود كه مىخواستم بروم جبهه و بابايم نمىگذاشت، با اين كه خودش آدم مذهبى و متدينى بود. تا اينكه به آرزويم رسيدم، اما همان ماه اول مجروح شدم. پسرعمويم موضوع را به پدرم مىگويد: اول كه باور نمىكرده و مىگفته شهيد شده تو دروغ مىگويى تا بالاخره قبول مىكند و ناراحت مىشود. پسرعمويم مىگويد: از او (پدرم) پرسيدم: شما كه هميشه ورد زبانت جبهه است. دائم از شهادت مىگويى و اهل محل را به جبهه مىفرستى. چطور حالا اين قدر ناراحت شدى و خودت را باختى؟! او روى سادگى خودش گريه مىكند و جواب مىدهد: من براى بچههاى مردم مىگفتم نه براى هاشم.(4) خيلى عالى بود
در روايت برادر جليليان آمده است: آتشبار ما منطقه عمومى مندلى را زير پوشش داشت و ما از آن منطقه، ثبتىهاى زيادى داشتيم و گهگاه با درخواست ديدهبان آتش مىكرديم. آن روز ميرزا جواد آقا تهرانى به همراه آقا ولى (اللّه چراغچى قائم مقام لشكر پنج نصر خراسان) براى سركشى از خطوط دفاعى آمده بودند. آقا ولى به من گفت: فلانى برو قبضه خمپاره را آماده كن. بعد هم از جناب ميرزا درخواست كردند تا گلولهاى را به سمت دشمن شليك كند. ايشان هم پذيرفتند اما ارتفاع قبضه بلند بود و قد خميده ميرزا جواد آقا، كوتاه. ناچار شديم زير پايشان جعبه مهمات بگذاريم. ميرزا جواد آقا روى جعبه رفتند و با حال خوشى اين آيه را خواندند، «و ما رميت اذ رميت ولكن اللّه رمى».
گلولهاى را داخل قبضه انداختند و همزمان بر اثر شدت انفجار و مناسب نبودن جاى جعبه، به زمين خوردند و عمامهشان افتاد. همه ما ناراحت شديم. آقا ولى سرخ شد و گفت: چرا جاى جعبه را محكم نكرديد، كمك كرديم تا حاج آقا از زمين بلند شدند. در همين حين صداى ديدهبان آمد: خيلى عالى بود. اين گوله را ثبت كن. خورد روى تانك دشمن.
دست مبارك ميرزا جواد آقا گلوله را به هدف زده بود و ما با آن گراى ثبتى آرامش دشمن را بر هم زديم.(5) تعبير درست خواب
در روايت برادر حسينى مىخوانيم. مدتى قبل از عمليات والفجر مقدماتى عارف بزرگوار، ميرزا جواد آقا تهرانى به جبهه آمده بودند و در سنگر آقا ولى اقامت داشتند، آقا ولى از ميرزا بسيار تكريم مىكرد و رازهاى ناگفتهاش را با ادب و احترام با ايشان بازگو مىكرد. يك روز صبح آقا ولى خطاب به ميرزا گفت: ديشب خواب ديدم كه با برادران مسلمان خودمان مىجنگيم. از ديشب ناراحتم. با همه اعتقادى كه دارم، مىگويم نكند فرداى قيامت مورد مؤاخذه قرار بگيريم. ميرزا لبخندى زدند و گفتند: اين جور نيست. در اين عمليات، شما با نيروهايى از دشمن مواجه خواهيد شد كه به شكل شما در آمدهاند. لباس شما را پوشيدهاند تا شما را فريب دهند.
در هنگام عمليات، نيروهاى ما مواجه با گروه بسيارى از سربازان دشمن شدند كه لباس خودى پوشيده بودند و پيشانى بندهايى كه روى آنها يا حسين، يا زهرا، و يا على نوشته بود، بر پيشانى بسته بودند و بدينسان خواب شهيد، تعبير واقعى پيدا كرد…(6) اصرار ميرزا جواد آقا به شركت در عمليات
در خاطره برادر حسينى آمده است: آقا ولى (اللّه چراغچى قائم مقام لشكر 5 نصر خراسان) به علماى اعلام علاقه زيادى داشت. يكى از آنها ميرزا جواد آقا تهرانى بود، كه آقا ولى از دوران دبيرستان و قبل از انقلاب با ايشان در رابطه و در رفت و آمد بود. هر دو به يكديگر علاقه داشتند. يادم هست در زمان جنگ هر وقت ميرزا به جبهه مىآمد، به سنگر آقا ولى مىرفتند و آقا ولى با احترامات خاصه از ايشان تجليل مىكرد. ميرزا اصرار مىكرد همراه ديگر نيروها در عملياتى كه در پيش است شركت كند اما آقا ولى با لبخند مليحى مىگفت: حاج آقا، شما نمىتوانيد همپاى نيروهاى ما بدويد و راه برويد.
ميرزا در جواب گفتند: آنقدر توان دارم كه يك ليوان آب دست رزمندگان اسلام بدهم، به علاوه قول مىدهم مزاحم شما نباشم. هركجا شهيد شدم، زحمت تشييع به خودتان ندهيد و همانجا مرا دفن كنيد. آقا ولى با احترام مىگفت: حاج آقا ما دعا مىكنيم خداوند وجود شما را براى اسلام حفظ كند.(7) هدايت به بيرون از سنگر
در جبهه مهران در واحد تداركات مشغول خدمت بودم و بردن مواد مورد نياز و وسايل خط مقدم به عهده ما بود. يك روز تلفن زنگ زد. گوشى را برداشتم. از ما درخواست آب كردند. كمى پائينتر از سنگر خودمان مقر كسانى كه مسؤول آبرسانى بودند، قرار داشت. خود را به آنجا رسانده، بعد از عرض سلام گفتم آب براى خط ببريد. مشاهده كردم آنان بر خلاف روزهاى ديگر بيرون از سنگر نشسته، مشغول خوردن صبحانه هستند. پرسيدم: چرا اينجا نشستهايد؟ گفتند: دلمان گرفته بود، زديم بيرون. من با گفتن: خوش باشيد به طرف سنگر خودمان برگشتم. هنوز يك ربع ساعت از آن جريان نگذشته بود كه يكدفعه – در حالى كه مشغول نوشيدن چاى بودم – صداى انفجار شنيدم. كمى بعد بيرون از سنگر آمده، به اطراف نگاه كردم. ديدم از آبرسانى غبار عجيبى بلند شده است. فورى دوان دوان به طرف آنها رفتم. ديدم تمامى آنها دارند خدا را شكر مىكنند. تا مرا ديدند، خنديدند. گفتم چه شده است؟ گفتند: توپ فرانسوى سنگر را زيرو رو كرده است.
راستى چه كسى به آنها گفته بود امروز بيرون از سنگر غذا بخورند؟! حتماً كار خدا بوده است.(8) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. مقاومت در اسارت، ج 1، ص 213 و 214. 2. خاطره برادر سيد على بحر، ر.ك : گلشن ياران، ص 64. 3. فرهنگ جبهه (مشاهدات، ج 10) سيد مهدى فهيمى، ص 90 (دفتر پژوهش و گسترش فرهنگ جبهه، تهران، چاپ اول، 1373). 4. فرهنگ جبهه، (مشاهدات، ج 10) ص 98. 5. قهر چزابه خاطرات شهيد اسلام ولى اللّه چراغچى، سيد هادى هاشمى، ص 72 (انتشارات شادرنگ، مشهد، چاپ اول). 6. قهر چزابه، ص 94. 7. قهر چزابه، ص 93. 8. خاطرهاى از شهيد سيد حسن فرحناك. اين عزيز در منطقه مريوان در تاريخ 28/12/66 به شهادت رسيد. (اقتباس از پرونده آن شهيد).
بررسى هايى در كتابهاى آموزشى و علمى
رويكرد به محفوظات يا شكوفايى انديشه؟!
كتاب از عوامل و عناصر بسيار مهمى است كه در ماندگارى و توسعه تمدن، نقش بسزايى دارد. در انتقال معارف، باورها، فرهنگ، انديشه و اندوختههاى علمى بشر از نسلى به نسل ديگر نقش كتاب حائز اهميت است.
وقوع پديده انقلاب در ارتباطات و فناورى رايانهاى در جهان هرچند سبب رشد و توسعه دانش گرديده است، اما نمىتوان نقش و جايگاه كتاب را كه يكى از اركان اصلى تعامل فرهنگ و انديشههاى انسانى و علل تعيين كننده انتقال عرضى و طولى معرفت در جامعه انسانى است، فراموش كرد.
در ايران، كتاب از شاخصهاى مهم توسعه فرهنگى به شمار مىرود؛ اما براى رسيدن به وضع مطلوب و تحقق دغدغههاى مقام معظم رهبرى، حضرت آيت الله العظمى خامنهاى، براى رشد و شكوفايى علمى، فكرى، توليد دانش و
استقلال در علوم و معارف، تلاش بيشترى لازم است. به نظر مىرسد در سالهاى اخير، حركتها و جهتگيرىهاى اميدبخشى در برنامهريزى كشورى و ناحيهاى در سطح كلان صورت گرفته است؛ اما هنوز موانع و مشكلاتى بر سر راه اين توسعه و رونق علمى و آموزشى وجود دارد.
در آموزشعالى و آموزش و پرورش به علت كم توجهى به نهادينه شدن پژوهش و حاشيهاى بودن تحقيقات، تدوين برنامههاى آموزشى و درسى با روشهاى قديمى تهيه و ارائه مىشود. از سوى ديگر، تأثير كنكور بر فعاليتهاى فرهنگى و تعليمى كشور موجب گرديده است كه برنامههاى درسى در مقطع متوسطه اعم از نظرى، فنى و حرفهاى، كارآمدى خود را از دست بدهد و شيوههاى ياددهى، يادگيرى و ارزشيابى مدارس، متأثر از شرايط روانى و اجتماعى كنكور باشد. اين روند باعث شده تا زمينههاى پرورشى و نگرشى دانشآموزان و ترويج مكارم و فضايل در بين آنان، ناقص بماند.
وجود سياست تمركز در تأليف كتابهاى درسى باعث شده است كه اين نهاد، از حضور متخصصان زبده، خبره و دلسوز كمترى، براى تأليف كتابهاى آموزشى و پرورشى مفيد، آموزنده و ارزشمند بىنصيب باشد. بوروكراسى ادارى و نبود استانداردها و ضوابط مشخص نيز، اين روند را دچار كاستى و نقصان ساخته است.
درباره كتابهاى كمك آموزشى اين وضع بسيار نگرانكنندهتر است، زيرا زبان، موقعيت سنى، ميزان درك و فهم دانش آموزان و دانشجويان، معيارها و ارزشهاى متعالى در آنها كمتر مورد توجه قرار مىگيرد و غالباً اهداف تجارى، فصلى و مصرفى در تدوين آنها لحاظ مىگردد.
كتاب آموزشى مطلوب بايد حقايقى را مطرح كند و از دانشآموز بخواهد درباره محتويات آن فكر كند، پژوهش نمايد و مبانى آن را در زندگى فردى و اجتماعى خود به كار بندد؛ در حالىكه در وضع كنونى، تمام تلاشها بر اين تعلق گرفته است كه از كتابها، تست استخراج گردد و جوابهايى حاضر و آماده براى آنها تهيه شود، چنين فردى كه اين كتابها را مىخواند وقتى فارغ التحصيل مىگردد متوجه مىشود كه فقط مقدارى محفوظات را بر ذهن و فكرخود تحميل كرده است در حالى كه نمىتواند در مسائل اجتماعى، فرهنگى، فنى و كاربردى از ذهن خود كمك بگيرد؛ چون انديشهاش به شكوفايى لازم نرسيده و صرفاً تعدادى فرمول و واژه و چندتعريف و توصيف خشك و بىروح را به صورت بستهبندى شده در مغز خود جايگزين ساخته است؛ همين وضع آشفته موجب مىگردد كه معايب زيادى دامن فرد و جامعه را بگيرد و مردم هزينهها و خسارات سنگينى را براى ياد نگرفتن اصول بديهى و مبانى كاربردى و مفاهيم ارزشى بپردازند.
علم، اين نيست كه دانش آموز همهچيز را حفظ كند، بلكه او بايد فراگيرد كه چگونه اطلاعات را به دست آورد، و بداند آموزشهاى بنيادى چه كاربردى دارد و چه گرهى از مشكلات جامعه و زندگى مردم باز مىكند. براى گسترش و شكوفايى معارف بايد همراه با حركت علمى، از رشد ارزشها و متبلور نمودن آنها در اخلاق و رفتار غافل نشد؛ چون اگر علم و ايمان باهم توأم نگردد فاجعهاى خطرناك به بار مىآورد.
مشكل عمده دانش و تكنولوژى غربى اين است كه از اخلاق و باورها فاصله گرفته است به همين علت، عوارض و نابسامانىهاى بىشمارى را براى خانوادهها به ارمغان آورده و درواقع، چون رودخانهاى طغيانگر و سيلى بنيانكن، ارزشها و سنتهاى اصيل را به كام خود فرو كشيده است. اين وضعيت حتى اعتراض دانشمندان غربى، چون نيلپستمن، نوام چامسكى، الوينتافلر، والترترنس استيس، ايوا اتزيونىهالوى و … را برانگيخته است و آنان در آثار خويش عواقب ادامه چنين روند مهلكى را خاطرنشان كردهاند، از اين جهت مقام معظم رهبرى مىفرمايند:
«اگر ما آموزش و پرورش فعالى داشته باشيم؛ اما در كار تربيت با معناى اسلامى آنكه براى ما مهم است، توفيقى بهدست نياوريم، ناكام و ناموفق ماندهايم.» ايشان همچنين در ديدار با اعضاى معاونت آموزش وزارت آموزش و پرورش در سوم شهريور 1382 فرمودهاند:
«يك وقت است كه مىخواهيم مجموعهاى از اطلاعات و معلومات و معارف را بهتدريج در ذهن كودكان و نوجوانان و جوانان وارد كنيم، اين خوب است؛ ليكن كافى نيست. ما بايد اهدافى را كه در مورد يك شخصيت ايرانى مطلوب به ذهنمان مىرسد، در نظر بگيريم و كارى كنيم كه در تعليم، اين اهداف تحقق پيدا بكند. فرض كنيد ما مىخواهيم ايرانى نسل بعد، يك انسان دينباور و متدين و متشّرع باشد، اين بايد در كتابهاى درسى رعايت شود. اگر مىخواهيم اهل علم و توليد فكر باشد اين بايد در كتابهاى درسى ديده شود. اينها بايد در عمل مشاهده شود. هيجانها و جريانهاى جارى را كه غالباً انگيزه سياسى دارند، نديده بگيريد و سعى كنيد اينها را، در تأليف كتب درسى، دخالت ندهيد. ملالآور بودن كتب درسى موجب شده است كه علاقهمندان، به كتابهاى غيردرسى روى آورند؛ اما اين كتابها دچار مشكلات اساسى و غيرقابل اغماض هستند». نكاتى مورد تأمل
در خصوص كتابهاى درسى اين سؤال مطرح است كه فرزندان اين مرز و بوم با دريافت حجم اطلاعات ارائه شده در كتابهاى درسى و با تحمل زحمات، هزينه و زمان صرف شده، استرسهاى روانى و … به چه مهارتهايى دست مىيابند، فرآيند آموزش فعلى صرفاً به انباشته شدن اطلاعات در حافظه دانشآموز منجر مىگردد و فراگيران مهارتهاى عملى كسب نمىكنند و اينهمه زحمات طاقتفرسا نتايجى كمارزش به دنبال دارد، مهمتر از اينها فضاى كتابها كمتر ارزشى و دينى است. متأسفانه عدهاى از برنامهريزان درسى چون حوزه اجرايى و كاربردى را به خوبى مورد بررسى قرار ندادهاند، حجم كتاب را متناسب با نيازها، امكانات و شرايط تدوين نمىكنند. توجه به رويكردهاى جديد در طراحى و ساماندهى برنامههاى درسى، تجديدنظر و اصلاح در شيوههاى نظام آموزشى، توليد مواد آموزشى متنوع و هماهنگى متون درسى با آنها، شناسايى فضا و امكانات مورد نياز برنامههاى درسى جهت پيشگيرى از تورم غيراصولى و محفوظاتى كتابهاى درسى و نيز برخى مطالعات تطبيقى به منظور روشن شدن مفاهيم، از عواملى است كه اگر رعايت شوند، كتابهاى درسى وضع بهترى پيدا مىكنند.
در بررسىهاى آمارى مشخص گرديده است حدود 25 درصد دانشآموزان به درس و مدرسه علاقهاى ندارند و سبب اين انزجار غالباً خشكى كلاسها، جذاب نبودن دروس و شيوههاى آموزشى نامطلوب بوده است. اين واقعيت مؤيد آن است كه نظام تدوين كتابهاى درسى برخلاف ديگر كشورها هنوز هماهنگ با ذائقه، توانايىها و تفاوتهاى فردى دانشآموزان نمىباشد و اين معضل، موجب گريزان شدن دانشآموزان از مطالب درسى و در نهايت شكست تحصيلى و ترك تحصيلى آنان گرديده است. در نگارش و ويرايش كتابهاى درسى نيز كمتر «درست نوشتن» مورد توجه قرار گرفته است.
كتاب بينشاسلامى اخيراً با عنوان «دين و زندگى» در اختيار دانشآموزان قرار گرفته است. نظام آموزش دينى بايد به گونهاى باشد كه مخاطبان خود را متوجه گوهر و باطن دين كند به علاوه اين آموزشها بر اساس مباحث روانشناسى بايد متناسب با رشد ذهنى كودكان، نوجوانان و جوانان باشد و هرچه آموزش عينىتر باشد، سطح يادگيرى و كارآيى آن بالاتر مىرود. در بين مطالب دينى، امور نظرى و اعتقادى كه احياناً به دفاع فلسفى و برهانى نياز دارد، ديرتر از موضوعات ديگر فهميده مىشود، اما آنچه ملموس، فهميدنى و عمل كردنى است اخلاق است كه مىتواند تنشهاى روحى نسل جوان را تسكين دهد و آنها را در تصميمگيرىهاى افرطى و تفريطى معتدل نمايد بنابراين بايد در مجموعه آموزشهاى دينى اخلاق و فضايل و مكارم مورد تأكيد قرار بگيرد؛ اما در كتابهاى درسى عكس اين نكته را مشاهده مىكنيم؛ زيرا اكثر مطالب آنها به بحثهاى نظرى و برهانى اختصاص دارد كه دير يا زود به بوته فراموشى و حتى ناباورى سپرده خواهد شد واگر دانشآموز از آموزشهاى قابل توجه اخلاقى برخوردار باشد وقتى در بررسىهاى اعتقادى مشكلى پيدا كند، در هرحال مىتواند خود را از ورطه انحراف و سستى در عقيده برهاند، اما بحث اندك اخلاقى كتابهاى دينى مدارس نمىتواند چنين موضوعى را جامه عمل بپوشاند.
در كتابهاى ادبيات و علوم انسانى نيز مفاهيم ارزشى كمرنگ و احياناً نارسا و ناقص معرفى شدهاند. نتايج يك بررسى نشان داده است كه مفهوم «اعتماد» به عنوان يكى از ابعاد سرمايههاى معنوى جامعه در كتابهاى فارسى دوره دبستان مورد بىتوجهى و غفلت قرار گرفته است؛ اگر هم در جايى به جنبههاى مثبت اعتماد پرداخته شده، در مواردى جنبههاى منفى آن يعنى بىاعتمادى مطرح شدهاند، به علاوه به اعتماد شخصى تأكيد شده و از اعتماد تعميم يافته اثرى مشاهده نمىشود؛ جاى اعتماد به نظام نيز كاملاً خالى است.
در سال 1377 كتابى با عنوان تاريخ ايران(ج2) در دوره معاصر، براى سال دوم نظام جديد آموزش متوسطه تأليف گرديد كه در سال تحصيلى 1379 – 1378 در همين مقطع تدريس گشت كه مضامين آن خشم بسيارى از افراد دلسوز و مدافع حقيقت را برانگيخت، زيرا در اين كتاب، تاريخ معاصر در مواردى دچار اشكال شد و افراد و رجال تاريخى مسئله دار، موجه شناخته شدند و نقش عالمان دينى در نهضتهاى صدساله اخير كمرنگ تلقى گرديد. كه خوشبختانه در چاپ جديد، موارد مورد تأمل اصلاح گرديده است و نگرانى هاى حاميان ارزشهاى دينى را تا حدودى كاهش داده است. آفتهاى نگارش تاريخ معاصر
در خصوص مسايل تاريخى و نگارش حوادث تاريخى و تجزيه و تحليل آنها از گذشتههاى دور، آثارى به رشته تأليف در آمده است كه هركدام به سهم خود مزايا و نيز كاستىهايى داشتهاند و در اينجا مجال پرداختن به آنها نمىباشد، در چند دهه اخير، نويسندگانى خوشفكر و واقعنگر و با انصاف دست به قلم بردند و نگاشتههاى جالبى با موضوع تاريخ و به ويژه تاريخ معاصر به جامعه عرضه نمودند، دكتر عباس زريابخويى، دكتر سيدجعفر شهيدى، دكتر عبدالحسين نوايى، دكتر عبدالله شهبازى، استاد محيط طباطبايى، دكتر موسىنجفى، رسول جعفريان و … از آن جملهاند. اما به رغم اين روزنههاى اميدوار كننده، نگارش تاريخ در ايران دچار دگرگونى حقايق و تحريف وقايع گرديده و اين آفت به خصوص در تاريخ معاصر از مشروطه به بعد، به شكل بارزى به چشم مىخورد. متأسفانه عدهاى حتى با جعل اسناد و مخدوش نمودن مدارك معتبر، نكات مسلّم تاريخى را با توفان تحريف، غبارآلود و وارونه جلوه مىدهند. آنان در آثار خود مىكوشند كه استقلال فرهنگى و سياسى و نيز هويت ارزشى و فرهنگى ايران را مخدوش نشان دهند و رجال خائن، مشكوك، وابسته به قدرتهاى استعمار، فراماسون و سرسپرده به رژيم هاى استبدادى و حتى كارگزار ستم را شخصيتهايى موجه معرفى كنند و جناياتها و خيانتهاى فاحش آنها را يك اشتباه عادى و طبيعى قلمداد نمايند و نقش عالمان شيعه را در حركتهاى ضد استبدادى و ضد استكبارى خيلى ناچيز و حاشيهاى ترسيم مىكنند.
آنها مىكوشند به قيامها و نهضتهاى يك قرن اخير، چهرهاى ملّى آنهم با تصور خودشان بدهند و نه سيمايى ارزشى و مقدس و مذهبى. در آثار آنان به بهانه بيان وقايع، نوعى ابتذال و مطالب منافى عفّت ديده مىشود. آنها معمولاً حركتهاى مستبدانى چون رضاخان و فرزندش را كه در جهت استحاله فرهنگ ايران صورت گرفته، يك نوع اصلاح طلبى، نوگرايى و تحول جلوهدادهاند تا يك حركت وقيحانه، ضمناً با حمايت عوامل استعمارى، سيماى رهبران قيامها و نخبههاى راستين مذهبى و مردمى را مشوش، مردّد و غبارآلود و كدر معرفى مىكنند. به باستان گرايى تأكيد دارند و مىكوشند دوران قبل از اسلام را درخشان، غنى و مفيد جلوه دهند و به خواننده القاء كنند با آمدن عربها (نه اسلام) اين وضع به هم خورد؛ كارى كه سياستمداران زمان رضاخان همچون «پيرنيا» در نگارش كتابهاى تاريخ ايران باستان پىگيرى مىكردند و ذكاء الملك فروغى پىگير آن بود.
يكى از اين افراد «فريدون آدميت» است كه همواره مورد حمايت رژيم پهلوى بود. وى از تمام رويدادها و انديشههاى معاصر تاريخ ايران، افكار افراد سكولار را برگزيده است نوعى توهّمگرايى با بينش غير دينى در آثار او ديده مىشود. او مىكوشد به مردمان ايران و خوانندگان بقبولاند كه بايد براى توسعه و ترقى، دنبالهرو تمدن غرب گردند. او حركتهاى مذهبى به رهبرى عالمان شيعه را نوعى ارتجاع مىداند، و در فضايى بيگانه با تحولات اجتماعى سياسى كه با تكيه بر ارزشهاى شيعه صورت گرفتهاند، به تحليل وقايع مىپردازد، آدميت با چنين نگرشى، روشنفكرى و تجدد را مؤسس و عامل انقلاب مشروطه مىداند و مىكوشد تا روشنفكرانى چون ميرزا فتحعلى آخوندزاده، ميرزا آقاخان كرمانى، ميرزا ملكم خان و طالبوف را تنها آشنايان به دموكراسى معرفى كند و آنان را در جايگاه رهبرى قيام مشروطه تثبيت نمايد. دكتر شمسالدين مير علايى از وزيران دوران پهلوى در ترجمه بخشى از كتاب «ورنون والتراز» امانت را مراعات نكرده و به اهانت و نشر دروغ روى مىآورد. سرهنگ نجاتى نيز ملىگراى ديگرى است كه در ترجمه همين كتاب يعنى مذاكرات دكتر مصدق و هريمن(نوشته والترز) چهره آيتالله كاشانى را مشوّش نشان مىدهد و ترجمه گزارشى از يك روزنامهنگار آمريكايى را نقل مىكند كه آيتالله كاشانى مبلغى قابل توجه دريافت كرد، تا در كودتاى 28 مرداد 1332 ه.ش. شركت كند در حالىكه خود آن آمريكايى مطمئن نيست كه چنينكارى صورت گرفته باشد، متأسفانه شركت انتشار هم اين تحريف را در كتابى منتشر مىنمايد. (كودتاى 28 مرداد، گازيوژوسكى، ترجمه غلامرضا نجاتى، تهران،1367 ص 36) بيژن جزنى، ماركسيست هم براى ما تاريخ معاصر مىنويسد و در آن تحريفات مورد نظرش را انجام مىدهد. يك ملىگراى وطنى به نام همايون كاتوزيان در كتابى تحت عنوان «مصدق و نبرد قدرت» با يك حكم كلّى مىنويسد: روحانيت دربست هوادار كودتا بود!! و به برخى از مراجع از جمله آيتالله بروجردى تهمت زده است، بدتر از اينها آن است كه فدائيان اسلام را به عنوان افراد مؤثر در كودتاى 28 مرداد 1332 معرفى مىكند! در حالىكه رهبر اين تشكيلات شهيد سيد مجتبى نواب صفوى موضع خود را در برابر شاه و دولت زاهدى اعلام نمود و تاوان اين مخالفت را داد. ترويج عرفان بازارى و روانشناسى خرافى
كتابهاى روان شناسى گسترهاى از موضوعات گوناگون اين رشته از دانش بشرى را در بر مىگيرند. صرفنظر از كتابهايى كه جنبه علمى و پژوهشى دارند، تعدادى از كتابهايى كه در حيطه روانشناسى روانه بازار نشر مىگردند غير علمى و بازارى بوده و از نظر قوت و استحكام مطالب و علمى بودن بحثها و كاربردى بودن آنها ضعيفند، گروهى از اين كتابها به خواب و رؤيا و تعبير آنها و نيز طالعبينى هندى و ژاپنى اختصاص دارند كه دانشمندان روانشناسى براى آنها اعتبارى قائل نيستند. در حوزه ترجمه اين آثار با مترجمانى مواجه هستيم كه به دليل عدم آشنايى با روانشناسى، دقت لازم را در انتقال مفاهيم نمىكنند، گروهى نيز تركيبى از روانشناسى غربى و روان شناسى اسلامى را در قالب كتاب تدوين و منتشر مىنمايند كه اين حركت التقاطى كار شايسته و مفيدى نخواهد بود و خوشبختانه روانشناسى اسلامى آنقدر غنى هست كه احتياجى به كمك گرفتن از منابع اروپايى نداشته باشد؛ البته استفاده از نظرات دانشمندان غربى در تحليل مباحث و ذيل موضوعات، اشكالى نخواهد داشت، ولى بايد تفكيك بين آنها كاملاً مشخص باشد.
نكته ديگر، اينكه ترجمه آثار روانشناسى از نويسندگان هندى چون اُشو و كريشنامورتى اين عارضه را دارد كه افكار مذاهب هندو را به خواننده منتقل مىكند و ناخودآگاه در باورهاى ارزشى و دينى او ترديد وارد مىكند. آثار اريك فروم و برتراندراسل نيز نوعى نگرش مادّى و دنيازدگى منهاى مذهب و معاد را به خواننده تزريق مىكنند. در پارهاى از منابع روانشناسى كه ترجمه شدهاند مطالبى شركآميز و كفرآلود نيز قابل مشاهدهاند، فلورانس اسكاول شين در كتاب «در مخفى توفيق» با ترجمه گيتى خوشدل مىنويسد: عيسى گفت: من و پدر (خدا) يكى هستيم، من و اصل كائنات يگانهايم. در تعدادى از اين كتابها مسايل مبتذل و شهوتانگيز به گونهاى صريح بيان شدهاند كه مفسده دارند. در خصوص عرفان نيز وضع پريشانترى داريم، زيرا در داخل كشور عدهاي، صوفىگرى و عرفان مسئوليت سوز و عزلتنشين و اهل انزوا و ملامت را مطرح مىكنند و متأسفانه اين آثار به وفور در اختيار مردم قرار مىگيرد، نوشتههايى كه در آنها اغراق، غلوّ، تحريف، بدعت و توهمها و تخيّلهاى صوفيانه به نام كرامت ديده مىشود. از سوى ديگر عرفان هندى، سرخپوستى و آثار صوفيان آمريكايى لاتين ترجمه و منتشر مىگردد كه با خود، بار فرهنگى اين مناطق و گرايشهاى دينى مؤلفان را به همراه مىآورد و خواننده را تحت تأثير قرار مىدهد، در حالى كه عرفان اصيل اسلامى كه منبعث از قرآن و عترت است، همچون زرناب و گوهرى گرانبها كمتر عرضه مىگردد و برخى از اين متون، آنقدر ثقيل هستند كه خوانندگان عادى از فهم آنها عاجزند. عدهاى خواستهاند بگويند البته ترجمه ذن، بوديسم، هندوئيسم و تائوتيسم اشكالى ندارد و در اين عصر نگرانىها و دلزدگى از تكنولوژى لازم است اين آثار در اختيار علاقهمندان قرار بگيرد؛ در حالى كه اين خزِفها بازار پر رونق لعل كه عرفان ناب اسلامى است را از رونق مىاندازد؛ به علاوه آنقدر آميخته به خرافات و موهومات است كه خواننده را از انديشه و تفكر و بصيرت باز مىدارد و او را در دنياى خيال و اوهام نگه مىدارد. از سوى ديگر، دستاندركاران حوزه و كارشناسان معارف اسلامى بايد برنامهريزى كنند تا عرفان اسلامى با سبكى نو و نثرى روان و محتوايى قابل فهم براى تمام گروههاى سنى به نگارش درآيد و در اختيار عموم مردم قرار بگيرد. ما در زمينه عرفان، ذخاير فراوان داريم ولى كمتر استخراج و عرضه
گرديدهاند.
بسيارى از كتابهاى عرفانى و روانشناسى عاميانه و بازارى كه در ايران تأليف و يا ترجمه مىگردد عارى از تحقيق هستند و اگر تورّقى گردند، مشاهده مىشود به تقليد از كتابهاى ديگر به وجود آمدهاند و از ديگران كلاهى براى خود بافتهاند به علاوه اين آثار گرهگشا هم نبودهاند و صرفاً نامى فريبنده و كاذب دارند. مثل: صد كليد موفقيت، پيروزى آسان است، غلبه بر نگرانى، به سوى كاميابى، جوان شويد، شاداب گرديد و … آرى:
از محقق تا مقلد فرقهاست
كاين چون داود است و آن ديگر صداست
منبع گفتار اين سوزى بود
و آن مقلد كهنه آموزى بود
(مولوى) ادبيات پريشان و آشفته
سوگمندانه بايد گفت كه حجم قابل توجهى از رمانها و داستانهايى كه مخصوصاً در يك دهه اخير نشر يافته است، هم از هويت اصيل ايرانى و هم از مسايل ارزشى فاصله دارد. به علاوه، در عرصه ادبيات افرادى را مطرح مىكنند كه حتى در زندگى خويش براى حل مسايل فكري، فلسفى و نگرشى خويش مشكل داشتهاند و نمىتوانستهاند درك صحيحى از حيات انسانى داشته باشند، يكى از اينها صادق هدايت است كه در سال 1381 به بهانه يكصدمين سال تولد او ويژهنامههاى زياد، مقالههاى متعدد و كتابهاى قابل توجهى در معرفى او و آثارش انتشار يافت. موجب تأسف است كه در كشورى شيعى كه نظام آن متكى بر ارزشهاى مذهبى است، پوچگرايى و نيهيليسم تبليغ مىگردد وآثارى كه يأس و حرمان و بيهودگى و فساد و ابتذال را ترويج مىكنند، طبع و نشر مىگردد.
نكته ديگر، اينكه به بهانه نشر فرهنگ مردم عدهاى مشغول جمعآورى و تدوين افسانههاى موهوم، آداب معارض با فرهنگ دينى و خرافات و امور اسطورهاى هستند، احمد شاملو با نوشتن كتاب «كوچه» در اين راه گام بر داشت، على اشرف درويشيان نيز پانزده جلد فرهنگ عاميانه را فراهم آورده است كه در برخى جلدهاى آن آنقدر مطالب مبتذل و فحشهاى عاميانه بودكه مدتها براى كسب مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى مشكل داشت، حميدرضا شعربافيان، نيز «باورهاى عاميانه» را نوشته و به چاپ رسانيده است.
ادبيات عامهپسند يا نوشتههاى مخدر ذهنها كه شكلى بازارى هم دارد، از ديگر آفتهاى زبان و ادبيات فارسى است، در اين شيوه از نگارش، نقش شانس، تصادف و اقبال بسيار پر رنگ است حادثههاى غيرمنطقى يك مرتبه مسير داستان را به سوى ماجرايى جديد سوق مىدهند، در اين نوع ادبيات مسايل جنسى و امور ضد اخلاقى مشاهده مىگردد كه خاصيتى جز ترويج فساد و فحشا ندارد. آثار ذبيحالله منصورى نمونهاى از ادبيات عامهپسند است. داستانهاى پليسى و جنايى و رمانهاى عشقى چنين وضعى دارند. در رمانهاى خانم فهيمه رحيمى زندگى نااميد كننده است، مسايل معنوى حضور ندارند. مراسم خرافى زنده است. در روابط افراد ضوابط شرعى و عرفى مراعات نمىگردد، دختر و پسر به رقص و پايكوبى مىپردازند، رفتارهاى شهوتانگيز و نگاههاى آميخته به گناه ديده مىشود.
شايسته است براى تهذيب و پالايش ادبيات از اين هرزهگرىها و رمانهايى كه اخلاق و فضيلت را تهديد مىكنند؛ فكرى بشود. البته بايد گفت كه در زمينه ادبيات پايدارى و انقلاب اسلامى آثار آموزندهاى به طبع رسيده اگرچه اندك است. چرا غافل شدهايم
با وجود كارهاى خوبى كه در زمينه تأليف و تحقيق انجام مىگيرد، اما در مقابل، از موريانههاى فرهنگى كه به جان فضايل و مكارم افتادهاند مقدارى غفلت كردهايم. نبايد اجازه دهيم نسل جوان از گذشته ارزشمند خود گسسته گردد؛ سكوت و خاموشى در برابر اين حركت، خيانت به معنويت و معرفت دينى است.
در برابر كتابهايى كه غربىها مىنويسند و در ايران ترجمه مىشوند، نيز، غالباً خاموش نشستهايم. اصولاً پيشگامان شرقشناسى و ايرانشناسى كشيشان بودهاند؛ سپس عوامل سياسى به اين ميدان وارد شدهاند و آنهمه مطالب تحريف شده و مجعول در نوشتههاى خود آوردهاند، اكثر آثار دانشمندان اروپايى دربارة اسلام و بهخصوص تشيع و گرايشهاى مذهبى ايرانيان، با تعصب و غرض تأليف شده است و كوشش در تحريف حقايق در آنها ديده مىشود. دقت كنيد فردى مثل منتسكيو با آن اعتبار علمى و فلسفى در فصل دوم از بخش شانزدهم كتاب روح القوانين چه اشتباهاتى را در خصوص زندگى رسول اكرم(ص) مرتكب مىشود. بايد در برابر اين توطئههاى فرهنگى و يورشهاى فكرى به معرفت و ادبيات و توانايىهاى علمى مسلح گرديد و با سبكى بديع و قالبى زيبا آثارى ارزشمند به جامعه عرضه نمود. نگارش كتاب براى خنثى نمودن انديشههاى وارداتى مسئلهدار از زمان امام صادق(ع) متداول بوده است. هشام بن حكم در رد اقوال فيلسوفان يونان كتابى نوشت كه خشم يحيى بن خالد برمكى را كه در دستگاه هارون منزلتى داشت و متهم به زندقه بود، برانگيخت و سرانجام با سياست وى، هشام كشته شد. سيداحمد صفايى وقتى مشاهده كرد از ذكر فضايل متكلمى چون هشام بن حكم، در كتاب تاريخ علم كلام به قلم شبلى نعمانى خوددارى شده است، در مدت سه سال موفق گرديد كتابى تحت عنوان «هشام بن حكم متكلم معروف قرن دوم هجرى» بنويسد كه دانشگاه تهران آن را چاپ كرده است. شيخ مفيد، آراى گروهى از روشنفكران منحرف را به محاكمه كشيد و بطلان آنها را پديدار ساخت. قاضى نورالله شوشترى «مجالس المؤمنين» و «احقاق الحق» را نگاشت. وقتى مولوى عبدالعزيز دهلوى عالم برجسته هندى كتاب «تحفه اثناعشريه» را بدون رعايت جانب حق نوشت و در آن عقايد شيعه را مورد اعتراض قرار داد، ميرحامد حسين در برابرش ايستاد و كتاب گرانسنگ «عبقات الانوار» را تدوين نمود. وقتى جرجى زيدان در كتاب مشهور خود: «تاريخ آداب اللغه العربيه» شيعه را طايفهاى كوچك معرفى كرد كه آثار قابل اعتنايى ندارد، سيدحسين صدر با نوشتن كتاب «تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام» پاسخ جهالتها و غرض ورزىهاى او را داد. علامه كاشف الغطا نيز كتاب مزبور را نقد كرد و اشتباهات جرجى زيدان را باز گفت، شيخ آقا بزرگ تهرانى نيز طبقات اعلامالشيعه و كتاب الذريعه را نوشت. امام خمينى در برابر ياوه سرايىهاى كتاب «اسرار هزارساله» كتاب مهم و نفيس «كشف اسرار» را نگاشت. البته كسانى كه مىخواهند از طريق نگارش به دفاع از اسلام بپردازند، بايد صلاحيت لازم را داشته باشند، اگر مىخواهند مطلبى را ساده بنويسند تا مردم و خصوصاً نوجوانان و جوانان آنها را درك كنند، نبايد به اين بهانه سطحى و عاميانه بنويسند، بلكه بايد دقت و عمق و برهان در آن موج بزند. نقش مهم نويسنده اين است كه محصول چندين سال تحقيق و تتبع خود را به صورتى روشن و شيوا عرضه كند. جامعه به بصيرت، معنويت و فضايل نياز دارد و يكى از طرق رسيدن به اين منظور مطالعه آثار خوب، مفيد و آموزنده است، حال كه اين همه آثار گمراه كننده و حاوى تحريفات و ابتذال و اعوجاج در معرض ديد جوانان قرار مىگيرد، چرا بايد كوتاهى كنيم؟ كتابهاى پژوهشى و تحقيقى و نسخهشناسى و مانند آن لازم هستند، اما براى عموم مردم قابل استفاده نمىباشند و بايد در اين زمينه همه نويسندگان متدين بسيج گردند و چه خوب است بسيج، يك شاخهاى از نويسندگان خودى را ساماندهى كند. بديهى است براى نويسندگان، آگاهى و فضل كفايت نمىكند، بلكه ذوق ادبى، توانايى در خلق اثرى با رعايت جوانب گوناگون براى اينكار، لازم است، شناخت موقعيتها، مقتضيات زمان، روحيات جامعه و حالات رفتارى مقاطع گوناگون سنى نيز ضرورت دارد.
پاورقي ها:
آموزههاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى
اطاعت و پيروى معنى اطاعت
در دومين فراز از دعاى امام عصر(عج) سخن از اطاعت به ميان آمده (اللّهم ارزقنا توفيق الطّاعة) واژه اطاعت در اصل از «طَوع» به معنى فرمانبرى از روى اختيار است، در مقابل آن، واژه «كُره» به معنى اطاعت اجبارى است. در قرآن در چهار مورد اين دو واژه در كنار هم قرار گرفتهاند.(1)
از جمله مىخوانيم: «وَ لَهُ اَسلَمَ مَن فِى السَّماواتِ و الاَرضِ طَوعاً وَ كَرهاً؛(2)و تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از روى اختيار يا از روى اجبار در برابر فرمان خدا تسليم هستند.»
به عبارت روشنتر خداوند در جهان هستى داراى دوگونه فرمان است: 1- فرمانهاى تكوينى كه همان فرمانهاى مختلف خداوند در طبيعت است مانند گردش سيارات و خورشيد و ماه و آمدن باران و روييدن گياه، و…
2- فرمانهاى تشريعى، مانند نماز، روزه، حج، احسان، عدالت و…كه توسط پيامبران و امامان (ع) و وجدان و عقل به انسانها ابلاغ مىشود، و آنها در انجام اين امور داراى اختيار هستند، مؤمنان اطاعت مىكنند و كافران سرپيچى مىنمايند.
اين كه در دعاى مذكور به خدا عرض مىكنيم: «خدايا توفيق اطاعت به ما بده» يعنى به ما ظرفيت و لياقت و آمادگى بده تا از روى اختيار، فرمانهاى الهى را موبه مو اجرا كنيم، و در پرتو اجراى آنها بهرهمند شويم.
در حقيقت اطاعت از دو عنصر تصميم راسخ براى انجام دستورهاى الهى، و عمل است به گونهاى كه آن دستورها در زندگى انسان عينيّت بيابد و آشكار شود. با توجه به اين كه اطاعت الهى از نظر كمّى و كيفى، گوناگون است، اطاعت كامل اطاعتى است كه از روى معرفت و خلوص و ساير شرايط انجام شده، به گونهاى كه مورد قبول درگاه الهى شود. بنابراين اطاعت داراى درجات مختلف است و به طور خلاصه به دو قسم ناقص و كامل تقسيم مىگردد. آنچه كه انسان را به تكامل حقيقى مىرساند، اطاعت كامل است، مثلاً بعضى دوركعت نماز مىخوانند و آن نماز از نظر كيفيت به گونهاى است كه اصلاً قبول نمىشود، و بعضى به گونهاى مىخوانند كه قبول مىشود ولى آن چنان قبولى آن را به صد درجه مىرساند، و بعضى نمازى (مثلاً مانند نماز امام على(ع)) مىخوانند كه از نظر كيفى، به ميليون درجه از كمال مىرسد. توفيق كامل براى اطاعت آن است كه سعى كنيم آن را به طور شايسته با همه شرايط انجام دهيم.
با كمال تأسف بعضى از بزرگان ما بر اثر غفلت، و عدم توجه به كيفيّت، در اين راستا آن چنان سقوط كردهاند كه فرمان خدا را در كنار فرمان شاه، همسان معرفى نموده و گفتهاند:
چو فرمان يزدان چو فرمان شاه
كه يزدان خداى است و شه پادشاه
اگر منظور از اين شاه، طاغوتهاى تاريخ باشند كه غالباً شاهان چنين بودند، بايد چنين شعرى را شرك آلود دانست، چرا كه:
ميان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمين تا آسمان است
اطاعت صحيح و كامل اطاعتى است كه بعد از معرفت و عبوديّت و بندگى خدا، و رعايت تقواى الهى انجام پذيرد چنان كه در قرآن از زبان حضرت نوح(ع) آمده، او به قوم خود فرمود: «ان اعبدوا اللّه و اتّقوه و اطيعون؛(3) خدا را بندگى كنيد، و با رعايت تقوا، از مخالفت با او بپرهيزيد و مرا اطاعت نماييد.» اطاعت از ديدگاه قرآن
مسأله اطاعت از نظر قرآن از اصول محورى و كليدى بوده و پايه و مايه ارزشها و عوامل سعادت و تكامل است، تا آنجا كه در قرآن نزديك به صد مورد، با تعبيرات مختلف و واژههاى گوناگون از آن سخن به ميان آمده است.(4) مانند اين كه مىفرمايد: «اطيعوا اللّه و اطيعوا الرّسول و اولى الامر منكم؛(5) اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر (اوصياى پيامبر) از خودتان را.»
و در مورد ديگر مىفرمايد: «و من يطع اللّه و رسوله فقد فاز فوزاً عظيماً؛(6) و هر كس اطاعت خدا و رسولش كند، به رستگارى (و پيروزى) عظيمى دست يافته است.»
و در مورد ديگر به طور كلى و وسيع مىفرمايد: «و ما ارسلنا من رسولٍ الّا ليطاع باذن اللّه؛(7) ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اين كه به فرمان خدا از وى اطاعت شود.» و در آيه هشدار دهنده ديگر مىفرمايد: «اى پيامبر! بگو خدا را اطاعت كنيد و از پيامبرش فرمان بريد، و اگر سرپيچى نماييد، پيامبر(ص) مسؤول اعمال خويش است و شما مسؤول اعمال خود. اما اگر از او اطاعت كنيد هدايت خواهيد شد، و بر پيامبر چيزى جز ابلاغ آشكار (فرمانهاى الهى) نيست.»(8)
كوتاه سخن آن كه قرآن با صراحت يهود و نصارى را كه هر كدام مدعى بودند ابراهيم خليل (ع) از آنها است، مورد خطاب قرار داده و مىفرمايد: «انّ اولى النّاس بابراهيم للّذين اتّبعوه…؛(9) سزاوارترين مردم به ابراهيم، آنها هستند كه از او پيروى كردند، و همچنين اين پيامبر (اسلام) و كسانى كه به او ايمان آوردهاند از همه به ابراهيم(ع) سزاوارترند.»
از مجموع اين آيات و تعبيرات به دست مىآيد كه مسأله اطاعت و پيروى از خدا و رسول و جانشينان بر حق رسول خدا(ص) از اركان نخستين زندگى هر فرد با ايمان است، كه بايد در سرلوحه زندگى او قرار گيرد، با توجه به اين كه اين پيروى سودى به خدا نمىرساند، چرا كه خداوند بى نياز مطلق است، بلكه سود آن كه تكامل و سعادت و رستگارى دو جهان است، به خود اطاعت كننده مىرسد، كه ضد آن، سرپيچى و نافرمانى باعث بدبختى و تيرگى دو جهان، و نكبت و عذاب سخت آخرت خواهد شد. اطاعت از ديدگاه پيامبر(ص) و امامان(ع)
بايد توجه داشت كه اطاعت خداوند يعنى فرمان خدا را روى چشم نهادن، و فرمان شيطان را زير پا نهادن، ولى سرپيچى از خداوند، يعنى فرمان خدا را زير پا نهادن، و فرمان شيطان را روى چشم نهادن، بنابراين با تدبر در اين موضوع، به زشتى سرپيچى از فرمان الهى پى مىبريم و نتيجه مىگيريم كه اطاعت از خدا موجب خشم شيطان است، ولى اطاعت شيطان موجب خشم الهى است، پس انسان عاقل و با ايمان هرگز نبايد با خشنود كردن شيطان يا انسانهاى ضد خدا، خداوند را خشمگين كند. اميرمؤمنان على (ع) فرمود: «لا دين لمن دان بطاعة المخلوق فى معصية الخالق؛ كسى كه روش خود را پيروى از مخلوق در برابر نافرمانى خدا قرار دهد، بى دين است.» رسول خدا (ص) نيز فرمود: «كسى كه سلطانى را به چيزى كه موجب خشم خداوند مىشود خشنود كند، از مرز دين خدا خارج شده است.»(10) و امام حسين(ع) فرمود: «من طلب رضا النّاس بسخط اللّه وكله اللّه الى النّاس؛(11) كسى كه خشنودى مردم را با اين كه خشم خدا در آن است بطلبد خداوند او را به مردم واگذار كند.»
و امام سجاد(ع) در ضمن خطبه معروف شام، خطاب به خطيب مزدور يزيد كه اطاعت از يزيد را بر اطاعت از خداوند مقدم داشته بود، فرمود: «و يلك ايّها الخاطب اشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق فتبوّء مقعدك من النّار؛(12) واى بر تو اى سخنران! كه خشنودى مخلوق را به خشم خالق خريدى، پس نشيمنگاه خود را در آتش دوزخ ببين.» يعنى آن كس كه اطاعت خلق را از اطاعت خدا مقدم مىدارد در حقيت روى آتش نشسته است. و قرآن مجيد چنين افراد را كه اطاعت طاغوتها و نيكان و سردمداران ضد خدا را بر اطاعت خداوند مقدم مىدارند، با سختترين عذاب بر حذر داشته و با تعبيرى هشدار دهنده مىفرمايد: «…يوم تقلب وجوههم فى النّار يقولون يا ليتنا اطعنا اللّه و اطعنا الرّسولا…؛(13) در دوزخ صورتهاى نافرمانان دگرگون خواهد شد، و مىگويند: اى كاش خدا و پيامبر(ص) را اطاعت كرده بوديم و (نيز) مىگويند: پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت كرديم، و آنها ما را گمراه ساختند – پروردگارا! آنان را عذاب دو چندان ده، و آنها را لعن بزرگى فرما.» و از گفتار امام على (ع) است: «خوشا به حال آن كسى كه بر اثر داشتن قلب سليم، از كسى كه موجب هدايت او است پيروى نموده، و از كسى كه باعث سقوط و هلاكت او است دورى نمايد.»(14)
«از خردمند پيروى كن تا بهرهمند گردى، و از جاهل پرهيز كن تا از لغزشها و خطرها سالم بمانى.»(15) امام سجّاد(ع) در يكى از دعاهاى خود به درگاه الهى عرض مىكند: «خدايا! بر محمد(ص) و آل او رحمت و درود بفرست، و ما را از كسانى قرار ده كه اطاعت و گام نهادن در راستاى مقامهاى پاكان درگاهت را براى آنها آسان نمودهاى، آنان كه به حيات جاودان دست يافتند و به درگاهت بر اثر پيروى، نزديك شدند، و بر اثر خدمت، بر مقام عالى كرامت و آراستگى رسيدند.»(16)
و از سخنان گهربار اميرمؤمنان على(ع) است: «نيكوترين و شايستهترين انسانها به رحمت الهى، آن كسى است كه در راه اطاعت خدا قوى و نيرومند باشد.» «اطاعت خدا مايه سود آورى هوشمندان و زبردستان است، و موجب خاموشى آتش خشم خدا مىگردد.» «اطاعت الهى دژى محكم براى حفظ و نگهدارى انسان از خطرها است. و موجب افزايش نور چشم، و كرامت ملكوتى است.»
نيز فرمود: «طاعة اللّه مفتاح كلّ سداد، و صلاح كلّ فسادٍ؛(17) اطاعت و پيروى از خداوند كليد هر راه درست و مطمئن است، و مايه سامان يافتن هرگونه تباهى است.»
نتايج درخشان اطاعت خدا
نتايج درخشان اطاعت و پيروى از دستورهاى الهى، در دنيا و آخرت، بسيار چشمگير و گسترده است. و در يك جمله موجب سعادت كامل دنيا و آخرت در همه ابعاد انسانى خواهد شد، بر همين اساس در قرآن در روايات، در اين راستا به طور مبسوط سخن به ميان آمده است، به عنوان نمونه:
1- رسول اكرم(ص) فرمود: «انّه لايدرك ما عند اللّه الّا بطاعته؛(18) انسان به مقامات عالى پيشگاه الهى دست نمىيابد مگر در پرتو اطاعت و پيروى از خدا.»
2- امير مؤمنان على(ع) فرمود: «اذا اخذت نفسك بطاعة اللّه اكرمتها؛(19) هرگاه اطاعت خدا را در روح و روانت جاى دادى، به خودت شخصيت داده و آن را داراى مقام كرامت انسانى نمودهاى.»
3- روزى حضرت على (ع) اين آيه را خواند: «انّ اولى النّاس بابراهيم للّذين اتّبعوه و هذا النّبى و الّذين آمنوا؛(20) نزديكترين مردم به ابراهيم(ع) آنانند كه از او اطاعت كردند، و (نيز) مؤمنانى كه به اين پيامبر(اسلام) پيوستند و از او پيروى نمودند.» آنگاه فرمود: «اِنَّ وَلِىّ مُحَمَّدٍ (ص) مَن اَطاعَ اللّهَ وَ اِن بَعُدَت لُحمَتهُ، وَ اِنَّ عَدُوّ مُحَمَدٍ مَن عَصى اللّهَ وَ اِن قَرُبَت قَرابَتُهُ؛(21) دوست محمد(ص) كسى است كه خدا را اطاعت كند هرچند پيوند خويشاوندى او با آن حضرت دور باشد. و دشمن محمّد (ص) كسى است كه خدا را نافرمانى كند هرچند خويشاوند نزديك او باشد.»
4- امير مؤمنان(ع) در ضمن نامهاى به يكى از دوستانش به نام حارث همدانى چنين نوشت: «در همه امور از خداوند اطاعت كن، چه آنكه اطاعت خدا از همه چيز برتر است.»(22)
5 – امام صادق(ع) فرمود: خداوند متعال پيامبرش را تربيت و پرورش نمود، تا وقتى كه پيامبر(ص) به درجه عالى اطاعت رسيد و آنچه را خدا خواست انجام داد، آنگاه خداوند خطاب به او فرمود: «و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين؛(23) و به نيكىها دعوت نما، و از جاهلان روى بگردان (و با آنها ستيزه مكن)».
وقتى كه پيامبر (ص) از اين دستور نيز پيروى كرد و آن را اجرا نمود، خداوند او را داراى مرتبه عالى پاكى و طهارت نفس گردانيد و به او فرمود: «و انّك لعلى خلقٍ عظيمٍ؛(24) و تو اخلاق بزرگ و برجستهاى دارى.» وقتى كه پيامبر درجات اين مقام را نيز پيمود، خداوند دين خودش را به پيامبر(ص) تفويض نمود، و خطاب به مردم فرمود: «و ما آتاكم الرّسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا؛(25) آنچه را كه پيامبر(ص) براى شما آورده بگيريد(و اجرا كنيد) و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد.»(26)
6 – امير مؤمنان على(ع) در ضمن خطبهاى خطاب به مردم فرمود: «فان اطعتمونى فانّى حاملكم ان شاء اللّه على سبيل الجنّة و ان كان ذا مشقّةٍ شديدةٍ و مذاقةٍ مريرةٍ؛(27) هرگاه از من پيروى كنيد، من به خواست خدا شما را به راه بهشت خواهم برد، هرچند سخت و دشوار و پر از تلخىها باشد.»
در مورد اطاعت قرآن، كه از دستورهاى الهى است، آن حضرت فرمود: «قرآن را فرا بگيريد كه برترين گفتار است و در آن بينديشيد كه بهار قلبها است، و از نور آن شفا بجوييد كه شفاى دلهاى بيمار است، و آن را به نيكوترين وجه تلاوت كنيد كه سودبخشترين سرگذشتها است، دانشمندى كه به غير دستورهاى قرآن پيروى و عمل كند همانند جاهل سرگردانى است كه هرگز به هوش نيايد، بلكه مغلوب حجّت الهى، و دچار حسرت و مشمول سرزنش خدا است.»(28) چهار نمونه از نتايج ملكوتى اطاعت و كيفر معصيت
1- روايت شده: روزى كه امام صادق(ع) پس از پايان مدت تبعيد به كوفه، از كوفه به سوى مدينه رهسپار بود، گروهى از بزرگان و پارسايان معروف، از جمله ابن ثورى و ابراهيم ادهم آن حضرت را بدرقه مىكردند، اين دو نفر كه جلوتر رفته بودند در مسير راه شيرى را ديدند، جرئت نكردند به پيش روند، ابراهيم ادهم گفت: صبر كنيد تا جعفر بن محمد(امام صادق(ع)) بيايد و نظر دهد. صبر كردند، امام صادق(ع) آمد و سپس به شير نزديك شد، و دو گوش شير را گرفت، و او را از سر راه دور نمود، در اين هنگام امام صادق(ع) به حاضران فرمود: «اما انّ النّاس لو اطاعوا اللّه حقّ طاعته لحملوا عليه اثقالهم؛(29) آگاه باشيد اگر مردم آن گونه كه شايسته اطاعت است، از خداوند اطاعت كنند، به مقامى مىرسند كه بارهاى خود را بر پشت شير مىنهند و از آن (حيوان درّنده) به عنوان مركب استفاده خواهند كرد.»
2- در عصر خلافت مأمون عباسى، زيد بن امام موسى بن جعفر(ع) پيش خود بى آنكه امام برحق عصر اجازه دهد در مدينه شورش و قيام كرد، و كوچهها و خانهها را به آتش كشيد، و جمعى را كشت، از اين رو به او زيد النّار گفتند. ماجرا را به مأمون عباسى كه در خراسان بود گزارش دادند، مأمون فرمان داد او را دستگير نموده و به خراسان نزدش آوردند، مأمون دستور داد او را نزد امام رضا(ع) بردند تا آن حضرت دربارهاش تصميم بگيرد. او را نزد امام(ع) آوردند، امام (ع) وقتى كه زيد را ديد، با تندى به او فرمود: «سخن افراد ابله كوفه تو را مغرور ساخته كه گفتند: «خداوند ذريّه زهرا(س) را از آتش دوزخ مصون داشته است» اين حديث مربوط به حسن و حسين(ع) (نسل بلافصل حضرت زهرا(س)) است، اگر تو مىپندارى كه تو در عين نافرمانى خدا به بهشت مىروى، ولى موسى بن جعفر(ع) در كمال اطاعت خدا نيز به بهشت مىرود، بنابراين فرق تو با آن حضرت چيست؟ اگر چنين باشد مقام تو در پيشگاه خداوند گرامىتر از مقام موسى بن جعفر(ع) خواهد شد (كه تو با گناه به بهشت مىروى، و او با آن همه عبادت و اطاعت) «و اللّه ما ينال احدٌ ما عند اللّه عزّو جلّ الّا بطاعته، و زعمت انّك تناله بمعصيته فبئس ما زعمت؛ سوگند به خدا هيچ كس به مقامات عالى در پيشگاه خدا نمىرسد مگر در پرتو اطاعت و پيروى خدا، ولى تو مىپندارى كه با گناه و سرپيچى از خدا به آن مقامات مىرسى، و به راستى كه آنچه مىپندارى بسيار زشت است.»
زيد عرض كرد: «من برادر تو و فرزند پدر تو هستم. امام رضا(ع) پاسخ داد: «تو مادام كه از فرمان خداوند اطاعت نمودى برادر من مىباشى (مگر نمىدانى كه) حضرت نوح(ع) به خدا عرض كرد: «پروردگارا! اين پسرم از خاندان من است، و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است و تو از همه حكم كنندگان برترى، خداوند به او پاسخ داد: اى نوح! او از خاندان تو نيست، او عمل غير صالح مىباشد.(30)
بنابراين خداوند پسر نوح (ع) را به علت گناه و نافرمانى او، از خاندان نوح (ع) اخراج نمود.»(31)
اين معيار و سنجش مبنى بر اين كه پيوند مكتبى موجب سعادت است نه پيوند نسبى، در ميان همه پيامبران و امامان و اولياى خدا بوده، تا آنجا كه به صورت مثال شده كه در كوچه و بازار به همديگر مىگويند:
گيرم پدر تو بود فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل؟
يا گويند:
فرزند هنر باش نه فرزند پدر
فرزند هنر زنده كند نام پدر
يا:
چون شير ژيان سپه شكن باش
فرزند خصال خويشتن باش
3- يكى از احاديث قدسى كه در شب معراج، از سوى ذات پاك خداوند به پيامبر اسلام (ص) خطاب شده اين سخن است: «عبدى اطعنى حتّى اجعلك مَثلى(او: مِثلى) اذا قلت لشىءٍ كن فيكون؛(32) اى بنده من! مرا اطاعت كن تا تو را مظهرى از خودم (يا همانند خودم) قرار دهم، در اين جهت كه وقتى به چيزى بگويى بوده باش، آن چيز بى درنگ تحقق يابد.»
اين سخن بلند پايه نشان دهنده نتيجه عظيم ملكوتى اطاعت و بندگى خالص خدا است، كه مقام مطيع را به حد خدا گونگى مىرساند، و او را اهل كرامت مىنمايد.
4- در مورد مقام ملكوتى امام على(ع) بر اثر عبوديت و اطاعت الهى، يكى از مطالب آن كه آن حضرت در ضمن خطبه قاصعه مىفرمايد: «من بر اثر اطاعت از پيامبر(ص) كه سايه به سايه به دنبالش حركت مىكردم، به مقامى رسيدم كه به هنگام نزوح وحى بر پيامبر(ص) صداى ناله شيطان را شنيدم، از رسول خدا(ص) پرسيدم اين ناله چيست؟ فرمود: «اين شيطان است كه از پرستش خويش مأيوس شده، تو آنچه را كه من مىشنوم مىشنوى، و آنچه را كه من مىبينم مىبينى، تنها فرق ميان من و تو اين است كه تو پيامبر نيستى، بلكه وزير من هستى و بر طريق و جاده خير گام برمىدارى.»(33)
نتيجه اين كه اطاعت موجب تحصيل مقامات بسيار ارجمند شده و آنچه كه موجب رشد و تعالى و پيروزى مىشود، و ملاك برترى است، اطاعت است نه حسب و نسب.
بر همين اساس در سيره پيامبر(ص) و امامان(ع) مىبينيم كه آنها بر اساس همين ميزان و معيار، افرادى مانند بلال حبشى و ميثم تمّار، و اويس قرنى را كه از هرگونه امتيازات ظاهرى و نژادى محروم بودند، بر اثر اطاعت از خدا، دوست مىداشتند، و از افراد به ظاهر ممتازى كه داراى حسب و نسب و موقعيت اجتماعى در سطح بالا بودند، بر اثر نافرمانى، طرد مىكردند، مانند دورى پيامبر(ص) از ابولهب كه عمويش بود، و نيز طرد جعفر كذّاب (فرزند امام هادى(ع)) توسط امام هادى(ع) و امام حسن عسكرى(ع) و امام عصر(عج) چرا كه سيرت پاك، مالك آقايى است، نه صورت زيباى ظاهر منهاى باطن پاك و عمل شايسته. تأكيد نظرى و عملى امامان(ع) به اطاعت
در سيره پيشوايان، در گفتار و عمل، بر مسأله اطاعت، بسيار تأكيد شده، آنها در موارد گوناگون در همه جا با تعبيرات و شيوههاى مختلف، موضوع اطاعت را مطرح كرده و به شاگردان خود مىآموختند، و خود در پيشاپيش آنها در پيشانى اطاعت الهى مىدرخشيدند.
امامان (ع) تنها دوستى مردم با خاندان پيامبر(ص) را براى نجات كافى نمىدانستند، و همواره به اطاعت و عمل تكيه مىكردند، خيثمه يكى از شاگردان امام باقر(ع) مىگويد: در محضر امام باقر(ع) بودم هنگام وداع به من فرمود: «اى خيثمه! اين پيام ما را به دوستان ما ابلاغ كن كه ما هيچ كارى را براى نجات آنها از ناحيه خدا نمىتوانيم تضمين كنيم، مگر به اطاعت و عمل صالح خودشان، آنها قطعاً به ولايت و دوستى ما نمىرسند مگر به پرهيز از گناه، و آنها بدانند آن كس در قيامت بيشتر از همه كس حسرت مىبرد كه عدالت را براى ديگران توصيف كند، ولى خودش در عمل با آن مخالفت نمايد.»(34)
امام صادق(ع) در سخنى فرمود: «كونوا دعاةً للنّاس بغير السنتكم ليروا منكم الورع والاجتهاد و الصّلاة؛(35) مردم را با غير زبانهايتان دعوت و راهنمايى كنيد، آنان بايد از شما(امورى از اطاعات مانند) پرهيزكارى، كوشش در راه خدا و نماز و كارهاى شايسته را مشاهده كنند.»
امام باقر(ع) به يكى از شاگردانش به نام جابر چنين توصيه كرد: «اى جابر! آيا كسى كه ادعاى تشيّع مىكند، براى او اين سخن كه دوستدار اهل بيت(ع) هستم كافى است؟ سوگند به خدا شيعه ما نيست مگر كسى كه پرهيزكار بوده و از خدا اطاعت كند. شيعيان ما را به اين صفات بشناسيد: آنها موصوف به تواضع و خشوع و امانت دارى هستند و بسيار در ياد خدا مىباشند، اهل نماز و روزه هستند. به پدر و مادر احترام مىكنند، نسبت به همسايگان فقير و بدهكار، و يتيمان، مهربانى دارند، راستگو هستند، با قرآن انس دارند، و زبانشان را نسبت به مردم جز به نيكى نمىگشايند، و در همه چيز در مورد خويشانشان امين هستند…اى جابر! سوگند به خدا كسى نمىتواند به خداوند تقرّب جويد مگر به اطاعت، بدان كه برات آزادى از آتش دوزخ براى كسى است كه در روش همراه و همگون ما باشد، و هيچ كس در برابر خدا، عذر و دليلى جز به عمل ندارد، آرى تنها كسى كه مطيع و فرمانبر خدا است، با ما دوست و همراه است، و كسى كه از اوامر الهى سرپيچى نمايد، دشمن ما است.
«و ما تنال ولايتنا الّا بالعمل والورع؛ و به ولايت و دوستى حقيقى ما جز از راه عمل و پرهيزكارى نمىتوان رسيد.»(36)
و از سخنان امام صادق(ع) است: «انّما شيعة جعفرٍ من عفّ بطنه و فرجه و اشتدّ جهاده، و عمل لخالقه، و رجا ثوابه و خاف عقابه؛(37) در حقيقت شيعه جعفر صادق(ع) كسى است كه شكم و غريزه جنسى خود را از حرام نگهدارد، جهاد و فداكاريش را در راه خدا محكم سازد، و به فرمان پروردگارش عمل نمايد، و اميد به پاداش الهى، و هراسان از كيفر او باشد.»
آخرين سخن آن كه مسأله اطاعت به قدرى مهم است، كه امام صادق(ع) در زيارتى كه در مورد حضرت عباس (ع) مطرح مىكند، نخستين سخنش خطاب به او اين است: «السّلام عليك ايّها العبد الصّالح المطيع للّه و لرسوله و لاميرالمؤمنين و الحسن و الحسين؛(38) سلام بر تو اى بنده خدا و پيرو فرمان خدا و رسول خدا(ص) و مطيع على(ع) و حسن(ع) و حسين(ع).»
و امام سجّاد خطاب به ماه درخشنده، نخستين گفتهاش اين است: «ايّها الخلق المطيع…؛(39)اى ماه! آفريده مطيع، پويا و شتابان در راه اطاعت خدا.» پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره آل عمران، آيه 83 ؛ سوره توبه، آيه 53؛ سوره رعد، آيه 15 و سوره فصلت، آيه 11. 2. سوره آل عمران، آيه 83. 3. سوره نوح، آيه 3. 4. المعجم المفهرس لالفاظ القرآن، ص 429 تا 431 (واژه طوع). 5. سوره نساء، آيه 59. 6. سوره احزاب، آيه 71، و نظير اين مطلب در آيات 13 و 69 سوره نساء، آيه 52 سوره نور، 17، سوره فتح؛ و 71 سوره توبه آمده است. 7. سوره نساء، آيه 64. 8. سوره مائده، آيه 92. 9. سوره آل عمران، آيه 68. 10. بحارالانوار، ج 73، ص 393. 11. بحارالانوار، ج 78، ص 126. 12. محدّث قمى، نفس المهموم، ص 261 و 262. 13. سوره احزاب، آيه 66 و 68. 14. نهج البلاغه، خطبه 214. 15. غررالحكم . 16. بحارالانوار، ج 78، ص 126. 17. غررالحكم ؛ ميزان الحكمة، ج 5، ص 565. 18. وسائل الشيعه، ج 11، ص 184. 19. غررالحكم. 20. سوره آل عمران، آيه 68. 21. نهج البلاغه، حكمت 96. 22. همان، نامه 69. 23. سوره اعراف، آيه 199. 24. سوره قلم، آيه 4. 25. سوره حشر، آيه 7. 26. بحارالانوار، ج 17، ص 8. 27. نهج البلاغه، خطبه 156. 28. همان، خطبه 110. 29. بحارالانوار، ج 47، ص 139. 30. سوره هود، آيه 45 و 46. 31. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 234. 32. تفسير ام الكتاب ميرجهانى، ص 258. 33. نهج البلاغه، خطبه 192. 34. اصول كافى، ج 2، ص 176. 35. همان، ص 78 و 258. 36. اصول كافى، ج 2، ص 74. 37. همان، ص 77. 38. كامل الزّيارات، ص 258. 39. صحيفه سجّاديه، آغاز دعاى 43.
فرهنگ نماز در سيره امام رضاع
نماز زيباترين حالتى است كه يك انسان مسلمان در مقابل پروردگار خود دارد. او در آن لحظه ارتباط عارفانه و صميمانهاى را با آفريدگار خويش برقرار ساخته و وجود خسته از مشكلات دنيوى و روان مضطرب خود را با راز و نيازهاى عاشقانهاش به آرامش و اطمينان تبديل مىسازد. اگر اين عبادت انسان ساز و آرام بخش مخلصانه و به دور از ريا انجام پذيرد، هرگونه زشتى و پليدى را از فرد دور كرده و خصلتهاى پسنديده و نيكوئى را در وجود او ايجاد خواهد نمود نماز اگر با شرايطش اقامه شود فرد نمازگزار بعد از انجام نماز به سوى كمالات قدم برداشته و از اعمال زشت و ننگين متنفر خواهد بود. يك شخص مسلمان با اقامه نماز، فطرت پاك خود را بازيافته و به صفاى باطن خواهد رسيد و در اين حالت باورهاى راستين او تقويت شده و روحيه نظم و انضباط در زندگىاش را مستحكمتر خواهد ساخت. نماز پيمودن راه عشق، شكوفائى انديشههاى ناب و حديث پاكان و آهنگ رستگارى در زندگى است. شخص مسلمان در اوقات نماز از تمام تعلقات و وابستگىهاى غير الهى دست شسته و به سوى قبله عشق و كعبه آمال رو كرده و با آفريدگار هستى هم سخن مىشود. و اگر چنين نباشد پس اين نماز با شرائطش انجام نشده است.
آرى:
مرا غرض ز نماز آن بود كه يك ساعت
حديث درد فراق تو با تو بگزارم
وگرنه اين چه نمازى بود كه من بى تو
نشسته روى به محراب و دل به بازارم
بنابراين نماز حقيقى دست آوردهاى ارزشمندى براى نمازگزار راستين به همراه دارد. نوشتهاى را كه در پيش رو داريد، مىكوشد بازتاب زيباى اين ارمغان ملكوتى را در سيره و سخن امام رضا(ع) به نظاره بنشيند و با كلمات و رهنمودهاى آن رهبر الهى جلوههاى زيباى نماز را درهم آميزد.
اين سخن را نيز ناگفته نگذاريم كه بر هر مسلمان وظيفهشناس و عاشق الهى شايسته است كه اين گفتار نبوى(ص) را نصب العين خود قرار دهد كه: آن حضرت حضور قلب در نماز و احساس لذت از آنرا اينگونه توصيف كرده است: «يا اباذر! جعل اللّه جلّ ثناؤه قرّة عينى فى الصّلاة و حبّب الىّ الصلاة كما حبّب الى الجائع الطّعام و الى الظمآن الماء و انّ الجائع اذا اكل شبع و انّ الظمآن اذا شرب روى و انا لااشبع من الصّلاة؛(1) اى اباذر! خداوند – جل ثناؤه – نور ديده مرا در نماز قرار داد و نماز را محبوب من گردانيد، همچنان كه غذا را محبوب گرسنه و آب را محبوب انسان تشنه قرار داده است (امّا با اين تفاوت) كه گرسنه هرگاه غذا بخورد سير مىشود و تشنه هرگاه آب بنوشد سيراب مىشود امّا من از نماز سير نمىشوم.» برترين عمل
از منظر امام رضا(ع) هيچ عملى برتر و ارزشمندتر از نماز نيست، چرا كه بهترين و ميانبرترين راه براى رسيدن به قرب الهى است. امام رضا(ع) همواره مىفرمود: «الصّلاة قربان كل تقىٍّ؛(2) نماز هر انسان پارسائى را به خداوند نزديك مىكند.» به همين جهت آن حضرت به ابراهيم بن موسى فرمود: «لاتؤخرنّ الصّلوة عن اوّل وقتها الى آخر وقتها من غير علّةٍ عليك، ابدأ باوّل الوقت؛(3) انجام نماز را بدون علت از اول وقت آن تأخير نينداز، هميشه در اول وقت آن شروع كن!»
امام هشتم(ع) خود نيز چنين بود و به هيچ قيمتى فضيلت نماز اول وقت را از دست نمىداد حتى در مهمترين جلسات سياسى و علمى امام به نماز اول وقت اهميت مىداد. روايت زير نشانگر اين واقعيت است:
به دستور مأمون، علماى برجسته از فرقههاى گوناگون در مجالس مناظره حاضر مىشدند و امام رضا(ع) با آنها مناظره و بحث مىكرد. در يكى از مجالس «عمران صابى» كه از دانشمندان بزرگ بود، در مجلس حاضر شد و درباره توحيد با امام رضا(ع) وارد گفتگو گرديد در آن جلسه امام سؤالهاى او را با حوصله، متانت، استدلالهاى قطعى و روشن پاسخ داده و او را به سوى توحيد متمايل كرده بود هنگامى كه بحث و مناظره به اوج خود رسيد و چيزى به تحول درونى آن دانشمند زبردست صابئين(4) نمانده بود حضرت رضا(ع) احساس كرد وقت اذان ظهر و هنگام نماز است. امام(ع) به مأمون فرمود: «الصّلاة قد حضرت؛ وقت نماز فرا رسيد.»
عمران صابى كه به حقايقى دست يافته و از درياى دانش سرشار امام هشتم(ع) بهرههائى برده بود با التماس گفت: «يا سيّدى! لاتقطع علىّ مسألتى فقد رقّ قلبى؛ آقاى من! گفتگو و پاسخهاى خويش را قطع نكن دل من آماده پذيرش سخنان شما است. امّا حضرت رضا(ع) تحت تأثير سخنان عاطفى و احساس برانگيز او قرار نگرفت و فرمود: عيبى ندارد نماز را مىخوانيم و دوباره به گفتگو ادامه خواهيم داد.
در اين حال امام و همراهان به اقامه نماز مشغول شدند حضرت بعد از اقامه نماز دوباره به گفتگو ادامه داده و پاسخهاى روشنگرانه خويش را ارائه نمود.(5)
با توجه به اين روايت كه در كتابهاى معتبر روائى و تاريخى آمده است براى اقامه نماز در اول وقت هيچگونه عذرى را براى افراد عادى و مسئولين حكومت اسلامى باقى نمىگذارد و پيروان آن حضرت نبايد از اين حقيقت چشم پوشى كرده و به بهانههاى مختلف آنرا سهل بشمارند. رهرو راستين امام هشتم(ع)
حضرت امام خمينى(ره) در اين زمينه گوى سبقت را از تمام پيروان و شيعيان حضرت رضا(ع) ربوده بود. داستان زير شاهد خمينى مىگويد: روزى كه شاه فرار كرد ما در پاريس در نوفل لوشاتو بوديم، پليس فرانسه خيابان اصلى نوفل لوشاتو را بست، تمام خبرنگاران كشورهاى مختلف آنجا بودند.اين حقيقت راستين است. آقا سيد احمد خبرنگاران خارجى از آفريقا، آسيا، اروپا و آمريكا و شايد 150 دوربين فقط صحبت امام را مستقيم پخش مىكردند.
براى اينكه خبر بزرگترين حادثه سال را مخابره مىكنند، شاه رفته بود و مىخواستند ببينند كه امام چه تصميمى دارد، امام بر روى صندلى ايستاده و در كنار خيابان، تمام دوربينها بر روى امام متمركز شده بود. امام چند دقيقه صحبت كردند و سخنان خودشان را گفتند. من در كنار امام ايستاده بودم. يك مرتبه برگشتند و گفتند: احمد! ظهر شده؟ گفتم بله، الآن ظهر است. بىدرنگ امام گفتند: و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته. شما ببينيد در چه لحظهاى امام صحبتهايشان را رها كردند. براى اينكه نمازشان را اول وقت بخوانند، يعنى جائىكه تلويزيونهاى سراسرى كه هر كدام ميلونها بيننده داردC.N.N بود، B.B.C بود، تمام تلويزيونها چه در آمريكا و چه در اروپا بودند. خبرگزاريها همه بودند.اسوشيتيدپرس، يونايتد پرس، رويتر و تمام خبرنگاران روزنامهها، مجلات، راديو، تلويزيون، در چنين موقعيت حساسى، امام حرفشان را قطع كردند و رفتند سراغ نماز.(6) ماجراى نماز عيد
از مهمترين حوادث سيره امام رضا(ع) حركت آن حضرت به مصلاى نماز عيد مىباشد كه آن بزرگوار اهميت نماز و تأثير آن در جامعه و آثار پربار نمازهاى دسته جمعى و قدرت تحول آفرينى آنرا به مسلمانان و زمامداران ثابت نمود. ماجرا از اين قرار بود كه روز عيدى مأمون از امام (ع) تقاضا كرد كه نماز عيد را با مردم بخواند، تا براى مردم اطمينان بيشترى در امر ولايتعهدى پيدا شود. امام پيغام داد كه: «قرار ما بر اين بوده كه در هيچ كار رسمى دخالت نكنم. بنابراين مرا از اقامه نماز عيد معذوربدار! مأمون اصرار كرد كه: مصلحت در اين است كه شما اين نماز با اهميت را اقامه كنيد تا هم موضع ولايتعهدى تثبيت شود و هم فضل و عظمت شما آشكارتر گردد، امّا امام نپذيرفت. مأمون كه دست بردار نبود پيكها و پيغامهاى متعددى براى متقاعد كردن امام براى حضرتش فرستاد، هنگامى كه امام رضا(ع) پافشارى خليفه را احساس كرد به او فرمود: اگر قرار است كه من حتماً به نماز بروم من اين فريضه الهى را طبق سيره پيامبر و روش اميرمؤمنان على(ع) اقامه خواهم كرد!
مأمون گفت: هر طور كه دوست دارى آن طور عمل كن اختيار با شماست!
آنگاه دستور داد: سرداران و تمام مردم صبح روز عيد در مقابل منزل مسكونى حضرت رضا(ع) اجتماع نمايند. با انتشار اين خبر مردم مرو مشتاقانه براى شركت در مراسم و بهرهگيرى از وجود حضرت رضا(ع) خود را آماده كردند. هنگامى كه خورشيد طلوع نمود حضرت غسل كرد و عمامه سفيدى را كه از پنبه تهيه شده بود بر سر مبارك گذاشت و يك سر آن را روى سينه و سر ديگر را ميان دو شانه انداخت. و مقدارى هم بوى خوش بكار برد. دامن را به كمر زد و به همه پيروان و دوستدارانش دستور داد چنان كنند. آن گاه عصاى پيكان دارى به دست گرفت و از منزل بيرون آمد. آن حضرت در حالى كه پابرهنه بود و پيراهن و ساير لباسهايش را به كمر زده بود، به همراه غلامان و ياران نزديكش – كه آنان نيز چنين كرده بودند – به همين شكل از منزل به سوى مصلا حركت كردند. موقع خروج از منزل، امام رضا(ع) سربه سوى آسمان بلند كرد و چهار تكبير گرفت، اين تكبيرها آن چنان با صلابت و روحانيت خاصى ادا مىشد كه گويى آسمان و در و ديوار با نواى امام(ع) هم نواهستند. سرداران، نظاميان و ساير مردم كه با آمادگى و آراستگى تمام در بيرون منزل صف كشيده بودند، هنگامى كه امام رضا(ع) و يارانش را به آن صورت مشاهده كردند به پيروى از امام رضا(ع) و هماهنگ با او فرياد تكبير سردادند.
شهر مرو يكپارچه فرياد تكبير سرداد و به دنبال آن از گريه و ناله هزاران زن و مرد مشتاق اهل بيت(ع) به لرزه درآمد. سرداران نظامى هنگامى كه حضرت را با آن حال ديدند از مركبهاى خود پياده شدند و كفشهايشان را درآورده و كنار گذاشتند و به دنبال امام ناله زنان و تكبير گويان به راه افتادند. حضرت رضا(ع) پياده راه مىپيمود و هر ده قدم يك بار ايستاده و با نواى ملكوتىاش تكبير مىگفت.
ياسر خادم مىگويد: در اين حال ما خيال مىكرديم كه آسمان و زمين و كوه با او همآوا گشته است، شهر مرو يكصدا گريه و شيون بود، هيجان احساسات و شور و نوا همه جا را فرا گرفته و شكوه ايمان و تكبير و نماز در پايتخت كشور اسلامى طنين انداز شده بود جلوههاى مادّى و ظاهرى از ذهنها و خاطرهها فراموش شده و آحاد جمعيت به آفريدگار هستى و پيروى از حجت الهى مىانديشيدند و در صفهاى به هم پيوسته به دنبال امام رضا(ع) به سوى مصلا مىشتافتند.
هنگامى كه اين خبر به مأمون رسيد، فضل بن سهل به مأمون گفت: اگر لحظاتى ديگر وضع همين طور ادامه يابد همه مردم مفتون و شيفته او خواهند شد و ممكن است با يك اشاره طومار حكومت را در هم بپيچند، مأمون احساس خطر كرده و از امام رضا(ع) عاجزانه درخواست نمود كه از ميانه راه به منزل برگردد و امام نيز كفشهاى خود را طلبيده و به منزل برگشت و فرمود: من كه گفتم مرا از اين كار معذور بداريد.(7) بلى نماز شكوهمند اولياء الهى آن چنان قدرتى دارد كه مىتواند كاخهاى ستم را به لرزه در آورده و بنيان طاغوتيان را از ريشه قطع كند و نماز عيد حضرت(ع) اينگونه بود. اقامه نماز باران
در ايامى كه امام رضا(ع) در خراسان به سر مىبرد مدتى قحط سالى شده و باران نيامد و خشك سالى پديدار گشت. عدهاى از منافقان و حاشيهنشينان مجلس مأمون از اين حادثه سوء استفاده كرده و شايع نمودند كه چونكه مأمون على بن موسى(ع) را وليعهد خود گردانيده است و اين امر را خداوند دوست ندارد به همين جهت باران قطع شده و بركات الهى نازل نمىشود.
مأمون در روز جمعهاى از امام تقاضا كرد كه براى نزول باران و رحمت الهى دعا كند امّا امام رضا(ع) فرمود: روز دوشنبه براى اقامه نماز استسقاء بيرون خواهم آمد زيرا جدم رسول اللّه(ص) را به همراه اميرمؤمنان على(ع) در عالم رؤيا زيارت كردم و پيامبر به من فرمود: پسرم! تا روز دوشنبه صبركن و سپس در آن روز به صحرا برو و از درگاه خداوند متعال طلب باران نما! خداوند باران رحمت خود را مىفرستد و مردم به عظمت و عزت تو در پيشگاه خداوند پى مىبرند و به بزرگى مقامت واقف مىگردند.
روز دوشنبه فرا رسيد مردم از خانهها بيرون آمدند، امام رضا(ع) به صحرا رفت و مردم نيز گرد آمدند و چشم به حركات و سكنات آن حضرت دوختند امام دو ركعت نماز استسقاء را اقامه كرده و آنگاه بالاى منبر رفت و در خطبه بعد از حمد و ثناى الهى فرمود: الهم يا رب انت عظّمت حقّنا اهل البيت فتوسلوا بنا كما امرت و اهلوا فضلك و رحمتك و توقعوا احسانك و نعمتك فاسقهم سقياً نافعاً عاما غير رايث و لاضائر وليكن ابتداء مطرهم بعد انصرافهم من مشهد هم هذا الى منازلهم و مقارهم؛ خدايا! اى پروردگار من! تو حق ما اهل بيت را بزرگ شمردهاى اين مردم به ما متوسل شدهاند همچنان كه خودت فرمودهاى و به فضل و رحمت تو اميدوارند و چشم انتظار احسان و لطف تواند اينها را از باران سودمند و فراوان و بىضرر و زيان خود سيراب گردان و اين باران را پس از بازگشت آنان به خانههايشان نازل فرما!
يكى از حاضرين در آن اجتماع مىگويد: به خدا سوگند همان لحظه حركت ابرها در هوا شروع شد و رعد و برق پديد آمد، مردم به جنب و جوش افتادند كه تا باران نيامده به خانههاى خود برگردند.
حضرت على بن موسى الرضا(ع) به آنان فرمود: آرام باشيد! اين ابر براى اين منطقه نخواهد باريد براى فلان ناحيه مىرود، آن ابر رفت و ابر ديگرى به همراه رعد و برق آمد، مردم دوباره خواستند حركت كنند، امام فرمود: اين ابر نيز به فلان قسمت خواهد رفت، در حدود ده ابر به همين ترتيب آمد و از فضاى منطقه عبور كرد و هر بار امام (ع) فرمود: اين ابر براى شما نيست. يازدهمين ابر از راه رسيد. امام رضا(ع) فرمود: اين ابر را خداوند متعال براى شما فرستاده است، در برابر فضل و كرم خداوند، شكر كرده و به سوى منازل خويش بازگرديد تا شما به خانه نرسيدهايد باران نخواهد باريد. آنگاه امام رضا(ع) از فراز منبر پائين آمده و مردم نيز به خانه هايشان رفتند، در همين هنگام بود كه باران شديدى نازل شده و تمام حوضها، گودالها و نهرها را پر كرد و مردم با خوشحالى تمام مىگفتند: كرامتها و الطاف الهى بر فرزند رسول گرامى اسلام(ص) مبارك باد.
بعد از نزول باران و سيراب شدن زمين از بركات الهى و خوشحالى مردم، حضرت رضا(ع) به ميان جمعيت آمده و آنان را موعظه كرده و به شكرگزارى از نعمتهاى الهى به درگاه پروردگار منان دعوت نمود.(8)
اينجاست كه از ته دل و عمق جان خطاب به اهل بيت (ع) عرضه مىداريم: ارادة الرّب فى مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم؛(9) اراده و مشيت پروردگار عالم در تدبير امور جهان به سوى شما مىآيد و از خانههاى شما به ديگر جاها مىرسد. فوائد و بركات نماز
نماز فوائد بسيارى به همراه دارد از جمله: روح انضباط را در انسان تقويت مىكند زيرا بايد در اوقات معينى انجام پذيرد و تأخير و تقديم آن موجب بطلان نماز مىگردد. همچنين آداب و احكام ديگر بايد با نظم و ترتيب رعايت شود و اگر با بىنظمى و ناهماهنگى صورت گيرد در حقيقت نماز خلل و اشكال به وجود مىآيد؟ اين چنين است كه انسان نمازگزار بايد با عادت به نظم و انضباط در نماز آنرا در ساير مراحل زندگى نيز به مرحله عمل درآورد. در زمينه اسرار و رهآوردهاى بىشمار نماز حضرت على بن موسى الرضا(ع) سخن جامعى فرموده است كه به بخشهائى از آن اشاره مىكنيم: آن حضرت در پاسخ نامهاى كه از فلسفه و علل تشريع نماز پرسيده بود چنين فرمود: علت تشريع نماز اين است كه بنده به ربوبيت پروردگار توجه و اقرار داشته باشد و مبارزه با شرك و بت پرستى و قيام در پيشگاه پروردگار، در نهايت خضوع و تواضع و اعتراف به گناهان و تقاضاى بخشش از معاصى گذشته و نهادن پيشانى بر زمين همه روزه انجام پذيرد. و نيز هدف اين است كه انسان همواره هشيار و متذكر گردد، گرد غبار فراموشكارى بر دل او ننشيند، مست و مغرور نشود، خاشع و خاضع باشد طالب و علاقهمند افزونى در مواهب دين و دنيا گردد. همين توجه او به خداوند متعال و قيام در برابر او، انسان را از معاصى باز مىدارد و از انواع فساد جلوگيرى مىكند.
امام رضا(ع) در مورد ساير دست آوردهاى نماز فرمود: نماز و مداومت ياد خدا در شب و روز سبب مىشود كه انسان مولا، و مدبّر و خالق خود را فراموش نكند و روح سركش و طغيانگرى در برابر خدا بر او غالب نيايد.(10) نماز نوجوانان
حسن بن قارن مىگويد: از امام رضا(ع) در مورد شخصى پرسيدند كه پسر نوجوانش را به انجام نماز وادار مىكند و اين فرزند گاهى نماز را ترك مىكند. امام فرمود: اين پسر چند سال دارد؟ گفتند: آقا، 8 ساله است. حضرت رضا(ع) با تعجب فرمود: سبحان اللّه! 8 ساله است و نمازش را ترك مىكند؟! گفته شد! بچه است گاهى خسته و ناراحت مىشود. امام فرمود: هر طورى كه راحت است نمازش را بخواند.(11) پيراهن متبرك
از منظر حضرت رضا(ع) نه تنها نماز و نمازگزاران ارزشمند هستند بلكه لباسهائى هم كه با آن نماز خوانده مىشود امتياز ويژهاى دارد. اسماعيل بن على برادر دعبل خزاعى مىگويد: آن حضرت به برادر دعبل پيراهنى را هديه داده و فرمود: دعبل! اين پيراهن را قدر بدان و خوب محافظت كن! كه من در آن هزار شب و هر شبى هزار ركعت نماز خواندهام و در آن هزار ختم قرآن به جاى آوردهام. احتفظ بهذا القميص فقد صليت فيه الف ليلة كل ليلة الف ركعة و ختمت فيه القرآن الف ختمة.(12) فلسفه نماز جماعت
امام رضا(ع) در مورد علل نماز جماعت فرمود: خداوند متعال نماز جماعت را قرار داده است كه شعائر اسلامى و معارف الهى همانند اخلاص، توحيد، ارزشهاى اسلامى، عبادت و نيايش براى خدا آشكار و ظاهر و مشهور شود زيرا در اظهار اين اعمال و علنى بودن آن حجت خداوند بر مردم شرق و غرب عالم تمام مىشود.
همچنين مسلمانان دوچهره و منافق و كسانى كه نماز را سبك مىشمارند مشخص شوند و وادار به انجام دستورات الهى باشند. همچنين گواهى افراد نسبت به عدالت و صلاح همديگر جائز باشد. افزون بر اين نماز جماعت نيكوكارى و ترويج فضيلتها را به همراه دارد و خيلىها را از گناه و فساد باز مىدارد.(13) آداب نماز
امام رضا(ع) در مورد آداب نماز فرمود: اگر براى نماز ايستادى تلاش كن با حالت كسالت و خواب آلودگى و سستى و تنبلى نباشد. بلكه با آرامش و وقار نماز را بجاى آور و بر تو باد كه در نماز خاشع و خاضع باشى و براى خدا تواضع كنى و خشوع و خوف را برخود هموار سازى در آن حال كه بين بيم و اميد ايستادهاى و پيوسته با طمأنينه و نگران باشى. همانند بنده گريخته و گنهكار كه در محضر مولايش ايستاده و در پيشگاه خداى عالميان بايست. پاهاى خود را كنار هم بگذار و قامتت را راست نگهدار و به راست و چپ توجه نكن! و چنان باش كه گوئى خدا را مىبينى، كه اگر تو او را نمىبينى او تو را مىبيند.(14) خاطرهاى از شيخ رجبعلى خياط
اين مقال را با نقل خاطرهاى پندآموز از مرحوم شيخ رجبعلى خياط در مورد اهميت نماز به پايان مىبريم: آقاى سيد قاسم شجاعى از مبلغين توانا و موفق مجالس مذهبى در خاطرات خود آوده است:
من از نوجوانى به سخنرانى و روضه خوانى در محافل دينى و مذهبى اشتغال داشتم و لحن و سخن گرم من موجب شده بود كه به مجالس زيادى دعوت شوم. از جمله روزهاى هفتم ماه به منزل جناب مرحوم آقاشيخ رجبعلى خياط نرسيده به بازارچه، بعد از كوچه سياهها مىرفتم. از پلهها بالا مىرفتيم و در منزل ايشان براى خانمها روضه مىخوانديم. اتاق جناب شيخ هم طبقه پائين آن قرار داشت. روزى بعد از اتمام منبر به طبقه پائين آمدم و براى اولين بار با جناب شيخ برخورد كردم، كلاههائى دستش بود و گويا عازم بازار بود، سلام كردم، يك نگاه به صورت من كرد و فرمود: پسر پيغمبر و نوكر امام حسين(ع) نمازش تا الآن نمىماند!!
(در آن هنگام من سيزده ساله بودم) گفتم: چشم، در حالتى كه دوساعت به غروب مانده بود و آن روز مهمان بودم و تا آن ساعت نمازم را نخوانده بودم. امّا آن مرد الهى به محض اينكه به صورتم نگاه كرد اين حالت را در من ديده و گوشزد فرمود.(15) و اين يادآور سخن امام صادق(ع) است كه فرمود: فضل الوقت الاوّل على الآخر كفضل الآخرة على الدّنيا؛(16) برترى نماز اول وقت بر آخر وقت، همانند برترى آخرت بر دنياست. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. مكارم الاخلاق، ص 461. 2. من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 210. 3. بحارالانوار، ج 49، ص 49. 4. صابئين گروهى هستند كه خود را پيرو حضرت يحيى مىدانند و به دو دسته موحد و مشرك تقسيم شدهاند گروهى از آنان ستاره پرست هستند. مركز آنان قبلا شهر حرّان عراق بود ولى امروزه در اهواز و بعضى مناطق ديگر به سر مىبرند. آنها طبق باورهاى خود در كنار نهرهاى بزرگ زندگى مىكنند. 5. توحيد صدوق، ص 434؛ حياة الامام رضا(ع)، ج 1، ص110. 6. نماز خوبان، ص 56، روزنامه كيهان، شماره 3659. 7. ارشاد مفيد، ج 2، ص 264 و اصول كافى، مولد ابى الحسن الرضا(ع)، حديث 7. 8. عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 165. 9. الكافى، ج 4، ص 577. 10. تفسير نمونه، ج 16، ص 294. 11. وسائل الشيعه، ج 4، ص 20. 12. بحارالانوار، ج 79، ص 309. 13. وسائل الشيعه (20 جلدى)، ج 5، ص 372. 14. فقه الرضا(ع)، ص 101. 15. كيمياى محبت، ص 225. 16. ثواب الاعمال، ص 36.
روش تربيت در نهج البلاغه
قسمت پنجم روش تربيت فرزند
تربيت فرزند از بنيادىترين مسائل تربيتى شمرده مىشود، و سنگ زيرين تربيتهاى بعدى است، به همين جهت در دين مقدّس اسلام، سخنان معصومين، مخصوصاً اميرمؤمنان سخت بر اين امر تكيه و تأكيد شده است.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اكرموا اولادكم و احسنوا آدابهم؛(1) فرزندان خود را گرامى داريد، و آنها را نيكو تربيت كنيد.»
و على(ع) فرمود: «حقّ الولد على الوالدان يحسّن اسمه و يحسّن ادبه و يعلّمه القرآن؛(2) حق فرزند بر پدر اين است كه اسم نيكو براى او انتخاب كند، و نيكو تربيتيش نمايد، و قرآن را به او بياموزد.» و حضرت امام سجّاد (ع) نيز در مقام تربيت فرزند و مسئوليّت سنگين الهى آن از پيشگاه خدا استعانت مىجويد و عرضه مىدارد: «و اعنى على تربيتهم و تأديبهم و برّهم؛(3)(بارالها!) مرا در تربيت و تأديب و نيكى فرزندانم يارى نما.» معلوم مىشود مسئله به حدّى سنگين است كه حضرت سجاد(ع) كه امام معصوم است با آن عظمتش طلب استمداد از خداوند مىنمايد. منتهى نكته در خور دقت اين است كه در اسلام برنامه تربيت فرزند از دوران قبل از ازدواج شروع مىشود، يعنى از زمان انتخاب همسر هم مرد و هم زن بايد برنامه ريزى داشته باشند كه پدر و مادر خوب و تربيت صحيح يافته انتخاب نمايند. انتخاب همسر
صلاحيّت متقابل مرد و زن و يا همان پدر و مادر آينده سخت بر فرزند اثر دارد، زيرا اخلاق و اوصاف والدين طبق قانون «وراثت» به فرزندان منتقل مىگردد. گرچه علم ژنتيك در غرب علم نو ظهورى است امّا قانون وراثت به صورت كلّى چهارده قرن است كه در اسلام مطرح شده است.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «در خانواده صالح ازدواج كنيد زيرا اخلاق (و خصوصيات) روحى به ارث مىرسد.)(4) در جاى ديگر فرمود: «تخيّروا لنطفكم، فانّ النّساء يلدن اشباه اخوانهن و اخواتهنّ؛(5) (همسر مناسبى) براى نطفه هايتان انتخاب كنيد، زيرا زنان همانند برادران و خواهران خود فرزند به دنيا مىآورند.» و در روايت ديگرى مىخوانيم: «انظر فى اىّ شىءٍ تضع ولدك فان الزق اساسٌ؛(6) ببين نطفه خود را در چه محلى مستقر مىكنى، زيرا اخلاق اجداد و پدران، به فرزندان به ارث مىرسد.»
به همين جهت است كه على(ع) بعد از وفات فاطمه(س) مىخواست همسر اختيار كند به عقيل برادرش – كه اطلاعات وسيعى از نسب قبائل عرب و تاريخ گذشته آن روز داشت – سفارش فرمود كه از اقوام اصيل و شجاع عرب همسرى براى من انتخاب كن كه زاده شجاعان و وارث دلاورى و شهامت باشد؛ زيرا مىخواهم از اين ازدواج فرزند شجاع و دليرى به دنيا بيايد، عقيل پس از بررسى و جستجو «ام البنين كلابيّه» را پيشنهاد كرد، چرا كه كه در جامعه (آن روز) شجاع و دليرتر از اجداد و پدران او نبود(7) اين نشان مىدهد كه پدرى چون اميرمؤمنان كه معصوم است و شخصيت دوم عالم هستى است، براى تربيت فرزندان سالم نياز به همسرى دارد كه از خانواده پاك و عفيف و اصيل و شجاع باشد.
و در طرف مردان هم سفارش شده است، كه به غير متدين، شرابخوار، بىنماز دختر ندهيد، چرا كه بر نسل و فرزندان خويش اثر مىگذارد. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «هرگاه كسى نزد شما به خواستگارى آمد كه دين و امانت دارى او را مىپسنديد، پس (دخترتان را به او) تزويج دهيد، وگرنه فتنه و فساد بزرگى ايجاد مىشود.»(8)
و امام حسن مجتبى(ع) به مردى كه درباره ازدواج دخترش با او مشورت نمود، فرمود: «زوّجها من رجلٍ تقىٍّ، فانه ان احبّها اكرمها و ان ابغضها لم يظلمها؛(9) به مرد باتقواى او را تزويج كن پس اگر او را دوست بدارد گرامى مىدارد و اگر از او نفرت پيدا كرد در حق او ستم روا نمىدارد( زيرا تقواى او چنين اجازه نمىدهد) لذا هم مرد بايد داراى تقوا و دامن پاك باشد و هم زن عفيفه و پاكدامن. به اين جهت اسلام از كار خلاف عفّت سخت نهى نموده، چرا كه آينده نسلها را فاسد و جامعه را به فساد مىكشاند. به اين تحقيق توجّه كنيد:
«در سال 1720 م در سواحل آمريكا مردى در خانواده فاسد و بىبندو بار (و از پدر و مادر بى عفّت و فاسد) متولد (شد) و تمام عمر خود را به رذالت و مىخوارگى سپرى كرد و از راه دزدى زندگى خود را تأمين مىنمود، از اين مرد پنج دختر باقى ماندند كه همه همانند پدر به دور از تربيتى سالم (و بى عفت) و خانوادهاى عارى از محبّت بودند، در نسل پنجم افراد اين خانواده به 1200 نفر رسيدند كه طبق آمار گرفته شده، افراد أناث( و زن) اين خاندان همگى اهل فحشاء بوده 240 تن از آنان به سفليس مبتلا شدند، و 130 نفر از مردها دزدهايى جنايت پيشه و ماهر گرديدند، از اين خانواده هفت نفر آدمكش حرفهاى و سيصد نفر ديگر همگى داراى مشاغل ممنوعه بودند، به جامعه تحويل داده شد و در طى مدّت هفتاد سال 000/700/1 دلار زيان مالى توسط اين خانواده به دولت آمريكا وارد شده بود.»(10) اينجاست كه عمق دستورات اسلام درك مىشود كه اين همه درباره پاكى و تديّن و حفظ نسل سفارش نموده است. و در قرآن كريم از زبان نوح مىخوانيم: «اى خدا! كافران را از بين ببر و اگر آنها بمانند، همانند خود را به دنيا مىآورند و بندگانت را گمراه مىكنند زيرا آنان جز فرزند فاجر و كافر به دنيا نمىآورند.»(11)
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود
و پزشكان امراض روحى و روانى نيز ثابت كردهاند كه 66% كودكان مبتلا به امراض روحى، بيمارى را از مادران خود به ارث بردهاند.(12) ايّام باردارى
گام دوم تربيت فرزند مربوط به ايام عمل زناشويى و ايام باردارى مىشود، در آغاز ازدواج، اسلام دستوراتى از دعا و ذكر و نماز و طهارت و امثال آن دارد كه سخت برآينده فرزند اثر مىگذارد.
پزشكان مىگويند: اگر هنگام توليد نطفه پدر مسموم باشد، تمام سلولهاى بدن او مسموم بوده و در نتيجه عليل خواهد بود، و از اين نطفه مسموم و عليل، جنين ناقص و عليل به وجود مىآيد، اين مسموميت ممكن است در اثر غذاى فاسدى، چون خوردن مشروب، كشيدن ترياك، كشيدن چرس و بنگ و غيره باشد، پس در هنگام مسموميت، مخصوصاً مستى، بايستى از توليد مثل خوددارى كرد.(13) در اسلام هم سفارش شده كه از لقمه حرام پرهيز شود، و همين طور از مجامعت بعد از احتلام بدون غسل، مجامعت در ايام حيض و عادت ماهانه، حرف زدن در حال مجامعت، تصور و فكر شيطانى داشتن و…نهى شده است.(14)
و همين طور بر كنترل اوصاف و اخلاق و رفتار مادر در ايام باردارى سخت سفارش و توصيه شده است، چرا كه آينده تربيت صحيح يا ناصحيح فزرند از همين دوران ورق مىخورد. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «الشقى شقىٌ فى بطن امّه و السعيد من سعد فى بطن امّه؛(15) انسان بد و شقى در شكم مادر، بد و شقى مىگردد و انسان صالح و سعيد در شكم مادر رستگار و صالح مىگردند.» يعنى با توجه به رفتار آينده جنين و با توجه به اخلاق و رفتار پدر و مادر كه به او منتقل مىشود از همان دوران جنين بودن و قرار داشتن در «رحم مادر» آينده او مشخص مىگردد. و حتى تغذيه مادر بر تربيت روحى و اخلاقى او مؤثر است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «به زنان باردار، بِه بخورانيد زيرا اين ميوه مايه زيبايى كودك و حسن خوى او خواهد بود.»(16) و در روايت ديگر مىخوانيم: «اطعموا نساءكم الحوايل اللبان فانّه يزيد فى عقل الصّبى؛(17) به همسران باردار خود كندر بدهيد، زيرا كندر در افزايش خرد بچّه مؤثر است» از زبان مادر سيد محمد حسين طباطبائى حافظ كلّ قرآن، دكتر هفت ساله (كه اكنون بيش از سيزده سال دارد) نقل شده است كه راز آن همه استعداد و نورانيّت او اين بوده كه من در دورانى كه به او باردار بودم از گفتن و شنيدن غيبت پرهيز مىكردم و مرتب قرآن مىخواندم.
اين كه در حديث آمده: «الجنّة تحت اقدام الامّهات؛(18)بهشت زير پاى مادران است.» معانى براى اين حديث بيان شده از جمله مىتوان گفت: شايد مراد اين باشد كه بهشت رفتن فرزند بستگى به اوصاف و خصوصيات و پاكى و تربيت مادر دارد، يعنى اين مادر است كه فرزند را بهشتى مىكند، همان تعبيرى كه در عرف مىگويند اين عمل زير سر فلانى است، يعنى بهشت رفتن هم زير سر تربيت مادر است. دوران كودكى
دوران كودكى آغاز دوران تربيت مستقيم والدين است نسبت به فرزند، چرا كه در دورههاى قبلى اوصاف و اخلاق اصالت و پاكى و يا اوصاف مقابل آنها عهده دار تربيت بودند، و مستقيماً والدين دخالت نداشتند امّا در دوران كودكى تربيت مستقيم و مسئوليت اصلى و جديد آنها شروع مىشود، در اين دوره، مخصوصاً تا دوران سه سالگى مربّى اصلى مادر است، هر چند برخى دستورات مستحبى مثل نام گذارى نيكو، عقيقه، خواندن اذان و اقامه در گوش راست و چپ متوجه پدر است،(19) اما سرسلسله جنبان تربيت فزرند مادر است چرا كه او با شير دادن مخصوصاً اگر با طهارت باشد، و عطوفت و مهربانى، و تلقين برخى كلمات، از همه مهمتر با رفتارهاى عبادى و اخلاقى خويش شاكله درونى و اخلاقى او را مهندسى مىكند، به اين جهت مادر توجّه كند كه خيلى از مطالب را مىتواند به فرزندش در اين دوران تلقين نمايد، شاهد اين ادّعا اشعارى است كه فاطمه زهرا(س) به هنگام بازى دادن حسنش مىخواند، و به اين طريق به تربيت روحى و پرورش جسمى او مىپرداخت.
«اشبه اباك يا حسن
و اخلع عن الحقّ الرّسن»
«حسن جان! مانند پدرت على(ع) باش و ريسمان را از گردن حق بردار»
«واعبد الهاً ذا المنن
ولاتوال ذاالاحن»
«خداى احسان كننده را پرستش كن و با افراد دشمن و كينه توز دوستى مكن.»
و آن گاه كه حسين(ع) را بر روى دست نوازش مىكرد مىفرمود:
«انت شبيهٌ بابى
لست شبيهاً بعلىٍ»
«تو (حسين جان) به پدرم رسول خدا(ص) شباهت دارى و به پدرت على(ع) شبيه نيستى»(20) و همين طور در روايات سخت سفارش شده كه عمل زناشوئى در اطاقى كه حتى بچه شيرخوار بيدار است انجام نگيرد، و اگرنه اثرات زيانبارى بر روحيه او خواهد گذاشت اين نشان مىدهد كه كودكان شيرخوار از حسّ و دركهايى برخوردارند و گفتار و رفتار اطرافيان كاملاً بر آنها تأثير مىگذارد.
نكته ديگر اين است كه اگر مادر به هر علّتى نمىتواند بچه را شير دهد، و يا نيست، بايد در انتخاب دايه و كسى كه به او شير مىدهد سخت دقت شود، اميرمؤمنان در اين زمينه چنين سفارش مىكند: «انظروا من ترضع اولادكم فانّ الولد يشبّ عليه؛(21) دقت كنيد چه كسى فرزندان شما را شير مىدهد، چرا كه فرزند بر اساس همان شير و اوصاف صاحب او رشد مىكند.» و در حديث ديگر فرمود: «ما من لبنٍ يرضع به الصبّى اعظم بركة عليه من لبن امّه؛(22) هيچ شيرى با بركتر از شير مادر براى كودك وجود ندارد.» و در اين دوران پدر و مادر به شدّت از تنبيه بدنى طفل پرهيز نمايند، چنان كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اطفال را بخاطر گريه نمودن نزنيد، زيرا گريه آنها تا چهارماه شهادت بر يگانگى خداوند است، و در چهار ماه دوّم صلوات بر نبى و آل نبى است، و در چهار ماه سوم دعا براى والدين است.»
مسئوليت مشتركى كه در اين دوره متوجه والدين است جهت سلامت روحى و روانى فرزند اوّلاً، اظهار محبت به فرزندان و بوسيدن آنان است پيامبر اكرم(ص) فرمود: «احبّوا الصبيان و ارحموهم؛(23) كودكان را دوست بداريد و نسبت به آنها مهربان باشيد.» و امام صادق(ع) فرمود: «خداوند بنده را مورد لطف قرار مىدهد، بخاطر شدّت محبتى كه به فرزندش دارد.»(24) و درباره بوسيدن و خوشحال نمودن فرزند فرمود: «كسى كه فرزندش را به بوسد خداوند به او حسنه مىدهد، و كسى كه او را خوشحال كند، خداوند در روز قيامت خوشحالش مىكند.»(25)
و ثانياً تبعيض قائل نشدن بين آنان است، مثلاً پسران را بهتر از دختران ندانند، امام صادق(ع) فرمود: «پسرها نعمتند و دختران حسنه، خداوند از نعمت مىپرسد، ولى در مقابل حسنات پاداش مىدهد.»(26) و همين طور بين پسران و يا خود دختران تبعيض قائل نشوند، و اگر هم برخى داراى لياقتهايى است كه نياز به تشويق و احترام بيشترى دارد، به گونهاى باشد كه ايجاد حساسيت و حسادت نكند.
رسول اكرم(ص) درباره مسابقه خطّاطى به حسن و حسين(ع) سفارش فرمود: هر كس خط او زيباتر است قدرت او نيز بيشتر است، حسنين(ع) هر كدام خط زيبايى نوشتند، ولى رسول خدا بين آن دو بزرگوار قضاوت نكرد، و آن دو را به مادرشان راهنمائى فرمود، تا نگرانى قضاوت با عاطفه مادرى جبران شود.
حضرت زهرا(س) ديد كه هر دو خط زيباست و هر دو در اين مسابقه هنرى شركت نمودهاند، چه بايد كرد؟ و من چگونه ميان دو كودكم داورى كنم؟ با ژرف نگرى و رعايت مسائل دقيق تربيتى، قضاوت نهايى را به تلاش خودشان ارتباط داد و فرمود: «اى نور ديدگانم! من دانههاى اين گردنبند را با پاره كردن رشته آن بر سر شما مىريزم و ميان شما دانههاى گردنبند را پخش مىنمايم هر كدام از شما دانههاى بيشترى بگيرد خط او بهتر و قدرت او بيشتر است.»(27) دوران هفت سالگى يا آغاز تعليم همراه تربيت:
تا دوران هفت سالگى نقش اصلى را مادر ايفا مىكند هر چند برخى مسئوليتها در تربيتها متوجّه پدر است، ولى از هفت سالگى به بعد مسئوليت اصلى تربيتى پدر شروع مىشود، در اينباره تعبيرات مختلفى درباره آغاز مسئوليت پدر آمده است:
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «فرزند هفت سال آقا و سلطان است (هر چه مىگويد بايد انجام دهيد) هفت سال خادم است(هرچه پدر بگويد بپذيرد) و هفت سال وزير و مشاور»(28) و امام صادق(ع) فرمود: «فرزندت را رها كن هفت سال بازى كند، و هفت سال ادبش كن، و هفت سال هم همراه و ملازمت باشد، اگر رستگار شد (كه خوب) و اگرنه خيرى در او نيست»(29) و در روايت ديگرى آن حضرت فرمود: «الغلام يلعب سبع سنين و يتعلّم الكتاب سبع سنين و يتعلّم الحلال و الحرام سبع سنين؛(30) فرزند هفت سال بازى مىكند(و دوران بازى اوست) و هفت سال قرآن (و امثال آن را)فرا مىگيرد، و هفت سال (سوم) بايد حلال و حرام را فرا گيرد.» سه روايت بر اين نكته اتفاق نظر دارد كه هفت سال دوم آغاز دوران مسئوليت اصلى پدر نسبت به تربيت فرزند است كه بايد چند مسئله را جهت تربيت فرزند سرلوحه خود قرار دهد. 1- تعليم قرآن و دانش
امام على(ع) مىفرمايد: «مرّوا اولادكم بطلب العلم؛(31) فرزندان را به فراگيرى دانش (و قرآن) فرمان دهيد.» و در حديث پيش گفته خوانديم كه «و يتعلّم الكتاب سبع سنين؛ در هفت سال دوم، به فرزند خود قرآن تعليم دهيد.» 2- تقويت عاطفى، با تلقين محبت محمد(ص) و آل او
در كنار فراگيرى دانش و تعليم قرآن، براى تقويت عاطفه انسانى و هدايتى محبت پيامبراكرم(ص) و آل او، به كودكان تلقين و تعليم شود، اين نكته بسيار اهميت دارد كه متأسفانه در كتابهاى ابتدائى سالهاى اخير مقدارى كم رنگ شده است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ادّبوا اولادكم على ثلاث خصالٍ: حبّ نبيّكم و حبّ اهل بيته و قراءة القرآن؛(32) فرزندان خودتان را بر سه خصلت تربيت كنيد، دوست داشتن پيغمبرتان، و دوست داشتن اهل بيت او(ع) و خواندن قرآن». 3- تعليم امور فنى نظامى و دانش روز
علاوه بر تعليم قرآن و دانشهاى مرسوم، پدر مسئوليت دارد فرزند را با دانشهاى روز، مثلاً امروزه تعليم رايانه، رانندگى، و…، امور فنى و همين طور تعليمات نظامى آشنا نمايد، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «علّموا اولادكم السّباحة و الرّمايه؛(33) به فرزندانتان شنا و تيراندازى ياد دهيد.» 4- جدا سازى
در دوران هفت سال دوم به فرزندان تعليم داده شود كه بدون اجازه وارد اتاق والدين نشوند، لذا قرآن كريم مىفرمايد: فرزندان خانوادهها در اوقات استراحت و خواب و خلوت والدين، بدون اجازه، وارد اتاق آنان نشوند، و بدون لباس مناسب آنان را نبينند.»(34) و محل استراحت و رختخواب فرزندان تفكيك شود، رسول اكرم(ص) فرمود: «رختخواب فرزندان خويش را پس از هفت سالگى آنان، از همديگر جدا كنيد!! و آنان را در يك بستر نخوابانيد.»(35) 5 – وفا به وعدهها
نكته ديگرى كه والدين مخصوصاً پدر در تربيت فرزندان توجه داشته باشند اين است كه از دروغ گفتن، تخلف وعده و هرآنچه گناه شمرده مىشود و بدآموزى دارد بايد پرهيز شود، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «فرزندان خود را دوست بداريد و هرگاه به آنان وعده داديد، به قول خود عمل كنيد (تا دروغ و تخلف را از شما فرا نگيرند.»(36) 6- تعليم عبادات
در دوران هفت سالگى دوم، مسائل عبادى از جمله نماز و مسائل وضو و طهارت و نجاست را به آنها ياد دهد، على(ع) در اين زمينه مىفرمايد: «علّموا صبيانكم الصّلاة؛(37) به كودكان خود نماز را تعليم دهيد.» نوجوانى يا حساسترين دوران تربيت
آغاز هفت سال سوم و يا شروع نوجوانى از حساسترين و مهمترين و پيچدهترين دوران تربيت فرزند شمرده مىشود، چرا كه از طرفى آغاز رشد عقلانى انسان است، در كنار شروع بلوغ جسمانى كه تحوّلات زيادى را در اندام و همين طور اخلاق و رفتار نوجوان در پى دارد، از طرف دوم با فراگيرى علوم ابتدائى و مقدارى از راهنمائى وارد فضاى جديدى از دانش و علم شده است و در مدرسه و جامعه بيشتر مطرح شده است و دوستان مناسب و يا ناياب بيشترى را به خود جذب نموده و ديگر از حالت خادم بودن و تابع محض بودن پدر خارج شده است، همه اينها اگر در كنار آغاز غرور نوجوانى و جوانى قرار داده شود ظرافت و حساسيت مسئله چند برابر مىشود. اينجاست كه بايد گفت علاوه بر استفاده از تجربههاى تربيتى، بشر سخت نيازمند است كه از رهنمودهاى معصومى چون اميرمؤمنان على(ع) بايد بهره گيرد چرا كه او علاوه بر دانش الهى و مدنى و شناخت دقيق انسان، از مهربانى و دلسوزى خاصى نسبت به آينده امّت اسلامى و فرزندان آنها برخوردار است، بهمين دليل على(ع) تنها پدر حسنين (ع) و زينبين(س) و…نيست بلكه پدر امّت اسلامى بحساب مىآيد، چنان كه فاطمه زهرا(س) فرمود: «ابوا هذه الامّة محمدٌ و علىٌ يقيمان اددهم و ينقذانهم من العذاب الدّائم ان اطاعوهما و يبيحانهم النّعيم الدّائم ان وافقو هما؛(38) محمد(ص) و على(ع) دو پدر امّت اسلام مىباشند. كجىها را راست و انحرافات را اصلاح مىنمايند، اگر مردم ايشان را اطاعت كنند آنها را از عذاب جاويدان نجات مىدهند و اگر مردم با ايشان موافق و همراه باشند اين دو، نعمتهاى پايدار خداوند را ارزانيشان دارند.» لذا در تربيت فرزندان نيز از او بايد اطاعت كرد و ره توشههايى گرفت (هرچند هرگز به او در تربيت فرزندان نخواهيم رسيد.) نامه به امام حسن
على(ع) نامهاى دارد به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) كه در واقع بايد گفت تعليمى است براى جامعه اسلامى كه چگونه با جوانان خويش رفتار نمايند و در تربيت آنها از چه اهرمهايى استفاده نكنند. نامه حضرت چنين آغاز مىشود:
«از پدر فانى، اعتراف دارنده به گذشت زمان، مسكن گزيده در جايگاه گذشتگان، و كوچ كننده فردا به فرزندى آرزومند چيزى كه بدست نمىآيد… و تو را ديدم كه پاره تن من، بلكه همه جان منى، آن گونه كه اگر آسيبى به تو رسيد به من رسيده است، و اگر مرگ به سراغ تو آيد زندگى مرا گرفته است، پس كار تو را كار خود شمردم، و نامهاى بر تو نوشتم، تا تو را در سختىهاى زندگى رهنمون باشد، حال من زنده باشم يا نباشم…(39)» آن گاه نكاتى را تذكر مىدهد به اين شرح: 1- پدر قبل از ديگران دل جوانش را فتح كند
در اين دوران جوان سخت حساس است ممكن است هواهاى نفسانى و دزدان دل و عاطفه زودتر از پدر دل او را به دست آورد و او را براى خويش تربيت كند، لذا پدر و يا معلمان و هاديان قبل از همه بايد اين سنگر مهم را فتح نمايد، على(ع) به همين مطلب بعد از مقدمه و نكاتى اشاره دارد مىفرمايد: «اى بنى انّى لمّا رايتنى قد بلغت سنّاً و رأيتنى ازداد وهناً، بادرت بوصيتى اليك و اوردت خصالاً منها قبل ان يعجل بى اجلى…؛ پسرم! هنگامى كه ديدم ساليانى از من گذشت، و توانايى رو به كاهش رفت به نوشتن سفارشم براى تو شتاب كردم، و ارزشهاى اخلاقى را براى تو برشمردم پيش از آن كه اجل فرا رسد… و پيش از آن كه خواهشها و دگرگونىهاى دنيا به تو هجوم آورند و پذيرش و اطاعت مشكل گردد: «و انّما قلب الحدث كالارض الخالية ما القى فيها من شىءٍ قبلته فبادرتك قبل ان يقسو قلبك و يشتغل لبّك…؛ زيرا قلب (نوجوان) و جوان چونان زمين نكاشته است هرچه در آن پاشيده شود مىپذيرد، پس در تربيت تو شتاب كردم، پيش از آن كه دل تو سخت شود، و عقل تو به چيز ديگرى مشغول گردد…؛
و رأيت حيث عنانى من امرك ما يعنى الوالد الشّفيق، و اجمعت عليه من ادبك ان يكون ذلك و انت مقبل العمر و مفتبل الدّهر ذونيةٍ سليمةٍ، و نفسٍ صافيةٍ؛(40) و آن گونه كه پدرى مهربان نيكىها را براى فرزندش مىپسندد، من نيز بر آن شدم تو را با خوبىها تربيت كنم، زيرا در آغاز زندگى قرار دارى، تازه به روزگار روى آوردهاى، نيّتى سالم و روحى با صفا دارى. 2- بيان احكام حلال و حرام
قبلاً اشاره شد از مهمترين وظائف پدر در دوران هفت سالگى دوم تعليم قرآن بود، و امّا در دوره هفت سال سوم و دوران نوجوان و جوانى فراگيرى قرآن با تفسير آن و احكام حلال و حرام آن است. امام صادق(ع) فرمود: «به فرزندان خود آموزش مذهبى بدهيد، و پيش از آن كه منحرفين آنان را به انحراف عقيدتى بكشانند، به داد آنها برسيد.»(41)
و على(ع) خطاب به حسنش (ع) فرمود: «و ان ابتدئك بتعليم كتاب اللّه عزّو جلّ و تأويله، و شرائع الاسلام و احكامه وحلاله و حرامه…؛پس در آغاز تربيت تصميم گرفتم تا كتاب خداى توانا و بزرگ را همراه با تفسير آيات، به تو بياموزم، و شريعت اسلام و احكام آن از حلال و حرام، به تو تعليم دهم به چيز ديگر نپردازم» در بخش ديگر فرمود: پسرم! بدان آنچه بيشتر از به كارگيرى وصيتم دوست دارم «تقوى اللّه، و الاقتصار على ما فرضه اللّه ؛ ترس از خدا، و انجام واجبات…است.(42)» 3- الگو دهى
از امور مهم در تربيت جوانان الگودهى سالم است، در تربيت حرف نفى الگوى ناسالم كافى نيست بلكه الگوهاى سالم نيز بايد معرفى شوند، على(ع) در اين باره مىفرمايد: «والاخذبما مضى عليه الاوّلون من آبائك، و الصّالحون من اهل بيتك، فانّهم لم يدعوا ان نظروا…؛ و پيمودن راهى است كه پدرانت و صالحان خاندانت پيمودهاند، زيرا آنان آنگونه كه تو در امور خويشتن نظر مىكنى در امور خويشتن نظر داشتند و همانگونه كه تو درباره خويشتن مىانديشى، نسبت به خودشان مىانديشند و تلاش آنان در اين بود كه آنچه را شناختند انتخاب كنند، و بر آنچه تكليف ندارند روى گردانند، و اگر نفس تو از پذيرفتن سرباز زند و خواهد چنانكه آنان دانستند بداند، پس تلاش كن تا در خواستهايت از روى درك و آگاهى باشد… و قبل از پيمودن راه پاكان از خداوند استعانت بجوى…»(43) 4 – تحكيم اعتقادات
از مسائل مهم ديگرى كه بايد پدر و مربيان در تربيت فرزند به آن توجّه كنند تعليم و تحكيم اعتقادات است، تقويت اعتقادات هم انسان را رشد و نمو مىدهد، و هم سدّى است محكم در مقابل شبهات بيگانگان و نگهدارنده انحرافات و انجام گناه، در اين بين اعتقاد به توحيد و معاد نقش مهم و تعيين كننده دارد، لذا على(ع) مىفرمايد: «فتفهّم يا بنىّ وصيتى، و اعلم انّ مالك الموت هو مالك الحياة و انّ الخالق هو المميت و ان المفنى هوالمعيد…فاعتصم بالّذى خلقك و رزقك و سوّاك وليكن له تعبّدك و اليه رغبتك و منه شفقتك؛ پسرم! در وصيت من درست بينديش، بدان كه در اختيار دارنده مرگ همان است كه زندگى در دست او، و پديد آورنده موجودات است، همو مىميراند و نابود كننده همان است كه دوباره زنده مىكند، سپس به قدرتى پناه بر كه تو را آفريده، روزى داده، و اعتدال در اندام تو آورده است، بندگى تو براى او باشد، و تنها اشتياق او را داشته باش و تنها از او بترس.»
و درباره توحيد و يگانگى خداوند فرمود: «يا بنىّ انّه لوكان لربّك شريكٌ لاتتك رسله ولرأيت آثار ملكه و سلطانه و معرفت افعاله وصافته، ولكنّه الهٌ واحدٌ كما وصف نفسه، لايضادّه فى ملكه احدٌ ولايزول ابداً و لم يزل؛(44) پسرم! اگر خدا شريكى داشت، پيامبران او نيز به سوى تو مىآمدند، و آثار قدرتش را مىديدى و كردار و صفاتش را مىشناختى، امّا خدا، خدايى است يگانه، همانگونه كه خود توصيف كرد، هيچ كس در مملكت دارى او نزاعى ندارد، نابود شدنى نيست و همواره بوده است.»
دليل فوق سادهترين و روشنترين دليل براى اثبات وحدانيّت خداوند است كه نوجوان و جوان به سادگى آن را مىفهمد. 5 – تشويق به عمل و بندگى
لازمه خداشناسى و قيامت باورى اين است كه انسان مطيع خدا و مشتاق بندگى او باشد و اين امر بايد از نوجوانى و جوانى آغاز شود و انسان بر آن تربيت يابد. على(ع) در اين باره مىفرمايد: «فاذا عرفت ذلك فافعل كما ينبغى لمثلك ان يفعله فى صغر خطره و قلّة مقدرته…؛حال كه اين حقيقت را دريافتى (و خدا و قيامت را شناختى) در عمل بكوش، آن چنان كه همانند تو سزاوار است بكوشد كه منزلت آن اندك و توانايىاش ضعيف، و ناتوانىاش بسيار، و اطاعت خدا را مشتاق، و از عذابش ترسان، و از خشم او گريزان است زيرا خدا را جز به نيكوكارى فرمان نداده و جز از زشتىها نهى نفرموده است». 6- ساده بيان كردن مسائل
در تربيت جوان تلاش شود مسائل پيچيده و دور از حس با بيان مثالهاى ساده و روشن به آنها منتقل شود و كاملاً به آنها تفهيم شود، على(ع) به همين مسأله اشاره دارد در ادامه نامه، كه مىفرمايد: «يا بنىّ انّى قد أنبأتك عن الدّنيا و حالها، و زوالها و انتقالها، و أنبأتك عن الآخرة و ما اعدّ لاهلها فيها و ضربت لك فيهما الامثال…؛ اى پسرم! من تو را از دنيا و تحوّلات گوناگونش و نابودى و دست به دست گرديدنش آگاه كردم، و از آخرت و آنچه براى انسانها در آنجا فراهم است اطلاع دادم، و براى هر دو مثالها زدم، تا پند پذيرى، و راه و رسم زندگى بياموزى، همانا داستان آن كس كه دنيا را آموزد، چونان مسافرانى است كه در سرمنزلى بى آب و علف و دشوار اقامت دارند و قصد كوچ كردن به سرزمينى را دارند كه در آنجا آسايش و رفاه فراهم است پس مشكلات راه را تحمّل مىكنند، و جدايى دوستان را مىپذيرند، و سختى سفر، و ناگوارى غذا رابا جان و دل قبول مىكنند، تا به جايگاه وسيع، و منزلگاه آمن و با آرامش قدم بگذارند، و از تمام سختىهاى طول سفر احساس ناراحتى ندارند و هزينههاى مصرف شده را غرامت نمىشمارند، و هيچ چيز براى آنان دوست داشتنى نيست جز آن كه به منزل امن، و محل آرامش برسند. و امّا داستان دنيا پرستان همانند گروهى است كه از جايگاهى پر از نعمت مىخواهند به سرزمين خشك و بى آب و علف كوچ كنند، پس در نظر آنان چيزى ناراحت كنندهتر از اين نيست كه از جايگاه خود جدا مىشوند، و ناراحتى را بايد تحمل كنند.»(45) 7 – تعليم مكارم اخلاق
پدر فقط مسئول تأمين نفقه فرزند كه مربوط به خلق و جسم او مىشود نيست بلكه در قبال خلق و اخلاق و تربيت صحيح باطن نيز مسئوليت دارد.
از ديدگاه اميرمؤمنان اين مسئوليت در قبال كل خانواده مطرح است نه فقط فرزندان لذا به كميل بن زياد نخعى چنين توصيه فرمود: «يا كميل مر اهلك ان يروحوا فى كسب المكارم و يدلجوا فى حاجة من هو نائمٌ فوالذى وسع سمعه الاصوات، ما من احدٍ اودع قلباً سروراً الّا و خلق اللّه له من ذلك السرور لطفاً…؛(46)اى كميل! خانوادهات را فرمان ده كه روزها در به دست آوردن بزرگوارى و مكارم اخلاق، و شبها در رفع نياز خفتگان بكوشند، سوگند به خدايى كه تمام صداها را مىشنود، هر كس دلى را شاد كند، خداوند از آن شادى لطفى براى او قرار دهد كه به هنگام مصيبت چون آب زلالى بر او باريدن گرفته و تلخى مصيبت را بزدايد چنان كه شتر غريبه را از چراگه دور سازند،(47) اما فرزند خويش را به اين اوصاف كريمه دعوت و سفارش نموده تا بخوبى آن اوصاف را دارا شده و بر آن تربيت يابد: الف: انصاف و ديگران را چون خود پنداشتن
«يا بنىّ اجعل نفسك ميزاناً فيما بينك و بين غيرك فاحبب لغيرك ما تحبّ لنفسك، و اكره له ماتكره لها، و لا تظلم كما لا تحبّ ان تظلم و احسن كما تحبّ ان يحسن اليك…؛اى پسرم! نفس خود را ميزان خود و ديگران قرار ده، پس آنچه را كه براى خود دوست مىدارى براى ديگران نيز دوست بدار و آنچه را كه براى خود نمىپسندى، براى ديگران مپسند. ستم روا مدار آنگونه كه دوست ندارى به تو ستم شود، نيكو كار باش آنگونه كه دوست دارى به تو نيكى كنند و آنچه را براى ديگران زشت مىدارى براى خود نيز زشت بشمار، و چيزى را براى مردم رضايت بده كه براى خود مىپسندى.»
ميزان قرار دادن خود و اين كه انسان آنچه براى خود ناروا مىداند براى ديگران نيز ناروا بداند، و آنچه براى خويش مىپسندد براى ديگران بپسندد، از صفات مهم اخلاقى است كه جلو خيلى از گناهان را گرفته و عامل زنده شدن برخى اوصاف ديگر نيز مىشود، اگر اين صفت در فردى باشد از ديگران غيبت نمىكند، به ديگران تهمت نمىزند، آبروى ديگران را نمىبرد، ديگران را تحقير نمىكند، مردم آزارى نمىكند و… چرا كه هيچ يك از آنها را براى خود دوست نمىدارد، و اوصافى چون عدالت ورزى، احسان، خدمتگذارى، انفاق، و…نسبت به ديگران در او زنده مىشود چون دوست مىدارد اين اوصاف در رابطه با او اعمال شود. ب: هر حرفى نگفتن:
اين پدر است كه به فرزندان چگونه حرف زدن و درست حرف زدن و با انديشه سخن گفتن را بايد بياموزد به همين جهت امير بيان فرمود: «و لا تقل مالاتعلم و ان قل ما تعلم و لاتقل مالاتحبّ ان يقال لك؛ (پسرم) آنچه را نمىدانى نگو(و در امرى كه تخصص ندارى اظهار نظر نكن) گرچه آنچه را مىدانى اندك است، آنچه را دوست ندارى به تو نسبت دهند، درباره ديگران مگو.» ج: دورى از خود بزرگ بينى و حرص
از آفت بزرگى كه دامن انسان را مىگيرد، عجب و غرور و تكبّر و خود بزرگ بينى است، كه اينها از نوجوانى و جوانى بايد جلوگيرى شده و آنچه به وجود آمده از بين برود بهمين جهت على(ع) فرمود: «و اعلم انّ الاعجاب ضدّ الصّواب و آفة الالباب فاسع فى كدحك ولاتكن خازناً لغيرك، و اذا انت هديت لقصدك فكن اخشع ماتكون لربّك؛(48) (پسرم) بدان كه خود بزرگ بينى و غرور، مخالف راستى، و آفت عقل است، نهايت كوشش را در زندگى داشته باش، و در فكر ذخيره سازى براى ديگران مباش، آنگاه كه به راه راست هدايت شدى، در برابر پروردگارت از هر فروتنى خاضعتر باش.» د: حفظ كرامت انسانى
از مسائلى كه سخت تربيتها را تخريب مىكند و خطر ساز است براى جوان از دست دادن شخصيت و كرامت انسانى است، اگر در انسانى اين حالت پيدا شود كه احساس شخصيت نكند و كرامت خود را از دست رفته بداند به هر كار خطرناكى دست خواهد زد، على(ع) به خوبى به اين مسئله توجّه دارد لذا در تربيت فرزندش سخت به آن سفارش نموده است و فرموده است: «و اكرم نفسك عن كلّ دنيّةٍ و ان ساقتك الى الرّغائب، فانّك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضاً؛(49) نفس خود را از هرگونه پستى بازدار، هرچند تو را به اهدافت رساند، زيرا نمىتوانى به اندازه آبرويى كه از دست (و سرمايه عمرى كه مصرف نمودهاى) مىدهى بهايى به دست آورى.» 5 – حفظ حرّيت انسانى
حفظ كرامت انسانى بدون حرّيت و آزاد بودن از بندگى غير خدا ميسر نيست يك پدر دلسوز، و يك مربى همه جانبه نگر در جهت حفظ كرامت انسانى حرّيت و آزاد منشى و آزادگى را در روحيه تربيت شده خويش تقويت مىكند، به اين جهت على(ع) مىفرمايد: «و لاتكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرّاً؛برده ديگرى مباش كه خدا تو را آزاد آفريد.» پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. محمدى رى شهرى، منتخب ميزان الحكمه، سيد حميد حسينى، قم، دارالحديث، دوم، 1382 ص 553 ح 6772و درك متقدى هندى، كنزالعمّال، حديث 45409. 2. منتخب ميزان الحكمه، همان ص 553 و نهج البلاغه، ترجمه دشتى ص 724 حكمت 399. 3. صحيفه سجّاديه، فيض الاسلام، ص 170. 4. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، دارالكتب الاسلاميه، ج16، ص 223 روايت 103 . 5. همان، 22 و منتخب ميزان الحكمه، همان ص 234 روايت 2793 و 2794. 6. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قم، كتابخانه آيت اللّه مرعشى، 1404 ق، ج 12، ص 116. 7. شيخ عباس قمى منتهى الآمال، كتابفروشى اسلاميّه، ص136، و تنقيح المقال، ج 2، ص 128. 8. فساد سلاح تهاجم فرهنگى،سيد محمود مدنى بجستانى،قم، جامعه مدرسين، ص 126. 9. سوره نوح، آيه 26 – 27. 10. بحارالانوار، همان، ج 103، ص 372 و منتخب ميزان الحكمه، ص 234 روايت 2788. 11. همان، ص 234 روايت 2789 و مكارم الاخلاق، ج 1، ص 446، روايت 1534. 12. روزنامه اطلاعات، شماره 10355 و محمد دشتى، مسئوليت تربيت، قم نشر امام على(ع)، 1368 ه.ش، ص89. 13. دكتر غياث الدين جزايرى، اعجاز خوراكىها، تهران، انتشارات كتابهاى پرستو، 1345 ش، ص 214. 14. د – ك محمد باقر مجلسى، حلية المتقين، تهران، كتابفروشى، چاپ افست، ص 69 فصل 3- 5. 15. صدوق، التوحيد، قم مؤسسة النشر الاسلامى، باب 58، ص 356. 16. بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، ح 63، ص 176. 17. شيخ عباس قمى، سفينة البحار، دارالاسوة، دوم، 1416 ق، ج 7، ص 570. 18. منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 552، و كنزالعمال، حديث 45439. 19. ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، تهران مكتبه اسلاميه، ج 2، ص 620. 20. فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، محمد دشتى، قم، انتشارات مشهور، اوّل 1380، ص 135 – 136. 21. محمد بن يعقوب كلينى، كافى، تهران دارالكتب الاسلاميه، ج 6، ص 44. 22. همان. 23. صدوق، علل الشرايع، قم، دارالعلم، ج 1، ص 76، التوحيد، ص 331 و حر عاملى، اثبات الوصيّه، ج 1، ص 49. 24. كافى، همان، ج 6، ص 49. 25. همان، ص 50. 26. همان، ص 49 و وسائل الشيعه، همان، ج 15، ص 194. 27. كافى، همان، ص 70. 28. بحارالانوار، ج 45، ص 190 حديث 36 و ج 43، ص 309، و احقاق الحق، ج 1، ص 654، فرهنگ سخنان فاطمه، ص 53. 29. منتخب ميزان الحكمه، ص 553 و كنزالعمال، روايت 45338. 30. وسائل الشيعه، همان، ج15، ص 194. 31. همان، ج 15، ص 194، و كافى، ج 6، ص 46. 32. منتخب ميزان الحكمه، ص 553 و كنزالعمال، 45953. 33. همان، حديث 45410 و منتخب ميزان الحكمه، ص 553 روايت 6773. 34. همان، ص 553 و وسائل الشيعه، ج 12، ص 247 روايت 13. 35. سوره نور، آيه 58. 36. سفينة البحار، ج 2، ص 686. 37. فروع كافى، همان، ج 6، ص 49، حديث 3. 38. منتخب ميزان الحكمه، ص 553، و غررالحكم، ح 6305. 39. بحار، ج 23، ص 259، تفسير امام حسن عسكرى، ص330، و فرهنگ سخنان فاطمه، همان، ص 22. 40. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 31، ص 518. 41. همان، ص 522. 42. روضة المتقين، ج 6، 651. 43. نهج البلاغه، ص 522. 44. همان، ص 523 – 524. 45. همان، ص 521. 46. همان، ص 526. 47. همان، ص 682، حكمت 257. 48. همان، ص 526. 49. همان، ص 532.
بهار قرآن و عرفان
نگاهى به اعمال عبادى وعرفانى ماه مبارك رمضان
ماه مبارك رمضان، نهمين ماه هجرى قمرى و مهمترين و شريفترين ماههاى سال است ودر نزد پيروان اديان الهى و توحيدى، به ويژه دين حنيف ابراهيمى در جزيرة العرب، از اعتبار و موقعيت ممتازى برخوردار بود و در دين اسلام نيز ارزش و بهاى مضاعفى پيدا كرد و علاوه بر وجوب روزه در اين ماه شريف، بنا برتصريح قرآن مجيد، شب قدر در آن واقع شد و خود قرآن نيز در اين شب يك جا بر رسول خدا(ص) نازل گرديد و اصولاً ماه رمضان از ديدگاه اسلام، ماهى است كه منتسب به پروردگار منان مىباشد و هر كسى حرمت اين ماه را نگه دارد، طبعاً مهمان خداوند متعال خواهد بود. اما در نزد سالكان و طى كنندگان راه عرفان، اولين ماه سال خود سازى و آغازين ايام طريق وصل به مقام عبوديت و معرفت مىباشد. در اين باب روايات فراوانى وارد گرديده است.
پيامبراكرم(ص) در عظمت و شرافت اين ماه عزيز، در خطبه معروف خويش فرمود: «ايها الناس! انه قد أقبل اليكم شهر الله بالبركة و الرّحمة و المغفرة، شهر هو عند الله افضل الشهور، و ايامه افضل الأيام، و لياليه أفضل الليالى، و ساعاته افضل الساعات، و هو شهر دعيتم فيه الى ضيافة اللّه، و جعلتم فيه من اهل كرامة الله…؛ (1) يعنى: مردم! ماه خدا با بركت و رحمت و بخشش گناهان نزديك است؛ ماهى كه نزد خدا برترين ماهها، روزهايش برترين روزها، شبهايش بهترين شبها و ساعتهاى آن بهترين ساعتها است؛ ماهى كه در آن به ميهمانى خدا دعوت شديد و شما را در اين ماه از كسانى قرار دادهاند كه شايسته كرامت خدا هستند…»(2)
عبدالله بن عباس از پيامبراكرم(ص) درباره فضيلت ماه رمضان و فوايد بى شمار آن براى امت اسلام، روايتى نقل كرده است، كه انسان را به شگفتى وامىدارد. آن حضرت در فرازى از اين حديث شريف فرمود: «و ان لله تعالى فى آخر كلّ يوم من شهر رمضان عند الافطار ألف ألف عتيق من النّار، فاذا كانت ليلة الجمعة و يوم الجمعة، أعتق فى كلّ ساعة منهما ألف ألف عتيق من النّار، و كلّهم قد استوجبوا العذاب، فاذا كان فى آخر يوم من شهر رمضان أعتق الله فى ذلك اليوم بعدد ما أعتق من اوّل الشّهر الى آخره؛(3) خداوند متعال در آخر هر روز از ماه رمضان، به هنگام افطار يك ميليون نفر را و در شب جمعه و روز جمعه (در اين ماه شريف) در هر ساعت، يك ميليون نفر را كه همگى سزاوار آتش جهنماند، از آتش آزاد مىكند و هنگامى كه آخرين روز ماه رمضان فرا رسد، در أن روز به تعداد كسانى كه از اول تا أخر ماه رمضان آزاد كرده است، بندگان گناهكار خويش را از آتش جهنم آزاد مىكند.»
اميرمؤمنان على بن ابى طالب(ع) در حديثى فرمود: نگوييد رمضان؛ زيرا نمى دانيد رمضان چيست؛ و اگر كسى گفت، بايد براى كفاره آن، صدقه دهد و روزه بگيرد. بلكه همانطورى كه خداوند متعال فرموده است بگوييد: ماه رمضان.(4)
فضيلت و موقعيت ماه مبارك رمضان، بيش از آن مقدارى است كه ما بتوانيم در اين مقال بيان كنيم و بدين جهت به همين مقدار بسنده كرده و در اين جا تنها به برخى از اعمال عبادى و عرفانى آن اشاره مىكنيم: الف – پيش از ورود به ماه مبارك رمضان:
آمادگى ورود به ماه خدا و پيدا كردن لياقت و صلاحيت روحى و روانى جهت حضور در ضيافت الهى در اين ماه عزيز، بسيار مهم وقابل توجه است و مؤمنان و عارفان نبايد ازآن غافل بمانند. در اين باب توصيه و تذكرهايى از سوى معصومين و اولياى ما وارد شده است كه به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
1- بايد روح وروان خود را با دعا، استغفار، تلاوت قرآن كريم، توبه و انابه پذيراى اين مهمانى بزرگ بنماييم. عبدالسلام بن صالح هروى، معروف به ابا صلت گفت: در آخرين جمعه ماه شعبان برمولايم امام رضا(ع) وارد شدم و آن حضرت درباره ورود به اين ماه و آمادگى درك آن، به من چنين فرمود: يا اباالصلت انّ شعبان قد مضى اكثره و هذا آخر جمعة فيه، فتدارك فيما بقى تقصيرك فيما مضى منه، و عليك بالاقبال على مايعنيك، و اكثر من الدعاء والاستغفار و تلاوة القرآن، و تب الى اللّه من ذنوبك، ليقبل شهر رمضان اليك و انت مخلص للّه عزّوجلّ، ولا تدعن امانة فى عنقك الا اديتها، وفى قلبك حقدا على مؤمن الا نزعته، ولا ذنباً انت مرتكبته الا اقلعت عنه، واتق الله و توكل عليه فى سرك امرك و علانيتك ” ومن يتوكل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره قد جعل لكل شىء قدرا “(5) و اكثر من ان تقول فيما بقى من هذا الشهر:”اللهم ان تكن غفرت لنا فيما مضى من شعبان فاغفر لنا فيما بقى منه ” فان اللّه تبارك و تعالى يعتق فى هذا الشهر رقابا من النار لحرمة شهر رمضان(6)
اى ابا صلت! بيشتر شعبان گذشت و اين آخرين جمعه آن است؛ كوتاهى گذشته خود را در اين ماه جبران كن، بسيار دعا و استغفار كن و خيلى قرآن بخوان؛ و از گناهانت توبه كن، تا وقتى ماه رمضان مىآيد مخلص براى خدا باشى و هيچ امانتى بگردنت نباشد مگر اين كه آن را رد كنى و هيچ كينهاى از مؤمنى در دلت نباشد مگر اين كه آن را از بين ببرى و از هر گناهى كه انجام مىدهى، دست بردارى، تقواى خدارا پيشه كن و در نهان و آشكارت به او توكل كن ” و كسى كه به خدا توكل كند براى او كافى خواهد بود ” و در باقى مانده اين ماه، اين دعا را زياد تكرار كن: ” خدايا ! اگر در اين مدت كه از شعبان گذشته، مارا نبخشيدهاى، در مدتى كه از آن مانده است مارا بيامرز” زيرا خداوند متعال به احترام ماه رمضان، در اين ماه افراد زيادى را از آتش رها مىكند.(7)
از امام على بن ابى طالب(ع) نيز روايت شده است: عليكم فى شهر رمضان بالاستغفار والدعاء، اما الدعاء فيدفع عنكم البلاء، واما الاستغفار فيمحو ذنوبكم.(8) 2- وصل شعبان به رمضان
مىتوان با روزه گرفتن آخرين روزهاى ماه شعبان، اين ماه را به ماه رمضان وصل و ثواب روزه هردو ماه را دريافت كرد. از امام جعفر صادق (ع) روايت شد: من صام ثلاثه ايام من آخر شعبان و وصلها بشهر رمضان، كتب اللّه له شهرين متتابعين؛(9)هركه سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگيرد و آن را به روزه ماه رمضان وصل نمايد، خداوند متعال ثواب دوماه روزه پشت سرهم (هردو ماه شعبان و رمضان) را براى وى منظور مىنمايد. 3- خواندن دعاهاى وارده
سيد بن طاووس (ره) در اقبال الاعمال گفت: ما از طرق متعدد به اين روايت دسترسى پيدا كرديم كه امام صادق(ع) در آخرين شب ماه شعبان و در شب اول ماه رمضان، اين دعا را مىخواند: اللهم انّ هذا الشهر المبارك، الذى انزلت فيه القرآن، وجعلته هدى للناس و بيّنات من الهدى والفرقان قد حضر، فسلمنا فيه و سلمنا منه، و سلمه لنا و تسلمه منا، فى يسر منك و عافيه…(10) 4- زيارت امام حسين(ع)
براساس روايات متعدد، زيارت حضرت اباعبد الله الحسين(ع) در اين ماه عظيم ثواب فراوانى دارد. از جمله در روايتى از امام جعفر صادق(ع) آمده است: زيارت امام حسين(ع) در يكى از شبهاى اول، پانزده و آخر ماه رمضان، موجب عفو و ريزش گناهان انسان مىگردد و ثواب حج و عمره را براى وى در پى خواهد داشت.(11) و در حديثى ديگر فرمود: من زار قبر الحسين(ع) فى شهر رمضان و مات فى الطريق، لم يعرض و لم يحاسب و يقال له: ادخل الجنه آمنا؛(12) هركه قبر اباعبدالله الحسين(ع) را در ماه رمضان زيارت كند و در اين راه بميرد (در روز قيامت) جلويش گرفته نمىشود و از او بازخواست نمىگردد و به وى گفته مىشود: با كمال امنيت و آرامش وارد بهشت شويد. 5 – شناخت هلال رمضان
يكى از وظايف مؤمنان و روزه گيران شناخت هلال رمضان است، تا روز بعد را به عنوان اولين روز ماه مبارك رمضان روزه بگيرند. براى شناخت هلال رمضان، راههاى فنى و روايى مختلفى وجود دارد كه در اين بحث، جاى پرداختن به آنها نيست. برخى از علما و دانشمندان شيعه، از جمله سيد بن طاووس(ره) در الاقبال و شيخ كلينى(ره) در الكافى به بعضى از آنها اشاره كردهاند.(13) 6- دعاى رؤيت هلال
از سنتهاى رايج مؤمنان در آخرين دقايق آخرين روز ماه شعبان، رؤيت هلال رمضان و خواندن دعاى مأثوره است. در اين باره دعاهاى زيادى وارد شده است. از جمله اين دعاء كه از رسول خدا(ص) روايت شده است: اللهم اهله علينا بالامن والايمان، والسلامة والاسلام، والعافية المجلله ودفع الاسقام، والرزق الواسع، والعون على الصلاة والصيام والقيام و تلاوة القرآن . اللهم سلمنا لشهر رمضان، و تسلمه منا و سلمنا فيه، حتى ينقضى عنا شهر رمضان، و قد عفوت عنا و غفرت لنا و رحمتنا.(14)
ب – اعمال مشترك ماه مبارك رمضان
1- خواندن دعا و مناجات
دعاها و مناجات فراوانى ازامامان معصوم(ع) در اين ماه وارد شده است كه به طور مشترك در تمامى اين ماه مىتوان خواند. مانند دعاى: اللهم ارزقنى حج بيتك الحرام…، پس از هر نماز واجب؛ دعاى: يا على يا عظيم، يا غفور يا رحيم…؛ پس از هر نماز واجب؛ دعاى: اللهم ادخل على اهل القبور السّرور…، پس از هر نماز واجب و دعاى: اللهم لك صمت و على رزقك افطرت و عليك توكلت فتقبل منى، به هنگام افطار.(15) 2- خواندن قرآن
ماه رمضان، ماه نزول قرآن است. بدين لحاظ سفارش فراوان در خواندن قرآن و تدبر وتفكر در آن شده است و چه خوب است كه مؤمنان در هرچند روز، و حتى در هرروز يك ختم قرآن نمايند. امام محمد باقر(ع) در روايتى فرمود:لكل شىء ربيع، و ربيع القرآن شهر رمضان؛(16) براى هرچيزى بهار است، و بهار قرآن ماه رمضان مىباشد.
برخى از ائمه اطهار(ع) در اين ماه، چهل ختم قرآن و حتى گاهى زيادتر از آن انجام مى دادند.(17)
3- ذكر استغفار و گفتن “لا اله الا الله” و صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد(ص).(18)
4- صدقه دادن و افطار دهى به روزه داران، اگر چه به چند دانه خرما و يا شربتى از آب باشد. پيامبر اكرم(ص) در روايتى فرمود: من فطر فى هذا الشهر مؤمنا صائماً، كان له بذلك عند اللّه عزّو جلّ عتق رقبة مؤمنة، و مغفرة لما مضى من ذنوبه. فقيل: يا رسول اللّه ليس كلنا نقدر ان نفطر صائما؟ فقال: انّ اللّه تبارك و تعالى كريم يعطى هذا الثواب منكم من لم يقدر الاّ على مذقة من لبن يفطر بها صائماً، او شربة من ماء عذب، او تميرات لايقدر على اكثر من ذلك.(19) 5 – خواندن نمازهاى مستحبى
ماه رمضان، فرصت مناسبى براى نماز و راز و نياز بامعبود محبوب است، به ويژه قضاى نمازهاى واجب فراموش شده و يا ترك شده. هم چنين بجا آوردن نمازهاى مستحبى فراوانى كه براى اين ماه تعيين شده است. مانند خواندن هزار ركعت نماز در مجموع اين ماه شريف. بدين گونه كه در دهه اول و دهه دوم در هر شبى بيست ركعت خوانده شود، كه هر دو ركعت به يك سلام باشد؛ كه هشت ركعت آن را پس از نماز مغرب و دوازده ركعت آن را پس از نماز عشاء به جا آورد.
در دهه سوم، در هر شبى سى ركعت، به مانند شب هاى دهه اول و دهه دوم، كه مجموع آنها، هفتصد ركعت مىگردد و باقى مانده را كه سيصد ركعت مىباشد در سه شب قدر، و هر شبى يكصد ركعت به جا آورد.(20)
گفتنى است، كه اين نماز، غير از نمازهاى مستحبى معمولى، مانند غفيله و نافله است، كه آنها نيز به جاى خويش اقامه گردند. 6- صله رحم و ديدار از والدين و فاميلان نزديك و زيارت برادران مؤمن.
7- زيارت معصومين(ع)، به ويژه اميرمؤمنان(ع) و امام حسين(ع).(21)
8 – اعتكاف
در تمام ايام ماه مبارك رمضان، به خصوص در دهه سوم اين ماه شريف، اعتكاف در مساجد از سنت مىباشد.(22)
به هر روى، اين ماه، ماه عبادت و بندگى در درگاه خداى سبحان است وبزرگان و پيشوايان معصوم ما براى آن اهميت ويژهاى قايل بوده و حساب خاصى براى آن باز مىنمودند. در روايتى ازامام صادق (ع) آمده است: كان على بن الحسين(ع) اذا كان شهر رمضان لم يتكلم الّا بالدعاء، والتسبيح، والاستغفار، والتكبير فاذا افطر قال: اللهم ان شئت ان تفعل فعلت؛(23) امام زين العابدين(ع) سيرهاش به اين بود هرگاه ماه رمضان مىرسيد، سخنى نمىگفت مگر به دعاء، تسبيح، استغفار و تكبير. همين كه وقت افطار مىرسيد مىگفت: خدايا اگر بخواهى (چيزى را) انجام دهى مىدهى.
آنان كه معصوم و پاك و پاكيزه سرشت بودند چنين رفتار و كردارى داشتند، ماها كه جايزالخطا و پرونده اعمالمان سنگين و تيره است، بايد بيشتر به فكر خود بوده و از فيوضات ارزشمند اين ماه شريف بهره فراوان ترى ببريم ولذا هرچه مىتوانيم بايد تلاش و كوشش كنيم و ذخيرهاى از اين ماه براى آخرت خويش تهيه كرده و خود را از گمراهى و ارتكاب به معصيت دور نگه داريم. ج – اعمال ليالى قدر
شب هاى قدر (نوزدهم، بيست و يكم و بيست و سوم ماه رمضان) شبهاى بزرگ و شريف سال است و در تمامى سال، شبى به عظمت و فضيلت آنها نمىرسد و عمل عبادى در اين شب، بهتر از عمل در هزار ماه است و در چنين شبى قرآن كريم بر پيامبراكرم(ص) نازل گرديد و قلب شريف آن حضرت با انوار آيات الهى منور گرديد. هم چنين در شب قدر، تقدير امور سال از سوى پروردگار متعال انجام مىگيرد و فرشتگان و روح (كه اعظم فرشتگان است) در اين شب به اذن پروردگار متعال بر زمين نازلشوند و به محضر امام زمان(ع) مشرف شده و آن چه براى هر كسى مقدر شده است، بر امام زمان(ع) عرضه مىكنند. سوره قدر (نود و هفتمين سوره قرآن مجيد) در خصوص همين شب نازل گرديد.
به هر روى، أعمال و عبادات شبهاى قدر بر دو دستهاند:
دسته اول: اعمالى كه به طور مشترك، در هر سه شب انجام مىگيرند.
دسته دوم: اعمال مخصوص هر يك از سه شب قدر.
اما اعمال مشترك ليالى قدر عبارتند از:
1- غسل
بهتر است مقارن غروب آفتاب روز قبل، اين غسل را انجام دهد و با همان، نماز مغرب شب نوزدهم را به جاى آورد.
2- نماز شب قدر
اين نماز دو ركعت است، كه در هر ركعت پس از حمد، هفت بار سوره توحيد را قرائت كند و پس از سلام، هفتاد بار بگويد: استغفراللّه و اتوب اليه
3- قرآن به سر نمودن و خدا را به معصومين(ع) سوگند دادن
4- زيارت مخصوص امام حسين(ع)
5 – شب زنده دارى(احياء)
6- صد ركعت نماز، به پنجاه سلام، كه در هر ركعت پس از حمد، ده بار سوره توحيد را قرائت كند
7- خواندن دعاى جوشن كبير
8- خواندن دعاهاى وارده ديگر
اما اعمال مخصوص هريك از سه شب قدر:
الف – شب نوزدهم ماه رمضان
اعمال عبادى اين شب بزرگ، عبارتند از:
1- صد بار استغفار
2- صد بار لعن بر قاتلان اميرمؤمنان(ع) (اللهم العن قتلة اميرالمؤمنين)
3- خواندن دعاى: اَللهم اجعل فيما تقضى و تقدّر…
4- خواندن دعاهاى مأثوره ديگر. ب – شب بيست و يكم ماه رمضان، دومين شب قدر
فضيلت شب بيست و يكم ماه رمضان از فضيلت شب نوزدهم ماه رمضان زيادتر است.اعمال مشتركهاى كه در آن جا ذكر كردهايم، براى شب بيست و يكم نيز جارى است.
از روايات متعدد به دست مىآيد، كه شب قدر، يكى از دو شب بيست و يكم و بيست و سوم ماه رمضان است. از باب نمونه، به اين دو روايت توجه فرماييد:
1- عن حمران قال: سئلت أبا عبدالله(ع) عن ليلة القدر، قال: هى فى اِحدى و عشرين و ثلاث و عشرين.
2- عن عبدالواحد بن المختار الانصارى قال: قلت لابى جعفر(ع): أخبرنى عن ليلة القدر، قال: التمسها فى ليلة اِحدى و عشرين و ثلاث و عشرين، فقلت: أفردهالى، فقال: و ما عليك أن تجتهد فى ليلتين.
به هر روى، اعمال اين شب عظيم عبارتند از:
1- آغاز اعتكاف در مسجد.
2- رفتن به سوى مرقد مطهر اباعبدالله الحسين(ع) و شب زنده دارى در آن مكان شريف.
3- خواندن اين دعا در هر شب از دهه آخر ماه رمضان: اعوذ بجلال وجهك الكريم ان ينقضى عنى…
4- خواندن اين دعا: اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له، و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله و اشهد انّ الجنة حق و…
5 – خواندن اين دعا، پس از هر فرائض و نوافل: اللهم أدّعنا حقّ ما مضى…
6- خواندن اين دعا در هر شب از دهه آخر ماه رمضان: اللهم انّك قلت فى كتابك المنزل شهر رمضان…
7- خواندن دعاى: يا مولج الليل فى النهار و مولج النهار فى الليل…
8 – خواندن دعاى: لا اله الا الله مدبر الامور،و مصرف الدهور و…
ج – شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان: سومين شب قدر.
گرچه وجود شب قدر در ميان سه شب از ماه مبارك رمضان، يعنى شبهاى نوزدهم، بيست و يكم و بيست و سوم محتمل است، وليكن احتمال دو شب آخرى بيشتر است.
هم چنين در بين دو شب آخر، شب بيست و سوم احتمالش بيشتر است. بلكه از برخى روايات و توصيه هاى پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) به اصحاب و خانواده خويش، به دست مىآيد كه شب قدر، متعيناً شب بيست و سوم ماه رمضان است.
ضمره انصارى از پدرش روايت كرد، كه وى از پيامبراكرم(ص) شنيده است كه شب قدر، شب بيست و سوم است.
هم چنين ” زراره ” از عبدالواحد بن مختار انصارى روايت كرد: سألت اباجعفر(ع) عن ليلة القدر، فقال: أخبرك و اللّه ثم لا أعمى عليك، هى اول ليلة من السّبع الآخر؛ از امام محمد باقر(ع) پرسيدم: شب قدر چه شبى است؟ آن حضرت فرمود: به خدا سوگند، تو را به آن خبر مىدهم. پس فراموشت نشود و آن نخستين شب هفته آخر (ماه رمضان) است.
زراره پس از نقل حديث گفت: آن ماه رمضان، بيست و نه روز بود. بنابراين نخستين شب هفته آخر، همان شب بيست و سوم خواهد بود. اما از اين كه معصومين(ع) آن را بالخصوص تعيين نمى كردند، بدين جهت بود كه مسلمانان از اين ماه شريف، مخصوصاً در اين سه شب بزرگ رمضان، با شب زنده دارى و عبادت زياد، ثواب بيشترى نصيب خود نمايند.
به هر روى اين شب به مانند شب هاى قدر ديگر، أعمال مشترك و أعمال ويژهاى دارد، كه اعمال مشترك آنها را در شب نوزدهم بيان كرديم.
اما اعمال ويژه اين شب عبارتند از:
1- غسل.
بريد بن معاويه نقل كرد كه امام صادق(ع) را ديدم كه يك بار در سر شب و يك بار در آخر شب بيست و سوم ماه رمضان غسل نمود.
2- خواندن دعايى كه در آثار علما و محدثين قديم شيعه يافت شده است: اللهم اِن كانَ الشّك فى أنّ ليلة القدر فيها أو فيما تقدّمها واقع، فانه فيك وفى وحدانيك…
3- خواندن دعاى روايت شده از رسول خدا(ص): َسبوح قدّوس رِبُّ الملائكة و الرّوح…
4- خواندن دعاى دهه آخر ماه رمضان: َيا ربّ ليلة القدر و جاعلها خيراً من الف شهر…
5 – خواندن دعاى: اللهم اِياكَ تعمدت الليلة بحاجتى و بك انزلت فقرى…
6- خواندن دعاى: اللهم اجعلنى من أوفر عبادك نصيباً من كل خير…
7- خواندن دعاى: اسألك مسألة المسكين المستكين، و ابتهل اليك…
8 – خواندن دعاى: اللهم ِاِنى اسئلك سئوال المسكين المستكين، و ابتغى اليك…
9- خواندن دعاى: اللهمِ اجعل فيما تقضى و فيما تقدّر من الامر المحتوم…
10 – قرائت سوره هاى عنكبوت، روم و دخان و هزار بار سوره قدر.
11- دعاى امام حسن(ع) در شب قدر: يا باطناً فى ظهوره و يا ظاهراً فى بطونه…
12- زيارت امام حسين(ع).
13- دعا براى هدايت گمراهان و دعا براى استمرار و استحكام توفيق اهل توفيق و ايمان.
14- شب زنده دارى و عبادت در مسجد.
15- خواندن و تكرار كردن دعاى فرج آقا امام زمان(عج): اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن(ع)…
16- خواندن دعاى: اللهم امدد فى عمرى و اوسع فى رزقى…(24)
از خداوند منان مسئلت مىنماييم كه ما و همه مومنان و پيروان مكتب اهل بيت(ع) را در اين ماه عزيز و شريف، مهمان ضيافت و خوان گسترده خويش قرارداده و با بخشايش گناهان و خطاياى ما، سعادت دنيا و آخرت را نصيبمان بفرمايد و قلب نازنين مولا و سرورمان حضرت حجة بن الحسن(ارواحنا لمقدمه الفداه) را از ما خشنود و راضى بگرداند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. الاقبال بالاعمال الحسنه (سيد بن طاووس)، ج1، ص 26. 2. ترجمه المراقبات (ميرزا جواد ملكى تبريزى)، ص 211؛ مفاتيح الجنان (شيخ عباس قمى)، فضيلت ماه رمضان. 3. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 24. 4. همان، ص 28. 5. سوره طلاق، آيه 36. 6. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 42. 7. ترجمه المراقبات، ص 190. 8. الكافى (شيخ كلينى)، ج 4، ص 88 ؛ الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 69. 9. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 43. 10. همان، ص 43. 11. همان، ص 46. 12. كامل الزيارات – ابن قولويه – ص 546. 13. الكافى، ج 4 ص 78 ؛الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 56. 14. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 62 ؛ الكافى، ج 4، ص 70؛ من لايحضره الفقيه – شيخ صدوق – ج 2،ص 96. 15. مفاتيح الجنان، اعمال مشترك ماه رمضان ؛ الاقبال بالاعمال الحسنه،ج 1، ص 246. 16. الكافى، ج 2، ص 630. 17. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 231. 18. مفاتيح الجنان، اعمال مشترك ماه رمضان ؛ترجمه المراقبات، ص 243. 19. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 38 ؛ترجمه المراقبات؛ ص 280؛ المحاسن – البرقى – ج 2،ص 396. 20. وقايع الايام ( شيخ عباس قمى)، ص 15؛ الاقبال بالاعمال الحسنه،ج 1،ص 46؛ ترجمه المراقبات، ص 267. 21. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 45. 22. همان، ص 230. 23. الصحيفه السجاديه (ابطحى)، ص 313. 24. نك: الكافى ( شيخ كلينى)، ج 2 ؛ الاقبال بالاعمال الحسنه (سيد بن طاووس)، ج1، از ص 313 الى 387 ؛ مفاتيح الجنان (شيخ عباس قمى)، اعمال شب بيست و يكم ماه رمضان ؛ وقايع الايام (شيخ عباس قمى)، از ص 38 الى 45.
در سايه سار عترت
(دعا و نيايش در سيره عملى اهل بيت(ع)) حقيقت و تعريف نيايش
دعا، به معناى خواندن و صدا زدن ديگرى، و از برنامههاى عبادى مهمى است كه در تمامى اديان، به ويژه اديان آسمانى مورد توجه خاص قرار گرفته است؛ چرا كه جوهر هر دين، پرستش است و دعا، اظهار نياز و ناتوانى در برابر نيروى برتر و بدون رقيب آن دين مىباشد، آن سان كه رسول گرامى اسلام فرمودند: «الدُّعا مُخُّ العِبَادَةَ؛ درون مايه اصلى عبادت، دعاست».(1) تعابير روايى نيايش
در زبان روايات و كلام معصومان(ع)، از دعا، با تعبيرهاى مختلفى چون برترين عبادت(2)، كليد رستگارى(3)، سلاح مؤمن(4)، سلاح انبياء(5)، برندهترين سلاح(6) و… ياد شده است. مىگويند روزى در مسجد، اصحاب گرم گفتوگو بودند كه آواى دلنشين پيامبر اكرم(ص) همگان را به سكوت واداشت. آن حضرت پرسيد: آيا مىخواهيد شما را به اسلحهاى كه موجب نجات شما از دشمن و سبب افزايش روزى مىشود رهنمون شوم؟ حاضران پاسخ گفتند: آرى اى فرستاده خدا. پيامبر(ص) فرمود: «شب و روز در حال دعا و نيايش با پروردگارتان باشيد؛ چرا كه دعا، سلاح مؤمن است».(7)
شرايط پذيرش دعا
1. حمد و صلوات
نيايش، بيان خواستههاى موجودى ناتوان است؛ آنگاه كه در برابر قدرتى بيكران قرار مىگيرد و با كولهبارى از نياز، لب به خواهش مىگشايد. بايد پيش از آن كه خواستهاى بخواهد، ابتدا شكر آن چه را دارد به جاى آرد و بر آن كسانى كه نزد معبود والاترين جايگاه را دارند، درود فرستد، تا خواستهاش پذيرفته شود. روزى مردى عرب وارد مسجد پيامبر(ص) شد و به نماز ايستاد و دستانش را به درگاه الاهى بلند كرد و مشغول نيايش شد. پيامبر(ص) به راز و نياز او نگريست و به ياران خود رو كرد و فرمود: اين بنده خدا در نيايش خود با پروردگارش شتاب كرد. آن گاه نگاه پيامبر(ص) به گوشه ديگرى از مسجد گره خورد. عرب ديگرى مشغول نماز و نياز بود. او پس از نمازش دست به دعا برداشت و پس از سپاسگذارى نعمتهاى پروردگار و صلوات بر پيامبر اكرم(ص) و خاندان او، خواستههايش را بر زبان جارى ساخت. پيامبر(ص) از جاى خود برخاست و نزد او رفت و به او فرمود: «هر چه از خداى خود مىخواهى بخواه؛ زيرا شيوهاى برگزيدهاى كه به استجابت مىانجامد و با اينگونه نيايش، هر خواستهاى كه دارى، برآورده خواهد شد».(8) 2. ولايتپذيرى
محمد بن مسلم، از دوستان امام صادق(ع) از آن حضرت پرسيد: آيا دعاى كسى كه بسيار عبادت مىكند و در عبادت خود نيز فروتن است، ولى ولايت شما را نمىپذيرد، پذيرفته مىشود و به حال وى سودى دارد؟ امام با چهرهاى گشاده به او فرمود: اى محمد، مَثَل ما خاندان پيامبر(ص) ، مَثَل آن خانوادهاى است كه در قوم بنىاسراييل به سر مىبردند و هر گاه چهل شبانه روز به راز و نياز مىپرداختند، دعايشان مستجاب مىشد. اما روزى يكى از آنان پس از آن چهل روز، دعايش مستجاب نشد. نزد حضرت عيسى(ع) رفت و گله نمود و از او خواست تا برايش دعا كند. عيسى(ع) نمازى به جاى آورد و سپس براى فرد دعا كرد. خدا به عيسى(ع) وحى نمود: «اين بنده من، از درى كه بايد از آن به سوى من بيايد، نيامده؛ مرا خوانده، ولى در دلش به پيامبرى تو شك دارد. به همين دليل، دعايش را هرگز مستجاب نخواهم كرد». عيسى(ع) جريان را با آن مرد در ميان گذاشت. او اعتراف كرد و از او خواست تا براى رفع مشكلش دعا كند. حضرت عيسى(ع) دعا كرد و مرد نيز توبه نمود. پروردگار نيز توبه او را پذيرفت و او نيز مانند ديگر افراد خانوادهاش مستجاب الدعوة گرديد».
محمد بن مسلم نيز با اين سخن امام صادق(ع) دريافت كه پذيرش ولايت اهلبيت عليهم السلام ، شرط پذيرش و استجابت دعا مىباشد.(9) 3. آه مظلوم: دعايى مستجاب
يونس بن عمار، شيعهاى از دوستداران امام صادق(ع) بود كه مظلوم واقع شده بود. او براى گلهمندى نزد امام رفت و گفت: اى پسر رسول خدا، همسايهاى از قبيله قريش دارم كه با من دشمنى مىكند و براى اين كه مرا در معرض خطر طاغوتيان قرار بدهد، نام مرا به عنوان يكى از شيعيان فاش نموده، تا مرا از ميان بردارد. من هر گاه كه از كنارش مىگذرم يا هر گاه مرا در جايى مىبيند، فرياد مىزند: اين رافضى (شيعه)، دارايىهاى مردم را جمع مىكند و نزد مولايش جعفر بن محمد(ع) مىبرد. اين مسأله در حالى بود كه خفقان و ترس از رژيم حاكم، همه جا را فرا گرفته بود. امام به او فرمود: «اى يونس بن عمار، نگران نباش. از او آسيبى به تو نخواهد رسيد. آن گاه كه شب پرده بر رخ شهر مىكشد و چشمها در خواب فرو مىروند و تو براى برپا داشتن نماز شبت برمىخيزى، دست به دعا بردار و او را نفرين كن كه دعاى كسى كه حق به جانب اوست مستجاب مىشود».
يونس همانگونه كه از امام آموخته بود، دست به دعا برداشت و آن چه را امام فرموده بود، از خدا خواست. فرداى آن روز خبر رسيد كه آن دشمن خدا به سختى بيمار است و چندى نگذشت كه صداى شيون و زارى از خانهاش بلند شد.(10) 4. دعا براى دوستان
حسن بن جهم نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: اى فرزند رسول خدا، مرا در دعاهايتان فراموش نكنيد و براى برطرف شدن مشكلاتم دعا بفرماييد. امام فرمود: از كجا مىدانى كه تو را در دعاهاى خود فراموش مىكنم؟ حسن پيش خود انديشيد: آن بزرگوار امام شيعيان است و دوستان و شيعيان خود را فراموش نمىكند. من هم كه از شيعيان او هستم، پس دليلى ندارد كه او مرا فراموش نمايد. عرض كرد: نه، شما مرا فراموش نمىكنيد. امام فرمود: چگونه فهميدى كه فراموشت نمىكنم؟ گفت: چون من از شيعيان و دوستداران شما هستم و مىدانم كه شما براى دوستان خود دعا مىكنيد. امام پرسيد: آيا غير از اين مطلب چيز ديگرى را هم مىدانى كه به خاطر آن فراموشت نسازم؟ حسن گفت: خير، چيز ديگرى نمىدانم. امام فرمود: «هرگاه خواستى بدانى كه در نزد من چگونهاى، نگاه كن ببين من در نظر تو چگونه هستم و چقدر با هم دوستى داريم؛ تا به وسيله آن، بيشتر به ياد هم باشيم».(11) 5. اميدوارى در دعا
احمد بن محمد، نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: چند سال است كه حاجتى دارم و بسيار هم دعا كردهام، ولى دعايم مستجاب نمىشود. كم كم در دلم شك راه يافته است، چه كنم؟ امام نگاه تندى به او كرد، بعد برآشفت و فرمود: «اى احمد، مراقب باش كه شيطان بر تو پيروز نشود و تو را از رحمت پروردگارت نااميد نسازد. مگر نمىدانى كه پروردگار، گاه برآوردن نياز مؤمن را به تأخير مىاندازد، تا او بيشتر به راز و نياز بپردازد؛ چرا كه خداوند بزرگ، گفتگوى بندگان را با خود دوست مىدارد. به خدا سوگند، دير برآورده شدن نيازهاى بندگان، براى آنان بهتر از زود برآورده شدن آنهاست». سپس امام، احمد بن محمد را به بردبارى، تلاش براى كسب حلال و پيوند با خويشاوندان سفارش فرمود و گفت: «خدا به وعده خود پاىبند است و وفا مىكند. مگر خود او نفرموده است: هنگامى كه بندگان من از تو در مورد من بپرسند، به آنان بگو من نزديكم و نيايش نيايش كننده را آنگاه كه مرا مىخواند، پاسخ مىگويم.(12) مگر خود او نفرموده: از رحمت پروردگار نااميد نشويد(13) و نيز اين كه: خداوند به شما وعده آمرزش و فزونى مىدهد.(14) بنابراين، دلبندىات را به پروردگار استوارساز و شك و ترديد در دل خود راه مده و دروازه دلت را براى وارد شدن چيزى به جز خير و نيكى مگشا، كه اين تنها راه آمرزيده شدن و برآورده شدن دعاهاست.»(15)
آداب نيايش
1. تضرع و زارى
طاووس يمانى مىگويد: امام سجاد(ع) را ديدم كه با چشمانى اشكبار، به آسمان نگاه مىكرد و با خداى خويش گرم گفتگو بود.
زلال اشك از چشمانش به دامان جارى بود و اين چنين دعا مىكرد: «اى سرآمد آرزوهاى ديرينهام، اى خدا، آيا با همه اميدى كه به مهربانى تو دارم، باز مرا در آتش عذاب خود خواهى سوزاند؟ اى خدا، تو از هرگونه عيب و كاستى به دورى، مردم چنان تو را معصيت مىكنند كه گويا مىپندارند تو آنان را نمىبينى و تو آنچنان بردبارى كه گويا آنان نافرمانى تو را نكردهاند. به قدرى به آنان مهربانى نشان مىدهى، گويا تو به آنان نيازمندى، با اين كه تو آفرينندهاى و از هر آفريده بىنياز. اكنون چه كسى غير از تو از گناهان من مىگذرد؟ به غير از تو به كه پناه آورم؟ واى بر من! آيا هنگام آن نرسيده كه شرم كنم و به سوى تو روى آرم؟» و آن قدر گريست كه از هوش رفت و بر زمين افتاد. دويدم و كنارش نشستم و سرش را بر روى زانويم گذاشتم. چشمانش را گشود و برخاست و نشست و پرسيد: كيست كه به خلوت من و پروردگارم آمده است؟ گفتم: اى فرزند رسول خدا، طاووس يمانى هستم. اگر شما اين چنين با خداى خود نيايش مىكنيد، ما روسياهان چه كنيم. شما كه پدرت حضرت حسين(ع) و مادرت فاطمه(س) و جدت رسول خداست.
امام سجاد(ع) با بغضى سنگين در گلو فرمود: «چه دور رفتى اى طاووس! از پدر و مادر و جدم رسول خدا(ص) سخن مگو، كه پروردگار، بهشت را براى بندگان نيكوكار و فرمانبردارش آفريده است؛ چه بردهاى سياه باشد و چه بزرگى از خاندان قريش. مگر نشنيدهاى كه خداوند مىفرمايد: پس آن گاه كه در صور دميده شود، خويشاوندىاى بر جاى نمىماند و از پدران و حسب و نسب پرسش نمىشود(16)».(17) 2. پافشارى بر خواستهها در نيايش
در مدينه خشكسالى آمد و مردم در سختى و دشوارى بسيار قرار گرفتند.عدهاى نزد پيامبر رحمت(ص) رفتند و از ايشان درخواست نمودند تا پروردگار، باران مهربانىاش را بر آنان فرو فرستد. دستان مهربان پيامبر(ص) به سوى آسمان بلند شد و لبهاى خشكيدهاش به حركت درآمد: «بار خدايا، باران رحمتت را بر ما فرو فرست». نگاههاى مردم تشنه به آسمان دوخته شد و عدهاى نيز آسوده خاطر از اين كه باران خواهد آمد، راه منزل خويش را در پيش گرفتند. مدتى گذشت، ولى قطره آبى هم از آسمان نچكيد. دوباره مردم نزد رسول خدا رفتند و درخواست كردند بار ديگر دعا بفرمايند. اين بار پيامبر اكرم(ص) دست به دعا برداشت و با لحنى دگرگونه، با خدا خود راز و نياز كرد و از او درخواست فرو فرستادن باران نمود. ابرهاى رحمت در حيرتِ نگاههاى منتظر، به هم پيوست و باران تندى باريدن گرفت، به گونهاى كه آب در كوچهها به راه افتاد.
جمعى از اصحاب خدمت پيامبر اكرم(ص) بودند و از اين موضوع شگفتزده شدند. پرسيدند: چرا بار اول كه دعا فرموديد، باران نيامد، ولى بار دوم باريد؟ پيامبر(ص) فرمود: «من بار اول دعا كردم، ولى در نيايش خود اصرار نورزيدم و پافشارى ننمودم؛ ولى بار دوم، برخواسته خود پا فشردم و آنگونه شد كه ديديد».(18) 3. صلوات؛ برترين نيايش
هرگاه كسى به خاندان وحى دعا كند، حقى مسلم بر گردن آنان مىيابد و آنان كه دلسوزترين افراد به امت خود هستند، در حق او دعا خواهند كرد. روزى پيامبر اكرم(ص)به امام على(ع)فرمود: على جان، دوست دارى به تو مژدهاى بدهم؟ على(ع) با اشتياق پاسخ داد: بله، پدر و مادرم فدايت شوند! شما همواره خوش خبر هستيد و مژده بخش. پيامبر(ص) فرمود: جبرئيل امين بر من نازل شد و خبر شگفتانگيزى برايم آورد. على(ع) شگفتزده پرسيد: آن خبر عجيب چه بود؟ فرمود: برايم خبر آورد كه هر كس از دوستان و دوستداران من، بر من و تو و خاندانم صلوات و درود فرستد، دروازههاى آسمان به رويش گشوده مىشود و فرشتگان الاهى در عوض هر صلوات او بر من و خاندانم، هفتاد صلوات بر او مىفرستند و اگر گنهكار باشد، گناهانش مانند برگ درختان پاييزى مىريزد و خداوند نيز در پاسخ اين دعايش لبيك مىگويد و به فرشتگان درگاه خود مىفرمايد: «اى ملائكه من، شما بر او هفتاد صلوات فرستاديد، ولى من هفتصد صلوات بر او مىفرستم».(19) زيباترين نامها
درود فرستادن بر پيامبر(ص) و خاندان او، شيوه خدا و فرشتگان اوست؛ آنچنان كه در قرآن نيز بدان اشاره شده است. جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر خدا(ص) پرسيد: اى رسول خدا، در شأن على بن ابىطالب(ع) چه مىفرماييد؟ فرمود: او جان من است. عرض كرد: اى رسول خدا، در مورد حسن و حسين چه؟ پاسخ فرمود: آن دو، دو روح و ريحان من هستند كه مادرشان فاطمه(س) است، دختر من كه هر كه او را غمگين سازد، مرا غمگين نموده و هر كه او را خرسند سازد، مرا خرسند ساخته است. اى جابر، خدا را گواه مىگيرم كه من با هر كه دشمنى آنان كند، دشمنم و با هر كه دوستى با آنان نمايد، دوست هستم. اى جابر، هر گاه خواستى دعا كنى و دعايت مستجاب گردد، اسمهاى آنان را بخوان و بر آنان درود فرست كه نام آنها نزد پروردگار زيباترين و محبوبترين نامهاست.(20) آتش اشتياق
درود فرستادن بر پيامبر(ص) و خاندان او، دل را صفا مىبخشد و نمادى از اظهار دوستى با آنان است كه ثمره اين دوستى، هم در دنيا و هم در آخرت ظاهر مىشود. روزى يكى از اصحاب پيامبر اكرم(ص) براى عرض ارادت و دوستى، سراسيمه نزد پيامبر اكرم(ص) رسيد و پس از عرض سلام گفت: من آمدهام تا يك سوم درودهايم را نثار شما كنم؛ نه، بلكه مىخواهم نصف آن، يا اصلاً همه آن را ارزانى شما نمايم. پيامبر اكرم(ص) با چهرهاى گشاده، دست بر شانهاش زد و فرمود: اگر اينگونه كنى كه مىگويى، مشكل دنيا و آخرتت برطرف خواهد شد. اين داستان براى ابوبصير پرسش برانگيز جلوه كرد. خدمت امام صادق(ع) رفت و پرسيد: اين جمله آن مرد كه به پيامبر اكرم(ص) عرض كرد من همه صلواتم را براى شما قرار دادم، يعنى چه؟ امام فرمود: «يعنى هر گاه كه خواستم دعايى كنم، صلوات بر پيامبر اكرم(ص) و خاندان گرامىاش را مقدم دارم و پيش از اين كه بر آنان درود و تحيت فرستم، از پروردگار خويش چيزى نخواهم و آن گاه كه صلوات فرستادم، خواستههاى ديگرم را به درگاه پروردگارم، برشمارم»(21). پسنديدگى صلوات در هر حال
صلوات، برترين دعاست و دعا، ذكر است و ذكر در همه حال نيكو و «نشانه ارباب معرفت است»(22). امام باقر(ع) در جمعى بود و همگان منتظر بودند تا از درياى بيكران علم و معرفتش، تشنگان را زلالى برسد. مردى در ميان جمع عطسهاى زد و سپس گفت: «اَلحمدُللَّه». با اين كه به طور معمول در پاسخ عطسه، مىگويند: «يَرْحَمُكَ اللَّه؛ خداى تو را رحمت كند»، ولى امام باقر(ع) پاسخى اين چنين نداد و سكوت فرمود. نكتهسنجى پرسيد: چرا پاسخش را نفرموديد؟ امام فرمودند: از حق ما كاست؛ زيرا پس از عطسه بايد بگوييد: «الحَمدُللَّه رَبِّ الْعالَميِنَ و صَلِّى اللَّهُ عَلىَ مُحَمَّدٍ و اَهْلِ بَيْتِهِ؛ ستايش مخصوص پروردگار جهانيان است و خدا بر محمد و خاندانش درود فرستد». مردى كه عطسه كرده بود، حمد خدا گفت و بر پيامبر اكرم(ص) و خاندانش درود فرستاد و امام باقر(ع) نيز در پاسخش فرمود: «خداى تو را رحمت كناد».(23) پرهيز از فرستادن صلوات ناقص
در سخنان معصومان(ع) فرستادن صلوات ناقص نهى شده است؛ يعنى كسى بر پيامبر خدا(ص) درود فرستد، ولى خاندان او را شامل آن نسازد. نوشتهاند امام باقر(ع) در حجر اسماعيل نشسته و مشغول مناجات با خداى خويش بود. صداى مردى كه به پرده خانه خدا چنگ زده بود و زارى مىكرد، توجه امام را به خود جلب نمود. او به پرده كعبه آويخته بودو براى برآورده شدن دعايش مدام صلوات مىفرستاد، ولى مىگفت: اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و دنباله آن را نمىگفت. امام باقر(ع) به او فرمود: «بنده خدا، تو با اين صلواتت به ما ظلم مىكنى. چرا دنباله دعاى صلوات را نمىگويى و آن را كامل نمىكنى». «بگو اللهم صل على محمد و آل محمد».(24) نيايشهاى ناكارآمد
گاهى دعا، نياز به مقدمات و زمينههايى دارد تا در پرتو آن كارآيى داشته باشد. آوردهاند در سفرى، كاروان امام صادق(ع) به سوى مدينه در حركت بود كه سه نفر با فاصله زمانى نزد امام آمدند و از او كمك خواستند. امام به دو نفر اول كمك مالى كرد و براى سومى فقط دعا كردند و آن گاه رو به كاروانيان فرمودند: دوستان، بدانيد كه اگر مىخواستم به اين نفر آخر هم كمكى بكنم، توانايى آن را داشتم، ولى بيم آن را دارم تا جزو سه گروهى شوم كه دعايشان مستجاب نمىشود. اول كسى كه خدا به او مال و دارايى مىدهد، ولى وى آن را درست خرج نمىكند و در نتيجه، نيازمند مىشود و آن گاه كه نيازمند شد، دست به دعا برمىدارد و از خدا درخواست مال و دارايى مىكند. دوم كسى كه با زنى ناشايسته و بىايمان ازدواج مىكند و بدون اين كه از او جدا شود، دعا مىكند كه پروردگار راهى براى رهايى از مشكلش براى او قرار دهد. سوم كسى است كه پيوسته همسايه خود را به جهت آزار و اذيتهايش نفرين مىكند كه خدايا همسايهام را نابود كن، ولى با اين كه مىتواند خانه خود را تغيير دهد، اين كار را نمىكند و فقط مىخواهد با دعا مشكل خود را حل نمايد».(25) گلبركى از آفتاب
1. برترين عبادت: پيامبر(ص) فرمود: «برترين پرستش، دعاست».(26)
2. خشنودى پروردگار: امام على(ع) مىفرمايد: «بهترين عمل نزد خدا در روى زمين نيايش است».(27)
3. ناتوانترين مردم: رسول خدا(ص) فرمود: «ناتوانترين مردم كسى است كه درمورد دعا ناتوان باشد».(28)
4. نشانه دانايان: حضرت على(ع) مىفرمايد: «داناترين مردم به خدا، نيايشگرترين آنهاست».(29)
5. دور كننده بلا: على بن الحسين(ع) فرمود: «دعا، دور كننده بلاهايى است كه در حال آمدن بوده يا هنوز نازل نشده است».(30)
6. درمان هر درد: امام صادق(ع) مىفرمايد: «بر تو باد به نيايش، كه درمان هر دردى در آن است».(31)
7. دعا در سلامت: پيامبر(ص) فرمود: «هر گاه بنده پروردگارش را در عافيت بخواند، خداوند او را از بلا و سختى نجات مىدهد».(32)
8. اميد به استجابت: امام صادق(ع) مىفرمايد: «هيچ درى كوبيده نمىشود، مگر آنكه اميد به گشايشش براى كوبنده در باشد».(33)
9. اجازه نيايش: رسول خدا(ص) فرمود: «هر گاه خدا بخواهد بندهاش را اجابت كند، به او اجازه نيايش مىدهد».(34) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1) محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، موسسه الوفاء، بيروت، 1403ق، چ 2، ج 93، ص 300.
2) همان، ص 393.
3) همان، ص 300.
4) محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، دارالكتب الاسلامية، تهران، ج 2، ص 468.
5) همان.
6) همان.
7) اصول كافى، ج 2، ص 468.
8) همان، ص 485.
9) همان، ص 400.
10) همان، ج 2، ص 512، ح 3.
11) همان، ص 652، ح 4.
12) بقره: 186.
13) زمر: 53.
14) بقره: 268.
15) اصول كافى، ج 2، ص 243، ح 1.
16) مؤمنون: 101.
17) بحارالانوار، ج 46، ص 81 .
18) اصول كافى، ج 2، ص 474.
19) بحارالانوار، ج 94، ص 56.
20) همان، ص 21.
21) اصول كافى، ج 2، ص 491، ح 3 و 4.
22) برگرفته از مضمون آل عمران: 191.
23) اصول كافى، ج 2، ص 654، ح 9.
24) همان، ص 495، ح 21.
25) اصول كافى، ج 2، ص 510.
26) بحارالانوار، ج 69، ص 393.
27) اصول كافى، ج 2، ص 467.
28) علاءالدين المتقى بن حسام الدين الهندى، كنز العمّال، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1409ق، ج 2، ص 64، ح 3133.
29) آمدى، غررالحكم، دانشگاه تهران، تهران، 1373، ج 2، ص 850 .
30) اصول كافى، ج 2، ص 469.
31) رضى الدين الطبرسى، مكارم الاخلاق، انتشارات الشريف الرضى، قم، 1412ق، ص 271.
32) كنز العمال، ج 3، ص 145، ح 5899.
33) اصول كافى، ج 2، ص 467.
34) كنز العمال، ج 2، ص 68، ح 3156.
روزه فتح قله تقوا
بار ديگر ماه مبارك رمضان فرا رسيد ماهى كه سراسر مهر و رحمت و اميد و نعمت است. عيد اولياى الهى و بهار قرآن، گلستان دعا و بوستان مناجات با معبود. ماهى كه شب قدرش ظرف نزول قرآن است. شب نور و بركت، شب عفو و رحمت، شب آزادى و حريت و شب بيدارى و سعادت و اگر چنين ماه و چنين شبى نبود چگونه انسان غفلت زده و آلوده و در بند هواها و هوسهاى نفسانى را اميد به بيدارى و بازگشت به خويش بود.
عاشقان كوى دوست ماههاست كه در انتظار فرارسيدن اين ماهاند و از رجب به استقبالش شتافتند تا با زلال عطوفت الهى غبار از جان و زنگار از قلب خويش بزدايند.
و ما نيز قلم به كف گرفتيم تا با نگارش ذرهاى از بىكران فضيلت و آثار و ثمرات روزه، پندى به خويش و تذكرى به دوستان اهل معرفت دهيم. فضيلت ماه مبارك رمضان
براساس آيات و روايات، ماه مبارك رمضان ماهى است ممتاز از ديگر ماهها و از حيث فضيلت بسيار برتر از آنها كه نه فقط در امت پيامبر بلكه در امم سابق نيز چنين بوده است. قران نزول خود را در اين ماه عظيم مىداند: «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ» براساس روايات، ديگر كتب آسمانى نيز در اين ماه نازل شده از جمله طبق روايتى از امام صادق(ع) «تورات» در ششم ماه مبارك رمضان، «انجيل» در دوازدهم، «زبور» در هجدهم و قرآن در شب قدر نازل گرديده است.(1)
ماه رمضان «شهر اللّه»(2) لقب گرفته است. براساس اين قول رمضان اسمى از اسماء الهى است(3) و از اينرو در حديثى از امام على(ع) آمده است كه فرمودند: «لاتقولوا رمضان و لكن قولوا شهر رمضان فانكم لاتدرون ما رمضان؛ نگوييد رمضان، بلكه بگوييد ماه رمضان. همانا شما نمىدانيد رمضان چيست؟»(4)
درباره معناى «رمضان» علاوه بر قول نقل شده در بالا دو معناى ديگر نيز بيان شده است كه نظر به ارتباط معناى لغوى با فضيلت اين ماه ذكر آن خالى از فايده نيست. و ما اين دو معنى را از تفسير لطيف كشف الاسرار نقل مىكنيم: «اينك ماه رمضان اقبال كرد بر دوستان، ماهى كه هم بشويد و هم بسوزد. بشويد به آب توبه دلهاى مجرمان، بسوزد به آتش گرسنگى تنهاى بندگان، اشتقاق رمضان از «رَمْضا» است يا از «رَمَضَ» اگر از «رمضا» است آن سنگ گرم باشد كه هر چه بر آن نهند بسوزد و اگر از «رمض» است باران باشد كه به هر چه رسد آن را بشويد.»(5)
در ابتداى خطبه طولانى پيامبر اكرم(ص)نيز كه در آخرين جمعه ماه شعبان ايراد شده است گوشهاى از فضيلت اين ماه بيان شده و آمده است: «اى مردم بدرستى كه رو كرده به سوى شما ماه خدا و رحمت و آمرزش الهى، ماهى كه نزد خدا بهترين ماهها و روزهايش بهترين روزها و شبهايش بهترين شبها…. اى مردم! درهاى بهشت در اين ماه گشوده است…. و درهاى آتش بسته… و شياطين در بندند…»(6)
سخن در باب فضيلت اين ماه بسيار است و مجال اندك. اما براى ورود به بحث حقيقت روزه و آثار و ثمرات آن لازم بود شناختى هر چند اندك از فضيلت اين ماه داشته باشيم چرا كه درخت عمل در سرزمين معرفت مىرويد اگر اين معرفت درست باشد عمل صالح نيز درست و در غير اين صورت عمل ما آفتپذير خواهد بود. حقيقت روزه
قرآن كريم در اشارهاى بسيار كوتاه اما پر مغز و پر معنى حقيقت روزه و هدف از آن را بيان فرموده است در آيه 183 سوره بقره مىخوانيم: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! روزه بر شما واجب شد همانگونه كه بر پيشينيان شما واجب گرديد باشد كه پرهيزكار شويد.»
خداوند اين آيه را با خطاب خاص خود به دوستانش آغاز مىكند و چه خطابى برتر از خطاب معبود با انسان، كه چنين نواى گوشنوازى قبل از هر چيز تمامى سختىهاى روزه را از ياد انسان مىبرد. امام صادق(ع) درباره اين خطاب الهى مىفرمايند: «لذّة ما فى النداء اَزال تَعَبَ العبادة و العناء؛(7) لذت آنچه در اين خطاب است رنج و سختى عبادت را از بين مىبرد».
در ادامه آيه خداوند فلسفه تشريع روزه را كه در اُمم گذشته نيز جريان داشته بيان مىكند و مىفرمايد: «لعلّكم تتقون» رسيدن به مرحله تقوا هدف روزه و حقيقت آن است. از اين عبارت كوتاه مىتوان دنيايى از معنا را فهميد چرا كه تقوا «خير دنيا و آخرت»(8) و «سرآمد همه كارهاست»(9) و رسيدن به اين مهم يعنى نهايت كمال آدمى و سعادت دنيا و آخرت.
چنانكه تقوا همه جانبه است و فقط به تقواى قلب يا عضو خاص يا حوزه معين اعم از فرهنگى، اخلاقى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى، محدود نمىشود و شامل همه اين ابعاد مىگردد. روزه نيز فقط امساك از خوردن و آشاميدن نيست بلكه روزه دل، روزه چشم، روزه زبان، روزه قلب را شامل مىشود و در يك كلام آنكه تمامى وجود آدمى در اختيار احكام و فرائض الهى باشد.
چنين روزهاى سپر آدمى است(10) در برابر آتش، بهشت را واجب مىكند(11) و خالص شدن آدمى را به همراه مىآورد(12) و به ميراث روزه كه همان يقين به ذات اقدس الهى است نايل مىكند. در حديث معراج آمده است كه پيامبر(ص) فرمود: «پروردگارا! ميراث روزه چيست؟ خداوند فرمود: روزه حكمت به ارث مىنهد و حكمت معرفت و معرفت يقين مىآورد و چون بنده به يقين رسيد ديگر براى او اهميتى ندارد كه چگونه شب و روز خود را بگذراند. به سختى يا به آسانى».(13)
اما روزهاى كه فقط امساك از خوردن و آشاميدن بدون توجه به محرمات الهى و واجبات خداوندى باشد بهره آن همان گرسنگى و تشنگى و رفع تكليفى بيش نخواهد بود. چنانكه پيامبر خدا(ص) مىفرمايند: «بسا روزهدارى كه بهره او از روزهاش گرسنگى و تشنگى است و بسا شب زندهدارى كه بهره او از عبادت شبانهاش فقط بىخوابى است.»(14) چه خسران زدهايم اگر تشنگى و گرسنگى را تحمل كنيم و دست خالى اين ماه را پشت سر بگذاريم در اين صورت سپر آتش را كه همان اصل روزه است به همراه داريم اما با اعمال ناشايستمان آن سپر را پاره كردهايم سپرى كه از ما در برابر آتش محافظت نمىكند. اين سپر را چه فايده و اين روزه را چه سود كه پيامبر عظيم مىفرمايد: «الصُّوُم جُنَّةٌ مالَمْ يَخْرقْها»(15) روزه سپر است تا زمانى كه (آدمى با اعمال ناشايست) آن را ندرد» مراتب روزه
چنانكه تقوا را مراتبى است و انسانها در بهرهمندى از آن يكسان نيستند روزه هم كه ابزارى براى رسيدن به تقوا است درجات و مراتبى دارد. اهل معرفت در بيان درجات روزه همانند تقوا سه مرتبه و درجه براى آن قايل شدهاند.
1) روزه عوام كه همان پرهيز از خوردن و آشاميدن و ساير مبطلات روزه است و از آدمى دفع تكليف مىكند.
2) روزه خواص: كه علاوه بر آنچه عوام از آن پرهيز مىكنند ساير اعضاى بدن نظير چشم و گوش و دهان و… از گناهان دورى مىكنند كه افطار چنين روزهاى، ارتكاب گناه و انجام معصيت است.
امام على(ع) چنين مرتبهاى را اينگونه معرفى مىفرمايند: «روزهدارى، پرهيز از حرامهاست، چنانكه انسان از خوردن و آشاميدن خوددارى مىكند».(16)
3) روزه خواص خواص: كه علاوه بر آنچه در دو مرحله پيش گذشت روزهدار، دل را از مشغول شدن به افكار دنيوى و اخلاق رذيله و هر آنچه غير خداست محافظت كند و افطار اين نوع از روزه به ياد غير خدا و روز قيامت بودن است و حاصل اين روزه روگردانيدن از غير خداست چنانكه خداوند فرمود: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ؛(17) بگو خدا و هر چه غير اوست واگذار».
اين مرتبه از روزه اختصاص به انبياء و صديقين و مقرّبين دارد و ثمره اين روزه نايل شدن به مشاهده جمال لقاى الهى است و رسيدن به چيزى كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده، و به خاطر احدى خطور نكرده است.(18)
رشيدالدين ميبدى در تفسير گرانسنگ كشف الاسرار با بيانى لطيف اين مرتبه از روزه را چنين بيان مىدارد: «روزه جوانمردان به زبان اهل حقيقت بشو و ثمره و سرانجام آن بدان، چنانكه تو تن را به روزهدارى و از طعام و شراب بازدارى ايشان دل را به روزه در آرند و از جمله مخلوقات باز دارند. تو از بامداد تا شبانگاه روزهدارى. ايشان از اول عمر تا آخر عمر روزه دارند. ميدان روزه تو يك روز است، ميدان روزه ايشان يك عمر»(19) آثار و بركات روزه
چنانكه گفتيم حقيقت روزه تقواى همه جانبه است و هر كه به تقوا دست پيدا كند به ثمرات دنيوى و اخروى فراوانى كه قرآن و روايات به طور گسترده بدان اشاره كردند دست مىيابد. اما براى آنكه از كلى گويى خارج شده و به طور خاص به ثمرات تقواى ناشى از روزه نايل شويم به بخشى از آن اشاره مىكنيم.
در يك تقسيم بندى كلى – هر چند بعضى عناوين قابل تداخل در يكديگرند – بخشى از آثار روزه را مىتوان به آثار فردى و آثار اجتماعى تقسيم كرد. آثار فردى
1) تقويت مكارم اخلاقى: ماه مبارك رمضان ماه ايجاد و تقويت بسيارى از ملكات اخلاقى است كه آدمى مىتواند با نهادينه كردن و درونى كردن اين ملكات، راه خود را براى حركت در اين مسير در ماههاى بعد فراهم سازد. تقويت اراده و رسيدن به حريت و آزادگى اولين ثمره روزه است. انسانى كه در ماههاى ديگر به محض اراده خوردن و آشاميدن و ديدن شنيدن و گفتن هر چيز به انجام آن قادر بود. در اين ماه با سختى فراوان بايد مانع اين همه شود. چنين كنترلى روح را از بند شهوات آزاد مىكند و اراده آدمى را تقويت مىنمايد. تقويت ارادهاى كه مىتواند سرآغاز ارادههاى بزرگتر و پولادينتر گردد.
مبناى انسانيت بر تزكيه نفس و مبناى تزكيه نفس بر تقويت اراده است، روزهدار در اين ماه با تقويت اراده، قواى جسمى حيوانى را كه در ديگر ماهها قدرتمند شده بودند ضعيف مىكند و قواى ضعيف شده روحانى را تقويت مىكند بگونهاى كه برخواستههاى شهوانى غلبه كند(20) و اين مبدأ و مقصد خودسازى است.
تقويت اراده امكان صبر بر نعمت و معصيت و مصيبت را به آدمى عطا مىكند به گونهاى كه تمامى حالات، روحيات، گفتارها و كردارهاى او در راستاى رضاى الهى قرار مىگيرد و به مقام صابران كه در قرآن بشارت الهى را به همراه دارد نايل مىشود. در روايات رسيدن به مقام صبر از جمله حكمتهاى روزه معرفى شده است(21).
در حديثى از پيامبر(ص) نصف روزه «صبر» شمرده شده: «الصّيام نصفه الصبر»(22)
حاصل اين ملكات اخلاقى رسيدن به اخلاص است و اخلاص آدمى را همرنگ خداوند مىسازد و او را آينه صفات و اسماء الهى مىنمايد: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»(23).
از حضرت فاطمه(س) در زمينه نقش روزه در اخلاص نقل شده كه: «خداوند روزه را به خاطر تثبيت اخلاص واجب فرموده است».(24)
2) آسايش دنيوى و اخروى: روزه علاوه بر رشد فضايل اخلاقى نقش بسزايى در آسايش دنيوى انسان چه در امور مادى و چه در امور معنوى دارد كه در زير به آن مىپردازيم.
الف) آثار مادى روزه: يكى از فوايد بسيار مهم روزه مسأله بهداشت جسمى روزهدار است. بدن پس از يك سال سوخت و ساز و فعاليت مداوم فرصت استراحتى پيدا مىكند تا نيروى تازهاى بگيرد و از سوى ديگر ذخاير چربى كه زيانهاى فراوانى بر بدن دارد تحليل رفته و كاسته مىشود. پيامبر اكرم(ص) با جملهاى ساده و كوتاه كه در بر دارنده تمامى منافع طبّى روزه است بر اين مهم تأكيد كرده مىفرمايد: «صوموا تصحّوا؛ روزه بگيريد تا سالم بمانيد.»(25) نظر به آنكه اين بُعد از روزه در ميان دانشمندان، زياد مورد توجه بوده و درباره آن بحث شده به همين مقدار كفايت مىكنيم.(26)
اثر دوم اينكه روزه، شدّت شهوت را فرو مىنشاند. بسيارى از لغزشهاى آدمى در زندگى ناشى از شهوات جنسى است بويژه اينكه جوانان در دوران تجرد با اين معضل روبرويند از اين رو در روايات به نقش روزه در مهار اين قوه حساس اشاره شده است:
در روايتى از پيامبر اكرم آمده است كه: «بر شما باد به روزه گرفتن كه آن رگها را مىبُرد (شهوت را كم مىكند) و سرمستى را مىبَرد.»(27)
اثر سوم از آثار مادى روزه، نظم اقتصادى و معيشتى روزهدار است. رعايت حد اعتدال در خوردن و آشاميدن به كم شدن بخشى از خواستههاى جسمى و در نهايت به بهبود وضع مادى روزهدار و ميانهروى او در زندگى كمك مىكند.(28) علاوه بر آن چون اعضاى خانواده به مدت يكماه در وقت افطار و سحر به طور منظم بر سر سفره حاضر مىشوند تداوم اين عمل سبب تقويت نظم در خانواده مىگردد.
ب) آثار معنوى: بالاتر از آثار مادى روزه، آثار گسترده معنوى آن است،گذشته از آنچه در بحث از تقويت ملكات اخلاقى گفته شد روزه باعث دور شدن شيطان(29)، رهايى از آتش جهنم،(30) بخشش گناهان،(31) آرامش روحى،(32) استجابت دعا(33)، رسيدن به يقين و معرفت(34) و پاداش فراوان اخروى(35) براى روزهدار مىگردد كه هر يك از اين فوايد بطور گسترده، در روايات مورد توجه قرار گرفته است. آثار اجتماعى روزه
روزه اگر با رعايت آداب لازم و توجه به توصيههاى ارايه شده توسط معصومين صورت بگيرد فوايد جمعى فراوانى به همراه دارد كه به طور خلاصه به بخشى از آنها اشاره مىكنيم.
1) مواسات و همدردى با بينوايان: تحمل تشنگى و گرسنگى هر چند مدت اندكى باشد آدمى را به ياد بينوايان مىاندازد و روحيه شفقت و مهربانى و كمك به همنوع و بذل و بخشش و سخاوت و در نهايت تواضع و فروتنى نسبت به ديگران بويژه كسانى كه از حيث معيشتى در سطح پايينترى قرار دارند را در وجود انسان زنده مىكند. امام حسن عسگرى(ع) در پاسخ به پرسش از علت واجب شدن روزه فرمودند: «تا توانگر درد گرسنگى را بچشد و در نتيجه به مستمندان كمك كند».(36)
2) ايجاد امنيت اجتماعى: روزهدار براى هدر نرفتن نتيجه گرسنگى و تشنگى كوشش مىكند حداقل در ماه رمضان بخشى از گناهان خود را ترك كند بويژه كه اين گناهان مىتواند مربوط به حوزه زندگى اجتماعى باشد. آمارهايى كه همواره توسط مقامات انتظامى درباره كاهش روند جرم و جنايت در ماه رمضان منتشر مىشود بهترين دليل بر اين مسأله است.
3) استحكام پيوندهاى خانوادگى: از جمله وظايف مؤمن روزهدار آن
است كه در اين ماه در اخلاق فردى و اجتماعى خود تجديد نظر كند «احترام به سالمندان، ترحم بر كوچك و بزرگ، صله ارحام و افطار دادن» تنها بخشى از توصيههاى پيامبر در خطبهاى است كه در آخرين جمعه ماه شعبان ايراد كردند و در آن وظايف روزهدار و فضايل روزه را بر شمردند. با دقت در اين توصيهها اصلاح روح حاكم بر پيوندهاى اجتماعى روزهدار به وضوح مشاهده مىگردد.(37)
با اميد به آنكه بتوانيم از اين ماه پر بركت كمال استفاده را نماييم. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1) وسايل الشيعه، ج 7، باب 18، حديث 16 ؛ تفسير نمونه، ج 1، ص 635.
2) تفسير كبير، فخر رارزى، ج 5، ص 91 ؛ تفسير تبيان شيخ طوسى، ج 2، ص 121.
3) منبع پيشين.
4) بحارالانوار، ج 96، ص 377.
5) تفسير كشف الاسرار، ج 1، ص 495.
6) عيون الاخبار، ج 1، ص 295 – 296 ؛ امالى صدوق، ص 57 – 58.
7) تفسير مجمع البيان، ج 2، ذيل آيه.
8) كنز العمال، حديث 564.
9) بحارالانوار، ج 70، ص 289، ح 21.
10) الكافى، ج 4، ص 62، ح 1.
11) بحارالانوار، ج 96، ص 356.
12) بحارالانوار، ج 96، ص 368، ح 47.
13) بحارالانوار، ج 77، ص 27، ح 6.
14) ترجمه ميزان الحكمه، ج 7، ص 3210، به نقل از امالى طوسى، ص 166 و 277.
15) بحارالانوار، ج 96، ص 296، ح 28.
16) بحارالانوار، ج 96، ص 294، ح 21.
17) سوره انعام، آيه 91.
18) معراج السعادة، ملا احمد نراقى، ص 784 – 785، با دخل و تصرف.
19) كشف الاسرار، ج 1، ص 495.
20) تفسير التحرير و التنوير، محمد الطاهر ابن عاشور، ج 1، ص 159.
21) بحارالانوار، ج 96، ص 369، ح 51، حديث امام رضا7.
22) تفسير المنار، ج 2، ص 154.
23) سوره بقره، آيه 138.
24) بحارالانوار، ج 96، 368.
25) تفسير المنير، الدكتور وهبه الزحيلى؛ جامع الاحاديث، ج 9، ص 100.
26) ميزان الحكمه، ج 7، ص 3209 ؛ به نقل از كنز العمال، حديث 23610.
27) ميزان الحكمه، ج 7، ص 3209 ؛ به نقل از كنز العمال، حديث 23610.
28) تفسير المنير، ج 2، ص 131 با تصرف.
29) بحارالانوار، ج 96، ص 255.
30) ميزان الحكمه، ج 7، ح 10922.
31) بحار، ج 96، ص 355.
32) امالى الطوسى، ص 296، ح 586.
33) عيون الاخبار، ج 1، ص 297 – 298.
34) بحارالانوار، ج 77، ص 27.
35) همان منبع، ج 96، ص 355.
36) همان منبع، ص 369.
37) بحارالانوار، ج 96، ص 358.
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
شوراى مسلمانان انگليس به طرح جديد تونىبلر اعتراض كردند.
آيت اللّه سيستانى: اسلام بايد منبع اصلى قانون اساسى عراق باشد. (16/5/84)
صهيونيستها مناطقى از نوار غزه را مين گذارى كردند.
مقتدا صدر با آيت اللّه سيستانى ديدار كرد. (20/5/84)
حماس، صهيونيستها را به اخراج از سرزمين فلسطين تهديد كرد. (22/5/84)
شارون: مقاومت فلسطينىها رؤياى اسرائيل را بر باد داد. (23/5/84)
مقتدا صدر رفراندوم قانون اساسى عراق را تحريم كرد.
عقب نشينى صهيونيستها در غزه آغاز تحوّل بزرگ در مبارزات فلسطينىها خواهد بود.
حماس: آزادى غزه مقدمهاى براى آزادى قدس است. (25/5/84)
تروريستها در بغداد 260 مسافر را به خاك و خون كشيدند.
انفجارهاى هولناك در بغداد 43 كشته برجاى گذاشت. (27/5/84)
نمايندگان مجلس كويت به ديدار سرمايهداران اين كشور از اسرائيل اعتراض كردند. (31/5/84)
مردم عراق در پى ارائه قانون اساسى به مجلس به شادمانى پرداختند.
بر اساس قانون اساسى عراق، اسلام مرجع اصلى تدوين قوانين عراق شد. (2/6/84)
توطئه صهيونيستها براى محدود كردن كشور فلسطين به غزه افشاء شد. (3/6/84)
عمليات شهادت طلبانه مبارز فلسطينى 48 صهيونيست را مجروح كرد. (7/6/84)
بيش از 1000 زائر در روز شهادت امام موسى كاظم عليه السلام به خاك و خون كشيده شدند. (10/6/84)
پرويز مشرف، مذاكره با اسرائيل را مطابق اصول اسلام دانست! (14/6/84)
درگيرىهاى مسلحانه در شرق عربستان شدت گرفت. (15/6/84) اخبار داخلى
رئيس جمهور در مراسم تحليف: هيچ كس نمىتواند اراده ملت را بشكند. مراسم تحليف دكتر احمدى نژاد، رئيس جمهور كشورمان، صبح ديروز با حضور رئيس دفتر رهبر معظم انقلاب، رئيس مجلس خبرگان، سيد محمد خاتمى، رئيس قوه قضائيه، رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام، دبير شوراى نگهبان، سفراى كشورهاى خارجى و صدها تن از شخصيتهاى كشورى و لشكرى در مجلس شوراى اسلامى برگزار شد.
ايران عضو NPT نيست.
بهره وام مسكن و خودرو 8 درصد كاهش يافت. (16/5/84)
رئيس جمهور سوريه با رهبر معظم انقلاب ديدار كرد.
خاتمى دبير مجمع روحانيون مبارز شد. (18/5/84)
احمدى نژاد: طرح پيشنهادى اروپا توهين به ملت ايران است. (19/5/84)
پاسخ قاطع ايران به قطعنامه شوراى حكام: تا چند سال ديگر سوخت اتمى صادر مىكنيم.
جارى شدن بنزين 100 خودرو را به آتش كشيد.
ايران قطعنامه شوراى حكام را قاطعانه رد كرد. (22/5/84)
درآمد نفتى ايران امسال به 43 ميليارد دلار مىرسد. (23/5/84)
مجلس از يكشنبه آينده بحث رأى اعتماد به كابينه پيشنهادى را آغاز مىكند.
شفاف بودن فعاليت هستهاى ايران براى آژانس به اثبات رسيد.
دخالت آمريكا و انگليس در آشوبهاى خوزستان و غرب كشور افشا شد. (24/5/84)
رئيس جمهور جلو اقدام غيرقانونى سازمان ميراث فرهنگى را گرفت و قرارداد 50 ميليارد تومانى را باطل كرد.
بيش از 500تن دانشجويان دانشگاههاى سراسر كشور صبح ديروز در مقابل مركز تحقيقات و توليد سوخت هستهاى اصفهان حلقه انسانى تشكيل دادند. (26/5/84)
رهبر انقلاب در نماز جمعه پرشكوه تهران: باج نمىدهيم، نيروگاه اتمى هم مىسازيم. (29/5/84)
مراسم معنوى اعتكاف در سراسر كشور آغاز شد. دل از تعلقات دنيايى كندهاند و خود را به دامان خدا انداخته، محدوديت دنيوى را براى خود به وجود آوردهاند تا عالم بى منتهاى ربوبى را با بند بند وجود خود به شهود بنشينند. جوانها با جانهاى زلال و خالى از زنگارهاى زمانه و بزرگترها هم آمده بودند، همه از من و ما گذشته و او را مىجويند، در ايامى كه آغازش ميلاد باب العلم است و پايانش پايان حيات دنيايى پيام آور عاشورا حضرت زينب كبرى سلام اللّه عليها. (30/5/84)
رهبر انقلاب: جاذبه مساجد با ابزارهاى فرهنگى و هنرى تقويت شود.
احمدى نژاد: همگرايى مشخصه اصلى كابينه است. (31/5/84)
دستور رئيس جمهور براى جبران خسارت سبزيكاران به وزير جهاد كشاورزى ابلاغ شد.
روحانى: براى از سرگيرى تأسيسات هستهاى نطنز به اروپا فرصت مىدهيم. ما با ايستادگى مردم به موفقيت خواهيم رسيد.
روحانى دبير سابق شوراى عالى امنيت ملى: صلحآميز بودن فعاليت ايران در مذاكرات به اثبات رسيد و فرصت لازم فراهم شد كه فناورى ما كامل شود. (1/6/84)
روزنامه فرانسوى لوموند: جلوگيرى از ورود ايران به باشگاه اتمى غيرممكن است.
هزارانتر از دانشجويان سراسر كشور ديروز با تجمع در مقابل سفارتخانههاى سه كشور اروپايى فرانسه، آلمان و انگليس به مواضع منافقانه اين كشورها در قبال برنامه صلحآميز هستهاى كشورمان اعتراض كردند.
دانشمندان اتمى كشور براى مشاركت در طرح جوش هستهاى اعلام آمادگى كردند. (2/6/84)
17 نفر از وزارى پيشنهادى دكتر احمدىنژاد موفق به كسب رأى اعتماد از مجلس شدند. (3/6/84)
در نخستين جلسه هيأت دولت كه در جوار بارگاه مطهر امام رضا عليه السلام تشكيل شد، لايحه تأسيس صندوق مهر رضا(ع) براى تأمين هزينههاى مسكن، ازدواج و اشتغال جوانان در كليه استانهاى كشور به تصويب رسيد. (5/6/84)
رئيس جمهور در مراسم معارفه رئيس سازمان مديريت و برنامه ريزى: مردم نبايد زير چرخ توسعه له شوند.
لاريجانى: ايران به دنبال طرف مطمئنترى براى ادامه مذاكرات هستهاى است. (6/6/84)
مستمرى خانوادههاى تحت پوشش كميته امداد 2برابر شد. (7/6/84)
سرپرست وزارت نفت منصوب شد.
«آقازاده» ابقاء شد. (8/6/84)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور و اعضاى دولت: هيچ شعارى نبايد عدالت و رسيدگى به محرومان را كمرنگ كند. (9/6/84)
شركتهاى جذب سرمايه به خارج كشور غيرقانونى اعلام شد. (10/6/84)
رهبر انقلاب: كسانى كه با ارائه اسلامى متحجر با دنيا مواجه مىشوند به شدت مشكوك هستند. (12/6/84)
رهبر انقلاب در ديدار دبير كل جهاد اسلامى فلسطين: جهاد و مقاومت عليه اشغالگران فلسطين بايد ادامه يابد. (13/6/84)
قاليباف شهردار تهران شد. (14/6/84)
يك مقام ارشد حزب اللّه لبنان: 3 نفر از چهار ديپلمات ربوده شده ايرانى زندهاند. (15/6/84) اخبار خارجى
مذاكرات اتمى كره شمالى با كارشكنى آمريكا بى نتيجه ماند.
تجمع مخالفان “ضد جنگ” در استراحتگاه رئيس جمهور آمريكا: آقاى بوش! سربازان ما به خاطر دروغ تو از پاى درمىآيند. دهها آمريكايى با تجمع مقابل مزرعه شخصى جرج بوش در تگزاس خواستار خروج سربازان اين كشور از عراق شدند. تظاهر كنندگان خطاب به بوش فرياد مىزدند، چطور از سربازان مىخواهيد به خاطر دروغتان بميرند! (17/5/84)
چاوز: ايالات متحده در ونزوئلا مواد مخدر توزيع مىكند. (18/5/84)
وزير خارجه بلغارستان جاسوس اسرائيل از آب درآمد.
مشاور شهردار لندن حجاب را از حقوق اوليه بشر دانست. (20/5/84)
اشك و اندوه، ارمغان لشكركشىهاى بوش براى خانوادههاى آمريكايى است. خانوادههاى آمريكايى در شهرهاى مختلف اين كشور، همچنان اجساد فرزندان خود را كه قربانى بلند پروازىهاى سران كاخ سفيد در عراق شدهاند تحويل مىگيرند. پدر و مادر و خواهر يك سرباز آمريكايى كه در كمين افراد مسلح عراقى كشته شد در شهر “تالماج” اوهايو بر سر تابوت وى، اشك مىريزند. (22/5/84)
5 ميليون آمريكايى با ساخت ديوار نژادپرستى در فلسطين مخالفت كردند. (24/5/84)
ونزوئلا، آمريكا را به قطع نفت تهديد كرد. (25/5/84)
17 سرباز اسپانيائى در افغانستان به هلاكت رسيدند. (26/5/84)
كشتىهاى جنگى آمريكا در سواحل اردن مورد حمله موشكى قرار گرفتند. (29/5/84)
بر اساس تازهترين نظر سنجى از مديران 1000 شركت برتر، هيلتر در انگليس از بلر محبوبتر است. (31/5/84)
يك گدا در انتخابات هند به پيروزى رسيد. (10/6/84)
بوش: فاجعه “كاترينا” جنگ بعدى آمريكا عليه تروريسم را منتفى كرد.
قربانيان توفان “كاترينا” به بيش از 10 هزار نفر رسيد. (13/6/84)
هواپيماى مسافربرى اندونزى در يك منطقه مسكونى سقوط كرد. هواپيما لحظاتى پس از بلند شدن از فرودگاه شهر “مدان” در يك منطقه مسكونى پرجمعيت جزيره سوماترا سقوط كرد و 130 سرنشين آن كشته شدند. در اين سانحه 30 تن از عابران پياده نيز جان باختند. (15/6/84)
پاورقي ها:
گفتهها و نوشتهها
چشم بصيرت
چشم، دريچهاى به دنياى قلب است.
«ديدن» و «نظر» خواستن دل را در پى دارد.
با اين حساب، بايد به آنچه در «چشم انداز» ما قرار مىگيرد، حساس باشيم ديدنيها، چه خوب و چه بد، گرايش ما را به سوى خود «جذب» مىكند و ما اغلب، مجذوب چيزى مىشويم كه مىبينيم.
اگر به افق دور دست بنگريم، «وسعت ديد» پيدا مىكنيم و اگر فقط به جلوى پاى خود نگاه كنيم، «نقد انديش» و «حاضر گرا» و «تنگ نظر» مىشويم.
آنچه به صورت تصوير، فيلم، منظره، خط، تابلو، چهره و… در برابر ديد ما قرار مىگيرد، به درون روح و فكر ما نفوذ مىكند.
درست است كه مىتوان از كتاب تاريخ، با زندگى گذشتگان آشنا شد و از سرانجام آنان «عبرت» گرفت، ولى چرا در قرآن كريم، آن همه تأكيد است كه برويد، بگرديد، ببينيد و عبرت بگيريد؟! چون در «ديدن» اثرى است كه در خواندن و شنيدن نيست.
«نگاه حرام» چرا آن همه نكوهيده است، چون دل را هم به دنبال حرام مىكشد نگاه به چهره عالم، نگاه به در خانه عالم، نگاه به كعبه، نگاه به صفحه قرآن جزو عبادت است و ثواب دارد؟! چون اين نگاه، جلوههايى از معنويت و پاكى و حق را به درون انسان منتقل مىكند.
عارفان، مراقب چشم و نگاه خويشند.
به حرام نمىنگرند، تا تيرگى و سياهى از روزنه «نگاه ناپاك» به «خانه دل» نفوذ نكند.
وقتى دل، از راه چشم تغذيه مىشود، چرا «غذاى حرام» به آن بدهيم؟
(زنى زيبا از گذرگاهى عبور كرد، حضرت على عليه السلام و جمعى هم نشسته بودند يكى از حاضران، با چشم و نگاه آن زن را تعقيب كرد حضرت او را نكوهش كرد و فرمود: همين گونه نگاههاست كه شهوت جنسى را برمىانگيزد.)
براى طهارت درون ديده را پاك نگاه داريم.
(نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 412.) ان شاء اللّه مشكلش حل خواهد شد
در ديدارى كه مقام معظم رهبرى در مشهد با خانوادههاى شهدا داشتند، يك روز از خانوادهاى دلجويى كردند كه چهار فرزندشان شهيد شده بودند. بعد از آنكه عكس شهيدان را براى آقا آوردند، اسامى همه اعضاى خانواده را سؤال فرمودند، ايشان بعد از معارفه، افراد را با اسامى كوچكشان صدا مىزدند و هدايايى به آنها مىدادند. در پايان، هديهاى نيز به پدر و مادر شهيد تقديم نمودند. در اين بين يكى از برادران اين شهداى بزرگوار كه جانباز بود، بعد از دست بوسى شروع به گريه كرد. آقا از او دلجويى كردند. پدر شهيد گفت: آقا، براى همسر ايشان دعا كنيد، چون بيمار است و دكترها پول كلانى براى مداوايش خواستهاند مقام معظم رهبرى فرمودند: هيچ ناراحتى ندارد. ان شاء اللّه مشكلش حل خواهد شد. (فرداى آن روز همسر اين برادر به دستور ولىّ امر مسلمين در بيمارستان بسترى و تحت معالجه قرار گرفت) در پايان ديدار، آقا مجدداً افراد خانواده را به اسم صدا مىزدند و به آنها شيرينى مىدادند و به دست مباركشان شيرينى در دهان بچهها مىگذاشتند.
(ر.ك: قافله نور، ش 39، ص 8). پرهيز از غيبت تا اين حد
آيت اللّه العظمى فاضل در جايى درباره سيره اخلاقى امام خمينى (ره) در موضوع غيبت گفته است: «در همان اوائل فوت امام بود كه خانم ايشان تصريح كرده بود كه “در طول زندگى 62 ساله با امام، يك غيبت من از او نشنيدم”… من از دوستان نزديك ايشان در رابطه با جلسات جوانى امام… پرسيدم، آنها گفتند: «امكان نداشت با حضور ايشان ما بتوانيم غيبت كنيم، نه تنها خودش غيبت نمىكرد، تا ما مىآمديم غيبت كنيم، مىگفت: آقا حرف خودمان را بزنيم. مزاح كنيد، بخنديد، چرا غيبت كنيم؟! به جاى غيبت يك حرفى مىزنيم و همه خوشحال مىشويم.» بالاترين آرزوها
پيش از آن كه سقراط را محاكمه كنند از وى پرسيدند بزرگترين آرزويى كه در دل دارى چيست؟
گفت: بزرگترين آرزوى من اين است كه به بالاترين مكان «آتن» صعود كنم و با صداى بلند به مردم بگويم: اى دوستان! چرا با اين حرص و ولع بهترين سالهاى زندگى خود را به جمع آورى ثروت و طلا مىگذرانيد در حالى كه آنگونه كه بايد و شايد در تعليم و تربيت اطفالتان كه مجبور خواهيد شد ثروت خود را براى آنها بگذاريد، نمىكوشيد. پاسداران
«پاسداران» فرزندان راستين اين امت و جوشيده از متن انقلابند.
صادقترين چهرههاى «حزب اللّه»اند.
پاسدار، اهل نماز و راز و نياز است.
زندگىاش، ساده، بر خوردش متواضعانه و اخلاقش اسلامى است.
پاسدار، ايثارگرى است بى توقع، و رزمندهاى است بىچشمداشت.
پاسدارى يك شغل نيست، يك تعهد است، و پاسدار، يك شاغل نيست، يك عاشق است، يك «حقوق» بگير نيست، يك «حق» بگير است. پاسدار، در غم و شادى شريك مردم است. در بيرون از خانه، پناه و يار مردم است، و در خانه، معلم زن و فرزند.
پاسداران، قصه گوى سالهاى حماسه و ايثارند.
شاهدان صحنههاى زيباى خداباورى و عشق، كه با جوهرى از خون، با قلمى از گلوله و بر صفحهاى از دشت و بيابان جبههاى نبرد، سروده و نگاشته شده است.
پاسداران، حنظلههاى عصر امام خمينى(ره) بودند، كه «از حجله عروسى تا بستر شهادت» را، با بال شهادتطلبى طى مىكردند و در سالهاى جنگ «بقاء» را به فنا جست و جو مىكردند. «ماندن» را در «رفتن»، «بودن» را در «نبودن» و جاودانگى را در «شهادت». محراب
از آداب قلبيه نماز (و ساير عبادات) كه موجب نتايج نيكويى است، بلكه باعث فتح بعضى از ابواب و كشف بعضى از اسرار عبادات است، آن است كه سالك(نمازگزار) جديّت كند كه عبادت را از روى نشاط و به جهت قلب و فرح و انبساط خاطر به جا آورد و از كسالت و ادبار نفس در وقت عبادت احتراز شديد كند.
پس، وقتى را كه براى عبادت انتخاب مىكند، وقتى باشد كه نفس را به عبادت اقبال(ميل) است و داراى نشاط و تازگى است و خستگى و فتور ندارد، زيرا اگر نفس را در اوقات كسالت و خستگى وادار به عبادت كند، ممكن است آثار بدى به آن مترتّب شود كه از جمله آنها، آن است كه انسان از عبادت منزجر شود و تكلّف (اجبار) و تعسف(انحراف) آن زياد گردد و كم كم باعث تنفّر طباع نفوس (سرشتهاى روحى) شود و اين علاوه بر آن كه ممكن است انسان را به كلى از ذكر حق منصرف كند و روح را از مقام عبوديّت كه منشأ همه سعادات است برنجاند، از چنين عبادتى، نورانيّت قلبيه حاصل نگردد… (امام خمينى(ره)، آداب نماز، ص 23) درمان يا پيشگيرى
آنكه «خلاف» مىكند، حتى اگر «جريمه» آن را هم بپردازد. شكستن حرمت «قانون» با پرداخت جريمه جبران نمىشود.
«گناه» يك تخلف از قانون خدا به شمار مىآيد.
«توبه» هم به عنوان راهى براى محو «عواقب كيفرى» آن قرار داده شده است، ولى آثار روحى گناه بر فرد و پيامدهاى منفى آن بر جامعه، با توبه جبران نمىشود.
ممكن است كسى كه دچار يك سانحه تصادف يا سوختگى شده، با مراجعه فورى به پزشك، سلامت خود را بازيابد و از مرگ نجات يابد، ولى آثار آن بر چهره و اعضاى او، گاهى تا آخر عمر هم باقى است.
آيا رعايت احتياط و پيشگيرى از بروز آتش سوزى يا حادثه، بهتر نيست؟!
همچنان كه در امور درمانى، رعايت بهداشت و پيشگيرى از ابتلاء هم بهتر از معالجه است و هم آسانتر و كم خرجتر، در امور معنوى و روحى هم، پرهيز از گناه، هم آسانتر و هم مقرون به صرفهتر از «توبه» است.
آثار گناه، بر چهره روح و جان باقى مىماند.
چه بسا گاهى هم فرصت يا توفيق «توبه» به دست نمىآيد و آنكه توبه از گناه را به «آينده» موكول مىكند، حادثهاى، اجلى، غفلتى، آن آينده را از دست او مىگيرد.
اگر خيلى هم اهل جمع آورى «ثواب» و انجام «مستحبات» نيستيم، دست كم اين هنر را از خود نشان دهيم كه خلاف و گناه نكنيم.
كدام يك در سرانجام و سرنوشت ما مؤثرتر است؟
ترك گناه، يا كسب ثواب؟
پيامبر خدا(ص) به امام على(ع) فرموده است: «هر كه از حرامهاى خدا پرهيز كند، از پرهيزكارترين مردم است.»
(جواد محدثى) پاسداران
«پاسداران» فرزندان راستين اين امت و جوشيده از متن انقلابند.
صادقترين چهرههاى «حزب اللّه»اند.
پاسدار، اهل نماز و راز و نياز است.
زندگىاش، ساده، بر خوردش متواضعانه و اخلاقش اسلامى است.
پاسدار، ايثارگرى است بى توقع، و رزمندهاى است بىچشمداشت.
پاسدارى يك شغل نيست، يك تعهد است، و پاسدار، يك شاغل نيست، يك عاشق است، يك «حقوق» بگير نيست، يك «حق» بگير است. پاسدار، در غم و شادى شريك مردم است. در بيرون از خانه، پناه و يار مردم است، و در خانه، معلم زن و فرزند.
پاسداران، قصه گوى سالهاى حماسه و ايثارند.
شاهدان صحنههاى زيباى خداباورى و عشق، كه با جوهرى از خون، با قلمى از گلوله و بر صفحهاى از دشت و بيابان جبههاى نبرد، سروده و نگاشته شده است.
پاسداران، حنظلههاى عصر امام خمينى(ره) بودند، كه «از حجله عروسى تا بستر شهادت» را، با بال شهادتطلبى طى مىكردند و در سالهاى جنگ «بقاء» را به فنا جست و جو مىكردند. «ماندن» را در «رفتن»، «بودن» را در «نبودن» و جاودانگى را در «شهادت».
پاورقي ها:
ميلاد سبط اكبر
ماه رمضان سال سوم هجرت شرافت بيشتر و عظمت فزونتر و بركت زيادترى پيدا كرد، چرا كه در نيمه آن، سبط اكبر رسول اللّه و گل خشبويش، امام حسن مجتبى عليه السلام به دنيا آمد و با ولادتش مدينه رسول اللّه پر از شادى و سرور شد و نور پرفروغ سيمايش دو جهان را روشن و منور ساخت.
پيامبر اكرم (ص)، همين كه خبر زاده شدن اين فرزند دلبندش را شنيد، فرح و سرور سراسر وجود مباركش را فرا گرفت، فوراً برخاست و به منزل دخترش، حضرت صديقه كبرى، فاطمه زهرا (س) رفت و فرمود: فرزندم را بياوريد! اسماء نوزاد را قنداق زردى پوشانده به خدمت حضرت برد. حضرت فرمود: به شما نگفته بودم كه نوزاد را در قنداق زرد نپيچيد. قنداق نوزاد را عوض كردند، حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. سپس رو به حضرت امير (ع) كرده فرمود: يا على! فرزندم را چه ناميدى؟
على (ع) عرض كرد: يا رسول اللّه! بر شما سبقت نمىگيرم.
پيامبر اكرم (ص) لحظاتى از سخن گفتن بازماند، گويا منتظر وحى الهى شد. و در روايتى حضرت فرمود: من هم بر پروردگارم سبقت نمىگيرم، ناگهان جبرئيل امين نازل شد و گفت: خدايت سلامت مىرساند و مىفرمايد: نامش را حسن بگذار يا رسولاللّه.
حضرت رسول گوسفندى را عقيقهاش كرد و به فاطمه (س) دستور داد سر مباركش را بتراشد و هموزن مويش را نقره به فقرا بدهند.
كنيه مباركش: ابومحمد
القابش: تقى، طيب، قائم، زكى، حجه، سيّد، سبط، ولى و معروفترين آنها مجتبى است.
نقش انگشترش: العزة لله.
مفضل بن عمر از امام صادق (ع) نقل كرده كه امام باقر(ع) فرمود: امام حسن بن على عليهما السلام، پارساترين، عابدترين و با فضيلتترين مردم زمانش بود. هر وقت به خانه خدا مشرف مىشد، با پاى پياده مىرفت و گاهى پا برهنه مىرفت كه تواضع و ادب بيشترى در پيشگاه حضرت ربوبى، نشان دهد.
وقتى سخن از مرگ به ميان مىآمد، گريه مىكرد و وقتى از قبر و حشر و نشر مردم در روز رستاخيز سخن به ميان مىآمد، نيز مىگريست و همچنين هنگامى كه بحث از صراط و عبور بر آن مىشد، اشكهاى حضرتش سرازير مىگشت. و اگر سخن از ديدار با پروردگار بود، بىاختيار آه بلندى مىكشيد و بىهوش مىشد.
هرگاه حضرت مجتبى براى نماز خواندن، در برابر پروردگارش مىايستاد بدنش مىلرزيد و آنجا كه سخن از بهشت و جهنم به ميان مىآمد، مانند مارگزيده برخود مىپيچيد و از خداوند بهشت درخواست كرده و از دوزخ به خدايش پناه مىبرد.
وقتى قرن مىخواند، اگر به آيهاى مىرسيد كه با «يا ايها الذين آمنوا» شروع شده بود، مىگفت: «لبيك اللّهم لبيك» و هرگز او را نيافتند جز اينكه ذكر الهى بر لب داشت.
امام حسن مجتبى عليه السلام، راستگوترين، فصيحترين و بليغترين انسان بود.
روزى به معاويه گفته شد: اى كاش دستور مىدادى حسن بن على به منبر رود و خطبه بخواند تا نقص و عيبش برملا گردد.
معاويه حضرت را طلبيد و از او خواست به منبر رود و مردم را پند و موعظه گويد. حضرت بر فراز منبر، بالا رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
«ايها الناس، من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فأنا الحسن بن على بن ابىطالب، و ابن سيدة النساء، فاطمة بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم.
انا ابن خير خلق اللّه، انا ابن رسول اللّه، انا ابن صاحب الفضائل، انا ابن صاحب المعجزات و الدلائل، انا ابن اميرالمؤمنين، انا المرفوع عن حقّى، انا واخى الحسين سيدا شباب اهل الجنة، انا ابن الركن و المقام، انا ابن مكة و منى، انا ابن المشعر و عرفات…»
اى مردم! هر كه مرا مىشناسد كه مىشناسد و هر كه نمىشناسد من حسن بن على بن ابى طالبم. من فرزند سرور زنان جهان، فاطمه زهرا دختر رسول خدايم، من فرزند برترين آفريدگان خدايم. من فرزند صاحب فضائل و ادلّه و معجزاتم. من فرزند امير مؤمنانم. من كسى هستم كه حقّم غصب شده است. من و برادرم حسين دو سرور جوانان اهل بهشتيم. من فرزند ركن و مقامم، من فرزند مكّه و منايم، من فرزند مشعر و عرفاتم و…»
معاويه كه ديد آبرويش دارد مىرود، براى اينكه به خيال خام خودش امام را خجالت زده كند، گفت: از اين حرفها دست بردار و از خرما تعريف كن!
حضرت فرمود:
«الريح تنفخه، و الحر ينضجه و الليل يبرده و يطيّبه» باد آن را بالا مىآورد و گرما آن را مىرساند و هواى شب آن را سرد كرده و خوشمزه مىنمايد.
سپس حضرت به سخنان خويش ادامه داده و فرمود:
«أنا ابن مستجاب الدعوة، أنا ابن الشفيع المطاع، انا ابن اوّل من ينفض عن الرأس التراب، أنا ابن من يقرع باب الجنّة فيفتح له، انا ابن من قاتل معه الملائكة….»
من فرزند كسى هستم كه دعايش مستجاب است. من فرزند شفاعت كنندهاى هستم كه مطاع است. من فزرند نخستين كسى هستم كه سر از خاك برمى دارد، من فرزند كسى هستم كه در بهشت را مىكوبد پس براى او گشوده مىشود، من فرزند كسى هستم كه فرشتگان در جوارش با دشمنان جنگيدند… و همچنين شروع كرد به فضايل خود و خاندان خود را شمردن كه دنيا در ديدگان معاويه عليه اللعنه تيره و تار شد و ديگر نتوانست سخن بگويد تا حضرت خوب خودش را معرّفى كرد، و از منبر پائين آمد. معاويه گفت: يا حسن! خيلى مايل هستى كه خليفه شوى ولى به آن نخواهى رسيد!
حضرت فرمود: خليفه كسى است كه به سيره رسول اللّه (ص) عمل كند و خداى عزّو جلّ را اطاعت نمايد. خليفه آن نيست كه با ظلم و ستم در ميان مردم عمل كند و سنتهاى الهى را معطّل بگذارد و دنيا را پدر و مادر خويش قرار دهد ولى تو اكنون به يك حكومت رسيدهاى، پس به اندازه عمر كمى از آن لذت ببر كه تبعات سختى براى تو خواهد بود، و عاقبتى دشوار خواهى داشت.(1)
نگاهى به كرامات امام مجتبى(ع)
ميانجى
ابوسفيان براى بستن پيمان با پيامبر(ص) به مدينه آمد، ولى پيامبر او را به حضور نپذيرفت. آن گاه او پيش على(ع) رفت و از ايشان خواست تا او را نزد پيامبر شفاعت كند.على(ع) نزد پيامبر رفت و موضوع را در ميان گذاشت، ولى حضرت نپذيرفت. امام مجتبى(ع) كه در آن هنگام نوزادى چهارده ماهه بود، با زبانى شيوا فرمود: «اى پسر صخر! شهادتين را بر زبانت جارى ساز تا من تو را نزد جدم رسول خدا شفاعت كنم.»
ابوسفيان شگفت زده شده بود و با تعجب به امام مجتبى و اميرالمؤمنين(ع) نگاه مىكرد. آن گاه على(ع) فرمود: «سپاس خدايى را كه خاندان محمد(ص) را هم سان يحيى بن زكريا قرار داده است.»(2) دعا براى پسردار شدن
امام مجتبى(ع) به قصد حج، با پاى پياده از مدينه به مكه مىرفت. در راه پاهاى حضرت ورم كرد. به امام گفتند: اگر سواره برويم زخم پاهايتان خوب خواهد شد، ولى امام فرمود: هرگز! به منزلگاه كه رسيديم، مرد سياه چردهاى نزد ما خواهد آمد كه روغنى به همراه دارد. آن روغن دواى آن است. آن را به هر قيمتى از او بخريد. پس از مدتى، آن مرد سياه چهره از دور نمايان شد. امام به غلام خود فرمود: نزد او برو و آن روغن را از او خريدارى كن. مرد سياه به غلام گفت: روغن را براى چه مىخواهى؟ غلام گفت: براى امام مىخواهم. مرد گفت: مرا نزد او ببر. وقتى خدمت امام رسيد، گفت: اى فرزند رسول خدا، من از دوست داران شما و خاندان پاكتان هستم و در عوض اين دارو، هرگز از شما پولى نمىگيرم، ولى از شما مىخواهم دعا كنيد تا خدا به من پسرى سالم هديه فرمايد كه دوست دار شما خاندان پيامبر(ص) باشد؛ زيرا زايمان همسرم نزديك است. امام فرمود: وقتى به خانه برگردى، خدا به تو پسرى سالم و بىعيب هديه داده است. وقتى مرد سياه چرده به خانهاش بازگشت، ديد پسرى زيبا در آغوش همسرش است.(3) رطب تازه
امام مجتبى(ع) در يكى از سفرها، با مردى از خاندان زبير كه به امامت زبير معتقد بود، همسفر شد. آنان شترى را نيز از آن مرد كرايه كرده بودند. در ميان راه به منزلگاهى رسيدند و براى برداشتن آب و استراحت توقف كردند. آنان در زير نخل خشكيدهاى فرشى براى امام پهن كردند و امام بر آن نشست. آن مرد نيز پارچهاى كنار امام پهن كرد و بر آن نشست. وقتى چشم مرد به آن نخل خشكيده افتاد، گفت: كاش اين نخل خرما مىداد و كمى خرما مىخورديم. امام مجتبى(ع) خطاب به او فرمود: خرما مىخواهى؟ پاسخ گفت: آرى. امام دست به سوى آسمان دراز كرد و دعا فرمود: در اين هنگام درخت خرما در عين ناباورى حاضران سبز شد، برگ درآورد و خرماى اعلايى داد. كسى در ميان كاروانيان با ديدن اين صحنه شگفت زده گفت: اين چيزى جز جادو نيست. امام مجتبى(ع) فرمود: نه اين جادو نيست، بلكه حاصل دعاى مستجاب فرزندان پيامبر است.
سپس فردى از نخل بالا رفت و براى همگان از خرماى آن فرو ريخت.(4) نيايشى پذيرفته
مردم كه از ستم زياد بن ابيه به تنگ آمده بودند، پيش امام مجتبى(ع) از او شكايت كردند. امام نيز دست به دعا برداشت و او را نفرين كرد و فرمود:
«خدايا! انتقام ما و شيعيان ما را از دست زياد بن ابيه بستان و عذاب خود را به او بنما؛ به راستى كه تو بر هر چيزى توانا هستى»، در آن هنگام، خراشى در انگشت شست دست او پديدار شد و زخم تمام دستش را تا گردن فرا گرفت. سپس ورم كرد و سبب مرگ زياد گرديد.(5)
در خاتمه فرا رسيدن اين روز خجسته و اين عيد مبارك را در ماه مبارك به حضور ولى اللّه الاعظم، امام عصر عجل اللّه فرجه الشريف، مقام معظم رهبرى و به عموم شيعيان و علاقمندان و پيروان حضرتش تبريك و تهنيت عرض مىكنيم و اميدواريم، خداوند توفيق پيروى از او و ساير ائمه معصومين عليهم السلام را به ما بدهد.
در اينجا خوب است براى تبرك روايتى جالب از آن حضرت نقل كنيم تا معلوم شود شيعه واقعى او كيست و آيا مىتواند هر كس ادعاى شيعه گرى كند يا نه؟
در روايت است كه مردى به حضرت عرض كرد: يا ابن رسول اللّه! من از شيعيان شما هستم.
حضرت پاسخ فرمود: «يا عبداللّه ان كنت لنا فى اوامرنا و زواجزنا مطيعاً فقد صدقت، و ان كنت بخلاف ذلك، فلاتزد فى ذنوبك بدعواك مرتبة شريفة لست من أهلها، لاتقل انا من شيعتكم و لكن قل أنا من مواليكم و محبّيكم و معادى أعدائكم و انت فى خير والى خير»
اى بنده خدا! اگر تو واقعاً اوامر ما را اطاعت كنى و از آنچه نهى كردهايم، امتناع نمايى پس سخن راست گفتهاى و اگر چنين نباشى، پس بر گناهانت، در اين ادعايت، گناهى ديگر ميافزاى و ادعاى اين مقام والائى كه اهلش نيستى مكن. نگو من شيعه شمايم، بلكه بگو من از موالى و محبين شما و دشمن دشمنان شمايم كه در اين صورت عاقبت به خير خواهى شد.
خداوندا! ما را توفيق ده تا شيعيانى راستين براى حضرتش باشيم. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. بحارالانوار، ج 44، ص 88، ح2. 2. بحارالانوار، ج 43، ص 326، ح 3؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 173. 3. همان، ص 324. 4. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 90. 5. همان، ص 10.
نوار غزه و حكايت خروج
باريكه غزه با جمعيتى بالغ بر يك ميليون و 367هزار و 289 نفر جمعيت (با نرخ رشد 77/3 درصدى) كه اكثر آنها را فلسطينيان و اعراب تشكيل مىدهند در جنوب ساحل فلسطين كنار درياى مديترانه و شمال شرق شبه جزيره سيناى مصر واقع است و اين منطقه را بايد رخسارهاى از تاريخ غمانگيز سرزمين فلسطين ناميد.
مساحت نوار غزه 360 كيلومتر مربع (40 كيلومتر طول، 9 كيلومتر عرض) است اين منطقه داراى 62 كيلومتر مرز مىباشد كه 51 كيلومتر آن با رژيم صهيونيستى و 11 كيلومتر آن با مصر است و از صدها سال پيش تاكنون در سيطره بيگانگان بويژه صهيونيستها بوده است.
باريكه غزه از قديمىترين مناطق خاورميانه محسوب مىشود و به نوشته مورخان و پژوهشگران، سه هزار سال پيش از ميلاد مسيح(ع)، كنعانيان در اين منطقه زندگى مىكردند.
اين باريكه بين مصر و سرزمين شام(كه روزگارى شامل فلسطين، سوريه، لبنان، و اردن كنونى بود) واقع شده است و زمانى دروازه آسيا و آفريقا محسوب مىشد و محل عبور كاروانهاى تجارتى بود.
به باور مورخان، در قرن پانزدهم قبل از ميلاد يكى از شاهان مصر به نام «ثيتموزى» بر باريكه غزه حكم مىراند و سپس حاكميت اين منطقه به دست امپراتورى روم شرقى(بيزانس) رسيد.
در قرن هشتم پيش از ميلاد، آشوريان باريكه غزه را تصاحب كردند و از قرن سوم تا اول قبل از ميلاد نزاع ميان مصرىها و برخى شامىها(ساكنان سوريه كنونى) بر سر اين منطقه مهم فلسطين در جريان بود.
با ظهور دين اسلام در قرن هفتم ميلادى، ساكنان باريكه غزه به اين دين روى آوردند و «عمروعاص» در همين قرن و پس از آن كه به مصر لشكر كشى كرد توانست وارد اين منطقه شود.
در قرن دوازدهم ميلادى، صليبيون باريكه غزه را اشغال كردند و در قرن شانزدهم ميلادى امپراتورى عثمانى بر آن حاكميت يافت و سپس فرانسوىها در جريان جنگ عليه مصر، اين منطقه را به اشغال خود در آوردند.
در ابتداى قرن بيستم ميلادى و پس از سقوط امپراتورى عثمانى، نيروهاى انگليسى وارد باريكه غزه شدند و تا پس از جنگ جهانى دوم و تأسيس رژيم صهيونيستى در سرزمين فلسطين، در اين منطقه باقى ماندند.
باريكه غزه از سال 1948 تا 1967 تحت سرپرستى مصر بود و در همين سال يعنى در جريان جنگ دوم رژيم صهيونيستى با اعراب و فلسطينيان، به اشغال نيروهاى ارتش اين رژيم درآمد.
اسراييل در مدت اشغال 38 ساله باريكه غزه در اين منطقه اقدام به ساخت پايگاهها و تأسيسات نظامى و امنيتى و شهركهاى صهيونيست نشين كرد و سلطه نامشروع خود را بر اين منطقه توسعه و تحكيم بخشيد.
رژيم اشغالگر قدس پس از امضاى «قرارداد اسلو» در سال 1993 يك بار در سال 1994 آن هم به شكل جزئى از باريكه غزه خارج شد اما شهركهاى صهيونيست نشين را جمع آورى نكرد و از محور مهم فيلادلفيا يا همان محور صلاح الدين ايوبى – اين محور كه باريكه غزه و مصر است روزگارى ارتش صلاحالدين ايوبى سردار معروف مسلمان از آن براى تسلط بر مصر استفاده كرد – خارج نشد.
«ياسر عرفات» رهبر فقيد حكومت خودگردان هنگامى كه در سال 1995 پس از سالها دورى از وطن قدم به خاك فلسطين گذاشت، ابتدا وارد باريكه غزه شد و اين منطقه را مقر موقت فعاليتهاى سياسى و ديپلماتيك خود قرار داد.
وى در شهر غزه اقدام به ايجاد نهادهاى مختلف اجتماعى، آموزشى، سياسى، قضايى، تقنينى و انتظامى وابسته به حكومت خودگردان از جمله شعبه مجلس قانونگذارى فلسطين كرد و سپس به كرانه باخترى رود اردن رفت.
در حال حاضر در باريكه غزه دو دانشگاه كوچك به نامهاى دانشگاه اسلامى و دانشگاه الازهر و نيز دو دانشكده به نامهاى دانشكده تعليم و تربيت و دانشكده القدس وجود دارد.
جمعيت كنونى غزه در 44 اردوگاه و محله مسكونى از جمله پنج شهر شامل غزه، رفح، خان يونس، جباليا و ديرالبلح زندگى مىكنند.
بنا به آمار كميسارياى عالى پناهندگان فلسطين وابسته به سازمان ملل «آنروا» بيشتر ساكنان باريكه غزه از نسل آوارگان ناشى از جنگ سال 1948 اسراييل با اعراب و فلسطينيان هستند. بر اساس برآورد آنروا در 31 مارس 2005 تعداد اين آوارهها بالغ بر 961645 نفر در اردوگاههاى اين باريكه در شرايط نامساعد اجتماعى بسر مىبرند.
مطابق آمار آنروا، باريكه غزه بالاترين تراكم جمعيت در ميان مناطق مسكونى جهان را دارد به گونهاى كه 26 هزار و 400 نفر در هر كيلومتر مربع زندگى مىكنند و امروزه از اين منطقه به عنوان بزرگترين زندان روباز جهان ياد مىشود.
رژيم اشغالگر قدس با ساخت 21 شهرك در باريكه غزه بيش از هشت هزار صهيونيست و نظامى خود را در اين منطقه اسكان داده بود و با اين اقدام تراكم جمعيت اين منطقه را از رقم فوق به 665 نفر در هر كيلومتر مربع رسانده بود.
اين شهركها در دو مجموعه جداگانه شمال و جنوب باريكه غزه احداث شده بودند.
ارز،نيسانيت،دوگيت و ايلى سيناى مهمترين شهركهاى ساخته شده در شمال و گوش قطيف. بارايلان موراگ(موراج)، كفرداروم و نتساريم مهمترين شهركهاى صهيونيست نشين در جنوب باريكه غزه بودند.
اين رژيم ظرف 38 سال گذشته بارها با حمله مسلحانه و عمليات تروريستى به باريكه غزه كه به بهانه حمايت از شهرك نشينان صورت گرفت هزاران فلسطينى بويژه كودكان و كهنسالان را به شهادت رساند يا مجروح كرد.
اين حملهها نتوانست اراده مردم فلسطين بخصوص گروههاى مبارز مانند جنبش مقاومت اسلامى «حماس» و جنبش جهاد اسلامى كه بالاترين جايگاه اجتماعى را در ميان ساكنان مسلمان باريكه غزه دارند، بشكند و آنان را تسليم شرايط تحميلى اسراييل كند.
در اثر اين مقاومت، رژيم صهيونيستى تصميم گرفت در چارچوب طرح خروج از باريكه غزه بيش از هشت هزار شهرك نشين خود را از اين منطقه خارج كند.
با خروج اسراييل و پايان اشغال باريكه غزه – كه ساكنان منطقه پيشاپيش آيين جشن آن را برگزار كردند – اين اميدوارى وجود دارد كه اندكى از ميزان رنج و درد تاريخى مردم فلسطين كاسته شود.
پاورقي ها:
مؤلفههاى استمرار مقاومت
مقاومت اسلامى لبنان از جمله جريانهاى مبارزاتى جوانگراست زيرا عمر شهداى آن در سال 1993 عمدتاً بين 19 تا 33 سال و در سال 1994، بين 17 تا 28(1/22 سال بطور ميانگين) در سال 1995 و 1996 بين 18 تا 35سال (4/23 سال بطور ميانگين) و در سال 1997 بين 18 تا 38 سال (25 سال بطور ميانگين) بود.
نكته ديگر آنكه در سالهاى 1989 تا 1991، 292 عمليات توسط جوانان اين جنبش صورت گرفت.
همچنين در سالهاى 1992 تا 1994 ميلادى، 465 عمليات و در سالهاى 1995 تا 1997 ميلادى 936 عمليات توسط مقاومت به مرحله اجرا درآمد. اين در حالى است كه در دوره اول 154 نظامى دشمن و در دوره دوم 256 نظامى دشمن كشته شدند. امّا آمار شهداى مقاومت بدين ترتيب مىباشد:
سالهاى 1995 تا 1997 ميلادى 71 شهيد، در سالهاى 1989 تا 1991 ميلادى 26 شهيد، در سالهاى 1992 تا 1994 ميلادى 35 شهيد و در سالهاى 1995 تا 1997ميلادى حدود 50 شهيد.
در سالهاى مقاومت، اين جريان از انواع ابزارها، سلاحها و شيوههاى رزمى مانند كمين، بمب، حمله، گلوله باران، عمليات شهادت طلبانه، موشك باران كاتيوشايى، درگيرى و تك تيرانداز عليه دشمن استفاده كرد و بويژه كاتيوشا را به سلاحى راهبردى، در جنگ با صهيونيستهاى اشغالگر بدل ساخت و همزمان، بمبهاى هوشمند را وارد صحنه نمود كه دشمن آن را جنگ روانى ناميد.
مقاومت توانست با برترى اطلاعاتى خود عملياتهاى امنيتى را در عمق نوار اشغالى به مرحله اجرا درآورده و ضمن هدف قرار دادن اسكورت افسران بلندپايه دشمن، عملياتهاى آنها را نيز ناكام گذارد كه به هلاكت رسيدن كماندوهاى صهيونيست در انصاريه بهترين گواه بر اين مدعاست.
