تمام نوشته های

/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

اسرائيل بايد از صفحه روزگار محو شود
بيت المقدس مال مسلمين و قبله اول مسلمين است.
همه بايد بدانند كه هدف دولتهاى بزرگ از ايجاد اسرائيل، تنها با اشغال فلسطين پايان نمى‏پذيرد، آنها در اين نقشه‏اند كه – پناه بر خدا – تمامى كشورهاى عربى را به همان سرنوشت اسرائيل دچار كنند.
ما طرفدار مظلوم هستيم، هر كسى در هر قطبى مظلوم باشد ما طرفدار آنها هستيم، و فلسطينيها مظلوم هستند و اسرائيليها به آنها ظلم كرده‏اند، از اين جهت ما طرفدار آنها هستيم.
ملت مسلمان ايران و هيچ مسلمانى و اصولاً هيچ آزاده‏اى اسرائيل را به رسميت نمى‏شناسد، و ما همواره حامى برادران فلسطينى و عرب خود خواهيم بود.
دولت غاصب اسرائيل با هدفهايى كه دارد، براى اسلام و ممالك مسلمين خطر عظيم دارد.
برادران و خواهران بايد بدانند كه آمريكا و اسرائيل با اساس اسلام دشمنند.
اسرائيل از نظر اسلام و مسلمين و تمامى موازين بين المللى غاصب و متجاوز است، و ما كمترين اهمال و سستى را در پايان دادن به تجاوزات او جايز نمى‏دانيم.
اسرائيل بايد از صفحه روزگار محو شود.
كسانى كه از اسرائيل حمايت مى‏كنند بايد بدانند كه افعى گزنده را در حمايت خود قوى مى‏كنند.
از اسرائيل، اين دشمن اسلام و عرب جانبدارى نكنيد، كه اين افعى افسرده اگر دستش برسد بر صغير و كبير شما رحم نمى‏كند.
بر همه آزاديخواهان جهان است كه با ملت اسلام همصدا شده، تجاوزات غير انسانى اسرائيل را محكوم نمايند.
من به جميع دول اسلام، و مسلمين جهان در هرجا هستند اعلام مى‏كنم كه ملت عزيز شيعه از اسرائيل و عمال اسرائيل متنفرند، و از دولتهايى كه با اسرائيل سازش مى‏كنند متنفر و منزجرند.
تا ملتهاى اسلامى و مستضعفان جهان بر ضد مستكبران جهانى و بچه‏هاى آنان، خصوصاً اسرائيل غاصب قيام نكنند، دست جنايتكار آنان از كشورهاى اسلامى كوتاه نخواهد شد.
اسرائيل غاصب است و هرچه زودتر بايد فلسطين را ترك كند. و تنها راه حل اين است كه برادران فلسطينى هرچه زودتر اين ماده فساد را نابود گردانند و ريشه استعمار را در منطقه قطع كنند، تا آرامش به منطقه بازگردد.
اين ماده فساد كه در قلب ممالك اسلامى، با پشتيبانى دول بزرگ جايگزين شده است و ريشه‏هاى فسادش هر روز ممالك اسلامى را تهديد مى‏كند، بايد با همت ممالك اسلامى و ملل بزرگ اسلام ريشه كن شود.
آيا سران قوم نمى‏دانند و نديده‏اند كه مذاكرات سياسى با سياستمداران قدرتمند و جنايتكاران تاريخ، قدس و فلسطين و لبنان را نجات نخواهد داد، و هر روز بر جنايات و ستمگريها افزوده خواهد شد.
مسأله قدس يك مسأله شخصى نيست، و يك مسأله مخصوص به يك كشور و يا يك مسأله مخصوص به مسلمين جهان در عصر حاضر نيست، بلكه حادثه‏اى است براى موحدين جهان و مؤمنان اعصار گذشته و حال و آينده.
روز قدس يك روز جهانى است، روزى نيست كه فقط اختصاص به “قدس ” داشته باشد، روز مقابله مستضعفين با مستكبرين است.
من طرفدارى از طرح استقلال اسرائيل و شناسايى او را، براى مسلمانان يك فاجعه و براى دولتهاى اسلامى يك انفجار مى‏دانم.
(كلمات قصار) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
سلطه‏گران جهانى در راه استفاده عملى ملت ايران از اين دستاورد بزرگ علمى، مانع تراشى مى‏كنند اما حرف ملت ايران اين است كه هيچ كس حق ندارد در مناسبات بين المللى گزينشى عمل كند و برخى ملت‏ها را از حق دستيابى به دانش هسته‏اى محروم نمايد.
… حق ملت ايران در استفاده صلح‏آميز از فناورى هسته‏اى براى ملت‏ها و دولت‏هاى جهان قابل درك است. اما دولت آمريكا و برخى دولت‏هاى اروپايى مثل انگليس كه مناسبات نزديكى با واشنگتن دارند، با اين حق مسلم مردم ايران مخالفت مى‏كنند.
… مسأله ملت ايران با دولت انگليس، مسأله‏اى قديمى است و به سوابق عملكرد دولت لندن در ايران باز مى‏گردد، ضمن اينكه امروز هم مقامات انگليسى بدترين مواضع را در قبال ملت ايران دارند.
… اين حرف‏ها مانند حرف‏هاى آمريكايى‏ها درباره حمايت از حقوق بشر، از اساس دروغ است، و همانطور كه ادعاهاى آنان درباره دفاع از حقوق بشر در زندانهاى گوانتانامو و ابوغريب و تبعيض قائل شدن در كمك‏رسانى به آسيب ديدگان سياهپوست طوفان كاترينا و مسائل ديگر در افكار عمومى جهانيان به خوبى روشن شده است.
… همانطور كه مسئولان نظام بارها گفته‏اند فعاليت‏هاى ايران براى استفاده از انرژى هسته‏اى، مطلقاً ربطى به سلاح هسته‏اى ندارد و انحرافى از اين حركت علمى صورت نگرفته است. ضمن اينكه ملت پراميد، جوان، انقلابى و پايدار ايران، با اين فشارها از حقوق خود در استفاده از فناورى هسته‏اى، صرف نظر نخواهد كرد و زير بار حرف زور آمريكا و غير آمريكا نخواهد رفت.
… مخالفت صريح جمهورى اسلامى با سلطه آمريكا آنهم در منطقه بسيار حساس و غنى خاورميانه، علت اصلى خصومت دولت آمريكا با ايران است.
… آمريكا و صهيونيست‏ها براى جبران اين شكست بزرگ (عقب نشينى از غزه)، توطئه‏اى زشت را در جهت عادى سازى روابط كشورهاى اسلامى با رژيم صهيونيستى شروع كردند و به همين علت حضور مردم در روز قدس، امسال اهميت بيشترى يافته است.
… همه پرسى قانون اساسى(در عراق)، كارى بزرگ و مبارك و كاملاً بر خلاف خواسته‏هاى اشغالگران بود.
… آنچه امروز در عراق از اهميت فراوانى برخوردار است انتخابات آينده مجلس عراق است كه اشغالگران از هم اكنون براى تأثير گذارى بر آن تلاش مى‏كنند كه مردم و گروه‏هاى عراقى بايد در اين زمينه كاملاً هوشيار باشند.
… دولت (جديد) در خدمت به مردم مصمم است و نبايد با طرح مطالبات زودرس، آن راتحت فشار قرار داد بلكه بايد ضمن كمك به دولت، فرصت لازم را براى تحقق شعارهاى مطرح شده، ايجاد كرد.
… دولت ما به حمد اللّه تازه نفس و آماده به كار است و آنچه از نزديك احساس مى‏كنيم مى‏بينيم بطور جدى اين برادران آماده هستند وظايفى را كه قانون به عهده آنان گذاشته، انجام دهند و شعارهاى مطرح شده را تحقق بخشند. اين را احساس مى‏كنم كه عازم بر كار و عمل كردن هستند.
… زمان كوتاهى از تشكيل اين دولت گذشته ولى انسان مى‏بيند كه بعضى در قبال بعضى مسايل پنج سال گذشته، صبر كرده‏اند، در اين دوماه بى‏صبرى مى‏كنند و پا بر زمين مى‏كوبند كه چرا فلان كار انجام نشد.
… بايد دولت را كمك كرد و به كسانى كه وسط اين گود مشغول چالشها هستند بايد مدد داد كه كارها را انجام دهند. اگر كوتاهى صورت گيرد، بنده خودم اولين مدعى خواهم بود. اما حالا كه اول كار دولت است بخواهيم آنها را پاى ميز مطالبه بكشيم، بى انصافى است.
… دشمنان نظام اسلامى هميشه با دولت‏هاى ما مخالف بودند ولو اينكه زبانى اظهار موافقت مى‏كردند ولى امروز زبانى نيز اظهار مخالفت مى‏كنند. آنها ناراحت از اين هستند كه مردم ما رئيس جمهور خود را انتخاب كرده‏اند. آنها شايعه‏سازى مى‏كنند و متأسفانه در داخل نيز به اين شايعات دامن زده مى‏شود، اين شايعه پراكنى‏ها مضر است. اين شايعات در زمان انتخابات هم داشتند. مثلاً تبليغ مى‏كردند كه مى‏خواهند در پياده روها ديوار بكشند.
… مردم و مجلس شوراى اسلامى بايد به دولت اعتماد كنند تا مسئولان كارها را با دقت، تدبير و جديت دنبال كنند و انجام دهند، دولت بايد به طور جدى به دنبال انجام كارها باشد، البته جدى بودن، به معناى شتابزدگى نيست.(30/7/1384)
پاورقي ها:

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏

در ايران خروس و مرغ نعل مى‏كنم‏
در خاطره آزاده‏اى آمده است: يك روز افسرى به نام يوسف به اردوگاه آمد كه از نظر جسمانى هيكلى درشت و شكمى بزرگ داشت… و سعى مى‏كرد يك نفر را به عنوان جاسوس از بين برادران انتخاب و مشخص كند. و به همين دليل يك ماه تمام بود روى يكى از برادران اصفهانى به نام على كار مى‏كرد. و به دليل حساسيتى كه برادران آزاده در برخورد عالى ايرانيان با عراقيها داشتند، به من مى‏گفتند: عظيمى به على بگو با اين افسر عراقى صحبت نكند. من گفتم: على يك برادر بسيجى و مطمئن است كه چيز خاصى دست عراقيها نمى‏دهد. يك روز از على پرسيدم: آن عراقى چه مى‏گويد؟ گفت: هيچى، با من صحبت مى‏كند و چيزهايى مى‏پرسد؟ از جمله شغلم را، و من در جوابش گفتم، نعلبند هستم. پس از يك ماه كه روى اين برادر عزيز كار كرده وعده و وعيد به او داده بود، از او پرسيده بود كه خوب در آسايشگاه چه خبر؟ گفته بود خبرى نيست. افسر عراقى گفته بود چرا، در آسايشگاه يك خبرهايى هست و بچه‏ها كارهاى تبليغى و سياسى انجام مى‏دهند. على گفته بود: نه، خبرى نيست. من كه از همان اول گفتم نعلبندم و در ايران خروس و مرغ نعل مى‏كنم. حالا اگر خروس و مرغ دارى، بيار تا برايت نعل كنم. و افسر عراقى آنقدر نادان و نفهم بود كه حرفهاى على را باور كرده بود و پس از مدتى كه نتوانسته بود اطلاعاتى از على كسب كند، او را كتك زده بود و گفته بود: برو كه تو به درد ما نمى‏خورى.(1) من عرب هستم، همان عرب خودتان‏
در عمليات محرم در تپه‏هاى 175 بودم. سردار شهيد قربانعلى عرب مسؤوليت آنجا را به عهده داشت. به نگهبانها گفته بود هر كس را در شب ديديد و ايست داديد و اسم شب را نگفت، بدانيد كه از اين عربها و عراقيها هستند و بايد تيراندازى كنيد.
يك شب براى سركشى از خط حركت مى‏كند. در يكى از تپه‏ها يكى از نگهبانها به او ايست مى‏دهد و مى‏پرسد كيستى؟ در جواب مى‏گويد: عرب. نگهبان با شنيدن كلمه عرب شروع به تيراندازى مى‏كند. خوشبختانه كنار او يك تخته سنگ وجود داشت و بلافاصله پناه مى‏گيرد و فرياد مى‏كشد تا پاس بخش مى‏آيد. آهسته به طرفش مى‏آيند و او فرياد مى‏زند: من عرب هستم، همان عرب خودتان، قربانعلى.
آن شب به خير گذشت. روز بعد مى‏گفت: ديگر توبه كار شدم كه در شب به نگهبان اسمم را بگويم.(2) آنقدر بر سر بيچاره كوبيد تا مرد
در گزارش يك بسيجى آمده است: براى اولين بار بود كه به جبهه مى‏رفتم. با شانزده سال سن، در عمليات كربلاى چهار شركت كردم. در جايى كه درگير بوديم يك دوشكاى عراقى همه را كلافه كرده بود. مهماتمان تمام شده بود و مضطرب بوديم. هر لحظه احتمال داشت محاصره بشويم. يكى از بچه‏ها كه ديگر نمى‏توانست اين وضع را تحمل كند، اسلحه خاليش را مثل چوب دستى برداشت و رفت آن دوشكاى مسلط بر سنگرها را دور زد و با آن تفنگ بدون خشاب آنقدر بر سر آن بيچاره كوبيد تا او را از پا درآورد.(3) بلا براى ديگران خوب است‏
در خاطره برادر باقرى آمده است: مدتها بود كه مى‏خواستم بروم جبهه و بابايم نمى‏گذاشت، با اين كه خودش آدم مذهبى و متدينى بود. تا اينكه به آرزويم رسيدم، اما همان ماه اول مجروح شدم. پسرعمويم موضوع را به پدرم مى‏گويد: اول كه باور نمى‏كرده و مى‏گفته شهيد شده تو دروغ مى‏گويى تا بالاخره قبول مى‏كند و ناراحت مى‏شود. پسرعمويم مى‏گويد: از او (پدرم) پرسيدم: شما كه هميشه ورد زبانت جبهه است. دائم از شهادت مى‏گويى و اهل محل را به جبهه مى‏فرستى. چطور حالا اين قدر ناراحت شدى و خودت را باختى؟! او روى سادگى خودش گريه مى‏كند و جواب مى‏دهد: من براى بچه‏هاى مردم مى‏گفتم نه براى هاشم.(4) خيلى عالى بود
در روايت برادر جليليان آمده است: آتشبار ما منطقه عمومى مندلى را زير پوشش داشت و ما از آن منطقه، ثبتى‏هاى زيادى داشتيم و گهگاه با درخواست ديده‏بان آتش مى‏كرديم. آن روز ميرزا جواد آقا تهرانى به همراه آقا ولى (اللّه چراغچى قائم مقام لشكر پنج نصر خراسان) براى سركشى از خطوط دفاعى آمده بودند. آقا ولى به من گفت: فلانى برو قبضه خمپاره را آماده كن. بعد هم از جناب ميرزا درخواست كردند تا گلوله‏اى را به سمت دشمن شليك كند. ايشان هم پذيرفتند اما ارتفاع قبضه بلند بود و قد خميده ميرزا جواد آقا، كوتاه. ناچار شديم زير پايشان جعبه مهمات بگذاريم. ميرزا جواد آقا روى جعبه رفتند و با حال خوشى اين آيه را خواندند، «و ما رميت اذ رميت ولكن اللّه رمى».
گلوله‏اى را داخل قبضه انداختند و همزمان بر اثر شدت انفجار و مناسب نبودن جاى جعبه، به زمين خوردند و عمامه‏شان افتاد. همه ما ناراحت شديم. آقا ولى سرخ شد و گفت: چرا جاى جعبه را محكم نكرديد، كمك كرديم تا حاج آقا از زمين بلند شدند. در همين حين صداى ديده‏بان آمد: خيلى عالى بود. اين گوله را ثبت كن. خورد روى تانك دشمن.
دست مبارك ميرزا جواد آقا گلوله را به هدف زده بود و ما با آن گراى ثبتى آرامش دشمن را بر هم زديم.(5) تعبير درست خواب‏
در روايت برادر حسينى مى‏خوانيم. مدتى قبل از عمليات والفجر مقدماتى عارف بزرگوار، ميرزا جواد آقا تهرانى به جبهه آمده بودند و در سنگر آقا ولى اقامت داشتند، آقا ولى از ميرزا بسيار تكريم مى‏كرد و رازهاى ناگفته‏اش را با ادب و احترام با ايشان بازگو مى‏كرد. يك روز صبح آقا ولى خطاب به ميرزا گفت: ديشب خواب ديدم كه با برادران مسلمان خودمان مى‏جنگيم. از ديشب ناراحتم. با همه اعتقادى كه دارم، مى‏گويم نكند فرداى قيامت مورد مؤاخذه قرار بگيريم. ميرزا لبخندى زدند و گفتند: اين جور نيست. در اين عمليات، شما با نيروهايى از دشمن مواجه خواهيد شد كه به شكل شما در آمده‏اند. لباس شما را پوشيده‏اند تا شما را فريب دهند.
در هنگام عمليات، نيروهاى ما مواجه با گروه بسيارى از سربازان دشمن شدند كه لباس خودى پوشيده بودند و پيشانى بندهايى كه روى آنها يا حسين، يا زهرا، و يا على نوشته بود، بر پيشانى بسته بودند و بدينسان خواب شهيد، تعبير واقعى پيدا كرد…(6) اصرار ميرزا جواد آقا به شركت در عمليات
در خاطره برادر حسينى آمده است: آقا ولى (اللّه چراغچى قائم مقام لشكر 5 نصر خراسان) به علماى اعلام علاقه زيادى داشت. يكى از آنها ميرزا جواد آقا تهرانى بود، كه آقا ولى از دوران دبيرستان و قبل از انقلاب با ايشان در رابطه و در رفت و آمد بود. هر دو به يكديگر علاقه داشتند. يادم هست در زمان جنگ هر وقت ميرزا به جبهه مى‏آمد، به سنگر آقا ولى مى‏رفتند و آقا ولى با احترامات خاصه از ايشان تجليل مى‏كرد. ميرزا اصرار مى‏كرد همراه ديگر نيروها در عملياتى كه در پيش است شركت كند اما آقا ولى با لبخند مليحى مى‏گفت: حاج آقا، شما نمى‏توانيد همپاى نيروهاى ما بدويد و راه برويد.
ميرزا در جواب گفتند: آنقدر توان دارم كه يك ليوان آب دست رزمندگان اسلام بدهم، به علاوه قول مى‏دهم مزاحم شما نباشم. هركجا شهيد شدم، زحمت تشييع به خودتان ندهيد و همانجا مرا دفن كنيد. آقا ولى با احترام مى‏گفت: حاج آقا ما دعا مى‏كنيم خداوند وجود شما را براى اسلام حفظ كند.(7) هدايت به بيرون از سنگر
در جبهه مهران در واحد تداركات مشغول خدمت بودم و بردن مواد مورد نياز و وسايل خط مقدم به عهده ما بود. يك روز تلفن زنگ زد. گوشى را برداشتم. از ما درخواست آب كردند. كمى پائينتر از سنگر خودمان مقر كسانى كه مسؤول آبرسانى بودند، قرار داشت. خود را به آنجا رسانده، بعد از عرض سلام گفتم آب براى خط ببريد. مشاهده كردم آنان بر خلاف روزهاى ديگر بيرون از سنگر نشسته، مشغول خوردن صبحانه هستند. پرسيدم: چرا اينجا نشسته‏ايد؟ گفتند: دلمان گرفته بود، زديم بيرون. من با گفتن: خوش باشيد به طرف سنگر خودمان برگشتم. هنوز يك ربع ساعت از آن جريان نگذشته بود كه يكدفعه – در حالى كه مشغول نوشيدن چاى بودم – صداى انفجار شنيدم. كمى بعد بيرون از سنگر آمده، به اطراف نگاه كردم. ديدم از آبرسانى غبار عجيبى بلند شده است. فورى دوان دوان به طرف آنها رفتم. ديدم تمامى آنها دارند خدا را شكر مى‏كنند. تا مرا ديدند، خنديدند. گفتم چه شده است؟ گفتند: توپ فرانسوى سنگر را زيرو رو كرده است.
راستى چه كسى به آنها گفته بود امروز بيرون از سنگر غذا بخورند؟! حتماً كار خدا بوده است.(8) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مقاومت در اسارت، ج 1، ص 213 و 214. 2. خاطره برادر سيد على بحر، ر.ك : گلشن ياران، ص 64. 3. فرهنگ جبهه (مشاهدات، ج 10) سيد مهدى فهيمى، ص 90 (دفتر پژوهش و گسترش فرهنگ جبهه، تهران، چاپ اول، 1373). 4. فرهنگ جبهه، (مشاهدات، ج 10) ص 98. 5. قهر چزابه خاطرات شهيد اسلام ولى اللّه چراغچى، سيد هادى هاشمى، ص 72 (انتشارات شادرنگ، مشهد، چاپ اول). 6. قهر چزابه، ص 94. 7. قهر چزابه، ص 93. 8. خاطره‏اى از شهيد سيد حسن فرحناك. اين عزيز در منطقه مريوان در تاريخ 28/12/66 به شهادت رسيد. (اقتباس از پرونده آن شهيد).

/

بررسى هايى در كتاب‏هاى آموزشى و علمى‏

رويكرد به محفوظات يا شكوفايى انديشه؟!
كتاب از عوامل و عناصر بسيار مهمى است كه در ماندگارى و توسعه تمدن، نقش بسزايى دارد. در انتقال معارف، باورها، فرهنگ، انديشه و اندوخته‏هاى علمى بشر از نسلى به نسل ديگر نقش كتاب حائز اهميت است.
وقوع پديده انقلاب در ارتباطات و فناورى رايانه‏اى در جهان هرچند سبب رشد و توسعه دانش گرديده است، اما نمى‏توان نقش و جايگاه كتاب را كه يكى از اركان اصلى تعامل فرهنگ و انديشه‏هاى انسانى و علل تعيين كننده انتقال عرضى و طولى معرفت در جامعه انسانى است، فراموش كرد.
در ايران، كتاب از شاخص‏هاى مهم توسعه فرهنگى به شمار مى‏رود؛ اما براى رسيدن به وضع مطلوب و تحقق دغدغه‏هاى مقام معظم رهبرى، حضرت آيت الله العظمى خامنه‏اى، براى رشد و شكوفايى علمى، فكرى، توليد دانش و
استقلال در علوم و معارف، تلاش بيش‏ترى لازم است. به نظر مى‏رسد در سال‏هاى اخير، حركت‏ها و جهت‏گيرى‏هاى اميدبخشى در برنامه‏ريزى كشورى و ناحيه‏اى در سطح كلان صورت گرفته است؛ اما هنوز موانع و مشكلاتى بر سر راه اين توسعه و رونق علمى و آموزشى وجود دارد.
در آموزش‏عالى و آموزش و پرورش به علت كم توجهى به نهادينه شدن پژوهش و حاشيه‏اى بودن تحقيقات، تدوين برنامه‏هاى آموزشى و درسى با روش‏هاى قديمى تهيه و ارائه مى‏شود. از سوى ديگر، تأثير كنكور بر فعاليت‏هاى فرهنگى و تعليمى كشور موجب گرديده است كه برنامه‏هاى درسى در مقطع متوسطه اعم از نظرى، فنى و حرفه‏اى، كارآمدى خود را از دست بدهد و شيوه‏هاى ياددهى، يادگيرى و ارزش‏يابى مدارس، متأثر از شرايط روانى و اجتماعى كنكور باشد. اين روند باعث شده تا زمينه‏هاى پرورشى و نگرشى دانش‏آموزان و ترويج مكارم و فضايل در بين آنان، ناقص بماند.
وجود سياست تمركز در تأليف كتاب‏هاى درسى باعث شده است كه اين نهاد، از حضور متخصصان زبده، خبره و دلسوز كمترى، براى تأليف كتاب‏هاى آموزشى و پرورشى مفيد، آموزنده و ارزش‏مند بى‏نصيب باشد. بوروكراسى ادارى و نبود استانداردها و ضوابط مشخص نيز، اين روند را دچار كاستى و نقصان ساخته است.
درباره كتاب‏هاى كمك آموزشى اين وضع بسيار نگران‏كننده‏تر است، زيرا زبان، موقعيت سنى، ميزان درك و فهم دانش آموزان و دانشجويان، معيارها و ارزش‏هاى متعالى در آن‏ها كمتر مورد توجه قرار مى‏گيرد و غالباً اهداف تجارى، فصلى و مصرفى در تدوين آنها لحاظ مى‏گردد.
كتاب آموزشى مطلوب بايد حقايقى را مطرح كند و از دانش‏آموز بخواهد درباره محتويات آن فكر كند، پژوهش نمايد و مبانى آن را در زندگى فردى و اجتماعى خود به كار بندد؛ در حالى‏كه در وضع كنونى، تمام تلاش‏ها بر اين تعلق گرفته است كه از كتاب‏ها، تست استخراج گردد و جواب‏هايى حاضر و آماده براى آن‏ها تهيه شود، چنين فردى كه اين كتاب‏ها را مى‏خواند وقتى فارغ التحصيل مى‏گردد متوجه مى‏شود كه فقط مقدارى محفوظات را بر ذهن و فكرخود تحميل كرده است در حالى كه نمى‏تواند در مسائل اجتماعى، فرهنگى، فنى و كاربردى از ذهن خود كمك بگيرد؛ چون انديشه‏اش به شكوفايى لازم نرسيده و صرفاً تعدادى فرمول و واژه و چندتعريف و توصيف خشك و بى‏روح را به صورت بسته‏بندى شده در مغز خود جايگزين ساخته است؛ همين وضع آشفته موجب مى‏گردد كه معايب زيادى دامن فرد و جامعه را بگيرد و مردم هزينه‏ها و خسارات سنگينى را براى ياد نگرفتن اصول بديهى و مبانى كاربردى و مفاهيم ارزشى بپردازند.
علم، اين نيست كه دانش آموز همه‏چيز را حفظ كند، بلكه او بايد فراگيرد كه چگونه اطلاعات را به دست آورد، و بداند آموزش‏هاى بنيادى چه كاربردى دارد و چه گرهى از مشكلات جامعه و زندگى مردم باز مى‏كند. براى گسترش و شكوفايى معارف بايد همراه با حركت علمى، از رشد ارزش‏ها و متبلور نمودن آن‏ها در اخلاق و رفتار غافل نشد؛ چون اگر علم و ايمان باهم توأم نگردد فاجعه‏اى خطرناك به بار مى‏آورد.
مشكل عمده دانش و تكنولوژى غربى اين است كه از اخلاق و باورها فاصله گرفته است به همين علت، عوارض و نابسامانى‏هاى بى‏شمارى را براى خانواده‏ها به ارمغان آورده و درواقع، چون رودخانه‏اى طغيان‏گر و سيلى بنيان‏كن، ارزش‏ها و سنت‏هاى اصيل را به كام خود فرو كشيده است. اين وضعيت حتى اعتراض دانشمندان غربى، چون نيل‏پستمن، نوام چامسكى، الوين‏تافلر، والترترنس استيس، ايوا اتزيونى‏هالوى و … را برانگيخته است و آنان در آثار خويش عواقب ادامه چنين روند مهلكى را خاطرنشان كرده‏اند، از اين جهت مقام معظم رهبرى مى‏فرمايند:
«اگر ما آموزش و پرورش فعالى داشته باشيم؛ اما در كار تربيت با معناى اسلامى آن‏كه براى ما مهم است، توفيقى به‏دست نياوريم، ناكام و ناموفق مانده‏ايم.» ايشان هم‏چنين در ديدار با اعضاى معاونت آموزش وزارت آموزش و پرورش در سوم شهريور 1382 فرموده‏اند:
«يك وقت است كه مى‏خواهيم مجموعه‏اى از اطلاعات و معلومات و معارف را به‏تدريج در ذهن كودكان و نوجوانان و جوانان وارد كنيم، اين خوب است؛ ليكن كافى نيست. ما بايد اهدافى را كه در مورد يك شخصيت ايرانى مطلوب به ذهنمان مى‏رسد، در نظر بگيريم و كارى كنيم كه در تعليم، اين اهداف تحقق پيدا بكند. فرض كنيد ما مى‏خواهيم ايرانى نسل بعد، يك انسان دين‏باور و متدين و متشّرع باشد، اين بايد در كتاب‏هاى درسى رعايت شود. اگر مى‏خواهيم اهل علم و توليد فكر باشد اين بايد در كتاب‏هاى درسى ديده شود. اين‏ها بايد در عمل مشاهده شود. هيجان‏ها و جريان‏هاى جارى را كه غالباً انگيزه سياسى دارند، نديده بگيريد و سعى كنيد اين‏ها را، در تأليف كتب درسى، دخالت ندهيد. ملال‏آور بودن كتب درسى موجب شده است كه علاقه‏مندان، به كتاب‏هاى غيردرسى روى آورند؛ اما اين كتاب‏ها دچار مشكلات اساسى و غيرقابل اغماض هستند». نكاتى مورد تأمل‏
در خصوص كتاب‏هاى درسى اين سؤال مطرح است كه فرزندان اين مرز و بوم با دريافت حجم اطلاعات ارائه شده در كتاب‏هاى درسى و با تحمل زحمات، هزينه و زمان صرف شده، استرس‏هاى روانى و … به چه مهارت‏هايى دست مى‏يابند، فرآيند آموزش فعلى صرفاً به انباشته شدن اطلاعات در حافظه دانش‏آموز منجر مى‏گردد و فراگيران مهارت‏هاى عملى كسب نمى‏كنند و اين‏همه زحمات طاقت‏فرسا نتايجى كم‏ارزش به دنبال دارد، مهم‏تر از اين‏ها فضاى كتاب‏ها كم‏تر ارزشى و دينى است. متأسفانه عده‏اى از برنامه‏ريزان درسى چون حوزه اجرايى و كاربردى را به خوبى مورد بررسى قرار نداده‏اند، حجم كتاب را متناسب با نيازها، امكانات و شرايط تدوين نمى‏كنند. توجه به رويكردهاى جديد در طراحى و سامان‏دهى برنامه‏هاى درسى، تجديدنظر و اصلاح در شيوه‏هاى نظام آموزشى، توليد مواد آموزشى متنوع و هماهنگى متون درسى با آن‏ها، شناسايى فضا و امكانات مورد نياز برنامه‏هاى درسى جهت پيش‏گيرى از تورم غيراصولى و محفوظاتى كتاب‏هاى درسى و نيز برخى مطالعات تطبيقى به منظور روشن شدن مفاهيم، از عواملى است كه اگر رعايت شوند، كتاب‏هاى درسى وضع بهترى پيدا مى‏كنند.
در بررسى‏هاى آمارى مشخص گرديده است حدود 25 درصد دانش‏آموزان به درس و مدرسه علاقه‏اى ندارند و سبب اين انزجار غالباً خشكى كلاس‏ها، جذاب نبودن دروس و شيوه‏هاى آموزشى نامطلوب بوده است. اين واقعيت مؤيد آن است كه نظام تدوين كتاب‏هاى درسى برخلاف ديگر كشورها هنوز هماهنگ با ذائقه، توانايى‏ها و تفاوت‏هاى فردى دانش‏آموزان نمى‏باشد و اين معضل، موجب گريزان شدن دانش‏آموزان از مطالب درسى و در نهايت شكست تحصيلى و ترك تحصيلى آنان گرديده است. در نگارش و ويرايش كتاب‏هاى درسى نيز كم‏تر «درست نوشتن» مورد توجه قرار گرفته است.
كتاب بينش‏اسلامى اخيراً با عنوان «دين و زندگى» در اختيار دانش‏آموزان قرار گرفته است. نظام آموزش دينى بايد به گونه‏اى باشد كه مخاطبان خود را متوجه گوهر و باطن دين كند به علاوه اين آموزش‏ها بر اساس مباحث روان‏شناسى بايد متناسب با رشد ذهنى كودكان، نوجوانان و جوانان باشد و هرچه آموزش عينى‏تر باشد، سطح يادگيرى و كارآيى آن بالاتر مى‏رود. در بين مطالب دينى، امور نظرى و اعتقادى كه احياناً به دفاع فلسفى و برهانى نياز دارد، ديرتر از موضوعات ديگر فهميده مى‏شود، اما آنچه ملموس، فهميدنى و عمل كردنى است اخلاق است كه مى‏تواند تنش‏هاى روحى نسل جوان را تسكين دهد و آن‏ها را در تصميم‏گيرى‏هاى افرطى و تفريطى معتدل نمايد بنابراين بايد در مجموعه آموزش‏هاى دينى اخلاق و فضايل و مكارم مورد تأكيد قرار بگيرد؛ اما در كتاب‏هاى درسى عكس اين نكته را مشاهده مى‏كنيم؛ زيرا اكثر مطالب آن‏ها به بحث‏هاى نظرى و برهانى اختصاص دارد كه دير يا زود به بوته فراموشى و حتى ناباورى سپرده خواهد شد واگر دانش‏آموز از آموزش‏هاى قابل توجه اخلاقى برخوردار باشد وقتى در بررسى‏هاى اعتقادى مشكلى پيدا كند، در هرحال مى‏تواند خود را از ورطه انحراف و سستى در عقيده برهاند، اما بحث اندك اخلاقى كتاب‏هاى دينى مدارس نمى‏تواند چنين موضوعى را جامه عمل بپوشاند.
در كتاب‏هاى ادبيات و علوم انسانى نيز مفاهيم ارزشى كم‏رنگ و احياناً نارسا و ناقص معرفى شده‏اند. نتايج يك بررسى نشان داده است كه مفهوم «اعتماد» به عنوان يكى از ابعاد سرمايه‏هاى معنوى جامعه در كتاب‏هاى فارسى دوره دبستان مورد بى‏توجهى و غفلت قرار گرفته است؛ اگر هم در جايى به جنبه‏هاى مثبت اعتماد پرداخته شده، در مواردى جنبه‏هاى منفى آن يعنى بى‏اعتمادى مطرح شده‏اند، به علاوه به اعتماد شخصى تأكيد شده و از اعتماد تعميم يافته اثرى مشاهده نمى‏شود؛ جاى اعتماد به نظام نيز كاملاً خالى است.
در سال 1377 كتابى با عنوان تاريخ ايران(ج‏2) در دوره معاصر، براى سال دوم نظام جديد آموزش متوسطه تأليف گرديد كه در سال تحصيلى 1379 – 1378 در همين مقطع تدريس گشت كه مضامين آن خشم بسيارى از افراد دلسوز و مدافع حقيقت را برانگيخت، زيرا در اين كتاب، تاريخ معاصر در مواردى دچار اشكال شد و افراد و رجال تاريخى مسئله دار، موجه شناخته شدند و نقش عالمان دينى در نهضت‏هاى صدساله اخير كم‏رنگ تلقى گرديد. كه خوشبختانه در چاپ جديد، موارد مورد تأمل اصلاح گرديده است و نگرانى هاى حاميان ارزشهاى دينى را تا حدودى كاهش داده است. آفت‏هاى نگارش تاريخ معاصر
در خصوص مسايل تاريخى و نگارش حوادث تاريخى و تجزيه و تحليل آن‏ها از گذشته‏هاى دور، آثارى به رشته تأليف در آمده است كه هركدام به سهم خود مزايا و نيز كاستى‏هايى داشته‏اند و در اين‏جا مجال پرداختن به آن‏ها نمى‏باشد، در چند دهه اخير، نويسندگانى خوش‏فكر و واقع‏نگر و با انصاف دست به قلم بردند و نگاشته‏هاى جالبى با موضوع تاريخ و به ويژه تاريخ معاصر به جامعه عرضه نمودند، دكتر عباس زرياب‏خويى، دكتر سيدجعفر شهيدى، دكتر عبدالحسين نوايى، دكتر عبدالله شهبازى، استاد محيط طباطبايى، دكتر موسى‏نجفى، رسول جعفريان و … از آن جمله‏اند. اما به رغم اين روزنه‏هاى اميدوار كننده، نگارش تاريخ در ايران دچار دگرگونى حقايق و تحريف وقايع گرديده و اين آفت به خصوص در تاريخ معاصر از مشروطه به بعد، به شكل بارزى به چشم مى‏خورد. متأسفانه عده‏اى حتى با جعل اسناد و مخدوش نمودن مدارك معتبر، نكات مسلّم تاريخى را با توفان تحريف، غبارآلود و وارونه جلوه مى‏دهند. آنان در آثار خود مى‏كوشند كه استقلال فرهنگى و سياسى و نيز هويت ارزشى و فرهنگى ايران را مخدوش نشان دهند و رجال خائن، مشكوك، وابسته به قدرت‏هاى استعمار، فراماسون و سرسپرده به رژيم هاى استبدادى و حتى كارگزار ستم را شخصيت‏هايى موجه معرفى كنند و جنايات‏ها و خيانت‏هاى فاحش آن‏ها را يك اشتباه عادى و طبيعى قلمداد نمايند و نقش عالمان شيعه را در حركت‏هاى ضد استبدادى و ضد استكبارى خيلى ناچيز و حاشيه‏اى ترسيم مى‏كنند.
آن‏ها مى‏كوشند به قيام‏ها و نهضت‏هاى يك قرن اخير، چهره‏اى ملّى آن‏هم با تصور خودشان بدهند و نه سيمايى ارزشى و مقدس و مذهبى. در آثار آنان به بهانه بيان وقايع، نوعى ابتذال و مطالب منافى عفّت ديده مى‏شود. آن‏ها معمولاً حركت‏هاى مستبدانى چون رضاخان و فرزندش را كه در جهت استحاله فرهنگ ايران صورت گرفته، يك نوع اصلاح طلبى، نوگرايى و تحول جلوه‏داده‏اند تا يك حركت وقيحانه، ضمناً با حمايت عوامل استعمارى، سيماى رهبران قيام‏ها و نخبه‏هاى راستين مذهبى و مردمى را مشوش، مردّد و غبارآلود و كدر معرفى مى‏كنند. به باستان گرايى تأكيد دارند و مى‏كوشند دوران قبل از اسلام را درخشان، غنى و مفيد جلوه دهند و به خواننده القاء كنند با آمدن عرب‏ها (نه اسلام) اين وضع به هم خورد؛ كارى كه سياستمداران زمان رضاخان هم‏چون «پيرنيا» در نگارش كتاب‏هاى تاريخ ايران باستان پى‏گيرى مى‏كردند و ذكاء الملك فروغى پى‏گير آن بود.
يكى از اين افراد «فريدون آدميت» است كه همواره مورد حمايت رژيم پهلوى بود. وى از تمام رويدادها و انديشه‏هاى معاصر تاريخ ايران، افكار افراد سكولار را برگزيده است نوعى توهّم‏گرايى با بينش غير دينى در آثار او ديده مى‏شود. او مى‏كوشد به مردمان ايران و خوانندگان بقبولاند كه بايد براى توسعه و ترقى، دنباله‏رو تمدن غرب گردند. او حركت‏هاى مذهبى به رهبرى عالمان شيعه را نوعى ارتجاع مى‏داند، و در فضايى بيگانه با تحولات اجتماعى سياسى كه با تكيه بر ارزش‏هاى شيعه صورت گرفته‏اند، به تحليل وقايع مى‏پردازد، آدميت با چنين نگرشى، روشنفكرى و تجدد را مؤسس و عامل انقلاب مشروطه مى‏داند و مى‏كوشد تا روشنفكرانى چون ميرزا فتحعلى آخوندزاده، ميرزا آقاخان كرمانى، ميرزا ملكم خان و طالبوف را تنها آشنايان به دموكراسى معرفى كند و آنان را در جايگاه رهبرى قيام مشروطه تثبيت نمايد. دكتر شمس‏الدين مير علايى از وزيران دوران پهلوى در ترجمه بخشى از كتاب «ورنون والتراز» امانت را مراعات نكرده و به اهانت و نشر دروغ روى مى‏آورد. سرهنگ نجاتى نيز ملى‏گراى ديگرى است كه در ترجمه همين كتاب يعنى مذاكرات دكتر مصدق و هريمن(نوشته والترز) چهره آيت‏الله كاشانى را مشوّش نشان مى‏دهد و ترجمه گزارشى از يك روزنامه‏نگار آمريكايى را نقل مى‏كند كه آيت‏الله كاشانى مبلغى قابل توجه دريافت كرد، تا در كودتاى 28 مرداد 1332 ه.ش. شركت كند در حالى‏كه خود آن آمريكايى مطمئن نيست كه چنين‏كارى صورت گرفته باشد، متأسفانه شركت انتشار هم اين تحريف را در كتابى منتشر مى‏نمايد. (كودتاى 28 مرداد، گازيوژوسكى، ترجمه غلامرضا نجاتى، تهران،1367 ص 36) بيژن جزنى، ماركسيست هم براى ما تاريخ معاصر مى‏نويسد و در آن تحريفات مورد نظرش را انجام مى‏دهد. يك ملى‏گراى وطنى به نام همايون كاتوزيان در كتابى تحت عنوان «مصدق و نبرد قدرت» با يك حكم كلّى مى‏نويسد: روحانيت دربست هوادار كودتا بود!! و به برخى از مراجع از جمله آيت‏الله بروجردى تهمت زده است، بدتر از اين‏ها آن است كه فدائيان اسلام را به عنوان افراد مؤثر در كودتاى 28 مرداد 1332 معرفى مى‏كند! در حالى‏كه رهبر اين تشكيلات شهيد سيد مجتبى نواب صفوى موضع خود را در برابر شاه و دولت زاهدى اعلام نمود و تاوان اين مخالفت را داد. ترويج عرفان بازارى و روان‏شناسى خرافى‏
كتاب‏هاى روان شناسى گستره‏اى از موضوعات گوناگون اين رشته از دانش بشرى را در بر مى‏گيرند. صرف‏نظر از كتاب‏هايى كه جنبه علمى و پژوهشى دارند، تعدادى از كتاب‏هايى كه در حيطه روان‏شناسى روانه بازار نشر مى‏گردند غير علمى و بازارى بوده و از نظر قوت و استحكام مطالب و علمى بودن بحث‏ها و كاربردى بودن آن‏ها ضعيفند، گروهى از اين كتاب‏ها به خواب و رؤيا و تعبير آن‏ها و نيز طالع‏بينى هندى و ژاپنى اختصاص دارند كه دانشمندان روان‏شناسى براى آن‏ها اعتبارى قائل نيستند. در حوزه ترجمه اين آثار با مترجمانى مواجه هستيم كه به دليل عدم آشنايى با روان‏شناسى، دقت لازم را در انتقال مفاهيم نمى‏كنند، گروهى نيز تركيبى از روان‏شناسى غربى و روان شناسى اسلامى را در قالب كتاب تدوين و منتشر مى‏نمايند كه اين حركت التقاطى كار شايسته و مفيدى نخواهد بود و خوشبختانه روان‏شناسى اسلامى آن‏قدر غنى هست كه احتياجى به كمك گرفتن از منابع اروپايى نداشته باشد؛ البته استفاده از نظرات دانشمندان غربى در تحليل مباحث و ذيل موضوعات، اشكالى نخواهد داشت، ولى بايد تفكيك بين آن‏ها كاملاً مشخص باشد.
نكته ديگر، اين‏كه ترجمه آثار روان‏شناسى از نويسندگان هندى چون اُشو و كريشنامورتى اين عارضه را دارد كه افكار مذاهب هندو را به خواننده منتقل مى‏كند و ناخودآگاه در باورهاى ارزشى و دينى او ترديد وارد مى‏كند. آثار اريك فروم و برتراندراسل نيز نوعى نگرش مادّى و دنيازدگى منهاى مذهب و معاد را به خواننده تزريق مى‏كنند. در پاره‏اى از منابع روان‏شناسى كه ترجمه شده‏اند مطالبى شرك‏آميز و كفرآلود نيز قابل مشاهده‏اند، فلورانس اسكاول شين در كتاب «در مخفى توفيق» با ترجمه گيتى خوشدل مى‏نويسد: عيسى گفت: من و پدر (خدا) يكى هستيم، من و اصل كائنات يگانه‏ايم. در تعدادى از اين كتاب‏ها مسايل مبتذل و شهوت‏انگيز به گونه‏اى صريح بيان شده‏اند كه مفسده دارند. در خصوص عرفان نيز وضع پريشان‏ترى داريم، زيرا در داخل كشور عده‏اي، صوفى‏گرى و عرفان مسئوليت سوز و عزلت‏نشين و اهل انزوا و ملامت را مطرح مى‏كنند و متأسفانه اين آثار به وفور در اختيار مردم قرار مى‏گيرد، نوشته‏هايى كه در آن‏ها اغراق، غلوّ، تحريف، بدعت و توهم‏ها و تخيّل‏هاى صوفيانه به نام كرامت ديده مى‏شود. از سوى ديگر عرفان هندى، سرخپوستى و آثار صوفيان آمريكايى لاتين ترجمه و منتشر مى‏گردد كه با خود، بار فرهنگى اين مناطق و گرايش‏هاى دينى مؤلفان را به همراه مى‏آورد و خواننده را تحت تأثير قرار مى‏دهد، در حالى كه عرفان اصيل اسلامى كه منبعث از قرآن و عترت است، هم‏چون زرناب و گوهرى گران‏بها كم‏تر عرضه مى‏گردد و برخى از اين متون، آن‏قدر ثقيل هستند كه خوانندگان عادى از فهم آن‏ها عاجزند. عده‏اى خواسته‏اند بگويند البته ترجمه ذن، بوديسم، هندوئيسم و تائوتيسم اشكالى ندارد و در اين عصر نگرانى‏ها و دلزدگى از تكنولوژى لازم است اين آثار در اختيار علاقه‏مندان قرار بگيرد؛ در حالى كه اين خزِف‏ها بازار پر رونق لعل كه عرفان ناب اسلامى است را از رونق مى‏اندازد؛ به علاوه آن‏قدر آميخته به خرافات و موهومات است كه خواننده را از انديشه و تفكر و بصيرت باز مى‏دارد و او را در دنياى خيال و اوهام نگه مى‏دارد. از سوى ديگر، دست‏اندركاران حوزه و كارشناسان معارف اسلامى بايد برنامه‏ريزى كنند تا عرفان اسلامى با سبكى نو و نثرى روان و محتوايى قابل فهم براى تمام گروه‏هاى سنى به نگارش درآيد و در اختيار عموم مردم قرار بگيرد. ما در زمينه عرفان، ذخاير فراوان داريم ولى كم‏تر استخراج و عرضه

گرديده‏اند.
بسيارى از كتاب‏هاى عرفانى و روان‏شناسى عاميانه و بازارى كه در ايران تأليف و يا ترجمه مى‏گردد عارى از تحقيق هستند و اگر تورّقى گردند، مشاهده مى‏شود به تقليد از كتاب‏هاى ديگر به وجود آمده‏اند و از ديگران كلاهى براى خود بافته‏اند به علاوه اين آثار گره‏گشا هم نبوده‏اند و صرفاً نامى فريبنده و كاذب دارند. مثل: صد كليد موفقيت، پيروزى آسان است، غلبه بر نگرانى، به سوى كاميابى، جوان شويد، شاداب گرديد و … آرى:
از محقق تا مقلد فرق‏هاست‏

كاين چون داود است و آن ديگر صداست‏
منبع گفتار اين سوزى بود

و آن مقلد كهنه آموزى بود
(مولوى) ادبيات پريشان و آشفته‏
سوگمندانه بايد گفت كه حجم قابل توجهى از رمان‏ها و داستان‏هايى كه مخصوصاً در يك دهه اخير نشر يافته است، هم از هويت اصيل ايرانى و هم از مسايل ارزشى فاصله دارد. به علاوه، در عرصه ادبيات افرادى را مطرح مى‏كنند كه حتى در زندگى خويش براى حل مسايل فكري، فلسفى و نگرشى خويش مشكل داشته‏اند و نمى‏توانسته‏اند درك صحيحى از حيات انسانى داشته باشند، يكى از اين‏ها صادق هدايت است كه در سال 1381 به بهانه يك‏صدمين سال تولد او ويژه‏نامه‏هاى زياد، مقاله‏هاى متعدد و كتاب‏هاى قابل توجهى در معرفى او و آثارش انتشار يافت. موجب تأسف است كه در كشورى شيعى كه نظام آن متكى بر ارزش‏هاى مذهبى است، پوچ‏گرايى و نيهيليسم تبليغ مى‏گردد وآثارى كه يأس و حرمان و بيهودگى و فساد و ابتذال را ترويج مى‏كنند، طبع و نشر مى‏گردد.
نكته ديگر، اين‏كه به بهانه نشر فرهنگ مردم عده‏اى مشغول جمع‏آورى و تدوين افسانه‏هاى موهوم، آداب معارض با فرهنگ دينى و خرافات و امور اسطوره‏اى هستند، احمد شاملو با نوشتن كتاب «كوچه» در اين راه گام بر داشت، على اشرف درويشيان نيز پانزده جلد فرهنگ عاميانه را فراهم آورده است كه در برخى جلدهاى آن آن‏قدر مطالب مبتذل و فحش‏هاى عاميانه بودكه مدت‏ها براى كسب مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى مشكل داشت، حميدرضا شعربافيان، نيز «باورهاى عاميانه» را نوشته و به چاپ رسانيده است.
ادبيات عامه‏پسند يا نوشته‏هاى مخدر ذهن‏ها كه شكلى بازارى هم دارد، از ديگر آفت‏هاى زبان و ادبيات فارسى است، در اين شيوه از نگارش، نقش شانس، تصادف و اقبال بسيار پر رنگ است حادثه‏هاى غيرمنطقى يك مرتبه مسير داستان را به سوى ماجرايى جديد سوق مى‏دهند، در اين نوع ادبيات مسايل جنسى و امور ضد اخلاقى مشاهده مى‏گردد كه خاصيتى جز ترويج فساد و فحشا ندارد. آثار ذبيح‏الله منصورى نمونه‏اى از ادبيات عامه‏پسند است. داستان‏هاى پليسى و جنايى و رمان‏هاى عشقى چنين وضعى دارند. در رمان‏هاى خانم فهيمه رحيمى زندگى نااميد كننده است، مسايل معنوى حضور ندارند. مراسم خرافى زنده است. در روابط افراد ضوابط شرعى و عرفى مراعات نمى‏گردد، دختر و پسر به رقص و پايكوبى مى‏پردازند، رفتارهاى شهوت‏انگيز و نگاه‏هاى آميخته به گناه ديده مى‏شود.
شايسته است براى تهذيب و پالايش ادبيات از اين هرزه‏گرى‏ها و رمان‏هايى كه اخلاق و فضيلت را تهديد مى‏كنند؛ فكرى بشود. البته بايد گفت كه در زمينه ادبيات پايدارى و انقلاب اسلامى آثار آموزنده‏اى به طبع رسيده اگرچه اندك است. چرا غافل شده‏ايم‏
با وجود كارهاى خوبى كه در زمينه تأليف و تحقيق انجام مى‏گيرد، اما در مقابل، از موريانه‏هاى فرهنگى كه به جان فضايل و مكارم افتاده‏اند مقدارى غفلت كرده‏ايم. نبايد اجازه دهيم نسل جوان از گذشته ارزشمند خود گسسته گردد؛ سكوت و خاموشى در برابر اين حركت، خيانت به معنويت و معرفت دينى است.
در برابر كتاب‏هايى كه غربى‏ها مى‏نويسند و در ايران ترجمه مى‏شوند، نيز، غالباً خاموش نشسته‏ايم. اصولاً پيش‏گامان شرق‏شناسى و ايران‏شناسى كشيشان بوده‏اند؛ سپس عوامل سياسى به اين ميدان وارد شده‏اند و آن‏همه مطالب تحريف شده و مجعول در نوشته‏هاى خود آورده‏اند، اكثر آثار دانشمندان اروپايى دربارة اسلام و به‏خصوص تشيع و گرايش‏هاى مذهبى ايرانيان، با تعصب و غرض تأليف شده است و كوشش در تحريف حقايق در آن‏ها ديده مى‏شود. دقت كنيد فردى مثل منتسكيو با آن اعتبار علمى و فلسفى در فصل دوم از بخش شانزدهم كتاب روح القوانين چه اشتباهاتى را در خصوص زندگى رسول اكرم(ص) مرتكب مى‏شود. بايد در برابر اين توطئه‏هاى فرهنگى و يورش‏هاى فكرى به معرفت و ادبيات و توانايى‏هاى علمى مسلح گرديد و با سبكى بديع و قالبى زيبا آثارى ارزشمند به جامعه عرضه نمود. نگارش كتاب براى خنثى نمودن انديشه‏هاى وارداتى مسئله‏دار از زمان امام صادق(ع) متداول بوده است. هشام بن حكم در رد اقوال فيلسوفان يونان كتابى نوشت كه خشم يحيى بن خالد برمكى را كه در دستگاه هارون منزلتى داشت و متهم به زندقه بود، برانگيخت و سرانجام با سياست وى، هشام كشته شد. سيداحمد صفايى وقتى مشاهده كرد از ذكر فضايل متكلمى چون هشام بن حكم، در كتاب تاريخ علم كلام به قلم شبلى نعمانى خوددارى شده است، در مدت سه سال موفق گرديد كتابى تحت عنوان «هشام بن حكم متكلم معروف قرن دوم هجرى» بنويسد كه دانشگاه تهران آن را چاپ كرده است. شيخ مفيد، آراى گروهى از روشنفكران منحرف را به محاكمه كشيد و بطلان آن‏ها را پديدار ساخت. قاضى نورالله شوشترى «مجالس المؤمنين» و «احقاق الحق» را نگاشت. وقتى مولوى عبدالعزيز دهلوى عالم برجسته هندى كتاب «تحفه اثناعشريه» را بدون رعايت جانب حق نوشت و در آن عقايد شيعه را مورد اعتراض قرار داد، ميرحامد حسين در برابرش ايستاد و كتاب گران‏سنگ «عبقات الانوار» را تدوين نمود. وقتى جرجى زيدان در كتاب مشهور خود: «تاريخ آداب اللغه العربيه» شيعه را طايفه‏اى كوچك معرفى كرد كه آثار قابل اعتنايى ندارد، سيدحسين صدر با نوشتن كتاب «تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام» پاسخ جهالت‏ها و غرض ورزى‏هاى او را داد. علامه كاشف الغطا نيز كتاب مزبور را نقد كرد و اشتباهات جرجى زيدان را باز گفت، شيخ آقا بزرگ تهرانى نيز طبقات اعلام‏الشيعه و كتاب الذريعه را نوشت. امام خمينى در برابر ياوه ‏سرايى‏هاى كتاب «اسرار هزارساله» كتاب مهم و نفيس «كشف اسرار» را نگاشت. البته كسانى كه مى‏خواهند از طريق نگارش به دفاع از اسلام بپردازند، بايد صلاحيت لازم را داشته باشند، اگر مى‏خواهند مطلبى را ساده بنويسند تا مردم و خصوصاً نوجوانان و جوانان آن‏ها را درك كنند، نبايد به اين بهانه سطحى و عاميانه بنويسند، بلكه بايد دقت و عمق و برهان در آن موج بزند. نقش مهم نويسنده اين است كه محصول چندين سال تحقيق و تتبع خود را به صورتى روشن و شيوا عرضه كند. جامعه به بصيرت، معنويت و فضايل نياز دارد و يكى از طرق رسيدن به اين منظور مطالعه آثار خوب، مفيد و آموزنده است، حال كه اين همه آثار گمراه كننده و حاوى تحريفات و ابتذال و اعوجاج در معرض ديد جوانان قرار مى‏گيرد، چرا بايد كوتاهى كنيم؟ كتاب‏هاى پژوهشى و تحقيقى و نسخه‏شناسى و مانند آن لازم هستند، اما براى عموم مردم قابل استفاده نمى‏باشند و بايد در اين زمينه همه نويسندگان متدين بسيج گردند و چه خوب است بسيج، يك شاخه‏اى از نويسندگان خودى را سامان‏دهى كند. بديهى است براى نويسندگان، آگاهى و فضل كفايت نمى‏كند، بلكه ذوق ادبى، توانايى در خلق اثرى با رعايت جوانب گوناگون براى اين‏كار، لازم است، شناخت موقعيت‏ها، مقتضيات زمان، روحيات جامعه و حالات رفتارى مقاطع گوناگون سنى نيز ضرورت دارد.

پاورقي ها:

/

آموزه‏هاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى

اطاعت و پيروى‏ معنى اطاعت‏
در دومين فراز از دعاى امام عصر(عج) سخن از اطاعت به ميان آمده (اللّهم ارزقنا توفيق الطّاعة) واژه اطاعت در اصل از «طَوع» به معنى فرمانبرى از روى اختيار است، در مقابل آن، واژه «كُره» به معنى اطاعت اجبارى است. در قرآن در چهار مورد اين دو واژه در كنار هم قرار گرفته‏اند.(1)
از جمله مى‏خوانيم: «وَ لَهُ اَسلَمَ مَن فِى السَّماواتِ و الاَرضِ طَوعاً وَ كَرهاً؛(2)و تمام كسانى كه در آسمان‏ها و زمين هستند از روى اختيار يا از روى اجبار در برابر فرمان خدا تسليم هستند.»
به عبارت روشن‏تر خداوند در جهان هستى داراى دوگونه فرمان است: 1- فرمان‏هاى تكوينى كه همان فرمان‏هاى مختلف خداوند در طبيعت است مانند گردش سيارات و خورشيد و ماه و آمدن باران و روييدن گياه، و…
2- فرمان‏هاى تشريعى، مانند نماز، روزه، حج، احسان، عدالت و…كه توسط پيامبران و امامان (ع) و وجدان و عقل به انسان‏ها ابلاغ مى‏شود، و آنها در انجام اين امور داراى اختيار هستند، مؤمنان اطاعت مى‏كنند و كافران سرپيچى مى‏نمايند.
اين كه در دعاى مذكور به خدا عرض مى‏كنيم: «خدايا توفيق اطاعت به ما بده» يعنى به ما ظرفيت و لياقت و آمادگى بده تا از روى اختيار، فرمان‏هاى الهى را موبه مو اجرا كنيم، و در پرتو اجراى آنها بهره‏مند شويم.
در حقيقت اطاعت از دو عنصر تصميم راسخ براى انجام دستورهاى الهى، و عمل است به گونه‏اى كه آن دستورها در زندگى انسان عينيّت بيابد و آشكار شود. با توجه به اين كه اطاعت الهى از نظر كمّى و كيفى، گوناگون است، اطاعت كامل اطاعتى است كه از روى معرفت و خلوص و ساير شرايط انجام شده، به گونه‏اى كه مورد قبول درگاه الهى شود. بنابراين اطاعت داراى درجات مختلف است و به طور خلاصه به دو قسم ناقص و كامل تقسيم مى‏گردد. آنچه كه انسان را به تكامل حقيقى مى‏رساند، اطاعت كامل است، مثلاً بعضى دوركعت نماز مى‏خوانند و آن نماز از نظر كيفيت به گونه‏اى است كه اصلاً قبول نمى‏شود، و بعضى به گونه‏اى مى‏خوانند كه قبول مى‏شود ولى آن چنان قبولى آن را به صد درجه مى‏رساند، و بعضى نمازى (مثلاً مانند نماز امام على(ع)) مى‏خوانند كه از نظر كيفى، به ميليون درجه از كمال مى‏رسد. توفيق كامل براى اطاعت آن است كه سعى كنيم آن را به طور شايسته با همه شرايط انجام دهيم.
با كمال تأسف بعضى از بزرگان ما بر اثر غفلت، و عدم توجه به كيفيّت، در اين راستا آن چنان سقوط كرده‏اند كه فرمان خدا را در كنار فرمان شاه، همسان معرفى نموده و گفته‏اند:
چو فرمان يزدان چو فرمان شاه‏

كه يزدان خداى است و شه پادشاه‏

اگر منظور از اين شاه، طاغوت‏هاى تاريخ باشند كه غالباً شاهان چنين بودند، بايد چنين شعرى را شرك آلود دانست، چرا كه:
ميان ماه من تا ماه گردون‏

تفاوت از زمين تا آسمان است‏

اطاعت صحيح و كامل اطاعتى است كه بعد از معرفت و عبوديّت و بندگى خدا، و رعايت تقواى الهى انجام پذيرد چنان كه در قرآن از زبان حضرت نوح(ع) آمده، او به قوم خود فرمود: «ان اعبدوا اللّه و اتّقوه و اطيعون؛(3) خدا را بندگى كنيد، و با رعايت تقوا، از مخالفت با او بپرهيزيد و مرا اطاعت نماييد.» اطاعت از ديدگاه قرآن‏
مسأله اطاعت از نظر قرآن از اصول محورى و كليدى بوده و پايه و مايه ارزش‏ها و عوامل سعادت و تكامل است، تا آنجا كه در قرآن نزديك به صد مورد، با تعبيرات مختلف و واژه‏هاى گوناگون از آن سخن به ميان آمده است.(4) مانند اين كه مى‏فرمايد: «اطيعوا اللّه و اطيعوا الرّسول و اولى الامر منكم؛(5) اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر (اوصياى پيامبر) از خودتان را.»
و در مورد ديگر مى‏فرمايد: «و من يطع اللّه و رسوله فقد فاز فوزاً عظيماً؛(6) و هر كس اطاعت خدا و رسولش كند، به رستگارى (و پيروزى) عظيمى دست يافته است.»
و در مورد ديگر به طور كلى و وسيع مى‏فرمايد: «و ما ارسلنا من رسولٍ الّا ليطاع باذن اللّه؛(7) ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اين كه به فرمان خدا از وى اطاعت شود.» و در آيه هشدار دهنده ديگر مى‏فرمايد: «اى پيامبر! بگو خدا را اطاعت كنيد و از پيامبرش فرمان بريد، و اگر سرپيچى نماييد، پيامبر(ص) مسؤول اعمال خويش است و شما مسؤول اعمال خود. اما اگر از او اطاعت كنيد هدايت خواهيد شد، و بر پيامبر چيزى جز ابلاغ آشكار (فرمان‏هاى الهى) نيست.»(8)
كوتاه سخن آن كه قرآن با صراحت يهود و نصارى را كه هر كدام مدعى بودند ابراهيم خليل (ع) از آن‏ها است، مورد خطاب قرار داده و مى‏فرمايد: «انّ اولى النّاس بابراهيم للّذين اتّبعوه…؛(9) سزاوارترين مردم به ابراهيم، آنها هستند كه از او پيروى كردند، و همچنين اين پيامبر (اسلام) و كسانى كه به او ايمان آورده‏اند از همه به ابراهيم(ع) سزاوارترند.»
از مجموع اين آيات و تعبيرات به دست مى‏آيد كه مسأله اطاعت و پيروى از خدا و رسول و جانشينان بر حق رسول خدا(ص) از اركان نخستين زندگى هر فرد با ايمان است، كه بايد در سرلوحه زندگى او قرار گيرد، با توجه به اين كه اين پيروى سودى به خدا نمى‏رساند، چرا كه خداوند بى نياز مطلق است، بلكه سود آن كه تكامل و سعادت و رستگارى دو جهان است، به خود اطاعت كننده مى‏رسد، كه ضد آن، سرپيچى و نافرمانى باعث بدبختى و تيرگى دو جهان، و نكبت و عذاب سخت آخرت خواهد شد. اطاعت از ديدگاه پيامبر(ص) و امامان(ع)
بايد توجه داشت كه اطاعت خداوند يعنى فرمان خدا را روى چشم نهادن، و فرمان شيطان را زير پا نهادن، ولى سرپيچى از خداوند، يعنى فرمان خدا را زير پا نهادن، و فرمان شيطان را روى چشم نهادن، بنابراين با تدبر در اين موضوع، به زشتى سرپيچى از فرمان الهى پى مى‏بريم و نتيجه مى‏گيريم كه اطاعت از خدا موجب خشم شيطان است، ولى اطاعت شيطان موجب خشم الهى است، پس انسان عاقل و با ايمان هرگز نبايد با خشنود كردن شيطان يا انسان‏هاى ضد خدا، خداوند را خشمگين كند. اميرمؤمنان على (ع) فرمود: «لا دين لمن دان بطاعة المخلوق فى معصية الخالق؛ كسى كه روش خود را پيروى از مخلوق در برابر نافرمانى خدا قرار دهد، بى دين است.» رسول خدا (ص) نيز فرمود: «كسى كه سلطانى را به چيزى كه موجب خشم خداوند مى‏شود خشنود كند، از مرز دين خدا خارج شده است.»(10) و امام حسين(ع) فرمود: «من طلب رضا النّاس بسخط اللّه وكله اللّه الى النّاس؛(11) كسى كه خشنودى مردم را با اين كه خشم خدا در آن است بطلبد خداوند او را به مردم واگذار كند.»
و امام سجاد(ع) در ضمن خطبه معروف شام، خطاب به خطيب مزدور يزيد كه اطاعت از يزيد را بر اطاعت از خداوند مقدم داشته بود، فرمود: «و يلك ايّها الخاطب اشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق فتبوّء مقعدك من النّار؛(12) واى بر تو اى سخنران! كه خشنودى مخلوق را به خشم خالق خريدى، پس نشيمنگاه خود را در آتش دوزخ ببين.» يعنى آن كس كه اطاعت خلق را از اطاعت خدا مقدم مى‏دارد در حقيت روى آتش نشسته است. و قرآن مجيد چنين افراد را كه اطاعت طاغوت‏ها و نيكان و سردمداران ضد خدا را بر اطاعت خداوند مقدم مى‏دارند، با سخت‏ترين عذاب بر حذر داشته و با تعبيرى هشدار دهنده مى‏فرمايد: «…يوم تقلب وجوههم فى النّار يقولون يا ليتنا اطعنا اللّه و اطعنا الرّسولا…؛(13) در دوزخ صورت‏هاى نافرمانان دگرگون خواهد شد، و مى‏گويند: اى كاش خدا و پيامبر(ص) را اطاعت كرده بوديم و (نيز) مى‏گويند: پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت كرديم، و آنها ما را گمراه ساختند – پروردگارا! آنان را عذاب دو چندان ده، و آنها را لعن بزرگى فرما.» و از گفتار امام على (ع) است: «خوشا به حال آن كسى كه بر اثر داشتن قلب سليم، از كسى كه موجب هدايت او است پيروى نموده، و از كسى كه باعث سقوط و هلاكت او است دورى نمايد.»(14)
«از خردمند پيروى كن تا بهره‏مند گردى، و از جاهل پرهيز كن تا از لغزش‏ها و خطرها سالم بمانى.»(15) امام سجّاد(ع) در يكى از دعاهاى خود به درگاه الهى عرض مى‏كند: «خدايا! بر محمد(ص) و آل او رحمت و درود بفرست، و ما را از كسانى قرار ده كه اطاعت و گام نهادن در راستاى مقام‏هاى پاكان درگاهت را براى آن‏ها آسان نموده‏اى، آنان كه به حيات جاودان دست يافتند و به درگاهت بر اثر پيروى، نزديك شدند، و بر اثر خدمت، بر مقام عالى كرامت و آراستگى رسيدند.»(16)
و از سخنان گهربار اميرمؤمنان على(ع) است: «نيكوترين و شايسته‏ترين انسان‏ها به رحمت الهى، آن كسى است كه در راه اطاعت خدا قوى و نيرومند باشد.» «اطاعت خدا مايه سود آورى هوشمندان و زبردستان است، و موجب خاموشى آتش خشم خدا مى‏گردد.» «اطاعت الهى دژى محكم براى حفظ و نگهدارى انسان از خطرها است. و موجب افزايش نور چشم، و كرامت ملكوتى است.»
نيز فرمود: «طاعة اللّه مفتاح كلّ سداد، و صلاح كلّ فسادٍ؛(17) اطاعت و پيروى از خداوند كليد هر راه درست و مطمئن است، و مايه سامان يافتن هرگونه تباهى است.»
نتايج درخشان اطاعت خدا

نتايج درخشان اطاعت و پيروى از دستورهاى الهى، در دنيا و آخرت، بسيار چشمگير و گسترده است. و در يك جمله موجب سعادت كامل دنيا و آخرت در همه ابعاد انسانى خواهد شد، بر همين اساس در قرآن در روايات، در اين راستا به طور مبسوط سخن به ميان آمده است، به عنوان نمونه:
1- رسول اكرم(ص) فرمود: «انّه لايدرك ما عند اللّه الّا بطاعته؛(18) انسان به مقامات عالى پيشگاه الهى دست نمى‏يابد مگر در پرتو اطاعت و پيروى از خدا.»
2- امير مؤمنان على(ع) فرمود: «اذا اخذت نفسك بطاعة اللّه اكرمتها؛(19) هرگاه اطاعت خدا را در روح و روانت جاى دادى، به خودت شخصيت داده و آن را داراى مقام كرامت انسانى نموده‏اى.»
3- روزى حضرت على (ع) اين آيه را خواند: «انّ اولى النّاس بابراهيم للّذين اتّبعوه و هذا النّبى و الّذين آمنوا؛(20) نزديك‏ترين مردم به ابراهيم(ع) آنانند كه از او اطاعت كردند، و (نيز) مؤمنانى كه به اين پيامبر(اسلام) پيوستند و از او پيروى نمودند.» آنگاه فرمود: «اِنَّ وَلِىّ مُحَمَّدٍ (ص) مَن اَطاعَ اللّهَ وَ اِن بَعُدَت لُحمَتهُ، وَ اِنَّ عَدُوّ مُحَمَدٍ مَن عَصى اللّهَ وَ اِن قَرُبَت قَرابَتُهُ؛(21) دوست محمد(ص) كسى است كه خدا را اطاعت كند هرچند پيوند خويشاوندى او با آن حضرت دور باشد. و دشمن محمّد (ص) كسى است كه خدا را نافرمانى كند هرچند خويشاوند نزديك او باشد.»
4- امير مؤمنان(ع) در ضمن نامه‏اى به يكى از دوستانش به نام حارث همدانى چنين نوشت: «در همه امور از خداوند اطاعت كن، چه آنكه اطاعت خدا از همه چيز برتر است.»(22)
5 – امام صادق(ع) فرمود: خداوند متعال پيامبرش را تربيت و پرورش نمود، تا وقتى كه پيامبر(ص) به درجه عالى اطاعت رسيد و آنچه را خدا خواست انجام داد، آن‏گاه خداوند خطاب به او فرمود: «و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين؛(23) و به نيكى‏ها دعوت نما، و از جاهلان روى بگردان (و با آنها ستيزه مكن)».
وقتى كه پيامبر (ص) از اين دستور نيز پيروى كرد و آن را اجرا نمود، خداوند او را داراى مرتبه عالى پاكى و طهارت نفس گردانيد و به او فرمود: «و انّك لعلى خلقٍ عظيمٍ؛(24) و تو اخلاق بزرگ و برجسته‏اى دارى.» وقتى كه پيامبر درجات اين مقام را نيز پيمود، خداوند دين خودش را به پيامبر(ص) تفويض نمود، و خطاب به مردم فرمود: «و ما آتاكم الرّسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا؛(25) آنچه را كه پيامبر(ص) براى شما آورده بگيريد(و اجرا كنيد) و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد.»(26)
6 – امير مؤمنان على(ع) در ضمن خطبه‏اى خطاب به مردم فرمود: «فان اطعتمونى فانّى حاملكم ان شاء اللّه على سبيل الجنّة و ان كان ذا مشقّةٍ شديدةٍ و مذاقةٍ مريرةٍ؛(27) هرگاه از من پيروى كنيد، من به خواست خدا شما را به راه بهشت خواهم برد، هرچند سخت و دشوار و پر از تلخى‏ها باشد.»
در مورد اطاعت قرآن، كه از دستورهاى الهى است، آن حضرت فرمود: «قرآن را فرا بگيريد كه برترين گفتار است و در آن بينديشيد كه بهار قلب‏ها است، و از نور آن شفا بجوييد كه شفاى دل‏هاى بيمار است، و آن را به نيكوترين وجه تلاوت كنيد كه سودبخش‏ترين سرگذشت‏ها است، دانشمندى كه به غير دستورهاى قرآن پيروى و عمل كند همانند جاهل سرگردانى است كه هرگز به هوش نيايد، بلكه مغلوب حجّت الهى، و دچار حسرت و مشمول سرزنش خدا است.»(28) چهار نمونه از نتايج ملكوتى اطاعت و كيفر معصيت‏
1- روايت شده: روزى كه امام صادق(ع) پس از پايان مدت تبعيد به كوفه، از كوفه به سوى مدينه رهسپار بود، گروهى از بزرگان و پارسايان معروف، از جمله ابن ثورى و ابراهيم ادهم آن حضرت را بدرقه مى‏كردند، اين دو نفر كه جلوتر رفته بودند در مسير راه شيرى را ديدند، جرئت نكردند به پيش روند، ابراهيم ادهم گفت: صبر كنيد تا جعفر بن محمد(امام صادق(ع)) بيايد و نظر دهد. صبر كردند، امام صادق(ع) آمد و سپس به شير نزديك شد، و دو گوش شير را گرفت، و او را از سر راه دور نمود، در اين هنگام امام صادق(ع) به حاضران فرمود: «اما انّ النّاس لو اطاعوا اللّه حقّ طاعته لحملوا عليه اثقالهم؛(29) آگاه باشيد اگر مردم آن گونه كه شايسته اطاعت است، از خداوند اطاعت كنند، به مقامى مى‏رسند كه بارهاى خود را بر پشت شير مى‏نهند و از آن (حيوان درّنده) به عنوان مركب استفاده خواهند كرد.»
2- در عصر خلافت مأمون عباسى، زيد بن امام موسى بن جعفر(ع) پيش خود بى آنكه امام برحق عصر اجازه دهد در مدينه شورش و قيام كرد، و كوچه‏ها و خانه‏ها را به آتش كشيد، و جمعى را كشت، از اين رو به او زيد النّار گفتند. ماجرا را به مأمون عباسى كه در خراسان بود گزارش دادند، مأمون فرمان داد او را دستگير نموده و به خراسان نزدش آوردند، مأمون دستور داد او را نزد امام رضا(ع) بردند تا آن حضرت درباره‏اش تصميم بگيرد. او را نزد امام(ع) آوردند، امام (ع) وقتى كه زيد را ديد، با تندى به او فرمود: «سخن افراد ابله كوفه تو را مغرور ساخته كه گفتند: «خداوند ذريّه زهرا(س) را از آتش دوزخ مصون داشته است» اين حديث مربوط به حسن و حسين(ع) (نسل بلافصل حضرت زهرا(س)) است، اگر تو مى‏پندارى كه تو در عين نافرمانى خدا به بهشت مى‏روى، ولى موسى بن جعفر(ع) در كمال اطاعت خدا نيز به بهشت مى‏رود، بنابراين فرق تو با آن حضرت چيست؟ اگر چنين باشد مقام تو در پيشگاه خداوند گرامى‏تر از مقام موسى بن جعفر(ع) خواهد شد (كه تو با گناه به بهشت مى‏روى، و او با آن همه عبادت و اطاعت) «و اللّه ما ينال احدٌ ما عند اللّه عزّو جلّ الّا بطاعته، و زعمت انّك تناله بمعصيته فبئس ما زعمت؛ سوگند به خدا هيچ كس به مقامات عالى در پيشگاه خدا نمى‏رسد مگر در پرتو اطاعت و پيروى خدا، ولى تو مى‏پندارى كه با گناه و سرپيچى از خدا به آن مقامات مى‏رسى، و به راستى كه آنچه مى‏پندارى بسيار زشت است.»
زيد عرض كرد: «من برادر تو و فرزند پدر تو هستم. امام رضا(ع) پاسخ داد: «تو مادام كه از فرمان خداوند اطاعت نمودى برادر من مى‏باشى (مگر نمى‏دانى كه) حضرت نوح(ع) به خدا عرض كرد: «پروردگارا! اين پسرم از خاندان من است، و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است و تو از همه حكم كنندگان برترى، خداوند به او پاسخ داد: اى نوح! او از خاندان تو نيست، او عمل غير صالح مى‏باشد.(30)
بنابراين خداوند پسر نوح (ع) را به علت گناه و نافرمانى او، از خاندان نوح (ع) اخراج نمود.»(31)
اين معيار و سنجش مبنى بر اين كه پيوند مكتبى موجب سعادت است نه پيوند نسبى، در ميان همه پيامبران و امامان و اولياى خدا بوده، تا آنجا كه به صورت مثال شده كه در كوچه و بازار به همديگر مى‏گويند:
گيرم پدر تو بود فاضل‏

از فضل پدر تو را چه حاصل؟
يا گويند:
فرزند هنر باش نه فرزند پدر

فرزند هنر زنده كند نام پدر
يا:
چون شير ژيان سپه شكن باش‏

فرزند خصال خويشتن باش‏
3- يكى از احاديث قدسى كه در شب معراج، از سوى ذات پاك خداوند به پيامبر اسلام (ص) خطاب شده اين سخن است: «عبدى اطعنى حتّى اجعلك مَثلى(او: مِثلى) اذا قلت لشى‏ءٍ كن فيكون؛(32) اى بنده من! مرا اطاعت كن تا تو را مظهرى از خودم (يا همانند خودم) قرار دهم، در اين جهت كه وقتى به چيزى بگويى بوده باش، آن چيز بى درنگ تحقق يابد.»
اين سخن بلند پايه نشان دهنده نتيجه عظيم ملكوتى اطاعت و بندگى خالص خدا است، كه مقام مطيع را به حد خدا گونگى مى‏رساند، و او را اهل كرامت مى‏نمايد.
4- در مورد مقام ملكوتى امام على(ع) بر اثر عبوديت و اطاعت الهى، يكى از مطالب آن كه آن حضرت در ضمن خطبه قاصعه مى‏فرمايد: «من بر اثر اطاعت از پيامبر(ص) كه سايه به سايه به دنبالش حركت مى‏كردم، به مقامى رسيدم كه به هنگام نزوح وحى بر پيامبر(ص) صداى ناله شيطان را شنيدم، از رسول خدا(ص) پرسيدم اين ناله چيست؟ فرمود: «اين شيطان است كه از پرستش خويش مأيوس شده، تو آنچه را كه من مى‏شنوم مى‏شنوى، و آنچه را كه من مى‏بينم مى‏بينى، تنها فرق ميان من و تو اين است كه تو پيامبر نيستى، بلكه وزير من هستى و بر طريق و جاده خير گام برمى‏دارى.»(33)
نتيجه اين كه اطاعت موجب تحصيل مقامات بسيار ارجمند شده و آنچه كه موجب رشد و تعالى و پيروزى مى‏شود، و ملاك برترى است، اطاعت است نه حسب و نسب.
بر همين اساس در سيره پيامبر(ص) و امامان(ع) مى‏بينيم كه آنها بر اساس همين ميزان و معيار، افرادى مانند بلال حبشى و ميثم تمّار، و اويس قرنى را كه از هرگونه امتيازات ظاهرى و نژادى محروم بودند، بر اثر اطاعت از خدا، دوست مى‏داشتند، و از افراد به ظاهر ممتازى كه داراى حسب و نسب و موقعيت اجتماعى در سطح بالا بودند، بر اثر نافرمانى، طرد مى‏كردند، مانند دورى پيامبر(ص) از ابولهب كه عمويش بود، و نيز طرد جعفر كذّاب (فرزند امام هادى(ع)) توسط امام هادى(ع) و امام حسن عسكرى(ع) و امام عصر(عج) چرا كه سيرت پاك، مالك آقايى است، نه صورت زيباى ظاهر منهاى باطن پاك و عمل شايسته. تأكيد نظرى و عملى امامان(ع) به اطاعت‏
در سيره پيشوايان، در گفتار و عمل، بر مسأله اطاعت، بسيار تأكيد شده، آنها در موارد گوناگون در همه جا با تعبيرات و شيوه‏هاى مختلف، موضوع اطاعت را مطرح كرده و به شاگردان خود مى‏آموختند، و خود در پيشاپيش آنها در پيشانى اطاعت الهى مى‏درخشيدند.
امامان (ع) تنها دوستى مردم با خاندان پيامبر(ص) را براى نجات كافى نمى‏دانستند، و همواره به اطاعت و عمل تكيه مى‏كردند، خيثمه يكى از شاگردان امام باقر(ع) مى‏گويد: در محضر امام باقر(ع) بودم هنگام وداع به من فرمود: «اى خيثمه! اين پيام ما را به دوستان ما ابلاغ كن كه ما هيچ كارى را براى نجات آنها از ناحيه خدا نمى‏توانيم تضمين كنيم، مگر به اطاعت و عمل صالح خودشان، آنها قطعاً به ولايت و دوستى ما نمى‏رسند مگر به پرهيز از گناه، و آنها بدانند آن كس در قيامت بيشتر از همه كس حسرت مى‏برد كه عدالت را براى ديگران توصيف كند، ولى خودش در عمل با آن مخالفت نمايد.»(34)
امام صادق(ع) در سخنى فرمود: «كونوا دعاةً للنّاس بغير السنتكم ليروا منكم الورع والاجتهاد و الصّلاة؛(35) مردم را با غير زبان‏هايتان دعوت و راهنمايى كنيد، آنان بايد از شما(امورى از اطاعات مانند) پرهيزكارى، كوشش در راه خدا و نماز و كارهاى شايسته را مشاهده كنند.»
امام باقر(ع) به يكى از شاگردانش به نام جابر چنين توصيه كرد: «اى جابر! آيا كسى كه ادعاى تشيّع مى‏كند، براى او اين سخن كه دوستدار اهل بيت(ع) هستم كافى است؟ سوگند به خدا شيعه ما نيست مگر كسى كه پرهيزكار بوده و از خدا اطاعت كند. شيعيان ما را به اين صفات بشناسيد: آنها موصوف به تواضع و خشوع و امانت دارى هستند و بسيار در ياد خدا مى‏باشند، اهل نماز و روزه هستند. به پدر و مادر احترام مى‏كنند، نسبت به همسايگان فقير و بدهكار، و يتيمان، مهربانى دارند، راستگو هستند، با قرآن انس دارند، و زبانشان را نسبت به مردم جز به نيكى نمى‏گشايند، و در همه چيز در مورد خويشانشان امين هستند…اى جابر! سوگند به خدا كسى نمى‏تواند به خداوند تقرّب جويد مگر به اطاعت، بدان كه برات آزادى از آتش دوزخ براى كسى است كه در روش همراه و همگون ما باشد، و هيچ كس در برابر خدا، عذر و دليلى جز به عمل ندارد، آرى تنها كسى كه مطيع و فرمانبر خدا است، با ما دوست و همراه است، و كسى كه از اوامر الهى سرپيچى نمايد، دشمن ما است.
«و ما تنال ولايتنا الّا بالعمل والورع؛ و به ولايت و دوستى حقيقى ما جز از راه عمل و پرهيزكارى نمى‏توان رسيد.»(36)
و از سخنان امام صادق(ع) است: «انّما شيعة جعفرٍ من عفّ بطنه و فرجه و اشتدّ جهاده، و عمل لخالقه، و رجا ثوابه و خاف عقابه؛(37) در حقيقت شيعه جعفر صادق(ع) كسى است كه شكم و غريزه جنسى خود را از حرام نگهدارد، جهاد و فداكاريش را در راه خدا محكم سازد، و به فرمان پروردگارش عمل نمايد، و اميد به پاداش الهى، و هراسان از كيفر او باشد.»
آخرين سخن آن كه مسأله اطاعت به قدرى مهم است، كه امام صادق(ع) در زيارتى كه در مورد حضرت عباس (ع) مطرح مى‏كند، نخستين سخنش خطاب به او اين است: «السّلام عليك ايّها العبد الصّالح المطيع للّه و لرسوله و لاميرالمؤمنين و الحسن و الحسين؛(38) سلام بر تو اى بنده خدا و پيرو فرمان خدا و رسول خدا(ص) و مطيع على(ع) و حسن(ع) و حسين(ع).»
و امام سجّاد خطاب به ماه درخشنده، نخستين گفته‏اش اين است: «ايّها الخلق المطيع…؛(39)اى ماه! آفريده مطيع، پويا و شتابان در راه اطاعت خدا.» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره آل عمران، آيه 83 ؛ سوره توبه، آيه 53؛ سوره رعد، آيه 15 و سوره فصلت، آيه 11. 2. سوره آل عمران، آيه 83. 3. سوره نوح، آيه 3. 4. المعجم المفهرس لالفاظ القرآن، ص 429 تا 431 (واژه طوع). 5. سوره نساء، آيه 59. 6. سوره احزاب، آيه 71، و نظير اين مطلب در آيات 13 و 69 سوره نساء، آيه 52 سوره نور، 17، سوره فتح؛ و 71 سوره توبه آمده است. 7. سوره نساء، آيه 64. 8. سوره مائده، آيه 92. 9. سوره آل عمران، آيه 68. 10. بحارالانوار، ج 73، ص 393. 11. بحارالانوار، ج 78، ص 126. 12. محدّث قمى، نفس المهموم، ص 261 و 262. 13. سوره احزاب، آيه 66 و 68. 14. نهج البلاغه، خطبه 214. 15. غررالحكم . 16. بحارالانوار، ج 78، ص 126. 17. غررالحكم ؛ ميزان الحكمة، ج 5، ص 565. 18. وسائل الشيعه، ج 11، ص 184. 19. غررالحكم. 20. سوره آل عمران، آيه 68. 21. نهج البلاغه، حكمت 96. 22. همان، نامه 69. 23. سوره اعراف، آيه 199. 24. سوره قلم، آيه 4. 25. سوره حشر، آيه 7. 26. بحارالانوار، ج 17، ص 8. 27. نهج البلاغه، خطبه 156. 28. همان، خطبه 110. 29. بحارالانوار، ج 47، ص 139. 30. سوره هود، آيه 45 و 46. 31. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 234. 32. تفسير ام الكتاب ميرجهانى، ص 258. 33. نهج البلاغه، خطبه 192. 34. اصول كافى، ج 2، ص 176. 35. همان، ص 78 و 258. 36. اصول كافى، ج 2، ص 74. 37. همان، ص 77. 38. كامل الزّيارات، ص 258. 39. صحيفه سجّاديه، آغاز دعاى 43.

/

فرهنگ نماز در سيره امام رضاع

نماز زيباترين حالتى است كه يك انسان مسلمان در مقابل پروردگار خود دارد. او در آن لحظه ارتباط عارفانه و صميمانه‏اى را با آفريدگار خويش برقرار ساخته و وجود خسته از مشكلات دنيوى و روان مضطرب خود را با راز و نيازهاى عاشقانه‏اش به آرامش و اطمينان تبديل مى‏سازد. اگر اين عبادت انسان ساز و آرام بخش مخلصانه و به دور از ريا انجام پذيرد، هرگونه زشتى و پليدى را از فرد دور كرده و خصلت‏هاى پسنديده و نيكوئى را در وجود او ايجاد خواهد نمود نماز اگر با شرايطش اقامه شود فرد نمازگزار بعد از انجام نماز به سوى كمالات قدم برداشته و از اعمال زشت و ننگين متنفر خواهد بود. يك شخص مسلمان با اقامه نماز، فطرت پاك خود را بازيافته و به صفاى باطن خواهد رسيد و در اين حالت باورهاى راستين او تقويت شده و روحيه نظم و انضباط در زندگى‏اش را مستحكم‏تر خواهد ساخت. نماز پيمودن راه عشق، شكوفائى انديشه‏هاى ناب و حديث پاكان و آهنگ رستگارى در زندگى است. شخص مسلمان در اوقات نماز از تمام تعلقات و وابستگى‏هاى غير الهى دست شسته و به سوى قبله عشق و كعبه آمال رو كرده و با آفريدگار هستى هم سخن مى‏شود. و اگر چنين نباشد پس اين نماز با شرائطش انجام نشده است.
آرى:
مرا غرض ز نماز آن بود كه يك ساعت‏

حديث درد فراق تو با تو بگزارم‏
وگرنه اين چه نمازى بود كه من بى تو

نشسته روى به محراب و دل به بازارم‏

بنابراين نماز حقيقى دست آوردهاى ارزشمندى براى نمازگزار راستين به همراه دارد. نوشته‏اى را كه در پيش رو داريد، مى‏كوشد بازتاب زيباى اين ارمغان ملكوتى را در سيره و سخن امام رضا(ع) به نظاره بنشيند و با كلمات و رهنمودهاى آن رهبر الهى جلوه‏هاى زيباى نماز را درهم آميزد.
اين سخن را نيز ناگفته نگذاريم كه بر هر مسلمان وظيفه‏شناس و عاشق الهى شايسته است كه اين گفتار نبوى(ص) را نصب العين خود قرار دهد كه: آن حضرت حضور قلب در نماز و احساس لذت از آنرا اينگونه توصيف كرده است: «يا اباذر! جعل اللّه جلّ ثناؤه قرّة عينى فى الصّلاة و حبّب الىّ الصلاة كما حبّب الى الجائع الطّعام و الى الظمآن الماء و انّ الجائع اذا اكل شبع و انّ الظمآن اذا شرب روى و انا لااشبع من الصّلاة؛(1) اى اباذر! خداوند – جل ثناؤه – نور ديده مرا در نماز قرار داد و نماز را محبوب من گردانيد، همچنان كه غذا را محبوب گرسنه و آب را محبوب انسان تشنه قرار داده است (امّا با اين تفاوت) كه گرسنه هرگاه غذا بخورد سير مى‏شود و تشنه هرگاه آب بنوشد سيراب مى‏شود امّا من از نماز سير نمى‏شوم.» برترين عمل‏
از منظر امام رضا(ع) هيچ عملى برتر و ارزشمندتر از نماز نيست، چرا كه بهترين و ميانبرترين راه براى رسيدن به قرب الهى است. امام رضا(ع) همواره مى‏فرمود: «الصّلاة قربان كل تقىٍّ؛(2) نماز هر انسان پارسائى را به خداوند نزديك مى‏كند.» به همين جهت آن حضرت به ابراهيم بن موسى فرمود: «لاتؤخرنّ الصّلوة عن اوّل وقتها الى آخر وقتها من غير علّةٍ عليك، ابدأ باوّل الوقت؛(3) انجام نماز را بدون علت از اول وقت آن تأخير نينداز، هميشه در اول وقت آن شروع كن!»
امام هشتم(ع) خود نيز چنين بود و به هيچ قيمتى فضيلت نماز اول وقت را از دست نمى‏داد حتى در مهمترين جلسات سياسى و علمى امام به نماز اول وقت اهميت مى‏داد. روايت زير نشانگر اين واقعيت است:
به دستور مأمون، علماى برجسته از فرقه‏هاى گوناگون در مجالس مناظره حاضر مى‏شدند و امام رضا(ع) با آن‏ها مناظره و بحث مى‏كرد. در يكى از مجالس «عمران صابى» كه از دانشمندان بزرگ بود، در مجلس حاضر شد و درباره توحيد با امام رضا(ع) وارد گفتگو گرديد در آن جلسه امام سؤالهاى او را با حوصله، متانت، استدلالهاى قطعى و روشن پاسخ داده و او را به سوى توحيد متمايل كرده بود هنگامى كه بحث و مناظره به اوج خود رسيد و چيزى به تحول درونى آن دانشمند زبردست صابئين(4) نمانده بود حضرت رضا(ع) احساس كرد وقت اذان ظهر و هنگام نماز است. امام(ع) به مأمون فرمود: «الصّلاة قد حضرت؛ وقت نماز فرا رسيد.»
عمران صابى كه به حقايقى دست يافته و از درياى دانش سرشار امام هشتم(ع) بهره‏هائى برده بود با التماس گفت: «يا سيّدى! لاتقطع علىّ مسألتى فقد رقّ قلبى؛ آقاى من! گفتگو و پاسخهاى خويش را قطع نكن دل من آماده پذيرش سخنان شما است. امّا حضرت رضا(ع) تحت تأثير سخنان عاطفى و احساس برانگيز او قرار نگرفت و فرمود: عيبى ندارد نماز را مى‏خوانيم و دوباره به گفتگو ادامه خواهيم داد.
در اين حال امام و همراهان به اقامه نماز مشغول شدند حضرت بعد از اقامه نماز دوباره به گفتگو ادامه داده و پاسخ‏هاى روشنگرانه خويش را ارائه نمود.(5)
با توجه به اين روايت كه در كتابهاى معتبر روائى و تاريخى آمده است براى اقامه نماز در اول وقت هيچگونه عذرى را براى افراد عادى و مسئولين حكومت اسلامى باقى نمى‏گذارد و پيروان آن حضرت نبايد از اين حقيقت چشم پوشى كرده و به بهانه‏هاى مختلف آنرا سهل بشمارند. رهرو راستين امام هشتم(ع)
حضرت امام خمينى(ره) در اين زمينه گوى سبقت را از تمام پيروان و شيعيان حضرت رضا(ع) ربوده بود. داستان زير شاهد خمينى مى‏گويد: روزى كه شاه فرار كرد ما در پاريس در نوفل لوشاتو بوديم، پليس فرانسه خيابان اصلى نوفل لوشاتو را بست، تمام خبرنگاران كشورهاى مختلف آنجا بودند.اين حقيقت راستين است. آقا سيد احمد خبرنگاران خارجى از آفريقا، آسيا، اروپا و آمريكا و شايد 150 دوربين فقط صحبت امام را مستقيم پخش مى‏كردند.
براى اينكه خبر بزرگترين حادثه سال را مخابره مى‏كنند، شاه رفته بود و مى‏خواستند ببينند كه امام چه تصميمى دارد، امام بر روى صندلى ايستاده و در كنار خيابان، تمام دوربين‏ها بر روى امام متمركز شده بود. امام چند دقيقه صحبت كردند و سخنان خودشان را گفتند. من در كنار امام ايستاده بودم. يك مرتبه برگشتند و گفتند: احمد! ظهر شده؟ گفتم بله، الآن ظهر است. بى‏درنگ امام گفتند: و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته. شما ببينيد در چه لحظه‏اى امام صحبتهايشان را رها كردند. براى اينكه نمازشان را اول وقت بخوانند، يعنى جائى‏كه تلويزيونهاى سراسرى كه هر كدام ميلونها بيننده داردC.N.N بود، B.B.C بود، تمام تلويزيونها چه در آمريكا و چه در اروپا بودند. خبرگزاريها همه بودند.اسوشيتيدپرس، يونايتد پرس، رويتر و تمام خبرنگاران روزنامه‏ها، مجلات، راديو، تلويزيون، در چنين موقعيت حساسى، امام حرفشان را قطع كردند و رفتند سراغ نماز.(6) ماجراى نماز عيد
از مهمترين حوادث سيره امام رضا(ع) حركت آن حضرت به مصلاى نماز عيد مى‏باشد كه آن بزرگوار اهميت نماز و تأثير آن در جامعه و آثار پربار نمازهاى دسته جمعى و قدرت تحول آفرينى آنرا به مسلمانان و زمامداران ثابت نمود. ماجرا از اين قرار بود كه روز عيدى مأمون از امام (ع) تقاضا كرد كه نماز عيد را با مردم بخواند، تا براى مردم اطمينان بيشترى در امر ولايتعهدى پيدا شود. امام پيغام داد كه: «قرار ما بر اين بوده كه در هيچ كار رسمى دخالت نكنم. بنابراين مرا از اقامه نماز عيد معذوربدار! مأمون اصرار كرد كه: مصلحت در اين است كه شما اين نماز با اهميت را اقامه كنيد تا هم موضع ولايتعهدى تثبيت شود و هم فضل و عظمت شما آشكارتر گردد، امّا امام نپذيرفت. مأمون كه دست بردار نبود پيك‏ها و پيغام‏هاى متعددى براى متقاعد كردن امام براى حضرتش فرستاد، هنگامى كه امام رضا(ع) پافشارى خليفه را احساس كرد به او فرمود: اگر قرار است كه من حتماً به نماز بروم من اين فريضه الهى را طبق سيره پيامبر و روش اميرمؤمنان على(ع) اقامه خواهم كرد!
مأمون گفت: هر طور كه دوست دارى آن طور عمل كن اختيار با شماست!
آنگاه دستور داد: سرداران و تمام مردم صبح روز عيد در مقابل منزل مسكونى حضرت رضا(ع) اجتماع نمايند. با انتشار اين خبر مردم مرو مشتاقانه براى شركت در مراسم و بهره‏گيرى از وجود حضرت رضا(ع) خود را آماده كردند. هنگامى كه خورشيد طلوع نمود حضرت غسل كرد و عمامه سفيدى را كه از پنبه تهيه شده بود بر سر مبارك گذاشت و يك سر آن را روى سينه و سر ديگر را ميان دو شانه انداخت. و مقدارى هم بوى خوش بكار برد. دامن را به كمر زد و به همه پيروان و دوستدارانش دستور داد چنان كنند. آن گاه عصاى پيكان دارى به دست گرفت و از منزل بيرون آمد. آن حضرت در حالى كه پابرهنه بود و پيراهن و ساير لباسهايش را به كمر زده بود، به همراه غلامان و ياران نزديكش – كه آنان نيز چنين كرده بودند – به همين شكل از منزل به سوى مصلا حركت كردند. موقع خروج از منزل، امام رضا(ع) سربه سوى آسمان بلند كرد و چهار تكبير گرفت، اين تكبيرها آن چنان با صلابت و روحانيت خاصى ادا مى‏شد كه گويى آسمان و در و ديوار با نواى امام(ع) هم نواهستند. سرداران، نظاميان و ساير مردم كه با آمادگى و آراستگى تمام در بيرون منزل صف كشيده بودند، هنگامى كه امام رضا(ع) و يارانش را به آن صورت مشاهده كردند به پيروى از امام رضا(ع) و هماهنگ با او فرياد تكبير سردادند.
شهر مرو يكپارچه فرياد تكبير سرداد و به دنبال آن از گريه و ناله هزاران زن و مرد مشتاق اهل بيت(ع) به لرزه درآمد. سرداران نظامى هنگامى كه حضرت را با آن حال ديدند از مركب‏هاى خود پياده شدند و كفش‏هايشان را درآورده و كنار گذاشتند و به دنبال امام ناله زنان و تكبير گويان به راه افتادند. حضرت رضا(ع) پياده راه مى‏پيمود و هر ده قدم يك بار ايستاده و با نواى ملكوتى‏اش تكبير مى‏گفت.
ياسر خادم مى‏گويد: در اين حال ما خيال مى‏كرديم كه آسمان و زمين و كوه با او هم‏آوا گشته است، شهر مرو يكصدا گريه و شيون بود، هيجان احساسات و شور و نوا همه جا را فرا گرفته و شكوه ايمان و تكبير و نماز در پايتخت كشور اسلامى طنين انداز شده بود جلوه‏هاى مادّى و ظاهرى از ذهن‏ها و خاطره‏ها فراموش شده و آحاد جمعيت به آفريدگار هستى و پيروى از حجت الهى مى‏انديشيدند و در صفهاى به هم پيوسته به دنبال امام رضا(ع) به سوى مصلا مى‏شتافتند.
هنگامى كه اين خبر به مأمون رسيد، فضل بن سهل به مأمون گفت: اگر لحظاتى ديگر وضع همين طور ادامه يابد همه مردم مفتون و شيفته او خواهند شد و ممكن است با يك اشاره طومار حكومت را در هم بپيچند، مأمون احساس خطر كرده و از امام رضا(ع) عاجزانه درخواست نمود كه از ميانه راه به منزل برگردد و امام نيز كفشهاى خود را طلبيده و به منزل برگشت و فرمود: من كه گفتم مرا از اين كار معذور بداريد.(7) بلى نماز شكوهمند اولياء الهى آن چنان قدرتى دارد كه مى‏تواند كاخهاى ستم را به لرزه در آورده و بنيان طاغوتيان را از ريشه قطع كند و نماز عيد حضرت(ع) اينگونه بود. اقامه نماز باران‏
در ايامى كه امام رضا(ع) در خراسان به سر مى‏برد مدتى قحط سالى شده و باران نيامد و خشك سالى پديدار گشت. عده‏اى از منافقان و حاشيه‏نشينان مجلس مأمون از اين حادثه سوء استفاده كرده و شايع نمودند كه چونكه مأمون على بن موسى(ع) را وليعهد خود گردانيده است و اين امر را خداوند دوست ندارد به همين جهت باران قطع شده و بركات الهى نازل نمى‏شود.
مأمون در روز جمعه‏اى از امام تقاضا كرد كه براى نزول باران و رحمت الهى دعا كند امّا امام رضا(ع) فرمود: روز دوشنبه براى اقامه نماز استسقاء بيرون خواهم آمد زيرا جدم رسول اللّه(ص) را به همراه اميرمؤمنان على(ع) در عالم رؤيا زيارت كردم و پيامبر به من فرمود: پسرم! تا روز دوشنبه صبركن و سپس در آن روز به صحرا برو و از درگاه خداوند متعال طلب باران نما! خداوند باران رحمت خود را مى‏فرستد و مردم به عظمت و عزت تو در پيشگاه خداوند پى مى‏برند و به بزرگى مقامت واقف مى‏گردند.
روز دوشنبه فرا رسيد مردم از خانه‏ها بيرون آمدند، امام رضا(ع) به صحرا رفت و مردم نيز گرد آمدند و چشم به حركات و سكنات آن حضرت دوختند امام دو ركعت نماز استسقاء را اقامه كرده و آنگاه بالاى منبر رفت و در خطبه بعد از حمد و ثناى الهى فرمود: الهم يا رب انت عظّمت حقّنا اهل البيت فتوسلوا بنا كما امرت و اهلوا فضلك و رحمتك و توقعوا احسانك و نعمتك فاسقهم سقياً نافعاً عاما غير رايث و لاضائر وليكن ابتداء مطرهم بعد انصرافهم من مشهد هم هذا الى منازلهم و مقارهم؛ خدايا! اى پروردگار من! تو حق ما اهل بيت را بزرگ شمرده‏اى اين مردم به ما متوسل شده‏اند همچنان كه خودت فرموده‏اى و به فضل و رحمت تو اميدوارند و چشم انتظار احسان و لطف تواند اينها را از باران سودمند و فراوان و بى‏ضرر و زيان خود سيراب گردان و اين باران را پس از بازگشت آنان به خانه‏هايشان نازل فرما!
يكى از حاضرين در آن اجتماع مى‏گويد: به خدا سوگند همان لحظه حركت ابرها در هوا شروع شد و رعد و برق پديد آمد، مردم به جنب و جوش افتادند كه تا باران نيامده به خانه‏هاى خود برگردند.
حضرت على بن موسى الرضا(ع) به آنان فرمود: آرام باشيد! اين ابر براى اين منطقه نخواهد باريد براى فلان ناحيه مى‏رود، آن ابر رفت و ابر ديگرى به همراه رعد و برق آمد، مردم دوباره خواستند حركت كنند، امام فرمود: اين ابر نيز به فلان قسمت خواهد رفت، در حدود ده ابر به همين ترتيب آمد و از فضاى منطقه عبور كرد و هر بار امام (ع) فرمود: اين ابر براى شما نيست. يازدهمين ابر از راه رسيد. امام رضا(ع) فرمود: اين ابر را خداوند متعال براى شما فرستاده است، در برابر فضل و كرم خداوند، شكر كرده و به سوى منازل خويش بازگرديد تا شما به خانه نرسيده‏ايد باران نخواهد باريد. آنگاه امام رضا(ع) از فراز منبر پائين آمده و مردم نيز به خانه هايشان رفتند، در همين هنگام بود كه باران شديدى نازل شده و تمام حوض‏ها، گودالها و نهرها را پر كرد و مردم با خوشحالى تمام مى‏گفتند: كرامتها و الطاف الهى بر فرزند رسول گرامى اسلام(ص) مبارك باد.
بعد از نزول باران و سيراب شدن زمين از بركات الهى و خوشحالى مردم، حضرت رضا(ع) به ميان جمعيت آمده و آنان را موعظه كرده و به شكرگزارى از نعمتهاى الهى به درگاه پروردگار منان دعوت نمود.(8)
اينجاست كه از ته دل و عمق جان خطاب به اهل بيت (ع) عرضه مى‏داريم: ارادة الرّب فى مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم؛(9) اراده و مشيت پروردگار عالم در تدبير امور جهان به سوى شما مى‏آيد و از خانه‏هاى شما به ديگر جاها مى‏رسد. فوائد و بركات نماز
نماز فوائد بسيارى به همراه دارد از جمله: روح انضباط را در انسان تقويت مى‏كند زيرا بايد در اوقات معينى انجام پذيرد و تأخير و تقديم آن موجب بطلان نماز مى‏گردد. همچنين آداب و احكام ديگر بايد با نظم و ترتيب رعايت شود و اگر با بى‏نظمى و ناهماهنگى صورت گيرد در حقيقت نماز خلل و اشكال به وجود مى‏آيد؟ اين چنين است كه انسان نمازگزار بايد با عادت به نظم و انضباط در نماز آنرا در ساير مراحل زندگى نيز به مرحله عمل درآورد. در زمينه اسرار و ره‏آوردهاى بى‏شمار نماز حضرت على بن موسى الرضا(ع) سخن جامعى فرموده است كه به بخشهائى از آن اشاره مى‏كنيم: آن حضرت در پاسخ نامه‏اى كه از فلسفه و علل تشريع نماز پرسيده بود چنين فرمود: علت تشريع نماز اين است كه بنده به ربوبيت پروردگار توجه و اقرار داشته باشد و مبارزه با شرك و بت پرستى و قيام در پيشگاه پروردگار، در نهايت خضوع و تواضع و اعتراف به گناهان و تقاضاى بخشش از معاصى گذشته و نهادن پيشانى بر زمين همه روزه انجام پذيرد. و نيز هدف اين است كه انسان همواره هشيار و متذكر گردد، گرد غبار فراموشكارى بر دل او ننشيند، مست و مغرور نشود، خاشع و خاضع باشد طالب و علاقه‏مند افزونى در مواهب دين و دنيا گردد. همين توجه او به خداوند متعال و قيام در برابر او، انسان را از معاصى باز مى‏دارد و از انواع فساد جلوگيرى مى‏كند.
امام رضا(ع) در مورد ساير دست آوردهاى نماز فرمود: نماز و مداومت ياد خدا در شب و روز سبب مى‏شود كه انسان مولا، و مدبّر و خالق خود را فراموش نكند و روح سركش و طغيانگرى در برابر خدا بر او غالب نيايد.(10) نماز نوجوانان‏
حسن بن قارن مى‏گويد: از امام رضا(ع) در مورد شخصى پرسيدند كه پسر نوجوانش را به انجام نماز وادار مى‏كند و اين فرزند گاهى نماز را ترك مى‏كند. امام فرمود: اين پسر چند سال دارد؟ گفتند: آقا، 8 ساله است. حضرت رضا(ع) با تعجب فرمود: سبحان اللّه! 8 ساله است و نمازش را ترك مى‏كند؟! گفته شد! بچه است گاهى خسته و ناراحت مى‏شود. امام فرمود: هر طورى كه راحت است نمازش را بخواند.(11) پيراهن متبرك‏
از منظر حضرت رضا(ع) نه تنها نماز و نمازگزاران ارزشمند هستند بلكه لباسهائى هم كه با آن نماز خوانده مى‏شود امتياز ويژه‏اى دارد. اسماعيل بن على برادر دعبل خزاعى مى‏گويد: آن حضرت به برادر دعبل پيراهنى را هديه داده و فرمود: دعبل! اين پيراهن را قدر بدان و خوب محافظت كن! كه من در آن هزار شب و هر شبى هزار ركعت نماز خوانده‏ام و در آن هزار ختم قرآن به جاى آورده‏ام. احتفظ بهذا القميص فقد صليت فيه الف ليلة كل ليلة الف ركعة و ختمت فيه القرآن الف ختمة.(12) فلسفه نماز جماعت‏
امام رضا(ع) در مورد علل نماز جماعت فرمود: خداوند متعال نماز جماعت را قرار داده است كه شعائر اسلامى و معارف الهى همانند اخلاص، توحيد، ارزشهاى اسلامى، عبادت و نيايش براى خدا آشكار و ظاهر و مشهور شود زيرا در اظهار اين اعمال و علنى بودن آن حجت خداوند بر مردم شرق و غرب عالم تمام مى‏شود.
همچنين مسلمانان دوچهره و منافق و كسانى كه نماز را سبك مى‏شمارند مشخص شوند و وادار به انجام دستورات الهى باشند. همچنين گواهى افراد نسبت به عدالت و صلاح همديگر جائز باشد. افزون بر اين نماز جماعت نيكوكارى و ترويج فضيلت‏ها را به همراه دارد و خيلى‏ها را از گناه و فساد باز مى‏دارد.(13) آداب نماز
امام رضا(ع) در مورد آداب نماز فرمود: اگر براى نماز ايستادى تلاش كن با حالت كسالت و خواب آلودگى و سستى و تنبلى نباشد. بلكه با آرامش و وقار نماز را بجاى آور و بر تو باد كه در نماز خاشع و خاضع باشى و براى خدا تواضع كنى و خشوع و خوف را برخود هموار سازى در آن حال كه بين بيم و اميد ايستاده‏اى و پيوسته با طمأنينه و نگران باشى. همانند بنده گريخته و گنهكار كه در محضر مولايش ايستاده و در پيشگاه خداى عالميان بايست. پاهاى خود را كنار هم بگذار و قامتت را راست نگهدار و به راست و چپ توجه نكن! و چنان باش كه گوئى خدا را مى‏بينى، كه اگر تو او را نمى‏بينى او تو را مى‏بيند.(14) خاطره‏اى از شيخ رجبعلى خياط
اين مقال را با نقل خاطره‏اى پندآموز از مرحوم شيخ رجبعلى خياط در مورد اهميت نماز به پايان مى‏بريم: آقاى سيد قاسم شجاعى از مبلغين توانا و موفق مجالس مذهبى در خاطرات خود آوده است:
من از نوجوانى به سخنرانى و روضه خوانى در محافل دينى و مذهبى اشتغال داشتم و لحن و سخن گرم من موجب شده بود كه به مجالس زيادى دعوت شوم. از جمله روزهاى هفتم ماه به منزل جناب مرحوم آقاشيخ رجبعلى خياط نرسيده به بازارچه، بعد از كوچه سياهها مى‏رفتم. از پله‏ها بالا مى‏رفتيم و در منزل ايشان براى خانم‏ها روضه مى‏خوانديم. اتاق جناب شيخ هم طبقه پائين آن قرار داشت. روزى بعد از اتمام منبر به طبقه پائين آمدم و براى اولين بار با جناب شيخ برخورد كردم، كلاههائى دستش بود و گويا عازم بازار بود، سلام كردم، يك نگاه به صورت من كرد و فرمود: پسر پيغمبر و نوكر امام حسين(ع) نمازش تا الآن نمى‏ماند!!
(در آن هنگام من سيزده ساله بودم) گفتم: چشم، در حالتى كه دوساعت به غروب مانده بود و آن روز مهمان بودم و تا آن ساعت نمازم را نخوانده بودم. امّا آن مرد الهى به محض اينكه به صورتم نگاه كرد اين حالت را در من ديده و گوشزد فرمود.(15) و اين يادآور سخن امام صادق(ع) است كه فرمود: فضل الوقت الاوّل على الآخر كفضل الآخرة على الدّنيا؛(16) برترى نماز اول وقت بر آخر وقت، همانند برترى آخرت بر دنياست. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مكارم الاخلاق، ص 461. 2. من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 210. 3. بحارالانوار، ج 49، ص 49. 4. صابئين گروهى هستند كه خود را پيرو حضرت يحيى مى‏دانند و به دو دسته موحد و مشرك تقسيم شده‏اند گروهى از آنان ستاره پرست هستند. مركز آنان قبلا شهر حرّان عراق بود ولى امروزه در اهواز و بعضى مناطق ديگر به سر مى‏برند. آنها طبق باورهاى خود در كنار نهرهاى بزرگ زندگى مى‏كنند. 5. توحيد صدوق، ص 434؛ حياة الامام رضا(ع)، ج 1، ص‏110. 6. نماز خوبان، ص 56، روزنامه كيهان، شماره 3659. 7. ارشاد مفيد، ج 2، ص 264 و اصول كافى، مولد ابى الحسن الرضا(ع)، حديث 7. 8. عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 165. 9. الكافى، ج 4، ص 577. 10. تفسير نمونه، ج 16، ص 294. 11. وسائل الشيعه، ج 4، ص 20. 12. بحارالانوار، ج 79، ص 309. 13. وسائل الشيعه (20 جلدى)، ج 5، ص 372. 14. فقه الرضا(ع)، ص 101. 15. كيمياى محبت، ص 225. 16. ثواب الاعمال، ص 36.

/

روش تربيت در نهج البلاغه

قسمت پنجم‏ روش تربيت فرزند
تربيت فرزند از بنيادى‏ترين مسائل تربيتى شمرده مى‏شود، و سنگ زيرين تربيت‏هاى بعدى است، به همين جهت در دين مقدّس اسلام، سخنان معصومين، مخصوصاً اميرمؤمنان سخت بر اين امر تكيه و تأكيد شده است.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اكرموا اولادكم و احسنوا آدابهم؛(1) فرزندان خود را گرامى داريد، و آنها را نيكو تربيت كنيد.»
و على(ع) فرمود: «حقّ الولد على الوالدان يحسّن اسمه و يحسّن ادبه و يعلّمه القرآن؛(2) حق فرزند بر پدر اين است كه اسم نيكو براى او انتخاب كند، و نيكو تربيتيش نمايد، و قرآن را به او بياموزد.» و حضرت امام سجّاد (ع) نيز در مقام تربيت فرزند و مسئوليّت سنگين الهى آن از پيشگاه خدا استعانت مى‏جويد و عرضه مى‏دارد: «و اعنى على تربيتهم و تأديبهم و برّهم؛(3)(بارالها!) مرا در تربيت و تأديب و نيكى فرزندانم يارى نما.» معلوم مى‏شود مسئله به حدّى سنگين است كه حضرت سجاد(ع) كه امام معصوم است با آن عظمتش طلب استمداد از خداوند مى‏نمايد. منتهى نكته در خور دقت اين است كه در اسلام برنامه تربيت فرزند از دوران قبل از ازدواج شروع مى‏شود، يعنى از زمان انتخاب همسر هم مرد و هم زن بايد برنامه ريزى داشته باشند كه پدر و مادر خوب و تربيت صحيح يافته انتخاب نمايند. انتخاب همسر
صلاحيّت متقابل مرد و زن و يا همان پدر و مادر آينده سخت بر فرزند اثر دارد، زيرا اخلاق و اوصاف والدين طبق قانون «وراثت» به فرزندان منتقل مى‏گردد. گرچه علم ژنتيك در غرب علم نو ظهورى است امّا قانون وراثت به صورت كلّى چهارده قرن است كه در اسلام مطرح شده است.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «در خانواده صالح ازدواج كنيد زيرا اخلاق (و خصوصيات) روحى به ارث مى‏رسد.)(4) در جاى ديگر فرمود: «تخيّروا لنطفكم، فانّ النّساء يلدن اشباه اخوانهن و اخواتهنّ؛(5) (همسر مناسبى) براى نطفه هايتان انتخاب كنيد، زيرا زنان همانند برادران و خواهران خود فرزند به دنيا مى‏آورند.» و در روايت ديگرى مى‏خوانيم: «انظر فى اىّ شى‏ءٍ تضع ولدك فان الزق اساسٌ؛(6) ببين نطفه خود را در چه محلى مستقر مى‏كنى، زيرا اخلاق اجداد و پدران، به فرزندان به ارث مى‏رسد.»
به همين جهت است كه على(ع) بعد از وفات فاطمه(س) مى‏خواست همسر اختيار كند به عقيل برادرش – كه اطلاعات وسيعى از نسب قبائل عرب و تاريخ گذشته آن روز داشت – سفارش فرمود كه از اقوام اصيل و شجاع عرب همسرى براى من انتخاب كن كه زاده شجاعان و وارث دلاورى و شهامت باشد؛ زيرا مى‏خواهم از اين ازدواج فرزند شجاع و دليرى به دنيا بيايد، عقيل پس از بررسى و جستجو «ام البنين كلابيّه» را پيشنهاد كرد، چرا كه كه در جامعه (آن روز) شجاع و دليرتر از اجداد و پدران او نبود(7) اين نشان مى‏دهد كه پدرى چون اميرمؤمنان كه معصوم است و شخصيت دوم عالم هستى است، براى تربيت فرزندان سالم نياز به همسرى دارد كه از خانواده پاك و عفيف و اصيل و شجاع باشد.
و در طرف مردان هم سفارش شده است، كه به غير متدين، شرابخوار، بى‏نماز دختر ندهيد، چرا كه بر نسل و فرزندان خويش اثر مى‏گذارد. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «هرگاه كسى نزد شما به خواستگارى آمد كه دين و امانت دارى او را مى‏پسنديد، پس (دخترتان را به او) تزويج دهيد، وگرنه فتنه و فساد بزرگى ايجاد مى‏شود.»(8)
و امام حسن مجتبى(ع) به مردى كه درباره ازدواج دخترش با او مشورت نمود، فرمود: «زوّجها من رجلٍ تقىٍّ، فانه ان احبّها اكرمها و ان ابغضها لم يظلمها؛(9) به مرد باتقواى او را تزويج كن پس اگر او را دوست بدارد گرامى مى‏دارد و اگر از او نفرت پيدا كرد در حق او ستم روا نمى‏دارد( زيرا تقواى او چنين اجازه نمى‏دهد) لذا هم مرد بايد داراى تقوا و دامن پاك باشد و هم زن عفيفه و پاكدامن. به اين جهت اسلام از كار خلاف عفّت سخت نهى نموده، چرا كه آينده نسل‏ها را فاسد و جامعه را به فساد مى‏كشاند. به اين تحقيق توجّه كنيد:

«در سال 1720 م در سواحل آمريكا مردى در خانواده فاسد و بى‏بندو بار (و از پدر و مادر بى عفّت و فاسد) متولد (شد) و تمام عمر خود را به رذالت و مى‏خوارگى سپرى كرد و از راه دزدى زندگى خود را تأمين مى‏نمود، از اين مرد پنج دختر باقى ماندند كه همه همانند پدر به دور از تربيتى سالم (و بى عفت) و خانواده‏اى عارى از محبّت بودند، در نسل پنجم افراد اين خانواده به 1200 نفر رسيدند كه طبق آمار گرفته شده، افراد أناث( و زن) اين خاندان همگى اهل فحشاء بوده 240 تن از آنان به سفليس مبتلا شدند، و 130 نفر از مردها دزدهايى جنايت پيشه و ماهر گرديدند، از اين خانواده هفت نفر آدمكش حرفه‏اى و سيصد نفر ديگر همگى داراى مشاغل ممنوعه بودند، به جامعه تحويل داده شد و در طى مدّت هفتاد سال 000/700/1 دلار زيان مالى توسط اين خانواده به دولت آمريكا وارد شده بود.»(10) اينجاست كه عمق دستورات اسلام درك مى‏شود كه اين همه درباره پاكى و تديّن و حفظ نسل سفارش نموده است. و در قرآن كريم از زبان نوح مى‏خوانيم: «اى خدا! كافران را از بين ببر و اگر آن‏ها بمانند، همانند خود را به دنيا مى‏آورند و بندگانت را گمراه مى‏كنند زيرا آنان جز فرزند فاجر و كافر به دنيا نمى‏آورند.»(11)
عاقبت گرگ زاده گرگ شود

گرچه با آدمى بزرگ شود

و پزشكان امراض روحى و روانى نيز ثابت كرده‏اند كه 66% كودكان مبتلا به امراض روحى، بيمارى را از مادران خود به ارث برده‏اند.(12) ايّام باردارى‏
گام دوم تربيت فرزند مربوط به ايام عمل زناشويى و ايام باردارى مى‏شود، در آغاز ازدواج، اسلام دستوراتى از دعا و ذكر و نماز و طهارت و امثال آن دارد كه سخت برآينده فرزند اثر مى‏گذارد.
پزشكان مى‏گويند: اگر هنگام توليد نطفه پدر مسموم باشد، تمام سلول‏هاى بدن او مسموم بوده و در نتيجه عليل خواهد بود، و از اين نطفه مسموم و عليل، جنين ناقص و عليل به وجود مى‏آيد، اين مسموميت ممكن است در اثر غذاى فاسدى، چون خوردن مشروب، كشيدن ترياك، كشيدن چرس و بنگ و غيره باشد، پس در هنگام مسموميت، مخصوصاً مستى، بايستى از توليد مثل خوددارى كرد.(13) در اسلام هم سفارش شده كه از لقمه حرام پرهيز شود، و همين طور از مجامعت بعد از احتلام بدون غسل، مجامعت در ايام حيض و عادت ماهانه، حرف زدن در حال مجامعت، تصور و فكر شيطانى داشتن و…نهى شده است.(14)

و همين طور بر كنترل اوصاف و اخلاق و رفتار مادر در ايام باردارى سخت سفارش و توصيه شده است، چرا كه آينده تربيت صحيح يا ناصحيح فزرند از همين دوران ورق مى‏خورد. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «الشقى شقىٌ فى بطن امّه و السعيد من سعد فى بطن امّه؛(15) انسان بد و شقى در شكم مادر، بد و شقى مى‏گردد و انسان صالح و سعيد در شكم مادر رستگار و صالح مى‏گردند.» يعنى با توجه به رفتار آينده جنين و با توجه به اخلاق و رفتار پدر و مادر كه به او منتقل مى‏شود از همان دوران جنين بودن و قرار داشتن در «رحم مادر» آينده او مشخص مى‏گردد. و حتى تغذيه مادر بر تربيت روحى و اخلاقى او مؤثر است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «به زنان باردار، بِه بخورانيد زيرا اين ميوه مايه زيبايى كودك و حسن خوى او خواهد بود.»(16) و در روايت ديگر مى‏خوانيم: «اطعموا نساءكم الحوايل اللبان فانّه يزيد فى عقل الصّبى؛(17) به همسران باردار خود كندر بدهيد، زيرا كندر در افزايش خرد بچّه مؤثر است» از زبان مادر سيد محمد حسين طباطبائى حافظ كلّ قرآن، دكتر هفت ساله (كه اكنون بيش از سيزده سال دارد) نقل شده است كه راز آن همه استعداد و نورانيّت او اين بوده كه من در دورانى كه به او باردار بودم از گفتن و شنيدن غيبت پرهيز مى‏كردم و مرتب قرآن مى‏خواندم.
اين كه در حديث آمده: «الجنّة تحت اقدام الامّهات؛(18)بهشت زير پاى مادران است.» معانى براى اين حديث بيان شده از جمله مى‏توان گفت: شايد مراد اين باشد كه بهشت رفتن فرزند بستگى به اوصاف و خصوصيات و پاكى و تربيت مادر دارد، يعنى اين مادر است كه فرزند را بهشتى مى‏كند، همان تعبيرى كه در عرف مى‏گويند اين عمل زير سر فلانى است، يعنى بهشت رفتن هم زير سر تربيت مادر است. دوران كودكى
دوران كودكى آغاز دوران تربيت مستقيم والدين است نسبت به فرزند، چرا كه در دوره‏هاى قبلى اوصاف و اخلاق اصالت و پاكى و يا اوصاف مقابل آنها عهده دار تربيت بودند، و مستقيماً والدين دخالت نداشتند امّا در دوران كودكى تربيت مستقيم و مسئوليت اصلى و جديد آن‏ها شروع مى‏شود، در اين دوره، مخصوصاً تا دوران سه سالگى مربّى اصلى مادر است، هر چند برخى دستورات مستحبى مثل نام گذارى نيكو، عقيقه، خواندن اذان و اقامه در گوش راست و چپ متوجه پدر است،(19) اما سرسلسله جنبان تربيت فزرند مادر است چرا كه او با شير دادن مخصوصاً اگر با طهارت باشد، و عطوفت و مهربانى، و تلقين برخى كلمات، از همه مهمتر با رفتارهاى عبادى و اخلاقى خويش شاكله درونى و اخلاقى او را مهندسى مى‏كند، به اين جهت مادر توجّه كند كه خيلى از مطالب را مى‏تواند به فرزندش در اين دوران تلقين نمايد، شاهد اين ادّعا اشعارى است كه فاطمه زهرا(س) به هنگام بازى دادن حسنش مى‏خواند، و به اين طريق به تربيت روحى و پرورش جسمى او مى‏پرداخت.
«اشبه اباك يا حسن‏

و اخلع عن الحقّ الرّسن»
«حسن جان! مانند پدرت على(ع) باش و ريسمان را از گردن حق بردار»
«واعبد الهاً ذا المنن‏

ولاتوال ذاالاحن»

«خداى احسان كننده را پرستش كن و با افراد دشمن و كينه توز دوستى مكن.»
و آن گاه كه حسين(ع) را بر روى دست نوازش مى‏كرد مى‏فرمود:
«انت شبيهٌ بابى

لست شبيهاً بعلىٍ»

«تو (حسين جان) به پدرم رسول خدا(ص) شباهت دارى و به پدرت على(ع) شبيه نيستى»(20) و همين طور در روايات سخت سفارش شده كه عمل زناشوئى در اطاقى كه حتى بچه شيرخوار بيدار است انجام نگيرد، و اگرنه اثرات زيانبارى بر روحيه او خواهد گذاشت اين نشان مى‏دهد كه كودكان شيرخوار از حسّ و دركهايى برخوردارند و گفتار و رفتار اطرافيان كاملاً بر آن‏ها تأثير مى‏گذارد.
نكته ديگر اين است كه اگر مادر به هر علّتى نمى‏تواند بچه را شير دهد، و يا نيست، بايد در انتخاب دايه و كسى كه به او شير مى‏دهد سخت دقت شود، اميرمؤمنان در اين زمينه چنين سفارش مى‏كند: «انظروا من ترضع اولادكم فانّ الولد يشبّ عليه؛(21) دقت كنيد چه كسى فرزندان شما را شير مى‏دهد، چرا كه فرزند بر اساس همان شير و اوصاف صاحب او رشد مى‏كند.» و در حديث ديگر فرمود: «ما من لبنٍ يرضع به الصبّى اعظم بركة عليه من لبن امّه؛(22) هيچ شيرى با بركتر از شير مادر براى كودك وجود ندارد.» و در اين دوران پدر و مادر به شدّت از تنبيه بدنى طفل پرهيز نمايند، چنان كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اطفال را بخاطر گريه نمودن نزنيد، زيرا گريه آنها تا چهارماه شهادت بر يگانگى خداوند است، و در چهار ماه دوّم صلوات بر نبى و آل نبى است، و در چهار ماه سوم دعا براى والدين است.»
مسئوليت مشتركى كه در اين دوره متوجه والدين است جهت سلامت روحى و روانى فرزند اوّلاً، اظهار محبت به فرزندان و بوسيدن آنان است پيامبر اكرم(ص) فرمود: «احبّوا الصبيان و ارحموهم؛(23) كودكان را دوست بداريد و نسبت به آنها مهربان باشيد.» و امام صادق(ع) فرمود: «خداوند بنده را مورد لطف قرار مى‏دهد، بخاطر شدّت محبتى كه به فرزندش دارد.»(24) و درباره بوسيدن و خوشحال نمودن فرزند فرمود: «كسى كه فرزندش را به بوسد خداوند به او حسنه مى‏دهد، و كسى كه او را خوشحال كند، خداوند در روز قيامت خوشحالش مى‏كند.»(25)
و ثانياً تبعيض قائل نشدن بين آنان است، مثلاً پسران را بهتر از دختران ندانند، امام صادق(ع) فرمود: «پسرها نعمتند و دختران حسنه، خداوند از نعمت مى‏پرسد، ولى در مقابل حسنات پاداش مى‏دهد.»(26) و همين طور بين پسران و يا خود دختران تبعيض قائل نشوند، و اگر هم برخى داراى لياقت‏هايى است كه نياز به تشويق و احترام بيشترى دارد، به گونه‏اى باشد كه ايجاد حساسيت و حسادت نكند.
رسول اكرم(ص) درباره مسابقه خطّاطى به حسن و حسين(ع) سفارش فرمود: هر كس خط او زيباتر است قدرت او نيز بيشتر است، حسنين(ع) هر كدام خط زيبايى نوشتند، ولى رسول خدا بين آن دو بزرگوار قضاوت نكرد، و آن دو را به مادرشان راهنمائى فرمود، تا نگرانى قضاوت با عاطفه مادرى جبران شود.
حضرت زهرا(س) ديد كه هر دو خط زيباست و هر دو در اين مسابقه هنرى شركت نموده‏اند، چه بايد كرد؟ و من چگونه ميان دو كودكم داورى كنم؟ با ژرف نگرى و رعايت مسائل دقيق تربيتى، قضاوت نهايى را به تلاش خودشان ارتباط داد و فرمود: «اى نور ديدگانم! من دانه‏هاى اين گردنبند را با پاره كردن رشته آن بر سر شما مى‏ريزم و ميان شما دانه‏هاى گردنبند را پخش مى‏نمايم هر كدام از شما دانه‏هاى بيشترى بگيرد خط او بهتر و قدرت او بيشتر است.»(27) دوران هفت سالگى يا آغاز تعليم همراه تربيت:
تا دوران هفت سالگى نقش اصلى را مادر ايفا مى‏كند هر چند برخى مسئوليت‏ها در تربيت‏ها متوجّه پدر است، ولى از هفت سالگى به بعد مسئوليت اصلى تربيتى پدر شروع مى‏شود، در اين‏باره تعبيرات مختلفى درباره آغاز مسئوليت پدر آمده است:
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «فرزند هفت سال آقا و سلطان است (هر چه مى‏گويد بايد انجام دهيد) هفت سال خادم است(هرچه پدر بگويد بپذيرد) و هفت سال وزير و مشاور»(28) و امام صادق(ع) فرمود: «فرزندت را رها كن هفت سال بازى كند، و هفت سال ادبش كن، و هفت سال هم همراه و ملازمت باشد، اگر رستگار شد (كه خوب) و اگرنه خيرى در او نيست»(29) و در روايت ديگرى آن حضرت فرمود: «الغلام يلعب سبع سنين و يتعلّم الكتاب سبع سنين و يتعلّم الحلال و الحرام سبع سنين؛(30) فرزند هفت سال بازى مى‏كند(و دوران بازى اوست) و هفت سال قرآن (و امثال آن را)فرا مى‏گيرد، و هفت سال (سوم) بايد حلال و حرام را فرا گيرد.» سه روايت بر اين نكته اتفاق نظر دارد كه هفت سال دوم آغاز دوران مسئوليت اصلى پدر نسبت به تربيت فرزند است كه بايد چند مسئله را جهت تربيت فرزند سرلوحه خود قرار دهد. 1- تعليم قرآن و دانش‏
امام على(ع) مى‏فرمايد: «مرّوا اولادكم بطلب العلم؛(31) فرزندان را به فراگيرى دانش (و قرآن) فرمان دهيد.» و در حديث پيش گفته خوانديم كه «و يتعلّم الكتاب سبع سنين؛ در هفت سال دوم، به فرزند خود قرآن تعليم دهيد.» 2- تقويت عاطفى، با تلقين محبت محمد(ص) و آل او
در كنار فراگيرى دانش و تعليم قرآن، براى تقويت عاطفه انسانى و هدايتى محبت پيامبراكرم(ص) و آل او، به كودكان تلقين و تعليم شود، اين نكته بسيار اهميت دارد كه متأسفانه در كتابهاى ابتدائى سالهاى اخير مقدارى كم رنگ شده است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ادّبوا اولادكم على ثلاث خصالٍ: حبّ نبيّكم و حبّ اهل بيته و قراءة القرآن؛(32) فرزندان خودتان را بر سه خصلت تربيت كنيد، دوست داشتن پيغمبرتان، و دوست داشتن اهل بيت او(ع) و خواندن قرآن». 3- تعليم امور فنى نظامى و دانش روز
علاوه بر تعليم قرآن و دانش‏هاى مرسوم، پدر مسئوليت دارد فرزند را با دانش‏هاى روز، مثلاً امروزه تعليم رايانه، رانندگى، و…، امور فنى و همين طور تعليمات نظامى آشنا نمايد، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «علّموا اولادكم السّباحة و الرّمايه؛(33) به فرزندانتان شنا و تيراندازى ياد دهيد.» 4- جدا سازى‏
در دوران هفت سال دوم به فرزندان تعليم داده شود كه بدون اجازه وارد اتاق والدين نشوند، لذا قرآن كريم مى‏فرمايد: فرزندان خانواده‏ها در اوقات استراحت و خواب و خلوت والدين، بدون اجازه، وارد اتاق آنان نشوند، و بدون لباس مناسب آنان را نبينند.»(34) و محل استراحت و رختخواب فرزندان تفكيك شود، رسول اكرم(ص) فرمود: «رختخواب فرزندان خويش را پس از هفت سالگى آنان، از همديگر جدا كنيد!! و آنان را در يك بستر نخوابانيد.»(35) 5 – وفا به وعده‏ها
نكته ديگرى كه والدين مخصوصاً پدر در تربيت فرزندان توجه داشته باشند اين است كه از دروغ گفتن، تخلف وعده و هرآن‏چه گناه شمرده مى‏شود و بدآموزى دارد بايد پرهيز شود، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «فرزندان خود را دوست بداريد و هرگاه به آنان وعده داديد، به قول خود عمل كنيد (تا دروغ و تخلف را از شما فرا نگيرند.»(36) 6- تعليم عبادات‏
در دوران هفت سالگى دوم، مسائل عبادى از جمله نماز و مسائل وضو و طهارت و نجاست را به آنها ياد دهد، على(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «علّموا صبيانكم الصّلاة؛(37) به كودكان خود نماز را تعليم دهيد.» نوجوانى يا حساسترين دوران تربيت‏
آغاز هفت سال سوم و يا شروع نوجوانى از حساسترين و مهمترين و پيچده‏ترين دوران تربيت فرزند شمرده مى‏شود، چرا كه از طرفى آغاز رشد عقلانى انسان است، در كنار شروع بلوغ جسمانى كه تحوّلات زيادى را در اندام و همين طور اخلاق و رفتار نوجوان در پى دارد، از طرف دوم با فراگيرى علوم ابتدائى و مقدارى از راهنمائى وارد فضاى جديدى از دانش و علم شده است و در مدرسه و جامعه بيشتر مطرح شده است و دوستان مناسب و يا ناياب بيشترى را به خود جذب نموده و ديگر از حالت خادم بودن و تابع محض بودن پدر خارج شده است، همه اين‏ها اگر در كنار آغاز غرور نوجوانى و جوانى قرار داده شود ظرافت و حساسيت مسئله چند برابر مى‏شود. اينجاست كه بايد گفت علاوه بر استفاده از تجربه‏هاى تربيتى، بشر سخت نيازمند است كه از رهنمودهاى معصومى چون اميرمؤمنان على(ع) بايد بهره گيرد چرا كه او علاوه بر دانش الهى و مدنى و شناخت دقيق انسان، از مهربانى و دلسوزى خاصى نسبت به آينده امّت اسلامى و فرزندان آنها برخوردار است، بهمين دليل على(ع) تنها پدر حسنين (ع) و زينبين(س) و…نيست بلكه پدر امّت اسلامى بحساب مى‏آيد، چنان كه فاطمه زهرا(س) فرمود: «ابوا هذه الامّة محمدٌ و علىٌ يقيمان اددهم و ينقذانهم من العذاب الدّائم ان اطاعوهما و يبيحانهم النّعيم الدّائم ان وافقو هما؛(38) محمد(ص) و على(ع) دو پدر امّت اسلام مى‏باشند. كجى‏ها را راست و انحرافات را اصلاح مى‏نمايند، اگر مردم ايشان را اطاعت كنند آنها را از عذاب جاويدان نجات مى‏دهند و اگر مردم با ايشان موافق و همراه باشند اين دو، نعمتهاى پايدار خداوند را ارزانيشان دارند.» لذا در تربيت فرزندان نيز از او بايد اطاعت كرد و ره توشه‏هايى گرفت (هرچند هرگز به او در تربيت فرزندان نخواهيم رسيد.) نامه به امام حسن‏
على(ع) نامه‏اى دارد به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) كه در واقع بايد گفت تعليمى است براى جامعه اسلامى كه چگونه با جوانان خويش رفتار نمايند و در تربيت آن‏ها از چه اهرمهايى استفاده نكنند. نامه حضرت چنين آغاز مى‏شود:
«از پدر فانى، اعتراف دارنده به گذشت زمان، مسكن گزيده در جايگاه گذشتگان، و كوچ كننده فردا به فرزندى آرزومند چيزى كه بدست نمى‏آيد… و تو را ديدم كه پاره تن من، بلكه همه جان منى، آن گونه كه اگر آسيبى به تو رسيد به من رسيده است، و اگر مرگ به سراغ تو آيد زندگى مرا گرفته است، پس كار تو را كار خود شمردم، و نامه‏اى بر تو نوشتم، تا تو را در سختى‏هاى زندگى رهنمون باشد، حال من زنده باشم يا نباشم…(39)» آن گاه نكاتى را تذكر مى‏دهد به اين شرح: 1- پدر قبل از ديگران دل جوانش را فتح كند
در اين دوران جوان سخت حساس است ممكن است هواهاى نفسانى و دزدان دل و عاطفه زودتر از پدر دل او را به دست آورد و او را براى خويش تربيت كند، لذا پدر و يا معلمان و هاديان قبل از همه بايد اين سنگر مهم را فتح نمايد، على(ع) به همين مطلب بعد از مقدمه و نكاتى اشاره دارد مى‏فرمايد: «اى بنى انّى لمّا رايتنى قد بلغت سنّاً و رأيتنى ازداد وهناً، بادرت بوصيتى اليك و اوردت خصالاً منها قبل ان يعجل بى اجلى…؛ پسرم! هنگامى كه ديدم ساليانى از من گذشت، و توانايى رو به كاهش رفت به نوشتن سفارشم براى تو شتاب كردم، و ارزش‏هاى اخلاقى را براى تو برشمردم پيش از آن كه اجل فرا رسد… و پيش از آن كه خواهشها و دگرگونى‏هاى دنيا به تو هجوم آورند و پذيرش و اطاعت مشكل گردد: «و انّما قلب الحدث كالارض الخالية ما القى فيها من شى‏ءٍ قبلته فبادرتك قبل ان يقسو قلبك و يشتغل لبّك…؛ زيرا قلب (نوجوان) و جوان چونان زمين نكاشته است هرچه در آن پاشيده شود مى‏پذيرد، پس در تربيت تو شتاب كردم، پيش از آن كه دل تو سخت شود، و عقل تو به چيز ديگرى مشغول گردد…؛
و رأيت حيث عنانى من امرك ما يعنى الوالد الشّفيق، و اجمعت عليه من ادبك ان يكون ذلك و انت مقبل العمر و مفتبل الدّهر ذونيةٍ سليمةٍ، و نفسٍ صافيةٍ؛(40) و آن گونه كه پدرى مهربان نيكى‏ها را براى فرزندش مى‏پسندد، من نيز بر آن شدم تو را با خوبى‏ها تربيت كنم، زيرا در آغاز زندگى قرار دارى، تازه به روزگار روى آورده‏اى، نيّتى سالم و روحى با صفا دارى. 2- بيان احكام حلال و حرام‏
قبلاً اشاره شد از مهمترين وظائف پدر در دوران هفت سالگى دوم تعليم قرآن بود، و امّا در دوره هفت سال سوم و دوران نوجوان و جوانى فراگيرى قرآن با تفسير آن و احكام حلال و حرام آن است. امام صادق(ع) فرمود: «به فرزندان خود آموزش مذهبى بدهيد، و پيش از آن كه منحرفين آنان را به انحراف عقيدتى بكشانند، به داد آن‏ها برسيد.»(41)
و على(ع) خطاب به حسنش (ع) فرمود: «و ان ابتدئك بتعليم كتاب اللّه عزّو جلّ و تأويله، و شرائع الاسلام و احكامه وحلاله و حرامه…؛پس در آغاز تربيت تصميم گرفتم تا كتاب خداى توانا و بزرگ را همراه با تفسير آيات، به تو بياموزم، و شريعت اسلام و احكام آن از حلال و حرام، به تو تعليم دهم به چيز ديگر نپردازم» در بخش ديگر فرمود: پسرم! بدان آنچه بيشتر از به كارگيرى وصيتم دوست دارم «تقوى اللّه، و الاقتصار على ما فرضه اللّه ؛ ترس از خدا، و انجام واجبات…است.(42)» 3- الگو دهى
از امور مهم در تربيت جوانان الگودهى سالم است، در تربيت حرف نفى الگوى ناسالم كافى نيست بلكه الگوهاى سالم نيز بايد معرفى شوند، على(ع) در اين باره مى‏فرمايد: «والاخذبما مضى عليه الاوّلون من آبائك، و الصّالحون من اهل بيتك، فانّهم لم يدعوا ان نظروا…؛ و پيمودن راهى است كه پدرانت و صالحان خاندانت پيموده‏اند، زيرا آنان آنگونه كه تو در امور خويشتن نظر مى‏كنى در امور خويشتن نظر داشتند و همانگونه كه تو درباره خويشتن مى‏انديشى، نسبت به خودشان مى‏انديشند و تلاش آنان در اين بود كه آن‏چه را شناختند انتخاب كنند، و بر آنچه تكليف ندارند روى گردانند، و اگر نفس تو از پذيرفتن سرباز زند و خواهد چنانكه آنان دانستند بداند، پس تلاش كن تا در خواستهايت از روى درك و آگاهى باشد… و قبل از پيمودن راه پاكان از خداوند استعانت بجوى…»(43) 4 – تحكيم اعتقادات‏
از مسائل مهم ديگرى كه بايد پدر و مربيان در تربيت فرزند به آن توجّه كنند تعليم و تحكيم اعتقادات است، تقويت اعتقادات هم انسان را رشد و نمو مى‏دهد، و هم سدّى است محكم در مقابل شبهات بيگانگان و نگهدارنده انحرافات و انجام گناه، در اين بين اعتقاد به توحيد و معاد نقش مهم و تعيين كننده دارد، لذا على(ع) مى‏فرمايد: «فتفهّم يا بنىّ وصيتى، و اعلم انّ مالك الموت هو مالك الحياة و انّ الخالق هو المميت و ان المفنى هوالمعيد…فاعتصم بالّذى خلقك و رزقك و سوّاك وليكن له تعبّدك و اليه رغبتك و منه شفقتك؛ پسرم! در وصيت من درست بينديش، بدان كه در اختيار دارنده مرگ همان است كه زندگى در دست او، و پديد آورنده موجودات است، همو مى‏ميراند و نابود كننده همان است كه دوباره زنده مى‏كند، سپس به قدرتى پناه بر كه تو را آفريده، روزى داده، و اعتدال در اندام تو آورده است، بندگى تو براى او باشد، و تنها اشتياق او را داشته باش و تنها از او بترس.»
و درباره توحيد و يگانگى خداوند فرمود: «يا بنىّ انّه لوكان لربّك شريكٌ لاتتك رسله ولرأيت آثار ملكه و سلطانه و معرفت افعاله وصافته، ولكنّه الهٌ واحدٌ كما وصف نفسه، لايضادّه فى ملكه احدٌ ولايزول ابداً و لم يزل؛(44) پسرم! اگر خدا شريكى داشت، پيامبران او نيز به سوى تو مى‏آمدند، و آثار قدرتش را مى‏ديدى و كردار و صفاتش را مى‏شناختى، امّا خدا، خدايى است يگانه، همانگونه كه خود توصيف كرد، هيچ كس در مملكت دارى او نزاعى ندارد، نابود شدنى نيست و همواره بوده است.»
دليل فوق ساده‏ترين و روشن‏ترين دليل براى اثبات وحدانيّت خداوند است كه نوجوان و جوان به سادگى آن را مى‏فهمد. 5 – تشويق به عمل و بندگى‏
لازمه خداشناسى و قيامت باورى اين است كه انسان مطيع خدا و مشتاق بندگى او باشد و اين امر بايد از نوجوانى و جوانى آغاز شود و انسان بر آن تربيت يابد. على(ع) در اين باره مى‏فرمايد: «فاذا عرفت ذلك فافعل كما ينبغى لمثلك ان يفعله فى صغر خطره و قلّة مقدرته…؛حال كه اين حقيقت را دريافتى (و خدا و قيامت را شناختى) در عمل بكوش، آن چنان كه همانند تو سزاوار است بكوشد كه منزلت آن اندك و توانايى‏اش ضعيف، و ناتوانى‏اش بسيار، و اطاعت خدا را مشتاق، و از عذابش ترسان، و از خشم او گريزان است زيرا خدا را جز به نيكوكارى فرمان نداده و جز از زشتى‏ها نهى نفرموده است». 6- ساده بيان كردن مسائل‏
در تربيت جوان تلاش شود مسائل پيچيده و دور از حس با بيان مثالهاى ساده و روشن به آنها منتقل شود و كاملاً به آنها تفهيم شود، على(ع) به همين مسأله اشاره دارد در ادامه نامه، كه مى‏فرمايد: «يا بنىّ انّى قد أنبأتك عن الدّنيا و حالها، و زوالها و انتقالها، و أنبأتك عن الآخرة و ما اعدّ لاهلها فيها و ضربت لك فيهما الامثال…؛ اى پسرم! من تو را از دنيا و تحوّلات گوناگونش و نابودى و دست به دست گرديدنش آگاه كردم، و از آخرت و آنچه براى انسانها در آنجا فراهم است اطلاع دادم، و براى هر دو مثال‏ها زدم، تا پند پذيرى، و راه و رسم زندگى بياموزى، همانا داستان آن كس كه دنيا را آموزد، چونان مسافرانى است كه در سرمنزلى بى آب و علف و دشوار اقامت دارند و قصد كوچ كردن به سرزمينى را دارند كه در آنجا آسايش و رفاه فراهم است پس مشكلات راه را تحمّل مى‏كنند، و جدايى دوستان را مى‏پذيرند، و سختى سفر، و ناگوارى غذا رابا جان و دل قبول مى‏كنند، تا به جايگاه وسيع، و منزلگاه آمن و با آرامش قدم بگذارند، و از تمام سختى‏هاى طول سفر احساس ناراحتى ندارند و هزينه‏هاى مصرف شده را غرامت نمى‏شمارند، و هيچ چيز براى آنان دوست داشتنى نيست جز آن كه به منزل امن، و محل آرامش برسند. و امّا داستان دنيا پرستان همانند گروهى است كه از جايگاهى پر از نعمت مى‏خواهند به سرزمين خشك و بى آب و علف كوچ كنند، پس در نظر آنان چيزى ناراحت كننده‏تر از اين نيست كه از جايگاه خود جدا مى‏شوند، و ناراحتى را بايد تحمل كنند.»(45) 7 – تعليم مكارم اخلاق‏
پدر فقط مسئول تأمين نفقه فرزند كه مربوط به خلق و جسم او مى‏شود نيست بلكه در قبال خلق و اخلاق و تربيت صحيح باطن نيز مسئوليت دارد.
از ديدگاه اميرمؤمنان اين مسئوليت در قبال كل خانواده مطرح است نه فقط فرزندان لذا به كميل بن زياد نخعى چنين توصيه فرمود: «يا كميل مر اهلك ان يروحوا فى كسب المكارم و يدلجوا فى حاجة من هو نائمٌ فوالذى وسع سمعه الاصوات، ما من احدٍ اودع قلباً سروراً الّا و خلق اللّه له من ذلك السرور لطفاً…؛(46)اى كميل! خانواده‏ات را فرمان ده كه روزها در به دست آوردن بزرگوارى و مكارم اخلاق، و شب‏ها در رفع نياز خفتگان بكوشند، سوگند به خدايى كه تمام صداها را مى‏شنود، هر كس دلى را شاد كند، خداوند از آن شادى لطفى براى او قرار دهد كه به هنگام مصيبت چون آب زلالى بر او باريدن گرفته و تلخى مصيبت را بزدايد چنان كه شتر غريبه را از چراگه دور سازند،(47) اما فرزند خويش را به اين اوصاف كريمه دعوت و سفارش نموده تا بخوبى آن اوصاف را دارا شده و بر آن تربيت يابد: الف: انصاف و ديگران را چون خود پنداشتن‏
«يا بنىّ اجعل نفسك ميزاناً فيما بينك و بين غيرك فاحبب لغيرك ما تحبّ لنفسك، و اكره له ماتكره لها، و لا تظلم كما لا تحبّ ان تظلم و احسن كما تحبّ ان يحسن اليك…؛اى پسرم! نفس خود را ميزان خود و ديگران قرار ده، پس آنچه را كه براى خود دوست مى‏دارى براى ديگران نيز دوست بدار و آنچه را كه براى خود نمى‏پسندى، براى ديگران مپسند. ستم روا مدار آنگونه كه دوست ندارى به تو ستم شود، نيكو كار باش آنگونه كه دوست دارى به تو نيكى كنند و آنچه را براى ديگران زشت مى‏دارى براى خود نيز زشت بشمار، و چيزى را براى مردم رضايت بده كه براى خود مى‏پسندى.»
ميزان قرار دادن خود و اين كه انسان آنچه براى خود ناروا مى‏داند براى ديگران نيز ناروا بداند، و آنچه براى خويش مى‏پسندد براى ديگران بپسندد، از صفات مهم اخلاقى است كه جلو خيلى از گناهان را گرفته و عامل زنده شدن برخى اوصاف ديگر نيز مى‏شود، اگر اين صفت در فردى باشد از ديگران غيبت نمى‏كند، به ديگران تهمت نمى‏زند، آبروى ديگران را نمى‏برد، ديگران را تحقير نمى‏كند، مردم آزارى نمى‏كند و… چرا كه هيچ يك از آن‏ها را براى خود دوست نمى‏دارد، و اوصافى چون عدالت ورزى، احسان، خدمتگذارى، انفاق، و…نسبت به ديگران در او زنده مى‏شود چون دوست مى‏دارد اين اوصاف در رابطه با او اعمال شود. ب: هر حرفى نگفتن:
اين پدر است كه به فرزندان چگونه حرف زدن و درست حرف زدن و با انديشه سخن گفتن را بايد بياموزد به همين جهت امير بيان فرمود: «و لا تقل مالاتعلم و ان قل ما تعلم و لاتقل مالاتحبّ ان يقال لك؛ (پسرم) آنچه را نمى‏دانى نگو(و در امرى كه تخصص ندارى اظهار نظر نكن) گرچه آنچه را مى‏دانى اندك است، آنچه را دوست ندارى به تو نسبت دهند، درباره ديگران مگو.» ج: دورى از خود بزرگ بينى و حرص‏
از آفت بزرگى كه دامن انسان را مى‏گيرد، عجب و غرور و تكبّر و خود بزرگ بينى است، كه اين‏ها از نوجوانى و جوانى بايد جلوگيرى شده و آنچه به وجود آمده از بين برود بهمين جهت على(ع) فرمود: «و اعلم انّ الاعجاب ضدّ الصّواب و آفة الالباب فاسع فى كدحك ولاتكن خازناً لغيرك، و اذا انت هديت لقصدك فكن اخشع ماتكون لربّك؛(48) (پسرم) بدان كه خود بزرگ بينى و غرور، مخالف راستى، و آفت عقل است، نهايت كوشش را در زندگى داشته باش، و در فكر ذخيره سازى براى ديگران مباش، آنگاه كه به راه راست هدايت شدى، در برابر پروردگارت از هر فروتنى خاضع‏تر باش.» د: حفظ كرامت انسانى‏
از مسائلى كه سخت تربيت‏ها را تخريب مى‏كند و خطر ساز است براى جوان از دست دادن شخصيت و كرامت انسانى است، اگر در انسانى اين حالت پيدا شود كه احساس شخصيت نكند و كرامت خود را از دست رفته بداند به هر كار خطرناكى دست خواهد زد، على(ع) به خوبى به اين مسئله توجّه دارد لذا در تربيت فرزندش سخت به آن سفارش نموده است و فرموده است: «و اكرم نفسك عن كلّ دنيّةٍ و ان ساقتك الى الرّغائب، فانّك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضاً؛(49) نفس خود را از هرگونه پستى بازدار، هرچند تو را به اهدافت رساند، زيرا نمى‏توانى به اندازه آبرويى كه از دست (و سرمايه عمرى كه مصرف نموده‏اى) مى‏دهى بهايى به دست آورى.» 5 – حفظ حرّيت انسانى‏
حفظ كرامت انسانى بدون حرّيت و آزاد بودن از بندگى غير خدا ميسر نيست يك پدر دلسوز، و يك مربى همه جانبه نگر در جهت حفظ كرامت انسانى حرّيت و آزاد منشى و آزادگى را در روحيه تربيت شده خويش تقويت مى‏كند، به اين جهت على(ع) مى‏فرمايد: «و لاتكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرّاً؛برده ديگرى مباش كه خدا تو را آزاد آفريد.» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. محمدى رى شهرى، منتخب ميزان الحكمه، سيد حميد حسينى، قم، دارالحديث، دوم، 1382 ص 553 ح 6772و درك متقدى هندى، كنزالعمّال، حديث 45409. 2. منتخب ميزان الحكمه، همان ص 553 و نهج البلاغه، ترجمه دشتى ص 724 حكمت 399. 3. صحيفه سجّاديه، فيض الاسلام، ص 170. 4. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، دارالكتب الاسلاميه، ج‏16، ص 223 روايت 103 . 5. همان، 22 و منتخب ميزان الحكمه، همان ص 234 روايت 2793 و 2794. 6. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قم، كتابخانه آيت اللّه مرعشى، 1404 ق، ج 12، ص 116. 7. شيخ عباس قمى منتهى الآمال، كتابفروشى اسلاميّه، ص‏136، و تنقيح المقال، ج 2، ص 128. 8. فساد سلاح تهاجم فرهنگى،سيد محمود مدنى بجستانى،قم، جامعه مدرسين، ص 126. 9. سوره نوح، آيه 26 – 27. 10. بحارالانوار، همان، ج 103، ص 372 و منتخب ميزان الحكمه، ص 234 روايت 2788. 11. همان، ص 234 روايت 2789 و مكارم الاخلاق، ج 1، ص 446، روايت 1534. 12. روزنامه اطلاعات، شماره 10355 و محمد دشتى، مسئوليت تربيت، قم نشر امام على(ع)، 1368 ه.ش، ص‏89. 13. دكتر غياث الدين جزايرى، اعجاز خوراكى‏ها، تهران، انتشارات كتابهاى پرستو، 1345 ش، ص 214. 14. د – ك محمد باقر مجلسى، حلية المتقين، تهران، كتابفروشى، چاپ افست، ص 69 فصل 3- 5. 15. صدوق، التوحيد، قم مؤسسة النشر الاسلامى، باب 58، ص 356. 16. بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، ح 63، ص 176. 17. شيخ عباس قمى، سفينة البحار، دارالاسوة، دوم، 1416 ق، ج 7، ص 570. 18. منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 552، و كنزالعمال، حديث 45439. 19. ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، تهران مكتبه اسلاميه، ج 2، ص 620. 20. فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، محمد دشتى، قم، انتشارات مشهور، اوّل 1380، ص 135 – 136. 21. محمد بن يعقوب كلينى، كافى، تهران دارالكتب الاسلاميه، ج 6، ص 44. 22. همان. 23. صدوق، علل الشرايع، قم، دارالعلم، ج 1، ص 76، التوحيد، ص 331 و حر عاملى، اثبات الوصيّه، ج 1، ص 49. 24. كافى، همان، ج 6، ص 49. 25. همان، ص 50. 26. همان، ص 49 و وسائل الشيعه، همان، ج 15، ص 194. 27. كافى، همان، ص 70. 28. بحارالانوار، ج 45، ص 190 حديث 36 و ج 43، ص 309، و احقاق الحق، ج 1، ص 654، فرهنگ سخنان فاطمه، ص 53. 29. منتخب ميزان الحكمه، ص 553 و كنزالعمال، روايت 45338. 30. وسائل الشيعه، همان، ج‏15، ص 194. 31. همان، ج 15، ص 194، و كافى، ج 6، ص 46. 32. منتخب ميزان الحكمه، ص 553 و كنزالعمال، 45953. 33. همان، حديث 45410 و منتخب ميزان الحكمه، ص 553 روايت 6773. 34. همان، ص 553 و وسائل الشيعه، ج 12، ص 247 روايت 13. 35. سوره نور، آيه 58. 36. سفينة البحار، ج 2، ص 686. 37. فروع كافى، همان، ج 6، ص 49، حديث 3. 38. منتخب ميزان الحكمه، ص 553، و غررالحكم، ح 6305. 39. بحار، ج 23، ص 259، تفسير امام حسن عسكرى، ص‏330، و فرهنگ سخنان فاطمه، همان، ص 22. 40. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 31، ص 518. 41. همان، ص 522. 42. روضة المتقين، ج 6، 651. 43. نهج البلاغه، ص 522. 44. همان، ص 523 – 524. 45. همان، ص 521. 46. همان، ص 526. 47. همان، ص 682، حكمت 257. 48. همان، ص 526. 49. همان، ص 532.

/

بهار قرآن و عرفان

نگاهى به اعمال عبادى وعرفانى ماه مبارك رمضان
ماه مبارك رمضان، نهمين ماه هجرى قمرى و مهمترين و شريفترين ماه‏هاى سال است ودر نزد پيروان اديان الهى و توحيدى، به ويژه دين حنيف ابراهيمى در جزيرة العرب، از اعتبار و موقعيت ممتازى برخوردار بود و در دين اسلام نيز ارزش و بهاى مضاعفى پيدا كرد و علاوه بر وجوب روزه در اين ماه شريف، بنا برتصريح قرآن مجيد، شب قدر در آن واقع شد و خود قرآن نيز در اين شب يك جا بر رسول خدا(ص) نازل گرديد و اصولاً ماه رمضان از ديدگاه اسلام، ماهى است كه منتسب به پروردگار منان مى‏باشد و هر كسى حرمت اين ماه را نگه دارد، طبعاً مهمان خداوند متعال خواهد بود. اما در نزد سالكان و طى كنندگان راه عرفان، اولين ماه سال خود سازى و آغازين ايام طريق وصل به مقام عبوديت و معرفت مى‏باشد. در اين باب روايات فراوانى وارد گرديده است.
پيامبراكرم(ص) در عظمت و شرافت اين ماه عزيز، در خطبه معروف خويش فرمود: «ايها الناس! انه قد أقبل اليكم شهر الله بالبركة و الرّحمة و المغفرة، شهر هو عند الله افضل الشهور، و ايامه افضل الأيام، و لياليه أفضل الليالى، و ساعاته افضل الساعات، و هو شهر دعيتم فيه الى ضيافة اللّه، و جعلتم فيه من اهل كرامة الله…؛ (1) يعنى: مردم! ماه خدا با بركت و رحمت و بخشش گناهان نزديك است؛ ماهى كه نزد خدا برترين ماه‏ها، روزهايش برترين روزها، شب‏هايش بهترين شب‏ها و ساعت‏هاى آن بهترين ساعت‏ها است؛ ماهى كه در آن به ميهمانى خدا دعوت شديد و شما را در اين ماه از كسانى قرار داده‏اند كه شايسته كرامت خدا هستند…»(2)
عبدالله بن عباس از پيامبراكرم(ص) درباره فضيلت ماه رمضان و فوايد بى شمار آن براى امت اسلام، روايتى نقل كرده است، كه انسان را به شگفتى وامى‏دارد. آن حضرت در فرازى از اين حديث شريف فرمود: «و ان لله تعالى فى آخر كلّ يوم من شهر رمضان عند الافطار ألف ألف عتيق من النّار، فاذا كانت ليلة الجمعة و يوم الجمعة، أعتق فى كلّ ساعة منهما ألف ألف عتيق من النّار، و كلّهم قد استوجبوا العذاب، فاذا كان فى آخر يوم من شهر رمضان أعتق الله فى ذلك اليوم بعدد ما أعتق من اوّل الشّهر الى آخره؛(3) خداوند متعال در آخر هر روز از ماه رمضان، به هنگام افطار يك ميليون نفر را و در شب جمعه و روز جمعه (در اين ماه شريف) در هر ساعت، يك ميليون نفر را كه همگى سزاوار آتش جهنم‏اند، از آتش آزاد مى‏كند و هنگامى كه آخرين روز ماه رمضان فرا رسد، در أن روز به تعداد كسانى كه از اول تا أخر ماه رمضان آزاد كرده است، بندگان گناهكار خويش را از آتش جهنم آزاد مى‏كند.»
اميرمؤمنان على بن ابى طالب(ع) در حديثى فرمود: نگوييد رمضان؛ زيرا نمى دانيد رمضان چيست؛ و اگر كسى گفت، بايد براى كفاره آن، صدقه دهد و روزه بگيرد. بلكه همانطورى كه خداوند متعال فرموده است بگوييد: ماه رمضان.(4)
فضيلت و موقعيت ماه مبارك رمضان، بيش از آن مقدارى است كه ما بتوانيم در اين مقال بيان كنيم و بدين جهت به همين مقدار بسنده كرده و در اين جا تنها به برخى از اعمال عبادى و عرفانى آن اشاره مى‏كنيم: الف – پيش از ورود به ماه مبارك رمضان:
آمادگى ورود به ماه خدا و پيدا كردن لياقت و صلاحيت روحى و روانى جهت حضور در ضيافت الهى در اين ماه عزيز، بسيار مهم وقابل توجه است و مؤمنان و عارفان نبايد ازآن غافل بمانند. در اين باب توصيه و تذكرهايى از سوى معصومين و اولياى ما وارد شده است كه به برخى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:
1- بايد روح وروان خود را با دعا، استغفار، تلاوت قرآن كريم، توبه و انابه پذيراى اين مهمانى بزرگ بنماييم. عبدالسلام بن صالح هروى، معروف به ابا صلت گفت: در آخرين جمعه ماه شعبان برمولايم امام رضا(ع) وارد شدم و آن حضرت درباره ورود به اين ماه و آمادگى درك آن، به من چنين فرمود: يا اباالصلت انّ شعبان قد مضى اكثره و هذا آخر جمعة فيه، فتدارك فيما بقى تقصيرك فيما مضى منه، و عليك بالاقبال على مايعنيك، و اكثر من الدعاء والاستغفار و تلاوة القرآن، و تب الى اللّه من ذنوبك، ليقبل شهر رمضان اليك و انت مخلص للّه عزّوجلّ، ولا تدعن امانة فى عنقك الا اديتها، وفى قلبك حقدا على مؤمن الا نزعته، ولا ذنباً انت مرتكبته الا اقلعت عنه، واتق الله و توكل عليه فى سرك امرك و علانيتك ” ومن يتوكل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره قد جعل لكل شى‏ء قدرا “(5) و اكثر من ان تقول فيما بقى من هذا الشهر:”اللهم ان تكن غفرت لنا فيما مضى من شعبان فاغفر لنا فيما بقى منه ” فان اللّه تبارك و تعالى يعتق فى هذا الشهر رقابا من النار لحرمة شهر رمضان(6)
اى ابا صلت! بيشتر شعبان گذشت و اين آخرين جمعه آن است؛ كوتاهى گذشته خود را در اين ماه جبران كن، بسيار دعا و استغفار كن و خيلى قرآن بخوان؛ و از گناهانت توبه كن، تا وقتى ماه رمضان مى‏آيد مخلص براى خدا باشى و هيچ امانتى بگردنت نباشد مگر اين كه آن را رد كنى و هيچ كينه‏اى از مؤمنى در دلت نباشد مگر اين كه آن را از بين ببرى و از هر گناهى كه انجام مى‏دهى، دست بردارى، تقواى خدارا پيشه كن و در نهان و آشكارت به او توكل كن ” و كسى كه به خدا توكل كند براى او كافى خواهد بود ” و در باقى مانده اين ماه، اين دعا را زياد تكرار كن: ” خدايا ! اگر در اين مدت كه از شعبان گذشته، مارا نبخشيده‏اى، در مدتى كه از آن مانده است مارا بيامرز” زيرا خداوند متعال به احترام ماه رمضان، در اين ماه افراد زيادى را از آتش رها مى‏كند.(7)
از امام على بن ابى طالب(ع) نيز روايت شده است: عليكم فى شهر رمضان بالاستغفار والدعاء، اما الدعاء فيدفع عنكم البلاء، واما الاستغفار فيمحو ذنوبكم.(8) 2- وصل شعبان به رمضان‏
مى‏توان با روزه گرفتن آخرين روزهاى ماه شعبان، اين ماه را به ماه رمضان وصل و ثواب روزه هردو ماه را دريافت كرد. از امام جعفر صادق (ع) روايت شد: من صام ثلاثه ايام من آخر شعبان و وصلها بشهر رمضان، كتب اللّه له شهرين متتابعين؛(9)هركه سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگيرد و آن را به روزه ماه رمضان وصل نمايد، خداوند متعال ثواب دوماه روزه پشت سرهم (هردو ماه شعبان و رمضان) را براى وى منظور مى‏نمايد. 3- خواندن دعاهاى وارده‏
سيد بن طاووس (ره) در اقبال الاعمال گفت: ما از طرق متعدد به اين روايت دسترسى پيدا كرديم كه امام صادق(ع) در آخرين شب ماه شعبان و در شب اول ماه رمضان، اين دعا را مى‏خواند: اللهم انّ هذا الشهر المبارك، الذى انزلت فيه القرآن، وجعلته هدى للناس و بيّنات من الهدى والفرقان قد حضر، فسلمنا فيه و سلمنا منه، و سلمه لنا و تسلمه منا، فى يسر منك و عافيه…(10) 4- زيارت امام حسين(ع)
براساس روايات متعدد، زيارت حضرت اباعبد الله الحسين(ع) در اين ماه عظيم ثواب فراوانى دارد. از جمله در روايتى از امام جعفر صادق(ع) آمده است: زيارت امام حسين(ع) در يكى از شب‏هاى اول، پانزده و آخر ماه رمضان، موجب عفو و ريزش گناهان انسان مى‏گردد و ثواب حج و عمره را براى وى در پى خواهد داشت.(11) و در حديثى ديگر فرمود: من زار قبر الحسين(ع) فى شهر رمضان و مات فى الطريق، لم يعرض و لم يحاسب و يقال له: ادخل الجنه آمنا؛(12) هركه قبر اباعبدالله الحسين(ع) را در ماه رمضان زيارت كند و در اين راه بميرد (در روز قيامت) جلويش گرفته نمى‏شود و از او بازخواست نمى‏گردد و به وى گفته مى‏شود: با كمال امنيت و آرامش وارد بهشت شويد. 5 – شناخت هلال رمضان‏
يكى از وظايف مؤمنان و روزه گيران شناخت هلال رمضان است، تا روز بعد را به عنوان اولين روز ماه مبارك رمضان روزه بگيرند. براى شناخت هلال رمضان، راه‏هاى فنى و روايى مختلفى وجود دارد كه در اين بحث، جاى پرداختن به آن‏ها نيست. برخى از علما و دانشمندان شيعه، از جمله سيد بن طاووس(ره) در الاقبال و شيخ كلينى(ره) در الكافى به بعضى از آن‏ها اشاره كرده‏اند.(13) 6- دعاى رؤيت هلال‏
از سنت‏هاى رايج مؤمنان در آخرين دقايق آخرين روز ماه شعبان، رؤيت هلال رمضان و خواندن دعاى مأثوره است. در اين باره دعاهاى زيادى وارد شده است. از جمله اين دعاء كه از رسول خدا(ص) روايت شده است: اللهم اهله علينا بالامن والايمان، والسلامة والاسلام، والعافية المجلله ودفع الاسقام، والرزق الواسع، والعون على الصلاة والصيام والقيام و تلاوة القرآن . اللهم سلمنا لشهر رمضان، و تسلمه منا و سلمنا فيه، حتى ينقضى عنا شهر رمضان، و قد عفوت عنا و غفرت لنا و رحمتنا.(14)

ب – اعمال مشترك ماه مبارك رمضان

1- خواندن دعا و مناجات‏
دعاها و مناجات فراوانى ازامامان معصوم(ع) در اين ماه وارد شده است كه به طور مشترك در تمامى اين ماه مى‏توان خواند. مانند دعاى: اللهم ارزقنى حج بيتك الحرام…، پس از هر نماز واجب؛ دعاى: يا على يا عظيم، يا غفور يا رحيم…؛ پس از هر نماز واجب؛ دعاى: اللهم ادخل على اهل القبور السّرور…، پس از هر نماز واجب و دعاى: اللهم لك صمت و على رزقك افطرت و عليك توكلت فتقبل منى، به هنگام افطار.(15) 2- خواندن قرآن‏
ماه رمضان، ماه نزول قرآن است. بدين لحاظ سفارش فراوان در خواندن قرآن و تدبر وتفكر در آن شده است و چه خوب است كه مؤمنان در هرچند روز، و حتى در هرروز يك ختم قرآن نمايند. امام محمد باقر(ع) در روايتى فرمود:لكل شى‏ء ربيع، و ربيع القرآن شهر رمضان؛(16) براى هرچيزى بهار است، و بهار قرآن ماه رمضان مى‏باشد.
برخى از ائمه اطهار(ع) در اين ماه، چهل ختم قرآن و حتى گاهى زيادتر از آن انجام مى دادند.(17)
3- ذكر استغفار و گفتن “لا اله الا الله” و صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد(ص).(18)
4- صدقه دادن و افطار دهى به روزه داران، اگر چه به چند دانه خرما و يا شربتى از آب باشد. پيامبر اكرم(ص) در روايتى فرمود: من فطر فى هذا الشهر مؤمنا صائماً، كان له بذلك عند اللّه عزّو جلّ عتق رقبة مؤمنة، و مغفرة لما مضى من ذنوبه. فقيل: يا رسول اللّه ليس كلنا نقدر ان نفطر صائما؟ فقال: انّ اللّه تبارك و تعالى كريم يعطى هذا الثواب منكم من لم يقدر الاّ على مذقة من لبن يفطر بها صائماً، او شربة من ماء عذب، او تميرات لايقدر على اكثر من ذلك.(19) 5 – خواندن نمازهاى مستحبى‏
ماه رمضان، فرصت مناسبى براى نماز و راز و نياز بامعبود محبوب است، به ويژه قضاى نمازهاى واجب فراموش شده و يا ترك شده. هم چنين بجا آوردن نمازهاى مستحبى فراوانى كه براى اين ماه تعيين شده است. مانند خواندن هزار ركعت نماز در مجموع اين ماه شريف. بدين گونه كه در دهه اول و دهه دوم در هر شبى بيست ركعت خوانده شود، كه هر دو ركعت به يك سلام باشد؛ كه هشت ركعت آن را پس از نماز مغرب و دوازده ركعت آن را پس از نماز عشاء به جا آورد.
در دهه سوم، در هر شبى سى ركعت، به مانند شب هاى دهه اول و دهه دوم، كه مجموع آن‏ها، هفتصد ركعت مى‏گردد و باقى مانده را كه سيصد ركعت مى‏باشد در سه شب قدر، و هر شبى يكصد ركعت به جا آورد.(20)
گفتنى است، كه اين نماز، غير از نمازهاى مستحبى معمولى، مانند غفيله و نافله است، كه آن‏ها نيز به جاى خويش اقامه گردند. 6- صله رحم و ديدار از والدين و فاميلان نزديك و زيارت برادران مؤمن.
7- زيارت معصومين(ع)، به ويژه اميرمؤمنان(ع) و امام حسين(ع).(21)
8 – اعتكاف‏
در تمام ايام ماه مبارك رمضان، به خصوص در دهه سوم اين ماه شريف، اعتكاف در مساجد از سنت مى‏باشد.(22)
به هر روى، اين ماه، ماه عبادت و بندگى در درگاه خداى سبحان است وبزرگان و پيشوايان معصوم ما براى آن اهميت ويژه‏اى قايل بوده و حساب خاصى براى آن باز مى‏نمودند. در روايتى ازامام صادق (ع) آمده است: كان على بن الحسين(ع) اذا كان شهر رمضان لم يتكلم الّا بالدعاء، والتسبيح، والاستغفار، والتكبير فاذا افطر قال: اللهم ان شئت ان تفعل فعلت؛(23) امام زين العابدين(ع) سيره‏اش به اين بود هرگاه ماه رمضان مى‏رسيد، سخنى نمى‏گفت مگر به دعاء، تسبيح، استغفار و تكبير. همين كه وقت افطار مى‏رسيد مى‏گفت: خدايا اگر بخواهى (چيزى را) انجام دهى مى‏دهى.
آنان كه معصوم و پاك و پاكيزه سرشت بودند چنين رفتار و كردارى داشتند، ماها كه جايزالخطا و پرونده اعمالمان سنگين و تيره است، بايد بيشتر به فكر خود بوده و از فيوضات ارزشمند اين ماه شريف بهره فراوان ترى ببريم ولذا هرچه مى‏توانيم بايد تلاش و كوشش كنيم و ذخيره‏اى از اين ماه براى آخرت خويش تهيه كرده و خود را از گمراهى و ارتكاب به معصيت دور نگه داريم. ج – اعمال ليالى قدر
شب هاى قدر (نوزدهم، بيست و يكم و بيست و سوم ماه رمضان) شب‏هاى بزرگ و شريف سال است و در تمامى سال، شبى به عظمت و فضيلت آن‏ها نمى‏رسد و عمل عبادى در اين شب، بهتر از عمل در هزار ماه است و در چنين شبى قرآن كريم بر پيامبراكرم(ص) نازل گرديد و قلب شريف آن حضرت با انوار آيات الهى منور گرديد. هم چنين در شب قدر، تقدير امور سال از سوى پروردگار متعال انجام مى‏گيرد و فرشتگان و روح (كه اعظم فرشتگان است) در اين شب به اذن پروردگار متعال بر زمين نازل‏شوند و به محضر امام زمان(ع) مشرف شده و آن چه براى هر كسى مقدر شده است، بر امام زمان(ع) عرضه مى‏كنند. سوره قدر (نود و هفتمين سوره قرآن مجيد) در خصوص همين شب نازل گرديد.
به هر روى، أعمال و عبادات شب‏هاى قدر بر دو دسته‏اند:
دسته اول: اعمالى كه به طور مشترك، در هر سه شب انجام مى‏گيرند.
دسته دوم: اعمال مخصوص هر يك از سه شب قدر.
اما اعمال مشترك ليالى قدر عبارتند از:

1- غسل‏
بهتر است مقارن غروب آفتاب روز قبل، اين غسل را انجام دهد و با همان، نماز مغرب شب نوزدهم را به جاى آورد.
2- نماز شب قدر
اين نماز دو ركعت است، كه در هر ركعت پس از حمد، هفت بار سوره توحيد را قرائت كند و پس از سلام، هفتاد بار بگويد: استغفراللّه و اتوب اليه‏
3- قرآن به سر نمودن و خدا را به معصومين(ع) سوگند دادن‏
4- زيارت مخصوص امام حسين(ع)
5 – شب زنده دارى(احياء)
6- صد ركعت نماز، به پنجاه سلام، كه در هر ركعت پس از حمد، ده بار سوره توحيد را قرائت كند
7- خواندن دعاى جوشن كبير
8- خواندن دعاهاى وارده ديگر
اما اعمال مخصوص هريك از سه شب قدر:
الف – شب نوزدهم ماه رمضان
اعمال عبادى اين شب بزرگ، عبارتند از:
1- صد بار استغفار
2- صد بار لعن بر قاتلان اميرمؤمنان(ع) (اللهم العن قتلة اميرالمؤمنين)
3- خواندن دعاى: اَللهم اجعل فيما تقضى و تقدّر…
4- خواندن دعاهاى مأثوره ديگر. ب – شب بيست و يكم ماه رمضان، دومين شب قدر
فضيلت شب بيست و يكم ماه رمضان از فضيلت شب نوزدهم ماه رمضان زيادتر است.اعمال مشتركه‏اى كه در آن جا ذكر كرده‏ايم، براى شب بيست و يكم نيز جارى است.
از روايات متعدد به دست مى‏آيد، كه شب قدر، يكى از دو شب بيست و يكم و بيست و سوم ماه رمضان است. از باب نمونه، به اين دو روايت توجه فرماييد:
1- عن حمران قال: سئلت أبا عبدالله(ع) عن ليلة القدر، قال: هى فى اِحدى و عشرين و ثلاث و عشرين.
2- عن عبدالواحد بن المختار الانصارى قال: قلت لابى جعفر(ع): أخبرنى عن ليلة القدر، قال: التمسها فى ليلة اِحدى و عشرين و ثلاث و عشرين، فقلت: أفردهالى، فقال: و ما عليك أن تجتهد فى ليلتين.
به هر روى، اعمال اين شب عظيم عبارتند از:
1- آغاز اعتكاف در مسجد.
2- رفتن به سوى مرقد مطهر اباعبدالله الحسين(ع) و شب زنده دارى در آن مكان شريف.
3- خواندن اين دعا در هر شب از دهه آخر ماه رمضان: اعوذ بجلال وجهك الكريم ان ينقضى عنى…
4- خواندن اين دعا: اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له، و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله و اشهد انّ الجنة حق و…
5 – خواندن اين دعا، پس از هر فرائض و نوافل: اللهم أدّعنا حقّ ما مضى…
6- خواندن اين دعا در هر شب از دهه آخر ماه رمضان: اللهم انّك قلت فى كتابك المنزل شهر رمضان…
7- خواندن دعاى: يا مولج الليل فى النهار و مولج النهار فى الليل…
8 – خواندن دعاى: لا اله الا الله مدبر الامور،و مصرف الدهور و…
ج – شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان: سومين شب قدر.
گرچه وجود شب قدر در ميان سه شب از ماه مبارك رمضان، يعنى شب‏هاى نوزدهم، بيست و يكم و بيست و سوم محتمل است، وليكن احتمال دو شب آخرى بيشتر است.
هم چنين در بين دو شب آخر، شب بيست و سوم احتمالش بيشتر است. بلكه از برخى روايات و توصيه هاى پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) به اصحاب و خانواده خويش، به دست مى‏آيد كه شب قدر، متعيناً شب بيست و سوم ماه رمضان است.
ضمره انصارى از پدرش روايت كرد، كه وى از پيامبراكرم(ص) شنيده است كه شب قدر، شب بيست و سوم است.
هم چنين ” زراره ” از عبدالواحد بن مختار انصارى روايت كرد: سألت اباجعفر(ع) عن ليلة القدر، فقال: أخبرك و اللّه ثم لا أعمى عليك، هى اول ليلة من السّبع الآخر؛ از امام محمد باقر(ع) پرسيدم: شب قدر چه شبى است؟ آن حضرت فرمود: به خدا سوگند، تو را به آن خبر مى‏دهم. پس فراموشت نشود و آن نخستين شب هفته آخر (ماه رمضان) است.
زراره پس از نقل حديث گفت: آن ماه رمضان، بيست و نه روز بود. بنابراين نخستين شب هفته آخر، همان شب بيست و سوم خواهد بود. اما از اين كه معصومين(ع) آن را بالخصوص تعيين نمى كردند، بدين جهت بود كه مسلمانان از اين ماه شريف، مخصوصاً در اين سه شب بزرگ رمضان، با شب زنده دارى و عبادت زياد، ثواب بيشترى نصيب خود نمايند.
به هر روى اين شب به مانند شب هاى قدر ديگر، أعمال مشترك و أعمال ويژه‏اى دارد، كه اعمال مشترك آن‏ها را در شب نوزدهم بيان كرديم.
اما اعمال ويژه اين شب عبارتند از:
1- غسل.
بريد بن معاويه نقل كرد كه امام صادق(ع) را ديدم كه يك بار در سر شب و يك بار در آخر شب بيست و سوم ماه رمضان غسل نمود.
2- خواندن دعايى كه در آثار علما و محدثين قديم شيعه يافت شده است: اللهم اِن كانَ الشّك فى أنّ ليلة القدر فيها أو فيما تقدّمها واقع، فانه فيك وفى وحدانيك…
3- خواندن دعاى روايت شده از رسول خدا(ص): َسبوح قدّوس رِبُّ الملائكة و الرّوح…
4- خواندن دعاى دهه آخر ماه رمضان: َيا ربّ ليلة القدر و جاعلها خيراً من الف شهر…
5 – خواندن دعاى: اللهم اِياكَ تعمدت الليلة بحاجتى و بك انزلت فقرى…
6- خواندن دعاى: اللهم اجعلنى من أوفر عبادك نصيباً من كل خير…
7- خواندن دعاى: اسألك مسألة المسكين المستكين، و ابتهل اليك…
8 – خواندن دعاى: اللهم ِاِنى اسئلك سئوال المسكين المستكين، و ابتغى اليك…
9- خواندن دعاى: اللهمِ اجعل فيما تقضى و فيما تقدّر من الامر المحتوم…
10 – قرائت سوره هاى عنكبوت، روم و دخان و هزار بار سوره قدر.
11- دعاى امام حسن(ع) در شب قدر: يا باطناً فى ظهوره و يا ظاهراً فى بطونه…
12- زيارت امام حسين(ع).
13- دعا براى هدايت گمراهان و دعا براى استمرار و استحكام توفيق اهل توفيق و ايمان.
14- شب زنده دارى و عبادت در مسجد.
15- خواندن و تكرار كردن دعاى فرج آقا امام زمان(عج): اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن(ع)…
16- خواندن دعاى: اللهم امدد فى عمرى و اوسع فى رزقى…(24)
از خداوند منان مسئلت مى‏نماييم كه ما و همه مومنان و پيروان مكتب اهل بيت(ع) را در اين ماه عزيز و شريف، مهمان ضيافت و خوان گسترده خويش قرارداده و با بخشايش گناهان و خطاياى ما، سعادت دنيا و آخرت را نصيبمان بفرمايد و قلب نازنين مولا و سرورمان حضرت حجة بن الحسن(ارواحنا لمقدمه الفداه) را از ما خشنود و راضى بگرداند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. الاقبال بالاعمال الحسنه (سيد بن طاووس)، ج‏1، ص 26. 2. ترجمه المراقبات (ميرزا جواد ملكى تبريزى)، ص 211؛ مفاتيح الجنان (شيخ عباس قمى)، فضيلت ماه رمضان. 3. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 24. 4. همان، ص 28. 5. سوره طلاق، آيه 36. 6. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 42. 7. ترجمه المراقبات، ص 190. 8. الكافى (شيخ كلينى)، ج 4، ص 88 ؛ الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 69. 9. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 43. 10. همان، ص 43. 11. همان، ص 46. 12. كامل الزيارات – ابن قولويه – ص 546. 13. الكافى، ج 4 ص 78 ؛الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 56. 14. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 62 ؛ الكافى، ج 4، ص 70؛ من لايحضره الفقيه – شيخ صدوق – ج 2،ص 96. 15. مفاتيح الجنان، اعمال مشترك ماه رمضان ؛ الاقبال بالاعمال الحسنه،ج 1، ص 246. 16. الكافى، ج 2، ص 630. 17. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 231. 18. مفاتيح الجنان، اعمال مشترك ماه رمضان ؛ترجمه المراقبات، ص 243. 19. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 38 ؛ترجمه المراقبات؛ ص 280؛ المحاسن – البرقى – ج 2،ص 396. 20. وقايع الايام ( شيخ عباس قمى)، ص 15؛ الاقبال بالاعمال الحسنه،ج 1،ص 46؛ ترجمه المراقبات، ص 267. 21. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 45. 22. همان، ص 230. 23. الصحيفه السجاديه (ابطحى)، ص 313. 24. نك: الكافى ( شيخ كلينى)، ج 2 ؛ الاقبال بالاعمال الحسنه (سيد بن طاووس)، ج‏1، از ص 313 الى 387 ؛ مفاتيح الجنان (شيخ عباس قمى)، اعمال شب بيست و يكم ماه رمضان ؛ وقايع الايام (شيخ عباس قمى)، از ص 38 الى 45.

/

در سايه سار عترت‏

(دعا و نيايش در سيره عملى اهل بيت(ع)) حقيقت و تعريف نيايش‏
دعا، به معناى خواندن و صدا زدن ديگرى، و از برنامه‏هاى عبادى مهمى است كه در تمامى اديان، به ويژه اديان آسمانى مورد توجه خاص قرار گرفته است؛ چرا كه جوهر هر دين، پرستش است و دعا، اظهار نياز و ناتوانى در برابر نيروى برتر و بدون رقيب آن دين مى‏باشد، آن سان كه رسول گرامى اسلام فرمودند: «الدُّعا مُخُّ العِبَادَةَ؛ درون مايه اصلى عبادت، دعاست».(1) تعابير روايى نيايش‏
در زبان روايات و كلام معصومان(ع)، از دعا، با تعبيرهاى مختلفى چون برترين عبادت(2)، كليد رستگارى(3)، سلاح مؤمن(4)، سلاح انبياء(5)، برنده‏ترين سلاح(6) و… ياد شده است. مى‏گويند روزى در مسجد، اصحاب گرم گفت‏وگو بودند كه آواى دل‏نشين پيامبر اكرم(ص) همگان را به سكوت واداشت. آن حضرت پرسيد: آيا مى‏خواهيد شما را به اسلحه‏اى كه موجب نجات شما از دشمن و سبب افزايش روزى مى‏شود رهنمون شوم؟ حاضران پاسخ گفتند: آرى اى فرستاده خدا. پيامبر(ص) فرمود: «شب و روز در حال دعا و نيايش با پروردگارتان باشيد؛ چرا كه دعا، سلاح مؤمن است».(7)

شرايط پذيرش دعا

1. حمد و صلوات‏
نيايش، بيان خواسته‏هاى موجودى ناتوان است؛ آن‏گاه كه در برابر قدرتى بيكران قرار مى‏گيرد و با كوله‏بارى از نياز، لب به خواهش مى‏گشايد. بايد پيش از آن كه خواسته‏اى بخواهد، ابتدا شكر آن چه را دارد به جاى آرد و بر آن كسانى كه نزد معبود والاترين جايگاه را دارند، درود فرستد، تا خواسته‏اش پذيرفته شود. روزى مردى عرب وارد مسجد پيامبر(ص) شد و به نماز ايستاد و دستانش را به درگاه الاهى بلند كرد و مشغول نيايش شد. پيامبر(ص) به راز و نياز او نگريست و به ياران خود رو كرد و فرمود: اين بنده خدا در نيايش خود با پروردگارش شتاب كرد. آن گاه نگاه پيامبر(ص) به گوشه ديگرى از مسجد گره خورد. عرب ديگرى مشغول نماز و نياز بود. او پس از نمازش دست به دعا برداشت و پس از سپاس‏گذارى نعمت‏هاى پروردگار و صلوات بر پيامبر اكرم(ص) و خاندان او، خواسته‏هايش را بر زبان جارى ساخت. پيامبر(ص) از جاى خود برخاست و نزد او رفت و به او فرمود: «هر چه از خداى خود مى‏خواهى بخواه؛ زيرا شيوه‏اى برگزيده‏اى كه به استجابت مى‏انجامد و با اين‏گونه نيايش، هر خواسته‏اى كه دارى، برآورده خواهد شد».(8) 2. ولايت‏پذيرى‏
محمد بن مسلم، از دوستان امام صادق(ع) از آن حضرت پرسيد: آيا دعاى كسى كه بسيار عبادت مى‏كند و در عبادت خود نيز فروتن است، ولى ولايت شما را نمى‏پذيرد، پذيرفته مى‏شود و به حال وى سودى دارد؟ امام با چهره‏اى گشاده به او فرمود: اى محمد، مَثَل ما خاندان پيامبر(ص) ، مَثَل آن خانواده‏اى است كه در قوم بنى‏اسراييل به سر مى‏بردند و هر گاه چهل شبانه روز به راز و نياز مى‏پرداختند، دعايشان مستجاب مى‏شد. اما روزى يكى از آنان پس از آن چهل روز، دعايش مستجاب نشد. نزد حضرت عيسى(ع) رفت و گله نمود و از او خواست تا برايش دعا كند. عيسى(ع) نمازى به جاى آورد و سپس براى فرد دعا كرد. خدا به عيسى(ع) وحى نمود: «اين بنده من، از درى كه بايد از آن به سوى من بيايد، نيامده؛ مرا خوانده، ولى در دلش به پيامبرى تو شك دارد. به همين دليل، دعايش را هرگز مستجاب نخواهم كرد». عيسى(ع) جريان را با آن مرد در ميان گذاشت. او اعتراف كرد و از او خواست تا براى رفع مشكلش دعا كند. حضرت عيسى(ع) دعا كرد و مرد نيز توبه نمود. پروردگار نيز توبه او را پذيرفت و او نيز مانند ديگر افراد خانواده‏اش مستجاب الدعوة گرديد».
محمد بن مسلم نيز با اين سخن امام صادق(ع) دريافت كه پذيرش ولايت اهل‏بيت عليهم السلام ، شرط پذيرش و استجابت دعا مى‏باشد.(9) 3. آه مظلوم: دعايى مستجاب‏
يونس بن عمار، شيعه‏اى از دوستداران امام صادق(ع) بود كه مظلوم واقع شده بود. او براى گله‏مندى نزد امام رفت و گفت: اى پسر رسول خدا، همسايه‏اى از قبيله قريش دارم كه با من دشمنى مى‏كند و براى اين كه مرا در معرض خطر طاغوتيان قرار بدهد، نام مرا به عنوان يكى از شيعيان فاش نموده، تا مرا از ميان بردارد. من هر گاه كه از كنارش مى‏گذرم يا هر گاه مرا در جايى مى‏بيند، فرياد مى‏زند: اين رافضى (شيعه)، دارايى‏هاى مردم را جمع مى‏كند و نزد مولايش جعفر بن محمد(ع) مى‏برد. اين مسأله در حالى بود كه خفقان و ترس از رژيم حاكم، همه جا را فرا گرفته بود. امام به او فرمود: «اى يونس بن عمار، نگران نباش. از او آسيبى به تو نخواهد رسيد. آن گاه كه شب پرده بر رخ شهر مى‏كشد و چشم‏ها در خواب فرو مى‏روند و تو براى برپا داشتن نماز شبت برمى‏خيزى، دست به دعا بردار و او را نفرين كن كه دعاى كسى كه حق به جانب اوست مستجاب مى‏شود».
يونس همان‏گونه كه از امام آموخته بود، دست به دعا برداشت و آن چه را امام فرموده بود، از خدا خواست. فرداى آن روز خبر رسيد كه آن دشمن خدا به سختى بيمار است و چندى نگذشت كه صداى شيون و زارى از خانه‏اش بلند شد.(10) 4. دعا براى دوستان‏
حسن بن جهم نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: اى فرزند رسول خدا، مرا در دعاهايتان فراموش نكنيد و براى برطرف شدن مشكلاتم دعا بفرماييد. امام فرمود: از كجا مى‏دانى كه تو را در دعاهاى خود فراموش مى‏كنم؟ حسن پيش خود انديشيد: آن بزرگوار امام شيعيان است و دوستان و شيعيان خود را فراموش نمى‏كند. من هم كه از شيعيان او هستم، پس دليلى ندارد كه او مرا فراموش نمايد. عرض كرد: نه، شما مرا فراموش نمى‏كنيد. امام فرمود: چگونه فهميدى كه فراموشت نمى‏كنم؟ گفت: چون من از شيعيان و دوستداران شما هستم و مى‏دانم كه شما براى دوستان خود دعا مى‏كنيد. امام پرسيد: آيا غير از اين مطلب چيز ديگرى را هم مى‏دانى كه به خاطر آن فراموشت نسازم؟ حسن گفت: خير، چيز ديگرى نمى‏دانم. امام فرمود: «هرگاه خواستى بدانى كه در نزد من چگونه‏اى، نگاه كن ببين من در نظر تو چگونه هستم و چقدر با هم دوستى داريم؛ تا به وسيله آن، بيشتر به ياد هم باشيم».(11) 5. اميدوارى در دعا
احمد بن محمد، نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: چند سال است كه حاجتى دارم و بسيار هم دعا كرده‏ام، ولى دعايم مستجاب نمى‏شود. كم كم در دلم شك راه يافته است، چه كنم؟ امام نگاه تندى به او كرد، بعد برآشفت و فرمود: «اى احمد، مراقب باش كه شيطان بر تو پيروز نشود و تو را از رحمت پروردگارت نااميد نسازد. مگر نمى‏دانى كه پروردگار، گاه برآوردن نياز مؤمن را به تأخير مى‏اندازد، تا او بيشتر به راز و نياز بپردازد؛ چرا كه خداوند بزرگ، گفتگوى بندگان را با خود دوست مى‏دارد. به خدا سوگند، دير برآورده شدن نيازهاى بندگان، براى آنان بهتر از زود برآورده شدن آن‏هاست». سپس امام، احمد بن محمد را به بردبارى، تلاش براى كسب حلال و پيوند با خويشاوندان سفارش فرمود و گفت: «خدا به وعده خود پاى‏بند است و وفا مى‏كند. مگر خود او نفرموده است: هنگامى كه بندگان من از تو در مورد من بپرسند، به آنان بگو من نزديكم و نيايش نيايش كننده را آن‏گاه كه مرا مى‏خواند، پاسخ مى‏گويم.(12) مگر خود او نفرموده: از رحمت پروردگار نااميد نشويد(13) و نيز اين كه: خداوند به شما وعده آمرزش و فزونى مى‏دهد.(14) بنابراين، دلبندى‏ات را به پروردگار استوارساز و شك و ترديد در دل خود راه مده و دروازه دلت را براى وارد شدن چيزى به جز خير و نيكى مگشا، كه اين تنها راه آمرزيده شدن و برآورده شدن دعاهاست.»(15)

آداب نيايش‏

1. تضرع و زارى‏
طاووس يمانى مى‏گويد: امام سجاد(ع) را ديدم كه با چشمانى اشكبار، به آسمان نگاه مى‏كرد و با خداى خويش گرم گفتگو بود.
زلال اشك از چشمانش به دامان جارى بود و اين چنين دعا مى‏كرد: «اى سرآمد آرزوهاى ديرينه‏ام، اى خدا، آيا با همه اميدى كه به مهربانى تو دارم، باز مرا در آتش عذاب خود خواهى سوزاند؟ اى خدا، تو از هرگونه عيب و كاستى به دورى، مردم چنان تو را معصيت مى‏كنند كه گويا مى‏پندارند تو آنان را نمى‏بينى و تو آن‏چنان بردبارى كه گويا آنان نافرمانى تو را نكرده‏اند. به قدرى به آنان مهربانى نشان مى‏دهى، گويا تو به آنان نيازمندى، با اين كه تو آفريننده‏اى و از هر آفريده بى‏نياز. اكنون چه كسى غير از تو از گناهان من مى‏گذرد؟ به غير از تو به كه پناه آورم؟ واى بر من! آيا هنگام آن نرسيده كه شرم كنم و به سوى تو روى آرم؟» و آن قدر گريست كه از هوش رفت و بر زمين افتاد. دويدم و كنارش نشستم و سرش را بر روى زانويم گذاشتم. چشمانش را گشود و برخاست و نشست و پرسيد: كيست كه به خلوت من و پروردگارم آمده است؟ گفتم: اى فرزند رسول خدا، طاووس يمانى هستم. اگر شما اين چنين با خداى خود نيايش مى‏كنيد، ما روسياهان چه كنيم. شما كه پدرت حضرت حسين(ع) و مادرت فاطمه(س) و جدت رسول خداست.
امام سجاد(ع) با بغضى سنگين در گلو فرمود: «چه دور رفتى اى طاووس! از پدر و مادر و جدم رسول خدا(ص) سخن مگو، كه پروردگار، بهشت را براى بندگان نيكوكار و فرمانبردارش آفريده است؛ چه برده‏اى سياه باشد و چه بزرگى از خاندان قريش. مگر نشنيده‏اى كه خداوند مى‏فرمايد: پس آن گاه كه در صور دميده شود، خويشاوندى‏اى بر جاى نمى‏ماند و از پدران و حسب و نسب پرسش نمى‏شود(16)».(17) 2. پافشارى بر خواسته‏ها در نيايش‏
در مدينه خشكسالى آمد و مردم در سختى و دشوارى بسيار قرار گرفتند.عده‏اى نزد پيامبر رحمت(ص) رفتند و از ايشان درخواست نمودند تا پروردگار، باران مهربانى‏اش را بر آنان فرو فرستد. دستان مهربان پيامبر(ص) به سوى آسمان بلند شد و لب‏هاى خشكيده‏اش به حركت درآمد: «بار خدايا، باران رحمتت را بر ما فرو فرست». نگاه‏هاى مردم تشنه به آسمان دوخته شد و عده‏اى نيز آسوده خاطر از اين كه باران خواهد آمد، راه منزل خويش را در پيش گرفتند. مدتى گذشت، ولى قطره آبى هم از آسمان نچكيد. دوباره مردم نزد رسول خدا رفتند و درخواست كردند بار ديگر دعا بفرمايند. اين بار پيامبر اكرم(ص) دست به دعا برداشت و با لحنى دگرگونه، با خدا خود راز و نياز كرد و از او درخواست فرو فرستادن باران نمود. ابرهاى رحمت در حيرتِ نگاه‏هاى منتظر، به هم پيوست و باران تندى باريدن گرفت، به گونه‏اى كه آب در كوچه‏ها به راه افتاد.
جمعى از اصحاب خدمت پيامبر اكرم(ص) بودند و از اين موضوع شگفت‏زده شدند. پرسيدند: چرا بار اول كه دعا فرموديد، باران نيامد، ولى بار دوم باريد؟ پيامبر(ص) فرمود: «من بار اول دعا كردم، ولى در نيايش خود اصرار نورزيدم و پافشارى ننمودم؛ ولى بار دوم، برخواسته خود پا فشردم و آن‏گونه شد كه ديديد».(18) 3. صلوات؛ برترين نيايش‏
هرگاه كسى به خاندان وحى دعا كند، حقى مسلم بر گردن آنان مى‏يابد و آنان كه دلسوزترين افراد به امت خود هستند، در حق او دعا خواهند كرد. روزى پيامبر اكرم(ص)به امام على(ع)فرمود: على جان، دوست دارى به تو مژده‏اى بدهم؟ على(ع) با اشتياق پاسخ داد: بله، پدر و مادرم فدايت شوند! شما همواره خوش خبر هستيد و مژده بخش. پيامبر(ص) فرمود: جبرئيل امين بر من نازل شد و خبر شگفت‏انگيزى برايم آورد. على(ع) شگفت‏زده پرسيد: آن خبر عجيب چه بود؟ فرمود: برايم خبر آورد كه هر كس از دوستان و دوستداران من، بر من و تو و خاندانم صلوات و درود فرستد، دروازه‏هاى آسمان به رويش گشوده مى‏شود و فرشتگان الاهى در عوض هر صلوات او بر من و خاندانم، هفتاد صلوات بر او مى‏فرستند و اگر گنهكار باشد، گناهانش مانند برگ درختان پاييزى مى‏ريزد و خداوند نيز در پاسخ اين دعايش لبيك مى‏گويد و به فرشتگان درگاه خود مى‏فرمايد: «اى ملائكه من، شما بر او هفتاد صلوات فرستاديد، ولى من هفتصد صلوات بر او مى‏فرستم».(19) زيباترين نام‏ها
درود فرستادن بر پيامبر(ص) و خاندان او، شيوه خدا و فرشتگان اوست؛ آن‏چنان كه در قرآن نيز بدان اشاره شده است. جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر خدا(ص) پرسيد: اى رسول خدا، در شأن على بن ابى‏طالب(ع) چه مى‏فرماييد؟ فرمود: او جان من است. عرض كرد: اى رسول خدا، در مورد حسن و حسين چه؟ پاسخ فرمود: آن دو، دو روح و ريحان من هستند كه مادرشان فاطمه(س) است، دختر من كه هر كه او را غمگين سازد، مرا غمگين نموده و هر كه او را خرسند سازد، مرا خرسند ساخته است. اى جابر، خدا را گواه مى‏گيرم كه من با هر كه دشمنى آنان كند، دشمنم و با هر كه دوستى با آنان نمايد، دوست هستم. اى جابر، هر گاه خواستى دعا كنى و دعايت مستجاب گردد، اسم‏هاى آنان را بخوان و بر آنان درود فرست كه نام آن‏ها نزد پروردگار زيباترين و محبوب‏ترين نام‏هاست.(20) آتش اشتياق‏
درود فرستادن بر پيامبر(ص) و خاندان او، دل را صفا مى‏بخشد و نمادى از اظهار دوستى با آنان است كه ثمره اين دوستى، هم در دنيا و هم در آخرت ظاهر مى‏شود. روزى يكى از اصحاب پيامبر اكرم(ص) براى عرض ارادت و دوستى، سراسيمه نزد پيامبر اكرم(ص) رسيد و پس از عرض سلام گفت: من آمده‏ام تا يك سوم درودهايم را نثار شما كنم؛ نه، بلكه مى‏خواهم نصف آن، يا اصلاً همه آن را ارزانى شما نمايم. پيامبر اكرم(ص) با چهره‏اى گشاده، دست بر شانه‏اش زد و فرمود: اگر اين‏گونه كنى كه مى‏گويى، مشكل دنيا و آخرتت برطرف خواهد شد. اين داستان براى ابوبصير پرسش برانگيز جلوه كرد. خدمت امام صادق(ع) رفت و پرسيد: اين جمله آن مرد كه به پيامبر اكرم(ص) عرض كرد من همه صلواتم را براى شما قرار دادم، يعنى چه؟ امام فرمود: «يعنى هر گاه كه خواستم دعايى كنم، صلوات بر پيامبر اكرم(ص) و خاندان گرامى‏اش را مقدم دارم و پيش از اين كه بر آنان درود و تحيت فرستم، از پروردگار خويش چيزى نخواهم و آن گاه كه صلوات فرستادم، خواسته‏هاى ديگرم را به درگاه پروردگارم، برشمارم»(21). پسنديدگى صلوات در هر حال‏
صلوات، برترين دعاست و دعا، ذكر است و ذكر در همه حال نيكو و «نشانه ارباب معرفت است»(22). امام باقر(ع) در جمعى بود و همگان منتظر بودند تا از درياى بيكران علم و معرفتش، تشنگان را زلالى برسد. مردى در ميان جمع عطسه‏اى زد و سپس گفت: «اَلحمدُللَّه». با اين كه به طور معمول در پاسخ عطسه، مى‏گويند: «يَرْحَمُكَ اللَّه؛ خداى تو را رحمت كند»، ولى امام باقر(ع) پاسخى اين چنين نداد و سكوت فرمود. نكته‏سنجى پرسيد: چرا پاسخش را نفرموديد؟ امام فرمودند: از حق ما كاست؛ زيرا پس از عطسه بايد بگوييد: «الحَمدُللَّه رَبِّ الْعالَميِنَ و صَلِّى اللَّهُ عَلىَ مُحَمَّدٍ و اَهْلِ بَيْتِهِ؛ ستايش مخصوص پروردگار جهانيان است و خدا بر محمد و خاندانش درود فرستد». مردى كه عطسه كرده بود، حمد خدا گفت و بر پيامبر اكرم(ص) و خاندانش درود فرستاد و امام باقر(ع) نيز در پاسخش فرمود: «خداى تو را رحمت كناد».(23) پرهيز از فرستادن صلوات ناقص‏
در سخنان معصومان(ع) فرستادن صلوات ناقص نهى شده است؛ يعنى كسى بر پيامبر خدا(ص) درود فرستد، ولى خاندان او را شامل آن نسازد. نوشته‏اند امام باقر(ع) در حجر اسماعيل نشسته و مشغول مناجات با خداى خويش بود. صداى مردى كه به پرده خانه خدا چنگ زده بود و زارى مى‏كرد، توجه امام را به خود جلب نمود. او به پرده كعبه آويخته بودو براى برآورده شدن دعايش مدام صلوات مى‏فرستاد، ولى مى‏گفت: اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و دنباله آن را نمى‏گفت. امام باقر(ع) به او فرمود: «بنده خدا، تو با اين صلواتت به ما ظلم مى‏كنى. چرا دنباله دعاى صلوات را نمى‏گويى و آن را كامل نمى‏كنى». «بگو اللهم صل على محمد و آل محمد».(24) نيايش‏هاى ناكارآمد
گاهى دعا، نياز به مقدمات و زمينه‏هايى دارد تا در پرتو آن كارآيى داشته باشد. آورده‏اند در سفرى، كاروان امام صادق(ع) به سوى مدينه در حركت بود كه سه نفر با فاصله زمانى نزد امام آمدند و از او كمك خواستند. امام به دو نفر اول كمك مالى كرد و براى سومى فقط دعا كردند و آن گاه رو به كاروانيان فرمودند: دوستان، بدانيد كه اگر مى‏خواستم به اين نفر آخر هم كمكى بكنم، توانايى آن را داشتم، ولى بيم آن را دارم تا جزو سه گروهى شوم كه دعايشان مستجاب نمى‏شود. اول كسى كه خدا به او مال و دارايى مى‏دهد، ولى وى آن را درست خرج نمى‏كند و در نتيجه، نيازمند مى‏شود و آن گاه كه نيازمند شد، دست به دعا برمى‏دارد و از خدا درخواست مال و دارايى مى‏كند. دوم كسى كه با زنى ناشايسته و بى‏ايمان ازدواج مى‏كند و بدون اين كه از او جدا شود، دعا مى‏كند كه پروردگار راهى براى رهايى از مشكلش براى او قرار دهد. سوم كسى است كه پيوسته همسايه خود را به جهت آزار و اذيت‏هايش نفرين مى‏كند كه خدايا همسايه‏ام را نابود كن، ولى با اين كه مى‏تواند خانه خود را تغيير دهد، اين كار را نمى‏كند و فقط مى‏خواهد با دعا مشكل خود را حل نمايد».(25) گلبركى از آفتاب‏
1. برترين عبادت: پيامبر(ص) فرمود: «برترين پرستش، دعاست».(26)
2. خشنودى پروردگار: امام على(ع) مى‏فرمايد: «بهترين عمل نزد خدا در روى زمين نيايش است».(27)
3. ناتوان‏ترين مردم: رسول خدا(ص) فرمود: «ناتوان‏ترين مردم كسى است كه درمورد دعا ناتوان باشد».(28)
4. نشانه دانايان: حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «داناترين مردم به خدا، نيايشگرترين آن‏هاست».(29)
5. دور كننده بلا: على بن الحسين(ع) فرمود: «دعا، دور كننده بلاهايى است كه در حال آمدن بوده يا هنوز نازل نشده است».(30)
6. درمان هر درد: امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «بر تو باد به نيايش، كه درمان هر دردى در آن است».(31)
7. دعا در سلامت: پيامبر(ص) فرمود: «هر گاه بنده پروردگارش را در عافيت بخواند، خداوند او را از بلا و سختى نجات مى‏دهد».(32)
8. اميد به استجابت: امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «هيچ درى كوبيده نمى‏شود، مگر آن‏كه اميد به گشايشش براى كوبنده در باشد».(33)
9. اجازه نيايش: رسول خدا(ص) فرمود: «هر گاه خدا بخواهد بنده‏اش را اجابت كند، به او اجازه نيايش مى‏دهد».(34) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، موسسه الوفاء، بيروت، 1403ق، چ 2، ج 93، ص 300.
2) همان، ص 393.
3) همان، ص 300.
4) محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، دارالكتب الاسلامية، تهران، ج 2، ص 468.
5) همان.
6) همان.
7) اصول كافى، ج 2، ص 468.
8) همان، ص 485.
9) همان، ص 400.
10) همان، ج 2، ص 512، ح 3.
11) همان، ص 652، ح 4.
12) بقره: 186.
13) زمر: 53.
14) بقره: 268.
15) اصول كافى، ج 2، ص 243، ح 1.
16) مؤمنون: 101.
17) بحارالانوار، ج 46، ص 81 .
18) اصول كافى، ج 2، ص 474.
19) بحارالانوار، ج 94، ص 56.
20) همان، ص 21.
21) اصول كافى، ج 2، ص 491، ح 3 و 4.
22) برگرفته از مضمون آل عمران: 191.
23) اصول كافى، ج 2، ص 654، ح 9.
24) همان، ص 495، ح 21.
25) اصول كافى، ج 2، ص 510.
26) بحارالانوار، ج 69، ص 393.
27) اصول كافى، ج 2، ص 467.
28) علاءالدين المتقى بن حسام الدين الهندى، كنز العمّال، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1409ق، ج 2، ص 64، ح 3133.
29) آمدى، غررالحكم، دانشگاه تهران، تهران، 1373، ج 2، ص 850 .
30) اصول كافى، ج 2، ص 469.
31) رضى الدين الطبرسى، مكارم الاخلاق، انتشارات الشريف الرضى، قم، 1412ق، ص 271.
32) كنز العمال، ج 3، ص 145، ح 5899.
33) اصول كافى، ج 2، ص 467.
34) كنز العمال، ج 2، ص 68، ح 3156.

/

روزه فتح قله تقوا

بار ديگر ماه مبارك رمضان فرا رسيد ماهى كه سراسر مهر و رحمت و اميد و نعمت است. عيد اولياى الهى و بهار قرآن، گلستان دعا و بوستان مناجات با معبود. ماهى كه شب قدرش ظرف نزول قرآن است. شب نور و بركت، شب عفو و رحمت، شب آزادى و حريت و شب بيدارى و سعادت و اگر چنين ماه و چنين شبى نبود چگونه انسان غفلت زده و آلوده و در بند هواها و هوس‏هاى نفسانى را اميد به بيدارى و بازگشت به خويش بود.
عاشقان كوى دوست ماه‏هاست كه در انتظار فرارسيدن اين ماه‏اند و از رجب به استقبالش شتافتند تا با زلال عطوفت الهى غبار از جان و زنگار از قلب خويش بزدايند.
و ما نيز قلم به كف گرفتيم تا با نگارش ذره‏اى از بى‏كران فضيلت و آثار و ثمرات روزه، پندى به خويش و تذكرى به دوستان اهل معرفت دهيم. فضيلت ماه مبارك رمضان‏
براساس آيات و روايات، ماه مبارك رمضان ماهى است ممتاز از ديگر ماهها و از حيث فضيلت بسيار برتر از آنها كه نه فقط در امت پيامبر بلكه در امم سابق نيز چنين بوده است. قران نزول خود را در اين ماه عظيم مى‏داند: «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ» براساس روايات، ديگر كتب آسمانى نيز در اين ماه نازل شده از جمله طبق روايتى از امام صادق(ع) «تورات» در ششم ماه مبارك رمضان، «انجيل» در دوازدهم، «زبور» در هجدهم و قرآن در شب قدر نازل گرديده است.(1)
ماه رمضان «شهر اللّه»(2) لقب گرفته است. براساس اين قول رمضان اسمى از اسماء الهى است(3) و از اين‏رو در حديثى از امام على(ع) آمده است كه فرمودند: «لاتقولوا رمضان و لكن قولوا شهر رمضان فانكم لاتدرون ما رمضان؛ نگوييد رمضان، بلكه بگوييد ماه رمضان. همانا شما نمى‏دانيد رمضان چيست؟»(4)
درباره معناى «رمضان» علاوه بر قول نقل شده در بالا دو معناى ديگر نيز بيان شده است كه نظر به ارتباط معناى لغوى با فضيلت اين ماه ذكر آن خالى از فايده نيست. و ما اين دو معنى را از تفسير لطيف كشف الاسرار نقل مى‏كنيم: «اينك ماه رمضان اقبال كرد بر دوستان، ماهى كه هم بشويد و هم بسوزد. بشويد به آب توبه دلهاى مجرمان، بسوزد به آتش گرسنگى تنهاى بندگان، اشتقاق رمضان از «رَمْضا» است يا از «رَمَضَ» اگر از «رمضا» است آن سنگ گرم باشد كه هر چه بر آن نهند بسوزد و اگر از «رمض» است باران باشد كه به هر چه رسد آن را بشويد.»(5)
در ابتداى خطبه طولانى پيامبر اكرم(ص)نيز كه در آخرين جمعه ماه شعبان ايراد شده است گوشه‏اى از فضيلت اين ماه بيان شده و آمده است: «اى مردم بدرستى كه رو كرده به سوى شما ماه خدا و رحمت و آمرزش الهى، ماهى كه نزد خدا بهترين ماهها و روزهايش بهترين روزها و شبهايش بهترين شب‏ها…. اى مردم! درهاى بهشت در اين ماه گشوده است…. و درهاى آتش بسته… و شياطين در بندند…»(6)
سخن در باب فضيلت اين ماه بسيار است و مجال اندك. اما براى ورود به بحث حقيقت روزه و آثار و ثمرات آن لازم بود شناختى هر چند اندك از فضيلت اين ماه داشته باشيم چرا كه درخت عمل در سرزمين معرفت مى‏رويد اگر اين معرفت درست باشد عمل صالح نيز درست و در غير اين صورت عمل ما آفت‏پذير خواهد بود. حقيقت روزه
قرآن كريم در اشاره‏اى بسيار كوتاه اما پر مغز و پر معنى حقيقت روزه و هدف از آن را بيان فرموده است در آيه 183 سوره بقره مى‏خوانيم: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! روزه بر شما واجب شد همانگونه كه بر پيشينيان شما واجب گرديد باشد كه پرهيزكار شويد.»
خداوند اين آيه را با خطاب خاص خود به دوستانش آغاز مى‏كند و چه خطابى برتر از خطاب معبود با انسان، كه چنين نواى گوش‏نوازى قبل از هر چيز تمامى سختى‏هاى روزه را از ياد انسان مى‏برد. امام صادق(ع) درباره اين خطاب الهى مى‏فرمايند: «لذّة ما فى النداء اَزال تَعَبَ العبادة و العناء؛(7) لذت آنچه در اين خطاب است رنج و سختى عبادت را از بين مى‏برد».
در ادامه آيه خداوند فلسفه تشريع روزه را كه در اُمم گذشته نيز جريان داشته بيان مى‏كند و مى‏فرمايد: «لعلّكم تتقون» رسيدن به مرحله تقوا هدف روزه و حقيقت آن است. از اين عبارت كوتاه مى‏توان دنيايى از معنا را فهميد چرا كه تقوا «خير دنيا و آخرت»(8) و «سرآمد همه كارهاست»(9) و رسيدن به اين مهم يعنى نهايت كمال آدمى و سعادت دنيا و آخرت.
چنانكه تقوا همه جانبه است و فقط به تقواى قلب يا عضو خاص يا حوزه معين اعم از فرهنگى، اخلاقى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى، محدود نمى‏شود و شامل همه اين ابعاد مى‏گردد. روزه نيز فقط امساك از خوردن و آشاميدن نيست بلكه روزه دل، روزه چشم، روزه زبان، روزه قلب را شامل مى‏شود و در يك كلام آنكه تمامى وجود آدمى در اختيار احكام و فرائض الهى باشد.
چنين روزه‏اى سپر آدمى است(10) در برابر آتش، بهشت را واجب مى‏كند(11) و خالص شدن آدمى را به همراه مى‏آورد(12) و به ميراث روزه كه همان يقين به ذات اقدس الهى است نايل مى‏كند. در حديث معراج آمده است كه پيامبر(ص) فرمود: «پروردگارا! ميراث روزه چيست؟ خداوند فرمود: روزه حكمت به ارث مى‏نهد و حكمت معرفت و معرفت يقين مى‏آورد و چون بنده به يقين رسيد ديگر براى او اهميتى ندارد كه چگونه شب و روز خود را بگذراند. به سختى يا به آسانى».(13)
اما روزه‏اى كه فقط امساك از خوردن و آشاميدن بدون توجه به محرمات الهى و واجبات خداوندى باشد بهره آن همان گرسنگى و تشنگى و رفع تكليفى بيش نخواهد بود. چنانكه پيامبر خدا(ص) مى‏فرمايند: «بسا روزه‏دارى كه بهره او از روزه‏اش گرسنگى و تشنگى است و بسا شب زنده‏دارى كه بهره او از عبادت شبانه‏اش فقط بى‏خوابى است.»(14) چه خسران زده‏ايم اگر تشنگى و گرسنگى را تحمل كنيم و دست خالى اين ماه را پشت سر بگذاريم در اين صورت سپر آتش را كه همان اصل روزه است به همراه داريم اما با اعمال ناشايستمان آن سپر را پاره كرده‏ايم سپرى كه از ما در برابر آتش محافظت نمى‏كند. اين سپر را چه فايده و اين روزه را چه سود كه پيامبر عظيم مى‏فرمايد: «الصُّوُم جُنَّةٌ مالَمْ يَخْرقْها»(15) روزه سپر است تا زمانى كه (آدمى با اعمال ناشايست) آن را ندرد» مراتب روزه‏
چنانكه تقوا را مراتبى است و انسانها در بهره‏مندى از آن يكسان نيستند روزه هم كه ابزارى براى رسيدن به تقوا است درجات و مراتبى دارد. اهل معرفت در بيان درجات روزه همانند تقوا سه مرتبه و درجه براى آن قايل شده‏اند.
1) روزه عوام كه همان پرهيز از خوردن و آشاميدن و ساير مبطلات روزه است و از آدمى دفع تكليف مى‏كند.
2) روزه خواص: كه علاوه بر آنچه عوام از آن پرهيز مى‏كنند ساير اعضاى بدن نظير چشم و گوش و دهان و… از گناهان دورى مى‏كنند كه افطار چنين روزه‏اى، ارتكاب گناه و انجام معصيت است.
امام على(ع) چنين مرتبه‏اى را اين‏گونه معرفى مى‏فرمايند: «روزه‏دارى، پرهيز از حرام‏هاست، چنانكه انسان از خوردن و آشاميدن خوددارى مى‏كند».(16)
3) روزه خواص خواص: كه علاوه بر آنچه در دو مرحله پيش گذشت روزه‏دار، دل را از مشغول شدن به افكار دنيوى و اخلاق رذيله و هر آنچه غير خداست محافظت كند و افطار اين نوع از روزه به ياد غير خدا و روز قيامت بودن است و حاصل اين روزه روگردانيدن از غير خداست چنانكه خداوند فرمود: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ؛(17) بگو خدا و هر چه غير اوست واگذار».
اين مرتبه از روزه اختصاص به انبياء و صديقين و مقرّبين دارد و ثمره اين روزه نايل شدن به مشاهده جمال لقاى الهى است و رسيدن به چيزى كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده، و به خاطر احدى خطور نكرده است.(18)
رشيدالدين ميبدى در تفسير گرانسنگ كشف الاسرار با بيانى لطيف اين مرتبه از روزه را چنين بيان مى‏دارد: «روزه جوانمردان به زبان اهل حقيقت بشو و ثمره و سرانجام آن بدان، چنانكه تو تن را به روزه‏دارى و از طعام و شراب بازدارى ايشان دل را به روزه در آرند و از جمله مخلوقات باز دارند. تو از بامداد تا شبانگاه روزه‏دارى. ايشان از اول عمر تا آخر عمر روزه دارند. ميدان روزه تو يك روز است، ميدان روزه ايشان يك عمر»(19) آثار و بركات روزه‏
چنانكه گفتيم حقيقت روزه تقواى همه جانبه است و هر كه به تقوا دست پيدا كند به ثمرات دنيوى و اخروى فراوانى كه قرآن و روايات به طور گسترده بدان اشاره كردند دست مى‏يابد. اما براى آنكه از كلى گويى خارج شده و به طور خاص به ثمرات تقواى ناشى از روزه نايل شويم به بخشى از آن اشاره مى‏كنيم.
در يك تقسيم بندى كلى – هر چند بعضى عناوين قابل تداخل در يكديگرند – بخشى از آثار روزه را مى‏توان به آثار فردى و آثار اجتماعى تقسيم كرد. آثار فردى‏
1) تقويت مكارم اخلاقى: ماه مبارك رمضان ماه ايجاد و تقويت بسيارى از ملكات اخلاقى است كه آدمى مى‏تواند با نهادينه كردن و درونى كردن اين ملكات، راه خود را براى حركت در اين مسير در ماههاى بعد فراهم سازد. تقويت اراده و رسيدن به حريت و آزادگى اولين ثمره روزه است. انسانى كه در ماههاى ديگر به محض اراده خوردن و آشاميدن و ديدن شنيدن و گفتن هر چيز به انجام آن قادر بود. در اين ماه با سختى فراوان بايد مانع اين همه شود. چنين كنترلى روح را از بند شهوات آزاد مى‏كند و اراده آدمى را تقويت مى‏نمايد. تقويت اراده‏اى كه مى‏تواند سرآغاز اراده‏هاى بزرگتر و پولادين‏تر گردد.
مبناى انسانيت بر تزكيه نفس و مبناى تزكيه نفس بر تقويت اراده است، روزه‏دار در اين ماه با تقويت اراده، قواى جسمى حيوانى را كه در ديگر ماهها قدرتمند شده بودند ضعيف مى‏كند و قواى ضعيف شده روحانى را تقويت مى‏كند بگونه‏اى كه برخواسته‏هاى شهوانى غلبه كند(20) و اين مبدأ و مقصد خودسازى است.
تقويت اراده امكان صبر بر نعمت و معصيت و مصيبت را به آدمى عطا مى‏كند به گونه‏اى كه تمامى حالات، روحيات، گفتارها و كردارهاى او در راستاى رضاى الهى قرار مى‏گيرد و به مقام صابران كه در قرآن بشارت الهى را به همراه دارد نايل مى‏شود. در روايات رسيدن به مقام صبر از جمله حكمتهاى روزه معرفى شده است(21).
در حديثى از پيامبر(ص) نصف روزه «صبر» شمرده شده: «الصّيام نصفه الصبر»(22)
حاصل اين ملكات اخلاقى رسيدن به اخلاص است و اخلاص آدمى را همرنگ خداوند مى‏سازد و او را آينه صفات و اسماء الهى مى‏نمايد: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»(23).
از حضرت فاطمه(س) در زمينه نقش روزه در اخلاص نقل شده كه: «خداوند روزه را به خاطر تثبيت اخلاص واجب فرموده است».(24)
2) آسايش دنيوى و اخروى: روزه علاوه بر رشد فضايل اخلاقى نقش بسزايى در آسايش دنيوى انسان چه در امور مادى و چه در امور معنوى دارد كه در زير به آن مى‏پردازيم.
الف) آثار مادى روزه: يكى از فوايد بسيار مهم روزه مسأله بهداشت جسمى روزه‏دار است. بدن پس از يك سال سوخت و ساز و فعاليت مداوم فرصت استراحتى پيدا مى‏كند تا نيروى تازه‏اى بگيرد و از سوى ديگر ذخاير چربى كه زيان‏هاى فراوانى بر بدن دارد تحليل رفته و كاسته مى‏شود. پيامبر اكرم(ص) با جمله‏اى ساده و كوتاه كه در بر دارنده تمامى منافع طبّى روزه است بر اين مهم تأكيد كرده مى‏فرمايد: «صوموا تصحّوا؛ روزه بگيريد تا سالم بمانيد.»(25) نظر به آنكه اين بُعد از روزه در ميان دانشمندان، زياد مورد توجه بوده و درباره آن بحث شده به همين مقدار كفايت مى‏كنيم.(26)
اثر دوم اينكه روزه، شدّت شهوت را فرو مى‏نشاند. بسيارى از لغزشهاى آدمى در زندگى ناشى از شهوات جنسى است بويژه اينكه جوانان در دوران تجرد با اين معضل روبرويند از اين رو در روايات به نقش روزه در مهار اين قوه حساس اشاره شده است:
در روايتى از پيامبر اكرم آمده است كه: «بر شما باد به روزه گرفتن كه آن رگها را مى‏بُرد (شهوت را كم مى‏كند) و سرمستى را مى‏بَرد.»(27)
اثر سوم از آثار مادى روزه، نظم اقتصادى و معيشتى روزه‏دار است. رعايت حد اعتدال در خوردن و آشاميدن به كم شدن بخشى از خواسته‏هاى جسمى و در نهايت به بهبود وضع مادى روزه‏دار و ميانه‏روى او در زندگى كمك مى‏كند.(28) علاوه بر آن چون اعضاى خانواده به مدت يك‏ماه در وقت افطار و سحر به طور منظم بر سر سفره حاضر مى‏شوند تداوم اين عمل سبب تقويت نظم در خانواده مى‏گردد.
ب) آثار معنوى: بالاتر از آثار مادى روزه، آثار گسترده معنوى آن است،گذشته از آنچه در بحث از تقويت ملكات اخلاقى گفته شد روزه باعث دور شدن شيطان(29)، رهايى از آتش جهنم،(30) بخشش گناهان،(31) آرامش روحى،(32) استجابت دعا(33)، رسيدن به يقين و معرفت(34) و پاداش فراوان اخروى(35) براى روزه‏دار مى‏گردد كه هر يك از اين فوايد بطور گسترده، در روايات مورد توجه قرار گرفته است. آثار اجتماعى روزه‏
روزه اگر با رعايت آداب لازم و توجه به توصيه‏هاى ارايه شده توسط معصومين صورت بگيرد فوايد جمعى فراوانى به همراه دارد كه به طور خلاصه به بخشى از آنها اشاره مى‏كنيم.
1) مواسات و همدردى با بينوايان: تحمل تشنگى و گرسنگى هر چند مدت اندكى باشد آدمى را به ياد بينوايان مى‏اندازد و روحيه شفقت و مهربانى و كمك به همنوع و بذل و بخشش و سخاوت و در نهايت تواضع و فروتنى نسبت به ديگران بويژه كسانى كه از حيث معيشتى در سطح پايين‏ترى قرار دارند را در وجود انسان زنده مى‏كند. امام حسن عسگرى(ع) در پاسخ به پرسش از علت واجب شدن روزه فرمودند: «تا توانگر درد گرسنگى را بچشد و در نتيجه به مستمندان كمك كند».(36)
2) ايجاد امنيت اجتماعى: روزه‏دار براى هدر نرفتن نتيجه گرسنگى و تشنگى كوشش مى‏كند حداقل در ماه رمضان بخشى از گناهان خود را ترك كند بويژه كه اين گناهان مى‏تواند مربوط به حوزه زندگى اجتماعى باشد. آمارهايى كه همواره توسط مقامات انتظامى درباره كاهش روند جرم و جنايت در ماه رمضان منتشر مى‏شود بهترين دليل بر اين مسأله است.
3) استحكام پيوندهاى خانوادگى: از جمله وظايف مؤمن روزه‏دار آن‏
است كه در اين ماه در اخلاق فردى و اجتماعى خود تجديد نظر كند «احترام به سالمندان، ترحم بر كوچك و بزرگ، صله ارحام و افطار دادن» تنها بخشى از توصيه‏هاى پيامبر در خطبه‏اى است كه در آخرين جمعه ماه شعبان ايراد كردند و در آن وظايف روزه‏دار و فضايل روزه را بر شمردند. با دقت در اين توصيه‏ها اصلاح روح حاكم بر پيوندهاى اجتماعى روزه‏دار به وضوح مشاهده مى‏گردد.(37)
با اميد به آنكه بتوانيم از اين ماه پر بركت كمال استفاده را نماييم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) وسايل الشيعه، ج 7، باب 18، حديث 16 ؛ تفسير نمونه، ج 1، ص 635.
2) تفسير كبير، فخر رارزى، ج 5، ص 91 ؛ تفسير تبيان شيخ طوسى، ج 2، ص 121.
3) منبع پيشين.
4) بحارالانوار، ج 96، ص 377.
5) تفسير كشف الاسرار، ج 1، ص 495.
6) عيون الاخبار، ج 1، ص 295 – 296 ؛ امالى صدوق، ص 57 – 58.
7) تفسير مجمع البيان، ج 2، ذيل آيه.
8) كنز العمال، حديث 564.
9) بحارالانوار، ج 70، ص 289، ح 21.
10) الكافى، ج 4، ص 62، ح 1.
11) بحارالانوار، ج 96، ص 356.
12) بحارالانوار، ج 96، ص 368، ح 47.
13) بحارالانوار، ج 77، ص 27، ح 6.
14) ترجمه ميزان الحكمه، ج 7، ص 3210، به نقل از امالى طوسى، ص 166 و 277.
15) بحارالانوار، ج 96، ص 296، ح 28.
16) بحارالانوار، ج 96، ص 294، ح 21.
17) سوره انعام، آيه 91.
18) معراج السعادة، ملا احمد نراقى، ص 784 – 785، با دخل و تصرف.
19) كشف الاسرار، ج 1، ص 495.
20) تفسير التحرير و التنوير، محمد الطاهر ابن عاشور، ج 1، ص 159.
21) بحارالانوار، ج 96، ص 369، ح 51، حديث امام رضا7.
22) تفسير المنار، ج 2، ص 154.
23) سوره بقره، آيه 138.
24) بحارالانوار، ج 96، 368.
25) تفسير المنير، الدكتور وهبه الزحيلى؛ جامع الاحاديث، ج 9، ص 100.
26) ميزان الحكمه، ج 7، ص 3209 ؛ به نقل از كنز العمال، حديث 23610.
27) ميزان الحكمه، ج 7، ص 3209 ؛ به نقل از كنز العمال، حديث 23610.
28) تفسير المنير، ج 2، ص 131 با تصرف.
29) بحارالانوار، ج 96، ص 255.
30) ميزان الحكمه، ج 7، ح 10922.
31) بحار، ج 96، ص 355.
32) امالى الطوسى، ص 296، ح 586.
33) عيون الاخبار، ج 1، ص 297 – 298.
34) بحارالانوار، ج 77، ص 27.
35) همان منبع، ج 96، ص 355.
36) همان منبع، ص 369.
37) بحارالانوار، ج 96، ص 358.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
شوراى مسلمانان انگليس به طرح جديد تونى‏بلر اعتراض كردند.
آيت اللّه سيستانى: اسلام بايد منبع اصلى قانون اساسى عراق باشد. (16/5/84)
صهيونيست‏ها مناطقى از نوار غزه را مين گذارى كردند.
مقتدا صدر با آيت اللّه سيستانى ديدار كرد. (20/5/84)
حماس، صهيونيست‏ها را به اخراج از سرزمين فلسطين تهديد كرد. (22/5/84)
شارون: مقاومت فلسطينى‏ها رؤياى اسرائيل را بر باد داد. (23/5/84)
مقتدا صدر رفراندوم قانون اساسى عراق را تحريم كرد.
عقب نشينى صهيونيست‏ها در غزه آغاز تحوّل بزرگ در مبارزات فلسطينى‏ها خواهد بود.
حماس: آزادى غزه مقدمه‏اى براى آزادى قدس است. (25/5/84)
تروريست‏ها در بغداد 260 مسافر را به خاك و خون كشيدند.
انفجارهاى هولناك در بغداد 43 كشته برجاى گذاشت. (27/5/84)
نمايندگان مجلس كويت به ديدار سرمايه‏داران اين كشور از اسرائيل اعتراض كردند. (31/5/84)
مردم عراق در پى ارائه قانون اساسى به مجلس به شادمانى پرداختند.
بر اساس قانون اساسى عراق، اسلام مرجع اصلى تدوين قوانين عراق شد. (2/6/84)
توطئه صهيونيست‏ها براى محدود كردن كشور فلسطين به غزه افشاء شد. (3/6/84)
عمليات شهادت طلبانه مبارز فلسطينى 48 صهيونيست را مجروح كرد. (7/6/84)
بيش از 1000 زائر در روز شهادت امام موسى كاظم عليه السلام به خاك و خون كشيده شدند. (10/6/84)
پرويز مشرف، مذاكره با اسرائيل را مطابق اصول اسلام دانست! (14/6/84)
درگيرى‏هاى مسلحانه در شرق عربستان شدت گرفت. (15/6/84) اخبار داخلى
رئيس جمهور در مراسم تحليف: هيچ كس نمى‏تواند اراده ملت را بشكند. مراسم تحليف دكتر احمدى نژاد، رئيس جمهور كشورمان، صبح ديروز با حضور رئيس دفتر رهبر معظم انقلاب، رئيس مجلس خبرگان، سيد محمد خاتمى، رئيس قوه قضائيه، رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام، دبير شوراى نگهبان، سفراى كشورهاى خارجى و صدها تن از شخصيت‏هاى كشورى و لشكرى در مجلس شوراى اسلامى برگزار شد.
ايران عضو NPT نيست.
بهره وام مسكن و خودرو 8 درصد كاهش يافت. (16/5/84)
رئيس جمهور سوريه با رهبر معظم انقلاب ديدار كرد.
خاتمى دبير مجمع روحانيون مبارز شد. (18/5/84)
احمدى نژاد: طرح پيشنهادى اروپا توهين به ملت ايران است. (19/5/84)
پاسخ قاطع ايران به قطعنامه شوراى حكام: تا چند سال ديگر سوخت اتمى صادر مى‏كنيم.
جارى شدن بنزين 100 خودرو را به آتش كشيد.
ايران قطعنامه شوراى حكام را قاطعانه رد كرد. (22/5/84)
درآمد نفتى ايران امسال به 43 ميليارد دلار مى‏رسد. (23/5/84)
مجلس از يكشنبه آينده بحث رأى اعتماد به كابينه پيشنهادى را آغاز مى‏كند.
شفاف بودن فعاليت هسته‏اى ايران براى آژانس به اثبات رسيد.
دخالت آمريكا و انگليس در آشوبهاى خوزستان و غرب كشور افشا شد. (24/5/84)
رئيس جمهور جلو اقدام غيرقانونى سازمان ميراث فرهنگى را گرفت و قرارداد 50 ميليارد تومانى را باطل كرد.
بيش از 500تن دانشجويان دانشگاههاى سراسر كشور صبح ديروز در مقابل مركز تحقيقات و توليد سوخت هسته‏اى اصفهان حلقه انسانى تشكيل دادند. (26/5/84)
رهبر انقلاب در نماز جمعه پرشكوه تهران: باج نمى‏دهيم، نيروگاه اتمى هم مى‏سازيم. (29/5/84)
مراسم معنوى اعتكاف در سراسر كشور آغاز شد. دل از تعلقات دنيايى كنده‏اند و خود را به دامان خدا انداخته، محدوديت دنيوى را براى خود به وجود آورده‏اند تا عالم بى منتهاى ربوبى را با بند بند وجود خود به شهود بنشينند. جوان‏ها با جان‏هاى زلال و خالى از زنگارهاى زمانه و بزرگترها هم آمده بودند، همه از من و ما گذشته و او را مى‏جويند، در ايامى كه آغازش ميلاد باب العلم است و پايانش پايان حيات دنيايى پيام آور عاشورا حضرت زينب كبرى سلام اللّه عليها. (30/5/84)
رهبر انقلاب: جاذبه مساجد با ابزارهاى فرهنگى و هنرى تقويت شود.
احمدى نژاد: همگرايى مشخصه اصلى كابينه است. (31/5/84)
دستور رئيس جمهور براى جبران خسارت سبزيكاران به وزير جهاد كشاورزى ابلاغ شد.
روحانى: براى از سرگيرى تأسيسات هسته‏اى نطنز به اروپا فرصت مى‏دهيم. ما با ايستادگى مردم به موفقيت خواهيم رسيد.
روحانى دبير سابق شوراى عالى امنيت ملى: صلح‏آميز بودن فعاليت ايران در مذاكرات به اثبات رسيد و فرصت لازم فراهم شد كه فناورى ما كامل شود. (1/6/84)
روزنامه فرانسوى لوموند: جلوگيرى از ورود ايران به باشگاه اتمى غيرممكن است.
هزاران‏تر از دانشجويان سراسر كشور ديروز با تجمع در مقابل سفارتخانه‏هاى سه كشور اروپايى فرانسه، آلمان و انگليس به مواضع منافقانه اين كشورها در قبال برنامه صلح‏آميز هسته‏اى كشورمان اعتراض كردند.
دانشمندان اتمى كشور براى مشاركت در طرح جوش هسته‏اى اعلام آمادگى كردند. (2/6/84)
17 نفر از وزارى پيشنهادى دكتر احمدى‏نژاد موفق به كسب رأى اعتماد از مجلس شدند. (3/6/84)
در نخستين جلسه هيأت دولت كه در جوار بارگاه مطهر امام رضا عليه السلام تشكيل شد، لايحه تأسيس صندوق مهر رضا(ع) براى تأمين هزينه‏هاى مسكن، ازدواج و اشتغال جوانان در كليه استان‏هاى كشور به تصويب رسيد. (5/6/84)
رئيس جمهور در مراسم معارفه رئيس سازمان مديريت و برنامه ريزى: مردم نبايد زير چرخ توسعه له شوند.
لاريجانى: ايران به دنبال طرف مطمئن‏ترى براى ادامه مذاكرات هسته‏اى است. (6/6/84)
مستمرى خانواده‏هاى تحت پوشش كميته امداد 2برابر شد. (7/6/84)
سرپرست وزارت نفت منصوب شد.
«آقازاده» ابقاء شد. (8/6/84)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور و اعضاى دولت: هيچ شعارى نبايد عدالت و رسيدگى به محرومان را كمرنگ كند. (9/6/84)
شركت‏هاى جذب سرمايه به خارج كشور غيرقانونى اعلام شد. (10/6/84)
رهبر انقلاب: كسانى كه با ارائه اسلامى متحجر با دنيا مواجه مى‏شوند به شدت مشكوك هستند. (12/6/84)
رهبر انقلاب در ديدار دبير كل جهاد اسلامى فلسطين: جهاد و مقاومت عليه اشغالگران فلسطين بايد ادامه يابد. (13/6/84)
قاليباف شهردار تهران شد. (14/6/84)
يك مقام ارشد حزب اللّه لبنان: 3 نفر از چهار ديپلمات ربوده شده ايرانى زنده‏اند. (15/6/84) اخبار خارجى‏

مذاكرات اتمى كره شمالى با كارشكنى آمريكا بى نتيجه ماند.
تجمع مخالفان “ضد جنگ” در استراحتگاه رئيس جمهور آمريكا: آقاى بوش! سربازان ما به خاطر دروغ تو از پاى درمى‏آيند. ده‏ها آمريكايى با تجمع مقابل مزرعه شخصى جرج بوش در تگزاس خواستار خروج سربازان اين كشور از عراق شدند. تظاهر كنندگان خطاب به بوش فرياد مى‏زدند، چطور از سربازان مى‏خواهيد به خاطر دروغتان بميرند! (17/5/84)
چاوز: ايالات متحده در ونزوئلا مواد مخدر توزيع مى‏كند. (18/5/84)
وزير خارجه بلغارستان جاسوس اسرائيل از آب درآمد.
مشاور شهردار لندن حجاب را از حقوق اوليه بشر دانست. (20/5/84)
اشك و اندوه، ارمغان لشكركشى‏هاى بوش براى خانواده‏هاى آمريكايى است. خانواده‏هاى آمريكايى در شهرهاى مختلف اين كشور، همچنان اجساد فرزندان خود را كه قربانى بلند پروازى‏هاى سران كاخ سفيد در عراق شده‏اند تحويل مى‏گيرند. پدر و مادر و خواهر يك سرباز آمريكايى كه در كمين افراد مسلح عراقى كشته شد در شهر “تالماج” اوهايو بر سر تابوت وى، اشك مى‏ريزند. (22/5/84)
5 ميليون آمريكايى با ساخت ديوار نژادپرستى در فلسطين مخالفت كردند. (24/5/84)
ونزوئلا، آمريكا را به قطع نفت تهديد كرد. (25/5/84)
17 سرباز اسپانيائى در افغانستان به هلاكت رسيدند. (26/5/84)
كشتى‏هاى جنگى آمريكا در سواحل اردن مورد حمله موشكى قرار گرفتند. (29/5/84)
بر اساس تازه‏ترين نظر سنجى از مديران 1000 شركت برتر، هيلتر در انگليس از بلر محبوب‏تر است. (31/5/84)
يك گدا در انتخابات هند به پيروزى رسيد. (10/6/84)
بوش: فاجعه “كاترينا” جنگ بعدى آمريكا عليه تروريسم را منتفى كرد.
قربانيان توفان “كاترينا” به بيش از 10 هزار نفر رسيد. (13/6/84)
هواپيماى مسافربرى اندونزى در يك منطقه مسكونى سقوط كرد. هواپيما لحظاتى پس از بلند شدن از فرودگاه شهر “مدان” در يك منطقه مسكونى پرجمعيت جزيره سوماترا سقوط كرد و 130 سرنشين آن كشته شدند. در اين سانحه 30 تن از عابران پياده نيز جان باختند. (15/6/84)
پاورقي ها:

/

گفته‏ها و نوشته‏ها

چشم بصيرت‏
چشم، دريچه‏اى به دنياى قلب است.
«ديدن» و «نظر» خواستن دل را در پى دارد.
با اين حساب، بايد به آنچه در «چشم انداز» ما قرار مى‏گيرد، حساس باشيم ديدنيها، چه خوب و چه بد، گرايش ما را به سوى خود «جذب» مى‏كند و ما اغلب، مجذوب چيزى مى‏شويم كه مى‏بينيم.
اگر به افق دور دست بنگريم، «وسعت ديد» پيدا مى‏كنيم و اگر فقط به جلوى پاى خود نگاه كنيم، «نقد انديش» و «حاضر گرا» و «تنگ نظر» مى‏شويم.
آنچه به صورت تصوير، فيلم، منظره، خط، تابلو، چهره و… در برابر ديد ما قرار مى‏گيرد، به درون روح و فكر ما نفوذ مى‏كند.
درست است كه مى‏توان از كتاب تاريخ، با زندگى گذشتگان آشنا شد و از سرانجام آنان «عبرت» گرفت، ولى چرا در قرآن كريم، آن همه تأكيد است كه برويد، بگرديد، ببينيد و عبرت بگيريد؟! چون در «ديدن» اثرى است كه در خواندن و شنيدن نيست.
«نگاه حرام» چرا آن همه نكوهيده است، چون دل را هم به دنبال حرام مى‏كشد نگاه به چهره عالم، نگاه به در خانه عالم، نگاه به كعبه، نگاه به صفحه قرآن جزو عبادت است و ثواب دارد؟! چون اين نگاه، جلوه‏هايى از معنويت و پاكى و حق را به درون انسان منتقل مى‏كند.
عارفان، مراقب چشم و نگاه خويشند.
به حرام نمى‏نگرند، تا تيرگى و سياهى از روزنه «نگاه ناپاك» به «خانه دل» نفوذ نكند.
وقتى دل، از راه چشم تغذيه مى‏شود، چرا «غذاى حرام» به آن بدهيم؟
(زنى زيبا از گذرگاهى عبور كرد، حضرت على عليه السلام و جمعى هم نشسته بودند يكى از حاضران، با چشم و نگاه آن زن را تعقيب كرد حضرت او را نكوهش كرد و فرمود: همين گونه نگاههاست كه شهوت جنسى را برمى‏انگيزد.)
براى طهارت درون ديده را پاك نگاه داريم.
(نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 412.) ان شاء اللّه مشكلش حل خواهد شد
در ديدارى كه مقام معظم رهبرى در مشهد با خانواده‏هاى شهدا داشتند، يك روز از خانواده‏اى دلجويى كردند كه چهار فرزندشان شهيد شده بودند. بعد از آنكه عكس شهيدان را براى آقا آوردند، اسامى همه اعضاى خانواده را سؤال فرمودند، ايشان بعد از معارفه، افراد را با اسامى كوچكشان صدا مى‏زدند و هدايايى به آنها مى‏دادند. در پايان، هديه‏اى نيز به پدر و مادر شهيد تقديم نمودند. در اين بين يكى از برادران اين شهداى بزرگوار كه جانباز بود، بعد از دست بوسى شروع به گريه كرد. آقا از او دلجويى كردند. پدر شهيد گفت: آقا، براى همسر ايشان دعا كنيد، چون بيمار است و دكترها پول كلانى براى مداوايش خواسته‏اند مقام معظم رهبرى فرمودند: هيچ ناراحتى ندارد. ان شاء اللّه مشكلش حل خواهد شد. (فرداى آن روز همسر اين برادر به دستور ولىّ امر مسلمين در بيمارستان بسترى و تحت معالجه قرار گرفت) در پايان ديدار، آقا مجدداً افراد خانواده را به اسم صدا مى‏زدند و به آنها شيرينى مى‏دادند و به دست مباركشان شيرينى در دهان بچه‏ها مى‏گذاشتند.
(ر.ك: قافله نور، ش 39، ص 8). پرهيز از غيبت تا اين حد
آيت اللّه العظمى فاضل در جايى درباره سيره اخلاقى امام خمينى (ره) در موضوع غيبت گفته است: «در همان اوائل فوت امام بود كه خانم ايشان تصريح كرده بود كه “در طول زندگى 62 ساله با امام، يك غيبت من از او نشنيدم”… من از دوستان نزديك ايشان در رابطه با جلسات جوانى امام… پرسيدم، آنها گفتند: «امكان نداشت با حضور ايشان ما بتوانيم غيبت كنيم، نه تنها خودش غيبت نمى‏كرد، تا ما مى‏آمديم غيبت كنيم، مى‏گفت: آقا حرف خودمان را بزنيم. مزاح كنيد، بخنديد، چرا غيبت كنيم؟! به جاى غيبت يك حرفى مى‏زنيم و همه خوشحال مى‏شويم.» بالاترين آرزوها
پيش از آن كه سقراط را محاكمه كنند از وى پرسيدند بزرگترين آرزويى كه در دل دارى چيست؟
گفت: بزرگترين آرزوى من اين است كه به بالاترين مكان «آتن» صعود كنم و با صداى بلند به مردم بگويم: اى دوستان! چرا با اين حرص و ولع بهترين سالهاى زندگى خود را به جمع آورى ثروت و طلا مى‏گذرانيد در حالى كه آنگونه كه بايد و شايد در تعليم و تربيت اطفالتان كه مجبور خواهيد شد ثروت خود را براى آنها بگذاريد، نمى‏كوشيد. پاسداران‏
«پاسداران» فرزندان راستين اين امت و جوشيده از متن انقلابند.
صادق‏ترين چهره‏هاى «حزب اللّه»اند.
پاسدار، اهل نماز و راز و نياز است.
زندگى‏اش، ساده، بر خوردش متواضعانه و اخلاقش اسلامى است.
پاسدار، ايثارگرى است بى توقع، و رزمنده‏اى است بى‏چشمداشت.
پاسدارى يك شغل نيست، يك تعهد است، و پاسدار، يك شاغل نيست، يك عاشق است، يك «حقوق» بگير نيست، يك «حق» بگير است. پاسدار، در غم و شادى شريك مردم است. در بيرون از خانه، پناه و يار مردم است، و در خانه، معلم زن و فرزند.
پاسداران، قصه گوى سال‏هاى حماسه و ايثارند.
شاهدان صحنه‏هاى زيباى خداباورى و عشق، كه با جوهرى از خون، با قلمى از گلوله و بر صفحه‏اى از دشت و بيابان جبه‏هاى نبرد، سروده و نگاشته شده است.
پاسداران، حنظله‏هاى عصر امام خمينى(ره) بودند، كه «از حجله عروسى تا بستر شهادت» را، با بال شهادت‏طلبى طى مى‏كردند و در سالهاى جنگ «بقاء» را به فنا جست و جو مى‏كردند. «ماندن» را در «رفتن»، «بودن» را در «نبودن» و جاودانگى را در «شهادت». محراب‏
از آداب قلبيه نماز (و ساير عبادات) كه موجب نتايج نيكويى است، بلكه باعث فتح بعضى از ابواب و كشف بعضى از اسرار عبادات است، آن است كه سالك(نمازگزار) جديّت كند كه عبادت را از روى نشاط و به جهت قلب و فرح و انبساط خاطر به جا آورد و از كسالت و ادبار نفس در وقت عبادت احتراز شديد كند.
پس، وقتى را كه براى عبادت انتخاب مى‏كند، وقتى باشد كه نفس را به عبادت اقبال(ميل) است و داراى نشاط و تازگى است و خستگى و فتور ندارد، زيرا اگر نفس را در اوقات كسالت و خستگى وادار به عبادت كند، ممكن است آثار بدى به آن مترتّب شود كه از جمله آنها، آن است كه انسان از عبادت منزجر شود و تكلّف (اجبار) و تعسف(انحراف) آن زياد گردد و كم كم باعث تنفّر طباع نفوس (سرشتهاى روحى) شود و اين علاوه بر آن كه ممكن است انسان را به كلى از ذكر حق منصرف كند و روح را از مقام عبوديّت كه منشأ همه سعادات است برنجاند، از چنين عبادتى، نورانيّت قلبيه حاصل نگردد… (امام خمينى(ره)، آداب نماز، ص 23) درمان يا پيشگيرى‏
آنكه «خلاف» مى‏كند، حتى اگر «جريمه» آن را هم بپردازد. شكستن حرمت «قانون» با پرداخت جريمه جبران نمى‏شود.
«گناه» يك تخلف از قانون خدا به شمار مى‏آيد.
«توبه» هم به عنوان راهى براى محو «عواقب كيفرى» آن قرار داده شده است، ولى آثار روحى گناه بر فرد و پيامدهاى منفى آن بر جامعه، با توبه جبران نمى‏شود.
ممكن است كسى كه دچار يك سانحه تصادف يا سوختگى شده، با مراجعه فورى به پزشك، سلامت خود را بازيابد و از مرگ نجات يابد، ولى آثار آن بر چهره و اعضاى او، گاهى تا آخر عمر هم باقى است.
آيا رعايت احتياط و پيشگيرى از بروز آتش سوزى يا حادثه، بهتر نيست؟!
همچنان كه در امور درمانى، رعايت بهداشت و پيشگيرى از ابتلاء هم بهتر از معالجه است و هم آسانتر و كم خرج‏تر، در امور معنوى و روحى هم، پرهيز از گناه، هم آسان‏تر و هم مقرون به صرفه‏تر از «توبه» است.
آثار گناه، بر چهره روح و جان باقى مى‏ماند.
چه بسا گاهى هم فرصت يا توفيق «توبه» به دست نمى‏آيد و آنكه توبه از گناه را به «آينده» موكول مى‏كند، حادثه‏اى، اجلى، غفلتى، آن آينده را از دست او مى‏گيرد.
اگر خيلى هم اهل جمع آورى «ثواب» و انجام «مستحبات» نيستيم، دست كم اين هنر را از خود نشان دهيم كه خلاف و گناه نكنيم.
كدام يك در سرانجام و سرنوشت ما مؤثرتر است؟
ترك گناه، يا كسب ثواب؟
پيامبر خدا(ص) به امام على(ع) فرموده است: «هر كه از حرامهاى خدا پرهيز كند، از پرهيزكارترين مردم است.»
(جواد محدثى) پاسداران‏
«پاسداران» فرزندان راستين اين امت و جوشيده از متن انقلابند.
صادق‏ترين چهره‏هاى «حزب اللّه»اند.
پاسدار، اهل نماز و راز و نياز است.
زندگى‏اش، ساده، بر خوردش متواضعانه و اخلاقش اسلامى است.
پاسدار، ايثارگرى است بى توقع، و رزمنده‏اى است بى‏چشمداشت.
پاسدارى يك شغل نيست، يك تعهد است، و پاسدار، يك شاغل نيست، يك عاشق است، يك «حقوق» بگير نيست، يك «حق» بگير است. پاسدار، در غم و شادى شريك مردم است. در بيرون از خانه، پناه و يار مردم است، و در خانه، معلم زن و فرزند.
پاسداران، قصه گوى سال‏هاى حماسه و ايثارند.
شاهدان صحنه‏هاى زيباى خداباورى و عشق، كه با جوهرى از خون، با قلمى از گلوله و بر صفحه‏اى از دشت و بيابان جبه‏هاى نبرد، سروده و نگاشته شده است.
پاسداران، حنظله‏هاى عصر امام خمينى(ره) بودند، كه «از حجله عروسى تا بستر شهادت» را، با بال شهادت‏طلبى طى مى‏كردند و در سالهاى جنگ «بقاء» را به فنا جست و جو مى‏كردند. «ماندن» را در «رفتن»، «بودن» را در «نبودن» و جاودانگى را در «شهادت».


پاورقي ها:

/

ميلاد سبط اكبر

ماه رمضان سال سوم هجرت شرافت بيشتر و عظمت فزونتر و بركت زيادترى پيدا كرد، چرا كه در نيمه آن، سبط اكبر رسول اللّه و گل خشبويش، امام حسن مجتبى عليه السلام به دنيا آمد و با ولادتش مدينه رسول اللّه پر از شادى و سرور شد و نور پرفروغ سيمايش دو جهان را روشن و منور ساخت.
پيامبر اكرم (ص)، همين كه خبر زاده شدن اين فرزند دلبندش را شنيد، فرح و سرور سراسر وجود مباركش را فرا گرفت، فوراً برخاست و به منزل دخترش، حضرت صديقه كبرى، فاطمه زهرا (س) رفت و فرمود: فرزندم را بياوريد! اسماء نوزاد را قنداق زردى پوشانده به خدمت حضرت برد. حضرت فرمود: به شما نگفته بودم كه نوزاد را در قنداق زرد نپيچيد. قنداق نوزاد را عوض كردند، حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. سپس رو به حضرت امير (ع) كرده فرمود: يا على! فرزندم را چه ناميدى؟
على (ع) عرض كرد: يا رسول اللّه! بر شما سبقت نمى‏گيرم.
پيامبر اكرم (ص) لحظاتى از سخن گفتن بازماند، گويا منتظر وحى الهى شد. و در روايتى حضرت فرمود: من هم بر پروردگارم سبقت نمى‏گيرم، ناگهان جبرئيل امين نازل شد و گفت: خدايت سلامت مى‏رساند و مى‏فرمايد: نامش را حسن بگذار يا رسول‏اللّه.
حضرت رسول گوسفندى را عقيقه‏اش كرد و به فاطمه (س) دستور داد سر مباركش را بتراشد و هموزن مويش را نقره به فقرا بدهند.
كنيه مباركش: ابومحمد
القابش: تقى، طيب، قائم، زكى، حجه، سيّد، سبط، ولى و معروفترين آنها مجتبى است.
نقش انگشترش: العزة لله.
مفضل بن عمر از امام صادق (ع) نقل كرده كه امام باقر(ع) فرمود: امام حسن بن على عليهما السلام، پارساترين، عابدترين و با فضيلت‏ترين مردم زمانش بود. هر وقت به خانه خدا مشرف مى‏شد، با پاى پياده مى‏رفت و گاهى پا برهنه مى‏رفت كه تواضع و ادب بيشترى در پيشگاه حضرت ربوبى، نشان دهد.
وقتى سخن از مرگ به ميان مى‏آمد، گريه مى‏كرد و وقتى از قبر و حشر و نشر مردم در روز رستاخيز سخن به ميان مى‏آمد، نيز مى‏گريست و همچنين هنگامى كه بحث از صراط و عبور بر آن مى‏شد، اشكهاى حضرتش سرازير مى‏گشت. و اگر سخن از ديدار با پروردگار بود، بى‏اختيار آه بلندى مى‏كشيد و بى‏هوش مى‏شد.
هرگاه حضرت مجتبى براى نماز خواندن، در برابر پروردگارش مى‏ايستاد بدنش مى‏لرزيد و آنجا كه سخن از بهشت و جهنم به ميان مى‏آمد، مانند مارگزيده برخود مى‏پيچيد و از خداوند بهشت درخواست كرده و از دوزخ به خدايش پناه مى‏برد.
وقتى قرن مى‏خواند، اگر به آيه‏اى مى‏رسيد كه با «يا ايها الذين آمنوا» شروع شده بود، مى‏گفت: «لبيك اللّهم لبيك» و هرگز او را نيافتند جز اينكه ذكر الهى بر لب داشت.
امام حسن مجتبى عليه السلام، راستگوترين، فصيح‏ترين و بليغ‏ترين انسان بود.
روزى به معاويه گفته شد: اى كاش دستور مى‏دادى حسن بن على به منبر رود و خطبه بخواند تا نقص و عيبش برملا گردد.
معاويه حضرت را طلبيد و از او خواست به منبر رود و مردم را پند و موعظه گويد. حضرت بر فراز منبر، بالا رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
«ايها الناس، من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فأنا الحسن بن على بن ابى‏طالب، و ابن سيدة النساء، فاطمة بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم.
انا ابن خير خلق اللّه، انا ابن رسول اللّه، انا ابن صاحب الفضائل، انا ابن صاحب المعجزات و الدلائل، انا ابن اميرالمؤمنين، انا المرفوع عن حقّى، انا واخى الحسين سيدا شباب اهل الجنة، انا ابن الركن و المقام، انا ابن مكة و منى، انا ابن المشعر و عرفات…»
اى مردم! هر كه مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد و هر كه نمى‏شناسد من حسن بن على بن ابى طالبم. من فرزند سرور زنان جهان، فاطمه زهرا دختر رسول خدايم، من فرزند برترين آفريدگان خدايم. من فرزند صاحب فضائل و ادلّه و معجزاتم. من فرزند امير مؤمنانم. من كسى هستم كه حقّم غصب شده است. من و برادرم حسين دو سرور جوانان اهل بهشتيم. من فرزند ركن و مقامم، من فرزند مكّه و منايم، من فرزند مشعر و عرفاتم و…»
معاويه كه ديد آبرويش دارد مى‏رود، براى اينكه به خيال خام خودش امام را خجالت زده كند، گفت: از اين حرفها دست بردار و از خرما تعريف كن!
حضرت فرمود:
«الريح تنفخه، و الحر ينضجه و الليل يبرده و يطيّبه» باد آن را بالا مى‏آورد و گرما آن را مى‏رساند و هواى شب آن را سرد كرده و خوشمزه مى‏نمايد.
سپس حضرت به سخنان خويش ادامه داده و فرمود:
«أنا ابن مستجاب الدعوة، أنا ابن الشفيع المطاع، انا ابن اوّل من ينفض عن الرأس التراب، أنا ابن من يقرع باب الجنّة فيفتح له، انا ابن من قاتل معه الملائكة….»
من فرزند كسى هستم كه دعايش مستجاب است. من فرزند شفاعت كننده‏اى هستم كه مطاع است. من فزرند نخستين كسى هستم كه سر از خاك برمى دارد، من فرزند كسى هستم كه در بهشت را مى‏كوبد پس براى او گشوده مى‏شود، من فرزند كسى هستم كه فرشتگان در جوارش با دشمنان جنگيدند… و همچنين شروع كرد به فضايل خود و خاندان خود را شمردن كه دنيا در ديدگان معاويه عليه اللعنه تيره و تار شد و ديگر نتوانست سخن بگويد تا حضرت خوب خودش را معرّفى كرد، و از منبر پائين آمد. معاويه گفت: يا حسن! خيلى مايل هستى كه خليفه شوى ولى به آن نخواهى رسيد!
حضرت فرمود: خليفه كسى است كه به سيره رسول اللّه (ص) عمل كند و خداى عزّو جلّ را اطاعت نمايد. خليفه آن نيست كه با ظلم و ستم در ميان مردم عمل كند و سنتهاى الهى را معطّل بگذارد و دنيا را پدر و مادر خويش قرار دهد ولى تو اكنون به يك حكومت رسيده‏اى، پس به اندازه عمر كمى از آن لذت ببر كه تبعات سختى براى تو خواهد بود، و عاقبتى دشوار خواهى داشت.(1)

نگاهى به كرامات امام مجتبى(ع)

ميانجى‏
ابوسفيان براى بستن پيمان با پيامبر(ص) به مدينه آمد، ولى پيامبر او را به حضور نپذيرفت. آن گاه او پيش على(ع) رفت و از ايشان خواست تا او را نزد پيامبر شفاعت كند.على(ع) نزد پيامبر رفت و موضوع را در ميان گذاشت، ولى حضرت نپذيرفت. امام مجتبى(ع) كه در آن هنگام نوزادى چهارده ماهه بود، با زبانى شيوا فرمود: «اى پسر صخر! شهادتين را بر زبانت جارى ساز تا من تو را نزد جدم رسول خدا شفاعت كنم.»
ابوسفيان شگفت زده شده بود و با تعجب به امام مجتبى و اميرالمؤمنين(ع) نگاه مى‏كرد. آن گاه على(ع) فرمود: «سپاس خدايى را كه خاندان محمد(ص) را هم سان يحيى بن زكريا قرار داده است.»(2) دعا براى پسردار شدن‏
امام مجتبى(ع) به قصد حج، با پاى پياده از مدينه به مكه مى‏رفت. در راه پاهاى حضرت ورم كرد. به امام گفتند: اگر سواره برويم زخم پاهايتان خوب خواهد شد، ولى امام فرمود: هرگز! به منزلگاه كه رسيديم، مرد سياه چرده‏اى نزد ما خواهد آمد كه روغنى به همراه دارد. آن روغن دواى آن است. آن را به هر قيمتى از او بخريد. پس از مدتى، آن مرد سياه چهره از دور نمايان شد. امام به غلام خود فرمود: نزد او برو و آن روغن را از او خريدارى كن. مرد سياه به غلام گفت: روغن را براى چه مى‏خواهى؟ غلام گفت: براى امام مى‏خواهم. مرد گفت: مرا نزد او ببر. وقتى خدمت امام رسيد، گفت: اى فرزند رسول خدا، من از دوست داران شما و خاندان پاكتان هستم و در عوض اين دارو، هرگز از شما پولى نمى‏گيرم، ولى از شما مى‏خواهم دعا كنيد تا خدا به من پسرى سالم هديه فرمايد كه دوست دار شما خاندان پيامبر(ص) باشد؛ زيرا زايمان همسرم نزديك است. امام فرمود: وقتى به خانه برگردى، خدا به تو پسرى سالم و بى‏عيب هديه داده است. وقتى مرد سياه چرده به خانه‏اش بازگشت، ديد پسرى زيبا در آغوش همسرش است.(3) رطب تازه‏
امام مجتبى(ع) در يكى از سفرها، با مردى از خاندان زبير كه به امامت زبير معتقد بود، همسفر شد. آنان شترى را نيز از آن مرد كرايه كرده بودند. در ميان راه به منزلگاهى رسيدند و براى برداشتن آب و استراحت توقف كردند. آنان در زير نخل خشكيده‏اى فرشى براى امام پهن كردند و امام بر آن نشست. آن مرد نيز پارچه‏اى كنار امام پهن كرد و بر آن نشست. وقتى چشم مرد به آن نخل خشكيده افتاد، گفت: كاش اين نخل خرما مى‏داد و كمى خرما مى‏خورديم. امام مجتبى(ع) خطاب به او فرمود: خرما مى‏خواهى؟ پاسخ گفت: آرى. امام دست به سوى آسمان دراز كرد و دعا فرمود: در اين هنگام درخت خرما در عين ناباورى حاضران سبز شد، برگ درآورد و خرماى اعلايى داد. كسى در ميان كاروانيان با ديدن اين صحنه شگفت زده گفت: اين چيزى جز جادو نيست. امام مجتبى(ع) فرمود: نه اين جادو نيست، بلكه حاصل دعاى مستجاب فرزندان پيامبر است.
سپس فردى از نخل بالا رفت و براى همگان از خرماى آن فرو ريخت.(4) نيايشى پذيرفته‏
مردم كه از ستم زياد بن ابيه به تنگ آمده بودند، پيش امام مجتبى(ع) از او شكايت كردند. امام نيز دست به دعا برداشت و او را نفرين كرد و فرمود:
«خدايا! انتقام ما و شيعيان ما را از دست زياد بن ابيه بستان و عذاب خود را به او بنما؛ به راستى كه تو بر هر چيزى توانا هستى»، در آن هنگام، خراشى در انگشت شست دست او پديدار شد و زخم تمام دستش را تا گردن فرا گرفت. سپس ورم كرد و سبب مرگ زياد گرديد.(5)
در خاتمه فرا رسيدن اين روز خجسته و اين عيد مبارك را در ماه مبارك به حضور ولى اللّه الاعظم، امام عصر عجل اللّه فرجه الشريف، مقام معظم رهبرى و به عموم شيعيان و علاقمندان و پيروان حضرتش تبريك و تهنيت عرض مى‏كنيم و اميدواريم، خداوند توفيق پيروى از او و ساير ائمه معصومين عليهم السلام را به ما بدهد.
در اينجا خوب است براى تبرك روايتى جالب از آن حضرت نقل كنيم تا معلوم شود شيعه واقعى او كيست و آيا مى‏تواند هر كس ادعاى شيعه گرى كند يا نه؟
در روايت است كه مردى به حضرت عرض كرد: يا ابن رسول اللّه! من از شيعيان شما هستم.
حضرت پاسخ فرمود: «يا عبداللّه ان كنت لنا فى اوامرنا و زواجزنا مطيعاً فقد صدقت، و ان كنت بخلاف ذلك، فلاتزد فى ذنوبك بدعواك مرتبة شريفة لست من أهلها، لاتقل انا من شيعتكم و لكن قل أنا من مواليكم و محبّيكم و معادى أعدائكم و انت فى خير والى خير»
اى بنده خدا! اگر تو واقعاً اوامر ما را اطاعت كنى و از آن‏چه نهى كرده‏ايم، امتناع نمايى پس سخن راست گفته‏اى و اگر چنين نباشى، پس بر گناهانت، در اين ادعايت، گناهى ديگر ميافزاى و ادعاى اين مقام والائى كه اهلش نيستى مكن. نگو من شيعه شمايم، بلكه بگو من از موالى و محبين شما و دشمن دشمنان شمايم كه در اين صورت عاقبت به خير خواهى شد.
خداوندا! ما را توفيق ده تا شيعيانى راستين براى حضرتش باشيم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. بحارالانوار، ج 44، ص 88، ح‏2. 2. بحارالانوار، ج 43، ص 326، ح 3؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 173. 3. همان، ص 324. 4. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 90. 5. همان، ص 10.