اين جنبش سپس گلوله باران پايگاههاى دشمن را به شكل امرى روزمره درآورد و ضمن وارد آوردن خسارات و تلفات سنگين به دشمن، كارايى اين پايگاهها را به صفر رساند. اما مهمترين اقدام مقاومت فيلمبردارى از عملياتها بود كه آن را به سلاحى جديد در جنگ تبديل نمود و معادله را به نفع مقاومت اسلامى تغييرداد. كه اين امر در تفاهم نامههاى ژوئيه و آوريل، عملياتهاى الدبشه و انصاريه و اعتراف اسراييل به قطعنامه 425 به منصه ظهور رسيد، افسانه ارتش شكستناپذير اسراييل را درهم شكست و مقاومت به الگوى جوانان جهان عرب و ركن اصلى موازنه منطقهاى و جنگ اعراب و اسراييل تبديل شد.
قدرت مقاومت با گذشت زمان تحليل نرفت، گويى تازه متولد شده است امّا بر خلاف آن دشمن هدف و انگيزه خود را از دست داد و به نوعى يأس و نااميدى دچار شد كه در نهايت به عقب نشينى اين ارتش از جنوب لبنان انجاميد و اصطلاحاتى مانند شهادتطلبى در مقابل مرگ مجانى، آزادى در برابر اشغال، جهاد در برابر جنگ بيهوده، سرزمين پايدارى و قهرمانى در برابر باتلاق و نفرين لبنان و قهرمانان مقاومت در برابر ارتش مأيوس قرار گرفت و قاموس شكست و چالش وارد تفسيرها و تحليلهاى مقامات، ناظران و تحليلگران صهيونيست شد.
مانند روزنامه معاريو كه در روز 7/1/1996 نوشت: كمربند امنيتى مدتهاست كه به كمربند ناامنى تبديل شده است.
و يا اويگدور كهلانى در روزنامه هاآرتص مورخ 7/1/1997 نوشت: ما دممان را روى كولمان انداختهايم، ما قربانيان شكست خوردهايم. سربازان ما مانند سيبل در ميدان تير هستند.
از ديگر نقاط قوت مقاومت علاوه بر جوانگرايى، جمع شدن دولت و ملّت حول مقاومت به عنوان تنها راهكار ملّى و پايدارى مردمى بود. با اين حال اينكه مقاومت را فقط از جنبه نظامى معنا كرد اشتباهى بزرگ است. زيرا آن، معنايى كاملاً گسترده و در تمام سطوح سياسى، اقتصادى، اجتماعى، مذهبى و آموزشى دارا مىباشد و مبتنى بر پايهها و قواعد مادى، ملى و دينى است. لذا شاهديم كه نهادهاى غيرنظامى مقاومت دست به اقداماتى مانند تعمير و بازسازى منازل مسكونى، معالجه مجروحان و حمايت از خانوادههاى اسرا و شهدا زدند. چه اينكه پايه اصلى مقاومت ايمان ملّت به آرمان مقاومت در برابر اشغالگر، آزادى وطن و آمادگى براى فداكارى در راه آن است.
ادبيات مقاومت و شعارها و اصطلاحات آن آميزهاى از جنبههاى دينى و ملّى است كه در بالاترين سطوح ايثار و فداكارى مردم جنوب و سرانجام آزادى اين منطقه با شعار پيروزى يا شهادت تجلى يافت.
مقاومت از آن دسته جريانها نيست كه تسليم چالشها شده و دچار اختلاف و چند دستگى شود بلكه برعكس، خود عامل وحدت در جامعه است و هرگز به منافع مادى نمىانديشد. لذا پيوسته از موقعيتى مثبت در جامعه و صحنه سياسى لبنان برخوردار است.
مقاومت به دنيا اين شعار را فهماند كه من مقاومت مىكنم پس هستم و جهانيان نيز اينك در برابر اين شعائر تسليم شدهاند.
پاورقي ها:
سخنان معصومين ع
امام و رهبر ، نياز جامعه
پيامبر اسلام صلىاللّه عليه وآله وسلّم:
«اَسمِعُوا وَ اَطيعُوا لِمَن وَلّاهُ الاَمر فَاِنَّهُ نِظامُ الاِسلامِ.»
(امالى مفيد، ص7)
بشنويد و اطاعت كنيد از كسى كه خداوند او را ولىّ امر شما قرار داده كه اطاعت از رهبر، نظام اسلام است.
امام على عليه السلام:
«فَرَضَ اللّهُ الاِيمانَ تَطهيراً مِنَ الشِّركِ…وَالاِمامَةَ نِظاماً لِلاُمَّة»
(نهج البلاغه، حكمت 244)
خداوند ايمان را به دليل پاكسازى انسان از شرك… و امامت را به دليل نظام دادن به امّت اسلامى واجب نموده است.
امام اميرالمؤمنين عليهالسلام:
«مَكانُ القيّمِ مِنَ الاَمرِ، مَكانُ النِّظامِ مِنَ الخَرزِ يَجمَعُهُ و يَضُمُّهُ فَاِذا اِنقَطَعَ النِّظامُ تَفَرَّقُ الخَرزُ وَ ذَهَبَ ثُمَّ لَم يَجتَمِع بِحذا فيره اَبَداً»
(نهجالبلاغه، خطبه 146)
رهبر و سرپرست امور جامعه مانند رشته مهره است كه آن را گرد آورده و به هم پيوند مىدهد، پس اگر رشته بگسلد مهرهها از هم جدا شده و پراكنده گردد و هرگز همه آنها گرد نيايد.
امام صادق عليه السلام :
«اِنَّ الاَرضَ لاتَخلُوا وَ فيها اِمامٌ، كَيما اِن زادَ المُؤمِنُون شَيئاً رَدَّهُم وَ اِن نَقَصُوا شَيئاً اَتَمَّهُ»
(اصول كافى، ج 1، ص 178)
زمين هيچگاه از امام خالى نمىشود، تا اگر اهل ايمان چيزى بر دين افزودند آنها را به واقع برگرداند و اگر چيزى كاستند آن را كامل نمايد.
امام رضا عليه السلام:
«فإن قال: فلم جعل اولى الأمر و امر بطاعتهم؟ قيل لعلل كثيرة: منها: أن الخلق لما وقفوا على حدّ محدود و أمروا أن لايتعدوا ذلك الحد لما فيه من فسادهم لم يكن يثبت ذلك ولايقوم الّا بأن يجعل عليهم فيه اميناً يمنعهم من التعدّى و الدخول فيما خطر عليهم، لانّه لو لم يكن ذلك كذلك لكان احد لايترك لذته و منفعته لفساد غيره. فجعل عليهم قيّماً يمنعهم من الفساد و يقيم فيهم الحدود و الاحكام. و منها: أنا لانجد فرقة من الفرق و لاملّة من الملل بقوا و عاشوا الّا بقيّم و رئيس لما لابدّ لهم منه فى امرالدّين و الدّنيا فلم يجزفى حكمة الحكيم ان يترك الخلق مما يعلم انّه لابدّ لهم منه ولاقوام لهم الّا به فيقاتلون به عدوّهم و يقسمون به فيئهم و يقيم لهم جمعتهم و جماعتهم و يمنع ظالمهم من مظلومهم».
(عيون اخبار الرضا، باب 34، حديث 1)
اگر كسى از فلسفه رهبرى و لزوم اطاعت از رهبر در اديان الهى سؤال كند؟ در پاسخ گفته مىشود كه اين امر دلائل و علل بسيارى دارد: يكى از دلائل ضرورت امامت و رهبرى اين است كه جامعه نياز به قانون دارد و مردم مكلفند كه از مرز قانون تجاوز نكنند، چون شكستن اين مرز موجب فساد جامعه است، و براى محافظت از مرز قانون، مرزبانى امين لازم است، در غير اين صورت كسى حاضر نيست لذت و منفعت شخصى خود را هرچند موجب فساد جامعه شود ترك كند. بر اين مبنا خداوند زمام امور مردم را به فردى مىسپارد تا از فساد مفسدين جلوگيرى نمايد و مقررات و قوانين را در جامعه پياده كند، و دليل ديگر اينكه هيچ فرقه و ملّتى نمىتوانند بدون سرپرست و رئيس ادامه حيات دهند و امور دينى و دنيوى خود را كه چارهاى جز انجام آن ندارند، اداره كنند، بنابراين حكمت حكيم تجويز نمىكند كه خلق را در مورد آنچه براى آنها ضرورى است و قوام زندگى آنها است، رها كنند: مانند جنگ با دشمن، تقسيم ماليات، اقامه جمعه و جماعت و جلوگيرى ظالم از ستم بر مظلوم.
امام رضا عليه السلام:
«انّ الامامة زمام الدين و نظام المسلمين»
(اصول كافى، ج1، ص 200)
امامت مهار دين و نظام جامعه اسلامى است.
امام رضا عليه السلام:
«و منها: انّه لو لم يجعل لهم اماماً قيّماً اميناً حافظاً مستودعاً لدرست الملّة و ذهب الدّين و غيرت السّنّة و الاحكام و لزاد المبتدعون و نقص منه الملحدون و شبّهوا ذلك على المسلمين»
(عيون اخبار الرضا، باب 34، حديث 1)
يكى ديگر از دلايل ضرورت رهبرى اين است كه اگر خداوند رهبرى امين را براى سرپرستى و حفظ امانت امامت امّت قرار ندهد مذهب و دين به تدريج از بين مىرود و سنّت پيامبر(ص) و احكام الهى دستخوش تغيير و تبديل مىگردد، بدين ترتيب كه بدعت گذاران امورى را بر دين مىافزايند و ملحدين مسايلى را از دين مىكاهند و در نتيجه حقيقت را بر مسلمين مشتبه مىسازند.
پاورقي ها:
دانستنىهايى از قرآن
اخلاص در عبادت
«انّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدْ اللّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّين» (سوره زمر – آيه 2).
ما اين كتاب را بر تو به حق فرستاديم، پس حداى را پرستش كن و دين خود را براى او خالص و بى شائبه قرار ده.
بالحق: يعنى كتاب را كه همان قرآن كريم است در حالى بر تو -اى پيامبر – نازل كرديم كه جز حق در آن نيست، پس بالحق يعنى پوشش كامل قرآن حق است. بنابر اين هر چه قرآن امر كند حق است.
الدين: دين در اينجا چنانچه بيشتر مفسرين ذكر كردهاند معنايش عبادت است. و در حقيقت دين چيزى جز پرستش و عبادت خدا نيست. مرحوم علامه طباطبائى مىفرمايد: ممكن است سنت حيات از آن (دين) اراده شود يعنى طريقهاى كه در زندگى اجتماعى انسانى پيموده مىشود.
و مقصود از عبادت اعمالى است كه خضوع قلبى و پرستش درونى را مجسم مىكند. و به عبارت ديگر كليه احكامى است كه خداوند در قرآن نازل كرده و ما را امر به آن نموده است.
آنچه مهم است در اين آيه مطلبى است كه متأسفانه كمتر مفسران به آن اهميت دادهاند و آن كلمه ” اخلاص ” است.
خداوند ما را دعوت مىكند به اينكه در دين خود و در اعمال خود اخلاص داشته باشيم. در اين آيه خطاب به شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىكند و به او امر مىكند كه خداى را با اخلاص عبادت كند. و سپس به طور عموم از همه مردم مىخواهد كه اخلاص در عبادت داشته باشند و يك حكم كلى و سنت ابدى را جارى مىكند كه: ” ألا لله الدين الخالص ” هان اى بندگان خدا متوجه باشيد كه دين خالص بدون هيچ شرك و ريائى براى خدا است. يعنى همه بايد دين خود را خالص كنند و از هر نوع شرك و شائبهاى بيالايند. اخلاص چيست؟
خداوند در قرآن مىفرمايد: ” كل يعمل على شاكلته ” هر كس طبق منش خويش عمل مىكند. شكل گيرى عمل منطبق است با منش و شخصيت انسان زيرا عمل چيزى نيست جز صورتى كه در عالم خارج از ذهن طبق نيت عامل بسته مىشود. از اين روى امتزاج عمل و انگيزه واقعى انسان ناگسستنى است.
از اينجا است كه گفته شده است: ” الاعمال بالنيات ” بلكه در جائى مىفرمايند كه نيت بالاتر از عمل است. حال اخلاص همان انگيزه و نيتى است كه حقيقت و ماهيتش تنها و تنها رضايت پروردگار مىباشد و لا غير.آن هنگام كه اميرالمؤمنين عليهالسلام خلوص را معنى مىكند مىفرمايد: كسى كه نهان و آشكارش، كردار و گفتارش يكى باشد اگر كسى چنين بود امانتش را ادا كرده و عبادتش را خالص گردانيده است.
و در جاى ديگر مىفرمايد: ” اخلاص در عمل از يقين استوار و نيت شايسته سرچشمه مىگيرد”.
بنابر اين تمام اعمال بايد فقط براى خدا باشد و هيچ نوع شركى در آن پذيرفته نيست. اينكه مىگويند بايد در نماز يا در ساير واجبات قصد قربت نمود و گرنه نماز يا ديگر عبادات باطل است معنايش اين است كه فقط براى خدا باشد.
خداوند مىفرمايد: ” و لا يشرك بعبادة ربه أحدا ” به هر حال اينقدر دورى از ريا و اخلاص در عمل حساس و مهم است كه امام عسكرى عليه السلام مىفرمايد:” ورود شرك در كارهاى انسان از حركت مورچه در شب تاريك، روى سنگ سياه خارا و سخت، بىنمودتر است”. و در كوتاه سخن عمل خالص تا آن حد در اسلام مورد اهميت است كه در حديثى از پيامبراكرم(ص) مىخوانيم: «كسى كه چهل روز اعمال خود را خالصانه انجام دهد،خداوند چشمه هاى حكمت و دانش را از قلبش بر زبانش مىگشايد».
حال بايد ديد آيا ما واقعا درعمل خلوص داريم يا خير؟ اكنون كه در آستانه ماه مبارك رمضان قرار گرفتهايم بايد به اين معنى دقت كنيم و واقعا اخلاص در عمل داشته باشيم و گرنه عملى طاقت فرسا انجام دادهايم بى آنكه ارزشى داشته باشد بلكه اگر خلوص و قصد قربت نباشد عمل، هم باطل است و هم پذيرفته نيست و قبول نمىشود.
نكته ديگرى كه لازم است به آن اشاره شود و بسيارى از عزيزان شايد بدان توجه نداشته باشند اين است كه جز خدا كسى در عالم وجود نمىتواند تأثير بگذارد و اگر پيامبر يا وليى از اولياى خدا معجزهاى مىكند قطعا به اذن و اراده خدا است زيرا هيچ كس به طور مستقل نمىتواند در عالم وجود كارى انجام دهد. بنا بر اين دوستان توجه داشته باشند كه هر عملى فقط براى خدا بايد انجام دهند نه اينكه مانند عوام هم خدا و هم اولياى خدا را در نظر مىگيرند كه اين در حقيقت شرك است.
بيائيد در اين ماه عبادت و پارسائى فقط خدا را عبادت كنيم و با معرفت و خلوص عبادت كنيم و همه باهم از او بخواهيم كه ما را و كشور ما را از شرّ دشمنان حفظ كند و مكرشان را به خودشان بازگرداند و ايران اسلامى را پاينده و سرفراز بدارد. آمين رب العالمين.
پاورقي ها:
«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»
نزول قرآن
در ماه مبارك رمضان قضيهاى اتفاق افتاد كه ابعاد آن قضيه و ماهيت آن قضيه در ابهام الى الابد باقى مانده است براى امثال ماها و آن نزول قرآن است. نزول قرآن بر قلب رسول اللّه در ليلة القدر، كيفيت نزول قرآن و قضيه چه بوده است و روح الامين در قلب آن حضرت قرآن را نازل كرده است و از طرفى خدا «انّا انزلناه فى ليلة القدر» اين نزول قرآن در قلب پيغمبر در ليلة القدر كيفيتش چيست؟بايد بگويم غير از خود رسول اكرم و آنهائى كه در دامن رسول اكرم بزرگ شدند و مورد عنايت خداى تبارك و تعالى، عنايات خاص او بودند، براى ديگران مطلقاً در حجاب ابهام است كه مسأله تنزل چى است، نزول در قلب چى است، روح الامين چى است، كيفيت وارد شدن روح الامين با قرآن در قلب رسول اللّه چى است، «ليلة القدر» چى است؟ اينها مسائلى است كه به نظر سطحى يك مطالب آسانى است و گاهى هم يك حرف هايى گفته شده است لكن به شما عرض كنم كيفيت نزول قرآن در ابهام باقى مانده است براى امثال ما و كيفيت نزول ملائكة اللّه در ليلة القدر و ماهيت ليلة القدر و اين دعوتى كه خداى تبارك و تعالى به حسب آن چيزى كه از رسول اكرم منقول است كه «دعيتم الى ضيافة اللّه» ضيافت چى هست و كى پذيرفته است اين ضيافت را و براى مقدمات پذيرش اين ضيافت چى هست و خود ضيافت چى هست. بايد عرض كنم كه غير از خود رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم كسى به اين ضيافتى كه خداى تبارك و تعالى دعوت كرده است، آنطور كه او اجابت كرده است كسى اجابت نكرده است. دعوت مراتب دارد، اجابت هم مراتب دارد. آن مرتبه اعلاء اجابت آنى است كه پس از حصول مقدمات و رياضاتى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كشيدهاند منتهى شد به اينكه خداى تبارك و تعالى از او ضيافت كرد به نزول قرآن. قرآن آن نعمتى است كه در ضيافتى كه از رسول خدا شده است، آن نعمتى است كه در آن سفرهاى كه از ازل تا ابد پهن است پيغمبر اكرم برخوردار از آن بوده…
… آن چيزى كه انسان را به ضيافتگاه خدا راه مىدهد اين است كه غير خدا را كنار بگذارد و اين براى هر كس ميسور نيست، براى افراد انگشت شمارى كه در رأس آنها رسول اللّه است ميسور بوده. آن توجه قلبى به مبدأ نور و اعراض از ماوراى او، او را لايق كرد به ضيافة اللّه و لايق كرد براى اين كه قرآن يكمرتبه به طور بسيط در قلب او وارد بشود. ليله مباركه يكى از احتمالاتش بنيه خود رسول اكرم است كه مشكات نور اللّه است و احتمالات ديگر هم هست. مهم ادراك اين معناست كه مراتب كمالات انسان براى ورود در ضيافت خدا زياد است و بايد از مقدمات شروع بشود. مقدمات هم همانى است كه توجه به غير نداشتن و غيرى را نديدن و جز خدا نديدن و توجه به هيچ چيز غير از او نداشتن. در اينجا بايد عرض كنم كه از همه مردم اين معنا مطلوب است و اگر بخواهند در ضيافت خدا وارد بشوند به اندازه وسع خودشان بايد از دنيا اعراض كنند و قلب شان را از دنيا برگردانند… (21/3/62)
ماه مبارك رمضان كه ماه، مبارك است ممكن است براى اين باشد كه ماهى است كه ولى اعظم، يعنى رسول خدا واصل شده و بعد از وصول، ملايكه را و قرآن را نازل كرده است. به قدرت او ملايكه نازل مىشوند، به قدرت ولى اعظم است كه قرآن نازل مىشود و ملايك نازل مىشوند. ولى اعظم، به حقيقت قرآن مىرسد در ماه مبارك و شب قدر و پس از رسيدن، متنزل مىكند به وسيله ملايكه – كه همه تابع او هستند – قرآن شريف را، تا به حدى كه براى مردم بگويد. قرآن در حد ما نيست، در حد بشر نيست. قرآن سرّى است بين حق و ولى اللّه اعظم كه رسول خداست، به تبع او نازل مىشود تا مىرسد به اين جايى كه به صورت حروف و كتاب در مىآيد كه ما هم از آن استفاده ناقص مىكنيم. و اگر سرّ «ليلة القدر» و سرّ «نزول ملايكه» در شبهاى قدر – كه الآن هم براى ولى اللّه اعظم حضرت صاحب سلام اللّه عليه اين معنا امتداد دارد – سرّ اينها را ما بدانيم، همه مشكلات ما آسان مىشود. تمام مشكلاتى كه ما داريم براى اين است كه ما محجوبيم از اين كه واقعيت را آن طور كه هست و نظام هستى را به آن طورى كه تنظيم شده است، مشاهده كنيم… (22/3/64) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
دنياى اسلام در پرتو بيدراى رو به گسترش اسلامى، مىتواند با اتحاد كلمه “همدلى و مهربانى ” و پايدارى در برابر دشمنان مشترك، راه روشن اما دشوار خود را با سربلندى طى كند.
… بيدارى اسلامى، به واقع=يتى انكارناپذير تبديل شده است به گونهاى كه غربىها نيز اعتراف مىكنند كه امروز در هر كشور اسلامى انتخابات حقيقى برگزار مىشود، عناصر معتقد و پايبند اسلام به عنوان منتخبان ملتها، زمام امور را در دست مىگيرند و همين امر باعث شده است غربىها با وجود ادعاى طرفدارى از دمكراسى، از برگزارى انتخابات حقيقى در كشورهاى اسلامى هراسان باشند.
… اسلام مخالف وابستگى، عقب ماندگى و سلطه پذيرى است و به همين علت دولتهاى غربى با همه امكانات و ابزارهاى سياسى – نظامى – اقتصادى و تبليغاتى به مخالفت با بيدارى اسلامى برخاستهاند.
… بر خلاف تبليغات غربىها، كسانى كه چهره تروريسم را در جهان اسلام به نمايش گذارند،در عراق جنايت مىكنند، با چهره عبوس و گرفته خود بخشى از مسلمانان را تكفير مىكنند، به نام اسلام اما به ضد اسلام و مسلمانان فعاليت مىكنند و ضمن ترويج قوم گرايى ميان شيعه و سنى نيز اختلاف مىاندازند، نماد و نمايشگر بيدارى اسلامى نيستند اما مستكبرانى كه مىخواهند اسلام را در چهره اين گروههاى دهشت افكن به مردم غرب معرفى كنند، اين واقعيت را انكار مىكنند.
… ما به وجود كسانى كه با ارايه اسلامى متحجر، چشم بسته و به دور از هر گونه آزاد فكرى، با همه دنيا و حتى مؤمنين و مسلمين مواجه مىشوند، به شدت مشكوك هستيم كه آيا اين گروهها و عناصر اصلاً وجود دارند و يا در واقع همان عوامل سرويسهاى جاسوسى اسراييل و آمريكا و انگليس هستند كه اين كارها را مىكنند و از برخى آدمهاى غافل نيز استفاده مىكنند.
… جهان اسلام با توجه به اين واقعيات بايد با “اتحاد كلمه بر محور اسلام” و پايدارى در مقابل مطامع و زياده خواهى مستكبران، منافع ملتهاى مسلمان را تأمين و حفظ كند.
… آمريكا با حمايت از صهيونيستهاى خونريز، اقدامات جنايت بار در عراق و افغانستان و فشار به ملتهاى اسلامى، در افكار عمومى مسلمانان چهرهاى كريه يافته است و دنياى اسلام مىتواند و بايد در مقابل اين قدرت زياده طلب بايستد.
(12/6/1384)
پاورقي ها:
رويكرد قرآن به مسأله آرامش در مقايسه با ساير اديان
بشر، به طور طبيعى در طول زندگى در اين جهان با نگرانىها و اضطرابهاى بسيارى رو در رو بوده و همواره براى فايق آمدن بر آنها و از ميان بردن عوامل پيدايش آنها كوشيده است. يكى از اهداف پيداش مجموعه بزرگ اختراعات و اكتشافات بشر، خانواده، قبيله، دولت و ديگر سازمانهاى اجتماعى، دين، مذهب، هنر، آداب و رسوم و حتى گاه جنگها، دستيابى بشر به آرامش و آسايش در زندگى بوده است. انديشههاى بشرى و مكاتب و آيينهاى گوناگونى نيز در اين جهت به ظهور رسيدهاند. در اين ميان، اديان جهانى و آيينهاى بومى نيز وصول به آرامش روح و روان را يكى از مهمترين اهداف خويش قرار دادهاند.
سفارشهاى اخلاقى زرتشت در قالب تصوير نزاع مستمر خير و شر در جهت وصول به آسايش و آرامش و بهروزى انسان و رهايى از رنج و زيان و ناخوشى قابل تفسير است.(1) كوشش نور براى رهايى از سرزمين تارى در انديشه مانى نيز در همين جهت قابل فهم است.(2) تلاش براى رسيدن به آرامش و آسايش از دردهاى جسمى و روانى بشر، مورد توجه بسيارى از آيينهاى بومى هند بوده است.(3) آرامش در فلسفه بودا به حالت متمركز و يك دل و آرام و نيالوده جان تفسير شده و «نيروانا» برترين و واپسين راه رهايى از چرخه تسلسلوار تولد دوباره و بيمارى و مرگ بوده و رهايى وارستگى هر رنج و عذاب است.(4)
عهد عتيق و جديد، سراسر آكنده از كوششهاى فرستادگان خداوند براى رهايى بشر از درد و اندوه و نيل به آرامش و سعادت ابدى در هر دو جهان است. آموزه بشارت و نجات، همواره يكى از بخشهاى مهم آموزههاى انبياى بنى اسرائيل بوده كه رهايى از رنج و نگرانى فردى و اجتماعى را در خود داشته است.(5) انسان امروز در اثر نگرانىها و ناآرامىهاى دنياى جديد، بيش از پيش به احساس امنيت و آرامش نيازمند بوده، همچنان در پى يافتن راههاى جديد براى رسيدن به آرامش معنوى است.(6) مكاتب روان درمانى، همگى هدف اصلى خود را رهايى از اضطراب و پديد آوردن احساس امنيت در انسان مىدانند. از ميان كوششهاى فراوانى كه براى پيشگيرى از ابتلا به نگرانى و در نتيجه آن، افسردگى و براى روان درمانى افراد مضطرب به عمل آمده، برخى روىكردهاى جديد در ميان روانشناسان به تأثير دين و ايمان در سلامت روان اشاره دارند.(7) ايمان به خدا از نگاه اين گروه از روان شناسان در خود سرچشمهاى بىكران از آرامش و قدرت معنوى را داراست كه هر گونه اضطراب و نگرانى را از انسان زدوده، در برابر هر گونه فشار درونى و بيرونى به انسان مصونيت مىبخشد. روانشناسان بزرگى از قبيل ويليام جيمز، كارل يونگ و هنرى لينك تأثير شگرف ايمان در دين اسلام را در سطحى گستردهتر مورد توجه قرار دادهاند. بخش وسيعى از آموزههاى اين دين به ايمان اختصاص يافته و افزون بر ارائه تعريفى جامع از آن به راهكارهاى روانى و رفتارى فراوانى براى دستيابى به اين نياز اصيل بشرى پرداخته شده است. بر اين اساس، دانشمندان اسلامى به آرامش، نگاهى مقدس افكنده و آن را پديدهاى الهى شمردهاند كه از سوى فرشتگان بر دلهاى مؤمنان فرود مىآيد و زمينهساز تقويت ايمانشان است؛ همان گونه كه اضطراب و نگرانى از جانب شيطان بر دلهاى آلوده به گناه چنگ انداخته و زمينهساز فسق و كفر است.(8)
ايمان در جايگاه جامعترين مفهوم دينى در اسلام، از ريشه «أمن» به معناى آرامش جان و رهايى از هرگونه هراس و اندوه است(9) كه ارتباط ميان پذيرش گفتار خداوند و دستيابى به آرامش روح و روان را نشان مىدهد.(10) آنان كه ايمان آورده، آفت ناپاكى را به حريم آن راه ندهند، آرامش از آنِ ايشان است و آنها همان هدايت يافتگانند: «كسانى كه ايمان آورده و ايمان خود را با هيچ ستمى نياميختهاند، اينانند كه [از خشم خدا] در امانند و اينان هدايت يافتگاناند»(11) واژه اسلام نيز بياننگر تسليم محض انسان در برابر خداوند همه جهانيان است كه احساس امنيت و آرامش از پيامدهاى آن به شمار مىرود: «چنين نيست، بلكه هر كس خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد، اجرش را نزد پروردگارش خواهد داشت، و هيچ ترسى بر آنان نيست و غمگين نخواهند شد »(12)
قرآن رويكرد توحيدى را در زندگى، يگانه راه دستيابى به امنيت روح و روان مىشمرد: «و چگونه من از آنچه به وسيله آن شرك مىورزيد بترسم، در حالىكه شما از اين نمىترسيد كه چيزى را شريك خدا ساختهايد كه درباره آن دليلى بر شما نازل نكرده است؟ پس اگر تشخيص مىدهيد، كدام يك از اين دو گروه (موحّدان و مشركان) به ايمنى [از خشم خدا ]سزاوارترند؟»(13) انسان يكتاپرستى كه در زندگى فقط يك هدف و يك مقصد را دنبال مىكند، هرگز از اين جهت با انسان چندگانهگرايى كه روح و روانش را در ميان اهداف و مقاصد گوناگون تقسيم كرده، يكسان نيست:«خدا مَثَلى زده است: مردى كه چند مالك ناسازگار در مالكيّت او شريك باشند [و دستورات متضاد به او بدهند] و مردى كه اختصاص به يك نفر داشته باشد [و فقط از او دستور بگيرد]، آيا اين دو در مثل يكسانند؟ ستايش از آنِ خداست، ولى بيشترشان نمىدانند»(14) ارضاى نياز فطرى آرامشخواهى و امنيتگرايى انسان در سطوح ديگر از مفاهيم دينى قرآن نيز مورد توجه قرار گرفته است. مفاهيم توكل، فلاح، تقوا، نجات، صبر، توبه، ولايت، رضا و… همگى به گونهاى با موضوع آرامش ارتباط دارند. افزون بر اين، واژگان «سكينه» و «اطمينان» به طور ويژه درباره آرامش بحث مىكنند. انواع آرامش
آرامش از نگاه قرآن در يك طبقهبندى كلى به دو بخش دنيايى و آخرتى تقسيم مىشود كه دو روى يك حقيقت هستند: «آگاه باشيد كه دوستان خدا نه ترسى بر آنان است و نه غمگين مىشوند. همانان كه ايمان آورده و تقوا پيشه كردهاند. در زندگى دنيا و در آخرت مژده براى آنان است. سخنان خدا تغييرپذير نيست. اين است آن كاميابى بزرگ» آرامش، خود ماهيتى روحى و روانى دارد؛ اما از آنجا كه عوامل پديدآورنده آن و موانع به هم زننده آن ممكن است ماهيتى اعتقادى، روانى يا طبيعى داشته باشند مىتوان به تقسيم آن پرداخت. 1- آرامش اعتقادى
تقاضاى حضرت ابراهيم(ع) از خداوند براى مشاهده نمونهاى كوچك از رستاخيز، براى دستيابى به نوعى آرامش اعتقادى بوده است. او به اين وعده الهى، ايمانى كامل و محكم داشت؛ اما ذهن انسان به طور طبيعى باورهاى غير محسوس را به سان باورهاى محسوس، پذيرا نگشته، همواره پرسشهايى درباره ماهيت و كيفيت آنها در پندار مىآفريند. اين پرسشها آرامش و ثبات اعتقادى انسان مؤمن را از او مىگيرد؛ از اينروى ابراهيم براى رهايى از اين حالت، خواهان مشاهده چگونگى تحقق آن فعل الهى مىشود.(15) حواريون عيسى نيز بنا به ديدگاه برخى تفاسير از عيسى مائدهاى آسمانى طلبيدند تا به وسيله آن، پيامبرى او و راستى ادعاهايش برايشان آشكار شود و يا با خوردن آن به آرامش اعتقادى دست يابند.(16) 2- آرامش روانى
جان انسان همواره طلب رسيدن به مراحل كمال وجودى خويش است؛ بدين سبب همواره از حالى به حالى ديگر در مىآيد؛ اما در هيچ مرحلهاى به نهايت مطلوب خويش دست نيافته، باز خواهان دستيابى به مرحلهاى ديگر است. قلب انسان در اثر اين حالت، همواره از نگرانى و اضطراب آكنده است تا آن كه در سير حركت خويش به خداوند در نقش مبدأ و مقصد همه جهان هستى و جامعه همه كمالات وجودى توجه كند؛ آن گاه خود را در آرامشى بىكران مىيابد: «همانان كه ايمان آوردهاند و دلهايشان با ياد خدا آرام مىگيرد»(17) اين احساس آرامش مطلق فقط در اين حالت پديد مىآيد: «آگاه باشيد كه دلها فقط با ياد خدا آرامش مىيابد»(18)
انسانهاى برخوردار از آرامش الهى، خود آرامشبخش ديگران نيز هستند؛ از اينرو خداوند به پيامبر خويش فرمان مىدهد كه بر مؤمنان درود فرستد تا بدين وسيله، آنان را در راه ايمان، آرامش بخشد: «و براى آنان دعا كن، زيرا دعاى تو برايشان موجب آرامش است»(19)
آرامش روانى در نگاه برخى مفسران معاصر، در آرامش اعتقادى نيز تأثيرگذار است. آن كه نور ايمان به اعماق وجودش راه يافته باشد، ديگر نه معجزه مىطلبد و نه در پى برهان و استدلال بر مىخيزد؛ بلكه همه هستى خويش را در برابر حقيقتى كه با تمام وجود تجربه كرده است، تسليم مىكند. «و كسانى كه كفر ورزيدهاند مىگويند: چرا از جانب پروردگارش معجزهاى بر او نازل نشده است؟ بگو: بىترديد، خدا هر كس را بخواهد گمراه مىسازد و هر كس را كه [به او] باز گردد، به سوى خود هدايت مىكند. همانان كه ايمان آوردهاند و دلهايشان با ياد خدا آرام مىگيرد. آگاه باشيد كه دلها فقط با ياد خدا آرامش مىيابد. كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، [در دنيا ]زندگى خوش و [در آخرت] بازگشتگاه نيكو براى آنان خواهد بود»(20)
اهميت آرامش روانى در بحرانهاى روحى و اجتماعى دو چندان نمايان مىشود. به نمونههاى بارزى از اين موارد در قرآن اشاره شده است. مادر حضرت موسى(ع) در سختترين حالات روانى كه فرزند خود را از ترس كشته شدن در گهوارهاى چوبى نهاده، به رود نيل سپرد، فقط ياد خدا آرامبخش او بود كه به يارى آن توانست اين آزمايش را تا سرانجام با كاميابى به پايان رساند: «و دل مادر موسى واله و نگران شد، به طورى كه اگر قلبش را استوار نساخته بوديم كه از باوردارندگانِ [وعده ما ]باشد، نزديك بود آن [ماجرا] را فاش سازد»(21) بنىاسرائيل هنگام فراز از مصر در حالى كه لشكريان فرعون را در پى خويش مىديدند، فقط با سخنان موسى كه با اطمينان از يارى خدا سخن مىگفت، آرامش يافتند: «و چون آن دو گروه يكديگر را ديدند، اصحاب موسى گفتند: ما قطعاً به چنگ آنان خواهيم افتاد. [موسى] گفت: چنين نيست. بىترديد پروردگارم با من است و به زودى مرا راهنمايى خواهد كرد.»(22) اصحاب كهف در ميان مردم مشرك و توحيدستيز شهرشان، در اثر برخوردارى از آرامش الهى با شهامت تمام در برابر همه قدرتها و جاذبههاى زندگى مادى ايستاده، شعار توحيد سر دادند: «و دلهايشان را استوار ساختيم، آنگاه كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ما خداوندگار آسمانها و زمين است، و هرگز جز او معبودى را نمىخوانيم …»(23) در تاريخ صدر اسلام نيز يارى خداوند به مسلمانان در جريان هجرت پيامبر، جنگ بدر و حنين و صلح حديبيه ديگر موقعيتهاى سخت در قالب نزول آرامش خداوندى بر دلهاى مسلمانان تجلى كرد. 3- آرامش طبيعى
برخى پديدهها در اين جهان از طبيعتى آرامبخش برخوردارند. شب را سكونتبخش: «اوست آن كه شب را براى شما قرار داد تا در آن بياراميد …»(24) و خواب را مايه آسودگى و استراحت: «و اوست آن كه شب را براى شما وسيله پوشش و خواب را مايه آرامش قرار داد»(25) قرار داده است.(26) آرامش حاصل از تاريكى شب به حالت ويژه نظام عصبى انسان نيز ارتباط داشته، واقعيتى علمى به شمار مىرود:(27) از ديگر مصاديق آرامش طبيعى آن است كه خداوند براى انسان از نوع خويش همسرانى آفريده: «اوست آن كه شما را از يك تن آفريد، و جفتش را از جنس او قرار داد تا در كنارش آرامش بيايد»(28) و ميان آنها محبت و مودت پديد آورد و بدين وسيله هر يك را آرامشبخش ديگرى قرار داد: «و از نشانههاى [قدرت او اين است كه براى شما از جنس خودتان همسرانى آفريد تا در كنارشان آرام گيريد، و ميان شما محبت و شفقتى قرار داد»(29) خانه نيز محلى براى آسايش و آرامش جسم و روح آدمى است: «و خدا براى شما خانههايتان را مايه آرامش قرار داد»(30) پاورقي ها:پىنوشتها: 1) اوستا، دفتر يكم، يسنه هات 30، بند 11 ؛ يسنه هات 46، بنده 2 – 8.
2) زبور، مانى، فرگرد نخست، مزبور 223.
3) تاريخ تمدن، 1 / 479 – 485 و 490.
4) بودا، ص 555 و 556 و 571.
5) معجم اللاهوت الكتابى، 321 – 325.
6) آرامش بيكران، ص 87 – 155.
7) دين و روان، ص 178.
8) الروح، ابن قيم، ج 1، ص 256 و 257.
9) العين، ص 55 ؛ مفردات، ص 90؛ لسان العرب، ج 1، ص 223، «لمن».
10) بيضاوى، ج 1، ص 211.
11) انعام/ 82.
12) بقره/ 112.
13) انعام/ 81.
14) زمر/ 29.
15) بقره/ 260 ؛ قرطبى، ج 3، ص 195 ؛ الميزان، ج 2، ص 373 ؛ نمونه، ج 2، ص 304 و 305.
16) مائده/ 112 – 114 ؛ قرطبى، ج 6، ص 236 ؛ الميزان، ج 6، ص 233 و 234.
17) رعد/ 28؛ التفسير الكبير، ج 19، ص 50.
18) رعد/ 28؛ روح المعانى، مج 8، ج 13، ص 214.
19) توبه/ 103 ؛ التحرير و التنوير، ج 11، ص 33؛ الدر المنثور، ج 4، ص 281.
20) رعد/ 27 – 29 ؛ فى ظلال، ج 4، ص 2061.
21) قصص/ 10 ؛ قرطبى، ج 13، ص 169 و 170 ؛ الدرالمنثور، ج 5، ص 229 ؛ فىظلال، ج 5، ص 2678 – 2680.
22) شعراء/ 61 – 62؛ مراغى، مج 17، ج 19، ص 67 – 68.
23) كهف/ 14؛ فى ظلال، ج 4، ص 2336 ؛ قرطبى، ج 10، ص 238.
24) يونس/ 67.
25) فرقان/ 47 ؛ نبأ/ 9.
26) جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 27.
27) نمونه، ج 8، ص 343 و 344 ج 15، ص 564.
28) ]. اعراف/ 189.
29) روم/ 21؛ مجمع البيان، ج 8، ص 470 ؛ الكشاف، ج 3، ص 473 ؛ فى ظلال، ج 5، ص 2763.
30) نحل/ 80.
بانوان از حقوق طبيعى اسلامى تا واقعيتهاى تلخ جوامع غربى
آخرين قسمت
تا اوايل قرن بيستم هرچه در مجامع غربى و محافل اروپايى بحث گرديده، مربوط به حقوق ملتها و اقشار گوناگون در برابر دولتها و يا حقوق طبقات رنجبر در برابر كارفرمايان و اربابان مىباشد در قرن بيستم براى اولين بار مسئله حقوق زن در برابر حقوق مرد عنوان گرديد، انگلستان كه قديمىترين كشور دموكراسى به شمار مىرود تنها در اوايل اين قرن براى زن و مرد حقوق مساوى قائل گرديد، آمريكا با آن كه در قرن هيجدهم ميلادى ضمن اعلان استقلال به حقوق عمومى بشر اعتراف كرده بود همراه با متحدين در سال 1920 ميلادى قانون تساوى زن و مرد را در حقوق سياسى تصويب كردند و تفاوتهايى را كه قانون خلقت در اين دو جنس پديد آورده در نظر نگرفتند، اين تفاوتها طرح اتحاد زن و مرد را پايهريزى كرده و خودخواهى و منفعتطلبى هر كدام را تبديل به خدمت و تعاون مىنمايد و آنها را طالب همزيستى با يكديگر قرار مىدهد و اگر اين طرح عملى شود جسم و جان آنها را بهتر بهم پيوند مىدهد و زن و مرد بيشتر خواهان هم هستند. حركتى كه در اروپا براى احقاق حقوق پايمال شده زن صورت گرفت به دليل اين كه دير به اين فكر افتاده بودند با عجله صورت گرفت، احساسات مهلت نداد كه علم نظر خود را بيان كند و دانش مبناى اين حركت قرار گيرد از اين رو حركت ياد شده گرچه يك سلسله درها را به روى زنان باز كرد اما بيچارگىهايى را هم براى زن و جامعه بشريت پديد آورد. بطور مسلم اگر آن شتابزدگى به خرج داده نمىشد احقاق حقوق زن به شكل بسيار بهترى صورت مىگرفت و فرياد فرزانگان از وضع ناهنجار حاضر و از آينده بسيار وحشتناكتر به آسمان نمىرسيد.
واقع امر اين است كه چنين بىتوجهى را نمىتوان صرفاً به حساب يك غفلت فلسفى ناشى از شتابزدگى گذاشت عوامل ديگرى نيز در كار بود كه مىخواست از عنوان آزادى و تساوى زن سوء استفاده كند، مطامع سرمايهداران و صاحبان كارخانهها در اين ماجرا بى دخالت نمىبود زيرا اين گونه افراد براى آن كه زنان را به سوى مراكز صنعتى بكشانند و از توان اين قشر از جامعه
بهرهكشى كنند حقوق زن، استقلال اقتصادى، آزادى و تساوى حقوقش را با مرد عنوان كردند و به اين خواستهاى خود جنبه قانونى و ملى دادند، ويل دورانت چنين حقايق مزبور را ترسيم مىكند:
«آزادى زن از عوارض انقلاب صنعتى است زيرا…زنان كارگران ارزانترى بودند و كار فرمايان آنان را بر مردان سركش سنگين قيمت ترجيح مىدادند…»(1) البته همين مورخ اروپايى به درج نظرات متفكرينى مىپردازد كه در صدد تحقير زنان بودهاند، وى مىافزايد:
كيست كه سالش از چهل بگذرد و از كتاب اوتوواينينگر كه در آن كوشيده است بى روح بودن زنان را ثابت كند نامى نبرد؟ كدام مرد است كه از خواندن اين جمله شوپنهاور درباره زنان لذت نبرد: «اين زن ناقص الخلقه تنگ شانه پهن كفل پاكوتاه» آيا هنگامى كه نيچه اندرز مىدهد: «پيش زنان مىروى تازيانه را به ياد داشته باش» از برترى خود نمىباليم… اين كتابها كينه درونى ما را به جنسى كه هميشه دوست خواهيم داشت بيان مىكنند تا حدود سال 1900 ميلادى زن كمتر داراى حقى بود كه مرد ناگزير باشد از روى قانون آن را محترم بدارد. در قرن نوزدهم ميلادى زنان آفريقا هنوز مانند بردگان و آلات كشاورزى خريد و
فروش مىشدند. تا هيتى و نيوبريتين زنان مجبور بودند كه خوكان را از سينه خود شير دهند! در مرى انگلد شوهر حق داشت زنش را بزند و مادام كه زن از زير كتكش نيمه جان بيرون مىآمد، مرد از تعقيب قانون در امان بود. مرد مىتوانست هر شب دنبال فحشا برود اما زن هنگامى كه مردش او را رها نكرده بود حق چنين كارى را نداشت. «اگر زن پولى جمع مىكرد متعلق به شوهرش بود اما اين كه زن بتواند در كارخانه كار بكند و حق رأى در انتخابات داشته باشد هرگز به خاطر هيچ مردى خطور نمىكرد…»(2)
در مقالهاى آمده بود خانمى با اظهار تأسف گفته بود به عنوان تساوى زن و مرد در كارخانهها زنان بسيارى به دليل فرساينده بودن كارها سلامتى خود را از دست دادند و يا به دليل فشارهاى روحى زياد دچار نگرانى و اضطراب شدند و گويا بانوان در مقابل اين چيزى كه كسب كردهاند بيشتر از آن دچار خسران شدهاند. خانم مك دانيل مىگويد: ما مىخواهيم به وضع سابق برگرديم دلمان مىخواهد مردان با ما مثل زنان رفتار كنند نه مثل يك كارگر براى طرفداران آزادى زنان اين موضوع خيلى ساده است كه در اتاقهاى مجلل خود بنشينند و بگويند زنان و مردان با هم برابرند زيرا تاكنون گذارشان به كارخانهها نيافتاده است آنها خبر ندارند كه بيشتر زنان مزد بگير اين كشور(آمريكا) بايد مثل من در كارخانهها كار كنند و جان بكنند من اين برابرى را نمىخواهم…ما شخصيت زن بودن را از دست دادهايم.(3)
خانم هلن لرنررابينز خاطرنشان مىنمايد در حال حاضر(1995 ميلادى) زنان 46 % نيروى كا را در آمريكا تشكيل مىدهند و اين آمار تا سال 2010 ميلادى به 50 % خواهد رسيد(4) متوسط درآمد هفتگى زنان تا سال 1994 ميلادى به 4/76 % درآمد هفتگى مردان مىرسيد حتى در مشاغلى كه از بدو شكلگيرى زنان محور اصلى توليد بودهاند بازهم درآمد مردان بيش از زنان است اين امر نشان دهنده وجود جامعهاى مردسالار حتى در كشورهايى مثل آمريكاست كه شعارش آزادى و برابرى است و به اصطلاح از حقوق زن دفاع مىكند.
خانم نيتام لويى عضو كنگره آمريكا مىگويد: هنگامى كه در سال 1989 م به كنگره راه يافتم تنها 13 % از بودجه مؤسسه ملى تندرستى به نيازهاى مرتبط با تندرستى زنان اختصاص يافته بود و تنها سه متخصص در اين زمينه فعاليت داشتند باور كنيد يا نكنيد موشهاى آزمايشگاه هم همگى مذكر بودند به اين ترتيب بود كه اعضاى زن كنگره خواستار بودجه بيشتر براى اين سازمان شدند امروزه اين سازمان به شكل گستردهاى فعال است و بودجه آن 40% افزايش يافته است.(5)
در كشور اسپانيا با وجود برجسته بودن شعار برابرى حقوق زن و مرد در زندگى مشترك در غالب خانوادهها مردسالارى حاكم است و بدرفتارى مردان نسبت به زنان امرى عادى و رايج است و از آغاز سال 2000 ميلادى حدود ششصد هزار زن به دليل خشونت شوهرانشان به دادگاه شكايت كردهاند. بيكارى، اعتياد به مواد مخدر، الكل و اختلافات خانوادگى عامل اصلى بروز خشونت و بدرفتارى مردان اسپانيايى نسبت به همسرانشان است، همچنين از هر سه زن ايتاليايى يك نفر مخالف بچه دار شدن است و اين افراد نداشتن خانه، شغل نامناسب و افزايش اعمال غيرقانونى در جامعه را دليل اين پديده مىدانند.(6) در كشور آلمان 10 درصد استادان دانشگاه زنان هستند اما 4/50 % كاركنان دانشگاه بانوان مىباشند كه از اين ميزان 3/70 % در امور ادارى و غير علمى و تنها 4/24 % در بخش هنرى و علمى مشغول فعاليت بودهاند.(7) فنلاند از اولين كشورهايى است كه حق رأى زنان در آن به رسميت شناخته شده است اما تازه در آستانه سال 2000 ميلادى براى نخستين بار رياست جمهورى بانوان را تجربه مىكند.(8) در كتابى كه به تازگى در فرانسه به چاپ رسيده نقش زنان در رسانههاى اين كشور اروپايى مورد بررسى قرار گرفته است، نويسنده اين اثر خاطرنشان مىنمايد در رسانهها از زنان اين كشور به عنوان عناصرى پيش پاافتاده كليشهاى، داوطلبان بىارزشى و هرزگى استفاده و بويژه بر ظواهر فيزيكى آنان تأكيد مىشود و سهم زنان در رسانههاى جمعى در مجموع يك به پنج است پديد آورنده اين اثر عوامل فوق را به دليل نابرابرىهاى موجود در اجتماع و رجحان اخبار مربوط به قدرت حاكميت در مطبوعات بديهى مىداند وى مىافزايد با وجود آن كه 40 % كل روزنامه نگاران زن هستند 10% مشاغل مديريتى را در اختيار دارند، نتيجه اين امر آن است كه زنان روزنامه خوان تمايل كمترى به رسانهها دارند چرا كه خود را در آنجا نمىيابند.
در سال 1911 ميلادى آكادمى علوم فرانسه بر مبناى پيش قضاوتهاى مبتنى بر برترى جنس مذكر اعطاى جايزه نوبل فيزيك را به بانوى دانشمند مخترع بزرگ اروپا – مارى كورى – كه جان خويش را در مسير تحقيق از دست داد، رد كرد اكنون هم با گذشت چندين دهه و تحولات گسترده و اين كه 56 % كل دانشجويان آن در مقطع تحصيلات عالى دخترند تنها 7/27 % كادرهاى علمى و تحقيقاتى در دانشگاه به زنان اختصاص يافته است، اين محروميت زنان در بخش علمى يك مسئله واقعى اجتماعى را مطرح مىكند و بىثباتى و عدم اعتدال در اجراى حقوق شهروندى را در پىدارد. در مدارس مختلط هم فرهنگ برترى مردان حاكم است و تحرك و پويايى كلاس غالباً تحت تأثير حضور گروه پسران است و در شرايطى كه زنان 77 % كادر آموزشى مدارس را به خويش اختصاص دادهاند ترجيح مىدهند بيشتر از پسرها سؤال كنند تا دختران و نيز غالباً با ميل آنان پيش مىروند و در تشويق و راهنمايى جنس مذكر جدىترند اين رفتارها موجب مىشود كه دختران در حاشيه قرار بگيرند و به لحاظ فيزيكى و فكرى كمتر مورد ارزيابى و ارزش دهى قرار گيرند. و با ادامه اين روش توأم با تبعيض اطمينان خويش را از دست مىدهند و به خود القاء مىكنند كه نسبت به جنس مخالف از درجه كمتر اهميت برخوردارند و گويا از همان ابتدا فرهنگ زير دست بودن و تبعيت زنان را از همان مقطعى كه بايد براى موفقيت در مرحله كوشش و تحرك وارد شوند (يعنى مدرسه) باز مىدارد و اين حقايق در كشورى روى مىدهد كه مدعى تساوى حقوق زنان و مردان است و جارو جنجال تبليغى شديدى در اين خصوص به راه انداخته است.(9)
مقامات و فعالان حقوق بشر در كشورهاى بلغارستان و لهستان اظهار داشتهاند: زنان بلغارى بيشترين شمار بردههاى جنسى در لهستان را تشكيل مىدهند. استانا بوشكا رئيس دفتر پروژه موسوم به لااسترادا كه هزينه آن را اتحاديه اروپا تأمين مىنمايد و عليه قاچاق زنان فعاليت مىكند مىگويد بردههاى جنسى خارجى ساكن لهستان غالباً زنان بلغارى هستند كه در شرايط آشفته، ناگوار و اسف انگيزى زندگى مىكنند.(10)
دفتر سازمان جهانى مهاجرت در بيشكك(مركز قرقيزستان) خاطرنشان ساخت در سال 1999 ميلادى حدود 4000 نفر از زنان و كودكان قرقيزى به سرزمينهاى ديگر عازم و ناگزير به خود فروشى شدهاند كه 72 % آنان را دختران 25 ساله و كمتر از آن تشكيل دادهاند.(11) ناگوارىهاى نگران كننده
در جنوب آسيا 37 % از زنان و دختران به مدرسه رفتهاند كه كمترين ميزان در جهان مىباشد البته در مالديو و سرىلانكا پسران و دختران مساويند. در اين ناحيه در مقابل 94 زن يكصد مرد مىباشد در حالى كه در جهان به ازاى 106 زن 100 مرد وجود دارد. گزارش توسعه انسانى حاكى است استفاده از سونوگرافى و آزمايش مايع اطراف جنين موجب شناسايى جنسيت در مرحله اول حاملگى و سربه نيست كردن دختران و برترى دادن جنس مذكر مىشود و اين پديده موجب مرگ 79 ميليون زن در اين ناحيه شده است. با آن كه ساعات كار زنان بيش از مردان است ولى آنها در برابر انجام همان كارى كه مردان انجام مىدهند تنها 30 % دستمزد مىگيرند.
حدود 90 % زنان هندى در ايالت اوتار پرادش(پرجمعيتترين ايالت هند) براى ترك منزل و ديدار با خويشاوندان بايد از شوهران خود اجازه بگيرند و حتى در ايالت كرلا كه زنان آن از آزادى افزونترى برخوردارند اين وضع به 50 % مىرسد. به رغم تأكيد بر تساوى حقوق زن و مرد در قانون اساسى هند خشونت عليه زنان دراين جامعه در حد گستردهاى رو به افزايش است، گويى هندوستان سرزمين تناقضها مىباشد زيرا از يك سو مقام زن را در اعتقادات، قوانين و تبليغات بسيار بالا مىبرند و از سويى ديگر با آنان همچون برده و موجودى كاملاً مطيع رفتار مىشود، تجاوز به دختران خردسال، فروش اذيت و آزار و حتى قتل به خاطر جهيزيه از مظاهر بارز خشونت عليه زن هندى است. شمار جرايم عليه زنان در هند در سال 1990 م به 618317 مورد رسيد كه اين آمار در سال 1994 م به 989480 مورد افزايش يافت كه رشدى معادل 45% را نشان مىدهد، شكنجه بدنى و روانى معمولىترين جرايم عليه بانوان هندى است. مرد سالار بودن جامعه هند و تعارض سنتهاى كهن با سيستمهاى جديد از عواملى است كه ضايعات مورد اشاره را پديد آورده است.(12)
در گزارش يونيسف ضمن اشاره به وجود بيش از نيم ميليون دختربچه روسپى كم سن و سال در كشور هند آورده است در بسيارى از كشورها دختربچهها به اعمال خلاف اخلاق مجبور مىشوند و حتى در خانههاى خود مجبور به تحمل تجاوزات جنسى هستند به همين دليل از كشورهاى جهان خواسته شده تا بيش از گذشته و جدىتر براى امنيت زنان تلاش كنند. آيدا هيلر نماينده امور زنان شهر نورنبرگ آلمان خاطر نشان ساخت: زنان آلمانى بيش از گذشته هدف تهاجم و خشونت دوستان و خويشاوندان خود هستند وى افزوده است آزار و اذيت زنان در ملأ عام امروزه به صورت امرى عادى درآمده است. يك اتحاديه رفاهى در برلين اعلام كرد كه سالانه 40000 زن آلمانى به دليل رفتار غير انسانى شوهرانشان از خانه فرار مىكنند و به پناهگاههاى مخصوص زنان پناه مىآورند.(13)
كشور ويتنام با وجود آن كه قانون اساسى آن برابرى جنسيت را تضمين مىكند اما زنان همچنان در ساختار قدرت نقش بسيار ناچيزى دارند و اكثريت بانوان متأهل در جنوب اين سرزمين هدف ضرب و جرح همسرانشان قرار گرفتهاند.(14) خانم ماكى پاماتو رئيس شعبه زنان در اتحاديههاى كارگرى ژاپن حدود چهار دهه قبل اعلام كرد در تقسيم مشاغل اين كشور تبعيض وجود دارد و شغلهاى خوب نصيب مردان مىشود كه البته چنين وضعى هم اكنون هم در جامعه ژاپن محسوس مىباشد گرچه برخى مشكلات قبلى برطرف شده است.(15)
خانم دكتر شكوه نوابى نژاد كه عضو كميته امحاى خشونت عليه زنان مىباشد مىگويد غالب زنان از خشونت روانى رنج مىبرند و آنان توسط شريك زندگى يا افراد بسيار نزديك مورد توهين و تحقير قرار مىگيرند و اين وضع عزت نفس و اعتماد به نفس آنان را از بين مىبرد و 85 % بانوان از اين وضع نگران كننده در مشقت شديد قرار گرفتهاند.(16)
اين بود نمونههايى مستند و هشدار دهنده از وضع اسف بار جامعه بانوان در جهان و در نقاطى كه دولتهاى آنان دم از تساوى حقوق مرد و زن مىزنند و خواهان حضور جدى زنان در عرصههاى سياسى اجتماعى هستند و ادعا دارند در كشورهاى آنان زنان به درجات بالاى سياسى اجتماعى و علمى ارتقاء يافته و در تصميمگيرىهاى مهم دخالت داشته و صاحب نظر هستند. مضاف بر اينها يك واقعيت ديگر براه انداختن جنگهاى خونين توسط عوامل استكبار است كه 90 % قربانيان آنان غيرنظاميان هستند كه عمده آنان زنان و كودكان مىباشند در حالى كه يك قرن قبل 90 % قواى نظامى در جنگها تلف مىشدند.(17) ادبيات اروپايى
در ادبيات غرب اعم از شعر و نثر زن هرگز نقش ديگرى به جز معشوقه مورد نظر مرد نداشته است و ندارد و اگر هم شخصيتهاى نادرى همچون مادام كورى يا ژاندارك در تاريخ و فرهنگ مغرب زمين مطرح هستند آنقدر محو و گنگ و تبليغاتى است كه به راستى امكان ويژهاى بارى الگوسازى و نمونهپردازى ايجاد نمىكند زنان در غرب هرگز نشانه علم، دانش، هنر، اخلاق، عفت و متانت نمىباشند و در وسايل ارتباطى جديد اين قشر ابزارهايى براى تبليغات تجارتى هستند و هيچ رسالت و ارزش ديگرى ندارند، شگفت آن كه غرب در نهايت وقاحت و بىشرمى اين سير نزولى و فاجعهآميز را آزادى و رشد شخصيت زن جلوه مىدهد يك پرده از اين نمايش غمانگيز و نفرت زا نقشى است كه براى زنان در جامعه آينده در نظر گرفتهاند، برنامه ريزان و تئورى پردازان نظم نوين جهانى و موج سوم فرا صنعتى و سپهر الكترونيك زنان را كارگردانان كامپيوترى خدمات در زندگى آينده بشر مىدانند زيرا در نظر آنان زنان آرامتر، مطيعتر و پرتحمل ترند چون و چرا نمىكنند و كار يكنواخت با رايانه را كه بايد تحت شرايط خاص و تحت مديريت مردان انجام شود بهتر و به دوراز عوارض انجام مىدهند.(18) متأسفانه نويسندگان غربى در آثارى كه پيرامون زنان به رشته تحرير در مىآورند مىكوشند زنان را براى نفرت از مردان تحريك كنند. اخيراً كتابى به زبان فارسى برگردانيده شده به نام «زنان از ديدگاه مردان» به قلم خانم بنوات گرى، هر فرد منصفى وقتى اين اثر را مطالعه مىكند مىبيند انگيزه مؤلف در تدوين آن چندان واقعى و منطقى به نظر نمىرسد و بوى تنفر و انزجار از مردان در آن استشمام مىشود. در حقيقت آن را به منزله تحريك زنان براى يك جنگ تمام عيار مىتوان تلقى نمود، چنين حركتى توهينى آشكار به تمامى بانوان جهان است و نه تنها زنان را نسبت به مردان بى اعتماد مىسازد بلكه مىتواند با ايجاد و تحريك حس تنفر از مردان بنيان روابط خانوادگى و حتى اجتماعى موجود ميان اين دو را به كلّى فرو ريزد. اهل منطق و طرفداران حقيقت بر اين عقيدهاند كه نبايد نظرات شخصى، حركتهاى اجتماعى را مخدوش سازد و تلاش متفكران و خواص بايد در مسير ساختن جامعهاى به دور از تعصب، سلطه گرى و افراط و تفريط باشد. ارزش هر فردى نهفته در عملى است كه در اجتماع خويش انجام مىدهد و البته جنسيت هم مىتواند تا حدودى حائز اهميت باشد اما هرگز نمىتواند از انسانيت
مهمتر باشد. بايد در دفاع از زنان اين را در نظر داشت كه آنان در جامعهاى زندگى مىكنند كه شديداً به محبت، اعتماد و اتحاد نياز دارد و هرگونه تلاشى كه اين موارد را به تحليل ببرد آرامش و آسايش راستين جوامع بشرى را مضمحل كرده و آتشى را بر مىافروزد كه البته زنان هم از عوارض سوء آن مصون نخواهند بود. شعارهاى فريبنده و كاذب
از شعارهاى فريبنده كه در مجامع غربى خودنمايى كرد حمايت افراطى از زنان مىباشد كه تحت عنوان جنبش فمينيسم(Feminism) گسترش يافت كه در واقع نوعى اعتراض به مرد سالارى آشكار حاكم بر اعلاميه حقوق بشر فرانسه بود چنانچه جان استوارت ميل در كتاب انقياد زنان به اين واقعيت اشاره كرده است. آرى در غرب حتى بنيان گذاران حقوق بشر زنان را به ديده تحقير مىنگريستند و منتسكيو متفكر مشهور اروپايى و از بنيان گذاران انقلاب كبير فرانسه در اثر معروف خود يعنى روح القوانين زنان را موجوداتى با روانهاى كوچك و داراى ضعفهاى عقلى، متكبّر و خودخواه معرفى مىكند. در اعلاميه حقوق بشر هم كه در سال 1789 ميلادى در فرانسه تصويب شد از برابرى حقوق زن و مرد سخنى به ميان نيامد.
در دهه هفتاد ميلادى فمنيستها با ردّ ازدواج و تأكيد بر تجرد و حرفه اقتصادى افكار خود را مطرح مىكردند و شعارشان زنان بدون مردان و يا رفتارهاى مردانه بود پس از آن اين حركتها تا حدودى رو به كاهش نهاد، زيرا خودشان مشاهده كردند كه خشونت روزافزون در محيط خانواده، در محيط كار و عدم امنيت جنسى از نتايج چنين حمايت دور از منطق و واقعيت بود پس از آن غربىها به نقشهاى سنتى و نهاد خانواده توجه نمودند و گويا تقسيم سنتى نقش ها به سرعت بازگشت و اقتدار پدر سالارانه قوت يافت.(19) سازمان ملل متحد هم سال 1994 ميلادى را به عنوان سال خانواده اعلام كرد. فمينيستهاى جديد با تأثيرپذيرى از پست مدرنيسم تكيه بر روانشناسى رفتار گرايانه بر حفظ خصوصيات جنس مؤنث اصرار ورزيدند آنان معتقد شدند كه باورهاى فمينيستهاى راديكال نه تنها غير قابل دسترس است بلكه مىتواند اشكال جديدى از ستم را بوجود آورد زيرا در اين ديدگاهها از تفاوت شرايط جوامع مختلف و اختلاف فرهنگها غفلت شده است، اما با بررسى سير تاريخى تفكر فمنيستى و ديدگاههاى گوناگونى كه در اين زمينه ابراز شده مىتوان به وجه مشترك تمامى آنها اشاره كرد. آنان يافتههاى بشرى را سرچشمه و اساس قانونگذارى مىدانند و تمامى آنان ميوه نهضت رنسانس و انديشههاى اومانيستى هستند و خانواده را آماج حملات خويش قرار مىدهند، باورهاى دينى و ارزشهاى اعتقادى را نفى مىكنند و اصالتهاى اخلاقى در باب زنان چون حجاب، حياء و عفاف را كه آيين مقدس اسلام به شكل شايستهاى مطرح كرده رد مىكنند و در صدد آن نمىباشند كه جايگاه و منزلت حقيقى زن را در جامعه روشن كنند.
پس مهمترين شاخصه فمنيسم مخالفت با ديندارى زنان مىباشد. برخى روشنفكران بيمار ايران با گام برداشتن در خلاف ارزشهاى والا از اين جنبش حمايت كردند و خواستند در اين زمينه هم از غرب پيروى كنند كه استاد شهيد مرتضى مطهرى در اعتراض به روش متداول روشنفكران ايرانى كه با نام فمنيسم از زنان دفاع كردند اظهار مىدارد اسلام حقوق زنان را احياء كرد و اين برنامه در واقع نهضت حقيقى زنان مسلمان است نه اين كه با تقليد و تبعيت كوركورانه از روش مردم غرب كه هزاران بدبختى براى خود آنان بوجود آورد نام قشنگى روى يك فرضيه غلط بگذاريم و با تبعيت از حركتهاى فمنيستى بدبختىهاى نوع غربى زن را بر فلاكتهاى نوع شرقى آن اضافه كنيم.(20) كوششهاى ابتر و نافرجام
ايده تشابه حقوق كه با مارك كاذب تساوى حقوق زن و مرد در اواسط دهه پنجاه شمسى در كشور ايران رايج گرديد بار ديگر در حركتى ارتجاعى مطرح شد و اين بار كه به بركت انقلاب بزرگ اسلامى زنان از قشرهاى گوناگون جامعه در سطح وسيعى در صحنههاى علمى، فرهنگى، سياسى و اجتماعى حضور و مشاركت يافتهاند اين ديدگاه وارداتى مىكوشد تا با گسترش مصاديق تشابه حقوق خود را مجدداً مطرح كند و مطالباتش را از جامعه، انقلاب و اسلام افزايش دهد اما همچنان با دو اشتباه بزرگ دست به گريبان است يكى تئورى و ديگر مطالبات، مدعاى آنان را متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى در سال 1345 – 1346 هجرى در مقام پاسخگويى به شبهات چهلگانه روشنفكرمآبان در باب حقوق خانوادگى زن با تدوين مقالاتى كه در مجله زن روز آن زمان به چاپ رسيده و قبل از پيروزى انقلاب اسلامى به صورت كتابى تحت عنوان «نظام حقوق زن در اسلام» انتشار يافت خنثى ساخت و بطلانش را ثابت كرد. بايد توجه داشت كه اگرچه مكتب اسلام مجموعه حقوقى دقيقى دارد ولى راه سعادت دنيوى و اخروى بشر را در رعايت قانون و موازين اجتماعى خلاصه نمىكند و امور اخلاقى را هم در نظر دارد، چرا كه «ان اللّه يامر بالعدل و الاحسان»(21) در آيين مذكور خاتم پيامبران براى تكميل مكارم اخلاقى مبعوث شده(22) و هديهاى برتر از حقوق به زنان اعطا مىكند تا آنجا كه دوست داشتن و حب به زن را از اخلاق انبياء مىداند(23) و بزرگوارى مردان در گرو تكريم زنان مىباشد(24) و اين در حالى است كه حتى در كشورهاى پيشرفته غربى هتك حرمت، كتك خورى و سؤاستفاده جنسى از زنان دل هر انسانى را به درد مىآورد.(25) امام خمينى ماهيت اين حاميان دروغين زنان را براى مردم آشكار كردند و فرمودند:
«…اينهايى كه اين دروغها را پخش مىكنند اينها براى شما نمىخواهند يك سعادتى ايجاد كنند اينها همانها هستند كه با اسم آزاد مردان و آزاد زنان شمارا و همه جوانان ما را به تباهى كشيدند اينها اشخاصى هستند كه آزادى را در آن چيزهايى كه تباهى مىآورد مىدانند.»(26)
متأسفانه اين جريان سكولار براى اين كه بتوانند در فضاى جامعه اسلامى به فعاليت بپردازند در نوشتهها و اظهارات خويش از اسلام دم مىزنند و چنين وانمود مىكنند كه مىخواهد از موضع دفاع از اسلام به نقد و بررسى قوانين جارى ايران بپردازد، اين افراد كه در يك سردرگمى شگفتى فرو رفتهاند از ارائه طرح و الگويى مشخص و عملى براى زنان اجتناب مىنمايند و به دليل برخوردار نبودن از مبانى مستحكم برخاسته از فرهنگ مذهبى و حتى هويت ملى كه ريشه در ارزشهاى دينى دارد و نيز به دليل عدم درك صحيح از آنچه كه در تعاليم اسلامى در مورد زنان مطرح شده تنها از دريچه آموزههاى غربى به حقوق زنان مىنگرند و راه احقاق حقوق آنان را تنها در تن دادن بدون قيد و شرط به الگوها و هنجارهاى متناسب با فمنيسم غربى جستجو مىكنند و همچنين كوشش چنين افرادى در اين است كه از حركت اصلاحى زنان تدين زدايى كنند و تلاش وسيعى را براى مطرح ساختن زنانى كه در دوران طاغوت در صحنههاى گوناگون حضورى فعال داشتهاند و در جهت ترويج فرهنگ ضد ارزشى رژيم پهلوى قدمهاى مؤثرى برداشتهاند، آغاز كردهاند و با تطهير چهره آنان، اين گونه زنان را به عنوان الگويى براى بانوان معرفى مىكنند.(27)
طرح تقابل بين زن و مرد در فعاليتهاى اجتماعى و مرزبندى بين منافع آنان در انديشههاى غير دينى ديده مىشود. تفكر مادى همواره در پى ايجاد عناد در ميان بانوان و مردان است در حالى كه تفاوتها و تمايزهاى بين جنس مذكر و مؤنث به عالم مادى و مسايل فيزيكى و زيستى منحصر مىگردد و در خصوصيت انسانى و گرايشهاى روحى آنها كه به عالم ملكوت مربوط مىشود نمىتوان اين وجه تمايز فيزيولوژيكى را مشاهده كرد ما حتى در بين گروههاى سنى يك جنس در اين گونه مسايل بيولوژيكى قائل به تفاوتيم آنها كه در جهت تشديد تضاد و تقابل بين زن و مرد تمامى تلاش خويش را بكار بستهاند حقايق مربوط به فطرت الهى را كه اين دو را مكمل يكديگر مىداند و رأفت و رحمت را ارمغان زندگى مشترك و آميخته با تفاهم آنان دانسته است، منكر شدهاند. اين اهانت بزرگى است كه طرفداران حقوق زن ارزش بانوان را در مشابهت با مردان ترسيم مىكنند و ناخواسته برترى جنس مذكر را پذيرفته و در تلاشند تا براى زن آن برترىهاى موهوم را ثابت نمايند. گويا تمامى فضايل در مرد بودن نهفته است و جز همسانى و تساوى و همشكلى با آنان راهى براى دستيابى به كمال وجود ندارد. تنزّل منزلت زنان در غرب
با پيدايش صنايع ماشينى و نياز جامعه صنعتى به كار زن، شرايط به گونهاى ترتيب داده شد تا زنان بسيارى وارد بازار كار نيروى انسانى شده و از اين طريق معنى و چهره جديدى به دست آورند، در مراحل نخست توسعه سرزمينهاى پيشرفته اروپايى و آمريكايى زنان به خاطر تأمين معاش و رفع كمبودهاى مادى زندگى به اشتغال در خارج از خانه روى آوردند اما با افزايش عمر تحولات صنعتى نياز به كار زن رشد فزايندهاى به خود گرفت و تثبيت يافت و اين بار بانوان علاوه بر فعاليت براى كسب درآمد جهت احراز مقام اجتماعى ارزندهترى روى به كار خارج از منزل آوردند همگام با اين دگرگونى، مهارت و تخصص مطرح گرديد و زنان با فراگيرى فنون و تخصصهاى مورد نياز ارتقاء شغل يافتند همراه نيل به ترقى شغلى، زن جوامع اروپايى تدريجاً واهمه طرد شدن توسط شوهر خويش را از بين برد و استقلال مادى آزادىهاى فردى و اجتماعى خود را گسترش داد اما نبايد از واقعيتهاى مسلم هم دور بود و آن اين كه زنان بسيارى در توليد درآمد همسر و خانواده خويش نقش فوق العاده مؤثرى دارند ولى چون خانه دارى و مادرى با آن اهميت خاص كه در تجديد قواى مرد براى عرضه نيروى انسانى و تجديد نسل و تأمين جمعيت فعال دارد به عنوان شغل رسمى با مزد مشخص در بازار نيروى انسانى به رسميت شناخته نشده و حقوقشان از درآمد ساليانه خانواده مشخص نشده به هنگام جدايى و طلاق از همسر و اعضاى خانواده تهى دست و بىپناه مىشوند.
همچنين زنان به دليل وضع جسمى و بدنى نمىتوانند برخى كارها را انجام دهند و منحصر شدن مشاغلى پرمخاطره چون كار در معادن و طرحهاى صنعتى گسترده و سنگين براى مردان، زنان را از دايره رقابت با آنان خارج مىكند. زنان ضمن تلاش تمام وجود خويش را بر سر كار خود ننهاده و صددرصد جذب شغل نمىشوند زيرا علائق مربوط به رابطه مادر فرزندى، خانه دارى و ساير عواطف مانعى بر سر اين رفتار مىباشد حال آن كه مردان فارغتر از اين علائق جذب كار خويش شده و حتى خشونتهاى ناشى از برخى كارها را بهتر تحمل مىكنند، زنان نوسانات عاطفى دارند و غالباً مىكوشند مشاغلى را برگزينند كه در صورت عدم توفيق در آنها قادر به تركشان باشند. بىتوجهى و يا كم توجهى نسبت به فرزندان علاوه بر اين كه در زن شاغل عذاب وجدان و تنشهاى شديد عاطفى پديد مىآورد، بازدهى كارش را نيز كاهش مىدهد بنگاههاى كارفرمايان با تكيه بر اين تنزل بازدهى كار زنان شاغل، مزد آنان را نسبت به مردان كاهش مىدهند و ضمناً امكانات ارتقاء زنان نيز دشوارتر مىگردد به همين دليل در كشورهاى صنعتى بر نقش مرد به عنوان نان آور دائمى خانواده تكيه فراوان مىشود و در كشور آلمان هنوز كار مرد مورد احترام و پاداش بيشتر است و قدرت مرد در تصميمگيرىهاى خانواده عموماً بر زن فزونى دارد در نتيجه با وجود همه تسهيلاتى كه براى زنان فراهم كردهاند به سبب وجود تبعيضهاى اساسى كه در ارزيابى نيروى انسانى زنان وجود دارد اين صنف قادر به اهراز مقامات و طى مراتب شغلى در خور لياقت خويش نيستند، از سوى ديگر به دليل عدم حضورشان به عنوان مادر در خانواده مسايل و مشكلات عديده تربيتى و پرورشى را بوجود آورده است به نحوى كه امروزه در غرب خانواده دوباره به عنوان ارگان مهم اجتماعى كه عملكردش برقرار سازى تعادل رفتار در روابط اعضاى خانواده با جامعه، تجديد قواى توليدى اعضاى خانواده و تجديد نسل است، مطرح گرديده است. اروپائيان تازه متوجه شدهاند كه مادر در خانه تنها كار فيزيكى انجام نمىدهد و جنبههاى عاطفى پيچيده اما ارزشمندى در رفتارش قابل مشاهده است كه هيچ ارگان يا تشكيلاتى نمىتواند جايگزين آن شود.(28)
در پژوهشى كه اخيراً به صورت كتابى در فرانسه انتشار يافته خاطرنشان گرديده است در وضعيت جديد و تحولاتى كه فمنيستها از آنها حمايت كردند و به قول خودشان زمينه مساعدترى براى شكوفايى زنان فراهم آوردند شرايط به گونهاى شد كه زنان استقلالى بدست آورند، خود تصميم گيرند و شخصاً به انتخاب بپردازند. همچنين ارتباط متقابل زن و كار عوض شد و بانوان، به عنوان عناصرى فعال تبديل شدند، منزل صرفاً به محل استراحت مبدل گرديد اما در چنين شرايطى سؤال جديدى در اذهان مطرح گشت و آن اين كه چه كسى بايد به تربيت فرزندان مبادرت ورزد. ادامه اين حركت بحرانهاى اجتماعى وسيعى را در غرب به وجود آورد و بنيادهاى خانوادگى آسيبهاى قابل توجهى ديد و بدين ترتيب قدرتهاى اجتماعى براى بازگردانيدن زنان به كانونهاى خانواده پرداختند و كوشيدند تا زوجها را به نوعى آشتى در حيطه زندگى خصوصى و شغلى شان برسانند.(29)
بانويى كه مدافع حقوق زن و اشتغال وى در ادارات و امورى چون وكالت و قضاوت مىباشد در كتاب «ارزش زن» مىنويسد: مهمترين و مقدسترين وظيفه زن عبارت است از اداره كردن همسر و فرزندان و امور خانه كه موجب ايجاد صفات مخصوص زن بودن از حيث تشريح جسمانى و مظاهر نفسانى در او شده است در حقيقت اين تنها فرق اساسى بين زن و مرد به شمار مىرود.(30)
برخى پژوهشها حاكى است كه نوع شغل، رتبه شغلى و ميزان علاقه مادران به كار در كيفيت و ميزان مراقبت از كودكان و نوجوانان نقش مهمى دارد و كارى كه روحيه و اساس خود ارزشمندى يك مادر را افزايش مىدهد ارتباط صميمى و عميق مادر با كودك و نوجوان را در پىدارد بر عكس شغلى، كه سبب خستگى بيش از حد،تضعيف روحيه و پرورش احساس خود كمبينى در مادر شود طبعاً بر چگونگى ارتباط مادر با فرزندش تأثير منفى مىگذارد.(31)
همچنين كودكانى كه در سنين پيش دبستانى مادران غير شاغل دارند امكان دارد در نوجوانى از توانايى فكرى بيشترى برخوردار باشند و ممكن است يك مادر شاغل آن چنان در نقش شغلى خود غرق شود كه پسرش را به وابستگى بيشتر تشويق كند و نتواند او را آزاد گذارد تا رفتارهاى رشد يافتهتر كسب كند. بر اساس تحقيقات باندچى پيشرفت تحصيلى پسران مادران شاغل يا نمرههاى آنان در آزمونهاى شناختى پايينتر است و نيز در خانوادههاى شاغل، ممكن است شغل مادر بدان معنا تلقى شود كه پدر در تأمين هزينه خانواده ناتوان است و از سوى ديگر امكان دارد به صورت خدشه دار شدن نقش جنسيتى مادر تفسير گردد در مورد دختران نيز كمبودهايى بروز مىدهد اما آنان مىتوانند با برخوردارى از اتكا نفس بيشتر به خاطر داشتن مادرى لايق، موفق و الگوپذيرى از او اين كاستىها را ترميم سازند.(32)
به هر نسبتى كه شغل زن موافق روحيه و ساختمان وجوديش باشد تضادهاى محيط كار كاهش يافته و امكان بروز ضعف به هنگام اجراى وظيفه تقليل مىيابد و بكار گرفتن بانوان براى مشاغلى كه رابطه مستقيم با خدمات اجتماعى، فرهنگى و آموزشى دارد نتيجه مثبت در خور ملاحظهاى براى جامعه خواهد داشت زيرا زن به دليل حالات عاطفى در اين گونه امور او ظرافت عمل افزونترى برخوردار است اما متأسفانه نيازهاى مادى و تبليغات كاذب موجب گشته كه زنان به مشاغلى روى آورند كه هم دستمزد و اندكى دارد و نيز با روحيه آنان موافق نباشد و چنين وضعى در اكثر موارد اسباب تحقير و دشوارىهاى روانى را براى آنان فراهم نموده است و غالباً بانوان اين احساس خود كم بينى و حقارت را به محيط خانواده انتقال داده و ديرى نگذشته كه براى همسر و فرزندان مسائل بغرنجى را پديد آوردهاند، دو دانشمند به نامهاى «بويلباى» و «هىير» با تحقيقات مفصل خود به اين حقيقت رسيدهاند. «كرناز» جامعه شناس فرانسوى اشاره مىكند كه بسيارى از زنان به دلايل اقتصادى محض مجبور به پذيرش كارهايى هستند كه منجر به برهم زدن آرامش و نظام جارى خانواده مىگردد، محقق ديگرى خاطرنشان مىنمايد: اكثر فرزندان زنان شاغل اروپايى از غيبت مادر در خانه رنج مىبرند و در پايان اين نتيجه منطقى را مىگيرد كه زن اروپايى بين پرورش اولاد و افزايش درآمد از راه شغل يكى را بايد برگزيند.(33)
البته بايد متوجه اين حقيقت بود كه زنان از نظر توان فردى در حل مسأله يا مشكلات، مهارت در تجزيه و تحليل مسائل، رقابت، پويايى و انگيزش و يادگيرى با مردان تفاوت آشكارى ندارند اما برخى پژوهشها از جمله تحقيقات دانشمندى به نام پاپولا كه در منطقه لاك نو هند انجام داده مبين آن است كه كار فرمايان براى استخدام زنان در امور بازرگانى و توليدات صنعتى تمايل آن چنانى ندارند زيرا از نظر قدرت بدنى در مرحله نازلترى از مردان هستند، همچنين در كشورهاى توسعه يافته و نيز مناطق در حال توسعه زنان در مراتب مديريت و سرپرستى دخالت اندكى دارند به طورى كه در اكراتماى هند 59 % شاغلان مرد مصاحبه شده ترفيع داشتند به همين نحو در شهر ديگر هند – لاك نو – سهم نسبى زنان در ترفيع كمتر بود و تقريباً هيچ يك در مشاغل نظارت و سرپرستى يا مديريت نبودند. كارفرمايان براى اين وضع دليل مىآورند از جمله آنكه زنان زمانى مىتوانند به عنوان سرپرست به انجام وظيفه بپردازند كه كاركنان تابع آنها مؤنث باشند، به علاوه زنان دانش فنى پايينى دارند و از مرخصىهاى طولانى بهره گرفته و اين غيبت موجه اما طولانى نظم كار را بهم مىزند و نيز به دليل رعايت نكردن ملاحظات اخلاقى از سوى مردان در محيط كار، آشفتگىهايى در روابط زن و مرد بوجود مىآيد كه اختلال آن در هنگام فعاليت آنان نيز قابل انكار است. امكان استفاده از زنان در نوبت كار شب بنابر ملاحظات قانونى وجود ندارد.(34)
تحقيقات دكتر نماكى، خانم اريتس و خانم بيير در خصوص كارآفرينى زنان مؤيد آن است كه بانوان بر عكس آقايان به مردم به چشم وسيلهاى براى رسيدن به هدف نگاه نمىكنند و نيز بر خلاف مردان نمىتوانند نقش خود را به عنوان يك شخصيت و يك كارمند به روشنى ترسيم و مجزا كنند بنابراين نسبت به بازخوردهاى منفى آن طور كه مردان به راحتى واكنش نشان مىدهند زنان از خود عكس العملى بروز نمىدهند اما ميزان آينده نگرى مردان از زنان افزونتر است و بانوان كار آفرين نسبت به مردان اعتماد به نفس كمترى دارند موضوع ديگر ريسك پذيرى است كه خانمها نسبت به اين حالت نقش انفعالى دارند.(35) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. لذات فلسفه، ويل دورانت، ترجمه عباس زرياب خويى، ص 151. 2. همان، ص 150. 3. مجله خواندنىها، سال 34، شماره 79، تير 1353، مقاله سرگذشت هايى از زنان كارگر در جامعه آمريكا. 4. قدرت ما زنان، هلن لرنر رابينز، ترجمه بيژن محمد(ايليايى)، ص 37. 5. مأخذ قبل، ص 39. 6. مجله پيام زن، شماره 105. 7. خبرنامه آموزش عالى، سال اول، شماره 10. 8. روزنامه عصر آزادگان، سال اول، شماره 32. 9. روزنامه اطلاعات، شماره 21877. 10. همان، شماره 22069. 11. روزنامه همشهرى، شماره 2329. 12. همان، شماره 2099، ص 12؛ روزنامه اطلاعات، شماره 22090. 13. گزارش يونيسف به نقل از روزنامه اطلاعات، شماره 21930. 14. بررسى دوساله «مؤسسه بين المللى مراقبت» به نقل از روزنامه اطلاعات، 22099. 15. روزنامه اطلاعات، 24 دى ماه 1339 ه.ش. 16. روزنامه همشهرى، شماره 2332. 17. روزنامه اطلاعات، شماره 22002. 18. زن در غرب، شمس الدين رحمانى، مجله رشد جوان، سال نهم، ارديبهشت 1371. 19. جامعهشناسى تاريخى خانواده، مارتين سگالن، ترجمه حميد الياسى، ص 335. 20. نك: حقوق زن در اسلام، مرتضى مطهرى، ص 122. 21. سوره نحل، آيه 90. 22. انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق( رسول اكرم(ص)). 23. من اخلاق انبياء حب النساء. 24. خياركم الينكم مناكبه و اكرمكم لنسائهم. 25. مقاله خشونت عليه زنان نقض حقوق بشر، ترجمه ليلا عنصرى، مجله حقوق زنان، شماره 11، ص 52. 26. فصلنامه شوراى فرهنگى و اجتماعى زنان، شماره 5، پاييز 1378، ص 71 به نقل از صحيفه نور، ج 11، ص 255. 27. در اين خصوص بنگريد به كتاب «جريانشناسى دفاع از حقوق زن» اسماعيل شفيعى سروستانى. 28. مسائل ارتقاء شغلى زنان شاغل، دكتر رامپور صدر نبوى، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى مشهد، سال 21، شماره سوم، پائيز 1367. 29. روزنامه اطلاعات، شماره 21877. 30. مجله مكتب اسلام، سال 13، شماره 12، ص 19. 31. روانشناسى نوجوانان، دكتر اسماعيل بيابانگرد، ص 160. 32. مأخذ پيشين، ص 161. 33. جامعه و فرد، دكتر رامپور صدر نبوى، (چاپ مشهد)، ص 90 و91. 34. واقع گرايى در ارتقاى شغلى زنان، مير جواد سيد حسينى، روزنامه همشهرى، شماره 2254. 35. سازمانهاى كارآفرين، تأليف و ترجمه جليل صمد آقايى، تهران مركز آموزش مديريت دولتى، ص 44 و 45.
ويژگىهاى تبليغى پيامبر اسلام (ص) در قرآن
قرآن ماندگارترين اثر آسمانى و جاودانهترين كتابى است كه خداوند به منظور هدايت بشر بر قلب شريفترين بندهاش محمد بن عبداللّه (ص) نازل فرمود.
جاودانگى اين كتاب بزرگ آسمانى، اقتضاى اين را دارد كه دربردارنده عميقترين و سودمندترين و جذابترين نسخههاى هدايت باشد.
قرآن ناطق امام على بن ابى طالب (ع) در وصف قرآن چنين مىفرمايد:
«ثم أنزل عليه الكتاب نوراً لاتطفأ مصابيحه و سراجاً لايخبوتوقده و بحراً لايدرك قعره و منهاجاً لايضلّ نهجه و شعاعاً لايظلم ضوؤه و فرقاناً لايخمد برهانه و تبياناً لاتهدم أركانه و شفاءً لاتخشى اسقامه…»(1)
سپس قرآن را بر او نازل فرمود. قرآن نورى است كه خاموشى ندارد، چراغى است كه درخشندگى آن زوال نپذيرد، دريايى است كه ژرفاى آن درك نشود، راهى است كه رونده آن گمراه نگردد، شعلهاى است كه نور آن تاريك نشود، جدا كننده حق و باطلى است كه درخشش برهانش خاموش نگردد، بنايى است كه ستونهاى آن خراب نشود، شفا دهندهاى است كه بيمارىهاى وحشتانگيز را بزدايد.
بى شك هدايتگرى اين چنين، شايستگى اطاعت و پيروى را دارد و بر هر انسان هوشمند و صاحب نظرى فرض است كه پيروى از برترين راهنما نموده و حياتبخشترين پيامها را دريافت كرده و در قلم و علم و عمل بالاترين بهرهها را كسب نمايد.
در اين نوشتار كوشيدهايم تا با استمداد از اين اثر جاودانه آسمانى و آخرين سروش هدايت و رحمت الهى، مقوله تبليغ دين را با محوريت ويژگىهاى تبليغى رسول مكرم اسلام(ص) و از رهنمودهاى قرآن در اين زمينه بهرهمند گرديم.
تبليغ، يكى از موضوعاتى است كه در جاى جاى قرآن به آن اشاره شده است. موضوعاتى نظير جايگاه و اهميت تبليغ دين، ويژگيهاى تبليغ دينى، شيوههاى تبليغ دينى، سوژههاى تبليغ دينى، صفات مبلّغ و دهها موضوع ديگر از عناوينى است كه قرآن به آنها پرداخته است و هر كدام از آنها شايسته تأمل و دقت است وبر هر مبلغى لازم و ضرورى است پيش از اقدام به تبليغ از سخن و رأى قرآن دراين باره آگاهى يافته تا تبليغ او به نيكوترين وجهى انجام گرفته و به نتايج سودمندى دست يابد.
از آنجا كه آخرين سفير الهى خود، نخستين مبلغ فرامين انسان ساز و حيات آفرين قرآن است و آن يگانه همه دورانها در اين راه با همه سرمايه بذل جهد فرمود، بى شك آن حبيب اللّه تمام عيار مبلّغ بود و آنچه كه انجام داد، اجراى دقيق فرمان الهى بود و سزاوار است كه به او كه امام مبلغان و مقتداى رسولان است اقتداء كرده و آنچه را كه او در صحنه عمل به انجام آن اهتمام ورزيده، نصب العين خويش قرار داده و در مكتب او به تعليم آداب تبليغ بپردازيم.
در سراسر قرآن، آيات بسيارى به چشم مىخورد كه چگونگى تبليغ پيامبر عظيم الشأن اسلام حضرت ختمى مرتبت را باز فرموده و فراز و نشيبهاى اين امر خطير را به آنحضرت ارائه فرموده است.
و از آنجا كه در قرآن وظيفه دعوت به خداوند، به رسول مكرمش و هركه به تبعيّت از او اين وظيفه را برعهده مىگيرد، نسبت داده است، بر آن شديم تا اشارهاى به فضايل و سجايا و مكارم اخلاقى آن بزرگوار در راستاى امر تبليغ با محوريت قرآن داشته باشيم.
در قرآن خطاب به رسول خدا(ص) مىفرمايد:
«قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيرةٍ انا و من اتبعنى».(2)
بگو (اى رسول ما) اين راه من است و من بر اساس بصيرت و هر كسى كه از من تبعيت مىكند بسوى خداوند دعوت مىكنيم.
علامه طباطبايى در ذيل اين آيه شريفه مىفرمايند: مراد از «أنا و من اتبعنى» اين است كه بار اين دعوت تنها به دوش من نيست بلكه بدوش كسانى هم كه مرا پيروى كردهاند هست. پس با اين جمله دعوت را توسعه و تعميم داده و مىفهماند با اينكه راه راه رسول خدا(ص) است ليكن بار دعوت به آن تنها بدوش آن جناب نيست.(3)
و نيز در ذيل آيه شريفه «واشركه فى امرى»(4) به اين نكته اشاره فرمودهاند كه منظور از شريك در اينجا شريك در امر تبليغ دين است كه اين امر وظيفه تمام كسانى است كه به نبى ايمان آورده و چيزى از دين ياد گرفته و بر هر عالمى تبليغ جاهل واجب است.(5)
با توجه به اين تفسير و برداشت، هم مىتوان خطير بودن و اهميت فوق العاده امر تبليغ و دعوت به سوى خداوند را فهميد چرا كه آنان كه اين وظيفه را به عهده گرفتهاند بى شك وظيفه رسول خدا(ص) را بعهده گرفتهاند و بر آنان است كه خود را از هر جهت به آن بزرگوار شبيه ساخته و در اين راستا از شيوه و سيره آن حضرت پيروى نمايند و هم اينكه مهمترين ويژگى يك مبلغ را بصيرت و آگاهى در دين و دعوت و تبليغ بر مبناى بصيرت قرار داده است. 1- بصيرت
خداوند دعوت رسولش را به سوى خود يك دعوت مبتنى بر آگاهى و بصيرت معرفى فرموده است به اين معنا كه يك دعوت كننده خود بايد به راه و هدفى كه ديگران را به سوى آن فرا مىخواند، آگاهى و اطلاع كامل داشته باشد.
اگر يك مبلغ خود را به زينت دانش با پشتوانه قوى عمل بيارايد، بى شك در انجام اين رسالت موفق گرديده و الّا تبليغ از سر بىاطلاعى و يا كم اطلاعى چه بسا مضرّات و آسيبهاى غير قابل جبرانى داشته باشد، اما آنچه كه از واژه «بصيرت» مراد است، چيزى است فراتر از آگاهى و علم بطوريكه در معناى واژه «بصيرة» گفتهاند: بصيرت معرفتى است كه بوسيله آن بين حق و باطل در دين و دنيا تميز داده شود.(6) و از آنجا كه اين معنا يعنى تميز بين حق و باطل در قرآن از آثار تقوى به شمار آمده: ان تتقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً(7) ضرورى بنظر مىرسد براى دست يابى به اين ويژگى يك مبلغ بايد از تقواى لازم در اين زمينه برخوردار باشد.
پس آنچه براى يك مبلغ لازم و ضرورى است علاوه بر علم و آگاهى، بصيرت داشتن است يعنى داراى يك ويژگى باشد كه به آن حق را از باطل تشخيص داده و در دعوتش راه بيراهه طى ننمايد و باطل را بجاى حق نگرفته باشد.
اگرچه بصيرت به معناى ديدن با چشم سر هم آمده ولى بين نگاه كردن با چشم سر و نگاه عميق با چشم دل تفاوتى است كه رسول خدا به آن اشاره فرموده است:
«ليس الاعمى من يعمى بصره، انما الأعمى من تعمى بصيرته.»(8) نابيناى واقعى كسى است كه چشم دل او نابينا باشد.
امام على(ع) نيز دراين باره فرمودهاند: «نظر البصر لايجدى اذا عمى البصيرة.»(9) اگر چشم دل كور شد، بينايى چشم سرفايدهاى ندارد.
پس مهم اين است كه چشم دل باز باشد و انسان با چراغ معرفت راه را از بيراهه تشخيص دهد چرا كه: فاقد البصيرة سىء النظر.(10) انسان بىبهره از بصيرت نظرات و گرايشات نيكويى ندارد.
از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمود: عمويم عباس داراى بصيرتى نافذ و ايمانى محكم و پايدار بود. با توجه به معناى بصيرت و احاديث ذكر شده مىتوان سرّ توصيف امام صادق(ع) حضرت عباس را به داشتن بصيرت نافذ فهميد چرا كه تمام حركات و سكنات حضرت ابوالفضل حاكى از وجود اين وصف در حد اعلى در آن بزرگوار است و اوج اين بصيرت را در ردّ امان نامه شاهديم.
رسول مكرم اسلام نه تنها در دوران بيست و سه سال رسالتش همواره برخوردار از اين فضيلت بودند بطوريكه در تمامى فراز و نشيبهاى اين دوران پرماجرا و پرتلاطم نمادهاى آشكارى از بصيرت آن بزرگوار را مىبينيم، در جنگ و صلح، در امور داخلى و بين المللى، در برخوردهاى فردى و اجتماعى، در ارتباط با گروههاى مختلف دشمنان چه مشركين و چه كفار و چه منافقين رفتار آن بزرگوار توأم با بصيرت و از سر بصيرت است، آن بزرگوار در دوران قبل از رسالتش نيز از اين ويژگى بهرهمند هستند، در وقايع و حوادث مختلف چون قرار دادن حجر الأسود بر جاى آن، كه با بصيرت و نيك انديشى از يك جنگ بزرگ و خونريزى جلوگيرى فرمود. 2- شرح صدر
شرح صدر در ميان صفات رسول خدا از برجستگى خاصى برخوردار است بگونهاى كه مىتوان اين صفت را منشأ بسيارى از صفات ديگر دانست و مىتوان ريشه استقامت و پايدارى در هدف اخلاق نيكو و مهربانى و عطوفت، تواضع و فروتنى، مردمدارى و…هم را در اين ويژگى مهم دانست.
شرح صدر به معناى گشادگى سينه و داشتن ظرفيت وسيع و تحمل و حوصله فراوان داشتن است و كسى كه برخوردار از اين صفت است دلتنگى و دلگيرى از او بر طرف شده داراى تحمل و با حوصله مىشود، ضيق صدر موجب كم ظرفيتى و تحيّر در تصميم و درماندگى در كار مىشود. آن كه سينهاش تنگ است توان اداى حق را ندارد چه از اميرمؤمنان نقل شده است كه آن حضرت فرمود: من ضاق صدره لم يصبر على اداء الحق(11) كسى كه سينهاش تنگ شد بر اداى حق تاب نياورد.(12)
آنگونه كه از بررسى آيات بدست مىآيد اين است كه شرح صدر از اصلىترين اركان انجام رسالت است. در جريان حضرت موسى هنگامى كه خداوند به او مىفرمايد تا به نزد فرعون رفته و او را از ظلمت خارج كرده و به راه رستگارى و فلاح دعوت نمايد در مقابل، حضرت موسى از خداوند درخواست شرح صدر مىكند «قال رب اشرح لى صدرى،(13) خدايا به من گشادگى سينه عطاكن» كه گويى اعطاى شرح صدر همان و توفيق در كار همان است پس از آيه فوق اينگونه از زبان حضرت موسى نقل شده است و «يسّر لى امرى.»(14)
و شايد به همين دليل باشد كه رسول مكرم اسلام بخاطر اهمّيت فوق العاده وظيفه رسالتش پيشتر از اينكه اين موضوع را از خداوند تقاضا نمايد خداوند آن را به او ارزانى داشته و او را به اين نعمت متنعم فرموده بود: «الم نشرح لك صدرك، آيا ما سينه تو را گشاده قرار نداديم.»
و در اين باره حديثى رسيده است كه ابن عباس از پيامبر نقل مىكند كه پيامبر(ص) فرمود: من تقاضايى از پروردگارم كردم و دوست مىداشتم اين تقاضا را نمىكردم عرض كردم خداوندا پيامبران قبل از من بعضى جريان باد در اختيارشان قرار دادى، و بعضى مردگان را زنده مىكردند، خداوند به من فرمود: آيا تو يتيم نبودى پناهت دادم؟ گفتم آرى، فرمود: آيا گمشده نبودى هدايتت كردم؟ عرض كردم: آرى، اى پروردگار! فرمود: آيا سينه تو را گشاده و پشتت سبكبار نكردم؟ عرض كردم: آرى اى پروردگار!(15)
اين نشان مىدهد كه نعمت «شرح صدر» ما فوق معجزات انبياء است و بى شك اعجاز اين امر در مطالعه زندگى پيامبر اكرم(ص) از هنگام بعثت تا پايان زندگى پرافتخار و مباركش آشكار مىگردد و اين ميزان شرح صدر در برابر آن مشكلات و فراز و نشيبها جز به تأييد الهى امكانپذير نيست.
از نقطههاى بسيار درخشان زندگى پيامبر اسلام اين است كه بر خلاف برخى از انبياء كه در موقعيتهايى چند كه سختيهاى بار رسالت بر دوش آنان سنگينى مىنمود و توان مقاومت بيش از آن نداشتند بر امت خويش خشم گرفته از خداوند طلب نزول عذاب بر آنان را مىكردند، او، آن سايه رحمت و…الهى هيچگاه اين تقاضا را نكرد و هيچ در عذاب خواهى كوشش نكرد و اين نبود مگر به خاطر داشتن شرح صدر كه خداوند از سر امتنان به او ارزانى داشته بود. و با شرح صدر، امر خطير رسالت الهى بر او آسان گشت و به فرموده خودش با شرح صدر نورى در وجود او قرار داده شد.(16) كه تا افقهاى دور دست را هموار و آشكار مىديد.
از «الم نشرح» و چشمش سرمه يافت
ديد آنچه جبرئيل آن بر نتافت(17) 3- اخلاق پسنديده
پيامبر اسلام در قرآن كريم به عنوان انسانى كه داراى اخلاقى عظيم است ستوده شده: «انك لعلى خلق عظيم،(18) تو اى پيامبر، سجاياى اخلاقى عظيمى دارى.»
راغب مىگويد: خلق چه با فتحه و چه با ضمه خاء به يك معناست. ولى استعمال بيشتر به اين صورت است كه با فتحه به معناى صورت ظاهر و قيافه و هيئت است كه با چشم (و بصر) ديده مىشود. و با ضمه به معناى قوا و سجاياى اخلاقى است كه با بصيرت احساس مىشود و مراد از «خلق» در آيه شريفه، اخلاق و سجاياى اخلاقى پيامبر عظيم الشأن اسلام است.
اين آيه هرچند به خودى خود حسن خلق رسول خدا(ص) را مىستايد و آن را بزرگ مىشمارد ليكن با در نظر گرفتن سياق آيه، اخلاق پسنديده اجتماعيش را بخصوص مورد نظر دارد. اخلاقى كه مربوط به معاشرت است از قبيل استوارى بر حق، صبر در مقابل آزار مردم و خطاكاريهاى اراذل و عفو و اغماض از آنان، سخاوت، مدارا، تواضع و امثال اينها.
خداوند پيامبر را به چنين صفاتى ستوده است و اين صفات را پيامبر در ارتباط با مردم برخوردار است يعنى از جايگاه شخصى كه رساننده پيام الهى و دعوت كننده به سوى خداوند است بايد داراى اين صفات باشد پس هر كس اين وظيفه را به عهده مىگيرد نيز بايد داراى اين صفات باشد يعنى در معاشرت با مردم داراى اخلاقى نيكو و در مقابل كجرويها، بر حق پافشارى نمودن و در مقابل آزار مردم صبر كردن و از خطاها چشم پوشى نمودن و سخاوتمند بودن و مدارا كردن و متواضع بودن و…
اينها بخشى از مجموعه فضائل و محاسن اخلاقى رسول بزرگوار اسلام (ص) است كه از او شخصيتى اين چنين برجسته ساخته كه عنصر اخلاق نيكوى او از اركان موفقيت او در اين راه سخت و دشوار است. پس اگر جامعهاى چون جامعه پيامبر در بدو دعوت وجود داشته باشد كه بخشى از رذائل چنان رسوخ و نفوذى در شخصيت انسانها پيدا كرده بود كه تصور زائل شدن آنها امرى بعيد و بلكه محال مىنمود(19) ولى هنگامى كه انسانى بزرگ چون محمد بن عبداللّه (ص) در برخورد با آن جامعه داراى آن صفات پسنديده است مىتواند در زمانى نه چندان طولانى صفات برجسته انسانى را جايگزين رذائل اخلاقى نمايد و جامعه نمونه و قابل عرضه به جهان بسازد پس بايد از او آموخت كه چگونه با برخوردارى از اخلاقى عظيم در اين راه ثابت قدم و استوار بسوى هدف متعالى حركت كرد و هيچ مانعى از صدها مانع كه دشمنان بر سر راه دعوت و تبليغ او قرار داده بودند، او را از هدف باز نداشت. 4- نرم خوئى و ملاطفت
از ديگر صفات كه پيامبر در قرآن به آن هم وصف و هم توصيه شده است، نرم خوئى و مهربانى و دورى از تندخويى است.
«فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف عنهم و استغفرلهم.»(20) (اى رسول) رحمت خدا تو را با خلق مهربان و خوشخوى گردانيد و اگر تندخو و سخت دل بودى مردم از گرد تو متفرق مىشدند. پس از آنان درگذر و از خدا بر آنها طلب آمرزش كن، در جامعهاى با انسانهائى تندخو و داراى اخلاقى درشت كه هيچ نشانى از رحمت و ملاطفت و گذشت ديده نمىشود پيامبر اسلام مأمور به داشتن اخلاقى نرم و صبر بر بدخوئى و گذشت از ناسپاسىها مىشود. چرا كه اگر پيامبر و هر شخصى كه وظيفه هدايت و جذب انسانها به سوى طريق الى اللّه را به عهده دارد، درشت گو و سخت دل باشد زمينه هدايت كه حلقه زدن به گرد شمع وجود او و بهرهمندى از راهنمائيها و نصايح اوست مهيا نشده و آنانى كه در اطراف او هستند با مشاهده چنين صفاتى از اطراف او دور مىشوند.
به نقل مفسرين اين آيات پس از حادثه «احد» نازل شد كه حوادث تلخى چون فرار مسلمانان و تنها گذاشتن پيامبر در ميدان جنگ و مقاومت شخص پيامبر به همراه عده معدودى و مجروح شدن وجود مقدس رسول خدا(ص) روى داد و برسختىهايى كه در اين حادثه بر پيامبر و ياران نزديكش رسيد، اشاره شده است. در چنين موقعيتى،هنگامى كه خطاكاران خدمت پيامبر رسيدند و از آن پيامبر رحمت و مغفرت عذرخواهى نمودند، پيامبر امر شدند به اينكه از آنها درگذرد و براى آنان طلب مغفرت نمايد. چرا كه اگر تو با آنان به نرمى رفتار نكنى و در سخنانت به آنان تند و خشن باشى و يا اينكه نسبت به آنان سخت دل و بيرحم باشى، آنان از اطراف تو پراكنده شده و زمينه براى هدايت آنان فراهم نمىشود و غرض و هدف بعثت هر آينه نقض گرديده و انسانهايى كه بايد به سوى تو آمده و گوش جان به سخنان حيات بخش تو دهند از اطراف تو پراكنده گرديده و تو از هدف باز مىمانى.
هنگامى كه در حادثهاى سخت چون «احد» كه خسارات فراوانى به لشكر اسلام و شخص پيامبر از ناحيه دشمنانش و بخاطر كوتاهى دوستانش وارد شد و در عين حال پيامبر مأمور به داشتن اخلاقى اينگونه است بى شك تحمل سختىها و مدارا و ملاطفت با مردم در حوادث ديگر، از مهمترين و ضرورىترين وظايف يك مبلّغ است.
آيات ديگر نيز در قرآن هست كه به اين ويژگى پيامبر اشاره دارد كه ذكر برخى از آنها خالى از بهره و لطف نيست.
در آخرين آيات سوره توبه مىفرمايد:
«لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم.»(21)
در اين آيه كلمات و عباراتى بكار رفته است كه شدت علاقه پيامبر به مردم و نهايت دلسوزى او را نسبت به تمام انسانها اعم از كافر و مؤمن بيان مىكند.
اگر از عبارت «من انفسكم» كه در بردارنده معانى لطيفى در اين باره است، بگذريم و توضيح آنرا به بخش «مردمى بودن» رسول خدا(ص) موكول كنيم، اما عبارات ديگر حاوى معانى عاطفى و اخلاقى بلندى است، عزيز عليه… هرگونه ناراحتى و زيان و ضررى به شما برسد براى او سخت ناراحت كننده است يعنى او نه تنها از ناراحتى شما خشنود نمىشود بلكه بىتفاوت هم نخواهد بود. او به شدت از رنجهاى شما رنج مىبرد و حريص عليكم(حرص) در لغت به معنى شدت علاقه به چيزى است، و جالب اينكه در آيه مورد بحث به طور مطلق مىفرمايد:
بر شما حريص است نه سخنى از هدايت به ميان مىآورد و نه از چيز ديگر، اشاره به اينكه به هرگونه خير و سعادت شما و به هرگونه پيشرفت و ترقى و خوشبختيتان عشق مىورزد.(22)
در دو عبارت «عزيز عليه ما عنتّم» و «حريص عليكم» از آنجا كه هيچگونه قيدى در كار نيست اين معنا فهميده مىشود كه سخت بودن مشكلات افراد بر شخص رسول اللّه و اينكه نسبت به آنان حريص است و بدنبال سعادت آنهاست، اختصاصى به افراد مؤمن ندارد و دليل ديگر اين است كه پس از اين جملات مىفرمايد بالمؤمنين رئوف رحيم، يعنى آن عبارات سابق درباره تمام افراد بود و اين عبارت در خصوص مؤمنين است.
پس مستفاد از اين آيه اين است كه پيامبر اسلام در مقام دلسوزى و مهربانى نسبت به تمام انسانها اينگونهاند همانگونه كه آيه «و ما ارسلناك الاّ رحمة للعالمين»(23) اشاره به اين معنا دارد. گرچه نسبت به مؤمنين و افرادى كه به حق ايمان آورده و تسليم اوامر الهى شدهاند رأفت خاصى دارند.
از آيات ديگر كه بر اين معنا دلالت دارد آيه سوم سوره شعراء است: رسول خدا آنقدر به حال انسانها دلسوزى مىفرمودند و براى سعادت و هدايت آنان تلاش مىفرمودند كه در اين آيه اينگونه خطاب شدند: شايد تو از اينكه (مشركان) ايمان نمىآورند، جان خود را تباه سازى: «لعلّك باخع نفسك الّا يكونوا مؤمنين»(24)
بى شك دلسوزى و به رنج آمدن از سختى و رنج ديگران در رسول خدا(ص) در حدّ و اندازهاى معمولى نبوده كه خداوند اينگونه خطاب به او مىفرمايد. پس مىتوان نتيجه گرفت كه هدايت و دعوت انسانها به راه حق و سعادت يك وظيفه صرف نيست بلكه عاشقانهترين كار براى كسى است كه در اين وادى گام مىنهد و حقيقتاً بايد به اين معنا اينگونه نگريست كه هدايت و به راه كشاندن يك فرد، مساوى با زنده نمودن اوست سخن از حيات يك شخص و يك جمع است، انسان به آن ميزان كه نسبت به نجات يك غريق و گرفتارى كه جسم او در معرض خطر و هلاكت است مكث و درنگ را روا نمىداند بايد نسبت به دعوت او به راه حق سر از پاى نشناخته و در اين راه تمام توان و تلاش خود را صرف نمايد. چرا كه حيات واقعى در هدايت به راه سعادت و موفقيت در اين راه است: «يا ايها الذين آمنوا استجيبوا للّه وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم.»(25)
دعوت رسول خدا و هر دعوت كنندهاى به سوى خداوند، دعوت به حيات و زندگى و دورى از مهالك است. و البته شايسته خواهد بود در اين راه هيچ مانعى شخص دعوت كننده را از هدفش باز ندارد.
روايات بسيارى در وصف نرم خوئى رسول مكرم اسلام(ص) رسيده است. در اينجا به ذكر روايتى در اينباره مىپردازيم: از اميرالمؤمنين نقل شده است كه فرد يهوديى چندين دينار از رسول خدا مطالبه كرده بود و پيامبر در جواب او فرمودند: اكنون چيزى ندارم تا به تو بدهم. يهودى در جواب گفت: من تو را رها نمىكنم تا طلب مرا به من بازپس گردانى. اين شخص پيامبر را در مكانى محبوس كرده و مجبور نموده تا در همانجا بماند. پيامبر نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح را در همان جا بجاى آورد ولى آن شخص او را رها نكرد. اصحاب رسول خدا(ص) مرد يهودى را تهديد كرده و وعده مجازات دادند. ولى رسول خدا(ص) آنان را از اين كار منع فرمود و آنان در جواب گفتند: اين مرد اينگونه شما را حبس كرده است. پيامبر(ص) در جواب فرمود: خداوند مرا مبعوث نكرده است تا اينكه كسى را كه در ذمّه اسلام است و غير او را ظلمى كنم. اين يهودى در لحظات اوليه روز مسلمان شد و شهادتين بر زبان جارى كرد.(26)
انس مىگويد: من مدت ده سال در خدمت رسول خدا(ص) بودم. در طول اين مدت هيچگاه پيامبر به من كوچكترين توهينى نكرد و هيچگاه به من درباره كارى كه انجام داده بودم نفرمود چرا انجام دادى و درباره امرى كه آن را ترك كرده بودم نفرمود: چرا ترك نمودى.(27) 5 – فروتنى و تواضع
در قرآن خطاب به پيامبر مىفرمايد: اى پيامبر براى پيروان مؤمن خود، بال مهربانى و فروتنى را بگستران. «واخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين»(28) و يا مىفرمايد:«ولا تحزن عليهم واخفض جناحك للمؤمنين.»(29)
پيامبر عزيز ما در زمانى مخاطب اين امر است كه مىتوان گفت هيچ انسانى به ميزان او شرافت و عظمت و شأن نزد خداوند ندارد و در عين حال مأمور به تواضع نسبت به ديگران است. چرا كه اين امر باعث خواهد شد تا مخاطبين از صميم قلب به پيامبر(ص) عشق ورزيده و اوامر و نواهى او را با جان و دل پذيرا گردند.
نمونههاى بسيارى از تواضع آن بزرگوار نقل شده است كه ذكر برخى از آنها ما را با ابعاد اين ويژگى در وجود آن حضرت آشنا مىكند:
درباره آن حضرت نقل شده است كه؛ كفش خود را پينه مىزد و لباس خودرا وصله مىزد، شير مىدوشيد و در خدمت كردن به اهل منزل كوتاهى نمىفرمود. فقرا و مساكين را دوست مىداشت و با آنان همنشينى مىكرد و مريضان آنان را عيادت مىكرد و به تشييع جنازه آنان مىرفت و هيچ فقيرى را كوچك نمىشمرد و تحقير نمىكرد. معذرت خواهى را مىپذيرفت. كسى كه به او بدى كرده بود مقابله به مثل نمىكرد. مركب او مركب خاصى نبود؛ گاه بر شتر و گاه بر اسب و گاهى بر قاطر يا الاغ سوار مىشد.
ابتداء به سلام مىفرمود… با اصحاب شوخى مىكردند و با بچهها به بازى مىپرداختند. دعوت اشخاص را صرف نظر از اينكه عبد بودند يا نبودند مىپذيرفتند.(30)
ابن امامه مىگويد: پيامبر در حالى كه بر عصا تكيه داده بودند تشريف آوردند و ما به احترام او از جاى برخاستيم. او فرمود اين كار را نكنيد. انس مىگويد بعد از آن ما بخاطر اينكه پيامبر اين كار را نمىپسنديدند در جلو او از جاى بلند نمىشديم.
پيامبر هرگاه وارد مجلسى مىشدند در قسمت پايين آن مىنشستند. بر زمين مىنشست و بر روى زمين غذا مىخوردند و مىفرمودند: من بندهاى هستم كه همانند بندگان غذا خورده و مانند آنان مىنشينم.(31)
امام صادق(ع) مىفرمايد: ما اكل رسول اللّه متكأً منذ بعثه اللّه عزوجل نبياً حتى قبضه اللّه متواضعاً للّه عزوجل.(32) رسول خدا(ص) به جهت تواضع در برابر خداوند از زمان بعثت هيچگاه تكيه داده غذا ميل نفرمودند.
پيامبر فرمودهاند: پنج چيز را تا هنگام مردن ترك نمىكنم: غذا خوردن با بردگان، بر روى زمين، سوار شدن بر الاغ بى پالان، دوشيدن بز با دست خود، پوشيدن پشم زبر، سلام گفتن به كودكان، تا اينها بعد از من سنت باشند.(33) 6- استقامت
از بارزترين خصوصياتى كه پيامبر اسلام(ص) در دوران رسالتش پيوسته از آن برخوردار بود. استقامت بود. دراين باره قرآن خطاب به پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد:
«فاستقم كما امرت و من تاب معك؛(34) پس همانگونه كه فرمان يافتهاى، استقامت كن و همچنين كسانى كه با تو به استقامت در مقابل انسانهاى عنود و لجباز كه حاضر به تسليم شدن در مقابل دين خدا نبودند.» استقامت در مقابل انواع دشمنان، از كفار و مشركين تا منافقين، استقامت در مقابل انسانهاى جاهل و اذيت و آزار آنان، استقامت و پايدارى در مقابل انواع تهمتها و استهزاءها و استقامت در مقابل تمامى ناملايمات و رنجهاى طاقت فرسايى كه پيامبر اسلام در راه ابلاغ پيام الهى همه را به جان خريد و با استقامت و پايمردى در مقابل آنها، وظيفه هدايت را به نحو احسن به انجام رسانيد. نخستين روزى كه رسول خدا(ص) براى دعوت به اسلام و نجات جهان از گمراهى مأمور گشت يكه و تنها بود، حتى يك نفر از خويشان و دوستانش با وى هم صدا نبودند ولى بواسطه استقامت آهنين خود كه با عاقلانهترين روش توأم بود، روز بروز بر مسلمانان و ياران آن حضرت افزوده مىشد، دعوت خود را با برنامه منظم آغاز كرد، قدم بقدم جلو رفت آن نقشه منظم و دقيق را بقدرى خوب اجرا نمود كه در هيچ موقعى عقب نشينى نفرمود، عجله و شتاب زدگى بخرج نمىداد به اين صورت كه ابتدا نزديكترين كسان و خويشان خود را دعوت فرمود: «و انذر عشيرتك الاقربين»(35) در اين قدم كه موفقيت پيدا كرد، عموم خويشان خود را به اسلام دعوت فرمود و سپس پارا فراتر نهاد، اهل مكه را بطور مخفى دعوت كرد، پس از اندى دعوتش را در مكه آشكار و در مجالس قريش آنان را به راه خدا مىخواند، آنگاه پا را بالاتر گذارد تمام عرب را به راه راست دعوت فرمود، در اين مراحل كه موفقيت يافت همه جهانيان را براه حق و حقيقت دعوت نمود و آنقدر كوشيد تا توانست عالىترين قوانين اصلاحى و اجتماعى كه آسايش بشر را در دنيا و آخرت تأمين مىنمود و از طرف خداى تعالى اسلام ناميده شده بود به جهان بشناساند.
موارد بى شمارى از پايمردى و اصرار ورزى آن حضرت به انجام رسالتش در منابع معتبر تاريخ و سيره آمده است كه ميزان استقامت آن حضرت در اين راه را بيان مىكند، به گوشهاى از اين موارد اشاره مىشود:
وقتى در مكه در ميان اجتماعات و بازارها مىگفت: اى مردم بگوئيد، لا اله الّا اللّه تا رستگار شويد دو نفر او را دنبال مىكردند و بر او خاك مىپاشيدندو مىگفتند: اى مردم! باور نكنيد، دروغ مىگويد. اين دو تن يكى عمويش ابولهب بود و ديگرى ابوجهل.(36)
طارق محاربى گفت در بازار ذىالمجاز پيغمبر را ديدم مردم را دعوت مىكرد و مىگفت: بگوئيد لااله الّا اللّه تا رستگار شويد و ابولهب به دنبال او بود و به او سنگ مىزد تا ساقهاى پيغمبر خونين شد و مىگفت: اى مردم دروغگوست اطاعتش نكنيد.(37)
عربى از پشت سرچنان عباى پيغمبر را كشيد كه برگردنش اثر گذارد و گفت: اى محمد! بگو از مال خدا كه نزد تو است به من بدهند، پيغبر(ص) رو به او كرد و تبسم نمود و فرمود تا به او عطا كنند.(38) 7- حكمت و موعظه و جدال احسن
قرآن دعوت را به سه گونه مطرح كرده: يكى حكمت و ديگر موعظه حسن و سوم مجادله بطرز احسن «ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن»(39) (اى رسول ما) خلق را به حكمت و برهان و موعظه نيكو به راه خدا دعوت كن و با بهترين طريق (با اهل جدل) مناظره كن.
مراد از حكمت، برهان است كه هم اقناعى است و هم الزامى. برهان به كسانى كه داراى مرتبه عالى از تحصيل و فهم و ادراك هستند، اختصاص دارد. هر كسى شايستگى ندارد كه با او به برهان سخن گفته شود.
مراد از موعظه حسن، خطابه است كه براى دعوت طبقات ديگر مردم بكار برده مىشود و گاهى مطالب برهانى به صورت خطابه بيان مىشوند. اين قسم عالىترين اقسام دعوت است قرآن خود داراى اينگونه دعوت بسيار است. داستان ابراهيم كه ستارگان را ديد، فرض گرفت خداست و آنگاه كه افول كردند گفت اينها خدا نيستند و آيه شريفه لوكان فيهما الهةٌ الا اللّه لفسدتا(40) از اين قبيل است.
مراد از مجادله احسن، جدل است كه فقط الزامى است، جدل براى رفع شبهات معاندين و كسانى كه مىخواهند ايجاد شك و ترديد در انديشه مسلمانان نمايند. بكار برده مىشود.
نكته شايان ذكر اين است كه در محيط و جامعهاى آنچنان كه شناخته و در تاريخ خواندهايم كه جز با خشونت و جهالت و خوى وحشىگرى، تبعيض و بردگى و امتيازات كثيف طبقاتى و… با چيزى مسامحت و مؤانست نداشت رسول خدا(ص) مأمور گشت دعوتش را بر اساس حكمت و موعظه حسن و جدال احسن پيريزى نمايد و شعار و طرحى نوين ارائه فرمود كه در آن هم انسانها و هم نژادها و هم طبقات يكسان و برابر و برادر بودند و شعار انما المؤمنون اخوة(41) و «لافخر لعربى على عجمى» او را هم شنيدند. 8 – اخلاص
اخلاص داشتن در دعوت به سوى خداوند از امورى است كه در موارد متعددى در قرآن به آن دستور داده شده است.
اخلاص در عمل رمز موفقيت است چرا كه مؤثر واقعى خداوند متعال است و اگر تبليغ به خاطر خدا انجام گيرد بر دلها اثر خواهد گذاشت.
قيام براى خدا، شيوه تمامى رسولان الهى همچون حضرت نوح، هود، صالح، لوط، شعيب(ع) و… و خاتم رسولان حضرت محمد(ص) بوده است كه همه مىگفتهاند: «و ما اسئلكم عليه من اجران اجرى الّا على رب العالمين.(42)
اگر شعار يك مبلغ «و ما اسئلكم عليه من اجر» و يا «لانريد منكم جزاءً و لاشكورا»(43) باشد. بى توجهى مردم براى او بسيار سخت و جانكاه نخواهد بود و ناسپاسى مردم به هيچ وجه بر وى اثر نخواهد گذاشت و چون به خاطر خدا تبليغ مىكند نبايد در مقابل زحماتش بر مردم و بلكه بر خدا منت گذارد. 9- مردمى بودن
در قرآن تعابير متعددى به چشم مىخورد كه گوياى اين هستند كه رسولان الهى از ميان قوم خود برگزيده مىشدند تعابيرى چون «رسول من انفسكم»(44)، «ارسلنا فيهم رسولاً منهم»(45)، «ارسلنا فيكم رسولاً منكم»(46) «قل انما انا بشرٌ مثلكم»(47) و «ما ارسلنا من رسولٍ الّا بلسان قومه»(48) و «ارسلنا نوحاً الى قومه»(49) و نظاير اينها همه دلالت بر اين معنا دارند كه يك مبلغ بايد از اين ويژگى برخوردار باشد كه از مردم و در مردم و مثل مردم باشد تا سخن و عمل او، سخن و عملى باشد در خور و در حدّ فهم و درك مردم.
رسول مكرم اسلام(ص) در چندين مورد بعنوان رسولى كه از خود مردم است و مانند مردم است معرفى شدهاند.
مردمى بودن مبلغ لازمه توفيق اوست بطوريكه خداوند مىفرمايد اگر فرشتهاى نيز به رسالت بفرستيم او را بصورت بشرى در مىآوريم و همان لباسى را بر او مىپوشانيم كه مردم مىپوشند:
ولو جعلناه ملكاً لجعلناه رجلاً و للبنسا عليهم مايلبسون.(50) 10- خدا ترسى و نهراسيدن از غير خدا
در قرآن در وصف مبلغان دين خدا مىفرمايد:
الذين يبلغون رسالات اللّه و يخشونه و لايخشون احداً الا اللّه و كفى باللّه حسيباً(51).
شرط اساسى براى پيروزى در تبليغ عدم وحشت از هيچكس جز خداست. اگر خشيت از خدا در جان كسى جاى گرفت جايى براى ترس از ديگران و مكر و حيله و تلاش آنان وجود ندارد. كارهاى بزرگى كه رسولخدا در طول دوران رسالتش به آنها اقدام كرده كارهايى بود كه هيچكس قبل از او به آن اقدام نكرده بود و اين نبود جز اينكه خشيت الهى در قلب پيامبر عظيم الشأن اسلام جاى هر ترس و واهمه از غير خدا را گرفته بود و اين قلب پر از خشيت الهى از يك سو و از سوى ديگر پر از اميد به لطف و كمك خداوندى موجبات موفقيت او را در انجام وظيفه الهى فراهم كرده بود.
يك مبلغ تا برخوردار از اين ويژگى نباشد و تا خشيت الهى ملكه نفسانى او نگرديده باشد به دواعى مختلف و در موقعيتهاى گوناگون كه قدرتى سلطه جو و يا سنتى غلط او را از انجام وظيفهاش باز مىدارد، در رسيدن به هدفش ناكام خواهد ماند و آنها كه در برابر فرمانهاى الهى خواستههاى اين و آن و تمايلات بى رويه گروهها و جمعيتها را در نظر مىگيرند و با توجيهاتى، حق و عدالت را تحت الشعاع آن قرار مىدهند هرگز نتيجه اساسى نخواهند گرفت.
در تبليغ و دعوت به سوى خداوند موقعيتهايى خطرناك پيش مىآيد كه يك مبلغ با اتكا به قدرت الهى و با اميد به لطف و عنايت او بايد تصميمهاى قاطعى بگيرد و چنانچه ترس و واهمه او را از امر تصميمگيرى بازدارد قطعاً در انجام وظيفه كوتاهى كرده و به اهداف خود دست نخواهد يافت. از نمونههاى بارز و ملموس در عصر حاضر، حركت اعجاب برانگيز امام خمينى(ره) بر عليه تمامى قدرتهايى است كه از برقرارى حكومت اسلامى جلوگيرى نمودند ولى امام با شجاعت كامل و با اتكا به قدرت لايزال الهى و ايمان راسخ به هدفش در مقابل تمامى آنان ايستادگى و بسيارى از امورى كه در ظاهر ناممكن مىنمود در مقابل چشمان ناباوران عملى ساخت و تصميمات بزرگ را هميشه پس از خلوت با خداوند و اظهار خشيت به درگاه الهى و اعتماد به استمداد الهى مىگرفت و عمل مىنمود. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 198. 2. سوره يوسف، آيه 108. 3. الميزان، ج 11، ص 277. 4. سوره طه، آيه 32. 5. الميزان، ج 14، ص 147. 6. التبيان، ج 6، ص 205. 7. سوره انفال، آيه 29. 8. كنزالعمال، ح 1220 به نقل از ميزان الحكمة. 9. غررالحكم. 10. غررالحكم. 11. كنزالفوائد، ج 1، ص 278. 12. سيره نبوى، مصطفى دلشاد تهرانى، دفتر سوم، ص 149. 13. سوره طه، آيه 25. 14. همان، آيه 26. 15. الميزان، ج 20، ص 314. 16. هنگامى كه آيه الم نشرح نازل شد از پيامبر پرسيدند شرح صدر چيست پيامبر فرمود: نورٌ يقذفه اللّه فى قلب من يشاء فينشرح له صدره و ينفسح، نورى است كه خدا در قلب هر كس بخواهد مىافكند و در پرتو آن…قلب او وسيع و گشاده مىشود. 17. مثنوى معنوى، دفتر ششم، بيت 2863. 18. سوره قلم، آيه 4. 19. وصف جامعه قبل از بعثت در كلمات اميرالمؤمنين به وضوح آمده، دراين باره رجوع كنيد به: نهج البلاغه، خطبه اول و دوم. 20. سوره آل عمران، آيه 159. 21. سوره توبه، آيه 128. 22. نمونه، ج 8، ص 207 و 206. 23. سوره انبياء، آيه 107. 24. سوره شعراء، آيه 3. 25. سوره انفال، آيه 24. 26. كحل البصر فى سيرة سيد البشر، ص 67. 27. همان. 28. سوره شعراء، آيه 215. 29. كحل البصر فى سيرة سيد البشر، ص 58. 30. سوره حجر، آيه 88. 31. بحارالانوار، ج 16، ص 229. 32. كحل البصر فى سيرة سيدالبشر، ص 73. 33. بحارالانوار، ج 16، ص 215. 34. سوره هود، آيه 112. 35. سوره شعراء، آيه 214. 36. سيره شامى، ج 1، ص 461 به نقل از خاتم النبيين، كمالى دزفولى. 37. همان، ص 60. 38. همان، ج 3، ص 83. 39. سوره نحل، آيه 125. 40. سوره انبياء، آيه 22. 41. سوره حجرات، آيه 10. 42. سوره شعراء، آيه 214. 43. سوره شعراء، 109 و 127 و 164 و 180 و هود، 51 و فرقان، 57 و ص 86 با اندكى تفاوت. 44. سوره دهر، آيه 9. 45. سوره توبه، آيه 128. 46. سوره مؤمنون، آيه 32. 47. سوره بقره، آيه 151. 48. سوره فصلت، آيه 6. 49. سوره ابراهيم، آيه 4. 50. سوره هود، آيه 25. 51. سوره انعام، آيه 9. 52. سوره احزاب، آيه 39.
آموزههاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى
رزق توفيق پيش درآمد
در سيره درخشان پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع)، گفتار و سخنان حكيمانه و دلنشين آنها، بخش مهمى از فرهنگ زندگى آنها است، و در اين بخش، فصل برجسته و بالندهاى از دعاها و مناجاتهاى آنان را تشكيل مىدهد، كه به راستى مىتوان آنها را كلاس بزرگى براى آموزش عرفان، اخلاق، شيوههاى عالى زندگى، و فرهنگ ناب پاك سازى و بهسازى نام برد. بنابراين لازم است اين فصل بالنده را در متن زندگى قرار داد، و از آن اكثر بهره بردارى صحيح را در راستاى تعالى و تكامل و پيروزى همه جانبه در همه عرصهها نمود.
مناجاتها و دعاهايى همچون مناجاتهاى اميرمؤمنان على (ع) و دعاى كميل و مناجات شعبانيّه او، و مناجاتها و دعاهاى امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به ويژه دعاى عرفه امام حسين(ع) و دعاهاى صحيفه سجاديه و…كه حضرت امام قدّس سرّه در مورد بهره بردارى از اين دعاها بسيار سفارش مىكرد، و آنها را قرآن صاعد مىخواند، يعنى آنها را برگرفته از قرآن و وحى الهى مىدانست، كه از زبان معصومان(ع) و اولياى ممتاز خدا، به سوى ملكوت صعود مىكند، و انسان را همراه اين براق صعود، به سوى سرچشمه زلال ملكوت و كمالات اعلى به بالا و بالاها مىبرد. براى روشن شدن مطلب كافى است كه به فرازى از نوشتار امام خمينى قدّس سرّه پيرامون صحيفه سجاديه توجه كنيم: «صحيفه كامله سجاديه، نمونه كامل قرآن صاعد است، و از بزرگترين مناجات عرفانى در خلوت گاه انس است… آن كتابى است الهى كه از سرچشمه نور اللّه نشأت گرفته، و طريقه سلوك اولياء بزرگ و اوصياء عظيم الشأن الهى است كه در آن همه گونه نعمت موجود است، و هر كس به مقدار اشتهاى معنوى خود از آن استفاده مىكند.»(1)
نتيجه اين كه: از دعاهاى معصومان(ع) و دعاى امام عصر(عج) كه در حقيقت در سلك صحيفه سجاديه است، نبايد غافل ماند، و خود را از اين قرآن صاعد محروم ساخت. بلكه لازم است براى رشد و تعالى با فراهم نمودن شرايط و حالات، اكثر بهره بردارى را از آنها نموده، و از اين فرهنگ نورانى، كسب نور نموده و بر صفاى باطن، و پاك زيستى و صعود به سوى قلّه عرفان و كمالات استفاده بهينه كرد.
با توجه به اين كه رسول خدا(ص) فرمود: «الدّعاء مخّ العبادة؛(2) دعا جان عبادت است.» و از آيات و روايات استفاده مىشود كه بايد هنگام دعا به اين امور توجه داشت تا بيشتر بهرهمند شد: 1- توجه به محتواى دعا 2- پاك سازى در پرتو دعا 3- وصول به جان عبادت در پرتو دعا 4- رهايى از اندوه و حزن و نگرانىها در پرتو دعا 5 – ذكر نامهاى آرام بخش خدا هنگام دعا، و دريافت توحيد كامل، و اين كه همه چيز از آن خدا و در دست خداست. 6- بهره مندى از آموزههاى عرفانى و اخلاقى از فضاى روحانى دعا. اخلاق از زبان امام عصر(عج)
ترديدى نيست كه بزرگترين وظايف ما در عصر غيبت كه جامع و شامل ساير وظايف است خودسازى با ترك هرگونه رذايل و ضد ارزشها، و جذب فضايل و ارزشها است، و اين موضوع به طور شايان و عميق و وسيع و شايسته در پرتو انوار نيايشهاى پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) به دست مىآيد، و چه بهتر كه به سراغ يكى از دعاهاى معروف ولى اللّه اعظم امام عصر(عج) كه با جمله: «اللّهمّ ارزقنا توفيق الطّاعة» شروع مىشود برويم، تا هم از روحانيت اين دعا بهره ببريم، و از تلقين ملكوتى آن از زبان آن ولى اللّه اعظم(عج) مستفيض گرديم، و هم از آبشخور درسهاى اخلاقى و منشهاى متعالى آن كه شامل بيست و شش آموزه عميق و ارجمند است سيراب شويم.
با توجه به اين كه نيايشگران و اهل مناجات در پيشگاه امام عصر(عج) به قدرى ارزشمندند كه آن حضرت در آغاز يكى از دعاهاى خود به خداوند عرض مىكند: «الهى بحقّ من ناجاك و بحقّ من دعاك فىالبرّ و البحر؛(3) خدايا! به حق هر كس كه با تو مناجات كند، و به حق هر كه در صحرا و دريا تو را بخواند و دعا كند.» شرحى پيرامون دعاى امام عصر (عج)
از ناحيه مقدّسه امام عصر، حضرت مهدى(عج) دعاهاى مختلفى نقل شده كه يكى از دعاهاى معروف آن، دعايى است كه با فراز: «اللّهم ارزقنا توفيق الطّاعة» آغاز مىگردد، اين دعا از محتوايى بسيار عميق و عالى برخوردار است كه گويى درسهاى فرهنگى و اخلاقى بسيار مفيدى است كه آن بزرگوار در لباس دعا، به پيروانش و به همه حق پرستان آموخته است، درسهاى سازنده و آموزنده در بيست و شش فراز، كه در حقيقت 26 درس مهم براى انسانهايى است كه در ميان خصال اخلاقى، هر فرازى از آنها مناسب حال آنها با صفات مخصوص به خود است.
اين دعا را كه در مفاتيح الجنان محدّث قمى(ره) ذكر شده، علما و محدثين بزرگ و مورد اعتمادى از پيشينيان نقل نمودهاند از جمله آنها: 1- محدّث و عالم برجسته قرن نهم هجرى قمرى شيخ تقى الدين كفعمى صاحب كتاب المصباح، و كتاب بلدالامين است اين دانشمند محقق در قرن نهم در روستاى كفعم از روستاهاى جبل عامل لبنان چشم به جهان گشود، و كتاب مصباح را در سال 895 ه.ق تأليف نمود.(4) 2- و نيز عالم و محدث بزرگ سيد بن طاووس (م664 ه.ق) اين دعا را در كتاب مهج الدعوات نقل نموده است، و هر دو نفر از اين دو محقق بزرگ، اين دعا را نسبت به امام عصر حضرت مهدى (عج) داده، و از ناحيه مقدسه آن بزرگوار نقل نمودهاند، و سپس علماى متأخّر مانند علّامه مجلسى در زادالمعاد، و محدّث قمى در مفاتيح، و محقق كاشانى در مصابيح الجنان، اين دعا را از دو عالم نامبرده نقل نمودهاند.
ما در اين راستا بر آن شديم كه به يارى خداوند، به شرح هر يك از بيست و شش فراز اين دعا به صورت بيست و شش درس بزرگ اخلاقى (هر كدام در يك مقاله) بپردازيم، به اميد آن كه در پرتو عنايات خاص امام عصر(عج) بتوانيم از اين درسها و آموزهها، آن هم از محضر انور آن بزرگوار استفاده شايان كرده، و آثار و بركات آن را در همه زواياى زندگى خود به طور سرشار و آشكار بنگريم، و در نتيجه به سعادت دنيا و آخرت نايل شويم. دو نكته پيرامون رزق و توفيق
جالب اين كه در آغاز اين دعا، سخن از «رزق و روزى و توفيق» به ميان آمده اين گونه كه مىگوييم: «اللّهم ارزقنا توفيق الطّاعة»؛ خدايا! توفيق اطاعت را رزق و روزى ما گردان.» كه بيان گر آن است كه خصال نيك، و ارزشها از روزىهاى معنوى است كه همچون رزق و روزى مادى، همواره مورد نياز است، همان گونه كه اگر رزق مادى به انسان نرسد، او قحطى زده شده و در پرتگاه نابودى قرار مىگيرد، نرسيدن به رزق معنوى نيز باعث سقوط و هلاكت است، و همان گونه كه رزق و روزى مادى، هر روزه و در همه اوقات بايد به انسان برسد تا او ادامه حيات بدهد، رزق و روزى معنوى نيز بايد هميشگى باشد تا موجب ادامه حيات معنوى گردد.
به عبارت روشنتر، رزق و روزى به معنى عطا و بخشش مستمر و بهرهاى از خير و بركت الهى به طور مداوم است كه هم شامل غذاى جسم و خوراك روزانه و هرگونه روزى مادى مانند لباس و خانه و مركب و باغ و…مىشود، شامل روزىهاى معنوى مانند ارزشها و صفات نيك نيز مىشود.
و معنى وسيعى دارد، بلكه رزق و روزى اصلى همين روزى معنوى است، و در دعاها تعبير به رزق در مورد روزىهاى معنوى بسيار به كار رفته است، و در قرآن نيز، رزق به معنى عام و جامع است، و شامل امور مادى و معنوى خواهدشد، مثلاً در قرآن مىخوانيم: «فالّذين آمنوا و عملوا الصّالحات لهم مغفرةٌ و رزقٌ كريمٌ؛(5) آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، آمرزش و روزى ارزشمندى براى آنها است.» با توجه به اين كه واژه كريم به معنى هر موجود شريف و پر ارزش است، بنابراين رزق كريم، شامل هر روزى ارزشمند از مادى و معنوى مىشود، و داراى مفهوم و معنى گستردهاى است كه فراگيرنده هرگونه نعمتهاى عالى از مادى و معنوى است، چنان كه راغب لغت شناس معروف قرآن، رزق كريم را، شامل عموم روزىهاى شايسته از مادى و معنوى گرفته است.(6)
و در ميان دهها بلكه صدها دعا كه از پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) نقل شده، واژه رزق در مورد امور معنوى به كار رفته است، به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مىكنيم:
در فرازى از يكى از دعاهاى امام سجاد(ع) آمده: «اللّهمّ ارزقنى صلة قرابتى…؛(7) خدايا رابطه نيك با خويشاوندانم، و حج قبول شده، و عمل نيك مورد پسندت را به من روزى گردان.» و در دعاى ديگر آن حضرت آمده: «خدايا! قلب خاشع و خاضع و هراسانى از خوف خدا، و بدن صابر، و زبان ذاكر و حمد كننده، و يقين راستين، و روزى گسترده و علم مفيد به من روزى گردان.»(8)
و در فراز ديگر آمده: «اللّهم ارزقنى قلباً تقيّاً نقيّاً؛(9) خدايا! دل پاك و پاكيزه به من روزى كن.»
روايت شده روزى يكى از اصحاب بسيار نيك پيامبر(ص) به نام حارثة بن سراقه به پيامبر(ص) عرض كرد: از خدا بخواه مقام شهادت را نصيبم گرداند، پيامبر(ص) چنين دعا كرد: «اللّهم ارزق حارثة الشّهادة؛خداوندا!مقام شهادت را به حارثه روزى گردان.» طولى نكشيد كه جنگ احد رخ داد، او در اين نبرد به شهادت رسيد.(10)
نتيجه اين كه رزق و روزى معنى گستردهاى دارد و شامل مواهب معنوى نيز مىشود، بنابراين اگر ما خدا را با عنوان يا رزّاق، و يا رازق خوانديم، روزىهاى معنوى را نيز در نظر بگيريم، بلكه بيشتر به اين نوع روزىها توجه كنيم. چرا كه غذاى روح، بسيار مهمتر از غذاى جسم است. و از اميرمؤمنان على (ع) روايت شده فرمود: «در شگفتم از كسانى كه در مورد غذاى جسم اهتمام مىورزند و از آن پرهيز مىكنند كه زيانبخش نباشد ولى در مورد كيفر غذاى زيانبخش روح يعنى گناهان، كه آتش دورخ است، بى توجه و غافل هستند.»(11) اين تعبيرات بيانگر روزىهاى معنوى است كه ما بايد به آن توجه عميق داشته باشيم.
و در مورد توفيق – كه در آغاز دعاى مذكور آمده – نيز بايد توجه داشت كه عامل اصلى، و كليد گشاينده همه ارزشها و ترك گناهان است، توضيح اين كه واژه توفيق از ماده وفاق و توافق است و منظور از آن اين است كه كارهاى انسان، موافق فرمان خدا و بر وفق مراد، و هماهنگ با اهداف و مقصود، سهل و آسان گردد، و اسباب كار، فراهم شود و به اصطلاح مقتضى موجود، و هرگونه مانع، مفقود باشد تا انسان با اشتياق و با كمال راحتى و روانى، به انجام كار همّت نمايد.
به عبارت روشنتر توفيق، يارى و عنايت خاص الهى است كه به بندگان شايستهاش مىدهد، در مقابل خذلان، كه به معنى آن است كه خدا او را به خودش واگذارد. خداوند در قرآن مىفرمايد: «ان ينصركم اللّه فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذاالّذى ينصركم من بعده…؛(12) اگر خداوند شما را يارى كند، هيچ كس بر شما پيروز نخواهد شد، و اگر دست از يارى شما بردارد، كيست كه بعد از او شما را يارى كند؟ و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل كنند.»
البته بايد توجه داشت كه يارى و عنايت الهى به بندهاش، بستگى به آمادگى و لياقت بنده دارد، او بايد با شناسايى عوامل و زمينه سازى در اين راستا به استقبال توفيق الهى برود، و گرنه در وادى خذلان الهى سقوط مىكند، چنان كه گفتهاند:
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شور زار خس
با توجه به اين كه اميرمؤمنان على(ع) در گفتار گوناگونى فرمود: «توفيق عنايت الهى است، توفيق نخستين نعمت است، توفيق سرلوحه سعادت و رستگارى، و سر سلسله اصلاح و برترين عمل است، و هيچ رهبر و راهنمايى برتر از توفيق نيست و هيچ نعمتى ارجمندتر از نعمت توفيق نيست.»(13)
امام صادق(ع) در معنى توفيق فرمود: «هرگاه بندهاى فرمان خداوند را بجا آورد، كار او موافق و هماهنگ با فرمان خدا است، و چنين بندهاى به عنوان بنده موفّق ناميده مىشود، و هرگاه بندهاى اراده گناه كند، ولى يارى خداوند بين او و گناه جدايى بيندازد، و در نتيجه او از گناه پرهيز كند، چنين بندهاى به توفيق الهى نايل شده است و اگر خداوند بين او و گناه مانع نشود، نشانه آن است كه او را به خودش واگذارده و در نتيجه او را از توفيق محروم ساخته است.»(14)
بنابراين توفيق، با ارزشتترين موهبت الهى است، و به اصطلاح رفيقى است كه به هر كس ندهندش، چنان كه پر زيباى طاووس را به كركس نخواهند داد، نتيجه اين كه اگر بخواهيم به سعادت همه جانبه برسيم و براى انجام وظيفه آماده شويم، و خشنودى و يارى الهى را كسب كنيم بايد به ايجاد عوامل توفيق همّت كنيم، عواملى مانند: سلامتى روح و جسم، وراثت نيك، محيط سالم، غذاى پاك، همنشين شايسته، اعتماد به نفس، توكل به خدا، اراده نيرومند، رياضت و زحمت، صبر و حوصله، برقرار نمودن رابطه تنگاتنگ با خدا و به طور كلى دين مدارى، و نيز بايد از عوامل ضد توفيق پرهيز كنيم. كه همان عوامل ضد عوامل مثبت است، كه همچون آفتى ويرانگر موجب نابودى توفيقات خواهد شد.
مسأله توفيق به قدرى مهم است كه در بسيارى از گفتار و دعاهاى پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) آمده، بلكه در بسيارى از آنها در سرلوحه نيايش آنها قرار گرفته است. به عنوان نمونه نظر شما را به چند فراز جلب مىكنيم:
1- امير مؤمنان على(ع) در سرآغاز فرازى از خطبهاش مىفرمايد: «نحمده على ما وفّق له من الطّاعة، وزاد عنه عن المعصية؛(15) خداى را سپاس گوييم كه ما را توفيق اطاعتش و ترك گناهانش بخشيده است.»
2- امام سجاد(ع) در فرازى از دعايش به خدا عرض مىكند: «و وفّقنى للّتى هى ازكى؛(16) خدايا مرا به آنچه كه پاكترين است موفق كن.» و در فراز ديگر عرض مىكند: «خدايا! در ماه رمضان مرا براى درك شب قدر توفيق بده، به گونهاى كه در صف محبوبترين و پسنديدهترين بندگان درگاهت قرار گيرم.»(17)
3- و در قسمت آخر عهدنامه مالك اشتر، حضرت على(ع) آن را با اين فراز به پايان مىرساند: «و از خدا مىخواهم كه با رحمت گسترده و نيروى بى كران كه در برآوردن هر حاجتى دارد، مرا و تو را در هرچه رضاى او است توفيق دهد.»(18)
و در نامه به قثم بن عباس مىنويسد: «وفّقنا اللّه و ايّاكم لمحابّة؛(19) خداوند ما و شما را بر آنچه دوست دارد موفّق كند.»
نتيجه اين كه توفيق از امور بسيار پراهميتى است كه همواره مورد نظر پيامبران و امامان و اولياء خدا بوده، و مانيز براى تحصيل امتيازات عالى انسانى، بايد با مركب توفيق به پيش رويم، و از به دست آوردن آن در همه ابعاد، با ايجاد زمينه هايش غافل نمانيم، كه سنگ زيرين كاخ ترقى و تعالى است، چنان كه امام على(ع) فرمود: «لاينفع اجتهادٌ بغير توفيقٍ؛ هيچ كوششى بدون توفيق به ثمر نمىرسد.»(20) و نيز فرمود: «مشتاقانه به استقبال توفيق روانه شويد كه توفيق اُسّ وثيق (اساس مطمئن) است.»(21) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. نامه اخلاقى عرفانى امام خمينى (كه به نوهاش آقاى سيد على خمينى اهدا شده) مجموعه آثار، شماره يك، نشر كنگره انديشههاى اخلاقى – عرفانى امام خمينى، ص 168. 2. محدث نورى، مستدرك الوسائل، ج 5، ص 167؛ بحار، ج 93، ص 300. 3. شيخ تقى الدين كفعمى، مصباح كفعمى، ص 305 ؛ سيد بن طاووس مهج الدّعوات، ص 294. 4. محدث قمى، الكنى و الالقاب، ج 3، ص 116؛ فوائد الرضويه، ص 7 و 8. 5. سوره حج، آيه 50. 6. مفردات راغب، ج 14، ص 135، و ج 18، ص 16. 7. بحارالانوار، ج 98، ص 247. 8. همان، ج 95، ص 258. 9. همان، ج 97، ص 89، براى اطلاع بيشتر به اين موارد به المعجم المفهرس بحار الانوار، ج 12، ص 8436 تا 8438 مراجعه گردد. 10. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 507. 11. بحارالانوار، ج 78، ص 41. 12. سوره آل عمران، ص 160. 13. غررالحكم، ميزان الحكمة، ج 10، ص 590 و 591. 14. توحيد صدوق، ص 242. 15. نهج البلاغه بنياد، خطبه 185، صبحى صالح، خطبه 194. 16. صحيفه سجاديه، دعاى 20. 17. بحارالانوار، ج 98، ص 102. 18. نهج البلاغه، نامه 53. 19. همان، نامه 67. 20. غررالحكم. 21. همان.
دولت جديد و رويكرد عدالت محورى
دولت آقاى دكتر احمدىنژاد با رأى اعتماد مجلس شوراى اسلامى به برنامههاى وزيران پيشنهادى استقرار و رسميت مىيابد و اينك دولت جديد است و مسئوليتهاى سنگين و انبوهى از مشكلات، از سوى ديگر اميدها و انتظارهاى بسيارى كه از دل مردم جوشيده و در شعارهاى انتخاباتى مطرح گرديده است.
شعار نخستين دولت، عدالت محورى است. عدالت همان اندازه كه مطلوب و جذاب است و آحاد انسانها به حكم فطرت خواهان آنند، به همان مقدار اجراى عدالت دشوار و مشكل است از آن جهت كه بسيارى از انسانها كه منافعشان در بىعدالتى است سر به طغيان برمىدارند، مشكل ايجاد مىكنند و عدالتخواهى با كارشكنى افراد ذىنفع روبرو خواهد شد.
براى يك نظام حاكم، شعارى بالاتر از عدل نيست و افتخارى همانند اجراى عدالت براى زمامداران وجود ندارد. اميرمؤمنان (ع) در منشور سياسى خود به مالك اشتر مىنويسد:
«و ان افضل قرة عين الولاة استقامة العدل فى البلاد و ظهور مودّة الرعية و انه لاتظهر مودّتهم الاّبسلامة صدورهم…»
(نهج البلاغه، نامه 53)
برترين عامل چشم روشنى زمامداران بپاداشتن عدل در شهرها و تجلى محبت و مودت رعيت است و اين آشكار نمىشود جز با سلامت و آرامش دلهايشان…»
امام در اين سخن گرانسنگ بر چند نكته تأكيد مىورزد. اول اينكه عدل و داد موجب سربلندى و افتخار دولت است. اگر دولت بتواند عدالت را در سراسر كشور بگستراند و شعاع عدالت را به دورترين نقطه كه محرومان زندگى مىكنند و به خانههاى محقر و كوخهاى غبار گرفته بتاباند و دلهاى ستم كشيدگان را با نور اميد نشاط بخشد، در اين صورت است كه روشنائى چشم، آرامش روح و عزت و حرمت براى دولت فراهم مىگردد. بنابراين دولت و كليه عوامل آن در سراسر كشور بايد هوادار و مجرى عدل باشند، و امكانات كشور را به صاحبان حق برسانند تا آنجا كه آحاد مردم از امكانات اوليه و خدمات عمومى چون آب و نان، برق و گاز و مسكن و بهداشت و فرهنگ و كار و اشتغال و امنيت و رفاه برخوردار گردند و اين در صورتى ميسر است كه بودجهها و اعتبارات به اقصى نقاط كشور هدايت شود و جامعه از رانت و امتياز خواهى و اسراف و تبذير و شكاف طبقاتى رهائى يافته و ديوارهاى تبعيض فرو ريزد. هر چند در طول سالهاى انقلاب اسلامى در جهت عدالت اجتماعى و خدمت رسانى به طبقات محروم كشور كارهاى ارزشمندى صورت گرفته و امروزه شاهديم كه خدمات عمومى به دورترين روستاهاى كشور رسيده است و مناطق محروم از حجاب نسيان به درآمده و توجه مسئولان و برنامهها و مصوبه به سوى كشاورزان، عشاير، كارگران و روستانشينان معطوف گرديده و از اين بابت از خدمات دولتهاى پيشين بايد قدردانى كرد.
اما هنوز تا كعبه مقصود راه طولانى در پيش است. هنوز هم ميليونها انسان رنج ديده و زحمت كش وجود دارند كه با قوت لايموت مىسازند و ماهها مىگذرد كه در سفرههايشان اثرى از گوشت ديده نمىشود، هنوز هزاران زن و دختر روستائى هستند كه با دستهاى پينه زده و روى داربست قالى در سرما و گرما با رنج و درد و محروميت دست و پنجه نرم مىكنند تا فرشهاى گرانبهاى كرك و ابريشم را با نقشهاى نگارين و خيره كننده مىبافند و براى صنعت كشور افتخار مىآفرينند و در نمايشگاههاى جهانى دولتها به آن مباهات مىكنند و با عنوان هنر و صنعت ملى مطرح مىسازند كه به حق چنين است، اما در همين حال همين زنان و دختران و خانواده هايشان روى موكت و گليمهاى فرسوده زندگى مىكنند و از رفاه و بهداشت محرومند و بسيارى، از بيمارىهاى ناشى از كار و ضعف بينائى چشم رنج مىبرند و هيچ كجا مطرح نيستند. مىگويند قالى كرمان و اصفهان و تبريز و خراسان سرمايه و افتخار ايرانى است اما هيچگاه از قالى باف آنها سخن به ميان نمىآيد، مانند برگهاى سبز و خرم درختان كه ناظران را جلب نظر مىكند اما كمتر كسى به ريشههائى كه در دل خاك فعاليت دارد نمىانديشد، ناز و كرشمهها براى مصرف كنندگان است و خون دل براى توليد كنندگان! اين يكى از مظاهر بى عدالتى است و اين مثال را در موارد بسيار ديگرى مىتوان آورد، آن كارگر و كشاورز و انديشمند و محقق كه هر يك در جاى خود و در كار خود قابل تقديس و تجليلاند اما كمتر به حساب مىآيند… هنوز روستاهائى هست كه كودكان آنها از يك ورزشگاه معمولى بىبهرهاند در حالى كه ميلياردها بودجههاى ورزشى و تفريحى در انحصار شهرنشيان و مرفهان قرار دارد! هزاران اثر تاريخى از مساجد قديمى گرفته تا آثار ملى باستانى در كوشه و كنار كشور پهناورمان وجود دارد كه در حال تخريب و فرسودگى و انهدامند اما ميراث فرهنگى پنجاه ميليارد تومان در تهران براى يك ساختمان كه آن هم دستاورد سودهاى بانك ملى است مىپردازد كه رئيس جمهور محترم دستور ابطال اين معامله را دادند كه به حق كارى در خور ستايش است.
برخى وزارتخانهها در ساختمان سازى و دكورپردازى با يكديگر مسابقه مىدهند و طبق اخبار موثق يكى از اينها حدود هشتاد ميليارد تومان براى يك ساختمان باشكوه مىپردازد و كسى نيست بپرسد با چه حقى از نان و آب اين ملت مىزنيد و اين ساختمانها را مىسازيد يا خريدارى مىكنيد؟!
اگر بخواهيم از بانكها بگوئيم رشته بى پايان دارد و مجال ديگرى مىطلبد كه با عنوان بانكدارى اسلامى! به عرصه تجارت و ثروت اندوزى پرداخته و با سودها و بهرههاى كلان و جريمههاى سنگين، خون افراد را مىمكند و بر حجم اندوختههاى خود مىافزايند و ساختمانهاى سى طبقه مرمر و گرانيت مىسازند كه تنها در تهران دهها از اين ساختمانها به چشم مىخورد و همين بانكها وامهاى ميلياردى به سوداگران پول و سود و سرمايه مىدهند در حالى كه صدها هزار دختر و پسر جوان براى يك وام ناقابل ماهها معطل و سرگردانند اينها و نظائر اينها از مصاديق بىعدالتى و تبعيض است كه هرگاه با آن مقابله شود و جلو سوء استفادهها و رانت خواريها و مفاسد اقتصادى گرفته شود مىتوان به چشم انداز عدالت اجتماعى اميدوار بود و گرنه نظريهپردازى و بحثهاى تكرارى نمىتواند تضمينى براى عدالت باشد. هرگاه از ولخرجىها، مهمانىهاى تشريفاتى سنگين، سفرهاى پرخرج خارجى فاميلى و خانوادگى و حزبى جلوگيرى شد و با اين سرمايههاى در حال تاراج به حل مشكل فقر و بيمارى و بيكارى پرداخت و حق مردم را به مردم داد در آن صورت دولتها مىتوانند جلو ملت سرشان را بالا بگيرند و اين در حالى ميسر است كه راه و روش اسوه عدالت خواهى اميرمؤمنان را سرمشق سازند كه فرمود: به خدا اگر بيت المال در كابين زنان يعنى قباله ازدواج آنها رفته باشد به بيت المال برمىگردانم. البته مىدانيم كه پيمودن اين راه مشكلاتى هم دارد و غرامت آن را بايد پرداخت. همه انسانها بويژه آنانكه سالها چاپيده و خورده و بردهاند و به انباشتن ثروت ملك و زمين و سپردههاى دلارى خوگرفتهاند سرو صدا خواهند كرد، تهمت خواهند زد و جوسازى خواهند نمود كه دولت نبايد از آن بيمناك باشد و قطعاً در چنين راهى تنها نخواهد ماند و ميليونها انسان در حمايتش خواهند كوشيد. اصولاً رمز اينكه مردم به آقاى احمدى نژاد رأى دادند با همين فلسفه بود كه صداى آشناى عدالت خواهى را از او شنيدند، صدائى كه از اعماق جان مردم نيز به گوش مىرسد و هرگاه اين سياست پايه و دستمايه كار دولت باشد و نهادهاى قضائيه و مقننه از آن حمايت كنند بىترديد تحولى در كشور پديد خواهد آمد، انقلاب جان تازهاى خواهد گرفت و افراد رميده و دلسرد شده دلگرم و اميدوار خواهند شد و اگر تعريفى براى اصلاحات باشد يكى از شاخههايش همين است. آنچه هشت سال از اصلاحات بگوش ملت خورد از اين دستمايه تهى بود و بالاخره معلوم نشد اصلاحات چه بود و چه كرد؟! به هر حال نخستين نكته در نامه اميرالمومنين به مالك اشتر محوريّت عدالت بود كه آن را مايه روشنى چشم حاكمان خواند و اين براى هميشه و همه عصرها و نسلهاست و زمان و مكان نمىشناسد.
نكته دوم: مودت و محبت رعيت است كه اين فرايند هرگز بدون علت نخواهد بود. دلهاى انسانها در دست خدا است و مقلب القلوب به هر سوى بخواهد و شايسته بداند سوق مىدهد. براى يك دولت ارزشى بالاتر از محبوبيت نيست. محبت انسانها را نمىتوان خريد جز با ايمان و عمل صالح و خدمتگزارى خالصانه بناى محبت و مودت تنها بنائى است كه خلل نمىپذيرد و هرگاه ميان دولت و ملت رابطه محبت حاكم باشد هيچگاه دولت احساس بىپناهى نمىكند. نظام انقلابى ما از آغاز بر اين اصل استوار بوده است و هر اندازه روح خدمتگزارى بيشتر حاكم باشد دولت از پشتوانه و حمايت مردمى بيشتر برخوردار خواهد بود. اميرمؤمنان در سخنى كه در صدر مقال از نظر گذشت به نكته زيبائى اشاره فرموده كه اين مودت و محبت نيز از دلهاى سالم تراوش مىكند.
يك فرايند روانى است و قانون خاص به خود را دارد. آرامش و سلامت دلها نيز بدون عامل نيست. آنچه سامانه و آرامش دلها را فراهم مىسازد باز هم همان عدالت محورى حكومت است. هرگاه عدل و داد حاكم باشد و مردم بدانند دولت از كوچكترين حق آنان غفلت ندارد بىاختيار و بصورت طبيعى دوستدار او خواهند بود چرا كه مىدانند حاكميت از آنان غافل نيست و مىدانيم كه محبت دوسويه است، به طور خلاصه:
محوريت عدالت كه شعار نخستين دولت است در آغاز جاذبه دلهاى مردم شد كه به پاى صندوقهاى رأى رفتند و امروز چشم انتظارند آثار آن را ببينند همانگونه كه ديگر شعارهاى دولت، همچون مهرورزى و خدمتگزارى عواملى هستند كه يكديگر را تكميل مىكنند و انشاء اللّه كه اين انتظار و اميد با شكوفائى هرچه بيشتر در عمل متجلى باشد و تجربهاى ديگر از انقلاب و ارزشهاى آن بصورت اصيل و ريشه دارتر به نمايش درآيد تا ملت شيرينى عدالت و خدمت و محبت و مودت را ببيند و ارزشهاى اسلامى با عملكرد دولت جديد بيشتر در دلها تعميق داده شود و البته اين تمام مطلب نيست كه مسئوليت دولت از اين فراتر مىرود كه عرصه فرهنگ و ارزشهاى اسلامى و احياى آن از آنچه گفتيم با اهميتتر است كه انشاءاللّه در آينده بدان خواهيم پرداخت.
پاورقي ها:
روش تربيت مجرمان و گناه كاران
قسمت چهارم
آنچه در گفتههاى پيشين آمد، روش تربيت به صورت كلّى بود، در اين بخش برآنيم كه مسائل را جزئىتر بيان نموده، به برخى روشهاى خاص يك موضوع، بپردازيم تا مسأله جنبه عملىتر و كاربردىتر پيدا كند، در اين بخش اوّلين بحثى كه مطرح مىشود روش تربيت خلافكاران، مجرمان و گناهكاران است، همان چيزى كه امروز سخت جامعه ما به آن نيازمند است. 1- گفتگوى دوجانبه
يكى از شيوههاى برخورد با خلافكاران گفتگوى طرفين و استدلال منطقى است از اين شيوه شخص پيامبر(ص) و امامان معصوم از جمله اميرمؤمنان(ع) استفاده برده است.
از جمله وقتى پيامبر اكرم(ص) از دنيا رفت و اميرمؤمنان به كار تجهيز او مشغول شد، اندكى از مردم در سقيفه گرد آمدند و با زير پا گذاشتن بيعتهاى مكرّر با على(ع) به فكر تعيين خليفه رسول خدا افتادند، پس از جريانات مفصّلى با ابوبكر بيعت كردند و به مسجد آمده مردم را اجبار به بيعت با وى نمودند از على(ع) نيز خواستند كه با او بيعت كند. حضرت براى بازداشتن آنان از منكر بزرگ تغيير رهبرى الهى امت و دعوت آنان به راه صحيح يعنى امامت و ولايت شروع به استدلال كرد و حقّانيت خويش، و ويژگىهاى خو و بيعت غدير را به يادشان آورد. با اين بيان اميرمؤمنان(ع) فريادها بالا گرفت و عمر كه احساس مىكرد ممكن است مردم گرد على(ع) جمع شده سخنانش را بپذيرند، مجلس را برهم زد و مردم را متفرق كرد.(1) همچنين در شوراى تعيين خليفه، پس از درگذشت عمر بن خطاب، حضرت رو به اعضاى شورا نموده فرمود: سخنم را بشنويد، اگر حق بود بپذيريد و اگر باطل بود انكار كنيد، سپس فضائل و ويژگيهاى خود را بيان كرد در هر مورد مخاطبان را سوگند مىداد و از آنان پاسخ مىطلبيد. آنان نيز سخن حضرت را تأييد كردند، طبرسى در احتجاج صد مورد از اين سوگندها را نقل نموده از آن جمله حضرت فرمود: شما را به خدا سوگند مىدهم آيا غير از من كسى از شما هست كه به دو قبله نماز گذارده باشد و در دو بيعت فتح و رضوان شركت جسته باشد و همسرش سرور زنان جهانيان و دو فرزندش سرور جوانان اهل بهشت باشند؟ همگى پاسخ دادند: نه كسى غير از تو نيست، سپس آن حضرت اعلميّت خود، عصمت و پاكى خود، حوادث جنگ بدر و احد و… را بيان كرد و همگان را سوگند داد آنان نيز سخن آن حضرت را تصديق كردند، آنگاه حضرت فرمود: «شما عليه خودتان اعتراف كرديد و سخن پيامبرتان براى شما روشن شد. شما را به پرواى از خداوندى كه شريكى ندارد توصيه مىكنم و از خشم او باز مىدارم، فرمان خداى را مخالفت نكنيد و حق را به اهلش برگردانيد، سنّت رسول اللّه (ص) را پيروى كنيد زيرا مخالفت با سنّت او مخالفت با خداوند است، خلافت را به اهل آن برگردانيد و به آنانكه خلافت حق ايشان است تحويل دهيد…» آنها در جواب گفتند: اگر على به خلافت رسد ميان اهل شورا و ديگران به تساوى خواهد نگريست، بنابراين عثمان انتخاب مىشود…(2)
امير مؤمنان حتى در ميدان جنگ نيز براى هدايت متخلّفان و مخالفان از استدلال منطقى چشم پوشى نكرد و در جنگ جمل به فردى كه نسبت به حقانيّت حضرت در مقابل طلحه و زبير و عائشه ترديد داشت فرمود: حق را با افراد نمىتوان شناخت، تو اوّل حق را بشناس آنگاه افراد را با آن مقايسه كن… 2- پند و اندرز
گاه اميرالمؤمنين با مجرمان و متخلّفان از در موعظه و پند وارد مىشود اين بخش را چون در ضمن روش موعظه توضيح دادهايم، از آن گذر نموده فقط به ذكر گوشههايى از پند آن حضرت به كسانى كه او را تنها گذارده و اين جرم بزرگ را مرتكب شدند بسنده مىكنيم: اى مردم! مهار بار سنگين گناهان را رها كنيد، امام خود را تنها مگذاريد، كه در آينده خود را سرزنش مىكنيد. خود را در آتش فتنههايى كه پيشاپيش افروختهايد نيفكنيد راه خود گيريد، و از راهى كه به سوى فتنهها كشانده مىشود دورى كنيد. به جانم سوگند كه مؤمن در شعله آن فتنهها نابود نشود… همانا من در ميان شما چونان چراغ درخشنده در تاريكى هستم، كه هر كس به آن روى مىآورد از نورش بهرهمند مىگردد. اى مردم سخنان مرا بشنويد، و بخوبى حفظ كنيد، گوش دل خود را باز كنيد تا گفتههاى مرا بفهميد.(3)
و همچنين على(ع) هنگام عبور از بازار با خواندن آيات الهى سعى داشت مردم را پند و اندرز دهد، مردى به نام ذاذان نقل مىكند كه «اميرمؤمنان در بازارها بدون همراه مىگذشت، گمشدگان را راهنمايى مىكرد، ناتوان را كمك مىكرد و چون به فروشندگان و بقّالها مىرسيد، قرآن را در برابرشان مىگشود و اين آيه را تلاوت مىكرد: آن سراى آخرت است كه آن را براى كسانى كه قصد برترى جويى و فساد انگيزى در زمين ندارند، قرار داديم و عاقبت از آن پرهيز كاران است(4)»(5). 3- تأليف قلوب با كمكهاى اقتصادى
برخى منحرفان و خلافكاران هستند كه تربيت آنها نياز به كمكهاى مادى دارد تا قلب آنها جلب شده، هدايت يابند. پيامبر اكرم يك بخش از بيت المال را به اين امر اختصاص داده بود، چنان كه امام هفتم (ع) مىفرمايد: «آنان گروهى بودند كه خدا را به يگانگى پذيرفته بودند و عبادت غير خدا را رها كرده بودند ولى اين شناخت كه محمد(ص) رسول خداست در قلوبشان وارد نشده بود. رسول خدا(ص) با آنان الفت مىگرفت، تعليمشان مىداد و براى اين كه شناخت پيدا كنند با آنها سخن مىگفت و قسمتى از صدقات را به ايشان اختصاص داد تا شناخت و تمايل (به دين خداوند) پيدا كنند.»(6)
انسان بنده احسان است ممكن است انسان با احسانى مجرمى را براى هميشه هدايت كند، اميرمؤمنان از كسانى است كه از اين طريق بهره برد و انسانهاى زيادى را هدايت و تربيت نمود، ابن عباس در تفسير آيه شريفه «رجالٌ لاتلهيهم تجارةٌ ولابيعٌ عن ذكر اللّه»(7) مىگويد به خدا سوگند منظور از اين آيه شريفه، اميرمؤمنان(ع) است. روزى رسول خدا(ص) سيصد دينار به على هديه كرد. على(ع) گفت: من دينارها را گرفتم و با خود گفتم: به خدا سوگند، امشب با اين دينارها صدقهاى خواهم داد كه خداوند از من بپذيرد. چون نماز عشاء را با رسول خدا(ص) گزاردم. از مسجد بيرون رفتم زنى از من درخواست كمك كرد و من صد دينار به او دادم. فردا صبح چون به ميان مردم آمدم، ديدم آنان به همديگر مىگويند، على ديشب صد دينار به زنى بدكاره كمك كرده است. بشدّت ناراحت شدم و فردا شب چون نماز را خواندم صد دينار را برداشته از مسجد خارج شدم و با خود گفتم به خدا سوگند، صدقهاى خواهم داد كه خداوند از من بپذيرد. مردى را ديدم و دينارها را به وى دادم، فردا صبح اهل مدينه مىگفتند على ديشب به مرد دزد صدقه داده است. من باز در اندوهى شديد فرو رفتم و به خود گفتم امشب صدقهاى خواهم داد كه خدا از من بپذيرد. بعد از نماز صد دينار به مردى دادم كه فرداى آن روز مردم گفتند: على ديشب به مرد ثروتمند صدقه داده… نزد پيامبر اكرم(ص) رفتم، فرمود: اين جبرئيل است كه به تو مىگويد: همانا خداوند عزّ و جلّ صدقات تو را پذيرفته است و عملت را پاك و پاكيزه ساخت آن صد دينار شب اوّل به دست زنى فاسد رسيد، به خانهاش برگشت، از فساد توبه كرد، همان صد دينار را سرمايه خود قرار داد و الآن در جستجوى شوهرى است كه با وى ازدواج كند. صد دينار شب دوم به دست دزدى رسيد، دزد با گرفتن صد دينار به خانه برگشت. از دزدى توبه كرد و با همان صد دينار به تجارت مشغول است صد دينار سوم به دست مرد ثروتمندى رسيد كه چندين سال زكات مالش را نپرداخته بود او نيز با گرفتن صد دينار از تو، به خانهاش برگشت و خويش را سرزنش كرد و گفت: من چقدر بخيل و خسيسم. على(ع) كه ثروتى ندارد صد دينار صدقه مىدهد ولى سالها است كه خداى زكات را بر من واجب كرده است و من آن را نپرداختم. سپس مرد ثروتمند حساب مال خويش را رسيدگى كرد و زكات مالش را پرداخت…(8)
اميرمؤمنان علاوه بر رفتار، در سخنانش نيز روى اين روش تأكيد نموده است از جمله فرمود:
«اصلح المسىء بحسن فعالك و دلّ على الخير بجميل مقالك؛ بد كار را با رفتار نيك اصلاح نما و با زيبا و خوب سخن گفتن او را به كار خير راهنمائى كن.»(9)
و همچنين فرمود: «عاتب اخاك بالاحسان اليه، و اردد شرّه بالانعام عليه؛ سرزنش و ملامت كن برادر خود را (كه به تو اهانت كرده) با احسان نمودن به او، و شرّ او را با هديه دادن بر طرف(10) كن.»
البته اين شيوه اختصاص به اميرالمؤمنين نداشت تمام امامان معصوم ما يكى از روشهاى هدايت گناهكاران و مجرمان را تأليف قلوب و كمكهاى اقتصادى مىدانستند، ولى على(ع) بر اين روش بيشتر تكيه داشت. از امام صادق(ع) نقل شده است كه مردى را نزد اميرمؤمنان آوردند كه استمنا كرده بود. اميرمؤمنان(ع) اوّل او را تأديب نمود، سپس از بيت المال هزينه ازدواج وى را فراهم كرد و او را همسر داد(11) و بدينوسيله هميشه او را از جرم و ارتكاب آن نجات بخشيد. 4- تشويق هدايت شدگان
مواردى لازم است براى برخورد با مجرم، طرف مقابل او را تشويق نمود، شاگردى كه خوب درس نمىخواند با تشويق كسى كه نمره عالى آورده مىشود زمينه درس خواندن او را فراهم، نموده، با تشويق كسى كه اعتياد را ترك كرده مىتوان معتادان ديگر را وادار به ترك اعتياد نمود، و همين طور در گناهان ديگر، على(ع) در اين زمينه دستور كلّى مىدهد و مىفرمايد: «ازجر المسىء بثواب المحسن؛ بدكار را با پاداش دادن به نيكوكار از كار بد باز دار (و زجر بده).»(12)
ابن اشهب نخعى از اميرمؤمنان(ع) نقل مىكند كه فرمود: «من دخل فى الاسلام طائعاً و قرء القرآن ظاهراً فله فى كلّ سنةٍ مأتا دينارٍ فى بيت مال المسلمين؛ سالانه دويست دينار از بيت المال مسلمين، از آن كسى است كه به اختيار خويش اسلام آورد و قرآن را آشكارا بخواند.»(13)
اگر چنين تشويقهايى در سطح جامعه گسترش يابد جلوى خيلى از جرمها گرفته مىشود. 5 – مهربانى و ملامت نكردن مجرمان
روش ديگرى كه اميرمؤمنان در نهج البلاغه بدان پرداخته عدم ملامت و اين كه گناه او را به رخ او نكشند، چون ملامت باعث لجاجت در نتيجه باعث افزايش جرم مىشود بلكه با گناهكار مهربانى و ترحم كند على(ع) در اين زمينه مىفرمايد:«به كسانى كه گناه ندارند و از سلامت دين برخوردارند سزاوار است كه:« ان يرحموا اهل الذّنوب و المعصية؛ به گناهكاران ترحم كنند، و شكر اين نعمت گذارند، كه شكر گزارى آنان را از عيب جويى ديگران بازدارند، چرا و چگونه آن عيب جو، عيب برادر خويش گويد؟ و او را به بلايى كه گرفتار است سرزنش مىكند؟ آيا به خاطر ندارد كه خدا چگونه او را بخشيد و گناهان او را پرده پوشى فرمود؟ چگونه ديگرى را بر گناهى سرزنش مىكند كه همانند آن را مرتكب شده! يا گناه ديگرى انجام داده كه از آن بزرگتر است؟ به خدا سوگند! گرچه خدا را در گناهان بزرگ عصيان نكرده و تنها گناه كوچكى مرتكب شده باشد، امّا جرأت او بر عيبجويى از مردم، خود گناه بزرگترى است.
اى بنده خدا، در گفتن عيب كسى شتاب مكن، شايد خدايش بخشيده باشد، و برگناهان كوچك خود ايمن مباش، شايد بر آنها كيفر شوى! پس هر كدام از شما كه به عيب كسى آگاه است به خاطر آنچه كه از عيب خود مىداند بايد از عيبجوئى ديگران خوددارى كند.»(14) 6- برخورد آرام
گاه ممكن است مهربانى، و يا عدم ملامت كار ساز نباشد براى تربيت گناهكار نياز است كه برخورد مستقيم شود، منتهى در گام اول بايد برخورد با آرامى همراه باشد.
رسول اكرم(ص) در سفر حج، هنگام رفتن به عرفات، اسامة بن زيد را پشت سر خود بر مركب سوار كرد و چون وقوف در صحراى عرفات به پايان رسيد و خواستند به طرف مشعر الحرام كوچ كنند فضل بن عباس را كه جوان بسيار خوش سيما و زيبايى بود پشت خود بر مركب جاى داد. در همين هنگام عربى همراه با خواهرش، كه او نيز از زيباترين زنان عرب بود، جلو رسول اكرم(ص) را گرفت و سؤالاتى از آن حضرت كرد. حضرت به پاسخ گفتن مشغول شد ناگهان متوجه شد كه فضل به آن زن عرب چشم دوخته است. پس با آرامى دستش را به صورت او گذاشته صورتش را برگرداند و مانع نگاه كردن او شد و به سخن خويش ادامه داد. فضل از زاويه ديگر، باز به نگاه كردن خويش به آن زن ادامه داد. وقتى رسول خدا(ص) از پاسخ دادن فراغت يافت، به فضل فرمود: «آيا نمىدانى اين روزها ايّام شمرده شده و مشخص شدهاى هستند كه هيچ مردى در اين ايّام چشم خويش و زبان و دست خود را (از حرام) باز نمىدارد مگر آن كه خداوند همانند ثواب حج سال آينده را برايش مىنويسد.»(15)
على (ع) نيز با اين شيوه برخورد مىكرد، روزى حضرت در رحبه كوفه نشسته بود يكى از فرزندانش را ديد كه با لباسى از خز و گردنبندى از طلا خارج شد (و مى دانيم كه اسلام استفاده از زيور طلا براى مردان را حرام شمرده است) حضرت سؤال كرد: آيا اين شخص فرزند من است گفتند: آرى، حضرت او را صدا زد و لباس او را پاره كرد و گردنبندش را قطعه قطعه ساخت.(16) گرفتن لباسها
اميرمؤمنان از مأموريت يمن با گروهى از مردم و با مقدارى از اموال، كه بايد خدمت رسول اكرم(ص) برده مىشد، به طرف مدينه حركت كرد. چون آن روزها با ايّام حج مصادف بود رسول خدا(ص) براى حج به مكه رفته بود، على(ع) نيز آهنگ مكّه كرد. نزديكى مكّه شور اشتياق زيارت رسول خدا(ص) اميرمؤمنان را بىتاب ساخت، مردى را به سرپرستى قافله، گماشت و خود به سرعت به طرف مكّه حركت كرد، چون به مكّه رسيد و رسول اكرم(ص) را ديدار كرد، دوباره سراغ قافله آمد ولى با كمال شگفتى مشاهده كرد كه همه افراد قافله لباسهاى بيت المال را پوشيدهاند، حضرت به نماينده خود فرمود: واى برتو اين چه وضعيتى است؟ آن مرد جواب داد لباس نو و زيبا بر تن اينان كردم تا هنگام ورود خوش قيافه باشند. حضرت فرمود: واى بر تو قبل از آن كه اموال به دست رسول خدا(ص) برسد (و او اجازه مصرف بدهد)؟ سپس خود لباسها را از تن افراد بيرون و در كيسهاى پنبهاى ريخت و خدمت رسول خدا(ص) آورد.
همراهانش شكايت على(ع) را به پيامبر بردند، حضرت پيامبر فرمود: از على شكايت نكنيد زيرا او در امور الهى خشن و سخت گير است.(17) 7- برخورد شديدتر
ممكن است جرم در حدّى باشد كه يك برخورد نرم و ملايم كارساز نباشد بلكه براى اصلاح و تربيت خلافكار و مجرم برخورد شديدى لازم است كه اين مسأله نيز در نهج البلاغه و رفتار على(ع) مورد سفارش و استفاده قرار گرفته است از جمله: نامه حضرت است به مصقلة بن هيبرة الشيبانى، فرماندار اردشير خرّه (فيروز آباد) از شهرهاى فارس ايران كه در سال 38 هجرى نوشته شد، در آن نامه مىفرمايد: «گزارشى از تو به من دادند اگر چنان كرده باشى، خداى خود را به خشم آوردهاى و امام خويش را نافرمانى كردهاى، خبر رسيد كه تو غنيمت مسلمانان را كه نيزه و اسب هاشان گرد آورده، و با ريخته شدن خون هايشان به دست آمده، به اعرابى كه خويشاوندان تواند و تو را برگزيدند، مىبخشى! به خدايى كه دانه را شكافت، و پديدهها را آفريد، اگر اين گزارش درست باشد، در نزد من خوار شده، و منزلت تو سبك گرديده است! پس حق پروردگارت را سبك مشمار، و دنياى خود را با نابودى دين آباد نكن، كه زيانكارترين انسانى. آگاه باش، حق مسلمانانى كه نزد من يا پيش تو هستند در تقسيم بيت المال مساوى است، همه بايد نزد من آيند و سهم خود را بگيرند.»(18)
و همچنين به منذر بن جارود عبدى، كه در فرماندارى خود خيانتى مرتكب شد، نوشت: «…همانا شايستگى پدرت مرا نسبت به تو خوشبين، و گمان كردم همانند پدرت مىباشى(19) و راه او را مىروى ناگهان به من خبر دادند، كه در هواپرستى چيزى فروگذار نكرده، و توشهاى براى آخرت خود باقى نگذاشتهاى، دنياى خود را با تباه كردن آخرت آباد مىكنى، و براى پيوستن با خويشاوندانت از دين خدا بريدهاى، اگر آنچه به من گزارش رسيده درست باشد، شتر خانهات، و بند كفش تو، از تو با ارزشتر است، وكسى كه همانند تو باشد، نه لياقت پاسدارى از مرزهاى كشور را دارد، و نه مىتواند كارى را به انجام رساند، يا ارزش او بالا رود، يا شريك در امانت باشد يا از خيانتى دور ماند پس چون اين نامه به دست تو رسد، نزد من بيا…»(20) در اين موارد چون پاى بيت المال مسلمين در بين بوده حضرت اين گونه شديد برخورد مىكرد كه هم طرف را عزل مىكرد و هم ملامت و سرزنش. 8 – تنبيه بدنى
بحثى امروز مطرح است كه آيا در تربيت كودك، مجرمان، خلافكاران، تنبيه بدنى و مجازات سنگين روا است يا نه؟ برخى از روشنفكران با تأثّر از فرهنگ تبليغاتى غرب برخى برنامههاى تأديبى و مجازاتهاى بدنى در اسلام را زير سؤال برده و آن را نوعى خشونت تلقى نمودهاند، مخصوصاً مسأله قصاص و اعدام را و حال آن كه همين غرب مخصوصاً خود آمريكا در برنامه اعدام از تمامى كشورها جلوتر است با اين حال برنامههاى قصاص اسلام را كه قرآن باعث حيات و حفظ جامعه مىداند زير سؤال مىبرند، به اين آمار توجّه كنيد. بر اساس آمار به دست آمده از 70 كشور جهان، دو سوّم موارد اعدام شده افراد زير 18 سال طى سال گذشته در آمريكا صورت گرفته است(21) اين آمار نشان مىدهد كه تبليغات آنها عليه اسلام از باب تخريب است نه از نوعى بشر دوستى.
بهرحال در اين شكّى نيست كه در اسلام بر حفظ امنيت و حيات معنوى جامعه هم مجازات اعدام و قصاص را در مواردى روا دانسته (هرچند عفو از صاحبان دم و اولياء مقتول را بهتر دانسته) و هم مجازات بدنى را تحت عنوان حدود در مورد قذف و شرب خمر و…تجويز نموده و هم تنبيه بدنى را به عنوان تعزير و يا تأديب در مواردى بيان نموده است، از جمله در مورد تأديب همسر در مسأله خاص رابطه زن و شوهرى روا دانسته، در سيره اميرمؤمنان و نهج البلاغه نيز مواردى ديده مىشود كه براى تربيت خلافكار مجرم و يا حتى كودك از تنبيه بدنى استفاده شده و يا روا شمرده شده است، اين نشان مىدهد كه در برخى موارد براى تكميل تربيت، و يا جلوگيرى از تكرار جرم تنبيه بدنى نيز لازم است به نمونه هايى در اين زمينه توجّه نمائيد.
1- پيامبر اسلام فرمود: فرزندان را از هفت سالگى به نماز عادت دهيد، و از ده سالگى مىتوانيد تأديب كنيد (اگر نماز را ترك گفتند).(22)
2- على (ع) فرمود:« استصلاح الاخيار باكرامهم و الاشرار بتأديبهم؛ نيكان را باگرامى داشتن اصلاح (و تربيت) كنيد و بدان را با تأديب( و تنبيه).»(23)
3- تنبيه خرما فروش: اميرمؤمنان وارد بازار خرما فروشان شد،
زنى را مشاهده كرد كه مىگريست و با مردى خرما فروش بحث مىكرد، حضرت به زن فرمود: چه شده است؟
زن عرض كرد: اى اميرمؤمنان، من از اين مرد خرما خريدهام ولى خرماى زيرين، خرماى پست و بىارزش است و همانند خرماى رويين كه من ديده بودم نيست. حضرت به مرد خرما فروش فرمود: پول اين زن را پس بده. ولى مرد خرما فروش قبول نكرد، حضرت سه بار تكرار كرد ولى باز هم فروشنده نپذيرفت، پس حضرت با شلاق خويش او را كتك زد تا پول زن را پس داد.»(24)
4- تنبيه مرد قصه گو: امير مؤمنان مرد قصّه گو را در مسجد ديد كه با گفتن قصه مانع و مزاحم نماز مردم بود و با داستانهاى بىارزش باعث اتلاف وقت آنها مىشد. پس حضرت با شلاقى كه در دست داشت، او را تنبيه كرد و از مسجد بيرون راند.(25)
5 – نهى از بدعت: روزى اميرمؤمنان (ع) مردى را در مسجد مشاهده كرد كه قبل از رسيدن وقت، مشغول خواندن نماز نافله ظهر بود. اين نمازى بود كه برخى بدعت گزارى كرده و آن را «صلاة الضحى» مىناميدند. حضرت با شلاق به پهلوى او اشاره كرد. آرام به پهلوى او نواخت و فرمود: «نماز توبه كنندگان (و نافله ظهر) را تباه كردى (قبل از وقت خواندى) خداى تو را تباه كند.»(26)
6- تنبيه مردم آزار: مردى به نام زرين مىگويد: در شهر كوفه در محل وضو گرفتن، مشغول وضو بودم، مردى را مشاهده كردم كه كفشهاى خود را در آورد، شلاق خويش را بالاى كفشهايش گذاشت، سپس نزديكتر آمد و شروع به وضو گرفتن كرد. من به او فشار آوردم تا اين كه بر اثر فشار من روى دستهايش افتاد، سپس برخاست و وضويش را كامل كرد، آنگاه سهبار با شلاق بر سر من كوبيد و فرمود: بپرهيز از اين كه ديگران را با فشار دادن كنار بزنى، عضوى از آنان را بشكنى و مجبور شوى غرامت آن را بپردازى. از مردم سؤال كردم: اين مرد كيست؟ گفتند او اميرمؤمنان(ع) بود. من به سوى حضرت رفتم تا عذرخواهى كنم ولى آن حضرت توجهى نكرد.(27)
7 – برخورد بسيار شديد: گاه براى دفع منكر و از بين بردن ان و تربيت مجرم نياز به برخورد شديد است. در اينجا است كه رحم دلى و اظهار عواطف و احساسات بىجا بىاعتنايى به دستورات الهى است و نشان دهنده برگزيدن هواى نفس بر حكم خداست. از اين رو معصومين(ع) كه مظهر رحمت الهى هستند و در بعد احساس و عاطفه انسانى، همچون ساير ابعاد كاملترين افرادند، در اين گونه موارد از هرگونه اظهار ترحم و احساسات عاطفى خوددارى كرده، شديدترين برخوردها را با گناهكاران داشتهاند. اگرچه گناه اين گناهكاران احترام و اظهار محبت بيش از اندازه و نسبت خدا بودن به امير مؤمنان (ع) باشد. امام صادق(ع) مىفرمايد: گروهى نزد اميرمؤمنان رسيدند و گفتند: السلام عليك يا ربّنا، سلام بر تو اى پروردگار ما. اميرمؤمنان(ع) از آنان خواست از اين عقيده و گفتار خود توبه كنند. ولى نصيحت اميرمؤمنان(ع) كارگر نيفتاد و آنان حاضر به توبه نشدند. پس اميرمؤمنان(ع) فرمان داد دو گودال در كنار هم حفر كردند و آنها را به وسيله كانالى به هم وصل كردند آنگاه اين گروه را در يكى از آنها قرار داد و در يك گودال آتش برافروخت تا بر اثر دود ناشى از آتش مردند.(28)
در واقعهاى نظير آنچه گذشت نيز حضرت امير(ع) اين مجازات را اجرا كرد. امام باقر(ع) فرمودند: عدهاى را خدمت اميرالمؤمنين(ع) آوردند كه ادّعا مىكردند و مىگفتند: اى على تو خداى ما هستى؟ حضرت على(ع) آنان را وادار به توبه كردند و چون نپذيرفتند آنها را به همان كيفيت كه در بالا گذشت به هلاكت رساند.(29)
و همين طور درباره خوارج كه حضرت آنها را بارها نصيحت و پند داد در آنها اثر نكرد در خطبه هشدار شديدى داد به آنها آنجا كه فرمود: شما را از آن مىترسانم! مبادا صبح كنيد در حالى كه جنازههاى شما در اطراف رود نهروان(30) و زمين پست و بلند آن افتاده باشد، بدون آن كه برهان روشنى از پروردگار، و حجّت و دليل قاطعى داشته باشيد، از خانهها آواره گشته و بدام قضا گرفتار شده باشيد، من شما را از اين حكميّت نهى كردم، ولى با سرسختى مخالفت كرديد، تا به دلخواه شما كشانده شوم شما اى بى خردان اى ناكسان… من كه اين فاجعه را به بار نياوردم و هرگز زيان شما را نخواستم».(31) ولى سخنان حضرت در آنها اثر نگذاشت بلكه آنها دست به طغيان زدند، امنيّت راهها را سلب كردند، غارتگرى و آشوب را پيشه كردند مىخواستند حكومت وقت را از پاى درآورند. اينجا ديگر جاى گذشت و آزاد گذاشتن نبود زيرا مسأله اظهار عقيده نيست اخلال به اجتماع است… لذا على(ع) آنان را تعقيب كرد و در كنار نهروان با آنان رو در رو قرار گرفت. باز هم خطابه خواند و نصيحت كرد و اتمام حجّت نمود. آنگاه پرچم امان را به دست ابو ايّوب انصارى داد و فرمود هر كس در سايه آن قرار گرفت در امان است ازدوازده هزار نفر هشت هزارشان برگشتند و بقيه سرسختى نشان دادند حضرت همه را جز ده نفر از دم شمشير گذراند.(32) و فرمود: «فانّى فقأت عين الفتنة و لم يكن ليجترى عليها احدٌ غيرى بعد ان ماج غيهبها و اشتدّ طلبها؛ من بودم كه چشم اين فتنه را كندم غير از من احدى جرأت چنين كارى را نداشت پس از آنكه موج درياى تاريكى و شبهه ناكى آن بالا گرفته بود و «هارى» آن فزونى يافته بود.»(33) گاهى حفظ جامعه و نسل اسلامى نياز به چنين جراحيهاى سنگينى دارد كه جز متخصص ماهر و با ايمانى جز على جرأت چنين جرّاحى را ندارد، على با اين عملش حيات هشت هزار نفر را و جامعه آن روزى را بلكه حيات جامعه اسلامى آن روز و بشريت را خريد، لذا دستور داد بعد از من كسى حق ندارد خوارج را بكشد، چنان كه فرمود: «لاتقاتلوا الخوارج بعدى فليس من طلب الحق فاخطاه كمن طلب الباطل فادركه؛ خوارج را پس از من ديگر نكشيد، زيرا آن كس كه حق را مىجويد و خطا مىرود همانند آن كس نيست كه باطل را مىجويد و آن را مىيابد.»(34)
آنچه بيان شد مراحل و مراتب تربيت و برخورد با مجرمان و خلافكاران و…بود، نكته در خور دقّت اين است كه در كجا از كداميك از اين روشها استفاده شود نياز به شناخت مسائل اسلامى، و شناخت شيوههاى تربيتى دارد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. ابو على طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 182. 2. احتجاج، ج 1، ص 230. 3. سوره قصص، آيه 83. 4. امر به معروف نهى از منكر، سيد محمود مدنى بجستانى، قم، نشر معروف، 1376، ص 108 و 109. 5. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 187، ص 368. 6. وسائل الشيعه، ج 6، ص 145. 7. سوره نور، آيه 37. 8. بحارالانوار، ج 41، ص 28. 9. محمدى رى شهرى، منتخب ميزان الحكمه، دارالحديث قم، 1382، ص 19 حديث 158 و غررالحكم شماره 2304. 10. بحارالانوار، ج 78، ص 82 و منتخب ميزان الحكمه، ص 19 روايت 157. 11. وسائل الشيعه، ج 18، ص 574. 12. نهج البلاغه، همان، حكمت 177، ص 666. 13. وسائل الشيعه، همان، ج 4، ص 838. 14. نهج البلاغه، همان، خطبه 140، ص 258. 15. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى، ج 2، ص 8 و كتاب امر به معروف و نهى از منكر، همان، ص 134. 16. موسوعة كلمات الامام الحسين، سازمان تبليغات اسلامى، ص 730. 17. بحارالانوار، ج 41، ص 116. 18. نهج البلاغه، همان، ص 550، نامه 43. 19. جارود پدر منذر در سال نهم هجرت خدمت پيامبر آمد و مسلمان شد، و فردى صالح و شايسته بود امام(ع) او را والى استخر فارس كرد كه در سال 21 در جنگ فارس شهيد شد. 20. همان، نامه 71، ص 614. 21. افق حوزه، شماره 29، 6/5/1382 ص 4 و اصغر جدائى، آمارها پرده بر مىدارند، ص 193. 22. منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 18 روايت 151 و كنزالعمال، حديث 4533. 23. همان، ص 19، روايت 156. 24. وسائل الشيعه، ج 12، ص 419. 25. همان، ج 3، ص 515. 26. همان، ص 75 و بحارالانوار، ج 85، ص 156. 27. وسائل الشيعه، ج 18، ص 583. 28. بحار الانوار، ج 40، ص 300 و 301. 29. همان. 30. نهروان دامنه رودخانهاى در نزديكى كوفه، در كنار صحرارى «حروراء» ميان كوفه و بغداد است لذا به خوارج «حروريّه» گفته مىشود، و رئيس آنها حرقوص بن زهير بود كه به «ذوالثديه» معروف شد. 31. نهج البلاغه، همان، ص 88، خطبه 36. 32. ر – ك الامامة و السياسة، ص 141 – 143 و كامل مبرد ج2، و جاذبه و دافعه على، مرتضى مطهرى، ص 133 و نهجالبلاغه، همان خطبه 59، ص 108. 33. همان، خطبه 93، ص 172. 34. نهج البلاغه، خطبه 61، ص 110.
جستارى درباره كنيهها و لقبهاى حضرت عباس
كنيههاى حضرت عباس (ع)
در فرهنگ عربى به آن دسته از نامهايى كه با پيشوند اَبْ (در مردان) و اُمّ (در زنان) همراه باشد، كنيه مىگويند. سنت گذاشتن نامى در قالب كنيه براى افراد در ميان قبايل عرب، گونهاى بزرگداشت و تجليل نسبت به فرد به شمار مىآيد.(1)
در اسلام نيز توجه زيادى به آن شده است غزالى مىنويسد: «رسول خدا(ص) اصحاب خود را از روى احترام براى به دست آوردن دلهايشان به كنيه صدا مىزند و آنهايى كه كنيه نداشتند، كنيهاى برايشان انتخاب مىفرمود و سپس آنها را بدان مىخواند. مردم نيز از آن پس، فرد مذكور را به همان كنيه مىخواندند. حتى آنان كه فرزندى نداشتند تا كنيهاى داشته باشند كنيهاى مىنهاد. پيامبر اكرم(ص) رسم داشت حتى براى كودكان نيز كنيه انتخاب مىنمود و آنان را مثلاً ابا فلان صدا مىزد تا دل كودكان را نيز به دست آورد».(2) در اينجا كنيههاى حضرت عباس(ع) بر شمرده مىشود: 1. ابوالفضل
در منابع بسيارى، كنيه حضرت عباس(ع) را ابوالفضل بر شمردهاند (3) كه در بين كنيههاى ايشان، ابوالفضل (= ابوفاضل، ابوالفضائل) مشهورترين است اما ديگر كنيههاى او يا غير مشهور هستند و يا اين كه پس از واقعه كربلا حضرت را بدان خواندهاند. در مورد اين كينه بحث وجود دارد كه آيا اين كنيه واقعى بوده و ايشان پدر فرزندى به نام فضل بودهاند يا اينكه اين كنيه اعتبارى و در واقع لقبى بوده است كه به شكل كنيه به او نسبت دادهاند. گفتهها و احتمالاتى در اين زمينه وجود دارد كه بدان پرداخته مىشود:
آن چه از بررسى اسامى افراد در تاريخ به دست مىآيد اين است كه انتخاب كنيه همواره بر اساس نام فرزند بزرگتر فرد نبوده و در موارد بسيارى اين قاعده وجود ندارد.
نوشتهاند در خاندان بنىهاشم هر كه عباس نام داشته او را ابوالفضل كنيه مىنهادند؛ همان گونه كه عباس بن عبدالمطّلب و عباس بن ربيعة بن الحارث بن عبدالمطّلب و … نيز مكنّى به همين كنيه بودهاند(4) كه گفتهاى مقبول و موجّه به نظر مىرسد.
برخى ديگر گفتهاند اين كنيه برگرفته از برترى و فضلى بوده كه از كودكى در حضرت نمود فراوان داشته و او را بدان صفت مىشناختهاند آن گونه كه در سوگ او نيز سرودهاند:
اَبَاالفَضْلِ يَا مَنْ أَسَّسَ الفَضْلَ وَ الإبا
أَبِى الفَضْلُ اِلاّ اَنْ تَكُونَ لَهُ أَبا
«اى ابوالفضل! اى كسى كه هر برترى و پاكدامنى را بنا نهادى! آيا براى من برترى و فضلى وجود دارد كه تو پدر آن نباشى؟ (آيا كسى مىتواند فضلى داشته باشد كه در تو نباشد)».(5) همچنين در بين اعراب و مسلمانان نيز چنين سنتى بسيار ديده مىشده كه كنيه افراد را بر اساس ويژگىهاى آنان مىگذاشتهاند. آوردهاند روزى رسول خدا(ص) شنيد كه فردى را ابوالحَكَم مىخوانند. پيامبر اكرم(ص) او را نزد خود خواند و فرمود: «همانا حَكم [داور ]خداست و حُكم از آن اوست تو چرا ابوالحكم خوانده مىشوى؟» او پاسخ داد:
«قبيلهام هر گاه بر سر مسألهاى اختلاف پيدا مىكنند نزد من مىآيند و من بين آنان داورى مىكنم و با صادر كردن حكم خويش اختلاف را برطرف مىنمايم» پيامبر اكرم(ص) به او فرمود: «چه كار خوبى مىكنى»(6) و اين گونه گذاشتن چنين كنيههايى را بر افراد بدون اشكال دانست.
گذشته از اين همه اين مطالب، در رديف فرزندان عباس(ع) نام پسرى را به اسم فضل آوردهاند(7) اما چون كه فضل فرزندى نداشته، احتمال اين كه نام او از حافظه تاريخ ستُرده شده باشد، وجود دارد. اين مسأله سبب شده كه برخى براى توجيه كنيه حضرت عباس(ع) بر مطالبى مانند آنچه گذشت تمسك جويند گر چه هيچ يك از آنها با هم منافاتى ندارد و قابل جمع مىباشد. يعنى وقتى در كودكى كسى را ابوالفضل بخوانند در او زمينههايى هم ايجاد مىشود كه نام يكى از فرزندان خويش را فضل بگذارد. 2. ابو القِربَة
در لغت عرب قِربة به معناى «مشك آب» است. حضرت عباس(ع) را به جهت آب رسانىاش در كربلا به اين كنيه ناميدهاند. در بسيارى از منابع تاريخى و رجالى چنين كنيهاى را براى حضرت برشمردهاند.(8) 3. ابو القاسم
كنيهاى غير مشهور براى حضرت مىباشد(9) اگر چه برخى نوشتهاند حضرت عباس(ع) فرزندى به نام قاسم داشته كه در كربلا به شهادت رسيده است.(10) 4. ابن البَدَويّة
اين كنيه نيز از جمله كنيههاى غير مشهور حضرت است و به معناى «فرزند زن باديهنشين» مىباشد. دليل آن نيز اين بوده كه قبيله مادرى حضرت، از جمله قبايل بيابان نشين عرب بودهاند.(11) 5 . ابو الفَرجَة
در لغت عرب فرجه، «گشايش در سختى و بر طرف شدن اندوه» معنا شده است. برخى چنين كنيهاى نيز براى حضرت برشمردهاند كه بيشتر به لقبى در قالب كنيه مىماند. دليل آن هم بر طرف كردن اندوه و گشايش در سختىها در نتيجه توسل به او مىباشد.(12) لقبهاى حضرت عباس(ع)
به عناوينى كه بر اثر بروز و ظهور ويژگىهايى در انسانها، به آنان نسبت داده شود و بيانگر ويژگىشان باشد، لقب مىگويند. حضرت عباس(ع) القاب بسيارى دارد. براى ايشان بيش از بيست لقب مشهور برشمردهاند كه معروفترين آنها عبارتاند از: 1. قمر بنىهاشم
حضرت عباس(ع) از جمال و زيبايى ويژهاى برخوردار بوده؛ به گونهاى كه سيماى دلرباى او جلب توجه مىكرد و چهرهاش مانند ماه تمام، تابناك مىنمود. چون از دودمان هاشم، جد پيامبر(ص) بوده، او را «ماه فرزندان هاشم» مىخواندند. اين لقب، لقبى مشهور براى حضرت به شمار مىرود و بسيارى از منابع آن را برشمردهاند.(13) 2. باب الحوائج
حضرت عباس(ع) در دوران زندگانى امام مجتبى(ع) پيوسته در كنار آن حضرت به مددكارى مردم و برآوردن نيازهايشان مىپرداخت. اين رويه در زمان امامت امام حسين(ع) و پيش از جريان عاشورا نيز ادامه داشت تا آن جا كه هر گاه نيازمندى براى كمك خواستن نزد اين دو امام همام مىآمد، حضرت عباس(ع) مأمور اجراى دستور امام خويش مىشد. حضرت عباس(ع) جايگاه بلندى نزد برادرش امام حسين(ع) داشت. نوشتهاند:
«همان گونه كه پدرش امير المؤمنين(ع) جايگاه بلندى نزد پيامبر اكرم(ص) داشت و باب او بود و هر گاه مشكلى روى مىداد پيامبر اكرم(ص) ابتدا آن را با على(ع) در ميان مىگذاشت، عباس(ع) نيز چنين حالتى نسبت به امام حسين(ع) داشت. امام با پيشامد هر مشكلى آن را با برادرش در ميان گذاشته و از او مىخواست كه آن مشكل را برطرف نمايد».(14) اين مسأله سبب شد تا ايشان را باب الحوائج؛ «برآورنده نيازها» بخوانند.(15) البته به نظر مىرسد اين لقب بعدها در نتيجه توسلها و كرامتهاى آن حضرت به ايشان داده شده است. 3. باب الحسين(ع)
شدت دلبستگى حضرت عباس(ع) به برادر بزرگتر خود، امام حسين(ع) تا آن جا بود كه همواره خود را خدمتگزار وى مىدانست و براى اجراى فرمانهاى ايشان هميشه پيشقدم بود. اين بدان دليل بود كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اَنَا مَدِينَةُ العِلمِ وَ عَلِىٌّ(ع) بَابُهَا فَمَن اَرَادَ مَدِينَةَ فَلْيَأْتِ البَابَ؛ من شهر دانش هستم و على(ع) دروازه ورود به آن است. پس هر كس خواهان ورود به شهر دانش است، بايد نخست سراغ درِ آن را بگيرد».(16) حضرت عباس(ع) نيز درب ورود به شهر حسينى(ع) بود.
از علامه فقيد طباطبايى؛، نويسنده تفسير بزرگ الميزان در اين باره نقل شده است كه فرمود: «مرحوم سيد السّالكين و برهان العارفين، آقا سيد على قاضى فرمود در هنگام كشف بر من روشن و آشكار شد كه وجود مقدس ابا عبداللّه الحسين(ع) مظهر رحمت كليّه الهيه است و باب و پيشكار آن حضرت، سقاى كربلا، سرحلقه ارباب وفا، آقا باب الحوائج الى اللّه، ابوالفضل العباس صلوات اللّه و سلامه عليه است».(17) 4. سقّا
سقّا از مشهورترين لقبهاى حضرت عباس(ع) است و پس از واقعه كربلا به اين لقب متصف گرديد.(18) يكى از بىرحمانهترين حربههاى جنگى دشمن در واقعه كربلا، بستن آب به روى لشگر امام حسين(ع) بود كه از روز هفتم ماه محرّم آغاز شد اما حضرت عباس(ع) به همراه برخى ديگر از بنىهاشم، به فرات حمله مىبرد و آب مىآورد.(19) او اين لقب را از پدران خويش به ارث برده بود؛ زيرا حضرت عبدالمطّلب، هاشم، عبد مناف و قُصَىّ نيز چنين لقبى داشتند. حضرت ابوطالب(ع) و عباس عموى پيامبر نيز به چنين ويژگى پسنديدهاى مشهور بودند.(20) 5 . كَبْش الكتيبة
اصطلاحى نظامى است كه در جنگها به كار مىرفته و به فردى شجاع اطلاق مىشده كه فردى كه تمام صفات شجاعت و نامآورى در او جمع بوده و در پيشانى لشگر به جنگ با دشمن مىپرداخته است. اين لقب پيش از حضرت عباس(ع) تنها به دو نفر داده شده؛ ابتدا به فردى قريشى از قبيله بنى عبدالدار كه از دشمنان سرسخت مسلمانان بود و طلحة بن ابى طلحة نام داشت. او در جنگ احد توسط امير المؤمنين(ع) كشته شد زيرا شخص ديگرى را جرأت رويارويى با او نبود و شجاعت و جنگاورى او باعث تضعيف روحيه مسلمانان شده بود.
با كشته شدن او توسط امير المؤمنين(ع) روحيه به مسلمانان بازگشت و سبب خوشحالى پيامبر اكرم(ص) شد زيرا كشته شدن او باعث شد اتحاد مشركين به شدت از هم گسيخته شود و بسيارى از آنان پا به فرار گذارند.(21)
دومين فردى كه پيش از حضرت عباس(ع) به اين لقب خوانده شد مالك اشتر نخعى بود. او را در دوران خلافت امير المؤمنين(ع) كبش العراق مىخواندند.(22) پس از وى اين لقب به حضرت عباس(ع) رسيد آن گونه كه از زبان امام حسين(ع) سرودهاند:
عَبَّاسُ(ع) كَبْشُ كَتِيبَتى وَ كَنَانَتى
وَ سرُّ قَوْمي بَلْ اَعَزُّ حُصُونى
«عباس(ع) پهلوان لشگر و اهل بيت من بلكه شكست ناپذيرترين دژ من است».(23) 6. حامى الظُعَينة
در لغت عرب ظعينة از ريشه ظَعَنَ (= كوچ كرد) گرفته شده و به معناى زن هودجنشين(24) مىباشد. اين لقب نيز از جمله القابى است كه پس از واقعه عاشورا به حضرت داده شده و به معناى پشتيبان زنان هودجنشين است. چرا كه دلگرمى زنان اهل حرم به بازوى تواناى عباس(ع) بود. چه بسا پشتيبانى و حمايت از زنان بىدفاع، خود بخش بزرگى از دفاع است و وجود او در بين لشگر قوت قلبى براى همه به شمار مىآمد. اين لقب در عرب پيش از حضرت عباس(ع) تنها به يك نفر داده شده و او ربيعة بن مكدم كنانى از قبيله بنى فراس مىباشد و چه در زمان زندگى و چه پس از مرگش او را اين گونه مىخواندهاند. آن سان كه دربارهاش سرودهاند:
حامى الظعينة اين منه ربيعة
أم أين من عليا ابيه كلام(25)
القاب ياد شده از مشهورترين لقبهاى حضرت عباس(ع) است. البته ايشان لقبهاى ديگرى نيز دارند كه بدين شرح است: 7. شهيد؛(26)
8 . عبد صالح؛
9. مستجار (پشت و پناه)؛
10. فادى (فداكار)؛
11. ضَيغَم (شير)؛
12. مُؤثر (ايثارگر)؛
13. ظَهر الولاية (پشتيبان ولايت)؛
14. طيار؛(27)
15. اكبر؛(28)
16. مواسى (ايثار كننده)؛
17. واقى (پاسدار)؛
18. ساعى(29) (تلاشگر)؛
19. صدّيق (راستگفتار و درستكردار)؛
20. بَطَل (گُرد)؛
21. اطلس (چابك و شجاع، در لغت به معناى رنگارنگ يا دو رنگ بوده(30) و كنايه از فرد زيرك و چابك است)؛
22. حامل اللّواء (پرچمدار).(31)
23. صابر؛
24. مجاهد؛
25. حامى؛
26. ناصر؛(32)
در كلام معصومينعليهم السلام لقبهاى ديگرى نيز براى حضرت عباس آمده است كه از جايگاه والا و مقام ارجمند حضرت عباس(ع) حكايت مىكند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1) نك، لغت نامه دهخدا، على اكبر دهخدا، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، 1373 ه . ش ، ج 11، ص 16452.
2) معارف و معاريف، السيد مصطفى الحسينى الدشتى، تهران، انتشارات مفيد، چاپ دوم، 1376 ه . ش، ج 8، ص 595 .
3) نفس المهموم، شيخ عباس قمى، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، بى تا، ص 332؛ تنقيح المقال فى احوال الرجال، عبد اللّه المامقانى، نجف، مطبعة الحيدرية، 1352 ه . ق، ج 1، ص 128.
4) بطل العلقمى، عبد الواحد بن احمد المظفر، نجف، مطبعة الحيدرية، بىتا، ج 2، ص 9.
5) همان.
6) همان، ص 10.
7) العباس(ع)، عبدالرزاق المقرم، نجف، مطبعة الحيدرية، بى تاص 195 ؛ المجدى فى أنساب الطالبيين، نجم الدين ابوالحسن على بن محمد بن العلوى العمرى، قم، مطبعة سيد الشهداء، مكتبة آية اللّه العظمى النجفى، چاپ اول، 1409 ه . ق ، ص 231.
8) أنساب الأشراف، احمد بن يحيى بن جابر البلاذرى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چاپ اول، 1394 ه . ق، ج 2، ص 192 ؛ إعلام الورى بأعلام الهدى، فضل بن الحسن الطبرسى، نجف، مكتبة الحيدرية، چاپ دوم، 1390 ه . ق، ص 203 .
9) بطل العلقمى، ج 2، ص 8.
10) مقتل الحسين(ع)، محمد تقى بحر العلوم، بيروت، دار الزهراء، چاپ دوم، 1405 ه . قبحار الأنوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه . ق، ص 315 ؛ العباس(ع)، ص 195.
11) بطل العلقمى، ج 2، ص 91.
12) همان، ص 10.
13) مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب السروى المازندرانى، ابو جعفر محمد بن على، قم، مطبعة العلمية، بىتا، ج 4، ص 108 ؛ بحار الأنوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه . ق، ج 45، ص 40 .
14) بطل العلقمى، ج 3، ص 35.
15) مقاتل الطالبيين، ص 55 ؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 40 ؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 108 ؛ بطل العلقمى، ج 3، ص 208 ؛ كبريت الأحمر، ص 384.
16) مستدرك الحاكم النيسابورى، حافظ ابو عبد الله محمد بن عبد الله الحاكم النيسابورى، بيروت، دار الكتب العلمية، چاپ اول 1411 ه . ق ، ج 3، ص 126.
17) چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس(ع)، على ربانى خلخالى، قم، مكتب الحسين، چاپ پنجم1378 ه . ش، ج 1، صص 147 و 148.
18) الثقات، محمد بن حبّان، دائرة المعارف العثمانية، چاپ اول، بى جا، 1395 ه . ق، ج 2، ص 310 ؛ السيرة النبوية، محمد بن حبّان، بيروت، مؤسسة الثقافية، چاپ اول، 1407 ه . ق، ج 1، ص 559 .
19) الإختصاص، محمد بن محمد بن نعمان الشيخ المفيد، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1402 ه . ق، ص 78 ؛ رجال الطوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن، نجف، مطبعة الحيدرية، چاپ اول، 1381 ه . ق ، ص 72 .
20) تاريخ اليعقوبى، احمد بن ابىيعقوب، بيروت، دار صادر، بىتا، ج 2، ص 76 ؛ سيرة النبوية، ابن هشام، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1355 ه . ق، ج 1، ص 96.
21) بطل العلقمى، ج 2، صص 53 – 54 .
22) بطل العلقمى، ج 2، صص 53 – 54 .
23) همان، ص 60.
24) فرهنگ معاصر، آذرتاش آذرنوش، تهران، نشر نى، چاپ اول، 1379 ه . ش، ص 213.
25) بطل العلقمى، ج 2، صص 63 و 64.
26) مصباح الزائر، سيد بن طاووس، قم، مؤسسة آل البيت، چاپ اول، 1417 ه . ق، صص 245 – 249 ؛ بحار الأنوار، ج 98، صص 222 – 227.
27) بطل العلقمى، ج 2، ص 108.
28) الطبقات، محمد ابن سعد، ليدن، مطبعة بريل، 1321 ه . ق، ج 3، ص 1 ؛ سير إعلام النبلاء، شمس الدين محمد بن احمد الذهبى، مصر، دار المعارف، بىتا، ج 3، ص 216 .
29) سه لقب اخير در زيارت ناحيه مقدسه آمده است.
30) لسان العرب، ج 6، ص 135.
31) مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 108 ؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 40 ؛ بطل العلقمى، ج 2، ص 12.
32) چهار لقب اخير در: الإقبال، على بن موسى بن جعفر السيد بن طاووس، تهران، دار الكتب الاسلامية، چاپ دوم، 1390 ه . ق، ص 334 ؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 364 ؛ مصباح الزائر، ص 351.
نسبت حق و تكليف در آموزههاى اسلامى
##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
از جمله مباحثى كه در جهان كنون آن را مطرح مىكنند. مسئله حق و تكليف و نسبت بين آن دو است، بدين معنا كه آيا انسان حق دارد و محق است يا مكلّف است و داراى تكليف؟ و يا اين كه آدمى هم حق دارد و هم مكلّف است؟ براى بيان مسئله لازم است ابتداء حق و كاربردهاى گوناگون آن را بيان كنيم و سپس مفهوم حق و تكليف را روشن سازيم و آن گاه به بيان رابطه آن دو در پيوند با انسان بپردازيم. حق چيست؟
حق كاربردهاى مختلفى دارد و آنها عبارتند از: 1- حق گاه در برابر باطل قرار مىگيرد
در اين صورت حق به معناى واقعيت يا مطابقت با واقع است و باطل به معناى غير واقعى، پندارى يا عدم مطابقت با واقع است. در قرآن كريم اغلب، حق در برابر باطل استعمال مىشود و مصاديقى چون خدا، توحيد، قرآن، اسلام، عدل، صدق و امثال آن را براى آن ذكر مىكند، در سوره مباركه رعد با مثال زيبايى چهره حق و باطل را براى آدميان ترسيم كرده است: «انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبداً رابياً و ممّايوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية اومتاعٍ زبدٌ مثله كذلك يضرب اللّه الحق و الباطل، فاما الزبد فيذهب جفاءً و اماما ينفع الناس فيمكث فىالارض كذلك يضرب اللّه الامثال.»(1)
خداى سبحان از آسمان آبى فرستاد و از هر دره و رودخانهاى به اندازه آنها سيلابى جارى گرديد، سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد – و آن چه كه براى بدست آوردن زينت آلات يا وسائل زندگى، آتش روى آن روشن مىكنند نيز كف هايى مانند آن به وجود مىآيد – اما كفها به بيرون پرتاب مىشوند ولى آن چه به مردم سود مىرساند (آباب يا فلز خالص) در زمين مىماند، خداى متعال اين چنين مثال مىزند.
در اين آيه، حق را به آب و باطل را به كف روى آب تشبيه و براى هر يك نشانههايى ذكر مىكند و مىگويد:
الف: حق هميشه مفيد و سودمند است، هم چون آب زلال كه مايه حيات و زندگى است. اما باطل بىفايده و بيهوده است. همانند كفهاى روى آب كه نه تشنهاى را سيراب مىكند و نه باعث رويش گياهان مىگردد.
ب: حق، پيوسته كم سرو صدا، متواضع، اهل عمل، پرمحتوا و سنگين وزن است. اما باطل همواره مستكبر، بالانشين و پر سر و صدا و توخالى و بىمحتواست.
ج: حق مدام متكى به نفس است، اما باطل از آبروى حق مدد مىگيرد و سعى مىكند خود را به لباس او درآورده و از اعتبار وى استفاده كند.
بر اين اساس است كه پيروان باطل براى اين كه ديگران را اغوا كنند از پوشش و لباس حق استفاده مىكنند و چهره باطل را در زير پوشش حق كتمان مىنمايند.
حضرت امير(ع) فرمود:«فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين.»(2) اگر باطل از آميزش با حق خالص شود بر حق جويان مخفى نخواهد ماند و اگر حق، از آميزش باطل رهايى يابد، زبان بدگويان از آن قطع خواهد شد. 2- حق در برابر ضلالت
گاهى حق در برابر ضلالت به كار مىرود. چنان چه فرمود: «فذلكم اللّه ربكم الحق فماذا بعد الحق الا الضلال»(3) اين است پروردگار بر حق شما پس بعد از حقيقت، گمراهى نيست، اين آيه در حقيقت يك راه منطقى روشن را براى شناخت باطل و ترك آن پيشنهاد مىكند و آن اين كه، آدمى نخست بايد از طريق وجدان و عقل براى شناخت حق گام بردارد و هنگامى كه حق شناخته شد هرچه غير آن و مخالف آن است گمراهى و باطل است كه آدمى از طريق پيمودن آن به مقصد نمىرسد بلكه زمينه هلاكت و نابودى خود را فراهم مىسازد. 3- حق در برابر هوا و هوس
قرآن گاهى حق را در برابر هوا به كار برده است و فرمود:«ولو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن»(4) و اگر حق از هوسهاى آنها پيروى كند آسمان و زمين و تمام كسانى كه در آنها هستند تباه مىشوند.
از اين آيه استفاده مىشود كه نبايد حق تابع تمايلات مردم باشد. زيرا هوا و هوسهاى مردم معيار و ضابطهاى ندارد بلكه علاوه بر اين در بسيارى از موارد به سوى زشتىها مىگرايد. اگر قوانين هستى تابع اين تمايلات انحرافى باشد، هرج و مرج و فساد سراسر جهان را فرا مىگيرد. 4- حق در برابر تخلف
گاهى حق در برابر تخلف از مقررات حقوقى و اخلاقى به كار مىرود. به اين معنا اگر آدمى كارى را مطابق با مقررات حقوقى و قانونى و اخلاقى انجام داد حق است و اگر كارى را برخلاف قانون اجتماعى يا اخلاقى انجام داد خلاف است، البته اين معنا و كاربرد به حق به معناى اول بازگشت مىكند. زيرا قوانين و مقررات جامعه و حقايق اخلاقى به ويژه اگر برخاسته از وحى الهى باشد حق است و اگر مطابق با آن نباشد باطل است.
قرآن مىفرمايد: «و اشرقت الارض بنور ربّها و وضع الكتاب وجىء بالنبيين و الشهداء و قضى بينهم بالحق و هم لايظلمون»(5) و زمين به نور پروردگار روشن مىشود و نامههاى اعمال را پيش مىنهند و پيامبران و گواهان را حاضر مىسازند و در ميان آنها به حق داورى مىشود و به كسى ستم نخواهد شد.
از اين آيه استفاده مىشود كه چون خداى سبحان حاكم است و زمين به نور عدالتش روشن مىباشد و نامه اعمال كه بيانگر اعمال انسان است مطرح مىشود و گواهان عدل و پيامبران حضور دارند، فقط به حق و در چارچوب قوانين و مقررات قضاوت مىشود، از اين رو در چنين دادگاهى ظلم و بيدادگرى و خروج از حدود قانون معنا و مفهومى ندارد. و در جاى ديگر فرمود: «و اللّه يقضى بالحق و الذين لايدعون من دونه لايقضون لشىء»(6) و خدا به حق داورى مىكند و خدايانى كه بجاى خدا مىخوانند به چيزى داورى نمىكنند…
از اين آيه نيز استفاده مىشود كه فقط خداست كه در چارچوب حدود تعيين شده داورى مىكند. اما كسانى كه با خداى حقيقى كارى ندارند يا غير خدا را محور قرار مىدهند به طور طبيعى در چارچوب عدالت نبوده و لذا به حق داورى نخواهند كرد. در اين موارد چهارگانه كه حق در برابر باطل يا ظلالت و گمراهى و يا هواى نفس و يا تخلف از قوانين و مقررات قرار مىگيرد (حق بودن) را تبيين مىكند. 5 – حق در برابر تكليف
گاهى حق در برابر تكليف قرار مىگيرد، در اين صورت بحث مىشود كه آيا انسان محق است يعنى حق دارد يا مكلّف است و بايد اوامر و نواهى و دستورها را به عنوان تكليف اجرا كند.(7)
برخى حق را به چهار قسم تقسيم كردهاند: الف: حق به عنوان امتياز
مقررات حقوقى گاهى به افراد امتياز مىدهد و با وضع نكردن تكليفى به فرد امتياز مىدهد شبيه امور مباح در دايره شريعت، كه در اين موارد انسان آزاد است كه كار مباحى را انجام دهد يا انجام ندهد يا حق آزادى بيان به معناى مكلف نبودن به عدم اظهار عقيده و امتياز جلوگيرى از وارد كردن اتهام برخود با مكلف نبودن به پاسخ دادن به سؤالات دادستان. ب: حق به عنوان مطالبه
از باب مثال طلبكار حق دارد از بدهكار حق خود را مطالبه كند و طبق مقررات حق خود را دريافت نمايد. ج: حق به عنوان اختيار
مثل اين كه مالكى حق دارد مال خود را ببخشد و با اين تمام اختيارات و امتيازات را تغيير دهد يعنى اين مالك اين اختيار را دارد. د: حق به عنوان مصونيت
از باب مثال قانون به نمايندگان مجلس اين حق را داده است در اعطاى وظائف نمايندگى دولت يا وزيرى را مورد سؤال قرار دهد و مسائلى را بيان نمايد و از او انتفاد كند. اين نماينده از مصونيت برخوردار است و كسى نمىتواند او را مورد بازخواست قرار دهد.
در برابر اين حق تكليف است كه فردى ملزم مىشود عمل خاصى را انجام دهد و اگر آن كار را انجام ندهد مأمورى مىتواند به نحوى او را مجازات كند.
و به عبارت خلاصهتر مىتوان گفت: حق قدرتى است متكى به قانون كه صاحب آن مىتواند با كمك گرفتن از قانون، آن را بستاند و يا از گرفتن ديگران مانع گردد و يا حق قدرتى است كه قانون به شخص عطا كرده يا نفعى است كه مورد حمايت قانونى است.(8)
در اين معناى پنجم حق در مفهوم (حق داشتن) است يعنى انسانها به دليل انسان بودن حق دارند كارى را انجام دهند يا انجام ندهند يا حقى را مطالبه كنند يا از مطالبه آن صرفنظر نمايند.
با توجه به موارد رابطه حق، اكنون به بيان حق و تكليف و رابطه آن دو مىپردازيم.
در آموزههاى اسلامى حق و تكليف دو مفهومى هستند كه در برابر هم قرار مىگيرند و رابطه آن دو رابطه تلازم است يعنى هرجا براى كسى بر عهده ديگرى حقى ثابت شود، آن ديگرى در قبال آن حق، تكليف دارد كه وظيفهاى را نسبت به صاحب حق انجام دهد. از باب مثال اگر زن و فرزند از همسر و پدر حق مطالبه نفقه دارد همسر و پدر نيز موظف است آن نفقه را ادا كند و يا اگر كسى از شخصى به عنوان طلبكار، حقى دارد بدهكار در برابر او تكليف و وظيفهاى دارد كه بايد آن طلب را پرداخت كند و طلبكار نيز مىتواند آن حق را از بدهكار مطالبه نمايد.
و يا اگر گفته مىشود «مردم بر حكومت حق دارند» يعنى حكومت موظف است آن حق را ادا كند و اگر گفته مىشود «حكومت بر مردم حق يا حقوقى دارد» تعبير ديگرش آن است كه مردم نسبت به حكومت وظيفهاى دارند كه بايد آن را رعايت كنند.
على ابن ابيطالب (ع) در نهج البلاغه فرمودند: «فالحق اوسع الاشياء قى التواصف و اضيقها فى التناصف، لايجرى لاحد الاجرى عليه و لايجرى عليه الاجرى له»(9) حق فراختر چيزهاست كه وصف آن را گويند و مجال آن تنگ، اگر خواهند از يكديگر انصاف جويند، كسى را حقى نيست جز كه بر او نيز حقى است و بر او حقى نيست جز آن كه او را حقى بر ديگرى است. از باب مثال اگر حق مردم بر حكومت آن است كه حكومت امنيت جامعه را برقرار سازد مردم نيز وظيفه دارند كه حقوق دولت را براى برقرارى امنيت اداء كنند، مالياتها را پرداخت كنند. بدنبال اين سخن حضرت فرمود: «ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقاً افترضها لبعض الناس على بعض، فجعلها تتكافاً فى وجوهها و يوجب بعضها بعضاً، ولايستوجب بعضها الّاببعض و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق، حق الوالى على الرعية و حق الرعية على الوالى، فريضة، فرضها اللّه سبحانه لكلٍ على كلٍّ فجعلها نظاماً لألفتهم و عزّاً لدينهم فليست تصلح الرعية الابصلاح الولاة و لاتصلح الولاة الّا باستقامة الرعية فاذا ادّت الرعية الى الوالى حقه وادى الوالى اليها حقّها عزّ الحق بينهم وقامت مناهج الدّين، و اعتدلت معالم العدل، و جرت على اذلالها السنن فصلح بذلك الزمان، و طمع فى بقاء الدولة و يئست مطامع الاعداء»(10)
پس خداى سبحان برخى از حقهاى خود را براى بعضى مردمان واجب داشت و آن حقها را برابر هم نهاد و واجب شدن حقى را مقابل گزاردن حقى گذاشت و حقى بر كسى واجب نبود مگر حقى كه برابر آن است گزارده شود و بزرگترين حقهايى كه خدا واجب كرده است حق والى بر رعيت است و حق رعيت بر والى، كه خداى سبحان آن را واجب نموده و حق هر يك را به عهده ديگرى واگذار نمود و آن را موجب برقرارى پيوند آنان كرد، و ارجمندى دين ايشان، پس حال رعيت نيكو نگردد جز آنگاه كه واليان نيكو رفتار باشند و واليان نيكو رفتار نگردند جز آن كه رعيت درستكار باشند. پس چون رعيت حق والى را بگزارد و والى حق رعيت را به جاى آرد، حق ميان آنان بزرگ مقدار شود و راههاى دين پديدار و نشانههاى عدالت برجا و سنت چنان كه بايد اجرا گردد. پس كار زمانه آراسته گردد و طمع در پايدارى دولت پيوسته و چشم آز دشمنان نيز بسته گردد.
از اين فراز از سخنان حضرت مطالبى استفاده مىشود:
1- حق ذاتى از آن خداست كه بر بندگان خود دارد يعنى چون او خدا و مالك و خالق همه چيز و همه كس است و هستى همه عالم از اوست حقوقى را ذاتاً بر بندگان خود دارد.
2- حقوقى ذاتى كه خدا بر بندگان دارد به مقتضاى الوهيت و ربوبيتش آن را براى بعضى از مردمان عليه بعضى ديگر قرار داده است.
3- حقوقى كه خدا براى بعضى مردمان بر بعضى ديگر قرار داده است، اين حقوق متوازن و هم وزن و همسان است يعنى اگر حقى را براى يك طرف قرار داده است در مقابلش حقى هم براى طرف ديگر قرار مىدهند تا با هم همسنگ شوند، وجود بعضى از اين حقوق است كه حقى را بر ديگرى ايجاب مىكند.
4- بزرگترين حق، حق حكومت بر مردم و مردم بر حكومت است زيرا اين حقوق براى تنظيم روابط بين مردم قرار داده شده است گرچه حقوق ديگرى نظير حق پدر و مادر بر فرزندان و فرزند بر پدر و مادر و همسر بر همسر نيز وجود دارد، امام مهمترين حقوق آن هاست.
5 – حكمت و سرّ قرار دادن اين حقوق براى حكومت در برابر مردم و مردم در برابر حكومت امورى است.
الف: همبستگى و هم دلى بين مردم و حكومت و در نتيجه استوارى و استقامت حكومت برقرار مىشود و امنيت در جامعه برقرار و از هرج و مرج جلوگيرى مىشود.
ب: اين حقوق به گونهاى وضع شده است كه دينشان عزّت پيدا مىكند و در سايه دين عزت يافته به سعادت ابدى نائل مىشوند يعنى علاوه بر آسايش زندگى و برقرارى امنيت و جلوگيرى از هرج و مرج، مصلحتهاى معنوى و اخروى نيز تأمين مىشود.
6- از آن جايى كه حاكم مسئول صلاح جامعه است باصلاح آنان مردمان نيز صلاح مىيابند يعنى هرجا صلاحى است از حاكمان است و اگر فسادى هست نيز از آنان سرچشمه مىگيرد.
7- دستگاه حكومت وقتى صالح و سامان يافته مىماند كه مردم صالح بمانند و در مسئوليتها و وظائف خودشان استقامت داشته باشند و به ديگر سخن: جامعه اصلاح نمىشود مگر اين كه واليان و دستگاه حكومتى صالح باشند و استقامت حاكمان به استقامت مردم بستگى دارد يعنى بايد اصلاح از طريق حكومت تداوم و استمرار داشته باشد، مردم نيز سامان يافته و در راه راست استوار مىمانند.
8 – اگر مردم و حكومت حقوق يكديگر را رعايت كنند چند فايده دارد:
الف: حق در جامعه عزيز مىشود و متقابلاً باطل ضعيف مىگردد. اداى حقوق و تكاليف از سوى مردم و حكومت باعث تقويت اين روحيه در بين افراد مىشود و به فرهنگ عمومى جامعه تبديل مىگردد.
ب: در چنين جامعه اگر كسى بخواهد در مسير باطل حركت كند، جامعه به او اجازه چنين حركتى را نمىدهد، چون بر خلاف فرهنگ پذيرفته شده جامعه است و لذا نشانههاى دين پديدار مىگردد.
ج: عدالت گسترى: از آن جايى كه عدل و حق توأم هستند و عدالت در واقع رساندن حق به صاحب حق است، در چنين جامعه كه حقوق مردم و حكومت رعايت مىشود. نشانههاى عدالت در سراسر جامعه ظهور پيدا مىكند.
و: در پرتو عمل به وظائف، سنتهاى الهى در مجارى مختلف جامعه جريان خواهد يافت.
9- با اجراى حقوق متقابل توسط مردم و حكومت، زمانه شايسته خواهد شد و روزگار به نيكى خواهد گراييد و چنين نظامى مىتواند پايدار باشد و طمع دشمنان از آن قطع گردد. زيرا مردم همگى متحد و يگانه و به سرنوشت خودشان در پرتو عزت دين علاقمند خواهند بود.
حضرت امير در خطبه ديگرى از حق خود بر مردم و مردم بر حكومت سخن مىگويد و مىفرمايد: «ايّها الناس انّ لى عليكم حقاً و لكم علىّ حق، فاما حقكم علىّ فالنصيحة لكم و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تأديبكم كيما تعلموا. و امّا حقّى عليكم فالوفاء بالبيعة و النصيحة فى المشهد و المغيب والاجابة حين ادعوكم و الطاعة حين امركم»(11)
مردم مرا بر شما حقى است و شما را بر من حقّى، بر من است كه خيرخواهى از شما دريغ ندارم و حقى را كه از بيت المال داريد، بگزارم، شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد و آداب آموزم تا بدانيد.
اما حق من بر شما اين است كه به بيعت وفا كنيد و در نهان و آشكار حق خيرخواهى ادا نماييد، چون شما را بخوانم بياييد و چون فرمان دهم بپذيريد و از عهده برآييد.
در اين خطبه حضرت به حقوق متقابل حاكم و مردم مىپردازد و به نكاتى اشاره مىفرمايد: 1- دريغ نورزيدن از خيرخواهى:
منظور از نصيحت و خيرخواهى در اينجا به نظر مىرسد نصيحت و خيرخواهى خالصانه، همان برنامه ريزى كامل و همه جانبه براى پيشرفت و تعالى مردم در تمام جنبههاى معنوى و مادى است. زيرا بهترين خيرخواهى برنامهريزى صحيح در جهت تضمين و تأمين منافع مادى و معنوى توده مردم و با كمترين ضايعات، سبب رسيدن به كمال مطلوب باشد. 2- احياى عدالت اجتماعى و به كارگيرى كامل بيتالمال در جهت حاكم شدن عدالت اجتماعى:
وظيفه حاكم در نظام الهى آن است كه اموال عمومى را به طور كامل در اختيار نيازمندان و تمام صاحبان حق قرار دهد و به امور اقتصادى و معيشت مردم سامان بخشد. 3- آموزش صحيح و سالم در جهت مبارزه با جهل:
يكى از حقوق مردم بر عهده حاكمان آن است كه با آموزشهاى سالم و صحيح به مبارزه با جهل برخاسته و سطح افكار مردم را بالا ببرد و فرهنگ جامعه را تقويت كند و عامل بدبختىها را كه جهل و نادانى است ريشه كن سازد. 4- توجه به امر پرورش و تهذيب اخلاق و مبارزه با مفاسد اخلاقى:
تربيت و تأديب از طريق پرورش صفات اخلاقى و مبارزه با رذايل اخلاقى تحقق پيدا مىكند كه در نظام اسلامى بايد زمينههاى تحقق آن فراهم آيد. 5 – در بخش ديگر به وظائف مردم در برابر حاكم اشاره مىكند و مىفرمايد:
الف: وفادارى به بيعت: وقتى امت با امام و حاكم بيعت و عهد برقرار مىكند كه حقوق چهارگانه پيشين را تحقق ببخشد پس بر مردم لازم است از او حمايت كنند و مانند بازويى نيرومند براى او عمل كنند و كارى برخلاف عهد و پيمان عمل نكنند.
ب: خيرخواهى در نهان و آشكار: با توجه به اين كه جهان محضر خداست و خداى سبحان همه جا حاضر و ناظر است در حضور و غياب حاكم، خيرخواه او باشند نه اين كه مانند منافقان چند چهره در حضور با تملق و چاپلوسى، از دوستى و محبت و اخلاص سخن به ميان آورند و اعلام خيرخواهى كنند، اما در پشت سر بىتفاوت باشند و يا راه خيانت و فساد را در پيش گيرند.
زيرا اگر من در همه جا حاضر نيستم اما خداى سبحان در همه جا حاضر و ناظر است و براى انسانهاى با ايمان حضور و غياب حاكم تفاوتى نمىكند.
ج: گوش به فرمان بودن: در نظام اسلامى امت همگى بايد، گوش به فرمان امامان خود باشند نه در برابر دعوتها تعلل و سستى بورزند. چرا كه ممكن است در اثر سستى زيانهاى غيرقابل جبرانى به بار آيد.
د: اطاعت و پيروى عملى: ممكن است گروهى فراخوانى و دعوت امام را پذيرا باشند اما در مقابل عمل با مشاهده كارهاى سخت و سنگين كه حافظ منافع امت باشد. از آن فرمان اطاعت نكنند، در حالى آثار واقعى ظاهر و آشكار مىشود كه امت علاوه بر گوش به فرمان بودن در مقام عمل نيز اطاعت كنند. بازگشت تكليف به حق
با روشن شدن وجود تلازم ميان حق و تكليف و قابل تفكيك نبودن اين دو معلوم مىشود هرجا سخن از تكليف به ميان مىآيد، بدان معنا نيست كه حقى در آن جا مطرح نباشد يا در جايى كه از حق سخن گفته مىشود، تكليفى وجود نداشته باشد.
بنابراين گفتن اين كه زبان دين ، زبان تكليف است نه زبان حق، سخنى منطقى نيست. علاوه اگر از تكاليف سخن به ميان مىآيد و گفته مىشود در نظام اسلامى، محور تكليف است هر انسانى وظيفه دارد به تكاليف الهى در بعد فردى و اجتماعى عمل كند، بايد توجه داشت كه بازگشت اين تكاليف به حق است. زيرا انسان از آن جهت كه انسان است و داراى هويت انسانى است براى هدفى خلق شده است كه همانا آن هدف نيل به كمال و قرب به خدا و تأمين سعادت ابدى اوست و حفظ هويت انسانى و نيل به هدف خلقت حق انسان است و انسان بايد در پرتو تكاليف الهى و اجراى آنها هويت واقعى و انسانى خود را حفظ و به هدف خلقت نائل گردد در غير اين صورت، آدمى زندگى را به گونهاى به پايان مىبرد كه «اولئك كالانعام بل هم اضلّ»(12) آنان همانند چارپايان بلكه گمراهترند. از اين رو خداى سبحان او را به هدايت تشريعى هدايت كرده تا اين حق انسانى را اداء كند.
به ديگر سخن خداى سبحان از طريق هدايت تشريعى آدميان را به حقوقشان آشنا كرده تا با پذيرش آنها از فروافتادن در گرداب تباهى حفظ شود و با به كارگيرى و رعايت آن حقوق به هدف خود برسد.
از اين رو اگر خدا انسان را به عبادت فرا خوانده و مودّت اهل بيت را مزد رسالت پيامبر قرار داده و به انجام عمل صالح دستور داده است براى آن است كه وى در پرتو آنها حق انسانى خود را به خود ادا كند و لذا فرمود: «ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها»(13) يعنى نه سود اطاعت به خداوند مىرسد و نه زيان معصيت دامن گير او مىشود زيرا بشر آن چه انجام مىدهد مال خود اوست و به خود او برمىگردد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره رعد، آيه 17. 2. نهج البلاغه، خطبه 50. 3. سوره يونس، آيه 32. 4. سوره مؤمنون، آيه 71. 5. سوره زمر، آيه 69. 6. سوره مؤمن(غافر)، آيه 20. 7. مجله فقه و حقوق، شماره 3، مقاله فلسفه حق، ص150 -151. 8. در هواى حق و عدالت، ص 44. 9. نهج البلاغه، خطبه 216. 10. همان، 216. 11. همان، خطبه 34. 12. سوره اعراف، آيه 179. 13. سوره اسراء، آيه 7.
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
چهل كيلو تى ان تى براى ترور وزير دفاع لبنان منفجر شد. در اين حادثه وزير دفاع لبنان و چند تن از همراهان وى مجروح شدند. (22/4/84)
با كشتار فلسطينىها در غزه و كرانه باخترى، حماس گفت: اسرائيل درهاى جهنم را به روى خود باز كرد. (26/4/84)
انفجار مهيب در جنوب بغداد 98 نفر را كشت. عراق ديروز روز خونينى را پشت سر گذاشت. در جريان انفجار مهيب در جنوب بغداد كه به آتش گرفتن تانكر سوخت منجر شد، 98 نفر كشته و 95 نفر ديگر زخمى شدند.
شارون به ارتش رژيم صهيونيستى براى كشتار فلسطينىها اختيار تام داد.
مبارزان فلسطينى شهركهاى صهيونيست نشين را به موشك بستند. (28/4/84)
با انتخاب محمد فنيش به سمت وزير انرژى و آب، حزب اللّه براى نخستين بار به كابينه لبنان راه يافت. (30/4/84)
7 انفجار مهيب، شرم الشيخ را لرزاند. شرمالشيخ منطقهاى سياسى – توريستى، حساس و مهم در مصر است كه ميهمانان بلندپايه در اين منطقه پذيرايى مىشدند. در نتيجه اين انفجارها 88 نفر كشته و 200 نفر مجروح شدند. حال 120 تن از مجروحان وخيم گزارش شده است.
ساكنان يك شهر عراق در پى بمباران سنگين اشغالگران فرار كردند. (2/5/84)
شيمون پرز با اعتراف به شكست رؤياى اسرائيل بزرگ: ديگر نمىتوانيم در فلسطين بمانيم. (5/5/84)
فرانسه 11 دانشآموز محجبه را اخراج كرد. (9/5/84)
4 تفنگدار آمريكايى در انفجارهاى عراق به هلاكت رسيدند.
كارتر زندان گوانتانامو را مايه شرمسارى دولت بوش دانست. (10/5/84)
24 تفنگدار آمريكايى در عراق به هلاكت رسيدند. ديروز براى آمريكايىها خونينترين روز از زمان اشغال عراق بود. نظاميان آمريكايى پس از اين حوادث به خانههاى مردم يورش بردند و تعدادى زن و مرد و كودك را بازداشت كردند. مطمئناً جنايات آمريكادر عراق بىپاسخ نخواهد ماند و در حقيقت حوادث روزهاى گذشته محصول اقداماتى است كه نظاميان آمريكايى در مناطق مسكونى عراق انجام داده و افراد بىگناه را قربانى منافع دراز مدت خود كردهاند. عكس كودكى را در كنار سرباز آمريكايى نشان مىدهد كه پدرش توسط تفنگداران بازداشت شده است. (13/5/84)
در نجف اشرف بررسى اوضاع امنيتى عراق در ديدار جعفرى با آيت اللّه سيستانى صورت گرفت. اخبار داخلى
با تشكيل كميسيون عالى، گام بلند ايران و عراق براى گسترش همكارىها برداشته شد. (16/4/84)
دستورالعمل بانك مركزى درباره پرداخت وام 16 % صادر شد.
امام جمعه موقت تهران: القاعده فرزند نامشروع آمريكا و اسرائيل است.
وزير دفاع عراق از مردم ايران به خاطر جنايات صدام عذرخواهى كرد. (18/4/84)
شبكه ملى فيبرنورى امروز با حضور رئيس جمهور به بهره بردارى مىرسد.
فرمانده معظم كل قوا، طى حكمى سرتيب احمد مقدم را به فرماندهى نيروى انتظامى منصوب كردند. (20/4/84)
رئيس جمهور منتخب ويژگىهاى كابينه را در جلسه ديروز مجلس اعلام كرد.
غربال انتخاب براى 21 وزارتخانه از بين 900 نامزد به كار افتاد. (23/4/84)
خاتمى ددر پاسخ به اظهارات مداخله جويانه رئيس جمهور آمريكا: بوش غلط كرده است. (25/4/84)
حرف آخر ايران به اروپا، توليد سوخت هستهاى متوقف نخواهد شد.
سفر سه روزه نخست وزير و 12 تن از وزراى عراقى به ايران آغاز شد.
وزير اطلاعات: تغيير دولت تأثيرى بر مواضع هستهاى ايران ندارد. (26/4/84)
هشدار ايران به اروپا: ايران هيچ طرح بدون غنى سازى را نمىپذيرد. (27/4/84)
رهبر انقلاب در ديدار ابراهيم جعفرى: عراق جديد در دنياى اسلام طرفداران زيادى دارد. (28/4/84)
رئيس جمهور: در زمينه چرخه سوخت. حتى يك قدم عقب نمىنشينيم.
رئيس جمهور: صداى برخاسته از دانشگاهها بايد علمى، هوشمندانه و منطقى باشد. (29/4/84)
استاد دانشگاه تربيت مدرس: حساب ذخيره ارزى تقريباً خالى به دولت آينده تحويل مىشود.
البرادعى: غنى سازى حق قانونى ايران است.
مدير مسئول كيهان براى پاسخگويى درباره 20 شكايت جديد به دادسرا مىرود. (30/4/84)
رئيس جمهور منتخب در اجتماع پر شور مردم مشهد: هرگز در مقابل زورگويى و تضييع حقوق ملت كوتاه نمىآييم.
دكتر احمدى نژاد رئيس جمهور منتخب پس از سفر به مشهد مقدس، ديروز به طور غير منتظره وارد استان اصفهان شد و از تأسيسات هستهاى اصفهان و نطنز بازديد كرد و از نزديك با فعاليتهاى صلحآميز هستهاى آشنا شد. (1/5/84)
كارشناسان از 11 هزار طرح نيمه تمام به جا مانده از دولتهاى قبلى خبر دادند.
وام مسكن به 18 ميليون تومان افزايش يافت.
شيرين عبادى با شاه كليد روى پشت بام بيمارستان ميلاد مشاهده شد. بيمارستان ميلاد محل بسترى اكبر گنجى است. (2/5/84)
خاتمى در ديدار سفير فنلاند: مهلت ايران به اروپا قابل تمديد نيست. اكنون نوبت اروپائى هاست كه حسن نيت خود را نشان دهند.
غبار روبى ضريح مطهر امام رضا عليهالسلام با حضور رهبر معظم انقلاب انجام شد.
خانمهاى تاكسيران با خودروهاى مجهز به ردياب از اول آبان فعاليت خود را آغاز مىكنند. (4/5/84)
احمدى نژاد: برنامه دولت جديد سپردن امور اقتصادى به مردم است.
خاتمى: چند روز ديگر فعاليت اتمى را از سر مىگيريم.
رهبر انقلاب در ديدار جمعى از مداحان از بكارگيرى تعابير نادرست و آهنگهاى نامناسب در مداحىها انتقاد كردند. (6/5/84)
28 مدير دولتى از خاتمى مدال گرفتند.
تحليلگر آمريكايى: در مقابل ايران چه مىتوانيم بكنيم؟ هيچ! (8/5/84)
اروپا 7 روز مهلت خواست، ايران نپذيرفت.
مجاهد نستوه آيت اللّه بهلول درگذشت.
رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام از عملكرد دولت خاتمى تقدير كرد. (9/5/84)
همدست شيرين عبادى جاسوس از آب درآمد.
كارشناس آلمانى: ايرانىها فهميدهاند نبايد در برابر غرب كوتاه بيايند.
آخرين روز از دومين دوره چهار ساله فعاليت دولت آقاى خاتمى به سرآمد. ديروز همه اعضاى كابينه در جلسه دولت حضور داشتند و پس از آن عكسهاى يادگارى گرفتند تا دولتى ديگر و منتخبى جديد از ميان آراى ملت آغاز به كار كند. (10/5/84)
با از سرگيرى فعاليت هستهاى در اصفهان، ايران خروج از تعليق را به آژانس بين المللى انرژى اتمى اعلام كرد.
خاتمى در جلسه جمعى از نمايندگان نهادهاى مدنى: روشنفكران مرا مرتد اعلام كردند.
رئيس جمهور در ديدار سيد حسن نصراللّه: حزب اللّه لبنان افتخار اسلام و پشتوانه موجوديت لبنان است. (11/5/84)
در فضايى صميمى، رهبر انقلاب و نمايندگان ملت از خاتمى تجليل كردند.
حسن مقدس قاضى پرونده اكبر گنجى ترور شد و به شهادت رسيد.
رهبر انقلاب: توفيقات دولت آقاى خاتمى از حافظه ملت پاك نخواهد شد. (12/5/84)
رهبر انقلاب در مراسم تنفيذ حكم رئيس جمهور: منتخب ملت، شخصيتى دانشمند و مديرى كارآزموده است.
آقاى خاتمى در پاسخ به نامه رئيس جمهور آفريقاى جنوبى: حق ايران در فناورى هستهاى نيازى به مذاكره و كسب توافق ديگران ندارد. (13/5/84)
بيمارى وبا در قم 3 قربانى گرفت.
ايران به جمع كشورهاى دارنده فناورى ساخت ماهواره پيوست.
مراسم تحليف رئيس جمهور امروز در مجلس شوراى اسلامى برگزار مىشود. (15/5/84) اخبار خارجى
شمار كشته شدگان انفجارهاى لندن به 52 نفر رسيد.
افراد مسلح در بغداد سفير ربوده شده مصر را كشتند.
اوضاع فيليپين با كشف طرح ترور رئيس جمهور بحرانى شد. (18/4/84)
با امضاى قانون اساسى جديد از سوى عمرالبشير، 20 سال جنگ داخلى سودان رسماً پايان يافت. (20/4/84)
انگليس از بيم انفجارهاى جديد به حال آماده باش كامل امنيتى درآمد.
خبرگزاريها، كاهش شديد قيمت سهام در بورس امارات، عربستان و كويت را اعلام كردند. (21/4/84)
افزايش اعضاى شوراى امنيت در دستور كار سازمان ملل قرار گرفت. (22/4/84)
بىبىسى: بدترين كابوس براى بلر، بمب گذاريهاى لندن بودند.
300 پاكستانى در برخورد سه قطار كشته شدند. (23/4/84)
در روز جشنهاى فرانسه، جوانان ناراضى فرانسوى 200 خودرو را آتش زدند. عكس صحنهاى از مراسم جشن ملى فرانسه در پاريس با حضور ژاك شيراك را نشان مىدهد. نماينده ايتاليا: بمبهاى اتمى آمريكا مردم ما را تهديد مىكند. (25/4/84)
مجلس بلژيك: آمريكا سلاحهاى اتمى خود را از اروپا جمع كند. (27/4/84)
طراح انفجارهاى لندن 24 ساعت در اسرائيل بود. (29/4/84)
خلبان كهنه كار آمريكايى: حملات 11 سپتامبر قطعاً كار دولت آمريكا بود. (30/4/84)
پليس انگليس براى شليك به افراد مظنون اختيار تام گرفت.
انفجارهاى پى در پى در چهار گوشه لندن موجب وحشت در سراسر انگليس شد و پليس يك فرد مظنون را كشت. (1/5/84)
“موساد” متهم اصلى انفجارهاى شرم الشيخ است. (2/5/84)
آمريكا سرانجام حاكميت كره شمالى را به رسميت شناخت.
400 زخمى در تظاهرات كارگران هندى عليه هوندا موتور. تظاهرات كارگران هندى عليه شركت ژاپنى “هوندا موتور” براى افزايش دستمزد و بازگرداندن كارگران اخراجى به دليل دخالت پليس به خشونت گراييد. معترضان چند دستگاه خودرو را به آتش كشيدند. (5/5/84)
سيل و رانش زمين در هند 900 نفر را كشت. شدت بارانهاى موسمى چند روز اخير در بمبئى طى 100 سال گذشته بىسابقه بوده است.
يك مأمور “سيا” فاش كرد، واشنگتن هنگام تهاجم به افغانستان بن لادن را عمداً فرارى داد. (8/5/84)
در پى درگذشت فهد، امير عبداللّه پادشاه عربستان شد. (11/5/84)
كودتا در موريتانى، معاويه از رياض باز نگشت.
رهبر سرخپوستان بوليوى نامزد رياست جمهورى شد. (13/5/84)
پاورقي ها:
بيانيه حماس در خصوص عقب نشينى نظاميان صهيونيست از نوار غزه
در آستانه فرار رژيم اشغالگر قدس از نوار غزه و شمال كرانه باخترى، ما اين پيروزى غرور آفرين را به ملت مجاهد و شهيدپرور فلسطين چه در داخل و چه در خارج، به امتهاى عربى و اسلامى و كليه آزادگان جهان كه در برابر ظلم و ستم و اشغالگرى ايستادگى و از حقوق مشروع فلسطينيان حمايت مىكنند، تبريك و تهنيت مىگوييم.
جنبش مقاومت اسلامى حماس اين پيروزى را به ارواح طيبه شهداى ابرار به ويژه شهيد امام احمد ياسين، اسراى در بند زندانهاى رژيم صهيونيستى، جانبازان عزيز و همه گروههاى جهادى و مقاومت هديه مىكند. حماس در اين مناسبت بزرگ بر نكات ذيل تأكيد مىورزد:
1- فرار اشغالگران صهيونيست از نوار غزه و شمال كرانه باخترى ثمره جانفشانىها، مقاومت ملت صبور و جان بر كف فلسطين و نشان دهنده توانايى مقاومت در پيروزى و تحقق آرمانهاى ملى است.
2- اين دستاورد ملى به مثابه گامى نخست در راه آزاد سازى همه اراضى فلسطين و بازپس گرفتن قدس شريف و حقوق فلسطينيان است. نوار غزه آن طورى كه شارون مىخواهد اولين و آخرين منطقه آزاد شده فلسطين نخواهد بود و ما هرگز اجازه نخواهيم داد كه اين منطقه به زندانى براى شهروندان فلسطينى تبديل شود. همچنين عقب نشينى از نوار غزه و شمال كرانه باخترى بايد همه جانبه باشد و گذرگاهها، درياها و تمامى محيط و اطراف آن را در بر مىگيرد.
3- اين پيروزى ميمون و مبارك از آن تمامى فلسطينيان مقيم داخل و خارج و نسلهايى است كه دهههاى گذشته براى آزادى سرزمين خود ايثار و فداكارى كردند و جان و مال خود را در طبق اخلاص گذاشتند.
اين پيروزى در واقع ثمره جانفشانىها و مبارزات نستوه اين عزيزان است. همچنين آن دسته از ملت هاىعربى و اسلامى كه از ما حمايت كردند و به ما يارى رساندند، در اين مناسبت فرخنده با ما سهيم هستند.
4- اينك به منظور حفظ اين دستاورد ملى و با هدف جلوگيرى از تحقق دسيسههاى شارون، جنبش حماس با توجه به احساس مسؤوليت در قبال ملت و ميهن و بر اساس اصل «مشاركت در جهاد، مشاركت در تصميمگيرى» تلاش مىكند در كنار گروههاى فلسطينى در امر تصميمگيرى مشاركت نمايد. از آن جا كه حماس بر عدم يكه تازى و خودسرى در تصميمگيرىها تأكيد مىكند. براى تحقق اين مهم جنبش حماس با ابومازن رئيس تشكيلات خودگردان و ساير گروههاى فلسطينى بر سر تشكيل يك كميته ملى براى نظارت بر اجراى عقب نشينى و ايجاد تضمينهاى لازم براى مشاركتى سالم و شفاف به توافق رسيده است.
5 – حماس دولتى موازى با تشكيلات خودگردان و مافوق قانون نيست و قصد رويارويى با اين تشكيلات را ندارد و اين جنبش براى به دست گرفتن قدرت با كسى مقابله و نزاع نمىكند، لذا تشكيل مرجعيت ملى براى تصميمگيرىها با مشاركت همه گروهها امرى اجتنابناپذير است. ما بر اساس همين اصل مدام بر ضرورت ساختارهاى سياسى و تشكيلاتى جديد تأكيد كردهايم.
6- حماس بر پايبندى خود به مقاومت به عنوان گزينهاى راهبردى و بدون جايگزين تا زمان رانده شدن اشغالگران از سرزمين مقدس فلسطين و تحقق آرمانهاى ملى تأكيد مىكند. اين جنبش همچنان حامى سلاح مقاومت و شاخه نظامى خود «گردانهاى شهيد عزالدين قسام» كه در حمايت و دفاع از ملت و ميهن و تحقق آزادى همواره در ميادين نبرد پيروز بودهاند، خواهد بود.
7- حماس بر اصول مشخص خود درباره وحدت ملى و حفظ آن و جلوگيرى از خونريزى و جنگ داخلى تأكيد مىورزد و جا دارد كه به همگان اطمينان خاطر دهيم كه ما هرگز وارد درگيرىهاى داخلى نخواهيم شد و اعلام مىكنيم كه نبرد اصلى ما تنها با اشغالگران صهيونيست خواهد بود.
8 – حماس به قضيه فلسطين و آرمانهاى ملى فلسطينيان و در رأس همه آنها آزادى قدس، بازگشت آوارگان و مخالفت با اشغالگرى و شهرك سازى پايبند و معتقد است كه اين حقوق ثابت و مشروع هستند و كسى نمىتواند درباره اين حقوق و باز پسگيرى آنها بر ما منتى بگذارد.
9- به منظور آزادى ساير اسراى قهرمان فلسطين، خواستار آزادى فورى اسراى ساكن اراضى آزاد شده هستيم.
10 – در پايان چند پيام را خاطرنشان مىسازيم:
پيام نخست به ملت غيور فلسطين:
اى ملت قهرمان! اين پيروزى ثمره پايدارى، ايثار، تحمل رنج و محنتهاى شماست. ما امروز خانههاى ويران شده، زمينهاى غصب شده، درختان قطع شده، كارخانههاى تخريب شده، مزارع ويران شده، خانوادههاى آوار و جنايتهاى ددمنشانه را به ياد مىآوريم. اين جانفشانىها و محنتها كارى بيهوده نبوده است، سلام و درود بر تو اى فلسطينى قهرمان!
پيام دوم به كشورهاى عربى و اسلامى:
از حمايت و كمك شما صميمانه سپاس گذاريم. از شما مىخواهيم كه براى رانده شدن كامل دشمن صهيونيستى از سرزمين مقدس فلسطينيان بار ديگر ما را يارى رسانيد.
همچنين از شما مىخواهيم كه به گزينه مقاومت اعتماد و ايمان داشته باشيد و يادآورى مىكنيم كه شما امت اسلام نيز در قبال فلسطين و رويارويى با غده سرطانى صهيونيسم كه همه ما را تهديد مىكند، مسؤوليت خطيرى داريد.
پيام سوم به جامعه بين الملل:
ثبات و امنيت در منطقه خاورميانه به رانده شدن اشغالگران از فلسطين و توجه به حقوق حقه فلسطينيان بستگى دارد. لذا كوتاهترين راه براى آزادى اين ملت اين است كه رژيم صهيونيستى را به توقف جنايتهايش و پايان اشغالگرى مجبور كنيد و ملت ما را در بازپس گرفتن سرزمين و مقدسات و تحقق آرمانهايش از جمله حق بازگشت آوارگان كمك كنيد. همچنين از شما مىخواهيم كه نام مقاومت فلسطينيان را از ليست سپاه تروريسم پاك كنيد.
پيام چهارم به رژيم صهيونيستى:
صهيونيستهاى غاصب با توجه به ادامه اشغال بقيه مناطق فلسطين هرگز روى آسايش و امنيت را نخواهند ديد و تنها راه فراروى آنها خروج از سرزمين فلسطين است.
ملت فلسطين توانايى نبرد و مقاومت طولانى مدت را دارد و هرگز در برابر محنتها و مشكلات برخاسته از اشغال فلسطين سرتسليم فرود نمىآورد. ما با صهيونيستها به اين دليل كه يهودى هستند نمىجنگيم، بلكه به اين علت مىجنگيم كه سرزمين ما را اشغال و ملت ما را آواره كردهاند. ثبات و امنيت در خاورميانه زمانى برقرار مىشود كه رژيم صهيونيستى از سرزمين فلسطين عقب نشينى كند و ملت ما از حقوق حقه خود كاملاً برخوردار شود.
سرانجام اين جهاد يا پيروزى است يا شهادت حماس – فلسطين
شنبه 8 رجب 1426 ه.ق برابر با 13/8/2005 م.
پاورقي ها:
حسين ع؛ الگويى در همه حال
سوم شعبان ميلاد حضرت امام حسين عليه السلام و روز پاسدار گرامى باد
با سلامى به خجستگى و روشنى ميلاد سرور و سالارمان حسين بن على عليه السلام و درودى پاك و خالصانه و تبريكى از صميم قلب و عمق جان!…
باز هم زادروز امام پاسداران حق است، و فرصتى براى نگاهى مجدد به الگوها و معيارها.
روزى كه در «روز پاسدار» از حماسه حسين عليه السلام مىگفتيم و از خط كربلايى و عاشورايى جهاد و شهادت مىسروديم، درگير نبردى عظيم و پرحماسه، با دشمنى بىرحم و لجوج و ابله بوديم. از اين رو از بعد شورآفرين و حركت زاى سيد الشهداء بهره و الهام مىگرفتيم.
ولى، امروز كه آن باده جانبخش در ساغر دلمان نيست. مىتوان و بايد از چشمه فيض ديگرى شور و حال گرفت.
امروز، در عصر بازسازى ايمانى و فرهنگى، توجه به ابعاد ديگر اين پيشوا و الگو ضرورى است.
امام حسين عليه السلام، تنها در كربلا، اسوه ما نيست.
الگو بودنش، تنها در زمينه حماسه و خون نيست.
حتى كربلا، فقط كربلاى حماسه و جهاد نبود و اوج صحنه آن روز خونين هم، تنها شهادت امام و يارانش نبود.
سالارمان حسين عليه السلام ،در گرما گرم نبرد عاشورا، هنگام ظهر به «نماز»مىايستد، تا به من و تو بياموزد كه «جان» را بر سر دين و خداجويى مىدهد.در قتلگاه جملات زيباى «الهى رضى برضائك و تسليماً لامرك» بر زبان جارى مىكند، تا ماهيت خلوص و تعبد و رنگ خدايى جهاد و شهادتش را بنگارد.
خواهر خويش را در آن روز سرخ، به «صبر» توصيه مىكند، تا درس مقاومت و شكيبايى را به خانوادههاى شهيدان بياموزد.
اينها در كربلاست.
در مدينه و كوفه نيز، كرامتها و بزرگوارى هايش نمونه است.
به روايت فرزندش امام سجاد عليه السلام، امام حسين بار غذا و آذوقه به دوش مىكشيد و به خانه يتيمان و فقيران و بيوهزنان نيازمند مىبرد و از اين رو، بر پشت آن حضرت جاى آن مانده بود.
پس رسيدگى و سركشى به محرومان و مستضعفان را هم از حسين عليه السلام بايد آموخت!…
حسين عليه السلام روزى بر عدهاى بينوا گذشت كه سفرهاى گسترده و روى زمين نشسته، نان خشك مىخوردند. پسر پيامبر را به آن طعام دعوت كردند. حضرت از اسب فرود آمد و نزد آنان نشست و از غذايشان خورد، سپس آنان را به خانه خود دعوت كرد و از آنان پذيرايى نمود.
پس تواضع و مردمى بودن و گرايش به مسكينان فقير را نيز از او بايد الهام گرفت.
سيدالشهداء به عيادت «اسامة بن زيد» مىرود او از قرضى كه دارد مىنالد. امام، قرض شصت هزار درهمى او را به عهده مىگيرد و مىپردازد. تا اسامه، مديون ديگران از دنيا نرود.
رفع نياز دوستان و همفكران و همسنگران نيز، در رفتار حسين بن على عليه السلام جلوه گر است. چرا پاسدار، در اين جهت از امام خويش الگو نگيرد و به وضع مالى و مشكلات اقتصادى هم رزمان و همكاران خود بىاعتنا باشد؟
امام حسين، به آموزگار فرزندانش، كه «سوره حمد» را ياد داده بود، هزار دينار جايزه و لباس داد و دهانش را از گوهر پركرد. وقتى سبب اين همه بخشش را پرسيدند. فرمود: اينها كجا برابر چيزى است كه او به فرزندم داده است؟ (يعنى آموزش سوره حمد).
پس آن حضرت، در ارزشگزارى به تعليم و تربيت و تشويق معلم و مربى كودكانمان هم اسوه ماست.
تا چه حد از معلم بچه هايمان تقدير مىكنيم؟…
مگر الگوى ما حسين عليهالسلام نيست؟
ما تا چه حد به مسأله تربيت و تعليم و رشد فرهنگى و اخلاقى كودكانمان بها مىدهيم و وقت صرف مىكنيم؟
ابا عبداللّه الحسين(ع) از خداى خويش بسيار خائف بود.
چشمهاى اشكبار و شبهاى بيدار داشت.
مناجات عارفانه و عاشقانهاش در عرفات و در پاى كوه «جبل الرحمه» معروف است.
بارها و بارها پياده به زيارت حج رفتن او را، راويان نقل كردهاند. بر سر مزار مادر بزرگش حضرت خديجه آمدن و گريستن و دعا كردن را خواندهايم.
آزاد كردن يكى از كنيزانش را به خاطر آن كه يك دسته ريحان به آن حضرت «هديه» داد، شنيدهايم.
نمازهاى با حال و ركعات بسيار نمازش را در شبانه روز روايت كردهاند.
هر يك از اينها درسى براى «چگونه زيستن» است.
هم از معنويت و توجه به خدا و نيايشهاى شبانهاش بايد درس گرفت، هم از توجه به علم و دانش و بصيرت او.
هم ادب و حسن خلق و رفتار شايسته با فرزندان و اهل خانه را، هم ايثار و سخاوت و بذل و بخشش را از وى بايد الهام گرفت، هم درس رأفت و مهربانى را در مكتب وفا و مهر و عاطفه دينى وى بايد آموخت.
«روز پاسدار» روز شماست.
«حسين»(ع) امام و الگوى شماست، در همه حال، در همه جا، براى تمامى شما.
چه در جنگ و چه در صلح.
چه در ميدان جهاد و چه در شجاعت و بىباكى.
چه در روحيه شهادتطلبى، چه در عبادتهاى نيمه شبى.
گرامى باد ميلاد اين رهبر و پيشوا، كه هم ولادتش، بركت آفرين است، و هم زندگانىاش حيات بخش است، هم شهادتش، حماسه آفرين و شورگستر…
اگر راه معنى مىجوييد، در او بجوييد.
اگر عزت و آزادگى مىطلبيد، رهپوى عاشورايش باشيد.
اگر اهل سير و سلوكيد، اگر جوياى عرفان نابيد. اگر به افقى دوردستتر از ماديات و بلندتر از روزمرگىها مىنگريد، باز هم در «آينه حسين» بنگريد.
الگويتان در همه حال و در همه كار، «حسين» باد… و دل و جانتان «حسين آباد»!
(استاد جواد محدثى) ميلاد علمدار عشق و روز جانباز گرامى باد
اى عباس! پاك بازى و ايثار همزادى براى تو نيافت و مردانگى و فتوت نامى آشناتر از تو نشناخت.
اى عباس؛
شرمسار باد كف آبى كه به ياد عطش كودكان، به روى آب ريختى، كه از آن پس همه آبها بسان عرق شرمى بر پيشانى زمين نشستند و هيچ آبى آبرومندتر از تو نديد.
آرى عباس الگوى راستين جوانمردى و مظهر ايثار، پدر فضيلتها و تجسم عينى ارزشهاى والاى مكتب حسينى است. عباس چونان اقيانوس بىكرانى است كه همه چشمههاى زلال فضيلت و فتوّت و غيرت را در ژرفاى قلب خود نگاه داشته است.
عباس مشعلدار هدايت نسلهاى تشنه در تاريخ بشر است، زيرا سيمرغ دل هيچ عاشقى آشيانى فراتر از او نيافته است. هر آن كس كه با نام عباس آشناست. در تيرباران حوادث برادر را رها نمىكند.
امروز جانبازان آيينههاى روشن سخاوت و حميّت و وارثان پاكبازى مكتب ابوالفضل هستند. عباس شمع فروزانى است كه تا نهايت تاريخ به همراه آن شعله مقدس، دامن گسترده است و همه قلبها و قطبهاى منجمد را به گرمى و تپش و حيات مىخواند.
كاروانى كه پس از او با 72 پرچم، كوچههاى غفلت را پيمود، هنوز هم بر ما مىگذرد.
اى سپر بلاى حسين عليه السلام شرم باد «فرات» را كه با عطش تو پاى رفتن داشت، چگونه در دامنت نياويخت و با تو تا كنار خيمهها همسفر نشد.
ميلاد علمدار نينوا، ابوالفضل العباس عليه السلام و روز جانباز بر همه رهپويان، به ويژه جانبازان و حماسه سازان تهنيت باد. فرزند مكّه
روز پنجشنبه پنجم شعبان سال 38 هجرى قمرى فرزند مكه و منى، فرزند زمزمههاى زمزم و صفا، فرزند عاشوراى آتش و عطش، فرزند شور و شهادت و اشك، سيد ساجدان و امام زاهدان على بن الحسين عليهما السلام چشم به دنيا گشود.
اين بقيه كربلا پس از پديده عاشورا كه در برابر چشمانش اتفاق افتاد و «ذبح عظيم» از همان نقطهاى كه او هم ايستاده بود، جريان يافت. هر جا كه آبى مىبيند، كربلاى بى آبى را براى همه مردم به شرح مىنشيند! و هرگاه گوسفندى سربريده را مىنگرد، حكايت «ذبح عظيم» را سر مىدهد و روايت سرهاى بريده را در كوچهها و محلّههاى سكوت به فرياد مىرساند و اشكهاى شور و شوق و تپش را تا هر كجا كه مىشود به طوفان تبديل مىكند.
فرا رسيدن عيد الگوى عبادت و نماز و زهد و ورع، امام زينالعابدين عليه السلام را به محضر مقدس ولى عصر ارواحنافداه، مقام معظم رهبرى مدظله العالى و شيعيان و مواليان حضرتش، تبريك و تهنيت عرض مىكنيم. باشد كه از زندگى پيشوايان عزيزمان، درس دنيا و آخرت را فرا بگريم.
پاورقي ها:
درسى از شهيد رجايى
مگرمال پدر اوست ؟
حدود ساعت30:14 دقيقه بعد از ظهر روز هشتم شهريور 1360 است. آقاى رئيس جمهور، با گامهاى استوار و محكم از اطاق كار خود درساختمان رياست جمهورى، خارج و وارد هال مىشود. به ايوان مشرف به پلههاى پايين ساختمان كه مىرسد، راننده رئيس جمهور كه فكر مىكند ايشان قصد خروج دارد، به سرعت خود را به او مىرساند، ولى وقتى مىبيند چنين قصدى ندارد، از موقعيت پيش آمده استفاده مىكند وباب صحبت را در باره تنها پسر نوجوان رئيس جمهور باز كرده، مىگويد: آقاى رجايى، فرزندتان در سن نوجوانى است و به اقتضاى سن تمايل دارد گاهى سوار يكى از موتورهاى موجود در دفتر شود. از آن جا كه ما از شما اجازه چنين كارى را نداشتيم، چند بار مانع شديم. اما حالا استدعا مىكنم اگر موافق باشيد، اجازه دهيد يكى از آنها را گاهى در اختيار ايشان بگذاريم تا خواسته نوجوانى او ارضا شود.
رئيس جمهور همينطور كه از پلهها پايين مىآيد، مىگويد:كدام موتورها؟
– همين كه در جنب اين پلههاست .
صورت آقاى رجايى سرخ مىشود و با لحنى در نهايت قاطعيت و صراحت مىگويد: فلانى مگر اين موتورها مال پدر اوست كه به او اجازه سوارشدن يكى از آنها را بدهم؟! اينها متعلق به سى وشش ميليون نفر (جمعيت آن روز ايران) است. چگونه و با چه مجوزى موافقت كنم كه حق آنهارا به پسرخودم بدهم تا از آن براى خواسته شخصى خود استفاده كند؟! حاشا وكلا.
بعد با لحن ملايمى كه پس از هر سخن با صلابتى به كار مىگرفت، پدرانه و معلمانه گفت: بله، البته پسرم خواستهاى دارد و حق هم دارد كه آرزوى چنين چيزى داشته باشد. وقتى از جلسه امروز برگشتم، در اين باره فكرى خواهم كرد و براى اينكه او بدون استفاده از اموال بيت المال به خواستهاش برسد، چارهاى خواهم انديشيد .
حدود دو ساعت و بيست دقيقه بعد يعنى در ساعت 50:16 دقيقه هشتم شهريور 60 صداى انفجارى از اطاقى كه رئيس جمهور بيست دقيقه پيش از آن خارج شده و به آن برگشته بود، بلند مىشود ودر نتيجه او هرگز فرصت نيافت كه در باره خواسته فرزندش فكر كند. اگر نيمرو درست مىكرديد
تقريبا اواسط بهمن ماه 59 بود كه براى چند روزى (از جبهه) به همدان برگشتم تا يك سرى ملزومات مورد نياز جبهه سر پل را تامين كنم. خبردار شديم آقاى محمد على رجايى كه آن روزها نخست وزير كشور بود به دعوت استاندار همدان، آقاى دكتر كى نژاد براى بازديد از ادارات و نهادهاى استان، به همدان آمده است.
آقاى رجايى، ابتدا به استاندارى رفت. آنجا با مسئولين سياسى – ادارى استان جلسهاى داشت. حوالى ظهر با وجود آنكه سه نوع امكان پذيرايى از نخست وزير در ميهمان سراى لوكس و مجهز استاندارى فراهم بود، آقاى رجايى مصرانه گفت: بنده مىخواهم ديدارى با برادرهايم در سپاه استان داشته باشم. ناهار را هم با همان بچهها مىخورم .
در نتيجه استاندار و ساير مسئولين ادارى استان هم به ايشان تأسى كردند و همگى به سپاه آمدند.
در سپاه غلغلهاى به پا شد آن سرش ناپيدا. بچهها از خوشحالى بال در آورده بودند. رجايى انسانى بود كه هر انسان صاحب فطرت وشريفى او را دوست داشت. هم به جهت سابقه مبازات سياسى – فرهنگى درخشانش در رژيم گذشته و هم به لحاظ اين كه از بين محرومين اقشار زحمتكش جامعه برخاسته بود. و بعداز قبول مسئوليت نخست وزيرى، همچنان با محرومان شهرى و روستايى مملكت حشر و نشر داشت. در زندگى شخصىاش هم اسير زرق و برقهاى دنيوى نشد و مثل دوره معلمىاش ساده زيست.
بعد از نماز، براى ديدار با بچههاى سپاه وصرف ناهار ،عازم سپاه همدان شد. بعد از يك معارفه مختصر ،گفتندنخست وزير آمده ناهار را ميهمان پاسداران همدان باشد.
به برادرمان آقاى حجت تركمان، مسئول آشپزخانه سپاه پيغام فرستاديم لااقل نيم روى خوبى براى آقاى رجايى درست كند.
آقا چشم شماروز بد نبيند آقاى رجايى به محض اين كه شنيد براى ايشان سفارش غذاى جداگانه دادهايم خيلى جدى پرسيد: غذاى امروز شما چيست ؟يكى از بچهها نتوانست جلوى دهانش را بگيرد و گفت: سيب زمينى و تخم مرغ آب پز، خيلى ناراحت شد و گفت: پس چرا مىخواهيد براى من تخم مرغ سرخ كنيد؟اين كارها از شمابرادرهاى من بعيد است .
خواستيم خيال ايشان راحت بشود، گفتيم: بسيارخوب همان ناهار جيره بچهها را براى شما هم بياورند و نيم رو درست نكنند.
آقاى رجايى گفت: به خدا قسم اگر نيم رو درست مىكرديد، من اينجا هم غذا نمىخوردم .
خلاصه، سريع از آشپزخانه مقدارى سيب زمينى و تخم مرغ آب پز بانان لواش به سالن غذاخورى سپاه آوردند و نخست وزير جمهورى اسلامى و همراهانش خيلى خاكى و متواضع پشت ميزها نشستند و غذاى فقيرانه خوردند.
خاطرهاى از سردار سرتيپ پاسدار حسين همدانى، يكى از فرماندهان دوران دفاع مقدس، به نقل از كتاب «تكليف است برادر» (ر.ك: كيهان، 11بهمن 83، ص 9 ) هوالشهيد
سلام بر بدنهاى بى سر و سرهاى بى بدن
سلام برپاهايى كه با مين هم آغوش شدند
سلام بر شهداى مظلوم تفحص فكه، شلمچه، طلائيه، سه راهى شهادت، تپههاى الله اكبر، قلاويزان، شيخ محمد، دره شيلر، پادگان حميد، دزفول، چزابه، ماووت كه به ديدهبانى اعمال ما مشغولند.
سلام بر دلهايى كه تنها در عطش عشق خدا مىسوختند .
سلام بر تركشهايى كه بر عطش عاشقانه شهيدان افزودند.
سلام بر سينه هايى كه پر درد بودند و با درد جنگيدند و با درد به شهادت رسيدند و با درد به زيارت آقا و مولايشان حسين ابن على (عليهماالسلام) رفتند.
سلام بر مشاهد جنوب و غرب و شرق .
سلام بر فكه (سكوى پرواز)
سلام برشلمچه (شميم عشق)
سلام بر طلائيه (معدن طلاى ناب جايگاه كشف قمقمههاى پر از آب)
سلام بر اروند (درياى نجات)
سلام بر حاج عمران (كعبه عشق)
سلام بر دهلاويه وحماسههاى شهيد دكتر مصطفى چمران
سلام بر هلالىهاى كربلاى 5 كه خيلىها را با لقب پنج تن آل وفا به پنج تن آل عبا رساندند.
سلام بر سيمهاى خاردارى كه از خون بسيجيها سيراب شدند.
سلام بر خاكريزهايى كه هنوز خاكشان بوى بهشت مىدهد.
سلام بر سنگرهايى كه بوى مناجات بسيجيان مىدهد.
سلام بر رشيد مردان و غيور زنانى كه هشت سال تاريخ دفاع مقدس اين سرزمين را رقم زدند.
سلام بر سردارانى كه خود به تنهايى يك لشكر بودند.
سلام بر خرازى ابوالفضل لشكر امام حسين (عليه السلام )
سلام بر حاج همت ابراهيم لشكر حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم
سلام بر باكريهاكربلائيان لشكر عاشورا.
سلام بر زين الدين زينت لشكر على ابن ابيطالب عليه السلام
سلام بر زينعلى و صنعتكار و اربابى بر كربلا رفتگان لشكر نجف اشرف .
سلام براملاكى ايثارگرلشكر قدس .
سلام بر حاج بصير بصيرت لشكر كربلا.
سلام بر گردانهايى كه نگين لشكرها بودند.
سلام بر همه آنانى كه لحظاتى از عمرشان را در مسلخ نبرد با دشمنان اسلام گذراندند .
و سلام بر همه آنانى كه اكنون ميهمان ملائك هستند.
و سلام بر همه شهداى مظلوم و گمنام كه نشان از مظلوميت حضرت زهراعليهاالسلام گرفتند.
و سلام بر شهداى مظلومجمعه خونين 17شهريور كه در راه آرمانهاى انقلاب اسلامى به خون نشستند.
وسلام بر شهيدان رجايى و باهنر كه درراه پاسدارى از ولايت با ديگرشهدا پيمان خون بستند.
پاورقي ها:
دانستنيهايى از قرآن
خدا يا هوا
«أفرأيت من اتخذ الهه هواه و اضله اللّه على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة، فمن يهديه من بعد اللّه، أفلا تذكرون.» (سوره جاثيه، آيه 23)
اى رسول خدا آيا نمىبينى آن را كه هواى نفس خويش را خداى خود قرار داده و خدا او را با علم (پس از اتمام حجت) گمراه مىسازد و برگوش و دلش مهر مىزند و بر ديدهاش پردهاى مىافكند، پس چه كسى بعد از خدا او را هدايت خواهد كرد آيا پند نمىگيريد؟
از اينكه در اين آيه كريمه واژه «الهه» را مقدّم بر «هواه» ذكر كرده است معلوم مىشود كه چنين كسى كاملاً مىداند كه خدا و پروردگارى دارد و بايد او را بپرستد و از او اطاعت نمايد ولى از آنكه گرفتار هواى نفس است بجاى خدا، هوا را مىپرستد و به جاى “اللّه” از نفس خود كه مالامال از فساد و شهوات است اطاعت مىكند، بلكه هواى نفس را به جاى خدا قرار مىدهد و اين عبارت بسيار زيبا و رسا است كه خداوند مىفرمايد: «اتخذ الهه هواه» خداى خود را هواى خود قرار داده است پس چنين انسان گمراهى كه عارفانه و عالمانه اطاعت هواى نفس مىكند و از خدا دورى مىجويد سزاوار است كه مورد خشم و نفرين پروردگار قرار گيرد و خداوند او را در حالت گمراهى رها سازد.
حال بايد ديد چگونه ممكن است كسى هواى خود را عبادت كند، با آنكه عبادت تنها و تنها شايسته مقام ربوبى است؟
آرى! همين طور است عبادت فقط از آن خدا است ولى عبادت مگر چه مىباشد؟ عبادت چيزى جز اطاعت نيست، پس هر كس ديگرى را – چه از جنس انسان باشد و چه از جنس جماد باشد و يا حتى ملائكه باشد – اطاعت كند، او را در حقيقت عبادت كرده است و آن شىء را معبود خويش قرار داده است.
خداوند مىفرمايد:
«الم اعهد اليكم يا بنى آدم ألاّ تعبدوا الشيطان انه لكم عدوٌ مبين و أن اعبدونى هذا صراط مستقيم» آيا با شما فرزندان آدم پيمان نبستم كه عبادت شيطان نكنيد چرا كه او براى شما دشمنى است آشكار، بلكه مرا عبادت كنيد كه عبادت من، صراط مستقيم و راه درست و صحيح است.
دقت فرمائيد خداوند هشدار مىدهد كه من با شما آدميان از «روز الست» پيمان بستم كه از شيطان دورى كنيد و او را نپرستيد و از او اطاعت نكنيد. عبادت به معناى اطاعت است، پس اگر كسى شيطان را يا هواى نفس را اطاعت كند آن را «اله» خود قرار داده، و او را مىپرستد. و اين در حالى است كه مىداند بايد خدا را عبادت كند. يعنى در فطرت هر كسى نهفته است كه بايد تنها خدا را بپرستد و او را عبادت كند و براى خدا شريكى قرار ندهد.
در روايت مشهور از رسول خدا(ص) آمده است: «كل مولود يولد على الفطرة فأبواه يهودانه أو ينصرانه أو يمجسانه» هر نوزادى بر فطرت به دنيا مىآيد و اين پدر و مادرش هستند كه او را يهودى يا نصرانى و يا مجوسى مىكنند. در اين روايت مقصود از فطرت همان وحدانيت الهى و اعتراف به خدا و اقرار به عبوديت و پرستش مطلق از حق است. و اين همان هدايت تكوينى است كه انسان را به سوى خدا سوق مىدهد و خداوند اين فطرت را بدون كم و زياد به هر انسانى عطا كرده است. ضمناً از اين روايت معلوم مىشود فطرت انسانى همان اسلام است و بس. در جاى ديگرى از قرآن مجيد آمده است: «فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرة اللّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم» اين دين قيّم و استوار همان فطرت الهى است كه خداوند مردم را بر آن دين آفريده است پس تو اى رسول خدا به سوى همين دين حنيف روى آور. هرگز در خلق خدا تبديل و تغييرى روا نيست.
بازگرديم به آيه مورد نظر:
خداوند هشدار مىدهد كه هوا را خداى خود قرار ندهيد، و هوا امرى كلى و جامع است كه شامل هر چيزى مىشود كه “صبغة اللّه” نداشته باشد و از روى انديشه و هواى انسانى تراوش كرده باشد. چه بسا انسانهايى فكر مىكنند كه فلان امر شايد موجب وحدت و يگانگى مردم شود و احتمالاً مردم را به انسجام و توافق برساند ولى نمىتوان به صرف انديشه، آن را مطرح كرد، بايد هر انديشه و فكرى را منطبق با قرآن و سنت دانست و با استفاده از متخصصين كه فقهاى عالى مقام و مخالف هواى نفس هستند آن انديشه و فكر را مورد نقد و بررسى قرار داد و سرانجام اگر مطابق با حكم خدا بود، به مرحله اجرا رساند نه آنكه اگر خود پسنديد به آن بسنده كند و شامل همان كسانى شود كه دربارهشان فرمود:«و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعاً» گمان مىكنند كه كار درستى انجام مىدهند!
اين مطلب بسيار مهم است و بايد دست اندركاران و مسئولان امور بدان توجه بيشتر كنند كه ما تابع حق بايد باشيم نه آنكه هرچه ما انديشيديم حق است؟! در آيه قرآن آمده است:
«ولو اتبع الحق أهواءهم لفسدت السموات و الارض» و اگر حق از هواى نفس آنان پيروى كند تمام آسمانها و زمين نابود شده و به فساد كشيده مىشوند.
«أضلّه اللّه على علم» پس از گمراه شدن آن انسان كه هواى خود را خداى خويش قرار داده خداوند مىفرمايد كه او را گمراه مىكند زيرا او عالم به وضعيت خود بوده و مىدانست كه به بىراهه مىرود.
در جائى ديگر از قرآن مىفرمايد: «و جحدوا بها واستيقنتها انفسهم» به آن كافر شدند در حالى كه يقين به آن داشتند.
پس قطعاً مقصود از (على علم) اين است كه اينچنين كسانى كه هواپرستاند عالمانه و با شعور از آن اطاعت مىكنند و هواى خود را مقدّم بر خدا مىدانند و اين گمراهى بزرگى است كه انسان بداند و خلاف كند. البته شايد براى برخى از مردم شگفتانگيز و باور كردنى نباشد كه انسانى با علم به وجود خدا و ضرورت تبعيت و پيروى و اطاعت از او، هواى نفس خود را مورد اطاعت و پرستش قرار دهد ولى هرگز عجيب نيست. انسانهاى زيادى – چه بسا در لباس دين هم باشند – در همين دنياى معاصر ديده مىشوند كه با علم و درايت و شعور و ايمان و عواقب امور و باوركردن مبدأ و معاد، تمام ارزشهاى الهى را زير پا مىگذارند و با كمال جرأت در برابر آن ارزشها مقاومت مىكنند و نه تنها خود را گرفتار غضب و خشم خدا نموده بلكه مردم را به فساد و انحراف مىكشانند. مگر ابوجهل نبود كه مىگفت: «و اللّه انى لأعلم انه صادق» به خدا قسم مىدانم كه محمد(ص) راست مىگويد ولى به خاطر هواى نفس با وى مخالفت مىكرد و چه بسيارند ابوجهلان دانشمند كه همه چيز را به خاطر هوا زير پا مىگذارند!
چنين فاسدان هواپرستى كه شايد به خاطر مقام يا جاه و يا مال و يا رسيدن به بعضى از لذائذ دنيوى، عالمانه هواى نفس و شهوات خود را خداى خويش قرار مىدهند و ازهواى نفس بجاى پروردگارشان اطاعت و عبادت مىكنند، قطعاً مورد خشم و نفرت ذات مقدس حق قرار مىگيرند و خداوند مهر قهر خود را بر زبان و ديدگانشان مىزند و پردهاى از ظلمت بر قلوبشان مىافكند كه در اين راه پليد انحرافى غوطه ورشوند و در منجلاب فساد و تباهى غرق گردند و هرگز به سوى دين قيّم فطرت باز نگردند چه اينكه ديگر قابليت بازگشت ندارند.
«فمن يهديه من بعد اللّه» واى به حالشان و چه بد عاقبتى به انتظار آنان است. اينها كه از خدا روى برگرداندند و به خاطر هر چيز غير اخلاقى پيروى از هواى نفس كردند، پس از خدا چه كسى آنها را هدايت خواهد كرد؟!
«و من يضلل اللّه فماله من هاد» و هر كه خدا او را گمراه كند، پس ديگر هرگز هدايت كنندهاى نخواهد داشت. البته باز هم تكرار مىكنيم كه خداوند كسى را گمراه نمىكند، بلكه همه را با فطرت به دنيا مىآورد و اين انسانها هستند كه با ديدن راه راست و كژ، يابه سوى صراط مستقيم روى مىكنند و يا به بى راهه مىروند كه در آن حال، ديگر جاى بازگشت براى كژان و منحرفان نخواهد بود.
«افلا تذكرون» آيا نمىخواهيد عبرت بگيريد و از حال اين مردم متذكر شويد و به سوى خدا روى آوريد و هواى نفس را زير پاى خود پايمال كنيد؟
در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:
«احذروا أهواءكم كما تحذرون أعداءكم» اى مردم از هواى نفس خود آنچنان بترسيد كه از دشمنانتان مىترسيد.
«فليس شىء أعدى للرجال من اتباع اهوائهم و حصائد ألسنتهم» هيچ چيزى براى انسان دشمنتر از پيروى كردن از هواى نفس و آنچه بر زبان جارى مىشود نيست.
خداوندا به تو پناه مىبريم از تبعيت و پيروى كردن و اطاعت نمودن از هواها و شهوتها و خواستههاى نابجاى نفس امّاره.
پاورقي ها:
«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»
حضرت مهدى (عج) ذخيره خداوند براى هدايت بشريت
اين عيد سعيد پانزده شعبان را به همه مسلمين و به همه ملت ايران تبريك عرض مىكنم. ماه شعبان ماه بزرگى است كه در آن، در سوم آن، بزرگ مجاهد عالم بشريت متولد شد و در پانزده آن، حضرت مهدى موعود ارواحنا له الفدا پا به عرصه وجود گذاشت. و قضيه غيبت حضرت صاحب، قضيه مهمى است كه به ما مسائلى مىفهماند منجمله اينكه براى يك همچو كار بزرگى كه در تمام دنيا عدالت به معناى واقعى اجرا بشود در تمام بشر نبوده كسى الّا مهدى موعود سلام اللّه عليه كه خداى تبارك و تعالى او را ذخيره كرده است براى بشر، هر يك از انبياء كه آمدند، براى اجراى عدالت آمدند و مقصدشان هم اين بود كه اجراى عدالت را در همه عالم بكنند لكن موفق نشدند حتى رسول ختمى صلى اللّه عليه و آله و سلم كه براى اصلاح بشر آمده بود و براى اجراى عدالت آمده بود و براى تربيت بشر آمده بود، باز در زمان خودشان موفق نشدند به اين معنا و آن كسى كه به اين معنا موفق خواهد شد و عدالت را در تمام دنيا اجرا خواهد كرد، نه آن هم اين عدالتى كه مردم عادى مىفهمند كه فقط قضيه عدالت در زمين براى رفاه، مردم باشد بلكه عدالت در تمام مراتب انسانيت.
عيد مولود حضرت صاحب ارواحناله الفدا بزرگترين عيد براى مسلمين است و بزرگترين عيد براى بشر است نه براى مسلمين…
اگر عيد ولادت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم بزرگترين عيد است براى مسلمين، از باب اينكه موفق به توسعه آن چيزهايى كه مىخواست توسعه بدهد نشد، چون حضرت صاحب سلام اللّه عليه اين معنا را اجرا خواهد كرد و در تمام عالم زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد به همه مراتب عدالت، به همه مراتب دادخواهى، بايد ما بگوئيم كه عيد شعبان، عيد تولد حضرت مهدى سلام اللّه عليه بزرگترين عيد است براى تمام بشر – تمام بشر را – وقتى كه ايشان ظهور كنند انشاء اللّه (خداوند تعجيل كند در ظهور او) تمام بشر را از انحطاط بيرون مىآورد، تمام كجىها را راست مىكند: «يملأ الارض عدلاً بعد ما ملئت جوراً» همچو نيست كه اين عدالت همان كه ماها از آن مىفهميم كه نه يك حكومت عادلى باشد كه ديگر جور نكند آن، اين هست اما خير، بالاتر از اين معناست. معنى «يملأ الارض عدلاً بعد ما ملئت جوراً» الآن زمين و بعد از اين، از اين هم بدتر شايد بشود، پر از جور است، تمام نفوسى كه هستند انحرافات در آنها هست حتى نفوس اشخاص كامل هم در آن انحرافاتى هست ولو خودش نداند در اخلاقها انحراف هست، در عقائد انحراف هست، در اعمال انحراف هست و در كارهايى هم كه بشر مىكند انحرافش معلوم است و ايشان مأمورند براى اينكه تمام اين كجىها را مستقيم كنند و تمام اين انحرافات را برگردانند به اعتدال كه واقعاً صدق بكند «يملأ الارض عدلاً بعد ما ملئت جوراً» از اين جهت اين عيد، عيد تمام بشر است بعد از اينكه آن اعياد، اعياد مسلمين است اين عيد، عيد تمام بشر است، تمام بشر را ايشان هدايت خواهند كرد انشاء اللّه و ظلم و جور را از تمام روى زمين برمىدارند به همان معناى مطلقش، از اين جهت اين عيد، عيد بسيار بزرگى است كه به يك معنا از عيد ولادت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله كه بزرگترين اعياد است، اين عيد به يك معنا بزرگتر است.
و ما بايد در اينطور روزها و در اينطور ايام اللّه توجه كنيم كه خودمان را مهيا كنيم از براى آمدن آن حضرت. من نمىتوانم اسم رهبر روى ايشان بگذارم، بزرگتر از اين است، نمىتوانم بگويم كه شخص اول است براى اينكه دومى در كار نيست، ايشان را نمىتوانيم ما با هيچ تعبيرى تعبير كنيم الّا همين كه مهدى موعود است، آنى است كه خدا ذخيره كرده است براى بشر و ما بايد خودمان را مهيا كنيم از براى اينكه اگر چنانچه موفق شديم انشاء اللّه به زيارت ايشان، طورى باشد كه روسفيد باشيم پيش ايشان، تمام دستگاههايى كه الآن به كار گرفته شدهاند در كشور ما و اميدوارم كه در ساير كشورها هم توسعه پيدا بكند، بايد توجه به اين معنا داشته باشند كه خودشان را مهيا كنند براى ملاقات حضرت مهدى سلام اللّه عليه. رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
تقوا، درس جاودانه امير مؤمنان است. اگر شما به نهج البلاغه مراجعه بفرماييد، ملاحظه خواهيد كرد كه هيچ دستور العمل و توصيهيى در اين كتاب عظيم به قدر تقوا تكرار نشده است. تقوا در واقع يكى از بلندترين فصول زندگى عملى اميرالمؤمنين و تعاليم زبانى آن بزرگوار است. تقوا يعنى مراقبت از خود. انسان دائم بايد مراقب خود باشد.
… خيلى از كارهايى كه ما مىكنيم و لغزشهايى كه از ما سر مىزند، بر اثر عدم مراقبت است.
… حقايق بشرى و اصالتهاى بشرى با گذشت زمان تغيير پيدا نمىكنند. انسانها از اول تاريخ تا امروز و از امروز تا پايان دنيا، هميشه عدالت را دوست داشتهاند و به عدالت نيازمند بودهاند، اين تغيير پيدا نمىكند. انسانها از اول تاريخ تا امروز و امروز تا آخر دنيا به مسؤولانى كه نسبت به آنها وفادار باشند، در خدمت آنها باشند و براى آنها صادقانه عمل كنند، احتياج دارند، اينها كه تغييرپذير نيست. درس اميرالمؤمنين در نهج البلاغه ناظر به اين چيزهاست.
… الآن جوانها روى كار آمدهاند. جوانهاى عزيز من! نوبت شماست. جوانهاى قبل از شما هر چه نفس داشتند، در اين راه زدند و ما را به اين جا رساندند، امروز نوبت جوانهاى ماست. در ميدان علم، در ميدان عمل، در ميدان تقوا، در ميدان سياست، در ميدان كار براى مردم و خدمت، و در ميدان شايستگىهاى گوناگون وارد شويد، خودتان را به صلاح و تقوا بياراييد و پيش برويد.
… برادران عزيز ما در دولت و رييس جمهور محترممان – كه بحمداللّه متكى به محبت و رأى مردم است – بعد از اين كه دولت تشكيل شد، وعدههايى را كه به مردم دادهاند، مرور كنند و بجد براى تحقق اين وعدهها تلاش نمايند. مردم كسانى را كه صادقانه عمل مىكنند، مىشناسند. سرعت عمل، خوب است، عجله و انفعال و شتابزدگى بد است. مبادا در مقابل برخى از كسانى كه حرفها و مطالبات خودشان را به عنوان مطالبات مردم جا مىزنند، دولت دچار انفعال شود، نه كار خودشان را بكنند. مطالبات حقيقى مردم، همان چيزهايى كه بحمداللّه در شعارها و اظهارات رييس جمهور محترممان هم به صورت برجستهاى گفته و تكرار شده است، چيزهاى خوبى است، مردم همينها را مىخواهند. دولت بايد اينها را بجد، بدون دستپاچگى، با تدبير درست، و در طول مدت مقرر و معقول دنبال كند.
ما مىخواهيم سوخت نيروگاه هستهاى مان را خودمان توليد كنيم. آنها مىگويند خودتان توليد نكنيد برايتان نيروگاه بسازند، اما بياييد سوختش را از ما بخريد! يعنى چه؟ يعنى وابسته بمانيد. ملت ايران بايد به قدرتهاى توليد كننده سوخت هستهاى وابسته بماند تا اگر آنها يك وقت خواستند سوخت ندهند، شرطى بگذارند و دولت و ملت ايران ناچار باشند دستشان را بالا ببرند و بگويند چارهاى نداريم، سوخت ما – كه برق و امكانات ما وابسته به آن است – بايد از آن طرف بيايد، والا نيروگاه ما خواهد خوابيد. ملت ايران بايد وابسته بماند، آنها اين را مىخواهند.
براى ما مسأله هستهاى، مسأله علمى و اقتصادى است. در مسأله هستهاى، راهى را كه تا الآن آمدهايم و بحمد اللّه به طور كامل هم موفق بودهايم، اگر بتوانيم در آن پيش برويم و به آخر برسانيم، اين يك پيشرفت علمى براى كشور است. جوانان ايرانى در اين ميدان، مهارت و استعداد و توانايى علمى خودشان را ثابت كردهاند، اين از لحاظ علمى خيلى براى ما با ارزش است.
… ما مىخواهيم منابع تجديد ناپذيرمان براى نسلهاى ديگر بماند. اين طور نباشد كه بيست سال ديگر، بيست و پنج سال ديگر، اين كشور نفت نداشته باشد، مجبور باشيم نفت خود را از آمريكا يا از عوامل آمريكا بخريم ما مىخواهيم جايگزين نفت داشته باشيم و آن، انرژى هستهاى است. آنها مىگويند نه، نداشته باشيد، همان نفتتان را مصرف كنيد تا تمام شود. اگر مىخواهيد نيروگاه هستهاى هم داشته باشيد، سوختش را بايد از ما بخريد.
اين حرف زورى است كه امروز بخشى از دنياى غرب دارد با ما در ميان مىگذارد. مجرم اين قضيه هم باز در درجه اول آمريكاست.
… اروپايىها نبايد با لحن طلبكار حرف بزنند. امروز قرن نوزدهم نيست. ملت ايران ملتى نيست كه يك روز اگر رژيم دست نشانده انگليس و آمريكا در اين جا سر كار بود. هرچه مىگفتند، ناچار بود بپذيرد، نه،
امروز نظام جمهورى اسلامى متكى به هفتاد ميليون جمعيت است. امروز ملت ايران و دولت ايران و مسؤولان ايرانى در خودشان مثل كوه احساس استوارى و قدرت مىكنند. (29/5/1384)
پاورقي ها:
امام خمينى و انقلاب مشروطه
عقاب جور گشادهست بال بر همه شهر
كمال گوشه نشينى و تير آهى نيست
صحبت حكّام ظلمت شب يلداست
نور ز خورشيد جو، بوكه برآيد
يكى از مهمترين حركتهاى مردمى عليه استبداد و بى عدالتى در تاريخ معاصر ايران، انقلاب مشروطيت است. زمينههاى بسيارى در اين حادثه، دخالت عمدهاى داشت، قتل ناصرالدين شاه به دست ميرزا رضاى كرمانى، كه با سيد جمال الدين اسدآبادى ارتباط ويژهاى برقرار كرده بود، در واقع نشانهاى از آتشفشان خشم مردم مسلمان نسبت به دستگاه جور و جفا بود.
مظفرالدين شاه، فرزند ناصرالدين شاه، كه در 45 سالگى به سلطنت رسيد، امين السلطان را از صدارت عزل كرد و چون از هرگونه لياقت، كاردانى، توانايى فكرى و ذهنى محروم بود، عملاً اداره كشور را به دست فرد جنايتكارى به نام عين الدوله سپرد. فشارهاى سياسى و اجتماعى وى، خشونتهاى درباريان، خيانت و فساد وابستگان به دستگاه سلطنت، فقر عمومى، ركود اقتصادى، مردم را بيش از گذشته به ستوه آورد و آنان را مهياى شورشى گسترده ساخت و اقشار گوناگون را به سوى يك اعتراض و نفرت فراگير سوق داد.
اگرچه در بدو امر، حركت هاى مردمى و خيزشهاى عمومى در جهت كاستن قدرت مستبدين، ايجاد عدالت، رعايت مساوات و بهبود اوضاع معيشتى بود ولى چون اين برنامه طرح و تشكيلات مشخص، منسجم و هدايت شدهاى نداشت و از رهبرى پر نفوذ و تأثير گذار محروم بود، عدهاى از افراد غرب زده و خود باخته كه با فرهنگ ارزشى و بومى بيگانه بودند و با معيارهاى وارداتى، انس بيشترى داشتند، موفق گرديدند تجربهاى را كه در برخى كشورهاى اروپايى به اجرا گذاشته شده بود و بر حسب ظاهر با موازين اسلامى در تعارض نبود به علماء معرفى كنند و آن را «مشروطه» بنامند و در اين بين برخى القاءات روشنفكران مشروطه خواه و عوامل ديگر موجب گرديد كه مردم قيام خود را تحت برنامهاى با عنوان «انقلاب مشروطه» سامان دهند.(1)
با گسترش فريادهاى اعتراضآميز ساكنين تهران و وقوع حوادثى چون ماجراى مسيونوز بلژيكى و حادثه بانك استقراض روس، به چوب بستن بازرگانان و تعطيل نمودن بازار، عين الدوله صدر اعظم شاه، به تصور باطل خود براى سركوب نمودن فريادها و شورشهاى مردمى به خشونت دست زد، علمايى چون آية اللّه طباطبايى و آية اللّه بهبهانى و ديگر همراهان با مشاهده اين جوّ رعب و وحشت با بررسى جوانب امر تصميم گرفتند از شهر خارج شوند و به نشانه نفرت و انزجار از اعمال ننگين عين الدوله به سوى شهررى بروند و در جوار حرم حضرت عبدالعظيم حسنى متحصّن گردند. صدر اعظم ستمگر و مغرور كوشيد با تهديد و فشار جلو حركت مهاجرين را بگيرد اما وقتى مشاهده كرد علما و برخى از اهالى در عزم خويش مصمم هستند، از قصد خود منصرف شد. معترضين مدّتى در حرم مذكور ماندند و سرانجام خواستهاى برحق و اصولى خود را به آگاهى شاه رسانيدند. اگرچه مظفرالدين شاه با تقاضاى علما موافقت كرد، ولى رفتارهاى ظالمانه عين الدوله همچنان ادامه يافت، بدين جهت مردم همراه با روحانيون مهاجرت بزرگترى را كه انعكاس وسيعترى داشت آغاز كردند و به سوى شهر مقدس قم روانه شدند. با اوجگيرى مبارزات به رهبرى علما و درخواستهاى جديد مهاجران و گسترش نفرت مردمى، سرانجام شاه تسليم تقاضاهاى علما و اقشار مردم گشت و در آغاز، عين الدوله را از صدارت بركنار نموده سپس فرمان «دارالشورا» را صادر كرد و چون مخالفان قانع نشدند، در روز يكشنبه 14 جمادى الثانى، 1324 ه.ق (13 مرداد 1285 ه.ش) فرمانى ديگر صادر نمود.(2) كه به فرمان مشروطيت موسوم گرديد.
پس از صدور اين فرمان، عضدالملك(از رجال با نفوذ قاجاريه) براى بازگردانيدن علما، عازم قم گشت و آنان را با تكريم و احترام به تهران آورد و چندى بعد، مجلس شوراى ملى افتتاح گرديد و به تدوين نظامنامهاى مبادرت نمود. با مرگ مظفرالدين شاه، فرزندش، محمد على ميرزا به فرمانروايى رسيد. اگرچه وى موافقت خود را با مشروطيت اعلام كرده بود، اما با طبع استبدادى و خوى ستمگرانهاى كه داشت، تلاش هايى را براى درهم كوبيدن قيام مشروطه آغاز كرد و به بهانهاى واهى مجلس شورا را به توپ بست و بار ديگر خفقان و استبداد را بر ايران حاكم نمود. چون اين خبر اسفانگيز به شهرهاى ايران رسيد در نقاطى چون تبريز، گيلان، اصفهان، چهارمحال بختيارى قيام هايى به وقوع پيوست و با وجود تلاشهاى روس و انگليس براى منصرف نمودن نيروهايى كه از اين نقاط عازم تهران بودند، نيروهاى جديد و تازه نفس تهران را فتح كردند اما با زمينه هايى نفوذى كه از قبل فراهم شده بود، حركتهاى مردمى مهار و انقلاب از درون كنترل، مسخ و منحرف گرديد، گروههايى كه عازم تهران شده بودند در 25 جمادى الثانى، 1327 ه.ق وارد اين شهر شدند و در بهارستان به تشكيل شورايى روى آوردند كه محمد على شاه را از سلطنت خلع و فرزندش احمد ميرزا را به حكومت برگزيد.(3) تأمّلى در قيام
چنانچه در اين بررسى اجمالى اشاره گرديد. مشروطه قيامى است كه ماهيتى ضد استبدادى دارد و خصلت ضد استعمارى در آن مشاهده نمىگردد و اساس كار تثبيت قانونى بود كه مفهومى جز نظام سياسى اجتماعى به سبك غربى نداشت. حتى برخى روشنفكران عوامل استكبارى را ابزارى براى رسيدن به اين مقصد معرفى كردهاند زيرا افراد معترض به راحتى براى مقابله با ستم به سفارت و ادارات وابسته به انگلستان پناهنده مىشدند و گويا از بابت نقشههاى استعمارى اين دولت با آن سوابق زورگويى، چپاول و تحميل امتيازاتى به ايران از جمله تنباكو، رويتر، لاتارى و غير آن، هيچ گونه نگرانى نداشتند.(4) البته چون حركت مزبور صبغهاى مبارزاتى بر عليه ستم داشت و شركت كنندگان در قيام خواستار اجراى عدالت بودند، علما و روحانيون با آن همراهى نمودند. امام خمينى در بررسىهاى دقيق و هوشمندانه خود اين واقعيت را از نظر دور نداشته و فرمودهاند: «جنبش مشروطه بر ضد رژيم بود، البته با قبول داشتن رژيم، عدالت مىخواستهاند ايجاد كنند.»(5) امام در جاى ديگر يادآور مىشوند:
«… شما تاريخ انقلاب مشروطه را بخوانيد، و ببينيد در انقلاب مشروطه چه بساطى بوده است چه آن وقتى كه انقلاب شد و مشروطه به پا كرد با اين كه انقلاب تغيير رژيم سلطنتى (هم) نبود، فقط اين بود كه سلطنت استبدادى يك قشرى (قدرى) محدود بشود و روى قوانين مشروطه باشد.»(6)
امام خمينى دخالت دولت انگلستان را در مسايل مشروطه مورد توجه جدّى قرار مىدهد:
«…عمّال انگليس به دستور ارباب خود اساس مشروطه را به بازى مىگيرند و مردم را نيز فريب مىدهند و از ماهيت جنايت سياسى خويش غافل مىسازند.»(7) به باور امام، قيام مشروطه نه تنها ضد استعمارى نمىباشد بلكه توطئه انگلستان براى منحرف نمودن آن، كاملاً آشكار است:
«…توطئهاى كه دولت استعمار انگليس در آغاز مشروطه كرد، به دو منظور بود، يكى كه در همان موقع فاش شد اين بود كه نفوذ روسيه تزارى را در ايران از بين ببرد و ديگرى همين كه با آوردن قوانين غربى، احكام اسلام را از ميدان عمل و اجرا خارج كند…»(8) نقش مؤثر علماى شيعه
اگرچه روشنفكران غرب زده دربارورى فكرى مشروطه با تكيه بر انديشههاى بيگانگان تلاش مىكردند، امّا نقش علماى شيعه و روحانيت در پيدايش اين جنبش، بر دفاع از اسلام، ستيز با استبداد، عدالت خواهى و حمايت از محرومين استوار بود. بطور طبيعى اين دو طيف يعنى علماى متعهد دينى و روشنفكران به لحاظ انگيزهها و اهداف نمىتوانستند با هم در تفاهم باشند. امام خمينى در اين باره چنين گوهر افشانى كردهاند: «..علماى اسلام در صدر مشروطيت، در مقابل استبداد سياه ايستادند و براى ملت(مسلمان) آزادى گرفتند، قوانينى جعل كردند…كه به نفع ملت…استقلال كشور(و) به نفع اسلام است اين را با خونهاى خودشان، با زجرهايى كه ديدند و كشيدند گرفتند…»(9)
آرى علماى راستين با نفوذ معنوى خود در اعماق جامعه و سابقهاى كه به دليل همين ويژگى از آن برخوردار بودند توانستند جنبشى را عليه حكومت ظالمانه قاجارها پديد آورند.
آزادى خواهان كه ابتدا از طبقه غير روحانى بودند احساس نمودند براى رسيدن به مقصد خود لازم است با روحانيان همدلى افزونترى داشته باشند و از اقتدار آنان به نحو احسن استفاده كنند از آن سوى علما به منظور دفاع از استقلال كشور و پشتيبانى از محرومان و رفع تبعيض از مردم به اين نظر رسيدند كه نيروى جديدى در كنارشان با حكومت جور درگير است. اگرچه برخى علما نسبت به روشنفكران تند رو و خود باخته، نوعى بدبينى و انزجار از خويش بروز مىدادند اما با شدت يافتن قيام عليه حكومت قاجاريه اين اختلاف فراموش گرديد و به تدريج به دليل موقعيت خاصى كه منورالفكرها در برنامه ريزى و نگارش قانون اساسى پيدا كردند، عملاً كار فكرى مشروطه به را بدست گرفتند. زمانى كه قيام به وضع حساس و سرنوشت سازى رسيد علما بر سر توافق با افكار وارداتى كه توسط اين طيف ترويج و تبليغ مىگرديد و پىگيرى مىشد با روشنفكران درگير شدند. شيخ فضل اللّه نورى رهبرى ضديت با اين انديشه مسموم را عهده دار شد. تمامى نگرانى اين دسته از مجتهدان و بزرگان شيعه به دليل رسوخ افكار جديد و فاصله گرفتن از سنت اسلامى و موازين شرعى بود. سرانجام مشروطه به سامان رسيده، كنار زدن روحانيت و حتى اخذ نقش مهم او در اعمال ولايت شرعى حتى در همان محدوده خاص كه داشت، بود.(10) امام خمينى متذكر مىگردند:
«…ببينيد چه جميعت هايى هستند كه روحانيون را مىخواهند كنار بگذارند، همان طورى كه در صدر مشروطه، با روحانى اين كار را كردند و اينها را زدند و كشتند و ترور كردند، همان نقشه است آن وقت ترور كردند، كشتند سيد عبداللّه بهبهانى را، كشتند مرحوم نورى را و مسير ملّت را از آن راهى كه بود برگرداندند به يك مسير ديگر…»(11)
عمدهترين سياست و استراتژى روسيه و انگلستان در مقابله با نهضت مردم ايران، اين بود كه مانع از عمق يافتن اين حركت مردمى و اسلامى شوند و از تكوين برنامهاى كه نقش اصلى را در آن، مردم و رهبران صادق و راستين مذهبى به عهده داشتند، جلوگيرى كنند. البته هر يك از اين دو كشور در برخورد با قيام مزبور خط مشى ويژهاى را دنبال مىكردند، يكى حصول نتيجه مورد نظر را در حمايت قاطع از دستگاه ستم مىدانست و آن ديگرى خواستار استقرار نوعى نظام محافظه كارانه در چهارچوب مشروطيت بود. امّا در مجموع، محور اصلى اين سياستها همچون دو لبه قيچى يك هدف را تعقيب مىكرد. جلوگيرى از رهبرى علماى شيعه و اقتدار روحانيت و برنامه ريزى نظام حكومتى بر اساس مصالح دينى، استقلال و هويت ارزشى و هموار نمودن راه استيلاى ابر قدرتها بر ايران و در نتيجه تضعيف عزت و كرامت مردم اين سامان، از نيّات و اهداف شوم آنان بود.
امام خمينى درباره شگردى كه عمّال سياست خارجى در مشروطه، براى جايگزين نمودن غرب زدهها به جاى روحانيت به كار بستند، فرمودهاند:
«… از آن طرف عمّال قدرتهاى خارجى و مخصوصاً در آن وقت انگليسيان در كار بودند( و مىخواستند) كه اينها را از صحنه خارج كنند يا به ترور يا به تبليغات، گويندگان آنان كوشش كردند به اين كه روحانيون را از دخالت در سياست خارج كنند و سياست را بدهند به دست آنهايى كه مىتوانند به قول آنها، يعنى فرنگ رفتهها و غرب زدهها و شرق زدهها. كردند آنچه را كه كردند، يعنى اسم مشروطه بود ولى واقعيت استبداد. آن استبداد تاريك ظلمانى، شايد بدتر و حتماً بدتر از زمان سابق…»(12) انحراف آشكار و مردم فريبى
استعمار از دو جانب در مشروطه نفوذ كرد يكى سياسى و جلب منافع خويش و ديگرى نفوذ دادن افكار منحط غربى براى از بين بردن ديانت و كم رنگ نمودن ارزشهاى اصيل اسلامى. در واقع محتواى فكرى مشروطه چيزى جز انديشههاى سياسى غرب نبود. زمانى كه منورالفكران با تبليغات و نقشههاى انگلستان مىخواستند دين را به حاشيه برانند و از آن پس قوانين تصويب كنند راضى نمىشدند كه مشروطه مطابق با شرع مقدس اسلام تنظيم گردد و اين واقعيت بر بسيارى از علماى شيعه مكشوف گرديد كه مسئله مشروطه صرفاً مبارزه با سلطنت نبوده است و اين خود باختگان، مذهب و باورهاى مردم را نشانه گرفتهاند. امام خمينى اين موضوع را با ظرافت خاص مدّ نظر قرار دادهاند:
«…گاهى وسوسه مىكنند كه احكام اسلامى ناقص است… به دنبال اين وسوسه و تبليغ (منفى) عمّال انگليس به دستور ارباب خود، اساس مشروطه را به بازى مىگيرند و مردم را فريب مىدهند و از ماهيت جنايات سياسى خود غافل مىسازند وقتى كه مىخواستند در اوايل مشروطه قانون بنويسند و قانوس اساسى را از روى آن تدوين كنند، مجموعه حقوق بلژيكىها را از سفارت بلژيك قرض كردند و چند نفرى كه من نمىخواهم اسم ببرم قانون اساسى را از روى آن نوشتند و نقايص آن را (با) مجموعههاى حقوقى فرانسه و انگليس به اصطلاح ترميم كردند و براى گول زدن ملّت، بعضى از احكام اسلام را ضميمه كردند. اساس قوانين را از آنها اقتباس كردند و به خورد ملت ما دادند.»(13)
در مجالس شوراى دوران پس از مشروطه هم مردم نقش تعيين كنندهاى نداشتند و مخالفان جدّى و سابقه دار اين نهضت يعنى قئودالها، خوانين و حكام مستبد و وابستگان دربارى براى تأمين منافع خود تلاشهاى گستردهاى را آغاز كردند و كوشيدند تا با راه يافتن به مجلس به مقاصد پليد و پست خود دست يابند. البته زمينه اين كار هم تا حدودى فراهم شده بود زيرا از سويى برخى از فاتحان تهران كسانى بودند كه به دليل موقعيت اجتماعى و اقتصادى با هيأت حاكمه قاجاريه تفاوت بنيادى نداشتند و نيز دستهاى پنهان استعمارگران براى تحقق اين نفوذ، نقشههاى متعددى را به اجرا گذاشت. امام خمينى تأكيد نمودهاند:
«…در تمام طول مشروطيت الّا بعضى از زمانها، آن هم به بعض از وكلا، مردم دخالت نداشتند در تعيين وكلا…» امام طى بياناتى اين حقيقت تلخ و اسفبار را گوشزد نمودهاند كه: «قبل از آمدن رضاخان، زمان احمد شاه، امر انتخابات با خانها و مالكين بود و گردن كلفتهاى هر منطقه، در آن دولت نفوذ نداشت، لكن شاهزادههايى كه داراى ملك (زمين و زراعت) بودند و خان هايى كه داراى قدرت بودند و قلدرهايى كه در اطراف كشور بودند، آنها رعيتهاى خودشان را، مردم(منطقه) خودشان را با زور مىآوردند پاى صندوقها هرچه آنها مىگفتند اينها هم عمل مىكردند…»(14) بنابراين به دليل دخالتهاى موذيانه انگلستان، بازگشت مستبدين به قدرت، اختلاف و فاصله گرفتن با شرع مقدس، كنار نهادن نيروهاى صديق و با اخلاص بخصوص علماى متعهد به اسلام و قرآن و روى كار آمدن افراد خود باخته، غرب زده و عدم اجراى قانون اساسى، مشروطه از مسير اصلى خود منحرف گرديد و از هدف اصلى خود بازماند. شيخ مشروطه
شيخ فضل اللّه نورى متولد سال 1259 هجرى در روستاى لاشك كجور مازندران، پس از پشت سر نهادن دوران صباوت، به تحصيل علوم اسلامى روى آورد. مقدمات را در شهر بَلَده (مركز شهرستان نور) آغاز نمود. پس از آن به تهران آمد و فراگيرى دانش حوزوى را در اين شهر تا پايان دوره سطح به پايان رسانيد. بعد براى تكميل تحصيلات به نجف اشرف و نزد مشاهيرى چون شيخ راضى و ميرزا حبيب اللّه رشتى دوران عالى اين علوم را پى گرفت و بعد از مدتى در درس ميرزاى شيرازى حضور يافت و همراه با استادش از نجف به سامرا مهاجرت كرد. حضور مداوم وى در حوزه درسى اين دانشوران و مدت هشت سال بهره مندى از پرتو انديشههاى ميرزاى مجدد و رهبر نهضت تنباكو، همراه پشتكار و اهتمام وافر به درس و كسب دانش شيخ فضل اللّه نورى را به مقام اجتهاد و فقاهت رسانيد.
وى به دليل موقع خاص سياسى، اجتماعى با اشاره ميرزاى شيرازى به ايران آمد و در سال 1303 هجرى روانه تهران گرديد و در اين شهر به اقامه جماعت، تأليف و تدريس علوم اسلامى روى آورد. تسلّط بر مباحث فقه و اصول در عالىترين سطح، مهارت در ساير معارف دينى، شناخت مقتضيات زمانها و درك شرايط حساس جامعه موجب گرديد تا به سرعت حوزه علمى اين دانشور شهيد مورد استقبال و توجّه طلاب و روحانيان قرار گيرد شخصيت هايى چون حاج شيخ عبدالكريم حائرى مؤسس حوزه علميه قم، حاج آقا حسين قمى، آقا سيد محمود مرعشى، پدر آية اللّه مرعشى، ملاعلى مدرس، علامه محمد قزوينى، ميرزا ابوالقاسم قمى و سيد ابراهيم فناء توحيدى (پدر محيط طباطبايى) در مكتب او، تربيت شدهاند.(15) مراتب علمى شيخ مشروعه خواه را هيچ كس از دوست و دشمن انكار نمىكرد. يكى از كسانى كه توفيق ديدار با آن مجتهد به خون خفته را داشته است، مىگويد: برخى تصور مىنمودند معلومات وى منحصر به همان فقه و اصول است امّا نگارنده در چندين جلسه فهميدم قطع نظر از جنبه فقاهت، از ديگر علوم اسلامى هم اطلاعات كافى دارد.(16) ناظم الاسلام كرمانى كه با اين شيخ مبارز مخالف بود، مىنويسد: روزى شيخ در منزل سيد محمد طباطبايى بود كه وى در ضمن مذاكره گفت: ملّاى سيصد سال قبل به كار امروز نمىخورد، شيخ فضل اللّه در جوابش گفت: خيلى دور رفتى، ملاى سى سال قبل به درد امروز نخواهد خورد. ملاى امروز بايد عالم به مقتضيات وقت باشد و مناسبات دولتها را بداند.(17) ادوارد براون انگليسى نيز ناگزير به اعتراف حقيقتى گرديده است: شيخ فضل اللّه از لحاظ علم و آراستگى به كمال معروف و فقيه جامع و كامل، مجتهد سرشناس و عالمى متبحّر و از لحاظ اجتهاد برتر از ديگران بود.(18) حتى احمد كسروى مىنويسد: حاج شيخ فضل اللّه نورى از مجتهدان بنام و باشكوه تهران به حساب مىآمد.(19)
امام خمينى كه به مناسبتهاى مقتضى از اين مجتهد مقاوم دفاع كرده است، از وى به عنوان عالم مجاهد و مجتهد داراى مقامات عالى سخن گفته و او را به عنوان يك روحانى شاخص و برجسته معرفى كرده است.(20) مجتهد مبارز و مقاوم
ناظم الاسلام كرمانى يادآور شده است: حاج شيخ فضل اللّه اگر چند ماهى در عتبات توقف كند شخص اوّل علما خواهد گرديد، چه هم حسن سلوك دارد و هم مراتب علميه و هم نكات رياست را بهتر از ديگران داراست.(21)
چنين شخصيتى با اين اشتهار علمى و اجتماعى به عرصه سياست گام نهاد و در حادثه قيام تنباكو به دفاع از فتواى ميرزاى شيرازى مبنى بر تحريم تنباكو پرداخت و حكم به حرمت استعمال اين ماده دخانى داد. در ماجراى قيام مردم ايران عليه استبداد قاجاريه، از روحانيان برجستهاى بود كه با ابراز تنفر از ستم و اختناق شاه قاجار و همگامى با علماى تهران ضربه سختى بر پيكر دستگاه ستم وارد نمود، در واقعه مهاجرت علما به قم، به صف مهاجرين پيوست و به قم آمد و تا زمان پيروزى انقلاب مشروطه همچنان به دفاع از آن پرداخت، براى تدوين قانون اساسى و متمم آن در مجلس شوراى ملى نقش فعالى را عهدهدار گرديد تا جايى كه توانست با پيشنهاد يك ماده مبنى بر نظارت پنج تن از علماى زمان بر مصوّبات مجلس، قدمى در جهت اسلامى كردن قوانين مجلس بردارد. علماى نجف از جمله دو تن از مراجع وقت: آخوند خراسانى و حاج شيخ عبداللّه مازندرانى طى تلگرامى از پيشنهاد شيخ فضل اللّه نورى حمايت كردند.(22) نگرش بنيادى بر مجلس و قوّه مقننه
نگاه شيخ مزبور از جامعيت ويژهاى برخوردار است و تمامى امور زندگى فردى و اجتماعى بشر را در برمىگيرد اصولاً قانون و قانون گذار در انديشهاش جايگاه خاصى دارد و در اين فرايند نقش مجتهدان را چنين بازگو مىكند. «وظيفه علماى اسلام به آن است كه احكام كلّيه را كه مواد قانون الهى است از چهار دليل شرعى استنباط فرمايند و به عوام برسانند»(23) وى براى بيان منزلت قوه مقننه و اعتبار اكثريت آراء در انديشه سياسى خود دو تصوير اساسى از آن ارائه مىدهد. نخست زمانى است كه هيچ قانونى و قاعده مدوّنى وجود ندارد و قدرت سياسى به دليل تحولاتى، از دست يك نفر خارج مىشود و تحت ضابطهاى قرار مىگيرد، دوم حالتى است كه در آن قانون وجود دارد و مردم نمايندگانى را تعيين مىكنند تا در مجلس گردآيند تا بر اساس قانون اساسى آيين نامههاى اجرايى يا قوانين را وضع كنند كه تحت تأثير قوانين اول هستند.(24) بر اساساين تفكيك، مجلس مقننه نهادى است كه در آن قوانين عمومى و كلى براى اداره عمومى جامعه وضع مىگردد كه به آن قانون اساسى گويند به مجلس دوم كه بر اساس اين قانون برنامه دورهاى نظام را تدوين مىكند، «مجلس برنامه ريزى» مىگويند.
در جامعهاى كه اسلامى است و بر اساس شريعت بايد اداره شود ديگر نمىتوان افرادى را كه تخصصى در دين و مذهب ندارند با رأى مردم بر سر كار آورد تا قانون اساسى بنويسند. اين امور در زمان غيبت امام زمان(عج) از شئون ولايت فقيه بوده و از دايره وكالت خارج است و اين نكتهاى است كه امام خمينى پس از پيروزى انقلاب اسلامى مورد توجه قرار داد و آن زمانى كه بسيارى از گروههاى معارض و مخالف حكومت دينى به پيروى از انديشه سياسى غرب، بحث تأسيس مجلس خبرگان را عنوان نمودند كه دو جهت كارشناسى در آن لحاظ گرديده بود: حضور فقها و مجتهدان براى آن كه دينى بودن قوانين تضمين گردد و متخصصان حقوقى كه با حضورشان مصالح و حقوق عمومى مراعات شده باشد. امام دقيقاً دو حوزه قانون نويسى و برنامه ريزى را كه شيخ شهيد به آن تأكيد داشت، مورد توجه جدّى و اساسى قرار داده و فرمودند:
«قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام، به خداوند متعال اختصاص داشته است. شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است. هيچ كس حق قانون گذارى ندارد و هيچ قانونى جز قانون شرع را نمىتوان به مورد اجرا گذاشت. به همين سبب در حكومت اسلامى به جاى قانون گذار كه يكى از سه دسته حكومت كنندگان را تشكيل مىدهد مجلس برنامه ريزى وجود دارد كه براى وزارت خانههاى مختلف در پرتو احكام اسلام برنامه ترتيب مىدهد و اين برنامهها انجام خدمات عمومى را در سراسر كشور تعيين مىكند.»(25) امام در پيامى كه براى اختتاميه مجلس بررسى نهايى قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران ارسال كردند، فرمودند: «…تشخيص مخالفت و موافقت با احكام اسلام منحصراً در صلاحيت فقهاى عظام است و چون اين يك امر تخصصى است احكام شرعى از كتاب است دخالت وكلاى…ديگر در اين اجتهاد و تشخيص احكام شرعى از كتاب و سنت دخالت در تخصص ديگران بدون داشتن صلاحيت و تخصّص لازم است…»(26)
اين همان استدلالى است كه شيخ فضل اللّه نورى در نوشتن قانون اساسى مطرح كرد و گفت: «اين امر راجع به ولايت است نه وكالت و ولايت در زمان غيبت امام زمان(عج) با فقها و مجتهدين است.»(27) تشخيص توطئه
بدون شك آنچه در قيام مشروطه پيش آمد، اگرچه در ظاهر، اسلامى بود ولى در محتوا مأخوذ از افكار غربى و انديشههاى ليبرالها و لائيكها بود و كسى كه اين نيرنگ را زودتر از همه تشخيص داد. شيخ فضل اللّه نورى بود. فهم زود هنگامش براى او، تاوان بزرگى داشت و آن بردار نمودنش مىباشد اگر آن فقيه والامقام هم رنگ جماعت مىگرديد و دنبال مشروطه مشروعه نبود، چنين اتفاقى برايش رخ نمىداد. امام خمينى اين نكته را گوشزد نمودهاند: «…مرحوم شيخ مىگفت مشروطه بايد مشروعه باشد، بايد قوانين موافق اسلام باشد امّا در آخر مخالفين او را در ميدان توپخانه در حضور جمعيت به دار كشيدند.»(28) و در جاى ديگر خاطر نشان ساختهاند: «…تا آن جا كه مثل مرحوم حاج شيخ فضل اللّه نورى در ايران به خاطر اين كه مىگفت مشروطه بايد مشروعه باشد و آن مشروطهاى كه از غرب و شرق به ما رسيده (است) قبول نداريم، در همين تهران(او را) دار زدند و مردم هم پاى (دار) او رقصيدند يا كف زدند.»(29) آنچه كه موجب گرديد شيخ شهيد در مواضع خود موفق گردد، اگرچه در اين راه جان خود را از دست داد، همين مقاومتش در برابر نوع استبداد بود يكى كه قاجارها مروّجش بودند و ديگرى آن فشار فكرى و اختناق فرهنگى سياسى بود كه روشنفكران غرب زده براى اهل ديانت و جامعه اسلامى پديد آورده بودند و در صدد آن گرديدند تا محصولات افكار مسموم خود را به مجلس و مردم تحميل كنند. او در برابر افرادى ايستاد كه مىگفتند ايرانىها هيچ ندارند و براى ترقى و توسعه بايد از سنت و ارزشهاى خود دست بردارند و سراپا غربى شوند! از اين روى امام به دفاع از شيخ فضل اللّه نورى برمىخيزد تا هم از موازين شرعى كه وى پاسبان آن بود حمايت نمايد و نيز بر دو جريان فوق خط بطلان بكشد. امام مشروطهاى را مىپذيرد كه در آن قوانين اسلام ضمانت اجرايى همچون فقها داشته باشد.(30) تبليغات مسموم
از مواردى كه موجب گرديد دشمنان در نقشه خود موفق شوند و جامعه را بر عليه شيخ شهيد تحريك كنند انعكاس غلط و غير واقعى افكار وى و نيز جوّ سازى بر ضد اوست. بر اثر اين ترفند تبليغى، هالهاى از اخبار جعلى بر گرد انديشههاى راستين شيخ نشست و موجب گرديد مردم نتوانند واقعيت امر را درك كنند البته هدف اصلى دشمنان صرفاً دور نبودن شيخ از صحنه سياسى اجتماعى نبود بلكه با ديانت به مبارزه برخاستند و بين علما و جوامع مذهبى بذر تفرقه پاشيدند تا خود آسانتر به مقاصدى كه پيگيرش بودند، برسند. امام خمينى فرمودهاند: «…دوران مشروطه را كه همه آقايان شنيدهاند. يك عدهاى كه نمىخواستند در اين كشور اسلام قوه (و قدرت) داشته باشد و… دنبال اين بودند كه اينجا را به نحوى به طرف خودشان بكشانند، جوّ سازى كردند به طورى كه مرحوم آقا شيخ فضل اللّه كه آن وقت يك آدم شاخصى در ايران بود و مورد قبول بود، همچون جوّ سازى كردند كه در ميدان، علنى ايشان را به دار زدند و پاى آن هم كف زدند و اين نقشهاى بود براى اين كه اسلام را منعزل كنند و كردند و از آن به بعد ديگر نتوانست مشروطه يك مشروطهاى باشد كه علماى نجف مىخواستند. حتى قضيه مرحوم آقا شيخ فضل اللّه را در نجف هم بدجورى منعكس كردند كه آنجا هم صدايى از آن درنيامد. اين جوّى كه ساختند در ايران و در ساير جاها، اين جو از باب اين شد كه آقا شيخ فضل اللّه را با دست بعضى از روحانيون خود ايران، محكوم كردند و بعد او را آوردند در وسط ميدان به دار كشيدند…و شكست دادند اسلام را، در آن وقت مردم غفلت داشتند از اين عمل حتّى علما هم غفلت داشتند.»(31) در واقع همه مغرضان داخلى و خارجى براى محو اسلام تلاش مىكردند جلال آل احمد در اين باره نوشته است: «…آن روز بود كه نقش غربزدگى را همچون داغى بر پيشانى ما زدند و من نعش آن بزرگوار را به سردار همچون پرچمى مىدانم كه به علامت استيلاى غرب زدگى، پس از دويست سال كشمكش بر بام سراى اين مملكت افراشته شد و اكنون در لواى اين پرچم ما شبيه به قومى از خود بيگانهايم.»(32) تنها در تنگنا
شيخ فرياد زد انقلاب مشروطه از مسير و مواضع خود انحراف پيدا كرده و عناصر مخالف اسلام و قرآن در كسوت مشروطه خواهى قصد دارند انديشههاى وارداتى را جايگزين ارزشهاى الهى و معنوى كنند. هنگامى كه در حرم حضرت عبدالعظيم تحصّن كرده بود تا فرياد حقطلبى و اسلام خواهى خود را به گوش عوام و خواص برساند، نوشت: «(آن جشن مشروطيت) آن بازار شام… آن آتش بازىها، آن ورود سفرا، آن هورا كشيدنها و آن همه كتيبههاى زنده باد…(خوب) مىخواستيد، يكى را هم بنويسيد: زنده باد شريعت، زنده باد قرآن، زنده باد اسلام.»(33) بعدها كه با نفوذ شديد روشنفكران بيمار، در مجلس، توطئه را جدّى احساس كرد، بر دامنه مخالفتهاى خود افزود و اصولاً تصويب قانون را در چنان مجلس و نظامى، رسماً خلاف موازين شرع قلمداد كرد.
فاتحان تهران پس از آن كه به قدرت رسيدند، شاه را بدون محاكمه آزاد گذاشتند تا به روسيه برود و براى او مستمرى هم تعيين كردند! اما نتوانستند شيخ مشروعه و مجتهدى آگاه و بيدار را تحمّل كنند و به سراغش رفته وى را دستگير كردند و در جلسه كوتاه دادگاه شيخ را محكوم به اعدام كردند كه البته دست خارجىها در اين جنايت هويدا بود. امام خمينى مىفرمايند: «…مرحوم شيخ فضل اللّه نورى ايستاد كه مشروطه بايد مشروعه باشد، بايد قوانين موافق اسلام باشد، در همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود و متمّم قانون اساسى هم از كوشش ايشان بود، مخالفين و خارجىها كه يك همچو قدرتى را در روحانيت مىديدند كارى كردند كه در ايران، كه شيخ فضل اللّه مجاهد مجتهد داراى مقامات عاليه را، يك دادگاه درست كردند و يك نفر منحرف روحانى نما او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه شيخ فضل اللّه را به دار كشيدند.»(34) امام ضمن تشويق روحانيان به حضور در مجلس شوراى اسلامى فرمودند: «..در جايى كه اگر در هر شهرى و استانى چند نفر مؤثر افكار، مثل مرحوم مدرّس شهيد را داشتند، مشروطه بطور مشروع و صحيح پيش مىرفت و قانون اساسى با متمم آن كه مرحوم حاج شيخ فضل اللّه در راه آن شهيد شد، دستخوش افكار غربى و دستخوش تصرّفاتى كه در آن شد نمىگرديد.»(35) آرى آن فقيه والامقام تنها در تنگناهاى شديدى بسر برد اما همچنان در راه احياى ارزشهاى دينى مقاومت كرد تا آن كه شهيد شد و به همين دليل امام دفاع از او را به عنوان سمبل دفاع از حكومت مشروعه ياد مىكند، اگر چه شيخ مظلومانه در ميان دشمنان و حتى دوستان چهره قابل قبولى نداشت. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. نك: تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، ج 1، ص 59. 2. نقش علما در سياست، محسن بهشتى سرشت، ص 143. 3. تاريخ ايران زمين، دكتر محمد جواد مشكور، ص 372 – 371. 4. بررسى و تحقيق در جنبش مشروطيت ايران، رسول جعفريان، ص 49 – 48. 5. صحيفه نور، ج 7، ص 206. 6. همان، ج 15، ص 85. 7. ولايت فقيه، امام خمينى، ص 7. 8. همان، ص 9. 9. تبيان، دفتر بيستم، ص 52 – 51. 10. بررسى و تحقيق در نهضت مشروطه، ص 30 – 27. 11. صحيفه نور، ج 6، ص 285. 12. همان، ج 15، ص 202. 13. ولايت فقيه، ص 11 و 13. 14. تبيان، همان دفتر، ص 57 ؛ صحيفه نور، ج 12، ص 5. 15. پاى دارى تا پاى دار، 4، منذر، ص 139 و 305 ؛ شيخ فضل اللّه نورى و مشروطيت، مهدى انصارى، ص 26 ؛ گلشن ابرار، جمعى از نويسندگان پژوهشكده باقرالعلوم، ج 1، ص 419. 16. مجموعهاى از رسايل…شيخ فضل اللّه نورى، محمد تركان، ج 2، ص 326. 17. تاريخ بيدارى ايرانيان، ناظم الاسلام كرمانى، ص 256. 18. انقلاب ايران، ادوارد براون، ترجمه احمد به پژوه، ص 355. 19. تاريخ مشروطه، كسروى، ص 31. 20. تبيان، همان، ص 71. 21. تاريخ بيدارى ايرانيان، همان. 22. نقش علما در سياست، ص 175. 23. آموزه، كتاب اول، ص 55. 24. مجله فرهنگ، ش 28 – 27، صحيفه نور، ج 13، ص 24. 25. همان، ص 26 – 25. 26. همان، ص 26. 27. مجموعهاى از رسايل…، ج 1،ص 104. 28. صحيفه نور، ج 13، ص 175. 29. همان، ج 18، ص 135. 30. آموزه، ص 54. 31. تبيان، ج 20، ص 71. 32. غرب زدگى جلال آل احمد، ص 78. 33. لوايح شيخ فضل اللّه، ص 31. 34. صحيفه نور، ج 13، ص 175. 35. همان، ج 20، ص 231.
عفو و بزرگوارى در سيره پيشوايان
اشاره:
يكى از صفات ارزشى بسيار مهم كه در رأس ارزشها قرار دارد صفت عفو و گذشت و بزرگوارى در برخوردها است تا آنجا كه اميرمؤمنان على(ع) آن را تاج ارزشها خواند و فرمود: «العفو تاج المكارم؛(1) عفو و گذشت تاج و زينت فضايل اخلاقى است.» اين تعبير نشانگر آن است كه همان گونه كه تاج علامت قدرت و عظمت و زينت است و جايگاه آن بر بالاترين عضو بدن مىباشد، عفو و گذشت نيز در ميان مردم از جايگاه بالنده و فرازمندى قرار دارد، و مايه زينت و زيبايى انسان مىباشد. بر همين اساس شايسته است در اين راستا بيشتر بينديشيم، و با توضيح و كالبد شكافى و آسيبشناسى اين خصلت زيبا و سازنده، روح و روان خود را با آن بياراييم. معنى عفو
عفو يعنى اغماض و گذشت از آسيب رسانى طرف مقابل، و برخورد بزرگوارانه با او، و ناديده گرفتن خطاى او، كه ضد آن كينه توزى و به دنبال آن انتقام جويى است كه موجب قتلها، غارتها، فتنهها و فسادهاى بسيار، و گاهى جهان گير مىگردد.
عفو يك نوع نرمش قهرمانانه، و منش بزرگوارانه، و برخورد مهرانگيز است كه از سعه صدر و حلم و متانت اخلاقى سرچشمه گرفته و موجب از بين رفتن روح انتقام جويى و كينه ورزى، و به دنبال آن يك جهان صفا و صميميّت خواهد شد، و از اين جهت مىتوان آن را از صفات كليدى براى خلق صفات برجسته ديگر دانست، و گنجينه كاربردى و سازنده براى تثبيت ارزشهاى ديگر خواند.
البته بايد توجه داشت هر چيزى داراى استثناء و تبصره است، و اين صفت نيز در بعضى از موارد ناپسند است، چرا كه موجب غرور عفو شونده، و تجاوز بيشتر او خواهد شد، و تداعى كننده آن شعر معروف است كه:
ترحّم بر پلنگ تيز دندان
ستم كارى بود بر گوسفندان
بنابراين در آنجا كه عفو و گذشت موجب جرأت جانيان و جسارت منحرفان شود، در آنجا بايد از عفو صرف نظر كرد، و مجازات عادلانه را جايگزين آن نمود، كه از آن در قرآن با عنوان مقابله به مثل ياد مىشود.(2)
بر همين اساس اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «جاز بالحسنة و تجاوز عن السيّئة مالم يكن ثلماً فى الدّين او وهناً فى سلطان الاسلام؛(3) نيكىها را به نيكى پاداش بده، و از بدىها صرف نظر كن تا آن هنگام كه آسيبى بر دين يا سستى بر حكومت اسلامى وارد نمىكند.»
و امام سجاد (ع) فرمود: «حق كسى كه به تو بدى كرده اين است كه او را عفو كنى، ولى اگر مىدانى كه عفو سبب زيان مىشود، مىتوانى عفو نكنى بلكه از او انتقام بگيرى.»(4) بنابراين عفو داراى اقسامى خواهد بود. عفو از نظر قرآن و احاديث
در قرآن در آيات متعددى سخن از عفو و گذشت به ميان آمده، و اين آيات نشان دهنده آن است كه اين خصلت از خصال بسيار مهم و بالنده و درخشان در زندگى انسانها است، و داراى انگيزهها و آثار جالب و شگفت انگيزى است، و يك نوع خوبى ويژه در مقابل بدى است و گاه دشمنان سرسخت را به دوستان صميمى تبديل مىسازد، به عنوان نمونه مىفرمايد:
«و لا تستوى الحسنة و لاالسّيّئة ادفع بالّتى هى احسن فاذاً الّذى بينك و بينه عداوةٌ كانّه ولىٌّ حميم؛(5) هرگز نيكى و بدى يكسان نيست، بدى را با نيكى دفع كن ناگاه (خواهى ديد) همانكسى كه ميان تو و او دشمنى است گويى دوستى گرم و صميمى است.»
نيز مىفرمايد: «ان تبدوا خيراً او تخفوهُ او تعفوا عن سوءٍ فانّ اللّه كان عفواً قديراً؛(6) اگر نيكىها را آشكار يا مخفى كنيد، و از بدى عفو و گذشت نماييد، خداوند بخشنده و توانا است. (و با اين كه بر انتقام قادر است، عفو و گذشت مىكند، شما نيز اين صفت را از خدا كسب كنيد) و آيات ديگر.(7)
قرآن با اين تعبيرات به روشنى ما را به عفو و گذشت دعوت مىكند، و با بيان آثار درخشان دنيوى و پاداش عظيم اخروى (فمن عفى و اصلح فاجره على اللّه)(8) ما را تشويق مىنمايد، تا با عفو و گذشت، خود را به عالىترين صفات اخلاقى بياراييم، و به نتايج سودمند و ارزشمند آن نايل گرديم.
و در بعضى از تعبيرات قرآنى آمده است: «و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فانّ اللّه غفورٌ رحيمٌ؛(9) و اگر عفو كنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد (خدا شما را مىبخشد) چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است.» اين سه تعبير عفو و صفح و غفران، حاكى است كه علاوه بر عفو و گذشت، طرف مقابل را ملامت نكنيد و از او روى برمگردانيد كه معنى صفح است، و نيز آثار خطاى او را بپوشانيد كه معنى غفران است، بنابراين در مرحله نخست او را عفو كنيد و از او بگذريد و هرگز قصد انتقام جويى نداشته باشيد، و در مرحله دوم، از سرزنش او پرهيز نموده و با روى ناخوش از او فاصله نگيريد و در مرحله سوم آن چنان خطاهاى او را ناديده بگيريد به گونهاى كه آنها را زير پوشش مهرانگيز خود، محو و نابود سازيد، آرى اينك كه عفو مىكنيد، عالىترين درجه عفو را با توجه به جوانب آن رعايت كنيد، كه اين است برترين مقامات انسانهاى با ايمان و سرافراز در برابر خطاهاى ديگران كه موجب پيدايش مدينه فاضله اخلاق شده و باعث صفا و نورانيت و برادرى عميق و گسترده خواهد شد.
در احاديث اسلامى نيز همين معنى با تعبيرات مختلف آمده: از جمله پيامبر(ص) فرمود: «عفو و گذشت از كسى كه به شما آسيب رسانده، بهترين اخلاق دنيا و آخرت است.»(10) نيز فرمود: «هنگام بر پا شدن قيامت، ندا دهندهاى فرياد مىزند: «هر كس اجر او بر خدا است وارد بهشت شود.» سؤال مىشود اجر چه كسى بر خدا است؟ پاسخ داده مىشود: «العافون عن النّاس فيدخلون الجنّة بغير حسابٍ؛ كسانى كه مردم را عفو كردند، آنان بدون حساب وارد بهشت مىشوند.»(11)
امير مؤمنان على(ع) فرمود: «شيئان لايوزن ثوابهما، العفو و العدل؛پاداش دو چيز به قدرى افزون است كه قابل وزن و سنجش نيست، و آن دو عبارتند از عفو و عدالت.»(12)
عفو و بخشش در گفتار پيشوايان به قدرى تأكيد شده كه امام على(ع) فرمود: «شرّ النّاس من لايعف؛ بدترين انسانها كسى است كه از لغزشها نمىگذرد.»(13)
نيز فرمود: «قلّة العفو اقبح العيوب، و التّسرع الى الانتقام اعظم الذّنوب؛ كمى عفو و گذشت، زشتترين عيبها است و شتاب نمودن براى انتقام بزرگترين گناه است.»(14) چند نمونه از عفو پيشوايان
براى اطلاع از عفو و بخشش وسيع پيامبران و امامان (ع) كافى است كه نظر شما را به ذكر چند نمونه از سيره درخشان آنها در اين راستا جلب كنيم:
1- در ماجراى حضرت يعقوب(ع) و فرزندش حضرت يوسف(ع) كه در قرآن آمده، فرزندان يعقوب، برادران يوسف(ع)، بى رحمانهترين جفاها را نسبت به يعقوب و يوسف(ع) نمودند، تا آنجا كه يوسف نوجوان را با ترفند و حيله از پدر جدا نموده و با بدترين شكنجههاى جسمى و روحى او را در چاه انداختند، و چهل سال او را از پدرش يعقوب(ع) جدا نمودند، و چشمهاى يعقوب بر اثر حزن و اندوه و گريه از فراق يوسف(ع) سفيد شد(15) ولى همين برادران مجرم و گنهكار، سرانجام وقتى كه يوسف(ع) را بر مسند رهبرى مصر ديدند و عذرخواهى كردند، يوسف(ع) بى درنگ آنها را بخشيد و به آنها فرمود: «لا تثريب عليكم اليوم يغفر اللّه لكم و هو ارحم الرّاحمين؛ امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست، خداوند شما را مىبخشد و مهربانترين مهربانان است.»(16)
اين برخورد بزرگوارانه يوسف(ع) دليل نهايت بزرگوارى و عظمت روح او است، كه نه تنها از حق خود گذشت بلكه حاضر نشد با كمترين توبيخى با آنها برخورد نمايد، و اين همان صفح و مرحله عالى عفو است كه يوسف انجام داد، آنگاه طبق فرموده قرآن پيراهن خود را به آنها داد و فرمود: اين پيراهن را نزد پدرم يعقوب ببريد، و آن را بر صورت او بيفكنيد، او بينا مىشود و سپس همه نزديكان خود را نزد من بياوريد.(17) آنها به دستور يوسف(ع) عمل كردند، يعقوب(ع) بينا شد و همراه فرزندان و بستگان، از فلسطين به مصر به نزد يوسف (ع) آمد، يوسف(ع) به همه احترام شايان كرد و علاوه بر عفو برادران، انعام فراوانى به آنها بخشيد.
جالب توجه اين كه: طبق بعضى از روايات يوسف از برادران پرسيد: آن كسى كه در آغاز پيراهن مرا (خون آلوده كرده و) نزد پدر برد و به دروغ گفت يوسف را گرگ خورد، در ميان شما چه كسى بود؟ يهودا گفت؟: من بودم، يوسف(ع) گفت: اينك تو اين پيراهنم را ببر و بر صورت يعقوب بيفكن تا بينا و خشنود شود، تا همان گونه كه قبلاً تو با نشان دادن پيراهن خون آلود، پدر را ناراحت كردى، اينك تو او را خوشحال كرده، و جبران كنى.(18) اين حديث نشان مىدهد كه يوسف در مسأله وسعت عفو، با آن همه گرفتارىها، به ريزه كارى و امور جزيى توجه داشت تا به اين طريق هرگونه شائبهها را به صفا و صميميّت تبديل سازد.
2- از عفو و گذشت يعقوب(ع) اين كه: فرزندانش با كمال عذرخواهى نزدش آمدند و گفتند: «اى پدر آمرزش گناهانمان را از درگاه خداوند بخواه.» يعقوب(ع) با آغوشى باز، با كمال عفو و بزرگوارى به آنها پاسخ مثبت داد و فرمود: «سوف استغفر لكم ربّى انّه هو الغفور الرّحيم؛ به زودى از پروردگارم براى شما طلب آمرزش مىكنم كه او آمرزنده و مهربان است.»(19) از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود: «يعقوب (ع) دعا كردن براى آنها را تا سحرگاه شب جمعه تأخير انداخت، و در آن هنگام براى آنها دعا كرد.»(20) بنابراين يعقوب در همان آغاز آنها را بخشيده، ولى نظر به اين كه دعا در سحرگاه شب جمعه به استجابت نزديكتر است، و مىخواست دعايش در حق آنها به استجابت برسد، به آنها وعده تأخير دعا را داد.
3- در سال هشتم هجرت، هنگامى كه سپاه اسلام به فرماندهى پيامبر اسلام(ص) مكّه را فتح نمودند، و مسلمين بر همه اوضاع آن سامان مسلّط شدند، پيامبر(ص) خطاب به مردم مكّه كه مشرك بودند فرمود: «اى قريشيان به گمان شما من درباره شما چه فرمانى مىدهم؟» آنها در پاسخ گفتند: «خيراً، اخٌ كريمٌ و ابن اخٍ كريمٍ، و قد قدرت؛ ما جز خير و نيكى از تو انتظار نداريم، تو برادر بزرگوار و بخشنده، و فرزند برادر بزرگوار ما هستى، و اكنون قدرت در دست تو است.»
پيامبر (ص) با كمال بزرگوارى به آنها رو كرده و فرمود: «من در مورد شما همان را گويم كه برادرم يوسف به هنگام پيروزى بر برادرانش گفت: لا تثريب عليكم اليوم؛ امروز سرزنشى بر شما نيست.»
آنگاه پيامبر(ص) چنين اعلام كرد: «اليوم يوم المرحمة لا الملحمة؛ امروز روز مهربانى است نه روز انتقام و خون ريزى.»
سعد بن عباده كه از مسلمانان شجاع انصار بود، هنگام ورود به مكه در حالى كه پرچم سپاه در دستش بود صدا زد: «امروز روز انتقام و روز خون ريزى است» يكى از مهاجران سخن او را شنيد و به پيامبر(ص) خبر داد، رسول خدا (ص) بى درنگ على(ع) را به سوى او فرستاد تا پرچم را از او بگيرد و خودش پرچمدار شود، على (ع) اين دستور را اجرا نمود(21) به اين ترتيب پيامبر(ص) اعلام عفو عمومى كرد، و از تندروىها جلوگيرى نمود. نيز در روايت آمده عمر بن خطاب هنگام ورود به مكه اعلام كرد كه امروز روز انتقام است، ولى پيامبر(ص) وقتى با بخشندگى بزرگوارانه خود، اعلام عفو عمومى كرد، عمر از گفتار خود شرمنده شد.(22)
4- مسافر پيرمردى از شام به مدينه آمده بود، روزى امام حسن(ع) را سوار بر مركب ديد، بر اثر كينهاى كه او از امام در دل داشت، آنچه توانست با كمال گستاخى از آن حضرت بدگويى كرد. پس از فراغ، امام حسن(ع) نزد او آمد، و به او سلام كرد، و در حالى كه لبخند بر چهره داشت به او فرمود: «اى پيرمرد! بگمانم غريب هستى، و گويا امرى بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضايت كنى از تو خشنود شويم، و اگر چيزى از ما بخواهى به تو عطا مىكنيم، اگر راهنمايى بخواهى تو را راهنمايى مىكنيم، و اگر براى باربرى از ما كمك بخواهى تو را كمك مىكنيم، اگر گرسنهاى تو را سير مىكنيم، و اگر برهنه باشى، تورا مىپوشانيم، اگر حاجت دارى آن را ادا مىنماييم، و اگر مركب خود را به سوى خانه ما روانه سازى، و تا هر وقت بخواهى مهمان ما باشى، براى تو بهتر خواهد بود، زيرا ما خانه آماده و وسيع و ثروت بسيار در اختيار داريم.»
هنگامى كه آن پيرمرد، در برابر گستاخىاش آن همه گذشت و بزرگوارى را از امام (ع) ديد شرمنده شد و تحت تأثير شديد قرار گرفت، به طورى كه گريه كرد و گفت: «گواهى مىدهم كه تو خليفه خدا در زمينش هستى، و خداوند آگاهتر است كه مقام رسالت خود را در وجود چه كسى قرار دهد. تو و پدرت نزد من مبغوضترين افراد بوديد، ولى اينك تو محبوبترين انسان نزد من مىباشى.» سپس او به خانه امام حسن(ع) وارد شده و مهمان آن بزرگوار گرديد، و پس از مدتى در حالى كه قلبش آكنده از محبت خاندان رسالت شده بود، با كمال عذرخواهى و تشكر از محضر امام حسن(ع) مرخص شد.(23)
5 – در جنگ صفّين يكى از سرداران لشگر معاويه به نام اصبغ بن ضرار به دست مالك اشتر اسير شد، او مستحق مجازات شديدى بود و مالك اشتر مىتوانست او را مجازات سختى كند، مالك او را در اردوگاه آورد، آن روز شب شد، آن اسير در آن شب اشعارى مىخواند كه مالك شنيد، او در آن اشعار گفت: «اى شب تا ابد و تا قيامت شب باش، اى كاش اين شب روز نمىشد، زيرا فردا براى من روز سختى خواهد بود…» مالك اشتر در عين صلابت و سختگيرى بر دشمن، در فكر عفو و گذشت نسبت به او شد، آن شب پايان يافت، مالك آن اسير را نزد اميرمؤمنان على(ع) آورد، و وساطت نمود كه در مورد اين اسير لطف كند، حضرت على(ع) پس از بيان مطالبى، اختيار اصبغ را به مالك اشتر واگذار نمود، مالك او را به خانهاش آورد و با كمال بزرگوارى او را آزاد كرد.(24)
6- مالك اشتر سردار شجاع و بىبديل لشگر على(ع) كه در همه چيز از على(ع) پيروى مىكرد، روزى در كوفه در بازار عبور مىكرد، يكى از بازاريان او را نشناخت، به خيال اين كه يك دهاتى فقيرى عبور مىكند، مقدارى ته مانده سبزى را به سوى او پرتاب كرد، و از تلخ كارى خود خنديد، مالك بى آن كه سخنى بگويد از آنجا عبور كرد، مردى به آن بازارى گفت: آيا اين شخص را نشناختى؟ او گفت: نه. آن مرد گفت: «او مالك اشتر سردار بزرگ سپاه على(ع) بود.» بازارى با شنيدن اين سخن ترسان و لرزان به دنبال مالك شتافت، تا به محضرش رسيده عذرخواهى كند، ديد مالك وارد مسجد شد و به نماز ايستاد، بازارى پس از نماز نزد مالك آمد و با كمال فروتنى به عذرخواهى پرداخت. مالك گفت: «سوگند به خدا به مسجد نيامدم مگر براى اين كه دعا كنم تا خدا تو را بيامرزد و اصلاح كند.»(25)
اين رأفت اسلامى، و برخورد بزرگوارانه و عفو و گذشت شاگرد برجسته و دست پرورده اميرمؤمنان، نشان مىدهد كه شاگردان و شيعيان على(ع) بايد در هر حال و مقام خصلت عفو و بخشش را از ياد نبرند.
7- مردى از نوادههاى عمربن خطّاب در مدينه با امام كاظم (ع) دشمنى مىكرد، و گاهى با كمال جسارت نسبت به آن حضرت اسائه ادب نموده و به آل على(ع) ناسزا مىگفت. روزى بعضى از ياران به امام (ع) عرض كردند: «اجازه بده تا اين مرد تبهكار را تنبيه كنيم.» امام اجازه نداد، تا اين كه روزى امام كاظم(ع) پرسيد: آن مرد كجاست؟ گفتند در فلان مزرعه خود مشغول كار است. امام كاظم(ع) سوار بر مركب شد و نزد او رفت، وقتى به او رسيد، با كمال مهربانى و شادمانى به او خسته نباشيد گفت، و احوال او را پرسيد، آنگاه سؤال كرد: چقدر اميد دارى كه از اين مزرعه به دست آورى؟ او جواب داد علم غيب ندارم. امام فرمود: من مىگويم چقدر اميد دارى؟ او گفت: اميدوارم كه 200 دينار به من برسد. امام كاظم(ع) كيسهاى محتوى 300 دينار به او داد و فرمود: «اين را بگير، به اميد آن كه خداوند آنچه را آرزو دارى از اين مزرعه به تو برساند.» آن مرد آن چنان تحت تأثير عفو و محبّت امام(ع) قرار گرفت كه همانجا به عذرخواهى پرداخت، و عاجزانه تقاضا كرد كه امام او را ببخشد، امام در حالى كه لبخند بر لبان داشت او را بخشيد، از آن پس دوستان امام مىديدند آن مرد تغيير جهت داده و از دوستان صميمى امام(ع) شده است. امام(ع) به دوستانش فرمود: «آيا اين برخورد بهتر بود، يا آنچه را كه شما پيشنهاد مىكرديد؟» آرى من با روى خوش و برخورد بزرگوارانه او را عوض كردم.(26) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. شرح غررالحكم، ج 1، ص 140، حديث 520. 2. فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم (سوره بقره، 194). 3. غررالحكم، حديث 4788. 4. تحف العقول، ترجمه احمد جنتى، ص 307. 5. سوره فصلت، آيه 34. 6. سوره نساء، آيه 149. 7. و آيات ديگرى مانند: شورى – 40 ؛ نور – 22 ؛ اعراف – 199 ؛ نحل 126 ؛ مؤمنون – 96 ؛ بقره – 178 ؛ تغابن – 14 ؛ مزمّل – 10. 8. سوره شورى، آيه 40. 9. سوره تغابن، آيه 14. 10. شرح غررالحكم، ج 1، ص 140. 11. تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 34. 12. شرح غررالحكم، ج 4، ص 184. 13. همان، ص 175. 14. همان، ص 505 ؛ پيام قرآن، اخلاق در قرآن، ج 3، ص 423 و424. 15. سوره يوسف، آيه 84. 16. همان، 93. 17. همان، 92. 18. تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 262. 19. سوره يوسف، آيه 98. 20. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 466، ح 198. 21. سيره ابن هشام، ج 4، ص 49. 22. تفسير قرطبى، ج 5، ص 3487. 23. بحارالانوار، ج 43، ص 344 ؛ كشف الغمة، ج 3، ص 135. 24. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8 ، ص 101 و 102. 25. بحارالانوار، ج 42، ص 157. 26. اعلام الورى، ص 296.
درسها و عبرتهاى انتخابات
انتخابات دوره نهم رياست جمهورى از ويژگى و شگفتى خاصى برخوردار بود و درسها و عبرتهائى را همراه داشت.
1- تعدّد غير معمول نامزدها و رقابت بسيار شديد و فعاليتهاى تبليغاتى بسيار سنگين و تنشهاى غير منتظره ميان برخى هواداران آنها كه به شكسته شدن مرز اخلاق در پارهاى موارد انجاميد كه اين در گذشته سابقه نداشته است. از اين تجربه تلخ بايد بهره گرفت و براى دورههاى بعدى فكرى كرد كه اولاً هزينههاى تبليغاتى تحت كنترل درآيد و از ولخرجى و ريخت و پاشها و اسراف و تبذيرها كه منابع آن هم معلوم نيست! جلوگيرى شود، تبليغات ضابطهمند گردد و منابع آن مشخص شود. ثانياً براى تخلفات و تخريبها در قانون جريمه پيش بينى شود و متخلفان تحت پيگرد قانونى قرار گيرند. چرا كه اگر اين روند ادامه يابد، آن هم از سوى كسانى كه در درون نظاماند، بازتاب آن بدبينى و سلب اعتماد از سوى مردم خواهد شد و اين خسارت بزرگى است براى نظام و كشور و انقلاب كه پايمال شدن ارزشها را بدست خودىها شاهد باشند و رقابت بر سر تصاحب قدرت همه چيز را تحت الشعاع قرار دهد آنگونه كه در كشورهاى غربى و لائيك و… و همين جا بايد به بىتوجهى به ارزشهاى اسلامى در برخى تبليغات و مصاحبهها استناد كرد كه قابل چشم پوشى نيست. كسانى بودند كه براى جلب آراء در جلساتى نشستند و حرفهائى زدند كه در شأن آنها و نظام نبود و برخى هواداران آنها به ابتذال و اباحيگرى دست زدند كه عامل تنفر جامعه و مردم ديندار گرديد و در سرنوشت انتخابات تأثير گذاشت.
2- مطلب بعدى، حضور مردم در پاى صندوقهاى رأى كه در شرائط كنونى حقاً چشمگير و ستودنى بود. حضور گسترده سى ميليونى مردم در دو نوبت و فاصله يك هفته چيزى شبيه معجزه بود كه از آگاهى و نشاط و تعهد ملت در قبال سرنوشت كشور و حاكميت آن حكايت دارد. اين حضور باشكوه در هيچ يك از كشورهاى جهان ديده و شنيده نشده و از دست آوردهاى منحصر به فرد انقلاب اسلامى است كه بايد آن را پاس داشت و بالاترين تقدير و بيشترين تشكر را از ملت نمود كه در همه صحنههاى حساس و سرنوشت ساز حاضرند و هر چند نارضايتىهائى دارند ولى آنجا كه پاى ارزشها و كليّت نظام و سرنوشت كشور به ميان مىآيد درنگ نمىكنند و با حضور خويش پايدارى و وفادارى خود را به نمايش مىگذارند و ثابت مىكنند مردمى هستند زنده، پويا، متعهد و حساس و مقاوم و بر مسئولان امور است كه به دنبال مردم حركت كنند و از كاروان ملت جا نمانند و گزاف نيست اگر بگوئيم اين مردماند كه مسئولان را رهبرى مىكنند و به دنبال خود مىكشانند و به نظام و ميهن اسلامى عزت مىبخشند و هميشه چنين بوده، از آغاز انقلاب تا به امروز و لذا مىبينيم كه امام راحل – قدس اللّه روحه – اين ملت را مىستود و جايگاه آنان را بزرگ مىداشت و مىفرمود: اگر اين مردم نبودند ما در زندانها و تبعيدگاهها بوديم و حال كه چنين است بر دولتمردان است تمام همّ خود را مصروف دارند، به اين ملت خدمت كنند و ناخدمتىها را جبران نمايند، به خواستههاى بحق اين مردم بىتوجّه نباشند، خود را براى ملت بخواهند نه ملت را براى خود. حضور پرشور نسل سوم
آنچه بيش از هر چيز چشم گير بود و نبايد در تحليلها كم رنگ جلوه داده شود حضور فعال و پرشور نسل جوان و نوع گزينه آنان بود. دشمنان ما در سير تحولات تاريخى و اجتماعى مترصّد فرصتى هستند كه پشت كردن مردم را به دست آوردهاى انقلاب اسلامى شاهد باشند و توطئههاى خود را با كودتاى آرام عملى سازند!
بودجههاى سنگينى كه براى استحاله فرهنگى و اجتماعى در كشور ما از سوى بيگانه بويژه شيطان بزرگ تدارك شده امروزه علنى گرديده و رسماً اعلام كردهاند كه مخالفان رژيم حاكم اسلامى را حمايت خواهند كرد. پارهاى افراد نيز در اين دام افتاده و مجرى طرحهاى آنان شدهاند.در سالهاى اخير علاوه بر بودجههاى ميلياردى كه بوسيله دشمنان خارجى در اين مسير هزينه مىشود و صدها رسانه اعم از ماهواره، راديو، تلويزيون و نشريه و اينترنت و سيدى و نوار و مزدور و جاسوس پرورى را به خدمت گرفتهاند شبكههاى مخفى و آشكار در گوشه و كنار كشور نيز دستاندر كار اين توطئهاند از جمله روزنامههاى زنجيرهاى كه هنوز هم برخى دولتمردان براى تعطيل آنها اشك تمساح مىريزند! كارگزار اين توطئهاند، اينها در انتخابات مجلس هفتم صداى خرد شدن استخوان طرحهاى شيطانى خود را شنيدند و هياهوها و جوسازىها و اعتصابها نتوانست ملت را از راه خود منحرف كند.
طى يكسال كار مجلس شوراى اسلامى اميدهائى را در دل مردم ايجاد كرد هر چند هماهنگى لازم ميان قوه مجريه و قوه مقننه نبود ولى بارقه اميدى كه مجلس هفتم در دلها برافروخت حضور مردم را در انتخابات رياست جمهورى پرشورتر كرد و به اميد آنكه دولتى روى كار آيد كه با همسوئى مجلس بتواند جامه عمل به ايدهها و آرمانهاى ملت بپوشد و در جهت حل مشكلات مردم موفقتر باشد اما دشمنان چيز ديگرى مىخواستند. آنها اميد به انتخابات رياست جمهورى بستند كه اولاً مردم را از حضور در عرصه سياسى كشور دلسرد و نااميد كنند و ديديم كه رئيس جمهور مفلوك آمريكا با اعلام حمايت از عناصر ضد انقلاب و نفوذىها و به اصطلاح اپزيسيون شخصاً وارد ماجرا شد و آن بيانيّه را داد و پياده نظام بيگانه نيز در اين شيپور دميدند اما تو دهنى خوردند و مردم پاسخ جانانهاى به آنان دادند بويژه نسل جوان و همانها كه دشمن براى آينده به آنها چشم دوخته بود. حضور جوانان عزيز ما در عرصه انتخابات و گزينه آنها آب پاكى روى دست دشمن ريخت، دوستان را اميدوار و دشمنان را مأيوس كرد. پيام اين حضور اين بود كه نسل سوم پس از 27 سال از انقلاب مىگذرد آنچنان در صحنه حاضرند كه جوانان سال 57 و سرآغاز انقلاب و اين بار حساب شدهتر و با بار فرهنگى بيشتر و ياران خمينى كبير پس از رحلت او با او و با رهبر فرزانه كنونى ميثاق وفادارى مىبندند و از انقلاب چون جان گرامى حمايت مىكنند و اين پديده مباركى است و سند افتخارى براى نسل حاضر و پاسخى است دندان شكن كه از اين ملت بزرگ قطع اميد كند و به پارهاى احزاب ورشكسته و جمعيتهاى محفل نشين كه صداى اين ملت و نسل فرهيخته ما را نشنيدند مفهوم اين آيه كريمه را بگويد كه خداوند درباره اسلام فرمود: «فان يكفر بها هؤلاء فقد وكّلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين» اگر اينان (مشركان و منافقان) به پيام آسمانى اسلام كافر شدند ما كسانى را مىآوريم كه آنان ايمان دارند و آن را انكار نمىكنند.
جريانهاى محفل نشين كه دور منقلها مىنشينند و سياست بافى مىكنند و از درك اين ملت عاجزند در حال و هوائى كه ساخته اوهام و خيالات آنهاست سرگردانند بدانند كه ملت راه خود را يافته و مىپيمايد و كاروان طى مسير مىكند هرچند بد دلان و كج انديشان نخواهند. در هر حال حضور نسل سوم پديدهاى بود مبارك و نويدبخش كه انقلاب اسلامى ياران بىشمارى دارد و ميراث نسل اول و دوم را نسلهاى بعدى پاس مىدارند و دشمن چشم به راه عقب گرد ملت نباشد كه درياى خروشان مردمى خس و خاشاكها را به ذبالهدان تاريخ مىفرستد چنانكه اسلافشان را فرستاد. گزينه نسل سوم
گزينه اين نسل در انتخابات قابل توجه و تحليل است. در دور دوم انتخابات اكثريت مردم رئيس جمهورى را برگزيدند كه از همه نامزدها سادهتر، كم سر و صداتر و بىآلايشتر بود. اين انتخاب اتفاقى يا مصنوعى نبود بلكه نوعى همزبانى بود ميان انتخابگران با انتخاب شونده.
مردم شعارها و سخنانى را شنيدند كه بيشتر به دل آنها مىچسبيد، تبليغاتى را مىديدند كه كمخرجتر، سادهتر و كم رنگتر. مردم به بىآلايشى، سادگى و همزبانى رأى دادند. اگر جز اين بود فعاليتهاى تشكيلاتى چندان كارساز نبود. رئيس جمهور منتخب را از جنس خودشان يافتند، شعارهايش را بيشتر پسنديدند از عملكرد او در شهردارى تهران راضى بودند، تشكيلات تبليغاتى و سمپاتهاى او حزب اللّه بودند همانها كه هميشه در صحنه حاضرند، از عناصر ورشكسته منافق و ابتذال گرا در اين تشكيلات خبرى نبود، اين عوامل و نظائر آن زمينه حضور مردم بويژه تودههاى بى نام و نشان را فراهم ساخت. اين به معناى نقد و نقص رقباى انتخاباتى و شخص نامزدها نيست كه بىترديد در اين ميان چهرههائى بودند كه سرفصلهاى مبارزات و مجاهداتشان در تاريخ مىدرخشد، عالم، مجاهد، مجرب، جهان ديده و صددرصد مورد اعتماد.
پس اشكال كجاى كار بود؟ برخى سعى دارند اشكال را متوجه تخريبها كنند. كه فضاى ذهنى جامعه و ديد جوانان را منفى كرد اما نگارنده ضمن محكوم كردن تخريبها از هركجا و هر جناح و هر تشكيلاتى كه بوده است، به چيز ديگرى باور دارد كه آن را در عملكرد اطرافيان و هواداران و مدعيان همراهى با آن شخصيت محترم مىدانم. اگر تشكيلات تبليغاتى درستى بود و مصاحبهها و گفتهها آثار منفى نداشت، آن تخريبها و شب نامهها تأثير چندانى نداشت.
موضوع تخريب و دشنام نسبت به بزرگان مسئله رائجى بوده كه از اول انقلاب بلكه اول تاريخ شنيده و شاهد آن بودهايم و نشانگر مظلوميت شخصيت مورد هجوم است و نمىتواند افكار عمومى را آنقدر تحت تأثير قرار دهد. هرگاه مردم رشد يافته و آگاه و جريان شناس باشند. نگارنده معتقد است بيشترين تخريب از سوى گروه هائى بود كه مىخواستند در پرتو شخصيت مورد نظر بهرهگيرى كنند و يا كارنوال به راه انداختند و گروهى بدحجاب و ابتذال گر را به بعضى ستادها كشاندند هرچند شخصيت محترم مورد نظر نسبت به آن ناآگاه بود. در هر حال هرچه بوده گذشت اما عبرتها و آموزهها مىتواند براى بعدىها درسآموز باشد. انتظارات از دولت آينده
با توجه به آنچه در انتخابات ديديم و در شعارها شنيديم. مردم نشان دادند كه با كسى عقد اخوت نبستهاند يك روز بالا مىبرند، روز ديگر پائين مىآورند تا عملكرد دست اندركاران چه باشد. مردم به اسلام و انقلاب رأى مىدهند. به كسى كه انتظار دارند به خواستههاى آنان جامه عمل بپوشد. ناهنجاريهاى فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى مردم را خسته كرده است، ديگر شعار و حرف براى مردم قانع كننده نيست. مردم از مسئولين عمل مىخواهند نه حرف، مردم خواهان يك تحولاند، يك انقلاب فرهنگى بدانگونه كه امام پى افكند، يك انقلاب اقتصادى كه حلقوم زراندوزان پر توقع و رانت خواران بى كفايت و فرصت طلب را بفشارد. جلو دزدىها و اختلاسها را بگيرد، حقوق پايمال شده محرومان و معلمان و پرستاران و كارمندان و يتيمان و بيوه زنان را احياء كند. مردم تشنه عدالت اند، نمىتوانند حاكميت پول و سرمايهها را در يكسو و درد و رنج را در سوئى ديگر نظارهگر باشند. مردم مىخواهند بدانند پول نفت و گاز و منابع ارزشمندشان كجا خرج مىشود؟ چرا با افزايش درآمدها گرانى و تورم همچنان بر مردم فشار مىآورد؟ مردم مىپرسند چرا در يك وزارتخانه حقوق ميليونى داده مىشود و در همين وزارتخانه حقوق كارمند زير خط فقر است. مردم نمىتوانند بيش از اين شاهد فقر و تبعيض از يكسو و مفاسد فرهنگى و اخلاقى و كشف حجاب و فحشاء و فساد از سوى ديگر باشند همان چيزى كه آبروى ما را در ديد جهانيان لكهدار كرده و هنوز هم پارهاى از مسئولان از آزادى بيشتر دم مىزنند و نمىخواهند كمترين محدوديت را بپذيرند اينها و صدها مسئله ديگر مسائل مردم و جوانان و مردان و زنان دردمند است. حاكميت بايد به اين مسائل توجه داشته باشد. هر دولتى و نظامى توانست به اين مسائل رسيدگى كند محبوب و مورد حمايت مردم است و هيچگونه توطئهاى از داخل يا خارج نمىتواند اركان آن نظام را متزلزل كند…
از اين نكته نيز نبايد غافل بود كه ورود در عرصه مبارزه با فقر و تبعيض و فساد و رانت و رشوه تبعات خاص خود را دارد، فرياد بسيارى را به نشانه اعتراض و كارشكنى و جوّ سازى بلند مىكند. اين مبارزه يك جهاد است و صبر و پايدارى خاص خود را مىطلبد و بدون ترديد حمايت الهى و پشتيبانى مردمى و توكل و شهامت رهتوشه اين جهاد است و خداوند وعده داده: «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم» دولت آينده بايد بداند مردمى كه به شخص يا جريان و حزب خاصى رأى ندادند بلكه به يك انديشه و تفكر و آرمان و عمل رأى دادند.
و اكنون هنگام يارى است كه همه دست به دست بدهند و تجارب و توان و تخصص و انديشه خود را بكار گيرند كه دولت بتواند سربلند و موفق به ملت خدمت كند و ارزشهاى اسلام را پاسدارى نمايد و ايرانى سربلند و ملت سرافراز و كشور در عزت و عظمت پايدار بماند (انشاء اللّه).
پاورقي ها:
روشهاى تربيت در نهجالبلاغه
قسمت سوم اركان و شرائط توبه
از مشكلاتى كه همواره دامن گير بشرى مخصوصاً جوامع اسلامى بوده است منحرف شدن برخى واژههاى مقدس از معنى و مفهوم حقيقى خود بوده است. در موارد بسيارى با وارونه شدن واژهها و ارائه معنى و تفسير نادرست از آن، انسانها و جوامع نيز به انحراف كشيده شدهاند، به عنوان نمونه «آزادى» از آن الفاظى است كه با فطرت بشر عجين شده است ولى اين واژه در دست هر كسى به گونهاى تفسير مىشود قدرت طلبان آن را به گونهاى، روشنفكران غرب زده آزادى را مساوى با بىبند و بارى و آزادى مطلق و حيوانى مىگيرند، و اصلاح طلبان به گونهاى ديگر، همين طور واژه «سهل بودن دين» به معناى يله ورها انگارى تفسير شده و به نام «تسامح و تساهل» در دين هر كارى كه مىخواهند انجام مىدهند، و همين طور كلمه «فرهنگ»، «عرفان» و… «توبه» نيز از الفاظى است كه در اذهان مسلمانان بر آن ستم شده است، عدّهاى مىپندارند توبه يك لفظى بيش نيست كه با گفتن آن انسان از هر گناهى پاك و منزه مىشود، گويا اين انحراف در زمان حضرت امير مؤمنان نيز وجود داشته، كه حضرت مجبور شده معناى درست توبه، اركان و شرائط آن را بيان دارد.
مردى كه گويا از او گناهى سرزده بود، و مىپنداشت كه با گفتن لفظى پاك مىشود، خدمت آن حضرت رسيد، و خواست از گناه خود توبه كند، گفت: «استغفر اللّه» و حتّى لفظ «ربّى و اتوب اليه» را هم نگفت، قاعدتاً حضرت به او نگاهى انداخته و از چهره او متوجّه شد كه نسبت به معناى «توبه» و «استغفار» جاهل است، با اين كه على(ع) جز در ميدان جنگ كمتر عصبانى مىشد و حتّى معروف بود كه انسان خنده رو هست و به همين بهانه او را از خلافتش محروم كردند، اين جا سخت بر آشفت درست به آن اندازه كه بر عقيل برادرش كه درخواست سهم بيشترى از بيت المال نموده بود. پرخاش كرد و همان جمله را كه به او گفته بود به اين مرد فرمود، گويا به نظر على(ع) تاراج بيت المال، و تحريف الفاظ مقدّس از معناى خود در يك سطح قرار دارند، فرياد برآورد: «ثكلتك امّك اتدرى، ما الاستغفار؟» مادرت به عزايت گريه كند، آيا (تو اصلاً) مىدانى (معناى) استغفار چيست؟ تو فكر كردهاى توبه «استغفراللّه» گفتن است و بس، با گناه سر خود كلاه گذاشتى، نه نه، توبه يك لفظ نيست، توبه يك حركت است، يك انقلاب است بلكه برترين مقامى است كه در گام اوّل انسان به آن راه مىيابد. لذا حضرت فرمود: «الاستغفار درجة العلّيين ؛ همانا استغفار (و توبه) درجه والا مقامان است.»
فكر كردى به همين سادگى مىتوانى به مقام توبه راهيابى، توبه يك مكتب تربيت است نياز به برنامه و شرائط دارد، محتاج تلاش و رنج و زحمت است، چرا كه تربيت بدون برنامه و تلاش بدست نمىآيد، آنگاه شروع فرمود به بيان اركان، شرائط قبولى، و شرائط تكميلى توبه و فرمود: «و هو اسمٌ واقعٌ على ستّة معانٍ اوّلها النّدم على ما مضى، و الثّانى العزم على ترك العود اليه ابداً؛ و آن استغفار (و توبه) اسمى (و لفظى) است كه به شش معنى (و ركن و شرائط بستگى دارد كه با بودن آنها) واقع مىشود: اوّل آنها پشيمانى برگذشته (و آنچه كه از گناهها از انسان سرزده) است، دوّم، عزم (و تصميم جدّى) بر برگشت ننمودن به آن گناه تا ابد است» آن گاه حضرت ادامه داد: «و الثّالثٌ ان تؤدّى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى اللّه سبحانه املس ليس عليك تبعةٌ، الرّابع ان تعمد الى كلّ فريضةٍ عليك ضيّعتها فتؤدّى حقّها؛ سوّم اين كه حق مردم را اداء كنى تا خدا را پاكيزه ملاقات و (در حالى كه هيچ گونه) حقى از مخلوقات بر عهده تو نباشد. چهارم اينكه به سوى هر فريضه و واجبى كه ضايع كردهاى روى آورى و حق آن را ادا كنى» سپس ادامه داد: «و الخامس ان تعمد الى اللّحم الّذى نبت على السّحت فتذيبه بالاحزان حتّى تلصق الجلد بالعظم، و ينشأ بينهما لحمٌ جديدٌ، و السّادس ان تذيق الجسم الم الطّاعة كما اذقته حلاوة المعصية فعند ذلك تقول استغفر اللّه؛ پنجم اين كه به سوى گوشتى كه به واسطه حرام روييده روى آورى و آن را به واسطه اندوهها آب كنى تا پوست به استخوان بچسبد و گوشت تازه بين آنها برويد (كنايه از اين كه گوشتهاى دوران گناه و يا لقمههاى حرام بايد ذوب شود و از بين برود، ششم آنكه درد و رنج فرمان بردارى را به جسم بچشانى، چنان كه شيرينى معصيت را به آن چشانده بودى، پس آنگاه (كه اين اركان و شرائط تحقق يافتند) مىگويى: استغفر اللّه».(1)
در حديث فوق حضرت امير(ع) به شش امر اشاره فرموده است كه با توجّه به روايات ديگر باب توبه مىتوان گفت دو امر اوّل يعنى پشيمانى از گذشته، و تصميم بر عدم برگشت تا ابد، دو ركن اساسى توبه است كه بدون آن دو، توبه تحقق نمىيابد، اين امر را خود امير مؤمنان در موارد ديگر تذكّر داده است، از جمله فرمود: «التّوبة ندمٌ بالقلب و استغفارٌ باللسان و ترك بالجوارح و اضمار ان لاتعود؛ توبه پشيمانى قلبى، و استغفار (و طلب غفران) زبانى، و ترك با (اعضاء) و جوارح و عزم بر بازگشت نكردن (برگناه) است.»(2)
دو امر سوّم و چهارم بيانگر شرط قبولى توبه است، يعنى بخواهد توبه او پذيرفته شود، اولاً حقوق مالى، عرضى، بدنى مردم را بايد ادا كند يا رضايت آنها را به دست آورد و گرنه توبه او پذيرفته نمىشود، پيرمردى از قبيله نخع مىگويد: به امام باقر(ع) عرض كردم: من از زمان حجّاج بن يوسف تا امروز هميشه حاكم (بر مردم) بودهام آيا براى من توبهاى هست؟ امام (ع) ساكت شدند و جوابى نفرمودند، من دوباره از ايشان سؤال كردم، در جواب فرمودند: «لا، حتّى تؤدّى الى كلّ ذى حقّ حقّه ؛ خير، مگر اين كه حق هر صاحب حقى را به او برگردانى.»(3)
و ثانياً حقوق الهى كه نياز به قضا دارد، ترك شده بايد قضاى آن را انجام دهد، مانند ترك نماز، روزه، حج و… اين امور بايد قضا شوند، امّا در مسائلى كه ارتكاب گناه در آنها نياز به قضا ندارد مثل اين كه شخصى خداى نكرده مرتكب شرب خمر شده است و يا نگاهى به نامحرم كرده و…. توبه اين امور آن است كه از گذشته پشيمان باشد و تصميم بگيرد كه دوباره برنگردد.
امّا امر پنجم و ششم جزء شرائط كامل توبه به حساب مىآيند، يعنى اگر انسان بخواهد، توبه جامع الشرائطى داشته باشد كه علاوه بر اصل اسكلت و اركان توبه و شرائط قبولى آن، داراى تزيين هم باشد كه زيبا جلوه كند بايد امر پنجم و ششم و امثال آن را نيز انجام دهد.
از اين گذشته در ذائقه روح صورت لذات طبيعه و مادى موجود است و تا آن صورتها وجود دارد و از بين نرفته است با رياضت و طاعت، نفس امّاره متمايل به آنها و قلب عاشق آن هاست، و اگر از بين نرود ترس آن مىرود كه خداى نخواسته باز نفس امّاره سركشى كند و عنان از دست تائب بگيرد و به حال اوّل برگردد. گستره توبه
در بين امورى كه تاكنون به عنوان روش تربيت مطرح شده، بعد از روش محبّت كه فراگير و عمومى است، هيچ يك از روشهاى ديگر به عموميّت و فراگيرى توبه نمىرسد، توبه تمام عرصههاى زندگى، و اعمال و كردار انسان را زير پوشش مىگيرد، بخاطر همين فراگيرى و گستردگى است كه گفتيم توبه تنها يك روش تربيت نيست بلكه مكتب تربيت، چون هم همه اقشار را زير بال دارد حتى انبياء و اولياء را، چنان كه در شماره پيشين اشاره شد، و امام صادق(ع) نيز فرمود: و كلّ فرقةٍ من العباد لهم توبةٌ…و توبة الخاص من الاشتغال بغير اللّه و توبة العام من الذّنوب؛ تمامى گروههاى (مردم و) بندگان (از اقشار مختلف) برايشان توبه وجود دارد توبه خواص (همچون انبياء و اولياءو..) از توجّه و سرگرمى (با مردم و) غير خداست و توبه عوام (مردم) از گناهان به همين جهت پيامبر اكرم(ص) روزى هفتاد، و در برخى نقلها دارد، صدبار استغفار مىكرد، و مىفرمود: احساس مىكنم بر قلبم غبارى نشسته و هم نسبت به هر فردى توبه كار، تمامى عرصههاى فردى، اجتماعى، اخلاقى، اقتصادى و…او را در بر مىگيرد، و از توبه كار مىخواهد كه در تمامى آن عرصه بايد اصلاح شود، و در مسير صحيح تربيت قرار گيرد، به همين گستره اشاره دارد رسول خدا(ص) كه فرمود: «اتدرون من التّائب قالوا اللّهمّ لا، قال: اذا تاب العبد و لم يرض الخصماء فليس بتائب، من تاب و لم يزد فى العبادة فليس بتائب، من تاب و لم يغيّر لباسه فليس بتائبٍ، من تاب و لم يغيّر رفقائه فليس بتائب، من تاب و لم يغيّر مجلسه فليس بتائب، من تاب ولم يغيّر فراشه و وسادته فليس بتائب،من تاب و لم يغيّر خلقه و نيّته فليس بتائبٍ، من تاب و لم يفتح قلبه و لم يوسع كفّه فليس بتائبٍ، من تاب و لم يقصّر امله و لم يحفظ لسانه فليس بتائب، من تاب و لم يقدّم فضل قوته من بدنه فليس بتائبٍ اذ استقام على هذه الخصال فذلك التائب؛ آيا مىدانيد چه كسى تائب و توبه كار (واقعى) است؟ عرض كردند، بار خدايا نه (نمىدانيم) فرمود: هرگاه بنده توبه كند و دشمنان (و طلب كاران) خويش را راضى نسازد (با پرداختن حق آنها) پس توبه كار نخواهد بود. كسى كه توبه كند و در عبادت خود افزايش ندهد تائب نيست.
كسى كه توبه كند ولى لباس(ظاهرى دوران گناه و يا لباسهايى كه از راه حرام بدست آورده) خود را تغيير ندهد، پس توبه كار نيست. كسى كه توبه كند و رفقاى (دوران گناه) خود را تغيير ندهد (و با آنها قطع رابطه نكند) تائب نيست. كسى كه توبه كند و مجلس (و محل رفت و آمد) خويش را تغيير ندهد تائب نيست. كسى كه توبه كند و بستر خواب و بالش خود را تغيير ندهد پس تائب نيست. كسى كه توبه كند ولى اخلاقش را (از بدى به خوبى) و نيّتش را تغيير ندهد تائب نيست. كسى كه توبه كند و قلبش باز نشود(سعه صدر پيدا نكند) و دستش گشاده (و انفاقش بيشتر) نشود تائب نيست. كسى كه توبه كند و آرزوهاى (نابجاى) او كم نشود، و زبانش را (از غيبت و تهمت و..) حفظ نكند تائب نيست. كسى كه توبه كند و اضافه غذاى بدنش را (در راه خدا به فقرا) تقديم نكند، تائب نيست، هرگاه اين خصال پا گرفت در فردى پس آن تائب (واقعى) است.»
اللّه اكبر از اين گستردگى و وسعت تربيتى، راستى اين توبه چه چيزى است كه تمام زوايا و گوشههاى زندگى انسان را كه قابل تغيير است در بر مىگيرد، و توبه آنگاه كامل كامل مىشود، كه تمام زوايا درست تربيت شده باشند، كه اگر بخواهيم به صورت خلاصه و فشرده دسته بندى كنيم بايد گفت برنامههاى زير بايد تحول و تغيير يابندو در مسير آموزشى درست قرار گيرند تا انسان تائب واقعى گردد.
1- برنامه عبادى انسان كه سخت در روح و روان انسان نقش تربيتى و ضامن مستمر تربيت صحيح انسان است «انّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر» كمّاً و كيفاً تغيير يابد، هم بر حالش افزوده شود و هم بر مقدار و حجمش كه على(ع) سفارش كرد لااقل يك سوّم شبانه روز را به عبادت اختصاص دهيد.
2- لباس ظاهر و باطن اصلاح شده، لباس اهل گناه، لباس شهرت و كفّار، لباس تزوير و ريا هم بايد از بدن كنار روند.
3- دوستان دوران گناه آنهايى كه زمينه گناه را براى انسان فراهم مىكنند و انسان را بر دين خويش دعوت مىكنند «المرء علىدين خليله» كنار گذاشته شوند، و جاى آنها را دوستان مناسب، اهل پاكى و تقوا بايد بگيرند.
4- محل رفت و آمد انسان، آنجاهايى كه پاتوق قرار مىگيرد بايد از چهار راه كنار كوچه و پاركهاو… به سوى مسجد و كتابخانه و حرم و جاهاى مناسب تغيير مسير دهد، و به منزل كسانى كه اهل گناه و معصيت هستند رفت و آمد نشود.
5 – خوابگاه انسان نيز تغيير كند، راحت خواب گرم و نرمى كه انسان را به خواب سنگين فرو مىبرد و توفيق سحر خيزى و تهجّد را از انسان مىگيرد، بايد تغيير يابد، عالمى مىگفت خانم دكترى به من زنگ زد وگفت؟: آقا هر كارى مىكنم براى نماز شب بيدار شوم، توفيق پيدا نمىكنم، متوجّه شدم كه محل خواب او بيش از حد باز دارنده تهجّد است، گفتم شب آينده به جاى دشك گرم و نرم روى يك لايه پتو بخوابيد، و شب هم از غذاى سبك چون شيرو…استفاده كنيد و به جاى كولر گازى پنكه روشن كنيد، آنگاه امتحان كنيد بيدار مىشويد يا نه؟ فردا شب قبل از سحر زنگ زد و از من تشكر كرد كه با عمل به دستورات شما موفّق شدم براى نماز شب بيدار شوم.
6- اخلاق انسان نيز بايد تغيير يابد، و الّا توبه كامل نيست، پيامبر اكرم(ص) فرمود: ابى اللّه عزّ و جلّ لصاحب الخلق السّىء بالتّوبة؛ خدا ابا دارد كه توبه صاحب خلق بد را بپذيرد»(4) و همين طور نيّت كه اساس رفتار و اعمال انسان را تشكيل مىدهد چرا كه «انما الاعمال بالنّيات» اعمال انسان در گرو نيّتهاى خالصانه اوست، انسان تائب بايد نيّتش نيز الهى تربيت شود، و بعد از زمان توبه هر كارى كه انجام مىدهد در مسير رضايت حق باشد و بايد زمزمه تائب اين باشد كه:
يكى درد و يكى درمان پسندد
يكى وصل و يكى هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد 7 – اصلاح دل و دست
انسان تائب بايد از حالت بىظرفيتى و نديدن ديگران و دل كوچكى خارج شده دريا دل شود، سعه صدر پيدا كند تا بتواند هم سخنان حق را و هم ديگران را ببيند و بپذيرد، سعه صدر است كه نور ايمان را در دل انسان جاى مىدهد «الم نشرح لك صدرك» و همين طور حالت بخل و حرص را از خود دور سازد و دست انفاق و سخاوت خويش را باز نمايد. 8 – اصلاح زبان و آرزوها
بيش از سى و پنج گناه داريم كه از طريق زبان صادر مىشود، انسان اگر بخواهد توبه كند و زبان خويش را درست اصلاح و تربيت نمايد، توبه او دوامى نخواهد يافت، و همين طور بايد آرزوهاى طولانى نامطلوب كه باعث فراموشى آخرت مىشود، كمتر شود.
9 – انفاق غذايى، هميشه در بين همسايه و دوستان و آشناها كسانى وجود دارند كه محتاج نان شب خويش هستند، يك انسان تربيت شده هرگز نمىتواند تحمّل كند كه او سير بخوابد، و عدهاى گرسنه باشند، به اين جهت انسانى كه در دامن مكتب توبه تربيت يافته بايد به ياد ديگران باشد لااقل از اضافه قوت و غذاى خويش به آنها انفاق نمايد، تا دچار آن رنجى كه حضرت يعقوب شد، نشود، كه بر اثر يك شب كوتاهى در حق همسايه و يا فقيرى دچار آن همه غم و اندوه گشت، راستى اين همه برنامه تربيتى را كجا مىتوان پيدا كرد جز در دامن مكتب توبه؟
نمونههايى از تربيت شدگان مكتب توبه
1- ابولبابه انصارى:
طبق روايتى، انصارى با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر(ص) از شركت در جنگ «تبوك» خوددارى كردند، امّا هنگامى كه آياتى را در مذمّت متخلّفين وارد شده بود شنيدند بسيار ناراحت و پشيمان گشتند و سخت حالت توبه در درون آنها ايجاد شد، براى جبران گناه علاوه بر پشيمانى، تصميم گرفتند مقدارى رنج نيز بچشند، لذا خود را به ستونهاى مسجد پيغمبر (ص) بستند وهنگامى كه پيامبر(ص) باز گشت و از حال آنها جويا شد عرض كردند: آنها سوگند ياد كردهاند كه خود را از ستون باز نكنند تا اين كه پيامبر(ص) آنها را باز كند. رسول خدا فرمود: من نيز سوگند ياد مىكنم كه چنين كارى را نخواهم كرد مگر اين كه خداوند به من اجازه دهد، آن گاه اين آيه نازل شد: «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحاً و آخر سيّئاً عسى اللّه ان يتوب عليهم انّ اللّه غفورٌ رحيم؛(5) و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف كردند و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مىرود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد و خداوند غفور و رحيم است». و خداوند توبه آنها را پذيرفت و پيامبر(ص) آنها را از ستون مسجد باز كرد. آنها به شكرانه اين موضوع همه اموال خود را به پيامبر(ص) تقديم داشتند و عرض كردند: اين همان اموالى است كه بخاطر دلبستگى به آن ما از شركت در جهاد خوددارى كردهايم، همه اينها را از ما بپذير و در راه خدا انفاق كن،
حضرت قسمتى از آن اموال را قبول و ما بقى را برگرداند.(6)
در پارهاى از روايات مىخوانيم كه آيه فوق در باره «ابولبابه» و راجع به داستان يهوديان «بنى قريظه» است كه با او مشورت كردند آيا تسليم حكم پيامبر(ص) شوند يا نه او گفت اگر تسليم شويد همه شما را سر مىبرد، ابولبابه هنوز گامى برنداشته بود كه از اين جمله خيانتآميز پشيمان گشت، و براى مجازات خويش خود را با طنابى به يكى از ستونهاى مسجد پيامبر(كه هنوز اثرش باقى است) بست و گفت به خداوند سوگند نه غذا مىخورم و نه آب مىنوشم تا مرگ من فرا رسد، مگر اين كه خداوند توبه مرا بپذيرد.
هفت شبانه روز گذشت نه غذا خورد و نه آب نوشيد آن چنان كه بىهوش به روى زمين افتاد خداوند توبه او را پذيرفت، اين خبر به وسيله مؤمنان به اطلاع او رسيد ولى او سوگند ياد كرد كه من خود را باز نمىكنم تا پيامبر بيايد و مرا بگشايد. پيامبر آمد و او را باز كرد. ابولبابه گفت براى تكميل توبه خود خانهام را كه در آن مرتكب گناه شدهام رها خواهم ساخت و از تمام اموالم صرف نظر مىكنم، پيامبر فرمود: يك سوّم آن را در راه خدا صدقه بدهى كافى است.(7)
راستى كدام زندان و شلّاق مىتواند بسان توبه انسان را بسازد و تربيت كند كه حاضر شود با دست خويش، خود را مجازات كند، و بعد از قبولى توبه آنچنان دستش باز شود كه از همه هستى خويش بگذرد. 2- متخلفان تائب
سه نفر از مسلمانان به نام «كعب بن مالك» و «صرارة بن ربيع» و «هلال بن اميّه» از شركت در جنگ تبوك و حركت همراه پيامبر(ص) سرباز زدند، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار ودسته منافقان باشند بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود، چيزى نگذشت كه نادم و پشيمان شدند هنگامى كه پيامبر(ص) از صحنه تبوك به مدينه بازگشت، آنها خدمت حضرت رسيدند و عذرخواهى كردند، امّا پيامبر(ص) حتى يك جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آنها سخن نگويند، آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند، تا آنجا كه حتى كودكان و زنان آنان نزد پيامبر(ص) آمدند و اجازه خواستند كه از آنها جدا شوند، پيامبر(ص) اجازه جدايى نداد، ولى دستور داد كه به آنها نزديك نشوند. فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوائى بزرگ شهر را ترك گويند و به قلّه كوههاى اطراف مدينه پناه ببرند. اينها همه زمينه توبه را در آنها فراهم مىكرد. از جمله مسائلى كه حالت توبه را در آنها ايجاد كرد و تنور آن را داغ نمود اين بود كه كعب بن مالك مىگويد: روزى در بازار مدينه با ناراحتى نشسته بودم ديدم يك نفر مسيحى شامى سراغ مرا مىگيرد هنگامى كه مرا شناخت نامهاى از پادشاه غسّان به دست من داد كه در آن نوشته بود اگر صاحبت ترا از خود رانده به سوى ما بيا، حال من منقلب شد( و اشك در چشمانم حلقه زد و) گفتم اى واى بر من كارم به جائى رسيده كه دشمنان در من طمع كردهاند!!
بستگان آنها نيز غذا براى آنها مىآوردند، امّا حتى يك كلمه با آنها سخن نمىگفتند. مدّتى به اين منوال گذشت و پيوسته شب و روز (گريه و زارى داشتند و) انتظار مىكشيدند كه توبه آنها قبول شود و آيهاى كه دليل بر قبولى توبه آنها باشد نازل گردد امّا خبرى نمىشد.
در اين هنگام فكرى به نظر يكى از آنان رسيد و به ديگران گفت: اكنون كه مردم با ما قطع رابطه كردهاند، چه بهتر كه ما هم از يكديگر قطع رابطه كنيم، و اين كار بر حال توبه آنها مىافزود، آنها چنين كردند به طورى كه حتى يك كلمه با يكديگر سخن نمىگفتند، و تضرع و زارى آنها بيشتر شده بود، اين وضعيّت پنجاه روز طول كشيد و در طول اين مدّت اظهار ندامت و پشيمانى و تضرّع و گريه و زارى در پيشگاه الهى داشتند، سرانجام توبه آنان پذيرفته شد و اين آيه به عنوان پذيرفته شدن توبه آنان نازل گشت(8) كه: «و على الثّلاثة الّذين خلّفوا حتّى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت وضاقت عليهم انفسهم وظنّوا ان لا ملجأ من اللّه الّا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا انّ اللّه هو التّواب الرّحيم؛ (همچنين) آن سه نفر را كه (در مدينه) باز ماندند(و از شركت در تبوك خوددارى كردند و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ آمد و (حتّى) جائى در وجود خويش براى خود نمىيافتند و دانستند كه پناهگاهى از خدا جز به سوى او نيست در آن هنگام خدا آنانرا مشمول رحمت خود ساخت و خداوند توبه آنها را پذيرفت كه خداوند توبهپذير و مهربان است.»(9)
از آيه فوق و توضيح پيرامون بدست آمد كه مردم و جامعه و رهبران جامعه تلاش كنند هم راه توبه را براى مجرمان بازگذارند و هم زمينه آن را فراهم نمايند، چرا كه توبه بهترين روش براى تربيت مجرمان و متخلفان است چرا كه كسانى كه در اين مكتب تربيت شوند آنچنان ساخته مىشوند، كه به اين سادگىها دوباره برنخواهند گشت. 3- توبه غلام وحشى قاتل حمزه:
يكى از مشكلترين و تلخترين حوادث براى رسول خدا(ص) شهادت فجيع عموى بزرگوارش حضرت حمزه سيد الشهدا بود .قاتل او (وحشى) پس از كشتن، پهلوى حمزه را دريد و جگرش را به عنوان هديه براى هند، همسر ابوسفيان برد. پيامبر با ديدن منظره فجيع شهادت حمزه، سوگند ياد كرد كه به تلافى اين جنايت هفتاد نفر از مشركان را بكشد. ولى بعداً نه تنها هفتاد نفر را به تلافى اين عمل نكشت بلكه همان قاتل را نيز به طرف اسلام دعوت كرد و او را وادار به توبه نمود.
ابن عبّاس نقل مىكند كه: پيامبر شخصى را نزد غلام وحشى قاتل عمويش فرستاد تا او را به اسلام دعوت كند. وحشى به فرستاده پيامبر گفت: به او بگو تو مىگويى آن كه مرتكب قتل يا شرك يا زنا شود در روز قيامت با ذلّت گرفتار عذابى مضاعف خواهد شد و من تمام اين كارها را مرتكب شدهام آيا باز هم برايم راه توبه و بازگشتى هست؟ خداوند اين آيه را فرستاد: «الّا من تاب و آمن و عمل صالحاً فاولئك يبدّل اللّه سيّاتهم حسنات؛(10) مگر آن كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد پس خدا اعمال (زشت ايشان را به اعمال نيك تبديل مىكند) وحشى با شنيدن اين آيه دوباره به پيامبر(ص) پيغام داد، توبه و ايمان و عمل صالح شرطهاى بسيار مشكلى است و من توان آن را ندارم. پس از مدّتى اين آيه نازل شد.
«انّ اللّه لايغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء؛(11) براستى كه خداوند شرك ورزيدن را نخواهد بخشيد ولى آن چه را كمتر از آن است براى كسى كه خود بخواهد، خواهد بخشيد.» غلام وحشى در پيام مجدد خويش گفت: خداوند در اين آيه وعده مغفرت را به كسانى داده است كه خود بخواهد و من نمىدانم خدا دلش مىخواهد مرا ببخشد يا نه؟ پس از گذشت زمانى اين آيه نازل شد: «قل يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذّنوب جميعاً انّه هوالغفور الرّحيم؛(12) بگو اى بندگان من، اى كسانى كه بر خويش اسراف روا داشتهايد از رحمت خداوند نوميد نشويد براستى كه خداوند همه گناهان را مىبخشد همانا او آمرزنده و مهربان است. وحشى با شنيدن اين آيه گفت: اكنون آرى، آنگاه به محضر رسول خدا(ص) مشرف شد اسلام آورد، و از گذشته خود توبه كرد، و در ادامه زندگى اش فداكارىهايى در راه مبارزه با دشمنان اسلام آفريد»(13) 4- توبه حر:
حر از روز دوّم محرّم سال 60 هجرى وقتى وارد كربلا شد زمينه انقلاب درونى و توبه در او فراهم شده بود منتهى گاه عقل و فطرت و وجدان اخلاقى او غلبه مىكرد و گاه هوسهاو… سرانجام در روز دهم، تصميم گرفت توبه كند و راه خويش را عوض نمايد، براى اطمينان از عمر سعد پرسيد چه تصميمى دارى؟ گفت: خونى در كربلا جارى سازم كه در تاريخ بى سابقه باشد سخنان عمر سعد آتش درون حر را شعلهورتر نمود. به قرّة بن قيس غلام خويش دستور داد اسب او را آماده كند، اسب خويش را سوار شد و پرچم سفيدى دست گرفته با بدن لرزان از كنار ميدان آرام آرام به سمت خيمه حسين(ع) حركت كرد. مهاجر بن اوس ديد حر مىلرزد، به او گفت اگر از من شجاعترين فرد سؤال شود من تو را معرّفى مىكنم چه شده كه لرزه بر اندامت افتاده؟ گفت: خود را بين بهشت و جهنم مىبينم، امّا هرگز جهنم را نمىخواهم، اين بگفت با اين جملات به سوى خيمهگاه امام حسين حركت كرد: «اللّهم انّى تبت فتب علىّ فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد بنت نبيّك؛ خدايا من برگشتم و توبه نمودم، و تو هم توبه مرا بپذير پس براستى من در دلهاى اولياى تو و فرزندان دختر پيغمبرت رعب ايجاد كردم» اين همان حالت توبه است اگر در كسى ايجاد شود، تمام زندگى او را دگرگون مىكند و نقش تربيتى همه جانبه ايفا مىكند.
الهى من پشيمانم پشيمان
پشيمانى زرويم شد نمايان
گنه كارم اسيرم دل غمينم
من اكنون در صف مستغفرينم
قبول توبه كن از من تو اى دوست
ترحم كن ترحم بر من اى دوست
خود را به امام حسين(ع) رساند، نزد امام به خاك افتاد و خود را معرّفى نمود، و عرض كرد: «فانّى تائبٌ الى اللّه هى صنعت؛ من از آنچه انجام دادم پشيمانم، آيا توبه من پذيرفته مىشود؟ فرمود: «نعم يتوب اللّه عليك؛ خدا توبه تو را مىپذيرد.»(14)
گفت بازآ كه در توبه است باز
هين بگير از عفو ما خط جواز
اندر آ كه كس ز احرار و عبيد
روى نوميدى در اين درگه نديد
گر دو صد جرم عظيم آوردهاى
غم مخور رو بر كريم آوردهاى
اندر آ گر دير و گر زود آمدى
خوش به منزلگاه مقصود آمدى
توبه حر آنچنان تحوّل عظيمى در او ايجاد كرد كه دنيا و آخرت او را آباد نمود، چنان كه امام حسين(ع) وقتى سر او را از زمين برداشت و خاكها را از صورت او پاك كرد فرمود: «انت الحرّ كما سمتك امّك حرا فى الدّنيا و الآخرة؛(15) تو در دنيا و آخرت حر و آزاد مردى آنچنان كه مادرت حر ناميد، توبه حر نه تنها روح او را متحول كرد و جاودانه بلكه به جسم و جسد او نيز اثر گذاشت و او را براى ابد تازه نگهداشت. شاه اسماعيل صفوى بعد از سالها قبر حر را نبش كرد و دستمالى كه امام حسين(ع) بر پيشانى او بسته بود، باز كرد، خون تازه از پيشانى جارى شد و با هيچ پارچه و باندى بند نيامد جز با همان دستمال.»(16) در واقع با زبان بىزبانى به شاه اسماعيل گفت اين دستمال مدال افتخار من و امضاى قبولى توبه من است، نبايد آن را بردارى، و او مجبور شد دستمال را دوباره بر پيشانى حر ببندد، آرى توبه تمام عيار، مس وجود انسان را نيز طلاى ناب تمام عيار مىكند.
داستانهاى توبه و اثرات تربيتى آن بيش از آن است كه بتوان در بخشى از مقاله بيان نمود. به عنوان حسن ختام داستانى را نقل مىكنيم كه نشان مىدهد در زمانى كه تهاجم فرهنگى دامن برخى جوانان را گرفته و يا به برخى گناهان آسوده نموده، تربيت والدين و مدرسه و جامعه او را از گناه باز نداشته، توبه مىتواند او را بخوبى تربيت كند و دوباره به مسير اصلى و فطرت خويش برگرداند. 5 – اثر يك آيه يا توبه شعوانه:
در بصره زنى به نام «شعوانه» زندگى مىكرد كه مجلسى از فسق و فجور منعقد نمىشد مگر اين كه او در آنجا حضور داشت. روزى با جمعى از كنيزان خود از كوچههاى بصره مىگذشت كه صداى فغان و فرياد از درون خانهاى به گوش رسيد، گفت: سبحاناللّه! چو غوغاى عجيبى در اينجاست. پس كنيزى را به درون خانه فرستاد تا از ماجرا مطلع شود. كنيز رفت و مدّتى گذشت و برنگشت. كنيز ديگرى را فرستاد، او نيز بر نگشت كنيز سوّمى را فرستاد و به او سفارش اكيد كرد كه برگردد، كنيز به درون خانه رفت و پس از برگشتن، گفت: اى خاتون! اين غوغايى كه مىشنوى، غوغا براى مردگان نيست، بلكه غوغاى زندگان ماتم زده است. وقتى اين سخن را شنيد، همگى به درون خانه رفتند. واعظى را ديدند كه در جايى نشسته و جمعى گرد او نشستهاند و واعظ آنها را موعظه و از عذاب خدا مىترساند و مستمعين همگى به گريه و زارى مشغولند. در اين هنگام بود كه واعظ اين آيه را تفسير كرد: «چون (آتش دوزخ) آنان را از مكانى دور ببيند خروش و فرياد وحشتناك و خشم آلود او را كه با نفس زدن شديد همراه است مىشنوند و هنگامى كه در مكان تنگ و محدودى از آن افكنده مىشوند در حالى كه غل و زنجيرند، فرياد واويلاى آنها بلند مىشود.»(17)
شعوانه چون اين سخنان را شنيد، بسيار متأثر شد و گفت: «اى شيخ! من يكى از رو سياهان درگاه خداوندم، اگر توبه كنم آيا خداوند مرا مىآمرزد؟ جواب داد: اگر توبه كنى خداى متعال تو را مىآمرزد، اگر چه گناه تو مثل گناه شعوانه باشد. شعوانه گفت: شعوانه منم: آيا آمرزيده مىشوم؟ واعظ گفت: خداى متعال ارحم الراحمين است و اگر توبه كنى، توبه ات را مىپذيرد.
پس از آن شعوانه توبه كرد و كنيزان خود را فروخت و به عبادت پروردگار مشغول شد و دائم به رياضت مشغول بود، به طورى كه بدنش به نهايت ضعف رسيد روزى به بدن خود نگريست و گفت: آه آه، در دنيا به اين گونه گداخته و رنجور شدم، نمىدانم در آخرت حالم چگونه خواهد بود؟ ندايى به گوش او رسيد (و مژده قبولى توبه او را داد) كه ملازم درگاه ما باش تا روز قيامت (خوب و خوش) خود را ببينى.
نيامد بدين در كسى عذر خواه
كه سيل ندامت نشستش گناه(18) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، قم، انتشارات پارسايان، 1379، ص 728 – 730. حكمت 417، و در نهج البلاغه مىشود حكمت 409. 2. عبدالواحد آثرى، غررالحكم مكتب اعلام اسلامى، ص 194. 3. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، دارالاضواء، ج 2، ص 231 و محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 72، ص 329. 4. مصباح الشريعه، ص 97. 5. اخلاق بشر، ص 6. 6. سوره توبه، آيه 102. 7. ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، هفتم، 1370، ج 8، ص 114 و ر – ك مجمع البيان، ذيل آيه 102 توبه. 8. همان، ج 8، ص 115 و ج 7، ص 134 و 135 و ر ك نورالثقلين، ج 2، ص 143. 9. تفسير نمونه، همان، ج 8، ص 169 – 170 و ر ك مجمع البيان ذيل آيه 118 سوره توبه. 10. سوره توبه، آيه 118. 11. سوره الفرقان، آيه 70. 12. سوره زمر، آيه 53. 13. كاهلوندى، حياة الصحابة، بيروت، دارالفكر، 1410 ه.ق، ج1، ص 41. 14. سيد بن طاووس، شرح لهوف، يا زندگانى اباعبداللّه الحسين – ترجمه سيد محمد صحفى، ص 68. 15. همان. 16. دست غيب شيرازى، داستانهاى شگفت. 17. سوره فرقان، آيه 12 و 13. 18. ملااحمد نراقى، معراج السعاده، انتشارات هجرت چاپ سوّم، 1375 ص 685 و 686 و رياحين الشريعه، ج 4، ص 364.
مصحف فاطمه س
پيش گفتار
دانش و آگاهى اهل بيت عصمت و طهارت (سلام الله عليهم اجمعين) بر گرفته از علم الهى و فراتر و گسترده تر از معارف بشرى است و بدين جهت سرشار از حكمت و معرفت است و درك و تحليل آن براى ساير انسان ها، مشكل و يا غير ممكن است.
بدين لحاظ در روايت نورانى آنان آمده است: ان خبرنا صعب مستصعب، لا يحتمله الا ملك مقرب، أو نبى مرسل، أو مؤمن امتحن الله قلبه للايمان، أو مدينة حصينة. قيل: و اى شىء المدينة الحصينة؟ قال: القلب المجتمع. (1)
يعنى: (درك و آگاهى از وضع و ) خبر ما دشوار و مشكل است و كسى نمى تواند آن را تحمل نمايد، مگر فرشته مقرب پروردگار، يا پيامبر مرسل، يا مؤمنى كه خداوند متعال قلبش را براى ايمان امتحان و آزمايش كرده باشد، و يا شهرى كه استوار و محكم باشد.
پرسيده شد: شهر استوار و حصين چيست؟ امام(ع) فرمود: قلب كسى كه به كمال رسيده باشد.
بنابراين، در حيات طيبه اهل بيت(ع) أسرار و رازهايى است كه جز خودشان، كسى از آن ها با خبر و مطلع نيست و جز اندكى از انسان هاى به كمال رسيده، كسى توان تحمل و تحليل آن ها را ندارد.
يكى از أسرار و رازهاى اهل بيت(ع)، كتاب هايى است كه در ميان آنان بوده و خود را موظف به نگه دارى آنان مى دانستند.
از مهمترين و عظيم ترين كتاب هاى اهل بيت(ع)، مصحف حضرت فاطمه زهرا(س) است.
در اين نوشتار تلاش خواهيم كرد با استفاده از احاديث و روايات معصومين(ع)، به بررسى اين كتاب مهم پرداخته و درباره آن، به اين پرسش ها پاسخ دهيم: مصحف فاطمه(س) چيست، در چه تاريخى تدوين شد، در چه چيزى نوشته شده، چه استفاده هايى از آن به عمل مى آيد، چه مقدار حجم دارد و در كجا و در اختيار چه كسى قرار دارد؟
پيش از پرداختن به پاسخ هاى فوق، مقدمتاً دو مورد را به استحضار مى رسانم: 1) كتاب هاى اهل بيت(ع)
اصولاً كتاب ها و رساله هايى كه از سوى اهل بيت(ع) تدوين يافته و يا به آنان نسبت داده شده است بر چهار دسته مى توان تقسيم كرد:
1-1 – كتاب هايى كه از سخنان و وصاياى آنان گردآورى شده و بعدها به صورت كتاب مدون درآمدند.
برجسته ترين و متقنترين اين نوع كتابها، كتاب گرانسنگ ” نهج البلاغه ” است، كه از خطبهها، نامهها و كلمات قصار امير مؤمنان(ع)، توسط سيد رضى گردآورى و تأليف گرديد. هم چنين مىتوان كتاب ” الجعفريات ” و كتاب ” تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(ع) ” را در اين دسته برشمرد.
2-1 – كتاب هايى كه از سوى آنان نوشته شده و در اختيار عموم مردم قرار گرفت، تا همگان از آن ها بهرهمند گردند. مانند ” صحيفه سجاديه ” و ” رساله حقوق ” كه توسط امام زين العابدين(ع) به رشته تحرير درآمدند.
3-1 – كتاب ها و يا به عبارت صحيحتر، علومى كه اهل بيت(ع) حاملان و راز داران آنها بوده و از معصوم پيشين آنها را تحويل گرفته و به هنگام شهادت، به معصوم بعدى مى سپردند و اينها از جمله ودايع امامت بود، كه هم اينك در اختيار امام زمان (ارواحنا لمقدمه الفداه) قرار دارد.
مانند جفر أحمر، جفر أبيض، جفر اكبر و جفر اصغر.
امام جعفر صادق(ع) در روايتى فرمود: و عند نا الجفر الابيض، والجفر الاحمر، والجفر الاكبر، و الجفر الاصغر، و الجامعه، و الصحيفة و كتاب على(ع).(2)
4-1 – كتابهايى كه از سوى اهل بيت(ع) تدوين شدهاند، اما نه براى عموم مردم، بلكه براى خود پيشوايان معصوم(ع) كه از پيشواى قبلى به پيشواى بعدى منتقل مىشد و در آخر در اختيار خاتم الاوصياء، حضرت حجت بن الحسن(ع) قرار گرفتند و اينها نيز از اسرار و ودايع امامت مىباشند.
معروفترين و مشهورترين آنها عبارتند از: كتاب ” الجامعه ” و كتاب ” مصحف فاطمه”.
البته مصحف هاى ديگرى نيز براى اهل بيت(ع) بيان شده است و طبق روايتى براى هريك از امامان معصوم(ع) مصحفى وجود دارد. (3) 2) تفاوت مصحف با صحيفه
به مصحف فاطمه(س)،” صحيفه فاطمه(س) ” نيز گفته مى شود. وليكن اين قول، نادر است و قول معروف و مشهور درباره كتاب حضرت زهرا(س) همان ” مصحف فاطمه(س) ” مىباشد.
گرچه نمىتوان به طور قطع و يقين بين اين دو، تفاوتى قايل شد ولى آنچه به ذهن انسان تبادر مى نمايد و اطلاق آيات و روايات، آن را تأييد مى كند، اين است كه صحيفه، به نامه يا نوشتهاى گفته مى شود كه از شخصيتى به شخصيت ديگر و يا به جمعى از مردم ارسال و يا براى استفاده آنان تحرير و تدوين گرديد. مانند كتاب شريف ” صحيفه سجاديه ” كه از سوى امام زين العابدين(ع) براى استفاده همه مؤمنان تدوين شد. اما مصحف، در صدر اسلام به كتاب خدا (قرآن مجيد) گفته مىشد و از اين قبيل است مصحف امام على(ع)، مصحف عثمان، مصحف عبدالله بن مسعود و غير ذلك.
بايد توجه داشت كه مصحف فاطمه(س)، از اين دست نيست و مراد از آن، قرآن فاطمه زهرا(س) نمىباشد و حتى در برخى از روايتها تأكيد شده است كه در مصحف فاطمه(س) چيزى از قرآن مجيد وجود ندارد، تا اين گمان كه مصحف فاطمه(س)، چيز خاصى نيست جز قرآن آن حضرت، از ذهن ها زدوده شود و دانسته شود كه اين كتاب شريف، غير قرآن و چيز ديگرى است.
در احاديث متعددى از معصومين(ع) به اين موضوع تأكيد شد. به فرازهايى از آن ها توجه فرماييد:
امام جعفر صادق(ع): و مصحف الفاطمة، ما أز عم ان فيه قرآناً. (4)
امام صادق(ع): و الله ما فيه من قرآنكم حرف واحد. (5)
امام محمد باقر(ع): ما فيه شىء من القرآن.(6)
امام موسى كاظم(ع): عندى مصحف فاطمه(س)، ليس فيه شىء من القرآن.(7)
به هر روى، گرچه كتاب فاطمه زهرا(س)، مصحف خوانده مى شود وليكن مصحف به معناى قرآن نيست. بلكه كتابى است كه با انشاى آن حضرت نگاشته شده است.
اما از اين كه چرا آن را مصحف ناميدند، چند علت ذكر شده است:
1- برخى از علما معتقدند كه از حضرت فاطمه زهرا(س) دو كتاب بر جاى مانده است كه يكى از آن ها ” صحيفه حضرت فاطمه زهرا(س) ” است كه حاوى احاديث و سخنان پدر ارجمندش حضرت محمد(ص) است و ديگرى ” مصحف فاطمه(س) ” است كه پس از رحلت پيامبر خدا(ص)، آن را املاء و تدوين نمود (8) و چون خواستند بين آن دو كتاب تمايزى باشد، آن ها را به دو نام، يكى را صحيفه و ديگرى را مصحف خواندند.
2- برخى ديگر معتقدند كه مصحف فاطمه(س) در آغاز، در صفحات پراكنده تحرير يافته بود كه بعدها آن را امير مؤمنان(ع) و يا امامان بعدى در يك نسخهاى گردآورى كرده و نام مصحف را برآن گذاشتند.(9) مصحف فاطمه(س) و تاريخ تدوين آن
بى ترديد تدوين اين كتاب گرانبها، در اواخر عمر شريف حضرت فاطمه زهرا(س) و در مدتى كوتاه به وقوع پيوست و اگر بخواهيم تاريخ تدوين آن را بيان كنيم، با برداشت از احاديث و روايات متعدد، فاصله رحلت پيامبر خدا(ص) تا شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)، يعنى از 28 صفر تا سوم جمادى الثانية سال يازده هجرى قمرى را بايد بيان كرد.
ابوعبيده، كه از راويان حديث امام جعفر صادق(ع) است، در روايتى گفت: برخى از اصحاب و ياران (امام “ع”) پرسش هايى از امام جعفر صادق(ع) نموده و پاسخ هاى خويش را يافتند و پس از آن درباره مصحف فاطمه(س) پرسيدند. آن حضرت، مدتى سكوت نمود و سپس فرمود: انكم لتبحثون عما تريدون و عما لا تريدون. ان فاطمة(س) مكثت بعد رسول الله(ص) خمسة و سبعين يوماً و كان دخلها حزن شديد على ابيها و كان جبرئيل(ع) يأتيها فيحسن عزائها على ابيها و يطيب نفسها، و يخبرها عن ابيها و مكانه، و يخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها، و كان على(ع) يكتب ذلك. فهذا مصحف فاطمة(س).(10)
يعنى: شما (گاهى) از چيزى كه مى خواهيد و از چيزى كه نمىخواهيد بحث مى كنيد. به درستى كه حضرت فاطمه(س) پس از رحلت رسول خدا(ص) به مدت هفتاد و پنج (يا نود و پنج) روز بيشتر باقى نماند و در اين مدت بخاطر رحلت پدرش بسيار محزون و اندوهگين بود و جبرئيل امين بر او نازل مى شد و مصيبت پدرش را بر او تسليت گفته و وى را آرامش خاطر مىداد و او را از مقام پدرش و مكان او ( در بهشت) با خبر مىساخت. هم چنين آنچه كه بر فرزندان، نوادگان و ذرارى او پس از وفات وى مىگذرد، او را خبر مى داد و امام على(ع) همه اينها را براى فاطمه(س) مىنوشت. اين، همان مصحف فاطمه(س) است.
مشابه اين روايت را حماد بن عثمان از امام جعفر صادق(ع) نقل نمود. وى گفت:
از امام صادق(ع) پرسيدم: مصحف فاطمه(س) چيست؟
امام(ع) در پاسخم فرمود: ان الله تعالى لما قبض نبيه(ص) دخل على فاطمة(س) من وفاته من الحزن مالا يعلمه الا اللّه – عز و جل – فارسل اليها ملكاً يسلى غمها و يحدثها، فشكت ذلك الى امير المؤمنين(ع). فقال(ع): إذا احسست بذلك و سمعت الصوت قولى لى. فاعلمته بذلك، فجعل اميرالمؤمنين(ع) يكتب كل ما سمع حتى اثبت من ذلك مصحفاً.(11)
يعنى: همين كه خداوند متعال، روح پيامبرش ( حضرت محمد ” ص” ) را به ملكوت اعلى منتقل نمود، بر حضرت فاطمه(س) از بابت رحلت پدرش، حزن شديدى عارض گرديد كه غير از خدا كسى مقدار آن را نمى داند. پس خداوند متعال فرشته اى را به سوى وى نازل كرد، كه هم غم و اندوهش را تسليت داده و هم او را از چيزهاى تازهاى با خبر گرداند. حضرت فاطمه(س) اين ماجرا را براى همسرش اميرمؤمنان(ع) تعريف كرد و حضرت على(ع) به وى فرمود: هرگاه نزول فرشتهاى را احساس كردى و صدايش را شنيدى (گفتههايش را) به من بگو. پس هرگاه فرشتهاى مى آمد، حضرت فاطمه(س) همسرش على(ع) را باخبر مىكرد و هر چه مى شنيد براى او مىگفت و حضرت على(ع) نيز هرچه را از فاطمه(س) مىشنيد مىنوشت، تا اين كه از آن نوشتهها، مصحف به وجود آمد.
اين دو حديث پرسشهايى چند از مصحف فاطمه(س)، از جمله زمان و كيفيت تأليف و كاتب آن را پاسخ داد ولى با اين تفاوت كه در حديث اول، زمان و تاريخ آن را روشنتر بيان نمود و در حديث دوم، نقش اميرمؤمنان(ع) در كتابت و تدوين آن را.
البته در اين موارد، احاديث ديگرى وجود دارد كه به خاطر پرهيز از اطاله كلام، از بيان آنها صرفنظر مىكنيم. محتواى مصحف فاطمه(س)
بىترديد مهمترين و اصلىترين سخن درباره مصحف فاطمه(س) در اين مسئله است كه اين مصحف، حاوى چه نوع اطلاعات و آگاهىهاست و محتواى آن چه دانشى را در برگرفته است؟
براى پىبردن به اين قضايا، بايد توجه داشت كه مصحف فاطمه(س) چون در دسترس عموم نيست و جز اهل بيت(ع) كسى از آن اطلاعى ندارد، براى پاسخ يافتن درباره زواياى گوناگون آن، هيچ راهى نيست، جز اين كه به اهل بيت(ع) متوسل شويم و از احاديث و روايات نورانى آنان بهره گيريم.
پيش از اين گفتيم كه در بسيارى از روايات تأكيد شده است كه مراد از مصحف فاطمه(س)، قرآن مجيد نيست و حتى يك حرف از قرآن در آن وجود ندارد.
در برخى از روايات ديگر آمده است كه احكام حلال و حرام در آن وجود ندارد.
امام صادق(ع) در روايتى فرمود: اما انه ليس فيه شىء من الحلال و الحرام و ليكن فيه علم مايكون.(12)
به عبارت ديگر، مصحف فاطمه(س) يك كتاب فقهى و يا رساله عمليه نيست. بلكه مهمتر و بالاتر از اين گونه اطلاعات است، و آن عبارت است از چيزى كه كسى آن را نخوانده، نشنيده و ندانسته است و نخواهد دانست و جز خداوند متعال از اسرار و رازهاى آن، اطلاعى ندارد. و آن، علم و دانش آينده است.
ابوبصير، روزى به محضر امام صادق(ع) شرفياب شد و چون با امام(ع) خلوت كرد، فرصتى يافت تا از اسرار و رازهاى آنان باخبر گردد و لذا ازامام(ع) درباره علوم اهل بيت(ع) و ودايع آنها از جمله جفر، جامعه و غير ذلك سؤال نمود و امام(ع) پاسخ وى را داد. تا اين كه نوبت به مصحف فاطمه(س) رسيد و امام(ع) در پاسخ وى فرمود: و ان عندنا لمصحف فاطمه عليهاالسلام و ما يدريهم ما مصحف فاطمه(س)؟
قال(ع): مصحف فيه مثل قرآنكم هذا ثلاث مرات. والله ما فيه من قرآنكم حرف واحد. قال: قلت: هذا والله العلم. قال(ع): انه لعلم و ما هو بذاك.(13)
يعنى: در نزد ما (امامان ) است مصحف فاطمه(س) و ( مردم ) چه مىدانند مصحف فاطمه(س) چيست؟
آن گاه فرمود: مصحفى است كه محتواى آن، سه برابر قرآنى است كه در نزد شما است. سوگند به خداى سبحان، هيچ چيزى از قرآن، حتى يك حرف، در آن وجود ندارد.
ابوبصير گفت: عرض كردم: سوگند به خدا، اين علم (بزرگى) است.
فرمود: (آرى) اين مصحف، علم و دانش (بزرگى) است ولى اين مصحف، قرآن نيست.
در حديثى ديگر، امام جعفر صادق(ع) در پاسخ برخى از اصحاب خود درباره مصحف فاطمه(س) فرمود:… و كان جبرئيل عليه السلام يأتيها، فيحسن عزائها على أبيها، و يطيب نفسها، و يخبرها عن أبيها و مكانه، و يخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها و كان على(ع) يكتب ذلك.(14)
يعنى: جبرئيل(ع) بر فاطمه زهرا(س) نازل مىشد و مصيبت رحلت پدر بزرگوارش را بر وى تسليت مىگفت و آرامش خاطرى براى وى فراهم مىكرد و او را از مقام پدرش و مكان و منزلتش (در بهشت) خبر مىداد و هم چنين او را از آينده فرزندان، نوادگان و ذرارىاش مطلع مىكرد و امام على(ع) اينها را( براى فاطمه(س)) مىنوشت.
هم چنين در روايتى از امام صادق(ع) آمده است: و اما مصحف فاطمه(س)، ففيه ما يكون من حادث، و أسماء كل من يملك الى ان تقوم الساعة.(15)
يعنى: اما مصحف فاطمه(س)، پس در آن است هرچيزى كه در آينده واقع گردد. هم چنين در آن است، اسامى تمام كسانى كه تا پايان دنيا، حكومت مىيابند و به زمامدارى مىرسند.
با توجه به روايتهاى فوق و ديگر روايتهايى كه بخاطر پرهيز از اطاله كلام، از نقل آن ها خوددارى كرديم، به دست مى آيد كه مصحف فاطمه(س) درباره رويدادها، حوادث و تغيير و تحولات سياسى و اجتماعى است كه از آن تاريخ (اواخر عمر شريف حضرت زهرا(س)) تا آخر الزمان به وقوع خواهند پيوست و در حقيقت پيش گويىهاى صادق و راستين آن حضرت از آينده و آيندگان است و مىتوان گفت كه اين كتاب گرانسنگ، تقويم اهل بيت عصمت و طهارت(ع) است. بدين جهت امامان معصوم(ع) با نگاه به آن، واقعهاى را پيشگويى كرده و يا ماجرايى را نفى و اثبات مى نمودند به شواهدى از اين دست توجّه فرماييد كه تحت عنوان ” استناد امامان معصوم(ع) به مصحف فاطمه(س) ” مىآوريم. استناد امامان معصوم(ع) به مصحف فاطمه(س)
1) در روزگار امام صادق(ع)، نوادگان امام حسن مجتبى(ع) جنبشى را بر ضد بنى اميّه آغاز كرده و با كمك و همراهى ساير هاشميان (اعم از بنى عباس و بنى الحسن و ساير تيرههاى بنى هاشم) مردم را بر عليه امويان به شورش و قيام وادار كردند و محور و كانون اصلى اين قيام، فرزندان عبدالله بنالحسن بودند.
خيلى ها باور داشتند كه محمد، پسر عبدالله بن الحسن، در اين جنبش به پيروزى و رهبرى خواهد رسيد. امّا امام صادق(ع) چنين اعتقادى نداشت.
فضيل بن سكره، كه يكى از ياران آن حضرت بود، گفت: روزى به محضر امام صادق(ع) شرفياب شدم، امام(ع) به من فرمود: يا فضيل، اتدرى فى اى شىء كنت أنظر قبيل؟ قال: قلت: لا.
قال(ع): كنت انظر فى كتاب فاطمة(س) ليس من ملك يملك الارض الا و هو مكتوب فيه باسمه و اسم أبيه، و ما وجدت لولدالحسن فيه شيئأً.(16)
يعنى: اى فضيل، آيا مىدانى پيش از آمدنت به چه چيزى نگاه مىكردم؟
فضيل گفت: نه، نمىدانم.
امام(ع) فرمود: داشتم به كتاب فاطمه(س) نگاه مىكردم. هيچ حاكمى در روى زمين به حكومت و رياست نمىرسد، مگر اين كه با نامش و نام پدرش در كتاب فاطمه(س) نوشته شده باشد. و من در اين كتاب براى فرزندان حسن چيزى نيافتم.
2) از امام صادق(ع) درباره محمد بن عبدالله بن الحسن پرسيده شد. امام(ع) در پاسخ فرمود: ما من نبى، ولا وصى، ولا ملك الا و هو فى كتاب عندى ( يعنى مصحف فاطمه(س) ) و الله ما لمحمد بن عبدالله فيه اسم.(17)
يعنى: هيچ پيامبرى، هيچ وصى و جانشين پيامبرى و هيچ پادشاه و حاكمى نيست مگر اين كه نامش در اين كتابى كه در نزد من است (يعنى مصحف فاطمه(س) ) وجود داشته باشد. سوگند به خداى سبحان، نامى از محمد بن عبدالله در آن نيست.
3) امام صادق(ع) در روايتى فرمود: تظهر الزنادقة فى سنة ثمان و عشرين و مأة، و ذلك انى نظرت فى مصحف فاطمة(س).(18)
يعنى: در سال (128 هجرى)، زنديقها آشكار خواهند شد و اين را با نگاه كردن به مصحف فاطمه(س) به دست آوردم.
پيش گويى امام صادق(ع)، راست و درست بود. زيرا در آن هنگام كه حكومت بنى اميّه به سوى اضمحلال و نابودى پيش مىرفت و حكومت بنىعباس در حال انعقاد بود، بسيارى از عقايد انحرافى و باطل، به ويژه ماديگرايى، بى دينى و لاابالى گرى در جامعه مسلمانان بروز و ظهور كرد.
4) وليد بن صبيح گفت: روزى امام صادق(ع) به من فرمود: يا وليد، انى نظرت فى مصحف فاطمة(س) فاسئل، فلم اجد لبنى فلان فيها الا كغبار النعل.(19)
يعنى: اى وليد، همانا در مصحف فاطمه(س) نگاه و پرسش (يعنى مطالعه) نمودم، پس درباره ( حكومت و رياست) بنى فلان چيزى نيافتم مگر غبار نعل (اسب).
به هر روى، امامان معصوم(ع) به عنوان مرجع علمى، سياسى و اجتماعى مردم و تنها پناهگاه حقيقى و دلسوز آنها، هميشه تلاش مىكردند آنها را از كجروى و انحراف بازداشته و به سوى حق و حقيقت و راه درست و خداپسند هدايت نمايند. بدين جهت آن بزرگواران در كتاب مادرشان حضرت فاطمه(س) بسيار مطالعه و تدبّر نموده و پيش گويىهاى درستى از روزگارشان به عمل مىآوردند و به عبارتى، بهترين فوايد را از اين كتاب شريف، نصيب اسلام و مسلمانان مى نمودند. محل نگهدارى مصحف
اما اين كه مصحف فاطمه در كجا است و در دست چه كسى نگه دارى و محافظت مى شود، بايد گفت: مصحف فاطمه(س) در آغاز تدوين و تأليف، در خانه امير المؤمنين على بن ابى طالب(ع) نگه دارى مى شد و در اختيار آن حضرت بود و پس از شهادت آن حضرت، در اختيار امام حسن مجتبى(ع) و پس از شهادت وى، در اختيار امام حسين(ع) قرار گرفت. به همين ترتيب، رسيد به حضرت حجت بن الحسن(عجل الله تعالى فرجه الشريف) و هم اكنون توسط وى نگه دارى شده و توسط آن حضرت، از آن استفاده مىگردد وهيچگاه در اختيار نااهلان و نامحرمان قرار نگرفته است. در اين رابطه به چند حديث توجه فرماييد:
1) امام رضا(ع) در حديثى، علايم و نشانه هاى امام معصوم(ع) را بيان كرد و فرمود: للامام علامات يكون أعلم الناس، و احكم الناس، واتقى الناس، واحلم الناس، واشجع الناس، واسخى الناس، واعبد الناس و…
اين حديث طولانى است و در آخر آن، فرمود: و يكون عنده مصحف فاطمة(س).(20)
يعنى يكى از نشانه هاى امام معصوم(ع)، آن است كه مصحف حضرت فاطمه (س) در نزد وى باشد.
2) امام جعفر صادق(ع) در فراز حديثى فرمود: وان عندنا لمصحف فاطمة(س).(21)
يعنى: همانا مصحف فاطمه(س) در نزد ما است.
3) امام موسى كاظم(ع) فرمود: عندى مصحف فاطمه(س)، ليس فيه شىء من القرآن.(22)
4) ابوبصير گفت: از امام صادق(ع) شنيدم كه مىفرمود: ما مات ابو جعفر عليهالسلام حتى قبض-اى ابو عبدالله – مصحف فاطمة(س).(23)
يعنى: پدرم امام محمد باقر(ع) وفات نيافت، تا اين كه مصحف فاطمه(س) را از او دريافت كردم.
5) امام صادق(ع) در حديثى فرمود: علمنا غابر و مزبور، و نكت فى القلوب و نقر فى السماع، و ان عندنا الجفر الاحمر، و الجفر الابيض. و مصحف فاطمة عندنا و ان عندنا الجامعة، فيها جميع ما يحتاج الناس اليه.(24)
در اين حديث، علاوه بر اين كه امام صادق(ع) انواع علوم و دانش هاى اهلبيت(ع) را توصيف مىكند، تصريح مىنمايد كه جفر احمر، جفر ابيض، مصحف فاطمه(س) و جامعه در نزد آنان (يعنى امامان معصوم عليهم السلام) است.
6) على بن حمزه گفت: به امام صادق(ع) گفته شد كه عبدالله بن الحسن (كه از نوادگان امام حسن مجتبى(ع) بود) معتقد است كه در نزد او دانش خاصى نيست مگر همان علم و دانشى كه در نزد ساير مردم است.
فقال(ع): صدق و الله، ما عنده من العلم الا ما عند الناس، ولكن عندنا و الله الجامعة فيها الحلال و الحرام، و عندنا الجفر أفيدرى عبدالله أمسك بعير اومسك شاة، و عندنا مصحف فاطمة(س)….(25)
يعنى: سوگند به خداى سبحان، عبدالله بن الحسن راست گفته است. در نزد او دانش خاصى نيست مگر همان علم و دانشى كه در نزد ساير مردم است. وليكن به خدا سوگند در نزد ما، جامعه است كه در او حلال و حرام بيان شده است و در نزد ما، جفر است. آيا عبدالله مىداند كه جفر در پوست شتر است يا در پوست گوسفند؟ و در نزد ما مصحف فاطمه(س) است…
در اين حديث شريف، امام صادق(ع) بلند پروازىها و ادعاهاى واهى عبدالله بن الحسن و فرزندانش را به باد انتقاد گرفته و گوش زد نموده است كه اگر هم مى خواهند رهبرى مردم و زعامت قيام را بر عهده بگيرند، از اهل بيت(ع) و خاندان عصمت هزينه نكنند. چون آنان، اهليت چنين مقامى را ندارند. زيرا رهبريت و پيشوايى واقعى مردم بر عهده امام معصومى است كه حامل ودايع و اسراراهل بيت(ع)، از جمله مصحف فاطمه(س) باشد. روايتى جامع درباره مصحف فاطمه(س)
در پايان اين مقال، شايسته است، روايتى جامع و كامل درباره مصحف فاطمه(س) نقل كنيم تا پاسخى به پرسشهاى احتمالى درباره اين كتاب شريف و زواياى گوناگون آن باشد.
ابو بصير گفت: از امام محمد باقر(ع) درباره مصحف فاطمه(س) پرسش نمودم. حضرت فرمود: ( اين كتاب) پس از رحلت پدرش حضرت محمد(ص) بر او نازل شد.
ابو بصير: آيا در اين كتاب، چيزى از قرآن كريم نيز هست؟
امام محمد باقر(ع): نه، چيزى از قرآن، در اين كتاب نيست.
ابوبصير: پس، آن را برايم توصيف كن.
امام باقر(ع): ( اين كتاب ) داراى دو صفحه جلد سرخ رنگ است و طول و عرض آن از زبرجد مىباشد.
ابوبصير: فدايت گردم، ورق آن را برايم شرح بده.
امام باقر(ع): ورق آن از در سفيد است كه به آن گفته شد باش، پس گرديد.
ابوبصير: فدايت گردم، در اين كتاب، چيست؟
امام باقر(ع): در اين كتاب خبرهاى گذشته و خبرهاى آينده تا روز قيامت، وجود دارد. هم چنين خبرهاى آسمان و آسمانها و تعداد فرشتگان و غير فرشتگان كه در آسمانها هستند، و تعداد تمامى پيامبرانى كه به عنوان مرسل و يا غير مرسل آفريده شدهاند، و نامهايشان و نامهاى كسانى كه پيامبران به سوى آنان فرستاده شدهاند، و نامهاى كسانى كه پيامبران را تكذيب كرده و كسانى كه از آغاز تا آخر دنيا آفريده شده باشند، و نام هاى شهرها، و تعريف و توصيف تمامى شهرها كه در شرق و غرب زمين قرار گرفته باشند و تعداد مومنين در آنها، و تعداد كافران در آنها، و شرح حال تمام كسانى كه تكذيب كردند، و توصيف قرون گذشته و داستانها و ماجراهايشان، و كسانى كه از طاغوتيان به حكومت رسيده و مقدار حكومتشان و تعدادشان، و اسامى پيشوايان (معصوم) و شرح حال و توصيفشان و تك تك آن چه كه به دست آورده و مالك شدند، و توصيف بزرگان و افراد صاحب نامشان، و تمامى كسانى كه در ادوار تاريخى تردد نمودند.
ابوبصير: فدايت گردم، دورهها چه مقدارند؟
امام باقر(ع): پنجاه هزار سال، و آن در هفت دوره است.
هم چنين، اسامى تمامى كسانى كه خداوند سبحان، آنها را آفريده و اجلهايشان، و توصيف بهشتيان و تعداد آنهايى كه داخل در بهشت مىشوند و تعداد آنهايى كه داخل در آتش (جهنم) مىگردند و اسامى جهنميان، همه در آن كتاب موجود است. هم چنين علم قرآن همان طورى كه نازل شد، و علم تورات همان طورى كه نازل شد، و علم انجيل همان طورى كه نازل شد، و علم زبور همان طورى كه نازل شد، و تعداد تمامى درختان، كلوخها وخاكها در تمامى بلاد، در آن وجود دارد.
سپس امام باقر(ع) فرمود: هنگامى كه خداوند سبحان اراده كرد كه مصحف را به وسيله جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل بر فاطمه(س) نازل كند، در شب جمعه، ثلث دوم از شب بود كه آنان، مصحف را گرفته و به سوى فاطمه(س) هبوط كردند و وى در آن حال، ايستاده بود و داشت نماز مى خواند و فرشتگان الهى، آن قدر سر پا ايستادند تا فاطمه(س) نشست و چون نماز را به پايان رسانيد و سلام آن را داد، فرشتگان به او گفتند: سلام، بر تو سلام مىرساند. در اين هنگام، مصحف را در آغوش اونهادند. پس فاطمه(س) در پاسخشان فرمود:
براى خدا سلام است و از جانب او سلام است و به سوى او باد اسلام. وسلام بر شما اى فرستادگان خدا.
پس از آن، فرشتگان به سوى آسمان عروج كردند و فاطمه(س) پس از نماز صبح تا ظهر هم چنان نشست و مصحف را قرائت كرد و آن را از اول تا به آخر مطالعه نمود و آن حضرت كه سلام و درود خدا بر او باد، بر جميع مخلوقات خدا، از جن و انس گرفته تا پرندگان و وحوش، ( حتى بر ) پيامبران و فرشتگان الهى، مفروض الطاعة است. ابوبصير گفت: فدايت گردم. پس از رحلت آن بانوى بزرگ، مصحف او به چه كسى رسيد؟
امام باقر(ع) فرمود: وى، مصحف را به اميرمؤمنان، امام على بن ابى طالب(ع) سپرد و حضرت على(ع) در هنگام شهادت به امام حسن مجتبى(ع) واگذار نمود و امام حسن مجتبى(ع) در هنگام شهادت به امام حسين(ع) سپرد، سپس در دست اهلش باقى مىماند تا اين كه به صاحب امر سپرده شود.
ابوبصير گفت: به راستى اين ( كتاب شريف ) دانش فراوانى است.
امام باقر(ع) فرمود: اى ابا محمد، اين مقدارى كه از مصحف برايت توصيف نمودم، تنها از ورق اول از دو ورق آن بود و هنوز چيزى از ورق دوم آن را برايت بيان نكردم و حتى حرفى از آن را نگفتم.(26)
آرى، مصحف فاطمه(س) آن چنان عظيم و كبير است كه شكافنده علم اول و آخر، يعنى حضرت باقرالعلوم(ع)، پس از آن همه توصيف و تعريفى كه از آن به عمل آورده است، مى فرمايد، تنها يك صفحه از اين كتاب را برايت بيان كردم و هنوز چيزى از صفحه بعدى را آغاز نكردم!
با اين بيان، تكليف ما نيز روشن است، كه هرچه درباره اين كتاب بىهمتا بگوييم و يا بنويسيم نمى توانيم حق آن را ادا نماييم، پس بهتر است لب فروبسته و به همين مقدار كفايت كنيم.
اميد است خداوند متعال ما را در فهم و درك علوم و معارف بلند محمد وآل محمد(ص) و شناخت حقانيت آنان توفيق عنايت كند وصاحب امر اول و آخر، يعنى حضرت حجت بن الحسن(ع) را از ما خشنود و خرسند گرداند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ص 211. 2. مكاتيب الرسول، احمدى ميانجى، ج 2، ص 51. 3. 4. بصائر الدرجات، ابوجعفرصفار قمى، ص 15؛ الكافى، ج 1، ص 24. 5. همان، ص 151. 6. دلائل الامامة، محمد بن جرير طبرى، ص 27. 7. بصائر الدرجات، ابوجعفر صفار قمى، ص 174. 8. مكاتيب الرسول، احمدى ميانجى، ج 11، ص 426. 9. اللمعة البيضاء، تبريزى انصارى، ص 200. 10. الكافى، شيخ كلينى،ج 11، ص 241. 11. همان، ص 240. 12. همان. 13. همان، ص 238. 14. همان، ص 241. 15. روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ص 211؛ الخرائج و الجرائج، قطب الدين راوندى، ج 2، ص 894. 16. الكافى، شيخ كلينى، ج 1، ص 242. 17. مكاتيب الرسول، احمدى ميانجى، ج 2، ص 87. 18. الكافى، شيخ كلينى، ج 1، ص 240. 19. بصائر الدرجات، ابوجعفر صفار قمى، ص 181 و 189. 20. من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج4، ص 419 ؛ عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ج 1، ص 212. 21. الكافى، شيخ كلينى، ج 1، ص 239، بصائر الدرجات، ابوجعفر صفار قمى، ص 152. 22. بصائر الدرجات، ابوجعفر صفار قمى، ص 154. 23. همان، ص 17. 24. روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ص 210. 25. بصائر الدرجات، ابوجعفر صفار قمى، ص 161. 26. دلائل الامامة، محمد بن جرير طبرى آملى، ص 27.
فاطمه س به روايت معصوم ع
مقدمه
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها دخت پاك و مطهر عالىترين عنصر خلقت، محمد مصطفى(ص) و يگانه كفو و همتاى اميرالمؤمنين(ع) مورد احترام خاك تا افلاك و ملك تا ملكوت اعلى است.
گاهى شكوه بانوى بزرگ جهان كه خلقت جهان، در گرو آن حوريه منزه است، چنان دل و جان بشر خاكى را لبريز مىسازد كه توان سخن گفتن را از آدمى مىگيرد. جايگاه رفيع فاطمه اطهر خيره كننده ديدگان هربيناست. شخصيتى كه تنها پيشوايان معصوم(ع) او را شناختند و ديگران تنها زوايايى از شخصيت آن بانوى بزرگ اسلام را خواهند شناخت. از اينرو، در اين نوشتار مختصر، برآنيم ابعاد شخصيتى آن حضرت را در كلمات گوهربار پيشوايان معصوم(ع) كه همتاى آن حضرتند، مورد بررسى قرار دهيم. فاطمه(س) از نگاه پيامبر(ص)
پيامبر اكرم(ص) در موارد گوناگون و به مناسبتهاى مختلف و با تعابير متفاوت مقام و عظمت فاطمه(س) را ستوده است. آن حضرت كه خود مربى فاطمه(س) بوده و در پرورش جنبههاى وجودى او بزرگترين نقش را داشته است، بهتر از هر كس مىتواند درباره وى و ويژگىهاى والايش سخن بگويد. بنابراين، شايسته است برخى سخنان گوهربار پيامبر(ص) را كه در شأن و عظمت آن بانوى بزرگ بيان شده، مرور نماييم.
فاطمه، برترين زنان عالم است؛ پيامبر اكرم(ص) در مناسبتهاى بسيار فرمود: فاطمه(س) بهترينِ زنان جهان است. روزى على و فاطمه و حسن و حسين(ع) در محضر پيامبر(ص) بودند، كه آن حضرت فرمود: پروردگارا! تو خود مىدانى اينان اهلبيت و گرامىترين انسانها نزد من هستند؛ پس دوست بدار كسانى كه اينها را دوست مىدارند و دشمن بدار كسانى كه اينان را دشمن مىدارند .. . و كمك كن كسانى را كه به اينها كمك مىكنند و آنان را از هر ناپاكى، پاك گردان و آنان را از هر گناهى در امان بدار؛ آنگاه، فرمود: يا على! تو امام امت و جانشين من هستى، كه مومنان را به سوى بهشت هدايت مىكنى و گويا مىبينم دخترم «فاطمه» در حالى كه بر اسبى از نور سوار است و فرشتگان زيادى اطراف اويند، وارد صحنه قيامت مىشود، و زنان مؤمن امتم را به بهشت سوق مىدهد. پس هر زنى كه در شبانهروز نماز بخواند و روزه به جا آورد و حج كند و زكات مالش را بپردازد و از شوهرش اطاعت كند و بعد از من، ولايت «على» را بپذيرد، با شفاعت دخترم فاطمه وارد بهشت مىشود؛ او سرور زنان جهان است. سؤال شد، آيا فاطمه(س) سرور زنان اين جهان است؟ فرمود: مريم دختر عمران، بانوى زنان زمان خود بود؛ ولى، فاطمه(س) سرور همه زنان جهان از اولين و آخرين است. او هنگامى كه در محراب عبادت مىايستد، هفتادهزار فرشته از فرشتگان مقرّب الهى بر او سلام گفته و همان ندايى را كه به مريم مىگفتند، او را نيز مورد خطاب قرار داده و مىگويند: «ان الله اصطفاكِ و طهرّكِ و اصطفاكِ على نساء العالمين؛ همانا خداوند تو را برگزيد و پاكيزه گردانيد و در ميان زنان جهان تو را برترى داد.»
عايشه مىگويد: روزى صديقه طاهره نزد پيامبر(ص) آمد در حالى كه حركت او شباهت زيادى به راه رفتن پيامبر(ص) داشت. رسول خدا تا چشمش به جمال فاطمه افتاد، فرمود: آفرين بر تو دخترم. آنگاه او را كنارش، نشاند. بعد از مدتى، سخنى آرام در گوش او گفت: زهرا(س) از شنيدن اين سخن گريان شد.
از فاطمه سؤال كردم: چرا گريه مىكنى؟ قبل از جواب فاطمه(س)، بار ديگر پيامبر سخنى آهسته با دختر خود گفت و زهرا(س) از اين خبر خوشحال شد و خنديد.
من گفتم: تا امروز چنين خوشحالى همراه با غم نديدم. سبب اين دو را از ايشان جويا شدم. فاطمه(س) در جواب فرمود: من راز پدر را افشاء نمىكنم.
اين راز همچنان پوشيده ماند تا زمانى كه پيامبر خدا(ص) رحلت فرمود؛ آنگاه بار ديگر سؤال را با ايشان مطرح كردم، فاطمه(س) در پاسخ فرمود: در آن روز پيامبر به من فرمود: جبرئيل در هر سال يك بار قرآن را بر من عرضه مىكرد، ولى امسال دو بار. من از اين امر متوجه شدم كه زمان رحلتم فرا رسيده است و تو از خاندان من، نخستين كسى هستى كه به من ملحق مىشوى. از اين سخن پيامبر(ص) ناراحت شدم. سپس فرمود: آيا خوشحال نمىشوى كه به تو خبر دهم: «برترين زنان بهشت يا زنان با ايمان هستى؟! از شنيدن اين خبر خوشحال شدم و خنديدم.»
«سيده» زنى است كه برتر از ديگران باشد. ملاكهاى فضيلت معيارهاى مادى و زودگذر نيست كه اين مرام كمخردان است، بلكه معيار برترى در نظام ارزشى اسلام فضايل خاص معنوى است، از اين رو فاطمه(س) سيدة نساء معرفى شده است.
فاطمه(س) برترين زنهاى جهان است و مطرح شدن او به عنوان يكى از بهترين چهار زن جهان (خديجه همسر پيامبر(ص)، مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم) منافاتى با اين احاديث كه فاطمه(س) را بهترين زنان مىداند، ندارد؛ زيرا جمع اين احاديث به اين است كه، زهرا(س) برترين آن چهار زن است. چنان كه رسول خدا(ص) خطاب به حذيفه فرمود:
فرشتهاى كه تاكنون به زمين نيامده بود، از خداوند اجازه گرفت و به زمين آمد تا به من سلام كند و مژده دهد: كه فاطمه سرور زنان بهشت است و حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشت هستند.
آيه تطهير درباره فاطمه است؛ «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً؛ خداوند اراده كرد كه هرگونه رجس و پليدى را از شما اهلبيت پيامبر بزدايد و شما را از هر عيبى پاك و منزه نمايد.»
ابن عربى در شرح اين آيه شريفه مىگويد: «رجس، عبارت است از هرچيزى كه موجب پستى انسان بوده و بر اهلبيت(ع) ناروا باشد؛ زيرا در زبان عرب به هر آلودگى «رجس» اطلاق مىگردد…».
نكته بسيار حائز اهميت در خصوص اين آيه شريفه اين است كه پيامبر اكرم(ص) پس از نزول آن در طى شش ماه، همهروزه كه از مقابل خانه فاطمه(س) عبور مىكرد و راهى مسجد مىشد، در مقابل خانه دخترش مىايستاد و مىفرمود: «الصلوة اهلالبيت؛ اى اهلبيت پيامبر! نماز» و آنگاه، اين آيه (تطهير) را قرائت مىكرد.
شأن نزول اين آيه شريفه از زبان «امسلمه» كه در منابع اهلسنت و شيعه نقل شده، چنين است، او مىگويد: اين آيه در خانه من نازل شد، در حالى كه على و فاطمه و حسن و حسين حاضر بودند؛ سپس پيامبر آنان را جمع كرد و عبايى بر سر آنان كشيد و عرضه داشت: «اللهم ان لكل نبى اهلاً و ثقلاً و هؤلاء اهلبيتى و ثقلى؛ خدايا! هر پيامبرى را اهلى و ثقلى است؛ اينها اهلبيت و سرمايه و ثقل من هستند.»
عرض كردم: اى رسول خدا! آيا من از اهل تو نيستم؟ فرمود: تو خوبى؛ ولى، اينان خاندان (و ثقل) منند.
اختصاص «اهلبيت» به اين پنج تن بزرگوار در اين آيه شريفه، به قدرى واضح است كه امام على(ع) در احتجاج با خلفا، به آن استناد مىجويد و آنان نيز بدون درنگ استشهاد حضرت را تصديق مىكنند.
فاطمه محور حق و باطل است؛ در روايات مختلف و به مناسبتهاى گوناگون از پيامبر(ص) نقل شده است كه فرمود: «انّ الله ليغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها؛ خداوند به هنگام خشمگين شدن فاطمه خشمگين مىشود؛ و هنگام خشنودى او خشنود مىگردد.» و در برخى روايات چنين نقل شده است: «انها بضعة منى يؤذينى ما آذاها؛ او پاره تن من است، هر كه او را آزرده نمايد، مرا آزرده كرده است.» و در بعضى نقلها اضافه شده است: «… و يسرّنى ما سرّها؛ آنچه او را شاد نمايد، مرا شاد مىگرداند.»
ابن قتيبه دينورى مىنويسد: «… فاطمه(س) به «ابوبكر و عمر» فرمود: شما را به خدا آيا نشنيديد كه پيامبر(ص) فرمود: خشنودى فاطمه، خشنودى من و خشم او خشم من است. پس هر كس دخترم «فاطمه» را دوست بدارد، مرا دوست داشته و كسى كه او را خشنود كند، مرا خشنود كرده است و هر آن شخص كه او را به غضب آورد مرا به غضب آورده است؟ آنان گفتند: بلى؛ ما اين سخن را از آن حضرت شنيديم؛ آنگاه، به آنان فرمود: من شهادت مىدهم كه شما مرا به خشم آورديد…».
از روايات درمىيابيم كه اگر كسى فاطمه(س) را خشمگين كند، رسول خدا(ص) را به خشم آورده است و از آنجا كه رسول خدا(ص) جز براى خدا و مطابق رضاى او خشمگين نمىشود، پس خشم فاطمه(س) نيز فقط براى خداست. بنابراين روشن مىشود كه در فاطمه(س) چيزى جز خدا، سهم و شريك نيست و اين همان تطهير و توحيد خالص و عصمت است. براين اساس، غضب و رضاى آن بانوى بزرگ اسلام، مساوى غضب و رضاى حقتعالى است. يعنى، او محور حق و باطل است.
فاطمه(س) در نگاه على(ع)
فاطمه مددكار على(ع)
در اطاعت خداوند، مددكار نيكويى بود؛ امام على(ع) در پاسخ پيامبر(ص) كه پرسيد: همسرت را چگونه يافتى؟ عرضه داشت: بهترين ياور در اطاعت از خداوند. آنگاه، پيامبر(ص) از فاطمه(س) درباره على(ع) پرسيد: آن حضرت در پاسخ عرضه داشت: او را بهترين شوهر يافتم؛ سپس پيامبر(ص) در حق آن دو گوهر پاك، دعا كرد و در ضمن دعا عرض كرد: پروردگارا! به فرزندان اين دو بركت ده و آنان را از پيشوايان جامعه قرار ده، تا به فرمان تو، امت را به اطاعت از تو رهنمون شوند. فاطمه(س) اولين مدافع ولايت على(ع)
حضرت فاطمه(س) با تمام توان در مقابل دسيسههاى منافقان ايستادگى نمود و با شيوههاى مختلف از حريم دين و ولايت على(ع) دفاع كرد؛ تا جايى كه با بذل جان و پيگيرى سياست بىنظير، دلهاى مستعد را متوجه حقانيت مولى على(ع) ساخت. پس از رحلت رسول اكرم(ص) كه خلافت غصب شد و «فدك» را از او گرفتند، همراه زنان بنىهاشم به مسجد آمد و در جمع مسلمانان حاضر، در خطبهاى غرّا كه پشت پرده خواند، از بدعتها، ستمها، حقكشىها، فراموش كردن وصيّت پيامبر و احياى سنتهاى جاهلى انتقاد كرد. او در اثبات حق و مقابله با انحراف در رهبرى امت اسلامى، از هيچ كوششى فروگذار نكرد و اين امر را تكليف خود مىدانست. گاهى شبها همراه على(ع) به در خانه مهاجرين و انصار مىرفت و حمايت از ولايت و وصيّت رسول خدا را در يادها زنده مىكرد و آنان را به دفاع از حقّ شوهرش در مسئله خلافت و حقّ خودش فرامىخواند، اگرچه جز كلامى سرد و بىمهر نمىشنيد! آن بانوى بزرگوار، عنايت ويژهاى به مسئله دفاع از امامت و ولايت امام على (ع) داشت و به عنوان يك وظيفه اجتماعى در قالبهاى مختلف، بدان اهتمام و جدّيت مىورزيد. در مسئله «فدك» آن چيزى كه جوهر اصلى كارها و پيگيرىهاى حضرت فاطمه(س) بود، همان دفاع از «حقّ ولايت حضرت اميرمؤمنان(ع)» بود. در آن هنگامه غمآلود مدينه كه على(ع) را به زور براى بيعت با ستمگران به مسجد مىبردند، فاطمه(س) به ميان جمعيت آمد و بين امام و آنان قرار گرفت و فرمود: سوگند به خدا، نمىگذارم پسر عموى مرا ظالمانه به سوى مسجد ببريد. واى بر شما چه زود به خدا و رسولش خيانت كرديد، با اينكه رسول خدا(ص) پيروى از ما و دوستى با ما را به شما سفارش كرده است…؛ آنگاه كه امام را مظلومانه و با ستم به مسجد بردند، حضرت زهرا(س) وارد مسجد شد و فرمود: رها كنيد پسر عموى مرا. قسم به آن خدايى كه محمد را به حق برانگيخت، اگر از على دست برنداريد، گيسوان خويش را پريشان كرده و پيراهن رسول خدا را بر سر افكنده در برابر خدا فرياد خواهم زد.
در مسجد وقتى كه «عمر» با شمشير برهنه، على(ع) را تهديد كرد كه اگر بيعت نكنى، گردنت را مىزنم، در اين هنگام حضرت زهرا(س) خطاب به ابوبكر فرمود: اى ابوبكر! آيا مىخواهى شوهرم را از دستم بگيرى؟ سوگند به خدا اگر دست از او برندارى، موى سرم را پريشان مىكنم و گريبان چاك زده كنار قبر پدرم، رسول خدا(ص)، مىروم. سپس دست امام حسن و حسين(ع) را گرفت و به سوى قبر پيامبر به راه افتاد. حضرت على(ع) به سلمان فرمود: سلمان! فاطمه(س) را درياب، گويى دو طرف مدينه را مىنگرم كه به لرزه درآمده، سوگند به خدا، اگر او گريبان چاك نمايد و كنار قبر پيامبر نفرين و ناله سر دهد، ديگر مهلتى براى مردم مدينه باقى نمىماند و زمين همه آنها را در كام مرگبار خود فرو مىبرد. سلمان شتابان خدمت حضرت زهرا(س) رسيد و گفت: اى دختر محمّد(ص)! خداوند پدرت را مايه رحمت جهانيان قرار داده است، خواهش مىكنم به خانه برگرد و نفرين در حق مردم نادان مكن. حضرت پاسخ داد: اى سلمان! آنها قصد جان على (ع) را دارند، من در شهادت على(ع) نمىتوانم صبر كنم، صبرم تمام شده. .. سلمان گفت: امام على(ع) مرا فرستاد و فرمود كه به شما بگويم: به خانه بازگرديد و نفرين نكنيد. وقتى كه حضرت زهرا(س) پيام امام را شنيد، فرمود: حال كه شوهر و امام من فرمان داده كه به خانه بازگردم، مىروم و صبر مىكنم و از او اطاعت مىكنم. بعد از اين كه دست از امام برداشتند، امام على(ع) تنها و مظلوم از مسجد مدينه بيرون آمده و راه خانه را در پيش گرفت. حضرت زهرا(س) به شوهر معصوم خود نگريسته و فرمود: على جان! جانم فداى جان تو، جان و روح من سپر بلاهاى جان تو. يا ابالحسن (ع)! همواره با تو خواهم بود. اگر تو در خير و نيكى به سر برى، با تو خواهم زيست و با تو خواهم بود.
آرى، تا زهرا(س) زنده بود، على(ع) حامى نيرومندى داشت. به تعبير بعضى از بزرگان: «به خاطر فاطمه(س)، حُرمت حضرت اميرمؤمنان(ع) را تا حدّى پاس مىداشتند؛ اما پس از شهادت آن مظلومه، على(ع) تنها و بىپناه و مظلومتر شد.» در يك جمله، فاطمه، فدايى امامت و رهبريت شد. مباهات على(ع) به همسرى فاطمه(س)
على(ع) پيوسته به همسرى با حضرت فاطمه(س) افتخار مىنمود؛ چنان كه در ديوان منسوب به آن حضرت، در ضمن اشعارى به وجود همسرى با فاطمه(س) و قرابت با رسول خدا(ص) مباهات نموده است كه ترجمه چند بيت از آن اشعار چنين است: «من به نعمتى كه فرازنده هفتآسمان براى من فرستاد و مرا به آن اختصاص داد، افتخار مىكنم.
در اطراف ميدان جنگ كسى را همانند من نمىيابى. من در اسلام آوردن از ديگران سبقت گرفتم؛ آنگاه كه طفلى زيبا بودم، به اسلام گرويدم. من به محمد(ص) نزديكتر از ديگران هستم. اگر كسى هست بيايد و بررسى كند. مرا از علم آن قدر سرشار ساخت تا فقيه گرديدم.
افتخار من نسبت به تمام مردم به واسطه خويشاوندى با رسول خدا(ص) بيشتر است؛ زيرا آن حضرت پدر زن من و پدر فرزندانش مىباشد. پس افتخار مىكنم كه رسول خدا(ص) مرا داماد كرد و فاطمه(س) را به ازدواج من درآورد.»
و نيز فرمود: «زهرا(س) محبوبى است كه حبيب ديگرى نمىتواند جاى او را بگيرد و براى غير او در قلب من جايى نيست.»
حضرت على(ع) در موارد گوناگونى براى اثبات حقانيت خود به داشتن همسرى چون فاطمه(س) استناد مىكرد؛ از جمله:
1. در جريان سقيفه على(ع) ضمن برشمردن فضايل و كمالات خويش و اين كه او بايد بعد از پيامبر(ص) رهبرى و هدايت جامعه اسلامى را عهدهدار شود، به ابوبكر فرمود: تو را به خدا سوگند مىدهم! آيا آن كسى كه رسول خدا او را براى همسرى دخترش «فاطمه» برگزيد و فرمود: «خداوند او را به همسرى تو (على) درآورد، من هستم يا تو؟! ابوبكر پاسخ داد: تو هستى.»
2. در جريان شوراى ششنفره كه به توصيه خليفه دوم براى انتخاب جانشين وى تشكيل شده بود و حضرت على(ع) يكى از آنان محسوب مىشد، حضرت خطاب به ساير اعضا فرمود: شما را به خدا سوگند مىدهم! آيا در بين شما به جز من كسى هست كه همسرش بانوى زنان جهان باشد؟ همگى پاسخ دادند: نه.
3. معاويه در دوران حكومت غاصبانهاش به على(ع) نامهاى مىنويسد و براى خود افتخارها و امتيازهاى على(ع) را مدعى مىشود. على(ع) در پاسخ، ضمن رد امتيازهاى بى اساس معاويه، به فضيلتها و امتيازهاى خود اشاره كرده، مىفرمايد: نمىبينى مردمى از مهاجران را در راه خدا شهيد نمودند كه همگان از فضيلتى برخوردار بودند، تا آن كه شهيد ما حمزه شربت شهادت نوشيد و به «سيدالشهداء» ملقب گرديد، و چون رسول خدا(ص) بر او نماز خواند، به گفتن هفتاد تكبير او را مخصوص گرداند؟! نمىبينى مردمانى در راه خدا دست خود را دادند و ذخيرهاى از فضيلت براى خود نهادند، و چون يكى از ما را ضربتى رسيد و دست وى جدا گرديد (جعفر بن ابى طالب)، «طيارش» خواندند كه در بهشت به سر برد و «ذوالجناحين» كه با دو بال پرد؟! و اگر نبود كه خدا خود ستودن را نهى كرد، گوينده (على) فضيلتهاى فراوانى برمىشمرد كه دلهاى مؤمنان با آن آشناست و در گوش شنوندگان خوش آواست…آنگاه فرمود: پيامبر(ص) از ميان برخاست و دروغگو ابوجهل از شماست. اسدالله از ماست و «اسدالاحلاف» از شماست. دو سيد جوانان اهل بهشت از ماست و «صبية النار» از شماست، كودكانى كه نصيب آنان آتش گرديد.
«…منا خير نساء العالمين، و منكم حمالة الحطب، و فى كثير مما لنا و عليكم؛ بهترين زنان جهان افتخار ما و آن هيزمكش ننگ شماست. و بسيارى از اين قبيل افتخارها و ننگها كه مرز ميان هاشميان و امويان است. اين فضيلتها از ماست و آن فضيلتها از شماست…».
در اين فراز از سخنان علوى دو شخص از دو حزب رودر روى هم معرفى شده است، كه هردو از نظر جنسيت در شمار بانوان هستند. از حزبالله، حضرت «فاطمه(س)» و از حزب شيطان، «ام جميل» عمه معاويه و همسر ابولهب.
اگر از نظر خصوصيتهاى فردى به موضوع بنگريم، كفر ام جميل و ايمان حضرت فاطمه(س) بر ما بسى روشن مىشود. اگر در جنبههاى اجتماعى آن تعمق كنيم، آنها در در دو جبهه مخالف، يكى براى نابودى اسلام و رسول اكرم(ص) مىكوشد و ديگرى براى سرافرازى اسلام آيين احمدى تلاش مىكند. از اينرو، درباره يكى سوره «تبت» فرود مىآيد و در شأن و عظمت ديگرى سوره «كوثر» نازل مىشود. فاطمه(س) در نگاه امام حسن(ع)
امام حسن(ع) در موارد متعددى درباره مادر گراميش، سخن گفته است، از جمله نقل شده است: مادرم را در شب جمعهاى ديدم كه پيوسته در حال ركوع و سجود بود تا اين كه صبح دميد و شنيدم كه مردان و زنان با ايمان را نام مىبرد و بسيار براى آنان دعا مىكرد؛ اما نديدم حتّى يك بار براى خود دعا كند. از روى تعجّب گفتم: مادر! چرا براى خودت دعا نمىكنى و از خدا چيزى نمىخواهى؛ همانگونه كه براى ديگران دعا مىكنى؟ مادرم در پاسخ فرمود: «يا بُنىَّ! اَلْجار ثُمّ الدّار؛ فرزندم! اوّل همسايه، سپس اهل خانه.» فاطمه(س) از نگاه امام حسين(ع)
امام حسين(ع) در موارد متعددى از مادرش فاطمه(س) به عظمت ياد كرده و از اين كه مادرى، چون فاطمه دارد، مباهات مىكند و آن را از امتيازات و برترى خود بر ديگران مىشمارد. چنان كه در جريان عاشورا اين موضوع به روشنى مشاهده مىشود. فاطمه(س) از نگاه امام سجاد(ع)
چهارمين پيشواى شيعيان، امام سجاد (ع)، نيز در مواردى در شأن و عظمت و مرتبت فاطمه(س) سخن گفته است؛ از جمله: فراگيرى دعاى فاطمه(س)
امام سجاد(ع) مىفرمايد: در روز عاشورا، پدرم مرا در حالى كه خون از بدنش مىجوشيد، به سينه چسبانيد و فرمود: پسرم! دعايى را كه مادرم فاطمه زهرا(س) به من آموخته است و او خود از رسول خدا فرا گرفته و پيامبر آن را از جبرييل فرا گرفته كه به هنگام گرفتارى و نياز شديد و مشكلى كه براى وى پيش مىآمد بخواند، از من فرا گير و بخوان:
«بحق يس و القرآن الحكيم و بحق طه و القرآن العظيم يا من يقدر على حوائج السائلين، يا من يعلم ما فى الضمير، يا منفس عن المكروبين يا مفرج عن المغمومين، يا راحم الشيخ الكبير، يا رازق الطفل الصغير، يا من لا يحتاج الى التفسير صلى على محمد و آل محمد.» فاطمه(س) از نگاه امام باقر(ع)
از امام باقر(ع) درباره مقام و عظمت حضرت فاطمه(س) روايات بسيارى نقل شده است. چنان كه نقل شده «جابر» به امام باقر(ع) عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! من به فدايت گردم! درباره فضيلت جدهات، «فاطمه(س)» حديثى برايم نقل كن كه هر گاه آن را براى شيعيان نقل كنم، خوشحال شوند. حضرت فرمود: پدرم از جدم و او از رسول خدا نقل مىكند: چون روز قيامت فرا مىرسد… ، براى پيامبران و انبياى الهى، منبرهايى از نور نصب مىكنند كه منبر من از همه بالاتر است. آنگاه، خداوند فرمان مىدهد: اى محمد! سخنرانى كن. من هم چنان سخنانى مىگويم كه هيچ كدام از پيامبران همانند آن را نشنيده باشند.
آنگاه براى اوصياء منبرهايى از نور نصب مىكنند و براى وصى من على در وسط آن منبرها، منبرى نصب مىشود كه از همه آنها بالاتر است. سپس خداوند فرمان مىدهد: اى على! خطبه بخوان و على سخنانى بيان مىكند كه هيچ كس از اوصياء، همانند آن را نشنيده باشند. آنگاه، براى فرزندان پيامبران منبرهايى نصب مىشود و براى دو فرزندم، (حسن و حسين) منبرى از نور نصب مىشود و به آنها گفته مىشود: سخن بگوييد. آنان چنان سخنانى بر زبان جارى كنند كه هيچ كدام از فرزندان پيامبران، همانند آن را نشنيده باشند. آنگاه جبرئيل ندا مىدهد: فاطمه دختر محمد كجاست؟ خديجه دختر خويلد كجاست؟ مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم، امكلثوم مادر يحيى كجايند؟ آنان از جاى برمىخيزند…
سپس خداوند از اهل محشر مىپرسد: امروز عظمت از آن كيست؟
محمد و على و حسن و حسين مىگويند: از خداى يكتاى قهار. آن گاه خداوند مىفرمايد: اى اهل محشر! امروز من كرامت را براى محمد و على و حسن و حسين و فاطمه قرار دادم. سرها را پايين بيندازيد و چشمها را فرو بنديد، چون فاطمه مىخواهد به بهشت برود. سپس جبرئيل ناقهاى از ناقههاى بهشتى مىآورد و حضرت فاطمه بر آن سوار مىشود و در حالى كه فرشتگان زيادى او را احاطه كردهاند، وى را به بهشت مىآورند. فاطمه هنگامى كه به نزديك بهشت مىرسد، درنگ مىنمايد. خداوند مىفرمايد: درنگ شما براى چيست؟ فاطمه عرضه مىدارد: پروردگارا! دوست دارم در چنين روزى مقامم شناخته شود. خداوند مىفرمايد: اى دختر حبيبم! برگرد و نظر افكن و هر كس را كه دوستى تو يا دوستى يكى از فرزندان تو در دلش باشد، او را گرفته و وارد بهشت كن.
سپس امام باقر(ع) فرمود: به خدا سوگند! اى جابر! در آن روز فاطمه شيعيان و دوستانش را همانند پرندهاى كه دانه خوب را از دانه بد جدا مىكند، از بين جمعيت جدا مىكند، هنگامى كه شيعيان آن حضرت همراهش به نزديك بهشت رسيدند، آنان نيز درنگ مىكنند. خداوند مىفرمايد: اى دوستان من! درنگ شما براى چيست، در حالى كه فاطمه درباره شما شفاعت كرده است؟
آنان پاسخ مىدهند: دوست داريم در چنين روزى منزلت ما روشن شود. خداوند مىفرمايد: دوستان من! نظر افكنيد و هر كس كه به جهت محبت فاطمه، شما را دوست مىدارد يا شما را مهمانى كرده يا به شما لباس داده يا شربت آبى به شما داده يا در غياب شما از شما دفاع كرده، برگيريد و همراه خود به بهشت ببريد.
سپس امام باقر(ع) فرمود: اى جابر! در آن روز باقى نمىمانند، مگر افراد شك كننده يا كافر يا منافق (و بقيه از بركت وجود فاطمه به بهشت مى روند!)
همچنين آن حضرت در روايتى ديگر مىفرمايد: در روز قيامت بر پيشانى هر فردى، مؤمن يا كافر نوشته شده است. پس به يكى از محبان اهلبيت(ع) كه گناهانش زياد است، دستور داده مىشود به جهنم برده شود. در آن هنگام، فاطمه(س) ميان دو چشمش را مىخواند كه نوشته شده است: دوستدار اهلبيت. پس به خدا عرضه مىدارد:
الهى و سيدى! تو مرا فاطمه ناميدى و دوستان و فرزندانم را به وسيله من از آتش دور ساختى و وعده تو حق است و هرگز خلف وعده نمىكنى. ندا مىرسد: فاطمه! راست گفتى؛ من تو را فاطمه ناميدم و به وسيله تو، دوستان و پيروانت و دوستان فرزندانت و پيروانشان را از آتش دور گردانيدم. وعده من حق است و هرگز تخلف نمىكنم.
اينكه مىبينى دستور دادم بندهام را به دوزخ برند، بدين جهت بود كه دربارهاش شفاعت كنى و شفاعتت را بپذيرم تا فرشتگان، پيامبران، رسولان و همه مردم از منزلت و مقامت آگاهى يابند. حال بنگر، دست هركه بر پيشانىاش «مؤمن» نوشته شده، بگير و به بهشت ببر. فاطمه(س) از نگاه امام صادق(ع)
علامه مجلسى (ره) در ضمن روايتى از امام صادق(ع) نقل مىكند: «فاطمه، صديقه كبرا است. محور حركت انسانهاى گذشته، معرفت و شناخت حضرت فاطمه(س) بوده است.»
امام صادق(ع) در ذيل آيه شريفه «انا انزلناه فى ليلة القدر» مىفرمايد: منظور از «ليله» فاطمه و منظور از «قدر»؟ خداوند است. هر كس فاطمه را آنگونه كه سزاوار است بشناسد، «ليلة القدر» را درك كرده است. فاطمه(س) از نگاه امام كاظم(ع)
از امام(ع) نقل شده است: همانا فاطمه، صديقه و شهيده است.
سليمان بن جعفر مىگويد: از حضرت موسى بن جعفر(ع) شنيدم: در خانهاى كه اسم محمد، على، حسن، حسين، جعفر، عبدالله و از زنان، اسم «فاطمه» باشد، فقر و تنگدستى وارد نخواهد شد. فاطمه(س) از نگاه امام رضا(ع)
از امام رضا(ع) روايات متعددى درباره مقام و جايگاه رفيع حضرت فاطمه(س) نقل شده است.
آن حضرت از پدران بزرگوار خود از على(ع) نقل مىكند كه پيامبر خدا به من فرمود: اى على! عدهاى از بزرگان قريش، مرا درباره ازدواج فاطمه، سرزنش كرده و گفتند: فاطمه را از تو خواستگارى كرديم، او را از ما دريغ داشتى به همسرى على درآوردى. به آنها گفتم: به خدا سوگند! من از پيش خود در اينباره مخالفت نكردم و به نظر شخصى او را به ازدواج على در نياوردم، بلكه خداوند با ازدواج شما مخالفت و با ازدواج على موافقت فرمود. جبرئيل بر من نازل شده و گفت: اى محمد! خداوند عزوجل مىفرمايد: اگر على(ع) را نمىآفريدم، روى زمين كفو و همشأنى براى دخترت فاطمه يافت نمىشد. نه فقط امروز، كه از زمان آدم تا انقراض عالم، فاطمه كفوى نداشته است و نخواهد داشت.
برترى فاطمه(س) بر همگان؛ همسرى با فاطمه زهرا(س) آنچنان سبب كمال و برترى و مباهات است، كه امام رضا(ع) از پدر و اجداد گراميش نقل مىكند كه پيامبر به على(ع) فرمود: سه فضيلت به تو داده شد كه به من داده نشده است. على(ع) عرض كرد: چه چيزهايى به من داده شده است؟
فرمود: تو پدرزنى همچون من دارى، كه من چنين پدرزنى ندارم، همسرى چون فاطمه به تو داده شده، كه به من داده نشده است، حسن و حسين به تو داده شده، كه به من داده نشده است. فاطمه(س) از منظر امام جواد(ع)
از آن حضرت درباره حضرت زهرا(س) رواياتى نقل شده كه به دو مورد بسنده مىكنيم.
موسى بن قاسم گويد به حضرت جواد عرض كردم: «در ايام حج از طرف مادرت نيز زيارت كردم و گاهى هم نكردم؛ فرمود: آن را زياد كن؛ زيرا اين برترين چيزى است كه بدان عمل مىكنى.»
زكريا بن آدم نقل مىكند: «در محضر امام رضا(ع) بودم كه امام جواد(ع) در حالى كه چهار سال از عمر مباركش نگذشته بود، وارد شد. وقتى نشست، دستش را روى زمين قرار داد و سر به آسمان بلند نمود و مدتى طولانى به فكر فرو رفت. امام رضا(ع) فرمود: جانم فدايت! چرا اينچنين در فكر و انديشهاى؟ پاسخ داد: به جهت ستمهايى كه نسبت به مادرم «فاطمه» انجام دادند.» فاطمه(س) به روايت امام هادى(ع)
آن حضرت درباره علت نامگذارى حضرت صديقه طاهره به «فاطمه» از رسول خدا نقل مىكند: دخترم فاطمه را بدان جهت «فاطمه» ناميدند كه خداوند عزوجل او و دوستانش را از آتش جهنم دور نگه مىدارد. فاطمه(س) در نگاه امام عسكرى(ع)
از امام حسن عسكرى(ع) نيز رواياتى درباره حضرت فاطمه(س) رسيده است.
بهشت درخشان از نور زهرا است؛ امام حسن عسكرى(ع) از پدران بزرگوارش از على(ع) نقل مىكند كه پيامبر(ص) فرمود: آن هنگام كه خداوند آدم و حوا را آفريد، آنان در بهشت به خود مباهات مىكردند. آدم به حوا گفت: خداوند هيچ مخلوقى بهتر از ما نيافريده است. خداوند به جبرئيل فرمود: اين دو بندهام را به فردوس برين ببر! زمانى كه وارد فردوس شدند، چشمانشان به بانويى افتاد كه جامهاى زيبا از جامههاى بهشتى در برداشت و تاجى نورانى بر سر گذاشته و دو گوشواره درخشان به گوشش آويخته بود و بهشت از پرتو نور چهرهاش درخشان بود. حضرت آدم به جبرئيل گفت: حبيبم جبرئيل! اين بانو كه از زيبايى چهرهاش بهشت نورانى گشته، كيست؟ گفت: او فاطمه دختر محمد، پيامبرى است كه از نسل تو مىباشد كه در آخر الزمان خواهد آمد. گفت: اين تاجى كه بر سر دارد، چيست؟ پاسخ داد: شوهرش على بن ابىطالب است. گفت: اين دو گوشواره كه بر دو گوش او است، چيست؟ پاسخ داد: دو فرزندش حسن و حسين مىباشند. آدم گفت: حبيبم! آيا اينان پيش از من آفريده شدهاند؟
گفت: بلى؛ اينان در علم مكنون خداوند چهار هزار سال پيش از آنكه تو آفريده شوى، وجود داشتند.
پاداش عالمان:
از آن حضرت نقل شده است: زنى خدمت حضرت زهرا(س) شرفياب شده، عرض مىكند: مادر ناتوانى دارم كه نسبت به مسائل نماز شبهاتى دارد. مرا فرستاده است كه از شما بپرسم.
حضرت پاسخ او را داد: مجدداً سوال ديگرى مطرح كرد كه پاسخ شنيد. باز هم سؤالى ديگر تا به ده سؤال رسيد و پاسخ گرفت. زن از سؤالهاى بسيار، شرمنده شده، گفت: بيش از اين شما را به زحمت نمىاندازم! حضرت فرمود: هرچه مىخواهى، سؤال كن.
سپس براى تقويت روحيه وى فرمود: اگر به كسى كارى واگذار كنند، مثلاً بار سنگينى را به او بدهند كه به ارتفاع بلندى حمل كند و در برابر، صد هزار دينار مزد بدهند، آيا احساس خستگى مىكند؟
زن پاسخ داد: خير؛ حضرت فرمود: من در مقابل هر پرسشى كه جواب مىگويم، پاداشى به مراتب بيشتر از اين از خداوند دريافت مىكنم. پس سزاوارتر است از جواب پرسشها خسته نشوم. آنگاه فرمود: از پدرم (ص) شنيدم كه فرمود: در روز قيامت عالمان شيعه، در پيشگاه خداوند حاضر مىشوند و به اندازه دانششان و كوششى كه در راه ارشاد بندگان خدا نمودهاند، به آنان مقام و مرتبه داده مىشود؛ بهطورى كه به برخى از آنان «يك ميليون نور» مىدهند. فاطمه(س) در نگاه حضرت مهدى(عج)
عدهاي از شيعيان درباره جانشينى حضرت امام حسن عسكرى(ع) با يكديگر اختلاف داشتند. در اينباره خدمت حضرت مهدى(عج) نامهاى نوشتند و جريان اختلاف را ذكر كردند.
حضرت ضمن پاسخ به نامه آنها فرمود: «و فى ابنة رسول الله(ص) لى اسوة حسنه؛ دختر رسول خدا (فاطمه) براى من سرمشق و الگوى نيكويى است.»
حضرت مهدى (عج) كه جهان را با ظهور و احكام نورانى خود متحول مىكند و آنچنان حكومتى در روى زمين تشكيل مىدهد كه تا به حال ايجاد نشده است و عدالت را در تمام كره زمين حاكم مىگرداند، فاطمه(س) را الگو و اسوه خود در رفتار و برنامه حكومتى خود مىداند.
آنچه گذشت، قطره و جلوهاى از سخنان گوهربار حضرات معصومان(ع) درباره شأن و جلالت و جايگاه رفيع فاطمه زهرا(س) سرور زنان اولين و آخرين بود. به اميد آنكه مورد عنايت آن بانوى با عظمت واقع شود و در جهان واپسين، ما را مشمول شفاعت خويش قرار دهد.
پاورقي ها:
ويژگىهاى اخلاقى امام هادى ع
امام هادى(ع) نمونهاى از انسان كامل و مجموعه سترگى از اخلاق اسلامى بود. «ابن شهر آشوب» در اين باره مىنويسد:
«امام هادى(ع) خوشخوترين و راستگوترين مردم بود. كسى كه او را از نزديك مىديد، خوش برخوردترين انسانها را ديده بود و اگر آوازهاش را از دور مىشنيد، وصف كاملترين فرد را شنيده بود. هرگاه در حضور او خاموش بودى، هيبت و شكوه وى تو را فرا مىگرفت و هرگاه اراده گفتار مىكردى، بزرگى و بزرگوارىاش بر تو پرده در مىانداخت. او از دودمان رسالت و امامت و ميراثدار جانشينى و خلافت بود و شاخسارى دل نواز از درخت پربرگ و بار نبوت و ميوه سرسبد درخت رسالت …».(1)
امام در تمام زمينههاى فردى، اعم از ظاهرى و اخلاقى، زبانزد همگان بود. «ابن صباغ مالكى» در اين راستا مىنگارد:
«فضيلت ابوالحسن، على بن محمد الهادى(ع) بر زمين پرده گسترده و رشتههايش را به ستارههاى آسمان پيوسته است. هيچ فضيلتى نيست كه به او پايان نيابد و هيچ عظمتى نيست كه تمام و كمال به او تعلق نگيرد. هيچ خصلت والايى بزرگ نمىنمايد مگر آنكه گواه ارزش آن در وى آشكار است. او شايسته، برگزيده و بزرگوار است كه در سرشت والا پسنديده شده است … هر كار نيكى با وجود او رونق يافته. او از نظر شكوه، آرامش، پاكى و پاكيزگى بر اساس روش نبوى و خلق نيكوى علوى آراسته شده كه هيچ فردى از آفريدگان خدا به سان او نيست و به او نمىرسد و اميد رسيدن به او را هم ندارد».(2)
نيكو و به جاست اين قسمت از نوشتار، به زيبايىهاى طبع او آراسته گردد: 1. عبادت
ايجاد ارتباط عاشقانه با معبود و معشوق ازلى و عبادت فراوان، از ويژگىهاى برجسته امام هادى(ع) است. در اين باره نوشتهاند: «همواره ملازم مسجد بود و ميلى نيز به دنيا نداشت. عبادتگرى فقيه بود. شبها را در عبادت به صبح مىرساند بى آنكه لحظهاى روى از قبله برگرداند. با پشمينهاى بر تن و سجادهاى از حصير زير پا به نماز مىايستاد. شوق به عبادتش به شب تمام نمىشد. كمى مىخوابيد ودوباره برمىخاست و مشغول عبادت مىشد. آرام زير لب قرآن را زمزمه مىكرد و با صوتى محزون آياتش را مىخواند و اشك مىريخت كه هركس صداى مناجات او را مىشنيد، مىگريست. گاه بر روى ريگها و خاكها مىنشست. نيمه شبها را مشغول استغفار مىشد و شبها را به شب زندهدارى مىگذراند.(3) شبانگاه به سجده و ركوع مىافتاد و با صدايى محزون و غمگين مىگفت: خداوندا، اين گناهكار پيش تو آمده و اين نيازمند به تو روى آورده، خدايا، رنج او را در اين راه بىپاداش مگذار! بر او رحمت آور و او را ببخش و از لغزشهايش درگذر».(4) 2. سادهزيستى
از ديگر ويژگىهاى برجسته اخلاقى امام هادى(ع)، سادهزيستى و دورى از دنيا بود. در اين زمينه نيز آمده است: «از دنيا چيزى در بساط زندگى نداشت. بندهاى وارسته از دنيا بود. در آن شبى كه به خانهاش هجوم آوردند، او را تنها يافتند با پشمينهاى كه هميشه بر تن داشت و خانهاى كه در آن هيچ اسباب و اثاثيه چشمگيرى ديده نمىشد. كف خانهاش خاكپوش بود و بر سجاده حصيرى خود نشسته، كلاهى پشمين بر سر گذاشته و با پروردگارش مشغول نيايش بود».(5) 3. دانش
يكى از محورهاى اساسى و از سترگترين پشتوانههاى امامت، دانش امام است كه بر اساس آن بشريت از كوره راههاى نابودى رهايى مىيابد. شخصيت علمى امام هادى(ع) از همان دوران كودكى و پيش از امامت ايشان شكل گرفته بود. مناظرههاى علمى، پاسخگويى به شبهههاى اعتقادى و تربيت شاگردان برجسته نمونههاى برجستهاى از جايگاه والاى علمى امام هادى(ع) است. او در همان كودكى مسائل پيچيده فقهى را كه بسيارى از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو مىماندند، حل مىكرد. گنجينهاى پايانناپذير از دانش و چكاد نشينى در بلنداى بينش بود. دشمن سادهانديش به خيال در هم شكستن وجهه علمى ايشان، مناظرههاى علمى تشكيل مىدهد، ولى جز رسوايى و فضاحت ثمرهاى نمىبيند. از اين رو، به بلندى مقام امام اعتراف مىكند و سر تسليم فرود مىآورد.(6)
با اين همه، متوكل، مانع نشر و گسترش علوم از سوى ايشان مىشده همواره در تلاش بود تا شخصيت علمى امام بر مردم آشكار نشود. از اين رو، امام را تحت مراقبت شديد نظامى گرفته بود و از ارتباط دانشمندان علوم و حتى مردم عامى با ايشان جلوگيرى مىكرد. دشمنان، پرتو گيتى فروز آن آفتاب علم و معرفت را مىديدند و خفاش صفت با چشمانى شبزده به خيال شب پرستى، از فروزندگىاش چشم فرو مىبستند و با شمعى به جنگ آفتاب مىرفتند و مناظره به راه مىانداختند. با اين حال، امام با صبرى بىپايان، لحظهها را به كار مىگرفت و تيرگى جهل را با نور دانش خود مىزدود. او در بيان پرتوافشانى چهارده خورشيد تابنده علم مىفرمود:
اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است. تنها يك حرف آن نزد آصف [بن برخيا] بود كه وقتى خدا را بدان خواند، زمين براى او در هم پيچيده شد و تخت بلقيس را نزد سليمان نبى آورد. آن گاه زمين گسترده شده و به حال اول خود برگشت. تمام اينها در يك چشم برهم زدن انجام گرفت، ولى نزد ما هفتاد و دو حرف از آن وجود دارد كه يك حرف آن نزد خدا مانده [و بقيه را به ما داده ]كه در خزانه دانش غيب او به خودش اختصاص دارد.(7)
او به تمامى زبانهاى عصر خود از قبيل هندى، تركى، فارسى و… آگاه بود و حتى نوشتهاند كه در جمع فارسى زبانان به زبان خودشان سخن مىگفت.(8)
اظهار نظرهاى «يزداد نصرانى»، شاگرد «بختيشوع» درباره دانش امام هادى(ع) بسيار مهم است. او پزشك مخصوص دربار معتصم بود. چيرگى امام در دانش، به اندازهاى او را مجذوب خود كرده كه در توصيف مقام علمى ايشان گفته بود: «اگر بنا باشد آفريدهاى را نام ببريم كه از جهان غيب آگاهى داشته باشد، او (امام هادى(ع)) خواهد بود». اين سخن نتيجه تنها ديدار كوتاه او با امام بود.(9) 4. آگاهى از اسرار
براساس روايات فراوان، امام معصوم(ع) هر گاه بخواهد از چيزى كه بر او پوشيده است، آگاه شود، خداوند او را بدان آگاه خواهد ساخت. امام على النقى(ع) نيز به سان ديگر پيشوايان، از غيب خبر مىداد، آينده را به وضوح مىديد. از درون افراد آگاه بود و زمان مرگ افراد را مىدانست.
«ابوالعباس احمد ابىالنصر» و «ابو جعفر محمد بن علويه» مىگويند: «شخصى از شيعيان اهلبيت(ع) به نام عبدالرحمان در اصفهان مىزيست. روزى از او پرسيدند: سبب شيعه شدن تو در اين شهر چه بود؟ گفت: من مردى نيازمند، ولى سخنگو و با جرئت بودم. سالى با جمعى از اهل شهر براى دادخواهى به دربار متوكل رفتم. به در كاخ او كه رسيديم، شنيديم دستور داده امام هادى(ع) را احضار كنند. پرسيدم: على بن محمد كيست كه متوكل چنين دستورى داده؟ گفتند: او از علويان است و رافضىها او را امام خود مىخوانند. پيش خود گفتم شايد متوكل او را خواسته تا به قتل برساند. تصميم گرفتم همان جا بمانم تا او را ملاقات كنم. مدتى بعد سوارى آهسته به كاخ متوكل نزديك شد. باوقار و شكوهى خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دو طرف او را همراهى مىكردند. به چهرهاش كه نگاه كردم، محبّتى عجيب از او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقهمند شدم و از خدا خواستم كه شرّ دشمنش را از او دور گرداند. او از ميان جمعيت گذشت تا به من رسيد. من در سيمايش محو بودم و برايش دعا مىكردم. مقابلم كه رسيد، در چشمانم نگريست و با مهربانى فرمود: خداوند دعاهاى تو را در حق من مستجاب كند، عمرت را طولانى سازد و مال و اولادت را بسيار گرداند.
وقتى سخنانش را شنيدم، از تعجب – كه چگونه از دل من آگاه است؟ – ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمين افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسيدند چه شد. من كتمان كردم و گفتم: خير است ان شاء اللَّه و چيزى به كسى نگفتم تا اينكه به خانهام بازگشتم. دعاى امام هادى(ع) در حق من مستجاب شد. خدا دارايىام را فراوان كرد. به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نيز اكنون از هفتاد سال فزون شده است. من نيز امامت كسى را كه از دلم آگاه بود، پذيرفتم و شيعه شدم.(10)
«خيران اسباطى» نيز در زمينه آگاهى امام از اسرار مىگويد: نزد ابوالحسن الهادى(ع)، در مدينه رفتم و خدمت ايشان نشستم. امام پرسيد: از واثق (خليفه عباسى) چه خبر دارى؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و ملاقات من با او از همه بيشتر و نزديكتر است. اما الآن حدود ده روز است كه او را نديدهام. امام فرمود: مردم مدينه مىگويند: او مرده است. گفتم: ولى من از همه او را بيشتر مىبينم و اگر چنين بود، بايد من هم آگاه مىبودم. ايشان دوباره فرمودند: مردم مدينه مىگويند او مرده! از تأكيد امام براين كلمه فهميدم منظور امام از مردم، خودشان هستند.
سپس فرمود: جعفر (متوكل عباسى) چه؟ عرض كردم: او در زندان و در بدترين شرايط است. فرمود: بدان كه او هم اكنون خليفه است. سپس پرسيد: ابن زيّات(11) (وزير واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتيبان او و فرمانبردارش هستند. امام فرمود: اين قدرت برايش شوم بود. پس از مدتى سكوت فرمود: دستور خدا و فرمانهاى او بايد اجرا شوند و گزيرى از مقدّرات او نيست. اى خيران، بدان كه واثق مرده، متوكل به جاى او نشسته و ابن زيات نيز كشته شده است. عرض كردم: فدايت شوم، چه وقت؟! با اطمينان فرمود: شش روز پس از اينكه از آنجا خارج شدى».(12) 5 . سخنورى
گفتار امام، شيرين و سرزنش ايشان تكان دهنده بود. به گونهاى كه آموزگارش در كودكى شيفته سخنورى او گرديد. آن گاه كه لب به سخن مىگشود، روح شنوندهاش را تازگى مىبخشيد و چون او را عتاب مىكرد، كلامش چون شمشيرى آتشين از جملههاى نغز، پيكره دشمنش را شرحه شرحه مىكرد.
آن گاه كه خصم براى عشرتطلبى خود از او مىخواهد شعرى بخواند تا بزم خود را با آن كامل كند، لب به سخن مىگشايد، چند بيت مىخواند و آن چنان آتشى از ترس در وجود او مىاندازد كه بزم و عيشاش را تباه مىسازد و جهان را پيش چشمان شب پرست دشمن تيره و تار مىكند. امام مىسرايد:
– بر بلنداى كوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالى كه مردان نيرومند از آنان نگهبانى مىكردند، ولى كوههاى بلند هم به آنان كمكى نكرد.
– سرانجام پس از دوران شكوه و عزت از جايگاههاى خويش به زير كشيده شده و در گودالهاى قبر افتادند و در چه جاى بد و ناپسندى منزل گرفتند.
– پس از آن كه به خاك سپرده شدند و فريادگرى فرياد برآورد: كجاست آن دستبندها، تاجها و زيور آلات و آن لباسهاى فاخرتان؟
– كجاست آن چهرههاى ناز پرورده و پرده نشينتان؟
– قبرهاشان به جاى آنها ندا در مىدهد: بر آن چهرههاى ناز پرورده اكنون كرمها مىخزند.
– چه بسيار خوردند و آشاميدند، ولى اكنون پس از آن همه شكم بارگىها، خود، خوراك كرمها مىشوند.
مستى از سر متوكل پريد. جام شراب از دستش به زمين افتاد. تلوتلوخوران از ترس فرياد مىكشيد. حاضران مىگريستند و متوكل، سخت حيران و وحشت زده، آن قدر گريست كه ريشش خيس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچينند.(13) 6. مهربانى
امام بسيار مهربان بود و همواره در رفع مشكلات اطرافيان تلاش مىكرد و حتى گاه خودرا به مشقّت مىانداخت. آن هم در دورانى كه شدت سختگيرىهاى حكومت بر شيعيان به اوج خود رسيده بود. «محمد بن على» از «زيد بن على» روايت مىكند: «من به سختى بيمار شدم و شبانه، پزشكى براى درمان من آوردند. او نيز دارويى برايم تجويز كرد. فرداى آن روز هر چه گشتند، نتوانستند آن دارو را بيابند. پزشك دوباره براى مداواى من آمد و ديد حالم وخيمتر شده است، ولى چون ديد دارو را به دست نياوردهام، نااميدانه از خانهام بيرون رفت.
اندكى بعد فرستاده امام هادى(ع) به خانهام آمد. او كيسهاى در دست داشت كه همان دارو در آن بود. آن را به من داد و گفت:
ابوالحسن به تو سلام رساند و اين دارو را به من داد تا برايت بياورم. او فرمود: آن را چند روز بخور تا حالت بهبود يابد.
دارو را از دست او گرفتم و خوردم و چندى بعد به كلى بهبود يافتم».(14) 7. احترام به اهل دانش
امام، به مردم به ويژه دانشمندان و اهل علم احترام فراوان مىگذاشت. در تاريخ آمده است: روزى امام در مجلسى نشسته بودند و جمعى از بنى هاشم، علويان و ديگر مردم نيز در آن مجلس حضور داشتند كه دانشمندى از شيعيان وارد شد. او در مناظرهاى اعتقادى و كلامى، تعدادى از ناصبيان و دشمنان اهلبيت: را مجاب و رسوا ساخته بود. به محض ورود اين شخص به مجلس، امام از جاى خود برخاست و به
نشانه احترام به سويش رفت و او را نزد خود در بالاى مجلس نشانيد و با او مشغول صحبت شد. برخى از حاضران از اين رفتار امام ناراحت شده و اعتراض كردند. امام در پاسخ آنان فرمود: اگر با قرآن داورى كنم، راضى مىشويد؟ گفتند: آرى. امام تلاوت فرمود: (اى كسانى كه ايمان آوردهايد، هنگامى كه به شما گفته شد: در مجلس جا براى ديگران باز نماييد، باز كنيد. تا خداوند [رحمتش را ]برايتان گسترده سازد. و چون گفته شد برخيزيد، برخيزيد تا خداوند به مراتبى [منزلت ]مؤمنانتان و كسانى را كه علم يافتهاند بالا برد)(15) و نيز فرموده است: (آيا كسانى كه دانشمند هستند با آنان كه نيستند برابرند؟)(16) خداوند مؤمن دانشمند را بر مؤمن غير دانشمند مقدم داشته، همچنان كه مؤمن را بر غير مؤمن برترى داده است. آيا به راستى آنكه مىداند و آنكه نمىداند، مساوى است؟ پس چرا انكار و اعتراض مىكنيد؟ خدا به اين مؤمن دانشمند برترى داده است. شرف مرد به دانش اوست، نه به نسب و خويشاوندىاش. او نيز با دلايلى محكم كه خدا به او آموخته، دشمنان ما را شكست داده است.(17) 8 . بخشش
بخشندگى با خون و گوشت اهل بيت: آميخته بود. آنان همواره با بخششهاى خود، ديگران را به شگفتى وا مىداشتند. گاه آن قدر مىبخشيدند كه رفتارشان در شمار معجزه به شمار مىآمد، تا آنجا كه در اين مقام در توصيف حضرت هادى(ع) مىگفتند: «انفاق امام هادى(ع) به قدرى بود كه جز پادشاهان كسى توانايى انجام آن را نداشت و مقدار بخششهاى ايشان تا آن زمان از كسى ديده نشده بود و در جغرافياى انديشهها نمىگنجيد».(18)
اسحاق جلاب مىگويد: «براى ابوالحسن(ع) گوسفندان بسيارى خريدم. سپس مرا خواست و از منزلش مرا به جايى برد كه بلد نبودم و فرمود تا تمامى اين گوسفندان را ميان افرادى كه خود دستور داده بود، پخش كنم».(19)
بى آنكه ديگران متوجه شوند، آنان را از نسيم بخشندگى خود مىنواخت و مورد تفقد قرار مىداد. گوسفندانى را مىخريد، با دست خود ذبح و بين نيازمندان توزيع مىكرد.(20) گاه نيز در حد توان خود و به همان اندازهاى كه شخص در خواست كرده بود، به آنان بخشش مىكرد. «ابو هاشم جعفرى» مىگويد: «در تنگناى مالى بسيارى گرفتار آمده بودم تا آنجا كه تصميم گرفتم براى درخواست كمك نزد امام هادى(ع) بروم. هنگامى كه خدمت امام رسيدم، پيش از آنكه سخنى بگويم، فرمود: اى اباهاشم! كدام يك از نعمتهاى خدا را مىخواهى شكر كنى؛ ايمانى كه به تو داده كه به وسيله آن بدن خود را از آتش دوزخ دور سازى و يا سلامتى و عافيتى كه به تو ارزانى داشته كه از آن در راه عبادت و بندگى خدا بهرهبرى، يا از آن قناعتى كه به شما هديه كرده تا در پى آن، از درخواست از مردم بى نيازتان كند؟
اى ابا هاشم! علّت آنكه من سخن آغاز كردم، آن است كه گمان كردم مىخواهى از برخى مشكلات خود شكايت كنى. دستور دادهام دويست دينار طلا به شما بدهند كه با آن مشقت را بر طرف سازى. آن را بگير و به همان مقدار بسنده كن».(21) 9. سخت كوشى
امام على النقى(ع) پيشواى بزرگ شيعيان و بزرگ خاندان هاشم بود. درآمدهاى اسلامى همه به دست او مىرسيد و مىتوانست از آن بهرهمند شود؛ چرا كه حق او بود، ولى به سان پدران خود دوست داشت از حاصل دسترنج خود بهره گيرد و نيازهاى زندگى اش را با زحمت خود فراهم آورد. «على بن حمزه» مىگويد: «ابوالحسن(ع) را ديدم كه به سختى مشغول كشاورزى است؛ به گونهاى كه عرق از سر و رويش جارى است. از ايشان پرسيدم: فدايت شوم! كارگران شما كجايند [كه شما اين گونه خود را به زحمت انداختهايد]؟
در پاسخ فرمود: اى على بن حمزه! آن كس كه از من و پدرم برتر بود، با بيل زدن در زمين خود روزگار مىگذراند. دوباره عرض كردم: منظورتان كيست؟ فرمود: رسول خدا، اميرمؤمنان و همه پدران و خاندانم خودشان كار مىكردند. كشاورزى ازجمله كارهاى پيامبران، فرستادگان، جانشينان آنها و شايستگان درگاه الهى است».(22) 10. بردبارى
شكيبايى از برجستهترين صفات مردان بزرگ الهى است؛ زيرا برخوردهاى آنان با مردم نادان بيشتر از همه است و آنان براى هدايت شان بايد صبر پيشه سازند تا اينگونه دروازهاى از رستگارى را به رويشان بگشايند.
«بريحه عباسى»، گماشته دستگاه حكومتى و امام جماعت دو شهر مكه و مدينه بود. او از امام هادى(ع) نزد متوكل سخن چينى و سعايت كرد و براى او نگاشت: «اگر مكه و مدينه را مىخواهى، على بن محمد(ع) را از اين دو شهر دور ساز؛ زيرا مردم را به سوى خود فرا خوانده و گروه بسيارى نيز به او گرايش يافته و از او پيروى مىكنند».
در اثر سعايتهاى بريحه، متوكل امام را از جوار پر فيض و ملكوتى رسول خدا(ص) تبعيد كرد و ايشان را به سامرا فرستاد. در طول اين مسير، بريحه نيز با ايشان همراه شد.
در بين راه رو به امام كرد و گفت: «تو خود بهتر مىدانى كه من عامل تبعيد تو بودم. سوگندهاى محكم و استوار خوردهام كه چنانچه شكايت مرا نزد اميرالمؤمنين (متوكل) و يا حتى يكى از درباريان و فرزندان او كنى، تمامى درختانت را در مدينه به آتش كشم و خدمتكارانت را بكشم و چشمهها و قناتهاى مزرعهات را ويران سازم. بدان كه در تصميم خود مصمم خواهم بود». امام(ع) با چهرهاى
گشاده در پاسخ بريحه فرمود: «نزديكترين راه براى شكايت از تو، اين بود كه ديشب شكايت تو را به درگاه خدا عرضه كنم و من شكايتى را كه نزد خدا كردهام، نزد غير خدا و پيش بندگانش عرضه نخواهم كرد».
بريحه كه رأفت و بردبارى امام را در مقابل سعايتها و موضع زشتى كه در برابر امام گرفته بود ديد، به دست و پاى حضرت افتاد و با تضرع و زارى از امام درخواست بخشش كرد. امام نيز با بزرگوارى تمام فرمود: «تو را بخشيدم!»(23) 11. شكوه و هيبت
از آنجا كه امام معصوم، كانون تجلى قدرت و عظمت پروردگار و معدن اسرار الهى و قطب عالم امكان است، قداست معنوى و شكوه و وقار بسيار دارد. در زيارت جامعه كبيره از زبان امام هادى(ع) مىخوانيم:
«هر بزرگ و صاحب شرافتى در برابر بزرگوارى شما و شرافتتان سر فرود آورده و هر خود بزرگ بينى به اطاعت شما گردن نهاده است. هر زورگويى در برابر برترى شما فروتن شده و همه چيز در برابر شما خوار و ذليل است».(24)
«محمد بن حسن اشتر» مىگويد: «من همراه پدرم، بيرون كاخ متوكل با جمعى از علويان، عباسيان و جعفريان ايستاده بوديم كه امام هادى(ع) آمد. تمام مردم براى اداى احترام و بزرگداشت ايشان از مركبهاى خود پايين آمدند و صبر كردند تا ايشان وارد كاخ شود. پس از آن، برخى زبان به گلايه گشودند و گفتند: چرا ما بايد به اين پسر بچه احترام بگذاريم و از مركبهايمان به احترامش پياده شويم؟ نه شرافت او از ما بيشتر است و نه بزرگسالتر از ماست. به خدا سوگند كه وقتى بيرون آمد، ديگر از مركب هايمان پياده نمىشويم.
ابو هاشم جعفرى در رد سخن آنها گفت: به خدا سوگند كه همگى شما با خوارى و خفت پياده خواهيد شد. پس از مدتى، امام از كاخ متوكل بيرون آمد. صداى تكبير و تهليل مردم به آسمان برخاست و همگى مردم، حتى آنان كه گلهمند بودند، از اسب هايشان پياده شدند. آن گاه ابو هاشم رو به آنان كرد و گفت: شما كه گفتيد به او احترام نمىگذاريد و سوگند ياد كرديد كه از مركب هايتان پياده نمىشويد؟! آنها كه نتوانسته بودند هيبت و جلال امام را ناديده انگارند، سرافكنده پاسخ دادند: به خدا سوگند، بىاختيار از مركب پياده شديم».(25) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1) مناقب آل ابى طالب، ابو جعفر محمد بن على ابن شهر آشوب السروى المازندرانى، بيروت، دار الاضواء، بى تا، ج 4، ص 401.
2) فصول المهمة فى معرفة الائمة، ابن صباغ مالكى، بيروت، دارالاضواء، 1409 ق، ج 2، ص 268.
3) ائمتنا، على محمد على دخيلّ، بيروت، دار مكتبة الامام الرضا، چاپ ششم، 1402 ق، ج 2، ص (ع)21.
4) همان، ص 257.
5) همان، ص 217 ؛ اصول كافى، محمد بن يعقوب الكلينى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ق، ج 1، ص 502؛ بحار الانوار، محمد باقر المجلسى، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 211.
6) الفصول المهمة، ص 267.
7) دلائل الامامة، محمد بن جرير بن رستم الطبرى، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1369 ق، ص 219 ؛ اصول كافى، ج 1، ص 230 ؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4 ص 406.
8) بحار الانوار، ج 50، ص 130.
9) دلائل الامامة، ص 221.
10) سفينة البحار، شيخ عباس قمى، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، بىجا، ج 2، ص 240.
11) او وزير معتصم و واثق بود كه مخالفان را در تنورى مىانداخت كه كف آن ميخهاى آهنى بزرگى قرارداشت. مردم به شدت از او متنفر بودند. متوكل بعد از به قدرت رسيدن او را در همان تنور انداخت. على بن الحسين المسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، برگردان: ابوالقاسم پاينده، تهران،انتشارات علمى و فرهنگى، 0(ع)13، چاپ چهارم، ج 2، ص 489.
12) الارشاد، محمد بن محمد بن النعمان المفيد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378 ش، ج 2، ص 424؛ كشف الغمة فى معرفة الائمه، على بن عيسى الاربلى، تهران، دار الكتب الاسلامية، بى تا، ج 3، ص 236.
13) تذكرة الخواص، ابن الجوزى، تهران، مكتبة النينوى الحديثه، ص 361 ؛ بحار الانوار، ج 50، ص 211.
14) الارشاد، ج 2، ص 433.
15) مجادلة: 11.
16) زمر: 9
17) الإحتجاج، احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، قم، انتشارات اسوه، 1416، چاپ دوم، ج 2، ص309.
18) مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 409.
19) اصول كافى، ج 1، ص 498.
20) اعيان الشيعة، سيد محسن امين، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، بىتا، ج 2، ص 37.
21) بحار الانوار، ج 50، ص 129.
22) من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، بيروت، دارالصعب، بى تا، ج 3، ص 216.