/

نوار غزه و حكايت خروج‏

باريكه غزه با جمعيتى بالغ بر يك ميليون و 367هزار و 289 نفر جمعيت (با نرخ رشد 77/3 درصدى) كه اكثر آنها را فلسطينيان و اعراب تشكيل مى‏دهند در جنوب ساحل فلسطين كنار درياى مديترانه و شمال شرق شبه جزيره سيناى مصر واقع است و اين منطقه را بايد رخساره‏اى از تاريخ غم‏انگيز سرزمين فلسطين ناميد.
مساحت نوار غزه 360 كيلومتر مربع (40 كيلومتر طول، 9 كيلومتر عرض) است اين منطقه داراى 62 كيلومتر مرز مى‏باشد كه 51 كيلومتر آن با رژيم صهيونيستى و 11 كيلومتر آن با مصر است و از صدها سال پيش تاكنون در سيطره بيگانگان بويژه صهيونيست‏ها بوده است.
باريكه غزه از قديمى‏ترين مناطق خاورميانه محسوب مى‏شود و به نوشته مورخان و پژوهشگران، سه هزار سال پيش از ميلاد مسيح(ع)، كنعانيان در اين منطقه زندگى مى‏كردند.
اين باريكه بين مصر و سرزمين شام(كه روزگارى شامل فلسطين، سوريه، لبنان، و اردن كنونى بود) واقع شده است و زمانى دروازه آسيا و آفريقا محسوب مى‏شد و محل عبور كاروان‏هاى تجارتى بود.
به باور مورخان، در قرن پانزدهم قبل از ميلاد يكى از شاهان مصر به نام «ثيتموزى» بر باريكه غزه حكم مى‏راند و سپس حاكميت اين منطقه به دست امپراتورى روم شرقى(بيزانس) رسيد.
در قرن هشتم پيش از ميلاد، آشوريان باريكه غزه را تصاحب كردند و از قرن سوم تا اول قبل از ميلاد نزاع ميان مصرى‏ها و برخى شامى‏ها(ساكنان سوريه كنونى) بر سر اين منطقه مهم فلسطين در جريان بود.
با ظهور دين اسلام در قرن هفتم ميلادى، ساكنان باريكه غزه به اين دين روى آوردند و «عمروعاص» در همين قرن و پس از آن كه به مصر لشكر كشى كرد توانست وارد اين منطقه شود.
در قرن دوازدهم ميلادى، صليبيون باريكه غزه را اشغال كردند و در قرن شانزدهم ميلادى امپراتورى عثمانى بر آن حاكميت يافت و سپس فرانسوى‏ها در جريان جنگ عليه مصر، اين منطقه را به اشغال خود در آوردند.
در ابتداى قرن بيستم ميلادى و پس از سقوط امپراتورى عثمانى، نيروهاى انگليسى وارد باريكه غزه شدند و تا پس از جنگ جهانى دوم و تأسيس رژيم صهيونيستى در سرزمين فلسطين، در اين منطقه باقى ماندند.
باريكه غزه از سال 1948 تا 1967 تحت سرپرستى مصر بود و در همين سال يعنى در جريان جنگ دوم رژيم صهيونيستى با اعراب و فلسطينيان، به اشغال نيروهاى ارتش اين رژيم درآمد.
اسراييل در مدت اشغال 38 ساله باريكه غزه در اين منطقه اقدام به ساخت پايگاه‏ها و تأسيسات نظامى و امنيتى و شهرك‏هاى صهيونيست نشين كرد و سلطه نامشروع خود را بر اين منطقه توسعه و تحكيم بخشيد.
رژيم اشغالگر قدس پس از امضاى «قرارداد اسلو» در سال 1993 يك بار در سال 1994 آن هم به شكل جزئى از باريكه غزه خارج شد اما شهرك‏هاى صهيونيست نشين را جمع آورى نكرد و از محور مهم فيلادلفيا يا همان محور صلاح الدين ايوبى – اين محور كه باريكه غزه و مصر است روزگارى ارتش صلاح‏الدين ايوبى سردار معروف مسلمان از آن براى تسلط بر مصر استفاده كرد – خارج نشد.
«ياسر عرفات» رهبر فقيد حكومت خودگردان هنگامى كه در سال 1995 پس از سال‏ها دورى از وطن قدم به خاك فلسطين گذاشت، ابتدا وارد باريكه غزه شد و اين منطقه را مقر موقت فعاليت‏هاى سياسى و ديپلماتيك خود قرار داد.
وى در شهر غزه اقدام به ايجاد نهادهاى مختلف اجتماعى، آموزشى، سياسى، قضايى، تقنينى و انتظامى وابسته به حكومت خودگردان از جمله شعبه مجلس قانونگذارى فلسطين كرد و سپس به كرانه باخترى رود اردن رفت.
در حال حاضر در باريكه غزه دو دانشگاه كوچك به نام‏هاى دانشگاه اسلامى و دانشگاه الازهر و نيز دو دانشكده به نام‏هاى دانشكده تعليم و تربيت و دانشكده القدس وجود دارد.
جمعيت كنونى غزه در 44 اردوگاه و محله مسكونى از جمله پنج شهر شامل غزه، رفح، خان يونس، جباليا و ديرالبلح زندگى مى‏كنند.
بنا به آمار كميسارياى عالى پناهندگان فلسطين وابسته به سازمان ملل «آنروا» بيشتر ساكنان باريكه غزه از نسل آوارگان ناشى از جنگ سال 1948 اسراييل با اعراب و فلسطينيان هستند. بر اساس برآورد آنروا در 31 مارس 2005 تعداد اين آواره‏ها بالغ بر 961645 نفر در اردوگاه‏هاى اين باريكه در شرايط نامساعد اجتماعى بسر مى‏برند.
مطابق آمار آنروا، باريكه غزه بالاترين تراكم جمعيت در ميان مناطق مسكونى جهان را دارد به گونه‏اى كه 26 هزار و 400 نفر در هر كيلومتر مربع زندگى مى‏كنند و امروزه از اين منطقه به عنوان بزرگترين زندان روباز جهان ياد مى‏شود.
رژيم اشغالگر قدس با ساخت 21 شهرك در باريكه غزه بيش از هشت هزار صهيونيست و نظامى خود را در اين منطقه اسكان داده بود و با اين اقدام تراكم جمعيت اين منطقه را از رقم فوق به 665 نفر در هر كيلومتر مربع رسانده بود.
اين شهرك‏ها در دو مجموعه جداگانه شمال و جنوب باريكه غزه احداث شده بودند.
ارز،نيسانيت،دوگيت و ايلى سيناى مهم‏ترين شهرك‏هاى ساخته شده در شمال و گوش قطيف. بارايلان موراگ(موراج)، كفرداروم و نتساريم مهم‏ترين شهرك‏هاى صهيونيست نشين در جنوب باريكه غزه بودند.
اين رژيم ظرف 38 سال گذشته بارها با حمله مسلحانه و عمليات تروريستى به باريكه غزه كه به بهانه حمايت از شهرك نشينان صورت گرفت هزاران فلسطينى بويژه كودكان و كهنسالان را به شهادت رساند يا مجروح كرد.
اين حمله‏ها نتوانست اراده مردم فلسطين بخصوص گروه‏هاى مبارز مانند جنبش مقاومت اسلامى «حماس» و جنبش جهاد اسلامى كه بالاترين جايگاه اجتماعى را در ميان ساكنان مسلمان باريكه غزه دارند، بشكند و آنان را تسليم شرايط تحميلى اسراييل كند.
در اثر اين مقاومت، رژيم صهيونيستى تصميم گرفت در چارچوب طرح خروج از باريكه غزه بيش از هشت هزار شهرك نشين خود را از اين منطقه خارج كند.
با خروج اسراييل و پايان اشغال باريكه غزه – كه ساكنان منطقه پيشاپيش آيين جشن آن را برگزار كردند – اين اميدوارى وجود دارد كه اندكى از ميزان رنج و درد تاريخى مردم فلسطين كاسته شود.

پاورقي ها:

/

مؤلفه‏هاى استمرار مقاومت‏

مقاومت اسلامى لبنان از جمله جريان‏هاى مبارزاتى جوان‏گراست زيرا عمر شهداى آن در سال 1993 عمدتاً بين 19 تا 33 سال و در سال 1994، بين 17 تا 28(1/22 سال بطور ميانگين) در سال 1995 و 1996 بين 18 تا 35سال (4/23 سال بطور ميانگين) و در سال 1997 بين 18 تا 38 سال (25 سال بطور ميانگين) بود.
نكته ديگر آنكه در سالهاى 1989 تا 1991، 292 عمليات توسط جوانان اين جنبش صورت گرفت.
همچنين در سال‏هاى 1992 تا 1994 ميلادى، 465 عمليات و در سالهاى 1995 تا 1997 ميلادى 936 عمليات توسط مقاومت به مرحله اجرا درآمد. اين در حالى است كه در دوره اول 154 نظامى دشمن و در دوره دوم 256 نظامى دشمن كشته شدند. امّا آمار شهداى مقاومت بدين ترتيب مى‏باشد:
سالهاى 1995 تا 1997 ميلادى 71 شهيد، در سالهاى 1989 تا 1991 ميلادى 26 شهيد، در سالهاى 1992 تا 1994 ميلادى 35 شهيد و در سالهاى 1995 تا 1997ميلادى حدود 50 شهيد.
در سالهاى مقاومت، اين جريان از انواع ابزارها، سلاح‏ها و شيوه‏هاى رزمى مانند كمين، بمب، حمله، گلوله باران، عمليات شهادت طلبانه، موشك باران كاتيوشايى، درگيرى و تك تيرانداز عليه دشمن استفاده كرد و بويژه كاتيوشا را به سلاحى راهبردى، در جنگ با صهيونيست‏هاى اشغالگر بدل ساخت و همزمان، بمب‏هاى هوشمند را وارد صحنه نمود كه دشمن آن را جنگ روانى ناميد.
مقاومت توانست با برترى اطلاعاتى خود عمليات‏هاى امنيتى را در عمق نوار اشغالى به مرحله اجرا درآورده و ضمن هدف قرار دادن اسكورت افسران بلندپايه دشمن، عمليات‏هاى آنها را نيز ناكام گذارد كه به هلاكت رسيدن كماندوهاى صهيونيست در انصاريه بهترين گواه بر اين مدعاست.
اين جنبش سپس گلوله باران پايگاههاى دشمن را به شكل امرى روزمره درآورد و ضمن وارد آوردن خسارات و تلفات سنگين به دشمن، كارايى اين پايگاهها را به صفر رساند. اما مهمترين اقدام مقاومت فيلمبردارى از عمليات‏ها بود كه آن را به سلاحى جديد در جنگ تبديل نمود و معادله را به نفع مقاومت اسلامى تغييرداد. كه اين امر در تفاهم نامه‏هاى ژوئيه و آوريل، عمليات‏هاى الدبشه و انصاريه و اعتراف اسراييل به قطعنامه 425 به منصه ظهور رسيد، افسانه ارتش شكست‏ناپذير اسراييل را درهم شكست و مقاومت به الگوى جوانان جهان عرب و ركن اصلى موازنه منطقه‏اى و جنگ اعراب و اسراييل تبديل شد.
قدرت مقاومت با گذشت زمان تحليل نرفت، گويى تازه متولد شده است امّا بر خلاف آن دشمن هدف و انگيزه خود را از دست داد و به نوعى يأس و نااميدى دچار شد كه در نهايت به عقب نشينى اين ارتش از جنوب لبنان انجاميد و اصطلاحاتى مانند شهادت‏طلبى در مقابل مرگ مجانى، آزادى در برابر اشغال، جهاد در برابر جنگ بيهوده، سرزمين پايدارى و قهرمانى در برابر باتلاق و نفرين لبنان و قهرمانان مقاومت در برابر ارتش مأيوس قرار گرفت و قاموس شكست و چالش وارد تفسيرها و تحليل‏هاى مقامات، ناظران و تحليلگران صهيونيست شد.
مانند روزنامه معاريو كه در روز 7/1/1996 نوشت: كمربند امنيتى مدتهاست كه به كمربند ناامنى تبديل شده است.
و يا اويگدور كهلانى در روزنامه هاآرتص مورخ 7/1/1997 نوشت: ما دممان را روى كولمان انداخته‏ايم، ما قربانيان شكست خورده‏ايم. سربازان ما مانند سيبل در ميدان تير هستند.
از ديگر نقاط قوت مقاومت علاوه بر جوانگرايى، جمع شدن دولت و ملّت حول مقاومت به عنوان تنها راهكار ملّى و پايدارى مردمى بود. با اين حال اينكه مقاومت را فقط از جنبه نظامى معنا كرد اشتباهى بزرگ است. زيرا آن، معنايى كاملاً گسترده و در تمام سطوح سياسى، اقتصادى، اجتماعى، مذهبى و آموزشى دارا مى‏باشد و مبتنى بر پايه‏ها و قواعد مادى، ملى و دينى است. لذا شاهديم كه نهادهاى غيرنظامى مقاومت دست به اقداماتى مانند تعمير و بازسازى منازل مسكونى، معالجه مجروحان و حمايت از خانواده‏هاى اسرا و شهدا زدند. چه اينكه پايه اصلى مقاومت ايمان ملّت به آرمان مقاومت در برابر اشغالگر، آزادى وطن و آمادگى براى فداكارى در راه آن است.
ادبيات مقاومت و شعارها و اصطلاحات آن آميزه‏اى از جنبه‏هاى دينى و ملّى است كه در بالاترين سطوح ايثار و فداكارى مردم جنوب و سرانجام آزادى اين منطقه با شعار پيروزى يا شهادت تجلى يافت.
مقاومت از آن دسته جريان‏ها نيست كه تسليم چالش‏ها شده و دچار اختلاف و چند دستگى شود بلكه برعكس، خود عامل وحدت در جامعه است و هرگز به منافع مادى نمى‏انديشد. لذا پيوسته از موقعيتى مثبت در جامعه و صحنه سياسى لبنان برخوردار است.
مقاومت به دنيا اين شعار را فهماند كه من مقاومت مى‏كنم پس هستم و جهانيان نيز اينك در برابر اين شعائر تسليم شده‏اند.

پاورقي ها:

/

سخنان معصومين ع

امام و رهبر ، نياز جامعه‏
پيامبر اسلام صلى‏اللّه عليه وآله وسلّم:
«اَسمِعُوا وَ اَطيعُوا لِمَن وَلّاهُ الاَمر فَاِنَّهُ نِظامُ الاِسلامِ.»
(امالى مفيد، ص‏7)
بشنويد و اطاعت كنيد از كسى كه خداوند او را ولىّ امر شما قرار داده كه اطاعت از رهبر، نظام اسلام است.

امام على عليه السلام:
«فَرَضَ اللّهُ الاِيمانَ تَطهيراً مِنَ الشِّركِ…وَالاِمامَةَ نِظاماً لِلاُمَّة»
(نهج البلاغه، حكمت 244)
خداوند ايمان را به دليل پاكسازى انسان از شرك… و امامت را به دليل نظام دادن به امّت اسلامى واجب نموده است.

امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام:
«مَكانُ القيّمِ مِنَ الاَمرِ، مَكانُ النِّظامِ مِنَ الخَرزِ يَجمَعُهُ و يَضُمُّهُ فَاِذا اِنقَطَعَ النِّظامُ تَفَرَّقُ الخَرزُ وَ ذَهَبَ ثُمَّ لَم يَجتَمِع بِحذا فيره اَبَداً»
(نهج‏البلاغه، خطبه 146)
رهبر و سرپرست امور جامعه مانند رشته مهره است كه آن را گرد آورده و به هم پيوند مى‏دهد، پس اگر رشته بگسلد مهره‏ها از هم جدا شده و پراكنده گردد و هرگز همه آنها گرد نيايد.

امام صادق عليه السلام :
«اِنَّ الاَرضَ لاتَخلُوا وَ فيها اِمامٌ، كَيما اِن زادَ المُؤمِنُون شَيئاً رَدَّهُم وَ اِن نَقَصُوا شَيئاً اَتَمَّهُ»
(اصول كافى، ج 1، ص 178)
زمين هيچ‏گاه از امام خالى نمى‏شود، تا اگر اهل ايمان چيزى بر دين افزودند آنها را به واقع برگرداند و اگر چيزى كاستند آن را كامل نمايد.

امام رضا عليه السلام:
«فإن قال: فلم جعل اولى الأمر و امر بطاعتهم؟ قيل لعلل كثيرة: منها: أن الخلق لما وقفوا على حدّ محدود و أمروا أن لايتعدوا ذلك الحد لما فيه من فسادهم لم يكن يثبت ذلك ولايقوم الّا بأن يجعل عليهم فيه اميناً يمنعهم من التعدّى و الدخول فيما خطر عليهم، لانّه لو لم يكن ذلك كذلك لكان احد لايترك لذته و منفعته لفساد غيره. فجعل عليهم قيّماً يمنعهم من الفساد و يقيم فيهم الحدود و الاحكام. و منها: أنا لانجد فرقة من الفرق و لاملّة من الملل بقوا و عاشوا الّا بقيّم و رئيس لما لابدّ لهم منه فى امرالدّين و الدّنيا فلم يجزفى حكمة الحكيم ان يترك الخلق مما يعلم انّه لابدّ لهم منه ولاقوام لهم الّا به فيقاتلون به عدوّهم و يقسمون به فيئهم و يقيم لهم جمعتهم و جماعتهم و يمنع ظالمهم من مظلومهم».
(عيون اخبار الرضا، باب 34، حديث 1)
اگر كسى از فلسفه رهبرى و لزوم اطاعت از رهبر در اديان الهى سؤال كند؟ در پاسخ گفته مى‏شود كه اين امر دلائل و علل بسيارى دارد: يكى از دلائل ضرورت امامت و رهبرى اين است كه جامعه نياز به قانون دارد و مردم مكلفند كه از مرز قانون تجاوز نكنند، چون شكستن اين مرز موجب فساد جامعه است، و براى محافظت از مرز قانون، مرزبانى امين لازم است، در غير اين صورت كسى حاضر نيست لذت و منفعت شخصى خود را هرچند موجب فساد جامعه شود ترك كند. بر اين مبنا خداوند زمام امور مردم را به فردى مى‏سپارد تا از فساد مفسدين جلوگيرى نمايد و مقررات و قوانين را در جامعه پياده كند، و دليل ديگر اينكه هيچ فرقه و ملّتى نمى‏توانند بدون سرپرست و رئيس ادامه حيات دهند و امور دينى و دنيوى خود را كه چاره‏اى جز انجام آن ندارند، اداره كنند، بنابراين حكمت حكيم تجويز نمى‏كند كه خلق را در مورد آنچه براى آنها ضرورى است و قوام زندگى آنها است، رها كنند: مانند جنگ با دشمن، تقسيم ماليات، اقامه جمعه و جماعت و جلوگيرى ظالم از ستم بر مظلوم.

امام رضا عليه السلام:
«انّ الامامة زمام الدين و نظام المسلمين»
(اصول كافى، ج‏1، ص 200)
امامت مهار دين و نظام جامعه اسلامى است.

امام رضا عليه السلام:
«و منها: انّه لو لم يجعل لهم اماماً قيّماً اميناً حافظاً مستودعاً لدرست الملّة و ذهب الدّين و غيرت السّنّة و الاحكام و لزاد المبتدعون و نقص منه الملحدون و شبّهوا ذلك على المسلمين»
(عيون اخبار الرضا، باب 34، حديث 1)
يكى ديگر از دلايل ضرورت رهبرى اين است كه اگر خداوند رهبرى امين را براى سرپرستى و حفظ امانت امامت امّت قرار ندهد مذهب و دين به تدريج از بين مى‏رود و سنّت پيامبر(ص) و احكام الهى دستخوش تغيير و تبديل مى‏گردد، بدين ترتيب كه بدعت گذاران امورى را بر دين مى‏افزايند و ملحدين مسايلى را از دين مى‏كاهند و در نتيجه حقيقت را بر مسلمين مشتبه مى‏سازند.
پاورقي ها:

/

دانستنى‏هايى از قرآن‏

اخلاص در عبادت‏
«انّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدْ اللّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّين» (سوره زمر – آيه 2).
ما اين كتاب را بر تو به حق فرستاديم، پس حداى را پرستش كن و دين خود را براى او خالص و بى شائبه قرار ده.
بالحق: يعنى كتاب را كه همان قرآن كريم است در حالى بر تو -اى پيامبر – نازل كرديم كه جز حق در آن نيست، پس بالحق يعنى پوشش كامل قرآن حق است. بنابر اين هر چه قرآن امر كند حق است.
الدين: دين در اينجا چنانچه بيشتر مفسرين ذكر كرده‏اند معنايش عبادت است. و در حقيقت دين چيزى جز پرستش و عبادت خدا نيست. مرحوم علامه طباطبائى مى‏فرمايد: ممكن است سنت حيات از آن (دين) اراده شود يعنى طريقه‏اى كه در زندگى اجتماعى انسانى پيموده مى‏شود.
و مقصود از عبادت اعمالى است كه خضوع قلبى و پرستش درونى را مجسم مى‏كند. و به عبارت ديگر كليه احكامى است كه خداوند در قرآن نازل كرده و ما را امر به آن نموده است.
آنچه مهم است در اين آيه مطلبى است كه متأسفانه كمتر مفسران به آن اهميت داده‏اند و آن كلمه ” اخلاص ” است.
خداوند ما را دعوت مى‏كند به اينكه در دين خود و در اعمال خود اخلاص داشته باشيم. در اين آيه خطاب به شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏كند و به او امر مى‏كند كه خداى را با اخلاص عبادت كند. و سپس به طور عموم از همه مردم مى‏خواهد كه اخلاص در عبادت داشته باشند و يك حكم كلى و سنت ابدى را جارى مى‏كند كه: ” ألا لله الدين الخالص ” هان اى بندگان خدا متوجه باشيد كه دين خالص بدون هيچ شرك و ريائى براى خدا است. يعنى همه بايد دين خود را خالص كنند و از هر نوع شرك و شائبه‏اى بيالايند. اخلاص چيست؟
خداوند در قرآن مى‏فرمايد: ” كل يعمل على شاكلته ” هر كس طبق منش خويش عمل مى‏كند. شكل گيرى عمل منطبق است با منش و شخصيت انسان زيرا عمل چيزى نيست جز صورتى كه در عالم خارج از ذهن طبق نيت عامل بسته مى‏شود. از اين روى امتزاج عمل و انگيزه واقعى انسان ناگسستنى است.
از اينجا است كه گفته شده است: ” الاعمال بالنيات ” بلكه در جائى مى‏فرمايند كه نيت بالاتر از عمل است. حال اخلاص همان انگيزه و نيتى است كه حقيقت و ماهيتش تنها و تنها رضايت پروردگار مى‏باشد و لا غير.آن هنگام كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام خلوص را معنى مى‏كند مى‏فرمايد: كسى كه نهان و آشكارش، كردار و گفتارش يكى باشد اگر كسى چنين بود امانتش را ادا كرده و عبادتش را خالص گردانيده است.
و در جاى ديگر مى‏فرمايد: ” اخلاص در عمل از يقين استوار و نيت شايسته سرچشمه مى‏گيرد”.
بنابر اين تمام اعمال بايد فقط براى خدا باشد و هيچ نوع شركى در آن پذيرفته نيست. اينكه مى‏گويند بايد در نماز يا در ساير واجبات قصد قربت نمود و گرنه نماز يا ديگر عبادات باطل است معنايش اين است كه فقط براى خدا باشد.
خداوند مى‏فرمايد: ” و لا يشرك بعبادة ربه أحدا ” به هر حال اينقدر دورى از ريا و اخلاص در عمل حساس و مهم است كه امام عسكرى عليه السلام مى‏فرمايد:” ورود شرك در كارهاى انسان از حركت مورچه در شب تاريك، روى سنگ سياه خارا و سخت، بى‏نمودتر است”. و در كوتاه سخن عمل خالص تا آن حد در اسلام مورد اهميت است كه در حديثى از پيامبراكرم(ص) مى‏خوانيم: «كسى كه چهل روز اعمال خود را خالصانه انجام دهد،خداوند چشمه هاى حكمت و دانش را از قلبش بر زبانش مى‏گشايد».
حال بايد ديد آيا ما واقعا درعمل خلوص داريم يا خير؟ اكنون كه در آستانه ماه مبارك رمضان قرار گرفته‏ايم بايد به اين معنى دقت كنيم و واقعا اخلاص در عمل داشته باشيم و گرنه عملى طاقت فرسا انجام داده‏ايم بى آنكه ارزشى داشته باشد بلكه اگر خلوص و قصد قربت نباشد عمل، هم باطل است و هم پذيرفته نيست و قبول نمى‏شود.
نكته ديگرى كه لازم است به آن اشاره شود و بسيارى از عزيزان شايد بدان توجه نداشته باشند اين است كه جز خدا كسى در عالم وجود نمى‏تواند تأثير بگذارد و اگر پيامبر يا وليى از اولياى خدا معجزه‏اى مى‏كند قطعا به اذن و اراده خدا است زيرا هيچ كس به طور مستقل نمى‏تواند در عالم وجود كارى انجام دهد. بنا بر اين دوستان توجه داشته باشند كه هر عملى فقط براى خدا بايد انجام دهند نه اينكه مانند عوام هم خدا و هم اولياى خدا را در نظر مى‏گيرند كه اين در حقيقت شرك است.
بيائيد در اين ماه عبادت و پارسائى فقط خدا را عبادت كنيم و با معرفت و خلوص عبادت كنيم و همه باهم از او بخواهيم كه ما را و كشور ما را از شرّ دشمنان حفظ كند و مكرشان را به خودشان بازگرداند و ايران اسلامى را پاينده و سرفراز بدارد. آمين رب العالمين.

پاورقي ها:

/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

نزول قرآن‏
در ماه مبارك رمضان قضيه‏اى اتفاق افتاد كه ابعاد آن قضيه و ماهيت آن قضيه در ابهام الى الابد باقى مانده است براى امثال ماها و آن نزول قرآن است. نزول قرآن بر قلب رسول اللّه در ليلة القدر، كيفيت نزول قرآن و قضيه چه بوده است و روح الامين در قلب آن حضرت قرآن را نازل كرده است و از طرفى خدا «انّا انزلناه فى ليلة القدر» اين نزول قرآن در قلب پيغمبر در ليلة القدر كيفيتش چيست؟بايد بگويم غير از خود رسول اكرم و آنهائى كه در دامن رسول اكرم بزرگ شدند و مورد عنايت خداى تبارك و تعالى، عنايات خاص او بودند، براى ديگران مطلقاً در حجاب ابهام است كه مسأله تنزل چى است، نزول در قلب چى است، روح الامين چى است، كيفيت وارد شدن روح الامين با قرآن در قلب رسول اللّه چى است، «ليلة القدر» چى است؟ اينها مسائلى است كه به نظر سطحى يك مطالب آسانى است و گاهى هم يك حرف هايى گفته شده است لكن به شما عرض كنم كيفيت نزول قرآن در ابهام باقى مانده است براى امثال ما و كيفيت نزول ملائكة اللّه در ليلة القدر و ماهيت ليلة القدر و اين دعوتى كه خداى تبارك و تعالى به حسب آن چيزى كه از رسول اكرم منقول است كه «دعيتم الى ضيافة اللّه» ضيافت چى هست و كى پذيرفته است اين ضيافت را و براى مقدمات پذيرش اين ضيافت چى هست و خود ضيافت چى هست. بايد عرض كنم كه غير از خود رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم كسى به اين ضيافتى كه خداى تبارك و تعالى دعوت كرده است، آنطور كه او اجابت كرده است كسى اجابت نكرده است. دعوت مراتب دارد، اجابت هم مراتب دارد. آن مرتبه اعلاء اجابت آنى است كه پس از حصول مقدمات و رياضاتى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كشيده‏اند منتهى شد به اينكه خداى تبارك و تعالى از او ضيافت كرد به نزول قرآن. قرآن آن نعمتى است كه در ضيافتى كه از رسول خدا شده است، آن نعمتى است كه در آن سفره‏اى كه از ازل تا ابد پهن است پيغمبر اكرم برخوردار از آن بوده…
… آن چيزى كه انسان را به ضيافتگاه خدا راه مى‏دهد اين است كه غير خدا را كنار بگذارد و اين براى هر كس ميسور نيست، براى افراد انگشت شمارى كه در رأس آنها رسول اللّه است ميسور بوده. آن توجه قلبى به مبدأ نور و اعراض از ماوراى او، او را لايق كرد به ضيافة اللّه و لايق كرد براى اين كه قرآن يكمرتبه به طور بسيط در قلب او وارد بشود. ليله مباركه يكى از احتمالاتش بنيه خود رسول اكرم است كه مشكات نور اللّه است و احتمالات ديگر هم هست. مهم ادراك اين معناست كه مراتب كمالات انسان براى ورود در ضيافت خدا زياد است و بايد از مقدمات شروع بشود. مقدمات هم همانى است كه توجه به غير نداشتن و غيرى را نديدن و جز خدا نديدن و توجه به هيچ چيز غير از او نداشتن. در اينجا بايد عرض كنم كه از همه مردم اين معنا مطلوب است و اگر بخواهند در ضيافت خدا وارد بشوند به اندازه وسع خودشان بايد از دنيا اعراض كنند و قلب شان را از دنيا برگردانند… (21/3/62)
ماه مبارك رمضان كه ماه، مبارك است ممكن است براى اين باشد كه ماهى است كه ولى اعظم، يعنى رسول خدا واصل شده و بعد از وصول، ملايكه را و قرآن را نازل كرده است. به قدرت او ملايكه نازل مى‏شوند، به قدرت ولى اعظم است كه قرآن نازل مى‏شود و ملايك نازل مى‏شوند. ولى اعظم، به حقيقت قرآن مى‏رسد در ماه مبارك و شب قدر و پس از رسيدن، متنزل مى‏كند به وسيله ملايكه – كه همه تابع او هستند – قرآن شريف را، تا به حدى كه براى مردم بگويد. قرآن در حد ما نيست، در حد بشر نيست. قرآن سرّى است بين حق و ولى اللّه اعظم كه رسول خداست، به تبع او نازل مى‏شود تا مى‏رسد به اين جايى كه به صورت حروف و كتاب در مى‏آيد كه ما هم از آن استفاده ناقص مى‏كنيم. و اگر سرّ «ليلة القدر» و سرّ «نزول ملايكه» در شب‏هاى قدر – كه الآن هم براى ولى اللّه اعظم حضرت صاحب سلام اللّه عليه اين معنا امتداد دارد – سرّ اينها را ما بدانيم، همه مشكلات ما آسان مى‏شود. تمام مشكلاتى كه ما داريم براى اين است كه ما محجوبيم از اين كه واقعيت را آن طور كه هست و نظام هستى را به آن طورى كه تنظيم شده است، مشاهده كنيم… (22/3/64) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
دنياى اسلام در پرتو بيدراى رو به گسترش اسلامى، مى‏تواند با اتحاد كلمه “همدلى و مهربانى ” و پايدارى در برابر دشمنان مشترك، راه روشن اما دشوار خود را با سربلندى طى كند.
… بيدارى اسلامى، به واقع=يتى انكارناپذير تبديل شده است به گونه‏اى كه غربى‏ها نيز اعتراف مى‏كنند كه امروز در هر كشور اسلامى انتخابات حقيقى برگزار مى‏شود، عناصر معتقد و پايبند اسلام به عنوان منتخبان ملت‏ها، زمام امور را در دست مى‏گيرند و همين امر باعث شده است غربى‏ها با وجود ادعاى طرفدارى از دمكراسى، از برگزارى انتخابات حقيقى در كشورهاى اسلامى هراسان باشند.
… اسلام مخالف وابستگى، عقب ماندگى و سلطه پذيرى است و به همين علت دولت‏هاى غربى با همه امكانات و ابزارهاى سياسى – نظامى – اقتصادى و تبليغاتى به مخالفت با بيدارى اسلامى برخاسته‏اند.
… بر خلاف تبليغات غربى‏ها، كسانى كه چهره تروريسم را در جهان اسلام به نمايش گذارند،در عراق جنايت مى‏كنند، با چهره عبوس و گرفته خود بخشى از مسلمانان را تكفير مى‏كنند، به نام اسلام اما به ضد اسلام و مسلمانان فعاليت مى‏كنند و ضمن ترويج قوم گرايى ميان شيعه و سنى نيز اختلاف مى‏اندازند، نماد و نمايشگر بيدارى اسلامى نيستند اما مستكبرانى كه مى‏خواهند اسلام را در چهره اين گروه‏هاى دهشت افكن به مردم غرب معرفى كنند، اين واقعيت را انكار مى‏كنند.
… ما به وجود كسانى كه با ارايه اسلامى متحجر، چشم بسته و به دور از هر گونه آزاد فكرى، با همه دنيا و حتى مؤمنين و مسلمين مواجه مى‏شوند، به شدت مشكوك هستيم كه آيا اين گروه‏ها و عناصر اصلاً وجود دارند و يا در واقع همان عوامل سرويس‏هاى جاسوسى اسراييل و آمريكا و انگليس هستند كه اين كارها را مى‏كنند و از برخى آدم‏هاى غافل نيز استفاده مى‏كنند.
… جهان اسلام با توجه به اين واقعيات بايد با “اتحاد كلمه بر محور اسلام” و پايدارى در مقابل مطامع و زياده خواهى مستكبران، منافع ملت‏هاى مسلمان را تأمين و حفظ كند.
… آمريكا با حمايت از صهيونيست‏هاى خونريز، اقدامات جنايت بار در عراق و افغانستان و فشار به ملت‏هاى اسلامى، در افكار عمومى مسلمانان چهره‏اى كريه يافته است و دنياى اسلام مى‏تواند و بايد در مقابل اين قدرت زياده طلب بايستد.
(12/6/1384)

پاورقي ها:

/

رويكرد قرآن به مسأله آرامش در مقايسه با ساير اديان‏

بشر، به طور طبيعى در طول زندگى در اين جهان با نگرانى‏ها و اضطراب‏هاى بسيارى رو در رو بوده و همواره براى فايق آمدن بر آن‏ها و از ميان بردن عوامل پيدايش آن‏ها كوشيده است. يكى از اهداف پيداش مجموعه بزرگ اختراعات و اكتشافات بشر، خانواده، قبيله، دولت و ديگر سازمان‏هاى اجتماعى، دين، مذهب، هنر، آداب و رسوم و حتى گاه جنگ‏ها، دست‏يابى بشر به آرامش و آسايش در زندگى بوده است. انديشه‏هاى بشرى و مكاتب و آيين‏هاى گوناگونى نيز در اين جهت به ظهور رسيده‏اند. در اين ميان، اديان جهانى و آيين‏هاى بومى نيز وصول به آرامش روح و روان را يكى از مهم‏ترين اهداف خويش قرار داده‏اند.
سفارش‏هاى اخلاقى زرتشت در قالب تصوير نزاع مستمر خير و شر در جهت وصول به آسايش و آرامش و بهروزى انسان و رهايى از رنج و زيان و ناخوشى قابل تفسير است.(1) كوشش نور براى رهايى از سرزمين تارى در انديشه مانى نيز در همين جهت قابل فهم است.(2) تلاش براى رسيدن به آرامش و آسايش از دردهاى جسمى و روانى بشر، مورد توجه بسيارى از آيين‏هاى بومى هند بوده است.(3) آرامش در فلسفه بودا به حالت متمركز و يك دل و آرام و نيالوده جان تفسير شده و «نيروانا» برترين و واپسين راه رهايى از چرخه تسلسل‏وار تولد دوباره و بيمارى و مرگ بوده و رهايى وارستگى هر رنج و عذاب است.(4)
عهد عتيق و جديد، سراسر آكنده از كوشش‏هاى فرستادگان خداوند براى رهايى بشر از درد و اندوه و نيل به آرامش و سعادت ابدى در هر دو جهان است. آموزه بشارت و نجات، همواره يكى از بخش‏هاى مهم آموزه‏هاى انبياى بنى اسرائيل بوده كه رهايى از رنج و نگرانى فردى و اجتماعى را در خود داشته است.(5) انسان امروز در اثر نگرانى‏ها و ناآرامى‏هاى دنياى جديد، بيش از پيش به احساس امنيت و آرامش نيازمند بوده، هم‏چنان در پى يافتن راه‏هاى جديد براى رسيدن به آرامش معنوى است.(6) مكاتب روان درمانى، همگى هدف اصلى خود را رهايى از اضطراب و پديد آوردن احساس امنيت در انسان مى‏دانند. از ميان كوشش‏هاى فراوانى كه براى پيش‏گيرى از ابتلا به نگرانى و در نتيجه آن، افسردگى و براى روان درمانى افراد مضطرب به عمل آمده، برخى روى‏كردهاى جديد در ميان روان‏شناسان به تأثير دين و ايمان در سلامت روان اشاره دارند.(7) ايمان به خدا از نگاه اين گروه از روان شناسان در خود سرچشمه‏اى بى‏كران از آرامش و قدرت معنوى را داراست كه هر گونه اضطراب و نگرانى را از انسان زدوده، در برابر هر گونه فشار درونى و بيرونى به انسان مصونيت مى‏بخشد. روان‏شناسان بزرگى از قبيل ويليام جيمز، كارل يونگ و هنرى لينك تأثير شگرف ايمان در دين اسلام را در سطحى گسترده‏تر مورد توجه قرار داده‏اند. بخش وسيعى از آموزه‏هاى اين دين به ايمان اختصاص يافته و افزون بر ارائه تعريفى جامع از آن به راه‏كارهاى روانى و رفتارى فراوانى براى دست‏يابى به اين نياز اصيل بشرى پرداخته شده است. بر اين اساس، دانشمندان اسلامى به آرامش، نگاهى مقدس افكنده و آن را پديده‏اى الهى شمرده‏اند كه از سوى فرشتگان بر دل‏هاى مؤمنان فرود مى‏آيد و زمينه‏ساز تقويت ايمانشان است؛ همان گونه كه اضطراب و نگرانى از جانب شيطان بر دل‏هاى آلوده به گناه چنگ انداخته و زمينه‏ساز فسق و كفر است.(8)
ايمان در جايگاه جامع‏ترين مفهوم دينى در اسلام، از ريشه «أمن» به معناى آرامش جان و رهايى از هرگونه هراس و اندوه است(9) كه ارتباط ميان پذيرش گفتار خداوند و دست‏يابى به آرامش روح و روان را نشان مى‏دهد.(10) آنان كه ايمان آورده، آفت ناپاكى را به حريم آن راه ندهند، آرامش از آنِ ايشان است و آن‏ها همان هدايت يافتگانند: «كسانى كه ايمان آورده و ايمان خود را با هيچ ستمى نياميخته‏اند، اينانند كه [از خشم خدا] در امانند و اينان هدايت يافتگان‏اند»(11) واژه اسلام نيز بيان‏نگر تسليم محض انسان در برابر خداوند همه جهانيان است كه احساس امنيت و آرامش از پيامدهاى آن به شمار مى‏رود: «چنين نيست، بلكه هر كس خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد، اجرش را نزد پروردگارش خواهد داشت، و هيچ ترسى بر آنان نيست و غمگين نخواهند شد »(12)
قرآن رويكرد توحيدى را در زندگى، يگانه راه دست‏يابى به امنيت روح و روان مى‏شمرد: «و چگونه من از آنچه به وسيله آن شرك مى‏ورزيد بترسم، در حالى‏كه شما از اين نمى‏ترسيد كه چيزى را شريك خدا ساخته‏ايد كه درباره آن دليلى بر شما نازل نكرده است؟ پس اگر تشخيص مى‏دهيد، كدام يك از اين دو گروه (موحّدان و مشركان) به ايمنى [از خشم خدا ]سزاوارترند؟»(13) انسان يكتاپرستى كه در زندگى فقط يك هدف و يك مقصد را دنبال مى‏كند، هرگز از اين جهت با انسان چندگانه‏گرايى كه روح و روانش را در ميان اهداف و مقاصد گوناگون تقسيم كرده، يكسان نيست:«خدا مَثَلى زده است: مردى كه چند مالك ناسازگار در مالكيّت او شريك باشند [و دستورات متضاد به او بدهند] و مردى كه اختصاص به يك نفر داشته باشد [و فقط از او دستور بگيرد]، آيا اين دو در مثل يكسانند؟ ستايش از آنِ خداست، ولى بيشترشان نمى‏دانند»(14) ارضاى نياز فطرى آرامش‏خواهى و امنيت‏گرايى انسان در سطوح ديگر از مفاهيم دينى قرآن نيز مورد توجه قرار گرفته است. مفاهيم توكل، فلاح، تقوا، نجات، صبر، توبه، ولايت، رضا و… همگى به گونه‏اى با موضوع آرامش ارتباط دارند. افزون بر اين، واژگان «سكينه» و «اطمينان» به طور ويژه درباره آرامش بحث مى‏كنند. انواع آرامش‏
آرامش از نگاه قرآن در يك طبقه‏بندى كلى به دو بخش دنيايى و آخرتى تقسيم مى‏شود كه دو روى يك حقيقت هستند: «آگاه باشيد كه دوستان خدا نه ترسى بر آنان است و نه غمگين مى‏شوند. همانان كه ايمان آورده و تقوا پيشه كرده‏اند. در زندگى دنيا و در آخرت مژده براى آنان است. سخنان خدا تغييرپذير نيست. اين است آن كاميابى بزرگ» آرامش، خود ماهيتى روحى و روانى دارد؛ اما از آن‏جا كه عوامل پديدآورنده آن و موانع به هم زننده آن ممكن است ماهيتى اعتقادى، روانى يا طبيعى داشته باشند مى‏توان به تقسيم آن پرداخت. 1- آرامش اعتقادى‏
تقاضاى حضرت ابراهيم(ع) از خداوند براى مشاهده نمونه‏اى كوچك از رستاخيز، براى دست‏يابى به نوعى آرامش اعتقادى بوده است. او به اين وعده الهى، ايمانى كامل و محكم داشت؛ اما ذهن انسان به طور طبيعى باورهاى غير محسوس را به سان باورهاى محسوس، پذيرا نگشته، همواره پرسش‏هايى درباره ماهيت و كيفيت آن‏ها در پندار مى‏آفريند. اين پرسش‏ها آرامش و ثبات اعتقادى انسان مؤمن را از او مى‏گيرد؛ از اين‏روى ابراهيم براى رهايى از اين حالت، خواهان مشاهده چگونگى تحقق آن فعل الهى مى‏شود.(15) حواريون عيسى نيز بنا به ديدگاه برخى تفاسير از عيسى مائده‏اى آسمانى طلبيدند تا به وسيله آن، پيامبرى او و راستى ادعاهايش برايشان آشكار شود و يا با خوردن آن به آرامش اعتقادى دست يابند.(16) 2- آرامش روانى‏
جان انسان همواره طلب رسيدن به مراحل كمال وجودى خويش است؛ بدين سبب همواره از حالى به حالى ديگر در مى‏آيد؛ اما در هيچ مرحله‏اى به نهايت مطلوب خويش دست نيافته، باز خواهان دست‏يابى به مرحله‏اى ديگر است. قلب انسان در اثر اين حالت، همواره از نگرانى و اضطراب آكنده است تا آن كه در سير حركت خويش به خداوند در نقش مبدأ و مقصد همه جهان هستى و جامعه همه كمالات وجودى توجه كند؛ آن گاه خود را در آرامشى بى‏كران مى‏يابد: «همانان كه ايمان آورده‏اند و دل‏هايشان با ياد خدا آرام مى‏گيرد»(17) اين احساس آرامش مطلق فقط در اين حالت پديد مى‏آيد: «آگاه باشيد كه دل‏ها فقط با ياد خدا آرامش مى‏يابد»(18)
انسان‏هاى برخوردار از آرامش الهى، خود آرامش‏بخش ديگران نيز هستند؛ از اين‏رو خداوند به پيامبر خويش فرمان مى‏دهد كه بر مؤمنان درود فرستد تا بدين وسيله، آنان را در راه ايمان، آرامش بخشد: «و براى آنان دعا كن، زيرا دعاى تو برايشان موجب آرامش است»(19)
آرامش روانى در نگاه برخى مفسران معاصر، در آرامش اعتقادى نيز تأثيرگذار است. آن كه نور ايمان به اعماق وجودش راه يافته باشد، ديگر نه معجزه مى‏طلبد و نه در پى برهان و استدلال بر مى‏خيزد؛ بلكه همه هستى خويش را در برابر حقيقتى كه با تمام وجود تجربه كرده است، تسليم مى‏كند. «و كسانى كه كفر ورزيده‏اند مى‏گويند: چرا از جانب پروردگارش معجزه‏اى بر او نازل نشده است؟ بگو: بى‏ترديد، خدا هر كس را بخواهد گمراه مى‏سازد و هر كس را كه [به او] باز گردد، به سوى خود هدايت مى‏كند. همانان كه ايمان آورده‏اند و دل‏هايشان با ياد خدا آرام مى‏گيرد. آگاه باشيد كه دل‏ها فقط با ياد خدا آرامش مى‏يابد. كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند، [در دنيا ]زندگى خوش و [در آخرت‏] بازگشتگاه نيكو براى آنان خواهد بود»(20)
اهميت آرامش روانى در بحران‏هاى روحى و اجتماعى دو چندان نمايان مى‏شود. به نمونه‏هاى بارزى از اين موارد در قرآن اشاره شده است. مادر حضرت موسى(ع) در سخت‏ترين حالات روانى كه فرزند خود را از ترس كشته شدن در گهواره‏اى چوبى نهاده، به رود نيل سپرد، فقط ياد خدا آرام‏بخش او بود كه به يارى آن توانست اين آزمايش را تا سرانجام با كام‏يابى به پايان رساند: «و دل مادر موسى واله و نگران شد، به طورى كه اگر قلبش را استوار نساخته بوديم كه از باوردارندگانِ [وعده ما ]باشد، نزديك بود آن [ماجرا] را فاش سازد»(21) بنى‏اسرائيل هنگام فراز از مصر در حالى كه لشكريان فرعون را در پى خويش مى‏ديدند، فقط با سخنان موسى كه با اطمينان از يارى خدا سخن مى‏گفت، آرامش يافتند: «و چون آن دو گروه يكديگر را ديدند، اصحاب موسى گفتند: ما قطعاً به چنگ آنان خواهيم افتاد. [موسى‏] گفت: چنين نيست. بى‏ترديد پروردگارم با من است و به زودى مرا راهنمايى خواهد كرد.»(22) اصحاب كهف در ميان مردم مشرك و توحيدستيز شهرشان، در اثر برخوردارى از آرامش الهى با شهامت تمام در برابر همه قدرت‏ها و جاذبه‏هاى زندگى مادى ايستاده، شعار توحيد سر دادند: «و دل‏هايشان را استوار ساختيم، آن‏گاه كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ما خداوندگار آسمان‏ها و زمين است، و هرگز جز او معبودى را نمى‏خوانيم …»(23) در تاريخ صدر اسلام نيز يارى خداوند به مسلمانان در جريان هجرت پيامبر، جنگ بدر و حنين و صلح حديبيه ديگر موقعيت‏هاى سخت در قالب نزول آرامش خداوندى بر دل‏هاى مسلمانان تجلى كرد. 3- آرامش طبيعى‏
برخى پديده‏ها در اين جهان از طبيعتى آرام‏بخش برخوردارند. شب را سكونت‏بخش: «اوست آن كه شب را براى شما قرار داد تا در آن بياراميد …»(24) و خواب را مايه آسودگى و استراحت: «و اوست آن كه شب را براى شما وسيله پوشش و خواب را مايه آرامش قرار داد»(25) قرار داده است.(26) آرامش حاصل از تاريكى شب به حالت ويژه نظام عصبى انسان نيز ارتباط داشته، واقعيتى علمى به شمار مى‏رود:(27) از ديگر مصاديق آرامش طبيعى آن است كه خداوند براى انسان از نوع خويش همسرانى آفريده: «اوست آن كه شما را از يك تن آفريد، و جفتش را از جنس او قرار داد تا در كنارش آرامش بيايد»(28) و ميان آن‏ها محبت و مودت پديد آورد و بدين وسيله هر يك را آرامش‏بخش ديگرى قرار داد: «و از نشانه‏هاى [قدرت او اين است كه براى شما از جنس خودتان همسرانى آفريد تا در كنارشان آرام گيريد، و ميان شما محبت و شفقتى قرار داد»(29) خانه نيز محلى براى آسايش و آرامش جسم و روح آدمى است: «و خدا براى شما خانه‏هايتان را مايه آرامش قرار داد»(30) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1) اوستا، دفتر يكم، يسنه هات 30، بند 11 ؛ يسنه هات 46، بنده 2 – 8.
2) زبور، مانى، فرگرد نخست، مزبور 223.
3) تاريخ تمدن، 1 / 479 – 485 و 490.
4) بودا، ص 555 و 556 و 571.
5) معجم اللاهوت الكتابى، 321 – 325.
6) آرامش بيكران، ص 87 – 155.
7) دين و روان، ص 178.
8) الروح، ابن قيم، ج 1، ص 256 و 257.
9) العين، ص 55 ؛ مفردات، ص 90؛ لسان العرب، ج 1، ص 223، «لمن».
10) بيضاوى، ج 1، ص 211.
11) انعام/ 82.
12) بقره/ 112.
13) انعام/ 81.
14) زمر/ 29.
15) بقره/ 260 ؛ قرطبى، ج 3، ص 195 ؛ الميزان، ج 2، ص 373 ؛ نمونه، ج 2، ص 304 و 305.
16) مائده/ 112 – 114 ؛ قرطبى، ج 6، ص 236 ؛ الميزان، ج 6، ص 233 و 234.
17) رعد/ 28؛ التفسير الكبير، ج 19، ص 50.
18) رعد/ 28؛ روح المعانى، مج 8، ج 13، ص 214.
19) توبه/ 103 ؛ التحرير و التنوير، ج 11، ص 33؛ الدر المنثور، ج 4، ص 281.
20) رعد/ 27 – 29 ؛ فى ظلال، ج 4، ص 2061.
21) قصص/ 10 ؛ قرطبى، ج 13، ص 169 و 170 ؛ الدرالمنثور، ج 5، ص 229 ؛ فى‏ظلال، ج 5، ص 2678 – 2680.
22) شعراء/ 61 – 62؛ مراغى، مج 17، ج 19، ص 67 – 68.
23) كهف/ 14؛ فى ظلال، ج 4، ص 2336 ؛ قرطبى، ج 10، ص 238.
24) يونس/ 67.
25) فرقان/ 47 ؛ نبأ/ 9.
26) جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 27.
27) نمونه، ج 8، ص 343 و 344 ج 15، ص 564.
28) ]. اعراف/ 189.
29) روم/ 21؛ مجمع البيان، ج 8، ص 470 ؛ الكشاف، ج 3، ص 473 ؛ فى ظلال، ج 5، ص 2763.
30) نحل/ 80.

/

بانوان از حقوق طبيعى اسلامى تا واقعيت‏هاى تلخ جوامع غربى‏

آخرين قسمت‏
تا اوايل قرن بيستم هرچه در مجامع غربى و محافل اروپايى بحث گرديده، مربوط به حقوق ملت‏ها و اقشار گوناگون در برابر دولت‏ها و يا حقوق طبقات رنجبر در برابر كارفرمايان و اربابان مى‏باشد در قرن بيستم براى اولين بار مسئله حقوق زن در برابر حقوق مرد عنوان گرديد، انگلستان كه قديمى‏ترين كشور دموكراسى به شمار مى‏رود تنها در اوايل اين قرن براى زن و مرد حقوق مساوى قائل گرديد، آمريكا با آن كه در قرن هيجدهم ميلادى ضمن اعلان استقلال به حقوق عمومى بشر اعتراف كرده بود همراه با متحدين در سال 1920 ميلادى قانون تساوى زن و مرد را در حقوق سياسى تصويب كردند و تفاوتهايى را كه قانون خلقت در اين دو جنس پديد آورده در نظر نگرفتند، اين تفاوت‏ها طرح اتحاد زن و مرد را پايه‏ريزى كرده و خودخواهى و منفعت‏طلبى هر كدام را تبديل به خدمت و تعاون مى‏نمايد و آنها را طالب همزيستى با يكديگر قرار مى‏دهد و اگر اين طرح عملى شود جسم و جان آنها را بهتر بهم پيوند مى‏دهد و زن و مرد بيشتر خواهان هم هستند. حركتى كه در اروپا براى احقاق حقوق پايمال شده زن صورت گرفت به دليل اين كه دير به اين فكر افتاده بودند با عجله صورت گرفت، احساسات مهلت نداد كه علم نظر خود را بيان كند و دانش مبناى اين حركت قرار گيرد از اين رو حركت ياد شده گرچه يك سلسله درها را به روى زنان باز كرد اما بيچارگى‏هايى را هم براى زن و جامعه بشريت پديد آورد. بطور مسلم اگر آن شتابزدگى به خرج داده نمى‏شد احقاق حقوق زن به شكل بسيار بهترى صورت مى‏گرفت و فرياد فرزانگان از وضع ناهنجار حاضر و از آينده بسيار وحشتناكتر به آسمان نمى‏رسيد.
واقع امر اين است كه چنين بى‏توجهى را نمى‏توان صرفاً به حساب يك غفلت فلسفى ناشى از شتابزدگى گذاشت عوامل ديگرى نيز در كار بود كه مى‏خواست از عنوان آزادى و تساوى زن سوء استفاده كند، مطامع سرمايه‏داران و صاحبان كارخانه‏ها در اين ماجرا بى دخالت نمى‏بود زيرا اين گونه افراد براى آن كه زنان را به سوى مراكز صنعتى بكشانند و از توان اين قشر از جامعه
بهره‏كشى كنند حقوق زن، استقلال اقتصادى، آزادى و تساوى حقوقش را با مرد عنوان كردند و به اين خواست‏هاى خود جنبه قانونى و ملى دادند، ويل دورانت چنين حقايق مزبور را ترسيم مى‏كند:
«آزادى زن از عوارض انقلاب صنعتى است زيرا…زنان كارگران ارزان‏ترى بودند و كار فرمايان آنان را بر مردان سركش سنگين قيمت ترجيح مى‏دادند…»(1) البته همين مورخ اروپايى به درج نظرات متفكرينى مى‏پردازد كه در صدد تحقير زنان بوده‏اند، وى مى‏افزايد:
كيست كه سالش از چهل بگذرد و از كتاب اوتوواينينگر كه در آن كوشيده است بى روح بودن زنان را ثابت كند نامى نبرد؟ كدام مرد است كه از خواندن اين جمله شوپنهاور درباره زنان لذت نبرد: «اين زن ناقص الخلقه تنگ شانه پهن كفل پاكوتاه» آيا هنگامى كه نيچه اندرز مى‏دهد: «پيش زنان مى‏روى تازيانه را به ياد داشته باش» از برترى خود نمى‏باليم… اين كتاب‏ها كينه درونى ما را به جنسى كه هميشه دوست خواهيم داشت بيان مى‏كنند تا حدود سال 1900 ميلادى زن كمتر داراى حقى بود كه مرد ناگزير باشد از روى قانون آن را محترم بدارد. در قرن نوزدهم ميلادى زنان آفريقا هنوز مانند بردگان و آلات كشاورزى خريد و
فروش مى‏شدند. تا هيتى و نيوبريتين زنان مجبور بودند كه خوكان را از سينه خود شير دهند! در مرى انگلد شوهر حق داشت زنش را بزند و مادام كه زن از زير كتكش نيمه جان بيرون مى‏آمد، مرد از تعقيب قانون در امان بود. مرد مى‏توانست هر شب دنبال فحشا برود اما زن هنگامى كه مردش او را رها نكرده بود حق چنين كارى را نداشت. «اگر زن پولى جمع مى‏كرد متعلق به شوهرش بود اما اين كه زن بتواند در كارخانه كار بكند و حق رأى در انتخابات داشته باشد هرگز به خاطر هيچ مردى خطور نمى‏كرد…»(2)
در مقاله‏اى آمده بود خانمى با اظهار تأسف گفته بود به عنوان تساوى زن و مرد در كارخانه‏ها زنان بسيارى به دليل فرساينده بودن كارها سلامتى خود را از دست دادند و يا به دليل فشارهاى روحى زياد دچار نگرانى و اضطراب شدند و گويا بانوان در مقابل اين چيزى كه كسب كرده‏اند بيشتر از آن دچار خسران شده‏اند. خانم مك دانيل مى‏گويد: ما مى‏خواهيم به وضع سابق برگرديم دلمان مى‏خواهد مردان با ما مثل زنان رفتار كنند نه مثل يك كارگر براى طرفداران آزادى زنان اين موضوع خيلى ساده است كه در اتاق‏هاى مجلل خود بنشينند و بگويند زنان و مردان با هم برابرند زيرا تاكنون گذارشان به كارخانه‏ها نيافتاده است آنها خبر ندارند كه بيشتر زنان مزد بگير اين كشور(آمريكا) بايد مثل من در كارخانه‏ها كار كنند و جان بكنند من اين برابرى را نمى‏خواهم…ما شخصيت زن بودن را از دست داده‏ايم.(3)
خانم هلن لرنررابينز خاطرنشان مى‏نمايد در حال حاضر(1995 ميلادى) زنان 46 % نيروى كا را در آمريكا تشكيل مى‏دهند و اين آمار تا سال 2010 ميلادى به 50 % خواهد رسيد(4) متوسط درآمد هفتگى زنان تا سال 1994 ميلادى به 4/76 % درآمد هفتگى مردان مى‏رسيد حتى در مشاغلى كه از بدو شكل‏گيرى زنان محور اصلى توليد بوده‏اند بازهم درآمد مردان بيش از زنان است اين امر نشان دهنده وجود جامعه‏اى مردسالار حتى در كشورهايى مثل آمريكاست كه شعارش آزادى و برابرى است و به اصطلاح از حقوق زن دفاع مى‏كند.
خانم نيتام لويى عضو كنگره آمريكا مى‏گويد: هنگامى كه در سال 1989 م به كنگره راه يافتم تنها 13 % از بودجه مؤسسه ملى تندرستى به نيازهاى مرتبط با تندرستى زنان اختصاص يافته بود و تنها سه متخصص در اين زمينه فعاليت داشتند باور كنيد يا نكنيد موشهاى آزمايشگاه هم همگى مذكر بودند به اين ترتيب بود كه اعضاى زن كنگره خواستار بودجه بيشتر براى اين سازمان شدند امروزه اين سازمان به شكل گسترده‏اى فعال است و بودجه آن 40% افزايش يافته است.(5)
در كشور اسپانيا با وجود برجسته بودن شعار برابرى حقوق زن و مرد در زندگى مشترك در غالب خانواده‏ها مردسالارى حاكم است و بدرفتارى مردان نسبت به زنان امرى عادى و رايج است و از آغاز سال 2000 ميلادى حدود ششصد هزار زن به دليل خشونت شوهرانشان به دادگاه شكايت كرده‏اند. بيكارى، اعتياد به مواد مخدر، الكل و اختلافات خانوادگى عامل اصلى بروز خشونت و بدرفتارى مردان اسپانيايى نسبت به همسرانشان است، همچنين از هر سه زن ايتاليايى يك نفر مخالف بچه دار شدن است و اين افراد نداشتن خانه، شغل نامناسب و افزايش اعمال غيرقانونى در جامعه را دليل اين پديده مى‏دانند.(6) در كشور آلمان 10 درصد استادان دانشگاه زنان هستند اما 4/50 % كاركنان دانشگاه بانوان مى‏باشند كه از اين ميزان 3/70 % در امور ادارى و غير علمى و تنها 4/24 % در بخش هنرى و علمى مشغول فعاليت بوده‏اند.(7) فنلاند از اولين كشورهايى است كه حق رأى زنان در آن به رسميت شناخته شده است اما تازه در آستانه سال 2000 ميلادى براى نخستين بار رياست جمهورى بانوان را تجربه مى‏كند.(8) در كتابى كه به تازگى در فرانسه به چاپ رسيده نقش زنان در رسانه‏هاى اين كشور اروپايى مورد بررسى قرار گرفته است، نويسنده اين اثر خاطرنشان مى‏نمايد در رسانه‏ها از زنان اين كشور به عنوان عناصرى پيش پاافتاده كليشه‏اى، داوطلبان بى‏ارزشى و هرزگى استفاده و بويژه بر ظواهر فيزيكى آنان تأكيد مى‏شود و سهم زنان در رسانه‏هاى جمعى در مجموع يك به پنج است پديد آورنده اين اثر عوامل فوق را به دليل نابرابرى‏هاى موجود در اجتماع و رجحان اخبار مربوط به قدرت حاكميت در مطبوعات بديهى مى‏داند وى مى‏افزايد با وجود آن كه 40 % كل روزنامه نگاران زن هستند 10% مشاغل مديريتى را در اختيار دارند، نتيجه اين امر آن است كه زنان روزنامه خوان تمايل كمترى به رسانه‏ها دارند چرا كه خود را در آنجا نمى‏يابند.
در سال 1911 ميلادى آكادمى علوم فرانسه بر مبناى پيش قضاوت‏هاى مبتنى بر برترى جنس مذكر اعطاى جايزه نوبل فيزيك را به بانوى دانشمند مخترع بزرگ اروپا – مارى كورى – كه جان خويش را در مسير تحقيق از دست داد، رد كرد اكنون هم با گذشت چندين دهه و تحولات گسترده و اين كه 56 % كل دانشجويان آن در مقطع تحصيلات عالى دخترند تنها 7/27 % كادرهاى علمى و تحقيقاتى در دانشگاه به زنان اختصاص يافته است، اين محروميت زنان در بخش علمى يك مسئله واقعى اجتماعى را مطرح مى‏كند و بى‏ثباتى و عدم اعتدال در اجراى حقوق شهروندى را در پى‏دارد. در مدارس مختلط هم فرهنگ برترى مردان حاكم است و تحرك و پويايى كلاس غالباً تحت تأثير حضور گروه پسران است و در شرايطى كه زنان 77 % كادر آموزشى مدارس را به خويش اختصاص داده‏اند ترجيح مى‏دهند بيشتر از پسرها سؤال كنند تا دختران و نيز غالباً با ميل آنان پيش مى‏روند و در تشويق و راهنمايى جنس مذكر جدى‏ترند اين رفتارها موجب مى‏شود كه دختران در حاشيه قرار بگيرند و به لحاظ فيزيكى و فكرى كمتر مورد ارزيابى و ارزش دهى قرار گيرند. و با ادامه اين روش توأم با تبعيض اطمينان خويش را از دست مى‏دهند و به خود القاء مى‏كنند كه نسبت به جنس مخالف از درجه كمتر اهميت برخوردارند و گويا از همان ابتدا فرهنگ زير دست بودن و تبعيت زنان را از همان مقطعى كه بايد براى موفقيت در مرحله كوشش و تحرك وارد شوند (يعنى مدرسه) باز مى‏دارد و اين حقايق در كشورى روى مى‏دهد كه مدعى تساوى حقوق زنان و مردان است و جارو جنجال تبليغى شديدى در اين خصوص به راه انداخته است.(9)
مقامات و فعالان حقوق بشر در كشورهاى بلغارستان و لهستان اظهار داشته‏اند: زنان بلغارى بيشترين شمار برده‏هاى جنسى در لهستان را تشكيل مى‏دهند. استانا بوشكا رئيس دفتر پروژه موسوم به لااسترادا كه هزينه آن را اتحاديه اروپا تأمين مى‏نمايد و عليه قاچاق زنان فعاليت مى‏كند مى‏گويد برده‏هاى جنسى خارجى ساكن لهستان غالباً زنان بلغارى هستند كه در شرايط آشفته، ناگوار و اسف انگيزى زندگى مى‏كنند.(10)
دفتر سازمان جهانى مهاجرت در بيشكك(مركز قرقيزستان) خاطرنشان ساخت در سال 1999 ميلادى حدود 4000 نفر از زنان و كودكان قرقيزى به سرزمين‏هاى ديگر عازم و ناگزير به خود فروشى شده‏اند كه 72 % آنان را دختران 25 ساله و كمتر از آن تشكيل داده‏اند.(11) ناگوارى‏هاى نگران كننده‏
در جنوب آسيا 37 % از زنان و دختران به مدرسه رفته‏اند كه كمترين ميزان در جهان مى‏باشد البته در مالديو و سرى‏لانكا پسران و دختران مساويند. در اين ناحيه در مقابل 94 زن يكصد مرد مى‏باشد در حالى كه در جهان به ازاى 106 زن 100 مرد وجود دارد. گزارش توسعه انسانى حاكى است استفاده از سونوگرافى و آزمايش مايع اطراف جنين موجب شناسايى جنسيت در مرحله اول حاملگى و سربه نيست كردن دختران و برترى دادن جنس مذكر مى‏شود و اين پديده موجب مرگ 79 ميليون زن در اين ناحيه شده است. با آن كه ساعات كار زنان بيش از مردان است ولى آنها در برابر انجام همان كارى كه مردان انجام مى‏دهند تنها 30 % دستمزد مى‏گيرند.
حدود 90 % زنان هندى در ايالت اوتار پرادش(پرجمعيت‏ترين ايالت هند) براى ترك منزل و ديدار با خويشاوندان بايد از شوهران خود اجازه بگيرند و حتى در ايالت كرلا كه زنان آن از آزادى افزونترى برخوردارند اين وضع به 50 % مى‏رسد. به رغم تأكيد بر تساوى حقوق زن و مرد در قانون اساسى هند خشونت عليه زنان دراين جامعه در حد گسترده‏اى رو به افزايش است، گويى هندوستان سرزمين تناقض‏ها مى‏باشد زيرا از يك سو مقام زن را در اعتقادات، قوانين و تبليغات بسيار بالا مى‏برند و از سويى ديگر با آنان همچون برده و موجودى كاملاً مطيع رفتار مى‏شود، تجاوز به دختران خردسال، فروش اذيت و آزار و حتى قتل به خاطر جهيزيه از مظاهر بارز خشونت عليه زن هندى است. شمار جرايم عليه زنان در هند در سال 1990 م به 618317 مورد رسيد كه اين آمار در سال 1994 م به 989480 مورد افزايش يافت كه رشدى معادل 45% را نشان مى‏دهد، شكنجه بدنى و روانى معمولى‏ترين جرايم عليه بانوان هندى است. مرد سالار بودن جامعه هند و تعارض سنت‏هاى كهن با سيستم‏هاى جديد از عواملى است كه ضايعات مورد اشاره را پديد آورده است.(12)
در گزارش يونيسف ضمن اشاره به وجود بيش از نيم ميليون دختربچه روسپى كم سن و سال در كشور هند آورده است در بسيارى از كشورها دختربچه‏ها به اعمال خلاف اخلاق مجبور مى‏شوند و حتى در خانه‏هاى خود مجبور به تحمل تجاوزات جنسى هستند به همين دليل از كشورهاى جهان خواسته شده تا بيش از گذشته و جدى‏تر براى امنيت زنان تلاش كنند. آيدا هيلر نماينده امور زنان شهر نورنبرگ آلمان خاطر نشان ساخت: زنان آلمانى بيش از گذشته هدف تهاجم و خشونت دوستان و خويشاوندان خود هستند وى افزوده است آزار و اذيت زنان در ملأ عام امروزه به صورت امرى عادى درآمده است. يك اتحاديه رفاهى در برلين اعلام كرد كه سالانه 40000 زن آلمانى به دليل رفتار غير انسانى شوهرانشان از خانه فرار مى‏كنند و به پناهگاههاى مخصوص زنان پناه مى‏آورند.(13)
كشور ويتنام با وجود آن كه قانون اساسى آن برابرى جنسيت را تضمين مى‏كند اما زنان همچنان در ساختار قدرت نقش بسيار ناچيزى دارند و اكثريت بانوان متأهل در جنوب اين سرزمين هدف ضرب و جرح همسرانشان قرار گرفته‏اند.(14) خانم ماكى پاماتو رئيس شعبه زنان در اتحاديه‏هاى كارگرى ژاپن حدود چهار دهه قبل اعلام كرد در تقسيم مشاغل اين كشور تبعيض وجود دارد و شغل‏هاى خوب نصيب مردان مى‏شود كه البته چنين وضعى هم اكنون هم در جامعه ژاپن محسوس مى‏باشد گرچه برخى مشكلات قبلى برطرف شده است.(15)
خانم دكتر شكوه نوابى نژاد كه عضو كميته امحاى خشونت عليه زنان مى‏باشد مى‏گويد غالب زنان از خشونت روانى رنج مى‏برند و آنان توسط شريك زندگى يا افراد بسيار نزديك مورد توهين و تحقير قرار مى‏گيرند و اين وضع عزت نفس و اعتماد به نفس آنان را از بين مى‏برد و 85 % بانوان از اين وضع نگران كننده در مشقت شديد قرار گرفته‏اند.(16)
اين بود نمونه‏هايى مستند و هشدار دهنده از وضع اسف بار جامعه بانوان در جهان و در نقاطى كه دولت‏هاى آنان دم از تساوى حقوق مرد و زن مى‏زنند و خواهان حضور جدى زنان در عرصه‏هاى سياسى اجتماعى هستند و ادعا دارند در كشورهاى آنان زنان به درجات بالاى سياسى اجتماعى و علمى ارتقاء يافته و در تصميم‏گيرى‏هاى مهم دخالت داشته و صاحب نظر هستند. مضاف بر اين‏ها يك واقعيت ديگر براه انداختن جنگ‏هاى خونين توسط عوامل استكبار است كه 90 % قربانيان آنان غيرنظاميان هستند كه عمده آنان زنان و كودكان مى‏باشند در حالى كه يك قرن قبل 90 % قواى نظامى در جنگ‏ها تلف مى‏شدند.(17) ادبيات اروپايى‏
در ادبيات غرب اعم از شعر و نثر زن هرگز نقش ديگرى به جز معشوقه مورد نظر مرد نداشته است و ندارد و اگر هم شخصيت‏هاى نادرى همچون مادام كورى يا ژاندارك در تاريخ و فرهنگ مغرب زمين مطرح هستند آنقدر محو و گنگ و تبليغاتى است كه به راستى امكان ويژه‏اى بارى الگوسازى و نمونه‏پردازى ايجاد نمى‏كند زنان در غرب هرگز نشانه علم، دانش، هنر، اخلاق، عفت و متانت نمى‏باشند و در وسايل ارتباطى جديد اين قشر ابزارهايى براى تبليغات تجارتى هستند و هيچ رسالت و ارزش ديگرى ندارند، شگفت آن كه غرب در نهايت وقاحت و بى‏شرمى اين سير نزولى و فاجعه‏آميز را آزادى و رشد شخصيت زن جلوه مى‏دهد يك پرده از اين نمايش غم‏انگيز و نفرت زا نقشى است كه براى زنان در جامعه آينده در نظر گرفته‏اند، برنامه ريزان و تئورى پردازان نظم نوين جهانى و موج سوم فرا صنعتى و سپهر الكترونيك زنان را كارگردانان كامپيوترى خدمات در زندگى آينده بشر مى‏دانند زيرا در نظر آنان زنان آرام‏تر، مطيع‏تر و پرتحمل ترند چون و چرا نمى‏كنند و كار يكنواخت با رايانه را كه بايد تحت شرايط خاص و تحت مديريت مردان انجام شود بهتر و به دوراز عوارض انجام مى‏دهند.(18) متأسفانه نويسندگان غربى در آثارى كه پيرامون زنان به رشته تحرير در مى‏آورند مى‏كوشند زنان را براى نفرت از مردان تحريك كنند. اخيراً كتابى به زبان فارسى برگردانيده شده به نام «زنان از ديدگاه مردان» به قلم خانم بنوات گرى، هر فرد منصفى وقتى اين اثر را مطالعه مى‏كند مى‏بيند انگيزه مؤلف در تدوين آن چندان واقعى و منطقى به نظر نمى‏رسد و بوى تنفر و انزجار از مردان در آن استشمام مى‏شود. در حقيقت آن را به منزله تحريك زنان براى يك جنگ تمام عيار مى‏توان تلقى نمود، چنين حركتى توهينى آشكار به تمامى بانوان جهان است و نه تنها زنان را نسبت به مردان بى اعتماد مى‏سازد بلكه مى‏تواند با ايجاد و تحريك حس تنفر از مردان بنيان روابط خانوادگى و حتى اجتماعى موجود ميان اين دو را به كلّى فرو ريزد. اهل منطق و طرفداران حقيقت بر اين عقيده‏اند كه نبايد نظرات شخصى، حركت‏هاى اجتماعى را مخدوش سازد و تلاش متفكران و خواص بايد در مسير ساختن جامعه‏اى به دور از تعصب، سلطه گرى و افراط و تفريط باشد. ارزش هر فردى نهفته در عملى است كه در اجتماع خويش انجام مى‏دهد و البته جنسيت هم مى‏تواند تا حدودى حائز اهميت باشد اما هرگز نمى‏تواند از انسانيت
مهمتر باشد. بايد در دفاع از زنان اين را در نظر داشت كه آنان در جامعه‏اى زندگى مى‏كنند كه شديداً به محبت، اعتماد و اتحاد نياز دارد و هرگونه تلاشى كه اين موارد را به تحليل ببرد آرامش و آسايش راستين جوامع بشرى را مضمحل كرده و آتشى را بر مى‏افروزد كه البته زنان هم از عوارض سوء آن مصون نخواهند بود. شعارهاى فريبنده و كاذب‏
از شعارهاى فريبنده كه در مجامع غربى خودنمايى كرد حمايت افراطى از زنان مى‏باشد كه تحت عنوان جنبش فمينيسم(Feminism) گسترش يافت كه در واقع نوعى اعتراض به مرد سالارى آشكار حاكم بر اعلاميه حقوق بشر فرانسه بود چنانچه جان استوارت ميل در كتاب انقياد زنان به اين واقعيت اشاره كرده است. آرى در غرب حتى بنيان گذاران حقوق بشر زنان را به ديده تحقير مى‏نگريستند و منتسكيو متفكر مشهور اروپايى و از بنيان گذاران انقلاب كبير فرانسه در اثر معروف خود يعنى روح القوانين زنان را موجوداتى با روان‏هاى كوچك و داراى ضعف‏هاى عقلى، متكبّر و خودخواه معرفى مى‏كند. در اعلاميه حقوق بشر هم كه در سال 1789 ميلادى در فرانسه تصويب شد از برابرى حقوق زن و مرد سخنى به ميان نيامد.
در دهه هفتاد ميلادى فمنيست‏ها با ردّ ازدواج و تأكيد بر تجرد و حرفه اقتصادى افكار خود را مطرح مى‏كردند و شعارشان زنان بدون مردان و يا رفتارهاى مردانه بود پس از آن اين حركت‏ها تا حدودى رو به كاهش نهاد، زيرا خودشان مشاهده كردند كه خشونت روزافزون در محيط خانواده، در محيط كار و عدم امنيت جنسى از نتايج چنين حمايت دور از منطق و واقعيت بود پس از آن غربى‏ها به نقش‏هاى سنتى و نهاد خانواده توجه نمودند و گويا تقسيم سنتى نقش ها به سرعت بازگشت و اقتدار پدر سالارانه قوت يافت.(19) سازمان ملل متحد هم سال 1994 ميلادى را به عنوان سال خانواده اعلام كرد. فمينيست‏هاى جديد با تأثيرپذيرى از پست مدرنيسم تكيه بر روان‏شناسى رفتار گرايانه بر حفظ خصوصيات جنس مؤنث اصرار ورزيدند آنان معتقد شدند كه باورهاى فمينيست‏هاى راديكال نه تنها غير قابل دسترس است بلكه مى‏تواند اشكال جديدى از ستم را بوجود آورد زيرا در اين ديدگاه‏ها از تفاوت شرايط جوامع مختلف و اختلاف فرهنگ‏ها غفلت شده است، اما با بررسى سير تاريخى تفكر فمنيستى و ديدگاههاى گوناگونى كه در اين زمينه ابراز شده مى‏توان به وجه مشترك تمامى آنها اشاره كرد. آنان يافته‏هاى بشرى را سرچشمه و اساس قانونگذارى مى‏دانند و تمامى آنان ميوه نهضت رنسانس و انديشه‏هاى اومانيستى هستند و خانواده را آماج حملات خويش قرار مى‏دهند، باورهاى دينى و ارزشهاى اعتقادى را نفى مى‏كنند و اصالت‏هاى اخلاقى در باب زنان چون حجاب، حياء و عفاف را كه آيين مقدس اسلام به شكل شايسته‏اى مطرح كرده رد مى‏كنند و در صدد آن نمى‏باشند كه جايگاه و منزلت حقيقى زن را در جامعه روشن كنند.
پس مهمترين شاخصه فمنيسم مخالفت با ديندارى زنان مى‏باشد. برخى روشنفكران بيمار ايران با گام برداشتن در خلاف ارزشهاى والا از اين جنبش حمايت كردند و خواستند در اين زمينه هم از غرب پيروى كنند كه استاد شهيد مرتضى مطهرى در اعتراض به روش متداول روشنفكران ايرانى كه با نام فمنيسم از زنان دفاع كردند اظهار مى‏دارد اسلام حقوق زنان را احياء كرد و اين برنامه در واقع نهضت حقيقى زنان مسلمان است نه اين كه با تقليد و تبعيت كوركورانه از روش مردم غرب كه هزاران بدبختى براى خود آنان بوجود آورد نام قشنگى روى يك فرضيه غلط بگذاريم و با تبعيت از حركت‏هاى فمنيستى بدبختى‏هاى نوع غربى زن را بر فلاكت‏هاى نوع شرقى آن اضافه كنيم.(20) كوشش‏هاى ابتر و نافرجام‏
ايده تشابه حقوق كه با مارك كاذب تساوى حقوق زن و مرد در اواسط دهه پنجاه شمسى در كشور ايران رايج گرديد بار ديگر در حركتى ارتجاعى مطرح شد و اين بار كه به بركت انقلاب بزرگ اسلامى زنان از قشرهاى گوناگون جامعه در سطح وسيعى در صحنه‏هاى علمى، فرهنگى، سياسى و اجتماعى حضور و مشاركت يافته‏اند اين ديدگاه وارداتى مى‏كوشد تا با گسترش مصاديق تشابه حقوق خود را مجدداً مطرح كند و مطالباتش را از جامعه، انقلاب و اسلام افزايش دهد اما همچنان با دو اشتباه بزرگ دست به گريبان است يكى تئورى و ديگر مطالبات، مدعاى آنان را متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى در سال 1345 – 1346 هجرى در مقام پاسخگويى به شبهات چهل‏گانه روشنفكرمآبان در باب حقوق خانوادگى زن با تدوين مقالاتى كه در مجله زن روز آن زمان به چاپ رسيده و قبل از پيروزى انقلاب اسلامى به صورت كتابى تحت عنوان «نظام حقوق زن در اسلام» انتشار يافت خنثى ساخت و بطلانش را ثابت كرد. بايد توجه داشت كه اگرچه مكتب اسلام مجموعه حقوقى دقيقى دارد ولى راه سعادت دنيوى و اخروى بشر را در رعايت قانون و موازين اجتماعى خلاصه نمى‏كند و امور اخلاقى را هم در نظر دارد، چرا كه «ان اللّه يامر بالعدل و الاحسان»(21) در آيين مذكور خاتم پيامبران براى تكميل مكارم اخلاقى مبعوث شده(22) و هديه‏اى برتر از حقوق به زنان اعطا مى‏كند تا آنجا كه دوست داشتن و حب به زن را از اخلاق انبياء مى‏داند(23) و بزرگوارى مردان در گرو تكريم زنان مى‏باشد(24) و اين در حالى است كه حتى در كشورهاى پيشرفته غربى هتك حرمت، كتك خورى و سؤاستفاده جنسى از زنان دل هر انسانى را به درد مى‏آورد.(25) امام خمينى ماهيت اين حاميان دروغين زنان را براى مردم آشكار كردند و فرمودند:
«…اينهايى كه اين دروغ‏ها را پخش مى‏كنند اينها براى شما نمى‏خواهند يك سعادتى ايجاد كنند اين‏ها همان‏ها هستند كه با اسم آزاد مردان و آزاد زنان شمارا و همه جوانان ما را به تباهى كشيدند اينها اشخاصى هستند كه آزادى را در آن چيزهايى كه تباهى مى‏آورد مى‏دانند.»(26)
متأسفانه اين جريان سكولار براى اين كه بتوانند در فضاى جامعه اسلامى به فعاليت بپردازند در نوشته‏ها و اظهارات خويش از اسلام دم مى‏زنند و چنين وانمود مى‏كنند كه مى‏خواهد از موضع دفاع از اسلام به نقد و بررسى قوانين جارى ايران بپردازد، اين افراد كه در يك سردرگمى شگفتى فرو رفته‏اند از ارائه طرح و الگويى مشخص و عملى براى زنان اجتناب مى‏نمايند و به دليل برخوردار نبودن از مبانى مستحكم برخاسته از فرهنگ مذهبى و حتى هويت ملى كه ريشه در ارزشهاى دينى دارد و نيز به دليل عدم درك صحيح از آنچه كه در تعاليم اسلامى در مورد زنان مطرح شده تنها از دريچه آموزه‏هاى غربى به حقوق زنان مى‏نگرند و راه احقاق حقوق آنان را تنها در تن دادن بدون قيد و شرط به الگوها و هنجارهاى متناسب با فمنيسم غربى جستجو مى‏كنند و همچنين كوشش چنين افرادى در اين است كه از حركت اصلاحى زنان تدين زدايى كنند و تلاش وسيعى را براى مطرح ساختن زنانى كه در دوران طاغوت در صحنه‏هاى گوناگون حضورى فعال داشته‏اند و در جهت ترويج فرهنگ ضد ارزشى رژيم پهلوى قدم‏هاى مؤثرى برداشته‏اند، آغاز كرده‏اند و با تطهير چهره آنان، اين گونه زنان را به عنوان الگويى براى بانوان معرفى مى‏كنند.(27)
طرح تقابل بين زن و مرد در فعاليت‏هاى اجتماعى و مرزبندى بين منافع آنان در انديشه‏هاى غير دينى ديده مى‏شود. تفكر مادى همواره در پى ايجاد عناد در ميان بانوان و مردان است در حالى كه تفاوت‏ها و تمايزهاى بين جنس مذكر و مؤنث به عالم مادى و مسايل فيزيكى و زيستى منحصر مى‏گردد و در خصوصيت انسانى و گرايش‏هاى روحى آنها كه به عالم ملكوت مربوط مى‏شود نمى‏توان اين وجه تمايز فيزيولوژيكى را مشاهده كرد ما حتى در بين گروههاى سنى يك جنس در اين گونه مسايل بيولوژيكى قائل به تفاوتيم آن‏ها كه در جهت تشديد تضاد و تقابل بين زن و مرد تمامى تلاش خويش را بكار بسته‏اند حقايق مربوط به فطرت الهى را كه اين دو را مكمل يكديگر مى‏داند و رأفت و رحمت را ارمغان زندگى مشترك و آميخته با تفاهم آنان دانسته است، منكر شده‏اند. اين اهانت بزرگى است كه طرفداران حقوق زن ارزش بانوان را در مشابهت با مردان ترسيم مى‏كنند و ناخواسته برترى جنس مذكر را پذيرفته و در تلاشند تا براى زن آن برترى‏هاى موهوم را ثابت نمايند. گويا تمامى فضايل در مرد بودن نهفته است و جز همسانى و تساوى و همشكلى با آنان راهى براى دستيابى به كمال وجود ندارد. تنزّل منزلت زنان در غرب‏
با پيدايش صنايع ماشينى و نياز جامعه صنعتى به كار زن، شرايط به گونه‏اى ترتيب داده شد تا زنان بسيارى وارد بازار كار نيروى انسانى شده و از اين طريق معنى و چهره جديدى به دست آورند، در مراحل نخست توسعه سرزمين‏هاى پيشرفته اروپايى و آمريكايى زنان به خاطر تأمين معاش و رفع كمبودهاى مادى زندگى به اشتغال در خارج از خانه روى آوردند اما با افزايش عمر تحولات صنعتى نياز به كار زن رشد فزاينده‏اى به خود گرفت و تثبيت يافت و اين بار بانوان علاوه بر فعاليت براى كسب درآمد جهت احراز مقام اجتماعى ارزنده‏ترى روى به كار خارج از منزل آوردند همگام با اين دگرگونى، مهارت و تخصص مطرح گرديد و زنان با فراگيرى فنون و تخصص‏هاى مورد نياز ارتقاء شغل يافتند همراه نيل به ترقى شغلى، زن جوامع اروپايى تدريجاً واهمه طرد شدن توسط شوهر خويش را از بين برد و استقلال مادى آزادى‏هاى فردى و اجتماعى خود را گسترش داد اما نبايد از واقعيت‏هاى مسلم هم دور بود و آن اين كه زنان بسيارى در توليد درآمد همسر و خانواده خويش نقش فوق العاده مؤثرى دارند ولى چون خانه دارى و مادرى با آن اهميت خاص كه در تجديد قواى مرد براى عرضه نيروى انسانى و تجديد نسل و تأمين جمعيت فعال دارد به عنوان شغل رسمى با مزد مشخص در بازار نيروى انسانى به رسميت شناخته نشده و حقوقشان از درآمد ساليانه خانواده مشخص نشده به هنگام جدايى و طلاق از همسر و اعضاى خانواده تهى دست و بى‏پناه مى‏شوند.
همچنين زنان به دليل وضع جسمى و بدنى نمى‏توانند برخى كارها را انجام دهند و منحصر شدن مشاغلى پرمخاطره چون كار در معادن و طرحهاى صنعتى گسترده و سنگين براى مردان، زنان را از دايره رقابت با آنان خارج مى‏كند. زنان ضمن تلاش تمام وجود خويش را بر سر كار خود ننهاده و صددرصد جذب شغل نمى‏شوند زيرا علائق مربوط به رابطه مادر فرزندى، خانه دارى و ساير عواطف مانعى بر سر اين رفتار مى‏باشد حال آن كه مردان فارغ‏تر از اين علائق جذب كار خويش شده و حتى خشونت‏هاى ناشى از برخى كارها را بهتر تحمل مى‏كنند، زنان نوسانات عاطفى دارند و غالباً مى‏كوشند مشاغلى را برگزينند كه در صورت عدم توفيق در آنها قادر به تركشان باشند. بى‏توجهى و يا كم توجهى نسبت به فرزندان علاوه بر اين كه در زن شاغل عذاب وجدان و تنش‏هاى شديد عاطفى پديد مى‏آورد، بازدهى كارش را نيز كاهش مى‏دهد بنگاههاى كارفرمايان با تكيه بر اين تنزل بازدهى كار زنان شاغل، مزد آنان را نسبت به مردان كاهش مى‏دهند و ضمناً امكانات ارتقاء زنان نيز دشوارتر مى‏گردد به همين دليل در كشورهاى صنعتى بر نقش مرد به عنوان نان آور دائمى خانواده تكيه فراوان مى‏شود و در كشور آلمان هنوز كار مرد مورد احترام و پاداش بيشتر است و قدرت مرد در تصميم‏گيرى‏هاى خانواده عموماً بر زن فزونى دارد در نتيجه با وجود همه تسهيلاتى كه براى زنان فراهم كرده‏اند به سبب وجود تبعيض‏هاى اساسى كه در ارزيابى نيروى انسانى زنان وجود دارد اين صنف قادر به اهراز مقامات و طى مراتب شغلى در خور لياقت خويش نيستند، از سوى ديگر به دليل عدم حضورشان به عنوان مادر در خانواده مسايل و مشكلات عديده تربيتى و پرورشى را بوجود آورده است به نحوى كه امروزه در غرب خانواده دوباره به عنوان ارگان مهم اجتماعى كه عملكردش برقرار سازى تعادل رفتار در روابط اعضاى خانواده با جامعه، تجديد قواى توليدى اعضاى خانواده و تجديد نسل است، مطرح گرديده است. اروپائيان تازه متوجه شده‏اند كه مادر در خانه تنها كار فيزيكى انجام نمى‏دهد و جنبه‏هاى عاطفى پيچيده اما ارزشمندى در رفتارش قابل مشاهده است كه هيچ ارگان يا تشكيلاتى نمى‏تواند جايگزين آن شود.(28)
در پژوهشى كه اخيراً به صورت كتابى در فرانسه انتشار يافته خاطرنشان گرديده است در وضعيت جديد و تحولاتى كه فمنيست‏ها از آنها حمايت كردند و به قول خودشان زمينه مساعدترى براى شكوفايى زنان فراهم آوردند شرايط به گونه‏اى شد كه زنان استقلالى بدست آورند، خود تصميم گيرند و شخصاً به انتخاب بپردازند. همچنين ارتباط متقابل زن و كار عوض شد و بانوان، به عنوان عناصرى فعال تبديل شدند، منزل صرفاً به محل استراحت مبدل گرديد اما در چنين شرايطى سؤال جديدى در اذهان مطرح گشت و آن اين كه چه كسى بايد به تربيت فرزندان مبادرت ورزد. ادامه اين حركت بحران‏هاى اجتماعى وسيعى را در غرب به وجود آورد و بنيادهاى خانوادگى آسيب‏هاى قابل توجهى ديد و بدين ترتيب قدرت‏هاى اجتماعى براى بازگردانيدن زنان به كانونهاى خانواده پرداختند و كوشيدند تا زوج‏ها را به نوعى آشتى در حيطه زندگى خصوصى و شغلى شان برسانند.(29)
بانويى كه مدافع حقوق زن و اشتغال وى در ادارات و امورى چون وكالت و قضاوت مى‏باشد در كتاب «ارزش زن» مى‏نويسد: مهمترين و مقدس‏ترين وظيفه زن عبارت است از اداره كردن همسر و فرزندان و امور خانه كه موجب ايجاد صفات مخصوص زن بودن از حيث تشريح جسمانى و مظاهر نفسانى در او شده است در حقيقت اين تنها فرق اساسى بين زن و مرد به شمار مى‏رود.(30)
برخى پژوهش‏ها حاكى است كه نوع شغل، رتبه شغلى و ميزان علاقه مادران به كار در كيفيت و ميزان مراقبت از كودكان و نوجوانان نقش مهمى دارد و كارى كه روحيه و اساس خود ارزشمندى يك مادر را افزايش مى‏دهد ارتباط صميمى و عميق مادر با كودك و نوجوان را در پى‏دارد بر عكس شغلى، كه سبب خستگى بيش از حد،تضعيف روحيه و پرورش احساس خود كم‏بينى در مادر شود طبعاً بر چگونگى ارتباط مادر با فرزندش تأثير منفى مى‏گذارد.(31)
همچنين كودكانى كه در سنين پيش دبستانى مادران غير شاغل دارند امكان دارد در نوجوانى از توانايى فكرى بيشترى برخوردار باشند و ممكن است يك مادر شاغل آن چنان در نقش شغلى خود غرق شود كه پسرش را به وابستگى بيشتر تشويق كند و نتواند او را آزاد گذارد تا رفتارهاى رشد يافته‏تر كسب كند. بر اساس تحقيقات باندچى پيشرفت تحصيلى پسران مادران شاغل يا نمره‏هاى آنان در آزمون‏هاى شناختى پايين‏تر است و نيز در خانواده‏هاى شاغل، ممكن است شغل مادر بدان معنا تلقى شود كه پدر در تأمين هزينه خانواده ناتوان است و از سوى ديگر امكان دارد به صورت خدشه دار شدن نقش جنسيتى مادر تفسير گردد در مورد دختران نيز كمبودهايى بروز مى‏دهد اما آنان مى‏توانند با برخوردارى از اتكا نفس بيشتر به خاطر داشتن مادرى لايق، موفق و الگوپذيرى از او اين كاستى‏ها را ترميم سازند.(32)
به هر نسبتى كه شغل زن موافق روحيه و ساختمان وجوديش باشد تضادهاى محيط كار كاهش يافته و امكان بروز ضعف به هنگام اجراى وظيفه تقليل مى‏يابد و بكار گرفتن بانوان براى مشاغلى كه رابطه مستقيم با خدمات اجتماعى، فرهنگى و آموزشى دارد نتيجه مثبت در خور ملاحظه‏اى براى جامعه خواهد داشت زيرا زن به دليل حالات عاطفى در اين گونه امور او ظرافت عمل افزون‏ترى برخوردار است اما متأسفانه نيازهاى مادى و تبليغات كاذب موجب گشته كه زنان به مشاغلى روى آورند كه هم دستمزد و اندكى دارد و نيز با روحيه آنان موافق نباشد و چنين وضعى در اكثر موارد اسباب تحقير و دشوارى‏هاى روانى را براى آنان فراهم نموده است و غالباً بانوان اين احساس خود كم بينى و حقارت را به محيط خانواده انتقال داده و ديرى نگذشته كه براى همسر و فرزندان مسائل بغرنجى را پديد آورده‏اند، دو دانشمند به نام‏هاى «بويل‏باى» و «هى‏ير» با تحقيقات مفصل خود به اين حقيقت رسيده‏اند. «كرناز» جامعه شناس فرانسوى اشاره مى‏كند كه بسيارى از زنان به دلايل اقتصادى محض مجبور به پذيرش كارهايى هستند كه منجر به برهم زدن آرامش و نظام جارى خانواده مى‏گردد، محقق ديگرى خاطرنشان مى‏نمايد: اكثر فرزندان زنان شاغل اروپايى از غيبت مادر در خانه رنج مى‏برند و در پايان اين نتيجه منطقى را مى‏گيرد كه زن اروپايى بين پرورش اولاد و افزايش درآمد از راه شغل يكى را بايد برگزيند.(33)
البته بايد متوجه اين حقيقت بود كه زنان از نظر توان فردى در حل مسأله يا مشكلات، مهارت در تجزيه و تحليل مسائل، رقابت، پويايى و انگيزش و يادگيرى با مردان تفاوت آشكارى ندارند اما برخى پژوهش‏ها از جمله تحقيقات دانشمندى به نام پاپولا كه در منطقه لاك نو هند انجام داده مبين آن است كه كار فرمايان براى استخدام زنان در امور بازرگانى و توليدات صنعتى تمايل آن چنانى ندارند زيرا از نظر قدرت بدنى در مرحله نازل‏ترى از مردان هستند، همچنين در كشورهاى توسعه يافته و نيز مناطق در حال توسعه زنان در مراتب مديريت و سرپرستى دخالت اندكى دارند به طورى كه در اكراتماى هند 59 % شاغلان مرد مصاحبه شده ترفيع داشتند به همين نحو در شهر ديگر هند – لاك نو – سهم نسبى زنان در ترفيع كمتر بود و تقريباً هيچ يك در مشاغل نظارت و سرپرستى يا مديريت نبودند. كارفرمايان براى اين وضع دليل مى‏آورند از جمله آنكه زنان زمانى مى‏توانند به عنوان سرپرست به انجام وظيفه بپردازند كه كاركنان تابع آنها مؤنث باشند، به علاوه زنان دانش فنى پايينى دارند و از مرخصى‏هاى طولانى بهره گرفته و اين غيبت موجه اما طولانى نظم كار را بهم مى‏زند و نيز به دليل رعايت نكردن ملاحظات اخلاقى از سوى مردان در محيط كار، آشفتگى‏هايى در روابط زن و مرد بوجود مى‏آيد كه اختلال آن در هنگام فعاليت آنان نيز قابل انكار است. امكان استفاده از زنان در نوبت كار شب بنابر ملاحظات قانونى وجود ندارد.(34)
تحقيقات دكتر نماكى، خانم اريتس و خانم بيير در خصوص كارآفرينى زنان مؤيد آن است كه بانوان بر عكس آقايان به مردم به چشم وسيله‏اى براى رسيدن به هدف نگاه نمى‏كنند و نيز بر خلاف مردان نمى‏توانند نقش خود را به عنوان يك شخصيت و يك كارمند به روشنى ترسيم و مجزا كنند بنابراين نسبت به بازخوردهاى منفى آن طور كه مردان به راحتى واكنش نشان مى‏دهند زنان از خود عكس العملى بروز نمى‏دهند اما ميزان آينده نگرى مردان از زنان افزون‏تر است و بانوان كار آفرين نسبت به مردان اعتماد به نفس كمترى دارند موضوع ديگر ريسك پذيرى است كه خانم‏ها نسبت به اين حالت نقش انفعالى دارند.(35) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. لذات فلسفه، ويل دورانت، ترجمه عباس زرياب خويى، ص 151. 2. همان، ص 150. 3. مجله خواندنى‏ها، سال 34، شماره 79، تير 1353، مقاله سرگذشت هايى از زنان كارگر در جامعه آمريكا. 4. قدرت ما زنان، هلن لرنر رابينز، ترجمه بيژن محمد(ايليايى)، ص 37. 5. مأخذ قبل، ص 39. 6. مجله پيام زن، شماره 105. 7. خبرنامه آموزش عالى، سال اول، شماره 10. 8. روزنامه عصر آزادگان، سال اول، شماره 32. 9. روزنامه اطلاعات، شماره 21877. 10. همان، شماره 22069. 11. روزنامه همشهرى، شماره 2329. 12. همان، شماره 2099، ص 12؛ روزنامه اطلاعات، شماره 22090. 13. گزارش يونيسف به نقل از روزنامه اطلاعات، شماره 21930. 14. بررسى دوساله «مؤسسه بين المللى مراقبت» به نقل از روزنامه اطلاعات، 22099. 15. روزنامه اطلاعات، 24 دى ماه 1339 ه.ش. 16. روزنامه همشهرى، شماره 2332. 17. روزنامه اطلاعات، شماره 22002. 18. زن در غرب، شمس الدين رحمانى، مجله رشد جوان، سال نهم، ارديبهشت 1371. 19. جامعه‏شناسى تاريخى خانواده، مارتين سگالن، ترجمه حميد الياسى، ص 335. 20. نك: حقوق زن در اسلام، مرتضى مطهرى، ص 122. 21. سوره نحل، آيه 90. 22. انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق( رسول اكرم(ص)). 23. من اخلاق انبياء حب النساء. 24. خياركم الينكم مناكبه و اكرمكم لنسائهم. 25. مقاله خشونت عليه زنان نقض حقوق بشر، ترجمه ليلا عنصرى، مجله حقوق زنان، شماره 11، ص 52. 26. فصلنامه شوراى فرهنگى و اجتماعى زنان، شماره 5، پاييز 1378، ص 71 به نقل از صحيفه نور، ج 11، ص 255. 27. در اين خصوص بنگريد به كتاب «جريان‏شناسى دفاع از حقوق زن» اسماعيل شفيعى سروستانى. 28. مسائل ارتقاء شغلى زنان شاغل، دكتر رامپور صدر نبوى، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى مشهد، سال 21، شماره سوم، پائيز 1367. 29. روزنامه اطلاعات، شماره 21877. 30. مجله مكتب اسلام، سال 13، شماره 12، ص 19. 31. روان‏شناسى نوجوانان، دكتر اسماعيل بيابانگرد، ص 160. 32. مأخذ پيشين، ص 161. 33. جامعه و فرد، دكتر رامپور صدر نبوى، (چاپ مشهد)، ص 90 و91. 34. واقع گرايى در ارتقاى شغلى زنان، مير جواد سيد حسينى، روزنامه همشهرى، شماره 2254. 35. سازمان‏هاى كارآفرين، تأليف و ترجمه جليل صمد آقايى، تهران مركز آموزش مديريت دولتى، ص 44 و 45.

/

ويژگى‏هاى تبليغى پيامبر اسلام (ص) در قرآن

قرآن ماندگارترين اثر آسمانى و جاودانه‏ترين كتابى است كه خداوند به منظور هدايت بشر بر قلب شريفترين بنده‏اش محمد بن عبداللّه (ص) نازل فرمود.
جاودانگى اين كتاب بزرگ آسمانى، اقتضاى اين را دارد كه دربردارنده عميق‏ترين و سودمندترين و جذاب‏ترين نسخه‏هاى هدايت باشد.
قرآن ناطق امام على بن ابى طالب (ع) در وصف قرآن چنين مى‏فرمايد:
«ثم أنزل عليه الكتاب نوراً لاتطفأ مصابيحه و سراجاً لايخبوتوقده و بحراً لايدرك قعره و منهاجاً لايضلّ نهجه و شعاعاً لايظلم ضوؤه و فرقاناً لايخمد برهانه و تبياناً لاتهدم أركانه و شفاءً لاتخشى اسقامه…»(1)
سپس قرآن را بر او نازل فرمود. قرآن نورى است كه خاموشى ندارد، چراغى است كه درخشندگى آن زوال نپذيرد، دريايى است كه ژرفاى آن درك نشود، راهى است كه رونده آن گمراه نگردد، شعله‏اى است كه نور آن تاريك نشود، جدا كننده حق و باطلى است كه درخشش برهانش خاموش نگردد، بنايى است كه ستون‏هاى آن خراب نشود، شفا دهنده‏اى است كه بيمارى‏هاى وحشت‏انگيز را بزدايد.
بى شك هدايتگرى اين چنين، شايستگى اطاعت و پيروى را دارد و بر هر انسان هوشمند و صاحب نظرى فرض است كه پيروى از برترين راهنما نموده و حياتبخش‏ترين پيام‏ها را دريافت كرده و در قلم و علم و عمل بالاترين بهره‏ها را كسب نمايد.
در اين نوشتار كوشيده‏ايم تا با استمداد از اين اثر جاودانه آسمانى و آخرين سروش هدايت و رحمت الهى، مقوله تبليغ دين را با محوريت ويژگى‏هاى تبليغى رسول مكرم اسلام(ص) و از رهنمودهاى قرآن در اين زمينه بهره‏مند گرديم.
تبليغ، يكى از موضوعاتى است كه در جاى جاى قرآن به آن اشاره شده است. موضوعاتى نظير جايگاه و اهميت تبليغ دين، ويژگيهاى تبليغ دينى، شيوه‏هاى تبليغ دينى، سوژه‏هاى تبليغ دينى، صفات مبلّغ و دهها موضوع ديگر از عناوينى است كه قرآن به آنها پرداخته است و هر كدام از آنها شايسته تأمل و دقت است وبر هر مبلغى لازم و ضرورى است پيش از اقدام به تبليغ از سخن و رأى قرآن دراين باره آگاهى يافته تا تبليغ او به نيكوترين وجهى انجام گرفته و به نتايج سودمندى دست يابد.
از آنجا كه آخرين سفير الهى خود، نخستين مبلغ فرامين انسان ساز و حيات آفرين قرآن است و آن يگانه همه دوران‏ها در اين راه با همه سرمايه بذل جهد فرمود، بى شك آن حبيب اللّه تمام عيار مبلّغ بود و آنچه كه انجام داد، اجراى دقيق فرمان الهى بود و سزاوار است كه به او كه امام مبلغان و مقتداى رسولان است اقتداء كرده و آنچه را كه او در صحنه عمل به انجام آن اهتمام ورزيده، نصب العين خويش قرار داده و در مكتب او به تعليم آداب تبليغ بپردازيم.
در سراسر قرآن، آيات بسيارى به چشم مى‏خورد كه چگونگى تبليغ پيامبر عظيم الشأن اسلام حضرت ختمى مرتبت را باز فرموده و فراز و نشيب‏هاى اين امر خطير را به آنحضرت ارائه فرموده است.
و از آنجا كه در قرآن وظيفه دعوت به خداوند، به رسول مكرمش و هركه به تبعيّت از او اين وظيفه را برعهده مى‏گيرد، نسبت داده است، بر آن شديم تا اشاره‏اى به فضايل و سجايا و مكارم اخلاقى آن بزرگوار در راستاى امر تبليغ با محوريت قرآن داشته باشيم.
در قرآن خطاب به رسول خدا(ص) مى‏فرمايد:
«قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيرةٍ انا و من اتبعنى».(2)
بگو (اى رسول ما) اين راه من است و من بر اساس بصيرت و هر كسى كه از من تبعيت مى‏كند بسوى خداوند دعوت مى‏كنيم.
علامه طباطبايى در ذيل اين آيه شريفه مى‏فرمايند: مراد از «أنا و من اتبعنى» اين است كه بار اين دعوت تنها به دوش من نيست بلكه بدوش كسانى هم كه مرا پيروى كرده‏اند هست. پس با اين جمله دعوت را توسعه و تعميم داده و مى‏فهماند با اينكه راه راه رسول خدا(ص) است ليكن بار دعوت به آن تنها بدوش آن جناب نيست.(3)
و نيز در ذيل آيه شريفه «واشركه فى امرى»(4) به اين نكته اشاره فرموده‏اند كه منظور از شريك در اينجا شريك در امر تبليغ دين است كه اين امر وظيفه تمام كسانى است كه به نبى ايمان آورده و چيزى از دين ياد گرفته و بر هر عالمى تبليغ جاهل واجب است.(5)
با توجه به اين تفسير و برداشت، هم مى‏توان خطير بودن و اهميت فوق العاده امر تبليغ و دعوت به سوى خداوند را فهميد چرا كه آنان كه اين وظيفه را به عهده گرفته‏اند بى شك وظيفه رسول خدا(ص) را بعهده گرفته‏اند و بر آنان است كه خود را از هر جهت به آن بزرگوار شبيه ساخته و در اين راستا از شيوه و سيره آن حضرت پيروى نمايند و هم اينكه مهمترين ويژگى يك مبلغ را بصيرت و آگاهى در دين و دعوت و تبليغ بر مبناى بصيرت قرار داده است. 1- بصيرت‏
خداوند دعوت رسولش را به سوى خود يك دعوت مبتنى بر آگاهى و بصيرت معرفى فرموده است به اين معنا كه يك دعوت كننده خود بايد به راه و هدفى كه ديگران را به سوى آن فرا مى‏خواند، آگاهى و اطلاع كامل داشته باشد.
اگر يك مبلغ خود را به زينت دانش با پشتوانه قوى عمل بيارايد، بى شك در انجام اين رسالت موفق گرديده و الّا تبليغ از سر بى‏اطلاعى و يا كم اطلاعى چه بسا مضرّات و آسيب‏هاى غير قابل جبرانى داشته باشد، اما آن‏چه كه از واژه «بصيرت» مراد است، چيزى است فراتر از آگاهى و علم بطوريكه در معناى واژه «بصيرة» گفته‏اند: بصيرت معرفتى است كه بوسيله آن بين حق و باطل در دين و دنيا تميز داده شود.(6) و از آنجا كه اين معنا يعنى تميز بين حق و باطل در قرآن از آثار تقوى به شمار آمده: ان تتقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً(7) ضرورى بنظر مى‏رسد براى دست يابى به اين ويژگى يك مبلغ بايد از تقواى لازم در اين زمينه برخوردار باشد.
پس آنچه براى يك مبلغ لازم و ضرورى است علاوه بر علم و آگاهى، بصيرت داشتن است يعنى داراى يك ويژگى باشد كه به آن حق را از باطل تشخيص داده و در دعوتش راه بيراهه طى ننمايد و باطل را بجاى حق نگرفته باشد.
اگرچه بصيرت به معناى ديدن با چشم سر هم آمده ولى بين نگاه كردن با چشم سر و نگاه عميق با چشم دل تفاوتى است كه رسول خدا به آن اشاره فرموده است:
«ليس الاعمى من يعمى بصره، انما الأعمى من تعمى بصيرته.»(8) نابيناى واقعى كسى است كه چشم دل او نابينا باشد.
امام على(ع) نيز دراين باره فرموده‏اند: «نظر البصر لايجدى اذا عمى البصيرة.»(9) اگر چشم دل كور شد، بينايى چشم سرفايده‏اى ندارد.
پس مهم اين است كه چشم دل باز باشد و انسان با چراغ معرفت راه را از بيراهه تشخيص دهد چرا كه: فاقد البصيرة سى‏ء النظر.(10) انسان بى‏بهره از بصيرت نظرات و گرايشات نيكويى ندارد.
از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمود: عمويم عباس داراى بصيرتى نافذ و ايمانى محكم و پايدار بود. با توجه به معناى بصيرت و احاديث ذكر شده مى‏توان سرّ توصيف امام صادق(ع) حضرت عباس را به داشتن بصيرت نافذ فهميد چرا كه تمام حركات و سكنات حضرت ابوالفضل حاكى از وجود اين وصف در حد اعلى در آن بزرگوار است و اوج اين بصيرت را در ردّ امان نامه شاهديم.
رسول مكرم اسلام نه تنها در دوران بيست و سه سال رسالتش همواره برخوردار از اين فضيلت بودند بطوريكه در تمامى فراز و نشيب‏هاى اين دوران پرماجرا و پرتلاطم نمادهاى آشكارى از بصيرت آن بزرگوار را مى‏بينيم، در جنگ و صلح، در امور داخلى و بين المللى، در برخوردهاى فردى و اجتماعى، در ارتباط با گروههاى مختلف دشمنان چه مشركين و چه كفار و چه منافقين رفتار آن بزرگوار توأم با بصيرت و از سر بصيرت است، آن بزرگوار در دوران قبل از رسالتش نيز از اين ويژگى بهره‏مند هستند، در وقايع و حوادث مختلف چون قرار دادن حجر الأسود بر جاى آن، كه با بصيرت و نيك انديشى از يك جنگ بزرگ و خونريزى جلوگيرى فرمود. 2- شرح صدر
شرح صدر در ميان صفات رسول خدا از برجستگى خاصى برخوردار است بگونه‏اى كه مى‏توان اين صفت را منشأ بسيارى از صفات ديگر دانست و مى‏توان ريشه استقامت و پايدارى در هدف اخلاق نيكو و مهربانى و عطوفت، تواضع و فروتنى، مردمدارى و…هم را در اين ويژگى مهم دانست.
شرح صدر به معناى گشادگى سينه و داشتن ظرفيت وسيع و تحمل و حوصله فراوان داشتن است و كسى كه برخوردار از اين صفت است دلتنگى و دلگيرى از او بر طرف شده داراى تحمل و با حوصله مى‏شود، ضيق صدر موجب كم ظرفيتى و تحيّر در تصميم و درماندگى در كار مى‏شود. آن كه سينه‏اش تنگ است توان اداى حق را ندارد چه از اميرمؤمنان نقل شده است كه آن حضرت فرمود: من ضاق صدره لم يصبر على اداء الحق(11) كسى كه سينه‏اش تنگ شد بر اداى حق تاب نياورد.(12)
آنگونه كه از بررسى آيات بدست مى‏آيد اين است كه شرح صدر از اصلى‏ترين اركان انجام رسالت است. در جريان حضرت موسى هنگامى كه خداوند به او مى‏فرمايد تا به نزد فرعون رفته و او را از ظلمت خارج كرده و به راه رستگارى و فلاح دعوت نمايد در مقابل، حضرت موسى از خداوند درخواست شرح صدر مى‏كند «قال رب اشرح لى صدرى،(13) خدايا به من گشادگى سينه عطاكن» كه گويى اعطاى شرح صدر همان و توفيق در كار همان است پس از آيه فوق اينگونه از زبان حضرت موسى نقل شده است و «يسّر لى امرى.»(14)
و شايد به همين دليل باشد كه رسول مكرم اسلام بخاطر اهمّيت فوق العاده وظيفه رسالتش پيشتر از اينكه اين موضوع را از خداوند تقاضا نمايد خداوند آن را به او ارزانى داشته و او را به اين نعمت متنعم فرموده بود: «الم نشرح لك صدرك، آيا ما سينه تو را گشاده قرار نداديم.»
و در اين باره حديثى رسيده است كه ابن عباس از پيامبر نقل مى‏كند كه پيامبر(ص) فرمود: من تقاضايى از پروردگارم كردم و دوست مى‏داشتم اين تقاضا را نمى‏كردم عرض كردم خداوندا پيامبران قبل از من بعضى جريان باد در اختيارشان قرار دادى، و بعضى مردگان را زنده مى‏كردند، خداوند به من فرمود: آيا تو يتيم نبودى پناهت دادم؟ گفتم آرى، فرمود: آيا گمشده نبودى هدايتت كردم؟ عرض كردم: آرى، اى پروردگار! فرمود: آيا سينه تو را گشاده و پشتت سبكبار نكردم؟ عرض كردم: آرى اى پروردگار!(15)
اين نشان مى‏دهد كه نعمت «شرح صدر» ما فوق معجزات انبياء است و بى شك اعجاز اين امر در مطالعه زندگى پيامبر اكرم(ص) از هنگام بعثت تا پايان زندگى پرافتخار و مباركش آشكار مى‏گردد و اين ميزان شرح صدر در برابر آن مشكلات و فراز و نشيب‏ها جز به تأييد الهى امكان‏پذير نيست.
از نقطه‏هاى بسيار درخشان زندگى پيامبر اسلام اين است كه بر خلاف برخى از انبياء كه در موقعيت‏هايى چند كه سختيهاى بار رسالت بر دوش آنان سنگينى مى‏نمود و توان مقاومت بيش از آن نداشتند بر امت خويش خشم گرفته از خداوند طلب نزول عذاب بر آنان را مى‏كردند، او، آن سايه رحمت و…الهى هيچگاه اين تقاضا را نكرد و هيچ در عذاب خواهى كوشش نكرد و اين نبود مگر به خاطر داشتن شرح صدر كه خداوند از سر امتنان به او ارزانى داشته بود. و با شرح صدر، امر خطير رسالت الهى بر او آسان گشت و به فرموده خودش با شرح صدر نورى در وجود او قرار داده شد.(16) كه تا افق‏هاى دور دست را هموار و آشكار مى‏ديد.
از «الم نشرح» و چشمش سرمه يافت‏

ديد آنچه جبرئيل آن بر نتافت(17) 3- اخلاق پسنديده‏
پيامبر اسلام در قرآن كريم به عنوان انسانى كه داراى اخلاقى عظيم است ستوده شده: «انك لعلى خلق عظيم،(18) تو اى پيامبر، سجاياى اخلاقى عظيمى دارى.»
راغب مى‏گويد: خلق چه با فتحه و چه با ضمه خاء به يك معناست. ولى استعمال بيشتر به اين صورت است كه با فتحه به معناى صورت ظاهر و قيافه و هيئت است كه با چشم (و بصر) ديده مى‏شود. و با ضمه به معناى قوا و سجاياى اخلاقى است كه با بصيرت احساس مى‏شود و مراد از «خلق» در آيه شريفه، اخلاق و سجاياى اخلاقى پيامبر عظيم الشأن اسلام است.
اين آيه هرچند به خودى خود حسن خلق رسول خدا(ص) را مى‏ستايد و آن را بزرگ مى‏شمارد ليكن با در نظر گرفتن سياق آيه، اخلاق پسنديده اجتماعيش را بخصوص مورد نظر دارد. اخلاقى كه مربوط به معاشرت است از قبيل استوارى بر حق، صبر در مقابل آزار مردم و خطاكاريهاى اراذل و عفو و اغماض از آنان، سخاوت، مدارا، تواضع و امثال اينها.
خداوند پيامبر را به چنين صفاتى ستوده است و اين صفات را پيامبر در ارتباط با مردم برخوردار است يعنى از جايگاه شخصى كه رساننده پيام الهى و دعوت كننده به سوى خداوند است بايد داراى اين صفات باشد پس هر كس اين وظيفه را به عهده مى‏گيرد نيز بايد داراى اين صفات باشد يعنى در معاشرت با مردم داراى اخلاقى نيكو و در مقابل كجرويها، بر حق پافشارى نمودن و در مقابل آزار مردم صبر كردن و از خطاها چشم پوشى نمودن و سخاوتمند بودن و مدارا كردن و متواضع بودن و…
اين‏ها بخشى از مجموعه فضائل و محاسن اخلاقى رسول بزرگوار اسلام (ص) است كه از او شخصيتى اين چنين برجسته ساخته كه عنصر اخلاق نيكوى او از اركان موفقيت او در اين راه سخت و دشوار است. پس اگر جامعه‏اى چون جامعه پيامبر در بدو دعوت وجود داشته باشد كه بخشى از رذائل چنان رسوخ و نفوذى در شخصيت انسانها پيدا كرده بود كه تصور زائل شدن آن‏ها امرى بعيد و بلكه محال مى‏نمود(19) ولى هنگامى كه انسانى بزرگ چون محمد بن عبداللّه (ص) در برخورد با آن جامعه داراى آن صفات پسنديده است مى‏تواند در زمانى نه چندان طولانى صفات برجسته انسانى را جايگزين رذائل اخلاقى نمايد و جامعه نمونه و قابل عرضه به جهان بسازد پس بايد از او آموخت كه چگونه با برخوردارى از اخلاقى عظيم در اين راه ثابت قدم و استوار بسوى هدف متعالى حركت كرد و هيچ مانعى از صدها مانع كه دشمنان بر سر راه دعوت و تبليغ او قرار داده بودند، او را از هدف باز نداشت. 4- نرم خوئى و ملاطفت‏
از ديگر صفات كه پيامبر در قرآن به آن هم وصف و هم توصيه شده است، نرم خوئى و مهربانى و دورى از تندخويى است.
«فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف عنهم و استغفرلهم.»(20) (اى رسول) رحمت خدا تو را با خلق مهربان و خوشخوى گردانيد و اگر تندخو و سخت دل بودى مردم از گرد تو متفرق مى‏شدند. پس از آنان درگذر و از خدا بر آنها طلب آمرزش كن، در جامعه‏اى با انسانهائى تندخو و داراى اخلاقى درشت كه هيچ نشانى از رحمت و ملاطفت و گذشت ديده نمى‏شود پيامبر اسلام مأمور به داشتن اخلاقى نرم و صبر بر بدخوئى و گذشت از ناسپاسى‏ها مى‏شود. چرا كه اگر پيامبر و هر شخصى كه وظيفه هدايت و جذب انسانها به سوى طريق الى اللّه را به عهده دارد، درشت گو و سخت دل باشد زمينه هدايت كه حلقه زدن به گرد شمع وجود او و بهره‏مندى از راهنمائيها و نصايح اوست مهيا نشده و آنانى كه در اطراف او هستند با مشاهده چنين صفاتى از اطراف او دور مى‏شوند.
به نقل مفسرين اين آيات پس از حادثه «احد» نازل شد كه حوادث تلخى چون فرار مسلمانان و تنها گذاشتن پيامبر در ميدان جنگ و مقاومت شخص پيامبر به همراه عده معدودى و مجروح شدن وجود مقدس رسول خدا(ص) روى داد و برسختى‏هايى كه در اين حادثه بر پيامبر و ياران نزديكش رسيد، اشاره شده است. در چنين موقعيتى،هنگامى كه خطاكاران خدمت پيامبر رسيدند و از آن پيامبر رحمت و مغفرت عذرخواهى نمودند، پيامبر امر شدند به اينكه از آنها درگذرد و براى آنان طلب مغفرت نمايد. چرا كه اگر تو با آنان به نرمى رفتار نكنى و در سخنانت به آنان تند و خشن باشى و يا اينكه نسبت به آنان سخت دل و بيرحم باشى، آنان از اطراف تو پراكنده شده و زمينه براى هدايت آنان فراهم نمى‏شود و غرض و هدف بعثت هر آينه نقض گرديده و انسانهايى كه بايد به سوى تو آمده و گوش جان به سخنان حيات بخش تو دهند از اطراف تو پراكنده گرديده و تو از هدف باز مى‏مانى.
هنگامى كه در حادثه‏اى سخت چون «احد» كه خسارات فراوانى به لشكر اسلام و شخص پيامبر از ناحيه دشمنانش و بخاطر كوتاهى دوستانش وارد شد و در عين حال پيامبر مأمور به داشتن اخلاقى اينگونه است بى شك تحمل سختى‏ها و مدارا و ملاطفت با مردم در حوادث ديگر، از مهمترين و ضرورى‏ترين وظايف يك مبلّغ است.
آيات ديگر نيز در قرآن هست كه به اين ويژگى پيامبر اشاره دارد كه ذكر برخى از آن‏ها خالى از بهره و لطف نيست.
در آخرين آيات سوره توبه مى‏فرمايد:
«لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم.»(21)
در اين آيه كلمات و عباراتى بكار رفته است كه شدت علاقه پيامبر به مردم و نهايت دلسوزى او را نسبت به تمام انسانها اعم از كافر و مؤمن بيان مى‏كند.
اگر از عبارت «من انفسكم» كه در بردارنده معانى لطيفى در اين باره است، بگذريم و توضيح آنرا به بخش «مردمى بودن» رسول خدا(ص) موكول كنيم، اما عبارات ديگر حاوى معانى عاطفى و اخلاقى بلندى است، عزيز عليه… هرگونه ناراحتى و زيان و ضررى به شما برسد براى او سخت ناراحت كننده است يعنى او نه تنها از ناراحتى شما خشنود نمى‏شود بلكه بى‏تفاوت هم نخواهد بود. او به شدت از رنجهاى شما رنج مى‏برد و حريص عليكم(حرص) در لغت به معنى شدت علاقه به چيزى است، و جالب اينكه در آيه مورد بحث به طور مطلق مى‏فرمايد:
بر شما حريص است نه سخنى از هدايت به ميان مى‏آورد و نه از چيز ديگر، اشاره به اينكه به هرگونه خير و سعادت شما و به هرگونه پيشرفت و ترقى و خوشبختيتان عشق مى‏ورزد.(22)
در دو عبارت «عزيز عليه ما عنتّم» و «حريص عليكم» از آنجا كه هيچگونه قيدى در كار نيست اين معنا فهميده مى‏شود كه سخت بودن مشكلات افراد بر شخص رسول اللّه و اينكه نسبت به آنان حريص است و بدنبال سعادت آنهاست، اختصاصى به افراد مؤمن ندارد و دليل ديگر اين است كه پس از اين جملات مى‏فرمايد بالمؤمنين رئوف رحيم، يعنى آن عبارات سابق درباره تمام افراد بود و اين عبارت در خصوص مؤمنين است.
پس مستفاد از اين آيه اين است كه پيامبر اسلام در مقام دلسوزى و مهربانى نسبت به تمام انسانها اينگونه‏اند همانگونه كه آيه «و ما ارسلناك الاّ رحمة للعالمين»(23) اشاره به اين معنا دارد. گرچه نسبت به مؤمنين و افرادى كه به حق ايمان آورده و تسليم اوامر الهى شده‏اند رأفت خاصى دارند.
از آيات ديگر كه بر اين معنا دلالت دارد آيه سوم سوره شعراء است: رسول خدا آنقدر به حال انسانها دلسوزى مى‏فرمودند و براى سعادت و هدايت آنان تلاش مى‏فرمودند كه در اين آيه اينگونه خطاب شدند: شايد تو از اينكه (مشركان) ايمان نمى‏آورند، جان خود را تباه سازى: «لعلّك باخع نفسك الّا يكونوا مؤمنين»(24)
بى شك دلسوزى و به رنج آمدن از سختى و رنج ديگران در رسول خدا(ص) در حدّ و اندازه‏اى معمولى نبوده كه خداوند اينگونه خطاب به او مى‏فرمايد. پس مى‏توان نتيجه گرفت كه هدايت و دعوت انسانها به راه حق و سعادت يك وظيفه صرف نيست بلكه عاشقانه‏ترين كار براى كسى است كه در اين وادى گام مى‏نهد و حقيقتاً بايد به اين معنا اينگونه نگريست كه هدايت و به راه كشاندن يك فرد، مساوى با زنده نمودن اوست سخن از حيات يك شخص و يك جمع است، انسان به آن ميزان كه نسبت به نجات يك غريق و گرفتارى كه جسم او در معرض خطر و هلاكت است مكث و درنگ را روا نمى‏داند بايد نسبت به دعوت او به راه حق سر از پاى نشناخته و در اين راه تمام توان و تلاش خود را صرف نمايد. چرا كه حيات واقعى در هدايت به راه سعادت و موفقيت در اين راه است: «يا ايها الذين آمنوا استجيبوا للّه وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم.»(25)
دعوت رسول خدا و هر دعوت كننده‏اى به سوى خداوند، دعوت به حيات و زندگى و دورى از مهالك است. و البته شايسته خواهد بود در اين راه هيچ مانعى شخص دعوت كننده را از هدفش باز ندارد.
روايات بسيارى در وصف نرم خوئى رسول مكرم اسلام(ص) رسيده است. در اينجا به ذكر روايتى در اين‏باره مى‏پردازيم: از اميرالمؤمنين نقل شده است كه فرد يهوديى چندين دينار از رسول خدا مطالبه كرده بود و پيامبر در جواب او فرمودند: اكنون چيزى ندارم تا به تو بدهم. يهودى در جواب گفت: من تو را رها نمى‏كنم تا طلب مرا به من بازپس گردانى. اين شخص پيامبر را در مكانى محبوس كرده و مجبور نموده تا در همانجا بماند. پيامبر نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح را در همان جا بجاى آورد ولى آن شخص او را رها نكرد. اصحاب رسول خدا(ص) مرد يهودى را تهديد كرده و وعده مجازات دادند. ولى رسول خدا(ص) آنان را از اين كار منع فرمود و آنان در جواب گفتند: اين مرد اينگونه شما را حبس كرده است. پيامبر(ص) در جواب فرمود: خداوند مرا مبعوث نكرده است تا اينكه كسى را كه در ذمّه اسلام است و غير او را ظلمى كنم. اين يهودى در لحظات اوليه روز مسلمان شد و شهادتين بر زبان جارى كرد.(26)
انس مى‏گويد: من مدت ده سال در خدمت رسول خدا(ص) بودم. در طول اين مدت هيچگاه پيامبر به من كوچكترين توهينى نكرد و هيچگاه به من درباره كارى كه انجام داده بودم نفرمود چرا انجام دادى و درباره امرى كه آن را ترك كرده بودم نفرمود: چرا ترك نمودى.(27) 5 – فروتنى و تواضع‏
در قرآن خطاب به پيامبر مى‏فرمايد: اى پيامبر براى پيروان مؤمن خود، بال مهربانى و فروتنى را بگستران. «واخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين»(28) و يا مى‏فرمايد:«ولا تحزن عليهم واخفض جناحك للمؤمنين.»(29)
پيامبر عزيز ما در زمانى مخاطب اين امر است كه مى‏توان گفت هيچ انسانى به ميزان او شرافت و عظمت و شأن نزد خداوند ندارد و در عين حال مأمور به تواضع نسبت به ديگران است. چرا كه اين امر باعث خواهد شد تا مخاطبين از صميم قلب به پيامبر(ص) عشق ورزيده و اوامر و نواهى او را با جان و دل پذيرا گردند.
نمونه‏هاى بسيارى از تواضع آن بزرگوار نقل شده است كه ذكر برخى از آنها ما را با ابعاد اين ويژگى در وجود آن حضرت آشنا مى‏كند:
درباره آن حضرت نقل شده است كه؛ كفش خود را پينه مى‏زد و لباس خودرا وصله مى‏زد، شير مى‏دوشيد و در خدمت كردن به اهل منزل كوتاهى نمى‏فرمود. فقرا و مساكين را دوست مى‏داشت و با آنان همنشينى مى‏كرد و مريضان آنان را عيادت مى‏كرد و به تشييع جنازه آنان مى‏رفت و هيچ فقيرى را كوچك نمى‏شمرد و تحقير نمى‏كرد. معذرت خواهى را مى‏پذيرفت. كسى كه به او بدى كرده بود مقابله به مثل نمى‏كرد. مركب او مركب خاصى نبود؛ گاه بر شتر و گاه بر اسب و گاهى بر قاطر يا الاغ سوار مى‏شد.
ابتداء به سلام مى‏فرمود… با اصحاب شوخى مى‏كردند و با بچه‏ها به بازى مى‏پرداختند. دعوت اشخاص را صرف نظر از اينكه عبد بودند يا نبودند مى‏پذيرفتند.(30)
ابن امامه مى‏گويد: پيامبر در حالى كه بر عصا تكيه داده بودند تشريف آوردند و ما به احترام او از جاى برخاستيم. او فرمود اين كار را نكنيد. انس مى‏گويد بعد از آن ما بخاطر اينكه پيامبر اين كار را نمى‏پسنديدند در جلو او از جاى بلند نمى‏شديم.
پيامبر هرگاه وارد مجلسى مى‏شدند در قسمت پايين آن مى‏نشستند. بر زمين مى‏نشست و بر روى زمين غذا مى‏خوردند و مى‏فرمودند: من بنده‏اى هستم كه همانند بندگان غذا خورده و مانند آنان مى‏نشينم.(31)
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: ما اكل رسول اللّه متكأً منذ بعثه اللّه عزوجل نبياً حتى قبضه اللّه متواضعاً للّه عزوجل.(32) رسول خدا(ص) به جهت تواضع در برابر خداوند از زمان بعثت هيچگاه تكيه داده غذا ميل نفرمودند.
پيامبر فرموده‏اند: پنج چيز را تا هنگام مردن ترك نمى‏كنم: غذا خوردن با بردگان، بر روى زمين، سوار شدن بر الاغ بى پالان، دوشيدن بز با دست خود، پوشيدن پشم زبر، سلام گفتن به كودكان، تا اينها بعد از من سنت باشند.(33) 6- استقامت
از بارزترين خصوصياتى كه پيامبر اسلام(ص) در دوران رسالتش پيوسته از آن برخوردار بود. استقامت بود. دراين باره قرآن خطاب به پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد:
«فاستقم كما امرت و من تاب معك؛(34) پس همانگونه كه فرمان يافته‏اى، استقامت كن و همچنين كسانى كه با تو به استقامت در مقابل انسانهاى عنود و لجباز كه حاضر به تسليم شدن در مقابل دين خدا نبودند.» استقامت در مقابل انواع دشمنان، از كفار و مشركين تا منافقين، استقامت در مقابل انسانهاى جاهل و اذيت و آزار آنان، استقامت و پايدارى در مقابل انواع تهمتها و استهزاءها و استقامت در مقابل تمامى ناملايمات و رنجهاى طاقت فرسايى كه پيامبر اسلام در راه ابلاغ پيام الهى همه را به جان خريد و با استقامت و پايمردى در مقابل آنها، وظيفه هدايت را به نحو احسن به انجام رسانيد. نخستين روزى كه رسول خدا(ص) براى دعوت به اسلام و نجات جهان از گمراهى مأمور گشت يكه و تنها بود، حتى يك نفر از خويشان و دوستانش با وى هم صدا نبودند ولى بواسطه استقامت آهنين خود كه با عاقلانه‏ترين روش توأم بود، روز بروز بر مسلمانان و ياران آن حضرت افزوده مى‏شد، دعوت خود را با برنامه منظم آغاز كرد، قدم بقدم جلو رفت آن نقشه منظم و دقيق را بقدرى خوب اجرا نمود كه در هيچ موقعى عقب نشينى نفرمود، عجله و شتاب زدگى بخرج نمى‏داد به اين صورت كه ابتدا نزديكترين كسان و خويشان خود را دعوت فرمود: «و انذر عشيرتك الاقربين»(35) در اين قدم كه موفقيت پيدا كرد، عموم خويشان خود را به اسلام دعوت فرمود و سپس پارا فراتر نهاد، اهل مكه را بطور مخفى دعوت كرد، پس از اندى دعوتش را در مكه آشكار و در مجالس قريش آنان را به راه خدا مى‏خواند، آنگاه پا را بالاتر گذارد تمام عرب را به راه راست دعوت فرمود، در اين مراحل كه موفقيت يافت همه جهانيان را براه حق و حقيقت دعوت نمود و آنقدر كوشيد تا توانست عالى‏ترين قوانين اصلاحى و اجتماعى كه آسايش بشر را در دنيا و آخرت تأمين مى‏نمود و از طرف خداى تعالى اسلام ناميده شده بود به جهان بشناساند.
موارد بى شمارى از پايمردى و اصرار ورزى آن حضرت به انجام رسالتش در منابع معتبر تاريخ و سيره آمده است كه ميزان استقامت آن حضرت در اين راه را بيان مى‏كند، به گوشه‏اى از اين موارد اشاره مى‏شود:
وقتى در مكه در ميان اجتماعات و بازارها مى‏گفت: اى مردم بگوئيد، لا اله الّا اللّه تا رستگار شويد دو نفر او را دنبال مى‏كردند و بر او خاك مى‏پاشيدندو مى‏گفتند: اى مردم! باور نكنيد، دروغ مى‏گويد. اين دو تن يكى عمويش ابولهب بود و ديگرى ابوجهل.(36)
طارق محاربى گفت در بازار ذى‏المجاز پيغمبر را ديدم مردم را دعوت مى‏كرد و مى‏گفت: بگوئيد لااله الّا اللّه تا رستگار شويد و ابولهب به دنبال او بود و به او سنگ مى‏زد تا ساقهاى پيغمبر خونين شد و مى‏گفت: اى مردم دروغگوست اطاعتش نكنيد.(37)
عربى از پشت سرچنان عباى پيغمبر را كشيد كه برگردنش اثر گذارد و گفت: اى محمد! بگو از مال خدا كه نزد تو است به من بدهند، پيغبر(ص) رو به او كرد و تبسم نمود و فرمود تا به او عطا كنند.(38) 7- حكمت و موعظه و جدال احسن‏
قرآن دعوت را به سه گونه مطرح كرده: يكى حكمت و ديگر موعظه حسن و سوم مجادله بطرز احسن «ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن»(39) (اى رسول ما) خلق را به حكمت و برهان و موعظه نيكو به راه خدا دعوت كن و با بهترين طريق (با اهل جدل) مناظره كن.
مراد از حكمت، برهان است كه هم اقناعى است و هم الزامى. برهان به كسانى كه داراى مرتبه عالى از تحصيل و فهم و ادراك هستند، اختصاص دارد. هر كسى شايستگى ندارد كه با او به برهان سخن گفته شود.
مراد از موعظه حسن، خطابه است كه براى دعوت طبقات ديگر مردم بكار برده مى‏شود و گاهى مطالب برهانى به صورت خطابه بيان مى‏شوند. اين قسم عالى‏ترين اقسام دعوت است قرآن خود داراى اينگونه دعوت بسيار است. داستان ابراهيم كه ستارگان را ديد، فرض گرفت خداست و آنگاه كه افول كردند گفت اينها خدا نيستند و آيه شريفه لوكان فيهما الهةٌ الا اللّه لفسدتا(40) از اين قبيل است.
مراد از مجادله احسن، جدل است كه فقط الزامى است، جدل براى رفع شبهات معاندين و كسانى كه مى‏خواهند ايجاد شك و ترديد در انديشه مسلمانان نمايند. بكار برده مى‏شود.
نكته شايان ذكر اين است كه در محيط و جامعه‏اى آنچنان كه شناخته و در تاريخ خوانده‏ايم كه جز با خشونت و جهالت و خوى وحشى‏گرى، تبعيض و بردگى و امتيازات كثيف طبقاتى و… با چيزى مسامحت و مؤانست نداشت رسول خدا(ص) مأمور گشت دعوتش را بر اساس حكمت و موعظه حسن و جدال احسن پيريزى نمايد و شعار و طرحى نوين ارائه فرمود كه در آن هم انسان‏ها و هم نژادها و هم طبقات يكسان و برابر و برادر بودند و شعار انما المؤمنون اخوة(41) و «لافخر لعربى على عجمى» او را هم شنيدند. 8 – اخلاص‏
اخلاص داشتن در دعوت به سوى خداوند از امورى است كه در موارد متعددى در قرآن به آن دستور داده شده است.
اخلاص در عمل رمز موفقيت است چرا كه مؤثر واقعى خداوند متعال است و اگر تبليغ به خاطر خدا انجام گيرد بر دلها اثر خواهد گذاشت.
قيام براى خدا، شيوه تمامى رسولان الهى همچون حضرت نوح، هود، صالح، لوط، شعيب(ع) و… و خاتم رسولان حضرت محمد(ص) بوده است كه همه مى‏گفته‏اند: «و ما اسئلكم عليه من اجران اجرى الّا على رب العالمين.(42)
اگر شعار يك مبلغ «و ما اسئلكم عليه من اجر» و يا «لانريد منكم جزاءً و لاشكورا»(43) باشد. بى توجهى مردم براى او بسيار سخت و جانكاه نخواهد بود و ناسپاسى مردم به هيچ وجه بر وى اثر نخواهد گذاشت و چون به خاطر خدا تبليغ مى‏كند نبايد در مقابل زحماتش بر مردم و بلكه بر خدا منت گذارد. 9- مردمى بودن‏
در قرآن تعابير متعددى به چشم مى‏خورد كه گوياى اين هستند كه رسولان الهى از ميان قوم خود برگزيده مى‏شدند تعابيرى چون «رسول من انفسكم»(44)، «ارسلنا فيهم رسولاً منهم»(45)، «ارسلنا فيكم رسولاً منكم»(46) «قل انما انا بشرٌ مثلكم»(47) و «ما ارسلنا من رسولٍ الّا بلسان قومه»(48) و «ارسلنا نوحاً الى قومه»(49) و نظاير اينها همه دلالت بر اين معنا دارند كه يك مبلغ بايد از اين ويژگى برخوردار باشد كه از مردم و در مردم و مثل مردم باشد تا سخن و عمل او، سخن و عملى باشد در خور و در حدّ فهم و درك مردم.
رسول مكرم اسلام(ص) در چندين مورد بعنوان رسولى كه از خود مردم است و مانند مردم است معرفى شده‏اند.
مردمى بودن مبلغ لازمه توفيق اوست بطوريكه خداوند مى‏فرمايد اگر فرشته‏اى نيز به رسالت بفرستيم او را بصورت بشرى در مى‏آوريم و همان لباسى را بر او مى‏پوشانيم كه مردم مى‏پوشند:
ولو جعلناه ملكاً لجعلناه رجلاً و للبنسا عليهم مايلبسون.(50) 10- خدا ترسى و نهراسيدن از غير خدا
در قرآن در وصف مبلغان دين خدا مى‏فرمايد:
الذين يبلغون رسالات اللّه و يخشونه و لايخشون احداً الا اللّه و كفى باللّه حسيباً(51).
شرط اساسى براى پيروزى در تبليغ عدم وحشت از هيچكس جز خداست. اگر خشيت از خدا در جان كسى جاى گرفت جايى براى ترس از ديگران و مكر و حيله و تلاش آنان وجود ندارد. كارهاى بزرگى كه رسولخدا در طول دوران رسالتش به آن‏ها اقدام كرده كارهايى بود كه هيچكس قبل از او به آن اقدام نكرده بود و اين نبود جز اينكه خشيت الهى در قلب پيامبر عظيم الشأن اسلام جاى هر ترس و واهمه از غير خدا را گرفته بود و اين قلب پر از خشيت الهى از يك سو و از سوى ديگر پر از اميد به لطف و كمك خداوندى موجبات موفقيت او را در انجام وظيفه الهى فراهم كرده بود.
يك مبلغ تا برخوردار از اين ويژگى نباشد و تا خشيت الهى ملكه نفسانى او نگرديده باشد به دواعى مختلف و در موقعيتهاى گوناگون كه قدرتى سلطه جو و يا سنتى غلط او را از انجام وظيفه‏اش باز مى‏دارد، در رسيدن به هدفش ناكام خواهد ماند و آنها كه در برابر فرمانهاى الهى خواسته‏هاى اين و آن و تمايلات بى رويه گروهها و جمعيتها را در نظر مى‏گيرند و با توجيهاتى، حق و عدالت را تحت الشعاع آن قرار مى‏دهند هرگز نتيجه اساسى نخواهند گرفت.
در تبليغ و دعوت به سوى خداوند موقعيتهايى خطرناك پيش مى‏آيد كه يك مبلغ با اتكا به قدرت الهى و با اميد به لطف و عنايت او بايد تصميم‏هاى قاطعى بگيرد و چنانچه ترس و واهمه او را از امر تصميم‏گيرى بازدارد قطعاً در انجام وظيفه كوتاهى كرده و به اهداف خود دست نخواهد يافت. از نمونه‏هاى بارز و ملموس در عصر حاضر، حركت اعجاب برانگيز امام خمينى(ره) بر عليه تمامى قدرتهايى است كه از برقرارى حكومت اسلامى جلوگيرى نمودند ولى امام با شجاعت كامل و با اتكا به قدرت لايزال الهى و ايمان راسخ به هدفش در مقابل تمامى آنان ايستادگى و بسيارى از امورى كه در ظاهر ناممكن مى‏نمود در مقابل چشمان ناباوران عملى ساخت و تصميمات بزرگ را هميشه پس از خلوت با خداوند و اظهار خشيت به درگاه الهى و اعتماد به استمداد الهى مى‏گرفت و عمل مى‏نمود. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 198. 2. سوره يوسف، آيه 108. 3. الميزان، ج 11، ص 277. 4. سوره طه، آيه 32. 5. الميزان، ج 14، ص 147. 6. التبيان، ج 6، ص 205. 7. سوره انفال، آيه 29. 8. كنزالعمال، ح 1220 به نقل از ميزان الحكمة. 9. غررالحكم. 10. غررالحكم. 11. كنزالفوائد، ج 1، ص 278. 12. سيره نبوى، مصطفى دلشاد تهرانى، دفتر سوم، ص 149. 13. سوره طه، آيه 25. 14. همان، آيه 26. 15. الميزان، ج 20، ص 314. 16. هنگامى كه آيه الم نشرح نازل شد از پيامبر پرسيدند شرح صدر چيست پيامبر فرمود: نورٌ يقذفه اللّه فى قلب من يشاء فينشرح له صدره و ينفسح، نورى است كه خدا در قلب هر كس بخواهد مى‏افكند و در پرتو آن…قلب او وسيع و گشاده مى‏شود. 17. مثنوى معنوى، دفتر ششم، بيت 2863. 18. سوره قلم، آيه 4. 19. وصف جامعه قبل از بعثت در كلمات اميرالمؤمنين به وضوح آمده، دراين باره رجوع كنيد به: نهج البلاغه، خطبه اول و دوم. 20. سوره آل عمران، آيه 159. 21. سوره توبه، آيه 128. 22. نمونه، ج 8، ص 207 و 206. 23. سوره انبياء، آيه 107. 24. سوره شعراء، آيه 3. 25. سوره انفال، آيه 24. 26. كحل البصر فى سيرة سيد البشر، ص 67. 27. همان. 28. سوره شعراء، آيه 215. 29. كحل البصر فى سيرة سيد البشر، ص 58. 30. سوره حجر، آيه 88. 31. بحارالانوار، ج 16، ص 229. 32. كحل البصر فى سيرة سيدالبشر، ص 73. 33. بحارالانوار، ج 16، ص 215. 34. سوره هود، آيه 112. 35. سوره شعراء، آيه 214. 36. سيره شامى، ج 1، ص 461 به نقل از خاتم النبيين، كمالى دزفولى. 37. همان، ص 60. 38. همان، ج 3، ص 83. 39. سوره نحل، آيه 125. 40. سوره انبياء، آيه 22. 41. سوره حجرات، آيه 10. 42. سوره شعراء، آيه 214. 43. سوره شعراء، 109 و 127 و 164 و 180 و هود، 51 و فرقان، 57 و ص 86 با اندكى تفاوت. 44. سوره دهر، آيه 9. 45. سوره توبه، آيه 128. 46. سوره مؤمنون، آيه 32. 47. سوره بقره، آيه 151. 48. سوره فصلت، آيه 6. 49. سوره ابراهيم، آيه 4. 50. سوره هود، آيه 25. 51. سوره انعام، آيه 9. 52. سوره احزاب، آيه 39.

/

آموزه‏هاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى

رزق توفيق‏ پيش درآمد
در سيره درخشان پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع)، گفتار و سخنان حكيمانه و دلنشين آنها، بخش مهمى از فرهنگ زندگى آنها است، و در اين بخش، فصل برجسته و بالنده‏اى از دعاها و مناجات‏هاى آنان را تشكيل مى‏دهد، كه به راستى مى‏توان آن‏ها را كلاس بزرگى براى آموزش عرفان، اخلاق، شيوه‏هاى عالى زندگى، و فرهنگ ناب پاك سازى و بهسازى نام برد. بنابراين لازم است اين فصل بالنده را در متن زندگى قرار داد، و از آن اكثر بهره بردارى صحيح را در راستاى تعالى و تكامل و پيروزى همه جانبه در همه عرصه‏ها نمود.
مناجات‏ها و دعاهايى همچون مناجات‏هاى اميرمؤمنان على (ع) و دعاى كميل و مناجات شعبانيّه او، و مناجات‏ها و دعاهاى امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به ويژه دعاى عرفه امام حسين(ع) و دعاهاى صحيفه سجاديه و…كه حضرت امام قدّس سرّه در مورد بهره بردارى از اين دعاها بسيار سفارش مى‏كرد، و آنها را قرآن صاعد مى‏خواند، يعنى آنها را برگرفته از قرآن و وحى الهى مى‏دانست، كه از زبان معصومان(ع) و اولياى ممتاز خدا، به سوى ملكوت صعود مى‏كند، و انسان را همراه اين براق صعود، به سوى سرچشمه زلال ملكوت و كمالات اعلى به بالا و بالاها مى‏برد. براى روشن شدن مطلب كافى است كه به فرازى از نوشتار امام خمينى قدّس سرّه پيرامون صحيفه سجاديه توجه كنيم: «صحيفه كامله سجاديه، نمونه كامل قرآن صاعد است، و از بزرگترين مناجات عرفانى در خلوت گاه انس است… آن كتابى است الهى كه از سرچشمه نور اللّه نشأت گرفته، و طريقه سلوك اولياء بزرگ و اوصياء عظيم الشأن الهى است كه در آن همه گونه نعمت موجود است، و هر كس به مقدار اشتهاى معنوى خود از آن استفاده مى‏كند.»(1)
نتيجه اين كه: از دعاهاى معصومان(ع) و دعاى امام عصر(عج) كه در حقيقت در سلك صحيفه سجاديه است، نبايد غافل ماند، و خود را از اين قرآن صاعد محروم ساخت. بلكه لازم است براى رشد و تعالى با فراهم نمودن شرايط و حالات، اكثر بهره بردارى را از آنها نموده، و از اين فرهنگ نورانى، كسب نور نموده و بر صفاى باطن، و پاك زيستى و صعود به سوى قلّه عرفان و كمالات استفاده بهينه كرد.
با توجه به اين كه رسول خدا(ص) فرمود: «الدّعاء مخّ العبادة؛(2) دعا جان عبادت است.» و از آيات و روايات استفاده مى‏شود كه بايد هنگام دعا به اين امور توجه داشت تا بيشتر بهره‏مند شد: 1- توجه به محتواى دعا 2- پاك سازى در پرتو دعا 3- وصول به جان عبادت در پرتو دعا 4- رهايى از اندوه و حزن و نگرانى‏ها در پرتو دعا 5 – ذكر نام‏هاى آرام بخش خدا هنگام دعا، و دريافت توحيد كامل، و اين كه همه چيز از آن خدا و در دست خداست. 6- بهره مندى از آموزه‏هاى عرفانى و اخلاقى از فضاى روحانى دعا. اخلاق از زبان امام عصر(عج)
ترديدى نيست كه بزرگ‏ترين وظايف ما در عصر غيبت كه جامع و شامل ساير وظايف است خودسازى با ترك هرگونه رذايل و ضد ارزش‏ها، و جذب فضايل و ارزش‏ها است، و اين موضوع به طور شايان و عميق و وسيع و شايسته در پرتو انوار نيايش‏هاى پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) به دست مى‏آيد، و چه بهتر كه به سراغ يكى از دعاهاى معروف ولى اللّه اعظم امام عصر(عج) كه با جمله: «اللّهمّ ارزقنا توفيق الطّاعة» شروع مى‏شود برويم، تا هم از روحانيت اين دعا بهره ببريم، و از تلقين ملكوتى آن از زبان آن ولى اللّه اعظم(عج) مستفيض گرديم، و هم از آبشخور درس‏هاى اخلاقى و منش‏هاى متعالى آن كه شامل بيست و شش آموزه عميق و ارجمند است سيراب شويم.
با توجه به اين كه نيايشگران و اهل مناجات در پيشگاه امام عصر(عج) به قدرى ارزشمندند كه آن حضرت در آغاز يكى از دعاهاى خود به خداوند عرض مى‏كند: «الهى بحقّ من ناجاك و بحقّ من دعاك فى‏البرّ و البحر؛(3) خدايا! به حق هر كس كه با تو مناجات كند، و به حق هر كه در صحرا و دريا تو را بخواند و دعا كند.» شرحى پيرامون دعاى امام عصر (عج)
از ناحيه مقدّسه امام عصر، حضرت مهدى(عج) دعاهاى مختلفى نقل شده كه يكى از دعاهاى معروف آن، دعايى است كه با فراز: «اللّهم ارزقنا توفيق الطّاعة» آغاز مى‏گردد، اين دعا از محتوايى بسيار عميق و عالى برخوردار است كه گويى درس‏هاى فرهنگى و اخلاقى بسيار مفيدى است كه آن بزرگوار در لباس دعا، به پيروانش و به همه حق پرستان آموخته است، درس‏هاى سازنده و آموزنده در بيست و شش فراز، كه در حقيقت 26 درس مهم براى انسان‏هايى است كه در ميان خصال اخلاقى، هر فرازى از آنها مناسب حال آنها با صفات مخصوص به خود است.
اين دعا را كه در مفاتيح الجنان محدّث قمى(ره) ذكر شده، علما و محدثين بزرگ و مورد اعتمادى از پيشينيان نقل نموده‏اند از جمله آنها: 1- محدّث و عالم برجسته قرن نهم هجرى قمرى شيخ تقى الدين كفعمى صاحب كتاب المصباح، و كتاب بلدالامين است اين دانشمند محقق در قرن نهم در روستاى كفعم از روستاهاى جبل عامل لبنان چشم به جهان گشود، و كتاب مصباح را در سال 895 ه.ق تأليف نمود.(4) 2- و نيز عالم و محدث بزرگ سيد بن طاووس (م‏664 ه.ق) اين دعا را در كتاب مهج الدعوات نقل نموده است، و هر دو نفر از اين دو محقق بزرگ، اين دعا را نسبت به امام عصر حضرت مهدى (عج) داده، و از ناحيه مقدسه آن بزرگوار نقل نموده‏اند، و سپس علماى متأخّر مانند علّامه مجلسى در زادالمعاد، و محدّث قمى در مفاتيح، و محقق كاشانى در مصابيح الجنان، اين دعا را از دو عالم نامبرده نقل نموده‏اند.
ما در اين راستا بر آن شديم كه به يارى خداوند، به شرح هر يك از بيست و شش فراز اين دعا به صورت بيست و شش درس بزرگ اخلاقى (هر كدام در يك مقاله) بپردازيم، به اميد آن كه در پرتو عنايات خاص امام عصر(عج) بتوانيم از اين درس‏ها و آموزه‏ها، آن هم از محضر انور آن بزرگوار استفاده شايان كرده، و آثار و بركات آن را در همه زواياى زندگى خود به طور سرشار و آشكار بنگريم، و در نتيجه به سعادت دنيا و آخرت نايل شويم. دو نكته پيرامون رزق و توفيق‏
جالب اين كه در آغاز اين دعا، سخن از «رزق و روزى و توفيق» به ميان آمده اين گونه كه مى‏گوييم: «اللّهم ارزقنا توفيق الطّاعة»؛ خدايا! توفيق اطاعت را رزق و روزى ما گردان.» كه بيان گر آن است كه خصال نيك، و ارزش‏ها از روزى‏هاى معنوى است كه همچون رزق و روزى مادى، همواره مورد نياز است، همان گونه كه اگر رزق مادى به انسان نرسد، او قحطى زده شده و در پرتگاه نابودى قرار مى‏گيرد، نرسيدن به رزق معنوى نيز باعث سقوط و هلاكت است، و همان گونه كه رزق و روزى مادى، هر روزه و در همه اوقات بايد به انسان برسد تا او ادامه حيات بدهد، رزق و روزى معنوى نيز بايد هميشگى باشد تا موجب ادامه حيات معنوى گردد.
به عبارت روشن‏تر، رزق و روزى به معنى عطا و بخشش مستمر و بهره‏اى از خير و بركت الهى به طور مداوم است كه هم شامل غذاى جسم و خوراك روزانه و هرگونه روزى مادى مانند لباس و خانه و مركب و باغ و…مى‏شود، شامل روزى‏هاى معنوى مانند ارزش‏ها و صفات نيك نيز مى‏شود.
و معنى وسيعى دارد، بلكه رزق و روزى اصلى همين روزى معنوى است، و در دعاها تعبير به رزق در مورد روزى‏هاى معنوى بسيار به كار رفته است، و در قرآن نيز، رزق به معنى عام و جامع است، و شامل امور مادى و معنوى خواهدشد، مثلاً در قرآن مى‏خوانيم: «فالّذين آمنوا و عملوا الصّالحات لهم مغفرةٌ و رزقٌ كريمٌ؛(5) آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، آمرزش و روزى ارزشمندى براى آنها است.» با توجه به اين كه واژه كريم به معنى هر موجود شريف و پر ارزش است، بنابراين رزق كريم، شامل هر روزى ارزشمند از مادى و معنوى مى‏شود، و داراى مفهوم و معنى گسترده‏اى است كه فراگيرنده هرگونه نعمت‏هاى عالى از مادى و معنوى است، چنان كه راغب لغت شناس معروف قرآن، رزق كريم را، شامل عموم روزى‏هاى شايسته از مادى و معنوى گرفته است.(6)
و در ميان ده‏ها بلكه صدها دعا كه از پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) نقل شده، واژه رزق در مورد امور معنوى به كار رفته است، به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مى‏كنيم:
در فرازى از يكى از دعاهاى امام سجاد(ع) آمده: «اللّهمّ ارزقنى صلة قرابتى…؛(7) خدايا رابطه نيك با خويشاوندانم، و حج قبول شده، و عمل نيك مورد پسندت را به من روزى گردان.» و در دعاى ديگر آن حضرت آمده: «خدايا! قلب خاشع و خاضع و هراسانى از خوف خدا، و بدن صابر، و زبان ذاكر و حمد كننده، و يقين راستين، و روزى گسترده و علم مفيد به من روزى گردان.»(8)
و در فراز ديگر آمده: «اللّهم ارزقنى قلباً تقيّاً نقيّاً؛(9) خدايا! دل پاك و پاكيزه به من روزى كن.»
روايت شده روزى يكى از اصحاب بسيار نيك پيامبر(ص) به نام حارثة بن سراقه به پيامبر(ص) عرض كرد: از خدا بخواه مقام شهادت را نصيبم گرداند، پيامبر(ص) چنين دعا كرد: «اللّهم ارزق حارثة الشّهادة؛خداوندا!مقام شهادت را به حارثه روزى گردان.» طولى نكشيد كه جنگ احد رخ داد، او در اين نبرد به شهادت رسيد.(10)
نتيجه اين كه رزق و روزى معنى گسترده‏اى دارد و شامل مواهب معنوى نيز مى‏شود، بنابراين اگر ما خدا را با عنوان يا رزّاق، و يا رازق خوانديم، روزى‏هاى معنوى را نيز در نظر بگيريم، بلكه بيشتر به اين نوع روزى‏ها توجه كنيم. چرا كه غذاى روح، بسيار مهم‏تر از غذاى جسم است. و از اميرمؤمنان على (ع) روايت شده فرمود: «در شگفتم از كسانى كه در مورد غذاى جسم اهتمام مى‏ورزند و از آن پرهيز مى‏كنند كه زيانبخش نباشد ولى در مورد كيفر غذاى زيانبخش روح يعنى گناهان، كه آتش دورخ است، بى توجه و غافل هستند.»(11) اين تعبيرات بيانگر روزى‏هاى معنوى است كه ما بايد به آن توجه عميق داشته باشيم.
و در مورد توفيق – كه در آغاز دعاى مذكور آمده – نيز بايد توجه داشت كه عامل اصلى، و كليد گشاينده همه ارزش‏ها و ترك گناهان است، توضيح اين كه واژه توفيق از ماده وفاق و توافق است و منظور از آن اين است كه كارهاى انسان، موافق فرمان خدا و بر وفق مراد، و هماهنگ با اهداف و مقصود، سهل و آسان گردد، و اسباب كار، فراهم شود و به اصطلاح مقتضى موجود، و هرگونه مانع، مفقود باشد تا انسان با اشتياق و با كمال راحتى و روانى، به انجام كار همّت نمايد.
به عبارت روشن‏تر توفيق، يارى و عنايت خاص الهى است كه به بندگان شايسته‏اش مى‏دهد، در مقابل خذلان، كه به معنى آن است كه خدا او را به خودش واگذارد. خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «ان ينصركم اللّه فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذاالّذى ينصركم من بعده…؛(12) اگر خداوند شما را يارى كند، هيچ كس بر شما پيروز نخواهد شد، و اگر دست از يارى شما بردارد، كيست كه بعد از او شما را يارى كند؟ و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل كنند.»
البته بايد توجه داشت كه يارى و عنايت الهى به بنده‏اش، بستگى به آمادگى و لياقت بنده دارد، او بايد با شناسايى عوامل و زمينه سازى در اين راستا به استقبال توفيق الهى برود، و گرنه در وادى خذلان الهى سقوط مى‏كند، چنان كه گفته‏اند:
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست‏

در باغ لاله رويد و در شور زار خس‏

با توجه به اين كه اميرمؤمنان على(ع) در گفتار گوناگونى فرمود: «توفيق عنايت الهى است، توفيق نخستين نعمت است، توفيق سرلوحه سعادت و رستگارى، و سر سلسله اصلاح و برترين عمل است، و هيچ رهبر و راهنمايى برتر از توفيق نيست و هيچ نعمتى ارجمندتر از نعمت توفيق نيست.»(13)
امام صادق(ع) در معنى توفيق فرمود: «هرگاه بنده‏اى فرمان خداوند را بجا آورد، كار او موافق و هماهنگ با فرمان خدا است، و چنين بنده‏اى به عنوان بنده موفّق ناميده مى‏شود، و هرگاه بنده‏اى اراده گناه كند، ولى يارى خداوند بين او و گناه جدايى بيندازد، و در نتيجه او از گناه پرهيز كند، چنين بنده‏اى به توفيق الهى نايل شده است و اگر خداوند بين او و گناه مانع نشود، نشانه آن است كه او را به خودش واگذارده و در نتيجه او را از توفيق محروم ساخته است.»(14)
بنابراين توفيق، با ارزشت‏ترين موهبت الهى است، و به اصطلاح رفيقى است كه به هر كس ندهندش، چنان كه پر زيباى طاووس را به كركس نخواهند داد، نتيجه اين كه اگر بخواهيم به سعادت همه جانبه برسيم و براى انجام وظيفه آماده شويم، و خشنودى و يارى الهى را كسب كنيم بايد به ايجاد عوامل توفيق همّت كنيم، عواملى مانند: سلامتى روح و جسم، وراثت نيك، محيط سالم، غذاى پاك، همنشين شايسته، اعتماد به نفس، توكل به خدا، اراده نيرومند، رياضت و زحمت، صبر و حوصله، برقرار نمودن رابطه تنگاتنگ با خدا و به طور كلى دين مدارى، و نيز بايد از عوامل ضد توفيق پرهيز كنيم. كه همان عوامل ضد عوامل مثبت است، كه همچون آفتى ويران‏گر موجب نابودى توفيقات خواهد شد.
مسأله توفيق به قدرى مهم است كه در بسيارى از گفتار و دعاهاى پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) آمده، بلكه در بسيارى از آنها در سرلوحه نيايش آنها قرار گرفته است. به عنوان نمونه نظر شما را به چند فراز جلب مى‏كنيم:
1- امير مؤمنان على(ع) در سرآغاز فرازى از خطبه‏اش مى‏فرمايد: «نحمده على ما وفّق له من الطّاعة، وزاد عنه عن المعصية؛(15) خداى را سپاس گوييم كه ما را توفيق اطاعتش و ترك گناهانش بخشيده است.»
2- امام سجاد(ع) در فرازى از دعايش به خدا عرض مى‏كند: «و وفّقنى للّتى هى ازكى؛(16) خدايا مرا به آنچه كه پاك‏ترين است موفق كن.» و در فراز ديگر عرض مى‏كند: «خدايا! در ماه رمضان مرا براى درك شب قدر توفيق بده، به گونه‏اى كه در صف محبوب‏ترين و پسنديده‏ترين بندگان درگاهت قرار گيرم.»(17)
3- و در قسمت آخر عهدنامه مالك اشتر، حضرت على(ع) آن را با اين فراز به پايان مى‏رساند: «و از خدا مى‏خواهم كه با رحمت گسترده و نيروى بى كران كه در برآوردن هر حاجتى دارد، مرا و تو را در هرچه رضاى او است توفيق دهد.»(18)
و در نامه به قثم بن عباس مى‏نويسد: «وفّقنا اللّه و ايّاكم لمحابّة؛(19) خداوند ما و شما را بر آنچه دوست دارد موفّق كند.»
نتيجه اين كه توفيق از امور بسيار پراهميتى است كه همواره مورد نظر پيامبران و امامان و اولياء خدا بوده، و مانيز براى تحصيل امتيازات عالى انسانى، بايد با مركب توفيق به پيش رويم، و از به دست آوردن آن در همه ابعاد، با ايجاد زمينه هايش غافل نمانيم، كه سنگ زيرين كاخ ترقى و تعالى است، چنان كه امام على(ع) فرمود: «لاينفع اجتهادٌ بغير توفيقٍ؛ هيچ كوششى بدون توفيق به ثمر نمى‏رسد.»(20) و نيز فرمود: «مشتاقانه به استقبال توفيق روانه شويد كه توفيق اُسّ وثيق (اساس مطمئن) است.»(21) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نامه اخلاقى عرفانى امام خمينى (كه به نوه‏اش آقاى سيد على خمينى اهدا شده) مجموعه آثار، شماره يك، نشر كنگره انديشه‏هاى اخلاقى – عرفانى امام خمينى، ص 168. 2. محدث نورى، مستدرك الوسائل، ج 5، ص 167؛ بحار، ج 93، ص 300. 3. شيخ تقى الدين كفعمى، مصباح كفعمى، ص 305 ؛ سيد بن طاووس مهج الدّعوات، ص 294. 4. محدث قمى، الكنى و الالقاب، ج 3، ص 116؛ فوائد الرضويه، ص 7 و 8. 5. سوره حج، آيه 50. 6. مفردات راغب، ج 14، ص 135، و ج 18، ص 16. 7. بحارالانوار، ج 98، ص 247. 8. همان، ج 95، ص 258. 9. همان، ج 97، ص 89، براى اطلاع بيشتر به اين موارد به المعجم المفهرس بحار الانوار، ج 12، ص 8436 تا 8438 مراجعه گردد. 10. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 507. 11. بحارالانوار، ج 78، ص 41. 12. سوره آل عمران، ص 160. 13. غررالحكم، ميزان الحكمة، ج 10، ص 590 و 591. 14. توحيد صدوق، ص 242. 15. نهج البلاغه بنياد، خطبه 185، صبحى صالح، خطبه 194. 16. صحيفه سجاديه، دعاى 20. 17. بحارالانوار، ج 98، ص 102. 18. نهج البلاغه، نامه 53. 19. همان، نامه 67. 20. غررالحكم. 21. همان.

/

دولت جديد و رويكرد عدالت محورى‏

دولت آقاى دكتر احمدى‏نژاد با رأى اعتماد مجلس شوراى اسلامى به برنامه‏هاى وزيران پيشنهادى استقرار و رسميت مى‏يابد و اينك دولت جديد است و مسئوليتهاى سنگين و انبوهى از مشكلات، از سوى ديگر اميدها و انتظارهاى بسيارى كه از دل مردم جوشيده و در شعارهاى انتخاباتى مطرح گرديده است.
شعار نخستين دولت، عدالت محورى است. عدالت همان اندازه كه مطلوب و جذاب است و آحاد انسان‏ها به حكم فطرت خواهان آنند، به همان مقدار اجراى عدالت دشوار و مشكل است از آن جهت كه بسيارى از انسان‏ها كه منافعشان در بى‏عدالتى است سر به طغيان برمى‏دارند، مشكل ايجاد مى‏كنند و عدالتخواهى با كارشكنى افراد ذى‏نفع روبرو خواهد شد.
براى يك نظام حاكم، شعارى بالاتر از عدل نيست و افتخارى همانند اجراى عدالت براى زمامداران وجود ندارد. اميرمؤمنان (ع) در منشور سياسى خود به مالك اشتر مى‏نويسد:
«و ان افضل قرة عين الولاة استقامة العدل فى البلاد و ظهور مودّة الرعية و انه لاتظهر مودّتهم الاّبسلامة صدورهم…»
(نهج البلاغه، نامه 53)
برترين عامل چشم روشنى زمامداران بپاداشتن عدل در شهرها و تجلى محبت و مودت رعيت است و اين آشكار نمى‏شود جز با سلامت و آرامش دلهايشان…»
امام در اين سخن گرانسنگ بر چند نكته تأكيد مى‏ورزد. اول اينكه عدل و داد موجب سربلندى و افتخار دولت است. اگر دولت بتواند عدالت را در سراسر كشور بگستراند و شعاع عدالت را به دورترين نقطه كه محرومان زندگى مى‏كنند و به خانه‏هاى محقر و كوخ‏هاى غبار گرفته بتاباند و دلهاى ستم كشيدگان را با نور اميد نشاط بخشد، در اين صورت است كه روشنائى چشم، آرامش روح و عزت و حرمت براى دولت فراهم مى‏گردد. بنابراين دولت و كليه عوامل آن در سراسر كشور بايد هوادار و مجرى عدل باشند، و امكانات كشور را به صاحبان حق برسانند تا آنجا كه آحاد مردم از امكانات اوليه و خدمات عمومى چون آب و نان، برق و گاز و مسكن و بهداشت و فرهنگ و كار و اشتغال و امنيت و رفاه برخوردار گردند و اين در صورتى ميسر است كه بودجه‏ها و اعتبارات به اقصى نقاط كشور هدايت شود و جامعه از رانت و امتياز خواهى و اسراف و تبذير و شكاف طبقاتى رهائى يافته و ديوارهاى تبعيض فرو ريزد. هر چند در طول سالهاى انقلاب اسلامى در جهت عدالت اجتماعى و خدمت رسانى به طبقات محروم كشور كارهاى ارزشمندى صورت گرفته و امروزه شاهديم كه خدمات عمومى به دورترين روستاهاى كشور رسيده است و مناطق محروم از حجاب نسيان به درآمده و توجه مسئولان و برنامه‏ها و مصوبه به سوى كشاورزان، عشاير، كارگران و روستانشينان معطوف گرديده و از اين بابت از خدمات دولتهاى پيشين بايد قدردانى كرد.
اما هنوز تا كعبه مقصود راه طولانى در پيش است. هنوز هم ميليون‏ها انسان رنج ديده و زحمت كش وجود دارند كه با قوت لايموت مى‏سازند و ماه‏ها مى‏گذرد كه در سفره‏هايشان اثرى از گوشت ديده نمى‏شود، هنوز هزاران زن و دختر روستائى هستند كه با دستهاى پينه زده و روى داربست قالى در سرما و گرما با رنج و درد و محروميت دست و پنجه نرم مى‏كنند تا فرشهاى گرانبهاى كرك و ابريشم را با نقش‏هاى نگارين و خيره كننده مى‏بافند و براى صنعت كشور افتخار مى‏آفرينند و در نمايشگاه‏هاى جهانى دولتها به آن مباهات مى‏كنند و با عنوان هنر و صنعت ملى مطرح مى‏سازند كه به حق چنين است، اما در همين حال همين زنان و دختران و خانواده هايشان روى موكت و گليم‏هاى فرسوده زندگى مى‏كنند و از رفاه و بهداشت محرومند و بسيارى، از بيمارى‏هاى ناشى از كار و ضعف بينائى چشم رنج مى‏برند و هيچ كجا مطرح نيستند. مى‏گويند قالى كرمان و اصفهان و تبريز و خراسان سرمايه و افتخار ايرانى است اما هيچگاه از قالى باف آن‏ها سخن به ميان نمى‏آيد، مانند برگهاى سبز و خرم درختان كه ناظران را جلب نظر مى‏كند اما كمتر كسى به ريشه‏هائى كه در دل خاك فعاليت دارد نمى‏انديشد، ناز و كرشمه‏ها براى مصرف كنندگان است و خون دل براى توليد كنندگان! اين يكى از مظاهر بى عدالتى است و اين مثال را در موارد بسيار ديگرى مى‏توان آورد، آن كارگر و كشاورز و انديشمند و محقق كه هر يك در جاى خود و در كار خود قابل تقديس و تجليل‏اند اما كمتر به حساب مى‏آيند… هنوز روستاهائى هست كه كودكان آنها از يك ورزشگاه معمولى بى‏بهره‏اند در حالى كه ميلياردها بودجه‏هاى ورزشى و تفريحى در انحصار شهرنشيان و مرفهان قرار دارد! هزاران اثر تاريخى از مساجد قديمى گرفته تا آثار ملى باستانى در كوشه و كنار كشور پهناورمان وجود دارد كه در حال تخريب و فرسودگى و انهدامند اما ميراث فرهنگى پنجاه ميليارد تومان در تهران براى يك ساختمان كه آن هم دستاورد سودهاى بانك ملى است مى‏پردازد كه رئيس جمهور محترم دستور ابطال اين معامله را دادند كه به حق كارى در خور ستايش است.
برخى وزارتخانه‏ها در ساختمان سازى و دكورپردازى با يكديگر مسابقه مى‏دهند و طبق اخبار موثق يكى از اينها حدود هشتاد ميليارد تومان براى يك ساختمان باشكوه مى‏پردازد و كسى نيست بپرسد با چه حقى از نان و آب اين ملت مى‏زنيد و اين ساختمان‏ها را مى‏سازيد يا خريدارى مى‏كنيد؟!
اگر بخواهيم از بانكها بگوئيم رشته بى پايان دارد و مجال ديگرى مى‏طلبد كه با عنوان بانكدارى اسلامى! به عرصه تجارت و ثروت اندوزى پرداخته و با سودها و بهره‏هاى كلان و جريمه‏هاى سنگين، خون افراد را مى‏مكند و بر حجم اندوخته‏هاى خود مى‏افزايند و ساختمان‏هاى سى طبقه مرمر و گرانيت مى‏سازند كه تنها در تهران ده‏ها از اين ساختمان‏ها به چشم مى‏خورد و همين بانك‏ها وام‏هاى ميلياردى به سوداگران پول و سود و سرمايه مى‏دهند در حالى كه صدها هزار دختر و پسر جوان براى يك وام ناقابل ماه‏ها معطل و سرگردانند اينها و نظائر اينها از مصاديق بى‏عدالتى و تبعيض است كه هرگاه با آن مقابله شود و جلو سوء استفاده‏ها و رانت خواريها و مفاسد اقتصادى گرفته شود مى‏توان به چشم انداز عدالت اجتماعى اميدوار بود و گرنه نظريه‏پردازى و بحثهاى تكرارى نمى‏تواند تضمينى براى عدالت باشد. هرگاه از ولخرجى‏ها، مهمانى‏هاى تشريفاتى سنگين، سفرهاى پرخرج خارجى فاميلى و خانوادگى و حزبى جلوگيرى شد و با اين سرمايه‏هاى در حال تاراج به حل مشكل فقر و بيمارى و بيكارى پرداخت و حق مردم را به مردم داد در آن صورت دولتها مى‏توانند جلو ملت سرشان را بالا بگيرند و اين در حالى ميسر است كه راه و روش اسوه عدالت خواهى اميرمؤمنان را سرمشق سازند كه فرمود: به خدا اگر بيت المال در كابين زنان يعنى قباله ازدواج آنها رفته باشد به بيت المال برمى‏گردانم. البته مى‏دانيم كه پيمودن اين راه مشكلاتى هم دارد و غرامت آن را بايد پرداخت. همه انسان‏ها بويژه آنانكه سالها چاپيده و خورده و برده‏اند و به انباشتن ثروت ملك و زمين و سپرده‏هاى دلارى خوگرفته‏اند سرو صدا خواهند كرد، تهمت خواهند زد و جوسازى خواهند نمود كه دولت نبايد از آن بيمناك باشد و قطعاً در چنين راهى تنها نخواهد ماند و ميليون‏ها انسان در حمايتش خواهند كوشيد. اصولاً رمز اينكه مردم به آقاى احمدى نژاد رأى دادند با همين فلسفه بود كه صداى آشناى عدالت خواهى را از او شنيدند، صدائى كه از اعماق جان مردم نيز به گوش مى‏رسد و هرگاه اين سياست پايه و دستمايه كار دولت باشد و نهادهاى قضائيه و مقننه از آن حمايت كنند بى‏ترديد تحولى در كشور پديد خواهد آمد، انقلاب جان تازه‏اى خواهد گرفت و افراد رميده و دلسرد شده دلگرم و اميدوار خواهند شد و اگر تعريفى براى اصلاحات باشد يكى از شاخه‏هايش همين است. آنچه هشت سال از اصلاحات بگوش ملت خورد از اين دستمايه تهى بود و بالاخره معلوم نشد اصلاحات چه بود و چه كرد؟! به هر حال نخستين نكته در نامه اميرالمومنين به مالك اشتر محوريّت عدالت بود كه آن را مايه روشنى چشم حاكمان خواند و اين براى هميشه و همه عصرها و نسلهاست و زمان و مكان نمى‏شناسد.
نكته دوم: مودت و محبت رعيت است كه اين فرايند هرگز بدون علت نخواهد بود. دلهاى انسان‏ها در دست خدا است و مقلب القلوب به هر سوى بخواهد و شايسته بداند سوق مى‏دهد. براى يك دولت ارزشى بالاتر از محبوبيت نيست. محبت انسان‏ها را نمى‏توان خريد جز با ايمان و عمل صالح و خدمتگزارى خالصانه بناى محبت و مودت تنها بنائى است كه خلل نمى‏پذيرد و هرگاه ميان دولت و ملت رابطه محبت حاكم باشد هيچگاه دولت احساس بى‏پناهى نمى‏كند. نظام انقلابى ما از آغاز بر اين اصل استوار بوده است و هر اندازه روح خدمتگزارى بيشتر حاكم باشد دولت از پشتوانه و حمايت مردمى بيشتر برخوردار خواهد بود. اميرمؤمنان در سخنى كه در صدر مقال از نظر گذشت به نكته زيبائى اشاره فرموده كه اين مودت و محبت نيز از دلهاى سالم تراوش مى‏كند.
يك فرايند روانى است و قانون خاص به خود را دارد. آرامش و سلامت دلها نيز بدون عامل نيست. آنچه سامانه و آرامش دلها را فراهم مى‏سازد باز هم همان عدالت محورى حكومت است. هرگاه عدل و داد حاكم باشد و مردم بدانند دولت از كوچكترين حق آنان غفلت ندارد بى‏اختيار و بصورت طبيعى دوستدار او خواهند بود چرا كه مى‏دانند حاكميت از آنان غافل نيست و مى‏دانيم كه محبت دوسويه است، به طور خلاصه:
محوريت عدالت كه شعار نخستين دولت است در آغاز جاذبه دلهاى مردم شد كه به پاى صندوق‏هاى رأى رفتند و امروز چشم انتظارند آثار آن را ببينند همانگونه كه ديگر شعارهاى دولت، همچون مهرورزى و خدمتگزارى عواملى هستند كه يكديگر را تكميل مى‏كنند و انشاء اللّه كه اين انتظار و اميد با شكوفائى هرچه بيشتر در عمل متجلى باشد و تجربه‏اى ديگر از انقلاب و ارزشهاى آن بصورت اصيل و ريشه دارتر به نمايش درآيد تا ملت شيرينى عدالت و خدمت و محبت و مودت را ببيند و ارزشهاى اسلامى با عملكرد دولت جديد بيشتر در دلها تعميق داده شود و البته اين تمام مطلب نيست كه مسئوليت دولت از اين فراتر مى‏رود كه عرصه فرهنگ و ارزشهاى اسلامى و احياى آن از آنچه گفتيم با اهميت‏تر است كه انشاءاللّه در آينده بدان خواهيم پرداخت.

پاورقي ها:

/

روش تربيت مجرمان و گناه كاران‏

قسمت چهارم‏
آنچه در گفته‏هاى پيشين آمد، روش تربيت به صورت كلّى بود، در اين بخش برآنيم كه مسائل را جزئى‏تر بيان نموده، به برخى روش‏هاى خاص يك موضوع، بپردازيم تا مسأله جنبه عملى‏تر و كاربردى‏تر پيدا كند، در اين بخش اوّلين بحثى كه مطرح مى‏شود روش تربيت خلافكاران، مجرمان و گناه‏كاران است، همان چيزى كه امروز سخت جامعه ما به آن نيازمند است. 1- گفتگوى دوجانبه‏
يكى از شيوه‏هاى برخورد با خلافكاران گفتگوى طرفين و استدلال منطقى است از اين شيوه شخص پيامبر(ص) و امامان معصوم از جمله اميرمؤمنان(ع) استفاده برده است.
از جمله وقتى پيامبر اكرم(ص) از دنيا رفت و اميرمؤمنان به كار تجهيز او مشغول شد، اندكى از مردم در سقيفه گرد آمدند و با زير پا گذاشتن بيعت‏هاى مكرّر با على(ع) به فكر تعيين خليفه رسول خدا افتادند، پس از جريانات مفصّلى با ابوبكر بيعت كردند و به مسجد آمده مردم را اجبار به بيعت با وى نمودند از على(ع) نيز خواستند كه با او بيعت كند. حضرت براى بازداشتن آنان از منكر بزرگ تغيير رهبرى الهى امت و دعوت آنان به راه صحيح يعنى امامت و ولايت شروع به استدلال كرد و حقّانيت خويش، و ويژگى‏هاى خو و بيعت غدير را به يادشان آورد. با اين بيان اميرمؤمنان(ع) فريادها بالا گرفت و عمر كه احساس مى‏كرد ممكن است مردم گرد على(ع) جمع شده سخنانش را بپذيرند، مجلس را برهم زد و مردم را متفرق كرد.(1) همچنين در شوراى تعيين خليفه، پس از درگذشت عمر بن خطاب، حضرت رو به اعضاى شورا نموده فرمود: سخنم را بشنويد، اگر حق بود بپذيريد و اگر باطل بود انكار كنيد، سپس فضائل و ويژگيهاى خود را بيان كرد در هر مورد مخاطبان را سوگند مى‏داد و از آنان پاسخ مى‏طلبيد. آنان نيز سخن حضرت را تأييد كردند، طبرسى در احتجاج صد مورد از اين سوگندها را نقل نموده از آن جمله حضرت فرمود: شما را به خدا سوگند مى‏دهم آيا غير از من كسى از شما هست كه به دو قبله نماز گذارده باشد و در دو بيعت فتح و رضوان شركت جسته باشد و همسرش سرور زنان جهانيان و دو فرزندش سرور جوانان اهل بهشت باشند؟ همگى پاسخ دادند: نه كسى غير از تو نيست، سپس آن حضرت اعلميّت خود، عصمت و پاكى خود، حوادث جنگ بدر و احد و… را بيان كرد و همگان را سوگند داد آنان نيز سخن آن حضرت را تصديق كردند، آنگاه حضرت فرمود: «شما عليه خودتان اعتراف كرديد و سخن پيامبرتان براى شما روشن شد. شما را به پرواى از خداوندى كه شريكى ندارد توصيه مى‏كنم و از خشم او باز مى‏دارم، فرمان خداى را مخالفت نكنيد و حق را به اهلش برگردانيد، سنّت رسول اللّه (ص) را پيروى كنيد زيرا مخالفت با سنّت او مخالفت با خداوند است، خلافت را به اهل آن برگردانيد و به آنانكه خلافت حق ايشان است تحويل دهيد…» آنها در جواب گفتند: اگر على به خلافت رسد ميان اهل شورا و ديگران به تساوى خواهد نگريست، بنابراين عثمان انتخاب مى‏شود…(2)
امير مؤمنان حتى در ميدان جنگ نيز براى هدايت متخلّفان و مخالفان از استدلال منطقى چشم پوشى نكرد و در جنگ جمل به فردى كه نسبت به حقانيّت حضرت در مقابل طلحه و زبير و عائشه ترديد داشت فرمود: حق را با افراد نمى‏توان شناخت، تو اوّل حق را بشناس آنگاه افراد را با آن مقايسه كن… 2- پند و اندرز
گاه اميرالمؤمنين با مجرمان و متخلّفان از در موعظه و پند وارد مى‏شود اين بخش را چون در ضمن روش موعظه توضيح داده‏ايم، از آن گذر نموده فقط به ذكر گوشه‏هايى از پند آن حضرت به كسانى كه او را تنها گذارده و اين جرم بزرگ را مرتكب شدند بسنده مى‏كنيم: اى مردم! مهار بار سنگين گناهان را رها كنيد، امام خود را تنها مگذاريد، كه در آينده خود را سرزنش مى‏كنيد. خود را در آتش فتنه‏هايى كه پيشاپيش افروخته‏ايد نيفكنيد راه خود گيريد، و از راهى كه به سوى فتنه‏ها كشانده مى‏شود دورى كنيد. به جانم سوگند كه مؤمن در شعله آن فتنه‏ها نابود نشود… همانا من در ميان شما چونان چراغ درخشنده در تاريكى هستم، كه هر كس به آن روى مى‏آورد از نورش بهره‏مند مى‏گردد. اى مردم سخنان مرا بشنويد، و بخوبى حفظ كنيد، گوش دل خود را باز كنيد تا گفته‏هاى مرا بفهميد.(3)
و همچنين على(ع) هنگام عبور از بازار با خواندن آيات الهى سعى داشت مردم را پند و اندرز دهد، مردى به نام ذاذان نقل مى‏كند كه «اميرمؤمنان در بازارها بدون همراه مى‏گذشت، گمشدگان را راهنمايى مى‏كرد، ناتوان را كمك مى‏كرد و چون به فروشندگان و بقّالها مى‏رسيد، قرآن را در برابرشان مى‏گشود و اين آيه را تلاوت مى‏كرد: آن سراى آخرت است كه آن را براى كسانى كه قصد برترى جويى و فساد انگيزى در زمين ندارند، قرار داديم و عاقبت از آن پرهيز كاران است(4)»(5). 3- تأليف قلوب با كمكهاى اقتصادى‏
برخى منحرفان و خلافكاران هستند كه تربيت آن‏ها نياز به كمك‏هاى مادى دارد تا قلب آنها جلب شده، هدايت يابند. پيامبر اكرم يك بخش از بيت المال را به اين امر اختصاص داده بود، چنان كه امام هفتم (ع) مى‏فرمايد: «آنان گروهى بودند كه خدا را به يگانگى پذيرفته بودند و عبادت غير خدا را رها كرده بودند ولى اين شناخت كه محمد(ص) رسول خداست در قلوبشان وارد نشده بود. رسول خدا(ص) با آنان الفت مى‏گرفت، تعليمشان مى‏داد و براى اين كه شناخت پيدا كنند با آنها سخن مى‏گفت و قسمتى از صدقات را به ايشان اختصاص داد تا شناخت و تمايل (به دين خداوند) پيدا كنند.»(6)
انسان بنده احسان است ممكن است انسان با احسانى مجرمى را براى هميشه هدايت كند، اميرمؤمنان از كسانى است كه از اين طريق بهره برد و انسانهاى زيادى را هدايت و تربيت نمود، ابن عباس در تفسير آيه شريفه «رجالٌ لاتلهيهم تجارةٌ ولابيعٌ عن ذكر اللّه»(7) مى‏گويد به خدا سوگند منظور از اين آيه شريفه، اميرمؤمنان(ع) است. روزى رسول خدا(ص) سيصد دينار به على هديه كرد. على(ع) گفت: من دينارها را گرفتم و با خود گفتم: به خدا سوگند، امشب با اين دينارها صدقه‏اى خواهم داد كه خداوند از من بپذيرد. چون نماز عشاء را با رسول خدا(ص) گزاردم. از مسجد بيرون رفتم زنى از من درخواست كمك كرد و من صد دينار به او دادم. فردا صبح چون به ميان مردم آمدم، ديدم آنان به همديگر مى‏گويند، على ديشب صد دينار به زنى بدكاره كمك كرده است. بشدّت ناراحت شدم و فردا شب چون نماز را خواندم صد دينار را برداشته از مسجد خارج شدم و با خود گفتم به خدا سوگند، صدقه‏اى خواهم داد كه خداوند از من بپذيرد. مردى را ديدم و دينارها را به وى دادم، فردا صبح اهل مدينه مى‏گفتند على ديشب به مرد دزد صدقه داده است. من باز در اندوهى شديد فرو رفتم و به خود گفتم امشب صدقه‏اى خواهم داد كه خدا از من بپذيرد. بعد از نماز صد دينار به مردى دادم كه فرداى آن روز مردم گفتند: على ديشب به مرد ثروتمند صدقه داده… نزد پيامبر اكرم(ص) رفتم، فرمود: اين جبرئيل است كه به تو مى‏گويد: همانا خداوند عزّ و جلّ صدقات تو را پذيرفته است و عملت را پاك و پاكيزه ساخت آن صد دينار شب اوّل به دست زنى فاسد رسيد، به خانه‏اش برگشت، از فساد توبه كرد، همان صد دينار را سرمايه خود قرار داد و الآن در جستجوى شوهرى است كه با وى ازدواج كند. صد دينار شب دوم به دست دزدى رسيد، دزد با گرفتن صد دينار به خانه برگشت. از دزدى توبه كرد و با همان صد دينار به تجارت مشغول است صد دينار سوم به دست مرد ثروتمندى رسيد كه چندين سال زكات مالش را نپرداخته بود او نيز با گرفتن صد دينار از تو، به خانه‏اش برگشت و خويش را سرزنش كرد و گفت: من چقدر بخيل و خسيسم. على(ع) كه ثروتى ندارد صد دينار صدقه مى‏دهد ولى سالها است كه خداى زكات را بر من واجب كرده است و من آن را نپرداختم. سپس مرد ثروتمند حساب مال خويش را رسيدگى كرد و زكات مالش را پرداخت…(8)
اميرمؤمنان علاوه بر رفتار، در سخنانش نيز روى اين روش تأكيد نموده است از جمله فرمود:
«اصلح المسى‏ء بحسن فعالك و دلّ على الخير بجميل مقالك؛ بد كار را با رفتار نيك اصلاح نما و با زيبا و خوب سخن گفتن او را به كار خير راهنمائى كن.»(9)
و همچنين فرمود: «عاتب اخاك بالاحسان اليه، و اردد شرّه بالانعام عليه؛ سرزنش و ملامت كن برادر خود را (كه به تو اهانت كرده) با احسان نمودن به او، و شرّ او را با هديه دادن بر طرف(10) كن.»
البته اين شيوه اختصاص به اميرالمؤمنين نداشت تمام امامان معصوم ما يكى از روشهاى هدايت گناهكاران و مجرمان را تأليف قلوب و كمك‏هاى اقتصادى مى‏دانستند، ولى على(ع) بر اين روش بيشتر تكيه داشت. از امام صادق(ع) نقل شده است كه مردى را نزد اميرمؤمنان آوردند كه استمنا كرده بود. اميرمؤمنان(ع) اوّل او را تأديب نمود، سپس از بيت المال هزينه ازدواج وى را فراهم كرد و او را همسر داد(11) و بدينوسيله هميشه او را از جرم و ارتكاب آن نجات بخشيد. 4- تشويق هدايت شدگان‏
مواردى لازم است براى برخورد با مجرم، طرف مقابل او را تشويق نمود، شاگردى كه خوب درس نمى‏خواند با تشويق كسى كه نمره عالى آورده مى‏شود زمينه درس خواندن او را فراهم، نموده، با تشويق كسى كه اعتياد را ترك كرده مى‏توان معتادان ديگر را وادار به ترك اعتياد نمود، و همين طور در گناهان ديگر، على(ع) در اين زمينه دستور كلّى مى‏دهد و مى‏فرمايد: «ازجر المسى‏ء بثواب المحسن؛ بدكار را با پاداش دادن به نيكوكار از كار بد باز دار (و زجر بده).»(12)
ابن اشهب نخعى از اميرمؤمنان(ع) نقل مى‏كند كه فرمود: «من دخل فى الاسلام طائعاً و قرء القرآن ظاهراً فله فى كلّ سنةٍ مأتا دينارٍ فى بيت مال المسلمين؛ سالانه دويست دينار از بيت المال مسلمين، از آن كسى است كه به اختيار خويش اسلام آورد و قرآن را آشكارا بخواند.»(13)
اگر چنين تشويق‏هايى در سطح جامعه گسترش يابد جلوى خيلى از جرم‏ها گرفته مى‏شود. 5 – مهربانى و ملامت نكردن مجرمان‏
روش ديگرى كه اميرمؤمنان در نهج البلاغه بدان پرداخته عدم ملامت و اين كه گناه او را به رخ او نكشند، چون ملامت باعث لجاجت در نتيجه باعث افزايش جرم مى‏شود بلكه با گناهكار مهربانى و ترحم كند على(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد:«به كسانى كه گناه ندارند و از سلامت دين برخوردارند سزاوار است كه:« ان يرحموا اهل الذّنوب و المعصية؛ به گناهكاران ترحم كنند، و شكر اين نعمت گذارند، كه شكر گزارى آنان را از عيب جويى ديگران بازدارند، چرا و چگونه آن عيب جو، عيب برادر خويش گويد؟ و او را به بلايى كه گرفتار است سرزنش مى‏كند؟ آيا به خاطر ندارد كه خدا چگونه او را بخشيد و گناهان او را پرده پوشى فرمود؟ چگونه ديگرى را بر گناهى سرزنش مى‏كند كه همانند آن را مرتكب شده! يا گناه ديگرى انجام داده كه از آن بزرگ‏تر است؟ به خدا سوگند! گرچه خدا را در گناهان بزرگ عصيان نكرده و تنها گناه كوچكى مرتكب شده باشد، امّا جرأت او بر عيبجويى از مردم، خود گناه بزرگترى است.
اى بنده خدا، در گفتن عيب كسى شتاب مكن، شايد خدايش بخشيده باشد، و برگناهان كوچك خود ايمن مباش، شايد بر آنها كيفر شوى! پس هر كدام از شما كه به عيب كسى آگاه است به خاطر آنچه كه از عيب خود مى‏داند بايد از عيبجوئى ديگران خوددارى كند.»(14) 6- برخورد آرام‏
گاه ممكن است مهربانى، و يا عدم ملامت كار ساز نباشد براى تربيت گناهكار نياز است كه برخورد مستقيم شود، منتهى در گام اول بايد برخورد با آرامى همراه باشد.
رسول اكرم(ص) در سفر حج، هنگام رفتن به عرفات، اسامة بن زيد را پشت سر خود بر مركب سوار كرد و چون وقوف در صحراى عرفات به پايان رسيد و خواستند به طرف مشعر الحرام كوچ كنند فضل بن عباس را كه جوان بسيار خوش سيما و زيبايى بود پشت خود بر مركب جاى داد. در همين هنگام عربى همراه با خواهرش، كه او نيز از زيباترين زنان عرب بود، جلو رسول اكرم(ص) را گرفت و سؤالاتى از آن حضرت كرد. حضرت به پاسخ گفتن مشغول شد ناگهان متوجه شد كه فضل به آن زن عرب چشم دوخته است. پس با آرامى دستش را به صورت او گذاشته صورتش را برگرداند و مانع نگاه كردن او شد و به سخن خويش ادامه داد. فضل از زاويه ديگر، باز به نگاه كردن خويش به آن زن ادامه داد. وقتى رسول خدا(ص) از پاسخ دادن فراغت يافت، به فضل فرمود: «آيا نمى‏دانى اين روزها ايّام شمرده شده و مشخص شده‏اى هستند كه هيچ مردى در اين ايّام چشم خويش و زبان و دست خود را (از حرام) باز نمى‏دارد مگر آن كه خداوند همانند ثواب حج سال آينده را برايش مى‏نويسد.»(15)
على (ع) نيز با اين شيوه برخورد مى‏كرد، روزى حضرت در رحبه كوفه نشسته بود يكى از فرزندانش را ديد كه با لباسى از خز و گردنبندى از طلا خارج شد (و مى دانيم كه اسلام استفاده از زيور طلا براى مردان را حرام شمرده است) حضرت سؤال كرد: آيا اين شخص فرزند من است گفتند: آرى، حضرت او را صدا زد و لباس او را پاره كرد و گردنبندش را قطعه قطعه ساخت.(16) گرفتن لباسها
اميرمؤمنان از مأموريت يمن با گروهى از مردم و با مقدارى از اموال، كه بايد خدمت رسول اكرم(ص) برده مى‏شد، به طرف مدينه حركت كرد. چون آن روزها با ايّام حج مصادف بود رسول خدا(ص) براى حج به مكه رفته بود، على(ع) نيز آهنگ مكّه كرد. نزديكى مكّه شور اشتياق زيارت رسول خدا(ص) اميرمؤمنان را بى‏تاب ساخت، مردى را به سرپرستى قافله، گماشت و خود به سرعت به طرف مكّه حركت كرد، چون به مكّه رسيد و رسول اكرم(ص) را ديدار كرد، دوباره سراغ قافله آمد ولى با كمال شگفتى مشاهده كرد كه همه افراد قافله لباسهاى بيت المال را پوشيده‏اند، حضرت به نماينده خود فرمود: واى برتو اين چه وضعيتى است؟ آن مرد جواب داد لباس نو و زيبا بر تن اينان كردم تا هنگام ورود خوش قيافه باشند. حضرت فرمود: واى بر تو قبل از آن كه اموال به دست رسول خدا(ص) برسد (و او اجازه مصرف بدهد)؟ سپس خود لباسها را از تن افراد بيرون و در كيسه‏اى پنبه‏اى ريخت و خدمت رسول خدا(ص) آورد.
همراهانش شكايت على(ع) را به پيامبر بردند، حضرت پيامبر فرمود: از على شكايت نكنيد زيرا او در امور الهى خشن و سخت گير است.(17) 7- برخورد شديدتر
ممكن است جرم در حدّى باشد كه يك برخورد نرم و ملايم كارساز نباشد بلكه براى اصلاح و تربيت خلافكار و مجرم برخورد شديدى لازم است كه اين مسأله نيز در نهج البلاغه و رفتار على(ع) مورد سفارش و استفاده قرار گرفته است از جمله: نامه حضرت است به مصقلة بن هيبرة الشيبانى، فرماندار اردشير خرّه (فيروز آباد) از شهرهاى فارس ايران كه در سال 38 هجرى نوشته شد، در آن نامه مى‏فرمايد: «گزارشى از تو به من دادند اگر چنان كرده باشى، خداى خود را به خشم آورده‏اى و امام خويش را نافرمانى كرده‏اى، خبر رسيد كه تو غنيمت مسلمانان را كه نيزه و اسب هاشان گرد آورده، و با ريخته شدن خون هايشان به دست آمده، به اعرابى كه خويشاوندان تواند و تو را برگزيدند، مى‏بخشى! به خدايى كه دانه را شكافت، و پديده‏ها را آفريد، اگر اين گزارش درست باشد، در نزد من خوار شده، و منزلت تو سبك گرديده است! پس حق پروردگارت را سبك مشمار، و دنياى خود را با نابودى دين آباد نكن، كه زيانكارترين انسانى. آگاه باش، حق مسلمانانى كه نزد من يا پيش تو هستند در تقسيم بيت المال مساوى است، همه بايد نزد من آيند و سهم خود را بگيرند.»(18)
و همچنين به منذر بن جارود عبدى، كه در فرماندارى خود خيانتى مرتكب شد، نوشت: «…همانا شايستگى پدرت مرا نسبت به تو خوشبين، و گمان كردم همانند پدرت مى‏باشى(19) و راه او را مى‏روى ناگهان به من خبر دادند، كه در هواپرستى چيزى فروگذار نكرده، و توشه‏اى براى آخرت خود باقى نگذاشته‏اى، دنياى خود را با تباه كردن آخرت آباد مى‏كنى، و براى پيوستن با خويشاوندانت از دين خدا بريده‏اى، اگر آن‏چه به من گزارش رسيده درست باشد، شتر خانه‏ات، و بند كفش تو، از تو با ارزش‏تر است، وكسى كه همانند تو باشد، نه لياقت پاسدارى از مرزهاى كشور را دارد، و نه مى‏تواند كارى را به انجام رساند، يا ارزش او بالا رود، يا شريك در امانت باشد يا از خيانتى دور ماند پس چون اين نامه به دست تو رسد، نزد من بيا…»(20) در اين موارد چون پاى بيت المال مسلمين در بين بوده حضرت اين گونه شديد برخورد مى‏كرد كه هم طرف را عزل مى‏كرد و هم ملامت و سرزنش. 8 – تنبيه بدنى‏
بحثى امروز مطرح است كه آيا در تربيت كودك، مجرمان، خلافكاران، تنبيه بدنى و مجازات سنگين روا است يا نه؟ برخى از روشنفكران با تأثّر از فرهنگ تبليغاتى غرب برخى برنامه‏هاى تأديبى و مجازات‏هاى بدنى در اسلام را زير سؤال برده و آن را نوعى خشونت تلقى نموده‏اند، مخصوصاً مسأله قصاص و اعدام را و حال آن كه همين غرب مخصوصاً خود آمريكا در برنامه اعدام از تمامى كشورها جلوتر است با اين حال برنامه‏هاى قصاص اسلام را كه قرآن باعث حيات و حفظ جامعه مى‏داند زير سؤال مى‏برند، به اين آمار توجّه كنيد. بر اساس آمار به دست آمده از 70 كشور جهان، دو سوّم موارد اعدام شده افراد زير 18 سال طى سال گذشته در آمريكا صورت گرفته است(21) اين آمار نشان مى‏دهد كه تبليغات آن‏ها عليه اسلام از باب تخريب است نه از نوعى بشر دوستى.
بهرحال در اين شكّى نيست كه در اسلام بر حفظ امنيت و حيات معنوى جامعه هم مجازات اعدام و قصاص را در مواردى روا دانسته (هرچند عفو از صاحبان دم و اولياء مقتول را بهتر دانسته) و هم مجازات بدنى را تحت عنوان حدود در مورد قذف و شرب خمر و…تجويز نموده و هم تنبيه بدنى را به عنوان تعزير و يا تأديب در مواردى بيان نموده است، از جمله در مورد تأديب همسر در مسأله خاص رابطه زن و شوهرى روا دانسته، در سيره اميرمؤمنان و نهج البلاغه نيز مواردى ديده مى‏شود كه براى تربيت خلافكار مجرم و يا حتى كودك از تنبيه بدنى استفاده شده و يا روا شمرده شده است، اين نشان مى‏دهد كه در برخى موارد براى تكميل تربيت، و يا جلوگيرى از تكرار جرم تنبيه بدنى نيز لازم است به نمونه هايى در اين زمينه توجّه نمائيد.

1- پيامبر اسلام فرمود: فرزندان را از هفت سالگى به نماز عادت دهيد، و از ده سالگى مى‏توانيد تأديب كنيد (اگر نماز را ترك گفتند).(22)
2- على (ع) فرمود:« استصلاح الاخيار باكرامهم و الاشرار بتأديبهم؛ نيكان را باگرامى داشتن اصلاح (و تربيت) كنيد و بدان را با تأديب( و تنبيه).»(23)
3- تنبيه خرما فروش: اميرمؤمنان وارد بازار خرما فروشان شد،
زنى را مشاهده كرد كه مى‏گريست و با مردى خرما فروش بحث مى‏كرد، حضرت به زن فرمود: چه شده است؟
زن عرض كرد: اى اميرمؤمنان، من از اين مرد خرما خريده‏ام ولى خرماى زيرين، خرماى پست و بى‏ارزش است و همانند خرماى رويين كه من ديده بودم نيست. حضرت به مرد خرما فروش فرمود: پول اين زن را پس بده. ولى مرد خرما فروش قبول نكرد، حضرت سه بار تكرار كرد ولى باز هم فروشنده نپذيرفت، پس حضرت با شلاق خويش او را كتك زد تا پول زن را پس داد.»(24)
4- تنبيه مرد قصه گو: امير مؤمنان مرد قصّه گو را در مسجد ديد كه با گفتن قصه مانع و مزاحم نماز مردم بود و با داستانهاى بى‏ارزش باعث اتلاف وقت آنها مى‏شد. پس حضرت با شلاقى كه در دست داشت، او را تنبيه كرد و از مسجد بيرون راند.(25)
5 – نهى از بدعت: روزى اميرمؤمنان (ع) مردى را در مسجد مشاهده كرد كه قبل از رسيدن وقت، مشغول خواندن نماز نافله ظهر بود. اين نمازى بود كه برخى بدعت گزارى كرده و آن را «صلاة الضحى» مى‏ناميدند. حضرت با شلاق به پهلوى او اشاره كرد. آرام به پهلوى او نواخت و فرمود: «نماز توبه كنندگان (و نافله ظهر) را تباه كردى (قبل از وقت خواندى) خداى تو را تباه كند.»(26)
6- تنبيه مردم آزار: مردى به نام زرين مى‏گويد: در شهر كوفه در محل وضو گرفتن، مشغول وضو بودم، مردى را مشاهده كردم كه كفشهاى خود را در آورد، شلاق خويش را بالاى كفشهايش گذاشت، سپس نزديكتر آمد و شروع به وضو گرفتن كرد. من به او فشار آوردم تا اين كه بر اثر فشار من روى دستهايش افتاد، سپس برخاست و وضويش را كامل كرد، آن‏گاه سه‏بار با شلاق بر سر من كوبيد و فرمود: بپرهيز از اين كه ديگران را با فشار دادن كنار بزنى، عضوى از آنان را بشكنى و مجبور شوى غرامت آن را بپردازى. از مردم سؤال كردم: اين مرد كيست؟ گفتند او اميرمؤمنان(ع) بود. من به سوى حضرت رفتم تا عذرخواهى كنم ولى آن حضرت توجهى نكرد.(27)
7 – برخورد بسيار شديد: گاه براى دفع منكر و از بين بردن ان و تربيت مجرم نياز به برخورد شديد است. در اينجا است كه رحم دلى و اظهار عواطف و احساسات بى‏جا بى‏اعتنايى به دستورات الهى است و نشان دهنده برگزيدن هواى نفس بر حكم خداست. از اين رو معصومين(ع) كه مظهر رحمت الهى هستند و در بعد احساس و عاطفه انسانى، همچون ساير ابعاد كامل‏ترين افرادند، در اين گونه موارد از هرگونه اظهار ترحم و احساسات عاطفى خوددارى كرده، شديدترين برخوردها را با گناهكاران داشته‏اند. اگرچه گناه اين گناهكاران احترام و اظهار محبت بيش از اندازه و نسبت خدا بودن به امير مؤمنان (ع) باشد. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: گروهى نزد اميرمؤمنان رسيدند و گفتند: السلام عليك يا ربّنا، سلام بر تو اى پروردگار ما. اميرمؤمنان(ع) از آنان خواست از اين عقيده و گفتار خود توبه كنند. ولى نصيحت اميرمؤمنان(ع) كارگر نيفتاد و آنان حاضر به توبه نشدند. پس اميرمؤمنان(ع) فرمان داد دو گودال در كنار هم حفر كردند و آنها را به وسيله كانالى به هم وصل كردند آنگاه اين گروه را در يكى از آنها قرار داد و در يك گودال آتش برافروخت تا بر اثر دود ناشى از آتش مردند.(28)
در واقعه‏اى نظير آنچه گذشت نيز حضرت امير(ع) اين مجازات را اجرا كرد. امام باقر(ع) فرمودند: عده‏اى را خدمت اميرالمؤمنين(ع) آوردند كه ادّعا مى‏كردند و مى‏گفتند: اى على تو خداى ما هستى؟ حضرت على(ع) آنان را وادار به توبه كردند و چون نپذيرفتند آنها را به همان كيفيت كه در بالا گذشت به هلاكت رساند.(29)
و همين طور درباره خوارج كه حضرت آن‏ها را بارها نصيحت و پند داد در آن‏ها اثر نكرد در خطبه هشدار شديدى داد به آن‏ها آنجا كه فرمود: شما را از آن مى‏ترسانم! مبادا صبح كنيد در حالى كه جنازه‏هاى شما در اطراف رود نهروان(30) و زمين پست و بلند آن افتاده باشد، بدون آن كه برهان روشنى از پروردگار، و حجّت و دليل قاطعى داشته باشيد، از خانه‏ها آواره گشته و بدام قضا گرفتار شده باشيد، من شما را از اين حكميّت نهى كردم، ولى با سرسختى مخالفت كرديد، تا به دلخواه شما كشانده شوم شما اى بى خردان اى ناكسان… من كه اين فاجعه را به بار نياوردم و هرگز زيان شما را نخواستم».(31) ولى سخنان حضرت در آن‏ها اثر نگذاشت بلكه آنها دست به طغيان زدند، امنيّت راهها را سلب كردند، غارتگرى و آشوب را پيشه كردند مى‏خواستند حكومت وقت را از پاى درآورند. اينجا ديگر جاى گذشت و آزاد گذاشتن نبود زيرا مسأله اظهار عقيده نيست اخلال به اجتماع است… لذا على(ع) آنان را تعقيب كرد و در كنار نهروان با آنان رو در رو قرار گرفت. باز هم خطابه خواند و نصيحت كرد و اتمام حجّت نمود. آن‏گاه پرچم امان را به دست ابو ايّوب انصارى داد و فرمود هر كس در سايه آن قرار گرفت در امان است ازدوازده هزار نفر هشت هزارشان برگشتند و بقيه سرسختى نشان دادند حضرت همه را جز ده نفر از دم شمشير گذراند.(32) و فرمود: «فانّى فقأت عين الفتنة و لم يكن ليجترى عليها احدٌ غيرى بعد ان ماج غيهبها و اشتدّ طلبها؛ من بودم كه چشم اين فتنه را كندم غير از من احدى جرأت چنين كارى را نداشت پس از آنكه موج درياى تاريكى و شبهه ناكى آن بالا گرفته بود و «هارى» آن فزونى يافته بود.»(33) گاهى حفظ جامعه و نسل اسلامى نياز به چنين جراحيهاى سنگينى دارد كه جز متخصص ماهر و با ايمانى جز على جرأت چنين جرّاحى را ندارد، على با اين عملش حيات هشت هزار نفر را و جامعه آن روزى را بلكه حيات جامعه اسلامى آن روز و بشريت را خريد، لذا دستور داد بعد از من كسى حق ندارد خوارج را بكشد، چنان كه فرمود: «لاتقاتلوا الخوارج بعدى فليس من طلب الحق فاخطاه كمن طلب الباطل فادركه؛ خوارج را پس از من ديگر نكشيد، زيرا آن كس كه حق را مى‏جويد و خطا مى‏رود همانند آن كس نيست كه باطل را مى‏جويد و آن را مى‏يابد.»(34)
آن‏چه بيان شد مراحل و مراتب تربيت و برخورد با مجرمان و خلافكاران و…بود، نكته در خور دقّت اين است كه در كجا از كداميك از اين روش‏ها استفاده شود نياز به شناخت مسائل اسلامى، و شناخت شيوه‏هاى تربيتى دارد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ابو على طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 182. 2. احتجاج، ج 1، ص 230. 3. سوره قصص، آيه 83. 4. امر به معروف نهى از منكر، سيد محمود مدنى بجستانى، قم، نشر معروف، 1376، ص 108 و 109. 5. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 187، ص 368. 6. وسائل الشيعه، ج 6، ص 145. 7. سوره نور، آيه 37. 8. بحارالانوار، ج 41، ص 28. 9. محمدى رى شهرى، منتخب ميزان الحكمه، دارالحديث قم، 1382، ص 19 حديث 158 و غررالحكم شماره 2304. 10. بحارالانوار، ج 78، ص 82 و منتخب ميزان الحكمه، ص 19 روايت 157. 11. وسائل الشيعه، ج 18، ص 574. 12. نهج البلاغه، همان، حكمت 177، ص 666. 13. وسائل الشيعه، همان، ج 4، ص 838. 14. نهج البلاغه، همان، خطبه 140، ص 258. 15. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى، ج 2، ص 8 و كتاب امر به معروف و نهى از منكر، همان، ص 134. 16. موسوعة كلمات الامام الحسين، سازمان تبليغات اسلامى، ص 730. 17. بحارالانوار، ج 41، ص 116. 18. نهج البلاغه، همان، ص 550، نامه 43. 19. جارود پدر منذر در سال نهم هجرت خدمت پيامبر آمد و مسلمان شد، و فردى صالح و شايسته بود امام(ع) او را والى استخر فارس كرد كه در سال 21 در جنگ فارس شهيد شد. 20. همان، نامه 71، ص 614. 21. افق حوزه، شماره 29، 6/5/1382 ص 4 و اصغر جدائى، آمارها پرده بر مى‏دارند، ص 193. 22. منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 18 روايت 151 و كنزالعمال، حديث 4533. 23. همان، ص 19، روايت 156. 24. وسائل الشيعه، ج 12، ص 419. 25. همان، ج 3، ص 515. 26. همان، ص 75 و بحارالانوار، ج 85، ص 156. 27. وسائل الشيعه، ج 18، ص 583. 28. بحار الانوار، ج 40، ص 300 و 301. 29. همان. 30. نهروان دامنه رودخانه‏اى در نزديكى كوفه، در كنار صحرارى «حروراء» ميان كوفه و بغداد است لذا به خوارج «حروريّه» گفته مى‏شود، و رئيس آن‏ها حرقوص بن زهير بود كه به «ذوالثديه» معروف شد. 31. نهج البلاغه، همان، ص 88، خطبه 36. 32. ر – ك الامامة و السياسة، ص 141 – 143 و كامل مبرد ج‏2، و جاذبه و دافعه على، مرتضى مطهرى، ص 133 و نهج‏البلاغه، همان خطبه 59، ص 108. 33. همان، خطبه 93، ص 172. 34. نهج البلاغه، خطبه 61، ص 110.

/

جستارى درباره كنيه‏ها و لقب‏هاى حضرت عباس

كنيه‏هاى حضرت عباس (ع)
در فرهنگ عربى به آن دسته از نام‏هايى كه با پيشوند اَبْ (در مردان) و اُمّ (در زنان) همراه باشد، كنيه مى‏گويند. سنت گذاشتن نامى در قالب كنيه براى افراد در ميان قبايل عرب، گونه‏اى بزرگداشت و تجليل نسبت به فرد به شمار مى‏آيد.(1)
در اسلام نيز توجه زيادى به آن شده است غزالى مى‏نويسد: «رسول خدا(ص) اصحاب خود را از روى احترام براى به دست آوردن دل‏هايشان به كنيه صدا مى‏زند و آنهايى كه كنيه نداشتند، كنيه‏اى برايشان انتخاب مى‏فرمود و سپس آنها را بدان مى‏خواند. مردم نيز از آن پس، فرد مذكور را به همان كنيه مى‏خواندند. حتى آنان كه فرزندى نداشتند تا كنيه‏اى داشته باشند كنيه‏اى مى‏نهاد. پيامبر اكرم(ص) رسم داشت حتى براى كودكان نيز كنيه انتخاب مى‏نمود و آنان را مثلاً ابا فلان صدا مى‏زد تا دل كودكان را نيز به دست آورد».(2) در اينجا كنيه‏هاى حضرت عباس(ع) بر شمرده مى‏شود: 1. ابوالفضل‏
در منابع بسيارى، كنيه حضرت عباس(ع) را ابوالفضل بر شمرده‏اند (3) كه در بين كنيه‏هاى ايشان، ابوالفضل (= ابوفاضل، ابوالفضائل) مشهورترين است اما ديگر كنيه‏هاى او يا غير مشهور هستند و يا اين كه پس از واقعه كربلا حضرت را بدان خوانده‏اند. در مورد اين كينه بحث وجود دارد كه آيا اين كنيه واقعى بوده و ايشان پدر فرزندى به نام فضل بوده‏اند يا اينكه اين كنيه اعتبارى و در واقع لقبى بوده است كه به شكل كنيه به او نسبت داده‏اند. گفته‏ها و احتمالاتى در اين زمينه وجود دارد كه بدان پرداخته مى‏شود:
آن چه از بررسى اسامى افراد در تاريخ به دست مى‏آيد اين است كه انتخاب كنيه همواره بر اساس نام فرزند بزرگ‏تر فرد نبوده و در موارد بسيارى اين قاعده وجود ندارد.
نوشته‏اند در خاندان بنى‏هاشم هر كه عباس نام داشته او را ابوالفضل كنيه مى‏نهادند؛ همان گونه كه عباس بن عبدالمطّلب و عباس بن ربيعة بن الحارث بن عبدالمطّلب و … نيز مكنّى به همين كنيه بوده‏اند(4) كه گفته‏اى مقبول و موجّه به نظر مى‏رسد.
برخى ديگر گفته‏اند اين كنيه برگرفته از برترى و فضلى بوده كه از كودكى در حضرت نمود فراوان داشته و او را بدان صفت مى‏شناخته‏اند آن گونه كه در سوگ او نيز سروده‏اند:
اَبَاالفَضْلِ يَا مَنْ أَسَّسَ الفَضْلَ وَ الإبا

أَبِى الفَضْلُ اِلاّ اَنْ تَكُونَ لَهُ أَبا

«اى ابوالفضل! اى كسى كه هر برترى و پاكدامنى را بنا نهادى! آيا براى من برترى و فضلى وجود دارد كه تو پدر آن نباشى؟ (آيا كسى مى‏تواند فضلى داشته باشد كه در تو نباشد)».(5) هم‏چنين در بين اعراب و مسلمانان نيز چنين سنتى بسيار ديده مى‏شده كه كنيه افراد را بر اساس ويژگى‏هاى آنان مى‏گذاشته‏اند. آورده‏اند روزى رسول خدا(ص) شنيد كه فردى را ابوالحَكَم مى‏خوانند. پيامبر اكرم(ص) او را نزد خود خواند و فرمود: «همانا حَكم [داور ]خداست و حُكم از آن اوست تو چرا ابوالحكم خوانده مى‏شوى؟» او پاسخ داد:
«قبيله‏ام هر گاه بر سر مسأله‏اى اختلاف پيدا مى‏كنند نزد من مى‏آيند و من بين آنان داورى مى‏كنم و با صادر كردن حكم خويش اختلاف را برطرف مى‏نمايم» پيامبر اكرم(ص) به او فرمود: «چه كار خوبى مى‏كنى»(6) و اين گونه گذاشتن چنين كنيه‏هايى را بر افراد بدون اشكال دانست.
گذشته از اين همه اين مطالب، در رديف فرزندان عباس(ع) نام پسرى را به اسم فضل آورده‏اند(7) اما چون كه فضل فرزندى نداشته، احتمال اين كه نام او از حافظه تاريخ ستُرده شده باشد، وجود دارد. اين مسأله سبب شده كه برخى براى توجيه كنيه حضرت عباس(ع) بر مطالبى مانند آنچه گذشت تمسك جويند گر چه هيچ يك از آنها با هم منافاتى ندارد و قابل جمع مى‏باشد. يعنى وقتى در كودكى كسى را ابوالفضل بخوانند در او زمينه‏هايى هم ايجاد مى‏شود كه نام يكى از فرزندان خويش را فضل بگذارد. 2. ابو القِربَة
در لغت عرب قِربة به معناى «مشك آب» است. حضرت عباس(ع) را به جهت آب رسانى‏اش در كربلا به اين كنيه ناميده‏اند. در بسيارى از منابع تاريخى و رجالى چنين كنيه‏اى را براى حضرت برشمرده‏اند.(8) 3. ابو القاسم‏
كنيه‏اى غير مشهور براى حضرت مى‏باشد(9) اگر چه برخى نوشته‏اند حضرت عباس(ع) فرزندى به نام قاسم داشته كه در كربلا به شهادت رسيده است.(10) 4. ابن البَدَويّة
اين كنيه نيز از جمله كنيه‏هاى غير مشهور حضرت است و به معناى «فرزند زن باديه‏نشين» مى‏باشد. دليل آن نيز اين بوده كه قبيله مادرى حضرت، از جمله قبايل بيابان نشين عرب بوده‏اند.(11) 5 . ابو الفَرجَة
در لغت عرب فرجه، «گشايش در سختى و بر طرف شدن اندوه» معنا شده است. برخى چنين كنيه‏اى نيز براى حضرت برشمرده‏اند كه بيشتر به لقبى در قالب كنيه مى‏ماند. دليل آن هم بر طرف كردن اندوه و گشايش در سختى‏ها در نتيجه توسل به او مى‏باشد.(12) لقب‏هاى حضرت عباس(ع)
به عناوينى كه بر اثر بروز و ظهور ويژگى‏هايى در انسان‏ها، به آنان نسبت داده شود و بيانگر ويژگى‏شان باشد، لقب مى‏گويند. حضرت عباس(ع) القاب بسيارى دارد. براى ايشان بيش از بيست لقب مشهور برشمرده‏اند كه معروف‏ترين آنها عبارت‏اند از: 1. قمر بنى‏هاشم‏
حضرت عباس(ع) از جمال و زيبايى ويژه‏اى برخوردار بوده؛ به گونه‏اى كه سيماى دل‏رباى او جلب توجه مى‏كرد و چهره‏اش مانند ماه تمام، تابناك مى‏نمود. چون از دودمان هاشم، جد پيامبر(ص) بوده، او را «ماه فرزندان هاشم» مى‏خواندند. اين لقب، لقبى مشهور براى حضرت به شمار مى‏رود و بسيارى از منابع آن را برشمرده‏اند.(13) 2. باب الحوائج‏
حضرت عباس(ع) در دوران زندگانى امام مجتبى(ع) پيوسته در كنار آن حضرت به مددكارى مردم و برآوردن نيازهايشان مى‏پرداخت. اين رويه در زمان امامت امام حسين(ع) و پيش از جريان عاشورا نيز ادامه داشت تا آن جا كه هر گاه نيازمندى براى كمك خواستن نزد اين دو امام همام مى‏آمد، حضرت عباس(ع) مأمور اجراى دستور امام خويش مى‏شد. حضرت عباس(ع) جايگاه بلندى نزد برادرش امام حسين(ع) داشت. نوشته‏اند:
«همان گونه كه پدرش امير المؤمنين(ع) جايگاه بلندى نزد پيامبر اكرم(ص) داشت و باب او بود و هر گاه مشكلى روى مى‏داد پيامبر اكرم(ص) ابتدا آن را با على(ع) در ميان مى‏گذاشت، عباس(ع) نيز چنين حالتى نسبت به امام حسين(ع) داشت. امام با پيشامد هر مشكلى آن را با برادرش در ميان گذاشته و از او مى‏خواست كه آن مشكل را برطرف نمايد».(14) اين مسأله سبب شد تا ايشان را باب الحوائج؛ «برآورنده نيازها» بخوانند.(15) البته به نظر مى‏رسد اين لقب بعدها در نتيجه توسل‏ها و كرامت‏هاى آن حضرت به ايشان داده شده است. 3. باب الحسين(ع)
شدت دلبستگى حضرت عباس(ع) به برادر بزرگ‏تر خود، امام حسين(ع) تا آن جا بود كه همواره خود را خدمتگزار وى مى‏دانست و براى اجراى فرمان‏هاى ايشان هميشه پيش‏قدم بود. اين بدان دليل بود كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اَنَا مَدِينَةُ العِلمِ وَ عَلِىٌّ(ع) بَابُهَا فَمَن اَرَادَ مَدِينَةَ فَلْيَأْتِ البَابَ؛ من شهر دانش هستم و على(ع) دروازه ورود به آن است. پس هر كس خواهان ورود به شهر دانش است، بايد نخست سراغ درِ آن را بگيرد».(16) حضرت عباس(ع) نيز درب ورود به شهر حسينى(ع) بود.
از علامه فقيد طباطبايى؛، نويسنده تفسير بزرگ الميزان در اين باره نقل شده است كه فرمود: «مرحوم سيد السّالكين و برهان العارفين، آقا سيد على قاضى فرمود در هنگام كشف بر من روشن و آشكار شد كه وجود مقدس ابا عبداللّه الحسين(ع) مظهر رحمت كليّه الهيه است و باب و پيش‏كار آن حضرت، سقاى كربلا، سرحلقه ارباب وفا، آقا باب الحوائج الى اللّه، ابوالفضل العباس صلوات اللّه و سلامه عليه است».(17) 4. سقّا
سقّا از مشهورترين لقب‏هاى حضرت عباس(ع) است و پس از واقعه كربلا به اين لقب متصف گرديد.(18) يكى از بى‏رحمانه‏ترين حربه‏هاى جنگى دشمن در واقعه كربلا، بستن آب به روى لشگر امام حسين(ع) بود كه از روز هفتم ماه محرّم آغاز شد اما حضرت عباس(ع) به همراه برخى ديگر از بنى‏هاشم، به فرات حمله مى‏برد و آب مى‏آورد.(19) او اين لقب را از پدران خويش به ارث برده بود؛ زيرا حضرت عبدالمطّلب، هاشم، عبد مناف و قُصَىّ نيز چنين لقبى داشتند. حضرت ابوطالب(ع) و عباس عموى پيامبر نيز به چنين ويژگى پسنديده‏اى مشهور بودند.(20) 5 . كَبْش الكتيبة
اصطلاحى نظامى است كه در جنگ‏ها به كار مى‏رفته و به فردى شجاع اطلاق مى‏شده كه فردى كه تمام صفات شجاعت و نام‏آورى در او جمع بوده و در پيشانى لشگر به جنگ با دشمن مى‏پرداخته است. اين لقب پيش از حضرت عباس(ع) تنها به دو نفر داده شده؛ ابتدا به فردى قريشى از قبيله بنى عبدالدار كه از دشمنان سرسخت مسلمانان بود و طلحة بن ابى طلحة نام داشت. او در جنگ احد توسط امير المؤمنين(ع) كشته شد زيرا شخص ديگرى را جرأت رويارويى با او نبود و شجاعت و جنگاورى او باعث تضعيف روحيه مسلمانان شده بود.
با كشته شدن او توسط امير المؤمنين(ع) روحيه به مسلمانان بازگشت و سبب خوشحالى پيامبر اكرم(ص) شد زيرا كشته شدن او باعث شد اتحاد مشركين به شدت از هم گسيخته شود و بسيارى از آنان پا به فرار گذارند.(21)
دومين فردى كه پيش از حضرت عباس(ع) به اين لقب خوانده شد مالك اشتر نخعى بود. او را در دوران خلافت امير المؤمنين(ع) كبش العراق مى‏خواندند.(22) پس از وى اين لقب به حضرت عباس(ع) رسيد آن گونه كه از زبان امام حسين(ع) سروده‏اند:
عَبَّاسُ(ع) كَبْشُ كَتِيبَتى‏ وَ كَنَانَتى‏
وَ سرُّ قَوْمي بَلْ اَعَزُّ حُصُونى‏
«عباس(ع) پهلوان لشگر و اهل بيت من بلكه شكست ناپذيرترين دژ من است».(23) 6. حامى الظُعَينة
در لغت عرب ظعينة از ريشه ظَعَنَ (= كوچ كرد) گرفته شده و به معناى زن هودج‏نشين(24) مى‏باشد. اين لقب نيز از جمله القابى است كه پس از واقعه عاشورا به حضرت داده شده و به معناى پشتيبان زنان هودج‏نشين است. چرا كه دلگرمى زنان اهل حرم به بازوى تواناى عباس(ع) بود. چه بسا پشتيبانى و حمايت از زنان بى‏دفاع، خود بخش بزرگى از دفاع است و وجود او در بين لشگر قوت قلبى براى همه به شمار مى‏آمد. اين لقب در عرب پيش از حضرت عباس(ع) تنها به يك نفر داده شده و او ربيعة بن مكدم كنانى از قبيله بنى فراس مى‏باشد و چه در زمان زندگى و چه پس از مرگش او را اين گونه مى‏خوانده‏اند. آن سان كه درباره‏اش سروده‏اند:
حامى الظعينة اين منه ربيعة

أم أين من عليا ابيه كلام(25)
القاب ياد شده از مشهورترين لقب‏هاى حضرت عباس(ع) است. البته ايشان لقب‏هاى ديگرى نيز دارند كه بدين شرح است: 7. شهيد؛(26)
8 . عبد صالح؛
9. مستجار (پشت و پناه)؛
10. فادى (فداكار)؛
11. ضَيغَم (شير)؛
12. مُؤثر (ايثارگر)؛
13. ظَهر الولاية (پشتيبان ولايت)؛
14. طيار؛(27)
15. اكبر؛(28)
16. مواسى (ايثار كننده)؛
17. واقى (پاسدار)؛
18. ساعى(29) (تلاشگر)؛
19. صدّيق (راست‏گفتار و درست‏كردار)؛
20. بَطَل (گُرد)؛
21. اطلس (چابك و شجاع، در لغت به معناى رنگارنگ يا دو رنگ بوده(30) و كنايه از فرد زيرك و چابك است)؛
22. حامل اللّواء (پرچمدار).(31)
23. صابر؛
24. مجاهد؛
25. حامى؛
26. ناصر؛(32)
در كلام معصومين‏عليهم السلام لقب‏هاى ديگرى نيز براى حضرت عباس آمده است كه از جايگاه والا و مقام ارجمند حضرت عباس(ع) حكايت مى‏كند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) نك، لغت نامه دهخدا، على اكبر دهخدا، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، 1373 ه . ش ، ج 11، ص 16452.
2) معارف و معاريف، السيد مصطفى الحسينى الدشتى، تهران، انتشارات مفيد، چاپ دوم، 1376 ه . ش، ج 8، ص 595 .
3) نفس المهموم، شيخ عباس قمى، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، بى تا، ص 332؛ تنقيح المقال فى احوال الرجال، عبد اللّه المامقانى، نجف، مطبعة الحيدرية، 1352 ه . ق، ج 1، ص 128.
4) بطل العلقمى، عبد الواحد بن احمد المظفر، نجف، مطبعة الحيدرية، بى‏تا، ج 2، ص 9.
5) همان.
6) همان، ص 10.
7) العباس(ع)، عبدالرزاق المقرم، نجف، مطبعة الحيدرية، بى تاص 195 ؛ المجدى فى أنساب الطالبيين، نجم الدين ابوالحسن على بن محمد بن العلوى العمرى، قم، مطبعة سيد الشهداء، مكتبة آية اللّه العظمى النجفى، چاپ اول، 1409 ه . ق ، ص 231.
8) أنساب الأشراف، احمد بن يحيى بن جابر البلاذرى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چاپ اول، 1394 ه . ق، ج 2، ص 192 ؛ إعلام الورى بأعلام الهدى، فضل بن الحسن الطبرسى، نجف، مكتبة الحيدرية، چاپ دوم، 1390 ه . ق، ص 203 .
9) بطل العلقمى، ج 2، ص 8.
10) مقتل الحسين(ع)، محمد تقى بحر العلوم، بيروت، دار الزهراء، چاپ دوم، 1405 ه . ق‏بحار الأنوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه . ق، ص 315 ؛ العباس(ع)، ص 195.
11) بطل العلقمى، ج 2، ص 91.
12) همان، ص 10.
13) مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب السروى المازندرانى، ابو جعفر محمد بن على، قم، مطبعة العلمية، بى‏تا، ج 4، ص 108 ؛ بحار الأنوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه . ق، ج 45، ص 40 .
14) بطل العلقمى، ج 3، ص 35.
15) مقاتل الطالبيين، ص 55 ؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 40 ؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 108 ؛ بطل العلقمى، ج 3، ص 208 ؛ كبريت الأحمر، ص 384.
16) مستدرك الحاكم النيسابورى، حافظ ابو عبد الله محمد بن عبد الله الحاكم النيسابورى، بيروت، دار الكتب العلمية، چاپ اول 1411 ه . ق ، ج 3، ص 126.
17) چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس(ع)، على ربانى خلخالى، قم، مكتب الحسين، چاپ پنجم‏1378 ه . ش، ج 1، صص 147 و 148.
18) الثقات، محمد بن حبّان، دائرة المعارف العثمانية، چاپ اول، بى جا، 1395 ه . ق، ج 2، ص 310 ؛ السيرة النبوية، محمد بن حبّان، بيروت، مؤسسة الثقافية، چاپ اول، 1407 ه . ق، ج 1، ص 559 .
19) الإختصاص، محمد بن محمد بن نعمان الشيخ المفيد، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1402 ه . ق، ص 78 ؛ رجال الطوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن، نجف، مطبعة الحيدرية، چاپ اول، 1381 ه . ق ، ص 72 .
20) تاريخ اليعقوبى، احمد بن ابى‏يعقوب، بيروت، دار صادر، بى‏تا، ج 2، ص 76 ؛ سيرة النبوية، ابن هشام، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1355 ه . ق، ج 1، ص 96.
21) بطل العلقمى، ج 2، صص 53 – 54 .
22) بطل العلقمى، ج 2، صص 53 – 54 .
23) همان، ص 60.
24) فرهنگ معاصر، آذرتاش آذرنوش، تهران، نشر نى، چاپ اول، 1379 ه . ش، ص 213.
25) بطل العلقمى، ج 2، صص 63 و 64.
26) مصباح الزائر، سيد بن طاووس، قم، مؤسسة آل البيت، چاپ اول، 1417 ه . ق، صص 245 – 249 ؛ بحار الأنوار، ج 98، صص 222 – 227.
27) بطل العلقمى، ج 2، ص 108.
28) الطبقات، محمد ابن سعد، ليدن، مطبعة بريل، 1321 ه . ق، ج 3، ص 1 ؛ سير إعلام النبلاء، شمس الدين محمد بن احمد الذهبى، مصر، دار المعارف، بى‏تا، ج 3، ص 216 .
29) سه لقب اخير در زيارت ناحيه مقدسه آمده است.
30) لسان العرب، ج 6، ص 135.
31) مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 108 ؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 40 ؛ بطل العلقمى، ج 2، ص 12.
32) چهار لقب اخير در: الإقبال، على بن موسى بن جعفر السيد بن طاووس، تهران، دار الكتب الاسلامية، چاپ دوم، 1390 ه . ق، ص 334 ؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 364 ؛ مصباح الزائر، ص 351.

/

نسبت حق و تكليف در آموزه‏هاى اسلامى‏

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
از جمله مباحثى كه در جهان كنون آن را مطرح مى‏كنند. مسئله حق و تكليف و نسبت بين آن دو است، بدين معنا كه آيا انسان حق دارد و محق است يا مكلّف است و داراى تكليف؟ و يا اين كه آدمى هم حق دارد و هم مكلّف است؟ براى بيان مسئله لازم است ابتداء حق و كاربردهاى گوناگون آن را بيان كنيم و سپس مفهوم حق و تكليف را روشن سازيم و آن گاه به بيان رابطه آن دو در پيوند با انسان بپردازيم. حق چيست؟
حق كاربردهاى مختلفى دارد و آن‏ها عبارتند از: 1- حق گاه در برابر باطل قرار مى‏گيرد
در اين صورت حق به معناى واقعيت يا مطابقت با واقع است و باطل به معناى غير واقعى، پندارى يا عدم مطابقت با واقع است. در قرآن كريم اغلب، حق در برابر باطل استعمال مى‏شود و مصاديقى چون خدا، توحيد، قرآن، اسلام، عدل، صدق و امثال آن را براى آن ذكر مى‏كند، در سوره مباركه رعد با مثال زيبايى چهره حق و باطل را براى آدميان ترسيم كرده است: «انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبداً رابياً و ممّايوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية اومتاعٍ زبدٌ مثله كذلك يضرب اللّه الحق و الباطل، فاما الزبد فيذهب جفاءً و اماما ينفع الناس فيمكث فى‏الارض كذلك يضرب اللّه الامثال.»(1)
خداى سبحان از آسمان آبى فرستاد و از هر دره و رودخانه‏اى به اندازه آن‏ها سيلابى جارى گرديد، سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد – و آن چه كه براى بدست آوردن زينت آلات يا وسائل زندگى، آتش روى آن روشن مى‏كنند نيز كف هايى مانند آن به وجود مى‏آيد – اما كف‏ها به بيرون پرتاب مى‏شوند ولى آن چه به مردم سود مى‏رساند (آباب يا فلز خالص) در زمين مى‏ماند، خداى متعال اين چنين مثال مى‏زند.
در اين آيه، حق را به آب و باطل را به كف روى آب تشبيه و براى هر يك نشانه‏هايى ذكر مى‏كند و مى‏گويد:
الف: حق هميشه مفيد و سودمند است، هم چون آب زلال كه مايه حيات و زندگى است. اما باطل بى‏فايده و بيهوده است. همانند كف‏هاى روى آب كه نه تشنه‏اى را سيراب مى‏كند و نه باعث رويش گياهان مى‏گردد.
ب: حق، پيوسته كم سرو صدا، متواضع، اهل عمل، پرمحتوا و سنگين وزن است. اما باطل همواره مستكبر، بالانشين و پر سر و صدا و توخالى و بى‏محتواست.
ج: حق مدام متكى به نفس است، اما باطل از آبروى حق مدد مى‏گيرد و سعى مى‏كند خود را به لباس او درآورده و از اعتبار وى استفاده كند.
بر اين اساس است كه پيروان باطل براى اين كه ديگران را اغوا كنند از پوشش و لباس حق استفاده مى‏كنند و چهره باطل را در زير پوشش حق كتمان مى‏نمايند.
حضرت امير(ع) فرمود:«فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين.»(2) اگر باطل از آميزش با حق خالص شود بر حق جويان مخفى نخواهد ماند و اگر حق، از آميزش باطل رهايى يابد، زبان بدگويان از آن قطع خواهد شد. 2- حق در برابر ضلالت‏
گاهى حق در برابر ضلالت به كار مى‏رود. چنان چه فرمود: «فذلكم اللّه ربكم الحق فماذا بعد الحق الا الضلال»(3) اين است پروردگار بر حق شما پس بعد از حقيقت، گمراهى نيست، اين آيه در حقيقت يك راه منطقى روشن را براى شناخت باطل و ترك آن پيشنهاد مى‏كند و آن اين كه، آدمى نخست بايد از طريق وجدان و عقل براى شناخت حق گام بردارد و هنگامى كه حق شناخته شد هرچه غير آن و مخالف آن است گمراهى و باطل است كه آدمى از طريق پيمودن آن به مقصد نمى‏رسد بلكه زمينه هلاكت و نابودى خود را فراهم مى‏سازد. 3- حق در برابر هوا و هوس‏
قرآن گاهى حق را در برابر هوا به كار برده است و فرمود:«ولو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن»(4) و اگر حق از هوس‏هاى آنها پيروى كند آسمان و زمين و تمام كسانى كه در آن‏ها هستند تباه مى‏شوند.
از اين آيه استفاده مى‏شود كه نبايد حق تابع تمايلات مردم باشد. زيرا هوا و هوس‏هاى مردم معيار و ضابطه‏اى ندارد بلكه علاوه بر اين در بسيارى از موارد به سوى زشتى‏ها مى‏گرايد. اگر قوانين هستى تابع اين تمايلات انحرافى باشد، هرج و مرج و فساد سراسر جهان را فرا مى‏گيرد. 4- حق در برابر تخلف‏
گاهى حق در برابر تخلف از مقررات حقوقى و اخلاقى به كار مى‏رود. به اين معنا اگر آدمى كارى را مطابق با مقررات حقوقى و قانونى و اخلاقى انجام داد حق است و اگر كارى را برخلاف قانون اجتماعى يا اخلاقى انجام داد خلاف است، البته اين معنا و كاربرد به حق به معناى اول بازگشت مى‏كند. زيرا قوانين و مقررات جامعه و حقايق اخلاقى به ويژه اگر برخاسته از وحى الهى باشد حق است و اگر مطابق با آن نباشد باطل است.
قرآن مى‏فرمايد: «و اشرقت الارض بنور ربّها و وضع الكتاب وجى‏ء بالنبيين و الشهداء و قضى بينهم بالحق و هم لايظلمون»(5) و زمين به نور پروردگار روشن مى‏شود و نامه‏هاى اعمال را پيش مى‏نهند و پيامبران و گواهان را حاضر مى‏سازند و در ميان آنها به حق داورى مى‏شود و به كسى ستم نخواهد شد.
از اين آيه استفاده مى‏شود كه چون خداى سبحان حاكم است و زمين به نور عدالتش روشن مى‏باشد و نامه اعمال كه بيان‏گر اعمال انسان است مطرح مى‏شود و گواهان عدل و پيامبران حضور دارند، فقط به حق و در چارچوب قوانين و مقررات قضاوت مى‏شود، از اين رو در چنين دادگاهى ظلم و بيدادگرى و خروج از حدود قانون معنا و مفهومى ندارد. و در جاى ديگر فرمود: «و اللّه يقضى بالحق و الذين لايدعون من دونه لايقضون لشى‏ء»(6) و خدا به حق داورى مى‏كند و خدايانى كه بجاى خدا مى‏خوانند به چيزى داورى نمى‏كنند…
از اين آيه نيز استفاده مى‏شود كه فقط خداست كه در چارچوب حدود تعيين شده داورى مى‏كند. اما كسانى كه با خداى حقيقى كارى ندارند يا غير خدا را محور قرار مى‏دهند به طور طبيعى در چارچوب عدالت نبوده و لذا به حق داورى نخواهند كرد. در اين موارد چهارگانه كه حق در برابر باطل يا ظلالت و گمراهى و يا هواى نفس و يا تخلف از قوانين و مقررات قرار مى‏گيرد (حق بودن) را تبيين مى‏كند. 5 – حق در برابر تكليف‏
گاهى حق در برابر تكليف قرار مى‏گيرد، در اين صورت بحث مى‏شود كه آيا انسان محق است يعنى حق دارد يا مكلّف است و بايد اوامر و نواهى و دستورها را به عنوان تكليف اجرا كند.(7)
برخى حق را به چهار قسم تقسيم كرده‏اند: الف: حق به عنوان امتياز
مقررات حقوقى گاهى به افراد امتياز مى‏دهد و با وضع نكردن تكليفى به فرد امتياز مى‏دهد شبيه امور مباح در دايره شريعت، كه در اين موارد انسان آزاد است كه كار مباحى را انجام دهد يا انجام ندهد يا حق آزادى بيان به معناى مكلف نبودن به عدم اظهار عقيده و امتياز جلوگيرى از وارد كردن اتهام برخود با مكلف نبودن به پاسخ دادن به سؤالات دادستان. ب: حق به عنوان مطالبه‏
از باب مثال طلبكار حق دارد از بدهكار حق خود را مطالبه كند و طبق مقررات حق خود را دريافت نمايد. ج: حق به عنوان اختيار
مثل اين كه مالكى حق دارد مال خود را ببخشد و با اين تمام اختيارات و امتيازات را تغيير دهد يعنى اين مالك اين اختيار را دارد. د: حق به عنوان مصونيت‏
از باب مثال قانون به نمايندگان مجلس اين حق را داده است در اعطاى وظائف نمايندگى دولت يا وزيرى را مورد سؤال قرار دهد و مسائلى را بيان نمايد و از او انتفاد كند. اين نماينده از مصونيت برخوردار است و كسى نمى‏تواند او را مورد بازخواست قرار دهد.
در برابر اين حق تكليف است كه فردى ملزم مى‏شود عمل خاصى را انجام دهد و اگر آن كار را انجام ندهد مأمورى مى‏تواند به نحوى او را مجازات كند.
و به عبارت خلاصه‏تر مى‏توان گفت: حق قدرتى است متكى به قانون كه صاحب آن مى‏تواند با كمك گرفتن از قانون، آن را بستاند و يا از گرفتن ديگران مانع گردد و يا حق قدرتى است كه قانون به شخص عطا كرده يا نفعى است كه مورد حمايت قانونى است.(8)
در اين معناى پنجم حق در مفهوم (حق داشتن) است يعنى انسان‏ها به دليل انسان بودن حق دارند كارى را انجام دهند يا انجام ندهند يا حقى را مطالبه كنند يا از مطالبه آن صرفنظر نمايند.
با توجه به موارد رابطه حق، اكنون به بيان حق و تكليف و رابطه آن دو مى‏پردازيم.
در آموزه‏هاى اسلامى حق و تكليف دو مفهومى هستند كه در برابر هم قرار مى‏گيرند و رابطه آن دو رابطه تلازم است يعنى هرجا براى كسى بر عهده ديگرى حقى ثابت شود، آن ديگرى در قبال آن حق، تكليف دارد كه وظيفه‏اى را نسبت به صاحب حق انجام دهد. از باب مثال اگر زن و فرزند از همسر و پدر حق مطالبه نفقه دارد همسر و پدر نيز موظف است آن نفقه را ادا كند و يا اگر كسى از شخصى به عنوان طلبكار، حقى دارد بدهكار در برابر او تكليف و وظيفه‏اى دارد كه بايد آن طلب را پرداخت كند و طلبكار نيز مى‏تواند آن حق را از بدهكار مطالبه نمايد.
و يا اگر گفته مى‏شود «مردم بر حكومت حق دارند» يعنى حكومت موظف است آن حق را ادا كند و اگر گفته مى‏شود «حكومت بر مردم حق يا حقوقى دارد» تعبير ديگرش آن است كه مردم نسبت به حكومت وظيفه‏اى دارند كه بايد آن را رعايت كنند.
على ابن ابيطالب (ع) در نهج البلاغه فرمودند: «فالحق اوسع الاشياء قى التواصف و اضيقها فى التناصف، لايجرى لاحد الاجرى عليه و لايجرى عليه الاجرى له»(9) حق فراختر چيزهاست كه وصف آن را گويند و مجال آن تنگ، اگر خواهند از يكديگر انصاف جويند، كسى را حقى نيست جز كه بر او نيز حقى است و بر او حقى نيست جز آن كه او را حقى بر ديگرى است. از باب مثال اگر حق مردم بر حكومت آن است كه حكومت امنيت جامعه را برقرار سازد مردم نيز وظيفه دارند كه حقوق دولت را براى برقرارى امنيت اداء كنند، ماليات‏ها را پرداخت كنند. بدنبال اين سخن حضرت فرمود: «ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقاً افترضها لبعض الناس على بعض، فجعلها تتكافاً فى وجوهها و يوجب بعضها بعضاً، ولايستوجب بعضها الّاببعض و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق، حق الوالى على الرعية و حق الرعية على الوالى، فريضة، فرضها اللّه سبحانه لكلٍ على كلٍّ فجعلها نظاماً لألفتهم و عزّاً لدينهم فليست تصلح الرعية الابصلاح الولاة و لاتصلح الولاة الّا باستقامة الرعية فاذا ادّت الرعية الى الوالى حقه وادى الوالى اليها حقّها عزّ الحق بينهم وقامت مناهج الدّين، و اعتدلت معالم العدل، و جرت على اذلالها السنن فصلح بذلك الزمان، و طمع فى بقاء الدولة و يئست مطامع الاعداء»(10)
پس خداى سبحان برخى از حق‏هاى خود را براى بعضى مردمان واجب داشت و آن حق‏ها را برابر هم نهاد و واجب شدن حقى را مقابل گزاردن حقى گذاشت و حقى بر كسى واجب نبود مگر حقى كه برابر آن است گزارده شود و بزرگترين حقهايى كه خدا واجب كرده است حق والى بر رعيت است و حق رعيت بر والى، كه خداى سبحان آن را واجب نموده و حق هر يك را به عهده ديگرى واگذار نمود و آن را موجب برقرارى پيوند آنان كرد، و ارجمندى دين ايشان، پس حال رعيت نيكو نگردد جز آنگاه كه واليان نيكو رفتار باشند و واليان نيكو رفتار نگردند جز آن كه رعيت درستكار باشند. پس چون رعيت حق والى را بگزارد و والى حق رعيت را به جاى آرد، حق ميان آنان بزرگ مقدار شود و راه‏هاى دين پديدار و نشانه‏هاى عدالت برجا و سنت چنان كه بايد اجرا گردد. پس كار زمانه آراسته گردد و طمع در پايدارى دولت پيوسته و چشم آز دشمنان نيز بسته گردد.
از اين فراز از سخنان حضرت مطالبى استفاده مى‏شود:
1- حق ذاتى از آن خداست كه بر بندگان خود دارد يعنى چون او خدا و مالك و خالق همه چيز و همه كس است و هستى همه عالم از اوست حقوقى را ذاتاً بر بندگان خود دارد.
2- حقوقى ذاتى كه خدا بر بندگان دارد به مقتضاى الوهيت و ربوبيتش آن را براى بعضى از مردمان عليه بعضى ديگر قرار داده است.
3- حقوقى كه خدا براى بعضى مردمان بر بعضى ديگر قرار داده است، اين حقوق متوازن و هم وزن و همسان است يعنى اگر حقى را براى يك طرف قرار داده است در مقابلش حقى هم براى طرف ديگر قرار مى‏دهند تا با هم همسنگ شوند، وجود بعضى از اين حقوق است كه حقى را بر ديگرى ايجاب مى‏كند.
4- بزرگترين حق، حق حكومت بر مردم و مردم بر حكومت است زيرا اين حقوق براى تنظيم روابط بين مردم قرار داده شده است گرچه حقوق ديگرى نظير حق پدر و مادر بر فرزندان و فرزند بر پدر و مادر و همسر بر همسر نيز وجود دارد، امام مهمترين حقوق آن هاست.
5 – حكمت و سرّ قرار دادن اين حقوق براى حكومت در برابر مردم و مردم در برابر حكومت امورى است.
الف: همبستگى و هم دلى بين مردم و حكومت و در نتيجه استوارى و استقامت حكومت برقرار مى‏شود و امنيت در جامعه برقرار و از هرج و مرج جلوگيرى مى‏شود.
ب: اين حقوق به گونه‏اى وضع شده است كه دينشان عزّت پيدا مى‏كند و در سايه دين عزت يافته به سعادت ابدى نائل مى‏شوند يعنى علاوه بر آسايش زندگى و برقرارى امنيت و جلوگيرى از هرج و مرج، مصلحت‏هاى معنوى و اخروى نيز تأمين مى‏شود.
6- از آن جايى كه حاكم مسئول صلاح جامعه است باصلاح آنان مردمان نيز صلاح مى‏يابند يعنى هرجا صلاحى است از حاكمان است و اگر فسادى هست نيز از آنان سرچشمه مى‏گيرد.
7- دستگاه حكومت وقتى صالح و سامان يافته مى‏ماند كه مردم صالح بمانند و در مسئوليت‏ها و وظائف خودشان استقامت داشته باشند و به ديگر سخن: جامعه اصلاح نمى‏شود مگر اين كه واليان و دستگاه حكومتى صالح باشند و استقامت حاكمان به استقامت مردم بستگى دارد يعنى بايد اصلاح از طريق حكومت تداوم و استمرار داشته باشد، مردم نيز سامان يافته و در راه راست استوار مى‏مانند.
8 – اگر مردم و حكومت حقوق يكديگر را رعايت كنند چند فايده دارد:
الف: حق در جامعه عزيز مى‏شود و متقابلاً باطل ضعيف مى‏گردد. اداى حقوق و تكاليف از سوى مردم و حكومت باعث تقويت اين روحيه در بين افراد مى‏شود و به فرهنگ عمومى جامعه تبديل مى‏گردد.
ب: در چنين جامعه اگر كسى بخواهد در مسير باطل حركت كند، جامعه به او اجازه چنين حركتى را نمى‏دهد، چون بر خلاف فرهنگ پذيرفته شده جامعه است و لذا نشانه‏هاى دين پديدار مى‏گردد.
ج: عدالت گسترى: از آن جايى كه عدل و حق توأم هستند و عدالت در واقع رساندن حق به صاحب حق است، در چنين جامعه كه حقوق مردم و حكومت رعايت مى‏شود. نشانه‏هاى عدالت در سراسر جامعه ظهور پيدا مى‏كند.
و: در پرتو عمل به وظائف، سنت‏هاى الهى در مجارى مختلف جامعه جريان خواهد يافت.
9- با اجراى حقوق متقابل توسط مردم و حكومت، زمانه شايسته خواهد شد و روزگار به نيكى خواهد گراييد و چنين نظامى مى‏تواند پايدار باشد و طمع دشمنان از آن قطع گردد. زيرا مردم همگى متحد و يگانه و به سرنوشت خودشان در پرتو عزت دين علاقمند خواهند بود.
حضرت امير در خطبه ديگرى از حق خود بر مردم و مردم بر حكومت سخن مى‏گويد و مى‏فرمايد: «ايّها الناس انّ لى عليكم حقاً و لكم علىّ حق، فاما حقكم علىّ فالنصيحة لكم و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تأديبكم كيما تعلموا. و امّا حقّى عليكم فالوفاء بالبيعة و النصيحة فى المشهد و المغيب والاجابة حين ادعوكم و الطاعة حين امركم»(11)
مردم مرا بر شما حقى است و شما را بر من حقّى، بر من است كه خيرخواهى از شما دريغ ندارم و حقى را كه از بيت المال داريد، بگزارم، شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد و آداب آموزم تا بدانيد.
اما حق من بر شما اين است كه به بيعت وفا كنيد و در نهان و آشكار حق خيرخواهى ادا نماييد، چون شما را بخوانم بياييد و چون فرمان دهم بپذيريد و از عهده برآييد.
در اين خطبه حضرت به حقوق متقابل حاكم و مردم مى‏پردازد و به نكاتى اشاره مى‏فرمايد: 1- دريغ نورزيدن از خيرخواهى:
منظور از نصيحت و خيرخواهى در اينجا به نظر مى‏رسد نصيحت و خيرخواهى خالصانه، همان برنامه ريزى كامل و همه جانبه براى پيشرفت و تعالى مردم در تمام جنبه‏هاى معنوى و مادى است. زيرا بهترين خيرخواهى برنامه‏ريزى صحيح در جهت تضمين و تأمين منافع مادى و معنوى توده مردم و با كمترين ضايعات، سبب رسيدن به كمال مطلوب باشد. 2- احياى عدالت اجتماعى و به كارگيرى كامل بيت‏المال در جهت حاكم شدن عدالت اجتماعى:
وظيفه حاكم در نظام الهى آن است كه اموال عمومى را به طور كامل در اختيار نيازمندان و تمام صاحبان حق قرار دهد و به امور اقتصادى و معيشت مردم سامان بخشد. 3- آموزش صحيح و سالم در جهت مبارزه با جهل:
يكى از حقوق مردم بر عهده حاكمان آن است كه با آموزش‏هاى سالم و صحيح به مبارزه با جهل برخاسته و سطح افكار مردم را بالا ببرد و فرهنگ جامعه را تقويت كند و عامل بدبختى‏ها را كه جهل و نادانى است ريشه كن سازد. 4- توجه به امر پرورش و تهذيب اخلاق و مبارزه با مفاسد اخلاقى:
تربيت و تأديب از طريق پرورش صفات اخلاقى و مبارزه با رذايل اخلاقى تحقق پيدا مى‏كند كه در نظام اسلامى بايد زمينه‏هاى تحقق آن فراهم آيد. 5 – در بخش ديگر به وظائف مردم در برابر حاكم اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد:
الف: وفادارى به بيعت: وقتى امت با امام و حاكم بيعت و عهد برقرار مى‏كند كه حقوق چهارگانه پيشين را تحقق ببخشد پس بر مردم لازم است از او حمايت كنند و مانند بازويى نيرومند براى او عمل كنند و كارى برخلاف عهد و پيمان عمل نكنند.
ب: خيرخواهى در نهان و آشكار: با توجه به اين كه جهان محضر خداست و خداى سبحان همه جا حاضر و ناظر است در حضور و غياب حاكم، خيرخواه او باشند نه اين كه مانند منافقان چند چهره در حضور با تملق و چاپلوسى، از دوستى و محبت و اخلاص سخن به ميان آورند و اعلام خيرخواهى كنند، اما در پشت سر بى‏تفاوت باشند و يا راه خيانت و فساد را در پيش گيرند.
زيرا اگر من در همه جا حاضر نيستم اما خداى سبحان در همه جا حاضر و ناظر است و براى انسان‏هاى با ايمان حضور و غياب حاكم تفاوتى نمى‏كند.
ج: گوش به فرمان بودن: در نظام اسلامى امت همگى بايد، گوش به فرمان امامان خود باشند نه در برابر دعوت‏ها تعلل و سستى بورزند. چرا كه ممكن است در اثر سستى زيان‏هاى غيرقابل جبرانى به بار آيد.
د: اطاعت و پيروى عملى: ممكن است گروهى فراخوانى و دعوت امام را پذيرا باشند اما در مقابل عمل با مشاهده كارهاى سخت و سنگين كه حافظ منافع امت باشد. از آن فرمان اطاعت نكنند، در حالى آثار واقعى ظاهر و آشكار مى‏شود كه امت علاوه بر گوش به فرمان بودن در مقام عمل نيز اطاعت كنند. بازگشت تكليف به حق‏
با روشن شدن وجود تلازم ميان حق و تكليف و قابل تفكيك نبودن اين دو معلوم مى‏شود هرجا سخن از تكليف به ميان مى‏آيد، بدان معنا نيست كه حقى در آن جا مطرح نباشد يا در جايى كه از حق سخن گفته مى‏شود، تكليفى وجود نداشته باشد.
بنابراين گفتن اين كه زبان دين ، زبان تكليف است نه زبان حق، سخنى منطقى نيست. علاوه اگر از تكاليف سخن به ميان مى‏آيد و گفته مى‏شود در نظام اسلامى، محور تكليف است هر انسانى وظيفه دارد به تكاليف الهى در بعد فردى و اجتماعى عمل كند، بايد توجه داشت كه بازگشت اين تكاليف به حق است. زيرا انسان از آن جهت كه انسان است و داراى هويت انسانى است براى هدفى خلق شده است كه همانا آن هدف نيل به كمال و قرب به خدا و تأمين سعادت ابدى اوست و حفظ هويت انسانى و نيل به هدف خلقت حق انسان است و انسان بايد در پرتو تكاليف الهى و اجراى آن‏ها هويت واقعى و انسانى خود را حفظ و به هدف خلقت نائل گردد در غير اين صورت، آدمى زندگى را به گونه‏اى به پايان مى‏برد كه «اولئك كالانعام بل هم اضلّ»(12) آنان همانند چارپايان بلكه گمراهترند. از اين رو خداى سبحان او را به هدايت تشريعى هدايت كرده تا اين حق انسانى را اداء كند.
به ديگر سخن خداى سبحان از طريق هدايت تشريعى آدميان را به حقوقشان آشنا كرده تا با پذيرش آن‏ها از فروافتادن در گرداب تباهى حفظ شود و با به كارگيرى و رعايت آن حقوق به هدف خود برسد.
از اين رو اگر خدا انسان را به عبادت فرا خوانده و مودّت اهل بيت را مزد رسالت پيامبر قرار داده و به انجام عمل صالح دستور داده است براى آن است كه وى در پرتو آن‏ها حق انسانى خود را به خود ادا كند و لذا فرمود: «ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها»(13) يعنى نه سود اطاعت به خداوند مى‏رسد و نه زيان معصيت دامن گير او مى‏شود زيرا بشر آن چه انجام مى‏دهد مال خود اوست و به خود او برمى‏گردد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره رعد، آيه 17. 2. نهج البلاغه، خطبه 50. 3. سوره يونس، آيه 32. 4. سوره مؤمنون، آيه 71. 5. سوره زمر، آيه 69. 6. سوره مؤمن(غافر)، آيه 20. 7. مجله فقه و حقوق، شماره 3، مقاله فلسفه حق، ص‏150 -151. 8. در هواى حق و عدالت، ص 44. 9. نهج البلاغه، خطبه 216. 10. همان، 216. 11. همان، خطبه 34. 12. سوره اعراف، آيه 179. 13. سوره اسراء، آيه 7.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
چهل كيلو تى ان تى براى ترور وزير دفاع لبنان منفجر شد. در اين حادثه وزير دفاع لبنان و چند تن از همراهان وى مجروح شدند. (22/4/84)
با كشتار فلسطينى‏ها در غزه و كرانه باخترى، حماس گفت: اسرائيل درهاى جهنم را به روى خود باز كرد. (26/4/84)
انفجار مهيب در جنوب بغداد 98 نفر را كشت. عراق ديروز روز خونينى را پشت سر گذاشت. در جريان انفجار مهيب در جنوب بغداد كه به آتش گرفتن تانكر سوخت منجر شد، 98 نفر كشته و 95 نفر ديگر زخمى شدند.
شارون به ارتش رژيم صهيونيستى براى كشتار فلسطينى‏ها اختيار تام داد.
مبارزان فلسطينى شهرك‏هاى صهيونيست نشين را به موشك بستند. (28/4/84)
با انتخاب محمد فنيش به سمت وزير انرژى و آب، حزب اللّه براى نخستين بار به كابينه لبنان راه يافت. (30/4/84)
7 انفجار مهيب، شرم الشيخ را لرزاند. شرم‏الشيخ منطقه‏اى سياسى – توريستى، حساس و مهم در مصر است كه ميهمانان بلندپايه در اين منطقه پذيرايى مى‏شدند. در نتيجه اين انفجارها 88 نفر كشته و 200 نفر مجروح شدند. حال 120 تن از مجروحان وخيم گزارش شده است.
ساكنان يك شهر عراق در پى بمباران سنگين اشغالگران فرار كردند. (2/5/84)
شيمون پرز با اعتراف به شكست رؤياى اسرائيل بزرگ: ديگر نمى‏توانيم در فلسطين بمانيم. (5/5/84)
فرانسه 11 دانش‏آموز محجبه را اخراج كرد. (9/5/84)
4 تفنگدار آمريكايى در انفجارهاى عراق به هلاكت رسيدند.
كارتر زندان گوانتانامو را مايه شرمسارى دولت بوش دانست. (10/5/84)
24 تفنگدار آمريكايى در عراق به هلاكت رسيدند. ديروز براى آمريكايى‏ها خونين‏ترين روز از زمان اشغال عراق بود. نظاميان آمريكايى پس از اين حوادث به خانه‏هاى مردم يورش بردند و تعدادى زن و مرد و كودك را بازداشت كردند. مطمئناً جنايات آمريكادر عراق بى‏پاسخ نخواهد ماند و در حقيقت حوادث روزهاى گذشته محصول اقداماتى است كه نظاميان آمريكايى در مناطق مسكونى عراق انجام داده و افراد بى‏گناه را قربانى منافع دراز مدت خود كرده‏اند. عكس كودكى را در كنار سرباز آمريكايى نشان مى‏دهد كه پدرش توسط تفنگداران بازداشت شده است. (13/5/84)
در نجف اشرف بررسى اوضاع امنيتى عراق در ديدار جعفرى با آيت اللّه سيستانى صورت گرفت. اخبار داخلى‏
با تشكيل كميسيون عالى، گام بلند ايران و عراق براى گسترش همكارى‏ها برداشته شد. (16/4/84)
دستورالعمل بانك مركزى درباره پرداخت وام 16 % صادر شد.
امام جمعه موقت تهران: القاعده فرزند نامشروع آمريكا و اسرائيل است.
وزير دفاع عراق از مردم ايران به خاطر جنايات صدام عذرخواهى كرد. (18/4/84)
شبكه ملى فيبرنورى امروز با حضور رئيس جمهور به بهره بردارى مى‏رسد.
فرمانده معظم كل قوا، طى حكمى سرتيب احمد مقدم را به فرماندهى نيروى انتظامى منصوب كردند. (20/4/84)
رئيس جمهور منتخب ويژگى‏هاى كابينه را در جلسه ديروز مجلس اعلام كرد.
غربال انتخاب براى 21 وزارتخانه از بين 900 نامزد به كار افتاد. (23/4/84)
خاتمى ددر پاسخ به اظهارات مداخله جويانه رئيس جمهور آمريكا: بوش غلط كرده است. (25/4/84)
حرف آخر ايران به اروپا، توليد سوخت هسته‏اى متوقف نخواهد شد.
سفر سه روزه نخست وزير و 12 تن از وزراى عراقى به ايران آغاز شد.
وزير اطلاعات: تغيير دولت تأثيرى بر مواضع هسته‏اى ايران ندارد. (26/4/84)
هشدار ايران به اروپا: ايران هيچ طرح بدون غنى سازى را نمى‏پذيرد. (27/4/84)
رهبر انقلاب در ديدار ابراهيم جعفرى: عراق جديد در دنياى اسلام طرفداران زيادى دارد. (28/4/84)
رئيس جمهور: در زمينه چرخه سوخت. حتى يك قدم عقب نمى‏نشينيم.
رئيس جمهور: صداى برخاسته از دانشگاه‏ها بايد علمى، هوشمندانه و منطقى باشد. (29/4/84)
استاد دانشگاه تربيت مدرس: حساب ذخيره ارزى تقريباً خالى به دولت آينده تحويل مى‏شود.
البرادعى: غنى سازى حق قانونى ايران است.
مدير مسئول كيهان براى پاسخگويى درباره 20 شكايت جديد به دادسرا مى‏رود. (30/4/84)
رئيس جمهور منتخب در اجتماع پر شور مردم مشهد: هرگز در مقابل زورگويى و تضييع حقوق ملت كوتاه نمى‏آييم.
دكتر احمدى نژاد رئيس جمهور منتخب پس از سفر به مشهد مقدس، ديروز به طور غير منتظره وارد استان اصفهان شد و از تأسيسات هسته‏اى اصفهان و نطنز بازديد كرد و از نزديك با فعاليت‏هاى صلح‏آميز هسته‏اى آشنا شد. (1/5/84)
كارشناسان از 11 هزار طرح نيمه تمام به جا مانده از دولت‏هاى قبلى خبر دادند.
وام مسكن به 18 ميليون تومان افزايش يافت.
شيرين عبادى با شاه كليد روى پشت بام بيمارستان ميلاد مشاهده شد. بيمارستان ميلاد محل بسترى اكبر گنجى است. (2/5/84)
خاتمى در ديدار سفير فنلاند: مهلت ايران به اروپا قابل تمديد نيست. اكنون نوبت اروپائى هاست كه حسن نيت خود را نشان دهند.
غبار روبى ضريح مطهر امام رضا عليه‏السلام با حضور رهبر معظم انقلاب انجام شد.
خانم‏هاى تاكسيران با خودروهاى مجهز به ردياب از اول آبان فعاليت خود را آغاز مى‏كنند. (4/5/84)
احمدى نژاد: برنامه دولت جديد سپردن امور اقتصادى به مردم است.
خاتمى: چند روز ديگر فعاليت اتمى را از سر مى‏گيريم.
رهبر انقلاب در ديدار جمعى از مداحان از بكارگيرى تعابير نادرست و آهنگ‏هاى نامناسب در مداحى‏ها انتقاد كردند. (6/5/84)
28 مدير دولتى از خاتمى مدال گرفتند.
تحليل‏گر آمريكايى: در مقابل ايران چه مى‏توانيم بكنيم؟ هيچ! (8/5/84)
اروپا 7 روز مهلت خواست، ايران نپذيرفت.
مجاهد نستوه آيت اللّه بهلول درگذشت.
رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام از عملكرد دولت خاتمى تقدير كرد. (9/5/84)
همدست شيرين عبادى جاسوس از آب درآمد.
كارشناس آلمانى: ايرانى‏ها فهميده‏اند نبايد در برابر غرب كوتاه بيايند.
آخرين روز از دومين دوره چهار ساله فعاليت دولت آقاى خاتمى به سرآمد. ديروز همه اعضاى كابينه در جلسه دولت حضور داشتند و پس از آن عكس‏هاى يادگارى گرفتند تا دولتى ديگر و منتخبى جديد از ميان آراى ملت آغاز به كار كند. (10/5/84)
با از سرگيرى فعاليت هسته‏اى در اصفهان، ايران خروج از تعليق را به آژانس بين المللى انرژى اتمى اعلام كرد.
خاتمى در جلسه جمعى از نمايندگان نهادهاى مدنى: روشنفكران مرا مرتد اعلام كردند.
رئيس جمهور در ديدار سيد حسن نصراللّه: حزب اللّه لبنان افتخار اسلام و پشتوانه موجوديت لبنان است. (11/5/84)
در فضايى صميمى، رهبر انقلاب و نمايندگان ملت از خاتمى تجليل كردند.
حسن مقدس قاضى پرونده اكبر گنجى ترور شد و به شهادت رسيد.
رهبر انقلاب: توفيقات دولت آقاى خاتمى از حافظه ملت پاك نخواهد شد. (12/5/84)
رهبر انقلاب در مراسم تنفيذ حكم رئيس جمهور: منتخب ملت، شخصيتى دانشمند و مديرى كارآزموده است.
آقاى خاتمى در پاسخ به نامه رئيس جمهور آفريقاى جنوبى: حق ايران در فناورى هسته‏اى نيازى به مذاكره و كسب توافق ديگران ندارد. (13/5/84)
بيمارى وبا در قم 3 قربانى گرفت.
ايران به جمع كشورهاى دارنده فناورى ساخت ماهواره پيوست.
مراسم تحليف رئيس جمهور امروز در مجلس شوراى اسلامى برگزار مى‏شود. (15/5/84) اخبار خارجى‏
شمار كشته شدگان انفجارهاى لندن به 52 نفر رسيد.
افراد مسلح در بغداد سفير ربوده شده مصر را كشتند.
اوضاع فيليپين با كشف طرح ترور رئيس جمهور بحرانى شد. (18/4/84)
با امضاى قانون اساسى جديد از سوى عمرالبشير، 20 سال جنگ داخلى سودان رسماً پايان يافت. (20/4/84)
انگليس از بيم انفجارهاى جديد به حال آماده باش كامل امنيتى درآمد.
خبرگزاريها، كاهش شديد قيمت سهام در بورس امارات، عربستان و كويت را اعلام كردند. (21/4/84)
افزايش اعضاى شوراى امنيت در دستور كار سازمان ملل قرار گرفت. (22/4/84)
بى‏بى‏سى: بدترين كابوس براى بلر، بمب گذاريهاى لندن بودند.
300 پاكستانى در برخورد سه قطار كشته شدند. (23/4/84)
در روز جشن‏هاى فرانسه، جوانان ناراضى فرانسوى 200 خودرو را آتش زدند. عكس صحنه‏اى از مراسم جشن ملى فرانسه در پاريس با حضور ژاك شيراك را نشان مى‏دهد. نماينده ايتاليا: بمب‏هاى اتمى آمريكا مردم ما را تهديد مى‏كند. (25/4/84)
مجلس بلژيك: آمريكا سلاح‏هاى اتمى خود را از اروپا جمع كند. (27/4/84)
طراح انفجارهاى لندن 24 ساعت در اسرائيل بود. (29/4/84)
خلبان كهنه كار آمريكايى: حملات 11 سپتامبر قطعاً كار دولت آمريكا بود. (30/4/84)
پليس انگليس براى شليك به افراد مظنون اختيار تام گرفت.
انفجارهاى پى در پى در چهار گوشه لندن موجب وحشت در سراسر انگليس شد و پليس يك فرد مظنون را كشت. (1/5/84)
“موساد” متهم اصلى انفجارهاى شرم الشيخ است. (2/5/84)
آمريكا سرانجام حاكميت كره شمالى را به رسميت شناخت.
400 زخمى در تظاهرات كارگران هندى عليه هوندا موتور. تظاهرات كارگران هندى عليه شركت ژاپنى “هوندا موتور” براى افزايش دستمزد و بازگرداندن كارگران اخراجى به دليل دخالت پليس به خشونت گراييد. معترضان چند دستگاه خودرو را به آتش كشيدند. (5/5/84)
سيل و رانش زمين در هند 900 نفر را كشت. شدت باران‏هاى موسمى چند روز اخير در بمبئى طى 100 سال گذشته بى‏سابقه بوده است.
يك مأمور “سيا” فاش كرد، واشنگتن هنگام تهاجم به افغانستان بن لادن را عمداً فرارى داد. (8/5/84)
در پى درگذشت فهد، امير عبداللّه پادشاه عربستان شد. (11/5/84)
كودتا در موريتانى، معاويه از رياض باز نگشت.
رهبر سرخپوستان بوليوى نامزد رياست جمهورى شد. (13/5/84)



پاورقي ها:

/

بيانيه حماس در خصوص عقب نشينى نظاميان صهيونيست از نوار غزه‏

در آستانه فرار رژيم اشغالگر قدس از نوار غزه و شمال كرانه باخترى، ما اين پيروزى غرور آفرين را به ملت مجاهد و شهيدپرور فلسطين چه در داخل و چه در خارج، به امت‏هاى عربى و اسلامى و كليه آزادگان جهان كه در برابر ظلم و ستم و اشغالگرى ايستادگى و از حقوق مشروع فلسطينيان حمايت مى‏كنند، تبريك و تهنيت مى‏گوييم.
جنبش مقاومت اسلامى حماس اين پيروزى را به ارواح طيبه شهداى ابرار به ويژه شهيد امام احمد ياسين، اسراى در بند زندان‏هاى رژيم صهيونيستى، جانبازان عزيز و همه گروه‏هاى جهادى و مقاومت هديه مى‏كند. حماس در اين مناسبت بزرگ بر نكات ذيل تأكيد مى‏ورزد:
1- فرار اشغالگران صهيونيست از نوار غزه و شمال كرانه باخترى ثمره جانفشانى‏ها، مقاومت ملت صبور و جان بر كف فلسطين و نشان دهنده توانايى مقاومت در پيروزى و تحقق آرمان‏هاى ملى است.
2- اين دستاورد ملى به مثابه گامى نخست در راه آزاد سازى همه اراضى فلسطين و بازپس گرفتن قدس شريف و حقوق فلسطينيان است. نوار غزه آن طورى كه شارون مى‏خواهد اولين و آخرين منطقه آزاد شده فلسطين نخواهد بود و ما هرگز اجازه نخواهيم داد كه اين منطقه به زندانى براى شهروندان فلسطينى تبديل شود. همچنين عقب نشينى از نوار غزه و شمال كرانه باخترى بايد همه جانبه باشد و گذرگاه‏ها، درياها و تمامى محيط و اطراف آن را در بر مى‏گيرد.
3- اين پيروزى ميمون و مبارك از آن تمامى فلسطينيان مقيم داخل و خارج و نسل‏هايى است كه دهه‏هاى گذشته براى آزادى سرزمين خود ايثار و فداكارى كردند و جان و مال خود را در طبق اخلاص گذاشتند.
اين پيروزى در واقع ثمره جانفشانى‏ها و مبارزات نستوه اين عزيزان است. همچنين آن دسته از ملت هاى‏عربى و اسلامى كه از ما حمايت كردند و به ما يارى رساندند، در اين مناسبت فرخنده با ما سهيم هستند.
4- اينك به منظور حفظ اين دستاورد ملى و با هدف جلوگيرى از تحقق دسيسه‏هاى شارون، جنبش حماس با توجه به احساس مسؤوليت در قبال ملت و ميهن و بر اساس اصل «مشاركت در جهاد، مشاركت در تصميم‏گيرى» تلاش مى‏كند در كنار گروه‏هاى فلسطينى در امر تصميم‏گيرى مشاركت نمايد. از آن جا كه حماس بر عدم يكه تازى و خودسرى در تصميم‏گيرى‏ها تأكيد مى‏كند. براى تحقق اين مهم جنبش حماس با ابومازن رئيس تشكيلات خودگردان و ساير گروه‏هاى فلسطينى بر سر تشكيل يك كميته ملى براى نظارت بر اجراى عقب نشينى و ايجاد تضمين‏هاى لازم براى مشاركتى سالم و شفاف به توافق رسيده است.
5 – حماس دولتى موازى با تشكيلات خودگردان و مافوق قانون نيست و قصد رويارويى با اين تشكيلات را ندارد و اين جنبش براى به دست گرفتن قدرت با كسى مقابله و نزاع نمى‏كند، لذا تشكيل مرجعيت ملى براى تصميم‏گيرى‏ها با مشاركت همه گروه‏ها امرى اجتناب‏ناپذير است. ما بر اساس همين اصل مدام بر ضرورت ساختارهاى سياسى و تشكيلاتى جديد تأكيد كرده‏ايم.
6- حماس بر پايبندى خود به مقاومت به عنوان گزينه‏اى راهبردى و بدون جايگزين تا زمان رانده شدن اشغالگران از سرزمين مقدس فلسطين و تحقق آرمان‏هاى ملى تأكيد مى‏كند. اين جنبش همچنان حامى سلاح مقاومت و شاخه نظامى خود «گردان‏هاى شهيد عزالدين قسام» كه در حمايت و دفاع از ملت و ميهن و تحقق آزادى همواره در ميادين نبرد پيروز بوده‏اند، خواهد بود.
7- حماس بر اصول مشخص خود درباره وحدت ملى و حفظ آن و جلوگيرى از خونريزى و جنگ داخلى تأكيد مى‏ورزد و جا دارد كه به همگان اطمينان خاطر دهيم كه ما هرگز وارد درگيرى‏هاى داخلى نخواهيم شد و اعلام مى‏كنيم كه نبرد اصلى ما تنها با اشغالگران صهيونيست خواهد بود.
8 – حماس به قضيه فلسطين و آرمان‏هاى ملى فلسطينيان و در رأس همه آن‏ها آزادى قدس، بازگشت آوارگان و مخالفت با اشغالگرى و شهرك سازى پايبند و معتقد است كه اين حقوق ثابت و مشروع هستند و كسى نمى‏تواند درباره اين حقوق و باز پس‏گيرى آن‏ها بر ما منتى بگذارد.
9- به منظور آزادى ساير اسراى قهرمان فلسطين، خواستار آزادى فورى اسراى ساكن اراضى آزاد شده هستيم.
10 – در پايان چند پيام را خاطرنشان مى‏سازيم:
پيام نخست به ملت غيور فلسطين:
اى ملت قهرمان! اين پيروزى ثمره پايدارى، ايثار، تحمل رنج و محنت‏هاى شماست. ما امروز خانه‏هاى ويران شده، زمين‏هاى غصب شده، درختان قطع شده، كارخانه‏هاى تخريب شده، مزارع ويران شده، خانواده‏هاى آوار و جنايت‏هاى ددمنشانه را به ياد مى‏آوريم. اين جانفشانى‏ها و محنت‏ها كارى بيهوده نبوده است، سلام و درود بر تو اى فلسطينى قهرمان!
پيام دوم به كشورهاى عربى و اسلامى:
از حمايت و كمك شما صميمانه سپاس گذاريم. از شما مى‏خواهيم كه براى رانده شدن كامل دشمن صهيونيستى از سرزمين مقدس فلسطينيان بار ديگر ما را يارى رسانيد.
همچنين از شما مى‏خواهيم كه به گزينه مقاومت اعتماد و ايمان داشته باشيد و يادآورى مى‏كنيم كه شما امت اسلام نيز در قبال فلسطين و رويارويى با غده سرطانى صهيونيسم كه همه ما را تهديد مى‏كند، مسؤوليت خطيرى داريد.
پيام سوم به جامعه بين الملل:
ثبات و امنيت در منطقه خاورميانه به رانده شدن اشغالگران از فلسطين و توجه به حقوق حقه فلسطينيان بستگى دارد. لذا كوتاه‏ترين راه براى آزادى اين ملت اين است كه رژيم صهيونيستى را به توقف جنايت‏هايش و پايان اشغالگرى مجبور كنيد و ملت ما را در بازپس گرفتن سرزمين و مقدسات و تحقق آرمان‏هايش از جمله حق بازگشت آوارگان كمك كنيد. همچنين از شما مى‏خواهيم كه نام مقاومت فلسطينيان را از ليست سپاه تروريسم پاك كنيد.
پيام چهارم به رژيم صهيونيستى:
صهيونيست‏هاى غاصب با توجه به ادامه اشغال بقيه مناطق فلسطين هرگز روى آسايش و امنيت را نخواهند ديد و تنها راه فراروى آن‏ها خروج از سرزمين فلسطين است.
ملت فلسطين توانايى نبرد و مقاومت طولانى مدت را دارد و هرگز در برابر محنت‏ها و مشكلات برخاسته از اشغال فلسطين سرتسليم فرود نمى‏آورد. ما با صهيونيست‏ها به اين دليل كه يهودى هستند نمى‏جنگيم، بلكه به اين علت مى‏جنگيم كه سرزمين ما را اشغال و ملت ما را آواره كرده‏اند. ثبات و امنيت در خاورميانه زمانى برقرار مى‏شود كه رژيم صهيونيستى از سرزمين فلسطين عقب نشينى كند و ملت ما از حقوق حقه خود كاملاً برخوردار شود.
سرانجام اين جهاد يا پيروزى است يا شهادت‏ حماس – فلسطين
شنبه 8 رجب 1426 ه.ق برابر با 13/8/2005 م.