23) اثبات الوصية، على بن الحسين المسعودى، تهران، كتاب فروشى اسلاميه، 1343 ش، ص 196.
24) مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، قم، انتشارات اسوه، 1379 ش، چاپ چهارم، زيارت جامعه كبيره.
25) حياة الامام على الهادى(ع)، باقر شريف قرشى، بيروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1402 ق، ص 24.
ويژگى نظام اسلامى
##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
اسلام دينى است كه داراى نظام ويژه خود مىباشد كه لازم است براى شناخت اين نظام ويژه، به ويژگىهاى آن بپردازيم و آن ويژگىها عبارتند از: 1- حاكميت روح توحيدى:
نظام اسلامى، نظام تعاون، احسان، عدل و ايثار است نه نظام استثمار، استخدام، استعباد و استعمار و آن چه كه رشته همه شئون نظام را به همديگر پيوند مىدهد و بر آن مجموعه حاكم است، اصل توحيد و الهى بودن است، در اين نظام هيچكس حق تعدى به ديگران و تحميل بر آنها را ندارد.
آيات فراوانى در قرآن، همه را در برابر مقررات الهى يكسان دانسته، روح حاكم را روح عبادى معرّفى كرده است نه طغيان، در حالى كه در نظامهاى ديگر، روح حاكم روح تمتع مادى است نه روح تعبّد توحيدى، روح گرايش به لذات و ماديات است نه گرايش به معنويات.
هر كس هر آن چه را بخواهد از آن استفاده كند و از هر راهى كه بخواهد برود، همان راه را طى مىكند ولى در نظام الهى چنين نيست. 2- محو فاصله طبقاتى:
در نظام اسلامى فاصله طبقاتى پذيرفته نشده است، يعنى اموال و ثروتهاى نظام اسلامى در اختيار گروه خاصى نيست. در سوره مباركه حشر مىفرمايد: انفال و غير آن را به گونهاى تقسيم كنيد كه ثروتهاى نظام اسلامى در دست گروه خاصّى دور نزند:
«ما افاء اللّه على رسوله من اهل القرى فللّه و للرسول ولذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل كى لايكون دولةً بين الاغنياء منكم؛(1) آن چه خدا از دارايى ساكنان آن قريهها عايد پيامبرش گردانيد، از آن خدا و از آن پيامبر او و متعلق به خويشاوندان نزديك وى و يتيمان و بينوايان و در راهماندگان است تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد.»
اين يك اصل حاكم بر اقتصاد اسلامى است. تداول ثروت و دور زدن آن بايد در دست همه مردم باشد. نظام اقتصادى اسلام نظير نظام كاپيتاليسم غرب نيست. در نظامهاى غربى، مجموعه ثروت در دست يك گروه خاصّى است و بقيه بايد نيروى انسانى صرف كنند و مجموعه اصيل ثروت بين ثروتمندان تداول مىشود. نظام سوسيال شرق نيز همينطور است، با اين تفاوت كه در شرق دولت سالارى است و سرمايهها فقط در اختيار دولت است و از دولتى به دولت ديگر منتقل مىشود، در دسترس مردم نيست. قهراً نظام سرمايه دارى يا نظام كمونيستى و سوسياليستى هر دو محكوم است. در نظامهاى سوسياليستى، مردم كارگر دولت و دولت مالك درآمد مردم و كارفرماى آنان است. اسلام اين «دولت سالارى» را نمىپذيرد. در نظام اسلامى «للرجال نصيبٌ ممّا اكتسبوا و للنساء نصيبٌ ممّا اكتسبن؛(2) هر كس مالك چيزى است كه كسب كردهاند و بايد بگونهاى مالك شوند كه ثروت در دست همه دور بزند، قهراً امتيازهاى درآمدى به گروه خاصى داده نمىشود، موافقتهاى اصولى براى همه است و راه توليد بر روى همگان بطور مساوى بايد گشوده باشد، اما در نظام شرق نوع افراد، نيروى انسانى خود را در اختيار صاحبان ثروت قرار مىدهند و از اين راه جيره دريافت مىكنند كه در واقع اين يك بردگى مدرن است اما در اسلام مال به سه قسم تقسيم مىشود:
1- اموال شخصى: يعنى اموالى كه دستاورد كار و كسب افراد است و يا مالى است كه از راه ارث به آنان رسيده است.
2- اموال عمومى: كه مال و فىء مسلمانان است از آن جهت كه مسلمان هستند، يعنى مال عنوان مسلمين است.
3- اموال حكومتى: كه نه مال عنوان مسلمين است نه مال اشخاص معين، بلكه مال حكومت اسلامى است، مانند انفال، ناگفته نماند..انفال، غير از اموالى است كه فىء مسلمانان است. وجوهات بريّه كه قسمت مهم مسائل مالى را در اسلام تشكيل مىدهد از اين قسم است، مانند: زكات و خمس. بيست درصد از كلّ درآمدها به عنوان خمس بايد از مردم دريافت شود، خمس در بسيارى از قسمتها از كل درآمد است نه بعد از صرف هزينه، مانند معادن كه قبل از كسر نمودن هزينه سال محاسبه مىشود. تنها ارباح مكاسب است كه بيست درصد از سود خالص به عنوان خمس است، يعنى سودى كه هم هزينه كار و هم هزينه زندگى سالانه از آن كسر شده است و اين رقم رقم سنگينى است، حال اگر مردم نمىپردازند، مسئله ديگرى است.
اگر نظام اسلامى گفت مردم بايد بيست درصد از تمام درآمدها را بپردازند، اين مال مربوط به تك تك اشخاص نيست حتى ده درصد آن هم كه سهم امام (ع) است مال مقام امامت است نه مال شخص امام، چون اگر مال شخص امام باشد بايد بعد از رحلت او به صورت ارث به ورثهاش منتقل شود در حالى كه چنين نيست. اين مال سِمَت امامت است.گرچه سِمَت امامت نيز مالك نيست بلكه در حقيقت امام، «ولىّ تصرف» است و اما ده درصد ديگر كه سهم سادات است، آن هم مال سادات نيست، چون فقر در آن شرط است، مال سادات فقير است كه بايد هزينه سالانه آنان را به اندازه كفاف تأمين كرد.
بديهى است كه بخش كمى از اين ده درصد تمام سادات نيازمند را تأمين مىكند و بقيّه سهم سادات و نيز درآمد معادن كه رقم نجومى و بالايى را تشكيل مىدهد، نه مال مردم است نه فىء مسلمانان است، نه مال جميع، نه مال مجموع، بلكه مال سِمَت امامت است، مثل اينكه چيزى مال دولت باشد كه مربوط به سمت است نه اشخاص. نظام اسلامى دولتى دارد كه به صورت «امامت» ظهور مىكند كه او ولىّ اين كارها است. امام نيز مالك نيست ولى است مانند متولى اوقاف كه بر حسب وقف و هدف واقف، ولىّ در تصرّف است نه مالك آن. 3- نظارت ملّى:
قرآن كريم نوع احكام را متوجه جامعه كرده است و جامعه را مسئول اجراى آنها مىداند مسئله امر به معروف و نهى از منكر در جامعه اسلامى يك قانون رسمى است، يعنى گذشته از اينكه احكام: «السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما؛(3) مرد سارق و دزد و زن سارق پس دستانشان را قطع كنيد.» «فاجلدوا»(4) به زنا كار تازيانه بزنيد «اقيموا الصلوة»(5) نماز را اقامه كنيد و مانند آن متوجه جامعه است، امر به معروف و نهى از منكر نيز متوجه جامعه است، در همه اين گونه دستورهايى كه به صورت جمع متوجّه جامعه شده، جامعه نسبت به آن «موظّف» است نه «صاحب حق»، چون حدود الهى مال جامعه نيست تا بتواند اين «حق خود» را به زمامدار واگذار نمايد و در نتيجه زمامدار وكيل مردم باشد و زمامدارى او عنوان «وكالت فقيه» داشته باشد. اين حدود مال خداست نه مردم، پس مردم چيزى رابه فقيه واگذار نكردهاند، بلكه ذات اقدس اله زمامدار يعنى فقيه عادل را به وسيله ائمه – عليهم السّلام – اين سِمَت را براى او جعل كرده، قهراً فقيه عادل «ولىّ مسلمين» است نه «وكيل مسلمين». البته چون اين حدود مال خود فقيه عادل هم نيست او با ساير افراد در حكم يكسان است از اين رو اگر فقيه مانند امام – رضوان اللّه عليه – مرجع تقليد نيز باشد، در هر دو قسمت با ساير افراد يكسان است، يعنى اگر فتوا بدهد، همانطور كه بر ديگران عمل به آن واجب است بر خود او هم واجب است و اگر حكم حكومتى كند، همانند ديگران اجراى آن بر خودش نيز واجب است و همانطور كه نقض حكم او بر ديگران حرام است، برخود او نيز حرام است. در نظام اسلامى رهبر مافوق قانون نيست.
او با ساير افراد مسلمان از نظر اينكه احكام الهى براى همه يكسان است، تفاوتى ندارد و توجه خطابهاى قرآنى به جامعه، معنايش اين نيست كه جامعه اسلامى مالك اين حدود و حقوق است و مسئله امر به معروف و نهى از منكر نيز مؤيّد اين مطلب است. همگان اين وظيفه را دارند تا اين احكام را اجرا كنند پس قوه مجريه در نظام اسلامى مخصوص به گروه خاصّى نيست و نمىشود به يك مسلمان گفت: «به تو چه» تو كه سِمَتى ندارى همانطور كه هيچ مسلمانى نمىتواند بگويد: «به من چه».
در ساير كشورها ونظامها اجراى حدود و قوانين كشور بر عهده پليس و يا قوّه قضائيه و مانند آن است كه نيروهاى نظامى و انتظامى قوّه مجريهاند و ساير افراد به هيچ وجه دخالت ندارند، ولى در نظام اسلامى اگر گروهى به عنوان نيروى نظامى يا انتظامى معرفى شدند، وظيفه از دوش مردم ساقط نمىشود گرچه راه اجراى آن همان نيروى انتظامى است اما حضور، دخالت، اعتراض، نقد، نهى و امر مردم بايد باشد. اين سومين اصلى است كه در نظام اسلامى مورد توجه هست اما نظامهاى ديگر فاقد آن است. 4- حكومت خدا بر مردم:
جامعه اسلامى فاقد قانون و حكومت نيست و شكل حكومت آن نه حكومت «فرد بر جامعه» است نه حكومت «مردم بر مردم». حكومت فرد بر جامعه اين است كه آراء، انديشه و خواستههاى يك نفر بر جامعه حاكم باشد. نظامهاى استبدادى از اين قبيل است يك فرد هرچه تصميم بگيرد همان معتبر و لازم الاجرا است. در حكومت مردم بر مردم كه همان نظامهاى دموكراسى معتبر است مردم عدّهاى را انتخاب مىكنند و آراء و نظرات نمايندگان مردم براى همه چه خودشان چه موكّلان آنان معتبر است. در نظام اسلامى هيچ يك از اين دو نحوه حكومت راه ندارد، چون انسان آفريده خداست، شرائط فراوانى را پشت سرگذاشته، سرنوشتهاى فراوانى را نيز در پيش رو دارد و اداره كننده انسان كسى است كه از گذشته، حال و آينده او با خبر باشد و حقيقت انسان، جهان و كيفيت ارتباط انسان با جهان را بداند و او تنها خداست از اين رو حكومت در نظام اسلامى «حكومت خدا بر مردم» است نه «حكومت فرد بر مردم» يا «مردم بر مردم».
آياتى از قبيل: «ان الحكم الّا للّه؛(6) حكم و فرمان جز به دست خدا نيست» و مانند آن نيز، شاهد و مؤيد اين بحث عقلى است. 5 – مردم مكلّفاند نه صاحب حق:
چون حكومت اسلامى حكومت خدا بر مردم است، مردم در هيچ عصرى صاحب حق نيستند، بلكه در برابر خدا مكلّفند، مردم گرچه نسبت به يكديگر آزادند اما نسبت به ذات اقدس اله بندهاند و بر اثر اين بندگى از قيد و بند بندگى هر چيز و هر كس آزاد هستند و اگر بنده خدايند موظفند كه قوانين الهى را خوب درك و حفظ نمايند و از ضايع شدن آن جلوگيرى كنند و مجريان را مورد حمايت قرار دهند، گرچه روح تكليف به حق برمىگردد.(7) 6- تلقّى و ابلاغ قوانين توسط پيامبر:
اگر حكومت تنها از ناحيه خداوند است، تنظيم قوانين و نحوه اجراى آن نيز فقط بايد از طرف او تنظيم شود و عهدهدار درك و دريافت و تبيين و تفسير اين معارف تنها پيامبر است چون همه مردم شايستگى آن را ندارند كه مانند پيامبر با خدا تماس داشته باشند: «بل يريد كل امرىءٍ منهم ان يؤتى صحفاً منشرّه؛(8) هر مردى از ايشان خواهد كه نامههايى سرگشاده دريافت كند در حالى كه مردم قدرت دريافت وحى را ندارند» و تنها پيامبر در بين امّت داراى سِمَت نبوّت و رسالت است، علاوه در قرآن كريم سِمَت تبيين و تفسير كلام خدا را نيز به پيامبر مىدهد: «و انزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس مانزّل اليهم؛(9) و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم تا براى مردم آن چه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى.» 7- نظام حكومتى اسلام نظام امامت و امّت:
بررسى سيره انبياء و مرسلان الهى يا امامان – عليهم السلام – نشان مىدهد كه نظام اسلامى، نظام امامت و امّت است. تك رهبرى است نه جمع رهبرى يا شوراى رهبرى. در دين خدا نه نبوت و رسالت شورايى وجود دارد نه امامت مشورتى، حتى اگر دو معصوم در يك عصر باشند يكى امام و ديگرى مأموم و پيرو اوست همانند امام حسن و امام حسين – عليهما السلام – و گرچه در اسلام شورا مطرح است حتى اهل سنّت هم كه «شورا» را تصويب كردند، براى آن نبود كه شورا خلافت كند، بلكه براى اين بود كه شورا خليفه واحد را انتخاب كند؛ نيز شورائى كه به پيشنهاد خليفه دوم معيّن شد، براى اين نبود كه كشور را با شورا اداره كند، بلكه گفت شما شش نفر كنار هم جمع شويد و خليفه تعيين كنيد. بنابراين «حكومت شورايى» در اسلام و ساير اديان الهى هيچ سابقهاى ندارد و آنچه هست مسئله «تك رهبرى» است. منتها مشورت گاهى لازم و گاهى راجح است و مشورت كردن براى اين است كه وقتى رهبر به كارشناسى امرى آشنايى ندارد اگر معصوم نباشد، بر او واجب است نظر كارشناسان فن را جويا و با آن آشنا شود، امام اگر كارشناسى آن رشته را نيز خودش دارا و در اين زمينه ورزيده است مشورت راجح است نه لازم كه اين مشورت مايه احترام به افكار ديگران است و رجحانى هم شايد داشته باشد، همانگونه كه به پيامبر اكرم – صلّى اللّه عليه و آله و سلّم – مىفرمايد:
«وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكّل على اللّه؛(10) تو با اينها مشورت كن اما وقتى مصمم و عازم شدى – كه تصميم با توست – به مشورت تكيه نكن، به خدا تكيه كن و با توكل بر او كارها را انجام بده.»
در سوره مباركه «شورى» نيز در مقام بر شمردن اوصاف مؤمنان مىفرمايد: «و امرهم شورى بينهم؛(11) يعنى آنچه «امر مردم» محسوب مىشود آن را با مشورت انجام مىدهند» اما آنچه «امر خدا» است، مشورت در آن راه ندارد و امر مردم از اين قبيل است كه مثلاً مردم يك منطقهاى بخواهند شهرسازى كنند يا آبها را تقسيم كنند يا مىخواهند بفهمند كشاورزى در اولويّت است يا صنعت، اين امور كه «امور مردمى» است با مشورت تأمين مىشود اما احكام و قوانين الهى كه «امر خدا» است نه مردم شورايى نيست با مشورت نمىشود احكام خدا را تشخيص يا تغيير داد پس «امر اللّه» شورايى نيست، «امر الناس» شورايى است و حكومت نيز «امر اللّه» است نه «امر الناس» ديگران كه خود را مالك مطلق خود مىدانند حتى خودكشى را نيز قانونى شمرده مىگويند: انسان بر سرنوشت خود مسلط است، امّا در نظام الهى كه انسان بنده خداست و «لايملك لنفسه نفعاً و لاضرّاً و لا موتاً و لاحيوة؛آدمى مالك نفع و ضرر و مرگ و زندگى خود نيست»، انسان حاكم بر خود نيست. انسان مىفهمد كه نمىفهمد. او مىداند كه يك سير ابدى در پيش دارد، اما نمىداند چه چيزى برايش خوب و چه چيزى بد است، نمىداند در اين جهان پهناور از كدام منبع و موهبت بهرهبگيرد و از كدام موهبت اجتناب كند. پس حكومت بر بشر زير پوشش «امرهم شورى بينهم»(12)نيست.
بر اساس مباحث پيش گفته:
اولاً: نظام اسلامى، نظام امت و امامت است نه نظام شورايى.
ثانياً: شورا به عنوان بازوى تقويت كننده زمامدار چيز خوبى است.
ثالثاً: محدوده مشورت «امرالناس» است نه «امر اللّه».
رابعاً: حكومت «امر اللّه» است نه «امر الناس». 8 – نظام حكومتى اسلام نظام سلطنتى و امپراطورى نيست
از سيره رسول اكرم – صلّى اللّه عليه و آله و سلّم – و امامان – عليهم السلام – استفاده مىشود كه نظام حكومتى اسلام نظام سلطنتى و امپراطورى نيست؛ يعنى نظامى نيست كه براى حاكم آن مزاياى مالى و رفاهى خاصى مانند داشتن خانههاى متعدد و يا حقوق زايد لحاظ شود يا برتر از قانون باشد.
حاكم اسلامى نمىتواند اسراف و اتراف را قانونى كند و بعد بگويد همه در برابر قانون مساوى هستند، همانگونه كه در مناطق سلطان نشين مانند: عمّان،حجاز و مانند آن ابتدا قانونى را تصويب مىكنند كه همه منابع سنگين كشور مال سلطان است و بعد مىگويند: همه در برابر قانون مساويند، يعنى ابتدا يك باطل را قانونى مىكنند، بعد سخن از مساوات در برابر قانون به ميان مىآورند. امّا در نظام اسلامى نه تنها براى پيامبر يا امام مزاياى حقوقى نيست، بلكه بر آنان لازم است در حدّ سادهترين مردم زيست نمايند.
بيان نورانى حضرت امير – سلام اللّه عليه – در پاسخ به اين پرسش كه چرا اينقدر برخود سخت مىگيريد و در فشار زندگى مىكنيد، اين است كه خداوند بر پيشوايان مسلمان واجب كرده است كه در حدّ افراد ضعيف زندگى كنند تا محروميّت پا برهنگان آنان را به طغيان نكشاند:
«قال يا اميرالمؤمنين هذا انت فى خشونة ملبسك و جشوبة مأكلك ؛ قال: ويحك انى لست كانت انّ اللّه فرض على ائمّة العدل ان يقدّروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيّغ بالفقير فقره»(13)
پس نه تنها نظام مملوكيّت نيست، بلكه از ميانگين نيز پايينتر است و اما اين كه غنايم جنگى «صفاياى ملوك» و اموال سلاطين شكست خورده متعلق به امام است نه از آن جهت است كه امام از آن بهره شخصى به برد بلكه مربوط به مقام امامت است،
چنان كه در عمل خود آنان از آن بهره شخصى نمىبردند و به ما نيز گفتهاند كه «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة؛(14) پيامبر براى شما الگوى خوبى است» امام صفاياى ملوك را در راه امامت خرج مىكند، نه در مصارف شخصى، از اين رو حضرت امير – سلام اللّه عليه – درباره فدك فرمود: در زير اين آسمان تنها فدك به نام ما بود، عدّهاى شحيحانه طمع كردند و يك عده نيز سخاوتمندانه از آن صرف نظر كردند: «بلى كانت فى ايدينا فدك من كلّ ما اظلّته السماء فشحّت عليها نفوس قومٍ و سخت عنها نفوس قومٍ آخرين و نعم الحَكَمُ اللّه و ما اصنع بفدكٍ و غير فدكٍ؛(15)ما را به فدك و غير فدك چه كار؟ باشد يا نباشد براى ما فرق نمىكند، زيرا وقتى هم كه در اختيار ما بود از آن استفاده نمىكرديم. اينها خطوط كلى حكومت است چه در زمان رسول خدا – صلى اللّه عليه و آله و سلّم – و چه در زمان امام معصوم – عليه السلام – اينكه حضرت فرمود: «ان اللّه فرض على ائمة العدل…»(16)نشان مىدهد كه مرفه زندگى كردن با امامت نمىسازد اين بيان اگر شامل امام غير معصوم نباشد، شامل امام معصوم است از اين رو با اين كه سفره رنگين حسن بن على – عليه السلام – در مدينه زبانزد همه مردم بود، خود آن حضرت در كنار آن سفره نمىنشست، بلكه مانند وجود مبارك حضرت امير – عليهالسلام – ساده زندگى مىكرد. 9 – كارگزاران نظام اسلامى و ويژگىهاى آن
نظام اسلامى براى حفظ و تداوم خود نياز به كارگزاران متقى و صالح دارد و گرنه رهبرى نظام، حتى اگر شخصيتى مانند على بن ابيطالب – عليه السلام – باشد، نمىتواند نظام را حفظ كند.
اگر خود حضرت امير – سلام اللّه عليه – حضور مىداشت ما از نحوه حكومتش مىفهميديم كه حضرت چگونه حكومت مىكند و حال كه در خدمت آن حضرت نيستيم، در حضور نهج البلاغه آن حضرت هستيم و اين كتاب ارزشمند ترسيم مىكند كه حكومت حضرت به چه سمتى مىرفت و چه كسانى در دستگاه او بودند. اگر حكومتى اسلامى و زمامدارش مانند حضرت امير – سلام اللّه عليه – بود نبايد توقع داشت كه همه افرادش عالم، عادل و امين باشند. كسانى كه قدرت اجرايى دارند بايد خود را عرضه كنند و در نظام اسلامى «به من چه» و «به توچه» جايى ندارد كار براى نظام اسلامى يك واجب كفايى و در بعضى از موارد بالاتر از واجب كفايى است. اگر عدّهاى شهيد بشوند، گروهى هم خود را كنار بكشند قهراً يك گروه فاسد جذب امور اجرايى نظام مىشوند.
نامههاى حضرت امير – عليه السلام – در نهج البلاغه نشان مىدهد كه كارگزاران حضرت چند گروه بودند:
گروه اوّل: مانند مالك اشتر – رضوان اللّه عليه – كه فقيه، عادل، مدير، مدبّر، شجاع و آگاه بودند و از اين قبيل خيلى كم بودند و
گروه دوم: مانند كميل – رضوان اللّه عليه – از شخصيتهاى عميق و از شاگردان خاص حضرت امير – عليه السلام – بود و حضرت دست او را مىگرفت، از مسجد بيرون مىبرد و آن معارف بلند را به او مىآموخت: «يا كميل انّ هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها…؛(17) اين دلها ظروفند و بهترين آن پرگنجايشترين آنهاست.» نيز دعاى كميل را به او آموخت.
كميل گرچه از اصحاب معارف و شاگردان مخصوص حضرت امير سلام اللّه عليه – بود اما مديريت اجراييش ضعيف بود. حضرت او را به منطقهاى بنام «هيت» فرستاد و او نتوانست به خوبى از انبارهاى مهمّات و تسليحات نظامى كه در آنجا بود نگهدارى و حراست كند. امويان با تهاجم آن را غارت كردند و هنگامى كه گزارش به حضرت امير رسيد، در نامهاى به كميل كه عامل حضرت بود نوشت:
«امّا بعد فانّ تضييع المرء ماولّى و تكلّفه ما كفى، لعجزٌ حاضرٌ و رأى متبّر و انّ تعاطيك الغارة على اهل قرقيسا(18) و تعطيلك مسالحك الّتى ولّيناك – ليس بها من يمنعها و لايردّه الجيش عنها – لرأى شعاعٌ(19) فقد صرت جسرا لمن اراد الغارة من اعدائك على اوليائك، غير شديد المنكب و لامهيب الجانب ولاسادٍّ ثغرةً ولاكاسرٍ لعدّوٍ شوكةً ولامغنٍ عن اهل مصره، و لا مجزٍ عن اميره.»(20)
حضرت از كميل انتقاد مىكند كه تو فرمانده سپاه و نيروى اجرايى بودى اما از اين سلاح و مهمّات غفلت كردى تا اينكه آنها آن را غارت كردند تو آنجا چه مىكردى؟ تو سرپلى شدى براى غارتگران، خاصيّت ديگرى نداشتى. تو نتوانستى مرز را حفظ كنى. نه توانستى از طرف اميرت كار با كفايتى انجام دهى نه از حوزه مأموريت خود توانستى خوب دفاع كنى، نه جلو دشمنان را توانستى بگيرى. اين بيان نشان مىدهد كه كميل گرچه از بزرگان اصحاب حضرت بود، امّا او براى معارف و دعاى كميل مناسب است نه فرماندهى.
گروه سوم: كسانى مانند زياد بن ابيه هستند كه اگر جستجو كنيم در بين فاسدها كمتر كسى را به فساد و بد نامى او پيدا مىكنيم. حضرت چند نامه براى زياد بن ابيه نوشته كه در نهج البلاغه هست. زياد بن ابيه استاندار رسمى نبود، ولى خليفه عامل آن حضرت بود كه قبلاً هم بر سر كار بود. حضرت نيز او را ابقاء كردند. وقتى افراد زيادى در جبههها شهيد مىشدند آنگاه حضرت تمكين مىكند كه زياد بن ابيه خليفه عامل او باشد، چون حضرت يا بايد كشور را رها كند يا راضى باشد كه زيادبن ابيه سركار باشد كه ظلم بالسويّه بهتر از هرج و مرج است.
حضرت دو نامه تهديدآميز براى زياد بن ابيه نوشته(21) دريكى از نامهها مىفرمايد:
«و انّى اقسم باللّه قسماً صادقاً لئن بلغنى انّك خنت من فىء المسلمين شيئاً صغيراً او كبيراً، لاشدنّ عليك شدّةً تدعك قليل الوفر، ثقيل الظّهر، ضئيل الامر و السلام»(22)
قسم به خدا اگر به من گزارش برسد كه خيانت كنى….
زياد يك كارگزار رسمى حكومت على(ع) بود او در بصره عامل رسمى عبداللّه بن عباس بود و عبدالله نيز عامل حضرت امير – سلام اللّه عليه – در بصره، اهواز، فارس و كرمان بود. اين فلات وسيع زير پوشش عبداللّه بن عباس بود و زياد خليفه او بود. اگر مجريان صالح نباشند يا بايد حكومت را رها كرد يا زياد بن ابيهها را بر سر كار گمارد. اين است كه دست امير – عليه السلام – بسته شد.
اگر نظام اسلامى بخواهد محفوظ بماند، اولاً و بالاصاله بايد به تربيت نيروى انسانى متقى صالح همت گمارد كه اگر علم او كارگزارى متوسط است، تقواى او كامل باشد. چنين انسانى به خوبى مىتواند استانى را اداره كند، اما درجات بالاى علم، اوّلاً نه به آسانى نصيب كسى مىشود و نه اگر انسان در مقام علم اوج گرفت حاضر است با مردم همكارى كند، اين خطر هست، ولى يك عالم با علم متوسط، اما تقواى كامل كه هيچ خللى در آن نباشد، اگر ساده انديش نباشد و «صيانت نفس» داشته باشد، كارگزار خوبى براى نظام اسلامى است.
حضرت در نامه ديگرى به زياد مىنويسد اينقدر عياش و اهل اسراف نباش تو مىخواهى ثواب صدقه دهندهها را داشته باشى در حالى كه حق را از بين بردى:
«فدع الاسراف مقتصداً و اذكر فى اليوم غداً و امسك من المال بقدر ضرورتك و قدّم الفضل ليوم حاجتك اترجوان يعطيك اللّه اجرالمتواضعين و انت عنده من المتكبرين! و تطمع و انت متمرّغ فى النّعيم تمنعه الضعيف و الارملة ان يوجب لك ثواب المتصدقين و انما المرء مجزى بما اسلف و قادم على ما قدم و السلام…(23)
اينها تهديد بيگانه نيست بلكه هشدار به يك كارگزار خودى است مهمترين رسالت تربيت و پرورش انسانهاى پاك است كه وقتى وارد نظام و جامعه مىشوند همه از او آسوده خاطر باشند كه اينها ديگر آلوده نمىشوند و براى تربيت چنين انسان هايى بايد از دانشى استفاده كرد كه جز در وحى الهى در هيچ نقطهاى از جهان يافت نمىشود:
«و يعلّمكم مالم تكونوا تعلمون»(24) كه با يعلّمكم مالا تعلمون فرق دارد و غير از: «يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم»(25) است و اين سه مطلب (تعليم كتاب و حكمت و تزكيه) در برابر آن خيلى مهم نيست و به حكمت، تلاوت و تزكيه نيز بها مىدهد مطلب چهارم است و آن اينكه پيامبران حرفهاى تازهاى دارند كه در جاى ديگرى از عالم يافت نمىشود و ديگران از غير وصى نمىتوانند ياد بگيرند نه اينكه ياد نگرفتهاند. اگر سخنان انبياء نباشد، شناخت دنيا، حقيقت مال حلال و حرام، قبر و برزخ و تأثير تعدّى بر انسان در قلمرو هيچ دانشى نمىگنجد.
با هيچ دستگاهى نمىتوان تشخيص داد كه مال حرام براى جان انسان سم يا آتش است و اين سخن در هيچ مكتبى نيست و هميشه نيز زنده و تازه است. حضرت امير – عليه السلام – مىفرمايد: ساده زيستى من از اين باب است كه وظيفه مخصوصى دارم اما ديگران لازم نيست اين قدر ساده زندگى كنند و برخود سخت بگيرند، بلكه اگر از مرز حلال تجاوز نكنند كافى است. 10 – تساوى در برابر قانون:
در نظام حكومتى اسلام همه در برابر قانون مساوى هستند. در اين مجموعه هيچ فرقى بين پيغمبر و ديگران نيست. اگر معيار فضيلت براى امّت تقواست براى امام و پيامبر نيز همان معيار است از اين رو وجود مبارك پيغمبر – صلى اللّه عليه و آله و سلّم – طبق آيات فراوان اين مضمون را دارد كه:
«انّى اخاف ان عصيت ربّى عذاب يوم عظيم؛(26) من از اينكه خدا را عصيان كنم از عذاب روز بزرگ مىترسم» و اين سخن بسيارى از پيامبران مانند: نوح است همه انبياء گفتهاند ما از خدا مىترسيم، اگر معصيت كنيم. پس در مجموعه نظام كه انبياء، امامان، اولياء، صلحا، صديقين، شهدا و صالحين هم در آن هستند، هيچ امتيازى براى كسى نيست. همه در برابر قانون مساويند گرچه قانون همه يكسان نيست و قانون هر كسى برابر خود اوست، اما همه در برابر قانون مساوى هستند؛ مثلاً قانون زن و مرد مختلف است، براى اينكه آنها دو صنف از انسان هستند. قانون جاهل و عالم نيز متفاوت است. جهل قصورى نيز حكم خاص خود را دارد. اين دو اصل كاملاً از هم جداست: يكى اينكه قانونها فرق مىكند، مثلاً قانون كسى كه وضع مالى خوبى دارد آن است كه بايد زكات، خمس و ماليات بدهد، ولى بر كسى كه ندارد واجب نيست و قانون كسى كه بدن سالم دارد اين است كه جهاد و دفاع بر او واجب است اما بر اعرج، اعمى و مريض واجب نيست. مطلب دوم اين است كه همه در برابر قانون يكسانند، هر كس در برابر قانون خود مسئول است. سالمندانى كه قدرت روزه گرفتن ندارند بايد كفاره بدهند: «و على الذين يطيقونه فديه»(27)و جوان سالم بايد روزه بگيرد: «كتب عليك الصيام»(28) و بيان وجود مبارك پيامبر – صلى اللّه عليه و آله و سلّم – بر همه اطلاقات، عمومات، سنّتها و سيره هايى كه ممكن است اطلاق داشته باشد حاكم است و آن اينكه فرمود:
«لاطاعة لمخلوق فى معصية الخالق»(29) هيچ كس نمىتواند بگويد: «من مأمورم و المأمور معذور». هرگز نمىشود براى اطاعت كسى خدا را معصيت كرد گرچه پدر و مادر، امام يا رسول مسلمين باشد و معيار مشخصى كه وجود مبارك پيامبر – صلى اللّه عليه و آله و سلّم – با ساير موحدّان و اهل كتاب در ميان گذاشت اين بود كه:
«ان لانعبد الا اللّه و لا نشرك به شيئاً و لا يتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللّه؛(30) همه ما جز خداى يكتا را نپرستيم و به او شرك نورزيم و برخى، برخى ديگر را غير خدا ارباب خود قرار ندهند.»
بنابراين نظام اسلامى در زمان پيامبر (ص) و پس از او از اين ويژگىها برخوردار بود و بايد برخوردار باشد يا نمايشگر حضور اسلام در آن باشد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره حشر، آيه 7. 2. سوره نساء، آيه 32. 3. سوره مائده، آيه 38. 4. سوره نور، آيه 2و4. 5. سوره بقره، آيه 43. 6. سوره انعام، آيه 57. 7. در شماره آينده در اين موضوع بحث خواهد شد. 8. سوره مدثّر، آيه 52. 9. سوره نحل، آيه 44. 10. سوره آل عمران، آيه 159. 11. سوره شورى، آيه 38. 12. همان. 13. نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 325، خطبه 209. 14. سوره احزاب، آيه 21. 15. نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 45، ص 417. 16. نهج البلاغه، خطبه 209. 17. نهج البلاغه، صبحى صالح، كلمات قصار، شماره 147. 18. «قرقيساء» منطقهاى است در كنار فرات. 19. «رأى شعاع» يعنى نظر پراكنده. 20. نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 61، ص 450. 21. نهج البلاغه، نامه 20 و 21. 22. نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 20، ص 377. 23. همان، نامه 21. 24. سوره بقره، آيه 151. 25. سوره بقره، آيه 129. 26. سوره انعام، آيه 15. 27. سوره بقره، آيه 184. 28. سوره بقره، آيه 183. 29. نهج الفصاحه، ح 2503. 30. سوره آل عمران، آيه 64.
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
مردم جنوب لبنان پيروزى ائتلاف مقاومت در انتخابات مجلس اين كشور را جشن گرفتند. (17/3/84)
سيد حسن نصراللّه همه گروههاى سياسى لبنان را به وحدت ملى فرا خواند. (22/3/84)
آمريكا براى جدا كردن دين از سياست در حكومت عراق تلاش مىكند. (24/3/84)
در انفجار خونين كركوك 100 نفر كشته و مجروح شدند. (25/3/84)
رايس از ابومازن خواست، مبارزان فلسطينى را سركوب كند. (30/3/84)
20 افغانى در بمباران هواپيماهاى آمريكايى كشته شدند.
مبارزان جهاد اسلامى خودرو حامل صهيونيستها را منهدم كردند. (31/3/84)
اسلام، منبع اصلى قانونگذارى عراق اعلام شد. (5/4/84)
كنفرانس اسلامى در اجلاس صنعا خواستار كسب كرسى در شوراى امنيت سازمان ملل متحد شد. اخبار داخلى
محاكمه 12 متهم فروش سؤالات كنكور آغاز شد.
عضو كميسيون امنيت ملى مجلس: نمايندگان مجلس با ادامه تعليق دوماهه موافق نيستند. (17/3/84)
بزرگترين ساعت عقربهاى جهان در تهران به كار افتاد. اين ساعت داراى 15 متر قطر و 165 متر مربع مساحت و طول عقربههاى آن 5/7 و 5/5 متر است. پيش از اين بزرگترين ساعت جهان ساعت بيگ بن لندن بود. (18/3/84)
تيم ملى فوتبال ايران به جام جهانى 2006 آلمان صعود كرد. (19/3/84)
در آستانه نشست شوراى حكام، بازرسان آژانس انرژى اتمى وارد ايران شدند.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: بى بندوبارى، سم مهلكلى براى جامعه است. (21/3/84)
رئيس جمهور به ملى پوشان فوتبال زانتيا هديه داد. (22/3/84)
وزير صنايع: شركتهاى واگذار شده ناكارآمد پس گرفته مىشود.
انفجار چند بمب در اهواز و تهران 7 كشته و دهها مجروح بر جاى گذاشت. (23/3/84)
فاتحان اورست به كشور بازگشتند. اعضاى تيم ملى كوهنوردى زنان و مردان ايران كه 9 خرداد قله اورست را فتح كردند. عصر ديروز وارد تهران شدند. بانوان ايرانى اولين صعود كنندگان زنان مسلمان دنيا به قلّه اورست هستند. (24/3/84)
قرارداد 22 ميليارد دلارى صادرات گاز از ايران به هند امضاء شد. (25/3/84)
رهبر انقلاب: مردم كسى را مىخواهند كه مشكلات به جامانده را حل كند.
90 نفر ديگر به متهمان فروش سؤالهاى كنكور اضافه شدند. (26/3/84)
رهبر انقلاب هنگام انداختن رأى به صندوق: شركت مردم در انتخابات رأى به نظام و قانون اساسى است.
ملت خواسته رئيس جمهور آمريكا را با حضور پرشور در انتخابات رياست جمهورى زير پا له كرد.” سونامى ايرانى ” در آخرين روزهاى داغ 84، اغلب تحليل گران و صاحب نظران بيگانه را غافلگير كرد پيش بينىها و برآوردهاى اوليه حاكى است 32 ميليون ايرانى (حدود 70% واجدين شرايط) رأى خود را در صندوق اعتبار و مشروعيت نظام ريختهاند. اين اتفاق شگرف در حالى رخ داد كه ساعاتى قبل از آغاز رأىگيرى كاخ سفيد و زمامدار كم شعور آن نسبت به اعتبار اين انتخابات ابراز ترديد كرده و خواستار تحريم آن شده بودند. اما همان ظهر ديروز رسانههاى آمريكايى در برابر شكوه حضور ملت ايران دستان تسليم را بالا بردند.
معاون وزير نيرو: نيروگاههاى جديد قبل از فصل گرما به بهرهبردارى مىرسد.
رسانههاى غربى: حضور گسترده مردم در انتخابات ايران ما را شگفت زده كرد. (28/3/84)
احمدى نژاد و هاشمى رفسنجانى به دور دوم انتخابات راه يافتند.
رهبر انقلاب در پيام مهمى خطاب به مردم: ملت ايران بزرگترين برنده انتخابات است.
3/29 ميليون نفر در انتخابات رياست جمهورى شركت كردند.
قيمت نفت به مرز 60 دلار در هر بشكه رسيد. (29/3/84)
بيانيه آيت اللّه هاشمى رفسنجانى خطاب به مردم: در مرحله دوم انتخابات مشاركت گسترده كنيد تا از گسترش افراط و تفريط جلوگيرى شود.
احمدى نژاد: پول نفت بايد سر سفرههاى مردم ديده شود. (31/3/84)
حرف دل ملت در رأى باران فردا حماسهاى ديگر مىآفريند. (2/4/84)
حضور پرشكوه مردم در دومين مرحله از انتخابات رياست جمهورى حماسه 27 خرداد را كامل كرد.
رهبر انقلاب: هر كس با رأى مردم انتخاب شد رئيس جمهور همه است. (4/4/84)
با بيش از 17 ميليون رأى، احمدى نژاد رئيس جمهور شد. (5/4/84)
دكتر محمود احمدى نژاد، رئيس جمهور منتخب مردم با رهبر معظم انقلاب اسلامى ديدار كرد.
احمدى نژاد، رئيس جمهور منتخب در حلقه 600 خبرنگار داخلى و خارجى سياست و برنامههاى خود را تشريح كرد.
قرارداد اكتشاف نفت در آبهاى عميق درياى خزر امضا شد. (6/4/84)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس و مسئولان دستگاه قضايى: ملت در انتخابات نشان داد تشنه عدالت و دشمن فساد است.
181 نماينده مجلس از حضور آقاى هاشمى و پايدارى در مقابل هجومهاى مخرب در عرصه انتخابات تقدير كردند. (8/4/84)
ديروز در محل استقرار احمدى نژاد، ديدار صميمى دو رئيس جمهور صورت گرفت.
خاتمى: همه تجربياتم را در اختيار دولت آينده قرار مىدهم. (9/4/84)
حداد عادل به منظور امتناع از دست دادن با يك زن نامحرم، ديدار با رئيس مجلس سناى بلژيك را لغو كرد. همچنين رئيس مجلس در ضيافت ناهار رئيس مجلس بلژيك شركت نكرد. (11/4/84)
احمدى نژاد: براى اداره هر چه بهتر كشور مردم پيشنهاد بدهند.
رئيس مجلس در ديدار همتاى بلژيكى خود: اصول سياست خارجى ايران با آمدن رئيس جمهور تغيير نمىكند.
پروازهاى 10 كشور اروپايى و آسيايى به فرودگاه بين المللى امام خمينى (ره) منتقل مىشود.
رئيس جمهور طى نامهاى به دبير كلسازمان ملل به طرح پيشنهادى كوفى عنان براى تغيير ساختار سازمان ملل اعتراض كرد.
طرح توسعه حرم مطهر حضرت معصومه(س) با حضور رئيس جمهور افتتاح شد. (12/4/84)
سه كميته مشورتى براى انتخابات اعضاى كابينه تشكيل شد. (13/4/84)
مجلس براى استخدام نيروهاى بومى در مناطق محروم امتياز قائل شد.
يك منبع آگاه از امضا و گشايش اعتبار اسناد مناقصههاى بزرگ مسئله دار در واپسين روزهاى فعاليت دولت خاتمى خبر داد. (15/4/84) اخبار خارجى
سربازان عراقى از دستورات اشغالگران نافرمانى كردند. (17/3/84)
عبدالحليم خدام، سياستمدار كهنه كار سوريه به نفع نسل جوان كنار رفت. (18/3/84)
گرسنگى در آمريكا، هزاران نفر را به خيابانهاى واشنگتن كشاند.
كارتر خواستاز برچيده شدن زندان گوانتانامو شد. (19/3/84)
حزب بعث سوريه با اصلاحات سياسى و اقتصادى در سوريه موافقت كرد. (21/3/84)
7 تفنگدار آمريكايى در عراق به هلاكت رسيدند. (22/3/84)
روسها عليه سرمايه دارى به خيابانها ريختند. (23/3/84)
اختلافات داخلى اتحاديه اروپا را فرا گرفت. (29/3/84)
5/1 ميليون اسپانيايى در اعتراض به قانون ازدواج همجنس بازان به خيابانها ريختند.
بوش: تا آيندهاى نامشخص در عراق مىمانيم. (30/3/84)
شيرها دختر 12 ساله اتيوپيايى را از چنگال آدم رباها نجات دادند. (2/4/84)
نتيجه نظر سنجى مركز تحقيقاتى “پيو” نفرت روز افزون مردم اروپا از رئيس جمهور آمريكا را نشان مىدهد. (4/4/84)
حكم دستگيرى 13 مأمور “سيا” در ايتاليا صادر شد. (5/4/84)
اربكان: گسترش پهنه اسرائيل، هدف طرح خاورميانه بزرگ است. (6/4/84)
20 نظامى آمريكايى در حادثه سقوط هلى كوپتر در شرق افغانستان به هلاكت رسيدند. (9/4/84)
مجلس آلمان به گرهارد شرودر رأى اعتماد نداد.
رياض: آمريكا حق دخالت در امور داخلى عربستان را ندارد. (11/4/84)
دوما با نامزدى پوتين براى سومين دوره رياست جمهورى روسيه مخالفت كرد. (12/4/84)
مبارزات انتخاباتى براى كسب مقام صدراعظمى در آلمان آغاز شد. (13/4/84)
ارتش فيليپين درباره احتمال كودتا عليه رئيس جمهور هشدار داد.
درگيرى هزاران نفر از مخالفان سرمايه دارى با پليس انگليس در آستانه تشكيل اجلاس سران هشت كشور صنعتى در اسكاتلند به اوج خود رسيد. معترضان سياهپوش كه ماسك بر چهره داشتند، ديروز با چوب و چماق به زد و خورد با پليس مسلح پرداختند. مخالفان خواهان اجراى تجارت عادلانه در جهان هستند.
پاورقي ها:
دو ميلاد با شكوه
20 جمادى الثانى، روز خجسته و مباركى است، پنج سال پس از بعثت پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم بدر امّ خاندان نبوّت و رسالت از افق عصمت درخشيد و از ناصيه خاتم، صبح ازل طالع شد، زهراى اطهر، قبله اهل دعا، كعبه اهل همم، مصباح مشكات نبوّت و روح ما بين دو پهلوى پيامبر (ص) محور افلاك امامت، سرچشمه اسراسر حقايق، انسيّه حوراء، معدن صدق و صفا و خير كثير(كوثر)، گنجينه علوم و معارف اسلامى، گل خوشبوى پيامبر(ص) شجره طيّبه رسالت، همسر ولى اللّه الاعظم، امّ ابيها، صدّيقه كبرى فاطمه زهرا سلام اللّه عليها چشم به دنيا گشود. تا نسل پدر از او بماند و حامى ولايت و امامت باشد.
و در سال 1320 هجرى قمرى و در روزى كه جشن ولادت حضرت زهرا سلام اللّه عليها برگزار مىشد نوزادى چشم به جهان گشود كه همچون مادرش زهراى اطهر، در برابر طوفان سهمگين حوادث ايستاد و مقاومت كرد و دشمنان را رسوا و مفتضح ساخت.
روح اللّه متولد شد تا براى هميشه زنده و جاويد باشد. هرچند امروز جسمش در ميان ما نيست ولى ايدهها و انديشههايش تا ابد بايد جاويدان و راهگشا باشد كه هست واگر خداى نخواسته امروز ما در تحقق بخشيدن به اهداف والايش قصور يا تقصيرى داشته باشيم نسلهاى آينده آنها را در عمل پياده خواهند كرد و بر ما نخواهند بخشيد، آرى فرزندى از تبار حضرت زهرا متولد شد كه استثناى تاريخ، نادره دوران، مشعل فروزان مذهب، سالار قافله آزادگان و پيشاهنگ سالكان طريقت گشت.
او در اين روز چشم به جهان گشود و با ولادتش، تاريخى نوين را آغاز كرد. و در مدت كوتاه عمر دنيايى خود، دَينِ خود را به خدايش ادا نمود و از لحظه لحظه عمر پربركتش، به بهترين وجهى، بهرهها برد و بالاترين خدمت ممكن را به اسلام و مسلمين ارائه نمود.
او بود كه بىمحابا و يكّه و تنها در برابر تمام جهانخواران و قدرتمندان ايستاد و ابهت دو ابر قدرت شرق و غرب را درهم شكست.
او بود كه ريشههاى انقلاب پربار اسلامى را محكم كرد و آن را از آن همه توطئهها و نقشههاى خائنانه دشمنان، رهانيد.
او بود كه پرده از چهره تزوير جهانخواران كنار زد و سردمداران نظامهاى فاسد را به ذلّت و خوارى كشاند و هرگز امان نامه كفر و شرك را امضاء نكرد.
او بود كه «جنگ فقر و غنا»، «جنگ استضعاف و استكبار» و «جنگ پابرهنهها و مرفهين بى درد» را آغاز كرد و اعلام نمود كه اين جنگ هرگز تمام شدنى نيست.
او بود كه تمام شعارهايش را با عمل محك زد و در اكثر زمينهها به موفقيّت كامل نائل آمد و بقيه را به وارثان اصلى و حقيقى انقلاب واگذار نمود تا با ادامه راهش، همه شعارها تبديل به عمل شود.
او بود كه به فرهنگ دون دنياى امروز پشت كرد و فرهنگ جديد بر مبناى «اسلام ناب محمّدى» را در جهان پايهريزى نمود.
او بود كه هستههاى مقاومت حزب اللّه را در تمام جهان اسلام تشكيل داد و خواب را از ديدگان سرسپردگان و اذناب استعمار گرفت و فرعونيان و طاغوتيان را به هراس و وحشت افكند.
او بود كه از هيچ كس و از هيچ چيز جز خداى بزرگ نمىترسيد و سرزنش سرزنش كنندگان او را از «انجام وظيفه» منع نمىكرد و آنى دست از مبارزه و نبرد عليه فساد و فحشاء سرمايه دارى غرب و پوچى تجاوز كمونيسم شرق نكشيد و شعار «نه شرقى، نه غربى» را يكى از اصول تغييرناپذير انقلاب اسلامى دانست و تخلف از آن را نابخشودنى اعلام كرد.
به هر حال او يك فرد نبود كه يك امت بزرگ بود، او جامع تمام خصال و صفات انسانى و اسلامى چون شجاعت، شهامت، قناعت، شكيبائى، پارسائى، وارستگى و از همه بارزتر، احساس مسئوليت در برابر تودهها و محرومين بود كه در قلوب دلباختگان و عاشقانش تا قيام قيامت، زنده و پايدار خواهد ماند و برما است كه اگر خواهان عزّت دنيا و آخرتيم، از اين قافله عاشقان عقب نمانيم.
از اين روى جا دارد اگر اين روز با بركت را كه مصادف با ولادت او و جدّه اطهرش حضرت زهرا سلام اللّه عليها است، جشن بگيريم و به تمام پيروان و ارادتمندانش بويژه مقام معظم رهبرى و ملت سرفراز و متعهد ايران و هستههاى حزب اللّه در سراسر جهان، تبريك و تهنيت عرض نموده، نام و ياد و راهش را گرامى بداريم.
با هم مصادف است دو ميلاد باشكوه
زين اتفاق، غرق نشاط است روزگار
ميلاد عصمت حق و ميلاد روح حق
يعنى خمينى آيت محبوب كردگار
از اين خجسته مادر و فرزند راد او
دنيا و دين و داد بود غرق افتخار
باشد چو مادر، اين پسر آزاده و دلير
با دستگاه ظلم و ستم نيست سازگار
جاويد باد نام خمينى به لوح دهر
همواره باد جلوه اين مهر، برقرار
(اين شعر در سال 1344 سروده شده و همراه با تصويرى از حضرت امام (ره) بر در و ديوار بعضى از مساجد و مدارس طلاب حوزه علميه قم نصب شده بود).
پاورقي ها:
ميلاد انسان كامل
ماه رجب در جاهليت يكى از چهار ماه حرام بود كه خردمندان عرب در آن ماهها پيكار را تحريم كردند.
با طلوع هلال رجب تيغها در نيام فرو مىرفت و تيرها از پيكان جدا و در تركش پنهان مىگرديد… و در آن فرياد جنگجويان و طنين اسلحه جنگ و شيهه اسبان ميدان نبرد به گوش نمىرسيد و اعراب وحشى در اين ماه آسوده و آرام مىشدند و هر كس به دنبال كار خود مىرفت.
اما روزگار به حوادثى شگفت آبستن بود و زمين مقدس مكه در انتظار رستاخيزى شگرف به سر مىبرد. در پشت پرده غيب نقشهاى در آستانه تكوين بود. خداى بزرگ كه هرگز در او فراموشى راه ندارد. اراده فرمود كه به جامعه انسان همچنان عنايت نمايد و انقلابى عظيم در كليه شؤون فردى و اجتماعى وجود آورد.
مردى ستوده و امين كه چهرهاى زيبا و گيرا و قامتى موزون و دلربا داشت هر روز پگاه از خانه خود كه در حريم كعبه واقع بود، حركت مىكرد و آرام به طرف مقام ابراهيم مىرفت. اگرچه در عنفوان جوانى بود، ولى آثار عظمت از قيافه موقّرش آشكار بود. هميشه در انديشههاى خطير فرو رفته بود و خاطر با صفايش را طرح هدفى سنگين آزرده مىنمود. در مغز بزرگ اين نابغه نامى بارقهاى سوزان مىدميد و صاعقهاى درخشان مىجهيد…
او مىرفت تا در آن گوشه خاموش و تنها كه جز عظمت ابديت و فروغ معنوى الوهيت ديگر چيزى در آنجا نبود به فكر فرو رود و از ضمير طبيعت رازهاى هدايت جامعه انسان را كه در آن مكتوم و مكنون است بگشايد و از آن كانون نور كه كتاب كبير آفرينش در آن مندرج است رموز نبوت و راه و رسم دعوت و استقامت را بياموزد. ولى اين درّ يتيم خلقت، همزمان با آموزش نكات باريك از اين مكتب الهى چشم دلش به خانهاى كه در حريم كعبه و جوار خانه او قرار داشت دوخته و حالت انتظارى مليح به خود گرفته بود…
سيزدهم رجب بود. فروغ آفتاب مىدرخشيد و پرتو روان بخش آن چون مايه حيات و انگيزه زندگانى بىدريغ بر زمين مىريخت. زمين از ريزش نور خورشيد به قراضه زر و سوده طلا مفروش گرديد. همه جا آرام و همه چيز در جاى خود خاموش بود.
دستگاه آفرينش در موجودى مندمج گرديد و ديده گشود و با قيافهاى ملتمس، انتظار مقدم مولودى را داشت. بانويى رنگ پريده و شرم زده در حالتى كه از درد بسيار به خود مىپيچيد و پيراهن فراخ و بلندش بر زمين مىكشيد به پرده حرم كعبه نزديك گرديد تا توسل كند و مقصودش تأمين شود، ولى ناگاه آنها كه در فناى كعبه نشسته بودند، ديدند كه ديوار خانه خدا «كعبه معظم» شكافته شد و اين بانو كه هالهاى از پاكى و پرهيزگارى اندام او را در آغوش گرفته بود، در خانه خدا وارد شد و ديوار به هم پيوسته گرديد.
در درون كعبه چه گذشت؟ خدا مىداند. ولى بعد از سه روز كه مردم مكه در حيرتى شگفت غوطه ور بودند. باز ديدند كه آن بانو از ديوار خانه خارج شد و غنچهاى متبسم و در قماطى از نور پيچيده در آغوش دارد. اين نوزاد در بغل مادرش چون ستاره ناهيد مىدرخشيد و مانند چشمه خورشيد چشم بيننده را خيره مىكرد. غريو تعجب از مردم برخاست و در كوههاى مكه طنين داد.
آن زاويه نشين پرهيزگار كه كاسه شكيبش از انتظار لبريز بود برخاست و به شتاب فراوان تا آنجا كه دامن جامهاش به پاى او مىپيچيد به خانه ابوطالب رفت و پيش از هر كس آغوش بر گشود و مولود را در بر گرفت. مولود چشم باز كرد و چون غنچه بامدادين بر رخ دوست متبسم شد و زبان از كام در آورد.
خلاصه آفرينش، او را بر سينه خود فشرد و زبان خويش را در دهان او نهاد. از آن زبان كه كليد وحى و نقطه انتشار قرآن بود چه جوشيد و بر آن دهان كه حد فصاحت و بلاغت را در زبان وسيع تعيين و تضمين كرد چه فرو ريخت؟ از حوصله فهم ما به دور است.
اين مولود «على» ناميده و در حجر تربيت پيغمبر اسلام بزرگ شد، نخستين مردى بود كه اسلام آورد و در تمام شؤون نبوت، سايهوار به دنبال مردى كه سايه نداشت به راه افتاد، تا به مقام شامخ ولايت كليّه فائز شد.
على انسان كامل است، دين اسلام در على و على در دين اسلام آن چنان تجلى كردند و هر يك آيينه ديگرى شدند كه اگر براى اسلام بغير از على اثرى نبود، على و آثار او حجتى بود كه حق بودن اسلام را ثابت مىكرد.
على ترازويى حق سنج است. اين شاهين ميزان عدل از عواطف و احساسات سرشار بود، ولى هرگز بدون فرمان خرد به دنبال دل نمىرفت. بزرگى خردمند و پرهيزگارى مهربان، توانايى بخشاينده و دانايى بخشنده بود.
پاسدار اسلام افتخار دارد اين عيد سعيد را به فرزند والايش مهدى منتظر عجل اللّه فرجه الشريف، مقام معظم رهبرى دامظلّه، ملت سرفراز ايران و مسلمانان جهان و پيروان حضرتش تبريك و تهنيت گفته و توفيق همگان را در پيروى هرچه بهتر از سرور و اميرشان، از حضرت احديت مسئلت نمايد. (به نقل از ميناى قلم استاد جواد محدثى.)
پاورقي ها:
سخنان معصومين ع
فضيلتهاى على عليه السلام پيامبر اسلام صلىاللّه عليه و آله وسلّم:
«وِلايَةُ عَلِىِّ بنِ اَبى طالِبٍ وِلايَةُ اللّهِ وَ حُبُّهُ عِبادَةُ اللّه وَ اتّباعُهُ فَريضَةُ اللّهِ وَ اَولِياؤُهُ اَولِياءُ اللّهِ وَ حَربُهُ حَرب اللّهِ وَ سِلمُهُ سِلمُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.» (جامع الاخبار، ص 14)
ولايت على بن ابى طالب ولايت خدا، دوست داشتنش پرستش خدا، پيروى كردن از او فريضه واجب الهى است. پيروان على ياران خدا و دشمنان على دشمنان خداست. جنگ على جنگ خدا و صلحش، صلح خداوند است. پيامبر اسلام صلىاللّه عليه و آله وسلّم:
«مَن اَحَبّ اَن يَتَمَسَّكَ بِالعُروَةِ الوثقى الَّتى لاانفِصام لَها، فَليَتَمَسَّك بِولايَةِ اَخى وَ وَصيى عَلىِّ بنِ اَبى طالِبٍ، فَاِنَّهُ لايَهلِكُ مَن اَحَبَّهُ وَ تَوَلّاهُ وَلايَنجُو مَن اَبغَضَهُ و عاداه» (معانى الاخبار، ص 368)
هر كه دوست دارد به دستگيرهاى چنگ زند كه گسستنى و جدايى براى آن نيست، پس به ولايت برادرم و وصيّم على بن ابى طالب چنگ زند، چرا كه هرگز هلاك نمىشود كسى كه او را دوست بدارد و ولايتش را برگزيند. پيامبر اسلام صلىاللّه عليه و آله وسلّم:
«اوصى مَن آمَنَ بى وَ صَدَّقَنى بِولايَةِ عَلىِّ بنِ اَبى طالِبٍ. فَمَن تَوَلّاهُ فَقَد تَوَلّانى وَ مَن تَوَلّانى فَقَد تَوَلّى اللّه.»
وصيت مىكنم هر كس را كه به من ايمان آورد و مرا تصديق نمود به ولايت على بن ابى طالب، چرا كه هر كس ولايتش را پذيرفت ولايت مرا پذيرفته و هر كه ولايت مرا پذيرفت ولايت اللّه را قبول كرده است. پيامبر اسلام صلىاللّه عليه و آله وسلّم:
«ان اللّه قد فرض عليكم طاعتى و نهاكم عن معصيتى و فرض عليكم طاعة علىٍّ بعدى، و نهاكم عن معصيته و هو وصيّى و وارثى، و هو منّى و انا منه، حبّه ايمان و بغضه كفرٌ، محبّه محبّى و مبغضه مبغضى، و هو مولا من انا مولاه و انا مولا كلّ مسلم و مسلمة و انا و هو ابوا هذه الامّه» (ينابيع المودّه، ص 123)
همانا خداوند اطاعت مرا بر شما واجب گرداند و از سرپيچى من نهى كرده است، و بر شما اطاعت على را پس از من نيز واجب و سرپيچى او را نهى نموده است، على وصىّ و وارث من است. او از من و من از او هستم. دوستى على ايمان و بغض او كفر است، هر كس على را دوست دارد مرا دوست داشته و هركه با على دشمنى كند با من دشمنى كرده است. او مولاى هر كسى است كه من مولاى او هستم و من مولاى هر مرد و زن مسلمانم. من و على پدران اين امت هستيم. پيامبر اسلام صلىاللّه عليه و آله وسلّم:
«معاشر النّاس انّ اللّه عزّ و جلّ بعثنى اليكم رسولاً و امرنى ان استخلف عليكم علياً اميراً، الا فمن كنت نبيّه فانّ عليّاً اميره، تأميرٌ امره اللّه عزّ و جلّ عليكم…». (بحار الانوار، ج 37، ص 294)
اى گروه مردم! همانا خداوند عزّو جلّ مرا به سوى شما برانگيخت و به من دستور داده تا اميرى جانشين خود قرار دهم. آگاه باشيد! هر كس من پيامبر اويم، على امير اوست، اين امارت را خداى عزّ و جلّ بر شما قرار داده است و به من فرمان داده كه اين موضوع را به شما آگاهى دهم كه سخن مرا بشنويد و او را اطاعت كنيد… آگاه باشيد هيچ يك از شما نبايد به على دستور دهد نه در زمان حيات من و نه بعد از درگذشت من. پيامبر اسلام صلىاللّه عليه و آله وسلّم:
«ما من مؤمن الّا و قد خلص ودّى الى قلبه، و ما خلص ودّى الى قلب احدٍ الّا و قد خلص ودّ علىٍّ الى قلبه، كذب يا علىّ من زعم انّه يحبّنى و يبغضك…» (بحار الانوار، ج 39، ص 254)
مؤمن نيست مگر آن كه دوستى من در قلبش خالص باشد، و دوستى من در قلب كسى خالص نمىشود مگر آن كه دوستى على در قلبش خالص شود. اى على! دروغ گويد كسى كه گمان كند مرا دوست دارد و تو را دشمن بدارد… امام على عليه السلام:
«انّ اللّه اخذ ميثاق كلّ مؤمن على حبّى و ميثاق كلّ منافق على بغضى…» (شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 83)
همانا خداوند از همه مؤمنان پيمان گرفته كه مرا دوست بدارند و از همه منافقان نيز بر دشمنى با من پيمان گرفته. بنابراين اگر مؤمنى را با شمشير بزنم هرگز مرا دشمن نمىدارد و اگر دنيا را به پاى منافق بريزم مرا دوست نمىگيرد.
پاورقي ها:
دانستنيهايى از قرآن
معامله با سود قطعى
«انّ الله اشترى من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنة، يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يُقتلون، وعداً عليه حقّا فى التوراة والانجيل و القرآن، و من أوفى بعهده من الله، فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم»
(سوره توبه، آيه111)
خداوند جان و مال مؤمنان را به بهاى بهشت مىخرد. آنان در راه خدا جهاد مىكنند، مىكشند و كشته مىشوند، اين وعده قطعى است بر خدا و عهدى است كه در قرآن و تورات و انجيل ياد كرده و چه كسى وفادارتر از خدا به پيمانش است؛ پس اى اهل ايمان، در اين معامله شما را بشارت باد كه اين رستگارى و پيروزى بزرگى است.
در اين آيه شريفه، خداوند مردم را به يك تجارت سودمند، با ضمانت كافى، دعوت مىكند. و تمام ويژگىها و خصوصيات يك معامله بازرگانى در آن موجود است. فروشنده، مشترى، كالا و قيمت.
فروشنده: مؤمن
خريدار: خدا
كالا: جان و مال
بها: بهشت
واسطه فروش: پيامبر
از لطايف قرآن است كه خداوند حقايق بلند را به درجه امور معمولى دنيوى پائين مىآورد تا تمام مردم بتوانند آن را درك كنند. يكى از اين حقايق بلند و والا مرتبه، جهاد و پيكار با دشمنان دين است كه در اين آيه، خداوند كشتن دشمنان دين و كشته شدن را معامله قطعى با خودش تلقّى مىكند، و تفاوتى كه اين معامله با معاملات دنيوى دارد، اين است كه سود در اينجا قطعى است، چون ضامن خدا است و خود عهد كرده و در تمام كتابهاى آسمانيش بر اين عهد و پيمان تأكيد نموده است.
بشارت باد مؤمنان خداجويى كه با خداوند معامله كردند، جان و مال خود را در طبق اخلاص گذاردند و با دشمنان خدا كارزار كردند و از جان و مال خود گذشتند و سودمند و روسفيد از معامله خارج شدند.
از ويژگىهاى معاملات بازرگانى اين است كه طرف مقابل، سفيه و يا ديوانه نباشد و به اختيار خود، نه به زور و اجبار معامله كرده باشد. و راستى در طول سالهاى جهاد و نبرد ملت مسلمان ايران با دشمنان خدا و دين، چه قبل از پيروزى و چه پس از آن، جوانانى عاقل، هشيار، با ايمان و با اختيار خود به مصاف دشمن رفتند و آن همه رشادتها و شجاعتها آفريدند و كشور اسلامى را از شر آنان نجات دادند و امنيت را به ملت بازگرداندند. آنان را بشارت باد به بهشت برين و رضوان پروردگار «و رضوانٌ من الله أكبر».
اگر در روز 12 فروردين نظام مقدّس جمهورى اسلامى تثبيت شد و حكومت اسلامى در ايران استقرار يافت و اگر امروز نفوذ دشمن در ايران قطع شده و مردم در آسايش و امنيت به سر مىبرند، همه از اين مجاهدتها بوده است، و اگر روزى خداى ناكرده، وضعيتى پيش آيد كه امنيت جمهورى اسلامى به خطر افتد، همان جوانان با ايمان، با همان شور و شوق، به مقابله و پيكار با دشمنان برمىآيند و همان معامله شيرين با خداوند تكرار مىشود، و نه تنها جوانان ايران از چنين معاملهاى ترس و واهمه ندارند كه براى رسيدن به آن نعمت جاويدان و كسب خشنودى الهى، روزشمارى نيز مىكنند. البته بدان معنى نيست كه ملت ايران خواهان جنگ و ستيزند ولى هرگز اجازه نمىدهند مستكبران و ابر جنايتكاران با سرنوشتشان بازى بكنند و لذا همواره در صحنهاند و گوش به زنگ خطر دارند.
خداوند ان شاء الله كشور امام زمان(عج) را از شر دشمنان داخلى و خارجى نگه دارد و كيد و مكرشان را به خودشان بازگرداند. آمين رب العالمين.
پاورقي ها:
«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»
ميلاد امانتدار وحى
من اين روز مبارك را بر تمام مسلمين و بر ملت شريف ايران و… تبريك عرض مىكنم. اين روز، روزى است كه على ابن ابيطالب سلام اللّه عليه كه باب وحى و امانتدار وحى بود متولد شد و اين روزى است كه قرآن كريم و سنت رسول اكرم به ولادت اين مولود بزرگ مفسّر پيدا كرد و پشتوانه وحى و پشتوانه اسلام بوجود اين مبارك مولود قوى شد كه اتمام بعثت به وجود اين مولود بزرگ شد و بايد بگوئيم فتح باب وحى و تفسير وحى و ادامه وحى به وجود مقدس اين سرور. و من اين روز را كه هم روز بعثت است و هم روز ولايت است و هم روز نبوّت است و هم روز امامت است، به همه آقايان و همه ملت تبريك عرض مىكنم. (28/2/60)
ما با كدام مؤونه و با چه سرمايهاى مىخواهيم درباره شخصيت على ابن ابيطالب، از حقيقت ناشناخته او صحبت كنيم؟ اصلاً على (ع) يك بشر ملكى و دنيايى است كه ملكيان از او سخن گويند يا يك موجود ملكوتى است كه ملكوتيان او را اندازهگيرى كنند؟ اهل عرفان درباره او جز با سطح عرفانى خود و فلاسفه و الهيون جز با علوم محدوده خود با چه ابزارى مىخواهند به معرفى او بنشينند؟ تا چه حد او را شناختهاند تا ما مهجوران را آگاه كنند؟ دانشمندان و اهل فضيلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضايل و با همه دانش ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تام حق دريافت كردهاند، در حجاب وجود خود و در آينه محدود نفسانيت ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تام حق دريافت كردهاند، در حجاب وجود خود و در آينه محدود نفسانيت خويش است و مولا غير از آن است. پس اولى آن است كه از اين وادى بگذريم و بگوئيم على بن ابيطالب فقط بنده خدا بود و اين بزرگترين شاخصه اوست كه مىتوان از آن ياد كرد، و پرورش يافته و تربيت شده پيامبر عظيم الشأن است و اين از بزرگترين افتخارات اوست. كدام شخصيت مىتواند ادعا كند عبداللّه است و از همه عبوديتها بريده است. جز انبياء عظام و اولياء معظم كه على(ع)، آن عبد وارسته از غير و پيوسته به دوست كه حجب نور و ظلمت را دريده و به تمدن و معدن عظمت رسيده است، در صف مقدم است. و كدام شخصيت است كه مىتواند ادعا كند از خردسالى تا آخر عمر رسول اكرم در دامن و پناه و تحت تربيت وحى و حامل آن بوده است جز على ابن ابيطالب كه وحى و تربيت صاحب وحى در اعماق روح و جان او ريشه دوانده. پس او بحق عبداللّه است و پرورش يافته عبداللّه اعظم.
… صلوات و سلام بى پايان به رسول اعظم كه چنين موجود الهى را در پناه خود تربيت فرمود و به كمال لايق انسانيت رسانيد. و سلام و درود بر مولاى ما كه نمونه انسان و قرآن ناطق است و تا ابد نام بزرگ او باقى است و خود الگوى انسانيت و مظهر اسم اعظم است. (27/2/60)
…نكتهاى كه در اين ولادت است اينكه ما بايد پيرو يك چنين انسان كاملى باشيم كه در همه ابعاد متخصصين براى ايشان تواضع مىكنند. در هر بعدى اگر كسى بخواهد مثل بزند، به ايشان مَثَل مىزند. در بعد زهد و علم، و در بعد رحمت به مستضعفين و مستمندان، و در بعد جنگ و شجاعت، و خلاصه در همه ابعاد به ايشان مَثَل زده مىشود. و در حقيقت يك موجود هزار بعدى است و مابايد تابع يك همچو فردى باشيم هرچند كه كسى نمىتواند حتى يك هزارم هم شبيه ايشان باشد لكن به آن اندازهاى كه مىتوانيم بايد از ايشان تبعيت كنيم، از تعهدى كه به اسلام داشت و از اينكه همه چيزش را براى اسلام داد. (6/2/62) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
در آن حوادث تلخ (هفتم تير) مدعيان امروزى مبارزه با تروريسم، با لبخند تمسخرآميز از نابود شدن ملت ايران سخن مىگفتند اما هر حركت تاريخى، در طول راه با ريزشها و خزانهايى روبهروست كه اگر ريشهها و اصول اين حركت سالم باشد در كنار اين ريزشها، رويشهاى پرطراوت نيز وجود خواهد داشت كه پيشرفت نظام اسلامى و از جمله حضور پر بركت ملت در انتخابات اخير نشان مىدهد انقلاب به لطف پروردگار و همت مردم، همچنان زنده و پرنشاط و پايدار، آرمانهاى والاى خود را دنبال مىكند.
… دشمنان شما در دل خود تحقير شدند اما در زبان حاضر نيستند شكست و حقارت خود را بپذيرند با اين همه، واقعيت اين است كه حضور پرنشاط ملت در انتخابات بر روى همه توطئهها خط بطلان كشيد كه بعد از اين هم، اين حركت مقتدرانه ادامه خواهد يافت.
… هيچ ملتى بدون مجاهدت، تلاش، ابتكار و نوآورى به جايى نمىرسد و مردم و مسئولان ايران نيز بايد همواره اين موضع را مد نظر داشته باشند.
… حضور سى ميليونى ملت در 27 خرداد و شركت حدود 28 ميليون نفر در انتخابات سوم تير، نشان داد كه بر خلاف تصور اينگونه سياستمداران و تحليلگران، ملت ايران زنده، مؤمن و پايبند به مبانى انقلاب است و با همه وجود، عزت، عظمت و آرمانهاى خود را دنبال مىكند كه دنيا بايد اين منطق ملت ايران را بفهمد و با محاسبه اين واقعيات، با مردم ايران سخن بگويد.
… بعضى نامزدها و طرافدارانشان با سياه نمايى، پيشرفتهاى نظام و اقدامات دولتها را ناديده گرفتند كه اين تخريبها، از سر بى توجهى صورت مىگرفت اما برخى تخريبهاى غيرمنصفانه و ناجوانمردانه كه در مورد تعدادى از نامزدها صورت گرفت از جمله تخريب شخصيت موجه، محترم و با سابقهاى مثل آقاى هاشمى رفسنجانى از روى غفلت نبود كه مسئولان قضايى و ديگر دستگاههاى ذىربط بايد عوامل اين كارها را پيدا كنند.
… بسيارى از اين كارهاى تخريبى كار كسانى بود كه به هيچ نامزدى علاقه نداشتند و براى فتنه انگيزى اين كارها را مىكردند كه مقصرين اصلى بايد مشخص شوند و آشكار شود كه دست دشمن مطمئناً در اين تخريبها در كار بوده است.
… برخى اظهارات نيز، متأسفانه عزيزترين قشرهاى اين كشور يعنى جوانان مؤمن و بسيجى را زير سؤال برد كه اينگونه نيست و اين كارها نشان دهنده تلاش دشمن براى فتنه انگيزى است.
… دستگاه قضايى يكى از مراكزى است كه مردم براى تحقق عدالت، به شدت به آن چشم دوختهاند.
… قوه قضاييه براى پاسخ به عدالت خواهى ملت، بايد به گونهاى عمل كند كه هر مظلوم و صاحب حقى مطمئن باشد با مراجعه به دستگاه قضايى،، حقش را خواهد گرفت.
… نتيجه اين برنامهها، بايد در عمل در مردم احساس آرامش و امنيت ايجاد كند.
… هر قدر سازمانهاى بازرسى و نظارتى درون و بيرون دستگاه قضايى و صاحبنظران حوزه و دانشگاه و حقوقدانان كشور، در مورد قوه قضاييه بيشتر پيشنهاد و نظر دهند و منصفانه انتقاد كنند، دستگاه قضايى تقويت مىشود.
… اركان و پايههاى دستگاه قضايى، بسيار خوب و مستحكم است و هر قدر اين دستگاه در معرض چالش قانونى و نظارتى قرار بگيرد ورزيدهتر خواهد شد. (8/4/1384)
پاورقي ها:
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
عشق به امام تا لحظه شهادت
لحظات واپسين يك نوجوان بسيجى، مجروح كه در بيمارستان در سختترين شرايط جسمى سپرى شد، اينگونه به پايان رسيد: نام او اسماعيل بود.
اسماعيل را در حالى كه بيهوش بود از اتاق عمل بيرون آوردند. نه فشار خون داشت و نه نبض، ولى قلبش طپش مختصرى داشت. به او اكسيژن وصل كرديم. هيچ اميدى نبود كه زنده بماند و هر لحظه منتظر شهادتش بوديم، بعد از يك ساعت، ميان بهت و حيرت همه از حالت شوك درآمد،… مىگفت تا به حال به اين خوبى نبودهام و بعد شروع كرد به خواندن قرآن. اول سوره الرحمن را خواند و بعد هم پنج شش سوره ديگر. قرآن خواندنش كه تمام شد، دستهاى كوچكش را به زحمت بلند كرد و اولين چيزى كه از خدا خواست بقاى عمر امام بود…عكسى از حضرت امام درخواست كرد. عكس زيبايى از چهره امام بالاى سر او نصب كرديم. گفتيم بالاى سرت را نگاه كن. نگاهى به بالاى سرش انداخت و گفت: اگر ممكن است بدهيد آن را روى سينهام بگذارم. يكى از پرستاران عكس امام را به دست او سپرد. و او پس از بوسيدن از حال رفت. مقدار اكسيژن را بيشتر كرديم چون مىخواستيم در آن لحظات آرام باشد، عكس امام را برداشتيم و كنار تختش گذاشتيم. هوش آمد. به او گفتيم: اگر ممكن است صحبت نكن، بخواب تا زودتر خوب شوى گفت از وقتى كه مىخواستم به جبهه بروم هم حالم بهتر است. اين را گفت و عكس امام را برداشت روى سينه خود گذاشت و آرام شد…سپس براى آخرين بار چشمهايش را باز كرد، نگاهى به عكس امام كه كنار تختش بود انداخت و براى هميشه پلكهايش بسته شد.(1)
السلام عليك يا ابا عبداللّه
فلاح نژاد فرمانده گردان ما بود… هميشه اول نماز مىخواند و بعد غذا مىخورد…اشكهايش در نماز فراوان بود… ديدارش انسان را به ياد خدا مىانداخت و صحبتش نيز روحيه بخش رزمندگان بود… در صحبتهايش عشق به كربلا و شوق ديدار امام حسين(ع) موج مىزد… روزى صبحانه به ما نرسيده بود و حسابى گرسنه بوديم. نزديك ساعت 11 غذا آوردند، فلاح نژاد هم مهمان ما بود. مجبور شد قبل از نماز، ناهار را همراه ما صرف كند بعد از ناهار پرسيد: ظهر، وقت نماز شده؟ يكى از برادران گفت: پنج دقيقه از وقت اذان گذشته است. با تعجب و حيرت گفت: پنج دقيقه گذشت؟!… شتابان براى وضو حركت كرد.
نزديك بود به منبع برسد كه ناگهان گلولهاى از بالا به طرف زمين سقوط كرد و صداى مهيبى را به اطراف پراكند. پس از فروكش كردن گرد و خاك و دود، فلاح نژاد را ديدم كه به طرف سنگر مىآيد. خوشحال شدم كه او طورى نشده و سالم است… چهرهاش آرامتر از هميشه و طراوت از گونه هايش پيدا بود. اما بدون اينكه حرفى بزند و تعارفى كند، داخل سنگر شد و من هم به دنبال او رفتم ولى مشاهده كردم كه دستش را روى قلبش گذاشته و كمى بعد ديدم دهانش پر از خون است و خون از آن بيرون ريخت… تركش به قلبش اصابت كرده بود. خودش را به طرف روزنامهاى كه در سنگر بود، كشاند…ديدم دستش را روى قلبش مىگذارد و بر مىدارد و روى روزنامه چيزى مىنويسد… نگاهم به آن روزنامه افتاد و نوشته خونينش را خواندم كه با خون قلبش نوشته بود: السلام عليك يا اباعبداللّه.
و در حالى كه گل خنده بر چهرهاش بود به ديدار معبود شتافت.(2) آخرين اذان
در مرحله اول عمليات رمضان قرار بود تيپ امام حسين(ع) تا انتهاى كانال ماهى پيشروى كند و پس از انهدام پل ارتباطى، در طول خاكريزى به طول 2400 متر پدافند كند. رزمندگان اسلام به دليل طى مسافت زياد، خسته بودند. نزديك صبح يكى از دوستان جلال، او را در كنار نهر مىبيند، بر اثر حمل پيكر مجروحين و شهيدان، لباسش آغشته به خون بود، همديگر را در آغوش مىكشند و او به شوخى مىپرسد: حاج آقا، وضع نماز صبح من با اين خونها چطور مىشود؟ شما كه روحانى و معلم عقيدتى هستيد، مىتونيد به جاى من نماز بخوانيد؟
جلال با لبخندى مىگويد: ببينم شما مىتوانيد به جاى كس ديگر بجنگيد؟ اگر مىتوانيد، من هم مىتوانم به جاى شما نماز بخوانم.
سپس اشاره به تانكهاى خودى مىكند و مىپرسد: مرا با اين اسبهاى آهنى خودتان مىبريد جلو؟
جلال به همراه بسيجىها حركت مىكند. كم كم خورشيد روز 24 تيرماه سربر مىآورد. منطقه در دود و گرد و خاك فرو رفته بود و هزار هزار بسيجى در دشت صاف به سوى دشمن در حركت بودند. ظهر بود. جلال بر روى كپه خاكى ايستاد و آماده اذان گفتن شد، سپس به همسنگريانش گفت: وضو بگيريد و آماده نماز ظهر شويد. ديگران يكى يكى از سنگر بيرون مىآيند. صداى زوزه گلوله توپى از دور مىآيد، همه روى زمين مىخيزند و نگاه سوى مكانى كه جلال ايستاده بود مىكنند، گرد و خاك كه مىخوابد، او را غرق در خون مىبينند. تركش پهلوى او را شكافته بود. همه به سوى او مىدوند جلال زير لب اذان مىگفت.(3) و بدين وسيله جلال آسمانى شد. از كجا مىدانى وقت زياد است؟
در نوشته برادرى از استان خراسان آمده است: «خدا رحمت كند شهيد على رمضانى را، قبل از عمليات بيت المقدس دو 25/10/66، شمال سليمانيه عراق وقتى با ما مصاحبه ويديويى مىكردند، خودش را عبداللّه جان بر كف معرفى كرد. صبح روز عمليات وقتى كه ديگر آفتاب زده بود، از من خواست بروم و از سنگر عراقىها پتو بياورم تا نماز بخواند. گفتم وقت زياد است بعداً مىخوانى. خيلى جدى گفت: «از كجا مىدانى وقت زياد است» رفتم پتو آوردم و قضاى نماز صبحش را خواند. نشان به آن نشان كه بلافاصله بعد از نماز به شهادت رسيد.(4) تركش ليوانى
در يگان دريايى لشكر نصر دوستى داشتيم به اسم على رضا نورى، دانشجوى دانشگاه مشهد بود و بچه تهران. چندين بار مجروح شده بود و جاى سالم در بدن نداشت، امّا چون تركشها ريز بودند، ترتيب اثر نمىداد. به شوخى به او مىگفتم: ما هم در به در دنبال اين جور تركشها مىگرديم ولى گيرمان نمىآيد. جواب مىداد: آقاى حيدرى، تركش از ليوان كوچكتر باشد، ارزش ندارد آدم برود عقب، رويش نمىشود بگويد من مجروح شدهام: «عاقبت با يكى از همين تركشهاى ليوانى شهيد شد».(5) غم و غصهاش برطرف گرديد
رزمنده كم سن و سال تهرانى به نام رضا ميرقاسمى، واقعاً موجود عجيبى بود. بعد از آن كه مأموريت چهارماهه گردان وى در منطقه به پايان رسيد، از اين كه مىخواست به عقب برگردد، گريه مىكرد، مثل كسى كه حقش پايمال شده باشد. مىناليد كه چرا در اين مدت به شهادت نرسيده و غصه مىخورد كه مبادا بعد از بازگشت به خانه، اجازه به جبهه آمدن به او ندهند. بالاخره عقب نرفت و با اصرار زياد با يكى از گردانها كه نيروهايش عازم خط بودند، جلو رفت. و چيزى نگذشت كه به فيض عظيم شهادت رسيد و غم و غصهاش بر طرف گرديد.(6) اگر ما را هم دوست داشته باشد مىبرد
هنگامى كه شهيد چمران به دهلاويه رسيد، همه رزمندگان را در كانالى پشت دهلاويه جمع كرد. شهادت فرماندهشان، ايرج رستمى را به آنها تبريك و تسليت گفت و با صدايى محزون و گرفته از غم فقدان رستمى ولى نگاهى عميق و پر نور و چهرهاى نورانى و دلى مالامال از عشق به شهادت و شوق ديدار پروردگار گفت: «خدا، رستمى را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، مىبرد.»
خداوند ثابت كرد كه او را دوست مىدارد و چه زود او را به سوى خود فراخواند. تركش خمپاره دشمن به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد و فرياد و شيون رزمندگان و دوستان و برادران با وفايش به آسمان برخاست.(7) صمّون يا سنگ
در خاطره آزادهاى آمده است: عراقيها در هر بيست و چهار ساعت يك قرص نان ساندويچى به نام صمّون به هر نفر مىدادند كه اگر با آن بر سر كسى مىزدى، اثرش همانند ضربه سنگ بود. چون اين نوع نانها بسيار خشك، صفت و سنگين بود. روزى يكى از برادران به افسر عراقى گفت: سيدى، اين صمّونها را براى مردم فلسطين بفرستيد زيرا آنها بيشتر به اين نانها احتياج دارند.
افسر عراقى فكر كرد منظور او از اين پيشنهاد، كمك به تغذيه فلسطينىهاست. لذا به آن برادر آزاده (اسير) گفت: نه شما اسير هستيد و بيشتر از آنها به اين نانها احتياج داريد و امكانات اينجا بايستى در اختيار شما قرار به گيرد.
آن برادر آزاده (اسير) با لبخندى بر لب در جواب افسر عراقى گفت: نه اينطور نيست. بلكه فلسطينىها در مبارزات خود عليه اسرائيل غاصب احتياج به سنگ دارند و به جاى سنگ مىتوانند از اين نانها صمّون استفاده كنند.(8) اگر نگه دارم مىميرس
در روايت برادر مورى زاده آمده است: عمليات خيبر، موقع عقب نشينى مجروح بودم. برادرم احمد آقايى، همراهم به هر زحمتى بود، مرا به پشت خاكريزها كشيد. بعد رفت و يك آمبولانس برداشت آورد و از راننده خواست مرا به بيمارستان برساند. احمد مىگفت: تو بيهوش بودى. امدادگر به تو تنفس مصنوعى مىداد. من نگران بودم. هر چند دقيقه تو را به اسم (نگهدار) صدا مىزدم كه ببينم چه وضعى دارى. امدادگر كه لهجه اصفهانى هم داشت، خيال مىكرد من مىگويم ديگر به او تنفس مصنوعى نده و پمپاژ نكن. چون مىگفتم: نگهدار، نگهدار، آخر الامر با عصبانيت داد زد سرم كه: اگر نگه دارم، مىميرس، مىفهمى؟!(9) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج 4، ص 232 و 233. 2. خاطره يك دريادل، ر.ك: عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج 3، ص 95 – 93. 3. روايت يكى از نزديكان شهيد جلال افشار، ر.ك: جلوه جلال، ص 43 و 44. 4. ر.ك: فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 194. 5. همان، ج 5، ص 197. 6. همان، ج 7، ص 207. 7. يالثارات الحسين(ع)، ش 59، ص 50. 8. جان عاريت، ص 140. 9. مقاومت در اسارت، ج 4، ص 161. 10. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 3، ص 208 و 209.
چالشهاى افول يا بقاى آينده رژيم صهيونيستى
در روزهاى گذشته ملت فلسطين و ملتهاى عربى و اسلامى پنجاه و هفتمين سال غصب فلسطين و اعلام تشكيل رژيم صهيونيستى و همچنين سالگرد شكست پنجم ژوئن سال 1967 ميلادى را پشت سر گذاشتند كه در آن صهيونيستها سرزمين و مقدسات فلسطين و قدس را به طور كامل غصب كردند.
در اين مقاله، منظور ما پرداختن به فاجعه دردناك غصب فلسطين و زارى بر گذشته نيست كه ياد آن دلها را مالامال از نااميدى و يأس مىسازد و چشمان انسان براى آن خون مىگريد. به ويژه كه ملت فلسطين اين فجايع را پشت سرگذاشته و از سال 1948 ميلادى براى محو آثار اين فاجعه و تجاوز، كه به تشكيل رژيم منحوس صهيونيستى و آغاز طرح صهيونيستها براى توسعهطلبى در منطقه انجاميد مىكوشد.
به رغم دستاوردهاى واقعى و ملموس ملت فلسطين در مبارزه و مقاومت و فداكارى در برابر رژيم صهيونيستى در طول سالهاى گذشته، برخى از سياستمداران، انديشمندان و صاحبان قدرت در كشورهاى ما همچنان مصرند كه ما را در قالبهاى شكست و فرهنگ سازش قرار دهند و جنگ ما با رژيم صهيونيستى را فقط از زاويه امكانات مادى و زرادخانه نظامى دشمن صهيونيستى و موازنه قواى مختل شده به نفع دشمن مىبينند و اصرار دارند كه مسؤوليت شكست روحى و ترس خود از مقابله با دشمن صهيونيستى را بر ملت فلسطين و مقاومت اين ملت تحميل كنند.
درست است كه رژيم صهيونيستى در عرصه واقعيت از قدرت و سيطره برخوردار بوده و پيروزىهاى منطقهاى و بين المللى زيادى در سطوح نظامى، سياسى و اقتصادى محقق ساخته است و رابطهاى ويژه با امپراتورى شرارت يعنى آمريكا دارد به گونهاى كه اين رابطه امروز نشان مىدهد كه اسراييل نقش ايالات متحده آمريكا در سياست هايش در خاورميانه را ترسيم مىكند و آنچه مورد رضايت اسراييل است مورد رضايت آمريكا نيز مىباشد. اما ما بايد عمق اين صحنه را مطالعه كرده و حجم تحولات داخلى در نقشه دشمن صهيونيستى و درگيرىاش در تمام سطوح با ملت فلسطين را زير نظر بگيريم.
آيا ملت اسراييل رو به زوال است؟ اين پرسشى است كه امروز صهيونيستها را نگران كرده است. مركز برنامه ريزى سياستهاى ملت يهود اخيراً گزارشى از سوى كارشناسان اسراييلى و بين المللى منتشر كرد كه مىگويد: ملت يهود در معرض تهديدهاى خارجى مانند تقويت اصول گرايى اسلامى و تهديدهاى داخلى مانند ازدواجهاى مختلط قرار دارد كه مىتواند بقاى ملت يهود را تهديد كند. اين در حالى است كه رژيم صهيونيستى مدتى قبل پنجاه و هفتمين سالگرد اعلام تشكيل دولت خود را جشن گرفت.
پژوهشگران مركز كه گزارش را آماده كردهاند هشدار دادند كه يهوديان جهان در برابر مسيرى دنباله دار از توقف رشد جمعيت و كاهش جمعيت روبرو هستند كه به موازنه منفى مىانجامد. به عنوان مثال در سالهاى 1970 تا 2003 ميلادى جمعيت جهان بيش از 70 درصد افزايش داشت (5/2 ميليارد نفر) اما افزايش جمعيت يهوديان در اين دوره حدود 2 درصد يعنى 250 هزار نفر بود (شمار يهوديان جهان در حال حاضر3/13 ميليون نفر است).
نويسندگان گزارش در توصيههاى راهبردى خود به رژيم صهيونيستى از آنها مىخواهند روند مهاجرت را افزايش داده، به تقويت هويت يهودى براى جبران كاهش رشد جمعيت، پرداخته، زاد و ولد را تشويق نموده و جوانان يهودى را به تلاش براى پيمودن راه دستيابى به مناصب بلند پايه در كشورهايشان تشويق كنند. شارون نخست وزير دولت دشمن صهيونيستى از نتايج اين گزارش ابراز نگرانى كرد و گفت: در اينجا نسلى رشد يافته كه تاريخ سرزمين اسراييل و قواعد يهود و حق ما در اين سرزمين را نمىشناسد. آموزش فرزندان اسراييل در جهان بايد يهودى و صهيونيستى و به موازات آموزش عمومى باشد.
اما “سلاى مريدور” رييس آژانس يهود گفت: ما در آينده در برابر چالشهايى بىنهايت خطرناك قرار مىگيريم كه اگر در
برابر آن نايستيم ملت يهود رو به افول خواهد نهاد.
البته اگر موازنه جمعيتى ميان فلسطينىها و يهوديان را با يكديگر مقايسه كنيم مىبينيم كه بدون شك اين موازنه به نفع ملت فلسطين است.
رييس اداره مركزى آمار فلسطين اخيراً گفت: تعداد فلسطينىهاى ساكن مناطق كرانه باخترى و نوار غزه در اواسط سال 2005 ميلادى 3 ميليون و 762 هزار و 5 نفر است كه از اين ميان دو ميليون و 372 هزار و 216 نفر در كرانه باخترى و يك ميليون و 389 هزار و 789 نفر در نوار غزه ساكنند.
وى اعلام كرد كه شمار فلسطينىهاى ساكن استان قدس حدود 398 هزار و 633 نفر است. همچنين شمار فلسطينىهاى مقيم خارج از وطن بر اساس آمارهاى سال 2004 ميلادى حدود 5 ميليون نفر مىباشد. اما نكته قابل تأمل در اين آمارهاى جمعيتى تعداد فلسطينىهاى ساكن مناطق اشغالى سال 1948 ميلادى است. بر اين اساس تمام ملت فلسطين مجبور به مهاجرت شدند و در اين مناطق فقط 154 هزار فلسطينى باقى ماندند كه امروز در پنجاه هفتمين سالگرد فاجعه فلسطين جمعيّت آنها 1/1 ميليون نفر يعنى 17 درصد كلّ جمعيت رژيم صهيونيستى است اما درصد ورود آنها به آموزش و پرورش به رغم دشوارى اوضاع و تبعيض نژادى كه اسراييل عليه آنها اعمال مىكند به حدود 8/97 درصد رسيد.
اين نكته آمارى نشان از ميزان پايدارى ملت فلسطين و تمسك آن به سرزمين و هويت خود و ميزان انتشار و تراكم جمعيت فعال آن است در حالى كه رشد جمعيت و هويت قومى و ايدئولوژيك رژيم صهيونيستى در معرض تهديد قرار دارد. زيرا مبتنى بر مهاجرت يهوديان است كه ستون فقرات استراتژيك و حياتى اين رژيم براى بقاست.
نكته مهم و راهبردى ديگر سرنوشت شهرك نشينها در فلسطين است. يكى از روزنامههاى اسراييل در اين زمينه نوشت: روند شهرك نشينى صهيونيستى در قلب صهيونيسم قرار دارد و صهيونيسم بدون اسكان نخواهد بود. شهرك نشين در گذشته طلايه دار ملت يهود و بخشى از قدرت نظامى اسراييل به حساب مىآمد، زندگىاش بدون رفاه و ايدئولوژى توسعهطلبانه صهيونيسم وفادار بود اما شهرك نشين امروز فردى رفاه طلب است كه به دنبال راحتى، لذت و منفعت خود مىگردد. اين همان نكتهاى است كه “زليف شيف” تحليلگر سرشناس روزنامه “هاآرتص” در شماره مورخه 17/6/1987 ميلادى آن را امنيت دولوكس ناميد. شهرك نشينهاى صهيونيست جديد در كرانه باخترى و نوار غزه نمىخواهند اسلحه يا خيش در دست بگيرند بلكه مىخواهند ارتش اسراييل و ساير دستگاههاى امنيتى، زندگى عالى را برايشان تضمين كنند.
“اسحاق رابين” در روزنامه”حروزالم پست” مورخه 4/2/1988 ميلادى بر اين مفهوم تأكيد كرد. آنجا كه گفت: شهرك نشينها بارى سنگين بر دوش تشكيلات نظامى هستند. ايهود باراك نخست وزير سابق رژيم صهيونيستى نيز در سخنرانى خود در كنفرانس “هرتسليا” كه در روزهاى 13 تا 16/12/2004 ميلادى برگزار شد گفت: طرح ايجاد شهركها پس از سال 1967 ميلادى يك اشتباه تاريخى بود كه امروز بهايش را مىپردازيم.
دكتر “بشير نافع” انديشمند فلسطينى در مقالهاى در سال 1997 با عنوان «مسائل اساسى جنگ اعراب و اسراييل» نوشت: از زمان آغاز مهاجرت صهيونيستها به فلسطين در اواخر قرن گذشته تاكنون، صهيونيسم براى بازسازى اين امت از طريق كانالها و مؤسسات اساسى يعنى كيپوتسها، ارتش و نهادهاى آموزشى تلاش مىكند. اگر به بررسى اين سه جنبه بپردازيم درمىيابيم كه آن مرهون روند ادغام ساختارهاى جامعه صهيونيستى، مهاجران و تناقضات دينى، نژادى و فكرى در يك جامعه واحد بود. اما امروز مىبينيم كه موقعيت يك كيپوتس در جامعه صهيونيستى در حال اضمحلال است.
آمارها نشان مىدهد كه شمار ساكنان شهركهاى كشاورزى به ميزان زيادى كاهش يافته و امروز فقط 2 درصد مجموع ساكنان اسراييل را تشكيل مىدهند. همچنين با نگاهى به ارتش صهيونيستى كه در گذشته بر اساس عقيده و ايدئولوژى تشكيل شده مىبينيم كه از محتواى ايدئولوژيك خود تهى شده و كشمكشهاى موجود در جامعه صهيونيستى به درون آن نيز كشيده شده است. ما همچنين ميزان تأثير مقاومت فلسطين بر روحيه نظاميان اسرائيلى و افزايش خودكشى، مصرف مواد مخدّر و فرار از خدمت نظامى در اين ارتش را شاهديم در زمينه آموزش و پروش كه زمانى مملو از روحيه دينى و ايدئولوژيك صهيونيستى بود نيز مىبينيم كه اين نهاد رويكردى لائيك يافته است.
اين تحليل به معناى آن نيست كه اسراييل امروز يا در آينده نزديك از بين مىرود بلكه بدان سبب است كه ما مىخواهيم نقاط ضعف راهبردى كه موجوديت اين رژيم را تهديد مىكند كشف كنيم.
شارون تروريست كه امروز تنها سمبل باقى مانده از اجداد و رهبران تاريخى جنبش صهيونيسم است تصميم به عقب نشينى از نوار غزه آنهم به صورت يكجانبه و تحت عنوان طرح جداسازى مىگيرد و همچنين ديوار بتونى جدا كننده امنيتى را مىسازد. به طور حتم اين يكى از نتايج مقاومت فلسطين و شدت عملياتهاى شهادت طلبانه است كه اركان رژيم صهيونيستى را لرزاند و آن را در برابر چالشهاى بقا يا فنا قرار داد.
همچنين از زاويه ديگر اين امر نمايانگر شكست طرح صهيونيسم است و صهيونيستها امروز در حال بازگشت به انزوا و فرهنگ گتوى يهودى هستند. اما اين بار در پشت ديوارهاى ترس از ملت فلسطين و عقب نشينى از زمين هايى كه در گذشته خاك اسراييل بزرگ و سرزمين موعود ناميده مىشد.
بن گوريون رهبر جنبش صهيونيسم و از بنيانگذاران رژيم صهيونيستى در سال 1938 ميلادى گفت: نبايد اميد داشته باشيم كه گروههاى تروريستى خسته نشوند، اگر يكى از آنها خسته شد ديگران به جايش مىآيند. ملتى كه عليه غصب سرزمينش مىجنگد به سرعت خسته نمىشود.
امروز پس از گذشت 57 سال از غصب فلسطين نه تنها سخن بنگوريون مورد تأكيد قرار مىگيرد بلكه فراتر از آن پروفسور اسراييلى ” مارتين ون كريفپلد” متخصص در تاريخ نظامى و امور راهبردى در دانشگاه عبرى در سال 2000 ميلادى و پس از آغاز انتفاضه مسجد الاقصى گفت: اگر روند امور بدين شكل پيش رود ما به مرحلهاى خواهيم رسيد كه دولت اسراييل از هم مىپاشد. به نظر مىرسد ما در اين مسير قرار داريم.
به طور حتم مهمترين عامل براى فروپاشى توهم امت صهيونيستى ادامه جنگ عليه طرح صهيونيسم و ابزارها و ارزشهاى اين طرح است. اين مسئوليت نه فقط بر عهده ملت فلسطين بلكه بر دوش تمام ملتهاى عربى و اسلامى است.
پاورقي ها:
بانوان از حقوق طبيعى اسلامى تا واقعيتهاى تلخ جوامع غربى
«و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعضٍ يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصّلاة و يؤتون الزّكوة و يطيعون اللّه و رسوله أولئك سيرحمهم اللّه انّ اللّه عزيزٌ حكيم؛(1) مردان و زنان مؤمن بعضى از ايشان اولياء بعضى ديگرند. امر به معروف مىكنند و از منكر نهى مىنمايند و نماز به پاى مىدارند و زكوة مىپردازند و خدا و رسولش را اطاعت مىكنند. ايشانند كه به زودى خداوند رحمشان مىكند كه خدا پيروزمند و حكيم است.»
از ديدگاه فرهنگ غنى اسلام مرد و زن هر دو انساناند و همانگونه كه مردان داراى آزادى اراده بوده و از اين رهگذر به تشريع عمل مىكنند و به تشخيص عقل سليم و به كمك ايمان و تقوا خواستها و تمايلات خويش را كنترل كرده در جهت شكوفايى سرشت عالى خود مىكوشند زنان نيز در سير سعادت ابدى از نيروى معنوى، تعقل و خرد بهره گرفته و براى رسيدن به كمالات انسانى تلاش مىكنند. آيين محمدى در شرايطى ظهور كرد كه در اثر اخلاق بدوى و رفتارهاى توأم با توحّش، زن در ميان اقوام و قبايل در زمره انسانها قلمداد نمىگرديد بلكه طفيلى جامعه بود و مورد استثمار شديد قرار مىگرفت، اعراب جاهلى از اين جنس نفرت داشتند و دختران را زنده بگور مىكردند، در اين محيط آشفته و آكنده به جهل و جور و آلودگى، قرآن كريم و سنت نبوى زن را عضو كامل و جزء حقيقى جامعه انسانيت قرار داد و او را از اين اسارت ذلّت آور بيرون آورد و عزت و احترام شايستهاى را به وى اهدا كرد، تمام امتيازات موهوم طبقاتى مطرود گشت و تنها پارسايى، ايمان و اعمال صالح اعتبار پيدا كرد و در كسب اين امتياز معنوى، زن و مرد با هم تفاوتى ندارند و يك زن با تقوا مىتواند گرامىتر از ديگرانى كه تقواى كمترى دارند، باشد.(2)
در نگاه اين آيين جاودانى، زن در درون خانواده از كرامتى مضاعف برخوردار مىباشد چرا كه رمز رستگارى انسانها، رشد و شكوفايى استعدادها و تعالى و تكامل بشرى در گرو اراده عاقلانه اما توأم با عطوفت و مودت زن در جايگاه مادر و همسر نهفته است، سهم مؤثر زنان در دفاع از آرمانهاى مقدس و ارزشهاى والا و حفظ كيان خانواده و تربيت نسلى بالنده و سرفراز بر اهل بصيرت و معرفت پوشيده نمىباشد. تلاشها بايد در روندى قرار گيرند كه زن نه آن باشد كه در گذشته بوده و نه آن بشود كه قدرتهاى محروم از ارزشهاى الهى مىخواهند، بلكه به عنوان انسانى كامل كه خداوند موجوديت او را استمرار بخش حيات معنوى شمرده و از او خواسته علاوه بر مسؤوليتهاى انسانى و اجتماعى همواره محور خانواده و مربّى فرزندان قرار گيرد و همدوش با مردان براى معضلات فرهنگى سياسى و فكرى جامعه تدابيرى بيانديشد و اين گونه نباشد كه نيمى از پيكر جامعه به گوشهاى خاموش خزيده باشند .
قرآن، به تصريح بيان فرموده كه با جانها سخنى دارم و هر كجا سخن از مرد و زن مىباشد مىخواهد افكار جاهلى و قبل از اسلام را تخطئه كند زيرا آنان بين زن و مرد تبعيض قائل مىشدند و عبادات و فضايل و رسيدن به مكارم را مختص مردان مىدانستند، قرآن براى تهذيب روح و تزكيه نفس و پالايش درون نازل شده است و عبادت و تقرب به خداوند را در نظر دارد و كسى كه به اين مسايل روى آورد اعم از زن و يا مرد اعمالش تباه نمىگردد خداوند مىفرمايد: «انّى لااضيع عمل عاملٍ منكم من ذكرٍ او انثى؛(3) من كار هيچ كارگزارى را از شما، چه زن و چه مرد كه همه از يكديگريد ناچيز نمىسازم.» بنابراين در برنامههاى تعليمى و رشد دهنده قرآن اين صنفها و جنسيتها نقشى ندارند. هر يك از زن و مرد مىتوانند با اجراى برنامههاى اسلام به تكامل معنوى و مادى برسند و به حيات طيبه كه سراسر آرامش است دست يابند.(4)
مرحوم آية اللّه سيد محمود طالقانى مىگويد: «قرآن در زمينه مسايل مربوط به حقوق زن مطالبى را مطرح مىكند كه هنوز هم زنده است و حقوق زن را به رسميت مىشناسد. هم اكنون غرب در زمينه مسأله زن به مرز تحقير زنان رسيده است كه فقط از او به عنوان آلت شهوت ياد مىكنند در حالى كه اسلام به زن شخصيت مىدهد و حقوقى كه اسلام براى زن نسبت به مرد تعيين كرده اگر بنا باشد به عكس اروپا قيام كند بايد مردها قيام كنند براى گرفتن حقوقشان از زنان.»(5)
متفكران مسلمان بر اين اعتقادند، كه از ميان مصلحان و بزرگان تاريخ، حضرت محمد(ص) تنها كسى است كه به سرنوشت زن پرداخت و حيثيت انسانى و حقوق اجتماعى او را به وى باز داد:
اسلام در عين حال كه با تبعيضهاى موجود ميان زن و مرد به شدت مبارزه كرده از مساوات ميان اين دو جانبدارى نمىكند و مىكوشد تا در جامعه هر يك را در جايگاه طبيعى خويش بنشاند. طبيعت اين دو را در زندگى و اجتماع مكمّل يكديگر سرشته است و از اين رو اسلام بر خلاف تمدن غربى طرفدار حقوق طبيعى اين دو است نه حقوق مساوى و مشابه و اين بزرگترين سخنى است كه در اين باره مىتوان گفت و عمق و ارزش آن بر خوانندگان آگاهى كه شهامت آن را دارند كه بى اجازه اروپا فكر كنند و با چشمان مستقل خويش ببينند پوشيده نيست .
رسول اكرم(ص) عملاً مىكوشد تا حقوق و شخصيتى را كه اسلام براى زن قائل شده به وى عطا كند، از زنان همچون مردان پيمانى اجتماعى و سياسى بر مبناى مكتب اعتقادى خويش مىگيرد و آنان را همچون مردان در صف اصحاب خويش جاى مىدهد، دخترش فاطمه(س) را در كوچكى در برابر مردم بر زانوى خود مىنشاند و هنگام گفتگو با آنان او را مىنوازد… در خواستگارى حضرت على(ع) از وى اجازه مىخواهد آن هم با چه آداب شايسته، زيبا و لطيف.(6)
استاد شهيد مرتضى مطهرى معتقد است اسلام بزرگترين خدمتها را نسبت به جنس زن انجام داد، وى مىنويسد:
«خدمت اسلام به زن تنها در ناحيه سلب اختيار دارى مطلق پدران نبود، بطور كلى به او حرّيت داد، شخصيت داد، استقلال فكر و نظر داد. حقوق طبيعى او را به رسميت شناخت، اما گامى كه اسلام در طريق حقوق زن برداشت با آنچه در مغرب زمين مىگذرد و ديگران از آنها تقليد مىكنند دو تفاوت اساسى دارد: اول در ناحيه روانشناسى زن و مرد… تفاوت دوم در اين است كه اسلام در عين آن كه زنان را به حقوق انسانيشان آشنا كرد… هرگز آنان را به تمرّد و عصيان و طغيان و بدبينى نسبت به جنس مرد وادار نكرد احترام پدران را نزد دختران و احترام شوهران را نزد زنان از ميان نبرد. اساس خانواده را متزلزل نكرد، زنان را به شوهردارى و مادرى و تربيت فرزندان بد بين نكرد…»(7) بذرهاى عظمت
از ديدگاه قرآن و فرهنگ عترت، پروردگارى كه جهان هستى از جمله مرد و زن را خلق كرده به حكمت آفرينش بيش از هر فردى آگاه است و نسبت به تمامى بندگان خويش رئوف است و براى زن منزلتى را مقدر فرموده كه در حقيقت اوج سعادت و اعتلاى جايگاه زن در آيين مزبور تحقق مىيابد. مادر حضرت مريم نذر مىكند فرزندى را كه قرار است در آينده به دنيا بياورد طبق سنت متداول آن زمان در مسير عبادت و بندگى الهى به خدمت قرار دهد، چون كودكش ديده به جهان مىگشايد، مىبيند دختر است از اين بابت قدرى اندوهگين مىشود كه چرا با اين وضع نمىتواند نذر خويش را عملى سازد به دنبال آن قرآن مىفرمايد: من چيزى را مىدانم كه شما نمىدانيد ليس الذّكر كالانثى( پسر مانند دختر نيست) از اين عبارت نورانى برمى آيد منزلتى كه خداوند در نظام آفرينش براى زن ترسيم فرموده كمتر از مقام مرد نيست و گويا كلام حق، خواننده با بصيرت را به سوى اين موضوع رهنمون مىسازد كه از دامان اين دختر كه نامش مريم است فرزندى پاك پا به عرصه وجود مىگذارد كه پيامبرى اولواالعزم خواهد بود و جهان را تحت تأثير شخصيت خود قرار خواهد داد و مردمان را به سوى خوبى و رستگارى دنيا و آخرت فرا خواهد خواند.
آيين اسلام انسان را با ديد جمعى مىنگرد و براى بشر يك هويت جمعى معتقد است و از اين جهت وظايفى را براى پيروان خود مطرح مىنمايد. قرآن كريم مؤمنين راستين را چنين معرفى مىكند:
«انّما المؤمنون الّذين آمنوا باللّه و رسوله و اذا كانوا معه على امرٍ جامعٍ لم يذهبوا حتّى يستأذنوه…؛(8) به درستى كه ايمان آورندگان كسانى هستند كه نسبت به خدا و پيامبرش مؤمن هستند و چون با پيامبر در كارى جمعى (اجتماعى و همگانى) باشند تا از او رخصت نطلبيدهاند نبايد بروند» از اين آيه برمى آيد كه افراد مؤمن ضمن اعتقادى پاك، مسايل اجتماعى را خوب درك مىكنند و در مسايل جمعى حضورى فعال دارند و منزوى نمىباشند و عرصه حيات اجتماعى از مهمترين ساحتهاى تكاپو و تلاش آدمى براى نيل به كمال است و بخش عظيمى از استعدادها و توانايىهاى بالقوه در اين ميدان به شكوفايى مىرسند و بطور مسلم اسلام زنان را از اين عرصه با آن گسترش عظيمش محروم نكرده و اين گونه نيست كه اشتغال، فعاليتهاى اجتماعى و مشاركت سياسى به مردان اختصاص داشته باشد و زنان از عرصههاى فرهنگى، علمى و فكرى حذف شده باشند.
قرآن ملكه سبأ را به عنوان بانويى صاحب خرد و اهل بصيرت معرفى مىكند كه بر سرزمينى فرمانروايى مىكند و چون، از نزديك، با سليمان گفتگو كرد احساس نمود تحت تأثير جامعه جهالت زده، از طريق حق دور مانده است و حشمت حكومت و قواى نظامى و تشكيلات زياد وى را مغرور نكرد و اقرار كرد: خدايا من به خودم ستم كردم از اين كه تو را نپرستيدم و همراه سليمان به كوى توحيد و يكتا پرستى مىآيم. اين بانويى كه بر سرزمين وسيع يمن فرمانروايى مىكرد عاقلتر از بسيارى از زمامداران عصر خود بود و بخوبى فهميد كه اقتدار راستين و شجاعت واقعى در تسليم شدن در برابر حق است. سرشت پاكش فهميد كه سليمان پيام دوست را آورده و سخن حق را ارائه داده است. اين زن لياقت آن را داشت كه در مقابل تهوّر و قدرت بيهوده سپاهيان خود ايستادگى كند و از ايجاد فساد و خونريزى جلوگيرى نمايد و قرآن هم از اين جهت از او به خوبى و نيكى ياد مىكند.
آسيه ملكه مصر و زن فرعون است در عالىترين قصرها به سر مىبرد. زندگى مترفين و مسرفين او را قانع نمىكند گويى جانش با جهانى ملكوتى در ارتباط است، از اين جهت از خداوند خواست اين امكانات بسيار پرزرق و برق را از او بگيرد و در بهشت خانهاى به وى اختصاص دهد، او با پروردگار خويش چنين راز و نياز كرد: «خدايا مرا از شرّ فرعون و كردارش و نيز قوم ستمكار او بِرَهان».(9) آن زن قصر نشين چنين آگاهانه به يك مشاركت سياسى و حضور فعال اجتماعى دست مىزند و چون اصالت خويش را بازيافته از تمامى شرايطى كه در كاخ فرعون برايش فراهم ساخهاند اعراض مىكند و در برابر آن ستمكاران ايستادگى مىنمايد و چنان استقلالى در شخصيت بدست مىآورد و به درجهاى از رشد و بصيرت مىرسد كه الگوى مردان و زنان مىشود، قرآن از تمامى ايمان آورندگان مىخواهد كه روى آوردن به حقيقت را از زن فرعون ياد بگيرند. همسر اين زن يعنى فرعون حكمران بخشى از كره زمين بود و به مدت چهارصد سال حكومت كرد، مردم او را مىپرستيدند، به پايش افتاده و وى را سجده مىكردند تنها اين زن وارسته بود كه با فطرت روشن و قلب سليم در ميان گردباد سهمگين و ظلمت خيز حكومت فرعون به خداى واحد دل بسته بود. چون حضرت موسى(ع) به پيامبرى رسيد آسيه كه تا آن زمان اعتقاد واقعى خويش را مخفى كرده بود به وى ايمان آورد، فرعون خواست تا او از اين گرايش دست بردارد اما آسيه تسليم خواسته وى نشد از اين رو فرعون دستور داد تا دست و پاى اين بانوى با ايمان را با ميخهاى آهنين در زمين ميخكوب كردند و او را در زير آفتاب سوزان قرار داده و سنگ بزرگى بر سينهاش نهادند او در آخرين لحظات عمر و در آستانه شهادت خواست كه خداوند وى را از طايفه ستمگر نجات داده و جايى را در جنت جاويدان به وى اختصاص دهد.
قرآن كريم بيعت با حكومت اسلامى را براى زنان مىپذيرد كه اين مسئله خود جواز مشاركت زنان در امور جامعه مىباشد: «يا ايّها النّبى اذا جاءك المؤمنات يبايعنك على ان لايشركن باللّه شيئاً ولايزنين ولايقتلن اولادهنّ و لايأتين ببهتانٍ يفترينه بين ايديهنّ و ارجلهنّ ولايعصينك فى معروفٍ فبايعهن و استغفر لهنّ انّ اللّه غفور رحيم؛(10) اى پيامبر چون زنان با ايمان به نزدت آيند كه با تو بيعت نمايند (با اين شرط) كه براى خدا شريكى قرار ندهند و دزدى نكنند و زنا ننمايند و اولاد خويش را نكشند و فرزندى را كه از آنِ شوهرشان نيست به دروغ به او نسبت ندهند و در كار نيك از تو نافرمانى نكنند، با آنان بيعت كن و از خدا برايشان آمرزش بخواه زيرا خداوند آمرزنده مهربان است.»
بيعت تعهد و پيمان امت با رهبرى در پيروى از او و سرپيچى نكردن از دستوراتش است و در روز فتح مكه رسول اكرم(ص) در كوه صفا از مردان بيعت گرفت آنگاه كه زنان براى بيعت شرفياب شدند اين آيه شريفه بر خاتم رسولان نازل گرديد و آن حضرت را به اخذ بيعت از بانوان سفارش فرمود و شروط و كيفيت آن را بيان داشت.(11) تبيين ماجراى بيعت زنان در صلح حديبيه و فتح مكه با حضرت محمد(ص) بيانگر اين حقيقت است كه از ديدگاه اسلام زنان صلاحيت دارند دوشادوش مردان در امور مهم عمومى و اجتماعى و سرنوشت ساز اظهار نظر كنند و در حد توان براى انجام مسؤوليت سهم بگيرند و دخالت نمايند. در تحقق اين عمل سياسى در بيعت عقبه دوم دو زن به نامهاى ام عماره و اسماء حضور دارند. به جز اينها، بانوان ديگرى در مكه با رسول خدا(ص) بيعت نمودند و يكى از مورخان معروف در كتاب خويش صفحاتى را به چگونگى بيعت زنان با پيامبر و محتواى بيعتها اختصاص داده است و هفتاد زن را بر مىشمرد كه در بيعتها حضور داشتهاند.(12)
در صدر اسلام ارزش و اعتبار زن چنان فزونى گرفت و بانوان چنان نقشى در پيشبرد هدفهاى توحيدى و مبارزه با اشرافيت طبقات استعمارگر داشتند كه دشمنان اسلام براى كوبيدن آيين نبوى مىگفتند: پيروان حضرت محمد را گروهى ضعيف، مستمند و غالباً زنان تشكيل مىدهند.(13)
ابن اثير مىنويسد قبل از آن كه عمربن خطاب ايمان بياورد 62 نفر به اسلام گرويدند كه 23 نفر از آنان زن بودند. به گفته اين مورخ وقتى وى (عمر) فهميد خواهرش فاطمه مسلمان شده سر او را شكست و فاطمه در برابر تهديدها و ضربههاى برادر مىگفت: آرى من اسلام آوردهام، هرچه مىخواهى بكن.(14)
سميّه مادر عمار ياسر نخستين شهيد عالم اسلام بود كه ابوجهل او را كشت. در نخستين سالهاى بعثت در ميان زنانى كه به اشرافيت و طبقه حاكم پشت كردند و اسلام را پذيرفتند چهره رمله يا ام حبيبه دختر ابوسفيان درخشندگى دارد، پدرش و نيز برادرش معاويه و مادرش او را در معرض وحشيانهترين شكنجهها قرار دادند تا شايد دختر، از دين تازه برگردد و در برابر اشرافيت و جاهليت آنها سرتعظيم فرود آورد ولى او سخت در موضع خود ايستادگى كرد و براى رهايى از آزارها و فشارهاى خانواده اشرافى خود به حبشه مهاجرت نمود و با والدين و برادران خويش قطع رابطه كرد و تمام نيروى خود را براى پيشرفت اسلام بكار گرفت.»(15)
در ماجراى مباهله مشاركت زنان همراه با مردان قابل مشاهده است، قرآن خطاب به خاتم پيامبران مىفرمايد: «فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثمّ نبتهل فنجعل لعنت اللّه على الكاذبين؛(16) از آن كه به آگاهى رسيدهاى هر كس درباره او (عيسى(ع)) با تو مجادله كند. بگو بيايد تا حاضر آوريم ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما برادران خود را و شما برادران خود را. آنگاه دعا و تضرع كنيم و لعنت خداوند را بر دروغگويان بفرستيم. يادآور مىشود رسول خدا(ص) نصاراى نجران را در خصوص ولادت حضرت عيسى(ع) دعوت به مباهله فرمود، آنها نيز قبول كردند ولى چون ديدند حضرت با چهار تن از اهل بيت خود (حضرت على(ع)، فاطمه زهرا(س)، امام حسن(ع) و امام حسين(ع)) آمدند و به روشى نشستند كه سيره مباهله پيامبران است حاضر به اين كار نشدند و طلب صلح كردند و با قبول جزيه از سوى آنان اين ماجرا خاتمه يافت.(17)
قرآن طبق آيه «لايحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الّا من ظلم…»(18) به مظلوم اجازه داده است كه با صداى بلند فرياد برآورد و زشتىهاى ستمگر را بازگو كند و براى فرد ظالم آبرويى در جامعه باقى نگذارد. بنابراين زنان مىتوانند با تظاهرات و دادن شعارهاى بلند به دفع ستمگر بپردازند و تعديات و تجاوزات او را براى مردم تشريح نمايند، يعنى زن حق دارد به خاطر ستمى كه ظالم به او و جامعه وى نموده به طور آشكار و علنى پرخاش خود را نسبت با ستمگران اعلام كند، خطبه بخواند و دوش به دوش مردان قدم بردارد، حضرت فاطمه زهرا(س) به مسجد آمد و با آن خطابه آتشين خود از حقيقت دفاع كرد و چهره غاصبان را افشاء نمود(19) و به قول ابن اثير در كتاب النهايه: آن بانوى بزرگوار اسلام با هيأتى از زنان بنىهاشم در حجاب كامل به مجلس خليفه وقت آمد و او را استيضاح كرد.(20) حضرت زينب(س) دختر عزيز آن الگوى وارستگان نيز هم در معابر كوفه در مقابل سيل جمعيت مردان و نيز در مجلس يزيد در شام با خطبههاى خود ستم را افشاء كرد و چهره جنايتكاران را به مردم معرفى نمود و با اين حركت از نهضت عاشورا پاسدارى نمود و نواده ارجمند حضرت زهرا(س) فاطمه بنت الحسين در كوفه سخنرانى كرد و طى مطالبى از شيوه كوفيان انتقاد كرد و به مذمت عبيداللّه بن زياد و حاميانش پرداخت: شگفت است كه سه بانوى بزرگوار در چنان موقعيتهاى عظيم و خطيرى براى دفاع از حق و بر ملا ساختن ظلم غاصبان و جورپيشگان در صحنههاى سياسى اجتماعى حضورى فعّال و تعيين كننده دارند
ولى عدّهاى جاهل يا آگاه مغرض و احياناً حاميان تنگ نظر و تحجّر زده مىگويند اسلام به بانوان اجازه مشاركت در مسايل اجتماعى نداده است. راستى اگر حضرت زهرا(س)، دخترش زينب و نوهاش فاطمه بر اساس مصلحت جامعه اسلامى و به منظور بيدار باش افهام و افكار جامعه دست به اين حركت سازنده و تحول آفرين نمىزدند، چه پيش مىآمد، مسلماً بستر تاريخ اسلام و خصوصاً جويبار پرصلابت تشيع مسيرى غير از آنچه را كه پيمود، طى مىكرد.
در انقلاب شكوهمند اسلامى ايران نيز زنان مسلمان بر اساس پيروى از اين اصل قرآنى به خيابانها و معابر ريختند و فرياد برآوردند و با صداى بلند بر خاندان پهلوى لعن و نفرين فرستادند و از ستمى كه رژيم شاه بر امت اسلامى روا داشته بود پرده برداشتند و با صفوف استوار خود و رعايت عفاف و حجاب اعلام كردند كه ما ايمان و اسلام را مىخواهيم و از بيداد و ستم بيزاريم و امام خمينى نقش بانوان را در نهضت مؤثرتر از مردان مىداند .
قبل از فتح مكه، ابوسفيان كه پيمان نامه حديبيه را نقض كرده بود به مدينه آمد تا مسأله را به نفع خود حل و فصل كند از اين رو به ديدار بزرگان مدينه رفت تا امان نامه دريافت كند، اما اين كار عملى نشد و وى به ديدار حضرت فاطمه زهرا(س) شتافت ولى مقصودش حاصل نگرديد(21)، از اين فراز تاريخ اسلام به دست مىآيد كه حضرت زهرا(س) در امور اجتماعى و سياسى دخالت داشت، از اين رو يكى از چهرههاى مشهور مخالفين چنين مصلحت
ديد تا به آن بانو مراجعه كند تا شايد مشكلى را كه پديد آورده بود حل كند اما آن بانو قبول نكرد كه براى وى وساطت كند. در هنگام فتح مكه حارث بن هشام بهام هانى دختر ابوطالب پناهنده گرديد و او وى را امان داد، حضرت على(ع) به خانه وى داخل گرديد و خواست او را مجازات كند، ام هانى شمشير او را گرفت و رها نمىكرد، رسول اكرم(ص) وارد شد و چون ام هانى را خشمناك ديد خطاب به وى فرمود نسبت به حضرت على(ع) غضبناك نشو… سپس فرمود به هر كس كه تو امان دهى ما مىپذيريم و تبسم كرده و افزود: اگر ابوطالب يك جهان اولاد داشت همه در شجاعت و شهامت بىنظير بودند.(22)
در مدينه و جايى كه جنگ احزاب روى داده پايينتر از مسجد حضرت على(ع) و مسجد حضرت فاطمه(س) مساجد سبعه واقع شده است.(23) اين مكان مقدس جايگاه عبادات حاضران در آن ميدان نبرد و سنگر داران جنگ خندق بود و گواهى تاريخى براى حضور زن در اجتماع از ديدگاه اسلام مىباشد. پس از احداث مسجد النبى مردان در داخل به امامت پيامبر و زنان در خارج آن به امامت يكى از صحابه نماز جماعت را اقامه مىكردند البته رسول خدا(ص) ضمن اين كه زنان را از آمدن به مسجد منع نمىكردند تأكيد مىنمودند اگر مىخواهند خويش را در جامعه و ميان مردان آشكار سازند اجازه ندارند زمينهاى فراهم سازند كه زينت آنان مشخص گردد مگر آنچه كه در عرف زندگى مؤمنات به طور متداول آشكار مىباشد از جمله لباس روئين (24) و اصولاً اسلام حجاب را مطرح كرده تا زن بتواند در اجتماع با رعايت آن حضور يابد.
تاريخ صدر اسلام مؤيد آن است كه حضرت خديجه در رونق و انتشار اسلام نقش مؤثرى داشت و شخص وى حامى مادى و معنوى رسول اكرم(ص) به شمار مىرفت. خديجه چون به ايمان فراخوانده شد اجابت نمود، نزول وحى تنها يك روز پيامبر را به حالتى شگفت واداشت، در دومين روز، دعوت خويش را آشكار نمود و روز سوم بود كه خديجه ايمان آورد. آيا اين يك مشاركت سرنوشت ساز نيست كه خديجه را آن چنان وادار به ترك زندگى عاديش گرداند و به جايى برسد تا خود را در راه اين دعوت آسمانى كه توسط همسر امينش شگفت آسا بر سراسر جهان پرتو افكند، فنا نمايد، هرگاه مخالفان بناى ناسازگارى را با اين دعوت نوخاسته مىگذارند آن بانوى پارسا دلبستگى افزونترى بدان مىيافت و فداكارتر مىگشت و ايمان و اعتقاد بيشترى به همسرش مىيافت. اين همه شور و حرارت خديجه براى تحكيم پايههاى عقيدتى و تفوق سياسى اسلام بر قدرتهاى كاذب آن روز صرفاً به خاطر محبت شوهرش نبود بلكه او توانسته بود مفاهيم گسترده اين فراخوانى آسمانى و حقيقت توحيد و يكتاپرستى را از زبان همسرش دريابد آنگاه به عنوان بهترين يار پيامبر در راه پرورش نهال اسلام گام بردارد. آنگاه كه مشركان مكه پيوندهاى خود را با بنى هاشم قطع كردند و پيروان حضرت محمد(ص) ناگزير شدند از جامعه مكه كنارهگيرى كنند و در درهاى از كوههاى بيرون مكه سكنى گزينند و سه سال متوالى با مشكلات وافر دست به گريبان باشند خديجه در چنين محاصرهاى كه ظاهر آن اقتصادى بود ولى انگيزههاى سياسى در بروز اين وضع نقش داشت، تمامى دارائى خود را به شعب نشينان بخشيد و اگر حمايت مالى خديجه نبود پيروان پيامبر در اين دره از گرسنگى جان مىدادند به سبب همين فداكارىها و جانفشانىها خديجه در اعماق قلب رسول اكرم(ص) تأثيرى عظيم برجاى نهاد، زيرا پيامبر ديدگانش را در زير بال و پر مهر و عطوفت مىيافت و بر لبهايش نشانههاى چنان تصديق و اعتمادى نسبت به خود مىديد كه بر دلگرمى و ايمان آن بانوى بزرگ به خويش رونق مىبخشيد.(25)
آرى خديجه با بذل مال و جان و تمامى توان در راه نشر اسلام و يارى سرور عالميان رنجهاى توانفرسا را بر خود تحمل كرد و به جان خريد و تا آخرين دم نياسود و از فرسودن خرمن هستى خويش در اين راه مقدس دريغ نورزيد. او نخستين مسلمانان از جنس زنان و اولين نمازگزارى است كه همراه و همگام با حضرت على(ع) پشت سر پيامبر به انجام وظايف و فريضه الهى قيام كرد و همطراز با عبدالمطلب و ابوطالب يعنى مدافعان سرسخت پيامبر از آن وجود مبارك به پاسدارى و حراست پرداخت و از ارزشهاى الهى نگهبانى كرد بدين گونه بود كه وقتى دارفانى را وداع گفت رسول اكرم(ص) سال رحلتش را عام الحزن يعنى سال اندوه ناميد(26) و از وى چنين ياد كرد:
«…به خدا سوگند كه نيكوتر از او را به من نبخشيده است. هنگامى كه مردم كفر مىورزيدند او بمن ايمان آورد و زمانى كه گفتارم را دروغ مىپنداشتند او مرا راستگو خواند و چون در محاصرهام قرار دادند با اموال خويش به يارى من برخاست…»(27) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره توبه، آيه 71. 2. نك: مقاله شخصيت اجتماعى زن مندرج در كتاب معنويت تشيع، علامه طباطبايى. 3. سوره آل عمران، آيه 195. 4. سوره نحل، آيه 97 به اين حقيقت اشاره دارد. 5. مصاحبه راديوئى آية اللّه طالقانى (اول خرداد 1358) مندرج در كتاب برگزيده سخنان ابوذر زمان طالقانى، گروه فرهنگى جهاد سازندگى استان خراسان. 6. زن از ديدگاه حضرت محمد(ص)، سربدارى، ص 14 و 15. 7. نظام حقوق زن در اسلام، علامه متفكر شهيد مرتضى مطهرى، ص 58 و 59. 8. سوره نور، آيه 62. 9. نك: سوره تحريم، آيه 10 و 11. 10. سوره ممتحنه، آيه 12. 11. فرازهايى از جايگاه زن در قرآن، حسين شفايى، نشريه سراج، سال اوّل، شماره اول، پاييز 1372، ص 65. 12. نك: طبقات كبرى، ابن سعد، ج هشتم. 13. تاريخ طبرى، ج سوم، ص 1336، ذيل وقايع سال هفتم هجرى. 14. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ترجمه عباس خليلى، ج 1، ص 94. 15. نقش زن در انقلابهاى اسلامى، پروين گيلانى، ص 35 – 36. 16. سوره آل عمران، آيه 61 (آيه مباهله). 17. قاموس قرآن، سيد على اكبر قرشى، ج 1، ص 239 ؛ فرهنگ اصطلاحات قرآنى، يوسف حريرى، ص 287. 18. سوره نساء، آيه 148. 19. مجله پيام حوزه، شماره 25، ص 104. 20. نور ملكوت قرآن از قسمت انوار الملكوت، ج 1، علامه آية اللّه حاج سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص 59. 21. نك: تفسير كبير، فخر رازى. 22. ربيع الابرار، زمخشرى، ج 1، ص 869. 23. نك: سرزمين وحى، سرچشمه تشيع، ص 40. 24. مستدرك حاكم نيشابوى، ج 2، ص 430 – 431. 25. زنان صدر اسلام، محمد على بحرالعلوم، ترجمه محمد على امين، ص 116 – 117. 26. زن موجودى است فرزانه يا…؟، معصومه گلگيرى، ص 33. 27. زنان صدر اسلام، ص 117.
دفاع از حريم معارف در سيره پيشوايان
مسأله اهمّيت دفاع
مسأله دفاع در امور مختلف مانند دفاع جانى، مالى، ناموسى، عقيدتى، فرهنگى، نظامى و سياسى از امور طبيعى و قطعى است كه در همه شؤون آفرينش و فرهنگها و ملتها وجود دارد، كه اگر نباشد نظام جهان به هم مىخورد، و هرج و مرج همه جا را فرا خواهد گرفت. اين مسأله در ميان همه موجودات وجود دارد، مثلاً كره زمين در برابر سنگهاى آسمانى، داراى سپر دفاعى است، و برخورد آن سنگها با اين سپرها موجب شعله ور شدن آن سنگها و سپس نابودى آنها خواهد شد، وگرنه زمين آن چنان ناامن مىشد كه ديگر قابل سكونت نبود. و يا بدن انسان بدون خون محكوم به مرگ است، و در ميان خون در هر قطره ميلياردها گلبول سفيد وجود دارند كه با نظم خاصى لشگر عظيم كشور بدن هستند، و بدن را از هجوم ميكروبها و دشمنان، حفظ مىكنند، و با تلاشى شگفتانگيز و بىوقفه به دفاع از سلامتى بدن مىپردازند.
مسأله دفاع در امور اجتماعى و سياسى و معارفى از قديم و نديم در ميان انسانها – خواه خداپرست يا منكر دين – بوده و هست، مثلاً مردم چين در قرون گذشته براى دفاع از حريم خود در برابر هجوم مغولان، ديوار چين را ساختند كه طول اين ديوار 3000 كيلومتر، و ارتفاع آن پانزده متر، و عرض آن نه متر است، و دهها قرن از آن مىگذرد، و هنوز آثار آن باقى است.(1)
و يا مردم ويتنام در برابر هجوم شرربار آمريكا در تاريخ معاصر، با سپرهاى دفاعى همه جانبه نه تنها تسليم نشدند بلكه آمريكا را شكست دادند، آنها در راستاى دفاع، تونلى در اعماق زمين به عنوان پناهگاه ساختند كه طولش 200 كيلومتر است، و در ميان آن همه وسايل زندگى از بيمارستان، رستوران و كارخانجات اسلحه سازى و وسايل ديگر دفاعى به وجود آوردند. و در اين راستا مىتوان هزاران مثال آورد، كه هر كدام به شكلى، اهميت مسأله دفاع را تبيين مىكنند، و با زبان حال و قال، آن را براى بقاء موجودات امرى ضرورى دانسته، به گونهاى كه بدون آن، هرگز نمىتوان به زندگى در همه عرصهها ادامه داد. مسأله دفاع از نظر قرآن و احاديث
در قرآن مسأله ضرورت دفاع با تعبيرات گوناگون و تأكيدهاى عميق و وسيع بيان شده از جمله پس از ذكر ماجراى دفاع جانانه حضرت داود(ع) از آيين توحيدى، در برابر طاغوت عصرش به نام جالوت كه او در يك جنگ نابرابر، به دست داود(ع) كشته شد مىفرمايد: «ولولا دفع اللّه النّاس بعضهم ببعضٍ لفسدت الارض؛(2) و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمىكرد، سراسر زمين را فساد فرا مىگرفت.»
و نيز مىفرمايد: «ولولا دفع اللّه النّاس بعضهم ببعضٍ لهدّمت صوامع و بيعٌ و صلواتٌ و مساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيراً؛ و اگر خداوند بعضى از انسانها را به وسيله بعض ديگر از آنها دفع نكند، ديرها، صومعهها، معابد يهود و نصارى، و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مىشود ويران مىگردد.»(3)
بنابراين براى دفع هرگونه فساد، دفاع از جان و مال و ناموس لازم است، و لازمتر از آن دفاع از حريم محورى است كه حفظ جان و مال و ناموس و همه ارزشها به آن بستگى دارد، و آن دين خدا و معارف الهى است. چنان كه جهاد پيامبران و اولياء خدا در طول تاريخ، و امر به معروف و نهى از منكر آنها، و شهادت ميليونها انسانهاى والا در اين راستا، گواه صادق بر اين مطلب است كه مسأله دفاع از حق در ابعاد گوناگونش يك مسأله حياتى و اصلى و زيربنايى است، و بر همه انسانها واجب و ضرورى مىباشد.
قيام و نهضت جهانى و فراموش نشدنى امام حسين(ع) و يارانش در كربلا نيز بر همين اساس بود، او به پيروى از سيره پيامبر(ص) و امام على(ع) و قرآن، در اين راه تا آخرين نفس و آخرين قطره خون خود ايستاد، و همه هستى خود را فدا نمود. گرچه در دائره كوچك و ظاهر شكست خورد، ولى در جهان حقيقت فروزان، در مقياس وسيع در زمان و مكان بر قلّه پيروزى نشست. به قول «مسيو ماربين آلمانى» نويسنده زبردست و مشهور غرب: «در ظاهر يزيد حسين(ع) و يارانش را كشت، ولى در باطن حسين(ع) يزيد و بنى اميه را بدتر از هزار بار كشت، يزيد آنها را يك بار و يك روز كشت، اما امام حسين(ع) و يارانش يزيد و يزيديان را تا ابد و هر روز كشت.»(4)
مسأله دفاع صرف نظر از قرآن، در احاديث اسلامى به طور وسيع و بسيار فراگير مطرح و تأكيد شده است، تا آنجا كه پيامبر(ص) در مورد نگهبانى از حريم دين و حكومت اسلامى كه شاخهاى از دفاع است فرمود: «حرس ليلةٍ فى سبيل اللّه عزّ و جلّ افضل من الف ليلةٍ يقام ليلها و يصام نهارها؛ نگهبانى يك شب در راه خدا (از حريم حكومت اسلامى) برتر از عبادت هزار شب تا صبح، كه روزش را انسان روزه بگيرد مىباشد.»(5)
امام صادق(ع) در سخنى فرمود: «دانشمندان پيروان ما همانند مرزدارانى هستند كه در برابر ابليس و لشگرهايش صف كشيدهاند، و از يورش آنها به افرادى از شيعيان ما كه قدرت دفاع از خود ندارند جلوگيرى مىكنند، و نيز از تسلّط ابليس و پيروان ناصبى او، بر آنها جلوگيرى مىنمايند. آگاه باشيد ارزش آن دانشمندان شيعهاى كه چنين خود را در معرض دفاع قرار دادهاند، هزار هزار (يعنى يك ميليون) بار بالاتر از سپاهيانى است كه در برابر هجوم دشمنان اسلام از كفّار روم و ترك و خزر، پيكار مىنمايند، زيرا دانشمندان، نگهبانان عقايد و فرهنگ اسلام، و مدافع دين دوستان ما هستند، در حالى كه مجاهدان حافظ مرزهاى زمينى مىباشند.»(6)
پيامبر (ص) فرمود: «هرگاه بدعتها آشكار گشت، بر دانشمند واجب است كه علم خود را (براى نابودى بدعت، دفاع از حق) آشكار سازد، و اگر آشكار نسازد، مشمول لعنت خداوند است.»(7) نيز فرمود: «من خرج يطلب باباً من علمٍ ليردّ به باطلاً الى حقٍّ، او ضلالةٍ الى هدىً، كان عمله ذلك كعبادة متعبّدٍ اربعين عاماً؛ كسى كه براى كسب دانش، از خانه بيرون رود، با اين انگيزه كه در پرتو آن علم و دانش، باطلى را به سوى حق، يا امر گمراهى را به سوى هدايت رهنمون شود، ارزش اين كارش همچون ارزش چهل سال عبادت عابد است.»(8)
نيز فرمود: «كسى كه براى احياء اسلام، تا هنگام مرگ به تحصيل علم و كمال بپردازد در بهشت تنها يك درجه با پيامبران فاصله دارد.»(9)
نيز فرمود: «اگر يك نفر با تلاش (دفاعى) تو هدايت گردد، براى تو در پيشگاه خداوند از همه دنيا و آخرت برتر است.»(10)
اين گفتار از پيامبر(ص) و امامان(ع) بيانگر آن است كه مسأله دفاع فرهنگى و علمى از كيان اسلام، و جلوگيرى منطقى در پرتو انوار علم و دانش، از بدعتها و گمراهىها و انحرافات، از ضروريات اسلام است، و موجب پاداشهاى عظيم و محبوبيت بسيار بزرگ، در پيشگاه خداوند خواهد شد، ولى اگر كسى بر اثر سستى و سهل انگارى در فكر دفاع از حريم دين و فرهنگ ناب اسلام از گزند معاندان نباشد. و در اين راستا بى تفاوت بگذرد، مورد لعن و غضب الهى شده، و مسؤول است. تا آنجا كه امام صادق(ع) فرمود: «دانشمندى كه علم خود را (در دفاع از حق) كتمان كند، خداوند او را در قيامت با زشتترين بوها محشور گرداند، و همه جنبندگان زمين، حتى حشرات او را لعنت مىكنند.»(11) چند نمونه از دفاعهاى پيشوايان از حريم دين
در سيره پيشوايان در رابطه با دفاع از حريم دين، موارد بسيار وجود دارد كه براى آشنايى با آنها و الگوگيرى از آنها، نظر شما را به چند نمونه جلب مىكنيم:
1- در عصر پيامبر (ص)، بعضى با ديدن معجزاتى از آن حضرت، آن چنان تحت تأثير قرار گرفتند كه مقام آن حضرت را در حد خدايى بالا بردند، و چنين اعتقاد انحرافى در آنها به وجود آمد، پيامبر(ص) بىدرنگ براى دفاع از حريم توحيد آنها را از اين عقيده برحذر داشت و سريعاً از طرز فكر آنها جلوگيرى نموده و فرمود: «لاترفعونى فوق حقّى، فانّ اللّه تبارك و تعالى اتّخذنى عبداً قبل ان تتّخذنى نبيّاً؛ مقام مرا از حد و مرزش بالا نبريد، چرا كه خداوند متعال قبل از مقام پيامبرى، مرا به عنوان عبد و بنده خود برگزيده است.»(12)
2- در عصر خلافت اميرمؤمنان على(ع) شخصى به نام عبداللّه بن سبا، مدّعى شد كه اميرمؤمنان على(ع) خدا است، و خودش پيامبر از جانب او است. على(ع) او را به حضور طلبيد، و فرمود: چه مىگويى؟ او گفت: تو خدا هستى و من پيامبرم. على(ع) به او فرمود: «واى بر تو، مادرت به عزايت بنشيند، شيطان برتو مسلّط شده، از اين عقيده بازگرد و توبه كن.» عبداللّه از عقيده سخيف خود بازنگشت، امام على(ع) او را زندانى نمود، و سه بار او را به توبه فرا خواند، ولى او توبه نكرد، امام(ع) او را با آتش سوزانيد و اعدام كرد، و فرمود: «شيطان او را سرگردان كرده بود، و اين پندار باطل را در دلش القاء مىنمود.»(13)
3- از امام باقر و امام صادق(ع) روايت شده فرمودند: پس از جنگ جمل در بصره، هفتاد مرد از اهالى سودان و هند به محضر على(ع) آمده و سلام كردند و آن حضرت را خدا خواندند. آن حضرت به آنها فرمود: چنين نيست، و آنها را با قاطعيت از چنين عقيده بر حذر داشت، آنها سخن امام (ع) را رد كردند و با سماجت گفتند: تو همان هستى. امام(ع) فرمود: اگر از اين عقيده باز نگرديد و توبه نكنيد، شما را اعدام مىكنم. آنها باز بر اين عقيده اصرار ورزيدند، حضرت براى دفاع از حريم توحيد ناب، و جلوگيرى از عقايد انحرافى، آنها را به گودالهايى افكند، و گودالهاى مجاور آنها را پر از آتش نموده، و از راههاى داخل گودالها دود غليظ به مشام آنها رسيد، و همه آنها به هلاكت رسيدند.»(14)
4- نظير مطلب فوق روايت شده كه يكى از اصحاب مىگويد: در محضر على(ع) بودم، ناگاه قنبر آمد و به على(ع) چنين عرض كرد: «ده نفر دم در هستند و مىپندارند تو خداى آنها هستى. حضرت فرمود: به آنها اجازه بده وارد شوند. قنبر اجازه داد و آنها وارد شدند، و با كمال صراحت على(ع) را خدا و خالق جهان خواندند، امام على(ع) فرمود: «واى بر شما، چنين نگوييد، من مخلوقى همانند شما هستم.» آنان با لجاجت و سماجت بر عقيده فاسد خود پافشارى مىكردند. امام(ع) چند بار آنها را برحذر داشت و فرمود: من بنده خدا هستم، همه ما مخلوق خدا هستيم. آنها باز بر عقيده انحرافى خود اصرار نمودند، حضرت به آنها فرمود:شما بايد با آتش سوزان اعدام شويد. آنگاه دستور داد يك گودال بزرگ مستطيلى شكل كندند و هيزم در ميان آن ريختند، آنگاه براى چندمين بار آنها را به توبه امر كرد، ولى آنها سرپيچى كردند، امام على(ع) در اين هنگام همه آنها را يكى يكى در ميان آتش سوزان افكند، و همه را سوزانيد و نابود كرد. آنگاه فرمود:
انّى اذا ابصرت شيئاً منكراً
اوقدت ناراً و دعوت قنبراً
من هرگاه كه چنين امر ناشايستهاى مىنگرم، آتش را شعله ور ساخته و قنبر را به كمك فرا مىخوانم.»(15)
5 – مناظرات بسيارى كه بين امامان(ع) با ملحدان و معاندان رخ داده، و همچنين مناظرات شاگردان امامان(ع) و پرورش يافتگان آنها كه همه براى استوارى عقيده ناب اسلام، و پرهيز از عقايد انحراف صورت مىگرفت، بيانگر آن است كه مسأله دفاع از حريم معارف از نظر امامان(ع) بسيار ضرورى و مهم بوده است، به عنوان نمونه نظر شما را به يكى از آنها كه به وسيله هشام بن حكم شاگرد برجسته امام صادق(ع) رخ داده جلب مىكنيم: ابوشاكر ديصانى يكى از زنادقه و منكران توحيد و از دانشمندان عصر امام صادق(ع) بود و از مجوسان به شمار مىآمد او روزى كه به پندار خود آيهاى از قرآن را براى تأييد عقيدهاش يافته بود به هشام گفت: در قرآن آيهاى وجود داد كه عقيده ما (دوگانه پرستى) راتصديق مىكند.
هشام گفت: كدام آيه را مىگويى؟ ابوشاكر جواب داد: اين آيه كه قرآن مىگويد: «و هو الّذى فى السّماء الهٌ و فى الارض الهٌ؛(16) او كسى است كه در آسمان معبود است، و در زمين نيز معبود مىباشد.» بنابراين آسمان معبودى دارد و زمين نيز معبودى ديگر.
هشام پاسخ به اين سؤال را ندانست، در آن سال به مدينه مسافرت كرد و به محضر امام صادق(ع) رسيد، و سؤال را مطرح نمود. امام صادق(ع) فرمود: اين سخن بى دينان است وقتى كه بازگشتى به او بگو نام تو در كوفه چيست؟ مىگويد: فلان، از او بپرس نام تو در بصره چيست؟ باز همان نام را مىگويد. به او بگو: پروردگار ما نيز همين گونه است، نامش در آسمان اله است و در زمين نيز اله است.
هشام مىگويد: پس از بازگشت از سفر نزد ابوشاكر آمدم و همين پاسخ را دادم، او كه پاسخ سؤالش را دريافته بود، گفت: تو اين پاسخ را از حجاز (از محضر امام صادق(ع)) آوردهاى.»(17)
6- امام حسن عسكرى(ع) فرمود: در عصر رسول خدا(ص) روزى آن حضرت همراه حضرت على(ع) نشسته بودند، ناگاه پيامبر(ص) شنيد شخصى مىگويد: «ما شاء اللّه و شاء محمّدٌ؛ هرچه خدا بخواهد و محمد(ص) بخواهد قبول است.» چندانى نگذشت كه شخص ديگرى آمد و گفت: و هرچه خدا بخواهد و على(ع) بخواهد قبول است. (اين گونه تعبير يك نوع بى احترامى به حريم خدا است چرا كه بنده خدا را كنار خدا قرار دادن بدون هيچ پسوندى مناسب نيست، و به توحيد ناب ضربه مىزند) پيامبر(ص) به گويندگان اعتراض كرده و فرمود: «نام محمد(ص) و على(ع) را مقارن نام خداوند بزرگ قرار ندهيد، بلكه بگوييد: «ما شاء اللّه ثمّ شاء محمّدٌ، ماشاء اللّه ثم شاء علىٌ؛ هرچه خدا بخواهد، سپس هرچه محمد(ص) بخواهد، هرچه خدا بخواهد، سپس هرچه على (ع) بخواهد.» چرا كه مشيّت خداوند، قاهر و غالب است و هيچ كس و هيچ چيزى همطراز آن نيست.(18)
اين حديث مرا به ياد خاطرهاى جالب از آيت اللّه العظمى بروجردى (ره) انداخت، كه طبق خبر موثّق، روزى ايشان در حياط اندرونى به سر مىبرد، جمعيتى در حياط بيرونى در انتظار ايشان به سر مىبردند، يك نفر در حياط بيرونى فرياد زد: به سلامتى امام زمان(عج) و آيت اللّه العظمى بروجردى صلوات» آقا اين سخن را شنيد، عصا زنان به پشت در آمد، چند بار محكم عصا را بر در زد، چند نفر پشت در آمدند ببينند چه خبر است، شنيدند آقا با عصبانيت فرمود: اين چه كسى بود كه نام مرا قرين حضرت ولى عصر امام زمان (عج) نمود، حريمها را رعايت كنيد، اگر هم چنين سخنى مىگوييد، مقارن هم نگوييد، بلكه فاصله بيندازيد، من كجا و امام عصر(ارواحنا فداه) كجا؟ و به نقلى فرمود: اين شخص را از خانه بيرون كنيد.
7- در عصر امام صادق(ع) گروهكى پيدا شده بودند و مىگفتند امام حسين(ع) كشته نشده بلكه، كشته شدن او با شخص ديگرى مشتبه شده است، همانند حضرت عيسى(ع) كه كشته نشد، و امر او مشتبه گرديد و او به آسمان عروج كرد، بنابراين ملامتى از اين جهت بر بنى اميّه نيست، بلكه حسين(ع) به آسمان عروج نموده است. امام صادق(ع) به اين گروهك كه ادعاى دوستى با خاندان رسالت (ع) داشتند به شدت اعتراض نمود و فرمود: «كسى كه پندارد امام حسين(ع) كشته نشده، رسول خدا(ص) و امامان بعد از رسول خدا(ص) را كه خبر از قتل او دادهاند تكذيب نموده است، و كسى كه پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) را تكذيب كند، كافر است و خونش هدر مىباشد.» يكى از حاضران پرسيد: درباره شيعيانى كه چنين عقيدهاى دارند، چه مىگوييد؟ امام صادق(ع) فرمود: «اينها شيعيان من نيستند، و من از آنها بيزارم.» تا اين كه فرمود: «خداوند غلوكنندگان و گروهك مفوضه (آنانكه معتقدند خداوند همه چيز را به امامان(ع) واگذار نموده) را لعنت كند، كه عظمت خدا را كوچك شمردند و در نتيجه كافر و مشرك و گمراه شدند، و گروهى را نيز گمراه كردند، و اين كارهايشان به خاطر فرار از زير بار مسؤوليّت اداى واجبات و حقوق است.»(19)
8 – از يكى از اصحاب امام صادق(ع) نقل شده گفت: روزى امام صادق(ع) خشمگين نزد ما آمد، علت آن را پرسيديم، فرمود: اكنون براى كارى از خانه بيرون آمدم، يكى از غلامان سياه مدينه وقتى كه مرا ديد مرا (به عنوان خدايى) صدا زد: لبيك يا جعفر بن محمد لبيك، من بىدرنگ ترسان و لرزان شدم، به خانه بازگشتم و براى خدا سر بر سجده نهادم، و خود را ذليل درگاه خدا نمودم، و از اين گفتار (غلوآميز) آن غلام سياه بيزارى جستم، اگر عيسى(ع) از آنچه خداوند دربارهاش فرموده بود، پا فراتر مىنهاد، چنان كر و كور و گنگ و لال مىشد كه ديگر بينا و شنوا و داراى زبان نمىشد، آنگاه فرمود: خداوند ابوالخطاب (رييس گروهك غلو كننده را كه اين خرافات را به زبان مردم انداخته لعنت كند و با آهن بكشد.»(20)
9- حضرت رضا(ع) نيز در اين راستا فرمود: عدّهاى از غلوكنندگان، اخبارى را در مورد تشبيه به خدا و مسأله جبر، در شأن ما به دروغ جعل كردند، و با اين بيهوده گويىها عظمت خدا را كوچك نمودند، هر كسى آنها را دوست بدارد با ما دشمنى نموده، و هر كسى آنها را دشمن بدارد با ما دوستى نموده است، هر كسى با آنها رابطه برقرار سازد، از ما بريده است، و هر كسى از آنها ببرد با ما پيوند برقرار نموده است، هر كسى نسبت به آنها بىاعتنايى كند، به ما نيكى نموده و هر كسى به آنها نيكى كند به ما بىاعتنايى و جفا كرده است. و هر كسى كه آنها را گرامى بدارد به ما اهانت نموده و هر كسى كه به آنها اهانت كند به ما احترام نموده، و هر كسى كه آنها را بپذيرد ما را رد كرده و هر كسى كه آنها را رد كند ما را پذيرفته است، و هر كسى كه به آنها بدى كند به ما خوبى كرده، و هر كسى كه به آنها خوبى كند به ما بدى نموده و هر كسى كه آنها را تصديق كند ما را تكذيب نموده، و هر كسى كه آنها را تكذيب كند ما را تصديق نموده است، و هر كسى كه آنها را محروم كند به ما عطا كرده، و هر كس كه به آنها عطا كند ما را محروم ساخته است، هر كسى كه شيعه ما است هرگز آنها را يار خود نگيرد و با آنها همكارى ننمايد.(21)
آخرين سخن اين كه بسيار بايد مراقب باشيم كه از حريم و ميزان عقيده صحيح انحراف نيابيم، و خود آگاه و ناخود آگاه از گروهكهاى منحرف حمايت ننماييم. با توجه به اينكه امام جواد(ع) فرمود: «من اصغى الى ناطقٍ فقد عبده…؛ هر كس به سخن گويندهاى گوش دهد، او را پرستيده، پس اگر گوينده از خدا دم زند، آن كس خدا را پرستيده، و اگر گوينده از زبان شيطان، سخن بگويد، آن كس شيطان را پرستش نموده است.»(22)
امام خمينى قدس سرّه در اين راستا فرمود: «جرم علما و روحانيون اين است كه از اسلام دفاع مىكنند، و از احكام قرآن دفاع مىكنند، و رو در روى جبّاران و ستمكاران مىايستند، و بر سرشان فرياد مىزنند كه تجاوز به احكام اللّه نكنيد، سنن الهى را بازيچه دست خود قرار ندهيد، شما هرگز نمىتوانيد احكام خدا را تغيير دهيدو چنين حقى نداريد.»(23) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. المنجد، واژه حائط. 2. سوره بقره، 251. 3. سوره حج، 40. 4. سياسة الحسينيّه، از علامه كاشف الغطاء، ص 24. 5. نهج الفصاحه، حديث 1355. 6. احتجاج طبرسى، ج 1، ص 155. 7. اصول كافى، ج 1، ص 54. 8. بحارالانوار، ج 1، ص 182. 9. همان، ص 184. 10. همان. 11. بحارالانوار، ج 2، ص72. 12. اثبات الهداة، ج 7، ص 447. 13. همان، ص 484. 14. فروع كافى، ج 7، ص 259 و 260. 15. قاموس الرجال شيخ محمد تقى شوشترى، ج 7، ص 391. 16. سوره زخرف، آيه 84. 17. اصول كافى، ج 1، ص 128 در اينباره به كتاب، «101مناظره جالب و خواندنى» از نگارنده مراجعه شود. 18. اثبات الهداة، ج 7، ص 482 و 483. 19. همان، ص 456. 20. همان، ص 443. 21. اثبات الهداة، ج 7، ص 445 و 446. 22. تحف العقول، ص 456. 23. صحيفه نور، ج 1، ص 159 و 160.
رئيس جمهور در آزمون خدا و خلق
«من به عنوان رئيس جمهور در پيشگاه قرآن كريم و در برابر ملت ايران به خداوند قادر متعال سوگند ياد مىكنم كه پاسدار مذهب رسمى و نظام جمهورى اسلامى و قانون اساسى كشور باشم و همه استعداد و صلاحيت خويش را در راه ايفاى مسئوليتهائى كه بر عهده گرفتهام بكار گيرم و خود را وقف خدمت به مردم و اعتلاى كشور و ترويج دين و اخلاق، پشتيبانى از حق و گسترش عدالت سازم و از هرگونه خودكامگى بپرهيزم و از آزادى و حرمت اشخاص و حقوقى كه قانون اساسى براى ملت شناخته است حمايت كنم در حراست از مرزها و استقلال سياسى و اقتصادى و فرهنگى كشور از هيچ اقدامى دريغ نورزم و با استعانت از خداوند و پيروى از پيامبر اسلام و ائمه اطهار – عليهم السلام – قدرتى را كه ملت به عنوان امانتى مقدس به من سپرده است همچون امينى پارسا و فداكار نگاهدار باشم و آن را به منتخب ملت پس از خود بسپارم.»
(اصل 12 قانون اساسى)
فعاليتهاى فشرده انتخابات رياست جمهورى پايان يافت. پايانى كه صحنههاى رقابت آن جاى سؤال فراوان داشت در تبليغات چه از سوى برخى نامزدها و هوادارانشان و چه برخى نشريهها به گونهاى عمل شد كه بىشباهت به الگوهاى كشورهاى غير مكتبى نبود. در آن كشورها سياست تابع دين نيست و سكولاريسم مرز دين را از سياست جدا مىكند لذا وعدههاى بى اساس، استفاده ابزارى از سوژههاى بىپشتوانه، تخريب ديگران و پول و رشوه رايج و شايع است و براى رسيدن به هدف هرگونه وسيلهاى توجيه دارد.
در حالى كه در نظام اسلامى اتخاذ اين شيوهها مردود و غير قابل قبول است در نظام اسلامى و سياست دينى ما سيره و سياست اميرالمؤمنين(ع) ملاك عمل و مشروعيت است كه وقتى برخى مصلحت انديشان آن حضرت را به دليل اجراى عدالت در تقسيم بيت المال مورد سرزنش قرار دادند، با لحن عتابآميز فرمود: «أتأمرونى ان اطلب النصرة بالجور فى من وليّت عليه» آيا از من مىخواهيد كه با بىعدالتى نسبت به مردم پيروزى را به دست آورم؟!
«الاوان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف…؛ آگاه باشيد كه دادن مال در موارد نابجا تبذير و اسراف است كه عامل آن را در دنيا بالا مىبرد و در آخرت فرود مىآورد، در نظر مردم منزلت مىبخشد اما در پيشگاه خدا خوار و ذليل مىكند.» (نهج البلاغه خطبه 126)
حال اگر تنها از نقطه نظر هزينههاى تبليغاتى انتخابات نگاه كنيم، آنچه مىبينيم از مصاديق اسراف و تبذير و ولخرجى و هدر دادن مال است. هزينههاى ميلياردى برخى تبليغات در روزگارى كه خانوادههائى هستند كه ماه به ماه حسرت خريد نيم كيلو گوشت را بر دل دارند، واقعاً جاى شگفتى و سؤال است كه اينهمه ريخت و پاش در تبليغات انتخاباتى چگونه قابل توجيه است؟! مردم مىپرسند اين پولها از كجاست؟ اگر از جيب خود آقايان است از كجا آوردهاند؟ اگر ديگران مىدهند آنها از رئيس جمهور عوض اين هزينهها چه مىخواهند؟ آيا رانت و امتياز و سهم خواهى در قدرت هدف نيست؟ كه رئيس جمهور را وامدار آنها مىسازد و بايد با دادن امتيازات آن را جبران كند؟! بطور خلاصه اگر ميان سيره علوى و عملكردهاى كنونى مقايسهاى صورت گيرد، چندان شباهتى وجود ندارد. پس چرا از عدالت علوى سخن مىگوئيم؟!
از زاويه ديگر به تبليغات انتخاباتى مىنگريم، برخى از نامزدها براى جلب نظر گروهها و اقليتها و قوميتها شعارهائى دادند كه با معيارهاى مكتبى ما قابل انطباق نيست، برخى نامزدها به شرق و غرب كشور رفتند و براى جلب آراء از انتخاب وزير ويژه و حقوق بشر و مانند آن حرف زدند كه نظير آن را به گونه ديگر در انتخابات دوره هشتم رياست جمهور ديديم كه از سيماى جمهورى اسلامى و زير نگاه ملت به تحريف آيه ولايت پرداخته شد و مفهوم ولايت و مولى در حديث نبوى را با عباراتى دوپهلو به معناى دوستى و نه حاكميت گرفتند تا رأى اقليتهاى دينى را جذب كنند و اين نقطه سياه در نامه اعمالشان باقى ماند كه بايد پيش خدا پاسخگو باشند. اينگونه شيوه تبليغاتى نبايد باب شود و به صورت يك فرهنگ درآيد. مگر ما در سيره علوى كه شعار آن را مىدهيم نخواندهايم كه اميرالمؤمنين(ع) حاضر نشد براى تحكيم خلافت خود به سهم خواهانى چون طلحه و زبير باج بدهد تا صداقت ايمان را تحكيم بخشد و خط مشى سياست دينى را ترسيم كند كه حاكميت اسلام سازشكارى و سهم خواهى را نمىپذيرد هرچه باشد و براى هر كس!
برخى نامزدها به گونهاى حرف زدند كه گوئى در كشورى مانند انگليس و فرانسه بسر مىبرند و الگوهائى با معيارهاى اسلامى اصلاً وجود ندارد، اينها از توسعه سياسى و آزادى بىقيد و شرط و نظائر آن دم زدند كه آنهمه عواقب نامطلوب ببارآورده و از بحرانهاى فرهنگى كه خطر سهمگين براى نظام و انقلاب است سخن به ميان نياوردند و حتى گاهى عكس آن را نويد دادند و برخى مطبوعات در اين راستا از كشف حجاب بدتر از آنچه امروزه مىبينيم سخن گفتند تا آراء مشتى ابتذال گرا و هوسران را جلب كنند.
از سوى ديگر پيمان شكنى برخى اصولگرايان ما كه ميثاق نخستين را نقض كرده و وحدت و همبستگى مورد توافق را ناديده گرفته و به عواقب آن انديشه نكردند و اين آزمايش خوبى نبود. خلاصه آنكه ماجراى انتخابات و تبليغات انتخاباتى هرچه بود گذشت و اكنون رئيس جمهور است و مسئوليتهاى او و انتظارات ملت از دولت او.
دولت آينده بايد با ابتذال فرهنگى مبارزه كند هرچند در تبليغات انتخاباتى از مسائل فرهنگى و ابتذال اخلاقى موجود و راه چاره آن كمتر سخن به ميان آمد اما اين يك مسئله جدى براى ملت ماست بويژه دردمندان و دلسوزان و آنان كه براى انقلاب جان و مال نثار كرده و امروزه از ابتذال اخلاقى و گرايش به فرهنگ بيگانگان كه در سايه تساهل و تسامح پديد آمده رنج مىبرند و چشم به راه تحولى در اين رهگذر نشستهاند. فرهنگ و هنر و سينما و مطبوعات و كتاب و حتى فضاى آموزشى و دانشگاهى راه افول راپيموده و استحاله تدريجى فرهنگ آينده تاريكى را نويد مىدهد كه با افق چشم انداز كه به حاكميت فرهنگ اسلام و اخلاق اصرار مىورزد، همخوانى ندارد. امروزه اخلاق و فرهنگ را به بازسازى نياز مبرم است همانگونه كه اقتصاد و معيشت مردم به تحوّل و عدالت خواهى نياز شديد دارد، درست است كه سامان دادن به مسائل اقتصادى و معيشتى و برنامه ريزى براى اجراى عدالت اجتماعى مهم و سرنوشت ساز است و بدون آن تحول فرهنگى كمتر موفق خواهد بود اما از اصالت زيربناى فرهنگى نبايد غفلت ورزيد و اين همان چيزى است كه در برنامه نامزدهاى انتخاباتى به نحو شايسته به آن توجه نشد و اينك با روند استقرار دولت جديد بايد جدى گرفته شود. مردم ما همانقدر كه به تحولات اقتصادى چشم دوختهاند نگران مسائل فرهنگى و اخلاقى و سرنوشت جوانان خود در وضع نامطلوب كنونى مىباشند. دلسوزان نظام ادامه روند موجود فرهنگ جامعه را پيمودن راه زوال تلقى مىكنند.
ما دچار نوعى غرب باورى در مسئله فرهنگ و اخلاق شدهايم. تبليغات رسانهها و ماهوارهها و فيلمها و هنر آموزى برخى رسانههاى داخلى، تدريجاً روح فرزندانمان را استحاله كرده، مرزهاى قانونى و شرعى را شكسته است. اعتياد، فساد، مواد مخدر، روابط نامشروع حتى به مراكز آموزشى و خوابگاههاى جوانان پسر و دختر كشيده شده و اخبار گوناگون آن آينده خطرناكترى را پيش روى مىنهد، اگر دولت آينده ادامه دهنده اين راه باشد با ضعف هائى كه در دستگاه قضائى و فرهنگى و اجرائى در برخورد با مفاسد وجود دارد و سياستهائى را كه در توسعه فرهنگى و قضائى اتخاذ شده دنبال كنيم بايد فاتحه همه چيز را بخوانيم، هجمه فرهنگى و سازو كار مقابله با آن ناديده گرفته شده و گاهى فقط حرف آن زده مىشود و غالباً از آن سخن به ميان نمىآيد، غائله استحاله فرهنگى به فراموشى سپرده شده و اين مسئوليت جدى همه دستگاه خرد و كلان است كه با نگاه ديگر به آن بنگرند. بعقيده نگارنده امروز جامعه ما به يك انقلاب فرهنگى جدى نظير آنچه در اول انقلاب و با رهبرى امام راحل(ره) صورت گرفت نيازمند است و اگر دولت آينده با ابتذال و فساد مبارزه نكند و ارزشها را جدى نگيرد راه زوال پيموده است. كابينه آينده دولت
مطلب ديگر، تركيب كابينه در دولت آينده است، رئيس جمهور در انتخاب وزراء و رؤساى سازمانها و ديگر مسئولان در ردههاى مختلف ديگر بايد اين دغدغه را داشته باشد كه افراد خوشنام، مؤمن، كاردان و متعهد برگزيند در غير اين صورت نه تنها گزينههاى معرفى شده از تصويب مجلس نخواهد گذشت و نقطه تنش مجلس و دولت از همين جا آغاز مىشود، بلكه كار مملكت و سرنوشت ملت نيز با ابهام و ناكامى مواجه خواهد بود، رئيس جمهور در گزينش همكاران بايد نخست به عهدنامه اميرالمؤمنين (ع) با مالك اشتر مراجعه نموده و با ملاك هائى كه آن حضرت ارائه فرموده به گزينش و معرفى آنان بپردازد. انسانهاى با اصالت، خوش سابقه با روحيه جهادى سازش ناپذيرى كه با وسواس و ترس و لرز به بيت المال نزديك شوند و مبارزه با فقر و فساد سرلوحه كارشان باشد و معامله گر و نخبه گرا و ضعيف كش نباشند. امروز كشور و نظام به اينگونه افراد نياز دارد تا با روحيه انقلابى به بازسازى مرزهاى سيلاب برده فرهنگ و اخلاق و عدالت اجتماعى بپردازند، از تبليغات دشمنان نهراسند و با قاطعيت در برابر تهديدات بايستند. اگر دولت آينده با اين سياست و خط مشى به صحنه بيايد از پشتيبانى ملت بزرگ برخوردار خواهد بود. بديهى است كه با ديدن خط مشى معدودى از اقشار و احزاب موافق نخواهند بود كه عدم موافقت آنان با وجود حمايت تودههاى ميليونى، بى اثر خواهد ماند.
در عهدنامه اميرالمؤمنين(ع) به مالك اشتر آمده كه وى را به رعايت جانب عامه يعنى تودههاى مردم و بى اعتنائى به توقعات خاصه يعنى اقليت پرتوقع فرا مىخواند و خاطر نشان مىسازد كه تودههاى مردم ذخيره دولت اند و سپر بلا و يار و ياور حكومت و خاصه انسانهائى هستند بىخاصيت طلبكار پرخرج و فرصت طلب كه نارضايتى آنان ضررى به حكومت مورد حمايت ملت نخواهد زد. بنابراين رئيس جمهور پس از تصدى پست رياست به يارگيرى به معناى صحيح كلمه و در حدود صلاحيتها بايد بپردازد تا كار دولت سامان گيرد و انسجام در اركان نظام حاكم شود و از جناح گرائى و تعصبات نامعقول بپرهيزد تا نيروهاى صالح در جامعه منزوى نگردند و از همه استعدادها و تعهدها در آبادى كشور بهرهگيرى شود. سوگندنامه رياست جمهورى
اين سوگندنامه را كه در صدر مقال آمد، رئيس جمهور و هر مسئول ديگرى كه پستى در دست دارد بايد سرلوحه كار خود قرار دهد. پاسدارى از اسلام و مذهب و نظام و قانون اساسى، خدمت به مردم، ترويج دين و اخلاق، و حمايت از حق و گسترش عدالت و آزادى در محدوده قانون و استقلال سياسى و اقتصادى و فرهنگى و پاسدارى از امانتى كه ملت به دست او سپرده است. روزهاى دولت و حاكميت به سرعت برق مىگذرد چنانكه بر ديگران گذشت، آنچه مىماند اثر نيك و ذخيره عمل صالح نزد خدا است و اين جز با خلوص نيّت و عزم خدمت و دين باورى و دفاع جانانه از دين خدا و حقوق بندگان خدا فراهم نخواهد شد.
اينك ملت چشم به راه چنين دولتى نشسته تجربههاى گذشته بايد درسآموز براى دولت آينده باشد.
دولت آينده بايد هر دقيقهاى از عمر خود را وقف آرمانهائى كند كه ريشه دار و ماندگار و سرمايه عزت ميهن و عظمت ملت و سربلندى اسلام و نظام اسلامى باشد. و انشاء اللّه چنين باد و ما در انتظار آنيم.
پاورقي ها:
نقش اهل بيت پيامبرص در تبيين و پاسدارى از حريم عقايد اسلامى
آخرين قسمت اهل بيت(ع) و مسأله رؤيت
در علم كلام ثابت شده است كه خداى تعالى جسم نيست و هيچ يك از ويژگيهاى جسم بودن را ندارد اما لازمه رؤيت هر چيز با چشم، جسمانيت آن چيز است. همه فرقههاى اسلامى بر اين باور اعتقاد دارند كه خداى سبحان را در دنيا با چشم ظاهرى نمىتوان ديد. اما در مورد رؤيت خداوند در قيامت دو اعتقاد وجود دارد، گروهى مانند معتزله، اماميه، زنديه قائلند خداوند در قيامت نيز قابل رؤيت نيست اما اشاعره معتقدند كه خداوند در آخرت تنها براى مؤمنان، در بهشت قابل رؤيت است. در كتاب شرح مقاصد مىنويسد: «عقيده اهل سنّت بر آن است كه مؤمنان، خداوند متعال را در حالى كه منزه از مقابله، جهت و مكان است مىبينند.»(1)
اما از ديدگاه اهل بيت خداوند در آخرت نيز با چشم ظاهرى ديده نمىشود بلكه در دنيا و آخرت تنها با ديده قلب مؤمنان مشاهده مىشود. در اين زمينه روايات فراوانى از اهل بيت (ع) رسيده است كه بعضى از آنها را نقل مىكنيم. امام رضا(ع) به نقل از جدّ بزرگوارشان رسول خدا نقل مىكنند: «لمّا اسرى بى الى السماء بلغ بى جبرئيل مكاناً لم يطأه جبرئيل قطّ فكشف لى فارانى اللّه عزّ و جلّ من نور عظمته ما احب»(2) در هنگام سير و عروج به آسمان به مكانى رسيدم كه جبرئيل هرگز نمىتوانست به آنجا نزديك شود پس از برطرف شدن پرده، خداوند بزرگ آنچه را از نور عظمتش دوست مىداشتم به من نشان داد. يعقوب بن اسحاق مىگويد: «از امام حسن عسكرى پرسيدم: چگونه خدايى را كه نديده عبادت مىكنيد؟ فرمودند سيد و مولا، و نعمت دهنده من و پدرانم بزرگتر از آن است كه ديده شود سپس پرسيدم آيا رسول خدا(ص) پروردگارش را ديده است؟ به من نوشت: «انّ اللّه تبارك و تعالى ارى رسوله بقلبه من نور عظمته ما احبّ»(3) خداوند در قلب رسولش آنچه را از نور عظمت الهى را دوست داشت نشان داد. مردى از خوارج نزد امام باقر(ع) آمد و گفت چه چيزى را عبادت مىكنيد؟ آيا خدا را ديدهاى؟ حضرت فرمود: «خدا با چشم سر ديده نمىشود بلكه دلها با حقايق ايمان او را مىبينند، او با قياس و حواس شناخته نشده است، و درك نمىشود و شباهتى به مردم ندارد. پس آن مرد خارجى بيرون رفت در حالى كه اين جمله را مىگفت: « خدا داناتر است كه رسالت را در كجا قرار دهد.»(4)
ذعلب يمانى از على(ع) پرسيد: «هل رأيت ربّك يا اميرالمؤمنين؟ فقال (ع) أفاعبد مالا ارى؟ فقال: و كيف تراه؟ فقال: لاتدركه العيون بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوب بحقايق الايمان»(5)
اى اميرمؤمنان آيا پروردگار خود را ديدهاى؟ فرمود: آيا چيزى را كه نبينم مىپرستم؟ گفت: چگونه او را مىبينى؟ فرمود: ديدهها ا و را آشكار نتواند ديد، اما دلها با ايمان درست بدو خواهند رسيد. اهل بيت و عدل الهى
عدل از واژه هايى است كه هر مسلمانى با آن به خوبى آشنايى دارد، يكى از صفات ويژه خداى سبحان است كه در آيات فراوانى از قرآن خداوند بعنوان كسى كه به هيچ موجودى ظلم نمىكند معرفى شده است. تمام گروههاى اسلامى عادل بودن را به عنوان يكى از صفات خدا پذيرفتهاند. تنها اختلاف در تبيين و تفسير آن است. اشاعره عدل را به گونهاى تفسير كردهاند كه از ديدگاه معتزله انكار عدل الهى است.
اشاعره معتقدند هر كارى را كه خدا انجام دهد، عين عدل است. زيرا درباره خداوند ظلم قابل تصور نيست. معتزله مىگويند بعضى كارها عادلانه است و برخى ديگر ظالمانه و مصداقى از ظلم است. وقتى گفته مىشود خداوند عادل است مقصود اين است كه همه كارها و افعال او نيك و پسنديده است و هرگز كارهايى كه با واجب الوجود بودن او منافات داشته باشد انجام نمىدهد.(6)
بايد توجه داشت كه ريشه اين بحث برمىگردد به اينكه آيا عقل انسان نيكىها و زشتىها را درك مىكند يا نه؟ اشاعره معتقدند كه عقل چنين قدرتى را ندارد و معتزله باور دارند كه عقل ما زيبايى و زشتى خيلى از كارها را تشخيص مىدهد و عقل انجام كارهاى زشت را از ناحيه خداوند زشت و محال مىدانند. اما از آنجايى كه اهل بيت پيامبر(ص) مفسر و بيان كننده عقايد راستين و صحيح مىباشند لازم است ديدگاه اين انوار الهى را بدست آوريم تا انديشههاى خويش را با معيار و ملاك سخنان آنان بسنجيم و سخن حق را از زبان آنان بشنويم.
اهل بيت (ع) عقل انسان را پيامبر و راهنمايى درونى مىدانند و آنرا قادر به درك حسن و قبح دانسته آنچه را زشت تشخيص مىدهد خداوند منزه از آن است چون خداوند قوه عقل را براى درك و فهم امور در وجود انسان نهاده است. پس بايد در امور عقلايى درك و فهم عقل حجت باشد.
از امام على(ع) سؤال شد توحيد و عدل چيست؟ فرمود: «التوحيد ان لاتتوهّمه و العدل ان لاتتّهمه»(7) توحيد آن است كه خدا را در وهم نيارى و عدل آن است كه او را متهم نسازى. ابن ابى الحديد در شرح اين كلام مىگويد منظور از ركن دوم يعنى عدل اين است كه خداوند را متهم نكنى به اين امور، اينكه انسان را مجبور كرده بر انجام كار زشت ولى او را عقاب كند، اينكه خداوند دروغگويان را تمكين دهد با معجزه تا مردم را گمراه كنند، اينكه مردم را مكلّف كند به امورى كه طاقت ندارند، و امور ديگرى كه به نحوى عدالت خداوند را خدشهدار مىكنند.(8) از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: «العدل فان لاتنسب الى خالقك مالامك عليه»(9) عدل اين است كه به خدا چيزى را نسبت ندهى كه اگر خودت انجام دادى تو را بخاطر آن سرزنش كنند. امام على در جاى ديگرى مىفرمايد: «خداوند كسى است كه در وعدههايش راستگوست و از ستم كردن بر بندگانش منزه است، و در بين بندگانش دادگرى نموده و در داورىاش بر آنان عدالت ورزيده است.»(10) اهل بيت و اختيار انسان
بحث از جبر و اختيار انسان در كارهايش يكى از مباحث بسيار مشكل و پرجنجال در ميان مسلمانان بوده است. و ديدگاههاى متنوعى در اين زمينه ارائه شده است. گروهى قائل به جبر شده معتقدند مؤثر و آفريننده اعمال انسان خداوند است. اشاعره معتقدند مؤثر و آفريننده اعمال خداست انسان فقط كسب كنندهاند، معتزله معتقدند انسان در كارها به خودش واگذاشته شده است و خداوند هيچ دخالتى در كارهاى انسان ندارد. اما اماميه با استناد به گفتار ائمه اهل بيت معتقدند انسان در كارهايش نه مجبور است و نه به خود واگذاشته است بلكه امرى است بين جبر و تفويض بگونهاى كه «لاجبر و لا تفويض بل امر بين الامرين» يك اصل اعتقادى شيعه اماميه شده است. از امام صادق(ع) پرسيدند: «اى فرزند رسول خدا: آيا خداوند امور را به انسان واگذار كرده است؟ فرمود: خدا بزرگتر از اين است كه تدبير امور را به بندگان واگذارد. سپس پرسيد: آيا مجبور كرده است؟ امام فرمود: خداوند عادلتر از آن است كه مجبور كند. و بعد آنان را عذاب كند.»(11)
امام صادق(ع) در جاى ديگر مىفرمايد: خداوند به بندگان خود مهربانتر است از آن كه آنان را بر انجام گناه مجبور كند آنگاه عذاب نمايد و خداوند تواناتر و عزيزتر از آن است كه چيزى را اراده كند ولى تحقق نيابد، از آن حضرت سؤال شد كه آيا بين «جبر» و «قدر» فاصلهاى وجود دارد؟ در پاسخ فرمود: آرى گستردهتر از آنچه ميان آسمان و زمين است.»(12) مقصود از گستردگى در اين روايت وسعت ميدان انديشه و اعتقاد در مورد افعال انسان و وابستگى آن به قدرت و اراده خدا و انسان مىباشد و آن تنگناى فكرى و اعتقادى كه طرفداران «جبر» و «تفويض» پنداشتهاند وجود ندارد و اين كه گروهى اراده و قدرت انسان را ناديده گرفته و گروهى ديگر قدرت و اراده خدا را نفى كردهاند بى اساس است و مىتوان هم تأثير اراده و قدرت انسان را پذيرفت و هم اراده و قدرت خدا را.
امام صادق(ع) در حديث ديگر فرمودند: «لاجبر و لاتفويض ولكن امر بين امرين»(13) درباره افعال انسان نه انديشه جبر واقع بينانه است و نه انديشه تفويض آنچه واقعيت دارد راهى ميان اين دو و به تعبير ديگرامر بين امرين است. در توضيح اين اصل از امام رضا(ع) سؤال شد. فرمودند: «وجود السبيل الى اتيان ما امروا به و ترك ما نهوا عنه»(14) امر بين امرين عبارت است از توانايى انسان بر انجام آنچه به آن مأمور گرديده و اجتناب از آنچه نهى گرديده است.
در اين حديث امام تنها به اصل قدرت و توانايى انسان و حق انتخاب و تصميمگيرى او اشاره نموده است. در جاى ديگر امام صادق(ع) اين اصل را در قالب مثال بيان مىكند و مىگويد: «مانند اين است كه كسى را در حال انجام گناه مشاهده نمايى و او را از اين عمل نهى نمايى ولى او اعتنايى ننمايد و تو نيز او را به حال خود واگذارى تا آن گناه را انجام دهد در اين صورت تو او را به گناه دستور ندادهاى.»(15)
امام صادق(ع) در شرح اين اصل اعتقادى فرمود: «انّ الناس فى القدر على ثلاثه اوجهٍ: رجلٌ يزعم انّ اللّه عزّ و جلّ اجبر الناس على المعاصى فهذا قد ظلّم اللّه فى حكمه فهو كافرٌ و رجلٌ يزعم انّ الامر مفوّضٌ اليهم فهذا قد اوهن اللّه فى سلطانه فهو كافرٌ و رجلٌ يزعم ان اللّه كلّف العباد ما يطيقون و لم يكلّفهم مالايطيقون و اذا احسن حمد اللّه و اذا اساء استغفر اللّه فهذا مسلمٌ بالغ»(16) مردم در جبر و اختيار سه گروه هستند، گروهى گمان دارند خداوند آنها را بر گناهان مجبور كرده است پس خداوند در حكمش ظلم كرده است اينها كافر هستند، گروهى گمان كردهاند كه خداوند آنها را به خود واگذار كرده است اينها سلطنت و حكومت خدا را سست كردهاند و كافر هستند. و گروهى كه معتقدند خداوند بندگان را به كارهايى كه طاقت دارند تكليف كرده است و به كارهايى كه طاقت ندارند تكليف نكرده است وقتى عمل خيرى انجام مىدهند خدا را سپاس مىكنند، وقتى معصيت مىكنند طلب بخشش مىكنند. اينها مسلمان رشيد و كامل هستند. در توضيح و شرح اين اصل متكلمين و محدثين سخنان فراوانى دارند كه به برخى اشاره مىكنيم.
علامه مجلسى در تقرير نظريه امر بين امرين مىگويد: از روايات استفاده مىشود كه هدايتهاى ويژه و توفيقات خاص الهى در افعال انسان نقش مؤثرى دارد هرچند به مرحله «الجاء و اضطرار» نمىرسد پس نقش خداوند در افعال انسان توفيقات و هدايتهاى الهى است كه شامل حال افراد مىشود براى انجام كار. اما اين كه چرا اين توفيقات شامل برخى از افراد مىشود و بسيارى از آنان محروم و بىبهرهاند؟ آن به خاطر حسن اختيار و پاكدلى يا سوء اختيار و آلودگى نهاد آنان است بنابراين خدا گناهكاران را مجبور نساخته است تا مجازات آنان موجب نسبت ظلم به خدا گردد و نه انسان در كارهاى خود مستقل است تا با مالكيت و قدرت مطلقه الهى منافات داشته باشد و در نتيجه انسان شريك خدا در تدبير عالم هستى گردد.(17)
گروهى از متكلمين از اين طريق كه انسان فاعل قريب و خدا فاعل بعيد است خواستهاند اين اصل را تبيين نمايند. چون هستى انسان و قدرت و شعور و اراده او هر لحظه از جانب خداوند به وى افاضه و اعطاء مىشود بنابراين هستى فعل و كار انسان هم به خدا نسبت داده مىشود و هم به خدا شايد بهترين تفسير اين اصل كلام صدرالمتألهين باشد كه مىگويد: پديدههاى هستى با همه تفاوتهايى كه از نظر ذات و صفات و افعال با يكديگر دارند و نيز با همه اختلافاتى كه از نظر قرب و بعد به مبدأ آفرينش دارند در يك چيز شريكند و آن اين كه يك حقيقت الهى همه آنها را برگرفته است، اين حقيقت الهى در عين بساطت و وحدت، همه ابعاد عالم وجود را شامل است و هيچ ذرهاى در گستره حيات از سيطره و احاطه اين حقيقت الهى و نورالانوار بيرون نمىباشد او با هر پديدهاى همراه است اگر چه مقارن و در رديف او نيست. غير از هر موجودى است، هرچند جداى از آن نمىباشد. اوست كه آفريدگار آسمان و زمين است. بنابراين همان گونه كه در نظام آفرينش، شأن و هستى هر پديدهاى شأن و هستى خدا است، فعل هر پديدهاى نيز فعل خدا مىباشد. مقصود اين نيست كه مثلاً فعل زيد از او صادر نشده است. بلكه مقصود اين است كه فعل او در عين اين كه حقيقتاً فعل او است حقيقتاً فعل خدا نيز هست.(18) پس همان گونه كه هستى انسانها حقيقتاً منسوب به خدا است افعال آنها نيز منسوب به اوست. از طرف ديگر هستى انسان منسوب به خودش نيز مىباشد، مثلاً مىگوئيم زيد موجود است پس كارهايش نيز منسوب به خودش مىباشد حقيقتاً. قضا و قدر از ديدگاه اهل بيت
هنگامى كه اراده پروردگار به خلق موجودى مادى تعلّق مىگيرد هفت مرحله سپرى مىشوند تا آن موجود تحقق يابد. اين مراحل عبارتند از: مشيّت، اراده، قدر، قضا، اذن، كتاب و اجل»(19)
يكى از اين مراحل قدر و ديگرى قضا است. توضيح اين دو مرحله اين است كه هر مخلوقى از آن رو كه مخلوق است داراى حدودى ويژه است ولى تعيين ميزان و چگونگى اين حدود با پروردگار است علاوه بر آيات قرآن كريم رواياتى از اهل بيت بر اين معنا دلالت دارند. على(ع) مىفرمايد: «جعل لكلّ شىءٍ قدرا»(20) خداوند براى هر چيز اندازهاى قرا رداد. حال وقتى خداوند مىخواهد موجودى مثل انسان را بيافريند نخست حدود و اندازه ويژگيهاى وجودى اش را تعيين مىكند، از قبيل ويژگيهاى ظاهرى و زمان و مكان تولد و آن را در وجودى نورانى و ملكوتى متناسب با نحوه وجودى آن ثبت مىكند.
كه همان «لوح تقديرات» است اين مرحله همان قدر يا تقدير است «قدر» همان هندسه وجودى شىء است. احاديث بزرگان معصوم(ع) بر اين معناى قدر تصريح دارند. امام رضا(ع) مىفرمايد: «القدر هى الهندسة و وضع الحدود من البقاء و الفناء»(21) قدر همان هندسه وجودى و قرار دادن اندازه بقاء و فناء شىء است. امام كاظم(ع) درباره معناى قدر مىفرمايد: «تقدير الشىء من طوله و عرضه»(22) قدر همان اندازهگيرى و تعيين طول و عرض چيزى است.
پس از آن كه خداوند اندازه اجلها و ويژگيهاى چيزى را تعيين و در لوح تقديرات ثبت كرد براى پديد آوردن آن به مأموران و كارگزارانش در عالم خلقت كه همان ملائكه و مدبران امور الهىاند فرمان مىدهد كه بر اساس حدود و نقشه ثبت شده در لوح تقديرات پيش روند و بيافرينند، اين فرمان الهى براى آفرينش مخلوقات همان مرحله قضا است از آنجا كه هيچ مانعى بر سر راه اجراى اوامر الهى وجود ندارد به دنبال حكم خداوند. امر مقدّر تحقق مىيابد. به همين جهت در برخى از روايات اسلامى «قضاء را به معناى حكم و فرمان الهى به ايجاد چيزى در خارج معنى كردهاند: از جمله امام رضا(ع) در تعريف قضا مىفرمايد: «قضا همان محكم ساختن و برپا داشتن شىء است»(23) اما گاه پس از فرمان الهى و هنگامى كه تحقق يك چيز در مراحل اوليه و مقدماتى است، عواملى به اذن خداوند مانع وقوع آن مىشوند. مانند رفع عذاب از قوم يونس(ع) بنابراين مرحله قضا همان فرمان الهى به تحقق يك امر است، اعم از اين كه آن امر در خارج هم تحقق پيدا كند و يا به اذن خدا و با فرمان و قضاى ديگرى، از وقوع آن جلوگيرى شود. پس اگر گاهى در قرآن و احاديث «قضا» به خلق و ايجاد چيزى در خارج معنا و تبيين شده است منظور قضاهايى است كه تغيير نمىكند و تحقق خارجى مىيابد. به علاوه همين كه در بسيارى از روايات بعد از مرحله قضا از برخى مراحل ديگر سخن رفته است. مانند مرحله «امضاء» و نيز اين كه قضا به دو نوع حتمى و غير حتمى تقسيم شده است حاكى از اين است كه معناى اصطلاحى قضا همان مرحله فرمان الهى است و الا پس از تحقق شىء سخن گفتن از وجود مراحلى پس از آن و يا غير حتمى بودن آن بى معنا است.(24)
بر اساس آيات قرآن و روايات اهل بيت قضا و قدر الهى را مىتوان به دو نوع حتمى و غير حتمى تقسيم كرد قضاء و قدر حتمى آن است كه وقوعش قطعى است و تغييرناپذير، در حالى كه قضا و قدر غير حتمى آن است كه قطعى نيست و تغييرپذير است. امام صادق(ع) مىفرمايد: «برخى امور، حتمى اند و بىگمان تحقق مىيابند و برخى نزد خداوند مشروطند و خدا آن چه را بخواهد پيش مىاندازد و آن چه را بخواهد، محو مىكند و آنچه را بخواهد ثبت مىكند.»(25)
بر خلاف آن چه برخى مىپندارند چنين نيست كه چون خداوند چيزى را تقدير مىكند و يا حتى به وقوعش فرمان مىدهد همواره پديد آيد بلكه گاه به اذن خدا عواملى پيش مىآيند و آن را تغيير مىدهند. اين تغييرات گاه در مرحله قدر است و گاه در مرحله قضا، بدين معنا كه قدر و قضاى ديگرى جاى آنها را مىگيرد از اين جاست كه مفهومى با نام «بداء» در عقايد اسلامى رخ مىنمايد. كه در ادامه از آن بحث خواهيم نمود. عوامل تغيير دهنده تقديرات
در روايات اهل بيت عواملى بعنوان تغيير دهنده تقديرات الهى بيان شده است. امام على(ع) مىفرمايد: «صله رحم، عمرها را افزون مىكند و اموال را بسيار مىسازد»(26) صدقه، اعمال شايسته دعا و امور ديگرى تغييرات مثبت در تقديرات الهى سبب مىشوند و از طرف ديگر، گناهان، قطع رحم و امور ديگر سبب تغييرات منفى و تغيير دهنده نعمت به عذاب شمرده شدهاند.(27)
تقديرات حتمى: امورى كه اراده خداوند بر اين تعلق گرفته كه حتماً روى دهند، مثلاً زمان قيامت جزء مقدرات حتمى است. بيشتر مرگ انسانها جزء تقديرات غير حتمى است اما گاهى خداوند بنابر مصلحت مرگ كسى يا حادثهاى ديگر از زندگى را در شمار تقديرات حتمى جاى مىدهد. على(ع) مىفرمايد: «اذا كان القدر لايردّ فالاحتراس باطلٌ»(28) چون تقدير تغييرناپذير فرا رسد حفظ كردن خويش بىثمر است. اهل بيت و اعتقاد به بداء
تغيير در قضا و قدر الهى همان است كه در احاديث اهل بيت(ع) بداء ناميده شده است. در حقيقت بداء گونهاى نسخ تكوينى است، چنان كه گاه خداوند در حوزه احكام تشريعى حكمى را تغيير مىدهد و حكم ديگرى را برجاى آن مىنهد كه آن را نسخ تشريعى مىگويند، در قلمرو امور تكوينى نيز گاه پروردگار متعال تغييراتى پيش مىآورد و قضا و قدرى را بر مىدارد و قضا و قدر ديگرى را برجاى آن مىنشاند.
در احاديث اهل بيت (ع) اعتقاد به بداء از مهمترين و والاترين مراتب خداشناسى و نيز شرط نبوت انبياء شمرده شده و پاداش عظيمى برايش در نظر گرفته شده است. زراره از امام باقر(ع) يا امام صادق(ع) نقل مىكند كه فرمود: «كسى خدا را به چيزى همچون بداء نپرستيده است» در روايت ابن عمير از هشام بن سالم است كه امام صادق(ع) فرمود: «خدا به چيزى چون بداء بزرگ شمرده نشده است.»(29) امام رضا(ع) مىفرمايد: «هرگز خدا پيامبرى را بر نينگيخت مگر با حكم تحريم شراب و اقرار به بداء.»(30) و امام صادق(ع) مىفرمايد: «اگر مردم مىدانستند چه پاداشى در اعتقاد به بداء هست از سخن گفتن دربارهاش سستى نمىورزيدند.»(31)
شايد سرّ اهميت اعتقاد به بداء در اين است كه گواه بر حرّيت و اختيار الهى است، بداء نشان دهنده اين است كه دست خدا در تغيير تقديرات بسته نيست و در تقدير مقدرات و تغيير آنها فعّال مايشاء است چون برخى گمان مىكنند كه آن چه را خدا تقدير كند. ضرورى و اجتنابناپذير است ايمان به بداء درست در برابر اين انديشه است و نشان مىدهد كه دست خداوند در تغيير تقديرات باز است و به خودى خود، هيچ ضرورت و التزامى در تقديرات و تحقق آنها نيست. قلمرو بداء امورى است كه در عالم خارج هنوز تحقق نيافتهاند تا قبل از تحقق هيچ حتميتى نسبت به آنها وجود ندارد، از امام صادق(ع) نقل شده است كه: اجل محتوم تغييرناپذير و اجل مسمى تغييرپذير و قابل تقديم و تأخير است و همان است كه بداء در آن صورت مىپذيرد»(32) اعتقاد به بداء از ديدگاه اهل بيت هيچ منافاتى با علم پيشين خدا ندارد و از مفاد پارهاى از احاديث استفاده مىشود كه خدا دو نوع علم دارد و هيچ كس را بر يك قسم از اين دو علم واقف و آگاه نمىكند و آن علم را «علم مخزون» ناميدهاند كه موارد بدائى و همه محو و اثباتها و تقديم و تأخيرها در آن است.(33) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. تفتازانى، مسعود بن عمربن عبداللّه، ج 4، ص 181، منشورات شريف رضى، قم 1409 ق. 2. توحيد، صدوق، ص 108، ح 4. 3. همان، ح2. 4. همان، ح5. 5. نهج البلاغه، خطبه 174. 6. قاضى عبدالجبار، شرح اصول الخمسه، ص 133، تحقيق دكتر عبدالكريم عثمان، مكتبة وهبه، قاهره 1408 ق. 7. نهج البلاغه، حكمت 470. 8. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 227. 9. توحيد، صدوق، ص 96. 10. نهج البلاغه، خطبه 185. 11. توحيد، ص 361. 12. شيخ صدوق، التوحيد، باب 59، حديث 3. 13. همان، حديث 8. 14. عيون اخبار الرضا، ج 1، باب 11، حديث 17. 15. صدوق، توحيد، باب 59، ح 8. 16. همان، ح 5. 17. بحارالانوار، ج 5، ص 83. 18. صدرالمتألهين شيرازى، اسفار، ج 6، ص 373، بيروت، 1410 ق. 19. اصول كافى، ج 1 باب «فى انّه لايكون شىءٌ فى السماء و الارض الا بسبعةٍ». 20. نهج البلاغه، خطبه 183. 21. اصول كافى، ج 1، باب جبر و قدر، ح 4. 22. همان، باب مشيت و اراده. 23. همان، باب جبر و قدر، ح 4. 24. برگرفته از دانش نامه امام على(ع)، زير نظر على اكبر رشاد، ج 2، ص 266، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، تهران، 1380 ش. 25. عياشى سمرقندى، تفسير العياشى، ج 2، ص 217، ح 65، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت 1411 ق. 26. غررالحكم، ج 1، ص 414، ح 37، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1407. 27. بحارالانوار، ج 77، ص 398، ح 21 و ج 73، ص 376، ح 14 و اصول كافى ج 2، ص 525، ح 12 و نهج البلاغه، خطبه 109. 28. شرح غررالحكم، جمال الدين خوانسارى، ج 3، ص 1207، ح 4071، انتشارات دانشگاه تهران، 1366 ش . 29. اصول كافى، ج 1، باب بداء، ح 1. 30. همان، ح 15. 31. همان، ح 12. 32. بحارالانوار، ج 4، ص 10. 33. همان، ج 4، ص 110 و 95 و 89 و 85.
روش تربيت در نهج البلاغه
قسمت دوم و: توبه يا مكتب تربيت
يكى از مهمترين روشهاى تربيت، كه در منابع دينى مخصوصاً قرآن و نهج البلاغه روى آن سخت تكيه و پافشارى شده است «توبه» و بازگشت به سوى خداوند متعال است و تاريخ نيز در صفحات بى شمار خود آثار گرانبها و گرانسنگ تربيتى و سازندگى توبه را در خود ثبت كرده است، از زمان حضرت آدم(ع) گرفته تا دوران خاتم، توبه آدم بركات بى شمارى را براى او در پى داشت و تائبان دوران پيامبر(ص) همچون ابولبابه، و مراد، هلال، و كعب و…هنوز منشأ تربيت است، چرا كه هنوز ستون توبه «استوانة التوبه و يا ابولبابه» در مسجد النبى (ص) مركز گريهها و ناله و توبههاست، تاريخ هنوز توبه حربن يزيد رياحى را فراموش نكرده و هنوز نالههاى «انى تائبٌ الى اللّه» او را در گوش دارد كه چگونه با يك گام بلند به نام «توبه» عظمتى به بلنداى تاريخ پيدا نمود، و از حضيض ذلّت و خوارى به اوج سعادت و عزّت راهيافت، و يك شبه راه صد ساله را طى نمود و همين طور به پيشرفت زهير بن قين عثمانى را كه به زهير حسينى تبديل گشت فراموش ننمود كه چگونه چند روزه آن چنان تربيت يافت كه تمام پردهها و حجابها از جلو ديد او كنار رفت و على گونه فرياد كشيد: «لو كشف الغطا ما ازددت يقينا؛ اگر همه حجابها كنار رود بر علم من افزوده نمىشود.» و همين طور تاريخ چهره فضيل بن عياذها را به خود ديده كه راهزن ماهر، عارف آگاه مىشود بر اثر توبه و بازگشت و صدها و هزاران انسان ديگر كه هر سال و هر روز از مجالس وعظها و عزادارىها درس توبه مىآموزند و تربيتى آنچنانى مىيابند كه هزاران استدلال و برنامه و تعليم و…نمىتوانند چنان اثر تربيتى را در پى داشته باشند، اين است كه بايد گفت توبه تنها يك روش نيست، بلكه توبه يك مكتب تربيتى وسيعى است كه همه را زيربال خود مىگيرد، نه جنس مىشناسد، و نه مال و ثروت و نه سن مىشناسد و نه سواد و علم مرز بى منتهاى دارد، هرگاه هر زمان، هر كس با هر حالت سابقه، در هرجا بخواهد براى تربيت خويش به دامن توبه پناهنده شود درب آن به وسعت همه بشريت باز است، على(ع) در اين زمينه مىفرمايد: «ما كان اللّه… ليفتح لعبد باب التّوبة و يغلق عنه باب المغفرة؛ خداوند در توبه و بازگشت را باز نگذاشته كه در آمرزش را بسته نگهدارد (بلكه در توبه و آمرزش هميشه باز است).»(1)
و اين نداى الهى هر لحظه بلند است:
هرچه كه هستى بيا گرچه كه پستى بيا
توبه شكستى بيا دوست نظر مىكند
نيمه شب خلوت است مظهر هر رأفت است
عاشق شوريده را دوست نظر مىكند
اى شده غرق گناه خواب گران تا به كى
چاره درد تو را ديدهتر مىكند
راستى اين اشك ندامت و توبه چه اكسيرى دارد كه مس وجود تائب و نادم را طلاى ناب مىكند، راستى اين قطره اشك چه معجزهاى مىكند كه اين گونه انسانها را متحول و زير و رونموده 180 درجه مسيرش را عوض مىكند، راستى اگر اين اشك نبود چه مىكرديم:
و براى نجات نسل انقلاب از چنگال خطرناك تهاجم فرهنگى بايد مسؤولان و دلسوزان كشور مجالس وعظ واعظانى كه داراى نفس پاك، چون حسينقلى همدانىها و على آقا شيرازى هستند توسعه و فراگير نمايند تا از طريق ايجاد توبه در دلهاى سياه شده و گناه آلوده آنها را زنده نمايند و در مكتب بلند توبه راهيابند. معنى و مفهوم توبه
«توبه» از ريشه «ت و ب» به معنى رجوع و بازگشت از گناه است(2) و در علم اخلاق براى آن تعريفهاى فراوانى شده است از جمله «رجوع از طبيعت (حيوانى) به سوى روحانيت نفس بعد از آنكه به واسطه معاصى و كدورت نافرمانى، نور فطرت و روحانيّت محجوب به ظلمت طبيعت شده است.»(3) نفس و روح انسان در آغاز همچون صفحهاى سفيد پاك پاك، و خالى از هر نقش و نگارى است و نور فطرت، استعداد رسيدن به كمالات روحانى را در او مهيّا و آماده مىكند، ولى بر اثر انجام گناه و ارتكاب معاصى در روح و دل انسان كدورت و سياهى پيدا مىشود، توبه باعث زدودن اين كدورتهاو ظلمتها مىشود تا روح و دل به حالت اصلى و فطرى خود بازگردد و راه كمال و سعادت را در پيش گيرد.
يوسف روحم گرفتار است در چاه معاصى
خود برون آور زچاهم يا غياث المستغيثين
و اگر انسان پس از ارتكاب معاصى توبه ننمايد آرام آرام صفحه دل تيره و تار مىشود و ممكن است سرانجام به آنجا برسد كه خداوند مىفرمايد: «ختم اللّه على قلوبهم، خداوند مهر مىزند بر دلهاى آنها»و راهى براى فلاح و رستگارى باقى نماند. امام صادق(ع) در اين زمينه مىفرمايد: «اذا اذنب الرّجل خرج فى قلبه نكتةٌ سوداءٌ فان تاب انمحت و ان زادت حتى تغلب على قلبه فلا يفلح بعدها ابداً؛ هنگامى كه شخصى مرتكب گناه مىشود، در قلب او نقطه سياهى به وجود مىآيد، پس اگر توبه كند، از بين مىرود و اگر گناهان او زياد شود، تا آنجا كه سياهى قلب او را فراگيرد، پس از آن ديگر رستگار نخواهد شد.»(4) توبه از نظر روانى
توبه از مشخصات ويژه انسان است نسبت به حيوانات، يعنى انسان داراى استعدادهايى است مخصوص به خود يكى از آنها توبه است، كه انسان از درون خويش عليه خود قيام مىكند و عليه خويش شعار مىدهد، و مسير رفته خويش را خطرناك تشخيص مىدهد، و تصميم مىگيرد كه آن مسير را عوض كند، به اين جهت توبه يك انقلاب درونى است نه يك لفظ خشك و بىجان. توضيح مطلب اين است كه جمادات با گياهان اين تفاوت را دارند، كه جمادات هنگام خطر نه متوجه آن مىشود و نه قدرتى از درون دارد كه آن مسير را تغيير دهد، ولى در نباتات اين استعداد وجود دارد كه هرگاه با مانعى برخورد كرد مسير خويش را تغيير مىدهد، و همين طور در حيوانات، هم درك احساس خطر وجود دارد و هم قدرت تغيير مسير، توبه در انسان تغيير مسير است منتهى نه چون گياه و حيوان كه بر اثر غريزه است نه از سر آگاهى، توبه در انسان احساس خطر نمودن و تغيير مسير دادن آگاهانه است، چون احساس مىكند عقل و فرشته درونش اسير شهوت و نفس شيطانى شده است، لذا دست به قيام مىزند، و عقل و فرشته از دست نفس رها مىشود. به اين جهت اين نوع از انقلاب اختصاص به اديان الهى دارد، مكتبهاى ديگر فقط مىتوانند علّتى را عليه علّت ديگر، و قشر و صنفى را عليه قشر و صنف ديگر وادار به قيام نمايند، امّا هرگز نمىتواند خود انسان را عليه خودش وادار به قيام نمايند، اين دين، مخصوصاً دين اسلام است كه مىتواند انسان را عليه خودش بشوراند و دست به قيام عليه خويش بزند.(5) عكس العمل توبه
اين انقلاب درونى شدّت و قدرت آن بستگى به دو چيز دارد: 1- بزرگى گناه و جنايت. 2- آمادگى درونى، و زمينه روحى، ممكن است انسانى از گناه كوچكى به خود به لرزد، و گاه ممكن است جان دهد، همچون همام كه مرد عابدى بود ولى وعظ و پندهاى اميرمؤمنان(ع) چنان انقلاب و آتشى در درون او برپا كرد كه سرانجام جان خويش را فدا كرد و على(ع) فرمود: «سوگند به خدا من از اين پيش آمد بر همّام مىترسيدم» و آنگاه فرمود: «اهكذا تصنع المواعظ البالغة باهلها؛ آرى مواعظ رسا به اهلش (و آنهايى كه آمادگى روحى دارند) چنين مىكند.»(6) و گاه بزرگى گناه انسان را مىلرزاند مانند آنچه درباره يكى از سرداران معاويه نقل شده است كه بعد از اين كه بچّههاى خردسال عبداللّه بن عباس را كشت دچار عذاب وجدان شده بود و خود را به شدّت سرزنش مىكرد، و يا آن خلبان آمريكائى كه بعد از بمباران شهر «هيروشيما» و «ناكازاكى» دچار عذاب وجدان و انقلاب شديد درونى شده بود. حال تائب
مهمترين ركن توبه و اصلىترين نقطه آن كه سخت تحوّل ساز و تربيت كننده و اثر ساز و اعجازگر است، حال تائب است. كه بر دوپايه اساسى استوار است:1- ندامت شديد از گذشته تاريك. 2-اميدوارى شديد به رحمت الهى و باور اين مطلب كه قطعاً خداوند انسان را مىبخشد، در اين باب اميرمؤمنان(ع) با اين كه معصوم است، و گناه نمىكند غوغا كرده، آنچنان مىنالد كه گويا تمام عمر خويش را به گناه به سر برده به نمونههايى از كلام آن مولا در اين زمينه اشاره مىكنيم: 1 – نماز اميرمؤمنان(ع):
بعد از نماز اميرمؤمنان(ع) دعايى وارد شده است كه در بخشى از آن مىخوانيم «يا من عفى عن السّيّئات و لم يجاز بها ارحم عبدك يا اللّه…فكيف انت صانعٌ بى وليت شعرى كيف تقول لدعائى اتقول نعم ام تقول لا فان قلت «فياويلى يا ويلى يا ويلى يا عولى…؛اى بخشنده گناهان كه در مقابل گناهان مجازات نمىكنى، بر بندهات رحم كن اى خدا و… پس چگونه تو بامن رفتار مىكنى؟ و كاش مىدانستم درباره دعايم چه مىگويى؟ آيا جواب مثبت مىدهى يا جواب منفى؟ اگر در جوابم نه بگويى (و مرا نپذيرى) اى واى بر من، اى واى بر من، اى واى بر بى نوايى من، واى بر ندارى من، واى بر شقاوت و بدبختى من، واى بر بدبختى من، واى بر ذلّت من، واى بر ذلّت من، واى بر خوارى من؛..»(7) 2- دعاى كميل على(ع)
با دعاى كميل على(ع) همه كم و بيش آشناييم، اگر كسى سابقه على(ع) را نداند و نگاهى به دعاى كميل او داشته باشد، مىبيند سراسر گريه و ناله و توبه و پشيمانى از گناه، و عذرخواهى از خداوند است: «الهى قد اتيتك بعد تقصيرى و اسرافى على نفسى معتذراً نادماً…؛ خدايا بعد از تقصيرم و اسراف بر نفسم به پيشگاهت آمدهام در حالى كه عذرخواه، پشيمان، دل شكسته، آمرزش طلب بازگشت كننده، اقرار كننده(به گناه) و اعتراف(به تقصير و گناه خويش) دارم.»(8) 3- دعاى صباح
در بخشى از اين دعا مىخوانيم: «الهى كيف تطرد مسكيناً التجأ اليك من الذّنوب هارباً ام كيف تخيّب مستر شداً قصد الى جنابك ساعيّاً؛ خدايا چگونه طرد مىكنى از درگاهت بيچارهاى را كه از گناه گريزان به تو پناه آورده است و چگونه نااميد مىكنى راه جويى را كه قصد تو كرده است با سعى و تلاش…؛(9) 4- مناجات منظومه على(ع):
اين مناجات سراسر سوز و ناله و گريه و توبه است، كه به نمونههايى اشاره مىشود:
الهى لئن جلّت و جمّت خطيئتى
فعفوك عن ذنبى اجلّ و اوسع
اى خدا اگر چه گناه من بزرگ و بسيار است
پس عفو تو از گناه من بزرگتر و وسيعتر است
الهى لئن اعطيت نفسى سؤلها
فها انا فى ارض النّدامة ارتع…
اى خدا اگر من خواهشهاى نفس خود را پيروى كردم،
اكنون من در باغ پشيمانى قدم مىزنم
الهى ذنوبى بذّت الطّود و اعتلت
وصفحك عن ذنبى اجلّ وارفع…
اى خدا گناهان من از كوهها افزونتر و بالاتر است
(ولى) بخشش تو از گناه من بسى بزرگتر و بلندتر است
الهى فان تعفو فعفوك منقذى
والّا فبا لذّنب المدمّر اصرع…
اى خدا اگر مرا ببخشى عفو تو نجات بخش من است
وگرنه من به گناه مهلك هلاك خواهم شد…(10) 5 – مناجات شعبانيّه:
اين دعاى اميرمؤمنان(ع) نيز سراسر سوز و گداز حالت مناجات و توبه است و شيخ عباس مىگويد اين مناجات هرچند از زبان على(ع) است ولى تمامى امامان آن را مىخواندند و هرگاه انسان حال و حضور قلبى داشته باشد آن را بخواند، كه ما فقط به برخى از جملات مختصر آن اكتفا مىكنيم كه بيانگر حال تائب است:
«الهى ان قدجرت على نفسى فى النّظر لها فلها الويل ان لم تغفرلها؛ خدايا در توجّه به نفسم(بر اثر گناه) بر خود ستم كردهام، پس واى بر آن نفس اگر تو آن را نبخشى.»(11) و در بخش ديگر فرمود: «الهى اخذتنى بجرمى اخذتك بعفوك و ان اخذتنى بذنوبى اخذتك بمغفرتك و ان ادخلتنى النّار اعلمت اهلها انّى احبّك الهى ان كان صغر فى جنب طاعتك عملى فقد كبر فى جنب رجائك املى؛ خدايا اگر مرا به جرمم مؤاخذه كنى تو را به عفوت مىگيرم، و اگر به گناهم مؤاخذه كنى به آمرزشت بازخواست مىكنم و اگر مرا داخل جهنّم كنى(دست به افشاگرى مىزنم و) اعلام مىكنم كه تو را( اى خدا) دوست دارم.»(12)
الهى ان كانت الخطايا قد استقطتنى لديك فاصفح عنّى بحسن توكّلى عليك؛ خدايا اگر خطاها مرا از نظرت انداخته(و از چشمت ساقط كرده) پس از من چشم بپوشان بخاطر خوبى توكّلى كه به تو دارم. 6 – مناجات مسجد كوفه:
از ديگر دعاهاى سراسر حال و توبه و سوز اميرمؤمنان كه حقيقةً تربيت كننده و انسان ساز است مناجات مسجد كوفه اميرمؤمنان(ع) است كه ساعتها وقت مىخواهد كه با حال و توجه در كنار محراب آن حضرت خوانده شود، كه متأسفانه امروزه اكثر زائران مسجد كوفه و محراب از آنها غافلند حداكثر به بوسيدن محراب و دو ركعت نماز و يك عكس يادگارى بسنده مىكنند، اگر انسان با ديده دل در اين مناجات بنگرد گويا از درون آن نالههاى جانسوز على را از نختلستانهاى كوفه مىشنود كه: «و اسئلك الامان يوم يعرف المجرمون بسيماهم فيؤخذ بالنّواصى والاقدام…؛ از تو امان مىخواهم در روزى كه مجرمان از چهرهشان شناخته مىشوند و با موى پيشانى و قدمهاشان گرفته مىشوند…»(13)
و از تو امان مىخواهم براى روزى كه گنهكاران دوست دارند. بجاى عذاب فرزندان و همسر و برادر و خويشان او را و تمام آنچه در زمين است فديه و عوض بگيرند( ولى او) نجات يابد.» و عرضه دارد «مولاى يا مولاى انت الغفور و انا المذنب و هل يرحم المذنب الّا الغفور ؛ مولاى من، اى آقاى من، تو آمرزندهاى و من گنهكار و آيا گناه كار را جز آمرزنده (و بخشنده) چه كسى ترحم مىكند.»(14)
آنچه بيان شد قطرهاى از درياى حال على (ع) است كه هميشه مخصوصاً، شبها از آن برخوردار بوده است. راستى اگر كسى با آن مناجاتها خو بگيرد، و بر خواندن آنها مداومت به ورزد از نظر معنوى چگونه تربيت خواهد شد؟ ژرفاى آن را جز كسانى كه در اين وادى هستند نمىدانند على(ع) اين مناجاتها و دعاها را و همين طور دعاى ديگرى كه از ديگر امامان رسيده، همچون مناجات توّابين امام سجاد(ع) و…براى اين به يادگار گذارده كه شيعيان او با حال توبه و مناجات تربيت شوند، و در مسير صحيح معنويت و عرفان قرار مىگيرند. ضرورت توبه
اميرمؤمنان در نهج البلاغه به بخشهاى مهمى كه برد تربيتى دارد پرداخته يكى از آنها ضرورت و لزوم توبه است و اين كه هر كسى نياز به توبه دارد، انبياء از اضطراب سرّ، اولياء از تلوّث خاطر و كدورت قلبى، و اصفيا و… و خواص از اشتغال ذهن به غير خدا و عوام نيز از دست گناهان خويش بايد توبه نمايند.(15) قرآن با صراحت مىگويد كه همه نياز به توبه دارند آنجا كه فرمود: «توبوا الى اللّه جميعاً ايّها المؤمنون لعلكم تفلحون ؛ اى مؤمنين! همگى به سوى خدا توبه كنيد، اميد است كه رستگار شويد.»(16) اين آيه خطاب به كفّار نيست بلكه به مؤمنين است آنهم نه فقط به مؤمن گنهكار بلكه عموميت دارد. منتهى مرتكبان معصيت بيشتر نيازمند به توبه هستند و هرچه زودتر بايد اين كار را انجام دهند، على(ع) مىفرمايد: «ان قارنت سيّئةً فعجّل محوها بالتّوبة؛(17) اگر مرتكب گناهى شدى، به سرعت آن را با توبه محو كن( و آثار آن را از بين ببر) و در جاى ديگر فرمود: «مردم! عمل كنيد كه عمل نيكو به سوى خدا بالا مىرود، و توبه سودمند است، و دعا به اجابت مىرسد، و قلمهاى فرشتگان در جريان است. به سوى اعمال نيكو بشتابيد پيش از آنكه عمرتان پايان پذيرد، يا بيمارى مانع و يا تير مرگ شما را هدف قرار دهد.»(18)
و فرمود: «فرحم اللّه امرأً استقبل توبته، و استقال خطيئته و بادر منيّته ؛ پس رحمت خدا بر آن كس كه به استقبال توبه رود، و از گناهان خود پوزش طلبد، و پيش از آن كه مرگ او فرا رسد. اصلاح گردد.»(19) آيا توبه كارى پيدا مىشود؟
«همانا دنيا روى گردانده و وداع خويش را اعلام داشته است، و آخرت به ما روى آورده و پيشروان لشكرش نمايان شده. آگاه باشيد امروز روز تمرين و آمادگى، و فردا روز مسابقه است، پاداش برندگان بهشت، و كيفر عقب ماندگان آتش است: «افلا تائبٌ من خطيئته قبل منيّته؛ آيا كسى هست كه قبل از فرا رسيدن مرگ از اشتباهات خود توبه كند.»(20) ارزش توبه:
گاه حضرت اميرمؤمنان(ع) براى بهره بردارى از توبه در مسير تربيت خويش به بيان ارزش و جايگاه توبه پرداخته و در موارد متعدد به آن اشاره نموده است از جمله:
1- بالاترين شفيع: فرمود: «لاشرف اعلى من الاسلام…و لا شفيع انجح من التّوبة؛ هيچ شرافتى برتر از اسلام…و هيچ شفاعت كنندهاى كارسازتر از توبه نيست.»(21)
2- برترين خير: على (ع) مىفرمايد: «ولاخير فى الدّنيا الّا لرجلين رجلٌ اذنب ذنوباً فهو يتداركها بالتّوبة و رجلٌ يسارع فى الخيرات؛ در دنيا جز براى دو كس خير نيست، يكى گناهكارى كه با توبه جبران گناه خود نمايد، و ديگرى مردى كه به كارهاى نيك شتاب كند.»(22)
3- امان انسان: در اينباره اميرمؤمنان(ع) مىفرمايد: «دو چيز در زمين مايه امان از عذاب خدا بود. يكى از آن دو برداشته شد، پس ديگرى را دريابيد به آن چنگ بزنيد، امّا الامان الّذى رفع فهو رسول اللّه (ص) و اما الامان الباقى فالاستغفار؛(23) امّا امانى كه برداشته شد رسول خدا(ص) بود و امّا امان باقيمانده استغفار و توبه است كه خداى بزرگ به رسول خدا فرمود: «خدا آنان را عذاب نمىكند در حالى كه تو در ميان آنانى، و عذابشان نمىكند تا آن هنگام كه استغفار مىكنند.»(24)
توبه آنچنان ارزش دارد كه خداوند نيز از انجام آن خشنود مىگردد و گويا مشتاق آن است امام باقر(ع) فرمود: «به درستى كه خداوند به واسطه توبه بندهاش بيشتر از كسى كه در يك شب ظلمانى مركب و زاد و توشهاش را گم كرده و سپس آن را پيدا كرده خوشحال و خشنود مىشود.»(25)
4- تائب هدايت يافته است
نكته ديگر درباره ارزش توبه اين است كه يكى از بارزترين نشانههاى انسانهاى هدايت شده و باريافته به درگاه الهى توبه و ندامت از گناهان است، على(ع) در اين باره مىفرمايد: «خوشا به حال كسى كه قلبى سالم دارد، خداى هدايتگر را اطاعت مىكند. از شيطان گمراه كننده دورى مىگزيند، با راهنمايى مردان الهى با آگاهى به راه سلامت رسيده…و راه رستگارى پيش از آن كه درها بسته شود، و وسائلش قطع گردد بشتابد، و استفتح التوبة و اماط الحوبة…فقد اقيم على الطِّريق، و هدى نهج السّبيل، در توبه را بگشايد و گناهان را از بين ببرد، پس (چنين فردى) به راه راست ايستاده، و به راه حق هدايت شده است.(26)
5 – درجه والا مقامان: عرفا و سالكان كوى دوست براى رسيدن به لقاء حق مراحل و مراتبى را تعيين كردهاند، كه مرتبه اول و گام اول بيدارى وجدان انسان، همانكارى كه ابراهيم تلاش كرد با شكستن بتها در درون قومش ايجاد كند.(27) و گام دوم توبه و برگشت به سوى خداوند متعال است. على(ع) دراين باره مىفرمايد: «الاستغفار درجةٌ العلّييّن ؛ استغفار (و توبه) درجه والا مقامان است.»(28) آثار و پى آمدهاى توبه
«توبه» از مهمترين آموزههاى تربيتى و اخلاقى است كه آثار بى شمار و ره آورد گرانبها و پىآمدهاى مثبت فراوانى دارد كه به اهم آنها اشاره مىشود. 1- اميدوارى به آينده
يكى از مهمترين آثار روانى و تربيتى و اجتماعى توبه اين است كه شخص گنهكار را نسبت به ترك گناه و اصلاح نفس و در پيش گرفتن راه خير و سعادت و آينده بهتر و برتر اميدوار مىنمايد، چه اين كه اگر چنين اميدى در او زنده نگردد، ممكن است براى اصلاح خود قدم برندارد و بيشتر به سوى شقاوت و فساد سوق داده شود، نااميدى از آينده گذشته برآثار سوء فردى، اثرات مخرّب و ويرانگر غير تربيتى و اجتماعى نيز به دنبال دارد، لذا در منابع دينى ما كه براى تربيت انسان آمده اين نگرانى را بر طرف نموده و با تلاش زياد انسان را به آينده اميدوارم مىكند. قرآن كريم دراين باره مىفرمايد: «قل يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذّنوب جميعاً؛ بگو اى بندگان من كه بر نفسهاى خود (براثر گناه) اسراف و ستم كردهايد از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خداوند همه گناهان را مىآمرزد.»(29)
و على (ع) كه نه تنها اميرمؤمنان(ع)، بلكه امير مربيان نيز هست، لذا درنامه سراسر تربيتى خود به فرزند ارشد و دلبندش حسن مجتبى(ع) او را با توبه سخت به آينده خوب و روشن اميدوار مىكند و مىفرمايد: «انّ الّذى بيده خزائن السّماوات و الارض قد اذن لك فى الدّعاء… ولم يمنعك ان اسأت من التّوبة، و لم يعاجلك بالنّعمة، ولم يعيّرك بالانابة، و لم يفضحك حيث الفضيحة بك اولى، و لم يشدّد عليك فى قبول الانابة، و لم يناقشك بالجريمة و لم يؤيسك من الرّحمة بل جعل نزوعك عن الذّنب حسنةً، وحسب سيّئتك واحدةً، و حسب حسنتك عشراً و فتح لك باب المتاب و باب الاستعتاب…؛(30) بدان خدايى كه گنجهاى آسمان و زمين در دست اوست، به تو اجازه دعا و درخواست داده… و در صورت ارتكاب گناه در توبه را مسدود نكرده است، در كيفر تو شتاب نداشته، و در توبه و بازگشت (به سوى خدا) بر تو عيب نگرفته است در آنجا كه رسوايى سزاوار توست، رسوا نساخته، و براى بازگشت به خويش شرائط سنگينى مطرح نكرده است در گناهان تو را به محاكمه نكشيده، و از رحمت خويش نااميدت نكرده بلكه بازگشت تو را از گناهان، حسنه و نيكى شمرده است، هرگناه تو را يكى و هر نيكى تو را ده برابر به حساب آورده، و راه بازگشت و توبه را به روى تو گشوده است، هرگاه او را بخوانى ندايت را مىشنود،و چون با او راز دل گويى راز تو را مىداند…» اين جملات سراسر اميد و خوشبينى است يك بار ديگر برخى جملات را بازخوانى كنيم: 1- با گناه در توبه باز است 2- در كيفر گناه كار شتاب نمىشود 3- در صورت برگشتن به پيشگاه الهى مورد هيچ گونه ملامت و عتابى قرار نمىگيرد همانچيزى كه خيلى از مجرمان از آن ترس دارند 4- حتى اگر مستحق رسوايى باشد، او را رسوا نمىكند 5 – و براى برگشتن جر توبه شرائط سنگين ديگرى قرار نداده است 6- و در اين دنيا در مقابل گناهان محاكمه نمىكند 7- با اين همه اميدوارى، باز صريحاً اعلام نموده كه از رحمت من نااميد نباشيد 8 – و از همه بالاتر خود برگشتن را حسنه و كار نيك شمرده و بر آن ثواب مترتب نموده است 9- و آنچه گفته شد را اگر با آنچه كه قرآن مىگويد كه حتّى گناهان گذشته نيز تبديل به حسنات مىشود(31) همراه كنيم اميدوارى صد چندان شده و آثار مهمّ تربيتى بر روح و روان گناهكار خواهد داشت، راستى كدام مجرم و زندانى است اگر در صورت پشيمانى سابقه زندان او را سابقه كار به حساب آورند،
دست از جرم نكشد؟ و كدام سرباز فرارى است اگر مدّت غيبت و فرار او را سابقه خدمت بحساب آورند، به سربازى و خدمت حاضر نشود؟ ولى اين اتفاق در مكتب تربيتى توبه رخ مىدهد، كه خلافهاى او نيز تبديل به نيكى مىشود و مردوديهاى او تبديل به قبولى، و صفر او بلكه زير صفر او بيست بحساب مىآيد.
و در جمله ديگر درباره نقش اميد دهى توبه فرمود: «عجبت لمن يقنط ومعه الاستغفار؛ در شگفتم از كسى كه مىتواند استغفار (و توبه) كند و (با اين حال) نااميد است.»(32) 2- سلامت و بزرگى و شادى
از آثار ديگر توبه اين است كه در روح و جسم انسان ايجاد سلامتى نموده بزرگوارى و شادابى را در پى دارد، على(ع) در وصف توبه كاران مىفرمايد: «غرسوا اشجار ذنوبهم نصب عيونهم و قلوبهم وسقوها بمياه النّدم فاثمرت لهم السّلامة و اعقبتهم الرضا و الكرامة؛ درخت گناهان را در معرض چشم و دلشان كاشتهاند و آن را با آب ندامت و پشيمانى (مرتّب) سيراب مىكنند، سپس نتيجه و ميوه آن درختان براى آنها سلامتى است، و به دنبال آن خشنودى و بزرگى خواهد بود.»(33) 3- پاكى قلب و روح
تربيت صحيح و كامل در سلامتى و پاكى روان انسان ريشه دارد، و هيچ سلامتى و پاكى به سلامتى و پاكى قلب و روح نمىرسد، چرا كه على(ع) فرمود: در قلبهاى پاك بندگان محلهاى نگاه (رحمتآميز) الهى است پس هر كس قلب خود را پاك نمود خداوند به او نظر مىكند.»(34) و توبه يكى از مهمترين اثرش اين است كه قلب و روح انسان را پاك و پاكيزه مىكند، چنان كه على (ع) فرمود: «التّوبة تطهّر القلوب و تغسل الذّنوب ؛ توبه دلها را پاك و (و پاكيزه) و گناهان را از بين مىبرد و مىشويد.»(35)
و قرآن هم به همين مطلب اشاره دارد آنجا كه مىفرمايد: «خدا توبه كاران و پاكيزگان را دوست مىدارد.»(36) 4- افزايش روزى
در مسائل تربيتى تشويقهاى مالى و مادّى نيز بى تأثير نيست، على(ع) براى تأثير بيشتر توبه در تربيت انسان اين مسأله را نيز تذكر مىدهد كه توبه در ازدياد رزق و روزى نيز نقش دارد، لذا فرمود: «و قد جعل اللّه سبحانه الاستغفار سبباً لدرور الرّزق و رحمة الخلق؛ و خداوند استغفار( و توبه) را وسيله دائمى فرو ريختن روزى، و موجب رحمت آفريدگان خود قرار داده است. پس (در قرآن) فرمود: «از پروردگار خود آمرزش بخواهيد كه آمرزنده است، بركات را از آسمان بر شما فرو مىريزد و با بخشش اموال فراوان و فرزندان، شما را يارى مىدهد، و باغستانها و نهرهاى پر آب در اختيار شما مىگذارد.»(37)
5 – بازيابى شخصيّت: انسانى كه مرتكب جرمى شده است و گناهى انجام داده است، چه بخواهد و يا نخواهد احساس سرشكستگى و كوچكى مىكند. اگر متولّيان تربيت او را ملامت و تحقير كنند اين احساس بيشتر مىشود، و اگر ملامتها ادامه يابد، ممكن است به آنجا برسد كه كاملاً احساس كند كه شخصيّت خود را از دست داده است و در اين صورت است كه به شدّت وجود او براى خانواده و جامعه خطرناك خواهد شد، و ممكن است دست به هر جنايت و فسادى بزند، چون او احساس مىكند همه چيز را از دست داده است، منابع دينى مخصوصاً قرآن و نهج البلاغه در روش تربيتى خود تلاش مىكند كه با توبه و اظهار ندامت (آنهم ندامتى كه در قلب اوست و هيچ لزومى ندارد كه در نزدديگران اظهار شود، بلكه حق اظهار ندارد) شخصيّت گناهكار را بازيابد و او را به حالت اوّل بلكه بالاتر از آن حالت برگرداند لذا قرآن از يك طرف مىفرمايد: «انّ اللّه يحبّ التّوابين؛ خداوند توبه كاران را دوست مىدارد.»(38) و از طرف ديگر به مردم گوشزد مىكند كه خلاف كاران اگر برگردند، برادران دينى شما هستند و هيچ تنزّل شخصيتى پيدا نكردهاند: «فان تابوا و اقاموا الصّلوة…فاخوانكم فى الدّين…؛ (ولى) اگر توبه كنند، نماز را برپا دارند… برادر دينى شما هستند. و ما آيات خود را براى گروهى كه مىدانند (و مىانديشند) شرح مىدهيم.»(39)
و على (ع) نيز در جملاتى كه از نامه 31 نقل شد، فرمود: كه خداوند توبه كار را نه تنها ملامت نمىكند بلكه براى بازيابى شخصيت او «جعل نزوعك عن الذّنب حسنةٌ؛ بازگشت تو را از گناهان حسنه و نيكى شمرده است.»(40) و در حديث قدسى آمده كه «انب المذنبين احبّ الىّ من تسبيح المسبحين؛ ناله گنهكاران در نزد من محبوبتر از سبحان اللّه گفتن تسبيح كنندگان است.»(41)
در قرآن كريم نيز به آثار توبه اشاره شده كه به نمونههايى به صورت فهرست وار اشاره مىشود.
1- رستگارى «و توبوا الى اللّه…لعلّكم تفلحون، توبه كنيد به سوى خدا شايد رستگار شويد.»(42)
2- بخشيده شدن گناهان «توبوا الى اللّه…عسى ان يكفّر عنكم سيئاتكم؛ اى مؤمنان به سوى خدا برگرديد با توبه… شايد خداوند گناهان شما را بپوشاند.»(43)
3- محبوب خدا شدن «انّ اللّه يحبّ التوابين و يحبّ المتطهرين؛(44) براستى خداوند توبه كنندگان و پاكان را دوست مىدارد.» خود اظهار دوستى خداوند به توبه كاران برد تربيتى مهمّى دارد، اين همان است كه در تربيت فرزندان توصيه شده كه نسبت به آنها اظهار و بيان محبّت شود، و همين طور در پاك و با عفّت ماندن همسر، اظهار محبّت و اين كه شوهر بگويد «دوستت دارم» سخت مؤثر است. خداوند متعال با آن عظمتش نسبت به توبه كاران اظهار محبت مىكند و با اعلا صوتش مىفرمايد: «توبه كار دوستت دارم»…چه توبه كردى مراد مايى.
4- آسايش ابدى: «الّا من تاب و آمن و عمل صالحاً فاولئك يدخلون الجنّة؛(45) مگر كه توبه كند و ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد، پس آنان داخل بهشت مىشوند.»
ادامه دارد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 734، حكمت 434. 2. ابى فارس، لسان العرب، مادّت تَوَبَ و ر.ك راغب اصفهانى، المفردات دفتر نشر الكتاب چاپ دوم، 1404، ص 76. 3. امام خمينى قده، چهل حديث، نشر فرهنگى رجاء، ص 231 – 232. 4. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 271. 5. نگاهى به مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، ص 132 – 139. 6. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 193، ص 406. 7. شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، قم انتشارات مطبوعات دينى، ص 64 – 65. 8. همان، ص 104. 9. همان، ص 99. 10. همان، ص 216 – 218. 11. همان، 260. 12. همان، مناجات شعبانيه، ص 261. 13. همان، مناجات مسجد كوفه، ص 656. 14. همان، ص 658. 15. ر ك لقاء اللّه، ترجمه آقاى فهرى، ص 56. 16. سوره نور، آيه 31. 17. محمدى رى شهرى، منتخب ميزان الحكمه، سيد حميد حسينى، قم دارالحديث، چاپ دوم، 1382. 18. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 230. 19. همان، خطبه 143. 20. همان، خطبه 28. 21. همان، حكمت 371. 22. همان، حكمت 94. 23. همان، حكمت 88. 24. سوره انفال، آيه 33. 25. اصول كافى، همان، ج 2، ص 435. 26. همان، خطبه 214. 27. سوره انبياء، آيه 59 – 60. 28. نهج البلاغه، همان، حكمت 417. 29. سوره زمر، آيه 54. 30. همان، نامه 31. 31. قرآن كريم مىفرمايد:«الّا من تاب و آمن و عمل عملاً صالحاً فاولئك يبدّل اللّه سيّئاتهم حسناتٍ و كان اللّه غفوراً رحيماً ؛ مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مىكند، و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است، سوره فرقان، آيه 70. 32. همان،حكمت 87. 33. منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 89، روايت 980. 34. همان، ص 430، روايت 5327. 35. همان، ص 89، روايت 975. 36. سوره شورى، آيه 25. 37. نهج البلاغه، خطبه 143. 38. سوره نوح، آيه 10 – 11. 39. سوره بقره، آيه 223. 40. نهج البلاغه، نامه 31، ص 528. 41. گفتارهاى معنوى، ص 122. 42. سوره نور، آيه 31. 43. سوره تحريم، آيه 66. 44. سوره بقره، آيه 223. 45. سوره مريم، آيه 69.
فتنه جمل
نظر به وقوع جنگ جمل در نخستين سال حكومت و خلافت ظاهرى امام على بن ابى طالب(ع) در جمادى الاولى سال 36 هجرى قمرى و ايجاد چالش سترگ در برابر حكومت حق طلبانه و عدالت جويانه آن حضرت، از سوى عدهاى از معاريف و سرشناسان قوم و تأثير منفى و نامطلوب آن در روند خلافت اسلامى و عقايد و باورهاى مسلمانان، برآن شديم اين پديده شوم و ناميمون را از بعد تاريخى مورد بررسى قرار داده و داورى صحت و سقم رفتار و كردار عاملان و عناصر اصلى آن را بر عهده خوانندگان ارجمند گذاريم، شايد عبرتى باشد براى فتنه جويان عصر ما. آغاز خلافت و حكومت اميرمؤمنان(ع)
عثمان بن عفان، سوّمين خليفه مسلمانان، پس از قريب به دوازده سال خلافت و حكومت، به خاطر رويكرد به اشرافى گرى و دورى از سيره و سنّت نبوى توسط او و درباريانش و رفتار ظالمانه و اجحافآميز عاملان و استانداران او در مناطق مختلف اسلامى با مردم، روز به روز مقبوليت خود را از دست داده و با نارضايتى و نفرت عمومى روبرو گرديد و سرانجام با قيام يكپارچه مسلمين از مناطق مختلف مصر، عراق، يمن و حجاز و تحصن بسيارى از آنان در مدينه منوره مواجه شد و در اين ميان بحث خلع و استعفاى او از خلافت مطرح و از سوى انقلابيون به طور جد درخواست گرديد و چون او از اين كار خوددارى مىكرد، انقلابيون خشمگين حلقه محاصره را تنگتر كرده و به خانهاش نزديكتر شدند.
از آن سو، افرادى چون مروان بن حكم ، سعيد بن عاص، مغيرة بن أخنس، عبداللّه بن ربيعه، عبدالرحمن بن عوام و جمعى از خويشان و اطرافيان عثمان، بر خلاف نظر او كه معتقد به آرامش و عدم خشونت بود، با انقلابيون، معترضان و محاصره كنندگان رفتار ناپسندى داشته و با آنان به شدت برخورد كرده و حتّى قصد درگيرى نظامى با آنان داشتند كه عثمان بن عفان، آنان را از اين عمل بازداشت.
ولى اين گونه عكس العملهاى اطرافيان او تأثيرات منفى بر جاى گذاشته و سرانجام تعدادى از محاصره كنندگان، شكيبايى و خويشتن دارى از دست داده و به سراپرده عثمان هجوم و وى را در قصرش به قتل رساندند.(1)
اين واقعه، در هيجدهم ذى حجّه سال 35 هجرى قمرى در مدينه منوّره روى داد. پس از قتل وى، تا سه روز اجازه دفنش را نمىدادند تا اين كه حضرت على (ع) ميانجيگرى كرده و زمينه دفنش را فراهم نمود.(2)
پس از قتل عثمان، افرادى چون طلحة بن عبيداللّه و زبيربن عوام به خاطر عضويت در شوراى شش نفره منتخب عمر بن خطاب، در مظنّه خلافت قرار داشتند وليكن با وجود شخصيت عظيم و گرانسنگى چون اميرمؤمنان، امام على بن ابى طالب(ع) در ميان امت اسلام، تمام توجّهات و أنظار تودههاى مردمى متوجه آن حضرت بود. از ميان صحابه پيامبر خدا(ص) و افراد مؤثر و سرشناس امّت، شخصيت هايى چون عمّار بن ياسر، ابوهيثم بن تيهان، رفاعة بن رافع، مالك بن عجلان، ابوايّوب خالد بن زيد، خزيمة بن ثابت، مالك بن اشتر نخعى، محمد بن ابى بكر و صدها تن از معتمدين و متعهدين دينى ديگر، پيش گام دعوت از
اميرمؤمنان(ع) براى پذيرش خلافت اسلامى شدند. امام على بن ابى طالب(ع) در آغاز از پذيرفتن آن امتناع مىنمود و قصد درگير شدن در اين ماجراى بزرگ را نداشت ولى چون در برابر اصرار فراوان سران و ريش سفيدان امت قرار گرفت، آنان را فرمان داد كه در مسجد النبى(ص) اجتماع نمايند تا با شنيدن سخنان و شرايط وى بطور رسمى و عمومى با او بيعت كنند، مردم با اشتياق فراوان در مسجد النّبى (ص) تجمّع نموده و پس از استماع خطبه اميرمؤمنان(ع)، با رغبت تمام، با آن حضرت به عنوان خليفه و جانشين واقعى رسول خدا(ص) بيعت كردند.(3)
نخستين كسى كه دست بيعت به دست آن حضرت داد، طلحة بن عبيداللّه بود و پس از او مهاجران، انصار، اشراف، افاضل و بزرگان و تمامى اهالى مدينه و انقلابيونى كه از شهرهاى مختلف اسلامى در مدينه به سر مىبردند. با امام على(ع) بيعت كردند.
گويند دست طلحه در جنگ احد زخمى شدو از آن زمان از كار افتاده و شل بود و چون با همان دست با امام على(ع) بيعت كرد، برخى از حاضران، آن را به فال بد گرفتند.
قبيصة بن جابر اسدى كه يكى از حاضران آن جمع بود، در اين باره گفت: عجب حالتى! اوّل دستى كه بر دست اميرالمؤمنين على(ع) به بيعت در آمد، دست شل بود. به خدا سوگند كه بيعت طلحه ناپاپدار و ناقص خواهد ماند.(4)
پس از بيعت اهالى مدينه و انقلابيون مستقر در آن، اهالى شهرها و مناطق مختلف اسلامى نيز از طريق دوستداران و ياران امام على(ع)، با آن حضرت بيعت كردند و اهالى كوفه، مصر و يمن در اين امر پيش تاز بودند.
امام على بن ابى طالب(ع) به محض انتخاب شدن به حكومت و تحويل گرفتن زمام خلافت، آن چه كه عثمان و درباريان او از مال و منال و وجوهات و نقدينگى را كه در قصر او گرد آورده بودند، همه را به بيت المال برگردانيد. مگر اموال و دارايىهاى شخصى عثمان را كه به ورثه وى تسليم كرد و شتران صدقه را به نگهبان و حافظى سپرد و تمامى نقدينگى موجود را ميان مهاجر و انصار به طور مساوى تقسيم كرد كه به هر نفرى سى دينار رسيد.(5) مخالفت عدهاى معدود از بيعت با امام على(ع)
پس از آن كه بيعت اهالى مدينه با امام على(ع) به پايان رسيد، معلوم شد عدهاى اندك از سرشناسان مدينه با آن حضرت بيعت نكردند و آنان عبارت بودند از عبدالله بن عمر، سعد بن ابى وقّاص، محمد بن مسلمه، حسّان بن ثابت، اسامة بن زيد و وهب بن صيفى انصارى.(6)
اين عده از مخالفان، با آن حضرت نه بيعت كرده و نه دشمنى و هيچ گاه در واقعهاى با وى به نبرد و جنگى نپرداختند و تنها علت عدم بيعتشان، ترديد و دو دلى آنها بود، كه نمىتوانستند ميان كشته شدن عثمان و انتخاب امام على(ع) يكى را برگزيده و ديگرى را محكوم كنند. مثلاً سعد بن ابى وقاص درباره عدم بيعت خود مىگفت: يا أبا الحسن، اذالم يبق غيرى بايعتك؛ هرگاه كسى غير از من باقى نمانده باشد (و همگان با تو بيعت كرده باشند) آن گاه با تو بيعت خواهم كرد.(7) هم چنين عبداللّه بن عمر بن خطاب مىگفت: لاابايع حتى يجتمع الناس عليك،(8) اسامة بن زيد نيز مىگفت: «أنت احبّ النّاس الىّ و آثرهم عندى، و لو كنت بين لحيى أسد لأحببت أن أكون معك، ولكنى عاهدت اللّه أن لااقاتل رجلاً يقول: لا اله الّا اللّه؛ تو (اى على بن ابى طالب(ع)) محبوبترين شخص و با احترامترين افراد در پيش من مىباشى و اگر من در ميان دهان و دندان شير درّنده نيز قرار گيرم، دوست دارم با تو باشم و تو را رها نكنم. وليكن (چه كنم) كه با خدا پيمان بستم هيچ گاه با مردى كه شهادتين را بر زبان جارى مىكند، مقاتله و مبارزه نكنم.(9)
امام على بن ابى طالب(ع) در سخنانى، بهانه جويى و دغدغههاى اين عده معدود را پاسخ داد و در فرازى از خطبهاش فرمود: «أيّها النّاس انّكم بايعتمونى على ما بويع عليه من كان قبلى، و انّما الخيار للنّاس قبل أن يبايعوا، فاذا بايعوا فلاخيار لهم، و انّ على الامام الاستقامة و على الرعية التّسليم و هذه بيعة عامة من رغب عنها رغب عن دين الاسلام و اتّبع غير سبيله أهله و…؛ يعنى اى مردم، شما همان طورى كه با افراد پيش از من بيعت كرديد، با من نيز بيعت نموديد. بدانيد تا هنگامى كه بيعت نكرديد، اختيار داريد كه با كسى بيعت كنيد و يا بيعت نكنيد (و در اين راه آزاديد) امّا همين كه بيعت كرديد، ديگر اختيار نقض آن را نداريد و در اين موقعيت، بر امام و پيشوا است كه به وظايفش عمل كرده و استقامت و پايدارى به خرج دهد و بر مردم است كه تسليم أوامر او باشند و اين بيعت، بيعت عمومى است و كسى كه از آن اعراض نمايد، از دين اسلام اعراض كرده است و به راه غير مسلمانان رفته است و…»(10)
به هر روى تمامى انقلابيون مهاجر و اهالى مدينه منوره با امام على بن ابى طالب(ع) بيعت كرده و وى را به عنوان جانشين پيامبر خدا(ص) و خليفه مسلمانان به رسميت شناختند.
نزديكترين شهر معروف جزيرة العرب به مدينه منوّره، شهر مكه معظمه بود كه به خاطر وجود خانه خدا و مسجد الحرام در آن و منتسب بودن به زادگاه پيامبر خدا(ص)، از اهميت و اعتبار ويژهاى برخوردار بود. حضرت على(ع) در آغاز، خالد بن عاص بن هشام را به عنوان والى مكه معظمه برگزيد و وى را مأمور اخذ بيعت از اهالى اين منطقه نمود. ولى اهالى مكه در اين أمر چندان استقبالى نكرده و نماينده امام على(ع) را يارى ندادند و حتى يكى از جوانان فتنه جوى قريش، به نام عبداللّه بن وليد بن زيد نامه امام على(ع) را از دست نمايندهاش گرفت و پاره كرد و به زمين انداخت و از اين راه، دشمنى خود را ابراز كرد. البته به سزاى رفتار ناشايست خويش در معركه جمل نايل آمد و در آن واقعه به هلاكت رسيد.(11)
مردم مكه و اطراف آن، پس از آن كه از اصل ماجراى مدينه با خبر شده و از بيعت مهاجر و ا نصار و تمامى انقلابيون و حق طلبان مسلمان با امام على(ع) آگاهى يافتند، در بيعت با امام على(ع) راغب شده و با نماينده آن حضرت بيعت كردند و از آن پس، تمامى شهرها و مناطق اسلامى، از اين واقعه استقبال و با نمايندگان و واليان آن حضرت، بيعت نمودند. تنها اهالى شام به خاطر شيطنتهاى معاويه بن ابى سفيان و جوّ سازىهاى كاذب او بر ضد امام على(ع) از بيعت آن حضرت، محروم ماندند. بلاذرى (مورّخ نامور قرن سوم هجرى) در اينباره گفت: فبايع عليّاً أهل الأمصار الّا ما كان من معاوية و اهل الشّام و خواص من النّاس.(12) عكس العمل عايشه دختر ابىبكر
هنگامى كه مدينه را آشوب فرا گرفته و مسلمانان از هر سو به آن مهاجرت كرده و خواستار خلع عثمان از خلافت شده بودند و اين شهر بزرگ اسلامى روزگار سختى را سپرى مىكرد، بسيارى از همسران رسول خدا(ص) كه در آن زمان هنوز در قيد حيات بودند، به خاطر كنارهگيرى از اين آشوبها و ناامنىها، به مكه معظمه هجرت كردند و پس از به جا آوردن أعمال حج در ذى حجّه سال 35 قمرى، در همين شهر مدتى ماندنى شدند. عايشه بنت ابى بكر، كه يكى از اين بانوان بود، در خلافت عثمان بن عفان، دل خوشى از وى نداشت و دايم بين آن دو، سخنان درشت و نامطلوبى رد و بدل مىگرديد و چه بسا عايشه مردم را بر ضد عثمان تحريك مىكرد و حتّى در واقعه شورش مسلمانان كه به قتل عثمان منجر شد، عايشه طرف مردم را گرفته و آنان را بر ضد عثمان تشويق و ترغيب مىكرد.
ابن اعثم كوفى( متوفاى 314 هجرى) در اينباره چنين بيان كرد: از اين معنى خاطر عايشه به غايت رنجيده بود، او (عثمان) را بد مىگفت و دشنام مىداد، بلكه مردمان را بر كشتن عثمان تحريص مىكرد و مىگفت: بكشيد اين پير كفتار را كه هنوز پيراهن مصطفى(ص) كهنه نشده، سنّت او را كهنه گردانيد. بكشيد اين پير كفتار را و زنده مگذاريد.(13)
ابن اعثم در جاى ديگر، شدت خشم و نارضايتى عايشه نسبت به عثمان را بدين گونه شرح داد: امّالمؤمنين، عايشه صديقه، چنانكه بدان اشاره شد چندانكه توانست و دانست مردم را در قتل عثمان تحريص مىكرد تا گاهى كه سفر مكّه پيش داشت. در مكّه او را آگاهى دادند كه عثمان به دست صناديد اصحاب مقتول گشت، نيك شاد شد فقالت: أبعده اللّه بما قدّمت يداه، الحمد للّه الّذى قتله. عايشه در قتل عثمان خداى را شكرها بگزاشت و بر او لعن و نفرين فرستاد.(14)
عايشه پس از آگاهى از قتل عثمان، راهى مدينه منوره شد و در ميان راه، ابتدائاً به او خبر دادند كه طلحة بن عبيداللّه به خلافت رسيد، وى از اين خبر استقبال كرد و با تمسخر و تحقير نسبت به طلحه، گفت: إيه ذاالاصبع للّه أنت، لقد وجدوك لها محشاً. سپس به راهش ادامه داد تا به «سرف» (مكانى در شش يا هفت مايلى مكه) رسيد و با شخصى به نام عبيد بن ابى سلمه ليثى روبه رو گرديد، كه از مدينه مىآمد، از او پرسيد: از مدينه چه خبر؟ عبيد گفت: مردم، عثمان را به قتل رساندند. عايشه گفت: آرى، اين را مىدانم، بگو پس از آن، چه كردند؟ عبيد گفت: دشوارى و سختىهاى مردم توسط خودشان و به بهترين شيوه حل و فصل گرديد و با پسر عموى پيامبرشان على(ع) بيعت كردند.
عايشه با تعجب پرسيد: آيا آنان چنين كارى كردند؟ دوست دارم كه آسمان بر زمين افتاد، اگر اين خبرى را كه دادى، براى پيشوايت (على(ع)) درست باشد. عبيد گفت: براى چه چنين مىگويى؟ به خداى سبحان سوگند در روى زمين كسى را مانند او نمىبينم. چرا تو از خلافت و حكومت او ناراحتى؟
عايشه به وى پاسخى نداد و از همان مكان، به مكه برگشت(15) و از رفتن به مدينه منصرف شد.
امّا بنا به نقل ابن اعثم كوفى: عبيد بن ابى سلمه به عايشه گفت: چرا چنين مىگويى؟ نه تو در حق على (ع) ثناها مىفرمودى و مىگفتى كه امروز در روى زمين هيچ كس در نزد خداى سبحان از على(ع) گرامىتر نيست؟ اكنون چرا او را دشمن مىدارى و خلافت او را نمىپسندى؟ نه هم تو مردمان را بر كشتن عثمان تحريص مىكردى كه اين پير كفتار را بكشيد؟ اكنون چه افتاده كه چنين مىگويى؟
عايشه در پاسخش گفت: در آن وقت اين سخن مىگفتم، اكنون چون خبر آن يافتم از آن بازگشتم، عثمان از شما توبه خواسته بود. چون توبه كرده و از گناهان پاك شد، او را بكشتيد. به خداى كه خون او بازخواهم و در اين كار خاموشى نگيرم.
عبيد گفت: اى امّ المؤمنين، و اللّه كه نيك نمىكنى و ميان امّت مصطفى(ص) غوغا و تفرقه مىافكنى، بسا فتنهها كه انگيخته شود و بس خونها كه ريخته گردد. عايشه، سخن عبيد را وقعى نگذاشت و از نيمه راه بازگشت و جانب مكه گرفت.(16)
بدين گونه، پس از معاويه و امويان حاكم شام، نطفه دوّمين جناح و جبهه مخالفان حضرت على(ع) به سردمدارى عايشه بنت ابى بكر، بسته شد و اين بار مكه معظمه، خانه امن الهى هدف مخالفان امام على(ع) قرار گرفت. تشكيل هسته اصلى سپاه جمل
به غير از عايشه، افراد سرشناس ديگرى نيز به تدريج راهى مكه معظمه شدند. چند تن از آنان، از استانداران عثمان بودند كه توسط مردم از شهرها رانده شده و به مكه پناهنده شده بودند.
يعلى بن منيه (عامل يمن)، عبدالله بن عامر حضرمى( عامل عثمان در خود مكه) و عبدالله بن عامر(عامل بصره) از اين دسته بودند. هم چنين از مدينه منوره افرادى چون سعيد بن عاص، وليد بن عقبه، مروان بن حكم، ابان بن عثمان و وليد بن عثمان كه همگى از وابستگان به طايفه بنى اميه بودند، در اين شهر مقدس گرد آمدند. پس از آنان، دو تن از صحابه مشهور رسول خدا(ص)، يعنى طلحة بن عبيد اللّه و زبير بن عوام با تمامى خانواده و ملازمان خويش نيز به اين گروه پيوستند.
خبر مخالفت عايشه و اقامت اعتراضآميز وى در مكه معظمه، در سراسر عالم اسلام منتشر شد و مخالفان بنى هاشم و دشمنان حكومت عدالت خواهانه امام على(ع) با حركت به سوى مكه معظمه، جمعيت مخالفان را تقويت كردند. در نتيجه سپاه مخالفان و جبهه بزرگ پيمان شكنان در مكه معظمه پاگرفت و سران اين جبهه تا آن مقدارى كه افراد سرشناس و مشاهير را مىشناختند، براى آنها نامه نوشته و آنان را به سوى خود فراخواندند.
تعدادى، آنها را اجابت كرده و تعدادى مخالفت و تعدادى بى طرف باقى ماندند. عبداللّه بن عمر بن خطاب، كه در آن زمان در مكه به سر مىبرد، مورد دعوت مخالفان قرار گرفت ولى به آنها پاسخ منفى داد و از همراه شدن با آنان خوددارى كرد.(17)
عبداللّه بن عمر، خواهر خويش حفصه بنت عمر، همسر رسول خدا(ص) را كه قصد همراهى با عايشه بنت ابىبكر داشت، نيز از اين كار بازداشت و نگذاشت در دام شيطانى اين گروه فتنه جو گرفتار آيد.
جبهه مخالفان علوى، در آغاز قصد كردند به شام روند و با همفكرى و مساعدت همه جانبه معاويه و شاميان ياغى و سركش به جنگ با خليفه منتخب مسلمانان به شتابند، ولى در اين باره به توافق نرسيدند و خود معاويه نيز از آنان استقبالى به عمل نياورد. بدين جهت، تغيير موضع داده و به جاى شام، شهر بصره در جنوب شرقى عراق را مورد هدف قرار دادند.(18)
از ميان همسران رسول خدا(ص) امّ سلمه(رض) به سان ساير مسلمانان، جانب امام على(ع) راگرفت و از او طرفدارى مىكرد. اين بانوى شريف و دورانديش بارها عايشه را از كردار و رفتار ناپسندش باز مىداشت و به او مىگفت: اى دختر ابى بكر، من در شگفتم كه تو از عثمان مقتول خون خواهى مىكنى. تو همان نبودى كه مردم را بر كشتن او تحريك مىكردى و او را پير كفتار مىخواندى؟ تو را چه كار با خون خواهى عثمان؟ او مردى از بنى مناف بود و تو از بنى تميم، ميان شما رابطه خويشاوندى نيست و در حال حيات او، ميانتان موافقتى نبود. اكنون چه غلو و زياده روى است كه در پيش گرفته و بر ضديت على بن ابى طالب(ع) كه پسر عم رسول خدا(ص) است بيرون مىآيى و خلافت او را نمىپسندى؟ در حالى كه جمله مهاجر و انصار با او بيعت كرده و بر خلافت و امامتش راضى شدند و با رغبت و ميل خود، به پيروى و يارى او همت نمودند و همگان بر امامت او متّفق شدند. فضل و فضيلتى كه در او است، تو آنها را نيكو مىشناسى.(19)
مكه معظّمه پس از موضعگيرى ام سلّمه (رض) و طرفداران امام على(ع) به دو جناح تقسيم شد. جناحى كه عايشه و مخالفان حضرت على(ع) را حمايت مىكرد و جناحى كه امّ سلمه (رض) و خلافت عدالت جويانه امام على(ع) را مورد پشتيبانى خويش قرار مىداد.
امّ سلمه (رض) به اهالى مكه مىفرمود: ايّها النّاس آمركم بتقوى اللّه و ان كنتم تابعتم عليّاً فارضوا به، فواللّه ما أعرف فى زمانكم خيراً منه. در مقابل وى، عايشه به مردم مىگفت: انّ عثمان مظلوماً، و أنا أدعوكم الى الطّلب بدمه و اعادة الأمر شورى.(20)
به هر روى، جبهه پيمان شكنان، ماندن در مكه معظمه را به صلاح خويش ندانسته و براى يافتن همفكران و ياران بيشتر، از مكه به استعداد سه هزار نيروى رزمى خارج شده و عازم بصره شدند.
پس از خروج فتنهآميزان از مكه، جناب ام سلمه (رض) و امّ فضل( همسر عباس بن عبدالمطلّب)، هر كدام نامهاى براى حضرت على(ع) نوشته و جداگانه به مدينه منورّه ارسال كرده و آن حضرت را از آشوب گرى اين گروه باخبر نمودند.(21) اشغال شهر بصره توسط مخالفان
مخالفان امام على(ع) پس از خروج از مكه و طى منازل متعدّد به بصره رسيدند و در آغاز از راه صلح و سازش با عثمان بن حنيف، عامل امام على(ع) در اين منطقه، وارد شهر شده وليكن از اعتماد و نرم خويى عثمان بن حنيف، سوء استفاده كردند و بر ياران او محافظان شهر شبيخون زده و بسيارى از آنان را كشته و زخمى نمودند و خود عثمان بن حنيف را نيز دستگير و قصد كشتن وى كرده ولى به خاطر هراس از انتقام انصار، از كشتن او منصرف شده و او را پس از شكنجهها و آزارهاى توان فرسا رها كردند و شهر بصره را با تمام امكانات و ثروتهايش به تصرف خود درآوردند و عملاً در برابر خلافت اسلامى قرار گرفتند.(22) عكس العمل امام على بنابىطالب(ع) در برابر جبهه مخالفان
حضرت على(ع) از آغاز خلافت خوش، ناظر و مراقب رفتار و كردار ناكثين و عهد شكنان بود و بهانه جويىها و ايرادات آنان را به درستى مىدانست و به خوبى تحليل مىكرد.
آن حضرت به هنگام خروج طلحه و زبير از مدينه منوره به بهانه انجام عمره مفرده در مكه معظمه، در ضمن خطبهاى فرمود: نخستين افرادى كه با من بيعت نموده و اظهار اطاعت كردند، طلحه و زبير بودند و اندكى از بيعتشان نگذشت از من اذن عمره گرفتند. سوگند به خداى سبحان، آنان آهنگ مكر و خدعه داشتند. پس براى اتمام حجت با آنها عهد تازه به ميان آوردم تا امّت را به هلاكت نيندازند و آنها نيز به همين ترتيب با من تجديد عهد كردند، وليكن به عهد خود وفا نكرده و نقض بيعت نمودند. اينك تعجب مىكنم از اين بىوفايان بد عاقبت كه چگونه با ابوبكر و عمر انقياد كرده( و از آن دو تبعيت نمودند) ولى با من مخالفت كردند، با آن كه من كمتر از آن دو نفر نمىباشم و اگر بخواهم بگويم… پروردگارا داد مرا از آنان بگير كه حق مرا ضايع كرده و أمر مرا كوچك انگاشتند و مرا بر آنان پيروزى بده.(23)
آن حضرت، هنگامى كه با خبر شد طلحه و زبير به همراه عايشه بنت ابى بكر، در رأس سپاه مخالفان، عازم بصره شدند، در خطبهاى ديگر فرمود: شما خود با من بيعت كرديد و طلحه و زبير نيز با خواست خود بيعت نموده و اظهار جانفشانى كردند. پس از اين به آهنگ بصره حركت نمودند تا جماعت شما را متفرق سازند و خوف و بيم در شما احداث نمايند. پروردگارا آنان را به كيفر خود مبتلا كن كه دست مخالفت در ميان اين امت دراز كردند و عقيده عموم مردم را فاسد ساختند.(24)
آن گاه امام على بن ابى طالب(ع) اعلان بسيج عمومى كرد و مردم را براى دفع فتنه گرىهاى پيمان شكنان و ياغيان تجاوزگر فراخواند و فرمود: انفروا رحمكم اللّه فى طلب هذين الناكثين القاسطين الباغين،قبل أن يفوت تدارك ما خبياه.(25)
اهالى مدينه با روشن گرىهاى امام على(ع) و فراخوانى آن حضرت، خود را براى دفع فتنه گرى سپاه جمل آماده ساختند و براى حضور در ركاب امام على(ع) اعلان آمادگى نمودند. حضرت على(ع) نيز با درايت و مديريت ويژه خود، زمينه آمادگى بيشتر مردم را فراهم مىكرد و ديدگاه آنان را نسبت به فتنه جويان كه داراى نام و نسب بوده و عنوان همسرى رسول خدا(ص) و صحابى آن حضرت را يدك مىكشيدند، روز به روز با ديدگاه واقعى بينانه خود نزديكتر مىكرد.
امام على(ع) در يكى از خطبههاى خود درباره قصد عايشه، طلحه و زبير در ايجاد بلوا و شورش و ايجاد فتنه و افتراق در ميان مردم، چنين بيان كرد: قد سارت عائشة و طلحة و الزبير كلّ واحد منهما يدّعى الخلافة دون صاحبه…
يعنى: اينك عايشه همراه طلحه و زبير به طرف بصره كوچ مىكنند و هر يك از اين دو مدعى خلافتند و عليه يكديگر در باطن اقدام مىكنند. طلحه كه ادعاى خلافت مىكند بر آن است كه پسر عموى عايشه است و زبير كه مدعى خلافت است براى آن است كه داماد پدر عايشه است و سوگند به خداى سبحان هرگاه اين دو به مقصود خود نائل گردند، زبير گردن طلحه يا طلحه گردن زبير را مىزند و هر يك عليه سلطنت و سيطره ديگرى قيام مىكند و سوگند به خدا مىدانم كه آن زن بر شتر سوار مىشود، گرهى نگشايد و راهى نپيمايد و در منزلى فرود نايد جز اين كه در تمام اينها مرتكب معصيت شود تا خود و همراهانش را جايى فرود آورد كه يك سوّمشان به قتل رسند و يك سوّمشان فرار كنند و يك سوّمشان برگردند.(26)
آن حضرت هنگامى كه به سوى بصره عازم شده بود، در بين راه در مكانى به نام «ربذه» خطبهاى براى حاضران در آن مجلس بيان كرد و در ضمن آن فرمود: به خدا سوگند، در آن هنگام كه كافر بودند، با آنان پيكار كردم و هم اكنون كه مفتون دست بىوفايان واقع شدهاند با آنان مىجنگم و همانا مسير فعلى من بر اثر تعهدى است كه دارم. به خدا سوگند، شكم باطل را مىشكافم تا حق را از پهلوى آن خارج سازم.(27) حركت سپاه اسلام
پس از نفس گرم و سخنان آگاهى بخش امام على بى ابى طالب(ع) و ياران و نزديكان آن حضرت، سپاهى به تعداد نهصد تن از مهاجران و انصار مدينه در دستههايى متعدد به حركت درآمده و در ربيع الثانى سال 36 هجرى قمرى( تنها سه ماه و اندى پس از خلافت اميرمؤمنان(ع)) از مدينه منوره خارج شده و به سوى بصره عازم شدند.
امّ سلمه (رض) همسر رسول خدا(ص)، فرزند خود و عمر بن ابى سلمه را به نمايندگى خويش به نزد اميرمؤمنان(ع) فرستاد و او را براى يارى و كمك آن حضرت، توصيه نمود.(28)
عاملان و استانداران امام على بن ابى طالب(ع) كه از حركت آن حضرت باخبر شده بودند در صدد گردآورى نيرو و تجهيز رزمى برآمدند و به نزد آن حضرت اعزام كردند.
علاوه بر مدينه، هواداران و شيعيان آن حضرت از شهرهاى مكه معظمه، يمن، مصر و كوفه خود را به سپاه اسلام رسانيده و آماده نبرد با سپاه جمل شدند.
سرانجام دو سپاه در حوالى بصره، در مكانى به نام «رابوقه» در برابر يكديگر قرار گرفتند. تعداد اصحاب جمل سى هزار و تعداد سپاهيان حضرت على(ع) در حدود بيست هزار تن بالغ گرديد.
سردستههاى اصلى سپاه جمل، غير از عايشه كه رهبرى آنان را بر عهده داشت، عبارت بودند از: طلحة بن عبيداللّه، زبير بن عوام، عبداللّه بن زبير، محمد بن طلحه، مروان بن حكم، عبدالرحمن بن عتاب، هلال بن وكيع، عبدالرحمن بن حارث، عبدالله بن عامر، حاتم بن بكير، عمربن طلحه و مجاشع بن مسعود.
امّا در سپاه امام على(ع) غير از خود آن حضرت، افرادى چون امام حسن مجتبى(ع)، امام حسين (ع)، محمد حنفيه، عبدالله بن عباس، عمار بن ياسر، مالك بن اشتر نخعى، عبدالله بن جعفر، خزيمة بن ثابت، ابوايوب انصارى، ابوقتاده، زيد بن صوحان، شريح بن هانى، سعيد بن قيس، رفاعة بن شداد، محمد بن ابى بكر، عدى بن حاتم، حجربن عدى، عمروبن حمق، مخنف بن سليم و صصعة بن صوحان فرماندهى گردانها و دستههاى رزمى را برعهده داشتند و در ايجاد نظم و روحيه رزمى رزمندگان اسلام نقش مهمى برعهده گرفتند.
هنگامى كه دوسپاه در برابر يكديگر قرار گرفتند. كوچكترين اقدام ايذايى يكى از دو طرف مىتوانست آتش جنگ را شعلهور سازد. به همين جهت حضرت على(ع) تلاش زيادى به عمل آورد كه اين غائله با مصالحه و بدون نبرد و خونريزى به پايان رسد و در اين راه با زبير بن عوام به گفت و گو پرداخت و براى عايشه و سران فتنه پيامهايى فرستاد و آنان را براى دست برداشتن از فتنه گرى و ايجاد جنگ و اختلاف بين امت ترغيب و تشويق كرد. ولى سپاه مغرور و فتنه جوى جمل به هيچ روى حاضر به مصالحه نبود و به غير از جنگ و خون ريزى و پايان دادن كشمكش از راه نظامى، به چيز ديگرى رضايت نمىداد.
سرانجام در روز دهم جمادى الاولى سال 36 هجرى قمرى، سپاه جمل با تير باران كردن سفير امام على(ع) كه قرآن به دست گرفته و فتنه جويان را به كتاب خدا دعوت كرده بود، جنگ را آغاز كرد و دو طرف به نبرد سنگين و سرنوشت سازى پرداختند و از دو جانب تعداد زيادى كشته و زخمى گرديدند و اين وضعيت به مدت دو روز ادامه يافت. ولى با فداكارى و دلاورىهاى ياران امام على(ع)، دشمن متحمل شكست و پراكندگى شد و تعداد بى شمارى از آنان به دست سپاهيان امام على(ع) كشته شده و بسيارى از آنان صحنه نبرد را ترك و به بصره فرار كردند و آن مقدارى كه مقاومت مىكردند، به شدت سركوب مىشدند و سرانجام دشمن به كلى شكست خورد و سپاهيان امام على(ع) با پيروزى قاطع، اين نبرد را به پايان رسانيد.
برخى از فتنه انگيزان اصلى سپاه جمل مانند طلحة بن عبيدالله در ميدان جنگ و برخى ديگر مانند زبير بن عوام در بيرون صحنه نبرد كشته شدند و بسيارى از آنان مانند عبداللّه بن زبير و مروان بن حكم اسير گرديدند.
اميرمؤمنان (ع) پس از پيروزى كامل بر اصحاب جمل و آزاد سازى شهر بصره، اسيران را آزاد، زخميان را مداوا و از تعقيب فراريان جلوگيرى نمود و عايشه را به همراه جماعتى از زنان كه لباس مردان پوشيده بودند، به مدينه برگردانيد.
در اين نبرد بزرگ، از سپاهيان جمل تعداد نه هزار و به روايتى سيزده هزار و به روايتى ديگر بيست هزار تن و از سپاهيان امام على(ع) تعداد هزار و هفتصد و به روايتى پنج هزار نفر كشته شدند.
جالب توجه است كه حضرت على(ع) پس از پيروزى بر سپاهيان جمل و آزاد سازى شهر بصره، در جمع اهالى بصره كه بسيارى از آنان از سپاهيان جمل بوده و يا آنها را حمايت مىكردند، به سخنرانى پرداخت و در آغاز سخنانش از عفو و بخشش صحبت به ميان آورد و فرمود: امّا بعد، فانّ اللّه ذورحمة واسعة، و مغفرة دائمة، و عفوجم، و عقاب أليم، قضى أنّ رحمته و مغفرته و عفوه لأهل طاعته من خلقه، و برحمته اهتدى المهتدون و…(29)
بدين ترتيب فتنه بزرگ سپاه جمل كه از افراد نامدار و سرشناسى چون عايشه، طلحه و زبير تشكيل شده و مىرفت در آغازين ماه حكومت و خلافت امام على(ع) آن حضرت را با بحران و شكست روبرو گرداند، با قاطعيت و شجاعت امام على(ع) و ياران او به شكست منتهى گرديد.(30) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. الفتوح (ابن اعثم كوفى)، ص 380. 2. همان، ص 385. 3. همان، ص 389؛ أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص 116 و 119. 4. الفتوح، ص 392. 5. همان . 6. الارشاد، شيخ مفيد، ص 233 ؛ أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص117. 7. أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص117. 8. همان. 9. همان. 10. الارشاد، شيخ مفيد، ص 233. 11. أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص120. 12. همان، ص 121. 13. الفتوح ،ابن اعثم كوفى، ص 375. 14. همان، ص 386. 15. أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص127. 16. الفتوح ،ابن اعثم كوفى، ص 398. 17. همان، ص 405. 18. أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص129. 19. الفتوح ،ابن اعثم كوفى، ص 407. 20. أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص131. 21. الفتوح ،ابن اعثم كوفى، ص 409. 22. همان، ص 413 ؛ أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص134. 23. الارشاد، شيخ مفيد، ص 234. 24. همان، ص 235. 25. همان، ص 236. 26. همان. 27. همان، ص 238. 28. الفتوح ،ابن اعثم كوفى، ص 409. 29. الارشاد، شيخ مفيد، ص 247. 30. نك: أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)،تأليف بلاذرى، ص129 ؛تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 577 ؛ الفتوح، ابن اعثم كوفى، ص 398 ؛وقايع الأيام، تأليف شيخ عباس قمى، ص 239.
كوثر نبوت
«انا اعطيناك الكوثر فصلّ لربّك و انحر انّ شانئك هو الابتر»(1)
در روزگارى كه مردم، وجود دختر را براى خود ننگ مىدانستند و آنان را زنده به گور مىكردند، دخترى پا به عرصه وجود گذاشت كه مايه افتخار زنان در تاريخ گرديد، زيرا به خاطر فرهنگ غلط آن روز، پيامبر اسلام(ص) را به علت نداشتن پسر و داشتن دختر، ابتر مىناميدند و معتقد بودند كه پسر، چراغ خانه را روشن مىكند، و اگر پسرى از او به جا نماند، نام او فراموش خواهد شد، در نتيجه، چنين شخصى را ابتر مىناميدند، اما خداوند خطاب به رسول خود فرمود: «ما به تو كوثر بخشيديم، پس به شكرانه آن نماز بگذار و قربانى كن. بدرستى كه دشمن تو ابتر است.»(2)
مصطفى را وعده داد الطاف حق
گر بميرى تو نميرد اين سبق
رونقت را روز روز افزون كنم
نام تو بر زر و بر نقره زنم
منبر و محراب سازم بهر تو
در محبت قهر من شد قهر تو(3)
«ويژگىها»
1. برخورد خوب با شوهر
ابن شهر آشوب مىنويسد: روزى على، به فاطمه گفت: چيزى براى خوردن دارى؟
– خير، به خدا سوگند دو روز است كه خود و فرزندانم – حسن و حسين – گرسنهايم.
– چرا به من نگفتى؟
– از تو شرم كردم چيزى از تو بخواهم كه توانايى آماده كردن آن را نداشته باشى…(4) 2. زهد در دنيا
آن حضرت زشتىها و آفتهاى اين جهان را ديده و خود را از دنيا و آنچه در آن بود، بريده بود. روزى سلمان به خانه دختر پيامبر(ص) مىرود، فاطمه (س) چادرى بر سر دارد كه قسمت هايى از آن، پينه خورده است، سلمان با تعجب به آن چادر نگريسته و اندوهگين مىشود؛ چرا بايد چنين باشد…؟
وقتى فاطمه(س) به ديدن پدر مىرود مىگويد: پدر، سلمان از چادر وصله خورده من تعجب كرد، به خدا سوگند، در اين پنج سالى كه من در خانه على به سر مىبرم تنها پوست گوسفندى داريم كه روزها شترمان را بر روى آن علف مىخورانيم و شب هنگام، بر روى آن مىخوابيم.(5)
و به همين خاطر است كه به زهرا، بتول هم مىگويند: (بتول يعنى از دنيا بريده به منظور جلب رضاى پروردگار) آرى اين درسى است نه فقط براى زنان، بلكه همگان كه بدانند ارزش انسان به اين نيست كه در لذايذ دنيا، غوطه ور شوند، بلكه كمال انسان به كسب معنويات و فضائل انسانى است. 3. مقدم داشتن همسايه بر خود در دعا
امام حسن مجتبى(ع) مىگويد: مادرم شبهاى جمعه را تا بامداد در محراب عبادت سپرى مىكرد و چون دست به دعا برمىداشت، مردان و زنان با ايمان را دعا مىكرد اما درباره خود چيزى نمىگفت، روزى به او گفتم:
مادر چرا براى خود نيز مانند ديگران دعاى خير نمىكنى؟
گفت: فرزندم، همسايه مقدم است.(6) 4. احترام به شوهر
هنگامى كه حضرت زهرا(ع) در بستر بيمارى بود، ابوبكر و عمر خواستار ديدار او شدند، اما دختر پيغمبر، رخصت ديدار را نمىداد: على(ع) گفت: مىپذيرم كه تو، به آنان اجازه ملاقات دهى، فاطمه گفت: حال كه چنين است، خانه، خانه توست…(7) 5. عبادت
حسن بصرى مىگويد: در امت اسلام هيچ كس عابدتر از فاطمه (س) نبود، آن قدر به عبادت پرداخت كه پاهايش ورم كرد.(8)
هنگامى كه آن حضرت در محراب عبادتش به عبادت مىايستاد، فروغش، چشمان اهل آسمان را خيره مىكرد آن گونه كه نور ستارگان براى اهل زمين مىدرخشد.(9)
سيد بن طاووس در «اقبال» دعاهايى از او روايت كرده است كه پس از نمازهاى ظهر و عصر و مغرب و عشاء و نماز بامداد به طور مرتب مىخوانده است. 6. محفوظ بودن از نامحرم
رسول اكرم(ص) فرمود: چه چيزى براى زن بهتر است؟ او در پاسخ گفت: نه او مرد نامحرم را بنگرد و نه اين كه اجازه دهد مرد نامحرمى او را نگاه كند.(10)
«روزى پيامبر(ص) و فاطمه(س) در كنار هم نشسته بودند كه مردى اجازه ورود خواست، قبل از ورود او، فاطمه برخاست و خود را پوشاند، رسول خدا(ص) فرمود: آن مرد نابيناست چرا خود را پوشانيدى، پاسخ داد: بلى او نابيناست ليكن من او را مىبينم، علاوه بر اين، او مىتواند بوى من را استشمام كند، پيامبر(ص) فرمود: شهادت مىدهم كه پاره تن من هستى»(11) اين برخورد حضرت زهرا(س)، درس حفظ حجاب را به زنان ما مىآموزد. 7. كار در خانه
پيامبر(ص) كارهاى داخل خانه را به زهرا سپرد و او در اين راستا، تلاش زيادى مىكرد تا بتواند وظيفه خانه دارى خود را به نحو احسن انجام دهد.
على(ع) به يكى از يارانش فرمود: فاطمه(س) در خانه، چندان با مشك، آب مىآورد كه آثار بر دوش كشيدن مشك بر بدنش، هويدا بود، آنچنان دستاس مىكرد كه دست هايش تاول مىزد، در تميز كردن خانه و پختن نان و غذا آن گونه زحمت مىكشيد كه لباسهايش، مندرس مىشد.(12) موقعيت و زندگى سياسى و اجتماعى
كارهاى زهرا(س) در خانه دارى و بچه دارى و شوهر دارى خلاصه نمىشد بلكه در مسائل سياسى و اجتماعى و نظامى نيز نقش بسزايى داشت، او به همه زنان شيوههاى موضعگيرى در مسائل سياسى را آموخت، با آن كه تنى رنجور و اشتغالاتى بسيار داشت، خود را از عرصه حيات سياسى، دور نمىداشت. 1. در جنگ
آن حضرت در جبهههاى نبرد، حضور مىيافت و به مداواى مجروحان و آبرسانى به رزمندگان مىپرداخت و به يارى خانواده شهدا مىشتافت و براى پيروزى رزمندگان، به نيايش مىپرداخت.
واقدى مىگويد: فاطمه زهرا(س) در جنگ احد به همراه چهارده زن ديگر به منطقه نبرد رفت، چون چهره پيامبر را آغشته به خون ديد، پدر را در آغوش كشيد و خون از چهرهاش پاك كرد…(13)
آفرين به همه بانوانى كه در زمان جنگ تحميلى، جهت كمك به رزمندگان اسلام به جبههها شتافتند و به حضرتش تأسى نمودند. 2. دفاع از حق
او مدافع حق بود: مدافع على(ع)، دفاع او از على(ع) به خاطر نسبت همسرىاش با وى نبود، بلكه او على(ع) را امام بر حق مىدانست و خود نيز در برابرش مطيع بود. با جرأت و قدرت به دفاع از على(ع) پرداخت. در دفاع از حق، آن قدر پيگير بود كه شبها فرزندانش را بر استرى سوار مىكرد و به در خانه مهاجر و انصار مىرفت و با آنان احتجاج مىكرد و مىپرسيد: آيا در ماجراى غدير شما حضور نداشتيد كه پيامبر(ص)، على(ع) را به خلافت منصوب نمود، پس امروز چرا سكوت مىكنيد؟ چرا خاك گور را بر سر خود ريخته و با ديدن غصب حق، دم بر نمىآوريد؟(14) 3. احقاق حق و آگاه كردن از سنت شكنى
فدك، ملك فاطمه بود، زيرا روايات زيادى داريم كه وقتى آيه «و آت ذاالقربى! حقه» نازل شد پيغمبر به فاطمه فرمود: «فدك مال تو باشد.»(15) اما خليفه اول آن را از او گرفته بود و زهرا به خاطر اين عمل خليفه، آرام نگرفت و مسلمانان را از اين سنت شكنى آگاه كرد. آن حضرت براى طرح شكايت در مجمع عمومى (مسجد) حاضر شد.(16)
آرى او در جهت احقاق حق و سنگردارى به تنهايى به ميدان بحث و قضاوت رفت و در مسجد پيامبر(ص) ايستاد و خليفه وقت را به استيضاح كشاند.
زهراى بزرگ (س) نه تنها با زندگى اش، بلكه با شهادتش و چگونه مردنش و نيز با وصيت شگفت انگيزش، نقاب از چهره دشمنان، برگرفت و به رسوا سازى آنان پرداخت. چه دردناك است كه على(ع) همچون گذشته به تنهايى و آن هم در دل شب، كالبد زهراى پاك را بر دوش گرفته و آرام آرام، قدم بر مىدارد، به نقطهاى مىرسد كه رهيارش از وى خواسته بوده، درنگ مىكند، پيكر زهراى مظلوم را – به آهستگى – بر زمين مىگذارد، آنگاه – به آرامى و ناباورانه – جنازه را به درون خاك، مىسراند.(17) على (ع) فاطمه(س) را به پيامبر مىسپارد و باز مىگردد، على – همچنان – تنهاست.
رفتار حضرت زهرا(س) و عملكردش در مسائل سياسى، اجتماعى، نظامى، هشدارى است به همه كسانى كه معتقدند زن بايد در خانه بماند و در صحنه اجتماع حاضر نشود، و تأييد است بر انديشه همه كسانى كه قائل به حضور زنان – با حفظ موازين شرعى – در همه عرصههاى اجتماعى و سياسىاند. شهادت
حضرت در اواخر عمر خود در بستر بيمارى خوابيد، اين كه چند روز در بستر بيمارى بوده، مشخص نيست و بر اثر همان بيمارى به جوار رحمت حق شتافت. و اينكه چند ماه پس از رحلت پدر، زندگانى را بدرود گفت، معلوم نيست، مورخان در اينباره، اختلاف دارند ، چهل شب (18)، دو ماه (19) ، هفتاد و پنج روز (20)، سه ماه(21)، شش ماه(22)، هشت ماه (23)نيز گفتهاند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره كوثر. 2. همان. 3. مثنوى، دفتر سوم نيكلسن، ص 68. 4. كشف الغمه، ج 1، ص 469. 5. بحارالانوار، ج 43، ص 88 و سفينه البحار، ج 1، ص 571. 6. كشف الغمه، ج 1، ص 468. 7. علل الشرايع، ج 1، ص 178. 8. بحارالانوار، ج 43، ص 84. 9. جلاء العيون، ج 1، ص 186. 10. مناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 341. 11. مناقب، ابن مغازلى، ص 380 و بحارالانوار، ج 43، ص 91. 12. همان منبع، ص 82. 13. مغازى، ج 1، ص 29. 14. الامامة و السياسة،ج 1، ص 29. 15. كشف الغمه، ص 2، ص 102، جلال الدين سيوطى، ج 4، ص 177، غاية المرام، ص 323. 16. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 263. 17. بحارالانوار، ج 43، ص 214. 18. همان، ص 191. 19. همان، ص 213. 20. عيون المعجزات، به نقل از مجلسى، ص 212. 21. طبقات، ج 8، ص 18. 22. انساب الاشراف، بلاذرى، ص 402. 23. الاستيعاب، ص 749.
آزادى بيان
##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
يكى از انواع آزادى، آزادى بيان است، بحث آزادى بيان يكى از بحث انگيزترين موضوعات جوامع بشرى در دنياى معاصر است زيرا اين مقوله به دليل ماهيت خاصى كه دارد، از طرفى جزء مهمترين حقوق اساسى افراد در جوامع بوده و از سوى ديگر: همواره با منافع ارباب قدرت و ديدگاههاى اقتدارگرايانه به نحوى در تعارض بوده است. در اين مقاله در آغاز به تعريف آزادى بيان اشاره مىشود و سپس به آزادى بيان در اسلام با توجه به منافع دينى و اسلامى پرداخته مىشود. مىتوان آزادى بيان را اين گونه تعريف كرد:
«آزادى بيان حق طبيعى است كه همه افراد آدمى به مقتضاى انسان بودن خود، به طور يكسانى از آن برخوردار و به موجب آن در بيان انديشه و فكر خود، تا جايى كه موجب نقض حقوق ديگران و اصول ارزشى مورد احترام جامعه نشود، مجازند.»
بر اساس اين تعريف، اولاً: آزادى بيان يك حق طبيعى براى همه افراد انسان است و ثانياً همه افراد به طور يكسان از آن برخوردارند كه مىتوانند انديشه و فكر خود را ابراز كنند و ثالثاً محدود به دو چيز است اول: موجب نقض حقوق ديگران نشود. دوم: موجب نقض اصول ارزشى مورد احترام جامعه نشود.
برخى گفتهاند: آزادى بيان به اين معناست كه افراد گذشته از اين كه به خاطر دانستن عقيده مخالف، چه در امور دينى و چه در امور سياسى نبايد تحت پيگرد قرار گيرند. بلكه بايد بتوانند در عمل عقيده خود را ابراز نمايند و براى اثبات و احياناً به دست آوردن همفكران ديگر درباره آن تبليغ كنند.(1)
مبناى اين تلقى از آزادى بيان آن است كه تعارض افكار از نظر علمى و سياسى موجب رشد علم و افكار مردم است و مىتواند منافع زيادى براى جامعه دربر داشته باشد چنان كه سلب اين آزادى موجب ركود افكار و علوم بشرى است و در نتيجه سبب اختلال حركت تكاملى جامعه و افراد مىگردد.
برخى نيز گفتهاند(2) آزادى بيان به معقول و نامعقول تقسيم مىشود و در آغاز به انواع آزادى بيان به وجه نامعقول مىپردازد و سپس به وجه معقول آن اشاره مىكند. انواع آزادى نامعقول
1- موضوعيت پيدا كردن خود بيان: با قطع نظر از اين كه محتواى بيان چيست همه ما مى دانيم كه در اين دنيا افراد فراوانى وجود دارند كه فقط مىخواهند حرفى بزنند تا به اصطلاح، خودشان را سبك كنند و اما اين كه سخنانشان چه محتوايى دارد مورد توجهشان نيست. از اين رو سخنان لغو و بيهوده و يا بىفايده را بر زبان راندن و يا احياناً زبان به بدگويى از ديگران باز كردن براى آنان منعى ندارد.
2- برخى اشخاص هستند كه سخنان خودشان براى خودشان اهميت زيادى دارد و گمان مىبرند كه آن سخنان براى ديگران نيز داراى اهميت است. از اين رو از راه دلسوزى، براى مردم جامعه با عشق و علاقه به بيان آنها مىپردازند در حالى كه براى ديگران آن اهميت و ارزش را ندارد.
3- برخى مىخواهند در جامعه خود را مطرح كنند ولى چون وسيلهاى براى طرح خود در جامعه ندارند به آزادى بيان متوسل مىشوند تا با طرح سخنان غير مفيد و احياناً مضرّ خود را مطرح كنند.
4- با توجه به پيدايش تكنولوژى و زندگى ماشينى، برخى جوامع گرفتار يكنواختى ملال آور در زندگى خود گشتهاند. از اين رو براى بر داشتن سدّ يكنواختى ملال آور، سخنان جالب و تكان دهنده، اما بى معنا و يا ضد واقعيات را به قصد بر هم زدن چرت خواب آلودگان، بيان مىكنند اما نمىدانند كه بر طرف كردن ملال يك نواختى زندگى با اين گونه سخنان مانند آن است كه كسى آب به صورت خواب آلوده و يا شخص مبتلا به كسالت بپا شد، اين كار كسالت او را بر طرف نكرده است و بيدارى را براى او به ارمغان نياورده است و زمينه هشيارى او را فراهم ننموده است، از اين رو بعد از گذشتن لحظههايى، دوباره آن كسالت خود را نشان مىدهد. اما بيدار كردن و هشيارى افراد راه معقول و بيان منطقى را مىطلبد. به گفته مولوى:
خويشتن مشغول كردن از ملال
باشدش قصد از كلام ذوالجلال
كاتش وسواس و غصّه را
زان سخن بنشاند و سازد دوا
بهر اين مقدار آتش شاندن
آب پاك و بول يكسان شد به خن
آتش وسواس را اين بول و آب
هردو بنشاندند همچون خمر و خواب
ليك اگر واقف شود زين آب پاك
كه كلام ايزد است و روحناك
نيست گردد وسوسه كلى زجان
دل بيابد ره به سوى گلستان(3)
و در جايى ديگر در نقش بيان در فتنه انگيزى مىگويد:
اين زبان چون سنگ وخم آهن وش است
و آن چه بجهد از نوبان چون آتش است
سنگ و آهن را مزن برهم گزاف
گه زروى نقل و گه از روى لاف
زان كه تاريك است و هر سو پنبهزار
در ميان پنبه چون باشد شرار
ظالم آن قومى كه چشمان دوختند
وز سخنها عالمى را سوختند
عالمى را يك سخن ويران كند
روبهان مرده را شيران كند(4) آزادى بيان معقول
آزادى بيان معقول آن آزادى است كه مطابق اصول و قوانين مفيد انسانى باشد، نه آن كه هر چيزى را كه دلخواه باشد مىتوان با هر شكلى از سخن بيان كرد از اين رو مىتوان مواردى از آزادى معقول را به اين صورت بيان كرد!
1- در ميدان علوم مربوط به جهان طبيعت مانند جمادات، نباتات و گياهان، حيوانات و جانوران و همه موضوعاتى كه در عرصه طبيعت، ابعاد مادى دارند و دانشمندان در همان ابعاد مادى آنها دست به كار مىشوند، هرگونه انديشه و عقيده و بيان با تذكر به كيفيت شناخت كه آيا قطعى است يا ظنّى است يا احتمالى، آزاد است و مىتوان بدون هيچگونه محدوديت به تجزيه و تحليل واقعيتهاى مادى عالم همت گماشت.
2- در ميدان علوم انسانى و هستىشناسى كلى كه مستقيم يا غير مستقيم در تفسير انسان در دو قلمرو «آن چنان كه هست و آن چنان كه بايد» تأثير مىگذارد نظارت و تحقيق انسانهاى آگاه و متخصص و عادل ضرورت دارد و به عبارت ديگر در ميدان علوم انسانى و هستىشناسى رعايت سه شرط آگاهى، تخصص و عدالت لازم است.
زيرا اشخاصى كه حق تبيين سرنوشت يك انديشه را در اختيار دارند چه بسا كه حق تعيين سرنوشت فكرى و عقيدتى و به طور كلى سرنوشت بعد معنوى حيات را كه ملاك تكامل است در اختيار دارند، از اين رو اگر اين اشخاص از اصول و محيط به انديشه مورد تحقيق آگاه باشند و فقط ميدان محدود خود همان نظريه را مورد مطالعه و تحقيق قرار دهند. ممكن است آن انديشه نوظهور را مردود شمارند و به عبارت ديگر: شرط آگاهى براى اين است كه بررسى و تحقيق كنندگان با اشراف و احاطه فراگيرتر درباره آن انديشه تلاش كنند. از باب مثال، ممكن است براى شناخت صحيح يك قاعده حقوقى گذار محقّق راستين به مسائلى از فرهنگ و روانشناسى و علوم سياسى بيفتد كه اگر حقوق دان از آن مسائل آگاهى نداشته باشد و بگويد: من درباره يك قاعده حقوقى تحقيق مىكنم و نيازى به آگاهىهاى فرهنگى و روانشناسى و سياسى ندارم، از فهم آن قاعده حقوقى ناتوان بماند. اما لزوم شرط تخصص براى آن است كه شخص غير متخصص، نسبت به انديشه نوظهور بيگانه است. از اين رو سخنانى را مطرح مىكند كه فاقد اعتبار و ارزش است.
اما لزوم شرط عدالت كه منشأ آن احساس تعهد است، آن است كه اگر عدالت نباشد اولاً در هر انديشه نوظهورى اظهار نظر مىكند اگرچه شايستگى آن را نداشته باشد و ثانياً اگر محقق غير عادل، انديشه نوظهورى را محكوم كند با اين كه در واقع صحيح بوده است به صاحب انديشه و جامعه خيانت كرده است و اگر انديشه باطلى را تصديق نمايد، به جامعه خيانت كرده است.
بهرحال انسان بايد بداند، ابزار و بيان واقعيات مفيد به حال بشر، چه در قلمرو مادى و چه در قلمرو معنوى، نه تنها آزاد است، بلكه كسى كه اطلاعى از واقعيات و حقايق داشته باشد و قدرت بيان و تبليغ آنها را در خود احساس كند و در عين حال، ساكت بماند و مردم را از دريافت آن حقايق و واقعيات محروم سازد، هم در دنيا و هم در آخرت مورد بازخواست قرار خواهد گرفت. آزادى بيان در قرآن
در قرآن مجيد آياتى وجود دارد كه دلالت بر آزادى بيان خصوصاً لزوم بيان حق مىكند كه به چند نمونه آن اشاره مىشود.
1- «يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون»(5) اى اهل كتاب، چرا حق را به باطل مىپوشانيد و حق را كتمان مىكنيد در حالى كه شما مىدانيد، و در آيه ديگرى فرمود:
2- «انّ الذى يكتمون ما انزلنا من البيّنات و الهدى من بعد بيّنّاه للناس فى الكتاب اولئك لعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون»(6)؛ كسانى كه كتمان مىكنند آن دلايل آشكار و هدايت را كه فرستاديم بعد از آن كه آنها را براى مردم آشكار كرديم، آنان هستند كه خداى سبحان بر آنان لعنت مىكند و لعنت كنندگان نيز به آنان لعنت مىفرستند.
از اين آيات استفاده مىشود كه اظهار حق لازم و كتمان و مخفى كردن آن ناروا است.
3- در برخى آيات، بيان حق را لازم دانسته و فرمود: «و ذكّر فانّ الذكرى تنفع المؤمنين»(7) تذكر بده چون ياد آورى و تذكر دادن براى مؤمنان سودمند است.
4- و در سوره زمر فرمود: «فبشر عباد الّذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه اولئك الذى هديهم اللّه و اولئك هو اولواالالباب»(8) بشارت ده به آنان كه سخن را مىشنوند و از بهترين آن پيروى مىنمايند، اينان، كسانى هستند كه خداوند هدايتشان فرموده و اينان همان خردمندانند از اين آيه استفاده مىشود، كه انتخاب و پيروى بهترين گفتار در جايى ممكن است كه آزادى بيان و گفتار وجود داشته باشد تا در مقايسه با يكديگر بهترين سخنان مشخص و پيروى گردد.
علاوه به آيات فوق، وظائف و دستوراتى براى مسلمانان مقرر گرديده كه انجام هر يك از آنها مستلزم وجود آزادى بيان براى پيروان دين است و آنها عبارتند: 1- امر به معروف و نهى از منكر
اسلام بر اساس دستور امر به معروف و نهى از منكر مسلمانان را موظف كرده است كه با تشخيص «معروف» و «منكر» وظيفه دارند كه راه گسترش معروف و زدودن منكر از پيكر جامعه با هر وسيله ممكن تلاش نمايند و با اين كار سلامت جامعه را از انحرافات داخلى و خارجى تضمين كنند و از فساد مسلمانان و انحراف جامعه جلوگيرى نمايند.
«كنتم خير امّة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر»(9) امتياز شما امت مسلمان به اين است كه امر به معروف و نهى از منكر مىكنيد. 2- مشورت
در قرآن و روايات اسلامى مسلمانان تشويق به امر به مشورت شدهاند تا در پرتو آن معضلات و مشكلات فردى و اجتماعى را حل كنند و از تشويق و ترغيب به مشورت و استفاده از آراء و نظرات ديگران به روشنى معلوم مىشود كه اسلام، خواهان محيطى است كه انسانها بتوانند، آزادانه در آن رأى و عقيده خود را اظهار كنند تا در پرتو تضارب آراء موافق و مخالف گزينش بهترين رأى ميسّر گردد و گرنه حق اظهار عقيده و نظر در موضوع مورد مشورت و تشويق و ترغيب به آن جايگاهى نخواهد داشت.
در سوره آل عمران خطاب به پيامبر اكرم(ص) فرمود: «وشاورهم فى الامر»(10) در كارها با مردم مشورت كن و در سوره شورى فرمود: «و امرهم شورى بينهم»(11) يكى از ويژگىهاى مؤمنان آن است كه در امور با مؤمنان مشورت مىكنند.
على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «اضربوا بعض الرأى ببعض يتولد منه الصواب امخضوا الرأى مخض السفاء»(12)
برخى از آراء را بر برخى ديگر عرضه كنيد كه رأى درست اين گونه پديد مىآيد. همچون شيرى كه براى بيرون كردن كره آن در ميان مشك مىريزند و بهم مىزنند. 3- نصيحت و خيرخواهى
پيامبر اكرم (ص) فرمود: «كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيته»(13) مسلمانان نسبت به هم مسئوليت دارند و بايد خيرخواه يكديگر باشند بر اين اساس مسلمانان موظف هستند كه نسبت به آحاد مسلمانان به ويژه پيشوايان دين، خيرخواه و نيك انديش باشند و آنان را از طريق ارائه نظرات خيرخواهانه و اصلاحى يارى رسانند و با انتقاد سازنده كه منشأ آن تعهد اسلامى است آنان را از فرو غلطيدن در مسير انحرافها باز دارند. حضرت امير(ع) فرمود: «وامّا حقى عليكم فالوفاء بالبيعه و النصيحة فى المشهد و المغيب»(14) حق من بر شما وفاء به عهد و نصيحت و خيرخواهى در حضور و غياب من است. 4- لزوم برخورد با بدعتها
عالمان دين مسئوليت سنگينى را در برابر افكار انحرافى و بدعتآميز برعهده دارند و آن اين كه حق را آشكار كنند و بدعتها را بازشناسى كنند در غير اين صورت مشمول لعنت الهى خواهند شد.
«اذا ظهرت البدع فى امتى فليظهر العالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنة اللّه»(15) آنگاه كه بدعتها در ميان امّت من آشكار شد عالمان مىبايست علم خود را آشكار كنند و گرنه مشمول لعن خدا مىگردند. حدود آزادى بيان
اسلام آزادى بيان را در جامعه پذيرفته اما براى آن حدود و مقرراتى در نظر گرفته كه در آن چارچوب به بيان واقعيت و حقايق بپردازند كه مهمترين آنها عبارتند از: 1- ممنوعيت توهين به مقدّسات
يكى از محدوديتهاى آزادى بيان، خوددارى از توهين به مقدسات اسلامى است اساساً اهانت به مقدسات ديگران و برخورد غير منطقى، نه تنها مشكلى را حل نمىكند بلكه موجب انزجار و تنفّر و برانگيختن عكس العمل طرف مقابل مىشود و چنين عملى در هيچ نظامى پذيرفته نيست.
اسلام مسلمانان را از اهانت به مقدّسات ديگران بر حذر داشته و فرمود: «ولاتسبّوا الذين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه عدواً بغير علم»(16) كسانى كه غير خدا را مىخوانند، دشنام ندهيد، زيرا آنها همين كار را با خداى شما خواهند كرد.
حضرت على(ع) در جنگ صفين به يارانش كه به شاميان دشنام مىدادند، فرمود: «انى اكره لكم ان تكونوا سبّابين»(17) من خوش ندارم شما دشنام دهنده باشيد. اما اگر كردارشان را تعريف و حالات آنان را بازگو كنيد به سخن راست نزديكتر و عذرپذيرتر بود، به جاى دشنام آنان مىگفتيد: خدايا، خون ما و آنها را حفظ كن و آنان را اصلاح فرما و آنان را از گمراهى به راه راست هدايت كن، تا آنان كه جاهلند، حق را بشناسند و آنان كه با حق مىستيزند، پشيمان شده به حق برگردند. 2- ممنوعيت هتك حيثيت
حيثيت و آبروى انسان در جامعه اسلامى حرمت و احترام دارد و كسى حق ندارد، اين آبرو و حيثيت را به بهانه آزادى بيان هتك كند و به او اهانت نمايد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من ردّ عن عرض اخيه كان له حجاباً من النار»(18) هر كس پرده (از روى آبروى برادر خود بردارد، پرده هايى از آتش او را فرا مىگيرد).
امام صادق(ع) فرمود: «من روى على مؤمن رواية يريدبها شينه و هدم مروّته ليسقط من اعين الناس اخرجه اللّه من ولايته الى ولاية الشيطان»(19) كسى كه چيزى را به قصد تحقير و كوباندن شخصيت افراد و ساقط كردن آنها از چشم مردم نقل كند خداى سبحان او را از ولايت خود به ولايت شيطان پيروى خواهد ساخت.
و در روايت ديگرى فرمود: «اذلّ الناس من اهان الناس»(20) خوارترين مردم كسى است كه مردم را خوار بدارد و در روايت ديگرى فرمود:
« انّ اللّه عز و جل خلق المؤمن من عظمة جلاله و قدرته فمن طعن عليه او ردّ عليه قوله فقد ردّ اللّه»(21) اخلاق مؤمن از بزرگى و عظمت و توانايى اوست پس طعن و تمسخر او يا رد گفتار او رد خداوند است.
از اين بيانها استفاده مىشود كه حفظ كرامت، آبرو و حيثيت ديگران از محدوديتهاى آزادى بيان است. 3- ممنوعيت افشاء اسرار و شايعه پراكنى
حفظ اسرار افراد يا نظام بر هر انسانى لازم و افشاء آنها خيانت به افراد و نظام به حساب مىآيد از اين رو در اسلام اولاً: از خيانت نهى شده و فرموده: «يا ايهاالّذين آمنوا لاتخونوا اللّه و الرسول»(22) اى مؤمنان به خدا و پيامبرش خيانت نورزيد.
مردمانى را كه اخبار و اطلاعات را بدون تحقيق و بررسى در جامعه منتشر ساخته و اعتماد عمومى را متزلزل مىسازند مورد نكوهش قرار داده و خواستار ارجاع شايعهها به صاحب نظران گرديده است.
«و اذا جائهم امر من الامن او الخوف اذاعوابه و لو ردّوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم»(23) هنگامى كه خبرى از پيروزى يا شكست به آنها برسد بدون تحقيق آن را شايع مىسازند و اگر آن را به پيامبر(ص) و پيشوايان ارجاع دهند از ريشههاى مسائل آگاه خواهند شد. 4- ممنوعيت توطئه
هيچ مسلمان يا شهروندى در زير لواى نشر و تبليغ افكار، نمىتواند اغراض فاسد سياسى خود را تعقيب كند و هواى مخالفت و كينه توزى و براندازى را در سر داشته باشد. در غير اين صورت با او برخورد خواهد شد ماجراى تخريب «مسجد ضرار» توسط پيامبر اكرم(ص) بر اين مبتنى بود كه گروهى با اهداف توطئه گرانه و براندازى نظام اسلامى قصد داشتند از مسجد كمين گاهى براى كفار و نقطه نفوذى براى بيگانگان فراهم آورند.
«الّذين اتخذوا مسجداً ضراراً و كفرا و تفريقاً بين المؤمنين و ارصاداً لمن حارب اللّه و رسوله من قبل وليحلفن ان اردنا الا الحسنى و اللّه يشهد انهم لكاذبون».(24)
آنان كه مسجدى ساختند براى زيان به مسلمانان و تقويت كفر و تفرقه بين مؤمنان و كمين گاهى كه با خدا و پيامبرش مبارزه كردهاند. آنان سوگند ياد مىكنند كه نظرى جز نيكى نداشتهايم اما خداى سبحان گواهى مىدهد كه آنان دروغگو هستند.
بنابراين مطالب: اصل آزادى اسلام در اسلام پذيرفته شده است اما چون حفظ امنيت اجتماعى و دفاع از حقوق همه افراد لازم است و يا ايجاد هرج و مرج و ضربه زدن به حيثيت افراد يا توهين به مقدّسات موجب زوال حفظ امنيت يا حيثيت افراد مىشود، ممنوع مىباشد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. درآمدى بر حقوق اسلامى، ص 270. 2. حقوق بشر از ديدگاه اسلام و غرب، ص 421. 3. مثنوى معنوى. 4. همان. 5. سوره ذاريات، آيه 55. 6. سوره آل عمران، آيه 71. 7. سوره بقره، آيه 159. 8. سوره زمر، آيه 17 – 18. 9. سوره آل عمران، آيه 110. 10. سوره آل عمران، آيه 159. 11. سوره شورى، آيه 38. 12. غررالحكم، ص 71. 13. ميزان الحكمة، ج 4، ص 327. 14. نهج البلاغه، خطبه 34. 15. اصول كافى، ج 1، ص 54. 16. سوره انعام، آيه 108. 17. نهج البلاغه، خطبه 206. 18. بحارالانوار، ج 72، ص 253. 19. بحارالانوار، ج 72، ص 168. 20. همان، ص 142. 21. همان. 22. سوره انفال، آيه 27. 23. سوره نساء، آيه 83. 24. سوره توبه، آيه 107.
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
نيروهاى آمريكايى به خانههاى مردم در 2 شهر عراق يورش بردند، چكمه پوشان آمريكايى با يورش به خانههاى مردم در شهرهاى بعقوبه و موصل تعداد 30 نفر از جوانان را دستگير كردند و به نقطه نامعلومى بردند. گفته مىشود اين دو شهر مركز مبارزات ضد آمريكايى مردم عراق است.
در شهرهاى مهم فلسطين، حماس در انتخابات شوراهاى شهر پيروز شد. (17/2/84)
فلسطينىها، حلقه انسانى به دور مسجد الاقصى براى جلوگيرى از حمله احتمالى صهيونيستها كشيدند. (19/2/84)
بخاطر اهانت به قرآن كريم، اعتراضات ضد آمريكايى به 7 كشور اسلامى سرايت كرد. (25/2/84)
نماينده آيت اللّه سيستانى در جنوب بغداد ترور شد. (26/2/84)
نظاميان آمريكايى در عراق هم به قرآن كريم اهانت كردند. (27/2/84)
همسر بوش در ميان فريادهاى مرگ بر آمريكا از مسجد الاقصى بازديد كرد. (2/3/84)
تعداد كشتهها و زخمىهاى انفجار حله به 130 نفر رسيد. (10/3/84)
8 نظامى اشغالگر بر اثر سقوط دو هلىكوپتر در عراق به هلاكت رسيدند. (11/3/84) اخبار داخلى
فرمانده كل قوا: دغدغه مردم، امنيت و آرامش است.
رهبر انقلاب: سران استكبار آرزوى تهاجم به ايران را به گور خواهند برد. (17/2/84)
رهبر انقلاب در اجتماع مردم جيرفت: كسى از عهده رياست جمهورى بر مىآيد كه پرحوصله، شاداب و با همت باشد. (18/2/84)
بزرگترين بوستان شهرى كشور به بهره بردارى رسيد. بوستان آزادگان كه 112 هكتار وسعت دارد به سبك مدرن و كلاسيك در جنوب شرقى تهران احداث شده و داراى 15 كيلومتر باغ راه است كه فردا مورد بهره بردارى قرار مىگيرد.
دبير ستاد مبارزه با مواد مخدر: كشت خشخاش در رژيم شاه داراى نتايج مثبتى بود!
ثبت نام از داوطلبان رياست جمهورى فردا آغاز مىشود. (19/2/84)
رهبر انقلاب: راه درست، اصولگرايى اصلاح طلبانه است.
عروس 60 ساله و داماد 74 ساله كه براى اولين بار ازدواج كردهاند با وام ازدواج شهردارى به خانه بخت رفتند. (20/2/84)
نيروگاه گازى 990 مگاواتى در هرمزگان افتتاح شد. (21/2/84)
سرانجام لايحه نظام هماهنگ پرداخت به مجلس رسيد.
با نام نويسى آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در دومين روز ثبت نام از كانديداهاى رياست جمهورى تنور انتخابات گرم شد.
دبير شوراى امنيت ملى: براى برخوردارى از فناورى هستهاى هر بهايى را مىپردازيم. (22/2/84)
رهبر انقلاب در ديدار نخست وزير مالزى: تنها راه مقابله با زورگويان، اقتدار و اتحاد مسلمانان است. (24/2/84)
پس از 5 روز سرانجام پرونده ثبت نام از داوطلبان نهمين دوره انتخابات رياست جمهورى با نام نويسى 1010 نفر بسته شد.
ولايتى: به نفع آقاى هاشمى رفسنجانى به عنوان فرد اصلح كنار رفتم. (25/2/84)
پيكان در 38 سالگى بازنشسته شد. پس از حدود 40 سال خدمت به مردم، آخرين پيكان توليد شده در كارخانجات ايران خودرو با امضاى وزير صنايع و معادن به موزه رفت.
طرح دستيابى به فناورى صلحآميز هستهاى در جلسه علنى ديروز مجلس شوراى اسلامى به تصويب رسيد. اين طرح، دولت را موظف مىكند كه نسبت به تأمين سوخت براى 20 هزار مگاوات برق هستهاى اقدام نمايد. (26/2/84)
تحليلگر اطلاعاتى ارشد آمريكا: بر خلاف خواسته واشنگتن، ايران در فعاليت هستهاى اعتماد جهانى را جلب كرده است.
دبير كل سازمان ملل: پرونده اتمى ايران، شوراى امنيت را با بن بست مواجه خواهد كرد. (27/2/84)
بزرگترين شهرك گلخانهاى در شهر جديد هشتگرد با حضور رئيس جمهور افتتاح شد. (28/2/84)
در پايان چهارمين سال فعاليت، ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادى به رهبر انقلاب گزارش مىدهد.
تجمع اعتراضآميز حوزههاى علميه در سراسر كشور عليه اهانت آمريكايىها به قرآن انجام شد. (29/2/84)
رئيس سازمان انرژى اتمى: پيشرفت ايران در فناورى هستهاى برگشتپذير نيست.
به خاطر اهانت به قرآن كريم، تظاهرات ضد آمريكايى در چند شهر كشور صورت گرفت.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: توقف فعاليتهاى هستهاى مثل از دست دادن قطعهاى از خاك كشور است. (29/2/84)
تحصن جمعى از دانشجويان دانشگاههاى تهران، اصفهان، شريف، علم و صنعت و اميركبير مقابل مجلس شوراى اسلامى در اعتراض به پذيرش دانشجوى پولى توسط برخى دانشگاههاى دولتى وارد ششمين روز خود شد.
كالاهاى منقوش به عبارت «الخليج» در گمرگ ايران ترخيص نمىشود. (1/3/84)
صلاحيت 6 نامزد رياست جمهورى تأييد شد.
پس از قرائت طرح اصلاحى نمايندگان مجلس، تحصن دانشجويان معترض به پولى شدن دانشگاهها پايان يافت. (2/3/84)
رهبر انقلاب سياستهاى كلى اصل 44 قانون اساسى را به سران سه قوه و مجمع تشخيص مصلحت ابلاغ كردند. (3/3/84)
شوراى نگهبان در اطاعت از حكم رهبر انقلاب صلاحيت معين و مهرعليزاده را تأييد كرد.
رهبر انقلاب: رئيس جمهور آينده بايد واقعاً با فساد و تبعيض مقابله كند. (4/3/84)
دانشجويان با تظاهرات در برابر سفارت انگليس، فرانسه و آلمان اعلام كردند: مذاكره را قطع كنيد.
آب زاينده رود به كاشان رسيد. (5/3/84)
با پذيرش درخواست ايران براى عضويت در WTO به زودى مذاكرات ايران با 148 كشور عضو سازمان تجارت جهانى آغاز مىشود.
رهبر انقلاب: بايد در دستگاه اجرايى نشاط جوانانه ايجاد شود.
دبير شوراى عالى امنيت ملى: آغاز فعاليت چرخه سوخت ايران قطعى است. (7/3/84)
رهبر انقلاب از شاعر آزاده مرحوم محمد رضا آقاسى تجليل كردند.
استفاده از وكيل در محاكم قضايى اجبارى شد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: به هيچ حزب و گروهى تعهد ندارم و كابينهام را با مشورت رهبرى تعيين خواهم كرد. (8/3/84)
رهبر انقلاب: جهت واقعى حركت كشور در انتخابات مجلس هفتم مشخص شد.
هاشمى رفسنجانى: به دليل ناتوانى مالى و كمبود وقت از حضور در شهرستانها معذورم.
نيويورك تايمز: استوارى ملت ايران اروپا را ناكام گذاشته است. (9/3/84)
پاى نخستين بانوى مسلمان به قله اورست رسيد. سرانجام تيم ملى كوهنوردى كشورمان پس از 2 ماه انتظار به خاطر مساعد شدن هوا در ارتفاعات اورست، به اين قله صعود كرد. (10/3/84)
رهبر انقلاب: هيچ كس از رأى من مطلع نيست. (11/3/84)
در نامهاى به رئيس جمهور، 175 نماينده مجلس خواستار اجراى قانون دستيابى به فناورى هستهاى شدند. (12/3/84)
رهبر انقلاب: حضور ملت در انتخابات، دشمن را به شدت متضرر مىكند. (16/3/84) اخبار خارجى
حمله زمينى و هوايى به مواضع مخالفان در شمال يمن از سوى ارتش صورت گرفت.
پوتين: بوش به جاى انتقاد از روسيه به حل مشكلات آمريكا بپردازد. (18/2/84)
هلندىها، بوش را قصاب بين المللى خواندند. (19/2/84)
طالبانى رئيس جمهور عراق: ما مرهون كمكهاى ايران هستيم. (20/2/84)
لويه جرگه افغانستان به حضور دايم آمريكايىها رأى مخالف داد. (21/2/84)
ترور جرج بوش در گرجستان نافرجام ماند. (22/2/84)
كاركنان بى. بى. سى 4 روز دست از كار كشيدند. (25/2/84)
هزاران ژاپنى با تشكيل زنجيرهاى انسانى به طول 11 كيلومتر عليه حضور نظامى آمريكا دست به تظاهرات زدند. (27/2/84)
در اعتراض به امضاء شدن پيمان كيوتو، 136 شهردار آمريكا راه خود را از بوش جدا كردند. (28/2/84)
واشنگتن و باكو براى تأسيس پايگاه در آذربايجان قرار داد بستند. (1/3/84)
پليس باكو مخالفان دولت را سركوب كرد، صدها آذرى در پايتخت جمهورى آذربايجان تجمع كردند و خواستار برگزارى انتخابات آزاد شدند. اين تظاهرات در آستانه سفر «كاندوليزارايس» وزير خارجه آمريكا به اين كشور برگزار شد كه به درگيرى با پليس و بازداشت تعدادى از تظاهر كنندگان انجاميد. (2/3/84)
سازمان ملل: سوء رفتار نظاميان آمريكايى نابخشودنى است. (3/3/84)
بوش پدر: جرج با اشغال عراق مرتكب اشتباهى بزرگ شد. (4/3/84)
40 هزار سرخپوست راههاى ورودى به پايتخت بوليوى را بستند.
نظاميان آمريكا و اسرائيل براى آموزش ارتش ليبى وارد طرابلس شدند. (9/3/84)
زلزله سياسى در فرانسه اروپا را لرزاند. 57 درصد فرانسوىها به قانون اساسى اروپا «نه» گفتند.
تيم 19 نفره پسر رفيق حريرى به مجلس لبنان راه يافت. (10/3/84)
والدين آمريكايى براى جلوگيرى از اعزام فرزندانشان به عراق بسيج شدند.
هزاران نفر از مردم باكو خواستار استعفاى الهام علىاف شدند. (16/3/84)
پاورقي ها:
طليعهاى به سوى نور
پرسش: چگونه مىتوانيم حضرت را ملاقات كنيم؟
پاسخ: هر انسانى شيفته زيبايىهاى ظاهرى و باطنى است و امام عصرارواحنا فداه مظهر اين زيبايىهاست. آن بزرگوار طاووس اهل بهشت و يوسف حضرت زهرا(س) و داراى زيباترين خلق و خوى كريمانه است؛ همچنين، هر انسانى ميل به كمال دارد. در اين زمان، انسان كامل، وجود مقدس امام عصر(ارواحنافداه) است؛ لذا اگر انسانى بر اساس فطرت پاك خود، سراغ الگوى كامل را گرفت، و تمنّاى ديدار و وصال آن حضرت را داشت قابل درك و معقول است. ولى توجه شما را به يك نكته مهمّ جلب مىكنيم: امام زمان(عج) دوران غيبت را سپرى مىكنند، مقتضاى غيبت اين است كه آن حضرت از ديدگان خلق، پنهان باشند و اگر اصل بر امكان ديدن آن حضرت بود، ديگر غيبت معنا نداشت! بنابراين، در دوران غيبت، مبنا و اصل اين است كه با آن حضرت ملاقات نمىشود. امّا اين به آن معنا نيست كه در اين دوران، آن حضرت به هيچ وجه ديده نمىشود، حال آنكه عدّه زيادى توفيق زيارت آن حضرت نصيبشان شده است. ولى نه به آن نحو كه برخى تصوّر كردهاند و با برخى اذكار و اوراد و چلّه نشينىها، قصد زيارت آن حضرت را دارند!!
مختصر آن كه:
1- آن حضرت مظهر پاكىهاست و اولين گام در راه رسيدن به آن حضرت اين است كه حتى الامكان؛ پس از نظر عمل و عقيده و ظاهر و باطن با آن حضرت سنخيّتى بايد پيدا كنيم (جدّيت در انجام واجبات و ترك محرّمات و توجه به انجام مستحبّات و ترك مكروهات).
2- مواظبت بر اينكه، «آرزوى ديدن آن حضرت، حجاب بين ما و آن حضرت نشود»!!؛ آرى، اين جمله عجيب است، امّا واقعيّت اين است كه بعضى مواقع، توجه به ديدن آن حضرت، ما را از توجه به وظيفه اصلى كه شناخت آن حضرت و الگوپذيرى و اطاعت از آن حضرت است، منحرف مىسازد. البته اميدواريم جزو آن دسته از ارادتمندانى باشيم كه از روى معرفت و شناخت، موفّق به ديدار با آن حضرت بشويم. البته ديدار به اختيار ما نيست، امام بهتر صلاح ما را مىداند.
3- خيلى دنبال ديدن نباشيم. تاريخ معلم بزرگى است. افرادى مانند اويس قرنى با آنكه پيامبر را نديدند، ولى چون به وظيفه عمل كرده، و معرفت و بصيرت داشتند، از ياران اميرالمؤمنان شده و در پايان، در ركاب حضرت على(ع) شربت شهادت نوشيدند، ولى عدهاى ديگر هر روز چندين بار، پيامبر را مىديدند، از او و راه او جدا و مشمول خسران ابدى شدند. مهم انجام وظيفه است. پرسش: آيا ادعاى ارتباط با امام زمان(عج) صحت دارد؟ و اين ادعاها را چگونه مىتوان ارزيابى كرد؟
پاسخ: براى پاسخ به اين پرسش، بيان يك مقدمه ضرورى است: امام زمان(عج) يك موجود مجرّد يا يك موجود موهوم و خيالى نيست؛ بلكه همانند همه انسانها داراى جسم و روح است و مانند همه انسانها زندگى مىكند، بنابراين، ديدن و ارتباط و مراوده با آن حضرت يك امر محال نيست.
مطلب ديگر اينكه: اگرچه در دوران غيبت كبرى، اصل بر آن است كه آن حضرت به صورت ناشناس در بين مردم زندگى كنند و اصطلاحاً غايبند، امّا امكان زيارت آن حضرت و ارتباط با ايشان، محال نيست؛ همچنان كه منابع موثّق آن را تأييد كردهاند.
اگر عدهاى در ردّ امكان ارتباط و مشاهده، به توقيع آن حضرت به على بن محمد سمرى استناد كنند كه فرمود: هر كس قبل از سفيانى و صيحه ادّعاى مشاهده كند، پس او كذّاب است. [بحارالانوار، ج 51، ص 361 ]در جواب مىگوييم:
1. شايد منظور، ادّعاى مشاهده ظهور آن حضرت باشد قبل از صيحه آسمانى و خروج سفيانى كه البته چنين ادعايى باطل است؛ چون قبل از اين علائم، ظهور صورت نمىپذيرد.
2. شايد منظور آن حضرت اين بوده كه بعد از اين، هر كس كه ادّعاى مشاهده آن حضرت را تحت عنوان نايب خاص داشته باشد، دروغگو است (چون على بن محمد سمرى آخرين نايب خاص آن حضرت بود و اين توقيع هم آخرين نامهاى بوده كه آن حضرت به على بن محمد سمرى نوشته است)
با اين مقدمه معلوم شد كه امكان رؤيت و ارتباط با آن حضرت وجود دارد، امّا هر كارى در عالم، تحت ضابطه و قاعده خاصّى است. مسايل مربوط به ولى عصر(عج) نيز از اين قاعده جدا نيست؛ به ويژه مبحث مربوط به رؤيت و ارتباط با آن حضرت؛ يعنى نمىشود به صرف ادّعا، رؤيت و نيابت آن حضرت را از هر كسى پذيرفت. چنانكه، (با كمال تأسّف)، شيادان و راهزنان عقايد پاك مردم، از اين موضوع بيشترين سوء استفادهها را كردهاند.
در طول تاريخ افراد بسيارى بودهاند كه از روى جهل يا قصد و غرض و اميال شيطانى ادّعاى رؤيت و سپس نيابت آن حضرت را داشتهاند، اين افراد اگر از شأن والاى امامت و ولايت در نظام هستى، آگاه بودند، نسبت به آن حضرت اينگونه مرتكب خطا و جفا نمىشدند.
انسانهاى پاك دامن و پاك سرشت و نيكو عمل كه توفيق زيارت آن حضرت را يافتند، هرگز بر سر كوى و برزن، ندا سر ندادند؛ بلكه جز در مواردى استثنايى كه منجر به تقويت و تبليغ دين و مذهب گرديده – و نه خود شخص – اين مطلب را افشاء نكردهاند؛
هر كه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و دهانش دوختند پرسش: چه منابعى بحث تحقيقى در مورد القاب حضرت مطرح كردهاند؟
پاسخ: بحث القاب و اسامى حضرت مهدى(عج) به طور اجمال و ضمنى، در بسيارى از كتابهايى كه درباره زندگى حضرت نگاشته شده است، مطرح شده و برخى نيز به صورت ويژه به اين موضوع پرداختهاند، براى نمونه به معرفى چند كتاب مىپردازيم:
1. «نام محبوب»؛ بررسى در نامها و القاب امام عصر (عج).
نويسنده: سيد حسين حسينى
چاپ سوم، 1376، نشر آفاق
2. «نام نامه مهدى(ع)»؛ فرهنگ و اسامى و القاب حضرت مهدى(ع)
نويسنده: محمد كاظم بهينا، چاپ اول، 1376، مركز فرهنگى انتشاراتى «رايحه».
اين كتاب كوچك با استفاده از روايات و ادعيه، تعداد 13 نام و لقب و كنيه حضرت را جمعآورى نموده است و يك فرهنگنامه در اين زمينه به شمار مىآيد. پرسش: آيا بردن نام مقدس حضرت مهدى (م – ح – م – د) جايز است يا خبر و مخفى كردن آن چه ثمرى دارد؟ آيا (اين امر) مختص به زمان خاصى بوده است، در زمان ما نيز چرا آن را به صورت (م – ح – م – د) مىنويسند؟
پاسخ: در موردذكر نام مخصوص حضرت مهدى يعنى (م – ح – م – د) نه ديگر اسامى و القاب حضرت، روايات زيادى نقل شده است كه بعضى به طور مطلق، از ذكر نام حضرت نهى مىكنند، بعضى تا وقت ظهور، و بعضى منع نام بردن حضرت را منوط به تقيه و خوف مىدانند و دسته چهارم نيز رواياتى است كه هم راوى و هم امام(ع) نام حضرت را تصريح مىكنند.
بر همين اساس، با توجه به تعدد و اختلاف روايات مربوط به ذكر نام حضرت، علماى شيعه نيز در اين مسأله دچار اختلاف نظر مىباشند كه به طور عمده سه نظر در اين باره وجود دارد:
1. ديدگاه حرمت ذكر نام حضرت تا زمان ظهور به طور مطلق؛ مرحوم مجلسى، محدث نورى، شيخ صدوق، شيخ مفيد از جمله كسانى مىباشند كه قائل به اين نظر مىباشند.
2. ديدگاه منع و حرمت ذكر نام حضرت در زمان غيبت صغرا براى حفظ جان حضرت.
3. ديدگاه نهى از ذكر نام حضرت و حرمت آن فقط در شرايط خوف و تقيه.
از ميان اين سه قول، بيشترين طرفدار را چه از ميان علماى گذشته و چه از علماى معاصر، نظريه سوم دارد. از قدما، بزرگانى چون؛ سيد مرتضى، خواجه نصير طوسى، ابن طاووس، فيض كاشانى (صاحب وافيه) شيخ حر عاملى (صاحب وسائل الشيعه) و… و از متأخرين نيز بيشتر علما و محققين معاصر نظير: آية اللّه مكارم شيرازى، آية اللّه امامى كاشانى و ديگران، معتقدند كه روايات دسته نخست؛ يعنى نهى مطلق از تسميه حضرت را بايد بر رواياتى كه ذكر نام حضرت را در شرايط تقيه و خوف مىدانند، حمل نمود. بنابراين، در شرايط زمانى و مكانى غير تقيه مثل شرايط كنونى كه نام حضرت علنى و براى همه دوستان و دشمنان، روشن و شناخته شده است، دليلى وجود ندارد كه ذكر نام حضرت باز هم حرام باشد.
پرسش: انتظار فرج، چه فوايدى دارد؟
پاسخ: انتظار آثار فراوانى دارد كه مختصراً به آن اشاره مىكنيم:(1)
1. خودسازى فردى
كسى كه منتظر مصلح است، خود نيز رو به صلاح خواهد داشت. منتظر واقعى نمىتواند نقش تماشاگر داشته باشد، بلكه حتماً بايد در صف اصلاحطلبان باشد. بايد خودش را اصلاح كند.
2. يارى اجتماعى
پس از آن كه فرد خودش را اصلاح نمود، بايد نسبت به ديگران نيز بىتفاوت نباشد، و بايد بر اصلاح ديگران نيز بكوشد.
3. منحل نشدن در فساد محيط
وقتى در جامعه، فساد شايع شد، انسان منتظر، خود را پاك نگه مىدارد. زيرا اميد به اصلاح جامعه و پايانى نيكو دارد. تنها در اين صورت است كه منتظر، دست از تلاش و كوشش براى حفظ خويش و اصلاح ديگران بر نخواهد داشت.
وعده وصل چون شود نزديك
آتش عشق تيزتر گردد
4. پايدارى در برابر پيشوايان فاسد
منتظر واقعى هيچگاه در برابر رهبران فاسد و ستمگر خضوع نكرده و سر تسليم فرو نمىآورد، بلكه در مبارزه هميشگى با فساد و حاكمان فاسد به سر مىبرد و منتظر تشكيل حكومت عدل اسلامى است.
5. جلوگيرى از نااميدى و اميدبخشى
از جمله عوامل بازدارنده انسان از پيمودن راه سعادت نااميدى و در بنبست قرار گرفتن است، ولى انسان منتظر به دليل آينده روشنى كه در انتظار دارد در سختترين شرايط روحيه خود را از دست نمىدهد و سرسختانه به راه خود ادامه مىدهد.
«فما ضعفوا و ما استكانوا» پاورقي ها:پىنوشتها: – 1) براى آگاهى بيشتر ر.ك: آيت اللّه مكارم شيرازى، انقلاب جهانى حضرت مهدى، بحث انتظار؛ على رضا رجالى تهرانى، يكصدپرسش و پاسخ پيرامون امام زمان، ص 224؛ دكتر طاهرى، سيماى آفتاب، ص 211؛ حيدرىنيك، نگاهى دوباره به انتظار، تفسير نمونه، ج 7، ص 378.
سخنان معصومين ع
نماز، بهترين عمل پيامبر اسلام صلىاللّه عليه و آله وسلّم:
«احب الاعمال الى اللّه الصّلاة لوقتها»
(كنزالعمال، ج 7، حديث18897)
محبوبترين كارها نزد خداوند، نماز در وقت آن (اول وقت) است. پيامبر اسلام صلىاللّه عليه و آله وسلّم:
«ليس منّى من استخفّ بصلاته»
(بحارالانوار، ج 82، ص 224)
هر كس نمازش را سبك بشمارد از من نيست. پيامبر اسلام صلىاللّه عليه و آله وسلّم:
«صلاة الرّجل نورٌ فى قلبه فمن شاء فلينوّر قلبه» (كنزالعمّال، ج 7، ص 18973)
نماز هر شخصى، نورى در دل اوست، پس هر كس مىخواهد، دلش را نورانى كند. پيامبر اسلام صلىاللّه عليه و آله وسلّم:
«لكلّ شىءٍ وجهٌ و وجه دينكم الصّلاة»
(فروع كافى، ج 3، ص 270) پيامبر اسلام صلىاللّه عليه و آله وسلّم:
«لاتضيّعوا صلاتكم، فانّ من ضيّع صلاته حشره اللّه مع قارون و فرعون و هامان لعنهم اللّه و اخزاهم و كان حقّاً على اللّه ان يدخله النّار مع المنافقين، فالويل لمن لم يحافظ صلاته» (بحارالانوار، ج 82، ص 202)
نماز خودتان را ضايع نكنيد، هر كس نماز خويش را ضايع كند خداوند عزّ و جلّ او را با قارون و فرعون و هامان محشور مىكند، خداوند به آنان لعنت كند و آنها را رسوا سازد، و بر خدا لازم است آنها را با منافقين در آتش داخل كند، پس واى بر كسى كه مواظب نمازش نباشد. پيامبر اسلام صلىاللّه عليه و آله وسلّم:
«ما من عبدٍ اهمّ بمواقيت الصّلاة و مواضع الشّمس الّا ضمنت له الرّوح عند الموت و انقطاع الهموم و الاحزان، و النّجاة من النّار». (امالى مفيد، ص 88)
بندهاى نيست كه اهتمام به وقتهاى نماز و جايگاه خورشيد(به همين منظور) داشته باشد جز آن كه من (سه چيز را) براى او ضمانت مىكنم: راحتى در هنگام مرگ، برطرف شدن غمها و اندوهها و نجات يافتن از آتش دورخ. پيامبر اسلام صلىاللّه عليه و آله وسلّم:
«سوّوا بين صفوفكم و حاذوا بين مناكبكم لايستحوذ عليكم الشّيطان»
(وسايل الشيعه، ج 5، ص 472)
در نماز جماعت صفهاى خود را منظّم كنيد و كتفها را موازى هم قرار دهيد، مبادا شيطان بر شما چيره شود. امام على عليه السلام:
«كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم لايؤثر على الصّلاة عشاءً و لاغير، و كان اذا دخل وقتها لايعرف اهلاً و لاحميماً»
(مجموعه ورّام، ج 2،ص 78)
رسولخدا(ص) چنان بود كه خوراك شب و هيچ چيز ديگرى را بر نماز مقدّم نمىداشت و چنان بود كه چون وقت نماز داخل مىشد( به خاطر اداى نماز) گويا خانواده و دوستى را نمىشناخت. امام حسن عسكرى عليه السلام:
«انّ الوصول الى اللّه عزّ و جلّ سفرٌ لايدرك الّا بامتطاء اللّيل»
(بحارالانوار، ج 78، ص 379)
وصال خداوند عزّ و جلّ سفرى است كه جز با مركب شب زنده دارى به دست نمىآيد.
پاورقي ها:
دانستنيهايى از قرآن
زدودن پليديها و آلودگيها
” و أقم الصلاة طرفى النهار و زلفا من الليل إن الحسنات يذهبن السيئات، ذلك ذكرى للذاكرين ” (سوره هود، آيه 14)
اى پيامبر، نماز را در دو طرف روز (صبح، ظهر و عصر) و پاسى از شب (مغرب و عشا) برپادار كه همانا نيكىها، بدىها و پليدىها را مىزدايد، و اين است پند و يادآورى براى ياد كنندگان.
زلف: جمع زلفه يعنى قرب و نزديكى. براى نمازهاى صبح و همچنين ظهر و عصر، واژه ” طرفى النهار ” آورده زيرا دو طرف روز را در بر مىگيرد كه يكى با طلوع فجر است و دو نماز ديگر پس از زوال و فرا رسيدن ظهر، آغاز مىشود ولى در مورد نمازهاى مغرب و عشا ملاحظه مىكنيم كه ” زلفا ” مىفرمايد، زيرا دو نماز مغرب و عشا در آغاز شب شروع مىشوند و با وقتى نزديك به هم قرار دارند هرچند وقت نماز عشا موسّع است اما فضيلتش، پس از ساعتى از نماز مغرب آغاز مىشود.
در اين آيه شريفه، نماز واجب (فريضه) را بالاترين مصداق “حسنات ” بيان كرده است زيرا با اقامه و برپائى نماز،آن هم با شرائطش، انسان بيشترين توجه را به خداى خود معطوف مىدارد و در لحظاتى مقدس از قيد و بندهاى زندگى مادى دور مىشود و از هر آلودگى و ريا و پليدى، روان خويش را پاك و مطهر مىسازد و به سوى معشوق حقيقى كه خالق و پروردگارش است، نيايش مىكند و در برابر عظمتش سر فرود مىآورد. و بدينسان اين حسنه بزرگ، بدىها و گناهان و آلودگىها را از قلب انسان مىزدايد و آن را پالايش و شستشو مىدهد. كجايند آنان كه بايد به ياد خدا باشند و از اين حكمت بلند الهى پند و اندرز گيرند و به سوى او با خلوص بيشتر توجه كنند.
در كتاب شريف ” معانى الأخبار ” در تفسير ” انّ الحسنات يذهبن السيئات ” از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: ” نماز مؤمن در شب، گناهان روزش را پاك مىكند “.
در تفسير ” مجمع البيان ” از ابو عثمان نقل شده كه گفت: ” من با سلمان فارسى زير درختى نشسته بوديم. سلمان شاخه خشكى از درخت را گرفت و به شدت تكان داد تا برگهايش بريزد. سپس گفت: اى ابو عثمان، آيا نمىپرسى چرا چنين كارى را انجام دادم؟ گفتم: چرا؟ گفت: روزى با رسول خدا صلى الله عليه و آله در زير درختى نشسته بوديم، آن حضرت يكى از شاخههاى خشك آن درخت را گرفت و به شدت حركت داد تا برگهايش بريزد، سپس فرمود: اى سلمان! چرا علت اين كار را از من نمىپرسى ؟ عرض كرديم: بفرمائيد، چرا چنين كارى را انجام داديد ؟ فرمود: هنگامى كه يك شخص مسلمان وضو مىگيرد، و نيكو وضو مىگيرد و نمازهاى پنجگانهاش را به جا مىآورد، گناهانش مانند اين برگها ريخته مىشود. آن وقت حضرت اين آيه را تلاوت فرمود.
و همچنين روايت ديگرى در مجمع البيان از امير المؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمود: در مسجد در حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوديم و منتظر داخل شدن وقت نماز، مردى از ميان جمعيت برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا! مرتكب گناهى شدهام! حضرت روى را برگرداند (و به او اعتنا نكرد) و به نماز ايستاد. پس از تمام شدن نماز، آن مرد دوباره سخن خود را تكرار كرد.
حضرت فرمود: مگر تو با ما نماز نخواندى ؟ و پيش از آن وضوى نيكوئى نگرفته بودى؟ عرض كرد: چرا. فرمود: همان وضو و نماز، كفاره گناهت است.
در تفسير عياشى از ابو حمزه ثمالى نقل شده كه گفت: من از يكى از باقرين (امام باقر يا امام صادق عليهما السلام) شنيدم كه فرمود: روزى امير المؤمنين عليه السلام رو به مردم كرد و فرمود: كدام يك از آيههاى قرآن، براى شما اميدوار كننده تر است ” بعضى از حاضرين گفتند: آيه ” ان الله لا يغفر أن يشرك به و يغفر دون ذلك لمن يشاء ” فرمود: درست است، اين آيه انسان را اميد مىدهد ولى منظور اين نيست.
برخى ديگر آيه ” يا عبادى الذين أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله إن الله يغفر الذنوب جميعا ” را مطرح كردند. حضرت پاسخ داد: اين آيه نيز اميد مىدهد ولى آنكه بايد باشد نيست.برخى ديگر از حاضران آيه ” والذين اذا فعلوا فاحشة أو ظلموا أنفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم ” را بيان كردند. حضرت باز هم فرمود: اين آيه نيز خوب است ولى آنكه بايد باشد، نيست.
و أن هنگام كه همه سكوت كردند حضرت فرمود: اى مسلمانان! چرا ساكت شديد ؟ عرض كردند: به خدا قسم آيه ديگرى به نظرمان نمىرسد. آنگاه حضرت فرمود: من از رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: ” اميدوار كننده ترين آيات قرآن، آيه ” أقم الصلاة طرفى النهار.. ” مىباشد. و ادامه داد: ” يا على و الذى بعثنى بالحق بشيرا و نذيرا إن أحدكم ليقوم الى وضوئه، فتساقط عن جوارحه الذنوب، فإذا استقبل الله بوجهه و قلبه، لم ينفلت عن صلاته و عليه من ذنوبه شىء كما ولدته أمه، فإن أصابه شيئا بين الصلاتين كان له مثل ذلك حتى عدّ الصلوات الخمس ” يا على! به حق آن خدائى كه مرا به حق برانگيخته و بشيرو نذير براى امت قرار داده، هرگاه يكى از شما براى وضو ساختن برمىخيزد، گناهانش از اعضا و جوارحش فرو مىريزد و وقتى با روى و قلب خويش متوجه خدايش مىگردد، نمازش را به پايان نمىرساند جز آنكه از گناهانش چيزى نمانده باشد و مانند روزى مىشود كه از مادر زائيده شده است.و اگر ميان هر دو نماز گناهى از او سر بزند، نماز بعدى آن را پاك مىكند. و اينگونه حضرت نمازهاى پنجگانه را شمرد و فرمود: يا على، انما منزلة الصلوات الخمس لأمتى كنهر جار على باب أحدكم فما يظن أحدكم لو كان فى جسده درن ثم اغتسل فى ذلك النهر خمس مرات كان يبقى فى جسده درن فكذلك والله الصلوات الخمس لأمتى ”
آرى! نمازهاى پنجگانه براى امتم مانند رود جارى است كه در خانه يكى از شما جريان دارد. حال چگونه است وضع كسى كه بدنش آلوده است و خود را هر روز پنج بار در آن آب زلال بشويد ؟ به خدا قسم نمازهاى پنجگانه نيز براى امتم همين حكم رودخانه را دارد. بنا بر اين، ترديدى نيست از اينكه نماز مصداق بارز حسنات و نيكىها است و تكرار آن در پنج نوبت، تكرار رجوع و بازگشت به سوى حق است در هر روز.. و اين خود بالاترين انگيزه براى دورى از گناه و پرهيز از منكرات مىباشد زيرا نماز اگر با شرائطش انجام گيرد، گناه را از آئينه دل مىزدايد و آثار وپيامدهاى خطرناكش را نابود مىسازد. لذا است كه مىفرمايد: ” ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر ” همانا نماز انسان را از ارتكاب كارهاى ناپسنديده و زشت باز مىدارد. و كسى كه مقيد به خواندن نماز در اوقات پنجگانهاش مىباشد، اصلا وقت اينكه سراغ فحشا و منكرات برود، ندارد. مضافا برآنكه خود نماز به انسان حالت توجه و دلبستگى به خدا مىدهدو او را از دست زدن به كارهاى ناپسند و منكر منع مىكند. ولى بحث اين است كه خداوند در اين آيه شريفه، پس از ذكر نماز، به طور مطلق فرموده است: إن الحسنات يذهبن السيئات ” و همين اطلاق دليل بر اين است كه هر حسنهاى شوينده و پاك كننده گناه و آلودگيها است. نه اينكه منحصر باشد به نماز. و اين نيز از سنتهاى تغيير ناپذير الهى است.
از آن گذشته در جاى ديگرى از قرآن مىخوانيم: ” إن تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم ” اگر از گناهان بزرگ دورى جوئيد، گناهان كوچكتان را مىپوشانيم و آنها را ناديده مىگيريم. پس شرط اول اين قانون الهى آن است كه انسان خود را به گناهان بزرگ، آلوده نكند و در مقابل كارهاى خير انجام دهد، پس خداوند با لطف و رحمت بى پايانش از گناهان كوچتر مىگذرد و ناديده مىگيرد.
و چرا چنين نباشد كه كار نيك قطعا روح و روان انسان را صفا و لطافت مىبخشد و تيرگيها را از آن دور مىسازد و اميد مغفرت را در او بالا مىبرد و بدينسان روح انسان از ظلمت به نور مىرسد ” الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور “
آرى! اگر انسان خدا را در نظرداشت و كارهاى شايسته را براى او انجام داد، خداوند او را از تاريكى گناه به روشنائى و فروغ مغفرت و رحمت مىرساند و در بهشت رضوان جاودانه مىسازد. خدايا ما را از تيرگيهاى نفس به فروغ رضوان برسان. آمين رب العالمين
پاورقي ها:
«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»
وظايف رئيس جمهور
از جناب ايشان (رييس جمهور) مىخواهم كه مسؤوليت خطيرى كه به موجب اراده ملت و بر اساس قانون اساسى به عهده ايشان گذارده شده است همچون امانتى الهى از آن پاسدارى نمايند و به پيمان خود در مقابل خداوند تعالى و خلق وفادار باشند و با اعتماد به فضل خداوند و اعتماد ملت همچون محورى استوار براى هماهنگى نهادهاى مسؤول و حمايت از مبانى جمهورى اسلامى، در حوزه اختيارات و مسؤوليتهاى خود قرار گيرند و در راه هدف ملت كه آن تداوم بخشيدن به انقلاب اسلامى و استقرار نظام عدل اسلامى است با تمام توان بكوشند و خداوند متعال را ناظر و حاضر دانند به وظيفه سنگينى كه به عهده گرفتهاند قيام كنند و از قشرهاى مختلف ايران مخصوصاً متفكران و دانشمندان و احزاب اسلامى و سياسى و قواى انتظامى مىخواهم كه در اين لحظات حسّاس كه بر كشور مىگذرد با حسن نيّت از ايشان و دولت اسلامى پشتيبانى نمايند و از تفرقه و اختلاف و كارشكنى بپرهيزند و تا ايشان بر محور عدل اسلامى عمل مىكنند و جانبدار مستمندان و مستضعفان هستند و از اعمال شبه طاغوت اجتناب مىكنند از همكارى و معاونت دريغ ننمايند. (15/11/58)
بحمد اللّه با تأييدات خداوند متعال جل و علا و دعاى خير حضرت ولى اللّه الاعظم روحى لمقدمه الفداء… ملت بزرگ و شجاع ايران با همه توطئهها و تبليغات دشمنان اسلام كه براى اطفاى نور خدا و اسلام بزرگ و از صحنه خارج نمودن ملت شريف و مجاهد، دست در دست يكديگر نهاده بودند، به مبارزه برخاست و نيز توطئه هايى را كه براى جلوگيرى از سيل خروشان و اراده آهنين مؤمنين مظلوم در طول تاريخ كه مىرود كاخهاى ستم سياه و سرخ را فرو ريزد و فرياد حق طلبانه اين ملت مظلوم، محرومان و غارت – زدگان پهناور زمين را به خروش درآورد، با قدرت خنثى نمود. ملت متعهد، با عزمى والا و قدمى ثابت، از پير نودساله تا نوجوان تازه بالغ… براى تعيين سرنوشت خويش به سوى صندوقهاى رأى هجوم آورد و ياوه گويان و خيال بافان را بر خود لرزاند و فردى… را براى خدمت به اسلام و ايران و مسلمانان و ملت برگزيد…
رئيس جمهور محترم بايد توجه داشته باشند كه در پيشگاه مقدس حق جلّ و علا واقع است و آنچه بر او از خطرات قلبى و تمايلات سرّى تا اعمال معلن و مخفى مىگذرد، در حضور حق است و چيزى را نتوان از او – جلّ و علا – پنهان كرد، هر چند از خلق خدا پنهان باشد. و بايد توجه نمايد كه در مقامى هستند كه يك جمله او گاهى مؤمنى را ساقط كرده و متعهدى را از بين مىبرد، و يا غير صالحى را به مقامى كه شايسته آن نيست مىرساند، گاهى يك سخنرانى او، جمهورى اسلامى و كشور را نور مىبخشد و گاهى بعكس. مقام خطير است و خطر بزرگ، به خدا بايد پناه برد و از او استمداد كرد. همه دست اندر كاران – بويژه رئيس جمهور – بايد از چاپلوسان دغلباز و زبان بازان حيله گر بر حذر باشند و مشاوران خود را از اشخاص سابقه دار كه تعهدشان… مشهود بوده است انتخاب كنند. بسا كه منحرفان و منافقان، خود را با ظاهرى آراسته به تقوا جا بزنند و با دست ما به اسلام و كشور اسلامى صدمه زنند.
شما اى رئيس جمهور محترم و ديگر متصديان امور كشور! مىدانيد كه قدرتمندان شرق و غرب خصوصاً آمريكاى بازيگر، مارهاى زخم برداشته از جمهورى اسلامى هستند كه از اول انقلاب به هر حيله ممكن دست زدند، از حمله نظامى گرفته تا طرح كودتا، و از ترور شخصيتها تا به آتش كشيدن مزرعهها و مغازهها، و از انفجارات كور در كوچهها و خيابانها تا دزدى و تجاوز، و از همه بدتر و بالاتر تبليغات دامنهدار از اول انقلاب تا امروز است، كه براى تضعيف روحيه ملت مقاوم و رزمندگان عزيز به هر نوع دروغ و تهمتى متشبث شدند، ولى بحمداللّه نه تنها هيچ يك از تيرهاى آنان به هدف نرسيد، كه نتيجه معكوس داد. اكنون از چنين مارهاى زخم خوردهاى نبايد غافل بود. چه بسا، با نفوذ عمّال سر سپرده داخل در ارگانهاى دولتى و مقامات مؤثر، به تدريج قدم به قدم كار خود را انجام دهند و انسان مستقيم را منحرف كنند و متعهدان را وابسته نمايند. غفلت از اين امر، فاجعهانگيز است…
ما و همه مقامات جمهورى اسلامى مرهون ملت فداكار، خصوصاً قشر ضعيف و مظلوم هستيم كه با جانبازى و فداكارى آنان دست جباران كوتاه و به جاى طاغوتيان، حكومت مستضعفان پايه گذارى شد. اين حقيقت هميشه بايد در پيش چشم همه باشد، كه همه خدمتگزار اين قشر باشيم و هرچه در راه اين ملت عزيز در طبق اخلاص بگذاريم، از عهده شكر آنان بر نخواهيم آمد. (13/6/64) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
متن پيام مقام معظم رهبرى درباه انتخابات رياست جمهورى به اين شرح است:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
ملت بزرگ و عزيز ايران
قلم ناتوان اينجانب قادر نيست همت بلند و انگيزه عميق و بصيرت نافذ و شور مخلصانه شما را توصيف كند. شما در دو جمعه پى در پى با اقدامى پرمعنا و پيامى رسا، بار ديگر عظمت خود را به جهانيان نشان داديد و قدرت خود را به رخ بدخواهان و دشمنان كينه توز كشيديد. شما عزم راسخ خود را بر دفاع از استقلال ملى فرياد زديد. شما پايبندى خود را به حراست شجاعانه از منافع كشور و نظام جمهورى اسلامى كه تأمين كننده همه آرمانهاى اسلامى و انقلابى است، در عمل ثابت كرديد.
شما نمايش با شكوهى از همبستگى ملى و مشاركت عمومى را در برابر چشم دوست و دشمن قرار داديد و راز استحكام و اقتدار خود در رويارويى با زياده خواهيهاى استكبارى را مجسم ساختيد.
اينك دشمن شما عليرغم ياوه گوئيهاى خود، در برابر عظمت و شفافيت مردمسالارى شما، در دل خود تحقير مىشود و امت بزرگ اسلامى گسترده در سراسر جهان، از ظرفيت و توانايى نظام اسلامى كه مظهر هويت جمعى مسلمانان است به خود مىبالد.
اين پيروزى درخشان ملت مظهر رحمت الهى بر شما مردم مؤمن و جوانان صادق و صالح و نصرتى از سوى حضرت احديت است. اينجانب خاشعانه جبهه سپاس بر خاك مينهم و دوام لطف و رحمت و نصرت ذات اقدس الهى را براى شما ملت عزيز و وفادار مسألت مىكنم و خود و شما را به شكر و ذكر و خضوع و رفق و مدارا توصيه مىنمايم.
اينك با تبريك اين مسئوليت خطير به رئيس جمهور منتخب جناب آقاى دكتر محمود احمدى نژاد نكاتى را به ايشان و همه آحاد ملت عرض مىكنم.
1- دوران انتخابات دوران شور و التهاب است با پايان گرفتن انتخابات بايد هيجان و التهاب، جاى خود را به متانت و رفاقت و همكارى بدهد.
همه، چه طرفداران نامزد منتخب و چه طرفداران ديگر نامزدهاى محترم بايد از خود ظرفيت و حلم و توانايى بروز دهند. هيچ احساسى، چه شادمانى و چه ناشادمانى، نبايد كسى را به رفتارى برخلاف شأن يك انسان متعهد و خردمند وادار سازد. وحدت ملى و رفق و مدارا، تضمين كننده امنيت كشور و خنثى كننده هر توطئه است.
2- اكنون پس از هفتهها گفتن و شنودن، نوبت كار و اقدام است، رئيس جمهور منتخب تا پذيرش رسمى مسئوليت، داراى فرصت ارزشمندى است، شايسته است اين فرصت، بدون فوت وقت، مصروف اقدامهايى شود كه شروع مسئوليت خطير رياست جمهورى بدان نيازمند است. همه مسئولان كشور و نخبگان بخشهاى گوناگون، يارى ايشان را تعهدى انسانى و اسلامى بشمارند.
3- نقش مؤثر و تعيين كننده نامزدهاى رياست جمهورى در خلق اين حماسه بزرگ ملى، انكارناپذير و سپاس از آنان بر همگان لازم است.
اينجانب تشكر وافر خود را به همه آقايان بويژه به جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى هاشمى رفسنجانى كه خود از ذخائر انقلاب و از چهرههاى برجسته نظام جمهورى اسلامى ايرانند تقديم ميدارم و اميدوارم اين برادر عزيزم و همسنگر ديرين مانند هميشه در عرصههاى مهم نظام اسلامى نقش آفرين باشند.
4- لازم ميدانم از همه آحاد ملت عزيز كه يكبار ديگر حادثهيى بزرگ در جهت رشد و اعتلاى كشور آفريدند و از همه كسانيكه به اين آزمايش بزرگ شور و حال بخشيدند، بويژه حضرات مراجع معظم و علماى اعلام و نخبگان دانشگاهى و اقشار گوناگون اجتماعى و سياسى و فرهنگى و نيز از دستگاههاى خبرى بويژه صدا و سيما كه مبتكرانه در اين حركت عمومى نقش آفريد و از همه خبرنگاران و فعالان عرصه خبر و تحليل و نيز از دست اندركاران برگزارى انتخابات، شوراى محترم نگهبان، وزارت كشور، استانداران، فرمانداران، عوامل اجرايى و نظارتى، نيروهاى انتظامى، امنيتى و اطلاعاتى و قضايى كه با مجاهدتى بزرگ، امنيت اين ايام را تأمين كردند، صميمانه سپاسگزارى كنم و براى همه آنان پاداش و ثواب الهى مسألت نمايم.
بار ديگر خداوند، متعال را به خاطر نعمت و رحمتش بر اين ملت و اين كشور شكر ميگزارم و بر ساحت حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه، سلامى مخلصانه معروض ميدارم و رعايت و عنايت دعاى آن بزرگوار را مىطلبم. والسلام على عباد اللّه الصالحين
سيد على خامنهاى
(4/4/1384)
پاورقي ها:
برنامه ريزى و مديريت زمان در سيره امام خمينىقدس سره
اوقات با بركت
امام خمينى شخصيت بى بديلى است كه وجود با بركتش براى تمام كسانى كه به فضيلت اشتياق دارند و نسبت به صلابت، فداكارى و استوارى در راه ارزشها، ارادت مىورزند موجب افتخار و شكوهمندى مىباشد. آن وجود بزرگوار درد دين داشت و سعادت دنيوى و اخروى مردم را در حيات دينى مىدانست و اين دردمندى توأم با قداست امام با پرهيزگارى، بصيرت معنوى، انديشه عرفانى و اعتقاد علمى عجين گشته و نهال پربار و جاويدانى را به ارمغان آورد كه غروب و افولى در آن راه نمىيابد. آن روح قدسى بر اين باور بود كه آيين حيات بخش اسلام مىتواند چون خورشيدى فروزان تمامى جوانب زندگى فردى و اجتماعى انسانها را در برگيرد و تحوّل اساسى در روح، انديشه و اخلاق آنان بوجود آورد، سرسبزى و طراوت را در بوستان جامعه به نمايش و تماشا گذاشته و تمامى علفهاى هرز و آفات مهلك را از گلستان انسانى بركند. او به خوبى در عرصه انديشه و عمل ثابت نمود كه معارف آسمانى اسلامى توان آن را دارند كه جوامع بشرى را از ظلمت جهل و ستم و تيرهگىهاى ديگر رهانيده و آنان را به ساحل رستگارى برسانند و از هرگونه انحراف و كژروى برحذر باشند البته تحقق چنين امرى مستلزم آن است كه مسلمين خود را باور كنند و احساس نمايند بيگانگان هجوم آوردهاند و ضرورت دارد در مناسبات اجتماعى، رفتار فردى و نوع نگرشهاى خود نوعى تصفيه و پالايش انجام دهند و باورهاى خويش را از عفونتهاى فرهنگى و خرافات آسيب زا، پيراسته سازند. يكى از جنبه هايى كه امام در سيره عملى خود مورد توجه قرار داد نظم و ترتيب در زندگى، بهره گرفتن از فرصتها و برنامه ريزى دقيق در تمامى شئونات مىباشد. حضرت على(ع) در وصيت خود به بستگان و تمام كسانى كه توصيه آن امام بدانها مىرسد، فرمودهاند: «اوصيكما و جميع ولدى و اهلى و من بلغه كتابى بتقوى اللّه و نظم امركم؛(1) من شما را و تمام فرزندان و خاندانم و كسانى را كه اين وصيت نامه به آنان خواهد رسيد به پرهيزگارى و نظم امور خودتان وصيت مىكنم.»
امام خمينى كه در نسب و سيره، وارث راستين انبياء و اولياء بود اين دو توصيه اميرالمؤمنين (ع) را به تمام معنا در زندگى فردى،اجتماعى، سياسى، علمى و آموزشى خود به نحو احسن پياده كرد و براى تمامى ساعات شبانه روز خويش برنامهاى خاص داشت. مطالعه، عبادت، دعا و نيايش، ملاقاتها، رسيدگى به امور مسلمانان جهان، استراحت، اوقات فراغت، امور شخصى و خانوادگى، ارتباط با شخصيتها، حالات عاطفى و برخوردهاى خانوادگى همه برنامه ريزى شده و زمانى روشن و معين داشتند و همين استفاده صحيح و اصولى و حساب شده از اوقات موجب گرديده بود كه امام از تمامى لحظههاى عمر پربركت خويش به نحو شايستهاى بهره گيرند. حضرت على(ع) فرمودهاند: «للمتّقى ثلاث علاماتٍ: اخلاص العمل و قصر الامل و اغتنام المهل؛(2) پرهيزگار سه نشان دارد: اخلاص در عمل، كوتاهى در آرزو و بهره گرفتن از فرصتهاى پيش آمده.» و نيز آن امام متقين متذكر گرديدهاند: «الفرصة تمرّ مرّ السّحاب فانتهزوا فرص الخير؛(3) فرصت همچون ابر مىگذرد پس فرصتهاى خوب را غنيمت شماريد.» از آنجا كه امام اين دستورالعملهاى ارزشمند را نصب العين خويش قرار داد در كار و تلاش هرگز خستگى را ملاقات نمىكردند و همواره مىكوشيدند تا انبوهى از فعاليتها با نظم و تدبير و در فرصتهاى مقتضى انجام پذيرد، از اين جهت هيچ مسئلهاى را مشكل نمىديدند و تمامى دشوارىها به نظرشان آسان مىآمد. كسى نشنيده است كه ايشان بگويد چنان برنامهاى دچار صعوبت بوده و نمىتوان آن را انجام داد البته در برابر مشكلات ضمن انديشه و تفكر براى گرهگشايى آنها، با بصيرت كامل به خداوند توكّل داشتند و مدام مىگفتند: چيزى نيست ان شاء اللّه بر طرف مىگردد.(4) گامهاى منظم
امام مقيد بودند سرساعت مقرر از بستر خواب يا استراحت بلند شوند و به امور مربوطه رسيدگى كنند. دقت داشتند در وقت معين غذا بخورند يا بخوابند. اگر كارى داشتند يا با فردى قرارى مىگذاشتند به هيچ عنوان زمان وعده را به عقب يا جلو نمىافكندند. آن قدر دقيق و منظم بودند كه اگر واقعاً بنا بود براى صرف غذا بيايند با پنج دقيقه تأخير، اهل خانه نگران مىشدند و با خود نجوا مىنمودند آيا دليل تأخير آقا چه بوده است؟ همه بى اختيار چشمها را متوجه اتاق محل اقامت امام مىنمودند تا دليل اين دير كردن را كشف كنند آن وقت مشاهده مىنمودند به عنوان نمونه كسى خدمتشان رسيده و سؤالى از ايشان كردهاند كه امام براى پاسخگويى لحظاتى با تأخير رسيدهاند.(5)
از آن ساعت كه امام از بستر خواب بر مىخاستند هيچ وقت بدون آينده نگرى و بى برنامه زندگى نكردند. اطرافيان نيز بر اساس دقت و نظم امام، برنامههاى خود را منظم مىنمودند و مىدانستند چه موقعى نزد آقا بروند، خود را مهيّا مىنمودند كه درست زمان استراحت آقا ايشان را زيارت كنند. به هيچ عنوان اجازه نداشتند هنگام عبادت، مطالعه و امور ديگر به محضر امام بروند. امام در آن موقع مقيد بودند حدود بيست دقيقه قدم بزنند و اين ورزش را هنگام صبح و عصر انجام مىدادند. در اين هنگام افراد مىتوانستند نزد امام بروند سؤالى بكنند، جوابى بشنوند و احوال ايشان را جويا شوند.(6)
پياده روى و قدم زدن امام مشهور است و از ايّام نوجوانى آن را ترك نكردهاند، در دوران جوانى اغلب روزها همراه دوستان قدم زنان به سوى باغهاى اطراف قم مىرفتند و ضمن تفريح سالم و نشاط بخش و مشاهده طراوت و سرسبزى طبيعت و شكوفايى گياهان، با يكديگر مباحثه مىكردند. بيشتر ايام تا بعدازظهر بيرون بودند و از هواى باز و سالم استفاده مىنمودند. در ايام جوانى بين طلبهها و ديگر اقشار رواج يافته بود كه حاج آقا روح اللّه هر روز صبح زود بعد از اقامه نماز و تعقيبات تا طلوع آفتاب جنب خانه خود يا در زمينهاى پشت باغ مشغول قدم زدن هستند. خانه امام در محله يخچال قاضى قم واقع بود كه در مجاورت آن باغ انار و انجير قرار داشت.
ايشان پس از كسب اجازه از صاحب باغ در فصول تابستان و زمستان صبحها در اين باغ و زمين هموار بعد از آن تا طلوع خورشيد قدم مىزد.(7)
در قيام 15 خرداد 1342 ه. ش كه امام را مأموران رژيم پهلوى دستگير نمودند و به تهران بردند ايشان را مدت نوزده روز در محلى نگه داشتند سپس به مدت بيست و چهار ساعت به يك سلول انفرادى انتقال دادند كه خود امام در اين باره فرمودهاند: طول آن اتاق چهار قدم و نيم بود و من طبق روال همه روزهام سه تا نيم ساعت در آنجا قدم زدهام و بدين گونه ايشان در چنين فضاى محبوس، كوچك و تاريكى با برنامه ريزى دقيق ورزش خود را چون هميشه انجام دادند و چنين محدوديت و حصرى مانع آن نگرديد.(8)
امام در هنگام انجام همين فعاليت به ظاهر جزئى و كم اهميت چندين كار ديگر را انجام مىدادند: به سلامتى خود فكر مىكردند، تجديد قوا مىنمودند، برخى روزنامهها و جرايد را از نظر مىگذرانيدند، ذكر مىگفتند و براى برخى امور انديشه نموده و برنامه ريزى مىكردند.
يكى از اشخاصى كه در نجف اشرف با امام در ارتباط بود از نظر وضع مزاجى دچار مشكلاتى شد و به كوشش عدهاى از دوستان براى معالجه به انگلستان رفت. دكتر معالج پس از بررسىهاى لازم گفت وى بيمارى خاصى ندارد امّا به دليل مطالعه زياد دچار فشار روانى و مغزى زيادى شده و اين عارضه بر اندامهاى ديگر چون قلب، ريه، كبد، استخوان و… اثر منفى گذاشته است. ذهن و فكر هم استراحت مىخواهد و چون اين امكان برايش فراهم نگردد كار ديگر اعضاء را دچار اختلال مىكند. بهتر است كمتر كار فكرى كنيد و هر روز پياده روى بنمائيد. هرچه قدر بيشتر راه برويد، حالتان مساعد شده و سلامتى خود را زودتر باز مىيابيد. وى مىگويد چون به نجف رفتم و اين ماجرا را براى امام بيان كردم ايشان نحوه تشخيص پزشك و شيوه درمان او را، تحسين نمودند و گفتند بسيار خوب است چون نظرشان را جويا شدم، پرسيدم آقا شما حاضريد صبحها در خدمتتان باشم و با هم راه برويم؟ فرمودند: كار خوبى است گفتم: پس اجازه مىدهيد فردا ماشين بياورم؟ فرمودند صبر كنيد فردا به شما مىگويم: فردا شب كه خدمتشان رفتم، فرمودند من قدم زدن را آغاز كردهام، پرسيدم كجا؟ جواب دادند: روى پشت منزل محل اقامت و آنجا روزى نيم ساعت پياده روى مىكنم! اين ماجرا مربوط به سه دهه قبل است و چون ايشان به پاريس رفتند اين روش را قطع نكردند. آية اللّه اشراقى(ره) گفته است: به آقا گفتيم پليس فرانسه ناراحت است و نگران آن هستند كه مبادا در هنگام قدم زدن شما نتوانند امنيت لازم را برايتان فراهم سازند. امام فرمودند: آنها به وظيفه خود عمل كنند و من هم كارم را انجام مىدهم و دست از برنامه روزانه قدم زدن خود برنداشتند.(9) يكى از نويسندگان معاصر مىگويد هنگامى كه امام دچار ناراحتى قلبى شدند و ايشان را از قم به تهران آوردند و در بيمارستان قلب بسترى كردند، روزى امام از پنجره به زمين پوشيده از برف بيمارستان نگريستند و گفتند اگر پزشك اجازه مىداد مىخواستم قدرى روى اين برفها راه بروم. اصرار امام را بر پياده روى مىدانستم ولى چون در سال 1347 ه.ش به نجف رفتم و خدمت ايشان رسيدم مشاهده كردم حياط خانه ايشان بيش از بيست متر مربع مساحت ندارد چگونه امام در آن فضاى كوچك در چنين هواى گرمى به قدم زدن مىپردازد تا آن كه متوجه شدم براى عملى شدن اين برنامه از پشت بام استفاده مىكنند.(10) البته سقف بامهاى نجف به گونه
اى ساخته شده كه به خانههاى مجاور راه ندارد، زيرا اطرافش ديوار است. معمولاً برخى دعاها را در اوقاتى كه قدم مىزدند مىخواندند و لعن و سلام زيارت عاشورا را در اين حال زمزمه مىنمودند. شكار لحظههاى زندگى
امام على(ع) فرمودهاند: «قوام العيش حسن التقدير و ملاكه حسن التّدبير؛(11) پايدارى زندگى به برنامه ريزى درست و وسيله رسيدن به آن تدبير خوب است.» اگر جنبههاى گوناگون زندگى امام را بررسى كنيم مشاهده مىشود عاملى كه در تمامى امورات ايشان تأثير بارزى دارد برنامه داشتن و منظم بودن كارهايشان است برنامهاى كه امام موفق گرديد بر اثر آن در كمترين زمانها بيشترين فعاليتها را انجام دهد و لحظات عمر خود را با بركت، مفيد و پربار نمايد. نظم خاص امام از ثبات قدم و استوارى ايشان حكايت دارد. يك بار از همسر امام برنامه روزانه ايشان را پرسيدند، ايشان در پاسخ گفته بود: اگر برنامه يك روزشان را بگويم مىتوانيد در سيصد و شصت ضرب كنيد. چون امام مطابق برنامه كارهاى خود را انجام مىدادند، به اطرافيان نيز در اين مورد توصيه مىنمودند.(12) حتى خواندن نامهها، مطالعه روزنامهها و تجديد وضوى امام با نظم خاصى توأم بود. خانم دباغ خاطرنشان ساخته است روزى روبروى بيت امام در نوفل لوشاتوى پاريس مشغول پياده كردن نوارى بوديم ناگهان يادم آمد كه به خدمت آقا بروم چون وقت تجديد وضويشان بود، رفتم و نظافت كردم و اتفاقاً در لحظه مقرّر امام آمدند. آقا هميشه ساعت نه شب شام مىخوردند. يك بار فيلمى از سخنرانى شهيد مفتح در مسجد قباى تهران و راهپيمايى مردم آورده بودند، خواستم به همراه ديگران اين فيلم را ببينيم به همين دليل زودتر از موعد مقرر خدمت امام رسيديم و بر خلاف معمول كه منتظر مىماندم تا ايشان بگويند شام و من آن را ببرم، عرض كردم حاج آقا شام را بياورم؟ نگاهى به ساعت كردند و فرمودند: تا زمان صرف شام 20 دقيقه باقى مانده است، امام هر شب رأس ساعت 11 به خواب مىرفتند و ساعت سه بامداد از خواب بيدار مىشدند حتى يك بار هم به ياد ندارم كه پنج دقيقه از ساعت مزبور بگذرد يا لحظاتى به آن مانده باشد كه ايشان از بستر خواب برخيزند، زيرا تكليفى از لحاظ حفاظت به من واگذار شده بود كه پشت در اتاقى كه امام در آن مىخوابيدند، بايد بخوابم، اتاقشان رو به حياط بود و خيالم راحت نبود.(13)
برادرى نقل نموده است شبى كه بنىصدر متوارى شده بود اغلب مسؤولان به اين موضوع فكر مىكردند كه چه بايد بكنند امّا امام در ساعت مشخص رختخواب خويش را پهن نمودند و آماده خوابيدن شدند، اطرافيان گفتند: چنين شده است، فرمودند: آنچه بايد بشود، خواهد شد. شما تكليف خود را انجام دهيد بقيهاش دست خداست حالا از اين كه من بخوابم يا نخوابم كه كارى نمىتوانم انجام دهم، جز اين كه كارهايى كه بايد پس از استراحت انجام دهم دچار نقص و كاستى مىشود.
ديدگاه امام در مورد تنظيم وقت اين بود كه وقتى آدمى به برنامههاى خود نظم ببخشد مسلماً وجودش نظم مىيابد. اين موضوع در زندگى امام كاملاً محسوس بود، آن قدر كه وقتى امام در پاريس اقامت داشت پليسها مىگفتند ما حتى ساعتهاى خود را با رفت و آمد امام تنظيم مىكنيم. ساعات شبانه روز امام چنان تقسيم بندى شده بود كه اطرافيان قادر بودند بدون اين كه امام را ببينند، بگويند مشغول چه كارى است. امام ساعت هفت صبح صبحانه مىخوردند و تا ساعت نه صبح به كارهاى مربوط به مسايل ايران رسيدگى مىكردند. از ساعت نه تا ده صبح كارهاى شخصى را انجام مىدادند. از ده الى دوازده ظهر به مصاحبهها و ملاقاتهاى خصوصى مىپرداختند. از دوازده ظهر تا دو بعد از ظهر به برنامه نماز و نهارشان اختصاص داشت و بعد از آن يك ساعت استراحت مىنمودند از ساعت سه الى پنج بعد از ظهر به كارهاى مرتبط با انقلاب اسلامى در حد وظايف خودشان از قبيل بررسى اخبار و روزنامههاى رسيده مبادرت مىنمودند. رسيدگى مجدد به مسايل نهضت اسلامى بعد از نماز مغرب و عشاء تا ساعت نه شب كه موقع صرف شام بود، ادامه مىيافت. بعد از شام تا ساعت يازده به راديوهاى گوناگون و اخبارى كه قبلاً ضبط شده بود گوش مىدادند تا آن كه زمان استراحت و خوابشان فرا مىرسيد.(14) اين نظم دقيق و برنامه ريزى اصولى انسان را به ياد كلامى از حضرت على(ع) مىاندازد كه مىفرمايند: «امض لكلّ يومٍ عمله فانّ لكلّ يوم ما فيه؛(15) در هر روز كار همان روز را انجام دهد كه هر روز را كارى است.»
نظم امام، اين حقيقت را ثابت مىكند كه با اجراى چنين برنامهاى مىتوان هرگونه تلاش بيهوده، سخن بى جا و فكر بى مورد و امورى را كه بعداً موجب ندامت مىشود از زندگى حذف نمود. با اين شيوه لحظهاى از وقت امام تلف نمىگرديد و اگر هم به ظاهر بيكار بودند حتماً مشغول تفكر در مسئلهاى بودند، دكتر بروجردى مىگويد يك روز جمعه كه هوا مساعد بود، ايشان مشغول قدم زدن در حياط بودند، من و همسرم (دختر امام) روى تختى نشسته بوديم وقتى راهپيمايى امام خاتمه يافت بر آن تخت و در كنار ما قرار گرفتند. معمول بود كه بعد از قدم زدن دو استكان چاى جلوى امام مىگذاشتند، همسرم پرسيد كه آقا چاى بياورم خدمتتان؟ به ساعت خود نگاه كردند و فرمودند چند ثانيه ديگر باقى مانده است. اين قدر زمان را به تصرف در آوردن و از لحظات استفاده كردن واقعاً موجب شگفتى است.(16)
مقام معظم رهبرى نقل نمودهاند در جلسهاى خدمت امام بوديم، بحث به درازا كشيد، در اين اثنا ايشان به ساعت خود نگاه كردند و فرمودند زمان قدم زدنم ديرشد!.(17)
حضرت امام در 24 ساعت تنها چهار ساعت مىخوابيدند، ساعت يازده شب چراغ اتاقشان خاموش مىشد و در ساعت سه بعد از نيمه شب اطرافيان متوجه مىشدند كه صداى كاغذ از محل اقامت امام مىآيد. زيرا آخر شب و در ساعتى كه تنظيم كرده بودند روزنامههايى را كه برايشان ترجمه نموده بودند و به دليل كثرت كار در روز موفق به مطالعه آنها نمىشدند، مورد بررسى قرار مىدادند.(18)
نظم كارها به عهده امام بود. احدى از ياران، شاگردان، علماى حوزه و يا شهرستانها در نحوه تفكرات سياسى ايشان شركت نداشتند. صدور بيانيهها، پيامهاى سياسى، اطلاعيههاى گوناگون از نبوغ فكرى، رشحات و رشادت قلم و انسجام انديشه امام در طول تاريخ حيات فكرى و فرهنگى ايشان حكايت دارد. در نخستين روز بعد از ارتحال آية اللّه بروجردى تصميم گرفتند به اولين اطلاعيه مندرج در روزنامه اطلاعات در خصوص دخالت زنان در انجمنهاى ايالتى و ولايتى پاسخ دهند، اواخر سال 1341 ه.ش قلم به دست گرفتند و اطلاعيه صادر كردند، آن روز با قلم نى و مركّب اطلاعيهها و بيانيهها را براى نخستين بار منظم و با دقت و بدون قلم خوردگى نوشتند و توسط شاگردان به اطراف و اكناف ارسال مىكردند. نظرات افراد در چگونگى انتشار آنان هيچ گونه تأثيرى نداشت و با شور و مشورت اشخاص تنظيم نمىگرديد و اين ويژگى از نظم فكرى و عملى امام حكايت دارد. به راستى بايد امام را در اين روزگار قهرمان نظم و دقت و برنامه ريزى ناميد. در بين وسايل شخصى امام كمتر چيزى بود كه بيش از ساعت مورد علاقه ايشان باشد. يك ساعت كوچك جيبى داشتند كه برنامههايشان را كه از پيش تنظيم كرده بودند با آن تطبيق مىنمودند و جز در مورد ملاقاتهاى اضطرارى و پيش بينى نشده مسؤولان رده بالاى كشورى، تغييرى در آن نمىدادند.(19) اغتنام از فرصتها
ائمه هدى به پيروان خود توصيه نمودهاند اوقات خود را تقسيم كنند، بخشى را به دعا و مناجات با خداى خويش اختصاص دهند، قسمتى را براى تأمين معاش و امور شخصى در نظر گيرند و اوقاتى را براى استراحت منظور كنند، امام بصورت ملموس چنين برنامه منظمى را در زندگى داشتند و حتى عبادت، اوراد و اذكارشان با برنامه ريزى بود كاملاً روشن بود كه چه وقت بايد قرآن تلاوت نمايند، چه موقع دعا بخوانند. آن چنان تقيّد به امور عبادى در سريره ايشان مشاهده مىگرديد كه براى برخى اين تصور پيش مىآمد شخصى كه مىخواهد نظامى طاغوتى را كه از سوى ابرقدرتها بصورت همه جانبه حمايت مىشد، از بين ببرد و تشكيلات اسلامى را به عنوان نظامى سعادت آفرين براى كلّ جامعه معرفى كند، با اين همه موانع، دشوارىهاى سياسى و مضايق متعدد چگونه مىتواند بخش مهمى از وقت خويش را به عبادت، نماز، قرآن و دعا بپردازد. امام از لحظهها و فرصت هايى كه پيش مىآمد بهترين استفاده را مىكرد و نمىگذاشت اين نعمت ناشناخته و غير قابل برگشت، تباه گردد. در احوال حضرت امام سجاد(ع) آمده است وقتى آرايشگرى موى شارب آن حضرت را كوتاه مىنمود متوجه شد كه لبهاى مبارك ايشان كه به ذكر الهى مشغول بود، مرتب تكان مىخورد به نحوى كه اصلاح سر و صورت را با اشكال مواجه مىسازد. چون آرايشگر از امام خواهش نمود اندكى ذكر نگويد تا وى بتواند كارش را انجام دهد، حضرت خطاب به وى فرمودند: اگر در اين لحظاتى كه تو مىگويى از ذكر خدا غافل بمانم و مرگ مرا درك كند چه ضمانتى مىتوانى بكنى؟ آرى فرصت به سرعت مىگذرد و ديگر براى آنها برگشتى و تكرارى نمىباشد و خوشبخت كسى است كه از آنها نهايت استفاده را بنمايد، به همين دليل رسول اكرم(ص) فرمودهاند: از سوى خداوند تبارك و تعالى براى شما در طول زندگيتان نسيم هايى مىوزد آنها را دريابيد. امام خمينى به اين توصيهها كاملاً عمل مىكردند و براى غنيمت شمردن فرصت در اغلب اوقات، در زمانى مشخص به امورى متعدد اشتغال داشتند و اگر چند دقيقهاى فرصت مىيافتند، اجازه نمىدادند بيهوده هدر رود. حتى موقعى كه خبرنگاران مىآمدند تا مصاحبه كنند در همان لحظاتى كه مشغول آماده كردن وسايل بودند امام از همان اوقات اندك استفاده مىكردند.(20)
به تجربه مشخص گرديده است كه آدمى قادر نمىباشد هر وقت دلش خواست، به آرزوهاى خود و افكار خويش جامه عمل بپوشاند و لذا معصوم(س) فرموده است: «انّ الامور مرهونة باوقاتها؛ هر كارى امكانات و شرايطى مىخواهد كه هميشه مهيّا نمىباشدو اگر در موقع مقتضى انجام نگيرد فرصت فانى مىگردد و از دست مىرود. امام خمينى بر اين نكته ناب تأكيد وافر داشتند و در بحثهاى درس مكاسب چندين بار تذكر دادند كه امورى چون تحقيق، نگارش، مطالعه، عبادت و كسب فضايل و كمالات معنوى را به فصل سبز جوانى اختصاص دهيد.
امام هيچ كارى را در وقت خودش به عذرى و بهانه اى به تأخير نمىافكندند و در هر كارى وارد مىشدند مثل اين كه محدوده حيات همين يك ساعت است و بدين نحو در غنيمت شمردن اوقات ساعى بودند. حضرت على(ع) خطاب به مالك اشتر فرمودهاند: كار هر روز را در همان روز انجام بده زيرا اگر براى روز بعد گذاشتى با كار فردا دو كار مىشود. امام در هنگام تبعيد در تركيه وقتى فرصتى را بدست مىآوردند مشغول نگارش كتاب عميق و دقيق تحرير الوسيله گرديدند و اگر از آن فرصت استفاده نمىنمودند چنين اثر ارزشمند و گرانبها در اختيار مشتاقان معارف اسلامى قرار نمىگرفت. در نجف اشرف با وجود موانع سياسى و مشكلات متعدد بحث مفصل و گسترده «بيع» را شروع كردند در حالى كه مشكلات آنقدر گسترده و زياد بود كه كمتر كسى حاضر مىگرديد در چنين شرايط آشفتهاى به چنين كار علمى و فكرى دست بزند به نحوى كه مورد قبول اهل نظر در مجامع علمى واقع شود.(21)
در اوايل بحث ولايت فقيه (در نجف) عدهاى به شكل اعتراض به امام ايراد گرفتند كه در وضع كنونى شما چه وقت مىتوانيد حكومت اسلامى را تشكيل دهيد كه مشغول بحث فقهى و تنظيم برنامهاش هستيد؟ ايشان فرمودند: نبايد در قضايا با اين فكر وارد گرديد بلكه چنين كار مهم و بزرگى داراى ابعاد و مقدمات فراوانى است ما فعلاً برنامهاش را تنظيم مىكنيم؛ اگر موفق هم شديم خودمان حكومت را پياده مىكنيم در غير اين صورت برنامه منظم و حساب شدهاى در اختيار افراد مىباشد كه وقتى نسلهاى آينده آمدند ديگر نيازى به اتلاف وقت براى تدوين آن نخواهند داشت.
حتى بيمارى و كسالت مانع از اين نگرديد كه امام حساب شده و منظم كارهاى خود را پيگير باشد طى مدتى كه ايشان در بيمارستان تحت مداوا و مراقبتهاى شديد درمانى و پزشكى بودند و براى افزايش خواب امام، داروهاى آرامش بخش تجويز مىكردند امام به همان وضع قبلى و طبق نهج متداول سابق رأس ساعت دو بعد از نيمه شب از خواب برمىخواستند و جوياى وقت تهجّد و اقامه نماز شب مىشدند!(22)
يكى از موثقين نقل كرده است امام هنگامى كه در تهران بسر مىبردند در درس حكيم الهى آية اللّه ميرزا ابوالحسن رفيعى قزوينى شركت مىكردند. اين فقيه و حكيم فرزانه در مسجد جمعه تهران نماز مغرب و عشاء را به جماعت اقامه مىنمودند اما منظم نمىآمدند، امام چون به طورى جدّى و تحت هر شرايطى به نظم مقيّد بودند در يكى از روزها كه مرحوم رفيعى قزوينى با تأخير آمدند از جاى خويش برخاستند و به حاضران گفتند: بيائيد با هم به آقا بگوئيم مرتب بيايد، اين گونه كه نامنظم مىآيند وقت بسيارى از مردم ضايع مىشود بعد آيةاللّه رفيعى آمدند و نماز را اقامه نمودند. در پايان يك نفر خطاب به ايشان گفت: سيد جوانى به مردم گفت بايد به آقا تذكر داد سروقت براى نماز در مسجد حاضر شود، آن حكيم وارسته گفت: اين فرد كه بود؟ در آن حال امام در گوشهاى از مسجد مشغول خواندن نماز بود، آن شخص ايشان را به امام جماعت نشان داد تا نگاه مرحوم رفيعى به امام افتاد، اظهار داشت: ايشان حاج آقا روح اللّه خمينى هستند، مرد بسيار فاضل، پرهيزگار، زاهد، منظم و مهذّب مىباشند. اگر يك وقت آمدن من با تأخير مواجه شد، از او بخواهيد به جاى من امام جماعت شما باشد، حق با اوست.(23)
امام سيزده يا چهارده سال در نجف اقامت داشتند. در اين ايام جز شبهايى كه احياناً بيمار بودند و يا برخى اوقات كه به كربلا مشرف مىشدند، دو و نيم ساعت بعد از غروب به بيرونى منزل تشريف مىآوردند و لحظهاى ديرتر يا زودتر نمىآمدند. حدود سى دقيقه در آن جا با علما، طلاب و برخى مراجعين عادى ملاقاتها و ديدارهايى داشتند و پس از آن به حرم مطهّر حضرت على (ع) مشرف مىگرديدند. اين برنامه كاملاً منظم، مداوم و تغييرناپذير بود، بعد از زيارت و انجام مستحبات چهار ساعت از غروب گذشته به منزل باز مىگشتند. يكى از طلبههاى نجف گفته است عزيمت امام به حرم على(ع) به قدرى منظم است كه ما مىتوانيم ساعتمان را با حركت ايشان تنظيم كنيم.(24) حجة الاسلام و المسلمين ايروانى گفته است: در يكى از سفرهاى خود به عراق در صحن مقدس اميرمؤمنان على(ع) با عدهاى از اهل فضل نشسته و مشغول گفتگو بوديم، موقع ترك آنجا، آنان نگاهى به ساعت خود و ساعت صحن مطهر كردند و متوجه اختلاف آنها شدند و در اين باره بحثى پيش آمد، در اين حال امام خمينى وارد صحن گرديدند. يكى از اساتيد نجف با مشاهده ايشان به حاضرين گفت: حالا مىتوانيد ساعتهاى خود را تنظيم كنيد زيرا امام طى مدتى كه در نجف مقيماند بدون لحظهاى تأخير رأس ساعت دو و سى دقيقه پا به صحن مطهر مىگذارند.(25)
فردى كه مأمور رسيدگى به امور مالى دفتر امام بود، خاطرنشان كرده است در طول ده سالى كه آقا در جماران تشريف داشتند، هر روز رأس ساعت مقرّر، آماده پذيرفتن ما بودند. چنانچه به خاطر نامساعد بودن شرايط در موقع مشخص به حضورشان نمىرسيديم، امام زنگ اتاق را به صدا در مىآوردند و ما را فرا مىخواندند.
در ملاقاتهاى عمومى گاهى بعد از آماده شدن ايشان، براى به حد نصاب رسيدن ملاقات كنندگان نياز به سه دقيقه انتظار بود كه وقتى به ده دقيقه مىرسيد امام نسبت به نامنظم بودن برنامههاى ملاقات لب به اعتراض مىگشودند و مىفرمودند: چرا قبل از فراهم ساختن مقدمات ملاقات مرا به محل مزبور فرا مىخوانيد؟ اگر در ملاقاتهاى خويشاوندان و آشنايان، حاضران در زمان معين از جاى برنمىخاستند و وقت بيشترى را مىگرفتند، با اعتراض امام مواجه مىشدند.(26) انديشه منسجم
امام بر اين باور بود كه وقتى انديشه انسان نظم گرفت و در زندگى فردى و اجتماعى برنامهريزى داشت از آن نظم فكرى الهى هم برخوردار مىگردد، در اين صورت لغزش و خطاهايش كاهش مىيابد و آدمى در مرحلهاى قرار مىگيرد كه جز براى پياده كردن اوامر الهى و كسب رضايت حضرت پروردگار به چيز ديگر فكر نخواهد كرد.
از جلوههاى نظم امام اين بود كه با وجود تبحّر در علوم عقلى و نقلى، به هيچ عنوان عرصههاى اين دانشها را با يكديگر ممزوج نمىنمود. هنگامى كه حكمت تدريس مىنمود گويى بزرگترين و برجستهترين فيلسوف در حال فيض رسانى است و چون در موضوع عرفان پرتو افشانى مىكرد والاترين عارف در حوزه نظر و عمل به شمار مىرفت. وفتى به مباحث فقهى و اصولى مىرسيد چنان بر روح، اراده و افق فكرى احاطه داشت و زمام انديشهاش در اختيار خودش بود كه گويى وارد بازار و زندگى مردم شده است و احكام فقهى و موازين شرعى را بدون هيچگونه وابستگى به حكمت و عرفان و دانش تفسير بيان مىكرد در حقيقت اگرچه امام در علوم گوناگون صاحب نظر بود اما اين معارف نتوانستند روح بلند ايشان را تحت الشعاع خود قرار دهند و آن روح قدسى بر تمامى دانشها اشراف داشت و آنها را در موقع مقتضى بكار مىگرفت. امام ضمن آن كه در تدريس و تبيين مباحث علمى جدّيت و قاطعيت داشت تفريح و اوقات فراغت را براى جويندگان دانش ضرورى مىدانستند و چون كسى را در روز تعطيل مشغول كار مىديدند به وى مىفرمودند: به جايى نمىرسى! زيرا وقت تفريح بايد استراحت كرد و مىافزودند تا به حال نه يك ساعت از تفريح را براى درسم گذاشتهام و نه ساعتى از وقت درسم را صرف تفريح كردهام هر كارى وقت مختص خودش را دارد. هر زمانى بايد به امور متناسب پرداخت اگر اوقات استراحت نداشته باشيد، قادر نخواهيد بود تحصيل كنيد و به مدارج عالى برسيد.(27)
مشهور است كه امام در دوران طلبگى منظم و به موقع در جلسات درس استادانشان حاضر مىشدهاند مرحوم آية اللّه شاه آبادى(استاد عرفان امام) گفته بود: روحاللّه واقعاً روح اللّه است. نشد يك روز ببينم كه بعد از بسم اللّه درس حاضر باشد بلكه هميشه قبل از شروع درس حضور داشتهاند.(28)
مكرّر اتفاق مىافتاد كه قبل از آن كه امام براى درس تشريف ببرند افرادى از نزديكان و خويشاوندان خدمتشان بودند، در اين مواقع تا آخرين لحظات با كتاب سرو كار داشتند و چون وقت درس فرا مىرسيد با سرعت عازم محل تدريس مىشدند. درس امام در قم رأس ساعت 8 صبح آغاز مىگشت. آن قدر در مورد شروع درس حساسيت داشتند كه اگر كسى مىخواست در راه با معظم له گفتگو كند نمىتوانست ايشان را متوقف سازد تا ديرتر به مقصد برسند، همانگونه كه قدم برمى داشتند پاسخ سؤالات را مىدادند. شاگردان هم از استاد آموخته بودند كه در مسير تا رسيدن به محل درس، اوقات را به بحث در موضوع مورد نظر بپردازند.(29)
حجةالاسلام و المسلمين سيد عبدالمجيد ايروانى يادآور شده است زمانى كه در مسجد سلماسى قم در درس امام حاضر مىشديم كمتر اتفاق مىافتاد كه من زودتر از امام به كلاس درس برسم، غالب اوقات من و ديگر طلبهها وقتى به مسجد مىرفتيم مىديديم امام قبل از همه آمدهاند و روى منبر و سجاده نشسته و آماده گفتن درس هستند. ايشان از اين كه برخى شاگردان پس از شروع درس مىآمدند خيلى ناراحت مىشدند.(30) آية اللّه بنى فضل نيز، گفته است امام از اين دير آمدنها گلايه داشتند و مىفرمودند آدم يك درس در روز بخواند ولى خوب مقيد باشد در آغاز درس، حاضر باشد.(31)
روزى امام فرمودند: به كسى نگفته و نمىگويم به درس من بيايد ولى اگر مىآيد بايد منظم باشد. اگر وقت شناس و اهل برنامه ريزى باشيد با احتساب فاصله منزل تا اينجا طورى حركت مىكنيد كه تمامتان جلو ورودى مسجد سلماسى با هم برسيد.(32) حتى يك روز وقتى متوجه شدند عدهاى حين تدريس وارد مىشوند قدرى درباره نظم صحبت كردند و توصيه نمودند در كارهاى خود منظم باشيد.(33) يكى از شاگردان امام يادآور شده است در مدت چهار سال و نيم يك دوره اصول را نزد امام آموختم. در اين مدت تنها دو روز تعطيلى ديدم، به غير از اعياد، ايام سوگوارى و يا جمعهها كه معمولاً تعطيل مىباشد. برخى دوستان مىگفتند ما ساعت هايمان را با شروع درس ايشان منظم مىكنيم.(34) انضباط در پژوهش
نظم و برنامه ريزى بيشتر در تلاشهاى علمى و خصوصاً نگارش ايشان تجلّى كرده و موجب احاطه كامل امام در معلومات و زمينه ساز پرمحتوايى و بصيرت ژرف ايشان گرديده است و الّا چه بسيارند افرادى كه ساليان متمادى در كسب معرفت مىكوشند ولى چون مطالعهاى نامنظم و پراكنده دارند در هيچ كدام از جنبههاى علمى صاحب نظر نمىباشند ولى امام در نخستين گام در مسير علم و هركار ديگرى، آغاز و انجام و ساير اهداف را از قبل تعيين نموده و بدون افراط يا تفريط و يا سردرگمى در آن جهت گام برداشتهاند. ايشان اولويت را در بحث علمى و تحقيقى به فقاهت و سپس علوم ديگر دادهاند. نظم و برنامه ريزى حاكم بر زندگى علمى و فرهنگى امام در موارد ذيل ملموس بود:
1- انضباط در مورد تعيين، شناسايى و انتخاب استادان و مربيان.
2- انضباط در انتخاب اوقات فراگيرى علم، ساعات مطالعه و مباحثه.
3- انضباط در انتخاب هم دورهها و هم افقها براى مباحثه، مبادله دروس و نظريات.
4- نظم و هماهنگى در تعيين حدود و ظرفيت طبيعى فكرى، روحى و بدنى بدون فشار افراطى.(35)
اگر فردى دفترى برمىداشت و با امام حركت مىكرد دائماً مىتوانست از ايشان كار خوب، مفيد و مطالعه آثار ارزشمند ثبت كند. امام در عين پركارى و تلاش مداوم، بسيار منظم بودند. فريده مصطفوى (دختر امام) مىگويد از موقعى كه به ياد دارم آقا را در ميان كتابهايشان مىديدم گاهى اوقات كه به اتاقشان چاى مىبردم مىديدم كتابهاى زيادى را به حالت نيمه باز در اطرافشان چيده و مشغول مطالعه هستند. كتابها به قدرى زياد بود كه امام از پشت آنها ديده نمىشدند.(36)
فعاليتهاى علمى و آموزشى امام در خانه برنامه ريزى شده بود، ساعتى را به مطالعه كتابها و متن هايى كه خواندن آنها براى تدريس ضرورت داشت اختصاص مىدادند، ساعاتى را براى كتابها، نوآورىها و مطالب جديدى كه بدستشان مىرسيد در نظر گرفته بودند و اوقاتى را به مطالعه عادى مىپرداختند.(37) بعد از ماجراى تأسفبار شهادت آية اللّه سيد مصطفى خمينى، امام به خانه برگشت. آن وقت زمانى بود كه بايد مطالعه خاص خود را مىنمودند، مرحوم حاج احمد آقا مىگويد: من مىدانستم كه امام تا چه صفحهاى از كتابى را كه در آن ساعت مشغول مطالعه بودند، خواندهاند، روز قبل از شهادت برادرم ديده بودم، وقتى آقا از سرمزار برگشتند به اندازه روزهاى عادى آن كتاب را مطالعه كردند و به كار ديگرى پرداختند يعنى حتى چنين مصيبت بزرگ و اندوه بارى نظم و برنامه ريزى امام را برهم نزد.(38)
قبل از حادثه فيضيه در قم اعلاميه هايى به در و ديوار زده بودند كه محتواى آنها وهنانگيز بود و گويا در برخى از آنها امام را آماج ناسزا قرار داده بودند آية اللّه طاهرى خرم آبادى مىگويد وقتى خدمت امام رسيدم مشاهده كردم جهت تدريس مشغول مطالعه هستند. اين كه در چنين اوضاع و احوال آشفتهاى كه همه ما را ناراحت كرده بود چگونه امام برنامه عادى خود را قطع نمىكنند و كتابى را مطالعه مىكردند تا مضامين آن را در جلسه درس بحث كرده و مورد انتقاد قرار دهند، براى من بسيار شگفتانگيز بود.(39)
امام براى آگاهى از اوضاع سياسى اجتماعى ايران و ديگر كشورها از تمام منابع و طرق موجود و ممكن استفاده مىكرد به گونهاى كه در حد ممكن از همه مسايل مطلع گردند و اين اطلاعات از كانالهاى متعدد باشد در اين برنامه نيز نظم و دقت در استفاده از فرصتهاى زندگى به نحو احسن قابل مشاهده بود و امام با برنامه ريزى ويژهاى مىكوشيدند از تمام رخدادهاى جهان اسلام و امت اسلامى با خبر باشند و با بررسى اطلاعات موجود به تجزيه و تحليل و ارزيابى آنها بپردازند.(40)
با وجود كثرت كارها، تعداد زياد گزارشها و آمارها نشانهاى از شلوغى و تراكم كارى بر جاى مانده در زندگى امام قابل مشاهده نبود، چيزى گم شدنى نبود. لباس، كتاب، قلم، راديو، وسايل شخصى و… هر كدام در جاى معين قرار داشتند. اگر در لابلاى آنها امانتى ديده مىشد كه بايد به صاحب آن يا مسؤول مربوطه مسترد گردد در اولين فرصت و بدون فوت وقت نسبت به انجام آن اقدام مىنمودند.(41) نظم و ترتيب در نگارش
همانگونه كه امام به هنگام تدريس مطالب را خيلى عالى دسته بندى و مرتب مىنمودند و همين ويژگى در بهتر و زودتر فهميدن و درك نكات درسى و آموزشى بسيار اثر داشت، در نوشتههاى ايشان اين شيوه ديده مىشد.
افتتاح، اختتام، نظم منطقى مطالب، توالى موضوعات اصولى و حساب شده بود. نوشتههاى امام به قدرى خوش خط، منظم و بادقت و علاقه تهيه و تنظيم شده كه توجه هر بيننده با ذوق و مشتاقى را به سوى خود جلب مىكند از جمله حاشيه بر وسيله است كه به خط مبارك نوشتهاند و در جلد بسيار جالبى به صورت كتاب تميزى در دسترس مىباشد مكاسب محرّمه را در دو جلد با خطى زيبا و رعايت دقيق فاصله بين سطور، كاغذ و جلد پاكيزهاى نوشتهاند. جلد اول اصول نيز توسط ايشان به رشته نگارش درآمده است. اين دقت و ظرافت معلول همان نظم و ترتيب و بهرهگيرى از فرصت هاست، اينها نوشتههاى امام است كه در قم مرقوم فرمودهاند آثارى كه در نجف تأليف نمودهاند با همان نظم و انسجام و حتى توجّه در انتخاب كيفيّت دفتر و كاغذ مرقوم نمودهاند كه به طبع رسيده است. از بركات نظم و برنامه ريزى امام در تحقيق اين است كه بعد از رحلت آية اللّه بروجردى تنها مرجعى كه هم حاشيه بر عروة الوثقى و هم حاشيه بر وسيلة النجاة داشت، ايشان بودند.(42) اگر كسى آثار امام را با عمر با بركت ايشان تقسيم كند به خوبى مىفهمد كه چگونه از ساعات و بلكه دقايق زندگى استفاده كرده و بهره وافى بردهاند در صورتى كه ايشان خيلى اهل قلم نبودهاند و در اين زمينه احتياط مىكردهاند.(43) وصيت نامه مهم، جامع و مفصل امام و اين همه قصايد، غزليات و نامههاى عرفانى كه در سالهاى اخير منتشر شده است مربوط به ماههاى واپسين زندگى آن بزرگوار مىباشد، يعنى اوقاتى كه افراد بر فرض برخوردارى از سلامتى كامل، حوصله و توان نگارش را ندارند چه رسد به انسانى كه چندين بار دچار نارسايى قلبى شده و برخى اندامهايش درست كار نمىكند و تحت مراقبتهاى ويژه طبى، پرهيز غذايى، آزمايشهاى گوناگون طبى و خوردن روزانه چندين دارو، به سر مىبرد.(44)
در هيچ جاى جهان متداول نيست كه رهبر و رئيس كشورى، شخصاً مطالب خود را بنويسد و معمولاً مطالب مورد نياز او را كارشناسان، متخصصان، مشاوران و دستياران تهيه كرده و برايش مىبرند ولى امام تمامى مندرجات را خود شخصاً مرقوم مىفرمودند. گاهى اوقات برخى كلمات را خط زده و بالايش نوشتهاند و يا بعضى عبارات را كه بعداً به ذهنشان رسيده و بايستى اضافه كنند و مثلاً در متن جا نبوده در حاشيه نوشتهاند. رعايت نظافت و بهداشت شخصى
امام از نظر زيستى، بدنى و روحى مراقب سلامتى خويش بودند و فعاليتى را كه مناسب وضع مزاجى و موقعيت سنّيشان بود، انجام مىدادند، وقتى مىخواستند از زمين برخيزند هميشه دست چپ را بر روى زمين مىنهادند و چون مىخواستند براى تدريس بالاى منبر بروند ابتدا پاى راست را روى پله قرار داده و با مكثى كوتاه بالا مىرفتند. هنگامى كه مىخواستند وارد خانه، مدرسه يا مسجد شوند نخست قدم راست را به داخل مىنهادند، در خيابان نيز عادتشان بر اين بود كه از سمت راست حركت كنند، گامهاى خويش را سنگين برداشته و با سر و گردن افراشته و راست و استوار راه مىرفتند و از عبا بر سر كشيدن و افكندن سر به سوى پايين در هنگام ريزشهاى جوّى امتناع مىنمودند.(45)
از سنين نوجوانى امام در رعايت نظافت ضرب المثل دوستان بودند، موقع بارندگى كه كوچه گلى بود به طورى كه گاهى تا زانوى افراد هنگام عبور و مرور گل آلود مىشد به قدرى امام آرام داخل كوچهها حركت مىنمودند كه كمتر لباسشان گل آلود مىشد و اگر هم لكّه گلى پشت عبايشان بود، عبا را در اتاق جلوى بخارى مىنهادند و خشك كه مىشد آن را با دم قاشق پاك مىكردند. در همين روزهاى آخر كه در بيمارستان بر اثر برخى داروها لكههاى زرد بر لباسشان مشاهده مىگرديد، با اشاره به پرستاران لكّهها را نشان دادند كه بلافاصله پيراهن امام را عوض كردند.(46)
امام مدام و در هر شرايطى مايل بودند صورتى آراسته و سيمايى تميز داشته باشند. در نجف وقتى مىخواستند به حرم مشرف شوند بر كفشهاى خود دستمال مىكشيدند، جلو آينه رفته محاسن خود را شانه مىزدند، سپس عطر استعمال مىكردند، هنگامى كه از كوچهاى عبور مىكردند رايحه عطر امام در آن مسير مشامها را نوازش مىداد، دختر امام مىگويد وقتى وارد اتاق آقا مىشديم، فضاى آن معطر بود، همه نوع عطرى مصرف مىنمودند وقتى به حمام مىرفتند، لباس خود را عوض مىكردند و چون آن را مىآوردند تا شسته شود بوى گل مىداد. در نجف وقتى از مسجد يا بارگاه مطهر باز مىگشتند و به دليل گرمى شديد هوا خيس عرق مىشدند لباس خود را تعويض مىكردند هنگام مشرف شدن به حرم خود را معطّر مىساختند.(47)
هر صبح جمعه بعد از گوش دادن خلاصه اخبار ساعت هشت بامداد، امام آماده استحمام بوده و راهى حمام مىشدند و در اين ساعت مجالى براى شنيدن مطلبى يا امضاء نمودن چيزى نمىگذاشتند زيرا بلافاصله مشغول باز نمودن تكمههاى خود مىشدند و در همان حال برمىخاستند. استحمام امام متجاوز از يك ساعت طول مىكشيد لباسشان ضمن سادگى و پاكيزگى تميز بود و در جورابهاى ايشان اثرى از سياهى و بوى عرق ديده نمىشد با اين كه تمام محيط زندگى و فرشهاى ساده امام نظيف بود ولى همواره با دمپايى روى فرش راه مىرفتند، محل زندگى امام از شدت نظافت مىدرخشيد و فضاى پرطراوتش از بوى دلانگيز عطرهاى متعدد خوشبو بود، در عين حال نمونه كامل ساده زيستى، قناعت و صرفه جويى در استفاده از امكانات زندگى در سيره امام مشاهده مىشد.(48)
در سال هايى كه امام در قم بسر مىبردند يك عباى مشكى رشتى داشتند كه در تابستان و زمستان مىپوشيدند ولى خيلى خوب از آن مراقبت مىكردند. لباس امام از جهت جنس و كيفيت زياد خوب نبود و مواظب بودند براى تهيه آن وجوهات كمترى مصرف شود ولى از نظر نظافت و پاكيزگى در اوج بود.(49)
يكى از پزشكان گفته است براى انجام خدمات درمانى خدمت امام رسيدم. مشغول كار بودم كه قطعهاى پارچهاى را مشاهده كردم كه خيلى منظم و مرتب تا شده و در مجاورت ايشان قرار داشت. نخست نفهميدم چيست و تنها وقتى آقا داشتند جوراب خود را پا مىكردند متوجه گرديدم آن پارچه تميز جوراب امام است كه يكى از لگنههاى آن وصله خورده بود اما نظافت و پاكيزگى فوقالعادهاى داشت.
اگر مىخواستند غذايى جلوى امام بگذارند بايد ظاهرى آراسته داشته باشد و اگر اين گونه نبود از خوردن آن اكراه داشتند. فردى گفته است روزى با برخى از دوستان كه بعضى با همسرانشان بودند خدمت امام رفتم مشاهده كرديم امام مشغول جارو نمودن اتاق خود هستند. همسر يكى از آشنايان جلو رفت و گفت اجازه دهيد تا اتاقتان را جارو كنم، ايشان فرمودند: هر كسى موظف است محل كار خويش را شخصاً تمييز كند.(50) پاورقي ها:پىنوشتها: 1. نهج البلاغه، نامه 47. 2. غررالحكم و درالكلم، حديث 737. 3. نهج البلاغه، حكمت 21. 4. روزنامه اطلاعات، شماره 21745. 5. پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 115. 6. مجله سروش، شماره 476. 7. امام خمينى در آيينه خاطرهها، على دوانى، ص 56. 8. مجله پاسدار اسلام، شماره 24، آذر 1362، خاطرات محمد بروجردى، ص 61. 9. پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 264 – 263. 10. امام خمينى در آينه خاطرهها، ص 57 – 56. 11. غررالحكم، ح 6807. 12. مجله دانشگاه انقلاب،شماره 75. 13. پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 309 – 308. 14. اين برنامه در نوفل لوشاتو انجام مىگرفت (نك: همان مأخذ، ص 310). 15. نهج البلاغه، نامه 53. 16. مجله اميد انقلاب، شماره 224، خرداد 1369. 17. مجله نور علم، دوره سوم، شماره هفتم، ص 110. 18. گلهاى باغ خاطره، ص 136. 19. صحيفه دل، ص 94، مقالات كنگره بررسى انديشه و آثار تربيتى امام (قدس سره)، ص 551. 20. خاطرات آية اللّه سيد جعفر كريمى (مجله پاسدار اسلام، سال اول، ش 5، ص 33)، خلوتى با خويشتن، غلامعلى رجايى، ص 129 – 128. 21. پاسدار اسلام، ش 8، ص 61. 22. روزنامه كيهان، شمارههاى 16581 و 16548. 23. مصاحبه با حضرت آية اللّه حسين نورى همدانى، مجله حوزه، شماره 32، ص 91 – 90. 24. پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 98 و 258. 25. گلهاى باغ خاطره، ص 81. 26. پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 259 – 258. 27. مجموعه مقالات…، ص 392. 28. مصاحبه با حضرت آية اللّه بنى فضل، مجله حوزه، شماره 49. 29. پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 177. 30. همان، ج 2، ص 286. 31. همان، ج 1، ص 267؛ ج 2، ص 312. 32. مجموعه مقالات كنگره…، ص 390 و 552. 33. سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج 2،ص 27-26. 34. صحيفه دل، ص 112. 35. سرگذشتهاى ويژه…، ج 2، ص 107 – 106. 36. روزنامه اطلاعات، شماره 21744. 37. اين برنامه مختص زمانى است كه امام در نجف بسر مىبردند. 38. پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 47، ج 4، ص 118 و 256. 39. گلهاى باغ خاطره، ص 35. 40. ويژگىهايى از زندگى امام خمينى، انصارى كرمانى، ص 37 – 36، در سايه آفتاب، حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد حسن رحيميان، ص 209، سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج 2، ص 64 – 63. 41. در سايه آفتاب، ص 187. 42. پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 99، صحيفه دل 123. 43. روزنامه اطلاعات، شماره 21613. 44. پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 174. 45. مجله نور علم، دوره سوم، شماره هفتم، ص 103، معيارهاى شناخت امام، ص 187. 46. پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 116. 47. روزنامه اطلاعات، شماره 21658. 48. سرگذشتهاى ويژه… ج 1، ص 18، گلهاى باغ خاطره، ص56. 49. مجموعه مقالات كنگره…، ص 552. 50. فصلنامه حضور، شماره 19، ص 309.
تاريخچه پيدايش خوارج
(قسمت پايانى) اشاره
درسلسله مقالات پيشين با تاريخ، روند شكل گيرى، زمان وعوامل پيدايش خوارج آشنا شده بوديم، همچنين ازچگونگى آغاز نبردصفين، داستان ونحوه پذيرش حكميت وفريب خوردگان اين ميدان مطالبى ازنظرخوانندگان عزيز گذشت اينك وقت آن رسيده است تابا چگونگى ظهور رسمى خوارج درصحنه سياسى حكومت اسلامى و دست اندركاران اين توطئه بزرگ آشنا شويم. ظهور رسمى خوارج در صحنه سياست
بعد از نوشتن قرارداد صلح و رضايت طرفين به داورى ابوموسى اشعرى و عمرو عاص اشعث بن قيس مأمور خواندن صلحنامه بر دو گروه شد. وى نخست در برابر اهل شام حاضر شد و براى آنان بندهاى قرارداد را قرائت نمود و شاميان رضايت خود را با آن اعلام داشتند، ولى هنگامى كه صلحنامه را به اهل عراق عرضه داشت و بر قبيله “غَنَزة” گذشت، براى اولين بار اعتراض دو برادر به نامهاى “جُعْد” و “مُعْدان” چنين بلند شد: «لاحُكمُ إلاّ لله»(1)؛ هيچ حكمى جز حكم خداوند روا نيست. اين دو برادر سپس به اردوى اهل شام حمله كردند و آن قدر جنگيدند تا كشته شدند.
اعتراض و مخالفت اين دو، قبايل ديگر را نيز شوراند؛ چنان كه قبيله “بنى مراد” با سردادن شعار “لاحكم الّا لله” توسط يكى از رهبرانشان به نام صالح بن شقيق عملاً پرچم مخالفت را برافراشتند؛ سپس اين مخالفتها به قبايل ديگر از جمله قبيلههاى “بنى راسب” و “بنى تميم” سرايت نمود و صداى اعتراضشان بلند شد و با اشعث درگير شدند كه چرا در دين خدا افراد را حَكَم قرار دادى؟ تكليف اين همه كشتههاى ما چه مىشود؟(2)
اشعث خدمت اميرمؤمنان(ع) رسيد و گفت: اهل شام و عراق به تحكيم راضى هستند، مگر گروهى از اهل عراق؛ پس بياييد با آنها بجنگيم، ولى امام(ع) در جواب فرمودند: آنها گروههايى كوچك هستند، رهايشان كن.(3)
پس از مدت كوتاهى صداى اعتراض از هر سويى بلند شد كه حكم مخصوص خداست؛ نه براى تو اى على! ما راضى نيستيم كه در دين خدا افراد را حكم قرار دهى و از اشتباهى كه در قبول حكميت كرديم پشيمانيم و از گناه خود توبه مىكنيم و تو بايد توبه كنى، ولى حضرت فرمودند: ما عهدشكنى نمىكنيم و به پيمان خويش وفادار مىمانيم.(4)
اين گفتار به خوبى روحيه جهالت، نفاق و تنگ نظرى برخى از سپاهيان اميرمؤمنان(ع) را نشان مىدهد كه نخست بر پذيرش صلح و حكميت از جانب امام(ع) پاى مىفشردند، ولى بعد از مدتى با دستآويز قراردادن آيهاى از قرآن كريم مخالفت خود را با آن ابراز داشتند و به طور رسمى از جرگه لشكريان امام(ع) خارج شدند؛ حتى آن حضرت را كافر شمردند و خواستار توبه او شدند. اين عده كسانى بودند كه زيور دين را به ظاهر خويش آويخته بودند، ولى گنجينه دل را از آيين با ارزش الهى تهى كرده بودند و بعدها با نام “خوارج” مشهور شدند. دوگانگى آشكار
در اينجا بايد ديد كه چگونه جمعيتى، نخست پذيرش صلح و قبول حكميت را بر امام(ع) تحميل كردند، سپس در مدتى كوتاه، آنچنان تغيير عقيده دادند كه قبول آن را گناهى بزرگ و نابخشودنى قلمداد نمودند؟
اين تناقضى آشكار است كه از نبود عقيدهاى استوار و محكم در اين گروه پرده برمىدارد. براى زدودن اين نقص، كوششهايى از سوى برخى معاصران صورت پذيرفته و هر يك راه حلهايى ارائه دادهاند؛ براى نمونه آقاى “يوليوس ولهوزن” به نقل از بْرُنو معتقد است: “گويا كسانى كه قبول حكميت و توقف جنگ را بر امام(ع) تحميل كردند از طبقه قاريان بودند، ولى گروهى كه شعار”لاحْكْمُ الا لله” را بعد از زمانى كوتاه سردادند و به توقف نبرد اعتراض كردند، از اعراب بيابانگرد و طبقه بدويان بودند”؛(5) بنابراين، اينان دو گروه جدا از هم بودند و در كارشان دوگانگى يافت نمىشود.
برخى نيز بر اين باورند كه اعتراض اين گروه چند ماهى بعد از جنگ صفين و پس از نشست “دُومَةُ الجَندل” و حيله عمروعاص بر ابوموسى و اعلام نتيجه رأى داوران مبنى بر انتخاب معاويه به عنوان حاكم مسلمانان، صورت پذيرفت؛ يعنى خوارج وقتى دريافتند كه در قضيه حكميت فريب خورده، ناچار بايد به خلافت فرزند ابوسفيان تن در دهند، صداى اعتراضشان بلند شد؛ از اين رو، تناقضى در اعمالشان يافت نمىشود(6).
در جواب بايد گفت: اولاً تاريخ نگاران اتفاق دارند همان گروهى كه حضرت على(ع) را به پذيرش حكميت واداشتند، قبول آن را گناهى بزرگ و آن حضرت را به دليل پذيرش حكميت كافر شمردند(7)؛ بنابراين، اينان دو گروه جدا ازهم نبودند. از ميان تاريخ نويسان مىتوان به آقاى نصر بن مزاحم (متوفاى202 ه .ق) كه از نظر تاريخى نزديكتر به جريان صفين است، اشاره كرد.
ثانياً اعتراض اين گروه در همان صحنه صفين، در فرصت زمانى كوتاه بلند شد كه اشعث سند تحكيم را بر لشكريان مىخواند؛ نه بعد از اعلام نتيجه نشست عمروعاص و ابوموسى؛ گواه مدعاى ما -افزون بر شواهد معتبر تاريخى و نقل مشهور- اين است كه وقتى امام(ع) و لشكريان در راه برگشت از صفين به كوفه قرار داشتند، اينان از سپاه امام(ع) جدا شده، در حروراء خيمه زدند(8).
بنابراين، آنها به حوادث و رخدادهاى صفين معترض بودند؛ در حالى كه بين امضاى قرارداد صلحنامه در صفين تا جلسه داوران در “دُومة الجندل” هفت ماه فاصله شد(9)؛ ولى نبايد از نظر دور داشت كه پس از نشست “دومَةَُالجُندل” و فريب خوردن ابوموسى اشعرى، خوارج جرئت بيشترى يافته، موضعشان را تحكيم كردند.
از اين شواهد به خوبى در مىيابيم همانهايى كه امام على(ع) را بر پذيرش حكميت وا داشتند، پس از مدتى حضرت را به سبب قبول حكميت تحميلى نكوهش كرده، تا مرز تكفير امام(ع) و همراهان وى پيش رفتند. صحنهگردانان توطئه
بايد توجه داشت كه در پشت اينصحنه شگفت انگيز، دستهاى مرموز و خيانتكارى فعاليت داشت كه هدفشان ضربه زدن به اميرمؤمنان على(ع) و ايجاد شكاف در صفوف سپاه آن حضرت بود؛ افراد خيانتكارى همانند اشعث بن قيس، حرقوص بن زهير، مسعر بن فَدُكي با تعصبات خاص نژادى و قبيلهاى نخست امام(ع) را به پذيرش حكميت واداشتند، ولى ناگهان از نظر خود برگشتند و رضايت به حكميت را مساوى با كفر قلمداد كردند. در اين ميان، نقش اشعث بن قيس و گروهى از سردمداران خوارج بسيار اساسى است؛ اميرمؤمنان، على(ع) پيشنهاد كرد كه در مقابل يك قريشى (عمروعاص) قريشى ديگرى (ابن عباس) شايسته است، ولى اشعث گفت: به خدا سوگند! تا قيام قيامت نبايد در ميان ما دو تن مُضرى (قريشى) داورى كنند؛ اگر معاويه فردى از قبيله مُضر را تعيين نمود، من شخصى يمنى را انتخاب مىكنم.امام(ع) فرمود: مىترسم يمنى شما فريب بخورد.اشعث گفت: به خدا قسم! اگر داوران به ضرر ما حُكم كنند درحالى كه يكى از آن دو يمنى باشد، براى ما بهتر است از اينكه به نفع ما حكم كنند، ولى هر دو از طايفه مُضر(قريش) باشند.(10)
ابن كوّاء(11) كه بعدها از سران خوارج شد، معتقد بود كه چون ابوموسى سفير اهل يمن نزد رسول خدا(ع) و نماينده عمر و ابوبكر بود، براى داورى سزاوارتر است.(12) به گفته ابن كثير: “اشعث بن قيس نخستين فردى بود كه در مورد انتخاب حَكََم به ابوموسى اشاره كرد؛ سپس ديگر يمنىها از وى پيروى نمودند”(13).
از اين گفتار به خوبى نمايان است كه برخى از اصحاب ساده لوح و كجانديش با بيان توجيهات غير منطقى و تعصبات قبيلهاى، امام را وادار كردند خلاف ميل باطنىاش، به داورى ابوموساى ساده لوح يمنى رضايت دهد.
وجود چنين افرادى سبب شد ساده لوحان سپاه امام(ع) فريب خورده، همگى شعار “لاحُكْمُ إلاّ لله” سر بدهند؛(14)به گواهى:
الف. در پى كنارهگيرى خوارج از سپاه امام(ع)، ابنعباس و حتى خود حضرت با خوارج به گفتوگو نشسته، براى پذيرش حكميت استدلالهايى آوردند و با آنان به بحث و مناظره پرداختند و در راه هدايت آنها تلاشهاى فراوانى كردند؛ در نتيجه، چند هزار نفر از صفوف خوارج جدا و به سپاه امام(ع) ملحق شدند؛ اين گواه است كه اين ساده انديشان از سران حيلهگر خود فريب خورده بودند؛ پس بايد حساب جمعيتى سادهانديش را از سياستبازان و توطئهگران جدا دانست.
ب. بر پايه نقل ديگرى، خوارج پس از بازگشت به كوفه با يكديگر اختلاف كرده، درباره برخورد با مسئله حكميت همديگر را سر زنش مىكردند(15). همين، دليل است كه آنها در حال نوسان و ترديد بوده و از سران مكار خويش فريب خورده بودند، ولى پس از رسيدن به كوفه از اين امر آگاهى يافتند.
ج. طبق گفتة ديگر، عبدالله بن وهب راسبى از سران خوارج در پاسخ نامه امام على(ع) در نهروان مىنويسد: “تو بدون سستى و درنگ به صفين درآمدى و جانت را در راه خدا تقديم داشتى، ولى هنگامى كه جنگ اوج گرفت و صالحانى چون عماربنياسر و ابوالهيثم و مانند آنها شهيد شدند، اشعث كسى كه به دين وجهاد رغبتى نداشت بر تو چيره شد و حرف او را قبول كردى و تسليم دنيا شدى؛ در اين مورد از ما اشتباهى رخ داد، ولى توبه كرديم، تو نيز خطا كردى؛ بر گناهت اعتراف كن و توبه را بپذير كه در اين صورت، ياور شما خواهيم بود؛ وگرنه خدا بين ما و تو حاكم است”.(16)
نويسنده اين نامه از اين واقعيت خبر مىدهد كه افرادى چون اشعثبنقيس آنها را فريفتهاند و آنان نيز در دام حيلهگرىهاى او گرفتار آمدهاند.
بنابه نقل ابن ابى الحديد: اشعث از منافقان موجود در ياران على(ع) به شمار مىآمد، همچنان كه «عبداللّه بن ابى» منافقى در ميان اصحاب رسول اللّه (ص) بود و هر يك از اين دو سر دسته نفاق در زمانشان بودند.(17) هر آشفتگى و فسادى كه در حكومت على(ع) پيش مىآمد، ريشهاش اشعث بود، اگر مخاصمه وى در جريان حكميت نبود، جنگ نهروان رخ نمىداد و حضرت لشكريان را به سمت معاويه سوق مىداد و شام را تصرف مىكرد.(18)
آنچه در اين شماره و شمارههاى قبل از پيش رو گذرانديد خلاصهاى از تاريخچه، خاستگاه و عوامل پيدايش خوارج بود كه در نبرد صفين نقاب از چهره خويش برداشت و در مقابل حكومت امام على(ع) قد برافراشت و حكومت حضرت را با چالشهاى زيادى روبرو ساخت ، اميداست جامعه اسلامى ما ضمن درس آموزى از تاريخ تلخ خوارج، همواره در مسير مستقيم ولايت گام بردارد؛ ان شاء الله. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. اين شعار خوارج برگرفته از آيات قرآن كريم است كه حُكم را فقط مخصوص خداي سبحان ميداند(سوره انعام، آيات 57 و 62؛ سوره يوسف، آيات 40 و 67 و…). 2. وقعة صفين، ص513؛ الأخبار الطوال، ص179؛ تاريخ الأمم و الملوك، ج4، ص39. 3. وقعة صفين، ص513. 4. همان، ص513 و 514. 5. تاريخ سياسى صدر اسلام، شيعه و خوارج، ص30. 6. جعفر، شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام، تهران، نشر دانشگاهى، چاپ دهم، 1369(ه.ش)، ص143؛ على، شريعتى، مجموعه آثار، 26، (على)، نشر آزمون،1368(ه .ش)، ص353. 7. وقعة صفين،ص512 – 514؛ تاريخ الأمم و الملوك، ج4، ص39؛ مروج الذهب، ج2، ص404 و403؛ البداية و النهاية، ج7، ص309 و308. 8. تاريخ الأمم و الملوك، ج 4،ص52 و53؛ مروج الذهب، ج2، ص405؛ البداية و النهاية، ج7، ص308 و 309. 9. قرارداد صلح در ماه صفر سال 37 (ه .ق) نوشته شد و جلسه داوران در ماه رمضان همان سال برگزارگرديد (البداية و النهاية، ج7، ص307). 10. همان، ص500؛ مروج الذهب، ج2، ص403. 11. براى آشنايى با روحيات اين فرد، ر.ك:خوارج،تنديس فتنه،اثر نگارنده، ص130-128. 12. وقعة صفين، ص502. 13. البداية و النهاية، ج7، ص306. 14. خوارج در تاريخ، ص29 و 30. 15. العقد الفريد، ج1، ص101. 16. أنساب الأشراف، ج2، ص370. 17. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج1، ص297. 18. همان، ج 2، ص 279.
معجزه و كرامت در سيره پيشوايان
معنى معجزه و كرامت
معجزه در اصل از عجز گرفته شده، به معنى عاجز كردن است، بنابراين كارهاى خارق العادهاى كه از اولياى بزرگ رخ مىدهد و ديگران از انجام آن عاجز هستند، به آن معجزه مىگويند، مانند زنده كردم مرده، شفادادن بيمار مبتلا به بيمارى بىدرمان و امثال آن.
اصل معجزه از پيامبران است كه براى صدق نبوّت خود، معجزه از خود نشان مىدادند و موجب ايمان و اعتقاد مردم به توحيد و نبوّت مىشدند. چنان كه قرآن از دو معجزه بزرگ موسى(ع) در برابر فرعونيان يعنى معجزه عصا و يد بيضاء، تعبير به برهان كرده و مىفرمايد: «فذانك برهانان من ربّك ؛ اين دو (عصا و يد بيضاء) دو برهان از طرف پروردگارت مىباشند.»(1) و درباره ناقه صالح معجزه حضرت صالح پيامبر، مىفرمايد: «هذه ناقة اللّه لكم آيةٌ ؛اين شتر الهى براى شما معجزهاى است.»(2)
پيامبران به ويژه پيامبران اولواالعزم براى اثبات نبوت خود داراى معجزه بودند، و در قرآن مجيد معجزات مختلفى از معجزات پيامبران مانند نه معجزه موسى(ع)(3) و مرده زنده كردن عيسى(ع)(4) ذكر شده، و از غير پيامبران نيز در قرآن معجزاتى ذكر شده مانند معجزه عفريتى از جن و آصف برخيا(5) و…
امّا واژه كرامت: در اصل به معنى بزرگوارى و عظمت معنوى است، و در اصطلاح علم كلام، كارهاى خارق العادهاى كه از پيامبران براى اثبات نبوت صادر مىگردد با نام معجزه خوانده مىشود، و همين گونه كارها از غير پيامبران، با نام كرامت ذكر مىشود. بنابراين كرامت اصطلاحى در گفتار متكلمين به علم كلام، همان معجزهاى است كه درباره امور خارق العاده غير پيامبران، از اولياء خداوند و امامان(ع) استعمال مىشود. چرا كه نشانه عظمت و بزرگوارى آنها در پيشگاه خداوند است، بر همين اساس امام صادق(ع) فرمود: «المعجزة علامة اللّه لايعطيهاالّا انبيائه و رسله و حججه ليعرف به صدق الصّادق من كذب الكاذب ؛ معجزه نشانهاى براى خداست كه خداوند آنرا به كسى جز پيامبران و رسولان و حجّت هايش عطا نمىكند، و هدف از آن اين است كه به وسيله آن راستگويى راستگو از دروغگويى دروغگو شناخته شود.»(6)
مطابق روايات بسيار، امامان معصوم (ع) نيز همچون پيامبران داراى معجزه بودند (كه گفتيم از آن به كرامت تعبير مىشود) در اين راستا نظر شما را به دو روايت زير جلب مىكنيم:
1- ابوبصير يكى از شاگردان برجسته امام باقر(ع) كه از هر دو چشم نابينا بود، مىگويد، به امام باقر(ع) عرض كردم: «آيا شما وارث رسول خدا(ص) هستيد؟» فرمود: آرى. عرض كردم: رسول خدا(ص) وارث همه انبياء بود؟ آيا آنچه را آنان مىدانستند، رسول خدا(ص) نيز مىدانست؟ فرمود: آرى. عرض كردم: «فأنتم تقدرون على ان تحيوا الموتى، و تبرؤوا الاكمه و الابرص؟؛ پس شما مىتوانيد مرده را زنده كنيد و كور و بيمار مبتلا به پيسى را خوب نماييد؟» فرمود: آرى. سپس به من فرمود: نزديك بيا، نزديك رفتم، دست مباركش را بر صورت و چشم من كشيد، خورشيد، آسمان، زمين، خانهها و هرچه را كه در آنجا بود ديدم، سپس به من فرمود: «آيا دوست دارى همين گونه بينا باشى، تا همچون ساير مردم در قيامت به حساب و كتاب الهى كشيده شوى، و يا (به حال اوّلت برگردى) و به طور خالص (و بى دغدغه) وارد بهشت شوى؟» عرض كردم مىخواهم به همان حال قبل برگردم، دست مباركش را بر صورتم كشيد، دوباره نابينا شدم، اين ماجرا را براى ابن عمير(يكى از شاگردان ممتاز امام) نقل كردم، او گفت: «گواهى مىدهم كه حادثه (صدور كرامت از امام باقر) حق است، چنان كه روز روشن است.»(7)
2- از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و امام كاظم(ع) روايت شده كه فرمودند: «اسم اعظم داراى 73 حرف است، آن اسم اعظمى كه آصف برخيا(وزير حضرت سليمان) مىدانست، و بر اثر آن توانست در كمتر از يك چشم برهم زدن، تخت بلقيس را از يمن به بيت المقدس نزد سليمان(ع) بياورد. يك حرف از آن 73 حرف بود، و در نزد ما امامان عليهم السلام 72 حرف از اسم اعظم وجود دارد، و تنها يك حرف آن مخصوص ذات پاك خداست كه مربوط به علم غيب مىباشد.»(8)
نيز امام صادق(ع) آيه 40 سوره نمل را (كه مربوط به آصف برخيا و آوردن تخت بلقيس به وسيله او است) تلاوت كرد، كه در آن آمده آصف برخيا داراى بهرهاى از علم كتاب بود كه چنين كار خارق العاده عظيمى انجام داد، امام صادق(ع) فرمود: «و عندنا واللّه علم الكتاب كلّه؛ اگر آصف، بهرهاى از علم كتاب داشت، سوگند به خدا ما داراى همه علم كتاب هستيم.»(9) نتيجه اين كه امامان(ع) داراى كرامت در سطح عالى بودند. عبوديّت سرچشمه كرامتها
عامل اصلى و مهمى كه موجب آن مىشود كه اولياء خدا – حتى غير از پيامبران و امامان – داراى مقام كرامت مىشوند، و از آنها امور غير عادى سر مىزند، عبوديت خالص و بندگى بىشائبه است. چنان كه اين مطلب در قرآن و روايات بىشمار آمده است. مثلاً در قرآن در مورد معراج پيامبر اسلام(ص) كه از بزرگترين معجزات او بود، مسأله عبوديت پيامبر(ص) نقش به سزايى در شايستگى او به اين مقام داشت، همان گونه كه در دو آيه به اين مطلب اشاره شده، در يكجا مىفرمايد: « سبحان الّذى اسرى بعبده…؛ پاك و منزّه است خداوندى كه عبد و بندهاش را از مسجد الحرام به مسجد الاقصى در شب (معراج) سير داد…»(10) و نيز مىفرمايد: «فاوحى الى عبده ما اوحى ؛ خداوند (در شب معراج در سدرة المنتهى بر فراز عرش) آنچه را وحى كردنى بود به بندهاش «محمد (ص)» وحى كرد.»(11)
توضيح اينكه: عبوديت و بندگى نهايت خضوع و تسليم خالص در برابر خداى بزرگ است، خميرمايه و سنگ زيرين ارتقاء و ارتفاع به قرب خاص الهى در پرتو عبوديت با معرفت است. تا آنجا كه خداوند در شب معراج به پيامبر(ص) چنين خطاب كرد: «عبدى اطعنى حتّى اجعلك مَثَلى (او مِثلِى) اذا قلت لشىء كن فيكون ؛ اى بنده من مرا اطاعت كن، تا تو را مظهرى از خودم( يا: همانند خودم در بعضى كارها) قرار دهم، كه وقتى به چيزى بگويى بوده باش آن چيز تحقّق يابد.»(12)
و امام صادق(ع) فرمود: «العبوديّة جوهرةٌ كنهها الرّبوبيّة ؛ عبوديّت و بندگى گوهرى است كه ربوبيّت در درون آن نهفته شده است.»(13)
يعنى عبوديّت آن چنان انسان را به كمال مىرساند كه اگر كامل شود، عبد را خداگونه مىكند، و او را مظهر جلال و جمال الهى مىنمايد، به طورى كه در پرتو بندگى مىتواند، كارهايى مانند تصرّف در عالم تكوين نمايد، و صاحب كرامات شود، مانند امامان معصوم (ع) و اولياء خدا همچون حضرت عباس (ع) و حضرت معصومه (س) و… كه آنها در پرتو بندگى خالص و با معرفت به جايى رسيدند كه به اذن پروردگار مىتوانند در جهان تكوين تصرّف كنند، به عنوان مثال آهن سرد را در كوره مىگذارند، گداخته و به صورت آتش فروزان مىشود، آن آهن در عين آنكه آهن است، به قدرى به آتش نزديك شده كه آتش گونه گشته است، گرچه اين حرارت و نورانيت در درون ذات آن نيست، بلكه پرتوى از آتش كه در درون آن افتاد او را به رنگ آتش درآورده است، بنده خالص خدا نيز مىتواند اين گونه به خدا نزديك شود، و غرق در نور الهى گردد كه خداگونه شود. استاد شهيد مرتضى مطهرى مىنويسد: «وصول به ربوبيّت در پرتو عبوديّت، گرچه در ظاهر تعبير زنندهاى است، زيرا معنى اين جمله «از بندگى تا خداوندگارى» است، مگر مىشود انسان از مرز بندگى خارج شود، يا در مرز خدايى قدم بگذارد؟! اين التّراب و ربّ الارباب ؛ خاك كجا و پروردگار پروردگارها كجا؟ ولى بايد توجه داشت كه خدايى غير از خداوندگارى است، مقصود از حديث فوق «العبوديّة جوهرة كنهها الرّبوبيّة» اين است كه انسان در پرتو بندگى خالص به خداوندگارى (نه خدايى) مىرسد، اين مراحل در پنج مرحله زير خلاصه مىشود:
1- انسان در پرتو بندگى به نفس خود تسلّط مىيابد.
2- انسان پس از اين مرحله، آن چنان نيرومند مىشود كه روح او قاهر شده، و مىتواند گناهان را از خود دور سازد.
3- پس از اين مرحله در بسيارى از امور، روح از بدن بىنياز مىشود.
4- پس از مرحله قبل، روح بدن را خلع مىكند، و بدن از هر لحاظ تحت فرمان روح قرار مىگيرد.
5 – در مرحله پنجم انسان به قدرى نيرومند مىشود كه حتّى طبيعت خارج از بدن را نيز تحت نفوذ خود قرار مىدهد، مانند اولياء خدا كه از آنها معجزه و كرامت و تصرّف در عالم تكوين كه يك نوع خداوندگارى است سر مىزند، بنابراين در درون عبوديت مرحلهاى پيش مىآيد كه انسان مظهر صفات حق مىگردد.(14)
در روايت آمده: امام صادق(ع) از كوفه عازم مدينه بود. گروهى از برجستگان و زاهدان از جمله ابراهيم ادهم، آن حضرت را بدرقه كردند، در مسير راه شيرى را ديدند، جرئت نكردند به پيش روند، ابراهيم گفت: صبر كنيد تا جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) بيايد و نظر دهد. صبر كردند تا امام(ع) آمد و سپس به شير نزديك شد، و دو گوش شير را گرفت و او را از سر راه دور نمود. به اين ترتيب شير درّنده در برابر عظمت امام، تسليم شد و اطاعت كرد، در اين وقت امام صادق(ع) به حاضران فرمود: «اما لو انّ النّاس اطاعوا اللّه حقّ طاعته لحملوا عليه اثقالهم ؛ آگاه باشيد، اگر مردم آن گونه كه شايسته اطاعت است، از خداوند اطاعت مىكردند (به مقامى از ولايت مىرسيدند) كه بارهاى خود را بر پشت شير نهاده، و از آن به عنوان مركب استفاده مىكردند.»(15)
بر همين اساس وقتى كه پيامبر اسلام (ص) در آستانه معراج، از سوى خداوند مخيّر شد كه بندگى و نبوت يا بندگى و پادشاهى را برگزيند، آن حضرت بندگى را بر پادشاهى ترجيح داده و در پاسخ عرض كرد: «بل اكون نبيّاً عبداً؛ بلكه پيامبرى و بندگى را بر مىگزينم.»(16) و در حديث ديگر آمده: هنگامى كه امام جواد(ع) (در بغداد و در سال 220 ه.ق) به شهادت رسيد، فرزندش امام هادى (ع) همان لحظه گفت: «انّا للّه و انّا اليه راجعون؛ ابوجعفر (امام جواد عليه السلام) در گذشت.» شخصى پرسيد: از كجا از شهادت امام جواد با خبر شديد؟ فرمود: «لانّه تداخلنى ذلّة للّه لم اكن اعرفها ؛ زيرا خضوع خاصّى (از عبوديّت و بندگى) در دلم افتاد كه بىسابقه بود.»(17)
اين حديث بيانگر آن است كه بندگى خدا هرچه عميقتر و آگاهانهتر و خاضعانهتر باشد، دليل ارتقاء درجه و معرفت است، و معرفت خدا در انسان هر قدر بالا رود، او بيشتر احساس بندگى مىكند، بنابراين بندگى معيار و نشانه و وسيله درجات عالى، از جمله كرامتهاى غير عادى خواهد شد. چگونگى معجزات و كرامات
در ضمن بايد توجه داشت كه معجزات و كرامتهاى پيامبران و امامان(ع) و اولياى خدا را مىتوان بر اساس يكى از سه عامل دانست:
1- دعا، دعاى بندگان خالص به استجابت مىرسد، مثلاً آنها براى بيمارى كه مبتلا به بيمارى لاعلاج است دعا مىكنند، او بر اثر استجابت اين دعا، شفا مىيابد.
2- بندگان ممتاز مانند پيامبران و امامان(ع) بر اثر پيمودن درجات عالى اطاعت و بندگى و كمالات به جايى رسيدهاند كه به اذن خاص يا عام خدا داراى ولايت تكوينى شدهاند، و در پرتو چنين اذنى مىتوانند كارهاى خارق العاده انجام دهند.
3- آنان در پرتو كمالات، به مرحلهاى از علم و يقين رسيدهاند كه از پشت پردهها خبر مىدهند، علم غيب مختص به خدا است، ولى او گاهى به بعضى از بندگان عظامش بهرهاى از علم غيب را مىدهد، چنان كه قرآن مىفرمايد: «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احداً – الّا من ارتضى من رسول…؛ خداوند بر غيب آگاهى دارد، و هيچ كسى را بر اسرار غيبش آگاه نمىسازد، مگر رسولانى كه آنان را برگزيده و پسنديده است.»(18) روايت شده: روزى حضرت على(ع) از حوادث آينده خبر مىداد، يكى از يارانش پرسيد: آيا تو داراى علم غيب هستى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «ليس هو بعلم غيبٍ، و انّما هو تعلّمٌ من ذى علمٍ ؛ اين علم غيب نيست، بلكه علمى است كه از صاحب علم (خدا و رسول) آموختهام».(19)
البته بايد توجه داشت كه معجزه پيامبران و امامان(ع) و كرامت اولياى خدا، براى صدق ادعاى آنان و كذب مدّعيان دروغين، و براى اهداف مقدس معنوى است، و چنان نيست كه هرچه ديگران از آنها بخواهند، آنها از خود بروز دهند، بلكه بر اساس موازين و شرايط و در راستاى آگاهى بخشى و نور افشانى است.
و نيز توجه به اين مطلب در اين راستا، مهم است كه در بررسى سيره درخشان امامان معصوم(ع) به دست مىآيد كه كرامتهاى بسيارى از آنها در عرصههاى مختلف بروز نموده، كه علماى ما از قديم و نديم كتابهاى مستقلى در گردآورى آن كرامتها تأليف كردهاند، مانند: علّامه مجلسى در بحارالانوار كه 22 جلد آن (از جلد 32 تا 54) پيرامون سيره امامان (ع) است. بخشى از شرح حال آنان را به ذكر معجزات و كرامتهاى آنان اختصاص داده است. و علامه سيد يوسف بحرانى (متوفاى سال 1186 ه.ق) در كتاب خود (مدينة المعاجز) 1045 كرامت از سه امام: به اين ترتيب 838 كرامت از امام على(ع) و 108 كرامت از امام حسن(ع) و 99 كرامت از امام حسين(ع) نقل كرده است، و مرحوم علم الهدى سيد مرتضى (متوفاى 436 ق) كتاب عيون المعجزات را كه محتوى صدها معجزه و كرامت از امامان(ع) است روايت نموده است. دو نمونه از معجزه پيامبر(ص)
هنگامى كه پيامبر(ص) از مكه به مدينه هجرت كرد، در مدينه افراد بسيارى آن حضرت را به خانه خود دعوت نمودند، ولى آن حضرت فرمود: «شتر را آزاد بگذاريد كه از سوى خدا مأمور است، بر در هر خانهاى كه نشست، همانجا مىروم»، سرانجام شتر بر در خانه ابو ايّوب انصارى نشست، در خانه ابو ايّوب، تنها مادرش بود و آنها دو نفرى زندگى مىكردند، مادرش نابينا بود. مادر به استقبال پيامبر(ص) شتافت، در را گشود و گفت: «افسوس و صد افسوس، كاش چشم بينا داشتم، و چهره نورانى رسول خدا(ص) را مىديدم؟» پيامبر(ص) به او مرحمت كرد دست بر چشمان او كشيد، هماندم او بينا شد و جمال دل آراى پيامبر(ص) را مشاهده كرد.
ابو ايّوب شخص فقيرى بود، جز يك بزغاله و يك من جو، چيز ديگرى نداشت، همان بزغاله را ذبح كرد، و از آن يك من جو، نان فراهم نمود، به كمك ديگران آب گوشتى فراهم كردند، همه مردم مدينه را دعوت نمودند، مردم دسته دسته مىآمدند و از غذا مىخوردند و مىرفتند، در عين حال به بركت وجود پيامبر(ص) غذا به همان وضع اول باقى مىماند، آنگاه پيامبر(ص) فرمود: «به اذن خدا برخيز» آن بزغاله زنده شد و برخاست، و با شور و شوق، گواهى به يكتايى خدا و رسالت پيامبر(ص) داد.(20) چند نمونه از كرامت امامان و اولياء خدا
در اينجا نظر شما را به چند نمونه از كرامت امامان(ع) و اولياى خدا جلب مىكنيم:
1- مردى مهمان امام على(ع) شد، على (ع) يك قرص نان و كاسهاى كه در آن مقدارى آب باشد طلبيد، حاضر كردند، حضرت آن كاسه را جلو مهمان نهاد، و قطعهاى از نان نيز ميان كاسه گذاشت، و به مهمان فرمود: «بخور» مهمان نان را بيرون آورد، ناگاه ديد كه ران بريان شده پرندهاى است، آن را خورد، بار ديگر آن حضرت قطعه نان خشكى را در ميان آن كاسه نهاد، و فرمود: «بخور». مهمان آن را بيرون آورد ديد كه حلوا است، عرض كرد: اى مولاى من! نان خشك در كاسه مىنهى، ولى من آن را به صورت غذاهاى متنوّع مىيابم. اميرمؤمنان(ع) فرمود: «نعم هذا الظّاهر و ذلك الباطن و انّ امرنا هكذا و اللّه؛ آرى اين نان خشك در ظاهر است، و آن غذاى متنوّع در باطن، سوگند به خدا كار ما همين گونه است.»(21)
2- هنگامى كه امام حسين(ع) در ماجراى سفر به سوى عراق و كربلا) از مدينه عازم شد، عبداللّه بن مطيع (از مسلمين معروف مدينه) براى خود چاه آبى حفر مىكرد، تا با خانوادهاش از آن بهرهمند گردند، عبداللّه نزد امام حسين(ع) آمد و عرض كرد: اين چاه را كندهايم، امروز به آب رسيده، و مقدارى از آن، آب به دست آمده كه هم شور و هم اندك است، تقاضا دارم دعا كنى تا خداوند آن را شيرين و پر بركت كند. امام حسين(ع) فرمود: اندكى از آب چاه را نزدم بياور. عبداللّه اندكى آب آورد، امام(ع) اندكى از آن را نوشيد سپس مقدارى از آن را در دهان مضمضمه كرد، و آنگاه همان آب مضمضه شده را در درون آن چاه ريخت. همين كار امام حسين(ع) باعث شد كه آب آن چاه، هم شيرين و گوارا گرديد، و هم زياد شد.(22)
3- شيخ مفيد (ره) در ارشاد از سالم بن ابى حفصه نقل مىكند، روزى عمر بن سعد به امام حسين(ع) گفت: «اى ابا عبداللّه! در نزد ما مردمان بىخردى هستند كه مىپندارند من تو را مىكشم؟»
امام حسين(ع) به او فرمود: «آنها بى خرد نيستند بلكه خردمند هستند، آگاه باش آنچه چشمم را روشن كند، اين است كه پس از من از گندم عراق جز اندكى نخواهى خورد.»(23)
از امام باقر(ع) نقل شده: هنگامى كه امام حسين(ع) يك روز قبل از ترويه (روز هشتم ماه ذيحجّه) از مكه خارج شد، عبداللّه بن زبير، آن حضرت را بدرقه كرد و گفت: «اى ابا عبداللّه! آيا در موسم حج، مكه را مىگذارى و به سوى عراق مىروى؟» امام حسين(ع) فرمود: «اى پسر زبير! هرگاه در كنار آب فرات به خاك سپرده شوم، برايم محبوبتر از دفن در آستان كعبه است.»(24)
4- محدّث معروف راوندى در كتاب الخرائج و الجرايح روايت مىكند: هنگامى كه امام حسين(ع) از مدينه عازم عراق (كربلا) بود، امّ سلمه (يكى از همسران پيامبر) به محضر امام آمد و عرض كرد: «از رفتن به عراق خوددارى كن، زيرا من از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: فرزندم حسين(ع) در عراق كشته مىشود، و به من تربتى (مقدارى از خاك كربلا) داد، كه آن را در شيشهاى نهادهام.»
امام حسين(ع) فرمود: سوگند به خدا من كشته مىشوم، و اگر به عراق سفر نكنم نيز مرا مىكشند، اگر بخواهى خوابگاه قتلگاه خود و اصحابم (در كربلا) رابه تو نشان مىدهم، آنگاه امام حسين(ع) با دست مبارك، بر چهره ام سلمه كشيد، همين باعث شد كه خداوند همه پردههاى حجاب را از پيش روى ام سلمه برچيد، او هماندم قتلگاه امام حسين(ع) و سرزمين كربلا را مشاهده كرد، و صحنه عاشورا را ديد. در اين وقت امام حسين(ع) مقدارى از خاك كربلا را بر گرفت و به امّ سلمه داد، تا آن را در شيشه ديگر نگهدارى كند، و به او فرمود: «هرگاه اين تربت را ديدى كه از آن خون مىجوشد و جريان دارد، بدان كه من كشته شدهام.»
ام سلمه مىگويد: روز عاشورا بعد از ظهر هر دو شيشه را ديدم كه خون در آنها مىجوشيد، صيحه زدم و ناله سر دادم، و دانستم كه امام حسين(ع) را به شهادت رساندهاند.(25)
5 – يك سال امام كاظم(ع) كه در سرزمين منى بود با بعضى از ياران عبور مىكرد، صداى گريه شنيد، جويا شد ديد زنى با چند كودك در كنارش هستند گريه شنيد، جويا شد ديد زنى با چند كودك در كنارش هستند گريه مىكنند، علت را پرسيد، زن گفت: «همه سرمايه ما يك گاو بود، كه از شيرش براى خود و بچههايم استفاده مىكرديم، اينك اين گاو مرده است.» و با مرگ گاو، نمىتوانيم هزينه زندگى فقيرانه خود را تأمين كنيم. امام كاظم(ع) به او فرمود: «اى كنيز خدا آيا مىخواهى آن را براى تو زنده كنم؟» آن زن در قلبش الهام شد كه بگويد آرى، لذا گفت: آرى، امام كاظم(ع) كنار رفت و دو ركعت نماز خواند، سپس دستهايش را به سوى آسمان بلند نموده و اندكى دعا كرد، آنگاه برخاست و كنار آن گاو آمد، و با چيزى به قسمت آخر بدن آن زد، ناگاه گاو جنبيد و برخاست، و مثل اول زنده شد. زن با ديدن اين منظره شگفت زده شده و بى اختيار فرياد زد: «سوگند به خداى كعبه، اين عيسى بن مريم(ع) است» در اين وقت امام كاظم(ع) از هجوم جمعيت كه از هر سو در رفت و آمد بودند استفاده نموده، به ميان مردم رفت و ناپديد شد، نظير اين مطلب با اندكى تفاوت در مورد امام صادق(ع) نيز روايت شده است.(26)
6- هنگامى كه حضرت رضا(ع) به دعوت مأمون، به خراسان آمد، در آنجا وارد نيشابور شد، مردم استقبال پرشورى از آن حضرت نمودند، و پيش روى مركب او آمده و آن حضرت را با اصرار به خانه خود دعوت مىكردند، ولى آن حضرت به خانه پيرزنى وارد شده و مهمان او شد، نقل شده آن زن، شب در عالم خواب ديده بود كه فردا حضرت رضا(ع) مهمان او است، امام(ع) يا مردم نام او را پسنديده نهادند، زيرا امام(ع) در ميان آن همه جمعيت، او را پسنديد. روايت شده: وقتى كه حضرت رضا(ع) به خانه او وارد شد، در كنار خانه او درخت بادام سبز شد، و بر اثر رشد سريع آن، همان سال بادام داد، مردم با خبر شدند كنار آن درخت مىآمدند، و از بادام آن براى شفاى بيماران مىبردند، هر كس به هر بيمارى مبتلا مىشد، با تبرك جويى از بادام آن شفا مىيافت. و اگر چشمش آسيب مىديد، با كشيدن بادام آن درخت بر چشمش درمان مىيافت، و يا اگر وضع حمل براى زنى سخت مىشد، با خوردن يك بادام از آن، به آسانى وضع حمل مىكرد… و آن درخت پس از مدتى خشك شد.
حضرت رضا (ع) پس از خروج از نيشابور، در مسير راه به روستايى به نام «ده سرخ» رسيد، وقت ظهر شد، امام از مركب پياده شد، براى وضو آب طلبيد، در آنجا آب نبود، آن حضرت با دست مبارك خاك نقطهاى از زمين را رد كرد، ناگاه چشمه آبى پيدا شد، حضرت رضا(ع) و همراهان از آب آن وضو گرفته و در آنجا نماز خواندند…(27)
7- روزى متوكل عباسى (دهمين طاغوت بنى عباس) تصميم گرفت قدرت ارتش خود را به امام هادى(ع) نشان دهد، به اصطلاح خودش از آن حضرت زهر چشم بگيرد، و آن حضرت را بترساند، و در نتيجه او در مقابل متوكل، خاموش گردد. فرمان داد نود هزار نفر از ارتشيان كه در سامرا بودند، هر كدام توبره علف خورى اسب خود را پر از خاك كرده، و در بيابانى كه مشخص شده بود بريزند. اين فرمان اجرا شد، تل عظيمى از خاك مانند يك كوه بزرگ پديدار گشت كه آن را تل مخالى(توبره) ناميدند. سپس متوكل با كمال غرور فرمان داد امام هادى(ع) را احضار نموده، تا آن تلّ عظيم از خاك را از نزديك بنگرد. حضرت هادى(ع) حاضر شد، و همراه متوكّل تا بالاى تل رفتند. ارتشيان در اطراف آن تل كوه پيكر، رژه مىرفتند، و قدرت نمايى مىكردند، در اين هنگام متوكل به امام(ع) گفت: «آيا لشگر مرا مىبينى؟» امام هادى (ع) فرمود: آيا من هم لشگرم را به صحنه بياورم؟ متوكل گفت: مانعى ندارد. امام(ع) دعايى خواند ناگاه متوكل ديد زمين و آسمان پر از فرشتگان، غرق در اسلحه شده است، و خود و لشگر خود را در برابر آن بسيار ناچيز يافت، هماندم از شدت ترس بيهوش بر زمين افتاد، هنگامى كه به هوش آمد، امام(ع) فرمود: «هدف ما آخرت است نه دنيا و آنچه كه تو مىپندارى (از دلبستگى به دنيا و غرور و غرق شدن در مظاهر دنيا) بيهوده و بىاساس است.(28) مگر آن كه وسيله و نردبان امور معنوى و آخرت باشد.» پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره قصص، آيه 32 – برهان به معنى روشن كردن است، از آنجا كه معجزه روشن كننده صداقت پيامبران، و روشنى بخش راه راست است به آن برهان مىگويند. 2. سوره اعراف، آيه 73، واژه آيه به معنى علامت و نشانه است، زيرا معجزه نشانه صداقت پيامبران مىباشد. 3. و لقد آتينا موسى تسع آياتٍ بيّناتٍ (سوره اسراء). 4. سوره آل عمران، آيه 49. 5. سوره نمل، آيه 39 و 40. 6. بحارالانوار، ج 12، ص 77. 7. اصول كافى، ج 1، ص 470. 8. تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 88 – 90. 9. همان، ص 89. 10. سوره اسراء، آيه 1. 11. سوره نجم، آيه 10. 12. تفسير ام الكتاب مير جهانى، ص 258. 13. مصباح الشريعه، باب دوم، ص 100. 14. اقتباس از كتاب «ولائها و ولايتها» تأليف علامه شهيد مرتضى مطهرى، ص 73 تا 82. 15. تفسير الميزان، ج 5، ص 292. 16. بحارالانوار، ج 18، ص 382. 17. اصول كافى، ج 1، ص 381. 18. سوره جن، آيه 26 – 27. 19. نهج البلاغه، خطبه 128. 20. بحارالانوار، ج 19، ص 12 و ج 18، ص 20. 21. همان، ج 41، ص 273؛ فضائل الخمسه، ج 3، ص 271. 22. ارشاد شيخ مفيد (ترجمه شده)، ج 1، ص 135. 23. همان. 24. كامل الزّيارات، ص 73. 25. همان. 26. بصائر الدّرجات، ج 6، ص 76 ؛ بحار، ج 48، ص 16 و ج 47، ص 115. 27. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 136. 28. كشف الغمّه، ج 3، ص 260 ؛ بحار ج 50، ص 155.
رئيس جمهور آينده و مسئوليتهاى او
سناريوى ثبت نام
اخبار وزارت كشور از ثبت نام تعداد 1010 كانديداى رياست جمهورى حكايت دارد و اينكه افراد زيادى نوبت ثبت نام پيدا نكردند!! اين عدد و رقم شايد در دنيا بىسابقه باشد همچنانكه هويت بسيارى از داوطلبان و پايگاه اجتماعى آنان و ميزان سن و سواد و ساير مشخصههاى آنان نيز سابقه ندارد. سناريوى ثبت نام بدينگونه كه اتفاق افتاد با شأن و جايگاه عاليترين مقام اجرائى كشور جدّاً در تعارض است و به عبارت واضحتر اهانتآميز است. در كجاى دنيا اجازه داده مىشود يك شخص بىسواد براى احراز اين مقام ثبت نام كند و مسئولان اجرائى انتخابات تنها با گرفتن يك برگ شناسنامه و 12 عكس فرم ثبت نام را بدست هر كس از راه رسيد بدهند و چندين اداره و صدها نيرو را كه از بيت المال حقوق مىگيرند درگير اين سناريو و وقت كشى نمايند؟! در كدام گزارش از كانديداتورى رياست جمهورى كشورهاى جهان خواندهايم كه يك بيمار روانى و… در مرحله ثبت نام در كنار چهرههاى فرهيخته، شايسته و سياستمدار و مجرب بنشينند و به رقابت بپردازند؟!
هر چند مسئولان ثبت نام خلأ قانونى را در اين ماجرا مطرح ساخته و گفتهاند در اينجا هيچگونه محدوديت قانونى وجود ندارد ولى آيا در اين كشور و در اين وزارتخانه كسى نيست كه به فكر اين نقيصه قانونى باشد و راه كارى براى آن بيابد و لايحه يا طرحى به مجلس ارائه دهد و تدوين قانون كند و به اين سناريو پايان دهد؟!
بسيارى از ثبت نام كنندگان به اميد اينكه وام و تسهيلاتى بگيرند به ميدان آمده و ثبت نام و كانديداتورى را با صف تخم مرغ و شير يارانهاى اشتباه كردهاند. آثار نامطلوب اين بىقانونى
الف – همانگونه كه اشاره كرديم اين نحوه ثبت نام فلّهاى و كوپنى در شأن نظام نيست، درست مانند اين است كه جمعى عمله و كارگر صفر كيلومتر و يا دانشآموزان خود را براى استادى دانشگاه نامزد كنند اينها شأن اساتيد فرهيخته و انديشمند و مقام استادى را پائين مىآورند بدون اينكه بر شأن خود بيفزايند آيا در گزينش استادى دانشگاه از اين افراد بى سواد يا كم سواد و بعضاً خيالاتى و داراى مشكل روانى مدارك مىگيرند و ثبت نام مىكنند و آن را منافى با شأن استادى نمىدانند؟ پس چرا در ثبت نام رياست جمهورى اينهمه سهل انگارى و بى تفاوتى و بىعملى؟ همه مىگويند خلأ قانون داريم اما هيچكس نمىگويد مگر جبران اين خلأ قانونى چقدر كار مىبرد و چه مئونهاى لازم دارد؟!
اتلاف نيرو و بيت المال
مشكل ديگر ايجاد زحمت و دردسر و وقت كشى براى چندين اداره و هدر دادن نيروهاى مادى و انسانى. تصور كنيد ارسال 1010 پرونده براى اداره ثبت احوال و وزارت اطلاعات و قوه قضائيه و ديگر نهادها اگر بخواهد عمل شود تا گرفتن پاسخ چه مقدار نيرو هدر مىدهد كه براى بسيارى از آنها حتى صرف يك ورقه ثبت نام ارزش ندارد چيزى جز اتلاف كاغذ و گرفتن وقت مجريان نيست و از مصاديق بارز اسراف و تبذير است تا چه رسد به وقت گذارى و ارسال مراسلات به اين اداره و آن نهاد تا برسد شوراى نگهبان و در اين ميان هزاران ساعت عمر ارزشمند مسئولان رسيدگى به پاى اين اعمال پوچ هدر مىرود بدون اينكه پشيزى بازدهى داشته باشد و مايه تأسف است كه اينهمه آدمهاى عاقل و درس خوانده همه ساله اين وضع نامطلوب را تحمّل مىكنند و چارهاى نمىانديشند؟ و با يك لايحه يا طرح به اين سناريو پايان نمىدهند؟! خوراك تبليغاتى براى بيگانه
بعد ديگر اين سناريو فراهم ساختن خوراك تبليغاتى براى رسانههاى بيگانه و جوسازى بر ضد نظام و مديريت كشور تا شوراى نگهبان است. در ميان اين كانديداها كسانى هستند كه فاقد شرائط لازم و مصرح در قانون اساسى مىباشند و عنوان رجال سياسى نه از نظر فكرى و نه از جهات ديگر بر آنان صدق نمىكند نه درك سياسى دارند و نه تدبير و نه صلاحيت و حسن شهرت و بعضاً مشكل قانونى دارند و خود مىدانند كه رد صلاحيت خواهند شد با اين حال با ثبت نام و اعلام حضور ايجاد مشكل مىكنند تا نظام را در بنبست قرار دهند و هنگامى كه رد صلاحيت شدند به بيگانگان آمار بدهند و جوّ سازى كنند كه شوراى نگهبان به صورت گسترده عده زيادى را رد صلاحيت كرده است! هدف اينها اين است كه با شانتاژ سياسى و جوّ سازى به دشمنان ميهن اسلامى خدمت كنند و انگ خشونت و ضد دموكراسى به نظام بزنند در حالى كه اينها اگر به همان كشورهاى بيگانه كه دوستشان دارند بنگرند و ملاكهاى آنها را در تصدى پستهاى كليدى مانند نمايندگى مجلس يا رياست جمهورى ببينند، از نظام اسلامى طلبكارى نمىكنند. بعضى از اينها عناصرى هستند كه نظام را قبول ندارند و با كمال پرروئى پست وكالت و وزارت و رياست جمهورى آن را مطالبه مىكنند! اينها به اين نكته نمىانديشند كه حاكميت بر اين مردم براى كسانى مشروعيت دارد كه مانند همين مردم فكر كنند(البته اكثريت جامعه نه چند هزار دگرانديش ورشكسته سياسى يا خود فروخته و واداده). عرصه آزمايش اصولگرائى
از ثبت نام بگذريم به اصل موضوع بپردازيم به هر حال جمعى از افراد با صلاحيت كه در صدر اين جدول قرار دارند اينها از شايستگى احراز پست رياست جمهورى برخوردارند و چون بيش از يك نفر بالاخره احراز اين مسئوليت را نخواهد نمود رقابت امر طبيعى است اما رقابت در فرهنگ ما قواعد خود را دارد، تصدى يك پست و مقام هرگاه با مسئوليت و انجام تكليف همراه باشد همدلى و همنوائى را حاكم خواهد ساخت. آزمايشى است حساس كه انقلابى گرى و اصول گرائى را محك مىزند. سخن با اصول گرايان است و آنانكه امروزه در جامعه پايگاهى دارند و در شوراهاى اسلامى و انتخابات مجلس اعتماد مردم را بدست آوردند و اين اعتماد ارزان بدست نيامده كه ارزان از دست دهيم. مردم تجربههاى تلخى از عملكرد گذشته برخى جريانهاى سياسى دارند جريانى كه مىخواست پستهاى كليدى كشور را در دست داشته باشد و زير پوشش اصلاحطلبى هرچه مىخواهند بكنند اما مردم آنها را كنار گذاشتند چرا كه آنان را در جهت مصالح خود نديدند. اين تجربه بايد براى نيروهاى اصولگرا درسآموز باشد مراقب باشند ناخواسته به دامى نيفتند كه ديگران افتادند دام انحصارطلبى و جناح بازى و خود محورى.
مردم با كسى خويشاوندى ندارند به راحتى كسانى را بالا مىبرند و به راحتى پائين مىآورند و بهتر است اين را به سنت الهى پيوند بزنيم كه مىفرمايد: «انّ اللّه لايغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم» خداوند سرنوشت ملتى را دگرگون نمىكند مگر آنكه راه و روش خود را دگرگون سازند. وجدان عمومى نيز با اين سنت خداوندى پيوند خورده و اين خدا است كه دلهاى مردم را به سوى افراد توجه مىدهد يا از آنها رويگردان مىسازد. بنابراين نبايد غرور ما را بگيرد و در انجام وظيفه غفلت كنيم. يكى از اين عرصههاى آزمايش همين انتخابات رياست جمهورى است و رقابت كانديداها و فعاليت هواداران آنها كه احتمال تنش و تخريب دور از تصور نيست و اميدواريم چنين نباشد. و نيروهاى خودى و اصولگرا و همه وفاداران به نظام از اين مرحله سخت سربلند عبور كنند و حضور حداكثرى با نتيجه مطلوب محقق گردد و دولت آينده تشكيل شود به نوعى كه همسوى با آرمانهاى انقلاب و خط مشى امام و رهبرى و رضاى خداوند و مصلحت مردم شريف ما باشد به مسئوليت خود بپردازد. اما فرصت طلبان
در جريان انتخابات حتى در جبهه اصولگرايان احتمال وجود مواردى هست كه برخى فرصت طلبان برآنند تا در دولت آينده جاى پائى براى خود فراهم كنند و آنانكه در آزمايش مسئوليت غش و خلل داشتند بار ديگر در دستگاههاى حاكمه نفوذ كنند و تجارب تلخ گذشته تكرار شود. دغدغه اصولگرايان در اين مورد كم نيست. آنها بيم آن دارند كه دولت آينده به دست نااهلان بيفتد لذا تذكر اين نكته مهم است كه كانالهاى نفوذىها رصد شود و زمينه سوء استفاده منتفى گردد. آنچه اجتنابناپذير است اينكه نبايد اجازه داد دولت آينده به دست ليبرالها، سكولارها، فرصت طلبها و رانت خواران بيفتد و اين همان سفارش امام راحل است كه فرمود: چه در ميان شما باشم يا نباشم اجازه ندهيد انقلاب به دست نامحرمان بيفتد. اين مسئوليت امروز ما است كه تمام هم خود را مصروف داريم حريم انقلاب حفظ و حراست شود كه هميشه لطمهها از سوى نفوذىها متوجه شده و اين انتخابات يكى از حساسترين آنهاست. شرائطى است كه شيطان بزرگ به نحو آشكار مخالفان نظام را مورد حمايت قرار داده و آنان را به كمكهاى مالى و تبليغاتى دلگرم ساخته و غفلت و سهل انگارى ما مجالى براى اجراى اين توطئه خواهد بود. لذا توصيه ما به كانديداهاى اصولگر و هوادارانشان اين است كه اين گذرگاه حساس را لحاظ نموده و در صورت موفقيت در احراز پست رياست جمهورى وزيران و همكاران خود را از كسانى برگزينند كه به سرنوشت اسلام و امت و مصالح جامعه فكر مىكنند. و تجربه خوبى از گذشته دارند. شرائط كنونى كشور بسيار حساس است از يكسو شرائط خارجى و خط نشان هائى كه بيگانه براى ما مىكشد كه صلابت و قاطعيت و تدبير است كه مىتواند از اين گذرگاه خطير عبور كند و كشتى ميهن را سالم به ساحل رساند، كوتاه آمدن در برابر بيگانگان و تسليم خواستههاى آنان شدن ضربههاى سهمگين بيشترى را دنبال دارد كه بايد از آن پرهيز شود و دولت آينده حتماً از آن غافل نخواهد بود.
مسائل داخلى نيز بسيار پيچيده و حساس است. ضربههاى گوناگونى وارد بر فرهنگ جامعه و اخلاق نسل جوان از سوى بيگانه و با همدستى ستون پنجم و تساهل و تسامح مسئولان وارد آمده دولت آينده بايد براى جبران اين خسارتها كمرببندد و خاكريزهاى ويران شده عفاف و حجاب و اخلاق و فرهنگ را در فضاى جامعه و دانشگاه و رسانهها و محيطهاى ديگر بازسازى كند و فرصت را از مروّجان فساد بگيرد و رئيس جمهور آينده از هم اكنون بايد به اين مسئوليت بينديشد و براى آينده برنامه داشته باشد.
در مسائل اقتصادى و معيشتى نيز مشكل كم نيست، بيكارى و سردرگمى جوانان و فشارهاى اقتصادى امنيت اجتماعى را تهديد مىكند و با خطر جدى روبرو مىسازد و اين در حالى است كه سوءاستفاده و رانت خوارى و مفاسد مالى كابوس براى كشور پديد آورده و دولت آينده و ساير نهادهاى مسئول براى برخورد با اين معضلات جدى باشند و برنامه ريزى كنند.
پاورقي ها:
نقش اهل بيت پيامبر در تبيين و پاسدارى از حريم عقايد اسلامى
قسمت دوم ديدگاه اهل بيت درباره صفات الهى
در سدههاى نخستين اسلامى، به دليل نص گرايى افراطى اهل حديث، و به دليل آياتى چون «الرحمن على العرش استوى»(1) و «بل يداه مبسوطتان»(2) و «تجرى باعيننا»(3) وجود ويژگيهايى چون «يد»، «عين» و غيره در خداوند متعال بحث شد و برخى اين امور را نيز جزو صفات الهى برشمردند. بعدها اين گونه صفات را كه در كتاب و سنّت گزارش شده و در جسمانيت و تشبيه ظهور دارند، «صفات خبريه» ناميدند. در مورد صفات بارى تعالى در تاريخ كلام و فلسفه هفت نظريه وجود دارد كه بطور خلاصه اشارهاى به آنها نموده و ديدگاه اهل بيت را بيان مىنمائيم.
1- نظريه تشبيه و تجسيم: در اين ديدگاه ظاهر آيات بر خداوند حمل مىشود و براى پرهيز از شبهه تشبيه، مشابهت آنها با ويژگيهاى آفريدگان نفى مىشود. مثلاً گفته مىشود: «ان له عينٌ لاكالعيون» حشويه و كراميّه از طرفداران اين نظريه بشمار آمدهاند.(4)
2- نظريه اثبات بلاتأويل: يعنى اين گونه صفات را بايد به همان معناى حقيقى بر خداوند اطلاق كرد و از بحث و گفتگو در معناى آنها پرهيز كرد. اهل حديث و علماى سلف از اهل سنّت قائل به اين قول بودهاند.(5)
3- نظريه اثبات بلاكيف: در اين عقيده صفات به همان معناى حقيقى به خدا نسبت داده مىشوند تنها تفاوت بين خالق و مخلوق در اين صفات اين است كه اين صفات در پروردگار كيفيّت ندارد.(6)
4- نظريه اثبات با تأويل: اين انديشه از بيشتر معتزله و فلاسفه مسلمان نقل شده است. بنابراين ديدگاه صفات خبريّه اصلاً از صفات حقيقى خداوند نيستند بلكه واژهها در معناى مجازى بكار رفتهاند، مثلا: تأويل «استوى» استيلا و غلبه است.(7)
5 – نظريه سلبى صفات: در اين ديدگاه صفات ذات معناى سلبى پيدا مىكنند مثلاً عالم است يعنى جاهل نيست و صفات فعل به مرتبه خلقت خداوند باز مىگردند و مستلزم تشبيه بين خالق و مخلوق نيست. در مورد صفات خبريه نيز گفته مىشود. مثلاً اطلاق «وجه» بر خداوند از باب توسعه در اطلاق لفظ «وجه» است نه «وجه» به معناى حقيقى و معناى «و يبقى وجه ربك» يعنى «و يبقى ربك» و معناى «يد» نعمت است. اين قول به نظام و ضرار بن عمر نسبت داده شده است.(8)
6- نظريه نفى وصف: به جهم بن صفوان نسبت داده شده كه او توصيف خداوند را به هر صفتى كه با خلق مشترك باشد انكار مىكند.(9)
7- نظريه تشبيه و تنزيه(نظريه اهل بيت)
اين همان ديدگاه برجسته و جامع اهل بيت است كه نمونه هايى از كلمات آنها را در شرح و تبيين اين نظريه بيان مىكنيم. از ديدگاه اهل بيت معرفت بالكنه حق تعالى محال است و از دست رسى علم و عقل بشرى به دور است. امام على(ع) مىفرمايد: «تبارك الذى لايبلغه بعد الهمم ولايناله غوص الفطن»(10) نهايت درجه تلاش و بالاترين توان ادراكى انسان به خداوند نمىرسد.
و در جاى ديگر فرمود: «فلسنا نعلم كنه عظمتك»(11) ما كنه عظمت تو را نمىدانيم.
از ديدگاه اهل بيت هرگونه علم احاطى درباره حق تعالى با صراحت نفى شده است، اميرالمؤمنين على(ع) مىفرمايد: «لاتدركه الابصار و لايحيط به الافكار»(12) ديدگاه خداوند را درك نمىكنند و انديشهها بر او احاطه ندارند.
از اين جاست كه در فرهنگ و معارف اهل بيت، از مقولهاى به نام «صفات احاطه» نام برده شده است و اين گونه صفات كه از نظر معناشناسى در ظاهر انسان را به احاطه علمى به ذات و صفات حق مىرساند، به شدّت انكار شده است. و در مقابل صفات احاطه از «صفات اقرار» نام برده شده و كليه صفات حق را كه در لسان انبياء و اولياى الهى مطرح شده است از سنخ صفات اقرار دانستهاند. در توحيد مفضّل امام صادق(ع) با دقت تمام از اين نكته پرده برداشته است وى شناخت حقيقت ربوبى را فراتر از عقل شمرده و مىفرمايد: «افلاترى كيف وقف البصر على حدّه فلم يتجاوزه؟ فكذلك يقف العقل على حدّه من معرفة الخالق فلا يعدوه… ان العقل يعرف الخالق من جهة توجب عليه الاقرار و لا يعرفه بما يوجب له الاحاطة بصفته»(13) آيا نمىبينى كه قوّه بينايى از حدّ خود تجاوز نمىكند؟ عقل انسان نيز در شناخت خالق از حدّ خودش تجاوز نمىكند. دامنه توانايى عقل در شناخت خداوند تا بدان پايه است كه به اقرار و اعتراف به حق تعالى منتهى شود، ولى عقل از شناختى كه سبب احاطه به صفت خداوند شود ناتوان است. امام صادق(ع) در پاسخ به اين پرسش كه مگر خداوند را وصف نمىكنيم و او را عزيز، حكيم، جواد و كريم نمىدانيم مىفرمايد: «كلّ هذه صفات اقرار وليست صفات احاطةٍ»(14).
از منظر اهل بيت حجاب معرفتى ميان خالق و مخلوق است و يكى از معانى «احتجاب» در ادبيات اهل بيت(ع) احتجاب از معرفت به شمار مىرود. اين نكته بديهى است كه حق تعالى از ديدهها پنهان است ولى آنها فرمودند كه حتى از وهم و عقل انسان نيز محجوب است، امام باقر(ع) از على(ع) نقل مىكند كه فرمود: «و اللّه هو المستور عن درك الابصار و المحجوب عن الاوهام و الخطرات»(15) يعنى خداوند حتى از اوهام، در احتجاب است. امام رضا(ع) نيز احتجاب خداوند از عقول را چون احتجاب از چشمها دانسته است: «احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار».(16)
وصف به حدّ در سخنان معصومين از خداوند نفى شده چون ملازم با نقص است، «من وصفه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه»(17) هر كس خدا را توصيف كند او را محدود كرده است و آنكه محدودش كند او را به شمار درآورده است.
اهل بيت گاه براى اثبات ناتوانى عقل در شناخت صفات الهى به دو وصف: «ازليّت» و «ابديّت» خداوند استدلال كردهاند. ولى اين پرسش مطرح مىشود كه پس خداوند را چگونه مىتوان درك كرد؟ كه پاسخ اين سؤال از سخنان اهل بيت (ع) بدست مىآيد. يكى از ياران امام جواد(ع) از وى درباره توحيد پرسيد كه آيا مىتوان خداوند را به صورت يك چيز تصور كرد؟ امام در پاسخ فرمودند: «نعم غير معقول و لامحدود فما وقع وهمك عليه من شىءٍ فهو بخلافه»(18) به اين ترتيب حتى «شىء» بودن خداوند هم بايد غير معقول و غير محدود باشد. يعنى در تصور شيئيّت از خداوند نيز بايد هرگونه حدّ را نفى كرده و هيچ تصور معقولى از شىء براى خداوند در نظر نداشت. امام صادق(ع) از شخصى كه كلمه «اللّه اكبر» را به زبان آورد پرسيد خداوند از چه چيزى بزرگتر است؟ عرض كرد بزرگتر از هر چيز. امام فرمود: پس او را تحديد كردى، آن مرد عرض كرد پس چگونه بگويم؟ فرمودند: «اللّه اكبر من ان يوصف»(19) خداوند بزرگتر از آن است كه به وصف در آيد.
از ديدگاه اهل بيت (ع) بين خداوند و مخلوقات كمال بينونت وجود دارد هرچند از مخلوقات دور نيست بلكه با همه چيز در همه مراتب هستى، معيّت و حضور دارد در عين حال، در ذات و صفات خويش به كلى با خلق مباين است. امام على(ع) مىفرمايد: «توحيده تمييزه من خلقه و حكم التمييز بينونة صفةٍ لابينونة عزلةٍ»(20) توحيد يعنى تباين و تمييز از خلق نه معناى جدايى و بينونت عزلى (جدايى و گوشهگيرى).
هرچند از ديدگاه اهل بيت معرفت عقلانى نسبت به كنه ذات و صفات حق تعالى ممكن نيست اما شناخت خداوند از طريق مخلوقات او ممكن است چنان كه امام على(ع) مىفرمايد: «الظاهر بعجائب تدبيره الناظرين و الباطن بجلال عزّته عن فكرالمتوهمين»(21) خداوند هم ظاهر و هم باطن است و به شگفتىهاى تدبيرش براى بينندگان ظاهر و آشكار است و به جلال عزتش از افكار و اوهام بندگان باطن و پنهان است.
در انديشه اهل بيت فطرت يكى از منابع معرفت يا نوعى از معرفت به ذات بارى تعالى است چنان كه هدف از بعثت انبياء را زنده داشتن ميثاق فطرت برمىشمارد. «ليستادوهم ميثاق فطرته»(22) اهل بيت از اين نوع معرفت خداى سبحان تعبير به رؤيت كردهاند. چنانچه على(ع) در پاسخ ذعلب يمانى كه پرسيد: هل رأيت ربّك؟ فرمود من پروردگارى را كه نبينم نمىپرستم سپس رؤيت را تفسير كرده فرمود: «لم يره العيون بمشاهدة الابصار و لكن رأته القلوب بحقايق الايمان»(23).
بنابراين از ديدگاه ائمه معصومين(ع) معرفت صفات در مرتبه قواى ادراكى بشر همراه با محدوديت است و حق تعالى را از اين طريق نمىتوان شناخت اما او كمال مطلقى است كه منشأ صفات و آثار آفرينش است و از اين طريق شناخته مىشود. و از طرف ديگر خداوند خود را بر قلب و فطرت انسانها معرفى كرده است ولى اين معرفت بدون حدّ وطور است و در قالب اوصاف عقلى نمىگنجد.
جمع ميان اين دو مرتبه از معرفت همان چيزى است كه گاه در سخنان اهل بيت(ع) به معرفت در عين احتجاب از آن ياد شده است. در روايات براى نشان دادن جايگاه اين نظريه معنا شناختى در بين ساير آراء كلامى از آن با عنوان «اثبات بلاتشبيه» ياد شده است و آن را در برابر دو تفكّر ديگر يعنى «اثبات باتشبيه» و «نفى و ابطال» صفات قرار دادهاند. هنگامى كه از اميرالمؤمنين(ع) درباره توحيد پرسيدند فرمود: «ان للناس فى التوحيد ثلاثة مذاهب: مذهب اثباتٍ بتشبيه و مذهب النفى و مذهب اثبات بلاتشبيه…فالطريق فى المذهب الثالث اثبات بلاتشبيه»(24) مردم در توحيد سه مذهب دارند گروهى قائل به اثبات صفات براى خدا ولى صفات او را شبيه صفات انسان مىدانند، مذهبى قائل به نفى صفات هستند و گروه ديگر قائل به اثبات صفات براى حق تعالى ولى بدون تشبيه صفات او به صفات انسان…و راه راست همان مذهب سوم است. اهل بيت و مسأله ايمان
در حالى كه گروهى (كراميّه) ايمان را تصديق زبانى مىدانند نه تصديق قلبى. و بنابراين ديدگاه ايمان فعل جوارحى محض است. يعنى اظهار زبانى شهادت به توحيد الهى و رسالت پيامبر(ص) و گروه ديگر از مسلمين (اشاعره) ايمان را تصديق رسول در آنچه دانسته شود كه او از طرف خداوند آورده است دانستهاند و ايمان را فعل قلبى بمعناى تصديق دانستهاند.(25) اهل بيت عصمت و طهارت در شرح و توضيح حقيقت و ماهيت ايمان بيانات گهربار و نورانى دارند كه جاى هيچ شك و شبههاى را باقى نمىگذارد.
از ديدگاه ائمه معصومين(ع) جايگاه ايمان «قلب» يعنى ساحتى از وجود انسان است. على(ع) از رسول خدا(ص) نقل مىكند كه فرمود: «لايستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه»(26) استوارى ايمان بنده در استوارى قلب اوست. على(ع) خود مىفرمايند: «ايمان چون نقطه سفيدى در دل پيدا مىشود، هرچه ايمان افزون شود آن نقطه سفيدنيز فزونى مىگيرد.»(27) نكته ديگرى كه از آيات قرآن و روايات اهل بيت استفاده مىشود اين است كه بين ايمان و اسلام فرق است. ايمان حالتى است كه در قلب آدمى تحقق مىيابد ولى اسلام را با قلب كارى نيست بلكه چنانچه در ظاهر و بازبان شهادتين را بگويد از نظر احكام اسلام مسلمان است هرچند ممكن است اعتقاد و باور قلبى به آنچه به زبان آورده نداشته باشد. سماعة مىگويد: از امام صادق (ع) پرسيدم كه آيا اسلام و ايمان از يكديگر جدا هستند؟ امام فرمود: «ايمان همه جا شريك اسلام است، ولى اسلام شريك ايمان نيست، گفتم آن دو را براى من شرح دهيد. فرمود: اسلام شهادت به يگانگى خدا و تصديق رسول خدا(ص) است و به وسيله آن خونها محفوظ و نكاح و ارث جارى مىشود و همه مسلمانان در ظاهر چنين اند. اما ايمان، هدايت معنوى و عقيده قلبى به اسلام و عمل به آن است. ايمان يك درجه برتر از اسلام است.»(28) در روايت ديگرى على(ع) از پيامبر(ص) نقل مىكند: «الايمان معرفة بالقلب و اقرارٌ باللسان و عملٌ بالاركان»(29) ايمان شناخت قلبى و اعتراف با زبان و عمل به اركان دين است.
از نظر اهل بيت (ع) ايمان داراى درجات است، امام صادق(ع) به عبدالعزيز قراطيسى فرمود: «اى عبدالعزيز ايمان ده درجه است كه چون نردبان پله پله از آن بالا مىروند. آن كه در پله بالا است نبايد به آن كه يك پله بالاست بگويد: تو چيزى نيستى تا برسد به آن كه در پله دهم است»(30) بايد توجه داشت كه ميان اين درجات فاصله بسيار است. در بعضى روايات آمده است كه مثلاً مقداد در درجه هشتم، ابوذر در مرتبه نهم و سلمان در رتبه دهم قرار داشتهاند.(31) ايمان قابل تقويت و كاستىپذير است على(ع) درباره تقويت ايمان مىفرمايد: «بلاها و دشواريها جز بر ايمان ما و پيروى از حق و اطاعت فرمان خدا نمىافزود.»(32)
از منظر اهل بيت ايمان عملى است اختيارى و به هيچ رو اكراه و اجبار نمىپذيرد چون كار پيامبران و امامان معصوم نشان دادن راه است، ايمان آوردن يا نياوردن بر عهده خود افراد است. زيرا ايمان به ساحت درونى انسان باز مىگردد كه از هر كس جز خود فرد مستور است. ايمان امرى آزمونپذير است. امام على(ع) مىفرمايد: «معرفت به ما چندان دشوار است كه جز بنده مؤمنى كه خداوند دل او را به ايمان آزموده است به آن راه ندارد.»(33) ايمان وقتى در درجات پائين باشد ممكن است همراه با شك باشد و خيلى متزلزل اما وقتى مؤمن به وضعيتى خاص از ايمان منتقل شود هرچه مرتبه ايمان بالاتر رود قلب آدمى را از شرك پاكتر و مصفاتر مىكند. امام على(ع) مىفرمايد: «خداوند ايمان را براى پاك شدن از شرك واجب گردانيد.»(34)
ايمان عملى است كه از آدمى طلب شده است و اين عمل بايد به اختيار او به سامان رسد، عملى است كه شدّت و ضعف دارد، حماد بن عمرو نصيبى گويد: مردى از على(ع) پرسيد: كدام كارها نزد خدا بهتر است؟ فرمود: آن كارى كه جز با آن، كردارى پذيرفته نشود. مرد گفت: آن چيست؟ امام فرمود: ايمان به خدا كه بالاترين كارها است و در پايه خود از همه سودمندتر و شرافتمندتر است. مرد پرسيد! ايمان، گفتار و كردار است يا فقط گفتار است؟ امام فرمود: همه ايمان كردار است.»(35) اين مرتبه از ايمان است كه مىتوان آن را «ايمان تكليفى» ناميد. يعنى شخصى مأمور شود به امورى اعتقاد قلبى داشته و آنها را باور كند، ايمان خاص است و مكلف بايد بر اساس آن چه اعتقاد دارد عمل نمايد و اعضاء و جوارح او بر اساس اعتقاد و ايمان او عمل كنند اين ايمان تكليفى است.
از روايات اهل بيت استفاده مىشود كه مرتبه بالاترى از ايمان وجود دارد كه «ايمان اعطايى»(36) ناميده شده است. اين ايمان اكتسابى نيست بلكه محصول صنع الهى و مخلوق است. هرچند ايمان خاص و ايمان تكليفى مقدمه اعطاء آن است، متعلق اين ايمان فقط حقّ است، به باطل تعلّق نمىگيرد. از آثار تكوينى اين ايمان سكينه و طمأنينه كامل است. با قرار گرفتن اين ايمان تمام اعضاء و جوارح بشر انقياد كامل در برابر خداوند دارند. اين ايمان سبب دگرگونى خاصى در وجود انسان مىشود كه مىتوان آن را زنده شدن دانست. زندگى كه اگر قلب آن را تجربه كند مرده محسوب نمىشود. احياگر اين زندگى همچون ديگر زندگىهاى تكوينى فقط خداوند است. «من عمل صالحاً من ذكرٍ او أنثى و هو مؤمنٌ فلنحيينّه حياةً طيّبةً»(37) هر كس از زن و مرد كار شايستهاى كند و مؤمن باشد قطعاً او را با زندگى پاكيزهاى حيات حقيقى مىبخشيم. ديدگاه اهل بيت و علم خداوند به جزئيات
بعضى از فلاسفه بر اساس شبهاتى منكر علم خداى سبحان به امور جزئى شدهاند. از جمله اينكه علم خداوند به جزئيات همراه با تغيير در علم خداست چون امور جزئى دائم در حال تحوّل و دگرگونى هستند و يا اينكه ادراك جزئيات نياز به ابزار و لوازم جسمانى دارد كه خداوند چنين ابزارى را ندارد و يا اينكه علم به جزئيات مستلزم كثرت در ذات است. پاسخ منطقى و استدلالى اين شبهات در كتب فلسفى و كلامى به تفصيل بيان شده است.(38) بحث از اين شبهات و پاسخ آنها به طولانى شدن اين نوشتار مىانجامد.
علاوه بر آيات فراوانى كه اطلاق دارند و شامل علم خداوند به جزئيات مىشوند. روايات اهل بيت نيز اين معنا را تأييد و تثبيت نمودهاند. امام على(ع) مىفرمايد: «لا يعزب عنه عدد قطرالماء و لانجوم السماء و لاسوافى الرّيح فى الهواء، و لادبيب النّمل على الصّفا و لامقيل الذّرّ فى الليلة الظّلماء، يعلم مساقط الاوراق، و خفىّ طرف الاحداق».(39) و از علم او پنهان نيست شمار قطرههاى باران، و نه ستارگان آسمان، و نه آن خاكريزها كه باد با خود به هوا بردارد، و نه مورى كه بر سنگى صاف پاى گذارد و نه آرام جاى مورچهاى در شبى سياه و تاريك. مىداند جاى افتادن برگهاى درختان را، و آهسته باز و بسته شدن ديدگان را.
از ديدگاه ائمه معصومين(ع) خداى سبحان قبل از خلقت موجودات علم به آنها دارد. چون علت هستى بخش است. علت علم به معلول بايد داشته باشد تا آن را ايجاد كند. امام على(ع) مىفرمايد: «زمانى كه پروردهاى نبود، او پروردگار بود، و زمانى كه هيچ عابدى نبود، او معبود بود و زمانى كه هيچ چيزى نبود كه بر آن علم پيدا كند، او عالم بود.»(40) و در جاى ديگر مىفرمايد: «علمش قبل از بودن اشياء به آنها احاطه داشت و بودن آنها چيزى بر دانش خداوند نيفزود. علم وى به آن اشياء بيش از به وجود آوردن آنها، چون علمش به آنها پس از به وجود آوردنشان بود.»(41) از مولايمان امام جواد(ع) پرسش شد: چگونه پروردگارمان سميع ناميده مىشود؟ فرمود: زيرا آنچه با گوشها ادارك مىشود بر او پوشيده نيست ولى او را به گوشى كه در سر قرار دارد توصيف نمىكنيم. و همچنين او را بصير مىناميم، زيرا آنچه با چشمها ادراك مىشود – امثال رنگ و شخص و مانند اينها – بر او پوشيده نيست، ولى او را به ديدنى كه با اشاره چشم صورت مىگيرد توصيف نمىكنيم»(42) همان گونه كه از اين حديث شريف استفاده مىشود علم خداوند به امور از طريق ابزار و وسيله نيست. اهل بيت و قدرت حق تعالى
بر خلاف دوگانه پرستان كه فاعل شرور را ذاتى غير از خدا مىدانند و گروهى از معتزله كه بخاطر شبهاتى نظير اين كه، خداوند قدرت بر فعل قبيح ندارد، و يا خداوند قدرت ندارد بر خلاف علمش عمل كند و يا اينكه خداوند نمىتواند مثل مقدور عبد را انجام دهد و از اين جهات قدرت حق را محدود مىدانند. اهل بيت با كسب فيض از علم الهى و آيات نورانى قرآن بياناتى دارند كه عموم و گستره قدرت خداى سبحان را تبيين مىنمايد. امام صادق(ع) فرمودند: «الاشياء له سواءٌ علماً و قدرةً و سلطاناً و ملكاً»(43) همه اشياء از نظر علم و قدرت و سلطنت و تملك براى خدا مساوى هستند و امام موسى بن جعفر(ع) مىفرمايد: «هو القادر الذى لايعجز»(44) او قدرتمندى است كه ناتوان نمىشود و از روايات ائمه معصومين(ع) به روشنى استفاده مىشود كه قدرت خداوند حدّ و نهايت ندارد اما برخى از امور محال ذاتى و عقلى هستند كه قدرت خداوند به آنها تعلق نمىگيرد. چون اين امور تحقق يافتنى نيستند. امام صادق(ع) نقل مىكند شخصى از امام على(ع) پرسيد: «آيا پروردگار قدرت دارد عالم را در يك تخم مرغ جاى دهد بدون اينكه عالم كوچك و يا تخم مرغ بزرگ شود؟ حضرت فرمود: خداوند عاجز نيست ولى چيزى كه سؤال كردى ممكن نيست.»(45) اهل بيت و شنوايى و بينايى خداوند
ديدن و شنيدن در حيوان و انسان از راه چشم و گوش صورت مىگيرد ولى خداوند متعال در حالى كه اين دو عضو را ندارد بينا و شنوا است. چون تمام ديدنىها و شنيدنىها نزد او حضور دارند. در اصل اتصاف خداوند به اين صفات اختلافى نيست. تنها در حقيقت اين دو صفت اختلاف است. از ديدگاه اشاعره و گروهى از معتزله سميع و بصير بودن به صفت علم برنمىگردند بلكه دو صفت مستقل هستند. اما از روايات اهل بيت استفاده مىشود كه اين دو صفت عين ذات حق هستند و به علم او كه علم هم عين ذات اوست برمىگردند. امام صادق(ع) مىفرمايد: «هو سميعٌ بغير جارحةٍ و بصيرٌ بغير آلةٍ بل سميع بنفسه و بصير بنفسه»(46) خداوند بزرگ شنوا و بيناست اما بدون اين كه از ابزار ديدن و شنيدن استفاده نمايد بلكه بنفس و ذات خود مىبيند و مىشنود. زيرا خداوند بزرگ جدا از اين اوصاف نيست. امام على(ع) مىفرمايد: «هر كس سخن گويد، خداوند گفتارش را مىشنود، و هر كس سكوت كند، او درونش را مىداند.»(47) اهل بيت و اراده خداوند
از نگاه اشاعره اراده خداوند، صفت قديم و زائد بر ذات است كه سبب مىشود يكى از چيزهايى كه مقدور است، واقع شود. فلاسفه اراده را علم به نظام اكمل مىدانند و برخى مانند حسن بصرى اراده را علم خدا دانستهاند. اما از نگاه اهل بيت اراده خداوند. مانند اراده انسانى نيست. يعنى اين گونه نيست كه پيش از انجام عمل تصميم بگيرد و سپس انجام دهد. بنابراين اراده او در تكوينيات همان فعل آفرينش است. زيرا هرگاه براى خدا تصميم فرض شود لازمهاش شوق به فعل است كه در اين صورت خداوند محل حوادث قرار مىگيرد در حالى كه او منزه است از محل حوادث واقع شدن. اراده خداوند در تشريعيّات نيز دستور او به انجام فعل است. امام كاظم(ع) مىفرمايد «فارادة اللّه هى الفعل لاغير ذلك يقول له كن فيكون، بلالفظٍ و لانطقٍ بلسان و لاهمةٍ و لا تفكّرو لا كيفٍ لذلك كما انّه بلاكيف.»(48) اراده خداوند عبارت است از پديد آمدن آن چيز. بدون اينكه نياز به لفظ يا سخن گفتن با زبان و تصميم و تفكّر داشته باشد. اراده خداوند چگونگى و كيفيت ندارد بدليل اينكه همه اين امور از لوازم اراده مخلوق هستند ولى اراده خداوند اين گونه نيست. كلام خداوند از منظر اهل بيت
معتزله گفتهاند: «كلام جز حروف و صدا چيزى نيست» اشاعره مىگويند: «كلام امرى است نفسانى اما از مقوله لفظ و حروف نيست، بلكه حروف حاكى و تعبير كننده آن كلام نفسانى است و آنرا از صفات ذات مىدانند و مىگويند كلام نفسانى امرى است غير معقول (يعنى قابل فهم از نظر عقلى نيست) كه راهى براى رسيدن به آن وجود ندارد»(49) از ديدگاه اهل بيت كلام فهماندن مقصود ضمير است به وسيله صدا كه درباره خداوند در امور تكوينى همان ايجاد خلقت مىباشد و در غير تكوينى به ايجاد صوت در جسم يا به نحو ديگر است. آنها كلام خداوند را حادث مىدانند و حروف و صداهايى كه خداوند خلق مىكند نامش را قرآن مىگذاريم بنابراين متكلم بودن خداوند از صفات فعل است. امام صادق(ع) فرمودند: «انّ الكلام صفةٌ محدثةٌ ليست بازليةٍ كان اللّه عزّو جلّ ولامتكلم»(50) كلام خداوند قديم نيست حادث است. چون از صفات فعل است پس خداوند بود و متكلم نبود وقتى چيزى آفريد و يا صوتى ايجاد كرد متصف به صفت كلام گرديد.
امام على(ع) مىفرمايد: «يقول لمّا اراد كونه (كن فيكون) لابصوتٍ يقرع و لابنداءٍ يسمع و انّما كلامه سبحانه فعلٌ منه انشاء و مثّله لم يكن من قبل ذلك كائناً و لوكان قديماً لكان الهاً ثانياً»(51) آنچه بودنش را خواهد گويد: باش و هست گردد نه به آوازى كه به گوش فرو رود و نه به بانگى كه شنيده شود كه گفته خداى سبحان با كرده او يكى است، كه پديدش آورد و گفتهاش از كردهاش جدا نيست آن را پديد آورد و پيش از آن نبود و گرنه خداى ديگرى بود.
ادامه دارد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره طه، آيه 5. 2. سوره مائده، آيه 64. 3. سوره قمر، آيه 14. 4. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين ص 207 و ص 152، تصحيح هلموت ريتر، چاپ سوم 1400 ق و شهرستانى، الملل و النحل ص 112 و 105، چاپ بيروت 1387 ق. 5. شهرستانى، الملل و النحل، ص 84. 6. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين، ص 211 و 290 و شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 101، چاپ بيروت 1387 ق. 7. همان، ص 155 و 156 و همان ص 45. 8. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 248 – 246، المكتبة العصريه، بيروت 1419 ق. 9. شهرستانى، الملل و النحل، ص 79. 10. نهج البلاغه، خطبه 1. 11. نهج البلاغه، خطبه 160. 12. صدوق، التوحيد، ص 79. 13. بحارالانوار، ج 3، ص 147. 14. همان. 15. همان، ص 89. 16. حرانى، تحف العقول، ص 244. 17. نهج البلاغه، خطبه 152. 18. شيخ صدوق، التوحيد، ص 106. 19. الكافى، ج 1، ص 117. 20. طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 475 ح 115، تحقيق ابراهيم بهادرى و محمد هادى به،چاپ دارالاسوه، تهران، 1413 ق. 21. نهج البلاغه، خطبه 213. 22. همان، خطبه 1. 23. همان، خطبه 178. 24. شيخ صدوق، التوحيد، ص 101. 25. قاضى عضدالدين ايجى، شرح مواقف، ج 8، ص 325 و 323 ؛ منشورات الشريف الرضى، قم، 1325 ق. 26. نهج البلاغه، خطبه 176. 27. بحارالانوار، ج 69، ص 196 ح 12. 28. اصول كافى، ج 4، ص 84. 29. بحارالانوار، ج 5، ص 32. 30. اصول كافى، ج 4، ص 146. 31. بحارالانوار، ج 22، ص 351. 32. نهج البلاغه، خطبه 122. 8.-33. همان، خطبه 189. 34. همان، حكمت 252. 35. اصول كافى، ج 4، ص 128. 36. بحارالانوار، ج 68، ص 203. 37. سوره نحل، آيه 22. 38. رجوع كنيد به جعفر سبحانى، الالهيات على هدى الكتاب و السنّة و العقل، ج 1، ص 122. المركز العالمى لدراسات الاسلاميّه، قم، 1409 ق. 39. نهج البلاغه، خطبه 178. 40. الكافى، ج 1، ص 139، ح 4. 41. التوحيد، ص 43، ح 3. 42. همان، ص 194. 43. همان، ص 131. 44. همان، ص 76. 45. همان، ص 130. 46. همان، ص 144. 47. نهج البلاغه، خطبه 109. 48. توحيد، صدوق، ص 147. 49. شرح اصول الخمسه، قاضى عبدالجبار، ص 528. 50. توحيد صدوق، ص 139. 51. نهج البلاغه، خطبه 186.
درسهائى از عقيله خاندان وحى
روز 5 جمادى الاول سال پنجم هجرت، مقارن با تولد دخترى پاك سيرت و ستوده خصال از خاندان آل رسول (ص) است. بانوى شايستهاى كه الگوى صبر و مقاومت، پاسدارى از ارزشهاى الهى و جلوهاى از فضائل و كمالات اخلاقى و انسانى است.
اين نوزاد مبارك آنچنان ويژگيهاى پدر گرامىاش حضرت على(ع) را در خود جمع كرده بود كه زينب «زينت پدر» نام گرفت و وارث تمام زيبائىهاى خاندان رسالت و امامت در طول تاريخ گرديد.
زينب از همان دوران كودكى پيام آور خصلتهاى والاى انسانى معنوى بود كه بعدها در اثر پيشآمدهاى تلخ و شيرين تاريخى آنها را به فعليت رسانده و جلوهاى از خصائل پسنديده نبوى علوى و فاطمى گرديد، شكيبايى، پارسايى، دانش و بينش، حلم و حزم، تدبير ، سياست و سيادت، بزرگوارى عظمت روح و جلالت شخصيت، پايدارى در راه هدف، قوت قلب و ارادهاى فولادين، راستى و امانتدارى، دفاع از حق و عدل و ارزشهاى معنوى، حمايت از يتيمان و ضعيفان و محرومان، مهر و عطوفت و شفقت، پرورش فرزندان پاك و صالح، همسردارى، خانه دارى، عزت نفس، وفا به عهد، برخى از اوصاف و ويژگيهاى اين دختر رسالت و يادگار امامت مىباشد كه به غير از مادر گرامىاش بانوى ديگرى به آن عظمت نرسيد و به اين جهت به آن حضرت صدّيقه صغرى نيز گفته مىشود.(1)
امّا آنچه اين مقال در پى آنست تبيين مقام علمى و بعد فرهنگى و تربيتى آن بانوى آسمانى از ميان ساير اوصاف والايش مىباشد.
القاب بلند عقيله، عالمه غير معلّمه و محدّثه، نشانگر عظمت علمى و بلاغت و فصاحت آن بانوى گرامى است.
مقام علمى زينب كبرى آنچنان واضح و روشن است كه سخن حضرت سجاد(ع) براى درك عظمت آن بانوى دانشمند كافى است. حضرت سجاد(ع) در مورد جايگاه علمى آن بزرگوار فرمود: «انت بحمداللّه عالمةٌ غير معلّمةٍ و فهمةٌ غير مفهمّةٍ؛(2) عمه جان! به لطف الهى تو دانشورى هستى كه از گنجينه وحى علم آموختهاى و كسى به تو آموزش نداده و انديشمندى هستى كه بدون معلم مىفهمى و تعقل و تدبّر دارى!.»
در مقام تعقّل و انديشه و هوشمندى آنچنان اوج گرفته بود كه حضرتش را به عقيله بنى هاشم موسوم گردانيدند.ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبين و در ذيل شرح حال عون بن عبداللّه مىگويد: مادر عون، زينب عقيله، دختر على بن ابى طالب (ع) است. زينب همان بانوئى است كه ابن عباس خطبه فدك فاطمه(س) را از او روايت كرده است. ابن عباس در آغاز نقل خطبه مىگويد: عقيله ما (بنى هاشم) زينب دختر على (ع) اين خطبه را گزارش نموده است.(3) براى توضيح سخن ما فقط به فرازهائى از خطبه حضرت زينب در كوفه مىپردازيم و آن ميراث جاويدان فرهنگى را مورد تجزيه و تحليل قرار مىدهيم. نمونهاى از مقام علمى آن حضرت
با مرورى كوتاه به شرايط و زمينههائى كه خطبه معروف زينب كبرى (ع) در آن بستر زمانى واقع شد مىتوان به اهميت و جايگاه رفيع آن در فرهنگ عالى اهل بيت(ع) واقف شد. سخن گفتن در حال اسارت، بعد از آن همه مصيبت و ناراحتىها و تألمات روحى و جسمى، كه بحرانىترين حالات را براى هر انسانى مىتواند در پى داشته باشد. امّا زينب كبرى(ع) از يك سو به خاطرات گذشته مىانديشد كه چگونه 20 سال قبل از آن با عزت و احترام تمام، در كنار عزيزين اعضاء خانوادهاش با شكوه و عظمت زندگى مىكرد.
او كه در آن شهر معلم و مفسر قرآن براى بانوان بوده است، و از سوئى ديگر امروز حتى نه به صورت فردى عادى و آزاد به اين شهر مىآيد بلكه بعنوان اسير دست دشمن و همراه با سرهاى به نيزه زده شده دلبندهاى عزيزتر از جانش، وارد آن شهر غم زده مىشود. زينب كبرى بدون اينكه خم به ابرو بياورد و ذرّهاى ابراز ذلت و خوارى و شكستگى بكند با سيمائى كاملاً پر صلابت و قاطعيت و گفتارى فصيح و بليغ همچون پدرش على(ع)، به كوهى استوار مىماند كه در برابر طوفان حوادث، سخت و مقاوم حتى واژه بلند شكيبائى و بردبارى در مقابل عظمت و شكوه آن شير زن نينوا به زانو در آمده است. آرى تصور آن لحظات حساس تاريخى به ما مىآموزد كه صبورى و بردبارى نيز از رفتار آن گرامى شگفت زده و متعجب است.
زينب (س) آنچنان در سخنان خويش به آيات الهى و مثلهاى متداول تمسك مىجويد مثل اينكه يك خطيب و مفسر ورزيده در اوج اقتدار و متعادلترين حالات روانى سخن مىگويد. او در خطبهاش تاريخ نكبت بار گذشته و اعمال نفرتانگيز و عبرتآموز كوفيان بى وفا را به رخ آنان مىكشد و آنان را به تفكر و تعقّل در رفتار پيشينيان فرا مىخواند. همچون پيامبرى منذر از فرجام خطرناك اعمالشان آنان را مىترساند. زينب(س) از زحمات رسول گرامى اسلام و خدمات شايان توجّه آن گرامى به اهل اسلام سخن به ميان مىآورد. آرى ايراد يك سخنرانى با رعايت فنون خطابه، منظم و منسجم، بدون دغدغه خاطر، تمام نفسها را در سينهها حبس مىكند. يادآور بليغترين خطابههاى اميرمؤمنان على(ع) به اهل آن ديار مىشود. او براى خداوند عالميان زيباترين ستايشها را به عمل آورده و در مقام شناسائى خود و تبيين جايگاه ارزشمندش در ميان مسلمانان، خود را فرزند حضرت خاتم الانبياء محمد (ص) معرفى مىكند. آرى اين خطابه حماسى، علمى و ادبى يكى از شاهكارهاى اهلبيت و نشانگر بخشى از عظمت علمى آن بانوست.
با توجه به اهميت كلمات آن بانوى شايسته در اين نوشتار نخست متن خطبه را با ترجمه آن مىخوانيم و آنگاه به مواردى از آموزههاى اخلاقى، تربيتى و اعتقادى سخنرانى حضرت زينب (س) در ورود به شهر كوفه در سال 61 قمرى مىپردازيم:
«الحمد للّه و الصّلاة على أبى محمّدٍ و آله الطّيبين الاخيار. أمّا بعد يا اهل الكوفه، يا اهل الختل و الغدر! أتبكون؟! فلا رقأت الدّمعة، و لا هدأت الرّنّة، انّما مثلكم كمثل الّتى نقضت غزلها من بعد قوةٍ أنكاثاً تتخذون ايمانكم دخلاً بينكم. ألا و هل فيكم الّا الصّلف و النّطف و الصّدر الشنف و ملق الأماء و غمز الأعداء؟ أو كمرعى على دمنةٍ او كفضّةٍ على ملحودةٍ، الا ساء ما قدّمتم لأنفسكم ان سخط اللّه عليكم و فى العذاب أنتم خالدون. اتبكون و تنتحبون؟ اى و اللّه فابكوا كثيراً و اضحكوا قليلاً فلقد ذهبتم بعارها و شنارها و لن ترحضوها بغسلٍ بعدها ابداً، و انّى ترحضون قتل سليل خاتم النّبوّةٍ و معدن الرّسالة و سيّد شباب اهل الجنّة و ملاذ خيرتكم و مفزع نازلتكم و منار حجّتكم و مدرة سنّتكم. الا ساء ماتزرون و بعداً لكم و سحقاً. فلقد خاب السّعى و تبّت الايدى و خسرت الصّفقة و بؤتم بغضبٍ من اللّه و ضربت عليكم الذّلة و المسكنة. ويلكم يا اهل الكوفة! أتدرون اىّ كبدٍ لرسول اللّه فريتم؟ و اىّ كريمةٍ له ابرزتم؟ و اىّ دم له سفكتم؟ و اىّ حرمةٍ له انتهكتم؟ لقد جئتم بها صلعاء عنقاء سوداء فقماء كطلاع الارض و ملاء السّماء أفعجبتم ان مطرت السّماء دماً و لعذاب الآخرة اخزى و انتم لاتنصرون، فلا يستخفّنكم المهل فانّه لايحفزه البدار، و لا يخاف فوت الثّار، و انّ ربّكم لبالمرصاد…»
حمد و ستايش خداوند را و درود و صلوات بر پدرم محمد و اهل بيت پاك و برگزيده او. اى مردم كوفه! اى صاحبان مكر و خدعه! آيا بر ما گريه مىكنيد؟ هرگز آب ديدگان شما فرو نايستد و نالههاى شما ساكت نگردد. مثل شما مثل زنى است كه رشتههاى خود را نيكو ببافد و سپس از هم باز كند. شما ايمان خود را مايه مكر و خيانت در ميان خود ساختيد و رشته ايمان را بستيد و دو مرتبه باز كرديد. در ميان شما جز خودستايى و تملقى چون تملق كنيزان و غمازى با دشمنان، خصلتى نيست. شما مانند گياههاى زباله دانها هستيد كه قابل خوردن نيستند و به نقرهاى مىمانيد كه زينت قبور باشد و از آن استفاده نمىگردد و عذاب جاويدان براى شما آماده شد. آيا پس از كشتن ما بر ما گريه مىكنيد و خود را سرزنش مىنماييد؟ آرى، به خدا قسم زياد گريه كنيد و كم بخنديد. همانا شما لكه عار روزگار را به دامان خود افكنديد كه به هيچ آبى نمىتوان شست و شويش داد. چگونه شسته شود قتل پسر پيغمبر و سيد جوانان اهل بهشت و آن كسى كه در جنگها و گرفتاريها ملجأ شما، و در مقام محاجه با دشمنان، رهنماى شما بود، و كسى كه در سختيها به او پناه مىبرديد و دين و شريعت را از او مىآموختيد. بدانيد و آگاه باشيد كه وزر و وبال بزرگى بجا آورديد. دور باشيد از رحمت خدا، و هلاكت بر شما باد. به تحقيق كه كوشش شما به نااميدى كشيد و دستهاى شما (از رحمت) كوتاه شد و معامله شما، موجب خسران و زيانتان گرديد. همانا به غضب خدا بازگشت نموديد و ذلت و بيچارگى شما را احاطه كرد. واى بر شما اى اهل كوفه! آيا مىدانيد چه جگرى از رسول خدا شكافتيد؟ و چه گوهرهايى از حرم او را آشكار ساختيد و چه خونى از او بر زمين ريختيد؟ و چه حرمتى از او هتك نموديد؟! كار زشت و ناشايستهاى انجام داديد و جنايت بزرگى مرتكب شديد و ظلم و ستمى عظيم به بزرگى زمين و آسمان نموديد، آيا تعجب مىكنيد كه آسمان خون باريد؟ و بى شبهه عذاب آخرت سختتر و خوار كنندهتر است و در آن روز شما را ياورى نخواهد بود، پس اين مهلتى را كه خداوند به شما داده است شما را سبك نكند و از حد خود خارج نسازد.(4) مقام عبوديت و بندگى
شكر الهى و حمد و ثناى بر آفريدگار هستى از مهمترين آموزههاى اهل بيت (ع) براى پيروان آنان مىباشد. كه نشانگر نهايت بندگى و عبوديت در برابر حق است و زينب كبرى (س) در اين سخنرانى به ما مىآموزد كه در هيچ حالى ستايش از حق را نبايد فراموش كرد و حمد خداوند جلوهاى از مقام تسليم و رضاست.
آن بانوى خردمند نه تنها از خداوند متعال كوچكترين رنجشى ندارد بلكه به تمام بلاها و سختىهائى كه در راه رضايت الهى مبتلاء مىشود به ديده رضا و كمال معنوى نگاه مىكند.
آرى او از ابتلاءات و آزمايشهاى سخت الهى سربلند و پيروز بيرون آمده و به اين جهت از خدايش راضى و او را در همه حال شكرگزار و سپاسگزار است.
زينب خدا را حمد مىكند چرا كه خداوند او را در ميان ديگران براى اين امتحان و نيل به درجات عالى دنيوى و اخروى انتخاب كرده است.
آنكه در اين بزم مقربتر است
جام بلا بيشترش مىدهند
او در مقابل مصائب و گرفتاريها لحظهاى لب به شكوه نمىگشايد و هيچ جا اظهار ذلت و خوارى نمىكند و با كمال شكوه و عظمت حمد الهى را بر زبان جارى مىسازد چرا كه دختر قهرمان على(ع) معتقد است تمام كارهاى خدا در حق بندگان زيباست نيش و نوش، و قهر الهى همهاش رحمت است و نعمت، و پذيرفته شدن در شايستهترين راه تكامل. او نه تنها همه مشكلات را به جان خريده و آنها را زيباترين لحظات زندگى خود مىداند.(5) بلكه اينها را اولين گام عشق به حق و خدا مىداند و به همين علت به پيروان خود مىآموزد كه در هر شرائطى بايد حمد خدا را گفت و شكر او بجاى آورد. تبيين جايگاه اهل بيت(ع)
زينب كبرى (س) در مراحل نخستين خطابهاش بدون اينكه نظم كلام را به هم بزند به حياتىترين آموزه دينى اشاره مىكند كه مسئله رهبرى جامعه توسط انسانهاى صالح و متعهد است. او بر پيامبر (ص) و آل او بعنوان رهبران صالح، پاك و برگزيده الهى درود مىفرستد و خطر انحراف از رهبرى صالح را با اين جمله گوشزد مىكند و به مردم مىفهماند كه، پيروى نكردن از رهبران شايسته چه نتائج زيانبارى را به دنبال خواهد داشت.
آن حضرت اين نكته ضرورى را يادآور مىشود كه يك مسلمان همواره بايد بعد از ياد خداوند در انديشه پيروى از پيامبر و آل او باشد و اگر اهلبيت را جداى از مسير الهى تلقى كند و راه خداوند را بدون راهبر شايسته طى نمايد به ظلمات و تاريكىها خواهد رسيد.
طى اين مرحله بى همرهى خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر تنهائى
در همين زمينه زينب(ع) تصريح مىكند كه مهمترين اشتباه شما در جدائى از اهلبيت(ع) بود كه اينگونه شما را به هلاكت و گرفتارى كشانيد و تأكيد آن گرامى بر اينكه به پيامبر بعنوان پدر سلام مىكند مىخواهد بفرمايد كه شما حتى اهل بيت را از پيامبر جدا مىانگاشتيد و خيال مىكرديد با كشتن فرزندان پيامبر به مقام والائى نزد خدا و رسول او خواهيد رسيد. آرى فاصله گرفتن از پيامبر(ص) و اهل بيت پاكش نه تنها موجب هلاكت و بدبختى در جهان آخرت خواهد بود بلكه در اين جهان نيز سبب ذلت و خوارى و رسوائى و پشيمانى مىشود.
بازتاب اعمال
طبق فرهنگ متعالى قرآن تمام اعمال نيك و بد انسان در اين جهان و دنياى آخرت بازتاب دقيقى دارد. هيچ يك از حوادث و پيشامدهاى روزگار اتفاقى و بدون حساب و كتاب پيش نمىآيد بلكه همه آنها بر اساس برنامهاى منظم و با فرمانى از سوى خداوند عالميان و توسط فرشتگان و ساير عوامل غيبى به مرحله اجرا در مىآيد چرا كه:
جمله ذرّات زمين و آسمان
لشگر حقّاند گاه امتحان
از آنجائى كه انسان سرنوشت خود را با اختيار انتخاب مىكند و تمام اعمال و رفتار خوب و بد وى كيفر و پاداش بدنبال دارد و خداوند متعال به كسى ذرّهاى ستم روا نمىدارد، تمام ذرّات هستى گوئى به فرمان حق بوده و در موارد لازم كيفر و پاداش هر كس را به نسبت به رفتارش انجام مىدهند. و در اين زمينه خداوند به وضعيت ناسپاسان و ستم گران اشاره كرده و مىفرمايد: «ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الّا الكفور؛(6) ما اين كيفر را( به قوم سبا به خاطر ناسپاسى و كفران نعمت) بر آنان نازل كرديم و آيا ما به غير از ناسپاسان را كيفر مىكنيم؟!»