پاورقي ها:

/

حسين ع؛ الگويى در همه حال‏

سوم شعبان ميلاد حضرت امام حسين عليه السلام و روز پاسدار گرامى باد
با سلامى به خجستگى و روشنى ميلاد سرور و سالارمان حسين بن على عليه السلام و درودى پاك و خالصانه و تبريكى از صميم قلب و عمق جان!…
باز هم زادروز امام پاسداران حق است، و فرصتى براى نگاهى مجدد به الگوها و معيارها.
روزى كه در «روز پاسدار» از حماسه حسين عليه السلام مى‏گفتيم و از خط كربلايى و عاشورايى جهاد و شهادت مى‏سروديم، درگير نبردى عظيم و پرحماسه، با دشمنى بى‏رحم و لجوج و ابله بوديم. از اين رو از بعد شورآفرين و حركت زاى سيد الشهداء بهره و الهام مى‏گرفتيم.
ولى، امروز كه آن باده جانبخش در ساغر دلمان نيست. مى‏توان و بايد از چشمه فيض ديگرى شور و حال گرفت.
امروز، در عصر بازسازى ايمانى و فرهنگى، توجه به ابعاد ديگر اين پيشوا و الگو ضرورى است.
امام حسين عليه السلام، تنها در كربلا، اسوه ما نيست.
الگو بودنش، تنها در زمينه حماسه و خون نيست.
حتى كربلا، فقط كربلاى حماسه و جهاد نبود و اوج صحنه آن روز خونين هم، تنها شهادت امام و يارانش نبود.
سالارمان حسين عليه السلام ،در گرما گرم نبرد عاشورا، هنگام ظهر به «نماز»مى‏ايستد، تا به من و تو بياموزد كه «جان» را بر سر دين و خداجويى مى‏دهد.در قتلگاه جملات زيباى «الهى رضى برضائك و تسليماً لامرك» بر زبان جارى مى‏كند، تا ماهيت خلوص و تعبد و رنگ خدايى جهاد و شهادتش را بنگارد.
خواهر خويش را در آن روز سرخ، به «صبر» توصيه مى‏كند، تا درس مقاومت و شكيبايى را به خانواده‏هاى شهيدان بياموزد.
اين‏ها در كربلاست.
در مدينه و كوفه نيز، كرامت‏ها و بزرگوارى هايش نمونه است.
به روايت فرزندش امام سجاد عليه السلام، امام حسين بار غذا و آذوقه به دوش مى‏كشيد و به خانه يتيمان و فقيران و بيوه‏زنان نيازمند مى‏برد و از اين رو، بر پشت آن حضرت جاى آن مانده بود.
پس رسيدگى و سركشى به محرومان و مستضعفان را هم از حسين عليه السلام بايد آموخت!…
حسين عليه السلام روزى بر عده‏اى بينوا گذشت كه سفره‏اى گسترده و روى زمين نشسته، نان خشك مى‏خوردند. پسر پيامبر را به آن طعام دعوت كردند. حضرت از اسب فرود آمد و نزد آنان نشست و از غذايشان خورد، سپس آنان را به خانه خود دعوت كرد و از آنان پذيرايى نمود.
پس تواضع و مردمى بودن و گرايش به مسكينان فقير را نيز از او بايد الهام گرفت.
سيدالشهداء به عيادت «اسامة بن زيد» مى‏رود او از قرضى كه دارد مى‏نالد. امام، قرض شصت هزار درهمى او را به عهده مى‏گيرد و مى‏پردازد. تا اسامه، مديون ديگران از دنيا نرود.
رفع نياز دوستان و همفكران و همسنگران نيز، در رفتار حسين بن على عليه السلام جلوه گر است. چرا پاسدار، در اين جهت از امام خويش الگو نگيرد و به وضع مالى و مشكلات اقتصادى هم رزمان و همكاران خود بى‏اعتنا باشد؟
امام حسين، به آموزگار فرزندانش، كه «سوره حمد» را ياد داده بود، هزار دينار جايزه و لباس داد و دهانش را از گوهر پركرد. وقتى سبب اين همه بخشش را پرسيدند. فرمود: اين‏ها كجا برابر چيزى است كه او به فرزندم داده است؟ (يعنى آموزش سوره حمد).
پس آن حضرت، در ارزشگزارى به تعليم و تربيت و تشويق معلم و مربى كودكانمان هم اسوه ماست.
تا چه حد از معلم بچه هايمان تقدير مى‏كنيم؟…
مگر الگوى ما حسين عليه‏السلام نيست؟
ما تا چه حد به مسأله تربيت و تعليم و رشد فرهنگى و اخلاقى كودكانمان بها مى‏دهيم و وقت صرف مى‏كنيم؟
ابا عبداللّه الحسين(ع) از خداى خويش بسيار خائف بود.
چشم‏هاى اشكبار و شب‏هاى بيدار داشت.
مناجات عارفانه و عاشقانه‏اش در عرفات و در پاى كوه «جبل الرحمه» معروف است.
بارها و بارها پياده به زيارت حج رفتن او را، راويان نقل كرده‏اند. بر سر مزار مادر بزرگش حضرت خديجه آمدن و گريستن و دعا كردن را خوانده‏ايم.
آزاد كردن يكى از كنيزانش را به خاطر آن كه يك دسته ريحان به آن حضرت «هديه» داد، شنيده‏ايم.
نمازهاى با حال و ركعات بسيار نمازش را در شبانه روز روايت كرده‏اند.
هر يك از اين‏ها درسى براى «چگونه زيستن» است.
هم از معنويت و توجه به خدا و نيايش‏هاى شبانه‏اش بايد درس گرفت، هم از توجه به علم و دانش و بصيرت او.
هم ادب و حسن خلق و رفتار شايسته با فرزندان و اهل خانه را، هم ايثار و سخاوت و بذل و بخشش را از وى بايد الهام گرفت، هم درس رأفت و مهربانى را در مكتب وفا و مهر و عاطفه دينى وى بايد آموخت.
«روز پاسدار» روز شماست.
«حسين»(ع) امام و الگوى شماست، در همه حال، در همه جا، براى تمامى شما.
چه در جنگ و چه در صلح.
چه در ميدان جهاد و چه در شجاعت و بى‏باكى.
چه در روحيه شهادت‏طلبى، چه در عبادت‏هاى نيمه شبى.
گرامى باد ميلاد اين رهبر و پيشوا، كه هم ولادتش، بركت آفرين است، و هم زندگانى‏اش حيات بخش است، هم شهادتش، حماسه آفرين و شورگستر…
اگر راه معنى مى‏جوييد، در او بجوييد.
اگر عزت و آزادگى مى‏طلبيد، رهپوى عاشورايش باشيد.
اگر اهل سير و سلوكيد، اگر جوياى عرفان نابيد. اگر به افقى دوردست‏تر از ماديات و بلندتر از روزمرگى‏ها مى‏نگريد، باز هم در «آينه حسين» بنگريد.
الگويتان در همه حال و در همه كار، «حسين» باد… و دل و جانتان «حسين آباد»!
(استاد جواد محدثى) ميلاد علمدار عشق و روز جانباز گرامى باد
اى عباس! پاك بازى و ايثار همزادى براى تو نيافت و مردانگى و فتوت نامى آشناتر از تو نشناخت.
اى عباس؛
شرمسار باد كف آبى كه به ياد عطش كودكان، به روى آب ريختى، كه از آن پس همه آبها بسان عرق شرمى بر پيشانى زمين نشستند و هيچ آبى آبرومندتر از تو نديد.
آرى عباس الگوى راستين جوانمردى و مظهر ايثار، پدر فضيلتها و تجسم عينى ارزشهاى والاى مكتب حسينى است. عباس چونان اقيانوس بى‏كرانى است كه همه چشمه‏هاى زلال فضيلت و فتوّت و غيرت را در ژرفاى قلب خود نگاه داشته است.
عباس مشعلدار هدايت نسلهاى تشنه در تاريخ بشر است، زيرا سيمرغ دل هيچ عاشقى آشيانى فراتر از او نيافته است. هر آن كس كه با نام عباس آشناست. در تيرباران حوادث برادر را رها نمى‏كند.
امروز جانبازان آيينه‏هاى روشن سخاوت و حميّت و وارثان پاكبازى مكتب ابوالفضل هستند. عباس شمع فروزانى است كه تا نهايت تاريخ به همراه آن شعله مقدس، دامن گسترده است و همه قلبها و قطبهاى منجمد را به گرمى و تپش و حيات مى‏خواند.
كاروانى كه پس از او با 72 پرچم، كوچه‏هاى غفلت را پيمود، هنوز هم بر ما مى‏گذرد.
اى سپر بلاى حسين عليه السلام شرم باد «فرات» را كه با عطش تو پاى رفتن داشت، چگونه در دامنت نياويخت و با تو تا كنار خيمه‏ها همسفر نشد.
ميلاد علمدار نينوا، ابوالفضل العباس عليه السلام و روز جانباز بر همه ره‏پويان، به ويژه جانبازان و حماسه سازان تهنيت باد. فرزند مكّه‏
روز پنجشنبه پنجم شعبان سال 38 هجرى قمرى فرزند مكه و منى، فرزند زمزمه‏هاى زمزم و صفا، فرزند عاشوراى آتش و عطش، فرزند شور و شهادت و اشك، سيد ساجدان و امام زاهدان على بن الحسين عليهما السلام چشم به دنيا گشود.
اين بقيه كربلا پس از پديده عاشورا كه در برابر چشمانش اتفاق افتاد و «ذبح عظيم» از همان نقطه‏اى كه او هم ايستاده بود، جريان يافت. هر جا كه آبى مى‏بيند، كربلاى بى آبى را براى همه مردم به شرح مى‏نشيند! و هرگاه گوسفندى سربريده را مى‏نگرد، حكايت «ذبح عظيم» را سر مى‏دهد و روايت سرهاى بريده را در كوچه‏ها و محلّه‏هاى سكوت به فرياد مى‏رساند و اشك‏هاى شور و شوق و تپش را تا هر كجا كه مى‏شود به طوفان تبديل مى‏كند.
فرا رسيدن عيد الگوى عبادت و نماز و زهد و ورع، امام زين‏العابدين عليه السلام را به محضر مقدس ولى عصر ارواحنافداه، مقام معظم رهبرى مدظله العالى و شيعيان و مواليان حضرتش، تبريك و تهنيت عرض مى‏كنيم. باشد كه از زندگى پيشوايان عزيزمان، درس دنيا و آخرت را فرا بگريم.

پاورقي ها:

/

درسى از شهيد رجايى

مگرمال پدر اوست ؟
حدود ساعت‏30:14 دقيقه بعد از ظهر روز هشتم شهريور 1360 است. آقاى رئيس جمهور، با گام‏هاى استوار و محكم از اطاق كار خود درساختمان رياست جمهورى، خارج و وارد هال مى‏شود. به ايوان مشرف به پله‏هاى پايين ساختمان كه مى‏رسد، راننده رئيس جمهور كه فكر مى‏كند ايشان قصد خروج دارد، به سرعت خود را به او مى‏رساند، ولى وقتى مى‏بيند چنين قصدى ندارد، از موقعيت پيش آمده استفاده مى‏كند وباب صحبت را در باره تنها پسر نوجوان رئيس جمهور باز كرده، مى‏گويد: آقاى رجايى، فرزندتان در سن نوجوانى است و به اقتضاى سن تمايل دارد گاهى سوار يكى از موتورهاى موجود در دفتر شود. از آن جا كه ما از شما اجازه چنين كارى را نداشتيم، چند بار مانع شديم. اما حالا استدعا مى‏كنم اگر موافق باشيد، اجازه دهيد يكى از آن‏ها را گاهى در اختيار ايشان بگذاريم تا خواسته نوجوانى او ارضا شود.
رئيس جمهور همين‏طور كه از پله‏ها پايين مى‏آيد، مى‏گويد:كدام موتورها؟
– همين كه در جنب اين پله‏هاست .
صورت آقاى رجايى سرخ مى‏شود و با لحنى در نهايت قاطعيت و صراحت مى‏گويد: فلانى مگر اين موتورها مال پدر اوست كه به او اجازه سوارشدن يكى از آنها را بدهم؟! اينها متعلق به سى وشش ميليون نفر (جمعيت آن روز ايران) است. چگونه و با چه مجوزى موافقت كنم كه حق آنهارا به پسرخودم بدهم تا از آن براى خواسته شخصى خود استفاده كند؟! حاشا وكلا.
بعد با لحن ملايمى كه پس از هر سخن با صلابتى به كار مى‏گرفت، پدرانه و معلمانه گفت: بله، البته پسرم خواسته‏اى دارد و حق هم دارد كه آرزوى چنين چيزى داشته باشد. وقتى از جلسه امروز برگشتم، در اين باره فكرى خواهم كرد و براى اينكه او بدون استفاده از اموال بيت المال به خواسته‏اش برسد، چاره‏اى خواهم انديشيد .
حدود دو ساعت و بيست دقيقه بعد يعنى در ساعت 50:16 دقيقه هشتم شهريور 60 صداى انفجارى از اطاقى كه رئيس جمهور بيست دقيقه پيش از آن خارج شده و به آن برگشته بود، بلند مى‏شود ودر نتيجه او هرگز فرصت نيافت كه در باره خواسته فرزندش فكر كند. اگر نيمرو درست مى‏كرديد
تقريبا اواسط بهمن ماه 59 بود كه براى چند روزى (از جبهه) به همدان برگشتم تا يك سرى ملزومات مورد نياز جبهه سر پل را تامين كنم. خبردار شديم آقاى محمد على رجايى كه آن روزها نخست وزير كشور بود به دعوت استاندار همدان، آقاى دكتر كى نژاد براى بازديد از ادارات و نهادهاى استان، به همدان آمده است.
آقاى رجايى، ابتدا به استاندارى رفت. آنجا با مسئولين سياسى – ادارى استان جلسه‏اى داشت. حوالى ظهر با وجود آن‏كه سه نوع امكان پذيرايى از نخست وزير در ميهمان سراى لوكس و مجهز استاندارى فراهم بود، آقاى رجايى مصرانه گفت: بنده مى‏خواهم ديدارى با برادرهايم در سپاه استان داشته باشم. ناهار را هم با همان بچه‏ها مى‏خورم .
در نتيجه استاندار و ساير مسئولين ادارى استان هم به ايشان تأسى كردند و همگى به سپاه آمدند.
در سپاه غلغله‏اى به پا شد آن سرش ناپيدا. بچه‏ها از خوشحالى بال در آورده بودند. رجايى انسانى بود كه هر انسان صاحب فطرت وشريفى او را دوست داشت. هم به جهت سابقه مبازات سياسى – فرهنگى درخشانش در رژيم گذشته و هم به لحاظ اين كه از بين محرومين اقشار زحمتكش جامعه برخاسته بود. و بعداز قبول مسئوليت نخست وزيرى، همچنان با محرومان شهرى و روستايى مملكت حشر و نشر داشت. در زندگى شخصى‏اش هم اسير زرق و برق‏هاى دنيوى نشد و مثل دوره معلمى‏اش ساده زيست.
بعد از نماز، براى ديدار با بچه‏هاى سپاه وصرف ناهار ،عازم سپاه همدان شد. بعد از يك معارفه مختصر ،گفتندنخست وزير آمده ناهار را ميهمان پاسداران همدان باشد.
به برادرمان آقاى حجت تركمان، مسئول آشپزخانه سپاه پيغام فرستاديم لااقل نيم روى خوبى براى آقاى رجايى درست كند.
آقا چشم شماروز بد نبيند آقاى رجايى به محض اين كه شنيد براى ايشان سفارش غذاى جداگانه داده‏ايم خيلى جدى پرسيد: غذاى امروز شما چيست ؟يكى از بچه‏ها نتوانست جلوى دهانش را بگيرد و گفت: سيب زمينى و تخم مرغ آب پز، خيلى ناراحت شد و گفت: پس چرا مى‏خواهيد براى من تخم مرغ سرخ كنيد؟اين كارها از شمابرادرهاى من بعيد است .
خواستيم خيال ايشان راحت بشود، گفتيم: بسيارخوب همان ناهار جيره بچه‏ها را براى شما هم بياورند و نيم رو درست نكنند.
آقاى رجايى گفت: به خدا قسم اگر نيم رو درست مى‏كرديد، من اينجا هم غذا نمى‏خوردم .
خلاصه، سريع از آشپزخانه مقدارى سيب زمينى و تخم مرغ آب پز بانان لواش به سالن غذاخورى سپاه آوردند و نخست وزير جمهورى اسلامى و همراهانش خيلى خاكى و متواضع پشت ميزها نشستند و غذاى فقيرانه خوردند.
خاطره‏اى از سردار سرتيپ پاسدار حسين همدانى، يكى از فرماندهان دوران دفاع مقدس، به نقل از كتاب «تكليف است برادر» (ر.ك: كيهان، 11بهمن 83، ص 9 ) هوالشهيد
سلام بر بدن‏هاى بى سر و سرهاى بى بدن
سلام برپاهايى كه با مين هم آغوش شدند
سلام بر شهداى مظلوم تفحص فكه، شلمچه، طلائيه، سه راهى شهادت، تپه‏هاى الله اكبر، قلاويزان، شيخ محمد، دره شيلر، پادگان حميد، دزفول، چزابه، ماووت كه به ديده‏بانى اعمال ما مشغولند.
سلام بر دلهايى كه تنها در عطش عشق خدا مى‏سوختند .
سلام بر تركشهايى كه بر عطش عاشقانه شهيدان افزودند.
سلام بر سينه هايى كه پر درد بودند و با درد جنگيدند و با درد به شهادت رسيدند و با درد به زيارت آقا و مولايشان حسين ابن على (عليهماالسلام) رفتند.
سلام بر مشاهد جنوب و غرب و شرق .
سلام بر فكه (سكوى پرواز)
سلام برشلمچه (شميم عشق)
سلام بر طلائيه (معدن طلاى ناب جايگاه كشف قمقمه‏هاى پر از آب)
سلام بر اروند (درياى نجات)
سلام بر حاج عمران (كعبه عشق)
سلام بر دهلاويه وحماسه‏هاى شهيد دكتر مصطفى چمران
سلام بر هلالى‏هاى كربلاى 5 كه خيلى‏ها را با لقب پنج تن آل وفا به پنج تن آل عبا رساندند.
سلام بر سيمهاى خاردارى كه از خون بسيجيها سيراب شدند.
سلام بر خاكريزهايى كه هنوز خاكشان بوى بهشت مى‏دهد.
سلام بر سنگرهايى كه بوى مناجات بسيجيان مى‏دهد.
سلام بر رشيد مردان و غيور زنانى كه هشت سال تاريخ دفاع مقدس اين سرزمين را رقم زدند.
سلام بر سردارانى كه خود به تنهايى يك لشكر بودند.
سلام بر خرازى ابوالفضل لشكر امام حسين (عليه السلام )
سلام بر حاج همت ابراهيم لشكر حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم
سلام بر باكريهاكربلائيان لشكر عاشورا.
سلام بر زين الدين زينت لشكر على ابن ابيطالب عليه السلام
سلام بر زينعلى و صنعتكار و اربابى بر كربلا رفتگان لشكر نجف اشرف .
سلام براملاكى ايثارگرلشكر قدس .
سلام بر حاج بصير بصيرت لشكر كربلا.
سلام بر گردانهايى كه نگين لشكرها بودند.
سلام بر همه آنانى كه لحظاتى از عمرشان را در مسلخ نبرد با دشمنان اسلام گذراندند .
و سلام بر همه آنانى كه اكنون ميهمان ملائك هستند.
و سلام بر همه شهداى مظلوم و گمنام كه نشان از مظلوميت حضرت زهراعليهاالسلام گرفتند.
و سلام بر شهداى مظلوم‏جمعه خونين 17شهريور كه در راه آرمانهاى انقلاب اسلامى به خون نشستند.
وسلام بر شهيدان رجايى و باهنر كه درراه پاسدارى از ولايت با ديگرشهدا پيمان خون بستند.

پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن

خدا يا هوا
«أفرأيت من اتخذ الهه هواه و اضله اللّه على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة، فمن يهديه من بعد اللّه، أفلا تذكرون.» (سوره جاثيه، آيه 23)
اى رسول خدا آيا نمى‏بينى آن را كه هواى نفس خويش را خداى خود قرار داده و خدا او را با علم (پس از اتمام حجت) گمراه مى‏سازد و برگوش و دلش مهر مى‏زند و بر ديده‏اش پرده‏اى مى‏افكند، پس چه كسى بعد از خدا او را هدايت خواهد كرد آيا پند نمى‏گيريد؟

از اينكه در اين آيه كريمه واژه «الهه» را مقدّم بر «هواه» ذكر كرده است معلوم مى‏شود كه چنين كسى كاملاً مى‏داند كه خدا و پروردگارى دارد و بايد او را بپرستد و از او اطاعت نمايد ولى از آنكه گرفتار هواى نفس است بجاى خدا، هوا را مى‏پرستد و به جاى “اللّه” از نفس خود كه مالامال از فساد و شهوات است اطاعت مى‏كند، بلكه هواى نفس را به جاى خدا قرار مى‏دهد و اين عبارت بسيار زيبا و رسا است كه خداوند مى‏فرمايد: «اتخذ الهه هواه» خداى خود را هواى خود قرار داده است پس چنين انسان گمراهى كه عارفانه و عالمانه اطاعت هواى نفس مى‏كند و از خدا دورى مى‏جويد سزاوار است كه مورد خشم و نفرين پروردگار قرار گيرد و خداوند او را در حالت گمراهى رها سازد.
حال بايد ديد چگونه ممكن است كسى هواى خود را عبادت كند، با آنكه عبادت تنها و تنها شايسته مقام ربوبى است؟
آرى! همين طور است عبادت فقط از آن خدا است ولى عبادت مگر چه مى‏باشد؟ عبادت چيزى جز اطاعت نيست، پس هر كس ديگرى را – چه از جنس انسان باشد و چه از جنس جماد باشد و يا حتى ملائكه باشد – اطاعت كند، او را در حقيقت عبادت كرده است و آن شى‏ء را معبود خويش قرار داده است.
خداوند مى‏فرمايد:
«الم اعهد اليكم يا بنى آدم ألاّ تعبدوا الشيطان انه لكم عدوٌ مبين و أن اعبدونى هذا صراط مستقيم» آيا با شما فرزندان آدم پيمان نبستم كه عبادت شيطان نكنيد چرا كه او براى شما دشمنى است آشكار، بلكه مرا عبادت كنيد كه عبادت من، صراط مستقيم و راه درست و صحيح است.
دقت فرمائيد خداوند هشدار مى‏دهد كه من با شما آدميان از «روز الست» پيمان بستم كه از شيطان دورى كنيد و او را نپرستيد و از او اطاعت نكنيد. عبادت به معناى اطاعت است، پس اگر كسى شيطان را يا هواى نفس را اطاعت كند آن را «اله» خود قرار داده، و او را مى‏پرستد. و اين در حالى است كه مى‏داند بايد خدا را عبادت كند. يعنى در فطرت هر كسى نهفته است كه بايد تنها خدا را بپرستد و او را عبادت كند و براى خدا شريكى قرار ندهد.
در روايت مشهور از رسول خدا(ص) آمده است: «كل مولود يولد على الفطرة فأبواه يهودانه أو ينصرانه أو يمجسانه» هر نوزادى بر فطرت به دنيا مى‏آيد و اين پدر و مادرش هستند كه او را يهودى يا نصرانى و يا مجوسى مى‏كنند. در اين روايت مقصود از فطرت همان وحدانيت الهى و اعتراف به خدا و اقرار به عبوديت و پرستش مطلق از حق است. و اين همان هدايت تكوينى است كه انسان را به سوى خدا سوق مى‏دهد و خداوند اين فطرت را بدون كم و زياد به هر انسانى عطا كرده است. ضمناً از اين روايت معلوم مى‏شود فطرت انسانى همان اسلام است و بس. در جاى ديگرى از قرآن مجيد آمده است: «فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرة اللّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم» اين دين قيّم و استوار همان فطرت الهى است كه خداوند مردم را بر آن دين آفريده است پس تو اى رسول خدا به سوى همين دين حنيف روى آور. هرگز در خلق خدا تبديل و تغييرى روا نيست.
بازگرديم به آيه مورد نظر:
خداوند هشدار مى‏دهد كه هوا را خداى خود قرار ندهيد، و هوا امرى كلى و جامع است كه شامل هر چيزى مى‏شود كه “صبغة اللّه” نداشته باشد و از روى انديشه و هواى انسانى تراوش كرده باشد. چه بسا انسانهايى فكر مى‏كنند كه فلان امر شايد موجب وحدت و يگانگى مردم شود و احتمالاً مردم را به انسجام و توافق برساند ولى نمى‏توان به صرف انديشه، آن را مطرح كرد، بايد هر انديشه و فكرى را منطبق با قرآن و سنت دانست و با استفاده از متخصصين كه فقهاى عالى مقام و مخالف هواى نفس هستند آن انديشه و فكر را مورد نقد و بررسى قرار داد و سرانجام اگر مطابق با حكم خدا بود، به مرحله اجرا رساند نه آنكه اگر خود پسنديد به آن بسنده كند و شامل همان كسانى شود كه درباره‏شان فرمود:«و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعاً» گمان مى‏كنند كه كار درستى انجام مى‏دهند!
اين مطلب بسيار مهم است و بايد دست اندركاران و مسئولان امور بدان توجه بيشتر كنند كه ما تابع حق بايد باشيم نه آنكه هرچه ما انديشيديم حق است؟! در آيه قرآن آمده است:
«ولو اتبع الحق أهواءهم لفسدت السموات و الارض» و اگر حق از هواى نفس آنان پيروى كند تمام آسمان‏ها و زمين نابود شده و به فساد كشيده مى‏شوند.
«أضلّه اللّه على علم» پس از گمراه شدن آن انسان كه هواى خود را خداى خويش قرار داده خداوند مى‏فرمايد كه او را گمراه مى‏كند زيرا او عالم به وضعيت خود بوده و مى‏دانست كه به بى‏راهه مى‏رود.
در جائى ديگر از قرآن مى‏فرمايد: «و جحدوا بها واستيقنتها انفسهم» به آن كافر شدند در حالى كه يقين به آن داشتند.
پس قطعاً مقصود از (على علم) اين است كه اينچنين كسانى كه هواپرست‏اند عالمانه و با شعور از آن اطاعت مى‏كنند و هواى خود را مقدّم بر خدا مى‏دانند و اين گمراهى بزرگى است كه انسان بداند و خلاف كند. البته شايد براى برخى از مردم شگفت‏انگيز و باور كردنى نباشد كه انسانى با علم به وجود خدا و ضرورت تبعيت و پيروى و اطاعت از او، هواى نفس خود را مورد اطاعت و پرستش قرار دهد ولى هرگز عجيب نيست. انسان‏هاى زيادى – چه بسا در لباس دين هم باشند – در همين دنياى معاصر ديده مى‏شوند كه با علم و درايت و شعور و ايمان و عواقب امور و باوركردن مبدأ و معاد، تمام ارزشهاى الهى را زير پا مى‏گذارند و با كمال جرأت در برابر آن ارزشها مقاومت مى‏كنند و نه تنها خود را گرفتار غضب و خشم خدا نموده بلكه مردم را به فساد و انحراف مى‏كشانند. مگر ابوجهل نبود كه مى‏گفت: «و اللّه انى لأعلم انه صادق» به خدا قسم مى‏دانم كه محمد(ص) راست مى‏گويد ولى به خاطر هواى نفس با وى مخالفت مى‏كرد و چه بسيارند ابوجهلان دانشمند كه همه چيز را به خاطر هوا زير پا مى‏گذارند!
چنين فاسدان هواپرستى كه شايد به خاطر مقام يا جاه و يا مال و يا رسيدن به بعضى از لذائذ دنيوى، عالمانه هواى نفس و شهوات خود را خداى خويش قرار مى‏دهند و ازهواى نفس بجاى پروردگارشان اطاعت و عبادت مى‏كنند، قطعاً مورد خشم و نفرت ذات مقدس حق قرار مى‏گيرند و خداوند مهر قهر خود را بر زبان و ديدگانشان مى‏زند و پرده‏اى از ظلمت بر قلوبشان مى‏افكند كه در اين راه پليد انحرافى غوطه ورشوند و در منجلاب فساد و تباهى غرق گردند و هرگز به سوى دين قيّم فطرت باز نگردند چه اينكه ديگر قابليت بازگشت ندارند.
«فمن يهديه من بعد اللّه» واى به حالشان و چه بد عاقبتى به انتظار آنان است. اينها كه از خدا روى برگرداندند و به خاطر هر چيز غير اخلاقى پيروى از هواى نفس كردند، پس از خدا چه كسى آنها را هدايت خواهد كرد؟!
«و من يضلل اللّه فماله من هاد» و هر كه خدا او را گمراه كند، پس ديگر هرگز هدايت كننده‏اى نخواهد داشت. البته باز هم تكرار مى‏كنيم كه خداوند كسى را گمراه نمى‏كند، بلكه همه را با فطرت به دنيا مى‏آورد و اين انسان‏ها هستند كه با ديدن راه راست و كژ، يابه سوى صراط مستقيم روى مى‏كنند و يا به بى راهه مى‏روند كه در آن حال، ديگر جاى بازگشت براى كژان و منحرفان نخواهد بود.
«افلا تذكرون» آيا نمى‏خواهيد عبرت بگيريد و از حال اين مردم متذكر شويد و به سوى خدا روى آوريد و هواى نفس را زير پاى خود پايمال كنيد؟
در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:
«احذروا أهواءكم كما تحذرون أعداءكم» اى مردم از هواى نفس خود آنچنان بترسيد كه از دشمنانتان مى‏ترسيد.
«فليس شى‏ء أعدى للرجال من اتباع اهوائهم و حصائد ألسنتهم» هيچ چيزى براى انسان دشمن‏تر از پيروى كردن از هواى نفس و آنچه بر زبان جارى مى‏شود نيست.
خداوندا به تو پناه مى‏بريم از تبعيت و پيروى كردن و اطاعت نمودن از هواها و شهوت‏ها و خواسته‏هاى نابجاى نفس امّاره.

پاورقي ها:

/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

حضرت مهدى (عج) ذخيره خداوند براى هدايت بشريت‏
اين عيد سعيد پانزده شعبان را به همه مسلمين و به همه ملت ايران تبريك عرض مى‏كنم. ماه شعبان ماه بزرگى است كه در آن، در سوم آن، بزرگ مجاهد عالم بشريت متولد شد و در پانزده آن، حضرت مهدى موعود ارواحنا له الفدا پا به عرصه وجود گذاشت. و قضيه غيبت حضرت صاحب، قضيه مهمى است كه به ما مسائلى مى‏فهماند منجمله اينكه براى يك همچو كار بزرگى كه در تمام دنيا عدالت به معناى واقعى اجرا بشود در تمام بشر نبوده كسى الّا مهدى موعود سلام اللّه عليه كه خداى تبارك و تعالى او را ذخيره كرده است براى بشر، هر يك از انبياء كه آمدند، براى اجراى عدالت آمدند و مقصدشان هم اين بود كه اجراى عدالت را در همه عالم بكنند لكن موفق نشدند حتى رسول ختمى صلى اللّه عليه و آله و سلم كه براى اصلاح بشر آمده بود و براى اجراى عدالت آمده بود و براى تربيت بشر آمده بود، باز در زمان خودشان موفق نشدند به اين معنا و آن كسى كه به اين معنا موفق خواهد شد و عدالت را در تمام دنيا اجرا خواهد كرد، نه آن هم اين عدالتى كه مردم عادى مى‏فهمند كه فقط قضيه عدالت در زمين براى رفاه، مردم باشد بلكه عدالت در تمام مراتب انسانيت.
عيد مولود حضرت صاحب ارواحناله الفدا بزرگترين عيد براى مسلمين است و بزرگترين عيد براى بشر است نه براى مسلمين…
اگر عيد ولادت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم بزرگترين عيد است براى مسلمين، از باب اينكه موفق به توسعه آن چيزهايى كه مى‏خواست توسعه بدهد نشد، چون حضرت صاحب سلام اللّه عليه اين معنا را اجرا خواهد كرد و در تمام عالم زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد به همه مراتب عدالت، به همه مراتب دادخواهى، بايد ما بگوئيم كه عيد شعبان، عيد تولد حضرت مهدى سلام اللّه عليه بزرگترين عيد است براى تمام بشر – تمام بشر را – وقتى كه ايشان ظهور كنند انشاء اللّه (خداوند تعجيل كند در ظهور او) تمام بشر را از انحطاط بيرون مى‏آورد، تمام كجى‏ها را راست مى‏كند: «يملأ الارض عدلاً بعد ما ملئت جوراً» همچو نيست كه اين عدالت همان كه ماها از آن مى‏فهميم كه نه يك حكومت عادلى باشد كه ديگر جور نكند آن، اين هست اما خير، بالاتر از اين معناست. معنى «يملأ الارض عدلاً بعد ما ملئت جوراً» الآن زمين و بعد از اين، از اين هم بدتر شايد بشود، پر از جور است، تمام نفوسى كه هستند انحرافات در آنها هست حتى نفوس اشخاص كامل هم در آن انحرافاتى هست ولو خودش نداند در اخلاق‏ها انحراف هست، در عقائد انحراف هست، در اعمال انحراف هست و در كارهايى هم كه بشر مى‏كند انحرافش معلوم است و ايشان مأمورند براى اينكه تمام اين كجى‏ها را مستقيم كنند و تمام اين انحرافات را برگردانند به اعتدال كه واقعاً صدق بكند «يملأ الارض عدلاً بعد ما ملئت جوراً» از اين جهت اين عيد، عيد تمام بشر است بعد از اينكه آن اعياد، اعياد مسلمين است اين عيد، عيد تمام بشر است، تمام بشر را ايشان هدايت خواهند كرد انشاء اللّه و ظلم و جور را از تمام روى زمين برمى‏دارند به همان معناى مطلقش، از اين جهت اين عيد، عيد بسيار بزرگى است كه به يك معنا از عيد ولادت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله كه بزرگترين اعياد است، اين عيد به يك معنا بزرگتر است.
و ما بايد در اينطور روزها و در اينطور ايام اللّه توجه كنيم كه خودمان را مهيا كنيم از براى آمدن آن حضرت. من نمى‏توانم اسم رهبر روى ايشان بگذارم، بزرگتر از اين است، نمى‏توانم بگويم كه شخص اول است براى اينكه دومى در كار نيست، ايشان را نمى‏توانيم ما با هيچ تعبيرى تعبير كنيم الّا همين كه مهدى موعود است، آنى است كه خدا ذخيره كرده است براى بشر و ما بايد خودمان را مهيا كنيم از براى اينكه اگر چنانچه موفق شديم انشاء اللّه به زيارت ايشان، طورى باشد كه روسفيد باشيم پيش ايشان، تمام دستگاه‏هايى كه الآن به كار گرفته شده‏اند در كشور ما و اميدوارم كه در ساير كشورها هم توسعه پيدا بكند، بايد توجه به اين معنا داشته باشند كه خودشان را مهيا كنند براى ملاقات حضرت مهدى سلام اللّه عليه. رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
تقوا، درس جاودانه امير مؤمنان است. اگر شما به نهج البلاغه مراجعه بفرماييد، ملاحظه خواهيد كرد كه هيچ دستور العمل و توصيه‏يى در اين كتاب عظيم به قدر تقوا تكرار نشده است. تقوا در واقع يكى از بلندترين فصول زندگى عملى اميرالمؤمنين و تعاليم زبانى آن بزرگوار است. تقوا يعنى مراقبت از خود. انسان دائم بايد مراقب خود باشد.
… خيلى از كارهايى كه ما مى‏كنيم و لغزشهايى كه از ما سر مى‏زند، بر اثر عدم مراقبت است.
… حقايق بشرى و اصالتهاى بشرى با گذشت زمان تغيير پيدا نمى‏كنند. انسانها از اول تاريخ تا امروز و از امروز تا پايان دنيا، هميشه عدالت را دوست داشته‏اند و به عدالت نيازمند بوده‏اند، اين تغيير پيدا نمى‏كند. انسانها از اول تاريخ تا امروز و امروز تا آخر دنيا به مسؤولانى كه نسبت به آنها وفادار باشند، در خدمت آنها باشند و براى آن‏ها صادقانه عمل كنند، احتياج دارند، اينها كه تغييرپذير نيست. درس اميرالمؤمنين در نهج البلاغه ناظر به اين چيزهاست.
… الآن جوان‏ها روى كار آمده‏اند. جوانهاى عزيز من! نوبت شماست. جوانهاى قبل از شما هر چه نفس داشتند، در اين راه زدند و ما را به اين جا رساندند، امروز نوبت جوانهاى ماست. در ميدان علم، در ميدان عمل، در ميدان تقوا، در ميدان سياست، در ميدان كار براى مردم و خدمت، و در ميدان شايستگى‏هاى گوناگون وارد شويد، خودتان را به صلاح و تقوا بياراييد و پيش برويد.
… برادران عزيز ما در دولت و رييس جمهور محترممان – كه بحمداللّه متكى به محبت و رأى مردم است – بعد از اين كه دولت تشكيل شد، وعده‏هايى را كه به مردم داده‏اند، مرور كنند و بجد براى تحقق اين وعده‏ها تلاش نمايند. مردم كسانى را كه صادقانه عمل مى‏كنند، مى‏شناسند. سرعت عمل، خوب است، عجله و انفعال و شتابزدگى بد است. مبادا در مقابل برخى از كسانى كه حرفها و مطالبات خودشان را به عنوان مطالبات مردم جا مى‏زنند، دولت دچار انفعال شود، نه كار خودشان را بكنند. مطالبات حقيقى مردم، همان چيزهايى كه بحمداللّه در شعارها و اظهارات رييس جمهور محترممان هم به صورت برجسته‏اى گفته و تكرار شده است، چيزهاى خوبى است، مردم همين‏ها را مى‏خواهند. دولت بايد اينها را بجد، بدون دستپاچگى، با تدبير درست، و در طول مدت مقرر و معقول دنبال كند.
ما مى‏خواهيم سوخت نيروگاه هسته‏اى مان را خودمان توليد كنيم. آنها مى‏گويند خودتان توليد نكنيد برايتان نيروگاه بسازند، اما بياييد سوختش را از ما بخريد! يعنى چه؟ يعنى وابسته بمانيد. ملت ايران بايد به قدرتهاى توليد كننده سوخت هسته‏اى وابسته بماند تا اگر آنها يك وقت خواستند سوخت ندهند، شرطى بگذارند و دولت و ملت ايران ناچار باشند دستشان را بالا ببرند و بگويند چاره‏اى نداريم، سوخت ما – كه برق و امكانات ما وابسته به آن است – بايد از آن طرف بيايد، والا نيروگاه ما خواهد خوابيد. ملت ايران بايد وابسته بماند، آنها اين را مى‏خواهند.
براى ما مسأله هسته‏اى، مسأله علمى و اقتصادى است. در مسأله هسته‏اى، راهى را كه تا الآن آمده‏ايم و بحمد اللّه به طور كامل هم موفق بوده‏ايم، اگر بتوانيم در آن پيش برويم و به آخر برسانيم، اين يك پيشرفت علمى براى كشور است. جوانان ايرانى در اين ميدان، مهارت و استعداد و توانايى علمى خودشان را ثابت كرده‏اند، اين از لحاظ علمى خيلى براى ما با ارزش است.
… ما مى‏خواهيم منابع تجديد ناپذيرمان براى نسلهاى ديگر بماند. اين طور نباشد كه بيست سال ديگر، بيست و پنج سال ديگر، اين كشور نفت نداشته باشد، مجبور باشيم نفت خود را از آمريكا يا از عوامل آمريكا بخريم ما مى‏خواهيم جايگزين نفت داشته باشيم و آن، انرژى هسته‏اى است. آنها مى‏گويند نه، نداشته باشيد، همان نفتتان را مصرف كنيد تا تمام شود. اگر مى‏خواهيد نيروگاه هسته‏اى هم داشته باشيد، سوختش را بايد از ما بخريد.
اين حرف زورى است كه امروز بخشى از دنياى غرب دارد با ما در ميان مى‏گذارد. مجرم اين قضيه هم باز در درجه اول آمريكاست.
… اروپايى‏ها نبايد با لحن طلبكار حرف بزنند. امروز قرن نوزدهم نيست. ملت ايران ملتى نيست كه يك روز اگر رژيم دست نشانده انگليس و آمريكا در اين جا سر كار بود. هرچه مى‏گفتند، ناچار بود بپذيرد، نه،
امروز نظام جمهورى اسلامى متكى به هفتاد ميليون جمعيت است. امروز ملت ايران و دولت ايران و مسؤولان ايرانى در خودشان مثل كوه احساس استوارى و قدرت مى‏كنند. (29/5/1384)
پاورقي ها:

/

امام خمينى و انقلاب مشروطه‏

عقاب جور گشاده‏ست بال بر همه شهر

كمال گوشه نشينى و تير آهى نيست‏
صحبت حكّام ظلمت شب يلداست‏

نور ز خورشيد جو، بوكه برآيد

يكى از مهمترين حركت‏هاى مردمى عليه استبداد و بى عدالتى در تاريخ معاصر ايران، انقلاب مشروطيت است. زمينه‏هاى بسيارى در اين حادثه، دخالت عمده‏اى داشت، قتل ناصرالدين شاه به دست ميرزا رضاى كرمانى، كه با سيد جمال الدين اسدآبادى ارتباط ويژه‏اى برقرار كرده بود، در واقع نشانه‏اى از آتشفشان خشم مردم مسلمان نسبت به دستگاه جور و جفا بود.
مظفرالدين شاه، فرزند ناصرالدين شاه، كه در 45 سالگى به سلطنت رسيد، امين السلطان را از صدارت عزل كرد و چون از هرگونه لياقت، كاردانى، توانايى فكرى و ذهنى محروم بود، عملاً اداره كشور را به دست فرد جنايتكارى به نام عين الدوله سپرد. فشارهاى سياسى و اجتماعى وى، خشونت‏هاى درباريان، خيانت و فساد وابستگان به دستگاه سلطنت، فقر عمومى، ركود اقتصادى، مردم را بيش از گذشته به ستوه آورد و آنان را مهياى شورشى گسترده ساخت و اقشار گوناگون را به سوى يك اعتراض و نفرت فراگير سوق داد.
اگرچه در بدو امر، حركت هاى مردمى و خيزش‏هاى عمومى در جهت كاستن قدرت مستبدين، ايجاد عدالت، رعايت مساوات و بهبود اوضاع معيشتى بود ولى چون اين برنامه طرح و تشكيلات مشخص، منسجم و هدايت شده‏اى نداشت و از رهبرى پر نفوذ و تأثير گذار محروم بود، عده‏اى از افراد غرب زده و خود باخته كه با فرهنگ ارزشى و بومى بيگانه بودند و با معيارهاى وارداتى، انس بيشترى داشتند، موفق گرديدند تجربه‏اى را كه در برخى كشورهاى اروپايى به اجرا گذاشته شده بود و بر حسب ظاهر با موازين اسلامى در تعارض نبود به علماء معرفى كنند و آن را «مشروطه» بنامند و در اين بين برخى القاءات روشنفكران مشروطه خواه و عوامل ديگر موجب گرديد كه مردم قيام خود را تحت برنامه‏اى با عنوان «انقلاب مشروطه» سامان دهند.(1)
با گسترش فريادهاى اعتراض‏آميز ساكنين تهران و وقوع حوادثى چون ماجراى مسيونوز بلژيكى و حادثه بانك استقراض روس، به چوب بستن بازرگانان و تعطيل نمودن بازار، عين الدوله صدر اعظم شاه، به تصور باطل خود براى سركوب نمودن فريادها و شورش‏هاى مردمى به خشونت دست زد، علمايى چون آية اللّه طباطبايى و آية اللّه بهبهانى و ديگر همراهان با مشاهده اين جوّ رعب و وحشت با بررسى جوانب امر تصميم گرفتند از شهر خارج شوند و به نشانه نفرت و انزجار از اعمال ننگين عين الدوله به سوى شهررى بروند و در جوار حرم حضرت عبدالعظيم حسنى متحصّن گردند. صدر اعظم ستمگر و مغرور كوشيد با تهديد و فشار جلو حركت مهاجرين را بگيرد اما وقتى مشاهده كرد علما و برخى از اهالى در عزم خويش مصمم هستند، از قصد خود منصرف شد. معترضين مدّتى در حرم مذكور ماندند و سرانجام خواست‏هاى برحق و اصولى خود را به آگاهى شاه رسانيدند. اگرچه مظفرالدين شاه با تقاضاى علما موافقت كرد، ولى رفتارهاى ظالمانه عين الدوله همچنان ادامه يافت، بدين جهت مردم همراه با روحانيون مهاجرت بزرگترى را كه انعكاس وسيع‏ترى داشت آغاز كردند و به سوى شهر مقدس قم روانه شدند. با اوج‏گيرى مبارزات به رهبرى علما و درخواست‏هاى جديد مهاجران و گسترش نفرت مردمى، سرانجام شاه تسليم تقاضاهاى علما و اقشار مردم گشت و در آغاز، عين الدوله را از صدارت بركنار نموده سپس فرمان «دارالشورا» را صادر كرد و چون مخالفان قانع نشدند، در روز يكشنبه 14 جمادى الثانى، 1324 ه.ق (13 مرداد 1285 ه.ش) فرمانى ديگر صادر نمود.(2) كه به فرمان مشروطيت موسوم گرديد.
پس از صدور اين فرمان، عضدالملك(از رجال با نفوذ قاجاريه) براى بازگردانيدن علما، عازم قم گشت و آنان را با تكريم و احترام به تهران آورد و چندى بعد، مجلس شوراى ملى افتتاح گرديد و به تدوين نظامنامه‏اى مبادرت نمود. با مرگ مظفرالدين شاه، فرزندش، محمد على ميرزا به فرمانروايى رسيد. اگرچه وى موافقت خود را با مشروطيت اعلام كرده بود، اما با طبع استبدادى و خوى ستمگرانه‏اى كه داشت، تلاش هايى را براى درهم كوبيدن قيام مشروطه آغاز كرد و به بهانه‏اى واهى مجلس شورا را به توپ بست و بار ديگر خفقان و استبداد را بر ايران حاكم نمود. چون اين خبر اسف‏انگيز به شهرهاى ايران رسيد در نقاطى چون تبريز، گيلان، اصفهان، چهارمحال بختيارى قيام هايى به وقوع پيوست و با وجود تلاش‏هاى روس و انگليس براى منصرف نمودن نيروهايى كه از اين نقاط عازم تهران بودند، نيروهاى جديد و تازه نفس تهران را فتح كردند اما با زمينه هايى نفوذى كه از قبل فراهم شده بود، حركت‏هاى مردمى مهار و انقلاب از درون كنترل، مسخ و منحرف گرديد، گروه‏هايى كه عازم تهران شده بودند در 25 جمادى الثانى، 1327 ه.ق وارد اين شهر شدند و در بهارستان به تشكيل شورايى روى آوردند كه محمد على شاه را از سلطنت خلع و فرزندش احمد ميرزا را به حكومت برگزيد.(3) تأمّلى در قيام‏
چنانچه در اين بررسى اجمالى اشاره گرديد. مشروطه قيامى است كه ماهيتى ضد استبدادى دارد و خصلت ضد استعمارى در آن مشاهده نمى‏گردد و اساس كار تثبيت قانونى بود كه مفهومى جز نظام سياسى اجتماعى به سبك غربى نداشت. حتى برخى روشنفكران عوامل استكبارى را ابزارى براى رسيدن به اين مقصد معرفى كرده‏اند زيرا افراد معترض به راحتى براى مقابله با ستم به سفارت و ادارات وابسته به انگلستان پناهنده مى‏شدند و گويا از بابت نقشه‏هاى استعمارى اين دولت با آن سوابق زورگويى، چپاول و تحميل امتيازاتى به ايران از جمله تنباكو، رويتر، لاتارى و غير آن، هيچ گونه نگرانى نداشتند.(4) البته چون حركت مزبور صبغه‏اى مبارزاتى بر عليه ستم داشت و شركت كنندگان در قيام خواستار اجراى عدالت بودند، علما و روحانيون با آن همراهى نمودند. امام خمينى در بررسى‏هاى دقيق و هوشمندانه خود اين واقعيت را از نظر دور نداشته و فرموده‏اند: «جنبش مشروطه بر ضد رژيم بود، البته با قبول داشتن رژيم، عدالت مى‏خواسته‏اند ايجاد كنند.»(5) امام در جاى ديگر يادآور مى‏شوند:
«… شما تاريخ انقلاب مشروطه را بخوانيد، و ببينيد در انقلاب مشروطه چه بساطى بوده است چه آن وقتى كه انقلاب شد و مشروطه به پا كرد با اين كه انقلاب تغيير رژيم سلطنتى (هم) نبود، فقط اين بود كه سلطنت استبدادى يك قشرى (قدرى) محدود بشود و روى قوانين مشروطه باشد.»(6)
امام خمينى دخالت دولت انگلستان را در مسايل مشروطه مورد توجه جدّى قرار مى‏دهد:
«…عمّال انگليس به دستور ارباب خود اساس مشروطه را به بازى مى‏گيرند و مردم را نيز فريب مى‏دهند و از ماهيت جنايت سياسى خويش غافل مى‏سازند.»(7) به باور امام، قيام مشروطه نه تنها ضد استعمارى نمى‏باشد بلكه توطئه انگلستان براى منحرف نمودن آن، كاملاً آشكار است:
«…توطئه‏اى كه دولت استعمار انگليس در آغاز مشروطه كرد، به دو منظور بود، يكى كه در همان موقع فاش شد اين بود كه نفوذ روسيه تزارى را در ايران از بين ببرد و ديگرى همين كه با آوردن قوانين غربى، احكام اسلام را از ميدان عمل و اجرا خارج كند…»(8) نقش مؤثر علماى شيعه‏
اگرچه روشنفكران غرب زده دربارورى فكرى مشروطه با تكيه بر انديشه‏هاى بيگانگان تلاش مى‏كردند، امّا نقش علماى شيعه و روحانيت در پيدايش اين جنبش، بر دفاع از اسلام، ستيز با استبداد، عدالت خواهى و حمايت از محرومين استوار بود. بطور طبيعى اين دو طيف يعنى علماى متعهد دينى و روشنفكران به لحاظ انگيزه‏ها و اهداف نمى‏توانستند با هم در تفاهم باشند. امام خمينى در اين باره چنين گوهر افشانى كرده‏اند: «..علماى اسلام در صدر مشروطيت، در مقابل استبداد سياه ايستادند و براى ملت(مسلمان) آزادى گرفتند، قوانينى جعل كردند…كه به نفع ملت…استقلال كشور(و) به نفع اسلام است اين را با خون‏هاى خودشان، با زجرهايى كه ديدند و كشيدند گرفتند…»(9)
آرى علماى راستين با نفوذ معنوى خود در اعماق جامعه و سابقه‏اى كه به دليل همين ويژگى از آن برخوردار بودند توانستند جنبشى را عليه حكومت ظالمانه قاجارها پديد آورند.
آزادى خواهان كه ابتدا از طبقه غير روحانى بودند احساس نمودند براى رسيدن به مقصد خود لازم است با روحانيان همدلى افزون‏ترى داشته باشند و از اقتدار آنان به نحو احسن استفاده كنند از آن سوى علما به منظور دفاع از استقلال كشور و پشتيبانى از محرومان و رفع تبعيض از مردم به اين نظر رسيدند كه نيروى جديدى در كنارشان با حكومت جور درگير است. اگرچه برخى علما نسبت به روشنفكران تند رو و خود باخته، نوعى بدبينى و انزجار از خويش بروز مى‏دادند اما با شدت يافتن قيام عليه حكومت قاجاريه اين اختلاف فراموش گرديد و به تدريج به دليل موقعيت خاصى كه منورالفكرها در برنامه ريزى و نگارش قانون اساسى پيدا كردند، عملاً كار فكرى مشروطه به را بدست گرفتند. زمانى كه قيام به وضع حساس و سرنوشت سازى رسيد علما بر سر توافق با افكار وارداتى كه توسط اين طيف ترويج و تبليغ مى‏گرديد و پى‏گيرى مى‏شد با روشنفكران درگير شدند. شيخ فضل اللّه نورى رهبرى ضديت با اين انديشه مسموم را عهده دار شد. تمامى نگرانى اين دسته از مجتهدان و بزرگان شيعه به دليل رسوخ افكار جديد و فاصله گرفتن از سنت اسلامى و موازين شرعى بود. سرانجام مشروطه به سامان رسيده، كنار زدن روحانيت و حتى اخذ نقش مهم او در اعمال ولايت شرعى حتى در همان محدوده خاص كه داشت، بود.(10) امام خمينى متذكر مى‏گردند:
«…ببينيد چه جميعت هايى هستند كه روحانيون را مى‏خواهند كنار بگذارند، همان طورى كه در صدر مشروطه، با روحانى اين كار را كردند و اينها را زدند و كشتند و ترور كردند، همان نقشه است آن وقت ترور كردند، كشتند سيد عبداللّه بهبهانى را، كشتند مرحوم نورى را و مسير ملّت را از آن راهى كه بود برگرداندند به يك مسير ديگر…»(11)
عمده‏ترين سياست و استراتژى روسيه و انگلستان در مقابله با نهضت مردم ايران، اين بود كه مانع از عمق يافتن اين حركت مردمى و اسلامى شوند و از تكوين برنامه‏اى كه نقش اصلى را در آن، مردم و رهبران صادق و راستين مذهبى به عهده داشتند، جلوگيرى كنند. البته هر يك از اين دو كشور در برخورد با قيام مزبور خط مشى ويژه‏اى را دنبال مى‏كردند، يكى حصول نتيجه مورد نظر را در حمايت قاطع از دستگاه ستم مى‏دانست و آن ديگرى خواستار استقرار نوعى نظام محافظه كارانه در چهارچوب مشروطيت بود. امّا در مجموع، محور اصلى اين سياست‏ها همچون دو لبه قيچى يك هدف را تعقيب مى‏كرد. جلوگيرى از رهبرى علماى شيعه و اقتدار روحانيت و برنامه ريزى نظام حكومتى بر اساس مصالح دينى، استقلال و هويت ارزشى و هموار نمودن راه استيلاى ابر قدرت‏ها بر ايران و در نتيجه تضعيف عزت و كرامت مردم اين سامان، از نيّات و اهداف شوم آنان بود.
امام خمينى درباره شگردى كه عمّال سياست خارجى در مشروطه، براى جايگزين نمودن غرب زده‏ها به جاى روحانيت به كار بستند، فرموده‏اند:
«… از آن طرف عمّال قدرت‏هاى خارجى و مخصوصاً در آن وقت انگليسيان در كار بودند( و مى‏خواستند) كه اينها را از صحنه خارج كنند يا به ترور يا به تبليغات، گويندگان آنان كوشش كردند به اين كه روحانيون را از دخالت در سياست خارج كنند و سياست را بدهند به دست آنهايى كه مى‏توانند به قول آنها، يعنى فرنگ رفته‏ها و غرب زده‏ها و شرق زده‏ها. كردند آنچه را كه كردند، يعنى اسم مشروطه بود ولى واقعيت استبداد. آن استبداد تاريك ظلمانى، شايد بدتر و حتماً بدتر از زمان سابق…»(12) انحراف آشكار و مردم فريبى‏
استعمار از دو جانب در مشروطه نفوذ كرد يكى سياسى و جلب منافع خويش و ديگرى نفوذ دادن افكار منحط غربى براى از بين بردن ديانت و كم رنگ نمودن ارزش‏هاى اصيل اسلامى. در واقع محتواى فكرى مشروطه چيزى جز انديشه‏هاى سياسى غرب نبود. زمانى كه منورالفكران با تبليغات و نقشه‏هاى انگلستان مى‏خواستند دين را به حاشيه برانند و از آن پس قوانين تصويب كنند راضى نمى‏شدند كه مشروطه مطابق با شرع مقدس اسلام تنظيم گردد و اين واقعيت بر بسيارى از علماى شيعه مكشوف گرديد كه مسئله مشروطه صرفاً مبارزه با سلطنت نبوده است و اين خود باختگان، مذهب و باورهاى مردم را نشانه گرفته‏اند. امام خمينى اين موضوع را با ظرافت خاص مدّ نظر قرار داده‏اند:
«…گاهى وسوسه مى‏كنند كه احكام اسلامى ناقص است… به دنبال اين وسوسه و تبليغ (منفى) عمّال انگليس به دستور ارباب خود، اساس مشروطه را به بازى مى‏گيرند و مردم را فريب مى‏دهند و از ماهيت جنايات سياسى خود غافل مى‏سازند وقتى كه مى‏خواستند در اوايل مشروطه قانون بنويسند و قانوس اساسى را از روى آن تدوين كنند، مجموعه حقوق بلژيكى‏ها را از سفارت بلژيك قرض كردند و چند نفرى كه من نمى‏خواهم اسم ببرم قانون اساسى را از روى آن نوشتند و نقايص آن را (با) مجموعه‏هاى حقوقى فرانسه و انگليس به اصطلاح ترميم كردند و براى گول زدن ملّت، بعضى از احكام اسلام را ضميمه كردند. اساس قوانين را از آنها اقتباس كردند و به خورد ملت ما دادند.»(13)
در مجالس شوراى دوران پس از مشروطه هم مردم نقش تعيين كننده‏اى نداشتند و مخالفان جدّى و سابقه دار اين نهضت يعنى قئودال‏ها، خوانين و حكام مستبد و وابستگان دربارى براى تأمين منافع خود تلاش‏هاى گسترده‏اى را آغاز كردند و كوشيدند تا با راه يافتن به مجلس به مقاصد پليد و پست خود دست يابند. البته زمينه اين كار هم تا حدودى فراهم شده بود زيرا از سويى برخى از فاتحان تهران كسانى بودند كه به دليل موقعيت اجتماعى و اقتصادى با هيأت حاكمه قاجاريه تفاوت بنيادى نداشتند و نيز دست‏هاى پنهان استعمارگران براى تحقق اين نفوذ، نقشه‏هاى متعددى را به اجرا گذاشت. امام خمينى تأكيد نموده‏اند:
«…در تمام طول مشروطيت الّا بعضى از زمان‏ها، آن هم به بعض از وكلا، مردم دخالت نداشتند در تعيين وكلا…» امام طى بياناتى اين حقيقت تلخ و اسف‏بار را گوشزد نموده‏اند كه: «قبل از آمدن رضاخان، زمان احمد شاه، امر انتخابات با خان‏ها و مالكين بود و گردن كلفت‏هاى هر منطقه، در آن دولت نفوذ نداشت، لكن شاهزاده‏هايى كه داراى ملك (زمين و زراعت) بودند و خان هايى كه داراى قدرت بودند و قلدرهايى كه در اطراف كشور بودند، آنها رعيت‏هاى خودشان را، مردم(منطقه) خودشان را با زور مى‏آوردند پاى صندوق‏ها هرچه آنها مى‏گفتند اين‏ها هم عمل مى‏كردند…»(14) بنابراين به دليل دخالت‏هاى موذيانه انگلستان، بازگشت مستبدين به قدرت، اختلاف و فاصله گرفتن با شرع مقدس، كنار نهادن نيروهاى صديق و با اخلاص بخصوص علماى متعهد به اسلام و قرآن و روى كار آمدن افراد خود باخته، غرب زده و عدم اجراى قانون اساسى، مشروطه از مسير اصلى خود منحرف گرديد و از هدف اصلى خود بازماند. شيخ مشروطه‏
شيخ فضل اللّه نورى متولد سال 1259 هجرى در روستاى لاشك كجور مازندران، پس از پشت سر نهادن دوران صباوت، به تحصيل علوم اسلامى روى آورد. مقدمات را در شهر بَلَده (مركز شهرستان نور) آغاز نمود. پس از آن به تهران آمد و فراگيرى دانش حوزوى را در اين شهر تا پايان دوره سطح به پايان رسانيد. بعد براى تكميل تحصيلات به نجف اشرف و نزد مشاهيرى چون شيخ راضى و ميرزا حبيب اللّه رشتى دوران عالى اين علوم را پى گرفت و بعد از مدتى در درس ميرزاى شيرازى حضور يافت و همراه با استادش از نجف به سامرا مهاجرت كرد. حضور مداوم وى در حوزه درسى اين دانشوران و مدت هشت سال بهره مندى از پرتو انديشه‏هاى ميرزاى مجدد و رهبر نهضت تنباكو، همراه پشتكار و اهتمام وافر به درس و كسب دانش شيخ فضل اللّه نورى را به مقام اجتهاد و فقاهت رسانيد.
وى به دليل موقع خاص سياسى، اجتماعى با اشاره ميرزاى شيرازى به ايران آمد و در سال 1303 هجرى روانه تهران گرديد و در اين شهر به اقامه جماعت، تأليف و تدريس علوم اسلامى روى آورد. تسلّط بر مباحث فقه و اصول در عالى‏ترين سطح، مهارت در ساير معارف دينى، شناخت مقتضيات زمانها و درك شرايط حساس جامعه موجب گرديد تا به سرعت حوزه علمى اين دانشور شهيد مورد استقبال و توجّه طلاب و روحانيان قرار گيرد شخصيت هايى چون حاج شيخ عبدالكريم حائرى مؤسس حوزه علميه قم، حاج آقا حسين قمى، آقا سيد محمود مرعشى، پدر آية اللّه مرعشى، ملاعلى مدرس، علامه محمد قزوينى، ميرزا ابوالقاسم قمى و سيد ابراهيم فناء توحيدى (پدر محيط طباطبايى) در مكتب او، تربيت شده‏اند.(15) مراتب علمى شيخ مشروعه خواه را هيچ كس از دوست و دشمن انكار نمى‏كرد. يكى از كسانى كه توفيق ديدار با آن مجتهد به خون خفته را داشته است، مى‏گويد: برخى تصور مى‏نمودند معلومات وى منحصر به همان فقه و اصول است امّا نگارنده در چندين جلسه فهميدم قطع نظر از جنبه فقاهت، از ديگر علوم اسلامى هم اطلاعات كافى دارد.(16) ناظم الاسلام كرمانى كه با اين شيخ مبارز مخالف بود، مى‏نويسد: روزى شيخ در منزل سيد محمد طباطبايى بود كه وى در ضمن مذاكره گفت: ملّاى سيصد سال قبل به كار امروز نمى‏خورد، شيخ فضل اللّه در جوابش گفت: خيلى دور رفتى، ملاى سى سال قبل به درد امروز نخواهد خورد. ملاى امروز بايد عالم به مقتضيات وقت باشد و مناسبات دولت‏ها را بداند.(17) ادوارد براون انگليسى نيز ناگزير به اعتراف حقيقتى گرديده است: شيخ فضل اللّه از لحاظ علم و آراستگى به كمال معروف و فقيه جامع و كامل، مجتهد سرشناس و عالمى متبحّر و از لحاظ اجتهاد برتر از ديگران بود.(18) حتى احمد كسروى مى‏نويسد: حاج شيخ فضل اللّه نورى از مجتهدان بنام و باشكوه تهران به حساب مى‏آمد.(19)
امام خمينى كه به مناسبت‏هاى مقتضى از اين مجتهد مقاوم دفاع كرده است، از وى به عنوان عالم مجاهد و مجتهد داراى مقامات عالى سخن گفته و او را به عنوان يك روحانى شاخص و برجسته معرفى كرده است.(20) مجتهد مبارز و مقاوم‏
ناظم الاسلام كرمانى يادآور شده است: حاج شيخ فضل اللّه اگر چند ماهى در عتبات توقف كند شخص اوّل علما خواهد گرديد، چه هم حسن سلوك دارد و هم مراتب علميه و هم نكات رياست را بهتر از ديگران داراست.(21)
چنين شخصيتى با اين اشتهار علمى و اجتماعى به عرصه سياست گام نهاد و در حادثه قيام تنباكو به دفاع از فتواى ميرزاى شيرازى مبنى بر تحريم تنباكو پرداخت و حكم به حرمت استعمال اين ماده دخانى داد. در ماجراى قيام مردم ايران عليه استبداد قاجاريه، از روحانيان برجسته‏اى بود كه با ابراز تنفر از ستم و اختناق شاه قاجار و همگامى با علماى تهران ضربه سختى بر پيكر دستگاه ستم وارد نمود، در واقعه مهاجرت علما به قم، به صف مهاجرين پيوست و به قم آمد و تا زمان پيروزى انقلاب مشروطه همچنان به دفاع از آن پرداخت، براى تدوين قانون اساسى و متمم آن در مجلس شوراى ملى نقش فعالى را عهده‏دار گرديد تا جايى كه توانست با پيشنهاد يك ماده مبنى بر نظارت پنج تن از علماى زمان بر مصوّبات مجلس، قدمى در جهت اسلامى كردن قوانين مجلس بردارد. علماى نجف از جمله دو تن از مراجع وقت: آخوند خراسانى و حاج شيخ عبداللّه مازندرانى طى تلگرامى از پيشنهاد شيخ فضل اللّه نورى حمايت كردند.(22) نگرش بنيادى بر مجلس و قوّه مقننه‏
نگاه شيخ مزبور از جامعيت ويژه‏اى برخوردار است و تمامى امور زندگى فردى و اجتماعى بشر را در برمى‏گيرد اصولاً قانون و قانون گذار در انديشه‏اش جايگاه خاصى دارد و در اين فرايند نقش مجتهدان را چنين بازگو مى‏كند. «وظيفه علماى اسلام به آن است كه احكام كلّيه را كه مواد قانون الهى است از چهار دليل شرعى استنباط فرمايند و به عوام برسانند»(23) وى براى بيان منزلت قوه مقننه و اعتبار اكثريت آراء در انديشه سياسى خود دو تصوير اساسى از آن ارائه مى‏دهد. نخست زمانى است كه هيچ قانونى و قاعده مدوّنى وجود ندارد و قدرت سياسى به دليل تحولاتى، از دست يك نفر خارج مى‏شود و تحت ضابطه‏اى قرار مى‏گيرد، دوم حالتى است كه در آن قانون وجود دارد و مردم نمايندگانى را تعيين مى‏كنند تا در مجلس گردآيند تا بر اساس قانون اساسى آيين نامه‏هاى اجرايى يا قوانين را وضع كنند كه تحت تأثير قوانين اول هستند.(24) بر اساس‏اين تفكيك، مجلس مقننه نهادى است كه در آن قوانين عمومى و كلى براى اداره عمومى جامعه وضع مى‏گردد كه به آن قانون اساسى گويند به مجلس دوم كه بر اساس اين قانون برنامه دوره‏اى نظام را تدوين مى‏كند، «مجلس برنامه ريزى» مى‏گويند.
در جامعه‏اى كه اسلامى است و بر اساس شريعت بايد اداره شود ديگر نمى‏توان افرادى را كه تخصصى در دين و مذهب ندارند با رأى مردم بر سر كار آورد تا قانون اساسى بنويسند. اين امور در زمان غيبت امام زمان(عج) از شئون ولايت فقيه بوده و از دايره وكالت خارج است و اين نكته‏اى است كه امام خمينى پس از پيروزى انقلاب اسلامى مورد توجه قرار داد و آن زمانى كه بسيارى از گروههاى معارض و مخالف حكومت دينى به پيروى از انديشه سياسى غرب، بحث تأسيس مجلس خبرگان را عنوان نمودند كه دو جهت كارشناسى در آن لحاظ گرديده بود: حضور فقها و مجتهدان براى آن كه دينى بودن قوانين تضمين گردد و متخصصان حقوقى كه با حضورشان مصالح و حقوق عمومى مراعات شده باشد. امام دقيقاً دو حوزه قانون نويسى و برنامه ريزى را كه شيخ شهيد به آن تأكيد داشت، مورد توجه جدّى و اساسى قرار داده و فرمودند:
«قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام، به خداوند متعال اختصاص داشته است. شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است. هيچ كس حق قانون گذارى ندارد و هيچ قانونى جز قانون شرع را نمى‏توان به مورد اجرا گذاشت. به همين سبب در حكومت اسلامى به جاى قانون گذار كه يكى از سه دسته حكومت كنندگان را تشكيل مى‏دهد مجلس برنامه ريزى وجود دارد كه براى وزارت خانه‏هاى مختلف در پرتو احكام اسلام برنامه ترتيب مى‏دهد و اين برنامه‏ها انجام خدمات عمومى را در سراسر كشور تعيين مى‏كند.»(25) امام در پيامى كه براى اختتاميه مجلس بررسى نهايى قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران ارسال كردند، فرمودند: «…تشخيص مخالفت و موافقت با احكام اسلام منحصراً در صلاحيت فقهاى عظام است و چون اين يك امر تخصصى است احكام شرعى از كتاب است دخالت وكلاى…ديگر در اين اجتهاد و تشخيص احكام شرعى از كتاب و سنت دخالت در تخصص ديگران بدون داشتن صلاحيت و تخصّص لازم است…»(26)
اين همان استدلالى است كه شيخ فضل اللّه نورى در نوشتن قانون اساسى مطرح كرد و گفت: «اين امر راجع به ولايت است نه وكالت و ولايت در زمان غيبت امام زمان(عج) با فقها و مجتهدين است.»(27) تشخيص توطئه‏
بدون شك آنچه در قيام مشروطه پيش آمد، اگرچه در ظاهر، اسلامى بود ولى در محتوا مأخوذ از افكار غربى و انديشه‏هاى ليبرال‏ها و لائيك‏ها بود و كسى كه اين نيرنگ را زودتر از همه تشخيص داد. شيخ فضل اللّه نورى بود. فهم زود هنگامش براى او، تاوان بزرگى داشت و آن بردار نمودنش مى‏باشد اگر آن فقيه والامقام هم رنگ جماعت مى‏گرديد و دنبال مشروطه مشروعه نبود، چنين اتفاقى برايش رخ نمى‏داد. امام خمينى اين نكته را گوشزد نموده‏اند: «…مرحوم شيخ مى‏گفت مشروطه بايد مشروعه باشد، بايد قوانين موافق اسلام باشد امّا در آخر مخالفين او را در ميدان توپخانه در حضور جمعيت به دار كشيدند.»(28) و در جاى ديگر خاطر نشان ساخته‏اند: «…تا آن جا كه مثل مرحوم حاج شيخ فضل اللّه نورى در ايران به خاطر اين كه مى‏گفت مشروطه بايد مشروعه باشد و آن مشروطه‏اى كه از غرب و شرق به ما رسيده (است) قبول نداريم، در همين تهران(او را) دار زدند و مردم هم پاى (دار) او رقصيدند يا كف زدند.»(29) آنچه كه موجب گرديد شيخ شهيد در مواضع خود موفق گردد، اگرچه در اين راه جان خود را از دست داد، همين مقاومتش در برابر نوع استبداد بود يكى كه قاجارها مروّجش بودند و ديگرى آن فشار فكرى و اختناق فرهنگى سياسى بود كه روشنفكران غرب زده براى اهل ديانت و جامعه اسلامى پديد آورده بودند و در صدد آن گرديدند تا محصولات افكار مسموم خود را به مجلس و مردم تحميل كنند. او در برابر افرادى ايستاد كه مى‏گفتند ايرانى‏ها هيچ ندارند و براى ترقى و توسعه بايد از سنت و ارزشهاى خود دست بردارند و سراپا غربى شوند! از اين روى امام به دفاع از شيخ فضل اللّه نورى برمى‏خيزد تا هم از موازين شرعى كه وى پاسبان آن بود حمايت نمايد و نيز بر دو جريان فوق خط بطلان بكشد. امام مشروطه‏اى را مى‏پذيرد كه در آن قوانين اسلام ضمانت اجرايى همچون فقها داشته باشد.(30) تبليغات مسموم‏
از مواردى كه موجب گرديد دشمنان در نقشه خود موفق شوند و جامعه را بر عليه شيخ شهيد تحريك كنند انعكاس غلط و غير واقعى افكار وى و نيز جوّ سازى بر ضد اوست. بر اثر اين ترفند تبليغى، هاله‏اى از اخبار جعلى بر گرد انديشه‏هاى راستين شيخ نشست و موجب گرديد مردم نتوانند واقعيت امر را درك كنند البته هدف اصلى دشمنان صرفاً دور نبودن شيخ از صحنه سياسى اجتماعى نبود بلكه با ديانت به مبارزه برخاستند و بين علما و جوامع مذهبى بذر تفرقه پاشيدند تا خود آسان‏تر به مقاصدى كه پيگيرش بودند، برسند. امام خمينى فرموده‏اند: «…دوران مشروطه را كه همه آقايان شنيده‏اند. يك عده‏اى كه نمى‏خواستند در اين كشور اسلام قوه (و قدرت) داشته باشد و… دنبال اين بودند كه اينجا را به نحوى به طرف خودشان بكشانند، جوّ سازى كردند به طورى كه مرحوم آقا شيخ فضل اللّه كه آن وقت يك آدم شاخصى در ايران بود و مورد قبول بود، همچون جوّ سازى كردند كه در ميدان، علنى ايشان را به دار زدند و پاى آن هم كف زدند و اين نقشه‏اى بود براى اين كه اسلام را منعزل كنند و كردند و از آن به بعد ديگر نتوانست مشروطه يك مشروطه‏اى باشد كه علماى نجف مى‏خواستند. حتى قضيه مرحوم آقا شيخ فضل اللّه را در نجف هم بدجورى منعكس كردند كه آنجا هم صدايى از آن درنيامد. اين جوّى كه ساختند در ايران و در ساير جاها، اين جو از باب اين شد كه آقا شيخ فضل اللّه را با دست بعضى از روحانيون خود ايران، محكوم كردند و بعد او را آوردند در وسط ميدان به دار كشيدند…و شكست دادند اسلام را، در آن وقت مردم غفلت داشتند از اين عمل حتّى علما هم غفلت داشتند.»(31) در واقع همه مغرضان داخلى و خارجى براى محو اسلام تلاش مى‏كردند جلال آل احمد در اين باره نوشته است: «…آن روز بود كه نقش غرب‏زدگى را همچون داغى بر پيشانى ما زدند و من نعش آن بزرگوار را به سردار همچون پرچمى مى‏دانم كه به علامت استيلاى غرب زدگى، پس از دويست سال كشمكش بر بام سراى اين مملكت افراشته شد و اكنون در لواى اين پرچم ما شبيه به قومى از خود بيگانه‏ايم.»(32) تنها در تنگنا
شيخ فرياد زد انقلاب مشروطه از مسير و مواضع خود انحراف پيدا كرده و عناصر مخالف اسلام و قرآن در كسوت مشروطه خواهى قصد دارند انديشه‏هاى وارداتى را جايگزين ارزشهاى الهى و معنوى كنند. هنگامى كه در حرم حضرت عبدالعظيم تحصّن كرده بود تا فرياد حق‏طلبى و اسلام خواهى خود را به گوش عوام و خواص برساند، نوشت: «(آن جشن مشروطيت) آن بازار شام… آن آتش بازى‏ها، آن ورود سفرا، آن هورا كشيدن‏ها و آن همه كتيبه‏هاى زنده باد…(خوب) مى‏خواستيد، يكى را هم بنويسيد: زنده باد شريعت، زنده باد قرآن، زنده باد اسلام.»(33) بعدها كه با نفوذ شديد روشنفكران بيمار، در مجلس، توطئه را جدّى احساس كرد، بر دامنه مخالفت‏هاى خود افزود و اصولاً تصويب قانون را در چنان مجلس و نظامى، رسماً خلاف موازين شرع قلمداد كرد.
فاتحان تهران پس از آن كه به قدرت رسيدند، شاه را بدون محاكمه آزاد گذاشتند تا به روسيه برود و براى او مستمرى هم تعيين كردند! اما نتوانستند شيخ مشروعه و مجتهدى آگاه و بيدار را تحمّل كنند و به سراغش رفته وى را دستگير كردند و در جلسه كوتاه دادگاه شيخ را محكوم به اعدام كردند كه البته دست خارجى‏ها در اين جنايت هويدا بود. امام خمينى مى‏فرمايند: «…مرحوم شيخ فضل اللّه نورى ايستاد كه مشروطه بايد مشروعه باشد، بايد قوانين موافق اسلام باشد، در همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود و متمّم قانون اساسى هم از كوشش ايشان بود، مخالفين و خارجى‏ها كه يك همچو قدرتى را در روحانيت مى‏ديدند كارى كردند كه در ايران، كه شيخ فضل اللّه مجاهد مجتهد داراى مقامات عاليه را، يك دادگاه درست كردند و يك نفر منحرف روحانى نما او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه شيخ فضل اللّه را به دار كشيدند.»(34) امام ضمن تشويق روحانيان به حضور در مجلس شوراى اسلامى فرمودند: «..در جايى كه اگر در هر شهرى و استانى چند نفر مؤثر افكار، مثل مرحوم مدرّس شهيد را داشتند، مشروطه بطور مشروع و صحيح پيش مى‏رفت و قانون اساسى با متمم آن كه مرحوم حاج شيخ فضل اللّه در راه آن شهيد شد، دستخوش افكار غربى و دستخوش تصرّفاتى كه در آن شد نمى‏گرديد.»(35) آرى آن فقيه والامقام تنها در تنگناهاى شديدى بسر برد اما همچنان در راه احياى ارزش‏هاى دينى مقاومت كرد تا آن كه شهيد شد و به همين دليل امام دفاع از او را به عنوان سمبل دفاع از حكومت مشروعه ياد مى‏كند، اگر چه شيخ مظلومانه در ميان دشمنان و حتى دوستان چهره قابل قبولى نداشت. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نك: تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، ج 1، ص 59. 2. نقش علما در سياست، محسن بهشتى سرشت، ص 143. 3. تاريخ ايران زمين، دكتر محمد جواد مشكور، ص 372 – 371. 4. بررسى و تحقيق در جنبش مشروطيت ايران، رسول جعفريان، ص 49 – 48. 5. صحيفه نور، ج 7، ص 206. 6. همان، ج 15، ص 85. 7. ولايت فقيه، امام خمينى، ص 7. 8. همان، ص 9. 9. تبيان، دفتر بيستم، ص 52 – 51. 10. بررسى و تحقيق در نهضت مشروطه، ص 30 – 27. 11. صحيفه نور، ج 6، ص 285. 12. همان، ج 15، ص 202. 13. ولايت فقيه، ص 11 و 13. 14. تبيان، همان دفتر، ص 57 ؛ صحيفه نور، ج 12، ص 5. 15. پاى دارى تا پاى دار، 4، منذر، ص 139 و 305 ؛ شيخ فضل اللّه نورى و مشروطيت، مهدى انصارى، ص 26 ؛ گلشن ابرار، جمعى از نويسندگان پژوهشكده باقرالعلوم، ج 1، ص 419. 16. مجموعه‏اى از رسايل…شيخ فضل اللّه نورى، محمد تركان، ج 2، ص 326. 17. تاريخ بيدارى ايرانيان، ناظم الاسلام كرمانى، ص 256. 18. انقلاب ايران، ادوارد براون، ترجمه احمد به پژوه، ص 355. 19. تاريخ مشروطه، كسروى، ص 31. 20. تبيان، همان، ص 71. 21. تاريخ بيدارى ايرانيان، همان. 22. نقش علما در سياست، ص 175. 23. آموزه، كتاب اول، ص 55. 24. مجله فرهنگ، ش 28 – 27، صحيفه نور، ج 13، ص 24. 25. همان، ص 26 – 25. 26. همان، ص 26. 27. مجموعه‏اى از رسايل…، ج 1،ص 104. 28. صحيفه نور، ج 13، ص 175. 29. همان، ج 18، ص 135. 30. آموزه، ص 54. 31. تبيان، ج 20، ص 71. 32. غرب زدگى جلال آل احمد، ص 78. 33. لوايح شيخ فضل اللّه، ص 31. 34. صحيفه نور، ج 13، ص 175. 35. همان، ج 20، ص 231.

/

عفو و بزرگوارى در سيره پيشوايان‏

اشاره:
يكى از صفات ارزشى بسيار مهم كه در رأس ارزش‏ها قرار دارد صفت عفو و گذشت و بزرگوارى در برخوردها است تا آنجا كه اميرمؤمنان على(ع) آن را تاج ارزش‏ها خواند و فرمود: «العفو تاج المكارم؛(1) عفو و گذشت تاج و زينت فضايل اخلاقى است.» اين تعبير نشانگر آن است كه همان گونه كه تاج علامت قدرت و عظمت و زينت است و جايگاه آن بر بالاترين عضو بدن مى‏باشد، عفو و گذشت نيز در ميان مردم از جايگاه بالنده و فرازمندى قرار دارد، و مايه زينت و زيبايى انسان مى‏باشد. بر همين اساس شايسته است در اين راستا بيشتر بينديشيم، و با توضيح و كالبد شكافى و آسيب‏شناسى اين خصلت زيبا و سازنده، روح و روان خود را با آن بياراييم. معنى عفو
عفو يعنى اغماض و گذشت از آسيب رسانى طرف مقابل، و برخورد بزرگوارانه با او، و ناديده گرفتن خطاى او، كه ضد آن كينه توزى و به دنبال آن انتقام جويى است كه موجب قتل‏ها، غارت‏ها، فتنه‏ها و فسادهاى بسيار، و گاهى جهان گير مى‏گردد.
عفو يك نوع نرمش قهرمانانه، و منش بزرگوارانه، و برخورد مهرانگيز است كه از سعه صدر و حلم و متانت اخلاقى سرچشمه گرفته و موجب از بين رفتن روح انتقام جويى و كينه ورزى، و به دنبال آن يك جهان صفا و صميميّت خواهد شد، و از اين جهت مى‏توان آن را از صفات كليدى براى خلق صفات برجسته ديگر دانست، و گنجينه كاربردى و سازنده براى تثبيت ارزش‏هاى ديگر خواند.
البته بايد توجه داشت هر چيزى داراى استثناء و تبصره است، و اين صفت نيز در بعضى از موارد ناپسند است، چرا كه موجب غرور عفو شونده، و تجاوز بيشتر او خواهد شد، و تداعى كننده آن شعر معروف است كه:
ترحّم بر پلنگ تيز دندان‏

ستم كارى بود بر گوسفندان‏

بنابراين در آنجا كه عفو و گذشت موجب جرأت جانيان و جسارت منحرفان شود، در آن‏جا بايد از عفو صرف نظر كرد، و مجازات عادلانه را جايگزين آن نمود، كه از آن در قرآن با عنوان مقابله به مثل ياد مى‏شود.(2)
بر همين اساس اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «جاز بالحسنة و تجاوز عن السيّئة مالم يكن ثلماً فى الدّين او وهناً فى سلطان الاسلام؛(3) نيكى‏ها را به نيكى پاداش بده، و از بدى‏ها صرف نظر كن تا آن هنگام كه آسيبى بر دين يا سستى بر حكومت اسلامى وارد نمى‏كند.»
و امام سجاد (ع) فرمود: «حق كسى كه به تو بدى كرده اين است كه او را عفو كنى، ولى اگر مى‏دانى كه عفو سبب زيان مى‏شود، مى‏توانى عفو نكنى بلكه از او انتقام بگيرى.»(4) بنابراين عفو داراى اقسامى خواهد بود. عفو از نظر قرآن و احاديث‏
در قرآن در آيات متعددى سخن از عفو و گذشت به ميان آمده، و اين آيات نشان دهنده آن است كه اين خصلت از خصال بسيار مهم و بالنده و درخشان در زندگى انسان‏ها است، و داراى انگيزه‏ها و آثار جالب و شگفت انگيزى است، و يك نوع خوبى ويژه در مقابل بدى است و گاه دشمنان سرسخت را به دوستان صميمى تبديل مى‏سازد، به عنوان نمونه مى‏فرمايد:
«و لا تستوى الحسنة و لاالسّيّئة ادفع بالّتى هى احسن فاذاً الّذى بينك و بينه عداوةٌ كانّه ولىٌّ حميم؛(5) هرگز نيكى و بدى يكسان نيست، بدى را با نيكى دفع كن ناگاه (خواهى ديد) همانكسى كه ميان تو و او دشمنى است گويى دوستى گرم و صميمى است.»
نيز مى‏فرمايد: «ان تبدوا خيراً او تخفوهُ او تعفوا عن سوءٍ فانّ اللّه كان عفواً قديراً؛(6) اگر نيكى‏ها را آشكار يا مخفى كنيد، و از بدى عفو و گذشت نماييد، خداوند بخشنده و توانا است. (و با اين كه بر انتقام قادر است، عفو و گذشت مى‏كند، شما نيز اين صفت را از خدا كسب كنيد) و آيات ديگر.(7)
قرآن با اين تعبيرات به روشنى ما را به عفو و گذشت دعوت مى‏كند، و با بيان آثار درخشان دنيوى و پاداش عظيم اخروى (فمن عفى و اصلح فاجره على اللّه)(8) ما را تشويق مى‏نمايد، تا با عفو و گذشت، خود را به عالى‏ترين صفات اخلاقى بياراييم، و به نتايج سودمند و ارزشمند آن نايل گرديم.
و در بعضى از تعبيرات قرآنى آمده است: «و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فانّ اللّه غفورٌ رحيمٌ؛(9) و اگر عفو كنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد (خدا شما را مى‏بخشد) چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است.» اين سه تعبير عفو و صفح و غفران، حاكى است كه علاوه بر عفو و گذشت، طرف مقابل را ملامت نكنيد و از او روى برمگردانيد كه معنى صفح است، و نيز آثار خطاى او را بپوشانيد كه معنى غفران است، بنابراين در مرحله نخست او را عفو كنيد و از او بگذريد و هرگز قصد انتقام جويى نداشته باشيد، و در مرحله دوم، از سرزنش او پرهيز نموده و با روى ناخوش از او فاصله نگيريد و در مرحله سوم آن چنان خطاهاى او را ناديده بگيريد به گونه‏اى كه آنها را زير پوشش مهرانگيز خود، محو و نابود سازيد، آرى اينك كه عفو مى‏كنيد، عالى‏ترين درجه عفو را با توجه به جوانب آن رعايت كنيد، كه اين است برترين مقامات انسان‏هاى با ايمان و سرافراز در برابر خطاهاى ديگران كه موجب پيدايش مدينه فاضله اخلاق شده و باعث صفا و نورانيت و برادرى عميق و گسترده خواهد شد.
در احاديث اسلامى نيز همين معنى با تعبيرات مختلف آمده: از جمله پيامبر(ص) فرمود: «عفو و گذشت از كسى كه به شما آسيب رسانده، بهترين اخلاق دنيا و آخرت است.»(10) نيز فرمود: «هنگام بر پا شدن قيامت، ندا دهنده‏اى فرياد مى‏زند: «هر كس اجر او بر خدا است وارد بهشت شود.» سؤال مى‏شود اجر چه كسى بر خدا است؟ پاسخ داده مى‏شود: «العافون عن النّاس فيدخلون الجنّة بغير حسابٍ؛ كسانى كه مردم را عفو كردند، آنان بدون حساب وارد بهشت مى‏شوند.»(11)
امير مؤمنان على(ع) فرمود: «شيئان لايوزن ثوابهما، العفو و العدل؛پاداش دو چيز به قدرى افزون است كه قابل وزن و سنجش نيست، و آن دو عبارتند از عفو و عدالت.»(12)
عفو و بخشش در گفتار پيشوايان به قدرى تأكيد شده كه امام على(ع) فرمود: «شرّ النّاس من لايعف؛ بدترين انسان‏ها كسى است كه از لغزش‏ها نمى‏گذرد.»(13)
نيز فرمود: «قلّة العفو اقبح العيوب، و التّسرع الى الانتقام اعظم الذّنوب؛ كمى عفو و گذشت، زشت‏ترين عيب‏ها است و شتاب نمودن براى انتقام بزرگ‏ترين گناه است.»(14) چند نمونه از عفو پيشوايان‏
براى اطلاع از عفو و بخشش وسيع پيامبران و امامان (ع) كافى است كه نظر شما را به ذكر چند نمونه از سيره درخشان آن‏ها در اين راستا جلب كنيم:
1- در ماجراى حضرت يعقوب(ع) و فرزندش حضرت يوسف(ع) كه در قرآن آمده، فرزندان يعقوب، برادران يوسف(ع)، بى رحمانه‏ترين جفاها را نسبت به يعقوب و يوسف(ع) نمودند، تا آن‏جا كه يوسف نوجوان را با ترفند و حيله از پدر جدا نموده و با بدترين شكنجه‏هاى جسمى و روحى او را در چاه انداختند، و چهل سال او را از پدرش يعقوب(ع) جدا نمودند، و چشم‏هاى يعقوب بر اثر حزن و اندوه و گريه از فراق يوسف(ع) سفيد شد(15) ولى همين برادران مجرم و گنهكار، سرانجام وقتى كه يوسف(ع) را بر مسند رهبرى مصر ديدند و عذرخواهى كردند، يوسف(ع) بى درنگ آنها را بخشيد و به آنها فرمود: «لا تثريب عليكم اليوم يغفر اللّه لكم و هو ارحم الرّاحمين؛ امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست، خداوند شما را مى‏بخشد و مهربان‏ترين مهربانان است.»(16)
اين برخورد بزرگوارانه يوسف(ع) دليل نهايت بزرگوارى و عظمت روح او است، كه نه تنها از حق خود گذشت بلكه حاضر نشد با كمترين توبيخى با آنها برخورد نمايد، و اين همان صفح و مرحله عالى عفو است كه يوسف انجام داد، آنگاه طبق فرموده قرآن پيراهن خود را به آن‏ها داد و فرمود: اين پيراهن را نزد پدرم يعقوب ببريد، و آن را بر صورت او بيفكنيد، او بينا مى‏شود و سپس همه نزديكان خود را نزد من بياوريد.(17) آنها به دستور يوسف(ع) عمل كردند، يعقوب(ع) بينا شد و همراه فرزندان و بستگان، از فلسطين به مصر به نزد يوسف (ع) آمد، يوسف(ع) به همه احترام شايان كرد و علاوه بر عفو برادران، انعام فراوانى به آن‏ها بخشيد.
جالب توجه اين كه: طبق بعضى از روايات يوسف از برادران پرسيد: آن كسى كه در آغاز پيراهن مرا (خون آلوده كرده و) نزد پدر برد و به دروغ گفت يوسف را گرگ خورد، در ميان شما چه كسى بود؟ يهودا گفت؟: من بودم، يوسف(ع) گفت: اينك تو اين پيراهنم را ببر و بر صورت يعقوب بيفكن تا بينا و خشنود شود، تا همان گونه كه قبلاً تو با نشان دادن پيراهن خون آلود، پدر را ناراحت كردى، اينك تو او را خوشحال كرده، و جبران كنى.(18) اين حديث نشان مى‏دهد كه يوسف در مسأله وسعت عفو، با آن همه گرفتارى‏ها، به ريزه كارى و امور جزيى توجه داشت تا به اين طريق هرگونه شائبه‏ها را به صفا و صميميّت تبديل سازد.
2- از عفو و گذشت يعقوب(ع) اين كه: فرزندانش با كمال عذرخواهى نزدش آمدند و گفتند: «اى پدر آمرزش گناهانمان را از درگاه خداوند بخواه.» يعقوب(ع) با آغوشى باز، با كمال عفو و بزرگوارى به آنها پاسخ مثبت داد و فرمود: «سوف استغفر لكم ربّى انّه هو الغفور الرّحيم؛ به زودى از پروردگارم براى شما طلب آمرزش مى‏كنم كه او آمرزنده و مهربان است.»(19) از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود: «يعقوب (ع) دعا كردن براى آنها را تا سحرگاه شب جمعه تأخير انداخت، و در آن هنگام براى آن‏ها دعا كرد.»(20) بنابراين يعقوب در همان آغاز آنها را بخشيده، ولى نظر به اين كه دعا در سحرگاه شب جمعه به استجابت نزديك‏تر است، و مى‏خواست دعايش در حق آنها به استجابت برسد، به آنها وعده تأخير دعا را داد.
3- در سال هشتم هجرت، هنگامى كه سپاه اسلام به فرماندهى پيامبر اسلام(ص) مكّه را فتح نمودند، و مسلمين بر همه اوضاع آن سامان مسلّط شدند، پيامبر(ص) خطاب به مردم مكّه كه مشرك بودند فرمود: «اى قريشيان به گمان شما من درباره شما چه فرمانى مى‏دهم؟» آنها در پاسخ گفتند: «خيراً، اخٌ كريمٌ و ابن اخٍ كريمٍ، و قد قدرت؛ ما جز خير و نيكى از تو انتظار نداريم، تو برادر بزرگوار و بخشنده، و فرزند برادر بزرگوار ما هستى، و اكنون قدرت در دست تو است.»
پيامبر (ص) با كمال بزرگوارى به آن‏ها رو كرده و فرمود: «من در مورد شما همان را گويم كه برادرم يوسف به هنگام پيروزى بر برادرانش گفت: لا تثريب عليكم اليوم؛ امروز سرزنشى بر شما نيست.»
آنگاه پيامبر(ص) چنين اعلام كرد: «اليوم يوم المرحمة لا الملحمة؛ امروز روز مهربانى است نه روز انتقام و خون ريزى.»
سعد بن عباده كه از مسلمانان شجاع انصار بود، هنگام ورود به مكه در حالى كه پرچم سپاه در دستش بود صدا زد: «امروز روز انتقام و روز خون ريزى است» يكى از مهاجران سخن او را شنيد و به پيامبر(ص) خبر داد، رسول خدا (ص) بى درنگ على(ع) را به سوى او فرستاد تا پرچم را از او بگيرد و خودش پرچمدار شود، على (ع) اين دستور را اجرا نمود(21) به اين ترتيب پيامبر(ص) اعلام عفو عمومى كرد، و از تندروى‏ها جلوگيرى نمود. نيز در روايت آمده عمر بن خطاب هنگام ورود به مكه اعلام كرد كه امروز روز انتقام است، ولى پيامبر(ص) وقتى با بخشندگى بزرگوارانه خود، اعلام عفو عمومى كرد، عمر از گفتار خود شرمنده شد.(22)
4- مسافر پيرمردى از شام به مدينه آمده بود، روزى امام حسن(ع) را سوار بر مركب ديد، بر اثر كينه‏اى كه او از امام در دل داشت، آنچه توانست با كمال گستاخى از آن حضرت بدگويى كرد. پس از فراغ، امام حسن(ع) نزد او آمد، و به او سلام كرد، و در حالى كه لبخند بر چهره داشت به او فرمود: «اى پيرمرد! بگمانم غريب هستى، و گويا امرى بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضايت كنى از تو خشنود شويم، و اگر چيزى از ما بخواهى به تو عطا مى‏كنيم، اگر راهنمايى بخواهى تو را راهنمايى مى‏كنيم، و اگر براى باربرى از ما كمك بخواهى تو را كمك مى‏كنيم، اگر گرسنه‏اى تو را سير مى‏كنيم، و اگر برهنه باشى، تورا مى‏پوشانيم، اگر حاجت دارى آن را ادا مى‏نماييم، و اگر مركب خود را به سوى خانه ما روانه سازى، و تا هر وقت بخواهى مهمان ما باشى، براى تو بهتر خواهد بود، زيرا ما خانه آماده و وسيع و ثروت بسيار در اختيار داريم.»
هنگامى كه آن پيرمرد، در برابر گستاخى‏اش آن همه گذشت و بزرگوارى را از امام (ع) ديد شرمنده شد و تحت تأثير شديد قرار گرفت، به طورى كه گريه كرد و گفت: «گواهى مى‏دهم كه تو خليفه خدا در زمينش هستى، و خداوند آگاه‏تر است كه مقام رسالت خود را در وجود چه كسى قرار دهد. تو و پدرت نزد من مبغوض‏ترين افراد بوديد، ولى اينك تو محبوب‏ترين انسان نزد من مى‏باشى.» سپس او به خانه امام حسن(ع) وارد شده و مهمان آن بزرگوار گرديد، و پس از مدتى در حالى كه قلبش آكنده از محبت خاندان رسالت شده بود، با كمال عذرخواهى و تشكر از محضر امام حسن(ع) مرخص شد.(23)
5 – در جنگ صفّين يكى از سرداران لشگر معاويه به نام اصبغ بن ضرار به دست مالك اشتر اسير شد، او مستحق مجازات شديدى بود و مالك اشتر مى‏توانست او را مجازات سختى كند، مالك او را در اردوگاه آورد، آن روز شب شد، آن اسير در آن شب اشعارى مى‏خواند كه مالك شنيد، او در آن اشعار گفت: «اى شب تا ابد و تا قيامت شب باش، اى كاش اين شب روز نمى‏شد، زيرا فردا براى من روز سختى خواهد بود…» مالك اشتر در عين صلابت و سخت‏گيرى بر دشمن، در فكر عفو و گذشت نسبت به او شد، آن شب پايان يافت، مالك آن اسير را نزد اميرمؤمنان على(ع) آورد، و وساطت نمود كه در مورد اين اسير لطف كند، حضرت على(ع) پس از بيان مطالبى، اختيار اصبغ را به مالك اشتر واگذار نمود، مالك او را به خانه‏اش آورد و با كمال بزرگوارى او را آزاد كرد.(24)
6- مالك اشتر سردار شجاع و بى‏بديل لشگر على(ع) كه در همه چيز از على(ع) پيروى مى‏كرد، روزى در كوفه در بازار عبور مى‏كرد، يكى از بازاريان او را نشناخت، به خيال اين كه يك دهاتى فقيرى عبور مى‏كند، مقدارى ته مانده سبزى را به سوى او پرتاب كرد، و از تلخ كارى خود خنديد، مالك بى آن كه سخنى بگويد از آنجا عبور كرد، مردى به آن بازارى گفت: آيا اين شخص را نشناختى؟ او گفت: نه. آن مرد گفت: «او مالك اشتر سردار بزرگ سپاه على(ع) بود.» بازارى با شنيدن اين سخن ترسان و لرزان به دنبال مالك شتافت، تا به محضرش رسيده عذرخواهى كند، ديد مالك وارد مسجد شد و به نماز ايستاد، بازارى پس از نماز نزد مالك آمد و با كمال فروتنى به عذرخواهى پرداخت. مالك گفت: «سوگند به خدا به مسجد نيامدم مگر براى اين كه دعا كنم تا خدا تو را بيامرزد و اصلاح كند.»(25)
اين رأفت اسلامى، و برخورد بزرگوارانه و عفو و گذشت شاگرد برجسته و دست پرورده اميرمؤمنان، نشان مى‏دهد كه شاگردان و شيعيان على(ع) بايد در هر حال و مقام خصلت عفو و بخشش را از ياد نبرند.
7- مردى از نواده‏هاى عمربن خطّاب در مدينه با امام كاظم (ع) دشمنى مى‏كرد، و گاهى با كمال جسارت نسبت به آن حضرت اسائه ادب نموده و به آل على(ع) ناسزا مى‏گفت. روزى بعضى از ياران به امام (ع) عرض كردند: «اجازه بده تا اين مرد تبهكار را تنبيه كنيم.» امام اجازه نداد، تا اين كه روزى امام كاظم(ع) پرسيد: آن مرد كجاست؟ گفتند در فلان مزرعه خود مشغول كار است. امام كاظم(ع) سوار بر مركب شد و نزد او رفت، وقتى به او رسيد، با كمال مهربانى و شادمانى به او خسته نباشيد گفت، و احوال او را پرسيد، آنگاه سؤال كرد: چقدر اميد دارى كه از اين مزرعه به دست آورى؟ او جواب داد علم غيب ندارم. امام فرمود: من مى‏گويم چقدر اميد دارى؟ او گفت: اميدوارم كه 200 دينار به من برسد. امام كاظم(ع) كيسه‏اى محتوى 300 دينار به او داد و فرمود: «اين را بگير، به اميد آن كه خداوند آن‏چه را آرزو دارى از اين مزرعه به تو برساند.» آن مرد آن چنان تحت تأثير عفو و محبّت امام(ع) قرار گرفت كه همانجا به عذرخواهى پرداخت، و عاجزانه تقاضا كرد كه امام او را ببخشد، امام در حالى كه لبخند بر لبان داشت او را بخشيد، از آن پس دوستان امام مى‏ديدند آن مرد تغيير جهت داده و از دوستان صميمى امام(ع) شده است. امام(ع) به دوستانش فرمود: «آيا اين برخورد بهتر بود، يا آنچه را كه شما پيشنهاد مى‏كرديد؟» آرى من با روى خوش و برخورد بزرگوارانه او را عوض كردم.(26) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. شرح غررالحكم، ج 1، ص 140، حديث 520. 2. فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم (سوره بقره، 194). 3. غررالحكم، حديث 4788. 4. تحف العقول، ترجمه احمد جنتى، ص 307. 5. سوره فصلت، آيه 34. 6. سوره نساء، آيه 149. 7. و آيات ديگرى مانند: شورى – 40 ؛ نور – 22 ؛ اعراف – 199 ؛ نحل 126 ؛ مؤمنون – 96 ؛ بقره – 178 ؛ تغابن – 14 ؛ مزمّل – 10. 8. سوره شورى، آيه 40. 9. سوره تغابن، آيه 14. 10. شرح غررالحكم، ج 1، ص 140. 11. تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 34. 12. شرح غررالحكم، ج 4، ص 184. 13. همان، ص 175. 14. همان، ص 505 ؛ پيام قرآن، اخلاق در قرآن، ج 3، ص 423 و424. 15. سوره يوسف، آيه 84. 16. همان، 93. 17. همان، 92. 18. تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 262. 19. سوره يوسف، آيه 98. 20. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 466، ح 198. 21. سيره ابن هشام، ج 4، ص 49. 22. تفسير قرطبى، ج 5، ص 3487. 23. بحارالانوار، ج 43، ص 344 ؛ كشف الغمة، ج 3، ص 135. 24. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8 ، ص 101 و 102. 25. بحارالانوار، ج 42، ص 157. 26. اعلام الورى، ص 296.

/

درسها و عبرت‏هاى انتخابات

انتخابات دوره نهم رياست جمهورى از ويژگى و شگفتى خاصى برخوردار بود و درسها و عبرت‏هائى را همراه داشت.
1- تعدّد غير معمول نامزدها و رقابت بسيار شديد و فعاليتهاى تبليغاتى بسيار سنگين و تنش‏هاى غير منتظره ميان برخى هواداران آنها كه به شكسته شدن مرز اخلاق در پاره‏اى موارد انجاميد كه اين در گذشته سابقه نداشته است. از اين تجربه تلخ بايد بهره گرفت و براى دوره‏هاى بعدى فكرى كرد كه اولاً هزينه‏هاى تبليغاتى تحت كنترل درآيد و از ولخرجى و ريخت و پاش‏ها و اسراف و تبذيرها كه منابع آن هم معلوم نيست! جلوگيرى شود، تبليغات ضابطه‏مند گردد و منابع آن مشخص شود. ثانياً براى تخلفات و تخريب‏ها در قانون جريمه پيش بينى شود و متخلفان تحت پيگرد قانونى قرار گيرند. چرا كه اگر اين روند ادامه يابد، آن هم از سوى كسانى كه در درون نظام‏اند، بازتاب آن بدبينى و سلب اعتماد از سوى مردم خواهد شد و اين خسارت بزرگى است براى نظام و كشور و انقلاب كه پايمال شدن ارزشها را بدست خودى‏ها شاهد باشند و رقابت بر سر تصاحب قدرت همه چيز را تحت الشعاع قرار دهد آنگونه كه در كشورهاى غربى و لائيك و… و همين جا بايد به بى‏توجهى به ارزشهاى اسلامى در برخى تبليغات و مصاحبه‏ها استناد كرد كه قابل چشم پوشى نيست. كسانى بودند كه براى جلب آراء در جلساتى نشستند و حرفهائى زدند كه در شأن آنها و نظام نبود و برخى هواداران آنها به ابتذال و اباحيگرى دست زدند كه عامل تنفر جامعه و مردم ديندار گرديد و در سرنوشت انتخابات تأثير گذاشت.
2- مطلب بعدى، حضور مردم در پاى صندوقهاى رأى كه در شرائط كنونى حقاً چشم‏گير و ستودنى بود. حضور گسترده سى ميليونى مردم در دو نوبت و فاصله يك هفته چيزى شبيه معجزه بود كه از آگاهى و نشاط و تعهد ملت در قبال سرنوشت كشور و حاكميت آن حكايت دارد. اين حضور باشكوه در هيچ يك از كشورهاى جهان ديده و شنيده نشده و از دست آوردهاى منحصر به فرد انقلاب اسلامى است كه بايد آن را پاس داشت و بالاترين تقدير و بيشترين تشكر را از ملت نمود كه در همه صحنه‏هاى حساس و سرنوشت ساز حاضرند و هر چند نارضايتى‏هائى دارند ولى آنجا كه پاى ارزشها و كليّت نظام و سرنوشت كشور به ميان مى‏آيد درنگ نمى‏كنند و با حضور خويش پايدارى و وفادارى خود را به نمايش مى‏گذارند و ثابت مى‏كنند مردمى هستند زنده، پويا، متعهد و حساس و مقاوم و بر مسئولان امور است كه به دنبال مردم حركت كنند و از كاروان ملت جا نمانند و گزاف نيست اگر بگوئيم اين مردم‏اند كه مسئولان را رهبرى مى‏كنند و به دنبال خود مى‏كشانند و به نظام و ميهن اسلامى عزت مى‏بخشند و هميشه چنين بوده، از آغاز انقلاب تا به امروز و لذا مى‏بينيم كه امام راحل – قدس اللّه روحه – اين ملت را مى‏ستود و جايگاه آنان را بزرگ مى‏داشت و مى‏فرمود: اگر اين مردم نبودند ما در زندان‏ها و تبعيدگاه‏ها بوديم و حال كه چنين است بر دولتمردان است تمام همّ خود را مصروف دارند، به اين ملت خدمت كنند و ناخدمتى‏ها را جبران نمايند، به خواسته‏هاى بحق اين مردم بى‏توجّه نباشند، خود را براى ملت بخواهند نه ملت را براى خود. حضور پرشور نسل سوم‏
آنچه بيش از هر چيز چشم گير بود و نبايد در تحليل‏ها كم رنگ جلوه داده شود حضور فعال و پرشور نسل جوان و نوع گزينه آنان بود. دشمنان ما در سير تحولات تاريخى و اجتماعى مترصّد فرصتى هستند كه پشت كردن مردم را به دست آوردهاى انقلاب اسلامى شاهد باشند و توطئه‏هاى خود را با كودتاى آرام عملى سازند!
بودجه‏هاى سنگينى كه براى استحاله فرهنگى و اجتماعى در كشور ما از سوى بيگانه بويژه شيطان بزرگ تدارك شده امروزه علنى گرديده و رسماً اعلام كرده‏اند كه مخالفان رژيم حاكم اسلامى را حمايت خواهند كرد. پاره‏اى افراد نيز در اين دام افتاده و مجرى طرحهاى آنان شده‏اند.در سالهاى اخير علاوه بر بودجه‏هاى ميلياردى كه بوسيله دشمنان خارجى در اين مسير هزينه مى‏شود و صدها رسانه اعم از ماهواره، راديو، تلويزيون و نشريه و اينترنت و سيدى و نوار و مزدور و جاسوس پرورى را به خدمت گرفته‏اند شبكه‏هاى مخفى و آشكار در گوشه و كنار كشور نيز دست‏اندر كار اين توطئه‏اند از جمله روزنامه‏هاى زنجيره‏اى كه هنوز هم برخى دولتمردان براى تعطيل آنها اشك تمساح مى‏ريزند! كارگزار اين توطئه‏اند، اينها در انتخابات مجلس هفتم صداى خرد شدن استخوان طرح‏هاى شيطانى خود را شنيدند و هياهوها و جوسازى‏ها و اعتصاب‏ها نتوانست ملت را از راه خود منحرف كند.
طى يكسال كار مجلس شوراى اسلامى اميدهائى را در دل مردم ايجاد كرد هر چند هماهنگى لازم ميان قوه مجريه و قوه مقننه نبود ولى بارقه اميدى كه مجلس هفتم در دلها برافروخت حضور مردم را در انتخابات رياست جمهورى پرشورتر كرد و به اميد آنكه دولتى روى كار آيد كه با همسوئى مجلس بتواند جامه عمل به ايده‏ها و آرمانهاى ملت بپوشد و در جهت حل مشكلات مردم موفق‏تر باشد اما دشمنان چيز ديگرى مى‏خواستند. آنها اميد به انتخابات رياست جمهورى بستند كه اولاً مردم را از حضور در عرصه سياسى كشور دلسرد و نااميد كنند و ديديم كه رئيس جمهور مفلوك آمريكا با اعلام حمايت از عناصر ضد انقلاب و نفوذى‏ها و به اصطلاح اپزيسيون شخصاً وارد ماجرا شد و آن بيانيّه را داد و پياده نظام بيگانه نيز در اين شيپور دميدند اما تو دهنى خوردند و مردم پاسخ جانانه‏اى به آنان دادند بويژه نسل جوان و همان‏ها كه دشمن براى آينده به آنها چشم دوخته بود. حضور جوانان عزيز ما در عرصه انتخابات و گزينه آنها آب پاكى روى دست دشمن ريخت، دوستان را اميدوار و دشمنان را مأيوس كرد. پيام اين حضور اين بود كه نسل سوم پس از 27 سال از انقلاب مى‏گذرد آنچنان در صحنه حاضرند كه جوانان سال 57 و سرآغاز انقلاب و اين بار حساب شده‏تر و با بار فرهنگى بيشتر و ياران خمينى كبير پس از رحلت او با او و با رهبر فرزانه كنونى ميثاق وفادارى مى‏بندند و از انقلاب چون جان گرامى حمايت مى‏كنند و اين پديده مباركى است و سند افتخارى براى نسل حاضر و پاسخى است دندان شكن كه از اين ملت بزرگ قطع اميد كند و به پاره‏اى احزاب ورشكسته و جمعيت‏هاى محفل نشين كه صداى اين ملت و نسل فرهيخته ما را نشنيدند مفهوم اين آيه كريمه را بگويد كه خداوند درباره اسلام فرمود: «فان يكفر بها هؤلاء فقد وكّلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين» اگر اينان (مشركان و منافقان) به پيام آسمانى اسلام كافر شدند ما كسانى را مى‏آوريم كه آنان ايمان دارند و آن را انكار نمى‏كنند.
جريان‏هاى محفل نشين كه دور منقل‏ها مى‏نشينند و سياست بافى مى‏كنند و از درك اين ملت عاجزند در حال و هوائى كه ساخته اوهام و خيالات آنهاست سرگردانند بدانند كه ملت راه خود را يافته و مى‏پيمايد و كاروان طى مسير مى‏كند هرچند بد دلان و كج انديشان نخواهند. در هر حال حضور نسل سوم پديده‏اى بود مبارك و نويدبخش كه انقلاب اسلامى ياران بى‏شمارى دارد و ميراث نسل اول و دوم را نسل‏هاى بعدى پاس مى‏دارند و دشمن چشم به راه عقب گرد ملت نباشد كه درياى خروشان مردمى خس و خاشاك‏ها را به ذباله‏دان تاريخ مى‏فرستد چنانكه اسلافشان را فرستاد. گزينه نسل سوم‏
گزينه اين نسل در انتخابات قابل توجه و تحليل است. در دور دوم انتخابات اكثريت مردم رئيس جمهورى را برگزيدند كه از همه نامزدها ساده‏تر، كم سر و صداتر و بى‏آلايش‏تر بود. اين انتخاب اتفاقى يا مصنوعى نبود بلكه نوعى همزبانى بود ميان انتخابگران با انتخاب شونده.
مردم شعارها و سخنانى را شنيدند كه بيشتر به دل آنها مى‏چسبيد، تبليغاتى را مى‏ديدند كه كم‏خرج‏تر، ساده‏تر و كم رنگ‏تر. مردم به بى‏آلايشى، سادگى و همزبانى رأى دادند. اگر جز اين بود فعاليتهاى تشكيلاتى چندان كارساز نبود. رئيس جمهور منتخب را از جنس خودشان يافتند، شعارهايش را بيشتر پسنديدند از عملكرد او در شهردارى تهران راضى بودند، تشكيلات تبليغاتى و سمپات‏هاى او حزب اللّه بودند همان‏ها كه هميشه در صحنه حاضرند، از عناصر ورشكسته منافق و ابتذال گرا در اين تشكيلات خبرى نبود، اين عوامل و نظائر آن زمينه حضور مردم بويژه توده‏هاى بى نام و نشان را فراهم ساخت. اين به معناى نقد و نقص رقباى انتخاباتى و شخص نامزدها نيست كه بى‏ترديد در اين ميان چهره‏هائى بودند كه سرفصل‏هاى مبارزات و مجاهداتشان در تاريخ مى‏درخشد، عالم، مجاهد، مجرب، جهان ديده و صددرصد مورد اعتماد.
پس اشكال كجاى كار بود؟ برخى سعى دارند اشكال را متوجه تخريب‏ها كنند. كه فضاى ذهنى جامعه و ديد جوانان را منفى كرد اما نگارنده ضمن محكوم كردن تخريب‏ها از هركجا و هر جناح و هر تشكيلاتى كه بوده است، به چيز ديگرى باور دارد كه آن را در عملكرد اطرافيان و هواداران و مدعيان همراهى با آن شخصيت محترم مى‏دانم. اگر تشكيلات تبليغاتى درستى بود و مصاحبه‏ها و گفته‏ها آثار منفى نداشت، آن تخريب‏ها و شب نامه‏ها تأثير چندانى نداشت.
موضوع تخريب و دشنام نسبت به بزرگان مسئله رائجى بوده كه از اول انقلاب بلكه اول تاريخ شنيده و شاهد آن بوده‏ايم و نشانگر مظلوميت شخصيت مورد هجوم است و نمى‏تواند افكار عمومى را آنقدر تحت تأثير قرار دهد. هرگاه مردم رشد يافته و آگاه و جريان شناس باشند. نگارنده معتقد است بيشترين تخريب از سوى گروه هائى بود كه مى‏خواستند در پرتو شخصيت مورد نظر بهره‏گيرى كنند و يا كارنوال به راه انداختند و گروهى بدحجاب و ابتذال گر را به بعضى ستادها كشاندند هرچند شخصيت محترم مورد نظر نسبت به آن ناآگاه بود. در هر حال هرچه بوده گذشت اما عبرت‏ها و آموزه‏ها مى‏تواند براى بعدى‏ها درس‏آموز باشد. انتظارات از دولت آينده‏
با توجه به آنچه در انتخابات ديديم و در شعارها شنيديم. مردم نشان دادند كه با كسى عقد اخوت نبسته‏اند يك روز بالا مى‏برند، روز ديگر پائين مى‏آورند تا عملكرد دست اندركاران چه باشد. مردم به اسلام و انقلاب رأى مى‏دهند. به كسى كه انتظار دارند به خواسته‏هاى آنان جامه عمل بپوشد. ناهنجاريهاى فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى مردم را خسته كرده است، ديگر شعار و حرف براى مردم قانع كننده نيست. مردم از مسئولين عمل مى‏خواهند نه حرف، مردم خواهان يك تحول‏اند، يك انقلاب فرهنگى بدانگونه كه امام پى افكند، يك انقلاب اقتصادى كه حلقوم زراندوزان پر توقع و رانت خواران بى كفايت و فرصت طلب را بفشارد. جلو دزدى‏ها و اختلاس‏ها را بگيرد، حقوق پايمال شده محرومان و معلمان و پرستاران و كارمندان و يتيمان و بيوه زنان را احياء كند. مردم تشنه عدالت اند، نمى‏توانند حاكميت پول و سرمايه‏ها را در يكسو و درد و رنج را در سوئى ديگر نظاره‏گر باشند. مردم مى‏خواهند بدانند پول نفت و گاز و منابع ارزشمندشان كجا خرج مى‏شود؟ چرا با افزايش درآمدها گرانى و تورم همچنان بر مردم فشار مى‏آورد؟ مردم مى‏پرسند چرا در يك وزارتخانه حقوق ميليونى داده مى‏شود و در همين وزارتخانه حقوق كارمند زير خط فقر است. مردم نمى‏توانند بيش از اين شاهد فقر و تبعيض از يكسو و مفاسد فرهنگى و اخلاقى و كشف حجاب و فحشاء و فساد از سوى ديگر باشند همان چيزى كه آبروى ما را در ديد جهانيان لكه‏دار كرده و هنوز هم پاره‏اى از مسئولان از آزادى بيشتر دم مى‏زنند و نمى‏خواهند كمترين محدوديت را بپذيرند اينها و صدها مسئله ديگر مسائل مردم و جوانان و مردان و زنان دردمند است. حاكميت بايد به اين مسائل توجه داشته باشد. هر دولتى و نظامى توانست به اين مسائل رسيدگى كند محبوب و مورد حمايت مردم است و هيچگونه توطئه‏اى از داخل يا خارج نمى‏تواند اركان آن نظام را متزلزل كند…
از اين نكته نيز نبايد غافل بود كه ورود در عرصه مبارزه با فقر و تبعيض و فساد و رانت و رشوه تبعات خاص خود را دارد، فرياد بسيارى را به نشانه اعتراض و كارشكنى و جوّ سازى بلند مى‏كند. اين مبارزه يك جهاد است و صبر و پايدارى خاص خود را مى‏طلبد و بدون ترديد حمايت الهى و پشتيبانى مردمى و توكل و شهامت ره‏توشه اين جهاد است و خداوند وعده داده: «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم» دولت آينده بايد بداند مردمى كه به شخص يا جريان و حزب خاصى رأى ندادند بلكه به يك انديشه و تفكر و آرمان و عمل رأى دادند.
و اكنون هنگام يارى است كه همه دست به دست بدهند و تجارب و توان و تخصص و انديشه خود را بكار گيرند كه دولت بتواند سربلند و موفق به ملت خدمت كند و ارزشهاى اسلام را پاسدارى نمايد و ايرانى سربلند و ملت سرافراز و كشور در عزت و عظمت پايدار بماند (انشاء اللّه).


پاورقي ها:

/

روش‏هاى تربيت در نهج‏البلاغه

قسمت سوم‏ اركان و شرائط توبه‏
از مشكلاتى كه همواره دامن گير بشرى مخصوصاً جوامع اسلامى بوده است منحرف شدن برخى واژه‏هاى مقدس از معنى و مفهوم حقيقى خود بوده است. در موارد بسيارى با وارونه شدن واژه‏ها و ارائه معنى و تفسير نادرست از آن، انسان‏ها و جوامع نيز به انحراف كشيده شده‏اند، به عنوان نمونه «آزادى» از آن الفاظى است كه با فطرت بشر عجين شده است ولى اين واژه در دست هر كسى به گونه‏اى تفسير مى‏شود قدرت طلبان آن را به گونه‏اى، روشنفكران غرب زده آزادى را مساوى با بى‏بند و بارى و آزادى مطلق و حيوانى مى‏گيرند، و اصلاح طلبان به گونه‏اى ديگر، همين طور واژه «سهل بودن دين» به معناى يله ورها انگارى تفسير شده و به نام «تسامح و تساهل» در دين هر كارى كه مى‏خواهند انجام مى‏دهند، و همين طور كلمه «فرهنگ»، «عرفان» و… «توبه» نيز از الفاظى است كه در اذهان مسلمانان بر آن ستم شده است، عدّه‏اى مى‏پندارند توبه يك لفظى بيش نيست كه با گفتن آن انسان از هر گناهى پاك و منزه مى‏شود، گويا اين انحراف در زمان حضرت امير مؤمنان نيز وجود داشته، كه حضرت مجبور شده معناى درست توبه، اركان و شرائط آن را بيان دارد.
مردى كه گويا از او گناهى سرزده بود، و مى‏پنداشت كه با گفتن لفظى پاك مى‏شود، خدمت آن حضرت رسيد، و خواست از گناه خود توبه كند، گفت: «استغفر اللّه» و حتّى لفظ «ربّى و اتوب اليه» را هم نگفت، قاعدتاً حضرت به او نگاهى انداخته و از چهره او متوجّه شد كه نسبت به معناى «توبه» و «استغفار» جاهل است، با اين كه على(ع) جز در ميدان جنگ كمتر عصبانى مى‏شد و حتّى معروف بود كه انسان خنده رو هست و به همين بهانه او را از خلافتش محروم كردند، اين جا سخت بر آشفت درست به آن اندازه كه بر عقيل برادرش كه درخواست سهم بيشترى از بيت المال نموده بود. پرخاش كرد و همان جمله را كه به او گفته بود به اين مرد فرمود، گويا به نظر على(ع) تاراج بيت المال، و تحريف الفاظ مقدّس از معناى خود در يك سطح قرار دارند، فرياد برآورد: «ثكلتك امّك اتدرى، ما الاستغفار؟» مادرت به عزايت گريه كند، آيا (تو اصلاً) مى‏دانى (معناى) استغفار چيست؟ تو فكر كرده‏اى توبه «استغفراللّه» گفتن است و بس، با گناه سر خود كلاه گذاشتى، نه نه، توبه يك لفظ نيست، توبه يك حركت است، يك انقلاب است بلكه برترين مقامى است كه در گام اوّل انسان به آن راه مى‏يابد. لذا حضرت فرمود: «الاستغفار درجة العلّيين ؛ همانا استغفار (و توبه) درجه والا مقامان است.»
فكر كردى به همين سادگى مى‏توانى به مقام توبه راهيابى، توبه يك مكتب تربيت است نياز به برنامه و شرائط دارد، محتاج تلاش و رنج و زحمت است، چرا كه تربيت بدون برنامه و تلاش بدست نمى‏آيد، آنگاه شروع فرمود به بيان اركان، شرائط قبولى، و شرائط تكميلى توبه و فرمود: «و هو اسمٌ واقعٌ على ستّة معانٍ اوّلها النّدم على ما مضى، و الثّانى العزم على ترك العود اليه ابداً؛ و آن استغفار (و توبه) اسمى (و لفظى) است كه به شش معنى (و ركن و شرائط بستگى دارد كه با بودن آنها) واقع مى‏شود: اوّل آنها پشيمانى برگذشته (و آنچه كه از گناه‏ها از انسان سرزده) است، دوّم، عزم (و تصميم جدّى) بر برگشت ننمودن به آن گناه تا ابد است» آن گاه حضرت ادامه داد: «و الثّالثٌ ان تؤدّى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى اللّه سبحانه املس ليس عليك تبعةٌ، الرّابع ان تعمد الى كلّ فريضةٍ عليك ضيّعتها فتؤدّى حقّها؛ سوّم اين كه حق مردم را اداء كنى تا خدا را پاكيزه ملاقات و (در حالى كه هيچ گونه) حقى از مخلوقات بر عهده تو نباشد. چهارم اينكه به سوى هر فريضه و واجبى كه ضايع كرده‏اى روى آورى و حق آن را ادا كنى» سپس ادامه داد: «و الخامس ان تعمد الى اللّحم الّذى نبت على السّحت فتذيبه بالاحزان حتّى تلصق الجلد بالعظم، و ينشأ بينهما لحمٌ جديدٌ، و السّادس ان تذيق الجسم الم الطّاعة كما اذقته حلاوة المعصية فعند ذلك تقول استغفر اللّه؛ پنجم اين كه به سوى گوشتى كه به واسطه حرام روييده روى آورى و آن را به واسطه اندوه‏ها آب كنى تا پوست به استخوان بچسبد و گوشت تازه بين آنها برويد (كنايه از اين كه گوشتهاى دوران گناه و يا لقمه‏هاى حرام بايد ذوب شود و از بين برود، ششم آنكه درد و رنج فرمان بردارى را به جسم بچشانى، چنان كه شيرينى معصيت را به آن چشانده بودى، پس آنگاه (كه اين اركان و شرائط تحقق يافتند) مى‏گويى: استغفر اللّه».(1)
در حديث فوق حضرت امير(ع) به شش امر اشاره فرموده است كه با توجّه به روايات ديگر باب توبه مى‏توان گفت دو امر اوّل يعنى پشيمانى از گذشته، و تصميم بر عدم برگشت تا ابد، دو ركن اساسى توبه است كه بدون آن دو، توبه تحقق نمى‏يابد، اين امر را خود امير مؤمنان در موارد ديگر تذكّر داده است، از جمله فرمود: «التّوبة ندمٌ بالقلب و استغفارٌ باللسان و ترك بالجوارح و اضمار ان لاتعود؛ توبه پشيمانى قلبى، و استغفار (و طلب غفران) زبانى، و ترك با (اعضاء) و جوارح و عزم بر بازگشت نكردن (برگناه) است.»(2)
دو امر سوّم و چهارم بيان‏گر شرط قبولى توبه است، يعنى بخواهد توبه او پذيرفته شود، اولاً حقوق مالى، عرضى، بدنى مردم را بايد ادا كند يا رضايت آنها را به دست آورد و گرنه توبه او پذيرفته نمى‏شود، پيرمردى از قبيله نخع مى‏گويد: به امام باقر(ع) عرض كردم: من از زمان حجّاج بن يوسف تا امروز هميشه حاكم (بر مردم) بوده‏ام آيا براى من توبه‏اى هست؟ امام (ع) ساكت شدند و جوابى نفرمودند، من دوباره از ايشان سؤال كردم، در جواب فرمودند: «لا، حتّى تؤدّى الى كلّ ذى حقّ حقّه ؛ خير، مگر اين كه حق هر صاحب حقى را به او برگردانى.»(3)
و ثانياً حقوق الهى كه نياز به قضا دارد، ترك شده بايد قضاى آن را انجام دهد، مانند ترك نماز، روزه، حج و… اين امور بايد قضا شوند، امّا در مسائلى كه ارتكاب گناه در آنها نياز به قضا ندارد مثل اين كه شخصى خداى نكرده مرتكب شرب خمر شده است و يا نگاهى به نامحرم كرده و…. توبه اين امور آن است كه از گذشته پشيمان باشد و تصميم بگيرد كه دوباره برنگردد.
امّا امر پنجم و ششم جزء شرائط كامل توبه به حساب مى‏آيند، يعنى اگر انسان بخواهد، توبه جامع الشرائطى داشته باشد كه علاوه بر اصل اسكلت و اركان توبه و شرائط قبولى آن، داراى تزيين هم باشد كه زيبا جلوه كند بايد امر پنجم و ششم و امثال آن را نيز انجام دهد.
از اين گذشته در ذائقه روح صورت لذات طبيعه و مادى موجود است و تا آن صورت‏ها وجود دارد و از بين نرفته است با رياضت و طاعت، نفس امّاره متمايل به آن‏ها و قلب عاشق آن هاست، و اگر از بين نرود ترس آن مى‏رود كه خداى نخواسته باز نفس امّاره سركشى كند و عنان از دست تائب بگيرد و به حال اوّل برگردد. گستره توبه‏
در بين امورى كه تاكنون به عنوان روش تربيت مطرح شده، بعد از روش محبّت كه فراگير و عمومى است، هيچ يك از روش‏هاى ديگر به عموميّت و فراگيرى توبه نمى‏رسد، توبه تمام عرصه‏هاى زندگى، و اعمال و كردار انسان را زير پوشش مى‏گيرد، بخاطر همين فراگيرى و گستردگى است كه گفتيم توبه تنها يك روش تربيت نيست بلكه مكتب تربيت، چون هم همه اقشار را زير بال دارد حتى انبياء و اولياء را، چنان كه در شماره پيشين اشاره شد، و امام صادق(ع) نيز فرمود: و كلّ فرقةٍ من العباد لهم توبةٌ…و توبة الخاص من الاشتغال بغير اللّه و توبة العام من الذّنوب؛ تمامى گروههاى (مردم و) بندگان (از اقشار مختلف) برايشان توبه وجود دارد توبه خواص (همچون انبياء و اولياءو..) از توجّه و سرگرمى (با مردم و) غير خداست و توبه عوام (مردم) از گناهان به همين جهت پيامبر اكرم(ص) روزى هفتاد، و در برخى نقلها دارد، صدبار استغفار مى‏كرد، و مى‏فرمود: احساس مى‏كنم بر قلبم غبارى نشسته و هم نسبت به هر فردى توبه كار، تمامى عرصه‏هاى فردى، اجتماعى، اخلاقى، اقتصادى و…او را در بر مى‏گيرد، و از توبه كار مى‏خواهد كه در تمامى آن عرصه بايد اصلاح شود، و در مسير صحيح تربيت قرار گيرد، به همين گستره اشاره دارد رسول خدا(ص) كه فرمود: «اتدرون من التّائب قالوا اللّهمّ لا، قال: اذا تاب العبد و لم يرض الخصماء فليس بتائب، من تاب و لم يزد فى العبادة فليس بتائب، من تاب و لم يغيّر لباسه فليس بتائبٍ، من تاب و لم يغيّر رفقائه فليس بتائب، من تاب و لم يغيّر مجلسه فليس بتائب، من تاب ولم يغيّر فراشه و وسادته فليس بتائب،من تاب و لم يغيّر خلقه و نيّته فليس بتائبٍ، من تاب و لم يفتح قلبه و لم يوسع كفّه فليس بتائبٍ، من تاب و لم يقصّر امله و لم يحفظ لسانه فليس بتائب، من تاب و لم يقدّم فضل قوته من بدنه فليس بتائبٍ اذ استقام على هذه الخصال فذلك التائب؛ آيا مى‏دانيد چه كسى تائب و توبه كار (واقعى) است؟ عرض كردند، بار خدايا نه (نمى‏دانيم) فرمود: هرگاه بنده توبه كند و دشمنان (و طلب كاران) خويش را راضى نسازد (با پرداختن حق آنها) پس توبه كار نخواهد بود. كسى كه توبه كند و در عبادت خود افزايش ندهد تائب نيست.
كسى كه توبه كند ولى لباس(ظاهرى دوران گناه و يا لباسهايى كه از راه حرام بدست آورده) خود را تغيير ندهد، پس توبه كار نيست. كسى كه توبه كند و رفقاى (دوران گناه) خود را تغيير ندهد (و با آن‏ها قطع رابطه نكند) تائب نيست. كسى كه توبه كند و مجلس (و محل رفت و آمد) خويش را تغيير ندهد تائب نيست. كسى كه توبه كند و بستر خواب و بالش خود را تغيير ندهد پس تائب نيست. كسى كه توبه كند ولى اخلاقش را (از بدى به خوبى) و نيّتش را تغيير ندهد تائب نيست. كسى كه توبه كند و قلبش باز نشود(سعه صدر پيدا نكند) و دستش گشاده (و انفاقش بيشتر) نشود تائب نيست. كسى كه توبه كند و آرزوهاى (نابجاى) او كم نشود، و زبانش را (از غيبت و تهمت و..) حفظ نكند تائب نيست. كسى كه توبه كند و اضافه غذاى بدنش را (در راه خدا به فقرا) تقديم نكند، تائب نيست، هرگاه اين خصال پا گرفت در فردى پس آن تائب (واقعى) است.»
اللّه اكبر از اين گستردگى و وسعت تربيتى، راستى اين توبه چه چيزى است كه تمام زوايا و گوشه‏هاى زندگى انسان را كه قابل تغيير است در بر مى‏گيرد، و توبه آن‏گاه كامل كامل مى‏شود، كه تمام زوايا درست تربيت شده باشند، كه اگر بخواهيم به صورت خلاصه و فشرده دسته بندى كنيم بايد گفت برنامه‏هاى زير بايد تحول و تغيير يابندو در مسير آموزشى درست قرار گيرند تا انسان تائب واقعى گردد.
1- برنامه عبادى انسان كه سخت در روح و روان انسان نقش تربيتى و ضامن مستمر تربيت صحيح انسان است «انّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر» كمّاً و كيفاً تغيير يابد، هم بر حالش افزوده شود و هم بر مقدار و حجمش كه على(ع) سفارش كرد لااقل يك سوّم شبانه روز را به عبادت اختصاص دهيد.
2- لباس ظاهر و باطن اصلاح شده، لباس اهل گناه، لباس شهرت و كفّار، لباس تزوير و ريا هم بايد از بدن كنار روند.
3- دوستان دوران گناه آن‏هايى كه زمينه گناه را براى انسان فراهم مى‏كنند و انسان را بر دين خويش دعوت مى‏كنند «المرء على‏دين خليله» كنار گذاشته شوند، و جاى آن‏ها را دوستان مناسب، اهل پاكى و تقوا بايد بگيرند.
4- محل رفت و آمد انسان، آن‏جاهايى كه پاتوق قرار مى‏گيرد بايد از چهار راه كنار كوچه و پاركهاو… به سوى مسجد و كتابخانه و حرم و جاهاى مناسب تغيير مسير دهد، و به منزل كسانى كه اهل گناه و معصيت هستند رفت و آمد نشود.
5 – خوابگاه انسان نيز تغيير كند، راحت خواب گرم و نرمى كه انسان را به خواب سنگين فرو مى‏برد و توفيق سحر خيزى و تهجّد را از انسان مى‏گيرد، بايد تغيير يابد، عالمى مى‏گفت خانم دكترى به من زنگ زد وگفت؟: آقا هر كارى مى‏كنم براى نماز شب بيدار شوم، توفيق پيدا نمى‏كنم، متوجّه شدم كه محل خواب او بيش از حد باز دارنده تهجّد است، گفتم شب آينده به جاى دشك گرم و نرم روى يك لايه پتو بخوابيد، و شب هم از غذاى سبك چون شيرو…استفاده كنيد و به جاى كولر گازى پنكه روشن كنيد، آنگاه امتحان كنيد بيدار مى‏شويد يا نه؟ فردا شب قبل از سحر زنگ زد و از من تشكر كرد كه با عمل به دستورات شما موفّق شدم براى نماز شب بيدار شوم.
6- اخلاق انسان نيز بايد تغيير يابد، و الّا توبه كامل نيست، پيامبر اكرم(ص) فرمود: ابى اللّه عزّ و جلّ لصاحب الخلق السّى‏ء بالتّوبة؛ خدا ابا دارد كه توبه صاحب خلق بد را بپذيرد»(4) و همين طور نيّت كه اساس رفتار و اعمال انسان را تشكيل مى‏دهد چرا كه «انما الاعمال بالنّيات» اعمال انسان در گرو نيّت‏هاى خالصانه اوست، انسان تائب بايد نيّتش نيز الهى تربيت شود، و بعد از زمان توبه هر كارى كه انجام مى‏دهد در مسير رضايت حق باشد و بايد زمزمه تائب اين باشد كه:
يكى درد و يكى درمان پسندد

يكى وصل و يكى هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران‏

پسندم آنچه را جانان پسندد 7 – اصلاح دل و دست‏
انسان تائب بايد از حالت بى‏ظرفيتى و نديدن ديگران و دل كوچكى خارج شده دريا دل شود، سعه صدر پيدا كند تا بتواند هم سخنان حق را و هم ديگران را ببيند و بپذيرد، سعه صدر است كه نور ايمان را در دل انسان جاى مى‏دهد «الم نشرح لك صدرك» و همين طور حالت بخل و حرص را از خود دور سازد و دست انفاق و سخاوت خويش را باز نمايد. 8 – اصلاح زبان و آرزوها
بيش از سى و پنج گناه داريم كه از طريق زبان صادر مى‏شود، انسان اگر بخواهد توبه كند و زبان خويش را درست اصلاح و تربيت نمايد، توبه او دوامى نخواهد يافت، و همين طور بايد آرزوهاى طولانى نامطلوب كه باعث فراموشى آخرت مى‏شود، كمتر شود.
9 – انفاق غذايى، هميشه در بين همسايه و دوستان و آشناها كسانى وجود دارند كه محتاج نان شب خويش هستند، يك انسان تربيت شده هرگز نمى‏تواند تحمّل كند كه او سير بخوابد، و عده‏اى گرسنه باشند، به اين جهت انسانى كه در دامن مكتب توبه تربيت يافته بايد به ياد ديگران باشد لااقل از اضافه قوت و غذاى خويش به آنها انفاق نمايد، تا دچار آن رنجى كه حضرت يعقوب شد، نشود، كه بر اثر يك شب كوتاهى در حق همسايه و يا فقيرى دچار آن همه غم و اندوه گشت، راستى اين همه برنامه تربيتى را كجا مى‏توان پيدا كرد جز در دامن مكتب توبه؟

نمونه‏هايى از تربيت شدگان مكتب توبه‏

1- ابولبابه انصارى:
طبق روايتى، انصارى با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر(ص) از شركت در جنگ «تبوك» خوددارى كردند، امّا هنگامى كه آياتى را در مذمّت متخلّفين وارد شده بود شنيدند بسيار ناراحت و پشيمان گشتند و سخت حالت توبه در درون آن‏ها ايجاد شد، براى جبران گناه علاوه بر پشيمانى، تصميم گرفتند مقدارى رنج نيز بچشند، لذا خود را به ستونهاى مسجد پيغمبر (ص) بستند وهنگامى كه پيامبر(ص) باز گشت و از حال آنها جويا شد عرض كردند: آن‏ها سوگند ياد كرده‏اند كه خود را از ستون باز نكنند تا اين كه پيامبر(ص) آن‏ها را باز كند. رسول خدا فرمود: من نيز سوگند ياد مى‏كنم كه چنين كارى را نخواهم كرد مگر اين كه خداوند به من اجازه دهد، آن گاه اين آيه نازل شد: «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحاً و آخر سيّئاً عسى اللّه ان يتوب عليهم انّ اللّه غفورٌ رحيم؛(5) و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف كردند و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مى‏رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد و خداوند غفور و رحيم است». و خداوند توبه آن‏ها را پذيرفت و پيامبر(ص) آن‏ها را از ستون مسجد باز كرد. آن‏ها به شكرانه اين موضوع همه اموال خود را به پيامبر(ص) تقديم داشتند و عرض كردند: اين همان اموالى است كه بخاطر دلبستگى به آن ما از شركت در جهاد خوددارى كرده‏ايم، همه اين‏ها را از ما بپذير و در راه خدا انفاق كن،
حضرت قسمتى از آن اموال را قبول و ما بقى را برگرداند.(6)
در پاره‏اى از روايات مى‏خوانيم كه آيه فوق در باره «ابولبابه» و راجع به داستان يهوديان «بنى قريظه» است كه با او مشورت كردند آيا تسليم حكم پيامبر(ص) شوند يا نه او گفت اگر تسليم شويد همه شما را سر مى‏برد، ابولبابه هنوز گامى برنداشته بود كه از اين جمله خيانت‏آميز پشيمان گشت، و براى مجازات خويش خود را با طنابى به يكى از ستونهاى مسجد پيامبر(كه هنوز اثرش باقى است) بست و گفت به خداوند سوگند نه غذا مى‏خورم و نه آب مى‏نوشم تا مرگ من فرا رسد، مگر اين كه خداوند توبه مرا بپذيرد.
هفت شبانه روز گذشت نه غذا خورد و نه آب نوشيد آن چنان كه بى‏هوش به روى زمين افتاد خداوند توبه او را پذيرفت، اين خبر به وسيله مؤمنان به اطلاع او رسيد ولى او سوگند ياد كرد كه من خود را باز نمى‏كنم تا پيامبر بيايد و مرا بگشايد. پيامبر آمد و او را باز كرد. ابولبابه گفت براى تكميل توبه خود خانه‏ام را كه در آن مرتكب گناه شده‏ام رها خواهم ساخت و از تمام اموالم صرف نظر مى‏كنم، پيامبر فرمود: يك سوّم آن را در راه خدا صدقه بدهى كافى است.(7)
راستى كدام زندان و شلّاق مى‏تواند بسان توبه انسان را بسازد و تربيت كند كه حاضر شود با دست خويش، خود را مجازات كند، و بعد از قبولى توبه آنچنان دستش باز شود كه از همه هستى خويش بگذرد. 2- متخلفان تائب‏
سه نفر از مسلمانان به نام «كعب بن مالك» و «صرارة بن ربيع» و «هلال بن اميّه» از شركت در جنگ تبوك و حركت همراه پيامبر(ص) سرباز زدند، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار ودسته منافقان باشند بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود، چيزى نگذشت كه نادم و پشيمان شدند هنگامى كه پيامبر(ص) از صحنه تبوك به مدينه بازگشت، آنها خدمت حضرت رسيدند و عذرخواهى كردند، امّا پيامبر(ص) حتى يك جمله با آن‏ها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آن‏ها سخن نگويند، آن‏ها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند، تا آنجا كه حتى كودكان و زنان آنان نزد پيامبر(ص) آمدند و اجازه خواستند كه از آن‏ها جدا شوند، پيامبر(ص) اجازه جدايى نداد، ولى دستور داد كه به آن‏ها نزديك نشوند. فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آن‏ها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوائى بزرگ شهر را ترك گويند و به قلّه كوههاى اطراف مدينه پناه ببرند. اين‏ها همه زمينه توبه را در آنها فراهم مى‏كرد. از جمله مسائلى كه حالت توبه را در آن‏ها ايجاد كرد و تنور آن را داغ نمود اين بود كه كعب بن مالك مى‏گويد: روزى در بازار مدينه با ناراحتى نشسته بودم ديدم يك نفر مسيحى شامى سراغ مرا مى‏گيرد هنگامى كه مرا شناخت نامه‏اى از پادشاه غسّان به دست من داد كه در آن نوشته بود اگر صاحبت ترا از خود رانده به سوى ما بيا، حال من منقلب شد( و اشك در چشمانم حلقه زد و) گفتم اى واى بر من كارم به جائى رسيده كه دشمنان در من طمع كرده‏اند!!
بستگان آن‏ها نيز غذا براى آن‏ها مى‏آوردند، امّا حتى يك كلمه با آن‏ها سخن نمى‏گفتند. مدّتى به اين منوال گذشت و پيوسته شب و روز (گريه و زارى داشتند و) انتظار مى‏كشيدند كه توبه آن‏ها قبول شود و آيه‏اى كه دليل بر قبولى توبه آن‏ها باشد نازل گردد امّا خبرى نمى‏شد.
در اين هنگام فكرى به نظر يكى از آنان رسيد و به ديگران گفت: اكنون كه مردم با ما قطع رابطه كرده‏اند، چه بهتر كه ما هم از يكديگر قطع رابطه كنيم، و اين كار بر حال توبه آن‏ها مى‏افزود، آن‏ها چنين كردند به طورى كه حتى يك كلمه با يكديگر سخن نمى‏گفتند، و تضرع و زارى آنها بيشتر شده بود، اين وضعيّت پنجاه روز طول كشيد و در طول اين مدّت اظهار ندامت و پشيمانى و تضرّع و گريه و زارى در پيشگاه الهى داشتند، سرانجام توبه آنان پذيرفته شد و اين آيه به عنوان پذيرفته شدن توبه آنان نازل گشت(8) كه: «و على الثّلاثة الّذين خلّفوا حتّى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت وضاقت عليهم انفسهم وظنّوا ان لا ملجأ من اللّه الّا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا انّ اللّه هو التّواب الرّحيم؛ (همچنين) آن سه نفر را كه (در مدينه) باز ماندند(و از شركت در تبوك خوددارى كردند و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد كه زمين با همه وسعتش بر آن‏ها تنگ آمد و (حتّى) جائى در وجود خويش براى خود نمى‏يافتند و دانستند كه پناهگاهى از خدا جز به سوى او نيست در آن هنگام خدا آنانرا مشمول رحمت خود ساخت و خداوند توبه آن‏ها را پذيرفت كه خداوند توبه‏پذير و مهربان است.»(9)
از آيه فوق و توضيح پيرامون بدست آمد كه مردم و جامعه و رهبران جامعه تلاش كنند هم راه توبه را براى مجرمان بازگذارند و هم زمينه آن را فراهم نمايند، چرا كه توبه بهترين روش براى تربيت مجرمان و متخلفان است چرا كه كسانى كه در اين مكتب تربيت شوند آنچنان ساخته مى‏شوند، كه به اين سادگى‏ها دوباره برنخواهند گشت. 3- توبه غلام وحشى قاتل حمزه:
يكى از مشكل‏ترين و تلخ‏ترين حوادث براى رسول خدا(ص) شهادت فجيع عموى بزرگوارش حضرت حمزه سيد الشهدا بود .قاتل او (وحشى) پس از كشتن، پهلوى حمزه را دريد و جگرش را به عنوان هديه براى هند، همسر ابوسفيان برد. پيامبر با ديدن منظره فجيع شهادت حمزه، سوگند ياد كرد كه به تلافى اين جنايت هفتاد نفر از مشركان را بكشد. ولى بعداً نه تنها هفتاد نفر را به تلافى اين عمل نكشت بلكه همان قاتل را نيز به طرف اسلام دعوت كرد و او را وادار به توبه نمود.
ابن عبّاس نقل مى‏كند كه: پيامبر شخصى را نزد غلام وحشى قاتل عمويش فرستاد تا او را به اسلام دعوت كند. وحشى به فرستاده پيامبر گفت: به او بگو تو مى‏گويى آن كه مرتكب قتل يا شرك يا زنا شود در روز قيامت با ذلّت گرفتار عذابى مضاعف خواهد شد و من تمام اين كارها را مرتكب شده‏ام آيا باز هم برايم راه توبه و بازگشتى هست؟ خداوند اين آيه را فرستاد: «الّا من تاب و آمن و عمل صالحاً فاولئك يبدّل اللّه سيّاتهم حسنات؛(10) مگر آن كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد پس خدا اعمال (زشت ايشان را به اعمال نيك تبديل مى‏كند) وحشى با شنيدن اين آيه دوباره به پيامبر(ص) پيغام داد، توبه و ايمان و عمل صالح شرطهاى بسيار مشكلى است و من توان آن را ندارم. پس از مدّتى اين آيه نازل شد.
«انّ اللّه لايغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء؛(11) براستى كه خداوند شرك ورزيدن را نخواهد بخشيد ولى آن چه را كمتر از آن است براى كسى كه خود بخواهد، خواهد بخشيد.» غلام وحشى در پيام مجدد خويش گفت: خداوند در اين آيه وعده مغفرت را به كسانى داده است كه خود بخواهد و من نمى‏دانم خدا دلش مى‏خواهد مرا ببخشد يا نه؟ پس از گذشت زمانى اين آيه نازل شد: «قل يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذّنوب جميعاً انّه هوالغفور الرّحيم؛(12) بگو اى بندگان من، اى كسانى كه بر خويش اسراف روا داشته‏ايد از رحمت خداوند نوميد نشويد براستى كه خداوند همه گناهان را مى‏بخشد همانا او آمرزنده و مهربان است. وحشى با شنيدن اين آيه گفت: اكنون آرى، آنگاه به محضر رسول خدا(ص) مشرف شد اسلام آورد، و از گذشته خود توبه كرد، و در ادامه زندگى اش فداكارى‏هايى در راه مبارزه با دشمنان اسلام آفريد»(13) 4- توبه حر:
حر از روز دوّم محرّم سال 60 هجرى وقتى وارد كربلا شد زمينه انقلاب درونى و توبه در او فراهم شده بود منتهى گاه عقل و فطرت و وجدان اخلاقى او غلبه مى‏كرد و گاه هوسهاو… سرانجام در روز دهم، تصميم گرفت توبه كند و راه خويش را عوض نمايد، براى اطمينان از عمر سعد پرسيد چه تصميمى دارى؟ گفت: خونى در كربلا جارى سازم كه در تاريخ بى سابقه باشد سخنان عمر سعد آتش درون حر را شعله‏ورتر نمود. به قرّة بن قيس غلام خويش دستور داد اسب او را آماده كند، اسب خويش را سوار شد و پرچم سفيدى دست گرفته با بدن لرزان از كنار ميدان آرام آرام به سمت خيمه حسين(ع) حركت كرد. مهاجر بن اوس ديد حر مى‏لرزد، به او گفت اگر از من شجاع‏ترين فرد سؤال شود من تو را معرّفى مى‏كنم چه شده كه لرزه بر اندامت افتاده؟ گفت: خود را بين بهشت و جهنم مى‏بينم، امّا هرگز جهنم را نمى‏خواهم، اين بگفت با اين جملات به سوى خيمه‏گاه امام حسين حركت كرد: «اللّهم انّى تبت فتب علىّ فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد بنت نبيّك؛ خدايا من برگشتم و توبه نمودم، و تو هم توبه مرا بپذير پس براستى من در دلهاى اولياى تو و فرزندان دختر پيغمبرت رعب ايجاد كردم» اين همان حالت توبه است اگر در كسى ايجاد شود، تمام زندگى او را دگرگون مى‏كند و نقش تربيتى همه جانبه ايفا مى‏كند.
الهى من پشيمانم پشيمان‏

پشيمانى زرويم شد نمايان‏
گنه كارم اسيرم دل غمينم‏

من اكنون در صف مستغفرينم‏
قبول توبه كن از من تو اى دوست‏

ترحم كن ترحم بر من اى دوست‏

خود را به امام حسين(ع) رساند، نزد امام به خاك افتاد و خود را معرّفى نمود، و عرض كرد: «فانّى تائبٌ الى اللّه هى صنعت؛ من از آنچه انجام دادم پشيمانم، آيا توبه من پذيرفته مى‏شود؟ فرمود: «نعم يتوب اللّه عليك؛ خدا توبه تو را مى‏پذيرد.»(14)
گفت بازآ كه در توبه است باز

هين بگير از عفو ما خط جواز
اندر آ كه كس ز احرار و عبيد

روى نوميدى در اين درگه نديد
گر دو صد جرم عظيم آورده‏اى‏

غم مخور رو بر كريم آورده‏اى‏
اندر آ گر دير و گر زود آمدى‏

خوش به منزلگاه مقصود آمدى‏

توبه حر آنچنان تحوّل عظيمى در او ايجاد كرد كه دنيا و آخرت او را آباد نمود، چنان كه امام حسين(ع) وقتى سر او را از زمين برداشت و خاك‏ها را از صورت او پاك كرد فرمود: «انت الحرّ كما سمتك امّك حرا فى الدّنيا و الآخرة؛(15) تو در دنيا و آخرت حر و آزاد مردى آنچنان كه مادرت حر ناميد، توبه حر نه تنها روح او را متحول كرد و جاودانه بلكه به جسم و جسد او نيز اثر گذاشت و او را براى ابد تازه نگهداشت. شاه اسماعيل صفوى بعد از سالها قبر حر را نبش كرد و دستمالى كه امام حسين(ع) بر پيشانى او بسته بود، باز كرد، خون تازه از پيشانى جارى شد و با هيچ پارچه و باندى بند نيامد جز با همان دستمال.»(16) در واقع با زبان بى‏زبانى به شاه اسماعيل گفت اين دستمال مدال افتخار من و امضاى قبولى توبه من است، نبايد آن را بردارى، و او مجبور شد دستمال را دوباره بر پيشانى حر ببندد، آرى توبه تمام عيار، مس وجود انسان را نيز طلاى ناب تمام عيار مى‏كند.
داستانهاى توبه و اثرات تربيتى آن بيش از آن است كه بتوان در بخشى از مقاله بيان نمود. به عنوان حسن ختام داستانى را نقل مى‏كنيم كه نشان مى‏دهد در زمانى كه تهاجم فرهنگى دامن برخى جوانان را گرفته و يا به برخى گناهان آسوده نموده، تربيت والدين و مدرسه و جامعه او را از گناه باز نداشته، توبه مى‏تواند او را بخوبى تربيت كند و دوباره به مسير اصلى و فطرت خويش برگرداند. 5 – اثر يك آيه يا توبه شعوانه:
در بصره زنى به نام «شعوانه» زندگى مى‏كرد كه مجلسى از فسق و فجور منعقد نمى‏شد مگر اين كه او در آنجا حضور داشت. روزى با جمعى از كنيزان خود از كوچه‏هاى بصره مى‏گذشت كه صداى فغان و فرياد از درون خانه‏اى به گوش رسيد، گفت: سبحان‏اللّه! چو غوغاى عجيبى در اينجاست. پس كنيزى را به درون خانه فرستاد تا از ماجرا مطلع شود. كنيز رفت و مدّتى گذشت و برنگشت. كنيز ديگرى را فرستاد، او نيز بر نگشت كنيز سوّمى را فرستاد و به او سفارش اكيد كرد كه برگردد، كنيز به درون خانه رفت و پس از برگشتن، گفت: اى خاتون! اين غوغايى كه مى‏شنوى، غوغا براى مردگان نيست، بلكه غوغاى زندگان ماتم زده است. وقتى اين سخن را شنيد، همگى به درون خانه رفتند. واعظى را ديدند كه در جايى نشسته و جمعى گرد او نشسته‏اند و واعظ آن‏ها را موعظه و از عذاب خدا مى‏ترساند و مستمعين همگى به گريه و زارى مشغولند. در اين هنگام بود كه واعظ اين آيه را تفسير كرد: «چون (آتش دوزخ) آنان را از مكانى دور ببيند خروش و فرياد وحشتناك و خشم آلود او را كه با نفس زدن شديد همراه است مى‏شنوند و هنگامى كه در مكان تنگ و محدودى از آن افكنده مى‏شوند در حالى كه غل و زنجيرند، فرياد واويلاى آن‏ها بلند مى‏شود.»(17)
شعوانه چون اين سخنان را شنيد، بسيار متأثر شد و گفت: «اى شيخ! من يكى از رو سياهان درگاه خداوندم، اگر توبه كنم آيا خداوند مرا مى‏آمرزد؟ جواب داد: اگر توبه كنى خداى متعال تو را مى‏آمرزد، اگر چه گناه تو مثل گناه شعوانه باشد. شعوانه گفت: شعوانه منم: آيا آمرزيده مى‏شوم؟ واعظ گفت: خداى متعال ارحم الراحمين است و اگر توبه كنى، توبه ات را مى‏پذيرد.
پس از آن شعوانه توبه كرد و كنيزان خود را فروخت و به عبادت پروردگار مشغول شد و دائم به رياضت مشغول بود، به طورى كه بدنش به نهايت ضعف رسيد روزى به بدن خود نگريست و گفت: آه آه، در دنيا به اين گونه گداخته و رنجور شدم، نمى‏دانم در آخرت حالم چگونه خواهد بود؟ ندايى به گوش او رسيد (و مژده قبولى توبه او را داد) كه ملازم درگاه ما باش تا روز قيامت (خوب و خوش) خود را ببينى.
نيامد بدين در كسى عذر خواه‏

كه سيل ندامت نشستش گناه(18) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، قم، انتشارات پارسايان، 1379، ص 728 – 730. حكمت 417، و در نهج البلاغه مى‏شود حكمت 409. 2. عبدالواحد آثرى، غررالحكم مكتب اعلام اسلامى، ص 194. 3. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، دارالاضواء، ج 2، ص 231 و محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 72، ص 329. 4. مصباح الشريعه، ص 97. 5. اخلاق بشر، ص 6. 6. سوره توبه، آيه 102. 7. ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، هفتم، 1370، ج 8، ص 114 و ر – ك مجمع البيان، ذيل آيه 102 توبه. 8. همان، ج 8، ص 115 و ج 7، ص 134 و 135 و ر ك نورالثقلين، ج 2، ص 143. 9. تفسير نمونه، همان، ج 8، ص 169 – 170 و ر ك مجمع البيان ذيل آيه 118 سوره توبه. 10. سوره توبه، آيه 118. 11. سوره الفرقان، آيه 70. 12. سوره زمر، آيه 53. 13. كاهلوندى، حياة الصحابة، بيروت، دارالفكر، 1410 ه.ق، ج‏1، ص 41. 14. سيد بن طاووس، شرح لهوف، يا زندگانى اباعبداللّه الحسين – ترجمه سيد محمد صحفى، ص 68. 15. همان. 16. دست غيب شيرازى، داستانهاى شگفت. 17. سوره فرقان، آيه 12 و 13. 18. ملااحمد نراقى، معراج السعاده، انتشارات هجرت چاپ سوّم، 1375 ص 685 و 686 و رياحين الشريعه، ج 4، ص 364.

/

مصحف فاطمه س

پيش گفتار
دانش و آگاهى اهل بيت عصمت و طهارت (سلام الله عليهم اجمعين) بر گرفته از علم الهى و فراتر و گسترده تر از معارف بشرى است و بدين جهت سرشار از حكمت و معرفت است و درك و تحليل آن براى ساير انسان ها، مشكل و يا غير ممكن است.
بدين لحاظ در روايت نورانى آنان آمده است: ان خبرنا صعب مستصعب، لا يحتمله الا ملك مقرب، أو نبى مرسل، أو مؤمن امتحن الله قلبه للايمان، أو مدينة حصينة. قيل: و اى شى‏ء المدينة الحصينة؟ قال: القلب المجتمع. (1)
يعنى: (درك و آگاهى از وضع و ) خبر ما دشوار و مشكل است و كسى نمى تواند آن را تحمل نمايد، مگر فرشته مقرب پروردگار، يا پيامبر مرسل، يا مؤمنى كه خداوند متعال قلبش را براى ايمان امتحان و آزمايش كرده باشد، و يا شهرى كه استوار و محكم باشد.
پرسيده شد: شهر استوار و حصين چيست؟ امام(ع) فرمود: قلب كسى كه به كمال رسيده باشد.
بنابراين، در حيات طيبه اهل بيت(ع) أسرار و رازهايى است كه جز خودشان، كسى از آن ها با خبر و مطلع نيست و جز اندكى از انسان هاى به كمال رسيده، كسى توان تحمل و تحليل آن ها را ندارد.
يكى از أسرار و رازهاى اهل بيت(ع)، كتاب هايى است كه در ميان آنان بوده و خود را موظف به نگه دارى آنان مى دانستند.
از مهمترين و عظيم ترين كتاب هاى اهل بيت(ع)، مصحف حضرت فاطمه زهرا(س) است.
در اين نوشتار تلاش خواهيم كرد با استفاده از احاديث و روايات معصومين(ع)، به بررسى اين كتاب مهم پرداخته و درباره آن، به اين پرسش ها پاسخ دهيم: مصحف فاطمه(س) چيست، در چه تاريخى تدوين شد، در چه چيزى نوشته شده، چه استفاده هايى از آن به عمل مى آيد، چه مقدار حجم دارد و در كجا و در اختيار چه كسى قرار دارد؟
پيش از پرداختن به پاسخ هاى فوق، مقدمتاً دو مورد را به استحضار مى رسانم: 1) كتاب هاى اهل بيت(ع)
اصولاً كتاب ها و رساله هايى كه از سوى اهل بيت(ع) تدوين يافته و يا به آنان نسبت داده شده است بر چهار دسته مى توان تقسيم كرد:
1-1 – كتاب هايى كه از سخنان و وصاياى آنان گردآورى شده و بعدها به صورت كتاب مدون درآمدند.
برجسته ترين و متقن‏ترين اين نوع كتاب‏ها، كتاب گرانسنگ ” نهج البلاغه ” است، كه از خطبه‏ها، نامه‏ها و كلمات قصار امير مؤمنان(ع)، توسط سيد رضى گردآورى و تأليف گرديد. هم چنين مى‏توان كتاب ” الجعفريات ” و كتاب ” تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(ع) ” را در اين دسته برشمرد.
2-1 – كتاب هايى كه از سوى آنان نوشته شده و در اختيار عموم مردم قرار گرفت، تا همگان از آن ها بهره‏مند گردند. مانند ” صحيفه سجاديه ” و ” رساله حقوق ” كه توسط امام زين العابدين(ع) به رشته تحرير درآمدند.
3-1 – كتاب ها و يا به عبارت صحيح‏تر، علومى كه اهل بيت(ع) حاملان و راز داران آن‏ها بوده و از معصوم پيشين آن‏ها را تحويل گرفته و به هنگام شهادت، به معصوم بعدى مى سپردند و اين‏ها از جمله ودايع امامت بود، كه هم اينك در اختيار امام زمان (ارواحنا لمقدمه الفداه) قرار دارد.
مانند جفر أحمر، جفر أبيض، جفر اكبر و جفر اصغر.
امام جعفر صادق(ع) در روايتى فرمود: و عند نا الجفر الابيض، والجفر الاحمر، والجفر الاكبر، و الجفر الاصغر، و الجامعه، و الصحيفة و كتاب على(ع).(2)
4-1 – كتاب‏هايى كه از سوى اهل بيت(ع) تدوين شده‏اند، اما نه براى عموم مردم، بلكه براى خود پيشوايان معصوم(ع) كه از پيشواى قبلى به پيشواى بعدى منتقل مى‏شد و در آخر در اختيار خاتم الاوصياء، حضرت حجت بن الحسن(ع) قرار گرفتند و اين‏ها نيز از اسرار و ودايع امامت مى‏باشند.
معروف‏ترين و مشهورترين آن‏ها عبارتند از: كتاب ” الجامعه ” و كتاب ” مصحف فاطمه”.
البته مصحف هاى ديگرى نيز براى اهل بيت(ع) بيان شده است و طبق روايتى براى هريك از امامان معصوم(ع) مصحفى وجود دارد. (3) 2) تفاوت مصحف با صحيفه
به مصحف فاطمه(س)،” صحيفه فاطمه(س) ” نيز گفته مى شود. وليكن اين قول، نادر است و قول معروف و مشهور درباره كتاب حضرت زهرا(س) همان ” مصحف فاطمه(س) ” مى‏باشد.
گرچه نمى‏توان به طور قطع و يقين بين اين دو، تفاوتى قايل شد ولى آنچه به ذهن انسان تبادر مى نمايد و اطلاق آيات و روايات، آن را تأييد مى كند، اين است كه صحيفه، به نامه يا نوشته‏اى گفته مى شود كه از شخصيتى به شخصيت ديگر و يا به جمعى از مردم ارسال و يا براى استفاده آنان تحرير و تدوين گرديد. مانند كتاب شريف ” صحيفه سجاديه ” كه از سوى امام زين العابدين(ع) براى استفاده همه مؤمنان تدوين شد. اما مصحف، در صدر اسلام به كتاب خدا (قرآن مجيد) گفته مى‏شد و از اين قبيل است مصحف امام على(ع)، مصحف عثمان، مصحف عبدالله بن مسعود و غير ذلك.
بايد توجه داشت كه مصحف فاطمه(س)، از اين دست نيست و مراد از آن، قرآن فاطمه زهرا(س) نمى‏باشد و حتى در برخى از روايت‏ها تأكيد شده است كه در مصحف فاطمه(س) چيزى از قرآن مجيد وجود ندارد، تا اين گمان كه مصحف فاطمه(س)، چيز خاصى نيست جز قرآن آن حضرت، از ذهن ها زدوده شود و دانسته شود كه اين كتاب شريف، غير قرآن و چيز ديگرى است.
در احاديث متعددى از معصومين(ع) به اين موضوع تأكيد شد. به فرازهايى از آن ها توجه فرماييد:
امام جعفر صادق(ع): و مصحف الفاطمة، ما أز عم ان فيه قرآناً. (4)
امام صادق(ع): و الله ما فيه من قرآنكم حرف واحد. (5)
امام محمد باقر(ع): ما فيه شى‏ء من القرآن.(6)
امام موسى كاظم(ع): عندى مصحف فاطمه(س)، ليس فيه شى‏ء من القرآن.(7)
به هر روى، گرچه كتاب فاطمه زهرا(س)، مصحف خوانده مى شود وليكن مصحف به معناى قرآن نيست. بلكه كتابى است كه با انشاى آن حضرت نگاشته شده است.
اما از اين كه چرا آن را مصحف ناميدند، چند علت ذكر شده است:
1- برخى از علما معتقدند كه از حضرت فاطمه زهرا(س) دو كتاب بر جاى مانده است كه يكى از آن ها ” صحيفه حضرت فاطمه زهرا(س) ” است كه حاوى احاديث و سخنان پدر ارجمندش حضرت محمد(ص) است و ديگرى ” مصحف فاطمه(س) ” است كه پس از رحلت پيامبر خدا(ص)، آن را املاء و تدوين نمود (8) و چون خواستند بين آن دو كتاب تمايزى باشد، آن ها را به دو نام، يكى را صحيفه و ديگرى را مصحف خواندند.
2- برخى ديگر معتقدند كه مصحف فاطمه(س) در آغاز، در صفحات پراكنده تحرير يافته بود كه بعدها آن را امير مؤمنان(ع) و يا امامان بعدى در يك نسخه‏اى گردآورى كرده و نام مصحف را برآن گذاشتند.(9) مصحف فاطمه(س) و تاريخ تدوين آن‏
بى ترديد تدوين اين كتاب گرانبها، در اواخر عمر شريف حضرت فاطمه زهرا(س) و در مدتى كوتاه به وقوع پيوست و اگر بخواهيم تاريخ تدوين آن را بيان كنيم، با برداشت از احاديث و روايات متعدد، فاصله رحلت پيامبر خدا(ص) تا شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)، يعنى از 28 صفر تا سوم جمادى الثانية سال يازده هجرى قمرى را بايد بيان كرد.
ابوعبيده، كه از راويان حديث امام جعفر صادق(ع) است، در روايتى گفت: برخى از اصحاب و ياران (امام “ع”) پرسش هايى از امام جعفر صادق(ع) نموده و پاسخ هاى خويش را يافتند و پس از آن درباره مصحف فاطمه(س) پرسيدند. آن حضرت، مدتى سكوت نمود و سپس فرمود: انكم لتبحثون عما تريدون و عما لا تريدون. ان فاطمة(س) مكثت بعد رسول الله(ص) خمسة و سبعين يوماً و كان دخلها حزن شديد على ابيها و كان جبرئيل(ع) يأتيها فيحسن عزائها على ابيها و يطيب نفسها، و يخبرها عن ابيها و مكانه، و يخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها، و كان على(ع) يكتب ذلك. فهذا مصحف فاطمة(س).(10)
يعنى: شما (گاهى) از چيزى كه مى خواهيد و از چيزى كه نمى‏خواهيد بحث مى كنيد. به درستى كه حضرت فاطمه(س) پس از رحلت رسول خدا(ص) به مدت هفتاد و پنج (يا نود و پنج) روز بيشتر باقى نماند و در اين مدت بخاطر رحلت پدرش بسيار محزون و اندوهگين بود و جبرئيل امين بر او نازل مى شد و مصيبت پدرش را بر او تسليت گفته و وى را آرامش خاطر مى‏داد و او را از مقام پدرش و مكان او ( در بهشت) با خبر مى‏ساخت. هم چنين آنچه كه بر فرزندان، نوادگان و ذرارى او پس از وفات وى مى‏گذرد، او را خبر مى داد و امام على(ع) همه اين‏ها را براى فاطمه(س) مى‏نوشت. اين، همان مصحف فاطمه(س) است.
مشابه اين روايت را حماد بن عثمان از امام جعفر صادق(ع) نقل نمود. وى گفت:
از امام صادق(ع) پرسيدم: مصحف فاطمه(س) چيست؟
امام(ع) در پاسخم فرمود: ان الله تعالى لما قبض نبيه(ص) دخل على فاطمة(س) من وفاته من الحزن مالا يعلمه الا اللّه – عز و جل – فارسل اليها ملكاً يسلى غمها و يحدثها، فشكت ذلك الى امير المؤمنين(ع). فقال(ع): إذا احسست بذلك و سمعت الصوت قولى لى. فاعلمته بذلك، فجعل اميرالمؤمنين(ع) يكتب كل ما سمع حتى اثبت من ذلك مصحفاً.(11)
يعنى: همين كه خداوند متعال، روح پيامبرش ( حضرت محمد ” ص” ) را به ملكوت اعلى منتقل نمود، بر حضرت فاطمه(س) از بابت رحلت پدرش، حزن شديدى عارض گرديد كه غير از خدا كسى مقدار آن را نمى داند. پس خداوند متعال فرشته اى را به سوى وى نازل كرد، كه هم غم و اندوهش را تسليت داده و هم او را از چيزهاى تازه‏اى با خبر گرداند. حضرت فاطمه(س) اين ماجرا را براى همسرش اميرمؤمنان(ع) تعريف كرد و حضرت على(ع) به وى فرمود: هرگاه نزول فرشته‏اى را احساس كردى و صدايش را شنيدى (گفته‏هايش را) به من بگو. پس هرگاه فرشته‏اى مى آمد، حضرت فاطمه(س) همسرش على(ع) را باخبر مى‏كرد و هر چه مى شنيد براى او مى‏گفت و حضرت على(ع) نيز هرچه را از فاطمه(س) مى‏شنيد مى‏نوشت، تا اين كه از آن نوشته‏ها، مصحف به وجود آمد.
اين دو حديث پرسش‏هايى چند از مصحف فاطمه(س)، از جمله زمان و كيفيت تأليف و كاتب آن را پاسخ داد ولى با اين تفاوت كه در حديث اول، زمان و تاريخ آن را روشن‏تر بيان نمود و در حديث دوم، نقش اميرمؤمنان(ع) در كتابت و تدوين آن را.
البته در اين موارد، احاديث ديگرى وجود دارد كه به خاطر پرهيز از اطاله كلام، از بيان آن‏ها صرف‏نظر مى‏كنيم. محتواى مصحف فاطمه(س)
بى‏ترديد مهمترين و اصلى‏ترين سخن درباره مصحف فاطمه(س) در اين مسئله است كه اين مصحف، حاوى چه نوع اطلاعات و آگاهى‏هاست و محتواى آن چه دانشى را در برگرفته است؟
براى پى‏بردن به اين قضايا، بايد توجه داشت كه مصحف فاطمه(س) چون در دسترس عموم نيست و جز اهل بيت(ع) كسى از آن اطلاعى ندارد، براى پاسخ يافتن درباره زواياى گوناگون آن، هيچ راهى نيست، جز اين كه به اهل بيت(ع) متوسل شويم و از احاديث و روايات نورانى آنان بهره گيريم.
پيش از اين گفتيم كه در بسيارى از روايات تأكيد شده است كه مراد از مصحف فاطمه(س)، قرآن مجيد نيست و حتى يك حرف از قرآن در آن وجود ندارد.
در برخى از روايات ديگر آمده است كه احكام حلال و حرام در آن وجود ندارد.
امام صادق(ع) در روايتى فرمود: اما انه ليس فيه شى‏ء من الحلال و الحرام و ليكن فيه علم مايكون.(12)
به عبارت ديگر، مصحف فاطمه(س) يك كتاب فقهى و يا رساله عمليه نيست. بلكه مهمتر و بالاتر از اين گونه اطلاعات است، و آن عبارت است از چيزى كه كسى آن را نخوانده، نشنيده و ندانسته است و نخواهد دانست و جز خداوند متعال از اسرار و رازهاى آن، اطلاعى ندارد. و آن، علم و دانش آينده است.
ابوبصير، روزى به محضر امام صادق(ع) شرفياب شد و چون با امام(ع) خلوت كرد، فرصتى يافت تا از اسرار و رازهاى آنان باخبر گردد و لذا ازامام(ع) درباره علوم اهل بيت(ع) و ودايع آن‏ها از جمله جفر، جامعه و غير ذلك سؤال نمود و امام(ع) پاسخ وى را داد. تا اين كه نوبت به مصحف فاطمه(س) رسيد و امام(ع) در پاسخ وى فرمود: و ان عندنا لمصحف فاطمه عليهاالسلام و ما يدريهم ما مصحف فاطمه(س)؟
قال(ع): مصحف فيه مثل قرآنكم هذا ثلاث مرات. والله ما فيه من قرآنكم حرف واحد. قال: قلت: هذا والله العلم. قال(ع): انه لعلم و ما هو بذاك.(13)
يعنى: در نزد ما (امامان ) است مصحف فاطمه(س) و ( مردم ) چه مى‏دانند مصحف فاطمه(س) چيست؟
آن گاه فرمود: مصحفى است كه محتواى آن، سه برابر قرآنى است كه در نزد شما است. سوگند به خداى سبحان، هيچ چيزى از قرآن، حتى يك حرف، در آن وجود ندارد.
ابوبصير گفت: عرض كردم: سوگند به خدا، اين علم (بزرگى) است.
فرمود: (آرى) اين مصحف، علم و دانش (بزرگى) است ولى اين مصحف، قرآن نيست.
در حديثى ديگر، امام جعفر صادق(ع) در پاسخ برخى از اصحاب خود درباره مصحف فاطمه(س) فرمود:… و كان جبرئيل عليه السلام يأتيها، فيحسن عزائها على أبيها، و يطيب نفسها، و يخبرها عن أبيها و مكانه، و يخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها و كان على(ع) يكتب ذلك.(14)
يعنى: جبرئيل(ع) بر فاطمه زهرا(س) نازل مى‏شد و مصيبت رحلت پدر بزرگوارش را بر وى تسليت مى‏گفت و آرامش خاطرى براى وى فراهم مى‏كرد و او را از مقام پدرش و مكان و منزلتش (در بهشت) خبر مى‏داد و هم چنين او را از آينده فرزندان، نوادگان و ذرارى‏اش مطلع مى‏كرد و امام على(ع) اين‏ها را( براى فاطمه(س)) مى‏نوشت.
هم چنين در روايتى از امام صادق(ع) آمده است: و اما مصحف فاطمه(س)، ففيه ما يكون من حادث، و أسماء كل من يملك الى ان تقوم الساعة.(15)
يعنى: اما مصحف فاطمه(س)، پس در آن است هرچيزى كه در آينده واقع گردد. هم چنين در آن است، اسامى تمام كسانى كه تا پايان دنيا، حكومت مى‏يابند و به زمامدارى مى‏رسند.
با توجه به روايت‏هاى فوق و ديگر روايت‏هايى كه بخاطر پرهيز از اطاله كلام، از نقل آن ها خوددارى كرديم، به دست مى آيد كه مصحف فاطمه(س) درباره رويدادها، حوادث و تغيير و تحولات سياسى و اجتماعى است كه از آن تاريخ (اواخر عمر شريف حضرت زهرا(س)) تا آخر الزمان به وقوع خواهند پيوست و در حقيقت پيش گويى‏هاى صادق و راستين آن حضرت از آينده و آيندگان است و مى‏توان گفت كه اين كتاب گرانسنگ، تقويم اهل بيت عصمت و طهارت(ع) است. بدين جهت امامان معصوم(ع) با نگاه به آن، واقعه‏اى را پيش‏گويى كرده و يا ماجرايى را نفى و اثبات مى نمودند به شواهدى از اين دست توجّه فرماييد كه تحت عنوان ” استناد امامان معصوم(ع) به مصحف فاطمه(س) ” مى‏آوريم. استناد امامان معصوم(ع) به مصحف فاطمه(س)
1) در روزگار امام صادق(ع)، نوادگان امام حسن مجتبى(ع) جنبشى را بر ضد بنى اميّه آغاز كرده و با كمك و همراهى ساير هاشميان (اعم از بنى عباس و بنى الحسن و ساير تيره‏هاى بنى هاشم) مردم را بر عليه امويان به شورش و قيام وادار كردند و محور و كانون اصلى اين قيام، فرزندان عبدالله بن‏الحسن بودند.
خيلى ها باور داشتند كه محمد، پسر عبدالله بن الحسن، در اين جنبش به پيروزى و رهبرى خواهد رسيد. امّا امام صادق(ع) چنين اعتقادى نداشت.
فضيل بن سكره، كه يكى از ياران آن حضرت بود، گفت: روزى به محضر امام صادق(ع) شرفياب شدم، امام(ع) به من فرمود: يا فضيل، اتدرى فى اى شى‏ء كنت أنظر قبيل؟ قال: قلت: لا.
قال(ع): كنت انظر فى كتاب فاطمة(س) ليس من ملك يملك الارض الا و هو مكتوب فيه باسمه و اسم أبيه، و ما وجدت لولدالحسن فيه شيئأً.(16)
يعنى: اى فضيل، آيا مى‏دانى پيش از آمدنت به چه چيزى نگاه مى‏كردم؟
فضيل گفت: نه، نمى‏دانم.
امام(ع) فرمود: داشتم به كتاب فاطمه(س) نگاه مى‏كردم. هيچ حاكمى در روى زمين به حكومت و رياست نمى‏رسد، مگر اين كه با نامش و نام پدرش در كتاب فاطمه(س) نوشته شده باشد. و من در اين كتاب براى فرزندان حسن چيزى نيافتم.
2) از امام صادق(ع) درباره محمد بن عبدالله بن الحسن پرسيده شد. امام(ع) در پاسخ فرمود: ما من نبى، ولا وصى، ولا ملك الا و هو فى كتاب عندى ( يعنى مصحف فاطمه(س) ) و الله ما لمحمد بن عبدالله فيه اسم.(17)
يعنى: هيچ پيامبرى، هيچ وصى و جانشين پيامبرى و هيچ پادشاه و حاكمى نيست مگر اين كه نامش در اين كتابى كه در نزد من است (يعنى مصحف فاطمه(س) ) وجود داشته باشد. سوگند به خداى سبحان، نامى از محمد بن عبدالله در آن نيست.
3) امام صادق(ع) در روايتى فرمود: تظهر الزنادقة فى سنة ثمان و عشرين و مأة، و ذلك انى نظرت فى مصحف فاطمة(س).(18)
يعنى: در سال (128 هجرى)، زنديق‏ها آشكار خواهند شد و اين را با نگاه كردن به مصحف فاطمه(س) به دست آوردم.
پيش گويى امام صادق(ع)، راست و درست بود. زيرا در آن هنگام كه حكومت بنى اميّه به سوى اضمحلال و نابودى پيش مى‏رفت و حكومت بنى‏عباس در حال انعقاد بود، بسيارى از عقايد انحرافى و باطل، به ويژه ماديگرايى، بى دينى و لاابالى گرى در جامعه مسلمانان بروز و ظهور كرد.
4) وليد بن صبيح گفت: روزى امام صادق(ع) به من فرمود: يا وليد، انى نظرت فى مصحف فاطمة(س) فاسئل، فلم اجد لبنى فلان فيها الا كغبار النعل.(19)
يعنى: اى وليد، همانا در مصحف فاطمه(س) نگاه و پرسش (يعنى مطالعه) نمودم، پس درباره ( حكومت و رياست) بنى فلان چيزى نيافتم مگر غبار نعل (اسب).
به هر روى، امامان معصوم(ع) به عنوان مرجع علمى، سياسى و اجتماعى مردم و تنها پناهگاه حقيقى و دلسوز آن‏ها، هميشه تلاش مى‏كردند آن‏ها را از كجروى و انحراف بازداشته و به سوى حق و حقيقت و راه درست و خداپسند هدايت نمايند. بدين جهت آن بزرگواران در كتاب مادرشان حضرت فاطمه(س) بسيار مطالعه و تدبّر نموده و پيش گويى‏هاى درستى از روزگارشان به عمل مى‏آوردند و به عبارتى، بهترين فوايد را از اين كتاب شريف، نصيب اسلام و مسلمانان مى نمودند. محل نگه‏دارى مصحف
اما اين كه مصحف فاطمه در كجا است و در دست چه كسى نگه دارى و محافظت مى شود، بايد گفت: مصحف فاطمه(س) در آغاز تدوين و تأليف، در خانه امير المؤمنين على بن ابى طالب(ع) نگه دارى مى شد و در اختيار آن حضرت بود و پس از شهادت آن حضرت، در اختيار امام حسن مجتبى(ع) و پس از شهادت وى، در اختيار امام حسين(ع) قرار گرفت. به همين ترتيب، رسيد به حضرت حجت بن الحسن(عجل الله تعالى فرجه الشريف) و هم اكنون توسط وى نگه دارى شده و توسط آن حضرت، از آن استفاده مى‏گردد وهيچ‏گاه در اختيار نااهلان و نامحرمان قرار نگرفته است. در اين رابطه به چند حديث توجه فرماييد:
1) امام رضا(ع) در حديثى، علايم و نشانه هاى امام معصوم(ع) را بيان كرد و فرمود: للامام علامات يكون أعلم الناس، و احكم الناس، واتقى الناس، واحلم الناس، واشجع الناس، واسخى الناس، واعبد الناس و…
اين حديث طولانى است و در آخر آن، فرمود: و يكون عنده مصحف فاطمة(س).(20)
يعنى يكى از نشانه هاى امام معصوم(ع)، آن است كه مصحف حضرت فاطمه (س) در نزد وى باشد.
2) امام جعفر صادق(ع) در فراز حديثى فرمود: وان عندنا لمصحف فاطمة(س).(21)
يعنى: همانا مصحف فاطمه(س) در نزد ما است.
3) امام موسى كاظم(ع) فرمود: عندى مصحف فاطمه(س)، ليس فيه شى‏ء من القرآن.(22)
4) ابوبصير گفت: از امام صادق(ع) شنيدم كه مى‏فرمود: ما مات ابو جعفر عليه‏السلام حتى قبض-اى ابو عبدالله – مصحف فاطمة(س).(23)
يعنى: پدرم امام محمد باقر(ع) وفات نيافت، تا اين كه مصحف فاطمه(س) را از او دريافت كردم.
5) امام صادق(ع) در حديثى فرمود: علمنا غابر و مزبور، و نكت فى القلوب و نقر فى السماع، و ان عندنا الجفر الاحمر، و الجفر الابيض. و مصحف فاطمة عندنا و ان عندنا الجامعة، فيها جميع ما يحتاج الناس اليه.(24)
در اين حديث، علاوه بر اين كه امام صادق(ع) انواع علوم و دانش هاى اهل‏بيت(ع) را توصيف مى‏كند، تصريح مى‏نمايد كه جفر احمر، جفر ابيض، مصحف فاطمه(س) و جامعه در نزد آنان (يعنى امامان معصوم عليهم السلام) است.
6) على بن حمزه گفت: به امام صادق(ع) گفته شد كه عبدالله بن الحسن (كه از نوادگان امام حسن مجتبى(ع) بود) معتقد است كه در نزد او دانش خاصى نيست مگر همان علم و دانشى كه در نزد ساير مردم است.
فقال(ع): صدق و الله، ما عنده من العلم الا ما عند الناس، ولكن عندنا و الله الجامعة فيها الحلال و الحرام، و عندنا الجفر أفيدرى عبدالله أمسك بعير اومسك شاة، و عندنا مصحف فاطمة(س)….(25)
يعنى: سوگند به خداى سبحان، عبدالله بن الحسن راست گفته است. در نزد او دانش خاصى نيست مگر همان علم و دانشى كه در نزد ساير مردم است. وليكن به خدا سوگند در نزد ما، جامعه است كه در او حلال و حرام بيان شده است و در نزد ما، جفر است. آيا عبدالله مى‏داند كه جفر در پوست شتر است يا در پوست گوسفند؟ و در نزد ما مصحف فاطمه(س) است…
در اين حديث شريف، امام صادق(ع) بلند پروازى‏ها و ادعاهاى واهى عبدالله بن الحسن و فرزندانش را به باد انتقاد گرفته و گوش زد نموده است كه اگر هم مى خواهند رهبرى مردم و زعامت قيام را بر عهده بگيرند، از اهل بيت(ع) و خاندان عصمت هزينه نكنند. چون آنان، اهليت چنين مقامى را ندارند. زيرا رهبريت و پيشوايى واقعى مردم بر عهده امام معصومى است كه حامل ودايع و اسراراهل بيت(ع)، از جمله مصحف فاطمه(س) باشد. روايتى جامع درباره مصحف فاطمه(س)
در پايان اين مقال، شايسته است، روايتى جامع و كامل درباره مصحف فاطمه(س) نقل كنيم تا پاسخى به پرسش‏هاى احتمالى درباره اين كتاب شريف و زواياى گوناگون آن باشد.
ابو بصير گفت: از امام محمد باقر(ع) درباره مصحف فاطمه(س) پرسش نمودم. حضرت فرمود: ( اين كتاب) پس از رحلت پدرش حضرت محمد(ص) بر او نازل شد.
ابو بصير: آيا در اين كتاب، چيزى از قرآن كريم نيز هست؟
امام محمد باقر(ع): نه، چيزى از قرآن، در اين كتاب نيست.
ابوبصير: پس، آن را برايم توصيف كن.
امام باقر(ع): ( اين كتاب ) داراى دو صفحه جلد سرخ رنگ است و طول و عرض آن از زبرجد مى‏باشد.
ابوبصير: فدايت گردم، ورق آن را برايم شرح بده.
امام باقر(ع): ورق آن از در سفيد است كه به آن گفته شد باش، پس گرديد.
ابوبصير: فدايت گردم، در اين كتاب، چيست؟
امام باقر(ع): در اين كتاب خبرهاى گذشته و خبرهاى آينده تا روز قيامت، وجود دارد. هم چنين خبرهاى آسمان و آسمان‏ها و تعداد فرشتگان و غير فرشتگان كه در آسمان‏ها هستند، و تعداد تمامى پيامبرانى كه به عنوان مرسل و يا غير مرسل آفريده شده‏اند، و نام‏هايشان و نام‏هاى كسانى كه پيامبران به سوى آنان فرستاده شده‏اند، و نام‏هاى كسانى كه پيامبران را تكذيب كرده و كسانى كه از آغاز تا آخر دنيا آفريده شده باشند، و نام هاى شهرها، و تعريف و توصيف تمامى شهرها كه در شرق و غرب زمين قرار گرفته باشند و تعداد مومنين در آن‏ها، و تعداد كافران در آن‏ها، و شرح حال تمام كسانى كه تكذيب كردند، و توصيف قرون گذشته و داستان‏ها و ماجراهايشان، و كسانى كه از طاغوتيان به حكومت رسيده و مقدار حكومتشان و تعدادشان، و اسامى پيشوايان (معصوم) و شرح حال و توصيفشان و تك تك آن چه كه به دست آورده و مالك شدند، و توصيف بزرگان و افراد صاحب نامشان، و تمامى كسانى كه در ادوار تاريخى تردد نمودند.
ابوبصير: فدايت گردم، دوره‏ها چه مقدارند؟
امام باقر(ع): پنجاه هزار سال، و آن در هفت دوره است.
هم چنين، اسامى تمامى كسانى كه خداوند سبحان، آن‏ها را آفريده و اجل‏هايشان، و توصيف بهشتيان و تعداد آن‏هايى كه داخل در بهشت مى‏شوند و تعداد آن‏هايى كه داخل در آتش (جهنم) مى‏گردند و اسامى جهنميان، همه در آن كتاب موجود است. هم چنين علم قرآن همان طورى كه نازل شد، و علم تورات همان طورى كه نازل شد، و علم انجيل همان طورى كه نازل شد، و علم زبور همان طورى كه نازل شد، و تعداد تمامى درختان، كلوخ‏ها وخاك‏ها در تمامى بلاد، در آن وجود دارد.
سپس امام باقر(ع) فرمود: هنگامى كه خداوند سبحان اراده كرد كه مصحف را به وسيله جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل بر فاطمه(س) نازل كند، در شب جمعه، ثلث دوم از شب بود كه آنان، مصحف را گرفته و به سوى فاطمه(س) هبوط كردند و وى در آن حال، ايستاده بود و داشت نماز مى خواند و فرشتگان الهى، آن قدر سر پا ايستادند تا فاطمه(س) نشست و چون نماز را به پايان رسانيد و سلام آن را داد، فرشتگان به او گفتند: سلام، بر تو سلام مى‏رساند. در اين هنگام، مصحف را در آغوش اونهادند. پس فاطمه(س) در پاسخشان فرمود:
براى خدا سلام است و از جانب او سلام است و به سوى او باد اسلام. وسلام بر شما اى فرستادگان خدا.
پس از آن، فرشتگان به سوى آسمان عروج كردند و فاطمه(س) پس از نماز صبح تا ظهر هم چنان نشست و مصحف را قرائت كرد و آن را از اول تا به آخر مطالعه نمود و آن حضرت كه سلام و درود خدا بر او باد، بر جميع مخلوقات خدا، از جن و انس گرفته تا پرندگان و وحوش، ( حتى بر ) پيامبران و فرشتگان الهى، مفروض الطاعة است. ابوبصير گفت: فدايت گردم. پس از رحلت آن بانوى بزرگ، مصحف او به چه كسى رسيد؟
امام باقر(ع) فرمود: وى، مصحف را به اميرمؤمنان، امام على بن ابى طالب(ع) سپرد و حضرت على(ع) در هنگام شهادت به امام حسن مجتبى(ع) واگذار نمود و امام حسن مجتبى(ع) در هنگام شهادت به امام حسين(ع) سپرد، سپس در دست اهلش باقى مى‏ماند تا اين كه به صاحب امر سپرده شود.
ابوبصير گفت: به راستى اين ( كتاب شريف ) دانش فراوانى است.
امام باقر(ع) فرمود: اى ابا محمد، اين مقدارى كه از مصحف برايت توصيف نمودم، تنها از ورق اول از دو ورق آن بود و هنوز چيزى از ورق دوم آن را برايت بيان نكردم و حتى حرفى از آن را نگفتم.(26)
آرى، مصحف فاطمه(س) آن چنان عظيم و كبير است كه شكافنده علم اول و آخر، يعنى حضرت باقرالعلوم(ع)، پس از آن همه توصيف و تعريفى كه از آن به عمل آورده است، مى فرمايد، تنها يك صفحه از اين كتاب را برايت بيان كردم و هنوز چيزى از صفحه بعدى را آغاز نكردم!
با اين بيان، تكليف ما نيز روشن است، كه هرچه درباره اين كتاب بى‏همتا بگوييم و يا بنويسيم نمى توانيم حق آن را ادا نماييم، پس بهتر است لب فروبسته و به همين مقدار كفايت كنيم.
اميد است خداوند متعال ما را در فهم و درك علوم و معارف بلند محمد وآل محمد(ص) و شناخت حقانيت آنان توفيق عنايت كند وصاحب امر اول و آخر، يعنى حضرت حجت بن الحسن(ع) را از ما خشنود و خرسند گرداند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ص 211. 2. مكاتيب الرسول، احمدى ميانجى، ج 2، ص 51. 3. 4. بصائر الدرجات، ابوجعفرصفار قمى، ص 15؛ الكافى، ج 1، ص 24. 5. همان، ص 151. 6. دلائل الامامة، محمد بن جرير طبرى، ص 27. 7. بصائر الدرجات، ابوجعفر صفار قمى، ص 174. 8. مكاتيب الرسول، احمدى ميانجى، ج 11، ص 426. 9. اللمعة البيضاء، تبريزى انصارى، ص 200. 10. الكافى، شيخ كلينى،ج 11، ص 241. 11. همان، ص 240. 12. همان. 13. همان، ص 238. 14. همان، ص 241. 15. روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ص 211؛ الخرائج و الجرائج، قطب الدين راوندى، ج 2، ص 894. 16. الكافى، شيخ كلينى، ج 1، ص 242. 17. مكاتيب الرسول، احمدى ميانجى، ج 2، ص 87. 18. الكافى، شيخ كلينى، ج 1، ص 240. 19. بصائر الدرجات، ابوجعفر صفار قمى، ص 181 و 189. 20. من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج‏4، ص 419 ؛ عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ج 1، ص 212. 21. الكافى، شيخ كلينى، ج 1، ص 239، بصائر الدرجات، ابوجعفر صفار قمى، ص 152. 22. بصائر الدرجات، ابوجعفر صفار قمى، ص 154. 23. همان، ص 17. 24. روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ص 210. 25. بصائر الدرجات، ابوجعفر صفار قمى، ص 161. 26. دلائل الامامة، محمد بن جرير طبرى آملى، ص 27.

/

فاطمه س به روايت معصوم ع

مقدمه‏
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها دخت پاك و مطهر عالى‏ترين عنصر خلقت، محمد مصطفى(ص) و يگانه كفو و همتاى اميرالمؤمنين(ع) مورد احترام خاك تا افلاك و ملك تا ملكوت اعلى است.
گاهى شكوه بانوى بزرگ جهان كه خلقت جهان، در گرو آن حوريه منزه است، چنان دل و جان بشر خاكى را لبريز مى‏سازد كه توان سخن گفتن را از آدمى مى‏گيرد. جايگاه رفيع فاطمه اطهر خيره كننده ديدگان هربيناست. شخصيتى كه تنها پيشوايان معصوم(ع) او را شناختند و ديگران تنها زوايايى از شخصيت آن بانوى بزرگ اسلام را خواهند شناخت. از اين‏رو، در اين نوشتار مختصر، برآنيم ابعاد شخصيتى آن حضرت را در كلمات گوهربار پيشوايان معصوم(ع) كه همتاى آن حضرتند، مورد بررسى قرار دهيم. فاطمه(س) از نگاه پيامبر(ص)
پيامبر اكرم(ص) در موارد گوناگون و به مناسبتهاى مختلف و با تعابير متفاوت مقام و عظمت فاطمه(س) را ستوده است. آن حضرت كه خود مربى فاطمه(س) بوده و در پرورش جنبه‏هاى وجودى او بزرگترين نقش را داشته است، بهتر از هر كس مى‏تواند درباره وى و ويژگى‏هاى والايش سخن بگويد. بنابراين، شايسته است برخى سخنان گوهربار پيامبر(ص) را كه در شأن و عظمت آن بانوى بزرگ بيان شده، مرور نماييم.
فاطمه، برترين زنان عالم است؛ پيامبر اكرم(ص) در مناسبتهاى بسيار فرمود: فاطمه(س) بهترينِ زنان جهان است. روزى على و فاطمه و حسن و حسين(ع) در محضر پيامبر(ص) بودند، كه آن حضرت فرمود: پروردگارا! تو خود مى‏دانى اينان اهل‏بيت و گرامى‏ترين انسانها نزد من هستند؛ پس دوست بدار كسانى كه اينها را دوست مى‏دارند و دشمن بدار كسانى كه اينان را دشمن مى‏دارند .. . و كمك كن كسانى را كه به اينها كمك مى‏كنند و آنان را از هر ناپاكى، پاك گردان و آنان را از هر گناهى در امان بدار؛ آن‏گاه، فرمود: يا على! تو امام امت و جانشين من هستى، كه مومنان را به سوى بهشت هدايت مى‏كنى و گويا مى‏بينم دخترم «فاطمه» در حالى كه بر اسبى از نور سوار است و فرشتگان زيادى اطراف اويند، وارد صحنه قيامت مى‏شود، و زنان مؤمن امتم را به بهشت سوق مى‏دهد. پس هر زنى كه در شبانه‏روز نماز بخواند و روزه به جا آورد و حج كند و زكات مالش را بپردازد و از شوهرش اطاعت كند و بعد از من، ولايت «على» را بپذيرد، با شفاعت دخترم فاطمه وارد بهشت مى‏شود؛ او سرور زنان جهان است. سؤال شد، آيا فاطمه(س) سرور زنان اين جهان است؟ فرمود: مريم دختر عمران، بانوى زنان زمان خود بود؛ ولى، فاطمه(س) سرور همه زنان جهان از اولين و آخرين است. او هنگامى كه در محراب عبادت مى‏ايستد، هفتادهزار فرشته از فرشتگان مقرّب الهى بر او سلام گفته و همان ندايى را كه به مريم مى‏گفتند، او را نيز مورد خطاب قرار داده و مى‏گويند: «ان الله اصطفاكِ و طهرّكِ و اصطفاكِ على نساء العالمين؛ همانا خداوند تو را برگزيد و پاكيزه گردانيد و در ميان زنان جهان تو را برترى داد.»
عايشه مى‏گويد: روزى صديقه طاهره نزد پيامبر(ص) آمد در حالى كه حركت او شباهت زيادى به راه رفتن پيامبر(ص) داشت. رسول خدا تا چشمش به جمال فاطمه افتاد، فرمود: آفرين بر تو دخترم. آن‏گاه او را كنارش، نشاند. بعد از مدتى، سخنى آرام در گوش او گفت: زهرا(س) از شنيدن اين سخن گريان شد.
از فاطمه سؤال كردم: چرا گريه مى‏كنى؟ قبل از جواب فاطمه(س)، بار ديگر پيامبر سخنى آهسته با دختر خود گفت و زهرا(س) از اين خبر خوشحال شد و خنديد.
من گفتم: تا امروز چنين خوشحالى همراه با غم نديدم. سبب اين دو را از ايشان جويا شدم. فاطمه(س) در جواب فرمود: من راز پدر را افشاء نمى‏كنم.
اين راز همچنان پوشيده ماند تا زمانى كه پيامبر خدا(ص) رحلت فرمود؛ آن‏گاه بار ديگر سؤال را با ايشان مطرح كردم، فاطمه(س) در پاسخ فرمود: در آن روز پيامبر به من فرمود: جبرئيل در هر سال يك بار قرآن را بر من عرضه مى‏كرد، ولى امسال دو بار. من از اين امر متوجه شدم كه زمان رحلتم فرا رسيده است و تو از خاندان من، نخستين كسى هستى كه به من ملحق مى‏شوى. از اين سخن پيامبر(ص) ناراحت شدم. سپس فرمود: آيا خوشحال نمى‏شوى كه به تو خبر دهم: «برترين زنان بهشت يا زنان با ايمان هستى؟! از شنيدن اين خبر خوشحال شدم و خنديدم.»
«سيده» زنى است كه برتر از ديگران باشد. ملاكهاى فضيلت معيارهاى مادى و زودگذر نيست كه اين مرام كم‏خردان است، بلكه معيار برترى در نظام ارزشى اسلام فضايل خاص معنوى است، از اين رو فاطمه(س) سيدة نساء معرفى شده است.
فاطمه(س) برترين زنهاى جهان است و مطرح شدن او به عنوان يكى از بهترين چهار زن جهان (خديجه همسر پيامبر(ص)، مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم) منافاتى با اين احاديث كه فاطمه(س) را بهترين زنان مى‏داند، ندارد؛ زيرا جمع اين احاديث به اين است كه، زهرا(س) برترين آن چهار زن است. چنان كه رسول خدا(ص) خطاب به حذيفه فرمود:
فرشته‏اى كه تاكنون به زمين نيامده بود، از خداوند اجازه گرفت و به زمين آمد تا به من سلام كند و مژده دهد: كه فاطمه سرور زنان بهشت است و حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشت هستند.
آيه تطهير درباره فاطمه است؛ «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً؛ خداوند اراده كرد كه هرگونه رجس و پليدى را از شما اهل‏بيت پيامبر بزدايد و شما را از هر عيبى پاك و منزه نمايد.»
ابن عربى در شرح اين آيه شريفه مى‏گويد: «رجس، عبارت است از هرچيزى كه موجب پستى انسان بوده و بر اهل‏بيت(ع) ناروا باشد؛ زيرا در زبان عرب به هر آلودگى «رجس» اطلاق مى‏گردد…».
نكته بسيار حائز اهميت در خصوص اين آيه شريفه اين است كه پيامبر اكرم(ص) پس از نزول آن در طى شش ماه، همه‏روزه كه از مقابل خانه فاطمه(س) عبور مى‏كرد و راهى مسجد مى‏شد، در مقابل خانه دخترش مى‏ايستاد و مى‏فرمود: «الصلوة اهل‏البيت؛ اى اهل‏بيت پيامبر! نماز» و آن‏گاه، اين آيه (تطهير) را قرائت مى‏كرد.
شأن نزول اين آيه شريفه از زبان «ام‏سلمه» كه در منابع اهل‏سنت و شيعه نقل شده، چنين است، او مى‏گويد: اين آيه در خانه من نازل شد، در حالى كه على و فاطمه و حسن و حسين حاضر بودند؛ سپس پيامبر آنان را جمع كرد و عبايى بر سر آنان كشيد و عرضه داشت: «اللهم ان لكل نبى اهلاً و ثقلاً و هؤلاء اهل‏بيتى و ثقلى؛ خدايا! هر پيامبرى را اهلى و ثقلى است؛ اينها اهل‏بيت و سرمايه و ثقل من هستند.»
عرض كردم: اى رسول خدا! آيا من از اهل تو نيستم؟ فرمود: تو خوبى؛ ولى، اينان خاندان (و ثقل) منند.
اختصاص «اهل‏بيت» به اين پنج تن بزرگوار در اين آيه شريفه، به قدرى واضح است كه امام على(ع) در احتجاج با خلفا، به آن استناد مى‏جويد و آنان نيز بدون درنگ استشهاد حضرت را تصديق مى‏كنند.
فاطمه محور حق و باطل است؛ در روايات مختلف و به مناسبتهاى گوناگون از پيامبر(ص) نقل شده است كه فرمود: «انّ الله ليغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها؛ خداوند به هنگام خشمگين شدن فاطمه خشمگين مى‏شود؛ و هنگام خشنودى او خشنود مى‏گردد.» و در برخى روايات چنين نقل شده است: «انها بضعة منى يؤذينى ما آذاها؛ او پاره تن من است، هر كه او را آزرده نمايد، مرا آزرده كرده است.» و در بعضى نقلها اضافه شده است: «… و يسرّنى ما سرّها؛ آنچه او را شاد نمايد، مرا شاد مى‏گرداند.»
ابن قتيبه دينورى مى‏نويسد: «… فاطمه(س) به «ابوبكر و عمر» فرمود: شما را به خدا آيا نشنيديد كه پيامبر(ص) فرمود: خشنودى فاطمه، خشنودى من و خشم او خشم من است. پس هر كس دخترم «فاطمه» را دوست بدارد، مرا دوست داشته و كسى كه او را خشنود كند، مرا خشنود كرده است و هر آن شخص كه او را به غضب آورد مرا به غضب آورده است؟ آنان گفتند: بلى؛ ما اين سخن را از آن حضرت شنيديم؛ آن‏گاه، به آنان فرمود: من شهادت مى‏دهم كه شما مرا به خشم آورديد…».
از روايات درمى‏يابيم كه اگر كسى فاطمه(س) را خشمگين كند، رسول خدا(ص) را به خشم آورده است و از آنجا كه رسول خدا(ص) جز براى خدا و مطابق رضاى او خشمگين نمى‏شود، پس خشم فاطمه(س) نيز فقط براى خداست. بنابراين روشن مى‏شود كه در فاطمه(س) چيزى جز خدا، سهم و شريك نيست و اين همان تطهير و توحيد خالص و عصمت است. براين اساس، غضب و رضاى آن بانوى بزرگ اسلام، مساوى غضب و رضاى حق‏تعالى است. يعنى، او محور حق و باطل است.

فاطمه(س) در نگاه على(ع)

فاطمه مددكار على(ع)
در اطاعت خداوند، مددكار نيكويى بود؛ امام على(ع) در پاسخ پيامبر(ص) كه پرسيد: همسرت را چگونه يافتى؟ عرضه داشت: بهترين ياور در اطاعت از خداوند. آن‏گاه، پيامبر(ص) از فاطمه(س) درباره على(ع) پرسيد: آن حضرت در پاسخ عرضه داشت: او را بهترين شوهر يافتم؛ سپس پيامبر(ص) در حق آن دو گوهر پاك، دعا كرد و در ضمن دعا عرض كرد: پروردگارا! به فرزندان اين دو بركت ده و آنان را از پيشوايان جامعه قرار ده، تا به فرمان تو، امت را به اطاعت از تو رهنمون شوند. فاطمه(س) اولين مدافع ولايت على(ع)
حضرت فاطمه(س) با تمام توان در مقابل دسيسه‏هاى منافقان ايستادگى نمود و با شيوه‏هاى مختلف از حريم دين و ولايت على(ع) دفاع كرد؛ تا جايى كه با بذل جان و پيگيرى سياست بى‏نظير، دلهاى مستعد را متوجه حقانيت مولى على(ع) ساخت. پس از رحلت رسول اكرم(ص) كه خلافت غصب شد و «فدك» را از او گرفتند، همراه زنان بنى‏هاشم به مسجد آمد و در جمع مسلمانان حاضر، در خطبه‏اى غرّا كه پشت پرده خواند، از بدعتها، ستمها، حق‏كشى‏ها، فراموش كردن وصيّت پيامبر و احياى سنتهاى جاهلى انتقاد كرد. او در اثبات حق و مقابله با انحراف در رهبرى امت اسلامى، از هيچ كوششى فروگذار نكرد و اين امر را تكليف خود مى‏دانست. گاهى شبها همراه على(ع) به در خانه مهاجرين و انصار مى‏رفت و حمايت از ولايت و وصيّت رسول خدا را در يادها زنده مى‏كرد و آنان را به دفاع از حقّ شوهرش در مسئله خلافت و حقّ خودش فرامى‏خواند، اگرچه جز كلامى سرد و بى‏مهر نمى‏شنيد! آن بانوى بزرگوار، عنايت ويژه‏اى به مسئله دفاع از امامت و ولايت امام على (ع) داشت و به عنوان يك وظيفه اجتماعى در قالبهاى مختلف، بدان اهتمام و جدّيت مى‏ورزيد. در مسئله «فدك» آن چيزى كه جوهر اصلى كارها و پيگيرى‏هاى حضرت فاطمه(س) بود، همان دفاع از «حقّ ولايت حضرت اميرمؤمنان(ع)» بود. در آن هنگامه غم‏آلود مدينه كه على(ع) را به زور براى بيعت با ستمگران به مسجد مى‏بردند، فاطمه(س) به ميان جمعيت آمد و بين امام و آنان قرار گرفت و فرمود: سوگند به خدا، نمى‏گذارم پسر عموى مرا ظالمانه به سوى مسجد ببريد. واى بر شما چه زود به خدا و رسولش خيانت كرديد، با اين‏كه رسول خدا(ص) پيروى از ما و دوستى با ما را به شما سفارش كرده است…؛ آن‏گاه كه امام را مظلومانه و با ستم به مسجد بردند، حضرت زهرا(س) وارد مسجد شد و فرمود: رها كنيد پسر عموى مرا. قسم به آن خدايى كه محمد را به حق برانگيخت، اگر از على دست برنداريد، گيسوان خويش را پريشان كرده و پيراهن رسول خدا را بر سر افكنده در برابر خدا فرياد خواهم زد.
در مسجد وقتى كه «عمر» با شمشير برهنه، على(ع) را تهديد كرد كه اگر بيعت نكنى، گردنت را مى‏زنم، در اين هنگام حضرت زهرا(س) خطاب به ابوبكر فرمود: اى ابوبكر! آيا مى‏خواهى شوهرم را از دستم بگيرى؟ سوگند به خدا اگر دست از او برندارى، موى سرم را پريشان مى‏كنم و گريبان چاك زده كنار قبر پدرم، رسول خدا(ص)، مى‏روم. سپس دست امام حسن و حسين(ع) را گرفت و به سوى قبر پيامبر به راه افتاد. حضرت على(ع) به سلمان فرمود: سلمان! فاطمه(س) را درياب، گويى دو طرف مدينه را مى‏نگرم كه به لرزه درآمده، سوگند به خدا، اگر او گريبان چاك نمايد و كنار قبر پيامبر نفرين و ناله سر دهد، ديگر مهلتى براى مردم مدينه باقى نمى‏ماند و زمين همه آنها را در كام مرگبار خود فرو مى‏برد. سلمان شتابان خدمت حضرت زهرا(س) رسيد و گفت: اى دختر محمّد(ص)! خداوند پدرت را مايه رحمت جهانيان قرار داده است، خواهش مى‏كنم به خانه برگرد و نفرين در حق مردم نادان مكن. حضرت پاسخ داد: اى سلمان! آنها قصد جان على (ع) را دارند، من در شهادت على(ع) نمى‏توانم صبر كنم، صبرم تمام شده. .. سلمان گفت: امام على(ع) مرا فرستاد و فرمود كه به شما بگويم: به خانه بازگرديد و نفرين نكنيد. وقتى كه حضرت زهرا(س) پيام امام را شنيد، فرمود: حال كه شوهر و امام من فرمان داده كه به خانه بازگردم، مى‏روم و صبر مى‏كنم و از او اطاعت مى‏كنم. بعد از اين كه دست از امام برداشتند، امام على(ع) تنها و مظلوم از مسجد مدينه بيرون آمده و راه خانه را در پيش گرفت. حضرت زهرا(س) به شوهر معصوم خود نگريسته و فرمود: على جان! جانم فداى جان تو، جان و روح من سپر بلاهاى جان تو. يا ابالحسن (ع)! همواره با تو خواهم بود. اگر تو در خير و نيكى به سر برى، با تو خواهم زيست و با تو خواهم بود.
آرى، تا زهرا(س) زنده بود، على(ع) حامى نيرومندى داشت. به تعبير بعضى از بزرگان: «به خاطر فاطمه(س)، حُرمت حضرت اميرمؤمنان(ع) را تا حدّى پاس مى‏داشتند؛ اما پس از شهادت آن مظلومه، على(ع) تنها و بى‏پناه و مظلومتر شد.» در يك جمله، فاطمه، فدايى امامت و رهبريت شد. مباهات على(ع) به همسرى فاطمه(س)
على(ع) پيوسته به همسرى با حضرت فاطمه(س) افتخار مى‏نمود؛ چنان كه در ديوان منسوب به آن حضرت، در ضمن اشعارى به وجود همسرى با فاطمه(س) و قرابت با رسول خدا(ص) مباهات نموده است كه ترجمه چند بيت از آن اشعار چنين است: «من به نعمتى كه فرازنده هفت‏آسمان براى من فرستاد و مرا به آن اختصاص داد، افتخار مى‏كنم.
در اطراف ميدان جنگ كسى را همانند من نمى‏يابى. من در اسلام آوردن از ديگران سبقت گرفتم؛ آن‏گاه كه طفلى زيبا بودم، به اسلام گرويدم. من به محمد(ص) نزديكتر از ديگران هستم. اگر كسى هست بيايد و بررسى كند. مرا از علم آن قدر سرشار ساخت تا فقيه گرديدم.
افتخار من نسبت به تمام مردم به واسطه خويشاوندى با رسول خدا(ص) بيشتر است؛ زيرا آن حضرت پدر زن من و پدر فرزندانش مى‏باشد. پس افتخار مى‏كنم كه رسول خدا(ص) مرا داماد كرد و فاطمه(س) را به ازدواج من درآورد.»
و نيز فرمود: «زهرا(س) محبوبى است كه حبيب ديگرى نمى‏تواند جاى او را بگيرد و براى غير او در قلب من جايى نيست.»
حضرت على(ع) در موارد گوناگونى براى اثبات حقانيت خود به داشتن همسرى چون فاطمه(س) استناد مى‏كرد؛ از جمله:
1. در جريان سقيفه على(ع) ضمن برشمردن فضايل و كمالات خويش و اين كه او بايد بعد از پيامبر(ص) رهبرى و هدايت جامعه اسلامى را عهده‏دار شود، به ابوبكر فرمود: تو را به خدا سوگند مى‏دهم! آيا آن كسى كه رسول خدا او را براى همسرى دخترش «فاطمه» برگزيد و فرمود: «خداوند او را به همسرى تو (على) درآورد، من هستم يا تو؟! ابوبكر پاسخ داد: تو هستى.»
2. در جريان شوراى شش‏نفره كه به توصيه خليفه دوم براى انتخاب جانشين وى تشكيل شده بود و حضرت على(ع) يكى از آنان محسوب مى‏شد، حضرت خطاب به ساير اعضا فرمود: شما را به خدا سوگند مى‏دهم! آيا در بين شما به جز من كسى هست كه همسرش بانوى زنان جهان باشد؟ همگى پاسخ دادند: نه.
3. معاويه در دوران حكومت غاصبانه‏اش به على(ع) نامه‏اى مى‏نويسد و براى خود افتخارها و امتيازهاى على(ع) را مدعى مى‏شود. على(ع) در پاسخ، ضمن رد امتيازهاى بى اساس معاويه، به فضيلتها و امتيازهاى خود اشاره كرده، مى‏فرمايد: نمى‏بينى مردمى از مهاجران را در راه خدا شهيد نمودند كه همگان از فضيلتى برخوردار بودند، تا آن كه شهيد ما حمزه شربت شهادت نوشيد و به «سيدالشهداء» ملقب گرديد، و چون رسول خدا(ص) بر او نماز خواند، به گفتن هفتاد تكبير او را مخصوص گرداند؟! نمى‏بينى مردمانى در راه خدا دست خود را دادند و ذخيره‏اى از فضيلت براى خود نهادند، و چون يكى از ما را ضربتى رسيد و دست وى جدا گرديد (جعفر بن ابى طالب)، «طيارش» خواندند كه در بهشت به سر برد و «ذوالجناحين» كه با دو بال پرد؟! و اگر نبود كه خدا خود ستودن را نهى كرد، گوينده (على) فضيلتهاى فراوانى برمى‏شمرد كه دلهاى مؤمنان با آن آشناست و در گوش شنوندگان خوش آواست…آن‏گاه فرمود: پيامبر(ص) از ميان برخاست و دروغگو ابوجهل از شماست. اسدالله از ماست و «اسدالاحلاف» از شماست. دو سيد جوانان اهل بهشت از ماست و «صبية النار» از شماست، كودكانى كه نصيب آنان آتش گرديد.
«…منا خير نساء العالمين، و منكم حمالة الحطب، و فى كثير مما لنا و عليكم؛ بهترين زنان جهان افتخار ما و آن هيزم‏كش ننگ شماست. و بسيارى از اين قبيل افتخارها و ننگها كه مرز ميان هاشميان و امويان است. اين فضيلتها از ماست و آن فضيلتها از شماست…».
در اين فراز از سخنان علوى دو شخص از دو حزب رودر روى هم معرفى شده است، كه هردو از نظر جنسيت در شمار بانوان هستند. از حزب‏الله، حضرت «فاطمه(س)» و از حزب شيطان، «ام جميل» عمه معاويه و همسر ابولهب.
اگر از نظر خصوصيت‏هاى فردى به موضوع بنگريم، كفر ام جميل و ايمان حضرت فاطمه(س) بر ما بسى روشن مى‏شود. اگر در جنبه‏هاى اجتماعى آن تعمق كنيم، آنها در در دو جبهه مخالف، يكى براى نابودى اسلام و رسول اكرم(ص) مى‏كوشد و ديگرى براى سرافرازى اسلام آيين احمدى تلاش مى‏كند. از اين‏رو، درباره يكى سوره «تبت» فرود مى‏آيد و در شأن و عظمت ديگرى سوره «كوثر» نازل مى‏شود. فاطمه(س) در نگاه امام حسن(ع)
امام حسن(ع) در موارد متعددى درباره مادر گراميش، سخن گفته است، از جمله نقل شده است: مادرم را در شب جمعه‏اى ديدم كه پيوسته در حال ركوع و سجود بود تا اين كه صبح دميد و شنيدم كه مردان و زنان با ايمان را نام مى‏برد و بسيار براى آنان دعا مى‏كرد؛ اما نديدم حتّى يك بار براى خود دعا كند. از روى تعجّب گفتم: مادر! چرا براى خودت دعا نمى‏كنى و از خدا چيزى نمى‏خواهى؛ همان‏گونه كه براى ديگران دعا مى‏كنى؟ مادرم در پاسخ فرمود: «يا بُنىَّ! اَلْجار ثُمّ الدّار؛ فرزندم! اوّل همسايه، سپس اهل خانه.» فاطمه(س) از نگاه امام حسين(ع)
امام حسين(ع) در موارد متعددى از مادرش فاطمه(س) به عظمت ياد كرده و از اين كه مادرى، چون فاطمه دارد، مباهات مى‏كند و آن را از امتيازات و برترى خود بر ديگران مى‏شمارد. چنان كه در جريان عاشورا اين موضوع به روشنى مشاهده مى‏شود. فاطمه(س) از نگاه امام سجاد(ع)
چهارمين پيشواى شيعيان، امام سجاد (ع)، نيز در مواردى در شأن و عظمت و مرتبت فاطمه(س) سخن گفته است؛ از جمله: فراگيرى دعاى فاطمه(س)
امام سجاد(ع) مى‏فرمايد: در روز عاشورا، پدرم مرا در حالى كه خون از بدنش مى‏جوشيد، به سينه چسبانيد و فرمود: پسرم! دعايى را كه مادرم فاطمه زهرا(س) به من آموخته است و او خود از رسول خدا فرا گرفته و پيامبر آن را از جبرييل فرا گرفته كه به هنگام گرفتارى و نياز شديد و مشكلى كه براى وى پيش مى‏آمد بخواند، از من فرا گير و بخوان:
«بحق يس و القرآن الحكيم و بحق طه و القرآن العظيم يا من يقدر على حوائج السائلين، يا من يعلم ما فى الضمير، يا منفس عن المكروبين يا مفرج عن المغمومين، يا راحم الشيخ الكبير، يا رازق الطفل الصغير، يا من لا يحتاج الى التفسير صلى على محمد و آل محمد.» فاطمه(س) از نگاه امام باقر(ع)
از امام باقر(ع) درباره مقام و عظمت حضرت فاطمه(س) روايات بسيارى نقل شده است. چنان كه نقل شده «جابر» به امام باقر(ع) عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! من به فدايت گردم! درباره فضيلت جده‏ات، «فاطمه(س)» حديثى برايم نقل كن كه هر گاه آن را براى شيعيان نقل كنم، خوشحال شوند. حضرت فرمود: پدرم از جدم و او از رسول خدا نقل مى‏كند: چون روز قيامت فرا مى‏رسد… ، براى پيامبران و انبياى الهى، منبرهايى از نور نصب مى‏كنند كه منبر من از همه بالاتر است. آن‏گاه، خداوند فرمان مى‏دهد: اى محمد! سخنرانى كن. من هم چنان سخنانى مى‏گويم كه هيچ كدام از پيامبران همانند آن را نشنيده باشند.
آن‏گاه براى اوصياء منبرهايى از نور نصب مى‏كنند و براى وصى من على در وسط آن منبرها، منبرى نصب مى‏شود كه از همه آنها بالاتر است. سپس خداوند فرمان مى‏دهد: اى على! خطبه بخوان و على سخنانى بيان مى‏كند كه هيچ كس از اوصياء، همانند آن را نشنيده باشند. آن‏گاه، براى فرزندان پيامبران منبرهايى نصب مى‏شود و براى دو فرزندم، (حسن و حسين) منبرى از نور نصب مى‏شود و به آنها گفته مى‏شود: سخن بگوييد. آنان چنان سخنانى بر زبان جارى كنند كه هيچ كدام از فرزندان پيامبران، همانند آن را نشنيده باشند. آن‏گاه جبرئيل ندا مى‏دهد: فاطمه دختر محمد كجاست؟ خديجه دختر خويلد كجاست؟ مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم، ام‏كلثوم مادر يحيى كجايند؟ آنان از جاى برمى‏خيزند…
سپس خداوند از اهل محشر مى‏پرسد: امروز عظمت از آن كيست؟
محمد و على و حسن و حسين مى‏گويند: از خداى يكتاى قهار. آن گاه خداوند مى‏فرمايد: اى اهل محشر! امروز من كرامت را براى محمد و على و حسن و حسين و فاطمه قرار دادم. سرها را پايين بيندازيد و چشمها را فرو بنديد، چون فاطمه مى‏خواهد به بهشت برود. سپس جبرئيل ناقه‏اى از ناقه‏هاى بهشتى مى‏آورد و حضرت فاطمه بر آن سوار مى‏شود و در حالى كه فرشتگان زيادى او را احاطه كرده‏اند، وى را به بهشت مى‏آورند. فاطمه هنگامى كه به نزديك بهشت مى‏رسد، درنگ مى‏نمايد. خداوند مى‏فرمايد: درنگ شما براى چيست؟ فاطمه عرضه مى‏دارد: پروردگارا! دوست دارم در چنين روزى مقامم شناخته شود. خداوند مى‏فرمايد: اى دختر حبيبم! برگرد و نظر افكن و هر كس را كه دوستى تو يا دوستى يكى از فرزندان تو در دلش باشد، او را گرفته و وارد بهشت كن.
سپس امام باقر(ع) فرمود: به خدا سوگند! اى جابر! در آن روز فاطمه شيعيان و دوستانش را همانند پرنده‏اى كه دانه خوب را از دانه بد جدا مى‏كند، از بين جمعيت جدا مى‏كند، هنگامى كه شيعيان آن حضرت همراهش به نزديك بهشت رسيدند، آنان نيز درنگ مى‏كنند. خداوند مى‏فرمايد: اى دوستان من! درنگ شما براى چيست، در حالى كه فاطمه درباره شما شفاعت كرده است؟
آنان پاسخ مى‏دهند: دوست داريم در چنين روزى منزلت ما روشن شود. خداوند مى‏فرمايد: دوستان من! نظر افكنيد و هر كس كه به جهت محبت فاطمه، شما را دوست مى‏دارد يا شما را مهمانى كرده يا به شما لباس داده يا شربت آبى به شما داده يا در غياب شما از شما دفاع كرده، برگيريد و همراه خود به بهشت ببريد.
سپس امام باقر(ع) فرمود: اى جابر! در آن روز باقى نمى‏مانند، مگر افراد شك كننده يا كافر يا منافق (و بقيه از بركت وجود فاطمه به بهشت مى روند!)
همچنين آن حضرت در روايتى ديگر مى‏فرمايد: در روز قيامت بر پيشانى هر فردى، مؤمن يا كافر نوشته شده است. پس به يكى از محبان اهل‏بيت(ع) كه گناهانش زياد است، دستور داده مى‏شود به جهنم برده شود. در آن هنگام، فاطمه(س) ميان دو چشمش را مى‏خواند كه نوشته شده است: دوستدار اهل‏بيت. پس به خدا عرضه مى‏دارد:
الهى و سيدى! تو مرا فاطمه ناميدى و دوستان و فرزندانم را به وسيله من از آتش دور ساختى و وعده تو حق است و هرگز خلف وعده نمى‏كنى. ندا مى‏رسد: فاطمه! راست گفتى؛ من تو را فاطمه ناميدم و به وسيله تو، دوستان و پيروانت و دوستان فرزندانت و پيروانشان را از آتش دور گردانيدم. وعده من حق است و هرگز تخلف نمى‏كنم.
اين‏كه مى‏بينى دستور دادم بنده‏ام را به دوزخ برند، بدين جهت بود كه درباره‏اش شفاعت كنى و شفاعتت را بپذيرم تا فرشتگان، پيامبران، رسولان و همه مردم از منزلت و مقامت آگاهى يابند. حال بنگر، دست هركه بر پيشانى‏اش «مؤمن» نوشته شده، بگير و به بهشت ببر. فاطمه(س) از نگاه امام صادق(ع)
علامه مجلسى (ره) در ضمن روايتى از امام صادق(ع) نقل مى‏كند: «فاطمه، صديقه كبرا است. محور حركت انسانهاى گذشته، معرفت و شناخت حضرت فاطمه(س) بوده است.»
امام صادق(ع) در ذيل آيه شريفه «انا انزلناه فى ليلة القدر» مى‏فرمايد: منظور از «ليله» فاطمه و منظور از «قدر»؟ خداوند است. هر كس فاطمه را آن‏گونه كه سزاوار است بشناسد، «ليلة القدر» را درك كرده است. فاطمه(س) از نگاه امام كاظم(ع)
از امام(ع) نقل شده است: همانا فاطمه، صديقه و شهيده است.
سليمان بن جعفر مى‏گويد: از حضرت موسى بن جعفر(ع) شنيدم: در خانه‏اى كه اسم محمد، على، حسن، حسين، جعفر، عبدالله و از زنان، اسم «فاطمه» باشد، فقر و تنگدستى وارد نخواهد شد. فاطمه(س) از نگاه امام رضا(ع)
از امام رضا(ع) روايات متعددى درباره مقام و جايگاه رفيع حضرت فاطمه(س) نقل شده است.
آن حضرت از پدران بزرگوار خود از على(ع) نقل مى‏كند كه پيامبر خدا به من فرمود: اى على! عده‏اى از بزرگان قريش، مرا درباره ازدواج فاطمه، سرزنش كرده و گفتند: فاطمه را از تو خواستگارى كرديم، او را از ما دريغ داشتى به همسرى على درآوردى. به آنها گفتم: به خدا سوگند! من از پيش خود در اين‏باره مخالفت نكردم و به نظر شخصى او را به ازدواج على در نياوردم، بلكه خداوند با ازدواج شما مخالفت و با ازدواج على موافقت فرمود. جبرئيل بر من نازل شده و گفت: اى محمد! خداوند عزوجل مى‏فرمايد: اگر على(ع) را نمى‏آفريدم، روى زمين كفو و هم‏شأنى براى دخترت فاطمه يافت نمى‏شد. نه فقط امروز، كه از زمان آدم تا انقراض عالم، فاطمه كفوى نداشته است و نخواهد داشت.
برترى فاطمه(س) بر همگان؛ همسرى با فاطمه زهرا(س) آن‏چنان سبب كمال و برترى و مباهات است، كه امام رضا(ع) از پدر و اجداد گراميش نقل مى‏كند كه پيامبر به على(ع) فرمود: سه فضيلت به تو داده شد كه به من داده نشده است. على(ع) عرض كرد: چه چيزهايى به من داده شده است؟
فرمود: تو پدرزنى همچون من دارى، كه من چنين پدرزنى ندارم، همسرى چون فاطمه به تو داده شده، كه به من داده نشده است، حسن و حسين به تو داده شده، كه به من داده نشده است. فاطمه(س) از منظر امام جواد(ع)
از آن حضرت درباره حضرت زهرا(س) رواياتى نقل شده كه به دو مورد بسنده مى‏كنيم.
موسى بن قاسم گويد به حضرت جواد عرض كردم: «در ايام حج از طرف مادرت نيز زيارت كردم و گاهى هم نكردم؛ فرمود: آن را زياد كن؛ زيرا اين برترين چيزى است كه بدان عمل مى‏كنى.»
زكريا بن آدم نقل مى‏كند: «در محضر امام رضا(ع) بودم كه امام جواد(ع) در حالى كه چهار سال از عمر مباركش نگذشته بود، وارد شد. وقتى نشست، دستش را روى زمين قرار داد و سر به آسمان بلند نمود و مدتى طولانى به فكر فرو رفت. امام رضا(ع) فرمود: جانم فدايت! چرا اين‏چنين در فكر و انديشه‏اى؟ پاسخ داد: به جهت ستم‏هايى كه نسبت به مادرم «فاطمه» انجام دادند.» فاطمه(س) به روايت امام هادى(ع)
آن حضرت درباره علت نامگذارى حضرت صديقه طاهره به «فاطمه» از رسول خدا نقل مى‏كند: دخترم فاطمه را بدان جهت «فاطمه» ناميدند كه خداوند عزوجل او و دوستانش را از آتش جهنم دور نگه مى‏دارد. فاطمه(س) در نگاه امام عسكرى(ع)
از امام حسن عسكرى(ع) نيز رواياتى درباره حضرت فاطمه(س) رسيده است.
بهشت درخشان از نور زهرا است؛ امام حسن عسكرى(ع) از پدران بزرگوارش از على(ع) نقل مى‏كند كه پيامبر(ص) فرمود: آن هنگام كه خداوند آدم و حوا را آفريد، آنان در بهشت به خود مباهات مى‏كردند. آدم به حوا گفت: خداوند هيچ مخلوقى بهتر از ما نيافريده است. خداوند به جبرئيل فرمود: اين دو بنده‏ام را به فردوس برين ببر! زمانى كه وارد فردوس شدند، چشمانشان به بانويى افتاد كه جامه‏اى زيبا از جامه‏هاى بهشتى در برداشت و تاجى نورانى بر سر گذاشته و دو گوشواره درخشان به گوشش آويخته بود و بهشت از پرتو نور چهره‏اش درخشان بود. حضرت آدم به جبرئيل گفت: حبيبم جبرئيل! اين بانو كه از زيبايى چهره‏اش بهشت نورانى گشته، كيست؟ گفت: او فاطمه دختر محمد، پيامبرى است كه از نسل تو مى‏باشد كه در آخر الزمان خواهد آمد. گفت: اين تاجى كه بر سر دارد، چيست؟ پاسخ داد: شوهرش على بن ابى‏طالب است. گفت: اين دو گوشواره كه بر دو گوش او است، چيست؟ پاسخ داد: دو فرزندش حسن و حسين مى‏باشند. آدم گفت: حبيبم! آيا اينان پيش از من آفريده شده‏اند؟
گفت: بلى؛ اينان در علم مكنون خداوند چهار هزار سال پيش از آن‏كه تو آفريده شوى، وجود داشتند.
پاداش عالمان:
از آن حضرت نقل شده است: زنى خدمت حضرت زهرا(س) شرفياب شده، عرض مى‏كند: مادر ناتوانى دارم كه نسبت به مسائل نماز شبهاتى دارد. مرا فرستاده است كه از شما بپرسم.
حضرت پاسخ او را داد: مجدداً سوال ديگرى مطرح كرد كه پاسخ شنيد. باز هم سؤالى ديگر تا به ده سؤال رسيد و پاسخ گرفت. زن از سؤال‏هاى بسيار، شرمنده شده، گفت: بيش از اين شما را به زحمت نمى‏اندازم! حضرت فرمود: هرچه مى‏خواهى، سؤال كن.
سپس براى تقويت روحيه وى فرمود: اگر به كسى كارى واگذار كنند، مثلاً بار سنگينى را به او بدهند كه به ارتفاع بلندى حمل كند و در برابر، صد هزار دينار مزد بدهند، آيا احساس خستگى مى‏كند؟
زن پاسخ داد: خير؛ حضرت فرمود: من در مقابل هر پرسشى كه جواب مى‏گويم، پاداشى به مراتب بيشتر از اين از خداوند دريافت مى‏كنم. پس سزاوارتر است از جواب پرسش‏ها خسته نشوم. آن‏گاه فرمود: از پدرم (ص) شنيدم كه فرمود: در روز قيامت عالمان شيعه، در پيشگاه خداوند حاضر مى‏شوند و به اندازه دانششان و كوششى كه در راه ارشاد بندگان خدا نموده‏اند، به آنان مقام و مرتبه داده مى‏شود؛ به‏طورى كه به برخى از آنان «يك ميليون نور» مى‏دهند. فاطمه(س) در نگاه حضرت مهدى(عج)
عده‏اي از شيعيان درباره جانشينى حضرت امام حسن عسكرى(ع) با يكديگر اختلاف داشتند. در اين‏باره خدمت حضرت مهدى(عج) نامه‏اى نوشتند و جريان اختلاف را ذكر كردند.
حضرت ضمن پاسخ به نامه آنها فرمود: «و فى ابنة رسول الله(ص) لى اسوة حسنه؛ دختر رسول خدا (فاطمه) براى من سرمشق و الگوى نيكويى است.»
حضرت مهدى (عج) كه جهان را با ظهور و احكام نورانى خود متحول مى‏كند و آن‏چنان حكومتى در روى زمين تشكيل مى‏دهد كه تا به حال ايجاد نشده است و عدالت را در تمام كره زمين حاكم مى‏گرداند، فاطمه(س) را الگو و اسوه خود در رفتار و برنامه حكومتى خود مى‏داند.
آنچه گذشت، قطره و جلوه‏اى از سخنان گوهربار حضرات معصومان(ع) درباره شأن و جلالت و جايگاه رفيع فاطمه زهرا(س) سرور زنان اولين و آخرين بود. به اميد آن‏كه مورد عنايت آن بانوى با عظمت واقع شود و در جهان واپسين، ما را مشمول شفاعت خويش قرار دهد.



پاورقي ها:

/

ويژگى‏هاى اخلاقى امام هادى ع

امام هادى(ع) نمونه‏اى از انسان كامل و مجموعه سترگى از اخلاق اسلامى بود. «ابن شهر آشوب» در اين باره مى‏نويسد:
«امام هادى(ع) خوش‏خوترين و راست‏گوترين مردم بود. كسى كه او را از نزديك مى‏ديد، خوش برخوردترين انسان‏ها را ديده بود و اگر آوازه‏اش را از دور مى‏شنيد، وصف كامل‏ترين فرد را شنيده بود. هرگاه در حضور او خاموش بودى، هيبت و شكوه وى تو را فرا مى‏گرفت و هرگاه اراده گفتار مى‏كردى، بزرگى و بزرگوارى‏اش بر تو پرده در مى‏انداخت. او از دودمان رسالت و امامت و ميراث‏دار جانشينى و خلافت بود و شاخسارى دل نواز از درخت پربرگ و بار نبوت و ميوه سرسبد درخت رسالت …».(1)
امام در تمام زمينه‏هاى فردى، اعم از ظاهرى و اخلاقى، زبانزد همگان بود. «ابن صباغ مالكى» در اين راستا مى‏نگارد:
«فضيلت ابوالحسن، على بن محمد الهادى(ع) بر زمين پرده گسترده و رشته‏هايش را به ستاره‏هاى آسمان پيوسته است. هيچ فضيلتى نيست كه به او پايان نيابد و هيچ عظمتى نيست كه تمام و كمال به او تعلق نگيرد. هيچ خصلت والايى بزرگ نمى‏نمايد مگر آنكه گواه ارزش آن در وى آشكار است. او شايسته، برگزيده و بزرگوار است كه در سرشت والا پسنديده شده است … هر كار نيكى با وجود او رونق يافته. او از نظر شكوه، آرامش، پاكى و پاكيزگى بر اساس روش نبوى و خلق نيكوى علوى آراسته شده كه هيچ فردى از آفريدگان خدا به سان او نيست و به او نمى‏رسد و اميد رسيدن به او را هم ندارد».(2)
نيكو و به جاست اين قسمت از نوشتار، به زيبايى‏هاى طبع او آراسته گردد: 1. عبادت‏
ايجاد ارتباط عاشقانه با معبود و معشوق ازلى و عبادت فراوان، از ويژگى‏هاى برجسته امام هادى(ع) است. در اين باره نوشته‏اند: «همواره ملازم مسجد بود و ميلى نيز به دنيا نداشت. عبادتگرى فقيه بود. شب‏ها را در عبادت به صبح مى‏رساند بى آنكه لحظه‏اى روى از قبله برگرداند. با پشمينه‏اى بر تن و سجاده‏اى از حصير زير پا به نماز مى‏ايستاد. شوق به عبادتش به شب تمام نمى‏شد. كمى مى‏خوابيد ودوباره برمى‏خاست و مشغول عبادت مى‏شد. آرام زير لب قرآن را زمزمه مى‏كرد و با صوتى محزون آياتش را مى‏خواند و اشك مى‏ريخت كه هركس صداى مناجات او را مى‏شنيد، مى‏گريست. گاه بر روى ريگ‏ها و خاك‏ها مى‏نشست. نيمه شب‏ها را مشغول استغفار مى‏شد و شب‏ها را به شب زنده‏دارى مى‏گذراند.(3) شبانگاه به سجده و ركوع مى‏افتاد و با صدايى محزون و غمگين مى‏گفت: خداوندا، اين گناهكار پيش تو آمده و اين نيازمند به تو روى آورده، خدايا، رنج او را در اين راه بى‏پاداش مگذار! بر او رحمت آور و او را ببخش و از لغزش‏هايش درگذر».(4) 2. ساده‏زيستى‏
از ديگر ويژگى‏هاى برجسته اخلاقى امام هادى(ع)، ساده‏زيستى و دورى از دنيا بود. در اين زمينه نيز آمده است: «از دنيا چيزى در بساط زندگى نداشت. بنده‏اى وارسته از دنيا بود. در آن شبى كه به خانه‏اش هجوم آوردند، او را تنها يافتند با پشمينه‏اى كه هميشه بر تن داشت و خانه‏اى كه در آن هيچ اسباب و اثاثيه چشم‏گيرى ديده نمى‏شد. كف خانه‏اش خاك‏پوش بود و بر سجاده حصيرى خود نشسته، كلاهى پشمين بر سر گذاشته و با پروردگارش مشغول نيايش بود».(5) 3. دانش‏
يكى از محورهاى اساسى و از سترگ‏ترين پشتوانه‏هاى امامت، دانش امام است كه بر اساس آن بشريت از كوره راه‏هاى نابودى رهايى مى‏يابد. شخصيت علمى امام هادى(ع) از همان دوران كودكى و پيش از امامت ايشان شكل گرفته بود. مناظره‏هاى علمى، پاسخ‏گويى به شبهه‏هاى اعتقادى و تربيت شاگردان برجسته نمونه‏هاى برجسته‏اى از جايگاه والاى علمى امام هادى(ع) است. او در همان كودكى مسائل پيچيده فقهى را كه بسيارى از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو مى‏ماندند، حل مى‏كرد. گنجينه‏اى پايان‏ناپذير از دانش و چكاد نشينى در بلنداى بينش بود. دشمن ساده‏انديش به خيال در هم شكستن وجهه علمى ايشان، مناظره‏هاى علمى تشكيل مى‏دهد، ولى جز رسوايى و فضاحت ثمره‏اى نمى‏بيند. از اين رو، به بلندى مقام امام اعتراف مى‏كند و سر تسليم فرود مى‏آورد.(6)
با اين همه، متوكل، مانع نشر و گسترش علوم از سوى ايشان مى‏شده همواره در تلاش بود تا شخصيت علمى امام بر مردم آشكار نشود. از اين رو، امام را تحت مراقبت شديد نظامى گرفته بود و از ارتباط دانشمندان علوم و حتى مردم عامى با ايشان جلوگيرى مى‏كرد. دشمنان، پرتو گيتى فروز آن آفتاب علم و معرفت را مى‏ديدند و خفاش صفت با چشمانى شب‏زده به خيال شب پرستى، از فروزندگى‏اش چشم فرو مى‏بستند و با شمعى به جنگ آفتاب مى‏رفتند و مناظره به راه مى‏انداختند. با اين حال، امام با صبرى بى‏پايان، لحظه‏ها را به كار مى‏گرفت و تيرگى جهل را با نور دانش خود مى‏زدود. او در بيان پرتوافشانى چهارده خورشيد تابنده علم مى‏فرمود:
اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است. تنها يك حرف آن نزد آصف [بن برخيا] بود كه وقتى خدا را بدان خواند، زمين براى او در هم پيچيده شد و تخت بلقيس را نزد سليمان نبى آورد. آن گاه زمين گسترده شده و به حال اول خود برگشت. تمام اين‏ها در يك چشم برهم زدن انجام گرفت، ولى نزد ما هفتاد و دو حرف از آن وجود دارد كه يك حرف آن نزد خدا مانده [و بقيه را به ما داده ]كه در خزانه دانش غيب او به خودش اختصاص دارد.(7)
او به تمامى زبان‏هاى عصر خود از قبيل هندى، تركى، فارسى و… آگاه بود و حتى نوشته‏اند كه در جمع فارسى زبانان به زبان خودشان سخن مى‏گفت.(8)
اظهار نظرهاى «يزداد نصرانى»، شاگرد «بختيشوع» درباره دانش امام هادى(ع) بسيار مهم است. او پزشك مخصوص دربار معتصم بود. چيرگى امام در دانش، به اندازه‏اى او را مجذوب خود كرده كه در توصيف مقام علمى ايشان گفته بود: «اگر بنا باشد آفريده‏اى را نام ببريم كه از جهان غيب آگاهى داشته باشد، او (امام هادى(ع)) خواهد بود». اين سخن نتيجه تنها ديدار كوتاه او با امام بود.(9) 4. آگاهى از اسرار
براساس روايات فراوان، امام معصوم(ع) هر گاه بخواهد از چيزى كه بر او پوشيده است، آگاه شود، خداوند او را بدان آگاه خواهد ساخت. امام على النقى(ع) نيز به سان ديگر پيشوايان، از غيب خبر مى‏داد، آينده را به وضوح مى‏ديد. از درون افراد آگاه بود و زمان مرگ افراد را مى‏دانست.
«ابوالعباس احمد ابى‏النصر» و «ابو جعفر محمد بن علويه» مى‏گويند: «شخصى از شيعيان اهل‏بيت(ع) به نام عبدالرحمان در اصفهان مى‏زيست. روزى از او پرسيدند: سبب شيعه شدن تو در اين شهر چه بود؟ گفت: من مردى نيازمند، ولى سخنگو و با جرئت بودم. سالى با جمعى از اهل شهر براى دادخواهى به دربار متوكل رفتم. به در كاخ او كه رسيديم، شنيديم دستور داده امام هادى(ع) را احضار كنند. پرسيدم: على بن محمد كيست كه متوكل چنين دستورى داده؟ گفتند: او از علويان است و رافضى‏ها او را امام خود مى‏خوانند. پيش خود گفتم شايد متوكل او را خواسته تا به قتل برساند. تصميم گرفتم همان جا بمانم تا او را ملاقات كنم. مدتى بعد سوارى آهسته به كاخ متوكل نزديك شد. باوقار و شكوهى خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دو طرف او را همراهى مى‏كردند. به چهره‏اش كه نگاه كردم، محبّتى عجيب از او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقه‏مند شدم و از خدا خواستم كه شرّ دشمنش را از او دور گرداند. او از ميان جمعيت گذشت تا به من رسيد. من در سيمايش محو بودم و برايش دعا مى‏كردم. مقابلم كه رسيد، در چشمانم نگريست و با مهربانى فرمود: خداوند دعاهاى تو را در حق من مستجاب كند، عمرت را طولانى سازد و مال و اولادت را بسيار گرداند.
وقتى سخنانش را شنيدم، از تعجب – كه چگونه از دل من آگاه است؟ – ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمين افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسيدند چه شد. من كتمان كردم و گفتم: خير است ان شاء اللَّه و چيزى به كسى نگفتم تا اين‏كه به خانه‏ام بازگشتم. دعاى امام هادى(ع) در حق من مستجاب شد. خدا دارايى‏ام را فراوان كرد. به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نيز اكنون از هفتاد سال فزون شده است. من نيز امامت كسى را كه از دلم آگاه بود، پذيرفتم و شيعه شدم.(10)
«خيران اسباطى» نيز در زمينه آگاهى امام از اسرار مى‏گويد: نزد ابوالحسن الهادى(ع)، در مدينه رفتم و خدمت ايشان نشستم. امام پرسيد: از واثق (خليفه عباسى) چه خبر دارى؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و ملاقات من با او از همه بيشتر و نزديك‏تر است. اما الآن حدود ده روز است كه او را نديده‏ام. امام فرمود: مردم مدينه مى‏گويند: او مرده است. گفتم: ولى من از همه او را بيشتر مى‏بينم و اگر چنين بود، بايد من هم آگاه مى‏بودم. ايشان دوباره فرمودند: مردم مدينه مى‏گويند او مرده! از تأكيد امام براين كلمه فهميدم منظور امام از مردم، خودشان هستند.
سپس فرمود: جعفر (متوكل عباسى) چه؟ عرض كردم: او در زندان و در بدترين شرايط است. فرمود: بدان كه او هم اكنون خليفه است. سپس پرسيد: ابن زيّات(11) (وزير واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتيبان او و فرمانبردارش هستند. امام فرمود: اين قدرت برايش شوم بود. پس از مدتى سكوت فرمود: دستور خدا و فرمان‏هاى او بايد اجرا شوند و گزيرى از مقدّرات او نيست. اى خيران، بدان كه واثق مرده، متوكل به جاى او نشسته و ابن زيات نيز كشته شده است. عرض كردم: فدايت شوم، چه وقت؟! با اطمينان فرمود: شش روز پس از اينكه از آنجا خارج شدى».(12) 5 . سخنورى‏
گفتار امام، شيرين و سرزنش ايشان تكان دهنده بود. به گونه‏اى كه آموزگارش در كودكى شيفته سخنورى او گرديد. آن گاه كه لب به سخن مى‏گشود، روح شنونده‏اش را تازگى مى‏بخشيد و چون او را عتاب مى‏كرد، كلامش چون شمشيرى آتشين از جمله‏هاى نغز، پيكره دشمنش را شرحه شرحه مى‏كرد.
آن گاه كه خصم براى عشرت‏طلبى خود از او مى‏خواهد شعرى بخواند تا بزم خود را با آن كامل كند، لب به سخن مى‏گشايد، چند بيت مى‏خواند و آن چنان آتشى از ترس در وجود او مى‏اندازد كه بزم و عيش‏اش را تباه مى‏سازد و جهان را پيش چشمان شب پرست دشمن تيره و تار مى‏كند. امام مى‏سرايد:
– بر بلنداى كوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالى كه مردان نيرومند از آنان نگهبانى مى‏كردند، ولى كوه‏هاى بلند هم به آنان كمكى نكرد.
– سرانجام پس از دوران شكوه و عزت از جايگاه‏هاى خويش به زير كشيده شده و در گودال‏هاى قبر افتادند و در چه جاى بد و ناپسندى منزل گرفتند.
– پس از آن كه به خاك سپرده شدند و فريادگرى فرياد برآورد: كجاست آن دستبندها، تاج‏ها و زيور آلات و آن لباس‏هاى فاخرتان؟
– كجاست آن چهره‏هاى ناز پرورده و پرده نشين‏تان؟
– قبرهاشان به جاى آنها ندا در مى‏دهد: بر آن چهره‏هاى ناز پرورده اكنون كرم‏ها مى‏خزند.
– چه بسيار خوردند و آشاميدند، ولى اكنون پس از آن همه شكم بارگى‏ها، خود، خوراك كرم‏ها مى‏شوند.
مستى از سر متوكل پريد. جام شراب از دستش به زمين افتاد. تلوتلوخوران از ترس فرياد مى‏كشيد. حاضران مى‏گريستند و متوكل، سخت حيران و وحشت زده، آن قدر گريست كه ريشش خيس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچينند.(13) 6. مهربانى‏
امام بسيار مهربان بود و همواره در رفع مشكلات اطرافيان تلاش مى‏كرد و حتى گاه خودرا به مشقّت مى‏انداخت. آن هم در دورانى كه شدت سخت‏گيرى‏هاى حكومت بر شيعيان به اوج خود رسيده بود. «محمد بن على» از «زيد بن على» روايت مى‏كند: «من به سختى بيمار شدم و شبانه، پزشكى براى درمان من آوردند. او نيز دارويى برايم تجويز كرد. فرداى آن روز هر چه گشتند، نتوانستند آن دارو را بيابند. پزشك دوباره براى مداواى من آمد و ديد حالم وخيم‏تر شده است، ولى چون ديد دارو را به دست نياورده‏ام، نااميدانه از خانه‏ام بيرون رفت.
اندكى بعد فرستاده امام هادى(ع) به خانه‏ام آمد. او كيسه‏اى در دست داشت كه همان دارو در آن بود. آن را به من داد و گفت:
ابوالحسن به تو سلام رساند و اين دارو را به من داد تا برايت بياورم. او فرمود: آن را چند روز بخور تا حالت بهبود يابد.
دارو را از دست او گرفتم و خوردم و چندى بعد به كلى بهبود يافتم».(14) 7. احترام به اهل دانش‏
امام، به مردم به ويژه دانشمندان و اهل علم احترام فراوان مى‏گذاشت. در تاريخ آمده است: روزى امام در مجلسى نشسته بودند و جمعى از بنى هاشم، علويان و ديگر مردم نيز در آن مجلس حضور داشتند كه دانشمندى از شيعيان وارد شد. او در مناظره‏اى اعتقادى و كلامى، تعدادى از ناصبيان و دشمنان اهل‏بيت: را مجاب و رسوا ساخته بود. به محض ورود اين شخص به مجلس، امام از جاى خود برخاست و به
نشانه احترام به سويش رفت و او را نزد خود در بالاى مجلس نشانيد و با او مشغول صحبت شد. برخى از حاضران از اين رفتار امام ناراحت شده و اعتراض كردند. امام در پاسخ آنان فرمود: اگر با قرآن داورى كنم، راضى مى‏شويد؟ گفتند: آرى. امام تلاوت فرمود: (اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، هنگامى كه به شما گفته شد: در مجلس جا براى ديگران باز نماييد، باز كنيد. تا خداوند [رحمتش را ]برايتان گسترده سازد. و چون گفته شد برخيزيد، برخيزيد تا خداوند به مراتبى [منزلت ]مؤمنانتان و كسانى را كه علم يافته‏اند بالا برد)(15) و نيز فرموده است: (آيا كسانى كه دانشمند هستند با آنان كه نيستند برابرند؟)(16) خداوند مؤمن دانشمند را بر مؤمن غير دانشمند مقدم داشته، همچنان كه مؤمن را بر غير مؤمن برترى داده است. آيا به راستى آنكه مى‏داند و آنكه نمى‏داند، مساوى است؟ پس چرا انكار و اعتراض مى‏كنيد؟ خدا به اين مؤمن دانشمند برترى داده است. شرف مرد به دانش اوست، نه به نسب و خويشاوندى‏اش. او نيز با دلايلى محكم كه خدا به او آموخته، دشمنان ما را شكست داده است.(17) 8 . بخشش‏
بخشندگى با خون و گوشت اهل بيت: آميخته بود. آنان همواره با بخشش‏هاى خود، ديگران را به شگفتى وا مى‏داشتند. گاه آن قدر مى‏بخشيدند كه رفتارشان در شمار معجزه به شمار مى‏آمد، تا آنجا كه در اين مقام در توصيف حضرت هادى(ع) مى‏گفتند: «انفاق امام هادى(ع) به قدرى بود كه جز پادشاهان كسى توانايى انجام آن را نداشت و مقدار بخشش‏هاى ايشان تا آن زمان از كسى ديده نشده بود و در جغرافياى انديشه‏ها نمى‏گنجيد».(18)
اسحاق جلاب مى‏گويد: «براى ابوالحسن(ع) گوسفندان بسيارى خريدم. سپس مرا خواست و از منزلش مرا به جايى برد كه بلد نبودم و فرمود تا تمامى اين گوسفندان را ميان افرادى كه خود دستور داده بود، پخش كنم».(19)
بى آنكه ديگران متوجه شوند، آنان را از نسيم بخشندگى خود مى‏نواخت و مورد تفقد قرار مى‏داد. گوسفندانى را مى‏خريد، با دست خود ذبح و بين نيازمندان توزيع مى‏كرد.(20) گاه نيز در حد توان خود و به همان اندازه‏اى كه شخص در خواست كرده بود، به آنان بخشش مى‏كرد. «ابو هاشم جعفرى» مى‏گويد: «در تنگناى مالى بسيارى گرفتار آمده بودم تا آنجا كه تصميم گرفتم براى درخواست كمك نزد امام هادى(ع) بروم. هنگامى كه خدمت امام رسيدم، پيش از آنكه سخنى بگويم، فرمود: اى اباهاشم! كدام يك از نعمت‏هاى خدا را مى‏خواهى شكر كنى؛ ايمانى كه به تو داده كه به وسيله آن بدن خود را از آتش دوزخ دور سازى و يا سلامتى و عافيتى كه به تو ارزانى داشته كه از آن در راه عبادت و بندگى خدا بهره‏برى، يا از آن قناعتى كه به شما هديه كرده تا در پى آن، از درخواست از مردم بى نيازتان كند؟
اى ابا هاشم! علّت آنكه من سخن آغاز كردم، آن است كه گمان كردم مى‏خواهى از برخى مشكلات خود شكايت كنى. دستور داده‏ام دويست دينار طلا به شما بدهند كه با آن مشقت را بر طرف سازى. آن را بگير و به همان مقدار بسنده كن».(21) 9. سخت كوشى‏
امام على النقى(ع) پيشواى بزرگ شيعيان و بزرگ خاندان هاشم بود. درآمدهاى اسلامى همه به دست او مى‏رسيد و مى‏توانست از آن بهره‏مند شود؛ چرا كه حق او بود، ولى به سان پدران خود دوست داشت از حاصل دسترنج خود بهره گيرد و نيازهاى زندگى اش را با زحمت خود فراهم آورد. «على بن حمزه» مى‏گويد: «ابوالحسن(ع) را ديدم كه به سختى مشغول كشاورزى است؛ به گونه‏اى كه عرق از سر و رويش جارى است. از ايشان پرسيدم: فدايت شوم! كارگران شما كجايند [كه شما اين گونه خود را به زحمت انداخته‏ايد]؟
در پاسخ فرمود: اى على بن حمزه! آن كس كه از من و پدرم برتر بود، با بيل زدن در زمين خود روزگار مى‏گذراند. دوباره عرض كردم: منظورتان كيست؟ فرمود: رسول خدا، اميرمؤمنان و همه پدران و خاندانم خودشان كار مى‏كردند. كشاورزى ازجمله كارهاى پيامبران، فرستادگان، جانشينان آنها و شايستگان درگاه الهى است».(22) 10. بردبارى‏
شكيبايى از برجسته‏ترين صفات مردان بزرگ الهى است؛ زيرا برخوردهاى آنان با مردم نادان بيشتر از همه است و آنان براى هدايت شان بايد صبر پيشه سازند تا اين‏گونه دروازه‏اى از رستگارى را به رويشان بگشايند.
«بريحه عباسى»، گماشته دستگاه حكومتى و امام جماعت دو شهر مكه و مدينه بود. او از امام هادى(ع) نزد متوكل سخن چينى و سعايت كرد و براى او نگاشت: «اگر مكه و مدينه را مى‏خواهى، على بن محمد(ع) را از اين دو شهر دور ساز؛ زيرا مردم را به سوى خود فرا خوانده و گروه بسيارى نيز به او گرايش يافته و از او پيروى مى‏كنند».
در اثر سعايت‏هاى بريحه، متوكل امام را از جوار پر فيض و ملكوتى رسول خدا(ص) تبعيد كرد و ايشان را به سامرا فرستاد. در طول اين مسير، بريحه نيز با ايشان همراه شد.
در بين راه رو به امام كرد و گفت: «تو خود بهتر مى‏دانى كه من عامل تبعيد تو بودم. سوگندهاى محكم و استوار خورده‏ام كه چنانچه شكايت مرا نزد اميرالمؤمنين (متوكل) و يا حتى يكى از درباريان و فرزندان او كنى، تمامى درختانت را در مدينه به آتش كشم و خدمت‏كارانت را بكشم و چشمه‏ها و قنات‏هاى مزرعه‏ات را ويران سازم. بدان كه در تصميم خود مصمم خواهم بود». امام(ع) با چهره‏اى
گشاده در پاسخ بريحه فرمود: «نزديك‏ترين راه براى شكايت از تو، اين بود كه ديشب شكايت تو را به درگاه خدا عرضه كنم و من شكايتى را كه نزد خدا كرده‏ام، نزد غير خدا و پيش بندگانش عرضه نخواهم كرد».
بريحه كه رأفت و بردبارى امام را در مقابل سعايت‏ها و موضع زشتى كه در برابر امام گرفته بود ديد، به دست و پاى حضرت افتاد و با تضرع و زارى از امام درخواست بخشش كرد. امام نيز با بزرگوارى تمام فرمود: «تو را بخشيدم!»(23) 11. شكوه و هيبت‏
از آنجا كه امام معصوم، كانون تجلى قدرت و عظمت پروردگار و معدن اسرار الهى و قطب عالم امكان است، قداست معنوى و شكوه و وقار بسيار دارد. در زيارت جامعه كبيره از زبان امام هادى(ع) مى‏خوانيم:
«هر بزرگ و صاحب شرافتى در برابر بزرگوارى شما و شرافتتان سر فرود آورده و هر خود بزرگ بينى به اطاعت شما گردن نهاده است. هر زورگويى در برابر برترى شما فروتن شده و همه چيز در برابر شما خوار و ذليل است».(24)
«محمد بن حسن اشتر» مى‏گويد: «من همراه پدرم، بيرون كاخ متوكل با جمعى از علويان، عباسيان و جعفريان ايستاده بوديم كه امام هادى(ع) آمد. تمام مردم براى اداى احترام و بزرگداشت ايشان از مركب‏هاى خود پايين آمدند و صبر كردند تا ايشان وارد كاخ شود. پس از آن، برخى زبان به گلايه گشودند و گفتند: چرا ما بايد به اين پسر بچه احترام بگذاريم و از مركب‏هايمان به احترامش پياده شويم؟ نه شرافت او از ما بيشتر است و نه بزرگ‏سال‏تر از ماست. به خدا سوگند كه وقتى بيرون آمد، ديگر از مركب هايمان پياده نمى‏شويم.
ابو هاشم جعفرى در رد سخن آنها گفت: به خدا سوگند كه همگى شما با خوارى و خفت پياده خواهيد شد. پس از مدتى، امام از كاخ متوكل بيرون آمد. صداى تكبير و تهليل مردم به آسمان برخاست و همگى مردم، حتى آنان كه گله‏مند بودند، از اسب هايشان پياده شدند. آن گاه ابو هاشم رو به آنان كرد و گفت: شما كه گفتيد به او احترام نمى‏گذاريد و سوگند ياد كرديد كه از مركب هايتان پياده نمى‏شويد؟! آنها كه نتوانسته بودند هيبت و جلال امام را ناديده انگارند، سرافكنده پاسخ دادند: به خدا سوگند، بى‏اختيار از مركب پياده شديم».(25) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) مناقب آل ابى طالب، ابو جعفر محمد بن على ابن شهر آشوب السروى المازندرانى، بيروت، دار الاضواء، بى تا، ج 4، ص 401.
2) فصول المهمة فى معرفة الائمة، ابن صباغ مالكى، بيروت، دارالاضواء، 1409 ق، ج 2، ص 268.
3) ائمتنا، على محمد على دخيلّ، بيروت، دار مكتبة الامام الرضا، چاپ ششم، 1402 ق، ج 2، ص (ع)21.
4) همان، ص 257.
5) همان، ص 217 ؛ اصول كافى، محمد بن يعقوب الكلينى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ق، ج 1، ص 502؛ بحار الانوار، محمد باقر المجلسى، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 211.
6) الفصول المهمة، ص 267.
7) دلائل الامامة، محمد بن جرير بن رستم الطبرى، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1369 ق، ص 219 ؛ اصول كافى، ج 1، ص 230 ؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4 ص 406.
8) بحار الانوار، ج 50، ص 130.
9) دلائل الامامة، ص 221.
10) سفينة البحار، شيخ عباس قمى، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، بى‏جا، ج 2، ص 240.
11) او وزير معتصم و واثق بود كه مخالفان را در تنورى مى‏انداخت كه كف آن ميخ‏هاى آهنى بزرگى قرارداشت. مردم به شدت از او متنفر بودند. متوكل بعد از به قدرت رسيدن او را در همان تنور انداخت. على بن الحسين المسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، برگردان: ابوالقاسم پاينده، تهران،انتشارات علمى و فرهنگى، 0(ع)13، چاپ چهارم، ج 2، ص 489.
12) الارشاد، محمد بن محمد بن النعمان المفيد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378 ش، ج 2، ص 424؛ كشف الغمة فى معرفة الائمه، على بن عيسى الاربلى، تهران، دار الكتب الاسلامية، بى تا، ج 3، ص 236.
13) تذكرة الخواص، ابن الجوزى، تهران، مكتبة النينوى الحديثه، ص 361 ؛ بحار الانوار، ج 50، ص 211.
14) الارشاد، ج 2، ص 433.
15) مجادلة: 11.
16) زمر: 9
17) الإحتجاج، احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، قم، انتشارات اسوه، 1416، چاپ دوم، ج 2، ص‏309.
18) مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 409.
19) اصول كافى، ج 1، ص 498.
20) اعيان الشيعة، سيد محسن امين، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، بى‏تا، ج 2، ص 37.
21) بحار الانوار، ج 50، ص 129.
22) من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، بيروت، دارالصعب، بى تا، ج 3، ص 216.
23) اثبات الوصية، على بن الحسين المسعودى، تهران، كتاب فروشى اسلاميه، 1343 ش، ص 196.
24) مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، قم، انتشارات اسوه، 1379 ش، چاپ چهارم، زيارت جامعه كبيره.
25) حياة الامام على الهادى(ع)، باقر شريف قرشى، بيروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1402 ق، ص 24.

/

ويژگى نظام اسلامى‏

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
اسلام دينى است كه داراى نظام ويژه خود مى‏باشد كه لازم است براى شناخت اين نظام ويژه، به ويژگى‏هاى آن بپردازيم و آن ويژگى‏ها عبارتند از: 1- حاكميت روح توحيدى:
نظام اسلامى، نظام تعاون، احسان، عدل و ايثار است نه نظام استثمار، استخدام، استعباد و استعمار و آن چه كه رشته همه شئون نظام را به همديگر پيوند مى‏دهد و بر آن مجموعه حاكم است، اصل توحيد و الهى بودن است، در اين نظام هيچكس حق تعدى به ديگران و تحميل بر آن‏ها را ندارد.
آيات فراوانى در قرآن، همه را در برابر مقررات الهى يكسان دانسته، روح حاكم را روح عبادى معرّفى كرده است نه طغيان، در حالى كه در نظام‏هاى ديگر، روح حاكم روح تمتع مادى است نه روح تعبّد توحيدى، روح گرايش به لذات و ماديات است نه گرايش به معنويات.
هر كس هر آن چه را بخواهد از آن استفاده كند و از هر راهى كه بخواهد برود، همان راه را طى مى‏كند ولى در نظام الهى چنين نيست. 2- محو فاصله طبقاتى:
در نظام اسلامى فاصله طبقاتى پذيرفته نشده است، يعنى اموال و ثروت‏هاى نظام اسلامى در اختيار گروه خاصى نيست. در سوره مباركه حشر مى‏فرمايد: انفال و غير آن را به گونه‏اى تقسيم كنيد كه ثروت‏هاى نظام اسلامى در دست گروه خاصّى دور نزند:
«ما افاء اللّه على رسوله من اهل القرى فللّه و للرسول ولذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل كى لايكون دولةً بين الاغنياء منكم؛(1) آن چه خدا از دارايى ساكنان آن قريه‏ها عايد پيامبرش گردانيد، از آن خدا و از آن پيامبر او و متعلق به خويشاوندان نزديك وى و يتيمان و بينوايان و در راه‏ماندگان است تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد.»
اين يك اصل حاكم بر اقتصاد اسلامى است. تداول ثروت و دور زدن آن بايد در دست همه مردم باشد. نظام اقتصادى اسلام نظير نظام كاپيتاليسم غرب نيست. در نظام‏هاى غربى، مجموعه ثروت در دست يك گروه خاصّى است و بقيه بايد نيروى انسانى صرف كنند و مجموعه اصيل ثروت بين ثروتمندان تداول مى‏شود. نظام سوسيال شرق نيز همينطور است، با اين تفاوت كه در شرق دولت سالارى است و سرمايه‏ها فقط در اختيار دولت است و از دولتى به دولت ديگر منتقل مى‏شود، در دسترس مردم نيست. قهراً نظام سرمايه دارى يا نظام كمونيستى و سوسياليستى هر دو محكوم است. در نظام‏هاى سوسياليستى، مردم كارگر دولت و دولت مالك درآمد مردم و كارفرماى آنان است. اسلام اين «دولت سالارى» را نمى‏پذيرد. در نظام اسلامى «للرجال نصيبٌ ممّا اكتسبوا و للنساء نصيبٌ ممّا اكتسبن؛(2) هر كس مالك چيزى است كه كسب كرده‏اند و بايد بگونه‏اى مالك شوند كه ثروت در دست همه دور بزند، قهراً امتيازهاى درآمدى به گروه خاصى داده نمى‏شود، موافقت‏هاى اصولى براى همه است و راه توليد بر روى همگان بطور مساوى بايد گشوده باشد، اما در نظام شرق نوع افراد، نيروى انسانى خود را در اختيار صاحبان ثروت قرار مى‏دهند و از اين راه جيره دريافت مى‏كنند كه در واقع اين يك بردگى مدرن است اما در اسلام مال به سه قسم تقسيم مى‏شود:
1- اموال شخصى: يعنى اموالى كه دستاورد كار و كسب افراد است و يا مالى است كه از راه ارث به آنان رسيده است.
2- اموال عمومى: كه مال و فى‏ء مسلمانان است از آن جهت كه مسلمان هستند، يعنى مال عنوان مسلمين است.
3- اموال حكومتى: كه نه مال عنوان مسلمين است نه مال اشخاص معين، بلكه مال حكومت اسلامى است، مانند انفال، ناگفته نماند..انفال، غير از اموالى است كه فى‏ء مسلمانان است. وجوهات بريّه كه قسمت مهم مسائل مالى را در اسلام تشكيل مى‏دهد از اين قسم است، مانند: زكات و خمس. بيست درصد از كلّ درآمدها به عنوان خمس بايد از مردم دريافت شود، خمس در بسيارى از قسمت‏ها از كل درآمد است نه بعد از صرف هزينه، مانند معادن كه قبل از كسر نمودن هزينه سال محاسبه مى‏شود. تنها ارباح مكاسب است كه بيست درصد از سود خالص به عنوان خمس است، يعنى سودى كه هم هزينه كار و هم هزينه زندگى سالانه از آن كسر شده است و اين رقم رقم سنگينى است، حال اگر مردم نمى‏پردازند، مسئله ديگرى است.
اگر نظام اسلامى گفت مردم بايد بيست درصد از تمام درآمدها را بپردازند، اين مال مربوط به تك تك اشخاص نيست حتى ده درصد آن هم كه سهم امام (ع) است مال مقام امامت است نه مال شخص امام، چون اگر مال شخص امام باشد بايد بعد از رحلت او به صورت ارث به ورثه‏اش منتقل شود در حالى كه چنين نيست. اين مال سِمَت امامت است.گرچه سِمَت امامت نيز مالك نيست بلكه در حقيقت امام، «ولىّ تصرف» است و اما ده درصد ديگر كه سهم سادات است، آن هم مال سادات نيست، چون فقر در آن شرط است، مال سادات فقير است كه بايد هزينه سالانه آنان را به اندازه كفاف تأمين كرد.
بديهى است كه بخش كمى از اين ده درصد تمام سادات نيازمند را تأمين مى‏كند و بقيّه سهم سادات و نيز درآمد معادن كه رقم نجومى و بالايى را تشكيل مى‏دهد، نه مال مردم است نه فى‏ء مسلمانان است، نه مال جميع، نه مال مجموع، بلكه مال سِمَت امامت است، مثل اينكه چيزى مال دولت باشد كه مربوط به سمت است نه اشخاص. نظام اسلامى دولتى دارد كه به صورت «امامت» ظهور مى‏كند كه او ولىّ اين كارها است. امام نيز مالك نيست ولى است مانند متولى اوقاف كه بر حسب وقف و هدف واقف، ولىّ در تصرّف است نه مالك آن. 3- نظارت ملّى:
قرآن كريم نوع احكام را متوجه جامعه كرده است و جامعه را مسئول اجراى آنها مى‏داند مسئله امر به معروف و نهى از منكر در جامعه اسلامى يك قانون رسمى است، يعنى گذشته از اينكه احكام: «السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما؛(3) مرد سارق و دزد و زن سارق پس دستانشان را قطع كنيد.» «فاجلدوا»(4) به زنا كار تازيانه بزنيد «اقيموا الصلوة»(5) نماز را اقامه كنيد و مانند آن متوجه جامعه است، امر به معروف و نهى از منكر نيز متوجه جامعه است، در همه اين گونه دستورهايى كه به صورت جمع متوجّه جامعه شده، جامعه نسبت به آن «موظّف» است نه «صاحب حق»، چون حدود الهى مال جامعه نيست تا بتواند اين «حق خود» را به زمامدار واگذار نمايد و در نتيجه زمامدار وكيل مردم باشد و زمامدارى او عنوان «وكالت فقيه» داشته باشد. اين حدود مال خداست نه مردم، پس مردم چيزى رابه فقيه واگذار نكرده‏اند، بلكه ذات اقدس اله زمامدار يعنى فقيه عادل را به وسيله ائمه – عليهم السّلام – اين سِمَت را براى او جعل كرده، قهراً فقيه عادل «ولىّ مسلمين» است نه «وكيل مسلمين». البته چون اين حدود مال خود فقيه عادل هم نيست او با ساير افراد در حكم يكسان است از اين رو اگر فقيه مانند امام – رضوان اللّه عليه – مرجع تقليد نيز باشد، در هر دو قسمت با ساير افراد يكسان است، يعنى اگر فتوا بدهد، همانطور كه بر ديگران عمل به آن واجب است بر خود او هم واجب است و اگر حكم حكومتى كند، همانند ديگران اجراى آن بر خودش نيز واجب است و همانطور كه نقض حكم او بر ديگران حرام است، برخود او نيز حرام است. در نظام اسلامى رهبر مافوق قانون نيست.
او با ساير افراد مسلمان از نظر اينكه احكام الهى براى همه يكسان است، تفاوتى ندارد و توجه خطاب‏هاى قرآنى به جامعه، معنايش اين نيست كه جامعه اسلامى مالك اين حدود و حقوق است و مسئله امر به معروف و نهى از منكر نيز مؤيّد اين مطلب است. همگان اين وظيفه را دارند تا اين احكام را اجرا كنند پس قوه مجريه در نظام اسلامى مخصوص به گروه خاصّى نيست و نمى‏شود به يك مسلمان گفت: «به تو چه» تو كه سِمَتى ندارى همانطور كه هيچ مسلمانى نمى‏تواند بگويد: «به من چه».
در ساير كشورها ونظام‏ها اجراى حدود و قوانين كشور بر عهده پليس و يا قوّه قضائيه و مانند آن است كه نيروهاى نظامى و انتظامى قوّه مجريه‏اند و ساير افراد به هيچ وجه دخالت ندارند، ولى در نظام اسلامى اگر گروهى به عنوان نيروى نظامى يا انتظامى معرفى شدند، وظيفه از دوش مردم ساقط نمى‏شود گرچه راه اجراى آن همان نيروى انتظامى است اما حضور، دخالت، اعتراض، نقد، نهى و امر مردم بايد باشد. اين سومين اصلى است كه در نظام اسلامى مورد توجه هست اما نظام‏هاى ديگر فاقد آن است. 4- حكومت خدا بر مردم:
جامعه اسلامى فاقد قانون و حكومت نيست و شكل حكومت آن نه حكومت «فرد بر جامعه» است نه حكومت «مردم بر مردم». حكومت فرد بر جامعه اين است كه آراء، انديشه و خواسته‏هاى يك نفر بر جامعه حاكم باشد. نظام‏هاى استبدادى از اين قبيل است يك فرد هرچه تصميم بگيرد همان معتبر و لازم الاجرا است. در حكومت مردم بر مردم كه همان نظام‏هاى دموكراسى معتبر است مردم عدّه‏اى را انتخاب مى‏كنند و آراء و نظرات نمايندگان مردم براى همه چه خودشان چه موكّلان آنان معتبر است. در نظام اسلامى هيچ يك از اين دو نحوه حكومت راه ندارد، چون انسان آفريده خداست، شرائط فراوانى را پشت سرگذاشته، سرنوشت‏هاى فراوانى را نيز در پيش رو دارد و اداره كننده انسان كسى است كه از گذشته، حال و آينده او با خبر باشد و حقيقت انسان، جهان و كيفيت ارتباط انسان با جهان را بداند و او تنها خداست از اين رو حكومت در نظام اسلامى «حكومت خدا بر مردم» است نه «حكومت فرد بر مردم» يا «مردم بر مردم».
آياتى از قبيل: «ان الحكم الّا للّه؛(6) حكم و فرمان جز به دست خدا نيست» و مانند آن نيز، شاهد و مؤيد اين بحث عقلى است. 5 – مردم مكلّف‏اند نه صاحب حق:
چون حكومت اسلامى حكومت خدا بر مردم است، مردم در هيچ عصرى صاحب حق نيستند، بلكه در برابر خدا مكلّفند، مردم گرچه نسبت به يكديگر آزادند اما نسبت به ذات اقدس اله بنده‏اند و بر اثر اين بندگى از قيد و بند بندگى هر چيز و هر كس آزاد هستند و اگر بنده خدايند موظفند كه قوانين الهى را خوب درك و حفظ نمايند و از ضايع شدن آن جلوگيرى كنند و مجريان را مورد حمايت قرار دهند، گرچه روح تكليف به حق برمى‏گردد.(7) 6- تلقّى و ابلاغ قوانين توسط پيامبر:
اگر حكومت تنها از ناحيه خداوند است، تنظيم قوانين و نحوه اجراى آن نيز فقط بايد از طرف او تنظيم شود و عهده‏دار درك و دريافت و تبيين و تفسير اين معارف تنها پيامبر است چون همه مردم شايستگى آن را ندارند كه مانند پيامبر با خدا تماس داشته باشند: «بل يريد كل امرى‏ءٍ منهم ان يؤتى صحفاً منشرّه؛(8) هر مردى از ايشان خواهد كه نامه‏هايى سرگشاده دريافت كند در حالى كه مردم قدرت دريافت وحى را ندارند» و تنها پيامبر در بين امّت داراى سِمَت نبوّت و رسالت است، علاوه در قرآن كريم سِمَت تبيين و تفسير كلام خدا را نيز به پيامبر مى‏دهد: «و انزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس مانزّل اليهم؛(9) و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم تا براى مردم آن چه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى.» 7- نظام حكومتى اسلام نظام امامت و امّت:
بررسى سيره انبياء و مرسلان الهى يا امامان – عليهم السلام – نشان مى‏دهد كه نظام اسلامى، نظام امامت و امّت است. تك رهبرى است نه جمع رهبرى يا شوراى رهبرى. در دين خدا نه نبوت و رسالت شورايى وجود دارد نه امامت مشورتى، حتى اگر دو معصوم در يك عصر باشند يكى امام و ديگرى مأموم و پيرو اوست همانند امام حسن و امام حسين – عليهما السلام – و گرچه در اسلام شورا مطرح است حتى اهل سنّت هم كه «شورا» را تصويب كردند، براى آن نبود كه شورا خلافت كند، بلكه براى اين بود كه شورا خليفه واحد را انتخاب كند؛ نيز شورائى كه به پيشنهاد خليفه دوم معيّن شد، براى اين نبود كه كشور را با شورا اداره كند، بلكه گفت شما شش نفر كنار هم جمع شويد و خليفه تعيين كنيد. بنابراين «حكومت شورايى» در اسلام و ساير اديان الهى هيچ سابقه‏اى ندارد و آنچه هست مسئله «تك رهبرى» است. منتها مشورت گاهى لازم و گاهى راجح است و مشورت كردن براى اين است كه وقتى رهبر به كارشناسى امرى آشنايى ندارد اگر معصوم نباشد، بر او واجب است نظر كارشناسان فن را جويا و با آن آشنا شود، امام اگر كارشناسى آن رشته را نيز خودش دارا و در اين زمينه ورزيده است مشورت راجح است نه لازم كه اين مشورت مايه احترام به افكار ديگران است و رجحانى هم شايد داشته باشد، همانگونه كه به پيامبر اكرم – صلّى اللّه عليه و آله و سلّم – مى‏فرمايد:
«وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكّل على اللّه؛(10) تو با اينها مشورت كن اما وقتى مصمم و عازم شدى – كه تصميم با توست – به مشورت تكيه نكن، به خدا تكيه كن و با توكل بر او كارها را انجام بده.»
در سوره مباركه «شورى» نيز در مقام بر شمردن اوصاف مؤمنان مى‏فرمايد: «و امرهم شورى بينهم؛(11) يعنى آن‏چه «امر مردم» محسوب مى‏شود آن را با مشورت انجام مى‏دهند» اما آنچه «امر خدا» است، مشورت در آن راه ندارد و امر مردم از اين قبيل است كه مثلاً مردم يك منطقه‏اى بخواهند شهرسازى كنند يا آب‏ها را تقسيم كنند يا مى‏خواهند بفهمند كشاورزى در اولويّت است يا صنعت، اين امور كه «امور مردمى» است با مشورت تأمين مى‏شود اما احكام و قوانين الهى كه «امر خدا» است نه مردم شورايى نيست با مشورت نمى‏شود احكام خدا را تشخيص يا تغيير داد پس «امر اللّه» شورايى نيست، «امر الناس» شورايى است و حكومت نيز «امر اللّه» است نه «امر الناس» ديگران كه خود را مالك مطلق خود مى‏دانند حتى خودكشى را نيز قانونى شمرده مى‏گويند: انسان بر سرنوشت خود مسلط است، امّا در نظام الهى كه انسان بنده خداست و «لايملك لنفسه نفعاً و لاضرّاً و لا موتاً و لاحيوة؛آدمى مالك نفع و ضرر و مرگ و زندگى خود نيست»، انسان حاكم بر خود نيست. انسان مى‏فهمد كه نمى‏فهمد. او مى‏داند كه يك سير ابدى در پيش دارد، اما نمى‏داند چه چيزى برايش خوب و چه چيزى بد است، نمى‏داند در اين جهان پهناور از كدام منبع و موهبت بهره‏بگيرد و از كدام موهبت اجتناب كند. پس حكومت بر بشر زير پوشش «امرهم شورى بينهم»(12)نيست.
بر اساس مباحث پيش گفته:
اولاً: نظام اسلامى، نظام امت و امامت است نه نظام شورايى.
ثانياً: شورا به عنوان بازوى تقويت كننده زمامدار چيز خوبى است.
ثالثاً: محدوده مشورت «امرالناس» است نه «امر اللّه».
رابعاً: حكومت «امر اللّه» است نه «امر الناس». 8 – نظام حكومتى اسلام نظام سلطنتى و امپراطورى نيست‏
از سيره رسول اكرم – صلّى اللّه عليه و آله و سلّم – و امامان – عليهم السلام – استفاده مى‏شود كه نظام حكومتى اسلام نظام سلطنتى و امپراطورى نيست؛ يعنى نظامى نيست كه براى حاكم آن مزاياى مالى و رفاهى خاصى مانند داشتن خانه‏هاى متعدد و يا حقوق زايد لحاظ شود يا برتر از قانون باشد.
حاكم اسلامى نمى‏تواند اسراف و اتراف را قانونى كند و بعد بگويد همه در برابر قانون مساوى هستند، همانگونه كه در مناطق سلطان نشين مانند: عمّان،حجاز و مانند آن ابتدا قانونى را تصويب مى‏كنند كه همه منابع سنگين كشور مال سلطان است و بعد مى‏گويند: همه در برابر قانون مساويند، يعنى ابتدا يك باطل را قانونى مى‏كنند، بعد سخن از مساوات در برابر قانون به ميان مى‏آورند. امّا در نظام اسلامى نه تنها براى پيامبر يا امام مزاياى حقوقى نيست، بلكه بر آنان لازم است در حدّ ساده‏ترين مردم زيست نمايند.
بيان نورانى حضرت امير – سلام اللّه عليه – در پاسخ به اين پرسش كه چرا اينقدر برخود سخت مى‏گيريد و در فشار زندگى مى‏كنيد، اين است كه خداوند بر پيشوايان مسلمان واجب كرده است كه در حدّ افراد ضعيف زندگى كنند تا محروميّت پا برهنگان آنان را به طغيان نكشاند:
«قال يا اميرالمؤمنين هذا انت فى خشونة ملبسك و جشوبة مأكلك ؛ قال: ويحك انى لست كانت انّ اللّه فرض على ائمّة العدل ان يقدّروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيّغ بالفقير فقره»(13)
پس نه تنها نظام مملوكيّت نيست، بلكه از ميانگين نيز پايين‏تر است و اما اين كه غنايم جنگى «صفاياى ملوك» و اموال سلاطين شكست خورده متعلق به امام است نه از آن جهت است كه امام از آن بهره شخصى به برد بلكه مربوط به مقام امامت است،
چنان كه در عمل خود آنان از آن بهره شخصى نمى‏بردند و به ما نيز گفته‏اند كه «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة؛(14) پيامبر براى شما الگوى خوبى است» امام صفاياى ملوك را در راه امامت خرج مى‏كند، نه در مصارف شخصى، از اين رو حضرت امير – سلام اللّه عليه – درباره فدك فرمود: در زير اين آسمان تنها فدك به نام ما بود، عدّه‏اى شحيحانه طمع كردند و يك عده نيز سخاوتمندانه از آن صرف نظر كردند: «بلى كانت فى ايدينا فدك من كلّ ما اظلّته السماء فشحّت عليها نفوس قومٍ و سخت عنها نفوس قومٍ آخرين و نعم الحَكَمُ اللّه و ما اصنع بفدكٍ و غير فدكٍ؛(15)ما را به فدك و غير فدك چه كار؟ باشد يا نباشد براى ما فرق نمى‏كند، زيرا وقتى هم كه در اختيار ما بود از آن استفاده نمى‏كرديم. اينها خطوط كلى حكومت است چه در زمان رسول خدا – صلى اللّه عليه و آله و سلّم – و چه در زمان امام معصوم – عليه السلام – اينكه حضرت فرمود: «ان اللّه فرض على ائمة العدل…»(16)نشان مى‏دهد كه مرفه زندگى كردن با امامت نمى‏سازد اين بيان اگر شامل امام غير معصوم نباشد، شامل امام معصوم است از اين رو با اين كه سفره رنگين حسن بن على – عليه السلام – در مدينه زبانزد همه مردم بود، خود آن حضرت در كنار آن سفره نمى‏نشست، بلكه مانند وجود مبارك حضرت امير – عليه‏السلام – ساده زندگى مى‏كرد. 9 – كارگزاران نظام اسلامى و ويژگى‏هاى آن‏
نظام اسلامى براى حفظ و تداوم خود نياز به كارگزاران متقى و صالح دارد و گرنه رهبرى نظام، حتى اگر شخصيتى مانند على بن ابيطالب – عليه السلام – باشد، نمى‏تواند نظام را حفظ كند.
اگر خود حضرت امير – سلام اللّه عليه – حضور مى‏داشت ما از نحوه حكومتش مى‏فهميديم كه حضرت چگونه حكومت مى‏كند و حال كه در خدمت آن حضرت نيستيم، در حضور نهج البلاغه آن حضرت هستيم و اين كتاب ارزشمند ترسيم مى‏كند كه حكومت حضرت به چه سمتى مى‏رفت و چه كسانى در دستگاه او بودند. اگر حكومتى اسلامى و زمامدارش مانند حضرت امير – سلام اللّه عليه – بود نبايد توقع داشت كه همه افرادش عالم، عادل و امين باشند. كسانى كه قدرت اجرايى دارند بايد خود را عرضه كنند و در نظام اسلامى «به من چه» و «به توچه» جايى ندارد كار براى نظام اسلامى يك واجب كفايى و در بعضى از موارد بالاتر از واجب كفايى است. اگر عدّه‏اى شهيد بشوند، گروهى هم خود را كنار بكشند قهراً يك گروه فاسد جذب امور اجرايى نظام مى‏شوند.
نامه‏هاى حضرت امير – عليه السلام – در نهج البلاغه نشان مى‏دهد كه كارگزاران حضرت چند گروه بودند:
گروه اوّل: مانند مالك اشتر – رضوان اللّه عليه – كه فقيه، عادل، مدير، مدبّر، شجاع و آگاه بودند و از اين قبيل خيلى كم بودند و
گروه دوم: مانند كميل – رضوان اللّه عليه – از شخصيت‏هاى عميق و از شاگردان خاص حضرت امير – عليه السلام – بود و حضرت دست او را مى‏گرفت، از مسجد بيرون مى‏برد و آن معارف بلند را به او مى‏آموخت: «يا كميل انّ هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها…؛(17) اين دل‏ها ظروفند و بهترين آن پرگنجايش‏ترين آن‏هاست.» نيز دعاى كميل را به او آموخت.
كميل گرچه از اصحاب معارف و شاگردان مخصوص حضرت امير سلام اللّه عليه – بود اما مديريت اجراييش ضعيف بود. حضرت او را به منطقه‏اى بنام «هيت» فرستاد و او نتوانست به خوبى از انبارهاى مهمّات و تسليحات نظامى كه در آنجا بود نگهدارى و حراست كند. امويان با تهاجم آن را غارت كردند و هنگامى كه گزارش به حضرت امير رسيد، در نامه‏اى به كميل كه عامل حضرت بود نوشت:
«امّا بعد فانّ تضييع المرء ماولّى و تكلّفه ما كفى، لعجزٌ حاضرٌ و رأى متبّر و انّ تعاطيك الغارة على اهل قرقيسا(18) و تعطيلك مسالحك الّتى ولّيناك – ليس بها من يمنعها و لايردّه الجيش عنها – لرأى شعاعٌ(19) فقد صرت جسرا لمن اراد الغارة من اعدائك على اوليائك، غير شديد المنكب و لامهيب الجانب ولاسادٍّ ثغرةً ولاكاسرٍ لعدّوٍ شوكةً ولامغنٍ عن اهل مصره، و لا مجزٍ عن اميره.»(20)
حضرت از كميل انتقاد مى‏كند كه تو فرمانده سپاه و نيروى اجرايى بودى اما از اين سلاح و مهمّات غفلت كردى تا اينكه آنها آن را غارت كردند تو آنجا چه مى‏كردى؟ تو سرپلى شدى براى غارتگران، خاصيّت ديگرى نداشتى. تو نتوانستى مرز را حفظ كنى. نه توانستى از طرف اميرت كار با كفايتى انجام دهى نه از حوزه مأموريت خود توانستى خوب دفاع كنى، نه جلو دشمنان را توانستى بگيرى. اين بيان نشان مى‏دهد كه كميل گرچه از بزرگان اصحاب حضرت بود، امّا او براى معارف و دعاى كميل مناسب است نه فرماندهى.
گروه سوم: كسانى مانند زياد بن ابيه هستند كه اگر جستجو كنيم در بين فاسدها كمتر كسى را به فساد و بد نامى او پيدا مى‏كنيم. حضرت چند نامه براى زياد بن ابيه نوشته كه در نهج البلاغه هست. زياد بن ابيه استاندار رسمى نبود، ولى خليفه عامل آن حضرت بود كه قبلاً هم بر سر كار بود. حضرت نيز او را ابقاء كردند. وقتى افراد زيادى در جبهه‏ها شهيد مى‏شدند آنگاه حضرت تمكين مى‏كند كه زياد بن ابيه خليفه عامل او باشد، چون حضرت يا بايد كشور را رها كند يا راضى باشد كه زيادبن ابيه سركار باشد كه ظلم بالسويّه بهتر از هرج و مرج است.
حضرت دو نامه تهديدآميز براى زياد بن ابيه نوشته(21) دريكى از نامه‏ها مى‏فرمايد:
«و انّى اقسم باللّه قسماً صادقاً لئن بلغنى انّك خنت من فى‏ء المسلمين شيئاً صغيراً او كبيراً، لاشدنّ عليك شدّةً تدعك قليل الوفر، ثقيل الظّهر، ضئيل الامر و السلام»(22)
قسم به خدا اگر به من گزارش برسد كه خيانت كنى….
زياد يك كارگزار رسمى حكومت على(ع) بود او در بصره عامل رسمى عبداللّه بن عباس بود و عبدالله نيز عامل حضرت امير – سلام اللّه عليه – در بصره، اهواز، فارس و كرمان بود. اين فلات وسيع زير پوشش عبداللّه بن عباس بود و زياد خليفه او بود. اگر مجريان صالح نباشند يا بايد حكومت را رها كرد يا زياد بن ابيه‏ها را بر سر كار گمارد. اين است كه دست امير – عليه السلام – بسته شد.
اگر نظام اسلامى بخواهد محفوظ بماند، اولاً و بالاصاله بايد به تربيت نيروى انسانى متقى صالح همت گمارد كه اگر علم او كارگزارى متوسط است، تقواى او كامل باشد. چنين انسانى به خوبى مى‏تواند استانى را اداره كند، اما درجات بالاى علم، اوّلاً نه به آسانى نصيب كسى مى‏شود و نه اگر انسان در مقام علم اوج گرفت حاضر است با مردم همكارى كند، اين خطر هست، ولى يك عالم با علم متوسط، اما تقواى كامل كه هيچ خللى در آن نباشد، اگر ساده انديش نباشد و «صيانت نفس» داشته باشد، كارگزار خوبى براى نظام اسلامى است.
حضرت در نامه ديگرى به زياد مى‏نويسد اينقدر عياش و اهل اسراف نباش تو مى‏خواهى ثواب صدقه دهنده‏ها را داشته باشى در حالى كه حق را از بين بردى:
«فدع الاسراف مقتصداً و اذكر فى اليوم غداً و امسك من المال بقدر ضرورتك و قدّم الفضل ليوم حاجتك اترجوان يعطيك اللّه اجرالمتواضعين و انت عنده من المتكبرين! و تطمع و انت متمرّغ فى النّعيم تمنعه الضعيف و الارملة ان يوجب لك ثواب المتصدقين و انما المرء مجزى بما اسلف و قادم على ما قدم و السلام…(23)
اينها تهديد بيگانه نيست بلكه هشدار به يك كارگزار خودى است مهم‏ترين رسالت تربيت و پرورش انسان‏هاى پاك است كه وقتى وارد نظام و جامعه مى‏شوند همه از او آسوده خاطر باشند كه اين‏ها ديگر آلوده نمى‏شوند و براى تربيت چنين انسان هايى بايد از دانشى استفاده كرد كه جز در وحى الهى در هيچ نقطه‏اى از جهان يافت نمى‏شود:
«و يعلّمكم مالم تكونوا تعلمون»(24) كه با يعلّمكم مالا تعلمون فرق دارد و غير از: «يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم»(25) است و اين سه مطلب (تعليم كتاب و حكمت و تزكيه) در برابر آن خيلى مهم نيست و به حكمت، تلاوت و تزكيه نيز بها مى‏دهد مطلب چهارم است و آن اينكه پيامبران حرف‏هاى تازه‏اى دارند كه در جاى ديگرى از عالم يافت نمى‏شود و ديگران از غير وصى نمى‏توانند ياد بگيرند نه اينكه ياد نگرفته‏اند. اگر سخنان انبياء نباشد، شناخت دنيا، حقيقت مال حلال و حرام، قبر و برزخ و تأثير تعدّى بر انسان در قلمرو هيچ دانشى نمى‏گنجد.
با هيچ دستگاهى نمى‏توان تشخيص داد كه مال حرام براى جان انسان سم يا آتش است و اين سخن در هيچ مكتبى نيست و هميشه نيز زنده و تازه است. حضرت امير – عليه السلام – مى‏فرمايد: ساده زيستى من از اين باب است كه وظيفه مخصوصى دارم اما ديگران لازم نيست اين قدر ساده زندگى كنند و برخود سخت بگيرند، بلكه اگر از مرز حلال تجاوز نكنند كافى است. 10 – تساوى در برابر قانون:
در نظام حكومتى اسلام همه در برابر قانون مساوى هستند. در اين مجموعه هيچ فرقى بين پيغمبر و ديگران نيست. اگر معيار فضيلت براى امّت تقواست براى امام و پيامبر نيز همان معيار است از اين رو وجود مبارك پيغمبر – صلى اللّه عليه و آله و سلّم – طبق آيات فراوان اين مضمون را دارد كه:
«انّى اخاف ان عصيت ربّى عذاب يوم عظيم؛(26) من از اينكه خدا را عصيان كنم از عذاب روز بزرگ مى‏ترسم» و اين سخن بسيارى از پيامبران مانند: نوح است همه انبياء گفته‏اند ما از خدا مى‏ترسيم، اگر معصيت كنيم. پس در مجموعه نظام كه انبياء، امامان، اولياء، صلحا، صديقين، شهدا و صالحين هم در آن هستند، هيچ امتيازى براى كسى نيست. همه در برابر قانون مساويند گرچه قانون همه يكسان نيست و قانون هر كسى برابر خود اوست، اما همه در برابر قانون مساوى هستند؛ مثلاً قانون زن و مرد مختلف است، براى اينكه آنها دو صنف از انسان هستند. قانون جاهل و عالم نيز متفاوت است. جهل قصورى نيز حكم خاص خود را دارد. اين دو اصل كاملاً از هم جداست: يكى اينكه قانون‏ها فرق مى‏كند، مثلاً قانون كسى كه وضع مالى خوبى دارد آن است كه بايد زكات، خمس و ماليات بدهد، ولى بر كسى كه ندارد واجب نيست و قانون كسى كه بدن سالم دارد اين است كه جهاد و دفاع بر او واجب است اما بر اعرج، اعمى و مريض واجب نيست. مطلب دوم اين است كه همه در برابر قانون يكسانند، هر كس در برابر قانون خود مسئول است. سالمندانى كه قدرت روزه گرفتن ندارند بايد كفاره بدهند: «و على الذين يطيقونه فديه»(27)و جوان سالم بايد روزه بگيرد: «كتب عليك الصيام»(28) و بيان وجود مبارك پيامبر – صلى اللّه عليه و آله و سلّم – بر همه اطلاقات، عمومات، سنّت‏ها و سيره هايى كه ممكن است اطلاق داشته باشد حاكم است و آن اينكه فرمود:
«لاطاعة لمخلوق فى معصية الخالق»(29) هيچ كس نمى‏تواند بگويد: «من مأمورم و المأمور معذور». هرگز نمى‏شود براى اطاعت كسى خدا را معصيت كرد گرچه پدر و مادر، امام يا رسول مسلمين باشد و معيار مشخصى كه وجود مبارك پيامبر – صلى اللّه عليه و آله و سلّم – با ساير موحدّان و اهل كتاب در ميان گذاشت اين بود كه:
«ان لانعبد الا اللّه و لا نشرك به شيئاً و لا يتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللّه؛(30) همه ما جز خداى يكتا را نپرستيم و به او شرك نورزيم و برخى، برخى ديگر را غير خدا ارباب خود قرار ندهند.»
بنابراين نظام اسلامى در زمان پيامبر (ص) و پس از او از اين ويژگى‏ها برخوردار بود و بايد برخوردار باشد يا نمايشگر حضور اسلام در آن باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره حشر، آيه 7. 2. سوره نساء، آيه 32. 3. سوره مائده، آيه 38. 4. سوره نور، آيه 2و4. 5. سوره بقره، آيه 43. 6. سوره انعام، آيه 57. 7. در شماره آينده در اين موضوع بحث خواهد شد. 8. سوره مدثّر، آيه 52. 9. سوره نحل، آيه 44. 10. سوره آل عمران، آيه 159. 11. سوره شورى، آيه 38. 12. همان. 13. نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 325، خطبه 209. 14. سوره احزاب، آيه 21. 15. نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 45، ص 417. 16. نهج البلاغه، خطبه 209. 17. نهج البلاغه، صبحى صالح، كلمات قصار، شماره 147. 18. «قرقيساء» منطقه‏اى است در كنار فرات. 19. «رأى شعاع» يعنى نظر پراكنده. 20. نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 61، ص 450. 21. نهج البلاغه، نامه 20 و 21. 22. نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 20، ص 377. 23. همان، نامه 21. 24. سوره بقره، آيه 151. 25. سوره بقره، آيه 129. 26. سوره انعام، آيه 15. 27. سوره بقره، آيه 184. 28. سوره بقره، آيه 183. 29. نهج الفصاحه، ح 2503. 30. سوره آل عمران، آيه 64.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
مردم جنوب لبنان پيروزى ائتلاف مقاومت در انتخابات مجلس اين كشور را جشن گرفتند. (17/3/84)
سيد حسن نصراللّه همه گروههاى سياسى لبنان را به وحدت ملى فرا خواند. (22/3/84)
آمريكا براى جدا كردن دين از سياست در حكومت عراق تلاش مى‏كند. (24/3/84)
در انفجار خونين كركوك 100 نفر كشته و مجروح شدند. (25/3/84)
رايس از ابومازن خواست، مبارزان فلسطينى را سركوب كند. (30/3/84)
20 افغانى در بمباران هواپيماهاى آمريكايى كشته شدند.
مبارزان جهاد اسلامى خودرو حامل صهيونيست‏ها را منهدم كردند. (31/3/84)
اسلام، منبع اصلى قانونگذارى عراق اعلام شد. (5/4/84)
كنفرانس اسلامى در اجلاس صنعا خواستار كسب كرسى در شوراى امنيت سازمان ملل متحد شد. اخبار داخلى‏
محاكمه 12 متهم فروش سؤالات كنكور آغاز شد.
عضو كميسيون امنيت ملى مجلس: نمايندگان مجلس با ادامه تعليق دوماهه موافق نيستند. (17/3/84)
بزرگترين ساعت عقربه‏اى جهان در تهران به كار افتاد. اين ساعت داراى 15 متر قطر و 165 متر مربع مساحت و طول عقربه‏هاى آن 5/7 و 5/5 متر است. پيش از اين بزرگترين ساعت جهان ساعت بيگ بن لندن بود. (18/3/84)
تيم ملى فوتبال ايران به جام جهانى 2006 آلمان صعود كرد. (19/3/84)
در آستانه نشست شوراى حكام، بازرسان آژانس انرژى اتمى وارد ايران شدند.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: بى بندوبارى، سم مهلكلى براى جامعه است. (21/3/84)
رئيس جمهور به ملى پوشان فوتبال زانتيا هديه داد. (22/3/84)
وزير صنايع: شركت‏هاى واگذار شده ناكارآمد پس گرفته مى‏شود.
انفجار چند بمب در اهواز و تهران 7 كشته و دهها مجروح بر جاى گذاشت. (23/3/84)
فاتحان اورست به كشور بازگشتند. اعضاى تيم ملى كوهنوردى زنان و مردان ايران كه 9 خرداد قله اورست را فتح كردند. عصر ديروز وارد تهران شدند. بانوان ايرانى اولين صعود كنندگان زنان مسلمان دنيا به قلّه اورست هستند. (24/3/84)
قرارداد 22 ميليارد دلارى صادرات گاز از ايران به هند امضاء شد. (25/3/84)
رهبر انقلاب: مردم كسى را مى‏خواهند كه مشكلات به جامانده را حل كند.
90 نفر ديگر به متهمان فروش سؤال‏هاى كنكور اضافه شدند. (26/3/84)
رهبر انقلاب هنگام انداختن رأى به صندوق: شركت مردم در انتخابات رأى به نظام و قانون اساسى است.
ملت خواسته رئيس جمهور آمريكا را با حضور پرشور در انتخابات رياست جمهورى زير پا له كرد.” سونامى ايرانى ” در آخرين روزهاى داغ 84، اغلب تحليل گران و صاحب نظران بيگانه را غافلگير كرد پيش بينى‏ها و برآوردهاى اوليه حاكى است 32 ميليون ايرانى (حدود 70% واجدين شرايط) رأى خود را در صندوق اعتبار و مشروعيت نظام ريخته‏اند. اين اتفاق شگرف در حالى رخ داد كه ساعاتى قبل از آغاز رأى‏گيرى كاخ سفيد و زمامدار كم شعور آن نسبت به اعتبار اين انتخابات ابراز ترديد كرده و خواستار تحريم آن شده بودند. اما همان ظهر ديروز رسانه‏هاى آمريكايى در برابر شكوه حضور ملت ايران دستان تسليم را بالا بردند.
معاون وزير نيرو: نيروگاه‏هاى جديد قبل از فصل گرما به بهره‏بردارى مى‏رسد.
رسانه‏هاى غربى: حضور گسترده مردم در انتخابات ايران ما را شگفت زده كرد. (28/3/84)
احمدى نژاد و هاشمى رفسنجانى به دور دوم انتخابات راه يافتند.
رهبر انقلاب در پيام مهمى خطاب به مردم: ملت ايران بزرگترين برنده انتخابات است.
3/29 ميليون نفر در انتخابات رياست جمهورى شركت كردند.
قيمت نفت به مرز 60 دلار در هر بشكه رسيد. (29/3/84)
بيانيه آيت اللّه هاشمى رفسنجانى خطاب به مردم: در مرحله دوم انتخابات مشاركت گسترده كنيد تا از گسترش افراط و تفريط جلوگيرى شود.
احمدى نژاد: پول نفت بايد سر سفره‏هاى مردم ديده شود. (31/3/84)
حرف دل ملت در رأى باران فردا حماسه‏اى ديگر مى‏آفريند. (2/4/84)
حضور پرشكوه مردم در دومين مرحله از انتخابات رياست جمهورى حماسه 27 خرداد را كامل كرد.
رهبر انقلاب: هر كس با رأى مردم انتخاب شد رئيس جمهور همه است. (4/4/84)
با بيش از 17 ميليون رأى، احمدى نژاد رئيس جمهور شد. (5/4/84)
دكتر محمود احمدى نژاد، رئيس جمهور منتخب مردم با رهبر معظم انقلاب اسلامى ديدار كرد.
احمدى نژاد، رئيس جمهور منتخب در حلقه 600 خبرنگار داخلى و خارجى سياست و برنامه‏هاى خود را تشريح كرد.
قرارداد اكتشاف نفت در آب‏هاى عميق درياى خزر امضا شد. (6/4/84)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس و مسئولان دستگاه قضايى: ملت در انتخابات نشان داد تشنه عدالت و دشمن فساد است.
181 نماينده مجلس از حضور آقاى هاشمى و پايدارى در مقابل هجوم‏هاى مخرب در عرصه انتخابات تقدير كردند. (8/4/84)
ديروز در محل استقرار احمدى نژاد، ديدار صميمى دو رئيس جمهور صورت گرفت.
خاتمى: همه تجربياتم را در اختيار دولت آينده قرار مى‏دهم. (9/4/84)
حداد عادل به منظور امتناع از دست دادن با يك زن نامحرم، ديدار با رئيس مجلس سناى بلژيك را لغو كرد. همچنين رئيس مجلس در ضيافت ناهار رئيس مجلس بلژيك شركت نكرد. (11/4/84)
احمدى نژاد: براى اداره هر چه بهتر كشور مردم پيشنهاد بدهند.
رئيس مجلس در ديدار همتاى بلژيكى خود: اصول سياست خارجى ايران با آمدن رئيس جمهور تغيير نمى‏كند.
پروازهاى 10 كشور اروپايى و آسيايى به فرودگاه بين المللى امام خمينى (ره) منتقل مى‏شود.
رئيس جمهور طى نامه‏اى به دبير كل‏سازمان ملل به طرح پيشنهادى كوفى عنان براى تغيير ساختار سازمان ملل اعتراض كرد.
طرح توسعه حرم مطهر حضرت معصومه(س) با حضور رئيس جمهور افتتاح شد. (12/4/84)
سه كميته مشورتى براى انتخابات اعضاى كابينه تشكيل شد. (13/4/84)
مجلس براى استخدام نيروهاى بومى در مناطق محروم امتياز قائل شد.
يك منبع آگاه از امضا و گشايش اعتبار اسناد مناقصه‏هاى بزرگ مسئله دار در واپسين روزهاى فعاليت دولت خاتمى خبر داد. (15/4/84) اخبار خارجى‏
سربازان عراقى از دستورات اشغالگران نافرمانى كردند. (17/3/84)
عبدالحليم خدام، سياستمدار كهنه كار سوريه به نفع نسل جوان كنار رفت. (18/3/84)
گرسنگى در آمريكا، هزاران نفر را به خيابان‏هاى واشنگتن كشاند.
كارتر خواستاز برچيده شدن زندان گوانتانامو شد. (19/3/84)
حزب بعث سوريه با اصلاحات سياسى و اقتصادى در سوريه موافقت كرد. (21/3/84)
7 تفنگدار آمريكايى در عراق به هلاكت رسيدند. (22/3/84)
روس‏ها عليه سرمايه دارى به خيابان‏ها ريختند. (23/3/84)
اختلافات داخلى اتحاديه اروپا را فرا گرفت. (29/3/84)
5/1 ميليون اسپانيايى در اعتراض به قانون ازدواج همجنس بازان به خيابان‏ها ريختند.
بوش: تا آينده‏اى نامشخص در عراق مى‏مانيم. (30/3/84)
شيرها دختر 12 ساله اتيوپيايى را از چنگال آدم رباها نجات دادند. (2/4/84)
نتيجه نظر سنجى مركز تحقيقاتى “پيو” نفرت روز افزون مردم اروپا از رئيس جمهور آمريكا را نشان مى‏دهد. (4/4/84)
حكم دستگيرى 13 مأمور “سيا” در ايتاليا صادر شد. (5/4/84)
اربكان: گسترش پهنه اسرائيل، هدف طرح خاورميانه بزرگ است. (6/4/84)
20 نظامى آمريكايى در حادثه سقوط هلى كوپتر در شرق افغانستان به هلاكت رسيدند. (9/4/84)
مجلس آلمان به گرهارد شرودر رأى اعتماد نداد.
رياض: آمريكا حق دخالت در امور داخلى عربستان را ندارد. (11/4/84)
دوما با نامزدى پوتين براى سومين دوره رياست جمهورى روسيه مخالفت كرد. (12/4/84)
مبارزات انتخاباتى براى كسب مقام صدراعظمى در آلمان آغاز شد. (13/4/84)
ارتش فيليپين درباره احتمال كودتا عليه رئيس جمهور هشدار داد.
درگيرى هزاران نفر از مخالفان سرمايه دارى با پليس انگليس در آستانه تشكيل اجلاس سران هشت كشور صنعتى در اسكاتلند به اوج خود رسيد. معترضان سياهپوش كه ماسك بر چهره داشتند، ديروز با چوب و چماق به زد و خورد با پليس مسلح پرداختند. مخالفان خواهان اجراى تجارت عادلانه در جهان هستند.

پاورقي ها:

/

دو ميلاد با شكوه‏

20 جمادى الثانى، روز خجسته و مباركى است، پنج سال پس از بعثت پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم بدر امّ خاندان نبوّت و رسالت از افق عصمت درخشيد و از ناصيه خاتم، صبح ازل طالع شد، زهراى اطهر، قبله اهل دعا، كعبه اهل همم، مصباح مشكات نبوّت و روح ما بين دو پهلوى پيامبر (ص) محور افلاك امامت، سرچشمه اسراسر حقايق، انسيّه حوراء، معدن صدق و صفا و خير كثير(كوثر)، گنجينه علوم و معارف اسلامى، گل خوشبوى پيامبر(ص) شجره طيّبه رسالت، همسر ولى اللّه الاعظم، امّ ابيها، صدّيقه كبرى فاطمه زهرا سلام اللّه عليها چشم به دنيا گشود. تا نسل پدر از او بماند و حامى ولايت و امامت باشد.
و در سال 1320 هجرى قمرى و در روزى كه جشن ولادت حضرت زهرا سلام اللّه عليها برگزار مى‏شد نوزادى چشم به جهان گشود كه همچون مادرش زهراى اطهر، در برابر طوفان سهمگين حوادث ايستاد و مقاومت كرد و دشمنان را رسوا و مفتضح ساخت.
روح اللّه متولد شد تا براى هميشه زنده و جاويد باشد. هرچند امروز جسمش در ميان ما نيست ولى ايده‏ها و انديشه‏هايش تا ابد بايد جاويدان و راهگشا باشد كه هست واگر خداى نخواسته امروز ما در تحقق بخشيدن به اهداف والايش قصور يا تقصيرى داشته باشيم نسلهاى آينده آنها را در عمل پياده خواهند كرد و بر ما نخواهند بخشيد، آرى فرزندى از تبار حضرت زهرا متولد شد كه استثناى تاريخ، نادره دوران، مشعل فروزان مذهب، سالار قافله آزادگان و پيشاهنگ سالكان طريقت گشت.
او در اين روز چشم به جهان گشود و با ولادتش، تاريخى نوين را آغاز كرد. و در مدت كوتاه عمر دنيايى خود، دَينِ خود را به خدايش ادا نمود و از لحظه لحظه عمر پربركتش، به بهترين وجهى، بهره‏ها برد و بالاترين خدمت ممكن را به اسلام و مسلمين ارائه نمود.
او بود كه بى‏محابا و يكّه و تنها در برابر تمام جهانخواران و قدرتمندان ايستاد و ابهت دو ابر قدرت شرق و غرب را درهم شكست.
او بود كه ريشه‏هاى انقلاب پربار اسلامى را محكم كرد و آن را از آن همه توطئه‏ها و نقشه‏هاى خائنانه دشمنان، رهانيد.
او بود كه پرده از چهره تزوير جهانخواران كنار زد و سردمداران نظامهاى فاسد را به ذلّت و خوارى كشاند و هرگز امان نامه كفر و شرك را امضاء نكرد.
او بود كه «جنگ فقر و غنا»، «جنگ استضعاف و استكبار» و «جنگ پابرهنه‏ها و مرفهين بى درد» را آغاز كرد و اعلام نمود كه اين جنگ هرگز تمام شدنى نيست.
او بود كه تمام شعارهايش را با عمل محك زد و در اكثر زمينه‏ها به موفقيّت كامل نائل آمد و بقيه را به وارثان اصلى و حقيقى انقلاب واگذار نمود تا با ادامه راهش، همه شعارها تبديل به عمل شود.
او بود كه به فرهنگ دون دنياى امروز پشت كرد و فرهنگ جديد بر مبناى «اسلام ناب محمّدى» را در جهان پايه‏ريزى نمود.
او بود كه هسته‏هاى مقاومت حزب اللّه را در تمام جهان اسلام تشكيل داد و خواب را از ديدگان سرسپردگان و اذناب استعمار گرفت و فرعونيان و طاغوتيان را به هراس و وحشت افكند.
او بود كه از هيچ كس و از هيچ چيز جز خداى بزرگ نمى‏ترسيد و سرزنش سرزنش كنندگان او را از «انجام وظيفه» منع نمى‏كرد و آنى دست از مبارزه و نبرد عليه فساد و فحشاء سرمايه دارى غرب و پوچى تجاوز كمونيسم شرق نكشيد و شعار «نه شرقى، نه غربى» را يكى از اصول تغييرناپذير انقلاب اسلامى دانست و تخلف از آن را نابخشودنى اعلام كرد.
به هر حال او يك فرد نبود كه يك امت بزرگ بود، او جامع تمام خصال و صفات انسانى و اسلامى چون شجاعت، شهامت، قناعت، شكيبائى، پارسائى، وارستگى و از همه بارزتر، احساس مسئوليت در برابر توده‏ها و محرومين بود كه در قلوب دلباختگان و عاشقانش تا قيام قيامت، زنده و پايدار خواهد ماند و برما است كه اگر خواهان عزّت دنيا و آخرتيم، از اين قافله عاشقان عقب نمانيم.
از اين روى جا دارد اگر اين روز با بركت را كه مصادف با ولادت او و جدّه اطهرش حضرت زهرا سلام اللّه عليها است، جشن بگيريم و به تمام پيروان و ارادتمندانش بويژه مقام معظم رهبرى و ملت سرفراز و متعهد ايران و هسته‏هاى حزب اللّه در سراسر جهان، تبريك و تهنيت عرض نموده، نام و ياد و راهش را گرامى بداريم.
با هم مصادف است دو ميلاد باشكوه‏

زين اتفاق، غرق نشاط است روزگار
ميلاد عصمت حق و ميلاد روح حق‏

يعنى خمينى آيت محبوب كردگار
از اين خجسته مادر و فرزند راد او

دنيا و دين و داد بود غرق افتخار
باشد چو مادر، اين پسر آزاده و دلير

با دستگاه ظلم و ستم نيست سازگار
جاويد باد نام خمينى به لوح دهر

همواره باد جلوه اين مهر، برقرار
(اين شعر در سال 1344 سروده شده و همراه با تصويرى از حضرت امام (ره) بر در و ديوار بعضى از مساجد و مدارس طلاب حوزه علميه قم نصب شده بود).



پاورقي ها:

/

ميلاد انسان كامل‏

ماه رجب در جاهليت يكى از چهار ماه حرام بود كه خردمندان عرب در آن ماهها پيكار را تحريم كردند.
با طلوع هلال رجب تيغها در نيام فرو مى‏رفت و تيرها از پيكان جدا و در تركش پنهان مى‏گرديد… و در آن فرياد جنگجويان و طنين اسلحه جنگ و شيهه اسبان ميدان نبرد به گوش نمى‏رسيد و اعراب وحشى در اين ماه آسوده و آرام مى‏شدند و هر كس به دنبال كار خود مى‏رفت.
اما روزگار به حوادثى شگفت آبستن بود و زمين مقدس مكه در انتظار رستاخيزى شگرف به سر مى‏برد. در پشت پرده غيب نقشه‏اى در آستانه تكوين بود. خداى بزرگ كه هرگز در او فراموشى راه ندارد. اراده فرمود كه به جامعه انسان همچنان عنايت نمايد و انقلابى عظيم در كليه شؤون فردى و اجتماعى وجود آورد.
مردى ستوده و امين كه چهره‏اى زيبا و گيرا و قامتى موزون و دلربا داشت هر روز پگاه از خانه خود كه در حريم كعبه واقع بود، حركت مى‏كرد و آرام به طرف مقام ابراهيم مى‏رفت. اگرچه در عنفوان جوانى بود، ولى آثار عظمت از قيافه موقّرش آشكار بود. هميشه در انديشه‏هاى خطير فرو رفته بود و خاطر با صفايش را طرح هدفى سنگين آزرده مى‏نمود. در مغز بزرگ اين نابغه نامى بارقه‏اى سوزان مى‏دميد و صاعقه‏اى درخشان مى‏جهيد…
او مى‏رفت تا در آن گوشه خاموش و تنها كه جز عظمت ابديت و فروغ معنوى الوهيت ديگر چيزى در آنجا نبود به فكر فرو رود و از ضمير طبيعت رازهاى هدايت جامعه انسان را كه در آن مكتوم و مكنون است بگشايد و از آن كانون نور كه كتاب كبير آفرينش در آن مندرج است رموز نبوت و راه و رسم دعوت و استقامت را بياموزد. ولى اين درّ يتيم خلقت، همزمان با آموزش نكات باريك از اين مكتب الهى چشم دلش به خانه‏اى كه در حريم كعبه و جوار خانه او قرار داشت دوخته و حالت انتظارى مليح به خود گرفته بود…
سيزدهم رجب بود. فروغ آفتاب مى‏درخشيد و پرتو روان بخش آن چون مايه حيات و انگيزه زندگانى بى‏دريغ بر زمين مى‏ريخت. زمين از ريزش نور خورشيد به قراضه زر و سوده طلا مفروش گرديد. همه جا آرام و همه چيز در جاى خود خاموش بود.
دستگاه آفرينش در موجودى مندمج گرديد و ديده گشود و با قيافه‏اى ملتمس، انتظار مقدم مولودى را داشت. بانويى رنگ پريده و شرم زده در حالتى كه از درد بسيار به خود مى‏پيچيد و پيراهن فراخ و بلندش بر زمين مى‏كشيد به پرده حرم كعبه نزديك گرديد تا توسل كند و مقصودش تأمين شود، ولى ناگاه آنها كه در فناى كعبه نشسته بودند، ديدند كه ديوار خانه خدا «كعبه معظم» شكافته شد و اين بانو كه هاله‏اى از پاكى و پرهيزگارى اندام او را در آغوش گرفته بود، در خانه خدا وارد شد و ديوار به هم پيوسته گرديد.
در درون كعبه چه گذشت؟ خدا مى‏داند. ولى بعد از سه روز كه مردم مكه در حيرتى شگفت غوطه ور بودند. باز ديدند كه آن بانو از ديوار خانه خارج شد و غنچه‏اى متبسم و در قماطى از نور پيچيده در آغوش دارد. اين نوزاد در بغل مادرش چون ستاره ناهيد مى‏درخشيد و مانند چشمه خورشيد چشم بيننده را خيره مى‏كرد. غريو تعجب از مردم برخاست و در كوه‏هاى مكه طنين داد.
آن زاويه نشين پرهيزگار كه كاسه شكيبش از انتظار لبريز بود برخاست و به شتاب فراوان تا آنجا كه دامن جامه‏اش به پاى او مى‏پيچيد به خانه ابوطالب رفت و پيش از هر كس آغوش بر گشود و مولود را در بر گرفت. مولود چشم باز كرد و چون غنچه بامدادين بر رخ دوست متبسم شد و زبان از كام در آورد.
خلاصه آفرينش، او را بر سينه خود فشرد و زبان خويش را در دهان او نهاد. از آن زبان كه كليد وحى و نقطه انتشار قرآن بود چه جوشيد و بر آن دهان كه حد فصاحت و بلاغت را در زبان وسيع تعيين و تضمين كرد چه فرو ريخت؟ از حوصله فهم ما به دور است.
اين مولود «على» ناميده و در حجر تربيت پيغمبر اسلام بزرگ شد، نخستين مردى بود كه اسلام آورد و در تمام شؤون نبوت، سايه‏وار به دنبال مردى كه سايه نداشت به راه افتاد، تا به مقام شامخ ولايت كليّه فائز شد.
على انسان كامل است، دين اسلام در على و على در دين اسلام آن چنان تجلى كردند و هر يك آيينه ديگرى شدند كه اگر براى اسلام بغير از على اثرى نبود، على و آثار او حجتى بود كه حق بودن اسلام را ثابت مى‏كرد.
على ترازويى حق سنج است. اين شاهين ميزان عدل از عواطف و احساسات سرشار بود، ولى هرگز بدون فرمان خرد به دنبال دل نمى‏رفت. بزرگى خردمند و پرهيزگارى مهربان، توانايى بخشاينده و دانايى بخشنده بود.
پاسدار اسلام افتخار دارد اين عيد سعيد را به فرزند والايش مهدى منتظر عجل اللّه فرجه الشريف، مقام معظم رهبرى دام‏ظلّه، ملت سرفراز ايران و مسلمانان جهان و پيروان حضرتش تبريك و تهنيت گفته و توفيق همگان را در پيروى هرچه بهتر از سرور و اميرشان، از حضرت احديت مسئلت نمايد. (به نقل از ميناى قلم استاد جواد محدثى.)


پاورقي ها:

/

سخنان معصومين ع

فضيلتهاى على عليه السلام‏ پيامبر اسلام صلى‏اللّه عليه و آله وسلّم:
«وِلايَةُ عَلِىِّ بنِ اَبى طالِبٍ وِلايَةُ اللّهِ وَ حُبُّهُ عِبادَةُ اللّه وَ اتّباعُهُ فَريضَةُ اللّهِ وَ اَولِياؤُهُ اَولِياءُ اللّهِ وَ حَربُهُ حَرب اللّهِ وَ سِلمُهُ سِلمُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.» (جامع الاخبار، ص 14)
ولايت على بن ابى طالب ولايت خدا، دوست داشتنش پرستش خدا، پيروى كردن از او فريضه واجب الهى است. پيروان على ياران خدا و دشمنان على دشمنان خداست. جنگ على جنگ خدا و صلحش، صلح خداوند است. پيامبر اسلام صلى‏اللّه عليه و آله وسلّم:
«مَن اَحَبّ اَن يَتَمَسَّكَ بِالعُروَةِ الوثقى الَّتى لاانفِصام لَها، فَليَتَمَسَّك بِولايَةِ اَخى وَ وَصيى عَلىِّ بنِ اَبى طالِبٍ، فَاِنَّهُ لايَهلِكُ مَن اَحَبَّهُ وَ تَوَلّاهُ وَلايَنجُو مَن اَبغَضَهُ و عاداه» (معانى الاخبار، ص 368)
هر كه دوست دارد به دستگيره‏اى چنگ زند كه گسستنى و جدايى براى آن نيست، پس به ولايت برادرم و وصيّم على بن ابى طالب چنگ زند، چرا كه هرگز هلاك نمى‏شود كسى كه او را دوست بدارد و ولايتش را برگزيند. پيامبر اسلام صلى‏اللّه عليه و آله وسلّم:
«اوصى مَن آمَنَ بى وَ صَدَّقَنى بِولايَةِ عَلىِّ بنِ اَبى طالِبٍ. فَمَن تَوَلّاهُ فَقَد تَوَلّانى وَ مَن تَوَلّانى فَقَد تَوَلّى اللّه.»
وصيت مى‏كنم هر كس را كه به من ايمان آورد و مرا تصديق نمود به ولايت على بن ابى طالب، چرا كه هر كس ولايتش را پذيرفت ولايت مرا پذيرفته و هر كه ولايت مرا پذيرفت ولايت اللّه را قبول كرده است. پيامبر اسلام صلى‏اللّه عليه و آله وسلّم:
«ان اللّه قد فرض عليكم طاعتى و نهاكم عن معصيتى و فرض عليكم طاعة علىٍّ بعدى، و نهاكم عن معصيته و هو وصيّى و وارثى، و هو منّى و انا منه، حبّه ايمان و بغضه كفرٌ، محبّه محبّى و مبغضه مبغضى، و هو مولا من انا مولاه و انا مولا كلّ مسلم و مسلمة و انا و هو ابوا هذه الامّه» (ينابيع المودّه، ص 123)
همانا خداوند اطاعت مرا بر شما واجب گرداند و از سرپيچى من نهى كرده است، و بر شما اطاعت على را پس از من نيز واجب و سرپيچى او را نهى نموده است، على وصىّ و وارث من است. او از من و من از او هستم. دوستى على ايمان و بغض او كفر است، هر كس على را دوست دارد مرا دوست داشته و هركه با على دشمنى كند با من دشمنى كرده است. او مولاى هر كسى است كه من مولاى او هستم و من مولاى هر مرد و زن مسلمانم. من و على پدران اين امت هستيم. پيامبر اسلام صلى‏اللّه عليه و آله وسلّم:
«معاشر النّاس انّ اللّه عزّ و جلّ بعثنى اليكم رسولاً و امرنى ان استخلف عليكم علياً اميراً، الا فمن كنت نبيّه فانّ عليّاً اميره، تأميرٌ امره اللّه عزّ و جلّ عليكم…». (بحار الانوار، ج 37، ص 294)
اى گروه مردم! همانا خداوند عزّو جلّ مرا به سوى شما برانگيخت و به من دستور داده تا اميرى جانشين خود قرار دهم. آگاه باشيد! هر كس من پيامبر اويم، على امير اوست، اين امارت را خداى عزّ و جلّ بر شما قرار داده است و به من فرمان داده كه اين موضوع را به شما آگاهى دهم كه سخن مرا بشنويد و او را اطاعت كنيد… آگاه باشيد هيچ يك از شما نبايد به على دستور دهد نه در زمان حيات من و نه بعد از درگذشت من. پيامبر اسلام صلى‏اللّه عليه و آله وسلّم:
«ما من مؤمن الّا و قد خلص ودّى الى قلبه، و ما خلص ودّى الى قلب احدٍ الّا و قد خلص ودّ علىٍّ الى قلبه، كذب يا علىّ من زعم انّه يحبّنى و يبغضك…» (بحار الانوار، ج 39، ص 254)
مؤمن نيست مگر آن كه دوستى من در قلبش خالص باشد، و دوستى من در قلب كسى خالص نمى‏شود مگر آن كه دوستى على در قلبش خالص شود. اى على! دروغ گويد كسى كه گمان كند مرا دوست دارد و تو را دشمن بدارد… امام على عليه السلام:
«انّ اللّه اخذ ميثاق كلّ مؤمن على حبّى و ميثاق كلّ منافق على بغضى…» (شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 83)
همانا خداوند از همه مؤمنان پيمان گرفته كه مرا دوست بدارند و از همه منافقان نيز بر دشمنى با من پيمان گرفته. بنابراين اگر مؤمنى را با شمشير بزنم هرگز مرا دشمن نمى‏دارد و اگر دنيا را به پاى منافق بريزم مرا دوست نمى‏گيرد.

پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن

معامله با سود قطعى
«انّ الله اشترى من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنة، يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يُقتلون، وعداً عليه حقّا فى التوراة والانجيل و القرآن، و من أوفى بعهده من الله، فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم»
(سوره توبه، آيه‏111)

خداوند جان و مال مؤمنان را به بهاى بهشت مى‏خرد. آنان در راه خدا جهاد مى‏كنند، مى‏كشند و كشته مى‏شوند، اين وعده قطعى است بر خدا و عهدى است كه در قرآن و تورات و انجيل ياد كرده و چه كسى وفادارتر از خدا به پيمانش است؛ پس اى اهل ايمان، در اين معامله شما را بشارت باد كه اين رستگارى و پيروزى بزرگى است.
در اين آيه شريفه، خداوند مردم را به يك تجارت سودمند، با ضمانت كافى، دعوت مى‏كند. و تمام ويژگى‏ها و خصوصيات يك معامله بازرگانى در آن موجود است. فروشنده، مشترى، كالا و قيمت.
فروشنده: مؤمن‏
خريدار: خدا
كالا: جان و مال‏
بها: بهشت‏
واسطه فروش: پيامبر
از لطايف قرآن است كه خداوند حقايق بلند را به درجه امور معمولى دنيوى پائين مى‏آورد تا تمام مردم بتوانند آن را درك كنند. يكى از اين حقايق بلند و والا مرتبه، جهاد و پيكار با دشمنان دين است كه در اين آيه، خداوند كشتن دشمنان دين و كشته شدن را معامله قطعى با خودش تلقّى مى‏كند، و تفاوتى كه اين معامله با معاملات دنيوى دارد، اين است كه سود در اينجا قطعى است، چون ضامن خدا است و خود عهد كرده و در تمام كتاب‏هاى آسمانيش بر اين عهد و پيمان تأكيد نموده است.
بشارت باد مؤمنان خداجويى كه با خداوند معامله كردند، جان و مال خود را در طبق اخلاص گذاردند و با دشمنان خدا كارزار كردند و از جان و مال خود گذشتند و سودمند و روسفيد از معامله خارج شدند.
از ويژگى‏هاى معاملات بازرگانى اين است كه طرف مقابل، سفيه و يا ديوانه نباشد و به اختيار خود، نه به زور و اجبار معامله كرده باشد. و راستى در طول سال‏هاى جهاد و نبرد ملت مسلمان ايران با دشمنان خدا و دين، چه قبل از پيروزى و چه پس از آن، جوانانى عاقل، هشيار، با ايمان و با اختيار خود به مصاف دشمن رفتند و آن همه رشادت‏ها و شجاعت‏ها آفريدند و كشور اسلامى را از شر آنان نجات دادند و امنيت را به ملت بازگرداندند. آنان را بشارت باد به بهشت برين و رضوان پروردگار «و رضوانٌ من الله أكبر».
اگر در روز 12 فروردين نظام مقدّس جمهورى اسلامى تثبيت شد و حكومت اسلامى در ايران استقرار يافت و اگر امروز نفوذ دشمن در ايران قطع شده و مردم در آسايش و امنيت به سر مى‏برند، همه از اين مجاهدت‏ها بوده است، و اگر روزى خداى ناكرده، وضعيتى پيش آيد كه امنيت جمهورى اسلامى به خطر افتد، همان جوانان با ايمان، با همان شور و شوق، به مقابله و پيكار با دشمنان برمى‏آيند و همان معامله شيرين با خداوند تكرار مى‏شود، و نه تنها جوانان ايران از چنين معامله‏اى ترس و واهمه ندارند كه براى رسيدن به آن نعمت جاويدان و كسب خشنودى الهى، روزشمارى نيز مى‏كنند. البته بدان معنى نيست كه ملت ايران خواهان جنگ و ستيزند ولى هرگز اجازه نمى‏دهند مستكبران و ابر جنايتكاران با سرنوشتشان بازى بكنند و لذا همواره در صحنه‏اند و گوش به زنگ خطر دارند.
خداوند ان شاء الله كشور امام زمان(عج) را از شر دشمنان داخلى و خارجى نگه دارد و كيد و مكرشان را به خودشان بازگرداند. آمين رب العالمين.


پاورقي ها:

/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

ميلاد امانتدار وحى‏
من اين روز مبارك را بر تمام مسلمين و بر ملت شريف ايران و… تبريك عرض مى‏كنم. اين روز، روزى است كه على ابن ابيطالب سلام اللّه عليه كه باب وحى و امانتدار وحى بود متولد شد و اين روزى است كه قرآن كريم و سنت رسول اكرم به ولادت اين مولود بزرگ مفسّر پيدا كرد و پشتوانه وحى و پشتوانه اسلام بوجود اين مبارك مولود قوى شد كه اتمام بعثت به وجود اين مولود بزرگ شد و بايد بگوئيم فتح باب وحى و تفسير وحى و ادامه وحى به وجود مقدس اين سرور. و من اين روز را كه هم روز بعثت است و هم روز ولايت است و هم روز نبوّت است و هم روز امامت است، به همه آقايان و همه ملت تبريك عرض مى‏كنم. (28/2/60)
ما با كدام مؤونه و با چه سرمايه‏اى مى‏خواهيم درباره شخصيت على ابن ابيطالب، از حقيقت ناشناخته او صحبت كنيم؟ اصلاً على (ع) يك بشر ملكى و دنيايى است كه ملكيان از او سخن گويند يا يك موجود ملكوتى است كه ملكوتيان او را اندازه‏گيرى كنند؟ اهل عرفان درباره او جز با سطح عرفانى خود و فلاسفه و الهيون جز با علوم محدوده خود با چه ابزارى مى‏خواهند به معرفى او بنشينند؟ تا چه حد او را شناخته‏اند تا ما مهجوران را آگاه كنند؟ دانشمندان و اهل فضيلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضايل و با همه دانش ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تام حق دريافت كرده‏اند، در حجاب وجود خود و در آينه محدود نفسانيت ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تام حق دريافت كرده‏اند، در حجاب وجود خود و در آينه محدود نفسانيت خويش است و مولا غير از آن است. پس اولى آن است كه از اين وادى بگذريم و بگوئيم على بن ابيطالب فقط بنده خدا بود و اين بزرگترين شاخصه اوست كه مى‏توان از آن ياد كرد، و پرورش يافته و تربيت شده پيامبر عظيم الشأن است و اين از بزرگترين افتخارات اوست. كدام شخصيت مى‏تواند ادعا كند عبداللّه است و از همه عبوديت‏ها بريده است. جز انبياء عظام و اولياء معظم كه على(ع)، آن عبد وارسته از غير و پيوسته به دوست كه حجب نور و ظلمت را دريده و به تمدن و معدن عظمت رسيده است، در صف مقدم است. و كدام شخصيت است كه مى‏تواند ادعا كند از خردسالى تا آخر عمر رسول اكرم در دامن و پناه و تحت تربيت وحى و حامل آن بوده است جز على ابن ابيطالب كه وحى و تربيت صاحب وحى در اعماق روح و جان او ريشه دوانده. پس او بحق عبداللّه است و پرورش يافته عبداللّه اعظم.
… صلوات و سلام بى پايان به رسول اعظم كه چنين موجود الهى را در پناه خود تربيت فرمود و به كمال لايق انسانيت رسانيد. و سلام و درود بر مولاى ما كه نمونه انسان و قرآن ناطق است و تا ابد نام بزرگ او باقى است و خود الگوى انسانيت و مظهر اسم اعظم است. (27/2/60)
…نكته‏اى كه در اين ولادت است اينكه ما بايد پيرو يك چنين انسان كاملى باشيم كه در همه ابعاد متخصصين براى ايشان تواضع مى‏كنند. در هر بعدى اگر كسى بخواهد مثل بزند، به ايشان مَثَل مى‏زند. در بعد زهد و علم، و در بعد رحمت به مستضعفين و مستمندان، و در بعد جنگ و شجاعت، و خلاصه در همه ابعاد به ايشان مَثَل زده مى‏شود. و در حقيقت يك موجود هزار بعدى است و مابايد تابع يك همچو فردى باشيم هرچند كه كسى نمى‏تواند حتى يك هزارم هم شبيه ايشان باشد لكن به آن اندازه‏اى كه مى‏توانيم بايد از ايشان تبعيت كنيم، از تعهدى كه به اسلام داشت و از اينكه همه چيزش را براى اسلام داد. (6/2/62) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
در آن حوادث تلخ (هفتم تير) مدعيان امروزى مبارزه با تروريسم، با لبخند تمسخرآميز از نابود شدن ملت ايران سخن مى‏گفتند اما هر حركت تاريخى، در طول راه با ريزشها و خزانهايى روبه‏روست كه اگر ريشه‏ها و اصول اين حركت سالم باشد در كنار اين ريزشها، رويشهاى پرطراوت نيز وجود خواهد داشت كه پيشرفت نظام اسلامى و از جمله حضور پر بركت ملت در انتخابات اخير نشان مى‏دهد انقلاب به لطف پروردگار و همت مردم، همچنان زنده و پرنشاط و پايدار، آرمانهاى والاى خود را دنبال مى‏كند.
… دشمنان شما در دل خود تحقير شدند اما در زبان حاضر نيستند شكست و حقارت خود را بپذيرند با اين همه، واقعيت اين است كه حضور پرنشاط ملت در انتخابات بر روى همه توطئه‏ها خط بطلان كشيد كه بعد از اين هم، اين حركت مقتدرانه ادامه خواهد يافت.
… هيچ ملتى بدون مجاهدت، تلاش، ابتكار و نوآورى به جايى نمى‏رسد و مردم و مسئولان ايران نيز بايد همواره اين موضع را مد نظر داشته باشند.
… حضور سى ميليونى ملت در 27 خرداد و شركت حدود 28 ميليون نفر در انتخابات سوم تير، نشان داد كه بر خلاف تصور اينگونه سياستمداران و تحليلگران، ملت ايران زنده، مؤمن و پايبند به مبانى انقلاب است و با همه وجود، عزت، عظمت و آرمانهاى خود را دنبال مى‏كند كه دنيا بايد اين منطق ملت ايران را بفهمد و با محاسبه اين واقعيات، با مردم ايران سخن بگويد.
… بعضى نامزدها و طرافدارانشان با سياه نمايى، پيشرفتهاى نظام و اقدامات دولتها را ناديده گرفتند كه اين تخريبها، از سر بى توجهى صورت مى‏گرفت اما برخى تخريبهاى غيرمنصفانه و ناجوانمردانه كه در مورد تعدادى از نامزدها صورت گرفت از جمله تخريب شخصيت موجه، محترم و با سابقه‏اى مثل آقاى هاشمى رفسنجانى از روى غفلت نبود كه مسئولان قضايى و ديگر دستگاههاى ذى‏ربط بايد عوامل اين كارها را پيدا كنند.
… بسيارى از اين كارهاى تخريبى كار كسانى بود كه به هيچ نامزدى علاقه نداشتند و براى فتنه انگيزى اين كارها را مى‏كردند كه مقصرين اصلى بايد مشخص شوند و آشكار شود كه دست دشمن مطمئناً در اين تخريبها در كار بوده است.
… برخى اظهارات نيز، متأسفانه عزيزترين قشرهاى اين كشور يعنى جوانان مؤمن و بسيجى را زير سؤال برد كه اينگونه نيست و اين كارها نشان دهنده تلاش دشمن براى فتنه انگيزى است.
… دستگاه قضايى يكى از مراكزى است كه مردم براى تحقق عدالت، به شدت به آن چشم دوخته‏اند.
… قوه قضاييه براى پاسخ به عدالت خواهى ملت، بايد به گونه‏اى عمل كند كه هر مظلوم و صاحب حقى مطمئن باشد با مراجعه به دستگاه قضايى،، حقش را خواهد گرفت.
… نتيجه اين برنامه‏ها، بايد در عمل در مردم احساس آرامش و امنيت ايجاد كند.
… هر قدر سازمانهاى بازرسى و نظارتى درون و بيرون دستگاه قضايى و صاحبنظران حوزه و دانشگاه و حقوقدانان كشور، در مورد قوه قضاييه بيشتر پيشنهاد و نظر دهند و منصفانه انتقاد كنند، دستگاه قضايى تقويت مى‏شود.
… اركان و پايه‏هاى دستگاه قضايى، بسيار خوب و مستحكم است و هر قدر اين دستگاه در معرض چالش قانونى و نظارتى قرار بگيرد ورزيده‏تر خواهد شد. (8/4/1384)
پاورقي ها:

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏

عشق به امام تا لحظه شهادت‏
لحظات واپسين يك نوجوان بسيجى، مجروح كه در بيمارستان در سخت‏ترين شرايط جسمى سپرى شد، اينگونه به پايان رسيد: نام او اسماعيل بود.
اسماعيل را در حالى كه بيهوش بود از اتاق عمل بيرون آوردند. نه فشار خون داشت و نه نبض، ولى قلبش طپش مختصرى داشت. به او اكسيژن وصل كرديم. هيچ اميدى نبود كه زنده بماند و هر لحظه منتظر شهادتش بوديم، بعد از يك ساعت، ميان بهت و حيرت همه از حالت شوك درآمد،… مى‏گفت تا به حال به اين خوبى نبوده‏ام و بعد شروع كرد به خواندن قرآن. اول سوره الرحمن را خواند و بعد هم پنج شش سوره ديگر. قرآن خواندنش كه تمام شد، دستهاى كوچكش را به زحمت بلند كرد و اولين چيزى كه از خدا خواست بقاى عمر امام بود…عكسى از حضرت امام درخواست كرد. عكس زيبايى از چهره امام بالاى سر او نصب كرديم. گفتيم بالاى سرت را نگاه كن. نگاهى به بالاى سرش انداخت و گفت: اگر ممكن است بدهيد آن را روى سينه‏ام بگذارم. يكى از پرستاران عكس امام را به دست او سپرد. و او پس از بوسيدن از حال رفت. مقدار اكسيژن را بيشتر كرديم چون مى‏خواستيم در آن لحظات آرام باشد، عكس امام را برداشتيم و كنار تختش گذاشتيم. هوش آمد. به او گفتيم: اگر ممكن است صحبت نكن، بخواب تا زودتر خوب شوى گفت از وقتى كه مى‏خواستم به جبهه بروم هم حالم بهتر است. اين را گفت و عكس امام را برداشت روى سينه خود گذاشت و آرام شد…سپس براى آخرين بار چشمهايش را باز كرد، نگاهى به عكس امام كه كنار تختش بود انداخت و براى هميشه پلكهايش بسته شد.(1)
السلام عليك يا ابا عبداللّه‏
فلاح نژاد فرمانده گردان ما بود… هميشه اول نماز مى‏خواند و بعد غذا مى‏خورد…اشكهايش در نماز فراوان بود… ديدارش انسان را به ياد خدا مى‏انداخت و صحبتش نيز روحيه بخش رزمندگان بود… در صحبتهايش عشق به كربلا و شوق ديدار امام حسين(ع) موج مى‏زد… روزى صبحانه به ما نرسيده بود و حسابى گرسنه بوديم. نزديك ساعت 11 غذا آوردند، فلاح نژاد هم مهمان ما بود. مجبور شد قبل از نماز، ناهار را همراه ما صرف كند بعد از ناهار پرسيد: ظهر، وقت نماز شده؟ يكى از برادران گفت: پنج دقيقه از وقت اذان گذشته است. با تعجب و حيرت گفت: پنج دقيقه گذشت؟!… شتابان براى وضو حركت كرد.
نزديك بود به منبع برسد كه ناگهان گلوله‏اى از بالا به طرف زمين سقوط كرد و صداى مهيبى را به اطراف پراكند. پس از فروكش كردن گرد و خاك و دود، فلاح نژاد را ديدم كه به طرف سنگر مى‏آيد. خوشحال شدم كه او طورى نشده و سالم است… چهره‏اش آرامتر از هميشه و طراوت از گونه هايش پيدا بود. اما بدون اينكه حرفى بزند و تعارفى كند، داخل سنگر شد و من هم به دنبال او رفتم ولى مشاهده كردم كه دستش را روى قلبش گذاشته و كمى بعد ديدم دهانش پر از خون است و خون از آن بيرون ريخت… تركش به قلبش اصابت كرده بود. خودش را به طرف روزنامه‏اى كه در سنگر بود، كشاند…ديدم دستش را روى قلبش مى‏گذارد و بر مى‏دارد و روى روزنامه چيزى مى‏نويسد… نگاهم به آن روزنامه افتاد و نوشته خونينش را خواندم كه با خون قلبش نوشته بود: السلام عليك يا اباعبداللّه.
و در حالى كه گل خنده بر چهره‏اش بود به ديدار معبود شتافت.(2) آخرين اذان‏
در مرحله اول عمليات رمضان قرار بود تيپ امام حسين(ع) تا انتهاى كانال ماهى پيشروى كند و پس از انهدام پل ارتباطى، در طول خاكريزى به طول 2400 متر پدافند كند. رزمندگان اسلام به دليل طى مسافت زياد، خسته بودند. نزديك صبح يكى از دوستان جلال، او را در كنار نهر مى‏بيند، بر اثر حمل پيكر مجروحين و شهيدان، لباسش آغشته به خون بود، همديگر را در آغوش مى‏كشند و او به شوخى مى‏پرسد: حاج آقا، وضع نماز صبح من با اين خونها چطور مى‏شود؟ شما كه روحانى و معلم عقيدتى هستيد، مى‏تونيد به جاى من نماز بخوانيد؟
جلال با لبخندى مى‏گويد: ببينم شما مى‏توانيد به جاى كس ديگر بجنگيد؟ اگر مى‏توانيد، من هم مى‏توانم به جاى شما نماز بخوانم.
سپس اشاره به تانكهاى خودى مى‏كند و مى‏پرسد: مرا با اين اسبهاى آهنى خودتان مى‏بريد جلو؟
جلال به همراه بسيجى‏ها حركت مى‏كند. كم كم خورشيد روز 24 تيرماه سربر مى‏آورد. منطقه در دود و گرد و خاك فرو رفته بود و هزار هزار بسيجى در دشت صاف به سوى دشمن در حركت بودند. ظهر بود. جلال بر روى كپه خاكى ايستاد و آماده اذان گفتن شد، سپس به همسنگريانش گفت: وضو بگيريد و آماده نماز ظهر شويد. ديگران يكى يكى از سنگر بيرون مى‏آيند. صداى زوزه گلوله توپى از دور مى‏آيد، همه روى زمين مى‏خيزند و نگاه سوى مكانى كه جلال ايستاده بود مى‏كنند، گرد و خاك كه مى‏خوابد، او را غرق در خون مى‏بينند. تركش پهلوى او را شكافته بود. همه به سوى او مى‏دوند جلال زير لب اذان مى‏گفت.(3) و بدين وسيله جلال آسمانى شد. از كجا مى‏دانى وقت زياد است؟
در نوشته برادرى از استان خراسان آمده است: «خدا رحمت كند شهيد على رمضانى را، قبل از عمليات بيت المقدس دو 25/10/66، شمال سليمانيه عراق وقتى با ما مصاحبه ويديويى مى‏كردند، خودش را عبداللّه جان بر كف معرفى كرد. صبح روز عمليات وقتى كه ديگر آفتاب زده بود، از من خواست بروم و از سنگر عراقى‏ها پتو بياورم تا نماز بخواند. گفتم وقت زياد است بعداً مى‏خوانى. خيلى جدى گفت: «از كجا مى‏دانى وقت زياد است» رفتم پتو آوردم و قضاى نماز صبحش را خواند. نشان به آن نشان كه بلافاصله بعد از نماز به شهادت رسيد.(4) تركش ليوانى‏
در يگان دريايى لشكر نصر دوستى داشتيم به اسم على رضا نورى، دانشجوى دانشگاه مشهد بود و بچه تهران. چندين بار مجروح شده بود و جاى سالم در بدن نداشت، امّا چون تركش‏ها ريز بودند، ترتيب اثر نمى‏داد. به شوخى به او مى‏گفتم: ما هم در به در دنبال اين جور تركشها مى‏گرديم ولى گيرمان نمى‏آيد. جواب مى‏داد: آقاى حيدرى، تركش از ليوان كوچك‏تر باشد، ارزش ندارد آدم برود عقب، رويش نمى‏شود بگويد من مجروح شده‏ام: «عاقبت با يكى از همين تركش‏هاى ليوانى شهيد شد».(5) غم و غصه‏اش برطرف گرديد
رزمنده كم سن و سال تهرانى به نام رضا ميرقاسمى، واقعاً موجود عجيبى بود. بعد از آن كه مأموريت چهارماهه گردان وى در منطقه به پايان رسيد، از اين كه مى‏خواست به عقب برگردد، گريه مى‏كرد، مثل كسى كه حقش پايمال شده باشد. مى‏ناليد كه چرا در اين مدت به شهادت نرسيده و غصه مى‏خورد كه مبادا بعد از بازگشت به خانه، اجازه به جبهه آمدن به او ندهند. بالاخره عقب نرفت و با اصرار زياد با يكى از گردان‏ها كه نيروهايش عازم خط بودند، جلو رفت. و چيزى نگذشت كه به فيض عظيم شهادت رسيد و غم و غصه‏اش بر طرف گرديد.(6) اگر ما را هم دوست داشته باشد مى‏برد
هنگامى كه شهيد چمران به دهلاويه رسيد، همه رزمندگان را در كانالى پشت دهلاويه جمع كرد. شهادت فرمانده‏شان، ايرج رستمى را به آن‏ها تبريك و تسليت گفت و با صدايى محزون و گرفته از غم فقدان رستمى ولى نگاهى عميق و پر نور و چهره‏اى نورانى و دلى مالامال از عشق به شهادت و شوق ديدار پروردگار گفت: «خدا، رستمى را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، مى‏برد.»
خداوند ثابت كرد كه او را دوست مى‏دارد و چه زود او را به سوى خود فراخواند. تركش خمپاره دشمن به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد و فرياد و شيون رزمندگان و دوستان و برادران با وفايش به آسمان برخاست.(7) صمّون يا سنگ‏
در خاطره آزاده‏اى آمده است: عراقيها در هر بيست و چهار ساعت يك قرص نان ساندويچى به نام صمّون به هر نفر مى‏دادند كه اگر با آن بر سر كسى مى‏زدى، اثرش همانند ضربه سنگ بود. چون اين نوع نانها بسيار خشك، صفت و سنگين بود. روزى يكى از برادران به افسر عراقى گفت: سيدى، اين صمّونها را براى مردم فلسطين بفرستيد زيرا آنها بيشتر به اين نانها احتياج دارند.
افسر عراقى فكر كرد منظور او از اين پيشنهاد، كمك به تغذيه فلسطينى‏هاست. لذا به آن برادر آزاده (اسير) گفت: نه شما اسير هستيد و بيشتر از آنها به اين نانها احتياج داريد و امكانات اينجا بايستى در اختيار شما قرار به گيرد.
آن برادر آزاده (اسير) با لبخندى بر لب در جواب افسر عراقى گفت: نه اينطور نيست. بلكه فلسطينى‏ها در مبارزات خود عليه اسرائيل غاصب احتياج به سنگ دارند و به جاى سنگ مى‏توانند از اين نانها صمّون استفاده كنند.(8) اگر نگه دارم مى‏ميرس‏
در روايت برادر مورى زاده آمده است: عمليات خيبر، موقع عقب نشينى مجروح بودم. برادرم احمد آقايى، همراهم به هر زحمتى بود، مرا به پشت خاكريزها كشيد. بعد رفت و يك آمبولانس برداشت آورد و از راننده خواست مرا به بيمارستان برساند. احمد مى‏گفت: تو بيهوش بودى. امدادگر به تو تنفس مصنوعى مى‏داد. من نگران بودم. هر چند دقيقه تو را به اسم (نگهدار) صدا مى‏زدم كه ببينم چه وضعى دارى. امدادگر كه لهجه اصفهانى هم داشت، خيال مى‏كرد من مى‏گويم ديگر به او تنفس مصنوعى نده و پمپاژ نكن. چون مى‏گفتم: نگهدار، نگهدار، آخر الامر با عصبانيت داد زد سرم كه: اگر نگه دارم، مى‏ميرس، مى‏فهمى؟!(9) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج 4، ص 232 و 233. 2. خاطره يك دريادل، ر.ك: عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، ج 3، ص 95 – 93. 3. روايت يكى از نزديكان شهيد جلال افشار، ر.ك: جلوه جلال، ص 43 و 44. 4. ر.ك: فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 194. 5. همان، ج 5، ص 197. 6. همان، ج 7، ص 207. 7. يالثارات الحسين(ع)، ش 59، ص 50. 8. جان عاريت، ص 140. 9. مقاومت در اسارت، ج 4، ص 161. 10. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 3، ص 208 و 209.

/

چالش‏هاى افول يا بقاى آينده رژيم صهيونيستى‏

در روزهاى گذشته ملت فلسطين و ملت‏هاى عربى و اسلامى پنجاه و هفتمين سال غصب فلسطين و اعلام تشكيل رژيم صهيونيستى و همچنين سالگرد شكست پنجم ژوئن سال 1967 ميلادى را پشت سر گذاشتند كه در آن صهيونيست‏ها سرزمين و مقدسات فلسطين و قدس را به طور كامل غصب كردند.
در اين مقاله، منظور ما پرداختن به فاجعه دردناك غصب فلسطين و زارى بر گذشته نيست كه ياد آن دل‏ها را مالامال از نااميدى و يأس مى‏سازد و چشمان انسان براى آن خون مى‏گريد. به ويژه كه ملت فلسطين اين فجايع را پشت سرگذاشته و از سال 1948 ميلادى براى محو آثار اين فاجعه و تجاوز، كه به تشكيل رژيم منحوس صهيونيستى و آغاز طرح صهيونيست‏ها براى توسعه‏طلبى در منطقه انجاميد مى‏كوشد.
به رغم دستاوردهاى واقعى و ملموس ملت فلسطين در مبارزه و مقاومت و فداكارى در برابر رژيم صهيونيستى در طول سالهاى گذشته، برخى از سياستمداران، انديشمندان و صاحبان قدرت در كشورهاى ما همچنان مصرند كه ما را در قالب‏هاى شكست و فرهنگ سازش قرار دهند و جنگ ما با رژيم صهيونيستى را فقط از زاويه امكانات مادى و زرادخانه نظامى دشمن صهيونيستى و موازنه قواى مختل شده به نفع دشمن مى‏بينند و اصرار دارند كه مسؤوليت شكست روحى و ترس خود از مقابله با دشمن صهيونيستى را بر ملت فلسطين و مقاومت اين ملت تحميل كنند.
درست است كه رژيم صهيونيستى در عرصه واقعيت از قدرت و سيطره برخوردار بوده و پيروزى‏هاى منطقه‏اى و بين المللى زيادى در سطوح نظامى، سياسى و اقتصادى محقق ساخته است و رابطه‏اى ويژه با امپراتورى شرارت يعنى آمريكا دارد به گونه‏اى كه اين رابطه امروز نشان مى‏دهد كه اسراييل نقش ايالات متحده آمريكا در سياست هايش در خاورميانه را ترسيم مى‏كند و آنچه مورد رضايت اسراييل است مورد رضايت آمريكا نيز مى‏باشد. اما ما بايد عمق اين صحنه را مطالعه كرده و حجم تحولات داخلى در نقشه دشمن صهيونيستى و درگيرى‏اش در تمام سطوح با ملت فلسطين را زير نظر بگيريم.
آيا ملت اسراييل رو به زوال است؟ اين پرسشى است كه امروز صهيونيست‏ها را نگران كرده است. مركز برنامه ريزى سياست‏هاى ملت يهود اخيراً گزارشى از سوى كارشناسان اسراييلى و بين المللى منتشر كرد كه مى‏گويد: ملت يهود در معرض تهديدهاى خارجى مانند تقويت اصول گرايى اسلامى و تهديدهاى داخلى مانند ازدواج‏هاى مختلط قرار دارد كه مى‏تواند بقاى ملت يهود را تهديد كند. اين در حالى است كه رژيم صهيونيستى مدتى قبل پنجاه و هفتمين سالگرد اعلام تشكيل دولت خود را جشن گرفت.
پژوهشگران مركز كه گزارش را آماده كرده‏اند هشدار دادند كه يهوديان جهان در برابر مسيرى دنباله دار از توقف رشد جمعيت و كاهش جمعيت روبرو هستند كه به موازنه منفى مى‏انجامد. به عنوان مثال در سالهاى 1970 تا 2003 ميلادى جمعيت جهان بيش از 70 درصد افزايش داشت (5/2 ميليارد نفر) اما افزايش جمعيت يهوديان در اين دوره حدود 2 درصد يعنى 250 هزار نفر بود (شمار يهوديان جهان در حال حاضر3/13 ميليون نفر است).
نويسندگان گزارش در توصيه‏هاى راهبردى خود به رژيم صهيونيستى از آنها مى‏خواهند روند مهاجرت را افزايش داده، به تقويت هويت يهودى براى جبران كاهش رشد جمعيت، پرداخته، زاد و ولد را تشويق نموده و جوانان يهودى را به تلاش براى پيمودن راه دستيابى به مناصب بلند پايه در كشورهايشان تشويق كنند. شارون نخست وزير دولت دشمن صهيونيستى از نتايج اين گزارش ابراز نگرانى كرد و گفت: در اينجا نسلى رشد يافته كه تاريخ سرزمين اسراييل و قواعد يهود و حق ما در اين سرزمين را نمى‏شناسد. آموزش فرزندان اسراييل در جهان بايد يهودى و صهيونيستى و به موازات آموزش عمومى باشد.
اما “سلاى مريدور” رييس آژانس يهود گفت: ما در آينده در برابر چالش‏هايى بى‏نهايت خطرناك قرار مى‏گيريم كه اگر در
برابر آن نايستيم ملت يهود رو به افول خواهد نهاد.
البته اگر موازنه جمعيتى ميان فلسطينى‏ها و يهوديان را با يكديگر مقايسه كنيم مى‏بينيم كه بدون شك اين موازنه به نفع ملت فلسطين است.
رييس اداره مركزى آمار فلسطين اخيراً گفت: تعداد فلسطينى‏هاى ساكن مناطق كرانه باخترى و نوار غزه در اواسط سال 2005 ميلادى 3 ميليون و 762 هزار و 5 نفر است كه از اين ميان دو ميليون و 372 هزار و 216 نفر در كرانه باخترى و يك ميليون و 389 هزار و 789 نفر در نوار غزه ساكنند.
وى اعلام كرد كه شمار فلسطينى‏هاى ساكن استان قدس حدود 398 هزار و 633 نفر است. همچنين شمار فلسطينى‏هاى مقيم خارج از وطن بر اساس آمارهاى سال 2004 ميلادى حدود 5 ميليون نفر مى‏باشد. اما نكته قابل تأمل در اين آمارهاى جمعيتى تعداد فلسطينى‏هاى ساكن مناطق اشغالى سال 1948 ميلادى است. بر اين اساس تمام ملت فلسطين مجبور به مهاجرت شدند و در اين مناطق فقط 154 هزار فلسطينى باقى ماندند كه امروز در پنجاه هفتمين سالگرد فاجعه فلسطين جمعيّت آنها 1/1 ميليون نفر يعنى 17 درصد كلّ جمعيت رژيم صهيونيستى است اما درصد ورود آنها به آموزش و پرورش به رغم دشوارى اوضاع و تبعيض نژادى كه اسراييل عليه آنها اعمال مى‏كند به حدود 8/97 درصد رسيد.
اين نكته آمارى نشان از ميزان پايدارى ملت فلسطين و تمسك آن به سرزمين و هويت خود و ميزان انتشار و تراكم جمعيت فعال آن است در حالى كه رشد جمعيت و هويت قومى و ايدئولوژيك رژيم صهيونيستى در معرض تهديد قرار دارد. زيرا مبتنى بر مهاجرت يهوديان است كه ستون فقرات استراتژيك و حياتى اين رژيم براى بقاست.
نكته مهم و راهبردى ديگر سرنوشت شهرك نشين‏ها در فلسطين است. يكى از روزنامه‏هاى اسراييل در اين زمينه نوشت: روند شهرك نشينى صهيونيستى در قلب صهيونيسم قرار دارد و صهيونيسم بدون اسكان نخواهد بود. شهرك نشين در گذشته طلايه دار ملت يهود و بخشى از قدرت نظامى اسراييل به حساب مى‏آمد، زندگى‏اش بدون رفاه و ايدئولوژى توسعه‏طلبانه صهيونيسم وفادار بود اما شهرك نشين امروز فردى رفاه طلب است كه به دنبال راحتى، لذت و منفعت خود مى‏گردد. اين همان نكته‏اى است كه “زليف شيف” تحليلگر سرشناس روزنامه “هاآرتص” در شماره مورخه 17/6/1987 ميلادى آن را امنيت دولوكس ناميد. شهرك نشين‏هاى صهيونيست جديد در كرانه باخترى و نوار غزه نمى‏خواهند اسلحه يا خيش در دست بگيرند بلكه مى‏خواهند ارتش اسراييل و ساير دستگاههاى امنيتى، زندگى عالى را برايشان تضمين كنند.

“اسحاق رابين” در روزنامه”حروزالم پست” مورخه 4/2/1988 ميلادى بر اين مفهوم تأكيد كرد. آنجا كه گفت: شهرك نشين‏ها بارى سنگين بر دوش تشكيلات نظامى هستند. ايهود باراك نخست وزير سابق رژيم صهيونيستى نيز در سخنرانى خود در كنفرانس “هرتسليا” كه در روزهاى 13 تا 16/12/2004 ميلادى برگزار شد گفت: طرح ايجاد شهرك‏ها پس از سال 1967 ميلادى يك اشتباه تاريخى بود كه امروز بهايش را مى‏پردازيم.
دكتر “بشير نافع” انديشمند فلسطينى در مقاله‏اى در سال 1997 با عنوان «مسائل اساسى جنگ اعراب و اسراييل» نوشت: از زمان آغاز مهاجرت صهيونيست‏ها به فلسطين در اواخر قرن گذشته تاكنون، صهيونيسم براى بازسازى اين امت از طريق كانال‏ها و مؤسسات اساسى يعنى كيپوتس‏ها، ارتش و نهادهاى آموزشى تلاش مى‏كند. اگر به بررسى اين سه جنبه بپردازيم درمى‏يابيم كه آن مرهون روند ادغام ساختارهاى جامعه صهيونيستى، مهاجران و تناقضات دينى، نژادى و فكرى در يك جامعه واحد بود. اما امروز مى‏بينيم كه موقعيت يك كيپوتس در جامعه صهيونيستى در حال اضمحلال است.
آمارها نشان مى‏دهد كه شمار ساكنان شهرك‏هاى كشاورزى به ميزان زيادى كاهش يافته و امروز فقط 2 درصد مجموع ساكنان اسراييل را تشكيل مى‏دهند. همچنين با نگاهى به ارتش صهيونيستى كه در گذشته بر اساس عقيده و ايدئولوژى تشكيل شده مى‏بينيم كه از محتواى ايدئولوژيك خود تهى شده و كشمكش‏هاى موجود در جامعه صهيونيستى به درون آن نيز كشيده شده است. ما همچنين ميزان تأثير مقاومت فلسطين بر روحيه نظاميان اسرائيلى و افزايش خودكشى، مصرف مواد مخدّر و فرار از خدمت نظامى در اين ارتش را شاهديم در زمينه آموزش و پروش كه زمانى مملو از روحيه دينى و ايدئولوژيك صهيونيستى بود نيز مى‏بينيم كه اين نهاد رويكردى لائيك يافته است.
اين تحليل به معناى آن نيست كه اسراييل امروز يا در آينده نزديك از بين مى‏رود بلكه بدان سبب است كه ما مى‏خواهيم نقاط ضعف راهبردى كه موجوديت اين رژيم را تهديد مى‏كند كشف كنيم.
شارون تروريست كه امروز تنها سمبل باقى مانده از اجداد و رهبران تاريخى جنبش صهيونيسم است تصميم به عقب نشينى از نوار غزه آنهم به صورت يكجانبه و تحت عنوان طرح جداسازى مى‏گيرد و همچنين ديوار بتونى جدا كننده امنيتى را مى‏سازد. به طور حتم اين يكى از نتايج مقاومت فلسطين و شدت عمليات‏هاى شهادت طلبانه است كه اركان رژيم صهيونيستى را لرزاند و آن را در برابر چالش‏هاى بقا يا فنا قرار داد.
همچنين از زاويه ديگر اين امر نمايانگر شكست طرح صهيونيسم است و صهيونيست‏ها امروز در حال بازگشت به انزوا و فرهنگ گتوى يهودى هستند. اما اين بار در پشت ديوارهاى ترس از ملت فلسطين و عقب نشينى از زمين هايى كه در گذشته خاك اسراييل بزرگ و سرزمين موعود ناميده مى‏شد.
بن گوريون رهبر جنبش صهيونيسم و از بنيانگذاران رژيم صهيونيستى در سال 1938 ميلادى گفت: نبايد اميد داشته باشيم كه گروههاى تروريستى خسته نشوند، اگر يكى از آنها خسته شد ديگران به جايش مى‏آيند. ملتى كه عليه غصب سرزمينش مى‏جنگد به سرعت خسته نمى‏شود.
امروز پس از گذشت 57 سال از غصب فلسطين نه تنها سخن بن‏گوريون مورد تأكيد قرار مى‏گيرد بلكه فراتر از آن پروفسور اسراييلى ” مارتين ون كريفپلد” متخصص در تاريخ نظامى و امور راهبردى در دانشگاه عبرى در سال 2000 ميلادى و پس از آغاز انتفاضه مسجد الاقصى گفت: اگر روند امور بدين شكل پيش رود ما به مرحله‏اى خواهيم رسيد كه دولت اسراييل از هم مى‏پاشد. به نظر مى‏رسد ما در اين مسير قرار داريم.
به طور حتم مهمترين عامل براى فروپاشى توهم امت صهيونيستى ادامه جنگ عليه طرح صهيونيسم و ابزارها و ارزش‏هاى اين طرح است. اين مسئوليت نه فقط بر عهده ملت فلسطين بلكه بر دوش تمام ملت‏هاى عربى و اسلامى است.


پاورقي ها:

/

بانوان از حقوق طبيعى اسلامى تا واقعيت‏هاى تلخ جوامع غربى‏

«و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعضٍ يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصّلاة و يؤتون الزّكوة و يطيعون اللّه و رسوله أولئك سيرحمهم اللّه انّ اللّه عزيزٌ حكيم؛(1) مردان و زنان مؤمن بعضى از ايشان اولياء بعضى ديگرند. امر به معروف مى‏كنند و از منكر نهى مى‏نمايند و نماز به پاى مى‏دارند و زكوة مى‏پردازند و خدا و رسولش را اطاعت مى‏كنند. ايشانند كه به زودى خداوند رحمشان مى‏كند كه خدا پيروزمند و حكيم است.»
از ديدگاه فرهنگ غنى اسلام مرد و زن هر دو انسان‏اند و همانگونه كه مردان داراى آزادى اراده بوده و از اين رهگذر به تشريع عمل مى‏كنند و به تشخيص عقل سليم و به كمك ايمان و تقوا خواست‏ها و تمايلات خويش را كنترل كرده در جهت شكوفايى سرشت عالى خود مى‏كوشند زنان نيز در سير سعادت ابدى از نيروى معنوى، تعقل و خرد بهره گرفته و براى رسيدن به كمالات انسانى تلاش مى‏كنند. آيين محمدى در شرايطى ظهور كرد كه در اثر اخلاق بدوى و رفتارهاى توأم با توحّش، زن در ميان اقوام و قبايل در زمره انسان‏ها قلمداد نمى‏گرديد بلكه طفيلى جامعه بود و مورد استثمار شديد قرار مى‏گرفت، اعراب جاهلى از اين جنس نفرت داشتند و دختران را زنده بگور مى‏كردند، در اين محيط آشفته و آكنده به جهل و جور و آلودگى، قرآن كريم و سنت نبوى زن را عضو كامل و جزء حقيقى جامعه انسانيت قرار داد و او را از اين اسارت ذلّت آور بيرون آورد و عزت و احترام شايسته‏اى را به وى اهدا كرد، تمام امتيازات موهوم طبقاتى مطرود گشت و تنها پارسايى، ايمان و اعمال صالح اعتبار پيدا كرد و در كسب اين امتياز معنوى، زن و مرد با هم تفاوتى ندارند و يك زن با تقوا مى‏تواند گرامى‏تر از ديگرانى كه تقواى كمترى دارند، باشد.(2)
در نگاه اين آيين جاودانى، زن در درون خانواده از كرامتى مضاعف برخوردار مى‏باشد چرا كه رمز رستگارى انسان‏ها، رشد و شكوفايى استعدادها و تعالى و تكامل بشرى در گرو اراده عاقلانه اما توأم با عطوفت و مودت زن در جايگاه مادر و همسر نهفته است، سهم مؤثر زنان در دفاع از آرمان‏هاى مقدس و ارزش‏هاى والا و حفظ كيان خانواده و تربيت نسلى بالنده و سرفراز بر اهل بصيرت و معرفت پوشيده نمى‏باشد. تلاش‏ها بايد در روندى قرار گيرند كه زن نه آن باشد كه در گذشته بوده و نه آن بشود كه قدرت‏هاى محروم از ارزشهاى الهى مى‏خواهند، بلكه به عنوان انسانى كامل كه خداوند موجوديت او را استمرار بخش حيات معنوى شمرده و از او خواسته علاوه بر مسؤوليت‏هاى انسانى و اجتماعى همواره محور خانواده و مربّى فرزندان قرار گيرد و همدوش با مردان براى معضلات فرهنگى سياسى و فكرى جامعه تدابيرى بيانديشد و اين گونه نباشد كه نيمى از پيكر جامعه به گوشه‏اى خاموش خزيده باشند .
قرآن، به تصريح بيان فرموده كه با جان‏ها سخنى دارم و هر كجا سخن از مرد و زن مى‏باشد مى‏خواهد افكار جاهلى و قبل از اسلام را تخطئه كند زيرا آنان بين زن و مرد تبعيض قائل مى‏شدند و عبادات و فضايل و رسيدن به مكارم را مختص مردان مى‏دانستند، قرآن براى تهذيب روح و تزكيه نفس و پالايش درون نازل شده است و عبادت و تقرب به خداوند را در نظر دارد و كسى كه به اين مسايل روى آورد اعم از زن و يا مرد اعمالش تباه نمى‏گردد خداوند مى‏فرمايد: «انّى لااضيع عمل عاملٍ منكم من ذكرٍ او انثى؛(3) من كار هيچ كارگزارى را از شما، چه زن و چه مرد كه همه از يكديگريد ناچيز نمى‏سازم.» بنابراين در برنامه‏هاى تعليمى و رشد دهنده قرآن اين صنف‏ها و جنسيت‏ها نقشى ندارند. هر يك از زن و مرد مى‏توانند با اجراى برنامه‏هاى اسلام به تكامل معنوى و مادى برسند و به حيات طيبه كه سراسر آرامش است دست يابند.(4)
مرحوم آية اللّه سيد محمود طالقانى مى‏گويد: «قرآن در زمينه مسايل مربوط به حقوق زن مطالبى را مطرح مى‏كند كه هنوز هم زنده است و حقوق زن را به رسميت مى‏شناسد. هم اكنون غرب در زمينه مسأله زن به مرز تحقير زنان رسيده است كه فقط از او به عنوان آلت شهوت ياد مى‏كنند در حالى كه اسلام به زن شخصيت مى‏دهد و حقوقى كه اسلام براى زن نسبت به مرد تعيين كرده اگر بنا باشد به عكس اروپا قيام كند بايد مردها قيام كنند براى گرفتن حقوقشان از زنان.»(5)
متفكران مسلمان بر اين اعتقادند، كه از ميان مصلحان و بزرگان تاريخ، حضرت محمد(ص) تنها كسى است كه به سرنوشت زن پرداخت و حيثيت انسانى و حقوق اجتماعى او را به وى باز داد:
اسلام در عين حال كه با تبعيض‏هاى موجود ميان زن و مرد به شدت مبارزه كرده از مساوات ميان اين دو جانبدارى نمى‏كند و مى‏كوشد تا در جامعه هر يك را در جايگاه طبيعى خويش بنشاند. طبيعت اين دو را در زندگى و اجتماع مكمّل يكديگر سرشته است و از اين رو اسلام بر خلاف تمدن غربى طرفدار حقوق طبيعى اين دو است نه حقوق مساوى و مشابه و اين بزرگترين سخنى است كه در اين باره مى‏توان گفت و عمق و ارزش آن بر خوانندگان آگاهى كه شهامت آن را دارند كه بى اجازه اروپا فكر كنند و با چشمان مستقل خويش ببينند پوشيده نيست .
رسول اكرم(ص) عملاً مى‏كوشد تا حقوق و شخصيتى را كه اسلام براى زن قائل شده به وى عطا كند، از زنان همچون مردان پيمانى اجتماعى و سياسى بر مبناى مكتب اعتقادى خويش مى‏گيرد و آنان را همچون مردان در صف اصحاب خويش جاى مى‏دهد، دخترش فاطمه(س) را در كوچكى در برابر مردم بر زانوى خود مى‏نشاند و هنگام گفتگو با آنان او را مى‏نوازد… در خواستگارى حضرت على(ع) از وى اجازه مى‏خواهد آن هم با چه آداب شايسته، زيبا و لطيف.(6)
استاد شهيد مرتضى مطهرى معتقد است اسلام بزرگترين خدمت‏ها را نسبت به جنس زن انجام داد، وى مى‏نويسد:
«خدمت اسلام به زن تنها در ناحيه سلب اختيار دارى مطلق پدران نبود، بطور كلى به او حرّيت داد، شخصيت داد، استقلال فكر و نظر داد. حقوق طبيعى او را به رسميت شناخت، اما گامى كه اسلام در طريق حقوق زن برداشت با آنچه در مغرب زمين مى‏گذرد و ديگران از آن‏ها تقليد مى‏كنند دو تفاوت اساسى دارد: اول در ناحيه روان‏شناسى زن و مرد… تفاوت دوم در اين است كه اسلام در عين آن كه زنان را به حقوق انسانيشان آشنا كرد… هرگز آنان را به تمرّد و عصيان و طغيان و بدبينى نسبت به جنس مرد وادار نكرد احترام پدران را نزد دختران و احترام شوهران را نزد زنان از ميان نبرد. اساس خانواده را متزلزل نكرد، زنان را به شوهردارى و مادرى و تربيت فرزندان بد بين نكرد…»(7) بذرهاى عظمت‏
از ديدگاه قرآن و فرهنگ عترت، پروردگارى كه جهان هستى از جمله مرد و زن را خلق كرده به حكمت آفرينش بيش از هر فردى آگاه است و نسبت به تمامى بندگان خويش رئوف است و براى زن منزلتى را مقدر فرموده كه در حقيقت اوج سعادت و اعتلاى جايگاه زن در آيين مزبور تحقق مى‏يابد. مادر حضرت مريم نذر مى‏كند فرزندى را كه قرار است در آينده به دنيا بياورد طبق سنت متداول آن زمان در مسير عبادت و بندگى الهى به خدمت قرار دهد، چون كودكش ديده به جهان مى‏گشايد، مى‏بيند دختر است از اين بابت قدرى اندوهگين مى‏شود كه چرا با اين وضع نمى‏تواند نذر خويش را عملى سازد به دنبال آن قرآن مى‏فرمايد: من چيزى را مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد ليس الذّكر كالانثى( پسر مانند دختر نيست) از اين عبارت نورانى برمى آيد منزلتى كه خداوند در نظام آفرينش براى زن ترسيم فرموده كمتر از مقام مرد نيست و گويا كلام حق، خواننده با بصيرت را به سوى اين موضوع رهنمون مى‏سازد كه از دامان اين دختر كه نامش مريم است فرزندى پاك پا به عرصه وجود مى‏گذارد كه پيامبرى اولواالعزم خواهد بود و جهان را تحت تأثير شخصيت خود قرار خواهد داد و مردمان را به سوى خوبى و رستگارى دنيا و آخرت فرا خواهد خواند.
آيين اسلام انسان را با ديد جمعى مى‏نگرد و براى بشر يك هويت جمعى معتقد است و از اين جهت وظايفى را براى پيروان خود مطرح مى‏نمايد. قرآن كريم مؤمنين راستين را چنين معرفى مى‏كند:
«انّما المؤمنون الّذين آمنوا باللّه و رسوله و اذا كانوا معه على امرٍ جامعٍ لم يذهبوا حتّى يستأذنوه…؛(8) به درستى كه ايمان آورندگان كسانى هستند كه نسبت به خدا و پيامبرش مؤمن هستند و چون با پيامبر در كارى جمعى (اجتماعى و همگانى) باشند تا از او رخصت نطلبيده‏اند نبايد بروند» از اين آيه برمى آيد كه افراد مؤمن ضمن اعتقادى پاك، مسايل اجتماعى را خوب درك مى‏كنند و در مسايل جمعى حضورى فعال دارند و منزوى نمى‏باشند و عرصه حيات اجتماعى از مهمترين ساحت‏هاى تكاپو و تلاش آدمى براى نيل به كمال است و بخش عظيمى از استعدادها و توانايى‏هاى بالقوه در اين ميدان به شكوفايى مى‏رسند و بطور مسلم اسلام زنان را از اين عرصه با آن گسترش عظيمش محروم نكرده و اين گونه نيست كه اشتغال، فعاليت‏هاى اجتماعى و مشاركت سياسى به مردان اختصاص داشته باشد و زنان از عرصه‏هاى فرهنگى، علمى و فكرى حذف شده باشند.
قرآن ملكه سبأ را به عنوان بانويى صاحب خرد و اهل بصيرت معرفى مى‏كند كه بر سرزمينى فرمانروايى مى‏كند و چون، از نزديك، با سليمان گفتگو كرد احساس نمود تحت تأثير جامعه جهالت زده، از طريق حق دور مانده است و حشمت حكومت و قواى نظامى و تشكيلات زياد وى را مغرور نكرد و اقرار كرد: خدايا من به خودم ستم كردم از اين كه تو را نپرستيدم و همراه سليمان به كوى توحيد و يكتا پرستى مى‏آيم. اين بانويى كه بر سرزمين وسيع يمن فرمانروايى مى‏كرد عاقل‏تر از بسيارى از زمامداران عصر خود بود و بخوبى فهميد كه اقتدار راستين و شجاعت واقعى در تسليم شدن در برابر حق است. سرشت پاكش فهميد كه سليمان پيام دوست را آورده و سخن حق را ارائه داده است. اين زن لياقت آن را داشت كه در مقابل تهوّر و قدرت بيهوده سپاهيان خود ايستادگى كند و از ايجاد فساد و خونريزى جلوگيرى نمايد و قرآن هم از اين جهت از او به خوبى و نيكى ياد مى‏كند.
آسيه ملكه مصر و زن فرعون است در عالى‏ترين قصرها به سر مى‏برد. زندگى مترفين و مسرفين او را قانع نمى‏كند گويى جانش با جهانى ملكوتى در ارتباط است، از اين جهت از خداوند خواست اين امكانات بسيار پرزرق و برق را از او بگيرد و در بهشت خانه‏اى به وى اختصاص دهد، او با پروردگار خويش چنين راز و نياز كرد: «خدايا مرا از شرّ فرعون و كردارش و نيز قوم ستمكار او بِرَهان».(9) آن زن قصر نشين چنين آگاهانه به يك مشاركت سياسى و حضور فعال اجتماعى دست مى‏زند و چون اصالت خويش را بازيافته از تمامى شرايطى كه در كاخ فرعون برايش فراهم ساخه‏اند اعراض مى‏كند و در برابر آن ستمكاران ايستادگى مى‏نمايد و چنان استقلالى در شخصيت بدست مى‏آورد و به درجه‏اى از رشد و بصيرت مى‏رسد كه الگوى مردان و زنان مى‏شود، قرآن از تمامى ايمان آورندگان مى‏خواهد كه روى آوردن به حقيقت را از زن فرعون ياد بگيرند. همسر اين زن يعنى فرعون حكمران بخشى از كره زمين بود و به مدت چهارصد سال حكومت كرد، مردم او را مى‏پرستيدند، به پايش افتاده و وى را سجده مى‏كردند تنها اين زن وارسته بود كه با فطرت روشن و قلب سليم در ميان گردباد سهمگين و ظلمت خيز حكومت فرعون به خداى واحد دل بسته بود. چون حضرت موسى(ع) به پيامبرى رسيد آسيه كه تا آن زمان اعتقاد واقعى خويش را مخفى كرده بود به وى ايمان آورد، فرعون خواست تا او از اين گرايش دست بردارد اما آسيه تسليم خواسته وى نشد از اين رو فرعون دستور داد تا دست و پاى اين بانوى با ايمان را با ميخ‏هاى آهنين در زمين ميخكوب كردند و او را در زير آفتاب سوزان قرار داده و سنگ بزرگى بر سينه‏اش نهادند او در آخرين لحظات عمر و در آستانه شهادت خواست كه خداوند وى را از طايفه ستم‏گر نجات داده و جايى را در جنت جاويدان به وى اختصاص دهد.
قرآن كريم بيعت با حكومت اسلامى را براى زنان مى‏پذيرد كه اين مسئله خود جواز مشاركت زنان در امور جامعه مى‏باشد: «يا ايّها النّبى اذا جاءك المؤمنات يبايعنك على ان لايشركن باللّه شيئاً ولايزنين ولايقتلن اولادهنّ و لايأتين ببهتانٍ يفترينه بين ايديهنّ و ارجلهنّ ولايعصينك فى معروفٍ فبايعهن و استغفر لهنّ انّ اللّه غفور رحيم؛(10) اى پيامبر چون زنان با ايمان به نزدت آيند كه با تو بيعت نمايند (با اين شرط) كه براى خدا شريكى قرار ندهند و دزدى نكنند و زنا ننمايند و اولاد خويش را نكشند و فرزندى را كه از آنِ شوهرشان نيست به دروغ به او نسبت ندهند و در كار نيك از تو نافرمانى نكنند، با آنان بيعت كن و از خدا برايشان آمرزش بخواه زيرا خداوند آمرزنده مهربان است.»
بيعت تعهد و پيمان امت با رهبرى در پيروى از او و سرپيچى نكردن از دستوراتش است و در روز فتح مكه رسول اكرم(ص) در كوه صفا از مردان بيعت گرفت آنگاه كه زنان براى بيعت شرفياب شدند اين آيه شريفه بر خاتم رسولان نازل گرديد و آن حضرت را به اخذ بيعت از بانوان سفارش فرمود و شروط و كيفيت آن را بيان داشت.(11) تبيين ماجراى بيعت زنان در صلح حديبيه و فتح مكه با حضرت محمد(ص) بيانگر اين حقيقت است كه از ديدگاه اسلام زنان صلاحيت دارند دوشادوش مردان در امور مهم عمومى و اجتماعى و سرنوشت ساز اظهار نظر كنند و در حد توان براى انجام مسؤوليت سهم بگيرند و دخالت نمايند. در تحقق اين عمل سياسى در بيعت عقبه دوم دو زن به نام‏هاى ام عماره و اسماء حضور دارند. به جز اينها، بانوان ديگرى در مكه با رسول خدا(ص) بيعت نمودند و يكى از مورخان معروف در كتاب خويش صفحاتى را به چگونگى بيعت زنان با پيامبر و محتواى بيعت‏ها اختصاص داده است و هفتاد زن را بر مى‏شمرد كه در بيعت‏ها حضور داشته‏اند.(12)
در صدر اسلام ارزش و اعتبار زن چنان فزونى گرفت و بانوان چنان نقشى در پيشبرد هدفهاى توحيدى و مبارزه با اشرافيت طبقات استعمارگر داشتند كه دشمنان اسلام براى كوبيدن آيين نبوى مى‏گفتند: پيروان حضرت محمد را گروهى ضعيف، مستمند و غالباً زنان تشكيل مى‏دهند.(13)
ابن اثير مى‏نويسد قبل از آن كه عمربن خطاب ايمان بياورد 62 نفر به اسلام گرويدند كه 23 نفر از آنان زن بودند. به گفته اين مورخ وقتى وى (عمر) فهميد خواهرش فاطمه مسلمان شده سر او را شكست و فاطمه در برابر تهديدها و ضربه‏هاى برادر مى‏گفت: آرى من اسلام آورده‏ام، هرچه مى‏خواهى بكن.(14)
سميّه مادر عمار ياسر نخستين شهيد عالم اسلام بود كه ابوجهل او را كشت. در نخستين سال‏هاى بعثت در ميان زنانى كه به اشرافيت و طبقه حاكم پشت كردند و اسلام را پذيرفتند چهره رمله يا ام حبيبه دختر ابوسفيان درخشندگى دارد، پدرش و نيز برادرش معاويه و مادرش او را در معرض وحشيانه‏ترين شكنجه‏ها قرار دادند تا شايد دختر، از دين تازه برگردد و در برابر اشرافيت و جاهليت آنها سرتعظيم فرود آورد ولى او سخت در موضع خود ايستادگى كرد و براى رهايى از آزارها و فشارهاى خانواده اشرافى خود به حبشه مهاجرت نمود و با والدين و برادران خويش قطع رابطه كرد و تمام نيروى خود را براى پيشرفت اسلام بكار گرفت.»(15)
در ماجراى مباهله مشاركت زنان همراه با مردان قابل مشاهده است، قرآن خطاب به خاتم پيامبران مى‏فرمايد: «فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثمّ نبتهل فنجعل لعنت اللّه على الكاذبين؛(16) از آن كه به آگاهى رسيده‏اى هر كس درباره او (عيسى(ع)) با تو مجادله كند. بگو بيايد تا حاضر آوريم ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما برادران خود را و شما برادران خود را. آنگاه دعا و تضرع كنيم و لعنت خداوند را بر دروغگويان بفرستيم. يادآور مى‏شود رسول خدا(ص) نصاراى نجران را در خصوص ولادت حضرت عيسى(ع) دعوت به مباهله فرمود، آنها نيز قبول كردند ولى چون ديدند حضرت با چهار تن از اهل بيت خود (حضرت على(ع)، فاطمه زهرا(س)، امام حسن(ع) و امام حسين(ع)) آمدند و به روشى نشستند كه سيره مباهله پيامبران است حاضر به اين كار نشدند و طلب صلح كردند و با قبول جزيه از سوى آنان اين ماجرا خاتمه يافت.(17)

قرآن طبق آيه «لايحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الّا من ظلم…»(18) به مظلوم اجازه داده است كه با صداى بلند فرياد برآورد و زشتى‏هاى ستمگر را بازگو كند و براى فرد ظالم آبرويى در جامعه باقى نگذارد. بنابراين زنان مى‏توانند با تظاهرات و دادن شعارهاى بلند به دفع ستمگر بپردازند و تعديات و تجاوزات او را براى مردم تشريح نمايند، يعنى زن حق دارد به خاطر ستمى كه ظالم به او و جامعه وى نموده به طور آشكار و علنى پرخاش خود را نسبت با ستمگران اعلام كند، خطبه بخواند و دوش به دوش مردان قدم بردارد، حضرت فاطمه زهرا(س) به مسجد آمد و با آن خطابه آتشين خود از حقيقت دفاع كرد و چهره غاصبان را افشاء نمود(19) و به قول ابن اثير در كتاب النهايه: آن بانوى بزرگوار اسلام با هيأتى از زنان بنى‏هاشم در حجاب كامل به مجلس خليفه وقت آمد و او را استيضاح كرد.(20) حضرت زينب(س) دختر عزيز آن الگوى وارستگان نيز هم در معابر كوفه در مقابل سيل جمعيت مردان و نيز در مجلس يزيد در شام با خطبه‏هاى خود ستم را افشاء كرد و چهره جنايتكاران را به مردم معرفى نمود و با اين حركت از نهضت عاشورا پاسدارى نمود و نواده ارجمند حضرت زهرا(س) فاطمه بنت الحسين در كوفه سخنرانى كرد و طى مطالبى از شيوه كوفيان انتقاد كرد و به مذمت عبيداللّه بن زياد و حاميانش پرداخت: شگفت است كه سه بانوى بزرگوار در چنان موقعيت‏هاى عظيم و خطيرى براى دفاع از حق و بر ملا ساختن ظلم غاصبان و جورپيشگان در صحنه‏هاى سياسى اجتماعى حضورى فعّال و تعيين كننده دارند
ولى عدّه‏اى جاهل يا آگاه مغرض و احياناً حاميان تنگ نظر و تحجّر زده مى‏گويند اسلام به بانوان اجازه مشاركت در مسايل اجتماعى نداده است. راستى اگر حضرت زهرا(س)، دخترش زينب و نوه‏اش فاطمه بر اساس مصلحت جامعه اسلامى و به منظور بيدار باش افهام و افكار جامعه دست به اين حركت سازنده و تحول آفرين نمى‏زدند، چه پيش مى‏آمد، مسلماً بستر تاريخ اسلام و خصوصاً جويبار پرصلابت تشيع مسيرى غير از آنچه را كه پيمود، طى مى‏كرد.
در انقلاب شكوهمند اسلامى ايران نيز زنان مسلمان بر اساس پيروى از اين اصل قرآنى به خيابانها و معابر ريختند و فرياد برآوردند و با صداى بلند بر خاندان پهلوى لعن و نفرين فرستادند و از ستمى كه رژيم شاه بر امت اسلامى روا داشته بود پرده برداشتند و با صفوف استوار خود و رعايت عفاف و حجاب اعلام كردند كه ما ايمان و اسلام را مى‏خواهيم و از بيداد و ستم بيزاريم و امام خمينى نقش بانوان را در نهضت مؤثرتر از مردان مى‏داند .
قبل از فتح مكه، ابوسفيان كه پيمان نامه حديبيه را نقض كرده بود به مدينه آمد تا مسأله را به نفع خود حل و فصل كند از اين رو به ديدار بزرگان مدينه رفت تا امان نامه دريافت كند، اما اين كار عملى نشد و وى به ديدار حضرت فاطمه زهرا(س) شتافت ولى مقصودش حاصل نگرديد(21)، از اين فراز تاريخ اسلام به دست مى‏آيد كه حضرت زهرا(س) در امور اجتماعى و سياسى دخالت داشت، از اين رو يكى از چهره‏هاى مشهور مخالفين چنين مصلحت
ديد تا به آن بانو مراجعه كند تا شايد مشكلى را كه پديد آورده بود حل كند اما آن بانو قبول نكرد كه براى وى وساطت كند. در هنگام فتح مكه حارث بن هشام به‏ام هانى دختر ابوطالب پناهنده گرديد و او وى را امان داد، حضرت على(ع) به خانه وى داخل گرديد و خواست او را مجازات كند، ام هانى شمشير او را گرفت و رها نمى‏كرد، رسول اكرم(ص) وارد شد و چون ام هانى را خشمناك ديد خطاب به وى فرمود نسبت به حضرت على(ع) غضبناك نشو… سپس فرمود به هر كس كه تو امان دهى ما مى‏پذيريم و تبسم كرده و افزود: اگر ابوطالب يك جهان اولاد داشت همه در شجاعت و شهامت بى‏نظير بودند.(22)
در مدينه و جايى كه جنگ احزاب روى داده پايين‏تر از مسجد حضرت على(ع) و مسجد حضرت فاطمه(س) مساجد سبعه واقع شده است.(23) اين مكان مقدس جايگاه عبادات حاضران در آن ميدان نبرد و سنگر داران جنگ خندق بود و گواهى تاريخى براى حضور زن در اجتماع از ديدگاه اسلام مى‏باشد. پس از احداث مسجد النبى مردان در داخل به امامت پيامبر و زنان در خارج آن به امامت يكى از صحابه نماز جماعت را اقامه مى‏كردند البته رسول خدا(ص) ضمن اين كه زنان را از آمدن به مسجد منع نمى‏كردند تأكيد مى‏نمودند اگر مى‏خواهند خويش را در جامعه و ميان مردان آشكار سازند اجازه ندارند زمينه‏اى فراهم سازند كه زينت آنان مشخص گردد مگر آنچه كه در عرف زندگى مؤمنات به طور متداول آشكار مى‏باشد از جمله لباس روئين (24) و اصولاً اسلام حجاب را مطرح كرده تا زن بتواند در اجتماع با رعايت آن حضور يابد.
تاريخ صدر اسلام مؤيد آن است كه حضرت خديجه در رونق و انتشار اسلام نقش مؤثرى داشت و شخص وى حامى مادى و معنوى رسول اكرم(ص) به شمار مى‏رفت. خديجه چون به ايمان فراخوانده شد اجابت نمود، نزول وحى تنها يك روز پيامبر را به حالتى شگفت واداشت، در دومين روز، دعوت خويش را آشكار نمود و روز سوم بود كه خديجه ايمان آورد. آيا اين يك مشاركت سرنوشت ساز نيست كه خديجه را آن چنان وادار به ترك زندگى عاديش گرداند و به جايى برسد تا خود را در راه اين دعوت آسمانى كه توسط همسر امينش شگفت آسا بر سراسر جهان پرتو افكند، فنا نمايد، هرگاه مخالفان بناى ناسازگارى را با اين دعوت نوخاسته مى‏گذارند آن بانوى پارسا دلبستگى افزونترى بدان مى‏يافت و فداكارتر مى‏گشت و ايمان و اعتقاد بيشترى به همسرش مى‏يافت. اين همه شور و حرارت خديجه براى تحكيم پايه‏هاى عقيدتى و تفوق سياسى اسلام بر قدرتهاى كاذب آن روز صرفاً به خاطر محبت شوهرش نبود بلكه او توانسته بود مفاهيم گسترده اين فراخوانى آسمانى و حقيقت توحيد و يكتاپرستى را از زبان همسرش دريابد آنگاه به عنوان بهترين يار پيامبر در راه پرورش نهال اسلام گام بردارد. آنگاه كه مشركان مكه پيوندهاى خود را با بنى هاشم قطع كردند و پيروان حضرت محمد(ص) ناگزير شدند از جامعه مكه كناره‏گيرى كنند و در دره‏اى از كوههاى بيرون مكه سكنى گزينند و سه سال متوالى با مشكلات وافر دست به گريبان باشند خديجه در چنين محاصره‏اى كه ظاهر آن اقتصادى بود ولى انگيزه‏هاى سياسى در بروز اين وضع نقش داشت، تمامى دارائى خود را به شعب نشينان بخشيد و اگر حمايت مالى خديجه نبود پيروان پيامبر در اين دره از گرسنگى جان مى‏دادند به سبب همين فداكارى‏ها و جانفشانى‏ها خديجه در اعماق قلب رسول اكرم(ص) تأثيرى عظيم برجاى نهاد، زيرا پيامبر ديدگانش را در زير بال و پر مهر و عطوفت مى‏يافت و بر لب‏هايش نشانه‏هاى چنان تصديق و اعتمادى نسبت به خود مى‏ديد كه بر دلگرمى و ايمان آن بانوى بزرگ به خويش رونق مى‏بخشيد.(25)
آرى خديجه با بذل مال و جان و تمامى توان در راه نشر اسلام و يارى سرور عالميان رنج‏هاى توانفرسا را بر خود تحمل كرد و به جان خريد و تا آخرين دم نياسود و از فرسودن خرمن هستى خويش در اين راه مقدس دريغ نورزيد. او نخستين مسلمانان از جنس زنان و اولين نمازگزارى است كه همراه و همگام با حضرت على(ع) پشت سر پيامبر به انجام وظايف و فريضه الهى قيام كرد و همطراز با عبدالمطلب و ابوطالب يعنى مدافعان سرسخت پيامبر از آن وجود مبارك به پاسدارى و حراست پرداخت و از ارزشهاى الهى نگهبانى كرد بدين گونه بود كه وقتى دارفانى را وداع گفت رسول اكرم(ص) سال رحلتش را عام الحزن يعنى سال اندوه ناميد(26) و از وى چنين ياد كرد:
«…به خدا سوگند كه نيكوتر از او را به من نبخشيده است. هنگامى كه مردم كفر مى‏ورزيدند او بمن ايمان آورد و زمانى كه گفتارم را دروغ مى‏پنداشتند او مرا راستگو خواند و چون در محاصره‏ام قرار دادند با اموال خويش به يارى من برخاست…»(27) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره توبه، آيه 71. 2. نك: مقاله شخصيت اجتماعى زن مندرج در كتاب معنويت تشيع، علامه طباطبايى. 3. سوره آل عمران، آيه 195. 4. سوره نحل، آيه 97 به اين حقيقت اشاره دارد. 5. مصاحبه راديوئى آية اللّه طالقانى (اول خرداد 1358) مندرج در كتاب برگزيده سخنان ابوذر زمان طالقانى، گروه فرهنگى جهاد سازندگى استان خراسان. 6. زن از ديدگاه حضرت محمد(ص)، سربدارى، ص 14 و 15. 7. نظام حقوق زن در اسلام، علامه متفكر شهيد مرتضى مطهرى، ص 58 و 59. 8. سوره نور، آيه 62. 9. نك: سوره تحريم، آيه 10 و 11. 10. سوره ممتحنه، آيه 12. 11. فرازهايى از جايگاه زن در قرآن، حسين شفايى، نشريه سراج، سال اوّل، شماره اول، پاييز 1372، ص 65. 12. نك: طبقات كبرى، ابن سعد، ج هشتم. 13. تاريخ طبرى، ج سوم، ص 1336، ذيل وقايع سال هفتم هجرى. 14. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ترجمه عباس خليلى، ج 1، ص 94. 15. نقش زن در انقلاب‏هاى اسلامى، پروين گيلانى، ص 35 – 36. 16. سوره آل عمران، آيه 61 (آيه مباهله). 17. قاموس قرآن، سيد على اكبر قرشى، ج 1، ص 239 ؛ فرهنگ اصطلاحات قرآنى، يوسف حريرى، ص 287. 18. سوره نساء، آيه 148. 19. مجله پيام حوزه، شماره 25، ص 104. 20. نور ملكوت قرآن از قسمت انوار الملكوت، ج 1، علامه آية اللّه حاج سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص 59. 21. نك: تفسير كبير، فخر رازى. 22. ربيع الابرار، زمخشرى، ج 1، ص 869. 23. نك: سرزمين وحى، سرچشمه تشيع، ص 40. 24. مستدرك حاكم نيشابوى، ج 2، ص 430 – 431. 25. زنان صدر اسلام، محمد على بحرالعلوم، ترجمه محمد على امين، ص 116 – 117. 26. زن موجودى است فرزانه يا…؟، معصومه گلگيرى، ص 33. 27. زنان صدر اسلام، ص 117.

/

دفاع از حريم معارف در سيره پيشوايان‏

  مسأله اهمّيت دفاع‏

مسأله دفاع در امور مختلف مانند دفاع جانى، مالى، ناموسى، عقيدتى، فرهنگى، نظامى و سياسى از امور طبيعى و قطعى است كه در همه شؤون آفرينش و فرهنگ‏ها و ملت‏ها وجود دارد، كه اگر نباشد نظام جهان به هم مى‏خورد، و هرج و مرج همه جا را فرا خواهد گرفت. اين مسأله در ميان همه موجودات وجود دارد، مثلاً كره زمين در برابر سنگ‏هاى آسمانى، داراى سپر دفاعى است، و برخورد آن سنگ‏ها با اين سپرها موجب شعله ور شدن آن سنگ‏ها و سپس نابودى آنها خواهد شد، وگرنه زمين آن چنان ناامن مى‏شد كه ديگر قابل سكونت نبود. و يا بدن انسان بدون خون محكوم به مرگ است، و در ميان خون در هر قطره ميلياردها گلبول سفيد وجود دارند كه با نظم خاصى لشگر عظيم كشور بدن هستند، و بدن را از هجوم ميكروب‏ها و دشمنان، حفظ مى‏كنند، و با تلاشى شگفت‏انگيز و بى‏وقفه به دفاع از سلامتى بدن مى‏پردازند.
مسأله دفاع در امور اجتماعى و سياسى و معارفى از قديم و نديم در ميان انسان‏ها – خواه خداپرست يا منكر دين – بوده و هست، مثلاً مردم چين در قرون گذشته براى دفاع از حريم خود در برابر هجوم مغولان، ديوار چين را ساختند كه طول اين ديوار 3000 كيلومتر، و ارتفاع آن پانزده متر، و عرض آن نه متر است، و ده‏ها قرن از آن مى‏گذرد، و هنوز آثار آن باقى است.(1)
و يا مردم ويتنام در برابر هجوم شرربار آمريكا در تاريخ معاصر، با سپرهاى دفاعى همه جانبه نه تنها تسليم نشدند بلكه آمريكا را شكست دادند، آنها در راستاى دفاع، تونلى در اعماق زمين به عنوان پناهگاه ساختند كه طولش 200 كيلومتر است، و در ميان آن همه وسايل زندگى از بيمارستان، رستوران و كارخانجات اسلحه سازى و وسايل ديگر دفاعى به وجود آوردند. و در اين راستا مى‏توان هزاران مثال آورد، كه هر كدام به شكلى، اهميت مسأله دفاع را تبيين مى‏كنند، و با زبان حال و قال، آن را براى بقاء موجودات امرى ضرورى دانسته، به گونه‏اى كه بدون آن، هرگز نمى‏توان به زندگى در همه عرصه‏ها ادامه داد. مسأله دفاع از نظر قرآن و احاديث‏

در قرآن مسأله ضرورت دفاع با تعبيرات گوناگون و تأكيدهاى عميق و وسيع بيان شده از جمله پس از ذكر ماجراى دفاع جانانه حضرت داود(ع) از آيين توحيدى، در برابر طاغوت عصرش به نام جالوت كه او در يك جنگ نابرابر، به دست داود(ع) كشته شد مى‏فرمايد: «ولولا دفع اللّه النّاس بعضهم ببعضٍ لفسدت الارض؛(2) و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى‏كرد، سراسر زمين را فساد فرا مى‏گرفت.»
و نيز مى‏فرمايد: «ولولا دفع اللّه النّاس بعضهم ببعضٍ لهدّمت صوامع و بيعٌ و صلواتٌ و مساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيراً؛ و اگر خداوند بعضى از انسان‏ها را به وسيله بعض ديگر از آنها دفع نكند، ديرها، صومعه‏ها، معابد يهود و نصارى، و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى‏شود ويران مى‏گردد.»(3)
بنابراين براى دفع هرگونه فساد، دفاع از جان و مال و ناموس لازم است، و لازم‏تر از آن دفاع از حريم محورى است كه حفظ جان و مال و ناموس و همه ارزش‏ها به آن بستگى دارد، و آن دين خدا و معارف الهى است. چنان كه جهاد پيامبران و اولياء خدا در طول تاريخ، و امر به معروف و نهى از منكر آنها، و شهادت ميليون‏ها انسان‏هاى والا در اين راستا، گواه صادق بر اين مطلب است كه مسأله دفاع از حق در ابعاد گوناگونش يك مسأله حياتى و اصلى و زيربنايى است، و بر همه انسانها واجب و ضرورى مى‏باشد.
قيام و نهضت جهانى و فراموش نشدنى امام حسين(ع) و يارانش در كربلا نيز بر همين اساس بود، او به پيروى از سيره پيامبر(ص) و امام على(ع) و قرآن، در اين راه تا آخرين نفس و آخرين قطره خون خود ايستاد، و همه هستى خود را فدا نمود. گرچه در دائره كوچك و ظاهر شكست خورد، ولى در جهان حقيقت فروزان، در مقياس وسيع در زمان و مكان بر قلّه پيروزى نشست. به قول «مسيو ماربين آلمانى» نويسنده زبردست و مشهور غرب: «در ظاهر يزيد حسين(ع) و يارانش را كشت، ولى در باطن حسين(ع) يزيد و بنى اميه را بدتر از هزار بار كشت، يزيد آنها را يك بار و يك روز كشت، اما امام حسين(ع) و يارانش يزيد و يزيديان را تا ابد و هر روز كشت.»(4)
مسأله دفاع صرف نظر از قرآن، در احاديث اسلامى به طور وسيع و بسيار فراگير مطرح و تأكيد شده است، تا آنجا كه پيامبر(ص) در مورد نگهبانى از حريم دين و حكومت اسلامى كه شاخه‏اى از دفاع است فرمود: «حرس ليلةٍ فى سبيل اللّه عزّ و جلّ افضل من الف ليلةٍ يقام ليلها و يصام نهارها؛ نگهبانى يك شب در راه خدا (از حريم حكومت اسلامى) برتر از عبادت هزار شب تا صبح، كه روزش را انسان روزه بگيرد مى‏باشد.»(5)
امام صادق(ع) در سخنى فرمود: «دانشمندان پيروان ما همانند مرزدارانى هستند كه در برابر ابليس و لشگرهايش صف كشيده‏اند، و از يورش آنها به افرادى از شيعيان ما كه قدرت دفاع از خود ندارند جلوگيرى مى‏كنند، و نيز از تسلّط ابليس و پيروان ناصبى او، بر آنها جلوگيرى مى‏نمايند. آگاه باشيد ارزش آن دانشمندان شيعه‏اى كه چنين خود را در معرض دفاع قرار داده‏اند، هزار هزار (يعنى يك ميليون) بار بالاتر از سپاهيانى است كه در برابر هجوم دشمنان اسلام از كفّار روم و ترك و خزر، پيكار مى‏نمايند، زيرا دانشمندان، نگهبانان عقايد و فرهنگ اسلام، و مدافع دين دوستان ما هستند، در حالى كه مجاهدان حافظ مرزهاى زمينى مى‏باشند.»(6)
پيامبر (ص) فرمود: «هرگاه بدعت‏ها آشكار گشت، بر دانشمند واجب است كه علم خود را (براى نابودى بدعت، دفاع از حق) آشكار سازد، و اگر آشكار نسازد، مشمول لعنت خداوند است.»(7) نيز فرمود: «من خرج يطلب باباً من علمٍ ليردّ به باطلاً الى حقٍّ، او ضلالةٍ الى هدىً، كان عمله ذلك كعبادة متعبّدٍ اربعين عاماً؛ كسى كه براى كسب دانش، از خانه بيرون رود، با اين انگيزه كه در پرتو آن علم و دانش، باطلى را به سوى حق، يا امر گمراهى را به سوى هدايت رهنمون شود، ارزش اين كارش همچون ارزش چهل سال عبادت عابد است.»(8)
نيز فرمود: «كسى كه براى احياء اسلام، تا هنگام مرگ به تحصيل علم و كمال بپردازد در بهشت تنها يك درجه با پيامبران فاصله دارد.»(9)
نيز فرمود: «اگر يك نفر با تلاش (دفاعى) تو هدايت گردد، براى تو در پيشگاه خداوند از همه دنيا و آخرت برتر است.»(10)
اين گفتار از پيامبر(ص) و امامان(ع) بيانگر آن است كه مسأله دفاع فرهنگى و علمى از كيان اسلام، و جلوگيرى منطقى در پرتو انوار علم و دانش، از بدعت‏ها و گمراهى‏ها و انحرافات، از ضروريات اسلام است، و موجب پاداش‏هاى عظيم و محبوبيت بسيار بزرگ، در پيشگاه خداوند خواهد شد، ولى اگر كسى بر اثر سستى و سهل انگارى در فكر دفاع از حريم دين و فرهنگ ناب اسلام از گزند معاندان نباشد. و در اين راستا بى تفاوت بگذرد، مورد لعن و غضب الهى شده، و مسؤول است. تا آنجا كه امام صادق(ع) فرمود: «دانشمندى كه علم خود را (در دفاع از حق) كتمان كند، خداوند او را در قيامت با زشت‏ترين بوها محشور گرداند، و همه جنبندگان زمين، حتى حشرات او را لعنت مى‏كنند.»(11) چند نمونه از دفاع‏هاى پيشوايان از حريم دين‏

در سيره پيشوايان در رابطه با دفاع از حريم دين، موارد بسيار وجود دارد كه براى آشنايى با آن‏ها و الگوگيرى از آنها، نظر شما را به چند نمونه جلب مى‏كنيم:
1- در عصر پيامبر (ص)، بعضى با ديدن معجزاتى از آن حضرت، آن چنان تحت تأثير قرار گرفتند كه مقام آن حضرت را در حد خدايى بالا بردند، و چنين اعتقاد انحرافى در آنها به وجود آمد، پيامبر(ص) بى‏درنگ براى دفاع از حريم توحيد آنها را از اين عقيده برحذر داشت و سريعاً از طرز فكر آنها جلوگيرى نموده و فرمود: «لاترفعونى فوق حقّى، فانّ اللّه تبارك و تعالى اتّخذنى عبداً قبل ان تتّخذنى نبيّاً؛ مقام مرا از حد و مرزش بالا نبريد، چرا كه خداوند متعال قبل از مقام پيامبرى، مرا به عنوان عبد و بنده خود برگزيده است.»(12)
2- در عصر خلافت اميرمؤمنان على(ع) شخصى به نام عبداللّه بن سبا، مدّعى شد كه اميرمؤمنان على(ع) خدا است، و خودش پيامبر از جانب او است. على(ع) او را به حضور طلبيد، و فرمود: چه مى‏گويى؟ او گفت: تو خدا هستى و من پيامبرم. على(ع) به او فرمود: «واى بر تو، مادرت به عزايت بنشيند، شيطان برتو مسلّط شده، از اين عقيده بازگرد و توبه كن.» عبداللّه از عقيده سخيف خود بازنگشت، امام على(ع) او را زندانى نمود، و سه بار او را به توبه فرا خواند، ولى او توبه نكرد، امام(ع) او را با آتش سوزانيد و اعدام كرد، و فرمود: «شيطان او را سرگردان كرده بود، و اين پندار باطل را در دلش القاء مى‏نمود.»(13)
3- از امام باقر و امام صادق(ع) روايت شده فرمودند: پس از جنگ جمل در بصره، هفتاد مرد از اهالى سودان و هند به محضر على(ع) آمده و سلام كردند و آن حضرت را خدا خواندند. آن حضرت به آنها فرمود: چنين نيست، و آنها را با قاطعيت از چنين عقيده بر حذر داشت، آنها سخن امام (ع) را رد كردند و با سماجت گفتند: تو همان هستى. امام(ع) فرمود: اگر از اين عقيده باز نگرديد و توبه نكنيد، شما را اعدام مى‏كنم. آنها باز بر اين عقيده اصرار ورزيدند، حضرت براى دفاع از حريم توحيد ناب، و جلوگيرى از عقايد انحرافى، آنها را به گودالهايى افكند، و گودال‏هاى مجاور آنها را پر از آتش نموده، و از راه‏هاى داخل گودال‏ها دود غليظ به مشام آنها رسيد، و همه آنها به هلاكت رسيدند.»(14)
4- نظير مطلب فوق روايت شده كه يكى از اصحاب مى‏گويد: در محضر على(ع) بودم، ناگاه قنبر آمد و به على(ع) چنين عرض كرد: «ده نفر دم در هستند و مى‏پندارند تو خداى آنها هستى. حضرت فرمود: به آنها اجازه بده وارد شوند. قنبر اجازه داد و آنها وارد شدند، و با كمال صراحت على(ع) را خدا و خالق جهان خواندند، امام على(ع) فرمود: «واى بر شما، چنين نگوييد، من مخلوقى همانند شما هستم.» آنان با لجاجت و سماجت بر عقيده فاسد خود پافشارى مى‏كردند. امام(ع) چند بار آنها را برحذر داشت و فرمود: من بنده خدا هستم، همه ما مخلوق خدا هستيم. آنها باز بر عقيده انحرافى خود اصرار نمودند، حضرت به آنها فرمود:شما بايد با آتش سوزان اعدام شويد. آنگاه دستور داد يك گودال بزرگ مستطيلى شكل كندند و هيزم در ميان آن ريختند، آنگاه براى چندمين بار آنها را به توبه امر كرد، ولى آنها سرپيچى كردند، امام على(ع) در اين هنگام همه آنها را يكى يكى در ميان آتش سوزان افكند، و همه را سوزانيد و نابود كرد. آنگاه فرمود:
انّى اذا ابصرت شيئاً منكراً

اوقدت ناراً و دعوت قنبراً

من هرگاه كه چنين امر ناشايسته‏اى مى‏نگرم، آتش را شعله ور ساخته و قنبر را به كمك فرا مى‏خوانم.»(15)
5 – مناظرات بسيارى كه بين امامان(ع) با ملحدان و معاندان رخ داده، و همچنين مناظرات شاگردان امامان(ع) و پرورش يافتگان آنها كه همه براى استوارى عقيده ناب اسلام، و پرهيز از عقايد انحراف صورت مى‏گرفت، بيانگر آن است كه مسأله دفاع از حريم معارف از نظر امامان(ع) بسيار ضرورى و مهم بوده است، به عنوان نمونه نظر شما را به يكى از آنها كه به وسيله هشام بن حكم شاگرد برجسته امام صادق(ع) رخ داده جلب مى‏كنيم: ابوشاكر ديصانى يكى از زنادقه و منكران توحيد و از دانشمندان عصر امام صادق(ع) بود و از مجوسان به شمار مى‏آمد او روزى كه به پندار خود آيه‏اى از قرآن را براى تأييد عقيده‏اش يافته بود به هشام گفت: در قرآن آيه‏اى وجود داد كه عقيده ما (دوگانه پرستى) راتصديق مى‏كند.
هشام گفت: كدام آيه را مى‏گويى؟ ابوشاكر جواب داد: اين آيه كه قرآن مى‏گويد: «و هو الّذى فى السّماء الهٌ و فى الارض الهٌ؛(16) او كسى است كه در آسمان معبود است، و در زمين نيز معبود مى‏باشد.» بنابراين آسمان معبودى دارد و زمين نيز معبودى ديگر.
هشام پاسخ به اين سؤال را ندانست، در آن سال به مدينه مسافرت كرد و به محضر امام صادق(ع) رسيد، و سؤال را مطرح نمود. امام صادق(ع) فرمود: اين سخن بى دينان است وقتى كه بازگشتى به او بگو نام تو در كوفه چيست؟ مى‏گويد: فلان، از او بپرس نام تو در بصره چيست؟ باز همان نام را مى‏گويد. به او بگو: پروردگار ما نيز همين گونه است، نامش در آسمان اله است و در زمين نيز اله است.
هشام مى‏گويد: پس از بازگشت از سفر نزد ابوشاكر آمدم و همين پاسخ را دادم، او كه پاسخ سؤالش را دريافته بود، گفت: تو اين پاسخ را از حجاز (از محضر امام صادق(ع)) آورده‏اى.»(17)
6- امام حسن عسكرى(ع) فرمود: در عصر رسول خدا(ص) روزى آن حضرت همراه حضرت على(ع) نشسته بودند، ناگاه پيامبر(ص) شنيد شخصى مى‏گويد: «ما شاء اللّه و شاء محمّدٌ؛ هرچه خدا بخواهد و محمد(ص) بخواهد قبول است.» چندانى نگذشت كه شخص ديگرى آمد و گفت: و هرچه خدا بخواهد و على(ع) بخواهد قبول است. (اين گونه تعبير يك نوع بى احترامى به حريم خدا است چرا كه بنده خدا را كنار خدا قرار دادن بدون هيچ پسوندى مناسب نيست، و به توحيد ناب ضربه مى‏زند) پيامبر(ص) به گويندگان اعتراض كرده و فرمود: «نام محمد(ص) و على(ع) را مقارن نام خداوند بزرگ قرار ندهيد، بلكه بگوييد: «ما شاء اللّه ثمّ شاء محمّدٌ، ماشاء اللّه ثم شاء علىٌ؛ هرچه خدا بخواهد، سپس هرچه محمد(ص) بخواهد، هرچه خدا بخواهد، سپس هرچه على (ع) بخواهد.» چرا كه مشيّت خداوند، قاهر و غالب است و هيچ كس و هيچ چيزى همطراز آن نيست.(18)
اين حديث مرا به ياد خاطره‏اى جالب از آيت اللّه العظمى بروجردى (ره) انداخت، كه طبق خبر موثّق، روزى ايشان در حياط اندرونى به سر مى‏برد، جمعيتى در حياط بيرونى در انتظار ايشان به سر مى‏بردند، يك نفر در حياط بيرونى فرياد زد: به سلامتى امام زمان(عج) و آيت اللّه العظمى بروجردى صلوات» آقا اين سخن را شنيد، عصا زنان به پشت در آمد، چند بار محكم عصا را بر در زد، چند نفر پشت در آمدند ببينند چه خبر است، شنيدند آقا با عصبانيت فرمود: اين چه كسى بود كه نام مرا قرين حضرت ولى عصر امام زمان (عج) نمود، حريم‏ها را رعايت كنيد، اگر هم چنين سخنى مى‏گوييد، مقارن هم نگوييد، بلكه فاصله بيندازيد، من كجا و امام عصر(ارواحنا فداه) كجا؟ و به نقلى فرمود: اين شخص را از خانه بيرون كنيد.
7- در عصر امام صادق(ع) گروهكى پيدا شده بودند و مى‏گفتند امام حسين(ع) كشته نشده بلكه، كشته شدن او با شخص ديگرى مشتبه شده است، همانند حضرت عيسى(ع) كه كشته نشد، و امر او مشتبه گرديد و او به آسمان عروج كرد، بنابراين ملامتى از اين جهت بر بنى اميّه نيست، بلكه حسين(ع) به آسمان عروج نموده است. امام صادق(ع) به اين گروهك كه ادعاى دوستى با خاندان رسالت (ع) داشتند به شدت اعتراض نمود و فرمود: «كسى كه پندارد امام حسين(ع) كشته نشده، رسول خدا(ص) و امامان بعد از رسول خدا(ص) را كه خبر از قتل او داده‏اند تكذيب نموده است، و كسى كه پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) را تكذيب كند، كافر است و خونش هدر مى‏باشد.» يكى از حاضران پرسيد: درباره شيعيانى كه چنين عقيده‏اى دارند، چه مى‏گوييد؟ امام صادق(ع) فرمود: «اين‏ها شيعيان من نيستند، و من از آنها بيزارم.» تا اين كه فرمود: «خداوند غلوكنندگان و گروهك مفوضه (آنانكه معتقدند خداوند همه چيز را به امامان(ع) واگذار نموده) را لعنت كند، كه عظمت خدا را كوچك شمردند و در نتيجه كافر و مشرك و گمراه شدند، و گروهى را نيز گمراه كردند، و اين كارهايشان به خاطر فرار از زير بار مسؤوليّت اداى واجبات و حقوق است.»(19)
8 – از يكى از اصحاب امام صادق(ع) نقل شده گفت: روزى امام صادق(ع) خشمگين نزد ما آمد، علت آن را پرسيديم، فرمود: اكنون براى كارى از خانه بيرون آمدم، يكى از غلامان سياه مدينه وقتى كه مرا ديد مرا (به عنوان خدايى) صدا زد: لبيك يا جعفر بن محمد لبيك، من بى‏درنگ ترسان و لرزان شدم، به خانه بازگشتم و براى خدا سر بر سجده نهادم، و خود را ذليل درگاه خدا نمودم، و از اين گفتار (غلوآميز) آن غلام سياه بيزارى جستم، اگر عيسى(ع) از آنچه خداوند درباره‏اش فرموده بود، پا فراتر مى‏نهاد، چنان كر و كور و گنگ و لال مى‏شد كه ديگر بينا و شنوا و داراى زبان نمى‏شد، آنگاه فرمود: خداوند ابوالخطاب (رييس گروهك غلو كننده را كه اين خرافات را به زبان مردم انداخته لعنت كند و با آهن بكشد.»(20)
9- حضرت رضا(ع) نيز در اين راستا فرمود: عدّه‏اى از غلوكنندگان، اخبارى را در مورد تشبيه به خدا و مسأله جبر، در شأن ما به دروغ جعل كردند، و با اين بيهوده گويى‏ها عظمت خدا را كوچك نمودند، هر كسى آنها را دوست بدارد با ما دشمنى نموده، و هر كسى آنها را دشمن بدارد با ما دوستى نموده است، هر كسى با آنها رابطه برقرار سازد، از ما بريده است، و هر كسى از آنها ببرد با ما پيوند برقرار نموده است، هر كسى نسبت به آنها بى‏اعتنايى كند، به ما نيكى نموده و هر كسى به آنها نيكى كند به ما بى‏اعتنايى و جفا كرده است. و هر كسى كه آنها را گرامى بدارد به ما اهانت نموده و هر كسى كه به آنها اهانت كند به ما احترام نموده، و هر كسى كه آنها را بپذيرد ما را رد كرده و هر كسى كه آنها را رد كند ما را پذيرفته است، و هر كسى كه به آنها بدى كند به ما خوبى كرده، و هر كسى كه به آنها خوبى كند به ما بدى نموده و هر كسى كه آنها را تصديق كند ما را تكذيب نموده، و هر كسى كه آنها را تكذيب كند ما را تصديق نموده است، و هر كسى كه آنها را محروم كند به ما عطا كرده، و هر كس كه به آنها عطا كند ما را محروم ساخته است، هر كسى كه شيعه ما است هرگز آنها را يار خود نگيرد و با آنها همكارى ننمايد.(21)
آخرين سخن اين كه بسيار بايد مراقب باشيم كه از حريم و ميزان عقيده صحيح انحراف نيابيم، و خود آگاه و ناخود آگاه از گروهك‏هاى منحرف حمايت ننماييم. با توجه به اينكه امام جواد(ع) فرمود: «من اصغى الى ناطقٍ فقد عبده…؛ هر كس به سخن گوينده‏اى گوش دهد، او را پرستيده، پس اگر گوينده از خدا دم زند، آن كس خدا را پرستيده، و اگر گوينده از زبان شيطان، سخن بگويد، آن كس شيطان را پرستش نموده است.»(22)
امام خمينى قدس سرّه در اين راستا فرمود: «جرم علما و روحانيون اين است كه از اسلام دفاع مى‏كنند، و از احكام قرآن دفاع مى‏كنند، و رو در روى جبّاران و ستمكاران مى‏ايستند، و بر سرشان فرياد مى‏زنند كه تجاوز به احكام اللّه نكنيد، سنن الهى را بازيچه دست خود قرار ندهيد، شما هرگز نمى‏توانيد احكام خدا را تغيير دهيدو چنين حقى نداريد.»(23) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. المنجد، واژه حائط. 2. سوره بقره، 251. 3. سوره حج، 40. 4. سياسة الحسينيّه، از علامه كاشف الغطاء، ص 24. 5. نهج الفصاحه، حديث 1355. 6. احتجاج طبرسى، ج 1، ص 155. 7. اصول كافى، ج 1، ص 54. 8. بحارالانوار، ج 1، ص 182. 9. همان، ص 184. 10. همان. 11. بحارالانوار، ج 2، ص‏72. 12. اثبات الهداة، ج 7، ص 447. 13. همان، ص 484. 14. فروع كافى، ج 7، ص 259 و 260. 15. قاموس الرجال شيخ محمد تقى شوشترى، ج 7، ص 391. 16. سوره زخرف، آيه 84. 17. اصول كافى، ج 1، ص 128 در اين‏باره به كتاب، «101مناظره جالب و خواندنى» از نگارنده مراجعه شود. 18. اثبات الهداة، ج 7، ص 482 و 483. 19. همان، ص 456. 20. همان، ص 443. 21. اثبات الهداة، ج 7، ص 445 و 446. 22. تحف العقول، ص 456. 23. صحيفه نور، ج 1، ص 159 و 160.

/

رئيس جمهور در آزمون خدا و خلق‏

«من به عنوان رئيس جمهور در پيشگاه قرآن كريم و در برابر ملت ايران به خداوند قادر متعال سوگند ياد مى‏كنم كه پاسدار مذهب رسمى و نظام جمهورى اسلامى و قانون اساسى كشور باشم و همه استعداد و صلاحيت خويش را در راه ايفاى مسئوليتهائى كه بر عهده گرفته‏ام بكار گيرم و خود را وقف خدمت به مردم و اعتلاى كشور و ترويج دين و اخلاق، پشتيبانى از حق و گسترش عدالت سازم و از هرگونه خودكامگى بپرهيزم و از آزادى و حرمت اشخاص و حقوقى كه قانون اساسى براى ملت شناخته است حمايت كنم در حراست از مرزها و استقلال سياسى و اقتصادى و فرهنگى كشور از هيچ اقدامى دريغ نورزم و با استعانت از خداوند و پيروى از پيامبر اسلام و ائمه اطهار – عليهم السلام – قدرتى را كه ملت به عنوان امانتى مقدس به من سپرده است همچون امينى پارسا و فداكار نگاهدار باشم و آن را به منتخب ملت پس از خود بسپارم.»
(اصل 12 قانون اساسى)

فعاليتهاى فشرده انتخابات رياست جمهورى پايان يافت. پايانى كه صحنه‏هاى رقابت آن جاى سؤال فراوان داشت در تبليغات چه از سوى برخى نامزدها و هوادارانشان و چه برخى نشريه‏ها به گونه‏اى عمل شد كه بى‏شباهت به الگوهاى كشورهاى غير مكتبى نبود. در آن كشورها سياست تابع دين نيست و سكولاريسم مرز دين را از سياست جدا مى‏كند لذا وعده‏هاى بى اساس، استفاده ابزارى از سوژه‏هاى بى‏پشتوانه، تخريب ديگران و پول و رشوه رايج و شايع است و براى رسيدن به هدف هرگونه وسيله‏اى توجيه دارد.
در حالى كه در نظام اسلامى اتخاذ اين شيوه‏ها مردود و غير قابل قبول است در نظام اسلامى و سياست دينى ما سيره و سياست اميرالمؤمنين(ع) ملاك عمل و مشروعيت است كه وقتى برخى مصلحت انديشان آن حضرت را به دليل اجراى عدالت در تقسيم بيت المال مورد سرزنش قرار دادند، با لحن عتاب‏آميز فرمود: «أتأمرونى ان اطلب النصرة بالجور فى من وليّت عليه» آيا از من مى‏خواهيد كه با بى‏عدالتى نسبت به مردم پيروزى را به دست آورم؟!

«الاوان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف…؛ آگاه باشيد كه دادن مال در موارد نابجا تبذير و اسراف است كه عامل آن را در دنيا بالا مى‏برد و در آخرت فرود مى‏آورد، در نظر مردم منزلت مى‏بخشد اما در پيشگاه خدا خوار و ذليل مى‏كند.» (نهج البلاغه خطبه 126)
حال اگر تنها از نقطه نظر هزينه‏هاى تبليغاتى انتخابات نگاه كنيم، آنچه مى‏بينيم از مصاديق اسراف و تبذير و ولخرجى و هدر دادن مال است. هزينه‏هاى ميلياردى برخى تبليغات در روزگارى كه خانواده‏هائى هستند كه ماه به ماه حسرت خريد نيم كيلو گوشت را بر دل دارند، واقعاً جاى شگفتى و سؤال است كه اينهمه ريخت و پاش در تبليغات انتخاباتى چگونه قابل توجيه است؟! مردم مى‏پرسند اين پول‏ها از كجاست؟ اگر از جيب خود آقايان است از كجا آورده‏اند؟ اگر ديگران مى‏دهند آنها از رئيس جمهور عوض اين هزينه‏ها چه مى‏خواهند؟ آيا رانت و امتياز و سهم خواهى در قدرت هدف نيست؟ كه رئيس جمهور را وامدار آنها مى‏سازد و بايد با دادن امتيازات آن را جبران كند؟! بطور خلاصه اگر ميان سيره علوى و عملكردهاى كنونى مقايسه‏اى صورت گيرد، چندان شباهتى وجود ندارد. پس چرا از عدالت علوى سخن مى‏گوئيم؟!
از زاويه ديگر به تبليغات انتخاباتى مى‏نگريم، برخى از نامزدها براى جلب نظر گروه‏ها و اقليت‏ها و قوميت‏ها شعارهائى دادند كه با معيارهاى مكتبى ما قابل انطباق نيست، برخى نامزدها به شرق و غرب كشور رفتند و براى جلب آراء از انتخاب وزير ويژه و حقوق بشر و مانند آن حرف زدند كه نظير آن را به گونه ديگر در انتخابات دوره هشتم رياست جمهور ديديم كه از سيماى جمهورى اسلامى و زير نگاه ملت به تحريف آيه ولايت پرداخته شد و مفهوم ولايت و مولى در حديث نبوى را با عباراتى دوپهلو به معناى دوستى و نه حاكميت گرفتند تا رأى اقليت‏هاى دينى را جذب كنند و اين نقطه سياه در نامه اعمالشان باقى ماند كه بايد پيش خدا پاسخگو باشند. اينگونه شيوه تبليغاتى نبايد باب شود و به صورت يك فرهنگ درآيد. مگر ما در سيره علوى كه شعار آن را مى‏دهيم نخوانده‏ايم كه اميرالمؤمنين(ع) حاضر نشد براى تحكيم خلافت خود به سهم خواهانى چون طلحه و زبير باج بدهد تا صداقت ايمان را تحكيم بخشد و خط مشى سياست دينى را ترسيم كند كه حاكميت اسلام سازشكارى و سهم خواهى را نمى‏پذيرد هرچه باشد و براى هر كس!
برخى نامزدها به گونه‏اى حرف زدند كه گوئى در كشورى مانند انگليس و فرانسه بسر مى‏برند و الگوهائى با معيارهاى اسلامى اصلاً وجود ندارد، اينها از توسعه سياسى و آزادى بى‏قيد و شرط و نظائر آن دم زدند كه آنهمه عواقب نامطلوب ببارآورده و از بحران‏هاى فرهنگى كه خطر سهمگين براى نظام و انقلاب است سخن به ميان نياوردند و حتى گاهى عكس آن را نويد دادند و برخى مطبوعات در اين راستا از كشف حجاب بدتر از آنچه امروزه مى‏بينيم سخن گفتند تا آراء مشتى ابتذال گرا و هوسران را جلب كنند.
از سوى ديگر پيمان شكنى برخى اصولگرايان ما كه ميثاق نخستين را نقض كرده و وحدت و همبستگى مورد توافق را ناديده گرفته و به عواقب آن انديشه نكردند و اين آزمايش خوبى نبود. خلاصه آنكه ماجراى انتخابات و تبليغات انتخاباتى هرچه بود گذشت و اكنون رئيس جمهور است و مسئوليتهاى او و انتظارات ملت از دولت او.
دولت آينده بايد با ابتذال فرهنگى مبارزه كند هرچند در تبليغات انتخاباتى از مسائل فرهنگى و ابتذال اخلاقى موجود و راه چاره آن كمتر سخن به ميان آمد اما اين يك مسئله جدى براى ملت ماست بويژه دردمندان و دلسوزان و آنان كه براى انقلاب جان و مال نثار كرده و امروزه از ابتذال اخلاقى و گرايش به فرهنگ بيگانگان كه در سايه تساهل و تسامح پديد آمده رنج مى‏برند و چشم به راه تحولى در اين رهگذر نشسته‏اند. فرهنگ و هنر و سينما و مطبوعات و كتاب و حتى فضاى آموزشى و دانشگاهى راه افول راپيموده و استحاله تدريجى فرهنگ آينده تاريكى را نويد مى‏دهد كه با افق چشم انداز كه به حاكميت فرهنگ اسلام و اخلاق اصرار مى‏ورزد، همخوانى ندارد. امروزه اخلاق و فرهنگ را به بازسازى نياز مبرم است همانگونه كه اقتصاد و معيشت مردم به تحوّل و عدالت خواهى نياز شديد دارد، درست است كه سامان دادن به مسائل اقتصادى و معيشتى و برنامه ريزى براى اجراى عدالت اجتماعى مهم و سرنوشت ساز است و بدون آن تحول فرهنگى كمتر موفق خواهد بود اما از اصالت زيربناى فرهنگى نبايد غفلت ورزيد و اين همان چيزى است كه در برنامه نامزدهاى انتخاباتى به نحو شايسته به آن توجه نشد و اينك با روند استقرار دولت جديد بايد جدى گرفته شود. مردم ما همانقدر كه به تحولات اقتصادى چشم دوخته‏اند نگران مسائل فرهنگى و اخلاقى و سرنوشت جوانان خود در وضع نامطلوب كنونى مى‏باشند. دلسوزان نظام ادامه روند موجود فرهنگ جامعه را پيمودن راه زوال تلقى مى‏كنند.
ما دچار نوعى غرب باورى در مسئله فرهنگ و اخلاق شده‏ايم. تبليغات رسانه‏ها و ماهواره‏ها و فيلم‏ها و هنر آموزى برخى رسانه‏هاى داخلى، تدريجاً روح فرزندانمان را استحاله كرده، مرزهاى قانونى و شرعى را شكسته است. اعتياد، فساد، مواد مخدر، روابط نامشروع حتى به مراكز آموزشى و خوابگاه‏هاى جوانان پسر و دختر كشيده شده و اخبار گوناگون آن آينده خطرناك‏ترى را پيش روى مى‏نهد، اگر دولت آينده ادامه دهنده اين راه باشد با ضعف هائى كه در دستگاه قضائى و فرهنگى و اجرائى در برخورد با مفاسد وجود دارد و سياستهائى را كه در توسعه فرهنگى و قضائى اتخاذ شده دنبال كنيم بايد فاتحه همه چيز را بخوانيم، هجمه فرهنگى و سازو كار مقابله با آن ناديده گرفته شده و گاهى فقط حرف آن زده مى‏شود و غالباً از آن سخن به ميان نمى‏آيد، غائله استحاله فرهنگى به فراموشى سپرده شده و اين مسئوليت جدى همه دستگاه خرد و كلان است كه با نگاه ديگر به آن بنگرند. بعقيده نگارنده امروز جامعه ما به يك انقلاب فرهنگى جدى نظير آنچه در اول انقلاب و با رهبرى امام راحل(ره) صورت گرفت نيازمند است و اگر دولت آينده با ابتذال و فساد مبارزه نكند و ارزشها را جدى نگيرد راه زوال پيموده است. كابينه آينده دولت‏
مطلب ديگر، تركيب كابينه در دولت آينده است، رئيس جمهور در انتخاب وزراء و رؤساى سازمان‏ها و ديگر مسئولان در رده‏هاى مختلف ديگر بايد اين دغدغه را داشته باشد كه افراد خوشنام، مؤمن، كاردان و متعهد برگزيند در غير اين صورت نه تنها گزينه‏هاى معرفى شده از تصويب مجلس نخواهد گذشت و نقطه تنش مجلس و دولت از همين جا آغاز مى‏شود، بلكه كار مملكت و سرنوشت ملت نيز با ابهام و ناكامى مواجه خواهد بود، رئيس جمهور در گزينش همكاران بايد نخست به عهدنامه اميرالمؤمنين (ع) با مالك اشتر مراجعه نموده و با ملاك هائى كه آن حضرت ارائه فرموده به گزينش و معرفى آنان بپردازد. انسان‏هاى با اصالت، خوش سابقه با روحيه جهادى سازش ناپذيرى كه با وسواس و ترس و لرز به بيت المال نزديك شوند و مبارزه با فقر و فساد سرلوحه كارشان باشد و معامله گر و نخبه گرا و ضعيف كش نباشند. امروز كشور و نظام به اينگونه افراد نياز دارد تا با روحيه انقلابى به بازسازى مرزهاى سيلاب برده فرهنگ و اخلاق و عدالت اجتماعى بپردازند، از تبليغات دشمنان نهراسند و با قاطعيت در برابر تهديدات بايستند. اگر دولت آينده با اين سياست و خط مشى به صحنه بيايد از پشتيبانى ملت بزرگ برخوردار خواهد بود. بديهى است كه با ديدن خط مشى معدودى از اقشار و احزاب موافق نخواهند بود كه عدم موافقت آنان با وجود حمايت توده‏هاى ميليونى، بى اثر خواهد ماند.
در عهدنامه اميرالمؤمنين(ع) به مالك اشتر آمده كه وى را به رعايت جانب عامه يعنى توده‏هاى مردم و بى اعتنائى به توقعات خاصه يعنى اقليت پرتوقع فرا مى‏خواند و خاطر نشان مى‏سازد كه توده‏هاى مردم ذخيره دولت اند و سپر بلا و يار و ياور حكومت و خاصه انسان‏هائى هستند بى‏خاصيت طلبكار پرخرج و فرصت طلب كه نارضايتى آنان ضررى به حكومت مورد حمايت ملت نخواهد زد. بنابراين رئيس جمهور پس از تصدى پست رياست به يارگيرى به معناى صحيح كلمه و در حدود صلاحيت‏ها بايد بپردازد تا كار دولت سامان گيرد و انسجام در اركان نظام حاكم شود و از جناح گرائى و تعصبات نامعقول بپرهيزد تا نيروهاى صالح در جامعه منزوى نگردند و از همه استعدادها و تعهدها در آبادى كشور بهره‏گيرى شود. سوگندنامه رياست جمهورى‏
اين سوگندنامه را كه در صدر مقال آمد، رئيس جمهور و هر مسئول ديگرى كه پستى در دست دارد بايد سرلوحه كار خود قرار دهد. پاسدارى از اسلام و مذهب و نظام و قانون اساسى، خدمت به مردم، ترويج دين و اخلاق، و حمايت از حق و گسترش عدالت و آزادى در محدوده قانون و استقلال سياسى و اقتصادى و فرهنگى و پاسدارى از امانتى كه ملت به دست او سپرده است. روزهاى دولت و حاكميت به سرعت برق مى‏گذرد چنانكه بر ديگران گذشت، آنچه مى‏ماند اثر نيك و ذخيره عمل صالح نزد خدا است و اين جز با خلوص نيّت و عزم خدمت و دين باورى و دفاع جانانه از دين خدا و حقوق بندگان خدا فراهم نخواهد شد.
اينك ملت چشم به راه چنين دولتى نشسته تجربه‏هاى گذشته بايد درس‏آموز براى دولت آينده باشد.
دولت آينده بايد هر دقيقه‏اى از عمر خود را وقف آرمان‏هائى كند كه ريشه دار و ماندگار و سرمايه عزت ميهن و عظمت ملت و سربلندى اسلام و نظام اسلامى باشد. و انشاء اللّه چنين باد و ما در انتظار آنيم.

پاورقي ها:

/

نقش اهل بيت پيامبرص در تبيين و پاسدارى از حريم عقايد اسلامى‏

آخرين قسمت‏ اهل بيت(ع) و مسأله رؤيت‏
در علم كلام ثابت شده است كه خداى تعالى جسم نيست و هيچ يك از ويژگيهاى جسم بودن را ندارد اما لازمه رؤيت هر چيز با چشم، جسمانيت آن چيز است. همه فرقه‏هاى اسلامى بر اين باور اعتقاد دارند كه خداى سبحان را در دنيا با چشم ظاهرى نمى‏توان ديد. اما در مورد رؤيت خداوند در قيامت دو اعتقاد وجود دارد، گروهى مانند معتزله، اماميه، زنديه قائلند خداوند در قيامت نيز قابل رؤيت نيست اما اشاعره معتقدند كه خداوند در آخرت تنها براى مؤمنان، در بهشت قابل رؤيت است. در كتاب شرح مقاصد مى‏نويسد: «عقيده اهل سنّت بر آن است كه مؤمنان، خداوند متعال را در حالى كه منزه از مقابله، جهت و مكان است مى‏بينند.»(1)
اما از ديدگاه اهل بيت خداوند در آخرت نيز با چشم ظاهرى ديده نمى‏شود بلكه در دنيا و آخرت تنها با ديده قلب مؤمنان مشاهده مى‏شود. در اين زمينه روايات فراوانى از اهل بيت (ع) رسيده است كه بعضى از آنها را نقل مى‏كنيم. امام رضا(ع) به نقل از جدّ بزرگوارشان رسول خدا نقل مى‏كنند: «لمّا اسرى بى الى السماء بلغ بى جبرئيل مكاناً لم يطأه جبرئيل قطّ فكشف لى فارانى اللّه عزّ و جلّ من نور عظمته ما احب»(2) در هنگام سير و عروج به آسمان به مكانى رسيدم كه جبرئيل هرگز نمى‏توانست به آنجا نزديك شود پس از برطرف شدن پرده، خداوند بزرگ آنچه را از نور عظمتش دوست مى‏داشتم به من نشان داد. يعقوب بن اسحاق مى‏گويد: «از امام حسن عسكرى پرسيدم: چگونه خدايى را كه نديده عبادت مى‏كنيد؟ فرمودند سيد و مولا، و نعمت دهنده من و پدرانم بزرگتر از آن است كه ديده شود سپس پرسيدم آيا رسول خدا(ص) پروردگارش را ديده است؟ به من نوشت: «انّ اللّه تبارك و تعالى ارى رسوله بقلبه من نور عظمته ما احبّ»(3) خداوند در قلب رسولش آنچه را از نور عظمت الهى را دوست داشت نشان داد. مردى از خوارج نزد امام باقر(ع) آمد و گفت چه چيزى را عبادت مى‏كنيد؟ آيا خدا را ديده‏اى؟ حضرت فرمود: «خدا با چشم سر ديده نمى‏شود بلكه دل‏ها با حقايق ايمان او را مى‏بينند، او با قياس و حواس شناخته نشده است، و درك نمى‏شود و شباهتى به مردم ندارد. پس آن مرد خارجى بيرون رفت در حالى كه اين جمله را مى‏گفت: « خدا داناتر است كه رسالت را در كجا قرار دهد.»(4)
ذعلب يمانى از على(ع) پرسيد: «هل رأيت ربّك يا اميرالمؤمنين؟ فقال (ع) أفاعبد مالا ارى؟ فقال: و كيف تراه؟ فقال: لاتدركه العيون بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوب بحقايق الايمان»(5)
اى اميرمؤمنان آيا پروردگار خود را ديده‏اى؟ فرمود: آيا چيزى را كه نبينم مى‏پرستم؟ گفت: چگونه او را مى‏بينى؟ فرمود: ديده‏ها ا و را آشكار نتواند ديد، اما دلها با ايمان درست بدو خواهند رسيد. اهل بيت و عدل الهى‏
عدل از واژه هايى است كه هر مسلمانى با آن به خوبى آشنايى دارد، يكى از صفات ويژه خداى سبحان است كه در آيات فراوانى از قرآن خداوند بعنوان كسى كه به هيچ موجودى ظلم نمى‏كند معرفى شده است. تمام گروههاى اسلامى عادل بودن را به عنوان يكى از صفات خدا پذيرفته‏اند. تنها اختلاف در تبيين و تفسير آن است. اشاعره عدل را به گونه‏اى تفسير كرده‏اند كه از ديدگاه معتزله انكار عدل الهى است.
اشاعره معتقدند هر كارى را كه خدا انجام دهد، عين عدل است. زيرا درباره خداوند ظلم قابل تصور نيست. معتزله مى‏گويند بعضى كارها عادلانه است و برخى ديگر ظالمانه و مصداقى از ظلم است. وقتى گفته مى‏شود خداوند عادل است مقصود اين است كه همه كارها و افعال او نيك و پسنديده است و هرگز كارهايى كه با واجب الوجود بودن او منافات داشته باشد انجام نمى‏دهد.(6)
بايد توجه داشت كه ريشه اين بحث برمى‏گردد به اينكه آيا عقل انسان نيكى‏ها و زشتى‏ها را درك مى‏كند يا نه؟ اشاعره معتقدند كه عقل چنين قدرتى را ندارد و معتزله باور دارند كه عقل ما زيبايى و زشتى خيلى از كارها را تشخيص مى‏دهد و عقل انجام كارهاى زشت را از ناحيه خداوند زشت و محال مى‏دانند. اما از آن‏جايى كه اهل بيت پيامبر(ص) مفسر و بيان كننده عقايد راستين و صحيح مى‏باشند لازم است ديدگاه اين انوار الهى را بدست آوريم تا انديشه‏هاى خويش را با معيار و ملاك سخنان آنان بسنجيم و سخن حق را از زبان آنان بشنويم.
اهل بيت (ع) عقل انسان را پيامبر و راهنمايى درونى مى‏دانند و آنرا قادر به درك حسن و قبح دانسته آنچه را زشت تشخيص مى‏دهد خداوند منزه از آن است چون خداوند قوه عقل را براى درك و فهم امور در وجود انسان نهاده است. پس بايد در امور عقلايى درك و فهم عقل حجت باشد.
از امام على(ع) سؤال شد توحيد و عدل چيست؟ فرمود: «التوحيد ان لاتتوهّمه و العدل ان لاتتّهمه»(7) توحيد آن است كه خدا را در وهم نيارى و عدل آن است كه او را متهم نسازى. ابن ابى الحديد در شرح اين كلام مى‏گويد منظور از ركن دوم يعنى عدل اين است كه خداوند را متهم نكنى به اين امور، اينكه انسان را مجبور كرده بر انجام كار زشت ولى او را عقاب كند، اينكه خداوند دروغگويان را تمكين دهد با معجزه تا مردم را گمراه كنند، اينكه مردم را مكلّف كند به امورى كه طاقت ندارند، و امور ديگرى كه به نحوى عدالت خداوند را خدشه‏دار مى‏كنند.(8) از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: «العدل فان لاتنسب الى خالقك مالامك عليه»(9) عدل اين است كه به خدا چيزى را نسبت ندهى كه اگر خودت انجام دادى تو را بخاطر آن سرزنش كنند. امام على در جاى ديگرى مى‏فرمايد: «خداوند كسى است كه در وعده‏هايش راستگوست و از ستم كردن بر بندگانش منزه است، و در بين بندگانش دادگرى نموده و در داورى‏اش بر آنان عدالت ورزيده است.»(10) اهل بيت و اختيار انسان‏
بحث از جبر و اختيار انسان در كارهايش يكى از مباحث بسيار مشكل و پرجنجال در ميان مسلمانان بوده است. و ديدگاههاى متنوعى در اين زمينه ارائه شده است. گروهى قائل به جبر شده معتقدند مؤثر و آفريننده اعمال انسان خداوند است. اشاعره معتقدند مؤثر و آفريننده اعمال خداست انسان فقط كسب كننده‏اند، معتزله معتقدند انسان در كارها به خودش واگذاشته شده است و خداوند هيچ دخالتى در كارهاى انسان ندارد. اما اماميه با استناد به گفتار ائمه اهل بيت معتقدند انسان در كارهايش نه مجبور است و نه به خود واگذاشته است بلكه امرى است بين جبر و تفويض بگونه‏اى كه «لاجبر و لا تفويض بل امر بين الامرين» يك اصل اعتقادى شيعه اماميه شده است. از امام صادق(ع) پرسيدند: «اى فرزند رسول خدا: آيا خداوند امور را به انسان واگذار كرده است؟ فرمود: خدا بزرگتر از اين است كه تدبير امور را به بندگان واگذارد. سپس پرسيد: آيا مجبور كرده است؟ امام فرمود: خداوند عادلتر از آن است كه مجبور كند. و بعد آنان را عذاب كند.»(11)
امام صادق(ع) در جاى ديگر مى‏فرمايد: خداوند به بندگان خود مهربان‏تر است از آن كه آنان را بر انجام گناه مجبور كند آنگاه عذاب نمايد و خداوند تواناتر و عزيزتر از آن است كه چيزى را اراده كند ولى تحقق نيابد، از آن حضرت سؤال شد كه آيا بين «جبر» و «قدر» فاصله‏اى وجود دارد؟ در پاسخ فرمود: آرى گسترده‏تر از آنچه ميان آسمان و زمين است.»(12) مقصود از گستردگى در اين روايت وسعت ميدان انديشه و اعتقاد در مورد افعال انسان و وابستگى آن به قدرت و اراده خدا و انسان مى‏باشد و آن تنگناى فكرى و اعتقادى كه طرفداران «جبر» و «تفويض» پنداشته‏اند وجود ندارد و اين كه گروهى اراده و قدرت انسان را ناديده گرفته و گروهى ديگر قدرت و اراده خدا را نفى كرده‏اند بى اساس است و مى‏توان هم تأثير اراده و قدرت انسان را پذيرفت و هم اراده و قدرت خدا را.
امام صادق(ع) در حديث ديگر فرمودند: «لاجبر و لاتفويض ولكن امر بين امرين»(13) درباره افعال انسان نه انديشه جبر واقع بينانه است و نه انديشه تفويض آنچه واقعيت دارد راهى ميان اين دو و به تعبير ديگرامر بين امرين است. در توضيح اين اصل از امام رضا(ع) سؤال شد. فرمودند: «وجود السبيل الى اتيان ما امروا به و ترك ما نهوا عنه»(14) امر بين امرين عبارت است از توانايى انسان بر انجام آن‏چه به آن مأمور گرديده و اجتناب از آنچه نهى گرديده است.
در اين حديث امام تنها به اصل قدرت و توانايى انسان و حق انتخاب و تصميم‏گيرى او اشاره نموده است. در جاى ديگر امام صادق(ع) اين اصل را در قالب مثال بيان مى‏كند و مى‏گويد: «مانند اين است كه كسى را در حال انجام گناه مشاهده نمايى و او را از اين عمل نهى نمايى ولى او اعتنايى ننمايد و تو نيز او را به حال خود واگذارى تا آن گناه را انجام دهد در اين صورت تو او را به گناه دستور نداده‏اى.»(15)
امام صادق(ع) در شرح اين اصل اعتقادى فرمود: «انّ الناس فى القدر على ثلاثه اوجهٍ: رجلٌ يزعم انّ اللّه عزّ و جلّ اجبر الناس على المعاصى فهذا قد ظلّم اللّه فى حكمه فهو كافرٌ و رجلٌ يزعم انّ الامر مفوّضٌ اليهم فهذا قد اوهن اللّه فى سلطانه فهو كافرٌ و رجلٌ يزعم ان اللّه كلّف العباد ما يطيقون و لم يكلّفهم مالايطيقون و اذا احسن حمد اللّه و اذا اساء استغفر اللّه فهذا مسلمٌ بالغ»(16) مردم در جبر و اختيار سه گروه هستند، گروهى گمان دارند خداوند آنها را بر گناهان مجبور كرده است پس خداوند در حكمش ظلم كرده است اينها كافر هستند، گروهى گمان كرده‏اند كه خداوند آنها را به خود واگذار كرده است اينها سلطنت و حكومت خدا را سست كرده‏اند و كافر هستند. و گروهى كه معتقدند خداوند بندگان را به كارهايى كه طاقت دارند تكليف كرده است و به كارهايى كه طاقت ندارند تكليف نكرده است وقتى عمل خيرى انجام مى‏دهند خدا را سپاس مى‏كنند، وقتى معصيت مى‏كنند طلب بخشش مى‏كنند. اينها مسلمان رشيد و كامل هستند. در توضيح و شرح اين اصل متكلمين و محدثين سخنان فراوانى دارند كه به برخى اشاره مى‏كنيم.
علامه مجلسى در تقرير نظريه امر بين امرين مى‏گويد: از روايات استفاده مى‏شود كه هدايت‏هاى ويژه و توفيقات خاص الهى در افعال انسان نقش مؤثرى دارد هرچند به مرحله «الجاء و اضطرار» نمى‏رسد پس نقش خداوند در افعال انسان توفيقات و هدايت‏هاى الهى است كه شامل حال افراد مى‏شود براى انجام كار. اما اين كه چرا اين توفيقات شامل برخى از افراد مى‏شود و بسيارى از آنان محروم و بى‏بهره‏اند؟ آن به خاطر حسن اختيار و پاكدلى يا سوء اختيار و آلودگى نهاد آنان است بنابراين خدا گناهكاران را مجبور نساخته است تا مجازات آنان موجب نسبت ظلم به خدا گردد و نه انسان در كارهاى خود مستقل است تا با مالكيت و قدرت مطلقه الهى منافات داشته باشد و در نتيجه انسان شريك خدا در تدبير عالم هستى گردد.(17)
گروهى از متكلمين از اين طريق كه انسان فاعل قريب و خدا فاعل بعيد است خواسته‏اند اين اصل را تبيين نمايند. چون هستى انسان و قدرت و شعور و اراده او هر لحظه از جانب خداوند به وى افاضه و اعطاء مى‏شود بنابراين هستى فعل و كار انسان هم به خدا نسبت داده مى‏شود و هم به خدا شايد بهترين تفسير اين اصل كلام صدرالمتألهين باشد كه مى‏گويد: پديده‏هاى هستى با همه تفاوتهايى كه از نظر ذات و صفات و افعال با يكديگر دارند و نيز با همه اختلافاتى كه از نظر قرب و بعد به مبدأ آفرينش دارند در يك چيز شريكند و آن اين كه يك حقيقت الهى همه آنها را برگرفته است، اين حقيقت الهى در عين بساطت و وحدت، همه ابعاد عالم وجود را شامل است و هيچ ذره‏اى در گستره حيات از سيطره و احاطه اين حقيقت الهى و نورالانوار بيرون نمى‏باشد او با هر پديده‏اى همراه است اگر چه مقارن و در رديف او نيست. غير از هر موجودى است، هرچند جداى از آن نمى‏باشد. اوست كه آفريدگار آسمان و زمين است. بنابراين همان گونه كه در نظام آفرينش، شأن و هستى هر پديده‏اى شأن و هستى خدا است، فعل هر پديده‏اى نيز فعل خدا مى‏باشد. مقصود اين نيست كه مثلاً فعل زيد از او صادر نشده است. بلكه مقصود اين است كه فعل او در عين اين كه حقيقتاً فعل او است حقيقتاً فعل خدا نيز هست.(18) پس همان گونه كه هستى انسانها حقيقتاً منسوب به خدا است افعال آنها نيز منسوب به اوست. از طرف ديگر هستى انسان منسوب به خودش نيز مى‏باشد، مثلاً مى‏گوئيم زيد موجود است پس كارهايش نيز منسوب به خودش مى‏باشد حقيقتاً. قضا و قدر از ديدگاه اهل بيت‏
هنگامى كه اراده پروردگار به خلق موجودى مادى تعلّق مى‏گيرد هفت مرحله سپرى مى‏شوند تا آن موجود تحقق يابد. اين مراحل عبارتند از: مشيّت، اراده، قدر، قضا، اذن، كتاب و اجل»(19)
يكى از اين مراحل قدر و ديگرى قضا است. توضيح اين دو مرحله اين است كه هر مخلوقى از آن رو كه مخلوق است داراى حدودى ويژه است ولى تعيين ميزان و چگونگى اين حدود با پروردگار است علاوه بر آيات قرآن كريم رواياتى از اهل بيت بر اين معنا دلالت دارند. على(ع) مى‏فرمايد: «جعل لكلّ شى‏ءٍ قدرا»(20) خداوند براى هر چيز اندازه‏اى قرا رداد. حال وقتى خداوند مى‏خواهد موجودى مثل انسان را بيافريند نخست حدود و اندازه ويژگيهاى وجودى اش را تعيين مى‏كند، از قبيل ويژگيهاى ظاهرى و زمان و مكان تولد و آن را در وجودى نورانى و ملكوتى متناسب با نحوه وجودى آن ثبت مى‏كند.
كه همان «لوح تقديرات» است اين مرحله همان قدر يا تقدير است «قدر» همان هندسه وجودى شى‏ء است. احاديث بزرگان معصوم(ع) بر اين معناى قدر تصريح دارند. امام رضا(ع) مى‏فرمايد: «القدر هى الهندسة و وضع الحدود من البقاء و الفناء»(21) قدر همان هندسه وجودى و قرار دادن اندازه بقاء و فناء شى‏ء است. امام كاظم(ع) درباره معناى قدر مى‏فرمايد: «تقدير الشى‏ء من طوله و عرضه»(22) قدر همان اندازه‏گيرى و تعيين طول و عرض چيزى است.
پس از آن كه خداوند اندازه اجل‏ها و ويژگيهاى چيزى را تعيين و در لوح تقديرات ثبت كرد براى پديد آوردن آن به مأموران و كارگزارانش در عالم خلقت كه همان ملائكه و مدبران امور الهى‏اند فرمان مى‏دهد كه بر اساس حدود و نقشه ثبت شده در لوح تقديرات پيش روند و بيافرينند، اين فرمان الهى براى آفرينش مخلوقات همان مرحله قضا است از آنجا كه هيچ مانعى بر سر راه اجراى اوامر الهى وجود ندارد به دنبال حكم خداوند. امر مقدّر تحقق مى‏يابد. به همين جهت در برخى از روايات اسلامى «قضاء را به معناى حكم و فرمان الهى به ايجاد چيزى در خارج معنى كرده‏اند: از جمله امام رضا(ع) در تعريف قضا مى‏فرمايد: «قضا همان محكم ساختن و برپا داشتن شى‏ء است»(23) اما گاه پس از فرمان الهى و هنگامى كه تحقق يك چيز در مراحل اوليه و مقدماتى است، عواملى به اذن خداوند مانع وقوع آن مى‏شوند. مانند رفع عذاب از قوم يونس(ع) بنابراين مرحله قضا همان فرمان الهى به تحقق يك امر است، اعم از اين كه آن امر در خارج هم تحقق پيدا كند و يا به اذن خدا و با فرمان و قضاى ديگرى، از وقوع آن جلوگيرى شود. پس اگر گاهى در قرآن و احاديث «قضا» به خلق و ايجاد چيزى در خارج معنا و تبيين شده است منظور قضاهايى است كه تغيير نمى‏كند و تحقق خارجى مى‏يابد. به علاوه همين كه در بسيارى از روايات بعد از مرحله قضا از برخى مراحل ديگر سخن رفته است. مانند مرحله «امضاء» و نيز اين كه قضا به دو نوع حتمى و غير حتمى تقسيم شده است حاكى از اين است كه معناى اصطلاحى قضا همان مرحله فرمان الهى است و الا پس از تحقق شى‏ء سخن گفتن از وجود مراحلى پس از آن و يا غير حتمى بودن آن بى معنا است.(24)
بر اساس آيات قرآن و روايات اهل بيت قضا و قدر الهى را مى‏توان به دو نوع حتمى و غير حتمى تقسيم كرد قضاء و قدر حتمى آن است كه وقوعش قطعى است و تغييرناپذير، در حالى كه قضا و قدر غير حتمى آن است كه قطعى نيست و تغييرپذير است. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «برخى امور، حتمى اند و بى‏گمان تحقق مى‏يابند و برخى نزد خداوند مشروطند و خدا آن چه را بخواهد پيش مى‏اندازد و آن چه را بخواهد، محو مى‏كند و آنچه را بخواهد ثبت مى‏كند.»(25)
بر خلاف آن چه برخى مى‏پندارند چنين نيست كه چون خداوند چيزى را تقدير مى‏كند و يا حتى به وقوعش فرمان مى‏دهد همواره پديد آيد بلكه گاه به اذن خدا عواملى پيش مى‏آيند و آن را تغيير مى‏دهند. اين تغييرات گاه در مرحله قدر است و گاه در مرحله قضا، بدين معنا كه قدر و قضاى ديگرى جاى آنها را مى‏گيرد از اين جاست كه مفهومى با نام «بداء» در عقايد اسلامى رخ مى‏نمايد. كه در ادامه از آن بحث خواهيم نمود. عوامل تغيير دهنده تقديرات‏
در روايات اهل بيت عواملى بعنوان تغيير دهنده تقديرات الهى بيان شده است. امام على(ع) مى‏فرمايد: «صله رحم، عمرها را افزون مى‏كند و اموال را بسيار مى‏سازد»(26) صدقه، اعمال شايسته دعا و امور ديگرى تغييرات مثبت در تقديرات الهى سبب مى‏شوند و از طرف ديگر، گناهان، قطع رحم و امور ديگر سبب تغييرات منفى و تغيير دهنده نعمت به عذاب شمرده شده‏اند.(27)
تقديرات حتمى: امورى كه اراده خداوند بر اين تعلق گرفته كه حتماً روى دهند، مثلاً زمان قيامت جزء مقدرات حتمى است. بيشتر مرگ انسان‏ها جزء تقديرات غير حتمى است اما گاهى خداوند بنابر مصلحت مرگ كسى يا حادثه‏اى ديگر از زندگى را در شمار تقديرات حتمى جاى مى‏دهد. على(ع) مى‏فرمايد: «اذا كان القدر لايردّ فالاحتراس باطلٌ»(28) چون تقدير تغييرناپذير فرا رسد حفظ كردن خويش بى‏ثمر است. اهل بيت و اعتقاد به بداء
تغيير در قضا و قدر الهى همان است كه در احاديث اهل بيت(ع) بداء ناميده شده است. در حقيقت بداء گونه‏اى نسخ تكوينى است، چنان كه گاه خداوند در حوزه احكام تشريعى حكمى را تغيير مى‏دهد و حكم ديگرى را برجاى آن مى‏نهد كه آن را نسخ تشريعى مى‏گويند، در قلمرو امور تكوينى نيز گاه پروردگار متعال تغييراتى پيش مى‏آورد و قضا و قدرى را بر مى‏دارد و قضا و قدر ديگرى را برجاى آن مى‏نشاند.
در احاديث اهل بيت (ع) اعتقاد به بداء از مهم‏ترين و والاترين مراتب خداشناسى و نيز شرط نبوت انبياء شمرده شده و پاداش عظيمى برايش در نظر گرفته شده است. زراره از امام باقر(ع) يا امام صادق(ع) نقل مى‏كند كه فرمود: «كسى خدا را به چيزى همچون بداء نپرستيده است» در روايت ابن عمير از هشام بن سالم است كه امام صادق(ع) فرمود: «خدا به چيزى چون بداء بزرگ شمرده نشده است.»(29) امام رضا(ع) مى‏فرمايد: «هرگز خدا پيامبرى را بر نينگيخت مگر با حكم تحريم شراب و اقرار به بداء.»(30) و امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «اگر مردم مى‏دانستند چه پاداشى در اعتقاد به بداء هست از سخن گفتن درباره‏اش سستى نمى‏ورزيدند.»(31)
شايد سرّ اهميت اعتقاد به بداء در اين است كه گواه بر حرّيت و اختيار الهى است، بداء نشان دهنده اين است كه دست خدا در تغيير تقديرات بسته نيست و در تقدير مقدرات و تغيير آن‏ها فعّال مايشاء است چون برخى گمان مى‏كنند كه آن چه را خدا تقدير كند. ضرورى و اجتناب‏ناپذير است ايمان به بداء درست در برابر اين انديشه است و نشان مى‏دهد كه دست خداوند در تغيير تقديرات باز است و به خودى خود، هيچ ضرورت و التزامى در تقديرات و تحقق آن‏ها نيست. قلمرو بداء امورى است كه در عالم خارج هنوز تحقق نيافته‏اند تا قبل از تحقق هيچ حتميتى نسبت به آنها وجود ندارد، از امام صادق(ع) نقل شده است كه: اجل محتوم تغييرناپذير و اجل مسمى تغييرپذير و قابل تقديم و تأخير است و همان است كه بداء در آن صورت مى‏پذيرد»(32) اعتقاد به بداء از ديدگاه اهل بيت هيچ منافاتى با علم پيشين خدا ندارد و از مفاد پاره‏اى از احاديث استفاده مى‏شود كه خدا دو نوع علم دارد و هيچ كس را بر يك قسم از اين دو علم واقف و آگاه نمى‏كند و آن علم را «علم مخزون» ناميده‏اند كه موارد بدائى و همه محو و اثبات‏ها و تقديم و تأخيرها در آن است.(33) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. تفتازانى، مسعود بن عمربن عبداللّه، ج 4، ص 181، منشورات شريف رضى، قم 1409 ق. 2. توحيد، صدوق، ص 108، ح 4. 3. همان، ح‏2. 4. همان، ح‏5. 5. نهج البلاغه، خطبه 174. 6. قاضى عبدالجبار، شرح اصول الخمسه، ص 133، تحقيق دكتر عبدالكريم عثمان، مكتبة وهبه، قاهره 1408 ق. 7. نهج البلاغه، حكمت 470. 8. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 227. 9. توحيد، صدوق، ص 96. 10. نهج البلاغه، خطبه 185. 11. توحيد، ص 361. 12. شيخ صدوق، التوحيد، باب 59، حديث 3. 13. همان، حديث 8. 14. عيون اخبار الرضا، ج 1، باب 11، حديث 17. 15. صدوق، توحيد، باب 59، ح 8. 16. همان، ح 5. 17. بحارالانوار، ج 5، ص 83. 18. صدرالمتألهين شيرازى، اسفار، ج 6، ص 373، بيروت، 1410 ق. 19. اصول كافى، ج 1 باب «فى انّه لايكون شى‏ءٌ فى السماء و الارض الا بسبعةٍ». 20. نهج البلاغه، خطبه 183. 21. اصول كافى، ج 1، باب جبر و قدر، ح 4. 22. همان، باب مشيت و اراده. 23. همان، باب جبر و قدر، ح 4. 24. برگرفته از دانش نامه امام على(ع)، زير نظر على اكبر رشاد، ج 2، ص 266، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، تهران، 1380 ش. 25. عياشى سمرقندى، تفسير العياشى، ج 2، ص 217، ح 65، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت 1411 ق. 26. غررالحكم، ج 1، ص 414، ح 37، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1407. 27. بحارالانوار، ج 77، ص 398، ح 21 و ج 73، ص 376، ح 14 و اصول كافى ج 2، ص 525، ح 12 و نهج البلاغه، خطبه 109. 28. شرح غررالحكم، جمال الدين خوانسارى، ج 3، ص 1207، ح 4071، انتشارات دانشگاه تهران، 1366 ش . 29. اصول كافى، ج 1، باب بداء، ح 1. 30. همان، ح 15. 31. همان، ح 12. 32. بحارالانوار، ج 4، ص 10. 33. همان، ج 4، ص 110 و 95 و 89 و 85.

/

روش تربيت در نهج البلاغه‏

قسمت دوم‏ و: توبه يا مكتب تربيت‏
يكى از مهمترين روشهاى تربيت، كه در منابع دينى مخصوصاً قرآن و نهج البلاغه روى آن سخت تكيه و پافشارى شده است «توبه» و بازگشت به سوى خداوند متعال است و تاريخ نيز در صفحات بى شمار خود آثار گرانبها و گرانسنگ تربيتى و سازندگى توبه را در خود ثبت كرده است، از زمان حضرت آدم(ع) گرفته تا دوران خاتم، توبه آدم بركات بى شمارى را براى او در پى داشت و تائبان دوران پيامبر(ص) همچون ابولبابه، و مراد، هلال، و كعب و…هنوز منشأ تربيت است، چرا كه هنوز ستون توبه «استوانة التوبه و يا ابولبابه» در مسجد النبى (ص) مركز گريه‏ها و ناله و توبه‏هاست، تاريخ هنوز توبه حربن يزيد رياحى را فراموش نكرده و هنوز ناله‏هاى «انى تائبٌ الى اللّه» او را در گوش دارد كه چگونه با يك گام بلند به نام «توبه» عظمتى به بلنداى تاريخ پيدا نمود، و از حضيض ذلّت و خوارى به اوج سعادت و عزّت راهيافت، و يك شبه راه صد ساله را طى نمود و همين طور به پيشرفت زهير بن قين عثمانى را كه به زهير حسينى تبديل گشت فراموش ننمود كه چگونه چند روزه آن چنان تربيت يافت كه تمام پرده‏ها و حجاب‏ها از جلو ديد او كنار رفت و على گونه فرياد كشيد: «لو كشف الغطا ما ازددت يقينا؛ اگر همه حجاب‏ها كنار رود بر علم من افزوده نمى‏شود.» و همين طور تاريخ چهره فضيل بن عياذها را به خود ديده كه راهزن ماهر، عارف آگاه مى‏شود بر اثر توبه و بازگشت و صدها و هزاران انسان ديگر كه هر سال و هر روز از مجالس وعظها و عزادارى‏ها درس توبه مى‏آموزند و تربيتى آنچنانى مى‏يابند كه هزاران استدلال و برنامه و تعليم و…نمى‏توانند چنان اثر تربيتى را در پى داشته باشند، اين است كه بايد گفت توبه تنها يك روش نيست، بلكه توبه يك مكتب تربيتى وسيعى است كه همه را زيربال خود مى‏گيرد، نه جنس مى‏شناسد، و نه مال و ثروت و نه سن مى‏شناسد و نه سواد و علم مرز بى منتهاى دارد، هرگاه هر زمان، هر كس با هر حالت سابقه، در هرجا بخواهد براى تربيت خويش به دامن توبه پناهنده شود درب آن به وسعت همه بشريت باز است، على(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «ما كان اللّه… ليفتح لعبد باب التّوبة و يغلق عنه باب المغفرة؛ خداوند در توبه و بازگشت را باز نگذاشته كه در آمرزش را بسته نگهدارد (بلكه در توبه و آمرزش هميشه باز است).»(1)
و اين نداى الهى هر لحظه بلند است:
هرچه كه هستى بيا گرچه كه پستى بيا

توبه شكستى بيا دوست نظر مى‏كند
نيمه شب خلوت است مظهر هر رأفت است‏

عاشق شوريده را دوست نظر مى‏كند
اى شده غرق گناه خواب گران تا به كى

چاره درد تو را ديده‏تر مى‏كند

راستى اين اشك ندامت و توبه چه اكسيرى دارد كه مس وجود تائب و نادم را طلاى ناب مى‏كند، راستى اين قطره اشك چه معجزه‏اى مى‏كند كه اين گونه انسان‏ها را متحول و زير و رونموده 180 درجه مسيرش را عوض مى‏كند، راستى اگر اين اشك نبود چه مى‏كرديم:
و براى نجات نسل انقلاب از چنگال خطرناك تهاجم فرهنگى بايد مسؤولان و دلسوزان كشور مجالس وعظ واعظانى كه داراى نفس پاك، چون حسينقلى همدانى‏ها و على آقا شيرازى هستند توسعه و فراگير نمايند تا از طريق ايجاد توبه در دلهاى سياه شده و گناه آلوده آنها را زنده نمايند و در مكتب بلند توبه راهيابند. معنى و مفهوم توبه‏
«توبه» از ريشه «ت و ب» به معنى رجوع و بازگشت از گناه است(2) و در علم اخلاق براى آن تعريف‏هاى فراوانى شده است از جمله «رجوع از طبيعت (حيوانى) به سوى روحانيت نفس بعد از آنكه به واسطه معاصى و كدورت نافرمانى، نور فطرت و روحانيّت محجوب به ظلمت طبيعت شده است.»(3) نفس و روح انسان در آغاز همچون صفحه‏اى سفيد پاك پاك، و خالى از هر نقش و نگارى است و نور فطرت، استعداد رسيدن به كمالات روحانى را در او مهيّا و آماده مى‏كند، ولى بر اثر انجام گناه و ارتكاب معاصى در روح و دل انسان كدورت و سياهى پيدا مى‏شود، توبه باعث زدودن اين كدورتهاو ظلمتها مى‏شود تا روح و دل به حالت اصلى و فطرى خود بازگردد و راه كمال و سعادت را در پيش گيرد.
يوسف روحم گرفتار است در چاه معاصى‏

خود برون آور زچاهم يا غياث المستغيثين‏
و اگر انسان پس از ارتكاب معاصى توبه ننمايد آرام آرام صفحه دل تيره و تار مى‏شود و ممكن است سرانجام به آنجا برسد كه خداوند مى‏فرمايد: «ختم اللّه على قلوبهم، خداوند مهر مى‏زند بر دلهاى آنها»و راهى براى فلاح و رستگارى باقى نماند. امام صادق(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «اذا اذنب الرّجل خرج فى قلبه نكتةٌ سوداءٌ فان تاب انمحت و ان زادت حتى تغلب على قلبه فلا يفلح بعدها ابداً؛ هنگامى كه شخصى مرتكب گناه مى‏شود، در قلب او نقطه سياهى به وجود مى‏آيد، پس اگر توبه كند، از بين مى‏رود و اگر گناهان او زياد شود، تا آنجا كه سياهى قلب او را فراگيرد، پس از آن ديگر رستگار نخواهد شد.»(4) توبه از نظر روانى‏
توبه از مشخصات ويژه انسان است نسبت به حيوانات، يعنى انسان داراى استعدادهايى است مخصوص به خود يكى از آنها توبه است، كه انسان از درون خويش عليه خود قيام مى‏كند و عليه خويش شعار مى‏دهد، و مسير رفته خويش را خطرناك تشخيص مى‏دهد، و تصميم مى‏گيرد كه آن مسير را عوض كند، به اين جهت توبه يك انقلاب درونى است نه يك لفظ خشك و بى‏جان. توضيح مطلب اين است كه جمادات با گياهان اين تفاوت را دارند، كه جمادات هنگام خطر نه متوجه آن مى‏شود و نه قدرتى از درون دارد كه آن مسير را تغيير دهد، ولى در نباتات اين استعداد وجود دارد كه هرگاه با مانعى برخورد كرد مسير خويش را تغيير مى‏دهد، و همين طور در حيوانات، هم درك احساس خطر وجود دارد و هم قدرت تغيير مسير، توبه در انسان تغيير مسير است منتهى نه چون گياه و حيوان كه بر اثر غريزه است نه از سر آگاهى، توبه در انسان احساس خطر نمودن و تغيير مسير دادن آگاهانه است، چون احساس مى‏كند عقل و فرشته درونش اسير شهوت و نفس شيطانى شده است، لذا دست به قيام مى‏زند، و عقل و فرشته از دست نفس رها مى‏شود. به اين جهت اين نوع از انقلاب اختصاص به اديان الهى دارد، مكتب‏هاى ديگر فقط مى‏توانند علّتى را عليه علّت ديگر، و قشر و صنفى را عليه قشر و صنف ديگر وادار به قيام نمايند، امّا هرگز نمى‏تواند خود انسان را عليه خودش وادار به قيام نمايند، اين دين، مخصوصاً دين اسلام است كه مى‏تواند انسان را عليه خودش بشوراند و دست به قيام عليه خويش بزند.(5) عكس العمل توبه‏
اين انقلاب درونى شدّت و قدرت آن بستگى به دو چيز دارد: 1- بزرگى گناه و جنايت. 2- آمادگى درونى، و زمينه روحى، ممكن است انسانى از گناه كوچكى به خود به لرزد، و گاه ممكن است جان دهد، همچون همام كه مرد عابدى بود ولى وعظ و پندهاى اميرمؤمنان(ع) چنان انقلاب و آتشى در درون او برپا كرد كه سرانجام جان خويش را فدا كرد و على(ع) فرمود: «سوگند به خدا من از اين پيش آمد بر همّام مى‏ترسيدم» و آنگاه فرمود: «اهكذا تصنع المواعظ البالغة باهلها؛ آرى مواعظ رسا به اهلش (و آنهايى كه آمادگى روحى دارند) چنين مى‏كند.»(6) و گاه بزرگى گناه انسان را مى‏لرزاند مانند آنچه درباره يكى از سرداران معاويه نقل شده است كه بعد از اين كه بچّه‏هاى خردسال عبداللّه بن عباس را كشت دچار عذاب وجدان شده بود و خود را به شدّت سرزنش مى‏كرد، و يا آن خلبان آمريكائى كه بعد از بمباران شهر «هيروشيما» و «ناكازاكى» دچار عذاب وجدان و انقلاب شديد درونى شده بود. حال تائب‏
مهمترين ركن توبه و اصلى‏ترين نقطه آن كه سخت تحوّل ساز و تربيت كننده و اثر ساز و اعجازگر است، حال تائب است. كه بر دوپايه اساسى استوار است:1- ندامت شديد از گذشته تاريك. 2-اميدوارى شديد به رحمت الهى و باور اين مطلب كه قطعاً خداوند انسان را مى‏بخشد، در اين باب اميرمؤمنان(ع) با اين كه معصوم است، و گناه نمى‏كند غوغا كرده، آنچنان مى‏نالد كه گويا تمام عمر خويش را به گناه به سر برده به نمونه‏هايى از كلام آن مولا در اين زمينه اشاره مى‏كنيم: 1 – نماز اميرمؤمنان(ع):
بعد از نماز اميرمؤمنان(ع) دعايى وارد شده است كه در بخشى از آن مى‏خوانيم «يا من عفى عن السّيّئات و لم يجاز بها ارحم عبدك يا اللّه…فكيف انت صانعٌ بى وليت شعرى كيف تقول لدعائى اتقول نعم ام تقول لا فان قلت «فياويلى يا ويلى يا ويلى يا عولى…؛اى بخشنده گناهان كه در مقابل گناهان مجازات نمى‏كنى، بر بنده‏ات رحم كن اى خدا و… پس چگونه تو بامن رفتار مى‏كنى؟ و كاش مى‏دانستم درباره دعايم چه مى‏گويى؟ آيا جواب مثبت مى‏دهى يا جواب منفى؟ اگر در جوابم نه بگويى (و مرا نپذيرى) اى واى بر من، اى واى بر من، اى واى بر بى نوايى من، واى بر ندارى من، واى بر شقاوت و بدبختى من، واى بر بدبختى من، واى بر ذلّت من، واى بر ذلّت من، واى بر خوارى من؛..»(7) 2- دعاى كميل على(ع)
با دعاى كميل على(ع) همه كم و بيش آشناييم، اگر كسى سابقه على(ع) را نداند و نگاهى به دعاى كميل او داشته باشد، مى‏بيند سراسر گريه و ناله و توبه و پشيمانى از گناه، و عذرخواهى از خداوند است: «الهى قد اتيتك بعد تقصيرى و اسرافى على نفسى معتذراً نادماً…؛ خدايا بعد از تقصيرم و اسراف بر نفسم به پيشگاهت آمده‏ام در حالى كه عذرخواه، پشيمان، دل شكسته، آمرزش طلب بازگشت كننده، اقرار كننده(به گناه) و اعتراف(به تقصير و گناه خويش) دارم.»(8) 3- دعاى صباح‏
در بخشى از اين دعا مى‏خوانيم: «الهى كيف تطرد مسكيناً التجأ اليك من الذّنوب هارباً ام كيف تخيّب مستر شداً قصد الى جنابك ساعيّاً؛ خدايا چگونه طرد مى‏كنى از درگاهت بيچاره‏اى را كه از گناه گريزان به تو پناه آورده است و چگونه نااميد مى‏كنى راه جويى را كه قصد تو كرده است با سعى و تلاش…؛(9) 4- مناجات منظومه على(ع):
اين مناجات سراسر سوز و ناله و گريه و توبه است، كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود:
الهى لئن جلّت و جمّت خطيئتى‏

فعفوك عن ذنبى اجلّ و اوسع‏
اى خدا اگر چه گناه من بزرگ و بسيار است‏
پس عفو تو از گناه من بزرگتر و وسيع‏تر است‏
الهى لئن اعطيت نفسى سؤلها

فها انا فى ارض النّدامة ارتع…
اى خدا اگر من خواهش‏هاى نفس خود را پيروى كردم،
اكنون من در باغ پشيمانى قدم مى‏زنم‏
الهى ذنوبى بذّت الطّود و اعتلت‏

وصفحك عن ذنبى اجلّ وارفع…
اى خدا گناهان من از كوهها افزون‏تر و بالاتر است‏
(ولى) بخشش تو از گناه من بسى بزرگتر و بلندتر است‏
الهى فان تعفو فعفوك منقذى‏

والّا فبا لذّنب المدمّر اصرع…
اى خدا اگر مرا ببخشى عفو تو نجات بخش من است‏
وگرنه من به گناه مهلك هلاك خواهم شد…(10) 5 – مناجات شعبانيّه:
اين دعاى اميرمؤمنان(ع) نيز سراسر سوز و گداز حالت مناجات و توبه است و شيخ عباس مى‏گويد اين مناجات هرچند از زبان على(ع) است ولى تمامى امامان آن را مى‏خواندند و هرگاه انسان حال و حضور قلبى داشته باشد آن را بخواند، كه ما فقط به برخى از جملات مختصر آن اكتفا مى‏كنيم كه بيانگر حال تائب است:
«الهى ان قدجرت على نفسى فى النّظر لها فلها الويل ان لم تغفرلها؛ خدايا در توجّه به نفسم(بر اثر گناه) بر خود ستم كرده‏ام، پس واى بر آن نفس اگر تو آن را نبخشى.»(11) و در بخش ديگر فرمود: «الهى اخذتنى بجرمى اخذتك بعفوك و ان اخذتنى بذنوبى اخذتك بمغفرتك و ان ادخلتنى النّار اعلمت اهلها انّى احبّك الهى ان كان صغر فى جنب طاعتك عملى فقد كبر فى جنب رجائك املى؛ خدايا اگر مرا به جرمم مؤاخذه كنى تو را به عفوت مى‏گيرم، و اگر به گناهم مؤاخذه كنى به آمرزشت بازخواست مى‏كنم و اگر مرا داخل جهنّم كنى(دست به افشاگرى مى‏زنم و) اعلام مى‏كنم كه تو را( اى خدا) دوست دارم.»(12)
الهى ان كانت الخطايا قد استقطتنى لديك فاصفح عنّى بحسن توكّلى عليك؛ خدايا اگر خطاها مرا از نظرت انداخته(و از چشمت ساقط كرده) پس از من چشم بپوشان بخاطر خوبى توكّلى كه به تو دارم. 6 – مناجات مسجد كوفه:
از ديگر دعاهاى سراسر حال و توبه و سوز اميرمؤمنان كه حقيقةً تربيت كننده و انسان ساز است مناجات مسجد كوفه اميرمؤمنان(ع) است كه ساعت‏ها وقت مى‏خواهد كه با حال و توجه در كنار محراب آن حضرت خوانده شود، كه متأسفانه امروزه اكثر زائران مسجد كوفه و محراب از آن‏ها غافلند حداكثر به بوسيدن محراب و دو ركعت نماز و يك عكس يادگارى بسنده مى‏كنند، اگر انسان با ديده دل در اين مناجات بنگرد گويا از درون آن ناله‏هاى جانسوز على را از نختلستانهاى كوفه مى‏شنود كه: «و اسئلك الامان يوم يعرف المجرمون بسيماهم فيؤخذ بالنّواصى والاقدام…؛ از تو امان مى‏خواهم در روزى كه مجرمان از چهره‏شان شناخته مى‏شوند و با موى پيشانى و قدمهاشان گرفته مى‏شوند…»(13)
و از تو امان مى‏خواهم براى روزى كه گنهكاران دوست دارند. بجاى عذاب فرزندان و همسر و برادر و خويشان او را و تمام آنچه در زمين است فديه و عوض بگيرند( ولى او) نجات يابد.» و عرضه دارد «مولاى يا مولاى انت الغفور و انا المذنب و هل يرحم المذنب الّا الغفور ؛ مولاى من، اى آقاى من، تو آمرزنده‏اى و من گنهكار و آيا گناه كار را جز آمرزنده (و بخشنده) چه كسى ترحم مى‏كند.»(14)
آنچه بيان شد قطره‏اى از درياى حال على (ع) است كه هميشه مخصوصاً، شب‏ها از آن برخوردار بوده است. راستى اگر كسى با آن مناجات‏ها خو بگيرد، و بر خواندن آنها مداومت به ورزد از نظر معنوى چگونه تربيت خواهد شد؟ ژرفاى آن را جز كسانى كه در اين وادى هستند نمى‏دانند على(ع) اين مناجات‏ها و دعاها را و همين طور دعاى ديگرى كه از ديگر امامان رسيده، همچون مناجات توّابين امام سجاد(ع) و…براى اين به يادگار گذارده كه شيعيان او با حال توبه و مناجات تربيت شوند، و در مسير صحيح معنويت و عرفان قرار مى‏گيرند. ضرورت توبه‏
اميرمؤمنان در نهج البلاغه به بخشهاى مهمى كه برد تربيتى دارد پرداخته يكى از آنها ضرورت و لزوم توبه است و اين كه هر كسى نياز به توبه دارد، انبياء از اضطراب سرّ، اولياء از تلوّث خاطر و كدورت قلبى، و اصفيا و… و خواص از اشتغال ذهن به غير خدا و عوام نيز از دست گناهان خويش بايد توبه نمايند.(15) قرآن با صراحت مى‏گويد كه همه نياز به توبه دارند آنجا كه فرمود: «توبوا الى اللّه جميعاً ايّها المؤمنون لعلكم تفلحون ؛ اى مؤمنين! همگى به سوى خدا توبه كنيد، اميد است كه رستگار شويد.»(16) اين آيه خطاب به كفّار نيست بلكه به مؤمنين است آنهم نه فقط به مؤمن گنهكار بلكه عموميت دارد. منتهى مرتكبان معصيت بيشتر نيازمند به توبه هستند و هرچه زودتر بايد اين كار را انجام دهند، على(ع) مى‏فرمايد: «ان قارنت سيّئةً فعجّل محوها بالتّوبة؛(17) اگر مرتكب گناهى شدى، به سرعت آن را با توبه محو كن( و آثار آن را از بين ببر) و در جاى ديگر فرمود: «مردم! عمل كنيد كه عمل نيكو به سوى خدا بالا مى‏رود، و توبه سودمند است، و دعا به اجابت مى‏رسد، و قلم‏هاى فرشتگان در جريان است. به سوى اعمال نيكو بشتابيد پيش از آنكه عمرتان پايان پذيرد، يا بيمارى مانع و يا تير مرگ شما را هدف قرار دهد.»(18)

و فرمود: «فرحم اللّه امرأً استقبل توبته، و استقال خطيئته و بادر منيّته ؛ پس رحمت خدا بر آن كس كه به استقبال توبه رود، و از گناهان خود پوزش طلبد، و پيش از آن كه مرگ او فرا رسد. اصلاح گردد.»(19) آيا توبه كارى پيدا مى‏شود؟
«همانا دنيا روى گردانده و وداع خويش را اعلام داشته است، و آخرت به ما روى آورده و پيشروان لشكرش نمايان شده. آگاه باشيد امروز روز تمرين و آمادگى، و فردا روز مسابقه است، پاداش برندگان بهشت، و كيفر عقب ماندگان آتش است: «افلا تائبٌ من خطيئته قبل منيّته؛ آيا كسى هست كه قبل از فرا رسيدن مرگ از اشتباهات خود توبه كند.»(20) ارزش توبه:
گاه حضرت اميرمؤمنان(ع) براى بهره بردارى از توبه در مسير تربيت خويش به بيان ارزش و جايگاه توبه پرداخته و در موارد متعدد به آن اشاره نموده است از جمله:
1- بالاترين شفيع: فرمود: «لاشرف اعلى من الاسلام…و لا شفيع انجح من التّوبة؛ هيچ شرافتى برتر از اسلام…و هيچ شفاعت كننده‏اى كارسازتر از توبه نيست.»(21)
2- برترين خير: على (ع) مى‏فرمايد: «ولاخير فى الدّنيا الّا لرجلين رجلٌ اذنب ذنوباً فهو يتداركها بالتّوبة و رجلٌ يسارع فى الخيرات؛ در دنيا جز براى دو كس خير نيست، يكى گناهكارى كه با توبه جبران گناه خود نمايد، و ديگرى مردى كه به كارهاى نيك شتاب كند.»(22)
3- امان انسان: در اين‏باره اميرمؤمنان(ع) مى‏فرمايد: «دو چيز در زمين مايه امان از عذاب خدا بود. يكى از آن دو برداشته شد، پس ديگرى را دريابيد به آن چنگ بزنيد، امّا الامان الّذى رفع فهو رسول اللّه (ص) و اما الامان الباقى فالاستغفار؛(23) امّا امانى كه برداشته شد رسول خدا(ص) بود و امّا امان باقيمانده استغفار و توبه است كه خداى بزرگ به رسول خدا فرمود: «خدا آنان را عذاب نمى‏كند در حالى كه تو در ميان آنانى، و عذابشان نمى‏كند تا آن هنگام كه استغفار مى‏كنند.»(24)
توبه آنچنان ارزش دارد كه خداوند نيز از انجام آن خشنود مى‏گردد و گويا مشتاق آن است امام باقر(ع) فرمود: «به درستى كه خداوند به واسطه توبه بنده‏اش بيشتر از كسى كه در يك شب ظلمانى مركب و زاد و توشه‏اش را گم كرده و سپس آن را پيدا كرده خوشحال و خشنود مى‏شود.»(25)
4- تائب هدايت يافته است‏
نكته ديگر درباره ارزش توبه اين است كه يكى از بارزترين نشانه‏هاى انسانهاى هدايت شده و باريافته به درگاه الهى توبه و ندامت از گناهان است، على(ع) در اين باره مى‏فرمايد: «خوشا به حال كسى كه قلبى سالم دارد، خداى هدايتگر را اطاعت مى‏كند. از شيطان گمراه كننده دورى مى‏گزيند، با راهنمايى مردان الهى با آگاهى به راه سلامت رسيده…و راه رستگارى پيش از آن كه درها بسته شود، و وسائلش قطع گردد بشتابد، و استفتح التوبة و اماط الحوبة…فقد اقيم على الطِّريق، و هدى نهج السّبيل، در توبه را بگشايد و گناهان را از بين ببرد، پس (چنين فردى) به راه راست ايستاده، و به راه حق هدايت شده است.(26)
5 – درجه والا مقامان: عرفا و سالكان كوى دوست براى رسيدن به لقاء حق مراحل و مراتبى را تعيين كرده‏اند، كه مرتبه اول و گام اول بيدارى وجدان انسان، همانكارى كه ابراهيم تلاش كرد با شكستن بت‏ها در درون قومش ايجاد كند.(27) و گام دوم توبه و برگشت به سوى خداوند متعال است. على(ع) دراين باره مى‏فرمايد: «الاستغفار درجةٌ العلّييّن ؛ استغفار (و توبه) درجه والا مقامان است.»(28) آثار و پى آمدهاى توبه‏
«توبه» از مهمترين آموزه‏هاى تربيتى و اخلاقى است كه آثار بى شمار و ره آورد گرانبها و پى‏آمدهاى مثبت فراوانى دارد كه به اهم آنها اشاره مى‏شود. 1- اميدوارى به آينده‏
يكى از مهم‏ترين آثار روانى و تربيتى و اجتماعى توبه اين است كه شخص گنهكار را نسبت به ترك گناه و اصلاح نفس و در پيش گرفتن راه خير و سعادت و آينده بهتر و برتر اميدوار مى‏نمايد، چه اين كه اگر چنين اميدى در او زنده نگردد، ممكن است براى اصلاح خود قدم برندارد و بيشتر به سوى شقاوت و فساد سوق داده شود، نااميدى از آينده گذشته برآثار سوء فردى، اثرات مخرّب و ويرانگر غير تربيتى و اجتماعى نيز به دنبال دارد، لذا در منابع دينى ما كه براى تربيت انسان آمده اين نگرانى را بر طرف نموده و با تلاش زياد انسان را به آينده اميدوارم مى‏كند. قرآن كريم دراين باره مى‏فرمايد: «قل يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذّنوب جميعاً؛ بگو اى بندگان من كه بر نفسهاى خود (براثر گناه) اسراف و ستم كرده‏ايد از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خداوند همه گناهان را مى‏آمرزد.»(29)
و على (ع) كه نه تنها اميرمؤمنان(ع)، بلكه امير مربيان نيز هست، لذا درنامه سراسر تربيتى خود به فرزند ارشد و دلبندش حسن مجتبى(ع) او را با توبه سخت به آينده خوب و روشن اميدوار مى‏كند و مى‏فرمايد: «انّ الّذى بيده خزائن السّماوات و الارض قد اذن لك فى الدّعاء… ولم يمنعك ان اسأت من التّوبة، و لم يعاجلك بالنّعمة، ولم يعيّرك بالانابة، و لم يفضحك حيث الفضيحة بك اولى، و لم يشدّد عليك فى قبول الانابة، و لم يناقشك بالجريمة و لم يؤيسك من الرّحمة بل جعل نزوعك عن الذّنب حسنةً، وحسب سيّئتك واحدةً، و حسب حسنتك عشراً و فتح لك باب المتاب و باب الاستعتاب…؛(30) بدان خدايى كه گنج‏هاى آسمان و زمين در دست اوست، به تو اجازه دعا و درخواست داده… و در صورت ارتكاب گناه در توبه را مسدود نكرده است، در كيفر تو شتاب نداشته، و در توبه و بازگشت (به سوى خدا) بر تو عيب نگرفته است در آنجا كه رسوايى سزاوار توست، رسوا نساخته، و براى بازگشت به خويش شرائط سنگينى مطرح نكرده است در گناهان تو را به محاكمه نكشيده، و از رحمت خويش نااميدت نكرده بلكه بازگشت تو را از گناهان، حسنه و نيكى شمرده است، هرگناه تو را يكى و هر نيكى تو را ده برابر به حساب آورده، و راه بازگشت و توبه را به روى تو گشوده است، هرگاه او را بخوانى ندايت را مى‏شنود،و چون با او راز دل گويى راز تو را مى‏داند…» اين جملات سراسر اميد و خوشبينى است يك بار ديگر برخى جملات را بازخوانى كنيم: 1- با گناه در توبه باز است 2- در كيفر گناه كار شتاب نمى‏شود 3- در صورت برگشتن به پيشگاه الهى مورد هيچ گونه ملامت و عتابى قرار نمى‏گيرد همانچيزى كه خيلى از مجرمان از آن ترس دارند 4- حتى اگر مستحق رسوايى باشد، او را رسوا نمى‏كند 5 – و براى برگشتن جر توبه شرائط سنگين ديگرى قرار نداده است 6- و در اين دنيا در مقابل گناهان محاكمه نمى‏كند 7- با اين همه اميدوارى، باز صريحاً اعلام نموده كه از رحمت من نااميد نباشيد 8 – و از همه بالاتر خود برگشتن را حسنه و كار نيك شمرده و بر آن ثواب مترتب نموده است 9- و آنچه گفته شد را اگر با آن‏چه كه قرآن مى‏گويد كه حتّى گناهان گذشته نيز تبديل به حسنات مى‏شود(31) همراه كنيم اميدوارى صد چندان شده و آثار مهمّ تربيتى بر روح و روان گناهكار خواهد داشت، راستى كدام مجرم و زندانى است اگر در صورت پشيمانى سابقه زندان او را سابقه كار به حساب آورند،
دست از جرم نكشد؟ و كدام سرباز فرارى است اگر مدّت غيبت و فرار او را سابقه خدمت بحساب آورند، به سربازى و خدمت حاضر نشود؟ ولى اين اتفاق در مكتب تربيتى توبه رخ مى‏دهد، كه خلافهاى او نيز تبديل به نيكى مى‏شود و مردوديهاى او تبديل به قبولى، و صفر او بلكه زير صفر او بيست بحساب مى‏آيد.
و در جمله ديگر درباره نقش اميد دهى توبه فرمود: «عجبت لمن يقنط ومعه الاستغفار؛ در شگفتم از كسى كه مى‏تواند استغفار (و توبه) كند و (با اين حال) نااميد است.»(32) 2- سلامت و بزرگى و شادى‏
از آثار ديگر توبه اين است كه در روح و جسم انسان ايجاد سلامتى نموده بزرگوارى و شادابى را در پى دارد، على(ع) در وصف توبه كاران مى‏فرمايد: «غرسوا اشجار ذنوبهم نصب عيونهم و قلوبهم وسقوها بمياه النّدم فاثمرت لهم السّلامة و اعقبتهم الرضا و الكرامة؛ درخت گناهان را در معرض چشم و دلشان كاشته‏اند و آن را با آب ندامت و پشيمانى (مرتّب) سيراب مى‏كنند، سپس نتيجه و ميوه آن درختان براى آنها سلامتى است، و به دنبال آن خشنودى و بزرگى خواهد بود.»(33) 3- پاكى قلب و روح‏
تربيت صحيح و كامل در سلامتى و پاكى روان انسان ريشه دارد، و هيچ سلامتى و پاكى به سلامتى و پاكى قلب و روح نمى‏رسد، چرا كه على(ع) فرمود: در قلبهاى پاك بندگان محل‏هاى نگاه (رحمت‏آميز) الهى است پس هر كس قلب خود را پاك نمود خداوند به او نظر مى‏كند.»(34) و توبه يكى از مهم‏ترين اثرش اين است كه قلب و روح انسان را پاك و پاكيزه مى‏كند، چنان كه على (ع) فرمود: «التّوبة تطهّر القلوب و تغسل الذّنوب ؛ توبه دلها را پاك و (و پاكيزه) و گناهان را از بين مى‏برد و مى‏شويد.»(35)
و قرآن هم به همين مطلب اشاره دارد آنجا كه مى‏فرمايد: «خدا توبه كاران و پاكيزگان را دوست مى‏دارد.»(36) 4- افزايش روزى‏
در مسائل تربيتى تشويق‏هاى مالى و مادّى نيز بى تأثير نيست، على(ع) براى تأثير بيشتر توبه در تربيت انسان اين مسأله را نيز تذكر مى‏دهد كه توبه در ازدياد رزق و روزى نيز نقش دارد، لذا فرمود: «و قد جعل اللّه سبحانه الاستغفار سبباً لدرور الرّزق و رحمة الخلق؛ و خداوند استغفار( و توبه) را وسيله دائمى فرو ريختن روزى، و موجب رحمت آفريدگان خود قرار داده است. پس (در قرآن) فرمود: «از پروردگار خود آمرزش بخواهيد كه آمرزنده است، بركات را از آسمان بر شما فرو مى‏ريزد و با بخشش اموال فراوان و فرزندان، شما را يارى مى‏دهد، و باغستان‏ها و نهرهاى پر آب در اختيار شما مى‏گذارد.»(37)
5 – بازيابى شخصيّت: انسانى كه مرتكب جرمى شده است و گناهى انجام داده است، چه بخواهد و يا نخواهد احساس سرشكستگى و كوچكى مى‏كند. اگر متولّيان تربيت او را ملامت و تحقير كنند اين احساس بيشتر مى‏شود، و اگر ملامت‏ها ادامه يابد، ممكن است به آنجا برسد كه كاملاً احساس كند كه شخصيّت خود را از دست داده است و در اين صورت است كه به شدّت وجود او براى خانواده و جامعه خطرناك خواهد شد، و ممكن است دست به هر جنايت و فسادى بزند، چون او احساس مى‏كند همه چيز را از دست داده است، منابع دينى مخصوصاً قرآن و نهج البلاغه در روش تربيتى خود تلاش مى‏كند كه با توبه و اظهار ندامت (آنهم ندامتى كه در قلب اوست و هيچ لزومى ندارد كه در نزدديگران اظهار شود، بلكه حق اظهار ندارد) شخصيّت گناهكار را بازيابد و او را به حالت اوّل بلكه بالاتر از آن حالت برگرداند لذا قرآن از يك طرف مى‏فرمايد: «انّ اللّه يحبّ التّوابين؛ خداوند توبه كاران را دوست مى‏دارد.»(38) و از طرف ديگر به مردم گوشزد مى‏كند كه خلاف كاران اگر برگردند، برادران دينى شما هستند و هيچ تنزّل شخصيتى پيدا نكرده‏اند: «فان تابوا و اقاموا الصّلوة…فاخوانكم فى الدّين…؛ (ولى) اگر توبه كنند، نماز را برپا دارند… برادر دينى شما هستند. و ما آيات خود را براى گروهى كه مى‏دانند (و مى‏انديشند) شرح مى‏دهيم.»(39)
و على (ع) نيز در جملاتى كه از نامه 31 نقل شد، فرمود: كه خداوند توبه كار را نه تنها ملامت نمى‏كند بلكه براى بازيابى شخصيت او «جعل نزوعك عن الذّنب حسنةٌ؛ بازگشت تو را از گناهان حسنه و نيكى شمرده است.»(40) و در حديث قدسى آمده كه «انب المذنبين احبّ الىّ من تسبيح المسبحين؛ ناله گنهكاران در نزد من محبوبتر از سبحان اللّه گفتن تسبيح كنندگان است.»(41)
در قرآن كريم نيز به آثار توبه اشاره شده كه به نمونه‏هايى به صورت فهرست وار اشاره مى‏شود.
1- رستگارى «و توبوا الى اللّه…لعلّكم تفلحون، توبه كنيد به سوى خدا شايد رستگار شويد.»(42)
2- بخشيده شدن گناهان «توبوا الى اللّه…عسى ان يكفّر عنكم سيئاتكم؛ اى مؤمنان به سوى خدا برگرديد با توبه… شايد خداوند گناهان شما را بپوشاند.»(43)
3- محبوب خدا شدن «انّ اللّه يحبّ التوابين و يحبّ المتطهرين؛(44) براستى خداوند توبه كنندگان و پاكان را دوست مى‏دارد.» خود اظهار دوستى خداوند به توبه كاران برد تربيتى مهمّى دارد، اين همان است كه در تربيت فرزندان توصيه شده كه نسبت به آنها اظهار و بيان محبّت شود، و همين طور در پاك و با عفّت ماندن همسر، اظهار محبّت و اين كه شوهر بگويد «دوستت دارم» سخت مؤثر است. خداوند متعال با آن عظمتش نسبت به توبه كاران اظهار محبت مى‏كند و با اعلا صوتش مى‏فرمايد: «توبه كار دوستت دارم»…چه توبه كردى مراد مايى.
4- آسايش ابدى: «الّا من تاب و آمن و عمل صالحاً فاولئك يدخلون الجنّة؛(45) مگر كه توبه كند و ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد، پس آنان داخل بهشت مى‏شوند.»
ادامه دارد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 734، حكمت 434. 2. ابى فارس، لسان العرب، مادّت تَوَبَ و ر.ك راغب اصفهانى، المفردات دفتر نشر الكتاب چاپ دوم، 1404، ص 76. 3. امام خمينى قده، چهل حديث، نشر فرهنگى رجاء، ص 231 – 232. 4. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 271. 5. نگاهى به مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، ص 132 – 139. 6. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 193، ص 406. 7. شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، قم انتشارات مطبوعات دينى، ص 64 – 65. 8. همان، ص 104. 9. همان، ص 99. 10. همان، ص 216 – 218. 11. همان، 260. 12. همان، مناجات شعبانيه، ص 261. 13. همان، مناجات مسجد كوفه، ص 656. 14. همان، ص 658. 15. ر ك لقاء اللّه، ترجمه آقاى فهرى، ص 56. 16. سوره نور، آيه 31. 17. محمدى رى شهرى، منتخب ميزان الحكمه، سيد حميد حسينى، قم دارالحديث، چاپ دوم، 1382. 18. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 230. 19. همان، خطبه 143. 20. همان، خطبه 28. 21. همان، حكمت 371. 22. همان، حكمت 94. 23. همان، حكمت 88. 24. سوره انفال، آيه 33. 25. اصول كافى، همان، ج 2، ص 435. 26. همان، خطبه 214. 27. سوره انبياء، آيه 59 – 60. 28. نهج البلاغه، همان، حكمت 417. 29. سوره زمر، آيه 54. 30. همان، نامه 31. 31. قرآن كريم مى‏فرمايد:«الّا من تاب و آمن و عمل عملاً صالحاً فاولئك يبدّل اللّه سيّئاتهم حسناتٍ و كان اللّه غفوراً رحيماً ؛ مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مى‏كند، و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است، سوره فرقان، آيه 70. 32. همان،حكمت 87. 33. منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 89، روايت 980. 34. همان، ص 430، روايت 5327. 35. همان، ص 89، روايت 975. 36. سوره شورى، آيه 25. 37. نهج البلاغه، خطبه 143. 38. سوره نوح، آيه 10 – 11. 39. سوره بقره، آيه 223. 40. نهج البلاغه، نامه 31، ص 528. 41. گفتارهاى معنوى، ص 122. 42. سوره نور، آيه 31. 43. سوره تحريم، آيه 66. 44. سوره بقره، آيه 223. 45. سوره مريم، آيه 69.

/

فتنه جمل

نظر به وقوع جنگ جمل در نخستين سال حكومت و خلافت ظاهرى امام على بن ابى طالب(ع) در جمادى الاولى سال 36 هجرى قمرى و ايجاد چالش سترگ در برابر حكومت حق طلبانه و عدالت جويانه آن حضرت، از سوى عده‏اى از معاريف و سرشناسان قوم و تأثير منفى و نامطلوب آن در روند خلافت اسلامى و عقايد و باورهاى مسلمانان، برآن شديم اين پديده شوم و ناميمون را از بعد تاريخى مورد بررسى قرار داده و داورى صحت و سقم رفتار و كردار عاملان و عناصر اصلى آن را بر عهده خوانندگان ارجمند گذاريم، شايد عبرتى باشد براى فتنه جويان عصر ما. آغاز خلافت و حكومت اميرمؤمنان(ع)
عثمان بن عفان، سوّمين خليفه مسلمانان، پس از قريب به دوازده سال خلافت و حكومت، به خاطر رويكرد به اشرافى گرى و دورى از سيره و سنّت نبوى توسط او و درباريانش و رفتار ظالمانه و اجحاف‏آميز عاملان و استانداران او در مناطق مختلف اسلامى با مردم، روز به روز مقبوليت خود را از دست داده و با نارضايتى و نفرت عمومى روبرو گرديد و سرانجام با قيام يكپارچه مسلمين از مناطق مختلف مصر، عراق، يمن و حجاز و تحصن بسيارى از آنان در مدينه منوره مواجه شد و در اين ميان بحث خلع و استعفاى او از خلافت مطرح و از سوى انقلابيون به طور جد درخواست گرديد و چون او از اين كار خوددارى مى‏كرد، انقلابيون خشمگين حلقه محاصره را تنگ‏تر كرده و به خانه‏اش نزديكتر شدند.
از آن سو، افرادى چون مروان بن حكم ، سعيد بن عاص، مغيرة بن أخنس، عبداللّه بن ربيعه، عبدالرحمن بن عوام و جمعى از خويشان و اطرافيان عثمان، بر خلاف نظر او كه معتقد به آرامش و عدم خشونت بود، با انقلابيون، معترضان و محاصره كنندگان رفتار ناپسندى داشته و با آنان به شدت برخورد كرده و حتّى قصد درگيرى نظامى با آنان داشتند كه عثمان بن عفان، آنان را از اين عمل بازداشت.