زينب كبرى طبق اين انديشه قرآنى اهل كوفه را به خاطر پيمان شكنى، ناسپاسى، و خيانت به رهبر الهى مورد مذمت و سرزنش قرار داده و از آينده وخيم و دردناك آنان خبر مىدهد و اشاره مىكند كه: خوارى و خفّت، روزهائى ترسناك و نگران كننده، برانگيختن خشم الهى و بالاخره عذاب دردناك جهنم را بايد منتظر باشند و اين همان بازتاب اعمال و رفتار آنان در حادثه كربلا است. تكيه بر كلام وحى
زينب كبرى(ع) در اين خطبه كوتاه ولى بجا و دقيق و پربار بارها بر كلام وحى تكيه كرده و از آيات حياتبخش آن در القاء سخن خود به مردم بهره مىبرد. و اين از تسلط عميق آن تربيت يافته مكتب وحى به كلام خدا دارد. آن حضرت بى وفائى و خيانت كوفيان را به زنى مثال مىزند كه رشتههاى خود را بعد از بافتن پنبه مىكند و تمام زحمات خود را بدون علت تلف مىسازد. اين سخن بانوى كربلا برگرفته از آيه 92 سوره نحل است كه خداوند متعال در مورد وفاى به عهد و اهميت آن سخن گفته آنگاه مىفرمايد: «ولاتكونوا كالّتى نقضت غزلها من بعد قوّةٍ انكاثا؛(7) و همانند آن زن سبك مغز نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را پس از كامل شدن دوباره وا مىتابيد!»
عقيله خاندان وحى در فراز ديگرى از خطبه پرمايهاش با اقتباس از آيات وحيانى خداوند، وجدان عهد شكنان را به محاكمه كشيده و به آنان هشدار مىدهد كه: «الا ساء ما يزرون؛ بدانيد كه شما خيلى بد عمل كرديد. و اين لكّه ننگ با هيچ وسيلهاى پاك شدنى نيست. و اين همان هشدار قرآن كريم است كه در آيه 31 سوره انعام، به دنياپرستان و آنانكه زندگى ناچيز دنيا را در مقابل ارزشهاى الهى و زندگى جاويدان آخرت خريدهاند بيان شده است. خداوند با اشاره به حسرت و ندامت و زيانكارى آنان در روز قيامت، به آنان خداوند تأكيد مىفرمايد كه: «قالوا يا حسرتنا على ما فرّطنا فيها و هم يحملون اوزارهم على ظهورهم الاساء مايزرون؛ آنان مىگويند: افسوس بر ما كه درباره (حق) كوتاهى كرديم! و آنها بار سنگين گناهانشان را به دوش مىكشند چه بد بارى به دوش خواهند كشيد.
وعده عذاب الهى و عاجز و ناتوان شدن معاندان، كافران و دشمنان اسلام در مقابل آن از نكته هائى است كه قرآن بارها به آن پرداخته است. قرآن كريم در مورد قوم عاد بعد از نزول بلاء و هلاكت آن قوم سركش مىفرمايد: «ولعذاب الآخرة اخزى و هم لاينصرون؛(8) عذاب آخرت از عذاب دنيا(دردناكتر و) سختتر خواهد بود و آنان هيچگونه يارى نخواهند شد.
زينب (ع) بعد از آنكه جنايات كوفيان را شرح داده و زشتى كارشان را كاملاً نمايان مىسازد با اشاره به عذاب وجدان و گرفتاريهاى دنيوى آنان كه در پيش خواهند داشت. با استناد به آيه فوق، عذاب اخرويشان را خيلى شكنندهتر و خوار كنندهتر از عذاب دنيوى مىداند. و بالاخره خطابه حماسى و آتشين بانوى كربلا و پرچمدار عدل و آزادى با اقتباس از آيهاى ديگر از سوره فجر به پايان مىرسد. در آن آيه خداوند متعال به اقتدار و تسلط خود بر تمامى انسانها اشاره كرده و حضور خويش و فرشتگان آسمانى را در تمام صحنهها و حوادث روزگار اعلام داشته، طرحها، نقشهها و تمام تلاشهاى ستم گران را در مقابل حق و پيام آوران حقيقت بيهوده دانسته و مىفرمايد: «انّ ربّك لبالمرصاد؛(9) به يقين پروردگار تو در كمين (ستمگران و مخالفان حق) مىباشد و زينب كبرى به كوفيان فرمود: «انّ ربّكم لبالمرصاد؛ مطمئن باشيد كه پروردگارتان در كمينگاه است و در مورد لازم شما را به سزاى اعمالتان خواهد رسانيد. افزون بر آيات وحى، استفاده از تمثيل، استدلال منطقى و عقلى، عبرت اندوزى و مقايسه اعمال گذشته و حال و آينده و تحريك عواطف از ديگر فنون خطابه است كه به وضوح در كلام دختر بلاغت و فرزند فصاحت ديده مىشود. اين خطابه به بررسى كاملى نياز دارد كه مجال را گنجايش آن نيست.
همچنين در حاشيه خطابه جلوه صفات اخلاقى و كمالات انسانى همچون حيا، عفت، امر به معروف و نهى از منكر و تبليغ عملى و گسترده آموزههاى دينى كاملاً نمايان است. دستآوردهاى فرهنگى
كوفيان گرچه به اعمال ناپسندى دست زدند و گناهى را مرتكب شدند كه هيچگاه فراموش نمىشود. امّا زينب كبرى(س) با خطابه روشنگر و آتشين خود چنان تحولى در آنان ايجاد نمود كه نسلهاى بعدى آنان با الهام از سخنان آن بانوى عصمت به سوى كمال گام برداشتند. آن حضرت تخم و بذرى را در دل كوفيان پاشيد كه ثمره آن در دهههاى بعدى حاصل شد.
آرى شيعيان كوفه بعد از تجربههاى تلخى كه در آن شهر نسبت به اهل بيت(ع) امام على (ع) و امام حسن و امام حسين(ع)) صورت گرفته بود از كرده خود پشيمان شدند و علاوه بر شركت در قيامهاى سياسى همچون قيام توابين و مختار به سوى اهل بيت روى آوردند به همين جهت بسيارى از ياران، شاگردان و دوستان امام سجاد(ع)، امام باقر و امام صادق(ع) را كوفيان تشكيل مىدهند. امام صادق(ع) براى اولين بار در زمان ابوالعباس سفاح به كوفه آمد و مورد تكريم او قرار گرفت. حتى امام صادق(ع) بسيارى از شاگردان خود را در كوفه تربيت نمود.(10)
آرى خطابه زينب در سال 61 هجرى روح ايمان را دوباره در كوفيان زنده كرد و آن زحمات در پنجاه سال بعد ثمره داد و اينك نام بخشى از مردان و زنان كوفى كه پاسدار فرهنگ اهل بيت بعد از حماسه عاشورا و از ياران امام سجاد(ع) و امام باقر (ع) و امام صادق(ع) و ائمه بعدى محسوب مىشدند به اختصار ذكر مىشود:
1- ابراهيم بن حيّان اسدى كوفى.
2- بشربن غالب اسدى كوفى.
3- ثابت بن دينار معروف به ابوحمزه ثمالى.
4- سعيد بن جبير كه بعدها در مكه ساكن شد(از شاگردان امام سجاد(ع)).
5 – منهال بن عمرواسدى.
6- مفضل بن عمر كوفى .
7- عبداللّه بن ابى يعفور عبدى كوفى.
8 – زرارة بن اعين.
9- ام اسود دختر اعين شيبانى و خواهر زرارة بن اعين.
10 – ام خالد عبدى كه مورد توجه امام صادق(ع) بود.(11) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. مستدرك سفينة البحار، ج 4، ص 313. صاحب تنقيح المقالى در مورد حضرت زينب(س) مىنويسد: زينب و ما زينب و ما ادراك ما زينب هى عقيلة بنى هاشم و قد حازت من الصفات الحميدة مالم يحزها بعد امّها احد حتى حق ان يقال هى الصديقة الصغرى…(تنقيح المقالى، ج 3، باب فضل النساء، ص 79). 2. الاحتجاج، ج 2، ص 305. 3. الانوار العلويه، ص 434. 4. اللهوف فى قتلى الطفوف، سيد ابن طاووس حسنى، ص176. 5. لهوف، سيد بن طاووس، ص 292. 6. سوره سباء، آيه 17. 7. زينب عقيله خاندان وحى، ص 46. 8. سوره فصلت، آيه 16. 9. سوره فجر، آيه 14. 10. كوفه و نقش آن در قرون نخستين اسلامى، ص 56. 11. رجال شيخ طوسى، ياران امام چهارم و پنجم و ششم ؛ زنان دانشمند و راوى، ص 298.
روشهاى تربيت در نهج البلاغه 1
اختلاف استعدادها، ظرفيتها، نيازها، روحيهها،خواستها، سليقهها كه معلول اختلاف طبايع و تأثيرات گوناگون محيطى، جغرافيايى، فرهنگى، اعتقادى و اجتماعى است، مايه بقا و دوام و رشد جوامع انسانى است و اگر اين اختلافها نمىبود بشر قادر به زندگى و تكامل نبود، و اين واقعيتى است كه در مراحل مختلف تربيت بايد لحاظ شود و به هيچ وجه مورد غفلت قرار نگيرد،(2) اميرمؤمنان در موارد، مختلف به اين امر پرداخته و بر لزوم مراعات آن تأكيد نموده است، از جمله:
1- لايزال النّاس بخيرٍ ماتفاوتوا فاذا استووا هلكوا؛(3) مردم دائماً در خيرند تا وقتى كه (از نظر استعداد) متفاوتند.
2- و در راز تفاوت انسانها با همديگر امير بيان(ع) مىفرمايد: «انّما فرّق بينهم مبادى طسهم و ذلك انّهم كانوا فلقة من سبخ ارضٍ و عذبها. و حزن تربةٍ و سهلها فهم على حسبٍ قرب ارضهم يتقاربون و على قدر اختلافها يتفاوتون ؛ (4) آنچه ميان انسانها تفاوت به وجود آورده است، سرشت آنهاست، زيرا كه تركيبشان از پارهاى زمين است كه شور يا شيرين است. و خاكى درشت يا نرمين است، پس آنان به اندازه نزديكى زمينشان با هم نزديكند و به مقدار اختلاف آن از يكديگر تفاوت دارند.»
بر اين اساس توانايى و وسع و ظرفيّت انسانها مختلف و گوناگون است و بدون توجّه به مراتب وجود و تفاوت توانايى انسانها كار تربيت سامان نمىپذيرد على(ع) درباره لزوم رعايت مراتب و درجه افراد مىفرمايد: «حمّل كلٌّ امرىءٍ منكم مجهوده، و خفّف عن الجهلة؛(5) هر كس به اندازه توان خود بكوشد، و برنادانان آسان گيرد.» الف: روش معرفى الگوها
انسان فطرتاً عاشق كمال و از نقص و عيب گريزان است. همين امر باعث مىشود كه به دنبال الگوهاى مطلوب و كاملى باشد، و در نتيجه الگوپذيرى چون سازگار با فطرت انسان است از مؤثرترين روشهاى تربيتى شمرده مىشود در اين روش انسان نمونهاى عينى را مطلوب خويش مىگيرد و به شبيه سازى دست مىزند و گام در جاى گام او نهد و بدو تشبّه پيدا نمايد.
على(ع) در مقام معرّفى رسول خدا(ص) بعنوان اسوه حسن مىفرمايد: «و لقد كان فى رسول اللّه (ص) كافٍ لك فى الاسوة… فتأسّ بنبيّك الاطيب الاطهر(ص) فانّ فيه اسوةً لمن تأسّى و عزاءً لمن تعزّى، و احبّ العباد الى اللّه المتأسّى بنبيّه و المقتصّ لاثره؛(6) براستى در (روش) رسول خدا(ص) الگوى است كافى براى تو… پس به پيامبر(ص) پاكيزه و پاك خود اقتدا كن. كه راه و رسمش سرمشقى است براى كسى كه بخواهد تأسّى جويد و انتسابى است براى كسى كه بخواهد منتسب گردد. و محبوبترين بندگان نزد خدا كسى است كه رفتار پيامبر(ص) را سرمشق كند. و به دنبال او رود.» و در جاى ديگر فرمود: « واقتدوا بهدى نبيّكم فانّه افضل الهدى، و استنّوا بسنّته فانّها اهدى السّنن؛ (7) به سيرت پيامبرتان اقتدا كنيد كه برترين سيرت است، و به سنّت او گرايش يابيد كه هدايت كنندهترين سنّتها است.»
از ديگر الگوهاى قابل اقتدا و تأسّى كه على(ع) سفارش مىكند به آنها تأسّى شود اهل بيت عصمت و طهارت(ع) است، لذا فرمود: «انظروا اهل بيت نبيّكم فالزموا سمتهم، واتّبعوا اثر هم فلن يخرجوكم من هدىً، و لن يعيدوكم فى ردىّ، فان لبدوا فالبدوا و ان نهضوا فانهضوا، و لا تسبقوهم فتضلّوا، و لاتتأخّروا عنهم فتهلكوا؛ (8) به خاندان پيامبرتان بنگريد، و بدان سو كه مىروند برويد، و پى آنان را بگيريد، كه هرگز شما را از راه رستگارى بيرون نخواهند كرد و به هلاكت و پستى عودتتان نخواهند داد، اگر ايستادند بايستيد و اگر برخاستند و قيام كردند، برخيزيد و قيام كنيد، بر آنها پيشى مگيريد كه گمراه مىشويد، و از آنان پس نمانيد كه تباه مىگرديد.»
البته پذيرش اهلبيت(ع) بعنوان الگو يك سفارش بىحكمت و يك فرمان بى علّت نيست، بلكه راز تأسّى به آنها اين است كه آنان دين را چنانكه بايد دانستهاند و به كار گرفتهاند و فهم درست دين و جامعيّت آن و هندسه صحيح آن در انديشه و راه رسم آنان جلوه دارد، زيرا «آنان حيات دانش و مرگ نادانىاند، بردبارى نشان شما را از دانش آنان، و برون آنان از نهان و خاموش بودنشان از حكمت بيانشان خبر دهد، نه با حق ستيزند و نه در آن خلاف دارند، ستونهاى دينند و پناهگاههايى كه مردم را نگاه مىدارند، حق به توسط آنان به جاى خود بازگرديد، و باطل از آنجا كه بود رانده شد و زبانش از بن بريده شد. دين را چنانكه بايد دانستند و فرا گرفتند و به كار بستند، نه كه فقط آن را شنيدند و به ديگران گفتند كه راويان دانش بسيارند و نگهبانان آن اندك.»(9)
و گاه فرياد مولى بلند مىشود از اين كه مردم در تربيت خويش به دنبال الگوهاى اصلى و راستين نيستند بلكه به دنبال مشابه و فرعىها هستند.
«فاين تذهبون؟ و انّى تؤفكون! والاعلام قائمةٌ، و الآيات واضحةٌ، و المنار منصوبةٌ، فاين يتاه بكم! و كيف تعمهون و بينكم عترة نبيّكم! و هم ازمّة الحقّ، و اعلام الدّين، و السنة الصّدق! فانزلو هم باحسن منازل القرآن، و ردّوهم ورود الهيم العطاش،(10) پس كجا مىرويد؟ و كى باز مىگرديد؟ كه علامتها برپاست و دليلها هويداست. و نشانهها برجاست، گمراهى تا كجا؟ سرگشتگى تاكى و چرا؟ خاندان پيامبرتان ميان شماست كه زمامداران حق و يقينند، و پيشوايان دينند، با (ذكر جميل و) گفتار راست قرينند. پس همچون قرآن، نيك حرمت آنان را در دل بداريد، و چون شتران تشنه كه به آبشخور روند، به آنان روى آريد.»
آنچه به عنوان فلسفه الگو بودن اهل بيت بيان شد شامل كسانى كه اين اوصاف را دارا باشند و غير معصوم(ع) باشند، نيز مىشود، در نتيجه افرادى كه در جامعه از تدين و آگاهى… برخوردارند، مىتوانند الگو باشند، به همين جهت نسلهاى قبلى كه از تجربه بيشتر و تدين بهترى برخوردارند مىتوانند الگو براى نسلهاى بعدى باشد.
على(ع) فرمود: «ليتأسّ صغيركم بكبيركم و ليرأف كبير كم بصغيركم؛(11) بايد خردسالان از كلانسالتان پيروى كنند، و كلانسالتان به خرد سالتان مهربان باشند.» ب: روش محبّت
از مهمترين و اساسىترين روشهاى تربيت، روش محبّت به پاكان و فرهيختگان است، روش محبّت به جهت سازگارى با فطرت آدمى و سرشت انسانى، و به جهت ميل درونى، بالاترين نقش را در تحوّل تربيتى انسان ايفا مىكند، و همچون اكسيرى وجود انسان را طلاى ناب نموده و در كوتاهترين زمان تحوّلات تربيتى شگرفى در انسان ايجاد مىكند. على(ع): من احبّ شيئاً لهج بذكره؛(12) هر كه چيزى را دوست بدارد، به ياد آن حريص مىشود.
در زيارت جامعه كبيره كه از متقنترين متون زيارتى است حضرت هادى(ع) مىفرمايد: «و ما خصّنا به من ولايتكم طيباً لخلقنا(خلقنا) و طهارةً لانفسنا و تزكيةً لنا؛(13)و ما را به دوستى شما، به سبب نيكى فطرت (و يا اخلاق) و پاكى نفس و پاكيزگى روحمان… مخصوص گردانيد.»
با توجّه به تأثير شگرف و وسيع محبّت و دوستى در تربيت و شاكلت انسان، قرآن و اولياى الهى سخت بر اين مسأله پاى فشرده است، در قرآن كريم پاداش رسالت را محبّت اهلبيت و دوستى آنها قرار داده(14) و در روايات نيز بر محبّت اهل بيت بعنوان وسيله تربيت تأكيد شده است.
على (ع) فرمود: «نحن شجرة النّبوة و محط الرّسالة و مختلف الملائكة و معادن العلم، و ينابيع الحكم، ناصرنا و محبّنا ينتظر الرّحمة، و عدوّنا و مبغضنا ينتظر السّطوة؛(15) ما درخت نبوتيم و فرود آمد نگاه رسالت، و جاى آمد و شد فرشتگان رحمت و معدنهاى دانش و چشم سارهاى بينش. ياور و دوست ما اميد رحمت مىبرد، و دشمن و كينه جوى ما، انتظار قهر و سطوت».
در جاى ديگر فرمود: «اسعد النّاس من عرف فضلنا، و تقرّب الى اللّه بنا و اخلص حبّنا و عمل بما اليه ندبنا، و انتهى عمّا عنه نهينا، فذاك منّا و هو فىدار المقامة معنا؛(16) سعادتمندترين مردمان كسى است كه برترى مرتبت ما را بشناسد، و به وسيله ما به خدا تقرّب جويد، و محبّت ما را در خود خالص سازد، و بدانچه او را فرا خواندهايم عمل كند، و از آنچه او را نهى كردهايم دورى كند. پس چنين كسى از ما است و در خانه آخرت همراه ما است.»
آرى محبّت پاكانى چون اهلبيت سازنده و انسان ساز است و انسان را به اوج كمال و سعادت سوق مىدهد. ج: روش تذكر و يادآورى
ياد نعمتها و ياد منعم و خدايى كه در همه جا حاضر است و تمام هستى حتّى خطورات قلبى و تخيّلات انسان را زير نظر، و ياد قيامت و مرگ انسان را بخوبى و نيكى وا مىدارد، و از پليدى و زشتىها نگه مىدارد، على (ع) مىفرمايد: «بدوام ذكر اللّه تنجاب الغفلة؛(17) به سبب ياد دائمى خدا، غفلت زايل مىشود».
ذكر آرد فكر را در اهتزاز
ذكر را خورشيد اين افسرده ساز
اگر كسى قلبش با يا دخدا و قيامت آباد گشت اعمال و رفتار او اصلاح مىگردد. چنان كه على(ع) مىفرمايد: «من عمر قلبه بدوام الذّكر حسنت افعاله فى السرّ و الجهر؛ هر كه قلبش را به دوام ياد خدا آباد كند كردارش در نهان و آشكار نيكو گردد.»(18)
و در جاى ديگر فرمود: «اصل صلاح القلب اشغاله بذكر اللّه؛(19) اساس صلاح قلب در اشتغال به ياد خداست.»
به همين جهت است كه پيامبران الهى در شيوه تربيتى خويش، مردم را متذكر نعمتهاى الهى مىكردند و از اين راه آنان را اصلاح مىنمودند، على(ع) در اين زمينه مىفرمايد: «فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته، و يذكّروهم منسىّ نعمته؛(20) سپس خداوند در بين مردم رسولانى پى در پى فرستاد تا آنان به بندگان هشدار دهند كه حق ميثاق خويش را ادا نمايند، و نعمتهاى فراموش شده را به ياد آورند.»
و در جاى ديگر خود دستور داد كه: «وكن للّه مطيعاً، و بذكره آنساً، و تمثّل فى حال تولّيك عنه اقباله عليك، يدعوك الى عفوه و يتعمدك بفضله و انت متولٍّ عنه الى غيره؛(21) مطيع(فرمان) خداباش، و به ياد او انس گير، و مجسّم كن (در خاطرات) آن وقتى را كه تو روى از او گرداندهاى و او به تو رو نمايد، و تو را به خواستن بخشش از خود مىخواند و جامه كرم خويش برتو مىپوشاند در حالى كه تو از او رويگردانى و ديگرى را خواهان.» آثار تربيتى و سازنده ياد خدا
مولا تنها به سفارش ياد خدا بسنده نمىكند بلكه در موارد عديدهاى آثار تربيتى و سازنده آن را يادآور مىشود كه به نمونههايى اشاره مىشود:
«انّ اللّه سبحانه جعل الذّكر جلاءً للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و بصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة؛(22) به راستى خداى سبحان ياد(خود) را صيقل بخش دلها قرار داده است، كه دلها بدين وسيله پس از كرى شنوا، و پس از نابينائى بينا و بعد از سركشى رام مىگردند.» در كلام نغز و زيباى ديگر فرمود: «و براستى ياد خدا را طرفدارانى است كه آن را بدل از دنيا انتخاب نمودهاند، نه كسب و كار سرگرمشان سازند، و نه خريد و فروش (ياد خدا را از دل آنان بيرون برد) روزهاى زندگى با ياد خدا مىگذرانند و نهى از محارم الهى را به گوش بيخبران مىخوانند و به قسط و داد فرمان مىدهند و خود از روى داد كار مىكنند و از كار زشت باز مىدارند، و خود از كار زشت بركنارند، گويى دنيا را سپرى كردهاند و به آخرت راه يافتهاند، پس آنچه بعد از دنيا را مشاهده نمودهاند، و بر نهان برزخيان در طول اقامت آنان در برزخ آگاهى دارند، و قيامت و وعدههايش براى آنان محقق شده است، و آنان براى مردم دنيا از آن پرده برداشتهاند. گويى مىبينند آن را كه مردم نمىبينند و مىشنوند آن را كه مردم نمىشوند.»(23) نمونه عينى
در مكتب اسلام تربيت يافتگانى اين چنين، بى شمار وجود دارد، كه به يك نمونه اشاره مىشود:
روزى رسول خدا(ص) پس از اداى نماز صبح چشمش افتاد به جوانى رنگ پريده كه چشمانش در كاسه سرش فرو رفته و تنش نحيف شده بود… فرمود: «كيف اصحبت؟» حالت چگونه است؟ عرض كرد: «اصبحت موقناً؛ در حال يقين به سر مىبرم.» فرمود: علامت يقينت چيست؟ عرض كرد يقين من است كه مرا در اندوه فرو برده و شبهاى مرا بيدار(در حال شب زنده دارى) و روزهاى مرا تشنه (در حال روزه دارى) قرار داده است و مرا از دنيا و مافيها جدا ساخته تا آنجا كه گوئى عرش پروردگار را مىبينم كه براى رسيدن به حساب مردم نصب شده است و مردم همه محشور شدهاند، و من در ميان آنها هستم، گويى هم اكنون اهل بهشت را در بهشت متنعّم و اهل دوزخ را در دوزخ، معذّب مىبينم، گويى هم اكنون با اين گوشها آواز حركت آتش جهنّم را مىشنوم، رسول اكرم(ص) به اصحاب خود رو كرد و فرمود: اين شخص بندهاى است كه خداوند قلب او را به نور ايمان (و ياد خدا) منور گردانيده است. آنگاه به جوان فرمود: حالت خود را حفظ كن كه از تو سلب نشود.(24) ياد مرگ و آثار تربيتى
و همين طور حضرت اميرمؤمنان(ع) بر ياد مرگ بعنوان امر تربيتى تكيه و تأكيد نموده است، چرا كه ياد مرگ انسان را از فرو رفتن در دام دنيا باز مىدارد و در اصلاح نيّت تأثير مهمّى دارد، لذا به فرزند عزيزش كه سخت در مورد تربيت آن حسّاس است چنين مىفرمايد: «يا بنىّ اكثر من ذكر الموت و ذكر ماتهجم عليه، و تفضى بعد الموت اليه، حتّى يأتيك و قد اخذت منه حذرك و شددت له ازرك، و لايأتيك بغتة فيبهرك…؛(25) فرزندم! بسيار ياد مرگ كن و ياد آنچه به سوى آن مىروى، و آنچه پس از مردن در آن قرار مىگيرى تا هنگام ملاقات با مرگ از هر نظر آماده باش، نيروى خود را افزون و كمر همّت رابسته نگهدار كه ناگهان نيايد و تو را مغلوب سازد.»
و گاه به صورت عمومى همه را به ياد مرگ سفارش مىكند: «اوصيكم بذكرك الموت و اقلال الغفلة عنه، و كيف غفلتكم عمّا ليس يغفلكم، طمعكم فيمن ليس يمهلكم! فكفى واعظاً بموتى عاينتوهم حملوا الى قبورهم غير راكبين، و انزلوا فيها غير نازلين…؛(26) مردم! شما را به ياد آورى مرگ، سفارش مىكنم. از مرگ كمتر غفلت كنيد، چگونه مرگ را فراموش مىكنيد در حالى كه او شما را فراموش نمىكند؟ و چگونه طمع مىورزيد در حالى كه به شما مهلت نمىدهد؟ مرگ گذشتگان براى عبرت شما كافى است. آنها را به گورشان حمل كردند، بىآنكه بر مركبى سوار باشند، آنان را در قبر فرود آوردند، بى آن كه خود فرود آيند…»
زمانى كه محمد بن ابى بكر را به عنوان زمامدار مصر نصب نمود، در نامه به مردم مصر، چنين نوشت: «اى بندگان خدا! همانا از مرگ گريزى نيست، پس قبل از آن كه شما را دريابد از آن بيم داريد و ساز و برگ آن را فراهم داريد، زيرا در هر حال شما شكار مرگيد، اگر در جاى خود بمانيد به سر وقتان مىآيد و اگر از آن فرار كنيد شما را دريابد. و (بدانيد كه) اين مرگ از سايه شما به شما نزديكتر است، مرگ بر پيشانى شما نوشته شده است: «فاكثروا ذكر الموت عند ما تنازعكم اليه انفسكم من الشّهوات و كفى بالموت واعظاً و كان رسول اللّه (ص) كثيراً ما يوصى اصحابه بذكر الموت فيقول اكثروا ذكر الموت فانّه هادم اللّذّات حائلٌ بينكم و بين الشهوات؛(27) پس هرگاه شهوتها به شما روى آورند، مرگ را بسيار ياد كنيد كه ياد مرگ براى پند آموزى كافى است و رسول خدا(ص) اصحاب خود را پيوسته به ياد مرگ سفارش مىكرد. و مىفرمود: مرگ را بسيار ياد كنيد كه همانا مرگ نابود كننده لذتها و جدا كننده شما از شهوتها است.» د: روش عبرت و پندآموزى
انسان با ملاحظه تاريخ و سرگذشت ديگران، و پى بردن به رمز و راز شكست و پيروزى انسان، رشد و واپسگرائى بشريت مىتواند بر بصيرت و آگاهى خود بيفزايد و از فرو رفتن در دامها و تكرار خطاها خود را حفظ نمايد، به همين جهت اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «الاعتبار منذرٌ ناصحٌ من تفكّر اعتبر، و من اعتبر اعتزل و من اعتزل سلم؛(28) عبرت بيم دهندهاى خيرخواه است، كسى كه (در سرگذشت تاريخى ديگران) انديشه كند عبرت مىگيرد و هر كس عبرت گيرد خود را (از فرو رفتن در خطاها و لغزشها) دور نگهداشته، و هر كس خود را (از بندها) دور نگهداشت سالم مىماند.
راز اين كه عبرت آموزى انسانها را از لغزشها و در جازدنها دور نگه مىدارد آن است كه حوادث تاريخى نوعاً تكرار مىشود، لذا على(ع) به حارث همدانى چنين سفارش مىكند: «واعتبر بما مضى من الدّنيا فابقى منها، فانّ بعضها شبه بعضاً، و آخرها لاحق باوّلها و كلّها حائلٌ مفارقٌ؛(29) رفته دنيا را براى مانده آن آينه عبرت شمار، چرا كه برخى از آنچه گذشته با برخى ديگر همانند است و پايانش به اوّل برگردد، و تمامى آنها رفتنى است.»
آثار عبرت آموزى
1- افزايش بصيرت:
على(ع) دوام الاعتبار يؤدّى الى الاستبصار و يثمر الازدجار؛(30) عبرتگيرى پيوسته منجر به بصيرت شده، و بازدارندگى را درپى دارد. 2- رشد فزاينده:
در جاى ديگر فرمود: «الاعتبار ثمرالعصمة؛(31) عبرتگيرى نتيجهاش عصمت (دورى از گناه) است» و فرمود: «من كثر اعتباره قل عثاره؛(32) هر كس عبرتگيرىاش بسيار باشد لغزشش اندك باشد.» عرصههاى عبرت آموزى
اگر انسان به تاريخ گذشتگان سيرى داشته باشد عرصههاى متنوعى را براى عبرت آموزى مىيابد كه هر يك مىتواند آثار پيش گفته را در پى داشته باشد. اميرمؤمنان نيز، صحنههاى گوناگون و مختلفى را در مقابل ما به تصوير مىكشد و ما را به عبرتگيرى فرا مىخواند، كه به نمونههايى اشاره مىشود: 1- سرگذشت ابليس
على (ع) فرمود: «فاعتبروا بما كان من فعل اللّه بابليس اذ احبط عمله الطّويل و جهده الجهيد و كان قد عبداللّه ستّة آلاف سنةٍ لايدرى امن سنى الدنيا ام من سنى الآخرة عن كبر ساعةٍ واحدةٍ، فمن ذابعد ابليس يسلم على اللّه بمثل معصيته؟…؛(33) پس از آنچه خدا با شيطان كرد عبرت گيريد، كه كردار دراز مدّت او را باطل گرداند و كوشش فراوان او بىثمر ماند. او شش هزار سال خدا را عبادت نمود، از ساليان دنيا بود و يا آخرت معلوم نيست، به جهت تكبر ورزيدن ساعتى( اعمال او حبط شد) و پس از ابليس چه كسى ايمن بود كه خدا را چنان نافرمانى نكند؟ 2- قرون گذشته
واعتبروا بما قد رأيتم من مصارع القرون قبلكم، قد تزايلت اوصالهم، وزالت ابصار هم و اسماعهم و ذهب شرفهم و عزّهم، و انقطع سرورهم و نعيمهم…؛(34) از زمين خوردنهاى گذشتگان پيش از خود عبرت گيريد، كه چگونه، بند بند اعضاى بدنشان از هم گسست، چشم و گوششان نابود شد. شرف و شكوهشان از خاطرهها محو گرديد، همه ناز و نعمتها و رفاهها و خوشىها پايان گرفت، كه نزديكى فرزندان به دورى و از دست دادنشان، و همدمى همسران به جدايى تبديل شد، ديگر نه به هم مىنازند، و نه فرزندانى مىآورند، و نه يكديگر را ديدار مىكنند و نه در كنار هم زندگى مىكنند.» 3- امّتهاى پيشين
فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من بأس اللّه و صولاته، و وقائعه و مثلاته، و اتّعظو بمثاوى خدودهم و مصارع جنوبهم…؛(35) مردم! از آنچه كه بر ملّتهاى متكبّر گذشته، از كيفر و عقوبت و سختگيرىها، و ذلّت و خوارى فرود آمده عبرت گيريد، و از قبرها و خاكى كه بر آنچه رهنهادند، و زمين هايى كه به پهلوها بر آن افتادند، پند پذيرند…»
و در جاى ديگر فرمود: «و احذروا ما نزل بالامم من المثلات بسوء الافعال، و ذميم الاعمال فتذكّروا فى الخير و الشّر احوالهم، و احذروا ان تكونوا امثالهم، فاذا تفكّرتم فى تفاوت حالهم فالزموا كلّ امر لزمت العزّة به شأنهم…؛(36) از كيفرهايى كه بر اثر كردار به كارهاى ناپسند بر امّتهاى پيشين فرود آمد، خود را حفظ كنيد، و حالات گذشتگان را در خوبىها و سختىها به ياد آوريد، و بترسيد كه همانند آنها باشيد! پس آنگاه كه در زندگى گذشتگان مطالعه و انديشه مىكنيد، عهدهدار چيزى باشيد كه عامل عزّت آنان بود…» در ادامه مىفرمايد: «و از كارهايى كه پشت آنها را شكست و قدرت آنها را درهم كوبيد، چون كينه توزى با يكديگر، پر كردن دلها از بخل و حسد، به يكديگر پشت كردن و ازهم بريدن، و دست از يارى هم كشيدن بپرهيزيد.» 4- سرگذشت مؤمنان
«و تدبّروا احوال الماضين من المؤمنين قبلكم، كيف كانوا فى حال التّمحيص و البلاء الم يكونوا اثقل الخلائق اعباءً و اجهد العباد بلاءً و اضيق اهل الدّنيا حالاً…؛(37) و در احوالات مؤمنان پيشين انديشه كنيد، كه چگونه در حال آزمايش و امتحان به سر بردند، آيا بيش از همه مشكلات بردوش آنها نبود؟ و آيا بيش از همه مردم در سختى و زحمت نبودند و آيا از همه مردم جهان بيشتر در تنگنا قرار نداشتند؟!»
در ادامه مىفرمايد: «فرعونهاى زمان، آنها را به بردگى كشيدند. و همواره بدترين شكنجهها را بر آنان وارد كردند، و انواع تلخىها را به كامشان ريختند، كه اين دوران ذلّت و هلاكت و مغلوب بودن، تداوم يافت نه راهى وجود داشت كه سر پيچى كنند، و نه چارهاى كه از خود دفاع نمايند، تا آن كه خداوند تلاش و استقامت و بردبارى در برابر ناملايمات آنها را، در راه دوستى خود، و قدرت تحمّل ناراحتىها را براى ترس از خويش، مشاهده فرمود: آنان را از تنگناهاى بلا و سختى نجات داد و ذلّت آنان را به عزّت و بزرگوارى و ترس آنها را به امنيت تبديل فرمود…»(38) 5 – سرگذشت ستمگران تاريخ
سرگذشت ستمگران و زورگويان و شاهان تاريخ نيز درسهاى عبرت فراوان دارد، كه در اين زمينه كلام مولا جايى براى توضيح باقى نمىگذارد. و آن حضرت مىفرمايد: «و انّ لكم فى القرون السّالفه لعبرةً اين العمالقة و ابناء العمالقة(39)! اين الفراعنة و ابناء الفراعنة اين اصحاب مدائن الرّسّ الّذين قتلوا النّبييّن، و اطفؤوا سنن المرسلين و احيوا سنن الجبّارين! اين الّذين ساروا بالجيوش، و هزموا بالألوف و عسكروا العساكر و مدّنوا المدائن؛(40) براى شما در تاريخ گذشته درسهاى عبرت فراوان وجود دارد، كجايند عمالقه و فرزنداشان؟ كجايند فرعونها و فرزندانشان؟ كجايند مردم شهر رس(درخت پرستانى كه طولانى حكومت كردند) آنها كه پيامبران خدا را كشتند. و چراغ نورانى سنّت آنها را خاموش كردند و راه و رسم ستمگران و جبّاران را زنده ساختند؟ كجايند آنها كه با لشكرهاى انبوه حركت كردند و هزاران تن را شكست دادند، سپاهيان فراوانى گرد آوردند و شهرها ساختند.»
نصربن مزاحم منقرى روايت كرده است كه اميرمؤمنان على(ع) در مسير خود به سوى «صفّين» به شهر «بهر سير» و «ايوان مدائن» رسيد. مردى از يارانش به نام حرّبن سهم بن طريف چون به آثار «كسرى» نگريست، به اين بيت از شعر اسود بن يعفر نهشلى از شاعران جاهلى تمثّل كرد:
جرت الرّياح على مكان ديارهم
فكانّها كانوا على ميعادٍ
بادها بر خانههاى سرزمين ايشان برگذشت(و آنها را در هم شكست) گوييا با يكديگر وعدهاى داشتند.
على(ع) فرمود، آيا نگويى: «چه باغها و چشم سارها بر جاى نهادند، و كشتزارها و جايگاههاى نيكو، و نعمتى كه از آن برخوردار بودند و آنها را به مردمى ديگر ميراث داديم، و آسمان و زمين بر آنان گريه نكردند و ايشان مهلت نيافتند.»(41) 6- هر عبرت سودمند
«فاتّعظوا عباد اللّه بالعبر النّوافع و اعتبروا بالآى السّواطع و ازد جروا بالنّذر البوالغ و انتفعوا بالّذكر و المواعظ…؛(42) پس بندگان خدا! از عبرتهاى سودمند پند گيريد، و از نشانههاى آشكار عبرت گيريد و از آنچه با بيان رسا شما را ترساندهاند خود را باز داريد، و از ياد آوريها و اندرزها سود بريد.» ه. روش اندرز و موعظه
موعظه با تحريك عواطف، قلب را نرمى و رقّت مىبخشد و از كجىها و پليديها بازداشته، دل را جلا مىدهد، موعظه آثارگرانسنگى در تربيت انسان دارد كه برخى از آنها از اين قرار است. 1- زنده شدن دل:
على(ع) فرمود: «المواعظ حياة القلوب؛(43) اندرزها مايه حيات دلهاست» به همين جهت على(ع) به فرزندش امام حسن(ع) سفارش مىكند كه: «احى قلبك بالموعظة؛(44) دلت را با موعظه زنده دار.» 2- صيقل يافتن دل:
«المواعظ صقال النّفوس، و جلاء القلوب؛(45) اندرزها صيقل دهنده روحها و روشنى بخش دلهاست.» 3- غفلت زدائى:
فرمود: «بالمواعظ تنجلى الغفلة؛(46) به سبب اندرزها غفلت زدوده مىشود.
با توجه به آثار فوق است كه هم قرآن اندرز دهنده است. «و انّ اللّه سبحانه لم يعظ احداً بمثل هذا القرآن؛(47) براستى خداى منزّه كسى را به چيزى مانند قرآن اندرز نداده است.» و هم پيامبر اكرم(ص) موعظهگر، چنان كه على(ع): «و دعا الى الحكمة و الموعظة؛(48) از طريق حكمت و موعظه نيكو مردم را به خدا خواند.»
و امير مؤمنان نيز در روش تربيتى خويش از اين شيوه بهره جسته است، و مىفرمايد: «ايّها النّاس انّى قد بثثت لكم المواعظ الّتى وعظ الانبياء بها اممهم و ادّيت اليكم ما ادّت الاوصياء الى من بعد هم؛(49) اى مردم بيدار باشيد! من پند و اندرزهايى كه پيامبران در ميان امّتهاى خود داشتند در ميان شما نشر دادم و وظائفى را كه جانشينان پيامبران گذشته در ميان مردم خود به انجام رساندند، تحقق بخشيدم.
بس وصيت كرد و تخم وعظ كاشت
چون زمين شان شوره بُد، سودى نداشت
و در جاى ديگر فرمود: «فيالها امثالاً صائبةً و مواعظ شافيةً، لو صادفت قلوباً زاكيةً، و آراءً عازمةً و الباباً هازمةٌ؛(50) وه! چه مثالهاى بجا، و پندهاى رسايى وجود دارد اگر در دلهاى پاك بنشيند، و در گوشهاى شنوا جاى گيرد، با انديشههاى مصمم و عقلهاى با تدبير برخورد كند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. عنوان مقاله و برخى عناوين و مطالب از كتاب روشهاى تربيت در نهج البلاغه، مصطفى دلشاد تهرانى گرفته شده است. 2. همان، ص 33 – 34 و ر ك علّامه سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، دارالكتاب الاسلامى، ج 11، ص 60. 3. امالى صدوق، مؤسسة الاعلمى، ص 362. 4. نهج البلاغه، خطبه 234. 5. همان، خطبه 149. 6. همان، 160. 7. نهج البلاغه، خطبه 110. 8. همان، خطبه 97. 9. همان، خطبه 239. 10. همان، خطبه 87. 11. تحف العقول، مكتبة بصيرتى، ص 144. 12. غررالحكم، ج 5، ص 177. 13. زيارت جامعه كبيره. 14. سوره شورى، آيه 23 ؛ سوره فرقان، آيه 57. 15. نهج البلاغه، حكمت 109. 16. شرح غررالحكم، ج 2، ص 461. 17. غررالحكم، ج 3، ص 220. 18. همان، ج 5، ص 387. 19. همان، ج 2، ص 415. 20. نهج البلاغه، خطبه 1. 21. همان، كلام 223. 22. همان، كلام 222. 23. همان. 24. مرتضى مطهرّى، خدمات متقابل اسلام و ايران، ج 2، ص 250. 25. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 31، ص 530. 26. همان، خطبه 189، ص 370. 27. حسن طوسى، الامالى، نجف، مطبعة الحيدرية، ج 1، ص27. 28. بحارالانوار، داراحياء التراث، ج 78، ص 92 و كنزالفوائد، الكراجكى، ج 3، ص 83. 29. نهج البلاغه، نامه 69، ص 610. 30. غررالحكم، همان، ج 4، ص 22. 31. همان، ج 1، ص 291. 32. همان، ج 5، ص 217. 33. نهج البلاغه، خطبه 192. 34. نهج البلاغه، خطبه 161، ص 304. 35. همان، خطبه 192، ص 386. 36. همان . 37. همان، ص 394. 38. همان، ادامه خطبه مطالب مفيدى دارد كه جهت اختصار از نقل آن خوددارى شد. 39. عمالقه فرزندان سام بن نوح بودند كه در يمن و عربستان در منتهى اليه «ادوم» ساكن بودند، كه غالباً با يهوديان در زمان «شاعول» و «داوود» در جنگ بودند و «داوود» آنان را نابود كرد، يكى از حاكمان اين خاندان، عملاق نام داشت ؛ ر ك فرهنگ معين، ج 1، ص 1210 و نهج البلاغه محمد دشتى، ص 348. 40. نهج البلاغه، همان، ص 348. 41. سوره دخان، آيات 25 – 29. 42. نهج البلاغه، همان خطبه 85، ص 142. 43. غررالحكم، ج 1، ص 357. 44. نهج البلاغه، نامه 31. 45. غررالحكم، ج 1، ص 357 46. همان ج 3، ص 200. 47. نهج البلاغه، خطبه 163. 48. همان، خطبه 95. 49. همان، خطبه 182. 50. همان، خطبه 83، ص 132.
آزادى انديشه بهترين راه مرابطه
##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
يكى از دلايل روشن قرآنى بر آزادى انديشه، همانا دستور به مرابطه است كه در آيه كريمه پايانى سوره مباركه آلعمران مطرح شده است، زيرا بهترين راه براى برقرارى مرابطه، آزادى فكر است، چون موجود متفكر مختارى به نام انسان، اگر بخواهد با هم نوع خود مرابطه برقرار كند اصيلترين راه ترابط، ترابط فكرى است.
اگر امر «رابطوا» خطاب به انسانهاست، تا جوامع انسانى با يكديگر مرابطه برقرار كنند، بايد تفاهم كنند، حرفهاى يكديگر را درك كنند و درك حرفهاى ديگران به تدبّر در مكتب و عقيده آنان است. اگر كسى زبان ديگرى را نداند هرگز راه براى ترابط با او ندارد و اگر زبان او را بداند، امّا محتواى زبان او را نداند بازهم راه مرابطه بر روى او بسته است، مثلاً كسى كه زبان عربى نمىداند، نمىتواند با عرب زبان رابطه برقرار كند و اگر با زبان عربى آشنا باشد ولى از فكر و مكتب يك عرب زبان آگاهى نداشته باشد، نمىتواند با او رابطه برقرار كند. پس بهترين راه براى ترابط افكار، آزادى فكر است و از اين رهگذر كه دعوت اسلام جهانى است و صاحبان مكاتب و مذاهب مختلف را به فراگيرى اسلام دعوت مىكند، يقيناً دعوت كنندگان به اسلام بايد هم شبهههاى صاحبان آن مكاتب را خوب بتوانند پاسخ بدهند و هم براهين خود را بتوانند درست منتقل نمايند و در اين انتقال فرهنگى به يقين هم قلم بايد آزاد باشد هم بيان و گرنه كسى كه شبههاى دارد، اگر نتواند شبههاش را درست بيان كند، هرگز مرابطه بر قرار نخواهد شد، زيرا او همواره در شبهه مىماند و كسى هم كه حق در دست اوست قدرت تبليغ ندارد.
قرآن كريم نيز گشودن بند و زنجيرها از دست و پاى مردم و آزاد كردن آنان را از بهترين رهآورد رسالت وجود مبارك پيغمبر اسلام – صلى اللّه عليه و آله و سلّم – مىداند:
«و يضع عنهم اصرهم والاغلال الّتى كانت عليهم»(1) بدترين زنجيرها، زنجير جهل يا زنجير بردگى و بندگى است زيرا با اين زنجير انسان نمىتواند عالم شود، و اگر عالم شود بعد از عالم شدن نمىتواند نظر خود را بيان كند. بنابراين به لحاظ اين كه قرآن همگان را به مرابطه دعوت مىكند بايد از بهترين عامل ارتباط كه آزادى در تفكر و بيان نظرات است بهرهبردارى نمايد. قرآن و آزادى انديشه
آزادى انديشه نه تنها به صورت امر به تفكّر، تعقّل، تدبّر، گوش فرادادن و مانند آن، در بيش از سيصد آيه مطرح شده است، بلكه سراسر قرآن دعوت به تفكّر و تدبّر است، زيرا قرآن، از آغاز تا انجام، سرشار از معارف بلند الهى است، از اصول تا فروع و از طرف ديگر دستور تدبّر در قرآن داده شده، اگر ما به تدبّر در قرآن دعوت شدهايم و قرآن نيز يك كتاب عميق علمى است پس ما را به تفكّر آزاد دعوت كرده است و تفكر هميشه با اشكال و پرسش همراه است. هر متفكرى چند مسأله براى او طرح مىشود كه بعضى حق و بعضى از آنها باطل است او بايد قدرت طرح اين مسائل را در يك فضاى باز داشته باشد. پس سراسر قرآن آزادى فكر را ارائه داده است. قرآن كريم نه تنها دستور به تدبّر مىدهد بلكه از تدبّر نكردن نيز نهى كرده است و علاوه بر اين دو مطلب، انسان را به مانع درونى تدبّر و تفكّر نيز آشنا كرده، مىفرمايد: گناه قفل دل انسان است. دل اگر باز شد چون ظرف خالى است، غذا طلب مىكند، امّا وقتى اين ظرف خالى نبوده بيگانه آن را پر كرده باشد غذايى طلب نمىكند.
ذات اقدس اله مىفرمايد: اصلاً ما قرآن را براى تدبّر نازل كرديم:
«كتاب انزلناه اليك مبارك ليدّبروا آياته و ليتذكّر اولواالالباب؛(2) اين كتابى مبارك است كه آن را به سوى تو نازل كرديم تا درباره آيات آن بينديشند و خردمندان پند گيرند.» و به وجود مبارك پيغمبر – صلّى اللّه عليه و آله و سلّم – نيز دستور مىدهد تا مفسّر آن باشد: «و انزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل اليهم و لعلّهم يتفكرون…؛(3) و اين قرآن را به سوى تو فرستاديم تا براى مردم آن چه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى و اميد كه آنان بينديشند.»
آنگاه مىفرمايد: «افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوبٍ اقفالها؟؛(4) آيا به آيات قرآن نمىانديشند يا مگر بر دلهايشان قفلهايى نهاده شده است.» يعنى سرّ عدم تدبّر در آيات اين است كه قلبشان قفل دارد و قفل بودن قلب به اين معنى نيست كه قلبشان مانند يك اتاق خالى است و در قلب قفل شده، بلكه سراسر قلب قفل است چنين نيست كه درون قلب خالى و پاكيزه باشد و تنها بيرون قلب كه دم در آن است، با گناه قفل باشد، چون گناه مانند قفل درب نيست كه فقط بيرون را ببندد، گناه زنگارى است كه تمام قلب را تيره مىكند: «كلّا بل ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون؛(5) نه چنين است بلكه آن چه مرتكب مى شدند زنگار بر دلهايشان بسته است.»
گناه جلو ديد قلب را مىگيرد و چشم آن را كور مىكند، پس گناه به درون حريم دل قفل زده و سراسر آن بسته مىشود گاهى از اين حقيقت در برخى آيات قرآنى به «طبع» ياد شده است. چنان كه فرمود: «و طبع على قلوبهم فهم لايفقهون؛(6) و بر دلهايشان مهر زده شده است در نتيجه قدرت درك ندارند.»
پس اگر كسى نخواست در معارف الهى فكر كند و در فضاى روشن، جهان را ببيند بايد خود را به ضعف باصره متهم كند. هيچ كس نمىتواند بگويد من علاقه يا حوصله ندارم تا درباره قرآن فكر كنم. اين به دلخواه ما نيست، زيرا تدبّر در قرآن حيات ما را تأمين مىكند. نقل مطالب شبهه برانگيز در قرآن
برخى از آيات قرآن كه نشانه آزادى تفكر است، اين است كه بعد از تشويق به تدبّر در آيات، خودش مطالب شبهه برانگيز ملحدان را نقل مىكند، مانند: «و ما هى الّا حياتنا الدّنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا الا الدهر؛(7) غير از زندگى دنياى ما چيز ديگرى نيست، مىميريم و زنده مىشويم و ما را جز طبيعت هلاك نمىكند.» و مانند شبهه منكران معاد كه مىگفتند: آيا شنيدهايد كه يك خبر مهم جديد در مكّه پيدا شده كه مدّعى نبوّتى مىگويد بعد از اينكه مرديد و قطعه قطعه شديد دوباره زنده مىشويد:
«ينبئكم اذا مزّقتم كلّ ممزّق انّكم لفى خلق جديدٍ»(8) كه نظير شبهه «آكل و مأكول» است. اين خبر به عنوان يك خبر رسمى و عجيب روز در حجاز منتشر مىشد كه آيه شريفه «عمّ يتسائلون» (9) نيز بيانگر همين مطلب است. قرآن نيز بزرگ بودن اين خبر را تأييد مىكند: «عن النبأالعظيم»(10).
آرى اين خبر مهم است، مهمترين خبر اين است كه شما بعد از مرگ زنده مىشويد و هرگز از بين نمىرويد. شما ابدى هستيد. هر يك از اين شبهات سؤالهاى فراوانى را به همراه دارد، همانگونه كه در كنار هر مسئله جزئى دهها سؤال مطرح مىشود كه آيا اطلاق، عموم، مخصّص، قرينه و معارض دارد يا نه؟ حقيقت است يا مجاز؟ و در هنگام عمل ملاكش مزاحم دارد يا نه؟ حال اگر يك محيط باز آزاد براى تفكر دين نباشد، چگونه طرح اين شبهات ممكن است؟ آيا با طرح مسئله معاد چه شبهههاى بزرگى پيش خواهد آمد؟
دينى كه اين همه اصرار بر تدبّر در قرآن دارد و مسئله معاد را نيز به طور مكرر نقل كرده است و اگر روزى اين بخشهاى اعتقادى قرآن به صورت آزاد در مراكز علمى مطرح شود، معلوم مىشود چه شبهات جديدى در ذهنها ظهور مىكند. حال اگر شبهه به ذهن بيايد و قدرت تبيين آن نباشد. اين «مخاصمه و تفرقه» است نه «مرابطه» و «اعتصام جميع».
پس خود قرآن كه شبهههاى ملحدان و منكران و حتى منافقان را نقل مىكند، در يك فضاى باز و آزاد است و چنين نيست كه در يك فضاى بسته بگويد فكر نكرده حرفها را بپذيريد.
آنچه در قرن پانزدهم و شانزدهم ميلادى در بين ارباب كليسا به عنوان «تفتيش عقايد» وجود داشت يك فاجعه بود. آنان سخن گفتن بر خلاف ظاهر انجيل را جرم مىدانستند در حالى كه فهم انجيل را نيز مخصوص خود كرده بودند، بر خلاف قرآن كه فهم قرآن را در انحصار كس نمىداند، بلكه فهم قرآن ميسور همه كسانى است كه ساليان متمادى درس روشمند بخوانند. قرآن راه را براى همه باز كرده است ورود به حوزههاى علمى نيز مخصوص يك گروه خاص نيست و هر صنفى مىتوانند از دروس آن استفاده كرده با كتاب و عترت مرتبط شوند، تا عالم ربّانى شوند. البته همانگونه كه ناآشنايان به دانش پزشكى حق اظهار نظر در مسائل آن را ندارند و ناآگاهان نسبت به مهندسى حق ابراز رأى در مسائل مربوط به آن را ندارند، درس نخواندههاى در علوم دين نيز حق اظهار نظر ندارند و اين خلاف آزادى نيست، بلكه تثبيت آزادى است، ولى ارباب كليسا جلو درس را گرفته فهم انجيل و تورات را مخصوص خود كردند و با تشكيل دادن محكمههاى تفتيش عقايد، بسيارى از دانشمندان را به جرم «داشتن يك عقيده» و نه تبيلغ آن اعدام كردند كه امضاء و به رسميّت شناختن اين كارها از ساحت اسلام بدور است، گرچه معناى آزادى تفكر اين نيست كه يك انديشمند آزاد باشد و هرچه به ذهنش رسيد بگويد، بنويسد و منتشر نمايد. او در بحثها و مناظراتى كه در محافل و مراكز علمى با صاحب نظران دارد، كاملاً آزاد است بگويد اين مطلب به ذهن من رسيده است، اما تبليغ اين مطلب در بين توده مردم ممنوع است. توده مردم نيز گرچه در نوع مسائل ممكن است اهل تفكر نباشند ولى در كارهاى خودشان خيلى عاقلند مىگويند اينها يك سلسله بحثهاى علمى با يكديگر دارند و ما نمىدانيم حق با كيست پس دخالت نمىكنيم.
طرح آزادنه نظرات و شبههها در مراكز علمى نه تنها مشكلى ندارد، بلكه زمينه ترابط فكرى است كه در آيه پايانى سوره مباركه آل عمران دستور آن داده شده است، اما نشر آن در مجلّات، روزنامهها و رسانههاى گروهى براى توده مردم و تهييج آنان ممنوع است. مطالبى كه مردم اهل تشخيص آن نيستند نبايد با آنان در ميان گذاشت. متأسفانه روش ناپسند ارباب كليسا در بخشى از قشرهاى مسلمانان نيز راه پيدا كرده است.
اهل سنت نقل كردهاند و در كتابهاى اماميّه نيز هست كه از مالك معناى آيه «الرحمن على العرش استوى»(11) را پرسيدند، او جواب داد: «الاستواء معلوم و الكيفيّة مجهولة و الايمان به واجب و السؤال بدعة؛(12) معناى استوا روشن و كيفت آن مجهول و ايمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است.» و آنگاه دستور اخراج سائل را داد. با اين كارها زمينه رشد تفكر وهّابيّت پيدا مىشود.
در بين ما نيز كسانى كه تفكر «اخبارى» داشتند اجتهاد را نه تنها در اصول دين كه در فروع دين نيز ممنوع كرده بودند به منع آزادى تفكر مبتلا شدند. عدهاى هم كه نه تنها از اهل سنت نبودند، بلكه از مخلصان اهل ولايت و تشيع بودند ميدان عقل را باز نگذاشتند.
افراط و تفريط در بازگذاردن ميدان عقل هر دو ناپسند است پس بايد جايگاه عقل را در درك معارف دينى شناخت. نقش عقل در فهم شريعت
گروهى عقل را «ميزان شريعت» دانسته، مىگويند: ره آورد وحى را با ميزان عقل بايد بسنجيم اگر مطابق عقل بود بپذيريم و اگر مطابق نبود رد نماييم(العياذ باللّه). اين سخن درباره كلّ شريعت به هيچ وجه جا ندارد، زيرا عقل گرچه خطوط كلّى شريعت مانند اصل عبادت و اخلاق را مىفهمد، اما به مسائل ريز شريعت راه ندارد، از باب مثال اصل ضرورت عبادت در پيشگاه خدا را عقل مىفهمد، اما اينكه نماز در چه مواردى دو ركعت و در كجا چهار ركعت است، نقش سفر و حضر در قصر و اتمام نماز چيست، جهر و اخفات نماز چگونه بايد تعيين شود، عقل به اين امور راه ندارد.
همچنين اصل معاد جسمانى و روحانى، حساب، بهشت و جهنّم و خطوط كلى ديگر معاد را عقل به خوبى مىتواند اثبات نمايد، امّا فهميدن جزئيات جهنم و درجات آن، يا بهشت و درجات آن، كار عقل نيست. درباره اسماى حسناى ذات اقدس اله نيز خطوط كلّى را عقل درك مىكند، بر خلاف مسائل جزئى آن و صدها مسئله ديگر كه از اين قبيل است.
پس قول به اينكه عقل «ميزان شريعت» است، افراط است.
سخن ديگر اين كه ممكن است گفته شود عقل «مفتاح شريعت» است. اين نظر نيز تفريط درباره عقل است، چون كار مفتاح تنها گشودن در است و از آن به بعد همراه شخص وارد مخزن نمىشود. كليد در درون مخزن هيچ نقشى ندارد. دم در مىماند. اصطلاح «مفتاح شريعت» گرچه در تعبيرها نيست ولى خلاصه بيان گروهى اين است. مىگويند عقل ما وجود امام معصوم را ضرورى مىداند. تا اينجا را عقل مىفهمد، امّا از آن به بعد عقل را بايد به كنارى نهاده هرچه امام معصوم گفته است بپذيريم. اين سخن كسى است كه اكنون در محضر معصومين – عليهم السلام نيست، بلكه در خدمت روايات آنهاست. او روايات را به جاى امام معصوم نشانده مىگويد ما در اين روايات تأمّلات عقلى نداريم، ظاهر روايات براى ما حجّت است، غافل از اين كه عقل مىگويد: چون ما بسيارى از مسائل را نمىفهميم و بدون درك آنها نيز طى مسير ميسّر نيست، پس يك راهنماى معصوم لازم داريم، آنگاه به خدمت امام معصوم كه رسيديم، خود امام مىفرمايد:در مسائل عقلى جاى احتجاج هست.
مرحوم محدّث قمى نقل كرده كه برخى از عابران صداى مباحثه زراره با امام صادق – عليه السلام – را در كوچه مىشنيدند. اين مباحثات مربوط به فروع دين نبود، چون در مسائل فروع دين، در پى فهميدن اسرار حكم خدا نبودند. وقتى امام – عليه السلام – مىفرمود در وضو دست را از بالا به پائين بشوييد و درباره قربانى مىفرمود روز دهم در سرزمين منى قربانى كنيد، بدون بحث مىپذيرفتند اما وقتى درباره مسائل اعتقادى بحث پيش مىآمد، چون مىخواهند بفهمند – نه عمل – قهراً سؤال پيش مىآيد، آنگاه اگر امام مسئلهاى را به عنوان بيان نهايى فرموده: شخص مطمئن است كه بر فرض هم نفهميد، سخن ولّى اللّه را مىتواند «حدّ وسط» برهان قرار دهد.
مرحوم صدرالمتألهين در كتاب اسفار مىفرمايد: «همانطور كه لازم يك شىء و علّت شىء حدّ وسط قرار مىگيرد، قول معصوم نيز مىتواند حدّ وسط قرار گيرد.» يعنى يك حكيم مىتواند در استدلال خود بگويد: اين مطلب قول معصوم است و قول معصوم بدون شك حق است، پس اين سخن حق و لاريب فيه است، اما اين سخن را كسى مىتواند بگويد كه در خدمت خود معصوم – عليه السلام – است كه هرچه مىشنود از نظر سند و دلالت قطعى است اما در زمان غيبت اگر روايتى از نظر سند متواتر يا خبر واحد محفوف قراين قطعى بود از نظر دلالت نيز نصّ بود، كار زمان حضور را مىكند، اما روايتى با چنين ويژگى به ندرت يافت مىشود، پس ما هستيم و روايات موجود.
بنابراين نبايد اين روايات را به صورت يك مخزن كتابخانههاى خطى قرار داد و عقل را «مفتاح الشريعة» دانست و با آن درب را باز كرده، آنرا دم درب رها كرد، بعد سراغ اين كتابها آمده همه ظواهر آن را پذيرفت. همانطور كه وقتى به خدمت روايات رفتيم خواستيم قواعد ادبى را رعايت كنيم، بايد به استناد قواعد ادبى نحوى، صرفى و لغوى ظاهر روايت را بفهميم و اگر خواستيم از همين روايت يك مطلب اصولى را بفهميم، بايد ببينيم آنچه در علم اصول منقّح شده چيست، تا آن مطلب را از اين روايت بفهميم – و اگر مطلبى در علم اصول بطلانش ثابت شد، هرگز نمىشود آن مطلب را از آن روايت استفاده كرد – و همينطور اگر خواستيم از اين روايت يك حكم فقهى بفهميم به مسلّمات فقه مراجعه مىكنيم و اگر در فقه به طور مسلّم اين مسئله ابطال شده (به كمك ساير ادلّه شرعى) نمىتوان آنچه كه از ظاهر اين روايت برمىآيد، بر خلاف مسلّمات فقه حمل كنيم، در مسائل عقلى، فلسفى و كلامى نيز همينطور است يعنى نمىتوانيم از اين روايت مطلبى را برداشت كنيم كه در فنّ معقول بطلانش به طور مسلّم ثابت شده باشد. عقل تابع نيست تا بگويد چيزى را كه نمىفهمم مىپذيرم و جاى عمل هم نيست تا با تعبّد بپذيرد و عمل نمايد، جاى علم و قطع است كه مبادى خاصى دارد كه اگر آن مبادى حاصل شد قطع پديد مىآيد و گرنه قطع پيدا نمىشود، پس عقل را نمىتوان به منزله «مفتاحالشريعة» دانست.
البته هرگز نبايد مطالب عقلى، اصولى يا فقهى را بر روايت تحميل نمود، ولى مسلّمات فقه قرينه مىشود تا از بين چند احتمال كه در يك روايت مطرح است، آن را بر معنايى حمل كرد كه مخالف مسلّمات فقه نباشد و همينطور است نقش مسلّمات اصول، ادبيات و فلسفه.
حاصل آنكه عقل نه «ميزان شريعت» است تا شريعت بشود تابع عقل و نه «مفتاح شريعت» است تا عقل به درون راهى نداشته باشد كه نظر اول افراط در حق عقل است و نظر دوم تفريط و منطق صواب اين است كه عقل به منزله «مصباح شريعت» است. چراغى كه به همراه انديشمند وارد مخزن مىشود تا كتابها را ببيند و هر رشتهاى را در جاى خود تشخيص دهد و هرچه را بايد بپذيرد، قبول نمايد.
اين همان بيان است كه در علم اصول گفتهاند «عقل از حجج الهى است» و دين را به وسيله كتاب، سنت، اجماع و عقل اثبات مىكنند و اين بدان معنى نيست كه دين تابع عقل است، بلكه عقل چراغ دين است و اگر عقل را از اين جايگاه تنزّل داديم اين سلب آزادى است كه هرگز با تدبّر و تعقّل در آيات سازگار نيست. خلاصه سخن در آزادى انديشه و فكر
به طور خلاصه نظر اسلام درباره آزادى عقيده و فكر در امور زير تبيين مىشود.
1- اسلام هرگز اجازه تفتيش عقايد نمىدهد و كسى را از اين نظر تحت فشار قرار نمىدهد. اگر كسى در لفظ اظهار قبول اسلام كرده اين اظهار محترم است و بدبينى و سوءظن را در اين زمينه مجاز نمىداند: «ولا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤمناً؛(13) به كسى كه اظهار صلح و اسلام مىكند، نگوييد: مسلمان نيستى.»
2- در نظر اسلام اصولاً عقيده دينى چيزى نيست كه با اكراه و اجبار درست شود، بلكه بايد از ديدگاهى منطقى و دلايلى مستحكم سرچشمه گيرد: «لااكراه فى الدين قد تبيّن الرشد من الغىّ؛(14) در قبولى دين اكراهى نيست زيرا راه درست از راه انحرافى روشن شده است.»
3- اسلام به همگان اجازه تحقيق مذهبى مىدهد تا آن جا كه هرگاه فرد مشرك و بت پرستى به رهبر حكومت اسلامى براى تحقيق پناه آورد، بايد از او حمايت كند و در پايان نيز او را تحت حفاظت خويش به وطنش برساند: «و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام اللّه ثم ابلغه مأمنه ذلك بانّهم قوم لايعلمون؛(15) اگر يكى از مشركان از تو پناهندگى بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود و در آن بينديشد سپس او را به محل امنش برسان چرا كه آنها گروهى ناآگاهند.»
يعنى اگر يكى از مشركان درخواست پناهندگى كرده در نهايت آرامش با او رفتار كن و مجال تفكر و انديشه به آنها بده تا آزادانه به بررسى محتواى دعوت الهى بپردازند و اگر نور هدايت بر دل آنها تابيد آن را به پذيرند. زيرا اگر درهاى كسب و آگاهى به روى آنها باز شود اين اميد مىرود كه از بت پرستى كه زائيده جهل و نادانى است خارج شوند و به راه توحيد و خدا كه مولود علم و دانش است گام بگذارند.
4- آن چه گفته شد در زمينه اصول اعتقادات اسلامى بود، اما در مورد مسائل مثبت و مفيد علمى و سياسى جاى بحث نيست كه آزادى فكر در اسلام پذيرفته شده است.
5 – يكى از مطالبى كه از مجموعه مباحث گذشته استفاده مىشود آن كه عقل نه به طور مطلق مفتاح شريعت است و نه ميزان مطلق براى شريعت است بلكه مصباح شريعت است كه پيوسته آن را براى انسان روشن نگه مىدارد. پاورقي ها:پىنوشتها: 1. سوره اعراف، آيه 157. 2. سوره ص، آيه 29. 3. سوره نحل ، آيه 44. 4. سوره محمّد(ص)، آيه 24. 5. سوره مطففين، آيه 14. 6. سوره توبه، آيه 87. 7. سوره جاثيه، آيه 24. 8. سوره سبأ، آيه 7. 9. سوره نبأ، آيه 1. 10. سوره نبأ، آيه 2. 11. سوره طه، آيه 5. 12. تاريخ علم كلام، شبلى نعمان، ص 11؛ اصول فلسفه، ج 5، مقدمه ص 17. 13. سوره نساء، آيه 94. 14. سوره بقره، آيه 256. 15. سوره توبه، آيه 6.
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
مجمع ملى عراق براى تعيين رئيس جمهور تشكيل جلسه داد. (16/1/84)
بر اساس تحقيق سازمان ملل و صندوق عرب، 100 هزار عراقى قربانى دموكراسى آمريكايى شدند.
خاخامهاى اسرائيلى كشتار فلسطينىها را واجب دانستند. (17/1/84)
20 هزار شهادت طلب فلسطينى آماده دفاع از مسجد الاقصى شدند، تا اجازه ندهند صهيونيستهاى تندرو به حريم مقدس اين مسجد تعرض كنند. حضور مدافعان مسجد الاقصى تا كنون طرح شوم صهيونيستها را براى تخريب مسجد ناكام گذاشته است. اين طرح قرار بود روز گذشته به اجرا درآيد. (22/1/84)
80 شيعه توسط افراد مسلح در بغداد به گروگان گرفته شدند. (28/1/84)
كرانه باخترى و نواز غزه به محاصره كامل اشغالگران صهيونيست درآمد. (3/2/84)
آيت اللّه سيستانى شيعيان عراق را به حفظ آرامش و وارد نشدن به فتنههاى قومى فراخواند. (5/2/84)
دبير كل حزب اللّه لبنان: مسلمانان بايد براى دفاع از مسجدالاقصى آماده شوند. (7/2/84)
انفجار انبار مهمات در شمال كابل 28 نفر را كشت. (13/2/84)
200 كشته و زخمى در انفجار مهيب دفتر حزب ركلات كردستان عراق بجاى ماند. (15/2/84) اخبار داخلى
50 نفر از نمايندگان خواستار احضار دو وزير به مجلس به خاطر گرانىهاى بى دليل شدند. (16/1/84)
خاتمى در پاريس: توقف فعاليتهاى هستهاى ايران پذيرفتنى نيست.
مبارزه با رشوه خوارى در ادارات به زودى آغاز مىشود.
فرمانده كل قوا با استعفاى سردار قاليباف موافقت كردند. (17/1/84)
رهبر انقلاب در ديدار رؤساى بانكهاى كشورهاى اسلامى: مسلمانان در تصميمگيرىهاى جهانى بايد حضور داشته باشند.
گروگانگيرى 2 ساعته در دبستان رازى پايان يافت. اين گروگانگير كه هويت وى هنوز مشخص نشده است، از كاركنان پيمانى نيروى انتظامى بوده كه در پى مشكلات خانوادگى دچار اختلالات روحى شده و اقدام به گروگانگيرى كرده است. (18/1/84)
100 نماينده خواستار پاسخگويى رئيس جمهور درباره علت تأخير 6 ماهه در ارائه لايحه نظام هماهنگ پرداخت حقوق كاركنان دولت و بازنشستگان شدند. (22/1/84)
وزيران بازرگانى و كشاورزى از پاسخ درباره گرانى طفره رفتند.
باقرزاده: نظاميان آمريكايى پيكر 260 شهيد دفاع مقدس را ربودند. (23/1/84)
در جلسه غير علنى ديروز مجلس فاش شد، گراينهاى اخير در يك محفل سياسى كليد خورد.
ميزان افزايش حقوق كارمندان 5/11 درصد اعلام شد.
مدير عامل دخانيات به اتهام كلاهبردارى به زندان رفت.
سد دوستى با حضور رؤساى جمهور ايران و تركمنستان افتتاح شد. (24/1/84)
البرادعى: اميدوارم صلحآميز بودن برنامه هستهاى ايران را اثبات كنم.
ربايندگان 20 دختر خردسال اصفهانى شنبه اعدام مىشوند.
دهمين نمايشگاه بين المللى نفت، گاز و پتروشيمى آغاز به كار كرد.
يك دانشآموز ايرانى با اختراع روش بالابردن ضريب امنيتى سوخت هواپيما برنده جايزه بين المللى شد. (25/1/84)
رهبر معظم انقلاب در ديدار اعضاى مجمع عمومى دفتر تحكيم وحدت: جنبش دانشجويى برنامههاى دشمنان را زير نظر داشتند.
هاشمى رفسنجانى: ماجراى قتلهاى زنجيرهاى مربوط به دولت خاتمى است. البته آقاى خاتمى درباره ماجراى قتلهاى زنجيرهاى موضع درستى گرفت.
بهرهبردارى از فاز 4 و 5 ميدان گازى پارس جنوبى آغاز شد. (27/1/84)
خاتمى در جمع فرمانداران سراسر كشور: هيچ كس حق تشنج آفرينى در فضاى انتخابات را ندارد. (28/1/84)
خاتمى در مراسم رژه نيروهاى مسلح: از دستاوردهاى انقلاب با اقتدار حفاظت مىكنيم. مراسم رژه نيروهاى مسلح صبح امروز در جوار مرقد مطهر حضرت امام خمينى برگزار گرديد. در اين مراسم سلاحهاى پيشرفته و ادوات نظامى نيروهاى مسلح جمهورى اسلامى ايران به نمايش گذاشته شد.
بازديد 4 ساعته فرمانده كل قوا از دانشگاه هوايى شهيد ستارى انجام شد. (29/1/84)
معين: اگر رئيس جمهور شوم غنى سازى اورانيوم را متوقف مىكنم.
خاتمى: ايران هرگز تسليم زورگويى بيگانگان نمىشود. (30/1/84)
رهبر انقلاب از مخترعان جوان كشور تقدير كردند.
شوراى روابط خارجى آمريكا اذعان كرد، فناورى هستهاى در ايران از پشتوانه مردمى برخوردار است. (31/1/84)
اجلاس ژنو پايان يافت، ايستگاه بعدى مذاكرات هستهاى لندن است.
همبستگى ملى در راهپيمايى با شكوه مردم اهواز تجلى يافت. مردم مقاوم، انقلابى و هميشه در صحنه اهواز از اقوام مختلف ديروز در تظاهراتى باشكوه ضمن سردادن شعارهاى وحدت آفرين، هرگونه تلاش دشمنان براى ايجاد تفرقه و قوميت گرايى در اين منطقه را محكوم كردند. (3/2/84)
ايران، بدون در نظر گرفتن نتيجه مذاكره با اروپا: غنى سازى را از سر مىگيريم.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: آمريكا به بهانه مبارزه با تروريسم «جنگ صليبى» عليه مسلمانان به راه انداخته است. (5/2/84)
نيويورك تايمز: ايرانىها در انتخابات پيش بينى ما را به هم مىريزند.
مسجد چوبى نيشابور الگوى سازههاى ضد زلزله است. (7/2/84)
خبرگزارى آسوشيتدپرس: ايران از مونتاژ پيكان به توليد هواپيما و موشك رسيده است.
دانشگاه تهران به خاتمى دكتراى افتخارى داد.
خاتمى: طرح تغيير ساختار سازمان ملل،فاشيسم، تبعيض و زورگويى را مشروعيت مىبخشد. (8/2/84)
سفر رهبر معظم انقلاب به استان كرمان آغاز شد. (11/2/84)
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور مردم كرمان: ملت اجازه نمىدهد رئيس جمهور آينده خلاف مصالح جامعه حركت كند.
توكلى براى تقويت همبستگى اصولگرايان انصراف داد. (12/2/84)
كيسينجر: نمىتوانيم ايران را به زانو درآوريم.
رهبر انقلاب: با هوشيارى كامل در عرصه كارزار سياسى و فرهنگى حضور داشته باشيد. (13/2/84)
خاتمى در مراسم افتتاح راه آهن بافق – مشهد: اجراى پروژههاى بزرگ در ايران نشانه ثبات و امنيت است.
رهبر انقلاب از روند بازسازى بم اظهار ناخرسندى كردند.
مردم ايران خواستار از سرگيرى فورى غنى سازى هستند.
ايران سومين كشور سازنده سدهاى بزرگ در جهان است. (14/2/84)
رهبر انقلاب در اجتماع دهها هزار نفرى مردم زرند: مراقبم كه وعدههاى مسئولان تحقق يابد.
درهاى نمايشگاه به روى علاقهمندان كتاب و مطبوعات گشوده شد. اخبار خارجى
تبرئه دو رئيس جمهور فاسد، خشم مردم اكوادور را بر انگيخت. (17/1/84)
16 نظامى آمريكا در سقوط هلى كوپتر به هلاكت رسيدند. (18/1/84)
براى آغاز مذاكرات 6 جانبه، واشنگتن به شرط كره شمالى تن داد.
رهبر كاتوليكهاى جهان در جايگاه ويژه پاپها آرام گرفت. (21/1/84)
سناى آمريكا به مخالفان دولت بلاروس 5 ميليون دلار كمك كرد. (22/1/84)
مسئول سابق سرويسهاى مخفى روسيه با گلوله افراد ناشناس از پاى درآمد.
چين و هند با امضاى يك قرارداد تاريخى به 40 سال اختلافات مرزى پايان مىدهند. (23/1/84)
نخست وزير لبنان استعفا كرد. رئيس جمهور لبنان استعفاى عمركرامى را پذيرفت. (25/1/84)
بحران در روابط چين و ژاپن شدت گرفت. (29/1/84)
كاردينال آلمانى رهبر كاتوليكهاى جهان شد. (31/1/84)
ايستادگى چين و كره، دولت ژاپن را مجبور به عذرخواهى كرد. (3/2/84)
دولت جديد اكوادور مصونيت سربازان آمريكايى را لغو كرد. (5/2/84)
وليعهد عربستان به بوش براى كاهش قيمت نفت قول داد. (7/2/84)
تظاهر كنندگان سر پسر رئيس جمهور نيكاراگوئه را شكستند.
كابينه جديد لبنان از مجلس رأى اعتماد گرفت. (8/2/84)
افشا كننده جنايات بوش به مرگ تهديد شد. استاد آمريكايى، كاخ سفيد را طراح اصلى حادثه 11 سپتامبر دانست. (11/2/84)
كنگره آمريكا 82 ميليارد دلار ديگر بر هزينههاى نظامى گرى بوش در عراق و افغانستان افزود. (15/2/84)
پاورقي ها:
گفتهها و نوشتهها
اى امام!
آنان كه امام و اسوه مىدانندت
از جان و دل، عاشقانه مىخوانندت
بگذار كه من خلاصه گويم: كاين نسل
زود است هنوز تا كه بشناسندت «راه امام» و رهروان خسته
امروز، روشنتر از «راه امام» و «كلام امام» چيزى نيست.
اما…گاهى باها در پيمودن اين راه، مىلرزد و از صعود به اين معبر بلند فرو مىماند.
راه، هميشه هست، رهروان گاهى خسته مىشوند.
پيام امام همواره مىدرخشد، ولى گوشها گاهى سنگين و چشمها بىفروغ مىگردد.
پير عشق و مراد دلمان، حضرت امام(قدّس سره) پاى تو پاى ما را در پيمودن راه انقلاب و صراط اسلام، قوت بخشيد و بصيرتمان داد و بازو به بازويمان تربيت كرد و نواى خوش «بسيج» را در گوش دلمان زمزمه كرد و آهنگ «وحدت حوزه، دانشگاه» و همدلى «طلبه و دانشجو» را نواخت و با كلامش، كدورتها را زدود و بر «همرنگى» و «همراهى»ها افزود.
اما…تداوم و استمرار آن «خط نور» غلبه بر نفسانيات را مىطلبد و شكستن بت نفس را و گشودن چشم بصيرت و گوش «ياد» را.
دريغ بر آنان كه چشم بر خورشيد بسته و پشت به راه كردهاند و به خاطر گرايشهاى گروهى يا وابستگيهاى جناحى يا سرخوردگيهاى سياسى، چشم بر آن همه آيات و بينات كه از كلام و پيام امام امت جوشيده و تراويده است، مىبندند، كه بايدشان گفت:
فأين تذهبون؟!…
چه خوب مىشد اگر گوشها كه سنگين مىشود، در شنيدن آيههاى يأس و منفى بافيها و شايعه پراكنيها باشد.
چرا «ثقل سامعه» تنها در شنيدن هشدارها و غيرتهاست؟
چه خوب بود كه اگر نرمشى و سازشى است، با خوديها باشد، نه با بيگانه! با دوست باشد نه دشمن با خيرخواه و دلسوز باشد، نه افعىهاى جان گرفته و خنّاسهاى مرموز و موذى!
الغرض، امروز همه در معرض و حال آزمايشيم امتحان اين دوره، سادهتر از دوران انقلاب و جنگ و برخورد نظامى نيست!
در دوران صلح هم بايد از «يا زهرا» و «يا مهدى» استمداد بگيريم و رابطه قلبى و معنوى را با حجتهاى الهى نگسليم.
آنان كه فرزندان ناخلفى براى «امام امّت» شوند، تاريخ هرگز آنان را نخواهد بخشود.
امام را با سيلى خوردگان از امام، مبادله نكنيم!
(استاد جواد محدثى) من و شما نمىدانيم جانباز كيست!
من يك وقت به يك نويسنده خوبى گفتم كه شما به يكى از اين آسايشگاههاى بنياد شهيد كه مربوط به جانبازان است، برو و مثل پرستارها لباس سفيد بپوش و در آن آسايشگاه خدمت كن، من برايت مجوز مىگيرم. برو يك ماه، در آن جا بمان، لگنش را خالى كن، غذا در دهانش بگذار، ملافهاش را جمع كن و كلاً با رنجها و كمبودهاى او آشنا بشو و ببين جانباز يعنى چه. من و شما كه نمىدانيم جانباز كيست و چه كار مىكند. ما جسم جانباز را مىبينيم، اما چه مىدانيم كه احساس جانباز چيست. گفتم شما برو با آن ديد هنرمندانه، جانباز را شناسايى كن، بعد بيا يك رمان درباره واردات ذهنى جانباز بنويس و در اين رمان، زخمهاى او را شفا بده و بر آن مرهم بگذار، كما اين كه ديگران اين كار را كردهاند، مثل آن كتابى كه شورويها نوشتند.
(بيانات آيت اللّه العظمى خامنهاى
در ديدار با مسؤولان فرهنگى بنياد شهيد انقلاب اسلامى 3/3/1367). گل بوتهاى از اسرار الصلوة
يكى از عرفاى بزرگ سخنى دارد كه در كتاب اسرار الصلوة امام خمينى هم آمده است آن عارف بزرگوار اسلامى مىگويد كسى كه در نماز حواسش پيش غير خدا و پيش زندگى است او چگونه به خود اجازه مىدهد بگويد، در پايان نماز: السلام عليكم و رحمة اللّه. من شرمندهام سرّش آن است كه نماز گزار با خدا مشغول مناجات است. المصلّى يناجى ربه پس با مردم نيست. در جمع ديگران نيست، وقتى نمازش تمام شد و مناجاتش با خداى سبحان به پايان رسيد، از حضور خدا بر مىگردد و در بين مردم قرار مىگيرد و چون اولين بار است كه وارد جمع ديگران مىشود، مىگويد السلام عليكم افرادى كه در مجمع و مجلسى در كنار يكديگر نشستهاند هيچكدام به يكديگر سلام نمىكنند زيرا در حضور يكديگرند، كسى كه در آن جمع نيست و از جاى ديگر وارد مىشود سلام مىكند. سلام آخر نماز نه دعاست و نه ذكر است، اين تحيّت است نه دعا، لذا اگر در وسط نماز كسى عمداً بگويد السلام عليكم، نمازش باطل است، و اگر اشتباهاً گفت، دو سجده سهو دارد. سلام آخر نماز كلام آدمى است كه به عنوان تحيّت و درود است: چون نمازگزار با خدايش مناجات مىكند و در بين مردم نيست، وقتى كه نمازش تمام شد و از مناجات خدا برگشت و زمينى شد و به جمع مردم پيوست به مردم سلام مىكند. لذا گفتند در نماز جماعت هنگام گفتن السلام عليكم امام به كدام قسمت نگاه كند، مأمومين به كدام قسمت نگاه كنند. آن بزرگ عارف مىگويد: من در تعجبم كسى كه حواسش پيش زندگى است. او اصلاً با خدا مناجات نكرده و از مردم جدا نشده است، چگونه به خود اجازه مىدهد كه بگويد السلام عليكم.
(اسرار عبادت، آيت اللّه جوادى آملى، ص 45) كار بهشتيان
مردان بهشتى در دنيا كار بهشتيان را مىكنند. آن مطلبى كه خدا در قيامت درباره بهشتىها انجام مىدهد، اين است كه: انسانى كه در دنيا هست خاطرات تلخ و شيرين فراوانى دارد. اصولاً دنيا از اين زشت و زيبايىها پر است. بالاخره گل و خار، غم و شادى با هماند، اين چنين نيست كه گل باشد و خار نباشد. شادى باشد ولى غم نباشد. مهر باشد ولى قهر نباشد. چراغ مصطفوى با شرار بولهبى است. اين تلخ و شيرينى دنيا با هم است انسان هر دو را لمس مىكند. ولى وقتى وارد صحنه بهشت شد، تلخىها كلاً از ياد او رخت بر مىبندند. زيرا تلخىها شامه جان را مىگزد. انسان را غمگين مىكند، نمىگذارد انسان فرحناك باشد، ولى وقتى تلخى رخت بربست، انسان هميشه در سرور است، خيلى از افراد بودند كه فرزندانشان و بستگانشان كافر بودند و اينها در جهنم مىسوزند ولى خودشان در بهشت متنعماند. اينها اگر به ياد بستگان كافر باشند بايد غمگين باشند.
از امام صادق(ع) سؤال كردند كه اگر در بهشت اندوهى نيست، پس نوح چه مىكند؟ اگر بگوييم فرزند نوح كافر نبود، با قرآن سازگار نيست. اگر بگوييم نوح به فكر فرزند نبود، اين هم با قرآن سازگار نيست. براى اينكه نوح به خدا عرض كرد: «ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق، و اگر بگوييم كه كسى به فكر فرزندش نيست، با عاطفه انسانى سازگار نيست. روى اين سه مطلب، شما آن نشاط دايم بهشتيان را توجيه كنيد. وجود مبارك امام صادق(ع) طبق آن نقلى كه در تفسير شريف نور الثقلين آمد، فرموده است: در بهشت ذات اقدس اله كارى مىكند كه اصلاً نوح و امثال نوح يادشان نيست كه فرزند گنهكارى داشتهاند، اين كار، كار مغز و سلول مغز نيست پس مىشود كه انسان در نشئه ملكوت فرا طبيعت طورى باشد كه حافظه او در يك سمت كار بكند. حال كه اين مطلب روشن شد كه بهشتيان اين چنيناند، به مطلب بعدى مىرسيم كه مؤمنان وارسته در دنيا طعم بهشتيان را دارند. نشانه اين طعم اين است كه ذات اقدس اله در قرآن كريم در اوصاف بهشتيان فرمود: «و نزعنا ما فى صدور هم من غلّ؛ كينهاى در دلهاى بهشتيان نسبت به هم نيست.»
چون كينه يك ويروس خورنده است. براى آدم عذاب آور است. و اين عذاب درونى را ذات اقدس اله برطرف كرده است. اگر راضى به عذاب تبهكاران هستند، نظير اين است كه فرشتگان به عذاب تبهكاران راضىاند و بالاتر از همه خود خدا به عذاب تبهكاران راضى است. آن رضا، رضاى انتقامى، كينهاى، حقدى و مانند آن نيست كه يك عارضه نفسانى باشد و انسان را هم آسيب برساند. پس در بهشت دلهاى بهشتىها منزه از كينه و حقد است همين معنا را كه ذات اقدس اله در سوره مباركه اعراف براى بهشتىها فرمود: «و نزعنا ما فى صدورهم من غل» درباره مردان مؤمن در سوره حشر چنين مىگويد كه اينها در دنيا به خدا عرض مىكنند: «ولا تجعل فى قلوبنا غلَاَللذين، امنوا؛ توفيقى به ما بده كه كينه هيچ مسلمانى را در دل نداشته باشيم». چنين انسانى بهشتى است. پس مىشود، انسان در دنيا همانند بهشتيان زندگى كند. با دور كردن كينه از خود راحتى و خوشى را براى خود و ديگران فراهم كند. نخستينها
نخستين شاعر مسلمان كه براى شهداى كربلا شعر سرود؟
سليمان بن قتةالعدوى التيمى.
نخستين شهيد محراب كيست؟
امام على عليه السلام در محراب مسجد كوفه.
نخستين بانوى شهيد اسلام كيست؟
سميّه (مادر عمّار ياسر).
نخستين شهيد محراب انقلاب اسلامى ايران كيست؟
آيت اللّه سيد اسداللّه مدنى (سال 1360 ه.ش)
نخستين امام جمعه شهيد انقلاب اسلامى ايران كيست؟
آيت اللّه سيد محمد على قاضى طباطبايى(آبان 1358 ه.ش).
نخستين كسى كه وارد بهشت مىشود؟
شهيد.
نخستين شهيدى كه وارد بهشت مىشود؟
حضرت زهرا سلام اللّه عليها.
نخستين شهيدى كه از مردان وارد بهشت مىشود؟
حضرت على عليه السلام.
نخستين ايرانى كه در راه اعتلاى اسلام به شهادت رسيد؟
شهربن پازان (در كشور يمن).
نخستين كسى كه (سيد الشهدا) لقب گرفت؟
حضرت حمزه (عموى پيامبر)
نخستين شهيد بنى هاشم در كربلا كيست؟
حضرت على اكبر عليه السلام.
نخستين قيام به خونخواهى شهيدان مظلوم كربلا؟
قيام توابين.
نخستين شهيد در جنگ صفّين كيست؟
ابوالسّفاح بجلى.
نخستين شهيد در جنگ نهروان كيست؟
يزيد بن نوبره.
نخستين شهيد جنگ احد كيست؟
عبداللّه بن عمرو.
نخستين شهيد در جنگ جمل كيست؟
مسلم بن عبداللّه. چشم بصيرت
چشم، دريچهاى به دنياى قلب است.
«ديدن» و «نظر» خواستن دل را در پى دارد.
با اين حساب، بايد به آنچه در «چشم انداز» ما قرار مىگيرد، حساس باشيم ديدنيها، چه خوب و چه بد، گرايش ما را به سوى خود «جذب» مىكند و ما اغلب، مجذوب چيزى مىشويم كه مىبينيم.
اگر به افق دور دست بنگريم، «وسعت ديد» پيدا مىكنيم و اگر فقط به جلوى پاى خود نگاه كنيم، «نقد انديش» و «حاضر گرا» و «تنگ نظر» مىشويم.
آنچه به صورت تصوير، فيلم، منظره، خط، تابلو، چهره و… در برابر ديد ما قرار مىگيرد، به درون روح و فكر ما نفوذ مىكند.
درست است كه مىتوان از كتاب تاريخ، با زندگى گذشتگان آشنا شد و از سرانجام آنان «عبرت» گرفت، ولى چرا در قرآن كريم، آن همه تأكيد است كه برويد، بگرديد، ببينيد و عبرت بگيريد؟! چون در «ديدن» اثرى است كه در خواندن و شنيدن نيست.
«نگاه حرام» چرا آن همه نكوهيده است، چون دل را هم به دنبال حرام مىكشد نگاه به چهره عالم، نگاه به در خانه عالم، نگاه به كعبه، نگاه به صفحه قرآن جزو عبادت است و ثواب دارد؟! چون اين نگاه، جلوههايى از معنويت و پاكى و حق را به درون انسان منتقل مىكند.
عارفان، مراقب چشم و نگاه خويشند.
به حرام نمىنگرند، تا تيرگى و سياهى از روزنه «نگاه ناپاك» به «خانه دل» نفوذ نكند.
وقتى دل، از راه چشم تغذيه مىشود، چرا «غذاى حرام» به آن بدهيم؟
(زنى زيبا از گذرگاهى عبور كرد، حضرت على عليه السلام و جمعى هم نشسته بودند يكى از حاضران، با چشم و نگاه آن زن را تعقيب كرد حضرت او را نكوهش كرد و فرمود: همين گونه نگاههاست كه شهوت جنسى را برمىانگيزد.)
براى طهارت درون ديده را پاك نگاه داريم.
(نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 412.)
پاورقي ها:
مناسبات اخلاقى و رفتارى با همسايگان
آخرين قسمت شرارههاى شرارت
رسول اكرم(ص) يكى از موارد شومى خانه را، همسايه بد دانستهاند و در فرمايشى ديگر از مصاديق شقاوت را همسايه بد معرفى كردهاند.(1) و امام صادق (ع) يكى از سه چيزى را كه زندگى آدمى را تيره و تار مىكند همسايه بد مىدانند.(2) كلام گهربار حضرت على(ع) در اينباره چنين است: همسايه بد بزرگترين زيانها و سختترين گرفتارىهاست.(3)
لقمان حكيم مىگويد: من به درستى كه سنگ بزرگى را حمل نمودم امّا بار سنگينى كه از همسايه بد، سنگينتر باشد حمل نكردم. در خصوص معاشرت با همسايه شرور گفتهاند وى همچون كوره آهنگرى است كه اگر شعلهاش آدمى را نسوزاند، بوى بدش انسان را به شدت آزار مىدهد يا آن كه دودش رنج آورست.
حضرت امام محمد باقر(ع) مىفرمايند: از امورى كه كمر شكن است همسايهاى مىباشد كه اگر نيكى و خوبى ببيند آن را ناديده تلقى كرده و مخفى مىنمايد ولى با مشاهده لغزش و خطايى در آشكار نمودن آن مىكوشد.(4)
پيامبر اكرم(ص) سه چيز را كمرشكن معرفى كردهاند: قدرتمندى كه اگر به او نيكى كنى تشكر نمىنمايد ولى اگر بدى كردى هرگز راضى نمىشود تو را مورد عفو قرار دهد، همسايهاى كه چشم او مراقب توست و دل او در انتظار مرگ تو لحظه شمارى مىكند. اگر از تو رفتارى خوب و عملى نيكو ببيند آن را مستور مىنمايد و كسى را از اين موضوع آگاه نمىكند ولى به محض آن كه عملى ناگوار از تو سرزد افشا مىنمايد، همسرى كه اگر نزدش باشى آرامش و شادى تو را تأمين ننمايد و موجب چشم روشنى تو نشود و اگر بخواهى از نزد او دور شوى، به وى اطمينان نداشته باشى.(5)
امام سجاد(ع) سفارش نمودهاند: از همنشينى با گناهكاران، يارى ستمگران و همسايگى با فاسقان پرهيز نمائيد.(6) در سرودهاى كه به مولاى پرهيزكاران منسوب است چنين مىخوانيم: از دوستى با دروغگو و نزديك شدن و همسايه گرديدن با وى اجتناب نما، زيرا چنين شخصى مدام همنشين خويش را آلوده مىسازد.(7) امام صادق(ع) نيز شيعيان را از انتخاب همسايه حريص منع فرمودهاند: امور بيهوده دو چيز
است: موعظه كردن فردى كه آن را نمىپذيرد و در وى اثر نمىگذارد و ديگر همسايگى با فرد حريص.(8)
بد رفتارى با همسايگان علاوه بر آن كه در زندگى دنيوى نتايج ناگوارى به بار مىآورد موجب محروميت از رحمت الهى در سراى جاويد است، زيرا خاتم پيامبران حضرت محمد(ص) فرمودهاند: دو فرد را خداوند در روز قيامت به نظر رحمت نمىنگرد آن كه با خويشان قطع رابطه كند و شخصى كه با همسايگان رفتار بدى پيش گيرد.(9)
در برابر خلافهاى همسايگان به هيچ عنوان نبايد بى تفاوت بود و سكوت و خاموشى در مقابل آلودگىها و اعمال نارواى آنان امرى مذموم تلقى مىگردد. امام صادق(ع) فرمودهاند: كسى كه همسايه گناهكارش را از خلافى كه مرتكب مىشود نهى ننمايد به منزله شريك اوست.(10)
دورى از اذيت همسايگان نشانهاى از پرهيزگارى و پارسايى است و به فرمايش اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) آن كه همسايهاش از شرش مصون نباشد شيعه واقعى نخواهد بود و نيز از ديدگاه آن
فروغهاى فروزان مؤمن راستين كسى است كه همسايهها از آزارش آسوده باشند.(11) حضرت على (ع) توصيه نمودهاند: با كسى همسايه شو كه از وى در امان باشى و خوبى و خيرش شامل حالت گردد و نيز از سفارشهاى آن حضرت است كه فرمودهاند: آن كه همسايگان را سبك مىشمارد و ذليل مىدارد هرگز به قلّه عزّت راه نخواهد يافت.(12)
رسول خدا(ص) هشدار دادهاند، هر كس به همسايهاش آزارى برساند، خداوند متعال بوى بهشت را بروى حرام مىنمايد و جهنم كه بد جايگاهى است، مكانش خواهد بود و كسى كه حق همسايه را تباه كند از ما نمىباشد و نيز نقل شده است كه آن حضرت فرمودهاند: از خصال مؤمن آن است كه همسايهاش را نمىآزارد و نيز همسايگان به دليل مجاورت خانه هايشان با منزل وى، اذيت نمىشوند.(13)
بر اساس منابع روايى، همسايه آزارى علامت ابلهى است و از نشانههاى افراد فرومايه اين است كه به همسايه خويش اذيت مىكنند. حضرت على(ع) يكى از چهار خصلت فرد خائن را آزردن همسايه معرفى
مىفرمايد.(14) امام صادق(ع) همسايه آزار را ملعون مىداند.(15) و از برخى احاديث برمىآيد اذيت كنندگان به همسايهها در عالم برزخ وضع آشفته و نگران كنندهاى دارند و در روز قيامت با دست و پاى بريده حاضر مىگردند.(16) همسايه ناسازگار
يكى از اصحاب پيامبراكرم(ص) همسايهاى تندخو و مردم آزار داشت، نصايح آن صحابى در اصلاح رفتار وى مؤثر نبود و رفق و مداراى او چون روغن بر آتش، شعلههاى آزار آن همسايه را بر مىافروخت. پس ناگزير گشت شكايت آن همسايه ناسازگار را نزد پيامبر ببرد. پس چنين كرد، رسول خدا(ص) پس از شنيدن گلايههاى وى، به او توصيه فرمود: بار ديگر در اصلاح اخلاق و تعديل كردار همسايهاش بكوشد و با بيانى نرم و ملايم خشونت و شرارت او را هموار سازد. مرد صحابى موعظه پيامبر را به كار بست ولى آن مرد خودخواه و مغرور بر تعدّى خود ادامه داد و رفتار ناستودهاش تشديد گشت. جام صبر آن مسلمان لبريز گرديد و بار ديگر محضر حضرت محمد(ص)
شتافت و خاطرنشان ساخت آن همسايه بد رفتار همچنان به روش مذموم گذشته خويش ادامه مىدهد. اين بار چون آن آخرين فرستاده خداوند، شكوههاى مرد صحابى را شنيد و آشفتگى او را مشاهده نمود، فرمود تا كالا و لوازم زندگى خود را از خانه بيرون ببرد و در رهگذر مردم قرار دهد. شاكى پيشنهاد رسول اكرم(ص) رابه اجرا درآورد و تمامى وسايل منزل را در يكى از معابر پر رفت و آمد قرار داد، افرادى كه از آن مسير عبور مىنمودند با تنگ شدن معبر روبرو شدند و چون شكايت مرد صحابى را گوش دادند سيل توبيخ، نفرين، نفرت و لعنت را به جانب آن همسايه مردم آزار سرازير كردند و بانگ برآوردند: پروردگارا او را از منزلش آواره گردان، همسايه متجاوز به حقوق ديگران وقتى متوجه شد، ملامت مردم بر عليه او بلند شده و آن مرد آزار ديده در رهگذر مردم به عنوان اعتراض به رفتار وى مسكن گزيده است و جمع كثيرى از مسلمانان بر عليه او شوريدهاند و خطر قهر اجتماعى و انزجار عمومى از هرجانب او را تهديد مىكند سراسيمه به سوى محل اقامت فرد شاكى رفت، سر و رويش را غرق
بوسه ساخت و زبان به عذرخواهى گشود و با عجز و التماس از وى خواهش نمود تا با امنيت خاطر و اطمينان كامل به خانه خويش بازگردد و چون تضرّع و زارى او استمرار يافت صحابى معترض بر او رحم و شفقت آورد و لوازم زندگى را به خانه برد، از آن پس بين آن دو نفر چنان صلح و صفا حاكم گرديد كه ديگر تا مدتها بعد كسى بين آنان كدورت و ناگوارى نديد.(17)
فقها اين فرمان حكيمانه نبوى را از جمله امورى شناختهاند كه نتيجه آن دفع ستم به تدبير شرع مباح است وسيلهاى كه در اين حكم مورد استفاده قرار گرفته نمونهاى از تدبير منطقى و خردمندانه است كه شخص متخلّف را به ترك شرارت ملزم مىسازد و در ميان وسايلى كه بدين منظور به كار مىرود هيچ كدام سختتر از هيجان عمومى و خشم اجتماعى نيست كه مقام و موقعيت شخص تجاوز كار را در معرض تهديدى جدّى قرار مىدهد. ضرر نرسانيدن به همسايه
سمرة بن جندب از دشمنان اهل بيت(ع) و فردى لجوج و ستمكار مى باشد كه از كشتار بى گناهان، نشر اكاذيب و جعل اخبار ابايى نداشت. اين مرد به ظاهر مسلمان كه در لوح دلش اثرى از ايمان نبود در گوشه حياط مردى انصارى درخت خرمايى داشت و هرگاه مىخواست به آن سركشى كند براى آن مرد با ايمان اسباب مزاحمت فراهم مىكرد. روزى صاحب خانه به سمره گفت: تو مدام ما را اذيت مىكنى و با آمد و رفت بى موقع و بدون اطلاع دادن و اجازه گرفتن، آرامش را از خانواده ما سلب نمودهاى. سمره كه فردى لجوج، مردم آزار و
تيره دل بود، به تقاضاى مشروع و منطقى مرد انصارى وقعى ننهاد و گفت من هرگز حاضر نمىشوم براى سركشى به درخت خرمايم از كسى اجازه بگيرم. ساكن خانه وقتى موفق نشد از طريق تذكر و نصيحت از رفتار آزار دهنده سمره، ممانعت به عمل آورد، به محضر رسول اكرم(ص) شرفياب گرديد و از آن فرد شرور شكايت نمود.
پيامبر وى را احضار نمود و خطاب به او فرمود: سر زده وارد خانه مردم نشو و از ناراحت كردن مرد انصارى دست بردار. سمره به فرمايش رسول اكرم(ص) عمل نكرد و رفتار مذموم قبلى را پىگرفت. پيامبر با مشاهده شرارتهاى وى، به سمره پيشنهاد نمود نخل خود را با درخت خرماى ديگرى در جاى خاصى مبادله كند. او نپذيرفت، هر بار پيامبر درختى اضافه مىنمود حتى به ده درخت رسيد امّا سمره گفت: نمىپذيرم. حضرت فرمودند درخت خود را بفروش و در جاى ديگر نخل خرمايى بخر، باز هم قبول نكرد. رسول خدا(ص) براى حل اين مشكل بهاى درخت را چنان بالا برد كه به چندين برابر ارزش واقعى آن رسيد ولى سمره حاضر به فروش آن نشد. پيامبر فرمود: من ضمانت مىكنم اگر در اين دنيا براى جلب رضايت خداوند از آن درخت خرما صرف نظر كنى، در سراى ديگر خداوند متعال پاداش مناسب به تو عطا فرمايد. ولى اين خيره سر گستاخ با نهايت فرو مايگى گفت: چنين پاداشى نمىخواهم، پيامبر كه از جسارت و سماجت بى جاى سمرة بر آشفته شده بود، مرد انصارى را مخاطب قرار داد و فرمود: بىدرنگ برو و درخت او را از ريشه بركن و جلويش بيانداز زيرا اسلام هرگونه زيان رسانيدن به افراد با ايمان را ممنوع ساخته است وقتى مرد انصارى درخت را از جاى بركند و به سوى سمرة انداخت. پيامبر خطاب به آن مرد خاطى فرمود: اكنون برو و هركجا كه خواستى درخت را غرس كن. از فرمان پيامبر در اين ماجرا قاعده لاضرر بوجود آمد كه در فقه به آن استناد مىشود، زيرا حضرت، سمره را اين گونه معرفى فرمودند: رجل مضار و لاضرر و لاضرار فى الاسلام.(18)
بر اساس اين قانون هركار يا بيان زيان زايى كه ضرر شخصى يا اجتماعى داشته باشد خلاف محسوب مىگردد و بايد جلوى آن گرفته شود. بر اساس موازين قانونى و حقوقى كسى نمىتواند در ملك خود تصرفى كند كه مستلزم خسارتى به همسايه شود مگر تصرفى كه به قدر متعارف و براى رفع حاجت و يا دفع ضرر از خود باشد و نيز هيچ كس نمىتواند اعمال حق خويش را وسيله اضرار به غير يا تجاوز به منافع عمومى قرار دهد.
از امام صادق (ع) درباره ديوارى سؤال شد كه به فردى تعلق دارد و حد فاصله بين خانه او و منزل همسايه مىباشد اگر اين ديوار خراب شود و صاحبش از بازسازى امتناع نمايد تكليف چيست؟ امام فرمود نمىتوان صاحب ديوار را مجبور كرد كه دوباره آن را بنا كند مگر در صورتى كه تجديد بناى اين ديوار در رابطه با اصل ملك براى همسايه به عنوان حق يا شرط ضمن عقد از قبل وجود داشته باشد ولى به صاحب منزل گفته مىشود اگر مايلى مىتوانى در ملك خودت ديوار بكشى. به امام عرض شد اگر ديوار خراب نشود ولى صاحب آن بدون نياز و به مقدار اضرار به همسايه ديوار را خراب كند و يا بخواهد تخريب كند تكليف چيست؟ امام فرمود: به او چنين اجازهاى داده نمىشود زيرا رسول اكرم(ص) فرمود: لاضرر و لاضرار و اگر صاحب ديوار آن را خراب نمايد وى را ملزم مىنمايند كه دوباره آن را احداث كند.(19)
مالك مى تواند در زمين خود حمام بسازد و همسايگان حق اعتراض ندارند ولى اگر عارضهاى ناراحت كننده چون دود و مانند آن پديد آورد مىتوانند از بهره بردارى حمام جلوگيرى كنند مگر آن كه دودى كه از آن بر مىخيزد به ميزان دودى باشد كه از خانههاى افراد ديگر بلند مىشود در اين صورت حق اعتراض ندارند. همچنين انسان مجاز است در ملك و محل سكونت خويش باغچهاى احداث كند ولى بايد ترتيبى اتخاذ نمايد كه رطوبت آن به خانه همسايهها آسيب نرساند و بايد با قيراندود كردن يا بتون ريزى جلو اين عارضه را بگيرد. هر فردى مىتواند در خانه خويش به حفر چاه جهت مقاصد گوناگون اقدام نمايد ولى اگر اين عمل موجب حدوث خساراتى به خانههاى مجاور گردد بنا به نظر برخى فقها مىتوان جلو حفر آن را گرفت يا اگر حفر شده پر نمود ولى بايد خساراتى را كه متوجه صاحب چاه شده جبران كرد و از ضرر زدن به او جلوگيرى به عمل آورد. در روايات و منابع حديثى آمده است وقتى امام زمان (عج) ظهور كند دستور مىدهد بالكنهاى راه گير، فاضلابهاى مزاحم و آبريزهاى راه يافته به معابر ويران گردد.(20)
هرگاه طبقه تحتانى از آن كسى و طبقه فوقانى متعلق به فرد ديگرى باشد هر يك از آن دو به جهت متعارف مى توانند در بخش اختصاصى خود تصرف كنند ولى در مورد سقف مشترك بين دو طبقه در صورتى مالكين مىتوانند در كف يا سقف تصرف نمايند كه مزاحم ديگرى نباشند.(21) مردى از انصار نزد رسول اكرم(ص) آمد و از مساكن مجاور خانهاش شكايت كرد و عرض نمود: خانههاى مجاور، گرداگرد خانهام را گرفتهاند (خانهام به دليل ارتفاع ديگر خانهها فرو افتاده و از نور و هوا محروم شده است)، پيامبر فرمود: صدايت را به نيايش بلند كن و از خداوند بخواه برايت گشايش پديد آورد.(22) به موجب حديث مشهور رسول اكرم(ص) كه فرمودهاند: الناس مسلطون على اموالهم(مردم بر اموال خود سلطه داشته و اختيار آن را دارند) اگر كسى مالك چيزى بود حق دارد در آن تغييراتى بوجود آورد. اين قاعده در مواقعى با اصل «لاضرر» برخورد مىكند، امّا قاعده اخير بر حكم مزبور كه از احكام وضعى است برترى و تفوق دارد. بردبارى در مقابل اذيت همسايگان
در منابع اسلامى، صبر و متانت در مقابل آزار همسايگان از نشانههاى ايمان معرفى شده است: رسول اكرم(ص) سه گروه را معرفى فرمودهاند كه خداوند آنان را دوست مىدارد، يكى از اينها مردى است كه از همسايهاش آزار مىبيند ولى وى اذيت او را تحمل مىكند تا مرگ يا مسافرت ميان آنان جدايى افكند.(23)
از معصومين نقل گرديده است مؤمن از چهار بلا مصون نمىباشد و يكى از آنها همسايهاى است كه او را اذيت مىنمايد.(24) پيامبر اكرم(ص) مىفرمايند: دنيا زندان مؤمن است و بهشت كافر و اگر مؤمن در سوراخ موش هم باشد خداوند كسى را بر پا مىدارد تا آزارش دهد و نيز در دنيا شخص با ايمانى نباشد مگر آن كه از همسايهاش آزار ببيند. امام صادق(ع) نيز متذكر گرديدهاند: مؤمن از سه چيز مصون نخواهد بود كه يكى از آنها برايش فراهم مىگردد: يا شريك خانهاى دارد كه درب را برويش مىبندد و آزارش مىدهد يا همسايهاى كه او را اذيت مىكند يا چيزى بر سر راه نيازهايش قرار مىگيرد كه وى را در تنگنا قرار مىدهد.(25)
امام باقر(ع) فرمودهاند: مردى نزد رسول اكرم (ص) آمد و از اذيت همسايه شكوه نمود، پيامبر او را به تحمّل آزار همسايه فراخواند و چون بار ديگر آمد و از همسايهاش شكايت كرد. باز هم حضرت فرمودند: شكيبايى پيشه كن.(26) از امام كاظم روايت شده است خوبى به همسايه اين نيست كه از ايذاى او اجتناب كنى بلكه نيكى آن است كه در مقابل اذيت او صبور باشى.(27) حضرت على(ع) نيز مى فرمايند: هر كه پى در پى نيكى كند و ناروايى برادران و همسايگان را تحمّل نمايد البته نيكى را كامل نموده است.(28)
اگر همسايهاى مرتكب خطايى گرديد و با عذرخواهى و پوزش در صدد ترميم آن برآمد بايد از او اين اعتذار را پذيرفت. در سرودهاى منسوب به حضرت على (ع) آمده است: جوانمردى حفظ حقوق ديگران و پذيرفتن عذر همسايه به هنگام عصبانى شدن اوست.(29)
يكى از مسايلى كه امكام دارد آتش رشك بر افروزد و كدورتهاى همسايگان را تشديد كند اين است كه برخى افراد موفقيتها، امكانات و تسهيلاتى كه برايشان فراهم شده است رابه رخ ديگران مىكشند. اگر آدمى توفيقها و نعمت هايى را كه شامل حالش شده است حداقل از ديد افراد مشكوك و نفوس ناپاك مستور دارد كمتر زيان مىبيند. حضرت على(ع) اين نكته روان شناختى را در مضامين عالى بيان فرمودهاند: فقر و ساده زيستى سلاح مؤمن است و او را از رشك ورزى همسايگان مصون مىدارد و نيز وى را از تملق گويى برادران، سلطه گرى حاكمان و زورگويى فرمانروايان حفظ خواهد ساخت.(30) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. حلية المتقين، ص 445. 2. تحف العقول، ص 370. 3. غررالحكم، ص 369. 4. بحارالانوار، ج 78، ص 372؛ تحف العقول، ص 580. 5. بحارالانوار، ج 74، ص 151. 6. تحف العقول، ص 290. 7. ديوان امام على، ص 49. 8. روضة كافى، ج 2، ص 52. 9. نهج الفصاحه، ص 11. 10. مجموعه ورّام، ج1، ص 19. 11. مستدرك سفينة البحار، ج 2، ص 149 ؛ اقوال الائمه، على اكبر واعظ موسوى، ج 6، ص 156. 12. مواعظ العدديّه (نصايح)، آية اللّه مشكينى، ترجمه آية اللّه جنتى، ص 54. 13. بحارالانوار، ج 76، ص 333 ؛ مكارم الاخلاق، ص 429. 14. تحف العقول، ص 26، نصايح، ص 118 و 126. 15. منتخب القصص، قادرى نجف آبادى، ص 7. 16. بحارالانوار، ج 14، ص384 ؛ المحجةالبيضاء، ج سوم، ص 427 ؛ سفينة البحار، ج1، ص 384. 17. نك: وسايل الشيعه، باب 12 و 13 كتاب احياء الموات، من لايحضرة الفقيه، باب حكم الحريم. 18. كافى، ج 5، ص 289. 19. مستدرك الوسايل، كتاب احياء الموات، باب نهم، ج 3، ص 150. 20. بحارالانوار، ج 52، باب 27، روايت 61، ص 331؛ همان ج 52، باب 27، روايت 84، ص 339. 21. اين موضوع در ماده 125 قانون مدنى آمده است، همچنين نگاه كنيد سوء استفاده از حق، دكتر حميد بهرامى احمدى، ص 305. 22. كافى، ج6، ص 526 ، روايت هشتم. 23. نهج الفصاحه، ص 259 ، 258. 24. جنةالرضوان، ص 129. 25. بحارالانوار، ج 71، كتاب العشرة، باب حق الجار. 26. آداب معاشرت از ديدگاه معصومين، ص 98 – 97. 27. اصول كافى، ج 4، ص 491. 28. غررالحكم، ص 103 و 715. 29. ديوان امام على (ع)، ص 60. 30. اقوال الائمه، ج 6، ص 56.
سخنان معصومين
رعايت حقوق رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اَلزِمُوا مَوَدَّتَنا اَهلَ البَيتِ فَاِنَّهُ مَن لَقى اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ و هُوَ يَوَدنا دَخَلَ الجَنَةَ بِشَفاعَتِنا وَ الَّذى نَفسى بِيَدِهِ لايَنفَع عَبداً عَمَله اِلّا بِمَعرِفَةِ حَقِّنا».
(الغدير، ج 2، ص 301)
ملازم مودّت ما خاندان باشيد كه هر كس با مودّت ما خاندان خدا را ملاقات كند با شفاعت ما قطعاً وارد بهشت مىشود، قسم به آن كه جانم در دست اوست عمل كسى سودمند نيست مگر با شناخت حقّ ما. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«كُلُّكُم راعٍ وَ كُلُّكُم مَسئولٌ فَالاِمام راعٍ وَ هُوَ مَسئولٌ و الرَّجُلُ راعٍ عَلى اَهلِه وَ هُوَ مَسئُولٌ وَ المَرئَةُ راعِيَةٌ عَلى بَيتِ زَوجِها وَ عَلى وُلدِه فَكُلُّكُم مَسئوُلٌ عَن رعيته».
(صحيح بخارى، ج 3، باب نكاح)
همه شما نسبت به آنچه عهده دار شدهايد مسئوليد، زمامدار و امام مسئول ملّت، مرد مسئول خانواده، زن مسئول امور منزل و فرزندان است پس هر كس نسبت به انجام وظايف و حقوقى كه به او واگذار شده مسئول است. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«ما آمَن بى من بات شبعان طاوياً. ما آمن بى من بات كاسياً و جاره عارياً »
(المستدرك، ج 8، ص 429)
كسى كه سير بخوابد در حالى كه همسايهاش گرسنه باشد، به من ايمان نياورده و كسى كه پوشيده باشد در حالى كه همسايهاش برهنه باشد به من ايمان نياورده. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«مِن اَدنى حُقُوقِ الجارِ عَلَى الجارِ: اِنِ استَغاثَكَ اَغِثهُ و اِنِ استَقرضَكَ اَقرِضه وَ اِن مَرِضَ عُدتَهُ وَ اَن اَصابَته مُصيبَةٌ عَزَّيتَه.»
(بحار، ج 82، ص 94)
كمترين حقوق همسايه نسبت به همسايه اين است كه اگر از تو كمك خواست او را كمك كنى، و اگر از تو وام خواست او را وام دهى، و اگر بيمار شد او را عيادت كنى، و اگر گرفتار مصيبتى شد وى را تسليت گويى. امام صادق عليه السلام:
« وَ يَجِبُ لِلوالِدَينِ عَلَى الوَلَدِ ثَلاثَةُ اَشياء: شُكرُهُما عَلى كُلِّ حالٍ وَ طاعَتُهُما فيما يَأمُرانِه وَ يَنهَيانِه عَنهُ فى غَيرِ مَعصِيِةَ اللّهِ وَ نَصيحَتُهُما فِى السِّرِ وَ العَلانِيَة.»
(تحف العقول، ص 238)
پدر و مادر 3 حق بر فرزند دارند. شكر نمودن آنان در هر حال، اطاعت آنها در هر امر و نهى بجز معصيت خداوند و خيرخواهى براى آنان در آشكار و نهان. امام صادق عليه السلام:
«حَقُ المُسلِمٍ عَلَى المُسلِمِ اَن لايَشبَعَ وَ يَجُوعُ اَخُوه»
(كافى، ج 2، ص 170)
حق مسلمان بر مسلمان آن است كه خودش سير نباشد و برادرش گرسنه. امام رضا عليه السلام:
«اِنَّ مِن حَقِّ المُؤمِنِ عَلَى المُؤمِنِ المَوَدَّةَ فى صَدرِة و المُواساةَ فى مالِه»
(بحارالانوار، ج 74، ص 232)
از حقوق مؤمن بر مؤمن، دوستى در دل و مواسات و ايثار در مال است.
پاورقي ها:
دانستنيهايى از قرآن
نيرومندترين پشتوانه
“و لا يحزنك قولهم انّ العزّة لله جميعا هو السميع العليم”
(سوره يونس، آيه 65)
اى پيامبر از گفتار كفار اندوهگين مباش زيرا تمام قدرت و چيرگى از آنِ خدا است. و همانا او است شنوا (به گفتارهاى آنان) و او است دانا (به انديشه ها و آرمانهاشان).
خداوند در اين آيه كريمه پيامبرش را تسلى مى دهد و او را از نگرانى رها مىكند و اندوهش را مى زدايد و در برابر كيد و مكر دشمنان قوت قلب و نيرو مىبخشد كه: اى پيامبر ! هرچند كفار و مشركان تو را بسيار اذيت و آزار مى دهند و از هر سوى تو را مورد دشنام و ضرب و شتم قرار مى دهند و با تمام امكانات با تو كارزار مى كنند، هرگز نگران نباش كه خداوند تمام فريب ها و مكرشان را به خودشان باز مى گرداند و تو را بر آنها چيره مى سازد زيرا هرچه نيرو و قدرت هست از آنِ خدا است پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم با اينكه خود مكرر مى فرمود كه هيچ پيامبرى به اندازه او از قومش اذيت و آزار نديده (ما أوذى نبى مثل ما أوذيت) ولى چون دلگرميش به خدا بود، خداوند نيز او را به ادب خود تربيت مى كند (أدبنى ربى فأحسن تأديبى) و پيوسته بنده صالح و گراميش را تسلى خاطر مى دهد كه هرچند آزارها زياد شود و شكنجه ها افزون گردد، تو هرگز نگران و اندوهگين مباش زيرا قدرت دشمن در برابر قدرت خدا چيزى به حساب نمى آيد و مكر و حيله دشمن در برابر مكر الله ناچيز است و سر انجام دير يا زود بر همه آنها چيره و غالب خواهى شد و بدى و زيانشان را به خود آنان باز خواهد گرداند.
اين جمله كوتاه و پر معنى كه در حقيقت براى تسلى خاطر پيامبر و نيرو بخشيدن به قلب مباركش نازل شده بيانگر يك اصل بسيار مهم و سرنوشت ساز در مكتب نيرومند اسلام است كه به همين خاطر خداوند اين معنى را چندين بار در قرآن كريم تكرار فرموده تا به ما بفهماند كه هميشه و هميشه قدرت مال خدا است و ديگر قدرتها پوشالى و بى رنگ است.
البته شرط رسيدن به قدرت و بر دشمن غلبه يافتن همان تكيه كردن بر خدا است و اين امر از خود سخن حق مفهوم مى شود زيرا در جائى كه تمام قدرت از آن او است پس بايد با تمام وجود فقط بر او تكيه كرد و فقط او را به يارى طلبيد.
هر روز چندين بار در سوره فاتحه مى خوانيم: “.. و اياك نستعين” در اينجا تمام استعانت و يارى جستن را از خدا مى داند. يعنى بايد فقط از او طلب يارى كرد نه ازقدرتهاى ديگرى كه در برابر قدرت او هستند.
در سوره فاطر، آيه 10 آمده است: “من كان يريد العزة فلله العزة جميعا”، هر كه عزت و توانائى و غلبه را مى طلبد بايد بداند كه قدرت و توانائى فقط نزد خدا است و لا غير.
در اينجا مانند آيه گذشته، قدرت و نيرو را حصر مى كند در قدرت خداوند. پس اگر كسى واقعا خواهان قدرت است بايد به خدا تكيه كند و براى او قيام نمايد و در مقابل نيز خداوند او را پيروز و سرفراز مى كند هرچند تمام قدرتهاى استكبارى تا دندان مسلح در برابر او قيام كنند و او را به مبارزه دعوت نمايند “ان تنصروا الله ينصركم و يثبت أقدامكم” اگر دين خدا را يارى كنيد بى گمان خداوند شما را يارى مى كند و ثابت قدم نگه مى دارد.
برخى از نابخردان كه مسائل نظامى را تنها با حساب (دو دوتا چهارتا) جمع و تفريق مى كنند و همه چيز را با ديد مادى مى نگرند، نمى توانند به اين مطلب پى ببرند بلكه با مسخره به آن مى پردازند و حق هم دارند! زيرا آنان به قدرت پشت پرده و “غيب” عقيده ندارند و لذا همه مسائل زندگى را با تجربه مىخواهند حل كنند. اينان نمى توانند باور كنند كه يك انسان (به ظاهر ضعيف) كه به هيچ قدرتى وصل نبود و هيچ سلاح جنگى نداشت، به تنهائى و با تكيه بر خداوند قيام كرد و ابراهيم وار وارد مصاف دشمن نيرومندى چون شاه رفت و مردم را (كه بدون سلاح بودند) به قيام واداشت و با اين آرمان خدائى توانست در عرض مدتى بس كوتاه بزرگترين قدرت خاورميانه را كه با پشتوانه گرم و بى دريغ آمريكا و ساير قدرتهاى آن زمان حمايت مى شد، از پاى درآورد و نظام ستمشاهى دو هزار و پانصد ساله را با نوشتن چند پيام و القاى چند سخنرانى به مزبله تاريخ بيافكند.. ولذا مى بينيد پس از گذشت سالها از پيروزى انقلاب اسلامى مىخواهند امام را به نحوى داراى قدرتى مادى معرفى كنند يا او را وابسته به قدرتهاى ديگر متهم كنند كه پر واضح است سخنى از اين مبتذل تر و پوچ تر وجود ندارد و چه پندار باطل و بى ارزشى.
به هر حال اينها در برابر آن توانمندى ناچار به سكوت يا تحليل هاى مادى غلط هستند و كور خوانده اند كه امام بالاترين قدرت را داشت و به والاترين نيرو مسلح بود و آن نيروى لايزال خدا است كه هميشه غالب و چيره است.
خداوند مى فرمايد: “و لله العزّة و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنافقين لا يعلمون” (منافقون، آيه 8) قدرت فقط از آن خدا است و رسولش و مؤمنان، ولى منافقان نمىدانند. زيرا منافقان توانائى درك ماوراء الطبيعه را ندارند.
ايمان به غيب است كه انسان را فهم و درك مى بخشد و مسائل معنوى را برايش آسان و هموار مى سازد و گرنه اگر بخواهيم مسائل معنوى پيچيده را با امور مادى جمع و تفريق كنيم به بى راهه رفته ايم و به سرمنزل مفصود نخواهيم رسيد امروز نيز كه مواجه با بزرگترين قدرت استكبارى جهان هستيم و گاهى به بهانه.
نيروى اتمى يا حقوق بشر ايران اسلامى را تهديد به جنگ مى كنند، اگر بخواهيم با نيروى مادى بررسى كنيم تفاوت ميان ما و آنها زياد است (هرچند در عراق و افغانستان كه از هيچ نيروى مردمى برخوردار نبودند و زمينه براى حمله هموار بود گرفتار شده اند و پايشان به گِل نشسته است) ولى ايران ملت يكپارچه اى دارد كه در موقع نياز همه مردم براى دفاع آماده اند بلكه بسيارى روز شمارى مىكنند كه درسى فراموش ناشدنى به جهانخواران دهند. تنها يك مسأله لازم به تذكر است كه بايد همچون دوران انقلاب به سوى خدا توجه كرد و از او استمداد نمود كه بدون ترديد بر دشمن چيره خواهيم شد و به لطف خدا او را شكست خواهيم داد.
و اين مطلب شعار نيست كه يك اصل مسلم قرآنى است “من كان يريد العزّة فلله العزّة جميعا”.
و دوباره تكرار مى كنيم كه هيچ نيازى به استمداد طلبيدن از نيروهاى خارجى نيست و بايد تنها و تنها خدا را به يارى بطلبيم و از وطن و دينمان دفاع نمائيم.
درسوره نساء مى خوانيم: “الذين يتخذون الكافرين أولياء من دون المؤمنين أيبتغون عندهم العزة فإنّ العزّة لله جميعا” و در اين آيه نيز خداوند هشدار مىدهد كه مبادا به كفار روى آورد و از آنان يارى خواست كه آنها هيچ سودى ندارند و قدرت فقط از آن خدا است و با تكيه كردن بر او غالب و پيروز خواهيد شد. آمين رب العالمين
پاورقي ها:
«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»
پانزده خرداد سرآغاز شكوفايى اسلام و آزادى ملت
پانزده خرداد نزديك است و اين روزى است كه ملت ما نبايد از ياد ببرد و نمىبرد. پانزه خرداد يك نقطه عطفى است در تاريخ كشور ما كه از همان وقت شروع به فعاليت سياسى شد و روحانيون از همان وقت خودشان را مجهز كردند. روز پانزده خرداد آنطورى كه من بعد از اينكه از حبس بيرون آمدم براى من نقل كردند، عمال شاه در بسيارى از شهرستانها كه قيام كرده بودند دست به كشتار زدند و آنطورى كه به من گفتند حدود پانزده هزار شهيد داشتيم در پانزده خرداد و ما اين قلم را آنوقت خيلى بزرگ مىشمرديم و بزرگ هم بود…
جناياتى كه از پانزده خرداد…به دست عمال شاه و به دست عمال آمريكا در اين كشور واقع شد، قدرت اينكه احصاء كنيم آنها را نداريم. ما اجمالى از اين جنايات را مىتوانيم بگوئيم يا تصور كنيم، تفسير اين جنايات اصلاً قابل احصاء نيست…
لكن در عين حالى كه پانزده خرداد يك مصيبتى بود براى ملت ما، لكن مبدأ جنبش بود. از همان وقت و جلوتر از آنوقت روحانيون قيام كردند و به دست روحانيون نهضت شروع شد، از قم شروع شد و پانزده خرداد يك انعكاسى بود از همان ايام…
در عين حالى كه پانزده خرداد مصيبت براى ما بود لكن اين موهبت را هم خداى تبارك و تعالى به ما عطا كرد كه مردم بيدار شدند و لبيك گفتند به صداى روحانيون و در همه جا، در همه مملكت اين نهضت شروع كرد و مبدأش از همان پانزده خرداد بود و بعد كم كم تدريجاً ريشه گرفت و بعد زيادتر شد و بيشتر شد نهضت مردم، پيشتر رفت نهضت مردم و قيام همگانى شد و بحمداللّه ريشه اجانب از اين مملكت كنده شد. (14/3/59)
در 15 خرداد 42 كه مصادف بود با دوازده محرم، سوم شهادت بزرگ شهيد فداكار تاريخ، گرچه ملت غيور ايران با فداكارى عظيم خويش و تسليم قريب پانزده هزار شهيد به درگاه خداوند متعال، به ظاهر سركوب شد و دژخيمان رژيم جنايتكار پهلوى، ننگى ابدى بر ننگهاى پنجاه ساله خود افزودند لكن سرلوحه پيروزى اسلام و ملت بود. همن سان كه شهادت سيد مظلومان و هواخواهان قرآن در عاشورا، سرآغاز زندگى جاويد اسلام و حيات ابدى قرآن كريم بود، آن شهادت مظلومانه و اسارت آل اللّه، تخت و تاج يزيديان را كه با اسم اسلام، اساس وحى را به خيال خام خود مىخواستند محو كنند، براى هميشه به باد فنا سپرد و آن جريان، سفيانيان را از صحنه تاريخ به كنار زد، اين شهادت دلاورانه ملت مظلوم ايران، تخت و تاج پهلويان، جريان پهلوى صفتان را كه با اسم اسلام مىخواستند اسلام را از صحنه خارج نمايند و افكار غرب و نشخوار آمريكا را جانشين وحى كنند، از تاريخ ايران بيرون راند. در حقيقت دستاورد نهضت 15 خرداد 42 پيروزى 22 بهمن 57 بود.
اين روز بزرگ تاريخى سرآغاز شكوفائى اسلام و استقلال و آزادى ملت است. در سايه اسلام است كه استقلال به معناى واقعى آن و آزادى به معناى منزه آن تحقق مىيابد. روز 15 خرداد در عين حال كه چون عاشورا روز عزاى عمومى ملت مظلوم است، روز حماسه و تولد جديد اسلام و مسلمانان است. بزرگداشت روز حماسه آفرين 15 خرداد، بزرگداشت ارزشهاى انسانى در طول تاريخ است، همان سان كه بزرگداشت روز سرنوشت ساز عاشورا، بزرگداشت ارزشهاى انسانى در طول تاريخ است، همان سان كه بزرگداشت روز سرنوشت ساز عاشورا، بزرگداشت اسلام و قرآن كريم است. ملت شريف ما، بلكه ملتهاى مظلوم، از هرچه غفلت كنند، از اين دو روز الهى نبايد غفلت كنند.
بزرگداشت روز 15 خرداد فريادى كوبنده است از مستضعفان بر سر مستكبران و از متعهدان به مكتب مترقى قرآن در مقابل تسليم شدگان بى چون و چرا به مكاتب انحرافى يا التقاطى شرق و غرب كه به طور خزنده در انحراف ملت مظلوم ما دست به قلم و زبان، در كوشش بى امان هستند. بر ملت شريف ماست كه اين ايام اللّه را كه هديههائى از عالم غيب ربوبى است با جان و دل حفظ و با چنگ و دندان نگهدارى كنند و با شعار و شعور بر مخالفان مكتب و خدمتگزاران به شياطين بزرگ و كوچك بتازند و صفهاى خود را فشردهتر و دلهاى خود را مطمئنتر، با قدم استوار و تصميم آهنين، بر مشكلات و توطئههاى غرب و شرق غلبه كنند و مجهز به جهاز ايمان به خدا شوند در مقابله با مشكلات. (15/3/60) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
ملت و مسؤولان كشور، با درك موقعيت بسيار حساس و خطير كنونى و با برنامه ريزى و تلاش بى وقفه، ايران عزيز را به الگويى از توانايى، اقتدار و پيشرفت تبديل مىكنند.
بر خلاف برخى تصورها، حساسيت و خطير بودن وضع كنونى كشور، ارتباطى با چالشهاى سياست خارجى و تهديدهاى زورگويان جهانى ندارد چرا كه اين تهديدها هميشه بوده است و ملت ايران نيز همواره با عزمى راسخ، مشتى پولادين و فكر و تدبير، دشمن را وادار به عقب نشينى كرده و باز هم خواهد كرد.
پس از پيروزى انقلاب و بخصوص بعد از جنگ، كارهاى بسيار مهمى در زمينههاى گوناگون انجام شده، زيربناهاى اساسى كشور در بخشهاى مختلف از استحكام قابل تكيهاى برخوردار شدهاند و آنچه دوران كنونى را اهميت و حساسيت فراوان مىبخشد ضرورت ملموس شدن اين دستاوردهاى عظيم در زندگى مردم است تا كام ملت از عدالت اجتماعى، رفاه و ادامه پيشرفتهاى گوناگون شيرين شود.
بايد حلقه سازندگىها، توفيقها و پيشرفتها را به زندگى مردم متصل كرد و با برنامه ريزى عدالتخواهانه و تلاش بىوقفه، فقر را از كشور برچيد، فساد را ريشهكن كرد شكاف فقير و غنى را از بين برد و با تحقق عدالت اجتماعى و عمق بخشيدن به باورهاى دينى و ملى، ايران را به الگويى توانا، مقتدر، پيشرفته و شايسته اين ملت تبديل ساخت و از اين طريق مسلمانان جهان را تقويت و اسلام عزيز را بلندآوازه ساخت كه اهميت و حساسيت دوران كنونى در همين نكات نهفته است.
در سال همبستگى ملى و مشاركت عمومى، انتخابات بسيار مهم رياست جمهورى را در پيش داريم كه مشاركت ملى در اين عرصه و انتخاب رئيس جمهورى شايسته، از لحاظ مسايل داخلى و خارجى، بسيار مهم است.
انتخابات رياست جمهورى از جدىترين، پرشورترين و پرجاذبهترين صحنههاى مشاركت ملى است و مىتواند در سرنوشت كشور تأثير فراوانى داشته باشد به همين علت دشمنان اين ملت، همه امكاناتشان را بكار گرفتهاند تا مردم را نسبت به شركت در انتخابات 27 خرداد دلسرد، بى اعتماد و بىاطمينان كنند
اما با هوشيارى مردم و يارى پروردگار نخواهند توانست.
انتخابات پرشور، نظام جمهورى اسلامى را جوانتر از آنچه هست خواهد كرد و روز نويى را براى مردم به ارمغان مىآورد بهمين علت از اساسىترين مسايل كنونى كشور است.
زورگويان جهانى اگر مىتوانستند با تأثيرگذارى روى گروههاى سياسى كارى مىكردند كه انتخابات اصولاً برگزار نشود مانند انتخابات مجلس هفتم كه خواستند اين كار را بكنند اما نتوانستند.
ليبرال دموكراسى غرب مىخواهد در افكار عمومى خود را صاحب انحصارى مردم سالارى القا كند بهمين دليل از اين كه مردم ايران در 25 سال گذشته در 25 انتخابات شركت كرده و مسؤولان كشور را برگزيدهاند ناراضى و خشمگين است.
انتخابات جلوه بسيار زيبا و جذاب مشاركت عمومى و مهمترين گام براى پيگيرى اهداف و خواستههاى فردى و اجتماعى است و آحاد مردم با شناخت دقيق نامزدها، فرد مورد نظر خود را انتخاب خواهند كرد.
قانون اساسى امكانات، ظرفيتها و تواناييهاى فراوان و بىنظيرى را براى رييس جمهور منتخب ملت در نظر گرفته بگونهاى كه رييس جمهور بعنوان مؤثرترين فرد مىتواند در آبادانى و پيشرفت كشور و حل مشكلات مردم، نقش بسيار اساسى ايفا كند.
طبيعى است كه رهبرى در انتخابات از شخص خاصى حمايت نمىكند. بلكه از معيارهايى كه بيان شد حمايت مىكند و بدنبال تحقق اين معيارها است و هر كسى را كه مردم انتخاب كنند و رييس جمهور قانونى كشور شود مثل همه رؤساى جمهور، مورد احترام، تكريم و حمايت رهبرى خواهد بود.
آمريكايىها مىگويند اگر سلطه و دخالت ما را قبول نكنيد و منافع خود را به ما واگذار نكنيد شما را به حمايت از تروريزم و ضديت با حقوق بشر متهم مىكنيم اما ملت ما نشان داده است كه در مقابل وقاحت و زورگويى زمامداران آمريكايى مىايستد و هر كسى كه استقلال، هويت، منافع ملى و حيثيت ملت را تهديد كند سرجاى خود مىنشاند.(12/2/1384)
پاورقي ها:
جايگاه كار و كوشش در آموزههاى دينى
خميره وجودى انسان از دو بعد مادى و معنوى «جسم و جان» معجون و تركيب يافته است، و هر يك از اين دو بعد، براى رشد و بالندگى، به تقويت، انرژى و تغذيه سالم نيازمند مىباشد، خداى متعال كه جهان هستى را خلق كرده و انسان را به عنوان گل سرسبد مخلوقات خود، معرفى و طبيعت را مسخّر او ساخته است، ابزار، وسايل و امكانات مورد نياز در هر دو بُعد مادى و معنوى را در اختيار انسان قرار داده، راه سعادت و شقاوت، و صعود و سقوط را به او نشان داده است، ولى پيمودن راه، نوع زندگى و استفاده و بهرهبردارى از مواهب و نعمتهاى طبيعت را به خود او واگذار كرده و اين انسان است كه بايد در سايه تدبير و تعقل و با سعى، تلاش و فعاليتهاى شبانه روزى، زمينه رشد، تعالى و تكامل در هر يك از دو بعد مادى و معنوى را براى خود و همنوعان خويش فراهم سازد. طبيعت بستر زندگى
در قرآن كريم، آيات فراوانى آمده است كه زمين و طبيعت را به عنوان بستر آماده و مناسب براى امرار معاش، و ميدان سعى و تلاش، معرفى مىكند و در جاهاى مختلف و متعدد به انسان، منت گذاشته و از مواهب و نعمتهاى مادى و طبيعى و تسخير آن، براى استفاده و بهرهبردارى او سخن مىگويد، براى نمونه، آيات ذيل را مرور كنيم:
«خداوند آسمانها و زمين را آفريد و از آسمان آب فرو فرستاد و به واسطه آن، انواع ميوهها را براى روزى شما روياند. كشتىها را رام ساخت تا به فرمان او، در دريا، حركت كنند، رودها، خورشيد و ماه، و شب و روز را براى شما رام كرده است و هر چيزى كه از او خواستهايد به شما بخشيده است و اگر بخواهيد نعمتهاى الهى را بشماريد، قدرت و توانايى شمارش آن را نداريد.»(1)
در آيهاى ديگر مىخوانيم: «و خداوند، چهارپايان را آفريد كه براى شما در «پوست» آنها، گرما و منافع ديگرى نهفته است و نيز از آنها مىخوريد و هنگامى كه آنها را «شامگاهان» از چراگاه باز مىگردانيد يا «بامدادان» به چراگاه مىبريد، شما را در آن تجمل «و زيبايى» هست و بارهاى شما را تا شهرهاى دور دست مىبرند، بدون شك، پروردگارتان، رئوف و مهربان است و نيز اسبها و استران و درازگوشان را آفريد، تا بر آنها سوار شويد و مايه تجمل نيز مىباشد، و نيز نعمتهاى ديگرى مىآفريند كه شما نمىدانيد.»(2)
در سومين آيه مىخوانيم: «در چهارپايان براى شما عبرتى است كه از شكم آنها، از ميان سرگين و خون، شير پاك به شما مىنوشانيم… و از ميوههاى درختان خرما و انگور، هم «شراب» مستىآور و هم خوراكى نيكو به دست مىآوريد، بىگمان در اين امر براى خردورزان، مايه عبرت است و نيز پروردگارت به زنبور عسل، الهام كرد كه از كوهها و درختان، براى خود، خانه بساز، و از همه ميوهها تناول كن و از خداى خود پيروىبنما، آنگاه از شكم آنها شهدى رنگارنگ مىتراود كه در آن، شفاى مردمان مىباشد.»(3)
آنچه از آيات ياد شده و نظاير آن استفاده مىشود اين است كه هر چيزى كه براى امرار معاش و زندگى سالم و به دور از افراط و تفريط، لازم باشد، خداى متعال از همان آغاز خلقت در اختيار انسان قرار داده است. و صد البته كه رام ساختن طبيعت و تسخير آن، اين معنى را نمىرساند كه انسان دست روى دست بگذارد و سستى و تنبلى را اختيار كرده و سعى و تلاش نكند و خود را سر بار جامعه و مردم قرار دهد.
برخى، كار و فعاليت براى امرار معاش را با دنياگرايى و دنياپرستى خلط كرده و آن را مغاير با آموزههاى دينى تلقى نموده و در مذمت و محكوميت آن، مطالبى گفتهاند. عدهاى ديگر، مىگويند: از آنجايى كه رزق و روزى انسان از جانب خالق هستى معين و مقدر شده است، سعى و تلاش انسان، تأثيرى در زيادى و نقصان آن ندارد لذا دست از سعى و تلاش برداشته، عزلت و گوشهنشينى را اختيار كردهاند. برخى ديگر كارهاى فيزيكى نظير كشاورزى، دامدارى و بنّايى را عيب دانسته و آن را مخالف مقام و منزلت خيالى خود، مىدانند!
ترويج اين گونه افكار و انديشهها، كه هيچ گونه پشتوانه دينى و مكتبى ندارد، باعث مىشود بهانه به دست دشمنان دين و مذهب بيفتد و آنان نيز با توجه به جهل و نادانى عامه مردم، دين و مذهب را به عنوان عامل تخدير و ركود در عرصههاى مهم اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى، معرفى كرده و در سطح جهان تبليغات وسيع و گستردهاى را عليه دين و مذهب، سازماندهى كنند و به خورد جامعه و مردم دهند. ارزش كار در فرهنگ اسلامى
كسانى كه اندك آشنايى با معارف اسلامى، آيات قرآن و احاديث معصومين داشته باشند اين حقيقت را متوجه شده و باور خواهند كرد كه رشد و تكامل انسان در هر يك از دو بعد مادى و معنوى، تنها در سايه سعى و تلاش، محقق شده و امكانپذير مىباشد، چنانچه قرآن كريم در جمله كوتاه و معروفى، بهرهمندى انسان را منحصراً در گرو كار و كوشش مىداند و مىگويد: «براى انسان بهرهاى جز سعى و كوشش او نيست.»(4) و در آيه ديگرى مىفرمايد: «خداوند سرنوشت هيچ قوم «و ملتى» را تغيير نمىدهد مگر آن كه آنها خود را تغيير دهند.»(5) و در جمله كوتاه ديگرى مىخوانيم: «هر كس در گرو اعمال خود است.»(6) گرچه آيات ذكر شده در ارتباط با امور معنوى و اُخروى است ولى معيار و ملاك كلى كه آيات ياد شده و آيات فراوان ديگرى به دست مىدهد اين است كه بهرهمندى انسان از نعمتهاى مادى و معنوى «دنيا و آخرت» در گرو سعى و تلاش است به قول شاعر:
نابرده رنج، گنج ميسر نمىشود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
اگر كار و كوشش با آموزههاى دينى و مذهبى، مخالفت داشته و يا مفهوم تضمين رزق و روزى از طرف خداوند، سستى، تنبلى و نشستن در منزل مىبود و يا فعاليتهاى نظير كشاورزى، چوپانى و دامدارى… با مقام و منزلت انسان، سازگارى نداشته عيب به حساب مىآمد، انبيا و اولياى الهى كه خود صاحبان شريعت هستند و به جزئيات آموزههاى دينى، آشنايى كامل دارند، حتماً بيان داشته و يادآورى مىكردند، در حالى كه قضيه كاملاً بر عكس است. انبيا و اولياى الهى، پيروان خود را به كار و كوشش، دعوت كردهاند و از سستى و تنپرورى مذمت و سرزنش نمودهاند و خود نيز به كارهاى سخت و طاقتفرسا، نظير چوپانى، خياطى، كشاورزى و زره بافى… پرداختهاند.
يكى از ياران امام صادق (ع) مدتى خدمت امام نيامده بود، امام صادق (ع) احوال او را جويا شدند عرض كردند: او كار و فعاليت تجارتى را ترك كرده و به عبادت روى آورده است، امام فرمود: واى بر او، آيا نمىداند كسى كه تلاش و طلب روزى را ترك كند، دعايش مستجاب نمىشود.» سپس افزود: هنگامى كه آيه «وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ» نازل گرديد، جمعى از ياران پيامبر(ص) درها را به روى خود بستند و روى به عبادت آوردند و گفتند: خداوند روزى ما را عهدهدار شده است، اين جريان به گوش پيامبر (ص) رسيد. كسى را نزد آنها فرستاد كه چرا اين گونه رفتار مىكنيد؟ جواب دادند يا رسولاللَّه چون خداوند روزى ما را متكفل شده است ما مشغول عبادت شدهايم. پيامبر فرمود: هر كسى چنين كند دعايش مستجاب نمىشود بر شما باد كار و كوشش نموده و طلب روزى نماييد.»(7)
بنابراين معنى و مفهوم تسخير طبيعت و نعمتهاى فراوان آن، اين است كه انسان در سايه تدبير و تعقل، در حوزههاى مختلف زندگى مثل زراعت، دامپرورى، تجارت، استخراج معادن، به كارگيرى گياهان دارويى و ساخت و ساز ابزار و وسايل… تلاش و فعاليت نمايد و زمينه رشد و بالندگى را در تمام عرصههاى زندگى فراهم سازد. آيات فراوانى وجود دارد كه انسان را به سعى و تلاش، واداشته و او را تشويق و ترغيب مىنمايد تا با جد و جهد مداوم، زمينه استفاده مطلوبتر از نعمتهاى طبيعت را براى خود و همنوعان خويش فراهم سازد چنانچه در سوره نحل مىخوانيم:
«او كسى است كه دريا را مسخر «شما» ساخت تا از آن «صيد كرده و» گوشت تازه بخوريد و وسايل زينتى را براى پوشش از آن، استخراج نماييد و كشتىها را مىبينيد كه سينه دريا را مىشكافند تا شما «به تجارت بپردازيد» و از فضل خداوند بهره گيريد»(8) بهرهگيرى معناى وسيعى دارد كه هر گونه فعاليتهاى اقتصادى از طريق راههاى دريايى را شامل مىشود.
در جاى ديگرى مىخوانيم: «او كسى است كه زمين را رام شما ساخت، پس به گوشه و كنار آن، رهسپار شويد واز روزى او، استفاده كنيد.»(9) در آيه ديگرى اين گونه آمده است: «ما شب و روز را روشنىبخش ساختيم تا فضل پروردگار را «در پرتو آن» بطلبيد و به تلاش و فعاليت بپردازيد.»(10)
در سوره قصص هم مىخوانيم: «از جمله رحمت خداوندى اين است كه شب و روز را براى شما قرار داده است تا در شب آرامش يابيد «و دوباره انرژى لازم را به دست آوريد» و در روز دنبال رزق حلال رفته تلاش و فعاليت نمايد.»(11) كارگران همپاى مجاهدان
از ديدگاه قرآن و روايات معصومين، سعى و تلاش براى اداره زندگى، در سايه موازين شريعت و به دور از افراط و تفريط، به عنوان عبادت ارزشمند و در رديف جهاد و مبارزه مسلحانه عليه دشمنان و متجاوزين معرفى شده است، خداى متعال در سوره مزمل مىفرمايد: «آن مقدار از قرآن كه براى شما ميسر و امكانپذير مىباشد تلاوت كنيد، خداوند مىداند كه به زودى گروهى از شما بيمار مىشوند، گروه ديگر براى به دست آوردن فضل الهى «و كسب روزى» به مسافرت مىروند و گروه ديگرى در راه خدا جهاد مىكنند. پس آن مقدارى كه براى شما ممكن است از آن تلاوت كنيد.»(12)
در آيه شريفه سه نوع عذر ذكر شده است اولى جنبه جسمانى دارد «بيمارى»، دومى جنبه مالى «مسافرت براى كسب و كار» و سومى جنبه دينى دارد كه «جهاد در راه خدا» است. لذا برخى گفتهاند از اين آيه استفاده مىشود كه سعى و تلاش براى اداره زندگى و امرار معاش هم رديف جهاد در راه خدا است، در احاديث نيز داريم: «كسى كه براى تأمين مايحتاج زندگى خانوادهاش، سعى و تلاش مىكند تا اسباب معيشت آنان را فراهم سازد مانند مجاهدان راه خدا است كه در برابر دشمنان مبارزه مسلحانه مىنمايند.»(13)
يعنى همانگونه كه مجاهدان در راه خدا، جانشان را به خطر انداخته و در برابر دشمنان داخلى و خارجى و براى حفظ كشور و سرزمين اسلامى، جانفشانى مىكنند، كار و كوشش در سنگر اقتصاد نيز چنين نقشى دارد زيرا با سعى و تلاش در سنگر اقتصاد است كه توسعه و پيشرفت محقق مىشود، روزنههاى نفوذ و تسلط مسدود شده و جامعه را از ذلت وابستگى، رهايى پيدا كرده ارزشهاى آن، از دستبرد اجانب حفظ مىشود به تاراج نمىرود.
جملهاى از عبدالله بن مسعود، صحابى معروف پيامبر (ص) نقل شده است كه مىگويد: «هر كس متاعى را به يكى از شهرهاى مسلمانان ببرد و زحمات خود را در اين راه براى خداوند محسوب دارد سپس آن را به قيمت عادلانه آن روز بفروشد چنين شخصى در
پيشگاه خداوند به منزله شهيدان است، بعد براى گفتار خود قسمتى از آيه 20 سوره مزمل را قرائت مىكند كه: «وَ ءَاخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِى الْأَرْضِ» برخى از مفسرين با توجه به حديثى كه در تفسير قرطبى به همين مضمون آمده است، مىگويند: عبدالله بن مسعود، جمله فوق را از پيامبر (ص) استفاده كرده است»(14)
در حديث ديگرى از پيامبر (ص) مىخوانيم: «عبادت هفتاد جزء دارد بهترين جزء از اين هفتاد جزء طلب رزق حلال مىباشد.»(15) امام صادق (ع) مىفرمايد: «جدم امام سجاد (ع) صبح از منزل براى طلب روزى خارج مىشد، شخصى پرسيد كجا تشريف مىبريد؟ فرمود: مىروم تا به خانوادهام صدقه دهم، آن شخص با تعجب پرسيد: صدقه به خانواده؟ حضرت فرمود: هر كس دنبال كسب حلال برود و براى طلب مال و رزق حلال براى عيال و خانواده خود حركت كند مصداق صدقه از جانب خداى سبحان است.»(16)
مراسم حج كه سالى يكبار برگزار مىگردد از لحاظ شكوه و عظمت عبادى و سياسى، نظيرى ندارد اعراب جاهليت، در ايام مراسم حج، فعاليتهاى اقتصادى را جايز نمىدانستند، ولى دين مبين اسلام، مراسم حج را به عنوان كنگرهاى عظيم عبادى، سياسى، معرفى مىكند و فعاليتهاى اقتصادى در موسم حج را نه تنها جايز مىداند بلكه آن را امر پسنديده تلقى كرده چنانچه در سوره مائده مىخوانيم: «كسانى كه براى خشنودى پروردگار و جلب رضاى او و به دست آوردن سود تجارى به قصد زيارت خانه خدا حركت مىكنند، نبايد مورد آزار و اذيت و مزاحمت قرار گيرند.»(17)
امام صادق (ع) در جواب سؤالى كه چرا خداوند مردم را به انجام حج و طواف خانهاش فرمان داده است مىفرمايد: «خداوند انسان را آفريد… و او را به عمل حج، دستور داد كه اطاعت دين و مصالح دنياى آنان را در بر دارد، در موسم حج، مسلمانان از شرق و غرب عالم جمع مىشوند با يكديگر آشنا مىشوند و براى اين كه هر ملتى از تجارتها و فراوردههاى اقتصادى ملتهاى ديگر استفاده كنند و با كرايه دادن وسايل نقليه و حمل و نقل… بهره ببرند…»(18)
يكى ديگر از مراسم سياسى عبادى اسلام كه شكوه و عظمت خاصى دارد، بر پايى نماز جمعه است، قرآن كريم در سوره مباركه جمعه، مسلمانان را مورد خطاب قرار داده مىفرمايد: «هنگامى كه عبادت خدا، و نماز پرشكوه جمعه را به جا آورديد، در روى زمين، پراكنده شده و از نعمتها و مواهب الهى بهرهمند شويد.»(19)
از مجموع روايات ياد شده به خوبى مىتوان استفاده كرد كه سعى و تلاش در چهارچوب قوانين شريعت، به دور از افراط و تفريط، براى اداره زندگى و امرار معاش، جايگاه خاص و ويژهاى را در فرهنگ قرآن و آموزههاى دينى و مذهبى به خود اختصاص داده است، علت و فلسفه آن نيز روشن است زيرا كار و كوشش:
اولاً: سستى، تنبلى و دلمردگى را از انسان، دور نموده، حركت و نشاط مىآفريند و نيز وسيله خوبى براى اشتغال سالم فكرى و جسمى مىباشد.
ثانيا: با كار و كوشش، نارسايىها و مشكلات اقتصادى بر طرف شده، رفاه و آسايش مطلوب به دست مىآيد، انسانهاى پر كار و زحمتكش، علاوه بر اين كه زندگى خود را سر و سامان داده و تأمين مىكنند و آسايش و آرامش براى خانوادهاش به وجود مىآورند، به افراد مستمند و مستحق نيز كمك مىكنند.
ثالثاً: اگر آحاد جامعه به تلاش و فعاليت مداوم ادامه دهند، بدون شك، اقتصاد كشور و مملكت نيز روز به روز رونق بيشترى پيدا مىكند در نتيجه راههاى نفوذ دشمنان، مسدود مىشود. ارزشهاى دينى و فرهنگى جامعه از دستبرد اجانب محفوظ مىماند.
رابطه بىكارى با جرايم
در طرف مقابل، تنبلى و بىكارى به عنوان يك پديده شوم، مصايب و مشكلات فراوانى را براى افراد و اجتماعات به وجود مىآورد. اولين ثمره تلخ و زودرس تنبلى و بىكارى، فقر و تهيدستى است، پديده ناميمون كه از آن، به مرگ بزرگ(20) تعبير شده و باعث مىشود انسانهاى فقير و درمانده، به اعمال خلافى مثل: قتل، دزدى، تجاوز، خودفروشى و بىعفتى… مبادرت نمايد و با افراد خلافكار، دوست و آشنا شده و مسير خلاف مثل قاچاق و آدمفروشى را در پيش گيرد به امراض لاعلاج، مبتلا شده و پديده خانمانسوز اعتياد دامنگيرش شود، شالوده و اساس زندگيش از هم متلاشى و كانون گرم آن، به جهنم سوزان و غير قابل تحمل تبديل گردد و در نتيجه آثار زيانبارى در حوزههاى فرهنگ، اقتصاد و امنيت بر پيكر اجتماع وارد خواهد شد.
لذا در احاديث مىخوانيم: «خداوند انسان تنبل و پر خواب را مبغوض و افراد بىكار را دشمن مىدارد.»(21) از پيامبر (ص) نيز نقل شده است: «كسى كه بار خودش را به دوش ديگران مىگذارد ملعون است.»(22) امام باقر(ع) نيز فرمودهاند: «من مردى را كه در كار دنياى خود تنبل باشد دوست ندارم، كسى كه در كار دنياى خود تنبل باشد «با اينكه نتيجه و ثمره آن را به زودى به دست مىآورد» در كار آخرتش، تنبلتر خواهد بود.»(23) در حديث ديگرى مىخوانيم: «هنگامى كه موجودات در آغاز با هم ازدواج كردند، تنبلى و ناتوانى با هم پيمان زوجيت بستند و فرزندى از آنها به نام فقر متولد شد.»(24) بنابراين سعى و تلاش در فرهنگ اسلامى، ارزش فوقالعادهاى داشته و تنبلى و بىكارى به عنوان ضد ارزش معرفى شده است.
از خداوند بزرگ مىخواهيم سستى و تنبلى نيروهاى انسانى را از جهان اسلام برطرف نموده فقر و تهيدستى را از جوامع مسلمين دور سازد و مجد و عظمت آنان را روز افزون نمايد. پاورقي ها:پىنوشتها: 1) سوره ابراهيم، آيه 32 و 34: اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَ تِ رِزْقًا لَّكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخرَ لَكُمُ الْأَنْهَرَ * وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دَآئبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ * وَءَاتَئكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَآ…»
2) سوره نحل، آيه 5 تا 8: «وَ الْأَنْعَمَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَ مَنَفِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ * وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ… وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»
3) سوره نحل، آيه 66: «وَ إِنَّ لَكُمْ فِى الْأَنْعَمِ لَعِبْرَةً نُّسْقِيكُم مِّمَّا فِى بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا سَآئغًا لِّلشَّرِبِينَ * وَمِن ثَمَرَ تِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنَبِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَ رِزْقًا حَسَنًا»
4) سوره نجم، آيه 39: «لَّيْسَ لِلْإِنسَنِ إِلَّا مَا سَعَى»
5) سوره رعد، آيه 11 :«إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ»
6) سوره مدثر، آيه 38: «كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ»
7) تفسير نمونه، ج 24، ص 238.
8) سوره نحل، آيه 14: «وَ هُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُواْ مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْيَةً»
9) سوره ملك، آيه 16:«هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُواْ فِى مَنَاكِبِهَا وَ كُلُواْ مِن رِّزْقِهِ»
10) سوره اسراء، آيه 12: «وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ وَ النَّهَارَ ءَايَتَيْنِ فَمَحَوْنَآ ءَايَةَ الَّيْلِ وَ جَعَلْنَآ ءَايَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُواْ»
11) سوره قصص، آيه 73: «وَ مِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ لِتَسْكُنُواْ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ…»
12) سوره مزمل، آيه 20: «فَاقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَانِ عَلِمَ أَن سَيَكُونُ مِنكُم مَّرْضَى وَ ءَاخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِى الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَّهِ وَ ءَاخَرُونَ يُقَتِلُونَ فِىسَبِيلِ اللَّهِ»
13) وسايل الشيعه، ج 12، ص 23.
14) تفسير نمونه، ج 25، ص 200.
15) وسايل الشيعه، ج 12، ص 19: «العبادة سبعون جزء افضلها طلب الحلال»
16) وسايل الشيعه، ج 12، ص 43.
17) سوره مائده، آيه 2: «وَلَآ ءَآمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَ نًا»
18) وسائل الشيعه، كتاب حج، ابواب وجوب حج، باب 1، حديث 18.
19) سوره جمعه، آيه 10: «فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَوةُ فَانتَشِرُواْ فِى الْأَرْضِ وَ ابْتَغُواْ مِن فَضْلِ اللَّهِ».
20) نهج البلاغه، كلمات 163: «الفقر الموتُ الاكبر».
21) وسائل الشيعه، ج 12، ص 35: «انّ الله ليبغض العبد النوام و اِنّ الله ليبغض العبد الفارغ».
22) وسائل الشيعه، ج 12، ص 16: «قال رسول الله ملعون ملعون مَن القى كلّه على الناس»
23) همان، ص 35: «اِنّى لابْغَضُ الرجل من ان يكون كسلاناً عن امر دنياه و مَن كسل عن امر دنياه…»
24) الكافى، ج 5، ص 86: «اِنّ الاشيا لَمّا ازدوجت ازدوج الكسل و العجز فنتجا بينهما الفقر».
معلم ركن آموزش و پرورش
كسى گفت: چونى چنين رنج بر
به تعظيم استاد بيش از پدر؟
بگفتا: زد آن نقش آب و گِلم
وزين تربيت يافت جان و دلم
از آن شد تن من پذيراى جان
وزين آمدن زنده و جاودان
«جامى» تعليمات معلمان بشريت
در فرهنگ لغت معلم به معناى تعليم دهنده، آموزنده، مدرّس، آموزگار، استاد و شيخ آمده است. در اهميت مقام معلم همين بس كه پروردگار متعال نخستين معلم انسانيت است، چرا كه به قول قرآن كريم خداوند تمامى اسماء را به آدم آموخت: و علّم آدم الاسماء كلّها؛(1) و نيز كلام وحى تأكيد دارد معلم و آموزنده شما خداست: و يعلّمكم اللّه و اللّه بكلّ شىءٍ عليم(2) و در سوره اقرأ كه به قول جمعى، آغازين سوره بود كه بر رسول اكرم(ص) نازل گرديد، خداوند مىفرمايد: الّذى علّم بالقلم، علّم الانسان ما لم يعلم(3) و در سوره الرحمن مىخوانيم: الرّحمن علّم القرآن خلق الانسان علّمه البيان.(4)
اساس فرهنگ و معارف بشرى خواندن، نوشتن و سخن گفتن است و آنچه بشر را از ساير موجودات ممتاز مىسازد همين سه مورد مىباشد و معلّم اينها خداى عزّو جلّ است زيرا در مقام خواندن مىفرمايد: علّم القران و علّم بالقلم و علّمه البيان كه به نوشتن و تكلّم اشاره دارد. بنابراين عالم صنع به منزله مدرسهاى است كه افراد بشر به تفاوت مراتب، تفاوتهاى فردى و استعدادها، فراگيران اين مدرسه هستند. خداوند متعال علاوه بر اين كه معلّم عمومى و مربّى تمام انسانها مىباشد، تعليم اختصاصى هم دارد و شاگرد اول و برجستگان تدريس خصوصى او انبياء و اولياء عظام هستند. در سوره كهف ذيل داستان خضر و موسى(ع) خداوند درباره خضر مىفرمايد: آتيناه رحمةً من عندنا و علّمناه من لدنّا علماً(5)، در اينجا خداوند معلّم اختصاصى يكى از بندگان با استعداد و شايسته خود است كه به مرتبه علم لدّنى در برابر دانش اكتسابى ارتقاء داده شد. رسول اكرم(ص) در روايتى فرمودهاند: ادّبنى ربّى فاحسن تأديبى: پروردگارم مرا تربيت كرده و نيكو مرا ادبآموخته و مرا به حسن ادب پرورش داده است.
بعد از خداوند كه معلّم و مربّى اول خلايق است، انبياء و فرستادگان الهى معلّم ثانى جوامع بشرى هستند، در واقع اين شاگردان شايسته مكتب حق بر حسب مشيّت و عنايت خداوندى به مقام و رتبه معلمى ديگر آحاد بشر رسيدهاند و با نيل چنين منزلتى، اعتبار و افتخار يافتهاند. آنان به مدد وحى و الهام ربّانى بدون واسطه يا توسط يكى از ملائكه كه امين وحى و جبرئيل يا پيك پروردگار ناميده مىشود تعليم و تربيت يافته تا به سرحد خلافت معلم اول(خداوند) ترقى نمودهاند. پيك وحى يا به تعبير قرآن «شديد القوى» همچون دانشيار از طرف خداوند مأمور املاء و تعليم و تدريس كتاب وحى است، درباره رسول اكرم(ص) قرآن مىفرمايد: هو الّذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة؛(6) در آيهاى ديگر تصريح گرديده است: لقد منّ اللّه على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة(7) پس از پيامبران، اولياء الهى و ائمه هدى مربّى و معلم انسانهاى تشنه معارف و مكارم مىباشند. معلم نخستين امام، رسول اكرم(ص) مىباشد چنانكه آن حضرت مىفرمايد: آن زمان كه كودكى بيش نبودم (رسول خدا) مرا به خانه خود برد و مورد پرورش قرار داد. هر روز از اخلاق و منش خود لوايى به من مىنماياند و مرا در درجهاى بالاتر و برتر قرار مىداد و دستور مىداد تا بدان راه گام نهم و هرسال مرا با خود به كوه حراء مىبرد و چيزهايى نشانم مىداد كه به ديگران ارائه نداد.(8) اين نمونه و شواهد فراوان ديگر نشان دهنده يك نوع تربيت ويژه است كه نبى اسلام آن را در مورد امام اول به انجام رسانيد تا او را براى معلّمى جامعه اسلامى مهيا سازد. حضرت امام حسين(ع) در قيام خود عليه استبداد يك كلاس درس و مكتبى آموزشى و تربيتى تربيت داد كه طى آن در برابر انحرافات پايمردى نشان داد، در قالب ارزشهاى قرآنى از مكتب اسلام پاسدارى كرد و براى اصلاح امت اسلامى و احياء نمودن عنصر امر به معروف و نهى از منكر با مخالفان به مبارزه برخاست، از چهرههاى مزوّرى كه در وراى آنها جز فساد،تباهى و تجاوز به آبرو و نواميس و اموال مردم انگيزه ديگرى وجود ندارد، پرده برداشت، نيروهاى مخلص را جذب كرد و در جهت تزكيه و تهذيب اصحاب خويش كوشيد و براى استمرار راه و رسيدن به هدف عالى و مقدّس نيروهاى زبده، خبره و برگزيده را تربيت كرد.
پيامبران و ائمه هم يادآورنده و متذّكرند و هم معلم، زيرا چه بسا خيلى مطالب به طور مبهم در ذهن افراد جامعه وجود دارد اما آنان نسبت به اين مسايل بىاعتنا و در حال غفلت هستند و آن بزرگان سعى دارند انسان را بيدار كنند، در واقع زواياى روح در خوابى عميق فرو رفته است و پيامبر يا امامى آن روح غافل را آگاه مىسازد، آنان علاوه بر آن كه مطالبى را كه تاكنون در ذهن مردم نيامده است به آنان ياد مىدهند (و يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون)(9) به كمك نور تذكر، تنبّه و يادآورى، اشخاص را از ظلمت گناه و عصيان و تاريكىها و آلودگىها بيرون مىآورند و به فضاى نورانى تقوا و پارسايى و پاكيزگى سوق مىدهند.(10)
نكته ديگر اين كه در تعاليم انبياء و وارثان آنان يعنى اولياى الهى تعليم كتاب با آموزش حكمت توأم است و اين واژه يعنى حكمت به معناى مفاهيم خشك و بى روح فلسفه نمىباشد بلكه منظور ادراك و شناخت حقيقى امور و اشياء است به نور باطن و روشنى درونى قرآن تأكيد مىنمايد به هر كس حكمت داده شود خير فراوانى نصيب او گرديده است: «و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيراً كثير»(11) آنچه موجب رستگارى و سعادت دنيوى و اخروى بشر مىگردد همين حكمت قرآنى و ايمانى است كه از راه تهذيب اخلاق و صفاى باطن و اتصال به عالم قدس و ملكوت، براى مشتاقان طريق حق بدست مىآيد و نتيجهاش رسيدن به مقام «علم اليقين» و «حق اليقين» است نه آنچه محصول اوهام و تخيّلات متزلزل افكار بشر است كه نتيجهاى جز ترديد، نگرانى و آشفتگى ندارد. از مرادف بودن كتاب با حكمت اين نكته استنباط مىشود كه تعليم كتاب وقتى فايده دارد كه با حكمت و تدبّر و فهم لطايف و دقايق محتويات كتاب قرين گردد و در ياد دادن و ياد گرفتن و كسب علوم و فنون صرفاً خواندن، نوشتن و به حافظه سپردن مضامين كتاب نيست بلكه درست فهميدن و درك كردن روح مطالب نيز شرط است. صلاح دينى و سعادت واقعى جامعه و افراد وقتى تأمين مىگردد كه تحصيل علوم و فنون با حكمت ايمانى، فضايل معنوى و مكارم اخلاقى مقرون باشد.(12) مقام و منزلت معلم
معلم از زبان واسطه فيض الهى، در ملكوت آسمانها عظيم خوانده مىشود: «من تعلّم العلم و عمل به و علّم للّه دعى فى ملكوت السموات عظيماً»(13) معلم مظهر اسم شريف محيى است كه نفوس مستعد را به آب حيات علم احيا مىكند، معلم اگر در مسير ارزشها گام بردارد و كارش الهى باشد در حقيقت فرزندان معنوى پرورش مىدهد و از عقيم بودن بدر مىآيد و تا آثار وجوديش باقى است از آنها بهرهمند است كه ارتقاى درجات نورى در نشأت ماوراى طبيعت عايدش مىگردد، بدون اين كه از پاداش عاملان به آثارش چيزى كم شود. علم شخص روح انسان و عمل ويژه بدن او در عالم آخرت است و هر كس به صورت علم و عمل خويش در سراى ديگر برانگيخته مىشود و اين معلم است كه مىتواند چنين ملكاتى را در انسانها شكوفا سازد و آنها را به سوى سعادت جاويدان رهنمون نمايد. اگر نهال وجود طفل و نوجوانى به دست باغبانى شايسته قرار گيرد، شجره طيّبهاى پديد مىآيد كه ثمرات نورانى و معنوى آن معلم و متعلّم را ارتقاء خواهد داد:
قدر خود بشناس و مشمر سرسرى
خويش را كز هرچه گويم برترى
آن كه دست قدرتش خاكت سرشت
حرف حكمت بر دل پاكت نوشت(14)
از اين جهت امام خمينى(ره) شغل معلمان را بسيار شريف دانسته و آن را در رديف برنامههاى تعليماتى پيامبران دانستهاند و فرمودهاند: «شما بايد خيلى توجه داشته باشيد كه يك مردم عادى نيستيد، شماها معلم نسلى هستيد كه در آتيه همه مقدّرات كشور به آن نسل سپرده مىشود» و خاطرنشان ساختهاند: «معلم امانت دارى است كه غير از همه امانتها، انسان امانت اوست»(15) و در جمع گروهى از بانوان دزفول فرمودهاند: «شغل شما، شغل انسان سازى است، معلم انسان درست مىكند، همان شغل انبياست، انبياء آمدند…انسان درست كنند، آنها معلم همه بشر هستند، شما هم معلم يك عده هستيد اينها در يك محيط وسيعتر و ماها در يك محيط كوچكتر، بنابراين، اين شغل شما، شغل بسيار شريفى است لكن مسؤوليت آن هم بسيار زياد است.»(16)
مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه العظمى خامنهاى متذكر گرديدهاند: «حقيقت اين است كه معلم با بار معنايى كه در اين كلمه هست در همه جوامع نقش تعيين كننده دارد، زيرا در هر جامعهاى آنچه كه تضمين كننده بقاء حركت آن جامعه و در اختيار آن جامعه است، نسلهاى روبه رشدى هستند كه اداره امور آن جامعه را در آينده بر عهده خواهند داشت. پس جهت آينده هر جامعه جهت نوباوگان آن جامعه است و نوباوگان در اختيار معلمان هستند لذاست كه نقش معلم حسّاس است…»(17)
ايشان در جايى ديگر مىفرمايند: «معلمين، نسل آينده ما را مىسازند و چشم و چراغ اين مملكت اند و صرف نظر از مجاهدين… بايد بگويم كه مؤثرترين و والاترين مشاغل، معلمى است زيرا همه براى كوتاه مدت و يا ميان مدت كار مىكنند ولى معلّم براى استمرار زمان كار مىكند، همه مصرف كننده نيروى انسانى هستند و معلّم توليد كننده نيروى انسانى است.»(18)
اگر تربيت را فراهم نمودن زمينههاى بالندگى، متعادل كردن و بالابردن گوهر آدمى بدانيم و هدفش را فعليت بخشيدن به استعدادهاى بالقوه آدمى در جهت كمال مقدّر و قرب الى اللّه در نظر آوريم، بدون شك معلّمان در تحقق اين امر نقش ارزنده و بسزايى دارند و اگر مقصد تعليم را انتخاب و انتقال عناصر فرهنگى و تجارب بشرى به نسل ديگر تصور كنيم اين معلمان اند كه در جوامع گوناگون و در اعصار مختلف در انتقال چنين عناصر و مفاهيمى سهم فراوانى داشتهاند.
اگر هدف از تزكيه را پاكسازى روح وروان و دل از تمامى زنگارهاى گناه و آلودگىها بدانيم اين معلمان هستند كه مراحل تخليه، تحليه و تجليه را براى به كمال رسانيدن آدمى عملى مىسازند. شهيد ثانى مىنويسد: به واسطه معلم است كه دانش در دنيا باقى مىماند و از بين نمىرود، از اين رو تدريس و تعليم از مهمترين عبادات و از واجب كفايى است.(19)
با سخنان معلم، انسان جانى تازه بدست مىآورد، با شنيدن كلامش پر مىگيرد و پرواز مىكند و به آسمان انسانيت صعود مىنمايد و به سرچشمه زلال و حكمت دست مىيابد، كلام معلم ديده درون را مىگشايد و بصيرت آدمى را افزايش داده و ارزشهاى والا را در معرض ديد او قرار مىدهد، تلاش معلم شوقها را به تكاپو وا مىدارد و رفتارش دلها را خاضع و خاشع مىنمايد، فروغ بينش او روان شاگردان را نوازش مىدهد و آنان را بنده خود مىسازد، چنان كه على(ع) فرمودهاند: «من علّمنى حرفاً فقد صيّرنى عبداً»(20). در تجليل از منزلت معلم امام صادق(ع) فرمودهاند: تمامى موجودات زمين، ماهيان دريا و هر كوچك و بزرگى در زمين و آسمان براى معلّم خوب طلب آمرزش مىكنند.(21) به يكى از مشاهير گفتند: چرا معلم خود را بيش از پدرت تعظيم مىنمايى؟ پاسخ داد: پدرم مرا از عالم ملكوت به زمين آورد ولى استادم مرا از زمين به سوى آسمان ارتقاء داد.(22)
شدت احترام علامه طباطبايى نسبت به استاد و مربّى عرفان خود آية اللّه سيد على قاضى طباطبايى به حدى بود كه حدود دو سال پس از رحلت ايشان يكى از شاگردان وى به، علامه طباطبايى عطر تعارف نمود، آن مفسّر بزرگ شيشه عطر را به دست گرفته و گفتند دو سال است كه استادمان به سراى باقى شتافته و من تا به حال عطر نزدهام!(23)
جواد اقتصادخواه يكى از معلمان علامه جعفرى در كلاس چهارم دبستان است، علامه جعفرى از وى به عنوان فردى فاضل، متدين و دلسوز نام مىبرد و مىافزايد يك روز كه در دانشگاه مشهد سخنرانى داشتم همين كه پشت ميز قرار گرفتم، از دور فردى را ديدم كه آشنا به نظر مىرسيد، دقت كردم ديدم آقاى جواد اقتصادخواه است وقتى قيافه ايشان را ديدم به جهت احساس احترام چند دقيقهاى نتوانستم سخنرانى كنم.(24)
شهيد مطهرى از استاد خويش علامه طباطبايى با احترام و تجليل فراوان سخن مىگفت و در برخى از سخنرانىها و نوشتهها از وى به عنوان استادناالكرام علامه طباطبايى روحى فداه ياد مىكند.(25)
علامه حسن زاده آملى مىگويد: محضر اساتيدم همه شريف و عزيز بود، هر يك از كواكب قدر اوّل آسمان معارف حق الهيه بودهاند. بنده حريم استادان را بسيار حفظ مىكردم، سعى مىنمودم در حضورشان به ديوار تكيه ندهم كوشش داشتم چهارزانو بنشينم، مواظب بودم سخنى را در محضرشان زياد تكرار نكنم، يك بار در محضر حكيم الهى قمشهاى نشسته بودم، خم شدم و كف پاى ايشان را بوسيدم، ايشان فرمودند: چرا چنين كردى؟ گفتم: من لياقت ندارم دست شما را ببوسم.(26) خصال معلّم
چنين نيست كه هر كس قوت حافظه و انبار كردن و تحويل دادن اصطلاحات و محفوظات علمى و ادبى را بدست آورد و آنها را به فراگيران انتقال داد، معلم است و منزل و مقام معنوى و شايستگىهاى روحانى را به خويش اختصاص داده است، دانش اكتسابى اگر با ايمان، درست كردارى و راست گفتارى حكيمانه مقرون نباشد نه تنها سرچشمه هدايت و رشد نخواهد بود بلكه مايه ضلالت است. مقصود و هدف اسلام از تحصيل علم و معارف اين علوم اكتسابى كه در مدرسه و نزد معلمان و استادان ياد مىگيرند نيست و اين آئين چنين دانشى را براى سعادت بشر كافى نمىداند بلكه غرض عالىترى دارد و آن عبارت است از تربيت اخلاق، رشد معنوى و معرفت حقيقى كه روح و روان آدمى را به فضايل و كمالات عالى آراسته نمايد: آن علمى كه بر عبادت خداوند رحجان دارد و عالمش وارث انبياست و مداد فضلش از خون شهيدان برتر است ياد دادن و فراگرفتن تعدادى تعاريف و فورمولهاى خشك فيزيك و رياضى و انباشتن حافظه از چند واژه تازه و مباهات كردن به آنها نمىباشد، تازه عدهاى اين دانستهها را كه اثرى بر فكر و ذهنشان هم ندارد و صرفاً چون بسته هايى در انبار مغز جادادهاند مايه تكبّر، سرمايه خودنمايى، خودستايى و فضل فروشى قرار مىدهند و جاهلانه مىگويند ما مدرك بالا هم داريم! در حالى كه درك پايينترى دارند، علمى كه مقصودش تحصيل امور دنيوى، رياستطلبى و صدرنشينى كاذب و فخر فروشى بر مردمان جامعه باشد در واقع علم نيست بلكه جهالتى است در پوستين علم و دارندهاش جاهل عالم نماست، علم حقيقى بايد مايه صفاى روح و روشنايى ضمير باشد و تيرگىهاى دل و جان را زايل كند، خير و بركت و صلاح و نيكى به همراه دارد و نفاق، بخل و حسد را محو مىسازد و صاحبش را فروتن و عارى از هرگونه عجب، داعيه دارى، گزافه گويى و لاف زدن و خود ستايى مىنمايد معلم نيز بايد دانشى را تحصيل نمايد و به دانشآموزان بياموزد كه مايه آمادگى، آرامش درون، سكينه قلب و سبكبارى روح گردد تا شايسته اين شغل مقدس و لياقت اين مقام و منزلت عالى را داشته باشد و جا دارد كه معلمان راستين به شغل شريف خود دلگرم باشند و از اين كه در خور چنين جايگاهى شدهاند بر خود ببالند و خداوند عالم را از اين بابت سپاسگزار باشند و روز به روز بر اهتمام خود براى تعالى و ترقى بيفزايند. شهيد آية اللّه دكتر بهشتى مىگويد: معلم بايد در جهت خودسازى الهى كار كند، مهربانى و فروتنى را حفظ نمايد، خصال خوب را در وجود خويش بيارآيد و پيگير راستى و درستى باشد.(27) كسى كه مىخواهد عهده دار منصب تعليم گردد بايد قبلاً شرايط احراز چنين مقامى را در وجود خويش فراهم آورد و كسى كه چنين نكند موجبات ذلت و خوارى خود را فراهم ساخته و به جامعه خصوص نسل جوان خيانت بزرگى كرده است، ميوه نارس طعمى تلخ دارد، به علاوه خاصيت اصلى خود را هنوز بدست نياورده است ولى وقتى رسيد هم طعم آن شيرين شده و هم خاصيت اصلى را پيدا مىكند. در ذيل به خصالى كه معلم بايد به آنها آراسته باشد، اشاره مىكنيم:
1- پاكيزگى و آراستگى ظاهر: شايستگى معلم بايد در تمام مظاهر وجودش پديدار باشد يعنى سيما، طرز سخن گفتن و گفتارش نمايانگر اهليّت او باشد، تناسب بدنى، سلامتى فيزيكى و روانى، پاكى، نظافت و طهارت ظاهرى بر عملكرد معلم و رابطه مستقيم او با شاگردان اثر مىگذارد انبياء پاكيزه و طاهر بودند و خداوند خطاب به رسولش مىگويد: «وثيابك فطهّر»(28)
2- توانايى علمى: معلم بايد در سطحى از معلومات و معارف باشد كه بتواند پاسخ گوى سؤالات دانشآموزان باشد و نيز مشكلات رفتارى آنها را به شيوهاى حكيمانه حل كند، با تدبير، هوشيارى و فراست بر حسب تفاوتها و استعدادهاى دانشآموزان مبانى فكرى و علمى را مطرح نمايد معلّم بايد بر مطالبى كه تدريس مىنمايد احاطه علمى داشته و با وسعت نظر و سعه صدر نسبت به شكوفايى دانشآموزان بكوشد، آگاهىهاى معرفتى به معلم نوعى فروتنى مىدهد و نيز اقتدار معنوى او را نزد فراگيران افزايش مىدهد، در غير اين صورت، سير آموزش دچار لغزش گرديده و متعلمين در معرض اشتباهات آشكار قرار مىگيرند، معلومات غلط و سطحى كه در روح و ذهن معلم به صورت ملكه درنيامده است او را دچار فشار روانى و واكنشهاى رفتارى منفى و هيجانى مىكند در نتيجه به دليل اين گردبادهاى عصبى نمىتواند فكر منظم و هدايت شده داشته باشد، تسلط كلاس از دستش خارج مىگردد و هرج و مرج و آشفتگىهاى حاكم بر كلاس را به دوش دانشآموزان خاطى مىاندازد. معلم بايد همواره براى تقويت معلومات و توانايىهاى فكرى و آموزشى تلاش نمايد و لحظهاى از آموختن نكتههاى علمى، اخلاقى و روانشناسى غافل نباشد. رسول اكرم(ص) با آن مقام ملكوتى و معنوى وقتى مشاهده كرد در مسجد دو كلاس تشكيل شده است كه در يكى علوم اسلامى مىخوانند و در ديگرى به دعا و نيايش مشغولند فرمود: هر دو در مسير خيرند امّا من براى تعليم برانگيخته شدهام پس در كنار دانشآموزان نشست.(29)
ابوريحان بيرونى در حالت احتضار، همسايه دانشمند خود را فراخواند تا از او سؤالى بكند، آن مرد عالم با شگفتى گفت حالا كه زمان ارتحال شماست و هنگام پرسيدن نمىباشد، ابوريحان پاسخ داد فكر مىكنم اگر بدانم و جان دهم بهتر از آن است كه ندانم و بميرم.(30) ابونصر فارابى معلم بزرگ حكيم ايرانى هشتاد سال از عمر خويش را بدون برخوردارى از امكانات رفاهى و حتى با وجود محروم بودن از خانه و كاشانه وقف مطالعه، تفكر و كسب معرفت و نگارش نمود، كتاب نفس ارسطو را بارها خواند و بازهم خود را نيازمند مراجعه مجدد به آثار اين فيلسوف مىدانست.(31)
3- اخلاق و رفتار شايسته: معلمى كه خوش خلقى و رأفت را روش خود قرار مىدهد دانشآموزان را به سوى خود جذب مىنمايد، كلاس درسش شيرين و در حضور او، فراگيران احساس آرامش و امنيت روانى مىكنند، چنين همدلى و صميميت از يك سو باز دهى آموزشى را بالا مىبرد و از طرف ديگر بر دانشآموزان اثر مىگذارد و آنان به خلق و خوى اسلامى و انسانى علاقهمند مىشوند معلّم سخت گير كه كلاس خود را به يك پادگان نظامى تبديل كرده است و برخود مىبالد در كلاس من دانشآموزان حق نفس كشيدن هم ندارند! در وهله اول ميزان اعتماد به نفس و سلامتى روانى فراگيران را دچار مخاطره مىسازد، كلاس او تلخكام و توأم با شرنگ مىگردد، شاگردان نسبت به درس او رغبتى نشان نمىدهند و حتى از مدرسه گريزان مىگردند و احتمال دارد ترك تحصيل نمايند در صورتى كه به قول شاعر:
درس معلم ار بود زمزمه محبتى
جمعه به مكتب آورد طفل گريزپاى را
اگر معلم با اخلاص و صفاى باطن و ايمان قوى و بهره مندى از محبت به امر تعليم و تربيت روى آورد دستورات و تعليماتش در متعلّم، راسخ و جايگزين شده و در برابر برنامه هايش منقاد مىگردند.(32)
معلمى كه نقش خود را كريم و عزيز بشمارد، خواستهها و تمايلات دنيوى و فناپذير در نظرش پست مىگردد، به خود راستين توجه كرده و ارزش واقعى خويش را از ياد نمىبرد، معلمى كه به اين خصلت آراسته باشد در نظر دانشآموزان باوقار جلوه مىكند و محبوبيت او هر روز افزايش مىيابد. كسى كه در چنين كسوتى درمىآيد بايد قول و فصل خويش را هماهنگ نمايد و ميان گفتار و كردارش تضاد نباشد. معلمى كه راه و رسم نيكى را به مردم ياد مىدهد ولى خود را فراموش مىكند همانند فتيلهاى است كه به ديگران روشنايى مىبخشد ولى خود را سوزانده و تباه مىنمايد.(33) امام صادق(ع) مىفرمايد: هرگاه عالمى به دانش خود عمل نكند گفتارش در دلها نفوذى ندارد، چنانچه آب باران در كوه صفا نفوذ نمىنمايد.(34) شهيد آية اللّه مطهرى مىنويسد: ميرزا على آقا شيرازى (استاد نهج البلاغه) از خودى و خود رسته و به حق پيوسته بود، اندرزهايش چون از جان برون مىآمد لاجرم بر دل مىنشست. هر وقت به قم مىآمد علماى طراز اول با اصرار از او مىخواستند كه منبر برود و موعظه نمايد منبرش بيش از آن كه قال باشد حال بود.(35) معلم بايد در حدّ توان خويش، حق را با صراحت و بدون سازش و مجامله اظهار كند، اگر خلافى از شاگردش ديد بطور غير مستقيم و باكنايه او را متنبه سازد، تا دست از مسير نادرست بردارد و اگر متوجه نشد با صراحت او را از امور ناروا باز دارد.
وظايف معلّم در برابر دانشآموز
مىرود از سينهها در سينهها
از ره پنهان صلاح و كينهها
صحبت صالح تو را صالح كند
صحبت طالح تو را طالح كند
اگر معلم به وظايف خويش به درستى آگاه باشد و از نحوه رفتار و كردار و شيوههاى خويش مراقبت لازم را به عمل آورد در اين صورت مىتواند انسانى صالح و شايسته به جامعه تحويل دهد در اين خصوص معلم وظايفى دارد كه اجمالاً آنها را از نظر علاقهمندان مىگذرانيم.
1- ايجاد انگيزش در فراگيران: انگيزه تابعى از چند عامل مىباشد: انتظارات هنگام ارزيابى، ميزان اختيارات، ماهيت فعاليت كلاسى، انگيزش درونى از تمايلات دانشآموز ناشى مىگردد و انگيزش بيرونى به شرايطى كه در محيط وجود دارد، وابسته است، اين دو مىتوانند اثرات متفاوتى بر احساسهاى فردى دانشآموزان در فعاليتهاى درسى، خلاقيت و شكوفايى استعداد آنها اثر بگذارد، وقتى افراد به اين واقعيت برسند كه خود انگيخته و شايستهاند، انگيزش تحقق مىيابد معلمان غالباً با چگونگى پيشبرد انگيزش بيرونى از قبيل پاداش دادن، جشنها و اردوها وحتّى اخطارهاى متداول آشنايى دارند و از اينها براى عملكردهاى شايسته و نگرشهاى مشاركتى كمك مىگيرند امّا تلاش در جهت شكوفايى انگيزههاى درونى به ظرافت ويژهاى نياز دارد و اين موضوع يك مسأله روان شناختى بوده و به موقعيتهاى متفاوت بستگى دارد در واقع افراد زمانى به طور بيرونى برانگيخته مىشوند كه به خاطر پاداش و اجتناب از موقعيت منفى به كارى اقدام كننده، در مقابل بر انگيختگى زمانى درونى است كه اشخاص به دليل تمايل درونى به انجام دادن موفقيتآميز تكليف، به آن عمل كنند بدون توجه به اين كه با پاداش و تنبيهى همراه باشد و دانشآموزان زمانى به اين رويكرد علاقه بروز مىدهند كه احساس شايستگى كنند و معلم بايد چنان محيطى بيآفريند كه تصورات شاگردان را از شايستگى و كنترل خود افزايش دهد، براى رسيدن به اين منظور بايد اصولى رعايت گردد: ايجاد محيط كلاس قابل پيش بينى، يافتن تعادلى بين تكاليف تحصيلى درگير كننده و متوسط و بوجودآوردن فرصت هايى براى دانشآموزان در اين باره كه به رشد شايستگى آنها منجر خواهد شد، تدارك حمايتهاى آموزشى لازم براى دانش آموزان اصل سوم است كه علاوه بر روش گفتارى معلم بايد از الگودهى، تقسيم تكليف و تجزيه اهداف استفاده كند، چهارمين اصل اين است كه معلم فرصت هايى را ارائه دهد تا دانشآموزان در انتخاب نوع يادگيرى آزاد باشند كه بايد راهنماى آنان بود و تشويقشان كرد تا انتخابهاى آسان را برگزينند، همچنين معلم بهتر است به جاى مقايسه كردن دانشآموزان با يكديگر، شايستگى آنان را از طريق نشان دادن ميزان رشد و پيشرفت كه در يك دوره معين رخ مىدهد كشف كند و يا به او نشان دهد كه تا چه حد و مقدار به ملاكهاى از قبل تعيين شده رسيده و يا ناموفق بوده است. آخرين اصل به معلمان پي
شنهاد مىكند كه هراز چندگاهى به فعاليتها و دروس بعدى تازگى بخشند و آن را به صورت غير منتظره درآورند، اجراى اين روش علاقه دانشآموزان را به درس و فعاليتهاى كلاسى افزايش خواهد داد.(36)
2- مراقبتهاى رفتارى: معلمان بايد فرصتهاى زندگى را غنيمت شمرده و از لحظههاى عمر استفاده بهينه ببرند، از فصاحت كلام، بلاغت و مبانى تعليم و تربيت بهره كافى بدست آورند در شيوه هايى كه اتخاذ مىكنند روش اعتدال را پيش گيرند و از افراط و تفريط بپرهيزند، در برخورد با دانشآموزان و در هنگامى كه با مشكلات و ناگوارىهاى آموزشى روبرو مىگردند خشم و غضب را تحت كنترل عقل خويش گرفته و برخوردهاى منطقى، برهانى و متين را جايگزين تصميمگيرىهاى عجولانه و هيجانى بنمايند، براى شاگردان نمونه عقل و وقار باشند و ذهن آنان را براى درك مسايل آموزنده با استفاده از بهترين و نزديكترين راه و روش آماده سازند و از احتمالات بعيد و تكلّفآميز، دورى كنند، دروس را قبل از تشريح براى دانش آموزان حاضر و آماده سازند و براى تصحيح الفاظ و سخنان خود و نيز در تفحص و تحقيق در مبانى دروس به آثار مورد نياز مراجعه كنند. به دانشآموزان ياد دهند كه چگونه مفاهيم علوم را درك كنند، پيرامون آنها انديشه نمايند، درباره مضامين درسى بحث كنند و عادت كنند در اين خصوص خود پژوهش نمايند و قادر باشند مسايل را با برهان صحيح اثبات كنند، تعصّب، جمود و تحجر را از ذهن خود و دانشآموزان خالى كرده و انديشه را به انصاف و رعايت منطق بيارايند.(37)
3- تشويق و تنبيه: در مسير آموزش و پرورش و هر حركت تربيتى و ارشادى تشويق و تنبيه امر لازمى به نظر مىرسد، انسان نيز بطور غريزى از تشويق، حمايت و پاداش لذت مىبرد و از مجازات، تنبيه و جريمه روى گردان است، جايزه دادن، ستايش و تقدير، احترام و ابراز علاقه و حمايتهاى عاطفى از امورى هستند كه دانشآموزان را به سوى تلاشهاى آموزشى و پرورشى سوق مىدهد. در فرهنگ اسلامى نيز اين اصل مطرح است و مفاهيمى چون بشير و نذير، سختى و آسانى(عسر و يسر)، دوزخ و جنّت مجازاتهاى قضايى، جزايى و جنايى، سود و زيان، كفاره گناهان، بيم و اميد، مكافات عمل از جنبه تنبهى حكايت دارد ولى در تنبيه بايد نكاتى را مورد توجه قرار داد يكى اين كه غالباً بايد از نوع خود عمل باشد، ديگر اين كه تنبيه بايد جبران كننده كمبود عمل و تلاش و مكمّل وظيفهاى باشد كه در آن كوتاهى شده است، معلم بايد شرايطى را فراهم سازد كه دانشآموزان از غفلت، نسيان، بىتفاوتى و راحتطلبى بيرون آيند و با درك ارزش تحصيل و مدارج علمى و كرامتهاى اخلاقى آنان را براى اهتمام در درس و كوششهاى كلاسى مهيا سازد.
در تنبيه بايد به عواقب و عوارض آن توجه داشت، اعتدال و رعايت انصاف و نيز مساوات قائل شدن امرى ضرورى در اين مورد است. در منابع اسلامى از كتك زدن به كودكان و نوجوانان منع گرديده است، حضرت على(ع) خطاب به فرزندش امام مجتبى(ع) مىفرمايد: از آن اشخاص مباش كه موعظه در آنان سودى ندارد مگر آن كه توأم با رنج و آزار باشد، زيرا انسان عاقل بايد از طريق آموزش و انديشه پند پذيرد، اين حيوانات هستند كه جز با كتك فرمان نمىبرند.(38)
روانشناسى امروز و نيز يافتههاى تربيتى تنبيه بدنى را نهى نمودهاند. البته جدّيت و قاطعيت، حسابى جداگانه دارد كارنكو مىنويسد: در مورد كيفيت ابراز محبت، تنبيه، صدور دستورات، تشويق، دادن انواع امتيازات، اغماض و گذشت و سختگيرىها، زيادهروى هايى به چشم مىخورد اما وقتى گفتگو از روش تربيتى است بايد تمام اين اشكال جاى خود را به موازينى بدهند كه جنبه اساسىتر، يگانهتر و ضرورىتر دارند، مربيان بايد تا آنجا كه امكان دارد روش آرام، يك نواخت و محبتآميزى پيش گيرند ولى در عين حال در كار خويش متين و جدّى باشند، معلمان مىتوانند هر قدر كه امكان دارد با دانشآموزان خود مهربان شوند اما بايد سير آموزش به گونهاى برنامه ريزى گردد كه شاگردان در اجراى دستورات و تكاليف آنها هيچ گونه مسامحه و كوتاهى نكنند و نظارت، بررسى، مراقبت و ارزشيابى مستمر مىتواند توأم با برخوردهاى عاطفى اجرا گردد.(39) معلم در برخورد با شاگرد بايد مراحل رشد متعلّم، وضع بدنى، روحى، انگيزهها، علايق و خلق و خوى او را در نظر گيرد و با كشف دقيق آنها، راه حل مؤثرى بدست آورد، همچنين او بايد با شاگرد به گونهاى رفتار كند كه از اهداف تربيتى فاصله نگيرد، حضرت على(ع) مىفرمايد: زيادى روى در ملامت آتش لجاجت را شعلهور مىسازد.(40) بنابراين بايد كوشيد تنبيه و انتقاد از دانش آموز به صورت كنايهاى، تعريضى و غيرعلنى باشد در غير اين صورت موجب پرده درى، خلاف كارى افزونتر و جرأت بيشتر متعلّم در كوتاهى از وظايف مىگردد.
4- تدريس سودمند: معلم براى بيان مطالب علمى، آموزشى و اصولى لازم است از عبارتپردازىهاى خسته كننده و ساختگى پرهيز نمايد و از كلمات ساده، روشن و قابل درك استفاده كند. حضرت على(ع) فرمودهاند: بهترين كلام آن است كه از حسن نظام برخوردار بوده و عموم مردم و خواص آن را بفهمد(41) و نيز به فرمايش آن امام همام، كلامى بهتر است كه مستمعين براى درك آن به زحمت و مشقت نيفتند.(42)
ضرورت دارد معلم ضمن تقويت رفتار مناسب داخل كلاس و پروردن محتوا در جريان دروس، موضوع را به معلومات و تجارب قبلى شاگردان متصل كند، شاگردان را تشويق مىنمايد كه همكارانه تلاش نمايند و به يكديگر يارى دهند، بدون نگرانى سؤال نمايند و در دروس سهيم گردند. معلمان توانمند احساس هدف مندى مدرسه رفتن و درس خواندن جدى و نيز استفاده بهينه از فرصت بدست آمده را به شاگردان گوشزد مىكنند. تمركز حواس، سرعت يادگيرى و انجام تكاليف و وظايف مورد نظر را به موقع به آنها مىآموزند. برنامههاى درسى بايد به شاگردان كمك كند كه چه گونه استعداد خود را بروز دهند، مهارتهاى لازم را به دست آورند، نقش اجتماعى خويش را در جامعه بيابند و معلومات، نگرش، ارزشها و يافتههاى علمى را درست و منطقى در مسير زندگى فردى و جمعى بكار گيرند.
وقتى تدريس منسجم باشد، ترتيب و توالى معنادار در آن رعايت گردد، محتوا به طور اصولى گزينش شود، هدف فوق زودتر بدست مىآيد، معلمان با بصيرت در هنگام ارائه دروس با دادن توضيحات، ذكر مثال و شواهد، موضوع را اثبات مىكنند و ضمن سازماندهى و مرحله بندى علاقه به محتوا را بين فراگيران تقويت مىنمايند. مشاركت دانشآموزان در امر تدريس نيز اهميّت فوق العادهاى دارد، اين برنامه فوايد زيادى دارد از جمله آن كه آنها را وادار مىكند درس را به دقت گوش دهند، از روى فكر و تأمل سؤال كنند و مشكلات درسى خويش را مطرح نمايند و فضاى صميمى و توأم با آرامش بر كلاس حاكم نمايند.(43) قدر دانى از تلاش معلم
وقتى رسول اكرم(ص) تأكيد مىفرمايد كه من معلم برانگيخته شدم و حضرت على(ع) فرموده است: هر كس به من سخنى آموزد مرا بنده خويش ساخته است و چون عبدالرحمن سلمى به فرزند امام حسين(ع) سوره حمد را آموزش داد آن فروغ اصالت علاوه بر پول نقد و پارچهاى كه از راه حقشناسى به معلم طفل داد، دهان آموزگار را از مرواريد پر نمود، برخى افراد از اين همه عطا تعجب نمودند و دليلش را خواستند، خورشيد عاشورا فرمود: كجا پاداش مالى با آموزش اين معلم برابرى مىكند.(44) اين نمونههاى مستند مقام و ميزان تلاش آموزشى و پرورشى معلم را به اثبات مىرساند امّا.
قدر مجموعه گل، مرغ سحر داند و بس
كه نه هر كو ورقى خواند و معانى دانست
شالوده و پايه آموزشى و تربيتى يك دانشآموز را معلم پىريزى مىكند و از اين جهت پايگاه اجتماعى و فرهنگى معلم در ميان ساير اقشار جامعه بايد شامخ و رفيع باشد. حفظ حرمت و شأن معنوى معلمان توسط اولياى دانشآموزان، شاگردان و دست اندركاران و برنامه ريزان امر تعليم و تربيت در واقع گرامى داشتن معماران فكرى و احياء كنندگان جانهاى مستعدى است كه نوباوگان را با ذهنى سرشار از عشق و اميد به سوى چشمه معارف و مكارم رهسپار مىسازند و بدين گونه جامعه با چنين اهتمامى از فروغ بيكران دانش و انديشه منور مىگردد:
گر جسم و جان فداى معلم كنى رواست
تعليم و تربيت به جهان كار انبياست
شأن و منزلت معلمى همان گونه كه مقام معظم رهبرى تصريح فرمودهاند، اقتضا مىكند كه به معلم و مسؤوليت خطيرش با بصيرت و اعتبار خاصى نگريسته شود، بزرگداشت معلم در روز و هفته خاصى بدين مناسبت و نيز تكريم از مقامش در سخنرانىهاى مسؤولين، نمىتواند قدردانى واقعى و راستين از زحمات اين قشر مخلص و سخت كوش باشد، معلمانى كه عليرغم مشكلات فراوان از قبيل كمبود امكانات آموزشى، تنگ نظرىهاى عدهاى از برنامه ريزان آموزشى، تراكم زياد دانشآموزان، ملموس نبودن محتواى دروس، جذاب و با نشاط نبودن فضاى مدارس، مشكلات مالى و معيشتى به كار طاقت فرساى تدريس ادامه مىدهند و با اين نگرش كه مسؤوليت پرورش نسل آينده را عهده دارند با اشتياق درونى و انگيزههاى قوى انجام وظيفه مىكنند بايد در عرصه عمل به عنوان يكى از اركان مهم، اثر گذار و تعيين كننده در نظام آموزشى به شمار آيند و فعاليتهاى آنان باديدگاههاى محدود و بخش نامههاى تقويمى و مصرفى محصور و تحت الشعاع قرار نگيرد، پيش بينىهاى سنجيده با پشتوانههاى علمى و ارزشى و با در نظر گرفتن نيازهاى معنوى، شغلى و معيشت معلمان مىتواند در اين خصوص مؤثر باشد. در بررسى مشكلات معلمان، در نخستين گام، كمبودهاى مالى خودنمايى مىكند امّا اعطاى عزت حرفهاى به معلم از مطالبات مادى كمتر نمىباشد، به نظر مىرسد مشكل اصلى احياى حقوق آموزشى و پرورشى و منزلت حرفهاى و معنوى معلمان است. حقوق حرفهاى معلم به جايگاهش در كلاس درس و ساختار نظام آموزشى مربوط است و از اين جهت براى شناسايى حقوق مسلّم اين قشر لازم است ضوابط، مقررات، وظايف و اختيارات در تمامى مؤلفههاى برنامه ريزى آموزشى و درسى با انگيزه بازسازى منزلت معلم مورد بررسى، بازبينى و تحقيق و تجديد نظر قرار گيرد. نكته آخر اين كه بيش از همه بايد خود معلمان براى حفظ موقعيت ارزشى خود اهتمام ورزند و اجازه ندهند مطالبات بر حق آنان ابزارى در دست فرصت طلبان و بازىهاى جناحى و گروه بازى سياسى قرار گيرد. وزارت آموزش و پرورش نيز بايد در جذب معلمان به جاى توجه صرف به مدرك تحصيلى كه نمىتواند به تنهايى دلايل توانايى و مهارت باشد به جنبههاى گوناگون از جمله انگيزه، عشق و علاقه، زمينههاى ذوقى و كوششهاى علمى، قدرت كاوشگرى، خلاقيت، كارآفرينى و تجارب ارزنده آموزشى و مهمتر از همه اينها به ميزان تعهد، پاى بندى به ارزشها، شخصيت علمى معلّم توجه داشته باشد و بيش از گذشته معلمان را در امر تعليم و تربيت بصورت زيربنائى سهيم بداند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره بقره، آيه 32. 2. همان، آيه 282. 3. سوره اقرأ (علق)، آيات 4 و 5. 4. سوره الرحمن، آيات 1 و 2 و 4. 5. سوره كهف، آيه 65. 6. سوره جمعه، آيه 2. 7. سوره آل عمران، آيه 164. 8. نهج البلاغه، خطبه قاصعه. 9. سوره بقره، آيه 151. 10. آشنايى با قرآن، شهيد مطهرى، ج 8، ص 58 – 57. 11. سوره بقره، آيه 269. 12. با استفاده از مقاله استاد جلال الدين همايى كه بصورت مقدهاى بر كتاب «مقام معلم» در تاريخ پنجم مرداد 1345 ه.ش نوشته است. 13. اصول كافى، ج 1، ص 27. 14. گفتگو با علامه حسن زاده آملى، ص 154 – 153. 15. كلمات قصار امام خمينى، ص 204. 16. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 22، ص 355. 17. ديدگاهها، آيةاللّه خامنهاى، ص 287. 18. چهار ساله دوم رياست جمهورى حضرت آية اللّه خامنهاى، ج 2، ص 153. 19. آداب تعليم و تعلم در اسلام، دكتر سيد محمد باقر حجتى، ص 257. 20. آنچه معلمان و مربيان بايد بدانند، فرهاديان، ص 10. 21. بحارالانوار، ج 2، ص 17. 22. گلچينى از كشكول شيخ بهايى، هاشم نجفى يزدى، ص 27. 23. جرعههاى جانبخش، ص 65. 24. آفاق مرزبانى، عبداللّه نصرى، ص 24. 25. جرعههاى جانبخش . 26. منظومه معرفت، از نگارنده، ص 40. 27. يادنامه شهيد بهشتى، سيد فريد قاسمى، ص 159. 28. سوره مدثر، آيه 3. 29. منية المريد، شهيد ثانى، ص 10. 30. تعليم و تربيت در اسلام، شهيد مطهرى، ص 200. 31. زندگى و شرح حال معلم ثانى فارابى، دكتر سيد ابوالقاسم هاشمى، ص 25 – 20. 32. نك: غررالحكم، ج 2، ص 672. 33. نك: كنزالعمال، ج 10، ص 186. 34. اصول كافى، ج 1. 35. سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى، مقدمه. 36. انگيزش در كلاس درس، ال. اسپالدينگ، ترجمه حسن يعقوبى و ايرج خوش خلق، ص 10 و 69.كار آفرينى خلّاق، انواع و شيوههاى حمايت، دكتر حسن قاسم زاده، فصلنامه پژوهش و مهندسى، ش 11 و 12، بهار 1378. 37. نك: منية المريد، ص 68 – 58. 38. نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، ص 248. 39. انسان مربى و نويسنده، ماكارنكو، ترجمه ب. كيوان، ص 89 – 88. 40. تحف العقول 7 ص 84. 41. الحياة، ج 1، ص 97. 42. تحف العقول، ص 267. 43. نك: مجموعه رويههاى آموزشى(تدريس) جربروفى، دفتر همكارىهاى علمى بين المللى آموزش و پرورش، جزئيات روش تدريس، دكتر نادر قلى قورچيان. 44. مستدرك الوسايل، ج 1، ص 290، و نيز بنگريد به كتاب حضرت على اكبر(ع) شبيه پيامبر شهيد ولايت، از نگارنده.
نقش عفاف و پاكدامنى در زندگى انسان
آثار و بركات عفت و پاكدامنى
آخرين قسمت 1. درك لذت ايمان
«خويشتن دارى» توانايى برجسته روحى به انسان مىدهد تا وى در برابر هجوم هوى و هوس سركش، پايدارى كند و در فراز و فرود زندگى، به كمال برسد.
انسانى كه اعتقاد به اصول و ارزشها دارد، در واقع به سرچشمه همه مهربانىها، لطافتها، عاطفهها، عشقها، زيبايىها و هنرمندىها و ابداعها ايمان دارد و چنين ايمانى، همچون بنيان مرصوص است(1) كه هيچ تند بادى، از آزمندى، فزون خواهى و خشونتطلبى نمىتواند وى را آشفته سازد.
ايمان به خدا و زندگى پس از مرگ از مهمترين و قوىترين عوامل پيشگيرى از شهوات و هوسهاست. شخص با ايمان، خداوند را همه جا حاضر و ناظر مىبيند و باور دارد كه همه كارهاى او به وسيله فرشتگان الهى در پروندهاى ثبت مىشود و روزى مورد رسيدگى قرار خواهد گرفت و سرنوشت نيكوكاران، بهشت و كيفر تبهكاران دوزخ است. اين تعبير از امام خمينى(ره) را به خاطر بسپاريم كه: عالم محضر خداست، در محضر خدا معصيت نكنيم. اين اعتقاد، بهترين مانع در برابر فسادهاى اخلاقى و اجتماعى است و هر قدر تقويت شود، مقاومت انسان در برابر شهوات بيشتر مىشود. از سوى ديگر با ضعف ايمان، عفت و مقاومت در برابر شهوات كاهش مىيابد. على(ع) فرمود: «فعصم السعداء بالايمان و خذل الاشقياء بالعصيان»(2) خداوند سعادتمندان را به وسيله ايمان (از خطر گناه) حفظ كرد و ظالمان را به خاطر عصيان و نافرمانى، ذليل و خوار گرداند.
از جمله آثار عفت و پاكدامنى درك لذت ايمان است و چشيدن اين لذت در تمام عمر، بدون عفت و پاكدامنى غير ممكن است. كسى كه ايمان دارد به اينكه خداوند، ناظر اعمال اوست، هرگز تن به ناپاكى و بى عفتى نمىدهد. امام جواد(ع) فرمود: «بدان كه از دايره ديد خداوند بيرون نخواهى بود، اكنون ببين چگونه هستى».(3)
امام سجاد(ع) فرمود: مردى با خانوادهاش براى سفرى عازم شدند. براى آن سفر تصميم گرفتند از طريق دريا سفر نمايند. پس از اينكه سوار كشتى شدند، طوفان تندى آغاز شد، به گونهاى كه كشتى و اهل آن همه غرق شدند، همسر اين مرد به وسيله تخته چوبى خود را از مرگ نجات داد و به جزيرهاى رسيد: «تا وارد جزيره شد، فردى را ديد خيلى خشن و تندخو، مرد تا او را ديد از شدّت زيبايى به او خيره شد و سؤال كرد: آيا تو انسان هستى؟ زن جواب داد: آرى. مرد با نگاههاى تندش زن را به لرزه انداخت. مرد گفت: چرا نگرانى؟ زن گفت: مرا رها مىكنى يا اينكه از او مدد جويم؟ مرد گفت: اگر رهايت نكنم. چه مىشود؟ زن گفت: از او يارى مىجويم.
سخن زن، مرد را تكان داد و گفت: من بايد بيشتر از خدا بترسم، زيرا من ميل دارم نه تو. آن گاه از جا برخاست و سخنى نگفت و تصميم به توبه و بازگشت گرفت. در حال رفتن، عابدى را در راه ديد. گرماى خورشيد هر دوى آنها را مىآزرد.
عابد گفت: بيا از خدا بخواهيم تا بين ما و خورشيد سايهاى ايجاد نمايد.
مرد گفت: من كارى در خود سراغ ندارم تا زمينه اين لطف (ايجاد سايه) خداوند گردد. شما دعا كن تا من آمين بگويم. عابد، خدا را خواند و از او خواست كه سايهاى براى آنها مقرر گرداند. مرد هم آمين گفت. بلافاصله قطعه ابرى روى سر هر دو قرار گرفت و موجب شد كه آفتاب آنها را نيازارد. بعد از مقدارى كه زير سايه الهى مسير را پيمودند، سر يك چند راهى خواستند از يكديگر جدا شوند، كه عابد ديد ابر به طرف جوان مىرود. رو به جوان كرد و گفت: تو از من نزد خداوند مقربترى، زيرا، من قبلاً از خدا خواسته بودم ابرى عطا كند كه خواستهام برآورده نشد، اما خداوند به تو عنايت كرد.
جوان جريان خود را نقل كرد. عابد گفت: خداوند گناه گذشتهات را عفو كرد و اين لطف ويژه را نصيبت فرموده است. مراقب اعمال خود باش، زيرا، اين مقام بس والايى است كه خداوند به تو عنايت فرمود و تمامى اينها به خاطر آن لحظهاى بود كه از گناه چشمپوشى كردى. 2. آرامش روحى فرد و جامعه(بهداشت روانى)
با عفاف و خويشتن دارى مىتوان از هرز رفتن استعدادها، توانها و امكانات جلوگيرى كرده و براى بالندگى هنجارها و ارزشها يارى نمود: «از نظر اسلام، محدوديّت كاميابى جنسى به محيط خانوادگى و همسران مشروع از خبر روانى به بهداشت روانى اجتماع كمك مىكند.»(4) همه غمها و افسردگىهايش از اختلال در شرايط جسمى و روحى انسان است، همان طور كه گفته شد عفت و پاكدامنى، نياز و نداى درونى انسان مىباشد. بنابراين، با رعايت كامل آنها، از غم و آشفتگى رهايى مىيابد. در مقابل بى عفتى جز احساس گناه و تنفر از خود و دچار شدن به جنون جوانى كه باز دارنده از هرگونه فعاليت انسانى است اثر ديگرى ندارد.(5)
عفاف، سلامت جامعه را به دنبال دارد، زيرا، جامعه را افراد آن تشكيل مىدهند و اگر افراد اصلاح شوند، جامعه نيز اصلاح خواهد شد. عفاف موجب مصونيت زن و مرد از آشفتگىهاى ذهنى، بزهكارى، آوارگى و بالاخره بيمارى روحى و روانى مىشود و از انحطاط اخلاقى جامعه و از همپاشيدگى خانوادهها جلوگيرى مىكند. 3. سلامت جسمى
علم بشر به ارتباط سلامت روحى و روانى با سلامت جسمى اذعان دارد. پزشكان آثار بى عفتى مانند چشم چرانى را اين گونه فهرست مىنمايند: «1- دشوارى در تنفس 2- درد اطراف قلب 3- تپش قلب 4- ضعف و خستگى عمومى 5 – سر درد 6- بى قرارى 7- بىخوابى و كم اشتهايى 8 – خستگى فكرى و دماغى.»(6) اينها علاوه بر عقدههاى ناگشودنى روانى است كه بررسى و طرح آن از عهده اين نوشتار خارج است. 4. استحكام بنياد خانواده
خانواده اولين و بنيادىترين تشكل اجتماعى يك جامعه به شمار مىآيد. استحكام خانواده كه مركز عشق و اميد و بستر شكفتن آرزوهاى جوانان مىباشد، توانايىهاى فردى را افزايش و جامعه را استوار و پويا خواهد ساخت. بى شك نهاد خانواده، تنها با پاسدارى از عفاف و پاكدامنى، درخشش و بالندگى لازم را پيدا مىكند، زيرا اگر در جامعهاى عفاف و پاكدامنى به صورت كامل رعايت گردد و تمتعات جنسى به محيط خانواده محدود شود جوانان به ازدواج روى آورده و خانوادههاى تشكيل شده نيز ثبات بيشترى مىيابند، ولى اگر بى بند و بارى و بى عفتى در جامعه رواج يابد و بهره بردارىهاى جنسى در خارج از محيط خانواده ميسر گردد، جوانان زير بار مسئوليتهاى ازدواج نرفته و خانوادههاى تشكيل شده نيز متزلزل مىشود. بنابراين، باضرس خاطر بايد گفت: رعايت عفاف در رفتار و گفتار، خانواده را سالم و آسيبناپذير نگه مىدارد.
5. عزت و سربلندى
انسان در سايه عفاف، عزت و اعتبار پيدا مىكند و كسانى كه هرچه مىخواهند مىخورند و آنچه مىخواهند مىگويند و پيوسته در پى هوسرانىاند، نزد ديگران اعتبار و ارزشى ندارند. امام على(ع) مىفرمايد: «من عفت اطرافه، حسنت اوصافه.» و نيز فرمود: «من اتحف العفة و القناعه حالفه العز».
انسانهاى پاكدامن، نزد افراد جامعه اعم از خانواده دوستان و ديگران مورد احترام و اعتمادند. اين عزت و اعتبار در برخوردها و مناسبات اجتماعى پديدار مىشود؛ به گونهاى كه حتى افراد متهتك، امانات و اسرار خود را به انسانهاى عفيف و امين مىسپارند و در دل آنها را بزرگ و پاك مىدانند. 6. عفاف منشأ فرهنگ و ادبيات
همه زيبايى و شكوه تمدن و فرهنگ انسان را مىتوان در «عشق» خلاصه كرد. استوارى عشق به اسطورهها كمتر دست يافتنى است. زبان عاشقان، زبان شعر است. زيرا، دل پرسوز عاشق، درون سوز است. زبان سرخ و آتشينى كه تن نمىشناسد و سر بر باد مىدهد. ولى مهربان و ترنمبرانگيز است و حتى دل معشوق سنگ دل را مىسوزاند و به تحسين وا مىدارد. اين بلنداى شكوهمند فرهنگ و ادب شرقى، عرفانى و ايرانى، دست مايه يك نسل سرافراز اصيل، خويشتن دارى و متمدن است كه از منظر عفاف به يكديگر مىنگريستند. زن در حشمت جلال مىزيسته است و مرد همواره در پى اين حشمت و جلال مىرفته است كه به سادگى و آسانى، دست يافتنى نبوده است. كمتر بازيچه دست هوسران بوده و بيشتر ارزش و اعتبار داشته است. استاد شهيد مطهرى مىفرمايد: «آيا آنجا كه سلسله مقررات اخلاقى به نام عفت و تقوى بر روح مرد و زن حكومت مىكند و زن به عنوان چيزى گرانبها دور از دسترس مرد است اين استعداد بهتر به فعليت مىرسد يا آنجا كه احساس منعى به نام عفت و تقوى در روح آنها حكومت نمىكند و اساساً چنين مقرراتى وجود ندارد، و زن در نهايت ابتذال در اختيار مرد است.»(7)
پرتگاهها و آفات عفاف
1- نگاه حرام
ترديدى نيست كه امور زندگى انسان به نگاههايش بستگى دارد. انتخاب همسر، شغل، خانه، دوست و صدها موضوع ديگر همه با نگاه پيوند دارد. نگاه آدمى از مهمترين عناصر مؤثر در تصميمگيرى او است و اغلب نفرتها، اشتياقها و انتخابها، نگاه است. انسان نمىتواند از تأثير شنيدهها و ديدههايش بر مغز جلوگيرى كند، اين تأثيرپذيرى به كمك شبكه اعصاب و فعاليت مغزى صورت مىگيرد و شخص نمىتواند با تلقين، چندان از تأثير بكاهد. همچنين بديهى است كه همان طور كه نگاه به سبزهزار و آب نيلگون، به طور ناخود آگاه در انسان تأثير مىگذارد و براى او فرح و شادى مىآورد، نگاه به نامحرم يا نگاه شهوتآميز و از روى لذّت و ريبه (اعمّ از زن نامحرم يا ديگر مناظر حرام مثل عكسها و فيلمهاى مبتذل…) نيز باعث تحريك بيش از حد غريزه شهوانى شده و مفاسد زيادى را درپى دارد، به همين جهت قرآن كريم، از اهل ايمان مىخواهد كه براى حفظ عفت و پاكدامنى خود و جامعه، نگاهشان را مهار سازند: «قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم».(8)
در روايات اسلامى، جملاتى مشاهده مىشود كه بيانگر عقوبت و آثار مخرب نگاه حرام(9) در دنيا و آخرت است كه به عنوان نمونه به ذكر چند روايت بسنده مىكنيم:
امام صادق(ع) فرمود: «النظر بريد الزنا» نگاه حرام، نامه رسان انجام كار زشت است.گويا نگاه متمركز و آلوده با ارسال تلگرافى بسيار قوى، بيننده را به انجام روابط ناسالم دعوت مىكند.
امام على(ع) فرمود: «چشم، ديدبان عقل و پرچمدار و جاسوس دل است.» در حقيقت ديدبان، مشاهدات خود را به مركز اطلاعات گزارش مىكند و در آنجا است كه نسبت به مشاهدات او تصميمگيرى و نيروها بسيج مىشود. در بدن انسان نيز مغز است كه پيامهاى چشم را دريافت مىكند و به تلاطم مىافتد و هورمونهاى محرك غرايز را به سراسر بدن گسيل مىدارد. آنچه در مغز رخ مىدهد شايد همان باشد كه در اين فرموده امام صادق(ع) نهفته است: «النظرة بعد النظرة تزرع فى القلب الشهوة و كفى بها لصاحبها فتنة»؛(10) نگاه پياپى، بذر شهوت را در دل مىافشاند و همين امر براى هلاكت بينندهاش كافى است.
نگاه حرام، قدرت تصميمگيرى درست و استفاده از عقل را از انسان سلب مىكند، و بيشتر انحرافات جنسى و خلاف اخلاق اسلامى، از يك نگاه آغاز شده است.
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
كه هرچه ديده بيند، دل كند ياد
شايان ذكر است آنچه گذشت، ويژه نگاه مرد به زن نيست، بلكه نگاه معنادار (حرام) زن به مرد نيز همين آثار را در پى دارد. 2- استماع موسيقىهاى مبتذل
موسيقى مطرب كه در منابع روايى اسلام، از آن به «غنا» تعبير شده، يكى از پرتگاهها و زمينههاى بروز آلودگى و از آفات بزرگ «عفت» است. چنان كه رسول خدا(ص) آن را «افسون زنا» خوانده است: «الغناء رقية الزنّا»(11) اين تشبيه با رساترين تعبير، تأثير خطرناك موسيقى مبتذل را در آلودگيهاى جنسى بيان مىكند و نقش آن را در تحريك غريزه جنسى انسانها به ويژه در جوانان، همچون جادويى مىداند كه بىاختيار، آنان را به اعمال نامشروع و خلاف عفت مىكشاند. در تفسير نمونه از يكى از سران بنى اميه نقل شده است كه گفت: «از غنا بپرهيزيد، زيرا، حيا را كم و شهوت را مىافزايد و شخصيت را درهم مىشكند و جانشين شراب مىشود و همان كارى را مىكند كه مستى مىكند.»(12)
غنا، مقدمه و سبب زنا است؛ چون غنا، آواز لهوى است كه از جهت شهوت و لذت حيوانى، از شخص خواننده صادر مىشود كه يكى از بزرگترين اثر آن، سوق دادن افراد، به ويژه جوانان به طرف شهوت و تحريك قواى حيوانى است.
آرى، دختر و پسرى كه ممكن بود قبل از شنيدن موسيقى مطرب و مبتذل، تحت تأثير شرم و حيا و عفت قرار داشته و راضى به يك كار ننگين شهوى و حيوانى (زنا) نشوند، چنان با شنيدن اين نوع موسيقى، آماده ننگينترين فعل مىگردند كه به يقين مىتوان گفت: يكى از عوامل اصلى انحطاط و اشاعه فحشاء و تجاوزات به نواميس در دنياى امروز مربوط به پخش نوارهاى شوم و آهنگهاى مهيج موسيقى مطرب و مبتذل است. 3- فكر ناسالم
يكى از عواملى كه باعث تحريك ميل جنسى در انسان مىشود، فكر گناه و مشغول كردن ذهن به مسائل جنسى است كه سر انجام موجب تحريك و تهييج غريزه و ارتكاب به گناه مىشود، از اين رو، در روايات اسلامى، از «فكر گناه» نهى شده است، زيرا فكر گناه، به خود گناه منجر مىشود. چنان كه على(ع) مىفرمايد: «من كثر فكره فى المعاصى دعته اليها»(13) كسى كه در انديشه گناه باشد و درباره آن بسيار فكر كند، سرانجام همان افكار او را به گناه مىكشاند.
در روايتى از امام صادق(ع) آمده است كه: «حضرت عيسى(ع) به حواريين فرمود: حضرت موسى(ع) به شما دستور داد كه زنا نكنيد، ولى من به شما دستور مىدهم كه نه تنها زنا نكنيد، بلكه چنين عملى(فكر گناه) را به ذهن خود نيز راه ندهيد، زيرا كسى كه فكر زنا را نمود، همانند كسى است كه در خانه منقش و آراستهاى آتش روشن كند. اين خانه اگر آتش نگيرد و نسوزد، بدون شك، آتش و دود تمامى تزيينات و نقاشيهاى آن را از بين خواهد برد.»(14)
براى اين كه انسان بتواند فكر و خيال خود را كنترل كند، لازم است از تنهايى و بيكارى دورى جويد، زيرا بسيارى از فكرهاى گناه آلود، به دليل بيكارى و داشتن اوقات فراغت غير ضرور است. 4- بيكارى
يكى از اسباب آلودگى و افت عفاف، بيكارى است كه در روايات اسلامى، از آن به شدت نهى شده است، امام على(ع) فرمود: «خداوند شخص سالم و بيكارى را كه نه در پى كار دنيا و نه در پى كار آخرت است، دشمن مىدارد.»(15) اين به خاطر مفاسدى است كه بيكارى در پى دارد و اشتغال به كار، چه براى تأمين معاش دنيوى باشد و چه براى ذخيره اخروى، مىتواند از آن مفاسد، پيشگرى نمايد. در روايتى ديگر از از امام على(ع) آمده است: «بيكار، دنبال كار زشت مىرود و دست وى بسوى گناه دراز مىشود.»(16) بدين جهت در قرآن كريم توصيه شده است: «در هنگامى كه از كار فارغ شدى، به كار ديگر بپرداز؛ فاذا فرغت فانصب».(17) طبق اين رهنمون، افراد با ايمان در واقع اوقات فراغت ندارند، چنان كه على(ع) فرمود: «وقت مؤمن، پر است.»(18) ناگفته نماند كه اين بدان معنا نيست كه اهل ايمان، وقت تفريح و استراحت ندارند، بلكه مراد آن است كه شخص مسلمان بر اساس رهنمود شريعت اسلام، هيچ وقت بيكار نيست و براى تمام اوقاتش برنامه دارد كه تفريح يكى از آن برنامهها است. 5 – دوستان ناباب
دوستان نه تنها با هم انس مىگيرند و با مصاحبت و همنشينى، موجبات شادمانى و نشاط يكديگر را فراهم مىسازند، بلكه هر دوستى به مقياس درجه رفاقت و دوستى، در امور مادى و معنوى دوست خود نفوذ مىنمايد و هر يك خواه ناخواه بر عقايد و اخلاق و رفتار و گفتار ديگرى اثر مىگذارند.
قرآن كريم از زبان اهل جهنم نقل مىكند كه مىگويند: «يا ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا»(19) اى كاش، فلانى را دوست صميمى خود قرار نمىدادم.
رسول خدا(ص) فرمود: «المرء على دين خليله و قرينه»(20) دين و روش هر كس طبق مذهب و آيين دوست و همنشين خود خواهد بود.
در روايتى از حضرت سليمان (ع) آمده است كه فرمود: «درباره كسى به نيكى يا بدى قضاوت نكنيد تا دوستانش را ببينيد، زيرا، هر كسى به وسيله امثال و اقرانش شناخته مىشود و به صفات همنشينان و دوستانش منسوب مىگردد.»(21) تأثير دوست همنشين در انسان به اندازهاى است كه حتى مىتوان از نوع دوستان يك نفر، به آسانى به خصوصيات اخلاقى وى پىبرد.
تو اول بگو با كيان زيستى
پس آنگه بگويم كه تو كيستى
ارتباط و همنشينى افراد با يكديگر زمانى ميسر است كه اخلاق ورفتار و ويژگيهاى آنان يكسان و همسو باشد، بنابراين اگر دو نفر از لحاظ اخلاق و رفتار متضاد باشند، هرگز مصاحب و همنشين نخواهند شد. سعدى مىگويد: هر كه با بدان بنشيند اگر طبيعت آنان در او اثر نكند، به طريقت ايشان متهم مىگردد، و اگر به خرابات رود و به نماز كردن، منسوب شود به خمر خوردن.
رقم بر خود بنادانى كشيدى
كه نادان را به صحبت برگزيدى
طلب كردم زدانايى يكى پند
مرا فرمود: با نادان مپيوند
به تجربه ثابت شده كه كسانى كه با دوستان فاسدى همنشين بودهاند، عاقبت به انواع گناهان آلوده شدهاند، زيرا آنها براى اينكه كمتر احساس گناه كنند و شريك جرم پيدا نمايند، سعى مىكنند افراد ديگر را به سرنوشت غمانگيز خود گرفتار كنند. وقتى پاى صحبت بسيارى از جوانان فاسد مىنشينيم، درمىيابيم كه عامل اصلى آلودگى خود را همنشينى با دوستان ناباب ذكر مىكنند. 6- خلوت با نامحرم
زن و مرد نامحرم در هر مرحلهاى از صفات اخلاقى و عفاف هم كه باشند در خلوت، سخت در معرض وسوسههاى شيطانى قرار مىگيرند. شدت اين وسوسهها به حدى است كه مىتواند محكمترين ارادهها را سست كرده و ايمانهاى قوى را به تدريج متزلزل نمايد. يكى از موقعيتها هنگامى است كه زن و مرد در محيط خلوت كه براى ديگران وارد شدن به آنجا ميسر نيست، حضور داشته باشند.
براى پيشگيرى از وساوس شيطانى، شريعت اسلام دستور مىدهد كه زن و مرد هيچگاه در اين چنين موقعيتى قرار نگيرند. روايات زيادى در اينباره وارد شده كه به عنوان نمونه به چند روايت ، اشاره مىكنيم:
على(ع) فرمود: «هيچ مردى با زن نامحرم در جاى خلوت همراه نشود، زيرا، هنگامى كه مرد و زن نامحرم در مكانى خلوت همراه شدند، سومين آنان شيطان خواهد بود، كه در آنجا حضور خواهد يافت.»(22) خطر اين عمل تا اندازهاى است كه پيامبراكرم(ص) فرمود: «كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، نبايد در جايى كه نفس زن نامحرم را مىشنود به سر برد.»(23)
همچنين در روايتى از آن حضرت آمده است كه فرمود: «حضرت موسى نشسته بود كه شيطان به طرفش آمد و گفت: مىخواهم تو را به سه چيز سفارش كنم…يكى از آن سه توصيه اين است كه، هرگز با زن نامحرم تنها مشو، زيرا هيچ مردى با زن نامحرم تنها نمىشود، مگر اين كه من به سراغ آنها خواهم رفت.»(24) تنها بودن با نامحرم آنقدر مورد نهى شارع مقدس است كه نماز در آن مكان و شرايط، مورد اشكال مىباشد. 7- سخن گفتن با نامحرم
اگر چه سخن گفتن مرد نامحرم با زن نامحرم(بدون نازك كردن صدا و عشوه گرى در سخن گفتن) و بر عكس حرام نيست، ولى سخن گفتن بىمورد(غير ضرورى) و شوخى كردن با نامحرم از نظر روايات اسلامى كار پسنديدهاى نيست، چنان كه در روايتى آمده است كه: ابوبصير از اصحاب امام باقر(ع) مىگويد: زمانى كه در كوفه بودم، به يكى از بانوان درس قرآن مىدادم. روزى به مناسبتى با وى شوخى نمودم. مدتى گذشت تا در مدينه به حضور امام باقر(ع) رسيدم. حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود: كسى كه در جاى خلوت گناه كند، خدا نظر لطف خود را از او برمىدارد. اين چه سخنى بود كه به آن زن گفتى؟! از شدت شرم، صورتم را پوشاندم. حضرت فرمود: مراقب باش كه تكرار نكنى و با زن نامحرم شوخى ننمايى.(25)
در روايات آمده است: كسى كه با نامحرمى شوخى كند، به خاطر هر كلمهاى كه در دنيا به او گفته، هزار سال در آتش دوزخ حبس خواهد شد.(26) 8 – اختلاط زن و مرد
شريعت اسلام در عين اين كه به زنان، اجازه شركت در فعاليتهاى اجتماعى را مىدهد، از اختلاط نهى فرموده است. در سنن ابوداود آمده است كه: «رسول اكرم(ص) در زمان حياتش دستور داد كه براى زنان، در جداگانهاى به مسجد النبى بسازند.»(27)
كه هنوز هم به نام «باب النساء» وجود دارد. پيامبر(ص) دستور داد كه: شب هنگام بعد از اتمام نماز، ابتدا زنان و سپس مردان از مسجد خارج شوند و در مسير كوچه و خيابان، زنان از كنار، و مردان از وسط حركت كنند.
بدون شك يكى از عوامل شيوع فساد كه دامنگير جهان امروز، بخصوص كشورهاى غربى شده است، برداشتن حايل و حريم ميان زن و مرد در ادارات، كارخانهها و ديگر اماكن و محافل عمومى است. در اين برخوردها معمولاً بذر فساد و گناه افشانده مىشود و روز به روز ريشه مىدواند.
«جامعه امروزى، زيانهاى اختلاط زن و مرد را به چشم خود مىبيند، چه لزومى دارد كه زنان، فعاليتهاى اجتماعى خويش را به اصطلاح دوشادوش مردان انجام دهند؟! آيا اگر در دو صف جداگانه انجام دهند، نقصى در فعاليت كاريشان رخ مىدهد؟!
از جمله اثر بارز اين دوشادوشيها اين است كه هر دو همدوش را از كار و فعاليت مثبت باز مىدارد و هر يك را به جاى توجه به دقت به كار خود، متوجه «همدوش» مىكند، تا آنجا كه غالباً اين همدوشيها به هماغوشيها منتهى مىگردد.»(28)
رسول خدا(ص) فرمود: «ميان مردان و زنان نامحرم فاصله اندازيد، زيرا، بر اثر ملاقات و اخلاط، گرفتار درد و بلايى مىشويد كه دوا ندارد. بر شما باد كه از اختلاط با زنان اجتناب نماييد.»(29) 9- تماس جسمى با نامحرم
تماسهاى جسمى بين زن و مرد نامحرم، هر چند اندك، از نظر اسلام حرام و گناه بزرگى محسوب مىشود. حتى اگر فقط مصافحه(دست دادن) با نامحرم – هر چند فاميل آشنا و بدون هيچ گونه قصد سوئى باشد.
پيامبر (ص) فرمود: «من صافح امرأة حراماً جاء يوم القيامة مغلولاً ثم يؤمر به الى النار»(30)؛ هر كس با زنى نامحرم دست بدهد، روز قيامت با دستهاى زنجير بسته وارد محشر شده و سپس به طرف جهنم برده خواهد شد.
تمام مراجع عظام، مصافحه (دست دادن) با زن بيگانه را جايز نمىدانند. كوچك شمردن اين گونه گناهان موجب مىشود كه زشتى آنها در جامعه از بين برود و افراد كم كم به گناهان بزرگتر روى بياورند و فساد و پليدى، دامنگير افراد جامعه شود. پاورقي ها:پىنوشتها: 1. سوره صف، آيه 4. 2. ميزان الحكمه، ج 6، ص 344. 3. بحارالانوار، ج 78، ص 358: «اعلم انك لن تخلفوا من عين اللّه فانظر كيف تكون». 4. شهيد مطهرى، مسئله حجاب، ص 83. 5. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، دكتر پاك نژاد، ج 16، ص 191. 6. همان، ص 15. 7. شهيد مطهرى، اخلاق جنسى،ص 84. 8. سوره نور، آيه 31. 9. ر.ك: مجله پيام زن، عسكرى اسلامپور كريمى، نگاه آلوده و پيامدهاى ناگوار آن، ش 142، ص 68. 10. مستدرك الوسائل، كتاب النكاح، باب 104، ح6. 11. بحارالانوار، ج 76، ص 334. 12. تفسير نمونه، ج 17، ص 250. 13. غررالحكم، ص 664. 14. وسائل الشيعه، ج 14، ص 240. 15. نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17،ص 146. 16. همان، ج 20، ص 303. 17. سوره انشراح، آيه 7. 18. نهج البلاغه، كلمات قصار 333. 19. سوره فرقان، آيه 28. 20. وسائل الشيعه، ج 4، ص 207. 21. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 62. 22. مستدرك الوسائل، ج 2، ح 553، ص 323. 23. وسائل الشيعه، ج 14، ص 144. 24. همان، ص 553؛ بحارالانوار، ج 76، ص 334. 25. وسائل الشيعه، ج 14،ص 144. 26. بحارالانوار، ج 76، ص 363. 27. سنن ابوداود، ج 1، ص 109. 28. متفكر شهيد استاد مطهرى، مسئله حجاب، ص 237. 29. مرآت النساء، ص 140. 30. وسائل الشيعه، ج 14، ص 143.
نهضت و انقلاب در سيره پيشوايان
معنى نهضت و انقلاب
نهضت از نَهض به معنى خيزش و برخاستن و حركت و آمادگى براى قيام است(1) و واژه انقلاب در اصل از قلب به معنى دگرگونى و تحول و زير و روكردن است. و اين دو واژه در اصطلاح به قيامها و شورش هايى كه موجب واژگونى رژيم گذشته، و برپايى نظامى نو به جاى آن است، اطلاق مىشود.
نهضت و انقلابها، از نظر چگونگى و محتوايى و درجات شديد و ضعيف، و يا شتابنده و ديرپا، و همچنين از نظر دگرگونى جهش و ناگهانى و تدريجى و گام به گام، دينى و غير دينى، داراى انواع گوناگون است، و هر ملّتى بر اساس ايده و مسلك خود، انقلاب و نهضت مىكند، و چگونگى آن رابطه مستقيم با طرز فكر و شيوه آرمانى انسانها دارد. و نيز نهضت و انقلاب گاهى سطحى و روبنايى است، و گاهى عمقى و حقيقى، گاهى در بعد و عرصه خاصى است( مانند انقلاب اقتصادى) و گاهى داراى جنبههاى عمومى و فراگير مىشود. در فقه اسلامى در بحث طهارت، دو عنوان از مطهرات (امور پاك كننده) شمرده شده كه عبارتند از استحاله و انتقال، در مورد استحاله مثالى كه مىزنند اين است كه مثلاً سگى در نمك زار بميرد، و پس از سالها مبدّل به نمك شود، پاك مىگردد، چرا كه استحاله (يعنى حالى به حال ديگر شدن) شده است و يا چوب نجسى آن چنان بسوزد كه خاكستر شود، اين خاكستر پاك مىشود، ولى در مورد انتقال، مثال به خون بدن انسان يا حيواناتى كه خون جهنده دارند مىزنند كه اگر وارد بدن حشراتى كه خون جهنده ندارند شود، و جزء بدن آنها گردد، پاك مىشود.
انقلاب حقيقى همان استحاله است، يعنى دگرگونى در ماهيّت و حقيقت اشياء، ولى انقلاب سطحى و روبنايى را مىتوان به همان انتقال مثال زد، كه از گروهى به گروه ديگر، با تغييرات سطحى صورت مىگيرد. به هر حال، نهضتها مختلف است، اما نهضتهاى پيامبران و امامان(ع) و اديان آسمانى، از نهضتهاى حقيقى است، و موجب دگرگونى محتوايى و عميق شده، و شيوه و رژيم قبل را به طور كلى عوض مىكند، مانند نهضت اسلام به دست پيامبر اسلام(ص) نسبت به عصر جاهليّت كه يك انقلاب ماهوى و زيربنايى و همه جانبه، در همه عرصهها بود. و آنان كه در راستاى هدايت پيامبران و امامان معصوم(ع) حركت مىكنند، بايد در درون و برون به انقلاب حقيقى دست بزنند، و بادگرگونى عميق و همه جانبه، انقلاب كنند و به آن تداوم بخشند، به عنوان مثال ساختمان قديمى و پوسيدهاى را در نظر بگيريد، انقلاب حقيقى در آن، آن است كه آن را از ريشه خراب نماييم، و به جاى آن خانه كامل با مصالح جديد و محكم بسازيم، ولى انقلاب سطحى در اين ساختمان اين است كه بعضى از قسمتهاى آن را كچ كارى نموده و سپس آن ساختمان را رنگآميزى كنيم، در صورتى كه به قول سعدى:
خانه از پاى بست ويران است
خواجه در فكر نقش ايوان است
آيا به راستى، رنگآميزى و نقش و نگار درايوان چنان ساختمانى را مىتوان انقلاب و نوسازى ناميد؟
خانهاى را كه ز بنياد بود سست و خراب
رنگآميزى بيهوده و تعمير چه سود؟
انقلابهاى دنيا نوعاً مهره عوض كردن، و تغييرات روبنايى و فرعى در قانون و كادر رهبرى است، و گاهى استعمارگران براى اغفال و خاموش كردن احساسات مردم به اين گونه انقلابها دست مىزنند. مانند: انقلاب ميانه روها و ليبرالها و ملّى گراها و طرز فكر آنها در ايران در قرن معاصر كه نوعاً با تغيير چند موضوع، و عوض كردن چند مهره بوده است، و بر همين اساس، آنها انقلابهاى عميق اسلامى را با لقب اصول گرايى و تندروى، تحقير كرده، و از آن روگردان هستند. انقلاب و نهضت از نظر قرآن
در قرآن، ذكر داستان زندگى انقلابى ابراهيم(ع) در برابر نمروديان، و يا موسى(ع) در برابر فرعونيان، و يا نوح(ع) در برابر بت پرستان و خرافه گرايان و…بيانگر مطلوب بودن انقلاب توحيدى در برابر شرك و الحاد، و نهضت مستضعفين در برابر طاغوتها است، و با طرح مبارزات پىگير و خستگىناپذير، پيامبران، پيروان خود را به نهضت و انقلاب در برابر فساد و حاميان فساد، تحريك و تشويق مىكند، به علاوه در آيات متعدد به طور آشكار، مردم را به مبارزه شديد با باطل گرايان و ظالمان فرا خوانده و به تشكيل و تثبيت حكومتهاى الهى دعوت مىنمايد، به عنوان نمونه نظر شما را به چند آيه جلب مىكنيم:
1- «فمن يكفر بالطّاغوت و يؤمن باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقى؛ كسى كه به طاغوت (بت و شيطان و هر موجود ستمگر و طغيان گر) كافر شود، و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى چنگ زده است.»(2)
اين آيه با كمال صراحت، طاغوت زدايى، و تشكيل آثار ايمان الهى را از دستگيرههاى محكم و ناگسستنى خدايى دانسته، كه اساس نهضت و انقلاب الهى همين است.
2- «و لقد بعثنا فى كلّ امّةٍ رسولاً ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطّاغوت؛ما در ميان هر امت و ملّتى، پيامبر و رسولى برانگيختيم(كه به مردم بگويند) تنها خدا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.»(3)
اين آيه به روشنى هدف پيامبران را بيان كرده كه همان نهضت و قيام آنها براى دو موضوع بوده است: 1- طاغوت زدايى 2- پرستش خدا را در همه امور، آنان كه طرفدار سكولار هستند و در عين حال دم از اسلام مىزنند، چنين آيات صريح را كه بيانگر آميختگى دين با سياست است چگونه ناديده مىگيرند؟!
3- «و ما لكم لاتقاتلون فى سبيل اللّه و المستضعفين من الرّجال و النّساء و الولدان…؛چرا در راه خدا (در راه) مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران) تضعيف شدهاند، پيكار نمىكنيد؟ همان افراد ستمديدهاى كه مىگويند پروردگارا ما را از اين شهر (مكه) كه اهلش ستمگرند بيرون ببر، و از طرف خود براى ما سرپرستى قرار ده.»(4)
4- «يا داود انّا جعلناك خليفةً فى الارض فاحكم بين النّاس بالحق ولا تتّبع الهوى…؛اى داود! ما تو را خليفه (و رهبر مردم) در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق حكومت و داورى كن، و ازهواى نفس پيروى نكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد.»(5)
از اين آيات استفاده بديهى مىشود كه نهضت و انقلاب براى واژگونى رژيمهاى باطل، و تثبيت و استوار ساختن حكومت الهى، لازم و وظيفه حتمى خداپرستان است. چند روايت پيرامون نهضت و قيام
روايات دو فريضه عظيم امر به معروف و نهى از منكر، و روايات بى شمار ديگر بيانگر آن است كه براى اجراى اسلام، بايد قيام و تلاش جدّى و پىگير نمود، و براى جلوگيرى از دشمنانى كه سدّ راه حق هستند، و وجودشان مايه ظلم و فساد است، قيام براى سركوب آنها واجب و ضرورى است، چرا كه ابطال باطل و احقاق حق بستگى به چنان قيام و نهضت حساب شده دارد.
به عنوان نمونه نظر شما را به چند روايت جلب مىكنيم:
رسول اكرم(ص) فرمود: «و اذا ظهرت البدع فى امّتى، فليظهر العالم علمه، و ان لم يفعل فعليه لعنة اللّه؛ هرگاه بدعتها در ميان امّتم آشكار شد، بر شخص عالم و آگاه، لازم است كه علمش را آشكار سازد، و اگر چنين نكند لعنت خدا بر او خواهد بود.»(6)
اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «انّ العالم الكاتم علمه انتن اهل القبلة ريحاً،تلعنه كلّ دابّةٍ من دوابّ الارض الصّغار؛ دانشمندى كه (در برابر ستمگران) علمش را كتمان كند (و اعتراض نكند) در روز قيامت بوى بدنش بد بوترين بو خواهد بود، و همه حشرات زمين او را لعنت مىكنند.»(7)
امام صادق(ع) فرمود: «افضل الجهاد كلمة عدلٍ عند امامٍ جائرٍ؛ برترين جهاد، سخن عدالت، در نزد رهبر ستمگر است.»(8)
امام كاظم (ع) فرمود: «لان اسقط من حالقٍ فاتقطّع قطعةً قطعةً احبّ الىّ من ان اتولّى لاحدٍ منهم عملاً او اطأ بساط رجلٍ منهم؛ هرگاه من از بالاى ساختمان بلندى بر زمين بيفتم و قطعه قطعه شوم، برايم بهتر است از اين كه متصدى كارى از كارهاى ستمگران گردم، يا قدم بر فرش يكى از آنها بگذارم.»(9) نيز فرمود: «من احبّ بقائهم فهو منهم؛ كسى كه بقاى عمر ظالمان را دوست بدارد، جزء ستمگران است.»(10) نهضت امام حسين(ع) و عوامل آن در يك نگاه
پيامبر اسلام(ص) بنيان گذار نهضت عظيم اسلام بود، كه از نظر چگونگى، و تلاش و سرعت و ساير ويژگىها در همه جهان و همه تاريخ بىنظير بود. پس از آن حضرت همه امامان معصوم (ع) در رأس نهضت بودند، و براى تداوم نهضت عظيم پيامبر اسلام(ص) در هر عصر و زمان و مكان مطابق شرايط زمان، نهضت و قيام كردند. در ميان اين نهضتها، نهضت و قيام امام حسين(ع) و بروز عاشوراى خونين در كربلا در جايگاه مخصوصى قرار دارد كه به راستى آن هم در جهان و تاريخ بىنظير است، و بايد اسوه حق طلبان، و پيروان اسلام ناب، و آزادى خواهان قرار گيرد.
چرا كه حسين(ع) اسوه كامل مبارزه و قيام در گذشته و آينده است، چنان كه به روايت امام صادق(ع)، حضرت على(ع) به امام حسين (ع) فرمود: «اسوةٌ انت قدماً؛اى حسين! تو از قديم، اسوه و الگو بودهاى.»(11)
الگو بودن نهضت امام حسين(ع) از اين رو است كه انگيزهها و اهداف و آرمانهاى نهضت خونين و عظيم او در سه عامل خلاصه مىشد كه عصاره فلسفه نهضت او بود كه عبارتند از: 1- بيعت نكردن با طاغوت و ظالم 2- تصميم بر تشكيل حكومت اسلامى (گرچه در مسير آن شهيد شود) 3- امر به معروف و نهى از منكر در همه ابعاد، حتى در اجراى كامل. كه در واقع عنصر اصلى و مركزى نهضت آن حضرت امر به معروف و نهى از منكر بود، و بيعت نكردن با ظالم، و مسأله حكومت اسلامى از شعبههاى مهم امر به معروف و نهى از منكر است.
براى ترسيم اين موضوع، دهها شاهد عينى و قراين و حوادث وجود دارد، كه همچون تابلوهاى روشن، نشان دهنده سه فلسفه فوق است. به عنوان نمونه تابلوى از گوشهاى از مبارزات نماينده كامل امام حسين(ع) يعنى حضرت مسلم(ع) را به تماشاى خوانندگان مىگذاريم حضرت مسلم(ع) در كوفه مردم را به سوى امامت امام حسين(ع) فراخواند، و از حكومت يزيد و يزيديان بيزارى جست، و فرمان داد كه همه رو در روى حكومت ننگين يزيدى قرار گيرند…
تا وقتى كه جنگ شروع شد، و حضرت مسلم(ع) پس از وارد شدن جراحات سنگين، اسير گرديد، آن بزرگمرد شجاع را به عنوان اسير نزد عبيداللّه بن زياد حاكم عراق از طرف يزيد، آوردند، در اين تابلو مشاهده مىشود كه حضرت مسلم(ع) هنگام ورود بر ابن زياد سلام نكرد، يكى از نگهبانان خشن، به مسلم(ع) گفت: «سلّم على الامير؛ بر رييس (ابن زياد) سلام كن.» مسلم(ع) با كمال صلابت جواب داد: «اسكت يا ويحك و اللّه ما هو لى باميرٍ؛ واى بر تو ساكت باش، سوگند به خدا او امير و رييس من نيست.»
اين فراز نشان دهنده بيعت نكردن حضرت مسلم(ع) حتى به يك سلام ساده است. در مرحله بعد در گفتگوى بين ابن زياد و مسلم(ع)، ابن زياد گفت: «اى مسلم! جوياى مقامى (حكومتى) بودى كه خداوند آن را به شخص ديگرى واگذار كرده است، چرا كه خداوند او را شايسته آن مقام ديده بود نه تو را، مسلم(ع) گفت: چه كسى شايسته مقام رهبرى بود؟ ابن زياد جواب داد: يزيد بن معاويه! سپس افزود: آيا تو گمان مىبرى كه بهرهاى از مقام رهبرى دارى؟ مسلم(ع) با صراحت قاطع فرمود:
«و اللّه ما هو الظّن و لكنّه اليقين؛ سوگند به خدا صحبت از گمان و خيال نيست، بلكه يقين دارم كه ما شايسته مقام رهبرى هستيم.»(12)
اين فراز نشان مىدهد كه مسأله حكومت و رهبرى، مطرح بوده و نماينده امام حسين(ع) با تأكيد و سوگند آن را شايسته امام حسين(ع) و افراد لايق دانسته است.
در ادامه اين گفتگو، ابن زياد به مسلم(ع) گفت: «اى سركش فتنهگر! تو بر امام خود خروج كردى و بين مسلمانان اختلاف انداختى و به آشوب پرداختى.» مسلم(ع) در جواب فرمود: اى ابن زياد! تو دروغ مىگويى، وحدت مسلمانان را معاويه و پسرش بر هم زد، و تخم فتنه را تو و پدرت پاشيديد… من براى آشوب به اين ديار نيامدهام، بلكه ديدم توسط شما كارهاى نيك دفن شده، و منكرات بروز نموده، ما به سوى اين مردم آمديم: «لنأمر فيهم بالمعروف و ننهى عن المنكر…؛ تا امر به معروف كنيم و نهى از منكر نماييم، و آنها را به كتاب خدا و سنّت رسولش دعوت نماييم، و مطابق سخن رسول خدا(ص) ما به انجام اين كار شايسته هستيم.»(13)
اين فراز نيز بيانگر مسأله امر به معروف و نهى از منكر، به عنوان اساس و عنصر اصلى در نهضت مىباشد.
در خطبهها و گفتگوهاى شخصى امام حسين(ع) نيز همين سه مسأله به طور صريح مطرح است، يزيد و سردمداران بنى اميه به طور مكرّر آن حضرت را به بيعت فراخواندند، او بيعت نكرد، در همان آغاز حرف اول و آخر را زد و در جواب مروان فرمود:وقتى كه امّت اسلام به حاكمى مانند يزيد دچار گردد بايد فاتحه اسلام را خواند، من از جدّم رسولخدا(ص) شنيدم مىفرمود: «الخلافة محرّمةٌ على آل ابى سفيان؛ خلافت بر فرزندان ابوسفيان حرام است.»(14)
در بيان ديگر فرمود: «انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر…؛ تنها عامل خروج و حركت من، برقرار كردن اصلاح در امت جدّم رسول خدا(ص) است، مىخواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم، و همان راه را بپيمايم كه جدّم رسول خدا(ص) و پدرم على بن ابيطالب(ع) پيمود.»(15)
نيز در گفتار آن حضرت است: «الا ترون الى الحقّ لايعمل به، والى الباطل لايتناهى…؛آيا نمىنگريد كه به حق عمل نمىشود، و از باطل جلوگيرى نمىگردد؟ در اين صورت شخص و مؤمن شوق آن را دارد و سزاوار است كه (با شهادتش) به لقاى خدا بپيوندد بدانيد كه من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز رنج و نكبت نمىدانم.»(16)
مجموعه اين گفتار و سپس رفتار، و خطبههاى آن حضرت و يارانش، وجوب قيام، و عوامل و آرمانهاى آن را تبيين مىكنند، و به طور خلاصه، بيانگر لزوم نهضت و انقلاب در عرصههاى مختلف با طاغوتيان و مستكبران است، و پس از طاغوت زدايى، تشكيل حكومت اسلامى براى اجراى معروف و جلوگيرى از منكر، و گسترش عدل و داد است. چند نمونه از نهضتهاى امامان(ع)
نهضت و قيام سياسى، فرهنگى،اخلاقى و اجتماعى در سرتاسر زندگى همه امامان(ع) در جايگاه والايى قرار داشت، به طورى كه همه آنها به شهادت رسيدند، و همين دليل بزرگ بر مبارز بودن آنها، و قيام آنها براى احقاق حق و ابطال باطل است، به عنوان نمونه:
1- ما وقتى كه نهج البلاغه (مجموعه گفتار و نوشتار) حضرت على(ع) را بررسى مىكنيم، مىبينيم اين كتاب قبل از هرچيز يك كتاب انقلابى است، به ويژه در انقلاب سياسى و فرهنگى، حرف اول را مىزند.