ولى اين گونه عكس العمل‏هاى اطرافيان او تأثيرات منفى بر جاى گذاشته و سرانجام تعدادى از محاصره كنندگان، شكيبايى و خويشتن دارى از دست داده و به سراپرده عثمان هجوم و وى را در قصرش به قتل رساندند.(1)
اين واقعه، در هيجدهم ذى حجّه سال 35 هجرى قمرى در مدينه منوّره روى داد. پس از قتل وى، تا سه روز اجازه دفنش را نمى‏دادند تا اين كه حضرت على (ع) ميانجيگرى كرده و زمينه دفنش را فراهم نمود.(2)
پس از قتل عثمان، افرادى چون طلحة بن عبيداللّه و زبيربن عوام به خاطر عضويت در شوراى شش نفره منتخب عمر بن خطاب، در مظنّه خلافت قرار داشتند وليكن با وجود شخصيت عظيم و گرانسنگى چون اميرمؤمنان، امام على بن ابى طالب(ع) در ميان امت اسلام، تمام توجّهات و أنظار توده‏هاى مردمى متوجه آن حضرت بود. از ميان صحابه پيامبر خدا(ص) و افراد مؤثر و سرشناس امّت، شخصيت هايى چون عمّار بن ياسر، ابوهيثم بن تيهان، رفاعة بن رافع، مالك بن عجلان، ابوايّوب خالد بن زيد، خزيمة بن ثابت، مالك بن اشتر نخعى، محمد بن ابى بكر و صدها تن از معتمدين و متعهدين دينى ديگر، پيش گام دعوت از
اميرمؤمنان(ع) براى پذيرش خلافت اسلامى شدند. امام على بن ابى طالب(ع) در آغاز از پذيرفتن آن امتناع مى‏نمود و قصد درگير شدن در اين ماجراى بزرگ را نداشت ولى چون در برابر اصرار فراوان سران و ريش سفيدان امت قرار گرفت، آنان را فرمان داد كه در مسجد النبى(ص) اجتماع نمايند تا با شنيدن سخنان و شرايط وى بطور رسمى و عمومى با او بيعت كنند، مردم با اشتياق فراوان در مسجد النّبى (ص) تجمّع نموده و پس از استماع خطبه اميرمؤمنان(ع)، با رغبت تمام، با آن حضرت به عنوان خليفه و جانشين واقعى رسول خدا(ص) بيعت كردند.(3)
نخستين كسى كه دست بيعت به دست آن حضرت داد، طلحة بن عبيداللّه بود و پس از او مهاجران، انصار، اشراف، افاضل و بزرگان و تمامى اهالى مدينه و انقلابيونى كه از شهرهاى مختلف اسلامى در مدينه به سر مى‏بردند. با امام على(ع) بيعت كردند.
گويند دست طلحه در جنگ احد زخمى شدو از آن زمان از كار افتاده و شل بود و چون با همان دست با امام على(ع) بيعت كرد، برخى از حاضران، آن را به فال بد گرفتند.
قبيصة بن جابر اسدى كه يكى از حاضران آن جمع بود، در اين باره گفت: عجب حالتى! اوّل دستى كه بر دست اميرالمؤمنين على(ع) به بيعت در آمد، دست شل بود. به خدا سوگند كه بيعت طلحه ناپاپدار و ناقص خواهد ماند.(4)

پس از بيعت اهالى مدينه و انقلابيون مستقر در آن، اهالى شهرها و مناطق مختلف اسلامى نيز از طريق دوستداران و ياران امام على(ع)، با آن حضرت بيعت كردند و اهالى كوفه، مصر و يمن در اين امر پيش تاز بودند.
امام على بن ابى طالب(ع) به محض انتخاب شدن به حكومت و تحويل گرفتن زمام خلافت، آن چه كه عثمان و درباريان او از مال و منال و وجوهات و نقدينگى را كه در قصر او گرد آورده بودند، همه را به بيت المال برگردانيد. مگر اموال و دارايى‏هاى شخصى عثمان را كه به ورثه وى تسليم كرد و شتران صدقه را به نگهبان و حافظى سپرد و تمامى نقدينگى موجود را ميان مهاجر و انصار به طور مساوى تقسيم كرد كه به هر نفرى سى دينار رسيد.(5) مخالفت عده‏اى معدود از بيعت با امام على(ع)
پس از آن كه بيعت اهالى مدينه با امام على(ع) به پايان رسيد، معلوم شد عده‏اى اندك از سرشناسان مدينه با آن حضرت بيعت نكردند و آنان عبارت بودند از عبدالله بن عمر، سعد بن ابى وقّاص، محمد بن مسلمه، حسّان بن ثابت، اسامة بن زيد و وهب بن صيفى انصارى.(6)
اين عده از مخالفان، با آن حضرت نه بيعت كرده و نه دشمنى و هيچ گاه در واقعه‏اى با وى به نبرد و جنگى نپرداختند و تنها علت عدم بيعتشان، ترديد و دو دلى آن‏ها بود، كه نمى‏توانستند ميان كشته شدن عثمان و انتخاب امام على(ع) يكى را برگزيده و ديگرى را محكوم كنند. مثلاً سعد بن ابى وقاص درباره عدم بيعت خود مى‏گفت: يا أبا الحسن، اذالم يبق غيرى بايعتك؛ هرگاه كسى غير از من باقى نمانده باشد (و همگان با تو بيعت كرده باشند) آن گاه با تو بيعت خواهم كرد.(7) هم چنين عبداللّه بن عمر بن خطاب مى‏گفت: لاابايع حتى يجتمع الناس عليك،(8) اسامة بن زيد نيز مى‏گفت: «أنت احبّ النّاس الىّ و آثرهم عندى، و لو كنت بين لحيى أسد لأحببت أن أكون معك، ولكنى عاهدت اللّه أن لااقاتل رجلاً يقول: لا اله الّا اللّه؛ تو (اى على بن ابى طالب(ع)) محبوب‏ترين شخص و با احترام‏ترين افراد در پيش من مى‏باشى و اگر من در ميان دهان و دندان شير درّنده نيز قرار گيرم، دوست دارم با تو باشم و تو را رها نكنم. وليكن (چه كنم) كه با خدا پيمان بستم هيچ گاه با مردى كه شهادتين را بر زبان جارى مى‏كند، مقاتله و مبارزه نكنم.(9)
امام على بن ابى طالب(ع) در سخنانى، بهانه جويى و دغدغه‏هاى اين عده معدود را پاسخ داد و در فرازى از خطبه‏اش فرمود: «أيّها النّاس انّكم بايعتمونى على ما بويع عليه من كان قبلى، و انّما الخيار للنّاس قبل أن يبايعوا، فاذا بايعوا فلاخيار لهم، و انّ على الامام الاستقامة و على الرعية التّسليم و هذه بيعة عامة من رغب عنها رغب عن دين الاسلام و اتّبع غير سبيله أهله و…؛ يعنى اى مردم، شما همان طورى كه با افراد پيش از من بيعت كرديد، با من نيز بيعت نموديد. بدانيد تا هنگامى كه بيعت نكرديد، اختيار داريد كه با كسى بيعت كنيد و يا بيعت نكنيد (و در اين راه آزاديد) امّا همين كه بيعت كرديد، ديگر اختيار نقض آن را نداريد و در اين موقعيت، بر امام و پيشوا است كه به وظايفش عمل كرده و استقامت و پايدارى به خرج دهد و بر مردم است كه تسليم أوامر او باشند و اين بيعت، بيعت عمومى است و كسى كه از آن اعراض نمايد، از دين اسلام اعراض كرده است و به راه غير مسلمانان رفته است و…»(10)

به هر روى تمامى انقلابيون مهاجر و اهالى مدينه منوره با امام على بن ابى طالب(ع) بيعت كرده و وى را به عنوان جانشين پيامبر خدا(ص) و خليفه مسلمانان به رسميت شناختند.
نزديكترين شهر معروف جزيرة العرب به مدينه منوّره، شهر مكه معظمه بود كه به خاطر وجود خانه خدا و مسجد الحرام در آن و منتسب بودن به زادگاه پيامبر خدا(ص)، از اهميت و اعتبار ويژه‏اى برخوردار بود. حضرت على(ع) در آغاز، خالد بن عاص بن هشام را به عنوان والى مكه معظمه برگزيد و وى را مأمور اخذ بيعت از اهالى اين منطقه نمود. ولى اهالى مكه در اين أمر چندان استقبالى نكرده و نماينده امام على(ع) را يارى ندادند و حتى يكى از جوانان فتنه جوى قريش، به نام عبداللّه بن وليد بن زيد نامه امام على(ع) را از دست نماينده‏اش گرفت و پاره كرد و به زمين انداخت و از اين راه، دشمنى خود را ابراز كرد. البته به سزاى رفتار ناشايست خويش در معركه جمل نايل آمد و در آن واقعه به هلاكت رسيد.(11)
مردم مكه و اطراف آن، پس از آن كه از اصل ماجراى مدينه با خبر شده و از بيعت مهاجر و ا نصار و تمامى انقلابيون و حق طلبان مسلمان با امام على(ع) آگاهى يافتند، در بيعت با امام على(ع) راغب شده و با نماينده آن حضرت بيعت كردند و از آن پس، تمامى شهرها و مناطق اسلامى، از اين واقعه استقبال و با نمايندگان و واليان آن حضرت، بيعت نمودند. تنها اهالى شام به خاطر شيطنت‏هاى معاويه بن ابى سفيان و جوّ سازى‏هاى كاذب او بر ضد امام على(ع) از بيعت آن حضرت، محروم ماندند. بلاذرى (مورّخ نامور قرن سوم هجرى) در اين‏باره گفت: فبايع عليّاً أهل الأمصار الّا ما كان من معاوية و اهل الشّام و خواص من النّاس.(12) عكس العمل عايشه دختر ابى‏بكر
هنگامى كه مدينه را آشوب فرا گرفته و مسلمانان از هر سو به آن مهاجرت كرده و خواستار خلع عثمان از خلافت شده بودند و اين شهر بزرگ اسلامى روزگار سختى را سپرى مى‏كرد، بسيارى از همسران رسول خدا(ص) كه در آن زمان هنوز در قيد حيات بودند، به خاطر كناره‏گيرى از اين آشوب‏ها و ناامنى‏ها، به مكه معظمه هجرت كردند و پس از به جا آوردن أعمال حج در ذى حجّه سال 35 قمرى، در همين شهر مدتى ماندنى شدند. عايشه بنت ابى بكر، كه يكى از اين بانوان بود، در خلافت عثمان بن عفان، دل خوشى از وى نداشت و دايم بين آن دو، سخنان درشت و نامطلوبى رد و بدل مى‏گرديد و چه بسا عايشه مردم را بر ضد عثمان تحريك مى‏كرد و حتّى در واقعه شورش مسلمانان كه به قتل عثمان منجر شد، عايشه طرف مردم را گرفته و آنان را بر ضد عثمان تشويق و ترغيب مى‏كرد.
ابن اعثم كوفى( متوفاى 314 هجرى) در اين‏باره چنين بيان كرد: از اين معنى خاطر عايشه به غايت رنجيده بود، او (عثمان) را بد مى‏گفت و دشنام مى‏داد، بلكه مردمان را بر كشتن عثمان تحريص مى‏كرد و مى‏گفت: بكشيد اين پير كفتار را كه هنوز پيراهن مصطفى(ص) كهنه نشده، سنّت او را كهنه گردانيد. بكشيد اين پير كفتار را و زنده مگذاريد.(13)
ابن اعثم در جاى ديگر، شدت خشم و نارضايتى عايشه نسبت به عثمان را بدين گونه شرح داد: امّ‏المؤمنين، عايشه صديقه، چنانكه بدان اشاره شد چندانكه توانست و دانست مردم را در قتل عثمان تحريص مى‏كرد تا گاهى كه سفر مكّه پيش داشت. در مكّه او را آگاهى دادند كه عثمان به دست صناديد اصحاب مقتول گشت، نيك شاد شد فقالت: أبعده اللّه بما قدّمت يداه، الحمد للّه الّذى قتله. عايشه در قتل عثمان خداى را شكرها بگزاشت و بر او لعن و نفرين فرستاد.(14)
عايشه پس از آگاهى از قتل عثمان، راهى مدينه منوره شد و در ميان راه، ابتدائاً به او خبر دادند كه طلحة بن عبيداللّه به خلافت رسيد، وى از اين خبر استقبال كرد و با تمسخر و تحقير نسبت به طلحه، گفت: إيه ذاالاصبع للّه أنت، لقد وجدوك لها محشاً. سپس به راهش ادامه داد تا به «سرف» (مكانى در شش يا هفت مايلى مكه) رسيد و با شخصى به نام عبيد بن ابى سلمه ليثى روبه رو گرديد، كه از مدينه مى‏آمد، از او پرسيد: از مدينه چه خبر؟ عبيد گفت: مردم، عثمان را به قتل رساندند. عايشه گفت: آرى، اين را مى‏دانم، بگو پس از آن، چه كردند؟ عبيد گفت: دشوارى و سختى‏هاى مردم توسط خودشان و به بهترين شيوه حل و فصل گرديد و با پسر عموى پيامبرشان على(ع) بيعت كردند.
عايشه با تعجب پرسيد: آيا آنان چنين كارى كردند؟ دوست دارم كه آسمان بر زمين افتاد، اگر اين خبرى را كه دادى، براى پيشوايت (على(ع)) درست باشد. عبيد گفت: براى چه چنين مى‏گويى؟ به خداى سبحان سوگند در روى زمين كسى را مانند او نمى‏بينم. چرا تو از خلافت و حكومت او ناراحتى؟
عايشه به وى پاسخى نداد و از همان مكان، به مكه برگشت(15) و از رفتن به مدينه منصرف شد.
امّا بنا به نقل ابن اعثم كوفى: عبيد بن ابى سلمه به عايشه گفت: چرا چنين مى‏گويى؟ نه تو در حق على (ع) ثناها مى‏فرمودى و مى‏گفتى كه امروز در روى زمين هيچ كس در نزد خداى سبحان از على(ع) گرامى‏تر نيست؟ اكنون چرا او را دشمن مى‏دارى و خلافت او را نمى‏پسندى؟ نه هم تو مردمان را بر كشتن عثمان تحريص مى‏كردى كه اين پير كفتار را بكشيد؟ اكنون چه افتاده كه چنين مى‏گويى؟
عايشه در پاسخش گفت: در آن وقت اين سخن مى‏گفتم، اكنون چون خبر آن يافتم از آن بازگشتم، عثمان از شما توبه خواسته بود. چون توبه كرده و از گناهان پاك شد، او را بكشتيد. به خداى كه خون او بازخواهم و در اين كار خاموشى نگيرم.
عبيد گفت: اى امّ المؤمنين، و اللّه كه نيك نمى‏كنى و ميان امّت مصطفى(ص) غوغا و تفرقه مى‏افكنى، بسا فتنه‏ها كه انگيخته شود و بس خون‏ها كه ريخته گردد. عايشه، سخن عبيد را وقعى نگذاشت و از نيمه راه بازگشت و جانب مكه گرفت.(16)
بدين گونه، پس از معاويه و امويان حاكم شام، نطفه دوّمين جناح و جبهه مخالفان حضرت على(ع) به سردمدارى عايشه بنت ابى بكر، بسته شد و اين بار مكه معظمه، خانه امن الهى هدف مخالفان امام على(ع) قرار گرفت. تشكيل هسته اصلى سپاه جمل‏
به غير از عايشه، افراد سرشناس ديگرى نيز به تدريج راهى مكه معظمه شدند. چند تن از آنان، از استانداران عثمان بودند كه توسط مردم از شهرها رانده شده و به مكه پناهنده شده بودند.
يعلى بن منيه (عامل يمن)، عبدالله بن عامر حضرمى( عامل عثمان در خود مكه) و عبدالله بن عامر(عامل بصره) از اين دسته بودند. هم چنين از مدينه منوره افرادى چون سعيد بن عاص، وليد بن عقبه، مروان بن حكم، ابان بن عثمان و وليد بن عثمان كه همگى از وابستگان به طايفه بنى اميه بودند، در اين شهر مقدس گرد آمدند. پس از آنان، دو تن از صحابه مشهور رسول خدا(ص)، يعنى طلحة بن عبيد اللّه و زبير بن عوام با تمامى خانواده و ملازمان خويش نيز به اين گروه پيوستند.
خبر مخالفت عايشه و اقامت اعتراض‏آميز وى در مكه معظمه، در سراسر عالم اسلام منتشر شد و مخالفان بنى هاشم و دشمنان حكومت عدالت خواهانه امام على(ع) با حركت به سوى مكه معظمه، جمعيت مخالفان را تقويت كردند. در نتيجه سپاه مخالفان و جبهه بزرگ پيمان شكنان در مكه معظمه پاگرفت و سران اين جبهه تا آن مقدارى كه افراد سرشناس و مشاهير را مى‏شناختند، براى آن‏ها نامه نوشته و آنان را به سوى خود فراخواندند.
تعدادى، آن‏ها را اجابت كرده و تعدادى مخالفت و تعدادى بى طرف باقى ماندند. عبداللّه بن عمر بن خطاب، كه در آن زمان در مكه به سر مى‏برد، مورد دعوت مخالفان قرار گرفت ولى به آنها پاسخ منفى داد و از همراه شدن با آنان خوددارى كرد.(17)
عبداللّه بن عمر، خواهر خويش حفصه بنت عمر، همسر رسول خدا(ص) را كه قصد همراهى با عايشه بنت ابى‏بكر داشت، نيز از اين كار بازداشت و نگذاشت در دام شيطانى اين گروه فتنه جو گرفتار آيد.
جبهه مخالفان علوى، در آغاز قصد كردند به شام روند و با همفكرى و مساعدت همه جانبه معاويه و شاميان ياغى و سركش به جنگ با خليفه منتخب مسلمانان به شتابند، ولى در اين باره به توافق نرسيدند و خود معاويه نيز از آنان استقبالى به عمل نياورد. بدين جهت، تغيير موضع داده و به جاى شام، شهر بصره در جنوب شرقى عراق را مورد هدف قرار دادند.(18)
از ميان همسران رسول خدا(ص) امّ سلمه(رض) به سان ساير مسلمانان، جانب امام على(ع) راگرفت و از او طرفدارى مى‏كرد. اين بانوى شريف و دورانديش بارها عايشه را از كردار و رفتار ناپسندش باز مى‏داشت و به او مى‏گفت: اى دختر ابى بكر، من در شگفتم كه تو از عثمان مقتول خون خواهى مى‏كنى. تو همان نبودى كه مردم را بر كشتن او تحريك مى‏كردى و او را پير كفتار مى‏خواندى؟ تو را چه كار با خون خواهى عثمان؟ او مردى از بنى مناف بود و تو از بنى تميم، ميان شما رابطه خويشاوندى نيست و در حال حيات او، ميانتان موافقتى نبود. اكنون چه غلو و زياده روى است كه در پيش گرفته و بر ضديت على بن ابى طالب(ع) كه پسر عم رسول خدا(ص) است بيرون مى‏آيى و خلافت او را نمى‏پسندى؟ در حالى كه جمله مهاجر و انصار با او بيعت كرده و بر خلافت و امامتش راضى شدند و با رغبت و ميل خود، به پيروى و يارى او همت نمودند و همگان بر امامت او متّفق شدند. فضل و فضيلتى كه در او است، تو آن‏ها را نيكو مى‏شناسى.(19)
مكه معظّمه پس از موضعگيرى ام سلّمه (رض) و طرفداران امام على(ع) به دو جناح تقسيم شد. جناحى كه عايشه و مخالفان حضرت على(ع) را حمايت مى‏كرد و جناحى كه امّ سلمه (رض) و خلافت عدالت جويانه امام على(ع) را مورد پشتيبانى خويش قرار مى‏داد.
امّ سلمه (رض) به اهالى مكه مى‏فرمود: ايّها النّاس آمركم بتقوى اللّه و ان كنتم تابعتم عليّاً فارضوا به، فواللّه ما أعرف فى زمانكم خيراً منه. در مقابل وى، عايشه به مردم مى‏گفت: انّ عثمان مظلوماً، و أنا أدعوكم الى الطّلب بدمه و اعادة الأمر شورى.(20)
به هر روى، جبهه پيمان شكنان، ماندن در مكه معظمه را به صلاح خويش ندانسته و براى يافتن همفكران و ياران بيشتر، از مكه به استعداد سه هزار نيروى رزمى خارج شده و عازم بصره شدند.
پس از خروج فتنه‏آميزان از مكه، جناب ام سلمه (رض) و امّ فضل( همسر عباس بن عبدالمطلّب)، هر كدام نامه‏اى براى حضرت على(ع) نوشته و جداگانه به مدينه منورّه ارسال كرده و آن حضرت را از آشوب گرى اين گروه باخبر نمودند.(21) اشغال شهر بصره توسط مخالفان‏
مخالفان امام على(ع) پس از خروج از مكه و طى منازل متعدّد به بصره رسيدند و در آغاز از راه صلح و سازش با عثمان بن حنيف، عامل امام على(ع) در اين منطقه، وارد شهر شده وليكن از اعتماد و نرم خويى عثمان بن حنيف، سوء استفاده كردند و بر ياران او محافظان شهر شبيخون زده و بسيارى از آنان را كشته و زخمى نمودند و خود عثمان بن حنيف را نيز دستگير و قصد كشتن وى كرده ولى به خاطر هراس از انتقام انصار، از كشتن او منصرف شده و او را پس از شكنجه‏ها و آزارهاى توان فرسا رها كردند و شهر بصره را با تمام امكانات و ثروت‏هايش به تصرف خود درآوردند و عملاً در برابر خلافت اسلامى قرار گرفتند.(22) عكس العمل امام على بن‏ابى‏طالب(ع) در برابر جبهه مخالفان‏
حضرت على(ع) از آغاز خلافت خوش، ناظر و مراقب رفتار و كردار ناكثين و عهد شكنان بود و بهانه جويى‏ها و ايرادات آنان را به درستى مى‏دانست و به خوبى تحليل مى‏كرد.
آن حضرت به هنگام خروج طلحه و زبير از مدينه منوره به بهانه انجام عمره مفرده در مكه معظمه، در ضمن خطبه‏اى فرمود: نخستين افرادى كه با من بيعت نموده و اظهار اطاعت كردند، طلحه و زبير بودند و اندكى از بيعتشان نگذشت از من اذن عمره گرفتند. سوگند به خداى سبحان، آنان آهنگ مكر و خدعه داشتند. پس براى اتمام حجت با آن‏ها عهد تازه به ميان آوردم تا امّت را به هلاكت نيندازند و آن‏ها نيز به همين ترتيب با من تجديد عهد كردند، وليكن به عهد خود وفا نكرده و نقض بيعت نمودند. اينك تعجب مى‏كنم از اين بى‏وفايان بد عاقبت كه چگونه با ابوبكر و عمر انقياد كرده( و از آن دو تبعيت نمودند) ولى با من مخالفت كردند، با آن كه من كمتر از آن دو نفر نمى‏باشم و اگر بخواهم بگويم… پروردگارا داد مرا از آنان بگير كه حق مرا ضايع كرده و أمر مرا كوچك انگاشتند و مرا بر آنان پيروزى بده.(23)
آن حضرت، هنگامى كه با خبر شد طلحه و زبير به همراه عايشه بنت ابى بكر، در رأس سپاه مخالفان، عازم بصره شدند، در خطبه‏اى ديگر فرمود: شما خود با من بيعت كرديد و طلحه و زبير نيز با خواست خود بيعت نموده و اظهار جانفشانى كردند. پس از اين به آهنگ بصره حركت نمودند تا جماعت شما را متفرق سازند و خوف و بيم در شما احداث نمايند. پروردگارا آنان را به كيفر خود مبتلا كن كه دست مخالفت در ميان اين امت دراز كردند و عقيده عموم مردم را فاسد ساختند.(24)
آن گاه امام على بن ابى طالب(ع) اعلان بسيج عمومى كرد و مردم را براى دفع فتنه گرى‏هاى پيمان شكنان و ياغيان تجاوزگر فراخواند و فرمود: انفروا رحمكم اللّه فى طلب هذين الناكثين القاسطين الباغين،قبل أن يفوت تدارك ما خبياه.(25)
اهالى مدينه با روشن گرى‏هاى امام على(ع) و فراخوانى آن حضرت، خود را براى دفع فتنه گرى سپاه جمل آماده ساختند و براى حضور در ركاب امام على(ع) اعلان آمادگى نمودند. حضرت على(ع) نيز با درايت و مديريت ويژه خود، زمينه آمادگى بيشتر مردم را فراهم مى‏كرد و ديدگاه آنان را نسبت به فتنه جويان كه داراى نام و نسب بوده و عنوان همسرى رسول خدا(ص) و صحابى آن حضرت را يدك مى‏كشيدند، روز به روز با ديدگاه واقعى بينانه خود نزديكتر مى‏كرد.
امام على(ع) در يكى از خطبه‏هاى خود درباره قصد عايشه، طلحه و زبير در ايجاد بلوا و شورش و ايجاد فتنه و افتراق در ميان مردم، چنين بيان كرد: قد سارت عائشة و طلحة و الزبير كلّ واحد منهما يدّعى الخلافة دون صاحبه…
يعنى: اينك عايشه همراه طلحه و زبير به طرف بصره كوچ مى‏كنند و هر يك از اين دو مدعى خلافتند و عليه يكديگر در باطن اقدام مى‏كنند. طلحه كه ادعاى خلافت مى‏كند بر آن است كه پسر عموى عايشه است و زبير كه مدعى خلافت است براى آن است كه داماد پدر عايشه است و سوگند به خداى سبحان هرگاه اين دو به مقصود خود نائل گردند، زبير گردن طلحه يا طلحه گردن زبير را مى‏زند و هر يك عليه سلطنت و سيطره ديگرى قيام مى‏كند و سوگند به خدا مى‏دانم كه آن زن بر شتر سوار مى‏شود، گرهى نگشايد و راهى نپيمايد و در منزلى فرود نايد جز اين كه در تمام اين‏ها مرتكب معصيت شود تا خود و همراهانش را جايى فرود آورد كه يك سوّمشان به قتل رسند و يك سوّمشان فرار كنند و يك سوّمشان برگردند.(26)
آن حضرت هنگامى كه به سوى بصره عازم شده بود، در بين راه در مكانى به نام «ربذه» خطبه‏اى براى حاضران در آن مجلس بيان كرد و در ضمن آن فرمود: به خدا سوگند، در آن هنگام كه كافر بودند، با آنان پيكار كردم و هم اكنون كه مفتون دست بى‏وفايان واقع شده‏اند با آنان مى‏جنگم و همانا مسير فعلى من بر اثر تعهدى است كه دارم. به خدا سوگند، شكم باطل را مى‏شكافم تا حق را از پهلوى آن خارج سازم.(27) حركت سپاه اسلام‏
پس از نفس گرم و سخنان آگاهى بخش امام على بى ابى طالب(ع) و ياران و نزديكان آن حضرت، سپاهى به تعداد نهصد تن از مهاجران و انصار مدينه در دسته‏هايى متعدد به حركت درآمده و در ربيع الثانى سال 36 هجرى قمرى( تنها سه ماه و اندى پس از خلافت اميرمؤمنان(ع)) از مدينه منوره خارج شده و به سوى بصره عازم شدند.
امّ سلمه (رض) همسر رسول خدا(ص)، فرزند خود و عمر بن ابى سلمه را به نمايندگى خويش به نزد اميرمؤمنان(ع) فرستاد و او را براى يارى و كمك آن حضرت، توصيه نمود.(28)
عاملان و استانداران امام على بن ابى طالب(ع) كه از حركت آن حضرت باخبر شده بودند در صدد گردآورى نيرو و تجهيز رزمى برآمدند و به نزد آن حضرت اعزام كردند.
علاوه بر مدينه، هواداران و شيعيان آن حضرت از شهرهاى مكه معظمه، يمن، مصر و كوفه خود را به سپاه اسلام رسانيده و آماده نبرد با سپاه جمل شدند.
سرانجام دو سپاه در حوالى بصره، در مكانى به نام «رابوقه» در برابر يكديگر قرار گرفتند. تعداد اصحاب جمل سى هزار و تعداد سپاهيان حضرت على(ع) در حدود بيست هزار تن بالغ گرديد.
سردسته‏هاى اصلى سپاه جمل، غير از عايشه كه رهبرى آنان را بر عهده داشت، عبارت بودند از: طلحة بن عبيداللّه، زبير بن عوام، عبداللّه بن زبير، محمد بن طلحه، مروان بن حكم، عبدالرحمن بن عتاب، هلال بن وكيع، عبدالرحمن بن حارث، عبدالله بن عامر، حاتم بن بكير، عمربن طلحه و مجاشع بن مسعود.
امّا در سپاه امام على(ع) غير از خود آن حضرت، افرادى چون امام حسن مجتبى(ع)، امام حسين (ع)، محمد حنفيه، عبدالله بن عباس، عمار بن ياسر، مالك بن اشتر نخعى، عبدالله بن جعفر، خزيمة بن ثابت، ابوايوب انصارى، ابوقتاده، زيد بن صوحان، شريح بن هانى، سعيد بن قيس، رفاعة بن شداد، محمد بن ابى بكر، عدى بن حاتم، حجربن عدى، عمروبن حمق، مخنف بن سليم و صصعة بن صوحان فرماندهى گردان‏ها و دسته‏هاى رزمى را برعهده داشتند و در ايجاد نظم و روحيه رزمى رزمندگان اسلام نقش مهمى برعهده گرفتند.
هنگامى كه دوسپاه در برابر يكديگر قرار گرفتند. كوچكترين اقدام ايذايى يكى از دو طرف مى‏توانست آتش جنگ را شعله‏ور سازد. به همين جهت حضرت على(ع) تلاش زيادى به عمل آورد كه اين غائله با مصالحه و بدون نبرد و خون‏ريزى به پايان رسد و در اين راه با زبير بن عوام به گفت و گو پرداخت و براى عايشه و سران فتنه پيام‏هايى فرستاد و آنان را براى دست برداشتن از فتنه گرى و ايجاد جنگ و اختلاف بين امت ترغيب و تشويق كرد. ولى سپاه مغرور و فتنه جوى جمل به هيچ روى حاضر به مصالحه نبود و به غير از جنگ و خون ريزى و پايان دادن كشمكش از راه نظامى، به چيز ديگرى رضايت نمى‏داد.
سرانجام در روز دهم جمادى الاولى سال 36 هجرى قمرى، سپاه جمل با تير باران كردن سفير امام على(ع) كه قرآن به دست گرفته و فتنه جويان را به كتاب خدا دعوت كرده بود، جنگ را آغاز كرد و دو طرف به نبرد سنگين و سرنوشت سازى پرداختند و از دو جانب تعداد زيادى كشته و زخمى گرديدند و اين وضعيت به مدت دو روز ادامه يافت. ولى با فداكارى و دلاورى‏هاى ياران امام على(ع)، دشمن متحمل شكست و پراكندگى شد و تعداد بى شمارى از آنان به دست سپاهيان امام على(ع) كشته شده و بسيارى از آنان صحنه نبرد را ترك و به بصره فرار كردند و آن مقدارى كه مقاومت مى‏كردند، به شدت سركوب مى‏شدند و سرانجام دشمن به كلى شكست خورد و سپاهيان امام على(ع) با پيروزى قاطع، اين نبرد را به پايان رسانيد.
برخى از فتنه انگيزان اصلى سپاه جمل مانند طلحة بن عبيدالله در ميدان جنگ و برخى ديگر مانند زبير بن عوام در بيرون صحنه نبرد كشته شدند و بسيارى از آنان مانند عبداللّه بن زبير و مروان بن حكم اسير گرديدند.
اميرمؤمنان (ع) پس از پيروزى كامل بر اصحاب جمل و آزاد سازى شهر بصره، اسيران را آزاد، زخميان را مداوا و از تعقيب فراريان جلوگيرى نمود و عايشه را به همراه جماعتى از زنان كه لباس مردان پوشيده بودند، به مدينه برگردانيد.
در اين نبرد بزرگ، از سپاهيان جمل تعداد نه هزار و به روايتى سيزده هزار و به روايتى ديگر بيست هزار تن و از سپاهيان امام على(ع) تعداد هزار و هفتصد و به روايتى پنج هزار نفر كشته شدند.
جالب توجه است كه حضرت على(ع) پس از پيروزى بر سپاهيان جمل و آزاد سازى شهر بصره، در جمع اهالى بصره كه بسيارى از آنان از سپاهيان جمل بوده و يا آن‏ها را حمايت مى‏كردند، به سخنرانى پرداخت و در آغاز سخنانش از عفو و بخشش صحبت به ميان آورد و فرمود: امّا بعد، فانّ اللّه ذورحمة واسعة، و مغفرة دائمة، و عفوجم، و عقاب أليم، قضى أنّ رحمته و مغفرته و عفوه لأهل طاعته من خلقه، و برحمته اهتدى المهتدون و…(29)
بدين ترتيب فتنه بزرگ سپاه جمل كه از افراد نامدار و سرشناسى چون عايشه، طلحه و زبير تشكيل شده و مى‏رفت در آغازين ماه حكومت و خلافت امام على(ع) آن حضرت را با بحران و شكست روبرو گرداند، با قاطعيت و شجاعت امام على(ع) و ياران او به شكست منتهى گرديد.(30) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. الفتوح (ابن اعثم كوفى)، ص 380. 2. همان، ص 385. 3. همان، ص 389؛ أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص 116 و 119. 4. الفتوح، ص 392. 5. همان . 6. الارشاد، شيخ مفيد، ص 233 ؛ أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص‏117. 7. أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص‏117. 8. همان. 9. همان. 10. الارشاد، شيخ مفيد، ص 233. 11. أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص‏120. 12. همان، ص 121. 13. الفتوح ،ابن اعثم كوفى، ص 375. 14. همان، ص 386. 15. أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص‏127. 16. الفتوح ،ابن اعثم كوفى، ص 398. 17. همان، ص 405. 18. أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص‏129. 19. الفتوح ،ابن اعثم كوفى، ص 407. 20. أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص‏131. 21. الفتوح ،ابن اعثم كوفى، ص 409. 22. همان، ص 413 ؛ أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص‏134. 23. الارشاد، شيخ مفيد، ص 234. 24. همان، ص 235. 25. همان، ص 236. 26. همان. 27. همان، ص 238. 28. الفتوح ،ابن اعثم كوفى، ص 409. 29. الارشاد، شيخ مفيد، ص 247. 30. نك: أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)،تأليف بلاذرى، ص‏129 ؛تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 577 ؛ الفتوح، ابن اعثم كوفى، ص 398 ؛وقايع الأيام، تأليف شيخ عباس قمى، ص 239.

/

كوثر نبوت‏

 
«انا اعطيناك الكوثر فصلّ لربّك و انحر انّ شانئك هو الابتر»(1)
در روزگارى كه مردم، وجود دختر را براى خود ننگ مى‏دانستند و آنان را زنده به گور مى‏كردند، دخترى پا به عرصه وجود گذاشت كه مايه افتخار زنان در تاريخ گرديد، زيرا به خاطر فرهنگ غلط آن روز، پيامبر اسلام(ص) را به علت نداشتن پسر و داشتن دختر، ابتر مى‏ناميدند و معتقد بودند كه پسر، چراغ خانه را روشن مى‏كند، و اگر پسرى از او به جا نماند، نام او فراموش خواهد شد، در نتيجه، چنين شخصى را ابتر مى‏ناميدند، اما خداوند خطاب به رسول خود فرمود: «ما به تو كوثر بخشيديم، پس به شكرانه آن نماز بگذار و قربانى كن. بدرستى كه دشمن تو ابتر است.»(2)
مصطفى را وعده داد الطاف حق‏

گر بميرى تو نميرد اين سبق‏
رونقت را روز روز افزون كنم‏

نام تو بر زر و بر نقره زنم‏
منبر و محراب سازم بهر تو

در محبت قهر من شد قهر تو(3)

«ويژگى‏ها»

1. برخورد خوب با شوهر
ابن شهر آشوب مى‏نويسد: روزى على، به فاطمه گفت: چيزى براى خوردن دارى؟
– خير، به خدا سوگند دو روز است كه خود و فرزندانم – حسن و حسين – گرسنه‏ايم.
– چرا به من نگفتى؟
– از تو شرم كردم چيزى از تو بخواهم كه توانايى آماده كردن آن را نداشته باشى…(4) 2. زهد در دنيا
آن حضرت زشتى‏ها و آفت‏هاى اين جهان را ديده و خود را از دنيا و آنچه در آن بود، بريده بود. روزى سلمان به خانه دختر پيامبر(ص) مى‏رود، فاطمه (س) چادرى بر سر دارد كه قسمت هايى از آن، پينه خورده است، سلمان با تعجب به آن چادر نگريسته و اندوهگين مى‏شود؛ چرا بايد چنين باشد…؟
وقتى فاطمه(س) به ديدن پدر مى‏رود مى‏گويد: پدر، سلمان از چادر وصله خورده من تعجب كرد، به خدا سوگند، در اين پنج سالى كه من در خانه على به سر مى‏برم تنها پوست گوسفندى داريم كه روزها شترمان را بر روى آن علف مى‏خورانيم و شب هنگام، بر روى آن مى‏خوابيم.(5)
و به همين خاطر است كه به زهرا، بتول هم مى‏گويند: (بتول يعنى از دنيا بريده به منظور جلب رضاى پروردگار) آرى اين درسى است نه فقط براى زنان، بلكه همگان كه بدانند ارزش انسان به اين نيست كه در لذايذ دنيا، غوطه ور شوند، بلكه كمال انسان به كسب معنويات و فضائل انسانى است. 3. مقدم داشتن همسايه بر خود در دعا
امام حسن مجتبى(ع) مى‏گويد: مادرم شبهاى جمعه را تا بامداد در محراب عبادت سپرى مى‏كرد و چون دست به دعا برمى‏داشت، مردان و زنان با ايمان را دعا مى‏كرد اما درباره خود چيزى نمى‏گفت، روزى به او گفتم:
مادر چرا براى خود نيز مانند ديگران دعاى خير نمى‏كنى؟
گفت: فرزندم، همسايه مقدم است.(6) 4. احترام به شوهر
هنگامى كه حضرت زهرا(ع) در بستر بيمارى بود، ابوبكر و عمر خواستار ديدار او شدند، اما دختر پيغمبر، رخصت ديدار را نمى‏داد: على(ع) گفت: مى‏پذيرم كه تو، به آنان اجازه ملاقات دهى، فاطمه گفت: حال كه چنين است، خانه، خانه توست…(7) 5. عبادت‏
حسن بصرى مى‏گويد: در امت اسلام هيچ كس عابدتر از فاطمه (س) نبود، آن قدر به عبادت پرداخت كه پاهايش ورم كرد.(8)
هنگامى كه آن حضرت در محراب عبادتش به عبادت مى‏ايستاد، فروغش، چشمان اهل آسمان را خيره مى‏كرد آن گونه كه نور ستارگان براى اهل زمين مى‏درخشد.(9)
سيد بن طاووس در «اقبال» دعاهايى از او روايت كرده است كه پس از نمازهاى ظهر و عصر و مغرب و عشاء و نماز بامداد به طور مرتب مى‏خوانده است. 6. محفوظ بودن از نامحرم‏
رسول اكرم(ص) فرمود: چه چيزى براى زن بهتر است؟ او در پاسخ گفت: نه او مرد نامحرم را بنگرد و نه اين كه اجازه دهد مرد نامحرمى او را نگاه كند.(10)
«روزى پيامبر(ص) و فاطمه(س) در كنار هم نشسته بودند كه مردى اجازه ورود خواست، قبل از ورود او، فاطمه برخاست و خود را پوشاند، رسول خدا(ص) فرمود: آن مرد نابيناست چرا خود را پوشانيدى، پاسخ داد: بلى او نابيناست ليكن من او را مى‏بينم، علاوه بر اين، او مى‏تواند بوى من را استشمام كند، پيامبر(ص) فرمود: شهادت مى‏دهم كه پاره تن من هستى»(11) اين برخورد حضرت زهرا(س)، درس حفظ حجاب را به زنان ما مى‏آموزد. 7. كار در خانه‏
پيامبر(ص) كارهاى داخل خانه را به زهرا سپرد و او در اين راستا، تلاش زيادى مى‏كرد تا بتواند وظيفه خانه دارى خود را به نحو احسن انجام دهد.
على(ع) به يكى از يارانش فرمود: فاطمه(س) در خانه، چندان با مشك، آب مى‏آورد كه آثار بر دوش كشيدن مشك بر بدنش، هويدا بود، آن‏چنان دستاس مى‏كرد كه دست هايش تاول مى‏زد، در تميز كردن خانه و پختن نان و غذا آن گونه زحمت مى‏كشيد كه لباس‏هايش، مندرس مى‏شد.(12) موقعيت و زندگى سياسى و اجتماعى‏
كارهاى زهرا(س) در خانه دارى و بچه دارى و شوهر دارى خلاصه نمى‏شد بلكه در مسائل سياسى و اجتماعى و نظامى نيز نقش بسزايى داشت، او به همه زنان شيوه‏هاى موضع‏گيرى در مسائل سياسى را آموخت، با آن كه تنى رنجور و اشتغالاتى بسيار داشت، خود را از عرصه حيات سياسى، دور نمى‏داشت. 1. در جنگ‏
آن حضرت در جبهه‏هاى نبرد، حضور مى‏يافت و به مداواى مجروحان و آبرسانى به رزمندگان مى‏پرداخت و به يارى خانواده شهدا مى‏شتافت و براى پيروزى رزمندگان، به نيايش مى‏پرداخت.
واقدى مى‏گويد: فاطمه زهرا(س) در جنگ احد به همراه چهارده زن ديگر به منطقه نبرد رفت، چون چهره پيامبر را آغشته به خون ديد، پدر را در آغوش كشيد و خون از چهره‏اش پاك كرد…(13)
آفرين به همه بانوانى كه در زمان جنگ تحميلى، جهت كمك به رزمندگان اسلام به جبهه‏ها شتافتند و به حضرتش تأسى نمودند. 2. دفاع از حق‏
او مدافع حق بود: مدافع على(ع)، دفاع او از على(ع) به خاطر نسبت همسرى‏اش با وى نبود، بلكه او على(ع) را امام بر حق مى‏دانست و خود نيز در برابرش مطيع بود. با جرأت و قدرت به دفاع از على(ع) پرداخت. در دفاع از حق، آن قدر پيگير بود كه شب‏ها فرزندانش را بر استرى سوار مى‏كرد و به در خانه مهاجر و انصار مى‏رفت و با آنان احتجاج مى‏كرد و مى‏پرسيد: آيا در ماجراى غدير شما حضور نداشتيد كه پيامبر(ص)، على(ع) را به خلافت منصوب نمود، پس امروز چرا سكوت مى‏كنيد؟ چرا خاك گور را بر سر خود ريخته و با ديدن غصب حق، دم بر نمى‏آوريد؟(14) 3. احقاق حق و آگاه كردن از سنت شكنى‏
فدك، ملك فاطمه بود، زيرا روايات زيادى داريم كه وقتى آيه «و آت ذاالقربى! حقه» نازل شد پيغمبر به فاطمه فرمود: «فدك مال تو باشد.»(15) اما خليفه اول آن را از او گرفته بود و زهرا به خاطر اين عمل خليفه، آرام نگرفت و مسلمانان را از اين سنت شكنى آگاه كرد. آن حضرت براى طرح شكايت در مجمع عمومى (مسجد) حاضر شد.(16)
آرى او در جهت احقاق حق و سنگردارى به تنهايى به ميدان بحث و قضاوت رفت و در مسجد پيامبر(ص) ايستاد و خليفه وقت را به استيضاح كشاند.
زهراى بزرگ (س) نه تنها با زندگى اش، بلكه با شهادتش و چگونه مردنش و نيز با وصيت شگفت انگيزش، نقاب از چهره دشمنان، برگرفت و به رسوا سازى آنان پرداخت. چه دردناك است كه على(ع) همچون گذشته به تنهايى و آن هم در دل شب، كالبد زهراى پاك را بر دوش گرفته و آرام آرام، قدم بر مى‏دارد، به نقطه‏اى مى‏رسد كه رهيارش از وى خواسته بوده، درنگ مى‏كند، پيكر زهراى مظلوم را – به آهستگى – بر زمين مى‏گذارد، آنگاه – به آرامى و ناباورانه – جنازه را به درون خاك، مى‏سراند.(17) على (ع) فاطمه(س) را به پيامبر مى‏سپارد و باز مى‏گردد، على – همچنان – تنهاست.
رفتار حضرت زهرا(س) و عملكردش در مسائل سياسى، اجتماعى، نظامى، هشدارى است به همه كسانى كه معتقدند زن بايد در خانه بماند و در صحنه اجتماع حاضر نشود، و تأييد است بر انديشه همه كسانى كه قائل به حضور زنان – با حفظ موازين شرعى – در همه عرصه‏هاى اجتماعى و سياسى‏اند. شهادت‏
حضرت در اواخر عمر خود در بستر بيمارى خوابيد، اين كه چند روز در بستر بيمارى بوده، مشخص نيست و بر اثر همان بيمارى به جوار رحمت حق شتافت. و اينكه چند ماه پس از رحلت پدر، زندگانى را بدرود گفت، معلوم نيست، مورخان در اين‏باره، اختلاف دارند ، چهل شب (18)، دو ماه (19) ، هفتاد و پنج روز (20)، سه ماه(21)، شش ماه(22)، هشت ماه (23)نيز گفته‏اند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره كوثر. 2. همان. 3. مثنوى، دفتر سوم نيكلسن، ص 68. 4. كشف الغمه، ج 1، ص 469. 5. بحارالانوار، ج 43، ص 88 و سفينه البحار، ج 1، ص 571. 6. كشف الغمه، ج 1، ص 468. 7. علل الشرايع، ج 1، ص 178. 8. بحارالانوار، ج 43، ص 84. 9. جلاء العيون، ج 1، ص 186. 10. مناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 341. 11. مناقب، ابن مغازلى، ص 380 و بحارالانوار، ج 43، ص 91. 12. همان منبع، ص 82. 13. مغازى، ج 1، ص 29. 14. الامامة و السياسة،ج 1، ص 29. 15. كشف الغمه، ص 2، ص 102، جلال الدين سيوطى، ج 4، ص 177، غاية المرام، ص 323. 16. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 263. 17. بحارالانوار، ج 43، ص 214. 18. همان، ص 191. 19. همان، ص 213. 20. عيون المعجزات، به نقل از مجلسى، ص 212. 21. طبقات، ج 8، ص 18. 22. انساب الاشراف، بلاذرى، ص 402. 23. الاستيعاب، ص 749.

/

آزادى بيان‏

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
يكى از انواع آزادى، آزادى بيان است، بحث آزادى بيان يكى از بحث انگيزترين موضوعات جوامع بشرى در دنياى معاصر است زيرا اين مقوله به دليل ماهيت خاصى كه دارد، از طرفى جزء مهمترين حقوق اساسى افراد در جوامع بوده و از سوى ديگر: همواره با منافع ارباب قدرت و ديدگاه‏هاى اقتدارگرايانه به نحوى در تعارض بوده است. در اين مقاله در آغاز به تعريف آزادى بيان اشاره مى‏شود و سپس به آزادى بيان در اسلام با توجه به منافع دينى و اسلامى پرداخته مى‏شود. مى‏توان آزادى بيان را اين گونه تعريف كرد:
«آزادى بيان حق طبيعى است كه همه افراد آدمى به مقتضاى انسان بودن خود، به طور يكسانى از آن برخوردار و به موجب آن در بيان انديشه و فكر خود، تا جايى كه موجب نقض حقوق ديگران و اصول ارزشى مورد احترام جامعه نشود، مجازند.»
بر اساس اين تعريف، اولاً: آزادى بيان يك حق طبيعى براى همه افراد انسان است و ثانياً همه افراد به طور يكسان از آن برخوردارند كه مى‏توانند انديشه و فكر خود را ابراز كنند و ثالثاً محدود به دو چيز است اول: موجب نقض حقوق ديگران نشود. دوم: موجب نقض اصول ارزشى مورد احترام جامعه نشود.
برخى گفته‏اند: آزادى بيان به اين معناست كه افراد گذشته از اين كه به خاطر دانستن عقيده مخالف، چه در امور دينى و چه در امور سياسى نبايد تحت پيگرد قرار گيرند. بلكه بايد بتوانند در عمل عقيده خود را ابراز نمايند و براى اثبات و احياناً به دست آوردن همفكران ديگر درباره آن تبليغ كنند.(1)
مبناى اين تلقى از آزادى بيان آن است كه تعارض افكار از نظر علمى و سياسى موجب رشد علم و افكار مردم است و مى‏تواند منافع زيادى براى جامعه دربر داشته باشد چنان كه سلب اين آزادى موجب ركود افكار و علوم بشرى است و در نتيجه سبب اختلال حركت تكاملى جامعه و افراد مى‏گردد.
برخى نيز گفته‏اند(2) آزادى بيان به معقول و نامعقول تقسيم مى‏شود و در آغاز به انواع آزادى بيان به وجه نامعقول مى‏پردازد و سپس به وجه معقول آن اشاره مى‏كند. انواع آزادى نامعقول‏
1- موضوعيت پيدا كردن خود بيان: با قطع نظر از اين كه محتواى بيان چيست همه ما مى دانيم كه در اين دنيا افراد فراوانى وجود دارند كه فقط مى‏خواهند حرفى بزنند تا به اصطلاح، خودشان را سبك كنند و اما اين كه سخنانشان چه محتوايى دارد مورد توجهشان نيست. از اين رو سخنان لغو و بيهوده و يا بى‏فايده را بر زبان راندن و يا احياناً زبان به بدگويى از ديگران باز كردن براى آنان منعى ندارد.
2- برخى اشخاص هستند كه سخنان خودشان براى خودشان اهميت زيادى دارد و گمان مى‏برند كه آن سخنان براى ديگران نيز داراى اهميت است. از اين رو از راه دلسوزى، براى مردم جامعه با عشق و علاقه به بيان آن‏ها مى‏پردازند در حالى كه براى ديگران آن اهميت و ارزش را ندارد.
3- برخى مى‏خواهند در جامعه خود را مطرح كنند ولى چون وسيله‏اى براى طرح خود در جامعه ندارند به آزادى بيان متوسل مى‏شوند تا با طرح سخنان غير مفيد و احياناً مضرّ خود را مطرح كنند.
4- با توجه به پيدايش تكنولوژى و زندگى ماشينى، برخى جوامع گرفتار يكنواختى ملال آور در زندگى خود گشته‏اند. از اين رو براى بر داشتن سدّ يكنواختى ملال آور، سخنان جالب و تكان دهنده، اما بى معنا و يا ضد واقعيات را به قصد بر هم زدن چرت خواب آلودگان، بيان مى‏كنند اما نمى‏دانند كه بر طرف كردن ملال يك نواختى زندگى با اين گونه سخنان مانند آن است كه كسى آب به صورت خواب آلوده و يا شخص مبتلا به كسالت بپا شد، اين كار كسالت او را بر طرف نكرده است و بيدارى را براى او به ارمغان نياورده است و زمينه هشيارى او را فراهم ننموده است، از اين رو بعد از گذشتن لحظه‏هايى، دوباره آن كسالت خود را نشان مى‏دهد. اما بيدار كردن و هشيارى افراد راه معقول و بيان منطقى را مى‏طلبد. به گفته مولوى:
خويشتن مشغول كردن از ملال‏

باشدش قصد از كلام ذوالجلال‏
كاتش وسواس و غصّه را

زان سخن بنشاند و سازد دوا
بهر اين مقدار آتش شاندن‏

آب پاك و بول يكسان شد به خن‏
آتش وسواس را اين بول و آب‏

هردو بنشاندند همچون خمر و خواب‏
ليك اگر واقف شود زين آب پاك‏

كه كلام ايزد است و روحناك‏
نيست گردد وسوسه كلى زجان‏

دل بيابد ره به سوى گلستان(3)

و در جايى ديگر در نقش بيان در فتنه انگيزى مى‏گويد:
اين زبان چون سنگ وخم آهن وش است‏

و آن چه بجهد از نوبان چون آتش است‏
سنگ و آهن را مزن برهم گزاف‏

گه زروى نقل و گه از روى لاف‏
زان كه تاريك است و هر سو پنبه‏زار

در ميان پنبه چون باشد شرار
ظالم آن قومى كه چشمان دوختند

وز سخنها عالمى را سوختند
عالمى را يك سخن ويران كند

روبهان مرده را شيران كند(4) آزادى بيان معقول‏
آزادى بيان معقول آن آزادى است كه مطابق اصول و قوانين مفيد انسانى باشد، نه آن كه هر چيزى را كه دلخواه باشد مى‏توان با هر شكلى از سخن بيان كرد از اين رو مى‏توان مواردى از آزادى معقول را به اين صورت بيان كرد!
1- در ميدان علوم مربوط به جهان طبيعت مانند جمادات، نباتات و گياهان، حيوانات و جانوران و همه موضوعاتى كه در عرصه طبيعت، ابعاد مادى دارند و دانشمندان در همان ابعاد مادى آن‏ها دست به كار مى‏شوند، هرگونه انديشه و عقيده و بيان با تذكر به كيفيت شناخت كه آيا قطعى است يا ظنّى است يا احتمالى، آزاد است و مى‏توان بدون هيچگونه محدوديت به تجزيه و تحليل واقعيت‏هاى مادى عالم همت گماشت.
2- در ميدان علوم انسانى و هستى‏شناسى كلى كه مستقيم يا غير مستقيم در تفسير انسان در دو قلمرو «آن چنان كه هست و آن چنان كه بايد» تأثير مى‏گذارد نظارت و تحقيق انسان‏هاى آگاه و متخصص و عادل ضرورت دارد و به عبارت ديگر در ميدان علوم انسانى و هستى‏شناسى رعايت سه شرط آگاهى، تخصص و عدالت لازم است.
زيرا اشخاصى كه حق تبيين سرنوشت يك انديشه را در اختيار دارند چه بسا كه حق تعيين سرنوشت فكرى و عقيدتى و به طور كلى سرنوشت بعد معنوى حيات را كه ملاك تكامل است در اختيار دارند، از اين رو اگر اين اشخاص از اصول و محيط به انديشه مورد تحقيق آگاه باشند و فقط ميدان محدود خود همان نظريه را مورد مطالعه و تحقيق قرار دهند. ممكن است آن انديشه نوظهور را مردود شمارند و به عبارت ديگر: شرط آگاهى براى اين است كه بررسى و تحقيق كنندگان با اشراف و احاطه فراگيرتر درباره آن انديشه تلاش كنند. از باب مثال، ممكن است براى شناخت صحيح يك قاعده حقوقى گذار محقّق راستين به مسائلى از فرهنگ و روان‏شناسى و علوم سياسى بيفتد كه اگر حقوق دان از آن مسائل آگاهى نداشته باشد و بگويد: من درباره يك قاعده حقوقى تحقيق مى‏كنم و نيازى به آگاهى‏هاى فرهنگى و روان‏شناسى و سياسى ندارم، از فهم آن قاعده حقوقى ناتوان بماند. اما لزوم شرط تخصص براى آن است كه شخص غير متخصص، نسبت به انديشه نوظهور بيگانه است. از اين رو سخنانى را مطرح مى‏كند كه فاقد اعتبار و ارزش است.
اما لزوم شرط عدالت كه منشأ آن احساس تعهد است، آن است كه اگر عدالت نباشد اولاً در هر انديشه نوظهورى اظهار نظر مى‏كند اگرچه شايستگى آن را نداشته باشد و ثانياً اگر محقق غير عادل، انديشه نوظهورى را محكوم كند با اين كه در واقع صحيح بوده است به صاحب انديشه و جامعه خيانت كرده است و اگر انديشه باطلى را تصديق نمايد، به جامعه خيانت كرده است.
بهرحال انسان بايد بداند، ابزار و بيان واقعيات مفيد به حال بشر، چه در قلمرو مادى و چه در قلمرو معنوى، نه تنها آزاد است، بلكه كسى كه اطلاعى از واقعيات و حقايق داشته باشد و قدرت بيان و تبليغ آن‏ها را در خود احساس كند و در عين حال، ساكت بماند و مردم را از دريافت آن حقايق و واقعيات محروم سازد، هم در دنيا و هم در آخرت مورد بازخواست قرار خواهد گرفت. آزادى بيان در قرآن
در قرآن مجيد آياتى وجود دارد كه دلالت بر آزادى بيان خصوصاً لزوم بيان حق مى‏كند كه به چند نمونه آن اشاره مى‏شود.
1- «يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون»(5) اى اهل كتاب، چرا حق را به باطل مى‏پوشانيد و حق را كتمان مى‏كنيد در حالى كه شما مى‏دانيد، و در آيه ديگرى فرمود:
2- «انّ الذى يكتمون ما انزلنا من البيّنات و الهدى من بعد بيّنّاه للناس فى الكتاب اولئك لعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون»(6)؛ كسانى كه كتمان مى‏كنند آن دلايل آشكار و هدايت را كه فرستاديم بعد از آن كه آنها را براى مردم آشكار كرديم، آنان هستند كه خداى سبحان بر آنان لعنت مى‏كند و لعنت كنندگان نيز به آنان لعنت مى‏فرستند.
از اين آيات استفاده مى‏شود كه اظهار حق لازم و كتمان و مخفى كردن آن ناروا است.
3- در برخى آيات، بيان حق را لازم دانسته و فرمود: «و ذكّر فانّ الذكرى تنفع المؤمنين»(7) تذكر بده چون ياد آورى و تذكر دادن براى مؤمنان سودمند است.
4- و در سوره زمر فرمود: «فبشر عباد الّذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه اولئك الذى هديهم اللّه و اولئك هو اولواالالباب»(8) بشارت ده به آنان كه سخن را مى‏شنوند و از بهترين آن پيروى مى‏نمايند، اينان، كسانى هستند كه خداوند هدايتشان فرموده و اينان همان خردمندانند از اين آيه استفاده مى‏شود، كه انتخاب و پيروى بهترين گفتار در جايى ممكن است كه آزادى بيان و گفتار وجود داشته باشد تا در مقايسه با يكديگر بهترين سخنان مشخص و پيروى گردد.
علاوه به آيات فوق، وظائف و دستوراتى براى مسلمانان مقرر گرديده كه انجام هر يك از آن‏ها مستلزم وجود آزادى بيان براى پيروان دين است و آن‏ها عبارتند: 1- امر به معروف و نهى از منكر
اسلام بر اساس دستور امر به معروف و نهى از منكر مسلمانان را موظف كرده است كه با تشخيص «معروف» و «منكر» وظيفه دارند كه راه گسترش معروف و زدودن منكر از پيكر جامعه با هر وسيله ممكن تلاش نمايند و با اين كار سلامت جامعه را از انحرافات داخلى و خارجى تضمين كنند و از فساد مسلمانان و انحراف جامعه جلوگيرى نمايند.
«كنتم خير امّة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر»(9) امتياز شما امت مسلمان به اين است كه امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنيد. 2- مشورت
در قرآن و روايات اسلامى مسلمانان تشويق به امر به مشورت شده‏اند تا در پرتو آن معضلات و مشكلات فردى و اجتماعى را حل كنند و از تشويق و ترغيب به مشورت و استفاده از آراء و نظرات ديگران به روشنى معلوم مى‏شود كه اسلام، خواهان محيطى است كه انسان‏ها بتوانند، آزادانه در آن رأى و عقيده خود را اظهار كنند تا در پرتو تضارب آراء موافق و مخالف گزينش بهترين رأى ميسّر گردد و گرنه حق اظهار عقيده و نظر در موضوع مورد مشورت و تشويق و ترغيب به آن جايگاهى نخواهد داشت.
در سوره آل عمران خطاب به پيامبر اكرم(ص) فرمود: «وشاورهم فى الامر»(10) در كارها با مردم مشورت كن و در سوره شورى فرمود: «و امرهم شورى بينهم»(11) يكى از ويژگى‏هاى مؤمنان آن است كه در امور با مؤمنان مشورت مى‏كنند.
على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «اضربوا بعض الرأى ببعض يتولد منه الصواب امخضوا الرأى مخض السفاء»(12)
برخى از آراء را بر برخى ديگر عرضه كنيد كه رأى درست اين گونه پديد مى‏آيد. همچون شيرى كه براى بيرون كردن كره آن در ميان مشك مى‏ريزند و بهم مى‏زنند. 3- نصيحت و خيرخواهى‏
پيامبر اكرم (ص) فرمود: «كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيته»(13) مسلمانان نسبت به هم مسئوليت دارند و بايد خيرخواه يكديگر باشند بر اين اساس مسلمانان موظف هستند كه نسبت به آحاد مسلمانان به ويژه پيشوايان دين، خيرخواه و نيك انديش باشند و آنان را از طريق ارائه نظرات خيرخواهانه و اصلاحى يارى رسانند و با انتقاد سازنده كه منشأ آن تعهد اسلامى است آنان را از فرو غلطيدن در مسير انحراف‏ها باز دارند. حضرت امير(ع) فرمود: «وامّا حقى عليكم فالوفاء بالبيعه و النصيحة فى المشهد و المغيب»(14) حق من بر شما وفاء به عهد و نصيحت و خيرخواهى در حضور و غياب من است. 4- لزوم برخورد با بدعت‏ها
عالمان دين مسئوليت سنگينى را در برابر افكار انحرافى و بدعت‏آميز برعهده دارند و آن اين كه حق را آشكار كنند و بدعت‏ها را بازشناسى كنند در غير اين صورت مشمول لعنت الهى خواهند شد.

«اذا ظهرت البدع فى امتى فليظهر العالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنة اللّه»(15) آنگاه كه بدعت‏ها در ميان امّت من آشكار شد عالمان مى‏بايست علم خود را آشكار كنند و گرنه مشمول لعن خدا مى‏گردند. حدود آزادى بيان‏
اسلام آزادى بيان را در جامعه پذيرفته اما براى آن حدود و مقرراتى در نظر گرفته كه در آن چارچوب به بيان واقعيت و حقايق بپردازند كه مهمترين آن‏ها عبارتند از: 1- ممنوعيت توهين به مقدّسات‏
يكى از محدوديت‏هاى آزادى بيان، خوددارى از توهين به مقدسات اسلامى است اساساً اهانت به مقدسات ديگران و برخورد غير منطقى، نه تنها مشكلى را حل نمى‏كند بلكه موجب انزجار و تنفّر و برانگيختن عكس العمل طرف مقابل مى‏شود و چنين عملى در هيچ نظامى پذيرفته نيست.
اسلام مسلمانان را از اهانت به مقدّسات ديگران بر حذر داشته و فرمود: «ولاتسبّوا الذين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه عدواً بغير علم»(16) كسانى كه غير خدا را مى‏خوانند، دشنام ندهيد، زيرا آن‏ها همين كار را با خداى شما خواهند كرد.
حضرت على(ع) در جنگ صفين به يارانش كه به شاميان دشنام مى‏دادند، فرمود: «انى اكره لكم ان تكونوا سبّابين»(17) من خوش ندارم شما دشنام دهنده باشيد. اما اگر كردارشان را تعريف و حالات آنان را بازگو كنيد به سخن راست نزديك‏تر و عذرپذيرتر بود، به جاى دشنام آنان مى‏گفتيد: خدايا، خون ما و آن‏ها را حفظ كن و آنان را اصلاح فرما و آنان را از گمراهى به راه راست هدايت كن، تا آنان كه جاهلند، حق را بشناسند و آنان كه با حق مى‏ستيزند، پشيمان شده به حق برگردند. 2- ممنوعيت هتك حيثيت‏
حيثيت و آبروى انسان در جامعه اسلامى حرمت و احترام دارد و كسى حق ندارد، اين آبرو و حيثيت را به بهانه آزادى بيان هتك كند و به او اهانت نمايد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من ردّ عن عرض اخيه كان له حجاباً من النار»(18) هر كس پرده (از روى آبروى برادر خود بردارد، پرده هايى از آتش او را فرا مى‏گيرد).
امام صادق(ع) فرمود: «من روى على مؤمن رواية يريدبها شينه و هدم مروّته ليسقط من اعين الناس اخرجه اللّه من ولايته الى ولاية الشيطان»(19) كسى كه چيزى را به قصد تحقير و كوباندن شخصيت افراد و ساقط كردن آن‏ها از چشم مردم نقل كند خداى سبحان او را از ولايت خود به ولايت شيطان پيروى خواهد ساخت.
و در روايت ديگرى فرمود: «اذلّ الناس من اهان الناس»(20) خوارترين مردم كسى است كه مردم را خوار بدارد و در روايت ديگرى فرمود:
« انّ اللّه عز و جل خلق المؤمن من عظمة جلاله و قدرته فمن طعن عليه او ردّ عليه قوله فقد ردّ اللّه»(21) اخلاق مؤمن از بزرگى و عظمت و توانايى اوست پس طعن و تمسخر او يا رد گفتار او رد خداوند است.
از اين بيان‏ها استفاده مى‏شود كه حفظ كرامت، آبرو و حيثيت ديگران از محدوديت‏هاى آزادى بيان است. 3- ممنوعيت افشاء اسرار و شايعه پراكنى‏
حفظ اسرار افراد يا نظام بر هر انسانى لازم و افشاء آن‏ها خيانت به افراد و نظام به حساب مى‏آيد از اين رو در اسلام اولاً: از خيانت نهى شده و فرموده: «يا ايهاالّذين آمنوا لاتخونوا اللّه و الرسول»(22) اى مؤمنان به خدا و پيامبرش خيانت نورزيد.
مردمانى را كه اخبار و اطلاعات را بدون تحقيق و بررسى در جامعه منتشر ساخته و اعتماد عمومى را متزلزل مى‏سازند مورد نكوهش قرار داده و خواستار ارجاع شايعه‏ها به صاحب نظران گرديده است.
«و اذا جائهم امر من الامن او الخوف اذاعوابه و لو ردّوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم»(23) هنگامى كه خبرى از پيروزى يا شكست به آن‏ها برسد بدون تحقيق آن را شايع مى‏سازند و اگر آن را به پيامبر(ص) و پيشوايان ارجاع دهند از ريشه‏هاى مسائل آگاه خواهند شد. 4- ممنوعيت توطئه‏
هيچ مسلمان يا شهروندى در زير لواى نشر و تبليغ افكار، نمى‏تواند اغراض فاسد سياسى خود را تعقيب كند و هواى مخالفت و كينه توزى و براندازى را در سر داشته باشد. در غير اين صورت با او برخورد خواهد شد ماجراى تخريب «مسجد ضرار» توسط پيامبر اكرم(ص) بر اين مبتنى بود كه گروهى با اهداف توطئه گرانه و براندازى نظام اسلامى قصد داشتند از مسجد كمين گاهى براى كفار و نقطه نفوذى براى بيگانگان فراهم آورند.
«الّذين اتخذوا مسجداً ضراراً و كفرا و تفريقاً بين المؤمنين و ارصاداً لمن حارب اللّه و رسوله من قبل وليحلفن ان اردنا الا الحسنى و اللّه يشهد انهم لكاذبون».(24)
آنان كه مسجدى ساختند براى زيان به مسلمانان و تقويت كفر و تفرقه بين مؤمنان و كمين گاهى كه با خدا و پيامبرش مبارزه كرده‏اند. آنان سوگند ياد مى‏كنند كه نظرى جز نيكى نداشته‏ايم اما خداى سبحان گواهى مى‏دهد كه آنان دروغگو هستند.
بنابراين مطالب: اصل آزادى اسلام در اسلام پذيرفته شده است اما چون حفظ امنيت اجتماعى و دفاع از حقوق همه افراد لازم است و يا ايجاد هرج و مرج و ضربه زدن به حيثيت افراد يا توهين به مقدّسات موجب زوال حفظ امنيت يا حيثيت افراد مى‏شود، ممنوع مى‏باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. درآمدى بر حقوق اسلامى، ص 270. 2. حقوق بشر از ديدگاه اسلام و غرب، ص 421. 3. مثنوى معنوى. 4. همان. 5. سوره ذاريات، آيه 55. 6. سوره آل عمران، آيه 71. 7. سوره بقره، آيه 159. 8. سوره زمر، آيه 17 – 18. 9. سوره آل عمران، آيه 110. 10. سوره آل عمران، آيه 159. 11. سوره شورى، آيه 38. 12. غررالحكم، ص 71. 13. ميزان الحكمة، ج 4، ص 327. 14. نهج البلاغه، خطبه 34. 15. اصول كافى، ج 1، ص 54. 16. سوره انعام، آيه 108. 17. نهج البلاغه، خطبه 206. 18. بحارالانوار، ج 72، ص 253. 19. بحارالانوار، ج 72، ص 168. 20. همان، ص 142. 21. همان. 22. سوره انفال، آيه 27. 23. سوره نساء، آيه 83. 24. سوره توبه، آيه 107.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
نيروهاى آمريكايى به خانه‏هاى مردم در 2 شهر عراق يورش بردند، چكمه پوشان آمريكايى با يورش به خانه‏هاى مردم در شهرهاى بعقوبه و موصل تعداد 30 نفر از جوانان را دستگير كردند و به نقطه نامعلومى بردند. گفته مى‏شود اين دو شهر مركز مبارزات ضد آمريكايى مردم عراق است.
در شهرهاى مهم فلسطين، حماس در انتخابات شوراهاى شهر پيروز شد. (17/2/84)
فلسطينى‏ها، حلقه انسانى به دور مسجد الاقصى براى جلوگيرى از حمله احتمالى صهيونيست‏ها كشيدند. (19/2/84)
بخاطر اهانت به قرآن كريم، اعتراضات ضد آمريكايى به 7 كشور اسلامى سرايت كرد. (25/2/84)
نماينده آيت اللّه سيستانى در جنوب بغداد ترور شد. (26/2/84)
نظاميان آمريكايى در عراق هم به قرآن كريم اهانت كردند. (27/2/84)
همسر بوش در ميان فريادهاى مرگ بر آمريكا از مسجد الاقصى بازديد كرد. (2/3/84)
تعداد كشته‏ها و زخمى‏هاى انفجار حله به 130 نفر رسيد. (10/3/84)
8 نظامى اشغالگر بر اثر سقوط دو هلى‏كوپتر در عراق به هلاكت رسيدند. (11/3/84) اخبار داخلى
فرمانده كل قوا: دغدغه مردم، امنيت و آرامش است.
رهبر انقلاب: سران استكبار آرزوى تهاجم به ايران را به گور خواهند برد. (17/2/84)
رهبر انقلاب در اجتماع مردم جيرفت: كسى از عهده رياست جمهورى بر مى‏آيد كه پرحوصله، شاداب و با همت باشد. (18/2/84)
بزرگترين بوستان شهرى كشور به بهره بردارى رسيد. بوستان آزادگان كه 112 هكتار وسعت دارد به سبك مدرن و كلاسيك در جنوب شرقى تهران احداث شده و داراى 15 كيلومتر باغ راه است كه فردا مورد بهره بردارى قرار مى‏گيرد.
دبير ستاد مبارزه با مواد مخدر: كشت خشخاش در رژيم شاه داراى نتايج مثبتى بود!
ثبت نام از داوطلبان رياست جمهورى فردا آغاز مى‏شود. (19/2/84)
رهبر انقلاب: راه درست، اصولگرايى اصلاح طلبانه است.
عروس 60 ساله و داماد 74 ساله كه براى اولين بار ازدواج كرده‏اند با وام ازدواج شهردارى به خانه بخت رفتند. (20/2/84)
نيروگاه گازى 990 مگاواتى در هرمزگان افتتاح شد. (21/2/84)
سرانجام لايحه نظام هماهنگ پرداخت به مجلس رسيد.
با نام نويسى آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در دومين روز ثبت نام از كانديداهاى رياست جمهورى تنور انتخابات گرم شد.
دبير شوراى امنيت ملى: براى برخوردارى از فناورى هسته‏اى هر بهايى را مى‏پردازيم. (22/2/84)
رهبر انقلاب در ديدار نخست وزير مالزى: تنها راه مقابله با زورگويان، اقتدار و اتحاد مسلمانان است. (24/2/84)
پس از 5 روز سرانجام پرونده ثبت نام از داوطلبان نهمين دوره انتخابات رياست جمهورى با نام نويسى 1010 نفر بسته شد.
ولايتى: به نفع آقاى هاشمى رفسنجانى به عنوان فرد اصلح كنار رفتم. (25/2/84)
پيكان در 38 سالگى بازنشسته شد. پس از حدود 40 سال خدمت به مردم، آخرين پيكان توليد شده در كارخانجات ايران خودرو با امضاى وزير صنايع و معادن به موزه رفت.
طرح دستيابى به فناورى صلح‏آميز هسته‏اى در جلسه علنى ديروز مجلس شوراى اسلامى به تصويب رسيد. اين طرح، دولت را موظف مى‏كند كه نسبت به تأمين سوخت براى 20 هزار مگاوات برق هسته‏اى اقدام نمايد. (26/2/84)
تحليلگر اطلاعاتى ارشد آمريكا: بر خلاف خواسته واشنگتن، ايران در فعاليت هسته‏اى اعتماد جهانى را جلب كرده است.
دبير كل سازمان ملل: پرونده اتمى ايران، شوراى امنيت را با بن بست مواجه خواهد كرد. (27/2/84)
بزرگترين شهرك گلخانه‏اى در شهر جديد هشتگرد با حضور رئيس جمهور افتتاح شد. (28/2/84)
در پايان چهارمين سال فعاليت، ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادى به رهبر انقلاب گزارش مى‏دهد.
تجمع اعتراض‏آميز حوزه‏هاى علميه در سراسر كشور عليه اهانت آمريكايى‏ها به قرآن انجام شد. (29/2/84)
رئيس سازمان انرژى اتمى: پيشرفت ايران در فناورى هسته‏اى برگشت‏پذير نيست.
به خاطر اهانت به قرآن كريم، تظاهرات ضد آمريكايى در چند شهر كشور صورت گرفت.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: توقف فعاليت‏هاى هسته‏اى مثل از دست دادن قطعه‏اى از خاك كشور است. (29/2/84)
تحصن جمعى از دانشجويان دانشگاه‏هاى تهران، اصفهان، شريف، علم و صنعت و اميركبير مقابل مجلس شوراى اسلامى در اعتراض به پذيرش دانشجوى پولى توسط برخى دانشگاه‏هاى دولتى وارد ششمين روز خود شد.
كالاهاى منقوش به عبارت «الخليج» در گمرگ ايران ترخيص نمى‏شود. (1/3/84)
صلاحيت 6 نامزد رياست جمهورى تأييد شد.
پس از قرائت طرح اصلاحى نمايندگان مجلس، تحصن دانشجويان معترض به پولى شدن دانشگاه‏ها پايان يافت. (2/3/84)
رهبر انقلاب سياست‏هاى كلى اصل 44 قانون اساسى را به سران سه قوه و مجمع تشخيص مصلحت ابلاغ كردند. (3/3/84)
شوراى نگهبان در اطاعت از حكم رهبر انقلاب صلاحيت معين و مهرعليزاده را تأييد كرد.
رهبر انقلاب: رئيس جمهور آينده بايد واقعاً با فساد و تبعيض مقابله كند. (4/3/84)
دانشجويان با تظاهرات در برابر سفارت انگليس، فرانسه و آلمان اعلام كردند: مذاكره را قطع كنيد.
آب زاينده رود به كاشان رسيد. (5/3/84)
با پذيرش درخواست ايران براى عضويت در WTO به زودى مذاكرات ايران با 148 كشور عضو سازمان تجارت جهانى آغاز مى‏شود.
رهبر انقلاب: بايد در دستگاه اجرايى نشاط جوانانه ايجاد شود.
دبير شوراى عالى امنيت ملى: آغاز فعاليت چرخه سوخت ايران قطعى است. (7/3/84)
رهبر انقلاب از شاعر آزاده مرحوم محمد رضا آقاسى تجليل كردند.
استفاده از وكيل در محاكم قضايى اجبارى شد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: به هيچ حزب و گروهى تعهد ندارم و كابينه‏ام را با مشورت رهبرى تعيين خواهم كرد. (8/3/84)
رهبر انقلاب: جهت واقعى حركت كشور در انتخابات مجلس هفتم مشخص شد.
هاشمى رفسنجانى: به دليل ناتوانى مالى و كمبود وقت از حضور در شهرستانها معذورم.
نيويورك تايمز: استوارى ملت ايران اروپا را ناكام گذاشته است. (9/3/84)
پاى نخستين بانوى مسلمان به قله اورست رسيد. سرانجام تيم ملى كوهنوردى كشورمان پس از 2 ماه انتظار به خاطر مساعد شدن هوا در ارتفاعات اورست، به اين قله صعود كرد. (10/3/84)
رهبر انقلاب: هيچ كس از رأى من مطلع نيست. (11/3/84)
در نامه‏اى به رئيس جمهور، 175 نماينده مجلس خواستار اجراى قانون دستيابى به فناورى هسته‏اى شدند. (12/3/84)
رهبر انقلاب: حضور ملت در انتخابات، دشمن را به شدت متضرر مى‏كند. (16/3/84) اخبار خارجى‏
حمله زمينى و هوايى به مواضع مخالفان در شمال يمن از سوى ارتش صورت گرفت.
پوتين: بوش به جاى انتقاد از روسيه به حل مشكلات آمريكا بپردازد. (18/2/84)
هلندى‏ها، بوش را قصاب بين المللى خواندند. (19/2/84)
طالبانى رئيس جمهور عراق: ما مرهون كمك‏هاى ايران هستيم. (20/2/84)
لويه جرگه افغانستان به حضور دايم آمريكايى‏ها رأى مخالف داد. (21/2/84)
ترور جرج بوش در گرجستان نافرجام ماند. (22/2/84)
كاركنان بى. بى. سى 4 روز دست از كار كشيدند. (25/2/84)
هزاران ژاپنى با تشكيل زنجيره‏اى انسانى به طول 11 كيلومتر عليه حضور نظامى آمريكا دست به تظاهرات زدند. (27/2/84)
در اعتراض به امضاء شدن پيمان كيوتو، 136 شهردار آمريكا راه خود را از بوش جدا كردند. (28/2/84)
واشنگتن و باكو براى تأسيس پايگاه در آذربايجان قرار داد بستند. (1/3/84)
پليس باكو مخالفان دولت را سركوب كرد، صدها آذرى در پايتخت جمهورى آذربايجان تجمع كردند و خواستار برگزارى انتخابات آزاد شدند. اين تظاهرات در آستانه سفر «كاندوليزارايس» وزير خارجه آمريكا به اين كشور برگزار شد كه به درگيرى با پليس و بازداشت تعدادى از تظاهر كنندگان انجاميد. (2/3/84)
سازمان ملل: سوء رفتار نظاميان آمريكايى نابخشودنى است. (3/3/84)
بوش پدر: جرج با اشغال عراق مرتكب اشتباهى بزرگ شد. (4/3/84)
40 هزار سرخپوست راه‏هاى ورودى به پايتخت بوليوى را بستند.
نظاميان آمريكا و اسرائيل براى آموزش ارتش ليبى وارد طرابلس شدند. (9/3/84)
زلزله سياسى در فرانسه اروپا را لرزاند. 57 درصد فرانسوى‏ها به قانون اساسى اروپا «نه» گفتند.
تيم 19 نفره پسر رفيق حريرى به مجلس لبنان راه يافت. (10/3/84)
والدين آمريكايى براى جلوگيرى از اعزام فرزندانشان به عراق بسيج شدند.
هزاران نفر از مردم باكو خواستار استعفاى الهام على‏اف شدند. (16/3/84)



پاورقي ها:

/

طليعه‏اى به سوى نور

پرسش: چگونه مى‏توانيم حضرت را ملاقات كنيم؟
پاسخ: هر انسانى شيفته زيبايى‏هاى ظاهرى و باطنى است و امام عصرارواحنا فداه مظهر اين زيبايى‏هاست. آن بزرگوار طاووس اهل بهشت و يوسف حضرت زهرا(س) و داراى زيباترين خلق و خوى كريمانه است؛ همچنين، هر انسانى ميل به كمال دارد. در اين زمان، انسان كامل، وجود مقدس امام عصر(ارواحنافداه) است؛ لذا اگر انسانى بر اساس فطرت پاك خود، سراغ الگوى كامل را گرفت، و تمنّاى ديدار و وصال آن حضرت را داشت قابل درك و معقول است. ولى توجه شما را به يك نكته مهمّ جلب مى‏كنيم: امام زمان(عج) دوران غيبت را سپرى مى‏كنند، مقتضاى غيبت اين است كه آن حضرت از ديدگان خلق، پنهان باشند و اگر اصل بر امكان ديدن آن حضرت بود، ديگر غيبت معنا نداشت! بنابراين، در دوران غيبت، مبنا و اصل اين است كه با آن حضرت ملاقات نمى‏شود. امّا اين به آن معنا نيست كه در اين دوران، آن حضرت به هيچ وجه ديده نمى‏شود، حال آن‏كه عدّه زيادى توفيق زيارت آن حضرت نصيبشان شده است. ولى نه به آن نحو كه برخى تصوّر كرده‏اند و با برخى اذكار و اوراد و چلّه نشينى‏ها، قصد زيارت آن حضرت را دارند!!
مختصر آن كه:
1- آن حضرت مظهر پاكى‏هاست و اولين گام در راه رسيدن به آن حضرت اين است كه حتى الامكان؛ پس از نظر عمل و عقيده و ظاهر و باطن با آن حضرت سنخيّتى بايد پيدا كنيم (جدّيت در انجام واجبات و ترك محرّمات و توجه به انجام مستحبّات و ترك مكروهات).
2- مواظبت بر اين‏كه، «آرزوى ديدن آن حضرت، حجاب بين ما و آن حضرت نشود»!!؛ آرى، اين جمله عجيب است، امّا واقعيّت اين است كه بعضى مواقع، توجه به ديدن آن حضرت، ما را از توجه به وظيفه اصلى كه شناخت آن حضرت و الگوپذيرى و اطاعت از آن حضرت است، منحرف مى‏سازد. البته اميدواريم جزو آن دسته از ارادتمندانى باشيم كه از روى معرفت و شناخت، موفّق به ديدار با آن حضرت بشويم. البته ديدار به اختيار ما نيست، امام بهتر صلاح ما را مى‏داند.
3- خيلى دنبال ديدن نباشيم. تاريخ معلم بزرگى است. افرادى مانند اويس قرنى با آن‏كه پيامبر را نديدند، ولى چون به وظيفه عمل كرده، و معرفت و بصيرت داشتند، از ياران اميرالمؤمنان شده و در پايان، در ركاب حضرت على(ع) شربت شهادت نوشيدند، ولى عده‏اى ديگر هر روز چندين بار، پيامبر را مى‏ديدند، از او و راه او جدا و مشمول خسران ابدى شدند. مهم انجام وظيفه است. پرسش: آيا ادعاى ارتباط با امام زمان(عج) صحت دارد؟ و اين ادعاها را چگونه مى‏توان ارزيابى كرد؟
پاسخ: براى پاسخ به اين پرسش، بيان يك مقدمه ضرورى است: امام زمان(عج) يك موجود مجرّد يا يك موجود موهوم و خيالى نيست؛ بلكه همانند همه انسان‏ها داراى جسم و روح است و مانند همه انسان‏ها زندگى مى‏كند، بنابراين، ديدن و ارتباط و مراوده با آن حضرت يك امر محال نيست.
مطلب ديگر اين‏كه: اگرچه در دوران غيبت كبرى، اصل بر آن است كه آن حضرت به صورت ناشناس در بين مردم زندگى كنند و اصطلاحاً غايبند، امّا امكان زيارت آن حضرت و ارتباط با ايشان، محال نيست؛ هم‏چنان كه منابع موثّق آن را تأييد كرده‏اند.
اگر عده‏اى در ردّ امكان ارتباط و مشاهده، به توقيع آن حضرت به على بن محمد سمرى استناد كنند كه فرمود: هر كس قبل از سفيانى و صيحه ادّعاى مشاهده كند، پس او كذّاب است. [بحارالانوار، ج 51، ص 361 ]در جواب مى‏گوييم:
1. شايد منظور، ادّعاى مشاهده ظهور آن حضرت باشد قبل از صيحه آسمانى و خروج سفيانى كه البته چنين ادعايى باطل است؛ چون قبل از اين علائم، ظهور صورت نمى‏پذيرد.
2. شايد منظور آن حضرت اين بوده كه بعد از اين، هر كس كه ادّعاى مشاهده آن حضرت را تحت عنوان نايب خاص داشته باشد، دروغ‏گو است (چون على بن محمد سمرى آخرين نايب خاص آن حضرت بود و اين توقيع هم آخرين نامه‏اى بوده كه آن حضرت به على بن محمد سمرى نوشته است)
با اين مقدمه معلوم شد كه امكان رؤيت و ارتباط با آن حضرت وجود دارد، امّا هر كارى در عالم، تحت ضابطه و قاعده خاصّى است. مسايل مربوط به ولى عصر(عج) نيز از اين قاعده جدا نيست؛ به ويژه مبحث مربوط به رؤيت و ارتباط با آن حضرت؛ يعنى نمى‏شود به صرف ادّعا، رؤيت و نيابت آن حضرت را از هر كسى پذيرفت. چنان‏كه، (با كمال تأسّف)، شيادان و راهزنان عقايد پاك مردم، از اين موضوع بيش‏ترين سوء استفاده‏ها را كرده‏اند.
در طول تاريخ افراد بسيارى بوده‏اند كه از روى جهل يا قصد و غرض و اميال شيطانى ادّعاى رؤيت و سپس نيابت آن حضرت را داشته‏اند، اين افراد اگر از شأن والاى امامت و ولايت در نظام هستى، آگاه بودند، نسبت به آن حضرت اين‏گونه مرتكب خطا و جفا نمى‏شدند.
انسان‏هاى پاك دامن و پاك سرشت و نيكو عمل كه توفيق زيارت آن حضرت را يافتند، هرگز بر سر كوى و برزن، ندا سر ندادند؛ بلكه جز در مواردى استثنايى كه منجر به تقويت و تبليغ دين و مذهب گرديده – و نه خود شخص – اين مطلب را افشاء نكرده‏اند؛
هر كه را اسرار حق آموختند

مهر كردند و دهانش دوختند پرسش: چه منابعى بحث تحقيقى در مورد القاب حضرت مطرح كرده‏اند؟
پاسخ: بحث القاب و اسامى حضرت مهدى(عج) به طور اجمال و ضمنى، در بسيارى از كتاب‏هايى كه درباره زندگى حضرت نگاشته شده است، مطرح شده و برخى نيز به صورت ويژه به اين موضوع پرداخته‏اند، براى نمونه به معرفى چند كتاب مى‏پردازيم:
1. «نام محبوب»؛ بررسى در نام‏ها و القاب امام عصر (عج).
نويسنده: سيد حسين حسينى‏
چاپ سوم، 1376، نشر آفاق‏
2. «نام نامه مهدى(ع)»؛ فرهنگ و اسامى و القاب حضرت مهدى(ع)
نويسنده: محمد كاظم بهينا، چاپ اول، 1376، مركز فرهنگى انتشاراتى «رايحه».
اين كتاب كوچك با استفاده از روايات و ادعيه، تعداد 13 نام و لقب و كنيه حضرت را جمع‏آورى نموده است و يك فرهنگ‏نامه در اين زمينه به شمار مى‏آيد. پرسش: آيا بردن نام مقدس حضرت مهدى (م – ح – م – د) جايز است يا خبر و مخفى كردن آن چه ثمرى دارد؟ آيا (اين امر) مختص به زمان خاصى بوده است، در زمان ما نيز چرا آن را به صورت (م – ح – م – د) مى‏نويسند؟
پاسخ: در موردذكر نام مخصوص حضرت مهدى يعنى (م – ح – م – د) نه ديگر اسامى و القاب حضرت، روايات زيادى نقل شده است كه بعضى به طور مطلق، از ذكر نام حضرت نهى مى‏كنند، بعضى تا وقت ظهور، و بعضى منع نام بردن حضرت را منوط به تقيه و خوف مى‏دانند و دسته چهارم نيز رواياتى است كه هم راوى و هم امام(ع) نام حضرت را تصريح مى‏كنند.
بر همين اساس، با توجه به تعدد و اختلاف روايات مربوط به ذكر نام حضرت، علماى شيعه نيز در اين مسأله دچار اختلاف نظر مى‏باشند كه به طور عمده سه نظر در اين باره وجود دارد:
1. ديدگاه حرمت ذكر نام حضرت تا زمان ظهور به طور مطلق؛ مرحوم مجلسى، محدث نورى، شيخ صدوق، شيخ مفيد از جمله كسانى مى‏باشند كه قائل به اين نظر مى‏باشند.
2. ديدگاه منع و حرمت ذكر نام حضرت در زمان غيبت صغرا براى حفظ جان حضرت.
3. ديدگاه نهى از ذكر نام حضرت و حرمت آن فقط در شرايط خوف و تقيه.
از ميان اين سه قول، بيش‏ترين طرفدار را چه از ميان علماى گذشته و چه از علماى معاصر، نظريه سوم دارد. از قدما، بزرگانى چون؛ سيد مرتضى، خواجه نصير طوسى، ابن طاووس، فيض كاشانى (صاحب وافيه) شيخ حر عاملى (صاحب وسائل الشيعه) و… و از متأخرين نيز بيشتر علما و محققين معاصر نظير: آية اللّه مكارم شيرازى، آية اللّه امامى كاشانى و ديگران، معتقدند كه روايات دسته نخست؛ يعنى نهى مطلق از تسميه حضرت را بايد بر رواياتى كه ذكر نام حضرت را در شرايط تقيه و خوف مى‏دانند، حمل نمود. بنابراين، در شرايط زمانى و مكانى غير تقيه مثل شرايط كنونى كه نام حضرت علنى و براى همه دوستان و دشمنان، روشن و شناخته شده است، دليلى وجود ندارد كه ذكر نام حضرت باز هم حرام باشد.
پرسش: انتظار فرج، چه فوايدى دارد؟
پاسخ: انتظار آثار فراوانى دارد كه مختصراً به آن اشاره مى‏كنيم:(1)
1. خودسازى فردى‏
كسى كه منتظر مصلح است، خود نيز رو به صلاح خواهد داشت. منتظر واقعى نمى‏تواند نقش تماشاگر داشته باشد، بلكه حتماً بايد در صف اصلاح‏طلبان باشد. بايد خودش را اصلاح كند.
2. يارى اجتماعى‏
پس از آن كه فرد خودش را اصلاح نمود، بايد نسبت به ديگران نيز بى‏تفاوت نباشد، و بايد بر اصلاح ديگران نيز بكوشد.
3. منحل نشدن در فساد محيط
وقتى در جامعه، فساد شايع شد، انسان منتظر، خود را پاك نگه مى‏دارد. زيرا اميد به اصلاح جامعه و پايانى نيكو دارد. تنها در اين صورت است كه منتظر، دست از تلاش و كوشش براى حفظ خويش و اصلاح ديگران بر نخواهد داشت.
وعده وصل چون شود نزديك‏

آتش عشق تيزتر گردد
4. پايدارى در برابر پيشوايان فاسد
منتظر واقعى هيچ‏گاه در برابر رهبران فاسد و ستمگر خضوع نكرده و سر تسليم فرو نمى‏آورد، بلكه در مبارزه هميشگى با فساد و حاكمان فاسد به سر مى‏برد و منتظر تشكيل حكومت عدل اسلامى است.
5. جلوگيرى از نااميدى و اميدبخشى‏
از جمله عوامل بازدارنده انسان از پيمودن راه سعادت نااميدى و در بن‏بست قرار گرفتن است، ولى انسان منتظر به دليل آينده روشنى كه در انتظار دارد در سخت‏ترين شرايط روحيه خود را از دست نمى‏دهد و سرسختانه به راه خود ادامه مى‏دهد.
«فما ضعفوا و ما استكانوا» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) براى آگاهى بيشتر ر.ك: آيت اللّه مكارم شيرازى، انقلاب جهانى حضرت مهدى، بحث انتظار؛ على رضا رجالى تهرانى، يكصدپرسش و پاسخ پيرامون امام زمان، ص 224؛ دكتر طاهرى، سيماى آفتاب، ص 211؛ حيدرى‏نيك، نگاهى دوباره به انتظار، تفسير نمونه، ج 7، ص 378.

/

سخنان معصومين ع

نماز، بهترين عمل‏ پيامبر اسلام صلى‏اللّه عليه و آله وسلّم:
«احب الاعمال الى اللّه الصّلاة لوقتها»
(كنزالعمال، ج 7، حديث‏18897)
محبوب‏ترين كارها نزد خداوند، نماز در وقت آن (اول وقت) است. پيامبر اسلام صلى‏اللّه عليه و آله وسلّم:
«ليس منّى من استخفّ بصلاته»
(بحارالانوار، ج 82، ص 224)
هر كس نمازش را سبك بشمارد از من نيست. پيامبر اسلام صلى‏اللّه عليه و آله وسلّم:
«صلاة الرّجل نورٌ فى قلبه فمن شاء فلينوّر قلبه» (كنزالعمّال، ج 7، ص 18973)
نماز هر شخصى، نورى در دل اوست، پس هر كس مى‏خواهد، دلش را نورانى كند. پيامبر اسلام صلى‏اللّه عليه و آله وسلّم:
«لكلّ شى‏ءٍ وجهٌ و وجه دينكم الصّلاة»
(فروع كافى، ج 3، ص 270) پيامبر اسلام صلى‏اللّه عليه و آله وسلّم:
«لاتضيّعوا صلاتكم، فانّ من ضيّع صلاته حشره اللّه مع قارون و فرعون و هامان لعنهم اللّه و اخزاهم و كان حقّاً على اللّه ان يدخله النّار مع المنافقين، فالويل لمن لم يحافظ صلاته» (بحارالانوار، ج 82، ص 202)
نماز خودتان را ضايع نكنيد، هر كس نماز خويش را ضايع كند خداوند عزّ و جلّ او را با قارون و فرعون و هامان محشور مى‏كند، خداوند به آنان لعنت كند و آنها را رسوا سازد، و بر خدا لازم است آنها را با منافقين در آتش داخل كند، پس واى بر كسى كه مواظب نمازش نباشد. پيامبر اسلام صلى‏اللّه عليه و آله وسلّم:
«ما من عبدٍ اهمّ بمواقيت الصّلاة و مواضع الشّمس الّا ضمنت له الرّوح عند الموت و انقطاع الهموم و الاحزان، و النّجاة من النّار». (امالى مفيد، ص 88)
بنده‏اى نيست كه اهتمام به وقتهاى نماز و جايگاه خورشيد(به همين منظور) داشته باشد جز آن كه من (سه چيز را) براى او ضمانت مى‏كنم: راحتى در هنگام مرگ، برطرف شدن غمها و اندوهها و نجات يافتن از آتش دورخ. پيامبر اسلام صلى‏اللّه عليه و آله وسلّم:
«سوّوا بين صفوفكم و حاذوا بين مناكبكم لايستحوذ عليكم الشّيطان»
(وسايل الشيعه، ج 5، ص 472)
در نماز جماعت صف‏هاى خود را منظّم كنيد و كتف‏ها را موازى هم قرار دهيد، مبادا شيطان بر شما چيره شود. امام على عليه السلام:
«كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم لايؤثر على الصّلاة عشاءً و لاغير، و كان اذا دخل وقتها لايعرف اهلاً و لاحميماً»
(مجموعه ورّام، ج 2،ص 78)
رسولخدا(ص) چنان بود كه خوراك شب و هيچ چيز ديگرى را بر نماز مقدّم نمى‏داشت و چنان بود كه چون وقت نماز داخل مى‏شد( به خاطر اداى نماز) گويا خانواده و دوستى را نمى‏شناخت. امام حسن عسكرى عليه السلام:
«انّ الوصول الى اللّه عزّ و جلّ سفرٌ لايدرك الّا بامتطاء اللّيل»
(بحارالانوار، ج 78، ص 379)
وصال خداوند عزّ و جلّ سفرى است كه جز با مركب شب زنده دارى به دست نمى‏آيد.

پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن

زدودن پليديها و آلودگيها
” و أقم الصلاة طرفى النهار و زلفا من الليل إن الحسنات يذهبن السيئات، ذلك ذكرى للذاكرين ” (سوره هود، آيه 14)
اى پيامبر، نماز را در دو طرف روز (صبح، ظهر و عصر) و پاسى از شب (مغرب و عشا) برپادار كه همانا نيكى‏ها، بدى‏ها و پليدى‏ها را مى‏زدايد، و اين است پند و يادآورى براى ياد كنندگان.
زلف: جمع زلفه يعنى قرب و نزديكى. براى نمازهاى صبح و همچنين ظهر و عصر، واژه ” طرفى النهار ” آورده زيرا دو طرف روز را در بر مى‏گيرد كه يكى با طلوع فجر است و دو نماز ديگر پس از زوال و فرا رسيدن ظهر، آغاز مى‏شود ولى در مورد نمازهاى مغرب و عشا ملاحظه مى‏كنيم كه ” زلفا ” مى‏فرمايد، زيرا دو نماز مغرب و عشا در آغاز شب شروع مى‏شوند و با وقتى نزديك به هم قرار دارند هرچند وقت نماز عشا موسّع است اما فضيلتش، پس از ساعتى از نماز مغرب آغاز مى‏شود.
در اين آيه شريفه، نماز واجب (فريضه) را بالاترين مصداق “حسنات ” بيان كرده است زيرا با اقامه و برپائى نماز،آن هم با شرائطش، انسان بيشترين توجه را به خداى خود معطوف مى‏دارد و در لحظاتى مقدس از قيد و بندهاى زندگى مادى دور مى‏شود و از هر آلودگى و ريا و پليدى، روان خويش را پاك و مطهر مى‏سازد و به سوى معشوق حقيقى كه خالق و پروردگارش است، نيايش مى‏كند و در برابر عظمتش سر فرود مى‏آورد. و بدينسان اين حسنه بزرگ، بدى‏ها و گناهان و آلودگى‏ها را از قلب انسان مى‏زدايد و آن را پالايش و شستشو مى‏دهد. كجايند آنان كه بايد به ياد خدا باشند و از اين حكمت بلند الهى پند و اندرز گيرند و به سوى او با خلوص بيشتر توجه كنند.
در كتاب شريف ” معانى الأخبار ” در تفسير ” انّ الحسنات يذهبن السيئات ” از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: ” نماز مؤمن در شب، گناهان روزش را پاك مى‏كند “.
در تفسير ” مجمع البيان ” از ابو عثمان نقل شده كه گفت: ” من با سلمان فارسى زير درختى نشسته بوديم. سلمان شاخه خشكى از درخت را گرفت و به شدت تكان داد تا برگهايش بريزد. سپس گفت: اى ابو عثمان، آيا نمى‏پرسى چرا چنين كارى را انجام دادم؟ گفتم: چرا؟ گفت: روزى با رسول خدا صلى الله عليه و آله در زير درختى نشسته بوديم، آن حضرت يكى از شاخه‏هاى خشك آن درخت را گرفت و به شدت حركت داد تا برگهايش بريزد، سپس فرمود: اى سلمان! چرا علت اين كار را از من نمى‏پرسى ؟ عرض كرديم: بفرمائيد، چرا چنين كارى را انجام داديد ؟ فرمود: هنگامى كه يك شخص مسلمان وضو مى‏گيرد، و نيكو وضو مى‏گيرد و نمازهاى پنجگانه‏اش را به جا مى‏آورد، گناهانش مانند اين برگها ريخته مى‏شود. آن وقت حضرت اين آيه را تلاوت فرمود.
و همچنين روايت ديگرى در مجمع البيان از امير المؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمود: در مسجد در حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوديم و منتظر داخل شدن وقت نماز، مردى از ميان جمعيت برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا! مرتكب گناهى شده‏ام! حضرت روى را برگرداند (و به او اعتنا نكرد) و به نماز ايستاد. پس از تمام شدن نماز، آن مرد دوباره سخن خود را تكرار كرد.
حضرت فرمود: مگر تو با ما نماز نخواندى ؟ و پيش از آن وضوى نيكوئى نگرفته بودى؟ عرض كرد: چرا. فرمود: همان وضو و نماز، كفاره گناهت است.
در تفسير عياشى از ابو حمزه ثمالى نقل شده كه گفت: من از يكى از باقرين (امام باقر يا امام صادق عليهما السلام) شنيدم كه فرمود: روزى امير المؤمنين عليه السلام رو به مردم كرد و فرمود: كدام يك از آيه‏هاى قرآن، براى شما اميدوار كننده تر است ” بعضى از حاضرين گفتند: آيه ” ان الله لا يغفر أن يشرك به و يغفر دون ذلك لمن يشاء ” فرمود: درست است، اين آيه انسان را اميد مى‏دهد ولى منظور اين نيست.
برخى ديگر آيه ” يا عبادى الذين أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله إن الله يغفر الذنوب جميعا ” را مطرح كردند. حضرت پاسخ داد: اين آيه نيز اميد مى‏دهد ولى آنكه بايد باشد نيست.برخى ديگر از حاضران آيه ” والذين اذا فعلوا فاحشة أو ظلموا أنفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم ” را بيان كردند. حضرت باز هم فرمود: اين آيه نيز خوب است ولى آنكه بايد باشد، نيست.
و أن هنگام كه همه سكوت كردند حضرت فرمود: اى مسلمانان! چرا ساكت شديد ؟ عرض كردند: به خدا قسم آيه ديگرى به نظرمان نمى‏رسد. آنگاه حضرت فرمود: من از رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: ” اميدوار كننده ترين آيات قرآن، آيه ” أقم الصلاة طرفى النهار.. ” مى‏باشد. و ادامه داد: ” يا على و الذى بعثنى بالحق بشيرا و نذيرا إن أحدكم ليقوم الى وضوئه، فتساقط عن جوارحه الذنوب، فإذا استقبل الله بوجهه و قلبه، لم ينفلت عن صلاته و عليه من ذنوبه شى‏ء كما ولدته أمه، فإن أصابه شيئا بين الصلاتين كان له مثل ذلك حتى عدّ الصلوات الخمس ” يا على! به حق آن خدائى كه مرا به حق برانگيخته و بشيرو نذير براى امت قرار داده، هرگاه يكى از شما براى وضو ساختن برمى‏خيزد، گناهانش از اعضا و جوارحش فرو مى‏ريزد و وقتى با روى و قلب خويش متوجه خدايش مى‏گردد، نمازش را به پايان نمى‏رساند جز آنكه از گناهانش چيزى نمانده باشد و مانند روزى مى‏شود كه از مادر زائيده شده است.و اگر ميان هر دو نماز گناهى از او سر بزند، نماز بعدى آن را پاك مى‏كند. و اينگونه حضرت نمازهاى پنجگانه را شمرد و فرمود: يا على، انما منزلة الصلوات الخمس لأمتى كنهر جار على باب أحدكم فما يظن أحدكم لو كان فى جسده درن ثم اغتسل فى ذلك النهر خمس مرات كان يبقى فى جسده درن فكذلك والله الصلوات الخمس لأمتى ”
آرى! نمازهاى پنجگانه براى امتم مانند رود جارى است كه در خانه يكى از شما جريان دارد. حال چگونه است وضع كسى كه بدنش آلوده است و خود را هر روز پنج بار در آن آب زلال بشويد ؟ به خدا قسم نمازهاى پنجگانه نيز براى امتم همين حكم رودخانه را دارد. بنا بر اين، ترديدى نيست از اينكه نماز مصداق بارز حسنات و نيكى‏ها است و تكرار آن در پنج نوبت، تكرار رجوع و بازگشت به سوى حق است در هر روز.. و اين خود بالاترين انگيزه براى دورى از گناه و پرهيز از منكرات مى‏باشد زيرا نماز اگر با شرائطش انجام گيرد، گناه را از آئينه دل مى‏زدايد و آثار وپيامدهاى خطرناكش را نابود مى‏سازد. لذا است كه مى‏فرمايد: ” ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر ” همانا نماز انسان را از ارتكاب كارهاى ناپسنديده و زشت باز مى‏دارد. و كسى كه مقيد به خواندن نماز در اوقات پنجگانه‏اش مى‏باشد، اصلا وقت اينكه سراغ فحشا و منكرات برود، ندارد. مضافا برآنكه خود نماز به انسان حالت توجه و دلبستگى به خدا مى‏دهدو او را از دست زدن به كارهاى ناپسند و منكر منع مى‏كند. ولى بحث اين است كه خداوند در اين آيه شريفه، پس از ذكر نماز، به طور مطلق فرموده است: إن الحسنات يذهبن السيئات ” و همين اطلاق دليل بر اين است كه هر حسنه‏اى شوينده و پاك كننده گناه و آلودگيها است. نه اينكه منحصر باشد به نماز. و اين نيز از سنتهاى تغيير ناپذير الهى است.
از آن گذشته در جاى ديگرى از قرآن مى‏خوانيم: ” إن تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم ” اگر از گناهان بزرگ دورى جوئيد، گناهان كوچكتان را مى‏پوشانيم و آنها را ناديده مى‏گيريم. پس شرط اول اين قانون الهى آن است كه انسان خود را به گناهان بزرگ، آلوده نكند و در مقابل كارهاى خير انجام دهد، پس خداوند با لطف و رحمت بى پايانش از گناهان كوچتر مى‏گذرد و ناديده مى‏گيرد.
و چرا چنين نباشد كه كار نيك قطعا روح و روان انسان را صفا و لطافت مى‏بخشد و تيرگيها را از آن دور مى‏سازد و اميد مغفرت را در او بالا مى‏برد و بدينسان روح انسان از ظلمت به نور مى‏رسد ” الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور “
آرى! اگر انسان خدا را در نظرداشت و كارهاى شايسته را براى او انجام داد، خداوند او را از تاريكى گناه به روشنائى و فروغ مغفرت و رحمت مى‏رساند و در بهشت رضوان جاودانه مى‏سازد. خدايا ما را از تيرگيهاى نفس به فروغ رضوان برسان. آمين رب العالمين




پاورقي ها:

/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

وظايف رئيس جمهور
از جناب ايشان (رييس جمهور) مى‏خواهم كه مسؤوليت خطيرى كه به موجب اراده ملت و بر اساس قانون اساسى به عهده ايشان گذارده شده است همچون امانتى الهى از آن پاسدارى نمايند و به پيمان خود در مقابل خداوند تعالى و خلق وفادار باشند و با اعتماد به فضل خداوند و اعتماد ملت همچون محورى استوار براى هماهنگى نهادهاى مسؤول و حمايت از مبانى جمهورى اسلامى، در حوزه اختيارات و مسؤوليت‏هاى خود قرار گيرند و در راه هدف ملت كه آن تداوم بخشيدن به انقلاب اسلامى و استقرار نظام عدل اسلامى است با تمام توان بكوشند و خداوند متعال را ناظر و حاضر دانند به وظيفه سنگينى كه به عهده گرفته‏اند قيام كنند و از قشرهاى مختلف ايران مخصوصاً متفكران و دانشمندان و احزاب اسلامى و سياسى و قواى انتظامى مى‏خواهم كه در اين لحظات حسّاس كه بر كشور مى‏گذرد با حسن نيّت از ايشان و دولت اسلامى پشتيبانى نمايند و از تفرقه و اختلاف و كارشكنى بپرهيزند و تا ايشان بر محور عدل اسلامى عمل مى‏كنند و جانبدار مستمندان و مستضعفان هستند و از اعمال شبه طاغوت اجتناب مى‏كنند از همكارى و معاونت دريغ ننمايند. (15/11/58)
بحمد اللّه با تأييدات خداوند متعال جل و علا و دعاى خير حضرت ولى اللّه الاعظم روحى لمقدمه الفداء… ملت بزرگ و شجاع ايران با همه توطئه‏ها و تبليغات دشمنان اسلام كه براى اطفاى نور خدا و اسلام بزرگ و از صحنه خارج نمودن ملت شريف و مجاهد، دست در دست يكديگر نهاده بودند، به مبارزه برخاست و نيز توطئه هايى را كه براى جلوگيرى از سيل خروشان و اراده آهنين مؤمنين مظلوم در طول تاريخ كه مى‏رود كاخ‏هاى ستم سياه و سرخ را فرو ريزد و فرياد حق طلبانه اين ملت مظلوم، محرومان و غارت – زدگان پهناور زمين را به خروش درآورد، با قدرت خنثى نمود. ملت متعهد، با عزمى والا و قدمى ثابت، از پير نودساله تا نوجوان تازه بالغ… براى تعيين سرنوشت خويش به سوى صندوق‏هاى رأى هجوم آورد و ياوه گويان و خيال بافان را بر خود لرزاند و فردى… را براى خدمت به اسلام و ايران و مسلمانان و ملت برگزيد…
رئيس جمهور محترم بايد توجه داشته باشند كه در پيشگاه مقدس حق جلّ و علا واقع است و آنچه بر او از خطرات قلبى و تمايلات سرّى تا اعمال معلن و مخفى مى‏گذرد، در حضور حق است و چيزى را نتوان از او – جلّ و علا – پنهان كرد، هر چند از خلق خدا پنهان باشد. و بايد توجه نمايد كه در مقامى هستند كه يك جمله او گاهى مؤمنى را ساقط كرده و متعهدى را از بين مى‏برد، و يا غير صالحى را به مقامى كه شايسته آن نيست مى‏رساند، گاهى يك سخنرانى او، جمهورى اسلامى و كشور را نور مى‏بخشد و گاهى بعكس. مقام خطير است و خطر بزرگ، به خدا بايد پناه برد و از او استمداد كرد. همه دست اندر كاران – بويژه رئيس جمهور – بايد از چاپلوسان دغلباز و زبان بازان حيله گر بر حذر باشند و مشاوران خود را از اشخاص سابقه دار كه تعهدشان… مشهود بوده است انتخاب كنند. بسا كه منحرفان و منافقان، خود را با ظاهرى آراسته به تقوا جا بزنند و با دست ما به اسلام و كشور اسلامى صدمه زنند.
شما اى رئيس جمهور محترم و ديگر متصديان امور كشور! مى‏دانيد كه قدرتمندان شرق و غرب خصوصاً آمريكاى بازيگر، مارهاى زخم برداشته از جمهورى اسلامى هستند كه از اول انقلاب به هر حيله ممكن دست زدند، از حمله نظامى گرفته تا طرح كودتا، و از ترور شخصيت‏ها تا به آتش كشيدن مزرعه‏ها و مغازه‏ها، و از انفجارات كور در كوچه‏ها و خيابان‏ها تا دزدى و تجاوز، و از همه بدتر و بالاتر تبليغات دامنه‏دار از اول انقلاب تا امروز است، كه براى تضعيف روحيه ملت مقاوم و رزمندگان عزيز به هر نوع دروغ و تهمتى متشبث شدند، ولى بحمداللّه نه تنها هيچ يك از تيرهاى آنان به هدف نرسيد، كه نتيجه معكوس داد. اكنون از چنين مارهاى زخم خورده‏اى نبايد غافل بود. چه بسا، با نفوذ عمّال سر سپرده داخل در ارگان‏هاى دولتى و مقامات مؤثر، به تدريج قدم به قدم كار خود را انجام دهند و انسان مستقيم را منحرف كنند و متعهدان را وابسته نمايند. غفلت از اين امر، فاجعه‏انگيز است…
ما و همه مقامات جمهورى اسلامى مرهون ملت فداكار، خصوصاً قشر ضعيف و مظلوم هستيم كه با جانبازى و فداكارى آنان دست جباران كوتاه و به جاى طاغوتيان، حكومت مستضعفان پايه گذارى شد. اين حقيقت هميشه بايد در پيش چشم همه باشد، كه همه خدمتگزار اين قشر باشيم و هرچه در راه اين ملت عزيز در طبق اخلاص بگذاريم، از عهده شكر آنان بر نخواهيم آمد. (13/6/64) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
متن پيام مقام معظم رهبرى درباه انتخابات رياست جمهورى به اين شرح است:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
ملت بزرگ و عزيز ايران‏
قلم ناتوان اينجانب قادر نيست همت بلند و انگيزه عميق و بصيرت نافذ و شور مخلصانه شما را توصيف كند. شما در دو جمعه پى در پى با اقدامى پرمعنا و پيامى رسا، بار ديگر عظمت خود را به جهانيان نشان داديد و قدرت خود را به رخ بدخواهان و دشمنان كينه توز كشيديد. شما عزم راسخ خود را بر دفاع از استقلال ملى فرياد زديد. شما پايبندى خود را به حراست شجاعانه از منافع كشور و نظام جمهورى اسلامى كه تأمين كننده همه آرمانهاى اسلامى و انقلابى است، در عمل ثابت كرديد.
شما نمايش با شكوهى از همبستگى ملى و مشاركت عمومى را در برابر چشم دوست و دشمن قرار داديد و راز استحكام و اقتدار خود در رويارويى با زياده خواهيهاى استكبارى را مجسم ساختيد.
اينك دشمن شما عليرغم ياوه گوئيهاى خود، در برابر عظمت و شفافيت مردمسالارى شما، در دل خود تحقير مى‏شود و امت بزرگ اسلامى گسترده در سراسر جهان، از ظرفيت و توانايى نظام اسلامى كه مظهر هويت جمعى مسلمانان است به خود مى‏بالد.
اين پيروزى درخشان ملت مظهر رحمت الهى بر شما مردم مؤمن و جوانان صادق و صالح و نصرتى از سوى حضرت احديت است. اينجانب خاشعانه جبهه سپاس بر خاك مينهم و دوام لطف و رحمت و نصرت ذات اقدس الهى را براى شما ملت عزيز و وفادار مسألت مى‏كنم و خود و شما را به شكر و ذكر و خضوع و رفق و مدارا توصيه مى‏نمايم.
اينك با تبريك اين مسئوليت خطير به رئيس جمهور منتخب جناب آقاى دكتر محمود احمدى نژاد نكاتى را به ايشان و همه آحاد ملت عرض مى‏كنم.
1- دوران انتخابات دوران شور و التهاب است با پايان گرفتن انتخابات بايد هيجان و التهاب، جاى خود را به متانت و رفاقت و همكارى بدهد.
همه، چه طرفداران نامزد منتخب و چه طرفداران ديگر نامزدهاى محترم بايد از خود ظرفيت و حلم و توانايى بروز دهند. هيچ احساسى، چه شادمانى و چه ناشادمانى، نبايد كسى را به رفتارى برخلاف شأن يك انسان متعهد و خردمند وادار سازد. وحدت ملى و رفق و مدارا، تضمين كننده امنيت كشور و خنثى كننده هر توطئه است.
2- اكنون پس از هفته‏ها گفتن و شنودن، نوبت كار و اقدام است، رئيس جمهور منتخب تا پذيرش رسمى مسئوليت، داراى فرصت ارزشمندى است، شايسته است اين فرصت، بدون فوت وقت، مصروف اقدامهايى شود كه شروع مسئوليت خطير رياست جمهورى بدان نيازمند است. همه مسئولان كشور و نخبگان بخشهاى گوناگون، يارى ايشان را تعهدى انسانى و اسلامى بشمارند.
3- نقش مؤثر و تعيين كننده نامزدهاى رياست جمهورى در خلق اين حماسه بزرگ ملى، انكارناپذير و سپاس از آنان بر همگان لازم است.
اينجانب تشكر وافر خود را به همه آقايان بويژه به جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى هاشمى رفسنجانى كه خود از ذخائر انقلاب و از چهره‏هاى برجسته نظام جمهورى اسلامى ايرانند تقديم ميدارم و اميدوارم اين برادر عزيزم و همسنگر ديرين مانند هميشه در عرصه‏هاى مهم نظام اسلامى نقش آفرين باشند.
4- لازم ميدانم از همه آحاد ملت عزيز كه يكبار ديگر حادثه‏يى بزرگ در جهت رشد و اعتلاى كشور آفريدند و از همه كسانيكه به اين آزمايش بزرگ شور و حال بخشيدند، بويژه حضرات مراجع معظم و علماى اعلام و نخبگان دانشگاهى و اقشار گوناگون اجتماعى و سياسى و فرهنگى و نيز از دستگاههاى خبرى بويژه صدا و سيما كه مبتكرانه در اين حركت عمومى نقش آفريد و از همه خبرنگاران و فعالان عرصه خبر و تحليل و نيز از دست اندركاران برگزارى انتخابات، شوراى محترم نگهبان، وزارت كشور، استانداران، فرمانداران، عوامل اجرايى و نظارتى، نيروهاى انتظامى، امنيتى و اطلاعاتى و قضايى كه با مجاهدتى بزرگ، امنيت اين ايام را تأمين كردند، صميمانه سپاسگزارى كنم و براى همه آنان پاداش و ثواب الهى مسألت نمايم.
بار ديگر خداوند، متعال را به خاطر نعمت و رحمتش بر اين ملت و اين كشور شكر ميگزارم و بر ساحت حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه، سلامى مخلصانه معروض ميدارم و رعايت و عنايت دعاى آن بزرگوار را مى‏طلبم. والسلام على عباد اللّه الصالحين
سيد على خامنه‏اى
(4/4/1384)
پاورقي ها:

/

برنامه ريزى و مديريت زمان در سيره امام خمينىقدس سره

اوقات با بركت‏
امام خمينى شخصيت بى بديلى است كه وجود با بركتش براى تمام كسانى كه به فضيلت اشتياق دارند و نسبت به صلابت، فداكارى و استوارى در راه ارزشها، ارادت مى‏ورزند موجب افتخار و شكوهمندى مى‏باشد. آن وجود بزرگوار درد دين داشت و سعادت دنيوى و اخروى مردم را در حيات دينى مى‏دانست و اين دردمندى توأم با قداست امام با پرهيزگارى، بصيرت معنوى، انديشه عرفانى و اعتقاد علمى عجين گشته و نهال پربار و جاويدانى را به ارمغان آورد كه غروب و افولى در آن راه نمى‏يابد. آن روح قدسى بر اين باور بود كه آيين حيات بخش اسلام مى‏تواند چون خورشيدى فروزان تمامى جوانب زندگى فردى و اجتماعى انسان‏ها را در برگيرد و تحوّل اساسى در روح، انديشه و اخلاق آنان بوجود آورد، سرسبزى و طراوت را در بوستان جامعه به نمايش و تماشا گذاشته و تمامى علف‏هاى هرز و آفات مهلك را از گلستان انسانى بركند. او به خوبى در عرصه انديشه و عمل ثابت نمود كه معارف آسمانى اسلامى توان آن را دارند كه جوامع بشرى را از ظلمت جهل و ستم و تيره‏گى‏هاى ديگر رهانيده و آنان را به ساحل رستگارى برسانند و از هرگونه انحراف و كژروى برحذر باشند البته تحقق چنين امرى مستلزم آن است كه مسلمين خود را باور كنند و احساس نمايند بيگانگان هجوم آورده‏اند و ضرورت دارد در مناسبات اجتماعى، رفتار فردى و نوع نگرش‏هاى خود نوعى تصفيه و پالايش انجام دهند و باورهاى خويش را از عفونت‏هاى فرهنگى و خرافات آسيب زا، پيراسته سازند. يكى از جنبه هايى كه امام در سيره عملى خود مورد توجه قرار داد نظم و ترتيب در زندگى، بهره گرفتن از فرصت‏ها و برنامه ريزى دقيق در تمامى شئونات مى‏باشد. حضرت على(ع) در وصيت خود به بستگان و تمام كسانى كه توصيه آن امام بدانها مى‏رسد، فرموده‏اند: «اوصيكما و جميع ولدى و اهلى و من بلغه كتابى بتقوى اللّه و نظم امركم؛(1) من شما را و تمام فرزندان و خاندانم و كسانى را كه اين وصيت نامه به آنان خواهد رسيد به پرهيزگارى و نظم امور خودتان وصيت مى‏كنم.»
امام خمينى كه در نسب و سيره، وارث راستين انبياء و اولياء بود اين دو توصيه اميرالمؤمنين (ع) را به تمام معنا در زندگى فردى،اجتماعى، سياسى، علمى و آموزشى خود به نحو احسن پياده كرد و براى تمامى ساعات شبانه روز خويش برنامه‏اى خاص داشت. مطالعه، عبادت، دعا و نيايش، ملاقات‏ها، رسيدگى به امور مسلمانان جهان، استراحت، اوقات فراغت، امور شخصى و خانوادگى، ارتباط با شخصيتها، حالات عاطفى و برخوردهاى خانوادگى همه برنامه ريزى شده و زمانى روشن و معين داشتند و همين استفاده صحيح و اصولى و حساب شده از اوقات موجب گرديده بود كه امام از تمامى لحظه‏هاى عمر پربركت خويش به نحو شايسته‏اى بهره گيرند. حضرت على(ع) فرموده‏اند: «للمتّقى ثلاث علاماتٍ: اخلاص العمل و قصر الامل و اغتنام المهل؛(2) پرهيزگار سه نشان دارد: اخلاص در عمل، كوتاهى در آرزو و بهره گرفتن از فرصت‏هاى پيش آمده.» و نيز آن امام متقين متذكر گرديده‏اند: «الفرصة تمرّ مرّ السّحاب فانتهزوا فرص الخير؛(3) فرصت همچون ابر مى‏گذرد پس فرصت‏هاى خوب را غنيمت شماريد.» از آنجا كه امام اين دستورالعمل‏هاى ارزشمند را نصب العين خويش قرار داد در كار و تلاش هرگز خستگى را ملاقات نمى‏كردند و همواره مى‏كوشيدند تا انبوهى از فعاليت‏ها با نظم و تدبير و در فرصت‏هاى مقتضى انجام پذيرد، از اين جهت هيچ مسئله‏اى را مشكل نمى‏ديدند و تمامى دشوارى‏ها به نظرشان آسان مى‏آمد. كسى نشنيده است كه ايشان بگويد چنان برنامه‏اى دچار صعوبت بوده و نمى‏توان آن را انجام داد البته در برابر مشكلات ضمن انديشه و تفكر براى گره‏گشايى آنها، با بصيرت كامل به خداوند توكّل داشتند و مدام مى‏گفتند: چيزى نيست ان شاء اللّه بر طرف مى‏گردد.(4) گام‏هاى منظم‏
امام مقيد بودند سرساعت مقرر از بستر خواب يا استراحت بلند شوند و به امور مربوطه رسيدگى كنند. دقت داشتند در وقت معين غذا بخورند يا بخوابند. اگر كارى داشتند يا با فردى قرارى مى‏گذاشتند به هيچ عنوان زمان وعده را به عقب يا جلو نمى‏افكندند. آن قدر دقيق و منظم بودند كه اگر واقعاً بنا بود براى صرف غذا بيايند با پنج دقيقه تأخير، اهل خانه نگران مى‏شدند و با خود نجوا مى‏نمودند آيا دليل تأخير آقا چه بوده است؟ همه بى اختيار چشم‏ها را متوجه اتاق محل اقامت امام مى‏نمودند تا دليل اين دير كردن را كشف كنند آن وقت مشاهده مى‏نمودند به عنوان نمونه كسى خدمتشان رسيده و سؤالى از ايشان كرده‏اند كه امام براى پاسخگويى لحظاتى با تأخير رسيده‏اند.(5)
از آن ساعت كه امام از بستر خواب بر مى‏خاستند هيچ وقت بدون آينده نگرى و بى برنامه زندگى نكردند. اطرافيان نيز بر اساس دقت و نظم امام، برنامه‏هاى خود را منظم مى‏نمودند و مى‏دانستند چه موقعى نزد آقا بروند، خود را مهيّا مى‏نمودند كه درست زمان استراحت آقا ايشان را زيارت كنند. به هيچ عنوان اجازه نداشتند هنگام عبادت، مطالعه و امور ديگر به محضر امام بروند. امام در آن موقع مقيد بودند حدود بيست دقيقه قدم بزنند و اين ورزش را هنگام صبح و عصر انجام مى‏دادند. در اين هنگام افراد مى‏توانستند نزد امام بروند سؤالى بكنند، جوابى بشنوند و احوال ايشان را جويا شوند.(6)
پياده روى و قدم زدن امام مشهور است و از ايّام نوجوانى آن را ترك نكرده‏اند، در دوران جوانى اغلب روزها همراه دوستان قدم زنان به سوى باغ‏هاى اطراف قم مى‏رفتند و ضمن تفريح سالم و نشاط بخش و مشاهده طراوت و سرسبزى طبيعت و شكوفايى گياهان، با يكديگر مباحثه مى‏كردند. بيشتر ايام تا بعدازظهر بيرون بودند و از هواى باز و سالم استفاده مى‏نمودند. در ايام جوانى بين طلبه‏ها و ديگر اقشار رواج يافته بود كه حاج آقا روح اللّه هر روز صبح زود بعد از اقامه نماز و تعقيبات تا طلوع آفتاب جنب خانه خود يا در زمين‏هاى پشت باغ مشغول قدم زدن هستند. خانه امام در محله يخچال قاضى قم واقع بود كه در مجاورت آن باغ انار و انجير قرار داشت.
ايشان پس از كسب اجازه از صاحب باغ در فصول تابستان و زمستان صبح‏ها در اين باغ و زمين هموار بعد از آن تا طلوع خورشيد قدم مى‏زد.(7)
در قيام 15 خرداد 1342 ه. ش كه امام را مأموران رژيم پهلوى دستگير نمودند و به تهران بردند ايشان را مدت نوزده روز در محلى نگه داشتند سپس به مدت بيست و چهار ساعت به يك سلول انفرادى انتقال دادند كه خود امام در اين باره فرموده‏اند: طول آن اتاق چهار قدم و نيم بود و من طبق روال همه روزه‏ام سه تا نيم ساعت در آنجا قدم زده‏ام و بدين گونه ايشان در چنين فضاى محبوس، كوچك و تاريكى با برنامه ريزى دقيق ورزش خود را چون هميشه انجام دادند و چنين محدوديت و حصرى مانع آن نگرديد.(8)
امام در هنگام انجام همين فعاليت به ظاهر جزئى و كم اهميت چندين كار ديگر را انجام مى‏دادند: به سلامتى خود فكر مى‏كردند، تجديد قوا مى‏نمودند، برخى روزنامه‏ها و جرايد را از نظر مى‏گذرانيدند، ذكر مى‏گفتند و براى برخى امور انديشه نموده و برنامه ريزى مى‏كردند.
يكى از اشخاصى كه در نجف اشرف با امام در ارتباط بود از نظر وضع مزاجى دچار مشكلاتى شد و به كوشش عده‏اى از دوستان براى معالجه به انگلستان رفت. دكتر معالج پس از بررسى‏هاى لازم گفت وى بيمارى خاصى ندارد امّا به دليل مطالعه زياد دچار فشار روانى و مغزى زيادى شده و اين عارضه بر اندام‏هاى ديگر چون قلب، ريه، كبد، استخوان و… اثر منفى گذاشته است. ذهن و فكر هم استراحت مى‏خواهد و چون اين امكان برايش فراهم نگردد كار ديگر اعضاء را دچار اختلال مى‏كند. بهتر است كمتر كار فكرى كنيد و هر روز پياده روى بنمائيد. هرچه قدر بيشتر راه برويد، حالتان مساعد شده و سلامتى خود را زودتر باز مى‏يابيد. وى مى‏گويد چون به نجف رفتم و اين ماجرا را براى امام بيان كردم ايشان نحوه تشخيص پزشك و شيوه درمان او را، تحسين نمودند و گفتند بسيار خوب است چون نظرشان را جويا شدم، پرسيدم آقا شما حاضريد صبح‏ها در خدمتتان باشم و با هم راه برويم؟ فرمودند: كار خوبى است گفتم: پس اجازه مى‏دهيد فردا ماشين بياورم؟ فرمودند صبر كنيد فردا به شما مى‏گويم: فردا شب كه خدمتشان رفتم، فرمودند من قدم زدن را آغاز كرده‏ام، پرسيدم كجا؟ جواب دادند: روى پشت منزل محل اقامت و آنجا روزى نيم ساعت پياده روى مى‏كنم! اين ماجرا مربوط به سه دهه قبل است و چون ايشان به پاريس رفتند اين روش را قطع نكردند. آية اللّه اشراقى(ره) گفته است: به آقا گفتيم پليس فرانسه ناراحت است و نگران آن هستند كه مبادا در هنگام قدم زدن شما نتوانند امنيت لازم را برايتان فراهم سازند. امام فرمودند: آنها به وظيفه خود عمل كنند و من هم كارم را انجام مى‏دهم و دست از برنامه روزانه قدم زدن خود برنداشتند.(9) يكى از نويسندگان معاصر مى‏گويد هنگامى كه امام دچار ناراحتى قلبى شدند و ايشان را از قم به تهران آوردند و در بيمارستان قلب بسترى كردند، روزى امام از پنجره به زمين پوشيده از برف بيمارستان نگريستند و گفتند اگر پزشك اجازه مى‏داد مى‏خواستم قدرى روى اين برف‏ها راه بروم. اصرار امام را بر پياده روى مى‏دانستم ولى چون در سال 1347 ه.ش به نجف رفتم و خدمت ايشان رسيدم مشاهده كردم حياط خانه ايشان بيش از بيست متر مربع مساحت ندارد چگونه امام در آن فضاى كوچك در چنين هواى گرمى به قدم زدن مى‏پردازد تا آن كه متوجه شدم براى عملى شدن اين برنامه از پشت بام استفاده مى‏كنند.(10) البته سقف بام‏هاى نجف به گونه
‏اى ساخته شده كه به خانه‏هاى مجاور راه ندارد، زيرا اطرافش ديوار است. معمولاً برخى دعاها را در اوقاتى كه قدم مى‏زدند مى‏خواندند و لعن و سلام زيارت عاشورا را در اين حال زمزمه مى‏نمودند. شكار لحظه‏هاى زندگى‏
امام على(ع) فرموده‏اند: «قوام العيش حسن التقدير و ملاكه حسن التّدبير؛(11) پايدارى زندگى به برنامه ريزى درست و وسيله رسيدن به آن تدبير خوب است.» اگر جنبه‏هاى گوناگون زندگى امام را بررسى كنيم مشاهده مى‏شود عاملى كه در تمامى امورات ايشان تأثير بارزى دارد برنامه داشتن و منظم بودن كارهايشان است برنامه‏اى كه امام موفق گرديد بر اثر آن در كمترين زمان‏ها بيشترين فعاليت‏ها را انجام دهد و لحظات عمر خود را با بركت، مفيد و پربار نمايد. نظم خاص امام از ثبات قدم و استوارى ايشان حكايت دارد. يك بار از همسر امام برنامه روزانه ايشان را پرسيدند، ايشان در پاسخ گفته بود: اگر برنامه يك روزشان را بگويم مى‏توانيد در سيصد و شصت ضرب كنيد. چون امام مطابق برنامه كارهاى خود را انجام مى‏دادند، به اطرافيان نيز در اين مورد توصيه مى‏نمودند.(12) حتى خواندن نامه‏ها، مطالعه روزنامه‏ها و تجديد وضوى امام با نظم خاصى توأم بود. خانم دباغ خاطرنشان ساخته است روزى روبروى بيت امام در نوفل لوشاتوى پاريس مشغول پياده كردن نوارى بوديم ناگهان يادم آمد كه به خدمت آقا بروم چون وقت تجديد وضويشان بود، رفتم و نظافت كردم و اتفاقاً در لحظه مقرّر امام آمدند. آقا هميشه ساعت نه شب شام مى‏خوردند. يك بار فيلمى از سخنرانى شهيد مفتح در مسجد قباى تهران و راهپيمايى مردم آورده بودند، خواستم به همراه ديگران اين فيلم را ببينيم به همين دليل زودتر از موعد مقرر خدمت امام رسيديم و بر خلاف معمول كه منتظر مى‏ماندم تا ايشان بگويند شام و من آن را ببرم، عرض كردم حاج آقا شام را بياورم؟ نگاهى به ساعت كردند و فرمودند: تا زمان صرف شام 20 دقيقه باقى مانده است، امام هر شب رأس ساعت 11 به خواب مى‏رفتند و ساعت سه بامداد از خواب بيدار مى‏شدند حتى يك بار هم به ياد ندارم كه پنج دقيقه از ساعت مزبور بگذرد يا لحظاتى به آن مانده باشد كه ايشان از بستر خواب برخيزند، زيرا تكليفى از لحاظ حفاظت به من واگذار شده بود كه پشت در اتاقى كه امام در آن مى‏خوابيدند، بايد بخوابم، اتاقشان رو به حياط بود و خيالم راحت نبود.(13)
برادرى نقل نموده است شبى كه بنى‏صدر متوارى شده بود اغلب مسؤولان به اين موضوع فكر مى‏كردند كه چه بايد بكنند امّا امام در ساعت مشخص رختخواب خويش را پهن نمودند و آماده خوابيدن شدند، اطرافيان گفتند: چنين شده است، فرمودند: آنچه بايد بشود، خواهد شد. شما تكليف خود را انجام دهيد بقيه‏اش دست خداست حالا از اين كه من بخوابم يا نخوابم كه كارى نمى‏توانم انجام دهم، جز اين كه كارهايى كه بايد پس از استراحت انجام دهم دچار نقص و كاستى مى‏شود.
ديدگاه امام در مورد تنظيم وقت اين بود كه وقتى آدمى به برنامه‏هاى خود نظم ببخشد مسلماً وجودش نظم مى‏يابد. اين موضوع در زندگى امام كاملاً محسوس بود، آن قدر كه وقتى امام در پاريس اقامت داشت پليس‏ها مى‏گفتند ما حتى ساعت‏هاى خود را با رفت و آمد امام تنظيم مى‏كنيم. ساعات شبانه روز امام چنان تقسيم بندى شده بود كه اطرافيان قادر بودند بدون اين كه امام را ببينند، بگويند مشغول چه كارى است. امام ساعت هفت صبح صبحانه مى‏خوردند و تا ساعت نه صبح به كارهاى مربوط به مسايل ايران رسيدگى مى‏كردند. از ساعت نه تا ده صبح كارهاى شخصى را انجام مى‏دادند. از ده الى دوازده ظهر به مصاحبه‏ها و ملاقات‏هاى خصوصى مى‏پرداختند. از دوازده ظهر تا دو بعد از ظهر به برنامه نماز و نهارشان اختصاص داشت و بعد از آن يك ساعت استراحت مى‏نمودند از ساعت سه الى پنج بعد از ظهر به كارهاى مرتبط با انقلاب اسلامى در حد وظايف خودشان از قبيل بررسى اخبار و روزنامه‏هاى رسيده مبادرت مى‏نمودند. رسيدگى مجدد به مسايل نهضت اسلامى بعد از نماز مغرب و عشاء تا ساعت نه شب كه موقع صرف شام بود، ادامه مى‏يافت. بعد از شام تا ساعت يازده به راديوهاى گوناگون و اخبارى كه قبلاً ضبط شده بود گوش مى‏دادند تا آن كه زمان استراحت و خوابشان فرا مى‏رسيد.(14) اين نظم دقيق و برنامه ريزى اصولى انسان را به ياد كلامى از حضرت على(ع) مى‏اندازد كه مى‏فرمايند: «امض لكلّ يومٍ عمله فانّ لكلّ يوم ما فيه؛(15) در هر روز كار همان روز را انجام دهد كه هر روز را كارى است.»
نظم امام، اين حقيقت را ثابت مى‏كند كه با اجراى چنين برنامه‏اى مى‏توان هرگونه تلاش بيهوده، سخن بى جا و فكر بى مورد و امورى را كه بعداً موجب ندامت مى‏شود از زندگى حذف نمود. با اين شيوه لحظه‏اى از وقت امام تلف نمى‏گرديد و اگر هم به ظاهر بيكار بودند حتماً مشغول تفكر در مسئله‏اى بودند، دكتر بروجردى مى‏گويد يك روز جمعه كه هوا مساعد بود، ايشان مشغول قدم زدن در حياط بودند، من و همسرم (دختر امام) روى تختى نشسته بوديم وقتى راهپيمايى امام خاتمه يافت بر آن تخت و در كنار ما قرار گرفتند. معمول بود كه بعد از قدم زدن دو استكان چاى جلوى امام مى‏گذاشتند، همسرم پرسيد كه آقا چاى بياورم خدمتتان؟ به ساعت خود نگاه كردند و فرمودند چند ثانيه ديگر باقى مانده است. اين قدر زمان را به تصرف در آوردن و از لحظات استفاده كردن واقعاً موجب شگفتى است.(16)
مقام معظم رهبرى نقل نموده‏اند در جلسه‏اى خدمت امام بوديم، بحث به درازا كشيد، در اين اثنا ايشان به ساعت خود نگاه كردند و فرمودند زمان قدم زدنم ديرشد!.(17)
حضرت امام در 24 ساعت تنها چهار ساعت مى‏خوابيدند، ساعت يازده شب چراغ اتاقشان خاموش مى‏شد و در ساعت سه بعد از نيمه شب اطرافيان متوجه مى‏شدند كه صداى كاغذ از محل اقامت امام مى‏آيد. زيرا آخر شب و در ساعتى كه تنظيم كرده بودند روزنامه‏هايى را كه برايشان ترجمه نموده بودند و به دليل كثرت كار در روز موفق به مطالعه آنها نمى‏شدند، مورد بررسى قرار مى‏دادند.(18)
نظم كارها به عهده امام بود. احدى از ياران، شاگردان، علماى حوزه و يا شهرستان‏ها در نحوه تفكرات سياسى ايشان شركت نداشتند. صدور بيانيه‏ها، پيام‏هاى سياسى، اطلاعيه‏هاى گوناگون از نبوغ فكرى، رشحات و رشادت قلم و انسجام انديشه امام در طول تاريخ حيات فكرى و فرهنگى ايشان حكايت دارد. در نخستين روز بعد از ارتحال آية اللّه بروجردى تصميم گرفتند به اولين اطلاعيه مندرج در روزنامه اطلاعات در خصوص دخالت زنان در انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى پاسخ دهند، اواخر سال 1341 ه.ش قلم به دست گرفتند و اطلاعيه صادر كردند، آن روز با قلم نى و مركّب اطلاعيه‏ها و بيانيه‏ها را براى نخستين بار منظم و با دقت و بدون قلم خوردگى نوشتند و توسط شاگردان به اطراف و اكناف ارسال مى‏كردند. نظرات افراد در چگونگى انتشار آنان هيچ گونه تأثيرى نداشت و با شور و مشورت اشخاص تنظيم نمى‏گرديد و اين ويژگى از نظم فكرى و عملى امام حكايت دارد. به راستى بايد امام را در اين روزگار قهرمان نظم و دقت و برنامه ريزى ناميد. در بين وسايل شخصى امام كمتر چيزى بود كه بيش از ساعت مورد علاقه ايشان باشد. يك ساعت كوچك جيبى داشتند كه برنامه‏هايشان را كه از پيش تنظيم كرده بودند با آن تطبيق مى‏نمودند و جز در مورد ملاقات‏هاى اضطرارى و پيش بينى نشده مسؤولان رده بالاى كشورى، تغييرى در آن نمى‏دادند.(19) اغتنام از فرصت‏ها
ائمه هدى به پيروان خود توصيه نموده‏اند اوقات خود را تقسيم كنند، بخشى را به دعا و مناجات با خداى خويش اختصاص دهند، قسمتى را براى تأمين معاش و امور شخصى در نظر گيرند و اوقاتى را براى استراحت منظور كنند، امام بصورت ملموس چنين برنامه منظمى را در زندگى داشتند و حتى عبادت، اوراد و اذكارشان با برنامه ريزى بود كاملاً روشن بود كه چه وقت بايد قرآن تلاوت نمايند، چه موقع دعا بخوانند. آن چنان تقيّد به امور عبادى در سريره ايشان مشاهده مى‏گرديد كه براى برخى اين تصور پيش مى‏آمد شخصى كه مى‏خواهد نظامى طاغوتى را كه از سوى ابرقدرت‏ها بصورت همه جانبه حمايت مى‏شد، از بين ببرد و تشكيلات اسلامى را به عنوان نظامى سعادت آفرين براى كلّ جامعه معرفى كند، با اين همه موانع، دشوارى‏هاى سياسى و مضايق متعدد چگونه مى‏تواند بخش مهمى از وقت خويش را به عبادت، نماز، قرآن و دعا بپردازد. امام از لحظه‏ها و فرصت هايى كه پيش مى‏آمد بهترين استفاده را مى‏كرد و نمى‏گذاشت اين نعمت ناشناخته و غير قابل برگشت، تباه گردد. در احوال حضرت امام سجاد(ع) آمده است وقتى آرايشگرى موى شارب آن حضرت را كوتاه مى‏نمود متوجه شد كه لب‏هاى مبارك ايشان كه به ذكر الهى مشغول بود، مرتب تكان مى‏خورد به نحوى كه اصلاح سر و صورت را با اشكال مواجه مى‏سازد. چون آرايشگر از امام خواهش نمود اندكى ذكر نگويد تا وى بتواند كارش را انجام دهد، حضرت خطاب به وى فرمودند: اگر در اين لحظاتى كه تو مى‏گويى از ذكر خدا غافل بمانم و مرگ مرا درك كند چه ضمانتى مى‏توانى بكنى؟ آرى فرصت به سرعت مى‏گذرد و ديگر براى آنها برگشتى و تكرارى نمى‏باشد و خوشبخت كسى است كه از آنها نهايت استفاده را بنمايد، به همين دليل رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: از سوى خداوند تبارك و تعالى براى شما در طول زندگيتان نسيم هايى مى‏وزد آنها را دريابيد. امام خمينى به اين توصيه‏ها كاملاً عمل مى‏كردند و براى غنيمت شمردن فرصت در اغلب اوقات، در زمانى مشخص به امورى متعدد اشتغال داشتند و اگر چند دقيقه‏اى فرصت مى‏يافتند، اجازه نمى‏دادند بيهوده هدر رود. حتى موقعى كه خبرنگاران مى‏آمدند تا مصاحبه كنند در همان لحظاتى كه مشغول آماده كردن وسايل بودند امام از همان اوقات اندك استفاده مى‏كردند.(20)
به تجربه مشخص گرديده است كه آدمى قادر نمى‏باشد هر وقت دلش خواست، به آرزوهاى خود و افكار خويش جامه عمل بپوشاند و لذا معصوم(س) فرموده است: «انّ الامور مرهونة باوقاتها؛ هر كارى امكانات و شرايطى مى‏خواهد كه هميشه مهيّا نمى‏باشدو اگر در موقع مقتضى انجام نگيرد فرصت فانى مى‏گردد و از دست مى‏رود. امام خمينى بر اين نكته ناب تأكيد وافر داشتند و در بحث‏هاى درس مكاسب چندين بار تذكر دادند كه امورى چون تحقيق، نگارش، مطالعه، عبادت و كسب فضايل و كمالات معنوى را به فصل سبز جوانى اختصاص دهيد.
امام هيچ كارى را در وقت خودش به عذرى و بهانه اى به تأخير نمى‏افكندند و در هر كارى وارد مى‏شدند مثل اين كه محدوده حيات همين يك ساعت است و بدين نحو در غنيمت شمردن اوقات ساعى بودند. حضرت على(ع) خطاب به مالك اشتر فرموده‏اند: كار هر روز را در همان روز انجام بده زيرا اگر براى روز بعد گذاشتى با كار فردا دو كار مى‏شود. امام در هنگام تبعيد در تركيه وقتى فرصتى را بدست مى‏آوردند مشغول نگارش كتاب عميق و دقيق تحرير الوسيله گرديدند و اگر از آن فرصت استفاده نمى‏نمودند چنين اثر ارزشمند و گرانبها در اختيار مشتاقان معارف اسلامى قرار نمى‏گرفت. در نجف اشرف با وجود موانع سياسى و مشكلات متعدد بحث مفصل و گسترده «بيع» را شروع كردند در حالى كه مشكلات آنقدر گسترده و زياد بود كه كمتر كسى حاضر مى‏گرديد در چنين شرايط آشفته‏اى به چنين كار علمى و فكرى دست بزند به نحوى كه مورد قبول اهل نظر در مجامع علمى واقع شود.(21)
در اوايل بحث ولايت فقيه (در نجف) عده‏اى به شكل اعتراض به امام ايراد گرفتند كه در وضع كنونى شما چه وقت مى‏توانيد حكومت اسلامى را تشكيل دهيد كه مشغول بحث فقهى و تنظيم برنامه‏اش هستيد؟ ايشان فرمودند: نبايد در قضايا با اين فكر وارد گرديد بلكه چنين كار مهم و بزرگى داراى ابعاد و مقدمات فراوانى است ما فعلاً برنامه‏اش را تنظيم مى‏كنيم؛ اگر موفق هم شديم خودمان حكومت را پياده مى‏كنيم در غير اين صورت برنامه منظم و حساب شده‏اى در اختيار افراد مى‏باشد كه وقتى نسل‏هاى آينده آمدند ديگر نيازى به اتلاف وقت براى تدوين آن نخواهند داشت.
حتى بيمارى و كسالت مانع از اين نگرديد كه امام حساب شده و منظم كارهاى خود را پيگير باشد طى مدتى كه ايشان در بيمارستان تحت مداوا و مراقبت‏هاى شديد درمانى و پزشكى بودند و براى افزايش خواب امام، داروهاى آرامش بخش تجويز مى‏كردند امام به همان وضع قبلى و طبق نهج متداول سابق رأس ساعت دو بعد از نيمه شب از خواب برمى‏خواستند و جوياى وقت تهجّد و اقامه نماز شب مى‏شدند!(22)
يكى از موثقين نقل كرده است امام هنگامى كه در تهران بسر مى‏بردند در درس حكيم الهى آية اللّه ميرزا ابوالحسن رفيعى قزوينى شركت مى‏كردند. اين فقيه و حكيم فرزانه در مسجد جمعه تهران نماز مغرب و عشاء را به جماعت اقامه مى‏نمودند اما منظم نمى‏آمدند، امام چون به طورى جدّى و تحت هر شرايطى به نظم مقيّد بودند در يكى از روزها كه مرحوم رفيعى قزوينى با تأخير آمدند از جاى خويش برخاستند و به حاضران گفتند: بيائيد با هم به آقا بگوئيم مرتب بيايد، اين گونه كه نامنظم مى‏آيند وقت بسيارى از مردم ضايع مى‏شود بعد آيةاللّه رفيعى آمدند و نماز را اقامه نمودند. در پايان يك نفر خطاب به ايشان گفت: سيد جوانى به مردم گفت بايد به آقا تذكر داد سروقت براى نماز در مسجد حاضر شود، آن حكيم وارسته گفت: اين فرد كه بود؟ در آن حال امام در گوشه‏اى از مسجد مشغول خواندن نماز بود، آن شخص ايشان را به امام جماعت نشان داد تا نگاه مرحوم رفيعى به امام افتاد، اظهار داشت: ايشان حاج آقا روح اللّه خمينى هستند، مرد بسيار فاضل، پرهيزگار، زاهد، منظم و مهذّب مى‏باشند. اگر يك وقت آمدن من با تأخير مواجه شد، از او بخواهيد به جاى من امام جماعت شما باشد، حق با اوست.(23)
امام سيزده يا چهارده سال در نجف اقامت داشتند. در اين ايام جز شب‏هايى كه احياناً بيمار بودند و يا برخى اوقات كه به كربلا مشرف مى‏شدند، دو و نيم ساعت بعد از غروب به بيرونى منزل تشريف مى‏آوردند و لحظه‏اى ديرتر يا زودتر نمى‏آمدند. حدود سى دقيقه در آن جا با علما، طلاب و برخى مراجعين عادى ملاقات‏ها و ديدارهايى داشتند و پس از آن به حرم مطهّر حضرت على (ع) مشرف مى‏گرديدند. اين برنامه كاملاً منظم، مداوم و تغييرناپذير بود، بعد از زيارت و انجام مستحبات چهار ساعت از غروب گذشته به منزل باز مى‏گشتند. يكى از طلبه‏هاى نجف گفته است عزيمت امام به حرم على(ع) به قدرى منظم است كه ما مى‏توانيم ساعتمان را با حركت ايشان تنظيم كنيم.(24) حجة الاسلام و المسلمين ايروانى گفته است: در يكى از سفرهاى خود به عراق در صحن مقدس اميرمؤمنان على(ع) با عده‏اى از اهل فضل نشسته و مشغول گفتگو بوديم، موقع ترك آنجا، آنان نگاهى به ساعت خود و ساعت صحن مطهر كردند و متوجه اختلاف آنها شدند و در اين باره بحثى پيش آمد، در اين حال امام خمينى وارد صحن گرديدند. يكى از اساتيد نجف با مشاهده ايشان به حاضرين گفت: حالا مى‏توانيد ساعت‏هاى خود را تنظيم كنيد زيرا امام طى مدتى كه در نجف مقيم‏اند بدون لحظه‏اى تأخير رأس ساعت دو و سى دقيقه پا به صحن مطهر مى‏گذارند.(25)
فردى كه مأمور رسيدگى به امور مالى دفتر امام بود، خاطرنشان كرده است در طول ده سالى كه آقا در جماران تشريف داشتند، هر روز رأس ساعت مقرّر، آماده پذيرفتن ما بودند. چنانچه به خاطر نامساعد بودن شرايط در موقع مشخص به حضورشان نمى‏رسيديم، امام زنگ اتاق را به صدا در مى‏آوردند و ما را فرا مى‏خواندند.
در ملاقات‏هاى عمومى گاهى بعد از آماده شدن ايشان، براى به حد نصاب رسيدن ملاقات كنندگان نياز به سه دقيقه انتظار بود كه وقتى به ده دقيقه مى‏رسيد امام نسبت به نامنظم بودن برنامه‏هاى ملاقات لب به اعتراض مى‏گشودند و مى‏فرمودند: چرا قبل از فراهم ساختن مقدمات ملاقات مرا به محل مزبور فرا مى‏خوانيد؟ اگر در ملاقات‏هاى خويشاوندان و آشنايان، حاضران در زمان معين از جاى برنمى‏خاستند و وقت بيشترى را مى‏گرفتند، با اعتراض امام مواجه مى‏شدند.(26) انديشه منسجم‏
امام بر اين باور بود كه وقتى انديشه انسان نظم گرفت و در زندگى فردى و اجتماعى برنامه‏ريزى داشت از آن نظم فكرى الهى هم برخوردار مى‏گردد، در اين صورت لغزش و خطاهايش كاهش مى‏يابد و آدمى در مرحله‏اى قرار مى‏گيرد كه جز براى پياده كردن اوامر الهى و كسب رضايت حضرت پروردگار به چيز ديگر فكر نخواهد كرد.
از جلوه‏هاى نظم امام اين بود كه با وجود تبحّر در علوم عقلى و نقلى، به هيچ عنوان عرصه‏هاى اين دانش‏ها را با يكديگر ممزوج نمى‏نمود. هنگامى كه حكمت تدريس مى‏نمود گويى بزرگترين و برجسته‏ترين فيلسوف در حال فيض رسانى است و چون در موضوع عرفان پرتو افشانى مى‏كرد والاترين عارف در حوزه نظر و عمل به شمار مى‏رفت. وفتى به مباحث فقهى و اصولى مى‏رسيد چنان بر روح، اراده و افق فكرى احاطه داشت و زمام انديشه‏اش در اختيار خودش بود كه گويى وارد بازار و زندگى مردم شده است و احكام فقهى و موازين شرعى را بدون هيچ‏گونه وابستگى به حكمت و عرفان و دانش تفسير بيان مى‏كرد در حقيقت اگرچه امام در علوم گوناگون صاحب نظر بود اما اين معارف نتوانستند روح بلند ايشان را تحت الشعاع خود قرار دهند و آن روح قدسى بر تمامى دانش‏ها اشراف داشت و آنها را در موقع مقتضى بكار مى‏گرفت. امام ضمن آن كه در تدريس و تبيين مباحث علمى جدّيت و قاطعيت داشت تفريح و اوقات فراغت را براى جويندگان دانش ضرورى مى‏دانستند و چون كسى را در روز تعطيل مشغول كار مى‏ديدند به وى مى‏فرمودند: به جايى نمى‏رسى! زيرا وقت تفريح بايد استراحت كرد و مى‏افزودند تا به حال نه يك ساعت از تفريح را براى درسم گذاشته‏ام و نه ساعتى از وقت درسم را صرف تفريح كرده‏ام هر كارى وقت مختص خودش را دارد. هر زمانى بايد به امور متناسب پرداخت اگر اوقات استراحت نداشته باشيد، قادر نخواهيد بود تحصيل كنيد و به مدارج عالى برسيد.(27)
مشهور است كه امام در دوران طلبگى منظم و به موقع در جلسات درس استادانشان حاضر مى‏شده‏اند مرحوم آية اللّه شاه آبادى(استاد عرفان امام) گفته بود: روح‏اللّه واقعاً روح اللّه است. نشد يك روز ببينم كه بعد از بسم اللّه درس حاضر باشد بلكه هميشه قبل از شروع درس حضور داشته‏اند.(28)
مكرّر اتفاق مى‏افتاد كه قبل از آن كه امام براى درس تشريف ببرند افرادى از نزديكان و خويشاوندان خدمتشان بودند، در اين مواقع تا آخرين لحظات با كتاب سرو كار داشتند و چون وقت درس فرا مى‏رسيد با سرعت عازم محل تدريس مى‏شدند. درس امام در قم رأس ساعت 8 صبح آغاز مى‏گشت. آن قدر در مورد شروع درس حساسيت داشتند كه اگر كسى مى‏خواست در راه با معظم له گفتگو كند نمى‏توانست ايشان را متوقف سازد تا ديرتر به مقصد برسند، همانگونه كه قدم برمى داشتند پاسخ سؤالات را مى‏دادند. شاگردان هم از استاد آموخته بودند كه در مسير تا رسيدن به محل درس، اوقات را به بحث در موضوع مورد نظر بپردازند.(29)
حجةالاسلام و المسلمين سيد عبدالمجيد ايروانى يادآور شده است زمانى كه در مسجد سلماسى قم در درس امام حاضر مى‏شديم كمتر اتفاق مى‏افتاد كه من زودتر از امام به كلاس درس برسم، غالب اوقات من و ديگر طلبه‏ها وقتى به مسجد مى‏رفتيم مى‏ديديم امام قبل از همه آمده‏اند و روى منبر و سجاده نشسته و آماده گفتن درس هستند. ايشان از اين كه برخى شاگردان پس از شروع درس مى‏آمدند خيلى ناراحت مى‏شدند.(30) آية اللّه بنى فضل نيز، گفته است امام از اين دير آمدن‏ها گلايه داشتند و مى‏فرمودند آدم يك درس در روز بخواند ولى خوب مقيد باشد در آغاز درس، حاضر باشد.(31)
روزى امام فرمودند: به كسى نگفته و نمى‏گويم به درس من بيايد ولى اگر مى‏آيد بايد منظم باشد. اگر وقت شناس و اهل برنامه ريزى باشيد با احتساب فاصله منزل تا اينجا طورى حركت مى‏كنيد كه تمامتان جلو ورودى مسجد سلماسى با هم برسيد.(32) حتى يك روز وقتى متوجه شدند عده‏اى حين تدريس وارد مى‏شوند قدرى درباره نظم صحبت كردند و توصيه نمودند در كارهاى خود منظم باشيد.(33) يكى از شاگردان امام يادآور شده است در مدت چهار سال و نيم يك دوره اصول را نزد امام آموختم. در اين مدت تنها دو روز تعطيلى ديدم، به غير از اعياد، ايام سوگوارى و يا جمعه‏ها كه معمولاً تعطيل مى‏باشد. برخى دوستان مى‏گفتند ما ساعت هايمان را با شروع درس ايشان منظم مى‏كنيم.(34) انضباط در پژوهش‏
نظم و برنامه ريزى بيشتر در تلاش‏هاى علمى و خصوصاً نگارش ايشان تجلّى كرده و موجب احاطه كامل امام در معلومات و زمينه ساز پرمحتوايى و بصيرت ژرف ايشان گرديده است و الّا چه بسيارند افرادى كه ساليان متمادى در كسب معرفت مى‏كوشند ولى چون مطالعه‏اى نامنظم و پراكنده دارند در هيچ كدام از جنبه‏هاى علمى صاحب نظر نمى‏باشند ولى امام در نخستين گام در مسير علم و هركار ديگرى، آغاز و انجام و ساير اهداف را از قبل تعيين نموده و بدون افراط يا تفريط و يا سردرگمى در آن جهت گام برداشته‏اند. ايشان اولويت را در بحث علمى و تحقيقى به فقاهت و سپس علوم ديگر داده‏اند. نظم و برنامه ريزى حاكم بر زندگى علمى و فرهنگى امام در موارد ذيل ملموس بود:
1- انضباط در مورد تعيين، شناسايى و انتخاب استادان و مربيان.
2- انضباط در انتخاب اوقات فراگيرى علم، ساعات مطالعه و مباحثه.
3- انضباط در انتخاب هم دوره‏ها و هم افق‏ها براى مباحثه، مبادله دروس و نظريات.
4- نظم و هماهنگى در تعيين حدود و ظرفيت طبيعى فكرى، روحى و بدنى بدون فشار افراطى.(35)
اگر فردى دفترى برمى‏داشت و با امام حركت مى‏كرد دائماً مى‏توانست از ايشان كار خوب، مفيد و مطالعه آثار ارزشمند ثبت كند. امام در عين پركارى و تلاش مداوم، بسيار منظم بودند. فريده مصطفوى (دختر امام) مى‏گويد از موقعى كه به ياد دارم آقا را در ميان كتابهايشان مى‏ديدم گاهى اوقات كه به اتاقشان چاى مى‏بردم مى‏ديدم كتابهاى زيادى را به حالت نيمه باز در اطرافشان چيده و مشغول مطالعه هستند. كتاب‏ها به قدرى زياد بود كه امام از پشت آنها ديده نمى‏شدند.(36)
فعاليت‏هاى علمى و آموزشى امام در خانه برنامه ريزى شده بود، ساعتى را به مطالعه كتاب‏ها و متن هايى كه خواندن آنها براى تدريس ضرورت داشت اختصاص مى‏دادند، ساعاتى را براى كتاب‏ها، نوآورى‏ها و مطالب جديدى كه بدستشان مى‏رسيد در نظر گرفته بودند و اوقاتى را به مطالعه عادى مى‏پرداختند.(37) بعد از ماجراى تأسف‏بار شهادت آية اللّه سيد مصطفى خمينى، امام به خانه برگشت. آن وقت زمانى بود كه بايد مطالعه خاص خود را مى‏نمودند، مرحوم حاج احمد آقا مى‏گويد: من مى‏دانستم كه امام تا چه صفحه‏اى از كتابى را كه در آن ساعت مشغول مطالعه بودند، خوانده‏اند، روز قبل از شهادت برادرم ديده بودم، وقتى آقا از سرمزار برگشتند به اندازه روزهاى عادى آن كتاب را مطالعه كردند و به كار ديگرى پرداختند يعنى حتى چنين مصيبت بزرگ و اندوه بارى نظم و برنامه ريزى امام را برهم نزد.(38)
قبل از حادثه فيضيه در قم اعلاميه هايى به در و ديوار زده بودند كه محتواى آن‏ها وهن‏انگيز بود و گويا در برخى از آنها امام را آماج ناسزا قرار داده بودند آية اللّه طاهرى خرم آبادى مى‏گويد وقتى خدمت امام رسيدم مشاهده كردم جهت تدريس مشغول مطالعه هستند. اين كه در چنين اوضاع و احوال آشفته‏اى كه همه ما را ناراحت كرده بود چگونه امام برنامه عادى خود را قطع نمى‏كنند و كتابى را مطالعه مى‏كردند تا مضامين آن را در جلسه درس بحث كرده و مورد انتقاد قرار دهند، براى من بسيار شگفت‏انگيز بود.(39)
امام براى آگاهى از اوضاع سياسى اجتماعى ايران و ديگر كشورها از تمام منابع و طرق موجود و ممكن استفاده مى‏كرد به گونه‏اى كه در حد ممكن از همه مسايل مطلع گردند و اين اطلاعات از كانال‏هاى متعدد باشد در اين برنامه نيز نظم و دقت در استفاده از فرصت‏هاى زندگى به نحو احسن قابل مشاهده بود و امام با برنامه ريزى ويژه‏اى مى‏كوشيدند از تمام رخدادهاى جهان اسلام و امت اسلامى با خبر باشند و با بررسى اطلاعات موجود به تجزيه و تحليل و ارزيابى آنها بپردازند.(40)
با وجود كثرت كارها، تعداد زياد گزارش‏ها و آمارها نشانه‏اى از شلوغى و تراكم كارى بر جاى مانده در زندگى امام قابل مشاهده نبود، چيزى گم شدنى نبود. لباس، كتاب، قلم، راديو، وسايل شخصى و… هر كدام در جاى معين قرار داشتند. اگر در لابلاى آنها امانتى ديده مى‏شد كه بايد به صاحب آن يا مسؤول مربوطه مسترد گردد در اولين فرصت و بدون فوت وقت نسبت به انجام آن اقدام مى‏نمودند.(41) نظم و ترتيب در نگارش‏
همانگونه كه امام به هنگام تدريس مطالب را خيلى عالى دسته بندى و مرتب مى‏نمودند و همين ويژگى در بهتر و زودتر فهميدن و درك نكات درسى و آموزشى بسيار اثر داشت، در نوشته‏هاى ايشان اين شيوه ديده مى‏شد.
افتتاح، اختتام، نظم منطقى مطالب، توالى موضوعات اصولى و حساب شده بود. نوشته‏هاى امام به قدرى خوش خط، منظم و بادقت و علاقه تهيه و تنظيم شده كه توجه هر بيننده با ذوق و مشتاقى را به سوى خود جلب مى‏كند از جمله حاشيه بر وسيله است كه به خط مبارك نوشته‏اند و در جلد بسيار جالبى به صورت كتاب تميزى در دسترس مى‏باشد مكاسب محرّمه را در دو جلد با خطى زيبا و رعايت دقيق فاصله بين سطور، كاغذ و جلد پاكيزه‏اى نوشته‏اند. جلد اول اصول نيز توسط ايشان به رشته نگارش درآمده است. اين دقت و ظرافت معلول همان نظم و ترتيب و بهره‏گيرى از فرصت هاست، اين‏ها نوشته‏هاى امام است كه در قم مرقوم فرموده‏اند آثارى كه در نجف تأليف نموده‏اند با همان نظم و انسجام و حتى توجّه در انتخاب كيفيّت دفتر و كاغذ مرقوم نموده‏اند كه به طبع رسيده است. از بركات نظم و برنامه ريزى امام در تحقيق اين است كه بعد از رحلت آية اللّه بروجردى تنها مرجعى كه هم حاشيه بر عروة الوثقى و هم حاشيه بر وسيلة النجاة داشت، ايشان بودند.(42) اگر كسى آثار امام را با عمر با بركت ايشان تقسيم كند به خوبى مى‏فهمد كه چگونه از ساعات و بلكه دقايق زندگى استفاده كرده و بهره وافى برده‏اند در صورتى كه ايشان خيلى اهل قلم نبوده‏اند و در اين زمينه احتياط مى‏كرده‏اند.(43) وصيت نامه مهم، جامع و مفصل امام و اين همه قصايد، غزليات و نامه‏هاى عرفانى كه در سال‏هاى اخير منتشر شده است مربوط به ماههاى واپسين زندگى آن بزرگوار مى‏باشد، يعنى اوقاتى كه افراد بر فرض برخوردارى از سلامتى كامل، حوصله و توان نگارش را ندارند چه رسد به انسانى كه چندين بار دچار نارسايى قلبى شده و برخى اندام‏هايش درست كار نمى‏كند و تحت مراقبت‏هاى ويژه طبى، پرهيز غذايى، آزمايش‏هاى گوناگون طبى و خوردن روزانه چندين دارو، به سر مى‏برد.(44)
در هيچ جاى جهان متداول نيست كه رهبر و رئيس كشورى، شخصاً مطالب خود را بنويسد و معمولاً مطالب مورد نياز او را كارشناسان، متخصصان، مشاوران و دستياران تهيه كرده و برايش مى‏برند ولى امام تمامى مندرجات را خود شخصاً مرقوم مى‏فرمودند. گاهى اوقات برخى كلمات را خط زده و بالايش نوشته‏اند و يا بعضى عبارات را كه بعداً به ذهنشان رسيده و بايستى اضافه كنند و مثلاً در متن جا نبوده در حاشيه نوشته‏اند. رعايت نظافت و بهداشت شخصى‏
امام از نظر زيستى، بدنى و روحى مراقب سلامتى خويش بودند و فعاليتى را كه مناسب وضع مزاجى و موقعيت سنّيشان بود، انجام مى‏دادند، وقتى مى‏خواستند از زمين برخيزند هميشه دست چپ را بر روى زمين مى‏نهادند و چون مى‏خواستند براى تدريس بالاى منبر بروند ابتدا پاى راست را روى پله قرار داده و با مكثى كوتاه بالا مى‏رفتند. هنگامى كه مى‏خواستند وارد خانه، مدرسه يا مسجد شوند نخست قدم راست را به داخل مى‏نهادند، در خيابان نيز عادتشان بر اين بود كه از سمت راست حركت كنند، گام‏هاى خويش را سنگين برداشته و با سر و گردن افراشته و راست و استوار راه مى‏رفتند و از عبا بر سر كشيدن و افكندن سر به سوى پايين در هنگام ريزش‏هاى جوّى امتناع مى‏نمودند.(45)
از سنين نوجوانى امام در رعايت نظافت ضرب المثل دوستان بودند، موقع بارندگى كه كوچه گلى بود به طورى كه گاهى تا زانوى افراد هنگام عبور و مرور گل آلود مى‏شد به قدرى امام آرام داخل كوچه‏ها حركت مى‏نمودند كه كمتر لباسشان گل آلود مى‏شد و اگر هم لكّه گلى پشت عبايشان بود، عبا را در اتاق جلوى بخارى مى‏نهادند و خشك كه مى‏شد آن را با دم قاشق پاك مى‏كردند. در همين روزهاى آخر كه در بيمارستان بر اثر برخى داروها لكه‏هاى زرد بر لباسشان مشاهده مى‏گرديد، با اشاره به پرستاران لكّه‏ها را نشان دادند كه بلافاصله پيراهن امام را عوض كردند.(46)
امام مدام و در هر شرايطى مايل بودند صورتى آراسته و سيمايى تميز داشته باشند. در نجف وقتى مى‏خواستند به حرم مشرف شوند بر كفش‏هاى خود دستمال مى‏كشيدند، جلو آينه رفته محاسن خود را شانه مى‏زدند، سپس عطر استعمال مى‏كردند، هنگامى كه از كوچه‏اى عبور مى‏كردند رايحه عطر امام در آن مسير مشام‏ها را نوازش مى‏داد، دختر امام مى‏گويد وقتى وارد اتاق آقا مى‏شديم، فضاى آن معطر بود، همه نوع عطرى مصرف مى‏نمودند وقتى به حمام مى‏رفتند، لباس خود را عوض مى‏كردند و چون آن را مى‏آوردند تا شسته شود بوى گل مى‏داد. در نجف وقتى از مسجد يا بارگاه مطهر باز مى‏گشتند و به دليل گرمى شديد هوا خيس عرق مى‏شدند لباس خود را تعويض مى‏كردند هنگام مشرف شدن به حرم خود را معطّر مى‏ساختند.(47)
هر صبح جمعه بعد از گوش دادن خلاصه اخبار ساعت هشت بامداد، امام آماده استحمام بوده و راهى حمام مى‏شدند و در اين ساعت مجالى براى شنيدن مطلبى يا امضاء نمودن چيزى نمى‏گذاشتند زيرا بلافاصله مشغول باز نمودن تكمه‏هاى خود مى‏شدند و در همان حال برمى‏خاستند. استحمام امام متجاوز از يك ساعت طول مى‏كشيد لباسشان ضمن سادگى و پاكيزگى تميز بود و در جوراب‏هاى ايشان اثرى از سياهى و بوى عرق ديده نمى‏شد با اين كه تمام محيط زندگى و فرش‏هاى ساده امام نظيف بود ولى همواره با دمپايى روى فرش راه مى‏رفتند، محل زندگى امام از شدت نظافت مى‏درخشيد و فضاى پرطراوتش از بوى دل‏انگيز عطرهاى متعدد خوشبو بود، در عين حال نمونه كامل ساده زيستى، قناعت و صرفه جويى در استفاده از امكانات زندگى در سيره امام مشاهده مى‏شد.(48)
در سال هايى كه امام در قم بسر مى‏بردند يك عباى مشكى رشتى داشتند كه در تابستان و زمستان مى‏پوشيدند ولى خيلى خوب از آن مراقبت مى‏كردند. لباس امام از جهت جنس و كيفيت زياد خوب نبود و مواظب بودند براى تهيه آن وجوهات كمترى مصرف شود ولى از نظر نظافت و پاكيزگى در اوج بود.(49)
يكى از پزشكان گفته است براى انجام خدمات درمانى خدمت امام رسيدم. مشغول كار بودم كه قطعه‏اى پارچه‏اى را مشاهده كردم كه خيلى منظم و مرتب تا شده و در مجاورت ايشان قرار داشت. نخست نفهميدم چيست و تنها وقتى آقا داشتند جوراب خود را پا مى‏كردند متوجه گرديدم آن پارچه تميز جوراب امام است كه يكى از لگنه‏هاى آن وصله خورده بود اما نظافت و پاكيزگى فوق‏العاده‏اى داشت.
اگر مى‏خواستند غذايى جلوى امام بگذارند بايد ظاهرى آراسته داشته باشد و اگر اين گونه نبود از خوردن آن اكراه داشتند. فردى گفته است روزى با برخى از دوستان كه بعضى با همسرانشان بودند خدمت امام رفتم مشاهده كرديم امام مشغول جارو نمودن اتاق خود هستند. همسر يكى از آشنايان جلو رفت و گفت اجازه دهيد تا اتاقتان را جارو كنم، ايشان فرمودند: هر كسى موظف است محل كار خويش را شخصاً تمييز كند.(50) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1. نهج البلاغه، نامه 47. 2. غررالحكم و درالكلم، حديث 737. 3. نهج البلاغه، حكمت 21. 4. روزنامه اطلاعات، شماره 21745. 5. پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 115. 6. مجله سروش، شماره 476. 7. امام خمينى در آيينه خاطره‏ها، على دوانى، ص 56. 8. مجله پاسدار اسلام، شماره 24، آذر 1362، خاطرات محمد بروجردى، ص 61. 9. پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 264 – 263. 10. امام خمينى در آينه خاطره‏ها، ص 57 – 56. 11. غررالحكم، ح 6807. 12. مجله دانشگاه انقلاب،شماره 75. 13. پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 309 – 308. 14. اين برنامه در نوفل لوشاتو انجام مى‏گرفت (نك: همان مأخذ، ص 310). 15. نهج البلاغه، نامه 53. 16. مجله اميد انقلاب، شماره 224، خرداد 1369. 17. مجله نور علم، دوره سوم، شماره هفتم، ص 110. 18. گل‏هاى باغ خاطره، ص 136. 19. صحيفه دل، ص 94، مقالات كنگره بررسى انديشه و آثار تربيتى امام (قدس سره)، ص 551. 20. خاطرات آية اللّه سيد جعفر كريمى (مجله پاسدار اسلام، سال اول، ش 5، ص 33)، خلوتى با خويشتن، غلامعلى رجايى، ص 129 – 128. 21. پاسدار اسلام، ش 8، ص 61. 22. روزنامه كيهان، شماره‏هاى 16581 و 16548. 23. مصاحبه با حضرت آية اللّه حسين نورى همدانى، مجله حوزه، شماره 32، ص 91 – 90. 24. پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 98 و 258. 25. گل‏هاى باغ خاطره، ص 81. 26. پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 259 – 258. 27. مجموعه مقالات…، ص 392. 28. مصاحبه با حضرت آية اللّه بنى فضل، مجله حوزه، شماره 49. 29. پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 177. 30. همان، ج 2، ص 286. 31. همان، ج 1، ص 267؛ ج 2، ص 312. 32. مجموعه مقالات كنگره…، ص 390 و 552. 33. سرگذشت‏هاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج 2،ص 27-26. 34. صحيفه دل، ص 112. 35. سرگذشت‏هاى ويژه…، ج 2، ص 107 – 106. 36. روزنامه اطلاعات، شماره 21744. 37. اين برنامه مختص زمانى است كه امام در نجف بسر مى‏بردند. 38. پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 47، ج 4، ص 118 و 256. 39. گل‏هاى باغ خاطره، ص 35. 40. ويژگى‏هايى از زندگى امام خمينى، انصارى كرمانى، ص 37 – 36، در سايه آفتاب، حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد حسن رحيميان، ص 209، سرگذشت‏هاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج 2، ص 64 – 63. 41. در سايه آفتاب، ص 187. 42. پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 99، صحيفه دل 123. 43. روزنامه اطلاعات، شماره 21613. 44. پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 174. 45. مجله نور علم، دوره سوم، شماره هفتم، ص 103، معيارهاى شناخت امام، ص 187. 46. پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 116. 47. روزنامه اطلاعات، شماره 21658. 48. سرگذشت‏هاى ويژه… ج 1، ص 18، گل‏هاى باغ خاطره، ص‏56. 49. مجموعه مقالات كنگره…، ص 552. 50. فصلنامه حضور، شماره 19، ص 309.

/

تاريخچه پيدايش خوارج‏

(قسمت پايانى) اشاره
درسلسله مقالات پيشين با تاريخ، روند شكل گيرى، زمان وعوامل پيدايش خوارج آشنا شده بوديم، همچنين ازچگونگى آغاز نبردصفين، داستان ونحوه پذيرش حكميت وفريب خوردگان اين ميدان مطالبى ازنظرخوانندگان عزيز گذشت اينك وقت آن رسيده است تابا چگونگى ظهور رسمى خوارج درصحنه سياسى حكومت اسلامى و دست اندركاران اين توطئه بزرگ آشنا شويم. ظهور رسمى خوارج در صحنه سياست‏
بعد از نوشتن قرارداد صلح و رضايت طرفين به داورى ابوموسى اشعرى و عمرو عاص اشعث بن قيس مأمور خواندن صلحنامه بر دو گروه شد. وى نخست در برابر اهل شام حاضر شد و براى آنان بندهاى قرارداد را قرائت نمود و شاميان رضايت خود را با آن اعلام داشتند، ولى هنگامى كه صلحنامه را به اهل عراق عرضه داشت و بر قبيله “غَنَزة” گذشت، براى اولين بار اعتراض دو برادر به نام‏هاى “جُعْد” و “مُعْدان” چنين بلند شد: «لاحُكمُ إلاّ لله»(1)؛ هيچ حكمى جز حكم خداوند روا نيست. اين دو برادر سپس به اردوى اهل شام حمله كردند و آن قدر جنگيدند تا كشته شدند.
اعتراض و مخالفت اين دو، قبايل ديگر را نيز شوراند؛ چنان كه قبيله “بنى مراد” با سردادن شعار “لاحكم الّا لله” توسط يكى از رهبرانشان به نام صالح بن شقيق عملاً پرچم مخالفت را برافراشتند؛ سپس اين مخالفت‏ها به قبايل ديگر از جمله قبيله‏هاى “بنى راسب” و “بنى تميم” سرايت نمود و صداى اعتراضشان بلند شد و با اشعث درگير شدند كه چرا در دين خدا افراد را حَكَم قرار دادى؟ تكليف اين همه كشته‏هاى ما چه مى‏شود؟(2)
اشعث خدمت اميرمؤمنان(ع) رسيد و گفت: اهل شام و عراق به تحكيم راضى هستند، مگر گروهى از اهل عراق؛ پس بياييد با آنها بجنگيم، ولى امام(ع) در جواب فرمودند: آنها گروه‏هايى كوچك هستند، رهايشان كن.(3)
پس از مدت كوتاهى صداى اعتراض از هر سويى بلند شد كه حكم مخصوص خداست؛ نه براى تو اى على! ما راضى نيستيم كه در دين خدا افراد را حكم قرار دهى و از اشتباهى كه در قبول حكميت كرديم پشيمانيم و از گناه خود توبه مى‏كنيم و تو بايد توبه كنى، ولى حضرت فرمودند: ما عهدشكنى نمى‏كنيم و به پيمان خويش وفادار مى‏مانيم.(4)
اين گفتار به خوبى روحيه جهالت، نفاق و تنگ نظرى برخى از سپاهيان اميرمؤمنان(ع) را نشان مى‏دهد كه نخست بر پذيرش صلح و حكميت از جانب امام(ع) پاى مى‏فشردند، ولى بعد از مدتى با دست‏آويز قراردادن آيه‏اى از قرآن كريم مخالفت خود را با آن ابراز داشتند و به طور رسمى از جرگه لشكريان امام(ع) خارج شدند؛ حتى آن حضرت را كافر شمردند و خواستار توبه او شدند. اين عده كسانى بودند كه زيور دين را به ظاهر خويش آويخته بودند، ولى گنجينه دل را از آيين با ارزش الهى تهى كرده بودند و بعدها با نام “خوارج” مشهور شدند. دوگانگى آشكار
در اينجا بايد ديد كه چگونه جمعيتى، نخست پذيرش صلح و قبول حكميت را بر امام(ع) تحميل كردند، سپس در مدتى كوتاه، آن‏چنان تغيير عقيده دادند كه قبول آن را گناهى بزرگ و نابخشودنى قلمداد نمودند؟
اين تناقضى آشكار است كه از نبود عقيده‏اى استوار و محكم در اين گروه پرده برمى‏دارد. براى زدودن اين نقص، كوشش‏هايى از سوى برخى معاصران صورت پذيرفته و هر يك راه حل‏هايى ارائه داده‏اند؛ براى نمونه آقاى “يوليوس ولهوزن” به نقل از بْرُنو معتقد است: “گويا كسانى كه قبول حكميت و توقف جنگ را بر امام(ع) تحميل كردند از طبقه قاريان بودند، ولى گروهى كه شعار”لاحْكْمُ الا لله” را بعد از زمانى كوتاه سردادند و به توقف نبرد اعتراض كردند، از اعراب بيابانگرد و طبقه بدويان بودند”؛(5) بنابراين، اينان دو گروه جدا از هم بودند و در كارشان دوگانگى يافت نمى‏شود.

برخى نيز بر اين باورند كه اعتراض اين گروه چند ماهى بعد از جنگ صفين و پس از نشست “دُومَةُ الجَندل” و حيله عمروعاص بر ابوموسى و اعلام نتيجه رأى داوران مبنى بر انتخاب معاويه به عنوان حاكم مسلمانان، صورت پذيرفت؛ يعنى خوارج وقتى دريافتند كه در قضيه حكميت فريب خورده، ناچار بايد به خلافت فرزند ابوسفيان تن در دهند، صداى اعتراضشان بلند شد؛ از اين رو، تناقضى در اعمالشان يافت نمى‏شود(6).
در جواب بايد گفت: اولاً تاريخ نگاران اتفاق دارند همان گروهى كه حضرت على(ع) را به پذيرش حكميت واداشتند، قبول آن را گناهى بزرگ و آن حضرت را به دليل پذيرش حكميت كافر شمردند(7)؛ بنابراين، اينان دو گروه جدا ازهم نبودند. از ميان تاريخ نويسان مى‏توان به آقاى نصر بن مزاحم (متوفاى‏202 ه .ق) كه از نظر تاريخى نزديك‏تر به جريان صفين است، اشاره كرد.
ثانياً اعتراض اين گروه در همان صحنه صفين، در فرصت زمانى كوتاه بلند شد كه اشعث سند تحكيم را بر لشكريان مى‏خواند؛ نه بعد از اعلام نتيجه نشست عمروعاص و ابوموسى؛ گواه مدعاى ما -افزون بر شواهد معتبر تاريخى و نقل مشهور- اين است كه وقتى امام(ع) و لشكريان در راه برگشت از صفين به كوفه قرار داشتند، اينان از سپاه امام(ع) جدا شده، در حروراء خيمه زدند(8).
بنابراين، آنها به حوادث و رخدادهاى صفين معترض بودند؛ در حالى كه بين امضاى قرارداد صلحنامه در صفين تا جلسه داوران در “دُومة الجندل” هفت ماه فاصله شد(9)؛ ولى نبايد از نظر دور داشت كه پس از نشست “دومَةَُالجُندل” و فريب خوردن ابوموسى اشعرى، خوارج جرئت بيشترى يافته، موضعشان را تحكيم كردند.
از اين شواهد به خوبى در مى‏يابيم همان‏هايى كه امام على(ع) را بر پذيرش حكميت وا داشتند، پس از مدتى حضرت را به سبب قبول حكميت تحميلى نكوهش كرده، تا مرز تكفير امام(ع) و همراهان وى پيش رفتند. صحنه‏گردانان توطئه‏
بايد توجه داشت كه در پشت اين‏صحنه شگفت انگيز، دست‏هاى مرموز و خيانت‏كارى فعاليت داشت كه هدفشان ضربه زدن به اميرمؤمنان على(ع) و ايجاد شكاف در صفوف سپاه آن حضرت بود؛ افراد خيانت‏كارى همانند اشعث بن قيس، حرقوص بن زهير، مسعر بن فَدُكي با تعصبات خاص نژادى و قبيله‏اى نخست امام(ع) را به پذيرش حكميت واداشتند، ولى ناگهان از نظر خود برگشتند و رضايت به حكميت را مساوى با كفر قلمداد كردند. در اين ميان، نقش اشعث بن قيس و گروهى از سردمداران خوارج بسيار اساسى است؛ اميرمؤمنان، على(ع) پيشنهاد كرد كه در مقابل يك قريشى (عمروعاص) قريشى ديگرى (ابن عباس) شايسته است، ولى اشعث گفت: به خدا سوگند! تا قيام قيامت نبايد در ميان ما دو تن مُضرى (قريشى) داورى كنند؛ اگر معاويه فردى از قبيله مُضر را تعيين نمود، من شخصى يمنى را انتخاب مى‏كنم.امام(ع) فرمود: مى‏ترسم يمنى شما فريب بخورد.اشعث گفت: به خدا قسم! اگر داوران به ضرر ما حُكم كنند درحالى كه يكى از آن دو يمنى باشد، براى ما بهتر است از اينكه به نفع ما حكم كنند، ولى هر دو از طايفه مُضر(قريش) باشند.(10)
ابن كوّاء(11) كه بعدها از سران خوارج شد، معتقد بود كه چون ابوموسى سفير اهل يمن نزد رسول خدا(ع) و نماينده عمر و ابوبكر بود، براى داورى سزاوارتر است.(12) به گفته ابن كثير: “اشعث بن قيس نخستين فردى بود كه در مورد انتخاب حَكََم به ابوموسى اشاره كرد؛ سپس ديگر يمنى‏ها از وى پيروى نمودند”(13).
از اين گفتار به خوبى نمايان است كه برخى از اصحاب ساده لوح و كج‏انديش با بيان توجيهات غير منطقى و تعصبات قبيله‏اى، امام را وادار كردند خلاف ميل باطنى‏اش، به داورى ابوموساى ساده لوح يمنى رضايت دهد.
وجود چنين افرادى سبب شد ساده لوحان سپاه امام(ع) فريب خورده، همگى شعار “لاحُكْمُ إلاّ لله” سر بدهند؛(14)به گواهى:
الف. در پى كناره‏گيرى خوارج از سپاه امام(ع)، ابن‏عباس و حتى خود حضرت با خوارج به گفت‏وگو نشسته، براى پذيرش حكميت استدلال‏هايى آوردند و با آنان به بحث و مناظره پرداختند و در راه هدايت آنها تلاش‏هاى فراوانى كردند؛ در نتيجه، چند هزار نفر از صفوف خوارج جدا و به سپاه امام(ع) ملحق شدند؛ اين گواه است كه اين ساده انديشان از سران حيله‏گر خود فريب خورده بودند؛ پس بايد حساب جمعيتى ساده‏انديش را از سياست‏بازان و توطئه‏گران جدا دانست.
ب. بر پايه نقل ديگرى، خوارج پس از بازگشت به كوفه با يكديگر اختلاف كرده، درباره برخورد با مسئله حكميت همديگر را سر زنش مى‏كردند(15). همين، دليل است كه آنها در حال نوسان و ترديد بوده و از سران مكار خويش فريب خورده بودند، ولى پس از رسيدن به كوفه از اين امر آگاهى يافتند.
ج. طبق گفتة ديگر، عبدالله بن وهب راسبى از سران خوارج در پاسخ نامه امام على(ع) در نهروان مى‏نويسد: “تو بدون سستى و درنگ به صفين درآمدى و جانت را در راه خدا تقديم داشتى، ولى هنگامى كه جنگ اوج گرفت و صالحانى چون عماربن‏ياسر و ابوالهيثم و مانند آنها شهيد شدند، اشعث كسى كه به دين وجهاد رغبتى نداشت بر تو چيره شد و حرف او را قبول كردى و تسليم دنيا شدى؛ در اين مورد از ما اشتباهى رخ داد، ولى توبه كرديم، تو نيز خطا كردى؛ بر گناهت اعتراف كن و توبه را بپذير كه در اين صورت، ياور شما خواهيم بود؛ وگرنه خدا بين ما و تو حاكم است”.(16)
نويسنده اين نامه از اين واقعيت خبر مى‏دهد كه افرادى چون اشعث‏بن‏قيس آنها را فريفته‏اند و آنان نيز در دام حيله‏گرى‏هاى او گرفتار آمده‏اند.
بنابه نقل ابن ابى الحديد: اشعث از منافقان موجود در ياران على(ع) به شمار مى‏آمد، همچنان كه «عبداللّه بن ابى» منافقى در ميان اصحاب رسول اللّه (ص) بود و هر يك از اين دو سر دسته نفاق در زمانشان بودند.(17) هر آشفتگى و فسادى كه در حكومت على(ع) پيش مى‏آمد، ريشه‏اش اشعث بود، اگر مخاصمه وى در جريان حكميت نبود، جنگ نهروان رخ نمى‏داد و حضرت لشكريان را به سمت معاويه سوق مى‏داد و شام را تصرف مى‏كرد.(18)
آنچه در اين شماره و شماره‏هاى قبل از پيش رو گذرانديد خلاصه‏اى از تاريخچه، خاستگاه و عوامل پيدايش خوارج بود كه در نبرد صفين نقاب از چهره خويش برداشت و در مقابل حكومت امام على(ع) قد برافراشت و حكومت حضرت را با چالش‏هاى زيادى روبرو ساخت ، اميداست جامعه اسلامى ما ضمن درس آموزى از تاريخ تلخ خوارج، همواره در مسير مستقيم ولايت گام بردارد؛ ان شاء الله. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. اين شعار خوارج برگرفته از آيات قرآن كريم است كه حُكم را فقط مخصوص خداي سبحان مي‏داند(سوره انعام، آيات 57 و 62؛ سوره يوسف، آيات 40 و 67 و…). 2. وقعة صفين، ص‏513؛ الأخبار الطوال، ص‏179؛ تاريخ الأمم و الملوك، ج‏4، ص‏39. 3. وقعة صفين، ص‏513. 4. همان، ص‏513 و 514. 5. تاريخ سياسى صدر اسلام، شيعه و خوارج، ص‏30. 6. جعفر، شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام، تهران، نشر دانشگاهى، چاپ دهم، 1369(ه.ش)، ص‏143؛ على، شريعتى، مجموعه آثار، 26، (على)، نشر آزمون،1368(ه .ش)، ص‏353. 7. وقعة صفين،ص‏512 – 514؛ تاريخ الأمم و الملوك، ج‏4، ص‏39؛ مروج الذهب، ج‏2، ص‏404 و403؛ البداية و النهاية، ج‏7، ص‏309 و308. 8. تاريخ الأمم و الملوك، ج 4،ص‏52 و53؛ مروج الذهب، ج‏2، ص‏405؛ البداية و النهاية، ج‏7، ص‏308 و 309. 9. قرارداد صلح در ماه صفر سال 37 (ه .ق) نوشته شد و جلسه داوران در ماه رمضان همان سال برگزارگرديد (البداية و النهاية، ج‏7، ص‏307). 10. همان، ص‏500؛ مروج الذهب، ج‏2، ص‏403. 11. براى آشنايى با روحيات اين فرد، ر.ك:خوارج،تنديس فتنه،اثر نگارنده، ص‏130-128. 12. وقعة صفين، ص‏502. 13. البداية و النهاية، ج‏7، ص‏306. 14. خوارج در تاريخ، ص‏29 و 30. 15. العقد الفريد، ج‏1، ص‏101. 16. أنساب الأشراف، ج‏2، ص‏370. 17. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏1، ص‏297. 18. همان، ج 2، ص 279.

/

معجزه و كرامت در سيره پيشوايان‏

معنى معجزه و كرامت‏
معجزه در اصل از عجز گرفته شده، به معنى عاجز كردن است، بنابراين كارهاى خارق العاده‏اى كه از اولياى بزرگ رخ مى‏دهد و ديگران از انجام آن عاجز هستند، به آن معجزه مى‏گويند، مانند زنده كردم مرده، شفادادن بيمار مبتلا به بيمارى بى‏درمان و امثال آن.
اصل معجزه از پيامبران است كه براى صدق نبوّت خود، معجزه از خود نشان مى‏دادند و موجب ايمان و اعتقاد مردم به توحيد و نبوّت مى‏شدند. چنان كه قرآن از دو معجزه بزرگ موسى(ع) در برابر فرعونيان يعنى معجزه عصا و يد بيضاء، تعبير به برهان كرده و مى‏فرمايد: «فذانك برهانان من ربّك ؛ اين دو (عصا و يد بيضاء) دو برهان از طرف پروردگارت مى‏باشند.»(1) و درباره ناقه صالح معجزه حضرت صالح پيامبر، مى‏فرمايد: «هذه ناقة اللّه لكم آيةٌ ؛اين شتر الهى براى شما معجزه‏اى است.»(2)
پيامبران به ويژه پيامبران اولواالعزم براى اثبات نبوت خود داراى معجزه بودند، و در قرآن مجيد معجزات مختلفى از معجزات پيامبران مانند نه معجزه موسى(ع)(3) و مرده زنده كردن عيسى(ع)(4) ذكر شده، و از غير پيامبران نيز در قرآن معجزاتى ذكر شده مانند معجزه عفريتى از جن و آصف برخيا(5) و…
امّا واژه كرامت: در اصل به معنى بزرگوارى و عظمت معنوى است، و در اصطلاح علم كلام، كارهاى خارق العاده‏اى كه از پيامبران براى اثبات نبوت صادر مى‏گردد با نام معجزه خوانده مى‏شود، و همين گونه كارها از غير پيامبران، با نام كرامت ذكر مى‏شود. بنابراين كرامت اصطلاحى در گفتار متكلمين به علم كلام، همان معجزه‏اى است كه درباره امور خارق العاده غير پيامبران، از اولياء خداوند و امامان(ع) استعمال مى‏شود. چرا كه نشانه عظمت و بزرگوارى آنها در پيشگاه خداوند است، بر همين اساس امام صادق(ع) فرمود: «المعجزة علامة اللّه لايعطيهاالّا انبيائه و رسله و حججه ليعرف به صدق الصّادق من كذب الكاذب ؛ معجزه نشانه‏اى براى خداست كه خداوند آن‏را به كسى جز پيامبران و رسولان و حجّت هايش عطا نمى‏كند، و هدف از آن اين است كه به وسيله آن راستگويى راستگو از دروغگويى دروغگو شناخته شود.»(6)
مطابق روايات بسيار، امامان معصوم (ع) نيز همچون پيامبران داراى معجزه بودند (كه گفتيم از آن به كرامت تعبير مى‏شود) در اين راستا نظر شما را به دو روايت زير جلب مى‏كنيم:
1- ابوبصير يكى از شاگردان برجسته امام باقر(ع) كه از هر دو چشم نابينا بود، مى‏گويد، به امام باقر(ع) عرض كردم: «آيا شما وارث رسول خدا(ص) هستيد؟» فرمود: آرى. عرض كردم: رسول خدا(ص) وارث همه انبياء بود؟ آيا آنچه را آنان مى‏دانستند، رسول خدا(ص) نيز مى‏دانست؟ فرمود: آرى. عرض كردم: «فأنتم تقدرون على ان تحيوا الموتى، و تبرؤوا الاكمه و الابرص؟؛ پس شما مى‏توانيد مرده را زنده كنيد و كور و بيمار مبتلا به پيسى را خوب نماييد؟» فرمود: آرى. سپس به من فرمود: نزديك بيا، نزديك رفتم، دست مباركش را بر صورت و چشم من كشيد، خورشيد، آسمان، زمين، خانه‏ها و هرچه را كه در آنجا بود ديدم، سپس به من فرمود: «آيا دوست دارى همين گونه بينا باشى، تا همچون ساير مردم در قيامت به حساب و كتاب الهى كشيده شوى، و يا (به حال اوّلت برگردى) و به طور خالص (و بى دغدغه) وارد بهشت شوى؟» عرض كردم مى‏خواهم به همان حال قبل برگردم، دست مباركش را بر صورتم كشيد، دوباره نابينا شدم، اين ماجرا را براى ابن عمير(يكى از شاگردان ممتاز امام) نقل كردم، او گفت: «گواهى مى‏دهم كه حادثه (صدور كرامت از امام باقر) حق است، چنان كه روز روشن است.»(7)
2- از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و امام كاظم(ع) روايت شده كه فرمودند: «اسم اعظم داراى 73 حرف است، آن اسم اعظمى كه آصف برخيا(وزير حضرت سليمان) مى‏دانست، و بر اثر آن توانست در كمتر از يك چشم برهم زدن، تخت بلقيس را از يمن به بيت المقدس نزد سليمان(ع) بياورد. يك حرف از آن 73 حرف بود، و در نزد ما امامان عليهم السلام 72 حرف از اسم اعظم وجود دارد، و تنها يك حرف آن مخصوص ذات پاك خداست كه مربوط به علم غيب مى‏باشد.»(8)
نيز امام صادق(ع) آيه 40 سوره نمل را (كه مربوط به آصف برخيا و آوردن تخت بلقيس به وسيله او است) تلاوت كرد، كه در آن آمده آصف برخيا داراى بهره‏اى از علم كتاب بود كه چنين كار خارق العاده عظيمى انجام داد، امام صادق(ع) فرمود: «و عندنا واللّه علم الكتاب كلّه؛ اگر آصف، بهره‏اى از علم كتاب داشت، سوگند به خدا ما داراى همه علم كتاب هستيم.»(9) نتيجه اين كه امامان(ع) داراى كرامت در سطح عالى بودند. عبوديّت سرچشمه كرامت‏ها
عامل اصلى و مهمى كه موجب آن مى‏شود كه اولياء خدا – حتى غير از پيامبران و امامان – داراى مقام كرامت مى‏شوند، و از آنها امور غير عادى سر مى‏زند، عبوديت خالص و بندگى بى‏شائبه است. چنان كه اين مطلب در قرآن و روايات بى‏شمار آمده است. مثلاً در قرآن در مورد معراج پيامبر اسلام(ص) كه از بزرگترين معجزات او بود، مسأله عبوديت پيامبر(ص) نقش به سزايى در شايستگى او به اين مقام داشت، همان گونه كه در دو آيه به اين مطلب اشاره شده، در يكجا مى‏فرمايد: « سبحان الّذى اسرى بعبده…؛ پاك و منزّه است خداوندى كه عبد و بنده‏اش را از مسجد الحرام به مسجد الاقصى در شب (معراج) سير داد…»(10) و نيز مى‏فرمايد: «فاوحى الى عبده ما اوحى ؛ خداوند (در شب معراج در سدرة المنتهى بر فراز عرش) آنچه را وحى كردنى بود به بنده‏اش «محمد (ص)» وحى كرد.»(11)
توضيح اينكه: عبوديت و بندگى نهايت خضوع و تسليم خالص در برابر خداى بزرگ است، خميرمايه و سنگ زيرين ارتقاء و ارتفاع به قرب خاص الهى در پرتو عبوديت با معرفت است. تا آنجا كه خداوند در شب معراج به پيامبر(ص) چنين خطاب كرد: «عبدى اطعنى حتّى اجعلك مَثَلى (او مِثلِى) اذا قلت لشى‏ء كن فيكون ؛ اى بنده من مرا اطاعت كن، تا تو را مظهرى از خودم( يا: همانند خودم در بعضى كارها) قرار دهم، كه وقتى به چيزى بگويى بوده باش آن چيز تحقّق يابد.»(12)
و امام صادق(ع) فرمود: «العبوديّة جوهرةٌ كنهها الرّبوبيّة ؛ عبوديّت و بندگى گوهرى است كه ربوبيّت در درون آن نهفته شده است.»(13)
يعنى عبوديّت آن چنان انسان را به كمال مى‏رساند كه اگر كامل شود، عبد را خداگونه مى‏كند، و او را مظهر جلال و جمال الهى مى‏نمايد، به طورى كه در پرتو بندگى مى‏تواند، كارهايى مانند تصرّف در عالم تكوين نمايد، و صاحب كرامات شود، مانند امامان معصوم (ع) و اولياء خدا همچون حضرت عباس (ع) و حضرت معصومه (س) و… كه آنها در پرتو بندگى خالص و با معرفت به جايى رسيدند كه به اذن پروردگار مى‏توانند در جهان تكوين تصرّف كنند، به عنوان مثال آهن سرد را در كوره مى‏گذارند، گداخته و به صورت آتش فروزان مى‏شود، آن آهن در عين آنكه آهن است، به قدرى به آتش نزديك شده كه آتش گونه گشته است، گرچه اين حرارت و نورانيت در درون ذات آن نيست، بلكه پرتوى از آتش كه در درون آن افتاد او را به رنگ آتش درآورده است، بنده خالص خدا نيز مى‏تواند اين گونه به خدا نزديك شود، و غرق در نور الهى گردد كه خداگونه شود. استاد شهيد مرتضى مطهرى مى‏نويسد: «وصول به ربوبيّت در پرتو عبوديّت، گرچه در ظاهر تعبير زننده‏اى است، زيرا معنى اين جمله «از بندگى تا خداوندگارى» است، مگر مى‏شود انسان از مرز بندگى خارج شود، يا در مرز خدايى قدم بگذارد؟! اين التّراب و ربّ الارباب ؛ خاك كجا و پروردگار پروردگارها كجا؟ ولى بايد توجه داشت كه خدايى غير از خداوندگارى است، مقصود از حديث فوق «العبوديّة جوهرة كنهها الرّبوبيّة» اين است كه انسان در پرتو بندگى خالص به خداوندگارى (نه خدايى) مى‏رسد، اين مراحل در پنج مرحله زير خلاصه مى‏شود:
1- انسان در پرتو بندگى به نفس خود تسلّط مى‏يابد.
2- انسان پس از اين مرحله، آن چنان نيرومند مى‏شود كه روح او قاهر شده، و مى‏تواند گناهان را از خود دور سازد.
3- پس از اين مرحله در بسيارى از امور، روح از بدن بى‏نياز مى‏شود.
4- پس از مرحله قبل، روح بدن را خلع مى‏كند، و بدن از هر لحاظ تحت فرمان روح قرار مى‏گيرد.
5 – در مرحله پنجم انسان به قدرى نيرومند مى‏شود كه حتّى طبيعت خارج از بدن را نيز تحت نفوذ خود قرار مى‏دهد، مانند اولياء خدا كه از آن‏ها معجزه و كرامت و تصرّف در عالم تكوين كه يك نوع خداوندگارى است سر مى‏زند، بنابراين در درون عبوديت مرحله‏اى پيش مى‏آيد كه انسان مظهر صفات حق مى‏گردد.(14)
در روايت آمده: امام صادق(ع) از كوفه عازم مدينه بود. گروهى از برجستگان و زاهدان از جمله ابراهيم ادهم، آن حضرت را بدرقه كردند، در مسير راه شيرى را ديدند، جرئت نكردند به پيش روند، ابراهيم گفت: صبر كنيد تا جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) بيايد و نظر دهد. صبر كردند تا امام(ع) آمد و سپس به شير نزديك شد، و دو گوش شير را گرفت و او را از سر راه دور نمود. به اين ترتيب شير درّنده در برابر عظمت امام، تسليم شد و اطاعت كرد، در اين وقت امام صادق(ع) به حاضران فرمود: «اما لو انّ النّاس اطاعوا اللّه حقّ طاعته لحملوا عليه اثقالهم ؛ آگاه باشيد، اگر مردم آن گونه كه شايسته اطاعت است، از خداوند اطاعت مى‏كردند (به مقامى از ولايت مى‏رسيدند) كه بارهاى خود را بر پشت شير نهاده، و از آن به عنوان مركب استفاده مى‏كردند.»(15)
بر همين اساس وقتى كه پيامبر اسلام (ص) در آستانه معراج، از سوى خداوند مخيّر شد كه بندگى و نبوت يا بندگى و پادشاهى را برگزيند، آن حضرت بندگى را بر پادشاهى ترجيح داده و در پاسخ عرض كرد: «بل اكون نبيّاً عبداً؛ بلكه پيامبرى و بندگى را بر مى‏گزينم.»(16) و در حديث ديگر آمده: هنگامى كه امام جواد(ع) (در بغداد و در سال 220 ه.ق) به شهادت رسيد، فرزندش امام هادى (ع) همان لحظه گفت: «انّا للّه و انّا اليه راجعون؛ ابوجعفر (امام جواد عليه السلام) در گذشت.» شخصى پرسيد: از كجا از شهادت امام جواد با خبر شديد؟ فرمود: «لانّه تداخلنى ذلّة للّه لم اكن اعرفها ؛ زيرا خضوع خاصّى (از عبوديّت و بندگى) در دلم افتاد كه بى‏سابقه بود.»(17)
اين حديث بيانگر آن است كه بندگى خدا هرچه عميق‏تر و آگاهانه‏تر و خاضعانه‏تر باشد، دليل ارتقاء درجه و معرفت است، و معرفت خدا در انسان هر قدر بالا رود، او بيشتر احساس بندگى مى‏كند، بنابراين بندگى معيار و نشانه و وسيله درجات عالى، از جمله كرامت‏هاى غير عادى خواهد شد. چگونگى معجزات و كرامات‏
در ضمن بايد توجه داشت كه معجزات و كرامت‏هاى پيامبران و امامان(ع) و اولياى خدا را مى‏توان بر اساس يكى از سه عامل دانست:
1- دعا، دعاى بندگان خالص به استجابت مى‏رسد، مثلاً آنها براى بيمارى كه مبتلا به بيمارى لاعلاج است دعا مى‏كنند، او بر اثر استجابت اين دعا، شفا مى‏يابد.
2- بندگان ممتاز مانند پيامبران و امامان(ع) بر اثر پيمودن درجات عالى اطاعت و بندگى و كمالات به جايى رسيده‏اند كه به اذن خاص يا عام خدا داراى ولايت تكوينى شده‏اند، و در پرتو چنين اذنى مى‏توانند كارهاى خارق العاده انجام دهند.
3- آنان در پرتو كمالات، به مرحله‏اى از علم و يقين رسيده‏اند كه از پشت پرده‏ها خبر مى‏دهند، علم غيب مختص به خدا است، ولى او گاهى به بعضى از بندگان عظامش بهره‏اى از علم غيب را مى‏دهد، چنان كه قرآن مى‏فرمايد: «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احداً – الّا من ارتضى من رسول…؛ خداوند بر غيب آگاهى دارد، و هيچ كسى را بر اسرار غيبش آگاه نمى‏سازد، مگر رسولانى كه آنان را برگزيده و پسنديده است.»(18) روايت شده: روزى حضرت على(ع) از حوادث آينده خبر مى‏داد، يكى از يارانش پرسيد: آيا تو داراى علم غيب هستى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «ليس هو بعلم غيبٍ، و انّما هو تعلّمٌ من ذى علمٍ ؛ اين علم غيب نيست، بلكه علمى است كه از صاحب علم (خدا و رسول) آموخته‏ام».(19)
البته بايد توجه داشت كه معجزه پيامبران و امامان(ع) و كرامت اولياى خدا، براى صدق ادعاى آنان و كذب مدّعيان دروغين، و براى اهداف مقدس معنوى است، و چنان نيست كه هرچه ديگران از آنها بخواهند، آنها از خود بروز دهند، بلكه بر اساس موازين و شرايط و در راستاى آگاهى بخشى و نور افشانى است.
و نيز توجه به اين مطلب در اين راستا، مهم است كه در بررسى سيره درخشان امامان معصوم(ع) به دست مى‏آيد كه كرامت‏هاى بسيارى از آنها در عرصه‏هاى مختلف بروز نموده، كه علماى ما از قديم و نديم كتاب‏هاى مستقلى در گردآورى آن كرامت‏ها تأليف كرده‏اند، مانند: علّامه مجلسى در بحارالانوار كه 22 جلد آن (از جلد 32 تا 54) پيرامون سيره امامان (ع) است. بخشى از شرح حال آنان را به ذكر معجزات و كرامت‏هاى آنان اختصاص داده است. و علامه سيد يوسف بحرانى (متوفاى سال 1186 ه.ق) در كتاب خود (مدينة المعاجز) 1045 كرامت از سه امام: به اين ترتيب 838 كرامت از امام على(ع) و 108 كرامت از امام حسن(ع) و 99 كرامت از امام حسين(ع) نقل كرده است، و مرحوم علم الهدى سيد مرتضى (متوفاى 436 ق) كتاب عيون المعجزات را كه محتوى صدها معجزه و كرامت از امامان(ع) است روايت نموده است. دو نمونه از معجزه پيامبر(ص)
هنگامى كه پيامبر(ص) از مكه به مدينه هجرت كرد، در مدينه افراد بسيارى آن حضرت را به خانه خود دعوت نمودند، ولى آن حضرت فرمود: «شتر را آزاد بگذاريد كه از سوى خدا مأمور است، بر در هر خانه‏اى كه نشست، همانجا مى‏روم»، سرانجام شتر بر در خانه ابو ايّوب انصارى نشست، در خانه ابو ايّوب، تنها مادرش بود و آنها دو نفرى زندگى مى‏كردند، مادرش نابينا بود. مادر به استقبال پيامبر(ص) شتافت، در را گشود و گفت: «افسوس و صد افسوس، كاش چشم بينا داشتم، و چهره نورانى رسول خدا(ص) را مى‏ديدم؟» پيامبر(ص) به او مرحمت كرد دست بر چشمان او كشيد، هماندم او بينا شد و جمال دل آراى پيامبر(ص) را مشاهده كرد.
ابو ايّوب شخص فقيرى بود، جز يك بزغاله و يك من جو، چيز ديگرى نداشت، همان بزغاله را ذبح كرد، و از آن يك من جو، نان فراهم نمود، به كمك ديگران آب گوشتى فراهم كردند، همه مردم مدينه را دعوت نمودند، مردم دسته دسته مى‏آمدند و از غذا مى‏خوردند و مى‏رفتند، در عين حال به بركت وجود پيامبر(ص) غذا به همان وضع اول باقى مى‏ماند، آنگاه پيامبر(ص) فرمود: «به اذن خدا برخيز» آن بزغاله زنده شد و برخاست، و با شور و شوق، گواهى به يكتايى خدا و رسالت پيامبر(ص) داد.(20) چند نمونه از كرامت امامان و اولياء خدا
در اينجا نظر شما را به چند نمونه از كرامت امامان(ع) و اولياى خدا جلب مى‏كنيم:
1- مردى مهمان امام على(ع) شد، على (ع) يك قرص نان و كاسه‏اى كه در آن مقدارى آب باشد طلبيد، حاضر كردند، حضرت آن كاسه را جلو مهمان نهاد، و قطعه‏اى از نان نيز ميان كاسه گذاشت، و به مهمان فرمود: «بخور» مهمان نان را بيرون آورد، ناگاه ديد كه ران بريان شده پرنده‏اى است، آن را خورد، بار ديگر آن حضرت قطعه نان خشكى را در ميان آن كاسه نهاد، و فرمود: «بخور». مهمان آن را بيرون آورد ديد كه حلوا است، عرض كرد: اى مولاى من! نان خشك در كاسه مى‏نهى، ولى من آن را به صورت غذاهاى متنوّع مى‏يابم. اميرمؤمنان(ع) فرمود: «نعم هذا الظّاهر و ذلك الباطن و انّ امرنا هكذا و اللّه؛ آرى اين نان خشك در ظاهر است، و آن غذاى متنوّع در باطن، سوگند به خدا كار ما همين گونه است.»(21)
2- هنگامى كه امام حسين(ع) در ماجراى سفر به سوى عراق و كربلا) از مدينه عازم شد، عبداللّه بن مطيع (از مسلمين معروف مدينه) براى خود چاه آبى حفر مى‏كرد، تا با خانواده‏اش از آن بهره‏مند گردند، عبداللّه نزد امام حسين(ع) آمد و عرض كرد: اين چاه را كنده‏ايم، امروز به آب رسيده، و مقدارى از آن، آب به دست آمده كه هم شور و هم اندك است، تقاضا دارم دعا كنى تا خداوند آن را شيرين و پر بركت كند. امام حسين(ع) فرمود: اندكى از آب چاه را نزدم بياور. عبداللّه اندكى آب آورد، امام(ع) اندكى از آن را نوشيد سپس مقدارى از آن را در دهان مضمضمه كرد، و آنگاه همان آب مضمضه شده را در درون آن چاه ريخت. همين كار امام حسين(ع) باعث شد كه آب آن چاه، هم شيرين و گوارا گرديد، و هم زياد شد.(22)
3- شيخ مفيد (ره) در ارشاد از سالم بن ابى حفصه نقل مى‏كند، روزى عمر بن سعد به امام حسين(ع) گفت: «اى ابا عبداللّه! در نزد ما مردمان بى‏خردى هستند كه مى‏پندارند من تو را مى‏كشم؟»
امام حسين(ع) به او فرمود: «آنها بى خرد نيستند بلكه خردمند هستند، آگاه باش آنچه چشمم را روشن كند، اين است كه پس از من از گندم عراق جز اندكى نخواهى خورد.»(23)
از امام باقر(ع) نقل شده: هنگامى كه امام حسين(ع) يك روز قبل از ترويه (روز هشتم ماه ذيحجّه) از مكه خارج شد، عبداللّه بن زبير، آن حضرت را بدرقه كرد و گفت: «اى ابا عبداللّه! آيا در موسم حج، مكه را مى‏گذارى و به سوى عراق مى‏روى؟» امام حسين(ع) فرمود: «اى پسر زبير! هرگاه در كنار آب فرات به خاك سپرده شوم، برايم محبوب‏تر از دفن در آستان كعبه است.»(24)
4- محدّث معروف راوندى در كتاب الخرائج و الجرايح روايت مى‏كند: هنگامى كه امام حسين(ع) از مدينه عازم عراق (كربلا) بود، امّ سلمه (يكى از همسران پيامبر) به محضر امام آمد و عرض كرد: «از رفتن به عراق خوددارى كن، زيرا من از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: فرزندم حسين(ع) در عراق كشته مى‏شود، و به من تربتى (مقدارى از خاك كربلا) داد، كه آن را در شيشه‏اى نهاده‏ام.»
امام حسين(ع) فرمود: سوگند به خدا من كشته مى‏شوم، و اگر به عراق سفر نكنم نيز مرا مى‏كشند، اگر بخواهى خوابگاه قتلگاه خود و اصحابم (در كربلا) رابه تو نشان مى‏دهم، آنگاه امام حسين(ع) با دست مبارك، بر چهره ام سلمه كشيد، همين باعث شد كه خداوند همه پرده‏هاى حجاب را از پيش روى ام سلمه برچيد، او هماندم قتلگاه امام حسين(ع) و سرزمين كربلا را مشاهده كرد، و صحنه عاشورا را ديد. در اين وقت امام حسين(ع) مقدارى از خاك كربلا را بر گرفت و به امّ سلمه داد، تا آن را در شيشه ديگر نگهدارى كند، و به او فرمود: «هرگاه اين تربت را ديدى كه از آن خون مى‏جوشد و جريان دارد، بدان كه من كشته شده‏ام.»
ام سلمه مى‏گويد: روز عاشورا بعد از ظهر هر دو شيشه را ديدم كه خون در آنها مى‏جوشيد، صيحه زدم و ناله سر دادم، و دانستم كه امام حسين(ع) را به شهادت رسانده‏اند.(25)
5 – يك سال امام كاظم(ع) كه در سرزمين منى بود با بعضى از ياران عبور مى‏كرد، صداى گريه شنيد، جويا شد ديد زنى با چند كودك در كنارش هستند گريه شنيد، جويا شد ديد زنى با چند كودك در كنارش هستند گريه مى‏كنند، علت را پرسيد، زن گفت: «همه سرمايه ما يك گاو بود، كه از شيرش براى خود و بچه‏هايم استفاده مى‏كرديم، اينك اين گاو مرده است.» و با مرگ گاو، نمى‏توانيم هزينه زندگى فقيرانه خود را تأمين كنيم. امام كاظم(ع) به او فرمود: «اى كنيز خدا آيا مى‏خواهى آن را براى تو زنده كنم؟» آن زن در قلبش الهام شد كه بگويد آرى، لذا گفت: آرى، امام كاظم(ع) كنار رفت و دو ركعت نماز خواند، سپس دستهايش را به سوى آسمان بلند نموده و اندكى دعا كرد، آنگاه برخاست و كنار آن گاو آمد، و با چيزى به قسمت آخر بدن آن زد، ناگاه گاو جنبيد و برخاست، و مثل اول زنده شد. زن با ديدن اين منظره شگفت زده شده و بى اختيار فرياد زد: «سوگند به خداى كعبه، اين عيسى بن مريم(ع) است» در اين وقت امام كاظم(ع) از هجوم جمعيت كه از هر سو در رفت و آمد بودند استفاده نموده، به ميان مردم رفت و ناپديد شد، نظير اين مطلب با اندكى تفاوت در مورد امام صادق(ع) نيز روايت شده است.(26)
6- هنگامى كه حضرت رضا(ع) به دعوت مأمون، به خراسان آمد، در آنجا وارد نيشابور شد، مردم استقبال پرشورى از آن حضرت نمودند، و پيش روى مركب او آمده و آن حضرت را با اصرار به خانه خود دعوت مى‏كردند، ولى آن حضرت به خانه پيرزنى وارد شده و مهمان او شد، نقل شده آن زن، شب در عالم خواب ديده بود كه فردا حضرت رضا(ع) مهمان او است، امام(ع) يا مردم نام او را پسنديده نهادند، زيرا امام(ع) در ميان آن همه جمعيت، او را پسنديد. روايت شده: وقتى كه حضرت رضا(ع) به خانه او وارد شد، در كنار خانه او درخت بادام سبز شد، و بر اثر رشد سريع آن، همان سال بادام داد، مردم با خبر شدند كنار آن درخت مى‏آمدند، و از بادام آن براى شفاى بيماران مى‏بردند، هر كس به هر بيمارى مبتلا مى‏شد، با تبرك جويى از بادام آن شفا مى‏يافت. و اگر چشمش آسيب مى‏ديد، با كشيدن بادام آن درخت بر چشمش درمان مى‏يافت، و يا اگر وضع حمل براى زنى سخت مى‏شد، با خوردن يك بادام از آن، به آسانى وضع حمل مى‏كرد… و آن درخت پس از مدتى خشك شد.
حضرت رضا (ع) پس از خروج از نيشابور، در مسير راه به روستايى به نام «ده سرخ» رسيد، وقت ظهر شد، امام از مركب پياده شد، براى وضو آب طلبيد، در آنجا آب نبود، آن حضرت با دست مبارك خاك نقطه‏اى از زمين را رد كرد، ناگاه چشمه آبى پيدا شد، حضرت رضا(ع) و همراهان از آب آن وضو گرفته و در آنجا نماز خواندند…(27)
7- روزى متوكل عباسى (دهمين طاغوت بنى عباس) تصميم گرفت قدرت ارتش خود را به امام هادى(ع) نشان دهد، به اصطلاح خودش از آن حضرت زهر چشم بگيرد، و آن حضرت را بترساند، و در نتيجه او در مقابل متوكل، خاموش گردد. فرمان داد نود هزار نفر از ارتشيان كه در سامرا بودند، هر كدام توبره علف خورى اسب خود را پر از خاك كرده، و در بيابانى كه مشخص شده بود بريزند. اين فرمان اجرا شد، تل عظيمى از خاك مانند يك كوه بزرگ پديدار گشت كه آن را تل مخالى(توبره) ناميدند. سپس متوكل با كمال غرور فرمان داد امام هادى(ع) را احضار نموده، تا آن تلّ عظيم از خاك را از نزديك بنگرد. حضرت هادى(ع) حاضر شد، و همراه متوكّل تا بالاى تل رفتند. ارتشيان در اطراف آن تل كوه پيكر، رژه مى‏رفتند، و قدرت نمايى مى‏كردند، در اين هنگام متوكل به امام(ع) گفت: «آيا لشگر مرا مى‏بينى؟» امام هادى (ع) فرمود: آيا من هم لشگرم را به صحنه بياورم؟ متوكل گفت: مانعى ندارد. امام(ع) دعايى خواند ناگاه متوكل ديد زمين و آسمان پر از فرشتگان، غرق در اسلحه شده است، و خود و لشگر خود را در برابر آن بسيار ناچيز يافت، هماندم از شدت ترس بيهوش بر زمين افتاد، هنگامى كه به هوش آمد، امام(ع) فرمود: «هدف ما آخرت است نه دنيا و آنچه كه تو مى‏پندارى (از دلبستگى به دنيا و غرور و غرق شدن در مظاهر دنيا) بيهوده و بى‏اساس است.(28) مگر آن كه وسيله و نردبان امور معنوى و آخرت باشد.» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره قصص، آيه 32 – برهان به معنى روشن كردن است، از آنجا كه معجزه روشن كننده صداقت پيامبران، و روشنى بخش راه راست است به آن برهان مى‏گويند. 2. سوره اعراف، آيه 73، واژه آيه به معنى علامت و نشانه است، زيرا معجزه نشانه صداقت پيامبران مى‏باشد. 3. و لقد آتينا موسى تسع آياتٍ بيّناتٍ (سوره اسراء). 4. سوره آل عمران، آيه 49. 5. سوره نمل، آيه 39 و 40. 6. بحارالانوار، ج 12، ص 77. 7. اصول كافى، ج 1، ص 470. 8. تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 88 – 90. 9. همان، ص 89. 10. سوره اسراء، آيه 1. 11. سوره نجم، آيه 10. 12. تفسير ام الكتاب مير جهانى، ص 258. 13. مصباح الشريعه، باب دوم، ص 100. 14. اقتباس از كتاب «ولائها و ولايت‏ها» تأليف علامه شهيد مرتضى مطهرى، ص 73 تا 82. 15. تفسير الميزان، ج 5، ص 292. 16. بحارالانوار، ج 18، ص 382. 17. اصول كافى، ج 1، ص 381. 18. سوره جن، آيه 26 – 27. 19. نهج البلاغه، خطبه 128. 20. بحارالانوار، ج 19، ص 12 و ج 18، ص 20. 21. همان، ج 41، ص 273؛ فضائل الخمسه، ج 3، ص 271. 22. ارشاد شيخ مفيد (ترجمه شده)، ج 1، ص 135. 23. همان. 24. كامل الزّيارات، ص 73. 25. همان. 26. بصائر الدّرجات، ج 6، ص 76 ؛ بحار، ج 48، ص 16 و ج 47، ص 115. 27. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 136. 28. كشف الغمّه، ج 3، ص 260 ؛ بحار ج 50، ص 155.

/

رئيس جمهور آينده و مسئوليتهاى او

سناريوى ثبت نام‏
اخبار وزارت كشور از ثبت نام تعداد 1010 كانديداى رياست جمهورى حكايت دارد و اينكه افراد زيادى نوبت ثبت نام پيدا نكردند!! اين عدد و رقم شايد در دنيا بى‏سابقه باشد همچنانكه هويت بسيارى از داوطلبان و پايگاه اجتماعى آنان و ميزان سن و سواد و ساير مشخصه‏هاى آنان نيز سابقه ندارد. سناريوى ثبت نام بدينگونه كه اتفاق افتاد با شأن و جايگاه عاليترين مقام اجرائى كشور جدّاً در تعارض است و به عبارت واضح‏تر اهانت‏آميز است. در كجاى دنيا اجازه داده مى‏شود يك شخص بى‏سواد براى احراز اين مقام ثبت نام كند و مسئولان اجرائى انتخابات تنها با گرفتن يك برگ شناسنامه و 12 عكس فرم ثبت نام را بدست هر كس از راه رسيد بدهند و چندين اداره و صدها نيرو را كه از بيت المال حقوق مى‏گيرند درگير اين سناريو و وقت كشى نمايند؟! در كدام گزارش از كانديداتورى رياست جمهورى كشورهاى جهان خوانده‏ايم كه يك بيمار روانى و… در مرحله ثبت نام در كنار چهره‏هاى فرهيخته، شايسته و سياستمدار و مجرب بنشينند و به رقابت بپردازند؟!
هر چند مسئولان ثبت نام خلأ قانونى را در اين ماجرا مطرح ساخته و گفته‏اند در اينجا هيچگونه محدوديت قانونى وجود ندارد ولى آيا در اين كشور و در اين وزارتخانه كسى نيست كه به فكر اين نقيصه قانونى باشد و راه كارى براى آن بيابد و لايحه يا طرحى به مجلس ارائه دهد و تدوين قانون كند و به اين سناريو پايان دهد؟!
بسيارى از ثبت نام كنندگان به اميد اينكه وام و تسهيلاتى بگيرند به ميدان آمده و ثبت نام و كانديداتورى را با صف تخم مرغ و شير يارانه‏اى اشتباه كرده‏اند. آثار نامطلوب اين بى‏قانونى
الف – همانگونه كه اشاره كرديم اين نحوه ثبت نام فلّه‏اى و كوپنى در شأن نظام نيست، درست مانند اين است كه جمعى عمله و كارگر صفر كيلومتر و يا دانش‏آموزان خود را براى استادى دانشگاه نامزد كنند اينها شأن اساتيد فرهيخته و انديشمند و مقام استادى را پائين مى‏آورند بدون اينكه بر شأن خود بيفزايند آيا در گزينش استادى دانشگاه از اين افراد بى سواد يا كم سواد و بعضاً خيالاتى و داراى مشكل روانى مدارك مى‏گيرند و ثبت نام مى‏كنند و آن را منافى با شأن استادى نمى‏دانند؟ پس چرا در ثبت نام رياست جمهورى اينهمه سهل انگارى و بى تفاوتى و بى‏عملى؟ همه مى‏گويند خلأ قانون داريم اما هيچكس نمى‏گويد مگر جبران اين خلأ قانونى چقدر كار مى‏برد و چه مئونه‏اى لازم دارد؟!
اتلاف نيرو و بيت المال‏
مشكل ديگر ايجاد زحمت و دردسر و وقت كشى براى چندين اداره و هدر دادن نيروهاى مادى و انسانى. تصور كنيد ارسال 1010 پرونده براى اداره ثبت احوال و وزارت اطلاعات و قوه قضائيه و ديگر نهادها اگر بخواهد عمل شود تا گرفتن پاسخ چه مقدار نيرو هدر مى‏دهد كه براى بسيارى از آنها حتى صرف يك ورقه ثبت نام ارزش ندارد چيزى جز اتلاف كاغذ و گرفتن وقت مجريان نيست و از مصاديق بارز اسراف و تبذير است تا چه رسد به وقت گذارى و ارسال مراسلات به اين اداره و آن نهاد تا برسد شوراى نگهبان و در اين ميان هزاران ساعت عمر ارزشمند مسئولان رسيدگى به پاى اين اعمال پوچ هدر مى‏رود بدون اينكه پشيزى بازدهى داشته باشد و مايه تأسف است كه اينهمه آدمهاى عاقل و درس خوانده همه ساله اين وضع نامطلوب را تحمّل مى‏كنند و چاره‏اى نمى‏انديشند؟ و با يك لايحه يا طرح به اين سناريو پايان نمى‏دهند؟! خوراك تبليغاتى براى بيگانه‏
بعد ديگر اين سناريو فراهم ساختن خوراك تبليغاتى براى رسانه‏هاى بيگانه و جوسازى بر ضد نظام و مديريت كشور تا شوراى نگهبان است. در ميان اين كانديداها كسانى هستند كه فاقد شرائط لازم و مصرح در قانون اساسى مى‏باشند و عنوان رجال سياسى نه از نظر فكرى و نه از جهات ديگر بر آنان صدق نمى‏كند نه درك سياسى دارند و نه تدبير و نه صلاحيت و حسن شهرت و بعضاً مشكل قانونى دارند و خود مى‏دانند كه رد صلاحيت خواهند شد با اين حال با ثبت نام و اعلام حضور ايجاد مشكل مى‏كنند تا نظام را در بن‏بست قرار دهند و هنگامى كه رد صلاحيت شدند به بيگانگان آمار بدهند و جوّ سازى كنند كه شوراى نگهبان به صورت گسترده عده زيادى را رد صلاحيت كرده است! هدف اينها اين است كه با شانتاژ سياسى و جوّ سازى به دشمنان ميهن اسلامى خدمت كنند و انگ خشونت و ضد دموكراسى به نظام بزنند در حالى كه اينها اگر به همان كشورهاى بيگانه كه دوستشان دارند بنگرند و ملاك‏هاى آنها را در تصدى پست‏هاى كليدى مانند نمايندگى مجلس يا رياست جمهورى ببينند، از نظام اسلامى طلبكارى نمى‏كنند. بعضى از اينها عناصرى هستند كه نظام را قبول ندارند و با كمال پرروئى پست وكالت و وزارت و رياست جمهورى آن را مطالبه مى‏كنند! اينها به اين نكته نمى‏انديشند كه حاكميت بر اين مردم براى كسانى مشروعيت دارد كه مانند همين مردم فكر كنند(البته اكثريت جامعه نه چند هزار دگرانديش ورشكسته سياسى يا خود فروخته و واداده). عرصه آزمايش اصولگرائى‏
از ثبت نام بگذريم به اصل موضوع بپردازيم به هر حال جمعى از افراد با صلاحيت كه در صدر اين جدول قرار دارند اينها از شايستگى احراز پست رياست جمهورى برخوردارند و چون بيش از يك نفر بالاخره احراز اين مسئوليت را نخواهد نمود رقابت امر طبيعى است اما رقابت در فرهنگ ما قواعد خود را دارد، تصدى يك پست و مقام هرگاه با مسئوليت و انجام تكليف همراه باشد همدلى و همنوائى را حاكم خواهد ساخت. آزمايشى است حساس كه انقلابى گرى و اصول گرائى را محك مى‏زند. سخن با اصول گرايان است و آنانكه امروزه در جامعه پايگاهى دارند و در شوراهاى اسلامى و انتخابات مجلس اعتماد مردم را بدست آوردند و اين اعتماد ارزان بدست نيامده كه ارزان از دست دهيم. مردم تجربه‏هاى تلخى از عملكرد گذشته برخى جريان‏هاى سياسى دارند جريانى كه مى‏خواست پست‏هاى كليدى كشور را در دست داشته باشد و زير پوشش اصلاح‏طلبى هرچه مى‏خواهند بكنند اما مردم آنها را كنار گذاشتند چرا كه آنان را در جهت مصالح خود نديدند. اين تجربه بايد براى نيروهاى اصولگرا درس‏آموز باشد مراقب باشند ناخواسته به دامى نيفتند كه ديگران افتادند دام انحصارطلبى و جناح بازى و خود محورى.
مردم با كسى خويشاوندى ندارند به راحتى كسانى را بالا مى‏برند و به راحتى پائين مى‏آورند و بهتر است اين را به سنت الهى پيوند بزنيم كه مى‏فرمايد: «انّ اللّه لايغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم» خداوند سرنوشت ملتى را دگرگون نمى‏كند مگر آنكه راه و روش خود را دگرگون سازند. وجدان عمومى نيز با اين سنت خداوندى پيوند خورده و اين خدا است كه دلهاى مردم را به سوى افراد توجه مى‏دهد يا از آنها رويگردان مى‏سازد. بنابراين نبايد غرور ما را بگيرد و در انجام وظيفه غفلت كنيم. يكى از اين عرصه‏هاى آزمايش همين انتخابات رياست جمهورى است و رقابت كانديداها و فعاليت هواداران آنها كه احتمال تنش و تخريب دور از تصور نيست و اميدواريم چنين نباشد. و نيروهاى خودى و اصولگرا و همه وفاداران به نظام از اين مرحله سخت سربلند عبور كنند و حضور حداكثرى با نتيجه مطلوب محقق گردد و دولت آينده تشكيل شود به نوعى كه همسوى با آرمان‏هاى انقلاب و خط مشى امام و رهبرى و رضاى خداوند و مصلحت مردم شريف ما باشد به مسئوليت خود بپردازد. اما فرصت طلبان‏
در جريان انتخابات حتى در جبهه اصولگرايان احتمال وجود مواردى هست كه برخى فرصت طلبان برآنند تا در دولت آينده جاى پائى براى خود فراهم كنند و آنانكه در آزمايش مسئوليت غش و خلل داشتند بار ديگر در دستگاه‏هاى حاكمه نفوذ كنند و تجارب تلخ گذشته تكرار شود. دغدغه اصولگرايان در اين مورد كم نيست. آنها بيم آن دارند كه دولت آينده به دست نااهلان بيفتد لذا تذكر اين نكته مهم است كه كانال‏هاى نفوذى‏ها رصد شود و زمينه سوء استفاده منتفى گردد. آنچه اجتناب‏ناپذير است اينكه نبايد اجازه داد دولت آينده به دست ليبرال‏ها، سكولارها، فرصت طلب‏ها و رانت خواران بيفتد و اين همان سفارش امام راحل است كه فرمود: چه در ميان شما باشم يا نباشم اجازه ندهيد انقلاب به دست نامحرمان بيفتد. اين مسئوليت امروز ما است كه تمام هم خود را مصروف داريم حريم انقلاب حفظ و حراست شود كه هميشه لطمه‏ها از سوى نفوذى‏ها متوجه شده و اين انتخابات يكى از حساس‏ترين آنهاست. شرائطى است كه شيطان بزرگ به نحو آشكار مخالفان نظام را مورد حمايت قرار داده و آنان را به كمك‏هاى مالى و تبليغاتى دلگرم ساخته و غفلت و سهل انگارى ما مجالى براى اجراى اين توطئه خواهد بود. لذا توصيه ما به كانديداهاى اصولگر و هوادارانشان اين است كه اين گذرگاه حساس را لحاظ نموده و در صورت موفقيت در احراز پست رياست جمهورى وزيران و همكاران خود را از كسانى برگزينند كه به سرنوشت اسلام و امت و مصالح جامعه فكر مى‏كنند. و تجربه خوبى از گذشته دارند. شرائط كنونى كشور بسيار حساس است از يكسو شرائط خارجى و خط نشان هائى كه بيگانه براى ما مى‏كشد كه صلابت و قاطعيت و تدبير است كه مى‏تواند از اين گذرگاه خطير عبور كند و كشتى ميهن را سالم به ساحل رساند، كوتاه آمدن در برابر بيگانگان و تسليم خواسته‏هاى آنان شدن ضربه‏هاى سهمگين بيشترى را دنبال دارد كه بايد از آن پرهيز شود و دولت آينده حتماً از آن غافل نخواهد بود.
مسائل داخلى نيز بسيار پيچيده و حساس است. ضربه‏هاى گوناگونى وارد بر فرهنگ جامعه و اخلاق نسل جوان از سوى بيگانه و با همدستى ستون پنجم و تساهل و تسامح مسئولان وارد آمده دولت آينده بايد براى جبران اين خسارتها كمرببندد و خاكريزهاى ويران شده عفاف و حجاب و اخلاق و فرهنگ را در فضاى جامعه و دانشگاه و رسانه‏ها و محيطهاى ديگر بازسازى كند و فرصت را از مروّجان فساد بگيرد و رئيس جمهور آينده از هم اكنون بايد به اين مسئوليت بينديشد و براى آينده برنامه داشته باشد.
در مسائل اقتصادى و معيشتى نيز مشكل كم نيست، بيكارى و سردرگمى جوانان و فشارهاى اقتصادى امنيت اجتماعى را تهديد مى‏كند و با خطر جدى روبرو مى‏سازد و اين در حالى است كه سوءاستفاده و رانت خوارى و مفاسد مالى كابوس براى كشور پديد آورده و دولت آينده و ساير نهادهاى مسئول براى برخورد با اين معضلات جدى باشند و برنامه ريزى كنند.

پاورقي ها:

/

نقش اهل بيت پيامبر در تبيين و پاسدارى از حريم عقايد اسلامى‏

  قسمت دوم‏ ديدگاه اهل بيت درباره صفات الهى‏
در سده‏هاى نخستين اسلامى، به دليل نص گرايى افراطى اهل حديث، و به دليل آياتى چون «الرحمن على العرش استوى»(1) و «بل يداه مبسوطتان»(2) و «تجرى باعيننا»(3) وجود ويژگيهايى چون «يد»، «عين» و غيره در خداوند متعال بحث شد و برخى اين امور را نيز جزو صفات الهى برشمردند. بعدها اين گونه صفات را كه در كتاب و سنّت گزارش شده و در جسمانيت و تشبيه ظهور دارند، «صفات خبريه» ناميدند. در مورد صفات بارى تعالى در تاريخ كلام و فلسفه هفت نظريه وجود دارد كه بطور خلاصه اشاره‏اى به آنها نموده و ديدگاه اهل بيت را بيان مى‏نمائيم.
1- نظريه تشبيه و تجسيم: در اين ديدگاه ظاهر آيات بر خداوند حمل مى‏شود و براى پرهيز از شبهه تشبيه، مشابهت آنها با ويژگيهاى آفريدگان نفى مى‏شود. مثلاً گفته مى‏شود: «ان له عينٌ لاكالعيون» حشويه و كراميّه از طرفداران اين نظريه بشمار آمده‏اند.(4)
2- نظريه اثبات بلاتأويل: يعنى اين گونه صفات را بايد به همان معناى حقيقى بر خداوند اطلاق كرد و از بحث و گفتگو در معناى آنها پرهيز كرد. اهل حديث و علماى سلف از اهل سنّت قائل به اين قول بوده‏اند.(5)
3- نظريه اثبات بلاكيف: در اين عقيده صفات به همان معناى حقيقى به خدا نسبت داده مى‏شوند تنها تفاوت بين خالق و مخلوق در اين صفات اين است كه اين صفات در پروردگار كيفيّت ندارد.(6)
4- نظريه اثبات با تأويل: اين انديشه از بيشتر معتزله و فلاسفه مسلمان نقل شده است. بنابراين ديدگاه صفات خبريّه اصلاً از صفات حقيقى خداوند نيستند بلكه واژه‏ها در معناى مجازى بكار رفته‏اند، مثلا: تأويل «استوى» استيلا و غلبه است.(7)
5 – نظريه سلبى صفات: در اين ديدگاه صفات ذات معناى سلبى پيدا مى‏كنند مثلاً عالم است يعنى جاهل نيست و صفات فعل به مرتبه خلقت خداوند باز مى‏گردند و مستلزم تشبيه بين خالق و مخلوق نيست. در مورد صفات خبريه نيز گفته مى‏شود. مثلاً اطلاق «وجه» بر خداوند از باب توسعه در اطلاق لفظ «وجه» است نه «وجه» به معناى حقيقى و معناى «و يبقى وجه ربك» يعنى «و يبقى ربك» و معناى «يد» نعمت است. اين قول به نظام و ضرار بن عمر نسبت داده شده است.(8)
6- نظريه نفى وصف: به جهم بن صفوان نسبت داده شده كه او توصيف خداوند را به هر صفتى كه با خلق مشترك باشد انكار مى‏كند.(9)
7- نظريه تشبيه و تنزيه(نظريه اهل بيت)
اين همان ديدگاه برجسته و جامع اهل بيت است كه نمونه هايى از كلمات آنها را در شرح و تبيين اين نظريه بيان مى‏كنيم. از ديدگاه اهل بيت معرفت بالكنه حق تعالى محال است و از دست رسى علم و عقل بشرى به دور است. امام على(ع) مى‏فرمايد: «تبارك الذى لايبلغه بعد الهمم ولايناله غوص الفطن»(10) نهايت درجه تلاش و بالاترين توان ادراكى انسان به خداوند نمى‏رسد.
و در جاى ديگر فرمود: «فلسنا نعلم كنه عظمتك»(11) ما كنه عظمت تو را نمى‏دانيم.
از ديدگاه اهل بيت هرگونه علم احاطى درباره حق تعالى با صراحت نفى شده است، اميرالمؤمنين على(ع) مى‏فرمايد: «لاتدركه الابصار و لايحيط به الافكار»(12) ديدگاه خداوند را درك نمى‏كنند و انديشه‏ها بر او احاطه ندارند.
از اين جاست كه در فرهنگ و معارف اهل بيت، از مقوله‏اى به نام «صفات احاطه» نام برده شده است و اين گونه صفات كه از نظر معناشناسى در ظاهر انسان را به احاطه علمى به ذات و صفات حق مى‏رساند، به شدّت انكار شده است. و در مقابل صفات احاطه از «صفات اقرار» نام برده شده و كليه صفات حق را كه در لسان انبياء و اولياى الهى مطرح شده است از سنخ صفات اقرار دانسته‏اند. در توحيد مفضّل امام صادق(ع) با دقت تمام از اين نكته پرده برداشته است وى شناخت حقيقت ربوبى را فراتر از عقل شمرده و مى‏فرمايد: «افلاترى كيف وقف البصر على حدّه فلم يتجاوزه؟ فكذلك يقف العقل على حدّه من معرفة الخالق فلا يعدوه… ان العقل يعرف الخالق من جهة توجب عليه الاقرار و لا يعرفه بما يوجب له الاحاطة بصفته»(13) آيا نمى‏بينى كه قوّه بينايى از حدّ خود تجاوز نمى‏كند؟ عقل انسان نيز در شناخت خالق از حدّ خودش تجاوز نمى‏كند. دامنه توانايى عقل در شناخت خداوند تا بدان پايه است كه به اقرار و اعتراف به حق تعالى منتهى شود، ولى عقل از شناختى كه سبب احاطه به صفت خداوند شود ناتوان است. امام صادق(ع) در پاسخ به اين پرسش كه مگر خداوند را وصف نمى‏كنيم و او را عزيز، حكيم، جواد و كريم نمى‏دانيم مى‏فرمايد: «كلّ هذه صفات اقرار وليست صفات احاطةٍ»(14).
از منظر اهل بيت حجاب معرفتى ميان خالق و مخلوق است و يكى از معانى «احتجاب» در ادبيات اهل بيت(ع) احتجاب از معرفت به شمار مى‏رود. اين نكته بديهى است كه حق تعالى از ديده‏ها پنهان است ولى آنها فرمودند كه حتى از وهم و عقل انسان نيز محجوب است، امام باقر(ع) از على(ع) نقل مى‏كند كه فرمود: «و اللّه هو المستور عن درك الابصار و المحجوب عن الاوهام و الخطرات»(15) يعنى خداوند حتى از اوهام، در احتجاب است. امام رضا(ع) نيز احتجاب خداوند از عقول را چون احتجاب از چشم‏ها دانسته است: «احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار».(16)
وصف به حدّ در سخنان معصومين از خداوند نفى شده چون ملازم با نقص است، «من وصفه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه»(17) هر كس خدا را توصيف كند او را محدود كرده است و آنكه محدودش كند او را به شمار درآورده است.
اهل بيت گاه براى اثبات ناتوانى عقل در شناخت صفات الهى به دو وصف: «ازليّت» و «ابديّت» خداوند استدلال كرده‏اند. ولى اين پرسش مطرح مى‏شود كه پس خداوند را چگونه مى‏توان درك كرد؟ كه پاسخ اين سؤال از سخنان اهل بيت (ع) بدست مى‏آيد. يكى از ياران امام جواد(ع) از وى درباره توحيد پرسيد كه آيا مى‏توان خداوند را به صورت يك چيز تصور كرد؟ امام در پاسخ فرمودند: «نعم غير معقول و لامحدود فما وقع وهمك عليه من شى‏ءٍ فهو بخلافه»(18) به اين ترتيب حتى «شى‏ء» بودن خداوند هم بايد غير معقول و غير محدود باشد. يعنى در تصور شيئيّت از خداوند نيز بايد هرگونه حدّ را نفى كرده و هيچ تصور معقولى از شى‏ء براى خداوند در نظر نداشت. امام صادق(ع) از شخصى كه كلمه «اللّه اكبر» را به زبان آورد پرسيد خداوند از چه چيزى بزرگتر است؟ عرض كرد بزرگتر از هر چيز. امام فرمود: پس او را تحديد كردى، آن مرد عرض كرد پس چگونه بگويم؟ فرمودند: «اللّه اكبر من ان يوصف»(19) خداوند بزرگتر از آن است كه به وصف در آيد.
از ديدگاه اهل بيت (ع) بين خداوند و مخلوقات كمال بينونت وجود دارد هرچند از مخلوقات دور نيست بلكه با همه چيز در همه مراتب هستى، معيّت و حضور دارد در عين حال، در ذات و صفات خويش به كلى با خلق مباين است. امام على(ع) مى‏فرمايد: «توحيده تمييزه من خلقه و حكم التمييز بينونة صفةٍ لابينونة عزلةٍ»(20) توحيد يعنى تباين و تمييز از خلق نه معناى جدايى و بينونت عزلى (جدايى و گوشه‏گيرى).
هرچند از ديدگاه اهل بيت معرفت عقلانى نسبت به كنه ذات و صفات حق تعالى ممكن نيست اما شناخت خداوند از طريق مخلوقات او ممكن است چنان كه امام على(ع) مى‏فرمايد: «الظاهر بعجائب تدبيره الناظرين و الباطن بجلال عزّته عن فكرالمتوهمين»(21) خداوند هم ظاهر و هم باطن است و به شگفتى‏هاى تدبيرش براى بينندگان ظاهر و آشكار است و به جلال عزتش از افكار و اوهام بندگان باطن و پنهان است.
در انديشه اهل بيت فطرت يكى از منابع معرفت يا نوعى از معرفت به ذات بارى تعالى است چنان كه هدف از بعثت انبياء را زنده داشتن ميثاق فطرت برمى‏شمارد. «ليستادوهم ميثاق فطرته»(22) اهل بيت از اين نوع معرفت خداى سبحان تعبير به رؤيت كرده‏اند. چنانچه على(ع) در پاسخ ذعلب يمانى كه پرسيد: هل رأيت ربّك؟ فرمود من پروردگارى را كه نبينم نمى‏پرستم سپس رؤيت را تفسير كرده فرمود: «لم يره العيون بمشاهدة الابصار و لكن رأته القلوب بحقايق الايمان»(23).
بنابراين از ديدگاه ائمه معصومين(ع) معرفت صفات در مرتبه قواى ادراكى بشر همراه با محدوديت است و حق تعالى را از اين طريق نمى‏توان شناخت اما او كمال مطلقى است كه منشأ صفات و آثار آفرينش است و از اين طريق شناخته مى‏شود. و از طرف ديگر خداوند خود را بر قلب و فطرت انسان‏ها معرفى كرده است ولى اين معرفت بدون حدّ وطور است و در قالب اوصاف عقلى نمى‏گنجد.
جمع ميان اين دو مرتبه از معرفت همان چيزى است كه گاه در سخنان اهل بيت(ع) به معرفت در عين احتجاب از آن ياد شده است. در روايات براى نشان دادن جايگاه اين نظريه معنا شناختى در بين ساير آراء كلامى از آن با عنوان «اثبات بلاتشبيه» ياد شده است و آن را در برابر دو تفكّر ديگر يعنى «اثبات باتشبيه» و «نفى و ابطال» صفات قرار داده‏اند. هنگامى كه از اميرالمؤمنين(ع) درباره توحيد پرسيدند فرمود: «ان للناس فى التوحيد ثلاثة مذاهب: مذهب اثباتٍ بتشبيه و مذهب النفى و مذهب اثبات بلاتشبيه…فالطريق فى المذهب الثالث اثبات بلاتشبيه»(24) مردم در توحيد سه مذهب دارند گروهى قائل به اثبات صفات براى خدا ولى صفات او را شبيه صفات انسان مى‏دانند، مذهبى قائل به نفى صفات هستند و گروه ديگر قائل به اثبات صفات براى حق تعالى ولى بدون تشبيه صفات او به صفات انسان…و راه راست همان مذهب سوم است. اهل بيت و مسأله ايمان‏
در حالى كه گروهى (كراميّه) ايمان را تصديق زبانى مى‏دانند نه تصديق قلبى. و بنابراين ديدگاه ايمان فعل جوارحى محض است. يعنى اظهار زبانى شهادت به توحيد الهى و رسالت پيامبر(ص) و گروه ديگر از مسلمين (اشاعره) ايمان را تصديق رسول در آنچه دانسته شود كه او از طرف خداوند آورده است دانسته‏اند و ايمان را فعل قلبى بمعناى تصديق دانسته‏اند.(25) اهل بيت عصمت و طهارت در شرح و توضيح حقيقت و ماهيت ايمان بيانات گهربار و نورانى دارند كه جاى هيچ شك و شبهه‏اى را باقى نمى‏گذارد.
از ديدگاه ائمه معصومين(ع) جايگاه ايمان «قلب» يعنى ساحتى از وجود انسان است. على(ع) از رسول خدا(ص) نقل مى‏كند كه فرمود: «لايستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه»(26) استوارى ايمان بنده در استوارى قلب اوست. على(ع) خود مى‏فرمايند: «ايمان چون نقطه سفيدى در دل پيدا مى‏شود، هرچه ايمان افزون شود آن نقطه سفيدنيز فزونى مى‏گيرد.»(27) نكته ديگرى كه از آيات قرآن و روايات اهل بيت استفاده مى‏شود اين است كه بين ايمان و اسلام فرق است. ايمان حالتى است كه در قلب آدمى تحقق مى‏يابد ولى اسلام را با قلب كارى نيست بلكه چنانچه در ظاهر و بازبان شهادتين را بگويد از نظر احكام اسلام مسلمان است هرچند ممكن است اعتقاد و باور قلبى به آنچه به زبان آورده نداشته باشد. سماعة مى‏گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم كه آيا اسلام و ايمان از يكديگر جدا هستند؟ امام فرمود: «ايمان همه جا شريك اسلام است، ولى اسلام شريك ايمان نيست، گفتم آن دو را براى من شرح دهيد. فرمود: اسلام شهادت به يگانگى خدا و تصديق رسول خدا(ص) است و به وسيله آن خون‏ها محفوظ و نكاح و ارث جارى مى‏شود و همه مسلمانان در ظاهر چنين اند. اما ايمان، هدايت معنوى و عقيده قلبى به اسلام و عمل به آن است. ايمان يك درجه برتر از اسلام است.»(28) در روايت ديگرى على(ع) از پيامبر(ص) نقل مى‏كند: «الايمان معرفة بالقلب و اقرارٌ باللسان و عملٌ بالاركان»(29) ايمان شناخت قلبى و اعتراف با زبان و عمل به اركان دين است.
از نظر اهل بيت (ع) ايمان داراى درجات است، امام صادق(ع) به عبدالعزيز قراطيسى فرمود: «اى عبدالعزيز ايمان ده درجه است كه چون نردبان پله پله از آن بالا مى‏روند. آن كه در پله بالا است نبايد به آن كه يك پله بالاست بگويد: تو چيزى نيستى تا برسد به آن كه در پله دهم است»(30) بايد توجه داشت كه ميان اين درجات فاصله بسيار است. در بعضى روايات آمده است كه مثلاً مقداد در درجه هشتم، ابوذر در مرتبه نهم و سلمان در رتبه دهم قرار داشته‏اند.(31) ايمان قابل تقويت و كاستى‏پذير است على(ع) درباره تقويت ايمان مى‏فرمايد: «بلاها و دشواريها جز بر ايمان ما و پيروى از حق و اطاعت فرمان خدا نمى‏افزود.»(32)
از منظر اهل بيت ايمان عملى است اختيارى و به هيچ رو اكراه و اجبار نمى‏پذيرد چون كار پيامبران و امامان معصوم نشان دادن راه است، ايمان آوردن يا نياوردن بر عهده خود افراد است. زيرا ايمان به ساحت درونى انسان باز مى‏گردد كه از هر كس جز خود فرد مستور است. ايمان امرى آزمون‏پذير است. امام على(ع) مى‏فرمايد: «معرفت به ما چندان دشوار است كه جز بنده مؤمنى كه خداوند دل او را به ايمان آزموده است به آن راه ندارد.»(33) ايمان وقتى در درجات پائين باشد ممكن است همراه با شك باشد و خيلى متزلزل اما وقتى مؤمن به وضعيتى خاص از ايمان منتقل شود هرچه مرتبه ايمان بالاتر رود قلب آدمى را از شرك پاكتر و مصفاتر مى‏كند. امام على(ع) مى‏فرمايد: «خداوند ايمان را براى پاك شدن از شرك واجب گردانيد.»(34)
ايمان عملى است كه از آدمى طلب شده است و اين عمل بايد به اختيار او به سامان رسد، عملى است كه شدّت و ضعف دارد، حماد بن عمرو نصيبى گويد: مردى از على(ع) پرسيد: كدام كارها نزد خدا بهتر است؟ فرمود: آن كارى كه جز با آن، كردارى پذيرفته نشود. مرد گفت: آن چيست؟ امام فرمود: ايمان به خدا كه بالاترين كارها است و در پايه خود از همه سودمندتر و شرافتمندتر است. مرد پرسيد! ايمان، گفتار و كردار است يا فقط گفتار است؟ امام فرمود: همه ايمان كردار است.»(35) اين مرتبه از ايمان است كه مى‏توان آن را «ايمان تكليفى» ناميد. يعنى شخصى مأمور شود به امورى اعتقاد قلبى داشته و آنها را باور كند، ايمان خاص است و مكلف بايد بر اساس آن چه اعتقاد دارد عمل نمايد و اعضاء و جوارح او بر اساس اعتقاد و ايمان او عمل كنند اين ايمان تكليفى است.
از روايات اهل بيت استفاده مى‏شود كه مرتبه بالاترى از ايمان وجود دارد كه «ايمان اعطايى»(36) ناميده شده است. اين ايمان اكتسابى نيست بلكه محصول صنع الهى و مخلوق است. هرچند ايمان خاص و ايمان تكليفى مقدمه اعطاء آن است، متعلق اين ايمان فقط حقّ است، به باطل تعلّق نمى‏گيرد. از آثار تكوينى اين ايمان سكينه و طمأنينه كامل است. با قرار گرفتن اين ايمان تمام اعضاء و جوارح بشر انقياد كامل در برابر خداوند دارند. اين ايمان سبب دگرگونى خاصى در وجود انسان مى‏شود كه مى‏توان آن را زنده شدن دانست. زندگى كه اگر قلب آن را تجربه كند مرده محسوب نمى‏شود. احياگر اين زندگى همچون ديگر زندگى‏هاى تكوينى فقط خداوند است. «من عمل صالحاً من ذكرٍ او أنثى و هو مؤمنٌ فلنحيينّه حياةً طيّبةً»(37) هر كس از زن و مرد كار شايسته‏اى كند و مؤمن باشد قطعاً او را با زندگى پاكيزه‏اى حيات حقيقى مى‏بخشيم. ديدگاه اهل بيت و علم خداوند به جزئيات‏
بعضى از فلاسفه بر اساس شبهاتى منكر علم خداى سبحان به امور جزئى شده‏اند. از جمله اينكه علم خداوند به جزئيات همراه با تغيير در علم خداست چون امور جزئى دائم در حال تحوّل و دگرگونى هستند و يا اينكه ادراك جزئيات نياز به ابزار و لوازم جسمانى دارد كه خداوند چنين ابزارى را ندارد و يا اينكه علم به جزئيات مستلزم كثرت در ذات است. پاسخ منطقى و استدلالى اين شبهات در كتب فلسفى و كلامى به تفصيل بيان شده است.(38) بحث از اين شبهات و پاسخ آنها به طولانى شدن اين نوشتار مى‏انجامد.
علاوه بر آيات فراوانى كه اطلاق دارند و شامل علم خداوند به جزئيات مى‏شوند. روايات اهل بيت نيز اين معنا را تأييد و تثبيت نموده‏اند. امام على(ع) مى‏فرمايد: «لا يعزب عنه عدد قطرالماء و لانجوم السماء و لاسوافى الرّيح فى الهواء، و لادبيب النّمل على الصّفا و لامقيل الذّرّ فى الليلة الظّلماء، يعلم مساقط الاوراق، و خفىّ طرف الاحداق».(39) و از علم او پنهان نيست شمار قطره‏هاى باران، و نه ستارگان آسمان، و نه آن خاكريزها كه باد با خود به هوا بردارد، و نه مورى كه بر سنگى صاف پاى گذارد و نه آرام جاى مورچه‏اى در شبى سياه و تاريك. مى‏داند جاى افتادن برگهاى درختان را، و آهسته باز و بسته شدن ديدگان را.
از ديدگاه ائمه معصومين(ع) خداى سبحان قبل از خلقت موجودات علم به آنها دارد. چون علت هستى بخش است. علت علم به معلول بايد داشته باشد تا آن را ايجاد كند. امام على(ع) مى‏فرمايد: «زمانى كه پرورده‏اى نبود، او پروردگار بود، و زمانى كه هيچ عابدى نبود، او معبود بود و زمانى كه هيچ چيزى نبود كه بر آن علم پيدا كند، او عالم بود.»(40) و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «علمش قبل از بودن اشياء به آنها احاطه داشت و بودن آنها چيزى بر دانش خداوند نيفزود. علم وى به آن اشياء بيش از به وجود آوردن آنها، چون علمش به آنها پس از به وجود آوردنشان بود.»(41) از مولايمان امام جواد(ع) پرسش شد: چگونه پروردگارمان سميع ناميده مى‏شود؟ فرمود: زيرا آنچه با گوشها ادارك مى‏شود بر او پوشيده نيست ولى او را به گوشى كه در سر قرار دارد توصيف نمى‏كنيم. و همچنين او را بصير مى‏ناميم، زيرا آنچه با چشمها ادراك مى‏شود – امثال رنگ و شخص و مانند اينها – بر او پوشيده نيست، ولى او را به ديدنى كه با اشاره چشم صورت مى‏گيرد توصيف نمى‏كنيم»(42) همان گونه كه از اين حديث شريف استفاده مى‏شود علم خداوند به امور از طريق ابزار و وسيله نيست. اهل بيت و قدرت حق تعالى‏
بر خلاف دوگانه پرستان كه فاعل شرور را ذاتى غير از خدا مى‏دانند و گروهى از معتزله كه بخاطر شبهاتى نظير اين كه، خداوند قدرت بر فعل قبيح ندارد، و يا خداوند قدرت ندارد بر خلاف علمش عمل كند و يا اينكه خداوند نمى‏تواند مثل مقدور عبد را انجام دهد و از اين جهات قدرت حق را محدود مى‏دانند. اهل بيت با كسب فيض از علم الهى و آيات نورانى قرآن بياناتى دارند كه عموم و گستره قدرت خداى سبحان را تبيين مى‏نمايد. امام صادق(ع) فرمودند: «الاشياء له سواءٌ علماً و قدرةً و سلطاناً و ملكاً»(43) همه اشياء از نظر علم و قدرت و سلطنت و تملك براى خدا مساوى هستند و امام موسى بن جعفر(ع) مى‏فرمايد: «هو القادر الذى لايعجز»(44) او قدرتمندى است كه ناتوان نمى‏شود و از روايات ائمه معصومين(ع) به روشنى استفاده مى‏شود كه قدرت خداوند حدّ و نهايت ندارد اما برخى از امور محال ذاتى و عقلى هستند كه قدرت خداوند به آنها تعلق نمى‏گيرد. چون اين امور تحقق يافتنى نيستند. امام صادق(ع) نقل مى‏كند شخصى از امام على(ع) پرسيد: «آيا پروردگار قدرت دارد عالم را در يك تخم مرغ جاى دهد بدون اينكه عالم كوچك و يا تخم مرغ بزرگ شود؟ حضرت فرمود: خداوند عاجز نيست ولى چيزى كه سؤال كردى ممكن نيست.»(45) اهل بيت و شنوايى و بينايى خداوند
ديدن و شنيدن در حيوان و انسان از راه چشم و گوش صورت مى‏گيرد ولى خداوند متعال در حالى كه اين دو عضو را ندارد بينا و شنوا است. چون تمام ديدنى‏ها و شنيدنى‏ها نزد او حضور دارند. در اصل اتصاف خداوند به اين صفات اختلافى نيست. تنها در حقيقت اين دو صفت اختلاف است. از ديدگاه اشاعره و گروهى از معتزله سميع و بصير بودن به صفت علم برنمى‏گردند بلكه دو صفت مستقل هستند. اما از روايات اهل بيت استفاده مى‏شود كه اين دو صفت عين ذات حق هستند و به علم او كه علم هم عين ذات اوست برمى‏گردند. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «هو سميعٌ بغير جارحةٍ و بصيرٌ بغير آلةٍ بل سميع بنفسه و بصير بنفسه»(46) خداوند بزرگ شنوا و بيناست اما بدون اين كه از ابزار ديدن و شنيدن استفاده نمايد بلكه بنفس و ذات خود مى‏بيند و مى‏شنود. زيرا خداوند بزرگ جدا از اين اوصاف نيست. امام على(ع) مى‏فرمايد: «هر كس سخن گويد، خداوند گفتارش را مى‏شنود، و هر كس سكوت كند، او درونش را مى‏داند.»(47) اهل بيت و اراده خداوند
از نگاه اشاعره اراده خداوند، صفت قديم و زائد بر ذات است كه سبب مى‏شود يكى از چيزهايى كه مقدور است، واقع شود. فلاسفه اراده را علم به نظام اكمل مى‏دانند و برخى مانند حسن بصرى اراده را علم خدا دانسته‏اند. اما از نگاه اهل بيت اراده خداوند. مانند اراده انسانى نيست. يعنى اين گونه نيست كه پيش از انجام عمل تصميم بگيرد و سپس انجام دهد. بنابراين اراده او در تكوينيات همان فعل آفرينش است. زيرا هرگاه براى خدا تصميم فرض شود لازمه‏اش شوق به فعل است كه در اين صورت خداوند محل حوادث قرار مى‏گيرد در حالى كه او منزه است از محل حوادث واقع شدن. اراده خداوند در تشريعيّات نيز دستور او به انجام فعل است. امام كاظم(ع) مى‏فرمايد «فارادة اللّه هى الفعل لاغير ذلك يقول له كن فيكون، بلالفظٍ و لانطقٍ بلسان و لاهمةٍ و لا تفكّرو لا كيفٍ لذلك كما انّه بلاكيف.»(48) اراده خداوند عبارت است از پديد آمدن آن چيز. بدون اينكه نياز به لفظ يا سخن گفتن با زبان و تصميم و تفكّر داشته باشد. اراده خداوند چگونگى و كيفيت ندارد بدليل اينكه همه اين امور از لوازم اراده مخلوق هستند ولى اراده خداوند اين گونه نيست. كلام خداوند از منظر اهل بيت‏
معتزله گفته‏اند: «كلام جز حروف و صدا چيزى نيست» اشاعره مى‏گويند: «كلام امرى است نفسانى اما از مقوله لفظ و حروف نيست، بلكه حروف حاكى و تعبير كننده آن كلام نفسانى است و آنرا از صفات ذات مى‏دانند و مى‏گويند كلام نفسانى امرى است غير معقول (يعنى قابل فهم از نظر عقلى نيست) كه راهى براى رسيدن به آن وجود ندارد»(49) از ديدگاه اهل بيت كلام فهماندن مقصود ضمير است به وسيله صدا كه درباره خداوند در امور تكوينى همان ايجاد خلقت مى‏باشد و در غير تكوينى به ايجاد صوت در جسم يا به نحو ديگر است. آنها كلام خداوند را حادث مى‏دانند و حروف و صداهايى كه خداوند خلق مى‏كند نامش را قرآن مى‏گذاريم بنابراين متكلم بودن خداوند از صفات فعل است. امام صادق(ع) فرمودند: «انّ الكلام صفةٌ محدثةٌ ليست بازليةٍ كان اللّه عزّو جلّ ولامتكلم»(50) كلام خداوند قديم نيست حادث است. چون از صفات فعل است پس خداوند بود و متكلم نبود وقتى چيزى آفريد و يا صوتى ايجاد كرد متصف به صفت كلام گرديد.
امام على(ع) مى‏فرمايد: «يقول لمّا اراد كونه (كن فيكون) لابصوتٍ يقرع و لابنداءٍ يسمع و انّما كلامه سبحانه فعلٌ منه انشاء و مثّله لم يكن من قبل ذلك كائناً و لوكان قديماً لكان الهاً ثانياً»(51) آنچه بودنش را خواهد گويد: باش و هست گردد نه به آوازى كه به گوش فرو رود و نه به بانگى كه شنيده شود كه گفته خداى سبحان با كرده او يكى است، كه پديدش آورد و گفته‏اش از كرده‏اش جدا نيست آن را پديد آورد و پيش از آن نبود و گرنه خداى ديگرى بود.
ادامه دارد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره طه، آيه 5. 2. سوره مائده، آيه 64. 3. سوره قمر، آيه 14. 4. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين ص 207 و ص 152، تصحيح هلموت ريتر، چاپ سوم 1400 ق و شهرستانى، الملل و النحل ص 112 و 105، چاپ بيروت 1387 ق. 5. شهرستانى، الملل و النحل، ص 84. 6. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين، ص 211 و 290 و شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 101، چاپ بيروت 1387 ق. 7. همان، ص 155 و 156 و همان ص 45. 8. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 248 – 246، المكتبة العصريه، بيروت 1419 ق. 9. شهرستانى، الملل و النحل، ص 79. 10. نهج البلاغه، خطبه 1. 11. نهج البلاغه، خطبه 160. 12. صدوق، التوحيد، ص 79. 13. بحارالانوار، ج 3، ص 147. 14. همان. 15. همان، ص 89. 16. حرانى، تحف العقول، ص 244. 17. نهج البلاغه، خطبه 152. 18. شيخ صدوق، التوحيد، ص 106. 19. الكافى، ج 1، ص 117. 20. طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 475 ح 115، تحقيق ابراهيم بهادرى و محمد هادى به،چاپ دارالاسوه، تهران، 1413 ق. 21. نهج البلاغه، خطبه 213. 22. همان، خطبه 1. 23. همان، خطبه 178. 24. شيخ صدوق، التوحيد، ص 101. 25. قاضى عضدالدين ايجى، شرح مواقف، ج 8، ص 325 و 323 ؛ منشورات الشريف الرضى، قم، 1325 ق. 26. نهج البلاغه، خطبه 176. 27. بحارالانوار، ج 69، ص 196 ح 12. 28. اصول كافى، ج 4، ص 84. 29. بحارالانوار، ج 5، ص 32. 30. اصول كافى، ج 4، ص 146. 31. بحارالانوار، ج 22، ص 351. 32. نهج البلاغه، خطبه 122. 8.-33. همان، خطبه 189. 34. همان، حكمت 252. 35. اصول كافى، ج 4، ص 128. 36. بحارالانوار، ج 68، ص 203. 37. سوره نحل، آيه 22. 38. رجوع كنيد به جعفر سبحانى، الالهيات على هدى الكتاب و السنّة و العقل، ج 1، ص 122. المركز العالمى لدراسات الاسلاميّه، قم، 1409 ق. 39. نهج البلاغه، خطبه 178. 40. الكافى، ج 1، ص 139، ح 4. 41. التوحيد، ص 43، ح 3. 42. همان، ص 194. 43. همان، ص 131. 44. همان، ص 76. 45. همان، ص 130. 46. همان، ص 144. 47. نهج البلاغه، خطبه 109. 48. توحيد، صدوق، ص 147. 49. شرح اصول الخمسه، قاضى عبدالجبار، ص 528. 50. توحيد صدوق، ص 139. 51. نهج البلاغه، خطبه 186.

/

درسهائى از عقيله خاندان وحى‏

روز 5 جمادى الاول سال پنجم هجرت، مقارن با تولد دخترى پاك سيرت و ستوده خصال از خاندان آل رسول (ص) است. بانوى شايسته‏اى كه الگوى صبر و مقاومت، پاسدارى از ارزشهاى الهى و جلوه‏اى از فضائل و كمالات اخلاقى و انسانى است.
اين نوزاد مبارك آنچنان ويژگيهاى پدر گرامى‏اش حضرت على(ع) را در خود جمع كرده بود كه زينب «زينت پدر» نام گرفت و وارث تمام زيبائى‏هاى خاندان رسالت و امامت در طول تاريخ گرديد.
زينب از همان دوران كودكى پيام آور خصلت‏هاى والاى انسانى معنوى بود كه بعدها در اثر پيشآمدهاى تلخ و شيرين تاريخى آن‏ها را به فعليت رسانده و جلوه‏اى از خصائل پسنديده نبوى علوى و فاطمى گرديد، شكيبايى، پارسايى، دانش و بينش، حلم و حزم، تدبير ، سياست و سيادت، بزرگوارى عظمت روح و جلالت شخصيت، پايدارى در راه هدف، قوت قلب و اراده‏اى فولادين، راستى و امانتدارى، دفاع از حق و عدل و ارزشهاى معنوى، حمايت از يتيمان و ضعيفان و محرومان، مهر و عطوفت و شفقت، پرورش فرزندان پاك و صالح، همسردارى، خانه دارى، عزت نفس، وفا به عهد، برخى از اوصاف و ويژگيهاى اين دختر رسالت و يادگار امامت مى‏باشد كه به غير از مادر گرامى‏اش بانوى ديگرى به آن عظمت نرسيد و به اين جهت به آن حضرت صدّيقه صغرى نيز گفته مى‏شود.(1)
امّا آنچه اين مقال در پى آنست تبيين مقام علمى و بعد فرهنگى و تربيتى آن بانوى آسمانى از ميان ساير اوصاف والايش مى‏باشد.
القاب بلند عقيله، عالمه غير معلّمه و محدّثه، نشانگر عظمت علمى و بلاغت و فصاحت آن بانوى گرامى است.
مقام علمى زينب كبرى آنچنان واضح و روشن است كه سخن حضرت سجاد(ع) براى درك عظمت آن بانوى دانشمند كافى است. حضرت سجاد(ع) در مورد جايگاه علمى آن بزرگوار فرمود: «انت بحمداللّه عالمةٌ غير معلّمةٍ و فهمةٌ غير مفهمّةٍ؛(2) عمه جان! به لطف الهى تو دانشورى هستى كه از گنجينه وحى علم آموخته‏اى و كسى به تو آموزش نداده و انديشمندى هستى كه بدون معلم مى‏فهمى و تعقل و تدبّر دارى!.»
در مقام تعقّل و انديشه و هوشمندى آنچنان اوج گرفته بود كه حضرتش را به عقيله بنى هاشم موسوم گردانيدند.ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبين و در ذيل شرح حال عون بن عبداللّه مى‏گويد: مادر عون، زينب عقيله، دختر على بن ابى طالب (ع) است. زينب همان بانوئى است كه ابن عباس خطبه فدك فاطمه(س) را از او روايت كرده است. ابن عباس در آغاز نقل خطبه مى‏گويد: عقيله ما (بنى هاشم) زينب دختر على (ع) اين خطبه را گزارش نموده است.(3) براى توضيح سخن ما فقط به فرازهائى از خطبه حضرت زينب در كوفه مى‏پردازيم و آن ميراث جاويدان فرهنگى را مورد تجزيه و تحليل قرار مى‏دهيم. نمونه‏اى از مقام علمى آن حضرت‏
با مرورى كوتاه به شرايط و زمينه‏هائى كه خطبه معروف زينب كبرى (ع) در آن بستر زمانى واقع شد مى‏توان به اهميت و جايگاه رفيع آن در فرهنگ عالى اهل بيت(ع) واقف شد. سخن گفتن در حال اسارت، بعد از آن همه مصيبت و ناراحتى‏ها و تألمات روحى و جسمى، كه بحرانى‏ترين حالات را براى هر انسانى مى‏تواند در پى داشته باشد. امّا زينب كبرى(ع) از يك سو به خاطرات گذشته مى‏انديشد كه چگونه 20 سال قبل از آن با عزت و احترام تمام، در كنار عزيزين اعضاء خانواده‏اش با شكوه و عظمت زندگى مى‏كرد.
او كه در آن شهر معلم و مفسر قرآن براى بانوان بوده است، و از سوئى ديگر امروز حتى نه به صورت فردى عادى و آزاد به اين شهر مى‏آيد بلكه بعنوان اسير دست دشمن و همراه با سرهاى به نيزه زده شده دلبندهاى عزيزتر از جانش، وارد آن شهر غم زده مى‏شود. زينب كبرى بدون اينكه خم به ابرو بياورد و ذرّه‏اى ابراز ذلت و خوارى و شكستگى بكند با سيمائى كاملاً پر صلابت و قاطعيت و گفتارى فصيح و بليغ همچون پدرش على(ع)، به كوهى استوار مى‏ماند كه در برابر طوفان حوادث، سخت و مقاوم حتى واژه بلند شكيبائى و بردبارى در مقابل عظمت و شكوه آن شير زن نينوا به زانو در آمده است. آرى تصور آن لحظات حساس تاريخى به ما مى‏آموزد كه صبورى و بردبارى نيز از رفتار آن گرامى شگفت زده و متعجب است.
زينب (س) آنچنان در سخنان خويش به آيات الهى و مثل‏هاى متداول تمسك مى‏جويد مثل اينكه يك خطيب و مفسر ورزيده در اوج اقتدار و متعادل‏ترين حالات روانى سخن مى‏گويد. او در خطبه‏اش تاريخ نكبت بار گذشته و اعمال نفرت‏انگيز و عبرت‏آموز كوفيان بى وفا را به رخ آنان مى‏كشد و آنان را به تفكر و تعقّل در رفتار پيشينيان فرا مى‏خواند. همچون پيامبرى منذر از فرجام خطرناك اعمالشان آنان را مى‏ترساند. زينب(س) از زحمات رسول گرامى اسلام و خدمات شايان توجّه آن گرامى به اهل اسلام سخن به ميان مى‏آورد. آرى ايراد يك سخنرانى با رعايت فنون خطابه، منظم و منسجم، بدون دغدغه خاطر، تمام نفس‏ها را در سينه‏ها حبس مى‏كند. يادآور بليغ‏ترين خطابه‏هاى اميرمؤمنان على(ع) به اهل آن ديار مى‏شود. او براى خداوند عالميان زيباترين ستايش‏ها را به عمل آورده و در مقام شناسائى خود و تبيين جايگاه ارزشمندش در ميان مسلمانان، خود را فرزند حضرت خاتم الانبياء محمد (ص) معرفى مى‏كند. آرى اين خطابه حماسى، علمى و ادبى يكى از شاهكارهاى اهلبيت و نشانگر بخشى از عظمت علمى آن بانوست.
با توجه به اهميت كلمات آن بانوى شايسته در اين نوشتار نخست متن خطبه را با ترجمه آن مى‏خوانيم و آنگاه به مواردى از آموزه‏هاى اخلاقى، تربيتى و اعتقادى سخنرانى حضرت زينب (س) در ورود به شهر كوفه در سال 61 قمرى مى‏پردازيم:
«الحمد للّه و الصّلاة على أبى محمّدٍ و آله الطّيبين الاخيار. أمّا بعد يا اهل الكوفه، يا اهل الختل و الغدر! أتبكون؟! فلا رقأت الدّمعة، و لا هدأت الرّنّة، انّما مثلكم كمثل الّتى نقضت غزلها من بعد قوةٍ أنكاثاً تتخذون ايمانكم دخلاً بينكم. ألا و هل فيكم الّا الصّلف و النّطف و الصّدر الشنف و ملق الأماء و غمز الأعداء؟ أو كمرعى على دمنةٍ او كفضّةٍ على ملحودةٍ، الا ساء ما قدّمتم لأنفسكم ان سخط اللّه عليكم و فى العذاب أنتم خالدون. اتبكون و تنتحبون؟ اى و اللّه فابكوا كثيراً و اضحكوا قليلاً فلقد ذهبتم بعارها و شنارها و لن ترحضوها بغسلٍ بعدها ابداً، و انّى ترحضون قتل سليل خاتم النّبوّةٍ و معدن الرّسالة و سيّد شباب اهل الجنّة و ملاذ خيرتكم و مفزع نازلتكم و منار حجّتكم و مدرة سنّتكم. الا ساء ماتزرون و بعداً لكم و سحقاً. فلقد خاب السّعى و تبّت الايدى و خسرت الصّفقة و بؤتم بغضبٍ من اللّه و ضربت عليكم الذّلة و المسكنة. ويلكم يا اهل الكوفة! أتدرون اىّ كبدٍ لرسول اللّه فريتم؟ و اىّ كريمةٍ له ابرزتم؟ و اىّ دم له سفكتم؟ و اىّ حرمةٍ له انتهكتم؟ لقد جئتم بها صلعاء عنقاء سوداء فقماء كطلاع الارض و ملاء السّماء أفعجبتم ان مطرت السّماء دماً و لعذاب الآخرة اخزى و انتم لاتنصرون، فلا يستخفّنكم المهل فانّه لايحفزه البدار، و لا يخاف فوت الثّار، و انّ ربّكم لبالمرصاد…»
حمد و ستايش خداوند را و درود و صلوات بر پدرم محمد و اهل بيت پاك و برگزيده او. اى مردم كوفه! اى صاحبان مكر و خدعه! آيا بر ما گريه مى‏كنيد؟ هرگز آب ديدگان شما فرو نايستد و ناله‏هاى شما ساكت نگردد. مثل شما مثل زنى است كه رشته‏هاى خود را نيكو ببافد و سپس از هم باز كند. شما ايمان خود را مايه مكر و خيانت در ميان خود ساختيد و رشته ايمان را بستيد و دو مرتبه باز كرديد. در ميان شما جز خودستايى و تملقى چون تملق كنيزان و غمازى با دشمنان، خصلتى نيست. شما مانند گياههاى زباله دانها هستيد كه قابل خوردن نيستند و به نقره‏اى مى‏مانيد كه زينت قبور باشد و از آن استفاده نمى‏گردد و عذاب جاويدان براى شما آماده شد. آيا پس از كشتن ما بر ما گريه مى‏كنيد و خود را سرزنش مى‏نماييد؟ آرى، به خدا قسم زياد گريه كنيد و كم بخنديد. همانا شما لكه عار روزگار را به دامان خود افكنديد كه به هيچ آبى نمى‏توان شست و شويش داد. چگونه شسته شود قتل پسر پيغمبر و سيد جوانان اهل بهشت و آن كسى كه در جنگها و گرفتاريها ملجأ شما، و در مقام محاجه با دشمنان، رهنماى شما بود، و كسى كه در سختيها به او پناه مى‏برديد و دين و شريعت را از او مى‏آموختيد. بدانيد و آگاه باشيد كه وزر و وبال بزرگى بجا آورديد. دور باشيد از رحمت خدا، و هلاكت بر شما باد. به تحقيق كه كوشش شما به نااميدى كشيد و دستهاى شما (از رحمت) كوتاه شد و معامله شما، موجب خسران و زيانتان گرديد. همانا به غضب خدا بازگشت نموديد و ذلت و بيچارگى شما را احاطه كرد. واى بر شما اى اهل كوفه! آيا مى‏دانيد چه جگرى از رسول خدا شكافتيد؟ و چه گوهرهايى از حرم او را آشكار ساختيد و چه خونى از او بر زمين ريختيد؟ و چه حرمتى از او هتك نموديد؟! كار زشت و ناشايسته‏اى انجام داديد و جنايت بزرگى مرتكب شديد و ظلم و ستمى عظيم به بزرگى زمين و آسمان نموديد، آيا تعجب مى‏كنيد كه آسمان خون باريد؟ و بى شبهه عذاب آخرت سخت‏تر و خوار كننده‏تر است و در آن روز شما را ياورى نخواهد بود، پس اين مهلتى را كه خداوند به شما داده است شما را سبك نكند و از حد خود خارج نسازد.(4) مقام عبوديت و بندگى‏
شكر الهى و حمد و ثناى بر آفريدگار هستى از مهمترين آموزه‏هاى اهل بيت (ع) براى پيروان آنان مى‏باشد. كه نشانگر نهايت بندگى و عبوديت در برابر حق است و زينب كبرى (س) در اين سخنرانى به ما مى‏آموزد كه در هيچ حالى ستايش از حق را نبايد فراموش كرد و حمد خداوند جلوه‏اى از مقام تسليم و رضاست.
آن بانوى خردمند نه تنها از خداوند متعال كوچكترين رنجشى ندارد بلكه به تمام بلاها و سختى‏هائى كه در راه رضايت الهى مبتلاء مى‏شود به ديده رضا و كمال معنوى نگاه مى‏كند.
آرى او از ابتلاءات و آزمايش‏هاى سخت الهى سربلند و پيروز بيرون آمده و به اين جهت از خدايش راضى و او را در همه حال شكرگزار و سپاسگزار است.
زينب خدا را حمد مى‏كند چرا كه خداوند او را در ميان ديگران براى اين امتحان و نيل به درجات عالى دنيوى و اخروى انتخاب كرده است.
آنكه در اين بزم مقربتر است‏

جام بلا بيشترش مى‏دهند
او در مقابل مصائب و گرفتاريها لحظه‏اى لب به شكوه نمى‏گشايد و هيچ جا اظهار ذلت و خوارى نمى‏كند و با كمال شكوه و عظمت حمد الهى را بر زبان جارى مى‏سازد چرا كه دختر قهرمان على(ع) معتقد است تمام كارهاى خدا در حق بندگان زيباست نيش و نوش، و قهر الهى همه‏اش رحمت است و نعمت، و پذيرفته شدن در شايسته‏ترين راه تكامل. او نه تنها همه مشكلات را به جان خريده و آنها را زيباترين لحظات زندگى خود مى‏داند.(5) بلكه اينها را اولين گام عشق به حق و خدا مى‏داند و به همين علت به پيروان خود مى‏آموزد كه در هر شرائطى بايد حمد خدا را گفت و شكر او بجاى آورد. تبيين جايگاه اهل بيت(ع)
زينب كبرى (س) در مراحل نخستين خطابه‏اش بدون اينكه نظم كلام را به هم بزند به حياتى‏ترين آموزه دينى اشاره مى‏كند كه مسئله رهبرى جامعه توسط انسانهاى صالح و متعهد است. او بر پيامبر (ص) و آل او بعنوان رهبران صالح، پاك و برگزيده الهى درود مى‏فرستد و خطر انحراف از رهبرى صالح را با اين جمله گوشزد مى‏كند و به مردم مى‏فهماند كه، پيروى نكردن از رهبران شايسته چه نتائج زيانبارى را به دنبال خواهد داشت.
آن حضرت اين نكته ضرورى را يادآور مى‏شود كه يك مسلمان همواره بايد بعد از ياد خداوند در انديشه پيروى از پيامبر و آل او باشد و اگر اهلبيت را جداى از مسير الهى تلقى كند و راه خداوند را بدون راهبر شايسته طى نمايد به ظلمات و تاريكى‏ها خواهد رسيد.
طى اين مرحله بى همرهى خضر مكن‏

ظلمات است بترس از خطر تنهائى‏

در همين زمينه زينب(ع) تصريح مى‏كند كه مهمترين اشتباه شما در جدائى از اهلبيت(ع) بود كه اينگونه شما را به هلاكت و گرفتارى كشانيد و تأكيد آن گرامى بر اينكه به پيامبر بعنوان پدر سلام مى‏كند مى‏خواهد بفرمايد كه شما حتى اهل بيت را از پيامبر جدا مى‏انگاشتيد و خيال مى‏كرديد با كشتن فرزندان پيامبر به مقام والائى نزد خدا و رسول او خواهيد رسيد. آرى فاصله گرفتن از پيامبر(ص) و اهل بيت پاكش نه تنها موجب هلاكت و بدبختى در جهان آخرت خواهد بود بلكه در اين جهان نيز سبب ذلت و خوارى و رسوائى و پشيمانى مى‏شود.

بازتاب اعمال‏
طبق فرهنگ متعالى قرآن تمام اعمال نيك و بد انسان در اين جهان و دنياى آخرت بازتاب دقيقى دارد. هيچ يك از حوادث و پيشامدهاى روزگار اتفاقى و بدون حساب و كتاب پيش نمى‏آيد بلكه همه آنها بر اساس برنامه‏اى منظم و با فرمانى از سوى خداوند عالميان و توسط فرشتگان و ساير عوامل غيبى به مرحله اجرا در مى‏آيد چرا كه:
جمله ذرّات زمين و آسمان‏

لشگر حقّ‏اند گاه امتحان‏

از آنجائى كه انسان سرنوشت خود را با اختيار انتخاب مى‏كند و تمام اعمال و رفتار خوب و بد وى كيفر و پاداش بدنبال دارد و خداوند متعال به كسى ذرّه‏اى ستم روا نمى‏دارد، تمام ذرّات هستى گوئى به فرمان حق بوده و در موارد لازم كيفر و پاداش هر كس را به نسبت به رفتارش انجام مى‏دهند. و در اين زمينه خداوند به وضعيت ناسپاسان و ستم گران اشاره كرده و مى‏فرمايد: «ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الّا الكفور؛(6) ما اين كيفر را( به قوم سبا به خاطر ناسپاسى و كفران نعمت) بر آنان نازل كرديم و آيا ما به غير از ناسپاسان را كيفر مى‏كنيم؟!»
زينب كبرى طبق اين انديشه قرآنى اهل كوفه را به خاطر پيمان شكنى، ناسپاسى، و خيانت به رهبر الهى مورد مذمت و سرزنش قرار داده و از آينده وخيم و دردناك آنان خبر مى‏دهد و اشاره مى‏كند كه: خوارى و خفّت، روزهائى ترسناك و نگران كننده، برانگيختن خشم الهى و بالاخره عذاب دردناك جهنم را بايد منتظر باشند و اين همان بازتاب اعمال و رفتار آنان در حادثه كربلا است. تكيه بر كلام وحى‏
زينب كبرى(ع) در اين خطبه كوتاه ولى بجا و دقيق و پربار بارها بر كلام وحى تكيه كرده و از آيات حياتبخش آن در القاء سخن خود به مردم بهره مى‏برد. و اين از تسلط عميق آن تربيت يافته مكتب وحى به كلام خدا دارد. آن حضرت بى وفائى و خيانت كوفيان را به زنى مثال مى‏زند كه رشته‏هاى خود را بعد از بافتن پنبه مى‏كند و تمام زحمات خود را بدون علت تلف مى‏سازد. اين سخن بانوى كربلا برگرفته از آيه 92 سوره نحل است كه خداوند متعال در مورد وفاى به عهد و اهميت آن سخن گفته آنگاه مى‏فرمايد: «ولاتكونوا كالّتى نقضت غزلها من بعد قوّةٍ انكاثا؛(7) و همانند آن زن سبك مغز نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را پس از كامل شدن دوباره وا مى‏تابيد!»
عقيله خاندان وحى در فراز ديگرى از خطبه پرمايه‏اش با اقتباس از آيات وحيانى خداوند، وجدان عهد شكنان را به محاكمه كشيده و به آنان هشدار مى‏دهد كه: «الا ساء ما يزرون؛ بدانيد كه شما خيلى بد عمل كرديد. و اين لكّه ننگ با هيچ وسيله‏اى پاك شدنى نيست. و اين همان هشدار قرآن كريم است كه در آيه 31 سوره انعام، به دنياپرستان و آنانكه زندگى ناچيز دنيا را در مقابل ارزشهاى الهى و زندگى جاويدان آخرت خريده‏اند بيان شده است. خداوند با اشاره به حسرت و ندامت و زيانكارى آنان در روز قيامت، به آنان خداوند تأكيد مى‏فرمايد كه: «قالوا يا حسرتنا على ما فرّطنا فيها و هم يحملون اوزارهم على ظهورهم الاساء مايزرون؛ آنان مى‏گويند: افسوس بر ما كه درباره (حق) كوتاهى كرديم! و آنها بار سنگين گناهانشان را به دوش مى‏كشند چه بد بارى به دوش خواهند كشيد.
وعده عذاب الهى و عاجز و ناتوان شدن معاندان، كافران و دشمنان اسلام در مقابل آن از نكته هائى است كه قرآن بارها به آن پرداخته است. قرآن كريم در مورد قوم عاد بعد از نزول بلاء و هلاكت آن قوم سركش مى‏فرمايد: «ولعذاب الآخرة اخزى و هم لاينصرون؛(8) عذاب آخرت از عذاب دنيا(دردناكتر و) سختتر خواهد بود و آنان هيچگونه يارى نخواهند شد.
زينب (ع) بعد از آنكه جنايات كوفيان را شرح داده و زشتى كارشان را كاملاً نمايان مى‏سازد با اشاره به عذاب وجدان و گرفتاريهاى دنيوى آنان كه در پيش خواهند داشت. با استناد به آيه فوق، عذاب اخرويشان را خيلى شكننده‏تر و خوار كننده‏تر از عذاب دنيوى مى‏داند. و بالاخره خطابه حماسى و آتشين بانوى كربلا و پرچمدار عدل و آزادى با اقتباس از آيه‏اى ديگر از سوره فجر به پايان مى‏رسد. در آن آيه خداوند متعال به اقتدار و تسلط خود بر تمامى انسانها اشاره كرده و حضور خويش و فرشتگان آسمانى را در تمام صحنه‏ها و حوادث روزگار اعلام داشته، طرح‏ها، نقشه‏ها و تمام تلاشهاى ستم گران را در مقابل حق و پيام آوران حقيقت بيهوده دانسته و مى‏فرمايد: «انّ ربّك لبالمرصاد؛(9) به يقين پروردگار تو در كمين (ستمگران و مخالفان حق) مى‏باشد و زينب كبرى به كوفيان فرمود: «انّ ربّكم لبالمرصاد؛ مطمئن باشيد كه پروردگارتان در كمينگاه است و در مورد لازم شما را به سزاى اعمالتان خواهد رسانيد. افزون بر آيات وحى، استفاده از تمثيل، استدلال منطقى و عقلى، عبرت اندوزى و مقايسه اعمال گذشته و حال و آينده و تحريك عواطف از ديگر فنون خطابه است كه به وضوح در كلام دختر بلاغت و فرزند فصاحت ديده مى‏شود. اين خطابه به بررسى كاملى نياز دارد كه مجال را گنجايش آن نيست.
همچنين در حاشيه خطابه جلوه صفات اخلاقى و كمالات انسانى همچون حيا، عفت، امر به معروف و نهى از منكر و تبليغ عملى و گسترده آموزه‏هاى دينى كاملاً نمايان است. دست‏آوردهاى فرهنگى‏
كوفيان گرچه به اعمال ناپسندى دست زدند و گناهى را مرتكب شدند كه هيچگاه فراموش نمى‏شود. امّا زينب كبرى(س) با خطابه روشنگر و آتشين خود چنان تحولى در آنان ايجاد نمود كه نسل‏هاى بعدى آنان با الهام از سخنان آن بانوى عصمت به سوى كمال گام برداشتند. آن حضرت تخم و بذرى را در دل كوفيان پاشيد كه ثمره آن در دهه‏هاى بعدى حاصل شد.
آرى شيعيان كوفه بعد از تجربه‏هاى تلخى كه در آن شهر نسبت به اهل بيت(ع) امام على (ع) و امام حسن و امام حسين(ع)) صورت گرفته بود از كرده خود پشيمان شدند و علاوه بر شركت در قيامهاى سياسى همچون قيام توابين و مختار به سوى اهل بيت روى آوردند به همين جهت بسيارى از ياران، شاگردان و دوستان امام سجاد(ع)، امام باقر و امام صادق(ع) را كوفيان تشكيل مى‏دهند. امام صادق(ع) براى اولين بار در زمان ابوالعباس سفاح به كوفه آمد و مورد تكريم او قرار گرفت. حتى امام صادق(ع) بسيارى از شاگردان خود را در كوفه تربيت نمود.(10)
آرى خطابه زينب در سال 61 هجرى روح ايمان را دوباره در كوفيان زنده كرد و آن زحمات در پنجاه سال بعد ثمره داد و اينك نام بخشى از مردان و زنان كوفى كه پاسدار فرهنگ اهل بيت بعد از حماسه عاشورا و از ياران امام سجاد(ع) و امام باقر (ع) و امام صادق(ع) و ائمه بعدى محسوب مى‏شدند به اختصار ذكر مى‏شود:
1- ابراهيم بن حيّان اسدى كوفى.
2- بشربن غالب اسدى كوفى.
3- ثابت بن دينار معروف به ابوحمزه ثمالى.
4- سعيد بن جبير كه بعدها در مكه ساكن شد(از شاگردان امام سجاد(ع)).
5 – منهال بن عمرواسدى.
6- مفضل بن عمر كوفى .
7- عبداللّه بن ابى يعفور عبدى كوفى.
8 – زرارة بن اعين.
9- ام اسود دختر اعين شيبانى و خواهر زرارة بن اعين.
10 – ام خالد عبدى كه مورد توجه امام صادق(ع) بود.(11) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مستدرك سفينة البحار، ج 4، ص 313. صاحب تنقيح المقالى در مورد حضرت زينب(س) مى‏نويسد: زينب و ما زينب و ما ادراك ما زينب هى عقيلة بنى هاشم و قد حازت من الصفات الحميدة مالم يحزها بعد امّها احد حتى حق ان يقال هى الصديقة الصغرى…(تنقيح المقالى، ج 3، باب فضل النساء، ص 79). 2. الاحتجاج، ج 2، ص 305. 3. الانوار العلويه، ص 434. 4. اللهوف فى قتلى الطفوف، سيد ابن طاووس حسنى، ص‏176. 5. لهوف، سيد بن طاووس، ص 292. 6. سوره سباء، آيه 17. 7. زينب عقيله خاندان وحى، ص 46. 8. سوره فصلت، آيه 16. 9. سوره فجر، آيه 14. 10. كوفه و نقش آن در قرون نخستين اسلامى، ص 56. 11. رجال شيخ طوسى، ياران امام چهارم و پنجم و ششم ؛ زنان دانشمند و راوى، ص 298.

/

روشهاى تربيت در نهج البلاغه 1

اختلاف استعدادها، ظرفيتها، نيازها، روحيه‏ها،خواستها، سليقه‏ها كه معلول اختلاف طبايع و تأثيرات گوناگون محيطى، جغرافيايى، فرهنگى، اعتقادى و اجتماعى است، مايه بقا و دوام و رشد جوامع انسانى است و اگر اين اختلاف‏ها نمى‏بود بشر قادر به زندگى و تكامل نبود، و اين واقعيتى است كه در مراحل مختلف تربيت بايد لحاظ شود و به هيچ وجه مورد غفلت قرار نگيرد،(2) اميرمؤمنان در موارد، مختلف به اين امر پرداخته و بر لزوم مراعات آن تأكيد نموده است، از جمله:
1- لايزال النّاس بخيرٍ ماتفاوتوا فاذا استووا هلكوا؛(3) مردم دائماً در خيرند تا وقتى كه (از نظر استعداد) متفاوتند.
2- و در راز تفاوت انسانها با همديگر امير بيان(ع) مى‏فرمايد: «انّما فرّق بينهم مبادى طسهم و ذلك انّهم كانوا فلقة من سبخ ارضٍ و عذبها. و حزن تربةٍ و سهلها فهم على حسبٍ قرب ارضهم يتقاربون و على قدر اختلافها يتفاوتون ؛ (4) آنچه ميان انسانها تفاوت به وجود آورده است، سرشت آنهاست، زيرا كه تركيبشان از پاره‏اى زمين است كه شور يا شيرين است. و خاكى درشت يا نرمين است، پس آنان به اندازه نزديكى زمينشان با هم نزديكند و به مقدار اختلاف آن از يكديگر تفاوت دارند.»
بر اين اساس توانايى و وسع و ظرفيّت انسانها مختلف و گوناگون است و بدون توجّه به مراتب وجود و تفاوت توانايى انسانها كار تربيت سامان نمى‏پذيرد على(ع) درباره لزوم رعايت مراتب و درجه افراد مى‏فرمايد: «حمّل كلٌّ امرى‏ءٍ منكم مجهوده، و خفّف عن الجهلة؛(5) هر كس به اندازه توان خود بكوشد، و برنادانان آسان گيرد.» الف: روش معرفى الگوها
انسان فطرتاً عاشق كمال و از نقص و عيب گريزان است. همين امر باعث مى‏شود كه به دنبال الگوهاى مطلوب و كاملى باشد، و در نتيجه الگوپذيرى چون سازگار با فطرت انسان است از مؤثرترين روشهاى تربيتى شمرده مى‏شود در اين روش انسان نمونه‏اى عينى را مطلوب خويش مى‏گيرد و به شبيه سازى دست مى‏زند و گام در جاى گام او نهد و بدو تشبّه پيدا نمايد.
على(ع) در مقام معرّفى رسول خدا(ص) بعنوان اسوه حسن مى‏فرمايد: «و لقد كان فى رسول اللّه (ص) كافٍ لك فى الاسوة… فتأسّ بنبيّك الاطيب الاطهر(ص) فانّ فيه اسوةً لمن تأسّى و عزاءً لمن تعزّى، و احبّ العباد الى اللّه المتأسّى بنبيّه و المقتصّ لاثره؛(6) براستى در (روش) رسول خدا(ص) الگوى است كافى براى تو… پس به پيامبر(ص) پاكيزه و پاك خود اقتدا كن. كه راه و رسمش سرمشقى است براى كسى كه بخواهد تأسّى جويد و انتسابى است براى كسى كه بخواهد منتسب گردد. و محبوبترين بندگان نزد خدا كسى است كه رفتار پيامبر(ص) را سرمشق كند. و به دنبال او رود.» و در جاى ديگر فرمود: « واقتدوا بهدى نبيّكم فانّه افضل الهدى، و استنّوا بسنّته فانّها اهدى السّنن؛ (7) به سيرت پيامبرتان اقتدا كنيد كه برترين سيرت است، و به سنّت او گرايش يابيد كه هدايت كننده‏ترين سنّت‏ها است.»
از ديگر الگوهاى قابل اقتدا و تأسّى كه على(ع) سفارش مى‏كند به آنها تأسّى شود اهل بيت عصمت و طهارت(ع) است، لذا فرمود: «انظروا اهل بيت نبيّكم فالزموا سمتهم، واتّبعوا اثر هم فلن يخرجوكم من هدىً، و لن يعيدوكم فى ردىّ، فان لبدوا فالبدوا و ان نهضوا فانهضوا، و لا تسبقوهم فتضلّوا، و لاتتأخّروا عنهم فتهلكوا؛ (8) به خاندان پيامبرتان بنگريد، و بدان سو كه مى‏روند برويد، و پى آنان را بگيريد، كه هرگز شما را از راه رستگارى بيرون نخواهند كرد و به هلاكت و پستى عودتتان نخواهند داد، اگر ايستادند بايستيد و اگر برخاستند و قيام كردند، برخيزيد و قيام كنيد، بر آنها پيشى مگيريد كه گمراه مى‏شويد، و از آنان پس نمانيد كه تباه مى‏گرديد.»
البته پذيرش اهلبيت(ع) بعنوان الگو يك سفارش بى‏حكمت و يك فرمان بى علّت نيست، بلكه راز تأسّى به آنها اين است كه آنان دين را چنانكه بايد دانسته‏اند و به كار گرفته‏اند و فهم درست دين و جامعيّت آن و هندسه صحيح آن در انديشه و راه رسم آنان جلوه دارد، زيرا «آنان حيات دانش و مرگ نادانى‏اند، بردبارى نشان شما را از دانش آنان، و برون آنان از نهان و خاموش بودنشان از حكمت بيانشان خبر دهد، نه با حق ستيزند و نه در آن خلاف دارند، ستونهاى دينند و پناهگاههايى كه مردم را نگاه مى‏دارند، حق به توسط آنان به جاى خود بازگرديد، و باطل از آنجا كه بود رانده شد و زبانش از بن بريده شد. دين را چنانكه بايد دانستند و فرا گرفتند و به كار بستند، نه كه فقط آن را شنيدند و به ديگران گفتند كه راويان دانش بسيارند و نگهبانان آن اندك.»(9)
و گاه فرياد مولى بلند مى‏شود از اين كه مردم در تربيت خويش به دنبال الگوهاى اصلى و راستين نيستند بلكه به دنبال مشابه و فرعى‏ها هستند.
«فاين تذهبون؟ و انّى تؤفكون! والاعلام قائمةٌ، و الآيات واضحةٌ، و المنار منصوبةٌ، فاين يتاه بكم! و كيف تعمهون و بينكم عترة نبيّكم! و هم ازمّة الحقّ، و اعلام الدّين، و السنة الصّدق! فانزلو هم باحسن منازل القرآن، و ردّوهم ورود الهيم العطاش،(10) پس كجا مى‏رويد؟ و كى باز مى‏گرديد؟ كه علامتها برپاست و دليلها هويداست. و نشانه‏ها برجاست، گمراهى تا كجا؟ سرگشتگى تاكى و چرا؟ خاندان پيامبرتان ميان شماست كه زمامداران حق و يقينند، و پيشوايان دينند، با (ذكر جميل و) گفتار راست قرينند. پس همچون قرآن، نيك حرمت آنان را در دل بداريد، و چون شتران تشنه كه به آبشخور روند، به آنان روى آريد.»
آنچه به عنوان فلسفه الگو بودن اهل بيت بيان شد شامل كسانى كه اين اوصاف را دارا باشند و غير معصوم(ع) باشند، نيز مى‏شود، در نتيجه افرادى كه در جامعه از تدين و آگاهى… برخوردارند، مى‏توانند الگو باشند، به همين جهت نسل‏هاى قبلى كه از تجربه بيشتر و تدين بهترى برخوردارند مى‏توانند الگو براى نسل‏هاى بعدى باشد.
على(ع) فرمود: «ليتأسّ صغيركم بكبيركم و ليرأف كبير كم بصغيركم؛(11) بايد خردسالان از كلانسالتان پيروى كنند، و كلانسالتان به خرد سالتان مهربان باشند.» ب: روش محبّت‏
از مهمترين و اساسى‏ترين روشهاى تربيت، روش محبّت به پاكان و فرهيختگان است، روش محبّت به جهت سازگارى با فطرت آدمى و سرشت انسانى، و به جهت ميل درونى، بالاترين نقش را در تحوّل تربيتى انسان ايفا مى‏كند، و همچون اكسيرى وجود انسان را طلاى ناب نموده و در كوتاه‏ترين زمان تحوّلات تربيتى شگرفى در انسان ايجاد مى‏كند. على(ع): من احبّ شيئاً لهج بذكره؛(12) هر كه چيزى را دوست بدارد، به ياد آن حريص مى‏شود.
در زيارت جامعه كبيره كه از متقن‏ترين متون زيارتى است حضرت هادى(ع) مى‏فرمايد: «و ما خصّنا به من ولايتكم طيباً لخلقنا(خلقنا) و طهارةً لانفسنا و تزكيةً لنا؛(13)و ما را به دوستى شما، به سبب نيكى فطرت (و يا اخلاق) و پاكى نفس و پاكيزگى روحمان… مخصوص گردانيد.»
با توجّه به تأثير شگرف و وسيع محبّت و دوستى در تربيت و شاكلت انسان، قرآن و اولياى الهى سخت بر اين مسأله پاى فشرده است، در قرآن كريم پاداش رسالت را محبّت اهلبيت و دوستى آنها قرار داده(14) و در روايات نيز بر محبّت اهل بيت بعنوان وسيله تربيت تأكيد شده است.
على (ع) فرمود: «نحن شجرة النّبوة و محط الرّسالة و مختلف الملائكة و معادن العلم، و ينابيع الحكم، ناصرنا و محبّنا ينتظر الرّحمة، و عدوّنا و مبغضنا ينتظر السّطوة؛(15) ما درخت نبوتيم و فرود آمد نگاه رسالت، و جاى آمد و شد فرشتگان رحمت و معدنهاى دانش و چشم سارهاى بينش. ياور و دوست ما اميد رحمت مى‏برد، و دشمن و كينه جوى ما، انتظار قهر و سطوت».
در جاى ديگر فرمود: «اسعد النّاس من عرف فضلنا، و تقرّب الى اللّه بنا و اخلص حبّنا و عمل بما اليه ندبنا، و انتهى عمّا عنه نهينا، فذاك منّا و هو فى‏دار المقامة معنا؛(16) سعادتمندترين مردمان كسى است كه برترى مرتبت ما را بشناسد، و به وسيله ما به خدا تقرّب جويد، و محبّت ما را در خود خالص سازد، و بدانچه او را فرا خوانده‏ايم عمل كند، و از آنچه او را نهى كرده‏ايم دورى كند. پس چنين كسى از ما است و در خانه آخرت همراه ما است.»
آرى محبّت پاكانى چون اهلبيت سازنده و انسان ساز است و انسان را به اوج كمال و سعادت سوق مى‏دهد. ج: روش تذكر و يادآورى‏
ياد نعمتها و ياد منعم و خدايى كه در همه جا حاضر است و تمام هستى حتّى خطورات قلبى و تخيّلات انسان را زير نظر، و ياد قيامت و مرگ انسان را بخوبى و نيكى وا مى‏دارد، و از پليدى و زشتى‏ها نگه مى‏دارد، على (ع) مى‏فرمايد: «بدوام ذكر اللّه تنجاب الغفلة؛(17) به سبب ياد دائمى خدا، غفلت زايل مى‏شود».
ذكر آرد فكر را در اهتزاز

ذكر را خورشيد اين افسرده ساز
اگر كسى قلبش با يا دخدا و قيامت آباد گشت اعمال و رفتار او اصلاح مى‏گردد. چنان كه على(ع) مى‏فرمايد: «من عمر قلبه بدوام الذّكر حسنت افعاله فى السرّ و الجهر؛ هر كه قلبش را به دوام ياد خدا آباد كند كردارش در نهان و آشكار نيكو گردد.»(18)
و در جاى ديگر فرمود: «اصل صلاح القلب اشغاله بذكر اللّه؛(19) اساس صلاح قلب در اشتغال به ياد خداست.»
به همين جهت است كه پيامبران الهى در شيوه تربيتى خويش، مردم را متذكر نعمت‏هاى الهى مى‏كردند و از اين راه آنان را اصلاح مى‏نمودند، على(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته، و يذكّروهم منسىّ نعمته؛(20) سپس خداوند در بين مردم رسولانى پى در پى فرستاد تا آنان به بندگان هشدار دهند كه حق ميثاق خويش را ادا نمايند، و نعمت‏هاى فراموش شده را به ياد آورند.»
و در جاى ديگر خود دستور داد كه: «وكن للّه مطيعاً، و بذكره آنساً، و تمثّل فى حال تولّيك عنه اقباله عليك، يدعوك الى عفوه و يتعمدك بفضله و انت متولٍّ عنه الى غيره؛(21) مطيع(فرمان) خداباش، و به ياد او انس گير، و مجسّم كن (در خاطرات) آن وقتى را كه تو روى از او گردانده‏اى و او به تو رو نمايد، و تو را به خواستن بخشش از خود مى‏خواند و جامه كرم خويش برتو مى‏پوشاند در حالى كه تو از او رويگردانى و ديگرى را خواهان.» آثار تربيتى و سازنده ياد خدا
مولا تنها به سفارش ياد خدا بسنده نمى‏كند بلكه در موارد عديده‏اى آثار تربيتى و سازنده آن را يادآور مى‏شود كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود:
«انّ اللّه سبحانه جعل الذّكر جلاءً للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و بصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة؛(22) به راستى خداى سبحان ياد(خود) را صيقل بخش دلها قرار داده است، كه دلها بدين وسيله پس از كرى شنوا، و پس از نابينائى بينا و بعد از سركشى رام مى‏گردند.» در كلام نغز و زيباى ديگر فرمود: «و براستى ياد خدا را طرفدارانى است كه آن را بدل از دنيا انتخاب نموده‏اند، نه كسب و كار سرگرمشان سازند، و نه خريد و فروش (ياد خدا را از دل آنان بيرون برد) روزهاى زندگى با ياد خدا مى‏گذرانند و نهى از محارم الهى را به گوش بيخبران مى‏خوانند و به قسط و داد فرمان مى‏دهند و خود از روى داد كار مى‏كنند و از كار زشت باز مى‏دارند، و خود از كار زشت بركنارند، گويى دنيا را سپرى كرده‏اند و به آخرت راه يافته‏اند، پس آنچه بعد از دنيا را مشاهده نموده‏اند، و بر نهان برزخيان در طول اقامت آنان در برزخ آگاهى دارند، و قيامت و وعده‏هايش براى آنان محقق شده است، و آنان براى مردم دنيا از آن پرده برداشته‏اند. گويى مى‏بينند آن را كه مردم نمى‏بينند و مى‏شنوند آن را كه مردم نمى‏شوند.»(23) نمونه عينى‏
در مكتب اسلام تربيت يافتگانى اين چنين، بى شمار وجود دارد، كه به يك نمونه اشاره مى‏شود:
روزى رسول خدا(ص) پس از اداى نماز صبح چشمش افتاد به جوانى رنگ پريده كه چشمانش در كاسه سرش فرو رفته و تنش نحيف شده بود… فرمود: «كيف اصحبت؟» حالت چگونه است؟ عرض كرد: «اصبحت موقناً؛ در حال يقين به سر مى‏برم.» فرمود: علامت يقينت چيست؟ عرض كرد يقين من است كه مرا در اندوه فرو برده و شبهاى مرا بيدار(در حال شب زنده دارى) و روزهاى مرا تشنه (در حال روزه دارى) قرار داده است و مرا از دنيا و مافيها جدا ساخته تا آنجا كه گوئى عرش پروردگار را مى‏بينم كه براى رسيدن به حساب مردم نصب شده است و مردم همه محشور شده‏اند، و من در ميان آنها هستم، گويى هم اكنون اهل بهشت را در بهشت متنعّم و اهل دوزخ را در دوزخ، معذّب مى‏بينم، گويى هم اكنون با اين گوشها آواز حركت آتش جهنّم را مى‏شنوم، رسول اكرم(ص) به اصحاب خود رو كرد و فرمود: اين شخص بنده‏اى است كه خداوند قلب او را به نور ايمان (و ياد خدا) منور گردانيده است. آنگاه به جوان فرمود: حالت خود را حفظ كن كه از تو سلب نشود.(24) ياد مرگ و آثار تربيتى‏
و همين طور حضرت اميرمؤمنان(ع) بر ياد مرگ بعنوان امر تربيتى تكيه و تأكيد نموده است، چرا كه ياد مرگ انسان را از فرو رفتن در دام دنيا باز مى‏دارد و در اصلاح نيّت تأثير مهمّى دارد، لذا به فرزند عزيزش كه سخت در مورد تربيت آن حسّاس است چنين مى‏فرمايد: «يا بنىّ اكثر من ذكر الموت و ذكر ماتهجم عليه، و تفضى بعد الموت اليه، حتّى يأتيك و قد اخذت منه حذرك و شددت له ازرك، و لايأتيك بغتة فيبهرك…؛(25) فرزندم! بسيار ياد مرگ كن و ياد آنچه به سوى آن مى‏روى، و آنچه پس از مردن در آن قرار مى‏گيرى تا هنگام ملاقات با مرگ از هر نظر آماده باش، نيروى خود را افزون و كمر همّت رابسته نگهدار كه ناگهان نيايد و تو را مغلوب سازد.»
و گاه به صورت عمومى همه را به ياد مرگ سفارش مى‏كند: «اوصيكم بذكرك الموت و اقلال الغفلة عنه، و كيف غفلتكم عمّا ليس يغفلكم، طمعكم فيمن ليس يمهلكم! فكفى واعظاً بموتى عاينتوهم حملوا الى قبورهم غير راكبين، و انزلوا فيها غير نازلين…؛(26) مردم! شما را به ياد آورى مرگ، سفارش مى‏كنم. از مرگ كمتر غفلت كنيد، چگونه مرگ را فراموش مى‏كنيد در حالى كه او شما را فراموش نمى‏كند؟ و چگونه طمع مى‏ورزيد در حالى كه به شما مهلت نمى‏دهد؟ مرگ گذشتگان براى عبرت شما كافى است. آنها را به گورشان حمل كردند، بى‏آنكه بر مركبى سوار باشند، آنان را در قبر فرود آوردند، بى آن كه خود فرود آيند…»
زمانى كه محمد بن ابى بكر را به عنوان زمامدار مصر نصب نمود، در نامه به مردم مصر، چنين نوشت: «اى بندگان خدا! همانا از مرگ گريزى نيست، پس قبل از آن كه شما را دريابد از آن بيم داريد و ساز و برگ آن را فراهم داريد، زيرا در هر حال شما شكار مرگيد، اگر در جاى خود بمانيد به سر وقتان مى‏آيد و اگر از آن فرار كنيد شما را دريابد. و (بدانيد كه) اين مرگ از سايه شما به شما نزديكتر است، مرگ بر پيشانى شما نوشته شده است: «فاكثروا ذكر الموت عند ما تنازعكم اليه انفسكم من الشّهوات و كفى بالموت واعظاً و كان رسول اللّه (ص) كثيراً ما يوصى اصحابه بذكر الموت فيقول اكثروا ذكر الموت فانّه هادم اللّذّات حائلٌ بينكم و بين الشهوات؛(27) پس هرگاه شهوتها به شما روى آورند، مرگ را بسيار ياد كنيد كه ياد مرگ براى پند آموزى كافى است و رسول خدا(ص) اصحاب خود را پيوسته به ياد مرگ سفارش مى‏كرد. و مى‏فرمود: مرگ را بسيار ياد كنيد كه همانا مرگ نابود كننده لذتها و جدا كننده شما از شهوتها است.» د: روش عبرت و پندآموزى‏
انسان با ملاحظه تاريخ و سرگذشت ديگران، و پى بردن به رمز و راز شكست و پيروزى انسان، رشد و واپسگرائى بشريت مى‏تواند بر بصيرت و آگاهى خود بيفزايد و از فرو رفتن در دامها و تكرار خطاها خود را حفظ نمايد، به همين جهت اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «الاعتبار منذرٌ ناصحٌ من تفكّر اعتبر، و من اعتبر اعتزل و من اعتزل سلم؛(28) عبرت بيم دهنده‏اى خيرخواه است، كسى كه (در سرگذشت تاريخى ديگران) انديشه كند عبرت مى‏گيرد و هر كس عبرت گيرد خود را (از فرو رفتن در خطاها و لغزشها) دور نگهداشته، و هر كس خود را (از بندها) دور نگهداشت سالم مى‏ماند.
راز اين كه عبرت آموزى انسان‏ها را از لغزشها و در جازدن‏ها دور نگه مى‏دارد آن است كه حوادث تاريخى نوعاً تكرار مى‏شود، لذا على(ع) به حارث همدانى چنين سفارش مى‏كند: «واعتبر بما مضى من الدّنيا فابقى منها، فانّ بعضها شبه بعضاً، و آخرها لاحق باوّلها و كلّها حائلٌ مفارقٌ؛(29) رفته دنيا را براى مانده آن آينه عبرت شمار، چرا كه برخى از آنچه گذشته با برخى ديگر همانند است و پايانش به اوّل برگردد، و تمامى آنها رفتنى است.»

آثار عبرت آموزى‏

1- افزايش بصيرت:
على(ع) دوام الاعتبار يؤدّى الى الاستبصار و يثمر الازدجار؛(30) عبرت‏گيرى پيوسته منجر به بصيرت شده، و بازدارندگى را درپى دارد. 2- رشد فزاينده:
در جاى ديگر فرمود: «الاعتبار ثمرالعصمة؛(31) عبرت‏گيرى نتيجه‏اش عصمت (دورى از گناه) است» و فرمود: «من كثر اعتباره قل عثاره؛(32) هر كس عبرت‏گيرى‏اش بسيار باشد لغزشش اندك باشد.» عرصه‏هاى عبرت آموزى‏
اگر انسان به تاريخ گذشتگان سيرى داشته باشد عرصه‏هاى متنوعى را براى عبرت آموزى مى‏يابد كه هر يك مى‏تواند آثار پيش گفته را در پى داشته باشد. اميرمؤمنان نيز، صحنه‏هاى گوناگون و مختلفى را در مقابل ما به تصوير مى‏كشد و ما را به عبرت‏گيرى فرا مى‏خواند، كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود: 1- سرگذشت ابليس‏
على (ع) فرمود: «فاعتبروا بما كان من فعل اللّه بابليس اذ احبط عمله الطّويل و جهده الجهيد و كان قد عبداللّه ستّة آلاف سنةٍ لايدرى امن سنى الدنيا ام من سنى الآخرة عن كبر ساعةٍ واحدةٍ، فمن ذابعد ابليس يسلم على اللّه بمثل معصيته؟…؛(33) پس از آنچه خدا با شيطان كرد عبرت گيريد، كه كردار دراز مدّت او را باطل گرداند و كوشش فراوان او بى‏ثمر ماند. او شش هزار سال خدا را عبادت نمود، از ساليان دنيا بود و يا آخرت معلوم نيست، به جهت تكبر ورزيدن ساعتى( اعمال او حبط شد) و پس از ابليس چه كسى ايمن بود كه خدا را چنان نافرمانى نكند؟ 2- قرون گذشته‏
واعتبروا بما قد رأيتم من مصارع القرون قبلكم، قد تزايلت اوصالهم، وزالت ابصار هم و اسماعهم و ذهب شرفهم و عزّهم، و انقطع سرورهم و نعيمهم…؛(34) از زمين خوردن‏هاى گذشتگان پيش از خود عبرت گيريد، كه چگونه، بند بند اعضاى بدنشان از هم گسست، چشم و گوششان نابود شد. شرف و شكوهشان از خاطره‏ها محو گرديد، همه ناز و نعمت‏ها و رفاه‏ها و خوشى‏ها پايان گرفت، كه نزديكى فرزندان به دورى و از دست دادنشان، و همدمى همسران به جدايى تبديل شد، ديگر نه به هم مى‏نازند، و نه فرزندانى مى‏آورند، و نه يكديگر را ديدار مى‏كنند و نه در كنار هم زندگى مى‏كنند.» 3- امّت‏هاى پيشين‏
فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من بأس اللّه و صولاته، و وقائعه و مثلاته، و اتّعظو بمثاوى خدودهم و مصارع جنوبهم…؛(35) مردم! از آنچه كه بر ملّت‏هاى متكبّر گذشته، از كيفر و عقوبت و سختگيرى‏ها، و ذلّت و خوارى فرود آمده عبرت گيريد، و از قبرها و خاكى كه بر آنچه ره‏نهادند، و زمين هايى كه به پهلوها بر آن افتادند، پند پذيرند…»
و در جاى ديگر فرمود: «و احذروا ما نزل بالامم من المثلات بسوء الافعال، و ذميم الاعمال فتذكّروا فى الخير و الشّر احوالهم، و احذروا ان تكونوا امثالهم، فاذا تفكّرتم فى تفاوت حالهم فالزموا كلّ امر لزمت العزّة به شأنهم…؛(36) از كيفرهايى كه بر اثر كردار به كارهاى ناپسند بر امّت‏هاى پيشين فرود آمد، خود را حفظ كنيد، و حالات گذشتگان را در خوبى‏ها و سختى‏ها به ياد آوريد، و بترسيد كه همانند آنها باشيد! پس آنگاه كه در زندگى گذشتگان مطالعه و انديشه مى‏كنيد، عهده‏دار چيزى باشيد كه عامل عزّت آنان بود…» در ادامه مى‏فرمايد: «و از كارهايى كه پشت آنها را شكست و قدرت آنها را درهم كوبيد، چون كينه توزى با يكديگر، پر كردن دلها از بخل و حسد، به يكديگر پشت كردن و ازهم بريدن، و دست از يارى هم كشيدن بپرهيزيد.» 4- سرگذشت مؤمنان‏
«و تدبّروا احوال الماضين من المؤمنين قبلكم، كيف كانوا فى حال التّمحيص و البلاء الم يكونوا اثقل الخلائق اعباءً و اجهد العباد بلاءً و اضيق اهل الدّنيا حالاً…؛(37) و در احوالات مؤمنان پيشين انديشه كنيد، كه چگونه در حال آزمايش و امتحان به سر بردند، آيا بيش از همه مشكلات بردوش آنها نبود؟ و آيا بيش از همه مردم در سختى و زحمت نبودند و آيا از همه مردم جهان بيشتر در تنگنا قرار نداشتند؟!»
در ادامه مى‏فرمايد: «فرعون‏هاى زمان، آنها را به بردگى كشيدند. و همواره بدترين شكنجه‏ها را بر آنان وارد كردند، و انواع تلخى‏ها را به كامشان ريختند، كه اين دوران ذلّت و هلاكت و مغلوب بودن، تداوم يافت نه راهى وجود داشت كه سر پيچى كنند، و نه چاره‏اى كه از خود دفاع نمايند، تا آن كه خداوند تلاش و استقامت و بردبارى در برابر ناملايمات آنها را، در راه دوستى خود، و قدرت تحمّل ناراحتى‏ها را براى ترس از خويش، مشاهده فرمود: آنان را از تنگناهاى بلا و سختى نجات داد و ذلّت آنان را به عزّت و بزرگوارى و ترس آنها را به امنيت تبديل فرمود…»(38) 5 – سرگذشت ستمگران تاريخ‏
سرگذشت ستمگران و زورگويان و شاهان تاريخ نيز درس‏هاى عبرت فراوان دارد، كه در اين زمينه كلام مولا جايى براى توضيح باقى نمى‏گذارد. و آن حضرت مى‏فرمايد: «و انّ لكم فى القرون السّالفه لعبرةً اين العمالقة و ابناء العمالقة(39)! اين الفراعنة و ابناء الفراعنة اين اصحاب مدائن الرّسّ الّذين قتلوا النّبييّن، و اطفؤوا سنن المرسلين و احيوا سنن الجبّارين! اين الّذين ساروا بالجيوش، و هزموا بالألوف و عسكروا العساكر و مدّنوا المدائن؛(40) براى شما در تاريخ گذشته درس‏هاى عبرت فراوان وجود دارد، كجايند عمالقه و فرزنداشان؟ كجايند فرعون‏ها و فرزندانشان؟ كجايند مردم شهر رس(درخت پرستانى كه طولانى حكومت كردند) آنها كه پيامبران خدا را كشتند. و چراغ نورانى سنّت آنها را خاموش كردند و راه و رسم ستمگران و جبّاران را زنده ساختند؟ كجايند آنها كه با لشكرهاى انبوه حركت كردند و هزاران تن را شكست دادند، سپاهيان فراوانى گرد آوردند و شهرها ساختند.»
نصربن مزاحم منقرى روايت كرده است كه اميرمؤمنان على(ع) در مسير خود به سوى «صفّين» به شهر «بهر سير» و «ايوان مدائن» رسيد. مردى از يارانش به نام حرّبن سهم بن طريف چون به آثار «كسرى» نگريست، به اين بيت از شعر اسود بن يعفر نهشلى از شاعران جاهلى تمثّل كرد:
جرت الرّياح على مكان ديارهم‏

فكانّها كانوا على ميعادٍ
بادها بر خانه‏هاى سرزمين ايشان برگذشت(و آنها را در هم شكست) گوييا با يكديگر وعده‏اى داشتند.
على(ع) فرمود، آيا نگويى: «چه باغها و چشم سارها بر جاى نهادند، و كشتزارها و جايگاههاى نيكو، و نعمتى كه از آن برخوردار بودند و آنها را به مردمى ديگر ميراث داديم، و آسمان و زمين بر آنان گريه نكردند و ايشان مهلت نيافتند.»(41) 6- هر عبرت سودمند
«فاتّعظوا عباد اللّه بالعبر النّوافع و اعتبروا بالآى السّواطع و ازد جروا بالنّذر البوالغ و انتفعوا بالّذكر و المواعظ…؛(42) پس بندگان خدا! از عبرتهاى سودمند پند گيريد، و از نشانه‏هاى آشكار عبرت گيريد و از آنچه با بيان رسا شما را ترسانده‏اند خود را باز داريد، و از ياد آوريها و اندرزها سود بريد.» ه. روش اندرز و موعظه‏
موعظه با تحريك عواطف، قلب را نرمى و رقّت مى‏بخشد و از كجى‏ها و پليديها بازداشته، دل را جلا مى‏دهد، موعظه آثارگرانسنگى در تربيت انسان دارد كه برخى از آنها از اين قرار است. 1- زنده شدن دل:
على(ع) فرمود: «المواعظ حياة القلوب؛(43) اندرزها مايه حيات دلهاست» به همين جهت على(ع) به فرزندش امام حسن(ع) سفارش مى‏كند كه: «احى قلبك بالموعظة؛(44) دلت را با موعظه زنده دار.» 2- صيقل يافتن دل:
«المواعظ صقال النّفوس، و جلاء القلوب؛(45) اندرزها صيقل دهنده روح‏ها و روشنى بخش دلهاست.» 3- غفلت زدائى:
فرمود: «بالمواعظ تنجلى الغفلة؛(46) به سبب اندرزها غفلت زدوده مى‏شود.
با توجه به آثار فوق است كه هم قرآن اندرز دهنده است. «و انّ اللّه سبحانه لم يعظ احداً بمثل هذا القرآن؛(47) براستى خداى منزّه كسى را به چيزى مانند قرآن اندرز نداده است.» و هم پيامبر اكرم(ص) موعظه‏گر، چنان كه على(ع): «و دعا الى الحكمة و الموعظة؛(48) از طريق حكمت و موعظه نيكو مردم را به خدا خواند.»
و امير مؤمنان نيز در روش تربيتى خويش از اين شيوه بهره جسته است، و مى‏فرمايد: «ايّها النّاس انّى قد بثثت لكم المواعظ الّتى وعظ الانبياء بها اممهم و ادّيت اليكم ما ادّت الاوصياء الى من بعد هم؛(49) اى مردم بيدار باشيد! من پند و اندرزهايى كه پيامبران در ميان امّت‏هاى خود داشتند در ميان شما نشر دادم و وظائفى را كه جانشينان پيامبران گذشته در ميان مردم خود به انجام رساندند، تحقق بخشيدم.
بس وصيت كرد و تخم وعظ كاشت‏

چون زمين شان شوره بُد، سودى نداشت‏
و در جاى ديگر فرمود: «فيالها امثالاً صائبةً و مواعظ شافيةً، لو صادفت قلوباً زاكيةً، و آراءً عازمةً و الباباً هازمةٌ؛(50) وه! چه مثال‏هاى بجا، و پندهاى رسايى وجود دارد اگر در دل‏هاى پاك بنشيند، و در گوش‏هاى شنوا جاى گيرد، با انديشه‏هاى مصمم و عقل‏هاى با تدبير برخورد كند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. عنوان مقاله و برخى عناوين و مطالب از كتاب روشهاى تربيت در نهج البلاغه، مصطفى دلشاد تهرانى گرفته شده است. 2. همان، ص 33 – 34 و ر ك علّامه سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، دارالكتاب الاسلامى، ج 11، ص 60. 3. امالى صدوق، مؤسسة الاعلمى، ص 362. 4. نهج البلاغه، خطبه 234. 5. همان، خطبه 149. 6. همان، 160. 7. نهج البلاغه، خطبه 110. 8. همان، خطبه 97. 9. همان، خطبه 239. 10. همان، خطبه 87. 11. تحف العقول، مكتبة بصيرتى، ص 144. 12. غررالحكم، ج 5، ص 177. 13. زيارت جامعه كبيره. 14. سوره شورى، آيه 23 ؛ سوره فرقان، آيه 57. 15. نهج البلاغه، حكمت 109. 16. شرح غررالحكم، ج 2، ص 461. 17. غررالحكم، ج 3، ص 220. 18. همان، ج 5، ص 387. 19. همان، ج 2، ص 415. 20. نهج البلاغه، خطبه 1. 21. همان، كلام 223. 22. همان، كلام 222. 23. همان. 24. مرتضى مطهرّى، خدمات متقابل اسلام و ايران، ج 2، ص 250. 25. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 31، ص 530. 26. همان، خطبه 189، ص 370. 27. حسن طوسى، الامالى، نجف، مطبعة الحيدرية، ج 1، ص‏27. 28. بحارالانوار، داراحياء التراث، ج 78، ص 92 و كنزالفوائد، الكراجكى، ج 3، ص 83. 29. نهج البلاغه، نامه 69، ص 610. 30. غررالحكم، همان، ج 4، ص 22. 31. همان، ج 1، ص 291. 32. همان، ج 5، ص 217. 33. نهج البلاغه، خطبه 192. 34. نهج البلاغه، خطبه 161، ص 304. 35. همان، خطبه 192، ص 386. 36. همان . 37. همان، ص 394. 38. همان، ادامه خطبه مطالب مفيدى دارد كه جهت اختصار از نقل آن خوددارى شد. 39. عمالقه فرزندان سام بن نوح بودند كه در يمن و عربستان در منتهى اليه «ادوم» ساكن بودند، كه غالباً با يهوديان در زمان «شاعول» و «داوود» در جنگ بودند و «داوود» آنان را نابود كرد، يكى از حاكمان اين خاندان، عملاق نام داشت ؛ ر ك فرهنگ معين، ج 1، ص 1210 و نهج البلاغه محمد دشتى، ص 348. 40. نهج البلاغه، همان، ص 348. 41. سوره دخان، آيات 25 – 29. 42. نهج البلاغه، همان خطبه 85، ص 142. 43. غررالحكم، ج 1، ص 357. 44. نهج البلاغه، نامه 31. 45. غررالحكم، ج 1، ص 357 46. همان ج 3، ص 200. 47. نهج البلاغه، خطبه 163. 48. همان، خطبه 95. 49. همان، خطبه 182. 50. همان، خطبه 83، ص 132.

/

آزادى انديشه بهترين راه مرابطه‏

##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
يكى از دلايل روشن قرآنى بر آزادى انديشه، همانا دستور به مرابطه است كه در آيه كريمه پايانى سوره مباركه آل‏عمران مطرح شده است، زيرا بهترين راه براى برقرارى مرابطه، آزادى فكر است، چون موجود متفكر مختارى به نام انسان، اگر بخواهد با هم نوع خود مرابطه برقرار كند اصيل‏ترين راه ترابط، ترابط فكرى است.
اگر امر «رابطوا» خطاب به انسانهاست، تا جوامع انسانى با يكديگر مرابطه برقرار كنند، بايد تفاهم كنند، حرف‏هاى يكديگر را درك كنند و درك حرفهاى ديگران به تدبّر در مكتب و عقيده آنان است. اگر كسى زبان ديگرى را نداند هرگز راه براى ترابط با او ندارد و اگر زبان او را بداند، امّا محتواى زبان او را نداند بازهم راه مرابطه بر روى او بسته است، مثلاً كسى كه زبان عربى نمى‏داند، نمى‏تواند با عرب زبان رابطه برقرار كند و اگر با زبان عربى آشنا باشد ولى از فكر و مكتب يك عرب زبان آگاهى نداشته باشد، نمى‏تواند با او رابطه برقرار كند. پس بهترين راه براى ترابط افكار، آزادى فكر است و از اين رهگذر كه دعوت اسلام جهانى است و صاحبان مكاتب و مذاهب مختلف را به فراگيرى اسلام دعوت مى‏كند، يقيناً دعوت كنندگان به اسلام بايد هم شبهه‏هاى صاحبان آن مكاتب را خوب بتوانند پاسخ بدهند و هم براهين خود را بتوانند درست منتقل نمايند و در اين انتقال فرهنگى به يقين هم قلم بايد آزاد باشد هم بيان و گرنه كسى كه شبهه‏اى دارد، اگر نتواند شبهه‏اش را درست بيان كند، هرگز مرابطه بر قرار نخواهد شد، زيرا او همواره در شبهه مى‏ماند و كسى هم كه حق در دست اوست قدرت تبليغ ندارد.
قرآن كريم نيز گشودن بند و زنجيرها از دست و پاى مردم و آزاد كردن آنان را از بهترين ره‏آورد رسالت وجود مبارك پيغمبر اسلام – صلى اللّه عليه و آله و سلّم – مى‏داند:
«و يضع عنهم اصرهم والاغلال الّتى كانت عليهم»(1) بدترين زنجيرها، زنجير جهل يا زنجير بردگى و بندگى است زيرا با اين زنجير انسان نمى‏تواند عالم شود، و اگر عالم شود بعد از عالم شدن نمى‏تواند نظر خود را بيان كند. بنابراين به لحاظ اين كه قرآن همگان را به مرابطه دعوت مى‏كند بايد از بهترين عامل ارتباط كه آزادى در تفكر و بيان نظرات است بهره‏بردارى نمايد. قرآن و آزادى انديشه‏
آزادى انديشه نه تنها به صورت امر به تفكّر، تعقّل، تدبّر، گوش فرادادن و مانند آن، در بيش از سيصد آيه مطرح شده است، بلكه سراسر قرآن دعوت به تفكّر و تدبّر است، زيرا قرآن، از آغاز تا انجام، سرشار از معارف بلند الهى است، از اصول تا فروع و از طرف ديگر دستور تدبّر در قرآن داده شده، اگر ما به تدبّر در قرآن دعوت شده‏ايم و قرآن نيز يك كتاب عميق علمى است پس ما را به تفكّر آزاد دعوت كرده است و تفكر هميشه با اشكال و پرسش همراه است. هر متفكرى چند مسأله براى او طرح مى‏شود كه بعضى حق و بعضى از آنها باطل است او بايد قدرت طرح اين مسائل را در يك فضاى باز داشته باشد. پس سراسر قرآن آزادى فكر را ارائه داده است. قرآن كريم نه تنها دستور به تدبّر مى‏دهد بلكه از تدبّر نكردن نيز نهى كرده است و علاوه بر اين دو مطلب، انسان را به مانع درونى تدبّر و تفكّر نيز آشنا كرده، مى‏فرمايد: گناه قفل دل انسان است. دل اگر باز شد چون ظرف خالى است، غذا طلب مى‏كند، امّا وقتى اين ظرف خالى نبوده بيگانه آن را پر كرده باشد غذايى طلب نمى‏كند.
ذات اقدس اله مى‏فرمايد: اصلاً ما قرآن را براى تدبّر نازل كرديم:
«كتاب انزلناه اليك مبارك ليدّبروا آياته و ليتذكّر اولواالالباب؛(2) اين كتابى مبارك است كه آن را به سوى تو نازل كرديم تا درباره آيات آن بينديشند و خردمندان پند گيرند.» و به وجود مبارك پيغمبر – صلّى اللّه عليه و آله و سلّم – نيز دستور مى‏دهد تا مفسّر آن باشد: «و انزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل اليهم و لعلّهم يتفكرون…؛(3) و اين قرآن را به سوى تو فرستاديم تا براى مردم آن چه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى و اميد كه آنان بينديشند.»
آنگاه مى‏فرمايد: «افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوبٍ اقفالها؟؛(4) آيا به آيات قرآن نمى‏انديشند يا مگر بر دل‏هايشان قفل‏هايى نهاده شده است.» يعنى سرّ عدم تدبّر در آيات اين است كه قلبشان قفل دارد و قفل بودن قلب به اين معنى نيست كه قلبشان مانند يك اتاق خالى است و در قلب قفل شده، بلكه سراسر قلب قفل است چنين نيست كه درون قلب خالى و پاكيزه باشد و تنها بيرون قلب كه دم در آن است، با گناه قفل باشد، چون گناه مانند قفل درب نيست كه فقط بيرون را ببندد، گناه زنگارى است كه تمام قلب را تيره مى‏كند: «كلّا بل ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون؛(5) نه چنين است بلكه آن چه مرتكب مى شدند زنگار بر دل‏هايشان بسته است.»
گناه جلو ديد قلب را مى‏گيرد و چشم آن را كور مى‏كند، پس گناه به درون حريم دل قفل زده و سراسر آن بسته مى‏شود گاهى از اين حقيقت در برخى آيات قرآنى به «طبع» ياد شده است. چنان كه فرمود: «و طبع على قلوبهم فهم لايفقهون؛(6) و بر دل‏هايشان مهر زده شده است در نتيجه قدرت درك ندارند.»
پس اگر كسى نخواست در معارف الهى فكر كند و در فضاى روشن، جهان را ببيند بايد خود را به ضعف باصره متهم كند. هيچ كس نمى‏تواند بگويد من علاقه يا حوصله ندارم تا درباره قرآن فكر كنم. اين به دلخواه ما نيست، زيرا تدبّر در قرآن حيات ما را تأمين مى‏كند. نقل مطالب شبهه برانگيز در قرآن
برخى از آيات قرآن كه نشانه آزادى تفكر است، اين است كه بعد از تشويق به تدبّر در آيات، خودش مطالب شبهه برانگيز ملحدان را نقل مى‏كند، مانند: «و ما هى الّا حياتنا الدّنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا الا الدهر؛(7) غير از زندگى دنياى ما چيز ديگرى نيست، مى‏ميريم و زنده مى‏شويم و ما را جز طبيعت هلاك نمى‏كند.» و مانند شبهه منكران معاد كه مى‏گفتند: آيا شنيده‏ايد كه يك خبر مهم جديد در مكّه پيدا شده كه مدّعى نبوّتى مى‏گويد بعد از اينكه مرديد و قطعه قطعه شديد دوباره زنده مى‏شويد:
«ينبئكم اذا مزّقتم كلّ ممزّق انّكم لفى خلق جديدٍ»(8) كه نظير شبهه «آكل و مأكول» است. اين خبر به عنوان يك خبر رسمى و عجيب روز در حجاز منتشر مى‏شد كه آيه شريفه «عمّ يتسائلون» (9) نيز بيانگر همين مطلب است. قرآن نيز بزرگ بودن اين خبر را تأييد مى‏كند: «عن النبأالعظيم»(10).
آرى اين خبر مهم است، مهمترين خبر اين است كه شما بعد از مرگ زنده مى‏شويد و هرگز از بين نمى‏رويد. شما ابدى هستيد. هر يك از اين شبهات سؤالهاى فراوانى را به همراه دارد، همانگونه كه در كنار هر مسئله جزئى دهها سؤال مطرح مى‏شود كه آيا اطلاق، عموم، مخصّص، قرينه و معارض دارد يا نه؟ حقيقت است يا مجاز؟ و در هنگام عمل ملاكش مزاحم دارد يا نه؟ حال اگر يك محيط باز آزاد براى تفكر دين نباشد، چگونه طرح اين شبهات ممكن است؟ آيا با طرح مسئله معاد چه شبهه‏هاى بزرگى پيش خواهد آمد؟
دينى كه اين همه اصرار بر تدبّر در قرآن دارد و مسئله معاد را نيز به طور مكرر نقل كرده است و اگر روزى اين بخش‏هاى اعتقادى قرآن به صورت آزاد در مراكز علمى مطرح شود، معلوم مى‏شود چه شبهات جديدى در ذهن‏ها ظهور مى‏كند. حال اگر شبهه به ذهن بيايد و قدرت تبيين آن نباشد. اين «مخاصمه و تفرقه» است نه «مرابطه» و «اعتصام جميع».
پس خود قرآن كه شبهه‏هاى ملحدان و منكران و حتى منافقان را نقل مى‏كند، در يك فضاى باز و آزاد است و چنين نيست كه در يك فضاى بسته بگويد فكر نكرده حرف‏ها را بپذيريد.
آنچه در قرن پانزدهم و شانزدهم ميلادى در بين ارباب كليسا به عنوان «تفتيش عقايد» وجود داشت يك فاجعه بود. آنان سخن گفتن بر خلاف ظاهر انجيل را جرم مى‏دانستند در حالى كه فهم انجيل را نيز مخصوص خود كرده بودند، بر خلاف قرآن كه فهم قرآن را در انحصار كس نمى‏داند، بلكه فهم قرآن ميسور همه كسانى است كه ساليان متمادى درس روشمند بخوانند. قرآن راه را براى همه باز كرده است ورود به حوزه‏هاى علمى نيز مخصوص يك گروه خاص نيست و هر صنفى مى‏توانند از دروس آن استفاده كرده با كتاب و عترت مرتبط شوند، تا عالم ربّانى شوند. البته همانگونه كه ناآشنايان به دانش پزشكى حق اظهار نظر در مسائل آن را ندارند و ناآگاهان نسبت به مهندسى حق ابراز رأى در مسائل مربوط به آن را ندارند، درس نخوانده‏هاى در علوم دين نيز حق اظهار نظر ندارند و اين خلاف آزادى نيست، بلكه تثبيت آزادى است، ولى ارباب كليسا جلو درس را گرفته فهم انجيل و تورات را مخصوص خود كردند و با تشكيل دادن محكمه‏هاى تفتيش عقايد، بسيارى از دانشمندان را به جرم «داشتن يك عقيده» و نه تبيلغ آن اعدام كردند كه امضاء و به رسميّت شناختن اين كارها از ساحت اسلام بدور است، گرچه معناى آزادى تفكر اين نيست كه يك انديشمند آزاد باشد و هرچه به ذهنش رسيد بگويد، بنويسد و منتشر نمايد. او در بحث‏ها و مناظراتى كه در محافل و مراكز علمى با صاحب نظران دارد، كاملاً آزاد است بگويد اين مطلب به ذهن من رسيده است، اما تبليغ اين مطلب در بين توده مردم ممنوع است. توده مردم نيز گرچه در نوع مسائل ممكن است اهل تفكر نباشند ولى در كارهاى خودشان خيلى عاقلند مى‏گويند اينها يك سلسله بحث‏هاى علمى با يكديگر دارند و ما نمى‏دانيم حق با كيست پس دخالت نمى‏كنيم.
طرح آزادنه نظرات و شبهه‏ها در مراكز علمى نه تنها مشكلى ندارد، بلكه زمينه ترابط فكرى است كه در آيه پايانى سوره مباركه آل عمران دستور آن داده شده است، اما نشر آن در مجلّات، روزنامه‏ها و رسانه‏هاى گروهى براى توده مردم و تهييج آنان ممنوع است. مطالبى كه مردم اهل تشخيص آن نيستند نبايد با آنان در ميان گذاشت. متأسفانه روش ناپسند ارباب كليسا در بخشى از قشرهاى مسلمانان نيز راه پيدا كرده است.
اهل سنت نقل كرده‏اند و در كتاب‏هاى اماميّه نيز هست كه از مالك معناى آيه «الرحمن على العرش استوى»(11) را پرسيدند، او جواب داد: «الاستواء معلوم و الكيفيّة مجهولة و الايمان به واجب و السؤال بدعة؛(12) معناى استوا روشن و كيفت آن مجهول و ايمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است.» و آنگاه دستور اخراج سائل را داد. با اين كارها زمينه رشد تفكر وهّابيّت پيدا مى‏شود.
در بين ما نيز كسانى كه تفكر «اخبارى» داشتند اجتهاد را نه تنها در اصول دين كه در فروع دين نيز ممنوع كرده بودند به منع آزادى تفكر مبتلا شدند. عده‏اى هم كه نه تنها از اهل سنت نبودند، بلكه از مخلصان اهل ولايت و تشيع بودند ميدان عقل را باز نگذاشتند.
افراط و تفريط در بازگذاردن ميدان عقل هر دو ناپسند است پس بايد جايگاه عقل را در درك معارف دينى شناخت. نقش عقل در فهم شريعت‏
گروهى عقل را «ميزان شريعت» دانسته، مى‏گويند: ره آورد وحى را با ميزان عقل بايد بسنجيم اگر مطابق عقل بود بپذيريم و اگر مطابق نبود رد نماييم(العياذ باللّه). اين سخن درباره كلّ شريعت به هيچ وجه جا ندارد، زيرا عقل گرچه خطوط كلّى شريعت مانند اصل عبادت و اخلاق را مى‏فهمد، اما به مسائل ريز شريعت راه ندارد، از باب مثال اصل ضرورت عبادت در پيشگاه خدا را عقل مى‏فهمد، اما اينكه نماز در چه مواردى دو ركعت و در كجا چهار ركعت است، نقش سفر و حضر در قصر و اتمام نماز چيست، جهر و اخفات نماز چگونه بايد تعيين شود، عقل به اين امور راه ندارد.
همچنين اصل معاد جسمانى و روحانى، حساب، بهشت و جهنّم و خطوط كلى ديگر معاد را عقل به خوبى مى‏تواند اثبات نمايد، امّا فهميدن جزئيات جهنم و درجات آن، يا بهشت و درجات آن، كار عقل نيست. درباره اسماى حسناى ذات اقدس اله نيز خطوط كلّى را عقل درك مى‏كند، بر خلاف مسائل جزئى آن و صدها مسئله ديگر كه از اين قبيل است.
پس قول به اينكه عقل «ميزان شريعت» است، افراط است.
سخن ديگر اين كه ممكن است گفته شود عقل «مفتاح شريعت» است. اين نظر نيز تفريط درباره عقل است، چون كار مفتاح تنها گشودن در است و از آن به بعد همراه شخص وارد مخزن نمى‏شود. كليد در درون مخزن هيچ نقشى ندارد. دم در مى‏ماند. اصطلاح «مفتاح شريعت» گرچه در تعبيرها نيست ولى خلاصه بيان گروهى اين است. مى‏گويند عقل ما وجود امام معصوم را ضرورى مى‏داند. تا اينجا را عقل مى‏فهمد، امّا از آن به بعد عقل را بايد به كنارى نهاده هرچه امام معصوم گفته است بپذيريم. اين سخن كسى است كه اكنون در محضر معصومين – عليهم السلام نيست، بلكه در خدمت روايات آنهاست. او روايات را به جاى امام معصوم نشانده مى‏گويد ما در اين روايات تأمّلات عقلى نداريم، ظاهر روايات براى ما حجّت است، غافل از اين كه عقل مى‏گويد: چون ما بسيارى از مسائل را نمى‏فهميم و بدون درك آنها نيز طى مسير ميسّر نيست، پس يك راهنماى معصوم لازم داريم، آنگاه به خدمت امام معصوم كه رسيديم، خود امام مى‏فرمايد:در مسائل عقلى جاى احتجاج هست.
مرحوم محدّث قمى نقل كرده كه برخى از عابران صداى مباحثه زراره با امام صادق – عليه السلام – را در كوچه مى‏شنيدند. اين مباحثات مربوط به فروع دين نبود، چون در مسائل فروع دين، در پى فهميدن اسرار حكم خدا نبودند. وقتى امام – عليه السلام – مى‏فرمود در وضو دست را از بالا به پائين بشوييد و درباره قربانى مى‏فرمود روز دهم در سرزمين منى قربانى كنيد، بدون بحث مى‏پذيرفتند اما وقتى درباره مسائل اعتقادى بحث پيش مى‏آمد، چون مى‏خواهند بفهمند – نه عمل – قهراً سؤال پيش مى‏آيد، آنگاه اگر امام مسئله‏اى را به عنوان بيان نهايى فرموده: شخص مطمئن است كه بر فرض هم نفهميد، سخن ولّى اللّه را مى‏تواند «حدّ وسط» برهان قرار دهد.
مرحوم صدرالمتألهين در كتاب اسفار مى‏فرمايد: «همانطور كه لازم يك شى‏ء و علّت شى‏ء حدّ وسط قرار مى‏گيرد، قول معصوم نيز مى‏تواند حدّ وسط قرار گيرد.» يعنى يك حكيم مى‏تواند در استدلال خود بگويد: اين مطلب قول معصوم است و قول معصوم بدون شك حق است، پس اين سخن حق و لاريب فيه است، اما اين سخن را كسى مى‏تواند بگويد كه در خدمت خود معصوم – عليه السلام – است كه هرچه مى‏شنود از نظر سند و دلالت قطعى است اما در زمان غيبت اگر روايتى از نظر سند متواتر يا خبر واحد محفوف قراين قطعى بود از نظر دلالت نيز نصّ بود، كار زمان حضور را مى‏كند، اما روايتى با چنين ويژگى به ندرت يافت مى‏شود، پس ما هستيم و روايات موجود.
بنابراين نبايد اين روايات را به صورت يك مخزن كتابخانه‏هاى خطى قرار داد و عقل را «مفتاح الشريعة» دانست و با آن درب را باز كرده، آنرا دم درب رها كرد، بعد سراغ اين كتاب‏ها آمده همه ظواهر آن را پذيرفت. همانطور كه وقتى به خدمت روايات رفتيم خواستيم قواعد ادبى را رعايت كنيم، بايد به استناد قواعد ادبى نحوى، صرفى و لغوى ظاهر روايت را بفهميم و اگر خواستيم از همين روايت يك مطلب اصولى را بفهميم، بايد ببينيم آنچه در علم اصول منقّح شده چيست، تا آن مطلب را از اين روايت بفهميم – و اگر مطلبى در علم اصول بطلانش ثابت شد، هرگز نمى‏شود آن مطلب را از آن روايت استفاده كرد – و همينطور اگر خواستيم از اين روايت يك حكم فقهى بفهميم به مسلّمات فقه مراجعه مى‏كنيم و اگر در فقه به طور مسلّم اين مسئله ابطال شده (به كمك ساير ادلّه شرعى) نمى‏توان آنچه كه از ظاهر اين روايت برمى‏آيد، بر خلاف مسلّمات فقه حمل كنيم، در مسائل عقلى، فلسفى و كلامى نيز همينطور است يعنى نمى‏توانيم از اين روايت مطلبى را برداشت كنيم كه در فنّ معقول بطلانش به طور مسلّم ثابت شده باشد. عقل تابع نيست تا بگويد چيزى را كه نمى‏فهمم مى‏پذيرم و جاى عمل هم نيست تا با تعبّد بپذيرد و عمل نمايد، جاى علم و قطع است كه مبادى خاصى دارد كه اگر آن مبادى حاصل شد قطع پديد مى‏آيد و گرنه قطع پيدا نمى‏شود، پس عقل را نمى‏توان به منزله «مفتاح‏الشريعة» دانست.
البته هرگز نبايد مطالب عقلى، اصولى يا فقهى را بر روايت تحميل نمود، ولى مسلّمات فقه قرينه مى‏شود تا از بين چند احتمال كه در يك روايت مطرح است، آن را بر معنايى حمل كرد كه مخالف مسلّمات فقه نباشد و همينطور است نقش مسلّمات اصول، ادبيات و فلسفه.
حاصل آنكه عقل نه «ميزان شريعت» است تا شريعت بشود تابع عقل و نه «مفتاح شريعت» است تا عقل به درون راهى نداشته باشد كه نظر اول افراط در حق عقل است و نظر دوم تفريط و منطق صواب اين است كه عقل به منزله «مصباح شريعت» است. چراغى كه به همراه انديشمند وارد مخزن مى‏شود تا كتابها را ببيند و هر رشته‏اى را در جاى خود تشخيص دهد و هرچه را بايد بپذيرد، قبول نمايد.
اين همان بيان است كه در علم اصول گفته‏اند «عقل از حجج الهى است» و دين را به وسيله كتاب، سنت، اجماع و عقل اثبات مى‏كنند و اين بدان معنى نيست كه دين تابع عقل است، بلكه عقل چراغ دين است و اگر عقل را از اين جايگاه تنزّل داديم اين سلب آزادى است كه هرگز با تدبّر و تعقّل در آيات سازگار نيست. خلاصه سخن در آزادى انديشه و فكر
به طور خلاصه نظر اسلام درباره آزادى عقيده و فكر در امور زير تبيين مى‏شود.
1- اسلام هرگز اجازه تفتيش عقايد نمى‏دهد و كسى را از اين نظر تحت فشار قرار نمى‏دهد. اگر كسى در لفظ اظهار قبول اسلام كرده اين اظهار محترم است و بدبينى و سوءظن را در اين زمينه مجاز نمى‏داند: «ولا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤمناً؛(13) به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى‏كند، نگوييد: مسلمان نيستى.»
2- در نظر اسلام اصولاً عقيده دينى چيزى نيست كه با اكراه و اجبار درست شود، بلكه بايد از ديدگاهى منطقى و دلايلى مستحكم سرچشمه گيرد: «لااكراه فى الدين قد تبيّن الرشد من الغىّ؛(14) در قبولى دين اكراهى نيست زيرا راه درست از راه انحرافى روشن شده است.»
3- اسلام به همگان اجازه تحقيق مذهبى مى‏دهد تا آن جا كه هرگاه فرد مشرك و بت پرستى به رهبر حكومت اسلامى براى تحقيق پناه آورد، بايد از او حمايت كند و در پايان نيز او را تحت حفاظت خويش به وطنش برساند: «و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام اللّه ثم ابلغه مأمنه ذلك بانّهم قوم لايعلمون؛(15) اگر يكى از مشركان از تو پناهندگى بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود و در آن بينديشد سپس او را به محل امنش برسان چرا كه آن‏ها گروهى ناآگاهند.»
يعنى اگر يكى از مشركان درخواست پناهندگى كرده در نهايت آرامش با او رفتار كن و مجال تفكر و انديشه به آن‏ها بده تا آزادانه به بررسى محتواى دعوت الهى بپردازند و اگر نور هدايت بر دل آن‏ها تابيد آن را به پذيرند. زيرا اگر درهاى كسب و آگاهى به روى آن‏ها باز شود اين اميد مى‏رود كه از بت پرستى كه زائيده جهل و نادانى است خارج شوند و به راه توحيد و خدا كه مولود علم و دانش است گام بگذارند.
4- آن چه گفته شد در زمينه اصول اعتقادات اسلامى بود، اما در مورد مسائل مثبت و مفيد علمى و سياسى جاى بحث نيست كه آزادى فكر در اسلام پذيرفته شده است.
5 – يكى از مطالبى كه از مجموعه مباحث گذشته استفاده مى‏شود آن كه عقل نه به طور مطلق مفتاح شريعت است و نه ميزان مطلق براى شريعت است بلكه مصباح شريعت است كه پيوسته آن را براى انسان روشن نگه مى‏دارد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1. سوره اعراف، آيه 157. 2. سوره ص، آيه 29. 3. سوره نحل ، آيه 44. 4. سوره محمّد(ص)، آيه 24. 5. سوره مطففين، آيه 14. 6. سوره توبه، آيه 87. 7. سوره جاثيه، آيه 24. 8. سوره سبأ، آيه 7. 9. سوره نبأ، آيه 1. 10. سوره نبأ، آيه 2. 11. سوره طه، آيه 5. 12. تاريخ علم كلام، شبلى نعمان، ص 11؛ اصول فلسفه، ج 5، مقدمه ص 17. 13. سوره نساء، آيه 94. 14. سوره بقره، آيه 256. 15. سوره توبه، آيه 6.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
مجمع ملى عراق براى تعيين رئيس جمهور تشكيل جلسه داد. (16/1/84)
بر اساس تحقيق سازمان ملل و صندوق عرب، 100 هزار عراقى قربانى دموكراسى آمريكايى شدند.
خاخام‏هاى اسرائيلى كشتار فلسطينى‏ها را واجب دانستند. (17/1/84)
20 هزار شهادت طلب فلسطينى آماده دفاع از مسجد الاقصى شدند، تا اجازه ندهند صهيونيست‏هاى تندرو به حريم مقدس اين مسجد تعرض كنند. حضور مدافعان مسجد الاقصى تا كنون طرح شوم صهيونيست‏ها را براى تخريب مسجد ناكام گذاشته است. اين طرح قرار بود روز گذشته به اجرا درآيد. (22/1/84)
80 شيعه توسط افراد مسلح در بغداد به گروگان گرفته شدند. (28/1/84)
كرانه باخترى و نواز غزه به محاصره كامل اشغالگران صهيونيست درآمد. (3/2/84)
آيت اللّه سيستانى شيعيان عراق را به حفظ آرامش و وارد نشدن به فتنه‏هاى قومى فراخواند. (5/2/84)
دبير كل حزب اللّه لبنان: مسلمانان بايد براى دفاع از مسجدالاقصى آماده شوند. (7/2/84)
انفجار انبار مهمات در شمال كابل 28 نفر را كشت. (13/2/84)
200 كشته و زخمى در انفجار مهيب دفتر حزب ركلات كردستان عراق بجاى ماند. (15/2/84) اخبار داخلى‏
50 نفر از نمايندگان خواستار احضار دو وزير به مجلس به خاطر گرانى‏هاى بى دليل شدند. (16/1/84)
خاتمى در پاريس: توقف فعاليت‏هاى هسته‏اى ايران پذيرفتنى نيست.
مبارزه با رشوه خوارى در ادارات به زودى آغاز مى‏شود.
فرمانده كل قوا با استعفاى سردار قاليباف موافقت كردند. (17/1/84)
رهبر انقلاب در ديدار رؤساى بانك‏هاى كشورهاى اسلامى: مسلمانان در تصميم‏گيرى‏هاى جهانى بايد حضور داشته باشند.
گروگانگيرى 2 ساعته در دبستان رازى پايان يافت. اين گروگانگير كه هويت وى هنوز مشخص نشده است، از كاركنان پيمانى نيروى انتظامى بوده كه در پى مشكلات خانوادگى دچار اختلالات روحى شده و اقدام به گروگانگيرى كرده است. (18/1/84)
100 نماينده خواستار پاسخگويى رئيس جمهور درباره علت تأخير 6 ماهه در ارائه لايحه نظام هماهنگ پرداخت حقوق كاركنان دولت و بازنشستگان شدند. (22/1/84)
وزيران بازرگانى و كشاورزى از پاسخ درباره گرانى طفره رفتند.
باقرزاده: نظاميان آمريكايى پيكر 260 شهيد دفاع مقدس را ربودند. (23/1/84)
در جلسه غير علنى ديروز مجلس فاش شد، گراين‏هاى اخير در يك محفل سياسى كليد خورد.
ميزان افزايش حقوق كارمندان 5/11 درصد اعلام شد.
مدير عامل دخانيات به اتهام كلاهبردارى به زندان رفت.
سد دوستى با حضور رؤساى جمهور ايران و تركمنستان افتتاح شد. (24/1/84)
البرادعى: اميدوارم صلح‏آميز بودن برنامه هسته‏اى ايران را اثبات كنم.
ربايندگان 20 دختر خردسال اصفهانى شنبه اعدام مى‏شوند.
دهمين نمايشگاه بين المللى نفت، گاز و پتروشيمى آغاز به كار كرد.
يك دانش‏آموز ايرانى با اختراع روش بالابردن ضريب امنيتى سوخت هواپيما برنده جايزه بين المللى شد. (25/1/84)
رهبر معظم انقلاب در ديدار اعضاى مجمع عمومى دفتر تحكيم وحدت: جنبش دانشجويى برنامه‏هاى دشمنان را زير نظر داشتند.
هاشمى رفسنجانى: ماجراى قتل‏هاى زنجيره‏اى مربوط به دولت خاتمى است. البته آقاى خاتمى درباره ماجراى قتل‏هاى زنجيره‏اى موضع درستى گرفت.
بهره‏بردارى از فاز 4 و 5 ميدان گازى پارس جنوبى آغاز شد. (27/1/84)
خاتمى در جمع فرمانداران سراسر كشور: هيچ كس حق تشنج آفرينى در فضاى انتخابات را ندارد. (28/1/84)
خاتمى در مراسم رژه نيروهاى مسلح: از دستاوردهاى انقلاب با اقتدار حفاظت مى‏كنيم. مراسم رژه نيروهاى مسلح صبح امروز در جوار مرقد مطهر حضرت امام خمينى برگزار گرديد. در اين مراسم سلاح‏هاى پيشرفته و ادوات نظامى نيروهاى مسلح جمهورى اسلامى ايران به نمايش گذاشته شد.
بازديد 4 ساعته فرمانده كل قوا از دانشگاه هوايى شهيد ستارى انجام شد. (29/1/84)
معين: اگر رئيس جمهور شوم غنى سازى اورانيوم را متوقف مى‏كنم.
خاتمى: ايران هرگز تسليم زورگويى بيگانگان نمى‏شود. (30/1/84)
رهبر انقلاب از مخترعان جوان كشور تقدير كردند.
شوراى روابط خارجى آمريكا اذعان كرد، فناورى هسته‏اى در ايران از پشتوانه مردمى برخوردار است. (31/1/84)
اجلاس ژنو پايان يافت، ايستگاه بعدى مذاكرات هسته‏اى لندن است.
همبستگى ملى در راهپيمايى با شكوه مردم اهواز تجلى يافت. مردم مقاوم، انقلابى و هميشه در صحنه اهواز از اقوام مختلف ديروز در تظاهراتى باشكوه ضمن سردادن شعارهاى وحدت آفرين، هرگونه تلاش دشمنان براى ايجاد تفرقه و قوميت گرايى در اين منطقه را محكوم كردند. (3/2/84)
ايران، بدون در نظر گرفتن نتيجه مذاكره با اروپا: غنى سازى را از سر مى‏گيريم.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: آمريكا به بهانه مبارزه با تروريسم «جنگ صليبى» عليه مسلمانان به راه انداخته است. (5/2/84)
نيويورك تايمز: ايرانى‏ها در انتخابات پيش بينى ما را به هم مى‏ريزند.
مسجد چوبى نيشابور الگوى سازه‏هاى ضد زلزله است. (7/2/84)
خبرگزارى آسوشيتدپرس: ايران از مونتاژ پيكان به توليد هواپيما و موشك رسيده است.
دانشگاه تهران به خاتمى دكتراى افتخارى داد.
خاتمى: طرح تغيير ساختار سازمان ملل،فاشيسم، تبعيض و زورگويى را مشروعيت مى‏بخشد. (8/2/84)
سفر رهبر معظم انقلاب به استان كرمان آغاز شد. (11/2/84)
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور مردم كرمان: ملت اجازه نمى‏دهد رئيس جمهور آينده خلاف مصالح جامعه حركت كند.
توكلى براى تقويت همبستگى اصولگرايان انصراف داد. (12/2/84)
كيسينجر: نمى‏توانيم ايران را به زانو درآوريم.
رهبر انقلاب: با هوشيارى كامل در عرصه كارزار سياسى و فرهنگى حضور داشته باشيد. (13/2/84)
خاتمى در مراسم افتتاح راه آهن بافق – مشهد: اجراى پروژه‏هاى بزرگ در ايران نشانه ثبات و امنيت است.
رهبر انقلاب از روند بازسازى بم اظهار ناخرسندى كردند.
مردم ايران خواستار از سرگيرى فورى غنى سازى هستند.
ايران سومين كشور سازنده سدهاى بزرگ در جهان است. (14/2/84)
رهبر انقلاب در اجتماع ده‏ها هزار نفرى مردم زرند: مراقبم كه وعده‏هاى مسئولان تحقق يابد.
درهاى نمايشگاه به روى علاقه‏مندان كتاب و مطبوعات گشوده شد. اخبار خارجى‏
تبرئه دو رئيس جمهور فاسد، خشم مردم اكوادور را بر انگيخت. (17/1/84)
16 نظامى آمريكا در سقوط هلى كوپتر به هلاكت رسيدند. (18/1/84)
براى آغاز مذاكرات 6 جانبه، واشنگتن به شرط كره شمالى تن داد.
رهبر كاتوليك‏هاى جهان در جايگاه ويژه پاپ‏ها آرام گرفت. (21/1/84)
سناى آمريكا به مخالفان دولت بلاروس 5 ميليون دلار كمك كرد. (22/1/84)
مسئول سابق سرويس‏هاى مخفى روسيه با گلوله افراد ناشناس از پاى درآمد.
چين و هند با امضاى يك قرارداد تاريخى به 40 سال اختلافات مرزى پايان مى‏دهند. (23/1/84)
نخست وزير لبنان استعفا كرد. رئيس جمهور لبنان استعفاى عمركرامى را پذيرفت. (25/1/84)
بحران در روابط چين و ژاپن شدت گرفت. (29/1/84)
كاردينال آلمانى رهبر كاتوليك‏هاى جهان شد. (31/1/84)
ايستادگى چين و كره، دولت ژاپن را مجبور به عذرخواهى كرد. (3/2/84)
دولت جديد اكوادور مصونيت سربازان آمريكايى را لغو كرد. (5/2/84)
وليعهد عربستان به بوش براى كاهش قيمت نفت قول داد. (7/2/84)
تظاهر كنندگان سر پسر رئيس جمهور نيكاراگوئه را شكستند.
كابينه جديد لبنان از مجلس رأى اعتماد گرفت. (8/2/84)
افشا كننده جنايات بوش به مرگ تهديد شد. استاد آمريكايى، كاخ سفيد را طراح اصلى حادثه 11 سپتامبر دانست. (11/2/84)
كنگره آمريكا 82 ميليارد دلار ديگر بر هزينه‏هاى نظامى گرى بوش در عراق و افغانستان افزود. (15/2/84)

پاورقي ها:

/

گفته‏ها و نوشته‏ها

اى امام!
آنان كه امام و اسوه مى‏دانندت‏

از جان و دل، عاشقانه مى‏خوانندت‏
بگذار كه من خلاصه گويم: كاين نسل‏

زود است هنوز تا كه بشناسندت‏ «راه امام» و رهروان خسته‏
امروز، روشن‏تر از «راه امام» و «كلام امام» چيزى نيست.
اما…گاهى باها در پيمودن اين راه، مى‏لرزد و از صعود به اين معبر بلند فرو مى‏ماند.
راه، هميشه هست، رهروان گاهى خسته مى‏شوند.
پيام امام همواره مى‏درخشد، ولى گوشها گاهى سنگين و چشمها بى‏فروغ مى‏گردد.
پير عشق و مراد دلمان، حضرت امام(قدّس سره) پاى تو پاى ما را در پيمودن راه انقلاب و صراط اسلام، قوت بخشيد و بصيرتمان داد و بازو به بازويمان تربيت كرد و نواى خوش «بسيج» را در گوش دلمان زمزمه كرد و آهنگ «وحدت حوزه، دانشگاه» و همدلى «طلبه و دانشجو» را نواخت و با كلامش، كدورتها را زدود و بر «همرنگى» و «همراهى»ها افزود.
اما…تداوم و استمرار آن «خط نور» غلبه بر نفسانيات را مى‏طلبد و شكستن بت نفس را و گشودن چشم بصيرت و گوش «ياد» را.
دريغ بر آنان كه چشم بر خورشيد بسته و پشت به راه كرده‏اند و به خاطر گرايشهاى گروهى يا وابستگيهاى جناحى يا سرخوردگيهاى سياسى، چشم بر آن همه آيات و بينات كه از كلام و پيام امام امت جوشيده و تراويده است، مى‏بندند، كه بايدشان گفت:
فأين تذهبون؟!…
چه خوب مى‏شد اگر گوشها كه سنگين مى‏شود، در شنيدن آيه‏هاى يأس و منفى بافيها و شايعه پراكنيها باشد.
چرا «ثقل سامعه» تنها در شنيدن هشدارها و غيرتهاست؟
چه خوب بود كه اگر نرمشى و سازشى است، با خوديها باشد، نه با بيگانه! با دوست باشد نه دشمن با خيرخواه و دلسوز باشد، نه افعى‏هاى جان گرفته و خنّاسهاى مرموز و موذى!
الغرض، امروز همه در معرض و حال آزمايشيم امتحان اين دوره، ساده‏تر از دوران انقلاب و جنگ و برخورد نظامى نيست!
در دوران صلح هم بايد از «يا زهرا» و «يا مهدى» استمداد بگيريم و رابطه قلبى و معنوى را با حجتهاى الهى نگسليم.
آنان كه فرزندان ناخلفى براى «امام امّت» شوند، تاريخ هرگز آنان را نخواهد بخشود.
امام را با سيلى خوردگان از امام، مبادله نكنيم!
(استاد جواد محدثى) من و شما نمى‏دانيم جانباز كيست!
من يك وقت به يك نويسنده خوبى گفتم كه شما به يكى از اين آسايشگاههاى بنياد شهيد كه مربوط به جانبازان است، برو و مثل پرستارها لباس سفيد بپوش و در آن آسايشگاه خدمت كن، من برايت مجوز مى‏گيرم. برو يك ماه، در آن جا بمان، لگنش را خالى كن، غذا در دهانش بگذار، ملافه‏اش را جمع كن و كلاً با رنجها و كمبودهاى او آشنا بشو و ببين جانباز يعنى چه. من و شما كه نمى‏دانيم جانباز كيست و چه كار مى‏كند. ما جسم جانباز را مى‏بينيم، اما چه مى‏دانيم كه احساس جانباز چيست. گفتم شما برو با آن ديد هنرمندانه، جانباز را شناسايى كن، بعد بيا يك رمان درباره واردات ذهنى جانباز بنويس و در اين رمان، زخمهاى او را شفا بده و بر آن مرهم بگذار، كما اين كه ديگران اين كار را كرده‏اند، مثل آن كتابى كه شورويها نوشتند.
(بيانات آيت اللّه العظمى خامنه‏اى‏
در ديدار با مسؤولان فرهنگى بنياد شهيد انقلاب اسلامى 3/3/1367). گل بوته‏اى از اسرار الصلوة
يكى از عرفاى بزرگ سخنى دارد كه در كتاب اسرار الصلوة امام خمينى هم آمده است آن عارف بزرگوار اسلامى مى‏گويد كسى كه در نماز حواسش پيش غير خدا و پيش زندگى است او چگونه به خود اجازه مى‏دهد بگويد، در پايان نماز: السلام عليكم و رحمة اللّه. من شرمنده‏ام سرّش آن است كه نماز گزار با خدا مشغول مناجات است. المصلّى يناجى ربه پس با مردم نيست. در جمع ديگران نيست، وقتى نمازش تمام شد و مناجاتش با خداى سبحان به پايان رسيد، از حضور خدا بر مى‏گردد و در بين مردم قرار مى‏گيرد و چون اولين بار است كه وارد جمع ديگران مى‏شود، مى‏گويد السلام عليكم افرادى كه در مجمع و مجلسى در كنار يكديگر نشسته‏اند هيچكدام به يكديگر سلام نمى‏كنند زيرا در حضور يكديگرند، كسى كه در آن جمع نيست و از جاى ديگر وارد مى‏شود سلام مى‏كند. سلام آخر نماز نه دعاست و نه ذكر است، اين تحيّت است نه دعا، لذا اگر در وسط نماز كسى عمداً بگويد السلام عليكم، نمازش باطل است، و اگر اشتباهاً گفت، دو سجده سهو دارد. سلام آخر نماز كلام آدمى است كه به عنوان تحيّت و درود است: چون نمازگزار با خدايش مناجات مى‏كند و در بين مردم نيست، وقتى كه نمازش تمام شد و از مناجات خدا برگشت و زمينى شد و به جمع مردم پيوست به مردم سلام مى‏كند. لذا گفتند در نماز جماعت هنگام گفتن السلام عليكم امام به كدام قسمت نگاه كند، مأمومين به كدام قسمت نگاه كنند. آن بزرگ عارف مى‏گويد: من در تعجبم كسى كه حواسش پيش زندگى است. او اصلاً با خدا مناجات نكرده و از مردم جدا نشده است، چگونه به خود اجازه مى‏دهد كه بگويد السلام عليكم.
(اسرار عبادت، آيت اللّه جوادى آملى، ص 45) كار بهشتيان‏
مردان بهشتى در دنيا كار بهشتيان را مى‏كنند. آن مطلبى كه خدا در قيامت درباره بهشتى‏ها انجام مى‏دهد، اين است كه: انسانى كه در دنيا هست خاطرات تلخ و شيرين فراوانى دارد. اصولاً دنيا از اين زشت و زيبايى‏ها پر است. بالاخره گل و خار، غم و شادى با هم‏اند، اين چنين نيست كه گل باشد و خار نباشد. شادى باشد ولى غم نباشد. مهر باشد ولى قهر نباشد. چراغ مصطفوى با شرار بولهبى است. اين تلخ و شيرينى دنيا با هم است انسان هر دو را لمس مى‏كند. ولى وقتى وارد صحنه بهشت شد، تلخى‏ها كلاً از ياد او رخت بر مى‏بندند. زيرا تلخى‏ها شامه جان را مى‏گزد. انسان را غمگين مى‏كند، نمى‏گذارد انسان فرحناك باشد، ولى وقتى تلخى رخت بربست، انسان هميشه در سرور است، خيلى از افراد بودند كه فرزندانشان و بستگانشان كافر بودند و اين‏ها در جهنم مى‏سوزند ولى خودشان در بهشت متنعم‏اند. اينها اگر به ياد بستگان كافر باشند بايد غمگين باشند.
از امام صادق(ع) سؤال كردند كه اگر در بهشت اندوهى نيست، پس نوح چه مى‏كند؟ اگر بگوييم فرزند نوح كافر نبود، با قرآن سازگار نيست. اگر بگوييم نوح به فكر فرزند نبود، اين هم با قرآن سازگار نيست. براى اينكه نوح به خدا عرض كرد: «ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق، و اگر بگوييم كه كسى به فكر فرزندش نيست، با عاطفه انسانى سازگار نيست. روى اين سه مطلب، شما آن نشاط دايم بهشتيان را توجيه كنيد. وجود مبارك امام صادق(ع) طبق آن نقلى كه در تفسير شريف نور الثقلين آمد، فرموده است: در بهشت ذات اقدس اله كارى مى‏كند كه اصلاً نوح و امثال نوح يادشان نيست كه فرزند گنهكارى داشته‏اند، اين كار، كار مغز و سلول مغز نيست پس مى‏شود كه انسان در نشئه ملكوت فرا طبيعت طورى باشد كه حافظه او در يك سمت كار بكند. حال كه اين مطلب روشن شد كه بهشتيان اين چنين‏اند، به مطلب بعدى مى‏رسيم كه مؤمنان وارسته در دنيا طعم بهشتيان را دارند. نشانه اين طعم اين است كه ذات اقدس اله در قرآن كريم در اوصاف بهشتيان فرمود: «و نزعنا ما فى صدور هم من غلّ؛ كينه‏اى در دلهاى بهشتيان نسبت به هم نيست.»
چون كينه يك ويروس خورنده است. براى آدم عذاب آور است. و اين عذاب درونى را ذات اقدس اله برطرف كرده است. اگر راضى به عذاب تبهكاران هستند، نظير اين است كه فرشتگان به عذاب تبهكاران راضى‏اند و بالاتر از همه خود خدا به عذاب تبهكاران راضى است. آن رضا، رضاى انتقامى، كينه‏اى، حقدى و مانند آن نيست كه يك عارضه نفسانى باشد و انسان را هم آسيب برساند. پس در بهشت دلهاى بهشتى‏ها منزه از كينه و حقد است همين معنا را كه ذات اقدس اله در سوره مباركه اعراف براى بهشتى‏ها فرمود: «و نزعنا ما فى صدورهم من غل» درباره مردان مؤمن در سوره حشر چنين مى‏گويد كه اين‏ها در دنيا به خدا عرض مى‏كنند: «ولا تجعل فى قلوبنا غلَاَللذين، امنوا؛ توفيقى به ما بده كه كينه هيچ مسلمانى را در دل نداشته باشيم». چنين انسانى بهشتى است. پس مى‏شود، انسان در دنيا همانند بهشتيان زندگى كند. با دور كردن كينه از خود راحتى و خوشى را براى خود و ديگران فراهم كند. نخستين‏ها
نخستين شاعر مسلمان كه براى شهداى كربلا شعر سرود؟
سليمان بن قتةالعدوى التيمى.
نخستين شهيد محراب كيست؟
امام على عليه السلام در محراب مسجد كوفه.
نخستين بانوى شهيد اسلام كيست؟
سميّه (مادر عمّار ياسر).
نخستين شهيد محراب انقلاب اسلامى ايران كيست؟
آيت اللّه سيد اسداللّه مدنى (سال 1360 ه.ش)
نخستين امام جمعه شهيد انقلاب اسلامى ايران كيست؟
آيت اللّه سيد محمد على قاضى طباطبايى(آبان 1358 ه.ش).
نخستين كسى كه وارد بهشت مى‏شود؟
شهيد.
نخستين شهيدى كه وارد بهشت مى‏شود؟
حضرت زهرا سلام اللّه عليها.
نخستين شهيدى كه از مردان وارد بهشت مى‏شود؟
حضرت على عليه السلام.
نخستين ايرانى كه در راه اعتلاى اسلام به شهادت رسيد؟
شهربن پازان (در كشور يمن).
نخستين كسى كه (سيد الشهدا) لقب گرفت؟
حضرت حمزه (عموى پيامبر)
نخستين شهيد بنى هاشم در كربلا كيست؟
حضرت على اكبر عليه السلام.
نخستين قيام به خونخواهى شهيدان مظلوم كربلا؟
قيام توابين.
نخستين شهيد در جنگ صفّين كيست؟
ابوالسّفاح بجلى.
نخستين شهيد در جنگ نهروان كيست؟
يزيد بن نوبره.
نخستين شهيد جنگ احد كيست؟
عبداللّه بن عمرو.
نخستين شهيد در جنگ جمل كيست؟
مسلم بن عبداللّه. چشم بصيرت‏
چشم، دريچه‏اى به دنياى قلب است.
«ديدن» و «نظر» خواستن دل را در پى دارد.
با اين حساب، بايد به آنچه در «چشم انداز» ما قرار مى‏گيرد، حساس باشيم ديدنيها، چه خوب و چه بد، گرايش ما را به سوى خود «جذب» مى‏كند و ما اغلب، مجذوب چيزى مى‏شويم كه مى‏بينيم.
اگر به افق دور دست بنگريم، «وسعت ديد» پيدا مى‏كنيم و اگر فقط به جلوى پاى خود نگاه كنيم، «نقد انديش» و «حاضر گرا» و «تنگ نظر» مى‏شويم.
آنچه به صورت تصوير، فيلم، منظره، خط، تابلو، چهره و… در برابر ديد ما قرار مى‏گيرد، به درون روح و فكر ما نفوذ مى‏كند.
درست است كه مى‏توان از كتاب تاريخ، با زندگى گذشتگان آشنا شد و از سرانجام آنان «عبرت» گرفت، ولى چرا در قرآن كريم، آن همه تأكيد است كه برويد، بگرديد، ببينيد و عبرت بگيريد؟! چون در «ديدن» اثرى است كه در خواندن و شنيدن نيست.
«نگاه حرام» چرا آن همه نكوهيده است، چون دل را هم به دنبال حرام مى‏كشد نگاه به چهره عالم، نگاه به در خانه عالم، نگاه به كعبه، نگاه به صفحه قرآن جزو عبادت است و ثواب دارد؟! چون اين نگاه، جلوه‏هايى از معنويت و پاكى و حق را به درون انسان منتقل مى‏كند.
عارفان، مراقب چشم و نگاه خويشند.
به حرام نمى‏نگرند، تا تيرگى و سياهى از روزنه «نگاه ناپاك» به «خانه دل» نفوذ نكند.
وقتى دل، از راه چشم تغذيه مى‏شود، چرا «غذاى حرام» به آن بدهيم؟
(زنى زيبا از گذرگاهى عبور كرد، حضرت على عليه السلام و جمعى هم نشسته بودند يكى از حاضران، با چشم و نگاه آن زن را تعقيب كرد حضرت او را نكوهش كرد و فرمود: همين گونه نگاههاست كه شهوت جنسى را برمى‏انگيزد.)
براى طهارت درون ديده را پاك نگاه داريم.
(نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 412.)

پاورقي ها:

/

مناسبات اخلاقى و رفتارى با همسايگان‏

آخرين قسمت شراره‏هاى شرارت‏
رسول اكرم(ص) يكى از موارد شومى خانه را، همسايه بد دانسته‏اند و در فرمايشى ديگر از مصاديق شقاوت را همسايه بد معرفى كرده‏اند.(1) و امام صادق (ع) يكى از سه چيزى را كه زندگى آدمى را تيره و تار مى‏كند همسايه بد مى‏دانند.(2) كلام گهربار حضرت على(ع) در اين‏باره چنين است: همسايه بد بزرگترين زيان‏ها و سخت‏ترين گرفتارى‏هاست.(3)
لقمان حكيم مى‏گويد: من به درستى كه سنگ بزرگى را حمل نمودم امّا بار سنگينى كه از همسايه بد، سنگين‏تر باشد حمل نكردم. در خصوص معاشرت با همسايه شرور گفته‏اند وى همچون كوره آهنگرى است كه اگر شعله‏اش آدمى را نسوزاند، بوى بدش انسان را به شدت آزار مى‏دهد يا آن كه دودش رنج آورست.
حضرت امام محمد باقر(ع) مى‏فرمايند: از امورى كه كمر شكن است همسايه‏اى مى‏باشد كه اگر نيكى و خوبى ببيند آن را ناديده تلقى كرده و مخفى مى‏نمايد ولى با مشاهده لغزش و خطايى در آشكار نمودن آن مى‏كوشد.(4)
پيامبر اكرم(ص) سه چيز را كمرشكن معرفى كرده‏اند: قدرتمندى كه اگر به او نيكى كنى تشكر نمى‏نمايد ولى اگر بدى كردى هرگز راضى نمى‏شود تو را مورد عفو قرار دهد، همسايه‏اى كه چشم او مراقب توست و دل او در انتظار مرگ تو لحظه شمارى مى‏كند. اگر از تو رفتارى خوب و عملى نيكو ببيند آن را مستور مى‏نمايد و كسى را از اين موضوع آگاه نمى‏كند ولى به محض آن كه عملى ناگوار از تو سرزد افشا مى‏نمايد، همسرى كه اگر نزدش باشى آرامش و شادى تو را تأمين ننمايد و موجب چشم روشنى تو نشود و اگر بخواهى از نزد او دور شوى، به وى اطمينان نداشته باشى.(5)
امام سجاد(ع) سفارش نموده‏اند: از همنشينى با گناهكاران، يارى ستمگران و همسايگى با فاسقان پرهيز نمائيد.(6) در سروده‏اى كه به مولاى پرهيزكاران منسوب است چنين مى‏خوانيم: از دوستى با دروغگو و نزديك شدن و همسايه گرديدن با وى اجتناب نما، زيرا چنين شخصى مدام همنشين خويش را آلوده مى‏سازد.(7) امام صادق(ع) نيز شيعيان را از انتخاب همسايه حريص منع فرموده‏اند: امور بيهوده دو چيز
است: موعظه كردن فردى كه آن را نمى‏پذيرد و در وى اثر نمى‏گذارد و ديگر همسايگى با فرد حريص.(8)
بد رفتارى با همسايگان علاوه بر آن كه در زندگى دنيوى نتايج ناگوارى به بار مى‏آورد موجب محروميت از رحمت الهى در سراى جاويد است، زيرا خاتم پيامبران حضرت محمد(ص) فرموده‏اند: دو فرد را خداوند در روز قيامت به نظر رحمت نمى‏نگرد آن كه با خويشان قطع رابطه كند و شخصى كه با همسايگان رفتار بدى پيش گيرد.(9)
در برابر خلاف‏هاى همسايگان به هيچ عنوان نبايد بى تفاوت بود و سكوت و خاموشى در مقابل آلودگى‏ها و اعمال نارواى آنان امرى مذموم تلقى مى‏گردد. امام صادق(ع) فرموده‏اند: كسى كه همسايه گناهكارش را از خلافى كه مرتكب مى‏شود نهى ننمايد به منزله شريك اوست.(10)
دورى از اذيت همسايگان نشانه‏اى از پرهيزگارى و پارسايى است و به فرمايش اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) آن كه همسايه‏اش از شرش مصون نباشد شيعه واقعى نخواهد بود و نيز از ديدگاه آن
فروغ‏هاى فروزان مؤمن راستين كسى است كه همسايه‏ها از آزارش آسوده باشند.(11) حضرت على (ع) توصيه نموده‏اند: با كسى همسايه شو كه از وى در امان باشى و خوبى و خيرش شامل حالت گردد و نيز از سفارش‏هاى آن حضرت است كه فرموده‏اند: آن كه همسايگان را سبك مى‏شمارد و ذليل مى‏دارد هرگز به قلّه عزّت راه نخواهد يافت.(12)
رسول خدا(ص) هشدار داده‏اند، هر كس به همسايه‏اش آزارى برساند، خداوند متعال بوى بهشت را بروى حرام مى‏نمايد و جهنم كه بد جايگاهى است، مكانش خواهد بود و كسى كه حق همسايه را تباه كند از ما نمى‏باشد و نيز نقل شده است كه آن حضرت فرموده‏اند: از خصال مؤمن آن است كه همسايه‏اش را نمى‏آزارد و نيز همسايگان به دليل مجاورت خانه هايشان با منزل وى، اذيت نمى‏شوند.(13)
بر اساس منابع روايى، همسايه آزارى علامت ابلهى است و از نشانه‏هاى افراد فرومايه اين است كه به همسايه خويش اذيت مى‏كنند. حضرت على(ع) يكى از چهار خصلت فرد خائن را آزردن همسايه معرفى
مى‏فرمايد.(14) امام صادق(ع) همسايه آزار را ملعون مى‏داند.(15) و از برخى احاديث برمى‏آيد اذيت كنندگان به همسايه‏ها در عالم برزخ وضع آشفته و نگران كننده‏اى دارند و در روز قيامت با دست و پاى بريده حاضر مى‏گردند.(16) همسايه ناسازگار
يكى از اصحاب پيامبراكرم(ص) همسايه‏اى تندخو و مردم آزار داشت، نصايح آن صحابى در اصلاح رفتار وى مؤثر نبود و رفق و مداراى او چون روغن بر آتش، شعله‏هاى آزار آن همسايه را بر مى‏افروخت. پس ناگزير گشت شكايت آن همسايه ناسازگار را نزد پيامبر ببرد. پس چنين كرد، رسول خدا(ص) پس از شنيدن گلايه‏هاى وى، به او توصيه فرمود: بار ديگر در اصلاح اخلاق و تعديل كردار همسايه‏اش بكوشد و با بيانى نرم و ملايم خشونت و شرارت او را هموار سازد. مرد صحابى موعظه پيامبر را به كار بست ولى آن مرد خودخواه و مغرور بر تعدّى خود ادامه داد و رفتار ناستوده‏اش تشديد گشت. جام صبر آن مسلمان لبريز گرديد و بار ديگر محضر حضرت محمد(ص)
شتافت و خاطرنشان ساخت آن همسايه بد رفتار همچنان به روش مذموم گذشته خويش ادامه مى‏دهد. اين بار چون آن آخرين فرستاده خداوند، شكوه‏هاى مرد صحابى را شنيد و آشفتگى او را مشاهده نمود، فرمود تا كالا و لوازم زندگى خود را از خانه بيرون ببرد و در رهگذر مردم قرار دهد. شاكى پيشنهاد رسول اكرم(ص) رابه اجرا درآورد و تمامى وسايل منزل را در يكى از معابر پر رفت و آمد قرار داد، افرادى كه از آن مسير عبور مى‏نمودند با تنگ شدن معبر روبرو شدند و چون شكايت مرد صحابى را گوش دادند سيل توبيخ، نفرين، نفرت و لعنت را به جانب آن همسايه مردم آزار سرازير كردند و بانگ برآوردند: پروردگارا او را از منزلش آواره گردان، همسايه متجاوز به حقوق ديگران وقتى متوجه شد، ملامت مردم بر عليه او بلند شده و آن مرد آزار ديده در رهگذر مردم به عنوان اعتراض به رفتار وى مسكن گزيده است و جمع كثيرى از مسلمانان بر عليه او شوريده‏اند و خطر قهر اجتماعى و انزجار عمومى از هرجانب او را تهديد مى‏كند سراسيمه به سوى محل اقامت فرد شاكى رفت، سر و رويش را غرق
بوسه ساخت و زبان به عذرخواهى گشود و با عجز و التماس از وى خواهش نمود تا با امنيت خاطر و اطمينان كامل به خانه خويش بازگردد و چون تضرّع و زارى او استمرار يافت صحابى معترض بر او رحم و شفقت آورد و لوازم زندگى را به خانه برد، از آن پس بين آن دو نفر چنان صلح و صفا حاكم گرديد كه ديگر تا مدت‏ها بعد كسى بين آنان كدورت و ناگوارى نديد.(17)
فقها اين فرمان حكيمانه نبوى را از جمله امورى شناخته‏اند كه نتيجه آن دفع ستم به تدبير شرع مباح است وسيله‏اى كه در اين حكم مورد استفاده قرار گرفته نمونه‏اى از تدبير منطقى و خردمندانه است كه شخص متخلّف را به ترك شرارت ملزم مى‏سازد و در ميان وسايلى كه بدين منظور به كار مى‏رود هيچ كدام سخت‏تر از هيجان عمومى و خشم اجتماعى نيست كه مقام و موقعيت شخص تجاوز كار را در معرض تهديدى جدّى قرار مى‏دهد. ضرر نرسانيدن به همسايه‏
سمرة بن جندب از دشمنان اهل بيت(ع) و فردى لجوج و ستمكار مى باشد كه از كشتار بى گناهان، نشر اكاذيب و جعل اخبار ابايى نداشت. اين مرد به ظاهر مسلمان كه در لوح دلش اثرى از ايمان نبود در گوشه حياط مردى انصارى درخت خرمايى داشت و هرگاه مى‏خواست به آن سركشى كند براى آن مرد با ايمان اسباب مزاحمت فراهم مى‏كرد. روزى صاحب خانه به سمره گفت: تو مدام ما را اذيت مى‏كنى و با آمد و رفت بى موقع و بدون اطلاع دادن و اجازه گرفتن، آرامش را از خانواده ما سلب نموده‏اى. سمره كه فردى لجوج، مردم آزار و
تيره دل بود، به تقاضاى مشروع و منطقى مرد انصارى وقعى ننهاد و گفت من هرگز حاضر نمى‏شوم براى سركشى به درخت خرمايم از كسى اجازه بگيرم. ساكن خانه وقتى موفق نشد از طريق تذكر و نصيحت از رفتار آزار دهنده سمره، ممانعت به عمل آورد، به محضر رسول اكرم(ص) شرفياب گرديد و از آن فرد شرور شكايت نمود.
پيامبر وى را احضار نمود و خطاب به او فرمود: سر زده وارد خانه مردم نشو و از ناراحت كردن مرد انصارى دست بردار. سمره به فرمايش رسول اكرم(ص) عمل نكرد و رفتار مذموم قبلى را پى‏گرفت. پيامبر با مشاهده شرارت‏هاى وى، به سمره پيشنهاد نمود نخل خود را با درخت خرماى ديگرى در جاى خاصى مبادله كند. او نپذيرفت، هر بار پيامبر درختى اضافه مى‏نمود حتى به ده درخت رسيد امّا سمره گفت: نمى‏پذيرم. حضرت فرمودند درخت خود را بفروش و در جاى ديگر نخل خرمايى بخر، باز هم قبول نكرد. رسول خدا(ص) براى حل اين مشكل بهاى درخت را چنان بالا برد كه به چندين برابر ارزش واقعى آن رسيد ولى سمره حاضر به فروش آن نشد. پيامبر فرمود: من ضمانت مى‏كنم اگر در اين دنيا براى جلب رضايت خداوند از آن درخت خرما صرف نظر كنى، در سراى ديگر خداوند متعال پاداش مناسب به تو عطا فرمايد. ولى اين خيره سر گستاخ با نهايت فرو مايگى گفت: چنين پاداشى نمى‏خواهم، پيامبر كه از جسارت و سماجت بى جاى سمرة بر آشفته شده بود، مرد انصارى را مخاطب قرار داد و فرمود: بى‏درنگ برو و درخت او را از ريشه بركن و جلويش بيانداز زيرا اسلام هرگونه زيان رسانيدن به افراد با ايمان را ممنوع ساخته است وقتى مرد انصارى درخت را از جاى بركند و به سوى سمرة انداخت. پيامبر خطاب به آن مرد خاطى فرمود: اكنون برو و هركجا كه خواستى درخت را غرس كن. از فرمان پيامبر در اين ماجرا قاعده لاضرر بوجود آمد كه در فقه به آن استناد مى‏شود، زيرا حضرت، سمره را اين گونه معرفى فرمودند: رجل مضار و لاضرر و لاضرار فى الاسلام.(18)
بر اساس اين قانون هركار يا بيان زيان زايى كه ضرر شخصى يا اجتماعى داشته باشد خلاف محسوب مى‏گردد و بايد جلوى آن گرفته شود. بر اساس موازين قانونى و حقوقى كسى نمى‏تواند در ملك خود تصرفى كند كه مستلزم خسارتى به همسايه شود مگر تصرفى كه به قدر متعارف و براى رفع حاجت و يا دفع ضرر از خود باشد و نيز هيچ كس نمى‏تواند اعمال حق خويش را وسيله اضرار به غير يا تجاوز به منافع عمومى قرار دهد.
از امام صادق (ع) درباره ديوارى سؤال شد كه به فردى تعلق دارد و حد فاصله بين خانه او و منزل همسايه مى‏باشد اگر اين ديوار خراب شود و صاحبش از بازسازى امتناع نمايد تكليف چيست؟ امام فرمود نمى‏توان صاحب ديوار را مجبور كرد كه دوباره آن را بنا كند مگر در صورتى كه تجديد بناى اين ديوار در رابطه با اصل ملك براى همسايه به عنوان حق يا شرط ضمن عقد از قبل وجود داشته باشد ولى به صاحب منزل گفته مى‏شود اگر مايلى مى‏توانى در ملك خودت ديوار بكشى. به امام عرض شد اگر ديوار خراب نشود ولى صاحب آن بدون نياز و به مقدار اضرار به همسايه ديوار را خراب كند و يا بخواهد تخريب كند تكليف چيست؟ امام فرمود: به او چنين اجازه‏اى داده نمى‏شود زيرا رسول اكرم(ص) فرمود: لاضرر و لاضرار و اگر صاحب ديوار آن را خراب نمايد وى را ملزم مى‏نمايند كه دوباره آن را احداث كند.(19)
مالك مى تواند در زمين خود حمام بسازد و همسايگان حق اعتراض ندارند ولى اگر عارضه‏اى ناراحت كننده چون دود و مانند آن پديد آورد مى‏توانند از بهره بردارى حمام جلوگيرى كنند مگر آن كه دودى كه از آن بر مى‏خيزد به ميزان دودى باشد كه از خانه‏هاى افراد ديگر بلند مى‏شود در اين صورت حق اعتراض ندارند. همچنين انسان مجاز است در ملك و محل سكونت خويش باغچه‏اى احداث كند ولى بايد ترتيبى اتخاذ نمايد كه رطوبت آن به خانه همسايه‏ها آسيب نرساند و بايد با قيراندود كردن يا بتون ريزى جلو اين عارضه را بگيرد. هر فردى مى‏تواند در خانه خويش به حفر چاه جهت مقاصد گوناگون اقدام نمايد ولى اگر اين عمل موجب حدوث خساراتى به خانه‏هاى مجاور گردد بنا به نظر برخى فقها مى‏توان جلو حفر آن را گرفت يا اگر حفر شده پر نمود ولى بايد خساراتى را كه متوجه صاحب چاه شده جبران كرد و از ضرر زدن به او جلوگيرى به عمل آورد. در روايات و منابع حديثى آمده است وقتى امام زمان (عج) ظهور كند دستور مى‏دهد بالكن‏هاى راه گير، فاضلاب‏هاى مزاحم و آبريزهاى راه يافته به معابر ويران گردد.(20)
هرگاه طبقه تحتانى از آن كسى و طبقه فوقانى متعلق به فرد ديگرى باشد هر يك از آن دو به جهت متعارف مى توانند در بخش اختصاصى خود تصرف كنند ولى در مورد سقف مشترك بين دو طبقه در صورتى مالكين مى‏توانند در كف يا سقف تصرف نمايند كه مزاحم ديگرى نباشند.(21) مردى از انصار نزد رسول اكرم(ص) آمد و از مساكن مجاور خانه‏اش شكايت كرد و عرض نمود: خانه‏هاى مجاور، گرداگرد خانه‏ام را گرفته‏اند (خانه‏ام به دليل ارتفاع ديگر خانه‏ها فرو افتاده و از نور و هوا محروم شده است)، پيامبر فرمود: صدايت را به نيايش بلند كن و از خداوند بخواه برايت گشايش پديد آورد.(22) به موجب حديث مشهور رسول اكرم(ص) كه فرموده‏اند: الناس مسلطون على اموالهم(مردم بر اموال خود سلطه داشته و اختيار آن را دارند) اگر كسى مالك چيزى بود حق دارد در آن تغييراتى بوجود آورد. اين قاعده در مواقعى با اصل «لاضرر» برخورد مى‏كند، امّا قاعده اخير بر حكم مزبور كه از احكام وضعى است برترى و تفوق دارد. بردبارى در مقابل اذيت همسايگان‏
در منابع اسلامى، صبر و متانت در مقابل آزار همسايگان از نشانه‏هاى ايمان معرفى شده است: رسول اكرم(ص) سه گروه را معرفى فرموده‏اند كه خداوند آنان را دوست مى‏دارد، يكى از اين‏ها مردى است كه از همسايه‏اش آزار مى‏بيند ولى وى اذيت او را تحمل مى‏كند تا مرگ يا مسافرت ميان آنان جدايى افكند.(23)
از معصومين نقل گرديده است مؤمن از چهار بلا مصون نمى‏باشد و يكى از آنها همسايه‏اى است كه او را اذيت مى‏نمايد.(24) پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايند: دنيا زندان مؤمن است و بهشت كافر و اگر مؤمن در سوراخ موش هم باشد خداوند كسى را بر پا مى‏دارد تا آزارش دهد و نيز در دنيا شخص با ايمانى نباشد مگر آن كه از همسايه‏اش آزار ببيند. امام صادق(ع) نيز متذكر گرديده‏اند: مؤمن از سه چيز مصون نخواهد بود كه يكى از آنها برايش فراهم مى‏گردد: يا شريك خانه‏اى دارد كه درب را برويش مى‏بندد و آزارش مى‏دهد يا همسايه‏اى كه او را اذيت مى‏كند يا چيزى بر سر راه نيازهايش قرار مى‏گيرد كه وى را در تنگنا قرار مى‏دهد.(25)
امام باقر(ع) فرموده‏اند: مردى نزد رسول اكرم (ص) آمد و از اذيت همسايه شكوه نمود، پيامبر او را به تحمّل آزار همسايه فراخواند و چون بار ديگر آمد و از همسايه‏اش شكايت كرد. باز هم حضرت فرمودند: شكيبايى پيشه كن.(26) از امام كاظم روايت شده است خوبى به همسايه اين نيست كه از ايذاى او اجتناب كنى بلكه نيكى آن است كه در مقابل اذيت او صبور باشى.(27) حضرت على(ع) نيز مى فرمايند: هر كه پى در پى نيكى كند و ناروايى برادران و همسايگان را تحمّل نمايد البته نيكى را كامل نموده است.(28)
اگر همسايه‏اى مرتكب خطايى گرديد و با عذرخواهى و پوزش در صدد ترميم آن برآمد بايد از او اين اعتذار را پذيرفت. در سروده‏اى منسوب به حضرت على (ع) آمده است: جوانمردى حفظ حقوق ديگران و پذيرفتن عذر همسايه به هنگام عصبانى شدن اوست.(29)
يكى از مسايلى كه امكام دارد آتش رشك بر افروزد و كدورت‏هاى همسايگان را تشديد كند اين است كه برخى افراد موفقيت‏ها، امكانات و تسهيلاتى كه برايشان فراهم شده است رابه رخ ديگران مى‏كشند. اگر آدمى توفيق‏ها و نعمت هايى را كه شامل حالش شده است حداقل از ديد افراد مشكوك و نفوس ناپاك مستور دارد كمتر زيان مى‏بيند. حضرت على(ع) اين نكته روان شناختى را در مضامين عالى بيان فرموده‏اند: فقر و ساده زيستى سلاح مؤمن است و او را از رشك ورزى همسايگان مصون مى‏دارد و نيز وى را از تملق گويى برادران، سلطه گرى حاكمان و زورگويى فرمانروايان حفظ خواهد ساخت.(30) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. حلية المتقين، ص 445. 2. تحف العقول، ص 370. 3. غررالحكم، ص 369. 4. بحارالانوار، ج 78، ص 372؛ تحف العقول، ص 580. 5. بحارالانوار، ج 74، ص 151. 6. تحف العقول، ص 290. 7. ديوان امام على، ص 49. 8. روضة كافى، ج 2، ص 52. 9. نهج الفصاحه، ص 11. 10. مجموعه ورّام، ج‏1، ص 19. 11. مستدرك سفينة البحار، ج 2، ص 149 ؛ اقوال الائمه، على اكبر واعظ موسوى، ج 6، ص 156. 12. مواعظ العدديّه (نصايح)، آية اللّه مشكينى، ترجمه آية اللّه جنتى، ص 54. 13. بحارالانوار، ج 76، ص 333 ؛ مكارم الاخلاق، ص 429. 14. تحف العقول، ص 26، نصايح، ص 118 و 126. 15. منتخب القصص، قادرى نجف آبادى، ص 7. 16. بحارالانوار، ج 14، ص‏384 ؛ المحجةالبيضاء، ج سوم، ص 427 ؛ سفينة البحار، ج‏1، ص 384. 17. نك: وسايل الشيعه، باب 12 و 13 كتاب احياء الموات، من لايحضرة الفقيه، باب حكم الحريم. 18. كافى، ج 5، ص 289. 19. مستدرك الوسايل، كتاب احياء الموات، باب نهم، ج 3، ص 150. 20. بحارالانوار، ج 52، باب 27، روايت 61، ص 331؛ همان ج 52، باب 27، روايت 84، ص 339. 21. اين موضوع در ماده 125 قانون مدنى آمده است، همچنين نگاه كنيد سوء استفاده از حق، دكتر حميد بهرامى احمدى، ص 305. 22. كافى، ج‏6، ص 526 ، روايت هشتم. 23. نهج الفصاحه، ص 259 ، 258. 24. جنةالرضوان، ص 129. 25. بحارالانوار، ج 71، كتاب العشرة، باب حق الجار. 26. آداب معاشرت از ديدگاه معصومين، ص 98 – 97. 27. اصول كافى، ج 4، ص 491. 28. غررالحكم، ص 103 و 715. 29. ديوان امام على (ع)، ص 60. 30. اقوال الائمه، ج 6، ص 56.

/

سخنان معصومين‏

رعايت حقوق‏ رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اَلزِمُوا مَوَدَّتَنا اَهلَ البَيتِ فَاِنَّهُ مَن لَقى اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ و هُوَ يَوَدنا دَخَلَ الجَنَةَ بِشَفاعَتِنا وَ الَّذى نَفسى بِيَدِهِ لايَنفَع عَبداً عَمَله اِلّا بِمَعرِفَةِ حَقِّنا».
(الغدير، ج 2، ص 301)
ملازم مودّت ما خاندان باشيد كه هر كس با مودّت ما خاندان خدا را ملاقات كند با شفاعت ما قطعاً وارد بهشت مى‏شود، قسم به آن كه جانم در دست اوست عمل كسى سودمند نيست مگر با شناخت حقّ ما. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«كُلُّكُم راعٍ وَ كُلُّكُم مَسئولٌ فَالاِمام راعٍ وَ هُوَ مَسئولٌ و الرَّجُلُ راعٍ عَلى اَهلِه وَ هُوَ مَسئُولٌ وَ المَرئَةُ راعِيَةٌ عَلى بَيتِ زَوجِها وَ عَلى وُلدِه فَكُلُّكُم مَسئوُلٌ عَن رعيته».
(صحيح بخارى، ج 3، باب نكاح)
همه شما نسبت به آنچه عهده دار شده‏ايد مسئوليد، زمامدار و امام مسئول ملّت، مرد مسئول خانواده، زن مسئول امور منزل و فرزندان است پس هر كس نسبت به انجام وظايف و حقوقى كه به او واگذار شده مسئول است. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«ما آمَن بى من بات شبعان طاوياً. ما آمن بى من بات كاسياً و جاره عارياً »
(المستدرك، ج 8، ص 429)
كسى كه سير بخوابد در حالى كه همسايه‏اش گرسنه باشد، به من ايمان نياورده و كسى كه پوشيده باشد در حالى كه همسايه‏اش برهنه باشد به من ايمان نياورده. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«مِن اَدنى حُقُوقِ الجارِ عَلَى الجارِ: اِنِ استَغاثَكَ اَغِثهُ و اِنِ استَقرضَكَ اَقرِضه وَ اِن مَرِضَ عُدتَهُ وَ اَن اَصابَته مُصيبَةٌ عَزَّيتَه.»
(بحار، ج 82، ص 94)
كمترين حقوق همسايه نسبت به همسايه اين است كه اگر از تو كمك خواست او را كمك كنى، و اگر از تو وام خواست او را وام دهى، و اگر بيمار شد او را عيادت كنى، و اگر گرفتار مصيبتى شد وى را تسليت گويى. امام صادق عليه السلام:
« وَ يَجِبُ لِلوالِدَينِ عَلَى الوَلَدِ ثَلاثَةُ اَشياء: شُكرُهُما عَلى كُلِّ حالٍ وَ طاعَتُهُما فيما يَأمُرانِه وَ يَنهَيانِه عَنهُ فى غَيرِ مَعصِيِةَ اللّهِ وَ نَصيحَتُهُما فِى السِّرِ وَ العَلانِيَة.»
(تحف العقول، ص 238)
پدر و مادر 3 حق بر فرزند دارند. شكر نمودن آنان در هر حال، اطاعت آنها در هر امر و نهى بجز معصيت خداوند و خيرخواهى براى آنان در آشكار و نهان. امام صادق عليه السلام:
«حَقُ المُسلِمٍ عَلَى المُسلِمِ اَن لايَشبَعَ وَ يَجُوعُ اَخُوه»
(كافى، ج 2، ص 170)
حق مسلمان بر مسلمان آن است كه خودش سير نباشد و برادرش گرسنه. امام رضا عليه السلام:
«اِنَّ مِن حَقِّ المُؤمِنِ عَلَى المُؤمِنِ المَوَدَّةَ فى صَدرِة و المُواساةَ فى مالِه»
(بحارالانوار، ج 74، ص 232)
از حقوق مؤمن بر مؤمن، دوستى در دل و مواسات و ايثار در مال است.



پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن

نيرومندترين پشتوانه‏
“و لا يحزنك قولهم انّ العزّة لله جميعا هو السميع العليم”
(سوره يونس، آيه 65)
اى پيامبر از گفتار كفار اندوهگين مباش زيرا تمام قدرت و چيرگى از آنِ خدا است. و همانا او است شنوا (به گفتارهاى آنان) و او است دانا (به انديشه ها و آرمانهاشان).
خداوند در اين آيه كريمه پيامبرش را تسلى مى دهد و او را از نگرانى رها مى‏كند و اندوهش را مى زدايد و در برابر كيد و مكر دشمنان قوت قلب و نيرو مى‏بخشد كه: اى پيامبر ! هرچند كفار و مشركان تو را بسيار اذيت و آزار مى دهند و از هر سوى تو را مورد دشنام و ضرب و شتم قرار مى دهند و با تمام امكانات با تو كارزار مى كنند، هرگز نگران نباش كه خداوند تمام فريب ها و مكرشان را به خودشان باز مى گرداند و تو را بر آنها چيره مى سازد زيرا هرچه نيرو و قدرت هست از آنِ خدا است پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم با اينكه خود مكرر مى فرمود كه هيچ پيامبرى به اندازه او از قومش اذيت و آزار نديده (ما أوذى نبى مثل ما أوذيت) ولى چون دلگرميش به خدا بود، خداوند نيز او را به ادب خود تربيت مى كند (أدبنى ربى فأحسن تأديبى) و پيوسته بنده صالح و گراميش را تسلى خاطر مى دهد كه هرچند آزارها زياد شود و شكنجه ها افزون گردد، تو هرگز نگران و اندوهگين مباش زيرا قدرت دشمن در برابر قدرت خدا چيزى به حساب نمى آيد و مكر و حيله دشمن در برابر مكر الله ناچيز است و سر انجام دير يا زود بر همه آنها چيره و غالب خواهى شد و بدى و زيانشان را به خود آنان باز خواهد گرداند.
اين جمله كوتاه و پر معنى كه در حقيقت براى تسلى خاطر پيامبر و نيرو بخشيدن به قلب مباركش نازل شده بيانگر يك اصل بسيار مهم و سرنوشت ساز در مكتب نيرومند اسلام است كه به همين خاطر خداوند اين معنى را چندين بار در قرآن كريم تكرار فرموده تا به ما بفهماند كه هميشه و هميشه قدرت مال خدا است و ديگر قدرتها پوشالى و بى رنگ است.
البته شرط رسيدن به قدرت و بر دشمن غلبه يافتن همان تكيه كردن بر خدا است و اين امر از خود سخن حق مفهوم مى شود زيرا در جائى كه تمام قدرت از آن او است پس بايد با تمام وجود فقط بر او تكيه كرد و فقط او را به يارى طلبيد.
هر روز چندين بار در سوره فاتحه مى خوانيم: “.. و اياك نستعين” در اينجا تمام استعانت و يارى جستن را از خدا مى داند. يعنى بايد فقط از او طلب يارى كرد نه ازقدرتهاى ديگرى كه در برابر قدرت او هستند.
در سوره فاطر، آيه 10 آمده است: “من كان يريد العزة فلله العزة جميعا”، هر كه عزت و توانائى و غلبه را مى طلبد بايد بداند كه قدرت و توانائى فقط نزد خدا است و لا غير.
در اينجا مانند آيه گذشته، قدرت و نيرو را حصر مى كند در قدرت خداوند. پس اگر كسى واقعا خواهان قدرت است بايد به خدا تكيه كند و براى او قيام نمايد و در مقابل نيز خداوند او را پيروز و سرفراز مى كند هرچند تمام قدرتهاى استكبارى تا دندان مسلح در برابر او قيام كنند و او را به مبارزه دعوت نمايند “ان تنصروا الله ينصركم و يثبت أقدامكم” اگر دين خدا را يارى كنيد بى گمان خداوند شما را يارى مى كند و ثابت قدم نگه مى دارد.
برخى از نابخردان كه مسائل نظامى را تنها با حساب (دو دوتا چهارتا) جمع و تفريق مى كنند و همه چيز را با ديد مادى مى نگرند، نمى توانند به اين مطلب پى ببرند بلكه با مسخره به آن مى پردازند و حق هم دارند! زيرا آنان به قدرت پشت پرده و “غيب” عقيده ندارند و لذا همه مسائل زندگى را با تجربه مى‏خواهند حل كنند. اينان نمى توانند باور كنند كه يك انسان (به ظاهر ضعيف) كه به هيچ قدرتى وصل نبود و هيچ سلاح جنگى نداشت، به تنهائى و با تكيه بر خداوند قيام كرد و ابراهيم وار وارد مصاف دشمن نيرومندى چون شاه رفت و مردم را (كه بدون سلاح بودند) به قيام واداشت و با اين آرمان خدائى توانست در عرض مدتى بس كوتاه بزرگترين قدرت خاورميانه را كه با پشتوانه گرم و بى دريغ آمريكا و ساير قدرتهاى آن زمان حمايت مى شد، از پاى درآورد و نظام ستمشاهى دو هزار و پانصد ساله را با نوشتن چند پيام و القاى چند سخنرانى به مزبله تاريخ بيافكند.. ولذا مى بينيد پس از گذشت سالها از پيروزى انقلاب اسلامى مى‏خواهند امام را به نحوى داراى قدرتى مادى معرفى كنند يا او را وابسته به قدرتهاى ديگر متهم كنند كه پر واضح است سخنى از اين مبتذل تر و پوچ تر وجود ندارد و چه پندار باطل و بى ارزشى.
به هر حال اينها در برابر آن توانمندى ناچار به سكوت يا تحليل هاى مادى غلط هستند و كور خوانده اند كه امام بالاترين قدرت را داشت و به والاترين نيرو مسلح بود و آن نيروى لايزال خدا است كه هميشه غالب و چيره است.
خداوند مى فرمايد: “و لله العزّة و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنافقين لا يعلمون” (منافقون، آيه 8) قدرت فقط از آن خدا است و رسولش و مؤمنان، ولى منافقان نمى‏دانند. زيرا منافقان توانائى درك ماوراء الطبيعه را ندارند.
ايمان به غيب است كه انسان را فهم و درك مى بخشد و مسائل معنوى را برايش آسان و هموار مى سازد و گرنه اگر بخواهيم مسائل معنوى پيچيده را با امور مادى جمع و تفريق كنيم به بى راهه رفته ايم و به سرمنزل مفصود نخواهيم رسيد امروز نيز كه مواجه با بزرگترين قدرت استكبارى جهان هستيم و گاهى به بهانه.
نيروى اتمى يا حقوق بشر ايران اسلامى را تهديد به جنگ مى كنند، اگر بخواهيم با نيروى مادى بررسى كنيم تفاوت ميان ما و آنها زياد است (هرچند در عراق و افغانستان كه از هيچ نيروى مردمى برخوردار نبودند و زمينه براى حمله هموار بود گرفتار شده اند و پايشان به گِل نشسته است) ولى ايران ملت يكپارچه اى دارد كه در موقع نياز همه مردم براى دفاع آماده اند بلكه بسيارى روز شمارى مى‏كنند كه درسى فراموش ناشدنى به جهانخواران دهند. تنها يك مسأله لازم به تذكر است كه بايد همچون دوران انقلاب به سوى خدا توجه كرد و از او استمداد نمود كه بدون ترديد بر دشمن چيره خواهيم شد و به لطف خدا او را شكست خواهيم داد.
و اين مطلب شعار نيست كه يك اصل مسلم قرآنى است “من كان يريد العزّة فلله العزّة جميعا”.
و دوباره تكرار مى كنيم كه هيچ نيازى به استمداد طلبيدن از نيروهاى خارجى نيست و بايد تنها و تنها خدا را به يارى بطلبيم و از وطن و دينمان دفاع نمائيم.
درسوره نساء مى خوانيم: “الذين يتخذون الكافرين أولياء من دون المؤمنين أيبتغون عندهم العزة فإنّ العزّة لله جميعا” و در اين آيه نيز خداوند هشدار مى‏دهد كه مبادا به كفار روى آورد و از آنان يارى خواست كه آنها هيچ سودى ندارند و قدرت فقط از آن خدا است و با تكيه كردن بر او غالب و پيروز خواهيد شد. آمين رب العالمين
پاورقي ها:

/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

پانزده خرداد سرآغاز شكوفايى اسلام و آزادى ملت‏
پانزده خرداد نزديك است و اين روزى است كه ملت ما نبايد از ياد ببرد و نمى‏برد. پانزه خرداد يك نقطه عطفى است در تاريخ كشور ما كه از همان وقت شروع به فعاليت سياسى شد و روحانيون از همان وقت خودشان را مجهز كردند. روز پانزده خرداد آنطورى كه من بعد از اينكه از حبس بيرون آمدم براى من نقل كردند، عمال شاه در بسيارى از شهرستان‏ها كه قيام كرده بودند دست به كشتار زدند و آنطورى كه به من گفتند حدود پانزده هزار شهيد داشتيم در پانزده خرداد و ما اين قلم را آن‏وقت خيلى بزرگ مى‏شمرديم و بزرگ هم بود…
جناياتى كه از پانزده خرداد…به دست عمال شاه و به دست عمال آمريكا در اين كشور واقع شد، قدرت اينكه احصاء كنيم آنها را نداريم. ما اجمالى از اين جنايات را مى‏توانيم بگوئيم يا تصور كنيم، تفسير اين جنايات اصلاً قابل احصاء نيست…
لكن در عين حالى كه پانزده خرداد يك مصيبتى بود براى ملت ما، لكن مبدأ جنبش بود. از همان وقت و جلوتر از آنوقت روحانيون قيام كردند و به دست روحانيون نهضت شروع شد، از قم شروع شد و پانزده خرداد يك انعكاسى بود از همان ايام…
در عين حالى كه پانزده خرداد مصيبت براى ما بود لكن اين موهبت را هم خداى تبارك و تعالى به ما عطا كرد كه مردم بيدار شدند و لبيك گفتند به صداى روحانيون و در همه جا، در همه مملكت اين نهضت شروع كرد و مبدأش از همان پانزده خرداد بود و بعد كم كم تدريجاً ريشه گرفت و بعد زيادتر شد و بيشتر شد نهضت مردم، پيشتر رفت نهضت مردم و قيام همگانى شد و بحمداللّه ريشه اجانب از اين مملكت كنده شد. (14/3/59)
در 15 خرداد 42 كه مصادف بود با دوازده محرم، سوم شهادت بزرگ شهيد فداكار تاريخ، گرچه ملت غيور ايران با فداكارى عظيم خويش و تسليم قريب پانزده هزار شهيد به درگاه خداوند متعال، به ظاهر سركوب شد و دژخيمان رژيم جنايتكار پهلوى، ننگى ابدى بر ننگ‏هاى پنجاه ساله خود افزودند لكن سرلوحه پيروزى اسلام و ملت بود. همن سان كه شهادت سيد مظلومان و هواخواهان قرآن در عاشورا، سرآغاز زندگى جاويد اسلام و حيات ابدى قرآن كريم بود، آن شهادت مظلومانه و اسارت آل اللّه، تخت و تاج يزيديان را كه با اسم اسلام، اساس وحى را به خيال خام خود مى‏خواستند محو كنند، براى هميشه به باد فنا سپرد و آن جريان، سفيانيان را از صحنه تاريخ به كنار زد، اين شهادت دلاورانه ملت مظلوم ايران، تخت و تاج پهلويان، جريان پهلوى صفتان را كه با اسم اسلام مى‏خواستند اسلام را از صحنه خارج نمايند و افكار غرب و نشخوار آمريكا را جانشين وحى كنند، از تاريخ ايران بيرون راند. در حقيقت دستاورد نهضت 15 خرداد 42 پيروزى 22 بهمن 57 بود.
اين روز بزرگ تاريخى سرآغاز شكوفائى اسلام و استقلال و آزادى ملت است. در سايه اسلام است كه استقلال به معناى واقعى آن و آزادى به معناى منزه آن تحقق مى‏يابد. روز 15 خرداد در عين حال كه چون عاشورا روز عزاى عمومى ملت مظلوم است، روز حماسه و تولد جديد اسلام و مسلمانان است. بزرگداشت روز حماسه آفرين 15 خرداد، بزرگداشت ارزش‏هاى انسانى در طول تاريخ است، همان سان كه بزرگداشت روز سرنوشت ساز عاشورا، بزرگداشت ارزش‏هاى انسانى در طول تاريخ است، همان سان كه بزرگداشت روز سرنوشت ساز عاشورا، بزرگداشت اسلام و قرآن كريم است. ملت شريف ما، بلكه ملت‏هاى مظلوم، از هرچه غفلت كنند، از اين دو روز الهى نبايد غفلت كنند.
بزرگداشت روز 15 خرداد فريادى كوبنده است از مستضعفان بر سر مستكبران و از متعهدان به مكتب مترقى قرآن در مقابل تسليم شدگان بى چون و چرا به مكاتب انحرافى يا التقاطى شرق و غرب كه به طور خزنده در انحراف ملت مظلوم ما دست به قلم و زبان، در كوشش بى امان هستند. بر ملت شريف ماست كه اين ايام اللّه را كه هديه‏هائى از عالم غيب ربوبى است با جان و دل حفظ و با چنگ و دندان نگهدارى كنند و با شعار و شعور بر مخالفان مكتب و خدمتگزاران به شياطين بزرگ و كوچك بتازند و صف‏هاى خود را فشرده‏تر و دل‏هاى خود را مطمئن‏تر، با قدم استوار و تصميم آهنين، بر مشكلات و توطئه‏هاى غرب و شرق غلبه كنند و مجهز به جهاز ايمان به خدا شوند در مقابله با مشكلات. (15/3/60) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
ملت و مسؤولان كشور، با درك موقعيت بسيار حساس و خطير كنونى و با برنامه ريزى و تلاش بى وقفه، ايران عزيز را به الگويى از توانايى، اقتدار و پيشرفت تبديل مى‏كنند.
بر خلاف برخى تصورها، حساسيت و خطير بودن وضع كنونى كشور، ارتباطى با چالشهاى سياست خارجى و تهديدهاى زورگويان جهانى ندارد چرا كه اين تهديدها هميشه بوده است و ملت ايران نيز همواره با عزمى راسخ، مشتى پولادين و فكر و تدبير، دشمن را وادار به عقب نشينى كرده و باز هم خواهد كرد.
پس از پيروزى انقلاب و بخصوص بعد از جنگ، كارهاى بسيار مهمى در زمينه‏هاى گوناگون انجام شده، زيربناهاى اساسى كشور در بخش‏هاى مختلف از استحكام قابل تكيه‏اى برخوردار شده‏اند و آنچه دوران كنونى را اهميت و حساسيت فراوان مى‏بخشد ضرورت ملموس شدن اين دستاوردهاى عظيم در زندگى مردم است تا كام ملت از عدالت اجتماعى، رفاه و ادامه پيشرفتهاى گوناگون شيرين شود.
بايد حلقه سازندگى‏ها، توفيقها و پيشرفتها را به زندگى مردم متصل كرد و با برنامه ريزى عدالتخواهانه و تلاش بى‏وقفه، فقر را از كشور برچيد، فساد را ريشه‏كن كرد شكاف فقير و غنى را از بين برد و با تحقق عدالت اجتماعى و عمق بخشيدن به باورهاى دينى و ملى، ايران را به الگويى توانا، مقتدر، پيشرفته و شايسته اين ملت تبديل ساخت و از اين طريق مسلمانان جهان را تقويت و اسلام عزيز را بلندآوازه ساخت كه اهميت و حساسيت دوران كنونى در همين نكات نهفته است.
در سال همبستگى ملى و مشاركت عمومى، انتخابات بسيار مهم رياست جمهورى را در پيش داريم كه مشاركت ملى در اين عرصه و انتخاب رئيس جمهورى شايسته، از لحاظ مسايل داخلى و خارجى، بسيار مهم است.
انتخابات رياست جمهورى از جدى‏ترين، پرشورترين و پرجاذبه‏ترين صحنه‏هاى مشاركت ملى است و مى‏تواند در سرنوشت كشور تأثير فراوانى داشته باشد به همين علت دشمنان اين ملت، همه امكاناتشان را بكار گرفته‏اند تا مردم را نسبت به شركت در انتخابات 27 خرداد دلسرد، بى اعتماد و بى‏اطمينان كنند
اما با هوشيارى مردم و يارى پروردگار نخواهند توانست.
انتخابات پرشور، نظام جمهورى اسلامى را جوانتر از آنچه هست خواهد كرد و روز نويى را براى مردم به ارمغان مى‏آورد بهمين علت از اساسى‏ترين مسايل كنونى كشور است.
زورگويان جهانى اگر مى‏توانستند با تأثيرگذارى روى گروههاى سياسى كارى مى‏كردند كه انتخابات اصولاً برگزار نشود مانند انتخابات مجلس هفتم كه خواستند اين كار را بكنند اما نتوانستند.
ليبرال دموكراسى غرب مى‏خواهد در افكار عمومى خود را صاحب انحصارى مردم سالارى القا كند بهمين دليل از اين كه مردم ايران در 25 سال گذشته در 25 انتخابات شركت كرده و مسؤولان كشور را برگزيده‏اند ناراضى و خشمگين است.
انتخابات جلوه بسيار زيبا و جذاب مشاركت عمومى و مهمترين گام براى پيگيرى اهداف و خواسته‏هاى فردى و اجتماعى است و آحاد مردم با شناخت دقيق نامزدها، فرد مورد نظر خود را انتخاب خواهند كرد.
قانون اساسى امكانات، ظرفيتها و تواناييهاى فراوان و بى‏نظيرى را براى رييس جمهور منتخب ملت در نظر گرفته بگونه‏اى كه رييس جمهور بعنوان مؤثرترين فرد مى‏تواند در آبادانى و پيشرفت كشور و حل مشكلات مردم، نقش بسيار اساسى ايفا كند.
طبيعى است كه رهبرى در انتخابات از شخص خاصى حمايت نمى‏كند. بلكه از معيارهايى كه بيان شد حمايت مى‏كند و بدنبال تحقق اين معيارها است و هر كسى را كه مردم انتخاب كنند و رييس جمهور قانونى كشور شود مثل همه رؤساى جمهور، مورد احترام، تكريم و حمايت رهبرى خواهد بود.
آمريكايى‏ها مى‏گويند اگر سلطه و دخالت ما را قبول نكنيد و منافع خود را به ما واگذار نكنيد شما را به حمايت از تروريزم و ضديت با حقوق بشر متهم مى‏كنيم اما ملت ما نشان داده است كه در مقابل وقاحت و زورگويى زمامداران آمريكايى مى‏ايستد و هر كسى كه استقلال، هويت، منافع ملى و حيثيت ملت را تهديد كند سرجاى خود مى‏نشاند.(12/2/1384)
پاورقي ها:

/

جايگاه كار و كوشش در آموزه‏هاى دينى‏

خميره وجودى انسان از دو بعد مادى و معنوى «جسم و جان» معجون و تركيب يافته است، و هر يك از اين دو بعد، براى رشد و بالندگى، به تقويت، انرژى و تغذيه سالم نيازمند مى‏باشد، خداى متعال كه جهان هستى را خلق كرده و انسان را به عنوان گل سرسبد مخلوقات خود، معرفى و طبيعت را مسخّر او ساخته است، ابزار، وسايل و امكانات مورد نياز در هر دو بُعد مادى و معنوى را در اختيار انسان قرار داده، راه سعادت و شقاوت، و صعود و سقوط را به او نشان داده است، ولى پيمودن راه، نوع زندگى و استفاده و بهره‏بردارى از مواهب و نعمت‏هاى طبيعت را به خود او واگذار كرده و اين انسان است كه بايد در سايه تدبير و تعقل و با سعى، تلاش و فعاليت‏هاى شبانه روزى، زمينه رشد، تعالى و تكامل در هر يك از دو بعد مادى و معنوى را براى خود و همنوعان خويش فراهم سازد. طبيعت بستر زندگى‏
در قرآن كريم، آيات فراوانى آمده است كه زمين و طبيعت را به عنوان بستر آماده و مناسب براى امرار معاش، و ميدان سعى و تلاش، معرفى مى‏كند و در جاهاى مختلف و متعدد به انسان، منت گذاشته و از مواهب و نعمت‏هاى مادى و طبيعى و تسخير آن، براى استفاده و بهره‏بردارى او سخن مى‏گويد، براى نمونه، آيات ذيل را مرور كنيم:
«خداوند آسمان‏ها و زمين را آفريد و از آسمان آب فرو فرستاد و به واسطه آن، انواع ميوه‏ها را براى روزى شما روياند. كشتى‏ها را رام ساخت تا به فرمان او، در دريا، حركت كنند، رودها، خورشيد و ماه، و شب و روز را براى شما رام كرده است و هر چيزى كه از او خواسته‏ايد به شما بخشيده است و اگر بخواهيد نعمت‏هاى الهى را بشماريد، قدرت و توانايى شمارش آن را نداريد.»(1)
در آيه‏اى ديگر مى‏خوانيم: «و خداوند، چهارپايان را آفريد كه براى شما در «پوست» آنها، گرما و منافع ديگرى نهفته است و نيز از آنها مى‏خوريد و هنگامى كه آنها را «شام‏گاهان» از چراگاه باز مى‏گردانيد يا «بامدادان» به چراگاه مى‏بريد، شما را در آن تجمل «و زيبايى» هست و بارهاى شما را تا شهرهاى دور دست مى‏برند، بدون شك، پروردگارتان، رئوف و مهربان است و نيز اسب‏ها و استران و درازگوشان را آفريد، تا بر آنها سوار شويد و مايه تجمل نيز مى‏باشد، و نيز نعمت‏هاى ديگرى مى‏آفريند كه شما نمى‏دانيد.»(2)
در سومين آيه مى‏خوانيم: «در چهارپايان براى شما عبرتى است كه از شكم آنها، از ميان سرگين و خون، شير پاك به شما مى‏نوشانيم… و از ميوه‏هاى درختان خرما و انگور، هم «شراب» مستى‏آور و هم خوراكى نيكو به دست مى‏آوريد، بى‏گمان در اين امر براى خردورزان، مايه عبرت است و نيز پروردگارت به زنبور عسل، الهام كرد كه از كوه‏ها و درختان، براى خود، خانه بساز، و از همه ميوه‏ها تناول كن و از خداى خود پيروى‏بنما، آنگاه از شكم آنها شهدى رنگارنگ مى‏تراود كه در آن، شفاى مردمان مى‏باشد.»(3)
آنچه از آيات ياد شده و نظاير آن استفاده مى‏شود اين است كه هر چيزى كه براى امرار معاش و زندگى سالم و به دور از افراط و تفريط، لازم باشد، خداى متعال از همان آغاز خلقت در اختيار انسان قرار داده است. و صد البته كه رام ساختن طبيعت و تسخير آن، اين معنى را نمى‏رساند كه انسان دست روى دست بگذارد و سستى و تنبلى را اختيار كرده و سعى و تلاش نكند و خود را سر بار جامعه و مردم قرار دهد.
برخى، كار و فعاليت براى امرار معاش را با دنياگرايى و دنياپرستى خلط كرده و آن را مغاير با آموزه‏هاى دينى تلقى نموده و در مذمت و محكوميت آن، مطالبى گفته‏اند. عده‏اى ديگر، مى‏گويند: از آن‏جايى كه رزق و روزى انسان از جانب خالق هستى معين و مقدر شده است، سعى و تلاش انسان، تأثيرى در زيادى و نقصان آن ندارد لذا دست از سعى و تلاش برداشته، عزلت و گوشه‏نشينى را اختيار كرده‏اند. برخى ديگر كارهاى فيزيكى نظير كشاورزى، دامدارى و بنّايى را عيب دانسته و آن را مخالف مقام و منزلت خيالى خود، مى‏دانند!
ترويج اين گونه افكار و انديشه‏ها، كه هيچ گونه پشتوانه دينى و مكتبى ندارد، باعث مى‏شود بهانه به دست دشمنان دين و مذهب بيفتد و آنان نيز با توجه به جهل و نادانى عامه مردم، دين و مذهب را به عنوان عامل تخدير و ركود در عرصه‏هاى مهم اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى، معرفى كرده و در سطح جهان تبليغات وسيع و گسترده‏اى را عليه دين و مذهب، سازماندهى كنند و به خورد جامعه و مردم دهند. ارزش كار در فرهنگ اسلامى‏
كسانى كه اندك آشنايى با معارف اسلامى، آيات قرآن و احاديث معصومين داشته باشند اين حقيقت را متوجه شده و باور خواهند كرد كه رشد و تكامل انسان در هر يك از دو بعد مادى و معنوى، تنها در سايه سعى و تلاش، محقق شده و امكان‏پذير مى‏باشد، چنانچه قرآن كريم در جمله كوتاه و معروفى، بهره‏مندى انسان را منحصراً در گرو كار و كوشش مى‏داند و مى‏گويد: «براى انسان بهره‏اى جز سعى و كوشش او نيست.»(4) و در آيه ديگرى مى‏فرمايد: «خداوند سرنوشت هيچ قوم «و ملتى» را تغيير نمى‏دهد مگر آن كه آنها خود را تغيير دهند.»(5) و در جمله كوتاه ديگرى مى‏خوانيم: «هر كس در گرو اعمال خود است.»(6) گرچه آيات ذكر شده در ارتباط با امور معنوى و اُخروى است ولى معيار و ملاك كلى كه آيات ياد شده و آيات فراوان ديگرى به دست مى‏دهد اين است كه بهره‏مندى انسان از نعمت‏هاى مادى و معنوى «دنيا و آخرت» در گرو سعى و تلاش است به قول شاعر:
نابرده رنج، گنج ميسر نمى‏شود

مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد

اگر كار و كوشش با آموزه‏هاى دينى و مذهبى، مخالفت داشته و يا مفهوم تضمين رزق و روزى از طرف خداوند، سستى، تنبلى و نشستن در منزل مى‏بود و يا فعاليت‏هاى نظير كشاورزى، چوپانى و دامدارى… با مقام و منزلت انسان، سازگارى نداشته عيب به حساب مى‏آمد، انبيا و اولياى الهى كه خود صاحبان شريعت هستند و به جزئيات آموزه‏هاى دينى، آشنايى كامل دارند، حتماً بيان داشته و يادآورى مى‏كردند، در حالى كه قضيه كاملاً بر عكس است. انبيا و اولياى الهى، پيروان خود را به كار و كوشش، دعوت كرده‏اند و از سستى و تن‏پرورى مذمت و سرزنش نموده‏اند و خود نيز به كارهاى سخت و طاقت‏فرسا، نظير چوپانى، خياطى، كشاورزى و زره بافى… پرداخته‏اند.
يكى از ياران امام صادق (ع) مدتى خدمت امام نيامده بود، امام صادق (ع) احوال او را جويا شدند عرض كردند: او كار و فعاليت تجارتى را ترك كرده و به عبادت روى آورده است، امام فرمود: واى بر او، آيا نمى‏داند كسى كه تلاش و طلب روزى را ترك كند، دعايش مستجاب نمى‏شود.» سپس افزود: هنگامى كه آيه «وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ» نازل گرديد، جمعى از ياران پيامبر(ص) درها را به روى خود بستند و روى به عبادت آوردند و گفتند: خداوند روزى ما را عهده‏دار شده است، اين جريان به گوش پيامبر (ص) رسيد. كسى را نزد آنها فرستاد كه چرا اين گونه رفتار مى‏كنيد؟ جواب دادند يا رسول‏اللَّه چون خداوند روزى ما را متكفل شده است ما مشغول عبادت شده‏ايم. پيامبر فرمود: هر كسى چنين كند دعايش مستجاب نمى‏شود بر شما باد كار و كوشش نموده و طلب روزى نماييد.»(7)
بنابراين معنى و مفهوم تسخير طبيعت و نعمت‏هاى فراوان آن، اين است كه انسان در سايه تدبير و تعقل، در حوزه‏هاى مختلف زندگى مثل زراعت، دامپرورى، تجارت، استخراج معادن، به كارگيرى گياهان دارويى و ساخت و ساز ابزار و وسايل… تلاش و فعاليت نمايد و زمينه رشد و بالندگى را در تمام عرصه‏هاى زندگى فراهم سازد. آيات فراوانى وجود دارد كه انسان را به سعى و تلاش، واداشته و او را تشويق و ترغيب مى‏نمايد تا با جد و جهد مداوم، زمينه استفاده مطلوب‏تر از نعمت‏هاى طبيعت را براى خود و همنوعان خويش فراهم سازد چنانچه در سوره نحل مى‏خوانيم:
«او كسى است كه دريا را مسخر «شما» ساخت تا از آن «صيد كرده و» گوشت تازه بخوريد و وسايل زينتى را براى پوشش از آن، استخراج نماييد و كشتى‏ها را مى‏بينيد كه سينه دريا را مى‏شكافند تا شما «به تجارت بپردازيد» و از فضل خداوند بهره گيريد»(8) بهره‏گيرى معناى وسيعى دارد كه هر گونه فعاليت‏هاى اقتصادى از طريق راه‏هاى دريايى را شامل مى‏شود.
در جاى ديگرى مى‏خوانيم: «او كسى است كه زمين را رام شما ساخت، پس به گوشه و كنار آن، رهسپار شويد واز روزى او، استفاده كنيد.»(9) در آيه ديگرى اين گونه آمده است: «ما شب و روز را روشنى‏بخش ساختيم تا فضل پروردگار را «در پرتو آن» بطلبيد و به تلاش و فعاليت بپردازيد.»(10)
در سوره قصص هم مى‏خوانيم: «از جمله رحمت خداوندى اين است كه شب و روز را براى شما قرار داده است تا در شب آرامش يابيد «و دوباره انرژى لازم را به دست آوريد» و در روز دنبال رزق حلال رفته تلاش و فعاليت نمايد.»(11) كارگران همپاى مجاهدان‏
از ديدگاه قرآن و روايات معصومين، سعى و تلاش براى اداره زندگى، در سايه موازين شريعت و به دور از افراط و تفريط، به عنوان عبادت ارزشمند و در رديف جهاد و مبارزه مسلحانه عليه دشمنان و متجاوزين معرفى شده است، خداى متعال در سوره مزمل مى‏فرمايد: «آن مقدار از قرآن كه براى شما ميسر و امكان‏پذير مى‏باشد تلاوت كنيد، خداوند مى‏داند كه به زودى گروهى از شما بيمار مى‏شوند، گروه ديگر براى به دست آوردن فضل الهى «و كسب روزى» به مسافرت مى‏روند و گروه ديگرى در راه خدا جهاد مى‏كنند. پس آن مقدارى كه براى شما ممكن است از آن تلاوت كنيد.»(12)

در آيه شريفه سه نوع عذر ذكر شده است اولى جنبه جسمانى دارد «بيمارى»، دومى جنبه مالى «مسافرت براى كسب و كار» و سومى جنبه دينى دارد كه «جهاد در راه خدا» است. لذا برخى گفته‏اند از اين آيه استفاده مى‏شود كه سعى و تلاش براى اداره زندگى و امرار معاش هم رديف جهاد در راه خدا است، در احاديث نيز داريم: «كسى كه براى تأمين مايحتاج زندگى خانواده‏اش، سعى و تلاش مى‏كند تا اسباب معيشت آنان را فراهم سازد مانند مجاهدان راه خدا است كه در برابر دشمنان مبارزه مسلحانه مى‏نمايند.»(13)
يعنى همان‏گونه كه مجاهدان در راه خدا، جانشان را به خطر انداخته و در برابر دشمنان داخلى و خارجى و براى حفظ كشور و سرزمين اسلامى، جان‏فشانى مى‏كنند، كار و كوشش در سنگر اقتصاد نيز چنين نقشى دارد زيرا با سعى و تلاش در سنگر اقتصاد است كه توسعه و پيشرفت محقق مى‏شود، روزنه‏هاى نفوذ و تسلط مسدود شده و جامعه را از ذلت وابستگى، رهايى پيدا كرده ارزشهاى آن، از دست‏برد اجانب حفظ مى‏شود به تاراج نمى‏رود.
جمله‏اى از عبدالله بن مسعود، صحابى معروف پيامبر (ص) نقل شده است كه مى‏گويد: «هر كس متاعى را به يكى از شهرهاى مسلمانان ببرد و زحمات خود را در اين راه براى خداوند محسوب دارد سپس آن را به قيمت عادلانه آن روز بفروشد چنين شخصى در
پيشگاه خداوند به منزله شهيدان است، بعد براى گفتار خود قسمتى از آيه 20 سوره مزمل را قرائت مى‏كند كه: «وَ ءَاخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِى الْأَرْضِ» برخى از مفسرين با توجه به حديثى كه در تفسير قرطبى به همين مضمون آمده است، مى‏گويند: عبدالله بن مسعود، جمله فوق را از پيامبر (ص) استفاده كرده است»(14)
در حديث ديگرى از پيامبر (ص) مى‏خوانيم: «عبادت هفتاد جزء دارد بهترين جزء از اين هفتاد جزء طلب رزق حلال مى‏باشد.»(15) امام صادق (ع) مى‏فرمايد: «جدم امام سجاد (ع) صبح از منزل براى طلب روزى خارج مى‏شد، شخصى پرسيد كجا تشريف مى‏بريد؟ فرمود: مى‏روم تا به خانواده‏ام صدقه دهم، آن شخص با تعجب پرسيد: صدقه به خانواده؟ حضرت فرمود: هر كس دنبال كسب حلال برود و براى طلب مال و رزق حلال براى عيال و خانواده خود حركت كند مصداق صدقه از جانب خداى سبحان است.»(16)
مراسم حج كه سالى يك‏بار برگزار مى‏گردد از لحاظ شكوه و عظمت عبادى و سياسى، نظيرى ندارد اعراب جاهليت، در ايام مراسم حج، فعاليت‏هاى اقتصادى را جايز نمى‏دانستند، ولى دين مبين اسلام، مراسم حج را به عنوان كنگره‏اى عظيم عبادى، سياسى، معرفى مى‏كند و فعاليت‏هاى اقتصادى در موسم حج را نه تنها جايز مى‏داند بلكه آن را امر پسنديده تلقى كرده چنانچه در سوره مائده مى‏خوانيم: «كسانى كه براى خشنودى پروردگار و جلب رضاى او و به دست آوردن سود تجارى به قصد زيارت خانه خدا حركت مى‏كنند، نبايد مورد آزار و اذيت و مزاحمت قرار گيرند.»(17)

امام صادق (ع) در جواب سؤالى كه چرا خداوند مردم را به انجام حج و طواف خانه‏اش فرمان داده است مى‏فرمايد: «خداوند انسان را آفريد… و او را به عمل حج، دستور داد كه اطاعت دين و مصالح دنياى آنان را در بر دارد، در موسم حج، مسلمانان از شرق و غرب عالم جمع مى‏شوند با يكديگر آشنا مى‏شوند و براى اين كه هر ملتى از تجارت‏ها و فراورده‏هاى اقتصادى ملت‏هاى ديگر استفاده كنند و با كرايه دادن وسايل نقليه و حمل و نقل… بهره ببرند…»(18)
يكى ديگر از مراسم سياسى عبادى اسلام كه شكوه و عظمت خاصى دارد، بر پايى نماز جمعه است، قرآن كريم در سوره مباركه جمعه، مسلمانان را مورد خطاب قرار داده مى‏فرمايد: «هنگامى كه عبادت خدا، و نماز پرشكوه جمعه را به جا آورديد، در روى زمين، پراكنده شده و از نعمت‏ها و مواهب الهى بهره‏مند شويد.»(19)
از مجموع روايات ياد شده به خوبى مى‏توان استفاده كرد كه سعى و تلاش در چهارچوب قوانين شريعت، به دور از افراط و تفريط، براى اداره زندگى و امرار معاش، جايگاه خاص و ويژه‏اى را در فرهنگ قرآن و آموزه‏هاى دينى و مذهبى به خود اختصاص داده است، علت و فلسفه آن نيز روشن است زيرا كار و كوشش:
اولاً: سستى، تنبلى و دل‏مردگى را از انسان، دور نموده، حركت و نشاط مى‏آفريند و نيز وسيله خوبى براى اشتغال سالم فكرى و جسمى مى‏باشد.
ثانيا: با كار و كوشش، نارسايى‏ها و مشكلات اقتصادى بر طرف شده، رفاه و آسايش مطلوب به دست مى‏آيد، انسان‏هاى پر كار و زحمت‏كش، علاوه بر اين كه زندگى خود را سر و سامان داده و تأمين مى‏كنند و آسايش و آرامش براى خانواده‏اش به وجود مى‏آورند، به افراد مستمند و مستحق نيز كمك مى‏كنند.
ثالثاً: اگر آحاد جامعه به تلاش و فعاليت مداوم ادامه دهند، بدون شك، اقتصاد كشور و مملكت نيز روز به روز رونق بيشترى پيدا مى‏كند در نتيجه راه‏هاى نفوذ دشمنان، مسدود مى‏شود. ارزشهاى دينى و فرهنگى جامعه از دست‏برد اجانب محفوظ مى‏ماند.
رابطه بى‏كارى با جرايم‏
در طرف مقابل، تنبلى و بى‏كارى به عنوان يك پديده شوم، مصايب و مشكلات فراوانى را براى افراد و اجتماعات به وجود مى‏آورد. اولين ثمره تلخ و زودرس تنبلى و بى‏كارى، فقر و تهيدستى است، پديده ناميمون كه از آن، به مرگ بزرگ(20) تعبير شده و باعث مى‏شود انسان‏هاى فقير و درمانده، به اعمال خلافى مثل: قتل، دزدى، تجاوز، خودفروشى و بى‏عفتى… مبادرت نمايد و با افراد خلاف‏كار، دوست و آشنا شده و مسير خلاف مثل قاچاق و آدم‏فروشى را در پيش گيرد به امراض لاعلاج، مبتلا شده و پديده خانمانسوز اعتياد دامنگيرش شود، شالوده و اساس زندگيش از هم متلاشى و كانون گرم آن، به جهنم سوزان و غير قابل تحمل تبديل گردد و در نتيجه آثار زيان‏بارى در حوزه‏هاى فرهنگ، اقتصاد و امنيت بر پيكر اجتماع وارد خواهد شد.
لذا در احاديث مى‏خوانيم: «خداوند انسان تنبل و پر خواب را مبغوض و افراد بى‏كار را دشمن مى‏دارد.»(21) از پيامبر (ص) نيز نقل شده است: «كسى كه بار خودش را به دوش ديگران مى‏گذارد ملعون است.»(22) امام باقر(ع) نيز فرموده‏اند: «من مردى را كه در كار دنياى خود تنبل باشد دوست ندارم، كسى كه در كار دنياى خود تنبل باشد «با اينكه نتيجه و ثمره آن را به زودى به دست مى‏آورد» در كار آخرتش، تنبل‏تر خواهد بود.»(23) در حديث ديگرى مى‏خوانيم: «هنگامى كه موجودات در آغاز با هم ازدواج كردند، تنبلى و ناتوانى با هم پيمان زوجيت بستند و فرزندى از آنها به نام فقر متولد شد.»(24) بنابراين سعى و تلاش در فرهنگ اسلامى، ارزش فوق‏العاده‏اى داشته و تنبلى و بى‏كارى به عنوان ضد ارزش معرفى شده است.
از خداوند بزرگ مى‏خواهيم سستى و تنبلى نيروهاى انسانى را از جهان اسلام برطرف نموده فقر و تهيدستى را از جوامع مسلمين دور سازد و مجد و عظمت آنان را روز افزون نمايد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1) سوره ابراهيم، آيه 32 و 34: اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَ تِ رِزْقًا لَّكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخرَ لَكُمُ الْأَنْهَرَ * وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دَآئبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ * وَءَاتَئكُم مِّن كُلِ‏ّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَآ…»
2) سوره نحل، آيه 5 تا 8: «وَ الْأَنْعَمَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْ‏ءٌ وَ مَنَفِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ * وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى‏ بَلَدٍ… وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»
3) سوره نحل، آيه 66: «وَ إِنَّ لَكُمْ فِى الْأَنْعَمِ لَعِبْرَةً نُّسْقِيكُم مِّمَّا فِى بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا سَآئغًا لِّلشَّرِبِينَ * وَمِن ثَمَرَ تِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنَبِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَ رِزْقًا حَسَنًا»
4) سوره نجم، آيه 39: «لَّيْسَ لِلْإِنسَنِ إِلَّا مَا سَعَى‏»
5) سوره رعد، آيه 11 :«إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى‏ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ»
6) سوره مدثر، آيه 38: «كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ»
7) تفسير نمونه، ج 24، ص 238.
8) سوره نحل، آيه 14: «وَ هُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُواْ مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْيَةً»
9) سوره ملك، آيه 16:«هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُواْ فِى مَنَاكِبِهَا وَ كُلُواْ مِن رِّزْقِهِ»
10) سوره اسراء، آيه 12: «وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ وَ النَّهَارَ ءَايَتَيْنِ فَمَحَوْنَآ ءَايَةَ الَّيْلِ وَ جَعَلْنَآ ءَايَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُواْ»
11) سوره قصص، آيه 73: «وَ مِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ لِتَسْكُنُواْ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ…»
12) سوره مزمل، آيه 20: «فَاقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَانِ عَلِمَ أَن سَيَكُونُ مِنكُم مَّرْضَى‏ وَ ءَاخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِى الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَّهِ وَ ءَاخَرُونَ يُقَتِلُونَ فِى‏سَبِيلِ اللَّهِ»
13) وسايل الشيعه، ج 12، ص 23.
14) تفسير نمونه، ج 25، ص 200.
15) وسايل الشيعه، ج 12، ص 19: «العبادة سبعون جزء افضلها طلب الحلال»
16) وسايل الشيعه، ج 12، ص 43.
17) سوره مائده، آيه 2: «وَلَآ ءَآمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَ نًا»
18) وسائل الشيعه، كتاب حج، ابواب وجوب حج، باب 1، حديث 18.
19) سوره جمعه، آيه 10: «فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَوةُ فَانتَشِرُواْ فِى الْأَرْضِ وَ ابْتَغُواْ مِن فَضْلِ اللَّهِ».
20) نهج البلاغه، كلمات 163: «الفقر الموتُ الاكبر».
21) وسائل الشيعه، ج 12، ص 35: «انّ الله ليبغض العبد النوام و اِنّ الله ليبغض العبد الفارغ».
22) وسائل الشيعه، ج 12، ص 16: «قال رسول الله ملعون ملعون مَن القى كلّه على الناس»
23) همان، ص 35: «اِنّى لابْغَضُ الرجل من ان يكون كسلاناً عن امر دنياه و مَن كسل عن امر دنياه…»
24) الكافى، ج 5، ص 86: «اِنّ الاشيا لَمّا ازدوجت ازدوج الكسل و العجز فنتجا بينهما الفقر».

/

معلم ركن آموزش و پرورش‏

كسى گفت: چونى چنين رنج بر
به تعظيم استاد بيش از پدر؟
بگفتا: زد آن نقش آب و گِلم‏

وزين تربيت يافت جان و دلم‏
از آن شد تن من پذيراى جان‏

وزين آمدن زنده و جاودان‏
«جامى» تعليمات معلمان بشريت‏
در فرهنگ لغت معلم به معناى تعليم دهنده، آموزنده، مدرّس، آموزگار، استاد و شيخ آمده است. در اهميت مقام معلم همين بس كه پروردگار متعال نخستين معلم انسانيت است، چرا كه به قول قرآن كريم خداوند تمامى اسماء را به آدم آموخت: و علّم آدم الاسماء كلّها؛(1) و نيز كلام وحى تأكيد دارد معلم و آموزنده شما خداست: و يعلّمكم اللّه و اللّه بكلّ شى‏ءٍ عليم(2) و در سوره اقرأ كه به قول جمعى، آغازين سوره بود كه بر رسول اكرم(ص) نازل گرديد، خداوند مى‏فرمايد: الّذى علّم بالقلم، علّم الانسان ما لم يعلم(3) و در سوره الرحمن مى‏خوانيم: الرّحمن علّم القرآن خلق الانسان علّمه البيان.(4)
اساس فرهنگ و معارف بشرى خواندن، نوشتن و سخن گفتن است و آنچه بشر را از ساير موجودات ممتاز مى‏سازد همين سه مورد مى‏باشد و معلّم اين‏ها خداى عزّو جلّ است زيرا در مقام خواندن مى‏فرمايد: علّم القران و علّم بالقلم و علّمه البيان كه به نوشتن و تكلّم اشاره دارد. بنابراين عالم صنع به منزله مدرسه‏اى است كه افراد بشر به تفاوت مراتب، تفاوت‏هاى فردى و استعدادها، فراگيران اين مدرسه هستند. خداوند متعال علاوه بر اين كه معلّم عمومى و مربّى تمام انسان‏ها مى‏باشد، تعليم اختصاصى هم دارد و شاگرد اول و برجستگان تدريس خصوصى او انبياء و اولياء عظام هستند. در سوره كهف ذيل داستان خضر و موسى(ع) خداوند درباره خضر مى‏فرمايد: آتيناه رحمةً من عندنا و علّمناه من لدنّا علماً(5)، در اينجا خداوند معلّم اختصاصى يكى از بندگان با استعداد و شايسته خود است كه به مرتبه علم لدّنى در برابر دانش اكتسابى ارتقاء داده شد. رسول اكرم(ص) در روايتى فرموده‏اند: ادّبنى ربّى فاحسن تأديبى: پروردگارم مرا تربيت كرده و نيكو مرا ادب‏آموخته و مرا به حسن ادب پرورش داده است.
بعد از خداوند كه معلّم و مربّى اول خلايق است، انبياء و فرستادگان الهى معلّم ثانى جوامع بشرى هستند، در واقع اين شاگردان شايسته مكتب حق بر حسب مشيّت و عنايت خداوندى به مقام و رتبه معلمى ديگر آحاد بشر رسيده‏اند و با نيل چنين منزلتى، اعتبار و افتخار يافته‏اند. آنان به مدد وحى و الهام ربّانى بدون واسطه يا توسط يكى از ملائكه كه امين وحى و جبرئيل يا پيك پروردگار ناميده مى‏شود تعليم و تربيت يافته تا به سرحد خلافت معلم اول(خداوند) ترقى نموده‏اند. پيك وحى يا به تعبير قرآن «شديد القوى» همچون دانشيار از طرف خداوند مأمور املاء و تعليم و تدريس كتاب وحى است، درباره رسول اكرم(ص) قرآن مى‏فرمايد: هو الّذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة؛(6) در آيه‏اى ديگر تصريح گرديده است: لقد منّ اللّه على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة(7) پس از پيامبران، اولياء الهى و ائمه هدى مربّى و معلم انسانهاى تشنه معارف و مكارم مى‏باشند. معلم نخستين امام، رسول اكرم(ص) مى‏باشد چنانكه آن حضرت مى‏فرمايد: آن زمان كه كودكى بيش نبودم (رسول خدا) مرا به خانه خود برد و مورد پرورش قرار داد. هر روز از اخلاق و منش خود لوايى به من مى‏نماياند و مرا در درجه‏اى بالاتر و برتر قرار مى‏داد و دستور مى‏داد تا بدان راه گام نهم و هرسال مرا با خود به كوه حراء مى‏برد و چيزهايى نشانم مى‏داد كه به ديگران ارائه نداد.(8) اين نمونه و شواهد فراوان ديگر نشان دهنده يك نوع تربيت ويژه است كه نبى اسلام آن را در مورد امام اول به انجام رسانيد تا او را براى معلّمى جامعه اسلامى مهيا سازد. حضرت امام حسين(ع) در قيام خود عليه استبداد يك كلاس درس و مكتبى آموزشى و تربيتى تربيت داد كه طى آن در برابر انحرافات پايمردى نشان داد، در قالب ارزش‏هاى قرآنى از مكتب اسلام پاسدارى كرد و براى اصلاح امت اسلامى و احياء نمودن عنصر امر به معروف و نهى از منكر با مخالفان به مبارزه برخاست، از چهره‏هاى مزوّرى كه در وراى آنها جز فساد،تباهى و تجاوز به آبرو و نواميس و اموال مردم انگيزه ديگرى وجود ندارد، پرده برداشت، نيروهاى مخلص را جذب كرد و در جهت تزكيه و تهذيب اصحاب خويش كوشيد و براى استمرار راه و رسيدن به هدف عالى و مقدّس نيروهاى زبده، خبره و برگزيده را تربيت كرد.


پيامبران و ائمه هم يادآورنده و متذّكرند و هم معلم، زيرا چه بسا خيلى مطالب به طور مبهم در ذهن افراد جامعه وجود دارد اما آنان نسبت به اين مسايل بى‏اعتنا و در حال غفلت هستند و آن بزرگان سعى دارند انسان را بيدار كنند، در واقع زواياى روح در خوابى عميق فرو رفته است و پيامبر يا امامى آن روح غافل را آگاه مى‏سازد، آنان علاوه بر آن كه مطالبى را كه تاكنون در ذهن مردم نيامده است به آنان ياد مى‏دهند (و يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون)(9) به كمك نور تذكر، تنبّه و يادآورى، اشخاص را از ظلمت گناه و عصيان و تاريكى‏ها و آلودگى‏ها بيرون مى‏آورند و به فضاى نورانى تقوا و پارسايى و پاكيزگى سوق مى‏دهند.(10)
نكته ديگر اين كه در تعاليم انبياء و وارثان آنان يعنى اولياى الهى تعليم كتاب با آموزش حكمت توأم است و اين واژه يعنى حكمت به معناى مفاهيم خشك و بى روح فلسفه نمى‏باشد بلكه منظور ادراك و شناخت حقيقى امور و اشياء است به نور باطن و روشنى درونى قرآن تأكيد مى‏نمايد به هر كس حكمت داده شود خير فراوانى نصيب او گرديده است: «و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيراً كثير»(11) آنچه موجب رستگارى و سعادت دنيوى و اخروى بشر مى‏گردد همين حكمت قرآنى و ايمانى است كه از راه تهذيب اخلاق و صفاى باطن و اتصال به عالم قدس و ملكوت، براى مشتاقان طريق حق بدست مى‏آيد و نتيجه‏اش رسيدن به مقام «علم اليقين» و «حق اليقين» است نه آنچه محصول اوهام و تخيّلات متزلزل افكار بشر است كه نتيجه‏اى جز ترديد، نگرانى و آشفتگى ندارد. از مرادف بودن كتاب با حكمت اين نكته استنباط مى‏شود كه تعليم كتاب وقتى فايده دارد كه با حكمت و تدبّر و فهم لطايف و دقايق محتويات كتاب قرين گردد و در ياد دادن و ياد گرفتن و كسب علوم و فنون صرفاً خواندن، نوشتن و به حافظه سپردن مضامين كتاب نيست بلكه درست فهميدن و درك كردن روح مطالب نيز شرط است. صلاح دينى و سعادت واقعى جامعه و افراد وقتى تأمين مى‏گردد كه تحصيل علوم و فنون با حكمت ايمانى، فضايل معنوى و مكارم اخلاقى مقرون باشد.(12) مقام و منزلت معلم‏
معلم از زبان واسطه فيض الهى، در ملكوت آسمان‏ها عظيم خوانده مى‏شود: «من تعلّم العلم و عمل به و علّم للّه دعى فى ملكوت السموات عظيماً»(13) معلم مظهر اسم شريف محيى است كه نفوس مستعد را به آب حيات علم احيا مى‏كند، معلم اگر در مسير ارزش‏ها گام بردارد و كارش الهى باشد در حقيقت فرزندان معنوى پرورش مى‏دهد و از عقيم بودن بدر مى‏آيد و تا آثار وجوديش باقى است از آنها بهره‏مند است كه ارتقاى درجات نورى در نشأت ماوراى طبيعت عايدش مى‏گردد، بدون اين كه از پاداش عاملان به آثارش چيزى كم شود. علم شخص روح انسان و عمل ويژه بدن او در عالم آخرت است و هر كس به صورت علم و عمل خويش در سراى ديگر برانگيخته مى‏شود و اين معلم است كه مى‏تواند چنين ملكاتى را در انسان‏ها شكوفا سازد و آن‏ها را به سوى سعادت جاويدان رهنمون نمايد. اگر نهال وجود طفل و نوجوانى به دست باغبانى شايسته قرار گيرد، شجره طيّبه‏اى پديد مى‏آيد كه ثمرات نورانى و معنوى آن معلم و متعلّم را ارتقاء خواهد داد:
قدر خود بشناس و مشمر سرسرى‏

خويش را كز هرچه گويم برترى‏
آن كه دست قدرتش خاكت سرشت‏

حرف حكمت بر دل پاكت نوشت(14)

از اين جهت امام خمينى(ره) شغل معلمان را بسيار شريف دانسته و آن را در رديف برنامه‏هاى تعليماتى پيامبران دانسته‏اند و فرموده‏اند: «شما بايد خيلى توجه داشته باشيد كه يك مردم عادى نيستيد، شماها معلم نسلى هستيد كه در آتيه همه مقدّرات كشور به آن نسل سپرده مى‏شود» و خاطرنشان ساخته‏اند: «معلم امانت دارى است كه غير از همه امانت‏ها، انسان امانت اوست»(15) و در جمع گروهى از بانوان دزفول فرموده‏اند: «شغل شما، شغل انسان سازى است، معلم انسان درست مى‏كند، همان شغل انبياست، انبياء آمدند…انسان درست كنند، آنها معلم همه بشر هستند، شما هم معلم يك عده هستيد اينها در يك محيط وسيع‏تر و ماها در يك محيط كوچك‏تر، بنابراين، اين شغل شما، شغل بسيار شريفى است لكن مسؤوليت آن هم بسيار زياد است.»(16)
مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه العظمى خامنه‏اى متذكر گرديده‏اند: «حقيقت اين است كه معلم با بار معنايى كه در اين كلمه هست در همه جوامع نقش تعيين كننده دارد، زيرا در هر جامعه‏اى آنچه كه تضمين كننده بقاء حركت آن جامعه و در اختيار آن جامعه است، نسل‏هاى روبه رشدى هستند كه اداره امور آن جامعه را در آينده بر عهده خواهند داشت. پس جهت آينده هر جامعه جهت نوباوگان آن جامعه است و نوباوگان در اختيار معلمان هستند لذاست كه نقش معلم حسّاس است…»(17)
ايشان در جايى ديگر مى‏فرمايند: «معلمين، نسل آينده ما را مى‏سازند و چشم و چراغ اين مملكت اند و صرف نظر از مجاهدين… بايد بگويم كه مؤثرترين و والاترين مشاغل، معلمى است زيرا همه براى كوتاه مدت و يا ميان مدت كار مى‏كنند ولى معلّم براى استمرار زمان كار مى‏كند، همه مصرف كننده نيروى انسانى هستند و معلّم توليد كننده نيروى انسانى است.»(18)
اگر تربيت را فراهم نمودن زمينه‏هاى بالندگى، متعادل كردن و بالابردن گوهر آدمى بدانيم و هدفش را فعليت بخشيدن به استعدادهاى بالقوه آدمى در جهت كمال مقدّر و قرب الى اللّه در نظر آوريم، بدون شك معلّمان در تحقق اين امر نقش ارزنده و بسزايى دارند و اگر مقصد تعليم را انتخاب و انتقال عناصر فرهنگى و تجارب بشرى به نسل ديگر تصور كنيم اين معلمان اند كه در جوامع گوناگون و در اعصار مختلف در انتقال چنين عناصر و مفاهيمى سهم فراوانى داشته‏اند.
اگر هدف از تزكيه را پاكسازى روح وروان و دل از تمامى زنگارهاى گناه و آلودگى‏ها بدانيم اين معلمان هستند كه مراحل تخليه، تحليه و تجليه را براى به كمال رسانيدن آدمى عملى مى‏سازند. شهيد ثانى مى‏نويسد: به واسطه معلم است كه دانش در دنيا باقى مى‏ماند و از بين نمى‏رود، از اين رو تدريس و تعليم از مهم‏ترين عبادات و از واجب كفايى است.(19)
با سخنان معلم، انسان جانى تازه بدست مى‏آورد، با شنيدن كلامش پر مى‏گيرد و پرواز مى‏كند و به آسمان انسانيت صعود مى‏نمايد و به سرچشمه زلال و حكمت دست مى‏يابد، كلام معلم ديده درون را مى‏گشايد و بصيرت آدمى را افزايش داده و ارزشهاى والا را در معرض ديد او قرار مى‏دهد، تلاش معلم شوق‏ها را به تكاپو وا مى‏دارد و رفتارش دل‏ها را خاضع و خاشع مى‏نمايد، فروغ بينش او روان شاگردان را نوازش مى‏دهد و آنان را بنده خود مى‏سازد، چنان كه على(ع) فرموده‏اند: «من علّمنى حرفاً فقد صيّرنى عبداً»(20). در تجليل از منزلت معلم امام صادق(ع) فرموده‏اند: تمامى موجودات زمين، ماهيان دريا و هر كوچك و بزرگى در زمين و آسمان براى معلّم خوب طلب آمرزش مى‏كنند.(21) به يكى از مشاهير گفتند: چرا معلم خود را بيش از پدرت تعظيم مى‏نمايى؟ پاسخ داد: پدرم مرا از عالم ملكوت به زمين آورد ولى استادم مرا از زمين به سوى آسمان ارتقاء داد.(22)
شدت احترام علامه طباطبايى نسبت به استاد و مربّى عرفان خود آية اللّه سيد على قاضى طباطبايى به حدى بود كه حدود دو سال پس از رحلت ايشان يكى از شاگردان وى به، علامه طباطبايى عطر تعارف نمود، آن مفسّر بزرگ شيشه عطر را به دست گرفته و گفتند دو سال است كه استادمان به سراى باقى شتافته و من تا به حال عطر نزده‏ام!(23)
جواد اقتصادخواه يكى از معلمان علامه جعفرى در كلاس چهارم دبستان است، علامه جعفرى از وى به عنوان فردى فاضل، متدين و دلسوز نام مى‏برد و مى‏افزايد يك روز كه در دانشگاه مشهد سخنرانى داشتم همين كه پشت ميز قرار گرفتم، از دور فردى را ديدم كه آشنا به نظر مى‏رسيد، دقت كردم ديدم آقاى جواد اقتصادخواه است وقتى قيافه ايشان را ديدم به جهت احساس احترام چند دقيقه‏اى نتوانستم سخنرانى كنم.(24)
شهيد مطهرى از استاد خويش علامه طباطبايى با احترام و تجليل فراوان سخن مى‏گفت و در برخى از سخنرانى‏ها و نوشته‏ها از وى به عنوان استادناالكرام علامه طباطبايى روحى فداه ياد مى‏كند.(25)
علامه حسن زاده آملى مى‏گويد: محضر اساتيدم همه شريف و عزيز بود، هر يك از كواكب قدر اوّل آسمان معارف حق الهيه بوده‏اند. بنده حريم استادان را بسيار حفظ مى‏كردم، سعى مى‏نمودم در حضورشان به ديوار تكيه ندهم كوشش داشتم چهارزانو بنشينم، مواظب بودم سخنى را در محضرشان زياد تكرار نكنم، يك بار در محضر حكيم الهى قمشه‏اى نشسته بودم، خم شدم و كف پاى ايشان را بوسيدم، ايشان فرمودند: چرا چنين كردى؟ گفتم: من لياقت ندارم دست شما را ببوسم.(26) خصال معلّم‏
چنين نيست كه هر كس قوت حافظه و انبار كردن و تحويل دادن اصطلاحات و محفوظات علمى و ادبى را بدست آورد و آن‏ها را به فراگيران انتقال داد، معلم است و منزل و مقام معنوى و شايستگى‏هاى روحانى را به خويش اختصاص داده است، دانش اكتسابى اگر با ايمان، درست كردارى و راست گفتارى حكيمانه مقرون نباشد نه تنها سرچشمه هدايت و رشد نخواهد بود بلكه مايه ضلالت است. مقصود و هدف اسلام از تحصيل علم و معارف اين علوم اكتسابى كه در مدرسه و نزد معلمان و استادان ياد مى‏گيرند نيست و اين آئين چنين دانشى را براى سعادت بشر كافى نمى‏داند بلكه غرض عالى‏ترى دارد و آن عبارت است از تربيت اخلاق، رشد معنوى و معرفت حقيقى كه روح و روان آدمى را به فضايل و كمالات عالى آراسته نمايد: آن علمى كه بر عبادت خداوند رحجان دارد و عالمش وارث انبياست و مداد فضلش از خون شهيدان برتر است ياد دادن و فراگرفتن تعدادى تعاريف و فورمول‏هاى خشك فيزيك و رياضى و انباشتن حافظه از چند واژه تازه و مباهات كردن به آنها نمى‏باشد، تازه عده‏اى اين دانسته‏ها را كه اثرى بر فكر و ذهنشان هم ندارد و صرفاً چون بسته هايى در انبار مغز جاداده‏اند مايه تكبّر، سرمايه خودنمايى، خودستايى و فضل فروشى قرار مى‏دهند و جاهلانه مى‏گويند ما مدرك بالا هم داريم! در حالى كه درك پايين‏ترى دارند، علمى كه مقصودش تحصيل امور دنيوى، رياست‏طلبى و صدرنشينى كاذب و فخر فروشى بر مردمان جامعه باشد در واقع علم نيست بلكه جهالتى است در پوستين علم و دارنده‏اش جاهل عالم نماست، علم حقيقى بايد مايه صفاى روح و روشنايى ضمير باشد و تيرگى‏هاى دل و جان را زايل كند، خير و بركت و صلاح و نيكى به همراه دارد و نفاق، بخل و حسد را محو مى‏سازد و صاحبش را فروتن و عارى از هرگونه عجب، داعيه دارى، گزافه گويى و لاف زدن و خود ستايى مى‏نمايد معلم نيز بايد دانشى را تحصيل نمايد و به دانش‏آموزان بياموزد كه مايه آمادگى، آرامش درون، سكينه قلب و سبكبارى روح گردد تا شايسته اين شغل مقدس و لياقت اين مقام و منزلت عالى را داشته باشد و جا دارد كه معلمان راستين به شغل شريف خود دلگرم باشند و از اين كه در خور چنين جايگاهى شده‏اند بر خود ببالند و خداوند عالم را از اين بابت سپاسگزار باشند و روز به روز بر اهتمام خود براى تعالى و ترقى بيفزايند. شهيد آية اللّه دكتر بهشتى مى‏گويد: معلم بايد در جهت خودسازى الهى كار كند، مهربانى و فروتنى را حفظ نمايد، خصال خوب را در وجود خويش بيارآيد و پيگير راستى و درستى باشد.(27) كسى كه مى‏خواهد عهده دار منصب تعليم گردد بايد قبلاً شرايط احراز چنين مقامى را در وجود خويش فراهم آورد و كسى كه چنين نكند موجبات ذلت و خوارى خود را فراهم ساخته و به جامعه خصوص نسل جوان خيانت بزرگى كرده است، ميوه نارس طعمى تلخ دارد، به علاوه خاصيت اصلى خود را هنوز بدست نياورده است ولى وقتى رسيد هم طعم آن شيرين شده و هم خاصيت اصلى را پيدا مى‏كند. در ذيل به خصالى كه معلم بايد به آنها آراسته باشد، اشاره مى‏كنيم:
1- پاكيزگى و آراستگى ظاهر: شايستگى معلم بايد در تمام مظاهر وجودش پديدار باشد يعنى سيما، طرز سخن گفتن و گفتارش نمايانگر اهليّت او باشد، تناسب بدنى، سلامتى فيزيكى و روانى، پاكى، نظافت و طهارت ظاهرى بر عملكرد معلم و رابطه مستقيم او با شاگردان اثر مى‏گذارد انبياء پاكيزه و طاهر بودند و خداوند خطاب به رسولش مى‏گويد: «وثيابك فطهّر»(28)
2- توانايى علمى: معلم بايد در سطحى از معلومات و معارف باشد كه بتواند پاسخ گوى سؤالات دانش‏آموزان باشد و نيز مشكلات رفتارى آن‏ها را به شيوه‏اى حكيمانه حل كند، با تدبير، هوشيارى و فراست بر حسب تفاوت‏ها و استعدادهاى دانش‏آموزان مبانى فكرى و علمى را مطرح نمايد معلّم بايد بر مطالبى كه تدريس مى‏نمايد احاطه علمى داشته و با وسعت نظر و سعه صدر نسبت به شكوفايى دانش‏آموزان بكوشد، آگاهى‏هاى معرفتى به معلم نوعى فروتنى مى‏دهد و نيز اقتدار معنوى او را نزد فراگيران افزايش مى‏دهد، در غير اين صورت، سير آموزش دچار لغزش گرديده و متعلمين در معرض اشتباهات آشكار قرار مى‏گيرند، معلومات غلط و سطحى كه در روح و ذهن معلم به صورت ملكه درنيامده است او را دچار فشار روانى و واكنش‏هاى رفتارى منفى و هيجانى مى‏كند در نتيجه به دليل اين گردبادهاى عصبى نمى‏تواند فكر منظم و هدايت شده داشته باشد، تسلط كلاس از دستش خارج مى‏گردد و هرج و مرج و آشفتگى‏هاى حاكم بر كلاس را به دوش دانش‏آموزان خاطى مى‏اندازد. معلم بايد همواره براى تقويت معلومات و توانايى‏هاى فكرى و آموزشى تلاش نمايد و لحظه‏اى از آموختن نكته‏هاى علمى، اخلاقى و روان‏شناسى غافل نباشد. رسول اكرم(ص) با آن مقام ملكوتى و معنوى وقتى مشاهده كرد در مسجد دو كلاس تشكيل شده است كه در يكى علوم اسلامى مى‏خوانند و در ديگرى به دعا و نيايش مشغولند فرمود: هر دو در مسير خيرند امّا من براى تعليم برانگيخته شده‏ام پس در كنار دانش‏آموزان نشست.(29)
ابوريحان بيرونى در حالت احتضار، همسايه دانشمند خود را فراخواند تا از او سؤالى بكند، آن مرد عالم با شگفتى گفت حالا كه زمان ارتحال شماست و هنگام پرسيدن نمى‏باشد، ابوريحان پاسخ داد فكر مى‏كنم اگر بدانم و جان دهم بهتر از آن است كه ندانم و بميرم.(30) ابونصر فارابى معلم بزرگ حكيم ايرانى هشتاد سال از عمر خويش را بدون برخوردارى از امكانات رفاهى و حتى با وجود محروم بودن از خانه و كاشانه وقف مطالعه، تفكر و كسب معرفت و نگارش نمود، كتاب نفس ارسطو را بارها خواند و بازهم خود را نيازمند مراجعه مجدد به آثار اين فيلسوف مى‏دانست.(31)
3- اخلاق و رفتار شايسته: معلمى كه خوش خلقى و رأفت را روش خود قرار مى‏دهد دانش‏آموزان را به سوى خود جذب مى‏نمايد، كلاس درسش شيرين و در حضور او، فراگيران احساس آرامش و امنيت روانى مى‏كنند، چنين همدلى و صميميت از يك سو باز دهى آموزشى را بالا مى‏برد و از طرف ديگر بر دانش‏آموزان اثر مى‏گذارد و آنان به خلق و خوى اسلامى و انسانى علاقه‏مند مى‏شوند معلّم سخت گير كه كلاس خود را به يك پادگان نظامى تبديل كرده است و برخود مى‏بالد در كلاس من دانش‏آموزان حق نفس كشيدن هم ندارند! در وهله اول ميزان اعتماد به نفس و سلامتى روانى فراگيران را دچار مخاطره مى‏سازد، كلاس او تلخكام و توأم با شرنگ مى‏گردد، شاگردان نسبت به درس او رغبتى نشان نمى‏دهند و حتى از مدرسه گريزان مى‏گردند و احتمال دارد ترك تحصيل نمايند در صورتى كه به قول شاعر:
درس معلم ار بود زمزمه محبتى‏

جمعه به مكتب آورد طفل گريزپاى را

اگر معلم با اخلاص و صفاى باطن و ايمان قوى و بهره مندى از محبت به امر تعليم و تربيت روى آورد دستورات و تعليماتش در متعلّم، راسخ و جايگزين شده و در برابر برنامه هايش منقاد مى‏گردند.(32)
معلمى كه نقش خود را كريم و عزيز بشمارد، خواسته‏ها و تمايلات دنيوى و فناپذير در نظرش پست مى‏گردد، به خود راستين توجه كرده و ارزش واقعى خويش را از ياد نمى‏برد، معلمى كه به اين خصلت آراسته باشد در نظر دانش‏آموزان باوقار جلوه مى‏كند و محبوبيت او هر روز افزايش مى‏يابد. كسى كه در چنين كسوتى درمى‏آيد بايد قول و فصل خويش را هماهنگ نمايد و ميان گفتار و كردارش تضاد نباشد. معلمى كه راه و رسم نيكى را به مردم ياد مى‏دهد ولى خود را فراموش مى‏كند همانند فتيله‏اى است كه به ديگران روشنايى مى‏بخشد ولى خود را سوزانده و تباه مى‏نمايد.(33) امام صادق(ع) مى‏فرمايد: هرگاه عالمى به دانش خود عمل نكند گفتارش در دلها نفوذى ندارد، چنانچه آب باران در كوه صفا نفوذ نمى‏نمايد.(34) شهيد آية اللّه مطهرى مى‏نويسد: ميرزا على آقا شيرازى (استاد نهج البلاغه) از خودى و خود رسته و به حق پيوسته بود، اندرزهايش چون از جان برون مى‏آمد لاجرم بر دل مى‏نشست. هر وقت به قم مى‏آمد علماى طراز اول با اصرار از او مى‏خواستند كه منبر برود و موعظه نمايد منبرش بيش از آن كه قال باشد حال بود.(35) معلم بايد در حدّ توان خويش، حق را با صراحت و بدون سازش و مجامله اظهار كند، اگر خلافى از شاگردش ديد بطور غير مستقيم و باكنايه او را متنبه سازد، تا دست از مسير نادرست بردارد و اگر متوجه نشد با صراحت او را از امور ناروا باز دارد.

وظايف معلّم در برابر دانش‏آموز
مى‏رود از سينه‏ها در سينه‏ها

از ره پنهان صلاح و كينه‏ها
صحبت صالح تو را صالح كند

صحبت طالح تو را طالح كند

اگر معلم به وظايف خويش به درستى آگاه باشد و از نحوه رفتار و كردار و شيوه‏هاى خويش مراقبت لازم را به عمل آورد در اين صورت مى‏تواند انسانى صالح و شايسته به جامعه تحويل دهد در اين خصوص معلم وظايفى دارد كه اجمالاً آنها را از نظر علاقه‏مندان مى‏گذرانيم.
1- ايجاد انگيزش در فراگيران: انگيزه تابعى از چند عامل مى‏باشد: انتظارات هنگام ارزيابى، ميزان اختيارات، ماهيت فعاليت كلاسى، انگيزش درونى از تمايلات دانش‏آموز ناشى مى‏گردد و انگيزش بيرونى به شرايطى كه در محيط وجود دارد، وابسته است، اين دو مى‏توانند اثرات متفاوتى بر احساس‏هاى فردى دانش‏آموزان در فعاليت‏هاى درسى، خلاقيت و شكوفايى استعداد آنها اثر بگذارد، وقتى افراد به اين واقعيت برسند كه خود انگيخته و شايسته‏اند، انگيزش تحقق مى‏يابد معلمان غالباً با چگونگى پيشبرد انگيزش بيرونى از قبيل پاداش دادن، جشن‏ها و اردوها وحتّى اخطارهاى متداول آشنايى دارند و از اين‏ها براى عملكردهاى شايسته و نگرش‏هاى مشاركتى كمك مى‏گيرند امّا تلاش در جهت شكوفايى انگيزه‏هاى درونى به ظرافت ويژه‏اى نياز دارد و اين موضوع يك مسأله روان شناختى بوده و به موقعيت‏هاى متفاوت بستگى دارد در واقع افراد زمانى به طور بيرونى برانگيخته مى‏شوند كه به خاطر پاداش و اجتناب از موقعيت منفى به كارى اقدام كننده، در مقابل بر انگيختگى زمانى درونى است كه اشخاص به دليل تمايل درونى به انجام دادن موفقيت‏آميز تكليف، به آن عمل كنند بدون توجه به اين كه با پاداش و تنبيهى همراه باشد و دانش‏آموزان زمانى به اين رويكرد علاقه بروز مى‏دهند كه احساس شايستگى كنند و معلم بايد چنان محيطى بيآفريند كه تصورات شاگردان را از شايستگى و كنترل خود افزايش دهد، براى رسيدن به اين منظور بايد اصولى رعايت گردد: ايجاد محيط كلاس قابل پيش بينى، يافتن تعادلى بين تكاليف تحصيلى درگير كننده و متوسط و بوجودآوردن فرصت هايى براى دانش‏آموزان در اين باره كه به رشد شايستگى آن‏ها منجر خواهد شد، تدارك حمايتهاى آموزشى لازم براى دانش آموزان اصل سوم است كه علاوه بر روش گفتارى معلم بايد از الگودهى، تقسيم تكليف و تجزيه اهداف استفاده كند، چهارمين اصل اين است كه معلم فرصت هايى را ارائه دهد تا دانش‏آموزان در انتخاب نوع يادگيرى آزاد باشند كه بايد راهنماى آنان بود و تشويقشان كرد تا انتخاب‏هاى آسان را برگزينند، همچنين معلم بهتر است به جاى مقايسه كردن دانش‏آموزان با يكديگر، شايستگى آنان را از طريق نشان دادن ميزان رشد و پيشرفت كه در يك دوره معين رخ مى‏دهد كشف كند و يا به او نشان دهد كه تا چه حد و مقدار به ملاك‏هاى از قبل تعيين شده رسيده و يا ناموفق بوده است. آخرين اصل به معلمان پي

شنهاد مى‏كند كه هراز چندگاهى به فعاليت‏ها و دروس بعدى تازگى بخشند و آن را به صورت غير منتظره درآورند، اجراى اين روش علاقه دانش‏آموزان را به درس و فعاليت‏هاى كلاسى افزايش خواهد داد.(36)
2- مراقبت‏هاى رفتارى: معلمان بايد فرصت‏هاى زندگى را غنيمت شمرده و از لحظه‏هاى عمر استفاده بهينه ببرند، از فصاحت كلام، بلاغت و مبانى تعليم و تربيت بهره كافى بدست آورند در شيوه هايى كه اتخاذ مى‏كنند روش اعتدال را پيش گيرند و از افراط و تفريط بپرهيزند، در برخورد با دانش‏آموزان و در هنگامى كه با مشكلات و ناگوارى‏هاى آموزشى روبرو مى‏گردند خشم و غضب را تحت كنترل عقل خويش گرفته و برخوردهاى منطقى، برهانى و متين را جايگزين تصميم‏گيرى‏هاى عجولانه و هيجانى بنمايند، براى شاگردان نمونه عقل و وقار باشند و ذهن آنان را براى درك مسايل آموزنده با استفاده از بهترين و نزديكترين راه و روش آماده سازند و از احتمالات بعيد و تكلّف‏آميز، دورى كنند، دروس را قبل از تشريح براى دانش آموزان حاضر و آماده سازند و براى تصحيح الفاظ و سخنان خود و نيز در تفحص و تحقيق در مبانى دروس به آثار مورد نياز مراجعه كنند. به دانش‏آموزان ياد دهند كه چگونه مفاهيم علوم را درك كنند، پيرامون آنها انديشه نمايند، درباره مضامين درسى بحث كنند و عادت كنند در اين خصوص خود پژوهش نمايند و قادر باشند مسايل را با برهان صحيح اثبات كنند، تعصّب، جمود و تحجر را از ذهن خود و دانش‏آموزان خالى كرده و انديشه را به انصاف و رعايت منطق بيارايند.(37)
3- تشويق و تنبيه: در مسير آموزش و پرورش و هر حركت تربيتى و ارشادى تشويق و تنبيه امر لازمى به نظر مى‏رسد، انسان نيز بطور غريزى از تشويق، حمايت و پاداش لذت مى‏برد و از مجازات، تنبيه و جريمه روى گردان است، جايزه دادن، ستايش و تقدير، احترام و ابراز علاقه و حمايت‏هاى عاطفى از امورى هستند كه دانش‏آموزان را به سوى تلاش‏هاى آموزشى و پرورشى سوق مى‏دهد. در فرهنگ اسلامى نيز اين اصل مطرح است و مفاهيمى چون بشير و نذير، سختى و آسانى(عسر و يسر)، دوزخ و جنّت مجازات‏هاى قضايى، جزايى و جنايى، سود و زيان، كفاره گناهان، بيم و اميد، مكافات عمل از جنبه تنبهى حكايت دارد ولى در تنبيه بايد نكاتى را مورد توجه قرار داد يكى اين كه غالباً بايد از نوع خود عمل باشد، ديگر اين كه تنبيه بايد جبران كننده كمبود عمل و تلاش و مكمّل وظيفه‏اى باشد كه در آن كوتاهى شده است، معلم بايد شرايطى را فراهم سازد كه دانش‏آموزان از غفلت، نسيان، بى‏تفاوتى و راحت‏طلبى بيرون آيند و با درك ارزش تحصيل و مدارج علمى و كرامت‏هاى اخلاقى آنان را براى اهتمام در درس و كوشش‏هاى كلاسى مهيا سازد.
در تنبيه بايد به عواقب و عوارض آن توجه داشت، اعتدال و رعايت انصاف و نيز مساوات قائل شدن امرى ضرورى در اين مورد است. در منابع اسلامى از كتك زدن به كودكان و نوجوانان منع گرديده است، حضرت على(ع) خطاب به فرزندش امام مجتبى(ع) مى‏فرمايد: از آن اشخاص مباش كه موعظه در آنان سودى ندارد مگر آن كه توأم با رنج و آزار باشد، زيرا انسان عاقل بايد از طريق آموزش و انديشه پند پذيرد، اين حيوانات هستند كه جز با كتك فرمان نمى‏برند.(38)
روان‏شناسى امروز و نيز يافته‏هاى تربيتى تنبيه بدنى را نهى نموده‏اند. البته جدّيت و قاطعيت، حسابى جداگانه دارد كارنكو مى‏نويسد: در مورد كيفيت ابراز محبت، تنبيه، صدور دستورات، تشويق، دادن انواع امتيازات، اغماض و گذشت و سخت‏گيرى‏ها، زياده‏روى هايى به چشم مى‏خورد اما وقتى گفتگو از روش تربيتى است بايد تمام اين اشكال جاى خود را به موازينى بدهند كه جنبه اساسى‏تر، يگانه‏تر و ضرورى‏تر دارند، مربيان بايد تا آنجا كه امكان دارد روش آرام، يك نواخت و محبت‏آميزى پيش گيرند ولى در عين حال در كار خويش متين و جدّى باشند، معلمان مى‏توانند هر قدر كه امكان دارد با دانش‏آموزان خود مهربان شوند اما بايد سير آموزش به گونه‏اى برنامه ريزى گردد كه شاگردان در اجراى دستورات و تكاليف آنها هيچ گونه مسامحه و كوتاهى نكنند و نظارت، بررسى، مراقبت و ارزشيابى مستمر مى‏تواند توأم با برخوردهاى عاطفى اجرا گردد.(39) معلم در برخورد با شاگرد بايد مراحل رشد متعلّم، وضع بدنى، روحى، انگيزه‏ها، علايق و خلق و خوى او را در نظر گيرد و با كشف دقيق آنها، راه حل مؤثرى بدست آورد، همچنين او بايد با شاگرد به گونه‏اى رفتار كند كه از اهداف تربيتى فاصله نگيرد، حضرت على(ع) مى‏فرمايد: زيادى روى در ملامت آتش لجاجت را شعله‏ور مى‏سازد.(40) بنابراين بايد كوشيد تنبيه و انتقاد از دانش آموز به صورت كنايه‏اى، تعريضى و غيرعلنى باشد در غير اين صورت موجب پرده درى، خلاف كارى افزون‏تر و جرأت بيشتر متعلّم در كوتاهى از وظايف مى‏گردد.
4- تدريس سودمند: معلم براى بيان مطالب علمى، آموزشى و اصولى لازم است از عبارت‏پردازى‏هاى خسته كننده و ساختگى پرهيز نمايد و از كلمات ساده، روشن و قابل درك استفاده كند. حضرت على(ع) فرموده‏اند: بهترين كلام آن است كه از حسن نظام برخوردار بوده و عموم مردم و خواص آن را بفهمد(41) و نيز به فرمايش آن امام همام، كلامى بهتر است كه مستمعين براى درك آن به زحمت و مشقت نيفتند.(42)
ضرورت دارد معلم ضمن تقويت رفتار مناسب داخل كلاس و پروردن محتوا در جريان دروس، موضوع را به معلومات و تجارب قبلى شاگردان متصل كند، شاگردان را تشويق مى‏نمايد كه همكارانه تلاش نمايند و به يكديگر يارى دهند، بدون نگرانى سؤال نمايند و در دروس سهيم گردند. معلمان توانمند احساس هدف مندى مدرسه رفتن و درس خواندن جدى و نيز استفاده بهينه از فرصت بدست آمده را به شاگردان گوشزد مى‏كنند. تمركز حواس، سرعت يادگيرى و انجام تكاليف و وظايف مورد نظر را به موقع به آنها مى‏آموزند. برنامه‏هاى درسى بايد به شاگردان كمك كند كه چه گونه استعداد خود را بروز دهند، مهارت‏هاى لازم را به دست آورند، نقش اجتماعى خويش را در جامعه بيابند و معلومات، نگرش، ارزش‏ها و يافته‏هاى علمى را درست و منطقى در مسير زندگى فردى و جمعى بكار گيرند.
وقتى تدريس منسجم باشد، ترتيب و توالى معنادار در آن رعايت گردد، محتوا به طور اصولى گزينش شود، هدف فوق زودتر بدست مى‏آيد، معلمان با بصيرت در هنگام ارائه دروس با دادن توضيحات، ذكر مثال و شواهد، موضوع را اثبات مى‏كنند و ضمن سازماندهى و مرحله بندى علاقه به محتوا را بين فراگيران تقويت مى‏نمايند. مشاركت دانش‏آموزان در امر تدريس نيز اهميّت فوق العاده‏اى دارد، اين برنامه فوايد زيادى دارد از جمله آن كه آنها را وادار مى‏كند درس را به دقت گوش دهند، از روى فكر و تأمل سؤال كنند و مشكلات درسى خويش را مطرح نمايند و فضاى صميمى و توأم با آرامش بر كلاس حاكم نمايند.(43) قدر دانى از تلاش معلم‏
وقتى رسول اكرم(ص) تأكيد مى‏فرمايد كه من معلم برانگيخته شدم و حضرت على(ع) فرموده است: هر كس به من سخنى آموزد مرا بنده خويش ساخته است و چون عبدالرحمن سلمى به فرزند امام حسين(ع) سوره حمد را آموزش داد آن فروغ اصالت علاوه بر پول نقد و پارچه‏اى كه از راه حق‏شناسى به معلم طفل داد، دهان آموزگار را از مرواريد پر نمود، برخى افراد از اين همه عطا تعجب نمودند و دليلش را خواستند، خورشيد عاشورا فرمود: كجا پاداش مالى با آموزش اين معلم برابرى مى‏كند.(44) اين نمونه‏هاى مستند مقام و ميزان تلاش آموزشى و پرورشى معلم را به اثبات مى‏رساند امّا.
قدر مجموعه گل، مرغ سحر داند و بس‏

كه نه هر كو ورقى خواند و معانى دانست‏

شالوده و پايه آموزشى و تربيتى يك دانش‏آموز را معلم پى‏ريزى مى‏كند و از اين جهت پايگاه اجتماعى و فرهنگى معلم در ميان ساير اقشار جامعه بايد شامخ و رفيع باشد. حفظ حرمت و شأن معنوى معلمان توسط اولياى دانش‏آموزان، شاگردان و دست اندركاران و برنامه ريزان امر تعليم و تربيت در واقع گرامى داشتن معماران فكرى و احياء كنندگان جان‏هاى مستعدى است كه نوباوگان را با ذهنى سرشار از عشق و اميد به سوى چشمه معارف و مكارم رهسپار مى‏سازند و بدين گونه جامعه با چنين اهتمامى از فروغ بيكران دانش و انديشه منور مى‏گردد:
گر جسم و جان فداى معلم كنى رواست‏

تعليم و تربيت به جهان كار انبياست‏

شأن و منزلت معلمى همان گونه كه مقام معظم رهبرى تصريح فرموده‏اند، اقتضا مى‏كند كه به معلم و مسؤوليت خطيرش با بصيرت و اعتبار خاصى نگريسته شود، بزرگداشت معلم در روز و هفته خاصى بدين مناسبت و نيز تكريم از مقامش در سخنرانى‏هاى مسؤولين، نمى‏تواند قدردانى واقعى و راستين از زحمات اين قشر مخلص و سخت كوش باشد، معلمانى كه عليرغم مشكلات فراوان از قبيل كمبود امكانات آموزشى، تنگ نظرى‏هاى عده‏اى از برنامه ريزان آموزشى، تراكم زياد دانش‏آموزان، ملموس نبودن محتواى دروس، جذاب و با نشاط نبودن فضاى مدارس، مشكلات مالى و معيشتى به كار طاقت فرساى تدريس ادامه مى‏دهند و با اين نگرش كه مسؤوليت پرورش نسل آينده را عهده دارند با اشتياق درونى و انگيزه‏هاى قوى انجام وظيفه مى‏كنند بايد در عرصه عمل به عنوان يكى از اركان مهم، اثر گذار و تعيين كننده در نظام آموزشى به شمار آيند و فعاليت‏هاى آنان باديدگاههاى محدود و بخش نامه‏هاى تقويمى و مصرفى محصور و تحت الشعاع قرار نگيرد، پيش بينى‏هاى سنجيده با پشتوانه‏هاى علمى و ارزشى و با در نظر گرفتن نيازهاى معنوى، شغلى و معيشت معلمان مى‏تواند در اين خصوص مؤثر باشد. در بررسى مشكلات معلمان، در نخستين گام، كمبودهاى مالى خودنمايى مى‏كند امّا اعطاى عزت حرفه‏اى به معلم از مطالبات مادى كمتر نمى‏باشد، به نظر مى‏رسد مشكل اصلى احياى حقوق آموزشى و پرورشى و منزلت حرفه‏اى و معنوى معلمان است. حقوق حرفه‏اى معلم به جايگاهش در كلاس درس و ساختار نظام آموزشى مربوط است و از اين جهت براى شناسايى حقوق مسلّم اين قشر لازم است ضوابط، مقررات، وظايف و اختيارات در تمامى مؤلفه‏هاى برنامه ريزى آموزشى و درسى با انگيزه بازسازى منزلت معلم مورد بررسى، بازبينى و تحقيق و تجديد نظر قرار گيرد. نكته آخر اين كه بيش از همه بايد خود معلمان براى حفظ موقعيت ارزشى خود اهتمام ورزند و اجازه ندهند مطالبات بر حق آنان ابزارى در دست فرصت طلبان و بازى‏هاى جناحى و گروه بازى سياسى قرار گيرد. وزارت آموزش و پرورش نيز بايد در جذب معلمان به جاى توجه صرف به مدرك تحصيلى كه نمى‏تواند به تنهايى دلايل توانايى و مهارت باشد به جنبه‏هاى گوناگون از جمله انگيزه، عشق و علاقه، زمينه‏هاى ذوقى و كوشش‏هاى علمى، قدرت كاوشگرى، خلاقيت، كارآفرينى و تجارب ارزنده آموزشى و مهمتر از همه اين‏ها به ميزان تعهد، پاى بندى به ارزش‏ها، شخصيت علمى معلّم توجه داشته باشد و بيش از گذشته معلمان را در امر تعليم و تربيت بصورت زيربنائى سهيم بداند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره بقره، آيه 32. 2. همان، آيه 282. 3. سوره اقرأ (علق)، آيات 4 و 5. 4. سوره الرحمن، آيات 1 و 2 و 4. 5. سوره كهف، آيه 65. 6. سوره جمعه، آيه 2. 7. سوره آل عمران، آيه 164. 8. نهج البلاغه، خطبه قاصعه. 9. سوره بقره، آيه 151. 10. آشنايى با قرآن، شهيد مطهرى، ج 8، ص 58 – 57. 11. سوره بقره، آيه 269. 12. با استفاده از مقاله استاد جلال الدين همايى كه بصورت مقده‏اى بر كتاب «مقام معلم» در تاريخ پنجم مرداد 1345 ه.ش نوشته است. 13. اصول كافى، ج 1، ص 27. 14. گفتگو با علامه حسن زاده آملى، ص 154 – 153. 15. كلمات قصار امام خمينى، ص 204. 16. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 22، ص 355. 17. ديدگاهها، آيةاللّه خامنه‏اى، ص 287. 18. چهار ساله دوم رياست جمهورى حضرت آية اللّه خامنه‏اى، ج 2، ص 153. 19. آداب تعليم و تعلم در اسلام، دكتر سيد محمد باقر حجتى، ص 257. 20. آنچه معلمان و مربيان بايد بدانند، فرهاديان، ص 10. 21. بحارالانوار، ج 2، ص 17. 22. گلچينى از كشكول شيخ بهايى، هاشم نجفى يزدى، ص 27. 23. جرعه‏هاى جانبخش، ص 65. 24. آفاق مرزبانى، عبداللّه نصرى، ص 24. 25. جرعه‏هاى جانبخش . 26. منظومه معرفت، از نگارنده، ص 40. 27. يادنامه شهيد بهشتى، سيد فريد قاسمى، ص 159. 28. سوره مدثر، آيه 3. 29. منية المريد، شهيد ثانى، ص 10. 30. تعليم و تربيت در اسلام، شهيد مطهرى، ص 200. 31. زندگى و شرح حال معلم ثانى فارابى، دكتر سيد ابوالقاسم هاشمى، ص 25 – 20. 32. نك: غررالحكم، ج 2، ص 672. 33. نك: كنزالعمال، ج 10، ص 186. 34. اصول كافى، ج 1. 35. سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى، مقدمه. 36. انگيزش در كلاس درس، ال. اسپالدينگ، ترجمه حسن يعقوبى و ايرج خوش خلق، ص 10 و 69.كار آفرينى خلّاق، انواع و شيوه‏هاى حمايت، دكتر حسن قاسم زاده، فصلنامه پژوهش و مهندسى، ش 11 و 12، بهار 1378. 37. نك: منية المريد، ص 68 – 58. 38. نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، ص 248. 39. انسان مربى و نويسنده، ماكارنكو، ترجمه ب. كيوان، ص 89 – 88. 40. تحف العقول 7 ص 84. 41. الحياة، ج 1، ص 97. 42. تحف العقول، ص 267. 43. نك: مجموعه رويه‏هاى آموزشى(تدريس) جربروفى، دفتر همكارى‏هاى علمى بين المللى آموزش و پرورش، جزئيات روش تدريس، دكتر نادر قلى قورچيان. 44. مستدرك الوسايل، ج 1، ص 290، و نيز بنگريد به كتاب حضرت على اكبر(ع) شبيه پيامبر شهيد ولايت، از نگارنده.

/

نقش عفاف و پاكدامنى در زندگى انسان‏

آثار و بركات عفت و پاكدامنى‏
آخرين قسمت 1. درك لذت ايمان‏
«خويشتن دارى» توانايى برجسته روحى به انسان مى‏دهد تا وى در برابر هجوم هوى و هوس سركش، پايدارى كند و در فراز و فرود زندگى، به كمال برسد.
انسانى كه اعتقاد به اصول و ارزشها دارد، در واقع به سرچشمه همه مهربانى‏ها، لطافت‏ها، عاطفه‏ها، عشق‏ها، زيبايى‏ها و هنرمندى‏ها و ابداع‏ها ايمان دارد و چنين ايمانى، همچون بنيان مرصوص است(1) كه هيچ تند بادى، از آزمندى، فزون خواهى و خشونت‏طلبى نمى‏تواند وى را آشفته سازد.

ايمان به خدا و زندگى پس از مرگ از مهم‏ترين و قوى‏ترين عوامل پيشگيرى از شهوات و هوسهاست. شخص با ايمان، خداوند را همه جا حاضر و ناظر مى‏بيند و باور دارد كه همه كارهاى او به وسيله فرشتگان الهى در پرونده‏اى ثبت مى‏شود و روزى مورد رسيدگى قرار خواهد گرفت و سرنوشت نيكوكاران، بهشت و كيفر تبهكاران دوزخ است. اين تعبير از امام خمينى(ره) را به خاطر بسپاريم كه: عالم محضر خداست، در محضر خدا معصيت نكنيم. اين اعتقاد، بهترين مانع در برابر فسادهاى اخلاقى و اجتماعى است و هر قدر تقويت شود، مقاومت انسان در برابر شهوات بيشتر مى‏شود. از سوى ديگر با ضعف ايمان، عفت و مقاومت در برابر شهوات كاهش مى‏يابد. على(ع) فرمود: «فعصم السعداء بالايمان و خذل الاشقياء بالعصيان»(2) خداوند سعادتمندان را به وسيله ايمان (از خطر گناه) حفظ كرد و ظالمان را به خاطر عصيان و نافرمانى، ذليل و خوار گرداند.
از جمله آثار عفت و پاكدامنى درك لذت ايمان است و چشيدن اين لذت در تمام عمر، بدون عفت و پاكدامنى غير ممكن است. كسى كه ايمان دارد به اينكه خداوند، ناظر اعمال اوست، هرگز تن به ناپاكى و بى عفتى نمى‏دهد. امام جواد(ع) فرمود: «بدان كه از دايره ديد خداوند بيرون نخواهى بود، اكنون ببين چگونه هستى».(3)
امام سجاد(ع) فرمود: مردى با خانواده‏اش براى سفرى عازم شدند. براى آن سفر تصميم گرفتند از طريق دريا سفر نمايند. پس از اينكه سوار كشتى شدند، طوفان تندى آغاز شد، به گونه‏اى كه كشتى و اهل آن همه غرق شدند، همسر اين مرد به وسيله تخته چوبى خود را از مرگ نجات داد و به جزيره‏اى رسيد: «تا وارد جزيره شد، فردى را ديد خيلى خشن و تندخو، مرد تا او را ديد از شدّت زيبايى به او خيره شد و سؤال كرد: آيا تو انسان هستى؟ زن جواب داد: آرى. مرد با نگاه‏هاى تندش زن را به لرزه انداخت. مرد گفت: چرا نگرانى؟ زن گفت: مرا رها مى‏كنى يا اينكه از او مدد جويم؟ مرد گفت: اگر رهايت نكنم. چه مى‏شود؟ زن گفت: از او يارى مى‏جويم.
سخن زن، مرد را تكان داد و گفت: من بايد بيشتر از خدا بترسم، زيرا من ميل دارم نه تو. آن گاه از جا برخاست و سخنى نگفت و تصميم به توبه و بازگشت گرفت. در حال رفتن، عابدى را در راه ديد. گرماى خورشيد هر دوى آنها را مى‏آزرد.
عابد گفت: بيا از خدا بخواهيم تا بين ما و خورشيد سايه‏اى ايجاد نمايد.
مرد گفت: من كارى در خود سراغ ندارم تا زمينه اين لطف (ايجاد سايه) خداوند گردد. شما دعا كن تا من آمين بگويم. عابد، خدا را خواند و از او خواست كه سايه‏اى براى آن‏ها مقرر گرداند. مرد هم آمين گفت. بلافاصله قطعه ابرى روى سر هر دو قرار گرفت و موجب شد كه آفتاب آنها را نيازارد. بعد از مقدارى كه زير سايه الهى مسير را پيمودند، سر يك چند راهى خواستند از يكديگر جدا شوند، كه عابد ديد ابر به طرف جوان مى‏رود. رو به جوان كرد و گفت: تو از من نزد خداوند مقرب‏ترى، زيرا، من قبلاً از خدا خواسته بودم ابرى عطا كند كه خواسته‏ام برآورده نشد، اما خداوند به تو عنايت كرد.
جوان جريان خود را نقل كرد. عابد گفت: خداوند گناه گذشته‏ات را عفو كرد و اين لطف ويژه را نصيبت فرموده است. مراقب اعمال خود باش، زيرا، اين مقام بس والايى است كه خداوند به تو عنايت فرمود و تمامى اينها به خاطر آن لحظه‏اى بود كه از گناه چشم‏پوشى كردى. 2. آرامش روحى فرد و جامعه(بهداشت روانى)
با عفاف و خويشتن دارى مى‏توان از هرز رفتن استعدادها، توانها و امكانات جلوگيرى كرده و براى بالندگى هنجارها و ارزشها يارى نمود: «از نظر اسلام، محدوديّت كاميابى جنسى به محيط خانوادگى و همسران مشروع از خبر روانى به بهداشت روانى اجتماع كمك مى‏كند.»(4) همه غمها و افسردگى‏هايش از اختلال در شرايط جسمى و روحى انسان است، همان طور كه گفته شد عفت و پاكدامنى، نياز و نداى درونى انسان مى‏باشد. بنابراين، با رعايت كامل آنها، از غم و آشفتگى رهايى مى‏يابد. در مقابل بى عفتى جز احساس گناه و تنفر از خود و دچار شدن به جنون جوانى كه باز دارنده از هرگونه فعاليت انسانى است اثر ديگرى ندارد.(5)
عفاف، سلامت جامعه را به دنبال دارد، زيرا، جامعه را افراد آن تشكيل مى‏دهند و اگر افراد اصلاح شوند، جامعه نيز اصلاح خواهد شد. عفاف موجب مصونيت زن و مرد از آشفتگى‏هاى ذهنى، بزهكارى، آوارگى و بالاخره بيمارى روحى و روانى مى‏شود و از انحطاط اخلاقى جامعه و از هم‏پاشيدگى خانواده‏ها جلوگيرى مى‏كند. 3. سلامت جسمى‏
علم بشر به ارتباط سلامت روحى و روانى با سلامت جسمى اذعان دارد. پزشكان آثار بى عفتى مانند چشم چرانى را اين گونه فهرست مى‏نمايند: «1- دشوارى در تنفس 2- درد اطراف قلب 3- تپش قلب 4- ضعف و خستگى عمومى 5 – سر درد 6- بى قرارى 7- بى‏خوابى و كم اشتهايى 8 – خستگى فكرى و دماغى.»(6) اينها علاوه بر عقده‏هاى ناگشودنى روانى است كه بررسى و طرح آن از عهده اين نوشتار خارج است. 4. استحكام بنياد خانواده‏
خانواده اولين و بنيادى‏ترين تشكل اجتماعى يك جامعه به شمار مى‏آيد. استحكام خانواده كه مركز عشق و اميد و بستر شكفتن آرزوهاى جوانان مى‏باشد، توانايى‏هاى فردى را افزايش و جامعه را استوار و پويا خواهد ساخت. بى شك نهاد خانواده، تنها با پاسدارى از عفاف و پاكدامنى، درخشش و بالندگى لازم را پيدا مى‏كند، زيرا اگر در جامعه‏اى عفاف و پاكدامنى به صورت كامل رعايت گردد و تمتعات جنسى به محيط خانواده محدود شود جوانان به ازدواج روى آورده و خانواده‏هاى تشكيل شده نيز ثبات بيشترى مى‏يابند، ولى اگر بى بند و بارى و بى عفتى در جامعه رواج يابد و بهره بردارى‏هاى جنسى در خارج از محيط خانواده ميسر گردد، جوانان زير بار مسئوليت‏هاى ازدواج نرفته و خانواده‏هاى تشكيل شده نيز متزلزل مى‏شود. بنابراين، باضرس خاطر بايد گفت: رعايت عفاف در رفتار و گفتار، خانواده را سالم و آسيب‏ناپذير نگه مى‏دارد.
5. عزت و سربلندى‏
انسان در سايه عفاف، عزت و اعتبار پيدا مى‏كند و كسانى كه هرچه مى‏خواهند مى‏خورند و آنچه مى‏خواهند مى‏گويند و پيوسته در پى هوسرانى‏اند، نزد ديگران اعتبار و ارزشى ندارند. امام على(ع) مى‏فرمايد: «من عفت اطرافه، حسنت اوصافه.» و نيز فرمود: «من اتحف العفة و القناعه حالفه العز».
انسانهاى پاكدامن، نزد افراد جامعه اعم از خانواده دوستان و ديگران مورد احترام و اعتمادند. اين عزت و اعتبار در برخوردها و مناسبات اجتماعى پديدار مى‏شود؛ به گونه‏اى كه حتى افراد متهتك، امانات و اسرار خود را به انسان‏هاى عفيف و امين مى‏سپارند و در دل آنها را بزرگ و پاك مى‏دانند. 6. عفاف منشأ فرهنگ و ادبيات‏
همه زيبايى و شكوه تمدن و فرهنگ انسان را مى‏توان در «عشق» خلاصه كرد. استوارى عشق به اسطوره‏ها كمتر دست يافتنى است. زبان عاشقان، زبان شعر است. زيرا، دل پرسوز عاشق، درون سوز است. زبان سرخ و آتشينى كه تن نمى‏شناسد و سر بر باد مى‏دهد. ولى مهربان و ترنم‏برانگيز است و حتى دل معشوق سنگ دل را مى‏سوزاند و به تحسين وا مى‏دارد. اين بلنداى شكوهمند فرهنگ و ادب شرقى، عرفانى و ايرانى، دست مايه يك نسل سرافراز اصيل، خويشتن دارى و متمدن است كه از منظر عفاف به يكديگر مى‏نگريستند. زن در حشمت جلال مى‏زيسته است و مرد همواره در پى اين حشمت و جلال مى‏رفته است كه به سادگى و آسانى، دست يافتنى نبوده است. كمتر بازيچه دست هوسران بوده و بيشتر ارزش و اعتبار داشته است. استاد شهيد مطهرى مى‏فرمايد: «آيا آنجا كه سلسله مقررات اخلاقى به نام عفت و تقوى بر روح مرد و زن حكومت مى‏كند و زن به عنوان چيزى گرانبها دور از دسترس مرد است اين استعداد بهتر به فعليت مى‏رسد يا آنجا كه احساس منعى به نام عفت و تقوى در روح آنها حكومت نمى‏كند و اساساً چنين مقرراتى وجود ندارد، و زن در نهايت ابتذال در اختيار مرد است.»(7)

پرتگاه‏ها و آفات عفاف‏

1- نگاه حرام‏
ترديدى نيست كه امور زندگى انسان به نگاه‏هايش بستگى دارد. انتخاب همسر، شغل، خانه، دوست و صدها موضوع ديگر همه با نگاه پيوند دارد. نگاه آدمى از مهم‏ترين عناصر مؤثر در تصميم‏گيرى او است و اغلب نفرتها، اشتياقها و انتخابها، نگاه است. انسان نمى‏تواند از تأثير شنيده‏ها و ديده‏هايش بر مغز جلوگيرى كند، اين تأثيرپذيرى به كمك شبكه اعصاب و فعاليت مغزى صورت مى‏گيرد و شخص نمى‏تواند با تلقين، چندان از تأثير بكاهد. همچنين بديهى است كه همان طور كه نگاه به سبزه‏زار و آب نيلگون، به طور ناخود آگاه در انسان تأثير مى‏گذارد و براى او فرح و شادى مى‏آورد، نگاه به نامحرم يا نگاه شهوت‏آميز و از روى لذّت و ريبه (اعمّ از زن نامحرم يا ديگر مناظر حرام مثل عكس‏ها و فيلم‏هاى مبتذل…) نيز باعث تحريك بيش از حد غريزه شهوانى شده و مفاسد زيادى را درپى دارد، به همين جهت قرآن كريم، از اهل ايمان مى‏خواهد كه براى حفظ عفت و پاكدامنى خود و جامعه، نگاهشان را مهار سازند: «قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم».(8)
در روايات اسلامى، جملاتى مشاهده مى‏شود كه بيانگر عقوبت و آثار مخرب نگاه حرام(9) در دنيا و آخرت است كه به عنوان نمونه به ذكر چند روايت بسنده مى‏كنيم:
امام صادق(ع) فرمود: «النظر بريد الزنا» نگاه حرام، نامه رسان انجام كار زشت است.گويا نگاه متمركز و آلوده با ارسال تلگرافى بسيار قوى، بيننده را به انجام روابط ناسالم دعوت مى‏كند.
امام على(ع) فرمود: «چشم، ديدبان عقل و پرچمدار و جاسوس دل است.» در حقيقت ديدبان، مشاهدات خود را به مركز اطلاعات گزارش مى‏كند و در آنجا است كه نسبت به مشاهدات او تصميم‏گيرى و نيروها بسيج مى‏شود. در بدن انسان نيز مغز است كه پيامهاى چشم را دريافت مى‏كند و به تلاطم مى‏افتد و هورمون‏هاى محرك غرايز را به سراسر بدن گسيل مى‏دارد. آنچه در مغز رخ مى‏دهد شايد همان باشد كه در اين فرموده امام صادق(ع) نهفته است: «النظرة بعد النظرة تزرع فى القلب الشهوة و كفى بها لصاحبها فتنة»؛(10) نگاه پياپى، بذر شهوت را در دل مى‏افشاند و همين امر براى هلاكت بيننده‏اش كافى است.
نگاه حرام، قدرت تصميم‏گيرى درست و استفاده از عقل را از انسان سلب مى‏كند، و بيشتر انحرافات جنسى و خلاف اخلاق اسلامى، از يك نگاه آغاز شده است.
ز دست ديده و دل هر دو فرياد

كه هرچه ديده بيند، دل كند ياد

شايان ذكر است آنچه گذشت، ويژه نگاه مرد به زن نيست، بلكه نگاه معنادار (حرام) زن به مرد نيز همين آثار را در پى دارد. 2- استماع موسيقى‏هاى مبتذل‏
موسيقى مطرب كه در منابع روايى اسلام، از آن به «غنا» تعبير شده، يكى از پرتگاه‏ها و زمينه‏هاى بروز آلودگى و از آفات بزرگ «عفت» است. چنان كه رسول خدا(ص) آن را «افسون زنا» خوانده است: «الغناء رقية الزنّا»(11) اين تشبيه با رساترين تعبير، تأثير خطرناك موسيقى مبتذل را در آلودگيهاى جنسى بيان مى‏كند و نقش آن را در تحريك غريزه جنسى انسانها به ويژه در جوانان، همچون جادويى مى‏داند كه بى‏اختيار، آنان را به اعمال نامشروع و خلاف عفت مى‏كشاند. در تفسير نمونه از يكى از سران بنى اميه نقل شده است كه گفت: «از غنا بپرهيزيد، زيرا، حيا را كم و شهوت را مى‏افزايد و شخصيت را درهم مى‏شكند و جانشين شراب مى‏شود و همان كارى را مى‏كند كه مستى مى‏كند.»(12)
غنا، مقدمه و سبب زنا است؛ چون غنا، آواز لهوى است كه از جهت شهوت و لذت حيوانى، از شخص خواننده صادر مى‏شود كه يكى از بزرگ‏ترين اثر آن، سوق دادن افراد، به ويژه جوانان به طرف شهوت و تحريك قواى حيوانى است.
آرى، دختر و پسرى كه ممكن بود قبل از شنيدن موسيقى مطرب و مبتذل، تحت تأثير شرم و حيا و عفت قرار داشته و راضى به يك كار ننگين شهوى و حيوانى (زنا) نشوند، چنان با شنيدن اين نوع موسيقى، آماده ننگين‏ترين فعل مى‏گردند كه به يقين مى‏توان گفت: يكى از عوامل اصلى انحطاط و اشاعه فحشاء و تجاوزات به نواميس در دنياى امروز مربوط به پخش نوارهاى شوم و آهنگ‏هاى مهيج موسيقى مطرب و مبتذل است. 3- فكر ناسالم‏
يكى از عواملى كه باعث تحريك ميل جنسى در انسان مى‏شود، فكر گناه و مشغول كردن ذهن به مسائل جنسى است كه سر انجام موجب تحريك و تهييج غريزه و ارتكاب به گناه مى‏شود، از اين رو، در روايات اسلامى، از «فكر گناه» نهى شده است، زيرا فكر گناه، به خود گناه منجر مى‏شود. چنان كه على(ع) مى‏فرمايد: «من كثر فكره فى المعاصى دعته اليها»(13) كسى كه در انديشه گناه باشد و درباره آن بسيار فكر كند، سرانجام همان افكار او را به گناه مى‏كشاند.
در روايتى از امام صادق(ع) آمده است كه: «حضرت عيسى(ع) به حواريين فرمود: حضرت موسى(ع) به شما دستور داد كه زنا نكنيد، ولى من به شما دستور مى‏دهم كه نه تنها زنا نكنيد، بلكه چنين عملى(فكر گناه) را به ذهن خود نيز راه ندهيد، زيرا كسى كه فكر زنا را نمود، همانند كسى است كه در خانه منقش و آراسته‏اى آتش روشن كند. اين خانه اگر آتش نگيرد و نسوزد، بدون شك، آتش و دود تمامى تزيينات و نقاشيهاى آن را از بين خواهد برد.»(14)
براى اين كه انسان بتواند فكر و خيال خود را كنترل كند، لازم است از تنهايى و بيكارى دورى جويد، زيرا بسيارى از فكرهاى گناه آلود، به دليل بيكارى و داشتن اوقات فراغت غير ضرور است. 4- بيكارى‏
يكى از اسباب آلودگى و افت عفاف، بيكارى است كه در روايات اسلامى، از آن به شدت نهى شده است، امام على(ع) فرمود: «خداوند شخص سالم و بيكارى را كه نه در پى كار دنيا و نه در پى كار آخرت است، دشمن مى‏دارد.»(15) اين به خاطر مفاسدى است كه بيكارى در پى دارد و اشتغال به كار، چه براى تأمين معاش دنيوى باشد و چه براى ذخيره اخروى، مى‏تواند از آن مفاسد، پيشگرى نمايد. در روايتى ديگر از از امام على(ع) آمده است: «بيكار، دنبال كار زشت مى‏رود و دست وى بسوى گناه دراز مى‏شود.»(16) بدين جهت در قرآن كريم توصيه شده است: «در هنگامى كه از كار فارغ شدى، به كار ديگر بپرداز؛ فاذا فرغت فانصب».(17) طبق اين رهنمون، افراد با ايمان در واقع اوقات فراغت ندارند، چنان كه على(ع) فرمود: «وقت مؤمن، پر است.»(18) ناگفته نماند كه اين بدان معنا نيست كه اهل ايمان، وقت تفريح و استراحت ندارند، بلكه مراد آن است كه شخص مسلمان بر اساس رهنمود شريعت اسلام، هيچ وقت بيكار نيست و براى تمام اوقاتش برنامه دارد كه تفريح يكى از آن برنامه‏ها است. 5 – دوستان ناباب‏
دوستان نه تنها با هم انس مى‏گيرند و با مصاحبت و همنشينى، موجبات شادمانى و نشاط يكديگر را فراهم مى‏سازند، بلكه هر دوستى به مقياس درجه رفاقت و دوستى، در امور مادى و معنوى دوست خود نفوذ مى‏نمايد و هر يك خواه ناخواه بر عقايد و اخلاق و رفتار و گفتار ديگرى اثر مى‏گذارند.
قرآن كريم از زبان اهل جهنم نقل مى‏كند كه مى‏گويند: «يا ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا»(19) اى كاش، فلانى را دوست صميمى خود قرار نمى‏دادم.
رسول خدا(ص) فرمود: «المرء على دين خليله و قرينه»(20) دين و روش هر كس طبق مذهب و آيين دوست و همنشين خود خواهد بود.
در روايتى از حضرت سليمان (ع) آمده است كه فرمود: «درباره كسى به نيكى يا بدى قضاوت نكنيد تا دوستانش را ببينيد، زيرا، هر كسى به وسيله امثال و اقرانش شناخته مى‏شود و به صفات همنشينان و دوستانش منسوب مى‏گردد.»(21) تأثير دوست همنشين در انسان به اندازه‏اى است كه حتى مى‏توان از نوع دوستان يك نفر، به آسانى به خصوصيات اخلاقى وى پى‏برد.
تو اول بگو با كيان زيستى‏

پس آنگه بگويم كه تو كيستى‏

ارتباط و همنشينى افراد با يكديگر زمانى ميسر است كه اخلاق ورفتار و ويژگيهاى آنان يكسان و همسو باشد، بنابراين اگر دو نفر از لحاظ اخلاق و رفتار متضاد باشند، هرگز مصاحب و همنشين نخواهند شد. سعدى مى‏گويد: هر كه با بدان بنشيند اگر طبيعت آنان در او اثر نكند، به طريقت ايشان متهم مى‏گردد، و اگر به خرابات رود و به نماز كردن، منسوب شود به خمر خوردن.
رقم بر خود بنادانى كشيدى‏

كه نادان را به صحبت برگزيدى‏
طلب كردم زدانايى يكى پند

مرا فرمود: با نادان مپيوند

به تجربه ثابت شده كه كسانى كه با دوستان فاسدى همنشين بوده‏اند، عاقبت به انواع گناهان آلوده شده‏اند، زيرا آنها براى اينكه كمتر احساس گناه كنند و شريك جرم پيدا نمايند، سعى مى‏كنند افراد ديگر را به سرنوشت غم‏انگيز خود گرفتار كنند. وقتى پاى صحبت بسيارى از جوانان فاسد مى‏نشينيم، درمى‏يابيم كه عامل اصلى آلودگى خود را همنشينى با دوستان ناباب ذكر مى‏كنند. 6- خلوت با نامحرم‏
زن و مرد نامحرم در هر مرحله‏اى از صفات اخلاقى و عفاف هم كه باشند در خلوت، سخت در معرض وسوسه‏هاى شيطانى قرار مى‏گيرند. شدت اين وسوسه‏ها به حدى است كه مى‏تواند محكم‏ترين اراده‏ها را سست كرده و ايمانهاى قوى را به تدريج متزلزل نمايد. يكى از موقعيتها هنگامى است كه زن و مرد در محيط خلوت كه براى ديگران وارد شدن به آنجا ميسر نيست، حضور داشته باشند.
براى پيشگيرى از وساوس شيطانى، شريعت اسلام دستور مى‏دهد كه زن و مرد هيچ‏گاه در اين چنين موقعيتى قرار نگيرند. روايات زيادى در اين‏باره وارد شده كه به عنوان نمونه به چند روايت ، اشاره مى‏كنيم:
على(ع) فرمود: «هيچ مردى با زن نامحرم در جاى خلوت همراه نشود، زيرا، هنگامى كه مرد و زن نامحرم در مكانى خلوت همراه شدند، سومين آنان شيطان خواهد بود، كه در آنجا حضور خواهد يافت.»(22) خطر اين عمل تا اندازه‏اى است كه پيامبراكرم(ص) فرمود: «كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، نبايد در جايى كه نفس زن نامحرم را مى‏شنود به سر برد.»(23)
همچنين در روايتى از آن حضرت آمده است كه فرمود: «حضرت موسى نشسته بود كه شيطان به طرفش آمد و گفت: مى‏خواهم تو را به سه چيز سفارش كنم…يكى از آن سه توصيه اين است كه، هرگز با زن نامحرم تنها مشو، زيرا هيچ مردى با زن نامحرم تنها نمى‏شود، مگر اين كه من به سراغ آنها خواهم رفت.»(24) تنها بودن با نامحرم آنقدر مورد نهى شارع مقدس است كه نماز در آن مكان و شرايط، مورد اشكال مى‏باشد. 7- سخن گفتن با نامحرم‏
اگر چه سخن گفتن مرد نامحرم با زن نامحرم(بدون نازك كردن صدا و عشوه گرى در سخن گفتن) و بر عكس حرام نيست، ولى سخن گفتن بى‏مورد(غير ضرورى) و شوخى كردن با نامحرم از نظر روايات اسلامى كار پسنديده‏اى نيست، چنان كه در روايتى آمده است كه: ابوبصير از اصحاب امام باقر(ع) مى‏گويد: زمانى كه در كوفه بودم، به يكى از بانوان درس قرآن مى‏دادم. روزى به مناسبتى با وى شوخى نمودم. مدتى گذشت تا در مدينه به حضور امام باقر(ع) رسيدم. حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود: كسى كه در جاى خلوت گناه كند، خدا نظر لطف خود را از او برمى‏دارد. اين چه سخنى بود كه به آن زن گفتى؟! از شدت شرم، صورتم را پوشاندم. حضرت فرمود: مراقب باش كه تكرار نكنى و با زن نامحرم شوخى ننمايى.(25)
در روايات آمده است: كسى كه با نامحرمى شوخى كند، به خاطر هر كلمه‏اى كه در دنيا به او گفته، هزار سال در آتش دوزخ حبس خواهد شد.(26) 8 – اختلاط زن و مرد
شريعت اسلام در عين اين كه به زنان، اجازه شركت در فعاليت‏هاى اجتماعى را مى‏دهد، از اختلاط نهى فرموده است. در سنن ابوداود آمده است كه: «رسول اكرم(ص) در زمان حياتش دستور داد كه براى زنان، در جداگانه‏اى به مسجد النبى بسازند.»(27)
كه هنوز هم به نام «باب النساء» وجود دارد. پيامبر(ص) دستور داد كه: شب هنگام بعد از اتمام نماز، ابتدا زنان و سپس مردان از مسجد خارج شوند و در مسير كوچه و خيابان، زنان از كنار، و مردان از وسط حركت كنند.
بدون شك يكى از عوامل شيوع فساد كه دامنگير جهان امروز، بخصوص كشورهاى غربى شده است، برداشتن حايل و حريم ميان زن و مرد در ادارات، كارخانه‏ها و ديگر اماكن و محافل عمومى است. در اين برخوردها معمولاً بذر فساد و گناه افشانده مى‏شود و روز به روز ريشه مى‏دواند.
«جامعه امروزى، زيانهاى اختلاط زن و مرد را به چشم خود مى‏بيند، چه لزومى دارد كه زنان، فعاليتهاى اجتماعى خويش را به اصطلاح دوشادوش مردان انجام دهند؟! آيا اگر در دو صف جداگانه انجام دهند، نقصى در فعاليت كاريشان رخ مى‏دهد؟!
از جمله اثر بارز اين دوشادوشيها اين است كه هر دو همدوش را از كار و فعاليت مثبت باز مى‏دارد و هر يك را به جاى توجه به دقت به كار خود، متوجه «همدوش» مى‏كند، تا آنجا كه غالباً اين همدوشيها به هماغوشيها منتهى مى‏گردد.»(28)
رسول خدا(ص) فرمود: «ميان مردان و زنان نامحرم فاصله اندازيد، زيرا، بر اثر ملاقات و اخلاط، گرفتار درد و بلايى مى‏شويد كه دوا ندارد. بر شما باد كه از اختلاط با زنان اجتناب نماييد.»(29) 9- تماس جسمى با نامحرم‏
تماسهاى جسمى بين زن و مرد نامحرم، هر چند اندك، از نظر اسلام حرام و گناه بزرگى محسوب مى‏شود. حتى اگر فقط مصافحه(دست دادن) با نامحرم – هر چند فاميل آشنا و بدون هيچ گونه قصد سوئى باشد.
پيامبر (ص) فرمود: «من صافح امرأة حراماً جاء يوم القيامة مغلولاً ثم يؤمر به الى النار»(30)؛ هر كس با زنى نامحرم دست بدهد، روز قيامت با دستهاى زنجير بسته وارد محشر شده و سپس به طرف جهنم برده خواهد شد.
تمام مراجع عظام، مصافحه (دست دادن) با زن بيگانه را جايز نمى‏دانند. كوچك شمردن اين گونه گناهان موجب مى‏شود كه زشتى آنها در جامعه از بين برود و افراد كم كم به گناهان بزرگتر روى بياورند و فساد و پليدى، دامنگير افراد جامعه شود. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1. سوره صف، آيه 4. 2. ميزان الحكمه، ج 6، ص 344. 3. بحارالانوار، ج 78، ص 358: «اعلم انك لن تخلفوا من عين اللّه فانظر كيف تكون». 4. شهيد مطهرى، مسئله حجاب، ص 83. 5. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، دكتر پاك نژاد، ج 16، ص 191. 6. همان، ص 15. 7. شهيد مطهرى، اخلاق جنسى،ص 84. 8. سوره نور، آيه 31. 9. ر.ك: مجله پيام زن، عسكرى اسلامپور كريمى، نگاه آلوده و پيامدهاى ناگوار آن، ش 142، ص 68. 10. مستدرك الوسائل، كتاب النكاح، باب 104، ح‏6. 11. بحارالانوار، ج 76، ص 334. 12. تفسير نمونه، ج 17، ص 250. 13. غررالحكم، ص 664. 14. وسائل الشيعه، ج 14، ص 240. 15. نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17،ص 146. 16. همان، ج 20، ص 303. 17. سوره انشراح، آيه 7. 18. نهج البلاغه، كلمات قصار 333. 19. سوره فرقان، آيه 28. 20. وسائل الشيعه، ج 4، ص 207. 21. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 62. 22. مستدرك الوسائل، ج 2، ح 553، ص 323. 23. وسائل الشيعه، ج 14، ص 144. 24. همان، ص 553؛ بحارالانوار، ج 76، ص 334. 25. وسائل الشيعه، ج 14،ص 144. 26. بحارالانوار، ج 76، ص 363. 27. سنن ابوداود، ج 1، ص 109. 28. متفكر شهيد استاد مطهرى، مسئله حجاب، ص 237. 29. مرآت النساء، ص 140. 30. وسائل الشيعه، ج 14، ص 143.

/

نهضت و انقلاب در سيره پيشوايان‏

  معنى نهضت و انقلاب
نهضت از نَهض به معنى خيزش و برخاستن و حركت و آمادگى براى قيام است(1) و واژه انقلاب در اصل از قلب به معنى دگرگونى و تحول و زير و روكردن است. و اين دو واژه در اصطلاح به قيام‏ها و شورش هايى كه موجب واژگونى رژيم گذشته، و برپايى نظامى نو به جاى آن است، اطلاق مى‏شود.
نهضت و انقلاب‏ها، از نظر چگونگى و محتوايى و درجات شديد و ضعيف، و يا شتابنده و ديرپا، و همچنين از نظر دگرگونى جهش و ناگهانى و تدريجى و گام به گام، دينى و غير دينى، داراى انواع گوناگون است، و هر ملّتى بر اساس ايده و مسلك خود، انقلاب و نهضت مى‏كند، و چگونگى آن رابطه مستقيم با طرز فكر و شيوه آرمانى انسان‏ها دارد. و نيز نهضت و انقلاب گاهى سطحى و روبنايى است، و گاهى عمقى و حقيقى، گاهى در بعد و عرصه خاصى است( مانند انقلاب اقتصادى) و گاهى داراى جنبه‏هاى عمومى و فراگير مى‏شود. در فقه اسلامى در بحث طهارت، دو عنوان از مطهرات (امور پاك كننده) شمرده شده كه عبارتند از استحاله و انتقال، در مورد استحاله مثالى كه مى‏زنند اين است كه مثلاً سگى در نمك زار بميرد، و پس از سال‏ها مبدّل به نمك شود، پاك مى‏گردد، چرا كه استحاله (يعنى حالى به حال ديگر شدن) شده است و يا چوب نجسى آن چنان بسوزد كه خاكستر شود، اين خاكستر پاك مى‏شود، ولى در مورد انتقال، مثال به خون بدن انسان يا حيواناتى كه خون جهنده دارند مى‏زنند كه اگر وارد بدن حشراتى كه خون جهنده ندارند شود، و جزء بدن آنها گردد، پاك مى‏شود.
انقلاب حقيقى همان استحاله است، يعنى دگرگونى در ماهيّت و حقيقت اشياء، ولى انقلاب سطحى و روبنايى را مى‏توان به همان انتقال مثال زد، كه از گروهى به گروه ديگر، با تغييرات سطحى صورت مى‏گيرد. به هر حال، نهضت‏ها مختلف است، اما نهضت‏هاى پيامبران و امامان(ع) و اديان آسمانى، از نهضت‏هاى حقيقى است، و موجب دگرگونى محتوايى و عميق شده، و شيوه و رژيم قبل را به طور كلى عوض مى‏كند، مانند نهضت اسلام به دست پيامبر اسلام(ص) نسبت به عصر جاهليّت كه يك انقلاب ماهوى و زيربنايى و همه جانبه، در همه عرصه‏ها بود. و آنان كه در راستاى هدايت پيامبران و امامان معصوم(ع) حركت مى‏كنند، بايد در درون و برون به انقلاب حقيقى دست بزنند، و بادگرگونى عميق و همه جانبه، انقلاب كنند و به آن تداوم بخشند، به عنوان مثال ساختمان قديمى و پوسيده‏اى را در نظر بگيريد، انقلاب حقيقى در آن، آن است كه آن را از ريشه خراب نماييم، و به جاى آن خانه كامل با مصالح جديد و محكم بسازيم، ولى انقلاب سطحى در اين ساختمان اين است كه بعضى از قسمت‏هاى آن را كچ كارى نموده و سپس آن ساختمان را رنگ‏آميزى كنيم، در صورتى كه به قول سعدى:
خانه از پاى بست ويران است‏

خواجه در فكر نقش ايوان است‏

آيا به راستى، رنگ‏آميزى و نقش و نگار درايوان چنان ساختمانى را مى‏توان انقلاب و نوسازى ناميد؟
خانه‏اى را كه ز بنياد بود سست و خراب‏

رنگ‏آميزى بيهوده و تعمير چه سود؟

انقلاب‏هاى دنيا نوعاً مهره عوض كردن، و تغييرات روبنايى و فرعى در قانون و كادر رهبرى است، و گاهى استعمارگران براى اغفال و خاموش كردن احساسات مردم به اين گونه انقلاب‏ها دست مى‏زنند. مانند: انقلاب ميانه روها و ليبرالها و ملّى گراها و طرز فكر آنها در ايران در قرن معاصر كه نوعاً با تغيير چند موضوع، و عوض كردن چند مهره بوده است، و بر همين اساس، آنها انقلاب‏هاى عميق اسلامى را با لقب اصول گرايى و تندروى، تحقير كرده، و از آن روگردان هستند. انقلاب و نهضت از نظر قرآن‏
در قرآن، ذكر داستان زندگى انقلابى ابراهيم(ع) در برابر نمروديان، و يا موسى(ع) در برابر فرعونيان، و يا نوح(ع) در برابر بت پرستان و خرافه گرايان و…بيانگر مطلوب بودن انقلاب توحيدى در برابر شرك و الحاد، و نهضت مستضعفين در برابر طاغوت‏ها است، و با طرح مبارزات پى‏گير و خستگى‏ناپذير، پيامبران، پيروان خود را به نهضت و انقلاب در برابر فساد و حاميان فساد، تحريك و تشويق مى‏كند، به علاوه در آيات متعدد به طور آشكار، مردم را به مبارزه شديد با باطل گرايان و ظالمان فرا خوانده و به تشكيل و تثبيت حكومت‏هاى الهى دعوت مى‏نمايد، به عنوان نمونه نظر شما را به چند آيه جلب مى‏كنيم:
1- «فمن يكفر بالطّاغوت و يؤمن باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقى؛ كسى كه به طاغوت (بت و شيطان و هر موجود ستمگر و طغيان گر) كافر شود، و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى چنگ زده است.»(2)
اين آيه با كمال صراحت، طاغوت زدايى، و تشكيل آثار ايمان الهى را از دستگيره‏هاى محكم و ناگسستنى خدايى دانسته، كه اساس نهضت و انقلاب الهى همين است.
2- «و لقد بعثنا فى كلّ امّةٍ رسولاً ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطّاغوت؛ما در ميان هر امت و ملّتى، پيامبر و رسولى برانگيختيم(كه به مردم بگويند) تنها خدا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.»(3)
اين آيه به روشنى هدف پيامبران را بيان كرده كه همان نهضت و قيام آنها براى دو موضوع بوده است: 1- طاغوت زدايى 2- پرستش خدا را در همه امور، آنان كه طرفدار سكولار هستند و در عين حال دم از اسلام مى‏زنند، چنين آيات صريح را كه بيانگر آميختگى دين با سياست است چگونه ناديده مى‏گيرند؟!
3- «و ما لكم لاتقاتلون فى سبيل اللّه و المستضعفين من الرّجال و النّساء و الولدان…؛چرا در راه خدا (در راه) مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران) تضعيف شده‏اند، پيكار نمى‏كنيد؟ همان افراد ستمديده‏اى كه مى‏گويند پروردگارا ما را از اين شهر (مكه) كه اهلش ستمگرند بيرون ببر، و از طرف خود براى ما سرپرستى قرار ده.»(4)
4- «يا داود انّا جعلناك خليفةً فى الارض فاحكم بين النّاس بالحق ولا تتّبع الهوى…؛اى داود! ما تو را خليفه (و رهبر مردم) در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق حكومت و داورى كن، و ازهواى نفس پيروى نكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد.»(5)
از اين آيات استفاده بديهى مى‏شود كه نهضت و انقلاب براى واژگونى رژيم‏هاى باطل، و تثبيت و استوار ساختن حكومت الهى، لازم و وظيفه حتمى خداپرستان است. چند روايت پيرامون نهضت و قيام‏
روايات دو فريضه عظيم امر به معروف و نهى از منكر، و روايات بى شمار ديگر بيانگر آن است كه براى اجراى اسلام، بايد قيام و تلاش جدّى و پى‏گير نمود، و براى جلوگيرى از دشمنانى كه سدّ راه حق هستند، و وجودشان مايه ظلم و فساد است، قيام براى سركوب آنها واجب و ضرورى است، چرا كه ابطال باطل و احقاق حق بستگى به چنان قيام و نهضت حساب شده دارد.
به عنوان نمونه نظر شما را به چند روايت جلب مى‏كنيم:
رسول اكرم(ص) فرمود: «و اذا ظهرت البدع فى امّتى، فليظهر العالم علمه، و ان لم يفعل فعليه لعنة اللّه؛ هرگاه بدعت‏ها در ميان امّتم آشكار شد، بر شخص عالم و آگاه، لازم است كه علمش را آشكار سازد، و اگر چنين نكند لعنت خدا بر او خواهد بود.»(6)
اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «انّ العالم الكاتم علمه انتن اهل القبلة ريحاً،تلعنه كلّ دابّةٍ من دوابّ الارض الصّغار؛ دانشمندى كه (در برابر ستمگران) علمش را كتمان كند (و اعتراض نكند) در روز قيامت بوى بدنش بد بوترين بو خواهد بود، و همه حشرات زمين او را لعنت مى‏كنند.»(7)
امام صادق(ع) فرمود: «افضل الجهاد كلمة عدلٍ عند امامٍ جائرٍ؛ برترين جهاد، سخن عدالت، در نزد رهبر ستمگر است.»(8)
امام كاظم (ع) فرمود: «لان اسقط من حالقٍ فاتقطّع قطعةً قطعةً احبّ الىّ من ان اتولّى لاحدٍ منهم عملاً او اطأ بساط رجلٍ منهم؛ هرگاه من از بالاى ساختمان بلندى بر زمين بيفتم و قطعه قطعه شوم، برايم بهتر است از اين كه متصدى كارى از كارهاى ستمگران گردم، يا قدم بر فرش يكى از آنها بگذارم.»(9) نيز فرمود: «من احبّ بقائهم فهو منهم؛ كسى كه بقاى عمر ظالمان را دوست بدارد، جزء ستمگران است.»(10) نهضت امام حسين(ع) و عوامل آن در يك نگاه‏
پيامبر اسلام(ص) بنيان گذار نهضت عظيم اسلام بود، كه از نظر چگونگى، و تلاش و سرعت و ساير ويژگى‏ها در همه جهان و همه تاريخ بى‏نظير بود. پس از آن حضرت همه امامان معصوم (ع) در رأس نهضت بودند، و براى تداوم نهضت عظيم پيامبر اسلام(ص) در هر عصر و زمان و مكان مطابق شرايط زمان، نهضت و قيام كردند. در ميان اين نهضت‏ها، نهضت و قيام امام حسين(ع) و بروز عاشوراى خونين در كربلا در جايگاه مخصوصى قرار دارد كه به راستى آن هم در جهان و تاريخ بى‏نظير است، و بايد اسوه حق طلبان، و پيروان اسلام ناب، و آزادى خواهان قرار گيرد.
چرا كه حسين(ع) اسوه كامل مبارزه و قيام در گذشته و آينده است، چنان كه به روايت امام صادق(ع)، حضرت على(ع) به امام حسين (ع) فرمود: «اسوةٌ انت قدماً؛اى حسين! تو از قديم، اسوه و الگو بوده‏اى.»(11)
الگو بودن نهضت امام حسين(ع) از اين رو است كه انگيزه‏ها و اهداف و آرمان‏هاى نهضت خونين و عظيم او در سه عامل خلاصه مى‏شد كه عصاره فلسفه نهضت او بود كه عبارتند از: 1- بيعت نكردن با طاغوت و ظالم 2- تصميم بر تشكيل حكومت اسلامى (گرچه در مسير آن شهيد شود) 3- امر به معروف و نهى از منكر در همه ابعاد، حتى در اجراى كامل. كه در واقع عنصر اصلى و مركزى نهضت آن حضرت امر به معروف و نهى از منكر بود، و بيعت نكردن با ظالم، و مسأله حكومت اسلامى از شعبه‏هاى مهم امر به معروف و نهى از منكر است.
براى ترسيم اين موضوع، ده‏ها شاهد عينى و قراين و حوادث وجود دارد، كه همچون تابلوهاى روشن، نشان دهنده سه فلسفه فوق است. به عنوان نمونه تابلوى از گوشه‏اى از مبارزات نماينده كامل امام حسين(ع) يعنى حضرت مسلم(ع) را به تماشاى خوانندگان مى‏گذاريم حضرت مسلم(ع) در كوفه مردم را به سوى امامت امام حسين(ع) فراخواند، و از حكومت يزيد و يزيديان بيزارى جست، و فرمان داد كه همه رو در روى حكومت ننگين يزيدى قرار گيرند…
تا وقتى كه جنگ شروع شد، و حضرت مسلم(ع) پس از وارد شدن جراحات سنگين، اسير گرديد، آن بزرگمرد شجاع را به عنوان اسير نزد عبيداللّه بن زياد حاكم عراق از طرف يزيد، آوردند، در اين تابلو مشاهده مى‏شود كه حضرت مسلم(ع) هنگام ورود بر ابن زياد سلام نكرد، يكى از نگهبانان خشن، به مسلم(ع) گفت: «سلّم على الامير؛ بر رييس (ابن زياد) سلام كن.» مسلم(ع) با كمال صلابت جواب داد: «اسكت يا ويحك و اللّه ما هو لى باميرٍ؛ واى بر تو ساكت باش، سوگند به خدا او امير و رييس من نيست.»
اين فراز نشان دهنده بيعت نكردن حضرت مسلم(ع) حتى به يك سلام ساده است. در مرحله بعد در گفتگوى بين ابن زياد و مسلم(ع)، ابن زياد گفت: «اى مسلم! جوياى مقامى (حكومتى) بودى كه خداوند آن را به شخص ديگرى واگذار كرده است، چرا كه خداوند او را شايسته آن مقام ديده بود نه تو را، مسلم(ع) گفت: چه كسى شايسته مقام رهبرى بود؟ ابن زياد جواب داد: يزيد بن معاويه! سپس افزود: آيا تو گمان مى‏برى كه بهره‏اى از مقام رهبرى دارى؟ مسلم(ع) با صراحت قاطع فرمود:
«و اللّه ما هو الظّن و لكنّه اليقين؛ سوگند به خدا صحبت از گمان و خيال نيست، بلكه يقين دارم كه ما شايسته مقام رهبرى هستيم.»(12)
اين فراز نشان مى‏دهد كه مسأله حكومت و رهبرى، مطرح بوده و نماينده امام حسين(ع) با تأكيد و سوگند آن را شايسته امام حسين(ع) و افراد لايق دانسته است.
در ادامه اين گفتگو، ابن زياد به مسلم(ع) گفت: «اى سركش فتنه‏گر! تو بر امام خود خروج كردى و بين مسلمانان اختلاف انداختى و به آشوب پرداختى.» مسلم(ع) در جواب فرمود: اى ابن زياد! تو دروغ مى‏گويى، وحدت مسلمانان را معاويه و پسرش بر هم زد، و تخم فتنه را تو و پدرت پاشيديد… من براى آشوب به اين ديار نيامده‏ام، بلكه ديدم توسط شما كارهاى نيك دفن شده، و منكرات بروز نموده، ما به سوى اين مردم آمديم: «لنأمر فيهم بالمعروف و ننهى عن المنكر…؛ تا امر به معروف كنيم و نهى از منكر نماييم، و آنها را به كتاب خدا و سنّت رسولش دعوت نماييم، و مطابق سخن رسول خدا(ص) ما به انجام اين كار شايسته هستيم.»(13)
اين فراز نيز بيانگر مسأله امر به معروف و نهى از منكر، به عنوان اساس و عنصر اصلى در نهضت مى‏باشد.
در خطبه‏ها و گفتگوهاى شخصى امام حسين(ع) نيز همين سه مسأله به طور صريح مطرح است، يزيد و سردمداران بنى اميه به طور مكرّر آن حضرت را به بيعت فراخواندند، او بيعت نكرد، در همان آغاز حرف اول و آخر را زد و در جواب مروان فرمود:وقتى كه امّت اسلام به حاكمى مانند يزيد دچار گردد بايد فاتحه اسلام را خواند، من از جدّم رسولخدا(ص) شنيدم مى‏فرمود: «الخلافة محرّمةٌ على آل ابى سفيان؛ خلافت بر فرزندان ابوسفيان حرام است.»(14)

در بيان ديگر فرمود: «انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر…؛ تنها عامل خروج و حركت من، برقرار كردن اصلاح در امت جدّم رسول خدا(ص) است، مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم، و همان راه را بپيمايم كه جدّم رسول خدا(ص) و پدرم على بن ابيطالب(ع) پيمود.»(15)
نيز در گفتار آن حضرت است: «الا ترون الى الحقّ لايعمل به، والى الباطل لايتناهى…؛آيا نمى‏نگريد كه به حق عمل نمى‏شود، و از باطل جلوگيرى نمى‏گردد؟ در اين صورت شخص و مؤمن شوق آن را دارد و سزاوار است كه (با شهادتش) به لقاى خدا بپيوندد بدانيد كه من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز رنج و نكبت نمى‏دانم.»(16)
مجموعه اين گفتار و سپس رفتار، و خطبه‏هاى آن حضرت و يارانش، وجوب قيام، و عوامل و آرمان‏هاى آن را تبيين مى‏كنند، و به طور خلاصه، بيانگر لزوم نهضت و انقلاب در عرصه‏هاى مختلف با طاغوتيان و مستكبران است، و پس از طاغوت زدايى، تشكيل حكومت اسلامى براى اجراى معروف و جلوگيرى از منكر، و گسترش عدل و داد است. چند نمونه از نهضت‏هاى امامان(ع)
نهضت و قيام سياسى، فرهنگى،اخلاقى و اجتماعى در سرتاسر زندگى همه امامان(ع) در جايگاه والايى قرار داشت، به طورى كه همه آنها به شهادت رسيدند، و همين دليل بزرگ بر مبارز بودن آنها، و قيام آنها براى احقاق حق و ابطال باطل است، به عنوان نمونه:

1- ما وقتى كه نهج البلاغه (مجموعه گفتار و نوشتار) حضرت على(ع) را بررسى مى‏كنيم، مى‏بينيم اين كتاب قبل از هرچيز يك كتاب انقلابى است، به ويژه در انقلاب سياسى و فرهنگى، حرف اول را مى‏زند.
امام على(ع) در فرازى از سخنانش پيرامون جنگ افروزان جنگ جمل و شورشيان بر ضد حكومت اسلامى مى‏فرمايد: «فان ابوا اعطيتهم حدّ السّيف و كفى به شافياً من الباطل و ناصراً للحقّ…؛اگر آن مخالفان (مانند طلحه و زبيرو…) از پذيرش حق خوددارى مى‏كنند، لبه تيز شمشير را به سوى آنها روانه مى‏سازم، همان شمشيرى كه در برابر زورگويان، بهترين درمان باطل، و يار و ياور حق در برابر خود ستمگر است… من كسى نبودم كه به نبرد تهديد شوم، و يا از شمشير و نيزه مرا بترسانند، چرا كه من به پروردگارم يقين دارم، و در دينم كمترين شك را ندارم.»(17)
2- در ماجراى جنگ جمل، حضرت على(ع) همراه لشگرش به سوى بصره حركت مى‏كردند، در مسير راه به محلّه ذى‏قار (كه در بين بصره و كوفه قرار داشت) رسيده و در آنجا براى استراحت، مدتى توقّف كردند. ابن عباس مى‏گويد: در اين محل به محضر اميرمؤمنان على(ع) رفتم ديدم مشغول وصله كردن كفش خود است، وقتى كه مرا ديد فرمود: «اين كفش چه قدر مى‏ارزد؟» گفتم: ارزشى ندارد. فرمود: «سوگند به خدا همين كفش بى ارزش براى من از حكومت بر شما بهتر است، مگر اينكه با اين حكومت، حقّى را برپا دارم، يا باطلى را دفع كنم.»(18)
امام(ع) در مورد ديگر، پس از اين سخن از خيمه بيرون آمد و براى مردم سخنرانى كرد، از جمله فرمود: «و ايم اللّه لابقرنّ الباطل حتّى اخرج الحقّ من خاصرته؛
سوگند به خدا من پرده باطل را مى‏شكافم تا حق را از پهلوى آن بيرون كشم.»(19)
3- هنگامى كه به دستور عثمان، ابوذر را به سوى ربذه تبعيد مى‏كردند، امام على(ع) و امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به بدرقه ابوذر شتافتند، و هر كدام مطالبى گفتند كه بيانگر تأييد قيام ابوذر بود. امام على(ع) فرمود: «اى ابوذر! تو به خاطر خدا خشم كردى، پس به همان كس كه به خاطرش خشم كردى، اميدوار باش، اين مردم به خاطر دنيايشان از تو ترسيدند، ولى تو به خاطر دينت، از اين رو ترس دارى كه به دينت آسيب برسانند…»(20)
4- امام حسن(ع) در بدرقه ابوذر، خطاب به او فرمود: «اى عمو! اين سردمداران اين گونه با تو برخورد كردند كه مى‏دانى، ولى خداوند متعال ناظر است، سختى‏ها را با ياد فراق و فناى دنيا بر خود هموار كن، و به اميد پاداش‏هاى آخرت، خود را شاداب ساز، و در پرتو صبر و مقاومت زيست كن تا وقتى با پيامبر(ص) ديدار كردى، او از تو خشنود باشد.»(21)
5 – امام حسين(ع) يكه تاز ميدان قيام بود، كه قبلاً شمّه‏اى از جلوه‏هاى گفتارى و رفتاريش در اين راستا بيان شد، او فرياد مى‏زد: «و هيهات منّا الذّلّة…؛ ذلت تسليم شدن در برابر ستمگران، از ساحت ما بسيار دور است، كه خدا و رسولش و مؤمنان، آن را بر ما نمى‏پسندند، و دامن‏هاى مطهر و پاكى كه ما در آن رشد و نموّ يافتيم، اين اجازه را به ما نمى‏دهند، كه مطيع انسان‏هاى پليد شويم، و زندگى ذلّت بار را بر زندگى شرافتمندانه ترجيح دهيم…»(22)
6- سدير صيرفى مى‏گويد: «به محضر امام صادق(ع) رفتم و گفتم سوگند به خدا خانه نشينى براى شما روا نيست.» فرمود: چرا؟ گفتم: به خاطر دوستان و ياران بسيارى كه دارى، سوگند به خدا اگر امير مؤمنان على(ع) آن همه يار و ياور داشت، نمى‏گذاشت طايفه تيم و عدى(دودمان عمر و ابوبكر) به مقام او طمع كنند و حق او را بگيرند. فرمود: اى سدير به نظر تو چه اندازه يار و ياور دارم؟ گفتم صدهزار. از روى تعجب فرمود: صد هزار؟ گفتم بلكه دويست هزار، فرمود: دويست هزار؟! گفتم: بلكه نصف دنيا. آن حضرت پس از اندكى سكوت، به من فرمود: اگر مايل باشى و برايت سخت نباشد، همراه من تا ينبع (مزرعه‏اى در نزديك مدينه) برويم. گفتم: آماده‏ام. امام(ع) دستور فرمود: الاغ و استرى را زين كردند، من سبقت گرفتم و بر الاغ سوار شدم، تا احترام كرده باشم و آن حضرت بر استر سوار شود. فرمود: اگر بخواهى استر را در اختيارت بگذارم؟ عرض كردم: استر براى شما زيباتر و مناسب‏تر است، فرمود الاغ براى من راهوارتر است. من از الاغ پياده شدم و او بر آن سوار شد و من بر استر سوار شده و با هم حركت كرديم، تا به محلى رسيديم، در آنجا جوانى بزغاله مى‏چرانيد، حضرت بزغاله‏ها را نگريست، و آنگاه به من فرمود: «و اللّه يا سدير لوكان لى شيعةٌ بعدد هذه الجداء ما وسعنى القعود؛سوگند به خدا اى سدير اگر شيعيان(حقيقى) من به اندازه تعداد اين بزغاله‏ها بودند خانه نشينى برايم روا نبود، و قيام مى‏كردم.»
سپس پياده شديم و نماز خوانديم، پس از نماز كنار بزغاله‏ها رفتم و آنها را شمردم كه هفده عدد بودند.»(23)
امامان ديگر نيز: همين روش را داشتند، و هرگز ظالمان را تأييد نمى‏كردند، و در فرصت‏هاى مناسب، مردم را بر ضد آنان مى‏شوراندند، و هرگاه شرايط مساعد بود، قيام و انقلاب مى‏نمودند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. المنجد، واژه نهض. 2. سوره بقره، آيه 256. 3. سوره نحل، آيه 36. 4. سوره نساء، آيه 75. 5. سوره ص، آيه 36. 6. وسائل الشيعه، ج 11، ص 510. 7. همان، ص 510. 8. همان، ص 400. 9. وسائل الشيعه، ج 12، ص 140. 10. همان. 11. كامل الزيارات، ص 71. 12. لهوف سيد بن طاووس، ص 80. 13. همان، ص 82. 14. همان، ص 40. 15. همان، ص 61، مقتل الحسين مقرّم، ص 151. 16. تحف العقول، ص 245. 17. نهج البلاغه، خطبه 22. 18. همان، خطبه 33، و خطبه 104. 19. همان، خطبه 104. 20. نهج البلاغه، خطبه 130. 21. بحارالانوار، ج 22، ص 436. 22. لهوف سيد بن طاووس، ص 41. 23. اصول كافى، ج 2، ص 242.