امام على(ع) در فرازى از سخنانش پيرامون جنگ افروزان جنگ جمل و شورشيان بر ضد حكومت اسلامى مىفرمايد: «فان ابوا اعطيتهم حدّ السّيف و كفى به شافياً من الباطل و ناصراً للحقّ…؛اگر آن مخالفان (مانند طلحه و زبيرو…) از پذيرش حق خوددارى مىكنند، لبه تيز شمشير را به سوى آنها روانه مىسازم، همان شمشيرى كه در برابر زورگويان، بهترين درمان باطل، و يار و ياور حق در برابر خود ستمگر است… من كسى نبودم كه به نبرد تهديد شوم، و يا از شمشير و نيزه مرا بترسانند، چرا كه من به پروردگارم يقين دارم، و در دينم كمترين شك را ندارم.»(17)
2- در ماجراى جنگ جمل، حضرت على(ع) همراه لشگرش به سوى بصره حركت مىكردند، در مسير راه به محلّه ذىقار (كه در بين بصره و كوفه قرار داشت) رسيده و در آنجا براى استراحت، مدتى توقّف كردند. ابن عباس مىگويد: در اين محل به محضر اميرمؤمنان على(ع) رفتم ديدم مشغول وصله كردن كفش خود است، وقتى كه مرا ديد فرمود: «اين كفش چه قدر مىارزد؟» گفتم: ارزشى ندارد. فرمود: «سوگند به خدا همين كفش بى ارزش براى من از حكومت بر شما بهتر است، مگر اينكه با اين حكومت، حقّى را برپا دارم، يا باطلى را دفع كنم.»(18)
امام(ع) در مورد ديگر، پس از اين سخن از خيمه بيرون آمد و براى مردم سخنرانى كرد، از جمله فرمود: «و ايم اللّه لابقرنّ الباطل حتّى اخرج الحقّ من خاصرته؛
سوگند به خدا من پرده باطل را مىشكافم تا حق را از پهلوى آن بيرون كشم.»(19)
3- هنگامى كه به دستور عثمان، ابوذر را به سوى ربذه تبعيد مىكردند، امام على(ع) و امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به بدرقه ابوذر شتافتند، و هر كدام مطالبى گفتند كه بيانگر تأييد قيام ابوذر بود. امام على(ع) فرمود: «اى ابوذر! تو به خاطر خدا خشم كردى، پس به همان كس كه به خاطرش خشم كردى، اميدوار باش، اين مردم به خاطر دنيايشان از تو ترسيدند، ولى تو به خاطر دينت، از اين رو ترس دارى كه به دينت آسيب برسانند…»(20)
4- امام حسن(ع) در بدرقه ابوذر، خطاب به او فرمود: «اى عمو! اين سردمداران اين گونه با تو برخورد كردند كه مىدانى، ولى خداوند متعال ناظر است، سختىها را با ياد فراق و فناى دنيا بر خود هموار كن، و به اميد پاداشهاى آخرت، خود را شاداب ساز، و در پرتو صبر و مقاومت زيست كن تا وقتى با پيامبر(ص) ديدار كردى، او از تو خشنود باشد.»(21)
5 – امام حسين(ع) يكه تاز ميدان قيام بود، كه قبلاً شمّهاى از جلوههاى گفتارى و رفتاريش در اين راستا بيان شد، او فرياد مىزد: «و هيهات منّا الذّلّة…؛ ذلت تسليم شدن در برابر ستمگران، از ساحت ما بسيار دور است، كه خدا و رسولش و مؤمنان، آن را بر ما نمىپسندند، و دامنهاى مطهر و پاكى كه ما در آن رشد و نموّ يافتيم، اين اجازه را به ما نمىدهند، كه مطيع انسانهاى پليد شويم، و زندگى ذلّت بار را بر زندگى شرافتمندانه ترجيح دهيم…»(22)
6- سدير صيرفى مىگويد: «به محضر امام صادق(ع) رفتم و گفتم سوگند به خدا خانه نشينى براى شما روا نيست.» فرمود: چرا؟ گفتم: به خاطر دوستان و ياران بسيارى كه دارى، سوگند به خدا اگر امير مؤمنان على(ع) آن همه يار و ياور داشت، نمىگذاشت طايفه تيم و عدى(دودمان عمر و ابوبكر) به مقام او طمع كنند و حق او را بگيرند. فرمود: اى سدير به نظر تو چه اندازه يار و ياور دارم؟ گفتم صدهزار. از روى تعجب فرمود: صد هزار؟ گفتم بلكه دويست هزار، فرمود: دويست هزار؟! گفتم: بلكه نصف دنيا. آن حضرت پس از اندكى سكوت، به من فرمود: اگر مايل باشى و برايت سخت نباشد، همراه من تا ينبع (مزرعهاى در نزديك مدينه) برويم. گفتم: آمادهام. امام(ع) دستور فرمود: الاغ و استرى را زين كردند، من سبقت گرفتم و بر الاغ سوار شدم، تا احترام كرده باشم و آن حضرت بر استر سوار شود. فرمود: اگر بخواهى استر را در اختيارت بگذارم؟ عرض كردم: استر براى شما زيباتر و مناسبتر است، فرمود الاغ براى من راهوارتر است. من از الاغ پياده شدم و او بر آن سوار شد و من بر استر سوار شده و با هم حركت كرديم، تا به محلى رسيديم، در آنجا جوانى بزغاله مىچرانيد، حضرت بزغالهها را نگريست، و آنگاه به من فرمود: «و اللّه يا سدير لوكان لى شيعةٌ بعدد هذه الجداء ما وسعنى القعود؛سوگند به خدا اى سدير اگر شيعيان(حقيقى) من به اندازه تعداد اين بزغالهها بودند خانه نشينى برايم روا نبود، و قيام مىكردم.»
سپس پياده شديم و نماز خوانديم، پس از نماز كنار بزغالهها رفتم و آنها را شمردم كه هفده عدد بودند.»(23)
امامان ديگر نيز: همين روش را داشتند، و هرگز ظالمان را تأييد نمىكردند، و در فرصتهاى مناسب، مردم را بر ضد آنان مىشوراندند، و هرگاه شرايط مساعد بود، قيام و انقلاب مىنمودند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. المنجد، واژه نهض. 2. سوره بقره، آيه 256. 3. سوره نحل، آيه 36. 4. سوره نساء، آيه 75. 5. سوره ص، آيه 36. 6. وسائل الشيعه، ج 11، ص 510. 7. همان، ص 510. 8. همان، ص 400. 9. وسائل الشيعه، ج 12، ص 140. 10. همان. 11. كامل الزيارات، ص 71. 12. لهوف سيد بن طاووس، ص 80. 13. همان، ص 82. 14. همان، ص 40. 15. همان، ص 61، مقتل الحسين مقرّم، ص 151. 16. تحف العقول، ص 245. 17. نهج البلاغه، خطبه 22. 18. همان، خطبه 33، و خطبه 104. 19. همان، خطبه 104. 20. نهج البلاغه، خطبه 130. 21. بحارالانوار، ج 22، ص 436. 22. لهوف سيد بن طاووس، ص 41. 23. اصول كافى، ج 2، ص 242.
رئيس جمهور آينده و مسئوليتهاى او
در آستانه برگزارى انتخابات رياست جمهورى هستيم. مردم مؤمن و مسئوليت شناس ما مانند هميشه خود را آماده مىكنند تا در روز تاريخى 27 خرداد 84 براى انتخابات رئيس جمهورى لايق و شايسته و مسئوليت شناس به پاى صندوقهاى رأى بروند تا به خواست خداوند نهمين دور رياست جمهورى را در كمال آرامش و بدون تنش برگزار كنند و صحفه ديگرى از تاريخ انقلاب را رقم زنند.
انتخابات 27 خرداد بطور قطع حساسترين دور انتخابات رياست جمهورى است چرا كه سرنوشت حاكميت اجرائى كشور را تعيين مىكند حاكميتى كه با شرائط خاص زمانى روبرو است. دوستان و دشمنان چشم به راه نتيجه اين آزمون بزرگ اند، آزمونى براى ملت، براى حاكميت و دست اندركاران امور و همه كسانى كه خود را در برابر خدا و خلق مسئول مىدانند، به سرنوشت انقلاب مىانديشند، بيست و هفت سال فراز و نشيبهاى سياسى، جناحى را ديدهاند، چالشهاى فرهنگى و اقتصادى را مشاهده كردهاند، تلخىها و شيرينىها را در ذائقه جان ذخيره دارند، خطرها و تهديدها را با تمام وجود لمس مىكنند. سيلاب خون پاك شهيدان و جوانان به خون خفته را در پهنه آسمان خيال به تصوير مىكشند، صف طولانى راهيان عشق را كه سر از ملكوت گيتى برآوردند پيش روى خود مىبينند كه رو در روى آنها نشسته و دامان آنها را گرفته و آنان را به هرچه حقيقت و پاكى و عشق و ايثار است سوگند مىدهند كه مبادا به ما خيانت كنيد و بر آرمانهاى ما خط بطلان بكشيد و خونهاى پاك رهروان كوى شهادت را پايمال كنيد. اين پيامى است كه از جاى جاى خاك ميهن اسلامى ما، گلزارها و گلستانها و تربت شهيدان به گوش مىرسد، به هر مزارى گزارمان مىافتد با چهرههاى در خون نشسته روبرو مىشويم كه در كلاس عشق صف كشيدند و به زندهها مىگويند بر ميثاق خود پايبند باشيد و به خون شهيدان خيانت نكنيد و هر آنچه سبب تضعيف نظام و بى حرمتى به ارزشهاى انقلاب باشد خيانتى است غير قابل بخشش…بارى با چنين احساسى بايد به استقبال انتخابات رفت چه آنانكه خود نامزد اين پست كليدى اند و چه آنانكه هوادار آنان هستند، تبليغ مىكنند و يا رأى مىدهند و زمينه ساز دولت آيندهاند…اين نگاه ياران امام و وفاداران به نظام است كه دل در گرو ارزشها دارند و از لوث شدن دست آوردهاى انقلاب در هراسند و آنها را با هيچ چيز ديگر معاوضه نمىكنند. نوميدى دشمنان ما
و اما دشمنان ما، آنها برآنند تا از هر فرصتى تهديدى بسازند و چالشى بر سر راه انقلاب پديد آورند. در انتخابات مجلس شوراى اسلامى ديديم چه توطئهها كردند و به دليل راه يافتن اصولگرايان به مجلس و در دست گرفتن سكان قوّه مقننه چه غوغا سالارى در رسانهها به راه انداختند، چرا كه استقرار مجلس با اين بافت آب پاكى روى دست دشمن ريخت و اميدهاى شيطانى آنها را به نوميدى كشانيد، ديديم كه سردمداران كفر جهانى از كاخ سفيد فرياد برآوردند و رئيس جمهور سفيه آمريكا اين انتخابات را مايه يأس و نوميدى خواند و دليل درستى راه ما همين بس كه شيطان بزرگ از كار ما و انتخابات ما ناراضى باشد و رسانههاى صهيونيستى و امپرياليستى زوزه كشند.
و مايه تأسف آنكه پارهاى عناصر داخلى با آنان همصدا شده و دست آوردهاى جمعى را زير سؤال مىبرند. گاه با عنوان كردن اعانهاى كه از سوى مجلس به مستمندان و نيازمندان با دست نمايندگان مىرسد، گاه با سوژه فلان خبرنگار اخراجى و عناصر نامطلوب كه از ورود به مجلس منع شدهاند و گاه بر سر مصوبات كه در جهت مصالح ملت است مانند طرح تثبيت قيمتها و كاهش سود بانكى و امثال آن كه توده مردم را اميدوار به عملكرد مجلس هفتم نموده و چشم انداز آينده روشنى را انتظار مىكشند و شگفت آنكه پارهاى عناصر مسئول در درون دستگاهها دانسته و ندانسته در اين دام شيطانى افتاده و جوّ مىسازند و گرانى سفارشى پديد مىآورند و برآنند تا عملكرد مجلس را مشوّه جلوه دهند با اين هدف كه خط سياسى مجلس موفق جلوه نكند و انتخابات رياست جمهورى و دولت آينده همسوئى با مجلس نداشته باشد، و كار از دستشان يكسره بيرون نرود و اصولگرائى يك پارچه نشود كه اگر يك پارچه شد بايد آنها دنبال كار خود بروند و دست از سر نظام بردارند. با اين فلسفه است كه از خارج و داخل به مجلس حمله مىشود تا دست آوردهاى آنرا مردم نبينند و البته آنچه خدا مىخواهد فراتر از خواست بندگان است. آنچه مهم است اينكه مجلس راه خود را گم نكند و نمايندگان در دام بازيهاى سياسى و خطى و نفسانى نيفتند و همّ و غم خود را مصروف خدمت كنند كه تنها در اين صورت است كه از حمايت الهى بهرهمند شده و حملهها و هجمهها راه به جائى نخواهد برد و در يك سخن آهنگ پيروزى نبايد موجب غرور و فريب و افتادن در دام نفس و وسوسه شيطان گردد، زيرا انسان در هيچ حال از خطر مصون نيست و همانگونه كه يوسف صديق گفت: «و ما ابرأ نفسى انّ النفس لامّارة بالسوء الّا ما رحم ربى» نفس قابل اعتماد نيست چرا كه نفس فرمانده بديهاست مگر خدا رحم كند. و همه ما به رحمت خدا و دستگيرى او نيازمنديم…
بارى ورود به اين بحث هدف اصلى اين مقال نيست بلكه اشارتى است گذرا كه از آن غفلت نبايد كرد. حال كه چنين توفيقى دست داده و خداوند عنان بخشى از حاكميت را به دستمان سپرده بايد پاس اين نعمت بداريم و حق آن را ادا كنيم همين راه و روش مىبايست در تشكيل دولت آينده محور حركتها باشد.و گذشتهها را مىتوان جبران كرد و بر زخمهاى دلهاى مردم و دردمندان اسلام و انقلاب مرهم نهاد و بطور جد بايد بدانيم كه از كوچكترين حركت آدميان و آنچه در اوهام مىگذرد خدا آگاه است هرچند نوع ديگر بازگو كنيم و وجدان عمومى و فطرت آدميان نيز آن را درك مىكند هرچند توجيهات نوع ديگر باشد. حضور پرشور در انتخابات
شركت در انتخابات با بيشترين حضور، تقويت كننده نظام است همانگونه كه رهبر معظم به آن تأكيد فرمودند. آنچه تهديدات دشمن را پاسخ مىدهد و تاكنون ناكام ساخته همين حضور پرشور مردمى است كه با سليقهها و گرايشهاى گوناگون با ايمان به اصل نظام به پاى صندوقها بيايند و وفادارى خود را به انقلاب و اسلام در ديد جهانيان به نمايش گذارند آنچه رهبرى نظام در آغاز اين سال بر آن انگشت نهادند. همبستگى و مشاركت عمومى بر اساس اين فلسفه بود. با اين همبستگى و مشاركت پاسخ تهديدات آمريكا و اسرائيل را بايد داد و با چنين فرضى آمريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند. دشمن بر آن است كه رشته اتحاد ملت را بگسلد و با ايجاد شكاف و شقاق زمينه نفوذ را فراهم سازد كه هرگز نخواهد توانست و آگاهى و هوشيارى مردم نقشههاى تفرقهانگيز را نقش بر آب خواهد ساخت و همين سياست و تدبير بايد سرلوحه كار مسئولان باشد. جريانهاى سياسى بايد به اصل نظام فكر كنند نه به خواستههاى حزبى و شخصى و جناحى و گرنه نتيجه همان خواهد بود كه قبل از ما عمل كردند. كسانى در اين آزمايش تاريخى سربلند هستند كه در اين روزهاى حساس در انديشه زمين زدن يكديگر نباشند. ملاك عمل و انگيزه حركت، رضاى خدا و مصلحت ملت و حفظ نظام و مأيوس كردن دشمن باشد و اگر جز اين باشد قطعاً زمين خواهيم خورد (انّ اللّه لايغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم). ويژگىهاى رئيس جمهور آينده
و اما رئيس جمهور و دولت آينده چه ويژگىهائى بايد داشته باشد؟ «اسلام، انقلاب، قانون اساسى، خط امام و ولايت» بنيادهاى اوليه است كه بدون آنها هيچ مقام مسئولى مشروعيت ندارد علاوه بر اينها دغدغه خدمتگذارى به مردم و دلسوزى براى اسلام و دين نه در ادعا بلكه در تجربه و عمل سالهاست كه لوث شدن ارزشها و هجمهها به ارزشهاى اسلامى را در فضاى فرهنگى كشور نظاره مىكنيم، براى يك دولت متعهد اينها تحمّل كردنى نيست. توطئههاى بيگانه در قشرهاى وسيعى به بار نشسته و ثمره تلخ آن گلوگير دردمندان و غيرت مداران شده است، دولت آينده چه فكرى براى اين نابسامانيها دارد؟ فقر و فساد و تبعيض رنج بى حساب به مردم مىدهد، دولت آينده جه برنامهاى براى سامان بخشى به اين وضع ارائه مىكند؟ بيكارى و سرگردانى جوانان يك معضل بزرگ است، دولت آينده براى به راه انداختن چرخهاى اقتصاد و صنعت و كشاورزى و توليد كه بستر اشتغال هستند چه تصميمى دارد؟
هر آنكس كه از كانديداها به ميدان مىآيد و سكان دار دولت آينده مىشود از هم اكنون وزيران شايسته كاردان و مؤمن را بايد در گزينه داشته باشد كه همسو با ملت و مجلس و رهبرى كار كنند و هر روز در مجلس از تذكر و سؤال و استيضاح صحبت نباشد. رياست جمهورى آينده از هم اكنون بايد بداند حداقل سه سال با مجلس روبرواست و اگر هماهنگى نداشته باشد كارى از پيش نخواهد برد. چرا كه مجلس با حساسيت مسائل را دنبال مىكند، امروز ديگر رودرواسى و تعارف، تاريخ مصرفش گذشته و همه بايد صريح بى تعنت و تكلف در بيان حق و دفاع از حق به ميدان بيايند. با توجه به اين نكته مىتواند فضائى آرام و مساعد براى خدمت بوجود آورد، در فضاى آشفته و تشنج، كارى پيش نخواهد رفت رئيس جمهور آينده و دولت او بايد براى برگرداندن ارزشهاى برباد رفته كمر ببندد و وجدان عمومى را راضى نگهدارد كه رضاى خداوند نيز در اين است، هرچند قشرهاى خاصى اين سياست را نپسندند و جو سازى كنند كه نبايد به آنها اعتنا كرد.
رئيس جمهور آينده بايد مراقب باشد جناح گرائى دردستگاه دولت حاكم نشود و فرصتطلبى و فرصت سوزى به نوعى ديگر در نظام حكومتى رخنه نكند هرچند با عنوانهاى عامه فريب كه نتيجه همان خواهد شد كه ديگران عمل كردند و بالاخره منزوى شدند.
رئيس جمهور آينده بايد از عوامل نفوذى ليبرال و سكون جداً برحذر باشد كه آنها از هم اكنون در جستجوى جاى پائى براى خود در دولت آيندهاند و اين خطر بزرگى است كه همه بايد مراقب باشند. رئيس جمهور آينده بايد قوى و قدرتمند در برابر قدرتهاى زورگو عمل كند موضع ضعف نگيرد و به تهديدها محكم پاسخ دهد آنگونه كه در شأن اين ملت است. قطعاً پس از استقرار يك دولت متعهد و يكپارچهگى بيشتر نظام، تهديدها هرچند زياد باشد ناكام خواهد ماند و ايستادگى و دفاع از حقوق ملت تنها پاسخى خواهد بود به زورگوئىهاى دشمن همانگونه كه بيست و هفت سال است اين تجربهها تكرار شده است.
در يك سخن، ملت امروز دولتى مىخواهد كه سرلوحه كارش خدمت به مردم، دفاع از ارزشها و دست آوردهاى انقلاب و پاسدارى از كيان جمهورى اسلامى و مقابله با لجام گسيختگى و فقر و فساد و تبعيض باشد و چنين دولتى از نظر ملت، دولت اصلاح طلب خواهد بود و واژه اصلاحطلبى مفهوم واقعى خود را پيدا مىكند بدينسان اصلاحطلبى نبايد دستاويزى باشد براى توجيه آزادىهاى نامشروع و لجام گسيختگى و فساد و سهم خواهىهاى ناحق و مطالبات غير قانونى. و براى استقرار چنين دولتى بايد تلاش كرد و همگان خود را مسئول تحقق بدانند و خداوند بهترين ياور خواهد بود.
پاورقي ها:
نقش اهل بيت پيامبر در تبيين و پاسدارى از حريم عقايد اسلامى
چكيده
اهل بيت با تفسير و تبيين صحيح از آموزههاى دينى و جلوگيرى از كج انديشيهاى منحرفان، نقش مؤثرى را در حفظ و بقاء تعاليم دين اسلام ايفا نمودهاند. هر چند تعاليم ائمه معصومين(ع) بسيارى از زمينههاى فكرى، عملى،فردى و اجتماعى اسلام را در بر مىگيرد، اما تأثير آنان در شرح و بيان مسائل زير بنايى و اصول اعتقادى اسلام از اهميت ويژهاى برخوردار است. بر اساس منابع روايى و تاريخى علم ائمه از ناحيه ذات اقدس ربوبى بر آنان افاضه شده و با برخوردار بودن از ملكه عصمت، آموزههاى آنان عارى از هرگونه خطا و اشتباه مىباشد. با توجه به مسؤوليتى كه بعنوان جانشينان بحق رسول گرامى اسلام(ص) در خويش احساس مىكردند، از همان ابتدا با هرگونه انحراف و كج انديشى در اصول و فروع دين برخورد نموده و سعى نمودند معارف حقيقى اسلام را به پيروان آن تعليم نمايند. آنان با اين اعتقاد كه اصول كلى معارف دين در كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) موجود است، به بيان مصاديق و جزئيات آن پرداختند و با معرفى عقل و انديشه آدميان بعنوان حجّت باطنى براى احياء و آمادگى آن در درك معارف دين كوشش نمودند.و با تدوين اصل اعتدال در امور اعتقادى، هرگونه انحراف از صراط مستقيم الهى را مساوى با گمراهى معرفى كردند. هرچند عقل را در شناخت خداوند از طريق آثار و نشانههاى او توانا يافتند. اما اين را گوشزد نمودند كه درك كنه ذات حق تعالى امرى غيرممكن و محال است. با تبيين حقيقت توحيد ربوبى و بيان مراتب آن بر عينيّت صفات باذات تأكيد ورزيدند. و از توصيف خداى سبحان بگونهاى كه شايسته ذات ربوبى نيست منع نموده، از توصيف او با عناوين ذهنى كه منجر به احاطه حضرت حق مىگردد نهى نموده و به اقرار صفات حق تأكيد ورزيدند. با يادآورى اين كه ايمان امرى قلبى و درونى است، اما اقرار با زبان و عمل به اركان دين را مؤثر در ايمان دانسته، آن را داراى مراتب و قابل شدت و ضعف و امرى اختيارى معرفى نمودند. با بيان اينكه خداوند عالم به تمام جزئيات عالم هستى است و قدرت او تمام امور ممكن را در برمىگيرد، پاسخ برخى از شبهات را ارائه نموده و از محدود دانستن علم و قدرت حق منع كردند. اراده حق تعالى را در امور تكوينى، آفرينش او دانسته و در تشريعيات دستور به انجام فعل معرفى كردند. متكلم بودن خداى سبحان را صفت فعلى، و الفاظ و كلمات ايجاد شده توسط او را امرى حادث دانستند. با عنايت به توانا بودن عقل انسان در درك خوبى و بدى، حق تعالى را از هرگونه عمل ناروايى منزّه دانستند و با تأكيد بر مختار بودن انسان در افعال خويش به تدوين اصل «لاجبر و لا تفويض بل امرٌ بين الامرين» پرداختند. با تعيين جايگاه مسأله قضا و قدر تغيير در بعضى مراتب آن را روا دانستند و با تشريح نسخ در امور تشريعى اصل بداء را تدوين نموده و آن را يكى از اصول مهم اعتقادى معرفى نمودند، تا نشان دهند كه دست خدا همواره در تغيير تقديرات باز است و خداوند فعّال مايشاء است. نقش اهل بيت پيامبر(ع) در تبيين و پاسدارى از حريم عقايد اسلامى
تعاليم اسلامى را بطور كلى مىتوان در زير سه عنوان جاى داد. آموزه هايى كه درباره اعتقادات انسانهاست يعنى امورى كه اذعان و تصديق باطنى را مىطلبد، به بيان ديگر امورى كه بايد به آنها ايمان داشت. دستهاى از معارف اسلام در ارتباط با امور اخلاقى و تربيت انسانها و متخلق كردن آنها به اخلاق نيكو و پاك نمودن آنها از اخلاق ناپسند مىباشد. بخشى ديگر از حقايق اسلام مربوط به بعد عملى و احكام فردى و اجتماعى انسانها مىباشد.
هدف همه اين آموزهها هدايت انسانها و استكمال آنها، و رساندن آنها به مقام انسانيّت و مقام خليفه الهى و كمال مطلوب كه هدف از خلقت آنها بوده، مىباشد. اگر نگاهى گذرا به تعاليم انبياء الهى در طول تاريخ و سيره عملى آنها بنمائيم به آسانى درمىيابيم كه اين اهداف را تعقيب مىنمودند. البته هدايت انسانها از شؤون ربوبيّت خداى سبحان است، چون او ربّ موجودات جهان است، هدايت همه بدست اوست. «سبّح اسم ربّك الاعلى، الّذى خلق فسوّى. والذى قدّر فهدى»(1)منزه شمار نام پروردگار بلند مرتبهات را، همان خدايى كه آفريد و منظم كرد و همان كه اندازهگيرى كرد و هدايت نمود. «ربّنا الذى اعطى كلّ شىءٍ خلقه ثمّ هدى»(2)پروردگار ما آن كسى است كه همه چيز را خلق و سپس هدايت كرد. ولى پروردگار عالميان راه و رسم زندگى موجودات و راه به كمال رسيدن آنها را براى هر كدام متناسب با مرتبه وجودى آنها تعيين نموده است. گروهى از موجودات، يعنى جمادات را در زنجير نيرومند قانون آفرينش مجبور و مسخّر كرده و آنها ذرّهاى از مسير تعيين شده تخطى نمىكنند، چون انحراف از مسير مساوى با نابودى است. «و سخّر الشمس و القمر كلٌّ يجرى لاجلٍ مسمّى»(3)و مسخر گردانيد خورشيد و ماه را هر يك از اينها تا وقت معينى به حركت خويش ادامه مىدهند. براى دستهاى ديگر از موجودات هدايت الهى از نوع الهام است و از اين طريق راه كمال خويش را مىپيمايند. «و اوحى ربّك الى النحل»(4) پروردگارت به زنبور عسل الهام كرد. اما در مورد انسانها هدايت از طريق وحى به وسيله فرشتگان مقرّب به پيامبران الهى نازل مىشود و از اين راه، رسم زندگى را به آنان مىآموزد. و آنچه را آدميان براى رسيدن به كمال معنوى بدان نياز دارند، در اختيار آنان قرار مىدهد. نظامى كه خداوند براى انسان مقدّر نموده در فرهنگ قرآن «اسلام» ناميده شده. «انّ الدين عند اللّه الاسلام»(5)همانا دين نزد خدا اسلام است. حضرت حق در طول تاريخ بشريت «دين اسلام به معناى عام يعنى تسليم بودن در برابر خداى سبحان» را در قالبهاى متناسب با هر عصر و زمانى بواسطه انبياء به مردم ابلاغ كرده است. و حجّت را بر آنها تمام نموده است. تا اين كه در شكل نهايى و كامل آن را در قالب دين اسلام بمعناى خاص به حضرت محمّد بن عبداللّه (ص) آخرين فرستاده خدا اعطا نموده است. و در كنار آموزههاى مستقيم وحيانى سيره علمى و عملى پيامبران همواره تكميل كننده اين طريق هدايت بوده است.
اما از آنجايى كه انسان ناسپاس است، قدر اين نعمت بزرگ هدايت الهى و سفيران او را ندانسته، نه تنها به پيامهاى الهى آنان گوش نمىدادند. بلكه به مبارزه با آنها اقدام مىنمودند. و همواره در طول تاريخ نزاع و جنگ بين حق و باطل جريان داشته است. البته عوامل و انگيزههاى مختلفى منشأ مقاومت مردم در مقابل پذيرش دعوت انبياء بوده است كه بحث از آنها ما را از هدف اين نوشتار دور مىكند. تازه بعد از اينكه گروهى از مردم با ديدن معجزات و نشانههاى صدق پيامبران دعوت آنها را مىپذيرفتند، شروع به بهانه جوئيها و شانه خالى كردن از زير بار مسئوليت دين خويش برمىآمدند. و گاهى نيز از روى جهل و نادانى دچار كج فهمى در معارف الهى مىگرديدند. تازمانى كه فرستادگان الهى در ميان مردم حضور داشتند، اين بد فهمىها و انحرافات فكرى با راهنمايى آنان اصلاح مىگرديد. اما وقتى بين پيامبران فاصلهاى ايجاد مىشد پيروان انبياء گذشته گاه از روى عناد و دشمنى و زمانى از روى جهل و نادانى و يا براى رسيدن به خواستههاى نفسانى، دست به تحريف و تغيير آموزههاى انبياء مىنمودند. تا اينكه مصلحت اقتضا مىنمود براى اصلاح آن انحرافات و بيان معارف عاليتر پيامبران بعدى ظهور نمايند و اين سنّت الهى در طول تاريخ بشر بوده است تا اينكه نوبت به رسول خاتم مىرسد. كليات دستورات و قوانين و تعاليم مورد نياز سعادت انسانها تا روز قيامت در قالب آيات نورانى قرآن مجيد در مدت بيست و سه سال بر روح پاك رسول گرامى اسلام نازل گرديد و او نيز بدون هيچ گونه تغييرى به مردم ابلاغ نمود و سنّت گفتارى و رفتارى او تبيين كننده و تكميل كننده آموزههاى اين دين جاويد گرديد. با وجود همه مخالفتها، دشمنىها و كارشكنىهاى انسانهاى جاهل، مكتب اسلام مسير توسعه و كمال خود را در زمان حضور پيامبر اسلام طى نمود. و پيروان وارسته و با اخلاص نيز پيدا كرد، هرچند گروهى نيز براى رسيدن به آسايش و استفاده از امتيازات اسلام در ظاهر اسلام را پذيرفتند ولى در باطن كينه اسلام را در دل داشته و منتظر فرصت مناسب براى آشكار نمودن اين عداوت بودند و اين خطرى بود كه دين نوپاى اسلام را تهديد مىنمود. حال پرسش اين است كه دين اسلام به عنوان آخرين دين الهى چه تدبيرى براى جلوگيرى از انحرافات انديشيده است؟ بايد دانست كه حفظ و پاسدارى از دين و شريعت گاهى از اصل ابلاغ آن مهمتر است.
پيامبر اسلام تا زمانى كه در قيد حيات بودند در كنار ابلاغ تعاليم اسلام با تحمل سختىها و مشكلات فراوان به پاسدارى از آموزههاى آن پرداختند و از انحرافات فكرى و عملى مسلمين جلوگيرى نمودند. اما تنها به اين اكتفا نكرده و براى صيانت از معارف دين براى بعد از خويش راهنمائيهاى لازم را ارائه نمودند و گاه با عناوين عام مثل «اهل بيت» و «عترت» و گاه با اسم و مشخصات، جانشينان بعد از خويش را تعيين نمودند و جامعه اسلامى را به حال خويش وانگذاشتند. تا اين رهبران الهى با تبيين و تفسير صحيح آيات قرآن و سيره نبوى پاسداران اين شريعت الهى باشند. و از كج انديشيها جلوگيرى نمايند. هرچند قلمرو حفاظت دينى آنان گسترده است و همه تعاليم اسلام را در بر مىگيرد اما در اين نوشتار تنها به نقش آنها در تبيين و حراست از اعتقادات صحيح اسلامى مىپردازيم و اهميت راهنمائيهاى آنان در زمينههاى احكام فردى و اجتماعى، فقهى و اخلاقى را به جايگاه مناسب آن ارجاع مىدهيم. بيان دو نكته:
1- در اين نوشتار مباحث مفهوم و مصداقشناسى اهل بيت صورت نمىگيرد. بلكه به عنوان يك اصل پذيرفته شده، كه با استفاده از آيات قرآن و روايات پيامبر اسلام(ص) كه در جاى خود ثابت شده است، منظور ما از اهل بيت در اين مقال حضرت على بن ابى طالب(ع) و فاطمه زهرا(س) دو فرزندشان امام حسن و امام حسين(ع) كه مورد اتفاق شيعه و سنى است. و نه نفر از فرزندان امام حسين(ع) بعد از خمسه طيّبه به عنوان عترت رسول خدا و كشتى نجات و يكى از ثقلين با آنان رفتار مىنمائيم بدليل اين كه پيامبر اكرم(ص) در تفسير آيه تطهير «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»(6) همانا خداوند خواسته است تا پليدى و گناه را از شما اهل بيت ببرد و شما را كاملاً پاك سازد.
فرمودند: «انا و اهل بيتى مطهرون من الذنوب»(7)من و خانوادهام از گناهان پاك هستيم و نيز مىفرمايد: «انا و على و الحسن و الحسين و تسعة من ولدالحسين مطهرون معصومون»(8) من و على و حسن و حسين و نه نفر از فرزندان حسين پاك و معصوم هستيم. بنابراين اهل بيت، پس از پيامبر اكرم(ص) دخت گرامى او حضرت فاطمه زهرا(س) و دوازده امام معصوم كه اول آنها على بن ابيطالب و آخرين آنها حضرت مهدى(عج) است، مىباشند.
2- چون در اين نوشته مىخواهيم به بيانات و سيره عملى ائمه معصومين(ع) به عنوان مفسران و پاسداران عقايد اسلامى استناد كنيم، لازم است بدانيم كه منابع علم آنان چيست؟ چنان كه از رواياتى كه در تفسير بعضى از آيات بيان شده است و رواياتى كه از پيامبر گرامى اسلام نقل شده، و از اظهارات خود ائمه معصومين استفاده مىشود علم اهل بيت، علم اكتسابى نيست، بلكه علمى خدادادى است و خداى سبحان به خاطر لياقت و ظرفيّت وجوديشان و طهارت آنها به آنان افاضه نموده است، چون: «العلم نورٌ يقذفه اللّه فى قلب من يشاء» اينك نمونه هايى از اين روايات را ذكر مىكنيم.
شمارى از روايات وجود دارند كه بر اين نكته تأكيد مىورزند كه تنها اهل بيت پيامبر حقايق قرآن، وجوه معانى و اهداف آن را آن گونه كه بايد مىفهمند. از جمله پيامبر اكرم(ص) فرمودند «من عنده علم الكتاب؛ على بن ابيطالب است»(9)و نيز على (ع) فرمود: «انا هو الذى عنده علم الكتاب»(10) من همان كسى هستم كه علم قرآن نزد اوست. و نيز امام حسين(ع) مىفرمايد: «نحن الذين عندنا علم الكتاب و بيان مافيه»(11) ما كسانى هستيم كه علم قرآن و بيان آنچه در آن است نزد ما است. در حديثى امام صادق(ع) مىفرمايد: «انّ اللّه علّم رسوله الحلال و الحرام و التأويل و علّم رسول اللّه علمه كلّه علياً»(12) همانا خداوند به پيامبرش حلال و حرام و تأويل آيات قرآن را آموخت و رسول خدا همه علمش را به على ياد داد. امام باقر(ع) تأكيد مىكند «اگر به رأى و هوس خود فتوى مىداديم هر آينه از هلاك شدگان بوديم. ما به آثار پيامبر براى مردم فتوى مىدهيم و بر پايه علومى كه نزد ماست و هر يك از ديگرى به ارث مىبريم ما اين علوم را ذخيره مىكنيم همانطور كه مردم طلا و نقره خود را ذخيره مىكنند.»(13)
امام علمش را از امام پيشين خود مىگيرد و اين علم ميراثى است منحصر و مخصوص به خود آنها كه در نهايت به علم الهى منتهى مىشود. و روايات فراوانى شاهد بر اين مدعا است كه در منابع حديثى ثبت و ضبط شدهاند.(14)
بنابراين آنچه از آموزههاى اسلام ثابت بشود كه از يكى از اهل بيت صادر شده است، قطع آور و يقينى است و با اطمينان مىتوان بدان استناد نمود. دانشمندان شيعه در طول تاريخ زحمات زيادى را متحمل شدهاند و سعى كردهاند احاديث صحيح اهل بيت را شناسايى نموده و آنها را از روايات جعلى و ساختگى جدا نمايند و لذا در زمان ما دسترسى به احاديث صحيح خيلى مشكل نيست.
با توجه به مباحث گذشته اينك به موضوع اصلى يعنى نقش اهل بيت در پاسدارى از حريم و عقايد اسلامى مىپردازيم. مىتوان گفت اهل بيت داراى يك مكتب اعتقادى خاصى بودهاند كه بخشى از آن را به ديگران تعليم دادهاند. ابتدا اصول كلى اين مكتب را بيان مىكنيم و سپس به جزئيات مىپردازيم.
الف: جايگاه كتاب و سنّت پيامبر در مكتب اهل بيت:
قرآن نخستين منبع معارف و احكام الهى است و همه اصول و مبادى هدايت و سعادت بشر در آن بيان شده است. ولى در فهم و تفسير آن بايد از سنّت پيامبر و بيان اهل بيت كمك گرفت. امام صادق(ع) مىفرمايد: «خداوند تبارك و تعالى، همه آنچه را كه بشر در مسير هدايت به آن نياز دارد، در قرآن بيان كرده است. يعنى اصل و اساس آن در كتاب الهى موجود است، گرچه عقل افراد از فهم آن ناتوان است.»(15) در حديث ديگرى سماعه از امام كاظم(ع) پرسيد: آيا همه احكام در قرآن و سنّت پيامبر(ص) مطرح شده است، يا اين كه شما نيز از پيش خود درباره آن سخنى داريد؟ امام فرمود: «بل كلّ شىءٍ فى كتاب اللّه و سنّة نبيه» بلكه همه چيز در كتاب خدا و سنّت پيامبر اوست.»(16)
پيامبر اكرم(ص) هم نيازهاى علمى حوادث و وقايع زمان خويش را تأمين نموده است و هم دانشهاى لازم براى آينده را به على(ع) آموخته و او نيز در اختيار امام بعدى قرار داده و آنچه از خود اهل بيت به مقتضاى زمان و مكان بيان شده است با فرض عصمت گفتار و كردار آنان از خطا و لغزش، بيانگر حكم الهى است و به عنوان سنّت معصوم قابل پذيرش است. ب: جايگاه عقل در مكتب اهل بيت:
عقل در مكتب اهل بيت جايگاه بلندى دارد. تا آنجا كه از آن به عنوان حجّت باطنى خداوند در كنار حجّت ظاهرى او يعنى پيامبران الهى و اوصياء آنان معرفى شده است. امام كاظم(ع) در اين باره مىفرمايد: «انّ للّه على الناس حجتين: حجة ظاهرة و حجّة باطنةٌ، فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة و اما الباطنة فالعقول»(17) خداوند دو حجت براى مردم قرار داده است يكى حجت ظاهر و آشكار كه همان پيامبران و ائمه معصومين هستند و ديگرى حجت باطنى كه عقل انسانها است. در حديثى امام صادق(ع) فرمودند: «فبالعقل عرف العباد خالقهم و انّهم مخلوقون و انّه المدبّر لهم و انّهم المدبرون…»(18) با عقل بندگان آفريننده خودشان را مىشناسند و مىفهمند كه آنها مخلوق او هستند و او تدبير كننده آنها و انسانها در قلمرو اداره او قرار دارند.
در مكتب اهل بيت عقل ملاك برترى افراد ميزان و مقياس محاسبه آنان در قيامت است. يعنى آن كسى كه از عقل و خرد بيشترى برخوردار است، مقامى برتر و مسؤوليتى سنگينتر از ديگران دارد. از امام باقر(ع) چنين روايت شده كه فرمودند: «انّما يداق اللّه العباد فى الحساب يوم القيامة على قدر ما آتاهم من العقول فى الدنيا»(19) دقّت و مناقشه در حساب بندگان در قيامت به ميزان عقل و خرد آنها در دنيا است. و نيز امام صادق(ع) فرمود: «العقل دليل المؤمن»(20).
در احاديث ائمه اهل بيت نه عقل به عنوان تنها راه شناخت معرفت دينى پذيرفته شده است و نه به طور كلى فاقد اعتبار و بى ارزش به شمار آمده است. بلكه برخى از معارف دينى مانند: اثبات وجود خدا، برخى از صفات جمال و جلال الهى، اثبات ضرورت بعثت انبياء، دلالت معجزه بر راستگويى پيامبر و غيره جز از طريق عقل قابل اثبات نيست. ولى در فهم ملاكات احكام شرعى مخصوصاً در باب عبادات – نقش معرفت عقلى بسيار محدود است. به همين دليل معارف وحيانى براى بشر ضرورت دارد و بسيارى از ملاكات احكام شرعى از طريق وحى بيان شده است. ج: مكتب اهل بيت و اصل اعتدال
بارزترين ويژگى مكتب اهل بيت اين است كه بر اساس اصل اعتدال استوار است، چنان كه امام على(ع) وقتى خلافت ظاهرى را در دست گرفت فرمود: «گرايش به راست و چپ (خروج از اعتدال) مايه گمراهى است و راه وسط، تنها جادّه حقيقت و رستگارى است، بقاى قرآن و دستارودهاى نبوت به آن است و دريچه ورود به سنّت نيز از آن و فرجام كار (سعادت و رستگارى اخروى) نيز به آن خواهد بود»(21) خروج از صراط مستقيم و طريق اعتدال، جز گمراهى نخواهد بود و ائمه اهل بيت نمونههاى عينى صراط مستقيم بودهاند و به همين دليل مخالفت با آنان عامل گمراهى و پيروى از آنان عامل رستگارى شمرده شده است.
پس از بيان مقدمات بحث و اشاره به اصول كلى مكتب اهل بيت اينك به بيان ديدگاههاى آنان در زمينه اصول اعتقادى و پاسدارى از حريم معتقدات اسلام و نقش آنان در بيان معارف حقيقى و جلوگيرى از انحرافات فكرى مىپردازيم و از آنجايى كه اصل توحيد در اسلام مهمترين ركن اساسى دين است ابتدا به بيان نقاط برجسته ديدگاه خاندان وحى در مورد اين اصل اعتقادى مىپردازيم و سپس مسائل اعتقادى ديگرى را مىنگاريم. عقل و شناخت خداوند
گروهى از مسلمين (معتزله) معتقدند كه اصول اعتقادى را از طريق عقل و نقل بايد شناخت البته عقل را در مرتبه نخست قرار مىدهند و اصل حسن و قبح عقلى را يكى از اصول اساسى فكرى دانسته و راه نقل را تكميل كننده راه عقل مىدانند و چنان كه بين معرفت عقلى و نقلى تعارض بشود، عقل را مقدم داشته و دست به تأويل ادلّه نقلى مىزنند و بطور كلى معتقدند آنچه با عقل قابل توجيه و تأويل نباشد نبايد به آن معتقد شد. بدين جهت اصل «تأويل» يكى از اصول تفكّر معتزلى است و با يارى جستن از اين اصل هرگونه تعارضى را بين عقل و نقل حل مىكنند.
اما در مكتب اهل بيت در بهرهگيرى از عقل افراط نمىشود بلكه راه شناخت خداوند را بر عقل گشوده مىداند و عقل مىتواند انسان را در شناخت خداوند رهنمون گردد. ولى شناخت او را از حق تعالى محدود مىدانند و معتقدند درك كنه ذات و صفات الهى در ظرفيّت عقل نمىگنجد. امام على(ع) مىفرمايد: «لم يطلع العقول على تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته»(22) عقل را بر احاطه بر صفت الوهى آگاه نساخت و از معرفت واجب خود نيز محروم نكرد. بلكه مىتوان با استفاده از مفاهيم و قواعد عقلى به نوعى معرفت حصولى نسبت به ذات و صفات الهى نايل گرديد. ولى هرگز درك كنه ذات و صفات خداوند و احاطه بر كمالات وجودى او توانايى ندارد. در مورد اصل تأويل مكتب اهل بيت بر اصل ارجاع متشابهات به محكمات استوار است و هرگونه احتمال بدون آن كه شاهدى از وحى داشته باشد پذيرفته نيست. بنابراين براى «تأويل» چارچوب و حدّ و مرز تعيين مىكنند و هرگونه تأويلى را نمىپذيرند.(23)
نظريه اهل بيت در استفاده از عقل با ديدگاه اشاعره نيز متفاوت است چون آنها نيز در استفاده از عقل تفريط كردهاند و تقريباً عقل را براى استفاده در تبيين اصول اعتقادى از كار انداختند. بدليل اينكه آنها در تعارض عقل با ظواهر دينى، ظواهر را مقدم داشتند و در نتيجه در بحث صفات ذات و صفات خبريه با عقايد معتزله مخالفت نمودند و اصل تحسين و تقبيح عقلى و متفرعات آن را نيز مردود دانستند و هيچ واجب عقلى را نپذيرفتند. اين نمونهاى از اصل اعتدال در مكتب اهل بيت در استفاده از عقل براى شناخت خدا بود. مراتب توحيد
دانشمندان مسلمان توحيد را در چهار مرتبه ذاتى، صفاتى،ربوبى و عبادى بيان كردهاند، كه بعضى از اين مراتب داراى فروعات ديگرى نيز مىباشند. و مذاهب اسلامى در تمامى مراتب آن به جز توحيد صفاتى ديدگاه مشترك دارند بنابراين تنها از توحيد صفاتى بحث مىشود و ديدگاه مكتب اهل بيت بيان مىگردد. توحيد صفاتى
توحيد صفاتى بدين معناست كه خداوند در حالى كه به اوصاف كماليه جمال و جلال مانند علم، قدرت، حيات و سميع و بصير متّصف است، از هرگونه كثرت و تركيب به دور است. به عبارت ديگر، مقصود اين است كه صفات خدا عين ذات اوست وقتى گفته مىشود خداوند عالم است به گونهاى نيست كه ذات او جدا از علم او باشد بلكه ذات حق عين علم است. در مسأله توحيد صفاتى بين علماى اهل سنّت اختلاف وجود دارد، معتزله توحيد صفاتى را مىپذيرند ولى ذات را نايب صفات مىدانند. اشاعره توحيد صفاتى را توجيه نموده و نفى مىكنند. معتزله و توحيد صفاتى
معتزليها مىگويند: اگر صفات خدا را جداى از ذات او بدانيم از توحيد دور شده و به تعدد چند قديم قائل شدهايم و اعتقاد به صفات قديم موجب شرك است. و اگر صفات خدا را حادث بدانيم خدا را محل حوادث دانستهايم، در حالى كه خداوند از پذيرش حوادث پاك و منزه است. بنابراين ذات خداوند در عين بساطت و وحدت نايب از صفات است، يعنى خداوند داراى وصفى به نام علم و قدرت نيست،
اما ذات او داراى ويژگيهايى مانند حكمت و اتقان است.(24) اشاعره و توحيد صفاتى
اشاعره نيز براى اثبات عقيده خويش چنين استدلال مىكنند كه آنچه محال مىباشد تعدد چند ذات و چند صفت قديم است در صورتى كه اگر يك ذات و چند صفت قديم وجود داشته باشد هيچ گونه محالى لازم نمىآيد. زيرا صفات بوسيله ذات واجب و بى نياز مىگردند و خودشان به طور مستقل واجب الوجود نيستند.(25) توحيد صفاتى در مكتب اهل بيت
از برجستهترين و بارزترين مباحث مطرح شده در سخنان امام على(ع) مسأله «نفى صفات» است حضرت در خطبه اول نهج البلاغه مىفرمايد: «اوّل الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه»(26)
در اين سخن كمال توحيد به اخلاص، و كمال اخلاص، به نفى صفات از حق تعالى دانسته شده است. و معلوم است كه منظور حضرت نفى صفات زائد بر ذات است. بدليل اينكه در ادامه كلام مىفرمايد: «لشهادة كلّ صفةٍ انّها غير الموصوف و شهادة كلّ موصوفٍ انّه غير الصفة»(27) زيرا هر صفتى دلالت مىكند كه با موصوف غيريت دارد و هر موصوفى دلالت مىكند كه با صفت غيريت دارد. و بعد مىفرمايد: «فمن وصف اللّه فقد قرنه و من قرنه فقدثنّاه و من ثنّاه فقد جزّأه…»(28) يعنى وصف آوردن براى حق، مستلزم تقارن ميان صفت و موصوف است و تقارن مستلزم دو بودن، تجزيه و تحديد در حق تعالى است. ابن ابى الحديد گفته است اين دليل خود شاهدى است بر اينكه مقصود امام از نفى صفات، صفات زائد بر ذات حق بوده است و گرنه صفات ذات كه عين حق تعالى باشند لوازمى چون افتراق و دو بودن و تحديد را در پى ندارند.(29)
در خطبهاى كه امام رضا(ع) در مجلس مأمون ايراد فرمودند، همين فقره (نفى الصفات عنه) را با اين بيان مستدل كردند كه صفتيّت و موصوفيّت هر دو از نشانههاى مخلوقيت هستند، بنابراين نه تنها «صفت» مخلوق است بلكه «موصوف» نيز مخلوق است و موصوف واقع شدن به معناى نيازمندى به خالق است.(30) در جاى ديگر، امام رضا(ع) در پاسخ به پرسش فتح بن يزيد جرجانى كه از توحيد سؤال نموده بود همان بيان امام على(ع) را در پاسخ نگاشت و در استدلال بر ضرورت نفى صفات افزوده است.(31)
در مقابل باين روايات كه حمل بر نفى صفات زائد بر ذات گرديد در روايات فراوان ديگرى از هل بيت تصريح شده است كه هر صفتى كه به عقل و وهم انسان در آيد صفت مخلوق است.
و شايسته شأن الهى نيست. مثل اين عبارت كه از على(ع) نقل شده است: «كلّ ما فى الخلق لايوجد فى خالقه و كلّ ما يمكن فيه يمتنع من صانعه»(32) بدين معنا كه همه كمالات متصور بشر به صورت صفات الهى، از حقايق خلقى و امكانى گرفته شده و اثبات اين صفات براى خدا ممتنع است. بر اساس اين سخنان مطلق صفات از حق تعالى نفى شده است نه صفات زائد بر ذات. برخى معتقدند قرائنى وجود دارد كه احتمال دوم را تأييد مىكند.
اولاً: در هيچ يك از احاديث امام على(ع) به عينيت ذات با صفات تصريح نشده است.
ثانياً: امام على(ع) با نفى صفات به حقيقت و معرفتى فراتر اشاره دارد، معرفتى كه به سادگى به چنگ نمىافتد.(33) پاورقي ها:پىنوشتها: 1. قرآن كريم، سوره اعلى 3 – 1. 2. سوره طه، آيه 20. 3. سوره لقمان، آيه 29. 4. سوره النحل، آيه 68. 5. سوره آل عمران، آيه 19. 6. سوره احزاب، آيه 33. 7. بيهقى، ابى بكر احمدبن الحسين، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشريعه، ج 1، ص 170، دارالكتب العلميه، بيروت، 1405 ق. 8. قندوزى حنفى، حافظ سليمان، ينابيع المودّة، 3/261/ج9،انتشارات شريف رضى، قم 1413 ق. 9. الحسكانى، الحافظ، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج 1، ص 40، و 422، مؤسسه طبع و نشر، تهران 1411 ق. 10. صفار قمى، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فى فضائل آلمحمد(ص)، ص 216 ح 21، مكتبة آية اللّه مرعشى نجفى قم، 1404 ق. 11. ابن شهر آشوب، محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 52، انتشارات علامّه، قم. 12. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، 40/208/ح1، بيروت، 1403 ق. 13. بصائر الدرجات، ص 30، ح4. 14. روايات زيادى در موسوعههاى حديثى شيعه مثل «الكافى»،«تهذيب»،«استبصار»،«بحارالانوار» و غير اينها وجود دارد و اين موضوع يكى از پايههاى مهم مذهب اهل بيت است. 15. كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى كتاب فضل العلم، باب الرد الى الكتاب و السنه، ح 1 و 6. 16. همان حديث 10. 17. همان، ج 1،كتاب العقل و الجهل، ح12. 18. همان حديث، 35. 19. همان حديث، 7. 20. همان حديث، 24. 21. شيخ صدوق، التوحيد، باب 7 ح 8 و باب 6 ح 10. 22. نهج البلاغه، خطبه 49. 23. علامه محمد حسين طباطبائى، تفسير الميزان، ج14، ص 132، موسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1392 ق. 24. دكتر عبدالملك عبدالرحمن السعيدى، شرح النسفيه فى العقيدة الاسلاميه، ص 80، مكتبة دارالانبار، بغداد 1408 ق. 25. همان. 26. نهج البلاغه، خطبه 1. 27. همان. 28. همان. 29. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 74، دارالاحياء التراث العربى، 1385 ق. 30. شيخ صدوق، التوحيد، ص 35، موسسه نشر اسلامى، قم. 31. همان، ص 57. 32. همان، ص 40. 33. دانشنامه امام على(ع) زير نظر على اكبر رشاد، ج 2، ص 85، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ اول 1380 ش.
شيوههاى اصلاح رفتار كودكان و نوجوانان در فرهنگ اهل بيتع
از اساسىترين وظايف والدين و مربيان در امر تربيت و تعليم كه از حساسترين و ظريفترين كارهائى است كه آنان به عهده گرفتهاند برخورد شايسته در مواجهه با لغزشها و خطاهاى كودكان و نوجوانان و اصلاح و تغيير رفتار نادرست آنان است. چرا كه اگر اين امر به غير از كانال عقلانيت و شيوههاى صحيح انجام شود چه بسا كه ضربات جبران ناپذيرى بر روحيات متربى خواهد گذاشت و در نتيجه مربى در امر تربيت ناكام خواهد ماند.
شخصى مىگفت: من در دوران كودكى در يكى از مساجد مرتكب خطائى كودكانه شدم متولّى مسجد چنان برخورد خشن و ناشايستى با من كرد كه بعد از چهل سال هنوز تلخى آن بر ذائقهام سنگينى مىكند و من به همين خاطر بهترين سالهاى جوانى را به آن مكان مقدس نرفتم.اين بخاطر همان شيوه نادرست برخورد با خطاى كودكان و نوجوانان است.
در مقابل خاطرهاى هم از مرحوم حاج آخوند ملاعباس تربتى در همين زمينه بخوانيم: استاد على قندهارى مىگويد: من از همان دوران نوجوانى شيفته حاج آخوند شدم. شبى در منزل ايشان مجلسى بود و چراغى بر سر در خانه آويزان كرده بودند. من و چند تن از نوجوانان كم سن و سال محله بر سبيل بازى و به اقتضاى شور و شر نوجوانى مرتباً وارد دالان خانه مىشديم و سنگ مىزديم و فرياد مىكشيديم و در راهم مىكوبيديم و اهل خانه را عاصى كرده بوديم. شايد چراغ را هم شكسته بوديم. در يكى از دفعات ناگهان پيرمردى (حاج آخوند) از تاريكى دالان بيرون آمد و دست ما را گرفت و در حالى كه علىرغم انتظار با مهربانى احوال ما را مىپرسيد به كسانى كه در داخل منزل بودند رو كرد و گفت: اين فرزندان من خيلى بازى كردهاند و خسته شدهاند حتماً گرسنه هم هستند از آنها پذيرائى كنيد كه مهمان مايند.(1)
همچنانكه ملاحظه مىشود رفتار شايسته با لغزشهاى يك نوجوان او را تا آخر عمر شيفته حاج آخوند تربتى كرده و شخصيت او را از همان نوجوانى تحت تأثير شديد قرار داده است.
رفتار اصلاح گرايانه آن مرد الهى برگرفته از آموزههاى تربيتى اهل بيت(ع) است. آنجا كه على(ع) از فرزندش امام حسن(ع) پرسيد: فرزندم راه جلوگيرى از لغزشها چگونه است؟ امام مجتبى (ع) پاسخ داد: بدىها را با نيكى از ميان برداشتن.(2) با توجه به اين حديث در مقابله با لغزشها و رفتارهاى ناپسند كودكان بايد از روشهاى صحيح استفاده نمود. مثلاً پرخاشگرى يك كودك را نمىتوان با خشونت اصلاح كرد يا مثلاً رفتارهاى نادرست همانند: فرار از مسئوليت، دزدى، تقلب، ناسازگارى با ديگران، حسادت، دروغگوئى، كم رويى، خيالبافى، ترس، اضطراب و… دهها رفتار نامطلوب ديگر ممكن است در كودكان و نوجوانان مشاهده شود كه مىتوان راههاى نتيجه بخشى را با توجه به آموزههاى اهل بيت(ع) در پيش گرفت.
بنابراين اگر ما از شيوههاى صحيح تربيتى در موارد خطاها و لغزشهاى كودكان و نوجوانان بهره گيريم مىتوانيم آنگونه كه مىخواهيم فرزندانمان را تربيت كنيم.
در اين نوشتار سعى شده برخى از اين شيوههاى اصلاح رفتار در پرتو سيره و سخن اهل بيت(ع) به والدين و مربيان گرامى عرضه شود. 1- توجه به ريشهها و عوامل ناهنجارى
والدين وظيفه شناس به خوبى آگاهند كه هر معلولى علتى دارد و هر رفتار ناهنجارى كه از فرزندان سر مىزند، داراى ريشه و زمينه خاصى است. اگر بخواهيم معلولى را تغيير دهيم و رفتارى را عوض كنيم بايد به علل و زمينههاى آن توجّه كرد و ريشهها و زمينهها را از بين برد. مثلاً در ريشههاى عصبانيت افراد، بايد به پيش زمينهها توجه كرد. گرسنگى، تشنگى، نگرانى، ترس و دهها عامل ديگر ممكن است در بدخلقى و تندخوئى تأثير داشته باشد. ابن شهر آشوب مىنويسد: روزى مردى شامى به مدينه آمده و هنگامى كه با امام حسن مجتبى(ع) برخورد كرد بلافاصله شروع به لعن و نفرين به امام كرده و سخنان ناشايستى را به امام نثار كرد. حضرت در مقابل سخنان درشت وى سكوت كرد هنگامى كه آن مرد عقده دلش را خالى نمودو خاموش شد امام با لبخندى مليح و با لحنى آرام فرمود: اى مرد! گمان مىكنم كه در اين شهر غريب باشى و شايد هم مرا به اشتباه گرفتهاى؟ حال اگر از ما رضايت بطلبى از تو راضى مىشويم، اگر از ما چيزى بخواهى به تو مىبخشيم، اگر راه گم كردهاى راهنماييت مىكنيم، اگر گرسنهاى تو را سير مىكنيم، اگر لباس ندارى تو را مىپوشانيم، اگر نيازمندى ترا غنى مىسازيم، اگر از جائى رانده شده و يا فرارى هستى تو را پناه مىدهيم، اگر خواستهاى دارى برمى آوريم، اگر توشه سفرت را پيش ما آورى و مهمان ما باشى براى تو بهتر است و تا هنگام رفتن از تو پذيرايى مىكنيم چون كه خانه ما وسيع و امكانات مهمان نوازى ما فراهم است. آن مرد وقتى اين برخورد كريمانه را از امام مشاهده كرد آثار شرم و حيا بر صورتش ظاهر شد و گفت: تا اين لحظه شما و پدرتان منفورترين خلق خدا نزد من بوديد و اكنون شما را محبوبترين فرد روى زمين مىدانم.(3)
امام حسن(ع) در اين ماجرا با ديد تربيتى و روانشناختى به بررسى ابعاد قضيه مىپردازد و علت عصيان و نارضايتى و تمرد آن فرد را جستجو مىكند چرا كه ممكن است: گرسنگى، تشنگى، برهنگى و نداشتن پوشاك مناسب، نيازمندى و فقر، خستگى، نداشتن امنيت، سردرگمى و از همه مهمتر احساس از دست رفتن شخصيت و نابودى عزّت و هويت افراد و…علت پرخاشگرى و تمرد و فريادهاى مخالف باشد.
هنگامى كه مهمان به خانه مىآيد كودك از اوقات ديگر بيشتر شلوغ مىكند و حركات ناهنجار و ناشايست انجام مىدهد، اگر كمى دقت شود علت واقعى اين رفتار به شخصيت كودك برمىگردد. او وقتى احساس مىكند پدر و مادر در آن لحظات تمام افكارشان به مهمان و پذيرائى از او صرف مىشود و شخصيت و عزت نفس خود را در معرض خطر احساس مىنمايد براى همين مىخواهد كمبود شخصيتش را جبران كند و توجه ديگران را به خود معطوف دارد. حضرت امام مجتبى(ع) در گفتارى حكيمانه با اشاره به ريشه لغزشها و رفتارهاى غلط افراد مىفرمايد: هلاك النّاس فى ثلاثٍ: الكبر و الحرص و الحسد؛ ريشه انحراف و گناهان كه مردم را به نابودى مىكشاند سه چيز است: غرور و خودخواهى، حرص و طمع، حسد.(4)
براى آگاهى بيشتر والدين و مربيان، برخى از علل و ريشههاى لغزش در كودكان و نوجوانان را يادآور مىشويم:
ناآگاهى از زشتى عمل، ناكامى،فقدان عزت نفس و احساس حقارت، ترس از مجازات بزرگترها، عدم اعتماد به نفس، محروميتهاى اخلاقى و اجتماعى، اعمال روشهاى نامطلوب و خشونتآميز، بى توجهى والدين به مسأله تربيت اخلاقى و دينى، بىتفاوت بودن والدين در احكام دين و رعايت نكردن حلال و حرام، تأثير عوامل فرهنگى بيگانگان، آزادىهاى نامحدود توسط والدين و مسئولين فرهنگى و تربيتى، عدم نظارت صحيح والدين به رفت و آمدهاى خانوادگى، كنترل نكردن دوستان و روابط فرزندان، بد آموزىهاى وسائل ارتباط جمعى، بها ندادن به افراد تربيت يافته و درستكار، نقل كردن لغزشها و انحرافات ديگر در حضور كودك (بدون اينكه توضيحى داده و عواقب خلاف كارى افراد خاطى را به جمع حاضر گوشزد كنيم) عادى جلوه دادن خلافها و ناهنجارىهاى جامعه و… مىتواند زمينه ناهنجارىها و رفتارهاى نامطلوب را در كودكان و نوجوانان فراهم آورد.
امير مؤمنان على(ع) فرمود: «من كرمت عليه نفسه لم يهينها بالمعصية؛(5) آن كس كه بزرگى و كرامت نفس خود را باور داشته باشد آن را با گناه و خطا پست و ذليل نخواهد كرد.»
اين سخن مولاى متقيان اشاره به ريشه خطا در نداشتن عزت نفس و روحيه خودباورى در فرد دارد. 2- يادآورى غير مستقيم
براى اصلاح رفتار نادرست مىتوان آن را به طور غير مستقيم مطرح نمود در اين حالت علاوه بر اينكه احترام و شخصيت فرد خطاكار محفوظ مانده است اشتباه او هم به وى تفهيم مىشود. اين شيوه اصلاحى برگرفته از روش تربيتى قرآن و اهلبيت(ع) است.
امام صادق(ع) فرمود: بسيارى از خطابات قرآن به عنوان سرزنش پيامبر اكرم(ص) نازل شده است ولى مقصود ديگران بودهاند.(6)
خداوند متعال به پيامبر(ص) مىفرمايد: اگر پدر يا مادرت نزد تو به پيرى رسيدند با آنان درشتى مكن!(7)
اين در حالى است كه رسول خدا(ص) پدر و مادرش را در دوران طفوليت از دست داده بود يا به حضرت عيسى(ع) مىفرمايد: آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان معبود غير از خداوند انتخاب كنند!(8) در اينگونه موارد مقصود خداوند متعال ديگران هستند و پروردگار عالميان به طور غير مستقيم آنان را مورد خطاب قرار داده است. در سيره اهل بيت(ع) نيز شيوه يادآورى غير مستقيم فراوان ديده مىشود.
داستان آموزش وضو توسط حسنين(ع) به يك پيرمرد از طريق يادآورى غير مستقيم صورت گرفت. آنان بدون اينكه به او جسارتى بكنند يا در مورد اشتباه وى سخنى به ميان آورند خود وضوى كامل گرفته و او را به داورى طلبيدند و آن مرد به خطايش واقف شده و با جان و دل پذيرفت.(9) 3- تذكر شفقت آميز
مىتوان خطاهاى نوجوانان را در محيطى كاملاً دوستانه و بدور از خشونت و عصبانيت به آنان تذكر داد. قرآن كريم برخى از نصايح و مواعظ سودمند را از زبان ديگران بيان كرده است از جمله مواعظ پر بار جناب لقمان حكيم به فرزندش را نقل مىكند.(10) امّا رعايت نكاتى تربيتى در امر نصيحت و موعظه ضرورت دارد:
الف – تا حد ممكن مخفيانه و در خلوت باشد. على(ع) مىفرمايد: هر كس برادر دينى خود را مخفيانه موعظه كند او را آراسته ولى اگر آشكارا و در ميان جمع عيوبش را متذكر گردد به شخصيت وى اهانت نموده است.(11)
ب – همراه با محبت و احسان باشد و همچنين فهرست عيبهاى ديگرى را پشت سرهم به فرد خطاكار نشمارد. سيره امام صادق(ع) در اين زمينه راهنماى بسيار خوبى براى ماست. آن حضرت هنگامى كه متوجه شد شقرانى(فردى گنه كار و شرابخوار) نمىتواند از دربار منصور دوانيقى سهم خود را دريافت كند به آنجا رفت و سهم شقرانى را گرفت و به وى تسليم نمود. آن حضرت بعد از پرداخت وجه با لحنى ملاطفتآميز و مهربان، خطاى وى را به او گوشزد كرده و فرمود: كار خوب از هر كسى خوب است ولى از تو به واسطه انتسابى كه به ما اهل بيت دارى خوبتر و زيباتر است و كار بد از هر كسى بد است، ولى از تو به خاطر همين انتساب، زشتتر و قبيحتر است. امام صادق(ع) اين جمله را فرمود و گذشت. شقرانى با شنيدن اين جمله دانست كه امام از سرّ او و گناهش آگاه است و از اينكه امام با اين حال به يارى او شتافته و ابراز محبت نموده و با رفتارى كاملاً منطقى و پسنديده وى را به گناهش متوجه ساخت، شديداً نزد وجدان خود شرمسار گشت و خود را ملامت نمود.(12)
ج – كوتاه، مختصر و ملايم: در نصيحت دادن و تذكر عيوب نوجوانان نبايد طولانى سخن گفت و شيرينى و حلاوت نصيحت را از بين برد. امام كاظم(ع) فرمود: هر كس با سخنان زايد، شيرينى كلام خود را محو كند به نابودى عقلش اقدام نموده است.(13) 4- تقويت نيروى ايمان
تقويت نيروى ايمان و باورهاى مذهبى كودكان تأثير به سزائى در جلوگيرى از خطاها و لغزشهاى آنان دارد. اين سخن حقيقتى انكارناپذير است و در ميان خانوادهها از ديرباز امرى مسلّم و پذيرفته شده مىباشد. تاريخ و تجربه نشان داده است افرادى كه از اعتقادات عميق مذهبى برخوردار بودهاند و به اصول و ارزشهاى آن پايبندى خود را نشان دادهاند معمولاً افرادى صالح و به دور از خطاها و مفاسد اجتماعى و انحرافات اخلاقى هستند. آنانكه به آيات قرآن، ايمان عميق دارند و خود را در حضور خداوند عالميان حس مىكنند و به پيامهاى آسمانى آن گوش دل مىسپارند كمتر در معرض آلودگىها و اشتباهات هستند. به همين جهت امام صادق(ع) فرمود: «بادروا احداثكم بالحديث قبل ان يسبقكم اليهم المرجئه؛(14) نوجوانان خود را با احاديث و معارف ما آشنا كنيد قبل از اينكه گروههاى منحرف بر شما پيشى گيرند (و آنان را به انحراف بكشانند.) امام مجتبى(ع) نيز در مورد تأثير آيات قرآن فرمود: در اين قرآن چراغهاى هدايت و شفاى سينه هاست براى هر عارف صاحب بصيرتى شايسته است كه در پرتو نور آن به قلب خويش جلا دهد و هر نكته سنجى را رواست كه دل خويش را به توسط قرآن مهار كند و تفكر در آن حيات بخش قلبهاست و كسانى كه به دنبال آن مىروند، مانند كسانى هستند كه در تاريكىها به سراغ نور مىروند.(15)
اساساً ايمان مذهبى و علاقه به اعتقادات دينى و فطرت انسانها نهفته است والدين و مربيان مىتوانند با پرورش آن و جهت دادن به فطريات نوجوانان در شكوفائى اين حس درونى آنان را يارى كرده و كودك را در مسير تربيت سالم قرار دهند.
يكى از بهترين راههاى تقويت ايمان مذهبى، ايجاد جوى مذهبى و فضائى جذّاب در محيط زندگى و كودك و نوجوان مىباشد. امام مجتبى(ع) هنگامى كه به نماز برمىخاست بهترين لباسهاى خود را مىپوشيد، پرسيدند: اى پسر رسولخدا! چرا در نماز بهترين و تميزترين لباس خود را مىپوشيد؟ حضرت پاسخ داد: خداوند زيباست و زيبائى را دوست دارد و به همين جهت، من لباس زيبا براى راز و نياز با پروردگارم مىپوشم و پروردگارم دستور داده است كه: زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد.(16) دوست دارم زيباترين لباسم را بپوشم.(17) اين رفتار تربيتى امام حسن(ع) نشان مىدهد كه بايد فضاى عبادت جذاب و دوست داشتنى بوده و براى كودكان و نوجوانان كه ناظر آن هستند دلنشين و خوشايند باشد. آن حضرت به مربيان مىآموزد كه هنگام نيايش مذهبى بايد آراسته بود و با چهرهاى گشاده با فرزندان برخورد شود. تا آنان خاطرات خوشى از اين لحظات معنوى داشته باشد. 5 – تأمين نيازهاى مادى و معنوى
فرزندان نسبت به سنّ خويش نيازهائى دارند. گاهى اين نيازها مادى و محسوسند كه والدين با درك آنها در حدّ توان در رفع آن نيازها مىكوشند. امّا مهمتر از آن نيازهاى معنوى فرزندان از قبيل محبت، تكريم، باور كردن شخصيت و استقلال آنان و توجه به خواستههاى درونى مىباشد. در صورت تأمين نشدن اين خواستهها در وجود فرزندان خلأ و كمبود به وجود مىآيد. هر انسانى هم كه تمام يا بخشى از شاكله وجودىاش خالى بماند، به همان اندازه غير طبيعى مىشود و ممكن است به صورت غير عقلائى عمل كند و دچار لغزش و خطا شود. پيامبر اكرم(ص) برخى از نيازهاى فرزندان را اينگونه بيان كرد: آموزش كتاب خدا، ياد دادن تيراندازى و شنا(ورزش و تفريحات سالم) فراهم آوردن مال پاكيزه و حلال(18) براى آنان سرچشمه لغزشها، ملالتها و افسردگىها خلأ روحى است، روان كودك را بايد از خلأ نفرت، ملامت، و افسردگى، نااميدى و نگرانى نسبت به خود و زندگى نجات داد. طورى كه آدمى مجبور نباشد از خود و ديگران فرار كند. شايسته است روح و روان كودك را از انديشههاى سالم و جنبههاى مثبت زندگى، از آگاهىهاى مورد نياز فرد براى ادامه حيات پر نمود.
در جنگ جمل على(ع) سلاح خود را به محمد حنيفه داد كه در خط مقدم جنگ شتر عايشه را كه در قلب لشكر دشمن قرار داشت كشته و كانون فتنه را خاموش كند، امّا مدافعان و تيراندازان جبهه مخالف هيچگونه اجازه نفوذ براى محمد حنيفه را ندادند و او ناگزير به مراجعت گرديد. در اين هنگام امام حسن(ع) با اجازه پدر به قلب دشمن تاخته و بعد از خاموش كردن كانون فتنه فاتحانه بازگشت.
محمد در اين موقع از اينكه نتوانسته بود دستور پدر را اجرا كند احساس حقارت و شرمندگى كرد.
على(ع) ك اين خلأ روحى را در او مشاهده كرد محمد را مورد دلجوئى قرار داده و فرمود: پسرم! ناراحت نباش اگر حسن فتح كرد او پسر رسول خدا (ص) است ولى تو فقط پسر من هستى!(19) يعنى او از دو منبع شجاعت الهام گرفته امّا تو فقط از يك منبع. 6- شيوه منطق و استدلال
ممكن است براى اصلاح رفتار و تغيير روشهاى ناپسند، به دليل و برهان عقلانى متوسل شويم. اگر ما به نوجوان خطاكار دلائل قانع كنندهاى اقامه كنيم و او را از عواقب عمل زشت خود آگاه سازيم معمولاً از ما مىپذيرد. امّا گاهى والدين بدون اينكه متوجه باشند و علت ناپسندى و غلط بودن رفتار نوجوان را به او توضيح دهند با تحكّم و استبداد مىخواهند كه او اين عمل را ترك كند و بدون آگاهى دادن او را به تغيير رفتار وادار مىسازند كه معمولاً آثار خوبى هم ندارد و هيچگونه اصلاح و تغييرى در رفتار متربى ديده نمىشود و گاهى خطاى نوجوان شدت مىگيرد.
علّامه بزرگوار شيخ جعفر كاشف الغطاء در زمينه اصلاح رفتار فرزند خويش از همين شيوه بهره مىگرفت. او زمانى كه احساس كرد پسر نوجوانش به سحر خيزى عادت ندارد و از خواب شيرين صبحگاهى دير بيدار مىشود در يكى از روزها قبل از اذان صبح كنار بستر پسرش آمد و او را بيدار كرده و گفت: پسرم برخيز! تا به حرم مولاى متقيان على(ع) مشرف شويم. نوجوان چشمان خواب آلودهاش را ماليده و گفت: شما برويد و من هم مىآيم. پدر گفت: نه من ايستادهام تا با هم برويم. نوجوان برخاست، وضو گرفت و به اتفاق پدر به سوى حرم مطهر روانه شدند. جلوى در حرم فقيرى نشسته و دستش را به سوى مردم دراز كرده بود. پدر از پسر پرسيد: فرزندم! اين مرد براى چه در اينجا نشسته است؟ گفت: براى گدائى و دريافت كمك از مردم. پرسيد: فكر مىكنى چقدر از اين طريق بدست آورد؟ گفت: شايد چند درهمى عايدش شود. پرسيد: آيا مطمئناً اين مبلغ را به دست خواهد آورد؟ گفت: به طور قطع و مسلّم نمىتوان پيش بينى كرد، شايد مبلغى عايدش بشود و شايد هم دست خالى برگردد. پدر كه زمينه را براى گفتن مطلب آماده ديد، گفت: پسرم! ببين اين مرد فقير، براى به دست آوردن يك مقدار منافع دنيائى احتمالى كه يقين به آن هم ندارد در اين هنگام شب اين جا آمده و دستش را دراز كرده است. در حالى كه ما واقعاً به ثوابهايى كه خداوند متعال براى سحرخيزى و عبادات تعيين فرموده است يقين كامل داريم و گفته ائمه اطهار(ع) را به طور حتم باور كردهايم پس چرا در انجام آن سستى نشان دهيم!(20)
از منظر فرهنگ وحيانى اسلام نيز بهره گرفتن از منطق و استدلال عقلانى امرى مطلوب است. خداوند متعال در آيات بسيارى براى بيدارى و آگاهى دادن به مردم غفلت زده از عقل و انديشه آنان بهره مىگيرد. تفكر، تدبّر، تعقّل از جمله اصطلاحات قرآنى است كه بارها در اين كتاب آسمانى بعد از گوشزد كردن خطاى گنه كاران به آنان يادآورى مىشود. خداوند در سوره ملك از زبان گنه كارانى كه به جهنم و هلاكت كشيده شدهاند مىفرمايد: «و قالوا لو كنّا نسمع او نعقل ما كنّا فى اصحاب الصّعير؛(21) مىگويند: اگر ما سخن حق را مىشنيديم و يا اينكه مىانديشيديم در ميان اهل جهنم نبوديم. بنابراين متوجه كردن نوجوان خطاكار به تفكر و انديشه در مورد عواقب اشتباه، مىتواند در تغيير رفتار او تأثير داشته باشد. 7 – تنبيه متناسب
تنبيه به معناى آگاه كردن است و هدف مربى از آن در برنامههاى تربيتى، آگاه كردن فرد بر خطاى خويشتن بوده و راه اصلاح آنرا در فرا روى وى قرار دادن است. در مواردى كه پند و موعظه و آگاهى دادن به ضررهاى لغزشها و ساير شيوهها بىتأثير باشد. مىتوان به عنوان آخرين شيوه براى تغيير رفتار از تنبيه مناسب با رعايت مراتب آن استفاده كرد. مرحله اول تنبيه توبيخ و تهديد است، البته تهديد بايد طورى باشد كه كودك و نوجوان آنرا جدّى تلقى كند و مربى قصد عملى كردن آنرا داشته باشد و گرنه نبايد از آن سخنى به ميان آيد. اگر تهديد و توبيخ تأثيرى نداشت با بىاعتنائى و قهر و غيره از عوامل بازدارنده مىتوان او را تنبيه كرد. مردى به حضرت موسى بن جعفر (ع) از لغزش و خطاى فرزندش شكايت كرده و از آن حضرت راهنمائى خواست امام به وى فرمود: فرزندت را نزن و براى تنبيه و تأديب وى از او قهر كن ولى مواظب باش قهر تو طولانى نشود.(22) تنبيه گاهى به عنوان عامل بازدارنده و در مواردى هم اگر بجا صورت پذيرد اثرات سازنده در برخواهد داشت در اين صورت تنبيه علاوه بر اصلاح فرد خطاكار نسبت به ديگران جنبه عبرت آموزى نيز خواهد داشت. در صورتى كه تنبيهات غير بدنى مؤثر واقع نشد لازم مىشود كودك يا نوجوان خطاكار تنبيه بدنى شود.
امام صادق(ع) در اين زمينه فرمود: در مورد كودكان خطاكار حدّ شرعى جارى نمىشود امّا بايد به نحو صحيح او را تأديب نمود.(23) 8 – دعا براى اصلاح فرزندان
در آخر اين نوشتار يادآور مىشويم كه به همراه اعمال شيوههاى صحيح تربيتى و اصلاحى از نقش ارزنده دعا نبايد غفلتورزيد چرا كه در خواست اصلاح و راهنمائى براى كودكان و نوجوان از درگاه حق تعالى آثار و بركات فراوانى در زندگى آنان دارد. امام سجاد(ع) در دعاى 25 صحيفه سجاديه براى تربيت صحيح و اصلاح رفتار فرزندان خويش اينگونه دعا مىكند: اللّهم و منّ علىّ ببقاء ولدى و باصلاحهم لى و بامتاعى بهم؛ خدايا با بقاى فرزندانم و اصلاح آنان و برخوردارى من از آنان بر من منت بگذار. «و اجعلهم ابراراً اتقياءً بصراء سامعين مطيعين لك ولا وليائك محبّين منا صحين ولجميع اعدائك معاندين و مبغضين، آمين؛ آنان را از نيكوكاران، پارسايان، تيزبينان، شنواى سخن حق و اطاعت كنندگان از خودت قرار ده و براى اولياى خودت عاشقان خيرخواه و از براى تمام دشمنانت آنان را ستيزه جو و كينه ورز گردان، خدايا دعايم را بپذير. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. فضيلتهاى فراموش شده، ص 33. 2. تحف العقول، ص 225. 3. مناقب، ج 3، ص 19. 4. بحارالانوار، ج 75، ص 111. 5. مستدرك الوسائل،ج 11، ص 339. 6. اصول كافى، ج 2، ص 63. 7. سوره اسراء، آيه 23. 8. سوره مائده، آيه 116. 9. بحارالانوار، ج 23 ص 319. 10. سوره لقمان، آيات 13 تا 19. 11. بحارالانوار، ج 75، ص 374. 12. همان، ج 47، ص 349. 13. كافى، ج 1، ص 17. 14. التهذيب، ج 8، ص 111. 15. كشف الغمه، ج 1، ص 573. 16. سوره اعراف، آيه 31. 17. وسائل الشيعه، ج 4، ص 455. 18. كنزالعمال، ج 16، ص 444. 19. مناقب، ج 2، ص 21. 20. تعاليم آسمانى اسلام، ص 128. 21. سوره ملك، آيه 10. 22. بحارالانوار، ج 23، ص 114. 23. مستدرك الوسائل، ج 18، ص 46.
آزادى اجتماعى از منظر قرآن
##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور## آزادى در اسلام
يكى از ويژگىهاى جامعه اسلامى آزادى است به اين معنا كه آيا فرد وقتى در جامعه زندگى مىكند از آزادى برخوردار است يا نه؟ در اين فصل اقسام معنا، حدود و شئون مختلف آزادى مطرح مىشود. اقسام آزادى
آزادى يك بحث عقلى دارد كه در كتابهاى فلسفه و كلام بررسى مىشود و بحثى اخلاقى دارد كه در كتابهاى اخلاق عنوان شده است، يك بحث عرفانى دارد كه اهل معرفت آن را عنوان مىكنند و بحثى حقوقى كه قانوندانها از آن بحث مىكنند.
اما قسم اوّل:
آزادى عقلى:
سخن درباره آزادى عقلى بحث از يك مسئله تكوينى است نه اخلاقى، قانونى، حقوق و قراردادى و آن بحث اين است كه آيا انسان مجبور است يا مفوّض و به خود وانهاده شده؟ در كتابهاى فلسفه و كلام در پاسخ اين پرسش گفته شده كه انسان نه مجبور است، تا اسناد و نسبت كارهايش به او مجازى باشد و نه مفوّض است تا اسناد كار به او به نحو استقلال باشد، هم جبر باطل است و هم تفويض و آنچه حق است، امر بين الامرين است كه از آن به «اختيار و آزادى» انتخاب ياد مىشود. بسيارى از حكما در كتابهاى عقلى به اين سخن عقيده دارند.امّا معتقدان به جبر تاريخ و صاحبان تفكّر اشعرى انسان را آزاد نمىدانند.
نفى جبر و تفويض و اثبات آزادى از حوزه اين مباحث خارج است، زيرا بحثى عقلى است كه آياتى از قرآن چون: «انّا هديناه السّبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً؛ ما انسانها را هدايت كرديم و راه را به او نشان داديم او يا شكر و پذيراى هدايت است و يا كفور و ناسپاس در برابر هدايت است و آن را نمىپذيرد.»(1) و «و قل الحقّ من ربّكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر؛ حق را از طرف پروردگار بگو هر كه خواهد ايمان آورد و هركه خواهد كفر ورزد»(2) مبين آن مىباشند. آزادى اخلاقى:
آزادى اخلاقى را قرآن كريم در روايات معصومين(ع) به انسانها آموختند تا از بند رذايل اخلاقى رهايى يابند، چون يك انسان متكبر يا طمع ورز و آزمند، هرگز آزاد نيست اين آزادى در كتابهاى اخلاق قابل طرح است كه به عنوان يك فضيلت اخلاقى تحت عنوان (حرّيت) مورد بحث قرار مىگيرد. آزادى عرفانى:
برتر از دو قسم ياد شده، آزادى عارفانه است – نه زاهدانه – و آن اينكه انسان از هرچه رنگ تعلق، بلكه از هرچه رنگ تعيّن پذيرد آزاد باشد، چيزى او را به خود جذب و جلب نكند و براى انسان چيزى جز خدا كه مطلق محض است، جاذبه نداشته باشد اين آزادى كه عارف در پى آن است، اگر در كتابهاى اخلاقى مطرح مىشود در حدّ يك اشاره است كه از آن مىگذرند و اين اوج اخلاق و در محور يافتههاى اهل معرفت است. آزادى حقوقى:
اين آزادى، مورد بحث حقوقدانان و قانون شناسان است كه مواد قانونى بايد طورى تدوين شود كه اجراى آن مستلزم برخورد حقوقى نباشد يعنى يك انسان در كيفيت بهره بردارى از مواهب طبيعى تا حدّى آزاد است كه آزادى او مزاحم حقوق و بهره ورى ديگران نباشد و اصل «لاضررو لا ضرار فى الاسلام» در همين محدوده قابل اجرا است. اين آزادى حقوقى و قانونى است.
از اقسام ياد شده آزادى برخى مانند آزادى عقلى در اين مقاله مورد بحث واقع نمىشود و بعضى مانند آزادى اخلاقى، عرفانى و حقوقى مورد بررسى قرار مىگيرد. محدوديّت طبيعى و قانونى آزادى
انسان گرچه آزاد است، ولى دستگاه آفرينش چنان كه به او ميل و اراده داده همين اراده و ميل را محدود نيز نموده است، يعنى انسان قدرت آن را ندارد كه هرچه را بخواهد اراده كند، بلكه اراده او محدود است و وقتى انسان در جامعه زندگى مىكند گذشته از آن محدوديّت طبيعى، محدوديّت قانونى نيز جلوى رهايى او را مىگيرد تا نتواند هرچه به دلش خطور كرد آن را عملى نمايد.
محدوديت طبيعى انسان اين است كه اگر او تنها هم روى زمين زندگى كند نمىتواند به شكل دلخواه خود عمل كند يا ارادههاى گزاف داشته باشد و محدوديت قانونى، آن است كه چون بهرهبردارى از مواهب طبيعى براى همگان است و اگر كسى بخواهد به ميل و اراده خود به طور آزاد استفاده كند مزاحم ديگران خواهد بود از اين رو قانونى براى تعديل اين ارادهها و اميال بايد تدوين شود. تفسير آزادى
«آزادى» براى انسان بسيار ارزشمند و مطلوب است، همانند «سعادت» كه مفهوم آن روشن و اصل آن نيز مطلوب همه است، اما عمده تفسير آزادى است و چون آزادى وصفى از اوصاف نفسانى انسان است به ناچار اگر انسانشناسىها متفاوت بود، معنا و تفسير آزادى نيز مختلف است، چه اينكه بر اساس اختلاف انسانشناسىها، تفسير «سعادت» و ساير اوصاف انسانى نيز مختلف خواهد بود.
در فصلهاى گذشته دوگونه جهانبينى مطرح شد: يكى جهانبينى الهى كه مىگويد جهان مبدأ و معادى دارد و براى انسان وحى و رسالت مطرح است و انسان داراى روح و مسافرى است كه عوالمى را پشت سر گذاشته و عوالمى را نيز در پيش دارد او با مرگ نابود نمىشود، بلكه از عالمى به عالم ديگر منتقل مىشود.
اما جهانبينى مادى مىگويد جهان عبارت از همين جهان محسوس مادّى است و آغاز و انجامى براى جهان نيست و زندگى انسان نيز بين ميلاد و مرگ خلاصه مىشود كه قبل از ميلاد ماده و تطوّرات مادّه بود و سرانجام با مرگ نابود مىشود: «ان هى الا حياتنا الدنيا؛ زندگى جز زندگى دنيا نيست.»(3)
بر اساس اين دو بينش دو منطق نيز وجود دارد: يكى منطق احساس و سودگرايانه و ديگرى منطق عقل و حق گرايانه و بر اساس آن دو جهانبينى و اين دو منطق دو گونه تفسير نيز درباره آزادى هست. كسانى كه جهان را در ماده خلاصه مىكنند و انسان را هم يك موجود مادّى مىپندارند، آزادى را همان رهايى مىدانند، آنچه را كه يك عارف يا زاهد بند مىداد، يك انسان مادى آن را به عكس آنها آزادى مىپندارد، چه اينكه آنچه را انسان مادّى آزادى مىپندارد نزد عارف يا زاهد بند است.
ممكن است انسانى بگويد من در انتخاب راه رها هستم و مىتوانم خود را به هر عادتى معتاد كنم ولى رهايى در اعتياد به هر عادت، در واقع بندى است بر دست و پاى او. در واقع انسان معتاد برده است نه آزاد.
دلبستگى به آنچه رنگ تعلّق دارد و انسان را از مسير لقاى حق باز مىدارد بندگى است نه آزادى. آزادى از نظر اسلام
اسلام چون اساسش توحيد است و اخلاق صالح را هم ساقه درخت طوباى توحيد مىداند و شاخه و ميوههايش را هم اعمال و فروعات مىداند، انسان را تنها به يك بندگى دعوت مىكند كه ماوراى آن همه آزادى است و آن بنده حق بودن است.
بنده حق بودن، انسان را در مرحله اعتقاد، اخلاق و عمل از تعلق و وابستگى به غير خدا آزاد مىكند و اين اساس در همه شئون و نسبت به هر فردى از افراد جامعه قابل تحقق است. آزادى عقيده و معناى «لااكراه فى الدين»(4)
اما نسبت به عقيده از آن جهت كه عقيده يك امر علمى است، اگر مبادى و مقدمات آن در نفس پيدا شد آن تصديق پيدا مىشود و گرنه پيدا نمىشود پس عقيده يك امر تحميلى و قابل تعبّد نيست، برخلاف اعمال كه قابل تعبّد است.
افكار بر برهان و دليل تكيه دارد و به دست خود انسان هم نيست تا بتواند عقيدهاى را برخود تحميل يا از خود سلب نمايد. اثبات و سلب عقيده در دست هيچ كس نيست حتى خود شخص، اگر مقدمات علمى مطلبى فراهم شد به نتيجه معتقد مىشود و گرنه به آن باور ندارد، پس عقيده نه از طرف غير و نه از سوى خود انسان قابل تحميل يا سلب نيست و شايد آيه شريفه «لا اكراه فى الدين»(5) نيز ناظر به همين معنا باشد كه عقيده قابل تحميل نيست، نه مىشود فهم مطلبى را بر كسى واجب كرد و نه مىشود آن را بر كسى تحريم كرد.
توضيح اينكه در معناى اين آيه شريفه چند وجه بصورت احتمال مطرح است:
1- اينكه اين آيه از يك مطلب تكوينى خبر بدهد و درباره اصل فهميدن و علم باشد و معنايش اين است كه اصل فهم – نه مقدمات آن – قابل اجبار نيست نه قابل اثبات است و نه قابل سلب.
2- ايمان و اعتقاد اكراهپذير نيست، زيرا اعتقاد يك امر قلبى است و كسى از آن آگاهى ندارد جز خود شخص.
3- اينكه آيه ناظر به تكوين نباشد، بلكه جمله خبريهاى باشد كه به داعى انشاء بيان شده باشد و معنايش اين است كه هيچ كس را بر ديندارى مجبور نكنيد، زيرا موفق نخواهيد شد، چون راهى براى تحميل و ايجاد عقيده با زور وجود ندارد، اما اين به آن معنا است كه انسان در انتخاب راه آزاد است. اين بحثها وقتى از هم جدا و متمايز شد، معلوم مىگردد كه گرچه انسان به لحاظ تكوينى آزاد است اما آزادى در اسلام هرگز به اين معنا نيست كه هر كس در انتخاب هر عقيدهاى آزاد است و انتخاب آن عقيده نتيجه يكسان داشته باشد. چون عقايد بد از جهنم ابد سربر مىآورد و اسلام اين راه را براى هميشه بسته است و اما آياتى مانند: «و قل الحقّ من ربّكم من شاء فليؤمن و من شاء فليكفر»(6) و «انّا هديناه السبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً»(7) نيز بيان كننده آزادى فلسفى است نه كلامى، يعنى راه و چاه هر دو مشخص است و انتخاب به دست خود شما است، شما مجبور نيستيد. اما راه حق به بهشت و سعادت ابدى و راه باطل به جهنّم منتهى مىشود، نه اينكه به هر طرف برويد امن است اين گونه نيست نه، به هر طرف برويد قدرت انتخاب داريد. پس آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» اگر ناظر به اصل علم باشد روشن است كه فهم اكراهپذير نيست و اگر ناظر به اعتقاد يعنى ايمان به عصاره علم باشد، اين نيز اكراهپذير نيست، چون به دست كسى نيست و در اين محدودهها آزادى است. فرق علم و ايمان در تكليفپذيرى
علم قابل تكليف نيست. البته ايمان غير از علم و تصديق علمى است: علم عبارت از گره و پيوندى است كه بين موضوع و محمول يك قضيّه ايجاد مىشود و به همين مناسبت در كتابهاى منطقى قضيّه را عقد (گره) مىگويند اين گره و پيوند بين موضوع و محمول به دست هيچ كس نيست، اگر مبادى و مقدمات آن فراهم شد شخص مىفهمد كه «الف»، «ب» است و اگر فراهم نشد نمىفهمد. اين يك گره، گره دوّم پيوندى است كه بين عصاره اين قضيّه و روح انسان ايجاد مىشود كه اين گره همان اعتقاد و ايمان و كار اختيارى نفس انسان است، پس ايمان غير از فهم است، زيرا مقدمات فهم اگر فراهم شد هيچ كس نمىتواند بگويد من نمىخواهم بفهمم او چه بخواهد يا نخواهد آن مطلب را فهميده است، ولى مىتواند بگويد اين مطلب گرچه حق است آن را نمىپذيرم. اعتقاد، ايمان و گردن نهادن همان گرهى است كه بين روح و عصاره آن علم ايجاد مىشود. علم مبادى قهرى دارد، امّا مبادى ايمان اختيارى است، ممكن است مطلبى براى انسان روشن باشد اما آن را نپذيرد، نظير آنچه آل فرعون به آن مبتلا بودند: «فلمّا جائتهم آياتنا مبصرةً قالوا هذا سحر مبينٌ و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلماً و علوّاً فانظر كيف كان عاقبة المفسدين»(8) و هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنها آمد، گفتند: اين سحرى است آشكار، آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند. در حالى كه در دل به آن يقين داشتند. پس بنگر سرانجام تبهكاران و مفسدان چگونه بوده است.
بعد از فهميدن معجزات كليم حق، فهميدند كه حق با موسى كليم – سلام اللّه عليه – است و نفس و جان آنان به اين مطلب يقين پيدا كرد، اما ايمان نياوردند.
حضرت موسى كليم – عليه السلام – نيز به فرعون گفت:
«لقد علمت ما انزل هؤلاء الّا ربّ السموات و الارض بصائر و انّى لاظنّك يا فرعون مبثوراً»(9) موسى گفت: تو مىدانى اين آيات را جز پروردگار آسمانها و زمين براى روشنى دلها نفرستاده و من گمان مىكنم اى فرعون تو به زودى هلاك خواهى شد. تو فهميدى كه اين معجزات را جز خدا كسى اقامه نكرده است، چرا ايمان نمىآورى؟ هر كس در درون خودش يك شعبه از فرعونيت را دارد مگر او حدّى از انسانها مثلاً در گفتگوها و مناظرههاى علمى انسان گاهى با اينكه مىفهمد حق با رقيب اوست حاضر نيست تسليم شود، بلكه تلاش مىكند بفهماند كه سخن او باطل است و اگر نتوانست سخن رقيب را باطل نمايد، از راه ديگر سخن خود را توجيه مىكند و اين همان خوى فرعونيّت است كه هر كس مىتواند آن را در وجود خود تجربه نمايد، پس ايمان يك فعل اختيارى نفس و زير پوشش تكليف است بنابراين انجام آن واجب و تركش حرام است.
فهميدن و علم نه قابل اكراه و اجبار است و نه قابل تكليف، مگر به مقدمات آن مانند: «طلب العلم فريضة على كل مسلم»(10) (وجود تدبّر، مطالعه، بحث و درس) كه اين امر به مقدمات اختيارى است و چون اختيارى است قابل تكليف است و ايمان چون خودش فعل اختيارى است قابل تكليف است.
بين نفس انسان و ايمان، اراده فاصله است بنابراين بعد از روشن شدن حق، انسان مىتواند اراده كند و بپذيرد يا انكار نمايد. حاصل اينكه ايمان و علم كاملاً دو مطلب جدا از همديگر است و آيه شريفه «لااكراه فى الدّين»(11) اگر درباره اصل علم باشد معناى آن اين است كه اصل فهم – نه مقدمات آن – به هيچ وجه اكراهپذير نيست، نه قابل اثبات است و نه قابل سلب، اما ايمان فعل اختيارى و قابل تكليف است و شارع مقدس مىتواند انسان را به ايمان آوردن مكلّف نمايد، گرچه مقدور هيچ كس نيست كه با زور سرنيزه، زندان يا شلاق كسى را مؤمن يا كافر كند، چون ايمان يك كار قلبى است و كسى از آن با خبر نيست مگر آنگاه كه با زبان به آن اقرار شود، فقطه به دست خود شخص است. حاصل اين بحث دو مطلب درباره علم و دو مطلب در مورد ايمان است:
1- علم به نتيجه بعد از علم به مقدمات ضرورى است و به دست هيچ كس حتى خود شخص نيست پس نه قابل تكليف است نه قابل اجبار.
2- مقدمات فهم و علم قابل تكليف است، چون اختيارى است (طلب العلم فريضه على كل مسلم).
3- ايمان به لحاط آنكه فعل اختيارى نفس است زير پوشش تكليف است و شارع مقدس انسانها را به آن مكلّف نموده است.
4- ايمان قابل اكراه و اجبار نيست چون امرى باطنى و قلبى است و كسى از آن اطلاعى ندارد فقط در دست خود شخص است. ملازمه علم و ايمان
مطلب ديگرى كه در مورد علم و ايمان بايد بحث و بررسى شود ملازمه علم و ايمان است. گرچه علم و ايمان فرق هايى دارند اما ملازمهاى نيز بين ايندو برقرار است. اين ملازمه از يك طرف است. هر ايمانى مستلزم يك علم قبلى است اما هر علمى مستلزم ايمان بعدى نيست. يعنى هر كس به چيزى ايمان دارد حتماً به آن عالم و آگاه است يا به طور اجمالى و تقليدى و يا به صورت تفصيلى و تحقيقى چون ايمان به يك امر مجهول معنا ندارد، اما چنين نيست كه انسان به هر چيزى عالم شد نسبت به آن ايمان نيز بياورد، چون ايمان كار اختيارى نفس است و گاهى انسان به مطلبى كه نسبت به آن آگاه است ايمان ندارد شواهد قرآنى نيز اين مطلب را تأييد مىكند: همانگونه كه آل فرعون به تصريح قرآن كريم، با اينكه يقين داشتند حضرت موسى حق است انكار نمودند.(12) و خود فرعون نيز به تصريح حضرت موساى كليم – سلام اللّه عليه – علم داشت ولى ايمان نداشت زيرا به او فرمود: «تو عالم هستى كه اين معجزات فقط كار خداست»(13). البته علم شهودى هميشه همراه با ايمان است.
كسى كه حق را شهود نمود حتماً ايمان مىآورد و اما در جريان حضرت موسى – سلام اللّه عليه – كه مردم به معجزه يقين پيدا كردند و باز انكار نمودند، از اين جهت بود كه علم شهودى تنها نصيب حضرت موسى شده بود و ديگران با حسّ ادراك مىنمودند كه چوبى تبديل به اژدها شد منتها عقل آنان اين حس را تأييد نمود و به حدّ يقين رسيدند، زيرا آنها فهميدند كه اگر كار حضرت موسى (ع) نيز سحر بود نمىتوانست سحر ساحران ديگر را درهم بكوبد كه در اين جريان گروهى فهميدند و ايمان آوردند ولى فرعون با اينكه فهميد ايمان نياورد و نمىتوان گفت: معناى اين آيات اين است كه فرعون قلباً موحّد و مؤمن بود ولى بر اساس منفعتطلبى و به خاطر حفظ سلطنت با زبان انكار مىكرد، زيرا در آيات قرآنى شواهدى هست كه فرعون نه تنها اهل جهنم است، بلكه مخلّد و جاويد است و از اينجا معلوم مىشود كه او موحد و مؤمن نبوده، زيرا اگر كسى قلباً مؤمن باشد گرچه با زبان اقرار نكند او مهمترين ركن ايمان را تحصيل نموده و اين مهمترين ركن بايد در قيامت ظهور كند، چون در آن روز عمل خير اگر باندازه ذرّهاى نيز باشد مشاهده مىشود: «فمن يعمل مثقال ذرّةٍ خيراً يره»(14) انسان مؤمن گناهكار نيز ابتدا در جهنّم پاك مىشود و بعد نجات پيدا مىكند. پس ايمان قلبى كه كوهى از فضيلت است در روزى كه ذرّهاى از فضيلت فراموش نمىشود بايد اثرش ظاهر شود.(15) استدلال عقلى در رابطه معجزه و ايمان
كسى كه معجزه را با حس ادراك مىكند با يك استدلال عقلى به حقانيّت آورنده آن پىمىبرد به اين صورت كه مىگويد اين كار غير عادى است و مقابلهپذير نيست(صغراى قياس) و هر كس چنين قدرتى داشته باشد از طرف خدا آمده (كبراى قياس) پى اين شخص از طرف خدا و رسول او است (نتيجه). كسى كه بخواهد بوسيله معجزه مؤمن شود بايد دو مقدمه فلسفى و كلامى را بداند:
1- شناختن خارق عادتها تا بين معجزه از يك سو و شعبده، جادو، كهانت، قيافه، طلسم و ساير علوم غريبه از طرف ديگر، بتواند فرق بگذارد و فرق جوهرى آن را بتواند بفهمد كه اين آشنايى عقلى مىطلبد.
2- تشخيص تلازم بين «قدرت بر اعجاز» و «صدق دعواى صاحب معجزه» كه مدّعى مقام نبوّت است. پس براى ايمان به حقانيت آورنده معجزه اين دو مسئله عقلى بايد درك شود و خوف حضرت موساى كليم – سلام اللّه عليه – نيز همين بود كه در آن ميدان عظيم مسابقه كه از مار پر شده بود، اگر او عصا را بيفكند و به مارى تبديل شود، تماشاچيان نتوانند بين معجزه او و جادوى جادوگران فرق بگذارند و گرنه ترس موسى ترس برخود نبود همانگونه كه حضرت امير – سلام اللّه عليه – فرموده خوف حضرت موسى (ع) كه در آيه شريفه: «و اوجس فى نفسه خيفةً موسى»(16) موسى ترس خفيفى در دل احساس كرد (مبادا مردم گمراه شوند) مطرح شده ترس بر خود نبود(17) ولى ذات اقدس اله به آن حضرت فرمود: «لا تخف انّك انت الاعلى و الق ما فى يمينك تلقف ماصنعوا انّما صنعوا كيد ساحرٍ؛(18) موسى: نترس تو مسلماً پيروزى و آن چه در دست دارى بيفكن، تمام آن چه را ساختند مىبلعد آن چه ساختهاند تنها مكر ساحر است. يعنى نترس تو پيروز مىشوى براى اينكه «سحر با معجزه پهلو نزند» ما كارى مىكنيم كه همه سحر ساحران درهم كوبيده شود.»(19) شرط منتهى شدن علم به ايمان
شرط منتهى شدن علم به ايمان اين است كه يك علم ديگر كه از سنخ ايمان است به علم اوّل ضميمه شود، مثلاً اگر كسى فهميد جهان خدايى دارد، بايد علم ديگرى نيز پيدا كند و آن اينكه اعتقاد به چنين خدايى يقيناً براى من خوب و مفيد و ترك اعتقاد من به او يقيناً براى من ضرر دارد. اين علم به «بايد» وقتى در كنار آن علم به «هست» قرار گرفت، نفس ايمان مىآورد و گرنه به صرف اينكه بفهمد حق چيست ممكن است ايمان نياورد. نشانهاش آيه شريفهاى است كه فرعون را به خلود در جهنم تهديد مىكند با اينكه علم به حقانيت حضرت موسى داشت. مرز آزادى بيان و قلم در اسلام
منتشر نمودن عقيده در جامعه به عنوان آزادى قلم، آزادى بيان و مانند آن در اسلام ممنوع است.
هرگز نظام اسلامى كه مبتنى بر توحيد و تقوا است به منكران خدا و قيامت اجازه نمىدهد كه براى نشر افكار الحادى و عمل ملحدانه خود آزاد باشند. با اين آزادى نمىشود جامعه اسلامى را حفظ كرد. اگر كسى اين نظام را پذيرفت، در چار چوبه اين نظام و با حفظ خطوط كلّى آن اگر درباره فرعى از فروعات يا كارى از كارهاى كارگزاران نقدى دارد، در بيان نقد خود آزاد است، اما اين معقول نيست كه يك جهانبينى بر اساس توحيد استوار باشد و نشر افكار كفرآميز را آزاد بگذارد. اين با اسلام سازگار نيست. اما در مجلس علمى صاحب نظران و انديشمندان، انسانها آزاد هستند. آنجا اگر صاحب نظر انديشمندى در پى تبليغ عقيده خود نيست، بلكه شبهه اعتقادى دارد، مثلاً – معاذ اللّه – اصول دين را نپذيرفته، او در بحث با يك موحّد و انتقاد علمى از او آزاد است و اينجا ديگر سخن از تفتيش عقايد نيست تا به صرف اينكه كسى به نظام اسلامى معتقد نبود، او را از پا در بياورند، امّا مسئله ارتداد حكم ديگرى داد كه قبلاً مورد بحث قرار گرفت.
افراد غير مسلمان، كه در كشور ما نيز زندگى مىكنند و عقايد غير اسلامى دارند، عقيده آنان گرچه باطل است از خود آنهاست و در مناظره با انديشمندان نيز آزاداند. آنها نزد انديشمندان در مجلس علمى مىتوانند شبهات كفرآميز خود را بازگو كنند، تا جواب بشنوند و در پذيرش يا ردّ آن نيز آزاداند، اما اگر در نظامى كه در آن زندگى مىكنند و بدهكار به آن هستند، بخواهند با قلم، بيان يا رفتار خود عقيده الحادى را ترويج كنند ممنوع است. پس آزادى اسلامى حدّ و مرز خاصى دارد. فضاى آزادى قلم و بيان
اسلام در عين حال كه به انسانها كرامت و آزادى عطا كرد راههاى حسن انتخاب را نيز به آنان آموخت. چنان كه فرمود: «فبشر عباد الّذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه»(20) يعنى به بندگان من بشارت بدهيد، به گروهى كه مكتبهاى گوناگون و آراى مختلف را مطالعه مىكنند و بهترين آن را بر مىگزينند. خداوند انتخاب را بر عهده بشرگذاشت و با اين آيه آزادى بيان، قلم، بحث و مناظره و جدال احسن را تأمين كرد، براى اينكه اگر ديگران در ارائه آراء خود آزاد نباشند چگونه اين بندگان مورد بشارت، آراى گوناگون را بشنوند تا بهترين آن را انتخاب نمايند؟ پس اين آيه ضمن اينكه آزادى گوش فرا دادن به سخنها را تبيين مىكند آزادى بيان، قلم و مطبوعات را نيز به همراه دارد. تا گروهى در نوشتن و گفتن آراء خود آزاد نباشند، چگونه استماع آن آراء و انتخاب احسن ميسّر است؟
از اين آيه شريفه نكته ديگر قابل استفاده است و آن اين كه كسى حق مطالعه كتابها و شنيدن آراى گوناگون را دارد كه در فنّ انتخاب مجتهد و صاحب نظر بوده، قدرت تشخيص حسن از قبيح و احسن از حسن را داشته باشد. پس كسى كه هرچه را شنيد مىپذيرد، اين آيه شريفه به او آزادى نمىدهد تا هر كتاب و مجلهاى را بخواند و هر سخنى را بشنود و قهراً آزادى قلم و بيان نيز – كه با ملازمه اثبات شد – محدود خواهد بود به مواردى كه مخاطب قدرت تشخيص و استنباط را داشته باشد. يك گوينده و يا نويسنده در محيطى مىتواند آزادانه بنويسد يا بگويد كه مخاطبان او بتوانند خوب را از بد و خوبتر را ازخوب تشخيص دهند و خوبتر را برگزينند پس چهار مطلب از آيه سوره زمر استفاده مىشود كه دو مطلب اول اثباتى و دو مطلب بعد سلبى است:
1- آزادى مطالعه مطبوعات و گوش دادن به نوارها و مانند آن، براى انتخاب احسن و لازمه آن كه آزادى بيان است.
2- لازمه آزادى بيان براى انتخاب احسن اين است كه در فضايى باشد كه مخاطبان آن قدرت تحقيق و استنباط را داشته باشند.
3- اگر كسى از نظر استنباط ضعيف است و قدرت تحقيق و تحليل ندارد و هر نوشته يا گفتهاى در او اثر مىگذارد او حق مطالعه هر كتاب و نشريه و گوش دادن به هر سخنرانى و نوارى را ندارد.
4- قلم و بيان در فضايى كه مخاطبان و مستمعان آن قادر به تشخيص و استنباط نيستند، آزاد نيست. قرآن كريم چون كتاب تئورى محض نيست تا كلّى گويى كند بنابراين به دنبال اين گونه آيات كه اصلى كلى را تبيين مىكند، دو دسته ديگر از آيات دارد كه مطلب را كاملاً تحليل و روشن مىكند و انگشت بر روى شخص و مكتب معيّن گذارده و «احسن» را نشان مىدهد.
دسته اول آيهاى كه مىگويد: چه كسى بهترين سخن را مىگويد، چنان كه فرمود: «و من احسن قولاً ممّن دعا الى اللّه و عمل صالحاً و قال اننّى من المسلمين»(21) يعنى سخن چه كسى بهتر از گويندهاى است كه مردم را به توحيد دعوت كند و خود نيز موحّد باشد و در علم و عمل هادى و داعى مردم باشد؟ كسى كه قول (يعنى منطق نه لفظ) او اين باشد كه من مسلمان هستم قول او «احسن الاقوال» است. جمع اين دسته از آيات با آياتى مانند: «فبشر عباد…»؛ نشان مىدهد كه بشارت از آن كسانى است كه سخن دعوتگران به خدا و عاملان به عمل صالح را مىشنوند و آن را بر مىگزينند(فبشّر المستمعين الّذين يتّبعون قول من يدعوا الى اللّه و يعمل صالحا و يقول انّنى من المسلمين ؛يعنى به مستعدينى كه قول و منطق كسى كه به خدا و عمل صالح دعوت مىكند و مىگويد من از مسلمانان هستم پيروى مىكند بشارت بده اين حاصل جمع بندى دو گروه از آيات است، اما قرآن كريم به اين مقدار نيز اكتفا نكرده با آيات ديگر مسئله را ريزتر مىكند.
دسته دوم: «قل هذه سبيلى ادعوا على بصيرةٍ انا و من اتّبعنى؛ بگو اين راه من است كه با بصيرت، افراد را به خدا دعوت مىكنم»(22) در اين آيه پيامبر اكرم(ص) را مصداق دعوتگر به خدا معرفى مىكند. در آيه ديگر آن حضرت را بر هدايتى مستقيم دانسته، مىفرمايد: «و ادع الى سبيل ربّك انّك لعلى هدىً مستقيم؛ به سوى راه پروردگارت دعوت كن زيرا تو بر صراط مستقيم هستى»(23) و در سوره مباركه انعام به آن وجود مبارك مىفرمايد، بگو: «انا اوّل المسلمين؛ من اولين مسلمان هستم».(24) پس رسول اكرم(ص) از كسانى است كه به سوى خدا دعوت مىكند و هر كسى به خدا دعوت نمايد، سخن او بهترين سخنهاست و جمع بندى اين دو طايفه آيات با آيه فبشر عباد اين است كه: «فبشّر الذين يستمعون قول رسول اللّه (ص) و يتّبعون قوله – عليه آلاف التّحية و السلام؛ بشارت بده به كسانى كه قول پيامبر خدا را مىشنوند و از آن تبعيت مىنمايند.» رهائى يا آزادى؟
در اينكه سيره ائمه – عليهم السلام – بحث آزاد را امضاء مىكند و خود جزو زمامداران مناظره و جدال احسن بودند، سخنى نيست و مناظرههايى كه در كتابهاى روايى به ثبت رسيده سند گوياى اين مطلب است امّا قرآن كريم مرز آزادى مشروع را با آزاديهاى زيانبار كه همان رهايى است، كاملاً از هم مشخص نمود. آزادى بيان و قلم و ميزگردها و مانند آن در جايى است كه افراد با هم اختلاف نظر دارند، هر جا اختلاف است سخن از آزادى مطرح است اما در مواردى كه همه يك جور فكر مىكنند، كسى جلو كسى را نمىگيرد،چون همه يك سخن دارند جاى آزادى يا سلب آزادى نيست همه احساس آزادى مىكنند.
اختلاف را نيز قرآن كريم مشخص كرده، فرمود تا آنجا كه اختلاف قبل از علم است مناظره و بيان آراء است وقتى كه هنوز روشن نيست حق با كيست و حق چيست، نظير بحثهاى حوزههاى علميه، مناظره و بحثها موجب تولّد رأى صحيح است، همانگونه كه حضرت امير(ع) فرموده: «اضرب بعض الرّأى على بعض فانّه يتولّد منه الصّواب»(25) تضارب و برخورد علمى آراء و انديشهها منشأ پيدايش بركات فراوانى است. در اين اختلاف مقدس كه همه دوستانه اظهار نظر مىكنند هنوز حق معلوم نيست و همه تلاش مىكنند تا حق را بفهمند و آرام شوند، اينجا جاى آزادى قلم و بيان و مطبوعات است. اما وقتى روشن شد كه حق چيست و با كيست، از آن به بعد ديگر جا براى آزادى نيست، بلكه رهايى و فتنه است. چون آزادى در اين مقطع به زيان آزادى است نه به سود آن، چون آزادى مطلوب ذاتى و اصيل انسان نيست، بلكه براى حفظ كرامت و پيدايش حق است. بنابراين بعد از روشن شدن حق آزاد بودن مخالف خوان، رهايى و فتنه است نه آزادى و اين بحث مربوط به داخله حوزه اسلامى است.(26)
ميزان تشخيص حق در مناظره قبل از علم نيز قرآن و عترت است، چون اتفاق كلّ ميسّر نيست و جامعه نيز معصوم نيست: «فان تنازعتم فى شىءٍ فردّوه الى اللّه و الرسول»(27) اگر در چيزى منازعه دانشتيد به خدا و پيامبر رجوع كنيد، مرجعى بايد باشد تا حرف آخر را بزند و به اختلافها پايان دهد تا جامعه شكل بگيرد و اينكه حضرت امير – سلام اللّه عليه – فرمود: «جامعه نيازمند به يك زمامدار است، حال آن زمامدار عادل باشد يا فاجر»(28) براى اين است كه اگر رهبرى در جامعه نباشد كه در تنازعها سخن نهايى را بگويد سنگى روى سنگ بند نمىشود و اين سخن حضرت در برابر شعار انحرافى خوارج بود كه مىگفتند: «ان الحكم الّا للّه، لا حكم لك»(29) كه حضرت به آنان فرمود شما مغالطه مىكنيد، حكم مال خدا است نه مال من، ولى من اميرمؤمنان هستم و شما در حقيقت مىگوئيد: «لا امارة» يعنى شما امير نيستيد و اين عقيده را با شعار «لاحكم الّا للّه» القاء مىكنيد.
و اگر كسى در اولواالامر كه پايان دهنده به اختلافهاست نزاع و اختلاف كرد، همان آيه شريفه «فان تنازعهم» پيش بينى كرد، چون ابتداى آيه «تثليث» وسط آن «تشبيه» و آخر آن «توحيد» است؛ ابتداى آيه سه ضلعى است، زيرا سخن از «اللّه» و «رسول»و «اولواالامر» است. اگر كسى در مطلبى اختلاف كرد سه مرجع قضايى دارد حال اگر درباره خود اولواالامر اختلاف كرد بايد به خدا و پيامبر رجوع نمايد كه پيامبر با حديث غدير و ثقلين و مانند آن، مسئله رهبرى را مشخص فرموده و اگر درباره خود پيامبر(ص) اختلاف شد كه آيا پيامبر هست يا نه و آيا معجزه آورده يا نه، چون پايگاه اصلى توحيد است بايد به توحيد و حكمت خدا استدلال كرد. آزادى انسان در روايات
آزادى مطرح شده در كتاب و سنت (قرآن و روايات) اقسام گوناگونى دارد كه نبايد با هم خلط شود. بعضى روايات ناظر به آزادى عقلى و تكوينى است و برخى به ساير اقسام آزادى نظر دارد، كه به چند نمونه از آن اشاره مىشود:
حديث اول: على (ع): «الحرّ حرٌ و ان مسّه الضّر؛ آزاده آزاده است، گرچه در فراز و نشيب روزگار گرفتار حادثه شود.»(30)
اين حرّيت اخلاقى و عرفانى در مقابل دو قسم ديگر (عقلى و حقوقى) است. در مقابل اين حرّيت بردگى است كه فرمود: «العبد عبدٌ و ان ساعده القدر؛(31) برده رذائل اخلاقى، برده است، گرچه روزگار هم به كام او باشد.
حديث دوّم: على (ع) فرمود: «افضل الكنوز حرٌّ يدخّر؛(32) بهترين ذخيره اينكه انسان دوست آزادهاى را براى خود انتخاب كند و او را به خود علاقهمند نمايد.»
حديث سوّم: على (ع): «عجبت لاقوامٍ يشترون المماليك باموالهم و لايشترون الاحرار باخلاقهم؛(33) من در شگفتم از مردمى كه با پول خود برده مىخرند، ولى سعى نمىكنند با اخلاق خوب آزادگان را بخرند»، يعنى اگر كسى متخلّق به اخلاق الهى بود، دلهاى مردم آزاده به او گرايش پيدا مىكند.
حديث چهارم: على (ع): ليس للاحرار جزاءٌ الا الاكرام؛(34) اطعام و لباس دادن غير از اكرام است.» آزاده را بايد اكرام كرد چه با كمكهاى مادّى يا با كمكهاى معنوى و برخورد كريمانه.
حديث پنجم: على(ع): «من اصطنع حرّاً استفاد اجراً؛(35) اگر كسى آزاد مردى را براى خود برگزيند اجرى را كسب نموده».(36)
حديث ششم: على (ع) فرمود: «من قصّر فى احكام الحرّية اعيد الى الرّق؛(37) اگر كسى در احكام آزاد بودن و آزادگى كوتاهى كند به بردگى كشيده مىشود.» بعضى از شارحان سعى كردهاند رقّيت در اين حديث شريف را، به بندگى در قيامت و جهنم تفسير كنند كه البته آن را شامل مىشود ولى مخصوص آن نيست، همچنانكه هر دو جامعه هر دو را شامل مىشود.
احتمال ديگر كه در كلمه احكام، اينكه به كسر همزه (احكام) باشد يعنى متقن نمودن، اگر كسى در متقن نمودن آزادى كوتاهى كرد برده مىشود.(38)
حديث هفتم: على (ع): «من قام بشرائط العبوديّة احلّ للعتق؛(39) كسى كه شرايط بندگى ذات اقدس الهى را خوب انجام دهد، او شايسته آزاد مردى است». كه اين حديث در نقطه مقابل حديث ششم است.
حديث ششم اين بود كه اگر كسى در احكام و قوانين آزادگى كوتاهى كند برده مىشود، اين حديث مىگويد: اگر كسى به قوانين بندگى خدا قيام كرد او شايسته آزادگى است. پاورقي ها:پىنوشتها: 1. سوره انسان (دهر)، آيه 3. 2. سوره كهف، آيه 29. 3. سوره مؤمنون ، آيه 37. 4. بحث تفصيلى درباره آزادى عقيده در فصل چهارده مطرح مىشود. 5. سوره بقره، آيه 256. 6. سوره كهف، آيه 3. 7. سوره دهر، آيه 3. 8. سوره نمل، آيات 12 تا 14. 9. سوره اسراء، آيه 102. 10. بحارالانوار، ج 1، ص 172. 11. سوره بقره، آيه 256. 12. سوره نحل، آيه 12. 13. سوره اسراء، آيه 102. 14. سوره زلزال، آيه 7. 15. بعضى از اهل معرفت در كتابهاى عرفانى خود ذيل آيه شريفه: «آمنت و انه لااله الّا الّذى آمنت به بنو اسرائيل»(سوره يونس، آيه 90)، (ايمان آوردم به خداى يگانه كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردهاند) گفتهاند فرعون قلباً ايمان آورد گرچه با زبان اقرار نكرد و او گرچه بخاطر جنايات و آدمكشى هايش ساليان متمادى بايد در جهنم بسوزد ولى سرانجام نجات مىيابد، امّا عرفاى ديگر گفتهاند چون قرآن كريم درباره او حكم خلود كرده است و مؤمن هرگز مخلّد نيست، معلوم مىشود او در حال كفر و طغيان مرده است و ايمان او مورد قبول خداوند واقع نشده. 16. سوره طه، آيه 67. 17. نهج البلاغه صبحى الصالح، خطبه 4. 18. سوره طه، آيه 68. 19. وقتى حضرت موسى (ع) عصاى خود را افكند تماشاچيان ديدند يك مار واقعى در ميدان حركت مىكند و بقيه يك مشت چوب و طناب است كه در گوشهاى افتاده است و «تلقف» به اين معنا نيست كه مار موساى كليم آن چوبها را خورد گرچه بعضى از نقلها آن را تأييد مىكند، بلكه ظاهر آيه اين است كه «ماصنعوا» يعنى ساخته آنان را خورد و «ما صنعوا» همان سحر جادوگران بود. پس معنا اين است كه «تلقف الكيد» نه «تلقف الحبل». 20. سوره زمر، آيه 18. 21. سوره فصلت، آيه 33. 22. سوره يوسف، آيه 108. 23. سوره حج، آيه 67. 24. سوره اعراف، آيه 163. 25. غرر و در آمدى تعبير «تضارب آراء» از اينگونه احاديث نشئت گرفته است. 26. در جهان غرب به بهانه آزادى كه يكى از مواد حقوقى اعلاميه جهانى حقوق بشر است، رهايى قلم و بيان را ترويج مىكنند كه محصول آن جريان سلمان رشدى پليد مرتد و مانند آن است. آنها از كتاب سلمان رشدى تحت عنوان آزادى قلم حمايت مىكنند. 27. سوره نساء، آيه 59. 28. و 29. نهج البلاغه صبحى الصالح، خطبه 40، ص 82. 30. غررالحكم، ج 1، ص 349. 31. همان، ج 2، ص 401. 32. همان. 33. همان، ج 4، ص 343. 34. همان، ج 5، ص 81. 35. غررالحكم، ج 5، ص 276. 36. اصطناع بمعنى پروراندن، ساختن و انتخاب كردن است همانطور كه خداوند به حضرت موسى (ع) فرمود: «واصطنعتك لنفسى؛ يعنى تو را براى خود پروراندم».(سوره طه، آيه 41) و «انا اخترتك فاستمع لما يوحى» (طه، 13). 37. غررالحكم، ج 5، ص 413. 38. همان. 39. اين احتمال را مرحوم خوانسارى ذكر فرموده است.
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
تروريستها در عراق سوگواران امام حسين عليه السلام را به خاك و خون كشيدند. (3/12/83)
7 تفنگدار آمريكايى در شمال و غرب بغداد به هلاكت رسيدند. لگد پرانى سه ويژگى مىخواهد، نابخردى، ناتوانى،نابردبارى. عقل اندك نظامى قاتل آمريكايى شايد ريشه در حماقت رئيس جمهور آمريكا دارد كه در جهان زبانزد خاص و عام است. ناتوانى هم به همان نشان كه هر روز عدّهاى از اين اشغالگران نفله مىشوند و بالاخره، چرا عصبانى نباشند در حالى كه پس از اين همه جنگ افروزى حكومت را به پيروان يك مرجع تقليد سپردند! (8/12/83)
عقب نشينى نيروهاى سوريه از لبنان آغاز شد. (9/12/83)
به دنبال انفجار تلآويو، آدم ربايان اسرائيلى 1800 فلسطينى را ربودند. (11/12/83)
پنتاگون: مسلمانان معتدل هم به جهاد عليه آمريكا برخاستهاند.
از سوى عمركرامى، وزير محيط زيست كابينه سابق لبنان، دست آمريكا در نآرامىهاى اخير لبنان رو شد. (13/12/83)
حزب اللّه: نمىگذاريم لبنان قربانى توطئههاى اسرائيل شود. (16/12/83)
آيت اللّه سيستانى 25 اسفند را آخرين مهلت براى تشكيل دولت جديد عراق اعلام كرد. (17/12/83)
50 فلسطينى در يورش صهيونيستها به الخليل بازداشت شدند. (18/12/83)
در تظاهرات تاريخى مردم لبنان به دعوت دبير كل حزب اللّه، لبنان به آمريكا «نه» گفت. (19/12/83)
نخست وزير مستعفى لبنان بار ديگر مأمور تشكيل كابينه شد. (20/12/83)
يك روحانى كويتى به دليل درخواست براى جهاد عليه نظاميان آمريكايى بازداشت شد. (24/12/83)
صدها جوان اسرائيلى: حاضر نيستيم در كشتن فلسطينىها سهيم شويم. (25/12/83)
نخستين نشست مجلس ملى عراق امروز برگزار مىشود. رؤساى جمهور و مجلس عراق احتمالاً امروز تعيين مىشوند. (26/12/83)
درگيرى افراد مسلح با پليس عربستان 26 كشته و مجروح برجا گذاشت.
حاجم الحسنى رئيس مجلس ملى عراق شد.
در حمله مسلحانه افراد ناشناس به قرارگاه نظاميان آمريكايى در ابوغريب 44 نظامى آمريكايى به شدت مجروح شدند. (15/1/84) اخبار داخلى
بوش: صحبت از اقدام نظامى عليه تهران، حقيقت ندارد.
گداهاى مستعد زبان انگليسى مىآموزند. (3/12/83)
مجلس، قيمت كالاها و خدمات يارانهاى را تثبيت كرد.
زلزله در زرند كرمان صدها كشته و مجروح برجاى گذاشت.
در تاسوعا و عاشوراى حسينى (ع) ايران در ماتم شهداى كربلا گريست. (4/12/83)
عمليات انتقال اجساد و مصدومان زلزله زرند پايان يافت. (5/12/83)
مافياى ميوه دست به كار شد، مسؤولان چاره انديشى كنند.
خاتمى: هيچ دولتى نمىتواند از حق ملت ايران در فناورى هستهاى بگذرد.
رهبر انقلاب در ديدار نخست وزير پاكستان: غربىها در مذاكرات هستهاى زور مىگويند، ما حرفهاى غير منطقى را قاطعانه رد مىكنيم. (6/12/83)
ايران خيال اروپا را راحت كرد، توقف غنى سازى هرگز!
رئيس جمهور از مناطق زلزله زده زرند ديدار كرد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: دنيا به اين باور رسيده است كه ايران آسيبپذير نيست. (8/12/83)
قرار داد تأمين سوخت نيروگاه اتمى بوشهر بين رؤساى انرژى اتمى ايران و روسيه امضاء شد.
خاتمى با رد كمك كاخ سفيد به زلزله زدگان زرند: آمريكا! ما را به خير تو اميد نيست، شر مرسان. (9/12/83)
سخنگوى قوّه قضائيه از كشف شبكه بزرگ جعل اسناد دولتى خبر داد.
هشدار صريح ايران به اروپا: اروپايىها فكر توقف غنى سازى را از سر بيرون كنند.
نيروگاه كارون 3 چهارشنبه با حضور رئيس جمهور افتتاح شد. (10/12/83)
يك عضو هيأت ايرانى مذاكرات هستهاى: آمريكا و اروپا بايد به ايران هستهاى عادت كنند.
البرادعى بار ديگر عليه ايران به شوراى حكام گزارش داد. (11/12/83)
خرازى در همايش خليج فارس: اروپا مىداند به ايران قدرتمند نمىتوان زور گفت.
ساختمان جديد كتابخانه ملى ايران، ديروز با حضور آقاى خاتمى افتتاح شد. (12/12/83)
دكتراى افتخارى دانشگاه«عليگر» هند به حداد عادل اعطا شد.
در نامهاى به رئيس جمهور، 160 نماينده از كارشكنى در برابر طرح تثبيت قيمتها انتفاد كردند. (13/12/83)
رهبر انقلاب: حل مشكلات كشور با قوّه مجريه سالم و كارآمد ميسر است.
سخنگوى هئيت ايرانى در مذاكرات هستهاى: اروپايىها كم آوردهاند، بهانه تراشى مىكنند. (15/12/83)
رهبر انقلاب: جمهورى اسلامى در مقابل فشارهاى اروپا و آمريكا مىايستد. (15/12/83)
مجلس 36 هزار ميليارد ريال به درآمدهاى دولت اضافه كرد.
رئيس جمهور در بوستان كوهسار نهال كاشت. (16/12/83)
رهبر انقلاب خطاب به مسئولان نيروى انتظامى: مردم بايد احساس كنند دست قدرتمندى حامى آنهاست.
دانشجويان: نمىگذاريم دولت آينده بيراهه برود. (17/12/83)
تلويزيون آمريكا با اعتراف به كارسازنبودن تحريمهاى جديد: كارى نمانده كه عليه ايران نكرده باشيم. (18/12/83)
رئيس كل بانك مركزى به ناكامىهاى سياستهاى پولى در 15 سال گذشته اذعان كرد. (19/12/83)
رهبر انقلاب در ستاد فرماندهى نيروى زمينى سپاه: ملت ايران قدرتمندانه در مقابل زورگويى مستكبران ايستاده است.
دولت مكلّف شد كليه روستائيان را به طور رايگان بيمه كند. (20/12/83)
در پى كار شكنى اروپا، مذاكرات هستهاى به تعويق افتاد.
مراسم بزرگداشت سالگرد ارتحال حاج سيد احمد خمينى با حضور رهبر معظم انقلاب و مسئولان نظام و اقشار مردم برگزار شد.
خاتمى پس از امضاى قراردادهاى تجارى ميان ايران و ونزوئلا: مردم آمريكا بايد بدانند ميلياردها دلارى كه ماليات مىپردازند صرف قطعه قطعه كردن افراد بى گناه در عراق مىشود. (22/12/83)
رهبر انقلاب در ديدار مسئولان بنياد شهيد: همه براى تقويت فرهنگ ايثارگرى و شهادت بكوشند. (23/12/83)
از 60 سال فعاليت فرهنگى و سياسى فخرالدين حجازى تجليل شد.
هاشمى رفسنجانى: آمادهام. هرچه جلوتر مىروم احتمال حضورم در انتخابات بيشتر مىشود.
در صورت عدم حضور آقاى هاشمى رفسنجانى، كانديداى شوراى هماهنگى نيروهاى انقلاب، آقاى لاريجانى خواهد بود. (24/12/83)
بهزاد نبوى: از كروبى حمايت مىكنم. معين مقبوليت اجتماعى ندارد.
رهبر انقلاب در ديدار اعضاى انجمنهاى اسلامى دانشآموزى: انتخابات آينده جشن تكليف سياسى جوانان است.
متروى كرج – گلشهر افتتاح شد.
اجلاس وزراى خارجه اوپك امروز در اصفهان گشايش مىيابد.
رهبر انقلاب: بسيارى از پيشرفتهاى كشور مرهون نقش آفرينى جوانان است. (25/12/83)
مسئولان دولتى ايران: توقف غنى سازى اورانيوم، هرگز. (26/12/83)
عامل قتل 20 كودك پاكدشتى به دار مجازات آويخته شد. (27/12/83)
رهبر انقلاب: مردم از همين حالا به فكر 27 خرداد باشند.
باهنر: نامزد نهايى اصولگرايان ارديبهشت معرفى مىشود.
آخرين روز تعطيلات سال نو در آغوش طبيعت گذشت.
رهبر انقلاب در پيام نوروزى: سال 84، سال همبستگى ملى و مشاركت عمومى است. (14/1/84)
مجلس درباره گرانىهاى اخير از دولت توضيح خواست. (15/1/84) اخبار خارجى
دهها اندونزيايى در پى لغزش زمين مدفون شدند.
10 هزار سرباز آمريكايى به كانادا پناهنده سياسى شدند. (4/12/83)
ابراهيم جعفرى به عنوان نخست وزير عراق معرفى شد. (5/12/83)
پوتين: غرب براى تضعيف روسيه از حربه دموكراسى بهره مىگيرد! (6/12/83)
يك انفجار مهيب در كلوپ شبانه صهيونيستها رخ داد.
بوش تغيير رژيم مولداوى را در دستور كار خود قرار داد. (8/12/83)
قانون تك نامزدى در انتخابات رياست جمهورى مصر لغو مىشود.
36 زن براى نخستين بار در وزارت خارجه عربستان استخدام مىشوند. (9/12/83)
حال پاپ وخيم شد. (10/12/83)
رهبر كره شمالى رسماً دستيابى به بمب اتمى را تأييد كرد. (12/12/83)
نظاميان اشغالگر در بغداد روزنامه نگار ايتاليايى را به رگبار بستند.
چين: آمريكا حق ندارد درباره حقوق بشر نظر بدهد. (15/12/83)
دانيل اورتگا بار ديگر نامزد رياست جمهورى نيكاراگوئه شد. (17/12/83)
شهردار لندن: سياستهاى اسرائيل تهديدى براى امنيت غرب است. (19/12/83)
15 حزب مخالف اردن خواستار استعفاى دولت شدند.
گورباچف به اشتباهات خود در فروپاشى اتحاد شوروى اعتراف كرد. (23/12/83)
پاپ درگذشت. (14/1/83)
پاورقي ها:
گفتهها و نوشتها
حضرت امام خمينى قدّس سرّه
ما اعتقادمان اين است كه آمريكا از اسلام ترسيده است و مىخواهد اسلام را به هم بزند، تصريح هم مىكند. ما اين كسانى كه با دولت اسلامى ايران معارضه مىكنند، اعتقادمان اين است كه اينها با اسلام دارند معارضه مىكنند. ما روى اين اعتقاد با اينها تا آخر بايد مبارزه كنيم براى اين كه اسلام همچو تكليفى براى ما معيّن كرده است. كسى كه همه موافقينش عبارتند از اشخاصى كه منحرف هستند از اسلام؛ آمريكايش منحرف، ديگرانش منحرف، كسى كه اين طور است و در مملكت خودش با مسلمين اين طور عمل مىكند و با مسلمين ما هم اين طور عمل مىكند، اين كس را جز اين كه با او به مبارزه برخيزيم، راهى نداريم. و ما تا آخر دنبال اين مطلب هستيم و خواهيم بود و به حرفهاى مفت آنهايى كه انحراف دارند، به حرفهاى اينها اعتنايى نمىكنيم، ما تكليف را ملاحظه مىكنيم.
(صحيفه امام، ج 19، ص 102) رهبر فرزانه انقلاب حفظه اللّه:
اين درست نيست كه ما بگوييم چون شيعه و محب هستيم، اگر گناه هم كرديم، خداى متعال ما را مجازات نمىكند؛ نه اين طور نيست. «من اطاع اللّه فهو لنا ولى» ولى آنها بايد خدا را اطاعت كند، چون خود اين بزرگواران با اطاعت خدا به اين مقام و رتبه رسيدند. امتحان اينها، قبل از وجود و آمدنشان به اين دنيا صورت گرفته: «امتحنك اللّه قبل ان يخلقك فوجدك لمن امتحنك صابرة». دستگاه خدا بى حساب و كتاب نيست.
در روايتى پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله به فاطمه زهرا عليها السلام با اين مقام و رتبه فرمود: «يا فاطمه اننى لن اغنى عنك من اللّه شيئاً». يعنى پيش خدا، نسبت با من و ارتباط با من به درد تو نمىخورد. مگر در ميان فرزندان پيغمبر و ائمه كسانى نبودند كه با خدا رابطهاى نداشتند و نتوانستند از آن گوهر نورانى و ارزش معنوى برخوردار شوند؟ آنچه اولياى دين را بر قله شرافت بشرى قرار داده، از خود شخص شخيص نبى اكرم و امير المؤمنين و بقيه اين خاندان پاك گرفته – كه اينها در عالم وجود نمونههاى بىمانندند و شبيه اينها ديگر نيست – تا ديگران، اطاعت و عبوديت و بندگى آنها براى خداست. لذا وقتى شما مىخواهيد در تشهد نمازتان نام پيغمبر خدا را بياوريد و از او تجليل كنيد، مىگوييد «و اشهد ان محمداً عبده» اول عبوديت را ذكر مىكنيد، بعد مىگوييد: «و رسوله» عبوديت بالاتر از رسالت است. اساس و جوهر كار، عبوديت است… من و شما هم بايد از همين جاده برويم. البته اين قلهها خيلى بالاست. اگر چشم ما بتواند اين قلهها را ببيند، خيلى بايد خدا را شكرگزار باشيم، چه برسد به آنجاها برسيم؛ ليكن بايد برويم، راه اين است. اين دامنهها را بايد به قدر قدرت و توانمان طى كنيم: كه اگر اين طور شد، به قدر ظرفيتمان بهره خواهيم برد. (28/5/82) بصيرت دينى
در ميان اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام مردى است به نام «ربيع بن خثيم» در اين كه او يكى از هشت زاهد دنياى اسلام است شكى نيست.
ربيع آنقدر به زهد و عبادت مشغول بود كه دوران آخر عمرش قبر خود را كنده بود، گاهى مىرفت داخل قبر مىخوابيد و خود را نصيحت مىكرد و مىگفت: «يادت نرود آخر بايد بيايى اينجا» تنها جملهاى كه غير از ذكر و دعا از او شنيدند آن وقتى بود كه اطلاع پيدا كرد كه مردم حسين بن على عليه السلام را شهيد كردهاند. پنج كلمه در اظهار تأسّف و تأثر از چنين حادثهاى به زبان آورد و گفت: «واى بر اين امت كه فرزند پيغمبرشان را شهيد كردند» مىگويند بعدها استغفار مىكرد كه چرا اين چند كلمه را كه غير از ذكر بوده به زبان آوردم!
اسلام بصيرت مىخواهد، هم عمل مىخواهد، هم بصيرت. اين آدم(خواجه ربيع) بصيرت ندارد در دوران ستمگرى معاويه و ستمگرترى مانند يزيد بن معاويه زندگى مىكند… و تمام زحمات پيغمبر اكرم (ص) دارد هدر مىرود، آقا رفته يك گوشهاى را انتخاب كرده شب و روز دائماً مشغول نماز خواندن است و جز ذكر خدا كلمه ديگرى بر زبان نمىآورد و يك جملهاى هم كه به عنوان اظهار تأسف از شهادت حسين بن على عليه السلام بر زبان مىآورد پشيمان مىشود كه چرا به جاى آن الحمد للّه يا سبحان اللّه نگفته است… اين با تعليمات اسلام جور در نمىآيد…فكر غلطى است و بسيار خطرناك…
(به نقل از كتاب طهارت روح شهيد مطهرى). ملاك اعلميّت
فرزند مرحوم سيد محمد فشاركى فرموده است:
بعد از وفات مرحوم ميرزاى شيرازى بزرگ، پدرم توسط من به مرحوم آقا ميرزا محمد تقى شيرازى – ميرزاى كوچك – پيغام داد اگر شما خود را اعلم از من مىدانيد بفرماييد تا من زن و بچهام را در امر تقليد به شما ارجاع دهم و اگر مرا اعلم مىدانيد، شما خانواده خود را در مسئله تقليد به من ارجاع دهيد؟
هنگامى كه اين پيام را به ميرزا رساندم تأمّلى كرد و فرمود: خدمت آقا عرض كنيد كه آقا خودشان چگونه مىدانند؟ پدرم فرمود: برو عرض كن كه شما در اعلميّت چه چيز را معيار مىدانيد، اگر دقّت نظر ميزان باشد شما اعلميد و اگر فهم عرف معيار باشد من اعلمم؟
من دوباره اين پيام را به ميرزا رساندم، ايشان باز تأمّلى نموده باز فرمودند: خود آقا كداميك از اين دو را ملاك قرار مىدهند؟ من بازگشتم و سخنان ميرزا را ابلاغ نمودم، آقا تأمّلى كرد و فرمود بعيد نيست كه دقّت نظر ميزان و ملاك اعلميّت باشد. آنگاه فرمود: كه همگى از ميرزاى شيرازى تقليد كنيم.
(سيماى فرزانگان، ص 140) رهنمود
مال دنيا چشم را خيره مىكند و عقل را مىدزدد، توشه و كوله بار آخرت را از مال دنيا خالى و از نماز و روزه و خيرات پر سازيد تا در روز رستاخيز در پيشگاه خداوند شرمنده نباشيد.
(پاسدار شهيد ابوالقاسم جوادى) قلم
قلم وثيقه آزادى است و ضامن امن
بشرط آن كه نگارنده فتنه گر نبود
قلم مروّج علم است و پاسدار هنر
بشر آن كه در انگشت بى هنر نبود
(سيد صادق سرمد) حاج ميرزا جواد ملكى
يكى از شاگردان ميرزا جواد آقا مىگويد:
شبى در شاهرود خواب ديدم كه در صحرايى صاحب الامر با جماعتى تشريف داشتند و گويا به نماز جماعت ايستادند نزديك رفتم كه جمال مباركش را زيارت كنم و دست شريفش را ببوسم شيخ بزرگوارى را ديدم در كنار آن حضرت آثار بزرگوارى و وقار از سيمايش پيدا بود، هنگامى كه بيدار شدم درباره آن شيخ به فكر رفتم كه او كيست كه اينقدر به امام زمان نزديك است. جستجوى زياد نمودم تا اينكه در يكى از حجرههاى فيضيه مشغول تدريس او را يافتم پرسيدم اين آقا كيست؟ گفتند: حاج ميرزا جواد آقا ملكى بعد از آن ملازمتش را اختيار كردم او را چنان يافتم كه ديده بودم.
(گنجينه دانشمندان، ج 1، ص 233 و 232) آينه دار فردا
شعرى كه مشاهده مىكنيد غزلى است كه اگر حروف اول هر مصرع را در كنار هم قرار دهيد از آن حروف نام رهبر معظّم انقلاب بدست مىآيد:
سلام ما به تو اى اسوه شكيبايى
يقين تو روح خدايى كه باز مىآيى
يلى به عرصه انديشه چون تو پيدا نيست
درود بر تو كه آيينه دار فردايى
على است نام تو و در مصاف شب صفتان
لهيب شعله خورشيد عالم آرايى
يمين جان تو روشن ز نور عالم غيب
خمينى ديگر و جانشين مولايى
اگر كه چاه زمان راز تو نمايد باز
ميان مردم اين روزگار تنهايى
نشان زپير مغان در نگاه تو بينند
هميشه در همه جا مردمان بينايى
امير كشور عشقى و رهبرى هشيار
يگانه فاتح بيدار ملك دلهايى
(نصراللّه مردانى) قلم نويسنده
نويسنده بايد كه با قلب پاك
نويسد حقايق نه افزون، نه كم
چو ابر بهاران بشويد به مهر
زرخسار افسردگان گرد غم
به نيش قلم هر دم آرد برون
زپاى ستمديده خار ستم
دهد درس عبرت به خوانندگان
به امثال و اندرز و پند و حِكَم
نه بر كس دهد نسبت ناروا
نه كس را ستايد زبهر دِرَم
نكوهش كند از ستم پيشگان
به نيكى برد نام اهل كرم
نه روشندلان را زند افترا
نه آزادگان را كند متهم
چو مسموم گردد تن جامعه
نويسنده بايد كند دفع سمّ
پاورقي ها:
سخنان معصومين
قرض الحسنه در اسلام رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«من اقرض اخاه المسلم كان له بكلّ درهم اقرضه وزن جبل احد من جبال رضوى و طور سيناء حسنات و ان رفق فى طلبه تعدّى به على الصّراط كالبرق الخاطف اللّامع بغير حساب و لاعذاب».
(وسائل الشيعه، ج 13، ص 88)
كسى كه به برادر مسلمانش قرض دهد، به اندازه هر درهمى كه به او مىدهد به بزرگى كوه احد از كوههاى رضوى و طور سيناء براى او پاداشهايى هست و اگر در مورد گرفتن طلب خود با آن مؤمن مدارا كند همانند برق خيره كننده و درخشان بدون حساب از روى پل صراط بگذرد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«اَلفُ دِرهَمٍ اُقرِضُها مَرَّتَينِ اَحَبُّ اِلَىّ مِن اَن اَتَصَدَّقَ بِها مَرَّةً».
(تهذيب،ج 2،ص 61)
اگر هزار درهم از مالم را دوبار به برادران دينى قرض الحسنه بدهم، نزد من بهتر از آن است كه همه آن را يك باره در راه خدا انفاق كنم. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«مَن اَجرَى اللّهُ عَلى يَدِه فَرَجاً لِمُسلِمٍ فَرَّجَ اللّهُ عَنهُ كُربَ الدُّنيا وَالآخِرَة»
(امالى شيخ طوسى)
كسى كه به دست او گشايش در كار برادر مسلمانش حاصل شود، خداوند غم و غصّه دنيا و آخرت او را بر طرف خواهد فرمود. امام باقر عليه السلام:
« مَن اَقرَضَ قَرضاً اِلَى مَيسَرَةٍ كانَ مالُهُ فى زَكوة وَ كانَ هُوَ فى صَلوةٍ مَن المَلائِكَةِ عَلَيهِ حَتّى يَقضِيَهُ» (من لايحضره الفقيه، ص 361)
كسى كه به نيازمندى پولى وام بدهد و او را مهلت دهد تا گشايشى در كار او حاصل شود، مالش در حكم زكاة است و فرشتگان به او دعا مىكنند و درود مىفرستند تا روزى كه طلبش را دريافت كند. امام صادق عليه السلام:
«قالَ ما قَضَى مُسلِمٌ لِمُسلِمٍ حاجَةً اِلّا ناداهُ اللّهُ عَزَّ و جَلَّ عَلَىَّ ثَوابُكَ وَلااَرضى لَكَ بِدُون الجَنّة» (ثواب الاعمال)
هر مسلمانى، حاجتى از برادر دينى خود برآورد و نيازمندى او را بر طرف سازد، خداوند مىفرمايد: پاداش تو با من است و من پاداشى كمتر از بهشت براى تو نمىپسندم. امام صادق عليه السلام:
«مَن اَقرَضَ قَرضاً وَ ضَرَبَ لَهُ اَجَلاً فَلَم يُؤتَ بِه عِند ذلِكَ الاَجَلُ كانَ لَهُ مِنَ الثَّوابِ فى كُلّ يَومٍ يَتَأخَّرُ عَن ذلِك الأَجَلُ بِمِثلِ صَدَقَةِ دينارٍ واحِدٍ فى كُلِّ يَومٍ»
(ثواب الاعمال، ص 76)
كسى كه وام به مسلمانى بدهد و براى پرداخت آن زمانى تعيين كند ولى بدهكار نتواند در موعد تعيين شده قرض خود را بپردازد و او مهلتش دهد، خداوند در برابر هر روزى كه به وى مهلت دهد صدقهاى در نامه عمل او ثبت مىفرمايد. پرداخت حق مردم امام باقر عليه السلام:
« كُلُّ ذَنبٍ يُكَفِّرُهُ القَتلُ فى سَبيلِ اللّهِ اِلاّ الدَّين لاكَفّارَةَ لَهُ اِلّا اَدائُهُ اَو يَقضِى صاحِبُهُ اَويَعفُو الَّذى لَهُ الحَقّ» (وسائل الشيعه، ج 13، ص 83)
شهادت در راه خدا، هر گناهى را جبران مىكند مگر بدهكارى مردم را كه هيچ چيز آنرا جبران نمىكند مگر اين كه بدهى خود را ادا كند يا وصى و ولى او آنرا بپردازد يا طلبكار از او بگذرد. امام صادق عليه السلام:
«مَنِ استَدانَ دَيناً فَلَم يَنو قَضائَهُ كانَ بِمَنزِلَةِ السّارِقِ» (فروغ كافى، ج 1، ص 355)
كسى كه وام بگيرد و قصد دادن آنرا نداشته باشد، بمنزله دزد است. امام صادق عليه السلام:
«اَيُّما رَجُلٍ اَتَى رَجُلاً فَاستَقرَضَ مِنهُ مالاً وَ فى نِيَّته اَن لايُودِّيَهُ فَذلِكَ اللُصُّ العادى» (من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 60)
هر مردى كه براى دريافت وام به ديگرى مراجعه كند و انديشه ندادن آنرا در سر داشته باشد، چنين كسى، دزد ستمگر است. امام محمد تقى على عليهالسلام:
«عَن اَبى ثُمامَة قال قُلتُ لِابيجعفر الثّانى عَلَيهِ السَّلام اِنّى اُريدُ اَن اُلازِمَ مَكَّةَ وَ المَدينَةَ وَ عَلَىَّ دَينٌ فَقالَ ارجِع اِلَى مُؤدَّى دَينِكَ، وَ انظُر اَن تَلقَى اللّهَ وَ لَيسَ عَليكَ دَينٌ، فَاِنّ المُؤمِنَ لايَخُونُ». (علل الشرايع، ص 178)
ابى ثمامه مىگويد: به امام نهم حضرت امام محمد تقى عرض كردم كه من تصميم گرفتهام در مدينه و مكه سكونت كنم ولى مقدارى به مردم بدهكارم، نظر شما در اين باره چيست؟ حضرت فرمود: به شهر خودت برگرد تا زمانى كه دين خودت را بپردازى و كوشش كن كه روز ملاقات پروردگار (هنگام مرگ) مديون كسى نباشى. زيرا شخص با ايمان خيانت نمىكند.
پاورقي ها:
دانستنيهايى از قرآن
پايان يك انتظار
«الذين يتّبعون النبى الامّى الّذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التوراة و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينها هم عن المنكر و يحلّ لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم إصرهم والأغلال التى كانت عليهم فالّذين آمنوا به وعززوه و نصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون».
(سوره اعراف – آيه 157)
آنها كه پيامبر امّى را پيروى مىنمايند، مشخصات و ويژگيهاى او را در توراة و انجيل (كتابهاى آسمانى پيشين) كه در اختيار دارند مىيابند، همانا آنان را به نيكيها و معروف دعوت مىنمايد و از زشتيها، پليديها و منكرات باز مىدارد، و آنچه را پاكيزه و مطبوع است حلال و آنچه را مايه تنفر و نامطبوع است حرام مىشمارد، و بارهاى سنگين و سهمگين و غل و زنجيرهائى را كه بر پاى فكر و انديشه آنان بسته شده از آنها بر مىگيرد، پس كسانى كه به او ايمان آورده و مقامش را ارج نهند و او را در اجرا و انجام رسالتش يارى رسانند و از نور آشكار (قرآن) كه بر او نازل گرديده پيروى كنند، همانا آنان رستگارانند.
بطور كلى شخصيت و شهرت مردان بزرگ تاريخ، در جريان فراز و نشيبهاى فراوان زندگى شكل مىگيرد و به مقياس اثرشان براى جامعه انسانى از معروفيت و محبوبيت عمومى برخوردار مىشوند و هرچند كه اثر آنها براى اجتماع بشر بيشتر و مؤثّرتر باشد داراى شخصيّت و شهرت برتر و بيشترى خواهند شد، تا آنجا كه ممكن است آوازه شهرت و شعاع شخصيت آنان از مرزهاى جغرافيائى و بلكه از محدوده عصر زندگيشان فراتر رفته و به چهره هميشه و همه كس آشناى جهانى تبديل گردند و تاريخ از اين قبيل مردان، فراوان بخود ديده است، ولى آنچه كه كاملاً استثنائى و بىنظير است، شخصيت والاى انسانى است كه قرنها قبل از ميلادش، تولد يافته و در كتابهاى آسمانى و در ميان جامعههاى مذهبى مطرح بوده است، چرا كه اسلام به وجود مبارك او تماميّت و كمال مىيافت و بشارت به آمدن او به مفهوم پيروزى خط نبوت و تلاش مداوم همه پيامبرانى بود كه در طول تاريخ يكى پس از ديگرى آمدند و بسيارى از آنان در جريان مبارزه مستمرشان با قدرتهاى طاغوتى به شهادت نائل گرديدند، و چنين بشارتى آنان و پيروانشان را به پيروزى نهائى اسلام و سرانجام شكست بار شرك و كفر جهانى، اميد و اطمينان بيشتر مىبخشيد و در نتيجه آنها را در ادامه مبارزه و جهاد مقدسى كه براى اعلاى كلمه «اللّه» در پيش داشتند، مصمّمتر و قاطعتر مىساخت، و از سوئى زمينه پذيرش هرگونه ادعاى خاتميّت را براى فرصت طلبان از ميان مىبرد، و از اين رو آن چنان چهره كامل و مشخصى از شخصيت او براى امتهاى پيشين، بوسيله وحى و پيامبران به تصوير كشده شد كه به تعبير قرآن كريم «يعرفونه كما يعرفون ابناءهم» او را همچون فرزندان خويش مىشناختند و آيه 157 سوره اعراف در همين رابطه است.پس گرچه به صورت ظاهر نور پرفروغ حضرت محمد بن عبداللّه صلى اللّه عليه و آله در سپيده دم هفدهم ربيع المولود ظاهر شد ولى نور وجودش سالها قبل از آفرينش هر موجودى، خلق شده بود. امام صادق عليه السلام از اجدادش از حضرت امير سلام اللّه عليهم اجمعين نقل مىكند كه فرمود:
«انّ اللّه تبارك و تعالى خلق نور محمّد صلى اللّه عليه و آله قبل أن يخلق السّموات و الارض و العرش و الكرسى و اللّوح و القلم و الجنّة و النّار و قبل ان يخلق آدم و نوحاً و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و داود و سليمان…و قبل ان يخلق الانبياء كلّهم» – همانا خداى تبارك و تعالى نور محمد صلىاللّه عليه و آله را قبل از آفرينش آسمانها و زمين و عرش و كرسى و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و پيش از خلقت آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و داود و سليمان و…و پيش از خلقت جميع پيامبران آفريد.
در ساعت ولادت پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى اللّه عليه و آله آيات عجيب و شگفت انگيزى در عالم رخ داد: آتشكده پارس كه هزارسال روشن بود، به خاموشى گرائيد، چهارده كنگره از ايوان انوشيروان فرو ريخت، درياچه ساوه خشكيد، بتها در سراسر جهان سرنگون شدند، شهابها در آسمان فراوان شدند، كاهنان گمراه كننده ناكام گشتند و…
روز ولادت سرور همه آفريدگان خداوند، خاتم پيامبران و سرّ آفرينش و عظيمترين انسان عالم امكان، رسول گرامى خداوند و بنده شايستهاش، محمد بن عبداللّه صلىاللّه عليه و آله و ششمين اختر تابناك ولايت و امامت حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام را به محضر فرزند عزيز و احيا كننده دينش، خاتم الاوصياء حجة بن الحسن العسكرى ارواحنا لتراب مقدمه الفداء و عموم مسلمين و شيعيان جهان بويژه مقام معظم رهبرى و ملت برومند ايران، تبريك و تهنيت عرض نموده از خداى بزرگ مسئلت داريم ما را توفيق دهد كه راه و رسم آن بزرگواران را در تمام زمينههاى اجتماعى، سياسى، اقتصادى و فكرى زندگى دنبال نمائيم و پيروان راستينى برايشان باشيم.
پاورقي ها:
«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»
كشاورزان و كارگران اساس استقلال كشورند
كارگران از ارزشمندترين طبقه و سودمندترين گروه در جامعهها هستند. چرخ عظيم جوامع بشرى با دست تواناى كارگران در حركت و چرخش است. حيات يك ملت مرهون كار و كارگر است كار خلاصه نمىشود به جنبش مخصوص و كارگر خلاصه نمىشود به گروهى خاص و به اين انگيزه، روز كارگر روز همه ملت است… (10/2/59)
انشاء اللّه مبارك است بر همه مستضعفين جهان و بر ملت ايران و بر شما كارگران متعهد اسلامى، روز كارگر مبارك باشد بر ملت ايران كه چنين جوانان متعهدى در كارگاهها مشغول فعاليت هستند.
دو قشر از ملت ستون فقرات كشور و انقلابند. يك قشر، قشر كارگر كه با مجاهدات پيگير خود، قبل از انقلاب با اعتصابات دامنه دار خود انقلاب را به پيروزى رساندند و بعد از انقلاب هم آنها هستند كه با كوشش خود و جهاد خود در راه اسلام اين انقلاب را به پيش مىبرند و من اميدوارم كه كوشش آنها در پيشگاه مقدس خداى تبارك و تعالى مقبول باشد و سرفراز باشند در اينجا و در آنجا و قشر دوم كشاورزانند. كشاورزان و كاگران اساس استقلال كشورند و اگر اين دو قشر به طور دلخواه انشاء اللّه عمل كنند، گرفتارىهاى كشور ما انشاء اللّه رفع مىشود و از اين جهت است كه اين دو قشر بيشتر مورد هجمه مخالفين انقلاب اسلامى هستند. بى جهت نيست كه فعاليت گروههائى كه به خلاف جمهورى اسلامى هستند و وابسته به اجانب هستند به اين دو قشر بيشتر توجه دارند و اين دو قشر را بيشتر مىخواهند به انحراف بكشانند…
همانطورى كه سرحدات را قواى مسلح نگهدارى مىكنند و با شجاعت و شهامت از اسلام دفاع مىكنند و جوانانى پر ارزش را از دست مىدهند معذلك با كمال شجاعت به دفاع از كشور و اسلام مشغول هستند، در داخل كشور هم مجاهدين كارگر و مجاهدين كشاورز مجاهده مىكنند نظير همان مجاهدات. آنها سرحدات را از آسيب حفظ مىكنند و شما متن كشور را از وابستگى حفظ مىكنيد. آنها مجاهد فى سبيل اللّه هستند و شماها هم مجاهد فى سبيل اللّه. همانطور كه خون آنها در پيش خداى تبارك و تعالى مقدس و ارجمند است، عرق شما هم در پيشگاه خداى تعالى مقدس است. اگر شما كارگران و كشاورزان سراسر كشور قيام كنيد به امرى كه مصلحت كشور شما، استقلال كشور شما، آزادى شما به او بستگى دارد، اين كشور به پيش خواهد رفت و آسيب نخواهد ديد…(10/2/60)
از پيغمبر اكرم شنيدهايد كه نقل شده است كه كف دست يك كارگر را، يعنى همان محلى كه كار درش تأثير كرده و پينه بسته، آنجا را بوسيد و اين، يك نشان ارزش است براى كارگر در طول تاريخ. پيغمبر اسلام كه اولين فرد انسان هاست و بزرگترين انسان كامل است، نسبت به كارگر اينطور تواضع بكند و كف دست او را كه علامت كار است ببوسد، اين نكته دارد كه كف دست را بوسيده، نه پشت دست را. كف دست آثار كار درش هست، مىخواهد ارزش كار را به عالميان اعلام كند. به مسلمين اعلام كند كه ارزش كار اين است كه آنجائى كه كارگر كار كرده است، در اثر كار يك نشانهاى پيدا كرده من آنجا را مىبوسم كه ملتهاى اسلامى و بشر ارزش اين كارگر را بداند.
و ما مفتخريم و شما و همه مفتخرند به اينكه همچو نشانى پيغمبر اكرم به شما داده، يا در بعض روايات فرمودهاند كه قطره عرقى كه از بدن كارگر مىآيد مثل خونى است كه از شهداى در راه خدا مىآيد چقدر اين ارزش دارد. (11/2/61) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
مسلمانان بايد در عمل نشان دهند كه تواناييها و استعدادهاى آنان يك واقعيت انكارناپذير مىباشد و مىتوانند به يك مجموعه تعيين كننده در شكلگيرى سياستهاى جهانى و حركت عمومى بشريت تبديل شوند…
دنياى اسلام بايد با افتخار به اسلام و احكام اسلامى، بيش از پيش درجهت ارايه عملى دستورات مترقى اسلام در زمينههاى مختلف تلاش نمايد…
مسلمانان بايد با كار و تلاش و باور تواناييها و امكانات خود در مقابل جريانى كه اصرار دارد جهان اسلام را از صحنه تصميم گيريهاى جهانى حذف نمايد. بايستند و تسليم خواستهاى قدرتهاى استكبارى نشوند…
آمريكا با ارايه طرح خاورميانه بزرگ در صدد ايجاد كشورى بزرگ با نام خاورميانه و با مركزيت رژيم صهيونيستى است تا تمام امكانات و منافع اين منطقه در اختيار اسرائيل قرار گيرد و مسلمانان تحت سلطه و نفوذ غرب باشند. (18/1/84)
جنبش دانشجويى در پرتو بصيرت و احساس مسئوليت و با نشاط و شادابى و نوآورى، پيشتازى حركت عمومى ملت را براى تحقق اهداف ملى بر عهده دارد…
گرچه تشكلهاى مؤمن و انقلابى دانشجويى به علت سلايق مختلف با نامهاى متفاوت فعاليت مىكنند اما اين اسامى مهم نيستند، بلكه آنچه در اين تشكلهاى دانشجويى اهميت دارد انتخاب يك هدف كلى واحد و استفاده از شيوههاى منطقى، علمى و كارآمد براى تحقق اين هدف صحيح است…
مجموعههاى دانشجويى نيز همين هدف را دنبال مىكنند و با توجه به خصوصيات حركت دانشجويى نظير آگاهى، نشاط و شادابى، ابتكار و نوآورى و جرأت خطر كردن، جنبش دانشجويى، مىتواند در روند تحقق اين اهداف والا پيشتاز و پيشاهنگ حركت عمومى ملت باشد…
البته اين هدف ملى بايد در پرتو معنويت دنبال شود وگرنه به طور صحيح محقق نخواهد شد و نتايجى منفى به بار خواهد آورد…
ما مىخواهيم ضمن برخوردارى از سرزمينى آباد و پيشرفته، از سلطه بيگانگان و زورگويان جهانى نيز كاملاً آزاد باشيم و بر اساس مصالح و منافع خودمان، مستقلاً تصميم بگيريم و عمل كنيم…
نبايد آزادى را با ترويج فساد و نقض قوانين رسمى و خيانت اشتباه گرفت…
اگر چه استفاده متعادل از نعمتهاى مادى الهى، امرى طبيعى است اما مسئله اصلى زندگى، درخشش روزافزون جوهره معنوى انسان و افزايش تقوا و قرب الهى است كه ذخيرهاى واقعى و تضمين كننده زندگى پرافتخار آنان در حيات اخروى به شمار مىرود… (27/1/84)
يك نظامى تحصيل كرده و صاحب علم، دانش و تجربه علاوه بر امتياز پژوهندگى و فعاليت علمى، به جهت تلاش براى حفظ امنيت و آسايش كشور و ملت، داراى جايگاه بسيار والايى است…
برغم عقب ماندگى علمى كه در قبل از انقلاب اسلامى بر ملت ايران تحميل شد، جوانان كشور در 26 سال گذشته به بركت انقلاب و خودباورى ناشى از آن پيشرفتهاى علمى بزرگى را بدست آوردهاند كه موفقيت دانشمندان ايرانى در دستيابى به دانش هستهاى، دانش پيشرفته استفاده از سلولهاى بنيادى، ساخت هواپيما و موفقيتهاى علمى در المپيادها و مسابقات علمى جهانى نمونههايى از آن است.
پيروزى انقلاب اسلامى نتيجه ايمان عميق ملت ايران بود كه باعث احساس هويت و بيدارى ديگر مسلمانان و تهديد سلطه قدرتهاى استكبارى نيز شد…
آمريكا و صهيونيستها در طول 26 سال گذشته از هيچ اقدامى براى سرنگونى نظام جمهورى اسلامى ايران فروگذار نكردند اما برغم اين تلاشها، ملت بزرگ ايران با ايستادگى در مقابل فشارها در همه زمينهها پيشرفت كرد و نسل جوان پرنشاط كشور قطعاً اين مسير را ادامه خواهد داد…
اين سياست كه برخى انسانها بايد مقهور برخى انسانهاى ديگر باشند محكوم به شكست است زيرا بشريت بدليل نياز خود به عدالت در مقابل اين سياست خواهد ايستاد. (28/1/84)
پاورقي ها:
مبانى اقتدار سياسى در قرآن
مقدمه
در اوج مذاكرات هستهاى ايران با اتحاديه اروپا و آژانس بينالمللى مسأله عزت و اقتدار ايران اسلامى و حفظ و صيانت آن از سوى مردم و كارشناسان به شدت مورد توجه و پىگيرى بود. بر آن شديم تا با رجوع به قرآن مبانى عزت و اقتدار مسلمانان و جامعه اسلامى را تبيين نماييم. آن چه در اين نوشتار آمده است، نگاهى كوتاه است به اين مسأله، باشد كه همچون گذشته با حفظ اقتدار و عزت و درايت از كاربردهاى فنآورى هستهاى در همه زمينههاى صلحآميز بهرهمند شويم.
قرآن اصول روابط ميان خودى و غير خودى را بر احترام به حقوق انسانها، مقام انسانيت، ارزشهاى انسانى و معنوى به ويژه عدالت بنا نهاده است. در همان حال به بيان خطوط قرمزى اشاره دارد تا زمينه عزت و افتخار جامعه اسلامى در همه اشكال ارتباطى آن حفظ شود. اسلام با حفظ احترام متقابل نسبت به اقوام و اديان و پيروان آنان به هيچ كس اجازه نزديكى و تجاوز به اين خطوط قرمز را نمىدهد. كرانهمندى ارتباط جامعه اسلامى با ديگر جوامع اعتقادى اين امكان را مىدهد تا جامعه اسلامى از خطر نابودى در امان باشد. اين حساسيت از آنرو مهم است كه هويت جامعه در صورت تجاوز از حدود نه تنها دچار چالش و بحرانهاى درونى مىشود بلكه زمينه براى سقوط و تجاوز برونى را فراهم مىآورد.
براى آنكه به ديدگاه قرآن درباره مبانى اقتدار سياسى جامعهاسلامى و خطوط قرمز آن راه يابيم لازم است به معيار مرزبندى جوامع در صدر اسلام و در مدينة النبى توجه شود.در حوزه جغرافيايى حجاز، مرزهاى اعتقادى مهمترين مسأله براى تعيين هويتهاى جمعى بود. اقوام و نژادها هريك به نوعى در پارهاى از كره زمين مرزهاى جغرافيائى و ملى خود را تعيين كرده بودند اما در حجاز ، اين مرزهاى اعتقادى بود كه تعيين كننده مؤلفه اساسى به شمار مىرفت. تنشها و چالشها به طور عمده در دو شهر بزرگ حوزه حجاز – مكه و مدينه – ميان يهوديان كتابى با مشركان از سويى و با مسلمانان از سوى ديگر بود. هر چند كه بعدها با اوجگيرى و اقتدار همه جانبه اسلام يهوديان كتابى كه روزگارى ظهور پيامبر جديد را آغاز حاكميت مطلق خود بر مشركان قلمداد مىكردند، سرخورده خود به يارى مشركان شتافتند با اين همه، دستهبندىها و مرزها همچنان بر اصول اعتقادى مبتنى بود. از اينرو، پس از آنكه پيامبر حكومت اسلامى را در مدينه با پذيرش اكثريت مردم مسلمان در قالب پيمانهاى متعدد تشكيل داد، پيمانهاى جداگانهاى نيز با يهوديان منعقد كرد تا حدود روابط ميان يهوديان و مسلمانان و نحوه تعامل آنها با حكومت اسلامى مشخص گردد.
بدين ترتيب جامعه اسلامى آنان را به عنوان يك جامعه جدا از جامعه اسلامى به رسميت شناخت و حقوق خاص آنان را تأييد كرد، هر چند كه به عنوان شهروند «امت واحد» از آنان نام مىبرد و از همه حقوق شهروندان نيز برخوردار است.
با توجه به اين حقيقت تاريخى و تأكيد بر تطور مفهوم جامعه از صدر اسلام تاكنون، براى پديدارشناسى رابطه بين جوامع از ديدگاه قرآن مىتوان از آموزههاى قرآنى و گزارههائى كه چگونگى تعامل مسلمانان با ديگران را گزارش مىكند سود جست و ملاكهاى بدست آمده از اين مطالعه را به عنوان اصول اقتدار سياسى جامعه اسلامى از ديدگاه قرآن به زمان حاضر تعميم دارد. اصول حاكم بر روابط سياسى ميان جوامع از ديدگاه قرآن 1- عدالت:
يكى از اصولى كه در قرآن كريم بسيار مورد تأكيد و اهتمام قرار گرفته(1) مسأله «عدل» و عدالت است و اين عقيده در فرد فرد مسلمانان و جوامع اسلامى اثر مىگذارد و وقتى به مرحله اجرا درآيد، مىتواند مسلمانان را به سوى مديريت صحيح در كارها، و برافراشتن پرچم عدل و داد، نه تنها در كشورهاى اسلامى بلكه در كل جهان سوق دهد.
اهميت اين موضوع به حدى است كه هيچ چيز نمىتواند مانع آن گردد، و هر گونه انحراف از آن متابعت از هواى نفس است(2) در آيات قرآن به صراحت از ستم روا داشتن به دشمن – چه دشمن شخصى و چه دينى – نهى شده است.
در برنامههاى اجتماعى، سياسى، نظامى و اقتصادى جامعه اسلامى عدالت بايد به عنوان زير بنا و اصل اساسى در روابط متقابل بين مسلمانان و ديگران باشد؛ چرا كه يك جامعه پيشرو، سربلند و قوى، جامعهاى است كه روى پاى خود بايستد و پيوند و ارتباطش با ديگران، پيوندى بر اساس رعايت عدالت و منافع متقابل باشد، همانطور كه قرآن مىفرمايد: «لاتَظلِمون و لاتُظلَمون»(3) «نه ستم كنيد و نه زير بار ستم رويد.» هرگاه حكومتها از اين اصل اساسى غفلت كرده يا به آن پشت پا زدهاند، باعث تباهى خود و ديگران شدهاند و هرگاه به آن اصل پاىبند بودهاند از عزت و سربلندى برخوردار بودهاند. 2- تعادل در روابط و حفظ احترام متقابل:
اصل اعتماد متقابل، پشتوانه فعاليتهاى هماهنگ اجتماعى و همكارى در سطح وسيع مىباشد. همين معنا در روابط بين المللى و در سطح جهانى نيز صادق است.
يكى از مصاديق بارز و تعيين كننده به عنوان ضامن اجراى اين اصل، وفاى به عهد و پيمان مىباشد، چرا كه وفادارى به عهد و پيمان، تأكيدى بر حفظ اين هم بستگى و اعتماد متقابل است و اگر عهد و پيمان ها شكسته شود، ديگر اثرى از اين سرمايه بزرگ (اعتماد عمومى) باقى نخواهد ماند، و اين مطلب هم در داخل جامعه اسلامى، در روابط با اقليتها، و هم در سطح جهانى در ايجاد روابط با كشورهاى غيراسلامى صادق است.
به همين دليل در آيات قرآن و احاديث اسلامى، به طور گسترده به مسأله وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها تأكيد شده است، و شكستن آن، از گناهان كبيره محسوب مىشود.(4) بدون ترديد پاىبندى به عهد و پيمان تا زمانى لازم است كه طرف مقابل به مفاد آن وفادار باشد و در صورت پيمانشكنى و عدم رعايت اصول عهدنامه از سوى يك طرف، طرف ديگر نيز ملزم به رعايت آن نخواهد بود. 3- حفظ سيادت اسلام:
حفظ سيادت اسلام و جامعه اسلامى از جمله وظايف مسؤولان نظام اسلامى است كه نقض آن از حدود اختيارات مسلمين خارج بوده و بر اساس «قاعده نفى سبيل»(5) حتى تعهدات بين المللى نيز نمىتواند ناقض آن باشد. اين اصل كلى را فقها تحت عنوان «أَلإِسْلامُ يَعْلُو وَ لا يُعْلى عَلَيْهِ» به صورت يك قاعده حقوقى(6) در فروع و موارد مختلف حقوق اسلامى مورد بهره بردارى قرار دادهاند و نيز عبارت مزبور عيناً به صورت حديث در كتابهاى روايى نقل شده است(7).
بنابراين دادن هر نوع امتياز سياسى، اقتصادى، نظامى، قضايى و اجتماعى به غيرمسلمانان كه به سيادت اسلام و جامعه مسلمين لطمه وارد آورد، بى ارزش و بى اعتبار خواهد بود.
قرآن در اين زمينه مىفرمايد: «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَفِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبِيْلاً».(8) و از سوى ديگر به مسلمانان هشدار مىدهد كه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ َامَنُواْ لا تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَ مَا تُخْفِى صُدُورُهُمْ أَكْبرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الاَيَاتِ إِنْ كُنتُمْ تَعْقِلُونَ».(9) «هان اى مؤمنين، غير مسلمانان را دوست مخصوص و محرم اسرار خويش نگيريد، زيرا آنان از فساد و تباه نمودن امور شما كوتاهى نمىكنند و هرچه را كه باعث رنج و زحمت شما گردد دوست مىدارند، عداوت و كينه از زبانشان هويدا گشته و آنچه كه در دل كتمان نمودهاند بيش از اينها است، ما نشانهها و دلايل را بر شما روشن نموديم، اگر شما تعقل نماييد».
وقتى دوست گرفتن افراد غير مسلمان اين چنين نتايج ناگوار به بار آورد و فرصتى به آنان دهد كه در تباه نمودن كارها و افساد امور بكوشند و توطئههاى خصمانه به راه اندازند و در شرايط سخت، از تأييد و ايجاد عوامل ناراحت كننده دريغ نورزند، و با وجود كوشش در كتمان نمودن تضاد فكرى و كينه و نفرت، به طور ناخودآگاه زبانشان به كينه توزى و بدگويى باز شود، نتايج و آثار سيادت و تسلط آنان بر مسلمين و تصدى مقامات دولتى و سياسى و نظامى و اقتصادى از طرف غير مسلمانان، چگونه خواهد بود؟(10)
بى شك هر نوع لطمه زدن به اين سيادت، خيانتى بزرگ به اسلام و جامعه اسلامى خواهد بود و صرف نظر كردن جمهورى اسلامى از حق مسلّم خود در بحث فناورى هستهاى، مىتواند راهى براى سيادت بيگانه باز كند. بنابراين مسؤولان نظام اسلامى براى پاسدارى از عزت و سربلندى جامعه اسلامى بايد تمام توان خويش را به كار برند.
اسلام هم در زمينه سياست داخلى و هم در بعد سياست خارجى اصل عزتمندى را از نظر دور نمىسازد و در روابط با غيرمسلمانان قانون نفى سبيل را مطرح مىكند «لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا»(11)
علت نهى قرآن از دوستى نزديك با يهود و نصارى اين است كه تبعيت از آرا و روش آنها، هم شكل شدن با آنها را به دنبال دارد كه با عزتمندى مسلمانى سازگار نيست. زيرا امتيازخواهى آنان پايانى ندارد و آنها جز به دست برداشتن مسلمانان از آئين خود راضى نخواهند شد. قرآن كريم مىفرمايد: «و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم»(12) «يهوديان و نصارا هرگز از تو راضى نخواهند شد مگر آنكه از آيين آنها پيروى كنى»
بنابراين وقتى قرآن كريم دوستى خصوصى و بى پرده مسلمانان با افراد غير مسلمان را مضر دانسته و آن را، شايسته جامعه اسلامى نمىبيند و صريحاً از آن منع مىكند، بى شك نسبت به سپردن امور عامه مسلمانان به دست غير مسلمانان و تفويض مقامهايى كه موجب سلب سيادت مسلمانان و يا تسلط آنان بر مصالح و مقدرات جامعه اسلامى مىگردد، منع شديدتر و حساسيت بيشترى خواهد داشت. ضرورت حفظ اصل سيادت در تعهدات بين المللى
چنانكه گفته شد حفظ سيادت اسلام و جامعه اسلامى از جمله وظايف عمومى و از آن دسته ضروريات اسلامى است كه نقض آن از حدود اختيارات مسلمانان خارج بوده و تعهدات بين المللى نمىتواند ناقض آن باشد.
از اينرو در قراردادهاى بين المللى كه مسلمانان، امضا و تصويب مىنمايند، بايد اصل سيادت محفوظ بوده، به عنوان يك اصل ثابت منظور گردد و هر نوع شرايط و تعهداتى كه در اين قراردادها با اين اصل منافات داشته باشد، از نظر اسلام فاقد ارزش بوده، از درجه اعتبار ساقط است. و بر همين اساس است كه در شرايط كنونى دنيا، كه علم، فناورى، تكنولوژى و صنعت پيشرفته به مزيت اصلى در افزايش قدرت ملى، حفظ امنيت ملى و كسب ثروت براى ملتها تبديل شده است، كمترين غفلت و عدول از اين اصل اساسى و محورى مىتواند ملتهاى مسلمان را بيش از پيش در دام ذلت و تباهى و عقب افتادگى گرفتار نمايد. چرا كه توسعه تكنولوژى، حمل و نقل، ظهور ماهواره و اينترنت، افزايش رفت و آمد ميان ملتها، گسترش روابط فرهنگى و اجتماعى ميان كشورها و آسان شدن تجارت ميان ملتها، زمينه ساز كاهش فاصله كشورهاى سلطه گر و زير سلطه بوده و همين امر باعث شده كشورهاى سلطهگر به افزايش قدرت تمايل داشته باشند.
بايد توجه داشت كه دستيابى كشورها به تكنولوژى پيشرفته، منافع حياتى قدرتهاى بزرگ را به مخاطره مىاندازد، در نتيجه رقابت سالم اقتصادى به سود كشورهاى در حال توسعه و به ضرر كشورهاى سلطهگر خواهد بود. استراتژى غرب در مواجهه با مسائل هستهاى ايران
جاى تعجب نيست كه غرب و مخصوصاً آمريكا با توجه به شرايط جهانى امروز، استراتژى جديدى را براى قرن 21 تدوين كنند – و آن حضور ميليتاريستى (نظامى) در صحنه تكنولوژى براى تسلط بر منابع انرژى، مكانيسم گردش پول و رسانهها، حضور نظامى در مناطق استراتژيك جهان، تسلط بر شاهراههاى حمل و نقل در هوا، زمين و دريا، جلوگيرى از هرگونه ائتلاف و قدرت مخالف آنهاست – و براى اجراى سياستهاى خود واقعه 11 سپتامبر را آفريده، روند تحولات جهانى را دگرگون نمايند.
بر اساس اين استراتژى سلطه، بخشى از علم (تكنولوژى هستهاى، ليزر، الكترونيك، ميكروبشناسى، هوا-فضا، تكنولوژى ماهوارهاى، تكنولوژى موشكى و…) بايد در انحصار چند كشور باشد. اين درخواستها كه مخالف قوانين بين المللى است، حفظ برترى غرب، رابطه استعمارىِ قانونمند شده در روابط بين الملل و جلوگيرى از كاهش فاصله قدرت را به دنبال دارد.
از طرف ديگر، جمهورى اسلامى ايران ،به دنبال رسيدن به استقلال و خودكفايى همه جانبه و خواهان استفاده صلحآميز از تكنولوژى هستهاى است – صرفنظر كردن از اين حق طبيعى، محدود به تكنولوژى هستهاى نيز نخواهد شد، بلكه تمام تكنولوژىهاى دو منظوره مذكور را شامل خواهد شد؛ به اين معنا كه اگر در حال حاضر قدرتهاى استعمارگر به بهانه حفظ صلح و امنيت جهانى يا رقابت سالم علمى در بحث انرژى هستهاى مخالفت كرده، خواستار انحصارى كردن آن هستند، در ساير علوم دو منظوره (تكنولوژى هوا-فضا، ميكروبشناسى و…) نيز چنين ادعايى خواهند داشت و به همين دليل مىخواهند جمهورى اسلامى ايران را وادار به انجام اين بدعت كنند.(13) نتيجهگيرى
دين اسلام، مسلمانان را از افراط و تفريط در روابط بر حذر داشته و ضوابط خاصى براى آن در نظر گرفته است. علاوه بر اينكه رفتار عادلانه را در نظر داشته، به حفظ احترام متقابل مىانديشد، براى سيادت اسلام و مسلمين اهميت زيادى قائل است و هرگونه رابطه با ديگران كه باعث تسلط آنان بر مسلمانان شده، از عزت آنها بكاهد را به شدت نفى مىكند. وقتى ارتباط و پيوندشان را با خدا و رسول او گسستهاند، با مؤمنين نيز پيوندشان ظاهرى و صورى بوده و مطمئناً در باطن، به گونه ديگرى درباره آنان فكر مىكنند، به همين جهت تظاهر دشمن به دوستى نبايد آنان را غافل كند و موجب گردد كه آنان دشمن را دوست پندارند و به او اطمينان كنند. و ثانياً: روابط دوستانه و صميمانه مسلمان با غير مسلمان بايد در حدى باشد كه لااقل با عضويتش در پيكر اسلامى ناسازگار نباشد، يعنى به وحدت و استقلال پيكر اسلامى آسيبى نرساند و تظاهر آنان به دوستى مسلمانان نبايد موجب غفلت آنان شود و چنان كه در تاريخ نيز بارها و بارها تجربه شده است، از اين ناحيه متحمل ضربات جبرانناپذير شوند. و بايد اين روابط در حدى باشد كه عضويت در يك پيكر و جزئيت در يك كل، ايجاب مىكند؛(14) بديهى است اين مسأله، چنان كه از اطلاق آيات كريمه و سيره معصومين عليهم السلام نيز استفاده مىشود، منافاتى با احسان و نيكى به غير مسلمان ندارد.
با توجه به آنچه گفته شد يكى از راههاى رسيدن به استقلال و خودكفايى و عزتمندى، دستيابى به فناورى هستهاى است، رشد و توسعه در اين مسير حق مسلم جمهورى اسلامى ايران است و هر امرى (چه در داخل كشور و چه در خارج از كشور) سرعت اين رشد و توسعه را كاهش دهد يا در صدد جلوگيرى از آن باشد، در جهت عزتمندى كشور نبوده و بايد با آن برخورد جدى صورت گيرد. بنابراين بر مسئولين نظام اسلامى كه بايد حافظ منافع اين ملت عزتمند باشند فرض است به دفاع از منافع ملّى برخيزند و براى دستيابى به فناورى هستهاى تلاش نموده و در هيچ شرايطى بر سر عزت و سيادت مسلمانان كه موهبتى الهى به شمار مىرود معامله نكنند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1) يكى از مفاهيم آيه «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ َامَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَئَانُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى»(مائده /9-8) اين است كه با دشمن نيز نبايد بى عدالتى كرده، ستم روا داشت. الطبرسى، ابوعلى فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 169.
2) سوره ص/ آيه 27.
3) سوره بقره / آيه 279.
4) امير مؤمنان على عليه السلام در فرمان مالك اشتر به اهميت اين مسأله در اسلام و جاهليت اشاره كرده آن را مهم ترين و عمومىترين مسأله مىشمرد، و تأكيد مىكند كه حتى مشركان نيز به اين امر پاى بند بودهاند، زيرا عواقب دردناك پيمانشكنى را دريافته بودند.
5) اين قاعده از آيه شريفه «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبِيْلاً» (نساء/ 141) اخذ شده است كه براساس آن هر گونه سلطه و حاكميت كافران نسبت به مسلمانان و مؤمنان نفى شده است.
6) النجفى، محمد حسن، جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام، ج21، ص 136.
7) المتقى بن حسام الدين الهندى، كنز العمال، ج 1، ص 17.
8) نساء/141. «خداوند هرگز براى كافران نسبت به مؤمنين تسلط و حاكميت قرار نداده است».
9) سوره آل عمران، آيه 118.
10) عميد زنجانى، عباسعلى، حقوق اقليتها، ص 287-285.
11) نساء/141.
12) سوره بقره، آيه 120.
13) برگرفته از سخنرانى دكتر احمد واعظى،(عضو سابق شوراى امنيت ملى و عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام) در جمع مبلغان نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها 21/7/1383.
14) ر.ك: مطهرى، مرتضى: ولاءها و ولايتها، ص 22-13
شهادت، اوج تعالى انسان
چكيده
شهادت، اوج تعالى انسان است. در فرهنگ اسلام و بخصوص تشيع، ارزشمندترين و گرانبهاترين حركت، شهادت است. شهيد كسى است كه با نثار جان خود، درخت اسلام را آبيارى كرده و فساد را ريشه كن مىكند.
شهيدان، مقاومت و پويايى جامعه را تضمين مىنمايند و به جامعه ظرفيت روحى مىبخشند و ضعف و سستى را از بين مىبرند. اگر خون شهيدان نبود كه شجره طيبه رسالت را سيراب نمايد نه از اسلام خبرى بود و نه از مكتب توحيد بخش الهى اثرى.
و در يك جمله مىتوان گفت كه پر محتواترين عنوان، در راستاى تكامل انسان، از ديدگاه متون اسلامى عنوان «شهيد» است. مقدمه
از مهمترين عوامل بازدارنده روند تكاملى جامعه و بزرگترين آفت انقلاب و حركتهاى سازنده، آميزش خطوط انحرافى و جريانات منفى با مايههاى اصيل و پاك و بر حق است. حق و باطل گاه آنچنان بهم مىآميزد كه تميز و جدائى آنها از يكديگر محتاج به ايجاد سيل و موج قوى است تا لاشهها را از درون درياى جامعه به بيرون پرتاب كند و گوهرها و مرجانها و ياقوتها را در درون بپرورد.
حق و باطل گاه مانند كف و آب هستند كه تشخيص و جدائى آنان ساده است و گاه آنچنان بهم مخلوط شدهاند كه بايد با حركتهاى تند و پرحرارت از هم جدا شوند.
انتخاب آگاهانه شهادت در سايه تفكر صحيح در چنين مواردى نقش خود را ايفاء مىكند، شهادت چنان حرارت و سوزى مىآفريند و چنان حركت و تكانى را بوجود مىآورد كه حق و طرفدارانش از باطل و پيروانش به خوبى جدا مىشوند.
شهادت شجاعانه نقش جدا كردن و شناساندن و سرانجام رشد و نمو حق و نابودى باطل را به طور احسن و اكمل در جامعه ايفاء مىكند و با اين اثر، اجتماع را از ركود و جمود و انزوا خارج مىسازد و با تصفيه عميق، پويايى و بالندگى و كمال جامعه را تضمين مىكند.
مگر نه اين است كه مرگ به سراغ همه خواهد آمد و گريزى از آن نيست، پس چه بهتر آنكه با مردن معاملهاى انجام شود و در برابر دادن سرمايه حيات و قربانى شدن، سود و نتيجهاى بزرگ عائد شود.
خداوند در قرآن مىفرمايد:
«اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد، آمرزش و رحمت خدا بهتر از هر چيزى برايتان خواهد بود.»(1)
شهادت كه نتيجه سلامت روان، روحيه شجاعت و انتخاب آگاهانه است، مقاومت و پويايى جامعه را به دنبال دارد، چرا كه ريشه در قدرت، قوت، صبر، استقامت، مبارزه با كفر، انسجام، آخرت خواهى و ظرفيت بالا دارد و اين عوامل در مجموع، مقاومت جامعه را بالا برده و اجتماعى را متحرك و پويا و سازنده مىسازد. شهيدان، مقاومت و پويايى جامعه را تضمين مىنمايند و به جامعه ظرفيت روحى مىبخشند و ضعف و سستى را از بين مىبرند و هر جامعهاى كه افراد آن اين گونه باشند، مشمول رحمت و نصرت خداوند هستند، و ديگر شكست نخواهند خورد كه: «ان ينصركم اللّه فلا غالب لكم؛ اگر خدا ياريتان كرد، ديگر كسى بر شما غلبه نمىكند.»
شهادت در مكتب قرآن و تشيع داراى هفت ركن است:
1- داشتن ايمان به خدا، پيامبر و ائمه راستين معصوم اسلام.
2- گزينش آگاهانه.
3- به فرمان خدا و رسول خدا(ص) بودن، (پيروى از سنت و عترت).
4- انگيزه راه خدا قرار دادن.
5 – ايثارگرى براى خشنودى خدا و رسيدن به رضوان و قرب او.
6- براى اعلاء كلمه حق و ريشه كن نمودن باطل پيكار كردن.
7- در معيت خدا و اولياء خدا بودن.(2)
در تفكر شيعى، برترين كاميابى، بزرگترين پيروزى، والاترين مقام، بالاترين امتياز، عظيمترين فوز، نيكوترين نيكى، رفيعترين مرتبت و عالىترين رتبت و گرانمايهترين درجه، رسيدن به فيض عظماى شهادت است و براى شهيد، گرانبهاترين اوقات و شكوهمندترين لحظهها و زيباترين زمانها، ساعتى است كه پيروزمندانه به دست دشمنان پست بيگانه… به مرگ شرافتمندانه نائل گردد، و جام شهادت را به لب گرفته و آن را به بهاى جان خريدارى نمايد.
اينك او شهيد است، يعنى تجسّم و عينيت يافته و شكل گرفته مكتب تشيع و الگو و معيارى براى همه بشريت.
جهاد مقدّس شهيد و خون پاكى كه در اين راه به زمين ريخته مىشود، عامل بقاى جوامع انسانى و تداوم ارزشهاى مقدّسى است كه انسانيت و شرف و عدالت و آزادى در پرتو آنها، جان و رمق مىگيرند و استمرار مىيابند.
شهيد چون شمع مىسوزد و با نور خويش، ظلمات و تاريكىهاى زندگانى بشر را روشن مىكند و راه رشد و سلامت و سعادت جامعه انسانى را صاف و هموار مىسازد. شهادت در قرآن
آيات فراوانى در قرآن كريم به مسئله شهادت اشاره نموده است، در اين قسمت به برخى از آيات اشاره مىنمائيم:
1. «ولا تحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتاً بل احياءٌ عند ربّهم يرزقون ؛(3) هرگز نپنداريد كه شهيدان راه خدا مردهاند، بلكه زنده به حيات (ابدى) شدند و در نزد پروردگارشان متنعّم خواهند بود».
2. «ولا تقولوا لمن يقتل فى سبيل اللّه امواتٌ بل احياءٌ ولكن لاتشعرون؛(4) به كشته شدگان در راه خدا، مرده نگوئيد چرا كه زندهاند، لكن شما درك نمىكنيد».
3. «والّذين قتلوا فى سبيل اللّه فلن يضلّ اعمالهم سيهديهم و يصلح بالهم ويدخلهم الجنّة عرّفها لهم؛(5) و آنان كه در راه خدا كشته شدند، هرگز خداوند اعمالشان را ضايع نمىگرداند، آنها را هدايت كرده و امورشان را اصلاح مىفرمايد و در بهشتى كه قبلاً به آنان شناسانده وارد خواهد كرد».
4. «و من يقاتل فى سبيل اللّه فيقتل او يغلب فسوف نؤتيه اجراً عظيماً؛(6) و هر كس در جهاد در راه خدا كشته شد و يا فاتح گرديد اجر عظيمى به او عطاء خواهيم كرد. نتيجتاً، انتخاب آگاهانه شهادت در سايه تفكر صحيح است كه اين اجرها را براى شهداء به ارمغان مىآورد». شهادت در احاديث
احاديث و روايات متعددى پيرامون شهيد و مقام والاى آنان نقل شده است كه به پارهاى از آنها اشاره مىنمائيم:
1. امام صادق(ع) از رسول اللّه (ص) نقل فرمودند:
«اشرف الموت قتل الشّهادة؛(7) با شرافتترين مرگها، كشته شدن به نحو شهادت است».
2. از امام صادق(ع) به نقل از پدر بزرگوارش (عليهم السّلام) است كه پيامبر اكرم(ص) فرمودند:
«فوق كلّ برّ برّ حتّى يقتل الرّجل فى سبيل اللّه، فاذا قتل فى سبيل اللّه عزّ و جلّ فليس فوقه برٌّ…؛(8) بالاتر از هر نيكى، نيكى برترى است، تا اينكه شخص در راه خدا كشته شود، پس هنگامى كه در راه خداوند عزّ و جلّ كشته شد، نيكوكارى اى بالاتر از آن نيست…»
3. امام باقر(ع) فرمود: كه على بن الحسين (عليهما السلام) مكرّر مىفرمودند: رسول اللّه (ص) فرمودند: هيچ قطرهاى براى خداوند عزّ و جلّ محبوبتر از قطره خونى كه در راه خدا( ريخته شود) نيست.(9)
4. از امام صادق(ع) است كه از پيامبر اكرم(ص) پرسيدند:
چرا شهيد در قبرش مورد امتحان و ابتلاء قرار نمىگيرد؟ فرمود: شمشير بالاى سرش، (هنگام شهادت) براى امتحان و ابتلاء او كافى بود.(10) در حقيقت شهادت
در اسلام و لسان قرآن و اهل بيت معصومين(ع)، شهادت گزينش مرگ سرخ متكى بر شناخت و آگاهى بر مبناى آزادى و اختيار در مبارزه عليه موانع تكامل و انحرافات فكرى است كه مجاهد با منطق و شعور و بيدارى انتخاب مىكند و روحيات يك ملت و تاريخ را تضمين مىنمايد.
شهادت مكتب سازندهاى است كه شگرفترين اثرات و خلل ناپذيرترين واكنشهاى نسلهاى بهم پيچيده تاريخ را داراست.
در حقيقت، شهادت خون دوبارهاى است كه به كالبد نيمه جان جامعه وارد مىگردد، خون اين عنصر خليفه اللهى در نظام اجتماعى به عنوان گوياترين و مؤثرترين عامل تبليغ صدق و صفا، حق و حقيقت آگاهى و سازندگى خواهد بود. از اين روست كه امام على(ع) بعد از شهادت محمد بن ابى بكر به عبداللّه بن عباس مىنويسد:
«به خدا سوگند، اگر علاقه من به هنگام پيكار با دشمن در شهادت نبود و خود را براى مرگ در راه خدا، آماده نساخته بودم، دوست مىداشتم حتى يك روز با اين مردمى كه محمد بن ابى بكر را تنها گذاشتند، روبرو نشوم».(11)
مرحوم استاد علامه طباطبائى در تفسير الميزان مىگويد:
«شهادت يكى از حقايق قرآنى است كه در موارد متعدد يادشده، داراى معانى وسيعى است. حواس عادى ما و نيروهاى وجودى ما تنها صورت افعال را تحمل مىكند. حقايق اعمال و معانى نفسانيه، كفر و ايمان، شقاوت و سعادت، خير و شر، حسن و قبح، و آنچه از دسترس حس مخفى است و تنها با قلوب كسب مىشود، اينها از ديد انسان خارج است كه نه بر آن احاطه و نه از آن احصاء است براى حاضرين چه رسد براى غايبين، اما شهيدان به ادراكى مىرسند كه بر اينها اشراف و از اينها مطلع و در كنارشان حضور دارند.»
مجد و عظمت والاى شهادت همواره تجلى بخش حيات امّتها بوده است.
تاريخ شهادت، تاريخ عقيده و جهاد و تمسّك به اصول و مبانى اعتقادى است. اگر خون شهيدان نبود كه شجره طيبه رسالت را سيراب نمايد نه از اسلام خبرى بود و نه از مكتب توحيد بخش الهى اثرى.
اگر شهادت در كربلا و نهضت خونين عاشورا نمىبود، اين اخلاص و دوستى كه ميليونها انسان از صميم قلب نسبت به اهل بيت پيغمبر پيدا كردهاند بوجود نمىآمد.
شهيدان جانهاى خود را فدا كردند، جان بر كف نهادند، اما دينشان را از دست ندادند، تنها هدف آنها، اطاعت از نداى حق و احياى دين الهى بود.
انسان تا زمانى كه در حصار مادى خود و زمانش فرو رفته باشد، نمىتواند دم از منطق شهيد بزند. چرا كه او را در حريم اين معنا راهى نيست مگر به عشق. بنابر گفته استاد بزرگوار شهيد مرتضى مطهرى:
«منطق شهيد را با منطق افراد معمولى نمىشود سنجيد. شهيد را نمىشود در منطق افراد معمولى گنجاند. منطق او بالاتر است. منطقى است آميخته با منطق عشق…»(12) جايگاه و منزلت شهيد
يكى از مسائلى كه در قرآن مجيد براى بيان حيات عالى شهداء و اشاره به مقام بسيار رفيع و والاى آنها آمده است، جمله «عند ربّهم يرزقون» است.
مقام عند ربّهم، عالىترين مقام انسانى است و به عبارت ديگر كمال نهائى انسان است كه هيچ حائلى ميان انسان و خدا، وجود ندارد. در واقع اتصال به مقام ربوبى و لقاء الهى و نهايت كمال انسان است. چه جايگاه و منزلگاهى از آن بالاتر، كه عاشق را در جوار معشوق جاى دهند و اين، همان چيزى است كه انسانها حقيقتاً در جستجوى آن هستند.
پيامبر (ص) فرمود كه: خداوند براى شهيدان هفت خصلت مقرر كرده است:
1. با نخستين قطره خونى كه از خون او ريخته مىشود، تمام گناهان او مورد عفو قرار مىگيرد.
2. سرش در كنار دو حور از حوريان بهشتى قرار مىگيرد و آنها غبار از چهره شهيد پاك مىكنند و به او خوش آمد مىگويند. او هم متقابلاً به همسران بهشتى خود مرحبا مىگويد.
3. از لباسهاى بهشتى بر اندامش مىپوشانند.
4. پذيرايى كنندگان بهشتيانى كه وارد بهشت مىشوند، با عطرهاى بهشتى، او را عطرآگين مىكنند.
5. جايگاه خود را، در بهشت مىبيند.
6. به روحش گفته مىشود، در هر كجاى بهشت كه مىخواهى استراحت كن.
7. به وجه اللّه نظر مىكند، و اين موضوع رضايت و خشنودى براى هر پيامبر و شهيدى است.(13)
به شهادت «فوز عظيم» گفته شده است، چرا كه شهيد با شهادت خود به هدف نهايى كه لقاء پروردگار و مقام در جوار(عند ربّهم) باشد، رسيده است. و در اين مسابقه نهايى، پيروز شده و بعد از مسابقه نهائى ديگر آزمايشى نيست.
امام على (ع) مىفرمايد:
«تحقيقاً مرگ، طلب كنندهاى است با شتاب، ايستنده از چنگال مرگ نخواهد رفت و فرار كننده از مرگ، آن را ناتوان نخواهد نمود. راستى كه گرامىترين مرگها كشته شدن – در راه خدا است. سوگند به آنكه جان پسر ابوطالب، در دست اوست كه هزار ضربت شمشير بر من، آسانتر از مرگ بر بستر است».(14) انگيزههاى شهادت طلبى
به طور خلاصه مىتوان انگيزههاى شهادتطلبى را اين گونه برشمرد:
1. رسيدن به تكامل و جاودانگى.
2. معامله سودمند با خداوند (تقديم جان در برابر بهشت).
3. اطاعت ازخدا و رسول و اولى الامر.
4. كمك به مستضعفين و برپايى عدالت و آزادى و رفع ظلم و فتنه.
5. رسيدن به مقام والاى شهادت كه بالاترين نيكوئيهاست.
6. پالايش روح و آمرزش گناهان و نظر به وجه اللّه و پيوستن به لقاء اللّه و تقريب الى اللّه.
7. امر به معروف و نهى از منكر و احياء و اشاعه سنتهاى الهى و قبول در امتحان الهى و ذلت ناپذيرى و ايثار در راه ارزشهاى متعالى.
8. الگو سازى براى جامعه از طريق حماسه آفرينى و تحريك عواطف و احساسات براى ترويج حقطلبى و انجام مسئوليت اجتماعى و حساسيت در مقابل سرنوشت جامعه.
9. تزريق خون تازه به پيكر اجتماع و تقويت روحيه انقلابى در آحاد مردم.
10. انتخاب بهترين و هنرمندترين و زيباترين نوع مردن.
11. حضور در صحنه جهاد فى سبيل اللّه كه بستر شهادتطلبى است و اداى تكليف.
12. سير و سلوك معنوى و طى طريق در آخرين و والاترين مراحل عرفانى و فناى فى اللّه و اثبات عشق حقيقى به معشوق. چرا شهادت؟
1. شوق به لقاء اللّه.
2. زندگى راستين.
3. بزرگى روح.
4. دل بريدن از دنياى فانى و دل بستن به حقيقت باقى.
5. اجراى حق و احياى اسلام. انتخاب آگاهانه شهادت
شهادت، فناشدن انسان براى نيل به سرچشمه نور و نزديك شدن به هستى مطلق است. شهادت، مرگى از راه كشته شدن است، كه شهيد آگاهانه و به خاطر هدفى مقدّس و به تعبير قرآن: «فى سبيل اللّه» انتخاب مىكند.
از عبارت فوق چنين نتيجه مىگيريم، كه هر مرگى نمىتواند شهادت باشد. اولاً، بايد اين مرگ با كشته شدن باشد و ثانياً، اين كشته شدن هم دو شرط اساسى دارد تا شهادت بر آن اطلاق گردد:
1. آگاهانه باشد. 2. فى سبيل اللّه باشد.
آگاهانه بودن به اين معنا است كه انسان خود با بصيرت، انتخابگر اين نوع مرگ باشد. و شرط آگاهانه بودن آن است، شهيد، حقّ و باطل زمان خود را بشناسد و در زير لواء حق، در ركاب «امام زمان» خود عليه باطل بجنگد.
قيد «فى سبيل اللّه» اشاره به جهت و هدف شهيد، در جنگ عليه كفّار و مشركين دارد. و بيانگر اين معنا است كه، جنگى داراى ارزش است كه، هيچ هدفى جز «اللّه» در آن نباشد.
كلمه شهيد در لغت به معناى «گواه» است و در اصطلاح به كسى كه در راه خدا كشته شده باشد اطلاق مىگردد. در اينكه چرا به كشته شده در «راه خدا» شهيد مىگويند، وجوه مختلفى بيان گرديده است در كتاب «لسان العرب المحيط» آمده است:
به كشته در راه خدا شهيد مىگويند:
1. براى اينكه، ملائكه رحمت، شاهد او هستند كه در اين صورت شهيد، به معناى مشهود است.
2. براى اينكه خدا و فرشتگان الهى، شاهدان او در بهشت اند.
3. براى اينكه در روز قيامت، او به همراه پيامبر، از ملّتهاى گذشته شهادت مىدهد.
4. براى اينكه او نمرده، شاهد زنده و حاضر است.
5. براى اينكه شهيد براى اقامه شهادت حقّ، قيام كرده تا كشته شده است.
6. براى اينكه شهيد، ناظر و شاهد بر نعمتها و كرامتهاى الهى است…(15)
در حقيقت پر محتوىترين عنوان در راستاى تكامل انسان، از ديدگاه متون اسلامى، عنوان شهيد است. شهيد با قطرات خون سرخ و زيبايش، راه اصلى انسانها و خط اصيل سعادت بشر را علامت گذارى مىكند تا رهروان، در وسط راه گم نشوند، بلكه از پى او با نشانه به پيش بروند و به سعادت ابدى دست بيابند.
شهيد آن طائر بلند پرواز قدسى است كه فضا و عرصه گيتى را براى پرواز خود ناچيز و كوچك مىبيند و از اين رو پر مىگشايد و به سوى باغات بهشتى و منازل عاليه جهان ابدى پرواز مىكند.
شهادت، پايان بخشيدن به حيات طبيعى و مادى و كثيف براى دفاع از ارزشهاى والاى انسانى و شكافتن قفس كالبد مادى و حركت به مقام بلند شهود الهى است و دست شستن از بودن در حال هشيارى و آزادى و دست يافتن به شدن است، و خلاصه شهادت نوعى مرگ نيست، بلكه صنعتى است از حيات معقول و او كسى است كه از فنا رسته و به ابديت و بقاء پيوسته است. دستاوردهاى شهادت براى انسان
1. اطاعت بى چون و چرا از مقام ولايت تا پاى جان.
2. خدا محورى در مقابل خود محورى.
3. ايثار، ترجيح ديگران برخود با انگيزه الهى.
4. ترجيح دادن آخرت به دنيا.
5. ارزشهاى انسانى را بر منافع شخصى ترجيح دادن.
6. در مسير كمال حركت كردن.
7. صبر و استقامت.
8. سازش ناپذيرى در مقابل دشمنان.
9. عزت نفس و زير بار ظلمت نرفتن.
10. حضور در صحنههاى دفاع از حق در مقابل باطل.
11. مجاهد زيستن، نگريستن و مردن.
12. نترسيدن از مرگ.
13. دورنگرى در مقابل كوته نظرى.
14. ترجيح دادن رضاى خدا به رضاى خلق.
15. آميختن عقل با عشق. شهادت شجاعانه و آگاهانه در منظر شهيدان
داشتن جسمى سالم و برخوردارى از روحيه شجاعت، مقدماتى براى وصول به انتخاب آگاهانه شهادت مىباشند. در اين بخش ديدگاه شهيدان را در مورد شهادت مرور مىنمائيم:(16)
1. شهيد نوجوان عبداللّه مردانى:
پدر و مادر، برايم نگران نباشيد، چرا كه من راهم را آگاهانه (شهادت) انتخاب نمودم و آن جزء در راه خدا، فى سبيل اللّه راه ديگرى نيست.(17)
2. شهيد حسين على كاويانى:
شهادت اگر در كام شير هم كه باشد، من آن را به چنگ خواهم آورد.
3. شهيد جمشيد رئيسى:
شهادت شربتى است كه هر كس توان نوشيدن آن را ندارد، مگر اينكه از تمام قيد و بندهاى ظاهرى، اعم از مال و جان و…خود گذشته باشد و بخواهد اينهمه را در راه حق عليه باطل فدا كند.
4. شهيد حميد رضا بصيرزاده:
خدايا! خود شاهد باش كه با فرمان تو به جبهه آمديم و به فرمانت به خون غلطيديم و شهيد شديم، شهادت، هدف نيست. پيروزى هم هدف نيست. بلكه ترويج دين، هدف است.
5. شهيد اكبر فارسيان:
اى خداى بزرگ! ما را به راه راست، هدايت كن! تا جانمان را در راهت هديه كنيم. شهادت را نصيبمان كن تا شهيد شويم.و شهادت را نصيبمان كن تا شاهد باشيم.
6. شهيد حسين ريخته گران:
من اين راه مقدّس را آگاهانه و عاشقانه انتخاب كردم و حالا در جبهه حضور دارم، همان محلى كه «خون» با «عقيده» پيوند مىخورد و در همانجا است كه شهادت ميسّر مىشود و شهادت پلى است كه ما را به هدف نهائى مىرساند.
7. شهيد اسماعيل يوسفى:
اى پدر و اى مادر عزيز! اى خواهر و تو اى برادر! من بعد از هيجده سال زندگى بيهوده، خود را بازيافتم و راه حسين(ع) را انتخاب كردم، زيرا شهيد شدن به نظر من سرآغاز زندگى دوباره مىباشد.
8. شهيد امير مغفورى:
خداوندا! اگر مرا به اين سرزمين شهادت نمىخواندى،
و اگر اميد مرا از آمدن به اين وادى عاشقان، قطع مىنمودى،
و اگر اين سعادت بزرگ را نصيبم نمىساختى،
ديگر چگونه مىتوانستم در محافل عزادارى حسين(عليه السلام) براى او بگريم. شهادت در انديشه امام خمينى
امام خمينى(قدّس سرّه) كه خود عارفى وارسته بودند و در محراب عشق در طلب وصال يار، زندگى مىكردند، در باب شهيد و شهادت، مطالب ارزندهاى فرمودهاند كه از ميان آنها مىتوان گزيدهاى را در باب شهادت مقامات عرفانى آن ابراز داشت:
«مرتبه شهادت از مراتب عاليه و كمالات نفسانيهاى است كه از اولياى خدا به ارث رسيده است. ما خاكيان محجوب يا افلاكيان چه دانيم، كه اين «ارتزاق عند رب الشهدا» چيست؟
چه بسا مقامى باشد كه خاص مقربان درگاه او – جلّ و علا – و وارستگان از خود و ملك هستى باشد. پس مثل من وابسته به علايق و وامانده از حقايق چه گويم و چه نويسم كه خاموشى بهتر و شكستن قلم اولىتر است.»(18)
«در واقع شهادت راهى است پر رمز و راز كه تا خود انسان نرود و آن را نچشد، نمىفهمد كه چيست و چگونه است و چطور بايد آن را پيمود».(19)
شهادتى كه از روى ايمان و آگاهى و در رابطه با خدا و در حال نيايش پديد آيد، توأم با عشق است، زيرا كه پرستش وى در خون تبلور يافته و ميدان رزم، محرابش گشته و با خون سرخش وضو ساخته و در زير رگبار گلوله خصم به ستايش معشوق خود مشغول شده و در زير آسمان نيلگون شفق گونه به جهاد در راه حق به قيام برخاسته، كه چنين عبادتى به منتهاى خلوص رسيده و از بندگى به عشق عميق دست يافته كه نه تنها عابد است، بلكه عاشق، و نه تنها خدا را معبود، بلكه معشوق مىداند.
مقام شهادت از ملزومات مقام خليفه الهى است كه قرآن كريم وعده تجلّى نور حق را بدان نويد مىدهد. و اين ارث از مواليان و اولياء اللّه به ما رسيده است. اين كلام با فرازى از سخنان امام خمينى – قدّس سرّه – مزين خواهد شد.
«شهادت ارثى است كه از مواليان ما كه حيات را عقيده و جهاد مىدانستند و در راه مكتب پر افتخار اسلام با خون خود و جوانان عزيز خود از آن پاسدارى مىكردند به ملت شهيد پرور ما رسيده است».(20)
در سخنان عارفانه امام، شهيد كلمهاى است بس عظيم كه در عقل كوچك ما نمىگنجد. شهيد باران رحمت الهى است كه به زمين خشك جانها حيات دوباره مىدهد. عشق شهيد، عشق حقيقى است كه با هيچ چيز عوض نخواهد شد. شهيد چشمه فيض الهى است كه در دنيا پديدار شده، شهيد ساغرى است كه آبش خون و خونش روان است. از مداد علماء، شهدا برخيزند و از خون شهداء مداد علما سيراب مىشوند. شهيد گلواژه عشق و مقام رفعت انسان است.
خداوند فياض است و شهادت نبض والاى او. شهيد، تن برايش سنگينى مىكند و مانع رسيدن اوست به محبوب. شهيد نگرشى است والا، خونى است جوشان، با نورى منور و دلى لبريز از عشق به خدا. شهيد آيينه تاريخ است، كسى وجود او را درك نمىكند. تنها كسى مىتواند شهيد را بفهمد كه چون او شود.
او شهادت را مىآفريند و شهادت حيات امتها را. شهيد مظهر عشق الهى است. او با وضوى خون، با نماز عشق، با سجده حق، با نداى «فاستقم كما امرت» با پيكرى خونين به سوى محبوب خود مىرود و نداى حق را لبيك گويد.
«از شهداء نمىشود چيزى گفت. شهدا شمع محفل دوستانند. شهدا در قهقهه مستانهشان و در شادى وصولشان «عند ربهم يرزقون» اند، و از نفوس مطمئنهاى هستند كه مورد خطاب «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» پروردگارند. اينجا صحبت از عشق است و عشق و قلم در ترسيمش برخود مىشكافد».(21)
امام خمينى (ره) در عبارتى ديگر مىفرمايند:
«خوشا به حال آنانكه با شهادت رفتند. خوشا به حال آنان كه در اين قافله نور، جان و سر باختند. خوشا به حال آنهايى كه اين گوهر را در دامن خود پروراندند. خداوندا، اين دفتر و كتاب شهادت را هم چنان باز و ما را از وصول به آن محروم مكن. خداوندا، كشور ما و ملت ما هنوز در آغاز مبارزهاند، و نيازمند مشعل شهادت، تو خود اين چراغ پرفروغ را حافظ و نگهبان باش. چرا كه همين تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت فرا راه عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاى آزادگان خواهد بود».(22) عاشورا و فرهنگ شهادت
روز عاشورا، روز حماسه و شجاعت و دلاورى و ابتلا و آزمايش بزرگ الهى و روز فداكارى و عزّت و شرف كيان اسلام و روز جانبازى و از خود گذشتگى و ايثار است. روز پيروزى خون بر شمشير است.
عاشورا، درس شهادت را به همه نسلها و آيندگان تا روز قيامت آموخت و فهماند كه براى امور دينى و مادّى نبايد دست از حق و اسلام و قرآن و ايمان شست و تسليم شد و بايد ايستاد و مقابله كرد، ولو اينكه به قيمت جان خود و ياران و خانواده تمام شود.
مهم آن است كه ذلّت و سرسپردگى و بندگى غير از خدا را نپذيريم، بنده استبداد و استعمار و استكبار نگرديم. امام درس تسليم نشدن را به ما آموخت. عاشورا روز شهادت است، روز افتادن سرها از تنها، روز جدايى حق از باطل، روز مواجهه اسلام با كفر است، روز اخلاق و ضدّ اخلاق، روز بايدها و نبايدها، روز هنجارها و ناهنجارها، روز ايمان و الحاد و كفر است.
اسلام چنين افرادى را تربيت كرد كه شهادت را بر اسارت و ذلّت رجحان دادند و تاجان داشتند، پاى فشردند و اسلام را نجات دادند و ما امروز شاهد اين رشادتها و دلاورىها كه از سالار شهيدان و ياران نيكوكار و فداكار او درس و عبرت گرفتهاند، هستيم، و اين فرهنگ شهادت عاشورا است كه چنين انسانهايى نيك صفت و دلير و بى باك، تحويل جامعه داده است و ما مديون روز عاشورا هستيم.
ايثار و شهادت، درسى است كه تا زمين از لوث وجود ظالمان پاك نشده، از مكتب عاشورا استنتاج مىگردد. تأثير حماسه عاشورا بر وصيت نامه شهدا
با نگاهى گذرا به وصيت نامههاى شهداء مىبينيم كه تقريباً در اكثر وصيت نامهها، نام و ياد امام حسين (ع) و يا جملاتى برگرفته از فرمايشهاى آن بزرگوار به چشم مىخورد و به عبارتى كل وصيتنامهها الهام گرفته از نهضت امام حسين(ع) است.
در اين قسمت نمونه هايى از وصيت نامههاى عرفانى شهدا در اين زمينه را مرور مىنمائيم:
1. تو اى حسين(ع)، اى تو كه معشوقى در مسلخ عشق، صدها عاشقت را به قربانگاه كشاندى، اى سيدالشهداء كه آخرين شب حيات را از دشمن مهلت خواستى، نه براى وداع با دنيا، با تمام وقاحت كه اسفل السافلين است بلكه براى وصال به عقبى با تمام عظمتش… امروز جوانان ما، تو را رهنمون راه خويش ساختهاند.(23)
2. بارالها، سالها از كودكى تا به امروز نام حسين(ع) در ذهنم پرتو افشانى مىكرد، حسين(ع) برايم متجلّى شده است و حال دانستم كه حسين چرا اين گونه همه چيز و همه كس را قربانى كرد و از تو مىخواهم مرا در صف حسينيان قرار دهى.(24)
3. من رستگارى را در اين مىبينم كه با الهام از مكتب دينى و قرآن راهى برگزينم كه همان راه پيروزى است، راه خونين سردار شهيدان امام حسين(ع).(25)
4. پدر جان، اين درس را حسين(ع) به ما آموخته است كه مرگ در راه خدا را بر زندگى ذلّت بار ترجيح مىدهيم.(26)
5. بدانيد كه آگاهانه در اين راه قدم نهادهام، زيرا خون سرخ شهيدان از هابيل تا حسين(ع) و از حسين(ع) تا شهداى جنوب و غرب صدايم مىزنند كه چرا نشستهاى، ما در عصرى زندگى مىكنيم كه ظلم سراسر جهان را فرا گرفته است، بايد خون بدهيم.(27)
6. درود بر پيامبر بزرگ اسلام كه چگونه زيستن را به ما آموخت و درود به فرزند رشيدش حسين(ع) كه چگونه مردن را به ما آموخت. موقعى انسان مىتواند ادعاى حسين گونه بودن كند كه يزيد زمان را نابود كند و يا تنش در زير تانكها ساييده شود.(28)
7. امروز موقعيت ما مانند زمان امام حسين(ع) است، اسلام خون مىطلبد و قربانى مىخواهد و من به پيروى از حسينم و خمينى عزيزم خون مىدهم تا اسلام پايدار بماند. مگر مىشود پشت سر حسين را خالى گذاشت و حركت او را تقويت نكرد و خود را مطيع حسين(ع) دانست.(29)
8. زمانى كه جسدم بر روى دوش شماست، اگر با چشم دل بنگريد، چشمم به سوى كربلاست.(30)
9. مادر آن تربتى كه به دهان پسرت گذاشتى از كدامين خاك بود، آيا اين تربت پاك حسين(ع) نبود و تو با زبان بى زبانى، نگفتى لبيك يا حسين(ع)، لبيك يا حسين، پسرم را براى تو بزرگ مىكنم كه ادامه دهنده راه اسلام عزيز باشد و حال حسين زمان ما را به فرياد رسى جدّ بزرگوارش خواند، ما هم فرياد بر آورديم لبيك يا روح اللّه.(31) جمع بندى و نتيجه
كسى كه در راه هدفهاى عالى اسلام با انگيزه تثبيت ارزشهاى اسلامى جان خويش را فدا كند، به بالاترين درجه كمال ممكن است دست يافته باشد و اوست كه سرباز لايق و حقيقى اسلام به شمار مىرود.
او در عين شجاعت و برخوردارى از روحيه شهادت، تن خويش را فدا و جان را در خدا فنا ساخته است. او با غلبه مطلق جان بر تن، از همه امكانات خويش براى رسيدن به اوج كمال بهره برده و پهلو به پهلوى انبياء، صديقين و صالحين مىزند.
در شهادت سه ويژگى مشاهده مىگردد: الف: فى سبيل اللّه ب: آگاهى ج: اختيار كه داشتن روحى بزرگ و توانمندى پيش نيازى براى رشادت و شهادت محسوب مىگردد.
هنگامى كه فرهنگ شهادت در جامعه رواج يافت، شوق و شعفى در قلوب بوجود آمده كه سبب مسابقه و رقابت بر سر كسب اين مقام مىشود. پيامبر گرامى اسلام(ص)، با ترويج فرهنگ جهاد و شهادت توانست با جمع اندك و ناتوان (به لحاظ مادى) مسلمانان اوليه، نصرت و يارى خداوند متعال را كسب كرده، بزرگترين ضربهها را بر پيكر كفر و شرك زده و سبب تثبيت و گسترش سريع اسلام شود.
همان طور كه جهاد، رشادت و شهادت، سبب عزت مسلمانان مىشود، سرباز زدن از جهاد و شهادت، سبب سلطه دشمنان كينه توز بر اسلام و مسلمانان مىگردد.
با گسترش فرهنگ جهاد و شهادتطلبى، لرزه بر اندام دشمنان مىافتد و آنها را از نفوذ در دژهاى اسلام، مأيوس و نااميد مىكند و چه بسيار پر بركت است براى مسلمانان و چه وحشتناك است براى دشمنان اسلام.
پس تنها گسترش و رواج فرهنگ جهاد و شهادت است كه استقرار عدل جهانى را بدنبال خواهد داشت و فاصله گرفتن از اين فرهنگ، يعنى ذلّت و ضلالت جوامع و دور ماندن از قافله نور و هدايت. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره آل عمران، آيه 157. 2. فلسفه شهادت، على اكبر رضوانى، ص 118 و 117. 3. سوره آل عمران، آيه 169. 4. سوره بقره، آيه 154. 5. سوره محمد(ص)، آيات 4 الى 6. 6. سوره نساء، آيه 74. 7. بحارالانوار، ج 100، ص 8، روايت 4. 8. همان، ج 100، ص 10، روايت 14. 9. وسائل الشيعه، ج 11، ص 8، روايت 11. 10. همان، ج 11، ص 6، روايت 6. 11. نهجالبلاغه، ص 945. 12. فصلنامه حضور، شماره 18، ص 71. 13. وسايل الشيعه، ج 11، ص 10. 14. نهج البلاغه، خطبه 122. 15. ابن منظور، لسان العرب المحيط، ج 2، ص 374. 16. درس شهيد، رجبعلى مظلومى، انتشارات واحد فرهنگى بنياد شهيد. 17. پارهاى از وصيت نامه اخوى نگارنده. 18. فصلنامه حضور، شماره 18، زمستان 1375، ص 69. 19. همان، ص 71. 20. سخن آشنا «مجموعه وصيتنامه» معاونت تبليغات و انتشارات نيروى زمينى سپاه، ص 24. 21. سخنان امام خمينى(ره)، 1/7/1367. 22. همان، 29/4/1367. 23. سرايش هجران، دفتر دوم، انجمن اسلامى دبيرستان شهيد حكمت، ص 33 و 34. 24. كنگره سرداران شهيد لشكر زرهى نجف اشرف، وصيت نامه شهيد سيد قاسم هاشمى. 25. همان، شهداى ديگر. 26. مجله پيام انقلاب، شماره 132، شهيد ماشاءاللّه خليفه. 27. همان، شماره 101، شهيد داود شجاع. 28. همان، شماره 154، شهيد حداد على حسينى. 29. سرايش هجران، دفتر دوم. 30. مجله پيام انقلاب، شماره 156، شهيد عباسعلى پورشايان. 31. همان، شماره 153، شهيد سرافراز.
لطايفى از دفاع مقدس
خومانيم خومانيم
در خاطره رزمندهاى آمده است: يك شب با دوست همرزمم سالار محمودى در سنگر بوديم و نگهبانى مىداديم. نوبت ما تقريباً تمام شده بود. منتظر نفر بعدى بوديم. سرو كله كسى از دور پيدا شد. طبق معمول ايست داديم. گفت: آشنا. پرسيدم: آشنا كيست و اسم رمز چيست؟ او پيرمردى بود كه سواد خواندن و نوشتن نداشت و اسم رمز بالطبع در خاطرش نمانده بود. دستپاچه و هراسان به زبان محلى گفت: «خومانيم،خومانيم» يعنى خودمان هستيم خودمان هستيم. او را روى زمين خوابانديم. محمودى دوباره از او اسم رمز خواست. بيچاره مانده بود چه بكند، با عصبانيت گفت: بابا من چراغان معافى هستم كه دو ساعت پيش شام با هم سيبزمينى خورديم.(1) يا حضرت عباس
در روايت برادر مرندى آمده است: خاطرهاى كه از جلسات مشترك با ارتش…دارم، اين است كه در يك قرارگاه تاكتيكى مشترك، نماز جماعت مىخوانديم. يك روز از يكى از سرهنگهاى ارتش خواستند كه پيشنماز شود. پاى سرهنگ به شدت آسيب ديده بود. وقتى از او خواستند امام جماعت شود، رد كرد. چندتا از فرماندهان ما از جمله بروجردى اصرار كردند. هرچه سرهنگ گفت نمىتواند نماز بخواند، قبول نكردند. او هم مجبور شد برود جلو(ى) صف نماز. ركعت اول را خوانديم. وقتى مىخواست براى ركعت دوم از جا بلند شود، گفت: يا حضرت عباس!
همه زدند زير خنده و نماز به هم خورد. او برگشت و گفت: بابا من كه گفتم من رو جلو نفرستيد.
او از شدت درد پا نتواسته بود جلو خودش را بگيرد و گفته بود يا حضرت عباس.(2) عكسالعمل عجيب قاطرها
در حسينيه شهيد حاج همت در دوكوهه مراسمى بود با حضور برادران اعزام مجدد. سخنران كه از برادران روحانى تبليغى – رزمى بود، ضمن صحبتهايش گفت: در يكى از مناطق كردستان عراق، با چند قاطر كه بارشان سلاح و مهمات و تجهيزات بود، راهى منطقه عملياتى بوديم. عراقيها با شليك توپ و خمپاره ردّ ما را مىزدند. منتها چون فاصله زيادى با ما داشتند، گلولههايشان كارگر نبود. نكته قابل توجه اين بود كه وقتى با شنيدن سوت خمپاره يا سفير توپ روى زمين دراز مىكشيديم، قاطرها نيز كنار ما زانو مىزدند. و هرچند بار اين عمل تكرار مىشد، آنها نيز روى زمين مىخوابيدند…(3) تأييد نابه جا
سال 61، پادگان 21 حمزه، فخرالدين حجازى آمده بود منطقه براى ديدن دوستان، طى سخنانى خطاب به بسيجيان روى ارادت و اخلاصى كه داشت، گفت: من بند كفش شما هستم. يكى از برادران، نفهميدم خواب بود يا عبارت درست برايش مفهوم نشد، از آن ته مجلس با صداى بلند در تأييد و پشتيبانى از حرف او تكبير سر داد. جمعيت هم با اللّه اكبر خودشان بند كفش بودن او را قبول كردند!(4) كولى گرفتن از عراقى
در روايت آزادهاى مىخوانيم: يك بار دو نفر از بچهها بر سر كولى گرفتن از سربازى عراقى شرط بندى كردند…در همين وقت سرباز مذكور وارد آشپزخانه شد و آن برادر از وى پرسيد: تو قوىترى يا من؟ سرباز عراقى بادى به غبغب انداخت و خنديد و گفت: البته من، تو با اين بدن ضعيف و لاغر مردنى و تغذيه كم، اصلاً زورى ندارى و من از تو خيلى قوى ترم. برادر بسيجى به وى گفت: اگر راست مىگويى كه زورت زياد است، دو دور مرا دور آشپزخانه بچرخان، بعد هم من تو را مىچرخانم تا ببينم زور چه كسى بيشتر است. سرباز عراقى با نگاهى مردد، كمى درباره اين پيشنهاد فكر كرد و سپس پذيرفت كه او را پشت خود سوار كند و دور آشپزخانه بگرداند نوبت به برادر بسيجى كه رسيد، او به ظاهر قدرى تلاش كرد و سپس گفت كه متأسفانه نمىتواند آن هيكل گنده را بچرخاند. خبر اين موضوع به سرعت در تمام اردوگاه پيچيد و تا مدتها اسباب خنده و شادمانى ما بود.(5) از فرط ناراحتى نزديك بود سكته كند
در گزارشى از وضعيت نابهنجار بهداشت در زندانها و اسارتگاههاى عراق در هنگامى كه رزمندگان اسلام در آنجا اسير بودند، آمده است: توالتهاى غير بهداشتى نيز مشكل عمدهاى را به وجود مىآورد. در ابتداى اسارت بدون هيچ پيش بينى درب آسايشگاهها را به روى اسرا مىبستند و ساعات بسيارى از روز و تمام شب كسى به توالت دسترسى نداشت. وقتى اين مطلب را به عراقيها گوشزد مىكرديم، در كمال بيشرمى به پنجرهها اشاره مىكردند و مىگفتند: از پنجرههاى پشت استفاده كنيد. به ناچار در چند روز اول عدّهاى از بين ميلههاى پنجرههاى پشت آسايشگاه به بيرون ادرار مىكردند و در نتيجه فضاى پشت آسايشگاهها متعفن شده بود… بعد از مدتى سطلى جهت اين امر اختصاص دادند و اسرا با آويزان كردن پتويى در پشت درب بسته آسايشگاه، آن محل را مخصوص اين (امر) قرار داده و به نوبت دو نفر هر روز صبح سطل را خالى مىكردند. خاطره خنده دارى كه گفتنى است، اين است كه روزى دو نفر از بچهها سطل را در حالى كه پر بود، در دست گرفته و از پلهها آرام آرام پايين مىبردند. ناگهان يكى از سربازان عراقى، در تعقيب يكى از اسرا كه در حال گريز بود، از پلهها به سرعت بالا آمد، و چون اين دو را مقابل خود ديد، فرياد زد كه كنار برو و كابل دستش را از پايين به طرف آنان پرتاب كرد. آن دو عمداً يا سهواً از روى ترس، ناگهان سطل را رها كرده و فرار كردند. سطل واژگون شد و تمام محتويات آن به روى سرباز بعثى پاشيده شد. بيچاره از فرط ناراحتى نزديك بود سكته كند. در حالى كه دشنام مىداد و سربازان ديگر بر وى مىخنديدند، از تعقيب دست برداشت و به طرف حمام دويد.(6) پستانك را در دهان عراقى گذاشت
عمليات والفجر چهار، در گردان ميثم به فرماندهى برادر كساييان، تك تيرانداز بودم. آقاى ژوليده – كه احتمالاً شهيد شده باشد – مسؤول دسته بود و پستانكى به گردنش انداخته بود. همينطور كه به سوى منطقه پيش مىرفتيم، گاهى با صداى شبيه بچه شيرخواره گريه مىكرد و يكى از برادران پستانك را در دهانش مىگذاشت و او ساكت مىشد. بعد از عمليات در قله 1904 كله قندى و كانىمانگا چند نفر از برادران مجروح شدند. زخميها را روى برانكارد گذاشتيم و داديم دست اسرايى كه در اختيار داشتيم تا آنها را پايين بياورند… يكى از اسرا حاضر به كمك نبود. دوستى داشتيم كه او را با اسلحه تهديد كرد. عراقى فكر كرد مىخواهيم او را بكشيم، زد زير گريه. ژوليده پستانكش را از جيبش درآورد و در دهان اسير گذاشت. با ديدن اين صحنه همه خنديدند حتى خود اسير. بعد آمد و زير برانكارد را گرفت.(7) اى عراقى قاتل
در خاطرهاى از سردار عراقى، فرمانده لشكر پياده 17 على بن ابى طالب(ع) آمده است: شب عمليات بدر، بعد از عبور از آبراههاى هور فكر مىكردم سنگر كمين دشمن پاكسازى شده است، غافل از اينكه دشمن از آن سنگر، حركات ما را نظاره مىكرد. و ناگهان از پشت سر، قايق ما زير آتش رگبار تيربار سنگر قرار گرفت. دو تن از همراهانم شهيد و يكى هم مجروح شد. دو گلوله به سمت راست سينهام اصابت كرد و ريه هايم را سوراخ و از پشت كمرم بيرون آمد… همان وقت، به چهار نفر از همراهان كه سالم بودند، دستور دادم كه برگردند،… و من با پيكر دو شهيد، يكه و تنها ماندم… عراقيها آمدند، جيبهاى ما را خالى كردند و قايق را هم به كنار سنگرشان بردند… بعد از آن دوباره عراقيها به طرف قايق آمدند و يكى از آنها متوجّه شد كه من زندهام و به صورتم آب ريخت. چشمهايم باز شد. مرا به سنگر خود بردند. دستهاى مرا بستند و شكنجهام كردند و اطلاعات مىخواستند و حتى دوبار مرا با ريه تير خورده به داخل آب انداختند. وقتى مرا از آب بيرون كشيدند، ديگر تنفس برايم سخت بود و با دست و پا زدن، خون و آب از ريه هايم خارج مىشد. آنها هم ايستاده بودند تا ظهر شد. به آنها گفتم دستم را باز كنيد تا نماز بخوانم اما اعتنا نكردند. بااشاره نماز خواندم تا اينكه متوجه شدم عراقيها دارند وسايلشان را جمع مىكنند تا عقب نشينى كنند. آنها رفتند و مرا كه ديگر رمقى نداشتم، تنها گذاشتند. تلاش كردم و دستهايم را باز كردم و به زحمت جليقهاى پوشيدم و تصميم گرفتم به داخل آب بروم و در نيزارها مخفى شوم. وقتى وارد آب شدم،آب به داخل ريههايم رفت و ديگر قادر به نفس كشيدن نبودم. با زحمت زياد خودم را از آب بيرون كشيدم و بىحال روى زمين افتادم. ناگهان متوجه صداى قايقهاى خودى شدم. بچههاى يكى از گردانهاى لشكر قم آمدند. مرا شناختند و به عقب منتقل كردند. بىهوش شدم. در بيمارستان شهيد دستغيب شيراز چشمهايم را باز كردم. بالاى تخت من كاغذى زده بودند كه نوشته بود: «عراقى».
خانم پرستارى وارد اتاق شد و تا به تخت من رسيد، محكم بر سر من كوبيد و گفت: اى قاتل عراقى!
امام من كه بىرمق روى تخت افتاده بودم، به او گفتم: من عراقى نيستم، فاميلى من عراقى است.(8) محمد گاوى
در روايت آزادهاى مىخوانيم: روزى يكى از برادران اسير در اردوگاه موصل 4 مورد هجوم وحشيانه سرباز عراقى به نام محمد قرار گرفت. برادر كتك خورده ناخودآگاه و با لحنى تند به سرباز عراقى گفت: مگر گاوى؟! سرباز عراقى كه معنى لغت «گاوى» را نفهميده بود، پرسيد: گاوى يعنى چه؟ برادر اسيرمان نيز در جواب اين پرسش غير منتظره سرباز عراقى گفت: سيدى(يعنى آقاى من) در ايران به انسان با شخصيت و قدرتمند اين لقب را مىدهند. سرباز عراقى بدون اينكه از اين توضيح، مشكوك شود، با خوشحالى و تكبّر، بادى به غبغب انداخت و او را رها كرد. فرداى آن روز وقتى يكى ديگر از برادران او را به نام سيدّ محمد صدا زد، سرباز عصبانى شد و با خشونت گفت: سيد محمد گاوى، فهميدى؟ آن بنده خدا هم كه از كل ماجرا بىخبر بود، با تعجب گفته او را تأييد و تكرار كرد. و از آن به بعد لقب «محمد گاوى» رسماً بين برادران (در مورد آن شخص) رواج يافت.(9) به كورى چشم دشمن چايخانه سرپاست
در هر مكان و وضعيتى كه بوديم چاى را آماده مىكرد. به شوخى مىگفت: هر خطى كه چايى در آن درست شود، سقوط نمىكند. او پيرمرد خوش مشرب و دوست داشتنى بود… حتى در عمليات والفجر 8، قند و چايى را در پلاستيكى گذاشته و زير كلاهش جاسازى كرده بود و آن سوى رودخانه كه باور نداشتيم ديگر چاى بنوشيم، با روشن كردن آتش بساط چاى را فراهم كرد… هواپيماهاى دشمن ما را بمباران كردند و چايخانه حاجى هم مورد اصابت قرار گرفت و زير و رو شد. مدتى بعد حاجى از زير خاكها بيرون آمد و بىاعتنا به آنچه اتفاق افتاده بود گفت: بچهها غمتون نباشد، به كورى چشم دشمن چايخانه سرپاست.(10) پدر صلواتى
در روايت برادر جهانگيرى مىخوانيم: يك روز در منطقه داشتيم واليبال بازى مىكرديم. پاسور من برادرى بود كه مثل بعضيها او را «پدر صلواتى» صدا مىزدند. وقتى چند بار درست پاس نداد، برگشتم و گفتم: «پدر صلواتى دفعه آخرت باشد كه اينطور پاس مىدى و الاّ هرچه از دهنم در بياد، بهت مىگم». فرمانده گردان تخريب پشت سرم ايستاده بود. بازى كه تمام شد، دستش را گذاشت روى شانهام و گفت: «آفرين خيلى خوشم آمد» او نمىدانست كه همه به آن بنده خدا مىگويند «پدر صلواتى». تصور مىكرد من از روى توجه و با كنترل زبان او را به اين نام صدا زدهام. اين شد كه مرا با خودش برد به گردان تخريب. آنقدر خوشحال بودم كه نگو و نپرس. چيزى نگذشته بود كه عمليات خيبر شروع شد. براى تخريب پل «القرنه» وارد عمل شديم كه به اسارت نيروهاى بعثى درآمدم. يك پدر صلواتى گفتن هفت سال كار دستمان داد و ما را برد و آورد.(11)
پىنوشتها: –
1. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 2، ص 132.
2. حكايت سالهاى بارانى، ص 180 و 181.
3. روايت برادر جرزه صور اسرافيل، ر.ك: فرهنگ جبهه(مشاهدات، ج 4)، ص 107 و 108.
4. همان، ص 114.
5. فرياد از بيداد، سيامك عطايى،ص 111 و 112(نمايندگى ولى فقيه در امور آزادگان، چاپ اول: 1376).
6. مقاومت در اسارت، ج 1،ص 284.
7. روايت برادر مسعودى، ر.ك: فرهنگ جبهه (مشاهدات، ج 4)، ص 114 و 115.
8. مقاومت در اسارت، ج 1، ص 304.
9. معبر(ويژه نامه ياد ياران، بزرگداشت هفته دفاع مقدس)، مهر1381، ص 7.
10. روايت يكى از رزمندگان اسلام، رك: خودشكنان، ص 82.
11. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 111 و 112.
انگار هركى هركيه
يك روز در مقر اعلام كردند به هيچ كس بدون داشتن برگ مأموريت اجازه ورود به مقر ندهيد. من و يكى از دوستان دژبان بوديم. پاسى از شب گذشته بود كه ماشين پاترولى با چند سرنشين آمد جلو(ى) طناب. طبق دستور از آنها برگ تردد خواستيم. هيچكدام نداشتند و در عين حال مصر بودند كه بروند داخل. داشتيم با هم جر و بحث مىكرديم كه يكى از آنها يك دسته برگ مأموريت سفيد از جيبش درآورد و شروع كرد به نوشتن. ما به آنها خنديديم و گفت(يم) تو را (به) خدا نگاه كن، چه وضعى شده. هركس براى خودش برگ مأموريت مىنويسد. بعد توضيح داديم كه برگ مأموريت را بايد فرمانده بنويسد و امضاء كند. مگر هركى هركيه! آنها هم خندهشان گرفت. بعد از ما خواستند كه بگذاريم با فرماندهى تلفنى تماس بگيرند ولى ما اجازه نداديم. گفتيم نمىشود كه هركس از راه رسيد، مزاحم فرمانده بشود. خلاصه وقتى پافشارى كردند، من خودم به فرماندهى تلفن زدم و مشخصات ماشين را دادم. او بلافاصله خودش آمد دژبانى. آن وقت بود كه متوجّه شديم نامبرده فرمانده كل سپاه، برادر محسن رضايى و همراهانش هستند.(12)
راهى براى خوابيدن
در دوره آموزشى معمولاً بعد از نماز صبح نمىگذاشتند كسى بخوابد. اما اگر كسى خوابش مىآمد، يك راه وجود داشت. بايد مىرفت وضو بگيرد و نماز بخواند. بعد سرش را از روى مهر برندارد و همانطور در سجده بخوابد. در اين صورت هيچكس حق بيدار كردن او را نداشت. يعنى جايز بود كه هركس مىخواهد، به اين ترتيب چرتى بزند. به چنين كسى مىگفتند از خوف خدا غش كرده.(13)
14. روايت برادر سينايى، ر.ك: فرهنگ جبهه(مشاهدات، ج4)،ص 190 و 191.
15. روايت برادر اسم على، رك: فرهنگ جبهه(مشاهدات، ج 10)، ص 105 و 106.
پاورقي ها:
شرارههاى شوق
سروش بيدارى
دل جز عشق تو نپويد هرگز
جز محنت و درد تو نجويد هرگز
صحراى دلم عشق تو شورستان كرد
تا مهر كسى دگر نرويد هرگز
محرم ماه قيام و پيام مىباشد كه دلهاى شيداى نيكان و مشتاقان را به سوى مراد و محبوبشان معطوف سازد، ايام حماسه و عاطفه با فرا رسيدن اين ماه آغاز مىگردد تا شيفتگان معرفت و عاشقان ايثار را با كاروان كربلا همراه و هم نوا سازد، تا شور و شعور عاشورايى، ديگر بار احياء گردد و ارادت علاقهمندان به سرور و سالار صاحب دلان فزونى يابد و روح انسانها از زندان نفس رهانيده شوند و افراد مغلوب هوى و هوس از غل و زنجير اميال فناپذير آزاد گردند و به جانب قلّههاى كمال و معنويت رهنمون گرديدند. محرم مىآيد تا پيام پارسايى و پرهيزگارى به ارمغان آورد و سروش بيدارى سر دهد و روح سلحشورى و شهامت را زنده كند حقيقت شعار تمام با شعور كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا را فرياد نمايد و آموزههاى مكتب حسينى را آموزش دهد و آواى فداكارى و مقاومت در برابر بيداد را در جهان هستى طنين افكند. طلسم استكبار و استبداد را در هم شكند و به افسون نااميدى در برابر زورگويان و قدرت طلبان به ظاهر غالب، خاتمه دهد. وسوسه خنّاسان و خدعه اغواگران را خنثى نمايد و شعار «هيهات منّا الذّله» را عملى سازد و پرچم پرافتخار نهضت حسينى را در فرازين نقطه جهان به اهتزاز در مىآورد. كربلا صرفاً آرايشى نظامى نمىباشد بلكه علاوه بر بعد سياسى نوعى عشق و عاطفه و اوج عرفانى در آن ديده مىشود كه دلها مىتوانند خود را به چنين ويژگى عاشورا نزديك نمايند و پس از همدلى با عاشورا، انرژى و توان خود را در خدمت جامعه و در جهت رشد و بالندگى معنوى بكار گيرند. اصولاً همه تلاشها، توصيهها و تأكيدها بر اين اساس استوار است كه از صحنههاى حماسى كربلا جان بگيريم نه آن كه بى رمق شويم و بى تفاوت گرديم. در كربلا عقل و عاطفه و ايمان در هم مىآميزد و چنان مسؤوليتى در احيا كنندگان اين قيام بوجود مىآورد كه آنان را هم پيام رسان باورها و اعتقادات مقدس شيعه مىنمايد. فلسفه ماتمدارى
اصولاً نوعى اتحاد دينى و معنوى بين امام حسين(ع) و اسلام وجود دارد زيرا رسول خدا(ص) فرمودهاند: «حسين منّى و انا من الحسين، احب اللّه من احب حسينا، حسين سبط من الاسباط؛(1) يعنى حسين از من است و من از اويم، هر كس حسين را دوست بدارد، خداى را دوست داشته است، حسين فرزند زادهاى است از فرزند زادگان انبياء». همچنين پيامبر اكرم(ص) مىفرمايند: «انّ لقتل الحسين حرارة فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابداً؛(2) به درستى كه براى شهادت حضرت اباعبداللّه در دلهاى اهل ايمان حرارتى است كه هرگز به سردى نمىگرايد» بنابراين به قول محدث نورى گريستن براى امام حسين(ع) اگرچه از افعال اعضاء و جوارح و خصوص چشم است امّا ريشه اصلى آن محبت قلبى است، بر اثر احتراق دل و تأثر درونى اشك از ديدگان بيرون مىآيد و اگر در قلب آدمى نقصانى باشد يا فرد دچار گناه و عصيان گرديده است از اين فيض محروم است و نمىتواند همراهى عاطفى خود را با عاشورا بروز دهد البته دلى كه اين گونه با سوگوارى صفا داده شد به نور معنويت و ولايت روشن مىشود. و صاحبش را به سوى فضايل و مكارم سوق مىدهد.(3) در منابع روايى توصيه شده است اگر كسى اشك نمىريزد و گريهاش نمىگيرد تباكى كند و خود را به صورت گريه كنندگان درآورد و البته چنين فردى نيز مأجور است و داخل ثواب مىشود.(4)
عزادارى و احياى سنت و منش ائمه هدى بارزترين تجسّم عينى تولّا و تبرّى است زيرا يكى از امور لازم و اجتنابناپذير براى ايجاد پيوند امت با امام رعايت همين اصل مىباشد و عزادارى براى اهل بيت و خصوصاً امام حسين(ع) مىتواند آن را عملى سازد بنابراين سوگوارى و گريستن بر مصائب حماسه سازان عاشورا به احياى اصل امامت مىانجامد و اساس دين را استحكام مىبخشد.
قرآن بر تعظيم شعائر الهى تأكيد دارد: «و من يعظّم شعائر اللّه فانّها من تقوى القلوب؛(5) و بعد سعى بين صفا و مروه و شترى را كه براى ذبح در منا مىبرند از جمله آن مىداند.(6) وقتى اين امور به دليل انتساب به خداوند از نشانههاى او به شمار آيد، به طريق اولويت، اولياى خداوند به دليل ارتباط و انتساب افزونتر مصداقهاى روشنترى براى شعائر الهى هستند، از سوى ديگر تعظيم اين شعائر مصداق هايى دارد كه شادمانى در ايام سرور ائمه و سوگوارى و عزادارى در سالروز مصائب و شهادت آنان از آن جملهاند چنانچه مولاى متقيان فرمودهاند: «انّ اللّه تبارك و تعالى اطّلع الى الارض فاختارنا كنا شيعة ينصروننا و يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا…؛ خداوند تبارك و تعالى به جانب زمين توجّه فرمود، پس برگزيد ما را (براى خود) و انتخاب كرد بر ايمان پيروانى كه يارى مىكنند ما را و در شادى و اندوه ما حضور دارند…(7)
امام صادق(ع) مىفرمايند: «رحم اللّه شيعتنا واللّه هم المؤمنون، فقد واللّه شركونا فى المصيبة بطول الحزن و الحسرة؛(8) خداوند پيروان ما را شامل رحمت خويش كند، سوگند به پروردگار كه آنان همانند مؤمنين هستند، به خدا قسم با حزن و حسرت طولانى خويش (در سوگ ما) شريك و هم درد مصايب ما خاندان هستند. ريّان فرزند شبيب مىگويد در اولين روز از ماه محرم به محضر امام رضا(ع) رسيدم، حضرت خطاب به من فرمود: «اگر مىخواهى در درجات عالى بهشت با ماباشى، پس در ماتم ما محزون و در شادى ما شادمان باش و محبت و دوستى ما پيشه كن.»(9)
توصيه به دوستى با خويشاوندان رسول اكرم(ص) در قرآن، حكمت ديگرى را براى عزادارى به اثبات مىرساند زيرا قرآن مىگويد: «قل لا اسئلكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى؛(10) بر اين اساس، مزد رسالت دوستى با بستگان رسول اكرم(ص) است و انسان در هنگام شادىها و ناگوارىها مىتواند اين علاقه را بروز دهد يعنى در مواقع مواليد ائمه مسرور و در وفات و ايام شهادت، سوگوار و محزون گردد. در سيره پيامبران
وقتى كه حضرت محمد(ص) حتى هنگام تولد امام حسين(ع) و سالها قبل از وقوع حادثه عاشورا، بر مصائب كربلا گريست و بنابر روايات متعدد كه از منابع اهل سنت و شيعه رسيده، بارها حالاتى توأم با حزن و اندوه از اين بابت، پيامبر از خود بروز داد، چرا علاقهمندان به خاندان رسول اكرم(ص) در شهادت فرزند پيامبرشان سوگوار نباشند و اصولاً شيعه براى عزادارىهاى محرم و اقامه مجالس ماتم جهت سالار شهيدان نه تنها دلايل مبتنى بر نصوص قرآنى و روايى دارد بلكه براى اينكه سوگوارىهاى خود را عملى درست تلقى كند به سيره پيامبر و جانشينان راستين او تمسّك مىنمايد. على(ع) مىفرمايد: نزد پيامبر رفتم در حالى كه ايشان گريان بودند، گفتم پدر و مادرم به فدايت اى فرستاده الهى، چرا مىگريى، آن حضرت فرمود: هم اينك پيك وحى نزدم بود و به من اطلاع داد فرزندم حسين بر كنار فرات در سرزمينى به نام كربلا كشته مىشود، آن گاه جبرئيل مشتى از خاك كربلا را آورد و به من بويانيد.(11) ام سلمه مىگويد روزى پيامبر در خانه من بود و فرمود كسى نيايد، در اين حال امام حسين(ع) وارد گرديد، من ناله دردناك پيامبر را مىشنيدم كه مىگريست. وقتى باخبر شدم كه حسين در آغوش يا كنار پيامبر نشسته و رسول خدا(ص) دست بر سرش مىكشيد و مىگريست عرض كردم سوگند به خداوند تا وقتى كه امام حسين(ع) وارد گرديد من متوجه نشدم، پيامبر فرمود: جبرئيل نيز با ما در خانه بود و گفت: آيا حسين را دوست دارى؟ گفتم بلى دوست دارم امّا نه از نوع دوستى دنيايى، جبرئيل گفت: در زمينى كه كربلا نام دارد او را مىكشند.(12) حتى در منابع روايى مندرج است كه حضرت آدم ابوالبشر بر مصائب امام حسين(ع) گريسته و نوح از اين بابت فزع و ناراحتى نشان داده، و چون حضرت ابراهيم از طريق فرشته وحى از ماجراى عاشورا باخبر شد، ناليد و دلش سوخت و گريست، حضرت اسماعيل(ع) نيز نفرين اهل آسمانها و زمين را به افرادى نمود كه امام حسين(ع) راشهيد مىنمايند، حضرت سليمان و حضرت موسى هم بر قاتلان اباعداللّه لعنت فرستاده و از اين بابت ناراحت شدهاند.(13) ائمه هدى و سوگوارى
ابوالشهداء حضرت على(ع) قبل از حادثه عاشورا بر مصائب فرزندش سوگوار بود. ابن عباس روايت كرده است در سفرى كه همراه اميرمؤمنان على(ع) به صفين مىرفتم، هنگامى كه به نينوا و شط فرات فرود آمديم، امام فرمود اى فرزند عباس آيا اين مكان را مىشناسى، گفتم: نه، فرمود: اگر همچون من مىشناختى، نمىگذشتى جز آن كه مىگريستى، آنگاه چنان گريست كه محاسنش اشك آلود و حتى سينهاش از شدت گريه مرطوب گرديد.(14) موقعى كه در ماجراى جنگ صفين سپاهيان معاويه آب را بر لشكر حضرت على(ع) بسته بودند، امام حسين (ع) آب را باز نمود و مسلمين را از تشنگى نجات داد، در آن حال حضرت على(ع) به شدت گريست و ماجراى كربلا را يادآور گرديد.(15) يك روز حضرت سيدالشهداء (ع) بر برادرش امام مجتبى(ع) وارد گرديد و گريست، امام دوم علت گريه را جويا شد، امام حسين(ع) فرمود: از آنچه بر تو رواى مىدارند ناراحتم امام حسن(ع) فرمود: مرا سمّى دهند و كشته شوم ولى هيچ روزى مانند روز تو نمىباشد و سپس وقايع كربلا را بازگو نمود و اين كه آسمان و زمين بر برادرش مىگريند و در روايتى آن دو امام يكديگر را در آغوش گرفتند و گريستند.(16) امام سجاد(ع) پس از بازگشت از شام در سخنرانى جانسوزى در مدينه، اهل اين شهر را نسبت به فاجعه كربلا آگاه نمود و با بياناتى جانسوز احساسات آنها را تحريك و سوگوارشان ساخت آن حضرت پس از حمد و سپاس الهى متذكر گرديدند: امام حسين(ع)، سيد جوانان بهشت، كشته شد، زنان و فرزندانش اسير شدند، سر مطهر امام بر سر نيزه قرار گرفت و در شهرها گردانيده شد، اى مردم كدام يك پس از قتل امام حسين(ع) شادى مىكند؟ كدام دل به ياد او افسرده نمىگردد و سيل اشكش را باز مىدارد درياها، زمين، آسمان، درختان و ماهيان دريا بر حسين گريستند، كدام دل در مصائب او شكافته نمىشود يا بر او نمىنالد، كدام گوش از شنيدن چنين خبر وحشتناكى ناشنوا نمىگردد.(17) امام سجاد(ع) با تاكتيك ويژه و با مبارزهاى استراتژيك تا بيست سال بعد از حادثه عاشورا، هر وقت بر سر سفره افطار مىنشست يا غذا و ابى را مشاهده مىنمود همراه با گريه و زارى مىفرمود: قتل ابن رسول اللّه جائعاً و قتل ابن رسول اللّه عطشاناً… فرزند فرستاده خدا را با حالت گرسنه و لبهاى تشنه به شهادت رسانيدند و چون عدّهاى بر گريه فراوان امام معترض بودند در جوابشان مىفرمود: يعقوب با آن كه مىدانست يوسفش زنده است در فراقش آنقدر گريست كه نابينا شد با اين وجود كه يوسف يكى از دوازده فرزندش بود، ولى من چرا نگريم كه ديدم پدرم، برادرانم، عموهايم و خويشاوندانم را در يك نيم روز با بدنهاى چاك چاك و بى سر بروى زمين افتادهاند، هفده نفر از فرزندان خاندانم را در آن لحظه غرق در خون ديدم.(18) امام سجاد(ع) مىفرمود: هرگاه شهادت اولاد فاطمه زهرا(س) را به ياد آورم گريهام مىگيرد.(19) آن امام همام چهل سال بر پدر بزرگوارش ندبه و گريه نمود در حالى كه روزها روزه و شبها به دعا و مناجات مشغول بود.(20)
پس از پايان خطبه تاريخى و افشاگرانه امام سجاد(ع) در مسجد دمشق، شخصى به نام منهال برخاست و خطاب به ايشان عرض نمود اى فرزند رسول خدا(ص) چگونه صبح كردى؟ حضرت در جوابش فرمود: چگونه مىباشد حال كسى كه پدرش كشته شده، يارانش اندكند، اهل و عيالش اسيرند و بدون حامى و سرپرستند. پس مرا جز به حالت اسيرى گرفتار در چنگال دشمن كه سرپرست خود را از دست داده، مشاهده نمىكنى همانا من و اهل بيتم لباس سوگوارى بر تن نمودهايم و جامه نو بر ما روا نمىباشد.(21)
امام باقر (ع) در سالگرد عاشورا براى امام حسين(ع) مجلس عزا برپا مىنمود و بر مصائب آن حضرت مىگريست. در يكى از اين مجالس سوگوارى كه امام پنجم حضور داشت، كميت اسدى مرثيهاى خواند وقتى به اين جمله رسيد كه «و قتيل بالطف…» امام بسيار گريست و فرمود: اگر توانايى مالى داشتم در پاداش اين سرودهات اى كميت به تو مىبخشيديم اما عطاى تو همان دعايى است كه رسول اللّه درباره حسان بن ثابت فرمودند كه همواره به دليل دفاع و حمايت از ما خاندان مورد تأييد روح القدس خواهى بود.(22) در روايتى امام باقر(ع) به پيروان خويش اين گونه توصيه مىنمايند: بر حسين (ع) بگرييد و بر اهل خانه دستور داده شود كه بر حسين (ع) بگريند و در خانه مراسم عزادارى و ناله سردادن در غم آن امام باشد و اهل خانه و شيعيان به يكديگر تعزيت و تسليت گويند.(23) امام صادق(ع) و ماتمدارى
امام صادق(ع) به عبداللّه بن حمّاد فرمود: به من خبر رسيده كه جماعتى از حوالى كوفه و نقاط ديگر اعم از زن و مرد در نيمه شعبان به زيارت امام حسين(ع) در كربلا مىآيند و ندبهها و مرثيهها و وسوگوارىها دارند، وى گفت: آرى چنين است. خود شاهد برخى از اين سوگوارىها بودهام، حضرت پاسخ داد سپاس خداوندى را كه در ميان مردم كسانى را قرار داد تا به سوى ما آيند و ما را بستايند و براى ما مرثيه بسرايند.(24) امام صادق(ع) در روايتى مىفرمايند: مصيبت عاشورا از ديگر مصائب كه بر اهل بيت وارد گرديد سختتر بود، راوى علت را مىپرسد امام جواب مىدهد زيرا حسين بن على عصاره و يادگار اصحاب كسا بود و با رفتنش تمامى اصحاب كسا از بين رفتند.(25) گريه امام صادق(ع) در حدى بود كه هرگاه اولاد امام حسين(ع) را مىديد، گريه مىكرد.(26)
داود رقى مىگويد: خدمت حضرت امام صادق(ع) بودم، امام آب خواستند و هنگامى كه ميل فرمودند، ديدم چشمان مباركش از اشك پر شد و گريستند و سپس فرمودند: اى داود خدا، قاتل حسين بن على را لعنت كند.(27) در يكى از مجالس سوگوارى كه امام بر پا نموده بود، حضرت پس از استماع مرثيهاى گريه شديدى كردند، سپس بانوان منزل كه در پس پردهاى بودند، ناله سردادند، ناگاه كنيزى از پس پرده بيرون آمد و كودكى در دامان امام صادق(ع) قرار داد، اشك حضرت فزونى گرفت و گريه ايشان شدت يافت و فرياد بانوان بيشتر گرديد.(28) عبداللّه فرزند سنان مىگويد: سالى در روز عاشورا خدمت آقايم، امام صادق(ع) شرفياب گرديدم، آن حضرت را با سيمايى محزون مشاهده كردم در حالى كه اشكهاى ديدگان امام همچون مرواريد بر گونههاى مباركش غلطان بود، عرض كردم چرا گريه مىنمائيد، فرمود: مگر از ماجراى عاشورا غفلت دارى؟ آيا نمىدانى در چنين روزى چه مصائبى بر امام حسين(ع) وارد شده است؟! عرض كردم درباره روزه اين روز چه مىفرمائيد؟ فرمود از خوردن و آشاميدن دورى نما بدون نيت روزه دارى، بعد از اقامه نماز عصر با مقدارى آب افطار كن، زيرا در اين لحظه بود كه دشمنان آب را باز كردند و از كشتن دست كشيدند.(29)
سيف بن عميره كه در زمره راويان زيارت عاشورا به نقل از امام باقر (ع) مىباشد، در عصر امام صادق(ع) در قصيدهاى شيعيان را به سوگوارى تشويق مىنمايد:
اى شيعه باايمان كه به يمن دوستى با امام حسين(ع) فرداى قيامت اميد رهايى و فلاح دارى با سوز و گداز بر حسين گريه كن و اگر سرچشمه اشك تو خشك گرديد قلب را با شعلههاى اندوه، ذوب نما و گوهر اشك را از ديدگان جارى ساز و گريه را افزايش بده. اگرچه در كربلا حضور نداشتى تا به يارى فرزند فاطمه زهرا(س) شتاب نمايى، ولى مىتوانى آب چشمان را با خون دل بياميزى و با ماتم سرايى حقيقت را دربارهاش بيان كنى. در روز عاشورا لباسهاى حزن و ماتم بر تن نما، جامههايى با رنگ تيره يا سبز.(30) فضيلت گريستن در بيان امام رضا(ع)
در ايام امامت حضرت على بن موسى الرضا(ع) به اقتضاى شرايط سياسى، اجتماعى، فضاى مساعدترى براى ترويج فرهنگ عاشورا پديد مىآيد و گريستن براى اباعبداللّه به عنوان هماهنگى با حماسه حسينى و موافقت با حركت سياسى او تلقى گرديد، اشكها مورد قدر دانى از سوى امام رضا(ع) قرار گرفت و به نوعى سوگوارى حمايت از جبهه حق و تقويت اصل امام به حساب مىآمد.