/

رئيس جمهور آينده و مسئوليتهاى او

در آستانه برگزارى انتخابات رياست جمهورى هستيم. مردم مؤمن و مسئوليت شناس ما مانند هميشه خود را آماده مى‏كنند تا در روز تاريخى 27 خرداد 84 براى انتخابات رئيس جمهورى لايق و شايسته و مسئوليت شناس به پاى صندوق‏هاى رأى بروند تا به خواست خداوند نهمين دور رياست جمهورى را در كمال آرامش و بدون تنش برگزار كنند و صحفه ديگرى از تاريخ انقلاب را رقم زنند.
انتخابات 27 خرداد بطور قطع حساس‏ترين دور انتخابات رياست جمهورى است چرا كه سرنوشت حاكميت اجرائى كشور را تعيين مى‏كند حاكميتى كه با شرائط خاص زمانى روبرو است. دوستان و دشمنان چشم به راه نتيجه اين آزمون بزرگ اند، آزمونى براى ملت، براى حاكميت و دست اندركاران امور و همه كسانى كه خود را در برابر خدا و خلق مسئول مى‏دانند، به سرنوشت انقلاب مى‏انديشند، بيست و هفت سال فراز و نشيب‏هاى سياسى، جناحى را ديده‏اند، چالشهاى فرهنگى و اقتصادى را مشاهده كرده‏اند، تلخى‏ها و شيرينى‏ها را در ذائقه جان ذخيره دارند، خطرها و تهديدها را با تمام وجود لمس مى‏كنند. سيلاب خون پاك شهيدان و جوانان به خون خفته را در پهنه آسمان خيال به تصوير مى‏كشند، صف طولانى راهيان عشق را كه سر از ملكوت گيتى برآوردند پيش روى خود مى‏بينند كه رو در روى آنها نشسته و دامان آنها را گرفته و آنان را به هرچه حقيقت و پاكى و عشق و ايثار است سوگند مى‏دهند كه مبادا به ما خيانت كنيد و بر آرمانهاى ما خط بطلان بكشيد و خون‏هاى پاك رهروان كوى شهادت را پايمال كنيد. اين پيامى است كه از جاى جاى خاك ميهن اسلامى ما، گلزارها و گلستان‏ها و تربت شهيدان به گوش مى‏رسد، به هر مزارى گزارمان مى‏افتد با چهره‏هاى در خون نشسته روبرو مى‏شويم كه در كلاس عشق صف كشيدند و به زنده‏ها مى‏گويند بر ميثاق خود پايبند باشيد و به خون شهيدان خيانت نكنيد و هر آن‏چه سبب تضعيف نظام و بى حرمتى به ارزشهاى انقلاب باشد خيانتى است غير قابل بخشش…بارى با چنين احساسى بايد به استقبال انتخابات رفت چه آنانكه خود نامزد اين پست كليدى اند و چه آنانكه هوادار آنان هستند، تبليغ مى‏كنند و يا رأى مى‏دهند و زمينه ساز دولت آينده‏اند…اين نگاه ياران امام و وفاداران به نظام است كه دل در گرو ارزشها دارند و از لوث شدن دست آوردهاى انقلاب در هراسند و آن‏ها را با هيچ چيز ديگر معاوضه نمى‏كنند. نوميدى دشمنان ما
و اما دشمنان ما، آنها برآنند تا از هر فرصتى تهديدى بسازند و چالشى بر سر راه انقلاب پديد آورند. در انتخابات مجلس شوراى اسلامى ديديم چه توطئه‏ها كردند و به دليل راه يافتن اصولگرايان به مجلس و در دست گرفتن سكان قوّه مقننه چه غوغا سالارى در رسانه‏ها به راه انداختند، چرا كه استقرار مجلس با اين بافت آب پاكى روى دست دشمن ريخت و اميدهاى شيطانى آنها را به نوميدى كشانيد، ديديم كه سردمداران كفر جهانى از كاخ سفيد فرياد برآوردند و رئيس جمهور سفيه آمريكا اين انتخابات را مايه يأس و نوميدى خواند و دليل درستى راه ما همين بس كه شيطان بزرگ از كار ما و انتخابات ما ناراضى باشد و رسانه‏هاى صهيونيستى و امپرياليستى زوزه كشند.
و مايه تأسف آنكه پاره‏اى عناصر داخلى با آنان همصدا شده و دست آوردهاى جمعى را زير سؤال مى‏برند. گاه با عنوان كردن اعانه‏اى كه از سوى مجلس به مستمندان و نيازمندان با دست نمايندگان مى‏رسد، گاه با سوژه فلان خبرنگار اخراجى و عناصر نامطلوب كه از ورود به مجلس منع شده‏اند و گاه بر سر مصوبات كه در جهت مصالح ملت است مانند طرح تثبيت قيمت‏ها و كاهش سود بانكى و امثال آن كه توده مردم را اميدوار به عملكرد مجلس هفتم نموده و چشم انداز آينده روشنى را انتظار مى‏كشند و شگفت آنكه پاره‏اى عناصر مسئول در درون دستگاه‏ها دانسته و ندانسته در اين دام شيطانى افتاده و جوّ مى‏سازند و گرانى سفارشى پديد مى‏آورند و برآنند تا عملكرد مجلس را مشوّه جلوه دهند با اين هدف كه خط سياسى مجلس موفق جلوه نكند و انتخابات رياست جمهورى و دولت آينده همسوئى با مجلس نداشته باشد، و كار از دستشان يكسره بيرون نرود و اصولگرائى يك پارچه نشود كه اگر يك پارچه شد بايد آنها دنبال كار خود بروند و دست از سر نظام بردارند. با اين فلسفه است كه از خارج و داخل به مجلس حمله مى‏شود تا دست آوردهاى آنرا مردم نبينند و البته آنچه خدا مى‏خواهد فراتر از خواست بندگان است. آنچه مهم است اينكه مجلس راه خود را گم نكند و نمايندگان در دام بازيهاى سياسى و خطى و نفسانى نيفتند و همّ و غم خود را مصروف خدمت كنند كه تنها در اين صورت است كه از حمايت الهى بهره‏مند شده و حمله‏ها و هجمه‏ها راه به جائى نخواهد برد و در يك سخن آهنگ پيروزى نبايد موجب غرور و فريب و افتادن در دام نفس و وسوسه شيطان گردد، زيرا انسان در هيچ حال از خطر مصون نيست و همان‏گونه كه يوسف صديق گفت: «و ما ابرأ نفسى انّ النفس لامّارة بالسوء الّا ما رحم ربى» نفس قابل اعتماد نيست چرا كه نفس فرمانده بديهاست مگر خدا رحم كند. و همه ما به رحمت خدا و دستگيرى او نيازمنديم…
بارى ورود به اين بحث هدف اصلى اين مقال نيست بلكه اشارتى است گذرا كه از آن غفلت نبايد كرد. حال كه چنين توفيقى دست داده و خداوند عنان بخشى از حاكميت را به دستمان سپرده بايد پاس اين نعمت بداريم و حق آن را ادا كنيم همين راه و روش مى‏بايست در تشكيل دولت آينده محور حركت‏ها باشد.و گذشته‏ها را مى‏توان جبران كرد و بر زخم‏هاى دلهاى مردم و دردمندان اسلام و انقلاب مرهم نهاد و بطور جد بايد بدانيم كه از كوچكترين حركت آدميان و آنچه در اوهام مى‏گذرد خدا آگاه است هرچند نوع ديگر بازگو كنيم و وجدان عمومى و فطرت آدميان نيز آن را درك مى‏كند هرچند توجيهات نوع ديگر باشد. حضور پرشور در انتخابات‏
شركت در انتخابات با بيشترين حضور، تقويت كننده نظام است همانگونه كه رهبر معظم به آن تأكيد فرمودند. آنچه تهديدات دشمن را پاسخ مى‏دهد و تاكنون ناكام ساخته همين حضور پرشور مردمى است كه با سليقه‏ها و گرايش‏هاى گوناگون با ايمان به اصل نظام به پاى صندوق‏ها بيايند و وفادارى خود را به انقلاب و اسلام در ديد جهانيان به نمايش گذارند آنچه رهبرى نظام در آغاز اين سال بر آن انگشت نهادند. همبستگى و مشاركت عمومى بر اساس اين فلسفه بود. با اين همبستگى و مشاركت پاسخ تهديدات آمريكا و اسرائيل را بايد داد و با چنين فرضى آمريكا هيچ غلطى نمى‏تواند بكند. دشمن بر آن است كه رشته اتحاد ملت را بگسلد و با ايجاد شكاف و شقاق زمينه نفوذ را فراهم سازد كه هرگز نخواهد توانست و آگاهى و هوشيارى مردم نقشه‏هاى تفرقه‏انگيز را نقش بر آب خواهد ساخت و همين سياست و تدبير بايد سرلوحه كار مسئولان باشد. جريان‏هاى سياسى بايد به اصل نظام فكر كنند نه به خواسته‏هاى حزبى و شخصى و جناحى و گرنه نتيجه همان خواهد بود كه قبل از ما عمل كردند. كسانى در اين آزمايش تاريخى سربلند هستند كه در اين روزهاى حساس در انديشه زمين زدن يكديگر نباشند. ملاك عمل و انگيزه حركت، رضاى خدا و مصلحت ملت و حفظ نظام و مأيوس كردن دشمن باشد و اگر جز اين باشد قطعاً زمين خواهيم خورد (انّ اللّه لايغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم). ويژگى‏هاى رئيس جمهور آينده‏
و اما رئيس جمهور و دولت آينده چه ويژگى‏هائى بايد داشته باشد؟ «اسلام، انقلاب، قانون اساسى، خط امام و ولايت» بنيادهاى اوليه است كه بدون آنها هيچ مقام مسئولى مشروعيت ندارد علاوه بر اينها دغدغه خدمتگذارى به مردم و دلسوزى براى اسلام و دين نه در ادعا بلكه در تجربه و عمل سالهاست كه لوث شدن ارزشها و هجمه‏ها به ارزشهاى اسلامى را در فضاى فرهنگى كشور نظاره مى‏كنيم، براى يك دولت متعهد اينها تحمّل كردنى نيست. توطئه‏هاى بيگانه در قشرهاى وسيعى به بار نشسته و ثمره تلخ آن گلوگير دردمندان و غيرت مداران شده است، دولت آينده چه فكرى براى اين نابسامانيها دارد؟ فقر و فساد و تبعيض رنج بى حساب به مردم مى‏دهد، دولت آينده جه برنامه‏اى براى سامان بخشى به اين وضع ارائه مى‏كند؟ بيكارى و سرگردانى جوانان يك معضل بزرگ است، دولت آينده براى به راه انداختن چرخ‏هاى اقتصاد و صنعت و كشاورزى و توليد كه بستر اشتغال هستند چه تصميمى دارد؟
هر آنكس كه از كانديداها به ميدان مى‏آيد و سكان دار دولت آينده مى‏شود از هم اكنون وزيران شايسته كاردان و مؤمن را بايد در گزينه داشته باشد كه همسو با ملت و مجلس و رهبرى كار كنند و هر روز در مجلس از تذكر و سؤال و استيضاح صحبت نباشد. رياست جمهورى آينده از هم اكنون بايد بداند حداقل سه سال با مجلس روبرواست و اگر هماهنگى نداشته باشد كارى از پيش نخواهد برد. چرا كه مجلس با حساسيت مسائل را دنبال مى‏كند، امروز ديگر رودرواسى و تعارف، تاريخ مصرفش گذشته و همه بايد صريح بى تعنت و تكلف در بيان حق و دفاع از حق به ميدان بيايند. با توجه به اين نكته مى‏تواند فضائى آرام و مساعد براى خدمت بوجود آورد، در فضاى آشفته و تشنج، كارى پيش نخواهد رفت رئيس جمهور آينده و دولت او بايد براى برگرداندن ارزشهاى برباد رفته كمر ببندد و وجدان عمومى را راضى نگهدارد كه رضاى خداوند نيز در اين است، هرچند قشرهاى خاصى اين سياست را نپسندند و جو سازى كنند كه نبايد به آنها اعتنا كرد.
رئيس جمهور آينده بايد مراقب باشد جناح گرائى دردستگاه دولت حاكم نشود و فرصت‏طلبى و فرصت سوزى به نوعى ديگر در نظام حكومتى رخنه نكند هرچند با عنوان‏هاى عامه فريب كه نتيجه همان خواهد شد كه ديگران عمل كردند و بالاخره منزوى شدند.
رئيس جمهور آينده بايد از عوامل نفوذى ليبرال و سكون جداً برحذر باشد كه آنها از هم اكنون در جستجوى جاى پائى براى خود در دولت آينده‏اند و اين خطر بزرگى است كه همه بايد مراقب باشند. رئيس جمهور آينده بايد قوى و قدرتمند در برابر قدرتهاى زورگو عمل كند موضع ضعف نگيرد و به تهديدها محكم پاسخ دهد آنگونه كه در شأن اين ملت است. قطعاً پس از استقرار يك دولت متعهد و يكپارچه‏گى بيشتر نظام، تهديدها هرچند زياد باشد ناكام خواهد ماند و ايستادگى و دفاع از حقوق ملت تنها پاسخى خواهد بود به زورگوئى‏هاى دشمن همانگونه كه بيست و هفت سال است اين تجربه‏ها تكرار شده است.
در يك سخن، ملت امروز دولتى مى‏خواهد كه سرلوحه كارش خدمت به مردم، دفاع از ارزشها و دست آوردهاى انقلاب و پاسدارى از كيان جمهورى اسلامى و مقابله با لجام گسيختگى و فقر و فساد و تبعيض باشد و چنين دولتى از نظر ملت، دولت اصلاح طلب خواهد بود و واژه اصلاح‏طلبى مفهوم واقعى خود را پيدا مى‏كند بدينسان اصلاح‏طلبى نبايد دستاويزى باشد براى توجيه آزادى‏هاى نامشروع و لجام گسيختگى و فساد و سهم خواهى‏هاى ناحق و مطالبات غير قانونى. و براى استقرار چنين دولتى بايد تلاش كرد و همگان خود را مسئول تحقق بدانند و خداوند بهترين ياور خواهد بود.

پاورقي ها:

/

نقش اهل بيت پيامبر در تبيين و پاسدارى از حريم عقايد اسلامى‏

چكيده‏
اهل بيت با تفسير و تبيين صحيح از آموزه‏هاى دينى و جلوگيرى از كج انديشيهاى منحرفان، نقش مؤثرى را در حفظ و بقاء تعاليم دين اسلام ايفا نموده‏اند. هر چند تعاليم ائمه معصومين(ع) بسيارى از زمينه‏هاى فكرى، عملى،فردى و اجتماعى اسلام را در بر مى‏گيرد، اما تأثير آنان در شرح و بيان مسائل زير بنايى و اصول اعتقادى اسلام از اهميت ويژه‏اى برخوردار است. بر اساس منابع روايى و تاريخى علم ائمه از ناحيه ذات اقدس ربوبى بر آنان افاضه شده و با برخوردار بودن از ملكه عصمت، آموزه‏هاى آنان عارى از هرگونه خطا و اشتباه مى‏باشد. با توجه به مسؤوليتى كه بعنوان جانشينان بحق رسول گرامى اسلام(ص) در خويش احساس مى‏كردند، از همان ابتدا با هرگونه انحراف و كج انديشى در اصول و فروع دين برخورد نموده و سعى نمودند معارف حقيقى اسلام را به پيروان آن تعليم نمايند. آنان با اين اعتقاد كه اصول كلى معارف دين در كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) موجود است، به بيان مصاديق و جزئيات آن پرداختند و با معرفى عقل و انديشه آدميان بعنوان حجّت باطنى براى احياء و آمادگى آن در درك معارف دين كوشش نمودند.و با تدوين اصل اعتدال در امور اعتقادى، هرگونه انحراف از صراط مستقيم الهى را مساوى با گمراهى معرفى كردند. هرچند عقل را در شناخت خداوند از طريق آثار و نشانه‏هاى او توانا يافتند. اما اين را گوشزد نمودند كه درك كنه ذات حق تعالى امرى غيرممكن و محال است. با تبيين حقيقت توحيد ربوبى و بيان مراتب آن بر عينيّت صفات باذات تأكيد ورزيدند. و از توصيف خداى سبحان بگونه‏اى كه شايسته ذات ربوبى نيست منع نموده، از توصيف او با عناوين ذهنى كه منجر به احاطه حضرت حق مى‏گردد نهى نموده و به اقرار صفات حق تأكيد ورزيدند. با يادآورى اين كه ايمان امرى قلبى و درونى است، اما اقرار با زبان و عمل به اركان دين را مؤثر در ايمان دانسته، آن را داراى مراتب و قابل شدت و ضعف و امرى اختيارى معرفى نمودند. با بيان اينكه خداوند عالم به تمام جزئيات عالم هستى است و قدرت او تمام امور ممكن را در برمى‏گيرد، پاسخ برخى از شبهات را ارائه نموده و از محدود دانستن علم و قدرت حق منع كردند. اراده حق تعالى را در امور تكوينى، آفرينش او دانسته و در تشريعيات دستور به انجام فعل معرفى كردند. متكلم بودن خداى سبحان را صفت فعلى، و الفاظ و كلمات ايجاد شده توسط او را امرى حادث دانستند. با عنايت به توانا بودن عقل انسان در درك خوبى و بدى، حق تعالى را از هرگونه عمل ناروايى منزّه دانستند و با تأكيد بر مختار بودن انسان در افعال خويش به تدوين اصل «لاجبر و لا تفويض بل امرٌ بين الامرين» پرداختند. با تعيين جايگاه مسأله قضا و قدر تغيير در بعضى مراتب آن را روا دانستند و با تشريح نسخ در امور تشريعى اصل بداء را تدوين نموده و آن را يكى از اصول مهم اعتقادى معرفى نمودند، تا نشان دهند كه دست خدا همواره در تغيير تقديرات باز است و خداوند فعّال مايشاء است. نقش اهل بيت پيامبر(ع) در تبيين و پاسدارى از حريم عقايد اسلامى‏
تعاليم اسلامى را بطور كلى مى‏توان در زير سه عنوان جاى داد. آموزه هايى كه درباره اعتقادات انسانهاست يعنى امورى كه اذعان و تصديق باطنى را مى‏طلبد، به بيان ديگر امورى كه بايد به آن‏ها ايمان داشت. دسته‏اى از معارف اسلام در ارتباط با امور اخلاقى و تربيت انسان‏ها و متخلق كردن آن‏ها به اخلاق نيكو و پاك نمودن آنها از اخلاق ناپسند مى‏باشد. بخشى ديگر از حقايق اسلام مربوط به بعد عملى و احكام فردى و اجتماعى انسانها مى‏باشد.
هدف همه اين آموزه‏ها هدايت انسانها و استكمال آنها، و رساندن آنها به مقام انسانيّت و مقام خليفه الهى و كمال مطلوب كه هدف از خلقت آنها بوده، مى‏باشد. اگر نگاهى گذرا به تعاليم انبياء الهى در طول تاريخ و سيره عملى آنها بنمائيم به آسانى درمى‏يابيم كه اين اهداف را تعقيب مى‏نمودند. البته هدايت انسانها از شؤون ربوبيّت خداى سبحان است، چون او ربّ موجودات جهان است، هدايت همه بدست اوست. «سبّح اسم ربّك الاعلى، الّذى خلق فسوّى. والذى قدّر فهدى»(1)منزه شمار نام پروردگار بلند مرتبه‏ات را، همان خدايى كه آفريد و منظم كرد و همان كه اندازه‏گيرى كرد و هدايت نمود. «ربّنا الذى اعطى كلّ شى‏ءٍ خلقه ثمّ هدى»(2)پروردگار ما آن كسى است كه همه چيز را خلق و سپس هدايت كرد. ولى پروردگار عالميان راه و رسم زندگى موجودات و راه به كمال رسيدن آنها را براى هر كدام متناسب با مرتبه وجودى آنها تعيين نموده است. گروهى از موجودات، يعنى جمادات را در زنجير نيرومند قانون آفرينش مجبور و مسخّر كرده و آنها ذرّه‏اى از مسير تعيين شده تخطى نمى‏كنند، چون انحراف از مسير مساوى با نابودى است. «و سخّر الشمس و القمر كلٌّ يجرى لاجلٍ مسمّى»(3)و مسخر گردانيد خورشيد و ماه را هر يك از اين‏ها تا وقت معينى به حركت خويش ادامه مى‏دهند. براى دسته‏اى ديگر از موجودات هدايت الهى از نوع الهام است و از اين طريق راه كمال خويش را مى‏پيمايند. «و اوحى ربّك الى النحل»(4) پروردگارت به زنبور عسل الهام كرد. اما در مورد انسان‏ها هدايت از طريق وحى به وسيله فرشتگان مقرّب به پيامبران الهى نازل مى‏شود و از اين راه، رسم زندگى را به آنان مى‏آموزد. و آن‏چه را آدميان براى رسيدن به كمال معنوى بدان نياز دارند، در اختيار آنان قرار مى‏دهد. نظامى كه خداوند براى انسان مقدّر نموده در فرهنگ قرآن «اسلام» ناميده شده. «انّ الدين عند اللّه الاسلام»(5)همانا دين نزد خدا اسلام است. حضرت حق در طول تاريخ بشريت «دين اسلام به معناى عام يعنى تسليم بودن در برابر خداى سبحان» را در قالب‏هاى متناسب با هر عصر و زمانى بواسطه انبياء به مردم ابلاغ كرده است. و حجّت را بر آنها تمام نموده است. تا اين كه در شكل نهايى و كامل آن را در قالب دين اسلام بمعناى خاص به حضرت محمّد بن عبداللّه (ص) آخرين فرستاده خدا اعطا نموده است. و در كنار آموزه‏هاى مستقيم وحيانى سيره علمى و عملى پيامبران همواره تكميل كننده اين طريق هدايت بوده است.
اما از آن‏جايى كه انسان ناسپاس است، قدر اين نعمت بزرگ هدايت الهى و سفيران او را ندانسته، نه تنها به پيام‏هاى الهى آنان گوش نمى‏دادند. بلكه به مبارزه با آن‏ها اقدام مى‏نمودند. و همواره در طول تاريخ نزاع و جنگ بين حق و باطل جريان داشته است. البته عوامل و انگيزه‏هاى مختلفى منشأ مقاومت مردم در مقابل پذيرش دعوت انبياء بوده است كه بحث از آن‏ها ما را از هدف اين نوشتار دور مى‏كند. تازه بعد از اينكه گروهى از مردم با ديدن معجزات و نشانه‏هاى صدق پيامبران دعوت آنها را مى‏پذيرفتند، شروع به بهانه جوئيها و شانه خالى كردن از زير بار مسئوليت دين خويش برمى‏آمدند. و گاهى نيز از روى جهل و نادانى دچار كج فهمى در معارف الهى مى‏گرديدند. تازمانى كه فرستادگان الهى در ميان مردم حضور داشتند، اين بد فهمى‏ها و انحرافات فكرى با راهنمايى آنان اصلاح مى‏گرديد. اما وقتى بين پيامبران فاصله‏اى ايجاد مى‏شد پيروان انبياء گذشته گاه از روى عناد و دشمنى و زمانى از روى جهل و نادانى و يا براى رسيدن به خواسته‏هاى نفسانى، دست به تحريف و تغيير آموزه‏هاى انبياء مى‏نمودند. تا اينكه مصلحت اقتضا مى‏نمود براى اصلاح آن انحرافات و بيان معارف عاليتر پيامبران بعدى ظهور نمايند و اين سنّت الهى در طول تاريخ بشر بوده است تا اينكه نوبت به رسول خاتم مى‏رسد. كليات دستورات و قوانين و تعاليم مورد نياز سعادت انسان‏ها تا روز قيامت در قالب آيات نورانى قرآن مجيد در مدت بيست و سه سال بر روح پاك رسول گرامى اسلام نازل گرديد و او نيز بدون هيچ گونه تغييرى به مردم ابلاغ نمود و سنّت گفتارى و رفتارى او تبيين كننده و تكميل كننده آموزه‏هاى اين دين جاويد گرديد. با وجود همه مخالفت‏ها، دشمنى‏ها و كارشكنى‏هاى انسان‏هاى جاهل، مكتب اسلام مسير توسعه و كمال خود را در زمان حضور پيامبر اسلام طى نمود. و پيروان وارسته و با اخلاص نيز پيدا كرد، هرچند گروهى نيز براى رسيدن به آسايش و استفاده از امتيازات اسلام در ظاهر اسلام را پذيرفتند ولى در باطن كينه اسلام را در دل داشته و منتظر فرصت مناسب براى آشكار نمودن اين عداوت بودند و اين خطرى بود كه دين نوپاى اسلام را تهديد مى‏نمود. حال پرسش اين است كه دين اسلام به عنوان آخرين دين الهى چه تدبيرى براى جلوگيرى از انحرافات انديشيده است؟ بايد دانست كه حفظ و پاسدارى از دين و شريعت گاهى از اصل ابلاغ آن مهمتر است.
پيامبر اسلام تا زمانى كه در قيد حيات بودند در كنار ابلاغ تعاليم اسلام با تحمل سختى‏ها و مشكلات فراوان به پاسدارى از آموزه‏هاى آن پرداختند و از انحرافات فكرى و عملى مسلمين جلوگيرى نمودند. اما تنها به اين اكتفا نكرده و براى صيانت از معارف دين براى بعد از خويش راهنمائيهاى لازم را ارائه نمودند و گاه با عناوين عام مثل «اهل بيت» و «عترت» و گاه با اسم و مشخصات، جانشينان بعد از خويش را تعيين نمودند و جامعه اسلامى را به حال خويش وانگذاشتند. تا اين رهبران الهى با تبيين و تفسير صحيح آيات قرآن و سيره نبوى پاسداران اين شريعت الهى باشند. و از كج انديشيها جلوگيرى نمايند. هرچند قلمرو حفاظت دينى آنان گسترده است و همه تعاليم اسلام را در بر مى‏گيرد اما در اين نوشتار تنها به نقش آنها در تبيين و حراست از اعتقادات صحيح اسلامى مى‏پردازيم و اهميت راهنمائيهاى آنان در زمينه‏هاى احكام فردى و اجتماعى، فقهى و اخلاقى را به جايگاه مناسب آن ارجاع مى‏دهيم. بيان دو نكته:
1- در اين نوشتار مباحث مفهوم و مصداق‏شناسى اهل بيت صورت نمى‏گيرد. بلكه به عنوان يك اصل پذيرفته شده، كه با استفاده از آيات قرآن و روايات پيامبر اسلام(ص) كه در جاى خود ثابت شده است، منظور ما از اهل بيت در اين مقال حضرت على بن ابى طالب(ع) و فاطمه زهرا(س) دو فرزندشان امام حسن و امام حسين(ع) كه مورد اتفاق شيعه و سنى است. و نه نفر از فرزندان امام حسين(ع) بعد از خمسه طيّبه به عنوان عترت رسول خدا و كشتى نجات و يكى از ثقلين با آنان رفتار مى‏نمائيم بدليل اين كه پيامبر اكرم(ص) در تفسير آيه تطهير «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»(6) همانا خداوند خواسته است تا پليدى و گناه را از شما اهل بيت ببرد و شما را كاملاً پاك سازد.
فرمودند: «انا و اهل بيتى مطهرون من الذنوب»(7)من و خانواده‏ام از گناهان پاك هستيم و نيز مى‏فرمايد: «انا و على و الحسن و الحسين و تسعة من ولدالحسين مطهرون معصومون»(8) من و على و حسن و حسين و نه نفر از فرزندان حسين پاك و معصوم هستيم. بنابراين اهل بيت، پس از پيامبر اكرم(ص) دخت گرامى او حضرت فاطمه زهرا(س) و دوازده امام معصوم كه اول آنها على بن ابيطالب و آخرين آنها حضرت مهدى(عج) است، مى‏باشند.
2- چون در اين نوشته مى‏خواهيم به بيانات و سيره عملى ائمه معصومين(ع) به عنوان مفسران و پاسداران عقايد اسلامى استناد كنيم، لازم است بدانيم كه منابع علم آنان چيست؟ چنان كه از رواياتى كه در تفسير بعضى از آيات بيان شده است و رواياتى كه از پيامبر گرامى اسلام نقل شده، و از اظهارات خود ائمه معصومين استفاده مى‏شود علم اهل بيت، علم اكتسابى نيست، بلكه علمى خدادادى است و خداى سبحان به خاطر لياقت و ظرفيّت وجوديشان و طهارت آنها به آنان افاضه نموده است، چون: «العلم نورٌ يقذفه اللّه فى قلب من يشاء» اينك نمونه هايى از اين روايات را ذكر مى‏كنيم.
شمارى از روايات وجود دارند كه بر اين نكته تأكيد مى‏ورزند كه تنها اهل بيت پيامبر حقايق قرآن، وجوه معانى و اهداف آن را آن گونه كه بايد مى‏فهمند. از جمله پيامبر اكرم(ص) فرمودند «من عنده علم الكتاب؛ على بن ابيطالب است»(9)و نيز على (ع) فرمود: «انا هو الذى عنده علم الكتاب»(10) من همان كسى هستم كه علم قرآن نزد اوست. و نيز امام حسين(ع) مى‏فرمايد: «نحن الذين عندنا علم الكتاب و بيان مافيه»(11) ما كسانى هستيم كه علم قرآن و بيان آنچه در آن است نزد ما است. در حديثى امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «انّ اللّه علّم رسوله الحلال و الحرام و التأويل و علّم رسول اللّه علمه كلّه علياً»(12) همانا خداوند به پيامبرش حلال و حرام و تأويل آيات قرآن را آموخت و رسول خدا همه علمش را به على ياد داد. امام باقر(ع) تأكيد مى‏كند «اگر به رأى و هوس خود فتوى مى‏داديم هر آينه از هلاك شدگان بوديم. ما به آثار پيامبر براى مردم فتوى مى‏دهيم و بر پايه علومى كه نزد ماست و هر يك از ديگرى به ارث مى‏بريم ما اين علوم را ذخيره مى‏كنيم همانطور كه مردم طلا و نقره خود را ذخيره مى‏كنند.»(13)
امام علمش را از امام پيشين خود مى‏گيرد و اين علم ميراثى است منحصر و مخصوص به خود آنها كه در نهايت به علم الهى منتهى مى‏شود. و روايات فراوانى شاهد بر اين مدعا است كه در منابع حديثى ثبت و ضبط شده‏اند.(14)
بنابراين آنچه از آموزه‏هاى اسلام ثابت بشود كه از يكى از اهل بيت صادر شده است، قطع آور و يقينى است و با اطمينان مى‏توان بدان استناد نمود. دانشمندان شيعه در طول تاريخ زحمات زيادى را متحمل شده‏اند و سعى كرده‏اند احاديث صحيح اهل بيت را شناسايى نموده و آنها را از روايات جعلى و ساختگى جدا نمايند و لذا در زمان ما دسترسى به احاديث صحيح خيلى مشكل نيست.
با توجه به مباحث گذشته اينك به موضوع اصلى يعنى نقش اهل بيت در پاسدارى از حريم و عقايد اسلامى مى‏پردازيم. مى‏توان گفت اهل بيت داراى يك مكتب اعتقادى خاصى بوده‏اند كه بخشى از آن را به ديگران تعليم داده‏اند. ابتدا اصول كلى اين مكتب را بيان مى‏كنيم و سپس به جزئيات مى‏پردازيم.
الف: جايگاه كتاب و سنّت پيامبر در مكتب اهل بيت:
قرآن نخستين منبع معارف و احكام الهى است و همه اصول و مبادى هدايت و سعادت بشر در آن بيان شده است. ولى در فهم و تفسير آن بايد از سنّت پيامبر و بيان اهل بيت كمك گرفت. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «خداوند تبارك و تعالى، همه آنچه را كه بشر در مسير هدايت به آن نياز دارد، در قرآن بيان كرده است. يعنى اصل و اساس آن در كتاب الهى موجود است، گرچه عقل افراد از فهم آن ناتوان است.»(15) در حديث ديگرى سماعه از امام كاظم(ع) پرسيد: آيا همه احكام در قرآن و سنّت پيامبر(ص) مطرح شده است، يا اين كه شما نيز از پيش خود درباره آن سخنى داريد؟ امام فرمود: «بل كلّ شى‏ءٍ فى كتاب اللّه و سنّة نبيه» بلكه همه چيز در كتاب خدا و سنّت پيامبر اوست.»(16)
پيامبر اكرم(ص) هم نيازهاى علمى حوادث و وقايع زمان خويش را تأمين نموده است و هم دانش‏هاى لازم براى آينده را به على(ع) آموخته و او نيز در اختيار امام بعدى قرار داده و آنچه از خود اهل بيت به مقتضاى زمان و مكان بيان شده است با فرض عصمت گفتار و كردار آنان از خطا و لغزش، بيانگر حكم الهى است و به عنوان سنّت معصوم قابل پذيرش است. ب: جايگاه عقل در مكتب اهل بيت:
عقل در مكتب اهل بيت جايگاه بلندى دارد. تا آنجا كه از آن به عنوان حجّت باطنى خداوند در كنار حجّت ظاهرى او يعنى پيامبران الهى و اوصياء آنان معرفى شده است. امام كاظم(ع) در اين باره مى‏فرمايد: «انّ للّه على الناس حجتين: حجة ظاهرة و حجّة باطنةٌ، فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة و اما الباطنة فالعقول»(17) خداوند دو حجت براى مردم قرار داده است يكى حجت ظاهر و آشكار كه همان پيامبران و ائمه معصومين هستند و ديگرى حجت باطنى كه عقل انسانها است. در حديثى امام صادق(ع) فرمودند: «فبالعقل عرف العباد خالقهم و انّهم مخلوقون و انّه المدبّر لهم و انّهم المدبرون…»(18) با عقل بندگان آفريننده خودشان را مى‏شناسند و مى‏فهمند كه آنها مخلوق او هستند و او تدبير كننده آنها و انسان‏ها در قلمرو اداره او قرار دارند.
در مكتب اهل بيت عقل ملاك برترى افراد ميزان و مقياس محاسبه آنان در قيامت است. يعنى آن كسى كه از عقل و خرد بيشترى برخوردار است، مقامى برتر و مسؤوليتى سنگين‏تر از ديگران دارد. از امام باقر(ع) چنين روايت شده كه فرمودند: «انّما يداق اللّه العباد فى الحساب يوم القيامة على قدر ما آتاهم من العقول فى الدنيا»(19) دقّت و مناقشه در حساب بندگان در قيامت به ميزان عقل و خرد آنها در دنيا است. و نيز امام صادق(ع) فرمود: «العقل دليل المؤمن»(20).
در احاديث ائمه اهل بيت نه عقل به عنوان تنها راه شناخت معرفت دينى پذيرفته شده است و نه به طور كلى فاقد اعتبار و بى ارزش به شمار آمده است. بلكه برخى از معارف دينى مانند: اثبات وجود خدا، برخى از صفات جمال و جلال الهى، اثبات ضرورت بعثت انبياء، دلالت معجزه بر راستگويى پيامبر و غيره جز از طريق عقل قابل اثبات نيست. ولى در فهم ملاكات احكام شرعى مخصوصاً در باب عبادات – نقش معرفت عقلى بسيار محدود است. به همين دليل معارف وحيانى براى بشر ضرورت دارد و بسيارى از ملاكات احكام شرعى از طريق وحى بيان شده است. ج: مكتب اهل بيت و اصل اعتدال‏
بارزترين ويژگى مكتب اهل بيت اين است كه بر اساس اصل اعتدال استوار است، چنان كه امام على(ع) وقتى خلافت ظاهرى را در دست گرفت فرمود: «گرايش به راست و چپ (خروج از اعتدال) مايه گمراهى است و راه وسط، تنها جادّه حقيقت و رستگارى است، بقاى قرآن و دستارودهاى نبوت به آن است و دريچه ورود به سنّت نيز از آن و فرجام كار (سعادت و رستگارى اخروى) نيز به آن خواهد بود»(21) خروج از صراط مستقيم و طريق اعتدال، جز گمراهى نخواهد بود و ائمه اهل بيت نمونه‏هاى عينى صراط مستقيم بوده‏اند و به همين دليل مخالفت با آنان عامل گمراهى و پيروى از آنان عامل رستگارى شمرده شده است.
پس از بيان مقدمات بحث و اشاره به اصول كلى مكتب اهل بيت اينك به بيان ديدگاههاى آنان در زمينه اصول اعتقادى و پاسدارى از حريم معتقدات اسلام و نقش آنان در بيان معارف حقيقى و جلوگيرى از انحرافات فكرى مى‏پردازيم و از آنجايى كه اصل توحيد در اسلام مهمترين ركن اساسى دين است ابتدا به بيان نقاط برجسته ديدگاه خاندان وحى در مورد اين اصل اعتقادى مى‏پردازيم و سپس مسائل اعتقادى ديگرى را مى‏نگاريم. عقل و شناخت خداوند
گروهى از مسلمين (معتزله) معتقدند كه اصول اعتقادى را از طريق عقل و نقل بايد شناخت البته عقل را در مرتبه نخست قرار مى‏دهند و اصل حسن و قبح عقلى را يكى از اصول اساسى فكرى دانسته و راه نقل را تكميل كننده راه عقل مى‏دانند و چنان كه بين معرفت عقلى و نقلى تعارض بشود، عقل را مقدم داشته و دست به تأويل ادلّه نقلى مى‏زنند و بطور كلى معتقدند آنچه با عقل قابل توجيه و تأويل نباشد نبايد به آن معتقد شد. بدين جهت اصل «تأويل» يكى از اصول تفكّر معتزلى است و با يارى جستن از اين اصل هرگونه تعارضى را بين عقل و نقل حل مى‏كنند.
اما در مكتب اهل بيت در بهره‏گيرى از عقل افراط نمى‏شود بلكه راه شناخت خداوند را بر عقل گشوده مى‏داند و عقل مى‏تواند انسان را در شناخت خداوند رهنمون گردد. ولى شناخت او را از حق تعالى محدود مى‏دانند و معتقدند درك كنه ذات و صفات الهى در ظرفيّت عقل نمى‏گنجد. امام على(ع) مى‏فرمايد: «لم يطلع العقول على تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته»(22) عقل را بر احاطه بر صفت الوهى آگاه نساخت و از معرفت واجب خود نيز محروم نكرد. بلكه مى‏توان با استفاده از مفاهيم و قواعد عقلى به نوعى معرفت حصولى نسبت به ذات و صفات الهى نايل گرديد. ولى هرگز درك كنه ذات و صفات خداوند و احاطه بر كمالات وجودى او توانايى ندارد. در مورد اصل تأويل مكتب اهل بيت بر اصل ارجاع متشابهات به محكمات استوار است و هرگونه احتمال بدون آن كه شاهدى از وحى داشته باشد پذيرفته نيست. بنابراين براى «تأويل» چارچوب و حدّ و مرز تعيين مى‏كنند و هرگونه تأويلى را نمى‏پذيرند.(23)
نظريه اهل بيت در استفاده از عقل با ديدگاه اشاعره نيز متفاوت است چون آنها نيز در استفاده از عقل تفريط كرده‏اند و تقريباً عقل را براى استفاده در تبيين اصول اعتقادى از كار انداختند. بدليل اينكه آنها در تعارض عقل با ظواهر دينى، ظواهر را مقدم داشتند و در نتيجه در بحث صفات ذات و صفات خبريه با عقايد معتزله مخالفت نمودند و اصل تحسين و تقبيح عقلى و متفرعات آن را نيز مردود دانستند و هيچ واجب عقلى را نپذيرفتند. اين نمونه‏اى از اصل اعتدال در مكتب اهل بيت در استفاده از عقل براى شناخت خدا بود. مراتب توحيد
دانشمندان مسلمان توحيد را در چهار مرتبه ذاتى، صفاتى،ربوبى و عبادى بيان كرده‏اند، كه بعضى از اين مراتب داراى فروعات ديگرى نيز مى‏باشند. و مذاهب اسلامى در تمامى مراتب آن به جز توحيد صفاتى ديدگاه مشترك دارند بنابراين تنها از توحيد صفاتى بحث مى‏شود و ديدگاه مكتب اهل بيت بيان مى‏گردد. توحيد صفاتى‏
توحيد صفاتى بدين معناست كه خداوند در حالى كه به اوصاف كماليه جمال و جلال مانند علم، قدرت، حيات و سميع و بصير متّصف است، از هرگونه كثرت و تركيب به دور است. به عبارت ديگر، مقصود اين است كه صفات خدا عين ذات اوست وقتى گفته مى‏شود خداوند عالم است به گونه‏اى نيست كه ذات او جدا از علم او باشد بلكه ذات حق عين علم است. در مسأله توحيد صفاتى بين علماى اهل سنّت اختلاف وجود دارد، معتزله توحيد صفاتى را مى‏پذيرند ولى ذات را نايب صفات مى‏دانند. اشاعره توحيد صفاتى را توجيه نموده و نفى مى‏كنند. معتزله و توحيد صفاتى‏
معتزليها مى‏گويند: اگر صفات خدا را جداى از ذات او بدانيم از توحيد دور شده و به تعدد چند قديم قائل شده‏ايم و اعتقاد به صفات قديم موجب شرك است. و اگر صفات خدا را حادث بدانيم خدا را محل حوادث دانسته‏ايم، در حالى كه خداوند از پذيرش حوادث پاك و منزه است. بنابراين ذات خداوند در عين بساطت و وحدت نايب از صفات است، يعنى خداوند داراى وصفى به نام علم و قدرت نيست،
اما ذات او داراى ويژگيهايى مانند حكمت و اتقان است.(24) اشاعره و توحيد صفاتى‏
اشاعره نيز براى اثبات عقيده خويش چنين استدلال مى‏كنند كه آنچه محال مى‏باشد تعدد چند ذات و چند صفت قديم است در صورتى كه اگر يك ذات و چند صفت قديم وجود داشته باشد هيچ گونه محالى لازم نمى‏آيد. زيرا صفات بوسيله ذات واجب و بى نياز مى‏گردند و خودشان به طور مستقل واجب الوجود نيستند.(25) توحيد صفاتى در مكتب اهل بيت‏
از برجسته‏ترين و بارزترين مباحث مطرح شده در سخنان امام على(ع) مسأله «نفى صفات» است حضرت در خطبه اول نهج البلاغه مى‏فرمايد: «اوّل الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه»(26)
در اين سخن كمال توحيد به اخلاص، و كمال اخلاص، به نفى صفات از حق تعالى دانسته شده است. و معلوم است كه منظور حضرت نفى صفات زائد بر ذات است. بدليل اينكه در ادامه كلام مى‏فرمايد: «لشهادة كلّ صفةٍ انّها غير الموصوف و شهادة كلّ موصوفٍ انّه غير الصفة»(27) زيرا هر صفتى دلالت مى‏كند كه با موصوف غيريت دارد و هر موصوفى دلالت مى‏كند كه با صفت غيريت دارد. و بعد مى‏فرمايد: «فمن وصف اللّه فقد قرنه و من قرنه فقدثنّاه و من ثنّاه فقد جزّأه…»(28) يعنى وصف آوردن براى حق، مستلزم تقارن ميان صفت و موصوف است و تقارن مستلزم دو بودن، تجزيه و تحديد در حق تعالى است. ابن ابى الحديد گفته است اين دليل خود شاهدى است بر اينكه مقصود امام از نفى صفات، صفات زائد بر ذات حق بوده است و گرنه صفات ذات كه عين حق تعالى باشند لوازمى چون افتراق و دو بودن و تحديد را در پى ندارند.(29)
در خطبه‏اى كه امام رضا(ع) در مجلس مأمون ايراد فرمودند، همين فقره (نفى الصفات عنه) را با اين بيان مستدل كردند كه صفتيّت و موصوفيّت هر دو از نشانه‏هاى مخلوقيت هستند، بنابراين نه تنها «صفت» مخلوق است بلكه «موصوف» نيز مخلوق است و موصوف واقع شدن به معناى نيازمندى به خالق است.(30) در جاى ديگر، امام رضا(ع) در پاسخ به پرسش فتح بن يزيد جرجانى كه از توحيد سؤال نموده بود همان بيان امام على(ع) را در پاسخ نگاشت و در استدلال بر ضرورت نفى صفات افزوده است.(31)
در مقابل باين روايات كه حمل بر نفى صفات زائد بر ذات گرديد در روايات فراوان ديگرى از هل بيت تصريح شده است كه هر صفتى كه به عقل و وهم انسان در آيد صفت مخلوق است.
و شايسته شأن الهى نيست. مثل اين عبارت كه از على(ع) نقل شده است: «كلّ ما فى الخلق لايوجد فى خالقه و كلّ ما يمكن فيه يمتنع من صانعه»(32) بدين معنا كه همه كمالات متصور بشر به صورت صفات الهى، از حقايق خلقى و امكانى گرفته شده و اثبات اين صفات براى خدا ممتنع است. بر اساس اين سخنان مطلق صفات از حق تعالى نفى شده است نه صفات زائد بر ذات. برخى معتقدند قرائنى وجود دارد كه احتمال دوم را تأييد مى‏كند.
اولاً: در هيچ يك از احاديث امام على(ع) به عينيت ذات با صفات تصريح نشده است.
ثانياً: امام على(ع) با نفى صفات به حقيقت و معرفتى فراتر اشاره دارد، معرفتى كه به سادگى به چنگ نمى‏افتد.(33) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1. قرآن كريم، سوره اعلى 3 – 1. 2. سوره طه، آيه 20. 3. سوره لقمان، آيه 29. 4. سوره النحل، آيه 68. 5. سوره آل عمران، آيه 19. 6. سوره احزاب، آيه 33. 7. بيهقى، ابى بكر احمدبن الحسين، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشريعه، ج 1، ص 170، دارالكتب العلميه، بيروت، 1405 ق. 8. قندوزى حنفى، حافظ سليمان، ينابيع المودّة، 3/261/ج‏9،انتشارات شريف رضى، قم 1413 ق. 9. الحسكانى، الحافظ، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج 1، ص 40، و 422، مؤسسه طبع و نشر، تهران 1411 ق. 10. صفار قمى، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فى فضائل آل‏محمد(ص)، ص 216 ح 21، مكتبة آية اللّه مرعشى نجفى قم، 1404 ق. 11. ابن شهر آشوب، محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 52، انتشارات علامّه، قم. 12. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، 40/208/ح‏1، بيروت، 1403 ق. 13. بصائر الدرجات، ص 30، ح‏4. 14. روايات زيادى در موسوعه‏هاى حديثى شيعه مثل «الكافى»،«تهذيب»،«استبصار»،«بحارالانوار» و غير اينها وجود دارد و اين موضوع يكى از پايه‏هاى مهم مذهب اهل بيت است. 15. كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى كتاب فضل العلم، باب الرد الى الكتاب و السنه، ح 1 و 6. 16. همان حديث 10. 17. همان، ج 1،كتاب العقل و الجهل، ح‏12. 18. همان حديث، 35. 19. همان حديث، 7. 20. همان حديث، 24. 21. شيخ صدوق، التوحيد، باب 7 ح 8 و باب 6 ح 10. 22. نهج البلاغه، خطبه 49. 23. علامه محمد حسين طباطبائى، تفسير الميزان، ج‏14، ص 132، موسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1392 ق. 24. دكتر عبدالملك عبدالرحمن السعيدى، شرح النسفيه فى العقيدة الاسلاميه، ص 80، مكتبة دارالانبار، بغداد 1408 ق. 25. همان. 26. نهج البلاغه، خطبه 1. 27. همان. 28. همان. 29. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 74، دارالاحياء التراث العربى، 1385 ق. 30. شيخ صدوق، التوحيد، ص 35، موسسه نشر اسلامى، قم. 31. همان، ص 57. 32. همان، ص 40. 33. دانشنامه امام على(ع) زير نظر على اكبر رشاد، ج 2، ص 85، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ اول 1380 ش.

/

شيوه‏هاى اصلاح رفتار كودكان و نوجوانان در فرهنگ اهل بيتع

 
از اساسى‏ترين وظايف والدين و مربيان در امر تربيت و تعليم كه از حساسترين و ظريف‏ترين كارهائى است كه آنان به عهده گرفته‏اند برخورد شايسته در مواجهه با لغزش‏ها و خطاهاى كودكان و نوجوانان و اصلاح و تغيير رفتار نادرست آنان است. چرا كه اگر اين امر به غير از كانال عقلانيت و شيوه‏هاى صحيح انجام شود چه بسا كه ضربات جبران ناپذيرى بر روحيات متربى خواهد گذاشت و در نتيجه مربى در امر تربيت ناكام خواهد ماند.
شخصى مى‏گفت: من در دوران كودكى در يكى از مساجد مرتكب خطائى كودكانه شدم متولّى مسجد چنان برخورد خشن و ناشايستى با من كرد كه بعد از چهل سال هنوز تلخى آن بر ذائقه‏ام سنگينى مى‏كند و من به همين خاطر بهترين سالهاى جوانى را به آن مكان مقدس نرفتم.اين بخاطر همان شيوه نادرست برخورد با خطاى كودكان و نوجوانان است.
در مقابل خاطره‏اى هم از مرحوم حاج آخوند ملاعباس تربتى در همين زمينه بخوانيم: استاد على قندهارى مى‏گويد: من از همان دوران نوجوانى شيفته حاج آخوند شدم. شبى در منزل ايشان مجلسى بود و چراغى بر سر در خانه آويزان كرده بودند. من و چند تن از نوجوانان كم سن و سال محله بر سبيل بازى و به اقتضاى شور و شر نوجوانى مرتباً وارد دالان خانه مى‏شديم و سنگ مى‏زديم و فرياد مى‏كشيديم و در راهم مى‏كوبيديم و اهل خانه را عاصى كرده بوديم. شايد چراغ را هم شكسته بوديم. در يكى از دفعات ناگهان پيرمردى (حاج آخوند) از تاريكى دالان بيرون آمد و دست ما را گرفت و در حالى كه على‏رغم انتظار با مهربانى احوال ما را مى‏پرسيد به كسانى كه در داخل منزل بودند رو كرد و گفت: اين فرزندان من خيلى بازى كرده‏اند و خسته شده‏اند حتماً گرسنه هم هستند از آنها پذيرائى كنيد كه مهمان مايند.(1)
همچنانكه ملاحظه مى‏شود رفتار شايسته با لغزش‏هاى يك نوجوان او را تا آخر عمر شيفته حاج آخوند تربتى كرده و شخصيت او را از همان نوجوانى تحت تأثير شديد قرار داده است.
رفتار اصلاح گرايانه آن مرد الهى برگرفته از آموزه‏هاى تربيتى اهل بيت(ع) است. آنجا كه على(ع) از فرزندش امام حسن(ع) پرسيد: فرزندم راه جلوگيرى از لغزش‏ها چگونه است؟ امام مجتبى (ع) پاسخ داد: بدى‏ها را با نيكى از ميان برداشتن.(2) با توجه به اين حديث در مقابله با لغزش‏ها و رفتارهاى ناپسند كودكان بايد از روش‏هاى صحيح استفاده نمود. مثلاً پرخاشگرى يك كودك را نمى‏توان با خشونت اصلاح كرد يا مثلاً رفتارهاى نادرست همانند: فرار از مسئوليت، دزدى، تقلب، ناسازگارى با ديگران، حسادت، دروغگوئى، كم رويى، خيالبافى، ترس، اضطراب و… دهها رفتار نامطلوب ديگر ممكن است در كودكان و نوجوانان مشاهده شود كه مى‏توان راههاى نتيجه بخشى را با توجه به آموزه‏هاى اهل بيت(ع) در پيش گرفت.
بنابراين اگر ما از شيوه‏هاى صحيح تربيتى در موارد خطاها و لغزشهاى كودكان و نوجوانان بهره گيريم مى‏توانيم آنگونه كه مى‏خواهيم فرزندانمان را تربيت كنيم.
در اين نوشتار سعى شده برخى از اين شيوه‏هاى اصلاح رفتار در پرتو سيره و سخن اهل بيت(ع) به والدين و مربيان گرامى عرضه شود. 1- توجه به ريشه‏ها و عوامل ناهنجارى‏
والدين وظيفه شناس به خوبى آگاهند كه هر معلولى علتى دارد و هر رفتار ناهنجارى كه از فرزندان سر مى‏زند، داراى ريشه و زمينه خاصى است. اگر بخواهيم معلولى را تغيير دهيم و رفتارى را عوض كنيم بايد به علل و زمينه‏هاى آن توجّه كرد و ريشه‏ها و زمينه‏ها را از بين برد. مثلاً در ريشه‏هاى عصبانيت افراد، بايد به پيش زمينه‏ها توجه كرد. گرسنگى، تشنگى، نگرانى، ترس و دهها عامل ديگر ممكن است در بدخلقى و تندخوئى تأثير داشته باشد. ابن شهر آشوب مى‏نويسد: روزى مردى شامى به مدينه آمده و هنگامى كه با امام حسن مجتبى(ع) برخورد كرد بلافاصله شروع به لعن و نفرين به امام كرده و سخنان ناشايستى را به امام نثار كرد. حضرت در مقابل سخنان درشت وى سكوت كرد هنگامى كه آن مرد عقده دلش را خالى نمودو خاموش شد امام با لبخندى مليح و با لحنى آرام فرمود: اى مرد! گمان مى‏كنم كه در اين شهر غريب باشى و شايد هم مرا به اشتباه گرفته‏اى؟ حال اگر از ما رضايت بطلبى از تو راضى مى‏شويم، اگر از ما چيزى بخواهى به تو مى‏بخشيم، اگر راه گم كرده‏اى راهنماييت مى‏كنيم، اگر گرسنه‏اى تو را سير مى‏كنيم، اگر لباس ندارى تو را مى‏پوشانيم، اگر نيازمندى ترا غنى مى‏سازيم، اگر از جائى رانده شده و يا فرارى هستى تو را پناه مى‏دهيم، اگر خواسته‏اى دارى برمى آوريم، اگر توشه سفرت را پيش ما آورى و مهمان ما باشى براى تو بهتر است و تا هنگام رفتن از تو پذيرايى مى‏كنيم چون كه خانه ما وسيع و امكانات مهمان نوازى ما فراهم است. آن مرد وقتى اين برخورد كريمانه را از امام مشاهده كرد آثار شرم و حيا بر صورتش ظاهر شد و گفت: تا اين لحظه شما و پدرتان منفورترين خلق خدا نزد من بوديد و اكنون شما را محبوبترين فرد روى زمين مى‏دانم.(3)
امام حسن(ع) در اين ماجرا با ديد تربيتى و روانشناختى به بررسى ابعاد قضيه مى‏پردازد و علت عصيان و نارضايتى و تمرد آن فرد را جستجو مى‏كند چرا كه ممكن است: گرسنگى، تشنگى، برهنگى و نداشتن پوشاك مناسب، نيازمندى و فقر، خستگى، نداشتن امنيت، سردرگمى و از همه مهمتر احساس از دست رفتن شخصيت و نابودى عزّت و هويت افراد و…علت پرخاشگرى و تمرد و فريادهاى مخالف باشد.
هنگامى كه مهمان به خانه مى‏آيد كودك از اوقات ديگر بيشتر شلوغ مى‏كند و حركات ناهنجار و ناشايست انجام مى‏دهد، اگر كمى دقت شود علت واقعى اين رفتار به شخصيت كودك برمى‏گردد. او وقتى احساس مى‏كند پدر و مادر در آن لحظات تمام افكارشان به مهمان و پذيرائى از او صرف مى‏شود و شخصيت و عزت نفس خود را در معرض خطر احساس مى‏نمايد براى همين مى‏خواهد كمبود شخصيتش را جبران كند و توجه ديگران را به خود معطوف دارد. حضرت امام مجتبى(ع) در گفتارى حكيمانه با اشاره به ريشه لغزش‏ها و رفتارهاى غلط افراد مى‏فرمايد: هلاك النّاس فى ثلاثٍ: الكبر و الحرص و الحسد؛ ريشه انحراف و گناهان كه مردم را به نابودى مى‏كشاند سه چيز است: غرور و خودخواهى، حرص و طمع، حسد.(4)
براى آگاهى بيشتر والدين و مربيان، برخى از علل و ريشه‏هاى لغزش در كودكان و نوجوانان را يادآور مى‏شويم:
ناآگاهى از زشتى عمل، ناكامى،فقدان عزت نفس و احساس حقارت، ترس از مجازات بزرگترها، عدم اعتماد به نفس، محروميت‏هاى اخلاقى و اجتماعى، اعمال روشهاى نامطلوب و خشونت‏آميز، بى توجهى والدين به مسأله تربيت اخلاقى و دينى، بى‏تفاوت بودن والدين در احكام دين و رعايت نكردن حلال و حرام، تأثير عوامل فرهنگى بيگانگان، آزادى‏هاى نامحدود توسط والدين و مسئولين فرهنگى و تربيتى، عدم نظارت صحيح والدين به رفت و آمدهاى خانوادگى، كنترل نكردن دوستان و روابط فرزندان، بد آموزى‏هاى وسائل ارتباط جمعى، بها ندادن به افراد تربيت يافته و درستكار، نقل كردن لغزش‏ها و انحرافات ديگر در حضور كودك (بدون اينكه توضيحى داده و عواقب خلاف كارى افراد خاطى را به جمع حاضر گوشزد كنيم) عادى جلوه دادن خلاف‏ها و ناهنجارى‏هاى جامعه و… مى‏تواند زمينه ناهنجارى‏ها و رفتارهاى نامطلوب را در كودكان و نوجوانان فراهم آورد.
امير مؤمنان على(ع) فرمود: «من كرمت عليه نفسه لم يهينها بالمعصية؛(5) آن كس كه بزرگى و كرامت نفس خود را باور داشته باشد آن را با گناه و خطا پست و ذليل نخواهد كرد.»
اين سخن مولاى متقيان اشاره به ريشه خطا در نداشتن عزت نفس و روحيه خودباورى در فرد دارد. 2- يادآورى غير مستقيم‏
براى اصلاح رفتار نادرست مى‏توان آن را به طور غير مستقيم مطرح نمود در اين حالت علاوه بر اينكه احترام و شخصيت فرد خطاكار محفوظ مانده است اشتباه او هم به وى تفهيم مى‏شود. اين شيوه اصلاحى برگرفته از روش تربيتى قرآن و اهل‏بيت(ع) است.
امام صادق(ع) فرمود: بسيارى از خطابات قرآن به عنوان سرزنش پيامبر اكرم(ص) نازل شده است ولى مقصود ديگران بوده‏اند.(6)
خداوند متعال به پيامبر(ص) مى‏فرمايد: اگر پدر يا مادرت نزد تو به پيرى رسيدند با آنان درشتى مكن!(7)
اين در حالى است كه رسول خدا(ص) پدر و مادرش را در دوران طفوليت از دست داده بود يا به حضرت عيسى(ع) مى‏فرمايد: آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان معبود غير از خداوند انتخاب كنند!(8) در اينگونه موارد مقصود خداوند متعال ديگران هستند و پروردگار عالميان به طور غير مستقيم آنان را مورد خطاب قرار داده است. در سيره اهل بيت(ع) نيز شيوه يادآورى غير مستقيم فراوان ديده مى‏شود.
داستان آموزش وضو توسط حسنين(ع) به يك پيرمرد از طريق يادآورى غير مستقيم صورت گرفت. آنان بدون اينكه به او جسارتى بكنند يا در مورد اشتباه وى سخنى به ميان آورند خود وضوى كامل گرفته و او را به داورى طلبيدند و آن مرد به خطايش واقف شده و با جان و دل پذيرفت.(9) 3- تذكر شفقت آميز
مى‏توان خطاهاى نوجوانان را در محيطى كاملاً دوستانه و بدور از خشونت و عصبانيت به آنان تذكر داد. قرآن كريم برخى از نصايح و مواعظ سودمند را از زبان ديگران بيان كرده است از جمله مواعظ پر بار جناب لقمان حكيم به فرزندش را نقل مى‏كند.(10) امّا رعايت نكاتى تربيتى در امر نصيحت و موعظه ضرورت دارد:
الف – تا حد ممكن مخفيانه و در خلوت باشد. على(ع) مى‏فرمايد: هر كس برادر دينى خود را مخفيانه موعظه كند او را آراسته ولى اگر آشكارا و در ميان جمع عيوبش را متذكر گردد به شخصيت وى اهانت نموده است.(11)
ب – همراه با محبت و احسان باشد و همچنين فهرست عيبهاى ديگرى را پشت سرهم به فرد خطاكار نشمارد. سيره امام صادق(ع) در اين زمينه راهنماى بسيار خوبى براى ماست. آن حضرت هنگامى كه متوجه شد شقرانى(فردى گنه كار و شرابخوار) نمى‏تواند از دربار منصور دوانيقى سهم خود را دريافت كند به آنجا رفت و سهم شقرانى را گرفت و به وى تسليم نمود. آن حضرت بعد از پرداخت وجه با لحنى ملاطفت‏آميز و مهربان، خطاى وى را به او گوشزد كرده و فرمود: كار خوب از هر كسى خوب است ولى از تو به واسطه انتسابى كه به ما اهل بيت دارى خوبتر و زيباتر است و كار بد از هر كسى بد است، ولى از تو به خاطر همين انتساب، زشت‏تر و قبيح‏تر است. امام صادق(ع) اين جمله را فرمود و گذشت. شقرانى با شنيدن اين جمله دانست كه امام از سرّ او و گناهش آگاه است و از اينكه امام با اين حال به يارى او شتافته و ابراز محبت نموده و با رفتارى كاملاً منطقى و پسنديده وى را به گناهش متوجه ساخت، شديداً نزد وجدان خود شرمسار گشت و خود را ملامت نمود.(12)
ج – كوتاه، مختصر و ملايم: در نصيحت دادن و تذكر عيوب نوجوانان نبايد طولانى سخن گفت و شيرينى و حلاوت نصيحت را از بين برد. امام كاظم(ع) فرمود: هر كس با سخنان زايد، شيرينى كلام خود را محو كند به نابودى عقلش اقدام نموده است.(13) 4- تقويت نيروى ايمان‏
تقويت نيروى ايمان و باورهاى مذهبى كودكان تأثير به سزائى در جلوگيرى از خطاها و لغزشهاى آنان دارد. اين سخن حقيقتى انكارناپذير است و در ميان خانواده‏ها از ديرباز امرى مسلّم و پذيرفته شده مى‏باشد. تاريخ و تجربه نشان داده است افرادى كه از اعتقادات عميق مذهبى برخوردار بوده‏اند و به اصول و ارزشهاى آن پايبندى خود را نشان داده‏اند معمولاً افرادى صالح و به دور از خطاها و مفاسد اجتماعى و انحرافات اخلاقى هستند. آنانكه به آيات قرآن، ايمان عميق دارند و خود را در حضور خداوند عالميان حس مى‏كنند و به پيامهاى آسمانى آن گوش دل مى‏سپارند كمتر در معرض آلودگى‏ها و اشتباهات هستند. به همين جهت امام صادق(ع) فرمود: «بادروا احداثكم بالحديث قبل ان يسبقكم اليهم المرجئه؛(14) نوجوانان خود را با احاديث و معارف ما آشنا كنيد قبل از اينكه گروههاى منحرف بر شما پيشى گيرند (و آنان را به انحراف بكشانند.) امام مجتبى(ع) نيز در مورد تأثير آيات قرآن فرمود: در اين قرآن چراغ‏هاى هدايت و شفاى سينه هاست براى هر عارف صاحب بصيرتى شايسته است كه در پرتو نور آن به قلب خويش جلا دهد و هر نكته سنجى را رواست كه دل خويش را به توسط قرآن مهار كند و تفكر در آن حيات بخش قلب‏هاست و كسانى كه به دنبال آن مى‏روند، مانند كسانى هستند كه در تاريكى‏ها به سراغ نور مى‏روند.(15)
اساساً ايمان مذهبى و علاقه به اعتقادات دينى و فطرت انسانها نهفته است والدين و مربيان مى‏توانند با پرورش آن و جهت دادن به فطريات نوجوانان در شكوفائى اين حس درونى آنان را يارى كرده و كودك را در مسير تربيت سالم قرار دهند.
يكى از بهترين راه‏هاى تقويت ايمان مذهبى، ايجاد جوى مذهبى و فضائى جذّاب در محيط زندگى و كودك و نوجوان مى‏باشد. امام مجتبى(ع) هنگامى كه به نماز برمى‏خاست بهترين لباسهاى خود را مى‏پوشيد، پرسيدند: اى پسر رسولخدا! چرا در نماز بهترين و تميزترين لباس خود را مى‏پوشيد؟ حضرت پاسخ داد: خداوند زيباست و زيبائى را دوست دارد و به همين جهت، من لباس زيبا براى راز و نياز با پروردگارم مى‏پوشم و پروردگارم دستور داده است كه: زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد.(16) دوست دارم زيباترين لباسم را بپوشم.(17) اين رفتار تربيتى امام حسن(ع) نشان مى‏دهد كه بايد فضاى عبادت جذاب و دوست داشتنى بوده و براى كودكان و نوجوانان كه ناظر آن هستند دلنشين و خوشايند باشد. آن حضرت به مربيان مى‏آموزد كه هنگام نيايش مذهبى بايد آراسته بود و با چهره‏اى گشاده با فرزندان برخورد شود. تا آنان خاطرات خوشى از اين لحظات معنوى داشته باشد. 5 – تأمين نيازهاى مادى و معنوى
فرزندان نسبت به سنّ خويش نيازهائى دارند. گاهى اين نيازها مادى و محسوسند كه والدين با درك آنها در حدّ توان در رفع آن نيازها مى‏كوشند. امّا مهمتر از آن نيازهاى معنوى فرزندان از قبيل محبت، تكريم، باور كردن شخصيت و استقلال آنان و توجه به خواسته‏هاى درونى مى‏باشد. در صورت تأمين نشدن اين خواسته‏ها در وجود فرزندان خلأ و كمبود به وجود مى‏آيد. هر انسانى هم كه تمام يا بخشى از شاكله وجودى‏اش خالى بماند، به همان اندازه غير طبيعى مى‏شود و ممكن است به صورت غير عقلائى عمل كند و دچار لغزش و خطا شود. پيامبر اكرم(ص) برخى از نيازهاى فرزندان را اينگونه بيان كرد: آموزش كتاب خدا، ياد دادن تيراندازى و شنا(ورزش و تفريحات سالم) فراهم آوردن مال پاكيزه و حلال(18) براى آنان سرچشمه لغزش‏ها، ملالت‏ها و افسردگى‏ها خلأ روحى است، روان كودك را بايد از خلأ نفرت، ملامت، و افسردگى، نااميدى و نگرانى نسبت به خود و زندگى نجات داد. طورى كه آدمى مجبور نباشد از خود و ديگران فرار كند. شايسته است روح و روان كودك را از انديشه‏هاى سالم و جنبه‏هاى مثبت زندگى، از آگاهى‏هاى مورد نياز فرد براى ادامه حيات پر نمود.
در جنگ جمل على(ع) سلاح خود را به محمد حنيفه داد كه در خط مقدم جنگ شتر عايشه را كه در قلب لشكر دشمن قرار داشت كشته و كانون فتنه را خاموش كند، امّا مدافعان و تيراندازان جبهه مخالف هيچگونه اجازه نفوذ براى محمد حنيفه را ندادند و او ناگزير به مراجعت گرديد. در اين هنگام امام حسن(ع) با اجازه پدر به قلب دشمن تاخته و بعد از خاموش كردن كانون فتنه فاتحانه بازگشت.
محمد در اين موقع از اينكه نتوانسته بود دستور پدر را اجرا كند احساس حقارت و شرمندگى كرد.
على(ع) ك اين خلأ روحى را در او مشاهده كرد محمد را مورد دلجوئى قرار داده و فرمود: پسرم! ناراحت نباش اگر حسن فتح كرد او پسر رسول خدا (ص) است ولى تو فقط پسر من هستى!(19) يعنى او از دو منبع شجاعت الهام گرفته امّا تو فقط از يك منبع. 6- شيوه منطق و استدلال‏
ممكن است براى اصلاح رفتار و تغيير روش‏هاى ناپسند، به دليل و برهان عقلانى متوسل شويم. اگر ما به نوجوان خطاكار دلائل قانع كننده‏اى اقامه كنيم و او را از عواقب عمل زشت خود آگاه سازيم معمولاً از ما مى‏پذيرد. امّا گاهى والدين بدون اينكه متوجه باشند و علت ناپسندى و غلط بودن رفتار نوجوان را به او توضيح دهند با تحكّم و استبداد مى‏خواهند كه او اين عمل را ترك كند و بدون آگاهى دادن او را به تغيير رفتار وادار مى‏سازند كه معمولاً آثار خوبى هم ندارد و هيچگونه اصلاح و تغييرى در رفتار متربى ديده نمى‏شود و گاهى خطاى نوجوان شدت مى‏گيرد.
علّامه بزرگوار شيخ جعفر كاشف الغطاء در زمينه اصلاح رفتار فرزند خويش از همين شيوه بهره مى‏گرفت. او زمانى كه احساس كرد پسر نوجوانش به سحر خيزى عادت ندارد و از خواب شيرين صبحگاهى دير بيدار مى‏شود در يكى از روزها قبل از اذان صبح كنار بستر پسرش آمد و او را بيدار كرده و گفت: پسرم برخيز! تا به حرم مولاى متقيان على(ع) مشرف شويم. نوجوان چشمان خواب آلوده‏اش را ماليده و گفت: شما برويد و من هم مى‏آيم. پدر گفت: نه من ايستاده‏ام تا با هم برويم. نوجوان برخاست، وضو گرفت و به اتفاق پدر به سوى حرم مطهر روانه شدند. جلوى در حرم فقيرى نشسته و دستش را به سوى مردم دراز كرده بود. پدر از پسر پرسيد: فرزندم! اين مرد براى چه در اينجا نشسته است؟ گفت: براى گدائى و دريافت كمك از مردم. پرسيد: فكر مى‏كنى چقدر از اين طريق بدست آورد؟ گفت: شايد چند درهمى عايدش شود. پرسيد: آيا مطمئناً اين مبلغ را به دست خواهد آورد؟ گفت: به طور قطع و مسلّم نمى‏توان پيش بينى كرد، شايد مبلغى عايدش بشود و شايد هم دست خالى برگردد. پدر كه زمينه را براى گفتن مطلب آماده ديد، گفت: پسرم! ببين اين مرد فقير، براى به دست آوردن يك مقدار منافع دنيائى احتمالى كه يقين به آن هم ندارد در اين هنگام شب اين جا آمده و دستش را دراز كرده است. در حالى كه ما واقعاً به ثواب‏هايى كه خداوند متعال براى سحرخيزى و عبادات تعيين فرموده است يقين كامل داريم و گفته ائمه اطهار(ع) را به طور حتم باور كرده‏ايم پس چرا در انجام آن سستى نشان دهيم!(20)
از منظر فرهنگ وحيانى اسلام نيز بهره گرفتن از منطق و استدلال عقلانى امرى مطلوب است. خداوند متعال در آيات بسيارى براى بيدارى و آگاهى دادن به مردم غفلت زده از عقل و انديشه آنان بهره مى‏گيرد. تفكر، تدبّر، تعقّل از جمله اصطلاحات قرآنى است كه بارها در اين كتاب آسمانى بعد از گوشزد كردن خطاى گنه كاران به آنان يادآورى مى‏شود. خداوند در سوره ملك از زبان گنه كارانى كه به جهنم و هلاكت كشيده شده‏اند مى‏فرمايد: «و قالوا لو كنّا نسمع او نعقل ما كنّا فى اصحاب الصّعير؛(21) مى‏گويند: اگر ما سخن حق را مى‏شنيديم و يا اينكه مى‏انديشيديم در ميان اهل جهنم نبوديم. بنابراين متوجه كردن نوجوان خطاكار به تفكر و انديشه در مورد عواقب اشتباه، مى‏تواند در تغيير رفتار او تأثير داشته باشد. 7 – تنبيه متناسب‏
تنبيه به معناى آگاه كردن است و هدف مربى از آن در برنامه‏هاى تربيتى، آگاه كردن فرد بر خطاى خويشتن بوده و راه اصلاح آنرا در فرا روى وى قرار دادن است. در مواردى كه پند و موعظه و آگاهى دادن به ضررهاى لغزشها و ساير شيوه‏ها بى‏تأثير باشد. مى‏توان به عنوان آخرين شيوه براى تغيير رفتار از تنبيه مناسب با رعايت مراتب آن استفاده كرد. مرحله اول تنبيه توبيخ و تهديد است، البته تهديد بايد طورى باشد كه كودك و نوجوان آنرا جدّى تلقى كند و مربى قصد عملى كردن آنرا داشته باشد و گرنه نبايد از آن سخنى به ميان آيد. اگر تهديد و توبيخ تأثيرى نداشت با بى‏اعتنائى و قهر و غيره از عوامل بازدارنده مى‏توان او را تنبيه كرد. مردى به حضرت موسى بن جعفر (ع) از لغزش و خطاى فرزندش شكايت كرده و از آن حضرت راهنمائى خواست امام به وى فرمود: فرزندت را نزن و براى تنبيه و تأديب وى از او قهر كن ولى مواظب باش قهر تو طولانى نشود.(22) تنبيه گاهى به عنوان عامل بازدارنده و در مواردى هم اگر بجا صورت پذيرد اثرات سازنده در برخواهد داشت در اين صورت تنبيه علاوه بر اصلاح فرد خطاكار نسبت به ديگران جنبه عبرت آموزى نيز خواهد داشت. در صورتى كه تنبيهات غير بدنى مؤثر واقع نشد لازم مى‏شود كودك يا نوجوان خطاكار تنبيه بدنى شود.
امام صادق(ع) در اين زمينه فرمود: در مورد كودكان خطاكار حدّ شرعى جارى نمى‏شود امّا بايد به نحو صحيح او را تأديب نمود.(23) 8 – دعا براى اصلاح فرزندان‏
در آخر اين نوشتار يادآور مى‏شويم كه به همراه اعمال شيوه‏هاى صحيح تربيتى و اصلاحى از نقش ارزنده دعا نبايد غفلت‏ورزيد چرا كه در خواست اصلاح و راهنمائى براى كودكان و نوجوان از درگاه حق تعالى آثار و بركات فراوانى در زندگى آنان دارد. امام سجاد(ع) در دعاى 25 صحيفه سجاديه براى تربيت صحيح و اصلاح رفتار فرزندان خويش اينگونه دعا مى‏كند: اللّهم و منّ علىّ ببقاء ولدى و باصلاحهم لى و بامتاعى بهم؛ خدايا با بقاى فرزندانم و اصلاح آنان و برخوردارى من از آنان بر من منت بگذار. «و اجعلهم ابراراً اتقياءً بصراء سامعين مطيعين لك ولا وليائك محبّين منا صحين ولجميع اعدائك معاندين و مبغضين، آمين؛ آنان را از نيكوكاران، پارسايان، تيزبينان، شنواى سخن حق و اطاعت كنندگان از خودت قرار ده و براى اولياى خودت عاشقان خيرخواه و از براى تمام دشمنانت آنان را ستيزه جو و كينه ورز گردان، خدايا دعايم را بپذير. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. فضيلت‏هاى فراموش شده، ص 33. 2. تحف العقول، ص 225. 3. مناقب، ج 3، ص 19. 4. بحارالانوار، ج 75، ص 111. 5. مستدرك الوسائل،ج 11، ص 339. 6. اصول كافى، ج 2، ص 63. 7. سوره اسراء، آيه 23. 8. سوره مائده، آيه 116. 9. بحارالانوار، ج 23 ص 319. 10. سوره لقمان، آيات 13 تا 19. 11. بحارالانوار، ج 75، ص 374. 12. همان، ج 47، ص 349. 13. كافى، ج 1، ص 17. 14. التهذيب، ج 8، ص 111. 15. كشف الغمه، ج 1، ص 573. 16. سوره اعراف، آيه 31. 17. وسائل الشيعه، ج 4، ص 455. 18. كنزالعمال، ج 16، ص 444. 19. مناقب، ج 2، ص 21. 20. تعاليم آسمانى اسلام، ص 128. 21. سوره ملك، آيه 10. 22. بحارالانوار، ج 23، ص 114. 23. مستدرك الوسائل، ج 18، ص 46.

/

آزادى اجتماعى از منظر قرآن‏

##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور## آزادى در اسلام‏
يكى از ويژگى‏هاى جامعه اسلامى آزادى است به اين معنا كه آيا فرد وقتى در جامعه زندگى مى‏كند از آزادى برخوردار است يا نه؟ در اين فصل اقسام معنا، حدود و شئون مختلف آزادى مطرح مى‏شود. اقسام آزادى‏
آزادى يك بحث عقلى دارد كه در كتاب‏هاى فلسفه و كلام بررسى مى‏شود و بحثى اخلاقى دارد كه در كتاب‏هاى اخلاق عنوان شده است، يك بحث عرفانى دارد كه اهل معرفت آن را عنوان مى‏كنند و بحثى حقوقى كه قانوندانها از آن بحث مى‏كنند.

اما قسم اوّل:

آزادى عقلى:
سخن درباره آزادى عقلى بحث از يك مسئله تكوينى است نه اخلاقى، قانونى، حقوق و قراردادى و آن بحث اين است كه آيا انسان مجبور است يا مفوّض و به خود وانهاده شده؟ در كتاب‏هاى فلسفه و كلام در پاسخ اين پرسش گفته شده كه انسان نه مجبور است، تا اسناد و نسبت كارهايش به او مجازى باشد و نه مفوّض است تا اسناد كار به او به نحو استقلال باشد، هم جبر باطل است و هم تفويض و آنچه حق است، امر بين الامرين است كه از آن به «اختيار و آزادى» انتخاب ياد مى‏شود. بسيارى از حكما در كتابهاى عقلى به اين سخن عقيده دارند.امّا معتقدان به جبر تاريخ و صاحبان تفكّر اشعرى انسان را آزاد نمى‏دانند.
نفى جبر و تفويض و اثبات آزادى از حوزه اين مباحث خارج است، زيرا بحثى عقلى است كه آياتى از قرآن چون: «انّا هديناه السّبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً؛ ما انسان‏ها را هدايت كرديم و راه را به او نشان داديم او يا شكر و پذيراى هدايت است و يا كفور و ناسپاس در برابر هدايت است و آن را نمى‏پذيرد.»(1) و «و قل الحقّ من ربّكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر؛ حق را از طرف پروردگار بگو هر كه خواهد ايمان آورد و هركه خواهد كفر ورزد»(2) مبين آن مى‏باشند. آزادى اخلاقى:
آزادى اخلاقى را قرآن كريم در روايات معصومين(ع) به انسان‏ها آموختند تا از بند رذايل اخلاقى رهايى يابند، چون يك انسان متكبر يا طمع ورز و آزمند، هرگز آزاد نيست اين آزادى در كتابهاى اخلاق قابل طرح است كه به عنوان يك فضيلت اخلاقى تحت عنوان (حرّيت) مورد بحث قرار مى‏گيرد. آزادى عرفانى:
برتر از دو قسم ياد شده، آزادى عارفانه است – نه زاهدانه – و آن اينكه انسان از هرچه رنگ تعلق، بلكه از هرچه رنگ تعيّن پذيرد آزاد باشد، چيزى او را به خود جذب و جلب نكند و براى انسان چيزى جز خدا كه مطلق محض است، جاذبه نداشته باشد اين آزادى كه عارف در پى آن است، اگر در كتاب‏هاى اخلاقى مطرح مى‏شود در حدّ يك اشاره است كه از آن مى‏گذرند و اين اوج اخلاق و در محور يافته‏هاى اهل معرفت است. آزادى حقوقى:
اين آزادى، مورد بحث حقوقدانان و قانون شناسان است كه مواد قانونى بايد طورى تدوين شود كه اجراى آن مستلزم برخورد حقوقى نباشد يعنى يك انسان در كيفيت بهره بردارى از مواهب طبيعى تا حدّى آزاد است كه آزادى او مزاحم حقوق و بهره ورى ديگران نباشد و اصل «لاضررو لا ضرار فى الاسلام» در همين محدوده قابل اجرا است. اين آزادى حقوقى و قانونى است.
از اقسام ياد شده آزادى برخى مانند آزادى عقلى در اين مقاله مورد بحث واقع نمى‏شود و بعضى مانند آزادى اخلاقى، عرفانى و حقوقى مورد بررسى قرار مى‏گيرد. محدوديّت طبيعى و قانونى آزادى‏
انسان گرچه آزاد است، ولى دستگاه آفرينش چنان كه به او ميل و اراده داده همين اراده و ميل را محدود نيز نموده است، يعنى انسان قدرت آن را ندارد كه هرچه را بخواهد اراده كند، بلكه اراده او محدود است و وقتى انسان در جامعه زندگى مى‏كند گذشته از آن محدوديّت طبيعى، محدوديّت قانونى نيز جلوى رهايى او را مى‏گيرد تا نتواند هرچه به دلش خطور كرد آن را عملى نمايد.
محدوديت طبيعى انسان اين است كه اگر او تنها هم روى زمين زندگى كند نمى‏تواند به شكل دلخواه خود عمل كند يا اراده‏هاى گزاف داشته باشد و محدوديت قانونى، آن است كه چون بهره‏بردارى از مواهب طبيعى براى همگان است و اگر كسى بخواهد به ميل و اراده خود به طور آزاد استفاده كند مزاحم ديگران خواهد بود از اين رو قانونى براى تعديل اين اراده‏ها و اميال بايد تدوين شود. تفسير آزادى‏
«آزادى» براى انسان بسيار ارزشمند و مطلوب است، همانند «سعادت» كه مفهوم آن روشن و اصل آن نيز مطلوب همه است، اما عمده تفسير آزادى است و چون آزادى وصفى از اوصاف نفسانى انسان است به ناچار اگر انسان‏شناسى‏ها متفاوت بود، معنا و تفسير آزادى نيز مختلف است، چه اينكه بر اساس اختلاف انسان‏شناسى‏ها، تفسير «سعادت» و ساير اوصاف انسانى نيز مختلف خواهد بود.
در فصل‏هاى گذشته دوگونه جهانبينى مطرح شد: يكى جهانبينى الهى كه مى‏گويد جهان مبدأ و معادى دارد و براى انسان وحى و رسالت مطرح است و انسان داراى روح و مسافرى است كه عوالمى را پشت سر گذاشته و عوالمى را نيز در پيش دارد او با مرگ نابود نمى‏شود، بلكه از عالمى به عالم ديگر منتقل مى‏شود.
اما جهانبينى مادى مى‏گويد جهان عبارت از همين جهان محسوس مادّى است و آغاز و انجامى براى جهان نيست و زندگى انسان نيز بين ميلاد و مرگ خلاصه مى‏شود كه قبل از ميلاد ماده و تطوّرات مادّه بود و سرانجام با مرگ نابود مى‏شود: «ان هى الا حياتنا الدنيا؛ زندگى جز زندگى دنيا نيست.»(3)
بر اساس اين دو بينش دو منطق نيز وجود دارد: يكى منطق احساس و سودگرايانه و ديگرى منطق عقل و حق گرايانه و بر اساس آن دو جهانبينى و اين دو منطق دو گونه تفسير نيز درباره آزادى هست. كسانى كه جهان را در ماده خلاصه مى‏كنند و انسان را هم يك موجود مادّى مى‏پندارند، آزادى را همان رهايى مى‏دانند، آنچه را كه يك عارف يا زاهد بند مى‏داد، يك انسان مادى آن را به عكس آن‏ها آزادى مى‏پندارد، چه اينكه آنچه را انسان مادّى آزادى مى‏پندارد نزد عارف يا زاهد بند است.
ممكن است انسانى بگويد من در انتخاب راه رها هستم و مى‏توانم خود را به هر عادتى معتاد كنم ولى رهايى در اعتياد به هر عادت، در واقع بندى است بر دست و پاى او. در واقع انسان معتاد برده است نه آزاد.
دلبستگى به آنچه رنگ تعلّق دارد و انسان را از مسير لقاى حق باز مى‏دارد بندگى است نه آزادى. آزادى از نظر اسلام‏
اسلام چون اساسش توحيد است و اخلاق صالح را هم ساقه درخت طوباى توحيد مى‏داند و شاخه و ميوه‏هايش را هم اعمال و فروعات مى‏داند، انسان را تنها به يك بندگى دعوت مى‏كند كه ماوراى آن همه آزادى است و آن بنده حق بودن است.
بنده حق بودن، انسان را در مرحله اعتقاد، اخلاق و عمل از تعلق و وابستگى به غير خدا آزاد مى‏كند و اين اساس در همه شئون و نسبت به هر فردى از افراد جامعه قابل تحقق است. آزادى عقيده و معناى «لااكراه فى الدين»(4)
اما نسبت به عقيده از آن جهت كه عقيده يك امر علمى است، اگر مبادى و مقدمات آن در نفس پيدا شد آن تصديق پيدا مى‏شود و گرنه پيدا نمى‏شود پس عقيده يك امر تحميلى و قابل تعبّد نيست، برخلاف اعمال كه قابل تعبّد است.
افكار بر برهان و دليل تكيه دارد و به دست خود انسان هم نيست تا بتواند عقيده‏اى را برخود تحميل يا از خود سلب نمايد. اثبات و سلب عقيده در دست هيچ كس نيست حتى خود شخص، اگر مقدمات علمى مطلبى فراهم شد به نتيجه معتقد مى‏شود و گرنه به آن باور ندارد، پس عقيده نه از طرف غير و نه از سوى خود انسان قابل تحميل يا سلب نيست و شايد آيه شريفه «لا اكراه فى الدين»(5) نيز ناظر به همين معنا باشد كه عقيده قابل تحميل نيست، نه مى‏شود فهم مطلبى را بر كسى واجب كرد و نه مى‏شود آن را بر كسى تحريم كرد.
توضيح اينكه در معناى اين آيه شريفه چند وجه بصورت احتمال مطرح است:
1- اينكه اين آيه از يك مطلب تكوينى خبر بدهد و درباره اصل فهميدن و علم باشد و معنايش اين است كه اصل فهم – نه مقدمات آن – قابل اجبار نيست نه قابل اثبات است و نه قابل سلب.
2- ايمان و اعتقاد اكراه‏پذير نيست، زيرا اعتقاد يك امر قلبى است و كسى از آن آگاهى ندارد جز خود شخص.
3- اينكه آيه ناظر به تكوين نباشد، بلكه جمله خبريه‏اى باشد كه به داعى انشاء بيان شده باشد و معنايش اين است كه هيچ كس را بر ديندارى مجبور نكنيد، زيرا موفق نخواهيد شد، چون راهى براى تحميل و ايجاد عقيده با زور وجود ندارد، اما اين به آن معنا است كه انسان در انتخاب راه آزاد است. اين بحث‏ها وقتى از هم جدا و متمايز شد، معلوم مى‏گردد كه گرچه انسان به لحاظ تكوينى آزاد است اما آزادى در اسلام هرگز به اين معنا نيست كه هر كس در انتخاب هر عقيده‏اى آزاد است و انتخاب آن عقيده نتيجه يكسان داشته باشد. چون عقايد بد از جهنم ابد سربر مى‏آورد و اسلام اين راه را براى هميشه بسته است و اما آياتى مانند: «و قل الحقّ من ربّكم من شاء فليؤمن و من شاء فليكفر»(6) و «انّا هديناه السبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً»(7) نيز بيان كننده آزادى فلسفى است نه كلامى، يعنى راه و چاه هر دو مشخص است و انتخاب به دست خود شما است، شما مجبور نيستيد. اما راه حق به بهشت و سعادت ابدى و راه باطل به جهنّم منتهى مى‏شود، نه اينكه به هر طرف برويد امن است اين گونه نيست نه، به هر طرف برويد قدرت انتخاب داريد. پس آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» اگر ناظر به اصل علم باشد روشن است كه فهم اكراه‏پذير نيست و اگر ناظر به اعتقاد يعنى ايمان به عصاره علم باشد، اين نيز اكراه‏پذير نيست، چون به دست كسى نيست و در اين محدوده‏ها آزادى است. فرق علم و ايمان در تكليف‏پذيرى‏
علم قابل تكليف نيست. البته ايمان غير از علم و تصديق علمى است: علم عبارت از گره و پيوندى است كه بين موضوع و محمول يك قضيّه ايجاد مى‏شود و به همين مناسبت در كتابهاى منطقى قضيّه را عقد (گره) مى‏گويند اين گره و پيوند بين موضوع و محمول به دست هيچ كس نيست، اگر مبادى و مقدمات آن فراهم شد شخص مى‏فهمد كه «الف»، «ب» است و اگر فراهم نشد نمى‏فهمد. اين يك گره، گره دوّم پيوندى است كه بين عصاره اين قضيّه و روح انسان ايجاد مى‏شود كه اين گره همان اعتقاد و ايمان و كار اختيارى نفس انسان است، پس ايمان غير از فهم است، زيرا مقدمات فهم اگر فراهم شد هيچ كس نمى‏تواند بگويد من نمى‏خواهم بفهمم او چه بخواهد يا نخواهد آن مطلب را فهميده است، ولى مى‏تواند بگويد اين مطلب گرچه حق است آن را نمى‏پذيرم. اعتقاد، ايمان و گردن نهادن همان گرهى است كه بين روح و عصاره آن علم ايجاد مى‏شود. علم مبادى قهرى دارد، امّا مبادى ايمان اختيارى است، ممكن است مطلبى براى انسان روشن باشد اما آن را نپذيرد، نظير آنچه آل فرعون به آن مبتلا بودند: «فلمّا جائتهم آياتنا مبصرةً قالوا هذا سحر مبينٌ و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلماً و علوّاً فانظر كيف كان عاقبة المفسدين»(8) و هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آن‏ها آمد، گفتند: اين سحرى است آشكار، آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند. در حالى كه در دل به آن يقين داشتند. پس بنگر سرانجام تبهكاران و مفسدان چگونه بوده است.
بعد از فهميدن معجزات كليم حق، فهميدند كه حق با موسى كليم – سلام اللّه عليه – است و نفس و جان آنان به اين مطلب يقين پيدا كرد، اما ايمان نياوردند.
حضرت موسى كليم – عليه السلام – نيز به فرعون گفت:
«لقد علمت ما انزل هؤلاء الّا ربّ السموات و الارض بصائر و انّى لاظنّك يا فرعون مبثوراً»(9) موسى گفت: تو مى‏دانى اين آيات را جز پروردگار آسمان‏ها و زمين براى روشنى دل‏ها نفرستاده و من گمان مى‏كنم اى فرعون تو به زودى هلاك خواهى شد. تو فهميدى كه اين معجزات را جز خدا كسى اقامه نكرده است، چرا ايمان نمى‏آورى؟ هر كس در درون خودش يك شعبه از فرعونيت را دارد مگر او حدّى از انسانها مثلاً در گفتگوها و مناظره‏هاى علمى انسان گاهى با اينكه مى‏فهمد حق با رقيب اوست حاضر نيست تسليم شود، بلكه تلاش مى‏كند بفهماند كه سخن او باطل است و اگر نتوانست سخن رقيب را باطل نمايد، از راه ديگر سخن خود را توجيه مى‏كند و اين همان خوى فرعونيّت است كه هر كس مى‏تواند آن را در وجود خود تجربه نمايد، پس ايمان يك فعل اختيارى نفس و زير پوشش تكليف است بنابراين انجام آن واجب و تركش حرام است.
فهميدن و علم نه قابل اكراه و اجبار است و نه قابل تكليف، مگر به مقدمات آن مانند: «طلب العلم فريضة على كل مسلم»(10) (وجود تدبّر، مطالعه، بحث و درس) كه اين امر به مقدمات اختيارى است و چون اختيارى است قابل تكليف است و ايمان چون خودش فعل اختيارى است قابل تكليف است.
بين نفس انسان و ايمان، اراده فاصله است بنابراين بعد از روشن شدن حق، انسان مى‏تواند اراده كند و بپذيرد يا انكار نمايد. حاصل اينكه ايمان و علم كاملاً دو مطلب جدا از همديگر است و آيه شريفه «لااكراه فى الدّين»(11) اگر درباره اصل علم باشد معناى آن اين است كه اصل فهم – نه مقدمات آن – به هيچ وجه اكراه‏پذير نيست، نه قابل اثبات است و نه قابل سلب، اما ايمان فعل اختيارى و قابل تكليف است و شارع مقدس مى‏تواند انسان را به ايمان آوردن مكلّف نمايد، گرچه مقدور هيچ كس نيست كه با زور سرنيزه، زندان يا شلاق كسى را مؤمن يا كافر كند، چون ايمان يك كار قلبى است و كسى از آن با خبر نيست مگر آنگاه كه با زبان به آن اقرار شود، فقطه به دست خود شخص است. حاصل اين بحث دو مطلب درباره علم و دو مطلب در مورد ايمان است:
1- علم به نتيجه بعد از علم به مقدمات ضرورى است و به دست هيچ كس حتى خود شخص نيست پس نه قابل تكليف است نه قابل اجبار.
2- مقدمات فهم و علم قابل تكليف است، چون اختيارى است (طلب العلم فريضه على كل مسلم).
3- ايمان به لحاط آنكه فعل اختيارى نفس است زير پوشش تكليف است و شارع مقدس انسان‏ها را به آن مكلّف نموده است.
4- ايمان قابل اكراه و اجبار نيست چون امرى باطنى و قلبى است و كسى از آن اطلاعى ندارد فقط در دست خود شخص است. ملازمه علم و ايمان‏
مطلب ديگرى كه در مورد علم و ايمان بايد بحث و بررسى شود ملازمه علم و ايمان است. گرچه علم و ايمان فرق هايى دارند اما ملازمه‏اى نيز بين ايندو برقرار است. اين ملازمه از يك طرف است. هر ايمانى مستلزم يك علم قبلى است اما هر علمى مستلزم ايمان بعدى نيست. يعنى هر كس به چيزى ايمان دارد حتماً به آن عالم و آگاه است يا به طور اجمالى و تقليدى و يا به صورت تفصيلى و تحقيقى چون ايمان به يك امر مجهول معنا ندارد، اما چنين نيست كه انسان به هر چيزى عالم شد نسبت به آن ايمان نيز بياورد، چون ايمان كار اختيارى نفس است و گاهى انسان به مطلبى كه نسبت به آن آگاه است ايمان ندارد شواهد قرآنى نيز اين مطلب را تأييد مى‏كند: همانگونه كه آل فرعون به تصريح قرآن كريم، با اينكه يقين داشتند حضرت موسى حق است انكار نمودند.(12) و خود فرعون نيز به تصريح حضرت موساى كليم – سلام اللّه عليه – علم داشت ولى ايمان نداشت زيرا به او فرمود: «تو عالم هستى كه اين معجزات فقط كار خداست»(13). البته علم شهودى هميشه همراه با ايمان است.
كسى كه حق را شهود نمود حتماً ايمان مى‏آورد و اما در جريان حضرت موسى – سلام اللّه عليه – كه مردم به معجزه يقين پيدا كردند و باز انكار نمودند، از اين جهت بود كه علم شهودى تنها نصيب حضرت موسى شده بود و ديگران با حسّ ادراك مى‏نمودند كه چوبى تبديل به اژدها شد منتها عقل آنان اين حس را تأييد نمود و به حدّ يقين رسيدند، زيرا آنها فهميدند كه اگر كار حضرت موسى (ع) نيز سحر بود نمى‏توانست سحر ساحران ديگر را درهم بكوبد كه در اين جريان گروهى فهميدند و ايمان آوردند ولى فرعون با اينكه فهميد ايمان نياورد و نمى‏توان گفت: معناى اين آيات اين است كه فرعون قلباً موحّد و مؤمن بود ولى بر اساس منفعت‏طلبى و به خاطر حفظ سلطنت با زبان انكار مى‏كرد، زيرا در آيات قرآنى شواهدى هست كه فرعون نه تنها اهل جهنم است، بلكه مخلّد و جاويد است و از اينجا معلوم مى‏شود كه او موحد و مؤمن نبوده، زيرا اگر كسى قلباً مؤمن باشد گرچه با زبان اقرار نكند او مهم‏ترين ركن ايمان را تحصيل نموده و اين مهمترين ركن بايد در قيامت ظهور كند، چون در آن روز عمل خير اگر باندازه ذرّه‏اى نيز باشد مشاهده مى‏شود: «فمن يعمل مثقال ذرّةٍ خيراً يره»(14) انسان مؤمن گناهكار نيز ابتدا در جهنّم پاك مى‏شود و بعد نجات پيدا مى‏كند. پس ايمان قلبى كه كوهى از فضيلت است در روزى كه ذرّه‏اى از فضيلت فراموش نمى‏شود بايد اثرش ظاهر شود.(15) استدلال عقلى در رابطه معجزه و ايمان‏
كسى كه معجزه را با حس ادراك مى‏كند با يك استدلال عقلى به حقانيّت آورنده آن پى‏مى‏برد به اين صورت كه مى‏گويد اين كار غير عادى است و مقابله‏پذير نيست(صغراى قياس) و هر كس چنين قدرتى داشته باشد از طرف خدا آمده (كبراى قياس) پى اين شخص از طرف خدا و رسول او است (نتيجه). كسى كه بخواهد بوسيله معجزه مؤمن شود بايد دو مقدمه فلسفى و كلامى را بداند:
1- شناختن خارق عادت‏ها تا بين معجزه از يك سو و شعبده، جادو، كهانت، قيافه، طلسم و ساير علوم غريبه از طرف ديگر، بتواند فرق بگذارد و فرق جوهرى آن را بتواند بفهمد كه اين آشنايى عقلى مى‏طلبد.
2- تشخيص تلازم بين «قدرت بر اعجاز» و «صدق دعواى صاحب معجزه» كه مدّعى مقام نبوّت است. پس براى ايمان به حقانيت آورنده معجزه اين دو مسئله عقلى بايد درك شود و خوف حضرت موساى كليم – سلام اللّه عليه – نيز همين بود كه در آن ميدان عظيم مسابقه كه از مار پر شده بود، اگر او عصا را بيفكند و به مارى تبديل شود، تماشاچيان نتوانند بين معجزه او و جادوى جادوگران فرق بگذارند و گرنه ترس موسى ترس برخود نبود همانگونه كه حضرت امير – سلام اللّه عليه – فرموده خوف حضرت موسى (ع) كه در آيه شريفه: «و اوجس فى نفسه خيفةً موسى»(16) موسى ترس خفيفى در دل احساس كرد (مبادا مردم گمراه شوند) مطرح شده ترس بر خود نبود(17) ولى ذات اقدس اله به آن حضرت فرمود: «لا تخف انّك انت الاعلى و الق ما فى يمينك تلقف ماصنعوا انّما صنعوا كيد ساحرٍ؛(18) موسى: نترس تو مسلماً پيروزى و آن چه در دست دارى بيفكن، تمام آن چه را ساختند مى‏بلعد آن چه ساخته‏اند تنها مكر ساحر است. يعنى نترس تو پيروز مى‏شوى براى اينكه «سحر با معجزه پهلو نزند» ما كارى مى‏كنيم كه همه سحر ساحران درهم كوبيده شود.»(19) شرط منتهى شدن علم به ايمان‏
شرط منتهى شدن علم به ايمان اين است كه يك علم ديگر كه از سنخ ايمان است به علم اوّل ضميمه شود، مثلاً اگر كسى فهميد جهان خدايى دارد، بايد علم ديگرى نيز پيدا كند و آن اينكه اعتقاد به چنين خدايى يقيناً براى من خوب و مفيد و ترك اعتقاد من به او يقيناً براى من ضرر دارد. اين علم به «بايد» وقتى در كنار آن علم به «هست» قرار گرفت، نفس ايمان مى‏آورد و گرنه به صرف اينكه بفهمد حق چيست ممكن است ايمان نياورد. نشانه‏اش آيه شريفه‏اى است كه فرعون را به خلود در جهنم تهديد مى‏كند با اينكه علم به حقانيت حضرت موسى داشت. مرز آزادى بيان و قلم در اسلام‏
منتشر نمودن عقيده در جامعه به عنوان آزادى قلم، آزادى بيان و مانند آن در اسلام ممنوع است.
هرگز نظام اسلامى كه مبتنى بر توحيد و تقوا است به منكران خدا و قيامت اجازه نمى‏دهد كه براى نشر افكار الحادى و عمل ملحدانه خود آزاد باشند. با اين آزادى نمى‏شود جامعه اسلامى را حفظ كرد. اگر كسى اين نظام را پذيرفت، در چار چوبه اين نظام و با حفظ خطوط كلّى آن اگر درباره فرعى از فروعات يا كارى از كارهاى كارگزاران نقدى دارد، در بيان نقد خود آزاد است، اما اين معقول نيست كه يك جهانبينى بر اساس توحيد استوار باشد و نشر افكار كفرآميز را آزاد بگذارد. اين با اسلام سازگار نيست. اما در مجلس علمى صاحب نظران و انديشمندان، انسانها آزاد هستند. آنجا اگر صاحب نظر انديشمندى در پى تبليغ عقيده خود نيست، بلكه شبهه اعتقادى دارد، مثلاً – معاذ اللّه – اصول دين را نپذيرفته، او در بحث با يك موحّد و انتقاد علمى از او آزاد است و اينجا ديگر سخن از تفتيش عقايد نيست تا به صرف اينكه كسى به نظام اسلامى معتقد نبود، او را از پا در بياورند، امّا مسئله ارتداد حكم ديگرى داد كه قبلاً مورد بحث قرار گرفت.
افراد غير مسلمان، كه در كشور ما نيز زندگى مى‏كنند و عقايد غير اسلامى دارند، عقيده آنان گرچه باطل است از خود آنهاست و در مناظره با انديشمندان نيز آزاداند. آنها نزد انديشمندان در مجلس علمى مى‏توانند شبهات كفرآميز خود را بازگو كنند، تا جواب بشنوند و در پذيرش يا ردّ آن نيز آزاداند، اما اگر در نظامى كه در آن زندگى مى‏كنند و بدهكار به آن هستند، بخواهند با قلم، بيان يا رفتار خود عقيده الحادى را ترويج كنند ممنوع است. پس آزادى اسلامى حدّ و مرز خاصى دارد. فضاى آزادى قلم و بيان‏
اسلام در عين حال كه به انسانها كرامت و آزادى عطا كرد راه‏هاى حسن انتخاب را نيز به آنان آموخت. چنان كه فرمود: «فبشر عباد الّذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه»(20) يعنى به بندگان من بشارت بدهيد، به گروهى كه مكتب‏هاى گوناگون و آراى مختلف را مطالعه مى‏كنند و بهترين آن را بر مى‏گزينند. خداوند انتخاب را بر عهده بشرگذاشت و با اين آيه آزادى بيان، قلم، بحث و مناظره و جدال احسن را تأمين كرد، براى اينكه اگر ديگران در ارائه آراء خود آزاد نباشند چگونه اين بندگان مورد بشارت، آراى گوناگون را بشنوند تا بهترين آن را انتخاب نمايند؟ پس اين آيه ضمن اينكه آزادى گوش فرا دادن به سخن‏ها را تبيين مى‏كند آزادى بيان، قلم و مطبوعات را نيز به همراه دارد. تا گروهى در نوشتن و گفتن آراء خود آزاد نباشند، چگونه استماع آن آراء و انتخاب احسن ميسّر است؟
از اين آيه شريفه نكته ديگر قابل استفاده است و آن اين كه كسى حق مطالعه كتابها و شنيدن آراى گوناگون را دارد كه در فنّ انتخاب مجتهد و صاحب نظر بوده، قدرت تشخيص حسن از قبيح و احسن از حسن را داشته باشد. پس كسى كه هرچه را شنيد مى‏پذيرد، اين آيه شريفه به او آزادى نمى‏دهد تا هر كتاب و مجله‏اى را بخواند و هر سخنى را بشنود و قهراً آزادى قلم و بيان نيز – كه با ملازمه اثبات شد – محدود خواهد بود به مواردى كه مخاطب قدرت تشخيص و استنباط را داشته باشد. يك گوينده و يا نويسنده در محيطى مى‏تواند آزادانه بنويسد يا بگويد كه مخاطبان او بتوانند خوب را از بد و خوبتر را ازخوب تشخيص دهند و خوبتر را برگزينند پس چهار مطلب از آيه سوره زمر استفاده مى‏شود كه دو مطلب اول اثباتى و دو مطلب بعد سلبى است:
1- آزادى مطالعه مطبوعات و گوش دادن به نوارها و مانند آن، براى انتخاب احسن و لازمه آن كه آزادى بيان است.
2- لازمه آزادى بيان براى انتخاب احسن اين است كه در فضايى باشد كه مخاطبان آن قدرت تحقيق و استنباط را داشته باشند.
3- اگر كسى از نظر استنباط ضعيف است و قدرت تحقيق و تحليل ندارد و هر نوشته يا گفته‏اى در او اثر مى‏گذارد او حق مطالعه هر كتاب و نشريه و گوش دادن به هر سخنرانى و نوارى را ندارد.
4- قلم و بيان در فضايى كه مخاطبان و مستمعان آن قادر به تشخيص و استنباط نيستند، آزاد نيست. قرآن كريم چون كتاب تئورى محض نيست تا كلّى گويى كند بنابراين به دنبال اين گونه آيات كه اصلى كلى را تبيين مى‏كند، دو دسته ديگر از آيات دارد كه مطلب را كاملاً تحليل و روشن مى‏كند و انگشت بر روى شخص و مكتب معيّن گذارده و «احسن» را نشان مى‏دهد.
دسته اول آيه‏اى كه مى‏گويد: چه كسى بهترين سخن را مى‏گويد، چنان كه فرمود: «و من احسن قولاً ممّن دعا الى اللّه و عمل صالحاً و قال اننّى من المسلمين»(21) يعنى سخن چه كسى بهتر از گوينده‏اى است كه مردم را به توحيد دعوت كند و خود نيز موحّد باشد و در علم و عمل هادى و داعى مردم باشد؟ كسى كه قول (يعنى منطق نه لفظ) او اين باشد كه من مسلمان هستم قول او «احسن الاقوال» است. جمع اين دسته از آيات با آياتى مانند: «فبشر عباد…»؛ نشان مى‏دهد كه بشارت از آن كسانى است كه سخن دعوتگران به خدا و عاملان به عمل صالح را مى‏شنوند و آن را بر مى‏گزينند(فبشّر المستمعين الّذين يتّبعون قول من يدعوا الى اللّه و يعمل صالحا و يقول انّنى من المسلمين ؛يعنى به مستعدينى كه قول و منطق كسى كه به خدا و عمل صالح دعوت مى‏كند و مى‏گويد من از مسلمانان هستم پيروى مى‏كند بشارت بده اين حاصل جمع بندى دو گروه از آيات است، اما قرآن كريم به اين مقدار نيز اكتفا نكرده با آيات ديگر مسئله را ريزتر مى‏كند.
دسته دوم: «قل هذه سبيلى ادعوا على بصيرةٍ انا و من اتّبعنى؛ بگو اين راه من است كه با بصيرت، افراد را به خدا دعوت مى‏كنم»(22) در اين آيه پيامبر اكرم(ص) را مصداق دعوتگر به خدا معرفى مى‏كند. در آيه ديگر آن حضرت را بر هدايتى مستقيم دانسته، مى‏فرمايد: «و ادع الى سبيل ربّك انّك لعلى هدىً مستقيم؛ به سوى راه پروردگارت دعوت كن زيرا تو بر صراط مستقيم هستى»(23) و در سوره مباركه انعام به آن وجود مبارك مى‏فرمايد، بگو: «انا اوّل المسلمين؛ من اولين مسلمان هستم».(24) پس رسول اكرم(ص) از كسانى است كه به سوى خدا دعوت مى‏كند و هر كسى به خدا دعوت نمايد، سخن او بهترين سخن‏هاست و جمع بندى اين دو طايفه آيات با آيه فبشر عباد اين است كه: «فبشّر الذين يستمعون قول رسول اللّه (ص) و يتّبعون قوله – عليه آلاف التّحية و السلام؛ بشارت بده به كسانى كه قول پيامبر خدا را مى‏شنوند و از آن تبعيت مى‏نمايند.» رهائى يا آزادى؟
در اينكه سيره ائمه – عليهم السلام – بحث آزاد را امضاء مى‏كند و خود جزو زمامداران مناظره و جدال احسن بودند، سخنى نيست و مناظره‏هايى كه در كتابهاى روايى به ثبت رسيده سند گوياى اين مطلب است امّا قرآن كريم مرز آزادى مشروع را با آزاديهاى زيانبار كه همان رهايى است، كاملاً از هم مشخص نمود. آزادى بيان و قلم و ميزگردها و مانند آن در جايى است كه افراد با هم اختلاف نظر دارند، هر جا اختلاف است سخن از آزادى مطرح است اما در مواردى كه همه يك جور فكر مى‏كنند، كسى جلو كسى را نمى‏گيرد،چون همه يك سخن دارند جاى آزادى يا سلب آزادى نيست همه احساس آزادى مى‏كنند.
اختلاف را نيز قرآن كريم مشخص كرده، فرمود تا آنجا كه اختلاف قبل از علم است مناظره و بيان آراء است وقتى كه هنوز روشن نيست حق با كيست و حق چيست، نظير بحث‏هاى حوزه‏هاى علميه، مناظره و بحث‏ها موجب تولّد رأى صحيح است، همانگونه كه حضرت امير(ع) فرموده: «اضرب بعض الرّأى على بعض فانّه يتولّد منه الصّواب»(25) تضارب و برخورد علمى آراء و انديشه‏ها منشأ پيدايش بركات فراوانى است. در اين اختلاف مقدس كه همه دوستانه اظهار نظر مى‏كنند هنوز حق معلوم نيست و همه تلاش مى‏كنند تا حق را بفهمند و آرام شوند، اينجا جاى آزادى قلم و بيان و مطبوعات است. اما وقتى روشن شد كه حق چيست و با كيست، از آن به بعد ديگر جا براى آزادى نيست، بلكه رهايى و فتنه است. چون آزادى در اين مقطع به زيان آزادى است نه به سود آن، چون آزادى مطلوب ذاتى و اصيل انسان نيست، بلكه براى حفظ كرامت و پيدايش حق است. بنابراين بعد از روشن شدن حق آزاد بودن مخالف خوان، رهايى و فتنه است نه آزادى و اين بحث مربوط به داخله حوزه اسلامى است.(26)
ميزان تشخيص حق در مناظره قبل از علم نيز قرآن و عترت است، چون اتفاق كلّ ميسّر نيست و جامعه نيز معصوم نيست: «فان تنازعتم فى شى‏ءٍ فردّوه الى اللّه و الرسول»(27) اگر در چيزى منازعه دانشتيد به خدا و پيامبر رجوع كنيد، مرجعى بايد باشد تا حرف آخر را بزند و به اختلاف‏ها پايان دهد تا جامعه شكل بگيرد و اينكه حضرت امير – سلام اللّه عليه – فرمود: «جامعه نيازمند به يك زمامدار است، حال آن زمامدار عادل باشد يا فاجر»(28) براى اين است كه اگر رهبرى در جامعه نباشد كه در تنازع‏ها سخن نهايى را بگويد سنگى روى سنگ بند نمى‏شود و اين سخن حضرت در برابر شعار انحرافى خوارج بود كه مى‏گفتند: «ان الحكم الّا للّه، لا حكم لك»(29) كه حضرت به آنان فرمود شما مغالطه مى‏كنيد، حكم مال خدا است نه مال من، ولى من اميرمؤمنان هستم و شما در حقيقت مى‏گوئيد: «لا امارة» يعنى شما امير نيستيد و اين عقيده را با شعار «لاحكم الّا للّه» القاء مى‏كنيد.
و اگر كسى در اولواالامر كه پايان دهنده به اختلاف‏هاست نزاع و اختلاف كرد، همان آيه شريفه «فان تنازعهم» پيش بينى كرد، چون ابتداى آيه «تثليث» وسط آن «تشبيه» و آخر آن «توحيد» است؛ ابتداى آيه سه ضلعى است، زيرا سخن از «اللّه» و «رسول»و «اولواالامر» است. اگر كسى در مطلبى اختلاف كرد سه مرجع قضايى دارد حال اگر درباره خود اولواالامر اختلاف كرد بايد به خدا و پيامبر رجوع نمايد كه پيامبر با حديث غدير و ثقلين و مانند آن، مسئله رهبرى را مشخص فرموده و اگر درباره خود پيامبر(ص) اختلاف شد كه آيا پيامبر هست يا نه و آيا معجزه آورده يا نه، چون پايگاه اصلى توحيد است بايد به توحيد و حكمت خدا استدلال كرد. آزادى انسان در روايات‏
آزادى مطرح شده در كتاب و سنت (قرآن و روايات) اقسام گوناگونى دارد كه نبايد با هم خلط شود. بعضى روايات ناظر به آزادى عقلى و تكوينى است و برخى به ساير اقسام آزادى نظر دارد، كه به چند نمونه از آن اشاره مى‏شود:
حديث اول: على (ع): «الحرّ حرٌ و ان مسّه الضّر؛ آزاده آزاده است، گرچه در فراز و نشيب روزگار گرفتار حادثه شود.»(30)
اين حرّيت اخلاقى و عرفانى در مقابل دو قسم ديگر (عقلى و حقوقى) است. در مقابل اين حرّيت بردگى است كه فرمود: «العبد عبدٌ و ان ساعده القدر؛(31) برده رذائل اخلاقى، برده است، گرچه روزگار هم به كام او باشد.
حديث دوّم: على (ع) فرمود: «افضل الكنوز حرٌّ يدخّر؛(32) بهترين ذخيره اينكه انسان دوست آزاده‏اى را براى خود انتخاب كند و او را به خود علاقه‏مند نمايد.»
حديث سوّم: على (ع): «عجبت لاقوامٍ يشترون المماليك باموالهم و لايشترون الاحرار باخلاقهم؛(33) من در شگفتم از مردمى كه با پول خود برده مى‏خرند، ولى سعى نمى‏كنند با اخلاق خوب آزادگان را بخرند»، يعنى اگر كسى متخلّق به اخلاق الهى بود، دلهاى مردم آزاده به او گرايش پيدا مى‏كند.
حديث چهارم: على (ع): ليس للاحرار جزاءٌ الا الاكرام؛(34) اطعام و لباس دادن غير از اكرام است.» آزاده را بايد اكرام كرد چه با كمك‏هاى مادّى يا با كمك‏هاى معنوى و برخورد كريمانه.
حديث پنجم: على(ع): «من اصطنع حرّاً استفاد اجراً؛(35) اگر كسى آزاد مردى را براى خود برگزيند اجرى را كسب نموده».(36)
حديث ششم: على (ع) فرمود: «من قصّر فى احكام الحرّية اعيد الى الرّق؛(37) اگر كسى در احكام آزاد بودن و آزادگى كوتاهى كند به بردگى كشيده مى‏شود.» بعضى از شارحان سعى كرده‏اند رقّيت در اين حديث شريف را، به بندگى در قيامت و جهنم تفسير كنند كه البته آن را شامل مى‏شود ولى مخصوص آن نيست، همچنانكه هر دو جامعه هر دو را شامل مى‏شود.
احتمال ديگر كه در كلمه احكام، اينكه به كسر همزه (احكام) باشد يعنى متقن نمودن، اگر كسى در متقن نمودن آزادى كوتاهى كرد برده مى‏شود.(38)
حديث هفتم: على (ع): «من قام بشرائط العبوديّة احلّ للعتق؛(39) كسى كه شرايط بندگى ذات اقدس الهى را خوب انجام دهد، او شايسته آزاد مردى است». كه اين حديث در نقطه مقابل حديث ششم است.
حديث ششم اين بود كه اگر كسى در احكام و قوانين آزادگى كوتاهى كند برده مى‏شود، اين حديث مى‏گويد: اگر كسى به قوانين بندگى خدا قيام كرد او شايسته آزادگى است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1. سوره انسان (دهر)، آيه 3. 2. سوره كهف، آيه 29. 3. سوره مؤمنون ، آيه 37. 4. بحث تفصيلى درباره آزادى عقيده در فصل چهارده مطرح مى‏شود. 5. سوره بقره، آيه 256. 6. سوره كهف، آيه 3. 7. سوره دهر، آيه 3. 8. سوره نمل، آيات 12 تا 14. 9. سوره اسراء، آيه 102. 10. بحارالانوار، ج 1، ص 172. 11. سوره بقره، آيه 256. 12. سوره نحل، آيه 12. 13. سوره اسراء، آيه 102. 14. سوره زلزال، آيه 7. 15. بعضى از اهل معرفت در كتابهاى عرفانى خود ذيل آيه شريفه: «آمنت و انه لااله الّا الّذى آمنت به بنو اسرائيل»(سوره يونس، آيه 90)، (ايمان آوردم به خداى يگانه كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده‏اند) گفته‏اند فرعون قلباً ايمان آورد گرچه با زبان اقرار نكرد و او گرچه بخاطر جنايات و آدمكشى هايش ساليان متمادى بايد در جهنم بسوزد ولى سرانجام نجات مى‏يابد، امّا عرفاى ديگر گفته‏اند چون قرآن كريم درباره او حكم خلود كرده است و مؤمن هرگز مخلّد نيست، معلوم مى‏شود او در حال كفر و طغيان مرده است و ايمان او مورد قبول خداوند واقع نشده. 16. سوره طه، آيه 67. 17. نهج البلاغه صبحى الصالح، خطبه 4. 18. سوره طه، آيه 68. 19. وقتى حضرت موسى (ع) عصاى خود را افكند تماشاچيان ديدند يك مار واقعى در ميدان حركت مى‏كند و بقيه يك مشت چوب و طناب است كه در گوشه‏اى افتاده است و «تلقف» به اين معنا نيست كه مار موساى كليم آن چوبها را خورد گرچه بعضى از نقل‏ها آن را تأييد مى‏كند، بلكه ظاهر آيه اين است كه «ماصنعوا» يعنى ساخته آنان را خورد و «ما صنعوا» همان سحر جادوگران بود. پس معنا اين است كه «تلقف الكيد» نه «تلقف الحبل». 20. سوره زمر، آيه 18. 21. سوره فصلت، آيه 33. 22. سوره يوسف، آيه 108. 23. سوره حج، آيه 67. 24. سوره اعراف، آيه 163. 25. غرر و در آمدى تعبير «تضارب آراء» از اينگونه احاديث نشئت گرفته است. 26. در جهان غرب به بهانه آزادى كه يكى از مواد حقوقى اعلاميه جهانى حقوق بشر است، رهايى قلم و بيان را ترويج مى‏كنند كه محصول آن جريان سلمان رشدى پليد مرتد و مانند آن است. آنها از كتاب سلمان رشدى تحت عنوان آزادى قلم حمايت مى‏كنند. 27. سوره نساء، آيه 59. 28. و 29. نهج البلاغه صبحى الصالح، خطبه 40، ص 82. 30. غررالحكم، ج 1، ص 349. 31. همان، ج 2، ص 401. 32. همان. 33. همان، ج 4، ص 343. 34. همان، ج 5، ص 81. 35. غررالحكم، ج 5، ص 276. 36. اصطناع بمعنى پروراندن، ساختن و انتخاب كردن است همانطور كه خداوند به حضرت موسى (ع) فرمود: «واصطنعتك لنفسى؛ يعنى تو را براى خود پروراندم».(سوره طه، آيه 41) و «انا اخترتك فاستمع لما يوحى» (طه، 13). 37. غررالحكم، ج 5، ص 413. 38. همان. 39. اين احتمال را مرحوم خوانسارى ذكر فرموده است.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
تروريست‏ها در عراق سوگواران امام حسين عليه السلام را به خاك و خون كشيدند. (3/12/83)
7 تفنگدار آمريكايى در شمال و غرب بغداد به هلاكت رسيدند. لگد پرانى سه ويژگى مى‏خواهد، نابخردى، ناتوانى،نابردبارى. عقل اندك نظامى قاتل آمريكايى شايد ريشه در حماقت رئيس جمهور آمريكا دارد كه در جهان زبانزد خاص و عام است. ناتوانى هم به همان نشان كه هر روز عدّه‏اى از اين اشغالگران نفله مى‏شوند و بالاخره، چرا عصبانى نباشند در حالى كه پس از اين همه جنگ افروزى حكومت را به پيروان يك مرجع تقليد سپردند! (8/12/83)
عقب نشينى نيروهاى سوريه از لبنان آغاز شد. (9/12/83)
به دنبال انفجار تل‏آويو، آدم ربايان اسرائيلى 1800 فلسطينى را ربودند. (11/12/83)
پنتاگون: مسلمانان معتدل هم به جهاد عليه آمريكا برخاسته‏اند.
از سوى عمركرامى، وزير محيط زيست كابينه سابق لبنان، دست آمريكا در نآرامى‏هاى اخير لبنان رو شد. (13/12/83)
حزب اللّه: نمى‏گذاريم لبنان قربانى توطئه‏هاى اسرائيل شود. (16/12/83)
آيت اللّه سيستانى 25 اسفند را آخرين مهلت براى تشكيل دولت جديد عراق اعلام كرد. (17/12/83)
50 فلسطينى در يورش صهيونيست‏ها به الخليل بازداشت شدند. (18/12/83)
در تظاهرات تاريخى مردم لبنان به دعوت دبير كل حزب اللّه، لبنان به آمريكا «نه» گفت. (19/12/83)
نخست وزير مستعفى لبنان بار ديگر مأمور تشكيل كابينه شد. (20/12/83)
يك روحانى كويتى به دليل درخواست براى جهاد عليه نظاميان آمريكايى بازداشت شد. (24/12/83)
صدها جوان اسرائيلى: حاضر نيستيم در كشتن فلسطينى‏ها سهيم شويم. (25/12/83)
نخستين نشست مجلس ملى عراق امروز برگزار مى‏شود. رؤساى جمهور و مجلس عراق احتمالاً امروز تعيين مى‏شوند. (26/12/83)
درگيرى افراد مسلح با پليس عربستان 26 كشته و مجروح برجا گذاشت.
حاجم الحسنى رئيس مجلس ملى عراق شد.
در حمله مسلحانه افراد ناشناس به قرارگاه نظاميان آمريكايى در ابوغريب 44 نظامى آمريكايى به شدت مجروح شدند. (15/1/84) اخبار داخلى‏
بوش: صحبت از اقدام نظامى عليه تهران، حقيقت ندارد.
گداهاى مستعد زبان انگليسى مى‏آموزند. (3/12/83)
مجلس، قيمت كالاها و خدمات يارانه‏اى را تثبيت كرد.
زلزله در زرند كرمان صدها كشته و مجروح برجاى گذاشت.
در تاسوعا و عاشوراى حسينى (ع) ايران در ماتم شهداى كربلا گريست. (4/12/83)
عمليات انتقال اجساد و مصدومان زلزله زرند پايان يافت. (5/12/83)
مافياى ميوه دست به كار شد، مسؤولان چاره انديشى كنند.
خاتمى: هيچ دولتى نمى‏تواند از حق ملت ايران در فناورى هسته‏اى بگذرد.
رهبر انقلاب در ديدار نخست وزير پاكستان: غربى‏ها در مذاكرات هسته‏اى زور مى‏گويند، ما حرفهاى غير منطقى را قاطعانه رد مى‏كنيم. (6/12/83)
ايران خيال اروپا را راحت كرد، توقف غنى سازى هرگز!
رئيس جمهور از مناطق زلزله زده زرند ديدار كرد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: دنيا به اين باور رسيده است كه ايران آسيب‏پذير نيست. (8/12/83)
قرار داد تأمين سوخت نيروگاه اتمى بوشهر بين رؤساى انرژى اتمى ايران و روسيه امضاء شد.
خاتمى با رد كمك كاخ سفيد به زلزله زدگان زرند: آمريكا! ما را به خير تو اميد نيست، شر مرسان. (9/12/83)
سخنگوى قوّه قضائيه از كشف شبكه بزرگ جعل اسناد دولتى خبر داد.
هشدار صريح ايران به اروپا: اروپايى‏ها فكر توقف غنى سازى را از سر بيرون كنند.
نيروگاه كارون 3 چهارشنبه با حضور رئيس جمهور افتتاح شد. (10/12/83)
يك عضو هيأت ايرانى مذاكرات هسته‏اى: آمريكا و اروپا بايد به ايران هسته‏اى عادت كنند.
البرادعى بار ديگر عليه ايران به شوراى حكام گزارش داد. (11/12/83)
خرازى در همايش خليج فارس: اروپا مى‏داند به ايران قدرتمند نمى‏توان زور گفت.
ساختمان جديد كتابخانه ملى ايران، ديروز با حضور آقاى خاتمى افتتاح شد. (12/12/83)
دكتراى افتخارى دانشگاه«عليگر» هند به حداد عادل اعطا شد.
در نامه‏اى به رئيس جمهور، 160 نماينده از كارشكنى در برابر طرح تثبيت قيمت‏ها انتفاد كردند. (13/12/83)
رهبر انقلاب: حل مشكلات كشور با قوّه مجريه سالم و كارآمد ميسر است.
سخنگوى هئيت ايرانى در مذاكرات هسته‏اى: اروپايى‏ها كم آورده‏اند، بهانه تراشى مى‏كنند. (15/12/83)
رهبر انقلاب: جمهورى اسلامى در مقابل فشارهاى اروپا و آمريكا مى‏ايستد. (15/12/83)
مجلس 36 هزار ميليارد ريال به درآمدهاى دولت اضافه كرد.
رئيس جمهور در بوستان كوهسار نهال كاشت. (16/12/83)
رهبر انقلاب خطاب به مسئولان نيروى انتظامى: مردم بايد احساس كنند دست قدرتمندى حامى آنهاست.
دانشجويان: نمى‏گذاريم دولت آينده بيراهه برود. (17/12/83)
تلويزيون آمريكا با اعتراف به كارسازنبودن تحريم‏هاى جديد: كارى نمانده كه عليه ايران نكرده باشيم. (18/12/83)
رئيس كل بانك مركزى به ناكامى‏هاى سياست‏هاى پولى در 15 سال گذشته اذعان كرد. (19/12/83)
رهبر انقلاب در ستاد فرماندهى نيروى زمينى سپاه: ملت ايران قدرتمندانه در مقابل زورگويى مستكبران ايستاده است.
دولت مكلّف شد كليه روستائيان را به طور رايگان بيمه كند. (20/12/83)
در پى كار شكنى اروپا، مذاكرات هسته‏اى به تعويق افتاد.
مراسم بزرگداشت سالگرد ارتحال حاج سيد احمد خمينى با حضور رهبر معظم انقلاب و مسئولان نظام و اقشار مردم برگزار شد.
خاتمى پس از امضاى قراردادهاى تجارى ميان ايران و ونزوئلا: مردم آمريكا بايد بدانند ميلياردها دلارى كه ماليات مى‏پردازند صرف قطعه قطعه كردن افراد بى گناه در عراق مى‏شود. (22/12/83)
رهبر انقلاب در ديدار مسئولان بنياد شهيد: همه براى تقويت فرهنگ ايثارگرى و شهادت بكوشند. (23/12/83)
از 60 سال فعاليت فرهنگى و سياسى فخرالدين حجازى تجليل شد.
هاشمى رفسنجانى: آماده‏ام. هرچه جلوتر مى‏روم احتمال حضورم در انتخابات بيشتر مى‏شود.
در صورت عدم حضور آقاى هاشمى رفسنجانى، كانديداى شوراى هماهنگى نيروهاى انقلاب، آقاى لاريجانى خواهد بود. (24/12/83)
بهزاد نبوى: از كروبى حمايت مى‏كنم. معين مقبوليت اجتماعى ندارد.
رهبر انقلاب در ديدار اعضاى انجمن‏هاى اسلامى دانش‏آموزى: انتخابات آينده جشن تكليف سياسى جوانان است.
متروى كرج – گلشهر افتتاح شد.
اجلاس وزراى خارجه اوپك امروز در اصفهان گشايش مى‏يابد.
رهبر انقلاب: بسيارى از پيشرفت‏هاى كشور مرهون نقش آفرينى جوانان است. (25/12/83)
مسئولان دولتى ايران: توقف غنى سازى اورانيوم، هرگز. (26/12/83)
عامل قتل 20 كودك پاكدشتى به دار مجازات آويخته شد. (27/12/83)
رهبر انقلاب: مردم از همين حالا به فكر 27 خرداد باشند.
باهنر: نامزد نهايى اصولگرايان ارديبهشت معرفى مى‏شود.
آخرين روز تعطيلات سال نو در آغوش طبيعت گذشت.
رهبر انقلاب در پيام نوروزى: سال 84، سال همبستگى ملى و مشاركت عمومى است. (14/1/84)
مجلس درباره گرانى‏هاى اخير از دولت توضيح خواست. (15/1/84) اخبار خارجى‏
ده‏ها اندونزيايى در پى لغزش زمين مدفون شدند.
10 هزار سرباز آمريكايى به كانادا پناهنده سياسى شدند. (4/12/83)
ابراهيم جعفرى به عنوان نخست وزير عراق معرفى شد. (5/12/83)
پوتين: غرب براى تضعيف روسيه از حربه دموكراسى بهره مى‏گيرد! (6/12/83)
يك انفجار مهيب در كلوپ شبانه صهيونيست‏ها رخ داد.
بوش تغيير رژيم مولداوى را در دستور كار خود قرار داد. (8/12/83)
قانون تك نامزدى در انتخابات رياست جمهورى مصر لغو مى‏شود.
36 زن براى نخستين بار در وزارت خارجه عربستان استخدام مى‏شوند. (9/12/83)
حال پاپ وخيم شد. (10/12/83)
رهبر كره شمالى رسماً دستيابى به بمب اتمى را تأييد كرد. (12/12/83)
نظاميان اشغالگر در بغداد روزنامه نگار ايتاليايى را به رگبار بستند.
چين: آمريكا حق ندارد درباره حقوق بشر نظر بدهد. (15/12/83)
دانيل اورتگا بار ديگر نامزد رياست جمهورى نيكاراگوئه شد. (17/12/83)
شهردار لندن: سياست‏هاى اسرائيل تهديدى براى امنيت غرب است. (19/12/83)
15 حزب مخالف اردن خواستار استعفاى دولت شدند.
گورباچف به اشتباهات خود در فروپاشى اتحاد شوروى اعتراف كرد. (23/12/83)
پاپ درگذشت. (14/1/83)


پاورقي ها:

/

گفته‏ها و نوشتها

حضرت امام خمينى قدّس سرّه‏
ما اعتقادمان اين است كه آمريكا از اسلام ترسيده است و مى‏خواهد اسلام را به هم بزند، تصريح هم مى‏كند. ما اين كسانى كه با دولت اسلامى ايران معارضه مى‏كنند، اعتقادمان اين است كه اينها با اسلام دارند معارضه مى‏كنند. ما روى اين اعتقاد با اينها تا آخر بايد مبارزه كنيم براى اين كه اسلام همچو تكليفى براى ما معيّن كرده است. كسى كه همه موافقينش عبارتند از اشخاصى كه منحرف هستند از اسلام؛ آمريكايش منحرف، ديگرانش منحرف، كسى كه اين طور است و در مملكت خودش با مسلمين اين طور عمل مى‏كند و با مسلمين ما هم اين طور عمل مى‏كند، اين كس را جز اين كه با او به مبارزه برخيزيم، راهى نداريم. و ما تا آخر دنبال اين مطلب هستيم و خواهيم بود و به حرف‏هاى مفت آنهايى كه انحراف دارند، به حرف‏هاى اينها اعتنايى نمى‏كنيم، ما تكليف را ملاحظه مى‏كنيم.
(صحيفه امام، ج 19، ص 102) رهبر فرزانه انقلاب حفظه اللّه:
اين درست نيست كه ما بگوييم چون شيعه و محب هستيم، اگر گناه هم كرديم، خداى متعال ما را مجازات نمى‏كند؛ نه اين طور نيست. «من اطاع اللّه فهو لنا ولى» ولى آنها بايد خدا را اطاعت كند، چون خود اين بزرگواران با اطاعت خدا به اين مقام و رتبه رسيدند. امتحان اينها، قبل از وجود و آمدنشان به اين دنيا صورت گرفته: «امتحنك اللّه قبل ان يخلقك فوجدك لمن امتحنك صابرة». دستگاه خدا بى حساب و كتاب نيست.
در روايتى پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله به فاطمه زهرا عليها السلام با اين مقام و رتبه فرمود: «يا فاطمه اننى لن اغنى عنك من اللّه شيئاً». يعنى پيش خدا، نسبت با من و ارتباط با من به درد تو نمى‏خورد. مگر در ميان فرزندان پيغمبر و ائمه كسانى نبودند كه با خدا رابطه‏اى نداشتند و نتوانستند از آن گوهر نورانى و ارزش معنوى برخوردار شوند؟ آنچه اولياى دين را بر قله شرافت بشرى قرار داده، از خود شخص شخيص نبى اكرم و امير المؤمنين و بقيه اين خاندان پاك گرفته – كه اينها در عالم وجود نمونه‏هاى بى‏مانندند و شبيه اينها ديگر نيست – تا ديگران، اطاعت و عبوديت و بندگى آنها براى خداست. لذا وقتى شما مى‏خواهيد در تشهد نمازتان نام پيغمبر خدا را بياوريد و از او تجليل كنيد، مى‏گوييد «و اشهد ان محمداً عبده» اول عبوديت را ذكر مى‏كنيد، بعد مى‏گوييد: «و رسوله» عبوديت بالاتر از رسالت است. اساس و جوهر كار، عبوديت است… من و شما هم بايد از همين جاده برويم. البته اين قله‏ها خيلى بالاست. اگر چشم ما بتواند اين قله‏ها را ببيند، خيلى بايد خدا را شكرگزار باشيم، چه برسد به آنجاها برسيم؛ ليكن بايد برويم، راه اين است. اين دامنه‏ها را بايد به قدر قدرت و توانمان طى كنيم: كه اگر اين طور شد، به قدر ظرفيتمان بهره خواهيم برد. (28/5/82) بصيرت دينى
در ميان اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام مردى است به نام «ربيع بن خثيم» در اين كه او يكى از هشت زاهد دنياى اسلام است شكى نيست.
ربيع آنقدر به زهد و عبادت مشغول بود كه دوران آخر عمرش قبر خود را كنده بود، گاهى مى‏رفت داخل قبر مى‏خوابيد و خود را نصيحت مى‏كرد و مى‏گفت: «يادت نرود آخر بايد بيايى اينجا» تنها جمله‏اى كه غير از ذكر و دعا از او شنيدند آن وقتى بود كه اطلاع پيدا كرد كه مردم حسين بن على عليه السلام را شهيد كرده‏اند. پنج كلمه در اظهار تأسّف و تأثر از چنين حادثه‏اى به زبان آورد و گفت: «واى بر اين امت كه فرزند پيغمبرشان را شهيد كردند» مى‏گويند بعدها استغفار مى‏كرد كه چرا اين چند كلمه را كه غير از ذكر بوده به زبان آوردم!
اسلام بصيرت مى‏خواهد، هم عمل مى‏خواهد، هم بصيرت. اين آدم(خواجه ربيع) بصيرت ندارد در دوران ستمگرى معاويه و ستمگرترى مانند يزيد بن معاويه زندگى مى‏كند… و تمام زحمات پيغمبر اكرم (ص) دارد هدر مى‏رود، آقا رفته يك گوشه‏اى را انتخاب كرده شب و روز دائماً مشغول نماز خواندن است و جز ذكر خدا كلمه ديگرى بر زبان نمى‏آورد و يك جمله‏اى هم كه به عنوان اظهار تأسف از شهادت حسين بن على عليه السلام بر زبان مى‏آورد پشيمان مى‏شود كه چرا به جاى آن الحمد للّه يا سبحان اللّه نگفته است… اين با تعليمات اسلام جور در نمى‏آيد…فكر غلطى است و بسيار خطرناك…
(به نقل از كتاب طهارت روح شهيد مطهرى). ملاك اعلميّت‏
فرزند مرحوم سيد محمد فشاركى فرموده است:
بعد از وفات مرحوم ميرزاى شيرازى بزرگ، پدرم توسط من به مرحوم آقا ميرزا محمد تقى شيرازى – ميرزاى كوچك – پيغام داد اگر شما خود را اعلم از من مى‏دانيد بفرماييد تا من زن و بچه‏ام را در امر تقليد به شما ارجاع دهم و اگر مرا اعلم مى‏دانيد، شما خانواده خود را در مسئله تقليد به من ارجاع دهيد؟
هنگامى كه اين پيام را به ميرزا رساندم تأمّلى كرد و فرمود: خدمت آقا عرض كنيد كه آقا خودشان چگونه مى‏دانند؟ پدرم فرمود: برو عرض كن كه شما در اعلميّت چه چيز را معيار مى‏دانيد، اگر دقّت نظر ميزان باشد شما اعلميد و اگر فهم عرف معيار باشد من اعلمم؟
من دوباره اين پيام را به ميرزا رساندم، ايشان باز تأمّلى نموده باز فرمودند: خود آقا كداميك از اين دو را ملاك قرار مى‏دهند؟ من بازگشتم و سخنان ميرزا را ابلاغ نمودم، آقا تأمّلى كرد و فرمود بعيد نيست كه دقّت نظر ميزان و ملاك اعلميّت باشد. آنگاه فرمود: كه همگى از ميرزاى شيرازى تقليد كنيم.
(سيماى فرزانگان، ص 140) رهنمود
مال دنيا چشم را خيره مى‏كند و عقل را مى‏دزدد، توشه و كوله بار آخرت را از مال دنيا خالى و از نماز و روزه و خيرات پر سازيد تا در روز رستاخيز در پيشگاه خداوند شرمنده نباشيد.
(پاسدار شهيد ابوالقاسم جوادى) قلم
قلم وثيقه آزادى است و ضامن امن‏

بشرط آن كه نگارنده فتنه گر نبود
قلم مروّج علم است و پاسدار هنر

بشر آن كه در انگشت بى هنر نبود
(سيد صادق سرمد) حاج ميرزا جواد ملكى‏
يكى از شاگردان ميرزا جواد آقا مى‏گويد:
شبى در شاهرود خواب ديدم كه در صحرايى صاحب الامر با جماعتى تشريف داشتند و گويا به نماز جماعت ايستادند نزديك رفتم كه جمال مباركش را زيارت كنم و دست شريفش را ببوسم شيخ بزرگوارى را ديدم در كنار آن حضرت آثار بزرگوارى و وقار از سيمايش پيدا بود، هنگامى كه بيدار شدم درباره آن شيخ به فكر رفتم كه او كيست كه اينقدر به امام زمان نزديك است. جستجوى زياد نمودم تا اينكه در يكى از حجره‏هاى فيضيه مشغول تدريس او را يافتم پرسيدم اين آقا كيست؟ گفتند: حاج ميرزا جواد آقا ملكى بعد از آن ملازمتش را اختيار كردم او را چنان يافتم كه ديده بودم.
(گنجينه دانشمندان، ج 1، ص 233 و 232) آينه دار فردا
شعرى كه مشاهده مى‏كنيد غزلى است كه اگر حروف اول هر مصرع را در كنار هم قرار دهيد از آن حروف نام رهبر معظّم انقلاب بدست مى‏آيد:
سلام ما به تو اى اسوه شكيبايى‏
يقين تو روح خدايى كه باز مى‏آيى‏
يلى به عرصه انديشه چون تو پيدا نيست‏
درود بر تو كه آيينه دار فردايى‏
على است نام تو و در مصاف شب صفتان‏
لهيب شعله خورشيد عالم آرايى‏
يمين جان تو روشن ز نور عالم غيب‏
خمينى ديگر و جانشين مولايى‏
اگر كه چاه زمان راز تو نمايد باز
ميان مردم اين روزگار تنهايى‏
نشان زپير مغان در نگاه تو بينند
هميشه در همه جا مردمان بينايى‏
امير كشور عشقى و رهبرى هشيار
يگانه فاتح بيدار ملك دلهايى‏
(نصراللّه مردانى) قلم نويسنده‏
نويسنده بايد كه با قلب پاك‏

نويسد حقايق نه افزون، نه كم‏
چو ابر بهاران بشويد به مهر

زرخسار افسردگان گرد غم‏
به نيش قلم هر دم آرد برون‏

زپاى ستمديده خار ستم‏
دهد درس عبرت به خوانندگان‏

به امثال و اندرز و پند و حِكَم‏
نه بر كس دهد نسبت ناروا

نه كس را ستايد زبهر دِرَم‏
نكوهش كند از ستم پيشگان‏

به نيكى برد نام اهل كرم‏
نه روشندلان را زند افترا

نه آزادگان را كند متهم‏
چو مسموم گردد تن جامعه‏

نويسنده بايد كند دفع سمّ‏

پاورقي ها:

/

سخنان معصومين‏

قرض الحسنه در اسلام‏ رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«من اقرض اخاه المسلم كان له بكلّ درهم اقرضه وزن جبل احد من جبال رضوى و طور سيناء حسنات و ان رفق فى طلبه تعدّى به على الصّراط كالبرق الخاطف اللّامع بغير حساب و لاعذاب».
(وسائل الشيعه، ج 13، ص 88)
كسى كه به برادر مسلمانش قرض دهد، به اندازه هر درهمى كه به او مى‏دهد به بزرگى كوه احد از كوههاى رضوى و طور سيناء براى او پاداشهايى هست و اگر در مورد گرفتن طلب خود با آن مؤمن مدارا كند همانند برق خيره كننده و درخشان بدون حساب از روى پل صراط بگذرد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«اَلفُ دِرهَمٍ اُقرِضُها مَرَّتَينِ اَحَبُّ اِلَىّ مِن اَن اَتَصَدَّقَ بِها مَرَّةً».
(تهذيب،ج 2،ص 61)
اگر هزار درهم از مالم را دوبار به برادران دينى قرض الحسنه بدهم، نزد من بهتر از آن است كه همه آن را يك باره در راه خدا انفاق كنم. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«مَن اَجرَى اللّهُ عَلى يَدِه فَرَجاً لِمُسلِمٍ فَرَّجَ اللّهُ عَنهُ كُربَ الدُّنيا وَالآخِرَة»
(امالى شيخ طوسى)
كسى كه به دست او گشايش در كار برادر مسلمانش حاصل شود، خداوند غم و غصّه دنيا و آخرت او را بر طرف خواهد فرمود. امام باقر عليه السلام:
« مَن اَقرَضَ قَرضاً اِلَى مَيسَرَةٍ كانَ مالُهُ فى زَكوة وَ كانَ هُوَ فى صَلوةٍ مَن المَلائِكَةِ عَلَيهِ حَتّى يَقضِيَهُ» (من لايحضره الفقيه، ص 361)
كسى كه به نيازمندى پولى وام بدهد و او را مهلت دهد تا گشايشى در كار او حاصل شود، مالش در حكم زكاة است و فرشتگان به او دعا مى‏كنند و درود مى‏فرستند تا روزى كه طلبش را دريافت كند. امام صادق عليه السلام:
«قالَ ما قَضَى مُسلِمٌ لِمُسلِمٍ حاجَةً اِلّا ناداهُ اللّهُ عَزَّ و جَلَّ عَلَىَّ ثَوابُكَ وَلااَرضى لَكَ بِدُون الجَنّة» (ثواب الاعمال)
هر مسلمانى، حاجتى از برادر دينى خود برآورد و نيازمندى او را بر طرف سازد، خداوند مى‏فرمايد: پاداش تو با من است و من پاداشى كمتر از بهشت براى تو نمى‏پسندم. امام صادق عليه السلام:
«مَن اَقرَضَ قَرضاً وَ ضَرَبَ لَهُ اَجَلاً فَلَم يُؤتَ بِه عِند ذلِكَ الاَجَلُ كانَ لَهُ مِنَ الثَّوابِ فى كُلّ يَومٍ يَتَأخَّرُ عَن ذلِك الأَجَلُ بِمِثلِ صَدَقَةِ دينارٍ واحِدٍ فى كُلِّ يَومٍ»
(ثواب الاعمال، ص 76)
كسى كه وام به مسلمانى بدهد و براى پرداخت آن زمانى تعيين كند ولى بدهكار نتواند در موعد تعيين شده قرض خود را بپردازد و او مهلتش دهد، خداوند در برابر هر روزى كه به وى مهلت دهد صدقه‏اى در نامه عمل او ثبت مى‏فرمايد. پرداخت حق مردم‏ امام باقر عليه السلام:
« كُلُّ ذَنبٍ يُكَفِّرُهُ القَتلُ فى سَبيلِ اللّهِ اِلاّ الدَّين لاكَفّارَةَ لَهُ اِلّا اَدائُهُ اَو يَقضِى صاحِبُهُ اَويَعفُو الَّذى لَهُ الحَقّ» (وسائل الشيعه، ج 13، ص 83)
شهادت در راه خدا، هر گناهى را جبران مى‏كند مگر بدهكارى مردم را كه هيچ چيز آنرا جبران نمى‏كند مگر اين كه بدهى خود را ادا كند يا وصى و ولى او آنرا بپردازد يا طلبكار از او بگذرد. امام صادق عليه السلام:
«مَنِ استَدانَ دَيناً فَلَم يَنو قَضائَهُ كانَ بِمَنزِلَةِ السّارِقِ» (فروغ كافى، ج 1، ص 355)
كسى كه وام بگيرد و قصد دادن آنرا نداشته باشد، بمنزله دزد است. امام صادق عليه السلام:
«اَيُّما رَجُلٍ اَتَى رَجُلاً فَاستَقرَضَ مِنهُ مالاً وَ فى نِيَّته اَن لايُودِّيَهُ فَذلِكَ اللُصُّ العادى» (من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 60)
هر مردى كه براى دريافت وام به ديگرى مراجعه كند و انديشه ندادن آنرا در سر داشته باشد، چنين كسى، دزد ستمگر است. امام محمد تقى على عليه‏السلام:
«عَن اَبى ثُمامَة قال قُلتُ لِابيجعفر الثّانى عَلَيهِ السَّلام اِنّى اُريدُ اَن اُلازِمَ مَكَّةَ وَ المَدينَةَ وَ عَلَىَّ دَينٌ فَقالَ ارجِع اِلَى مُؤدَّى دَينِكَ، وَ انظُر اَن تَلقَى اللّهَ وَ لَيسَ عَليكَ دَينٌ، فَاِنّ المُؤمِنَ لايَخُونُ». (علل الشرايع، ص 178)
ابى ثمامه مى‏گويد: به امام نهم حضرت امام محمد تقى عرض كردم كه من تصميم گرفته‏ام در مدينه و مكه سكونت كنم ولى مقدارى به مردم بدهكارم، نظر شما در اين باره چيست؟ حضرت فرمود: به شهر خودت برگرد تا زمانى كه دين خودت را بپردازى و كوشش كن كه روز ملاقات پروردگار (هنگام مرگ) مديون كسى نباشى. زيرا شخص با ايمان خيانت نمى‏كند.
پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

پايان يك انتظار
«الذين يتّبعون النبى الامّى الّذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التوراة و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينها هم عن المنكر و يحلّ لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم إصرهم والأغلال التى كانت عليهم فالّذين آمنوا به وعززوه و نصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون».
(سوره اعراف – آيه 157)
آنها كه پيامبر امّى را پيروى مى‏نمايند، مشخصات و ويژگيهاى او را در توراة و انجيل (كتابهاى آسمانى پيشين) كه در اختيار دارند مى‏يابند، همانا آنان را به نيكيها و معروف دعوت مى‏نمايد و از زشتيها، پليديها و منكرات باز مى‏دارد، و آنچه را پاكيزه و مطبوع است حلال و آنچه را مايه تنفر و نامطبوع است حرام مى‏شمارد، و بارهاى سنگين و سهمگين و غل و زنجيرهائى را كه بر پاى فكر و انديشه آنان بسته شده از آنها بر مى‏گيرد، پس كسانى كه به او ايمان آورده و مقامش را ارج نهند و او را در اجرا و انجام رسالتش يارى رسانند و از نور آشكار (قرآن) كه بر او نازل گرديده پيروى كنند، همانا آنان رستگارانند.

بطور كلى شخصيت و شهرت مردان بزرگ تاريخ، در جريان فراز و نشيب‏هاى فراوان زندگى شكل مى‏گيرد و به مقياس اثرشان براى جامعه انسانى از معروفيت و محبوبيت عمومى برخوردار مى‏شوند و هرچند كه اثر آنها براى اجتماع بشر بيشتر و مؤثّرتر باشد داراى شخصيّت و شهرت برتر و بيشترى خواهند شد، تا آنجا كه ممكن است آوازه شهرت و شعاع شخصيت آنان از مرزهاى جغرافيائى و بلكه از محدوده عصر زندگيشان فراتر رفته و به چهره هميشه و همه كس آشناى جهانى تبديل گردند و تاريخ از اين قبيل مردان، فراوان بخود ديده است، ولى آنچه كه كاملاً استثنائى و بى‏نظير است، شخصيت والاى انسانى است كه قرنها قبل از ميلادش، تولد يافته و در كتابهاى آسمانى و در ميان جامعه‏هاى مذهبى مطرح بوده است، چرا كه اسلام به وجود مبارك او تماميّت و كمال مى‏يافت و بشارت به آمدن او به مفهوم پيروزى خط نبوت و تلاش مداوم همه پيامبرانى بود كه در طول تاريخ يكى پس از ديگرى آمدند و بسيارى از آنان در جريان مبارزه مستمرشان با قدرتهاى طاغوتى به شهادت نائل گرديدند، و چنين بشارتى آنان و پيروانشان را به پيروزى نهائى اسلام و سرانجام شكست بار شرك و كفر جهانى، اميد و اطمينان بيشتر مى‏بخشيد و در نتيجه آنها را در ادامه مبارزه و جهاد مقدسى كه براى اعلاى كلمه «اللّه» در پيش داشتند، مصمّم‏تر و قاطع‏تر مى‏ساخت، و از سوئى زمينه پذيرش هرگونه ادعاى خاتميّت را براى فرصت طلبان از ميان مى‏برد، و از اين رو آن چنان چهره كامل و مشخصى از شخصيت او براى امت‏هاى پيشين، بوسيله وحى و پيامبران به تصوير كشده شد كه به تعبير قرآن كريم «يعرفونه كما يعرفون ابناءهم» او را همچون فرزندان خويش مى‏شناختند و آيه 157 سوره اعراف در همين رابطه است.پس گرچه به صورت ظاهر نور پرفروغ حضرت محمد بن عبداللّه صلى اللّه عليه و آله در سپيده دم هفدهم ربيع المولود ظاهر شد ولى نور وجودش سالها قبل از آفرينش هر موجودى، خلق شده بود. امام صادق عليه السلام از اجدادش از حضرت امير سلام اللّه عليهم اجمعين نقل مى‏كند كه فرمود:
«انّ اللّه تبارك و تعالى خلق نور محمّد صلى اللّه عليه و آله قبل أن يخلق السّموات و الارض و العرش و الكرسى و اللّوح و القلم و الجنّة و النّار و قبل ان يخلق آدم و نوحاً و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و داود و سليمان…و قبل ان يخلق الانبياء كلّهم» – همانا خداى تبارك و تعالى نور محمد صلى‏اللّه عليه و آله را قبل از آفرينش آسمانها و زمين و عرش و كرسى و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و پيش از خلقت آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و داود و سليمان و…و پيش از خلقت جميع پيامبران آفريد.
در ساعت ولادت پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى اللّه عليه و آله آيات عجيب و شگفت انگيزى در عالم رخ داد: آتشكده پارس كه هزارسال روشن بود، به خاموشى گرائيد، چهارده كنگره از ايوان انوشيروان فرو ريخت، درياچه ساوه خشكيد، بتها در سراسر جهان سرنگون شدند، شهابها در آسمان فراوان شدند، كاهنان گمراه كننده ناكام گشتند و…
روز ولادت سرور همه آفريدگان خداوند، خاتم پيامبران و سرّ آفرينش و عظيم‏ترين انسان عالم امكان، رسول گرامى خداوند و بنده شايسته‏اش، محمد بن عبداللّه صلى‏اللّه عليه و آله و ششمين اختر تابناك ولايت و امامت حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام را به محضر فرزند عزيز و احيا كننده دينش، خاتم الاوصياء حجة بن الحسن العسكرى ارواحنا لتراب مقدمه الفداء و عموم مسلمين و شيعيان جهان بويژه مقام معظم رهبرى و ملت برومند ايران، تبريك و تهنيت عرض نموده از خداى بزرگ مسئلت داريم ما را توفيق دهد كه راه و رسم آن بزرگواران را در تمام زمينه‏هاى اجتماعى، سياسى، اقتصادى و فكرى زندگى دنبال نمائيم و پيروان راستينى برايشان باشيم.

پاورقي ها:

/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

كشاورزان و كارگران اساس استقلال كشورند
كارگران از ارزشمندترين طبقه و سودمندترين گروه در جامعه‏ها هستند. چرخ عظيم جوامع بشرى با دست تواناى كارگران در حركت و چرخش است. حيات يك ملت مرهون كار و كارگر است كار خلاصه نمى‏شود به جنبش مخصوص و كارگر خلاصه نمى‏شود به گروهى خاص و به اين انگيزه، روز كارگر روز همه ملت است… (10/2/59)
انشاء اللّه مبارك است بر همه مستضعفين جهان و بر ملت ايران و بر شما كارگران متعهد اسلامى، روز كارگر مبارك باشد بر ملت ايران كه چنين جوانان متعهدى در كارگاه‏ها مشغول فعاليت هستند.
دو قشر از ملت ستون فقرات كشور و انقلابند. يك قشر، قشر كارگر كه با مجاهدات پيگير خود، قبل از انقلاب با اعتصابات دامنه دار خود انقلاب را به پيروزى رساندند و بعد از انقلاب هم آنها هستند كه با كوشش خود و جهاد خود در راه اسلام اين انقلاب را به پيش مى‏برند و من اميدوارم كه كوشش آنها در پيشگاه مقدس خداى تبارك و تعالى مقبول باشد و سرفراز باشند در اينجا و در آنجا و قشر دوم كشاورزانند. كشاورزان و كاگران اساس استقلال كشورند و اگر اين دو قشر به طور دلخواه انشاء اللّه عمل كنند، گرفتارى‏هاى كشور ما انشاء اللّه رفع مى‏شود و از اين جهت است كه اين دو قشر بيشتر مورد هجمه مخالفين انقلاب اسلامى هستند. بى جهت نيست كه فعاليت گروه‏هائى كه به خلاف جمهورى اسلامى هستند و وابسته به اجانب هستند به اين دو قشر بيشتر توجه دارند و اين دو قشر را بيشتر مى‏خواهند به انحراف بكشانند…
همانطورى كه سرحدات را قواى مسلح نگهدارى مى‏كنند و با شجاعت و شهامت از اسلام دفاع مى‏كنند و جوانانى پر ارزش را از دست مى‏دهند معذلك با كمال شجاعت به دفاع از كشور و اسلام مشغول هستند، در داخل كشور هم مجاهدين كارگر و مجاهدين كشاورز مجاهده مى‏كنند نظير همان مجاهدات. آنها سرحدات را از آسيب حفظ مى‏كنند و شما متن كشور را از وابستگى حفظ مى‏كنيد. آنها مجاهد فى سبيل اللّه هستند و شماها هم مجاهد فى سبيل اللّه. همانطور كه خون آنها در پيش خداى تبارك و تعالى مقدس و ارجمند است، عرق شما هم در پيشگاه خداى تعالى مقدس است. اگر شما كارگران و كشاورزان سراسر كشور قيام كنيد به امرى كه مصلحت كشور شما، استقلال كشور شما، آزادى شما به او بستگى دارد، اين كشور به پيش خواهد رفت و آسيب نخواهد ديد…(10/2/60)
از پيغمبر اكرم شنيده‏ايد كه نقل شده است كه كف دست يك كارگر را، يعنى همان محلى كه كار درش تأثير كرده و پينه بسته، آنجا را بوسيد و اين، يك نشان ارزش است براى كارگر در طول تاريخ. پيغمبر اسلام كه اولين فرد انسان هاست و بزرگترين انسان كامل است، نسبت به كارگر اينطور تواضع بكند و كف دست او را كه علامت كار است ببوسد، اين نكته دارد كه كف دست را بوسيده، نه پشت دست را. كف دست آثار كار درش هست، مى‏خواهد ارزش كار را به عالميان اعلام كند. به مسلمين اعلام كند كه ارزش كار اين است كه آنجائى كه كارگر كار كرده است، در اثر كار يك نشانه‏اى پيدا كرده من آنجا را مى‏بوسم كه ملت‏هاى اسلامى و بشر ارزش اين كارگر را بداند.
و ما مفتخريم و شما و همه مفتخرند به اينكه همچو نشانى پيغمبر اكرم به شما داده، يا در بعض روايات فرموده‏اند كه قطره عرقى كه از بدن كارگر مى‏آيد مثل خونى است كه از شهداى در راه خدا مى‏آيد چقدر اين ارزش دارد. (11/2/61) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
مسلمانان بايد در عمل نشان دهند كه تواناييها و استعدادهاى آنان يك واقعيت انكارناپذير مى‏باشد و مى‏توانند به يك مجموعه تعيين كننده در شكل‏گيرى سياست‏هاى جهانى و حركت عمومى بشريت تبديل شوند…
دنياى اسلام بايد با افتخار به اسلام و احكام اسلامى، بيش از پيش درجهت ارايه عملى دستورات مترقى اسلام در زمينه‏هاى مختلف تلاش نمايد…
مسلمانان بايد با كار و تلاش و باور تواناييها و امكانات خود در مقابل جريانى كه اصرار دارد جهان اسلام را از صحنه تصميم گيريهاى جهانى حذف نمايد. بايستند و تسليم خواستهاى قدرتهاى استكبارى نشوند…
آمريكا با ارايه طرح خاورميانه بزرگ در صدد ايجاد كشورى بزرگ با نام خاورميانه و با مركزيت رژيم صهيونيستى است تا تمام امكانات و منافع اين منطقه در اختيار اسرائيل قرار گيرد و مسلمانان تحت سلطه و نفوذ غرب باشند. (18/1/84)
جنبش دانشجويى در پرتو بصيرت و احساس مسئوليت و با نشاط و شادابى و نوآورى، پيشتازى حركت عمومى ملت را براى تحقق اهداف ملى بر عهده دارد…
گرچه تشكلهاى مؤمن و انقلابى دانشجويى به علت سلايق مختلف با نامهاى متفاوت فعاليت مى‏كنند اما اين اسامى مهم نيستند، بلكه آنچه در اين تشكلهاى دانشجويى اهميت دارد انتخاب يك هدف كلى واحد و استفاده از شيوه‏هاى منطقى، علمى و كارآمد براى تحقق اين هدف صحيح است…
مجموعه‏هاى دانشجويى نيز همين هدف را دنبال مى‏كنند و با توجه به خصوصيات حركت دانشجويى نظير آگاهى، نشاط و شادابى، ابتكار و نوآورى و جرأت خطر كردن، جنبش دانشجويى، مى‏تواند در روند تحقق اين اهداف والا پيشتاز و پيشاهنگ حركت عمومى ملت باشد…
البته اين هدف ملى بايد در پرتو معنويت دنبال شود وگرنه به طور صحيح محقق نخواهد شد و نتايجى منفى به بار خواهد آورد…
ما مى‏خواهيم ضمن برخوردارى از سرزمينى آباد و پيشرفته، از سلطه بيگانگان و زورگويان جهانى نيز كاملاً آزاد باشيم و بر اساس مصالح و منافع خودمان، مستقلاً تصميم بگيريم و عمل كنيم…
نبايد آزادى را با ترويج فساد و نقض قوانين رسمى و خيانت اشتباه گرفت…
اگر چه استفاده متعادل از نعمت‏هاى مادى الهى، امرى طبيعى است اما مسئله اصلى زندگى، درخشش روزافزون جوهره معنوى انسان و افزايش تقوا و قرب الهى است كه ذخيره‏اى واقعى و تضمين كننده زندگى پرافتخار آنان در حيات اخروى به شمار مى‏رود… (27/1/84)
يك نظامى تحصيل كرده و صاحب علم، دانش و تجربه علاوه بر امتياز پژوهندگى و فعاليت علمى، به جهت تلاش براى حفظ امنيت و آسايش كشور و ملت، داراى جايگاه بسيار والايى است…
برغم عقب ماندگى علمى كه در قبل از انقلاب اسلامى بر ملت ايران تحميل شد، جوانان كشور در 26 سال گذشته به بركت انقلاب و خودباورى ناشى از آن پيشرفتهاى علمى بزرگى را بدست آورده‏اند كه موفقيت دانشمندان ايرانى در دستيابى به دانش هسته‏اى، دانش پيشرفته استفاده از سلولهاى بنيادى، ساخت هواپيما و موفقيتهاى علمى در المپيادها و مسابقات علمى جهانى نمونه‏هايى از آن است.
پيروزى انقلاب اسلامى نتيجه ايمان عميق ملت ايران بود كه باعث احساس هويت و بيدارى ديگر مسلمانان و تهديد سلطه قدرتهاى استكبارى نيز شد…
آمريكا و صهيونيست‏ها در طول 26 سال گذشته از هيچ اقدامى براى سرنگونى نظام جمهورى اسلامى ايران فروگذار نكردند اما برغم اين تلاشها، ملت بزرگ ايران با ايستادگى در مقابل فشارها در همه زمينه‏ها پيشرفت كرد و نسل جوان پرنشاط كشور قطعاً اين مسير را ادامه خواهد داد…
اين سياست كه برخى انسانها بايد مقهور برخى انسانهاى ديگر باشند محكوم به شكست است زيرا بشريت بدليل نياز خود به عدالت در مقابل اين سياست خواهد ايستاد. (28/1/84)
پاورقي ها:

/

مبانى اقتدار سياسى در قرآن‏

مقدمه
در اوج مذاكرات هسته‏اى ايران با اتحاديه اروپا و آژانس بين‏المللى مسأله عزت و اقتدار ايران اسلامى و حفظ و صيانت آن از سوى مردم و كارشناسان به شدت مورد توجه و پى‏گيرى بود. بر آن شديم تا با رجوع به قرآن مبانى عزت و اقتدار مسلمانان و جامعه اسلامى را تبيين نماييم. آن چه در اين نوشتار آمده است، نگاهى كوتاه است به اين مسأله، باشد كه هم‏چون گذشته با حفظ اقتدار و عزت و درايت از كاربردهاى فن‏آورى هسته‏اى در همه زمينه‏هاى صلح‏آميز بهره‏مند شويم.
قرآن اصول روابط ميان خودى و غير خودى را بر احترام به حقوق انسان‏ها، مقام انسانيت، ارزش‏هاى انسانى و معنوى به ويژه عدالت بنا نهاده است. در همان حال به بيان خطوط قرمزى اشاره دارد تا زمينه عزت و افتخار جامعه اسلامى در همه اشكال ارتباطى آن حفظ شود. اسلام با حفظ احترام متقابل نسبت به اقوام و اديان و پيروان آنان به هيچ كس اجازه نزديكى و تجاوز به اين خطوط قرمز را نمى‏دهد. كرانه‏مندى ارتباط جامعه اسلامى با ديگر جوامع اعتقادى اين امكان را مى‏دهد تا جامعه اسلامى از خطر نابودى در امان باشد. اين حساسيت از آن‏رو مهم است كه هويت جامعه در صورت تجاوز از حدود نه تنها دچار چالش و بحران‏هاى درونى مى‏شود بلكه زمينه براى سقوط و تجاوز برونى را فراهم مى‏آورد.
براى آنكه به ديدگاه قرآن درباره مبانى اقتدار سياسى جامعه‏اسلامى و خطوط قرمز آن راه يابيم لازم است به معيار مرزبندى جوامع در صدر اسلام و در مدينة النبى توجه شود.در حوزه جغرافيايى حجاز، مرزهاى اعتقادى مهم‏ترين مسأله براى تعيين هويت‏هاى جمعى بود. اقوام و نژادها هريك به نوعى در پاره‏اى از كره زمين مرزهاى جغرافيائى و ملى خود را تعيين كرده بودند اما در حجاز ، اين مرزهاى اعتقادى بود كه تعيين كننده مؤلفه اساسى به شمار مى‏رفت. تنش‏ها و چالش‏ها به طور عمده در دو شهر بزرگ حوزه حجاز – مكه و مدينه – ميان يهوديان كتابى با مشركان از سويى و با مسلمانان از سوى ديگر بود. هر چند كه بعدها با اوج‏گيرى و اقتدار همه جانبه اسلام يهوديان كتابى كه روزگارى ظهور پيامبر جديد را آغاز حاكميت مطلق خود بر مشركان قلمداد مى‏كردند، سرخورده خود به يارى مشركان شتافتند با اين همه، دسته‏بندى‏ها و مرزها هم‏چنان بر اصول اعتقادى مبتنى بود. از اين‏رو، پس از آن‏كه پيامبر حكومت اسلامى را در مدينه با پذيرش اكثريت مردم مسلمان در قالب پيمان‏هاى متعدد تشكيل داد، پيمان‏هاى جداگانه‏اى نيز با يهوديان منعقد كرد تا حدود روابط ميان يهوديان و مسلمانان و نحوه تعامل آن‏ها با حكومت اسلامى مشخص گردد.
بدين ترتيب جامعه اسلامى آنان را به عنوان يك جامعه جدا از جامعه اسلامى به رسميت شناخت و حقوق خاص آنان را تأييد كرد، هر چند كه به عنوان شهروند «امت واحد» از آنان نام مى‏برد و از همه حقوق شهروندان نيز برخوردار است.
با توجه به اين حقيقت تاريخى و تأكيد بر تطور مفهوم جامعه از صدر اسلام تاكنون، براى پديدارشناسى رابطه بين جوامع از ديدگاه قرآن مى‏توان از آموزه‏هاى قرآنى و گزاره‏هائى كه چگونگى تعامل مسلمانان با ديگران را گزارش مى‏كند سود جست و ملاك‏هاى بدست آمده از اين مطالعه را به عنوان اصول اقتدار سياسى جامعه اسلامى از ديدگاه قرآن به زمان حاضر تعميم دارد. اصول حاكم بر روابط سياسى ميان جوامع از ديدگاه قرآن‏ 1- عدالت:
يكى از اصولى كه در قرآن كريم بسيار مورد تأكيد و اهتمام قرار گرفته(1) مسأله «عدل» و عدالت است و اين عقيده در فرد فرد مسلمانان و جوامع اسلامى اثر مى‏گذارد و وقتى به مرحله اجرا درآيد، مى‏تواند مسلمانان را به سوى مديريت صحيح در كارها، و برافراشتن پرچم عدل و داد، نه تنها در كشورهاى اسلامى بلكه در كل جهان سوق دهد.
اهميت اين موضوع به حدى است كه هيچ چيز نمى‏تواند مانع آن گردد، و هر گونه انحراف از آن متابعت از هواى نفس است(2) در آيات قرآن به صراحت از ستم روا داشتن به دشمن – چه دشمن شخصى و چه دينى – نهى شده است.
در برنامه‏هاى اجتماعى، سياسى، نظامى و اقتصادى جامعه اسلامى عدالت بايد به عنوان زير بنا و اصل اساسى در روابط متقابل بين مسلمانان و ديگران باشد؛ چرا كه يك جامعه پيشرو، سربلند و قوى، جامعه‏اى است كه روى پاى خود بايستد و پيوند و ارتباطش با ديگران، پيوندى بر اساس رعايت عدالت و منافع متقابل باشد، همانطور كه قرآن مى‏فرمايد: «لاتَظلِمون و لاتُظلَمون»(3) «نه ستم كنيد و نه زير بار ستم رويد.» هرگاه حكومتها از اين اصل اساسى غفلت كرده يا به آن پشت پا زده‏اند، باعث تباهى خود و ديگران شده‏اند و هرگاه به آن اصل پاى‏بند بوده‏اند از عزت و سربلندى برخوردار بوده‏اند. 2- تعادل در روابط و حفظ احترام متقابل:
اصل اعتماد متقابل، پشتوانه فعاليتهاى هماهنگ اجتماعى و همكارى در سطح وسيع مى‏باشد. همين معنا در روابط بين المللى و در سطح جهانى نيز صادق است.
يكى از مصاديق بارز و تعيين كننده به عنوان ضامن اجراى اين اصل، وفاى به عهد و پيمان مى‏باشد، چرا كه وفادارى به عهد و پيمان، تأكيدى بر حفظ اين هم بستگى و اعتماد متقابل است و اگر عهد و پيمان ها شكسته شود، ديگر اثرى از اين سرمايه بزرگ (اعتماد عمومى) باقى نخواهد ماند، و اين مطلب هم در داخل جامعه اسلامى، در روابط با اقليتها، و هم در سطح جهانى در ايجاد روابط با كشورهاى غيراسلامى صادق است.
به همين دليل در آيات قرآن و احاديث اسلامى، به طور گسترده به مسأله وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها تأكيد شده است، و شكستن آن، از گناهان كبيره محسوب مى‏شود.(4) بدون ترديد پاى‏بندى به عهد و پيمان تا زمانى لازم است كه طرف مقابل به مفاد آن وفادار باشد و در صورت پيمان‏شكنى و عدم رعايت اصول عهدنامه از سوى يك طرف، طرف ديگر نيز ملزم به رعايت آن نخواهد بود. 3- حفظ سيادت اسلام:
حفظ سيادت اسلام و جامعه اسلامى از جمله وظايف مسؤولان نظام اسلامى است كه نقض آن از حدود اختيارات مسلمين خارج بوده و بر اساس «قاعده نفى سبيل»(5) حتى تعهدات بين المللى نيز نمى‏تواند ناقض آن باشد. اين اصل كلى را فقها تحت عنوان «أَلإِسْلامُ يَعْلُو وَ لا يُعْلى عَلَيْهِ» به صورت يك قاعده حقوقى(6) در فروع و موارد مختلف حقوق اسلامى مورد بهره بردارى قرار داده‏اند و نيز عبارت مزبور عيناً به صورت حديث در كتابهاى روايى نقل شده است(7).
بنابراين دادن هر نوع امتياز سياسى، اقتصادى، نظامى، قضايى و اجتماعى به غيرمسلمانان كه به سيادت اسلام و جامعه مسلمين لطمه وارد آورد، بى ارزش و بى اعتبار خواهد بود.
قرآن در اين زمينه مى‏فرمايد: «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَفِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبِيْلاً».(8) و از سوى ديگر به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ َامَنُواْ لا تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَ مَا تُخْفِى صُدُورُهُمْ أَكْبرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الاَيَاتِ إِنْ كُنتُمْ تَعْقِلُونَ».(9) «هان اى مؤمنين، غير مسلمانان را دوست مخصوص و محرم اسرار خويش نگيريد، زيرا آنان از فساد و تباه نمودن امور شما كوتاهى نمى‏كنند و هرچه را كه باعث رنج و زحمت شما گردد دوست مى‏دارند، عداوت و كينه از زبانشان هويدا گشته و آنچه كه در دل كتمان نموده‏اند بيش از اينها است، ما نشانه‏ها و دلايل را بر شما روشن نموديم، اگر شما تعقل نماييد».
وقتى دوست گرفتن افراد غير مسلمان اين چنين نتايج ناگوار به بار آورد و فرصتى به آنان دهد كه در تباه نمودن كارها و افساد امور بكوشند و توطئه‏هاى خصمانه به راه اندازند و در شرايط سخت، از تأييد و ايجاد عوامل ناراحت كننده دريغ نورزند، و با وجود كوشش در كتمان نمودن تضاد فكرى و كينه و نفرت، به طور ناخودآگاه زبانشان به كينه توزى و بدگويى باز شود، نتايج و آثار سيادت و تسلط آنان بر مسلمين و تصدى مقامات دولتى و سياسى و نظامى و اقتصادى از طرف غير مسلمانان، چگونه خواهد بود؟(10)
بى شك هر نوع لطمه زدن به اين سيادت، خيانتى بزرگ به اسلام و جامعه اسلامى خواهد بود و صرف نظر كردن جمهورى اسلامى از حق مسلّم خود در بحث فناورى هسته‏اى، مى‏تواند راهى براى سيادت بيگانه باز كند. بنابراين مسؤولان نظام اسلامى براى پاسدارى از عزت و سربلندى جامعه اسلامى بايد تمام توان خويش را به كار برند.
اسلام هم در زمينه سياست داخلى و هم در بعد سياست خارجى اصل عزتمندى را از نظر دور نمى‏سازد و در روابط با غيرمسلمانان قانون نفى سبيل را مطرح مى‏كند «لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا»(11)
علت نهى قرآن از دوستى نزديك با يهود و نصارى اين است كه تبعيت از آرا و روش آنها، هم شكل شدن با آنها را به دنبال دارد كه با عزتمندى مسلمانى سازگار نيست. زيرا امتيازخواهى آنان پايانى ندارد و آنها جز به دست برداشتن مسلمانان از آئين خود راضى نخواهند شد. قرآن كريم مى‏فرمايد: «و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم»(12) «يهوديان و نصارا هرگز از تو راضى نخواهند شد مگر آن‏كه از آيين آنها پيروى كنى»
بنابراين وقتى قرآن كريم دوستى خصوصى و بى پرده مسلمانان با افراد غير مسلمان را مضر دانسته و آن را، شايسته جامعه اسلامى نمى‏بيند و صريحاً از آن منع مى‏كند، بى شك نسبت به سپردن امور عامه مسلمانان به دست غير مسلمانان و تفويض مقامهايى كه موجب سلب سيادت مسلمانان و يا تسلط آنان بر مصالح و مقدرات جامعه اسلامى مى‏گردد، منع شديدتر و حساسيت بيشترى خواهد داشت. ضرورت حفظ اصل سيادت در تعهدات بين المللى‏
چنانكه گفته شد حفظ سيادت اسلام و جامعه اسلامى از جمله وظايف عمومى و از آن دسته ضروريات اسلامى است كه نقض آن از حدود اختيارات مسلمانان خارج بوده و تعهدات بين المللى نمى‏تواند ناقض آن باشد.
از اينرو در قراردادهاى بين المللى كه مسلمانان، امضا و تصويب مى‏نمايند، بايد اصل سيادت محفوظ بوده، به عنوان يك اصل ثابت منظور گردد و هر نوع شرايط و تعهداتى كه در اين قراردادها با اين اصل منافات داشته باشد، از نظر اسلام فاقد ارزش بوده، از درجه اعتبار ساقط است. و بر همين اساس است كه در شرايط كنونى دنيا، كه علم، فناورى، تكنولوژى و صنعت پيشرفته به مزيت اصلى در افزايش قدرت ملى، حفظ امنيت ملى و كسب ثروت براى ملتها تبديل شده است، كمترين غفلت و عدول از اين اصل اساسى و محورى مى‏تواند ملتهاى مسلمان را بيش از پيش در دام ذلت و تباهى و عقب افتادگى گرفتار نمايد. چرا كه توسعه تكنولوژى، حمل و نقل، ظهور ماهواره و اينترنت، افزايش رفت و آمد ميان ملتها، گسترش روابط فرهنگى و اجتماعى ميان كشورها و آسان شدن تجارت ميان ملتها، زمينه ساز كاهش فاصله كشورهاى سلطه گر و زير سلطه بوده و همين امر باعث شده كشورهاى سلطه‏گر به افزايش قدرت تمايل داشته باشند.
بايد توجه داشت كه دستيابى كشورها به تكنولوژى پيشرفته، منافع حياتى قدرتهاى بزرگ را به مخاطره مى‏اندازد، در نتيجه رقابت سالم اقتصادى به سود كشورهاى در حال توسعه و به ضرر كشورهاى سلطه‏گر خواهد بود. استراتژى غرب در مواجهه با مسائل هسته‏اى ايران‏
جاى تعجب نيست كه غرب و مخصوصاً آمريكا با توجه به شرايط جهانى امروز، استراتژى جديدى را براى قرن 21 تدوين كنند – و آن حضور ميليتاريستى (نظامى) در صحنه تكنولوژى براى تسلط بر منابع انرژى، مكانيسم گردش پول و رسانه‏ها، حضور نظامى در مناطق استراتژيك جهان، تسلط بر شاهراه‏هاى حمل و نقل در هوا، زمين و دريا، جلوگيرى از هرگونه ائتلاف و قدرت مخالف آنهاست – و براى اجراى سياست‏هاى خود واقعه 11 سپتامبر را آفريده، روند تحولات جهانى را دگرگون نمايند.
بر اساس اين استراتژى سلطه، بخشى از علم (تكنولوژى هسته‏اى، ليزر، الكترونيك، ميكروب‏شناسى، هوا-فضا، تكنولوژى ماهواره‏اى، تكنولوژى موشكى و…) بايد در انحصار چند كشور باشد. اين درخواستها كه مخالف قوانين بين المللى است، حفظ برترى غرب، رابطه استعمارىِ قانون‏مند شده در روابط بين الملل و جلوگيرى از كاهش فاصله قدرت را به دنبال دارد.
از طرف ديگر، جمهورى اسلامى ايران ،به دنبال رسيدن به استقلال و خودكفايى همه جانبه و خواهان استفاده صلح‏آميز از تكنولوژى هسته‏اى است – صرف‏نظر كردن از اين حق طبيعى، محدود به تكنولوژى هسته‏اى نيز نخواهد شد، بلكه تمام تكنولوژى‏هاى دو منظوره مذكور را شامل خواهد شد؛ به اين معنا كه اگر در حال حاضر قدرتهاى استعمارگر به بهانه حفظ صلح و امنيت جهانى يا رقابت سالم علمى در بحث انرژى هسته‏اى مخالفت كرده، خواستار انحصارى كردن آن هستند، در ساير علوم دو منظوره (تكنولوژى هوا-فضا، ميكروب‏شناسى و…) نيز چنين ادعايى خواهند داشت و به همين دليل مى‏خواهند جمهورى اسلامى ايران را وادار به انجام اين بدعت كنند.(13) نتيجه‏گيرى‏
دين اسلام، مسلمانان را از افراط و تفريط در روابط بر حذر داشته و ضوابط خاصى براى آن در نظر گرفته است. علاوه بر اينكه رفتار عادلانه را در نظر داشته، به حفظ احترام متقابل مى‏انديشد، براى سيادت اسلام و مسلمين اهميت زيادى قائل است و هرگونه رابطه با ديگران كه باعث تسلط آنان بر مسلمانان شده، از عزت آنها بكاهد را به شدت نفى مى‏كند. وقتى ارتباط و پيوندشان را با خدا و رسول او گسسته‏اند، با مؤمنين نيز پيوندشان ظاهرى و صورى بوده و مطمئناً در باطن، به گونه ديگرى درباره آنان فكر مى‏كنند، به همين جهت تظاهر دشمن به دوستى نبايد آنان را غافل كند و موجب گردد كه آنان دشمن را دوست پندارند و به او اطمينان كنند. و ثانياً: روابط دوستانه و صميمانه مسلمان با غير مسلمان بايد در حدى باشد كه لااقل با عضويتش در پيكر اسلامى ناسازگار نباشد، يعنى به وحدت و استقلال پيكر اسلامى آسيبى نرساند و تظاهر آنان به دوستى مسلمانان نبايد موجب غفلت آنان شود و چنان كه در تاريخ نيز بارها و بارها تجربه شده است، از اين ناحيه متحمل ضربات جبران‏ناپذير شوند. و بايد اين روابط در حدى باشد كه عضويت در يك پيكر و جزئيت در يك كل، ايجاب مى‏كند؛(14) بديهى است اين مسأله، چنان كه از اطلاق آيات كريمه و سيره معصومين عليهم السلام نيز استفاده مى‏شود، منافاتى با احسان و نيكى به غير مسلمان ندارد.
با توجه به آنچه گفته شد يكى از راههاى رسيدن به استقلال و خودكفايى و عزتمندى، دست‏يابى به فناورى هسته‏اى است، رشد و توسعه در اين مسير حق مسلم جمهورى اسلامى ايران است و هر امرى (چه در داخل كشور و چه در خارج از كشور) سرعت اين رشد و توسعه را كاهش دهد يا در صدد جلوگيرى از آن باشد، در جهت عزتمندى كشور نبوده و بايد با آن برخورد جدى صورت گيرد. بنابراين بر مسئولين نظام اسلامى كه بايد حافظ منافع اين ملت عزتمند باشند فرض است به دفاع از منافع ملّى برخيزند و براى دست‏يابى به فناورى هسته‏اى تلاش نموده و در هيچ شرايطى بر سر عزت و سيادت مسلمانان كه موهبتى الهى به شمار مى‏رود معامله نكنند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) يكى از مفاهيم آيه «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ َامَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَئَانُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى»(مائده /9-8) اين است كه با دشمن نيز نبايد بى عدالتى كرده، ستم روا داشت. الطبرسى، ابوعلى فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 169.
2) سوره ص/ آيه 27.
3) سوره بقره / آيه 279.
4) امير مؤمنان على عليه السلام در فرمان مالك اشتر به اهميت اين مسأله در اسلام و جاهليت اشاره كرده آن را مهم ترين و عمومى‏ترين مسأله مى‏شمرد، و تأكيد مى‏كند كه حتى مشركان نيز به اين امر پاى بند بوده‏اند، زيرا عواقب دردناك پيمان‏شكنى را دريافته بودند.
5) اين قاعده از آيه شريفه «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبِيْلاً» (نساء/ 141) اخذ شده است كه براساس آن هر گونه سلطه و حاكميت كافران نسبت به مسلمانان و مؤمنان نفى شده است.
6) النجفى، محمد حسن، جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام، ج‏21، ص 136.
7) المتقى بن حسام الدين الهندى، كنز العمال، ج 1، ص 17.
8) نساء/141. «خداوند هرگز براى كافران نسبت به مؤمنين تسلط و حاكميت قرار نداده است».
9) سوره آل عمران، آيه 118.
10) عميد زنجانى، عباسعلى، حقوق اقليتها، ص 287-285.
11) نساء/141.
12) سوره بقره، آيه 120.
13) برگرفته از سخنرانى دكتر احمد واعظى،(عضو سابق شوراى امنيت ملى و عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام) در جمع مبلغان نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها 21/7/1383.
14) ر.ك: مطهرى، مرتضى: ولاءها و ولايتها، ص 22-13

/

شهادت، اوج تعالى انسان‏

چكيده‏
شهادت، اوج تعالى انسان است. در فرهنگ اسلام و بخصوص تشيع، ارزشمندترين و گرانبهاترين حركت، شهادت است. شهيد كسى است كه با نثار جان خود، درخت اسلام را آبيارى كرده و فساد را ريشه كن مى‏كند.
شهيدان، مقاومت و پويايى جامعه را تضمين مى‏نمايند و به جامعه ظرفيت روحى مى‏بخشند و ضعف و سستى را از بين مى‏برند. اگر خون شهيدان نبود كه شجره طيبه رسالت را سيراب نمايد نه از اسلام خبرى بود و نه از مكتب توحيد بخش الهى اثرى.
و در يك جمله مى‏توان گفت كه پر محتواترين عنوان، در راستاى تكامل انسان، از ديدگاه متون اسلامى عنوان «شهيد» است. مقدمه‏
از مهمترين عوامل بازدارنده روند تكاملى جامعه و بزرگترين آفت انقلاب و حركتهاى سازنده، آميزش خطوط انحرافى و جريانات منفى با مايه‏هاى اصيل و پاك و بر حق است. حق و باطل گاه آنچنان بهم مى‏آميزد كه تميز و جدائى آنها از يكديگر محتاج به ايجاد سيل و موج قوى است تا لاشه‏ها را از درون درياى جامعه به بيرون پرتاب كند و گوهرها و مرجان‏ها و ياقوت‏ها را در درون بپرورد.
حق و باطل گاه مانند كف و آب هستند كه تشخيص و جدائى آنان ساده است و گاه آنچنان بهم مخلوط شده‏اند كه بايد با حركتهاى تند و پرحرارت از هم جدا شوند.
انتخاب آگاهانه شهادت در سايه تفكر صحيح در چنين مواردى نقش خود را ايفاء مى‏كند، شهادت چنان حرارت و سوزى مى‏آفريند و چنان حركت و تكانى را بوجود مى‏آورد كه حق و طرفدارانش از باطل و پيروانش به خوبى جدا مى‏شوند.
شهادت شجاعانه نقش جدا كردن و شناساندن و سرانجام رشد و نمو حق و نابودى باطل را به طور احسن و اكمل در جامعه ايفاء مى‏كند و با اين اثر، اجتماع را از ركود و جمود و انزوا خارج مى‏سازد و با تصفيه عميق، پويايى و بالندگى و كمال جامعه را تضمين مى‏كند.
مگر نه اين است كه مرگ به سراغ همه خواهد آمد و گريزى از آن نيست، پس چه بهتر آنكه با مردن معامله‏اى انجام شود و در برابر دادن سرمايه حيات و قربانى شدن، سود و نتيجه‏اى بزرگ عائد شود.

خداوند در قرآن مى‏فرمايد:
«اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد، آمرزش و رحمت خدا بهتر از هر چيزى برايتان خواهد بود.»(1)
شهادت كه نتيجه سلامت روان، روحيه شجاعت و انتخاب آگاهانه است، مقاومت و پويايى جامعه را به دنبال دارد، چرا كه ريشه در قدرت، قوت، صبر، استقامت، مبارزه با كفر، انسجام، آخرت خواهى و ظرفيت بالا دارد و اين عوامل در مجموع، مقاومت جامعه را بالا برده و اجتماعى را متحرك و پويا و سازنده مى‏سازد. شهيدان، مقاومت و پويايى جامعه را تضمين مى‏نمايند و به جامعه ظرفيت روحى مى‏بخشند و ضعف و سستى را از بين مى‏برند و هر جامعه‏اى كه افراد آن اين گونه باشند، مشمول رحمت و نصرت خداوند هستند، و ديگر شكست نخواهند خورد كه: «ان ينصركم اللّه فلا غالب لكم؛ اگر خدا ياريتان كرد، ديگر كسى بر شما غلبه نمى‏كند.»
شهادت در مكتب قرآن و تشيع داراى هفت ركن است:
1- داشتن ايمان به خدا، پيامبر و ائمه راستين معصوم اسلام.
2- گزينش آگاهانه.
3- به فرمان خدا و رسول خدا(ص) بودن، (پيروى از سنت و عترت).
4- انگيزه راه خدا قرار دادن.
5 – ايثارگرى براى خشنودى خدا و رسيدن به رضوان و قرب او.
6- براى اعلاء كلمه حق و ريشه كن نمودن باطل پيكار كردن.
7- در معيت خدا و اولياء خدا بودن.(2)

در تفكر شيعى، برترين كاميابى، بزرگترين پيروزى، والاترين مقام، بالاترين امتياز، عظيم‏ترين فوز، نيكوترين نيكى، رفيع‏ترين مرتبت و عالى‏ترين رتبت و گرانمايه‏ترين درجه، رسيدن به فيض عظماى شهادت است و براى شهيد، گرانبهاترين اوقات و شكوهمندترين لحظه‏ها و زيباترين زمانها، ساعتى است كه پيروزمندانه به دست دشمنان پست بيگانه… به مرگ شرافتمندانه نائل گردد، و جام شهادت را به لب گرفته و آن را به بهاى جان خريدارى نمايد.
اينك او شهيد است، يعنى تجسّم و عينيت يافته و شكل گرفته مكتب تشيع و الگو و معيارى براى همه بشريت.
جهاد مقدّس شهيد و خون پاكى كه در اين راه به زمين ريخته مى‏شود، عامل بقاى جوامع انسانى و تداوم ارزش‏هاى مقدّسى است كه انسانيت و شرف و عدالت و آزادى در پرتو آنها، جان و رمق مى‏گيرند و استمرار مى‏يابند.
شهيد چون شمع مى‏سوزد و با نور خويش، ظلمات و تاريكى‏هاى زندگانى بشر را روشن مى‏كند و راه رشد و سلامت و سعادت جامعه انسانى را صاف و هموار مى‏سازد. شهادت در قرآن
آيات فراوانى در قرآن كريم به مسئله شهادت اشاره نموده است، در اين قسمت به برخى از آيات اشاره مى‏نمائيم:
1. «ولا تحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتاً بل احياءٌ عند ربّهم يرزقون ؛(3) هرگز نپنداريد كه شهيدان راه خدا مرده‏اند، بلكه زنده به حيات (ابدى) شدند و در نزد پروردگارشان متنعّم خواهند بود».
2. «ولا تقولوا لمن يقتل فى سبيل اللّه امواتٌ بل احياءٌ ولكن لاتشعرون؛(4) به كشته شدگان در راه خدا، مرده نگوئيد چرا كه زنده‏اند، لكن شما درك نمى‏كنيد».
3. «والّذين قتلوا فى سبيل اللّه فلن يضلّ اعمالهم سيهديهم و يصلح بالهم ويدخلهم الجنّة عرّفها لهم؛(5) و آنان كه در راه خدا كشته شدند، هرگز خداوند اعمالشان را ضايع نمى‏گرداند، آنها را هدايت كرده و امورشان را اصلاح مى‏فرمايد و در بهشتى كه قبلاً به آنان شناسانده وارد خواهد كرد».
4. «و من يقاتل فى سبيل اللّه فيقتل او يغلب فسوف نؤتيه اجراً عظيماً؛(6) و هر كس در جهاد در راه خدا كشته شد و يا فاتح گرديد اجر عظيمى به او عطاء خواهيم كرد. نتيجتاً، انتخاب آگاهانه شهادت در سايه تفكر صحيح است كه اين اجرها را براى شهداء به ارمغان مى‏آورد». شهادت در احاديث‏
احاديث و روايات متعددى پيرامون شهيد و مقام والاى آنان نقل شده است كه به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏نمائيم:
1. امام صادق(ع) از رسول اللّه (ص) نقل فرمودند:
«اشرف الموت قتل الشّهادة؛(7) با شرافت‏ترين مرگها، كشته شدن به نحو شهادت است».
2. از امام صادق(ع) به نقل از پدر بزرگوارش (عليهم السّلام) است كه پيامبر اكرم(ص) فرمودند:
«فوق كلّ برّ برّ حتّى يقتل الرّجل فى سبيل اللّه، فاذا قتل فى سبيل اللّه عزّ و جلّ فليس فوقه برٌّ…؛(8) بالاتر از هر نيكى، نيكى برترى است، تا اينكه شخص در راه خدا كشته شود، پس هنگامى كه در راه خداوند عزّ و جلّ كشته شد، نيكوكارى اى بالاتر از آن نيست…»
3. امام باقر(ع) فرمود: كه على بن الحسين (عليهما السلام) مكرّر مى‏فرمودند: رسول اللّه (ص) فرمودند: هيچ قطره‏اى براى خداوند عزّ و جلّ محبوبتر از قطره خونى كه در راه خدا( ريخته شود) نيست.(9)
4. از امام صادق(ع) است كه از پيامبر اكرم(ص) پرسيدند:
چرا شهيد در قبرش مورد امتحان و ابتلاء قرار نمى‏گيرد؟ فرمود: شمشير بالاى سرش، (هنگام شهادت) براى امتحان و ابتلاء او كافى بود.(10) در حقيقت شهادت‏
در اسلام و لسان قرآن و اهل بيت معصومين(ع)، شهادت گزينش مرگ سرخ متكى بر شناخت و آگاهى بر مبناى آزادى و اختيار در مبارزه عليه موانع تكامل و انحرافات فكرى است كه مجاهد با منطق و شعور و بيدارى انتخاب مى‏كند و روحيات يك ملت و تاريخ را تضمين مى‏نمايد.
شهادت مكتب سازنده‏اى است كه شگرفترين اثرات و خلل ناپذيرترين واكنش‏هاى نسل‏هاى بهم پيچيده تاريخ را داراست.
در حقيقت، شهادت خون دوباره‏اى است كه به كالبد نيمه جان جامعه وارد مى‏گردد، خون اين عنصر خليفه اللهى در نظام اجتماعى به عنوان گوياترين و مؤثرترين عامل تبليغ صدق و صفا، حق و حقيقت آگاهى و سازندگى خواهد بود. از اين روست كه امام على(ع) بعد از شهادت محمد بن ابى بكر به عبداللّه بن عباس مى‏نويسد:
«به خدا سوگند، اگر علاقه من به هنگام پيكار با دشمن در شهادت نبود و خود را براى مرگ در راه خدا، آماده نساخته بودم، دوست مى‏داشتم حتى يك روز با اين مردمى كه محمد بن ابى بكر را تنها گذاشتند، روبرو نشوم».(11)
مرحوم استاد علامه طباطبائى در تفسير الميزان مى‏گويد:
«شهادت يكى از حقايق قرآنى است كه در موارد متعدد يادشده، داراى معانى وسيعى است. حواس عادى ما و نيروهاى وجودى ما تنها صورت افعال را تحمل مى‏كند. حقايق اعمال و معانى نفسانيه، كفر و ايمان، شقاوت و سعادت، خير و شر، حسن و قبح، و آنچه از دسترس حس مخفى است و تنها با قلوب كسب مى‏شود، اينها از ديد انسان خارج است كه نه بر آن احاطه و نه از آن احصاء است براى حاضرين چه رسد براى غايبين، اما شهيدان به ادراكى مى‏رسند كه بر اينها اشراف و از اينها مطلع و در كنارشان حضور دارند.»
مجد و عظمت والاى شهادت همواره تجلى بخش حيات امّتها بوده است.
تاريخ شهادت، تاريخ عقيده و جهاد و تمسّك به اصول و مبانى اعتقادى است. اگر خون شهيدان نبود كه شجره طيبه رسالت را سيراب نمايد نه از اسلام خبرى بود و نه از مكتب توحيد بخش الهى اثرى.
اگر شهادت در كربلا و نهضت خونين عاشورا نمى‏بود، اين اخلاص و دوستى كه ميليونها انسان از صميم قلب نسبت به اهل بيت پيغمبر پيدا كرده‏اند بوجود نمى‏آمد.

شهيدان جانهاى خود را فدا كردند، جان بر كف نهادند، اما دينشان را از دست ندادند، تنها هدف آنها، اطاعت از نداى حق و احياى دين الهى بود.
انسان تا زمانى كه در حصار مادى خود و زمانش فرو رفته باشد، نمى‏تواند دم از منطق شهيد بزند. چرا كه او را در حريم اين معنا راهى نيست مگر به عشق. بنابر گفته استاد بزرگوار شهيد مرتضى مطهرى:
«منطق شهيد را با منطق افراد معمولى نمى‏شود سنجيد. شهيد را نمى‏شود در منطق افراد معمولى گنجاند. منطق او بالاتر است. منطقى است آميخته با منطق عشق…»(12) جايگاه و منزلت شهيد
يكى از مسائلى كه در قرآن مجيد براى بيان حيات عالى شهداء و اشاره به مقام بسيار رفيع و والاى آنها آمده است، جمله «عند ربّهم يرزقون» است.
مقام عند ربّهم، عالى‏ترين مقام انسانى است و به عبارت ديگر كمال نهائى انسان است كه هيچ حائلى ميان انسان و خدا، وجود ندارد. در واقع اتصال به مقام ربوبى و لقاء الهى و نهايت كمال انسان است. چه جايگاه و منزلگاهى از آن بالاتر، كه عاشق را در جوار معشوق جاى دهند و اين، همان چيزى است كه انسانها حقيقتاً در جستجوى آن هستند.
پيامبر (ص) فرمود كه: خداوند براى شهيدان هفت خصلت مقرر كرده است:
1. با نخستين قطره خونى كه از خون او ريخته مى‏شود، تمام گناهان او مورد عفو قرار مى‏گيرد.
2. سرش در كنار دو حور از حوريان بهشتى قرار مى‏گيرد و آنها غبار از چهره شهيد پاك مى‏كنند و به او خوش آمد مى‏گويند. او هم متقابلاً به همسران بهشتى خود مرحبا مى‏گويد.
3. از لباسهاى بهشتى بر اندامش مى‏پوشانند.
4. پذيرايى كنندگان بهشتيانى كه وارد بهشت مى‏شوند، با عطرهاى بهشتى، او را عطرآگين مى‏كنند.
5. جايگاه خود را، در بهشت مى‏بيند.
6. به روحش گفته مى‏شود، در هر كجاى بهشت كه مى‏خواهى استراحت كن.
7. به وجه اللّه نظر مى‏كند، و اين موضوع رضايت و خشنودى براى هر پيامبر و شهيدى است.(13)
به شهادت «فوز عظيم» گفته شده است، چرا كه شهيد با شهادت خود به هدف نهايى كه لقاء پروردگار و مقام در جوار(عند ربّهم) باشد، رسيده است. و در اين مسابقه نهايى، پيروز شده و بعد از مسابقه نهائى ديگر آزمايشى نيست.
امام على (ع) مى‏فرمايد:
«تحقيقاً مرگ، طلب كننده‏اى است با شتاب، ايستنده از چنگال مرگ نخواهد رفت و فرار كننده از مرگ، آن را ناتوان نخواهد نمود. راستى كه گرامى‏ترين مرگها كشته شدن – در راه خدا است. سوگند به آن‏كه جان پسر ابوطالب، در دست اوست كه هزار ضربت شمشير بر من، آسان‏تر از مرگ بر بستر است».(14) انگيزه‏هاى شهادت طلبى‏
به طور خلاصه مى‏توان انگيزه‏هاى شهادت‏طلبى را اين گونه برشمرد:
1. رسيدن به تكامل و جاودانگى.
2. معامله سودمند با خداوند (تقديم جان در برابر بهشت).
3. اطاعت ازخدا و رسول و اولى الامر.
4. كمك به مستضعفين و برپايى عدالت و آزادى و رفع ظلم و فتنه.
5. رسيدن به مقام والاى شهادت كه بالاترين نيكوئيهاست.
6. پالايش روح و آمرزش گناهان و نظر به وجه اللّه و پيوستن به لقاء اللّه و تقريب الى اللّه.
7. امر به معروف و نهى از منكر و احياء و اشاعه سنتهاى الهى و قبول در امتحان الهى و ذلت ناپذيرى و ايثار در راه ارزشهاى متعالى.
8. الگو سازى براى جامعه از طريق حماسه آفرينى و تحريك عواطف و احساسات براى ترويج حق‏طلبى و انجام مسئوليت اجتماعى و حساسيت در مقابل سرنوشت جامعه.
9. تزريق خون تازه به پيكر اجتماع و تقويت روحيه انقلابى در آحاد مردم.
10. انتخاب بهترين و هنرمندترين و زيباترين نوع مردن.
11. حضور در صحنه جهاد فى سبيل اللّه كه بستر شهادت‏طلبى است و اداى تكليف.
12. سير و سلوك معنوى و طى طريق در آخرين و والاترين مراحل عرفانى و فناى فى اللّه و اثبات عشق حقيقى به معشوق. چرا شهادت؟
1. شوق به لقاء اللّه.
2. زندگى راستين.
3. بزرگى روح.
4. دل بريدن از دنياى فانى و دل بستن به حقيقت باقى.
5. اجراى حق و احياى اسلام. انتخاب آگاهانه شهادت‏
شهادت، فناشدن انسان براى نيل به سرچشمه نور و نزديك شدن به هستى مطلق است. شهادت، مرگى از راه كشته شدن است، كه شهيد آگاهانه و به خاطر هدفى مقدّس و به تعبير قرآن: «فى سبيل اللّه» انتخاب مى‏كند.
از عبارت فوق چنين نتيجه مى‏گيريم، كه هر مرگى نمى‏تواند شهادت باشد. اولاً، بايد اين مرگ با كشته شدن باشد و ثانياً، اين كشته شدن هم دو شرط اساسى دارد تا شهادت بر آن اطلاق گردد:
1. آگاهانه باشد. 2. فى سبيل اللّه باشد.
آگاهانه بودن به اين معنا است كه انسان خود با بصيرت، انتخابگر اين نوع مرگ باشد. و شرط آگاهانه بودن آن است، شهيد، حقّ و باطل زمان خود را بشناسد و در زير لواء حق، در ركاب «امام زمان» خود عليه باطل بجنگد.
قيد «فى سبيل اللّه» اشاره به جهت و هدف شهيد، در جنگ عليه كفّار و مشركين دارد. و بيانگر اين معنا است كه، جنگى داراى ارزش است كه، هيچ هدفى جز «اللّه» در آن نباشد.

كلمه شهيد در لغت به معناى «گواه» است و در اصطلاح به كسى كه در راه خدا كشته شده باشد اطلاق مى‏گردد. در اينكه چرا به كشته شده در «راه خدا» شهيد مى‏گويند، وجوه مختلفى بيان گرديده است در كتاب «لسان العرب المحيط» آمده است:
به كشته در راه خدا شهيد مى‏گويند:
1. براى اينكه، ملائكه رحمت، شاهد او هستند كه در اين صورت شهيد، به معناى مشهود است.
2. براى اينكه خدا و فرشتگان الهى، شاهدان او در بهشت اند.
3. براى اينكه در روز قيامت، او به همراه پيامبر، از ملّت‏هاى گذشته شهادت مى‏دهد.
4. براى اينكه او نمرده، شاهد زنده و حاضر است.
5. براى اينكه شهيد براى اقامه شهادت حقّ، قيام كرده تا كشته شده است.
6. براى اينكه شهيد، ناظر و شاهد بر نعمتها و كرامتهاى الهى است…(15)
در حقيقت پر محتوى‏ترين عنوان در راستاى تكامل انسان، از ديدگاه متون اسلامى، عنوان شهيد است. شهيد با قطرات خون سرخ و زيبايش، راه اصلى انسانها و خط اصيل سعادت بشر را علامت گذارى مى‏كند تا رهروان، در وسط راه گم نشوند، بلكه از پى او با نشانه به پيش بروند و به سعادت ابدى دست بيابند.
شهيد آن طائر بلند پرواز قدسى است كه فضا و عرصه گيتى را براى پرواز خود ناچيز و كوچك مى‏بيند و از اين رو پر مى‏گشايد و به سوى باغات بهشتى و منازل عاليه جهان ابدى پرواز مى‏كند.
شهادت، پايان بخشيدن به حيات طبيعى و مادى و كثيف براى دفاع از ارزشهاى والاى انسانى و شكافتن قفس كالبد مادى و حركت به مقام بلند شهود الهى است و دست شستن از بودن در حال هشيارى و آزادى و دست يافتن به شدن است، و خلاصه شهادت نوعى مرگ نيست، بلكه صنعتى است از حيات معقول و او كسى است كه از فنا رسته و به ابديت و بقاء پيوسته است. دستاوردهاى شهادت براى انسان‏
1. اطاعت بى چون و چرا از مقام ولايت تا پاى جان.
2. خدا محورى در مقابل خود محورى.
3. ايثار، ترجيح ديگران برخود با انگيزه الهى.
4. ترجيح دادن آخرت به دنيا.
5. ارزشهاى انسانى را بر منافع شخصى ترجيح دادن.
6. در مسير كمال حركت كردن.
7. صبر و استقامت.
8. سازش ناپذيرى در مقابل دشمنان.
9. عزت نفس و زير بار ظلمت نرفتن.
10. حضور در صحنه‏هاى دفاع از حق در مقابل باطل.
11. مجاهد زيستن، نگريستن و مردن.
12. نترسيدن از مرگ.
13. دورنگرى در مقابل كوته نظرى.
14. ترجيح دادن رضاى خدا به رضاى خلق.
15. آميختن عقل با عشق. شهادت شجاعانه و آگاهانه در منظر شهيدان‏
داشتن جسمى سالم و برخوردارى از روحيه شجاعت، مقدماتى براى وصول به انتخاب آگاهانه شهادت مى‏باشند. در اين بخش ديدگاه شهيدان را در مورد شهادت مرور مى‏نمائيم:(16)
1. شهيد نوجوان عبداللّه مردانى:
پدر و مادر، برايم نگران نباشيد، چرا كه من راهم را آگاهانه (شهادت) انتخاب نمودم و آن جزء در راه خدا، فى سبيل اللّه راه ديگرى نيست.(17)
2. شهيد حسين على كاويانى:
شهادت اگر در كام شير هم كه باشد، من آن را به چنگ خواهم آورد.
3. شهيد جمشيد رئيسى:
شهادت شربتى است كه هر كس توان نوشيدن آن را ندارد، مگر اينكه از تمام قيد و بندهاى ظاهرى، اعم از مال و جان و…خود گذشته باشد و بخواهد اينهمه را در راه حق عليه باطل فدا كند.
4. شهيد حميد رضا بصيرزاده:
خدايا! خود شاهد باش كه با فرمان تو به جبهه آمديم و به فرمانت به خون غلطيديم و شهيد شديم، شهادت، هدف نيست. پيروزى هم هدف نيست. بلكه ترويج دين، هدف است.
5. شهيد اكبر فارسيان:
اى خداى بزرگ! ما را به راه راست، هدايت كن! تا جانمان را در راهت هديه كنيم. شهادت را نصيبمان كن تا شهيد شويم.و شهادت را نصيبمان كن تا شاهد باشيم.
6. شهيد حسين ريخته گران:
من اين راه مقدّس را آگاهانه و عاشقانه انتخاب كردم و حالا در جبهه حضور دارم، همان محلى كه «خون» با «عقيده» پيوند مى‏خورد و در همانجا است كه شهادت ميسّر مى‏شود و شهادت پلى است كه ما را به هدف نهائى مى‏رساند.
7. شهيد اسماعيل يوسفى:
اى پدر و اى مادر عزيز! اى خواهر و تو اى برادر! من بعد از هيجده سال زندگى بيهوده، خود را بازيافتم و راه حسين(ع) را انتخاب كردم، زيرا شهيد شدن به نظر من سرآغاز زندگى دوباره مى‏باشد.
8. شهيد امير مغفورى:
خداوندا! اگر مرا به اين سرزمين شهادت نمى‏خواندى،
و اگر اميد مرا از آمدن به اين وادى عاشقان، قطع مى‏نمودى،
و اگر اين سعادت بزرگ را نصيبم نمى‏ساختى،
ديگر چگونه مى‏توانستم در محافل عزادارى حسين(عليه السلام) براى او بگريم. شهادت در انديشه امام خمينى‏
امام خمينى(قدّس سرّه) كه خود عارفى وارسته بودند و در محراب عشق در طلب وصال يار، زندگى مى‏كردند، در باب شهيد و شهادت، مطالب ارزنده‏اى فرموده‏اند كه از ميان آنها مى‏توان گزيده‏اى را در باب شهادت مقامات عرفانى آن ابراز داشت:
«مرتبه شهادت از مراتب عاليه و كمالات نفسانيه‏اى است كه از اولياى خدا به ارث رسيده است. ما خاكيان محجوب يا افلاكيان چه دانيم، كه اين «ارتزاق عند رب الشهدا» چيست؟
چه بسا مقامى باشد كه خاص مقربان درگاه او – جلّ و علا – و وارستگان از خود و ملك هستى باشد. پس مثل من وابسته به علايق و وامانده از حقايق چه گويم و چه نويسم كه خاموشى بهتر و شكستن قلم اولى‏تر است.»(18)
«در واقع شهادت راهى است پر رمز و راز كه تا خود انسان نرود و آن را نچشد، نمى‏فهمد كه چيست و چگونه است و چطور بايد آن را پيمود».(19)
شهادتى كه از روى ايمان و آگاهى و در رابطه با خدا و در حال نيايش پديد آيد، توأم با عشق است، زيرا كه پرستش وى در خون تبلور يافته و ميدان رزم، محرابش گشته و با خون سرخش وضو ساخته و در زير رگبار گلوله خصم به ستايش معشوق خود مشغول شده و در زير آسمان نيلگون شفق گونه به جهاد در راه حق به قيام برخاسته، كه چنين عبادتى به منتهاى خلوص رسيده و از بندگى به عشق عميق دست يافته كه نه تنها عابد است، بلكه عاشق، و نه تنها خدا را معبود، بلكه معشوق مى‏داند.
مقام شهادت از ملزومات مقام خليفه الهى است كه قرآن كريم وعده تجلّى نور حق را بدان نويد مى‏دهد. و اين ارث از مواليان و اولياء اللّه به ما رسيده است. اين كلام با فرازى از سخنان امام خمينى – قدّس سرّه – مزين خواهد شد.
«شهادت ارثى است كه از مواليان ما كه حيات را عقيده و جهاد مى‏دانستند و در راه مكتب پر افتخار اسلام با خون خود و جوانان عزيز خود از آن پاسدارى مى‏كردند به ملت شهيد پرور ما رسيده است».(20)
در سخنان عارفانه امام، شهيد كلمه‏اى است بس عظيم كه در عقل كوچك ما نمى‏گنجد. شهيد باران رحمت الهى است كه به زمين خشك جانها حيات دوباره مى‏دهد. عشق شهيد، عشق حقيقى است كه با هيچ چيز عوض نخواهد شد. شهيد چشمه فيض الهى است كه در دنيا پديدار شده، شهيد ساغرى است كه آبش خون و خونش روان است. از مداد علماء، شهدا برخيزند و از خون شهداء مداد علما سيراب مى‏شوند. شهيد گلواژه عشق و مقام رفعت انسان است.

خداوند فياض است و شهادت نبض والاى او. شهيد، تن برايش سنگينى مى‏كند و مانع رسيدن اوست به محبوب. شهيد نگرشى است والا، خونى است جوشان، با نورى منور و دلى لبريز از عشق به خدا. شهيد آيينه تاريخ است، كسى وجود او را درك نمى‏كند. تنها كسى مى‏تواند شهيد را بفهمد كه چون او شود.
او شهادت را مى‏آفريند و شهادت حيات امتها را. شهيد مظهر عشق الهى است. او با وضوى خون، با نماز عشق، با سجده حق، با نداى «فاستقم كما امرت» با پيكرى خونين به سوى محبوب خود مى‏رود و نداى حق را لبيك گويد.
«از شهداء نمى‏شود چيزى گفت. شهدا شمع محفل دوستانند. شهدا در قهقهه مستانه‏شان و در شادى وصولشان «عند ربهم يرزقون» اند، و از نفوس مطمئنه‏اى هستند كه مورد خطاب «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» پروردگارند. اينجا صحبت از عشق است و عشق و قلم در ترسيمش برخود مى‏شكافد».(21)
امام خمينى (ره) در عبارتى ديگر مى‏فرمايند:
«خوشا به حال آنانكه با شهادت رفتند. خوشا به حال آنان كه در اين قافله نور، جان و سر باختند. خوشا به حال آنهايى كه اين گوهر را در دامن خود پروراندند. خداوندا، اين دفتر و كتاب شهادت را هم چنان باز و ما را از وصول به آن محروم مكن. خداوندا، كشور ما و ملت ما هنوز در آغاز مبارزه‏اند، و نيازمند مشعل شهادت، تو خود اين چراغ پرفروغ را حافظ و نگهبان باش. چرا كه همين تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت فرا راه عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاى آزادگان خواهد بود».(22) عاشورا و فرهنگ شهادت‏
روز عاشورا، روز حماسه و شجاعت و دلاورى و ابتلا و آزمايش بزرگ الهى و روز فداكارى و عزّت و شرف كيان اسلام و روز جانبازى و از خود گذشتگى و ايثار است. روز پيروزى خون بر شمشير است.
عاشورا، درس شهادت را به همه نسلها و آيندگان تا روز قيامت آموخت و فهماند كه براى امور دينى و مادّى نبايد دست از حق و اسلام و قرآن و ايمان شست و تسليم شد و بايد ايستاد و مقابله كرد، ولو اينكه به قيمت جان خود و ياران و خانواده تمام شود.
مهم آن است كه ذلّت و سرسپردگى و بندگى غير از خدا را نپذيريم، بنده استبداد و استعمار و استكبار نگرديم. امام درس تسليم نشدن را به ما آموخت. عاشورا روز شهادت است، روز افتادن سرها از تن‏ها، روز جدايى حق از باطل، روز مواجهه اسلام با كفر است، روز اخلاق و ضدّ اخلاق، روز بايدها و نبايدها، روز هنجارها و ناهنجارها، روز ايمان و الحاد و كفر است.
اسلام چنين افرادى را تربيت كرد كه شهادت را بر اسارت و ذلّت رجحان دادند و تاجان داشتند، پاى فشردند و اسلام را نجات دادند و ما امروز شاهد اين رشادت‏ها و دلاورى‏ها كه از سالار شهيدان و ياران نيكوكار و فداكار او درس و عبرت گرفته‏اند، هستيم، و اين فرهنگ شهادت عاشورا است كه چنين انسانهايى نيك صفت و دلير و بى باك، تحويل جامعه داده است و ما مديون روز عاشورا هستيم.
ايثار و شهادت، درسى است كه تا زمين از لوث وجود ظالمان پاك نشده، از مكتب عاشورا استنتاج مى‏گردد. تأثير حماسه عاشورا بر وصيت نامه شهدا
با نگاهى گذرا به وصيت نامه‏هاى شهداء مى‏بينيم كه تقريباً در اكثر وصيت نامه‏ها، نام و ياد امام حسين (ع) و يا جملاتى برگرفته از فرمايش‏هاى آن بزرگوار به چشم مى‏خورد و به عبارتى كل وصيتنامه‏ها الهام گرفته از نهضت امام حسين(ع) است.
در اين قسمت نمونه هايى از وصيت نامه‏هاى عرفانى شهدا در اين زمينه را مرور مى‏نمائيم:
1. تو اى حسين(ع)، اى تو كه معشوقى در مسلخ عشق، صدها عاشقت را به قربانگاه كشاندى، اى سيدالشهداء كه آخرين شب حيات را از دشمن مهلت خواستى، نه براى وداع با دنيا، با تمام وقاحت كه اسفل السافلين است بلكه براى وصال به عقبى با تمام عظمتش… امروز جوانان ما، تو را رهنمون راه خويش ساخته‏اند.(23)
2. بارالها، سال‏ها از كودكى تا به امروز نام حسين(ع) در ذهنم پرتو افشانى مى‏كرد، حسين(ع) برايم متجلّى شده است و حال دانستم كه حسين چرا اين گونه همه چيز و همه كس را قربانى كرد و از تو مى‏خواهم مرا در صف حسينيان قرار دهى.(24)
3. من رستگارى را در اين مى‏بينم كه با الهام از مكتب دينى و قرآن راهى برگزينم كه همان راه پيروزى است، راه خونين سردار شهيدان امام حسين(ع).(25)
4. پدر جان، اين درس را حسين(ع) به ما آموخته است كه مرگ در راه خدا را بر زندگى ذلّت بار ترجيح مى‏دهيم.(26)
5. بدانيد كه آگاهانه در اين راه قدم نهاده‏ام، زيرا خون سرخ شهيدان از هابيل تا حسين(ع) و از حسين(ع) تا شهداى جنوب و غرب صدايم مى‏زنند كه چرا نشسته‏اى، ما در عصرى زندگى مى‏كنيم كه ظلم سراسر جهان را فرا گرفته است، بايد خون بدهيم.(27)
6. درود بر پيامبر بزرگ اسلام كه چگونه زيستن را به ما آموخت و درود به فرزند رشيدش حسين(ع) كه چگونه مردن را به ما آموخت. موقعى انسان مى‏تواند ادعاى حسين گونه بودن كند كه يزيد زمان را نابود كند و يا تنش در زير تانكها ساييده شود.(28)
7. امروز موقعيت ما مانند زمان امام حسين(ع) است، اسلام خون مى‏طلبد و قربانى مى‏خواهد و من به پيروى از حسينم و خمينى عزيزم خون مى‏دهم تا اسلام پايدار بماند. مگر مى‏شود پشت سر حسين را خالى گذاشت و حركت او را تقويت نكرد و خود را مطيع حسين(ع) دانست.(29)
8. زمانى كه جسدم بر روى دوش شماست، اگر با چشم دل بنگريد، چشمم به سوى كربلاست.(30)
9. مادر آن تربتى كه به دهان پسرت گذاشتى از كدامين خاك بود، آيا اين تربت پاك حسين(ع) نبود و تو با زبان بى زبانى، نگفتى لبيك يا حسين(ع)، لبيك يا حسين، پسرم را براى تو بزرگ مى‏كنم كه ادامه دهنده راه اسلام عزيز باشد و حال حسين زمان ما را به فرياد رسى جدّ بزرگوارش خواند، ما هم فرياد بر آورديم لبيك يا روح اللّه.(31) جمع بندى و نتيجه‏
كسى كه در راه هدفهاى عالى اسلام با انگيزه تثبيت ارزشهاى اسلامى جان خويش را فدا كند، به بالاترين درجه كمال ممكن است دست يافته باشد و اوست كه سرباز لايق و حقيقى اسلام به شمار مى‏رود.
او در عين شجاعت و برخوردارى از روحيه شهادت، تن خويش را فدا و جان را در خدا فنا ساخته است. او با غلبه مطلق جان بر تن، از همه امكانات خويش براى رسيدن به اوج كمال بهره برده و پهلو به پهلوى انبياء، صديقين و صالحين مى‏زند.
در شهادت سه ويژگى مشاهده مى‏گردد: الف: فى سبيل اللّه ب: آگاهى ج: اختيار كه داشتن روحى بزرگ و توانمندى پيش نيازى براى رشادت و شهادت محسوب مى‏گردد.
هنگامى كه فرهنگ شهادت در جامعه رواج يافت، شوق و شعفى در قلوب بوجود آمده كه سبب مسابقه و رقابت بر سر كسب اين مقام مى‏شود. پيامبر گرامى اسلام(ص)، با ترويج فرهنگ جهاد و شهادت توانست با جمع اندك و ناتوان (به لحاظ مادى) مسلمانان اوليه، نصرت و يارى خداوند متعال را كسب كرده، بزرگترين ضربه‏ها را بر پيكر كفر و شرك زده و سبب تثبيت و گسترش سريع اسلام شود.
همان طور كه جهاد، رشادت و شهادت، سبب عزت مسلمانان مى‏شود، سرباز زدن از جهاد و شهادت، سبب سلطه دشمنان كينه توز بر اسلام و مسلمانان مى‏گردد.
با گسترش فرهنگ جهاد و شهادت‏طلبى، لرزه بر اندام دشمنان مى‏افتد و آنها را از نفوذ در دژهاى اسلام، مأيوس و نااميد مى‏كند و چه بسيار پر بركت است براى مسلمانان و چه وحشتناك است براى دشمنان اسلام.
پس تنها گسترش و رواج فرهنگ جهاد و شهادت است كه استقرار عدل جهانى را بدنبال خواهد داشت و فاصله گرفتن از اين فرهنگ، يعنى ذلّت و ضلالت جوامع و دور ماندن از قافله نور و هدايت. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره آل عمران، آيه 157. 2. فلسفه شهادت، على اكبر رضوانى، ص 118 و 117. 3. سوره آل عمران، آيه 169. 4. سوره بقره، آيه 154. 5. سوره محمد(ص)، آيات 4 الى 6. 6. سوره نساء، آيه 74. 7. بحارالانوار، ج 100، ص 8، روايت 4. 8. همان، ج 100، ص 10، روايت 14. 9. وسائل الشيعه، ج 11، ص 8، روايت 11. 10. همان، ج 11، ص 6، روايت 6. 11. نهج‏البلاغه، ص 945. 12. فصلنامه حضور، شماره 18، ص 71. 13. وسايل الشيعه، ج 11، ص 10. 14. نهج البلاغه، خطبه 122. 15. ابن منظور، لسان العرب المحيط، ج 2، ص 374. 16. درس شهيد، رجبعلى مظلومى، انتشارات واحد فرهنگى بنياد شهيد. 17. پاره‏اى از وصيت نامه اخوى نگارنده. 18. فصلنامه حضور، شماره 18، زمستان 1375، ص 69. 19. همان، ص 71. 20. سخن آشنا «مجموعه وصيتنامه» معاونت تبليغات و انتشارات نيروى زمينى سپاه، ص 24. 21. سخنان امام خمينى(ره)، 1/7/1367. 22. همان، 29/4/1367. 23. سرايش هجران، دفتر دوم، انجمن اسلامى دبيرستان شهيد حكمت، ص 33 و 34. 24. كنگره سرداران شهيد لشكر زرهى نجف اشرف، وصيت نامه شهيد سيد قاسم هاشمى. 25. همان، شهداى ديگر. 26. مجله پيام انقلاب، شماره 132، شهيد ماشاءاللّه خليفه. 27. همان، شماره 101، شهيد داود شجاع. 28. همان، شماره 154، شهيد حداد على حسينى. 29. سرايش هجران، دفتر دوم. 30. مجله پيام انقلاب، شماره 156، شهيد عباسعلى پورشايان. 31. همان، شماره 153، شهيد سرافراز.

/

لطايفى از دفاع مقدس‏

خومانيم خومانيم‏
در خاطره رزمنده‏اى آمده است: يك شب با دوست همرزمم سالار محمودى در سنگر بوديم و نگهبانى مى‏داديم. نوبت ما تقريباً تمام شده بود. منتظر نفر بعدى بوديم. سرو كله كسى از دور پيدا شد. طبق معمول ايست داديم. گفت: آشنا. پرسيدم: آشنا كيست و اسم رمز چيست؟ او پيرمردى بود كه سواد خواندن و نوشتن نداشت و اسم رمز بالطبع در خاطرش نمانده بود. دستپاچه و هراسان به زبان محلى گفت: «خومانيم،خومانيم» يعنى خودمان هستيم خودمان هستيم. او را روى زمين خوابانديم. محمودى دوباره از او اسم رمز خواست. بيچاره مانده بود چه بكند، با عصبانيت گفت: بابا من چراغان معافى هستم كه دو ساعت پيش شام با هم سيب‏زمينى خورديم.(1) يا حضرت عباس‏
در روايت برادر مرندى آمده است: خاطره‏اى كه از جلسات مشترك با ارتش…دارم، اين است كه در يك قرارگاه تاكتيكى مشترك، نماز جماعت مى‏خوانديم. يك روز از يكى از سرهنگهاى ارتش خواستند كه پيشنماز شود. پاى سرهنگ به شدت آسيب ديده بود. وقتى از او خواستند امام جماعت شود، رد كرد. چندتا از فرماندهان ما از جمله بروجردى اصرار كردند. هرچه سرهنگ گفت نمى‏تواند نماز بخواند، قبول نكردند. او هم مجبور شد برود جلو(ى) صف نماز. ركعت اول را خوانديم. وقتى مى‏خواست براى ركعت دوم از جا بلند شود، گفت: يا حضرت عباس!
همه زدند زير خنده و نماز به هم خورد. او برگشت و گفت: بابا من كه گفتم من رو جلو نفرستيد.
او از شدت درد پا نتواسته بود جلو خودش را بگيرد و گفته بود يا حضرت عباس.(2) عكس‏العمل عجيب قاطرها
در حسينيه شهيد حاج همت در دوكوهه مراسمى بود با حضور برادران اعزام مجدد. سخنران كه از برادران روحانى تبليغى – رزمى بود، ضمن صحبتهايش گفت: در يكى از مناطق كردستان عراق، با چند قاطر كه بارشان سلاح و مهمات و تجهيزات بود، راهى منطقه عملياتى بوديم. عراقيها با شليك توپ و خمپاره ردّ ما را مى‏زدند. منتها چون فاصله زيادى با ما داشتند، گلوله‏هايشان كارگر نبود. نكته قابل توجه اين بود كه وقتى با شنيدن سوت خمپاره يا سفير توپ روى زمين دراز مى‏كشيديم، قاطرها نيز كنار ما زانو مى‏زدند. و هرچند بار اين عمل تكرار مى‏شد، آنها نيز روى زمين مى‏خوابيدند…(3) تأييد نابه جا
سال 61، پادگان 21 حمزه، فخرالدين حجازى آمده بود منطقه براى ديدن دوستان، طى سخنانى خطاب به بسيجيان روى ارادت و اخلاصى كه داشت، گفت: من بند كفش شما هستم. يكى از برادران، نفهميدم خواب بود يا عبارت درست برايش مفهوم نشد، از آن ته مجلس با صداى بلند در تأييد و پشتيبانى از حرف او تكبير سر داد. جمعيت هم با اللّه اكبر خودشان بند كفش بودن او را قبول كردند!(4) كولى گرفتن از عراقى‏
در روايت آزاده‏اى مى‏خوانيم: يك بار دو نفر از بچه‏ها بر سر كولى گرفتن از سربازى عراقى شرط بندى كردند…در همين وقت سرباز مذكور وارد آشپزخانه شد و آن برادر از وى پرسيد: تو قوى‏ترى يا من؟ سرباز عراقى بادى به غبغب انداخت و خنديد و گفت: البته من، تو با اين بدن ضعيف و لاغر مردنى و تغذيه كم، اصلاً زورى ندارى و من از تو خيلى قوى ترم. برادر بسيجى به وى گفت: اگر راست مى‏گويى كه زورت زياد است، دو دور مرا دور آشپزخانه بچرخان، بعد هم من تو را مى‏چرخانم تا ببينم زور چه كسى بيشتر است. سرباز عراقى با نگاهى مردد، كمى درباره اين پيشنهاد فكر كرد و سپس پذيرفت كه او را پشت خود سوار كند و دور آشپزخانه بگرداند نوبت به برادر بسيجى كه رسيد، او به ظاهر قدرى تلاش كرد و سپس گفت كه متأسفانه نمى‏تواند آن هيكل گنده را بچرخاند. خبر اين موضوع به سرعت در تمام اردوگاه پيچيد و تا مدتها اسباب خنده و شادمانى ما بود.(5) از فرط ناراحتى نزديك بود سكته كند
در گزارشى از وضعيت نابهنجار بهداشت در زندانها و اسارتگاههاى عراق در هنگامى كه رزمندگان اسلام در آنجا اسير بودند، آمده است: توالتهاى غير بهداشتى نيز مشكل عمده‏اى را به وجود مى‏آورد. در ابتداى اسارت بدون هيچ پيش بينى درب آسايشگاهها را به روى اسرا مى‏بستند و ساعات بسيارى از روز و تمام شب كسى به توالت دسترسى نداشت. وقتى اين مطلب را به عراقيها گوشزد مى‏كرديم، در كمال بيشرمى به پنجره‏ها اشاره مى‏كردند و مى‏گفتند: از پنجره‏هاى پشت استفاده كنيد. به ناچار در چند روز اول عدّه‏اى از بين ميله‏هاى پنجره‏هاى پشت آسايشگاه به بيرون ادرار مى‏كردند و در نتيجه فضاى پشت آسايشگاهها متعفن شده بود… بعد از مدتى سطلى جهت اين امر اختصاص دادند و اسرا با آويزان كردن پتويى در پشت درب بسته آسايشگاه، آن محل را مخصوص اين (امر) قرار داده و به نوبت دو نفر هر روز صبح سطل را خالى مى‏كردند. خاطره خنده دارى كه گفتنى است، اين است كه روزى دو نفر از بچه‏ها سطل را در حالى كه پر بود، در دست گرفته و از پله‏ها آرام آرام پايين مى‏بردند. ناگهان يكى از سربازان عراقى، در تعقيب يكى از اسرا كه در حال گريز بود، از پله‏ها به سرعت بالا آمد، و چون اين دو را مقابل خود ديد، فرياد زد كه كنار برو و كابل دستش را از پايين به طرف آنان پرتاب كرد. آن دو عمداً يا سهواً از روى ترس، ناگهان سطل را رها كرده و فرار كردند. سطل واژگون شد و تمام محتويات آن به روى سرباز بعثى پاشيده شد. بيچاره از فرط ناراحتى نزديك بود سكته كند. در حالى كه دشنام مى‏داد و سربازان ديگر بر وى مى‏خنديدند، از تعقيب دست برداشت و به طرف حمام دويد.(6) پستانك را در دهان عراقى گذاشت‏
عمليات والفجر چهار، در گردان ميثم به فرماندهى برادر كساييان، تك تيرانداز بودم. آقاى ژوليده – كه احتمالاً شهيد شده باشد – مسؤول دسته بود و پستانكى به گردنش انداخته بود. همينطور كه به سوى منطقه پيش مى‏رفتيم، گاهى با صداى شبيه بچه شيرخواره گريه مى‏كرد و يكى از برادران پستانك را در دهانش مى‏گذاشت و او ساكت مى‏شد. بعد از عمليات در قله 1904 كله قندى و كانى‏مانگا چند نفر از برادران مجروح شدند. زخميها را روى برانكارد گذاشتيم و داديم دست اسرايى كه در اختيار داشتيم تا آنها را پايين بياورند… يكى از اسرا حاضر به كمك نبود. دوستى داشتيم كه او را با اسلحه تهديد كرد. عراقى فكر كرد مى‏خواهيم او را بكشيم، زد زير گريه. ژوليده پستانكش را از جيبش درآورد و در دهان اسير گذاشت. با ديدن اين صحنه همه خنديدند حتى خود اسير. بعد آمد و زير برانكارد را گرفت.(7) اى عراقى قاتل‏
در خاطره‏اى از سردار عراقى، فرمانده لشكر پياده 17 على بن ابى طالب(ع) آمده است: شب عمليات بدر، بعد از عبور از آبراههاى هور فكر مى‏كردم سنگر كمين دشمن پاكسازى شده است، غافل از اينكه دشمن از آن سنگر، حركات ما را نظاره مى‏كرد. و ناگهان از پشت سر، قايق ما زير آتش رگبار تيربار سنگر قرار گرفت. دو تن از همراهانم شهيد و يكى هم مجروح شد. دو گلوله به سمت راست سينه‏ام اصابت كرد و ريه هايم را سوراخ و از پشت كمرم بيرون آمد… همان وقت، به چهار نفر از همراهان كه سالم بودند، دستور دادم كه برگردند،… و من با پيكر دو شهيد، يكه و تنها ماندم… عراقيها آمدند، جيبهاى ما را خالى كردند و قايق را هم به كنار سنگرشان بردند… بعد از آن دوباره عراقيها به طرف قايق آمدند و يكى از آنها متوجّه شد كه من زنده‏ام و به صورتم آب ريخت. چشمهايم باز شد. مرا به سنگر خود بردند. دستهاى مرا بستند و شكنجه‏ام كردند و اطلاعات مى‏خواستند و حتى دوبار مرا با ريه تير خورده به داخل آب انداختند. وقتى مرا از آب بيرون كشيدند، ديگر تنفس برايم سخت بود و با دست و پا زدن، خون و آب از ريه هايم خارج مى‏شد. آن‏ها هم ايستاده بودند تا ظهر شد. به آنها گفتم دستم را باز كنيد تا نماز بخوانم اما اعتنا نكردند. بااشاره نماز خواندم تا اينكه متوجه شدم عراقيها دارند وسايلشان را جمع مى‏كنند تا عقب نشينى كنند. آنها رفتند و مرا كه ديگر رمقى نداشتم، تنها گذاشتند. تلاش كردم و دستهايم را باز كردم و به زحمت جليقه‏اى پوشيدم و تصميم گرفتم به داخل آب بروم و در نيزارها مخفى شوم. وقتى وارد آب شدم،آب به داخل ريه‏هايم رفت و ديگر قادر به نفس كشيدن نبودم. با زحمت زياد خودم را از آب بيرون كشيدم و بى‏حال روى زمين افتادم. ناگهان متوجه صداى قايقهاى خودى شدم. بچه‏هاى يكى از گردانهاى لشكر قم آمدند. مرا شناختند و به عقب منتقل كردند. بى‏هوش شدم. در بيمارستان شهيد دستغيب شيراز چشمهايم را باز كردم. بالاى تخت من كاغذى زده بودند كه نوشته بود: «عراقى».
خانم پرستارى وارد اتاق شد و تا به تخت من رسيد، محكم بر سر من كوبيد و گفت: اى قاتل عراقى!
امام من كه بى‏رمق روى تخت افتاده بودم، به او گفتم: من عراقى نيستم، فاميلى من عراقى است.(8) محمد گاوى‏
در روايت آزاده‏اى مى‏خوانيم: روزى يكى از برادران اسير در اردوگاه موصل 4 مورد هجوم وحشيانه سرباز عراقى به نام محمد قرار گرفت. برادر كتك خورده ناخودآگاه و با لحنى تند به سرباز عراقى گفت: مگر گاوى؟! سرباز عراقى كه معنى لغت «گاوى» را نفهميده بود، پرسيد: گاوى يعنى چه؟ برادر اسيرمان نيز در جواب اين پرسش غير منتظره سرباز عراقى گفت: سيدى(يعنى آقاى من) در ايران به انسان با شخصيت و قدرتمند اين لقب را مى‏دهند. سرباز عراقى بدون اينكه از اين توضيح، مشكوك شود، با خوشحالى و تكبّر، بادى به غبغب انداخت و او را رها كرد. فرداى آن روز وقتى يكى ديگر از برادران او را به نام سيدّ محمد صدا زد، سرباز عصبانى شد و با خشونت گفت: سيد محمد گاوى، فهميدى؟ آن بنده خدا هم كه از كل ماجرا بى‏خبر بود، با تعجب گفته او را تأييد و تكرار كرد. و از آن به بعد لقب «محمد گاوى» رسماً بين برادران (در مورد آن شخص) رواج يافت.(9) به كورى چشم دشمن چايخانه سرپاست‏
در هر مكان و وضعيتى كه بوديم چاى را آماده مى‏كرد. به شوخى مى‏گفت: هر خطى كه چايى در آن درست شود، سقوط نمى‏كند. او پيرمرد خوش مشرب و دوست داشتنى بود… حتى در عمليات والفجر 8، قند و چايى را در پلاستيكى گذاشته و زير كلاهش جاسازى كرده بود و آن سوى رودخانه كه باور نداشتيم ديگر چاى بنوشيم، با روشن كردن آتش بساط چاى را فراهم كرد… هواپيماهاى دشمن ما را بمباران كردند و چايخانه حاجى هم مورد اصابت قرار گرفت و زير و رو شد. مدتى بعد حاجى از زير خاكها بيرون آمد و بى‏اعتنا به آنچه اتفاق افتاده بود گفت: بچه‏ها غمتون نباشد، به كورى چشم دشمن چايخانه سرپاست.(10) پدر صلواتى‏
در روايت برادر جهانگيرى مى‏خوانيم: يك روز در منطقه داشتيم واليبال بازى مى‏كرديم. پاسور من برادرى بود كه مثل بعضيها او را «پدر صلواتى» صدا مى‏زدند. وقتى چند بار درست پاس نداد، برگشتم و گفتم: «پدر صلواتى دفعه آخرت باشد كه اينطور پاس مى‏دى و الاّ هرچه از دهنم در بياد، بهت مى‏گم». فرمانده گردان تخريب پشت سرم ايستاده بود. بازى كه تمام شد، دستش را گذاشت روى شانه‏ام و گفت: «آفرين خيلى خوشم آمد» او نمى‏دانست كه همه به آن بنده خدا مى‏گويند «پدر صلواتى». تصور مى‏كرد من از روى توجه و با كنترل زبان او را به اين نام صدا زده‏ام. اين شد كه مرا با خودش برد به گردان تخريب. آنقدر خوشحال بودم كه نگو و نپرس. چيزى نگذشته بود كه عمليات خيبر شروع شد. براى تخريب پل «القرنه» وارد عمل شديم كه به اسارت نيروهاى بعثى درآمدم. يك پدر صلواتى گفتن هفت سال كار دستمان داد و ما را برد و آورد.(11)

پى‏نوشت‏ها: –

1. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 2، ص 132.
2. حكايت سالهاى بارانى، ص 180 و 181.
3. روايت برادر جرزه صور اسرافيل، ر.ك: فرهنگ جبهه(مشاهدات، ج 4)، ص 107 و 108.
4. همان، ص 114.
5. فرياد از بيداد، سيامك عطايى،ص 111 و 112(نمايندگى ولى فقيه در امور آزادگان، چاپ اول: 1376).
6. مقاومت در اسارت، ج 1،ص 284.
7. روايت برادر مسعودى، ر.ك: فرهنگ جبهه (مشاهدات، ج 4)، ص 114 و 115.
8. مقاومت در اسارت، ج 1، ص 304.
9. معبر(ويژه نامه ياد ياران، بزرگداشت هفته دفاع مقدس)، مهر1381، ص 7.
10. روايت يكى از رزمندگان اسلام، رك: خودشكنان، ص 82.
11. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 111 و 112.