در بيان مفصّلى حضرت امام رضا(ع) درباره فضيلت و ارزش و آثار گريستن بر امام حسين خطاب به ريان بن شبيب نكاتى را فرموده و اين احياگرى و يادآورى در خصوص حادثه كربلا مورد تأكيد قرار گرفته است:
اى فرزند شبيب اگر مىخواهى بر چيزى گريه نمايى،بر حسين(ع) گريه كن كه او را همچون گوسفند سر بريدند همراه هيجده نفر از دودمانش كه همه در عصر خويش (نسبت به همگنان خود) بى نظير بودند، آسمانها و زمين در شهادت او گريه كردند.(31) آن حضرت در روايتى طولانى مىفرمايند: در اين ماه (محرم) دشمنان خون ما را به ناحق ريختند و هتك حرمت ما نمودند و فرزندان و بانوان ما به اسارت گرفتند و خيمهها را به آتش كشيده و به غارت اموال و امكانات پرداختند. عاشورا، روز حسين، پلكهاى ما را مجروح و اشك هايمان را جارى ساخت و ما از سرزمين كربلا گرفتارى و رنج به ميراث برديم. پس بايد بر كسى همچون حسين(ع) گريه كنندگان، زارى نمايند كه اشك ريختن بر او، گناهان بزرگ را فرو مىريزد.(32)
حضرت رضا(ع) تأكيد نمودهاند: «من ذكر مصابنا، تبكى و ابكى لم تبك عينه يوم تبكى العيون؛(33) هر كس مصائب ما را يادآورى نمايد پس بگريد و بگرياند، در آن روزى كه ديدگاهها گريان است، گريان نشود».
دعبل خزائى شاعر برجسته اهل بيت، گفته است در ايام محرم به ديدار مولايم حضرت على بن موسى الرضا(ع) رفتم، امام محزون نشسته بود و يارانش در پيرامون آن حضرت ديده مىشدند، وقتى امام مرا مشاهده نمود به سويم آمد و فرمود: آفرين بر تو اى دعبل، آفرين بر حاميان ما، آن كه با دست و زبانش ما را يارى مىنمايد سپس امام مرا در كنار خويش جاى داد و فرمود: اى دعبل دوست دارم براى من شعرى بسرايى، زيرا اين روزها، ايام غم و ماتم ما اهل بيت(ع) و زمان شادى دشمنان ما بخصوص امويان است. اى دعبل كسى كه بر مصائب ما چشمانى نمناك داشته باشد و بر آنچه از دشمنانمان بر ما رسيده است بگريد، خداوند او را با ما و در زمره ما محشور مىگرداند.(34) در برخى منابع روايى ديگر آمده است وقتى دعبل آمد، حضرت رضا(ع) بين حاضرين و خانواده خود پردهاى زدند تا بر مصائب امام حسين (ع) سوگوار باشند. سپس به دعبل فرمودند: براى امام حسين (ع) مرثيه بخوان كه تا زندهاى تو ياور و مدّاح مايى، تا توان دارى از نصرت ما مضايقه نكن دعبل در حالى كه گريان بود، اشعارى سوزناك سرود، در اين حال صداى گريه امام رضا(ع) و اهل بيت حضرت بلند گرديد.(35) شخصى از شيعيان كه از زيارت امام حسين(ع) در كربلا، بازگشته بود، خدمت امام هشتم رسيد و مقدارى از تربت جدش حسين بن على(ع) را به آن حضرت داد. وقتى امام آن تربت مقدّس را مشاهده فرمود، متأثر گرديد و بسيار گريست.(36)
اين توصيهها اقتضاء مىنمايد كه در ايام عزادارى اهل بيت (ع) مخصوصاً امام حسين(ع) آدمى حزن و تأثّر خويش را به اشكال گوناگون به زبان، گفتار و كردار و خوردن و لباس پوشيدن نشان دهد، اظهار اندوه به گفتار و كردار با گريستن، نوحه گرى، لعن و نفرين فرستادن بر دشمنان خاندان عصمت، بر سر و سينه زدن و نفرت از اهل ستم عملى مىشود، در مورد خوراك هم آدمى بايد بكوشد در روز عاشورا حداقل تا حوالى عصر يعنى زمانى كه امام به شهادت رسيد و محاصره اهل بيت او خاتمه يافت از خوردن و آشاميدن اجتناب كند. از نظر پوشاك و لباس، براى اظهار همدردى بايد مطابق عرف و سنت متداول جامهاى بر تن كرد كه از نظر رنگ و نحوه پوشيدن مناسب عزادارى باشد كه پوشيدن لباس سياه و پوشاك خشن توصيه مىگردد. حضرت مهدى(عج) هم گريان است
حضرت مهدى(عج) در زمان غيبت، ايام ظهور و عصر رجعت بر جدّ بزرگوارش حضرت سيد الشهدا(ع) سوگوار است. آن داد گستر جهان مىفرمايد: يا جداه، اگر روزگار موجب شد كه از يارى و نصرت تو، دورمانم و در كربلا حضور نداشتم تا با دشمنان تو نبرد نمايم و با بدخواهان و اهل عداوت پيكار كنم امّا اكنون هر صبح و شام بر (ناگوارىهاى) شما اشك مىريزم و حتى به جاى گريه از ديدگان خون مىبارم و آه حسرت از دل پر درد بر اين فاجعه مىكشم.(37) در زيارت ناحيه مقدّسه هم آمده است: مجلس ماتم برايتان در اعلى عليين برگزار گرديد و حوريان بهشتى در عزايتان بر سرو صورت زدند و اهل آسمان گريستند.(38) سوگوارى بازماندگان عاشورا در كربلا
بر حسب برخى منابع تاريخى وقتى حضرت زينب كبرى(س) بر بالين برادرش در صحراى نينوا آمد، جملاتى بر زبان جارى ساخت كه حالت مرثيه داشت كه دوست و دشمن با شنيدن آنها گريست و در واقع در همان صحراى كربلا نوعى ماتم سرايى صورت گرفت كه زينب كبرى(س) آن را ترتيب داد.(39)
زينب كبرى(س) در كربلا اين گونه نوحه گرى نمود: اين حسين است كه در زمين كربلا در خون غوطه ور است و سرش با زجر از پشت بريده شده و عمامه و لباسش به غارت رفته است، سكينه(س) دختر امام حسين(ع) نيز دردمندانه خطاب به رسول اكرم(ص) گفت: اى پيامبر اين حسين توست كه روح از تنش بيرون شده و قلبش از حركت ايستاده است. اى پيامبر اين حسين توست كه پيكرش در زمين كربلا به خون آغشته و برهنه روى خاك و سرش بر نيزه
بالا رفته است. پس از حركت كاروان اسيران نوحهگران ديگرى از راه رسيدند، قبيله بنى اسد بر سر زنان به قتلگاه آمدند و بدن مطهر شهيدان را به خاك سپردند، كوفيان و ساير دشمنان قيام عاشورا هم با وجود چنان شقاوتها و سنگدلىها وقتى از كشتن و غارت سيراب شدند با اندكى تأمل و ديدن سرهاى شهداء كه طلايه دار كاروان نورانى اسرا بود گريستند. رباب همسر سيدالشهداء و مادر سكينه و على اصغر بعد از شهادت امام حسين(ع) دائماً ناله و گريه مىكرد و پس از آن به مدينه بازگشت و از شدت حزن و اندوه در گذشت.(40) گوهر افشانى و افشاگرى در كوفه
وقتى اهل بيت با حالت اسارت و شرايط ناگوار به كوفه انتقال داده شدند، ابن زياد گفت: خداوند از حسين و نافرمايان خاندان او (با اين وضع) دل مراشفا داد، در اين حال زينب (س) گريست و فرمود: به جان خودم قسم كه بزرگ فاميل مراكشتى و شاخههاى مرا بريدى و ريشه هايم را بركندى(41) مرثيهاى كه زينب با مشاهده سر برادر در كوفه سرود و در آن فاجعه كربلا را به خسوف ماه و نيز غروب آن تشبيه كرد، بسيار سوزناك بوده و شهرت فراوانى دارد.(42) رباب همسر امام در مجلس ابن زياد لعين از ديدن سر مقدّس حسين بن على(ع) چنان بىتاب شد كه از جا برخاست و سر مطهر را از طشت برداشت و ناله جانگدازى بركشيد و اهل مجلس را متأثر نمود.(43)
موقعى كه زينب كبرى(س) فاطمه دختر امام حسين(ع)، ام كلثوم خواهر امام و امام چهارم در كوفه و در مجلس ابن زياد سخنرانى كردند، بعد از هر خطبه مردم گريه و زارى مىكردند، زنها موها را پريشان كرده بر صورتها لطمه مىزدند و همه مىگريستند بطورى كه در آن روز كسى ديده نشد كه گريان نباشد. بعد از اين قضايا، ناله و صداى گريه اهل كوفه اعم از مرد و زن براى حادثه كربلا و وضع اسيران ادامه داشته و از شدّت تأثر دچار وحشت و هراس بودند، نقل كردهاند وقتى فاطمه دختر امام براى كوفيان خطبهاى ايراد نمود، اواخر سخنرانى اين بانو كوفيان به شدت گريستند و گفتند: تو را بس است اى دختر پاكان، قلب ما را آتشزدى و گلوهاى ما را خشك نمودى، اندرون ما را شعله ور ساختى، آن گاه فاطمه سكوت اختيار كرد.
هنگامى كهام كلثوم از پشت پرده در حالى كه به شدت مىگريست خطبه خواند مردم چنان ضجّه زدند و خاك بر سر ريختند و مجلس ابن زياد را به يك برنامه عزادارى تبديل كردند .
برخى نقل كردهاند آن روز حيرت مردم را فرا گرفته بود در حالى كه دستها را بر دهانهاى خويش نهاده بودند مىگريستند، مردم كوفه ضمن ناله و نوحه از روى رأفت و رحمت به كودكان اسير خرما مىدادند كه در اين حال زينب (س) فرمود صدقه بر ما اهل بيت حرام است، با شنيدن سخنان اين بانو بر اسيران بيش از گذشته گريستند. زينب كبرى(س) با ديدن اين منظره نتواست صبر كند ومشاهده نمايد كسانى كه در اين جنايت نقش داشتهاند حال سوگوار باشند و به زنان بزرگ منش از دختران پيامبر مرثيه كنند در حالى كه جز كوفيان كسى اين اهانت را مرتكب نشده است از اين جهت فرياد برآورد اى اهل كوفه آيا بر ما مىگرييد، پس چه كسى جز شما افرادى از خاندان ما را كشت.(44)
عبداللّه فرزند عفيف ازدى با قصيده پرشور و طولانى كه در رثاى امام حسين(ع) در حضور ابن زياد سرود، مجلس وى را تحت تأثير قرار داد و به همين دليل به شهادت رسيد، او در بيتى از اشعار حزنانگيز گفت: خورشيد درخشان دچار كسوف و تيرگى گرديد زيرا چنين مصائبى در كربلا پيش آمد و تمامى آفاق آشكارا از اين بابت گريان گشتند.(45) سيل اشك در بارگاه يزيد
اهل بيت امام حسين(ع) در حالى به شام منتقل شدند كه بر فراز شتران در غل و زنجير كشيده شده و آفتاب داغ سيماى آنان را دچار سوختگى ساخته بود، دستها بر گردنها بسته و در بازارها گردانيده مىشدند.(46) چون آنان را به داخل بارگاه يزيد بردند زينب كبرى(س) با مشاهده سر بريده برادر بسيار ناليد و با گريهاى جانسوز صدا زد: اى حسين، اى حبيب رسول خدا، اى فرزند مكّه و منى، اى فرزند سرور زنان جهان فاطمه(س)، اى پسر دختر مصطفى. هر كس در آن مجلس بود با شنيدن اين جملات سوزناك گريست.(47) فردى از شاميان نقل كرده است به هنگامى كه يزيد لعين بر لبان و دندانهاى امام حسين(ع) چوب مىزد، زنى را مشاهده كردم كه با دستهاى بسته و چشمتر با سوز دل ناله و ندبه مىكرد و با خود نجوا مىنمود كاش خواهرت نبود و تو را بدين وضع نمىديد.(48) روضههاى زينب كبرى(س) اهل مجلس را به گريه واداشت و يزيد سكوت اختيار نموده بود، بعد زنى از بنى هاشم كه در خانه اين ستمگر زندگى مىكرد براى امام حسين(ع) عزادارى مىنمود و فرياد مىزد اى آقاى ما، اى فرزند محمد، اى پناه بانوان و يتيمان… هر كس صداى او را شنيد گريست، بعد ازآن سه روز عزادارى برپا شد. اين نخستين مجلس عزادارى عمومى بود كه در شام براى امام حسين(ع) و خاندان و اصحابش برپا گشت، اسيران تا زمانى كه در شام بودند آشكارا يا نهانى سوگوارى مىكردند. وقتى اسيران را از مجلس بيرون برده و به خانه يزيد انتقال دادند، زنان داخل منزل تا چندين روز بر حسين بن على (ع) نوحه سرايى مىكردند. نقل كردهاند چون يزيد خواست با استناد به آيهاى از قرآن بگويد هر مصيبتى كه به خاندان امام حسين(ع) مىرسد به سبب اعمال خودشان است، ناگهان با ناله زنان و صداى دردناك و مؤثرى مواجه گرديد آنها فقط زنان بنى هاشم نبودند بلكه بانوان شامى هم اشك خود را تقديم اسيران مىنمودند يزيد ناچار خاموش گرديد.(49) استقبال اهل مدينه از عزيزان عزادار
نالهها و ماتم دارىهاى بازماندگان حادثه نينوا در بازگشت به مدينه و ديدن جاى خالى امام حسين(ع) و جوانان بنى هاشم شدّت يافت، راويان نقل كردهاند وقتى اهل بيت عازم مدينه بودند، در حوالى اين شهر مدتى كوتاه اقامت نمودند، ساكنين شهر پيامبر با التهاب خاصى به استقبال آن عزيزان عزادار آمدند امام سجاد(ع) در ميان افراد مدينه بشير بن جذلم را مشاهده نمود كه او را خطاب قرار داد و فرمود: اى بشير پدرت شاعر بود آيا تو هم از اين توانايى بهرهاى دارى؟ او پاسخ داد: آرى خود نيز شاعرم حضرت فرمودند در حالى كه ابياتى را بر زبان مىآورى جلوتر از ما عازم مدينه شو و خبر ورود اهل بيت و مصيبت جانگداز كربلا را براى مردم شهر جدم نبى اكرم(ص) اعلان كن، بشير اجابت كرد و اشعارى سرود و با گريه و حالت نوحه اشعارى براى مردم خواند كه دو بيت آن چنين است:
يا اهل يثرب لامقام لكم بها
قتل الحسين فادمعى مدراراً
الجسم منه بكربلا مضرّج
والرأس منه على القناة يدار(50)
يعنى: اين مردم مدينه ديگر در اين شهر نمانيد كه حسين به شهادت رسيد و به اين سبب سيلاب اشك از ديدگانم روان است. بدن پاكش در كربلا به خون و خاك تپيده و سر مقدّسش را بر سر نيزهها در شهرها مىگردانند. سپس افزود: اين على فرزند حسين است كه با عمهها و خواهرانش حوالى مدينه آمدهاند و در آنجا سكنى گزيدهاند بشير گفت: هيچ زن پرده نشين و با حجابى در مدينه نماند مگر آنكه از پشت پرده موها را پريشان و صورت را خراشان ساخت و صداى خود را به زارى و ناله بلند نمود. جمعيت انبوهى تا بيرون مدينه آمدند و اطراف خيمه امام سجاد(ع) صداى گريه و شيون آنان بلند بود، فردى كرسى آورد و حضرت بر آن نشست و بسيار گريست و مردم نيز به ماتم سرايى پرداختند، آن مجلس يكپارچه ناله و شيون شد كه با اشاره دست امام، حاضران ساكت شدند.(51)
مدينه با اهلش به گريه و زارى آمد و بقيّه كاروان حسينى را كه در همين نزديكى وداع كرده بودند، استقبال كردند، عقيلات بنى هاشم از پشت پردهها با ندبه و فرياد وا حسيناه بيرون آمدند. در مدينه خانهاى نماند مگر اين كه ماتم سرا شد تا آن كه از بس اشك ريختند، گريه آنان خشك شد و از بس نوحه سرايى كردند گلويشان رطوبت نداشت. رباب دختر امرءالقيس و همسر امام حسين(ع) در مدينه مجالس عزا برپا كرد، زنان مدينه با او مىگريستند، آنقدر گريست تا اينكه اشكش خشك گرديد امّ لقمان زينب دختر عقيل بن ابى طالب وقتى خبر شهادت عاشورائيان را شنيد با حال حسرت بيرون آمد و خواهرانش ام هانى، اسماء و رمله همراهش بودند و به كشتههايشان در كربلا مىگريستند كه زينب دختر عقيل بن ابى طالب اشعارى را به عنوان مرثيه زمزمه كرد كه ترجمهاش چنين است: چه جواب مىگوئيد وقتى كه رسول اكرم(ص) به شما بگويد كه آخرين امتهائيد ولى با اهل بيت و اولادم چه كرديد، آيا با شما ميثاق نداشتم، به عهد خويش وفا نكرديد و ذريّه و پسرعموهايم را مورد فشار قرار داديد، برخى را اسير و بعضى را آغشته به خون ساختيد، من كه به شما نصيحت كردم جزايم اين نبود كه به خويشانم بدى روا داريد.
ام البنين فاطمه دختر حزام كلّابيه همسر حضرت على(ع) و مادر عباس بن على، عبداللّه، جعفر و عثمان، بعد از كشته شدن فرزندانش هر روز به بقيع مىرفت و عبيداللّه بن عباس را نيز با خود مىبرد و براى چهار فرزندش با ناله دردناك و دلسوز ندبه مىكرد به نحوى كه مردم اجتماع مىنمودند و گريه و زاريش را گوش مىدادند و متأثر مىشدند حتى مروان بن حكم كه كينه سختى با بنى هاشم داشت با مردم مىآمد.
ابن عباس روايت كرده است در منزل خوابيده بودم كه صداى ناله بلندى از خانه امّ سلمه همسر پيامبر در مكّه شنيدم بيرون آمدم، مشاهده كردم اهل مدينه به آنجا مىروند، گفتم اى امّ المؤمنين چه شده كه ناله مىكنى، جوابم را نداد و به طرف زنان هاشمى رفت و گفت اى دختران عبدالمطلب به من يارى نمائيد و با من گريه و زارى كنيد، قسم به خداوند آقاى شما و سرور جوانان بهشت كشته شده، سبط رسول اكرم و ريحانه پيامبر شهيد شده است، گفتم اين ماجرا را چگونه متوجّه شدى، گفت در همين لحظه رسول اكرم(ص) را در عالم رؤيا نگران و ناراحت ديدم، علّت را جويا شدم، فرمود: امروز فرزندم حسين و تعدادى از خاندانش كشته شدند، از خواب برخاستم، وارد خانه شدم، تربتى را كه جبرئيل از كربلا آورد، و به پيامبر گفته بود وقتى مبدّل به خون شد امام حسين(ع) كشته مىشود، در شيشهاى به توصيه پيامبر داشتم، آن را نگريستم ديدم مثل خون قربانى شده و در حال جوشش است، ابن عباس اضافه مىكند: امّ سلمه مقدارى از آن خون را برداشت و صورتش را با آن آغشته كرد و آن روز را ماتم گرفت و نوحه سرايى بر حسين كرده بعد قاصد خبر قتل امام حسين(ع) را آورد.
اهل بيت پيامبر صبح و شام با حزن و اندوه عميق و غم بسيار آن مصيبت را تجديد مىكردند و شخصيتهاى برجسته و دوستداران خاندان عترت به خدمت بازماندگان عاشورا مىرسيدند و تعزيت و تسليت مىگفتند و همدردى مىكردند، بعضى از آنان از شدت اندوه با رساترين كلامى كه ناله آور بود و با عميقترين حالات كه از همدردى و دلسوزى حكايت مىكرد، مرثيه سرايى مىكردند.
زمانى كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد زنان بنىهاشم در مدينه لباسهاى سياه و جامههاى خشن پوشيده و از شدت گرما و سرما شكايت نمىكردند و امام زين العابدين به دليل اشتغال آنان به سوگوارى و مراسم عزادارى، برايشان غذا تدارك مىديد.(52) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. امالى صدوق، ج 1، ص 219، كنزالعمال، حسام الدين هندى، ج4، ص 240 ؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 66، فصول المهمة ابن صباغ مالكى، ص 17. 2. مستدرك الوسايل، محدث نورى، ج 10، ص 318. 3. لؤلؤ و مرجان، محدث نورى، تحقيق و ويرايش حسين استاد ولى، ص 38 – 37. 4. بحارالانوار، ج 44، ص 288. 5. سوره حج، آيه 32. 6. بقره، آيه 158 و حج، آيه 36. 7. خصال، صدوق، ج 2، 625؛ بحارالانوار، ج 44، ص 287 ؛ امالى شيخ طوسى، ص 305، بشارة المصطفى لشيعة المرتضى، عمادالدين طبرى، حديث 389. 8. بحار الانوار، ج 43، ص 222. 9. عيون الاخبار الرضا، صدوق، ج 1، ص 299، بحار، ج 44، ص 286. 10. سوره شورا، آيه 23. 11.ينابيع الموده، قندوزى حنفى، باب شصتم. 12. كنزالعمال، حسام الدين هندى، ج 5، ص 112. 13. بحارالانوار، ج 44، ص 243، تا 245. 14. اقناع اللائم، سيد محسن امين، ص 65. 15. بحارالانوار، ج 44، ص 266. 16. همان، ص 218، الخصائص الحسينيه، ص 191. 17. بلاغة الامام، ص 112، لهوف سيد بن طاووس، ص 121، بحار، ج46، ص 108. 18. بحارالانوار، ج 44، ص 145، حالات امام زين العابدين . 19. خصال، ج 1، ص 131 ؛ ج 2، ص 101. 20. بحارالانوار، ج 45، ص 149. 21. ناسخ التواريخ (زندگانى امام سجاد(ع))، لسان الملك سپهر، ج 1، ص 293 و نيز بحار، ج 45، ص 143. 22. مصباح المتهجد، ص 713 ؛ كامل الزيارات، ص 174. 23. وسايل الشيعه، ج 10، ص 398. 24. همان، ص 468. 25. بحارالانوار، ج 44، ص 269. 26. همان، ج 45، ص 208. 27. همان، ج 44، ص 303. 28. معالى السبطين، ج 1، ص 260. 29. بحارالانوار، ج 45، ص 63. 30. المنتخب، مرحوم طريحى، ج دوم، ص 435 ؛ ادب الطف، سيد جواد شبر، ج 1، ص 195، اعيان الشيعه، سيد محسن امين جبل عاملى، ج7، ص 326. 31. وسايل الشيعه، ج 10، ص 393 ؛ بحارالانوار، ج 45، ص 257. 32. همان، ص 283. 33. كامل الزيارات، باب 33، ص 105 ؛ ثواب الاعمال، ص 109 ؛ امالى صدوق، مجلس 129، ص 125. 34. اهل البيت فى الكتاب و السّنه، محمدى رى شهرى، القسم الثامن (حقوق اهل البيت)، ص 392 – 390. 35. بحارالانوار، ج 45، ص 257. 36. همان، ج 101، ص 131. 37. همان، ص 320. 38. همان،ج 103، ص 323. 39. اللهوف فى قتلى الطفوف، سيد بن طاووس، ص 56. 40. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 88. 41. الارشاد، شيخ مفيد، ج2، ص119. 42. نفس المهموم، ص 292. 43. وقايع الايام، مرحوم خيابانى، ص 263. 44. مجالس السّنيه، ص 124 – 123 ؛ نهضة الحسين، ص 138 – 137 ؛ موسوعة آل النبى، دكتر عايشه بنت الشاطى، ص 734. 45. مقتل الحسين، ابى مخنف، ص 174. 46. بحارالانوار، ج 101، ص 322. 47. معالى السبطين، ج 2، ص 154. 48. انوار الشهادة، ص 26. 49. اقناع اللائم، ص 153، مجالس السّنيه، ص 133 و 134 و 140 ؛ موسوعة آل النبى، ص 746. 50. بحارالانوار، ج 45، ص 147. 51. اقناع اللائم، ص 162 ؛ نهضة الحسين، ص 147 ؛ تاريخ طبرى، حادثه سال 61 ، ص 109 ؛ تاريخ ابن اثير، ج4، ص 45 و موسوعة آل النبى، ص 748. 52. بحارالانوار، ج 45، ص 188 ؛ وسايل الشيعه، ج 2، ص 890، محاسن برقى، حديث 195، ص 419.
نقش عفاف و پاكدامنى در زندگى انسان
قسمت اول مقدمه:
مطالعه تاريخ حيات بشر در دورترين زمانهاى ذكر شده، همراه با نشانه هايى از تمسك هميشگى انسان به حفظ پاكى و احترام به عفت و پاكدامنى است. همه اينها و مراجعه به وجدان، گوياى فطرى بودن عفتطلبى انسان مىباشد؛ يعنى: خداوند متعال، پاك بودن و پاك زيستن را در سرشت و نهاد بشر به وديعت گذاشت.
در اين عصر «ارتباطات و تكنولوژى» با واگذارى امور زندگى به رايانهها و دست يابى بشر به انرژيهاى نوين، بيم آن مىرود كه انسان در گذار از زندگى سنتى به روش مدرن و صنعتى، كم كم جايگاه اثر گذارى و موعظه فعال، به سوى اثرپذيرى و انفعال پيش رود، به طورى كه در بعضى مواقع، هويت و مسئوليت خويش را به فراموشى سپارد و همانند ابزارى در دست ساماندهندگان نظم نوين جهانى درآيد، كه در نتيجه تمام ارزشهاى فطرى و اخلاقى بىرنگ شود و جامعيت شريعت اسلام به دست حيلت ورزان نوين و دگرانديشان به بازى گرفته شود. نگارنده در اين نوشتار مختصر، بر آن است كه موضوع عفاف و پاكدامنى را از زواياى مختلف مورد تحقيق و بررسى قرار داده و بر اساس متون دينى نقش و آثار آن را در زندگى فردى، خانوادگى و اجتماعى مورد تجزيه و تحليل قرار دهد. تحليل واژه عفاف:
«عفاف» با فتح حرف اول، از ريشه «عفت» است و لغت شناسان درباره آن گفتهاند:
«واصله الاقتصار على تناول الشىء القليل» يعنى: عفاف اكتفا ورزيدن به بهرهمندى كم و شايسته است. و همچنين عفت را چنين معنا مىكند «العفة حصول حالة للنفس تمتنع بها عن غلبة الشهوة»(1) عفت پديد آمدن حالتى براى نفس است كه به وسيله آن از افزونطلبى قوه شهوانيه جلوگيرى مىشود و همچنين در مجمع البحرين آمده است: «عف عن الشىء اى امتنع عنه فهو عفيف»(2) عفاف از چيزى ورزيد، يعنى: از آن امتناع ورزيد، پس او عفيف است. ابن منظور در لسان العرب در اين باره مىنويسد: «العفة: الكفّ عما لايحل و لايجمل»(3) عفت: خويشتن دارى از آنچه كه حلال و زيبا نيست.
صاحب اقرب الموارد «عفت» را اين گونه معنا نموده است: «عفّ الرجل: كفّ عمّا لايحلّ و لا يجمل قولاً او فعلاً و امتنع»(4) عفاف ورزيد، يعنى: در گفتار و كردار، از آنچه كه حلال نيست، دورى جست و خويشتن دارى نمود. همچنين در قاموس، «عفت» را به معناى كف و خودنگهدارى از محرمات و زشتيها كه با زيباگزينى منافات دارد، معنا مىكند.(5)
در ادب پارسى، عفاف از نظر معنا و گويش، تفاوت يافته است. در لغت نامه دهخدا چنين آمده است: «عفاف: پارسايى و پرهيزگارى نهفتگى، پاكدامنى، خويشتن دارى».(6)
در فرهنگ فارسى «معين» آمده است: «عفاف عبارت است از: پارسايى، پرهيزگارى،پاكدامنى، در تداول غالباً به كسر اول تلفظ مىكنند»(7) بنابراين در گويش فارسى، عفاف به كسر اول و به معناى «پاكدامنى» به كار مىرود.
در تفكر اسلامى، عفاف واژهاى با بار معنايى خاص برگرفته از آيات و روايات، و گونهاى منش است همراه با كنش رفتارى و گفتارى.
مرحوم نراقى در معراج السعاده مىنويسد: عفت عبارت است از: مطيع و منقاد شدن قوه شهوانيه از براى قوه عاقله كه در اقدام به خوردن و نكاح و حدود اوامر الهى را به لحاظ كمى و كيفى، نگهدارد.(8) عفت همان اعتدال عقلى و شرعى است و افراط و تفريط در آن مذموم است، پس در تمامى اخلاق و احوال، حد وسط و راه ميانه «عفت» است. عفاف در آيات و روايات
در قرآن كريم خداوند متعال عفت را از صفات مؤمنين شمرده است.(9) در قرآن چهار بار از ريشه «عفاف» استفاده شده است.
1- سوره بقره، آيه 273: «يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف» كسانى كه از حال آنها اطلاعى ندارند، به خاطر خويشتن دارى و عفت نفس ايشان گمان مىكنند كه آنها غنى و بىنيازند.(10) در اين آيه شريفه،
كنش بزرگ منشانه، «مناعت طبع» عفاف است، يعنى: خويشتن دارى، عزت نفس و امتناع از دست نياز دراز كردن در مقابل ديگران، عفاف است.
2- سوره نساء، آيه 6: درباره شناخت زمان رشد و بلوغ يتيمان به سرپرستان سفارش مىكند كه از دست يازى به اموال يتيمان خوددارى كنند و عفاف ورزند. اين آيه نيز خويشتن دارى را عفاف خوانده است.
3- سوره نور، آيه 32: «و ليستعفف الذين لايجدون نكاحا حتى يغنيهم اللّه من فضله» و كسانى كه اسباب زناشوئى نمىيابند، پاكدامنى ورزند تا خداوند از بخشش خويش توانگرشان گرداند. در اين آيه شريفه خويشتن دارى(استعفاف) را به رام كردن قوه جنسى اطلاق فرموده است.
4- سوره نور، آيه 60: «و القواعد من النساء اللّاتى لايرجون نكاحاً فليس عليهنّ جناح ان يضعن ثيابهن غير متبرّجات بزينة و ان يستعففن خيرٌ لهنّ و اللّه سميع عليم»؛و زنان يائسهاى كه اميد زناشويى ندارند گناهى نيست كه جامهها (چادرهايشان) را فروگذارند، به شرط آن كه زينت نمائى نكنند
و اگر پاكدامنى بورزند(و چادر را فرو نگذارند) بهتر است و خداوند، شنواى دانا است.(11)
در زبان پارسى، از خويشتن دارى در امور جنسى و شره نبودن، به پاكدامنى تعبير مىكنند كه بخشى از گستره معناى «عفاف» است، زيرا عفاف، مطلق خويشتن دارى را گويند. همان گونه كه در آيات ياد شده، از خويشتن دارى در امور اقتصادى و مالى نيز با كلمه استعفاف و تعفف، ياد شده است.
در روايات نيز، از عفت و پاكدامنى، به بالاترين شرافتها، نتيجه عقل، برترين عبادت و از كمال نعمت و به معناى خويشتن دارى در كردار و گفتار تعبير شده است.
در كتاب «سفينةالبحار» آمده است: «و يطلق فى الاخبار غالباً على عفة الفرج و البطن و كفّها عن مشتهياتهما المحرّمه»(12) در روايات، عفاف، بيشتر به معناى خويشتن دارى نسبت به شكم و شهوت به كار مىرود و بازداشتن اين دو از فزون خواهى حرام. على (ع) فرمود: «العفاف زهاده»(13) عفاف، زهد ورزى و خويشتن دارى است.
و «العفة تضعف الشهوه»(14) خويشتندارى شهوت را ناتوان مىسازد.
از آن جا كه موضوع عفت، «شهوت» است(15) و شهوت در نقطه افراط، به شره و در نقطه تفريط، به خمود مىرسد و تنها در نقطه اعتدال است كه عفت تحقق مىيابد، شناسايى مرزهاى عفاف و رابطه آن با شهوت، ضرورى است، زيرا انحراف از اين مرز، ورود به وادى تهتّك و بى پروايى (16) را در پى دارد كه در اين وادى، غير از انسانيت، انتظار همه چيز مىرود. رابطه «عفت» با «شهوت»
در آيات و روايات، ميان «شهوت پرستى» و «عفت»، تقابل جدّى برقرار شده و به دينداران، آموزش داده مىشود كه شهوت پرستان عفيف نيستند. ولى به نظر مىرسد كه معمولاً تنها بخشى از گستره معنايى شهوت پرستى، مورد نظر برخى دينداران واقع شده است. مفهوم لغوى و اصطلاحى «شهوت»:
راغب اصفهانى در المفردات مىنويسد: «اصل الشهوة نزوع النفس الى ما تريده و ذلك فى الدنيا ضربان، صادقة و كاذبة فالصادقة ما يختل البدن من دونه كشهوة الطعام عند الجوع و الكاذبة ما لا يختل من دونه».(17) اصل شهوت، كه كشش و اشتياق نفس است به آنچه اراده كند، در دنيا بر دو گونه است: حقيقى و غير حقيقى، اشتياق حقيقى آن است: كه بدن بدون تأمين آن آسيب مىبيند، همانند: اشتياق به غذا هنگام گرسنگى، و اشتياق غير حقيقى «كاذب» آن است كه بدن بدون تأمين آن آسيب نمىبيند.
در مجمع البحرين آمده است: «الشهوات بالتحريك جمع شهوه، و هى اشتياق النفس الى شىء»(18) شهوات جمع شهوت، به معناى اشتياق نفس به چيزى است.
در لغت نامه دهخدا آمده است: «شهوت عبارت است از: آرزو و ميل و رغبت و اشتياق و خواهش و شوق نفس و حصول لذت و منفعت»(19) همچنين فريد و جدى در دائرةالمعارف مىگويد: «الشهوة حركة النفس طلباً للملائم»؛(20) شهوت حركت نفس است در جستجوى آنچه موافق و سازگار است. اين معنا، جنبه علمى «شهوت» را نيز در بر دارد در نتيجه، شهوت، معنايى عام دارد. در اصطلاح قرآن كريم(21) نيز شهوت به معنى عام به كار مىرود: «زيّن للناس حبّ الشّهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضّة و الخيل المسوّمة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا…» عشق به خواستنيها، از جمله: زنان و فرزندان و مال هنگفت، اعم از زر و سيم و اسبان نشاندار و چارپايان و كشتزاران، در چشم مردم آراسته شده است، اينها بهره زندگانى دنيا است.
معناى اصطلاحى شهوت: غالباً به خواهش و اشتياق جنسى انسان، شهوت گفته مىشود و شهوترانى را در بخش كوچكى از گستره اميال نفس به كار مىبرند. حال آن كه در تحليل قرآن و روايات، «شهوت به معنى عام» در برابر «عفت به معناى عام» قرار دارد. خواهش نفس و تلاش براى برآوردن آن ميل، در برابر خويشتن دارى در طاعت خواهشهاى نفسانى است. انسان شهوت پرست، از كردار وگفتارش پيدا است. از كوزه، همان برون تراود كه در اوست.
انسان عفيف و با اصالت نيز از سخن و كنش او آشكار است. عفاف، تنها پاكدامنى جنسى نيست. متفكر شهيد استاد مطهرى در كتاب «تعليم و تربيت در اسلام» مىنويسد: «عفاف، يعنى آن حالت نفسانى، يعنى رام بودن قوه شهوانى تحت حكومت عقل و ايمان، عفاف و پاكدامنى، يعنى تحت تأثير قوه شهوانى نبودن، شره نداشتن. يعنى جزو آن افرادى كه تا در مقابل يك شهوتى قرار مىگيرند، بى اختيار مىشوند و محكوم اين غريزه خود هستند، نبودن. اين، معناى عفاف است.»(22) عفاف لازمه عقل و غيرت
تنها دين نيست كه ما را به عفاف و پاكدامنى فرا مىخواند، بلكه اين ندا از درون آدمى نشأت مىگيرد، كه دين نيز آن را تأئيد مىنمايد. غيرت، جوان مردى و كرامت نفسانى همگى انسان را به عفاف دعوت مىكند، امام على(ع) مىفرمايد: «العفة اصل الفتوّة»(23) عفت و پاكدامنى اصل جوانمردى است.
همچنين آن حضرت در روايت ديگرى فرمود: «قدر الرجل على قدر همّته و عفته على قدر غيرته»(24) ارزش مرد به اندازه همت او، و عفت او به اندازه غيرت وى خواهد بود.
آفريدگار هستى قبل از تشريع دين و وضع قوانين، فطرت انسان را به مواهبى عجين ساخته كه زمينه ساز كارآمدى شريعتند، چنان كه از عقل به عنوان حجت باطنى تعبير مىگردد و از فطرت به عنوان خميرمايه توحيد. اما نقش عفت در اين ميان چيست؟
سرچشمه ادراك عقلانى مطلوب در گستره روايات، حضور عفاف در وجود انسان است. اين خصيصه فطرى هرچه در وجود انسان تقويت شود، تكامل نيروى عقلانى قوىتر مىگردد، بدين معنا كه چون انسان به اقتضاى فطرتش عفت مدار و طالب زيبايى و نامأنوس با زشتى و پليدى است. عقل در جداسازى زيبا از زشت و نيك از بد به كمك او مىشتابد و راه را روشن مىسازد. امام على(ع) مىفرمايد: «اصل العقل العفاف و ثمرتها البرائة من الآثام». اساس عقل عفاف است و ثمره آن دورى از زشتى است. يعنى: هر كجا كه قواى عقلانى بر اميال نفسانى غلبه كند به واسطه رشد و حضور حركت آفرين اين خصيصه فطرى است، افزون بر اين، گوهر وجود آدمى و هويت انسانى اش در سايه قوام عفاف آشكار مىگردد، از اين رو رابطهاى معقول و منطقى بين رشد عفاف و عقل وجود دارد، از متون دينى نيز مىتوان دريافت كه تعاملى متقابل بين اين دو نيروى باطنى برقرار مىباشد، به همين جهت امام على(ع) مىفرمايد: «من عقل عف»(25) هر آن كس كه عقل دارد، عفاف مىورزد، زيرا منشأ هر دو صفت، حركت به سوى تعادل و پرهيز از افراط و تفريط است. اين همان مفهومى است كه هم در معناى عفت نهفته است و هم در معناى عقل. در اينجا جهت تشريح مطلب سخنى از رسول مكرم اسلام(ص) را كه بيانگر تعامل عقل و عفاف است، ذكر مىنماييم:
«وقتى شمعون بن لاوى بن يهودا حوارى حضرت عيسى(ع)، از پيامبر اسلام(ص) پرسيد كه: «اخبرنى عن العقل ما هو؟ و كيف هو و ما يتشعب منه؟، رسول اكرم(ص) فرمود: انّ العقل عقال من الجهل و النفس مثل اخبث الدواب فان لم تعقل حارث»، عقل همان ريسمانى است كه نفس به سبب آن از جهالت و مهلكه رهايى مىيابد و اگر عقل نفس را با اين ريسمان استوار مهار نكند، نفس همانند حيوانى سركش به ورطه نابودى مىافتد. حضرت بعد از بيان هويت عقل و رسالت آن فرمود: «فيتشعب من العقل الحلم و من الحلم العلم و من العلم الرشد و من الرشد العفاف و من العفاف الصيانه»(26) در اين عبارت زيبا و متقن، عفاف دست پرورده همه ارزشها است، اين منافاتى با اين كه اصل عقل عفاف است، ندارد؛ زيرا خميرمايه فطرى كه در درون هر انسانى وجود دارد، عفت است. اما اين سرمايه قابليت پرورش دارد و تعقل و انديشه و حلم و علم و رشد مايه فزونى آن مىگردد در اين كلام گهربار رسول خدا(ص)، صيانت و حفاظت از ارزشها به عهده عفتى نهاده شد كه در سايه ساير صفات كمال، بارور گرديده است. پس عفاف پيوسته نياز به پرورش و افزايش دارد تا به سبب آن، حراست و صيانت در درون و بيرون، انديشه و عمل، نيت و قول تحقق پذيرد. همچنين در روايتى از امام على(ع) آمده است كه: «يستدل على عقل الرجل بالتحلى بالعفة و القناعة»(27)؛ ميزان انديشمندى انسان به ميزان آراستگى او به عفت و قناعت است. يعنى بارورى ارزشهاى درون انسان در نگرش و بارورى انديشه و عقل تأثير دارد. بنابراين اگر حركت بشريت به سوى توسعه و تمدن با آراستگى باطنى و عفت و پاكدامنى، عقل گريزى در او بيشتر مىگردد. اين حقيقت تلخ را امروزه در تمدن بشرى به وضوح در مىيابيم و گزارشها روز به روز حركت جوامع را به سوى جاهليت قهقرايى نشان مىدهد؛ نمونه بارز اين مسئله گسترش چشمگير تجارت سكس در شبكههاى جهانى اينترنت، بليه روز افزون بيمارى ايدز، گسترش مخوف شبكههاى خريد و فروش انسان در بازارهاى جنسى، اختصاص به جزيره هايى به عنوان بهشت جنسى براى ارضاى غرايز افراد سركش و شهوت پرست از سراسر جهان و انتقال انسانهاى مظلوم و فريب خورده به عنوان ابزار تمايلات اين موجودات شوم ديده مىشود.
امروزه بشريت در اين لجنزار مخوف بى عفتى، سخت حيران و سرگردان است و على رغم دستيابى به تكنيك و تمدن، پديده شوم ابتذال و بىبند و بارى گسترش يافته و در اين رهگذر، سردمداران استكبار جهانى به اهداف سياسى و اقتصادى خود غالب آمدهاند، در يك جمله مىتوان گفت: همه بدبختيهاى موجود در دنياى امروز تحقير كردن اصول عفاف و تقواى در امور جنسى است. ارتباط عفاف و نفس انسانى
نفس انسان بين دو قوس قرار دارد كه يك سوى آن نفس «مسوله»(28) و «اماره»(29) است و سوى ديگر آن نفس «لوامه»(30) و «مطمئنه»(31) مىباشد و پيوسته در اين مدار حركت مىكند، از اين رو، حالات متعدد و متفاوتى در انسان وجود دارد، به تعبير قرآن «و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقواها قد افلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها»(32)؛ بنابراين گاهى منشأ فجور مىشود و گاهى مبدأ تقوى. يعنى قابليت پذيرش حالات متعدد را داراست، پس نيازمند عامل مؤثرى است كه او را به رشد و تزكيه سوق دهد. اين قوه محركه و عامل صيانت و حفاظت نفس در بسيارى از متون، «عفاف» معرفى شده است. على(ع) مىفرمايد: «العفاف يصون النفس و ينزهها عن الدنايا»(33) ؛ عامل صيانت نفس و بازدارنده آن از زشتيها و مايه نزهت و شادابى و شكوفايى آن عفت است.
همچنين در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است كه فرمود: «حلّوا انفسكم بالعفاف و تجنّبوا التبذير و الاسراف»(34)؛ نفس انسانى بواسطه زيور عفاف آراسته مىگردد، پس هيأت نفس را به جمال بياراييد و از اسراف و تبذير بپرهيزيد.
اين كلام گوهربار حضرت، حامل نكتهاى است كه عفت حالت تعادل و ميانه گزينى را در نفس ايجاد مىكند و انسان را از افراط و تفريط بر حذر مىدارد، قوام آفرينش بر پايه اعتدال است و همه موجودات از تعادل تكوينى برخوردارند، از اين رو، خداوند هم در شريعت اسلام از انسان تعادل در سلوك و زندگى را مىخواهد. تفاوت عفاف و تقوى
با تأمل در منابع اسلامى درمىيابيم كه عفاف همان صفت درونى ملكه نفسانى است كه منشأ تقواى درونى مىشود، يعنى تقواى بيرونى، تجلى عفاف درونى است و عفاف به منزله يك قوه بازدارنده از افراط است كه وقتى به صورت ملكهاى در درون درآمد، حاكميتش در بيرون ظاهر مىشود، از اين رو، امام على(ع) فرمود: «بالعفاف تزكوا الاعمال»(35)؛ اعمال ظاهرى را بواسطه عفاف باطنى پاكيزه و تصفيه كنيد.
همچنين در روايت ديگر از آن حضرت آمده است كه فرمود: «ثمرة العفاف الصيانه»(36) صيانت و تقوى، حاصل عفت است. بر همين اساس على(ع) در صفات متقين مىفرمايد: «المتقون انفسهم عفيفه و حاجاتهم خفيفه، خيراتهم مأموله و شرورهم مأمونه»؛ نشان پرهيزگاران آن است كه نفسهايشان عفيف است و خواهششان كم و خفيف، و نيكى و خيرشان مورد اميد و انتظار مردم است و از بديهايشان همه در امانند.
در حكمت 474 نهج البلاغه مىفرمايد: «ما المجاهد فى سبيل اللّه باعظم اجرا ممن قدر فعفّ. لكاد العفيف أن يكون ملكا من الملائكه»؛ اجر شهيدى كه در راه خدا مجاهده مىكند، بالاتر از اجر و ثواب كار انسانى نيست كه سنجيده و بر اساس اندازه و حساب عفاف مىورزد، انسان عفيف نزديك است كه در زمره ملكى از ملائكه درآيد. طبق اين بيان، عفاف همان مجاهده درونى براى غلبه ارزشهاست.
بنابراين، تلاش درونى انسان براى حاكميت خوبيها و محسنات در سيطره وجودش عفت است و چون تقويت عفت موجب پاكى و نزهت است. هر مقدار كه انسان عفيف باشد به عالم قدس و ملائك نزديكتر است، از اين رو، انسان عفيف در جايگاه ملائكه است. بنابراين عفت موجب عبور انسان از عالم ملك به عالم ملكوت مىگردد. چنانكه در مورد انسانهاى شايستهاى چون حضرت ابراهيم(ع) قرآن كريم مىفرمايد: «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض»(37) ابراهيم به بطن عالم ملكوت راه يافته بود، به گونهاى كه متن عالم ماده و حقايق آن را مىديد. در واقع خداوند بواسطه صفت عفاف، قدرت عبور از عالم ملك را به عالم ملكوت در درون انسان به وديعت نهاده، و او مىتواند با بارورى و شكوفا سازى اين شاخصه اوج بگيرد و فراتر از آنچه تصور انسانهاست، پرواز كند. رابطه حياء و عفاف
حياء در لغت به معناى شرم، آزرم آمده است، شرمى برخاسته از ادراك خوبيها و بديهاى اختيارى، بدين جهت است كه انسان برخى از كارها را نيكو و بعضى ديگر را زشت مىداند. برخلاف حيوانات كه چون فاقد ادراك مىباشند، شرم و حيا نيز ندارند. على(ع) در تعريف «حيا» مىفرمايد: «الحياء خلق مرضى، الحياء خلق جميل»(38). و همچنين مىفرمايد: «الحياء تمام الكرم و احسن النسيم، الحياء يصدّ عن فعل القبيح»؛(39) حياء از كار زشت جلوگيرى مىكند و همچنين آن حضرت حياء را سبب «عفت» مىنامند: «سبب العفة الحياء»(40) و در روايت ديگر حياء را ميوه و ثمره «عفت» معرفى مىنمايد: «الحياء ثمرة العفة»(41) در تعبيرى از امام صادق(ع) آمده است: «الحياء نور جوهره صدر الايمان».(42)
علامه مجلسى (ره) درباره «حيا» مىفرمايد: «ملكهاى است كه موجب خوددارى از كارهاى قبيح مىگردد.»(43)
يكى از زمينههاى عفاف و در عين حال از ثمرات آن، كه از اصلىترين موانع انحراف جنسى محسوب مىشود، احساس حياء و شرم و آزرم از كارهاى زشت است. اين حقيقت كه شرم و آزرم، مانع افسار گسستگىهاى جنسى مىشود و بازدارنده از بسيارى گناهان اجتماعى ديگر و سرآمد خوبيهاست، در كلام درربار امام صادق(ع) نمودار است. حضرت فرمود: «اى مفضل! بنگر به آن ويژگى كه انسان را از حيوانات ممتاز نموده، و آن نعمت شرم و آزرم است. اگر اين نعمت، در وجود انسان نبود، هيچ مهمانى نوازش نمىشد و به وعدهها وفا نمىشد و نيازهاى مردم انجام نمىگرفت و زيباييها رواج نمىيافت. از زشتيها جلوگيرى نمىشد، حتى بسيارى از واجبات، كه به خاطر شرم و آزرم، انجام مىگيرد، ترك مىشد، چه اينكه گروهى از مردم، اگر شرم و آزرم نبود، حق پدر و مادر را پاس نمىداشتند و به خويشاوندارى و پس دادن امانت، اهمّيتى نمىدادند و از هيچ كار زشتى روى گردان نبودند.»(44)
هر قدر اين احساس شرم و آزرم در انسان بيشتر باشد، عفت او نيز بيشتر خواهد بود، چنان كه امام على(ع) فرمود: «اعفكم احياكم» با عفتترين شما، با حياترين شماست.(45)
كسانى كه در درون خود فرياد «حيا» را خفه كردهاند، كمتر عاملى مىتواند آنها را از ارتكاب انواع اعمال ناشايست باز دارد، چنان كه در روايات به آن اشاره شده است:
رسول اكرم(ص) فرمود: «از سخنانى كه در ميان مردم است، تنها يك جمله از انبياى گذشته باقى مانده است كه مىگويند: اگر حيا ندارى، هرچه مىخواهى انجام بده».(46) بدليل اين كه دين، بلكه تمام قوانين موضوعه بشرى براى كنترل جامعه است و ضامن ا جرايى آن حيا است، شخص بى حيا در منابع روايى شريعت اسلام، «بى ايمان» معرفى شده است، امام صادق(ع) در اين باره فرمود: «لا ايمان لمن لاحياء له»(47) كسى كه حيا ندارد، ايمان ندارد.
از احاديث ذكر شده درمىيابيم كه در جامعه، افرادى هستند كه پاىبند به اخلاق و ايمان نمىباشند، ولى به سبب حيا از ديگران، به پارهاى ازگناهان دست نمىزنند، زيرا، شكنجه افكار عمومى و ملامتهاى مردم، از كيفر و مجازات زندان و شلاق به مراتب سختتر است. مرد و زن بى عفت، از رسوايى عمومى بيشتر رنج مىبرند تا از ساير شكنجهها.
دكتر فلاسن، استاد دانشگاه روچستبر، مىگويد: خجالت كشيدن و حياء علامت سلامت است و در ميان تمام افراد بشر، حتى آنهايى كه برهنه زندگى مىكنند، نيز رايج است.(48) اگر در جامعه، روح حيا – كه به فرموده امام على(ع) ثمره عفت است – حاكم باشد، بسيارى از نزاعها و اختلافهاى خانوادگى و بسيارى از جرايم اجتماعى و بزهكاريها از بين مىرود.
گر حيا نبود، بيفتد رسم عصمت از ميان
ور حجابى در ميان است، از تقاضاى حياست پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. راغب اصفهانى، معجم مفردات، ص 350. 2. طريحى، مجمع البحرين، ج 5، ص 101. 3. ابن منظور لسان العرب، ج 9، ص 253. 4. شرتونى لبنانى، اقرب الموارد، ج 2، ص 803. 5. قرشى على اكبر، قاموس قرآن، دارالكتب الاسلاميه، ج 5،ص 19. 6. دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا، ج 10، ص 14081. 7. دكتر معين، فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 207. 8. ملااحمد نراقى(ره)، معراج السعادة، ص 243. 9. سوره مؤمنون، آيه 5. 10. از امام باقر(ع) چنين نقل شده است: كه اين آيه درباره اصحاب «صفّه» نازل شده است (اصحاب صفه: حدود چهارصد نفر از مسلمانان مكه و اطراف مدينه بودند كه چون خانه و كاشانهاى نداشتند در مسجد پيامبر(ص) زندگى مىكردند، اين افراد به فرموده قرآن با وجود نيازمندى شديد، عفت نفس به خرج مىدادند، به طورى كه هر كس كه اطلاعى از وضعيت آنان نداشت، گمان مىكرد كه ايشان و بىنيازند) تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيه 273، سوره بقره، ص 264. 11. ترجمه بهاء الدين خرمشاهى از قرآن مجيد. 12. شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 207. 13. ميزان الحكمه، ج 6، ص 359، ح 12824. 14. همان، ص 363، ح12861. 15. عن على(ع):الفضائل اربعه اجناس…الثانى: العفة و قوامعها فى الشهوة… 16. قال الصادق(ع)…والعفة و ضدها التهتّك. 17. راغب اصفهانى معجم مفردات الراغب، ص 276. 18. طريحى مجمع البحرين، ج 1، ص 252. 19. لغت نامه دهخدا، ج 9، 13894. 20. فريد وجدى، دائرةالمعارف القرن العشرين، ج 6، ص 515. 21. سوره آل عمران، آيه 14. 22. شهيد مطهرى، تعليم و تربيت در اسلام، انتشارات الزهراء، ص 106. 23. ميزان الحكمه، ج 6، ص 359. 24. همان منبع، ص 362. 25. رسولى محلاتى، غررالحكم موضوعى، ج 2، ص 130، ميزان الحكمه، ج 6،ص 362. 26. مجلسى محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفا، ج 1، ص 117، ابن شعبه، حسن بن على، تحف العقول، ترجمه احمد جنتى عطائى، انتشارات علميه اسلامى، ص 19. 27. محمد رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 6، ص 428. 28. نفسى كه زشتيها را زيبا نشان مىدهد. 29. نفسى كه پيوسته انسان را به زشتى امر مىكند. 30. نفسى كه انسان را ملامت مىكند(وجدان صالح بشرى). 31. نفسى كه سكونت و استقرار و اطمينان را در سايه بندگى يافته است. 32. سوره شمس، آيه 11 – 8. 33. رسولى محلاتى، غررالحكم موضوعى، ج 2، ص 127. 34. همان منبع، ص 129. 35. همان منبع. 36. همان منبع. 37. سوره انعام، آيه 75. 38. رسولى محلاتى، غررالحكم موضوعى، ج 1، ص 311. 39. ميزان الحكمه، ج 2،ص 564. 40. غررالحكم، ح 5527. 41. همان، ح 4612. 42. بحارالانوار، ج 71،ص 336. 43. علامه مجلسى، مرآت العقول، ج 8، ص 187. 44. بحار الانوار، ج 2، ص 25. 45. همان، ح 2837. 46. سفينة البحار، ج 1، ص 361، ح 340. 47. بحارالانوار، ج 78، ص 111؛ ميزان الحكمه، ج 2، ص 565. 48. فلسفى، محمد تقى (ره)، كودك، ج 2، ص 371.
منزلت زن از اعصار گذشته تا انقلاب اسلامى
جايگاه زن در گذر تاريخ
نقش زن در خانواده، اجتماع و تربيت نسل پرتكاپو مطلبى است كه اگرچه نويسندگان و صاحب مكاتب گوناگون بدان اشاره كردهاند امّا هيچكدام نقش ارزندهاى را كه اسلام براى شخصيت زن قائل است مورد توجه قرار نداده و از آن غافل بودهاند. زيرا در جهانى كه در جاهليت وحشيانه به سر مىبرد ناگهان از افق وحى خورشيد محمدى(ص) طلوع نمود و با كلام نورانى قرآن به پرتو افشانى پرداخت و در ميان اقشار گوناگون كه ستمهاى زيادى متحمل شدهاند از ظلمى كه بيش از همه بر زنان رفته پرده برداشتند و براى احياى هويت بانوان و جلوگيرى از تضييع حقوقشان گامهاى اميدوار كننده در آن فضاى يأس آلود برداشتند.
يادآور مىشود اقوام و ملل پيشين زن را موجودى ضعيف و فاقد شأن و اعتبار دانسته و با وى رفتارى ناروا داشتند و زنان را همچون غلامان و چارپايان قابل مبادله به حساب آورده و هيچگونه اختيار و قدرت گزينشى برايشان قائل نبودند و اين درحالى است كه پرمشقتترين كارها بر دوش زنان بود و اگر از عهده كارهاى طاقت فرسا برنمىآمدند شديداً مورد فشار و آزار و اذيت توأم با توبيخ و ملامت قرار مىگرفتند و چه بسا زير ضربات لگد و كتك جان مىدادند. در برخى از برهههاى تاريخى و با حضور مصلحين اجتماعى اگرچه بانوان از بعضى مزايا برخوردار شدند با اين وجود از نظر حقوق معنوى و اجتماعى و استقلال شخصيت محروميتهاى فراوانى داشتند. امام خمينى در فراز يكى از بيانات خود در اين باره فرمودهاند: «…زن در دو مرحله مظلوم بوده است يكى در جاهليت كه مثل حيوانات بلكه پايينتر از آن بود و اسلام زن را از آن لجنزار بيرون كشيد و ديگر در زمان ما… به اسم اينكه مىخواهند زن را آزاد كنند، به زن ظلمها كردند و وى را از آن مقام شرافت، معنويت و عزتى كه داشت پايين كشيدند».(1)
ظلم و فشارهايى كه در گذشته به زنان روا مىشد محدود به سرزمين و يا منطقه جغرافيايى خاص نبود، بلكه در بيشتر تمدنها حتى كهنترين آنها نظير روم و يونان براى زن شخصيتى حقوقى و اجتماعى در نظر نمىگرفتند و او را در حد كالاهاى تجارتى به حساب مىآوردند از ديد چنين اقوامى زن از روح جاويد انسانى برخوردار نبود و زندگى او تا زمانى بود كه شوهرش در قيد حيات باشد و بعد از فوت همسر حق زندگى نداشت. يهوديان و مسيحيان كه بايد در اين رابطه وضعى بهتر از سايرين داشته باشند همسو با نگرشهاى منفى نسبت به زن، با تولد پسر در خانواده شاد مىشدند و ولادت نوزاد دختر را موجب سرافكندگى مىدانستند. در گذشته، زن موجودى بود كه جزء ارث قرار مىگرفت و بازماندگان هر طور كه مىخواستند از او بهرهبردارى مىكردند. قرآن كريم اين روش جوامع عقب افتاده را محكوم مىنمايد و مىفرمايد: اى اهل ايمان براى شما حلال نيست كه زنان را به اكراه و جبر به ميراث گيريد و بر زنان سختگيرى و بهانهجويى مكنيد…(2)
هنگامى كه مادر مريم آن حضرت را به دنيا آورد به خداوند عرض كرد: پروردگارا او دختر است (نمىتواند چون پسران خادم حرم گردد) اما خداوند (به فضيلتها و صفات برجسته او) آگاه است.(3) اين انديشه كه برخاسته از مظلوميت زن و نشناختن شأن و اعتبار او در آن دوران بود به هيچ وجه با نظر اسلام سازگار نيست زيرا كه زن و مرد در كسب فضايل و طى نمودن مراحل كمال يكسانند و هيچ كدام بر ديگرى برترى ندارند مگر به انجام اعمال صالح و خداپسندانه.
از اينها گذشته شايد بتوان ظلمى كه در جامعه عربستان قبل از اسلام به زن مىشد را اسفناكترين و بىرحمانهترين نوع برخورد با وى دانست. زنده به گوركردن راحتترين سرنوشتى بود كه دختران بدان مبتلا مىشدند. قرآن كريم در اين مورد مىفرمايد: و چون يكى از آنها را به فرزند دخترى مژده آيد رخسارش سياه شده و سخت دلتنگ و خشمگين مىشود و از عار اين مژده روى از قوم خود پنهان مىدارد كه آيا آن دختر را با ذلت و خوارى نگه دارد و يا زنده به خاك گور كند…(4) تكريم زن در مكتب اسلام
طلوع مكتب حياتبخش اسلام زندگى بشر را تحت تأثير قرار داد و برجايگاه بلند زن و مقام شايسته او تأكيد ورزيد و با بيان «انا خلقناكم من ذكرٍ وانثى»(5) خلقت زن و مرد را يكسان دانسته بطورى كه زن همچون مرد داراى روح الهى و مسيرى براى رشد و تعالى مىباشد مقام ويژهاى كه خداوند به زن عنايت كرده اين است كه بچه در رحم او شكل مىگيرد، رشد مىكند و نهايتاً در بطن مادر به او روح دميده مىشود روحى كه امر پروردگار حكيم است. «قل الروح من امر ربّى» (6) بنابراين نفخ روح در بدن كودك را خداوندى كه احسن الخالقين است به محل رحم مادر مربوط كرده است نه صلب پدر و اين خود بسى موجب سعادت و افتخار براى زن بوده تا جايگاه خويش را در نظر پروردگار بداند و از آن فاصله نگيرد.
از سوى ديگر براى اينكه ارزش زن عملاً به جهانيان ثابت گردد نسل پاك پيامبر اكرم(ص) را در وجود دخترش قرار داد و امامان و پيشوايان دين را از نسل زهراى اطهر(س) بوجود آورد و بدين وسيله مشت محكمى بر دهان بى خردانى زد كه دختر را جزء اولاد خويش به حساب نمىآوردند و از وجودش احساس ننگ و عار مىكردند. رفتار و كردار پيامبر مكرم اسلام (ص) نسبت به دخترش حضرت زهرا(س) حكايت از احترامى است كه مىتواند منشأ برخورد و رفتار صحيح مردان با زنان واقع شود بارها پيامبر(ص) بر دستان زهرا بوسه زد و مقام و موقعيت او را ستود و به همگان نشان داد كه دختر در نزد او محترم است و رعايت حال او از مهمترين كارهاست. در مراسم عبادى سياسى حج كه هر ساله ميليونها زائر حضور دارند امر شده به ياد هاجر فاصله بين كوه صفا و مروه را با ايمان و اخلاص بپيمايند و از عمل يك زن برگزيده و شايسته تبعيت كنند. قرآن كريم كه راهنماى انسانهاى طالب حقيقت است بهترين الگو براى آنها را آسيه زن فرعون معرفى مىكند كه با پشت پا زدن به مظاهر مادى و زندگى تجمّلى فرمان خدا را به جان خريد و درس كمال و رستگارى را به زنان و مردان مؤمن آموخت.
علاوه بر اينكه قرآن كريم شخصيت مسخ شده زن قبل از اسلام را زنده كرد، او را صاحب امتيازاتى نمود كه قبلاً هيچ فردى و آئينى بدان توجه نداشت و زن را لايق برخوردارى از چنين مواهبى نمىدانست. تا پيش از ظهور اسلام زنان نه تنها از حقوق فردى محروم بودند بلكه حضور آنها در فعاليتهاى اجتماعى نيز متصور نبود. با فرمان دين الهى زنان از تحقير و توهين رهايى يافته همچون مردان قابليت پذيرش مسئوليتهاى اجتماعى را يافته و نقش نظارتى آنها مورد تأييد واقع شد. بر خلاف رسم متداول آن زمان كه زنها را مالك چيزى نمىدانستند و او را از تصرف در سرمايه خويش منع مىكردند زن صاحب اختيار و مالك سرمايهاى شد كه بدست آورده بود. «للرجال نصيبٌ مما اكتسبوا و للنساء نصيبٌمما اكتسبن»(7) اين اعتبار بخشى به زن مسلمان از جانب خداوند كريم پيش از طرح امتياز دهى كشورهاى اروپايى نظير انگستان، فرانسه و آلمان بود كه در قرن 19 ميلادى به استقلال اقتصادى زن تأكيد نمودند. زن مسلمان عزتمندى خويش را از اسلام بدست آورد و سفارشاتى كه بزرگان دين در رابطه با زنان نمودهاند بيانگر توجّه خاص به وضعيت جسمى و روحى او دارد. امام على(ع) در سفارش خويش به فرزندش مىفرمايد:
«زن را در كارى كه با مقام وى سازگار نيست امر نكن زيرا كه زن گل خوشبوست نه قهرمان».(8) موقعيت زن در رژيم ستمشاهى
شايد به جرأت بتوان گفت مظلوميت زن در دوران حاكميت طاغوت از جهاتى شبيه آن چيزى بود كه در زمان جاهليت وجود داشت، با اين تفاوت كه در رژيم گذشته با شعار عوام فريبانه آزادى براى زن او را از هويت اصلى و نعمت خداداد آزادى واقعى دور كرده و به قيد و بند فساد اخلاقى، برهنگى و كالاى تجارتى كشانده كه فقط بهرهورى مادى و شهوانى در مورد آن صدق مىكرد در اين دوره مرتبه انسانى و وجه عزتمند زن به فراموشى سپرده شد و از او ظاهرى ساختند، كه تنها وسيلهاى باشد در دست مردان و صاحبان سرمايه، تا با تبليغات تجارتى بر اندوخته آنها بيفزايند و او را از رسالت واقعى خويش دورگردانند. با كشاندن زنان به مراكز مختلط زن و مرد و دعوت به حضور در فيلمها و سريالهاى نامناسب و تقليد از الگوهاى غربى و ضد دينى و بدنبالش مبارزه جدى شاه، تلاش وسيعى را براى از بين بردن حجاب و عفت عمومى زن ايرانى پايه ريزى كردند. استعمارگران كه طرّاح اوليه اين نقشهها بودند دندان تيز كرده تا شرف ملّى و مذهبى ملت مسلمان را از ناحيه اصلىترين و مؤثرترين ركن جامعه كه همانا زنان بودند نابود كنند، نظير آن اتفاقى كه در سرزمين اندلس افتاد. مردم متمدن و مقيد آنجارا كه با سرمايه فرهنگ دينى از زير يوغ بندگى كفار رهيده بودند توسط زنان بىبند و بار و بد حجاب به سستى و بىقيدى كشاندند و كم كم ملت اندلس را از درون تهى كردند و در نتيجه جوانان فعال و مسلمان، توانايى و انگيزههاى دينى خود را از دست دادند و در اثر تبليغات مسموم موج جدايى از دين تقويت گرديد و در مدتى كوتاه نور علم و دين در آن سرزمين به خاموشى گرائيد. مطمئناً دشمنان دين و قرآن در موقعيت فعلى نيز براى پيشبرد اهداف خود و نابودى جوامع اسلامى توطئه مىكنند، برهمگان خصوصاً زنان مؤمنه و معتقد فرض و لازم است با هوشيارى و آگاهى آنها را در اين امر ناكام گذارند.
عدم شناخت جايگاه واقعى زن و بىارزش نمودن مقام و منزلت خدايى او سبب گرديد پيشرفت و ترقى از نگرش بيگانگان و كسانى كه از فرهنگ اسلامى فرسنگها فاصله داشتند چنان تعبير و تفسير گردد كه زنان نبايد خود را مقيّد به حجاب، عفّت و عدم رابطه با نامحرمان بدانند كه اين امر موجب عقب ماندگى آنها مىشود. چنين توجيهاتى در برههاى از تاريخ سبب گرديد بنياد بسيارى از خانواده ها متلاطم و نقش اصلى زنان كه همانا همسرى و مادرى است در پس پرده آزادىهاى دروغين لطمه ببيند. گرچه زنان آزاده بسيارى در مقابل برنامههاى طاغوت كه ديكته شده از طرف استعارگران بود مقاومت ورزيدند اما شياطين با دسيسه و نيرنگ و فريب عدهاى سرسپرده به بعضى اهدافشان دست يافتند.
امام خمينى (ره) ره آورد آزادى در نظام طاغوت را چنين بيان مىكند:
«زنها را در اين دورههاى اخير منحط كردند. از خيانتهاى بزرگى كه به ملت ما شد اين بود كه نيروى انسانى ما را از دست گرفتند. نيروى جوانان ما را به عقب راندند. نيروى بانوان ما را به عقب راندند. بانوان ما را منحط كردند، خيانت كردند بر ملت ما بانوان ما را ملعبه كردند. بانوان ما را مثل عروسكها كردند، بانوان ما جنگجو بودند، اينها مىخواستند ننگجو باشند، و خدا نخواست اينها اهانت به مقام زن كردند، اينها مىخواستند زن را مثل شىء مثل يك متاع به اين دست و آن دست بگذارند.»(9) حضور زن در پيروزى انقلاب اسلامى
انقلاب اسلامى كه به همت زنان و مردان مسلمان ايران و به رهبرى حضرت امام خمينى (ره) به وقوع پيوست به زن حيات مجددى بخشيد و او را كه گرفتار دسيسههاى شيطانى در حكومت شاه ستمگر شده بود نجات داد. امام خمينى(ره) كه زن را مربى جامعه و مربى انسانها مىداند و سعادت و شقاوت انسانها را بسته به وجود او مىداند پيروزى انقلاب اسلامى را وابسته به اين قشر دانسته و مىفرمايد: «ما همه در اين نهضت سهيم هستيم و شما خانمها سهم بزرگ داريد يعنى آمدن شما خانمها به خيابانها و ميدانهاى مبارزه موجب اين شد كه مردها هم قوه پيدا بكنند، تقويت بشوند روحيه آنها هم با آمدن شما تقويت بشود شما سهم بزرگى را در اين نهضت داريد.»(10)
نكته قابل توجه در رابطه با نقش زن مسلمان در شكلگيرى انقلاب اين است كه آنها براى اولين بار نبود كه حضور خويش را در صحنه سياسى و اجتماعى به اثبات مىرساندند بلكه مشاركت فعالانه و متعهدانه اين قشر در لحظات حساس و سرنوشت ساز اين ملت و حماسههاى ملى، مذهبى تحسين برانگيز است. پس از فرمان تحريم تنباكو توسط ميرزاى شيرازى همسران ناصرالدين شاه به شكستن قليانها اقدام كردند و در نهضت انقلابى جنگل زنان خطه گيلان با كمكهاى مادى و معنوى خويش مبارزان را يارى رساندند، تا آنها در وظيفه خود ترسى به دل راه ندهند، مقاومت زنان مسلمان در توطئه كشف حجاب و به پاكردن تظاهرات بزرگ در مشهد و اعتراض به اين وضع هرگز از خاطرهها محو نمىگردد.
اما نقش زنان در صحنههاى قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، ايران بسيار فعالانهتر و قويتر از هر زمان ديگرى بود. حضور زنان در صحنههاى مبارزه و تلاش، مثلاً بردبارى خانوادههاى انقلابى در برابر انبوه مشكلاتى كه رژيم ستمگر شاه براى آنها پيش مىآورد، ترغيب و تشويق همسران و پسران و مجاهده و تلاش در سرنگونى طاغوت از جمله عوامل مؤثر در روند روبه تكامل انقلاب بود. صبورى مادران داغديده كه جوانهاى خود را در صحنه تظاهرات و راهپيمايىها از دست مىدادند و هيچ شكايتى نداشتند از امورى است كه نمىتوان همانندى براى آن در جنبشهاى ملى و يا مذهبى در ديگر نقاط جهان پيدا كرد. در واقع اگر همكارى خالصانه زنان با همسرانشان در ميادين مبارزه، زندان رفتن و شكنجه و آزار نبود شايد اين مقاومتها در راه پيروزى به ثمر نمىرسيد و ريشههاى سازنده و شكل دهنده انقلاب پا نمىگرفت، شهادت تعداد زيادى از زنان مسلمان چه در تظاهرات و چه در زندانها از جمله واقعه 17 شهريور و نداى لبيك به رهبر انقلاب در راهپيمايىهاى گستردهاى چون تاسوعا و عاشوراى سال 57 نشانگر روحيه بالا و وفادارى زنان به اسلام و رهبر آن بود كه از ارادهاى محكم و خللناپذير و ايمانى قوى سرچشمه مىگرفت. مأموران رژيم وقتى صحنه نمايش ميليونى زنان را در تظاهرات خيابانى مىديدند و رفتارهاى محبتآميز و مادرانه آنها كه دلسوزانه مىخواستند به جمع ملت بپيوندند را مشاهده مىكردند، در يك لحظه تصميم مىگرفتند و به آغوش مردم باز مىگشتند و اسلحههاى خود را بسوى فرماندهان و سرسپردگان رژيم نشانه مىگرفتند. امام خمينى كه بارها به نقش كليدى و قابل ملاحظه زنان در پيروزى انقلاب تأكيد كرده فرمودهاند:
«… در تظاهرات خيابانى زنان ما، بچههاى خردسال خود را به سينه فشرده بدون ترس از تانك و توپ و مسلسل به ميدان آمدهاند…آنان نقش ارزندهاى در مبارزات ما ايفاء كردهاند. در چه تاريخى اين چنين زنانى را سراغ داريد و در چه كشورى»(11)
و در جاى ديگر از سهم عظيم بانوان در پيروزى انقلاب چنين فرمودهاند:
«شما بانوان در ايران ثابت كرديد كه در پيشاپيش اين نهضت قدم برداشتيد، شما سهم بزرگى در نهضت اسلامى ما داريد. شما در آينده براى مملكت ما پشتوانه هستيد. از شماست كه مردان و زنان بزرگ تربيت مىشود. در دامن شما مردان و بانوان بزرگ تربيت مىشوند شماها عزيز ملت هستيد. پشتوانه ملت هستيد.»(12)
كمبودها و مشكلات زندگى خيلى زود براى زنان دردسر آفرين مىگردد. در بحبوحه پيروزى انقلاب، نبود امكانات مادى و موارد مورد نياز به ويژه سوخت زمستانى كوچكترين تزلزل و وحشتى در روحيه زنان ايجاد نكرد. با اينكه در صفهاى طولانى به انتظار دريافت اجناسى كه كمتر در دسترس بود ساعتها معطل مىماندند از اينكه براى رضاى خدا و به ثمر نشستن انقلابشان متحمل اين سختىها مىشدند خوشحال بودند. آنها با شركت در فعاليتهاى نظامى، ساخت كوكتل مولوتوف و تهيه مواد لازم كه آن زمان براى پاشيدن حمله مأموران نظام به كار گرفته مىشد سريعاً اقدام مىكردند و توان خويش را در هر زمينهاى كه حركت عظيم ملت را به جلو مىبرد بروز مىدادند. اين كار به گوشهنشينى و عدم تحرك و ناكار آمدى زن و همچنين آزادىهاى دروغين و سطحىنگرى در خصوص زن مهر باطل زد. امام خمينى (ره) بنيان گذار جمهورى اسلامى حضور زنان را معجزه بزرگ اسلامى مىداند و نتيجه نور ايمان و قدرت اسلام و قرآن و علّت تحولشان را اسلامى بودن اين نهضت بيان مىدارد و نهايتاً انقلاب اسلامى را وامدار زنان مسلمان و متعهد برمىشمارد. حمايت ايشان از زنان و قدردانى از آنها در برخوردها و ديدارهايى كه برگزار مىشد بخوبى مشهود است. در روزهاى نخستين كه امام(ره) از پاريس به تهران آمده بودند و در مدرسهاى كه با ايشان ملاقات صورت مىگرفت، كثرت جمعيت به حدى بود كه مسئولين نگران وضعيت امام شده تصميم گرفتند، ملاقات خواهران را حذف كنند. امام كه متوجّه اين مطلب شدند فرمودند: «زنها سهم افزونترى در انقلاب داشتند، شما مىخواهيد اين نيروى فعّال را كه مشوق مردها بودند و تشجيع كننده آنان در ميدان مبارزات از صحنه خارج كنيد.»(13)
شهيد مطهرى نيز بر نقش سازنده و مفيد بانوان در انقلاب اشاره دارد و مىفرمايد: «انقلاب اسلامى ايران ويژگىهايى دارد كه مجموع آن را در ميان تمامى انقلابهاى جهان بىنظير و بىرقيب ساخته است يكى از آن ويژگىها ذى سهم بودن بانوان است. بانوان سهم بزرگى از انقلاب را به خود اختصاص دادند و اين حقيقتى است كه جملگى برآنند.»(14)
زنان هم متقابلاً در پرتو معنويت و عظمت انقلاب اسلامى به اين واقعيت رسيدند كه اسلام براى آنها هويتى انسانى قائل است كه ريشه در گرايشهاى عالى دارد و الگوگيرى از مكتب حضرت زهرا(س) بزرگ بانوى عالم بشريت و اتكال به قوّه لايزال الهى و چنگ زدن به ريسمان حق آنان را در جايگاهى رفيع و ارزشمند قرار داد. زنان متعهد در دوران انقلاب اسلامى نقشى ماندگار از خود به جاى گذاشتند و به همگان ثابت كردند كه شخصيت زن مسلمان در تبعيت از الگوهاى مصرفى غرب و مد و مدپرستى و آنچه آنها برايش به ارمغان مىآورند نيست بلكه چيزى كه بر اعتبار و ارزش او مىافزايد نجابت، شرافت و فداكارى در راه آرمانهاى اصيل دينى است كه خداوند به آنها ارزانى داشته است. امام خمينى (ره) شناخت و فهم زن مسلمان ايرانى را ستوده مىفرمايد: «اينجانب به زنان پرافتخار ايران مباهات مىكنم كه تحولى آن چنان در آنان پيدا شد كه نقش شيطانى بيش از پنجاه سال كوشش نقاشان خارجى و وابستگان بىشرافت آنها از شعراى هرزه گرفته تا نويسندگان و دستگاههاى تبليغاتى مزدور را نقش بر آب نمود و اثبات كردند كه زنان ارزشمند مسلمان، دچار گمراهى نشده و با اين توطئههاى شوم غرب و غرب زدگان آسيب نخواهد پذيرفت.»(15) نقش زنان پس از پيروزى انقلاب اسلامى
زنان مبارز، متعهد و مسلمان همانگونه كه در شكلگيرى و پيروزى انقلاب فعالانه و جسورانه به وظايف خويش عمل كردند بعد از آن هم در حفظ و تداوم اين نعمت خدادادى با دل و جان كوشيدند از حوادث مهم بعد از انقلاب جنگ تحميلى عراق عليه ايران بود كه با توطئه مشترك دشمنان اين ملت كه تاب و تحمّل اين موفقيّت و پيروزى را براى مردم دلاور ايران نداشتند به وقوع پيوست. در چنين موقعيتى كه تمام ملت ايران بسيج شدند تا دشمن فريب خورده را از هجوم به سرزمين اسلامى برحذر دارند حضور گسترده و فداكارانه بانوان فهيم و انقلابى نسبت به روزهاى شكلگيرى انقلاب بيشتر احساس مىشد و اين مهم به خوبى محقق شد، چرا كه زنان ايرانى در يافته بودند دشمن از وحدت، تعهد و ايمان آنها شكست خورده و در صدد ضربه زدن به نهال نورسته انقلاب اسلامى است بنابراين با همتى عالىتر و عزمى جزمتر و تلاشى وافر و بردبارى ارزندهتر پا به ميدان گذاشتند تا نقشه توطئه گران را بى نتيجه و ناكام گذارند. گرچه شركت در عمليات جنگى و حضور در خطوط مقدم جبهه براى آنها ميسر نبود آنها با انجام كارهايى كه دست كمى از مبارزه رودررو با دشمن نداشت به تجهيز و ترغيب مبارزان و رزمندگان پرداختند حضور در كلاسهاى امداد و فراگيرى تعليمات نظامى جهت كمك به مردان مبارز در ميادين جنگ از قدمهاى اوليه زنان بود. به عهده گرفتن وظايف پرستارى در بيمارستانهاى صحرايى و همكارى دلسوزانه در يارى رساندن به رزمندگان مرهمى بود كه بر زخم دلاور مردان جبهه نبرد حق و باطل مىنهادند و به رفع نيازهاى آنها اقدام مىكردند. زنانى كه از اين صحنه دور بودند در شهرها و روستاها زندگى مىكردند با ايمان و باور قلبى همدوش با هم مجاهدين راه خدا را تنها نگذاشتند و با جمع آورى اقلام مورد نياز، بافت شال و كلاه و لباسهاى گرم، پخت نان و تهيه مواد غذايى خود را در اين مبارزه سهيم و شريك نمودند. علاوه بر تلاشهاى ياد شده نقش مادران صبور و همسران مؤمن دلاوران صحنههاى نبرد كه فرزندان و شوهران خويش را به مبارزه عليه كفر ترغيب مىكردند هرگز از يادها نمىرود. مطمئناً اگر روحيه مقاومت در بين زنان مسلمان در مدت زمان جنگ متزلزل مىشد نتيجه بر عكس اين بود. كيست كه آرامش صبورانه همسران، مادران، خواهران و دختران شهداء، اسراء و مفقود الاثرها را ببيند و به حقانيت نهضت و مبارزه ملت ايران از ابتداى شروع اين جنبش د
ينى و مذهبى و از سوى ديگر به اينهمه عظمت و ايثار آفرين نگويد. نوشتار را با كلام رهبر معظم انقلاب در خصوص زنان مبارز و متعهد به پايان مىبريم. تربيت اسلامى و انقلابى زن مسلمان مايه افتخار و مباهات جمهورى اسلامى است مابه زنان مسلمان خودمان افتخار مىكنيم…زن ايرانى كه به بركت انقلاب در راه بسيار خوبى قرار گرفت…امروز مىتواند در ميدان علم و ميدانهاى گوناگون وارد شود و عاليترين مدارج علمى را نيز طى كند.(16) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. پيام به مناسبت روز زن 26/2/58. 2. سوره نساء، آيه 20. 3. سوره آل عمران، آيه 35. 4. سوره نحل، آيه 59 – 58. 5. سوره حجرات، آيه 13. 6. سوره اسراء، آيه 85. 7. سوره نساء، آيه 32. 8. نهج البلاغه، نامه سى و يكم. 9. در جمع بانوان قم 12/11/58 . 10. در ديدار با گروهى از بانوان فرهنگى و مربيان قرآن كاشمر 22/6/58. 11. مجله راه تربيت، شماره 38، ص 16. 12. جوانان از ديدگاه امام خمينى (ره)، ص 284. 13. مجموعه مقالات و سخنرانىهاى كنگره بين المللى شخصيت امام خمينى ص 95. 14. مجله پيام زن، شماره 100، ص 18. 15. فصلنامه شوراى فرهنگى و اجتماعى زن، شماره 5، پائيز 78، ص 2. 16. به مناسبت هفته زن، سال 1368 و 1371.
تاريخچه پيدايش خوارج قسمت سوم
اشاره
در سلسله مقالات پيشين به زمان، خاستگاه وعوامل پيدايش خوارج اشاره شده بود كه در ضمن آن با چگونگى شكلگيرى جنگ صفين آشنا شديم، نبردى كه بانيرنگ عمرو عاص در به نيزه زدن قرآن كريم، تفرقهاى ميان سپاهيان امام على (ع) افتاد وباعث پديدار گشتن گروهى متعصب وجاهل درتاريخ اسلام شد؛ اينك وقت آن رسيده است تا با زمينه هاى پذيرش حكميت، داستان ليلة الهرير و فريب خوردگان اين ميدان آشنا شويم.
زمينههاى پذيرش حكميت
1. جنگ فرسايشى وافزايش آمار تلفات
با طولانى شدن نبرد صفين و افزايش آمار تلفات، جوّ روانى خاصى بر سپاه حضرت على(ع) تحميل شد؛ بنا به نقلى، در چهار ماه نبرد يكصدوده هزار نفر از طرفين به قتل رسيدند(1) كه بيست وپنج نفر از آنها “بُدريون” و صحابه پيامبر(ص) بودند كه در لشكر كوفه حضور داشتند. اين آمار مربوط به تلفات شناسايى شده است در حالى كه افرادى نيز مفقود شدند.(2)
در چنين شرايطى، انگيزههاى نهفته بعضى از افرادِ دودل و كجانديش بروز كرد؛ به طورى كه برخى از شاميان نيز از ادامه جنگ به ستوه آمدند و در هر فرصتى فرياد صلح و ختم جنگ سردادند؛ چنان كه اّحنف بن قيس تميمى، (رهبر بنىتميم از سپاه كوفه) فرياد زد: عرب هلاك شد!(3) همچنين روزى فردى از سپاه شام، در حالى كه لباسى آهنين به تن داشت، به حضرت اميرمؤمنان(ع) در ميدان جنگ خطاب كرد: “اى على! تو در اسلام، هجرت و جهاد پيشتاز بودى، چرا اين خونها را مىريزى؟! بيا و اين جنگ را رها كن و به عراق بازگرد؛ ما هم به شام برمىگرديم”.(4)
لشكريان حضرت امام على(ع) هم كه به فاصله كمتر از شش ماه بعد از جنگ جمل در نبردى ديگر شركت مىجستند ارادهاى متزلزلتر داشتند و در پى فرصتى بودند تا از اين مهلكه نجات يابند.
در چنين فضايى معاويه نيز جهت همراهى با اين فريادها و سست كردن ارادهها، نامههايى مبنى بر افزايش تلفات و پشيمانى از گذشته و اميد به آينده براى حضرت على(ع) فرستاد.(5)
اين موارد، گواه است كه بيشتر سربازان از جنگ خسته بودند؛بنابراين، از درك منطق قوى و درست امام(ع) در زمينه ادامه نبرد ناتوان شدند و با كارهاى نامعقول، ايشان را آزردند. آثاراين آزردگى در خطبههاى شكايت آميز اميرمؤمنان(ع) كه پس از جنگ صفين ايراد شده به خوبى مشهود است.(6) 2. دست نيافتن به غنائم جنگى
اعراب، به خصوص مردم عراق در جنگهاى گذشته غنيمتهاى فراوانى مىگرفتند، ولى در اين جنگ طولانى، به سبب فقدان غنيمت، دلهايشان سست شد و به ادامه نبرد رغبتى نداشتند؛ حتى برخى از اصحاب امام(ع) درباره اندك غنيمتهايى كه به دست مىآوردند، اختلاف مىكردند و كار به جايى مىكشيد كه با دخالت حضرت على(ع) ميانشان صلح برقرار مىشد.(7)
چنين افرادى كه به متاع چند روزه دنيا دل بسته بودند، با اندك تطميعى از طرف فرزند ابوسفيان، از يارى امام و مقتداى خويش نيز دست مىكشيدند. بنا بهگفته ابن اعثم : خالدبن مْعُمّر سدوسى، قهرمانى دلاور در سپاه امام على(ع) بود كه توانست
خود را به خيمه معاويه برساند، ولى با دريافت پيشنهاد فرماندارى خراسان از جنگ دست كشيد.(8)
اين موارد گوشهاى از روحيه غنيمت طلبى سپاهيان امام(ع) است كه آن را بايد از عوامل مؤثر در خوددارى سربازان بر ادامه نبرد و در نتيجه پذيرش حكميت دانست. 3. سرپيچى از دستورات
از مهمترين اهرمهاى قدرت نمايى هر فرماندهى، داشتن سپاهيانى توانا و فرمانبر است تا به كمك آنها بتواند به مقصود خود برسد؛پر واضح است كه لشكريان سركش همواره مشكلات فراوانى مىآفرينند و اين امر در سپاهيان حضرت امير(ع) به خوبى مشهود بود و در پذيرش حكميت از طرف امام(ع) اثرى بسزا داشت.
لشكريان آن حضرت، هم از فرمان ايشانو هم از امر فرماندهشان سرپيچى مىكردند؛ در حالى كه سپاهيان معاويه به اين امر اهتمامى چشمگير داشتند. امام(ع) از اين واقعه با تأسف ياد كرد و فرمود: “دريغا! تودهاى كه با من هستند از فرمانم سرپيچى مىكنند،ولى همراهان معاويه ازاو
فرمان مىبرند و در برابرش گردنكشى نمىكنند”.(9)
آرى، سپاهيان تحت امر فرزند ابوسفيان، باوجود ناحق بودن او از وى فرمان مىبردند، ولى سربازان و گاه برخى از فرماندهان سپاه امام على(ع) با وجود حقانيت حضرت، از ايشان فرمان نمىبردند؛ براى نمونه، اشعث بن قيس كه يكى از سرداران سپاه اميرمؤمنان(ع) بود و در طول جنگ با انگيزة حمّيت(10) و تعصب خاص قبيلهاى دلاورانه مىجنگيد، ناگهان در اوج نبرد و پس از ملاقات با چند تن از ياران معاويه، چهره انسانى صلحطلب به خود گرفت و از دستورات امام واجب الإطاعه خويش سرپيچى نمود؛ در نتيجه، بيشتر سربازان تحت امر وى نيز از زير بار مسئوليت شانه خالى كردند و از مبارزه دست كشيدند و عرصه را براى قدرت نمايى و تاخت و تاز شاميان آماده ساختند.
سرپيچى از فرمانهاى امام(ع) بهاندازهاى بود كه حضرت لب به شكايت گشود و در سخنانى دردناك آنان را چنين سخت مورد ملامت و عتاب قرار داد:
لَقَدْ كُنْتُ أمْس أميراً فَأصْبَحْتُ اليومَ مَأمُوراً وَ كُنْتُ أمْس نَاهِيا،ً فَأصْبَحْتُ اليَومَ مَنْهيّاً وَقَدْ أحْبَبْتُمُ البَقَاءَ وَ لَيْسَلي أنْ أحْمِلَكُم عَلي ماتَكْرَهونَ؛(11) من ديروز فرمانده و اميربودم، ولى امروز فرمانبر شدهام و ديروز نهى كننده بودم، ولى امروز بازداشته شدهام! شما زنده ماندن را دوست داريد و من نمىتوانم شما را به راهى كه دوست نداريد مجبور سازم.
آرى، در چنين لشكرى آمادگى پايان جنگ به خوبى حس مىشد و بسيار طبيعى بود كه با نشان دادن كوچكترين چراغ سبزى از دشمن براى ختم پيكار، اينان مشتاقانه به آن روى آورند. داستان ليلة الهرير(12) و توطئه عمروعاص
با پايان ماه محرم و فرارسيدن ايام صفر، جنگى سخت ميان دو سپاه آغاز شد و در آغازين روزها بر شدت آن افزوده شد. پيكار تن به تن هر روز ادامه داشت و درنتيجه تلفات فراوانى به بار آمد؛ از اين رو سپاهيان دو طرف به خستگى و درماندگى افتادند.
سرانجام، شب جمعه دوازدهم صفر سال 37 (ه. ق) فرا رسيد. در اين شب، زخمىهاى دشمن از شدت جراحتها چنان مىناليدند كه گويى سگ زوزه مىكشد؛ بدين روى اين شب را “ليلة الهرير” ناميدند.
در اين شب اشعث بن قيس در قبيله خود خطبهاى ايراد نمود و از اثرات نابود كنندة جنگ سخن به ميان آورد و مردم را به پايان بخشيدن جنگ فراخواند؛ معاويه نيز با شنيدن خطبه اشعث، ضمن تأييد حرفهاى او خطر تهديد كشورهاى ايران و روم را گوشزد كرد.(13)
يعقوبى در اينباره مىنويسد: “سخنان اشعث در گرما گرم نبرد، عوامل سستى را در سپاه “كِنده” تقويت كرد؛ حتّى به قبيلههاى ديگر نيز سرايت نمود؛ پس مىتوان نتيجه گرفت كه وى با معاويه ارتباط مخفيانه داشت و قبل از اين جريان، معاويه نظر او را به خود جلب كرده بود”.(14)
در مقابل، حضرت على(ع) از اين شب به شبِ فيصله كار تعبير كرد؛(15) زيرا شدت درگيرى، سپاهيان شام را زمينگير و درمانده كرده بود. خبر درماندگى سپاه به معاويه رسيد و وى بىدرنگ عمروعاص را فرا خواند و از او چارهانديشى خواست.
عمرو گفت: نه تو مثل على هستى و نه سپاهيانت همانند لشكريان على؛ پس بهتر است امرى را به آنان پيشنهاد كنى كه اگر قبول كردند، ميانشان اختلاف اندازد و اگر نپذيرفتند، باز هم اختلاف ميان آنان حكمفرما شود؛ آنها را به حكميت كتاب خدا فراخوان كه اين بهترين چاره است.
معاويه ضمن تصديق حرفهاى عمرو، دستور بالا بردن قرآنها را صادر نمود(16)؛ درحالى كه قبل از اين جريان وقتى با سفيران امام(ع) مواجه مىشد، حرف آخرش اين بود كه ميان ما و شما فقط شمشير حاكم است، ولى اكنون به ناگاه از تصميم خود صرف نظركرد و صلح و پايان جنگ را بر وفق مراد خود ديد.
ديرى نپاييد كه قرآنهاى زيادى بر بالاى نيزه قرار گرفت و در صبحدم، مقابل چشمان حيرت زده سپاهيان امام على(ع) خود نمايى كرد. تميم بن حذيم، (از ياران حضرت على(ع) نقل مىكند: وقتى كه ما در صبح “ليلة الهرير” نگاهى به لشكر دشمن افكنديم، در پيشاپيش آنان قرآن هايى از جمله قرآن بزرگ مسجد اعظم دمشق كه آن را ده نفر حمل مىكردند، مشاهده كرديم.(17)
به نظر مىرسد نيرنگ بالا بردن قرآنكريم را كه عمروعاص در صفين به كار برد، از بهرههاى نبرد جمل بود؛ زيرا در جريان اين جنگ، بنا به دستور حضرت على(ع) فردى به نام مسلم مجاشعى (عبدالقيس) همراه قرآنى در مقابل لشكر بصره قرار گرفت و آنها را به سوى قرآن فرا خواند و آيه «و إن طائفَتانِ منُ الْمؤمنينُ اقْتَتَلوا فَأصْلِحوا بَيْنَهْما(18) » را تلاوت كرد، ولى سپاهيان مقابل، او را با تير زدند(19). اختلافى فراگير در سپاه اميرالمومنين(ع) حيله فرزند عاص كارگر افتاد و ديرى نپاييد كه شكاف عميقى در سپاهيان امام(ع) پديد آورد و اختلاف نظرى گسترده سراسر لشكر حضرت را فرا گرفت؛ عدهاى آواز جنگ سردادند و دستهاى نيز به داورى قرآن كريم تن داده، فرياد صلح برآوردند و در اين ميان، موافقان و مخالفان صلح با ايراد خطبهاى اهداف خويش را تشريح كردند.
“يوليوس دو لهوزن” شرق شناس آلمانى بروز چنين اختلافى را طبيعى مىداند و مىگويد: “نيزهها هميشه به منزله علامت و نشانه به كارگرفته مىشد و قرآن هم كه به مثابه پرچم اسلام بود؛ در نتيجه، اين هشدارى بود به اهل عراق؛ به آنهايى كه به جنگ با قومى پرداخته بودند كه پرچمشان همانند پرچم آنها بود؛يعنى قرآن؛ لذا نيازى نبود كه اذهان عراقىها آمادگى قبلى داشته باشد تا مطلب را بفهمند؛ بنابراين، جاى شگفتى نيست كه اين حيله در آنان مؤثر افتاد”.(20)
حضرت على(ع) كه به خوبى از نيرنگ شاميان و ترفندهاى معاويه و عمروعاص آگاهى داشت، سپاهيان خود را از گرفتار شدن در اين دام برحذر داشت و بر ادامه نبرد ترغيب كرد و فرمود: “به خدا قسم! اينان پيرو قرآن نيستند؛ اينها همه فريب و نيرنگ است”(21).
قرآن كريم يعنى نفى ظلم، فريب و نفى معاويه، ولى اينان كتاب الهى را همين شكل ظاهرى آن مىپنداشتندو اهل قرآن را كسانى مىدانستند كه آن را ببوسند و احترام كنند. جهل و تعصب كور، آنها را آلت دست دشمن قرار داد؛ حضرت هر چه كوشيد تا با آيه، حديث، استدلال و منطق به آنها بفهماند كه اين فريب است و معاويه اهل قرآن نيست، ولى گويا امام(ع) با مردگان سخن مىگفت؛ «فَإنَك َلاتُسًمِعْ الْمْوتي ولاتُسمِع الصُّم الُدعاءَ إذا وَلَوْا مُدْبِرِينُ»؛(22) پس تو اى رسول خدا! نمىتوانى صداى خود را به گوش مردگان و دعوت خويش را به گوش كران برسانى؛ هنگامى كه روى برگردانند و دور شوند.
ناگاه، جمعيتىنزديك بيست هزار نفر زره پوش كه شمشيرهايشان را بر شانه افكنده بودند و پيشانيشان بر اثر سجده پينه بسته بود و در پيشاپيش آنان مسعر بن فدكى، زيد بن حصين و گروهى از قاريان در حركت بودند، خدمت امام على(ع) رسيدند و در حالىكه امام(ع) را با نام و بدون ذكر كنيه و لقب صدامىزدند، از وى خواستند كه به حكميت قرآن تن دردهد؛ وگرنه همانگونه كه عثمان را كشتند وى را نيز خواهند كشت.(23)
برداشت نادرست آنها از دين، آنان را رو در روى على(ع) قرار داد و امام(ع) در تنگناى شديدى قرار گرفت؛ به گونهاى كه حضرت داد سخن برآورد و فرمود: “واى بر شما! من اوّلين فردى بودم كه فرمان خدا را اجابت نمودم و نخستين كسى بودم كه مردم را به كتاب الهى دعوت كردم. اينان عهدالهى را نقض و خداوند را عصيان كردند و اهل عمل به قرآن نيستند؛ من با آنها مىجنگم تا به حكم قرآن در آيند”(24).
ولى خوارج خواستار بازگشت فورى مالك اشتر(25) از صحنه كارزار و دستور آتشبس بودند؛ درحالى كه مالك اشتر سردار دلاور سپاه امام على(ع) در چند قدمى خيمه معاويه مشغول نبرد بود و تا پيروزى نهايى فاصله چندانى نداشت و اگر فرصت كوتاهى مىيافت، ريشه ظلم و فسادِ بنىاميه را مىخشكاند، امّا دريغا! امام در چنگال دردآور گروهى گرفتار آمد كه حقايق را نمىفهميدند و ناچار فرمان توقف نبرد را صادر نمود و دو مرتبه “يزيدبنهانى” را نزد مالك فرستاد و او را از ادامه نبرد برحذر داشت و به اردوى خود فراخواند. مالك چون جان امام خويش را در معرض خطر ديد، از جنگ دست كشيد و به خيمهگاه بازگشت و با خوارج مشغول بحث و استدلال گرديد(26).
بنا به نقلى، پس از مراجعت مالك، ميان او و اشعث بن قيس مشاجرهاى در گرفت و نزديك بود با هم بجنگند و امام(ع) چون ترسيد كه يارانش از او جدا شوند، پيشنهاد صلح و تعيين حّكم را پذيرفت.(27)
پس آن حضرت چارهاى جز پذيرش پيشنهاد صلح نداشته، خلاف ميل باطنى خويش به صلح تحميلى تن در دادند.با پذيرش اين پيشنهاد از سوى امام و بازگشت مالكاشتر به اردوگاه امام، آتشبس برقرار و آرامش نسبى بر اردوى دو طرف حكمفرما شد.
بعد از اين رويدادها، نامههايى ميان امام على(ع) از يك سو و معاويه و عمروعاص از سوى ديگر رد و بدل شد كه در آن همديگر را به حكميت قرآن كريم فراخواندند. متن اين نامهها در كتابهاى تاريخى ثبت شده است.(28)
نكته ديگر درباره پراكندگى سپاهيان كوفه اين است كه سه گرايش متفاوت درباره پذيرش صلح و عدم آن در لشكر امام(ع) وجود داشت. شاعرى شامى در سرودهاى، سه نفر را همراه با عقيدهشان چنين معرفى مىنمايد:
ثَلاثَةُ رَهطٍ هُم أهلُها
وَ إنْ يَسكُتُوا تَخمَدُ الواقِدَةُ
سعيدُبنقيس و كبشُ العراق
وَ ذاك المُسوَّدُ مِن كِنده(29)
يعنى سه جنگجو هستند كه اگر خاموش بمانند، آتش جنگ به سردى مىگرايد: سعيدبنقيس [كه فردى ميانهرو است] و سالار عراق [مالكاشتر كه بر ادامه جنگ تأكيد دارد] و سيه پوش كندى [اشعث بن قيس كه طرفدار جدى صلح و آتشبس است].
از اين شعر به خوبى مىتوان به پراكندگى فكرى و عقيدتى سپاهيان حضرت امير(ع) پىبرد؛ چرا كه عدهاى همچون مالكاشتر برادامه جنگ تا پيروزى نهايى اصرار مىورزيدند، ولى افراد ديگرى همانند اشعث بن قيس از ادامه جنگ بيزار و خواهان پايان نبرد بودند.
از اين رو،اشعث خدمت امام على(ع) رسيد، در حالى كه خواستار ملاقات و گفتوگو با معاويه بود و با اجازه حضرت با معاويه ديدار نمود و از او پرسيد: براى چه قرآنها را بر سر نيزه زدهايد؟ معاويه گفت: براى اينكه ما و شما به حكم قرآن كريم گردن نهيم؛ پس شما داورى كه به آن اعتقاد داريد بفرستيد و ما هم فردى را مىفرستيم تا با عمل به قرآن، رأى نهايى را صادر كنند و ما هم پيرو نظرشان هستيم. اشعث با تأييد سخنان معاويه و با ارائه گزارشى از ملاقاتش با او، حضرت را در جريان كارها قرار داد و طرفين در حالى خود را براى معرفى دو داور جهت مذاكره آماده كردند كه سپاهيان هم همين را مىخواستند.
اميرمؤمنان(ع) تنى چند از قاريان كوفه را و معاويه هم چندين نفر از قاريان شام را به ملاقات يكديگر گسيل داشتند و اين دو گروه درحالى كه به قرآن كريم مىنگريستند، پس از تبادل نظر، اتفاق كردند كه هر چه را قرآن احيا كرده است، زنده نمايند و آنچه را ميرانده است، بميرانند؛ سپس هر گروه نزد اصحاب خويش برگشتند.
پس از رفت وآمدها و مجادلات بسيار و زير فشار خودىها و به دليل پيشگيرى از خونريزى، هر يك از دو طرف به تعيين داور رضايت دادند؛ شاميان به حكميت عمروعاص راضى شدند، ولى اشعث و قاريان سادهانديش در سپاه عراق، ضمن تعيين قطعى ابوموسى اشعرى، پيشنهاد امام(ع) را درباره نمايندگى “ابن عباس” و “مالكاشتر” ردكردند(30) و بدين ترتيب، دو خواسته را بر امام تحميل كردند: يكى اصل حكميت و ديگرى شخص حكم.
سرانجام، قرارداد صلح در روز چهارشنبه هفدهم صفر سال 37 (ه . ق) نوشته شد. در آغاز نگارش صلحنامه، معاويه با گذاشتن عنوان “اميرالمؤمنين” كنار اسم حضرت على(ع) مخالفت كرد و گفت: اگر على را اميرالمؤمنين مىدانستم با او نمىجنگيدم؛ ازاين رو با پيشنهاد عمروعاص لقب “اميرالمؤمنين” از كنار نام امام(ع) پاك، و اسم حضرت همراه نام پدرشان نوشته شد. امام(ع) اين ماجرا را با وقايع صلح حديبيه و حذف عنوان “رسول اللّه” از كنار اسم پيامبر(ع) قياس كرده،(31) فرمودند: “امروز ما با فرزندان همان مشركان رو به روييم”.
در نهايت، با امضاى قطعنامهاى كه چند تن از اصحاب دو طرف به عنوان شاهد حاضر بودند، قرار شد دو داور تا ماه رمضان در مكانى بين شام و عراق با بررسى اوضاع سياسى، جهت رفع اختلاف تلاش نمايند.(32)
به اين ترتيب، بحران صفين با انتخاب دو حكم از سوى طرفين و امضاى قرارداد صلح، به ظاهر پايان پذيرفت و همگان براى نهايى شدن صلحنامه به”دُومَةُ الجَنْدَل (33)” چشم دوختند، امّا زمزمههايى حاكى از ترديد و اختلاف در زمينه پذيرش حكميت از برخى سپاهيان امام(ع) به گوش مىرسيد كه آغاز فتنهاى ديگر بود.
درمقاله بعدى ضمن بررسى چگونگى ظهور رسمى خوارج درصحنه سياسى حكومت اميرالمومنين(ع)، با دست اندركاران اين توطئه بزرگ آشنا خواهيم شد؛ ان شاء الله. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. مروج الذهب،ج2،ص404؛ ولى به گفتهاى ديگر، هفتاد هزار نفر در اين جنگ به قتل رسيدند(وقعة صفين، ص475). 2. مروج الذهب، ج2، ص405؛ التنبيه و الإشراف، ص 256. 3. وقعة صفين، ص387. 4. الأخبار الطوال، ص188. 5. همان، ص187. 6. ر.ك: نهج البلاغه، خطبههاى 34، 121، 127، 208و… . 7. وقعة صفين، ص179. 8. الفتوح، ج3، ص55؛ همچنينر.ك:بحار الأنوار، ج32، ص581 و 580. 9. وقعة صفين، ص 397. 10. امام(ع)، در جريان گشودن شريعه فرات،اشعث را تشويق كرد و فرمود: “هذا يَومٌ نَصَرتُم بالحَميّة” ؛ اين روزى است كه شما به كمك تعصب قبيلگى پيروز شديد. اين گواه بر عصبيت قبيلگى اوست ( همان، ص 167) . 11. نهج البلاغه، خطبه 208؛ با اندكى اختلاف: الإمامة و السياسة، ج1، ص118. 12. هرير: زوزه سگ. در نبرد قادسيه بين لشكريان اسلام و ايران نيز شبى بدين نام وجود داشت (شرح نهج البلاغه ابنابىالحديد، ج 9، ص 98 ). 13. وقعة صفين، ص481. 14. تاريخ اليعقوبى، ج2، ص165. 15. وقعة صفين، ص476. 16. همان، ص 476 و 477؛ الكامل فى التاريخ، ج3، ص192. 17. وقعة صفين، ص 478. 18. سوره حجرات، آيه 9. 19. أنساب الأشراف، ج2، ص240؛ فضايل اميرالمؤمنين(ع) ص 180. 20. تاريخ سياسى صدر اسلام، شيعه و خوارج، ص 28 و 29. 21. وقعة صفين، ص 489. 22. سوره روم، آيه 52؛ بدون حرف “فا” در “فَإنَّك”: سوره نمل، آيه 80 . 23. البداية والنهاية، ج 7، ص 303. 24. وقعة صفين، ص 489 و 490. 25. در مورد تيز بينى و باهوشى اين سردار شجاع اسلام، امام على(ع) فرمودند: “اى كاش در ميان شما دو تن يا حتى يك تن چون مالك وجود داشت؛ زيرا آنچه من در دشمنم مىديدم، او نيز مىديد”(تاريخ الأمم و الملوك، ج 4، ص 43؛ همچنين ر.ك: نهج البلاغه، حكمت 443). 26. وقعة صفين، 491. 27. تاريخ اليعقوبى، ج2، ص165. 28. الأخبار الطوال، ص192 و 191. 29. وقعة صفين، ص484. 30. همان، ص499. 31. البداية و النهاية ؛الأخبار الطوال، ص194؛ تاريخ الأمم و الملوك، ج4، ص37؛ الكامل فى التاريخ، ج3، ص195. 32. وقعة صفين، ص510 و 511؛ تاريخالأمم و الملوك، ج4، ص38 و 39. 33. دُومَةُ الجندل؛ قلعه و قريه اي است ميان شام و مدينه كه در عراق واقع است و به دستور پيامبر ( به دست خالدبنوليد، در سال نهم هجرى فتح شد (معجم البلدان، ج2، ص554).
فرهنگ عزادارى در سيره پيشوايان
فرهنگ عزادارى
سخن را با اين فراز از سخن حضرت امام خمينى(قدّس سرّه) آغاز مىكنيم: «گريه كردن به عزاى امام حسين(ع) زنده نگهداشتن نهضت است.»(1)
واژه فرهنگ داراى معانى مختلفى نسبت به مناسبتهاى گوناگون است، و در مجموع و به طور كلى يعنى «مجموعه علوم و معارف و هنرهاى هر ملّت» و نيز به معنى «مجموعه آداب و رسوم» يا به معنى «دانش و معرفت، ادب و تربيت» آمده است، ماجراى حركت و نهضت امام حسين(ع)، يك فرهنگ بود، فرهنگى فراگير، فرهنگى داراى چند فرهنگ مانند: فرهنگ نهضت و قيام، فرهنگ معرفت دين، فرهنگ ايثار و فداكارى، فرهنگ ارزشها، فرهنگ ادب و تربيت، و فرهنگ عزادارى كه خود يك مكتب و كلاس جداگانه و جاودانه براى انسان سازى، و مبارزه و امر به معروف و نهى از منكر، و جنبش عواطف و احساسات براى شكوفايى ارزشها، و به پيروزى رساندن ارزشها بر ضد ارزشها.
بنابراين مىتوان چنين نتيجه گرفت كه فرهنگ بر دو نوع است: فرهنگ ارزشى، فرهنگ ضد ارزشى.
كربلاى حسينى پايگاه فرهنگ ارزشى بر ضد پايگاه ضد ارزشى شام به سردمدارى بنى اميّه و يزيديان بود.
اينك در اين گفتار بر آنيم تا فرهنگ عزادارى را بررسى كنيم، كه چگونه عزادارى، فرهنگ سازى مىكند، و مبدل به فرهنگ ارزشى مىشود، و به طور كلى عزادارى مثبت با منفى چه فرق دارد، و عزادارى صحيح يعنى چه؟
واژه عزا، كه واژه عربى است به دو معنى آمده: 1- به معنى نسبت دادن چيزى به چيز ديگر است. 2- به معنى تسلّى خاطر دادن، صبر و آرامش بخشيدن، و تحمّل و بردبارى(2) و معادل فارسى آن سوگوارى است، نظر به اينكه در سوگوارى، نسبت به صاحبان عزا، دل گرمى و دلدارى مىدهند، و علاوه بر اندوه و حزن درونى خود، حزن و اندوه سوگمندان را خالى مىكنند، و به جاى آن اميد و آرامش و صبر و تحمّل مىبخشند، از آن به عزادارى و به تعبير روايات تعزيه و تسليت تعبير مىشود.(3) بنابراين فلسفه و اساس عزادارى آرامش بخشيدن، و دعوت به صبر و استقامت، و روحيه دادن و نابود نمودن هرگونه يأس و نااميدى و خود زنى و خود خورى و خود باختگى است، و نتيجه آن جبران چالشها، و ترسيم خسارتها و نشاط بخشى به صاحبان اندوهى است كه گاهى اندوهشان موجب بيمارى روانى و سقوط و انحلال مىشود.
عزادارى سنّتى نوعاً با گريه و ريختن اشك همراه است، اينك اين سؤال مطرح مىشود كه اگر عزادارى براى آرامش است، پس گريه و نوحه چرا؟ پاسخ اينكه: چنانكه خاطر نشان مىشود، گريه داراى انواع مختلف است، و بيشتر انواع آن آرام بخش و به اصطلاح خالى كردن، اندوه درون، و جايگزينى آن به نوسازى است.
مسأله عزادارى به صورتهاى مختلف در ميان همه اقوام و ملتها از قديم و نديم، وجود داشته و دارد، چرا كه يك موضوع فطرى و طبيعى است، و در برابر حوادث تلخ و پر اندوهى كه در همه جا و همه وقت رخ مىدهد، ناگزير مسأله عزا پيش مىآيد و گريزى از آن نيست، بنابراين بايد به طور صحيح و مثبت اجرا شود، و به جاى اينكه ويران گر باشد، سازنده گردد مانند ليموى ترشى كه از آن شربت ناب مىسازند، و موجب نشاط مىشود، با توجه به اين مقدمه، نظر شما را به مسأله پيشينه عزادارى، و عزادارى در سوگ شهيدان كربلا، و فلسفه آن و فلسفه ارزشى بودن آن جلب مىكنيم: پيشينه عزادارى
نخست بايد دانست كه عزادارى اختصاص به كربلا و شهيدان آن ندارد، بلكه در همه جا، در موارد بسيار بوده و هست، مهم آن است كه از آن استفاده بهينه كرد، بنابراين بايد آن را از هرگونه انحراف، تصحيح كرد. به عنوان نمونه:
1- قابيل و هابيل دو برادر از فرزندان حضرت آدم(ع) بودند، هابيل جوانى خداشناس و باتقوا و درست كار بود، ولى قابيل در گمراهى و انحراف به سر مىبرد، هابيل در پرتو دين و معرفت به مقام ارجمندى رسيد. قابيل به مقام او حسادت ورزيد، و كينه او را به دل گرفت، و او را تهديد به كشتن نمود و سرانجام با كمال بى رحمى او را كشت، سر او را در ميان دو سنگ نهاد، و با آن دو سنگ سر او را شكست.(4)
مطابق بعضى از روايات، هابيل در خواب بود، قابيل با كمال ناجوانمردى به او حمله كرد و او را كشت.(5) آدم (ع) از اين فاجعه آگاه شد، بسيار گريه كرد و همواره در ياد او بود، و به ياد او اشك مىريخت، وقتى كه هابيل كشته شد همسرش حامله بود، پس از مدتى وضع حمل كرد، نوزاد پسر بود، آدم(ع) نام او را هابيل گذاشت.(6)
آدم در سوگ جان سوز پسر شهيدش هابيل، اشعار زير را سرود و خواند:
تغيّرت البلاد و من عليها
فوجه الارض مغبرّ قبيح
تغيّر كلّ ذى طعمٍ و لونٍ
و قلّ بشاشة الوجه المليح
ارى طول الحياة علىّ غمّاً
و هل انا من حياتى مستريح
و مالى لا اجود بسكب دمعٍ
و هابيل تضمّنه الضريح
قتل هابيل قابيلاً اخاه
فوا حزنى لقد فقد المليح
يعنى: «سرزمينها و آنچه در آنهاست، همه دگرگون شده و چهره زمين غبار آلود و زشت گشته است.
مزه هر غذايى، و رنگ هر چيزى تغيير يافته، و چهره شاداب و غمگين اندك شده است. طول زندگى را براى خود اندوهى دراز مىنگرم، آيا روزى خواهد آمد كه از اين زندگى پر رنج راحت شوم
چه شده است كه اشك هايم جارى نمىگردند، و چشم هايم از اشك فشانى دريغ مىكنند، با اينكه پيكر هابيل در ميان قبر قرار گرفته است.
قابيل برادرش هابيل را كشت، واى بر اين اندوه كه به فراق هابيل زيبايم گرفتار شد.»(7)
2- نمونه ديگر، در طول تاريخ عزادارى يعقوب براى يوسف(ع) و گريه يوسف(ع) است، كوتاه سخن اين كه چنان كه در قرآن در سوره يوسف آمده، برادران يوسف، او را از دست پدرش يعقوب گرفته و سپس او را در بيابان به چاه انداختند، و قافلهاى بر سر چاه آمد و يوسف را بيرون آورد، و به مصر برده و به عنوان برده فروخت و…حضرت يعقوب چهل سال به فراق يوسف گرفتار شد. قرآن از زبان او مىفرمايد: «يا اسفى على يوسف و ابيضّت عيناه من الحزن؛ وا اسفا بر يوسف! و چشمان او از اندوه سفيد شد.»(8)
امام سجاد(ع) فرمود: «يعقوب از اندوه فراق يوسف(ع) آنقدر گريست كه موى سرش سفيد شد، و كمرش خم گرديد، و ديدهاش نابينا گشت.»(9) اين مطلب از امام صادق(ع) نيز نقل شده است.(10)
يوسف (ع) نيز وقتى كه با دسيسه همسر عزيز مصر، به زندان افتاد، در زندان از اندوه فراق پدرش يعقوب به قدرى گريه كرد كه به فرموده امام صادق(ع)، زندانيان به ستوه آمدند و به او پيشنهاد كردند يا روز گريه كند يا شب، تا در يكى از اين دو وقت در آسايش باشند. يوسف اين پيشنهاد را پذيرفت.(11) عزادارى پيامبر(ص) براى حمزه و جعفر و ابراهيم
مسأله عزادارى در ميان پيامبران و اولياء ديگر نيز به طور فراوان بوده است، تا آن هنگام كه عصر پيامبر اسلام فرا رسيد، آن حضرت نيز در سوگ عزيزان، عزادارى مىكرد، و به آن دستور مىداد و به عنوان نمونه: وقتى كه حضرت حمزه(ع) عموى پيامبر(ص) در جنگ احد به شهادت رسيد، پيامبر(ص) در كنار جنازه به خون تپيدهاش بسيار گريست، و وقتى كه با همراهان به مدينه آمد، از بسيارى از خانههاى مدينه كه شهيد داده بودند صداى گريه شنيده مىشد، پيامبر(ص) به ياد حمزه(س) اشك مىريخت، و مردم را به عزادارى براى حمزه(ع) تحريك كرده و فرمود: «ولكن حمزة لابواكى له اليوم!؛ولى امروز حمزه(ع) گريه كننده ندارد.»
سعد بن معاذ و اسيد بن حضير وقتى كه اين سخن را شنيدند به زنهاى انصار گفتند: «نخست برويد حضرت فاطمه (س) را در گريه كردن براى حمزه همراهى كنيد، سپس براى شهداى خود گريه نماييد.» بانوان صدا و گريه بلند كردند، پيامبر(ص) و فاطمه(س) كه در مسجد در عزاى حمزه(ع) مجلس داشتند، بيرون آمد و پيامبر(ص) خطاب به آنها فرمود: «رحمت خدا بر شما باد، به راستى مواسات و ايثار كرديد.»(12) از آن پس، حتى تا به امروز رسم شده كه زنهاى مدينه وقتى مىخواهند براى گذشتگان خود گريه كنند، نخست به ياد حضرت حمزه(ع) گريه مىكنند.(13)
و در مورد شهادت جعفر طيّار(ع) كه در جنگ موته در سال هفتم هجرت رخ داد، پيامبر(ص) در مدينه به خانه جعفر رفت، بچهها و همسر او را نوازش داد و بسيار گريه كرد، و در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود، از خانه بيرون آمد و با حال غمبار به خانه فاطمه (س) وارد شد، شنيد گريه و نوحه فاطمه(س) براى جعفر(ع) بلند است، پيامبر(ص) فرمود: «على مثل جعفرٍ فلتبك الباكية؛ بايد بر شخصيّتى همانند جعفر هر بانوى گريه كننده بگريد.» سپس فرمود: «براى خانواده و فرزندان جعفر، غذا درست كنيد و ببريد، زيرا آنها امروز به عزادارى مشغول هستند.»(14)
پيامبر(ص) پسرى به نام ابراهيم (ع) داشت، كه در سال هشتم هجرت چشم به جهان گشود و در سال دهم در حالى كه كمتر از دو سال داشت از دنيا رفت، مادرش ماريه قبطيه بود. پيامبر(ص) در مرگ ابراهيم گريه مىكرد، شخصى عرض كرد: «تو ما را از گريه نهى مىكنى، ولى خودت گريه مىكنى؟» در پاسخ فرمود: «اين گريه نيست، بلكه علامت رحم و مهربانى است، كسى كه رحم نداشته باشد مشمول رحمت الهى نمىشود.»
پيامبر(ص) پيكر ابراهيم(ع) را به خاك سپرد، چشمانش پر از اشك شد، گريه سختى كرد، ولى فرمود: «تدمع العين، و يحزن القلب، ولانقول ما يسخط الرّب؛ چشم مىگريد و قلب پر از اندوه مىشود، ولى چيزى كه موجب خشم خدا شود نمىگوييم.»(15) گريه و مرثيه على(ع) و فاطمه(س)
وقتى كه پيامبر(ص) رحلت كرد، فاطمه زهرا(س) از اندوه فراق او، و ظلم هايى كه بر خاندانش شده بود، شب و روز گريه مىكرد و عزادارى مىنمود، و با اشعار جان سوزش ديگران را نيز به گريه و عزادارى فرا مىخواند، از گفتار و اشعار او در فراق پيامبر(ص) اين بود:
«…پدر و مادرم به فدايت! با مرگ تو چيزى قطع شد كه با مرگ ديگران قطع نشد… اگر نه اين بود كه تو مرا امر به صبر فرمودهاى، و از بىتابى نهى كردهاى، آنقدر گريه مىكردم كه اشكهاى مخزن چشمم تمام شود، و اين درد جانكاه هميشه برايم باقى، و حزن و اندوهم هميشگى و دائمى مىشد، تازه اينها در برابر مصيبت فراق تو كم بود…»(16)
الموت لاوالد يبقى ولا ولداً
هذا السّبيل الى ان لاترى احداً
هذا النّبىّ و لم يخلد لامّته
لو خلّد اللّه خلقاً قبله خلداً
للموت فينا سهامٌ غير خاطئةٍ
من فاته اليوم سهمٌ لم يفته غداً
يعنى: مرگ نه پدر و مادر باقى مىگذارد، و برنامه مرگ همچنان ادامه دارد تا همه بميرند. مرگ حتى پيامبر اسلام(ص) را براى امّتش باقى نگذاشت. اگر خداوند كسى را قبل از پيامبر(ص) باقى مىگذاشت، او را نيز باقى مىگذاشت. ناگزير همه ما آماج خطاناپذير تيرهاى مرگ قرار مىگيريم، اگر امروز هدف قرار نگرفت، فردا او را از ياد نمىبرد.»(17)
گريه حضرت زهرا(س) در فراق پيامبر(ص) بسيار جان سوز بود، در اين مدت كوتاه بعد از پيامبر(ص) هرگز كسى او را خوشحال نديد، در هر هفته دوبار دوشنبه و پنجشنبه كنار قبر شهيدان احد مىرفت و در آنجا پس از نماز و دعا گريه و عزادارى مىكرد.
محمود بن لبيد مىگويد: پس از رحلت رسول خدا(ص) فاطمه(س) را در كنار قبر شهيدان احد مىديدم او در كنار قبر حضرت حمزه(ع) توقف مىكرد، و به عزادارى مىپرداخت، در يكى از روزها به محضرش رفتم و گفتم: «اى سرور زنان، سوگند به خدا از اين سوز و گدازهاى تو بندهاى دلم پاره پاره شد.» فرمود: «سزاوار است كه گريه و عزادارى كنم، چرا كه برترين پدران، رسول خدا(ص) را از دست دادهام، آه چقدر مشتاق ديدارش هستم»، سپس اين شعر را خواند:
اذا مات يوماً ميّتٌ قلّ ذكره
و ذكر ابى مذ مات و اللّه اكثر
هرگاه روزى شخصى مرد، يادش كم مىشود، ولى سوگند به خدا از آن روز كه پدرم رحلت كرده، ياد او بيشتر شده است.»(18)
گاهى كنار قبر رسول خدا(ص) مىآمد و با اين اشعار جگر سوز، سوگوارى مىكرد:
ماذا على من شمّ تربة احمدٍ
ان لا يشمّ مدى الزّمان عواليا
صبّت علىّ مصائبٌ لو انّها
صبّت على الايّام صرن ليالياً
يعنى: «آن كسى كه بوى خوش تربت (خاك قبر) پيامبر(ص) را مىبويد، اگر در زمان طولانى، بوى خوش ديگرى نبويد چه خواهد شد؟ (يعنى همين بوى خوش تا آخر عمر براى او كافى است) آن چنان باران غم و اندوه بر جانم ريخته كه اگر به روزهاى روشن مىريخت، آن روزها شب تيره و تار مىگرديد.»(19) سابقه عزادارى براى امام حسين(ع)
عزادارى براى سوگ جان سوز امام حسين(ع) و شهيدان كربلا از عصر حضرت آدم(ع) و در ميان پيامبران و اولياء خدا همواره بوده است، دراين باره نمونهها بسيار است، و نظر شما را به چند نمونه جلب مىكنم:
1- صاحب الدّرالثمين در تفسير اين آيه: «فتلقّى آدم من ربّه كلماتٍ فتاب عليه؛ آدم از پروردگارش كلماتى دريافت داشت (و با آنها توبه كرد) خداوند توبه او را پذيرفت.»(20)
نقل نموده: آدم (ع) به ساق عرش نگاه كرد، نام پيامبر(ص) و امامان (ع) را در آن ديد، جبرئيل آن نامها را به او تلقين نمود و گفت بگو: «يا حميد بحق محمّدٍ، يا عالى بحقّ علىٍّ، يا فاطر بحقّ فاطمة، يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان.»
آدم(ع) اين نامها را به زبان آورد، همين كه نام حسين(ع) به زبانش آمد، اشكهايش جارى شد و قلبش فرو ريخت، از جبرئيل پرسيد: «علّت چيست كه وقتى نام پنجمى (حسين) بر زبانم جارى شود، قلبم شكسته شده و اشك هايم روان مىگردد؟»
جبرئيل گفت: اين پسرت دسختخوش مصيبتى مىشود كه همه مصيبتها در مقايسه با آن كوچك است. آدم پرسيد: آن مصيبت چيست؟ جبرئيل گفت: او را تشنه و تنها و غريب و بى كس مىكشند، شدت تشنگى او باعث مىشود كه بين آسمان و زمين را مانند دود مىنگرد و آسمان را نمىبيند، آب مىطلبد كسى جواب او را جز با زبان شمشيرها و شربت مرگ نمىدهد در حالى كه فرياد مىزند: «و اعطشاه! واقلّة ناصراه! آه از شدت عطش و كمى يار و ياور». سر او را مانند سر گوسفند ذبح كنند، و دشمنانش اموال و وسائل زندگيش را غارت مىنمايند، و سرهاى او و يارانش را بر سر نيزهها در شهرها و راهها مىگردانند، در حالى كه زنانشان همراه آن سرها هستند. در علم خداوند يكتا اين چنين گذشته است.
در اين هنگام آدم (ع) و جبرئيل مانند زن بچه مرده گريه و زارى كردند.(21)
2- مرحوم راوندى در خرايج از تاريخ محمد النّجار، به سندش از انس، و او از پيامبر(ص) ماجراى كشتى نوح(ع) را نقل مىكند تا اينجا كه فرمود: در آخر كار پنج ميخ باقى ماند، و نوح(ع) به دستور خداوند، آنها را در پيشاپيش كشتى نصب كرد… وقتى كه به ميخ پنجم رسيد، آن را نصب كرد، سپس بر روى آن چكش زد، نورى از آن بالا گرفت و آثار خون از آن ديده شد، جبرئيل گفت: اين خون است، آنگاه ماجراى شهادت جان سوز امام حسين(ع) را براى نوح(ع) شرح داد، در اين هنگام نوح (يا جبرئيل) قاتل حسين(ع) و ظلم كننده به او، و واگذار كننده آن حضرت به خودش را لعنت كرد.(22)
3- در ماجراى فرمان خدا به ابراهيم(ع) در مورد قربان كردن اسماعيل(ع) پس از تسليم ابراهيم در برابر فرمان خدا، سرانجام خداوند قوچى را براى ابراهيم (ع) فرستاد تا آن را به جاى اسماعيل(ع) قربانى كند. در اين راستا از حضرت رضا(ع) روايت شده خداوند به ابراهيم (ع) وحى فرمود: اى ابراهيم! محبوبترين خلق خدا در نزد تو كيست؟ ابراهيم: پروردگارا! انسانى محبوبتر از حبيبت محمّد (ص) وجود ندارد.
خداوند به او وحى كرد: آيا او (محمّد (ص)) را بيشتر دوست دارى يا خودت را؟
ابراهيم: بلكه او را بيشتر از خودم دوست دارم.
خداوند به او وحى كرد: آيا فرزند او را بيشتر دوست دارى يا فرزند خود را؟
ابراهيم: فرزند او را بيشتر دوست دارم.
خداوند فرمود: آيا ذبح فرزند او، از روى ظلم به دست دشمنانش براى قلب تو دردناكتر است، يا ذبح فرزند خودت به دست خودت در اجراى اطاعت من.
ابراهيم: پروردگارا! بلكه ذبح فرزند محمد(ص) به دست دشمنانش، براى قلبم دردناكتر است.
خداوند فرمود: اى ابراهيم! جمعى كه گمان مىكنند از امّت محمد(ص) هستند، به زودى حسين(ع) پسر محمّد(ص) را پس از او از روى ظلم و عدوان مىكشند و سرش را مانند گوسفند ذبح مىنمايند، و به اين علت سزاوار غضب و خشم من خواهند شد.
دل ابراهيم(ع) با شنيدن اين سخن به درد آمد و به سختى گريه كرد، و براى مصائب جان سوز امام حسين(ع) عزادارى و گريه نمود.(23) عزادارى پيامبر(ص) و امامان(ع)
به همين ترتيب نمونههاى ديگرى نيز در اين راستا وجود دارد كه قبل از اسلام، مسأله عزادارى براى امام حسين(ع) در ميان پيامبران مطرح بوده است. و در مورد عزادارى پيامبر اسلام و فاطمه(س) و على(ع) پيرامون مصائب امام حسين(ع) نيز روايات متعدّدى ذكر شده، و همچنين عزادارى امامان(ع) بعد از شهادت امام حسين(ع) كه باز به عنوان نمونه به چند فراز مىپردازيم:
امام سجّاد (ع) كه در جريان كربلا حضور داشت، پس از شهادت پدر، تا آخر عمر (مدت 34 سال) در موارد مختلف براى مصائب آن حضرت گريه مىكرد و سوگوارى مىنمود.
امام باقر(ع) نيز به ياد جدّش امام حسين(ع) گريه مىكرد و مجلس عزا تشكيل مىداد و حاضران را به سوگوارى و گريه براى امام حسين(ع) تحريص و تشويق مىنمود.(24)
على بن اسماعيل تميمى از پدرش نقل مىكند كه در محضر امام صادق(ع) بودم آن حضرت از سيّد حميرى (شاعر اهلبيت) خواست تا اشعارى در ذكر مصائب امام حسين(ع) بخواند. او اشعارى خواند كه آغازش اين بود.
«امرر على جدث الحسين
فقل لاعظمه الزّكيّة…
يعنى: به بدن حسين(ع) عبور كن و به استخوانهاى پاكش بگو! پيوسته از اشك چشمها سيراب خواهى شد…»
راوى گويد: ديدم اشكهاى امام صادق(ع) مانند آب نهر جارى شد، و صداى گريهاش بلند گرديد، و ناله و ندبه اهل بيتش كوچههاى مدينه را پر كرد.(25)
امام رضا(ع) نيز به طور مكرر مجلس عزاى جدّش حسين(ع) را تشكيل مىداد، و به دعبل مىفرمود: مرثيه سرايى كند به طورى كه آن بزرگوار بر اثر شنيدن ذكر مصائب امام حسين(ع) مدهوش شد، و مىفرمود: «انّ يوم الحسين اقرح جفوننا و اسيل دموعنا… فعلى مثل الحسين فليبك الباكون…؛ مصيبت روز شهادت حسين(ع) پلكهاى چشم ما را زخم كرده، و اشكهاى ما را مثل سيل روان ساخته، بايد براى مانند مصائب حسين(ع) گريه كنندگان گريه كنند.»(26)
زيارت ناحيه امام عصر(عج) كه آكنده از ذكر مصائب جان سوز امام حسين(ع) و يارانش است، نيز بيانگر عزادارى دائم آن حضرت براى مصائب جد مظلومش امام حسين(ع) است.(27) نتيجهگيرى و جمع بندى
از مطالب گذشته تا اينجا دريافتيم كه مسأله عزادارى و مسأله عزادارى امام حسين(ع) به خصوص، از همان آغاز پديدار شدن انسان همراه انسان بوده و يك موضوع فطرى و طبيعى است، و كم كم به صورت يك فرهنگ درآمده، نهايت اين كه فرهنگها گاهى ارزشى و گاهى ضد ارزشى است، بر همين اساس فرهنگ عزادارى نيز گوناگون است، و در مورد فرهنگ عزادارى امام حسين(ع)، از آغاز بنابر اين بوده كه فرهنگ ارزشى باشد، و پايه و مايه براى مبارزه با طاغوتها، و تثبيت امامت و حكومت عدالت خواهان و طرفداران حق گردد، براى وصول به اين حقيقت بايد نكات زير را مورد توجه قرار داد:
1- گريه كه عنصر اصلى عزادارى را تشكيل مىدهد، داراى انواع مختلفى است، مانند: 1- گريه تزوير و دروغ 2- گريه پشيمانى از گناه 3- گريه ذلّت و زبونى 4- گريه شوق 5 – گريه رحم و عاطفى 6- گريه از روى غم و اندوه 7- گريه فراق، اين گريهها به جز گريه نوع اول و سوم، هر كدام در جاى خود شايسته و سازنده است، بنابراين در مورد عزادارى براى امام حسين(ع) و ساير شهيدان، هرگاه گريه به عنوان ابراز عطوفت و احساسات و گريه رحم و رأفت و رقّت قلب، و همچنين گريه فراق و گريه از روى غم و اندوه باشد، يك نوع امر به معروف و نهى از منكر است، و اظهار علاقه و برقرارى رابطه عاطفى و معنوى با آرمانهاى امام حسين(ع) است، و چنين گريه و عزادارى، قطعاً موجب ارتباط و پيوند با امامان (ع) و مكتب آنها شده و باعث تحول و رشد خواهد شد.
2- در تشكيل مجلس عزادارى، طبعاً انگيزه قيام امام حسين(ع) و اهداف آن، و امور تربيتى و معارفى در كنار آن بازگو مىشود، و روشن است كه بيان و تبيين اين امور، نقش به سزايى در پاك سازى و به سازى خواهد داشت.
3- فرهنگ عزادارى، با رعايت آداب صحيح و مثبت آن – با پرهيز از هرگونه دروغ و خرافات – الهام بخش ارزشهايى همچون، صبر، جوانمردى، شجاعت، غيرت، جهاد، دفاع، ايثار و فداكارى و… است، ولى اگر با خرافات آميخته باشد، عزادارى منفى و معكوس مىگردد.
4- فرهنگ عزادارى صحيح، مىتواند روح تعاون، و انقلاب و نهضت و شورش بر ضد طاغوت و محو برنامههاى طاغوتى را احياء كند، و در فكر و عمل، بر برنامههاى باطل خط بطلان بكشد، و درخت سرمايههاى ارزشى را شكوفا سازد.
5 – فرهنگ عزادارى، نگهبان دين، و پشتوانه قوى آيين ناب بوده، و همواره عواطف را به نفع حقايق دينى به هيجان درمى آورد، و باعث نابودى بدعتها، و ترويج سنتها مىگردد و… به راستى اگر در عزادارىها اين نكات و نكات ديگر توجه عميق شود، پيوسته موجب آبيارى باغستان اسلام، و نشاط و شكوفايى در اين راستا خواهد شد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. صحيفه نور، ج 10، ص 31. 2. القاموس و المنجد واژه عزى. 3. فروع كافى، ج 3، ص 203. 4. ماجراى كشته شدن هابيل به دست قابيل، در قرآن در سوره مائده آيه 27 تا 31 آمده است. 5. تفسير قرطبى، ج 3، ص 2133. 6. بحار، ج 11، ص 228. 7. عيون اخبار الرضا (ع)، ج1، ص 243 به نقل از امام على(ع). 8. سوره يوسف، آيه 83. 9. اللهوف، ص 210. 10. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 452. 11. بحارالانوار، ج 90، ص 336. 12. اعلام الورى، ص 94، 95. 13. اسدالغابه، ج 2، ص 48. 14. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 70 ؛ بحار، ج 21، ص 63. 15. بحارالانوار، ج 22، ص 157 و 151. 16. نهج البلاغه، خطبه 235. 17. انوار البهيّه محدّث قمى، ص 41 و 42. 18. بيت الاحزان، محدث قمى، ص 227 و 228. 19. همان، ص 225. 20. سوره بقره، آيه 37. 21. بحارالانوار، ج 44، ص 245. 22. همان، ص 231 (به طور تلخيص). 23. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 209. 24. لهوف، ص 209، بحار، ج 46، ص 109. 25. الغدير، ج 2، ص 235. 26. بحارالانوار، ج 45، ص 257. 27. بحار، ج 101، ص 317 به بعد، و ص 265.
خروش امت عاشورايى و 22 بهمن
انقلاب اسلامى سر آغازش محرم بود و با كاروان محرم راه مىسپارد.در آن عاشورا كه امام خمينى(ره) در مدرسه فيضيه با آن سخنرانى تاريخى رژيم سفاك و وابسته پهلوى را به محاكمه تاريخى كشانيد و شاه را مخاطب ساخت كه: «من ميل ندارم كه يك روز اگر بخواهند تو بروى همه شكر بكنند… خدا مىداند مردم شاد بودند براى اينكه پهلوى رفت. من نمىخواهم تو اين طور باشى.» سوگنامه فيضيه و شهادت طلاب حوزه را به عاشورا پيوند داد و عاشوراى حسينى (ع) را به صحنه انقلاب آورد و آنگاه قيام خونين پانزده خرداد سال 1342 شكل گرفت و عاشورائى ديگر رخ نمودو و فرهنگ عاشورائى همچنان ادامه يافت تا هنگامى كه امام پس از 15 سال تبعيد و دورى از وطن مظفّر و پيروز به ميهن اسلامى بازگشت و اين درست روزهائى بود كه مردم در ماههاى محرم و صفر مجالس سوگوارى سالار شهيدان را برپا مىنمودند و در كوچهها و خيابانها فرياد مىكردند:
«نهضت ما حسينى است ، رهبر ما خمينى است».
و در همين ايام، فجر انقلاب دميد و نهضت اسلامى به پيروزى رسيد.
امسال نيز كه بيست و شش سال از آن تاريخ پر افتخار مىگذرد بازهم يوم اللّه بيست و دوم بهمن به محرم پيوند خورد و در آستانه ماه پيروزى خون بر شمشير قيامى ديگر با حضور يك پارچه ملّت با صلابت و عظمت بىنظير رخ نمود اين از منظر تقويم زمانى، اما از بعد معنوى، انقلاب اسلامى ماهيت عاشورائى داشت چرا كه همان شرائط عاشورائى براى كشور پديد آمده بود، سيره و سياست اموى بر كشور حاكم گشته و فساد و غارت و شكنجه و اعدام و سلطه نامشروع عمّال استكبار، ايران اسلامى را عرصه تاخت و تاز بيگانه ساخته بود. ملّت بزرگمان تحقير شده و به فرياد مظلوميتشان پاسخى داده نمىشد مگر با صفير گلولهها و غرش توپ و تانكها و تازيانه جلادان در شكنجهگاهها و چماق چماقداران شاه و در اين شرائط بود كه امت سرود كربلا را بازخوانى كرد و امام شهيدان بر مزار شهداى انقلاب در بهشت زهرا پايان حاكميت رژيم منحوس ستم شاهى را اعلام كرد و خون لالههاى خونين ميهن به دلاور مردان كربلا پيوست تا پرچم ظفر بر افراشته شد. و همين ماجرا طى هشت سال جنگ تحميلى تكرار شد و راهيان كربلا نوار سرخ عاشورائى بر پيشانى بستند و جوانان ميهن به عشق حسين(ع) و كربلا سنگرها را فتح كردند و در خاك و خون غلطيدند تا پرچم آزادى را بر افراشتند و شرق و غربى را كه به حمايت از متجاوزان بعث كمر بسته بودند تا ختم انقلاب را جشن بگيرند، به شكست و رسوائى كشاندند و همه اينها به بركت عاشورا و درسهاى محرم و مكتب سالار شهيدان و سلاح شهادت بود و تا اين روح عاشورايى بر قلبهاى فرزندان انقلاب و عاشقان حسين بن على(ع) جارى است حرارت اين قيام و قيامت مىخروشد و شعلههاى خشم مقدسش تار و پود يزيديان زمان را به آتش مىكشد چنانكه در 22 بهمن 83 بار ديگر ديديم… ديديم كه ايران يك پارچه به خروش آمد و در پاسخ به نغمه تجاوزكاران و فرياد مرگ بر آمريكا گوش جهانيان را پر كرد، اين حماسه حضور كم سابقه، ياران امام و رهبرى و پاك باختگان مكتب حسينى را شادمان ساخت و كفار را به غيض و خشم واداشت: «يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار» (سوره فتح، آيه 29).
رشد و پويائى و استوارى اين شجره طيبه بازيگران را به شگفتى وا مىدارد و كافران را به خشم و غيظ مىكشاند خشم و غيظى كه بالاخره آنان را خواهد كشت همانگونه كه شهيد مظلوم بهشتى گفت: «آمريكا! از ما عصبانى باش و از اين عصبانيت بمير.» اينكه وارثان شهيدان مىبينند درختى را كه با خون عزيزانشان آبيارى كردند استوار و سر به فلك كشيده، سرپا ايستاده و به خواست خداوند بزرگ، ثمرات شيرينتر از گذشته خواهد داد به شرط آنكه انقلاب از مسير اصلى خود منحرف نشود و اين مائده آسمانى را كفران نكنيم و افراد ناخلفى پيدا نشوند و از تجديد نظر در اصول انقلاب حرف بزنند.
بارى، ايران اسلامى در 22 بهمن 83 حماسهاى خلق كرد و آن را به محرم پيوند زد حماسهاى كه شور حسينى و عشق خمينى (ره) را با خود حمل مىكرد، اقيانوس بى كران ملّت چنان خروشيد كه دوست و دشمن را به شگفتى واداشت. نسل دوم و سوم انقلاب تصويرى از بهمن ماه 57 را مشاهده كردند و اين از شگفتىهاى تاريخ است كه با وجود همه مشكلات اين شور و عشق آگاهانه لحظهاى فرو نمىنشيند و هر روز باشكوهتر از گذشته مىدرخشد و مىخروشد. اين هم رفراندم ديگر
حضور بى سابقه آحاد ملت در صحنههاى انقلاب، بويژه آخرين راهپيمائى 22 بهمن 83 رفراندمى ديگر بود كه مرد و زن با پاى خود به خيابانها آمدند و در يك روز سرد زمستانى و زير بارش برف، شكوهمندترين حضور را به پاى صندوقهاى رأى ثبت كردند و اين بار نه با كارت رأى و در فضاى بسته كه انگ تقلّب بر آن بتوان زد بلكه با راهپيمائى بزرگ و با بانگ بلند و پاسخ مثبت به نظام و امام و رهبرى و بيعت با آرمانهاى حسينى(ع) آنچنان تو دهنى به آمريكاى جنايتكار زدند كه صداى ساعقه سايش تا به اعماق جهان رسيد و حتى در دلهاى سياه كاخ نشينيان واشنگتن و لندن و تل آويو افكند كه ديگر ياوه سرائى را بس كنند و به اين ملت دهن كجى نكنند و خيال خام توطئه و رؤياى بىتعبير سلطه را از سر بدر سازند كه ياران خمينى و عاشقان حسينى(ع) نخفتهاند…اين پيام ملت ما بود براى ماوراى مرزها، دهها ميليون ايرانى با خشم مقدّس خود فرياد زدند: «مرگ بر آمريكا» و پاسخى مناسب به ياوه سرائيهاى اخير سردمداران كفر دادند و مثلث شوم آمريكا و انگليس و اسرائيل را به زير ضربههاى كوبنده خود خرد كردند. پيام به عناصر دگر انديش
اما اين حضور يك پارچه ملت و پير و جوان و زن و مرد، پيام ديگرى نيز داشت پيام براى برخى عناصر واداده دگر انديش و احزاب و تشكلهاى داخلى ورشكسته كه در خانهها خزيدند و تاب نياوردند به خيابانها بيايند تا ببينند چگونه حرارت از جان برخاسته ملت يخهاى يأس و نوميدى ديكته شده عناصر ورشكسته و از ملت بريده را مىتواند ذوب كند! نيامدند تا رفراندم زنده را به تماشا نشينند و مردم را ببينند كه به دعوت رهبرشان و نداى تاريخى امامشان چه پاسخى مىدهند! چندى است كه برخى گروههاى منزوى شده از رفراندم حرف مىزنند، آنها كه نخواستند هم پاى ملت حركت كنند و با تحليلهاى پوچ از پشت كردن مردم به انقلاب دم مىزدند و رؤيائى ديگر در سر پروراندند، نيامدند تا وفادارى مردم را شاهد باشند كه در پاسخ به نداى انقلاب به صحنه آمدهاند. آمدند تا رأى بدهند به جمهورى اسلامى، راه امام، قانون اساسى و ولايت فقيه و حاكميت ارزشها و طرد و نفى دشمن و سلطه مجدد بيگانه. آنها كه با تحليلهاى غلط و محفلى هر از چندگاه از رفراندم حرف مىزنند مىگويند در يك فراخوان ملى از مردم نظر خواهى كنيم كه آيا به نظام اسلامى و آرمانهاى امام و رهبرى وفا دارند يا نه، به روشنى پاسخ خود را دريافت كردند، هرچند خود را به كرگوشى زده تا صداى پر طنين ملت را نشنوند!
بيست و هفتمين بهار آزادى در ميان سرما و برف و بارندگى دميد تا با نزولات آسمانى شكوفائى گلهاى زيباترى را نويد دهد كه اگر مردم بر سر عهد و پيمان خود بايستند خداوند به عهد و پيمانش وفادار است و اين انسانها هستند كه بايد از عهد شكنى بپرهيزند چنانكه در پيام آسمانىاش فرمود: «اوفوا بعهدى اوف بعهدكم و اياى فارهبون؛ (سوره بقره، آيه 40) به عهدى كه با من بستيد وفادار باشيد تا من به عهدى كه با شما كردهام وفا كنم و تنها از من بترسيد». آرى تنها از خدا بايد هراسيد، از معصيت خدا و تخلف و تجاوز، نه ازغير خدا حتى ابرقدرتها و غولهاى استكبارى. اين انسانهاى بزدل و ترسو هستند كه از مترسكهاى بشرى و جنگهاى روانى مىهراسند و از سرذلت و زبونى حرف مىزنند و دست به سوى دشمن دراز مىكنند تا دشمن بگويد: «ما در كنار شما ايستادهايم» كسانى به يارى و نجات بخشى دشمن دل مىبندند كه خدا را نشناخته و از او واهمه ندارند، به خلق و مصالح و منافع دين و ملت و ميهن پشت مىكنند و رو به دشمن مىآورند دشمنى مانند آمريكا كه در دنيا بىاعتبار شده و خود در درون به عقده حقارت گرفتار است و در كار خود درمانده شده و نمىداند به اين طوفان برخاسته از متن تودهها و ايمان و عزم راسخ آنان چه پاسخى دهد! و شگفتا كه همان عناصر واداده و از خدا و خلق بريده چشم به راه چنين دشمنى نشستهاند كه تجربهاش را در عراق و فلسطين و افغانستان و زندانهاى ابوغريب و گوانتانامو ديدهاند. اينها به لانه عنكبوت حمايت خارجى دل بسته كه سستترين خانههاست و ناشى از ضعف ايمان و حسادت و عقده حقارت است و آنگاه كه هواى نفس بر انسان حاكم شود به ريسمان پوسيده دشمن چنگ مىزند.
به هر حال، راهپيمائى 22 بهمن براى خودىها هم پيام داشت، چنانكه براى بيگانه، پاسخى مناسب بود به پيشنهاد رفراندم و نظرخواهى از مردم و مردم بار ديگر رأى خود را به تاريخ عرضه داشتند كه اين ملت رأىشان همان رأى 12 فروردين 1358 است و چيزى عوض نشده و نسل اول و دوم و سوم همچنان خواهان اسلام و جمهورى اسلامى اند نه جمهورى دموكراتيك و شعارهاى پوچى چون سكولاريسم و دموكراسى غربى و مانند آن. تهديدات دشمن و فرهنگ شهادت
آنچه تاكنون انقلاب را بيمه كرده و سرمايه پيروزيها بوده فرهنگ آسمانى شهادتطلبى است. فرهنگى كه تمدنهاى بشرى با آن بيگانه است. آنچه در مصاف با دشمن تعيين كننده بوده اين فرهنگ است. اين فرهنگ بايد زنده بماند تا اسلام را براى هميشه بيمه كند و در مصاف با استكبار جهانى كه پرچم صليب را به دست نو محافظه كاران و يانكىها داده تا به كشورهاى اسلامى هجوم آورند به فرزندان اسلام درس جهاد و فداكارى بياموزد درسى به بزرگى واقعه عاشورا، پيام پيروزى خون بر شمشير و عزت و عظمت در پرتو ايمان و مبارزه تا حاكميت مطلق حق و تحقق و عدهاى كه خداوند به مؤمنان داده است. رمز بقاى عاشورا و نهضت حسينى در گستره زمان را در همين نكته بايد كاويد «و اما ما ينفع الناس فيكمث فى الارض» (سوره رعد – آيه 17) شهادت غرامتى است كه هر ملتى كه طالب عزت و عظمت است بايد بپردازد تا شاهد آزادى را در آغوش گيرد و هر كس از مرگ ترسيد ذليل مىشود. اين به زمان خاص و جغرافياى به خصوص محدود نيست. و ما كه بيشترين حضور را در بزرگداشت عاشورا داشتهايم اينك بايد طلايه دار اين راه باشيم و پيام آن را به جهانيان برسانيم. بدعت زدايى از فرهنگ عاشورا
همچنين اجازه ندهيم روح عاشورا و محرم در لفافه ظواهر پنهان بماند، در تحليل و گفتارمان، شعر و سرود و عزادارى و آموزش به جوانانمان بياموزيم و مجال ندهيم برخى بدعتها و خرافات برگرفته از سنتهاى بيگانه و خارج از حوزه شرع و راه شريعت بنام عزادارى بر چهره نهضت الهى امام حسين(ع) سايه افكند. عزادارى سيد الشهداء بر گرفته از سيره و سنت اهل بيت(ع) است. سوگوارى در بيوت امامان سارى و جارى بوده و به نوحه و گريه و شعر و اقامه ماتم سفارش كرده و ثواب بى حساب قائل شدهاند كه آن را بايد سرمشق ساخت و از فرو افتادن در خرافات و تحريف و اكاذيب پرهيز نمود.
دشمنان ما برآنند تا از انديشه والاى تشيّع و قيام عاشورا و نهضت حسينى(ع) چهرهاى واژگونه بسازند، تصوير برخى حركات خود سرانه كه چهره خونين از عزاداران و سرشكستن ارائه مىكند به خارج صادر مىشود تا مكتب شيعه را خرافى جلوه دهند و اين ظلم به مكتب متعالى تشيع است كه شيعه نبايد در اين ظلم دشمن را يارى دهد و علماى دين و عقلاى قوم نبايد اجازه دهند اين حركات گسترش يابد و با آن برخورد كنند، استعمارگران كه توانمندى اسلام را در پرتو عاشورا ديدند و معجزه قرن را در شكستن دژهاى استكبار در رهگذر انقلاب اسلامى ايران مشاهده كردند پس از سالها مطالعه و كنگاش به اينجا رسيدند كه فرهنگ عاشورا را تحريف كنند و در اين راستا از هر توطئه و تحريف فروگذار نكردند، لذا بايد بهوش باشيم فرهنگ ناب عاشورا را پاس داريم و همانگونه كه در جريان نهضت اسلامىمان از فرهنگ عاشورا و شهادت سالار شهيدان الهام گرفتيم در تداوم آن نيز درس بياموزيم. بدانيم كه جنگ پايان نيافته و سپر نبايد از دست بيفكنيم. زمينهسازى ظهور منتقم
خون شهيدان عاشورا مىجوشد تا هر آنچه را پليدى و بيدادگرى و ستم و بى عدالتى است از بسيط خاك براندازد و با ظهور منجى عالم بشريت منتقم خون حسين بن على(ع) آخرين پايگاه سلطه و بيداد درهم كوبيده شود و مستضعفان عالم وارثان زمين گردند. زمينه سازى اين ظهور آمادگى و آگاهى است و اين به شناخت فرهنگ عاشورا پيوند دارد و فلسفه انتظار با اين تحليل معنى پيدا مىكند نه دست روى دست نهادن و شانه از بار مسئوليت خالى كردن كه نتيجه كج انديشى در مسئله انتظار است.
بارى همانگونه كه بنيانگذار نظام اسلامى در روزهاى پر التهاب نهضت به عزاداران امام حسين(ع) آموخت كه مصائب امروز اسلام را در نوحهها و سرودهاى عاشورا بگنجانند و كربلا را به روز كنند امروزه نيز كه سردمداران كفر جهانى چنگ و دندان نشان مىدهند همان سياست و سيره بايد احياء شود، در اشعار و شعارهاى عزادارى از جهاد با كفار و مهاجمان صليبى سخن گفته شود تا دشمن حساب كار خود را بكند و بداند فرزندان عاشورا آماده و هشيارند «و كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» كه شعار شيعيان است به همين معنا است. عاشورا پابهپاى زمان و در امتداد عصرها و نسلها همچنان طلايه دار نهضتها بوده و پرچمهاى انقلابها را برافراشته و هر لحظه كه روح پليد يزيديان برآشوبد فرزندان عاشورا تا روپودش را بر باد دهند و اين آمادگى و حماسه پيروزى خون بر شمشير عامل بازدارندهاى است كه به دشمن مىآموزد تجربههاى تلخ گذشته را تكرار نكند.
در يك سخن امروز خصلت پليد يزيدى در سيماى سردمداران و سياستمداران آمريكائى و متحدانش چهره نموده و نغمههاى تجاوز را به زبان مىآورند و به همين دليل فرزندان عاشورا بايد به دشمن بياموزند كه روح حماسه ساز و ستم سوز حسينى را در كالبد دارند و خشم و كينه دشمنان خدا را عبادتى بزرگ مىشمارند و شهادت را فوز عظيم مىدانند.
و با اين سلاح ستم سوز پاسخى مناسب به آنان بدهند. عزاداريهاى اين سال بايد متناسب با چنين فضائى باشد و آحاد ملت بويژه مسئولان مىبايست چنين شرائطى را درك كنند و با وحدت و انسجام زمينه براى گستاخى دشمن فراهم نسازند و پوزه دولتمردان آمريكائى را به خاك بمالند كه وعده راستين الهى كه بندگان شايستهاش را بر كافران غلبه و پيروزى دهد حتمى است: «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم» و سخن آخر اينكه: اين حضور باشكوه مردمى و وفادارى و پايدارى، مسئوليت مسئولان را چندان برابر مىكند، همه دست اندر كاران امور بايد دست به دست هم دهند و با وحدت و همدلى در خدمت به اين ملّت كه سرمايه عظيم نظامند لحظهاى درنگ نكنند. قواى سه گانه نظام هر يك به نوبه خود سهمى از اين مسئوليّت دارند. در اين خدمت رسانى از خداوند بزرگ مدد مىطلبيم.
پاورقي ها:
امام حسن (ع) و آموزههاى تربيتى
تربيت امروزه نه تنها در جوامع و خانوادههاى مسلمان مورد توجه قرار گرفته و هر پدر و مادرى آرزو مىكند كه فرزندان خود را طبق رهنمودهاى صحيح و اصول و ارزشهاى والاى انسانى و الهى تربيت نموده و در آينده فرزندى رشد يافته و كارآمد داشته باشد بلكه اهداف عالى و اخلاقى تعليم و تربيت از مهمترين دغدغههاى جهانى است.
سازمان ملل متحد در بند2 از ماده 26 اطلاعيه جهانى حقوق بشر مقرر داشته است كه: تعليم و تربيت بايد به توسعه شخصيت انسان و تقويت و احترام به حقوق بشر و آزادىهاى اساسى متوجه گردد و تفاهم و اغماض و مودت را بين كلّيه ملل و دستههاى نژادى و مذهبى به وجود آورد و موجب پيشرفت فعاليتهاى ملل متحد در راه حفظ صلح شود.(1)
موضوع اين نوشتار افزون بر اهمّيتى كه در خودمسئله تربيت وجود دارد به نقطه نظرات شخصيتى برمىگردد كه خود نمونه بارزى از يك انسان كامل و تربيت يافته در مكتب نبوى، علوى و فاطمى است و هم چنين پرورش دهنده فرزندانى است كه هر كدام به نوبه خود به عنوان اسوههاى عالى و تجلى ارزشهاى والاى انسانى در تاريخ بشر مىدرخشند. امام حسن مجتبى(ع) همان شخصيت تربيت يافته در دامان رسالت است كه پيامبر اكرم(ص) در مورد وى فرمود: حسن پسر من است ،او از من است. او نور چشم من و روشنائى قلب من مىباشد، او ميوه جان من است، او سيد و آقاى جوانان اهل بهشت است. او حجت خدا بر امت من مىباشد. دستورات او دستورات من و سخن او سخن من است، كسى كه از او پيروى كند او از من است و كسى كه با دستورات او مخالفت كند از من نيست.(2)
خصلتهاى زيبا و كمالات عالى انسانى آنچنان در وجود مقدس وى مىدرخشد كه حتى دشمنانش را نيز به اعجاب و تحسين واداشته است. ابن حجر عسقلانى از دانشمندان اهل سنت مىنويسد:
هنگامى كه حسن بن على(ع) از دنيا رفت يكى از دشمنان سرسخت آن حضرت در تشييع جنازه او گريه مىكرد. حسين بن على(ع) به او گفت: تو با آن همه اذيت و آزار و مخالفت كه در مورد برادرم روا مىداشتى باز هم گريه مىكنى؟ او گفت: انّى كنت افعل ذلك الى احلم من هذا و اشار بيده الى الجبل؛(3) من به كسى بدى مىكردم و آزارش مىدادم كه صبورتر و حليمتر از اين كوهها بود.
در مورد مقام ارجمند آن حجت الهى همين بس كه حضرت سيدالشهدا(ع) با آن عظمت و جلالت خويش در مقابل دستورات و اوامر امام حسن(ع) تسليم محض بود. امام باقر(ع) فرمود: ماكلّم الحسين بين يدى الحسن اعظاماً له؛(4) امام حسين (ع) به خاطر رعايت عظمت امام حسن(ع) هيچ گاه در مقابل سخن او حرفى نمىزد. سيره تربيتى امام حسن(ع)
در سيره تربيتى امام حسن(ع) مسائل تربيتى و نكات باريك روان شناختى قابل توجهى ديده مىشود كه مىتواند به عنوان الگو و روش صحيح تعليم و تربيت كودكان مطرح شود و بهترين فنون پرورش كودكان براى والدين و مربيان است.
بر اساس روش تربيتى امام مجتبى(ع) بعد از اين كه به زمينهها و بسترهاى مناسب در تعليم و تربيت پرداخته شد، با ايجاد ارتباط عاطفى و بكارگيرى شيوههاى صحيح تربيتى به رشد و پروش فرزندان اقدام مىشود.
در اين شيوه مسائل اساسى و ريشه دار تربيت، عوامل و نقش آفرينان در اين صحنه، شيوههاى اصلاح رفتار و جلوگيرى از لغزشها، صفات و شرائط مربيان برتر، راههاى مقابله با مشكلات و حل آنان، تربيت دينى، اهميت الگو و سرمشق، موانع و آفات تربيت، اهميت خانواده و نقش بنيادى والدين از جمله مواردى است كه مورد توجه قرار گرفته است كه برخى از آنان در اين مقاله مورد بررسى قرار مىگيرد. اهميت تربيت
انسان موجودى ترقى خواه و داراى استعداد كمال است و براى سير تكاملى خويش لازم است با پيروى از يك روش تربيتى قوى و كامل تلاش نمايد و در كنار پرورش جسم در تعالى روح خود و فرزندانش نيز كوشا باشد و گرنه ماهيت انسانىاش را از دست خواهد داد. امام حسن مجتبى(ع) در مورد اهميت تربيت معنوى و روحى مىفرمايد: «عجبت لمن يتفكّر فى مأكوله كيف لايتفكّر فى معقوله فيجنّب بطنه مايؤذيه و يودع صدره ما يرديه؛ تعجب مىكنم از فردى كه در غذاى جسمانى خود فكر مىكند (كه سالم و بهداشتى و پاكيزه باشد) اما در غذاى روح و جان خويش نمىانديشد»، در نتيجه شكم خود را از غذاهاى زيانبخش حفظ مىكند ولى برايش اهميتى ندارد كه افكار پليد و ناپسند در روان او وارد شده و وجودش را در معرض افكار پست و انحرافى قرار دهند. نقش آفرينان در تربيت
والدين:
از منظر امام حسن مجتبى(ع) پدر و مادر در شكلگيرى شخصيت فرزندان اساسىترين نقش را دارند به اين جهت آن حضرت به مردى كه در مورد خواستگاران دخترش از آن حضرت نظرخواهى مىكرد، به نقش پدر آينده و مدير خانواده اشاره كرده و فرمود: «زوّجها من رجلٍ تقّىٍ فانّه ان احبّها اكرمها و ان ابغضها لم يظلمها؛(5) براى همسرى دخترت مردى با تقوا و مؤمن برگزين، زيرا اگر او دختر ترا دوست بدارد وى را احترام خواهد كرد و اگر خوشايند او نباشد به وى ظلم نمىكند.»
همچنين آن گرامى به اهمّيت نقش مادر پرداخته و هنگامى كه بامعاويه مناظره مىكرد در مورد يكى از علل انحراف معاويه از محور حق و انحطاط اخلاقى وى از نقش مادرش هند ياد كرده و گفت: معاويه! چون مادر تو «هند» است و مادر بزرگت «نثيله» مىباشد و تو در دامن چنين زنان فرومايه و پست پرورش يافتهاى اين گونه اعمال زشت از تو سر مىزند و سعادت ما اهل بيت پيامبر(ص) در اثر تربيت در دامن مادرانى پاك و پارسا همچون خديجه و فاطمه مىباشد.(6) نقش رفيق
بدون ترديد بعد از خانواده مهمترين عاملى كه در خلق و خوى فرزندان تأثير مىگذارد رفقا و دوستان وى هستند. حضرت امام مجتبى (ع) در تربيت فرزندان خويش به نقش مهم رفيق توجه داشته و به داشتن دوستانى سالم عنايت ويژه مبذول كرده است. آن حضرت به فرزندش سفارش مىكند كه: فرزندم! با هيچ كس دوستى مكن مگر اينكه از رفت و آمد (ويژگىهاى روحى، اخلاقى و رفتارى) وى آگاه گردى، هنگامى كه دقيقاً بررسى و تحقيق نمودى و معاشرت و دوستى با او را برگزيدى، آن گاه با او بر اساس گذشت و چشم پوشى از لغزشها و يارى كردن در سختىها همراه باش!(7) مربى و معلم
حساسترين دوران رشد كودك در مراكز آموزشى و مدرسه سپرى مىشود و مربيان و معلمان با گفتار و رفتار و منش خود صفات و اخلاق روحى و روانى شان را به فرزندان منتقل مىكنند و دانشآموزان بيشترين تأثير را از اساتيد و مربيان خود مىگيرند بنابراين بخش مهمى از شخصيت فرزندان بستگى به معلمان و اساتيد وى دارد. در اين راستا امام حسن (ع) تأثير چشمگير معلمان و نقش ارزنده آنان در عرصه تربيت را ياد آور شده و آنانرا به تربيت صحيح دانش آموختهگان سفارش كرده و فرمود: كسى كه يتيم آل محمد(ص) (دانشجو و دانشآموز دينى) را سرپرستى نمايد و به جاى پدر و اولياء دلسوزش وى را تحت مراقبت خويش قرار دهد، يتيمى كه در ورطه جهل و ناآگاهى فرورفته است. چنانچه او را از جهل برهاند و امور مشتبه و به هم آميخته را براى او توضيح دهد و به تأمين نيازهاى مادى او نيز اقدام نمايد فضيلت و بلندى مقام وى (در مقايسه با ديگران ) همچون درخشش خورشيد به (سها) و ستاره كم نور است.(8) محافل عمومى و مذهبى
محافل عمومى و مذهبى از ديگر عوامل تربيت در منظر امام حسن مجتبى(ع) است. آن حضرت در گفتارى حكيمانه افزون بر نقش مجالس و كانونهاى اجتماعى در اخلاق افراد به شركت در محافل مفيد و سازنده توصيه نموده و مىفرمايد: كسى كه پيوسته به مساجد رفت و آمد داشته باشد يكى از هشت بهره را نصيب خود خواهد كرد: آشنائى با دوستان جديد، استفاده از دانشهاى نو و اطلاعات تازه و ناياب، يافتن دليل محكم و قاطع در راه هدف، رسيدن به رحمتى مورد انتظار از طرف خداوند، آموختن سخنانى كه او را از لغزش و خطاها باز مىدارد، ياد گرفتن راههاى صحيح و هدايت بخش، ترك گناه از ترس خداوند، خوددارى از معصيت به خاطر شرم از مردم و ترس از رسوائى.(9)
در اينجا به برخى از روشهاى تربيت در سيره آن حضرت مىپردازيم: الف. تحريك حسّ كمالخواهى
انسان ذاتاً شخصيت خود را دوست دارد و سعى مىكند كه با كسب كمالات محبوبيت و عزّت خود را تقويت كرده و بالا ببرد. مربيان مىتوانند با استفاده از اين خصلت و تحريك حس برترىطلبى فرزندان آنان را به سوى اهداف صحيح تربيتى هدايت كنند.
امام حسن(ع) از اين شيوه در تربيت فرزندان استفاده مىكرد. آن حضرت روزى فرزندان خود و فرزندان برادرش را دعوت كرده و در ضمن يك گفتگوى صميمى به آنان فرمود: انّكم صغار قومٍ و يوشك ان تكونوا كبار قومٍ آخرين فتعلّموا العلم فمن لم يستطع منكم ان يحفظه فليكتبه وليضعه فى بيته؛(10) همه شما كودكان اجتماع امروز هستيد و اميد است كه بزرگان جامعه فردا باشيد پس دانش تحصيل كنيد و علم بياموزيد. هر كس از شماها توانائى حفظ دانش را ندارد آن را بنويسد و در منزلش نگهدارى نمايد. ب. شناساندن الگوهاى غرب
انسان در دوران نوجوانى شديداً به دنبال الگو مىگردد و حس تقليد او را وادار مىكند تا از الگوهاى دلبخواهش تقليد نمايد. اين خواسته درونى وسيله مناسبى است كه مربيان و والدين در امر تربيت از آن بهره گيرند و الگوهاى خوب را در معرض ديد فرزندان قرار دهند و به او معرفى نمايند. امام مجتبى(ع) در سيره و سخن خويش به الگوى نيكو اشاره كرده و آنان را به پيروانش مىشناساند. آن حضرت بعد از شهادت پدر بزرگوارش به معرفى شخصيت ممتاز تاريخ، حضرت اميرالمؤمنين(ع) پرداخته و آن گرامى را به عنوان سرمشق خوبان عالم معرفى كرده و فرمود: اى مردم! در اين شب مردى از دنيا رفت كه در هيچ كار نيكى پيشينيان بر او سبقت نگرفتند و بندگان خدا در هيچ سعادتى به او نمىتوانند رسيد او به همراه پيامبر(ص) جهاد مىكرد و جان خود را فداى او مىنمود.(11)
آن حضرت در سخن ديگرى حضرت فاطمه زهرا(س) را مقتداى نيايشگران به شمار آورده و در مورد آن بانوى وارسته فرمود: ما كان اعبد من فاطمة كانت تقوم حتّى تتورّم قدماه؛(12) در دنيا شخصى عابدتر از فاطمه(س) نبود، آن بزرگوار در حالت مناجات و عبادت آنقدر روى پاهاى خود مىايستاد تا آن كه پاهاى مباركش ورم كرد. ج. شيوه حلم و خويشتن دارى
حلم و بردبارى مربيان در ارتباط با متربيان حساسيت خاصى دارد. زيرا نوجوانان و كودكان در اثر بازيگوشى و شيطنت ممكن است دچار خطاها و لغزشهائى شوند و موجبات ناراحتى بزرگترها را فراهم آورند امّا استفاده از اين شيوه مربيان را بيشتر يارى خواهد كرد. و طعم شيرين مدارا و گذشت را در آينده نزديك خواهند چشيد. اين شيوه را در رفتار امام حسن(ع) به نظاره مىنشينيم:
روزى امام حسن مجتبى(ع) سوار بر مركب خويش، در يكى از معابر مدينه عبور مىكرد. با مردى از اهل شام مواجه شد. آن مرد شامى تا حضرت را شناخت بىدرنگ به لعن و نفرين امام پرداخته و سخنان ناشايستى را نثار امام كرد. حضرت امام مجتبى(ع) در همان حال با كمال خونسردى و بردبارى تمام سخنان زشت و دشنامهاى نارواى او را با سكوت و صبر تحمّل كرد و خشم خود را فرو مىبرد. تا اين كه مرد شامى عقده دل را خالى كرده و خاموش شد. در آن لحظه پيشواى دوم شيعيان با سلام بر آن مرد، سكوت آن چند لحظه خاموشى را شكسته و با لبخندى مليح كه حاكى از صفاى دل آن جناب بود و در حالى كه مهر و عاطفه و محبت در چشمان نافذ و سيماى نورانى اش موج مىزد لب به سخن گشوده و به آرامى فرمود: اى مرد! گمان مىكنم كه در اين شهر غريب باشى و شايد هم مرا به اشتباه گرفتهاى؟ حالا اگر از ما رضايت بطلبى از تو راضى مىشويم و اگر چيزى از ما بخواهى، به تو مىبخشيم، اگر راه گم كردهاى راهنماييت مىكنيم، اگر گرسنهاى تو را سير مىنمائيم، اگر لباس ندارى تو را مىپوشانيم، اگر نيازمندى تو را غنى مىكنيم، اگر از جائى رانده شده يا فرارى هستى تو را پناه مىدهيم اگر خواستهاى دارى بر مىآوريم، اگر توشه سفرت را پيش ما آورى و مهمان ما باشى براى تو بهتر است و تا هنگام رفتن از تو پذيرائى مىكنيم. چون كه خانه ما وسيع و امكانات مهمان نوازىمان فراهم است.
آن مرد وقتى با اين برخورد كريمانه حضرت مواجه شد و سخنان شيوا و دلنشين آن بزرگوار را شنيد، آرام آرام احساس كرد كه ناراحتى خاصى در درون وجدانش او را مىآزارد. آثار شرم و حيا بر صورتش ظاهر شده و پيش از آن كه سخنى بگويد، اشك ندامت بر گونههايش لغزيد و بالحنى خاضعانه و مؤدبانه عرضه داشت: شهادت مىدهم كه تو خليفه خداوند بر روى زمين هستى، خداوند داناتر است كه رسالتش را در كدام خانواده قرار دهد: اللّه اعلم حيث يجعل رسالته؛ تا اين لحظه شما و پدرتان منفورترين خلق خدا نزد من بوديد و اكنون شمارا محبوبترين فرد روى زمين مىدانم. آن گاه به همراه امام حسن(ع) راهى خانه آن حضرت شد و تا روزى كه در مدينه بود در مهمانسراى حضرت پذيرائى مىشد. بعد از آن واقعه در رديف دوستان و ارادتمندان خاص اهل بيت (ع) قرار گرفت.(13) د. شيوههاى رفتارى
والدين و مربيان مهمترين آموزههاى تربيتى را مىتوانند با اعمال شايسته خويش در وجود فرزندان پديد آورند. زيرا آموزههاى رفتارى بطور غير مستقيم و ناخود آگاه در نهاد نونهالان تأثير مىگذارد. اگر آنان فقط به گفتارها و توصيههاى خالى از عمل بسنده كنند ممكن است كودكان در دل خود اين ابيات را زمزمه كنند كه:
پندم چه دهى نخست خود را
محكم كمرى زپند بربند
چون خود نكنى چنان كه گويى
پند تو بود دروغ و ترفند
با مرورى كوتاه به سيره عملى امام مجتبى(ع) بهرهگيرى از اين شيوه را بالعيان مشاهده خواهيم كرد كه تمام كمالات اخلاقى و معنوى و انسانى در سراسر زندگى آن حضرت به چشم مىخورد. عفو و گذشت، حلم و بردبارى، تواضع و فروتنى، عبادت و راز و نياز كرامت و بخشش و ساير خصلتهاى ويژه انسانى در زندگى آن حضرت مشهود است. نمونهاى از سيره عملى آن حضرت را با هم بخوانيم:
يكى از غلامان خدمتگزار حضرت امام حسن(ع) مرتكب جنايتى شد كه سزاوار كيفر بود. حضرت دستور داد تا وى را تنبيه نمايند. غلام خطاكار در آن لحظه پيشدستى كرد و خطاب به امام (ع) اين آيه را قرائت نمود: و العافين عن النّاس؛انسانهاى وارسته از خطاى گنهكاران عفو مىكنند. حضرت فرمود: بخشيدم. غلام ادامه داد و اللّه يحبّ المحسنين؛ خداوند نيكوكاران را دوست دارد. امام فرمود: ترا در راه خدا آزاد كردم.(14) ه. تشويق
از موفقترين شيوههاى تربيتى تشويق و ترغيب افراد است. اين شيوه علاوه بر اينكه محركى بسيار قوى در تغيير رفتار به سوى اهداف مطلوب تربيتى است در شكوفا سازى و استعدادهاى درخشان و نهفته انسانى نقش فوق العادهاى دارد. تجربه نشان داده است كه تشويق مناسب و بجا مىتواند نهفتهترين استعدادهاى درونى كودكان و نوجوانان را زنده كرده و در مرحله پيشرفت و سازندگى قرار دهد و آنان را در رسيدن به اهداف مهم و حياتى و كمالات قوى دل و استوار سازد. نقل دو روايت از امام حسن(ع) اهميت به نقش تشويق را در سيره آن بزرگوار روشن مىكند:
1- انس بن مالك مىگويد: يكى از كنيزان امام حسن(ع) شاخه گلى را به حضور آن حضرت هديه نمود، امام حسن(ع) آن شاخه گل را با كمال ميل پذيرفته و به او فرمود: ترا در راه خدا آزاد كردم. من به عنوان اعتراض گفتم: در مقابل اهداء يك شاخه گل او را آزاد كردى؟ امام فرمود: خداوند در قرآن به ما چنين ياد داده و فرموده است: «اذا حيّيتم بتحيّةٍ فحيّوا باحسن منها؛ هرگاه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آنرا بهتر از آن بدهيد» سپس فرمود: پاسخ بهتر همان آزاد كردن اوست.»(15)
2- روزى آن حضرت غلام جوانى را ديد كه ظرف غذائى در پيش دارد او لقمهاى از آن مىخورد و لقمه ديگر را به سگى كه نزديك او نشسته بود مىداد. امام حسن(ع) پرسيد:چرا چنين مىكنى؟ پسر نوجوان پاسخ داد: من خجالت مىكشم كه خودم غذا بخورم و اين سگ گرسنه بماند. حضرت مجتبى(ع) خواست كه به اين غلام مهربان پاداشى نيكو عنايت كند به اين جهت او را به خاطر اين عمل نيك، از مولايش خريد و آزاد كرد و باغى را كه در آن كار مىكرد خريده و به او بخشيد.(16) و. ورزش و تفريح
در امر تربيت توجه به شادى سالم و روحيه بخش و حركات نشاط آفرين جايگاه ويژه دارد. چرا كه تفريح و ورزش كودكان و نوجوانان را پرتوان، فعال و نيرومند مىسازد و افرادى كه با نشاط باشند آموزههاى اخلاقى و كمالات را بهتر مىپذيرند. اساساً تربيت يافتگان مكتب حيات بخش اسلام بايد شاداب و روحيههاى قوى داشته باشند. امام مجتبى(ع) يكى از ويژگىهاى مؤمنين را پرنشاط بودن آنان مىداند و مىفرمايد: از ويژگىهاى انسانهاى با ايمان، شادى و نشاط داشتن در مسير هدايت و خوددارى از شهوات است.(17)
اين روحيه در والدين و كسانى كه امر تربيت را به عهده دارند به مراتب بايد بيشتر رعايت شود، زيرا كودكان دوست دارند شاد و خندان باشند و از والدين و معلمان عبوس و گرفته در رنج و عذابند.
چون وانمىكنى گرهى خود گره نباش
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نيست
براى تربيت فرزندانى پرنشاط و داراى روح و جسمى سالم شايسته است كه مربيان و والدين خود از چنين صفاتى برخوردار باشند. در اين زمينه نبايد از نقش ورزش غافل بود. در سيره امام حسن(ع) ورزش از روشهاى تفريح، سرگرمى و تقويت جسم و روح و بالاخره از عوامل رشد و تربيت محسوب مىشود آن حضرت ضمن شركت در ورزشهاى تربيتى و تفريحى از پرورش روحى و معنوى نيز غافل نبود. عاصم بن ضمره مىگويد: روزى به همراه حسن بن على(ع) براى گردش و تفريح به ساحل فرات رفته بوديم، عصر آن روز در حالى كه روزه بوديم آب صاف و زلال فرات، روى سنگها و شنها موج مىزد و تمام اشياء داخل آب در مقابل چشمان ما خودنمايى مىكردند. حسن بن على(ع) گفت: اگر لباس شنا داشتم داخل آب مىشدم و آب تنى مىكردم. گفتم: من دارم و آن را در اختيار شما مىگذارم. فرمود: پس خودت چه مىپوشى؟ گفتم: من همين طورى به داخل آب مىروم. فرمود: اين همان كارى است كه من اصلاً دوست ندارم و خوشم نمىآيد. از رسول خدا(ص) شنيدم كه مىفرمود: در داخل آب موجودات زندهاى است كه بايد از آنها شرم كنيد و به احترام آنان بدون پوشش مناسب به داخل آب نرويد.(18) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. تربيت اسلامى، كتاب دوم، ص 204. 2. و اماالحسن (ع) فانه ابنى و ولدى، و منى و قرة عينى و ضياء قلبى و ثمرة فؤادى و هو سيد شباب اهل الجنه و حجة اللّه على الامه، امره امرى و قوله قولى، من تبعه فانه منى و من عصاه فليس منى. بحار الانوار، ج 28، ص 39. 3. تهذيب التهذيب، ج 2، ص 259. 4. المناقب، ج 3، ص 401. 5. مكارم الاخلاق، ص 233. 6. احتجاج طبرسى، ج 1، ص 282. 7. تحف العقول، ص 233. 8. منية المريد، ص 33. 9. تحف العقول، ص 235. 10. ترجمة الامام الحسن (ع)، ص 167. 11. مسند احمد، ج 1، ص 200. 12. بحارالانوار، ج 43، ص 75. 13. مناقب، ج 3، ص 19. 14. بحارالانوار، ج 43، ص 342. 15. جلوه هائى از نور قرآن، ص 27. 16. البداية و النهايه، ج 8، ص 38. 17. اعلام الدين، ص 137. 18. مسند امام مجتبى(ع)، ص 797.
افشاى مفاسد معاويه و يزيد در سخنان امام حسين
هر نهضت و قيامى نياز به مقدماتى دارد، مخصوصاً قيامهايى كه منجر به برخورد نظامى و قتل و كشتار مىشود. از مهمترين عامل و مقدّمه هر انقلاب و قيام كه نقش كليدى دارد، آگاهى دهى و اطلاع رسانى است، آگاهى دادن از چهره واقعى دشمنان، آگاهى دادن از اهداف قيام.
امام حسين(ع) سالها قبل از قيام عاشورا يكى از مسائلى كه سخت بر آن تكيه و پافشارى نمود افشاگرى عليه چهره فاسد و نقاب دار معاويه و همين طور بيان رسوائىها و مفاسد يزيد ملعون بود، آنچه پيش رو داريد، نگاهى است گذرا به افشاگريهاى آن حضرت عليه معاويه و يزيد .
الف: افشاگرى عليه معاويه
1- افشاى چهره معاويه و همراهان در جنگ صفين
در يكى از روزهاى جنگ صفّين طراحان شام، از جمله معاويه به فكر نفوذ در خاندان عترت افتادند. عبداللّه عمر براى امام حسين(ع) پيغام ملاقات فرستاد، وقتى در گوشهاى از ميدان بسوى او رفت، پسر عمر گفت: من براى جنگ با تو نيامدم، مىخواهم تو را نصيحت كنم، امام حسين(ع) فرمود: چه نصيحتى دارى؟ گفت: قريش از پدرت اطاعت نمىكنند، آيا تو مىتوانى با على(ع) مخالفت كنى و او را بر كنار سازى تا ما همه تو را به عنوان رهبر جامعه اسلامى برگزينيم؟!
حضرت، از اين سخنان برآشفت و فرمود: «سوگند بخدا! هرگز من به خدا، و پيامبر خدا(ص) و جانشين رسول خدا (ص) كافر نمىگردم…
گم شو، واى بر تو از شيطان متكبّر به تحقيق كه شيطان اعمال زشت تو را زينت داده و تو را فريفته است تا آنكه تو را از دين اسلام خارج ساخته كه از قاسطين اطاعت كنى و معاويه اين مرد خارج شده از دين را يارى دهى.
همواره معاويه و پدرش ابوسفيان با رسول خدا و مسلمانان در جنگ بودند و از دشمنانشان بحساب مىآمدند.
سوگند بخدا! كه آن دو مسلمان نشدند بلكه از روى ترس و طمع تسليم گرديدند، پس امروز تو بى سرزنشى از وجدان، جنگ مىكنى، و به ميدان جنگ مىآيى تا به زنان شامى دسترسى پيدا كنى، پس اندك زمانى لذّت ببر، كه من از خداوند عزيز و بزرگ اميدوارم به زودى تو را بكشد»(1)
وقتى عبداللّه بن عمر گزارش سخنان امام حسين(ع) را به معاويه داد معاويه گفت: حسين فرزند همان پدر است فريب تو را نمىخورد. 2- افشاگرى بعد از شهادت حجر:
پس از آنكه معاويه جمعى از ياران اميرمؤمنان(ع) همراه با حجربن عدى را به شهادت رساند، همان سال به سفر حج رفت.
در مجلسى با حضرت اباعبداللّه(ع) ملاقات نمود با غرورى خاص گفت: «اى اباعبداللّه! آيا اين خبر به تو رسيد كه ما با حجر و ياران او كه شيعيان پدرت بودند چه كرديم؟
امام پرسيد: چه كرديد؟ معاويه گفت: پس از آنكه آنها را كشتيم، آنها را كفن كرديم، و بر جنازهشان نماز ميّت خوانديم.
حضرت فرمود:«اى معاويه! اين گروه در روز رستاخيز با تو مخاصمه خواهند كرد. بخدا سوگند! اگر ما به ياران تو تسلّط مىيافتيم نه آنها را كفن مىكرديم و نه بر آنان نماز مىخوانديم.
اى معاويه! بمن خبر رسيده است كه تو به پدر من ناسزا مىگويى و عليه او اقدام مىكنى و يا عيبجوئى بنى هاشم را مورد تعرّض قرار مىدهى، اى معاويه اگر چنين مىكنى پس به نفس خويش بازنگر و آن را با حق و واقعيتها ارزيابى كن، اگر عيبهاى بزرگ را در آن نيابى بى عيب هم نيستى، درست است كه ما با تو دشمنى داريم.
سپس از غير كمان خود تير رها مىكنى و به هدفى كه ديگران برايت تعيين كردهاند نشانه مىروى، تو از پايگاه نزديك به دشمنى و عداوت ما برخاستهاى.
سوگند بخدا! تو از مردى (عمر و عاص) اطاعت مىكنى كه نه در اسلام سابقهاى دارد، و نه نفاق او تازگى خواهد داشت، و نه رأى تو را خواهد داشت، اى معاويه! نگاهى به خويشتن بيانداز و اين منافق را رها كن.»(2) 3- افشاى سياستهاى معاويه
معاويه با اينكه قرار داد نامه صلح امضاء كرد و پذيرفت كه حكومت را پس از خود به شوراى مسلمين واگذارد، و آن را بصورت موروثى در نياورد، در اواخر زندگانى خود خيانت كرد و تصميم گرفت براى ولايت عهدى يزيد از مسلمانان بيعت بگيرد.
روزى امام حسين(ع) را به مجلس عمومى خود طلبيد و اظهار كرد با يزيد بيعت كند امام بپاخاست و خطابهاى ايراد كرد و فرمود: … اى معاويه! آنچه درباره كمالات يزيد و لياقت وى براى امّت محمّد(ص) بر شمردى شنيديم، قصد دارى طورى به مردم وانمود كنى كه گويا فرد ناشناختهاى را توصيف مىكنى، يا فرد غائبى را معرّفى مىكنى و يا از كسى سخن مىگويى كه گويا تو درباره او علم و اطلاع مخصوصى دارى، در حالى كه يزيد ماهيّت خود را آشكار كرده و موقعيّت (سياسىو اجتماعى و اخلاقى) خودش را شناسانده است.
از يزيد آنگونه كه هست سخن بگو! از سگ بازيش بگو، در آن هنگام كه سگهاى درنده را بجان هم مىاندازد، از كبوتر بازيش بگو، كه كبوتران را در بلند پروازى به مسابقه وامىدارد. از بوالهوسى و عياشى او بگو كه كنيزكان را به رقص و آواز وا مىدارد. از خوشگذرانيش بگو كه از ساز و آواز خوشحال و سرمست مىشود.
آنچه در پيش گرفتى كنار بگذار، آيا گناهانى كه تاكنون درباره اين امّت بر دوش خود بار كردهاى ترا كافى نيست؟
بخدا سوگند! تو آنقدر از روش باطل و ستمگرانه خود و ادامه تجاوز و ظلم دست بر نداشتى تا كاسههاى صبر مردم لبريز گرديد، اينك بين مرگ و تو بيش از يك چشم بر هم زدن فرصتى باقى نيست پس بسوى عملى بشتاب كه براى روز رستاخيز و حضور همگان مفيد باشد، روزيكه گريز گاهى در آن نيست. اى معاويه! ترا مىبينم كه پس از اين اعمال ننگين متعرّض ما مىشوى، و ما را از ميراث پدران خود منع مىكنى.
بخدا سوگند! ما وارث پيامبر هستيم، ولى تو همان دلائل را پيش مىكشى كه به هنگام مرگ رسول خدا(ص) پيش كشيدند، و ناگزير مردم هم آن را پذيرفتند، و از روى ايمان بدان گردن نهادند آرى عذرها تراشيديد و آنچه خواستيد انجام داديد، و آنگاه گفتيد: «اين چنين بود و اين چنين هم خواهد بود» تا سرانجام از يك راه باورنكردنى كار بدست تو افتاد، اينجاست كه صاحبان بصيرت بايد عبرت بگيرند، تو براى توجيه كارهايت از عنوان صحابهاى پيامبر استفاده كردى…
معاويه! تو چگونه مصاحبت كسى (همچون عمرو عاص) را پذيرفتهاى كه نه صحابى بودنش قابل اعتماد است و نه دين و خويشاونديش مورد اطمينان؟
تو مىخواهى لباس شك و ترديد بر اندام مردم پوشانى تا ديگران از لذّتهاى دنيا كامياب شوند، و شقاوت آخرت نصيب تو گردد، اين همان خسران آشكار و ضرر واضح و روشن است.(3) 4- سخنرانى افشاگرانه در منى
امام حسين(ع) در اواخر زندگى معاويه كه خيانت به صلحنامه با امام حسن(ع) را آشكارا مطرح و براى يزيد بيعت مىگرفت، به حج رفت و در «منى» مردان و زنان بنى هاشم و دوستان و ياران خود را جمع و به پاخاست و به افشاى سياستهاى شيطانى معاويه پرداخت و چنين فرمود:
«امّا بعد فانّ هذا الطاغيه قد فعل بنا و شيعتنا ما قد رأيتم و علمتم و شهدتم…؛ آنچه را كه اين مرد سركش (معاويه) بر ما و شيعيان ما روا داشته مىنگريد و شاهديد، اينك مىخواهم مطلبى را از شما بپرسم اگر راست گفتم تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم تكذيب نماييد.
سخنانم را بشنويد و حرفهايم را بنويسيد، آنگاه به شهرها و قبيلههاى خودتان باز گرديد و آنچه در حقّ ما ميدانيد به دوستان صميمى و افراد مورد اطمينان خود بگوييد.
من اعلان خطر مىكنم از اينكه اين مطلب كهنه شده و از هم بپاشد، و حق از بين برود، گرچه «خداوند نورش را گسترش خواهد داد و گرچه كافران آنرا نپسندند.»(4)
شما را به خدا سوگند! آيا مىدانيد كه على بن ابى طالب برادر پيامبر(ص) بود؟ در آن هنگام كه رسول خدا مسلمانان را با يكديگر برادر كرد ميان خود و پدرم پيمان برادرى بست و فرمود: «در دنيا و آخرت تو برادر منى، و من برادر تو هستم»…شما را بخدا! اى مردم آيا مىدانيد كه رسول خدا(ص) على بن ابى طالب را در روز غدير به جانشينى خود منصوب كرد، و مردم را به ولايت او فرا خواند…آيا مىدانيد رسول خدا(ص) در آخرين خطبه خود فرمود:«من دو چيز سنگين و گران قيمت در ميان شما نهادم اين دو چيز كتاب خدا و اهل بيت من است، بر آنها چنگ بزنيد و تمسّك جوئيد تا گمراه نگرديد.»(5) 5 – سخنرانى ديگر در منى
حضرت اباعبداللّه (ع) به ميزان تحرّكات سياسى بنى اميّه و شخص معاويه در روزهاى آخر زندگى، به تبليغات گستردهاى در مدينه، در سفر حج دست زد.
«… شما مصيبت بارترين مردم هستيد، زيرا از مسئوليّتها عالمانه و آگاهانه دست كشيديد و علّت همه گرفتاريها آن است كه زمام امور و اجراى احكام بايد بدست علماى الهى باشد كه در رعايت حلال و حرام خدا امين هستند، ولى اين مقام و منزلت از شما سلب شده است چرا كه از محور حق پراكنده شديد، و با وجود دلائل روشن در سنّت پيامبر(ص) اختلاف كرديد، اگر بر رنجها و آزارها شكيبايى داشتيد، و سختيهاى راه خدا را تحمّل مىكرديد اجراء امور دين خدا بدست شما مىافتاد، ولكن شما ستمگران را در مقام و منزلت خود جايگزين ساختيد و امور دين خدا را بدست آنان سپرديد، و آنان به اشتباه عمل مىكنند، و در شهوات خود گام برمىدارند و بر شما مسلّط شدند.
چون شما از مرگ فرار كرديد، و عاشقانه به زندگى گذرا، دل نهاديد، و ضعيفان و بىنوايان را بدست ستمگران سپرديد تا برخى را برده و مقهور خود ساختند، و برخى را براى لقمه نانى بيچاره و ناتوان كردند، ستمگران در ملك خدا، طبق ميل و خواست خودگام برميدارند، و با تمايلات خود راه پستى و مذمّت را هموار مىسازند، از اشرار پست فطرى پيروى مىكنند، و جسورانه در مقابل خداى متعال مىايستند، در هر شهرى بر فراز منبر گويندهاى دارند كه فرياد ميزند، و با صداى بلند سخن مىگويد.
زمين در تسلّط كامل آنان است، و دستشان از هر جهت باز و گشوده است، مردم بردگان آنانند آنگونه كه هر دستى بر سر آنان كوبيده شود قادر به دفاع نيستند.
گروهى از اين جبّاران كينه توز، سخت بر بينوايان چيره گشتهاند، و گروهى فرمانروايانى هستند كه نه خدا را مىشناسند، و نه روز معاد را باور دارند.
در شگفتم!! و چرا در شگفت نباشم؟! كه زمين را مردى حيلهگر و مكّار و فردى تيره روز، تصرّف كرده و بار مسئوليّت مؤمنين را كسى بدوش كشيده كه هرگز به آنان رحم نمىكند، خدا در اين نزاعى كه بين ما و او درگرفته، بهترين حاكم است، و در نبرد ما با او، قضاوت خواهد كرد…»(6) 6- نامه هشدار دهنده به معاويه:
«…هان اى معاويه! آيا تو آنكس نيستى كه حجر كندى را كشتى؟ و مردم نمازگزار و پرهيزكار را كه ظلم و بدعت را نمىپسنديدند؟ و در امر دين از سرزنش كسى نمىترسيدند؟ تو با ظلم و ستم آنها را كشتى با اينكه سوگندهاى فراوان خوردى عهد و پيمان استوار نمودى كه آنها را نمىكشى، بى آنكه در ملك تو فتنهاى پديد آورند، يا دشمنى آغاز كنند.
هان اى معاويه، آيا تو همان نيستى كه عمر و بن حمق خزاعى صحابى رسول خداى را كشتى؟ آن مرد صالح كه عبادت اندامش را لاغر و رخسارش را زرد نموده بود، آنهم بعد از زمانى كه خط امان دادى، و بعهد خداى محكم نمودى، با آن ميثاق و پيمان كه اگر مرغى را عطا مىكردى از فراز كوههاى بلند بنزد تو مىآمد، آنگاه بر خدا جرئت كردى، و عهد خداى را كوچك شمردى و بى جرم و جنايت او را كشتى.
آيا تو همان نيستى كه زياد بن سميّه را كه از عبدى از بنى ثقيف متولّد شد با خود برادر خواندى؟ و او را پسر ابوسفيان شمردى؟ و حال آنكه رسول خدا(ص) فرمود: «مولود منسوب بفراش است و بهره زناكار سنگ است».
تو به مصلحت خويش سنّت رسول خداى را پشت پا زدى، و پسر عبيد را برادر گفتى، و بحكومت عراقين فرستادى، تا دست و پاى مسلمانان را قطع كرد، و چشمهاى ايشان را به آهن گداخته نابينا نمود و بدنهاى ايشان را بر شاخههاى درخت خرما آويزان كرد.
گويا از اين امّت نبودى، و اين امّت را با تو هيچ نسبتى نبود.
آيا تو آنكس نيستى كه زياد بن ابيه براى تو نوشت مردم حضرميين بر دين على هستند، و تو دستور دادى كه از آنان كه بر دين على ميروند يك تن زنده مگذار، و او همگان را كشت و مثله كرد و حال آنكه سوگند به خداى على(ع) بحكم اسلام تو و پدرت را بايد دستخوش شمشير مىساخت.
و امروز به بهانه همان دين، غصب مسند خلافت كردى و گرنه شرف تو و پدرت آن بود كه زمستان و تابستان دنبال شتران كاسبى مىكرديد…
من هيچ فتنهاى را در اين امّت بزرگتر از خلافت و حكومت تو نمىدانم و از براى خود و دين خويش و امّت محمّد (ص) هيچ سودى برتر از آن نمىدانم كه با تو جهاد كنم…
قسم بجان خودم كه تو به هيچ عهدى و شرطى وفا نكردى، و مسلمانان را بعد از عهد و پيمان و صلح و سوگند كشتى بى آنكه با تو مبارزهاى كنند و نبردى آغاز نمايند، و جرم و گناه ايشان جز ذكر فضايل ما و تعظيم حقوق ما نبود، پس كشتى ايشان را از بيم آنكه مبادا هلاك شوى و ايشان زنده بمانند يا بميرند و حرارت تيغ تيز تو را نچشند.
بدان اى معاويه كه روز حساب مىآيد و هنگام قصاص فرا مىرسد، بدان كه خداى را كتابيست كه اعمال كوچك و بزرگ را فرو گذار نكرده و تمام اعمال در آن ثبت است و خداوند فراموش نمىكند كه مردم را به بهتان گرفتى، و دوستان خدا را به تهمت زدى و جماعتى را كشتى و گروهى را از خانهها و شهرهاى خود بيرون كردى و از براى پسرت يزيد كه جوانى شراب خوار و سگ باز بود، از مردم بيعت گرفتى…»(7) 7- نامه اعتراض آميز
بعد از آنكه معاويه براى يزيد از مردم بيعت گرفت، حضرت در نامه اعتراضآميز و افشاگرانه، نوشت: «اى معاويه پسرت را جانشين خود قرار دادى، او نوجوانى است كه شراب مىخورد، و با سگها بازى مىكند، توبه امانت الهى خيانت كردى و مردم را آلوده ساختى، و پندهاى پروردگارت را نپذيرفتى، چگونه ممكن است رهبرى امّت محمّد(ص) را كسى بر عهده گيرد كه شراب مىخورد؟ و با فاسقهاى شرور زمان، مست كننده مىنوشد، شرابخوار بر يك درهم پول امين نمىباشد، چگونه رهبر امّت اسلامى خواهد شد؟
معاويه! بزودى با اعمال خود وارد قيامت خواهى شد كه ديگر دفتر توبه بسته خواهد بود»(8) ب: افشاگرى عليه يزيد
بعد از مرگ معاويه، سران بنى اميّه يزيد را بر تخت حكومت نشاندند و فشار سياسى بر مخالفان مخصوصاً شخص امام حسين(ع) را آغاز كردند.
يزيد نامهاى به «وليد بن عتبه» فرماندار مدينه نوشت و تأكيد كرد كه از امام حسين(ع) بيعت بگيرد. وى در حالى كه مروان بن حكم يهودى زاده در كنارش قرار داشت امام را طلبيد و دستور يزيد را ابلاغ كرد.
امام فرمود: اين مسئله يك موضوع اجتماعى و عمومى است بايد در ميان عموم مردم طرح شود، مهلتى دهيد تا فردا به شما پاسخ بگويم.
مروان به فرماندار مدينه گفت: او را زندانى كن اگر از دست ما برود ديگر بيعت نخواهد كرد يا گردن او را بزن. امام حسين(ع) فرمود: «اى امير! مائيم خاندان نبوّت و معدن رسالت، در خاندان ما محل رفت و آمد فرشتگان و محل نزول رحمت خداست. خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نمود، و تا آخر نيز همگام با ما خاندان به پيش خواهد برد.امّا يزيد مردى شرابخوار است كه دستش به خون افراد بيگناه آلوده است، او شخصى است كه دستورات الهى را درهم شكسته و در مقابل چشم مردم مرتكب فسق و فجور مىگردد، آيا رواست شخصى همچون من با آن سوابق درخشان و اصالت خانوادگى با چنين مردى فاسق بيعت كند؟…»(9) پاسخ افشاگرانه به شعارهاى يزيد
طرّاحان سياسى بنى اميّه پس از مرگ معاويه مىخواستند با تهاجم تبليغاتى چهره مطلوبى از يزيد نشان دهند، يزيد را واداشتند تا اشعارى در مدح و ستايش بنى هاشم و ارزش صلح و سازش بسرايد و آن را در شهر مدينه در ميان قريش و بنى هاشم پخش كردند وقتى آن اشعار بدست امام حسين(ع) رسيد اينگونه پاسخ داد: «بنام خداوند بخشنده مهربان، پس اگر به تو دروغ مىگويند به آنان بگو، من رفتارى دارم و شما نيز رفتار خودتان را داريد، شما از رفتار من بيزار و من نيز از رفتار شما بيزارم.»(10)
اين جملات اشاره به آن دارد كه شعارهاى يزيد كذب و خلاف واقع است و هرگز باعث خوشبينى حسين(ع) به او و خاندان بنى اميّه نخواهد شد.
از آنچه بيان شد بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه علما و آن كسانى كه مردم به آنها به عنوان رهبران جامعه چشم دوختهاند، وظيفه دارند در مقابل ستمگران و بدعتگزاران و منحرفان، قد علم كنند و حداقل عكس العملى كه بايد نشان دهند اين است كه جنايات و بدعتها و انحرافات آنها را در هر زمانى كه فرصت مىيابند بيان كنند.
امام حسين(ع) با اينكه در حال صلح بامعاويه بسر مىبرد، (بجهت احترام به پيمان صلح برادر و امامش حسن مجتبى(ع)) با اين حال در بيان واقعيات و شناساندن چهره پليد معاويه و فرزندش يزيد هرگز و لحظه كوتاهى نكرد هر جا زمينه را مناسب ديد، با نامه و خطابه، در جلسات عادّى،…افشاگرى كرد و زمينه قيام عاشورا آماده نمود.
و امروزه در مقابل جنايات استكبار جهانى و صهيونيست بين الملل، و منحرفان و وابستگان داخلى آنها، دانشمندان و علما مسئوليت سنگينى دارند، و بايد حسين گونه در شناسائى چهره آنها و بيان جنايات آنان بكوشند چرا كه خود امام حسين(ع) فرمود: «فلكم فىّ اسوةٌ؛ براى شما در رفتار من الگو است.»(11) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. فتوح ابن اعثم كوفى، ج 3، ص 35، و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، محمد دشتى، ص 357 – 358. 2. بحارالانوار، ج 44، ص 129، حديث 19 – تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 213. وسائل الشيعه، ج 2، ص 704، حديث 3. 3. تاريخ طبرى، ج 3، ص 248، الغدير، ج 10، ص 248 ؛ فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، همان، ص 256 – 257. 4. سوره صف، آيه 7. 5. الغدير، ج 1،ص 198، بحارالانوار، ج 33، ص 182 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 258 – 261. 6. تحف العقول، ص 168، بحارالانوار، ج 100، ص 79، حديث 37 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 268. 7. رجال كشى، ص 23، بحارالانوار، ج 44، ص 212 حديث 9 و فرهنگ سخنان،همان، ص 363 و 364. 8. همان، ص 362 و دعائم الاسلام، ج 2، ص 133، حديث 468. 9. فتوح ابن اعثم، كوفى، ج 5، ص 14 ؛ بحارالانوار، پج 44، ص 325. 10. مضمون آيه 41 يونس ر ك فتوح ابن اعثم كوفى، ج 5، ص 75 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 376. 11. بحارالانوار، ج 44، ص 381.
توحيد
`
مقدمه:
واژه زيباى توحيد در ميان ساير واژگان و اصطلاحات فكرى و اعتقادى، از جايگاه و موقعيّت ويژهاى برخوردار است و در طول تاريخ بشريّت، محور اصلى دعوت پيامبران الهى، به ويژه پيامبران ابراهيمى بود.آنان، نخستين و مهمترين گفتارى كه با مردم عصر خود داشتند، توجه و آگاهى آنها به پذيرش توحيد و پرهيز از كفر و شرك بود و به آنان مىگفتند: «قُولُوا لا اِلهَ الّا اللّه، تُفلِحوُا؛ بگوييد جز خداى واحد، خداى ديگرى نيست تا رستگار شويد». معناى توحيد
توحيد به معناى يگانگى خدا و اعتقاد به يگانه بودن اوست.
به اين معنا، كه در مقام فكر و انديشه، شريك و رقيبى در آفرينش جهان هستى و برقرارى نظم و نظام آن، براى وى قايل نشويم و در مقام عمل، جز در برابر او، براى هيچ كس و هيچ چيزى سر تعظيم فرود نياورده و آن را سجده و پرستش ننماييم. توحيد از منظر اسلام
مجموعه تعليمات اسلامى را مىتوان در سه بخش كلى، خلاصه كرد: اصول عقايد، اخلاقيات و احكام.
اصول عقايد اسلامى از ديدگاه شيعه، معروف به پنج اصل است: توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد.
غير از شيعه، ساير مذاهب و فرقههاى اسلامى نيز به سه اصل از اصول عقايد، يعنى: توحيد، نبوت و معاد معتقد بوده و با شيعيان اتفاق نظر دارند.
اصول عقايد، از جمله توحيد، در مقام فكر و انديشه قابل بررسى است.
به اين معنا، كه هركس مىتواند با تدبر و تعقل و انديشيدن درباره آفرينندهى جهان هستى، پى به يگانگى خدابرده و اعتقاد به وحدانيت او پيدا كند. بدين جهت، تقليد و پيروى كردن از ديدگاه قرآن، بدون اين كه خود تلاش و كوشش فكرى و عقلى نمايد، كافى نيست و اساس و پايهى استوارى براى آن نخواهد بود و به هنگام مواجه شدن با شبهات و ايجاد ترديد و دودلى بدخواهان و منكران، توان استقامت و ايستادگى نخواهد داشت . اساس دعوت پيامبر اسلام
پيامبر اسلام حضرت محمد بن عبدالله (ص) علاوه بر آن كه عربهاى مشرك و بتپرست جزيرةالعرب را، كه متعصبانه در پرستش بتها راه افراط را در پيش گرفته بودند، يهوديان و مسيحيان. ساير پيروان اديان الهى را نيز كه از اصول اوّليه دين و مذهبشان عدول كرده و مرتكب شرك شده و براى خداوند متعال شريكى قرار مىدادند، دعوت به توحيد و پرهيز از شرك و كفر مىنمود.
خداوند متعال، طى فرمانى به پيامبر اكرم (ص) وحى فرستاد: «قُل يا اَهلَ الكِتابِ تَعالوا اِلى كَلِمَةٍ سواءٍ بَينَنا وَ بَينَكُم، الّا نَعبُدَ الّا الّلهَ و لا نُشرِكَ بِهِ شَيئاً.» (1)
يعنى: بگو، اى اهل كتاب (و پيروان كتابهاى مقدس آسمانى) بياييد به جانب كلمهاى كه ميان ما و شما يكسان است (و بر آن اتفاق كنيم) به اين كه جز خدا، چيزى را نپرستيم و براى او شريكى قرار ندهيم.
پيامبر اسلام (ص) به آنان يادآو مىشد كه پيامبران گذشته، همگى بر توحيد و پرهيز از شرك و كفر تأكيد داشته و در اين راه، سختىهاى فراوان كشيده و چه بسا به دست منكران و معاندان كشته شدند و شما كه ادعاى پيروى آن پيامبران بزرگ را داريد، بايد اهدافشان را برآورده كرده و راه توحيد و ايمان را در پيش گيريد و از شرك دست برداشته و شريكى براى خداوند متعال قرار ندهيد.
وليكن پيروان اديان و مذاهب موجود جهان، هم چنان در اشتباه و انحراف خود باقى بوده و تلاشى بر تصحيح عقايد خود به عمل نياوردند. تنها پيروان دين اسلام، يعنى مسلمانان واقعى به خاطر بهرهمندى از قرآن كريم، كه كتاب آسمانى رسول خدا(ص) و تماماً وحى و گفتار الهى است، از شرك و كفر به دور بوده و معتقد به توحيد و يگانگى خدا بوده و هستند. از منظر عقل
عقل سليم بشرى (كه عارى از هواى نفس و دسيسههاى شيطانى باشد) حكم مىكند به اين كه تمام پديدههاى جهان هستى، كه داراى نظم و نظام خاص بوده و هر كدام از آنها به وظيفه تكوينى خود عمل كرده و ذّرهاى سرپيچى و بى نظمى نمىنمايند، همگى از مبدأيى واحد به وجود آمده و از همان مبدأ فرماندهى مىگردند.
آن مبدأ واحد، چيزى جز خداى يكتا نيست، كه ما اعتقاد به يگانگى وجود آن را داريم. اساساً محال و غير ممكن است به جاى خداى واحد، دو خدا و يا چند خدا وجود داشته باشد. چون در آن صورت لازم مىآيد كه يك آفريننده بالاترى كه جامع آنها باشد، وجود داشته باشد. دوتايى و يا چندتايى بودن چيزى، از خواص موجوداتِ محدودِ نسبى است و در ميان مخلوقات و موجودات، ممكن و عملى است ولى درباره خدا كه موجودى نامحدود، لايتناهى و مطلق است، تعدّد و چندتايى راه ندارد.
در قرآن مجيد نيز به اين برهان اشاره شده است: «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ اِلاَّ اللّهُ، لَفَسَدَتا.»(2)
يعنى: اگر در آسمانها و زمين، غير از خدا، خدايان ديگرى بود، هر آينه آسمانها و زمين تباه شده و از بين مىرفتند.
به تعداد ذرات عالم دليل
بود بر وجود خداى جليل
همه عالم از ذره و كهكشان
دلالت كند بر خداى جهان
ز آب و ز خاك و ز نور و فضاى
دليل است بر هست يكتا خداى(3) يگانگى خدا از منظر قرآن كريم
قرآن مجيد در آيات متعدد خود، صفات توحيدى خداوند متعال را به روشنى و صراحت تمام بيان كرده است. شايسته است در اينجا به برخى از آنها اشارهاى داشته باشيم:
1- خداوند متعال، يكتا و يگانه است: «قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ».(4)
2- از همه كس و از همه چيز بى نياز است: «اَللّهُ الصَّمَدُ».(5)
3- كسى او را نزاييده و از او نيز كسى زاييده نشده است: «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ».(6)
4- هم وزن و هم شأنى ندارد: «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ».(7)
5- همتا و همانندى ندارد: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىءٌ»(8)
6- همباز و شريكى ندارد: «لا شَريكَ لَهُ». (9)
7- به همه چيز آگاه و دانا است: «اِنَّهُ بِكُلِّ شَىء عَليمٌ». (10)
8- از آشكار و نهان همگان باخبر است: «اِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَولِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ».(11)
9- بر همه چيز قادر و تواناست: «اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىءٍ قَديرٌ»(12)
10- پروردگار همه كس و همه چيز است: «وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَىءٍ». (13)
11- به هر طرف كه روى آوريم، به سوى او خواهد بود: «اَيْنَما تُوَلُوّا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ».(14)
12- از همه چيز، حتّى از رگ گردن به انسان نزديكتر است: «نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ».(15)
13- هيچ ديدهاى او را نبيند و او همه را مىبيند: «لا تُدْرِكُهُ الْأبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأبْصارَ».(16)
14- همگان به او نيازمندند: «اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللّهِ». (17)
15- از وسوسههاى نفس و از باطن همه آگاه است: «وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسَهُ». (18) به گفته خواجوى كرمانى:
«هم رازق بىريبى و هم خالق بىعيب
هم ظاهر پنهانى و هم باطن پيدا
مأمور تو از برگ سمن تا به سمندر
مصنوع تو از تحت ثرى تا به ثريا
توحيد تو خواند به سحر مرغ سحرخوان
تسبيح تو گويد به چمن بلبل گويا»(19) توحيد در كلام امير مؤمنان (ع)
امير مؤمنان، امام علىبنأبىطالب(ع) زيباترين و شيواترين توصيف از پروردگار متعال را در كلام خويش دارد كه بسيارى از آنها در كتاب شريف نهج البلاغه گردآورى شده است. در اين جا، تنها به بخشى از يك خطبه آن حضرت، كه درباره عظمت خداى سبحان است، اشاره مىكنيم:
«همه چيز در برابر خداى متعال، خاضع و فروتنند و همه به يارى و قدرت او پا بر جا. او بى نياز كننده هر مستمند و عزّتبخش هر خوار و افتادهاى است و نيرودهنده هر ناتوان و پناهگاه هر بيچاره و ستمديدهاى است. هر كه سخن بگويد، او مىشنود و هر كه سكوت كند، رازهاى درونش را مىداند. آن كه زنده است، روزى اش با اوست و هر كسى بميرد، بازگشتنش به سوى او خواهد بود .
(خدايا) چشمان كسى تو را نديده تا از تو خبر دهد و تو از قبل بودهاى، پيش از آن كه مخلوقان از تو سخن گفته و بتوانند تو را توصيف كنند. آفريدگان را به خاطر ترس از تنهايى نيافريدى و آنان را براى سود خويش به كار وانداشتى. كسى از قدرت تو نمىتواند بگريزد و آن كه را بگيرى نمىتواند از چنگت رهايى يابد. نافرمانى و سرپيچى گناهكاران، از عظمت تو نمىكاهد و پيروى و فرمانبردارى مطيعان بر ملكت نمىافزايد.
آن كس كه از قضاى تو به خشم آيد، نمىتواند فرمانت را برگرداند و كسى كه از فرمانت روگرداند، از تو بىنياز نمىشود.»(20)
توحيد در شعر سنايى غزنويى
مَلكا، ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدايى
نروم جز به همان ره كه توام راه نمايى
همه درگاه تو جويم، همه از فضل تو پويم
همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايى
تو زن و جفت ندارى، تو خور و خُفت ندارى
اَحدِ بىزن و جفتى، ملك كامروايى
نه نيازت به ولادت، نه به فرزندت حاجت
تو جليل الجبروتى، تو نصير الأمرايى
تو حكيمى، تو عظيمى، تو كريمى، تو رحيمى
تو نماينده فضلى، تو سزاوار ثنايى
برى از رنج و گدازى، برى از درد و نيازى
برى از بيم و اميدى، برى از چون و چرايى
برى از خوردن و خفتن، برى از شرك و شبيهى
برى از صورت و رنگى، برى از عيب و خطايى
نتوان وصف تو گفتن، كه تو در فهم نگنجى
نتوان شبه تو گفتن، كه تو در وهم نيايى
نَبُد اين خلق و تو بودى، نبوَد خلق تو باشى
نه بجُنبى، نه بگردى، نه بكاهى، نه فزايى
همه عزّى و جلالى، همه علمى و يقينى
همه نورى و سرورى، همه جودى و جزايى
همه غيبى تو بدانى، همه عيبى تو بپوشى
همه بيشى تو بكاهى، همه كمى تو فزايى
اَحَدٌ لَيْسَ كمِثله صَمَد، ليس له ضِد
لمن الملك تو گويى كه مر آن را تو سزايى
لب و دندان سنايى همه توحيد تو گويند
مگر از آتش دوزخ بودش روى رهايى(21) مراتب و درجات توحيد
آن چه تا بدين جا بيان شد، مختصرى درباره توحيد به طور كلى و اجمالى بود، ولى بايد توجه داشت كه توحيد، داراى مراتب و درجاتى است، كه موحّد واقعى تا به همه آنها دسترسى پيدا نكند، نمىتواند به حقيقت توحيد برسد و راه كمال و سعادت انسانى را طى كند.
علماى علم كلام، از يك لحاظ، چهار درجه براى توحيد بيان كردهاند، كه عبارتند از: 1- توحيد ذاتى
يعنى شناختن ذات خداوند سبحان به وحدت و يگانگى. به عبارت ديگر يعنى خداوند متعال، حقيقتى است كه در وجود خود، به حقيقت ديگر وابسته نيست و به چيزى اتّكا ندارد و بالعكس، همه حقيقتها و پديدههاى جهان هستى به او وابسته بوده و متّكى به اراده و خواست او مىباشند. حكما و فلاسفه از چنين ذاتى به “واجب الوجود” و “علت العلل” تعبير مىكنند. 2 – توحيد صفاتى
يعنى شناخت يگانگى ذات و صفات خداوند متعال. به اين معنا كه صفات خدا (اعم از صفات جماليه و صفات جلاليه) عين ذات اوست و ميان ذات و صفات او، همچنين ميان صفات او نسبت به يكديگر، دوگانگى و اختلافى نيست. زيرا اختلاف ذات با صفات و يا اختلاف صفات با يكديگر، لازمه محدوديت است. همان طورى كه در انسان و يا موجودات ديگر عالم آفرينش چنين چيزى ممكن و معمول است. وليكن در خداى سبحان، چون ذاتش يگانه و وجودش لايتناهى و غير محدود است، كثرت و تركيب و يا اختلاف ذات و صفات و يا اختلاف صفات با يكديگر، قابل تصوّر نيست و از محالات مىباشد. 3 – توحيد افعالى
يعنى شناخت اين كه جهان هستى با تمامى نظم و نظامش و علت و معلولاتش، كارِ خداست و هر فعلى بر گرفته از اراده و خواست او مىباشد. بنابراين، هر كار و يا هر علت و سببى براى پديدهاى تصور شود، بى ترديد، وابسته به اراده خداست و قائم به خواست وى مىباشد و هيچ چيزى از خودش استقلال ندارد و هر چيز و هر كارى تابع اراده الهى است 4 – توحيد در عبادت
يعنى اين معنا، كه عبادت ، تنها براى خداوند سبحان سزاوار است واز غير او،بر هيچ چيز و هيچ كسى روا نبوده و حرام مىباشد.
عبادت از نظر اسلام، داراى درجاتى است كه بايد درجايى خودش مورد بحث و بررسى قرار گيرد ولى روشنترين و صريحترين مرتبه آن، انجام مراسم تقديس و تنزيه (مانند نماز و طواف) است كه اگر براى غير خدا انجام شود، مستلزم شرك و خروج از جرگه اهل توحيد خواهد بود. يادآورى
مراتب توحيد را از لحاظ ديگر مىتوان به دو بخش تقسيم كرد:
1- توحيد نظرى. يعنى شناخت خداوند متعال و پى بردن به وجود وصفات او از راه فكر و انديشه. اين بخش شامل توحيد ذاتى، توحيد صفاتى و توحيد افعالى مىگردد.
2- توحيد عملى. يعنى درك وحدانيت خداوند متعال در مرحله عمل و انجام كار. اين بخش شامل توحيد در عبادت مىگردد.(22)
به هر روى، توحيد و اعتقاد به يگانگى پروردگار متعال در جان آدمى و در فطرت پاك هر انسان موجود است و تا زمانى كه زنگار گناه و انحراف از مسير حقيقت، وى را فرا نگيرد، موحد واقعى است و در آن صورت مىتواند راه تعالى و كمال را به پيمايد و به سر منزل تقوى و يقين برسد. به گفته اوحدى مراغهاى:
تا ز توحيد نگردى مَست
ندهد رتبت وصولت دست(23) شرك، در برابر توحيد
در برابر توحيد، شرك قرار دارد كه به معناى شريك قرار دادن براى خدا (چه از لحاظ نظرى و چه از لحاظ عملى) است. شرك نيز به مانند توحيد درجات و مراتبى دارد كه لازم است در جاى خودش مورد بررسى قرار گيرد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1) سوره آل عمران، آيه 64.
2) سوره أنبياء، آيه 22
3) سيماى توحيد، محمد رضا آدينه وند، ص 28
4) سوره توحيد، آيه 1.
5) همان، آيه 2.
6) همان آيه 3
7) همان آيه 4
8) سوره شورى آيه 11
9) سوره انعام آيه 163
10) سوره شورى آيه 12
11) سوره انبياء، آيه 110
12) سوره حج، آيه 6
13) سوره انعام، آيه 164
14) سوره بقره، آيه 115
15) سوره ق، آيه 16
16) سوره انعام، آيه 103
17) سوره فاطر، آيه 15
18) سوره ق، آيه 16
19) ديوان اشعار خواجوى كرمانى
20) نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 108
21) ديوان اشعار سنايى غزنوى
22) برگرفته از مجموعه آثار شهيد آيت الله مطهرى (ره)،ج 2، ص 99
23) ديوان جام جم، اوحدى مراغهاى
بررسى جايگاه علمى و تلاشهاى فرهنگى امام باقر ع
نگاهى به اوضاع فرهنگى – اجتماعى جامعه
امام باقر (ع) در دورهاى امامت خويش را آغاز كرد كه جامعه اسلامى در وضع فرهنگى نابهسامانى به سر مىبرد و عرصه فرهنگى جامعه گرفتار چالشهاى عميق عقيدتى و درگيرىهاى مختلف فقهى ميان فرق اسلامى شده بود. فروكش كردن تنشهاى سياسى پس از واقعه عاشوراى سال 61 هجرى، همچنين شكست برخى احزاب سياسى مانند «عبداللَّه بن زبير» سبب يكپارچگى حاكميت بنى اميه شده بود و ناگزير، بسيارى از دانشمندان از صحنه سياسى دور شده بودند و حركت گستردهاى در زمينههاى مختلف علمى با بحث و بررسى درباره مسايل گوناگون آغاز شده بود. اين رويكرد گسترده به مسايل فقهى و بحث تبادل نظرهاى علمى در اين برهه و پيدايش مكتبها و سبكهاى مختلف علمى پس از مدتها ركود، رونق فراوانى به بازار علم بخشيد و به واقع نقش درخشان امام در اين دوره در روشن سازى افكار عمومى دانشمندان اسلامى و به ويژه خردورزان شيعه بسيار داراى اهميت و برترى است. با ظهور امام باقر(ع)، گام مهم و به سزايى در راستاى تبيين آراء شيعه برداشته شد و جنبش تحسين برانگيزى در ميان دانشمندان شيعى پديد آمد.
از سوى ديگر، خطر افكار آلوده يهود و سيطره نظريات فرقه مرجئه، جبريه، قدريه، غلات و… حيات فكرى شيعه را با خطر روبهرو كرده بود كه به راستى مرجعيت علمى شايستهاى چون امام باقر(ع)، تفكرات خطرناك اين فرقهها را تا حد قابل توجهى منزوى ساخت كه آراء و نظرات آنها و نيز موضعگيرى امام در برابر هر يك، به گونهاى گستردهتر بررسى خواهد شد. ترسيمى از چهره علمى امام
امام به سان خورشيدى گيتى فروز، بر سپهر دانش پرتو افكن بود و در بيان برترى و بزرگى اين جايگاه، همين بس كه بيشترين حديث در بين جوامع حديثى شيعه، از آن امام همام و فرزند برومند و خردمندش امام صادق(ع) است و اين خود بزرگترين گواه در برجستگى شخصيت علمى ايشان به شمار مىرود.
بسيارى از دانشمندان بزرگ اسلامى درباره جايگاه علمى امام، جملههاى بسيار زيبايى بر زبان رانده و يا نگاشتهاند كه همچنان تاريخ، آن را در خاطر خود نگاهدارى مىكند. دانشمندان بسيارى چون «ابن مبارك»، «زهرى»، «اوزاعى»، «مالك»، «شافعى»، «زياد بن منذر نهدى» و… درباره برجستگى علمى او سخن راندهاند.(1) دامنه گسترده روايات امام در زمينههاى گوناگون علمى، انديشوران اهل سنت و محدثين آنان را بر آن داشت تا از ايشان روايت كنند و سخنان وى را درج و نقل نمايند كه از جمله آنها «ابوحنيفه» را مىتوان نام برد.
پايهگذارى نهضت بزرگ و پوياى علمى
امام باقر(ع) در دوران امامت خويش، با وجود شرايط نامساعدى كه بر عرصه فرهنگ اسلامى سايه افكنده بود، با تلاشى جدّى و گسترده نهضتى بزرگ را در زمينه علم و پيشرفتهاى آن طراحى كرد. تا جايى كه اين جنبش دامنهدار به بنيان گذارى و تأسيس يك دانشگاه بزرگ و برجسته اسلامى انجاميد كه پويايى و عظمت آن در دوران امام صادق(ع)، به اوج خود رسيد.
امام با برقرارى حوزه درس، با كجانديشىها، زدودن چالشهاى علمى، تحكيم مبانى معارف و اصول ناب اسلامى با تكيه بر آيات رهنمونگر قرآن مبارزه كرد و تمام ابواب فقهى و اعتقادى را از ديدگاه قرآن بررسى كرد و به پرورش دانشمندان و فرهيختگان عصر خود و جنبش بزرگ علمى كمر بست؛ به گونهاى كه دانشمندى چون «جابر بن يزيد جعفى» هر گاه مىخواست سخنى در باب علم به ميان آورد – با آن توشهاى كه از دانش داشت – مىگفت: «جانشين خدا و ميراثدار دانش پيامبران محمد بن على(ع) برايم اينگونه گفت»(2) و به دليل ناچيز ديدن موقعيت علمى خود در برابر جايگاه امام، از خود نظرى به ميان نمىآورد.
«ابو اسحاق سبيعى» از ديگر فرهيختگان اين دوره، آن قدر نظرات علمى امام را درست مىپندارد كه وقتى از او در مورد مسئلهاى مىپرسند، پاسخ را از زبان امام مىگويد و مىافزايد: «او دانشمندى است كه هرگز كسى به سان او [ در علم ] نديدهام».(3)
«ابو زُرعة» نيز در اين باره اقرار مىكند: «او بزرگترينِ دانشمندان است».(4) تحكيم بنيادهاى تفكر شيعى
در آن روزگار، بسيارى از شيعيان به مراتب عالى تشيع دست نيافته بودند و دستهاى از آنان در كنار استفاده از احاديث اهل سنت، علاقه زيادى به فراگيرى و بهرهمندى از دانش امام نيز نشان مىدادند. آن گونه كه از كتابهاى رجالى فهميده مىشود، نام بسيارى از اشخاصى كه رابطه تنگاتنگى با امام داشتهاند، جزو اصحاب او نيست. همين موضوع مىتوانست تا اندازهاى انديشه شيعه را سست كند؛ چه بسا امكان اختلاط آموزههاى ديگرى با آن قسمت از معارفى كه آنان از امام مىآموختند وجود داشت. امام باقر(ع) نيز مانند ديگر امامان شيعه، براى تحكيم پايههاى انديشه شيعه بسيار كوشيد و امامت شيعه را به خوبى براى همگان معرفى كرد. او مىفرمود: «فرزندان رسول خدا(ص) درهاى دانش خداوندى و راه رسيدن به خشنودى او هستند. آنان دعوت كنندگان مردم به سوى بهشت و راهنمايان به سوى آنند».(5)
امام با تكيه بر قرآن، رهبرى شيعه و تقويت مبانى پيروى از آن را معرفى مىكرد و مىكوشيد تا امامت را نيز مانند نبوت، امرى الهى و مبتنى بر قرآن تبيين كند. بازتاب ديدگاه امام در مورد رهبرى شيعه بر احاديث نبوى كه بر شباهت و قرابت ميان پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين (ع) تأكيد مىكرده در بحثهاى كلامى ايشان انعكاس فراوانى دارد. او با بيان اينكه امام، داراى صفاتى ذاتى – مانند عصمت و علم – است، در نظر داشت رويكرد جدّىترى به موضوع امامت داشته باشد. ديدگاههاى ايشان درباره اين موضوع، تأثير ويژهاى بر مردم گذاشت و بسيارى از تهديدها و خطرات را از تفكر شيعى دور كرد و سبب شد با وجود عقايد گوناگونى كه در آن زمان درباره مرجعيت وجود داشت، تعداد گرايندگان به اين مكتب رو به فزونى گذارد.
در احاديث شيعى نيز توجه گستردهاى به اين موضوع در سخنان امام باقر(ع) شده است.(6) پرورش فرهيختگان و دانشوران بسيار
امام باقر(ع)، دانشمندان برجستهاى را در رشتههاى گوناگون معارف چون فقه، حديث، تفسير و ديگر شاخههاى علوم اسلامى تربيت كرد كه هر يك وزنهاى در دانش به شمار مىرفتند. امام با درايت و هوشيارى تمام توانست شكافى را كه در گذر سالهاى متمادى بين قرآن و عترت در باورهاى دينى بخش عظيمى از مردم پديد آمده بود، از ميان بردارد. پيش از دوران امامت امام باقر(ع)، خفقان سياسى به اندازهاى بود كه در برخى از ادوار انتقال آموزههاى ناب اسلامى فقط از طريق دعا و نيايش و يا در قالب آموزشهاى دينى به چند پيشكار و خدمتگزار كه با امام حشر و نشر داشتند، صورت مىگرفت.
در اين ميان، عصر امام باقر(ع) به دليل وجود شرايط سياسى خاص اوضاع حاكم، تا اندازهاى به امام اجازه برقرارى مجامع علمى داد تا ايشان بتواند استعدادهاى نهفتهاى را كه در جامعه اسلامى وجود داشت تربيت كند؛ با اين همه، نبايد تصور كرد كه امام هيچگونه محدوديتى در اين راستا نداشته؛ بلكه با رعايت تقيه و پنهانكارى و عدم برانگيختن حساسيّت دستگاه، اين معنا را عملى كرده و با وجود تنگناهاى خاص سياسى و فرهنگى توانست افراد زيادى – بالغ بر 462 نفر – را با آموزشها و تعاليم ناب خويش پرورش دهد كه نام يكايك آنها در دست است.(7) برجستهترين آنها عبارت بودند از: 1. زرارة بن اعين
او از بزرگترين راويان احاديث اهل بيت عليهم السلام و از ثقات آنهاست كه بسيار مورد اطمينان اهل بيت عليهم السلام بوده و بارها از زبان آنان ستايش شده است. او پس از امام باقر(ع)، محضر فرزندان آن امام همام را نيز درك كرد و در زمان امامت آنان نيز از بهترينها به شمار مىآمد.
حتى نقل است كه امام صادق(ع) روزى به او فرمود: «اى زراره، نامت در رديف نامهاى بهشتيان است».(8) و نيز مىفرمود: «خداى رحمت كناد زراة بن اعين را كه اگر او و تلاشهاى او نبود، احاديث و سخنان پدرم از بين مىرفت».(9) و نيز: «گروهى هستند كه ايمان را به زينهار گرفته و برگردن مىافكنند (از آن پاسدارى مىكنند) كه در روز قيامت آنان را پاسداران [ايمان] نامند. بدانيد كه زرارة بن اعين از آن گروه است».(10)
و احاديث بسيار ديگرى كه در ثنا و ستايش ايمان زراره از امامان وارد شده است. 2. محمد بن مسلم ثقفى
او از بزرگان و راويان احاديث ائمه عليهم السلام بود و احاديث بسيارى از امام باقر(ع) روايت كرده است كه در كتابهاى معتبر حديثى يافت مىشود.(11) در مورد او نيز ستايشهاى گوناگونى از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) وجود دارد.
«عبداللَّه بن ابى يعفور» مىگويد:
«نزد امام صادق(ع) رفتم و گفتم: ما نمىتوانيم هر ساعت شما را ملاقات نماييم و امكان دسترسى به شما [ براى پاسخ به پرسشهايى كه داريم ] برايمان وجود ندارد و گاه برخى از من پرسشهايى مىكنند كه پاسخ همه آنها را نمىدانم [ تكليف ما چيست؟] امام فرمود: چرا سراغ محمد بن مسلم ثقفى نمىرويد؟ همانا او [ احاديث ] بسيارى از پدرم شنيده و نزد او فردى قابل اطمينان و احترام بوده است».(12)
امام باقر(ع) دربارهاش مىفرمود: «در شيعيان ما كسى فقيهتر از محمد بن مسلم نيست».(13)
او مدت چهار سال در مدينه سكنا گزيد و همه روزه در محضر نورانى امام باقر(ع) حاضر مىشد و پاسخ پرسشهاى خويش را مىشنيد و درس مىآموخت.(14) وى در مدت عمر خويش، سى هزار حديث از امام باقر(ع) و شانزده هزار حديث از امام صادق(ع) شنيد و آنها را روايت كرد(15) كه قسمتى از آنها به دست ما رسيده است. هم چنين او در بين مردم به عبادت بسيار، مشهور بود و از پرستشگران راستين زمان خود به شمار مىآمد.(16) او به سال 150 هجرى قمرى در كوفه بدرود حيات گفت.(17) 3. ابوبصير؛ ليث بن البَختَرىّ مرادى
او نيز از نزديكان و شاگردان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بود و سخنان بسيارى را نيز از آن دو بزرگوار نقل كرد. او كتابى نگاشت كه بسيارى از دانشمندان آن را تأييد و از آن روايت كردند.(18) «شعيب عقرقونى» مىگويد:
«از امام صادق(ع) پرسيدم: اگر احتياج به پرسش در مورد مسئلهاى پيدا كرديم از چه كسى سؤال كنيم؟ امام پاسخ فرمود: از ابابصير».(19) 4. بُريد بن معاويه عجلى
او از بزرگان روزگار خويش و فقيهى ماهر بود و نزد امام باقر(ع) جايگاهى ويژه داشت و نيز داراى كتابى بود كه برخى از دانشمندان بعد از او، از آن روايت كردهاند.(20)
«ابو عُبيدة حِذاء» مىگويد:
«از امام صادق شنيدم كه فرمود: زراره، ابو بصير، محمد بن مسلم و بُريد از كسانى هستند كه خداى بزرگ در مورد آنان مىفرمايد: (وَالسّابِقونَ السابِقونَ اُولئِكَ المُقَربُونَ)(21) (واقعه: 10و11)».
امام صادق(ع) در روايتى ديگر مىفرمايد:
«هيچ كس به اندازه زراره، ابوبصير، محمد بن مسلم و بريد بن معاويه ياد ما را زنده نگاه نداشت و احاديث پدرم را احيا نكرد. اگر اينها نبودند كسى تعاليم دين و مكتب پيامبر(ص) را گسترش نمىداد. اينان پاسداران دين و امينان پدرم بودند كه بر پاسدارى از حلال خدا و حرام او كمربستند. آنان هم در دنيا به ما نزديك بودند و هم در آخرت با مايند».(22)
او در دوران امامت امام صادق(ع) زندگى را فرو گذاشت و در خاك آرميد.(23)
در اين ميان، بزرگان ديگرى چون؛ «جابر بن يزيد جعفى»، «حمران بن اعين»، «هشام بن سالم»، «فضيل بن يسار»، «ابان بن تغلب»، و بسيارى ديگر از بزرگان و فرهيختگان(24) اين عصر را نيز مىتوان نام برد. پىريزى تدوين حديث
در پى انحرافات عميقى كه پس از رحلت رسول اكرم(ص) به وجود آمد، رخداد تأسف برانگيزى دامنگير جهان اسلام شد و آن جلوگيرى از تدوين احاديث اهل بيت عليهم السلام بود كه آثار زيانبار آن ساليان دراز بر پيشانى فرهنگ دينى مردم باقى ماند. نزديك به يك قرن از نگاشتن و محفوظ داشتن احاديث نبوى(ص) و سخنان تابناك اهل بيت: جلوگيرى شديد به عمل آمد و به جاى آن سيل عظيمى از تحريفات در زمينه احاديث نبوى(ص) و جعل آنها به فرهنگ و اعتقاد مردم روى آورد كه به «اسرائيليات» شهرت يافت؛ تا سال 100 هجرى كه «عمر بن عبدالعزيز» فرمان تدوين احاديث را به «ابوبكر بن محمد انصارى» صادر كرد. او كه از رجال و بزرگان تابعين به شمار مىرفت و از اصحاب على(ع) شمرده مىشد، به بازگرداندن فدك به اهل بيت عليهم السلام و تدوين حديث كمربست.(25) امام باقر(ع) از اين فرصت استثنايى كمال بهره را برد و بيان احاديث را آغاز كرد و راويان مختلف از ايشان دهها هزار حديث نقل كردند. در واقع، امام باقر(ع) نماينده مكتب اهل بيت عليهمالسلام و نخستين سر و سامان دهنده احاديث تابناك معصومين عليهم السلام بود.
از اين رو، بسيارى از محدثين وقت با ديدن تلاشهاى بىدريغ امام، كمر به نگاشتن و نگاهدارى سخنان امام بستند و بدين سبب، بيشتر احاديث اهل بيت عليهم السلام، از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) است. بنيانگذارى اجتهاد
يكى از شاخههاى بزرگ علوم اسلام «علم اصول» است كه با بهرهگيرى از آن احكام شرعى را از ادله شرعيه استخراج مىكنند. از اين رو، اجتهاد متوقف بر آن است و مجتهد براى استنباط احكام شرعى به آن نياز مبرم دارد و ملكه اجتهاد براى او حاصل نمىشود، مگر اينكه به تمامى بحثهاى آن آشنايى كامل داشته باشد.
تمامى دانشمندان شيعى بر اين باورند كه امام باقر(ع)، نخستين كسى بود كه اين علم را تأسيس كرد و قواعد آن را به وجود آورد و بدين وسيله دروازه اجتهاد را به روى دانشمندان اسلامى گشود.(26)
قواعدى را كه امام تأسيس كرد به اين نامها در بين اصوليين شهرت يافت.
استصحاب، قاعده تجاوز، قاعده فراغ، قاعده نفى ضرر، علاج تعارض بين اخبار و…
تمامى اين قواعد به همراه اخبارى كه از امام در مورد آنها وارد شده است، در كتابهاى اصولى موجود است. به گونهاى كه هر يك از اين روايات، درون مايه تأسيس قاعدهاى بزرگ در اصول فقه قرار گرفت(27) و آن را مبناى قواعد اصولى قرار دادند.(28) مبارزه با شيوههاى نادرست اجتهاد
امام باقر(ع) وقتى باب اجتهاد را به روى دانشمندان گشود، عدهاى با اتخاذ برخى شيوههاى نادرست در اجتهاد، مانند «قياس» و «استحسان» استنباط احكام شرعى را با خطرى جدى روبهرو كردند. آنان با قوانينى اين گونه، گاه به مخالفت با نصّ كتاب و سنّت و سيره رسول خدا(ص) برخاستند.(29)
از اين دانشمندان، مىتوان از «نعمان بن ثابت» نام برد كه به نام «ابو حنيفه» شهرت يافت. او فتاوى عجيب و قياساتى را وارد كرد و بر پايه گمان و سليقه خود فتواهايى داد كه اين فتاوى اكنون در دست است.(30) از ديگر اين افراد مىتوان از «سفيان بن سعيد بن مسروق» مشهور به «سفيان ثورى» نام برد كه برخى نيز او را از اطرافيان امام صادق(ع) ذكر كردهاند.(31) از او نيز رواياتى در دست است كه دلالت بر كژانديشى او دارد. آنان گاه مورد لعن اهل بيت عليهمالسلام نيز قرار مىگرفتند.(32)
آنچه اهميت دارد اين است كه اين گونه برداشتهاى اشتباه و به كار گيرى شيوههاى نادرست در استنباط احكام، همواره مورد ذمّ اهل بيت عليهم السلام بوده و بخشى از تلاشهاى امام باقر(ع) را نيز در زمينه مبارزات فرهنگى به خود اختصاص مىداده است. امام براى زدودن اين شيوه و به كارگيرى كاركردهاى صحيح اجتهاد به اصحاب وارسته خود مىفرمود:
«سنت رسول خدا قياس بردار نيست. چگونه مىتوان قياس را ملاك [استنباط حكم ]قرار داد، در حالى كه بر زن در دوران قاعدگىاش قضاى روزه واجب است، ولى قضاى نماز واجب نيست؟».(33) توسعه فرهنگ انتظار
تلاشهاى گسترده و عميق امام باقر(ع) در نشر معارف اسلام ناب، سوق دادن امت به سوى فرهنگ انتظار امام آخرين (عج) بود. او در تبيين اين فرهنگ بر آن بود تا با روشن كردن زواياى پنهان فرج آل محمد(ص) و پاسخ دادن به پرسشهاى گوناگون، غيبت و ظهور او را امرى خدادادى و خارج از اختيار معرفى و نيز منتظران را به انتظار ظهور او ترغيب كند.
«ام هانى ثقفية» مىگويد:
«بامداد، خدمت سرورم محمد بن على الباقر(ع) رسيدم و گفتم: سرورم! آيهاى از كتاب خدا بر دلم خطور كرده و مرا پريشان ساخته و خواب از چشمم در ربوده است. فرمود: بپرس اى امّ هانى. گفتم: (فَلا اُقسِم بِالخُنَّسِ الجَوار الكُنّسِ) (تكوير: 15 و 16) فرمود: اى امّ هانى، خوب مسئلهاى پرسيدى. او مولودى در آخر الزمان است. او مهدى اين دودمان است و براى او غيبتى خواهد بود كه اقوامى در آن گمراه مىشوند و گروهى نيز هدايت مىيابند و خوشا بر تو اگر او را دريابى و خوشا به حال كسى كه او را دريابد».(34)
نشر فرهنگ اصيل اسلامى
1. بازيافت بهرهگيرى صحيح از قرآن
هر چند سياست جلوگيرى از تدوين احاديث نبوى(ص) با شعار «كافى بودن قرآن» پيش مىرفت، اما از عمل به قرآن خبرى نبود و فقط از آن به صورت ابزارى براى جلوگيرى از نشر معارف اهل بيت عليهم السلام و زنده شدن نام آنها استفاده مىشد. كتاب خدا به ابزارى براى دستيابى به اغراض سياسى و سركوبى پيروان اهل بيت عليهم السلام با تأويل و تفسير به رأى، به ابزار سركوبى مخالفين تبديل شده و در واقع، قرآن در انزواى شديد بود.
امام باقر(ع) در جايگاه بهترين مفسّر قرآن با بازگو كردن تفسير درست آيات، بسيارى از ابهامها را زدود و مشت مخالفين و سودجويان را باز كرد. او همواره براى به اثبات رسانيدن مدّعاهاى خود از آيات قرآن بهره مىجست و كلام خدا را گواه بر سخن خويش مىگرفت و مىفرمود:
«هر چه را مىگويم از من سؤال كنيد [اين كه گفتى] در كجاى قرآن آمده تا آيه مربوط به آن را برايتان تلاوت نمايم».(35) امام به اندازهاى بر آيات قرآن تسلط داشت كه «مالك بن اعين جهنى» شاعر هم عصر امام درباره او سرود:
«اگر مردم در صدد جستوجوى علوم قرآن بر آيند، بايد بدانند كه قريش بهترين داناى آن را دارد و اگر امام باقر(ع) در علوم قرآنى لب به سخن گشايد، فروع زيادى براى آن ترسيم خواهد نمود…»(36)
شايان ذكر است كه امام كتابى در تفسير قرآن نگاشت كه «زياد بن منذر» و بسيارى از بزرگان چون «ابو بصير» از آن روايت كردند.(37) 2. مرجعيت فقهى و موقعيت پاسخگويى علمى
از ديگر تلاشهاى چشمگير امام در راستاى نشر تعاليم اسلامى، مرجعيت عملى امام در پاسخگويى به مسايل فقهى مردم بود. «ابو حمزه ثمالى» مىگويد:
«نزد امام باقر(ع) در مسجد پيامبر(ص) نشسته بودم كه مردى نزد من آمد و سلام كرد و پرسيد: كيستى اى بنده خدا؟ گفتم: از كوفيان هستم، چه مىخواهى؟ گفت: آيا ابا جعفر را مىشناسى؟ گفتم: بله، كارت با او چيست؟ گفت: چهل مسئله آماده كردهام و در پى جواب آنم تا بدانم به كدام بايد عمل كنم… در اين هنگام، امام وارد شد؛ در حالى كه جماعتى از اهل خراسان و ديگر استانها همراه وى بودند و در مورد مسايل حج از امام مىپرسيدند. آن مرد نيز نزديك امام نشست و پرسشهاى خود را مطرح كرد و پاسخ گرفت».(38)
همچنين، بسيارى از دانشمندان چون «قتادة بن دعامة»، «طاووس يمانى» و «عاصم بن عمر»، هر گاه حضرت را مىديدند براى پاسخ گرفتن پرسشهاى خود از لحظات بهره مىجستند و در هر حالى از امام سؤال مىكردند. نمونههاى زيادى از اين گونه گفتوگوها و پرسش و پاسخها در تاريخ آمده است.(39) 3. شناساندن رهيافتى جايگاه امام
امام باقر(ع) تلاش فراوانى براى جلب دلها به سوى دوستى اهل بيت عليهم السلام مبذول مىداشت و در صدد بود تا با اين شيوه، جايگاه امامت را به گونهاى روشنتر براى مردم ترسيم كند و وسيله نجات و رستگارى را به آنان بنماياند. «حكم بن عتيبه» طى داستان تأثير گذارى در اين باره مىگويد:
«من كنار ابا جعفر(ع) در مجلس پر ازدحامى نشسته بودم كه پيرمردى عصا زنان وارد مجلس شد. بر آستانه در ايستاد و گفت: درود و رحمت خدا بر تو اى پور پيامبر. امام پاسخ سلامش گفت. سپس رو به حاضرين كرد و به آنان نيز سلام نمود. پس پيش روى امام آمد و گفت: اى پسر فرستاده خدا، مرا نزديك خود جاى ده كه جانم فدايت باد! به خدا سوگند كه من شما [ اهل بيت] را دوست مىدارم و با هر كه شما را دوست بدارد دوستم و به خدا سوگند كه اين دوستى با شما [ اهل بيت] و دوستدارانتان به خاطر مطامع دنيوى نيست. من از دشمنان شما بيزارم و سوگند كه دشمنىام با آنان به خاطر گمراهى و زبونىشان است. سوگند كه حلال شما را حلال مىدانم و حرامتان را حرام و دستورتان را بر چشم قرار دادهام. فدايت شوم، آيا بر من اميدى [ از رستگارى ]هست؟ امام به او فرمود: جلوتر بيا. و او را آنقدر به پيش خواند كه پهلوى خود نشاند و فرمود: اى پيرمرد! مردى از پدرم على بن الحسين(ع) همين را پرسيد و پدرم پاسخ داد: آن گاه كه از دنيا رخت بر بستى، نزد جدم رسول خدا(ص)، حسن(ع) و حسين(ع) و فرزندانش وارد مىشوى. دلت سرور مىيابد، خاطرت آسوده مىگردد، چشمت [به ديدارشان] روشن مىشود و به بهترين گونه نزد پروردگارت حاضر مىشوى و آن گاه كه جانت به اينجا رسيد [ و به گلوى پيرمرد اشاره فرمود] در بالاترين منزلگاه با ما خواهى بود و زندگانى آخرت، روشنى چشمت خواهد شد. پيرمرد از خرسندى پرسيد: چگونه؟ امام باز هم برايش گفت. پيرمرد با شور و اشتياقى بسيار گفت: اللَّه اكبر! آيا به راستى آن گاه كه بميرم نزد پيامبر و خاندانش وارد مىشوم و [از ديدارشان ]ديده روشن مىكنم؟ و…
اشك شوق بر رخسار پيرمرد تراويد، زانوانش سست شد، گريهاش بالا گرفت و بر زمين نشست. حاضرين نيز با ديدن اين عشقبازى اشك شوقشان بيرون تراويد. امام اشك از چشمان پيرمرد پاك كرد. پيرمرد گفت: اى فرزند فرستاده خدا، فدايت گردم دستت را به من بده. دست امام را گرفت بوسيد و بر صورت و چشمانش كشيد. آن گاه گريبان گشود و دست امام را بر روى قلب خود گذاشت و گفت: سلام خدا بر شما [اهل بيت عليهم السلام] باد و رفت. امام به حاضرين رو كرد و فرمود: هر كه دوست دارد مردى از اهل بهشت را ببيند به او نگاه كند. راوى مىگويد: هرگز مجلسى را چنين حسرت زده نديده بودم».(40) 4. نيايش؛ كانون ترويج آموزههاى دينى
يكى از فعاليتهاى بارز امامان در زمينه نشر تعاليم دينى و آموزههاى بلند عرفانى، بهرهگيرى از زبان نيايش براى اشاعه فرهنگ ارتباط با خدا در تمامى حالات زندگى است. آنان در هنگامى كه جامعه را امواج متلاطم فساد و تباهى، زورگويى و زر سالارى و خفقان و اسلام ستيزى در نورديده بود، با خداى خويش راز و نياز مىكردند و براى بيان بخشى از عقايد و فرهنگ اسلامى از دعا بهره مىگرفتند و در سنگر دعا، مردم را به توجه بيشتر به پروردگار و مبارزه با زورگويان فرا مىخواندند. هر چند مقصود اصلى آنان در اين نيايش، بندگى و پرستش خداى بزرگ بود، با توجه به تعابيرى كه در نيايش آنها وجود دارد از لابهلاى آن، مفاهيمى چون خلافت اهل بيت عليهم السلام، عدم سكوت در برابر ظلم و… را نيز مىتوان دريافت.
در بيشتر ادعيه، جمله صلوات بر محمد و آل محمد(ص) به چشم مىخورد و اين در حالى است كه دشنام به اهل بيت عليهم السلام به ويژه اميرالمؤمنين(ع) سكه رايج حكمرانان وقت شده و آيات خدا به دست فراموشى سپرده شده بود. امام باقر(ع) در نيايشى براى دريافت خواستههاى خود از خدا، چنين مىفرمايد:
«… پروردگارا، تو را به تمامى نامهايت مىخوانم كه آنها را خود ناميدى و يا در كتابت فرو فرستادى و يا آنها را بر برخى از بندگانت فرا آموختى كه بر محمد(ص) و خاندان او درود فرستى و قرآن را بهار قلبم قرار دهى و آن را نور چشمم و وسيله از بين بردن غمهايم قرار دهى…».(41)
امام در ديگر دعاهاى خود افزون بر اين مسايل، اعتقادات درست اسلامى را در زمينه يگانهپرستى، خدا محورى، رسالت، بازگشت به سوى خدا، وسوسههاى شيطان و… نيز بيان مىكردند.(42) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1) ابو جعفر محمد بن على، ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى طالب، بىجا، انتشارات ذوى القربى، چاپ اول، 1421 ق، ج 4، ص 211.
2) محمد بن محمد نعمان شيخ مفيد، الارشاد، قم، مؤسسه آل البيت، بىتا ، ج 2، ص 230.
3) همان، ص 231.
4) مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 221؛ سيد محسن امين، اعيان الشيعة، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، بىتا، ج 1، ص 651.
5) محمد بن حسن، حرّ عاملى، وسائل الشيعة، قم، مؤسسه آل البيت، 1409 ق، وسايل الشيعه، ج 18، ص 9.
6) ن. ك: محمد بن يعقوب الكلينى، اصول كافى، قم، انتشارات اسوه، ج 2، كتاب الحجة.
7) ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، رجال الطوسى، نجف، مطبعة الحيدرية، 1381 ق، چاپ اول، صص 102 – 142.
8) ابو جعفر محمد بن حسن طوسى، اختيار معرفة الرجال، قممؤسسه آل البيت:، 1404 ق، ج 2، ص 345.
9) همان، ص 348.
10) همان، ص 378.
11) محمد جوهرى، المفيد من معجم رجال الحديث، قم، مكتبة المحلاتى، 1417 ق، ص 578.
12) اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 383.
13) همان، ص 391.
14) همان.
15) همان، ص 386، اعيان الشيعه، ج 1، ص 650.
16) محمد بن النعمان العكبرى البغدادى (شيخ مفيد)، الإختصاص، قم، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلميه، ص 51.
17) ابوالعباس احمد بن على بن نجاشى كوفى، رجال النجاشى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1407 ق، ص 324.
18) رجال النجاشى، ص 321.
19) اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 400.
20) رجال النجاشى، 112.
21) اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 348.
22) همان؛ الاختصاص، ص 66.
23) رجال النجاشى، ص 112.
24) رجال الطوسى، صص 102 – 104.
25) قاموس الرجال، ج 11، ص 232؛ ابن عماد ابوالفلاح عبدالحى بن احمد بن محمد العكرى الحنبلى، تذكرات الذهب فى اخبار من ذهب، بيروت، دار ابن كثير، 1408 ق، چاپ اول، ج 2، ص 90.
26) باقر شريف قرشى، حياة الامام محمد الباقر7، نجف، مطبعة النعمان، (ع)139 ق، چاپ اول، ج 1، ص 226.
27) نك: وسائل الشيعه، ج 2، ص 1006، ابا جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى، تهذيب الاحكام، تهران، مكتبة الصدوق، 1417 ق، چاپ اول، ج 1، ص 446؛ ابا جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى، الاستبصار فيما اختلف من الاخبار، بيروت، دارالاضواء، 1406 ق، چاپ سوم، ج 1، ص 183.
28) روح اللَّه خمينى، الاستصحاب، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1417 ق، چاپ اول، ص 41؛ مرتضى انصارى، فرائد الاصول، قم، مؤسسه نشر اسلامى، 1416 ق، چاپ ششم، ج 2، صص 564 و 697، 737؛ محمد باقر صدر، دروس فى علم الاصول، قم، مركز الابحاث و الدراسات التخصّصيه للشهيد الصدر، 1421 ق، ج 1، ص 454.
29) المفيد من معجم رجال الحديث، ص 641.
30) ن. ك، محمد تقى التسترى، قاموس الرجال، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، چاپ دوم، 1415 ق، ج 10، صص 376 – 386.
31) المفيد من معجم رجال الحديث، ص 255.
32) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 2، ص 306.
33) بحارالانوار، ج 2، ص 307.
34) ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بابويه القمى الصدوق، كمال الدين و تمام النعمة، تهران، مكتبة الصدوق، 1390 ق، ج 1، ص 330.
35) ابو منصور احمد بن على بن ابىطالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، دارالاسوه للطباعة و النشر، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 169.
36) سيد جمالالدين احمد بن على بن الحسنى معروف به ابن عنبه، عمدة الطالب فى انساب آل ابىطالب، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1380 ق، چاپ دوم، ص 195؛ على بن محمد، ابن احمد مالكى، الفصول المهمة فى معرفة الأئمة، قم، مؤسسه دارالحديث الثقافيه، چاپ اول، 1422 ق، ج 2، ص 879، الارشاد، ج 2، ص 226.
37) المجمع العالمى لاهل البيت، اعلام الهداية، قم، مركز الطباعة و النشر للمجمع العالمى لأهل البيت، چاپ اول، 1422 ق، ج 7، ص 215.
38) بحارالانوار، ج 46، ص 357.
39) ن، ك: همان، صص 349 – 354.
40) بحارالانوار، ج 46، ص 361.
41) ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، بيروت، منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1414 ق، چاپ سوم، ص 213.
42) ن. ك: همان، صص 212 – 219 و 357.