انگار هركى هركيه‏
يك روز در مقر اعلام كردند به هيچ كس بدون داشتن برگ مأموريت اجازه ورود به مقر ندهيد. من و يكى از دوستان دژبان بوديم. پاسى از شب گذشته بود كه ماشين پاترولى با چند سرنشين آمد جلو(ى) طناب. طبق دستور از آنها برگ تردد خواستيم. هيچكدام نداشتند و در عين حال مصر بودند كه بروند داخل. داشتيم با هم جر و بحث مى‏كرديم كه يكى از آنها يك دسته برگ مأموريت سفيد از جيبش درآورد و شروع كرد به نوشتن. ما به آنها خنديديم و گفت(يم) تو را (به) خدا نگاه كن، چه وضعى شده. هركس براى خودش برگ مأموريت مى‏نويسد. بعد توضيح داديم كه برگ مأموريت را بايد فرمانده بنويسد و امضاء كند. مگر هركى هركيه! آنها هم خنده‏شان گرفت. بعد از ما خواستند كه بگذاريم با فرماندهى تلفنى تماس بگيرند ولى ما اجازه نداديم. گفتيم نمى‏شود كه هركس از راه رسيد، مزاحم فرمانده بشود. خلاصه وقتى پافشارى كردند، من خودم به فرماندهى تلفن زدم و مشخصات ماشين را دادم. او بلافاصله خودش آمد دژبانى. آن وقت بود كه متوجّه شديم نامبرده فرمانده كل سپاه، برادر محسن رضايى و همراهانش هستند.(12)

راهى براى خوابيدن‏
در دوره آموزشى معمولاً بعد از نماز صبح نمى‏گذاشتند كسى بخوابد. اما اگر كسى خوابش مى‏آمد، يك راه وجود داشت. بايد مى‏رفت وضو بگيرد و نماز بخواند. بعد سرش را از روى مهر برندارد و همانطور در سجده بخوابد. در اين صورت هيچكس حق بيدار كردن او را نداشت. يعنى جايز بود كه هركس مى‏خواهد، به اين ترتيب چرتى بزند. به چنين كسى مى‏گفتند از خوف خدا غش كرده.(13)
14. روايت برادر سينايى، ر.ك: فرهنگ جبهه(مشاهدات، ج‏4)،ص 190 و 191.
15. روايت برادر اسم على، رك: فرهنگ جبهه(مشاهدات، ج 10)، ص 105 و 106.
پاورقي ها:

/

شراره‏هاى شوق‏

سروش بيدارى‏
دل جز عشق تو نپويد هرگز
جز محنت و درد تو نجويد هرگز
صحراى دلم عشق تو شورستان كرد

تا مهر كسى دگر نرويد هرگز

محرم ماه قيام و پيام مى‏باشد كه دل‏هاى شيداى نيكان و مشتاقان را به سوى مراد و محبوبشان معطوف سازد، ايام حماسه و عاطفه با فرا رسيدن اين ماه آغاز مى‏گردد تا شيفتگان معرفت و عاشقان ايثار را با كاروان كربلا همراه و هم نوا سازد، تا شور و شعور عاشورايى، ديگر بار احياء گردد و ارادت علاقه‏مندان به سرور و سالار صاحب دلان فزونى يابد و روح انسان‏ها از زندان نفس رهانيده شوند و افراد مغلوب هوى و هوس از غل و زنجير اميال فناپذير آزاد گردند و به جانب قلّه‏هاى كمال و معنويت رهنمون گرديدند. محرم مى‏آيد تا پيام پارسايى و پرهيزگارى به ارمغان آورد و سروش بيدارى سر دهد و روح سلحشورى و شهامت را زنده كند حقيقت شعار تمام با شعور كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا را فرياد نمايد و آموزه‏هاى مكتب حسينى را آموزش دهد و آواى فداكارى و مقاومت در برابر بيداد را در جهان هستى طنين افكند. طلسم استكبار و استبداد را در هم شكند و به افسون نااميدى در برابر زورگويان و قدرت طلبان به ظاهر غالب، خاتمه دهد. وسوسه خنّاسان و خدعه اغواگران را خنثى نمايد و شعار «هيهات منّا الذّله» را عملى سازد و پرچم پرافتخار نهضت حسينى را در فرازين نقطه جهان به اهتزاز در مى‏آورد. كربلا صرفاً آرايشى نظامى نمى‏باشد بلكه علاوه بر بعد سياسى نوعى عشق و عاطفه و اوج عرفانى در آن ديده مى‏شود كه دل‏ها مى‏توانند خود را به چنين ويژگى عاشورا نزديك نمايند و پس از همدلى با عاشورا، انرژى و توان خود را در خدمت جامعه و در جهت رشد و بالندگى معنوى بكار گيرند. اصولاً همه تلاش‏ها، توصيه‏ها و تأكيدها بر اين اساس استوار است كه از صحنه‏هاى حماسى كربلا جان بگيريم نه آن كه بى رمق شويم و بى تفاوت گرديم. در كربلا عقل و عاطفه و ايمان در هم مى‏آميزد و چنان مسؤوليتى در احيا كنندگان اين قيام بوجود مى‏آورد كه آنان را هم پيام رسان باورها و اعتقادات مقدس شيعه مى‏نمايد. فلسفه ماتم‏دارى‏
اصولاً نوعى اتحاد دينى و معنوى بين امام حسين(ع) و اسلام وجود دارد زيرا رسول خدا(ص) فرموده‏اند: «حسين منّى و انا من الحسين، احب اللّه من احب حسينا، حسين سبط من الاسباط؛(1) يعنى حسين از من است و من از اويم، هر كس حسين را دوست بدارد، خداى را دوست داشته است، حسين فرزند زاده‏اى است از فرزند زادگان انبياء». همچنين پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايند: «انّ لقتل الحسين حرارة فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابداً؛(2) به درستى كه براى شهادت حضرت اباعبداللّه در دل‏هاى اهل ايمان حرارتى است كه هرگز به سردى نمى‏گرايد» بنابراين به قول محدث نورى گريستن براى امام حسين(ع) اگرچه از افعال اعضاء و جوارح و خصوص چشم است امّا ريشه اصلى آن محبت قلبى است، بر اثر احتراق دل و تأثر درونى اشك از ديدگان بيرون مى‏آيد و اگر در قلب آدمى نقصانى باشد يا فرد دچار گناه و عصيان گرديده است از اين فيض محروم است و نمى‏تواند همراهى عاطفى خود را با عاشورا بروز دهد البته دلى كه اين گونه با سوگوارى صفا داده شد به نور معنويت و ولايت روشن مى‏شود. و صاحبش را به سوى فضايل و مكارم سوق مى‏دهد.(3) در منابع روايى توصيه شده است اگر كسى اشك نمى‏ريزد و گريه‏اش نمى‏گيرد تباكى كند و خود را به صورت گريه كنندگان درآورد و البته چنين فردى نيز مأجور است و داخل ثواب مى‏شود.(4)
عزادارى و احياى سنت و منش ائمه هدى بارزترين تجسّم عينى تولّا و تبرّى است زيرا يكى از امور لازم و اجتناب‏ناپذير براى ايجاد پيوند امت با امام رعايت همين اصل مى‏باشد و عزادارى براى اهل بيت و خصوصاً امام حسين(ع) مى‏تواند آن را عملى سازد بنابراين سوگوارى و گريستن بر مصائب حماسه سازان عاشورا به احياى اصل امامت مى‏انجامد و اساس دين را استحكام مى‏بخشد.
قرآن بر تعظيم شعائر الهى تأكيد دارد: «و من يعظّم شعائر اللّه فانّها من تقوى القلوب؛(5) و بعد سعى بين صفا و مروه و شترى را كه براى ذبح در منا مى‏برند از جمله آن مى‏داند.(6) وقتى اين امور به دليل انتساب به خداوند از نشانه‏هاى او به شمار آيد، به طريق اولويت، اولياى خداوند به دليل ارتباط و انتساب افزون‏تر مصداق‏هاى روشن‏ترى براى شعائر الهى هستند، از سوى ديگر تعظيم اين شعائر مصداق هايى دارد كه شادمانى در ايام سرور ائمه و سوگوارى و عزادارى در سالروز مصائب و شهادت آنان از آن جمله‏اند چنانچه مولاى متقيان فرموده‏اند: «انّ اللّه تبارك و تعالى اطّلع الى الارض فاختارنا كنا شيعة ينصروننا و يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا…؛ خداوند تبارك و تعالى به جانب زمين توجّه فرمود، پس برگزيد ما را (براى خود) و انتخاب كرد بر ايمان پيروانى كه يارى مى‏كنند ما را و در شادى و اندوه ما حضور دارند…(7)
امام صادق(ع) مى‏فرمايند: «رحم اللّه شيعتنا واللّه هم المؤمنون، فقد واللّه شركونا فى المصيبة بطول الحزن و الحسرة؛(8) خداوند پيروان ما را شامل رحمت خويش كند، سوگند به پروردگار كه آنان همانند مؤمنين هستند، به خدا قسم با حزن و حسرت طولانى خويش (در سوگ ما) شريك و هم درد مصايب ما خاندان هستند. ريّان فرزند شبيب مى‏گويد در اولين روز از ماه محرم به محضر امام رضا(ع) رسيدم، حضرت خطاب به من فرمود: «اگر مى‏خواهى در درجات عالى بهشت با ماباشى، پس در ماتم ما محزون و در شادى ما شادمان باش و محبت و دوستى ما پيشه كن.»(9)
توصيه به دوستى با خويشاوندان رسول اكرم(ص) در قرآن، حكمت ديگرى را براى عزادارى به اثبات مى‏رساند زيرا قرآن مى‏گويد: «قل لا اسئلكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى؛(10) بر اين اساس، مزد رسالت دوستى با بستگان رسول اكرم(ص) است و انسان در هنگام شادى‏ها و ناگوارى‏ها مى‏تواند اين علاقه را بروز دهد يعنى در مواقع مواليد ائمه مسرور و در وفات و ايام شهادت، سوگوار و محزون گردد. در سيره پيامبران‏
وقتى كه حضرت محمد(ص) حتى هنگام تولد امام حسين(ع) و سال‏ها قبل از وقوع حادثه عاشورا، بر مصائب كربلا گريست و بنابر روايات متعدد كه از منابع اهل سنت و شيعه رسيده، بارها حالاتى توأم با حزن و اندوه از اين بابت، پيامبر از خود بروز داد، چرا علاقه‏مندان به خاندان رسول اكرم(ص) در شهادت فرزند پيامبرشان سوگوار نباشند و اصولاً شيعه براى عزادارى‏هاى محرم و اقامه مجالس ماتم جهت سالار شهيدان نه تنها دلايل مبتنى بر نصوص قرآنى و روايى دارد بلكه براى اينكه سوگوارى‏هاى خود را عملى درست تلقى كند به سيره پيامبر و جانشينان راستين او تمسّك مى‏نمايد. على(ع) مى‏فرمايد: نزد پيامبر رفتم در حالى كه ايشان گريان بودند، گفتم پدر و مادرم به فدايت اى فرستاده الهى، چرا مى‏گريى، آن حضرت فرمود: هم اينك پيك وحى نزدم بود و به من اطلاع داد فرزندم حسين بر كنار فرات در سرزمينى به نام كربلا كشته مى‏شود، آن گاه جبرئيل مشتى از خاك كربلا را آورد و به من بويانيد.(11) ام سلمه مى‏گويد روزى پيامبر در خانه من بود و فرمود كسى نيايد، در اين حال امام حسين(ع) وارد گرديد، من ناله دردناك پيامبر را مى‏شنيدم كه مى‏گريست. وقتى باخبر شدم كه حسين در آغوش يا كنار پيامبر نشسته و رسول خدا(ص) دست بر سرش مى‏كشيد و مى‏گريست عرض كردم سوگند به خداوند تا وقتى كه امام حسين(ع) وارد گرديد من متوجه نشدم، پيامبر فرمود: جبرئيل نيز با ما در خانه بود و گفت: آيا حسين را دوست دارى؟ گفتم بلى دوست دارم امّا نه از نوع دوستى دنيايى، جبرئيل گفت: در زمينى كه كربلا نام دارد او را مى‏كشند.(12) حتى در منابع روايى مندرج است كه حضرت آدم ابوالبشر بر مصائب امام حسين(ع) گريسته و نوح از اين بابت فزع و ناراحتى نشان داده، و چون حضرت ابراهيم از طريق فرشته وحى از ماجراى عاشورا باخبر شد، ناليد و دلش سوخت و گريست، حضرت اسماعيل(ع) نيز نفرين اهل آسمان‏ها و زمين را به افرادى نمود كه امام حسين(ع) راشهيد مى‏نمايند، حضرت سليمان و حضرت موسى هم بر قاتلان اباعداللّه لعنت فرستاده و از اين بابت ناراحت شده‏اند.(13) ائمه هدى و سوگوارى‏
ابوالشهداء حضرت على(ع) قبل از حادثه عاشورا بر مصائب فرزندش سوگوار بود. ابن عباس روايت كرده است در سفرى كه همراه اميرمؤمنان على(ع) به صفين مى‏رفتم، هنگامى كه به نينوا و شط فرات فرود آمديم، امام فرمود اى فرزند عباس آيا اين مكان را مى‏شناسى، گفتم: نه، فرمود: اگر همچون من مى‏شناختى، نمى‏گذشتى جز آن كه مى‏گريستى، آنگاه چنان گريست كه محاسنش اشك آلود و حتى سينه‏اش از شدت گريه مرطوب گرديد.(14) موقعى كه در ماجراى جنگ صفين سپاهيان معاويه آب را بر لشكر حضرت على(ع) بسته بودند، امام حسين (ع) آب را باز نمود و مسلمين را از تشنگى نجات داد، در آن حال حضرت على(ع) به شدت گريست و ماجراى كربلا را يادآور گرديد.(15) يك روز حضرت سيدالشهداء (ع) بر برادرش امام مجتبى(ع) وارد گرديد و گريست، امام دوم علت گريه را جويا شد، امام حسين(ع) فرمود: از آنچه بر تو رواى مى‏دارند ناراحتم امام حسن(ع) فرمود: مرا سمّى دهند و كشته شوم ولى هيچ روزى مانند روز تو نمى‏باشد و سپس وقايع كربلا را بازگو نمود و اين كه آسمان و زمين بر برادرش مى‏گريند و در روايتى آن دو امام يكديگر را در آغوش گرفتند و گريستند.(16) امام سجاد(ع) پس از بازگشت از شام در سخنرانى جانسوزى در مدينه، اهل اين شهر را نسبت به فاجعه كربلا آگاه نمود و با بياناتى جانسوز احساسات آن‏ها را تحريك و سوگوارشان ساخت آن حضرت پس از حمد و سپاس الهى متذكر گرديدند: امام حسين(ع)، سيد جوانان بهشت، كشته شد، زنان و فرزندانش اسير شدند، سر مطهر امام بر سر نيزه قرار گرفت و در شهرها گردانيده شد، اى مردم كدام يك پس از قتل امام حسين(ع) شادى مى‏كند؟ كدام دل به ياد او افسرده نمى‏گردد و سيل اشكش را باز مى‏دارد درياها، زمين، آسمان، درختان و ماهيان دريا بر حسين گريستند، كدام دل در مصائب او شكافته نمى‏شود يا بر او نمى‏نالد، كدام گوش از شنيدن چنين خبر وحشتناكى ناشنوا نمى‏گردد.(17) امام سجاد(ع) با تاكتيك ويژه و با مبارزه‏اى استراتژيك تا بيست سال بعد از حادثه عاشورا، هر وقت بر سر سفره افطار مى‏نشست يا غذا و ابى را مشاهده مى‏نمود همراه با گريه و زارى مى‏فرمود: قتل ابن رسول اللّه جائعاً و قتل ابن رسول اللّه عطشاناً… فرزند فرستاده خدا را با حالت گرسنه و لب‏هاى تشنه به شهادت رسانيدند و چون عدّه‏اى بر گريه فراوان امام معترض بودند در جوابشان مى‏فرمود: يعقوب با آن كه مى‏دانست يوسفش زنده است در فراقش آنقدر گريست كه نابينا شد با اين وجود كه يوسف يكى از دوازده فرزندش بود، ولى من چرا نگريم كه ديدم پدرم، برادرانم، عموهايم و خويشاوندانم را در يك نيم روز با بدنهاى چاك چاك و بى سر بروى زمين افتاده‏اند، هفده نفر از فرزندان خاندانم را در آن لحظه غرق در خون ديدم.(18) امام سجاد(ع) مى‏فرمود: هرگاه شهادت اولاد فاطمه زهرا(س) را به ياد آورم گريه‏ام مى‏گيرد.(19) آن امام همام چهل سال بر پدر بزرگوارش ندبه و گريه نمود در حالى كه روزها روزه و شب‏ها به دعا و مناجات مشغول بود.(20)
پس از پايان خطبه تاريخى و افشاگرانه امام سجاد(ع) در مسجد دمشق، شخصى به نام منهال برخاست و خطاب به ايشان عرض نمود اى فرزند رسول خدا(ص) چگونه صبح كردى؟ حضرت در جوابش فرمود: چگونه مى‏باشد حال كسى كه پدرش كشته شده، يارانش اندكند، اهل و عيالش اسيرند و بدون حامى و سرپرستند. پس مرا جز به حالت اسيرى گرفتار در چنگال دشمن كه سرپرست خود را از دست داده، مشاهده نمى‏كنى همانا من و اهل بيتم لباس سوگوارى بر تن نموده‏ايم و جامه نو بر ما روا نمى‏باشد.(21)
امام باقر (ع) در سالگرد عاشورا براى امام حسين(ع) مجلس عزا برپا مى‏نمود و بر مصائب آن حضرت مى‏گريست. در يكى از اين مجالس سوگوارى كه امام پنجم حضور داشت، كميت اسدى مرثيه‏اى خواند وقتى به اين جمله رسيد كه «و قتيل بالطف…» امام بسيار گريست و فرمود: اگر توانايى مالى داشتم در پاداش اين سروده‏ات اى كميت به تو مى‏بخشيديم اما عطاى تو همان دعايى است كه رسول اللّه درباره حسان بن ثابت فرمودند كه همواره به دليل دفاع و حمايت از ما خاندان مورد تأييد روح القدس خواهى بود.(22) در روايتى امام باقر(ع) به پيروان خويش اين گونه توصيه مى‏نمايند: بر حسين (ع) بگرييد و بر اهل خانه دستور داده شود كه بر حسين (ع) بگريند و در خانه مراسم عزادارى و ناله سردادن در غم آن امام باشد و اهل خانه و شيعيان به يكديگر تعزيت و تسليت گويند.(23) امام صادق(ع) و ماتم‏دارى‏
امام صادق(ع) به عبداللّه بن حمّاد فرمود: به من خبر رسيده كه جماعتى از حوالى كوفه و نقاط ديگر اعم از زن و مرد در نيمه شعبان به زيارت امام حسين(ع) در كربلا مى‏آيند و ندبه‏ها و مرثيه‏ها و وسوگوارى‏ها دارند، وى گفت: آرى چنين است. خود شاهد برخى از اين سوگوارى‏ها بوده‏ام، حضرت پاسخ داد سپاس خداوندى را كه در ميان مردم كسانى را قرار داد تا به سوى ما آيند و ما را بستايند و براى ما مرثيه بسرايند.(24) امام صادق(ع) در روايتى مى‏فرمايند: مصيبت عاشورا از ديگر مصائب كه بر اهل بيت وارد گرديد سخت‏تر بود، راوى علت را مى‏پرسد امام جواب مى‏دهد زيرا حسين بن على عصاره و يادگار اصحاب كسا بود و با رفتنش تمامى اصحاب كسا از بين رفتند.(25) گريه امام صادق(ع) در حدى بود كه هرگاه اولاد امام حسين(ع) را مى‏ديد، گريه مى‏كرد.(26)
داود رقى مى‏گويد: خدمت حضرت امام صادق(ع) بودم، امام آب خواستند و هنگامى كه ميل فرمودند، ديدم چشمان مباركش از اشك پر شد و گريستند و سپس فرمودند: اى داود خدا، قاتل حسين بن على را لعنت كند.(27) در يكى از مجالس سوگوارى كه امام بر پا نموده بود، حضرت پس از استماع مرثيه‏اى گريه شديدى كردند، سپس بانوان منزل كه در پس پرده‏اى بودند، ناله سردادند، ناگاه كنيزى از پس پرده بيرون آمد و كودكى در دامان امام صادق(ع) قرار داد، اشك حضرت فزونى گرفت و گريه ايشان شدت يافت و فرياد بانوان بيشتر گرديد.(28) عبداللّه فرزند سنان مى‏گويد: سالى در روز عاشورا خدمت آقايم، امام صادق(ع) شرفياب گرديدم، آن حضرت را با سيمايى محزون مشاهده كردم در حالى كه اشك‏هاى ديدگان امام همچون مرواريد بر گونه‏هاى مباركش غلطان بود، عرض كردم چرا گريه مى‏نمائيد، فرمود: مگر از ماجراى عاشورا غفلت دارى؟ آيا نمى‏دانى در چنين روزى چه مصائبى بر امام حسين(ع) وارد شده است؟! عرض كردم درباره روزه اين روز چه مى‏فرمائيد؟ فرمود از خوردن و آشاميدن دورى نما بدون نيت روزه دارى، بعد از اقامه نماز عصر با مقدارى آب افطار كن، زيرا در اين لحظه بود كه دشمنان آب را باز كردند و از كشتن دست كشيدند.(29)
سيف بن عميره كه در زمره راويان زيارت عاشورا به نقل از امام باقر (ع) مى‏باشد، در عصر امام صادق(ع) در قصيده‏اى شيعيان را به سوگوارى تشويق مى‏نمايد:
اى شيعه باايمان كه به يمن دوستى با امام حسين(ع) فرداى قيامت اميد رهايى و فلاح دارى با سوز و گداز بر حسين گريه كن و اگر سرچشمه اشك تو خشك گرديد قلب را با شعله‏هاى اندوه، ذوب نما و گوهر اشك را از ديدگان جارى ساز و گريه را افزايش بده. اگرچه در كربلا حضور نداشتى تا به يارى فرزند فاطمه زهرا(س) شتاب نمايى، ولى مى‏توانى آب چشمان را با خون دل بياميزى و با ماتم سرايى حقيقت را درباره‏اش بيان كنى. در روز عاشورا لباس‏هاى حزن و ماتم بر تن نما، جامه‏هايى با رنگ تيره يا سبز.(30) فضيلت گريستن در بيان امام رضا(ع)
در ايام امامت حضرت على بن موسى الرضا(ع) به اقتضاى شرايط سياسى، اجتماعى، فضاى مساعدترى براى ترويج فرهنگ عاشورا پديد مى‏آيد و گريستن براى اباعبداللّه به عنوان هماهنگى با حماسه حسينى و موافقت با حركت سياسى او تلقى گرديد، اشك‏ها مورد قدر دانى از سوى امام رضا(ع) قرار گرفت و به نوعى سوگوارى حمايت از جبهه حق و تقويت اصل امام به حساب مى‏آمد.
در بيان مفصّلى حضرت امام رضا(ع) درباره فضيلت و ارزش و آثار گريستن بر امام حسين خطاب به ريان بن شبيب نكاتى را فرموده و اين احياگرى و يادآورى در خصوص حادثه كربلا مورد تأكيد قرار گرفته است:
اى فرزند شبيب اگر مى‏خواهى بر چيزى گريه نمايى،بر حسين(ع) گريه كن كه او را همچون گوسفند سر بريدند همراه هيجده نفر از دودمانش كه همه در عصر خويش (نسبت به همگنان خود) بى نظير بودند، آسمان‏ها و زمين در شهادت او گريه كردند.(31) آن حضرت در روايتى طولانى مى‏فرمايند: در اين ماه (محرم) دشمنان خون ما را به ناحق ريختند و هتك حرمت ما نمودند و فرزندان و بانوان ما به اسارت گرفتند و خيمه‏ها را به آتش كشيده و به غارت اموال و امكانات پرداختند. عاشورا، روز حسين، پلك‏هاى ما را مجروح و اشك هايمان را جارى ساخت و ما از سرزمين كربلا گرفتارى و رنج به ميراث برديم. پس بايد بر كسى همچون حسين(ع) گريه كنندگان، زارى نمايند كه اشك ريختن بر او، گناهان بزرگ را فرو مى‏ريزد.(32)
حضرت رضا(ع) تأكيد نموده‏اند: «من ذكر مصابنا، تبكى و ابكى لم تبك عينه يوم تبكى العيون؛(33) هر كس مصائب ما را يادآورى نمايد پس بگريد و بگرياند، در آن روزى كه ديدگاه‏ها گريان است، گريان نشود».
دعبل خزائى شاعر برجسته اهل بيت، گفته است در ايام محرم به ديدار مولايم حضرت على بن موسى الرضا(ع) رفتم، امام محزون نشسته بود و يارانش در پيرامون آن حضرت ديده مى‏شدند، وقتى امام مرا مشاهده نمود به سويم آمد و فرمود: آفرين بر تو اى دعبل، آفرين بر حاميان ما، آن كه با دست و زبانش ما را يارى مى‏نمايد سپس امام مرا در كنار خويش جاى داد و فرمود: اى دعبل دوست دارم براى من شعرى بسرايى، زيرا اين روزها، ايام غم و ماتم ما اهل بيت(ع) و زمان شادى دشمنان ما بخصوص امويان است. اى دعبل كسى كه بر مصائب ما چشمانى نمناك داشته باشد و بر آنچه از دشمنانمان بر ما رسيده است بگريد، خداوند او را با ما و در زمره ما محشور مى‏گرداند.(34) در برخى منابع روايى ديگر آمده است وقتى دعبل آمد، حضرت رضا(ع) بين حاضرين و خانواده خود پرده‏اى زدند تا بر مصائب امام حسين (ع) سوگوار باشند. سپس به دعبل فرمودند: براى امام حسين (ع) مرثيه بخوان كه تا زنده‏اى تو ياور و مدّاح مايى، تا توان دارى از نصرت ما مضايقه نكن دعبل در حالى كه گريان بود، اشعارى سوزناك سرود، در اين حال صداى گريه امام رضا(ع) و اهل بيت حضرت بلند گرديد.(35) شخصى از شيعيان كه از زيارت امام حسين(ع) در كربلا، بازگشته بود، خدمت امام هشتم رسيد و مقدارى از تربت جدش حسين بن على(ع) را به آن حضرت داد. وقتى امام آن تربت مقدّس را مشاهده فرمود، متأثر گرديد و بسيار گريست.(36)
اين توصيه‏ها اقتضاء مى‏نمايد كه در ايام عزادارى اهل بيت (ع) مخصوصاً امام حسين(ع) آدمى حزن و تأثّر خويش را به اشكال گوناگون به زبان، گفتار و كردار و خوردن و لباس پوشيدن نشان دهد، اظهار اندوه به گفتار و كردار با گريستن، نوحه گرى، لعن و نفرين فرستادن بر دشمنان خاندان عصمت، بر سر و سينه زدن و نفرت از اهل ستم عملى مى‏شود، در مورد خوراك هم آدمى بايد بكوشد در روز عاشورا حداقل تا حوالى عصر يعنى زمانى كه امام به شهادت رسيد و محاصره اهل بيت او خاتمه يافت از خوردن و آشاميدن اجتناب كند. از نظر پوشاك و لباس، براى اظهار همدردى بايد مطابق عرف و سنت متداول جامه‏اى بر تن كرد كه از نظر رنگ و نحوه پوشيدن مناسب عزادارى باشد كه پوشيدن لباس سياه و پوشاك خشن توصيه مى‏گردد. حضرت مهدى(عج) هم گريان است‏
حضرت مهدى(عج) در زمان غيبت، ايام ظهور و عصر رجعت بر جدّ بزرگوارش حضرت سيد الشهدا(ع) سوگوار است. آن داد گستر جهان مى‏فرمايد: يا جداه، اگر روزگار موجب شد كه از يارى و نصرت تو، دورمانم و در كربلا حضور نداشتم تا با دشمنان تو نبرد نمايم و با بدخواهان و اهل عداوت پيكار كنم امّا اكنون هر صبح و شام بر (ناگوارى‏هاى) شما اشك مى‏ريزم و حتى به جاى گريه از ديدگان خون مى‏بارم و آه حسرت از دل پر درد بر اين فاجعه مى‏كشم.(37) در زيارت ناحيه مقدّسه هم آمده است: مجلس ماتم برايتان در اعلى عليين برگزار گرديد و حوريان بهشتى در عزايتان بر سرو صورت زدند و اهل آسمان گريستند.(38) سوگوارى بازماندگان عاشورا در كربلا
بر حسب برخى منابع تاريخى وقتى حضرت زينب كبرى(س) بر بالين برادرش در صحراى نينوا آمد، جملاتى بر زبان جارى ساخت كه حالت مرثيه داشت كه دوست و دشمن با شنيدن آنها گريست و در واقع در همان صحراى كربلا نوعى ماتم سرايى صورت گرفت كه زينب كبرى(س) آن را ترتيب داد.(39)
زينب كبرى(س) در كربلا اين گونه نوحه گرى نمود: اين حسين است كه در زمين كربلا در خون غوطه ور است و سرش با زجر از پشت بريده شده و عمامه و لباسش به غارت رفته است، سكينه(س) دختر امام حسين(ع) نيز دردمندانه خطاب به رسول اكرم(ص) گفت: اى پيامبر اين حسين توست كه روح از تنش بيرون شده و قلبش از حركت ايستاده است. اى پيامبر اين حسين توست كه پيكرش در زمين كربلا به خون آغشته و برهنه روى خاك و سرش بر نيزه
بالا رفته است. پس از حركت كاروان اسيران نوحه‏گران ديگرى از راه رسيدند، قبيله بنى اسد بر سر زنان به قتلگاه آمدند و بدن مطهر شهيدان را به خاك سپردند، كوفيان و ساير دشمنان قيام عاشورا هم با وجود چنان شقاوت‏ها و سنگدلى‏ها وقتى از كشتن و غارت سيراب شدند با اندكى تأمل و ديدن سرهاى شهداء كه طلايه دار كاروان نورانى اسرا بود گريستند. رباب همسر سيدالشهداء و مادر سكينه و على اصغر بعد از شهادت امام حسين(ع) دائماً ناله و گريه مى‏كرد و پس از آن به مدينه بازگشت و از شدت حزن و اندوه در گذشت.(40) گوهر افشانى و افشاگرى در كوفه‏
وقتى اهل بيت با حالت اسارت و شرايط ناگوار به كوفه انتقال داده شدند، ابن زياد گفت: خداوند از حسين و نافرمايان خاندان او (با اين وضع) دل مراشفا داد، در اين حال زينب (س) گريست و فرمود: به جان خودم قسم كه بزرگ فاميل مراكشتى و شاخه‏هاى مرا بريدى و ريشه هايم را بركندى(41) مرثيه‏اى كه زينب با مشاهده سر برادر در كوفه سرود و در آن فاجعه كربلا را به خسوف ماه و نيز غروب آن تشبيه كرد، بسيار سوزناك بوده و شهرت فراوانى دارد.(42) رباب همسر امام در مجلس ابن زياد لعين از ديدن سر مقدّس حسين بن على(ع) چنان بى‏تاب شد كه از جا برخاست و سر مطهر را از طشت برداشت و ناله جانگدازى بركشيد و اهل مجلس را متأثر نمود.(43)
موقعى كه زينب كبرى(س) فاطمه دختر امام حسين(ع)، ام كلثوم خواهر امام و امام چهارم در كوفه و در مجلس ابن زياد سخنرانى كردند، بعد از هر خطبه مردم گريه و زارى مى‏كردند، زن‏ها موها را پريشان كرده بر صورت‏ها لطمه مى‏زدند و همه مى‏گريستند بطورى كه در آن روز كسى ديده نشد كه گريان نباشد. بعد از اين قضايا، ناله و صداى گريه اهل كوفه اعم از مرد و زن براى حادثه كربلا و وضع اسيران ادامه داشته و از شدّت تأثر دچار وحشت و هراس بودند، نقل كرده‏اند وقتى فاطمه دختر امام براى كوفيان خطبه‏اى ايراد نمود، اواخر سخنرانى اين بانو كوفيان به شدت گريستند و گفتند: تو را بس است اى دختر پاكان، قلب ما را آتش‏زدى و گلوهاى ما را خشك نمودى، اندرون ما را شعله ور ساختى، آن گاه فاطمه سكوت اختيار كرد.
هنگامى كه‏ام كلثوم از پشت پرده در حالى كه به شدت مى‏گريست خطبه خواند مردم چنان ضجّه زدند و خاك بر سر ريختند و مجلس ابن زياد را به يك برنامه عزادارى تبديل كردند .
برخى نقل كرده‏اند آن روز حيرت مردم را فرا گرفته بود در حالى كه دست‏ها را بر دهان‏هاى خويش نهاده بودند مى‏گريستند، مردم كوفه ضمن ناله و نوحه از روى رأفت و رحمت به كودكان اسير خرما مى‏دادند كه در اين حال زينب (س) فرمود صدقه بر ما اهل بيت حرام است، با شنيدن سخنان اين بانو بر اسيران بيش از گذشته گريستند. زينب كبرى(س) با ديدن اين منظره نتواست صبر كند ومشاهده نمايد كسانى كه در اين جنايت نقش داشته‏اند حال سوگوار باشند و به زنان بزرگ منش از دختران پيامبر مرثيه كنند در حالى كه جز كوفيان كسى اين اهانت را مرتكب نشده است از اين جهت فرياد برآورد اى اهل كوفه آيا بر ما مى‏گرييد، پس چه كسى جز شما افرادى از خاندان ما را كشت.(44)
عبداللّه فرزند عفيف ازدى با قصيده پرشور و طولانى كه در رثاى امام حسين(ع) در حضور ابن زياد سرود، مجلس وى را تحت تأثير قرار داد و به همين دليل به شهادت رسيد، او در بيتى از اشعار حزن‏انگيز گفت: خورشيد درخشان دچار كسوف و تيرگى گرديد زيرا چنين مصائبى در كربلا پيش آمد و تمامى آفاق آشكارا از اين بابت گريان گشتند.(45) سيل اشك در بارگاه يزيد
اهل بيت امام حسين(ع) در حالى به شام منتقل شدند كه بر فراز شتران در غل و زنجير كشيده شده و آفتاب داغ سيماى آنان را دچار سوختگى ساخته بود، دست‏ها بر گردن‏ها بسته و در بازارها گردانيده مى‏شدند.(46) چون آنان را به داخل بارگاه يزيد بردند زينب كبرى(س) با مشاهده سر بريده برادر بسيار ناليد و با گريه‏اى جانسوز صدا زد: اى حسين، اى حبيب رسول خدا، اى فرزند مكّه و منى، اى فرزند سرور زنان جهان فاطمه(س)، اى پسر دختر مصطفى. هر كس در آن مجلس بود با شنيدن اين جملات سوزناك گريست.(47) فردى از شاميان نقل كرده است به هنگامى كه يزيد لعين بر لبان و دندان‏هاى امام حسين(ع) چوب مى‏زد، زنى را مشاهده كردم كه با دست‏هاى بسته و چشم‏تر با سوز دل ناله و ندبه مى‏كرد و با خود نجوا مى‏نمود كاش خواهرت نبود و تو را بدين وضع نمى‏ديد.(48) روضه‏هاى زينب كبرى(س) اهل مجلس را به گريه واداشت و يزيد سكوت اختيار نموده بود، بعد زنى از بنى هاشم كه در خانه اين ستمگر زندگى مى‏كرد براى امام حسين(ع) عزادارى مى‏نمود و فرياد مى‏زد اى آقاى ما، اى فرزند محمد، اى پناه بانوان و يتيمان… هر كس صداى او را شنيد گريست، بعد ازآن سه روز عزادارى برپا شد. اين نخستين مجلس عزادارى عمومى بود كه در شام براى امام حسين(ع) و خاندان و اصحابش برپا گشت، اسيران تا زمانى كه در شام بودند آشكارا يا نهانى سوگوارى مى‏كردند. وقتى اسيران را از مجلس بيرون برده و به خانه يزيد انتقال دادند، زنان داخل منزل تا چندين روز بر حسين بن على (ع) نوحه سرايى مى‏كردند. نقل كرده‏اند چون يزيد خواست با استناد به آيه‏اى از قرآن بگويد هر مصيبتى كه به خاندان امام حسين(ع) مى‏رسد به سبب اعمال خودشان است، ناگهان با ناله زنان و صداى دردناك و مؤثرى مواجه گرديد آنها فقط زنان بنى هاشم نبودند بلكه بانوان شامى هم اشك خود را تقديم اسيران مى‏نمودند يزيد ناچار خاموش گرديد.(49) استقبال اهل مدينه از عزيزان عزادار
ناله‏ها و ماتم دارى‏هاى بازماندگان حادثه نينوا در بازگشت به مدينه و ديدن جاى خالى امام حسين(ع) و جوانان بنى هاشم شدّت يافت، راويان نقل كرده‏اند وقتى اهل بيت عازم مدينه بودند، در حوالى اين شهر مدتى كوتاه اقامت نمودند، ساكنين شهر پيامبر با التهاب خاصى به استقبال آن عزيزان عزادار آمدند امام سجاد(ع) در ميان افراد مدينه بشير بن جذلم را مشاهده نمود كه او را خطاب قرار داد و فرمود: اى بشير پدرت شاعر بود آيا تو هم از اين توانايى بهره‏اى دارى؟ او پاسخ داد: آرى خود نيز شاعرم حضرت فرمودند در حالى كه ابياتى را بر زبان مى‏آورى جلوتر از ما عازم مدينه شو و خبر ورود اهل بيت و مصيبت جانگداز كربلا را براى مردم شهر جدم نبى اكرم(ص) اعلان كن، بشير اجابت كرد و اشعارى سرود و با گريه و حالت نوحه اشعارى براى مردم خواند كه دو بيت آن چنين است:
يا اهل يثرب لامقام لكم بها

قتل الحسين فادمعى مدراراً
الجسم منه بكربلا مضرّج‏

والرأس منه على القناة يدار(50)

يعنى: اين مردم مدينه ديگر در اين شهر نمانيد كه حسين به شهادت رسيد و به اين سبب سيلاب اشك از ديدگانم روان است. بدن پاكش در كربلا به خون و خاك تپيده و سر مقدّسش را بر سر نيزه‏ها در شهرها مى‏گردانند. سپس افزود: اين على فرزند حسين است كه با عمه‏ها و خواهرانش حوالى مدينه آمده‏اند و در آنجا سكنى گزيده‏اند بشير گفت: هيچ زن پرده نشين و با حجابى در مدينه نماند مگر آنكه از پشت پرده موها را پريشان و صورت را خراشان ساخت و صداى خود را به زارى و ناله بلند نمود. جمعيت انبوهى تا بيرون مدينه آمدند و اطراف خيمه امام سجاد(ع) صداى گريه و شيون آنان بلند بود، فردى كرسى آورد و حضرت بر آن نشست و بسيار گريست و مردم نيز به ماتم سرايى پرداختند، آن مجلس يكپارچه ناله و شيون شد كه با اشاره دست امام، حاضران ساكت شدند.(51)
مدينه با اهلش به گريه و زارى آمد و بقيّه كاروان حسينى را كه در همين نزديكى وداع كرده بودند، استقبال كردند، عقيلات بنى هاشم از پشت پرده‏ها با ندبه و فرياد وا حسيناه بيرون آمدند. در مدينه خانه‏اى نماند مگر اين كه ماتم سرا شد تا آن كه از بس اشك ريختند، گريه آنان خشك شد و از بس نوحه سرايى كردند گلويشان رطوبت نداشت. رباب دختر امرءالقيس و همسر امام حسين(ع) در مدينه مجالس عزا برپا كرد، زنان مدينه با او مى‏گريستند، آنقدر گريست تا اينكه اشكش خشك گرديد امّ لقمان زينب دختر عقيل بن ابى طالب وقتى خبر شهادت عاشورائيان را شنيد با حال حسرت بيرون آمد و خواهرانش ام هانى، اسماء و رمله همراهش بودند و به كشته‏هايشان در كربلا مى‏گريستند كه زينب دختر عقيل بن ابى طالب اشعارى را به عنوان مرثيه زمزمه كرد كه ترجمه‏اش چنين است: چه جواب مى‏گوئيد وقتى كه رسول اكرم(ص) به شما بگويد كه آخرين امت‏هائيد ولى با اهل بيت و اولادم چه كرديد، آيا با شما ميثاق نداشتم، به عهد خويش وفا نكرديد و ذريّه و پسرعموهايم را مورد فشار قرار داديد، برخى را اسير و بعضى را آغشته به خون ساختيد، من كه به شما نصيحت كردم جزايم اين نبود كه به خويشانم بدى روا داريد.
ام البنين فاطمه دختر حزام كلّابيه همسر حضرت على(ع) و مادر عباس بن على، عبداللّه، جعفر و عثمان، بعد از كشته شدن فرزندانش هر روز به بقيع مى‏رفت و عبيداللّه بن عباس را نيز با خود مى‏برد و براى چهار فرزندش با ناله دردناك و دلسوز ندبه مى‏كرد به نحوى كه مردم اجتماع مى‏نمودند و گريه و زاريش را گوش مى‏دادند و متأثر مى‏شدند حتى مروان بن حكم كه كينه سختى با بنى هاشم داشت با مردم مى‏آمد.
ابن عباس روايت كرده است در منزل خوابيده بودم كه صداى ناله بلندى از خانه امّ سلمه همسر پيامبر در مكّه شنيدم بيرون آمدم، مشاهده كردم اهل مدينه به آنجا مى‏روند، گفتم اى امّ المؤمنين چه شده كه ناله مى‏كنى، جوابم را نداد و به طرف زنان هاشمى رفت و گفت اى دختران عبدالمطلب به من يارى نمائيد و با من گريه و زارى كنيد، قسم به خداوند آقاى شما و سرور جوانان بهشت كشته شده، سبط رسول اكرم و ريحانه پيامبر شهيد شده است، گفتم اين ماجرا را چگونه متوجّه شدى، گفت در همين لحظه رسول اكرم(ص) را در عالم رؤيا نگران و ناراحت ديدم، علّت را جويا شدم، فرمود: امروز فرزندم حسين و تعدادى از خاندانش كشته شدند، از خواب برخاستم، وارد خانه شدم، تربتى را كه جبرئيل از كربلا آورد، و به پيامبر گفته بود وقتى مبدّل به خون شد امام حسين(ع) كشته مى‏شود، در شيشه‏اى به توصيه پيامبر داشتم، آن را نگريستم ديدم مثل خون قربانى شده و در حال جوشش است، ابن عباس اضافه مى‏كند: امّ سلمه مقدارى از آن خون را برداشت و صورتش را با آن آغشته كرد و آن روز را ماتم گرفت و نوحه سرايى بر حسين كرده بعد قاصد خبر قتل امام حسين(ع) را آورد.
اهل بيت پيامبر صبح و شام با حزن و اندوه عميق و غم بسيار آن مصيبت را تجديد مى‏كردند و شخصيت‏هاى برجسته و دوستداران خاندان عترت به خدمت بازماندگان عاشورا مى‏رسيدند و تعزيت و تسليت مى‏گفتند و همدردى مى‏كردند، بعضى از آنان از شدت اندوه با رساترين كلامى كه ناله آور بود و با عميق‏ترين حالات كه از همدردى و دلسوزى حكايت مى‏كرد، مرثيه سرايى مى‏كردند.
زمانى كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد زنان بنى‏هاشم در مدينه لباس‏هاى سياه و جامه‏هاى خشن پوشيده و از شدت گرما و سرما شكايت نمى‏كردند و امام زين العابدين به دليل اشتغال آنان به سوگوارى و مراسم عزادارى، برايشان غذا تدارك مى‏ديد.(52) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. امالى صدوق، ج 1، ص 219، كنزالعمال، حسام الدين هندى، ج‏4، ص 240 ؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 66، فصول المهمة ابن صباغ مالكى، ص 17. 2. مستدرك الوسايل، محدث نورى، ج 10، ص 318. 3. لؤلؤ و مرجان، محدث نورى، تحقيق و ويرايش حسين استاد ولى، ص 38 – 37. 4. بحارالانوار، ج 44، ص 288. 5. سوره حج، آيه 32. 6. بقره، آيه 158 و حج، آيه 36. 7. خصال، صدوق، ج 2، 625؛ بحارالانوار، ج 44، ص 287 ؛ امالى شيخ طوسى، ص 305، بشارة المصطفى لشيعة المرتضى، عمادالدين طبرى، حديث 389. 8. بحار الانوار، ج 43، ص 222. 9. عيون الاخبار الرضا، صدوق، ج 1، ص 299، بحار، ج 44، ص 286. 10. سوره شورا، آيه 23. 11.ينابيع الموده، قندوزى حنفى، باب شصتم. 12. كنزالعمال، حسام الدين هندى، ج 5، ص 112. 13. بحارالانوار، ج 44، ص 243، تا 245. 14. اقناع اللائم، سيد محسن امين، ص 65. 15. بحارالانوار، ج 44، ص 266. 16. همان، ص 218، الخصائص الحسينيه، ص 191. 17. بلاغة الامام، ص 112، لهوف سيد بن طاووس، ص 121، بحار، ج‏46، ص 108. 18. بحارالانوار، ج 44، ص 145، حالات امام زين العابدين . 19. خصال، ج 1، ص 131 ؛ ج 2، ص 101. 20. بحارالانوار، ج 45، ص 149. 21. ناسخ التواريخ (زندگانى امام سجاد(ع))، لسان الملك سپهر، ج 1، ص 293 و نيز بحار، ج 45، ص 143. 22. مصباح المتهجد، ص 713 ؛ كامل الزيارات، ص 174. 23. وسايل الشيعه، ج 10، ص 398. 24. همان، ص 468. 25. بحارالانوار، ج 44، ص 269. 26. همان، ج 45، ص 208. 27. همان، ج 44، ص 303. 28. معالى السبطين، ج 1، ص 260. 29. بحارالانوار، ج 45، ص 63. 30. المنتخب، مرحوم طريحى، ج دوم، ص 435 ؛ ادب الطف، سيد جواد شبر، ج 1، ص 195، اعيان الشيعه، سيد محسن امين جبل عاملى، ج‏7، ص 326. 31. وسايل الشيعه، ج 10، ص 393 ؛ بحارالانوار، ج 45، ص 257. 32. همان، ص 283. 33. كامل الزيارات، باب 33، ص 105 ؛ ثواب الاعمال، ص 109 ؛ امالى صدوق، مجلس 129، ص 125. 34. اهل البيت فى الكتاب و السّنه، محمدى رى شهرى، القسم الثامن (حقوق اهل البيت)، ص 392 – 390. 35. بحارالانوار، ج 45، ص 257. 36. همان، ج 101، ص 131. 37. همان، ص 320. 38. همان،ج 103، ص 323. 39. اللهوف فى قتلى الطفوف، سيد بن طاووس، ص 56. 40. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 88. 41. الارشاد، شيخ مفيد، ج‏2، ص‏119. 42. نفس المهموم، ص 292. 43. وقايع الايام، مرحوم خيابانى، ص 263. 44. مجالس السّنيه، ص 124 – 123 ؛ نهضة الحسين، ص 138 – 137 ؛ موسوعة آل النبى، دكتر عايشه بنت الشاطى، ص 734. 45. مقتل الحسين، ابى مخنف، ص 174. 46. بحارالانوار، ج 101، ص 322. 47. معالى السبطين، ج 2، ص 154. 48. انوار الشهادة، ص 26. 49. اقناع اللائم، ص 153، مجالس السّنيه، ص 133 و 134 و 140 ؛ موسوعة آل النبى، ص 746. 50. بحارالانوار، ج 45، ص 147. 51. اقناع اللائم، ص 162 ؛ نهضة الحسين، ص 147 ؛ تاريخ طبرى، حادثه سال 61 ، ص 109 ؛ تاريخ ابن اثير، ج‏4، ص 45 و موسوعة آل النبى، ص 748. 52. بحارالانوار، ج 45، ص 188 ؛ وسايل الشيعه، ج 2، ص 890، محاسن برقى، حديث 195، ص 419.

/

نقش عفاف و پاكدامنى در زندگى انسان‏

قسمت اول‏ مقدمه:
مطالعه تاريخ حيات بشر در دورترين زمانهاى ذكر شده، همراه با نشانه هايى از تمسك هميشگى انسان به حفظ پاكى و احترام به عفت و پاكدامنى است. همه اينها و مراجعه به وجدان، گوياى فطرى بودن عفت‏طلبى انسان مى‏باشد؛ يعنى: خداوند متعال، پاك بودن و پاك زيستن را در سرشت و نهاد بشر به وديعت گذاشت.
در اين عصر «ارتباطات و تكنولوژى» با واگذارى امور زندگى به رايانه‏ها و دست يابى بشر به انرژيهاى نوين، بيم آن مى‏رود كه انسان در گذار از زندگى سنتى به روش مدرن و صنعتى، كم كم جايگاه اثر گذارى و موعظه فعال، به سوى اثرپذيرى و انفعال پيش رود، به طورى كه در بعضى مواقع، هويت و مسئوليت خويش را به فراموشى سپارد و همانند ابزارى در دست ساماندهندگان نظم نوين جهانى درآيد، كه در نتيجه تمام ارزشهاى فطرى و اخلاقى بى‏رنگ شود و جامعيت شريعت اسلام به دست حيلت ورزان نوين و دگرانديشان به بازى گرفته شود. نگارنده در اين نوشتار مختصر، بر آن است كه موضوع عفاف و پاكدامنى را از زواياى مختلف مورد تحقيق و بررسى قرار داده و بر اساس متون دينى نقش و آثار آن را در زندگى فردى، خانوادگى و اجتماعى مورد تجزيه و تحليل قرار دهد. تحليل واژه عفاف:
«عفاف» با فتح حرف اول، از ريشه «عفت» است و لغت شناسان درباره آن گفته‏اند:
«واصله الاقتصار على تناول الشى‏ء القليل» يعنى: عفاف اكتفا ورزيدن به بهره‏مندى كم و شايسته است. و همچنين عفت را چنين معنا مى‏كند «العفة حصول حالة للنفس تمتنع بها عن غلبة الشهوة»(1) عفت پديد آمدن حالتى براى نفس است كه به وسيله آن از افزون‏طلبى قوه شهوانيه جلوگيرى مى‏شود و همچنين در مجمع البحرين آمده است: «عف عن الشى‏ء اى امتنع عنه فهو عفيف»(2) عفاف از چيزى ورزيد، يعنى: از آن امتناع ورزيد، پس او عفيف است. ابن منظور در لسان العرب در اين باره مى‏نويسد: «العفة: الكفّ عما لايحل و لايجمل»(3) عفت: خويشتن دارى از آن‏چه كه حلال و زيبا نيست.
صاحب اقرب الموارد «عفت» را اين گونه معنا نموده است: «عفّ الرجل: كفّ عمّا لايحلّ و لا يجمل قولاً او فعلاً و امتنع»(4) عفاف ورزيد، يعنى: در گفتار و كردار، از آنچه كه حلال نيست، دورى جست و خويشتن دارى نمود. همچنين در قاموس، «عفت» را به معناى كف و خودنگهدارى از محرمات و زشتيها كه با زيباگزينى منافات دارد، معنا مى‏كند.(5)
در ادب پارسى، عفاف از نظر معنا و گويش، تفاوت يافته است. در لغت نامه دهخدا چنين آمده است: «عفاف: پارسايى و پرهيزگارى نهفتگى، پاكدامنى، خويشتن دارى».(6)
در فرهنگ فارسى «معين» آمده است: «عفاف عبارت است از: پارسايى، پرهيزگارى،پاكدامنى، در تداول غالباً به كسر اول تلفظ مى‏كنند»(7) بنابراين در گويش فارسى، عفاف به كسر اول و به معناى «پاكدامنى» به كار مى‏رود.
در تفكر اسلامى، عفاف واژه‏اى با بار معنايى خاص برگرفته از آيات و روايات، و گونه‏اى منش است همراه با كنش رفتارى و گفتارى.
مرحوم نراقى در معراج السعاده مى‏نويسد: عفت عبارت است از: مطيع و منقاد شدن قوه شهوانيه از براى قوه عاقله كه در اقدام به خوردن و نكاح و حدود اوامر الهى را به لحاظ كمى و كيفى، نگهدارد.(8) عفت همان اعتدال عقلى و شرعى است و افراط و تفريط در آن مذموم است، پس در تمامى اخلاق و احوال، حد وسط و راه ميانه «عفت» است. عفاف در آيات و روايات‏
در قرآن كريم خداوند متعال عفت را از صفات مؤمنين شمرده است.(9) در قرآن چهار بار از ريشه «عفاف» استفاده شده است.
1- سوره بقره، آيه 273: «يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف» كسانى كه از حال آن‏ها اطلاعى ندارند، به خاطر خويشتن دارى و عفت نفس ايشان گمان مى‏كنند كه آن‏ها غنى و بى‏نيازند.(10) در اين آيه شريفه،
كنش بزرگ منشانه، «مناعت طبع» عفاف است، يعنى: خويشتن دارى، عزت نفس و امتناع از دست نياز دراز كردن در مقابل ديگران، عفاف است.
2- سوره نساء، آيه 6: درباره شناخت زمان رشد و بلوغ يتيمان به سرپرستان سفارش مى‏كند كه از دست يازى به اموال يتيمان خوددارى كنند و عفاف ورزند. اين آيه نيز خويشتن دارى را عفاف خوانده است.
3- سوره نور، آيه 32: «و ليستعفف الذين لايجدون نكاحا حتى يغنيهم اللّه من فضله» و كسانى كه اسباب زناشوئى نمى‏يابند، پاكدامنى ورزند تا خداوند از بخشش خويش توانگرشان گرداند. در اين آيه شريفه خويشتن دارى(استعفاف) را به رام كردن قوه جنسى اطلاق فرموده است.
4- سوره نور، آيه 60: «و القواعد من النساء اللّاتى لايرجون نكاحاً فليس عليهنّ جناح ان يضعن ثيابهن غير متبرّجات بزينة و ان يستعففن خيرٌ لهنّ و اللّه سميع عليم»؛و زنان يائسه‏اى كه اميد زناشويى ندارند گناهى نيست كه جامه‏ها (چادرهايشان) را فروگذارند، به شرط آن كه زينت نمائى نكنند
و اگر پاكدامنى بورزند(و چادر را فرو نگذارند) بهتر است و خداوند، شنواى دانا است.(11)
در زبان پارسى، از خويشتن دارى در امور جنسى و شره نبودن، به پاكدامنى تعبير مى‏كنند كه بخشى از گستره معناى «عفاف» است، زيرا عفاف، مطلق خويشتن دارى را گويند. همان گونه كه در آيات ياد شده، از خويشتن دارى در امور اقتصادى و مالى نيز با كلمه استعفاف و تعفف، ياد شده است.
در روايات نيز، از عفت و پاكدامنى، به بالاترين شرافتها، نتيجه عقل، برترين عبادت و از كمال نعمت و به معناى خويشتن دارى در كردار و گفتار تعبير شده است.
در كتاب «سفينةالبحار» آمده است: «و يطلق فى الاخبار غالباً على عفة الفرج و البطن و كفّها عن مشتهياتهما المحرّمه»(12) در روايات، عفاف، بيشتر به معناى خويشتن دارى نسبت به شكم و شهوت به كار مى‏رود و بازداشتن اين دو از فزون خواهى حرام. على (ع) فرمود: «العفاف زهاده»(13) عفاف، زهد ورزى و خويشتن دارى است.
و «العفة تضعف الشهوه»(14) خويشتن‏دارى شهوت را ناتوان مى‏سازد.

از آن جا كه موضوع عفت، «شهوت» است(15) و شهوت در نقطه افراط، به شره و در نقطه تفريط، به خمود مى‏رسد و تنها در نقطه اعتدال است كه عفت تحقق مى‏يابد، شناسايى مرزهاى عفاف و رابطه آن با شهوت، ضرورى است، زيرا انحراف از اين مرز، ورود به وادى تهتّك و بى پروايى (16) را در پى دارد كه در اين وادى، غير از انسانيت، انتظار همه چيز مى‏رود. رابطه «عفت» با «شهوت»
در آيات و روايات، ميان «شهوت پرستى» و «عفت»، تقابل جدّى برقرار شده و به دينداران، آموزش داده مى‏شود كه شهوت پرستان عفيف نيستند. ولى به نظر مى‏رسد كه معمولاً تنها بخشى از گستره معنايى شهوت پرستى، مورد نظر برخى دينداران واقع شده است. مفهوم لغوى و اصطلاحى «شهوت»:
راغب اصفهانى در المفردات مى‏نويسد: «اصل الشهوة نزوع النفس الى ما تريده و ذلك فى الدنيا ضربان، صادقة و كاذبة فالصادقة ما يختل البدن من دونه كشهوة الطعام عند الجوع و الكاذبة ما لا يختل من دونه».(17) اصل شهوت، كه كشش و اشتياق نفس است به آنچه اراده كند، در دنيا بر دو گونه است: حقيقى و غير حقيقى، اشتياق حقيقى آن است: كه بدن بدون تأمين آن آسيب مى‏بيند، همانند: اشتياق به غذا هنگام گرسنگى، و اشتياق غير حقيقى «كاذب» آن است كه بدن بدون تأمين آن آسيب نمى‏بيند.
در مجمع البحرين آمده است: «الشهوات بالتحريك جمع شهوه، و هى اشتياق النفس الى شى‏ء»(18) شهوات جمع شهوت، به معناى اشتياق نفس به چيزى است.
در لغت نامه دهخدا آمده است: «شهوت عبارت است از: آرزو و ميل و رغبت و اشتياق و خواهش و شوق نفس و حصول لذت و منفعت»(19) همچنين فريد و جدى در دائرةالمعارف مى‏گويد: «الشهوة حركة النفس طلباً للملائم»؛(20) شهوت حركت نفس است در جستجوى آنچه موافق و سازگار است. اين معنا، جنبه علمى «شهوت» را نيز در بر دارد در نتيجه، شهوت، معنايى عام دارد. در اصطلاح قرآن كريم(21) نيز شهوت به معنى عام به كار مى‏رود: «زيّن للناس حبّ الشّهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضّة و الخيل المسوّمة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا…» عشق به خواستنيها، از جمله: زنان و فرزندان و مال هنگفت، اعم از زر و سيم و اسبان نشاندار و چارپايان و كشتزاران، در چشم مردم آراسته شده است، اينها بهره زندگانى دنيا است.
معناى اصطلاحى شهوت: غالباً به خواهش و اشتياق جنسى انسان، شهوت گفته مى‏شود و شهوترانى را در بخش كوچكى از گستره اميال نفس به كار مى‏برند. حال آن كه در تحليل قرآن و روايات، «شهوت به معنى عام» در برابر «عفت به معناى عام» قرار دارد. خواهش نفس و تلاش براى برآوردن آن ميل، در برابر خويشتن دارى در طاعت خواهشهاى نفسانى است. انسان شهوت پرست، از كردار وگفتارش پيدا است. از كوزه، همان برون تراود كه در اوست.
انسان عفيف و با اصالت نيز از سخن و كنش او آشكار است. عفاف، تنها پاكدامنى جنسى نيست. متفكر شهيد استاد مطهرى در كتاب «تعليم و تربيت در اسلام» مى‏نويسد: «عفاف، يعنى آن حالت نفسانى، يعنى رام بودن قوه شهوانى تحت حكومت عقل و ايمان، عفاف و پاكدامنى، يعنى تحت تأثير قوه شهوانى نبودن، شره نداشتن. يعنى جزو آن افرادى كه تا در مقابل يك شهوتى قرار مى‏گيرند، بى اختيار مى‏شوند و محكوم اين غريزه خود هستند، نبودن. اين، معناى عفاف است.»(22) عفاف لازمه عقل و غيرت‏
تنها دين نيست كه ما را به عفاف و پاكدامنى فرا مى‏خواند، بلكه اين ندا از درون آدمى نشأت مى‏گيرد، كه دين نيز آن را تأئيد مى‏نمايد. غيرت، جوان مردى و كرامت نفسانى همگى انسان را به عفاف دعوت مى‏كند، امام على(ع) مى‏فرمايد: «العفة اصل الفتوّة»(23) عفت و پاكدامنى اصل جوانمردى است.
همچنين آن حضرت در روايت ديگرى فرمود: «قدر الرجل على قدر همّته و عفته على قدر غيرته»(24) ارزش مرد به اندازه همت او، و عفت او به اندازه غيرت وى خواهد بود.
آفريدگار هستى قبل از تشريع دين و وضع قوانين، فطرت انسان را به مواهبى عجين ساخته كه زمينه ساز كارآمدى شريعتند، چنان كه از عقل به عنوان حجت باطنى تعبير مى‏گردد و از فطرت به عنوان خميرمايه توحيد. اما نقش عفت در اين ميان چيست؟
سرچشمه ادراك عقلانى مطلوب در گستره روايات، حضور عفاف در وجود انسان است. اين خصيصه فطرى هرچه در وجود انسان تقويت شود، تكامل نيروى عقلانى قوى‏تر مى‏گردد، بدين معنا كه چون انسان به اقتضاى فطرتش عفت مدار و طالب زيبايى و نامأنوس با زشتى و پليدى است. عقل در جداسازى زيبا از زشت و نيك از بد به كمك او مى‏شتابد و راه را روشن مى‏سازد. امام على(ع) مى‏فرمايد: «اصل العقل العفاف و ثمرتها البرائة من الآثام». اساس عقل عفاف است و ثمره آن دورى از زشتى است. يعنى: هر كجا كه قواى عقلانى بر اميال نفسانى غلبه كند به واسطه رشد و حضور حركت آفرين اين خصيصه فطرى است، افزون بر اين، گوهر وجود آدمى و هويت انسانى اش در سايه قوام عفاف آشكار مى‏گردد، از اين رو رابطه‏اى معقول و منطقى بين رشد عفاف و عقل وجود دارد، از متون دينى نيز مى‏توان دريافت كه تعاملى متقابل بين اين دو نيروى باطنى برقرار مى‏باشد، به همين جهت امام على(ع) مى‏فرمايد: «من عقل عف»(25) هر آن كس كه عقل دارد، عفاف مى‏ورزد، زيرا منشأ هر دو صفت، حركت به سوى تعادل و پرهيز از افراط و تفريط است. اين همان مفهومى است كه هم در معناى عفت نهفته است و هم در معناى عقل. در اينجا جهت تشريح مطلب سخنى از رسول مكرم اسلام(ص) را كه بيانگر تعامل عقل و عفاف است، ذكر مى‏نماييم:
«وقتى شمعون بن لاوى بن يهودا حوارى حضرت عيسى(ع)، از پيامبر اسلام(ص) پرسيد كه: «اخبرنى عن العقل ما هو؟ و كيف هو و ما يتشعب منه؟، رسول اكرم(ص) فرمود: انّ العقل عقال من الجهل و النفس مثل اخبث الدواب فان لم تعقل حارث»، عقل همان ريسمانى است كه نفس به سبب آن از جهالت و مهلكه رهايى مى‏يابد و اگر عقل نفس را با اين ريسمان استوار مهار نكند، نفس همانند حيوانى سركش به ورطه نابودى مى‏افتد. حضرت بعد از بيان هويت عقل و رسالت آن فرمود: «فيتشعب من العقل الحلم و من الحلم العلم و من العلم الرشد و من الرشد العفاف و من العفاف الصيانه»(26) در اين عبارت زيبا و متقن، عفاف دست پرورده همه ارزش‏ها است، اين منافاتى با اين كه اصل عقل عفاف است، ندارد؛ زيرا خميرمايه فطرى كه در درون هر انسانى وجود دارد، عفت است. اما اين سرمايه قابليت پرورش دارد و تعقل و انديشه و حلم و علم و رشد مايه فزونى آن مى‏گردد در اين كلام گهربار رسول خدا(ص)، صيانت و حفاظت از ارزشها به عهده عفتى نهاده شد كه در سايه ساير صفات كمال، بارور گرديده است. پس عفاف پيوسته نياز به پرورش و افزايش دارد تا به سبب آن، حراست و صيانت در درون و بيرون، انديشه و عمل، نيت و قول تحقق پذيرد. همچنين در روايتى از امام على(ع) آمده است كه: «يستدل على عقل الرجل بالتحلى بالعفة و القناعة»(27)؛ ميزان انديشمندى انسان به ميزان آراستگى او به عفت و قناعت است. يعنى بارورى ارزشهاى درون انسان در نگرش و بارورى انديشه و عقل تأثير دارد. بنابراين اگر حركت بشريت به سوى توسعه و تمدن با آراستگى باطنى و عفت و پاكدامنى، عقل گريزى در او بيشتر مى‏گردد. اين حقيقت تلخ را امروزه در تمدن بشرى به وضوح در مى‏يابيم و گزارشها روز به روز حركت جوامع را به سوى جاهليت قهقرايى نشان مى‏دهد؛ نمونه بارز اين مسئله گسترش چشمگير تجارت سكس در شبكه‏هاى جهانى اينترنت، بليه روز افزون بيمارى ايدز، گسترش مخوف شبكه‏هاى خريد و فروش انسان در بازارهاى جنسى، اختصاص به جزيره هايى به عنوان بهشت جنسى براى ارضاى غرايز افراد سركش و شهوت پرست از سراسر جهان و انتقال انسانهاى مظلوم و فريب خورده به عنوان ابزار تمايلات اين موجودات شوم ديده مى‏شود.
امروزه بشريت در اين لجنزار مخوف بى عفتى، سخت حيران و سرگردان است و على رغم دستيابى به تكنيك و تمدن، پديده شوم ابتذال و بى‏بند و بارى گسترش يافته و در اين رهگذر، سردمداران استكبار جهانى به اهداف سياسى و اقتصادى خود غالب آمده‏اند، در يك جمله مى‏توان گفت: همه بدبختيهاى موجود در دنياى امروز تحقير كردن اصول عفاف و تقواى در امور جنسى است. ارتباط عفاف و نفس انسانى‏
نفس انسان بين دو قوس قرار دارد كه يك سوى آن نفس «مسوله»(28) و «اماره»(29) است و سوى ديگر آن نفس «لوامه»(30) و «مطمئنه»(31) مى‏باشد و پيوسته در اين مدار حركت مى‏كند، از اين رو، حالات متعدد و متفاوتى در انسان وجود دارد، به تعبير قرآن «و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقواها قد افلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها»(32)؛ بنابراين گاهى منشأ فجور مى‏شود و گاهى مبدأ تقوى. يعنى قابليت پذيرش حالات متعدد را داراست، پس نيازمند عامل مؤثرى است كه او را به رشد و تزكيه سوق دهد. اين قوه محركه و عامل صيانت و حفاظت نفس در بسيارى از متون، «عفاف» معرفى شده است. على(ع) مى‏فرمايد: «العفاف يصون النفس و ينزهها عن الدنايا»(33) ؛ عامل صيانت نفس و بازدارنده آن از زشتيها و مايه نزهت و شادابى و شكوفايى آن عفت است.
همچنين در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است كه فرمود: «حلّوا انفسكم بالعفاف و تجنّبوا التبذير و الاسراف»(34)؛ نفس انسانى بواسطه زيور عفاف آراسته مى‏گردد، پس هيأت نفس را به جمال بياراييد و از اسراف و تبذير بپرهيزيد.
اين كلام گوهربار حضرت، حامل نكته‏اى است كه عفت حالت تعادل و ميانه گزينى را در نفس ايجاد مى‏كند و انسان را از افراط و تفريط بر حذر مى‏دارد، قوام آفرينش بر پايه اعتدال است و همه موجودات از تعادل تكوينى برخوردارند، از اين رو، خداوند هم در شريعت اسلام از انسان تعادل در سلوك و زندگى را مى‏خواهد. تفاوت عفاف و تقوى‏
با تأمل در منابع اسلامى درمى‏يابيم كه عفاف همان صفت درونى ملكه نفسانى است كه منشأ تقواى درونى مى‏شود، يعنى تقواى بيرونى، تجلى عفاف درونى است و عفاف به منزله يك قوه بازدارنده از افراط است كه وقتى به صورت ملكه‏اى در درون درآمد، حاكميتش در بيرون ظاهر مى‏شود، از اين رو، امام على(ع) فرمود: «بالعفاف تزكوا الاعمال»(35)؛ اعمال ظاهرى را بواسطه عفاف باطنى پاكيزه و تصفيه كنيد.
همچنين در روايت ديگر از آن حضرت آمده است كه فرمود: «ثمرة العفاف الصيانه»(36) صيانت و تقوى، حاصل عفت است. بر همين اساس على(ع) در صفات متقين مى‏فرمايد: «المتقون انفسهم عفيفه و حاجاتهم خفيفه، خيراتهم مأموله و شرورهم مأمونه»؛ نشان پرهيزگاران آن است كه نفسهايشان عفيف است و خواهششان كم و خفيف، و نيكى و خيرشان مورد اميد و انتظار مردم است و از بديهايشان همه در امانند.
در حكمت 474 نهج البلاغه مى‏فرمايد: «ما المجاهد فى سبيل اللّه باعظم اجرا ممن قدر فعفّ. لكاد العفيف أن يكون ملكا من الملائكه»؛ اجر شهيدى كه در راه خدا مجاهده مى‏كند، بالاتر از اجر و ثواب كار انسانى نيست كه سنجيده و بر اساس اندازه و حساب عفاف مى‏ورزد، انسان عفيف نزديك است كه در زمره ملكى از ملائكه درآيد. طبق اين بيان، عفاف همان مجاهده درونى براى غلبه ارزشهاست.
بنابراين، تلاش درونى انسان براى حاكميت خوبيها و محسنات در سيطره وجودش عفت است و چون تقويت عفت موجب پاكى و نزهت است. هر مقدار كه انسان عفيف باشد به عالم قدس و ملائك نزديك‏تر است، از اين رو، انسان عفيف در جايگاه ملائكه است. بنابراين عفت موجب عبور انسان از عالم ملك به عالم ملكوت مى‏گردد. چنانكه در مورد انسانهاى شايسته‏اى چون حضرت ابراهيم(ع) قرآن كريم مى‏فرمايد: «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض»(37) ابراهيم به بطن عالم ملكوت راه يافته بود، به گونه‏اى كه متن عالم ماده و حقايق آن را مى‏ديد. در واقع خداوند بواسطه صفت عفاف، قدرت عبور از عالم ملك را به عالم ملكوت در درون انسان به وديعت نهاده، و او مى‏تواند با بارورى و شكوفا سازى اين شاخصه اوج بگيرد و فراتر از آن‏چه تصور انسانهاست، پرواز كند. رابطه حياء و عفاف‏
حياء در لغت به معناى شرم، آزرم آمده است، شرمى برخاسته از ادراك خوبيها و بديهاى اختيارى، بدين جهت است كه انسان برخى از كارها را نيكو و بعضى ديگر را زشت مى‏داند. برخلاف حيوانات كه چون فاقد ادراك مى‏باشند، شرم و حيا نيز ندارند. على(ع) در تعريف «حيا» مى‏فرمايد: «الحياء خلق مرضى، الحياء خلق جميل»(38). و همچنين مى‏فرمايد: «الحياء تمام الكرم و احسن النسيم، الحياء يصدّ عن فعل القبيح»؛(39) حياء از كار زشت جلوگيرى مى‏كند و همچنين آن حضرت حياء را سبب «عفت» مى‏نامند: «سبب العفة الحياء»(40) و در روايت ديگر حياء را ميوه و ثمره «عفت» معرفى مى‏نمايد: «الحياء ثمرة العفة»(41) در تعبيرى از امام صادق(ع) آمده است: «الحياء نور جوهره صدر الايمان».(42)
علامه مجلسى (ره) درباره «حيا» مى‏فرمايد: «ملكه‏اى است كه موجب خوددارى از كارهاى قبيح مى‏گردد.»(43)
يكى از زمينه‏هاى عفاف و در عين حال از ثمرات آن، كه از اصلى‏ترين موانع انحراف جنسى محسوب مى‏شود، احساس حياء و شرم و آزرم از كارهاى زشت است. اين حقيقت كه شرم و آزرم، مانع افسار گسستگى‏هاى جنسى مى‏شود و بازدارنده از بسيارى گناهان اجتماعى ديگر و سرآمد خوبيهاست، در كلام درربار امام صادق(ع) نمودار است. حضرت فرمود: «اى مفضل! بنگر به آن ويژگى كه انسان را از حيوانات ممتاز نموده، و آن نعمت شرم و آزرم است. اگر اين نعمت، در وجود انسان نبود، هيچ مهمانى نوازش نمى‏شد و به وعده‏ها وفا نمى‏شد و نيازهاى مردم انجام نمى‏گرفت و زيباييها رواج نمى‏يافت. از زشتيها جلوگيرى نمى‏شد، حتى بسيارى از واجبات، كه به خاطر شرم و آزرم، انجام مى‏گيرد، ترك مى‏شد، چه اينكه گروهى از مردم، اگر شرم و آزرم نبود، حق پدر و مادر را پاس نمى‏داشتند و به خويشاوندارى و پس دادن امانت، اهمّيتى نمى‏دادند و از هيچ كار زشتى روى گردان نبودند.»(44)
هر قدر اين احساس شرم و آزرم در انسان بيشتر باشد، عفت او نيز بيشتر خواهد بود، چنان كه امام على(ع) فرمود: «اعفكم احياكم» با عفت‏ترين شما، با حياترين شماست.(45)
كسانى كه در درون خود فرياد «حيا» را خفه كرده‏اند، كمتر عاملى مى‏تواند آنها را از ارتكاب انواع اعمال ناشايست باز دارد، چنان كه در روايات به آن اشاره شده است:
رسول اكرم(ص) فرمود: «از سخنانى كه در ميان مردم است، تنها يك جمله از انبياى گذشته باقى مانده است كه مى‏گويند: اگر حيا ندارى، هرچه مى‏خواهى انجام بده».(46) بدليل اين كه دين، بلكه تمام قوانين موضوعه بشرى براى كنترل جامعه است و ضامن ا جرايى آن حيا است، شخص بى حيا در منابع روايى شريعت اسلام، «بى ايمان» معرفى شده است، امام صادق(ع) در اين باره فرمود: «لا ايمان لمن لاحياء له»(47) كسى كه حيا ندارد، ايمان ندارد.
از احاديث ذكر شده درمى‏يابيم كه در جامعه، افرادى هستند كه پاى‏بند به اخلاق و ايمان نمى‏باشند، ولى به سبب حيا از ديگران، به پاره‏اى ازگناهان دست نمى‏زنند، زيرا، شكنجه افكار عمومى و ملامتهاى مردم، از كيفر و مجازات زندان و شلاق به مراتب سخت‏تر است. مرد و زن بى عفت، از رسوايى عمومى بيشتر رنج مى‏برند تا از ساير شكنجه‏ها.
دكتر فلاسن، استاد دانشگاه روچستبر، مى‏گويد: خجالت كشيدن و حياء علامت سلامت است و در ميان تمام افراد بشر، حتى آنهايى كه برهنه زندگى مى‏كنند، نيز رايج است.(48) اگر در جامعه، روح حيا – كه به فرموده امام على(ع) ثمره عفت است – حاكم باشد، بسيارى از نزاعها و اختلافهاى خانوادگى و بسيارى از جرايم اجتماعى و بزهكاريها از بين مى‏رود.
گر حيا نبود، بيفتد رسم عصمت از ميان‏
ور حجابى در ميان است، از تقاضاى حياست‏ پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. راغب اصفهانى، معجم مفردات، ص 350. 2. طريحى، مجمع البحرين، ج 5، ص 101. 3. ابن منظور لسان العرب، ج 9، ص 253. 4. شرتونى لبنانى، اقرب الموارد، ج 2، ص 803. 5. قرشى على اكبر، قاموس قرآن، دارالكتب الاسلاميه، ج 5،ص 19. 6. دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا، ج 10، ص 14081. 7. دكتر معين، فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 207. 8. ملااحمد نراقى(ره)، معراج السعادة، ص 243. 9. سوره مؤمنون، آيه 5. 10. از امام باقر(ع) چنين نقل شده است: كه اين آيه درباره اصحاب «صفّه» نازل شده است (اصحاب صفه: حدود چهارصد نفر از مسلمانان مكه و اطراف مدينه بودند كه چون خانه و كاشانه‏اى نداشتند در مسجد پيامبر(ص) زندگى مى‏كردند، اين افراد به فرموده قرآن با وجود نيازمندى شديد، عفت نفس به خرج مى‏دادند، به طورى كه هر كس كه اطلاعى از وضعيت آنان نداشت، گمان مى‏كرد كه ايشان و بى‏نيازند) تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيه 273، سوره بقره، ص 264. 11. ترجمه بهاء الدين خرمشاهى از قرآن مجيد. 12. شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 207. 13. ميزان الحكمه، ج 6، ص 359، ح 12824. 14. همان، ص 363، ح‏12861. 15. عن على(ع):الفضائل اربعه اجناس…الثانى: العفة و قوامعها فى الشهوة… 16. قال الصادق(ع)…والعفة و ضدها التهتّك. 17. راغب اصفهانى معجم مفردات الراغب، ص 276. 18. طريحى مجمع البحرين، ج 1، ص 252. 19. لغت نامه دهخدا، ج 9، 13894. 20. فريد وجدى، دائرةالمعارف القرن العشرين، ج 6، ص 515. 21. سوره آل عمران، آيه 14. 22. شهيد مطهرى، تعليم و تربيت در اسلام، انتشارات الزهراء، ص 106. 23. ميزان الحكمه، ج 6، ص 359. 24. همان منبع، ص 362. 25. رسولى محلاتى، غررالحكم موضوعى، ج 2، ص 130، ميزان الحكمه، ج 6،ص 362. 26. مجلسى محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفا، ج 1، ص 117، ابن شعبه، حسن بن على، تحف العقول، ترجمه احمد جنتى عطائى، انتشارات علميه اسلامى، ص 19. 27. محمد رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 6، ص 428. 28. نفسى كه زشتيها را زيبا نشان مى‏دهد. 29. نفسى كه پيوسته انسان را به زشتى امر مى‏كند. 30. نفسى كه انسان را ملامت مى‏كند(وجدان صالح بشرى). 31. نفسى كه سكونت و استقرار و اطمينان را در سايه بندگى يافته است. 32. سوره شمس، آيه 11 – 8. 33. رسولى محلاتى، غررالحكم موضوعى، ج 2، ص 127. 34. همان منبع، ص 129. 35. همان منبع. 36. همان منبع. 37. سوره انعام، آيه 75. 38. رسولى محلاتى، غررالحكم موضوعى، ج 1، ص 311. 39. ميزان الحكمه، ج 2،ص 564. 40. غررالحكم، ح 5527. 41. همان، ح 4612. 42. بحارالانوار، ج 71،ص 336. 43. علامه مجلسى، مرآت العقول، ج 8، ص 187. 44. بحار الانوار، ج 2، ص 25. 45. همان، ح 2837. 46. سفينة البحار، ج 1، ص 361، ح 340. 47. بحارالانوار، ج 78، ص 111؛ ميزان الحكمه، ج 2، ص 565. 48. فلسفى، محمد تقى (ره)، كودك، ج 2، ص 371.

/

منزلت زن از اعصار گذشته تا انقلاب اسلامى‏

جايگاه زن در گذر تاريخ‏
نقش زن در خانواده، اجتماع و تربيت نسل پرتكاپو مطلبى است كه اگرچه نويسندگان و صاحب مكاتب گوناگون بدان اشاره كرده‏اند امّا هيچكدام نقش ارزنده‏اى را كه اسلام براى شخصيت زن قائل است مورد توجه قرار نداده و از آن غافل بوده‏اند. زيرا در جهانى كه در جاهليت وحشيانه به سر مى‏برد ناگهان از افق وحى خورشيد محمدى(ص) طلوع نمود و با كلام نورانى قرآن به پرتو افشانى پرداخت و در ميان اقشار گوناگون كه ستمهاى زيادى متحمل شده‏اند از ظلمى كه بيش از همه بر زنان رفته پرده برداشتند و براى احياى هويت بانوان و جلوگيرى از تضييع حقوقشان گامهاى اميدوار كننده در آن فضاى يأس آلود برداشتند.
يادآور مى‏شود اقوام و ملل پيشين زن را موجودى ضعيف و فاقد شأن و اعتبار دانسته و با وى رفتارى ناروا داشتند و زنان را همچون غلامان و چارپايان قابل مبادله به حساب آورده و هيچگونه اختيار و قدرت گزينشى برايشان قائل نبودند و اين درحالى است كه پرمشقت‏ترين كارها بر دوش زنان بود و اگر از عهده كارهاى طاقت فرسا برنمى‏آمدند شديداً مورد فشار و آزار و اذيت توأم با توبيخ و ملامت قرار مى‏گرفتند و چه بسا زير ضربات لگد و كتك جان مى‏دادند. در برخى از برهه‏هاى تاريخى و با حضور مصلحين اجتماعى اگرچه بانوان از بعضى مزايا برخوردار شدند با اين وجود از نظر حقوق معنوى و اجتماعى و استقلال شخصيت محروميت‏هاى فراوانى داشتند. امام خمينى در فراز يكى از بيانات خود در اين باره فرموده‏اند: «…زن در دو مرحله مظلوم بوده است يكى در جاهليت كه مثل حيوانات بلكه پايين‏تر از آن بود و اسلام زن را از آن لجن‏زار بيرون كشيد و ديگر در زمان ما… به اسم اينكه مى‏خواهند زن را آزاد كنند، به زن ظلمها كردند و وى را از آن مقام شرافت، معنويت و عزتى كه داشت پايين كشيدند».(1)
ظلم و فشارهايى كه در گذشته به زنان روا مى‏شد محدود به سرزمين و يا منطقه جغرافيايى خاص نبود، بلكه در بيشتر تمدنها حتى كهن‏ترين آنها نظير روم و يونان براى زن شخصيتى حقوقى و اجتماعى در نظر نمى‏گرفتند و او را در حد كالاهاى تجارتى به حساب مى‏آوردند از ديد چنين اقوامى زن از روح جاويد انسانى برخوردار نبود و زندگى او تا زمانى بود كه شوهرش در قيد حيات باشد و بعد از فوت همسر حق زندگى نداشت. يهوديان و مسيحيان كه بايد در اين رابطه وضعى بهتر از سايرين داشته باشند همسو با نگرشهاى منفى نسبت به زن، با تولد پسر در خانواده شاد مى‏شدند و ولادت نوزاد دختر را موجب سرافكندگى مى‏دانستند. در گذشته، زن موجودى بود كه جزء ارث قرار مى‏گرفت و بازماندگان هر طور كه مى‏خواستند از او بهره‏بردارى مى‏كردند. قرآن كريم اين روش جوامع عقب افتاده را محكوم مى‏نمايد و مى‏فرمايد: اى اهل ايمان براى شما حلال نيست كه زنان را به اكراه و جبر به ميراث گيريد و بر زنان سختگيرى و بهانه‏جويى مكنيد…(2)
هنگامى كه مادر مريم آن حضرت را به دنيا آورد به خداوند عرض كرد: پروردگارا او دختر است (نمى‏تواند چون پسران خادم حرم گردد) اما خداوند (به فضيلت‏ها و صفات برجسته او) آگاه است.(3) اين انديشه كه برخاسته از مظلوميت زن و نشناختن شأن و اعتبار او در آن دوران بود به هيچ وجه با نظر اسلام سازگار نيست زيرا كه زن و مرد در كسب فضايل و طى نمودن مراحل كمال يكسانند و هيچ كدام بر ديگرى برترى ندارند مگر به انجام اعمال صالح و خداپسندانه.
از اينها گذشته شايد بتوان ظلمى كه در جامعه عربستان قبل از اسلام به زن مى‏شد را اسفناكترين و بى‏رحمانه‏ترين نوع برخورد با وى دانست. زنده به گوركردن راحت‏ترين سرنوشتى بود كه دختران بدان مبتلا مى‏شدند. قرآن كريم در اين مورد مى‏فرمايد: و چون يكى از آنها را به فرزند دخترى مژده آيد رخسارش سياه شده و سخت دلتنگ و خشمگين مى‏شود و از عار اين مژده روى از قوم خود پنهان مى‏دارد كه آيا آن دختر را با ذلت و خوارى نگه دارد و يا زنده به خاك گور كند…(4) تكريم زن در مكتب اسلام‏
طلوع مكتب حياتبخش اسلام زندگى بشر را تحت تأثير قرار داد و برجايگاه بلند زن و مقام شايسته او تأكيد ورزيد و با بيان «انا خلقناكم من ذكرٍ وانثى»(5) خلقت زن و مرد را يكسان دانسته بطورى كه زن همچون مرد داراى روح الهى و مسيرى براى رشد و تعالى مى‏باشد مقام ويژه‏اى كه خداوند به زن عنايت كرده اين است كه بچه در رحم او شكل مى‏گيرد، رشد مى‏كند و نهايتاً در بطن مادر به او روح دميده مى‏شود روحى كه امر پروردگار حكيم است. «قل الروح من امر ربّى» (6) بنابراين نفخ روح در بدن كودك را خداوندى كه احسن الخالقين است به محل رحم مادر مربوط كرده است نه صلب پدر و اين خود بسى موجب سعادت و افتخار براى زن بوده تا جايگاه خويش را در نظر پروردگار بداند و از آن فاصله نگيرد.
از سوى ديگر براى اينكه ارزش زن عملاً به جهانيان ثابت گردد نسل پاك پيامبر اكرم(ص) را در وجود دخترش قرار داد و امامان و پيشوايان دين را از نسل زهراى اطهر(س) بوجود آورد و بدين وسيله مشت محكمى بر دهان بى خردانى زد كه دختر را جزء اولاد خويش به حساب نمى‏آوردند و از وجودش احساس ننگ و عار مى‏كردند. رفتار و كردار پيامبر مكرم اسلام (ص) نسبت به دخترش حضرت زهرا(س) حكايت از احترامى است كه مى‏تواند منشأ برخورد و رفتار صحيح مردان با زنان واقع شود بارها پيامبر(ص) بر دستان زهرا بوسه زد و مقام و موقعيت او را ستود و به همگان نشان داد كه دختر در نزد او محترم است و رعايت حال او از مهمترين كارهاست. در مراسم عبادى سياسى حج كه هر ساله ميليونها زائر حضور دارند امر شده به ياد هاجر فاصله بين كوه صفا و مروه را با ايمان و اخلاص بپيمايند و از عمل يك زن برگزيده و شايسته تبعيت كنند. قرآن كريم كه راهنماى انسانهاى طالب حقيقت است بهترين الگو براى آنها را آسيه زن فرعون معرفى مى‏كند كه با پشت پا زدن به مظاهر مادى و زندگى تجمّلى فرمان خدا را به جان خريد و درس كمال و رستگارى را به زنان و مردان مؤمن آموخت.
علاوه بر اينكه قرآن كريم شخصيت مسخ شده زن قبل از اسلام را زنده كرد، او را صاحب امتيازاتى نمود كه قبلاً هيچ فردى و آئينى بدان توجه نداشت و زن را لايق برخوردارى از چنين مواهبى نمى‏دانست. تا پيش از ظهور اسلام زنان نه تنها از حقوق فردى محروم بودند بلكه حضور آنها در فعاليت‏هاى اجتماعى نيز متصور نبود. با فرمان دين الهى زنان از تحقير و توهين رهايى يافته همچون مردان قابليت پذيرش مسئوليت‏هاى اجتماعى را يافته و نقش نظارتى آنها مورد تأييد واقع شد. بر خلاف رسم متداول آن زمان كه زنها را مالك چيزى نمى‏دانستند و او را از تصرف در سرمايه خويش منع مى‏كردند زن صاحب اختيار و مالك سرمايه‏اى شد كه بدست آورده بود. «للرجال نصيبٌ مما اكتسبوا و للنساء نصيبٌ‏مما اكتسبن»(7) اين اعتبار بخشى به زن مسلمان از جانب خداوند كريم پيش از طرح امتياز دهى كشورهاى اروپايى نظير انگستان، فرانسه و آلمان بود كه در قرن 19 ميلادى به استقلال اقتصادى زن تأكيد نمودند. زن مسلمان عزتمندى خويش را از اسلام بدست آورد و سفارشاتى كه بزرگان دين در رابطه با زنان نموده‏اند بيانگر توجّه خاص به وضعيت جسمى و روحى او دارد. امام على(ع) در سفارش خويش به فرزندش مى‏فرمايد:
«زن را در كارى كه با مقام وى سازگار نيست امر نكن زيرا كه زن گل خوشبوست نه قهرمان».(8) موقعيت زن در رژيم ستمشاهى
شايد به جرأت بتوان گفت مظلوميت زن در دوران حاكميت طاغوت از جهاتى شبيه آن چيزى بود كه در زمان جاهليت وجود داشت، با اين تفاوت كه در رژيم گذشته با شعار عوام فريبانه آزادى براى زن او را از هويت اصلى و نعمت خداداد آزادى واقعى دور كرده و به قيد و بند فساد اخلاقى، برهنگى و كالاى تجارتى كشانده كه فقط بهره‏ورى مادى و شهوانى در مورد آن صدق مى‏كرد در اين دوره مرتبه انسانى و وجه عزتمند زن به فراموشى سپرده شد و از او ظاهرى ساختند، كه تنها وسيله‏اى باشد در دست مردان و صاحبان سرمايه، تا با تبليغات تجارتى بر اندوخته آنها بيفزايند و او را از رسالت واقعى خويش دورگردانند. با كشاندن زنان به مراكز مختلط زن و مرد و دعوت به حضور در فيلمها و سريالهاى نامناسب و تقليد از الگوهاى غربى و ضد دينى و بدنبالش مبارزه جدى شاه، تلاش وسيعى را براى از بين بردن حجاب و عفت عمومى زن ايرانى پايه ريزى كردند. استعمارگران كه طرّاح اوليه اين نقشه‏ها بودند دندان تيز كرده تا شرف ملّى و مذهبى ملت مسلمان را از ناحيه اصلى‏ترين و مؤثرترين ركن جامعه كه همانا زنان بودند نابود كنند، نظير آن اتفاقى كه در سرزمين اندلس افتاد. مردم متمدن و مقيد آن‏جارا كه با سرمايه فرهنگ دينى از زير يوغ بندگى كفار رهيده بودند توسط زنان بى‏بند و بار و بد حجاب به سستى و بى‏قيدى كشاندند و كم كم ملت اندلس را از درون تهى كردند و در نتيجه جوانان فعال و مسلمان، توانايى و انگيزه‏هاى دينى خود را از دست دادند و در اثر تبليغات مسموم موج جدايى از دين تقويت گرديد و در مدتى كوتاه نور علم و دين در آن سرزمين به خاموشى گرائيد. مطمئناً دشمنان دين و قرآن در موقعيت فعلى نيز براى پيشبرد اهداف خود و نابودى جوامع اسلامى توطئه مى‏كنند، برهمگان خصوصاً زنان مؤمنه و معتقد فرض و لازم است با هوشيارى و آگاهى آنها را در اين امر ناكام گذارند.
عدم شناخت جايگاه واقعى زن و بى‏ارزش نمودن مقام و منزلت خدايى او سبب گرديد پيشرفت و ترقى از نگرش بيگانگان و كسانى كه از فرهنگ اسلامى فرسنگها فاصله داشتند چنان تعبير و تفسير گردد كه زنان نبايد خود را مقيّد به حجاب، عفّت و عدم رابطه با نامحرمان بدانند كه اين امر موجب عقب ماندگى آنها مى‏شود. چنين توجيهاتى در برهه‏اى از تاريخ سبب گرديد بنياد بسيارى از خانواده ها متلاطم و نقش اصلى زنان كه همانا همسرى و مادرى است در پس پرده آزادى‏هاى دروغين لطمه ببيند. گرچه زنان آزاده بسيارى در مقابل برنامه‏هاى طاغوت كه ديكته شده از طرف استعارگران بود مقاومت ورزيدند اما شياطين با دسيسه و نيرنگ و فريب عده‏اى سرسپرده به بعضى اهدافشان دست يافتند.
امام خمينى (ره) ره آورد آزادى در نظام طاغوت را چنين بيان مى‏كند:
«زن‏ها را در اين دوره‏هاى اخير منحط كردند. از خيانت‏هاى بزرگى كه به ملت ما شد اين بود كه نيروى انسانى ما را از دست گرفتند. نيروى جوانان ما را به عقب راندند. نيروى بانوان ما را به عقب راندند. بانوان ما را منحط كردند، خيانت كردند بر ملت ما بانوان ما را ملعبه كردند. بانوان ما را مثل عروسك‏ها كردند، بانوان ما جنگجو بودند، اينها مى‏خواستند ننگجو باشند، و خدا نخواست اينها اهانت به مقام زن كردند، اينها مى‏خواستند زن را مثل شى‏ء مثل يك متاع به اين دست و آن دست بگذارند.»(9) حضور زن در پيروزى انقلاب اسلامى‏
انقلاب اسلامى كه به همت زنان و مردان مسلمان ايران و به رهبرى حضرت امام خمينى (ره) به وقوع پيوست به زن حيات مجددى بخشيد و او را كه گرفتار دسيسه‏هاى شيطانى در حكومت شاه ستمگر شده بود نجات داد. امام خمينى(ره) كه زن را مربى جامعه و مربى انسانها مى‏داند و سعادت و شقاوت انسانها را بسته به وجود او مى‏داند پيروزى انقلاب اسلامى را وابسته به اين قشر دانسته و مى‏فرمايد: «ما همه در اين نهضت سهيم هستيم و شما خانمها سهم بزرگ داريد يعنى آمدن شما خانمها به خيابان‏ها و ميدان‏هاى مبارزه موجب اين شد كه مردها هم قوه پيدا بكنند، تقويت بشوند روحيه آنها هم با آمدن شما تقويت بشود شما سهم بزرگى را در اين نهضت داريد.»(10)
نكته قابل توجه در رابطه با نقش زن مسلمان در شكل‏گيرى انقلاب اين است كه آنها براى اولين بار نبود كه حضور خويش را در صحنه سياسى و اجتماعى به اثبات مى‏رساندند بلكه مشاركت فعالانه و متعهدانه اين قشر در لحظات حساس و سرنوشت ساز اين ملت و حماسه‏هاى ملى، مذهبى تحسين برانگيز است. پس از فرمان تحريم تنباكو توسط ميرزاى شيرازى همسران ناصرالدين شاه به شكستن قليانها اقدام كردند و در نهضت انقلابى جنگل زنان خطه گيلان با كمك‏هاى مادى و معنوى خويش مبارزان را يارى رساندند، تا آنها در وظيفه خود ترسى به دل راه ندهند، مقاومت زنان مسلمان در توطئه كشف حجاب و به پاكردن تظاهرات بزرگ در مشهد و اعتراض به اين وضع هرگز از خاطره‏ها محو نمى‏گردد.
اما نقش زنان در صحنه‏هاى قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، ايران بسيار فعالانه‏تر و قويتر از هر زمان ديگرى بود. حضور زنان در صحنه‏هاى مبارزه و تلاش، مثلاً بردبارى خانواده‏هاى انقلابى در برابر انبوه مشكلاتى كه رژيم ستمگر شاه براى آن‏ها پيش مى‏آورد، ترغيب و تشويق همسران و پسران و مجاهده و تلاش در سرنگونى طاغوت از جمله عوامل مؤثر در روند روبه تكامل انقلاب بود. صبورى مادران داغديده كه جوانهاى خود را در صحنه تظاهرات و راهپيمايى‏ها از دست مى‏دادند و هيچ شكايتى نداشتند از امورى است كه نمى‏توان همانندى براى آن در جنبشهاى ملى و يا مذهبى در ديگر نقاط جهان پيدا كرد. در واقع اگر همكارى خالصانه زنان با همسرانشان در ميادين مبارزه، زندان رفتن و شكنجه و آزار نبود شايد اين مقاومت‏ها در راه پيروزى به ثمر نمى‏رسيد و ريشه‏هاى سازنده و شكل دهنده انقلاب پا نمى‏گرفت، شهادت تعداد زيادى از زنان مسلمان چه در تظاهرات و چه در زندانها از جمله واقعه 17 شهريور و نداى لبيك به رهبر انقلاب در راهپيمايى‏هاى گسترده‏اى چون تاسوعا و عاشوراى سال 57 نشانگر روحيه بالا و وفادارى زنان به اسلام و رهبر آن بود كه از اراده‏اى محكم و خلل‏ناپذير و ايمانى قوى سرچشمه مى‏گرفت. مأموران رژيم وقتى صحنه نمايش ميليونى زنان را در تظاهرات خيابانى مى‏ديدند و رفتارهاى محبت‏آميز و مادرانه آنها كه دلسوزانه مى‏خواستند به جمع ملت بپيوندند را مشاهده مى‏كردند، در يك لحظه تصميم مى‏گرفتند و به آغوش مردم باز مى‏گشتند و اسلحه‏هاى خود را بسوى فرماندهان و سرسپردگان رژيم نشانه مى‏گرفتند. امام خمينى كه بارها به نقش كليدى و قابل ملاحظه زنان در پيروزى انقلاب تأكيد كرده فرموده‏اند:
«… در تظاهرات خيابانى زنان ما، بچه‏هاى خردسال خود را به سينه فشرده بدون ترس از تانك و توپ و مسلسل به ميدان آمده‏اند…آنان نقش ارزنده‏اى در مبارزات ما ايفاء كرده‏اند. در چه تاريخى اين چنين زنانى را سراغ داريد و در چه كشورى»(11)
و در جاى ديگر از سهم عظيم بانوان در پيروزى انقلاب چنين فرموده‏اند:
«شما بانوان در ايران ثابت كرديد كه در پيشاپيش اين نهضت قدم برداشتيد، شما سهم بزرگى در نهضت اسلامى ما داريد. شما در آينده براى مملكت ما پشتوانه هستيد. از شماست كه مردان و زنان بزرگ تربيت مى‏شود. در دامن شما مردان و بانوان بزرگ تربيت مى‏شوند شماها عزيز ملت هستيد. پشتوانه ملت هستيد.»(12)
كمبودها و مشكلات زندگى خيلى زود براى زنان دردسر آفرين مى‏گردد. در بحبوحه پيروزى انقلاب، نبود امكانات مادى و موارد مورد نياز به ويژه سوخت زمستانى كوچكترين تزلزل و وحشتى در روحيه زنان ايجاد نكرد. با اينكه در صف‏هاى طولانى به انتظار دريافت اجناسى كه كمتر در دسترس بود ساعت‏ها معطل مى‏ماندند از اينكه براى رضاى خدا و به ثمر نشستن انقلابشان متحمل اين سختى‏ها مى‏شدند خوشحال بودند. آنها با شركت در فعاليت‏هاى نظامى، ساخت كوكتل مولوتوف و تهيه مواد لازم كه آن زمان براى پاشيدن حمله مأموران نظام به كار گرفته مى‏شد سريعاً اقدام مى‏كردند و توان خويش را در هر زمينه‏اى كه حركت عظيم ملت را به جلو مى‏برد بروز مى‏دادند. اين كار به گوشه‏نشينى و عدم تحرك و ناكار آمدى زن و همچنين آزادى‏هاى دروغين و سطحى‏نگرى در خصوص زن مهر باطل زد. امام خمينى (ره) بنيان گذار جمهورى اسلامى حضور زنان را معجزه بزرگ اسلامى مى‏داند و نتيجه نور ايمان و قدرت اسلام و قرآن و علّت تحولشان را اسلامى بودن اين نهضت بيان مى‏دارد و نهايتاً انقلاب اسلامى را وامدار زنان مسلمان و متعهد برمى‏شمارد. حمايت ايشان از زنان و قدردانى از آنها در برخوردها و ديدارهايى كه برگزار مى‏شد بخوبى مشهود است. در روزهاى نخستين كه امام(ره) از پاريس به تهران آمده بودند و در مدرسه‏اى كه با ايشان ملاقات صورت مى‏گرفت، كثرت جمعيت به حدى بود كه مسئولين نگران وضعيت امام شده تصميم گرفتند، ملاقات خواهران را حذف كنند. امام كه متوجّه اين مطلب شدند فرمودند: «زنها سهم افزونترى در انقلاب داشتند، شما مى‏خواهيد اين نيروى فعّال را كه مشوق مردها بودند و تشجيع كننده آنان در ميدان مبارزات از صحنه خارج كنيد.»(13)
شهيد مطهرى نيز بر نقش سازنده و مفيد بانوان در انقلاب اشاره دارد و مى‏فرمايد: «انقلاب اسلامى ايران ويژگى‏هايى دارد كه مجموع آن را در ميان تمامى انقلاب‏هاى جهان بى‏نظير و بى‏رقيب ساخته است يكى از آن ويژگى‏ها ذى سهم بودن بانوان است. بانوان سهم بزرگى از انقلاب را به خود اختصاص دادند و اين حقيقتى است كه جملگى برآنند.»(14)
زنان هم متقابلاً در پرتو معنويت و عظمت انقلاب اسلامى به اين واقعيت رسيدند كه اسلام براى آنها هويتى انسانى قائل است كه ريشه در گرايشهاى عالى دارد و الگوگيرى از مكتب حضرت زهرا(س) بزرگ بانوى عالم بشريت و اتكال به قوّه لايزال الهى و چنگ زدن به ريسمان حق آنان را در جايگاهى رفيع و ارزشمند قرار داد. زنان متعهد در دوران انقلاب اسلامى نقشى ماندگار از خود به جاى گذاشتند و به همگان ثابت كردند كه شخصيت زن مسلمان در تبعيت از الگوهاى مصرفى غرب و مد و مدپرستى و آنچه آنها برايش به ارمغان مى‏آورند نيست بلكه چيزى كه بر اعتبار و ارزش او مى‏افزايد نجابت، شرافت و فداكارى در راه آرمانهاى اصيل دينى است كه خداوند به آن‏ها ارزانى داشته است. امام خمينى (ره) شناخت و فهم زن مسلمان ايرانى را ستوده مى‏فرمايد: «اينجانب به زنان پرافتخار ايران مباهات مى‏كنم كه تحولى آن چنان در آنان پيدا شد كه نقش شيطانى بيش از پنجاه سال كوشش نقاشان خارجى و وابستگان بى‏شرافت آنها از شعراى هرزه گرفته تا نويسندگان و دستگاههاى تبليغاتى مزدور را نقش بر آب نمود و اثبات كردند كه زنان ارزشمند مسلمان، دچار گمراهى نشده و با اين توطئه‏هاى شوم غرب و غرب زدگان آسيب نخواهد پذيرفت.»(15) نقش زنان پس از پيروزى انقلاب اسلامى‏
زنان مبارز، متعهد و مسلمان همانگونه كه در شكل‏گيرى و پيروزى انقلاب فعالانه و جسورانه به وظايف خويش عمل كردند بعد از آن هم در حفظ و تداوم اين نعمت خدادادى با دل و جان كوشيدند از حوادث مهم بعد از انقلاب جنگ تحميلى عراق عليه ايران بود كه با توطئه مشترك دشمنان اين ملت كه تاب و تحمّل اين موفقيّت و پيروزى را براى مردم دلاور ايران نداشتند به وقوع پيوست. در چنين موقعيتى كه تمام ملت ايران بسيج شدند تا دشمن فريب خورده را از هجوم به سرزمين اسلامى برحذر دارند حضور گسترده و فداكارانه بانوان فهيم و انقلابى نسبت به روزهاى شكل‏گيرى انقلاب بيشتر احساس مى‏شد و اين مهم به خوبى محقق شد، چرا كه زنان ايرانى در يافته بودند دشمن از وحدت، تعهد و ايمان آنها شكست خورده و در صدد ضربه زدن به نهال نورسته انقلاب اسلامى است بنابراين با همتى عالى‏تر و عزمى جزم‏تر و تلاشى وافر و بردبارى ارزنده‏تر پا به ميدان گذاشتند تا نقشه توطئه گران را بى نتيجه و ناكام گذارند. گرچه شركت در عمليات جنگى و حضور در خطوط مقدم جبهه براى آن‏ها ميسر نبود آن‏ها با انجام كارهايى كه دست كمى از مبارزه رودررو با دشمن نداشت به تجهيز و ترغيب مبارزان و رزمندگان پرداختند حضور در كلاسهاى امداد و فراگيرى تعليمات نظامى جهت كمك به مردان مبارز در ميادين جنگ از قدمهاى اوليه زنان بود. به عهده گرفتن وظايف پرستارى در بيمارستانهاى صحرايى و همكارى دلسوزانه در يارى رساندن به رزمندگان مرهمى بود كه بر زخم دلاور مردان جبهه نبرد حق و باطل مى‏نهادند و به رفع نيازهاى آن‏ها اقدام مى‏كردند. زنانى كه از اين صحنه دور بودند در شهرها و روستاها زندگى مى‏كردند با ايمان و باور قلبى همدوش با هم مجاهدين راه خدا را تنها نگذاشتند و با جمع آورى اقلام مورد نياز، بافت شال و كلاه و لباسهاى گرم، پخت نان و تهيه مواد غذايى خود را در اين مبارزه سهيم و شريك نمودند. علاوه بر تلاشهاى ياد شده نقش مادران صبور و همسران مؤمن دلاوران صحنه‏هاى نبرد كه فرزندان و شوهران خويش را به مبارزه عليه كفر ترغيب مى‏كردند هرگز از يادها نمى‏رود. مطمئناً اگر روحيه مقاومت در بين زنان مسلمان در مدت زمان جنگ متزلزل مى‏شد نتيجه بر عكس اين بود. كيست كه آرامش صبورانه همسران، مادران، خواهران و دختران شهداء، اسراء و مفقود الاثرها را ببيند و به حقانيت نهضت و مبارزه ملت ايران از ابتداى شروع اين جنبش د

ينى و مذهبى و از سوى ديگر به اينهمه عظمت و ايثار آفرين نگويد. نوشتار را با كلام رهبر معظم انقلاب در خصوص زنان مبارز و متعهد به پايان مى‏بريم. تربيت اسلامى و انقلابى زن مسلمان مايه افتخار و مباهات جمهورى اسلامى است مابه زنان مسلمان خودمان افتخار مى‏كنيم…زن ايرانى كه به بركت انقلاب در راه بسيار خوبى قرار گرفت…امروز مى‏تواند در ميدان علم و ميدانهاى گوناگون وارد شود و عاليترين مدارج علمى را نيز طى كند.(16) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. پيام به مناسبت روز زن 26/2/58. 2. سوره نساء، آيه 20. 3. سوره آل عمران، آيه 35. 4. سوره نحل، آيه 59 – 58. 5. سوره حجرات، آيه 13. 6. سوره اسراء، آيه 85. 7. سوره نساء، آيه 32. 8. نهج البلاغه، نامه سى و يكم. 9. در جمع بانوان قم 12/11/58 . 10. در ديدار با گروهى از بانوان فرهنگى و مربيان قرآن كاشمر 22/6/58. 11. مجله راه تربيت، شماره 38، ص 16. 12. جوانان از ديدگاه امام خمينى (ره)، ص 284. 13. مجموعه مقالات و سخنرانى‏هاى كنگره بين المللى شخصيت امام خمينى ص 95. 14. مجله پيام زن، شماره 100، ص 18. 15. فصلنامه شوراى فرهنگى و اجتماعى زن، شماره 5، پائيز 78، ص 2. 16. به مناسبت هفته زن، سال 1368 و 1371.

/

تاريخچه پيدايش خوارج قسمت سوم

اشاره
در سلسله مقالات پيشين به زمان، خاستگاه وعوامل پيدايش خوارج اشاره شده بود كه در ضمن آن با چگونگى شكل‏گيرى جنگ صفين آشنا شديم، نبردى كه بانيرنگ عمرو عاص در به نيزه زدن قرآن كريم، تفرقه‏اى ميان سپاهيان امام على (ع) افتاد وباعث پديدار گشتن گروهى متعصب وجاهل درتاريخ اسلام شد؛ اينك وقت آن رسيده است تا با زمينه هاى پذيرش حكميت، داستان ليلة الهرير و فريب خوردگان اين ميدان آشنا شويم.

زمينه‏هاى پذيرش حكميت‏

1. جنگ فرسايشى وافزايش آمار تلفات‏
با طولانى شدن نبرد صفين و افزايش آمار تلفات، جوّ روانى خاصى بر سپاه حضرت على(ع) تحميل شد؛ بنا به نقلى، در چهار ماه نبرد يكصدوده هزار نفر از طرفين به قتل رسيدند(1) كه بيست وپنج نفر از آنها “بُدريون” و صحابه پيامبر(ص) بودند كه در لشكر كوفه حضور داشتند. اين آمار مربوط به تلفات شناسايى شده است در حالى كه افرادى نيز مفقود شدند.(2)
در چنين شرايطى، انگيزه‏هاى نهفته بعضى از افرادِ دودل و كج‏انديش بروز كرد؛ به طورى كه برخى از شاميان نيز از ادامه جنگ به ستوه آمدند و در هر فرصتى فرياد صلح و ختم جنگ سردادند؛ چنان كه اّحنف بن قيس تميمى، (رهبر بنى‏تميم از سپاه كوفه) فرياد زد: عرب هلاك شد!(3) همچنين روزى فردى از سپاه شام، در حالى كه لباسى آهنين به تن داشت، به حضرت اميرمؤمنان(ع) در ميدان جنگ خطاب كرد: “اى على! تو در اسلام، هجرت و جهاد پيشتاز بودى، چرا اين خون‏ها را مى‏ريزى؟! بيا و اين جنگ را رها كن و به عراق بازگرد؛ ما هم به شام برمى‏گرديم”.(4)
لشكريان حضرت امام على(ع) هم كه به فاصله كمتر از شش ماه بعد از جنگ جمل در نبردى ديگر شركت مى‏جستند اراده‏اى متزلزل‏تر داشتند و در پى فرصتى بودند تا از اين مهلكه نجات يابند.
در چنين فضايى معاويه نيز جهت همراهى با اين فريادها و سست كردن اراده‏ها، نامه‏هايى مبنى بر افزايش تلفات و پشيمانى از گذشته و اميد به آينده براى حضرت على(ع) فرستاد.(5)
اين موارد، گواه است كه بيشتر سربازان از جنگ خسته بودند؛بنابراين، از درك منطق قوى و درست امام(ع) در زمينه ادامه نبرد ناتوان شدند و با كارهاى نامعقول، ايشان را آزردند. آثاراين آزردگى در خطبه‏هاى شكايت آميز اميرمؤمنان(ع) كه پس از جنگ صفين ايراد شده به خوبى مشهود است.(6) 2. دست نيافتن به غنائم جنگى‏
اعراب، به خصوص مردم عراق در جنگ‏هاى گذشته غنيمت‏هاى فراوانى مى‏گرفتند، ولى در اين جنگ طولانى، به سبب فقدان غنيمت، دل‏هايشان سست شد و به ادامه نبرد رغبتى نداشتند؛ حتى برخى از اصحاب امام(ع) درباره اندك غنيمت‏هايى كه به دست مى‏آوردند، اختلاف مى‏كردند و كار به جايى مى‏كشيد كه با دخالت حضرت على(ع) ميانشان صلح برقرار مى‏شد.(7)
چنين افرادى كه به متاع چند روزه دنيا دل بسته بودند، با اندك تطميعى از طرف فرزند ابوسفيان، از يارى امام و مقتداى خويش نيز دست مى‏كشيدند. بنا به‏گفته ابن اعثم : خالدبن مْعُمّر سدوسى، قهرمانى دلاور در سپاه امام على(ع) بود كه توانست
خود را به خيمه معاويه برساند، ولى با دريافت پيشنهاد فرماندارى خراسان از جنگ دست كشيد.(8)
اين موارد گوشه‏اى از روحيه غنيمت طلبى سپاهيان امام(ع) است كه آن را بايد از عوامل مؤثر در خوددارى سربازان بر ادامه نبرد و در نتيجه پذيرش حكميت دانست. 3. سرپيچى از دستورات
از مهم‏ترين اهرم‏هاى قدرت نمايى هر فرماندهى، داشتن سپاهيانى توانا و فرمانبر است تا به كمك آنها بتواند به مقصود خود برسد؛پر واضح است كه لشكريان سركش همواره مشكلات فراوانى مى‏آفرينند و اين امر در سپاهيان حضرت امير(ع) به خوبى مشهود بود و در پذيرش حكميت از طرف امام(ع) اثرى بسزا داشت.
لشكريان آن حضرت، هم از فرمان ايشان‏و هم از امر فرمانده‏شان سرپيچى مى‏كردند؛ در حالى كه سپاهيان معاويه به اين امر اهتمامى چشمگير داشتند. امام(ع) از اين واقعه با تأسف ياد كرد و فرمود: “دريغا! توده‏اى كه با من هستند از فرمانم سرپيچى مى‏كنند،ولى همراهان معاويه ازاو
فرمان مى‏برند و در برابرش گردن‏كشى نمى‏كنند”.(9)
آرى، سپاهيان تحت امر فرزند ابوسفيان، باوجود ناحق بودن او از وى فرمان مى‏بردند، ولى سربازان و گاه برخى از فرماندهان سپاه امام على(ع) با وجود حقانيت حضرت، از ايشان فرمان نمى‏بردند؛ براى نمونه، اشعث بن قيس كه يكى از سرداران سپاه اميرمؤمنان(ع) بود و در طول جنگ با انگيزة حمّيت(10) و تعصب خاص قبيله‏اى دلاورانه مى‏جنگيد، ناگهان در اوج نبرد و پس از ملاقات با چند تن از ياران معاويه، چهره انسانى صلح‏طلب به خود گرفت و از دستورات امام واجب الإطاعه خويش سرپيچى نمود؛ در نتيجه، بيشتر سربازان تحت امر وى نيز از زير بار مسئوليت شانه خالى كردند و از مبارزه دست كشيدند و عرصه را براى قدرت نمايى و تاخت و تاز شاميان آماده ساختند.
سرپيچى از فرمان‏هاى امام(ع) به‏اندازه‏اى بود كه حضرت لب به شكايت گشود و در سخنانى دردناك آنان را چنين سخت مورد ملامت و عتاب قرار داد:
لَقَدْ كُنْتُ أمْس أميراً فَأصْبَحْتُ اليومَ مَأمُوراً وَ كُنْتُ أمْس نَاهِيا،ً فَأصْبَحْتُ اليَومَ مَنْهيّاً وَقَدْ أحْبَبْتُمُ البَقَاءَ وَ لَيْسَ‏لي أنْ أحْمِلَكُم عَلي ماتَكْرَهونَ؛(11) من ديروز فرمانده و اميربودم، ولى امروز فرمانبر شده‏ام و ديروز نهى كننده بودم، ولى امروز بازداشته شده‏ام! شما زنده ماندن را دوست داريد و من نمى‏توانم شما را به راهى كه دوست نداريد مجبور سازم.
آرى، در چنين لشكرى آمادگى پايان جنگ به خوبى حس مى‏شد و بسيار طبيعى بود كه با نشان دادن كوچك‏ترين چراغ سبزى از دشمن براى ختم پيكار، اينان مشتاقانه به آن روى آورند. داستان ليلة الهرير(12) و توطئه عمروعاص‏
با پايان ماه محرم و فرارسيدن ايام صفر، جنگى سخت ميان دو سپاه آغاز شد و در آغازين روزها بر شدت آن افزوده شد. پيكار تن به تن هر روز ادامه داشت و درنتيجه تلفات فراوانى به بار آمد؛ از اين رو سپاهيان دو طرف به خستگى و درماندگى افتادند.
سرانجام، شب جمعه دوازدهم صفر سال 37 (ه. ق) فرا رسيد. در اين شب، زخمى‏هاى دشمن از شدت جراحت‏ها چنان مى‏ناليدند كه گويى سگ زوزه مى‏كشد؛ بدين روى اين شب را “ليلة الهرير” ناميدند.
در اين شب اشعث بن قيس در قبيله خود خطبه‏اى ايراد نمود و از اثرات نابود كنندة جنگ سخن به ميان آورد و مردم را به پايان بخشيدن جنگ فراخواند؛ معاويه نيز با شنيدن خطبه اشعث، ضمن تأييد حرف‏هاى او خطر تهديد كشورهاى ايران و روم را گوشزد كرد.(13)
يعقوبى در اين‏باره مى‏نويسد: “سخنان اشعث در گرما گرم نبرد، عوامل سستى را در سپاه “كِنده” تقويت كرد؛ حتّى به قبيله‏هاى ديگر نيز سرايت نمود؛ پس مى‏توان نتيجه گرفت كه وى با معاويه ارتباط مخفيانه داشت و قبل از اين جريان، معاويه نظر او را به خود جلب كرده بود”.(14)
در مقابل، حضرت على(ع) از اين شب به شبِ فيصله كار تعبير كرد؛(15) زيرا شدت درگيرى، سپاهيان شام را زمين‏گير و درمانده كرده بود. خبر درماندگى سپاه به معاويه رسيد و وى بى‏درنگ عمروعاص را فرا خواند و از او چاره‏انديشى خواست.
عمرو گفت: نه تو مثل على هستى و نه سپاهيانت همانند لشكريان على؛ پس بهتر است امرى را به آنان پيشنهاد كنى كه اگر قبول كردند، ميانشان اختلاف اندازد و اگر نپذيرفتند، باز هم اختلاف ميان آنان حكمفرما شود؛ آنها را به حكميت كتاب خدا فراخوان كه اين بهترين چاره است.
معاويه ضمن تصديق حرف‏هاى عمرو، دستور بالا بردن قرآن‏ها را صادر نمود(16)؛ درحالى كه قبل از اين جريان وقتى با سفيران امام(ع) مواجه مى‏شد، حرف آخرش اين بود كه ميان ما و شما فقط شمشير حاكم است، ولى اكنون به ناگاه از تصميم خود صرف نظركرد و صلح و پايان جنگ را بر وفق مراد خود ديد.
ديرى نپاييد كه قرآن‏هاى زيادى بر بالاى نيزه قرار گرفت و در صبحدم، مقابل چشمان حيرت زده سپاهيان امام على(ع) خود نمايى كرد. تميم بن حذيم، (از ياران حضرت على(ع) نقل مى‏كند: وقتى كه ما در صبح “ليلة الهرير” نگاهى به لشكر دشمن افكنديم، در پيشاپيش آنان قرآن هايى از جمله قرآن بزرگ مسجد اعظم دمشق كه آن را ده نفر حمل مى‏كردند، مشاهده كرديم.(17)
به نظر مى‏رسد نيرنگ بالا بردن قرآن‏كريم را كه عمروعاص در صفين به كار برد، از بهره‏هاى نبرد جمل بود؛ زيرا در جريان اين جنگ، بنا به دستور حضرت على(ع) فردى به نام مسلم مجاشعى (عبدالقيس) همراه قرآنى در مقابل لشكر بصره قرار گرفت و آنها را به سوى قرآن فرا خواند و آيه «و إن طائفَتانِ منُ الْمؤمنينُ اقْتَتَلوا فَأصْلِحوا بَيْنَهْما(18) » را تلاوت كرد، ولى سپاهيان مقابل، او را با تير زدند(19). اختلافى فراگير در سپاه اميرالمومنين(ع) حيله فرزند عاص كارگر افتاد و ديرى نپاييد كه شكاف عميقى در سپاهيان امام(ع) پديد آورد و اختلاف نظرى گسترده سراسر لشكر حضرت را فرا گرفت؛ عده‏اى آواز جنگ سردادند و دسته‏اى نيز به داورى قرآن كريم تن داده، فرياد صلح برآوردند و در اين ميان، موافقان و مخالفان صلح با ايراد خطبه‏اى اهداف خويش را تشريح كردند.
“يوليوس دو لهوزن” شرق شناس آلمانى بروز چنين اختلافى را طبيعى مى‏داند و مى‏گويد: “نيزه‏ها هميشه به منزله علامت و نشانه به كارگرفته مى‏شد و قرآن هم كه به مثابه پرچم اسلام بود؛ در نتيجه، اين هشدارى بود به اهل عراق؛ به آنهايى كه به جنگ با قومى پرداخته بودند كه پرچمشان همانند پرچم آنها بود؛يعنى قرآن؛ لذا نيازى نبود كه اذهان عراقى‏ها آمادگى قبلى داشته باشد تا مطلب را بفهمند؛ بنابراين، جاى شگفتى نيست كه اين حيله در آنان مؤثر افتاد”.(20)
حضرت على(ع) كه به خوبى از نيرنگ شاميان و ترفندهاى معاويه و عمروعاص آگاهى داشت، سپاهيان خود را از گرفتار شدن در اين دام برحذر داشت و بر ادامه نبرد ترغيب كرد و فرمود: “به خدا قسم! اينان پيرو قرآن نيستند؛ اينها همه فريب و نيرنگ است”(21).
قرآن كريم يعنى نفى ظلم، فريب و نفى معاويه، ولى اينان كتاب الهى را همين شكل ظاهرى آن مى‏پنداشتندو اهل قرآن را كسانى مى‏دانستند كه آن را ببوسند و احترام كنند. جهل و تعصب كور، آنها را آلت دست دشمن قرار داد؛ حضرت هر چه كوشيد تا با آيه، حديث، استدلال و منطق به آنها بفهماند كه اين فريب است و معاويه اهل قرآن نيست، ولى گويا امام(ع) با مردگان سخن مى‏گفت؛ «فَإنَك َلاتُسًمِعْ الْمْوتي ولاتُسمِع الصُّم الُدعاءَ إذا وَلَوْا مُدْبِرِينُ»؛(22) پس تو اى رسول خدا! نمى‏توانى صداى خود را به گوش مردگان و دعوت خويش را به گوش كران برسانى؛ هنگامى كه روى برگردانند و دور شوند.
ناگاه، جمعيتى‏نزديك بيست هزار نفر زره پوش كه شمشيرهايشان را بر شانه افكنده بودند و پيشانيشان بر اثر سجده پينه بسته بود و در پيشاپيش آنان مسعر بن فدكى، زيد بن حصين و گروهى از قاريان در حركت بودند، خدمت امام على(ع) رسيدند و در حالى‏كه امام(ع) را با نام و بدون ذكر كنيه و لقب صدامى‏زدند، از وى خواستند كه به حكميت قرآن تن دردهد؛ وگرنه همان‏گونه كه عثمان را كشتند وى را نيز خواهند كشت.(23)
برداشت نادرست آنها از دين، آنان را رو در روى على(ع) قرار داد و امام(ع) در تنگناى شديدى قرار گرفت؛ به گونه‏اى كه حضرت داد سخن برآورد و فرمود: “واى بر شما! من اوّلين فردى بودم كه فرمان خدا را اجابت نمودم و نخستين كسى بودم كه مردم را به كتاب الهى دعوت كردم. اينان عهدالهى را نقض و خداوند را عصيان كردند و اهل عمل به قرآن نيستند؛ من با آنها مى‏جنگم تا به حكم قرآن در آيند”(24).
ولى خوارج خواستار بازگشت فورى مالك اشتر(25) از صحنه كارزار و دستور آتش‏بس بودند؛ درحالى كه مالك اشتر سردار دلاور سپاه امام على(ع) در چند قدمى خيمه معاويه مشغول نبرد بود و تا پيروزى نهايى فاصله چندانى نداشت و اگر فرصت كوتاهى مى‏يافت، ريشه ظلم و فسادِ بنى‏اميه را مى‏خشكاند، امّا دريغا! امام در چنگال دردآور گروهى گرفتار آمد كه حقايق را نمى‏فهميدند و ناچار فرمان توقف نبرد را صادر نمود و دو مرتبه “يزيدبن‏هانى” را نزد مالك فرستاد و او را از ادامه نبرد برحذر داشت و به اردوى خود فراخواند. مالك چون جان امام خويش را در معرض خطر ديد، از جنگ دست كشيد و به خيمه‏گاه بازگشت و با خوارج مشغول بحث و استدلال گرديد(26).
بنا به نقلى، پس از مراجعت مالك، ميان او و اشعث بن قيس مشاجره‏اى در گرفت و نزديك بود با هم بجنگند و امام(ع) چون ترسيد كه يارانش از او جدا شوند، پيشنهاد صلح و تعيين حّكم را پذيرفت.(27)
پس آن حضرت چاره‏اى جز پذيرش پيشنهاد صلح نداشته، خلاف ميل باطنى خويش به صلح تحميلى تن در دادند.با پذيرش اين پيشنهاد از سوى امام و بازگشت مالك‏اشتر به اردوگاه امام، آتش‏بس برقرار و آرامش نسبى بر اردوى دو طرف حكمفرما شد.
بعد از اين رويدادها، نامه‏هايى ميان امام على(ع) از يك سو و معاويه و عمروعاص از سوى ديگر رد و بدل شد كه در آن همديگر را به حكميت قرآن كريم فراخواندند. متن اين نامه‏ها در كتاب‏هاى تاريخى ثبت شده است.(28)
نكته ديگر درباره پراكندگى سپاهيان كوفه اين است كه سه گرايش متفاوت درباره پذيرش صلح و عدم آن در لشكر امام(ع) وجود داشت. شاعرى شامى در سروده‏اى، سه نفر را همراه با عقيده‏شان چنين معرفى مى‏نمايد:
ثَلاثَةُ رَهطٍ هُم أهلُها

وَ إنْ يَسكُتُوا تَخمَدُ الواقِدَةُ
سعيدُبن‏قيس و كبشُ العراق‏

وَ ذاك المُسوَّدُ مِن كِنده(29)

يعنى سه جنگجو هستند كه اگر خاموش بمانند، آتش جنگ به سردى مى‏گرايد: سعيدبن‏قيس [كه فردى ميانه‏رو است‏] و سالار عراق [مالك‏اشتر كه بر ادامه جنگ تأكيد دارد] و سيه پوش كندى [اشعث بن قيس كه طرفدار جدى صلح و آتش‏بس است‏].
از اين شعر به خوبى مى‏توان به پراكندگى فكرى و عقيدتى سپاهيان حضرت امير(ع) پى‏برد؛ چرا كه عده‏اى همچون مالك‏اشتر برادامه جنگ تا پيروزى نهايى اصرار مى‏ورزيدند، ولى افراد ديگرى همانند اشعث بن قيس از ادامه جنگ بيزار و خواهان پايان نبرد بودند.
از اين رو،اشعث خدمت امام على(ع) رسيد، در حالى كه خواستار ملاقات و گفت‏وگو با معاويه بود و با اجازه حضرت با معاويه ديدار نمود و از او پرسيد: براى چه قرآن‏ها را بر سر نيزه زده‏ايد؟ معاويه گفت: براى اينكه ما و شما به حكم قرآن كريم گردن نهيم؛ پس شما داورى كه به آن اعتقاد داريد بفرستيد و ما هم فردى را مى‏فرستيم تا با عمل به قرآن، رأى نهايى را صادر كنند و ما هم پيرو نظرشان هستيم. اشعث با تأييد سخنان معاويه و با ارائه گزارشى از ملاقاتش با او، حضرت را در جريان كارها قرار داد و طرفين در حالى خود را براى معرفى دو داور جهت مذاكره آماده كردند كه سپاهيان هم همين را مى‏خواستند.
اميرمؤمنان(ع) تنى چند از قاريان كوفه را و معاويه هم چندين نفر از قاريان شام را به ملاقات يكديگر گسيل داشتند و اين دو گروه درحالى كه به قرآن كريم مى‏نگريستند، پس از تبادل نظر، اتفاق كردند كه هر چه را قرآن احيا كرده است، زنده نمايند و آنچه را ميرانده است، بميرانند؛ سپس هر گروه نزد اصحاب خويش برگشتند.

پس از رفت وآمدها و مجادلات بسيار و زير فشار خودى‏ها و به دليل پيش‏گيرى از خون‏ريزى، هر يك از دو طرف به تعيين داور رضايت دادند؛ شاميان به حكميت عمروعاص راضى شدند، ولى اشعث و قاريان ساده‏انديش در سپاه عراق، ضمن تعيين قطعى ابوموسى اشعرى، پيشنهاد امام(ع) را درباره نمايندگى “ابن عباس” و “مالك‏اشتر” ردكردند(30) و بدين ترتيب، دو خواسته را بر امام تحميل كردند: يكى اصل حكميت و ديگرى شخص حكم.
سرانجام، قرارداد صلح در روز چهارشنبه هفدهم صفر سال 37 (ه . ق) نوشته شد. در آغاز نگارش صلحنامه، معاويه با گذاشتن عنوان “اميرالمؤمنين” كنار اسم حضرت على(ع) مخالفت كرد و گفت: اگر على را اميرالمؤمنين مى‏دانستم با او نمى‏جنگيدم؛ ازاين رو با پيشنهاد عمروعاص لقب “اميرالمؤمنين” از كنار نام امام(ع) پاك، و اسم حضرت همراه نام پدرشان نوشته شد. امام(ع) اين ماجرا را با وقايع صلح حديبيه و حذف عنوان “رسول اللّه” از كنار اسم پيامبر(ع) قياس كرده،(31) فرمودند: “امروز ما با فرزندان همان مشركان رو به روييم”.
در نهايت، با امضاى قطعنامه‏اى كه چند تن از اصحاب دو طرف به عنوان شاهد حاضر بودند، قرار شد دو داور تا ماه رمضان در مكانى بين شام و عراق با بررسى اوضاع سياسى، جهت رفع اختلاف تلاش نمايند.(32)
به اين ترتيب، بحران صفين با انتخاب دو حكم از سوى طرفين و امضاى قرارداد صلح، به ظاهر پايان پذيرفت و همگان براى نهايى شدن صلحنامه به”دُومَةُ الجَنْدَل (33)” چشم دوختند، امّا زمزمه‏هايى حاكى از ترديد و اختلاف در زمينه پذيرش حكميت از برخى سپاهيان امام(ع) به گوش مى‏رسيد كه آغاز فتنه‏اى ديگر بود.

درمقاله بعدى ضمن بررسى چگونگى ظهور رسمى خوارج درصحنه سياسى حكومت اميرالمومنين(ع)، با دست اندركاران اين توطئه بزرگ آشنا خواهيم شد؛ ان شاء الله. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مروج الذهب،ج‏2،ص‏404؛ ولى به گفته‏اى ديگر، هفتاد هزار نفر در اين جنگ به قتل رسيدند(وقعة صفين، ص‏475). 2. مروج الذهب، ج‏2، ص‏405؛ التنبيه و الإشراف، ص 256. 3. وقعة صفين، ص‏387. 4. الأخبار الطوال، ص‏188. 5. همان، ص‏187. 6. ر.ك: نهج البلاغه، خطبه‏هاى 34، 121، 127، 208و… . 7. وقعة صفين، ص‏179. 8. الفتوح، ج‏3، ص‏55؛ همچنين‏ر.ك:بحار الأنوار، ج‏32، ص‏581 و 580. 9. وقعة صفين، ص 397. 10. امام(ع)، در جريان گشودن شريعه فرات،اشعث را تشويق كرد و فرمود: “هذا يَومٌ نَصَرتُم بالحَميّة” ؛ اين روزى است كه شما به كمك تعصب قبيلگى پيروز شديد. اين گواه بر عصبيت قبيلگى اوست ( همان، ص 167) . 11. نهج البلاغه، خطبه 208؛ با اندكى اختلاف: الإمامة و السياسة، ج‏1، ص‏118. 12. هرير: زوزه سگ. در نبرد قادسيه بين لشكريان اسلام و ايران نيز شبى بدين نام وجود داشت (شرح نهج البلاغه ابن‏ابى‏الحديد، ج 9، ص 98 ). 13. وقعة صفين، ص‏481. 14. تاريخ اليعقوبى، ج‏2، ص‏165. 15. وقعة صفين، ص‏476. 16. همان، ص 476 و 477؛ الكامل فى التاريخ، ج‏3، ص‏192. 17. وقعة صفين، ص 478. 18. سوره حجرات، آيه 9. 19. أنساب الأشراف، ج‏2، ص‏240؛ فضايل اميرالمؤمنين(ع) ص 180. 20. تاريخ سياسى صدر اسلام، شيعه و خوارج، ص 28 و 29. 21. وقعة صفين، ص 489. 22. سوره روم، آيه 52؛ بدون حرف “فا” در “فَإنَّك”: سوره نمل، آيه 80 . 23. البداية والنهاية، ج 7، ص 303. 24. وقعة صفين، ص 489 و 490. 25. در مورد تيز بينى و باهوشى اين سردار شجاع اسلام، امام على(ع) فرمودند: “اى كاش در ميان شما دو تن يا حتى يك تن چون مالك وجود داشت؛ زيرا آنچه من در دشمنم مى‏ديدم، او نيز مى‏ديد”(تاريخ الأمم و الملوك، ج 4، ص 43؛ همچنين ر.ك: نهج البلاغه، حكمت 443). 26. وقعة صفين، 491. 27. تاريخ اليعقوبى، ج‏2، ص‏165. 28. الأخبار الطوال، ص‏192 و 191. 29. وقعة صفين، ص‏484. 30. همان، ص‏499. 31. البداية و النهاية ؛الأخبار الطوال، ص‏194؛ تاريخ الأمم و الملوك، ج‏4، ص‏37؛ الكامل فى التاريخ، ج‏3، ص‏195. 32. وقعة صفين، ص‏510 و 511؛ تاريخ‏الأمم و الملوك، ج‏4، ص‏38 و 39. 33. دُومَةُ الجندل؛ قلعه و قريه اي است ميان شام و مدينه كه در عراق واقع است و به دستور پيامبر ( به دست خالدبن‏وليد، در سال نهم هجرى فتح شد (معجم البلدان، ج‏2، ص‏554).

/

فرهنگ عزادارى در سيره پيشوايان‏

فرهنگ عزادارى‏
سخن را با اين فراز از سخن حضرت امام خمينى(قدّس سرّه) آغاز مى‏كنيم: «گريه كردن به عزاى امام حسين(ع) زنده نگهداشتن نهضت است.»(1)
واژه فرهنگ داراى معانى مختلفى نسبت به مناسبت‏هاى گوناگون است، و در مجموع و به طور كلى يعنى «مجموعه علوم و معارف و هنرهاى هر ملّت» و نيز به معنى «مجموعه آداب و رسوم» يا به معنى «دانش و معرفت، ادب و تربيت» آمده است، ماجراى حركت و نهضت امام حسين(ع)، يك فرهنگ بود، فرهنگى فراگير، فرهنگى داراى چند فرهنگ مانند: فرهنگ نهضت و قيام، فرهنگ معرفت دين، فرهنگ ايثار و فداكارى، فرهنگ ارزش‏ها، فرهنگ ادب و تربيت، و فرهنگ عزادارى كه خود يك مكتب و كلاس جداگانه و جاودانه براى انسان سازى، و مبارزه و امر به معروف و نهى از منكر، و جنبش عواطف و احساسات براى شكوفايى ارزش‏ها، و به پيروزى رساندن ارزش‏ها بر ضد ارزش‏ها.
بنابراين مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه فرهنگ بر دو نوع است: فرهنگ ارزشى، فرهنگ ضد ارزشى.
كربلاى حسينى پايگاه فرهنگ ارزشى بر ضد پايگاه ضد ارزشى شام به سردمدارى بنى اميّه و يزيديان بود.
اينك در اين گفتار بر آنيم تا فرهنگ عزادارى را بررسى كنيم، كه چگونه عزادارى، فرهنگ سازى مى‏كند، و مبدل به فرهنگ ارزشى مى‏شود، و به طور كلى عزادارى مثبت با منفى چه فرق دارد، و عزادارى صحيح يعنى چه؟
واژه عزا، كه واژه عربى است به دو معنى آمده: 1- به معنى نسبت دادن چيزى به چيز ديگر است. 2- به معنى تسلّى خاطر دادن، صبر و آرامش بخشيدن، و تحمّل و بردبارى(2) و معادل فارسى آن سوگوارى است، نظر به اينكه در سوگوارى، نسبت به صاحبان عزا، دل گرمى و دلدارى مى‏دهند، و علاوه بر اندوه و حزن درونى خود، حزن و اندوه سوگمندان را خالى مى‏كنند، و به جاى آن اميد و آرامش و صبر و تحمّل مى‏بخشند، از آن به عزادارى و به تعبير روايات تعزيه و تسليت تعبير مى‏شود.(3) بنابراين فلسفه و اساس عزادارى آرامش بخشيدن، و دعوت به صبر و استقامت، و روحيه دادن و نابود نمودن هرگونه يأس و نااميدى و خود زنى و خود خورى و خود باختگى است، و نتيجه آن جبران چالش‏ها، و ترسيم خسارت‏ها و نشاط بخشى به صاحبان اندوهى است كه گاهى اندوهشان موجب بيمارى روانى و سقوط و انحلال مى‏شود.
عزادارى سنّتى نوعاً با گريه و ريختن اشك همراه است، اينك اين سؤال مطرح مى‏شود كه اگر عزادارى براى آرامش است، پس گريه و نوحه چرا؟ پاسخ اينكه: چنانكه خاطر نشان مى‏شود، گريه داراى انواع مختلف است، و بيشتر انواع آن آرام بخش و به اصطلاح خالى كردن، اندوه درون، و جايگزينى آن به نوسازى است.
مسأله عزادارى به صورت‏هاى مختلف در ميان همه اقوام و ملت‏ها از قديم و نديم، وجود داشته و دارد، چرا كه يك موضوع فطرى و طبيعى است، و در برابر حوادث تلخ و پر اندوهى كه در همه جا و همه وقت رخ مى‏دهد، ناگزير مسأله عزا پيش مى‏آيد و گريزى از آن نيست، بنابراين بايد به طور صحيح و مثبت اجرا شود، و به جاى اينكه ويران گر باشد، سازنده گردد مانند ليموى ترشى كه از آن شربت ناب مى‏سازند، و موجب نشاط مى‏شود، با توجه به اين مقدمه، نظر شما را به مسأله پيشينه عزادارى، و عزادارى در سوگ شهيدان كربلا، و فلسفه آن و فلسفه ارزشى بودن آن جلب مى‏كنيم: پيشينه عزادارى‏
نخست بايد دانست كه عزادارى اختصاص به كربلا و شهيدان آن ندارد، بلكه در همه جا، در موارد بسيار بوده و هست، مهم آن است كه از آن استفاده بهينه كرد، بنابراين بايد آن را از هرگونه انحراف، تصحيح كرد. به عنوان نمونه:
1- قابيل و هابيل دو برادر از فرزندان حضرت آدم(ع) بودند، هابيل جوانى خداشناس و باتقوا و درست كار بود، ولى قابيل در گمراهى و انحراف به سر مى‏برد، هابيل در پرتو دين و معرفت به مقام ارجمندى رسيد. قابيل به مقام او حسادت ورزيد، و كينه او را به دل گرفت، و او را تهديد به كشتن نمود و سرانجام با كمال بى رحمى او را كشت، سر او را در ميان دو سنگ نهاد، و با آن دو سنگ سر او را شكست.(4)
مطابق بعضى از روايات، هابيل در خواب بود، قابيل با كمال ناجوانمردى به او حمله كرد و او را كشت.(5) آدم (ع) از اين فاجعه آگاه شد، بسيار گريه كرد و همواره در ياد او بود، و به ياد او اشك مى‏ريخت، وقتى كه هابيل كشته شد همسرش حامله بود، پس از مدتى وضع حمل كرد، نوزاد پسر بود، آدم(ع) نام او را هابيل گذاشت.(6)
آدم در سوگ جان سوز پسر شهيدش هابيل، اشعار زير را سرود و خواند:
تغيّرت البلاد و من عليها

فوجه الارض مغبرّ قبيح‏
تغيّر كلّ ذى طعمٍ و لونٍ‏

و قلّ بشاشة الوجه المليح‏
ارى طول الحياة علىّ غمّاً

و هل انا من حياتى مستريح‏
و مالى لا اجود بسكب دمعٍ‏

و هابيل تضمّنه الضريح‏
قتل هابيل قابيلاً اخاه‏

فوا حزنى لقد فقد المليح‏

يعنى: «سرزمين‏ها و آنچه در آنهاست، همه دگرگون شده و چهره زمين غبار آلود و زشت گشته است.
مزه هر غذايى، و رنگ هر چيزى تغيير يافته، و چهره شاداب و غمگين اندك شده است. طول زندگى را براى خود اندوهى دراز مى‏نگرم، آيا روزى خواهد آمد كه از اين زندگى پر رنج راحت شوم‏
چه شده است كه اشك هايم جارى نمى‏گردند، و چشم هايم از اشك فشانى دريغ مى‏كنند، با اينكه پيكر هابيل در ميان قبر قرار گرفته است.
قابيل برادرش هابيل را كشت، واى بر اين اندوه كه به فراق هابيل زيبايم گرفتار شد.»(7)
2- نمونه ديگر، در طول تاريخ عزادارى يعقوب براى يوسف(ع) و گريه يوسف(ع) است، كوتاه سخن اين كه چنان كه در قرآن در سوره يوسف آمده، برادران يوسف، او را از دست پدرش يعقوب گرفته و سپس او را در بيابان به چاه انداختند، و قافله‏اى بر سر چاه آمد و يوسف را بيرون آورد، و به مصر برده و به عنوان برده فروخت و…حضرت يعقوب چهل سال به فراق يوسف گرفتار شد. قرآن از زبان او مى‏فرمايد: «يا اسفى على يوسف و ابيضّت عيناه من الحزن؛ وا اسفا بر يوسف! و چشمان او از اندوه سفيد شد.»(8)
امام سجاد(ع) فرمود: «يعقوب از اندوه فراق يوسف(ع) آنقدر گريست كه موى سرش سفيد شد، و كمرش خم گرديد، و ديده‏اش نابينا گشت.»(9) اين مطلب از امام صادق(ع) نيز نقل شده است.(10)
يوسف (ع) نيز وقتى كه با دسيسه همسر عزيز مصر، به زندان افتاد، در زندان از اندوه فراق پدرش يعقوب به قدرى گريه كرد كه به فرموده امام صادق(ع)، زندانيان به ستوه آمدند و به او پيشنهاد كردند يا روز گريه كند يا شب، تا در يكى از اين دو وقت در آسايش باشند. يوسف اين پيشنهاد را پذيرفت.(11) عزادارى پيامبر(ص) براى حمزه و جعفر و ابراهيم‏
مسأله عزادارى در ميان پيامبران و اولياء ديگر نيز به طور فراوان بوده است، تا آن هنگام كه عصر پيامبر اسلام فرا رسيد، آن حضرت نيز در سوگ عزيزان، عزادارى مى‏كرد، و به آن دستور مى‏داد و به عنوان نمونه: وقتى كه حضرت حمزه(ع) عموى پيامبر(ص) در جنگ احد به شهادت رسيد، پيامبر(ص) در كنار جنازه به خون تپيده‏اش بسيار گريست، و وقتى كه با همراهان به مدينه آمد، از بسيارى از خانه‏هاى مدينه كه شهيد داده بودند صداى گريه شنيده مى‏شد، پيامبر(ص) به ياد حمزه(س) اشك مى‏ريخت، و مردم را به عزادارى براى حمزه(ع) تحريك كرده و فرمود: «ولكن حمزة لابواكى له اليوم!؛ولى امروز حمزه(ع) گريه كننده ندارد.»
سعد بن معاذ و اسيد بن حضير وقتى كه اين سخن را شنيدند به زن‏هاى انصار گفتند: «نخست برويد حضرت فاطمه (س) را در گريه كردن براى حمزه همراهى كنيد، سپس براى شهداى خود گريه نماييد.» بانوان صدا و گريه بلند كردند، پيامبر(ص) و فاطمه(س) كه در مسجد در عزاى حمزه(ع) مجلس داشتند، بيرون آمد و پيامبر(ص) خطاب به آنها فرمود: «رحمت خدا بر شما باد، به راستى مواسات و ايثار كرديد.»(12) از آن پس، حتى تا به امروز رسم شده كه زن‏هاى مدينه وقتى مى‏خواهند براى گذشتگان خود گريه كنند، نخست به ياد حضرت حمزه(ع) گريه مى‏كنند.(13)
و در مورد شهادت جعفر طيّار(ع) كه در جنگ موته در سال هفتم هجرت رخ داد، پيامبر(ص) در مدينه به خانه جعفر رفت، بچه‏ها و همسر او را نوازش داد و بسيار گريه كرد، و در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود، از خانه بيرون آمد و با حال غمبار به خانه فاطمه (س) وارد شد، شنيد گريه و نوحه فاطمه(س) براى جعفر(ع) بلند است، پيامبر(ص) فرمود: «على مثل جعفرٍ فلتبك الباكية؛ بايد بر شخصيّتى همانند جعفر هر بانوى گريه كننده بگريد.» سپس فرمود: «براى خانواده و فرزندان جعفر، غذا درست كنيد و ببريد، زيرا آنها امروز به عزادارى مشغول هستند.»(14)
پيامبر(ص) پسرى به نام ابراهيم (ع) داشت، كه در سال هشتم هجرت چشم به جهان گشود و در سال دهم در حالى كه كمتر از دو سال داشت از دنيا رفت، مادرش ماريه قبطيه بود. پيامبر(ص) در مرگ ابراهيم گريه مى‏كرد، شخصى عرض كرد: «تو ما را از گريه نهى مى‏كنى، ولى خودت گريه مى‏كنى؟» در پاسخ فرمود: «اين گريه نيست، بلكه علامت رحم و مهربانى است، كسى كه رحم نداشته باشد مشمول رحمت الهى نمى‏شود.»
پيامبر(ص) پيكر ابراهيم(ع) را به خاك سپرد، چشمانش پر از اشك شد، گريه سختى كرد، ولى فرمود: «تدمع العين، و يحزن القلب، ولانقول ما يسخط الرّب؛ چشم مى‏گريد و قلب پر از اندوه مى‏شود، ولى چيزى كه موجب خشم خدا شود نمى‏گوييم.»(15) گريه و مرثيه على(ع) و فاطمه(س)
وقتى كه پيامبر(ص) رحلت كرد، فاطمه زهرا(س) از اندوه فراق او، و ظلم هايى كه بر خاندانش شده بود، شب و روز گريه مى‏كرد و عزادارى مى‏نمود، و با اشعار جان سوزش ديگران را نيز به گريه و عزادارى فرا مى‏خواند، از گفتار و اشعار او در فراق پيامبر(ص) اين بود:
«…پدر و مادرم به فدايت! با مرگ تو چيزى قطع شد كه با مرگ ديگران قطع نشد… اگر نه اين بود كه تو مرا امر به صبر فرموده‏اى، و از بى‏تابى نهى كرده‏اى، آنقدر گريه مى‏كردم كه اشك‏هاى مخزن چشمم تمام شود، و اين درد جانكاه هميشه برايم باقى، و حزن و اندوهم هميشگى و دائمى مى‏شد، تازه اين‏ها در برابر مصيبت فراق تو كم بود…»(16)
الموت لاوالد يبقى ولا ولداً

هذا السّبيل الى ان لاترى احداً
هذا النّبىّ و لم يخلد لامّته‏

لو خلّد اللّه خلقاً قبله خلداً
للموت فينا سهامٌ غير خاطئةٍ

من فاته اليوم سهمٌ لم يفته غداً

يعنى: مرگ نه پدر و مادر باقى مى‏گذارد، و برنامه مرگ همچنان ادامه دارد تا همه بميرند. مرگ حتى پيامبر اسلام(ص) را براى امّتش باقى نگذاشت. اگر خداوند كسى را قبل از پيامبر(ص) باقى مى‏گذاشت، او را نيز باقى مى‏گذاشت. ناگزير همه ما آماج خطاناپذير تيرهاى مرگ قرار مى‏گيريم، اگر امروز هدف قرار نگرفت، فردا او را از ياد نمى‏برد.»(17)
گريه حضرت زهرا(س) در فراق پيامبر(ص) بسيار جان سوز بود، در اين مدت كوتاه بعد از پيامبر(ص) هرگز كسى او را خوشحال نديد، در هر هفته دوبار دوشنبه و پنجشنبه كنار قبر شهيدان احد مى‏رفت و در آنجا پس از نماز و دعا گريه و عزادارى مى‏كرد.
محمود بن لبيد مى‏گويد: پس از رحلت رسول خدا(ص) فاطمه(س) را در كنار قبر شهيدان احد مى‏ديدم او در كنار قبر حضرت حمزه(ع) توقف مى‏كرد، و به عزادارى مى‏پرداخت، در يكى از روزها به محضرش رفتم و گفتم: «اى سرور زنان، سوگند به خدا از اين سوز و گدازهاى تو بندهاى دلم پاره پاره شد.» فرمود: «سزاوار است كه گريه و عزادارى كنم، چرا كه برترين پدران، رسول خدا(ص) را از دست داده‏ام، آه چقدر مشتاق ديدارش هستم»، سپس اين شعر را خواند:
اذا مات يوماً ميّتٌ قلّ ذكره‏

و ذكر ابى مذ مات و اللّه اكثر

هرگاه روزى شخصى مرد، يادش كم مى‏شود، ولى سوگند به خدا از آن روز كه پدرم رحلت كرده، ياد او بيشتر شده است.»(18)
گاهى كنار قبر رسول خدا(ص) مى‏آمد و با اين اشعار جگر سوز، سوگوارى مى‏كرد:
ماذا على من شمّ تربة احمدٍ

ان لا يشمّ مدى الزّمان عواليا
صبّت علىّ مصائبٌ لو انّها

صبّت على الايّام صرن ليالياً

يعنى: «آن كسى كه بوى خوش تربت (خاك قبر) پيامبر(ص) را مى‏بويد، اگر در زمان طولانى، بوى خوش ديگرى نبويد چه خواهد شد؟ (يعنى همين بوى خوش تا آخر عمر براى او كافى است) آن چنان باران غم و اندوه بر جانم ريخته كه اگر به روزهاى روشن مى‏ريخت، آن روزها شب تيره و تار مى‏گرديد.»(19) سابقه عزادارى براى امام حسين(ع)
عزادارى براى سوگ جان سوز امام حسين(ع) و شهيدان كربلا از عصر حضرت آدم(ع) و در ميان پيامبران و اولياء خدا همواره بوده است، دراين باره نمونه‏ها بسيار است، و نظر شما را به چند نمونه جلب مى‏كنم:
1- صاحب الدّرالثمين در تفسير اين آيه: «فتلقّى آدم من ربّه كلماتٍ فتاب عليه؛ آدم از پروردگارش كلماتى دريافت داشت (و با آنها توبه كرد) خداوند توبه او را پذيرفت.»(20)
نقل نموده: آدم (ع) به ساق عرش نگاه كرد، نام پيامبر(ص) و امامان (ع) را در آن ديد، جبرئيل آن نام‏ها را به او تلقين نمود و گفت بگو: «يا حميد بحق محمّدٍ، يا عالى بحقّ علىٍّ، يا فاطر بحقّ فاطمة، يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان.»
آدم(ع) اين نام‏ها را به زبان آورد، همين كه نام حسين(ع) به زبانش آمد، اشكهايش جارى شد و قلبش فرو ريخت، از جبرئيل پرسيد: «علّت چيست كه وقتى نام پنجمى (حسين) بر زبانم جارى شود، قلبم شكسته شده و اشك هايم روان مى‏گردد؟»
جبرئيل گفت: اين پسرت دسختخوش مصيبتى مى‏شود كه همه مصيبت‏ها در مقايسه با آن كوچك است. آدم پرسيد: آن مصيبت چيست؟ جبرئيل گفت: او را تشنه و تنها و غريب و بى كس مى‏كشند، شدت تشنگى او باعث مى‏شود كه بين آسمان و زمين را مانند دود مى‏نگرد و آسمان را نمى‏بيند، آب مى‏طلبد كسى جواب او را جز با زبان شمشيرها و شربت مرگ نمى‏دهد در حالى كه فرياد مى‏زند: «و اعطشاه! واقلّة ناصراه! آه از شدت عطش و كمى يار و ياور». سر او را مانند سر گوسفند ذبح كنند، و دشمنانش اموال و وسائل زندگيش را غارت مى‏نمايند، و سرهاى او و يارانش را بر سر نيزه‏ها در شهرها و راه‏ها مى‏گردانند، در حالى كه زنانشان همراه آن سرها هستند. در علم خداوند يكتا اين چنين گذشته است.
در اين هنگام آدم (ع) و جبرئيل مانند زن بچه مرده گريه و زارى كردند.(21)

2- مرحوم راوندى در خرايج از تاريخ محمد النّجار، به سندش از انس، و او از پيامبر(ص) ماجراى كشتى نوح(ع) را نقل مى‏كند تا اينجا كه فرمود: در آخر كار پنج ميخ باقى ماند، و نوح(ع) به دستور خداوند، آنها را در پيشاپيش كشتى نصب كرد… وقتى كه به ميخ پنجم رسيد، آن را نصب كرد، سپس بر روى آن چكش زد، نورى از آن بالا گرفت و آثار خون از آن ديده شد، جبرئيل گفت: اين خون است، آنگاه ماجراى شهادت جان سوز امام حسين(ع) را براى نوح(ع) شرح داد، در اين هنگام نوح (يا جبرئيل) قاتل حسين(ع) و ظلم كننده به او، و واگذار كننده آن حضرت به خودش را لعنت كرد.(22)
3- در ماجراى فرمان خدا به ابراهيم(ع) در مورد قربان كردن اسماعيل(ع) پس از تسليم ابراهيم در برابر فرمان خدا، سرانجام خداوند قوچى را براى ابراهيم (ع) فرستاد تا آن را به جاى اسماعيل(ع) قربانى كند. در اين راستا از حضرت رضا(ع) روايت شده خداوند به ابراهيم (ع) وحى فرمود: اى ابراهيم! محبوب‏ترين خلق خدا در نزد تو كيست؟ ابراهيم: پروردگارا! انسانى محبوب‏تر از حبيبت محمّد (ص) وجود ندارد.
خداوند به او وحى كرد: آيا او (محمّد (ص)) را بيشتر دوست دارى يا خودت را؟
ابراهيم: بلكه او را بيشتر از خودم دوست دارم.
خداوند به او وحى كرد: آيا فرزند او را بيشتر دوست دارى يا فرزند خود را؟
ابراهيم: فرزند او را بيشتر دوست دارم.
خداوند فرمود: آيا ذبح فرزند او، از روى ظلم به دست دشمنانش براى قلب تو دردناك‏تر است، يا ذبح فرزند خودت به دست خودت در اجراى اطاعت من.

ابراهيم: پروردگارا! بلكه ذبح فرزند محمد(ص) به دست دشمنانش، براى قلبم دردناك‏تر است.
خداوند فرمود: اى ابراهيم! جمعى كه گمان مى‏كنند از امّت محمد(ص) هستند، به زودى حسين(ع) پسر محمّد(ص) را پس از او از روى ظلم و عدوان مى‏كشند و سرش را مانند گوسفند ذبح مى‏نمايند، و به اين علت سزاوار غضب و خشم من خواهند شد.
دل ابراهيم(ع) با شنيدن اين سخن به درد آمد و به سختى گريه كرد، و براى مصائب جان سوز امام حسين(ع) عزادارى و گريه نمود.(23) عزادارى پيامبر(ص) و امامان(ع)
به همين ترتيب نمونه‏هاى ديگرى نيز در اين راستا وجود دارد كه قبل از اسلام، مسأله عزادارى براى امام حسين(ع) در ميان پيامبران مطرح بوده است. و در مورد عزادارى پيامبر اسلام و فاطمه(س) و على(ع) پيرامون مصائب امام حسين(ع) نيز روايات متعدّدى ذكر شده، و همچنين عزادارى امامان(ع) بعد از شهادت امام حسين(ع) كه باز به عنوان نمونه به چند فراز مى‏پردازيم:
امام سجّاد (ع) كه در جريان كربلا حضور داشت، پس از شهادت پدر، تا آخر عمر (مدت 34 سال) در موارد مختلف براى مصائب آن حضرت گريه مى‏كرد و سوگوارى مى‏نمود.
امام باقر(ع) نيز به ياد جدّش امام حسين(ع) گريه مى‏كرد و مجلس عزا تشكيل مى‏داد و حاضران را به سوگوارى و گريه براى امام حسين(ع) تحريص و تشويق مى‏نمود.(24)
على بن اسماعيل تميمى از پدرش نقل مى‏كند كه در محضر امام صادق(ع) بودم آن حضرت از سيّد حميرى (شاعر اهلبيت) خواست تا اشعارى در ذكر مصائب امام حسين(ع) بخواند. او اشعارى خواند كه آغازش اين بود.
«امرر على جدث الحسين‏

فقل لاعظمه الزّكيّة…
يعنى: به بدن حسين(ع) عبور كن و به استخوان‏هاى پاكش بگو! پيوسته از اشك چشم‏ها سيراب خواهى شد…»

راوى گويد: ديدم اشك‏هاى امام صادق(ع) مانند آب نهر جارى شد، و صداى گريه‏اش بلند گرديد، و ناله و ندبه اهل بيتش كوچه‏هاى مدينه را پر كرد.(25)
امام رضا(ع) نيز به طور مكرر مجلس عزاى جدّش حسين(ع) را تشكيل مى‏داد، و به دعبل مى‏فرمود: مرثيه سرايى كند به طورى كه آن بزرگوار بر اثر شنيدن ذكر مصائب امام حسين(ع) مدهوش شد، و مى‏فرمود: «انّ يوم الحسين اقرح جفوننا و اسيل دموعنا… فعلى مثل الحسين فليبك الباكون…؛ مصيبت روز شهادت حسين(ع) پلك‏هاى چشم ما را زخم كرده، و اشك‏هاى ما را مثل سيل روان ساخته، بايد براى مانند مصائب حسين(ع) گريه كنندگان گريه كنند.»(26)
زيارت ناحيه امام عصر(عج) كه آكنده از ذكر مصائب جان سوز امام حسين(ع) و يارانش است، نيز بيانگر عزادارى دائم آن حضرت براى مصائب جد مظلومش امام حسين(ع) است.(27) نتيجه‏گيرى و جمع بندى‏
از مطالب گذشته تا اينجا دريافتيم كه مسأله عزادارى و مسأله عزادارى امام حسين(ع) به خصوص، از همان آغاز پديدار شدن انسان همراه انسان بوده و يك موضوع فطرى و طبيعى است، و كم كم به صورت يك فرهنگ درآمده، نهايت اين كه فرهنگ‏ها گاهى ارزشى و گاهى ضد ارزشى است، بر همين اساس فرهنگ عزادارى نيز گوناگون است، و در مورد فرهنگ عزادارى امام حسين(ع)، از آغاز بنابر اين بوده كه فرهنگ ارزشى باشد، و پايه و مايه براى مبارزه با طاغوت‏ها، و تثبيت امامت و حكومت عدالت خواهان و طرفداران حق گردد، براى وصول به اين حقيقت بايد نكات زير را مورد توجه قرار داد:
1- گريه كه عنصر اصلى عزادارى را تشكيل مى‏دهد، داراى انواع مختلفى است، مانند: 1- گريه تزوير و دروغ 2- گريه پشيمانى از گناه 3- گريه ذلّت و زبونى 4- گريه شوق 5 – گريه رحم و عاطفى 6- گريه از روى غم و اندوه 7- گريه فراق، اين گريه‏ها به جز گريه نوع اول و سوم، هر كدام در جاى خود شايسته و سازنده است، بنابراين در مورد عزادارى براى امام حسين(ع) و ساير شهيدان، هرگاه گريه به عنوان ابراز عطوفت و احساسات و گريه رحم و رأفت و رقّت قلب، و همچنين گريه فراق و گريه از روى غم و اندوه باشد، يك نوع امر به معروف و نهى از منكر است، و اظهار علاقه و برقرارى رابطه عاطفى و معنوى با آرمان‏هاى امام حسين(ع) است، و چنين گريه و عزادارى، قطعاً موجب ارتباط و پيوند با امامان (ع) و مكتب آنها شده و باعث تحول و رشد خواهد شد.
2- در تشكيل مجلس عزادارى، طبعاً انگيزه قيام امام حسين(ع) و اهداف آن، و امور تربيتى و معارفى در كنار آن بازگو مى‏شود، و روشن است كه بيان و تبيين اين امور، نقش به سزايى در پاك سازى و به سازى خواهد داشت.
3- فرهنگ عزادارى، با رعايت آداب صحيح و مثبت آن – با پرهيز از هرگونه دروغ و خرافات – الهام بخش ارزش‏هايى همچون، صبر، جوانمردى، شجاعت، غيرت، جهاد، دفاع، ايثار و فداكارى و… است، ولى اگر با خرافات آميخته باشد، عزادارى منفى و معكوس مى‏گردد.
4- فرهنگ عزادارى صحيح، مى‏تواند روح تعاون، و انقلاب و نهضت و شورش بر ضد طاغوت و محو برنامه‏هاى طاغوتى را احياء كند، و در فكر و عمل، بر برنامه‏هاى باطل خط بطلان بكشد، و درخت سرمايه‏هاى ارزشى را شكوفا سازد.
5 – فرهنگ عزادارى، نگهبان دين، و پشتوانه قوى آيين ناب بوده، و همواره عواطف را به نفع حقايق دينى به هيجان درمى آورد، و باعث نابودى بدعت‏ها، و ترويج سنت‏ها مى‏گردد و… به راستى اگر در عزادارى‏ها اين نكات و نكات ديگر توجه عميق شود، پيوسته موجب آبيارى باغستان اسلام، و نشاط و شكوفايى در اين راستا خواهد شد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. صحيفه نور، ج 10، ص 31. 2. القاموس و المنجد واژه عزى. 3. فروع كافى، ج 3، ص 203. 4. ماجراى كشته شدن هابيل به دست قابيل، در قرآن در سوره مائده آيه 27 تا 31 آمده است. 5. تفسير قرطبى، ج 3، ص 2133. 6. بحار، ج 11، ص 228. 7. عيون اخبار الرضا (ع)، ج‏1، ص 243 به نقل از امام على(ع). 8. سوره يوسف، آيه 83. 9. اللهوف، ص 210. 10. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 452. 11. بحارالانوار، ج 90، ص 336. 12. اعلام الورى، ص 94، 95. 13. اسدالغابه، ج 2، ص 48. 14. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 70 ؛ بحار، ج 21، ص 63. 15. بحارالانوار، ج 22، ص 157 و 151. 16. نهج البلاغه، خطبه 235. 17. انوار البهيّه محدّث قمى، ص 41 و 42. 18. بيت الاحزان، محدث قمى، ص 227 و 228. 19. همان، ص 225. 20. سوره بقره، آيه 37. 21. بحارالانوار، ج 44، ص 245. 22. همان، ص 231 (به طور تلخيص). 23. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 209. 24. لهوف، ص 209، بحار، ج 46، ص 109. 25. الغدير، ج 2، ص 235. 26. بحارالانوار، ج 45، ص 257. 27. بحار، ج 101، ص 317 به بعد، و ص 265.

/

خروش امت عاشورايى و 22 بهمن‏

انقلاب اسلامى سر آغازش محرم بود و با كاروان محرم راه مى‏سپارد.در آن عاشورا كه امام خمينى(ره) در مدرسه فيضيه با آن سخنرانى تاريخى رژيم سفاك و وابسته پهلوى را به محاكمه تاريخى كشانيد و شاه را مخاطب ساخت كه: «من ميل ندارم كه يك روز اگر بخواهند تو بروى همه شكر بكنند… خدا مى‏داند مردم شاد بودند براى اينكه پهلوى رفت. من نمى‏خواهم تو اين طور باشى.» سوگنامه فيضيه و شهادت طلاب حوزه را به عاشورا پيوند داد و عاشوراى حسينى (ع) را به صحنه انقلاب آورد و آنگاه قيام خونين پانزده خرداد سال 1342 شكل گرفت و عاشورائى ديگر رخ نمودو و فرهنگ عاشورائى همچنان ادامه يافت تا هنگامى كه امام پس از 15 سال تبعيد و دورى از وطن مظفّر و پيروز به ميهن اسلامى بازگشت و اين درست روزهائى بود كه مردم در ماه‏هاى محرم و صفر مجالس سوگوارى سالار شهيدان را برپا مى‏نمودند و در كوچه‏ها و خيابان‏ها فرياد مى‏كردند:
«نهضت ما حسينى است ، رهبر ما خمينى است».
و در همين ايام، فجر انقلاب دميد و نهضت اسلامى به پيروزى رسيد.
امسال نيز كه بيست و شش سال از آن تاريخ پر افتخار مى‏گذرد بازهم يوم اللّه بيست و دوم بهمن به محرم پيوند خورد و در آستانه ماه پيروزى خون بر شمشير قيامى ديگر با حضور يك پارچه ملّت با صلابت و عظمت بى‏نظير رخ نمود اين از منظر تقويم زمانى، اما از بعد معنوى، انقلاب اسلامى ماهيت عاشورائى داشت چرا كه همان شرائط عاشورائى براى كشور پديد آمده بود، سيره و سياست اموى بر كشور حاكم گشته و فساد و غارت و شكنجه و اعدام و سلطه نامشروع عمّال استكبار، ايران اسلامى را عرصه تاخت و تاز بيگانه ساخته بود. ملّت بزرگمان تحقير شده و به فرياد مظلوميت‏شان پاسخى داده نمى‏شد مگر با صفير گلوله‏ها و غرش توپ و تانك‏ها و تازيانه جلادان در شكنجه‏گاه‏ها و چماق چماقداران شاه و در اين شرائط بود كه امت سرود كربلا را بازخوانى كرد و امام شهيدان بر مزار شهداى انقلاب در بهشت زهرا پايان حاكميت رژيم منحوس ستم شاهى را اعلام كرد و خون لاله‏هاى خونين ميهن به دلاور مردان كربلا پيوست تا پرچم ظفر بر افراشته شد. و همين ماجرا طى هشت سال جنگ تحميلى تكرار شد و راهيان كربلا نوار سرخ عاشورائى بر پيشانى بستند و جوانان ميهن به عشق حسين(ع) و كربلا سنگرها را فتح كردند و در خاك و خون غلطيدند تا پرچم آزادى را بر افراشتند و شرق و غربى را كه به حمايت از متجاوزان بعث كمر بسته بودند تا ختم انقلاب را جشن بگيرند، به شكست و رسوائى كشاندند و همه اينها به بركت عاشورا و درسهاى محرم و مكتب سالار شهيدان و سلاح شهادت بود و تا اين روح عاشورايى بر قلبهاى فرزندان انقلاب و عاشقان حسين بن على(ع) جارى است حرارت اين قيام و قيامت مى‏خروشد و شعله‏هاى خشم مقدسش تار و پود يزيديان زمان را به آتش مى‏كشد چنانكه در 22 بهمن 83 بار ديگر ديديم… ديديم كه ايران يك پارچه به خروش آمد و در پاسخ به نغمه تجاوزكاران و فرياد مرگ بر آمريكا گوش جهانيان را پر كرد، اين حماسه حضور كم سابقه، ياران امام و رهبرى و پاك باختگان مكتب حسينى را شادمان ساخت و كفار را به غيض و خشم واداشت: «يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار» (سوره فتح، آيه 29).
رشد و پويائى و استوارى اين شجره طيبه بازيگران را به شگفتى وا مى‏دارد و كافران را به خشم و غيظ مى‏كشاند خشم و غيظى كه بالاخره آنان را خواهد كشت همانگونه كه شهيد مظلوم بهشتى گفت: «آمريكا! از ما عصبانى باش و از اين عصبانيت بمير.» اينكه وارثان شهيدان مى‏بينند درختى را كه با خون عزيزانشان آبيارى كردند استوار و سر به فلك كشيده، سرپا ايستاده و به خواست خداوند بزرگ، ثمرات شيرين‏تر از گذشته خواهد داد به شرط آنكه انقلاب از مسير اصلى خود منحرف نشود و اين مائده آسمانى را كفران نكنيم و افراد ناخلفى پيدا نشوند و از تجديد نظر در اصول انقلاب حرف بزنند.
بارى، ايران اسلامى در 22 بهمن 83 حماسه‏اى خلق كرد و آن را به محرم پيوند زد حماسه‏اى كه شور حسينى و عشق خمينى (ره) را با خود حمل مى‏كرد، اقيانوس بى كران ملّت چنان خروشيد كه دوست و دشمن را به شگفتى واداشت. نسل دوم و سوم انقلاب تصويرى از بهمن ماه 57 را مشاهده كردند و اين از شگفتى‏هاى تاريخ است كه با وجود همه مشكلات اين شور و عشق آگاهانه لحظه‏اى فرو نمى‏نشيند و هر روز باشكوه‏تر از گذشته مى‏درخشد و مى‏خروشد. اين هم رفراندم ديگر
حضور بى سابقه آحاد ملت در صحنه‏هاى انقلاب، بويژه آخرين راهپيمائى 22 بهمن 83 رفراندمى ديگر بود كه مرد و زن با پاى خود به خيابان‏ها آمدند و در يك روز سرد زمستانى و زير بارش برف، شكوهمندترين حضور را به پاى صندوق‏هاى رأى ثبت كردند و اين بار نه با كارت رأى و در فضاى بسته كه انگ تقلّب بر آن بتوان زد بلكه با راهپيمائى بزرگ و با بانگ بلند و پاسخ مثبت به نظام و امام و رهبرى و بيعت با آرمان‏هاى حسينى(ع) آنچنان تو دهنى به آمريكاى جنايتكار زدند كه صداى ساعقه سايش تا به اعماق جهان رسيد و حتى در دلهاى سياه كاخ نشينيان واشنگتن و لندن و تل آويو افكند كه ديگر ياوه سرائى را بس كنند و به اين ملت دهن كجى نكنند و خيال خام توطئه و رؤياى بى‏تعبير سلطه را از سر بدر سازند كه ياران خمينى و عاشقان حسينى(ع) نخفته‏اند…اين پيام ملت ما بود براى ماوراى مرزها، ده‏ها ميليون ايرانى با خشم مقدّس خود فرياد زدند: «مرگ بر آمريكا» و پاسخى مناسب به ياوه سرائيهاى اخير سردمداران كفر دادند و مثلث شوم آمريكا و انگليس و اسرائيل را به زير ضربه‏هاى كوبنده خود خرد كردند. پيام به عناصر دگر انديش‏
اما اين حضور يك پارچه ملت و پير و جوان و زن و مرد، پيام ديگرى نيز داشت پيام براى برخى عناصر واداده دگر انديش و احزاب و تشكل‏هاى داخلى ورشكسته كه در خانه‏ها خزيدند و تاب نياوردند به خيابان‏ها بيايند تا ببينند چگونه حرارت از جان برخاسته ملت يخ‏هاى يأس و نوميدى ديكته شده عناصر ورشكسته و از ملت بريده را مى‏تواند ذوب كند! نيامدند تا رفراندم زنده را به تماشا نشينند و مردم را ببينند كه به دعوت رهبرشان و نداى تاريخى امامشان چه پاسخى مى‏دهند! چندى است كه برخى گروه‏هاى منزوى شده از رفراندم حرف مى‏زنند، آنها كه نخواستند هم پاى ملت حركت كنند و با تحليل‏هاى پوچ از پشت كردن مردم به انقلاب دم مى‏زدند و رؤيائى ديگر در سر پروراندند، نيامدند تا وفادارى مردم را شاهد باشند كه در پاسخ به نداى انقلاب به صحنه آمده‏اند. آمدند تا رأى بدهند به جمهورى اسلامى، راه امام، قانون اساسى و ولايت فقيه و حاكميت ارزشها و طرد و نفى دشمن و سلطه مجدد بيگانه. آنها كه با تحليل‏هاى غلط و محفلى هر از چندگاه از رفراندم حرف مى‏زنند مى‏گويند در يك فراخوان ملى از مردم نظر خواهى كنيم كه آيا به نظام اسلامى و آرمانهاى امام و رهبرى وفا دارند يا نه، به روشنى پاسخ خود را دريافت كردند، هرچند خود را به كرگوشى زده تا صداى پر طنين ملت را نشنوند!
بيست و هفتمين بهار آزادى در ميان سرما و برف و بارندگى دميد تا با نزولات آسمانى شكوفائى گلهاى زيباترى را نويد دهد كه اگر مردم بر سر عهد و پيمان خود بايستند خداوند به عهد و پيمانش وفادار است و اين انسان‏ها هستند كه بايد از عهد شكنى بپرهيزند چنانكه در پيام آسمانى‏اش فرمود: «اوفوا بعهدى اوف بعهدكم و اياى فارهبون؛ (سوره بقره، آيه 40) به عهدى كه با من بستيد وفادار باشيد تا من به عهدى كه با شما كرده‏ام وفا كنم و تنها از من بترسيد». آرى تنها از خدا بايد هراسيد، از معصيت خدا و تخلف و تجاوز، نه ازغير خدا حتى ابرقدرتها و غولهاى استكبارى. اين انسان‏هاى بزدل و ترسو هستند كه از مترسك‏هاى بشرى و جنگهاى روانى مى‏هراسند و از سرذلت و زبونى حرف مى‏زنند و دست به سوى دشمن دراز مى‏كنند تا دشمن بگويد: «ما در كنار شما ايستاده‏ايم» كسانى به يارى و نجات بخشى دشمن دل مى‏بندند كه خدا را نشناخته و از او واهمه ندارند، به خلق و مصالح و منافع دين و ملت و ميهن پشت مى‏كنند و رو به دشمن مى‏آورند دشمنى مانند آمريكا كه در دنيا بى‏اعتبار شده و خود در درون به عقده حقارت گرفتار است و در كار خود درمانده شده و نمى‏داند به اين طوفان برخاسته از متن توده‏ها و ايمان و عزم راسخ آنان چه پاسخى دهد! و شگفتا كه همان عناصر واداده و از خدا و خلق بريده چشم به راه چنين دشمنى نشسته‏اند كه تجربه‏اش را در عراق و فلسطين و افغانستان و زندانهاى ابوغريب و گوانتانامو ديده‏اند. اينها به لانه عنكبوت حمايت خارجى دل بسته كه سست‏ترين خانه‏هاست و ناشى از ضعف ايمان و حسادت و عقده حقارت است و آنگاه كه هواى نفس بر انسان حاكم شود به ريسمان پوسيده دشمن چنگ مى‏زند.
به هر حال، راهپيمائى 22 بهمن براى خودى‏ها هم پيام داشت، چنانكه براى بيگانه، پاسخى مناسب بود به پيشنهاد رفراندم و نظرخواهى از مردم و مردم بار ديگر رأى خود را به تاريخ عرضه داشتند كه اين ملت رأى‏شان همان رأى 12 فروردين 1358 است و چيزى عوض نشده و نسل اول و دوم و سوم همچنان خواهان اسلام و جمهورى اسلامى اند نه جمهورى دموكراتيك و شعارهاى پوچى چون سكولاريسم و دموكراسى غربى و مانند آن. تهديدات دشمن و فرهنگ شهادت‏
آنچه تاكنون انقلاب را بيمه كرده و سرمايه پيروزيها بوده فرهنگ آسمانى شهادت‏طلبى است. فرهنگى كه تمدن‏هاى بشرى با آن بيگانه است. آنچه در مصاف با دشمن تعيين كننده بوده اين فرهنگ است. اين فرهنگ بايد زنده بماند تا اسلام را براى هميشه بيمه كند و در مصاف با استكبار جهانى كه پرچم صليب را به دست نو محافظه كاران و يانكى‏ها داده تا به كشورهاى اسلامى هجوم آورند به فرزندان اسلام درس جهاد و فداكارى بياموزد درسى به بزرگى واقعه عاشورا، پيام پيروزى خون بر شمشير و عزت و عظمت در پرتو ايمان و مبارزه تا حاكميت مطلق حق و تحقق و عده‏اى كه خداوند به مؤمنان داده است. رمز بقاى عاشورا و نهضت حسينى در گستره زمان را در همين نكته بايد كاويد «و اما ما ينفع الناس فيكمث فى الارض» (سوره رعد – آيه 17) شهادت غرامتى است كه هر ملتى كه طالب عزت و عظمت است بايد بپردازد تا شاهد آزادى را در آغوش گيرد و هر كس از مرگ ترسيد ذليل مى‏شود. اين به زمان خاص و جغرافياى به خصوص محدود نيست. و ما كه بيشترين حضور را در بزرگداشت عاشورا داشته‏ايم اينك بايد طلايه دار اين راه باشيم و پيام آن را به جهانيان برسانيم. بدعت زدايى از فرهنگ عاشورا
همچنين اجازه ندهيم روح عاشورا و محرم در لفافه ظواهر پنهان بماند، در تحليل و گفتارمان، شعر و سرود و عزادارى و آموزش به جوانانمان بياموزيم و مجال ندهيم برخى بدعت‏ها و خرافات برگرفته از سنت‏هاى بيگانه و خارج از حوزه شرع و راه شريعت بنام عزادارى بر چهره نهضت الهى امام حسين(ع) سايه افكند. عزادارى سيد الشهداء بر گرفته از سيره و سنت اهل بيت(ع) است. سوگوارى در بيوت امامان سارى و جارى بوده و به نوحه و گريه و شعر و اقامه ماتم سفارش كرده و ثواب بى حساب قائل شده‏اند كه آن را بايد سرمشق ساخت و از فرو افتادن در خرافات و تحريف و اكاذيب پرهيز نمود.
دشمنان ما برآنند تا از انديشه والاى تشيّع و قيام عاشورا و نهضت حسينى(ع) چهره‏اى واژگونه بسازند، تصوير برخى حركات خود سرانه كه چهره خونين از عزاداران و سرشكستن ارائه مى‏كند به خارج صادر مى‏شود تا مكتب شيعه را خرافى جلوه دهند و اين ظلم به مكتب متعالى تشيع است كه شيعه نبايد در اين ظلم دشمن را يارى دهد و علماى دين و عقلاى قوم نبايد اجازه دهند اين حركات گسترش يابد و با آن برخورد كنند، استعمارگران كه توانمندى اسلام را در پرتو عاشورا ديدند و معجزه قرن را در شكستن دژهاى استكبار در رهگذر انقلاب اسلامى ايران مشاهده كردند پس از سالها مطالعه و كنگاش به اينجا رسيدند كه فرهنگ عاشورا را تحريف كنند و در اين راستا از هر توطئه و تحريف فروگذار نكردند، لذا بايد بهوش باشيم فرهنگ ناب عاشورا را پاس داريم و همانگونه كه در جريان نهضت اسلامى‏مان از فرهنگ عاشورا و شهادت سالار شهيدان الهام گرفتيم در تداوم آن نيز درس بياموزيم. بدانيم كه جنگ پايان نيافته و سپر نبايد از دست بيفكنيم. زمينه‏سازى ظهور منتقم‏
خون شهيدان عاشورا مى‏جوشد تا هر آنچه را پليدى و بيدادگرى و ستم و بى عدالتى است از بسيط خاك براندازد و با ظهور منجى عالم بشريت منتقم خون حسين بن على(ع) آخرين پايگاه سلطه و بيداد درهم كوبيده شود و مستضعفان عالم وارثان زمين گردند. زمينه سازى اين ظهور آمادگى و آگاهى است و اين به شناخت فرهنگ عاشورا پيوند دارد و فلسفه انتظار با اين تحليل معنى پيدا مى‏كند نه دست روى دست نهادن و شانه از بار مسئوليت خالى كردن كه نتيجه كج انديشى در مسئله انتظار است.
بارى همانگونه كه بنيانگذار نظام اسلامى در روزهاى پر التهاب نهضت به عزاداران امام حسين(ع) آموخت كه مصائب امروز اسلام را در نوحه‏ها و سرودهاى عاشورا بگنجانند و كربلا را به روز كنند امروزه نيز كه سردمداران كفر جهانى چنگ و دندان نشان مى‏دهند همان سياست و سيره بايد احياء شود، در اشعار و شعارهاى عزادارى از جهاد با كفار و مهاجمان صليبى سخن گفته شود تا دشمن حساب كار خود را بكند و بداند فرزندان عاشورا آماده و هشيارند «و كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» كه شعار شيعيان است به همين معنا است. عاشورا پابه‏پاى زمان و در امتداد عصرها و نسل‏ها همچنان طلايه دار نهضت‏ها بوده و پرچم‏هاى انقلاب‏ها را برافراشته و هر لحظه كه روح پليد يزيديان برآشوبد فرزندان عاشورا تا روپودش را بر باد دهند و اين آمادگى و حماسه پيروزى خون بر شمشير عامل بازدارنده‏اى است كه به دشمن مى‏آموزد تجربه‏هاى تلخ گذشته را تكرار نكند.
در يك سخن امروز خصلت پليد يزيدى در سيماى سردمداران و سياستمداران آمريكائى و متحدانش چهره نموده و نغمه‏هاى تجاوز را به زبان مى‏آورند و به همين دليل فرزندان عاشورا بايد به دشمن بياموزند كه روح حماسه ساز و ستم سوز حسينى را در كالبد دارند و خشم و كينه دشمنان خدا را عبادتى بزرگ مى‏شمارند و شهادت را فوز عظيم مى‏دانند.
و با اين سلاح ستم سوز پاسخى مناسب به آنان بدهند. عزاداريهاى اين سال بايد متناسب با چنين فضائى باشد و آحاد ملت بويژه مسئولان مى‏بايست چنين شرائطى را درك كنند و با وحدت و انسجام زمينه براى گستاخى دشمن فراهم نسازند و پوزه دولتمردان آمريكائى را به خاك بمالند كه وعده راستين الهى كه بندگان شايسته‏اش را بر كافران غلبه و پيروزى دهد حتمى است: «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم» و سخن آخر اينكه: اين حضور باشكوه مردمى و وفادارى و پايدارى، مسئوليت مسئولان را چندان برابر مى‏كند، همه دست اندر كاران امور بايد دست به دست هم دهند و با وحدت و همدلى در خدمت به اين ملّت كه سرمايه عظيم نظامند لحظه‏اى درنگ نكنند. قواى سه گانه نظام هر يك به نوبه خود سهمى از اين مسئوليّت دارند. در اين خدمت رسانى از خداوند بزرگ مدد مى‏طلبيم.

پاورقي ها:

/

امام حسن (ع) و آموزه‏هاى تربيتى‏

تربيت امروزه نه تنها در جوامع و خانواده‏هاى مسلمان مورد توجه قرار گرفته و هر پدر و مادرى آرزو مى‏كند كه فرزندان خود را طبق رهنمودهاى صحيح و اصول و ارزشهاى والاى انسانى و الهى تربيت نموده و در آينده فرزندى رشد يافته و كارآمد داشته باشد بلكه اهداف عالى و اخلاقى تعليم و تربيت از مهم‏ترين دغدغه‏هاى جهانى است.
سازمان ملل متحد در بند2 از ماده 26 اطلاعيه جهانى حقوق بشر مقرر داشته است كه: تعليم و تربيت بايد به توسعه شخصيت انسان و تقويت و احترام به حقوق بشر و آزادى‏هاى اساسى متوجه گردد و تفاهم و اغماض و مودت را بين كلّيه ملل و دسته‏هاى نژادى و مذهبى به وجود آورد و موجب پيشرفت فعاليت‏هاى ملل متحد در راه حفظ صلح شود.(1)
موضوع اين نوشتار افزون بر اهمّيتى كه در خودمسئله تربيت وجود دارد به نقطه نظرات شخصيتى برمى‏گردد كه خود نمونه بارزى از يك انسان كامل و تربيت يافته در مكتب نبوى، علوى و فاطمى است و هم چنين پرورش دهنده فرزندانى است كه هر كدام به نوبه خود به عنوان اسوه‏هاى عالى و تجلى ارزشهاى والاى انسانى در تاريخ بشر مى‏درخشند. امام حسن مجتبى(ع) همان شخصيت تربيت يافته در دامان رسالت است كه پيامبر اكرم(ص) در مورد وى فرمود: حسن پسر من است ،او از من است. او نور چشم من و روشنائى قلب من مى‏باشد، او ميوه جان من است، او سيد و آقاى جوانان اهل بهشت است. او حجت خدا بر امت من مى‏باشد. دستورات او دستورات من و سخن او سخن من است، كسى كه از او پيروى كند او از من است و كسى كه با دستورات او مخالفت كند از من نيست.(2)
خصلت‏هاى زيبا و كمالات عالى انسانى آنچنان در وجود مقدس وى مى‏درخشد كه حتى دشمنانش را نيز به اعجاب و تحسين واداشته است. ابن حجر عسقلانى از دانشمندان اهل سنت مى‏نويسد:
هنگامى كه حسن بن على(ع) از دنيا رفت يكى از دشمنان سرسخت آن حضرت در تشييع جنازه او گريه مى‏كرد. حسين بن على(ع) به او گفت: تو با آن همه اذيت و آزار و مخالفت كه در مورد برادرم روا مى‏داشتى باز هم گريه مى‏كنى؟ او گفت: انّى كنت افعل ذلك الى احلم من هذا و اشار بيده الى الجبل؛(3) من به كسى بدى مى‏كردم و آزارش مى‏دادم كه صبورتر و حليم‏تر از اين كوهها بود.
در مورد مقام ارجمند آن حجت الهى همين بس كه حضرت سيدالشهدا(ع) با آن عظمت و جلالت خويش در مقابل دستورات و اوامر امام حسن(ع) تسليم محض بود. امام باقر(ع) فرمود: ماكلّم الحسين بين يدى الحسن اعظاماً له؛(4) امام حسين (ع) به خاطر رعايت عظمت امام حسن(ع) هيچ گاه در مقابل سخن او حرفى نمى‏زد. سيره تربيتى امام حسن(ع)
در سيره تربيتى امام حسن(ع) مسائل تربيتى و نكات باريك روان شناختى قابل توجهى ديده مى‏شود كه مى‏تواند به عنوان الگو و روش صحيح تعليم و تربيت كودكان مطرح شود و بهترين فنون پرورش كودكان براى والدين و مربيان است.
بر اساس روش تربيتى امام مجتبى(ع) بعد از اين كه به زمينه‏ها و بسترهاى مناسب در تعليم و تربيت پرداخته شد، با ايجاد ارتباط عاطفى و بكارگيرى شيوه‏هاى صحيح تربيتى به رشد و پروش فرزندان اقدام مى‏شود.
در اين شيوه مسائل اساسى و ريشه دار تربيت، عوامل و نقش آفرينان در اين صحنه، شيوه‏هاى اصلاح رفتار و جلوگيرى از لغزش‏ها، صفات و شرائط مربيان برتر، راههاى مقابله با مشكلات و حل آنان، تربيت دينى، اهميت الگو و سرمشق، موانع و آفات تربيت، اهميت خانواده و نقش بنيادى والدين از جمله مواردى است كه مورد توجه قرار گرفته است كه برخى از آنان در اين مقاله مورد بررسى قرار مى‏گيرد. اهميت تربيت‏
انسان موجودى ترقى خواه و داراى استعداد كمال است و براى سير تكاملى خويش لازم است با پيروى از يك روش تربيتى قوى و كامل تلاش نمايد و در كنار پرورش جسم در تعالى روح خود و فرزندانش نيز كوشا باشد و گرنه ماهيت انسانى‏اش را از دست خواهد داد. امام حسن مجتبى(ع) در مورد اهميت تربيت معنوى و روحى مى‏فرمايد: «عجبت لمن يتفكّر فى مأكوله كيف لايتفكّر فى معقوله فيجنّب بطنه مايؤذيه و يودع صدره ما يرديه؛ تعجب مى‏كنم از فردى كه در غذاى جسمانى خود فكر مى‏كند (كه سالم و بهداشتى و پاكيزه باشد) اما در غذاى روح و جان خويش نمى‏انديشد»، در نتيجه شكم خود را از غذاهاى زيانبخش حفظ مى‏كند ولى برايش اهميتى ندارد كه افكار پليد و ناپسند در روان او وارد شده و وجودش را در معرض افكار پست و انحرافى قرار دهند. نقش آفرينان در تربيت‏

والدين:

از منظر امام حسن مجتبى(ع) پدر و مادر در شكل‏گيرى شخصيت فرزندان اساسى‏ترين نقش را دارند به اين جهت آن حضرت به مردى كه در مورد خواستگاران دخترش از آن حضرت نظرخواهى مى‏كرد، به نقش پدر آينده و مدير خانواده اشاره كرده و فرمود: «زوّجها من رجلٍ تقّىٍ فانّه ان احبّها اكرمها و ان ابغضها لم يظلمها؛(5) براى همسرى دخترت مردى با تقوا و مؤمن برگزين، زيرا اگر او دختر ترا دوست بدارد وى را احترام خواهد كرد و اگر خوشايند او نباشد به وى ظلم نمى‏كند.»
همچنين آن گرامى به اهمّيت نقش مادر پرداخته و هنگامى كه بامعاويه مناظره مى‏كرد در مورد يكى از علل انحراف معاويه از محور حق و انحطاط اخلاقى وى از نقش مادرش هند ياد كرده و گفت: معاويه! چون مادر تو «هند» است و مادر بزرگت «نثيله» مى‏باشد و تو در دامن چنين زنان فرومايه و پست پرورش يافته‏اى اين گونه اعمال زشت از تو سر مى‏زند و سعادت ما اهل بيت پيامبر(ص) در اثر تربيت در دامن مادرانى پاك و پارسا همچون خديجه و فاطمه مى‏باشد.(6) نقش رفيق‏
بدون ترديد بعد از خانواده مهمترين عاملى كه در خلق و خوى فرزندان تأثير مى‏گذارد رفقا و دوستان وى هستند. حضرت امام مجتبى (ع) در تربيت فرزندان خويش به نقش مهم رفيق توجه داشته و به داشتن دوستانى سالم عنايت ويژه مبذول كرده است. آن حضرت به فرزندش سفارش مى‏كند كه: فرزندم! با هيچ كس دوستى مكن مگر اينكه از رفت و آمد (ويژگى‏هاى روحى، اخلاقى و رفتارى) وى آگاه گردى، هنگامى كه دقيقاً بررسى و تحقيق نمودى و معاشرت و دوستى با او را برگزيدى، آن گاه با او بر اساس گذشت و چشم پوشى از لغزش‏ها و يارى كردن در سختى‏ها همراه باش!(7) مربى و معلم‏
حساسترين دوران رشد كودك در مراكز آموزشى و مدرسه سپرى مى‏شود و مربيان و معلمان با گفتار و رفتار و منش خود صفات و اخلاق روحى و روانى شان را به فرزندان منتقل مى‏كنند و دانش‏آموزان بيشترين تأثير را از اساتيد و مربيان خود مى‏گيرند بنابراين بخش مهمى از شخصيت فرزندان بستگى به معلمان و اساتيد وى دارد. در اين راستا امام حسن (ع) تأثير چشمگير معلمان و نقش ارزنده آنان در عرصه تربيت را ياد آور شده و آنانرا به تربيت صحيح دانش آموخته‏گان سفارش كرده و فرمود: كسى كه يتيم آل محمد(ص) (دانشجو و دانش‏آموز دينى) را سرپرستى نمايد و به جاى پدر و اولياء دلسوزش وى را تحت مراقبت خويش قرار دهد، يتيمى كه در ورطه جهل و ناآگاهى فرورفته است. چنانچه او را از جهل برهاند و امور مشتبه و به هم آميخته را براى او توضيح دهد و به تأمين نيازهاى مادى او نيز اقدام نمايد فضيلت و بلندى مقام وى (در مقايسه با ديگران ) همچون درخشش خورشيد به (سها) و ستاره كم نور است.(8) محافل عمومى و مذهبى‏
محافل عمومى و مذهبى از ديگر عوامل تربيت در منظر امام حسن مجتبى(ع) است. آن حضرت در گفتارى حكيمانه افزون بر نقش مجالس و كانون‏هاى اجتماعى در اخلاق افراد به شركت در محافل مفيد و سازنده توصيه نموده و مى‏فرمايد: كسى كه پيوسته به مساجد رفت و آمد داشته باشد يكى از هشت بهره را نصيب خود خواهد كرد: آشنائى با دوستان جديد، استفاده از دانش‏هاى نو و اطلاعات تازه و ناياب، يافتن دليل محكم و قاطع در راه هدف، رسيدن به رحمتى مورد انتظار از طرف خداوند، آموختن سخنانى كه او را از لغزش و خطاها باز مى‏دارد، ياد گرفتن راههاى صحيح و هدايت بخش، ترك گناه از ترس خداوند، خوددارى از معصيت به خاطر شرم از مردم و ترس از رسوائى.(9)
در اينجا به برخى از روش‏هاى تربيت در سيره آن حضرت مى‏پردازيم: الف. تحريك حسّ كمالخواهى‏
انسان ذاتاً شخصيت خود را دوست دارد و سعى مى‏كند كه با كسب كمالات محبوبيت و عزّت خود را تقويت كرده و بالا ببرد. مربيان مى‏توانند با استفاده از اين خصلت و تحريك حس برترى‏طلبى فرزندان آنان را به سوى اهداف صحيح تربيتى هدايت كنند.
امام حسن(ع) از اين شيوه در تربيت فرزندان استفاده مى‏كرد. آن حضرت روزى فرزندان خود و فرزندان برادرش را دعوت كرده و در ضمن يك گفتگوى صميمى به آنان فرمود: انّكم صغار قومٍ و يوشك ان تكونوا كبار قومٍ آخرين فتعلّموا العلم فمن لم يستطع منكم ان يحفظه فليكتبه وليضعه فى بيته؛(10) همه شما كودكان اجتماع امروز هستيد و اميد است كه بزرگان جامعه فردا باشيد پس دانش تحصيل كنيد و علم بياموزيد. هر كس از شماها توانائى حفظ دانش را ندارد آن را بنويسد و در منزلش نگهدارى نمايد. ب. شناساندن الگوهاى غرب‏
انسان در دوران نوجوانى شديداً به دنبال الگو مى‏گردد و حس تقليد او را وادار مى‏كند تا از الگوهاى دلبخواهش تقليد نمايد. اين خواسته درونى وسيله مناسبى است كه مربيان و والدين در امر تربيت از آن بهره گيرند و الگوهاى خوب را در معرض ديد فرزندان قرار دهند و به او معرفى نمايند. امام مجتبى(ع) در سيره و سخن خويش به الگوى نيكو اشاره كرده و آنان را به پيروانش مى‏شناساند. آن حضرت بعد از شهادت پدر بزرگوارش به معرفى شخصيت ممتاز تاريخ، حضرت اميرالمؤمنين(ع) پرداخته و آن گرامى را به عنوان سرمشق خوبان عالم معرفى كرده و فرمود: اى مردم! در اين شب مردى از دنيا رفت كه در هيچ كار نيكى پيشينيان بر او سبقت نگرفتند و بندگان خدا در هيچ سعادتى به او نمى‏توانند رسيد او به همراه پيامبر(ص) جهاد مى‏كرد و جان خود را فداى او مى‏نمود.(11)
آن حضرت در سخن ديگرى حضرت فاطمه زهرا(س) را مقتداى نيايشگران به شمار آورده و در مورد آن بانوى وارسته فرمود: ما كان اعبد من فاطمة كانت تقوم حتّى تتورّم قدماه؛(12) در دنيا شخصى عابدتر از فاطمه(س) نبود، آن بزرگوار در حالت مناجات و عبادت آنقدر روى پاهاى خود مى‏ايستاد تا آن كه پاهاى مباركش ورم كرد. ج. شيوه حلم و خويشتن دارى‏
حلم و بردبارى مربيان در ارتباط با متربيان حساسيت خاصى دارد. زيرا نوجوانان و كودكان در اثر بازيگوشى و شيطنت ممكن است دچار خطاها و لغزشهائى شوند و موجبات ناراحتى بزرگترها را فراهم آورند امّا استفاده از اين شيوه مربيان را بيشتر يارى خواهد كرد. و طعم شيرين مدارا و گذشت را در آينده نزديك خواهند چشيد. اين شيوه را در رفتار امام حسن(ع) به نظاره مى‏نشينيم:
روزى امام حسن مجتبى(ع) سوار بر مركب خويش، در يكى از معابر مدينه عبور مى‏كرد. با مردى از اهل شام مواجه شد. آن مرد شامى تا حضرت را شناخت بى‏درنگ به لعن و نفرين امام پرداخته و سخنان ناشايستى را نثار امام كرد. حضرت امام مجتبى(ع) در همان حال با كمال خونسردى و بردبارى تمام سخنان زشت و دشنامهاى نارواى او را با سكوت و صبر تحمّل كرد و خشم خود را فرو مى‏برد. تا اين كه مرد شامى عقده دل را خالى كرده و خاموش شد. در آن لحظه پيشواى دوم شيعيان با سلام بر آن مرد، سكوت آن چند لحظه خاموشى را شكسته و با لبخندى مليح كه حاكى از صفاى دل آن جناب بود و در حالى كه مهر و عاطفه و محبت در چشمان نافذ و سيماى نورانى اش موج مى‏زد لب به سخن گشوده و به آرامى فرمود: اى مرد! گمان مى‏كنم كه در اين شهر غريب باشى و شايد هم مرا به اشتباه گرفته‏اى؟ حالا اگر از ما رضايت بطلبى از تو راضى مى‏شويم و اگر چيزى از ما بخواهى، به تو مى‏بخشيم، اگر راه گم كرده‏اى راهنماييت مى‏كنيم، اگر گرسنه‏اى تو را سير مى‏نمائيم، اگر لباس ندارى تو را مى‏پوشانيم، اگر نيازمندى تو را غنى مى‏كنيم، اگر از جائى رانده شده يا فرارى هستى تو را پناه مى‏دهيم اگر خواسته‏اى دارى بر مى‏آوريم، اگر توشه سفرت را پيش ما آورى و مهمان ما باشى براى تو بهتر است و تا هنگام رفتن از تو پذيرائى مى‏كنيم. چون كه خانه ما وسيع و امكانات مهمان نوازى‏مان فراهم است.
آن مرد وقتى با اين برخورد كريمانه حضرت مواجه شد و سخنان شيوا و دلنشين آن بزرگوار را شنيد، آرام آرام احساس كرد كه ناراحتى خاصى در درون وجدانش او را مى‏آزارد. آثار شرم و حيا بر صورتش ظاهر شده و پيش از آن كه سخنى بگويد، اشك ندامت بر گونه‏هايش لغزيد و بالحنى خاضعانه و مؤدبانه عرضه داشت: شهادت مى‏دهم كه تو خليفه خداوند بر روى زمين هستى، خداوند داناتر است كه رسالتش را در كدام خانواده قرار دهد: اللّه اعلم حيث يجعل رسالته؛ تا اين لحظه شما و پدرتان منفورترين خلق خدا نزد من بوديد و اكنون شمارا محبوبترين فرد روى زمين مى‏دانم. آن گاه به همراه امام حسن(ع) راهى خانه آن حضرت شد و تا روزى كه در مدينه بود در مهمانسراى حضرت پذيرائى مى‏شد. بعد از آن واقعه در رديف دوستان و ارادتمندان خاص اهل بيت (ع) قرار گرفت.(13) د. شيوه‏هاى رفتارى‏
والدين و مربيان مهمترين آموزه‏هاى تربيتى را مى‏توانند با اعمال شايسته خويش در وجود فرزندان پديد آورند. زيرا آموزه‏هاى رفتارى بطور غير مستقيم و ناخود آگاه در نهاد نونهالان تأثير مى‏گذارد. اگر آنان فقط به گفتارها و توصيه‏هاى خالى از عمل بسنده كنند ممكن است كودكان در دل خود اين ابيات را زمزمه كنند كه:
پندم چه دهى نخست خود را

محكم كمرى زپند بربند
چون خود نكنى چنان كه گويى‏

پند تو بود دروغ و ترفند

با مرورى كوتاه به سيره عملى امام مجتبى(ع) بهره‏گيرى از اين شيوه را بالعيان مشاهده خواهيم كرد كه تمام كمالات اخلاقى و معنوى و انسانى در سراسر زندگى آن حضرت به چشم مى‏خورد. عفو و گذشت، حلم و بردبارى، تواضع و فروتنى، عبادت و راز و نياز كرامت و بخشش و ساير خصلت‏هاى ويژه انسانى در زندگى آن حضرت مشهود است. نمونه‏اى از سيره عملى آن حضرت را با هم بخوانيم:
يكى از غلامان خدمتگزار حضرت امام حسن(ع) مرتكب جنايتى شد كه سزاوار كيفر بود. حضرت دستور داد تا وى را تنبيه نمايند. غلام خطاكار در آن لحظه پيشدستى كرد و خطاب به امام (ع) اين آيه را قرائت نمود: و العافين عن النّاس؛انسانهاى وارسته از خطاى گنهكاران عفو مى‏كنند. حضرت فرمود: بخشيدم. غلام ادامه داد و اللّه يحبّ المحسنين؛ خداوند نيكوكاران را دوست دارد. امام فرمود: ترا در راه خدا آزاد كردم.(14) ه. تشويق‏
از موفق‏ترين شيوه‏هاى تربيتى تشويق و ترغيب افراد است. اين شيوه علاوه بر اينكه محركى بسيار قوى در تغيير رفتار به سوى اهداف مطلوب تربيتى است در شكوفا سازى و استعدادهاى درخشان و نهفته انسانى نقش فوق العاده‏اى دارد. تجربه نشان داده است كه تشويق مناسب و بجا مى‏تواند نهفته‏ترين استعدادهاى درونى كودكان و نوجوانان را زنده كرده و در مرحله پيشرفت و سازندگى قرار دهد و آنان را در رسيدن به اهداف مهم و حياتى و كمالات قوى دل و استوار سازد. نقل دو روايت از امام حسن(ع) اهميت به نقش تشويق را در سيره آن بزرگوار روشن مى‏كند:
1- انس بن مالك مى‏گويد: يكى از كنيزان امام حسن(ع) شاخه گلى را به حضور آن حضرت هديه نمود، امام حسن(ع) آن شاخه گل را با كمال ميل پذيرفته و به او فرمود: ترا در راه خدا آزاد كردم. من به عنوان اعتراض گفتم: در مقابل اهداء يك شاخه گل او را آزاد كردى؟ امام فرمود: خداوند در قرآن به ما چنين ياد داده و فرموده است: «اذا حيّيتم بتحيّةٍ فحيّوا باحسن منها؛ هرگاه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آنرا بهتر از آن بدهيد» سپس فرمود: پاسخ بهتر همان آزاد كردن اوست.»(15)
2- روزى آن حضرت غلام جوانى را ديد كه ظرف غذائى در پيش دارد او لقمه‏اى از آن مى‏خورد و لقمه ديگر را به سگى كه نزديك او نشسته بود مى‏داد. امام حسن(ع) پرسيد:چرا چنين مى‏كنى؟ پسر نوجوان پاسخ داد: من خجالت مى‏كشم كه خودم غذا بخورم و اين سگ گرسنه بماند. حضرت مجتبى(ع) خواست كه به اين غلام مهربان پاداشى نيكو عنايت كند به اين جهت او را به خاطر اين عمل نيك، از مولايش خريد و آزاد كرد و باغى را كه در آن كار مى‏كرد خريده و به او بخشيد.(16) و. ورزش و تفريح‏
در امر تربيت توجه به شادى سالم و روحيه بخش و حركات نشاط آفرين جايگاه ويژه دارد. چرا كه تفريح و ورزش كودكان و نوجوانان را پرتوان، فعال و نيرومند مى‏سازد و افرادى كه با نشاط باشند آموزه‏هاى اخلاقى و كمالات را بهتر مى‏پذيرند. اساساً تربيت يافتگان مكتب حيات بخش اسلام بايد شاداب و روحيه‏هاى قوى داشته باشند. امام مجتبى(ع) يكى از ويژگى‏هاى مؤمنين را پرنشاط بودن آنان مى‏داند و مى‏فرمايد: از ويژگى‏هاى انسانهاى با ايمان، شادى و نشاط داشتن در مسير هدايت و خوددارى از شهوات است.(17)
اين روحيه در والدين و كسانى كه امر تربيت را به عهده دارند به مراتب بايد بيشتر رعايت شود، زيرا كودكان دوست دارند شاد و خندان باشند و از والدين و معلمان عبوس و گرفته در رنج و عذابند.
چون وانمى‏كنى گرهى خود گره نباش‏

ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نيست‏

براى تربيت فرزندانى پرنشاط و داراى روح و جسمى سالم شايسته است كه مربيان و والدين خود از چنين صفاتى برخوردار باشند. در اين زمينه نبايد از نقش ورزش غافل بود. در سيره امام حسن(ع) ورزش از روش‏هاى تفريح، سرگرمى و تقويت جسم و روح و بالاخره از عوامل رشد و تربيت محسوب مى‏شود آن حضرت ضمن شركت در ورزشهاى تربيتى و تفريحى از پرورش روحى و معنوى نيز غافل نبود. عاصم بن ضمره مى‏گويد: روزى به همراه حسن بن على(ع) براى گردش و تفريح به ساحل فرات رفته بوديم، عصر آن روز در حالى كه روزه بوديم آب صاف و زلال فرات، روى سنگ‏ها و شن‏ها موج مى‏زد و تمام اشياء داخل آب در مقابل چشمان ما خودنمايى مى‏كردند. حسن بن على(ع) گفت: اگر لباس شنا داشتم داخل آب مى‏شدم و آب تنى مى‏كردم. گفتم: من دارم و آن را در اختيار شما مى‏گذارم. فرمود: پس خودت چه مى‏پوشى؟ گفتم: من همين طورى به داخل آب مى‏روم. فرمود: اين همان كارى است كه من اصلاً دوست ندارم و خوشم نمى‏آيد. از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: در داخل آب موجودات زنده‏اى است كه بايد از آن‏ها شرم كنيد و به احترام آنان بدون پوشش مناسب به داخل آب نرويد.(18) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. تربيت اسلامى، كتاب دوم، ص 204. 2. و اماالحسن (ع) فانه ابنى و ولدى، و منى و قرة عينى و ضياء قلبى و ثمرة فؤادى و هو سيد شباب اهل الجنه و حجة اللّه على الامه، امره امرى و قوله قولى، من تبعه فانه منى و من عصاه فليس منى. بحار الانوار، ج 28، ص 39. 3. تهذيب التهذيب، ج 2، ص 259. 4. المناقب، ج 3، ص 401. 5. مكارم الاخلاق، ص 233. 6. احتجاج طبرسى، ج 1، ص 282. 7. تحف العقول، ص 233. 8. منية المريد، ص 33. 9. تحف العقول، ص 235. 10. ترجمة الامام الحسن (ع)، ص 167. 11. مسند احمد، ج 1، ص 200. 12. بحارالانوار، ج 43، ص 75. 13. مناقب، ج 3، ص 19. 14. بحارالانوار، ج 43، ص 342. 15. جلوه هائى از نور قرآن، ص 27. 16. البداية و النهايه، ج 8، ص 38. 17. اعلام الدين، ص 137. 18. مسند امام مجتبى(ع)، ص 797.

/

افشاى مفاسد معاويه و يزيد در سخنان امام حسين

هر نهضت و قيامى نياز به مقدماتى دارد، مخصوصاً قيام‏هايى كه منجر به برخورد نظامى و قتل و كشتار مى‏شود. از مهمترين عامل و مقدّمه هر انقلاب و قيام كه نقش كليدى دارد، آگاهى دهى و اطلاع رسانى است، آگاهى دادن از چهره واقعى دشمنان، آگاهى دادن از اهداف قيام.
امام حسين(ع) سالها قبل از قيام عاشورا يكى از مسائلى كه سخت بر آن تكيه و پافشارى نمود افشاگرى عليه چهره فاسد و نقاب دار معاويه و همين طور بيان رسوائى‏ها و مفاسد يزيد ملعون بود، آنچه پيش رو داريد، نگاهى است گذرا به افشاگريهاى آن حضرت عليه معاويه و يزيد .

الف: افشاگرى عليه معاويه‏

1- افشاى چهره معاويه و همراهان در جنگ صفين‏
در يكى از روزهاى جنگ صفّين طراحان شام، از جمله معاويه به فكر نفوذ در خاندان عترت افتادند. عبداللّه عمر براى امام حسين(ع) پيغام ملاقات فرستاد، وقتى در گوشه‏اى از ميدان بسوى او رفت، پسر عمر گفت: من براى جنگ با تو نيامدم، مى‏خواهم تو را نصيحت كنم، امام حسين(ع) فرمود: چه نصيحتى دارى؟ گفت: قريش از پدرت اطاعت نمى‏كنند، آيا تو مى‏توانى با على(ع) مخالفت كنى و او را بر كنار سازى تا ما همه تو را به عنوان رهبر جامعه اسلامى برگزينيم؟!
حضرت، از اين سخنان برآشفت و فرمود: «سوگند بخدا! هرگز من به خدا، و پيامبر خدا(ص) و جانشين رسول خدا (ص) كافر نمى‏گردم…
گم شو، واى بر تو از شيطان متكبّر به تحقيق كه شيطان اعمال زشت تو را زينت داده و تو را فريفته است تا آنكه تو را از دين اسلام خارج ساخته كه از قاسطين اطاعت كنى و معاويه اين مرد خارج شده از دين را يارى دهى.
همواره معاويه و پدرش ابوسفيان با رسول خدا و مسلمانان در جنگ بودند و از دشمنانشان بحساب مى‏آمدند.
سوگند بخدا! كه آن دو مسلمان نشدند بلكه از روى ترس و طمع تسليم گرديدند، پس امروز تو بى سرزنشى از وجدان، جنگ مى‏كنى، و به ميدان جنگ مى‏آيى تا به زنان شامى دسترسى پيدا كنى، پس اندك زمانى لذّت ببر، كه من از خداوند عزيز و بزرگ اميدوارم به زودى تو را بكشد»(1)
وقتى عبداللّه بن عمر گزارش سخنان امام حسين(ع) را به معاويه داد معاويه گفت: حسين فرزند همان پدر است فريب تو را نمى‏خورد. 2- افشاگرى بعد از شهادت حجر:
پس از آنكه معاويه جمعى از ياران اميرمؤمنان(ع) همراه با حجربن عدى را به شهادت رساند، همان سال به سفر حج رفت.
در مجلسى با حضرت اباعبداللّه(ع) ملاقات نمود با غرورى خاص گفت: «اى اباعبداللّه! آيا اين خبر به تو رسيد كه ما با حجر و ياران او كه شيعيان پدرت بودند چه كرديم؟
امام پرسيد: چه كرديد؟ معاويه گفت: پس از آنكه آنها را كشتيم، آنها را كفن كرديم، و بر جنازه‏شان نماز ميّت خوانديم.
حضرت فرمود:«اى معاويه! اين گروه در روز رستاخيز با تو مخاصمه خواهند كرد. بخدا سوگند! اگر ما به ياران تو تسلّط مى‏يافتيم نه آنها را كفن مى‏كرديم و نه بر آنان نماز مى‏خوانديم.
اى معاويه! بمن خبر رسيده است كه تو به پدر من ناسزا مى‏گويى و عليه او اقدام مى‏كنى و يا عيبجوئى بنى هاشم را مورد تعرّض قرار مى‏دهى، اى معاويه اگر چنين مى‏كنى پس به نفس خويش بازنگر و آن را با حق و واقعيت‏ها ارزيابى كن، اگر عيب‏هاى بزرگ را در آن نيابى بى عيب هم نيستى، درست است كه ما با تو دشمنى داريم.
سپس از غير كمان خود تير رها مى‏كنى و به هدفى كه ديگران برايت تعيين كرده‏اند نشانه مى‏روى، تو از پايگاه نزديك به دشمنى و عداوت ما برخاسته‏اى.
سوگند بخدا! تو از مردى (عمر و عاص) اطاعت مى‏كنى كه نه در اسلام سابقه‏اى دارد، و نه نفاق او تازگى خواهد داشت، و نه رأى تو را خواهد داشت، اى معاويه! نگاهى به خويشتن بيانداز و اين منافق را رها كن.»(2) 3- افشاى سياست‏هاى معاويه‏
معاويه با اينكه قرار داد نامه صلح امضاء كرد و پذيرفت كه حكومت را پس از خود به شوراى مسلمين واگذارد، و آن را بصورت موروثى در نياورد، در اواخر زندگانى خود خيانت كرد و تصميم گرفت براى ولايت عهدى يزيد از مسلمانان بيعت بگيرد.
روزى امام حسين(ع) را به مجلس عمومى خود طلبيد و اظهار كرد با يزيد بيعت كند امام بپاخاست و خطابه‏اى ايراد كرد و فرمود: … اى معاويه! آنچه درباره كمالات يزيد و لياقت وى براى امّت محمّد(ص) بر شمردى شنيديم، قصد دارى طورى به مردم وانمود كنى كه گويا فرد ناشناخته‏اى را توصيف مى‏كنى، يا فرد غائبى را معرّفى مى‏كنى و يا از كسى سخن مى‏گويى كه گويا تو درباره او علم و اطلاع مخصوصى دارى، در حالى كه يزيد ماهيّت خود را آشكار كرده و موقعيّت (سياسى‏و اجتماعى و اخلاقى) خودش را شناسانده است.
از يزيد آنگونه كه هست سخن بگو! از سگ بازيش بگو، در آن هنگام كه سگهاى درنده را بجان هم مى‏اندازد، از كبوتر بازيش بگو، كه كبوتران را در بلند پروازى به مسابقه وامى‏دارد. از بوالهوسى و عياشى او بگو كه كنيزكان را به رقص و آواز وا مى‏دارد. از خوشگذرانيش بگو كه از ساز و آواز خوشحال و سرمست مى‏شود.
آنچه در پيش گرفتى كنار بگذار، آيا گناهانى كه تاكنون درباره اين امّت بر دوش خود بار كرده‏اى ترا كافى نيست؟
بخدا سوگند! تو آنقدر از روش باطل و ستمگرانه خود و ادامه تجاوز و ظلم دست بر نداشتى تا كاسه‏هاى صبر مردم لبريز گرديد، اينك بين مرگ و تو بيش از يك چشم بر هم زدن فرصتى باقى نيست پس بسوى عملى بشتاب كه براى روز رستاخيز و حضور همگان مفيد باشد، روزيكه گريز گاهى در آن نيست. اى معاويه! ترا مى‏بينم كه پس از اين اعمال ننگين متعرّض ما مى‏شوى، و ما را از ميراث پدران خود منع مى‏كنى.
بخدا سوگند! ما وارث پيامبر هستيم، ولى تو همان دلائل را پيش مى‏كشى كه به هنگام مرگ رسول خدا(ص) پيش كشيدند، و ناگزير مردم هم آن را پذيرفتند، و از روى ايمان بدان گردن نهادند آرى عذرها تراشيديد و آنچه خواستيد انجام داديد، و آنگاه گفتيد: «اين چنين بود و اين چنين هم خواهد بود» تا سرانجام از يك راه باورنكردنى كار بدست تو افتاد، اينجاست كه صاحبان بصيرت بايد عبرت بگيرند، تو براى توجيه كارهايت از عنوان صحابه‏اى پيامبر استفاده كردى…
معاويه! تو چگونه مصاحبت كسى (همچون عمرو عاص) را پذيرفته‏اى كه نه صحابى بودنش قابل اعتماد است و نه دين و خويشاونديش مورد اطمينان؟
تو مى‏خواهى لباس شك و ترديد بر اندام مردم پوشانى تا ديگران از لذّتهاى دنيا كامياب شوند، و شقاوت آخرت نصيب تو گردد، اين همان خسران آشكار و ضرر واضح و روشن است.(3) 4- سخنرانى افشاگرانه در منى‏
امام حسين(ع) در اواخر زندگى معاويه كه خيانت به صلحنامه با امام حسن(ع) را آشكارا مطرح و براى يزيد بيعت مى‏گرفت، به حج رفت و در «منى» مردان و زنان بنى هاشم و دوستان و ياران خود را جمع و به پاخاست و به افشاى سياست‏هاى شيطانى معاويه پرداخت و چنين فرمود:
«امّا بعد فانّ هذا الطاغيه قد فعل بنا و شيعتنا ما قد رأيتم و علمتم و شهدتم…؛ آن‏چه را كه اين مرد سركش (معاويه) بر ما و شيعيان ما روا داشته مى‏نگريد و شاهديد، اينك مى‏خواهم مطلبى را از شما بپرسم اگر راست گفتم تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم تكذيب نماييد.
سخنانم را بشنويد و حرفهايم را بنويسيد، آنگاه به شهرها و قبيله‏هاى خودتان باز گرديد و آنچه در حقّ ما ميدانيد به دوستان صميمى و افراد مورد اطمينان خود بگوييد.
من اعلان خطر مى‏كنم از اينكه اين مطلب كهنه شده و از هم بپاشد، و حق از بين برود، گرچه «خداوند نورش را گسترش خواهد داد و گرچه كافران آنرا نپسندند.»(4)
شما را به خدا سوگند! آيا مى‏دانيد كه على بن ابى طالب برادر پيامبر(ص) بود؟ در آن هنگام كه رسول خدا مسلمانان را با يكديگر برادر كرد ميان خود و پدرم پيمان برادرى بست و فرمود: «در دنيا و آخرت تو برادر منى، و من برادر تو هستم»…شما را بخدا! اى مردم آيا مى‏دانيد كه رسول خدا(ص) على بن ابى طالب را در روز غدير به جانشينى خود منصوب كرد، و مردم را به ولايت او فرا خواند…آيا مى‏دانيد رسول خدا(ص) در آخرين خطبه خود فرمود:«من دو چيز سنگين و گران قيمت در ميان شما نهادم اين دو چيز كتاب خدا و اهل بيت من است، بر آن‏ها چنگ بزنيد و تمسّك جوئيد تا گمراه نگرديد.»(5) 5 – سخنرانى ديگر در منى‏
حضرت اباعبداللّه (ع) به ميزان تحرّكات سياسى بنى اميّه و شخص معاويه در روزهاى آخر زندگى، به تبليغات گسترده‏اى در مدينه، در سفر حج دست زد.
«… شما مصيبت بارترين مردم هستيد، زيرا از مسئوليّتها عالمانه و آگاهانه دست كشيديد و علّت همه گرفتاريها آن است كه زمام امور و اجراى احكام بايد بدست علماى الهى باشد كه در رعايت حلال و حرام خدا امين هستند، ولى اين مقام و منزلت از شما سلب شده است چرا كه از محور حق پراكنده شديد، و با وجود دلائل روشن در سنّت پيامبر(ص) اختلاف كرديد، اگر بر رنجها و آزارها شكيبايى داشتيد، و سختيهاى راه خدا را تحمّل مى‏كرديد اجراء امور دين خدا بدست شما مى‏افتاد، ولكن شما ستمگران را در مقام و منزلت خود جايگزين ساختيد و امور دين خدا را بدست آنان سپرديد، و آنان به اشتباه عمل مى‏كنند، و در شهوات خود گام برمى‏دارند و بر شما مسلّط شدند.
چون شما از مرگ فرار كرديد، و عاشقانه به زندگى گذرا، دل نهاديد، و ضعيفان و بى‏نوايان را بدست ستمگران سپرديد تا برخى را برده و مقهور خود ساختند، و برخى را براى لقمه نانى بيچاره و ناتوان كردند، ستمگران در ملك خدا، طبق ميل و خواست خودگام برميدارند، و با تمايلات خود راه پستى و مذمّت را هموار مى‏سازند، از اشرار پست فطرى پيروى مى‏كنند، و جسورانه در مقابل خداى متعال مى‏ايستند، در هر شهرى بر فراز منبر گوينده‏اى دارند كه فرياد ميزند، و با صداى بلند سخن مى‏گويد.
زمين در تسلّط كامل آنان است، و دستشان از هر جهت باز و گشوده است، مردم بردگان آنانند آنگونه كه هر دستى بر سر آنان كوبيده شود قادر به دفاع نيستند.
گروهى از اين جبّاران كينه توز، سخت بر بينوايان چيره گشته‏اند، و گروهى فرمانروايانى هستند كه نه خدا را مى‏شناسند، و نه روز معاد را باور دارند.
در شگفتم!! و چرا در شگفت نباشم؟! كه زمين را مردى حيله‏گر و مكّار و فردى تيره روز، تصرّف كرده و بار مسئوليّت مؤمنين را كسى بدوش كشيده كه هرگز به آنان رحم نمى‏كند، خدا در اين نزاعى كه بين ما و او درگرفته، بهترين حاكم است، و در نبرد ما با او، قضاوت خواهد كرد…»(6) 6- نامه هشدار دهنده به معاويه:
«…هان اى معاويه! آيا تو آنكس نيستى كه حجر كندى را كشتى؟ و مردم نمازگزار و پرهيزكار را كه ظلم و بدعت را نمى‏پسنديدند؟ و در امر دين از سرزنش كسى نمى‏ترسيدند؟ تو با ظلم و ستم آنها را كشتى با اينكه سوگندهاى فراوان خوردى عهد و پيمان استوار نمودى كه آنها را نمى‏كشى، بى آنكه در ملك تو فتنه‏اى پديد آورند، يا دشمنى آغاز كنند.
هان اى معاويه، آيا تو همان نيستى كه عمر و بن حمق خزاعى صحابى رسول خداى را كشتى؟ آن مرد صالح كه عبادت اندامش را لاغر و رخسارش را زرد نموده بود، آنهم بعد از زمانى كه خط امان دادى، و بعهد خداى محكم نمودى، با آن ميثاق و پيمان كه اگر مرغى را عطا مى‏كردى از فراز كوههاى بلند بنزد تو مى‏آمد، آن‏گاه بر خدا جرئت كردى، و عهد خداى را كوچك شمردى و بى جرم و جنايت او را كشتى.
آيا تو همان نيستى كه زياد بن سميّه را كه از عبدى از بنى ثقيف متولّد شد با خود برادر خواندى؟ و او را پسر ابوسفيان شمردى؟ و حال آنكه رسول خدا(ص) فرمود: «مولود منسوب بفراش است و بهره زناكار سنگ است».
تو به مصلحت خويش سنّت رسول خداى را پشت پا زدى، و پسر عبيد را برادر گفتى، و بحكومت عراقين فرستادى، تا دست و پاى مسلمانان را قطع كرد، و چشمهاى ايشان را به آهن گداخته نابينا نمود و بدن‏هاى ايشان را بر شاخه‏هاى درخت خرما آويزان كرد.
گويا از اين امّت نبودى، و اين امّت را با تو هيچ نسبتى نبود.
آيا تو آنكس نيستى كه زياد بن ابيه براى تو نوشت مردم حضرميين بر دين على هستند، و تو دستور دادى كه از آنان كه بر دين على ميروند يك تن زنده مگذار، و او همگان را كشت و مثله كرد و حال آن‏كه سوگند به خداى على(ع) بحكم اسلام تو و پدرت را بايد دستخوش شمشير مى‏ساخت.
و امروز به بهانه همان دين، غصب مسند خلافت كردى و گرنه شرف تو و پدرت آن بود كه زمستان و تابستان دنبال شتران كاسبى مى‏كرديد…
من هيچ فتنه‏اى را در اين امّت بزرگتر از خلافت و حكومت تو نمى‏دانم و از براى خود و دين خويش و امّت محمّد (ص) هيچ سودى برتر از آن نمى‏دانم كه با تو جهاد كنم…
قسم بجان خودم كه تو به هيچ عهدى و شرطى وفا نكردى، و مسلمانان را بعد از عهد و پيمان و صلح و سوگند كشتى بى آنكه با تو مبارزه‏اى كنند و نبردى آغاز نمايند، و جرم و گناه ايشان جز ذكر فضايل ما و تعظيم حقوق ما نبود، پس كشتى ايشان را از بيم آنكه مبادا هلاك شوى و ايشان زنده بمانند يا بميرند و حرارت تيغ تيز تو را نچشند.
بدان اى معاويه كه روز حساب مى‏آيد و هنگام قصاص فرا مى‏رسد، بدان كه خداى را كتابيست كه اعمال كوچك و بزرگ را فرو گذار نكرده و تمام اعمال در آن ثبت است و خداوند فراموش نمى‏كند كه مردم را به بهتان گرفتى، و دوستان خدا را به تهمت زدى و جماعتى را كشتى و گروهى را از خانه‏ها و شهرهاى خود بيرون كردى و از براى پسرت يزيد كه جوانى شراب خوار و سگ باز بود، از مردم بيعت گرفتى…»(7) 7- نامه اعتراض آميز
بعد از آنكه معاويه براى يزيد از مردم بيعت گرفت، حضرت در نامه اعتراض‏آميز و افشاگرانه، نوشت: «اى معاويه پسرت را جانشين خود قرار دادى، او نوجوانى است كه شراب مى‏خورد، و با سگ‏ها بازى مى‏كند، توبه امانت الهى خيانت كردى و مردم را آلوده ساختى، و پندهاى پروردگارت را نپذيرفتى، چگونه ممكن است رهبرى امّت محمّد(ص) را كسى بر عهده گيرد كه شراب مى‏خورد؟ و با فاسق‏هاى شرور زمان، مست كننده مى‏نوشد، شرابخوار بر يك درهم پول امين نمى‏باشد، چگونه رهبر امّت اسلامى خواهد شد؟
معاويه! بزودى با اعمال خود وارد قيامت خواهى شد كه ديگر دفتر توبه بسته خواهد بود»(8) ب: افشاگرى عليه يزيد
بعد از مرگ معاويه، سران بنى اميّه يزيد را بر تخت حكومت نشاندند و فشار سياسى بر مخالفان مخصوصاً شخص امام حسين(ع) را آغاز كردند.
يزيد نامه‏اى به «وليد بن عتبه» فرماندار مدينه نوشت و تأكيد كرد كه از امام حسين(ع) بيعت بگيرد. وى در حالى كه مروان بن حكم يهودى زاده در كنارش قرار داشت امام را طلبيد و دستور يزيد را ابلاغ كرد.
امام فرمود: اين مسئله يك موضوع اجتماعى و عمومى است بايد در ميان عموم مردم طرح شود، مهلتى دهيد تا فردا به شما پاسخ بگويم.
مروان به فرماندار مدينه گفت: او را زندانى كن اگر از دست ما برود ديگر بيعت نخواهد كرد يا گردن او را بزن. امام حسين(ع) فرمود: «اى امير! مائيم خاندان نبوّت و معدن رسالت، در خاندان ما محل رفت و آمد فرشتگان و محل نزول رحمت خداست. خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نمود، و تا آخر نيز همگام با ما خاندان به پيش خواهد برد.امّا يزيد مردى شرابخوار است كه دستش به خون افراد بيگناه آلوده است، او شخصى است كه دستورات الهى را درهم شكسته و در مقابل چشم مردم مرتكب فسق و فجور مى‏گردد، آيا رواست شخصى همچون من با آن سوابق درخشان و اصالت خانوادگى با چنين مردى فاسق بيعت كند؟…»(9) پاسخ افشاگرانه به شعارهاى يزيد
طرّاحان سياسى بنى اميّه پس از مرگ معاويه مى‏خواستند با تهاجم تبليغاتى چهره مطلوبى از يزيد نشان دهند، يزيد را واداشتند تا اشعارى در مدح و ستايش بنى هاشم و ارزش صلح و سازش بسرايد و آن را در شهر مدينه در ميان قريش و بنى هاشم پخش كردند وقتى آن اشعار بدست امام حسين(ع) رسيد اينگونه پاسخ داد: «بنام خداوند بخشنده مهربان، پس اگر به تو دروغ مى‏گويند به آنان بگو، من رفتارى دارم و شما نيز رفتار خودتان را داريد، شما از رفتار من بيزار و من نيز از رفتار شما بيزارم.»(10)
اين جملات اشاره به آن دارد كه شعارهاى يزيد كذب و خلاف واقع است و هرگز باعث خوشبينى حسين(ع) به او و خاندان بنى اميّه نخواهد شد.
از آنچه بيان شد بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه علما و آن كسانى كه مردم به آنها به عنوان رهبران جامعه چشم دوخته‏اند، وظيفه دارند در مقابل ستمگران و بدعت‏گزاران و منحرفان، قد علم كنند و حداقل عكس العملى كه بايد نشان دهند اين است كه جنايات و بدعت‏ها و انحرافات آنها را در هر زمانى كه فرصت مى‏يابند بيان كنند.
امام حسين(ع) با اينكه در حال صلح بامعاويه بسر مى‏برد، (بجهت احترام به پيمان صلح برادر و امامش حسن مجتبى(ع)) با اين حال در بيان واقعيات و شناساندن چهره پليد معاويه و فرزندش يزيد هرگز و لحظه كوتاهى نكرد هر جا زمينه را مناسب ديد، با نامه و خطابه، در جلسات عادّى،…افشاگرى كرد و زمينه قيام عاشورا آماده نمود.
و امروزه در مقابل جنايات استكبار جهانى و صهيونيست بين الملل، و منحرفان و وابستگان داخلى آن‏ها، دانشمندان و علما مسئوليت سنگينى دارند، و بايد حسين گونه در شناسائى چهره آنها و بيان جنايات آنان بكوشند چرا كه خود امام حسين(ع) فرمود: «فلكم فىّ اسوةٌ؛ براى شما در رفتار من الگو است.»(11) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. فتوح ابن اعثم كوفى، ج 3، ص 35، و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، محمد دشتى، ص 357 – 358. 2. بحارالانوار، ج 44، ص 129، حديث 19 – تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 213. وسائل الشيعه، ج 2، ص 704، حديث 3. 3. تاريخ طبرى، ج 3، ص 248، الغدير، ج 10، ص 248 ؛ فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، همان، ص 256 – 257. 4. سوره صف، آيه 7. 5. الغدير، ج 1،ص 198، بحارالانوار، ج 33، ص 182 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 258 – 261. 6. تحف العقول، ص 168، بحارالانوار، ج 100، ص 79، حديث 37 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 268. 7. رجال كشى، ص 23، بحارالانوار، ج 44، ص 212 حديث 9 و فرهنگ سخنان،همان، ص 363 و 364. 8. همان، ص 362 و دعائم الاسلام، ج 2، ص 133، حديث 468. 9. فتوح ابن اعثم، كوفى، ج 5، ص 14 ؛ بحارالانوار، پج 44، ص 325. 10. مضمون آيه 41 يونس ر ك فتوح ابن اعثم كوفى، ج 5، ص 75 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 376. 11. بحارالانوار، ج 44، ص 381.

/

توحيد

`

مقدمه:
واژه زيباى توحيد در ميان ساير واژگان و اصطلاحات فكرى و اعتقادى، از جايگاه و موقعيّت ويژه‏اى برخوردار است و در طول تاريخ بشريّت، محور اصلى دعوت پيامبران الهى، به ويژه پيامبران ابراهيمى بود.آنان، نخستين و مهمترين گفتارى كه با مردم عصر خود داشتند، توجه و آگاهى آن‏ها به پذيرش توحيد و پرهيز از كفر و شرك بود و به آنان مى‏گفتند: «قُولُوا لا اِلهَ الّا اللّه، تُفلِحوُا؛ بگوييد جز خداى واحد، خداى ديگرى نيست تا رستگار شويد». معناى توحيد
توحيد به معناى يگانگى خدا و اعتقاد به يگانه بودن اوست.
به اين معنا، كه در مقام فكر و انديشه، شريك و رقيبى در آفرينش جهان هستى و برقرارى نظم و نظام آن، براى وى قايل نشويم و در مقام عمل، جز در برابر او، براى هيچ كس و هيچ چيزى سر تعظيم فرود نياورده و آن را سجده و پرستش ننماييم. توحيد از منظر اسلام‏
مجموعه تعليمات اسلامى را مى‏توان در سه بخش كلى، خلاصه كرد: اصول عقايد، اخلاقيات و احكام.
اصول عقايد اسلامى از ديدگاه شيعه، معروف به پنج اصل است: توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد.
غير از شيعه، ساير مذاهب و فرقه‏هاى اسلامى نيز به سه اصل از اصول عقايد، يعنى: توحيد، نبوت و معاد معتقد بوده و با شيعيان اتفاق نظر دارند.
اصول عقايد، از جمله توحيد، در مقام فكر و انديشه قابل بررسى است.
به اين معنا، كه هركس مى‏تواند با تدبر و تعقل و انديشيدن درباره آفريننده‏ى جهان هستى، پى به يگانگى خدابرده و اعتقاد به وحدانيت او پيدا كند. بدين جهت، تقليد و پيروى كردن از ديدگاه قرآن، بدون اين كه خود تلاش و كوشش فكرى و عقلى نمايد، كافى نيست و اساس و پايه‏ى استوارى براى آن نخواهد بود و به هنگام مواجه شدن با شبهات و ايجاد ترديد و دودلى بدخواهان و منكران، توان استقامت و ايستادگى نخواهد داشت . اساس دعوت پيامبر اسلام‏
پيامبر اسلام حضرت محمد بن عبدالله (ص) علاوه بر آن كه عرب‏هاى مشرك و بت‏پرست جزيرةالعرب را، كه متعصبانه در پرستش بت‏ها راه افراط را در پيش گرفته بودند، يهوديان و مسيحيان. ساير پيروان اديان الهى را نيز كه از اصول اوّليه دين و مذهبشان عدول كرده و مرتكب شرك شده و براى خداوند متعال شريكى قرار مى‏دادند، دعوت به توحيد و پرهيز از شرك و كفر مى‏نمود.
خداوند متعال، طى فرمانى به پيامبر اكرم (ص) وحى فرستاد: «قُل يا اَهلَ الكِتابِ تَعالوا اِلى كَلِمَةٍ سواءٍ بَينَنا وَ بَينَكُم، الّا نَعبُدَ الّا الّلهَ و لا نُشرِكَ بِهِ شَيئاً.» (1)
يعنى: بگو، اى اهل كتاب (و پيروان كتاب‏هاى مقدس آسمانى) بياييد به جانب كلمه‏اى كه ميان ما و شما يكسان است (و بر آن اتفاق كنيم) به اين كه جز خدا، چيزى را نپرستيم و براى او شريكى قرار ندهيم.
پيامبر اسلام (ص) به آنان يادآو مى‏شد كه پيامبران گذشته، همگى بر توحيد و پرهيز از شرك و كفر تأكيد داشته و در اين راه، سختى‏هاى فراوان كشيده و چه بسا به دست منكران و معاندان كشته شدند و شما كه ادعاى پيروى آن پيامبران بزرگ را داريد، بايد اهدافشان را برآورده كرده و راه توحيد و ايمان را در پيش گيريد و از شرك دست برداشته و شريكى براى خداوند متعال قرار ندهيد.
وليكن پيروان اديان و مذاهب موجود جهان، هم چنان در اشتباه و انحراف خود باقى بوده و تلاشى بر تصحيح عقايد خود به عمل نياوردند. تنها پيروان دين اسلام، يعنى مسلمانان واقعى به خاطر بهره‏مندى از قرآن كريم، كه كتاب آسمانى رسول خدا(ص) و تماماً وحى و گفتار الهى است، از شرك و كفر به دور بوده و معتقد به توحيد و يگانگى خدا بوده و هستند. از منظر عقل
عقل سليم بشرى (كه عارى از هواى نفس و دسيسه‏هاى شيطانى باشد) حكم مى‏كند به اين كه تمام پديده‏هاى جهان هستى، كه داراى نظم و نظام خاص بوده و هر كدام از آن‏ها به وظيفه تكوينى خود عمل كرده و ذّره‏اى سرپيچى و بى نظمى نمى‏نمايند، همگى از مبدأيى واحد به وجود آمده و از همان مبدأ فرماندهى مى‏گردند.
آن مبدأ واحد، چيزى جز خداى يكتا نيست، كه ما اعتقاد به يگانگى وجود آن را داريم. اساساً محال و غير ممكن است به جاى خداى واحد، دو خدا و يا چند خدا وجود داشته باشد. چون در آن صورت لازم مى‏آيد كه يك آفريننده بالاترى كه جامع آن‏ها باشد، وجود داشته باشد. دوتايى و يا چندتايى بودن چيزى، از خواص موجوداتِ محدودِ نسبى است و در ميان مخلوقات و موجودات، ممكن و عملى است ولى درباره خدا كه موجودى نامحدود، لايتناهى و مطلق است، تعدّد و چندتايى راه ندارد.
در قرآن مجيد نيز به اين برهان اشاره شده است: «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ اِلاَّ اللّهُ، لَفَسَدَتا.»(2)
يعنى: اگر در آسمان‏ها و زمين، غير از خدا، خدايان ديگرى بود، هر آينه آسمان‏ها و زمين تباه شده و از بين مى‏رفتند.

به تعداد ذرات عالم دليل‏

بود بر وجود خداى جليل‏
همه عالم از ذره و كهكشان‏

دلالت كند بر خداى جهان‏
ز آب و ز خاك و ز نور و فضاى‏

دليل است بر هست يكتا خداى(3) يگانگى خدا از منظر قرآن كريم
قرآن مجيد در آيات متعدد خود، صفات توحيدى خداوند متعال را به روشنى و صراحت تمام بيان كرده است. شايسته است در اين‏جا به برخى از آن‏ها اشاره‏اى داشته باشيم:
1- خداوند متعال، يكتا و يگانه است: «قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ».(4)
2- از همه كس و از همه چيز بى نياز است: «اَللّهُ الصَّمَدُ».(5)
3- كسى او را نزاييده و از او نيز كسى زاييده نشده است: «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ».(6)
4- هم وزن و هم شأنى ندارد: «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ».(7)
5- همتا و همانندى ندارد: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَى‏ءٌ»(8)
6- همباز و شريكى ندارد: «لا شَريكَ لَهُ». (9)
7- به همه چيز آگاه و دانا است: «اِنَّهُ بِكُلِّ شَى‏ء عَليمٌ». (10)
8- از آشكار و نهان همگان باخبر است: «اِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَولِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ».(11)
9- بر همه چيز قادر و تواناست: «اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَى‏ءٍ قَديرٌ»(12)
10- پروردگار همه كس و همه چيز است: «وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَى‏ءٍ». (13)
11- به هر طرف كه روى آوريم، به سوى او خواهد بود: «اَيْنَما تُوَلُوّا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ».(14)
12- از همه چيز، حتّى از رگ گردن به انسان نزديكتر است: «نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ».(15)
13- هيچ ديده‏اى او را نبيند و او همه را مى‏بيند: «لا تُدْرِكُهُ الْأبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأبْصارَ».(16)
14- همگان به او نيازمندند: «اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللّهِ». (17)
15- از وسوسه‏هاى نفس و از باطن همه آگاه است: «وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسَهُ». (18) به گفته خواجوى كرمانى:
«هم رازق بى‏ريبى و هم خالق بى‏عيب

هم ظاهر پنهانى و هم باطن پيدا
مأمور تو از برگ سمن تا به سمندر

مصنوع تو از تحت ثرى تا به ثريا
توحيد تو خواند به سحر مرغ سحرخوان

تسبيح تو گويد به چمن بلبل گويا»(19) توحيد در كلام امير مؤمنان (ع)
امير مؤمنان، امام على‏بن‏أبى‏طالب(ع) زيباترين و شيواترين توصيف از پروردگار متعال را در كلام خويش دارد كه بسيارى از آن‏ها در كتاب شريف نهج البلاغه گردآورى شده است. در اين جا، تنها به بخشى از يك خطبه آن حضرت، كه درباره عظمت خداى سبحان است، اشاره مى‏كنيم:
«همه چيز در برابر خداى متعال، خاضع و فروتنند و همه به يارى و قدرت او پا بر جا. او بى نياز كننده هر مستمند و عزّت‏بخش هر خوار و افتاده‏اى است و نيرودهنده هر ناتوان و پناه‏گاه هر بيچاره و ستم‏ديده‏اى است. هر كه سخن بگويد، او مى‏شنود و هر كه سكوت كند، رازهاى درونش را مى‏داند. آن كه زنده است، روزى اش با اوست و هر كسى بميرد، بازگشتنش به سوى او خواهد بود .
(خدايا) چشمان كسى تو را نديده تا از تو خبر دهد و تو از قبل بوده‏اى، پيش از آن كه مخلوقان از تو سخن گفته و بتوانند تو را توصيف كنند. آفريدگان را به خاطر ترس از تنهايى نيافريدى و آنان را براى سود خويش به كار وانداشتى. كسى از قدرت تو نمى‏تواند بگريزد و آن كه را بگيرى نمى‏تواند از چنگت رهايى يابد. نافرمانى و سرپيچى گناه‏كاران، از عظمت تو نمى‏كاهد و پيروى و فرمانبردارى مطيعان بر ملكت نمى‏افزايد.
آن كس كه از قضاى تو به خشم آيد، نمى‏تواند فرمانت را برگرداند و كسى كه از فرمانت روگرداند، از تو بى‏نياز نمى‏شود.»(20)
توحيد در شعر سنايى غزنويى
مَلكا، ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدايى

نروم جز به همان ره كه توام راه نمايى‏
همه درگاه تو جويم، همه از فضل تو پويم

همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايى
تو زن و جفت ندارى، تو خور و خُفت ندارى

اَحدِ بى‏زن و جفتى، ملك كامروايى
نه نيازت به ولادت، نه به فرزندت حاجت

تو جليل الجبروتى، تو نصير الأمرايى
تو حكيمى، تو عظيمى، تو كريمى، تو رحيمى

تو نماينده فضلى، تو سزاوار ثنايى
برى از رنج و گدازى، برى از درد و نيازى

برى از بيم و اميدى، برى از چون و چرايى
برى از خوردن و خفتن، برى از شرك و شبيهى

برى از صورت و رنگى، برى از عيب و خطايى
نتوان وصف تو گفتن، كه تو در فهم نگنجى

نتوان شبه تو گفتن، كه تو در وهم نيايى
نَبُد اين خلق و تو بودى، نبوَد خلق تو باشى

نه بجُنبى، نه بگردى، نه بكاهى، نه فزايى
همه عزّى و جلالى، همه علمى و يقينى

همه نورى و سرورى، همه جودى و جزايى
همه غيبى تو بدانى، همه عيبى تو بپوشى

همه بيشى تو بكاهى، همه كمى تو فزايى
اَحَدٌ لَيْسَ كمِثله صَمَد، ليس له ضِد

لمن الملك تو گويى كه مر آن را تو سزايى
لب و دندان سنايى همه توحيد تو گويند

مگر از آتش دوزخ بودش روى رهايى(21) مراتب و درجات توحيد
آن چه تا بدين جا بيان شد، مختصرى درباره توحيد به طور كلى و اجمالى بود، ولى بايد توجه داشت كه توحيد، داراى مراتب و درجاتى است، كه موحّد واقعى تا به همه آن‏ها دست‏رسى پيدا نكند، نمى‏تواند به حقيقت توحيد برسد و راه كمال و سعادت انسانى را طى كند.
علماى علم كلام، از يك لحاظ، چهار درجه براى توحيد بيان كرده‏اند، كه عبارتند از: 1- توحيد ذاتى‏
يعنى شناختن ذات خداوند سبحان به وحدت و يگانگى. به عبارت ديگر يعنى خداوند متعال، حقيقتى است كه در وجود خود، به حقيقت ديگر وابسته نيست و به چيزى اتّكا ندارد و بالعكس، همه حقيقت‏ها و پديده‏هاى جهان هستى به او وابسته بوده و متّكى به اراده و خواست او مى‏باشند. حكما و فلاسفه از چنين ذاتى به “واجب الوجود” و “علت العلل” تعبير مى‏كنند. 2 – توحيد صفاتى
يعنى شناخت يگانگى ذات و صفات خداوند متعال. به اين معنا كه صفات خدا (اعم از صفات جماليه و صفات جلاليه) عين ذات اوست و ميان ذات و صفات او، هم‏چنين ميان صفات او نسبت به يكديگر، دوگانگى و اختلافى نيست. زيرا اختلاف ذات با صفات و يا اختلاف صفات با يكديگر، لازمه محدوديت است. همان طورى كه در انسان و يا موجودات ديگر عالم آفرينش چنين چيزى ممكن و معمول است. وليكن در خداى سبحان، چون ذاتش يگانه و وجودش لايتناهى و غير محدود است، كثرت و تركيب و يا اختلاف ذات و صفات و يا اختلاف صفات با يكديگر، قابل تصوّر نيست و از محالات مى‏باشد. 3 – توحيد افعالى
يعنى شناخت اين كه جهان هستى با تمامى نظم و نظامش و علت و معلولاتش، كارِ خداست و هر فعلى بر گرفته از اراده و خواست او مى‏باشد. بنابراين، هر كار و يا هر علت و سببى براى پديده‏اى تصور شود، بى ترديد، وابسته به اراده خداست و قائم به خواست وى مى‏باشد و هيچ چيزى از خودش استقلال ندارد و هر چيز و هر كارى تابع اراده الهى است 4 – توحيد در عبادت
يعنى اين معنا، كه عبادت ، تنها براى خداوند سبحان سزاوار است واز غير او،بر هيچ چيز و هيچ كسى روا نبوده و حرام مى‏باشد.
عبادت از نظر اسلام، داراى درجاتى است كه بايد درجايى خودش مورد بحث و بررسى قرار گيرد ولى روشن‏ترين و صريح‏ترين مرتبه آن، انجام مراسم تقديس و تنزيه (مانند نماز و طواف) است كه اگر براى غير خدا انجام شود، مستلزم شرك و خروج از جرگه اهل توحيد خواهد بود. يادآورى
مراتب توحيد را از لحاظ ديگر مى‏توان به دو بخش تقسيم كرد:
1- توحيد نظرى. يعنى شناخت خداوند متعال و پى بردن به وجود وصفات او از راه فكر و انديشه. اين بخش شامل توحيد ذاتى، توحيد صفاتى و توحيد افعالى مى‏گردد.
2- توحيد عملى. يعنى درك وحدانيت خداوند متعال در مرحله عمل و انجام كار. اين بخش شامل توحيد در عبادت مى‏گردد.(22)
به هر روى، توحيد و اعتقاد به يگانگى پروردگار متعال در جان آدمى و در فطرت پاك هر انسان موجود است و تا زمانى كه زنگار گناه و انحراف از مسير حقيقت، وى را فرا نگيرد، موحد واقعى است و در آن صورت مى‏تواند راه تعالى و كمال را به پيمايد و به سر منزل تقوى و يقين برسد. به گفته اوحدى مراغه‏اى:
تا ز توحيد نگردى مَست

ندهد رتبت وصولت دست(23) شرك، در برابر توحيد
در برابر توحيد، شرك قرار دارد كه به معناى شريك قرار دادن براى خدا (چه از لحاظ نظرى و چه از لحاظ عملى) است. شرك نيز به مانند توحيد درجات و مراتبى دارد كه لازم است در جاى خودش مورد بررسى قرار گيرد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) سوره آل عمران، آيه 64.
2) سوره أنبياء، آيه 22
3) سيماى توحيد، محمد رضا آدينه وند، ص 28
4) سوره توحيد، آيه 1.
5) همان، آيه 2.
6) همان آيه 3
7) همان آيه 4
8) سوره شورى آيه 11
9) سوره انعام آيه 163
10) سوره شورى آيه 12
11) سوره انبياء، آيه 110
12) سوره حج، آيه 6
13) سوره انعام، آيه 164
14) سوره بقره، آيه 115
15) سوره ق، آيه 16
16) سوره انعام، آيه 103
17) سوره فاطر، آيه 15
18) سوره ق، آيه 16
19) ديوان اشعار خواجوى كرمانى
20) نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 108
21) ديوان اشعار سنايى غزنوى
22) برگرفته از مجموعه آثار شهيد آيت الله مطهرى (ره)،ج 2، ص 99
23) ديوان جام جم، اوحدى مراغه‏اى

/

بررسى جايگاه علمى و تلاش‏هاى فرهنگى امام باقر ع

نگاهى به اوضاع فرهنگى – اجتماعى جامعه‏
امام باقر (ع) در دوره‏اى امامت خويش را آغاز كرد كه جامعه اسلامى در وضع فرهنگى نابه‏سامانى به سر مى‏برد و عرصه فرهنگى جامعه گرفتار چالش‏هاى عميق عقيدتى و درگيرى‏هاى مختلف فقهى ميان فرق اسلامى شده بود. فروكش كردن تنش‏هاى سياسى پس از واقعه عاشوراى سال 61 هجرى، همچنين شكست برخى احزاب سياسى مانند «عبداللَّه بن زبير» سبب يكپارچگى حاكميت بنى اميه شده بود و ناگزير، بسيارى از دانشمندان از صحنه سياسى دور شده بودند و حركت گسترده‏اى در زمينه‏هاى مختلف علمى با بحث و بررسى درباره مسايل گوناگون آغاز شده بود. اين رويكرد گسترده به مسايل فقهى و بحث تبادل نظرهاى علمى در اين برهه و پيدايش مكتب‏ها و سبك‏هاى مختلف علمى پس از مدت‏ها ركود، رونق فراوانى به بازار علم بخشيد و به واقع نقش درخشان امام در اين دوره در روشن سازى افكار عمومى دانشمندان اسلامى و به ويژه خردورزان شيعه بسيار داراى اهميت و برترى است. با ظهور امام باقر(ع)، گام مهم و به سزايى در راستاى تبيين آراء شيعه برداشته شد و جنبش تحسين برانگيزى در ميان دانشمندان شيعى پديد آمد.
از سوى ديگر، خطر افكار آلوده يهود و سيطره نظريات فرقه مرجئه، جبريه، قدريه، غلات و… حيات فكرى شيعه را با خطر روبه‏رو كرده بود كه به راستى مرجعيت علمى شايسته‏اى چون امام باقر(ع)، تفكرات خطرناك اين فرقه‏ها را تا حد قابل توجهى منزوى ساخت كه آراء و نظرات آنها و نيز موضع‏گيرى امام در برابر هر يك، به گونه‏اى گسترده‏تر بررسى خواهد شد. ترسيمى از چهره علمى امام‏
امام به سان خورشيدى گيتى فروز، بر سپهر دانش پرتو افكن بود و در بيان برترى و بزرگى اين جايگاه، همين بس كه بيشترين حديث در بين جوامع حديثى شيعه، از آن امام همام و فرزند برومند و خردمندش امام صادق(ع) است و اين خود بزرگ‏ترين گواه در برجستگى شخصيت علمى ايشان به شمار مى‏رود.
بسيارى از دانشمندان بزرگ اسلامى درباره جايگاه علمى امام، جمله‏هاى بسيار زيبايى بر زبان رانده و يا نگاشته‏اند كه همچنان تاريخ، آن را در خاطر خود نگاهدارى مى‏كند. دانشمندان بسيارى چون «ابن مبارك»، «زهرى»، «اوزاعى»، «مالك»، «شافعى»، «زياد بن منذر نهدى» و… درباره برجستگى علمى او سخن رانده‏اند.(1) دامنه گسترده روايات امام در زمينه‏هاى گوناگون علمى، انديشوران اهل سنت و محدثين آنان را بر آن داشت تا از ايشان روايت كنند و سخنان وى را درج و نقل نمايند كه از جمله آنها «ابوحنيفه» را مى‏توان نام برد.
پايه‏گذارى نهضت بزرگ و پوياى علمى‏
امام باقر(ع) در دوران امامت خويش، با وجود شرايط نامساعدى كه بر عرصه فرهنگ اسلامى سايه افكنده بود، با تلاشى جدّى و گسترده نهضتى بزرگ را در زمينه علم و پيشرفت‏هاى آن طراحى كرد. تا جايى كه اين جنبش دامنه‏دار به بنيان گذارى و تأسيس يك دانشگاه بزرگ و برجسته اسلامى انجاميد كه پويايى و عظمت آن در دوران امام صادق(ع)، به اوج خود رسيد.
امام با برقرارى حوزه درس، با كج‏انديشى‏ها، زدودن چالش‏هاى علمى، تحكيم مبانى معارف و اصول ناب اسلامى با تكيه بر آيات رهنمون‏گر قرآن مبارزه كرد و تمام ابواب فقهى و اعتقادى را از ديدگاه قرآن بررسى كرد و به پرورش دانشمندان و فرهيختگان عصر خود و جنبش بزرگ علمى كمر بست؛ به گونه‏اى كه دانشمندى چون «جابر بن يزيد جعفى» هر گاه مى‏خواست سخنى در باب علم به ميان آورد – با آن توشه‏اى كه از دانش داشت – مى‏گفت: «جانشين خدا و ميراث‏دار دانش پيامبران محمد بن على(ع) برايم اين‏گونه گفت»(2) و به دليل ناچيز ديدن موقعيت علمى خود در برابر جايگاه امام، از خود نظرى به ميان نمى‏آورد.
«ابو اسحاق سبيعى» از ديگر فرهيختگان اين دوره، آن قدر نظرات علمى امام را درست مى‏پندارد كه وقتى از او در مورد مسئله‏اى مى‏پرسند، پاسخ را از زبان امام مى‏گويد و مى‏افزايد: «او دانشمندى است كه هرگز كسى به سان او [ در علم ] نديده‏ام».(3)
«ابو زُرعة» نيز در اين باره اقرار مى‏كند: «او بزرگ‏ترينِ دانشمندان است».(4) تحكيم بنيادهاى تفكر شيعى‏
در آن روزگار، بسيارى از شيعيان به مراتب عالى تشيع دست نيافته بودند و دسته‏اى از آنان در كنار استفاده از احاديث اهل سنت، علاقه زيادى به فراگيرى و بهره‏مندى از دانش امام نيز نشان مى‏دادند. آن گونه كه از كتاب‏هاى رجالى فهميده مى‏شود، نام بسيارى از اشخاصى كه رابطه تنگاتنگى با امام داشته‏اند، جزو اصحاب او نيست. همين موضوع مى‏توانست تا اندازه‏اى انديشه شيعه را سست كند؛ چه بسا امكان اختلاط آموزه‏هاى ديگرى با آن قسمت از معارفى كه آنان از امام مى‏آموختند وجود داشت. امام باقر(ع) نيز مانند ديگر امامان شيعه، براى تحكيم پايه‏هاى انديشه شيعه بسيار كوشيد و امامت شيعه را به خوبى براى همگان معرفى كرد. او مى‏فرمود: «فرزندان رسول خدا(ص) درهاى دانش خداوندى و راه رسيدن به خشنودى او هستند. آنان دعوت كنندگان مردم به سوى بهشت و راهنمايان به سوى آنند».(5)
امام با تكيه بر قرآن، رهبرى شيعه و تقويت مبانى پيروى از آن را معرفى مى‏كرد و مى‏كوشيد تا امامت را نيز مانند نبوت، امرى الهى و مبتنى بر قرآن تبيين كند. بازتاب ديدگاه امام در مورد رهبرى شيعه بر احاديث نبوى كه بر شباهت و قرابت ميان پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين (ع) تأكيد مى‏كرده در بحث‏هاى كلامى ايشان انعكاس فراوانى دارد. او با بيان اينكه امام، داراى صفاتى ذاتى – مانند عصمت و علم – است، در نظر داشت رويكرد جدّى‏ترى به موضوع امامت داشته باشد. ديدگاه‏هاى ايشان درباره اين موضوع، تأثير ويژه‏اى بر مردم گذاشت و بسيارى از تهديدها و خطرات را از تفكر شيعى دور كرد و سبب شد با وجود عقايد گوناگونى كه در آن زمان درباره مرجعيت وجود داشت، تعداد گرايندگان به اين مكتب رو به فزونى گذارد.
در احاديث شيعى نيز توجه گسترده‏اى به اين موضوع در سخنان امام باقر(ع) شده است.(6) پرورش فرهيختگان و دانشوران بسيار
امام باقر(ع)، دانشمندان برجسته‏اى را در رشته‏هاى گوناگون معارف چون فقه، حديث، تفسير و ديگر شاخه‏هاى علوم اسلامى تربيت كرد كه هر يك وزنه‏اى در دانش به شمار مى‏رفتند. امام با درايت و هوشيارى تمام توانست شكافى را كه در گذر سال‏هاى متمادى بين قرآن و عترت در باورهاى دينى بخش عظيمى از مردم پديد آمده بود، از ميان بردارد. پيش از دوران امامت امام باقر(ع)، خفقان سياسى به اندازه‏اى بود كه در برخى از ادوار انتقال آموزه‏هاى ناب اسلامى فقط از طريق دعا و نيايش و يا در قالب آموزش‏هاى دينى به چند پيشكار و خدمتگزار كه با امام حشر و نشر داشتند، صورت مى‏گرفت.
در اين ميان، عصر امام باقر(ع) به دليل وجود شرايط سياسى خاص اوضاع حاكم، تا اندازه‏اى به امام اجازه برقرارى مجامع علمى داد تا ايشان بتواند استعدادهاى نهفته‏اى را كه در جامعه اسلامى وجود داشت تربيت كند؛ با اين همه، نبايد تصور كرد كه امام هيچ‏گونه محدوديتى در اين راستا نداشته؛ بلكه با رعايت تقيه و پنهان‏كارى و عدم برانگيختن حساسيّت دستگاه، اين معنا را عملى كرده و با وجود تنگناهاى خاص سياسى و فرهنگى توانست افراد زيادى – بالغ بر 462 نفر – را با آموزش‏ها و تعاليم ناب خويش پرورش دهد كه نام يكايك آنها در دست است.(7) برجسته‏ترين آنها عبارت بودند از: 1. زرارة بن اعين‏
او از بزرگ‏ترين راويان احاديث اهل بيت عليهم السلام و از ثقات آنهاست كه بسيار مورد اطمينان اهل بيت عليهم السلام بوده و بارها از زبان آنان ستايش شده است. او پس از امام باقر(ع)، محضر فرزندان آن امام همام را نيز درك كرد و در زمان امامت آنان نيز از بهترين‏ها به شمار مى‏آمد.
حتى نقل است كه امام صادق(ع) روزى به او فرمود: «اى زراره، نامت در رديف نام‏هاى بهشتيان است».(8) و نيز مى‏فرمود: «خداى رحمت كناد زراة بن اعين را كه اگر او و تلاش‏هاى او نبود، احاديث و سخنان پدرم از بين مى‏رفت».(9) و نيز: «گروهى هستند كه ايمان را به زينهار گرفته و برگردن مى‏افكنند (از آن پاسدارى مى‏كنند) كه در روز قيامت آنان را پاسداران [ايمان‏] نامند. بدانيد كه زرارة بن اعين از آن گروه است».(10)
و احاديث بسيار ديگرى كه در ثنا و ستايش ايمان زراره از امامان وارد شده است. 2. محمد بن مسلم ثقفى‏
او از بزرگان و راويان احاديث ائمه عليهم السلام بود و احاديث بسيارى از امام باقر(ع) روايت كرده است كه در كتاب‏هاى معتبر حديثى يافت مى‏شود.(11) در مورد او نيز ستايش‏هاى گوناگونى از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) وجود دارد.
«عبداللَّه بن ابى يعفور» مى‏گويد:
«نزد امام صادق(ع) رفتم و گفتم: ما نمى‏توانيم هر ساعت شما را ملاقات نماييم و امكان دسترسى به شما [ براى پاسخ به پرسش‏هايى كه داريم ] برايمان وجود ندارد و گاه برخى از من پرسش‏هايى مى‏كنند كه پاسخ همه آنها را نمى‏دانم [ تكليف ما چيست؟] امام فرمود: چرا سراغ محمد بن مسلم ثقفى نمى‏رويد؟ همانا او [ احاديث ] بسيارى از پدرم شنيده و نزد او فردى قابل اطمينان و احترام بوده است».(12)
امام باقر(ع) درباره‏اش مى‏فرمود: «در شيعيان ما كسى فقيه‏تر از محمد بن مسلم نيست».(13)
او مدت چهار سال در مدينه سكنا گزيد و همه روزه در محضر نورانى امام باقر(ع) حاضر مى‏شد و پاسخ پرسش‏هاى خويش را مى‏شنيد و درس مى‏آموخت.(14) وى در مدت عمر خويش، سى هزار حديث از امام باقر(ع) و شانزده هزار حديث از امام صادق(ع) شنيد و آنها را روايت كرد(15) كه قسمتى از آنها به دست ما رسيده است. هم چنين او در بين مردم به عبادت بسيار، مشهور بود و از پرستش‏گران راستين زمان خود به شمار مى‏آمد.(16) او به سال 150 هجرى قمرى در كوفه بدرود حيات گفت.(17) 3. ابوبصير؛ ليث بن البَختَرىّ مرادى‏
او نيز از نزديكان و شاگردان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بود و سخنان بسيارى را نيز از آن دو بزرگوار نقل كرد. او كتابى نگاشت كه بسيارى از دانشمندان آن را تأييد و از آن روايت كردند.(18) «شعيب عقرقونى» مى‏گويد:
«از امام صادق(ع) پرسيدم: اگر احتياج به پرسش در مورد مسئله‏اى پيدا كرديم از چه كسى سؤال كنيم؟ امام پاسخ فرمود: از ابابصير».(19) 4. بُريد بن معاويه عجلى‏
او از بزرگان روزگار خويش و فقيهى ماهر بود و نزد امام باقر(ع) جايگاهى ويژه داشت و نيز داراى كتابى بود كه برخى از دانشمندان بعد از او، از آن روايت كرده‏اند.(20)
«ابو عُبيدة حِذاء» مى‏گويد:
«از امام صادق شنيدم كه فرمود: زراره، ابو بصير، محمد بن مسلم و بُريد از كسانى هستند كه خداى بزرگ در مورد آنان مى‏فرمايد: (وَالسّابِقونَ السابِقونَ اُولئِكَ المُقَربُونَ)(21) (واقعه: 10و11)».
امام صادق(ع) در روايتى ديگر مى‏فرمايد:
«هيچ كس به اندازه زراره، ابوبصير، محمد بن مسلم و بريد بن معاويه ياد ما را زنده نگاه نداشت و احاديث پدرم را احيا نكرد. اگر اينها نبودند كسى تعاليم دين و مكتب پيامبر(ص) را گسترش نمى‏داد. اينان پاسداران دين و امينان پدرم بودند كه بر پاسدارى از حلال خدا و حرام او كمربستند. آنان هم در دنيا به ما نزديك بودند و هم در آخرت با مايند».(22)
او در دوران امامت امام صادق(ع) زندگى را فرو گذاشت و در خاك آرميد.(23)
در اين ميان، بزرگان ديگرى چون؛ «جابر بن يزيد جعفى»، «حمران بن اعين»، «هشام بن سالم»، «فضيل بن يسار»، «ابان بن تغلب»، و بسيارى ديگر از بزرگان و فرهيختگان(24) اين عصر را نيز مى‏توان نام برد. پى‏ريزى تدوين حديث‏
در پى انحرافات عميقى كه پس از رحلت رسول اكرم(ص) به وجود آمد، رخداد تأسف برانگيزى دامن‏گير جهان اسلام شد و آن جلوگيرى از تدوين احاديث اهل بيت عليهم السلام بود كه آثار زيان‏بار آن ساليان دراز بر پيشانى فرهنگ دينى مردم باقى ماند. نزديك به يك قرن از نگاشتن و محفوظ داشتن احاديث نبوى(ص) و سخنان تابناك اهل بيت: جلوگيرى شديد به عمل آمد و به جاى آن سيل عظيمى از تحريفات در زمينه احاديث نبوى(ص) و جعل آنها به فرهنگ و اعتقاد مردم روى آورد كه به «اسرائيليات» شهرت يافت؛ تا سال 100 هجرى كه «عمر بن عبدالعزيز» فرمان تدوين احاديث را به «ابوبكر بن محمد انصارى» صادر كرد. او كه از رجال و بزرگان تابعين به شمار مى‏رفت و از اصحاب على(ع) شمرده مى‏شد، به بازگرداندن فدك به اهل بيت عليهم السلام و تدوين حديث كمربست.(25) امام باقر(ع) از اين فرصت استثنايى كمال بهره را برد و بيان احاديث را آغاز كرد و راويان مختلف از ايشان ده‏ها هزار حديث نقل كردند. در واقع، امام باقر(ع) نماينده مكتب اهل بيت عليهم‏السلام و نخستين سر و سامان دهنده احاديث تابناك معصومين عليهم السلام بود.
از اين رو، بسيارى از محدثين وقت با ديدن تلاش‏هاى بى‏دريغ امام، كمر به نگاشتن و نگاهدارى سخنان امام بستند و بدين سبب، بيشتر احاديث اهل بيت عليهم السلام، از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) است. بنيان‏گذارى اجتهاد
يكى از شاخه‏هاى بزرگ علوم اسلام «علم اصول» است كه با بهره‏گيرى از آن احكام شرعى را از ادله شرعيه استخراج مى‏كنند. از اين رو، اجتهاد متوقف بر آن است و مجتهد براى استنباط احكام شرعى به آن نياز مبرم دارد و ملكه اجتهاد براى او حاصل نمى‏شود، مگر اينكه به تمامى بحث‏هاى آن آشنايى كامل داشته باشد.
تمامى دانشمندان شيعى بر اين باورند كه امام باقر(ع)، نخستين كسى بود كه اين علم را تأسيس كرد و قواعد آن را به وجود آورد و بدين وسيله دروازه اجتهاد را به روى دانشمندان اسلامى گشود.(26)
قواعدى را كه امام تأسيس كرد به اين نام‏ها در بين اصوليين شهرت يافت.
استصحاب، قاعده تجاوز، قاعده فراغ، قاعده نفى ضرر، علاج تعارض بين اخبار و…
تمامى اين قواعد به همراه اخبارى كه از امام در مورد آنها وارد شده است، در كتاب‏هاى اصولى موجود است. به گونه‏اى كه هر يك از اين روايات، درون مايه تأسيس قاعده‏اى بزرگ در اصول فقه قرار گرفت(27) و آن را مبناى قواعد اصولى قرار دادند.(28) مبارزه با شيوه‏هاى نادرست اجتهاد
امام باقر(ع) وقتى باب اجتهاد را به روى دانشمندان گشود، عده‏اى با اتخاذ برخى شيوه‏هاى نادرست در اجتهاد، مانند «قياس» و «استحسان» استنباط احكام شرعى را با خطرى جدى روبه‏رو كردند. آنان با قوانينى اين گونه، گاه به مخالفت با نصّ كتاب و سنّت و سيره رسول خدا(ص) برخاستند.(29)
از اين دانشمندان، مى‏توان از «نعمان بن ثابت» نام برد كه به نام «ابو حنيفه» شهرت يافت. او فتاوى عجيب و قياساتى را وارد كرد و بر پايه گمان و سليقه خود فتواهايى داد كه اين فتاوى اكنون در دست است.(30) از ديگر اين افراد مى‏توان از «سفيان بن سعيد بن مسروق» مشهور به «سفيان ثورى» نام برد كه برخى نيز او را از اطرافيان امام صادق(ع) ذكر كرده‏اند.(31) از او نيز رواياتى در دست است كه دلالت بر كژانديشى او دارد. آنان گاه مورد لعن اهل بيت عليهم‏السلام نيز قرار مى‏گرفتند.(32)
آنچه اهميت دارد اين است كه اين گونه برداشت‏هاى اشتباه و به كار گيرى شيوه‏هاى نادرست در استنباط احكام، همواره مورد ذمّ اهل بيت عليهم السلام بوده و بخشى از تلاش‏هاى امام باقر(ع) را نيز در زمينه مبارزات فرهنگى به خود اختصاص مى‏داده است. امام براى زدودن اين شيوه و به كارگيرى كاركردهاى صحيح اجتهاد به اصحاب وارسته خود مى‏فرمود:
«سنت رسول خدا قياس بردار نيست. چگونه مى‏توان قياس را ملاك [استنباط حكم ]قرار داد، در حالى كه بر زن در دوران قاعدگى‏اش قضاى روزه واجب است، ولى قضاى نماز واجب نيست؟».(33) توسعه فرهنگ انتظار
تلاش‏هاى گسترده و عميق امام باقر(ع) در نشر معارف اسلام ناب، سوق دادن امت به سوى فرهنگ انتظار امام آخرين (عج) بود. او در تبيين اين فرهنگ بر آن بود تا با روشن كردن زواياى پنهان فرج آل محمد(ص) و پاسخ دادن به پرسش‏هاى گوناگون، غيبت و ظهور او را امرى خدادادى و خارج از اختيار معرفى و نيز منتظران را به انتظار ظهور او ترغيب كند.
«ام هانى ثقفية» مى‏گويد:
«بامداد، خدمت سرورم محمد بن على الباقر(ع) رسيدم و گفتم: سرورم! آيه‏اى از كتاب خدا بر دلم خطور كرده و مرا پريشان ساخته و خواب از چشمم در ربوده است. فرمود: بپرس اى امّ هانى. گفتم: (فَلا اُقسِم بِالخُنَّسِ الجَوار الكُنّسِ) (تكوير: 15 و 16) فرمود: اى امّ هانى، خوب مسئله‏اى پرسيدى. او مولودى در آخر الزمان است. او مهدى اين دودمان است و براى او غيبتى خواهد بود كه اقوامى در آن گمراه مى‏شوند و گروهى نيز هدايت مى‏يابند و خوشا بر تو اگر او را دريابى و خوشا به حال كسى كه او را دريابد».(34)

نشر فرهنگ اصيل اسلامى‏

1. بازيافت بهره‏گيرى صحيح از قرآن‏
هر چند سياست جلوگيرى از تدوين احاديث نبوى(ص) با شعار «كافى بودن قرآن» پيش مى‏رفت، اما از عمل به قرآن خبرى نبود و فقط از آن به صورت ابزارى براى جلوگيرى از نشر معارف اهل بيت عليهم السلام و زنده شدن نام آنها استفاده مى‏شد. كتاب خدا به ابزارى براى دست‏يابى به اغراض سياسى و سركوبى پيروان اهل بيت عليهم السلام با تأويل و تفسير به رأى، به ابزار سركوبى مخالفين تبديل شده و در واقع، قرآن در انزواى شديد بود.
امام باقر(ع) در جايگاه بهترين مفسّر قرآن با بازگو كردن تفسير درست آيات، بسيارى از ابهام‏ها را زدود و مشت مخالفين و سودجويان را باز كرد. او همواره براى به اثبات رسانيدن مدّعاهاى خود از آيات قرآن بهره مى‏جست و كلام خدا را گواه بر سخن خويش مى‏گرفت و مى‏فرمود:
«هر چه را مى‏گويم از من سؤال كنيد [اين كه گفتى‏] در كجاى قرآن آمده تا آيه مربوط به آن را برايتان تلاوت نمايم».(35) امام به اندازه‏اى بر آيات قرآن تسلط داشت كه «مالك بن اعين جهنى» شاعر هم عصر امام درباره او سرود:
«اگر مردم در صدد جست‏وجوى علوم قرآن بر آيند، بايد بدانند كه قريش بهترين داناى آن را دارد و اگر امام باقر(ع) در علوم قرآنى لب به سخن گشايد، فروع زيادى براى آن ترسيم خواهد نمود…»(36)
شايان ذكر است كه امام كتابى در تفسير قرآن نگاشت كه «زياد بن منذر» و بسيارى از بزرگان چون «ابو بصير» از آن روايت كردند.(37) 2. مرجعيت فقهى و موقعيت پاسخگويى علمى‏
از ديگر تلاش‏هاى چشم‏گير امام در راستاى نشر تعاليم اسلامى، مرجعيت عملى امام در پاسخگويى به مسايل فقهى مردم بود. «ابو حمزه ثمالى» مى‏گويد:
«نزد امام باقر(ع) در مسجد پيامبر(ص) نشسته بودم كه مردى نزد من آمد و سلام كرد و پرسيد: كيستى اى بنده خدا؟ گفتم: از كوفيان هستم، چه مى‏خواهى؟ گفت: آيا ابا جعفر را مى‏شناسى؟ گفتم: بله، كارت با او چيست؟ گفت: چهل مسئله آماده كرده‏ام و در پى جواب آنم تا بدانم به كدام بايد عمل كنم… در اين هنگام، امام وارد شد؛ در حالى كه جماعتى از اهل خراسان و ديگر استان‏ها همراه وى بودند و در مورد مسايل حج از امام مى‏پرسيدند. آن مرد نيز نزديك امام نشست و پرسش‏هاى خود را مطرح كرد و پاسخ گرفت».(38)
همچنين، بسيارى از دانشمندان چون «قتادة بن دعامة»، «طاووس يمانى» و «عاصم بن عمر»، هر گاه حضرت را مى‏ديدند براى پاسخ گرفتن پرسش‏هاى خود از لحظات بهره مى‏جستند و در هر حالى از امام سؤال مى‏كردند. نمونه‏هاى زيادى از اين گونه گفت‏وگوها و پرسش و پاسخ‏ها در تاريخ آمده است.(39) 3. شناساندن رهيافتى جايگاه امام‏
امام باقر(ع) تلاش فراوانى براى جلب دل‏ها به سوى دوستى اهل بيت عليهم السلام مبذول مى‏داشت و در صدد بود تا با اين شيوه، جايگاه امامت را به گونه‏اى روشن‏تر براى مردم ترسيم كند و وسيله نجات و رستگارى را به آنان بنماياند. «حكم بن عتيبه» طى داستان تأثير گذارى در اين باره مى‏گويد:
«من كنار ابا جعفر(ع) در مجلس پر ازدحامى نشسته بودم كه پيرمردى عصا زنان وارد مجلس شد. بر آستانه در ايستاد و گفت: درود و رحمت خدا بر تو اى پور پيامبر. امام پاسخ سلامش گفت. سپس رو به حاضرين كرد و به آنان نيز سلام نمود. پس پيش روى امام آمد و گفت: اى پسر فرستاده خدا، مرا نزديك خود جاى ده كه جانم فدايت باد! به خدا سوگند كه من شما [ اهل بيت‏] را دوست مى‏دارم و با هر كه شما را دوست بدارد دوستم و به خدا سوگند كه اين دوستى با شما [ اهل بيت‏] و دوستداران‏تان به خاطر مطامع دنيوى نيست. من از دشمنان شما بيزارم و سوگند كه دشمنى‏ام با آنان به خاطر گمراهى و زبونى‏شان است. سوگند كه حلال شما را حلال مى‏دانم و حرامتان را حرام و دستورتان را بر چشم قرار داده‏ام. فدايت شوم، آيا بر من اميدى [ از رستگارى ]هست؟ امام به او فرمود: جلوتر بيا. و او را آنقدر به پيش خواند كه پهلوى خود نشاند و فرمود: اى پيرمرد! مردى از پدرم على بن الحسين(ع) همين را پرسيد و پدرم پاسخ داد: آن گاه كه از دنيا رخت بر بستى، نزد جدم رسول خدا(ص)، حسن(ع) و حسين(ع) و فرزندانش وارد مى‏شوى. دلت سرور مى‏يابد، خاطرت آسوده مى‏گردد، چشمت [به ديدارشان‏] روشن مى‏شود و به بهترين گونه نزد پروردگارت حاضر مى‏شوى و آن گاه كه جانت به اينجا رسيد [ و به گلوى پيرمرد اشاره فرمود] در بالاترين منزلگاه با ما خواهى بود و زندگانى آخرت، روشنى چشمت خواهد شد. پيرمرد از خرسندى پرسيد: چگونه؟ امام باز هم برايش گفت. پيرمرد با شور و اشتياقى بسيار گفت: اللَّه اكبر! آيا به راستى آن گاه كه بميرم نزد پيامبر و خاندانش وارد مى‏شوم و [از ديدارشان ]ديده روشن مى‏كنم؟ و…
اشك شوق بر رخسار پيرمرد تراويد، زانوانش سست شد، گريه‏اش بالا گرفت و بر زمين نشست. حاضرين نيز با ديدن اين عشق‏بازى اشك شوقشان بيرون تراويد. امام اشك از چشمان پيرمرد پاك كرد. پيرمرد گفت: اى فرزند فرستاده خدا، فدايت گردم دستت را به من بده. دست امام را گرفت بوسيد و بر صورت و چشمانش كشيد. آن گاه گريبان گشود و دست امام را بر روى قلب خود گذاشت و گفت: سلام خدا بر شما [اهل بيت عليهم السلام‏] باد و رفت. امام به حاضرين رو كرد و فرمود: هر كه دوست دارد مردى از اهل بهشت را ببيند به او نگاه كند. راوى مى‏گويد: هرگز مجلسى را چنين حسرت زده نديده بودم».(40) 4. نيايش؛ كانون ترويج آموزه‏هاى دينى‏
يكى از فعاليت‏هاى بارز امامان در زمينه نشر تعاليم دينى و آموزه‏هاى بلند عرفانى، بهره‏گيرى از زبان نيايش براى اشاعه فرهنگ ارتباط با خدا در تمامى حالات زندگى است. آنان در هنگامى كه جامعه را امواج متلاطم فساد و تباهى، زورگويى و زر سالارى و خفقان و اسلام ستيزى در نورديده بود، با خداى خويش راز و نياز مى‏كردند و براى بيان بخشى از عقايد و فرهنگ اسلامى از دعا بهره مى‏گرفتند و در سنگر دعا، مردم را به توجه بيشتر به پروردگار و مبارزه با زورگويان فرا مى‏خواندند. هر چند مقصود اصلى آنان در اين نيايش، بندگى و پرستش خداى بزرگ بود، با توجه به تعابيرى كه در نيايش آنها وجود دارد از لابه‏لاى آن، مفاهيمى چون خلافت اهل بيت عليهم السلام، عدم سكوت در برابر ظلم و… را نيز مى‏توان دريافت.
در بيشتر ادعيه، جمله صلوات بر محمد و آل محمد(ص) به چشم مى‏خورد و اين در حالى است كه دشنام به اهل بيت عليهم السلام به ويژه اميرالمؤمنين(ع) سكه رايج حكمرانان وقت شده و آيات خدا به دست فراموشى سپرده شده بود. امام باقر(ع) در نيايشى براى دريافت خواسته‏هاى خود از خدا، چنين مى‏فرمايد:
«… پروردگارا، تو را به تمامى نام‏هايت مى‏خوانم كه آنها را خود ناميدى و يا در كتابت فرو فرستادى و يا آنها را بر برخى از بندگانت فرا آموختى كه بر محمد(ص) و خاندان او درود فرستى و قرآن را بهار قلبم قرار دهى و آن را نور چشمم و وسيله از بين بردن غم‏هايم قرار دهى…».(41)
امام در ديگر دعاهاى خود افزون بر اين مسايل، اعتقادات درست اسلامى را در زمينه يگانه‏پرستى، خدا محورى، رسالت، بازگشت به سوى خدا، وسوسه‏هاى شيطان و… نيز بيان مى‏كردند.(42) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) ابو جعفر محمد بن على، ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى طالب، بى‏جا، انتشارات ذوى القربى، چاپ اول، 1421 ق، ج 4، ص 211.
2) محمد بن محمد نعمان شيخ مفيد، الارشاد، قم، مؤسسه آل البيت، بى‏تا ، ج 2، ص 230.
3) همان، ص 231.
4) مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 221؛ سيد محسن امين، اعيان الشيعة، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، بى‏تا، ج 1، ص 651.
5) محمد بن حسن، حرّ عاملى، وسائل الشيعة، قم، مؤسسه آل البيت، 1409 ق، وسايل الشيعه، ج 18، ص 9.
6) ن. ك: محمد بن يعقوب الكلينى، اصول كافى، قم، انتشارات اسوه، ج 2، كتاب الحجة.
7) ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، رجال الطوسى، نجف، مطبعة الحيدرية، 1381 ق، چاپ اول، صص 102 – 142.
8) ابو جعفر محمد بن حسن طوسى، اختيار معرفة الرجال، قم‏مؤسسه آل البيت:، 1404 ق، ج 2، ص 345.
9) همان، ص 348.
10) همان، ص 378.
11) محمد جوهرى، المفيد من معجم رجال الحديث، قم، مكتبة المحلاتى، 1417 ق، ص 578.
12) اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 383.
13) همان، ص 391.
14) همان.
15) همان، ص 386، اعيان الشيعه، ج 1، ص 650.
16) محمد بن النعمان العكبرى البغدادى (شيخ مفيد)، الإختصاص، قم، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلميه، ص 51.
17) ابوالعباس احمد بن على بن نجاشى كوفى، رجال النجاشى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1407 ق، ص 324.
18) رجال النجاشى، ص 321.
19) اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 400.
20) رجال النجاشى، 112.
21) اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 348.
22) همان؛ الاختصاص، ص 66.
23) رجال النجاشى، ص 112.
24) رجال الطوسى، صص 102 – 104.
25) قاموس الرجال، ج 11، ص 232؛ ابن عماد ابوالفلاح عبدالحى بن احمد بن محمد العكرى الحنبلى، تذكرات الذهب فى اخبار من ذهب، بيروت، دار ابن كثير، 1408 ق، چاپ اول، ج 2، ص 90.
26) باقر شريف قرشى، حياة الامام محمد الباقر7، نجف، مطبعة النعمان، (ع)139 ق، چاپ اول، ج 1، ص 226.
27) نك: وسائل الشيعه، ج 2، ص 1006، ابا جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى، تهذيب الاحكام، تهران، مكتبة الصدوق، 1417 ق، چاپ اول، ج 1، ص 446؛ ابا جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى، الاستبصار فيما اختلف من الاخبار، بيروت، دارالاضواء، 1406 ق، چاپ سوم، ج 1، ص 183.
28) روح اللَّه خمينى، الاستصحاب، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1417 ق، چاپ اول، ص 41؛ مرتضى انصارى، فرائد الاصول، قم، مؤسسه نشر اسلامى، 1416 ق، چاپ ششم، ج 2، صص 564 و 697، 737؛ محمد باقر صدر، دروس فى علم الاصول، قم، مركز الابحاث و الدراسات التخصّصيه للشهيد الصدر، 1421 ق، ج 1، ص 454.
29) المفيد من معجم رجال الحديث، ص 641.
30) ن. ك، محمد تقى التسترى، قاموس الرجال، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، چاپ دوم، 1415 ق، ج 10، صص 376 – 386.
31) المفيد من معجم رجال الحديث، ص 255.
32) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 2، ص 306.
33) بحارالانوار، ج 2، ص 307.
34) ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بابويه القمى الصدوق، كمال الدين و تمام النعمة، تهران، مكتبة الصدوق، 1390 ق، ج 1، ص 330.
35) ابو منصور احمد بن على بن ابى‏طالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، دارالاسوه للطباعة و النشر، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 169.
36) سيد جمال‏الدين احمد بن على بن الحسنى معروف به ابن عنبه، عمدة الطالب فى انساب آل ابى‏طالب، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1380 ق، چاپ دوم، ص 195؛ على بن محمد، ابن احمد مالكى، الفصول المهمة فى معرفة الأئمة، قم، مؤسسه دارالحديث الثقافيه، چاپ اول، 1422 ق، ج 2، ص 879، الارشاد، ج 2، ص 226.
37) المجمع العالمى لاهل البيت، اعلام الهداية، قم، مركز الطباعة و النشر للمجمع العالمى لأهل البيت، چاپ اول، 1422 ق، ج 7، ص 215.
38) بحارالانوار، ج 46، ص 357.
39) ن، ك: همان، صص 349 – 354.
40) بحارالانوار، ج 46، ص 361.
41) ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، بيروت، منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1414 ق، چاپ سوم، ص 213.
42) ن. ك: همان، صص 212 – 219 و 357.